احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها جلد 2

مشخصات کتاب

مؤلف: قدرت الله انصاری

مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام

معاونت پژوهش

سرشناسه: انصاری، قدرت الله

عنوان و نام پدیدآور: احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها محمدجواد فاضل لنکرانی/ مولف قدرت الله انصاری.

مشخصات نشر: قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (علیه السلام)، 1391.

مشخصات ظاهری: 2 ج.

شابک: 2-48-5694-600-978

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت: ج. 2 (چاپ اول: 1391) (فیپا)

موضوع: کودکان (فقه)

موضوع: فقه جعفری - رساله عملیه

موضوع: فتواهای شیعه - قرن 14

موضوع: فقه تطبیقی

موضوع: والدین و کودک (اسلام)

شناسه افزوده: فاضل لنکرانی، محمدجواد، 1341 -. موسوعه احکام الاطفال و ادلتها: مقارنه تفصیلیه بین مذهب الامامیه و المذاهب الاخری. برگزیده

رده بندی کنگره: 201 1391 ف 9 ک/ 198 BP

رده بندی دیویی: 297/379

شماره کتابشناسی ملی: 3093083

احکام و حقوق کودکان در اسلام (جلد دوّم)

مؤلف: قدرت الله انصاری

تاریخ نشر: 1392 * نوبت چاپ: اول * چاپ: اعتماد

ناشر: انتشارات مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام

ویراستار: محمدمهدی مقدادی

شمارگان: 1000

شابک: 5-47-5694-600-978

قیمت: 16500 تومان

مرکز پخش: قم، میدان معلم، مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام، تلفن: 7832303 و 7749494

قم شعبه 1: خیابان ارم، جنب مدرسه کرمانی ها، تلفن: 7744271، 7744281

شعبه تهران: سه راه ضرّابخانه، پاسداران، خیابان شهید کاشی ها، پلاک 6، تلفن: 22843965

ص :1

اشاره

ص:2

احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها محمدجواد فاضل لنکرانی

مولف قدرت الله انصاری

ص:3

ص:4

فهرست مطالب

فصل نهم

ولایت بر اموال کودک (اداره اموال کودک توسط اولیا) / 17

گفتار اوّل: ولایت پدر، جدّ پدری، وصی، قیّم و حاکم 19

1. ولایت پدر و جدّ پدری 19

2. ادلّه فقهی ولایت بر اموال صغار 20

3. تذکّر چند مطلب 24

4. ولایت پدر و جدّ پدری بر اموال کودک در حقوق مدنی 26

5. ولایت وصی 26

6. ادلّه فقهی ولایت وصی بر اموال صغار 27

7. ولایت وصی بر اموال صغار در حقوق مدنی 29

8. ولایت وکیل پدر، و یا جدّ پدری 29

9. ولایت حاکم 30

10. ادلّه ولایت حاکم بر اموال ایتام 31

11. ولایت قضات و مؤمنین عادل بر اموال ایتام 31

12. ولایت حاکم و قضات در حقوق مدنی 31

13. شرایط ولایتِ اولیا بر اموال صغار 32

14. احراز مصلحت یا عدم مفسده 40

15. عدم نفوذ تصرّفات خالی از مصلحت 41

16. رعایت مصلحت طفل (مولی علیه) در حقوق مدنی 41

ص:5

گفتار دوّم: موارد تصرّف اولیا در اموال صغار 43

1. خرید و فروش و تجارت 43

2. مصالحه در اموال کودک 44

3. مضاربه در اموال کودک 44

4. رهن گذاردن اموال کودک 45

5. تصرفات ولی قهری به نفع خود 46

6. اجاره اموال کودک 47

7. حق الزحمه ولی 49

8. حق الزحمه ولی در حقوق مدنی 52

9. استیفای حقوق مختلف کودک 53

10. موارد سقوط ولایت اولیا بر اموال صغار 57

فصل دهم

ولایت بر نکاح صغار / 59

گفتار اوّل: ولایت پدر، جدّ پدری، وصی و حاکم بر نکاح صغار 61

1. ولایت پدر و جدّ پدری 61

2. ادلّه ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار 61

3. تذکّر چند مطلب 64

4. ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار در حقوق مدنی 64

5. ولایت وصی بر نکاح صغار 65

6. ولایت حاکم بر نکاح صغار 67

7. شرایط ولی در اعمال ولایت بر نکاح صغار 69

8. رعایت مصلحت در نکاح صغار از دیدگاه قانون مدنی 72

گفتار دوّم: احکام وآثار نکاح صغار 74

الف: تضمین مهریّه 74

ب: حرمت ازدواج 74

ج: عدم اختیار بر فسخ نکاح بعد از بلوغ 75

د: حرمت نزدیکی با زوجه صغیره 76

ه -: مجازات نزدیکی با زوجه صغیره 76

و: وجوب پرداخت نفقه زوجه صغیره 77

ز: عدم رعایت مصلحت در نکاح صغار 78

ح: توارث بین صغیرین 79

گفتار سوم: تحقیق در مسأله ولایت بر ازدواج 80

1. ایراد بر ولایت بر ازدواج صغار 80

2. مترقّی بودن حکم ولایت بر نکاح صغار 81

3. اسلام و مسأله ازدواج جوانان 88

ص:6

فصل یازدهم

اعتقادات کودک / 93

گفتار اوّل: پاکی و طهارت روحی کودک 95

1. طهارت روحی کودک (فطرت توحیدی) 95

2. فطرت توحیدی در قرآن و احادیث 96

3. فطرت توحیدی جاذبه ای نیرومند 99

4. فطری و واقعی بودن فطرت توحیدی 100

5. نتیجه بحث 102

گفتار دوّم: طهارت جسمی کودک 103

1. تبعیّت کودک از پدر و مادر مسلمان خود 103

2. دلایل تبعیّت کودک از پدر و مادر 104

3. تبعیّت کودک از دار الاسلام 105

4. طهارت کودک با پذیرش اسلام 106

5. آزادی عقیده در کنوانسیون حقوق کودک 110

6. نقد و بررسی 111

گفتار سوّم: رعایت احکام مذهبی نسبت به کودک فوت شده 112

1. تلقین محتضر 112

2. خواباندن محتضر به طرف قبله 112

3. غسل میّت 113

4. وجوب غسلِ کودکِ سقط شده 113

5. تکفین، حنوط و دفن کودک میّت 114

6. نماز میّت، بر کودک 115

فصل دوازدهم

عبادات کودک / 117

گفتار اوّل: نماز کودک 119

1. مشروعیت عبادات کودک 119

2. شرایط نماز کودک 122

3 - ادلّه لزوم رعایت شرایط در نماز کودک 123

4 - برخی از شرایط و اجزاء استثناء شده در نماز کودک 125

5. اذان و اقامه توسط کودک 129

6. انعقاد نماز جماعت با کودک 130

7. عدم انعقاد نماز جمعه با کودک 131

8. امامت کودک در نماز واجب 132

ص:7

9. امامت کودک در نماز مستحب 134

10. امامت کودک در نماز مستحبی برای غیر بالغ 134

11. حکم قضای نماز میّت نسبت به کودک 135

12. ادلّه این نظریّه 136

13. نیابت نمودن کودک در نماز و روزه 137

14. استحباب انجام عبادات به نیابت از والدین 139

15. تبعیّت کودک از والدین در وطن و سفر 140

16. اعراض کودک از وطن والدین 141

17. نماز کودک در سفر 143

گفتار دوم: روزه کودک 145

1. طرح مسأله 145

2. ادلّه استحباب روزه برای کودک 146

3. احکام روزه کودک 148

4. عادت دادن کودک به روزه داری 149

5. آغاز تمرین روزه گیری توسط کودک 150

6. بلوغ کودک در ماه رمضان 151

گفتار سوّم: اعتکاف کودک 153

1. مفهوم اعتکاف و دلیل استحباب آن 153

2. اتمام اعتکاف در روز سوّم 154

3. محرّمات اعتکاف نسبت به کودک 155

گفتار چهارم: زکات اموال کودک 156

1. مفهوم زکات 156

2. زکات نقدین (طلا و نقره) 156

3. زکات غلّات و حیوان 157

4. استحباب پرداخت زکات از سرمایه تجاری کودک 159

5. استحباب زکات در دیگر اموال کودک 161

6. عدم وجوب زکات فطره بر کودک 162

گفتار پنجم: خمس اموال کودک 163

1. بیان مسأله 163

2. شرط نبودن بلوغ در برخی از موارد خمس 164

3. ادلّه تعلّق خمس به بعضی از اموال کودک 164

4. شرط بودن بلوغ در وجوب خمس 166

5. عدم شرط بلوغ در وجوب خمس 168

گفتار ششم: حج کودک 171

1. مفهوم حج و اهمّیت آن 171

2. عدم وجوب حج بر کودک 172

ص:8

3. مشروعیّت حج کودک 173

4. استحباب حج برای کودک 173

5. ادلّه استحباب حج برای کودک 174

6. استحباب واداشتن کودک به انجام حج 175

7. استحباب عمره برای کودک 176

8. اولیای کودک در حج 177

9. ولایت مادر در حج کودک 177

10. تعمیم ولایت در حج کودک 178

11. اجازه ولی کودک در حج 180

12. هزینه حج کودک 182

13. میقات احرام کودک 184

14. محرّمات احرام نسبت به کودک 185

15. جواز استفاده از سایه 186

16. حکم کفّاره احرام نسبت به کودک 186

17. شیوه انجام مناسک حج توسط کودک 188

18. شرایط طواف نسبت به کودک 189

19. نماز طواف کودک 192

20. قربانی در حج کودک 192

21. طواف نساء در حج کودک 193

22. حکم ترک طواف نساء نسبت به کودک 194

23. حکم بطلان حج نسبت به کودک 195

24. هزینه قضای حج کودک و زمان آن 196

25. بلوغ کودک در اثنای مناسک حج 197

26. بررسی دو فرع پیرامون حج کودک 200

27. نیابت کودک در حج 201

28. هدیه کردن پاداش حج توسط کودک 204

29. نیابت از کودک در حج 205

گفتار هفتم: حکم جهاد نسبت به کودک 207

1. مفهوم جهاد و اهمّیت آن 207

2. مشروعیّت جهاد برای کودک 208

3. بررسی چند فرع فقهی پیرامون جهاد کودک 210

گفتار هشتم: امر به معروف و نهی از منکر نسبت به کودک 216

1. مفهوم و اهمّیت این دو فریضه 216

2. وجوب کفایی یا عینی بودن این دو فریضه 217

3. عقلی یا تعبدی بودن این دو فریضه 217

4. انجام امر به معروف و نهی از منکر توسط کودک 218

5. وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر کودک به حکم عقل 219

ص:9

گفتار نهم: حکم سلام نسبت به کودک 220

1. مفهوم سلام و تحیّت 220

2. استحباب سلام در حقّ کودک 221

3. وجوب پاسخ به سلام کودک 222

فصل سیزدهم

تصرفات کودک / 225

گفتار اول: خرید و فروش توسط کودک 227

1. مفهوم تصرّف و قلمرو آن 227

2. بطلان خرید و فروش توسط کودک 228

3. صحّت خرید و فروش کودک با اذن ولی 233

4. دیدگاه های دیگر در مورد خرید و فروش توسط کودک در این مسأله 237

5. فرع فقهی 238

6. معامله توسط کودک در حقوق مدنی 238

گفتار دوم: انجام رهن توسط کودک 240

1. مفهوم رهن در لغت و اصطلاح 240

2. عدم صحّت رهن توسط کودک 240

3. رهن کودک در قانون مدنی 241

گفتار سوم: ضمان، کفالت، حواله، صلح 242

1. مفهوم ضمان در لغت و اصطلاح 242

2. عدم صحّت ضمانت کودک 243

3. ضمان در حقوق مدنی 244

4. مفهوم حواله در لغت و اصطلاح 244

5. عدم صحّت حواله کودک 245

6. حواله در حقوق مدنی 246

7. مفهوم کفالت در لغت و اصطلاح 246

8. صحّت کفالت از کودک 247

9. کفالت در حقوق مدنی 247

10. مفهوم صلح در لغت و اصطلاح 248

11. عدم جواز صلح کودک 248

گفتار چهارم: شرکت، مضاربه، مزارعه، ودیعه، عاریه 249

الف: شرکت 249

ب: مضاربه 251

ج: مزارعه 253

د: ودیعه 255

ه -: عاریه 259

ص:10

گفتار پنجم: وکالت، وقف، هبه، صدقه، اجاره و اقرار 262

الف: وکالت 262

ب: وقف 266

ج: هبه 269

د: صدقه 271

ه -: اجاره 275

گفتار ششم: احیای اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه و سبقت نسبت به آن 282

الف: احیای موات 282

گفتار هفتم: جعاله، غصب، وصیّت 292

الف: جعاله 292

ب: غصب 295

ج: وصیت 297

گفتار هشتم: حمایت از کودک در برابر بهره کشی اقتصادی و ممنوعیت به کارگیری او در کارهای سخت و زیان آور 301

1. طرح مسأله 301

2. اهمیت کار در اسلام 301

3. بهره گیری از کار کودک 304

4. پیامدهای کار کودکان 306

5. دیدگاه اسلام نسبت به کار کودک 308

6. مقرّرات خاص برای حمایت از کودک در قوانین کار جمهوری اسلامی ایران 312

7. حمایت از حقوق کاری کودک و نوجوان در اسناد فراملّی (بین المللی) 314

فصل چهاردهم

اقرار، قضا، شهادت، دعاوی، اجتهاد، تقلید

و روایت کودک / 317

گفتار اول: اقرار 319

1. مفهوم اقرار در لغت و اصطلاح 319

2. حکم اقرار نسبت به کودک 320

3. اقرار کودک در قانون مدنی 322

گفتار دوم: قضاوت کودک 323

1. تحلیل مفهوم قضا 323

2. اقسام قضاوت 324

3. عدم اهلیت کودک برای قضاوت 324

ص:11

گفتارسوم: شهادت (گواهی) کودک 329

1. تحلیل مفهوم شهادت 329

2. امکان پذیرش شهادت کودک 330

3. شرایط شهادت کودک 333

4. شهادت کودک در حقوق مدنی 333

5. شهادت فرد بالغ نسبت به دوران کودکی 334

گفتارچهارم: دعاوی کودک 335

1. مفهوم دعوی در لغت و اصطلاح 335

2. عدم اهلیّت کودک برای اقامه دعوا 336

3. ادّله عدم اهلیّت کودک برای اقامه دعوا 336

4. تفصیل در مسأله 337

5. عدم شرط بلوغ در خوانده 339

6. اهلیّت اقامه دعوی در حقوق مدنی 339

گفتار پنجم: اجتهاد، تقلید و نقل روایت توسط کودک 341

1. مفهوم اجتهاد 341

2. تحلیل مفهوم تقلید 342

3. امکان رسیدن کودک به مرتبه اجتهاد 342

4. اعتبار فتوای کودک 344

5. صحت تقلید کودک 348

6. عدم قبول روایت کودک 350

7. تحقیق در مسأله 351

8. معیار در شرایط راوی 352

فصل پانزدهم

جنایت علیه کودک / 353

گفتار اول: جنایت علیه نفس و اعضای کودک 355

1. طرح موضوع و اهمیت آن 355

2. قتل کودک 358

3. عدم قصاص بالغ به جهت قتل کودک 361

4. قصاص قاتل کودک از دیدگاه قانون مجازات اسلامی 362

5. وجوب کفّاره در قتل کودک 363

6. جنایت بر اعضای کودک 364

7. جنایت بر دندان کودک 365

8. جنایت بر آلت تناسلی کودک 369

گفتار دوم: رعایت حق کودک در اخذ دیه و عفو از قصاص نسبت به وی 370

ص:12

1. ولایت در قصاص و اخذ دیه 370

2. عفو ولی از قصاص 371

3. دیه کودک در حین آموزش مهارت ها و فنون مختلف 372

4. رعایت حق کودک با داشتن حق قصاص 373

5. اشتراک کودک با بالغ در حق قصاص 377

6. عدم جواز قصاص 380

7. حبس قاتل 381

8. استیفای قصاص توسط کودک 382

گفتار سوم: اعمال منافی عفت با کودک 384

1. زنای بالغ با کودک 384

2. لواط با کودک 387

3. تعزیر بوسیدن کودک با انگیزه شهوانی 389

4. احکام فقهی مترتّب بر لواط با کودک 390

5. دلیل این حکم 391

6. تذکّر چند مطلب در ارتباط با این حکم 391

7. تصریح قانون مدنی به مسأله مورد بحث 393

8. قذف کودک 393

9. قذف کودک در قانون مجازات اسلامی 396

گفتار چهارم: جنایات مختلف علیه کودک 397

1. کودک ربایی 397

2. رها کردن کودکان 404

3. سوء استفاده از کودکان در تکدّی گری 404

4. عوال بزه دیده واقع شدن اطفال در زمینه تکدّی 406

5. بزه دیدگی کودکان در جرایم مواد مخدّر 407

6. گمراه نمودن (اضلال) کودکان 410

7. مجازات مرتکبین جنایات علیه کودک در فقه 412

8. مجازات جنایات علیه کودک در قوانین داخلی 415

9. حمایت بین المللی از کودکان در برابر جرایم مواد مخدّر 417

فصل شانزدهم

بزهکاری کودکان و تأدیب آنها / 419

گفتار اوّل: بزهکاری و مسئولیت کودک 421

1. مفهوم بزهکاری اطفال 421

2. گسترش بزهکاری در بین کودکان 422

3. علل افزایش بزهکاری در بین کودکان و نوجوانان 423

4. میزان تأثیر هر یک از علل ذکر شده 424

ص:13

5. مسئولیت کودک و ارتکاب بزه 425

6. عدم جواز اجرای حدود بر کودک 427

7. عدم جواز اجرای تعزیر بر کودک 429

8. مسئولیت کیفری کودک در قانون مجازات اسلامی 430

گفتار دوّم: تأدیب و تنبیه کودک 431

1. مفهوم تأدیب و تنبیه در لغت و اصطلاح 431

2. جواز تأدیب کودک 432

3. نمونه هایی از تأدیب کودکان در روایات 434

4. حمایت از کودکان بزه کار در اسناد بین المللی 441

گفتار سوّم: ولایت بر تأدیب 443

1. ولایت امام و حاکم شرع 443

2. ولایت پدر و جدّ پدری بر تأدیب کودک و ادلّه آن 447

3. ولایت وصی بر تأدیب کودک 451

4. ولایت وکیل بر تأدیب کودک 452

5. ولایت معلّم بر تأدیب شاگرد 453

6. تأدیب کودک به وسیله دادگاه اطفال 454

7. دادگاه اطفال در ایران 456

گفتار چهارم: مقدار تأدیب 459

1. طرح موضوع 459

2. مقدار تأدیب با ضرب 460

3. یادآوریهای مهم 464

4. مقدار تأدیب به وسیله معلّم 465

5. تنبیه کودک در قانون مجازات اسلامی 465

6. بحث اخلاقی در تأدیب 466

گفتار پنجم: حکم خسارات بدنی ناشی از تأدیب 467

1. ضمان در تأدیب 467

گفتار ششم: ارتکاب قتل توسط کودک یا مشارکت کودک در آن 471

1. ارتکاب قتل توسط کودک 471

2. اختلاف قاتل با اولیای مقتول 473

3. اشتراک کودک با بالغ در قتل 473

4. امر شدن کودک به قتل 474

5. اکراه کودک به قتل 475

6. دیه جنایات کودک 476

7. تصادم دو کودک با یکدیگر 477

8. کودک فاقد عاقله 478

9. حکم کفّاره قتل نسبت به کودک 481

ص:14

فصل هفدهم

کودکان استثنایی / 483

گفتار اول: علل و عوامل به وجود آمدن کودکان استثنایی 485

1. مفهوم کودک استثنایی 485

2. آفرینش جهان در کامل ترین نظم ممکن 487

3. ار تباط اعمال انسان با مصیبت ها و حوادث تلخ 489

4. عوامل مؤثر در به وجود آمدن کودکان استثنایی 490

گفتار دوم: مراقبت های ویژه 496

1. رشد شخصیت 496

2. تأثیر برخورد دیگران 498

3. الهام از دستورات حیات بخش اسلام 498

4. توصیه اسلام نسبت به کمک به مریض و یتیم 500

5. نتیجه بحث 502

6. برنامه ریزی دقیق و منظّم 502

7. حمایت از کودکان استثنایی در قانون اساسی و اعلامیه های جهانی 504

فهرست منابع 505

الف - منابع تفسیری 507

ب - منابع فقهی 508

ج - منابع حقوقی 522

نمایه 525

آیات 527

روایات 530

اصطلاحات 538

اعلام

اماکن

ص:15

ص:16

فصل نهم: ولایت بر اموال کودک (اداره اموال کودک توسط اولیا)

اشاره

ص:17

ص:18

گفتار اوّل: ولایت پدر، جدّ پدری، وصی، قیّم و حاکم

1- ولایت پدر و جدّ پدری

پدر و جدّ پدری، در کلیه امور مربوط به اموال کودک، مانند حفاظت و نگهداری، خرید و فروش، اجاره، رهن، پرداخت دین، وصول طلب، نگهداری سرمایه در مکان مخصوص، افتتاح حساب بانکی، اقامه دعوی برای استیفای حقوق طفل، دفاع از دعوایی که بر علیه او اقامه شده و از این قبیل امور...، تا زمان بلوغ او ولایت دارند و آثار اعمالی که به نمایندگی از کودک (محجور) انجام میدهند، برای مولّی علیه است و دامنگیر او میشود، به عنوان مثال اگر مالی به نمایندگی از او بخرند، آن مال به ملکیت مولّی علیه در میآید و ثمن معامله از مال او پرداخت میشود، هم چنین اگر برای مولّی علیه وام بگیرند، اقساط وام از مال او پرداخت خواهد شد.

این ولایت به جعل الهی است، به این معنی که هر یک از آن ها ولی اجباری از طرف شارع میباشند، و مورد توافق فقها است. شیخ طوسی در این باره مینویسد: «تدبیر امور صغیر و مجنون به دست پنج نفر میباشد، پدر و جدّ پدری، وصّی آنها، حاکم و امام و کسی که از طرف حاکم مأموریّت دارد».(1)

ص:19


1- (1) المبسوط 200:2.

هم چنین محقّق حلّی میگوید: «در انجام معاملات شرط است متعاقدین دارای عقل و اختیار باشند و نیز فروشنده، مالک یا ولی مالک باشد، مانند پدر، جدّ پدری، حاکم و امین وی و نیز وصی»(1). شبیه این تعبیر در عبارات علاّمه حلّی(2) ، شهید اوّل(3) ، محقّق کرکی(4) ، شهیدثانی(5) ، محقّق اردبیلی(6) و بسیاری از فقیهان معاصر(7) دیده میشود.

امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «ولایت تصرف در مال طفل و اعمال نظر در مصالح و شئون وی، برای پدر و جدّ پدری است و در غیاب این دو، قیّم و وصّی هر کدام از آن ها این مسئولیّت را به عهده خواهد داشت و در صورتیکه هیچ کدام از آن ها نباشند، حاکم شرع دارای این مسئولیّت است و در مرحله آخر، مؤمنین عادل احتیاطاً باید در این باره انجام وظیفه نمایند».(8) این نظریّه در کتاب تفصیل الشریعه(9) نیز مورد تأکید قرار گرفته است.

2- ادلّه فقهی ولایت بر اموال صغار

الف: اجماع

علاّمه حلّی(10) و برخی دیگر از فقها(11) در این باره ادعای اجماع نموده اند.

ب: سیرة قطعی بین مسلمین

بعضی از فقیهان(12) در این باره به وجود سیره قطعی میان مسلمانان استناد کرده اند.

ص:20


1- (1) شرائع الاسلام 14:2.
2- (2) قواعد الاحکام 135:2؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 541:2.
3- (3) اللمعة الدمشقیّة: 62.
4- (4) جامع المقاصد 187:5؛ و 85:4.
5- (5) مسالک الافهام 164:3 و 166.
6- (6) مجمع الفائدة و البرهان 230:9 و 236.
7- (7) العروة الوثقی مع تعلیقات عدّة من الفقهاء 126:5؛ مصباح الفقاهة 5:11؛ محقّق نائینی، المکاسب والبیع 330:2.
8- (8) تحریر الوسیلة 12:2، مسأله 5.
9- (9) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 298-299.
10- (10) تذکرة الفقهاء 243:14.
11- (11) مجمع الفائدة والبرهان 230:9-231؛ ریاض المسائل 82:11-83؛ محقّق نائینی، المکاسب والبیع 330:2.
12- (12) مصباح الفقاهة 11:5؛ مهذّب الاحکام 126:21؛ شرح تبصرۀ المتعلّمین 38:5.

ج: روایات مستفیضه

روایات بسیاری در حدّ استفاضه، بلکه تواتر اجمالی در ابواب مختلف فقه وارد شده که بر ولایت پدر و جدّ پدری و وصی آن دو بر اموال صغار، دلالت دارند، این روایات به چند دسته تقسیم میشوند:

دسته اوّل: روایاتی است(1) که دلالت دارند پدر و جدّ پدری بر نکاح و تزویج صغار دارای ولایت اند و در بخش بعد آنها را ذکر خواهیم نمود. برخی از فقها به این دسته از روایات در مورد ولایت بر اموال استدلال نموده و در توضیح آن نوشته اند: ولایت پدر و جدّ پدری بر نکاح اطفال به استناد این روایات ثابت است، با این که نکاح از امور با اهمّیت است، بنابراین شبهه ای نیست که آن ها به استناد این روایات، در اموردیگر از جمله بر اموال اطفال که از اهمّیت کمتری برخوردار است، به اولویت قطعیّه ولایت دارند.(2)

دستة دوّم: روایاتی است که دلالت دارند پدر، مالک فرزند و مالش میباشد. مانند این که محمد بن مسلم با سند صحیح نقل میکند، از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم، شخصی به مال فرزند خود نیازمند است، آیا میتواند از آن استفاده کند؟ فرمودند: به اندازه ای که میخواهد، مصرف نماید، البتّه نباید اسراف نماید. «یِأْکُلُ مِنْهُ ما شاءَ مِنْ غَیْرِ سَرَفٍ»ودرادامه فرمودند: در کتاب امیر المؤمنین علیه السلام آمده است، اگر فرزند بخواهد از مال پدر چیزی بردارد باید از او اجازه بگیرد، ولی پدر میتواند بدون اجازه در اموال فرزند خود دخالت نموده و به اندازه نیاز بردارد. آن حضرت در پایان کلامش به روایت معروف از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله استناد نمود که خطاب به مردی فرمودند: «أَنْتَ وَمالُکَ لأَبیِکَ»(3)خودت و آن چه را که مالک میباشی، متعلق به پدر و به منزله ملک او میباشد. روایات دیگری(4) نیزقریب به این مضمون وارد شده است.

ص:21


1- (1) وسائل الشیعه 275:20، باب 6 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد؛ و 289، باب 11 و 292، باب 12.
2- (2) ر. ک: مفتاح الکرامة 77:16؛ ریاض المسائل 255:9؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 535:3.
3- (3) وسائل الشیعه 262:17-263، باب 78 من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
4- (4) همان: ح 2 و 8؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 96:2؛ علل الشرایع 241:2، باب 302، ح 1.

بدون تردید، مقصود از این روایات، این نیست که فرزند و آن چه دارایی دارد، ملک پدر میباشد؛ مانند آن که، مولا، مالک بنده خود میباشد؛ زیرا قطعاً فرزند مملوک هیچ کس - نه پدر و نه غیر او - نیست. همچنین اموال فرزند ملک پدر نیست و پدر مالک آن نمیباشد. بنابراین، باید معنای کنایی مقصود باشد، یعنی فرزند و مال و دارایی او به منزلة ملک پدر محسوب میشود و به تعبیر برخی از فقیهان، ملک تنزیلی پدر است نه ملک حقیقی او(1) و مقتضای ملکیت تنزیلی این که پدر بتواند در وقت نیاز و احتیاج، از اموال فرزند استفاده نماید. بنابراین میتوان از این روایات استفاده کرد پدر در جمیع شؤون فرزند خود و در مال او ولایت دارد و میتواند تصرّف نماید، به شرط این که تصرّفات او موجب فساد و اسراف نگردد، البتّه فرزند کبیر از این حکم مستثنی است یا به واسطه ادلّه دیگر و یا به خاطر این که ادلّه ولایت، فرزند کبیر را شامل نمیشود.

برخی از فقها به این مطلب تصریح نموده اند.(2) استاد محمد جواد فاضل می گوید: از این روایات استفاده میشود، در جواز استفاده پدر از اموال فرزند، فرقی بین فرزند صغیر و کبیر نیست، همچنین پدر نسبت به آن چه استفاده نموده، ضامن نیست.(3)

دستة سوّم: روایاتی است مبنی بر این که اگر با اموال صغیر تجارت شود، زکات به آن تعلّق میگیرد؛ مانند این که از محمد بن مسلم در روایت صحیح نقل شده که میگوید: از امام صادق علیه السلام، سؤال نمودم، آیا به مال یتیم زکات تعلّق میگیرد؟ حضرت فرمود: نه، مگر این که با آن تجارت شود یا در آن، خرید و فروش صورت پذیرد. «قالَ: لا، إِلاّ أَنْ تَتَّجِرَ بِهِ أَوْ تَعْمَلَ بِهِ».(4)روایات دیگری نیز با همین مضمون وارد شده است.(5)

ص:22


1- (1) محقّق اصفهانی، حاشیۀ کتاب المکاسب 374:2-375.
2- (2) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 537:3-538؛ محقّق نائینی، المکاسب والبیع 331:2؛ امام خمینی قدس سره، کتاب البیع 439:2-440.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 168:2.
4- (4) وسائل الشیعه 87:9، باب 2 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 1.
5- (5) همان: ح 2-3-4-5 - و 7؛ و 83، باب 1، ح 1.

از این روایات استفاده میشود، تجارت و خرید و فروش با اموال طفل صغیر شرعاً جایز و نافذ است، و معلوم است این حکم مربوط به ولی طفل است - اعمّ از پدر، جدّ پدری، حاکم و امین او - نه اشخاص بیگانه، در نتیجه ولایت آنها بر اموال طفل ثابت میگردد.

دستة چهارم: روایاتی است مبنی بر این که در مورد وقف و هبه، قبض پدر به جای فرزند صغیر کفایت میکند. توضیح این که؛ در باب وقف و هبه، روایاتی وارد شده با این مفادکه از شرایط صحّت وقف و هبه این است که باید موقوف علیه (کسی که بر او مالی وقف شده، مانند وقف خاص) و موهوب له (آن که مورد بخشش قرار گرفته) آن مال را تحویل بگیرد و اگر موقوف علیه و یا موهوب له صغیر باشند، تحویل گرفتن این اموال توسط پدر به جای فرزند صغیر، کفایت میکند.

در روایت صحیحه آمده است که از امام صادق علیه السلام، در مورد مردی که به فرزند خود چیزی بخشیده بود، سؤال شد آیا صحیح است از بخشش خود برگردد و آن چه را که بخشیده به ملک خود برگرداند؟ حضرت فرمود: صحیح است، مگر این که به فرزند صغیر خود چیزی بخشیده باشد، «قالَ: نَعَمْ، إِلاّ أَنْ یَکُونُ صَغیِراً»(1). این مضمون در روایات دیگر

(2) با تعبیرات مختلفی وارد شده است و از آنها استفاده میشود، پدر و جدّ پدری در دخالت در اموال صغیر - که مفروض در این روایات، مال موقوفه و شیء مورد بخشش است - به منزلة صغیر است. و یا به عبارت دیگر، پدر وجود تنزیلی صغیر است و این تعبیر کنایه از ولایت بر اموال و این که پدر در امور اموال صغار دارای مسئولیّت است، میباشد، به ویژه این که در بعضی از روایات، صریحاً به این معنای کنایی اشاره شده است. مانند این که در روایت صحیحه، عبدالرحمن بن حجاج میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، مردی اموالی را برای فرزندان صغار خود در نظر میگیرد، سپس تصمیم میگیرد افراد دیگری را نیز با آنها قرار دهد؟ حضرت فرمود: اشکال ندارد، «قالَ: لابَأْسَ».(3)

ص:23


1- (1) وسائل الشیعه 235:19، باب 5 من کتاب الهبات، ح 1.
2- (2) همان: ح 2 و 5؛ و 178، باب 4 من کتاب الوقوف و الصدقات، ح 1-2 و 7.
3- (3) همان: 184-185، باب 5 من کتاب الوقوف والصدقات، ح 3.

در روایت صحیحه دیگری، علی بن جعفر از برادر خود امام کاظم علیه السلام نقل میکند که فرمود: پدر در مورد اموال فرزندان خود میتواند به هر نحو که دوست داشته باشد، تصمیم بگیرد.

«یَصْنَعُ الْوالِدُ بِمالِ وَلَدِهِ ما أَحَبَّ».(1)خلاصه آن که ولایت پدر و جد پدری بر اموال صغیر از ضروریّات فقه و مورد اجماع و شهرت است؛ این مفهوم از تتبع در ابواب مختلف فقه، مانند کتاب نکاح، مضاربه، حجر، زکات، وقف، صدقات، هبه، وصیّت و غیر این ها به خوبی به دست میآید، بلکه سیره عقلا بر این معنی قائم است؛ زیرا این مسأله مخصوص شریعت اسلام نیست، بلکه مورد توافق کلیّه ملل و شرایع میباشد.

(2)

3- تذکّر چند مطلب

فقها در ذیل مباحث ولایت پدر و جدّ پدری در کتب فقه استدلالی، مطالبی را مطرح نموده اند که به مهمترین آنها به طور اجمال اشاره میگردد:

الف - ولایت جدّ، اختصاص به جدّی که در مرتبه پایین است (پدرِ پدر) ندارد، بلکه دیگر اجداد، یعنی اجداد عالی (جدِّ جدّ) را نیز شامل میشود.(3)

ب - ولایت اجداد در یک مرتبه قرار دارد و اگر به طور فرض، جدّ اوّل و دوّم هر دو وجود داشته باشند، هیچ کدام بر دیگری امتیازی ندارد. به تعبیری جامع تر، هر کدام از اجداد به طور مستقل دارای ولایت میباشند.(4)

ج - چنان که گفته شد، پدر و جدّ، هر دو بر اموال صغیر ولایت دارند، به این معنی که تصرّف هر یک از آنها با فقد تصرّف دیگری یا موافقت هر دو و یا مقدّم بودن تصرّف یکی از آن دو بر دیگری، نافذ است.

ص:24


1- (1) همان: ح 5.
2- (2) ر. ک: مصباح الفقاهة 247:3-248.
3- (3) الروضة البهیّة 150:5 و 105:4؛ مسالک الافهام 161:4؛ ریاض المسائل 255:9؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 542:3؛ امام خمینی قدس سره، کتاب البیع 442:2.
4- (4) تحریر الاحکام الشرعیّة 433:3؛ قواعد الاحکام 135:2؛ الدروس الشرعیّة 192:3؛ کنز العرفان 264:2-265؛ ریاض المسائل 220:8؛ امام خمینی قدس سره، کتاب البیع 440:2 و 442.

به عنوان مثال، هرگاه پدری خانه فرزندش را بفروشد و چند روز پس از آن، جدّ پدری خانه را به دیگری منتقل کند، فروش پدر مقدّم است. همچنین است در موردی که جدّ پدری زودتر اقدام کند و پدر بعد از او به تصرّف معارضی دست زند، زیرا با قبول ولایت پدر و جدّ پدری باید پذیرفت که با نخستین تصرّف، موضوعی برای تصرف معارض دوّم باقی نمیماند.(1)

دشواری در جایی است که دو تصرّف متعارض، هم زمان صورت پذیرد، چرا که در این فرض، عامل زمان نمیتواند در رفع تعارض مؤثر باشد و صلاحیت پدر و جدّ پدری روبروی یکدیگر قرار میگیرد؛ پس چه باید کرد؟ آیا اعتبار هر یک از دو تصرّف در اثر تعارض از بین میرود و در نتیجه هیچ کدام اعتبار ندارد، یا باید یکی از آن دو را مقدّم داشت؟ در این باره احتمالاتی وجود دارد:

احتمال اوّل: ولایت پدر مقدّم بر ولایت جدّ است.(2)

احتمال دوّم: تصرّف جدّ مقدّم میگردد.(3)

احتمال سوّم: چون ولایت هر دو پذیرفته شده و هیچ کدام بر دیگری رجحانی ندارد، در صورت تعارض باید هر دو از اثر بیفتد.(4)

احتمال چهارم: در این که ولایت کدام یک مقدّم است، باید از قرعه استفاده شود.(5)

احتمال پنجم: تصمیم گیری در این مسأله با حاکم است و هرگونه مصلحت بداند، عمل مینماید.(6)

برخی از فقها نیز معتقدند، در این مسأله باید جانب احتیاط رعایت شود.(7) آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: «باید به طوری که سود بیشتری به صغیر برسد و مصلحت وی

ص:25


1- (1) جواهر الکلام 102:26.
2- (2) ر. ک: تذکرة الفقهاء 510:2.
3- (3) جامع المقاصد 187:5؛ مسالک الافهام 161:4-162.
4- (4) جواهر الکلام 102:26؛ الروضة البهیّة 105:4-106.
5- (5) المناهل: 105.
6- (6) همان.
7- (7) تحریر الوسیلة 12:2، مسأله 7.

کاملاً رعایت گردد، احتیاط شود».(1) توضیح و استدلال بر هر یک از این احتمالات از هدف این تحقیق، خارج است. لیکن دیدگاه اخیر موجّه به نظر میرسد.

4- ولایت پدر و جدّ پدری بر اموال کودک در حقوق مدنی

طبق ماده 1183 قانون مدنی «در کلیّه امور مربوط به اموال و حقوق مالی مولّی علیه، ولّی، نمایندة قانونی او میباشد».

و مقصود از نماینده قانونی، کسی است که قانون، او را نماینده قرار میدهد؛ بدون آن که منوب عنه در انتخاب او مداخله داشته باشد. نمایندگان قانونی عبارتند از: ولّی، وصّی، قیّم و امین که در موارد معیّنی به نمایندگی از طرف دیگری، اعمالی را انجام میدهد و نتیجه آن اعمال برای آن ها میباشد. قیّم و امین اگر چه از طرف دادگاه به عنوان نمایندگی محجور منصوب میگردند و پس از قبول، دارای سمت مزبور میشوند، ولی دادگاه با اجازه قانون، این سمت را به آن ها میدهد، بدون آن که منوب عنه مداخله داشته باشد.(2)

بنابراین ولی قهری (پدر و جدّ پدری) میتواند اموال منقول و غیر منقول محجور را بفروشد، مواد (81 و 83 قانون امور حسبی) اسناد و اشیای قیمتی مولّی علیه را نزد دیگری ودیعه گذارد و پول را به بانک بسپارد، (ماده 84) و نیز حق دارد دعوی مربوط به مولی علیه را به صلح خاتمه دهد (ماده 1242 قانون مدنی) اموال او را به رهن گذارد یا معامله ای کند که در نتیجة آن، مدیونِ مولّی علیه شود (ماده 1241 قانون مدنی) برای او قرض بگیرد و در خرید و فروش با او طرف معامله شود.(3)

5- ولایت وصی

این مسأله در فقه، مسلّم و مورد توافق فقها است که با فوت پدر و جدّ پدری، وصی آن دو بر اموال صغار ولایت دارد. شیخ طوسی در این باره مینویسد: «کسانی که در امور

ص:26


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 302-303.
2- (2) سید حسن امامی، حقوق مدنی 214:5-215.
3- (3) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 216:2.

مالی صغیر و مجنون دخالت دارند، پنج نفرند؛ از جمله، وصی، پدر و یا جدّ پدری است».(1) ابن حمزه در وسیله میگوید: «تصرف در اموال یتیم جایز نیست مگر برای سه نفر، اوّل ولی یتیم که جدّ اوست، سپس وصّی و آن کسی است که پدر یتیم او را منصوب نموده است سوّم حاکم».(2) مشابه چنین مطالبی در عبارات دیگر فقها(3) نیز دیده میشود.

6- ادلّه فقهی ولایت وصی بر اموال صغار

الف: سیره مستمرّه متشرّعین(4)

سیره و رویه همیشگی اهل شرع بر پذیرش و اجرای ولایت وصی نسبت به اموال کودکان است.

ب: اطلاقات ادلّة نفوذ وصیّت

با این تقریر که ادّعا شود، ادلّه وصیّت به تجارت در اموال کودک، حتّی بعد از موت پدر و جدّ پدری را نیز شامل میگردد.(5) البته بر این استدلال ایراد شده که در ادلّة وصیّت چنین اطلاقی وجود ندارد.(6)

ج: اجماع

بعضی از فقیهان در این باره ادّعای اجماع کرده اند.(7)

د: اخبار

دلیل اصلی در این مسأله، روایاتی است که در حدّ استفاضه اند، به عنوان نمونه:

1 - در روایت معتبر، محمد بن مسلم نقل میکند، از امام صادق علیه السلام سؤال شد، مردی نسبت به اموال فرزندان خود به دیگری وصیّت کرده و در هنگام وصیّت به او اجازه داده

ص:27


1- (1) المبسوط 200:2.
2- (2) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 279.
3- (3) ر. ک: شرائع الاسلام: 15:2؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 541:2؛ مسالک الافهام 165:3؛ مستمسک العروة الوثقی 446:12؛ تحریر الوسیلة 12:2.
4- (4) مهذّب الاحکام 126:21.
5- (5) موسوعة الامام الخویی 164:31-165.
6- (6) همان.
7- (7) ریاض المسائل 220:8؛ مهذّب الاحکام 126:21 و 213.

در اموال آن ها دخالت نموده، داد و ستد نماید و سود حاصل از آن برای طرفین باشد؟ حضرت فرمود: جایز است و هیچ منعی ندارد، زیرا پدر آنان هنگامی که زنده بود، اجازه داده است. «فَقالَ: لا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَباهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فیِ ذلِکَ وَهُوَ حَیٌّ».(1)امام خمینی

قدس سره در توضیح این روایت، میگوید: «تعلیلی که در ذیل روایت آمده، دلالت دارد بر این که اذن و اجازه پدر موجب صحّت معاملات انجام شده بر اموال صغیر میگردد، اعمّ از این که در زمان حیات پدر واقع شود، مانند این که کسی را برای انجام آن، وکیل خود قرار دهد، یا بعد از ممات او، به موجب وصیّت و اجازه قبلی».(2)

2 - در روایتی صحیح پیرامون تفسیر آیه 6 سوره نساء (که مسائل اموال ایتام رابیان مینماید) عبدالله بن سنان میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد، در جمله (فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ)3 - هر کس فقیر است باید مطابق عرف از آن اموال بردارد، چه کسی مقصود است؟ حضرت فرمود: معنای معروف، قوت مورد نیاز است و مقصود از کسی که در اموال ایتام دخالت مینمایند، وصی یا قیّم است که به طور شایسته آن را سامان دهی مینماید. «اَلْمَعْروُفُ هُوَ الْقُوتُ وَإِنَّما عَنَی الْوَصِیَّ أَوِ الْقَیِّمَ فیِ أَمْوالِهِمْ وَما یُصْلِحُهُمْ».(3)استاد محمد جواد فاضل در توضیح این حدیث مینویسد: «از این روایت استفاده میشود، ولایت بر اموال صغار برای وصی ثابت است، اعمّ از این که موصی در این ارتباط وصیّت نموده باشد یا خیر».

(4)در روایت معتبر دیگری، أبی الربیع میگوید: این مسأله از امام صادق علیه السلام سؤال شد، کسی که دارای فرزندان صغیر است، فوت نموده و برادرش را وصی خود قرار میدهد. این ایتام مالکِ اموالی میباشند، آیا جایز است وصی با آن اموال داد و ستد نماید؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ کَما یَعْمَلُ بِمالِ غَیْرِهِ وَالرِّبْحُ بَیْنَهُما».آری، همان گونه که با اموال دیگران داد

ص:28


1- (1) وسائل الشیعه 427:19، باب 92 من کتاب الوصایا، ح 1.
2- (2) کتاب البیع 436:2.
3- (4) وسائل الشیعه 250:17، باب من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
4- (5) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 227:2.

و ستد مینماید و سود حاصل از آن بین هر دو (وصی و ایتام) تقسیم میشود. سؤال شد آیا اگر در انجام معامله، اموال ایتام تلف گردد، وصی ضامن است؟ حضرت فرمود: در صورتیکه با رعایت مصلحت، معامله انجام شده باشد، ضامن نیست. «قالَ: لا إِذا کانَ ناظِراً لَهُ»(1)؛ این روایت به روشنی بر ولایت وصی بر اموال صغار دلالت دارد.

7- ولایت وصی بر اموال صغار در حقوق مدنی

یکی از اختیارات ولی قهری این است که میتواند برای محجور تحت ولایت خود، وصی تعیین کند تا پس از فوت او امور محجور را اداره نماید.

ماده 1188 قانون مدنی در این خصوص مقرّر میدارد: «هر یک از پدر و جدّ پدری بعد از وفات دیگری میتواند برای اولاد خود که تحت ولایت او میباشند، وصی معیّن کند تا بعد از فوت خود، در نگهداری و تربیت آنها مواظبت کرده و اموال آنها را اداره نماید».

هم چنین ماده 1189 قانون مدنی میگوید: هیچ یک از پدر و جدّ پدری نمیتواند با حیات دیگری برای مولّی علیه خود وصی معیّن کند».

بنابراین ولی قهری در صورتی میتواند برای سرپرستی محجور تحت ولایت خود، وصی تعیین کند که ولی قهری دیگری وجود نداشته باشد. پس اگر پدر یا جدّ پدری در زمان حیات دیگری وصی معیّن کند، عمل او بیاثر و لغو خواهد بود، زیرا با بودن ولی قهری، دیگری نمیتواند سمت وصی داشته باشد.(2)

8- ولایت وکیل پدر، و یا جدّ پدری

پدر و جدّ پدری میتوانند در زمان حیات خود، فرد یا افرادی را وکیل خویش قرار دهند تا در امور مالی صغار دخالت نماید. این مسأله مورد توافق فقها(3) است. محقّق حلّی در

ص:29


1- (1) وسائل الشیعه 89:9، باب 2 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 6.
2- (2) ر. ک: سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده (قرابت و نسب و آثار آن) 173:2؛ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 239:2-240.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیّة 31:3؛ جامع المقاصد 189:8؛ مجمع الفائدة و البرهان 490:9 و 494؛ تحریر الوسیلة 38:2، مسأله 18.

این باره مینویسد: «پدر و جدّ پدری میتوانند فردی را به نیابت از کودک صغیر، وکیل بگیرند تا در امور مالی وی دخالت نمایند».(1)

دلیل این حکم، اطلاق ادلّه وکالت است. مانند این که امام صادق علیه السلام میفرماید: اگرکسی مردی را برای انجام امری از امور، وکیل خود قرار دهد، وکالت در حق او ثابت و استمرار مییابد تا موکّل به وی اعلام نماید او را از وکالت خود عزل نموده است «مَنْوَکَّلَ رَجُلاً عَلی إِمْضاءِ امْرِ مِنَ الأُموُرِ فَالْوَکالَةُ ثابِتَةٌ أَبَداً حَتّی یُعْلِمَهُ بِالْخُرُوجِ مِنْها».(2)اطلاق و عموم این روایت شامل مسأله مورد بحث نیز میگردد.

9- ولایت حاکم

در فقه امامیّه، حاکم شرع (فقیه جامع الشرایط) در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام براموال صغاری که برای آنها ولی شرعی نباشد (ایتام)، ولایت دارد، این حکم مورد توافق فقیهان(3) است و کسی در آن تردید ننموده است.

شیخ طوسی در این باره مینویسد: «کسی که متولّی امور مالی یتیم باشد، برای او جایز است با رعایت مصلحت، با مال یتیم تجارت نماید، اعمّ از این که ولی پدر باشد یا جدّ پدری یا وصی یا حاکم و یا امین حاکم».(4)

هم چنین محقّق حلّی میگوید: «ولایت در اموال طفل و مجنون برای پدر و جدّ پدری است و اگر این دو نباشند، وصی آنها و اگر وصی نیز نباشد، برای حاکم شرع است».(5)

محقّق کرکی این مسأله را مورد اتّفاق فقها میداند؛(6) برخی نیز آن را از ضروریّات فقه دانسته اند به نحوی که نیاز به دلیل ندارد.(7)

ص:30


1- (1) شرائع الاسلام: 197:2.
2- (2) وسائل الشیعه 161:19، باب 1 من کتاب الوکالة، ح 1.
3- (3) النهایة: 361؛ السرائر 211:2؛ کشف الرموز 554:1؛ ارشاد الاذهان 360:1 و 397؛ عوائد الایّام: 555؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 623:5 و 673 الی 675.
4- (4) المبسوط 162:2.
5- (5) شرائع الاسلام 102:2-103.
6- (6) رساله صلاة الجمعه 142:1.
7- (7) جواهر الکلام 103:26.

مرحوم امام خمینی قدس سره هم بر این عقیده است که ولایت فقیه بعد از تصوّر اطراف آن، از امور نظری و استدلالی که نیاز به اقامة برهان داشته باشد، نیست، بلکه واضح و روشن است.(1)

10- ادلّه ولایت حاکم بر اموال ایتام

علاوه بر ادلّه ای که در گفتار سوّم اول کتاب (کلیّات) ذکر شد، بعضی از ادلّه به صورت خاص بر ولایت حاکم بر اموال ایتام دلالت دارند، از جمله، آیه شریفه قرآن که میفرماید: «به مال یتیم جز به بهترین وجه نزدیک نشوید. (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) .(2)

این آیه خطاب به جمیع مؤمنین است و میفرماید: به اموال ایتام نزدیک نشوید و هیچ گونه دخل و تصرّفی در آن نداشته باشید، مگر به نحو پسندیده که به مصلحت صغیر باشد، بدین جهت این آیه شریفه به مقتضای استثنایی که در آن وجود دارد (إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) دلیل است بر این که تصرّف در اموال ایتام در صورتیکه با رعایت مصلحت آنها و به طور پسندیده صورت پذیرد، جایز است و قدر متیقن از آن، فقیه جامع الشرایط است، بلکه به مقتضای این آیه برای غیر فقیه نیز با اذن و اجازه فقیه، دخل و تصرف در اموال ایتام با رعایت مصلحت آنها جایز است.(3)

11- ولایت قضات و مؤمنین عادل بر اموال ایتام

ذکر دیدگاه های فقیهان در این باره و نیز ادلّه فقهی هر دو حکم، در بحث کلّی ولایت قضات و عدول مؤمنین در گفتار سوّم بخش اوّل کتاب (کلیّات) گذشت، به جهت پرهیز از طولانی شدن؛ از توضیح بیش تر در این بخش خودداری میشود.

12- ولایت حاکم و قضات در حقوق مدنی

همان گونه که پیش تر اشاره شد، در حقوق مدنی بحث از ولایت حاکم به طور خاص مطرح نشده، بلکه با عنوان «اختیارات دادگاه و دادستان» بحث شده است و اگر در

ص:31


1- (1) کتاب البیع 467:2.
2- (2) سوره انعام 152:6؛ سوره اسراء 34:17.
3- (3) عوائد الایّام: 555.

کتاب هایی که در توضیح مباحث حقوقی تدوین گردیده، به ولایت حاکم اشاره شده، در حقیقت بیان نظریّه فقهی و ذکر دیدگاه فقیهان است.

به هر حال مباحثی که در حقوق پیرامون اختیارات دادگاه در امور ایتام مطرح شده تحت عنوان «ولایت و یا اختیارات قاضی (دادگاه) در حقوق مدنی»، «ولایت و اختیارات قیّم در حقوق مدنی»، «دادگاه صالح برای نصب قیّم» در بخش اوّل کتاب «کلیّات» ذکر شد، از این رو، در این بخش از توضیح بیش تر خودداری میشود.

13- شرایط ولایتِ اولیا بر اموال صغار

اعمال ولایت اولیا (اعمّ از پدر، جدّ پدری، وصی، حاکم، قیّم و عدول مؤمنین) بر اموال و ایتام مشروط به شرایطی است که عبارتند از:

الف: عدم مفسده

برخی از فقها(1) معتقدند: در تصرّفات ولی در اموال کودک، عدم مفسده شرط است، به تعبیر دیگر، عدم ضرر بر کودک. عمده دلیل این دیدگاه، روایات است، از جمله در حدیث صحیح، ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام، نقل میکند و او از قول جدّش رسول اکرم صلی الله علیه و آله که به مردی فرموده است: تو و آن چه از اموال داری در ملک پدرت میباشد، سپس امام باقر علیه السلام فرمود: دوست ندارم پدر از اموال فرزندش بیش از نیاز بردارد، زیرا خداوند فساد را دوست ندارد. «ما أُحِبُّ [نُحِبُّخ ل] أَنْ یَأْخُذَ مِنْ مالِ ابْنِهِ إِلاّ مَا احْتاجَ إِلَیْهِ مِمّا لابُدَّ مِنْهُ(وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ) »(2)(3).

کلام امام باقر علیه السلام: «دوست ندارم پدر از اموال فرزند بیش از نیاز استفاده کند»، هر چند به تنهایی دلالت بر حرمت ندارد، ولیکن به قرینه استشهاد امام علیه السلام به آیه قرآن که میفرماید: «خداوند فساد را دوست ندارد»، دلالت بر حرمت دارد، زیرا فساد دو قسم نیست که بخشی از آن مکروه و بخشی دیگر حرام باشد، بلکه تماماً حرام است.

ص:32


1- (1) جواهر الکلام 332:22 و 297:28؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 540:3؛ محقّق نائینی، المکاسب والبیع 331:2؛ امام خمینی، کتاب البیع 456:2؛ مصباح الفقاهة 260:3.
2- (2) سوره بقره 205:2.
3- (3) وسائل الشیعه 263:17، باب 78 من ابواب مایکتسب به، ح 2.

به تعبیر دیگر، تعلیلی که در روایت آمده است، یعنی استشهاد امام علیه السلام به کلام خداوند متعال، شامل مسأله مورد بحث نیز میباشد، و از آن استفاده میشود تصرّف ولی در اموال کودک در صورتیکه مفسده ایجاد کند (مضّر باشد) باطل و حرام است، بنابراین عدم ضرر و مفسده، شرط است؛ و روایات دیگری نیز در این باره وجود دارد(1).

ب: وجود مصلحت

دیدگاه مشهور فقیهان این است که باید تصرّفات ولی در امور مالی صغار علاوه بر عدم مفسده، دارای مصلحت باشد و چنان که برخلاف مصلحت، دخالتی انجام شود غیر مؤثر و باطل است.

شیخ طوسی در این باره مینویسد: «تمام کسانیکه بر اموال صغیر ولایت دارند، تصرّفات و دخالت آنان صحیح نیست، مگر این که با حفظ احتیاط و سود صغیر و مولّی علیه انجام شود، زیرا ولایت آنان به همین دلیل قرار داده شده است، بنابراین اگر تصرّفات آنان به سود صغار نباشد، باطل و غیر نافذ است، چون برخلاف فلسفه ولایت میباشد.(2) ابن ادریس در سرائر این دیدگاه را مقتضای مذهب تشیّع میداند.(3)

بسیاری از فقها مانند علامه حلّی(4) ، محقّق(5) ، شهید اوّل(6) و شهید ثانی(7) ، محقّق کرکی(8) و دیگران(9) ، بر لزوم رعایت این شرط تصریح نموده اند.

صاحب مفتاح الکرامه در مسائل مربوط به رهن اموال صغیر نگاشته است: «نتیجه مجموع عبارات فقها و مقتضای اصول مذهب تشیّع این است که برای ولی صغیر

ص:33


1- (1) وسائل الشیعه 265:17، باب 78 من ابواب ما یکتسب به، ح 8؛ و 140:21، باب 40 من ابواب نکاح العبید والاماء، ح 1 و 3-4؛ 96، باب 11، ح 2. ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 208:2 و بعد از آن.
2- (2) المبسوط 200:2.
3- (3) السرائر 441:1.
4- (4) قواعد الاحکام 135:2؛ ارشاد الاذهان 360:1.
5- (5) شرائع الاسلام 78:2-79 و 171.
6- (6) اللمعة الدمشقیّة: 80؛ الدروس الشرعیّة 318:3 و 403.
7- (7) مسالک الافهام 166:3؛ 33:4 و 35؛ 136:5.
8- (8) جامع المقاصد 72:5.
9- (9) مجمع الفائدة والبرهان 14:4؛ کفایة الاحکام 454:1 و 558؛ 443:2؛ ریاض المسائل 209:9.

جایز است که مال صغیر را رهن بگذارد یا در اموال او رهن بپذیرد، به شرط این که کاملاً جانب احتیاط را رعایت نموده و مصلحت صغیر را در نظر بگیرد.(1)

ادلّه اعتبار مصلحت در تصرّفات پدر و جدّ پدری

فقها برای اثبات این دیدگاه که ولایت اولیا بر اموال صغار، مشروط به رعایت مصلحت آنان میباشد، ادلّه ای به قرار زیر ذکر نموده اند:

1. حکمت جعل ولایت

حکمت جعل ولایت برای پدر و جدّ پدری و... جلب منافع طفل و دفع ضرر از آنان است و اگر این مقصود رعایت نشود، دخالت آنان جایز نیست.(2)

لیکن این استدلال در صورتی تمام است که ولایت فقط با توجّه به مصلحت مولّیعلیه، جعل و اعتبار شده باشد، در حالیکه چنین نیست، زیرا چه بسا در بعضی موارد، مصلحت ولی نیز مورد توجّه باشد.

2. اجماع

صاحب مفتاح الکرامه در شرح کلام علاّمه(3) مینویسد: ظاهر عبارت نشان میدهد این مسأله از مسائلی است که در آن اختلافی بین مسلمانان نیست،(4) البتّه برخی از فقها بر اثبات این اجماع تردید نموده اند.(5)

3. کلام خداوند

در قرآن کریم میخوانیم: (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)6 . هرگز به مال یتیم نزدیک نشوید (هیچ گونه دخل و تصرّفی در آن نداشته باشید) مگر به صورتی که بهتر از آن نباشد.

ص:34


1- (1) مفتاح الکرامة 343:15.
2- (2) ر. ک: مصباح الفقاهة 263:3.
3- (3) ر. ک: تذکرة الفقهاء 243:14-244.
4- (4) مفتاح الکرامة 90:16.
5- (5) مصباح الفقاهة 263:3.

در تفسیر این آیه، شیخ طبرسی در مجمع البیان مینویسد: مقصود از این که خداوند میفرماید، به مال یتیم نزدیک نشوید، یعنی هیچ گونه تصرّفی در آن ننمایید و ذکر مال یتیم، به این دلیل است که او توانایی دفاع از خویش و مال خود را ندارد و چه بسا ممکن است دیگران به مال او طمع ورزند و بر آن مسلّط گردند، بدان جهت خداوند از مال یتیم سخن به میان آورده وگرنه دخالت در اموال همه صغار باید به شیوه احسن و روش شایسته صورت پذیرد.(1)

همچنین محقّق اردبیلی، آیه مذکور را این گونه معنی نموده است: «به اموال ایتام به هیچ وجه نزدیک نشوید و در آن دخل و تصرّفی ننمایید، مگر به طوری که عقلا آن را احسن بدانند، مثل این که آن را حفظ نمایید و خرابی آن را تعمیر و در جهت نموّ و بارور شدن آن بکوشید و به طور کلّی تصرّفی که عقل سلیم آن را نیک شمرد». وی در پایان اضافه میکند، آن چه گفته شد مقتضای فهم بیش تر عقلا است.(2)

خلاصه این که، دخالت در اموال ایتام اگر با رعایت مصلحت نباشد، تصرّف، پسندیده نیست و به مقتضای این آیه شریفه، جایز نمیباشد، زیرا از آن نهی شده است. با عنایت به این که اطلاق آیه، کودکی که مادرش فوت کرده را نیز شامل میگردد، از آن استفاده میشود که این حکم نسبت به پدر و جدّ پدری و دیگر اولیا جاری است.

به هر صورت، این آیه اطلاقات ادلّه ای را که دلالت بر اثبات ولایت پدر و جدّ پدری و دیگر اولیا به طور مطلق - حتّی باعدم رعایت مصلحت - دارند، مقیّد میسازد.

در آیه دیگری، خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، آمده است: درباره یتیمان از تو سؤال میکنند، بگو اصلاح کار آنان بهتر است و اگر زندگی و اموال آنان را با زندگی و اموال خود مخلوط نمایید، مانعی ندارد، آن ها برادر دینی شما هستند و همچون برادر با آنها زندگی کنید، خداوند مفسدان را از مصلحان باز میشناسد. (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ) .(3)

ص:35


1- (1) مجمع البیان 193:4.
2- (2) زبدة البیان (1-2):501.
3- (3) سوره بقره 220:2.

در شأن نزول این آیه، از ابن عباس نقل شده است هنگامی که آیه (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)1 و آیه (إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً)2 یعنی کسانیکه اموال یتیمان را به ظلم میخورند تنها آتش میخورند و به زودی به آتش سوزان میسوزند، نازل شد، مردمانی که یتیم در خانه داشتند از کفالت وی فاصله گرفتند و او را به حال خود گذاشتند و حتّی گروهی از آنان، آن ها را از خانه بیرون کردند وآنانی که بیرون نکردند، آب و غذای او را از مال خود یتیم تهیّه میکردند تا با غذای خودشان مخلوط نشود.

همة این کارها برای آن بود که گرفتار مسئولیّت خوردن مال یتیم نشده باشند. این عمل برای سرپرستان و هم برای یتیمان مشکلاتی به بار میآورد، از این رو خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و از این طرز عمل سؤال کردند، در پاسخ آنها، آیه مورد بحث نازل شد(1) و به مسلمانان اجازه داد زندگی مشترک و مخلوط نمودن اموال یتیمان با اموال خود و به طور کلّی دخالت در اموال آنها مانعی ندارد و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیّت سرپرستی یتیمان وآنها را به حال خود واگذاردن نارواست، بلکه باید سرپرستی آنان پذیرفته شود و کارشان سامان یابد، به شرط آن که با نظر مصلحت مدار رفتار شود.

شیخ طوسی میگوید: «از آیه استفاده میگردد، خداوند به مؤمنین اجازه داده در اموال و خوراک و پوشاک و مانند آن، با یتیمان شریک شوند؛ به شرط این که مصلحت یتیم رعایت گردد».(2)

و در مجمع البیان هم آمده است: (إِصْلاحٌ لَهُمْ) یعنی اصلاح اموال و رعایت مصلحت آنها با مشارکت در اموالشان.(3) قریب به همین مضمون را دیگر مفسّرین از آیه برداشت نموده اند.(4)

ص:36


1- (3) تفسیر مجمع البیان 26:3-27؛ تفسیر القمّی 132:1؛ تفسیر نمونه 117:2.
2- (4) تفسیر التبیان 215:2.
3- (5) مجمع البیان 82:2-83.
4- (6) جصاص، احکام القرآن 452:1؛ محمد علی سایس، تفسیر آیات الاحکام 126:1.

نتیجه این که آیه شریفه دلالت دارد بر این که دخل و تصرف در اموال صغار در صورتیکه با رعایت مصلحت همراه باشد، جایز است.

4. اخبار مستفیضه

روایات متعدّدی در این باره وجود دارد، به عنوان نمونه در حدیث صحیح، فرزند رئاب میگوید: از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سؤال کردم، مردی که با من قرابت داشته، از دنیا رفته است، در حالیکه فرزندان صغیر و خدمتگزارانی از مرد و زن، از او باقی مانده و به کسی وصیّت نکرده است، نظر شما در مورد کسانی که کنیزان او را، میخرند و از آنان صاحب فرزند میشود، چیست؟ و حکم معامله با اموال این شخص با این که فرزندان صغیر دارد و وصیّت ننموده، چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اگر برای صغار ولی باشد که در امور آنها دخالت کند و با رعایت مصلحت، انجام وظیفه نماید، در نزد خداوند مأجور است و منعی ندارد. «فَقالَ: إِنْ کانَ لَهُمْ وَلِیٌّ یَقُومُ بِأَمْرِهِمْ باعَ عَلَیْهِمْ وَنَظَرَ لَهُمْ، کانَ مَأْجُوراً فِیهِمْ».دوباره از حضرت سؤال کردم، نظر شما در مورد کنیزان، که افرادی آن ها را میخرند و از آنها صاحب فرزند میشود، چیست؟ امام فرمود: در صورتیکه قیّم بر ایتام گمارده شده، با رعایت مصلحت به فروش آنها اقدام نماید، منعی ندارد و کودکان بعد از بلوغشان نمیتوانند آن چه را قیّم با رعایت مصلحت انجام داده است، ردّ نمایند. «قالَ: لابَأْسَ إِذا باعَ عَلَیْهِمُ الْقَیِّمُ لَهُمُ النّاظِرُ فیِما یُصْلِحُهُمْ ولَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَرْجِعُوا عَمّا صَنَعَ الْقَیِّمُ لَهُم النَّاظِرُ فیِما یُصْلِحُهُمْ».(1)مورد سؤال در روایت، مربوط به صغار یتیمی است که پدر و وصی پدر و همچنین جدّ پدری نداشته باشند، در این مورد، امام علیه السلام میفرماید: اگر برای آنها ولی باشد که با رعایت مصلحت دخالت نماید، منعی ندارد.

مقصود از جمله «نَظَرَ لَهُمْ»این است که معامله با ملاحظه سود و مصلحت یتیم، انجام میشود. هم چنین مفهوم شرط در جمله اخیر «لابَأْسَ إِذا باعَ عَلَیْهِمُ الْقَیِّمُ لَهُمُ النّاظِرُ فیِما یُصْلِحُهُمْ»دلالت دارد بر این که «بأس» یعنی عذاب الهی، در انتظار کسی است که بدون رعایت مصلحت یتیم، دخالت در اموال او داشته باشد.

ص:37


1- (1) وسائل الشیعه 241:19-242، باب 88 من کتاب الوصایا، ح 1.

امام خمینی قدس سره در برداشت از این روایت مینویسد: تکرار «نَظَرَ لَهُمْ»، «النّاظِرُ فیِما...»دلیل است بر این که امام علیه السلام، عنایت خاصّی داشته که صرف قیمومت و انجام معامله در اموال یتیم، کفایت نمیکند، بلکه قیّم موظّف است با در نظر گرفتن مصلحت یتیم، به انجام معامله با اموال وی، مبادرت نماید.(1)

در روایت دیگری راوی (عبدالله بن یحیی الکاهلی) میگوید: شخصی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد، ما در خانة برادرمان رفت و آمد میکنیم که ایتامی از او باقی مانده و خدمتگزارانی نیز دارد، بر فرش آنان مینشینیم، از آب منزلشان میآشامیم و خدمتگزارشان به ما خدمت میکند و چه بسا برای آنان خوراک میبریم و خود نیز در منزل آنان غذا میخوریم و یا از غذای آنان میخوریم، در این باره چگونه باید رفتار کنیم؟ امام علیه السلام فرمود: اگر در رفت و آمد شما برای آنان منفعت است، منعی ندارد، و اگر ضرر است جایز نیست. «فَقالَ: إِنَ کانَ فِی دُخُولِکُمْ عَلَیْهِمْ مَنْفِعَةٌ لَهُمْ فَلا بَأْسَ وَإِنْ کانَ فِیهِ ضَرَرٌ فَلا...».(2)از روایت استفاده میشود، رفت و آمد در خانه یتیم و تصرّف در اموال او در صورتیکه برای یتیم منفعت داشته باشد، منعی ندارد.

(3) این تعبیر، عبارت دیگری از رعایت مصلحت یتیم است.

و روایات دیگری(4) هم وجود دارد که به جهت پرهیز از طولانی شدن، از ذکر آنها خودداری میشود.(5)

5. اصل

اصل اوّلیه اقتضا دارد که هیچ کس حق دخالت در اموال دیگری ندارد، به ویژه یتیم که قادر به دفاع از خود نیست، مگر این که یقین برخلاف این اصل پیدا شود و یقین

ص:38


1- (1) کتاب البیع 534:2.
2- (2) وسائل الشیعه 248:17-249، باب 71 من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
3- (3) امام خمینی، کتاب البیع 534:2-535.
4- (4) وسائل الشیعه 249:17، باب 71 من ابواب مایکتسب به، ح 2؛ 255، باب 73، ح 3 و 5؛ الفقه المنسوب للامام الرضا علیه السلام: 333.
5- (5) ر. ک به موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 273:2 و بعد از آن.

برخلاف اصل اوّلی در صورتی پیدا میشود که دخالت با رعایت مصلحت صورت پذیرد، زیرا دلیلی که بتواند اثبات نماید رعایت مصلحت لازم نیست، وجود ندارد.(1)

ج: رعایت اصلحیّت

بعضی از فقیهان معتقدند، در دوران بین مصلحت و اصلحیّت (رعایت مصلحت و سود بیش تر برای یتیم) لازم است، اصلح انتخاب شود، بنابراین در جایی که تصرّف خاصّی در اموال ایتام دارای مصلحت و سود است، ولی ممکن است به صورت دیگری دارای سود بیش تر باشد، در این گونه موارد لازم است آن چه اصلح است صورت پذیرد و صِرف مصلحت کفایت نمیکند، زیرا معامله با سود کم تر موجب نادیده گرفتن بخشی از منافع یتیم میگردد که دلیلی برجواز آن وجود ندارد.(2)

د: اعتبار عدالت ولی

در این که آیا علاوه بر رعایت مصلحت کودک توسط ولی، عدالت وی نیز شرط است، به گونه ای که تصرّفات ولی فاسق بی تأثیر باشد یا خیر، دو دیدگاه مطرح شده است:

1 - برخی از فقها مانند، فخر المحقّقین(3) ، آن را لازم دانسته است، مستند این قول،(4) وجوهی است که از آن ها جواب داده شده است.(5)

2 - دیدگاه دوّم که در بین فقها مشهور است، بلکه اکثریّت قریب به اتّفاق، آن را پذیرفته اند،(6) عدالت را شرط ندانسته اند و دلیل آن را علاوه بر اصل

ص:39


1- (1) هدایة الطالب الی اسرار المکاسب 238:3-239.
2- (2) ر. ک: القواعد والفوائد 352:1، قاعده 133؛ محقّق اصفهانی، حاشیة کتاب المکاسب 433:2-434؛ آیت الله اراکی، کتاب البیع 40:2-41؛ نهج الفقاهة: 312-313؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 580:3.
3- (3) ایضاح الفوائد 627:2-628؛ همچنین در مفتاح الکرامة 81:16، این قول به صاحب الوسیلة نسبت داده شده که با بررسی یافت نشد.
4- (4) ارشاد الطالب 7:3؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 536:3.
5- (5) امام خمینی قدس سره کتاب البیع 499:2-450؛ آیت الله اراکی، کتاب البیع 10:2؛ محقق اصفهانی، حاشیة کتاب المکاسب 371:2-372؛ ارشاد الطالب 9:3؛ المناهل: 106.
6- (6) شرائع الاسلام 14:2؛ ارشاد الاذهان 360:1؛ الدروس الشرعیّة 192:3؛ محقق نائینی، المکاسب والبیع 330:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 301.

عدم(1) و این که اگر شرط بود، بیان میشد، در حالیکه چنین نشده است(2) ، اطلاقات دانسته اند.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: مقتضای اطلاق ادلّه(3) ، ثبوت ولایت پدر و جدّ پدری است و مقیّد به عدالت آن ها نیست، چنان که در مؤمنین نیز این گونه میباشد؛ بنابراین اگر مؤمنی، فاسق بود یا در حین انجام مسئولیّت فاسق شد، فسق او موجب سقوط ولایت وی نمیگردد، به طوری که اگر در تصرّفات خود نسبت به اموال کودک مصلحت را رعایت نمود، به دلیل این که فاسق است بیتأثیر باشد و مانند دخالت کسی باشد که شرعاً ولایت ندارد، بلکه با رعایت مصلحت، دخالت آنان صحیح است هر چند فاسق باشند.(4)

14- احراز مصلحت یا عدم مفسده

در بحث از اعتبار مصلحت یا کفایت عدم مفسده (عدم ضرر) در نفوذ تصرّفات پدر و جدّ پدری، فقها به نکته ظریفی اشاره نموده اند و آن این که آیا فقط شرط است، مصلحت یا عدم مفسده احراز شوند، هر چند در متن واقع چنین نباشد؛ بنابراین اگر برای ولی احراز شد فروش مال صغیر دارای مصلحت است و در متن واقع چنین نبود، معامله باطل نیست، بلکه نافذ است، یا این که باید در عالم واقع، این شرط وجود داشته باشد؛ بنابراین اگر فروش مال صغیر برای او مضر باشد، معامله آن باطل است، هر چند ولی در حین فروش، علم به ضرر پیدا نکند و یا این که هر دو شرط لازم است، یعنی باید در واقع دارای مصلحت باشد، ولی نیز علم به آن پیدا کند.

از بعضی از ادلّه،(5) نظریّة دوّم استفاده میشود، یعنی وجود مصلحت یا عدم مفسدة واقعی و علم به آن توسط ولی شرط است.(6)

ص:40


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 232:9.
2- (2) جامع المقاصد 276:11.
3- (3) وسائل الشیعه 427:19، باب 92 من کتاب الوصایا 1-2؛ 178-180، باب 4 من کتاب الوقوف و الصدقات، ح 1، 5.
4- (4) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 301.
5- (5) وسائل الشیعه 263:17، باب 78 من ابواب ما یکتسب به، ح 2.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 219:2-220.

15- عدم نفوذ تصرّفات خالی از مصلحت

این پرسش مطرح است در مواردی که اولیا برخلاف مصلحت مولی علیه در اموال او تصرّفاتی داشته باشند، مانند این که مال او را به قیمت کم تر از قیمت واقعی بفروشند یا به قیمت گزاف خریداری کنند و یا خانه او را به کم تر از اجرة المثل اجاره دهند، این گونه اعمال حقوقی، آیا باطل هستند یا غیر نافذ؟

برخی از فقها، به عدم نفوذ چنین تصرّفاتی تصریح کرده اند.(1) برخی دیگر، از بطلان و عدم صحّت سخن گفته اند.(2)

به نظر میرسد که عمل ولی قهری که برخلاف مصلحت صغیر انجام شده است، غیر نافذ باشد نه باطل، زیرا در واقع چنین معامله ای بدون اختیار انجام شده و فضولی و غیر نافذ به شمار میآید و به نظر اکثر فقهای امامیّه، در معامله فضولی شرط نیست که اجازه کننده در حین عقد دارای حق اجازه و اهلیّت تصرف باشد؛ ضمن این که عدم نفوذ با مصلحت مولی علیه هم سازگارتر است، چون به او و یا نماینده شرعی او، امکان میدهد که اگر در نتیجه تغییر شرایط و اوضاع، تنفیذ معامله به مصلحت باشد، آن را تنفیذ نمایند.

مسأله دیگری که در این جا مطرح میشود، این است که اگر مولی علیه پس از رشد به لحاظ این که ولی، مصلحت او را رعایت نکرده است، مدّعی بطلان معامله او شد، چه باید کرد؟

ظاهر این است که در این جا باید قول ولی قهری مقدّم باشد، زیرا ظاهر حال این است که او نسبت به مولیعلیه دلسوز است و در جهت رعایت مصلحت و اصلاح امور وی دخالت نموده است، بنابراین مدّعی بطلان باید برای اثبات ادّعای خود، بیّنه بیاورد،(3) یا با دلیل قطعی دیگری که مورد قبول محاکم شرعی است، مدّعای خود را اثبات نماید.

16- رعایت مصلحت طفل (مولی علیه) در حقوق مدنی

قسمت اول ماده 1184 قانون مدنی اصلاحی سال 1379 در باره رعایت مصحلت چنین مقرّر میدارد: «هرگاه ولی قهری طفل، رعایت غبطه صغیر را ننماید و مرتکب اقداماتی

ص:41


1- (1) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 539:3؛ منیة الطالب 230:2.
2- (2) جامع المقاصد 187:5؛ مفتاح الکرامة 90:16.
3- (3) ر. ک: تذکرة الفقهاء 250:14؛ جامع الشّتات 460:2.

شود که موجب ضرر مولّی علیه گردد، به تقاضای یکی از اقارب وی و یا به درخواست رئیس حوزه قضایی پس از اثبات، دادگاه، ولی مذکور را عزل و از تصرّف در اموال صغیر منع و برای اداره امور مالی طفل، فرد صالحی را به عنوان قیّم تعیین مینماید...».

هم چنین رعایت این شرط، از مواد 79، 80، 81 و 83 قانون امور حسبی نیز استنباط میگردد، هر چند بدان تصریح نشده است. و نیز ملاک ماده 667 قانون مدنی راجع به وکالت هم در این خصوص قابل استناد میباشد.

وانگهی میتوان گفت که طبق قاعده عقلی، کسی که به نمایندگی دیگری، عملی انجام میدهد باید در حدود متعارف اقدام کند و متعارف در اداره اموال غیر، رعایت غبطه و مصلحت اوست.(1)

به هرحال تنها چیزی که اختیارات ولی قهری را محدود میکند، غبطه و مصلحت صغیر است، بنابر این باید در اعمال خود، مصلحت مولّی علیه را رعایت کند و نمیتواند عملی برخلاف مصلحت او انجام دهد.

به گفته صاحب نظران در مسائل حقوقی، اعمالی را که ولی قهری به نمایندگی محجور انجام میدهد و در آن مصلحت مولّی علیه رعایت نمیشود، میتوان به دو گروه اصلی تقسیم کرد:

الف: اعمالی که ولی به عمد به زیان مولّیعلیه و به سود خود انجام میدهد، در این گروه، دسته ای که با تبانی طرف معامله انجام میشود، بیگمان غیر نافذ است؛ زیرا فرض این است که ولی از حدود اختیار خویش تجاوز کرده است.

ب: اعمالی که ولی قهری به عنوان نمایندگی از طرف محجور و برای حفظ مصلحت او انجام میدهد، لیکن در تمیز این مصلحت دچار اشتباه میشود، به گونه ای که نتیجه کار برخلاف آن چه او خواسته است به زیان مولّی علیه منتهی میگردد. در این گونه موارد، پاره ای از استادان، معامله را فضولی پنداشته اند و بر همین مبنا، به ولی و قیّم یا محجور اجازه داده اند که بطلان آن را از دادگاه بخواهند.

ص:42


1- (1) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 224:5.

گفتار دوّم: موارد تصرّف اولیا در اموال صغار

اشاره

فقها در کتب فقه استدلالی خود، ضمن اثبات ولایت اولیا و جواز دخالت آنها در امور مالی صغار و محجورین، به ذکر موارد و بیان مصادیق آن پرداخته اند. در این گفتار به ذکر مهم ترین آنها و دیگر مسائلی که در ارتباط با ولایت اولیا بر اموال صغار در فقه مطرح گردیده، میپردازیم.

1- خرید و فروش و تجارت

این مسأله مورد توافق فقها است که ولی کودک (اعّم از پدر، جدّ پدری، وصی آن دو، حاکم و قیّم که از طرف حاکم معین میگردد) میتواند با رعایت مصلحت، اموال کودک را خرید و فروش و با آن تجارت نماید.

بسیاری از فقیهان(1) به آن تصریح نموده اند و دلیل آن، علاوه بر ادلّه ای که به نحو کلّی براثبات ولایت بر اموال کودک ذکر شد، اجماع(2) در مسأله و بعضی از روایات خاص است؛ مانند روایت صحیحه ابن رئاب(3) که پیش تر ذکر شد و نیز دیگر روایات.(4)

ص:43


1- (1) المبسوط 162:2؛ شرائع الاسلام 14:2؛ مختلف الشیعه 89:5؛ مجمع الفائدة والبرهان 157:8؛ جامع المقاصد 87:4.
2- (2) ریاض المسائل 220:8؛ جواهر الکلام 272:22؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 535:3.
3- (3) وسائل الشیعه 361:17؛ باب 15 من ابواب عقد البیع و شروطه، ح 1.
4- (4) همان 332:19، باب 29 من کتاب الوصایا، ح 1.

2- مصالحه در اموال کودک

این مسأله نیز مورد توافق فقها است که برای ولی کودک جایز است در صورت نیاز و با رعایت مصلحت، در مورد اموال کودک اقدام به مصالحه(1) نماید.

شیخ طوسی میگوید: «هرگاه یتیم از فردی، مبلغی طلبکار باشد، برای ولی او جایز است در صورتیکه به مصلحت یتیم باشد، آن را با چیزی مصالحه نماید و مابقی آن را بگیرد و مدیون را بریء الذّمه سازد».(2) قریب به این مضمون را، علاّمه حلّی در تذکره(3) و ابن حمزه در وسیله(4) و ابن ادریس در سرائر(5) آورده اند. ناگفته نماند که فقها در این مسأله به اطلاق ادلّه صلح(6) استناد نموده اند.

3- مضاربه در اموال کودک

در بین فقها اختلافی نیست که برای ولی یتیم جایز است اموال او را در اختیار فرد مورد اطمینان قرار دهد تا به صورت مضاربه(7) با آن تجارت نماید و سود آن بین طرفین تقسیم گردد. بسیاری از فقیهان(8) به این مسأله تصریح نموده اند. در کلمات برخی از آن ها آمده است: «همان گونه که ولی و وصی میتواند مال کودک را برای مضاربه به دیگری بدهد، خود نیز میتواند با اموال کودک به نحو مضاربه تجارت نماید،(9) البتّه در هر صورت باید رعایت مصلحت کودک بشود».

ص:44


1- (1) مصالحه، اسم است از صلح به معنی «یسلم» موافقت و مسالمت و توفیق بر انجام امر مورد نظر. معجم الوسیط: 520؛ مصباح المنیر: 345؛ و در اصطلاح فقها، عقدی است که در آن، طرفین بر امری از امور توافق کنند، بدون این که توافق آنها معنون به عنوان یکی از عقود از قبیل بیع، اجاره، رهن و غیره باشد. ر. ک: قواعدالاحکام 172:2؛ جواهر الکلام 211:26؛ الحدئق الناضرة، 83:21-84.
2- (2) النهایة: 362.
3- (3) تذکرة الفقهاء 255:14-256.
4- (4) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 280.
5- (5) السرائر 213:2.
6- (6) وسائل الشیعه 443:18، باب 3 من کتاب الصلح، ح 1-2؛ همان: 447، باب 6 من کتاب الصلح، ح 1-2.
7- (7) مضاربه در لغت به معنی تجارت با مال غیر، به شرط این که سهم معیّنی از سود برای عامل باشد؛ معجم الوسیط: 536؛ لسان العرب 544:1. و مقصود از آن در اصطلاح فقها عقد شرعی است که به موجب آن یکی از متعاملین سرمایه میدهد، با قید این که طرف دیگر در آن تجارت نماید و در سود آن هر دو به طور معیّن شریک باشند. ر. ک: مسالک الافهام 343:4؛ جواهر الکلام 336:26.
8- (8) المبسوط 199:3؛ مختلف الشیعه 208:6؛ جامع المقاصد 190:5؛ مفتاح الکرامة 114:16-115؛ مستمسک العروة الوثقی 446:12.
9- (9) جامع المقاصد 190:5-191.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره نگاشته اند: «برای پدر و جدّ پدری و وصی آن ها جایز است با اموال کودک به صورت عقد مضاربه تجارت کنند، حتّی اگر عقد هم نخوانند صرف نیّت کافی است. البتّه باید با رعایت غبطه و مصلحت کودک انجام گردد و در موردی سرمایه گذاری شود که بیم از بین رفتن آن نباشد».(1)

برای اثبات این حکم، علاوه بر ادلّه ای که به نحو کلی بر اثبات ولایت اولیا ذکر نموده اند، به بعضی از روایات خاص نیز استناد شده است، از جمله در روایت صحیحه، محمد بن مسلم نقل میکند: از امام صادق علیه السلام، سؤال شد مردی، فردی را بر فرزندان صغیر خود میگمارد تا در امور آنان دخالت کند و با مال آنها، به نحو مضاربه تجارت نماید و سود حاصله بین آنان تقسیم شود، آیا جایز است بعد از فوت آن، شخص عامل به فعالیت خود ادامه دهد؟ حضرت فرمود: آری، زیرا پدر کودک در زمانیکه زنده بوده به او اجازه داده است. «فَقالَ: لا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَباهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی ذلِکَ وَهُوَ حَیٌّ».(2)ونیز دیگر روایاتی

که در این باره وارد شده است.(3)

4- رهن گذاردن اموال کودک

دیدگاه مشهور میان فقها این است که جایز است ولی کودک در صورت نیاز و با رعایت مصلحت وی، مال او را نزد دیگری رهن(4) گذارد و برای مخارج او و اداره اموال وی قرض بگیرد و یا اموال او را به دیگری قرض بدهد(5) و رهن بگیرد. مستند این دیدگاه،

ص:45


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات الفاضل اللنکرانی 576:2، مسأله 3468.
2- (2) وسائل الشیعه 427:19، باب 92 من کتاب الوصایا، ح 1.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 361:2-362.
4- (4) رهن اسم چیزی است که به عنوان وثیقه دین، مدیون آن را به نزد طلبکار میگذارد و در لغت به معنی ثبوت و دوام است. معجم الوسیط: 378؛ مصباح المنیر: 242. و در اصطلاح فقها عبارت است از عقدی که به موجب آن، مدیون مالی را برای وثیقه به دائن (طلبکار) میدهد و برای آن اقسام و شرایطی است. ر. ک: قواعد الاحکام 108:2؛ جامع المقاصد 44:5؛ جواهر الکلام 94:25.
5- (5) ر. ک: المبسوط 201:2؛ شرائع الاسلام 78:2، الدروس الشرعیّة 403:3؛ ارشاد الاذهان 392:1، جواهرالکلام 160:25.

اطلاق آیه شریفه (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)1 میباشد. زیرا در این آیه از دخالت در اموال یتیم نهی شده است، مگر در صورتیکه سود و مصلحت او مورد نظر باشد و مسأله مورد بحث این چنین است. هم چنین به اطلاق ادلّه دیگر و اجماع استناد شده است.(1)

5- تصرفات ولی قهری به نفع خود

این پرسش مطرح است که آیا ولی قهری حق دارد مال طفل را به عنوان قرض برای خود بردارد؟ در این باره دو دیدگاه مطرح گردیده است:

برخی مانند ابن ادریس معتقدند که جایز است ولی، از اموال یتیم قرض بردارد و برای خود تجارت کند، خواه در حال حاضر متمکّن باشد از عهده ضمان و غرامت مال برآید یا متمکّن نباشد.(2)

در مقابل دیدگاه اوّل، گروه دیگری از فقها معتقدند ولی قهری میتواند مال مولّی علیه را برای خود به عنوان قرض بردارد، به شرط آن که متمکّن باشد تا در صورت ضرر، از عهده خسارت وارد شده بر مال طفل برآید.

شیخ طوسی میفرماید: «جایز است ولی، با اموال یتیم، برای خود تجارت نماید، به شرط آن که متمکّن باشد تا در صورتیکه حادثه ای برای مال اتفاق افتاد، از عهده ضمان و غرامت برآید که در این صورت مال قرض بر ولی است و اگر سود ببرد، از آن خود اوست هم چنان که اگر خسارت ببیند به عهده خود او خواهد بود».(3) عبارات برخی دیگر از فقها(4) نیز این گونه میباشد.

مستند این دیدگاه، روایات است، مانند این که، راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، اموال یتیم در نزد من است و با آن برای خودم معامله میکنم، حکم آن چیست؟ فرمود:

ص:46


1- (2) مسالک الافهام 33:4.
2- (3) السرائر 212:2.
3- (4) النهایة: 361-362.
4- (5) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 279؛ مسالک الافهام 35:4؛ جواهر الکلام 165:25.

اگر متمکّن باشی و پرداخت آن را تضمین کنی، منعی ندارد و سود آن برای تو است و ضامن مال میباشی، و اگر متمکّن نباشی سود آن برای یتیم است و در صورت تلف، توضامن میباشی. «قالَ: إِذا کانَ عِنْدَکَ مالٌ وَضَمِنْتَهُ فَلَکَ الرِّبْحُ وَأَنْتَ ضاِمنٌ لِلْمالِ وَإِنْ کانَ لامالَ لَکَ وَعَمِلْتَ بِهِ فَالرِّبْحُ لِلْغُلامِ وَأَنْتَ ضامِنٌ لِلْمالِ».(1)و دیگر روایات.(2)

دلیل این که امام فرموده اند، در صورت عدم تمکّن خسارت به عهده ولی است، به خاطر آن است که تصرّف او فاسد و غیر شرعی است و تعلّق سود به مولّی علیه هم به آن جهت است که سود نما و افزایش، در ملک طفل است، از این رو به او تعلّق خواهدداشت.(3)

6- اجاره اموال کودک

برای اجاره اموال کودک چند صورت مطرح است:

صورت اول: ولی، مال کودک را برای مدّتی اجاره دهد و یقین داشته باشد در این مدت کودک به سنّ بلوغ و رشد نمیرسد، در این فرض به اتفاق فقها، اجاره صحیح است و اگر کودک قبل از پایان مدّت اجاره، بالغ و رشید شد، برخی از فقها مانند شیخ طوسی معتقدند نمیتواند اجاره را فسخ نماید.(4) لیکن در مقابل، اکثریت آن ها معتقدند، بعد از بلوغ حق دارد اجاره را اجازه دهد یا نسبت به مدّت باقی مانده فسخ نماید.(5)

صورت دوّم: اموال کودک را برای مدتی اجاره دهد و میداند در این مدت، کودک بالغ خواهد شد، در این فرض نسبت به زمانی که کودک بالغ نشده، اجاره صحیح است و نسبت به زمان بعد از بلوغ، دو نظریه مطرح است؛ بعضی معتقدند در زمان بعد از بلوغ، اجاره غیرنافذ است،(6) به این معنی که اجاره لازم نیست، بلکه متوقف بر اجازه کودک است

ص:47


1- (1) وسائل الشیعه 89:9، باب 2 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 7.
2- (2) همان: ح 3؛ 258:17-259، باب 76 من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
3- (3) تذکرة الفقهاء 14:5.
4- (4) الخلاف 500:3 مسأله 21؛ المبسوط 240:3؛ السرائر 472:2.
5- (5) قواعد الاحکام 283:2؛ جامع المقاصد 99:7؛ مسالک الافهام 228:5؛ تحریر الوسیلة 528:1، مسأله 12.
6- (6) المبسوط 240:3؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 69:3؛ جامع المقاصد 99:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 67:10.

که در مفروض بحث فعلاً بالغ گردیده؛ زیرا فرض بر این است که برای مدّت مازاد بر بلوغ کودک، ولی ولایت نداشته، بنابراین معامله او فضولی است.

در مقابل این نظریه، بعضی معتقدند، اجاره صحیح است و کودک بعد از بلوغ حق ندارد آن را فسخ نماید،(1) زیرا عقد اجاره که توسط ولی بر اموال کودک واقع شده، به اتّفاق فقها صحیح است و دلیلی بر بطلان آن وجود ندارد.

به بیان دیگر؛ ولایت ولی هر چند مقیّد به زمانی است که کودک بالغ نشده باشد، امّا متعلّق این ولایت مطلق است و شامل زمان بعد از بلوغ کودک نیز میباشد.(2)

صورت سوّم: موردی است که ولی، اموال کودک را در مدّت زمانی اجاره میدهد که یقین ندارد قبل از گذشت آن زمان، صغیر به حدّ بلوغ برسد.

در این فرض به اتفاق فقها، اجاره صحیح است.(3)

و اگر قبل از پایان مدّت اجاره، کودک بالغ شد، نسبت به زمان مازاد بر بلوغ، بعضی قائل به بطلان اجاره شده اند، به این معنی که اجاره متوقّف بر اجازة کودک است.(4)

برخی دیگر معتقدند، اجاره صحیح است و نیاز به اجازه ندارد؛(5) همانند فرض قبل.

لازم است یادآوری گردد، هر سه صورتی که در اجاره اموال کودک بیان گردید، در اجارة شخص کودک نیز قابل تصوّر است،(6) به این معنی که برای ولی جایز است کودک را با رعایت مصلحت قبل از بلوغ برای انجام کاری که در توان دارد اجیر دیگری نماید، و در مقابل کار او مبلغی برای خود کودک بگیرد و یا حرفه معیّنی آموزش ببیند، و از این قبیل امور. و به دلیل این که در بخش های بعد در مورد کار کودک بحث خواهیم نمود، از توضیح بیش تر در این قسمت خودداری میگردد.

ص:48


1- (1) تحریر الوسیلة 528:1؛ شیخ محمد حسین اصفهانی، بحوث فی الفقه (کتاب الاجارة) 298:3؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 31:5؛ مستمسک العروة الوثقی 35:12-36.
2- (2) موسوعة الامام الخوئی 135:30.
3- (3) الخلاف 500:3 مسأله 21؛ جواهر الکلام 333:27.
4- (4) المبسوط 240:3؛ مختلف الشیعه 124:6؛ قواعد الاحکام 283:2؛ جامع المقاصد 99:7.
5- (5) السرائر 472:2؛ وسیلة النجاة 52:2، مسأله 12؛ مهذّب الاحکام 49:19.
6- (6) ر. ک: موسوعة الاحکام الاطفال وادلّتها 390:2 الی 399.

7- حق الزحمه ولی

آیا برای ولی - اعم از جدّ، وصی، حاکم، قیم، و امین حاکم و عدول مؤمنین - جایز است در مقابل اعمالی که برای اداره اموال و نگاهداری و تربیت مولّیعلیه انجام میدهد، در صورتیکه قصد تبرّع و مجانیت نداشته باشد، حق الزحمه و دست مزدی، از دارایی او بردارد؟ این مسأله ممکن است به دو صورت مطرح گردد:

صورت اول: ولی، فقیر و نیازمند باشد؛ در این مورد بعضی فرموده اند: میتواند به اندازه ای که او را کفایت کند و نیاز دارد از اموال مولّیعلیه بردارد، البتّه باید اسراف ننماید.(1)

در مقابل این دیدگاه، بعضی از فقها فرموده اند: به اندازه ای که نیاز دارد یا اجرت عملی که انجام میدهد، هرکدام کم تر باشد (اقلّ الامرین) حق دارد بردارد.(2)

این دو دیدگاه مورد ایراد واقع شده، به این که قدر کفایت و نیاز، مجمل است.(3) هم چنین از استدلال هایی که ذکر شده جواب داده اند.(4)

دیدگاه سوّم: متولّی در صورتیکه فقیر باشد میتواند به اندازه اجرة المثل (قیمت عرفی عملی که انجام داده) از اموال مولّیعلیه بردارد. این دیدگاه قویتر به نظرمیرسد و بسیاری از فقها(5) از جمله معاصرین،(6) آن را پذیرفته اند. ادلّه این دیدگاه به قرار زیر است:

الف: خداوند در قرآن میفرماید: هرکس از اولیای یتیم، دارا و توانمند است، از تصرّف در اموال یتیم خودداری کند و هرکس فقیر است به قدر متعارف ارتزاق کند. (وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ) .(7)

ص:49


1- (1) النهایة: 361؛ الوسیلة الی نیل الفضیلة: 279.
2- (2) جامع المقاصد 188:5؛ 302:11؛ الروضة البهیّة 80:5؛ التنقیح الرائع 396:2؛ کشف الرموز 81:2.
3- (3) مفاتیح الشرائع 188:3؛ مسالک الافهام 276:6
4- (4) . جواهر الکلام 443:28؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 409:2 الی 413.
5- (5) اصباح الشیعه: 297؛ شرائع الاسلام 258:2؛ قواعد الاحکام 567:2؛ ریاض المسائل 342:10؛ جواهر الکلام 440:28-441.
6- (6) مهذّب الاحکام 227:22؛ وسیلة النجاة 151:2؛ تحریر الوسیلة 94:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب الوصیّة): 200.
7- (7) سوره نساء 6:4.

مقصود از قدر متعارف قیمت عملی است که انجام داده است (اجرة المثل) که با توجّه به معیارهای عرفی محاسبه میشود.(1)

ب: روایاتی در حدّ استفاضه وارد شده که میتواند مستند دیدگاه سوّم قرار گیرد، مانند این که در حدیث صحیح، هشام بن حکم نقل نموده، از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، کسی که متولّی اموال یتیم است، چه مقدار میتواند از اموال او بردارد؟ حضرت فرمود: محاسبه کند، اگر دیگری غیر از او چنین کاری انجام میدهد، چقدر مزد میگیرد، به همان اندازه بردارد. «فَقالَ: یَنْظُرُ إِلی ما کانَ غَیْرُهُ یَقُومُ بِهِ مِنَ الأَجْرِ لَهُمْ فَلْیَأْکُلْ بِقَدْرِ ذلِکَ».(2)در روایت صحیحه دیگری، عبدالله بن سنان میگوید: در حضور من کسی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد، در مورد قیّم که اموال چند نفر یتیم در اختیار اوست و در جهتی که مصلحت آن ها اقتضا دارد، خرید و فروش مینماید، آیا میتواند مقداری از اموال آنها برای مخارج زندگی خود بردارد؟ حضرت فرمود: به اندازه معروف منعی ندارد و به کلام خداوند متعال (آیه ای که ذکر شد) استناد نمود.

(3) روایات دیگری نیز در این باره وجود دارد.(4)

از مجموع روایات استفاده میشودکه ولی میتواند از اموال مولّیعلیه به اندازه اجرت کاری که انجام داده استفاده کند و نیز معلوم میشود مقصود از معروف در آیه شریفه، اجرة المثل است. البته در نحوه استدلال به روایات، توضیحاتی ذکر شده(5) که توضیح در مورد آن، از مجال این نوشتار خارج است.

ج: برخی از فقها نسبت به دیدگاه سوّم ادّعای اجماع،(6) لاخلاف(7) و سیره(8) نموده اند.

ص:50


1- (1) جواهر الکلام 439:28؛ مفتاح الکرامة 104:16-105.
2- (2) وسائل الشیعة 251:17، باب 72 من ابواب ما یکتسب به، ح 5.
3- (3) تهذیب الاحکام 244:9، ح 42.
4- (4) وسائل الشیعه 250:17-253، باب 72 من ابواب ما یکتسب به، ح 2-3-4-6 و 10.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 418:2 الی 420.
6- (6) تذکرة الفقهاء 268:14؛ مفتاح الکرامة 97:16.
7- (7) ریاض المسائل 342:10.
8- (8) مهذّب الاحکام 222:22.

صورت دوم: موردی است که ولی، غنی است و نیازمند گرفتن اجرت نیست. درچنین حالتی آیا حق دارد از اموال کودک در مقابل عملی که انجام میدهد، استفاده کند و یا خیر؟

بعضی از فقها قائل به عدم جواز شده اند،(1) زیرا در آیه شریفه امر شده که اگر ولی، غنی و بینیاز است باید عفاف داشته باشد و چیزی از اموال ایتام را برندارد. (وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ)2 و امر دلالت بر وجوب دارد، بعضی از روایات(2) نیز مؤیّد این برداشت میباشد.

از این استدلال جواب داده شده است به این که ماده استعفاف و تعفّف دلالت بر رجحان و اولویت دارد، چنان که در لغت، استعفاف را به معنی طلب عفاف معنی کرده اند.(3) بنابراین استعفاف در آیه مبارکه، حمل بر استحباب(4) میشود.

در مقابل دیدگاه اوّل، برخی دیگر از فقها(5) معتقدند، برای ولی هر چند غنی باشد، جایز است به اندازه ای که عمل او قیمت دارد (اجرة المثل) از اموال مولّیعلیه بردارد و بین غنی و فقیر در این حکم فرقی نیست.

بعضی نیز فرموده اند: اگر چه جایز است، لیکن احوط و أولی آن است که در صورت عدم نیاز، از گرفتن آن اجتناب ورزد.(6) این دسته از فقها برای اثبات نظریّه خود، به اموری استناد نموده اند، از جمله:

1 - اطلاق اخبار وارد شده در این باب که به برخی از آنها در توضیح صورت اوّل اشاره شد، این اخبار، مسأله مورد بحث را نیز شامل میشود.

ص:51


1- (1) السرائر 211:2؛ مسالک الافهام 277:6؛ التنقیح الرائع 396:2؛ جامع المقاصد 188:5.
2- (3) وسائل الشیعه 251:17، باب 72 من ابواب مایکتسب به، ح 4.
3- (4) مجمع البحرین 1238:2؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر 264:3.
4- (5) تذکرة الفقهاء 267:14؛ مسالک الافهام 277:6؛ جواهر الکلام 439:28.
5- (6) النهایة: 361؛ اصباح الشیعة: 297؛ شرائع الاسلام 258:2؛ مفتاح الکرامة 97:16-98؛ جواهر الکلام 440:28.
6- (7) سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 227:2؛ تحریر الوسیلة (کتاب الوصیة) 94:2، مسأله 59؛ تفضیل الشریعة (کتاب الوصیّة): 200.

2 - قاعده احترام عمل مسلم، به این معنی که عمل مسلمان محترم است و میتواند برای آن در صورتیکه قصد تبرّع نداشته باشد، اجرت درخواست نماید.(1)

آیت الله فاضل لنکرانی مینویسد: «هرکس برای دیگری عملی انجام دهد، به گونه ای که عمل انجام شده به امر آمر صورت پذیرد و خواسته او را تحقّق بخشد، میتواند در مقابل آن به استناد قاعده احترامِ عمل مسلمان، تقاضای اجرت داشته باشد».(2) فقیهان دیگری نیز چنین گفته اند.(3)

در مسأله مورد بحث، شارع مقدّس امر فرموده که ولی و قیم، اموال ایتام را حفظ و نگهداری و در جهت مصلحت آنها دخل و تصرّف نمایند و به دلیل احترام عمل مسلمان، حق دارند اجرة المثل را مطالبه نمایند، در غیر این صورت متحمّل ضرر خواهند شد که به حکم قاعدة نفی ضرر(4) برداشته شده(5) ؛ البته در هر صورت چنان که برخی از فقها به آن تصریح نموده اند، لازم است احتیاط شود، زیرا در کتاب و سنّت نسبت به حفظ اموال ایتام تأکید فراوان شده است.(6)

8- حق الزحمه ولی در حقوق مدنی

بعضی از صاحب نظران در حقوق مدنی از قیاس ولی با قیّم نتیجه گرفته اند که حکم ماده 1246 قانون مدنی در باب امکان گرفتن اجرت المثل برای قیّم، در مورد ولی قهری نیز اجرا میشود. متن ماده مزبور چنین است: «قیّم میتواند برای انجام امر قیمومت مطالبه اجرت کند؛ میزان اجرت مزبور با رعایت کار قیّم و مقدار اشتغالی که از امر قیمومت برای او حاصل میشود و محلّی که قیّم در آن جا اقامت دارد و میزان عایدی مولّیعلیه تعیین میگردد».

ص:52


1- (1) سید کاظم مصطفوی، القواعد: 24.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب الوصیّة): 200.
3- (3) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 190:3؛ مهذّب الاحکام 228:22.
4- (4) وسائل الشیعه 428:25-429، باب 12 من کتاب احیاء الموات، ح 3-4-5.
5- (5) مختلف الشیعه 65:5.
6- (6) جواهر الکلام 441:28.

در توجیه این حکم گفته شده، اخذ اجرت، منافات با الزام قانونی ولی به انجام وظایف مزبور ندارد، زیرا عمل انسان محترم است و احترام به آن، دادن اجرت میباشد، مگر آن که از وظایفی باشد که نفع اجتماعی ایجاب نماید که مجّانی انجام گردد.(1)

9- استیفای حقوق مختلف کودک

اولیایکودک همان گونه که بر اموال او ولایت دارند و باید در جهت مصلحت او در آن تصرّف نمایند، بر تمامی حقوق وی که در ارتباط با امور مالی است نیز ولایت دارند و باید آن ها را به نفع کودک استیفا نمایند. فقها در مباحث مختلف از این حقوق بحث نموده اند. در ادامه به ذکر مهم ترین آنها میپردازیم:

الف: استیفای حق شفعه(2)

فقها فرموده اند: حق شفعه برای صغیر ثابت است و مسئولیت استیفای آن را ولی او به عهده دارد.(3) امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «حق شفعه برای صغیر و مجنون ثابت است و ولی آن را استیفا مینماید، البتّه چنان چه ولی، وصی باشد در صورتی میتواند استیفا نماید که در جهت مصلحت صغیر باشد؛ لیکن پدر و جدّ پدری اگر در استیفای آن مفسده و ضرر نباشد، میتوانند اقدام کنند، هرچند مصلحت کودک در آن نباشد».(4)

ص:53


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 215:5-216؛ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 228:2.
2- (2) شفعه بر وزن غرفه، اسم ملکی است که دارای اقسامی است و در لغت به معنی کمک گرفتن و زیاده میباشد، زیرا شفیع، مبیع و ملک مورد معامله را با استفاده از شفعه به ملک خود اضافه میکند. به معنی تملّک نیز به کار میرود. القاموس الجامع 285:1؛ لسان العرب 184:8؛ مصباح المنیر: 317.و مقصود از آن در اصطلاح فقها آن است که اگر مال غیر منقول قابل تقسیمی، بین دو نفر مشترک باشد و یکی از دو شریک، حصه خود را به قصد بیع به شخص ثالث منتقل کند شریک دیگر حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیع را تملک نماید. حق مزبور را خیار شفعه یا حق شفعه و به طور اختصار شفعه گویند و صاحب آن حق را شفیع نامند. النهایة: 423-424؛ کشف الرموز 388:2؛ التنقیح الرائع 79:4؛ جامع المقاصد 342:6؛ مسالک الافهام 259:12.
3- (3) الخلاف 443:3، مسأله 18؛ المقنعة: 618؛ السرائر 391:2؛ شرائع الاسلام 255:3؛ الدروس الشرعیّة 360:3.
4- (4) تحریر الوسیلة 512:1، مسأله 11.

دلیل این حکم اجماع و اطلاق بعضی از روایات است مانند آن که امام صادق علیه السلام میفرماید: پدر کودک متولّی کلیّه امور مربوط به وی خواهد بود. «لأَنَّ والِدَهُ هُوَ الَّذِی یَلیِ أَمْرَهُ».(1)زیرااطلاق این جمله شامل کلیّه مسائل مالی و حقوقی مربوطه میگردد. هم چنین بعضی از روایات خاص نیز بر این حکم دلالت دارد، مانند آن که امام صادق از جدّش امیرالمؤمنین علیهما السلام نقل میکند که فرموده است: وصی در امور مربوطه به منزلة پدر اوست و چنان چه در جهت مصلحت او باشد، حق شفعه را استیفا مینماید. «وَصِیُّ الْیَتِیمِ بِمَنْزِلَةِ أَبِیهِ یَأْخُذُ لَهُ الشُّفْعَةَ إِذا کانَ لَهُ رَغْبَةٌ».(2)هم چنین فقها فرموده اند: اگر ولی با این که مصلحت کودک اقتضا دارد حقّ شفعه را استیفا ننماید، کودک، خود وقتی به سنّ بلوغ رسید میتواند به گرفتن آن اقدام نماید.

(3) ب: استیفای حق خیار

هرگاه معامله ای که توسط ولی بر اموال صغیر واقع شود، همانند دیگر معاملات برای صغیر، خیار (4)(اعم از خیار مجلس، شرط، حیوان، عیب، رؤیت و...) ثابت است و ولی آن را استیفا مینماید، حتّی اگر ولی، مال خود را به صغیر بفروشد یا ملک او را برای خود بخرد. به عقیده بسیاری از فقهای امامیّه برای صغیر خیار ثابت است.(5) هم چنین اگر پدری مال یکی از فرزندان صغیر خود را برای دیگری بخرد، آن دو دارای خیار میباشند.(6)

ص:54


1- (1) وسائل الشیعة 179:19-180، باب 4 من کتاب الوقوف والصدقات، ح 1 و 5.
2- (2) همان 401:25، باب 6 من کتاب الشفعة، ح 2.
3- (3) الخلاف 444:3؛ المقنعة: 618؛ شرائع الاسلام 255:3؛ الروضة البهیّة 400:4؛ جامع المقاصد 367:6.
4- (4) خیار به معنی اختیار است و نیز اسم است برای «تخیّرت الشیء» [اختیار نمودم چیزی را]. مصباح المنیر: 185؛ مجمع البحرین 566:1. و مقصود از آن در فقه، تسلّط بر ازاله و از بین بردن اثر حاصله از عقد است و به عبارت روشن تر، حق اختیار در فسخ معامله را خیار نامند. ر. ک: جواهر الکلام 3:23؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 11:5-12؛ امام خمینی قدس سره، کتاب البیع 5:4 و 8.
5- (5) تذکرة الفقهاء 9:11-10، مختلف الشیعه 96:5، شرائع الاسلام 22:2؛ مسالک الافهام 197:3.
6- (6) تذکرة الفقهاء 9:11-10.

دلیل این حکم، اطلاق ادلّه خیار میباشد. افزون بر آن، خیار از آثار عقد معامله میباشد و مفروض این است که در خرید و فروش اموال کودک، عقد معامله توسط ولی صورت پذیرفته، پس باید خیار ثابت باشد.(1)

ج: قبول هبه برای کودک

دیدگاه مشهور فقها این است که هبه(2) از عقود جائز میباشد و نیاز به ایجاب و قبول دارد.(3)

در مقابل این دیدگاه، بعضی معتقدند نیاز به ایجاب و قبول لفظی ندارد و به صورت معاطات(4) نیز صحیح است.(5) و به فرموده بعضی از فقها، قبول آن با هر چیزی که دلالت بر رضایت داشته باشد، تحقّق مییابد، اعمّ از این که لفظ باشد یا فعل و یا اشاره و مانند آن ها.(6) هدیه نیز همانند هبه میباشد.(7)

هم چنین دیدگاه مشهور میان فقها این است که در صحت هبه، قبض و گرفتن آن شرط است.

با در نظر گرفتن آن چه ذکر شد، اگر کسی به کودک چیزی هدیه دهد یا ببخشد، ولی او به نیابت از وی آن را قبول و قبض مینماید (8)(تحویل میگیرد). هم چنین اگر پدر یا جدّ پدری، خود به کودک هدیه دهند، با عقد (بر طبق نظر کسانی که در هبه، عقد را لازم میدانند)، لازم میشود و نیاز به قبول و قبض جدید ندارد، زیرا مفروض این است که در دست ولی

ص:55


1- (1) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 450:2.
2- (2) هبه در لغت به معنی بخشش بدون عوض است. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 231:5؛ معجم الوسیط: 978.و مقصود از آن در اصطلاح فقها، عقدی است که به موجب آن یک نفر مالی را مجّاناً به دیگری تملیک میکند. تملیک کننده را واهب و طرف دیگر را متّهب و مالی راکه مورد هبه است، عین موهوبه گویند. ر. ک: شرائع الاسلام 229:2؛ جواهر الکلام 159:28؛ وسیلة النجاة مع تعلیقات الامام الخمینی قدس سره: 523؛ مهذّب الاحکام 255:21.
3- (3) السرائر 173:3؛ شرائع الاسلام 229:2؛ قواعد الاحکام 405:2؛ مسالک الافهام 10:6.
4- (4) معامله ای که ایجاب و قبول آن لفظی یا کتبی نیست، بلکه با داد و ستد انجام میپذیرد.
5- (5) ریاض المسائل 204:10؛ جواهر الکلام 159:28.
6- (6) سید ابوالقاسم خوئی، منهاج الصالحین 204:2؛ تحریر الوسیلة 50:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب الهبة): 469.
7- (7) قواعد الاحکام 405:2؛ جامع المقاصد 141:9.
8- (8) جواهر الکلام 175:28؛ تحریر الوسیلة 51:2، مسأله 3.

است و او به نیابت از صغیر آن را در اختیار دارد.(1) آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: «تحویل و قبض از طرف صغیر در این گونه موارد با فرض این که آن چه هبه شده در دست ولی است، منعی ندارد».(2)

دلیل این حکم، علاوه بر عموم ادلّه ولایت ولی، روایاتی است که به طور خاص بر این مسأله دلالت دارد مانند این که امام صادق علیه السلام فرموده است: هبه وهدیه مادام که موهوب له آن را قبض ننموده، جایز است و صاحبش تا زنده است میتواند آن را برگرداند، لیکن اگر به کودکی که در دامن اوست، هدیه داد و بر آن شاهد گرفت، دیگر نمیتواند آن را برگرداند.(3)

در روایت دیگری از آن حضرت سؤال شده است که اگر پدر به فرزند خود هدیه داد آیا میتواند آن را پس بگیرد؟ حضرت فرمود: آری، ولی اگر فرزند صغیر باشد (به دلیل این که به نیابت از او قبض حاصل شده) نمیتواند آن را برگرداند، «قالَ: نَعَمْ إِلاّ أَنْ یَکُونَ صَغِیراً».(4)د: تحویل گرفتن وقف به نیابت از صغیر

این مسأله مورد توافق فقها است که در صحّت وقف(5) ، قبض معتبر است. بنابراین اگر کسی ملکی را بر صغار (ایتام) وقف نماید، لازم است ولی آنها، آن را قبض و تحویل بگیرد؛ و اگر پدر یا جدّ پدری، آن چه را در اختیار دارد بر اولاد صغار خویش وقف نماید، صحیح است و نیاز به قبض جدید نیست.(6)

ص:56


1- (1) شرائع الاسلام 230:2؛ الدروس الشرعیّة 289:2؛ مسالک الافهام 24:6-25؛ ریاض المسائل 212:10
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب الهبة): 474.
3- (3) وسائل الشیعه 235:19، باب 5 من کتاب الهبات، ح 2.
4- (4) همان: ح 1.
5- (5) وقف در لغت به معنی حبس است و جمع آن اوقاف میباشد، مصباح المنیر: 669. در فقه، وقف عبارت از عقدی است که به موجب آن، مالک، عین مال معین را از اموال خود، از نقل و انتقال مصون کرده (حبس میکند) و منابع آن را در اختیار شخص یا اشخاص و یا برای مصرف معیّن، میگذارد. ر. ک: شرائع الاسلام 211:2؛ الدروس الشرعیّة 263:2؛ قواعد الاحکام 387:2؛ مسالک الافهام 309:5.
6- (6) النهایة: 595؛ المختصر النافع (2-1):255؛ شرائع الاسلام 217:2؛ ریاض المسائل 101:10؛ مسالک الافهام 360:5.

امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: اگر پدر، ملکی را که در اختیار دارد بر اولاد صغار خود وقف نماید و همچنین هر یک از اولیا اگر ملکی را که در اختیار دارند، بر مولّیعلیه وقف نمایند، نیاز به قبض جدید نیست، هرچند احتیاط آن است که قصد کند به نیابت از صغار آن چه در اختیار دارد؛ بلکه این احتیاط، وجیه و پسندیده است.(1) آیت الله فاضل لنکرانی هم این نظریّه را پذیرفته است.(2)

دلیل این حکم، علاوه بر اجماع(3) ، روایات است؛ مانند این که محمّد بن مسلم در حدیث صحیح از امام باقر علیه السلام نقل میکند که فرموده است: اگر پدری، ملکی را بر اولاد کبار وقف نماید و آنان آن را قبض ننمایند تا از دنیا برود، آن ملک میراث متوّفی است و بین ورثه تقسیم میشود، ولی اگر بر فرزندان صغیر خود وقف نماید، وقف صحیح است، زیرا پدر متولّی کلیّه امور مربوط به صغیر است. «قالَ:... فَإِنْ تَصَدَّقْ عَلی مَنْ لَمْ یُدْرِکْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جائِزٌ، لأَنَّ والِدَهُ هُوَ الَّذِی یَلیِ أَمْرَهُ».(4)به عبارت دیگر، ولی به نیابت از صغیر، ملک را در اختیار دارد و به منزله قبض اوست، بدان جهت صحیح است. روایات دیگری هم در این باره وارد شده است.(5)

ه -: قبول وصیّت برای صغیر

بنابر این که در وصیّت تملیکی،(6) قبول شرط باشد (طبق نظر مشهور فقها) ولی صغیر به نیابت از او آن را قبول مینماید و دلیل آن، عموم ادلّه وصیّت و ولایت است.(7)

10- موارد سقوط ولایت اولیا بر اموال صغار

هرگاه یکی از اولیا، محجور شود یا به هر علّتی ممنوع از تصرّف گردد، حقّ ولایت او بر اموال صغار ساقط میگردد.

ص:57


1- (1) تحریر الوسیلة (کتاب الوقف) 57:2، مسأله 10.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب الوقف): 22
3- (3) ریاض المسائل 101:10؛ جواهر الکلام 64:28؛ التنقیح الرائع 302:2.
4- (4) وسائل الشیعه 178:19-179، باب 4 من کتاب الوقوف و الصدقات، ح 1.
5- (5) همان: ح 2 و 4-5 و 7.
6- (6) توضیح در مورد وصیّت و اقسام آن در بخش اوّل کتاب گذشت.
7- (7) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 492:2 به بعد.

هم چنین اگر یکی از آن ها، کافر یا مجنون شود و یا بر اثر جنایت یا عدم لیاقت یا بر اثر بیماری، توانایی ادارة اموال مولّیعلیه را حتّی با گرفتن وکیل نداشته باشد ولایت آنها ساقط میگردد و موقتاً ولی بعدی در اموال صغیر، دخالت مینماید تا رفع مانع گردد.

مباحثی که در این بخش مطرح میگردد، همانند مباحثی است که در بخش پنجم بحث از حضانت طفل گذشت و به جهت پرهیز از طولانی شدن، از ذکر آن در این بخش خودداری میگردد.

در قانون مدنی نیز در مواد 1182 تا 1187 موارد سقوط ولایت اولیا پیش بینی شده است.

در مادة اخیر آمده است: «هرگاه ولی قهری منحصر، به واسطه غیبت یا حبس یا به هر علّتی که نتواند به امور مولّیعلیه رسیدگی کند و کسی را هم از طرف خود معیّن نکرده باشد، حاکم یک نفر امین به پیشنهاد مدّعی العموم برای تصدّی و اداره اموال مولّیعلیه و سایر امور راجعه به او، موقّتاً معیّن خواهد کرد».

ص:58

فصل دهم: ولایت بر نکاح صغار

اشاره

ص:59

ص:60

گفتار اوّل: ولایت پدر، جدّ پدری، وصی و حاکم بر نکاح صغار

1- ولایت پدر و جدّ پدری

به اتفاق فقها، پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار ولایت دارند. شیخ طوسی در این باره مینویسد: «برای پدر جایز است دختر خود را که به حدّ بلوغ نرسیده تزویج نماید».(1)

هم چنین محقّق حلّی میگوید: «غیر از پدر و جدّ پدری، کسی بر تزویج صغار ولایت ندارد».(2) بسیاری از فقها اعمّ از گذشتگان(3) و معاصرین،(4) به این مسأله تصریح نموده اند.

2- ادلّه ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار

الف: در قرآن آمده است: اگر زن ها را پیش از آن که با آن ها تماس بگیرید (آمیزش جنسی داشته باشید) طلاق دهید، در حالی که مهری برای آن ها تعیین کرده اید، باید نصف آن چه را که تعیین کرده اید بپردازید، مگر این که آنها حق خود را ببخشند و یا

ص:61


1- (1) النهایة: 464.
2- (2) شرائع الاسلام 276:2.
3- (3) المقنعة: 511؛ الانتصار: 286؛ قواعد الاحکام 15:3؛ مختلف الشیعه 117:7؛ مسالک الافهام 118:7.
4- (4) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 623:5؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 89.

در صورتیکه صغیر یا سفیه باشند، ولی آنها، یعنی آن کس که گره ازدواج به دست اوست، آن را ببخشد. (أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ) .(1)

در روایت صحیح، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: مقصود از کسی که امر نکاح به دست اوست و میتواند مهریه زن مطلّقه را ببخشد، ولی اوست. «قالَ: الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ هُوَ وَلِیُّ أَمْرِها».(2)در روایت دیگری فرموده است: مقصود، ولی زن است که حق دارد مقداری از مهریّه را بگیرد و مقداری را ببخشد و حق ندارد تمام آن را ببخشد.

(3)بنابراین با توجه به روایاتی که در تفسیر آیه شریفه وارد شده، از این آیه استفاده میشود پدر و جدّ پدری، بر نکاح صغیر ولایت دارند.

ب: در آیه دیگری میفرماید: زنانی که از دیدن خون ماهانه (خون حیض) نومیدند، اگر شک دارند که خون میبینند یا نه، عدّه طلاق آنان سه ماه است... ولی دخترانی که هنوز خون ندیده اند و به سن حیض نرسیده اند، عدّه ای بر آنان نیست. (4)(وَ اللاّئِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاّئِی لَمْ یَحِضْنَ) .(5)

بحث از عدّه طلاق در صورتی است که طلاق از نکاح صحیح واقع شود و بی تردید دختر قبل از بلوغ، صلاحیت امر ازدواج خود را ندارد. بنابراین طبق مفاد این آیه شریفه دختری که به سن بلوغ نرسیده در صورتی نکاح و طلاق در مورد او صحیح است که ولی او (پدر و یا جدّ پدری) او را تزویج نموده باشد.

ج: روایات مستفیضه که به چند دسته تقسیم میشود:

دستة اوّل: روایاتی که دلالت دارند بر این که جایز است پدر و جدّ پدری دختر صغیر خود را به عقد نکاح دیگری در آورند و چنین عقدی نافذ است و بعد

ص:62


1- (1) سوره بقره 237:2.
2- (2) وسائل الشیعه 282:20، باب 8 من ابواب عقد النکاح اولیاء العقد، ح 2.
3- (3) همان: ح 3.
4- (4) راوندی، فقه القرآن 151:2-152.
5- (5) سوره طلاق 4:65.

از بلوغ، دختر نمیتواند آن را فسخ نماید (البته در صورتی که با رعایت مصلحت او انجام شده باشد). مانند این که ابن بزیع در روایت صحیح نقل میکند، از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، دختر صغیری پدرش او را به عقد دیگری در آورده و در حالی که هنوز صغیر بوده، پدر فوت میکند، بعد از آن که به حدّ بلوغ رسید و در حالی که هنوز مدخول بها قرار نگرفته است، آیا ازدواج انجام شده بر او نافذ است یا این که اختیار دارد آن را فسخ نماید؟ حضرت فرمودند: «یَجُوزُ عَلَیْها تَزْویِجُ أَبیِها»(1)ازدواج پدر بر او نافذ است.

دسته دوّم: روایاتی است که از آن ها استفاده میشود، اگر عقد ازدواج که توسط پدر و جدّ پدری بر دختر صغیر وارد شده، متعارض یکدیگر باشند (مانند آن که، پدر، دختر را به عقد فردی درآورده و جدّ پدری فرد دیگری را مورد نظر دارد) نکاح جدّمقدم است.(2)

دسته سوّم: روایاتی که دلالت دارند اگر بین دختر و پسری که به سنّ بلوغ نرسیده اند، عقد نکاح برقرار شود، از یکدیگر ارث میبرند.(3)

دسته چهارم: روایاتی است که دلالت دارد در صورت ایجاد عقد نکاح بین دختر وپسر صغیر، باید توسط پدر یا کودک در صورتی که صاحب اموال باشد، مهریّه پرداخت شود.(4)

با این توضیح که ثبوت مهریّه، فرع صحّت نکاح است، زیرا عقد فاسد موجب مهریه نمیباشد و با عنایت به این که کودک، خود صلاحیت ایجاد عقد نکاح را ندارد، دلالت این دسته از روایات بر تزویج صغار اثبات میگردد.

د: برخی از فقها در این مسأله ادّعای اجماع نموده اند(5).

ص:63


1- (1) وسائل الشیعه 275:20، باب 6 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 1.
2- (2) همان: 289، باب 11، ح 1.
3- (3) همان: 292، باب 12، ح 1.
4- (4) همان 287:21، باب 28 من ابواب المهور، ح 1.
5- (5) السرائر 561:2؛ مسائل الناصریات: 333؛ تذکرة الفقهاء 587:2؛ جامع المقاصد 92:12.

3- تذکّر چند مطلب

الف: به اتفاق فقها، فقط جدّ پدری در مورد تزویج صغار دارای ولایت است و جدّ مادری ولایت ندارد.(1)

ب: مادر در تزویج صغار دارای ولایت نیست، این مسأله نیز مورد توافق و اجماع فقها است.(2) هم چنین برادر، عمو، دایی و دیگر اقوام صغار ولایت بر تزویج صغار ندارند. شیخ مفید مینویسد: «هیچ کس غیر از پدر، جدّ پدری دختر، ولایت بر تزویج ندارند و اگر او را تزویج نمودند، صحّت عقد نکاح متوقف بر رضایت او به ازدواج بعد از بلوغ وی میباشد، در غیر این صورت باطل است».(3)

ج: ولایت جدّ پدری مشروط به بقا پدر نیست، بلکه او دارای ولایت است، چه در حیات پدر و چه بعد از فوت او.(4)

4- ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار در حقوق مدنی

ماده 1041 قانون مدنی به ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار با واژة «اذن ولی» که مقصود از آن ولایت میباشد، اشاره دارد.

متن اصلاح شده این ماده در سال 1379 چنین است: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سنّ سیزده سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سنّ پانزده سال تمام شمسی، منوطاست به اذن ولی، به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه صالح».

دخالت خانواده صغیر در نکاح او می تواند بر دو مبنای مختلف استوار گردد:

1 - حمایت از صغیر.

2 - اظهار نظر درباره کسی که از این پس عضو خانواده میشود، و نیک و بد او نه تنها به همسرش، به خانواده او نیز مربوط میشود.

ص:64


1- (1) همان منابع.
2- (2) غنیة النزوع 342:1؛ السرائر 561:2؛ جامع المقاصد 92:12؛ ریاض المسائل 73:11.
3- (3) المقنعة: 511.
4- (4) کشف الرموز 110:2؛ شرائع الاسلام 276:2؛ مسالک الافهام 117:7؛ نهایة المرام 63:1.

در قانون مدنی، مبنای نخست پذیرفته شده بود، زیرا رضای ولی تنها در نکاح صغیر اثر داشت و شخص کبیر، جز در مورد دختر باکره، در انتخاب همسر آزاد بود. مهم تر این که اجازه نکاح صغیر تنها با سرپرست قانونی او بود؛ اگر کودک، پدر یا جدّ پدری داشت، این اجازه را او میداد و سایر اعضای خانواده در این راه سهمی نداشتند و در صورت فوت اولیای قهری، تصویب اراده او با قیّم بود و احتمال داشت که قیم، شخص خارج از خانواده باشد.

پس از اصلاح مادة فوق نیز دخالت خانواده هم چنان بیاثر ماند، ولی مبنای دیگری برای دخالت پدر و جدّ پدری مطرح شد که پیش از آن، سابقه نداشت. این مبنا، شاخه ای از «ولایت» است که گستره تازه ای یافته و بر شخصی ترین چهره زندگی، یعنی انتخاب همسر نیز سایه افکنده است. میراثی از فقه که در قانون مدنی رسوخ کرده و به ندرت میتوان موردی برای آن سراغ یافت.

بدین ترتیب، باید پذیرفت که دخالت ولی قهری در ازدواج فرزند صغیر خود کم تر چهره حمایتی دارد و شاخه ای از اقتدار پدری است که محدود به «مصلحت مولّیعلیه» شده است تا از خطرهای آن کاسته شود. اختیار پدر، نسبی و محدود به مصلحت فرزند است و دختر و پسر صغیر از این حیث تفاوتی با هم ندارند.(1)

5- ولایت وصی بر نکاح صغار

در مورد ولایت وصی، پدر یا جدّ پدری، بر نکاح صغار سه دیدگاه میان فقها مطرح است:

الف: برخی از فقها مانند شهید ثانی(2) و صاحب مدارک(3) و برخی دیگر(4) معتقدند: ولایت وصی بر نکاح صغار، به طور مطلق ثابت است، اعمّ از این که موصی (پدر و جدّ پدری) به او در این خصوص اجازه دخالت داده باشد یا خیر.

ص:65


1- (1) ر. ک: ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی (خانواده): 70-71.
2- (2) مسالک الافهام 148:7.
3- (3) نهایة المرام 79:1.
4- (4) الحدائق الناضرة 242:23؛ مختلف الشیعه 141:7-142؛ الدروس الشرعیّة 327:2.

برای اثبات این دیدگاه(1) به عموم آیه شریفه قرآن استدلال شده که میفرماید: هرگاه کسی پس از شنیدن وصیّت، آن را تغییر دهد و برخلاف حقیقت رفتار نماید، گناه این کار برای کسانی است که آن را تغییر داده اند. (فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ...) .(2)

از این استدلال جواب داده شده که از آیه شریفه، حرمت تبدیل وصیّت استفاده میشود و در مقام اثبات ولایت وصی نیست.

ب: در مقابل دیدگاه اوّل، برخی از فقها بر این عقیده اند که وصی مطلقاً ولایت بر تزویج صغار ندارد.(3) محقّق حلّی در این باره مینویسد: «وصی ولایت بر تزویج صغار ندارد، هرچند موصی به او اجازه دخالت در نکاح صغیر را داده باشد».(4)

مستند این دیدگاه اصل عدم ولایت وصی بر نکاح صغیر است، به این معنی که اصل اوّلی این است که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد، مگر این که دلیلی بر خلاف آن اقامه شود و در این مورد دلیلی نداریم که وصی بر صغیر ولایت بر نکاح دارد. هم چنین اصل عدم صحّت عقد(5) است، در صورتیکه صغیر بعد از بلوغ، آن را فسخ نماید(6). مستند دیگر روایاتی(7) است که از آنها نیز جواب داده شده است.(8)

ج: دسته سوّم از فقها دیدگاه میانه را پذیرفته و معتقدند: در صورتیکه پدر یا جدّ پدری، برنکاح وصی تصریح نماید و به او در این باره اذن دهد، دارای ولایت میگردد. شیخ مفید(9) و نیز شیخ طوسی(10) و برخی از فقهای گذشته(11) و برخی از معاصرین،(12) این دیدگاه را پذیرفته اند.

ص:66


1- (1) جامع المقاصد 99:12.
2- (2) سوره بقره 181:2.
3- (3) قواعد الاحکام 12:3؛ ارشاد الاذهان 8:2؛ اللمعة الدمشقیة: 109؛ مستند الشیعه 138:16 و 141؛ تحریر الوسیلة 229:2، مسأله 10.
4- (4) شرائع الاسلام 276:2-277.
5- (5) مستند الشیعه 139:16.
6- (6) تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 142.
7- (7) وسائل الشیعه: 277:20-278، باب 6 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 8؛ و باب 12، ح 1.
8- (8) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 629:1 و بعد از آن.
9- (9) ر. ک: سلسلة مؤلّفات الشیخ المفید «احکام النساء» 36:9.
10- (10) الخلاف 254:4.
11- (11) جامع المقاصد 99:12؛ نهایة المرام 79:1؛ الروضة البهیّة 118:5؛ جواهر الکلام 191:29.
12- (12) العروة الوثقی 648:2-649؛ سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 261:2.

برای اثبات این دیدگاه، به آیه شریفه قرآن(1) و بعضی از روایات اسناد نموده اند. مانند این که در حدیث صحیح، ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که در تفسیر آیه شریفه (أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ)2 فرموده است: مقصود از کسی که امر نکاح در اختیار اوست، پدر، برادر و مردی که به او وصیّت شده و کسی که حق دارد در اموال زن دخالت نماید، میباشد.(2) مرحوم شیخ انصاری در رساله ای که در مسائل نکاح نوشته، به عموم روایتی که در توقیع صفّار از امام عسکری علیه السلام نقل شده، استدلال نموده است. در آن روایت آمده است: میّت میتواند به هر چیز وصیّت نماید، «جائِزٌ لِلْمَیِّتِ ما أَوْصی بِهِ عَلی ما أَوْصی إنْ شاءَ اللهُ».(3)ودرپایان فرموده است: عموم کلام به دلیل خصوصیّت مورد، نباید ترک شود.(4)

6- ولایت حاکم بر نکاح صغار

در این که آیا حاکم اجازه تزویج صغیری را که پدر و جدّ پدری ندارند دارد یا خیر؟ بین فقها اختلاف نظر وجود دارد:

مشهور فقهای امامیه این است که حاکم بر نکاح ایتام ولایت ندارد.(5) ادلّه این نظریه عبارتند از:

الف: اصل اوّلی، عدم ولایت است، مگر دلیلی برخلاف آن اقامه شود و در این جا چنین دلیلی وجود ندارد.

ب: مفهوم روایاتی که اختیار تزویج صغیر را در انحصار پدر و جدّ پدری او قرار میدهد.

ج: برخی از فقیهان فرموده اند: ولایت حاکم از باب حسبه میباشد و در موردی که دختر و پسر نابالغ هستند، نکاح برای آنها ضرورتی ندارد و نیازی به نکاح نمیباشد تا حسبه در آن قابل فرض باشد.(6)

ص:67


1- (1) سوره بقره 181:2.
2- (3) وسائل الشیعه 283:20، باب 8 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 4.
3- (4) همان 394:19 باب 63 من کتاب الوصایا، ح 1.
4- (5) تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 147.
5- (6) جامع المقاصد 96:12؛ مسالک الافهام 146:7-147؛ مستند الشیعه 142:16؛ الحدائق الناضرة 237:23؛ جامع المدارک 165:4.
6- (7) الحدائق الناضرة 237:23-238؛ بلغة الفقیه 245:3.

در مقابل نظریّه اوّل، عدّه ای از فقها بر این باورندکه در صورت ضرورت و نیاز و با رعایت غبطه و مصلحت، حاکم بر نکاح کودکانِ بیسرپرست دارای ولایت است.(1)

سیّد یزدی در عروة الوثقی مینویسد: «حاکم شرع میتواند صغیری را که فاقد پدر و جدّ پدری و وصی آن دو میباشد، در صورت نیاز با رعایت مصلحت تزویج نماید»(2)

مستند این نظریّه، اطلاق و عموم ادلّه ولایت حاکم است که در بحث ولایت کلّی حاکم و نیز ولایت بر اموال ایتام و... ذکر شد. مانند حدیث معروفی که از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله با این مضمون نقل شده: حاکم، ولی کسی است که برای او ولی دیگری نباشد. «اَلسُّلْطانُوَلِیُّ مَن لا وَلِیَّ لَهُ»(3)و روایات دیگر.(4)

هم چنین میتوان ولایت حاکم بر نکاح ایتام را از باب حسبه(5) اثبات نمود. با این توضیح که قدر متیقّن از ادلّه ای که بر این حکم دلالت دارد، مواردی است که شارع مقدّس اجازة انجام آن را به مکلّف داده است و تزویج ایتام با فرض نیاز و رعایت مصلحت، از این امور است و با عنایت به این که یتیم سرپرستی غیر از حاکم شرعی ندارد، بنابراین باید حاکم یا کسی که به او اجازه داده است، در این باره دخالت نماید.

آیت الله خویی در این باره نگاشته است: تزویج یتیم و مجنون با فرض وجود مصلحت، لازم است و باید انجام شود و به ناچار باید شخصی متصدّی آن باشد و با فرض

ص:68


1- (1) تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 149؛ کشف اللثام 61:7؛ موسوعة الامام الخویی 247:33؛ تحریر الوسیلة 229:2، مسأله 11؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 113.
2- (2) العروة الوثقی 649:2، مسأله 13.
3- (3) سنن ابن ماجة 434:2، باب 15، ح 1879.
4- (4) وسائل الشیعه 140:27، باب 11 من ابواب صفات القاضی، ح 9؛ الکافی 67:1، ح 10؛ و 46، ح 5؛ تهذیب الاحکام 303:6، ح 846؛ تحف العقول: 238؛ الوافی 179:15.
5- (5) حسبه به معنی اجر و ثواب است و امور حسبه اموری است که در انجام آن، اجر و ثواب از خداوند متعال متوقّع است، اعمّ از این که از امور اجتماعی باشد، مانند قضاوت و حکومت در بین مردم، و یا از امور شخصی باشد، مانند کفن و دفن و تشییع جنازه مسلمان؛ بنابراین موضوع امور حسبه، افعالی است که شارع بدان راضی و به آن اذن داده باشد؛ فقها برای انجام امور حسبه به آیات و روایاتی استدلال نموده اند؛ مانند آیه شریفه (فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ) سوره بقره 148:2؛ (وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ)؛ سوره آل عمران 133:3.

عدم وجود وصی، حاکم عهده دار این مسئولیت است، زیرا قدر متیقّن از کسی که میتواند عهده دار این مسئولیّت باشد، اوست.(1)

لازم به یادآوری است در حقوق مدنی، بحث از ولایتِ وصی و حاکم (دادستان ودادگاه) بر نکاح ایتام و کودکان بیسرپرست، به میان نیامده است.

7- شرایط ولی در اعمال ولایت بر نکاح صغار

در فقه برای دارندگان ولایت بر تزویج صغار، شرایطی ذکر نموده اند. تعبیر محقّق حلی این است که فقد (نبودن) آن شرایط مانع است.(2) برخی دیگر مانند علامّه در قواعد(3) و محقّق ثانی(4) ، عدم آنها را مسقط ولایت دانسته اند. بعضی دیگر با تعبیر شرایط،(5) این بحث را پیگیری نموده اند. به هرصورت عمده اموری که در این خصوص ذکر شده، عبارتند از:

الف: اسلام

بنابراین پدر و جدّ پدری اگر کافر باشند، ولایت بر نکاح اطفال مسلمانِ خود ندارند؛ این حکم مورد توافق فقها است و برخی در مورد آن ادّعای اجماع نموده اند(6).

دلیل آن، آیه ای از قرآن و بعضی روایات است؛ در آیه 141 سوره مبارکه نساء آمده است: (وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) . خداوند هرگز برای کافران بر اهل ایمان، راه سلطه و سیطره باز نخواهد نمود.

هم چنین در روایتی که بین فریقین مشهور است، از پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: «اَلأِسْلامُ یَعْلُو وَلا یُعْلی عَلَیْهِ».(7)اسلام بلند مرتبه است و تحت سلطه قرار

ص:69


1- (1) موسوعة الامام الخویی 247:33.
2- (2) شرائع الاسلام 278:2.
3- (3) قواعد الاحکام 13:3.
4- (4) جامع المقاصد 107:12.
5- (5) مسالک الافهام 166:7؛ العروة الوثقی 649:2؛ موسوعة الامام خویی 250:33.
6- (6) ر. ک: کشف اللثام 67:7؛ جواهر الکلام 206:29، مسالک الافهام 166:7.
7- (7) وسائل الشیعه 14:26، باب 1 من ابواب موانع الارث من الکفر، ح 11؛ کنز العمّال 66:1، ح 246.

نمیگیرد. روشن است ولایت کافر بر فرزند مسلمان خود، سلطه بر اوست که به حکم این آیه و روایت، جایز نیست.(1)

باید دانست فرض مسلمان بودن طفل به این صورت است که مادرش یا جدّش مسلمان باشد. همچنین در صورتی که طفل قبل از بلوغ، اسلام را بپذیرد و معتقد باشیم این پذیرش معتبر و دارای اثر است.

ب: بلوغ

تنها فرضی که بلوغ به عنوان شرط ولایت مطرح است، جایی است که صغیر بر عبد یا امه ای مالکیت داشته باشد ولی، بر آن ها ولایت ندارد(2). لیکن این فرض هم با منتفی بودن مسائل عبد و امه جایی ندارد.

ج: عقل

افراد دیوانه و بیهوش و مست، (چنان چه مستی او باعث بیعقلی ویگردد) بر صغیر ولایت ندارند؛(3) زیرا اینان در ادراک و فهم مطالب، ضعیف یا عاجزند و قادر به رعایت مصلحت نیستند و به طور کلّی، از انجام اموری که مربوط به ولایت میگردد، ناتوانند.

د: رشد و کمال

محقّق ثانی درباره رشد چنین مینویسد: «سفاهت مانع از ولایت است، زیرا سفه سبب ولایت برسفیه است، به ناچار وی ولایتی بر غیر خودش ندارد».(4)

هم چنین علاّمة حلّی میگوید: «سلب ولایت یا به جهت اختلال عقل و ضعف قوای ادراکی است یا به دلیل پیری و عجز از قیام به وظایف ولایت، و یا این که عجز از رعایت مصلحت و غبطه یعنی سفاهت، سبب سلب ولایت گردیده است».(5)

ص:70


1- (1) جامع المقاصد 107:12؛ مسالک الافهام 166:7.
2- (2) ر. ک: جواهر الکلام 206:29-207؛ جامع المقاصد 105:12؛ الحدائق الناضرة 269:23.
3- (3) ر. ک: شرائع الاسلام 278:2؛ مسالک الافهام 167:7؛ مستمسک العروة الوثقی 481:14؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 115.
4- (4) جامع المقاصد 106:12.
5- (5) تذکرة الفقهاء 600:2؛ مقابس الانوار: 144.

ه -: رعایت مصلحت

در خصوص این پرسش که در نکاح صغیر و صغیره آیا شرط است مصلحت طرفین رعایت گردد، یا عدم مفسده و ضررکافی است؟ دو نظریّه وجود دارد.

بعضی از فقها معتقدند که صرف نبودن ضرر و مفسده کافی است.(1) دلیل این دیدگاه عموم و اطلاق روایات است(2). علاوه بر آن اجماع(3) است که بعضی آن را ادّعا نموده اند، و نیز مناسبت حکم و موضوع، زیرا از روایات استفاده میشود، جعل ولایت بر صغار برای جلوگیری از ضرر بر آنها است.(4)

در مقابل این نظریّه، برخی معتقدند علاوه بر عدم ضرر، لازم است مصلحت طرفین نیز رعایت گردد. سیّد یزدی در این باره مینویسد: «تزویج صغار که توسط پدر و جدّ پدری انجام میشود، در صورتی صحیح و نافذ است که عاری از مفسده باشد و به احتیاط واجب باید با رعایت مصلحت همراه باشد».(5) بسیاری از اعلام فقهای معاصر نیز بر رعایت این شرط تأکید کرده اند.(6)

آیت الله خویی در توضیح کلام مرحوم سید یزدی میگوید: «عاری بودن تزویج صغار از مفسده و ضرر مورد اتّفاق فقها است و احدی مخالفت نکرده و احتیاط در رعایت مصلحت است».(7)

هم چنین آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: مقتضای احتیاط لزومی این است که در نکاح صغار، مصلحت رعایت شود، زیرا به حکم استصحاب در صورت عدم رعایت مصلحت، عقد نکاح محقّق نمیگردد.(8)

ص:71


1- (1) مسالک الافهام 155:7 و 172؛ جواهر الکلام 198:29؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 168.
2- (2) وسائل الشیعه 263:17-264، باب 78 من ابواب ما یکتسب به، ح 2 و 4؛ و 289:20، باب 11 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 2.
3- (3) مستند الشیعه 167:16؛ مستمسک العروة الوثقی 455:14.
4- (4) مهذّب الاحکام 268:24.
5- (5) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 626:5.
6- (6) وسیلة النجاة مع تعالیق الامام الخمینی قدس سره: 708؛ مستمسک العروة الوثقی 456:14 تحریر الوسیلة 228:2؛ مهذّب الاحکام 268:24-269.
7- (7) موسوعة الامام الخویی 229:33 الی 231.
8- (8) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 105.

برای اثبات این نظریّه، به دلیل اولویت استناد شده است، با این تقریر که رعایت مصلحت در تصرّفات ولی بر اموال صغار، مورد توافق فقها است.(1) بنابراین، در ولایت بر نکاح به دلیل اهمّیت بیش تر آن، باید به طریق اولی رعایت گردد.

باید افزود که عرف در این گونه موارد رعایت مصلحت را میفهمد، به علاوه بعضی از روایات نیز میتواند مؤیّد این نظریّه قرار گیرد. مانند این که امام صادق علیه السلام در تعارض ولایت پدر و جدّ پدری - که هر کدام فردی مشخص را برای ازدواج با صغیره، مورد نظر داشته باشند - به این نکته اشاره فرموده اند که اعمال ولایت توسط جدّ، رضایت بخش باشد «وَکانَ الْجَدُّ مَرْضِیّاً».(2)ظاهر کلام این است که آن چه انجام شده در جهت مصلحت صغیره باشد.

8- رعایت مصلحت در نکاح صغار از دیدگاه قانون مدنی

قانون مدنی به پیروی از فقه امامیّه، رعایت مصلحت مولّیعلیه را لازم دانسته و نفوذ نکاح ولی قهری را مشروط بر این میداند که رعایت مصلحت درآن شده باشد.(3)

این مطلب در اصلاحیه ماده 1041 قانون مزبور لحاظ شده است. توضیح این که مجلس شورای اسلامی در اصلاحیه سال 1379، این گونه مقرر نمود:

ماده واحده: تبصره ذیل ماده 1041 قانون اصلاح موادی از قانون مدنی مصوّب 1380/8/14 به شرح ذیل اصلاح میگردد:

«تبصره: ازدواج دختر قبل از رسیدن به پانزده سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به هیجده سال تمام شمسی، منوط به تحصیل اجازه از دادگاه میباشد».(4)

این اصلاحیه به تأیید شورای نگهبان نرسید و این شورا در رابطه با آن، چنین نظر داد: «طرح اصلاح تبصره 1041 قانون اصلاح موادی از قانون مدنی مصوب 1370

ص:72


1- (1) تذکرة الفقهاء 245:14.
2- (2) الکافی 396:5، ح 5؛ وسائل الشیعه 290:20، باب 11 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 4.
3- (3) ر. ک: ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی - خانواده: 67-68
4- (4) مجموعه نظرات شورای نگهبان در مورد مصوبات مجلس شورای اسلامی، دوره ششم - سال اوّل: 254-255.

مصوب جلسة هشتم آبان ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و نه مجلس شورای اسلامی، درجلسة مورخه 1379/8/18 شورای نگهبان مطرح شد که خلاف شرع شناخته شد.(1)

این طرح به مجلس بازگردانده شد، لیکن مجلس متن فوق را بدون تغییر برای بار دوّم تصویب نمود و به همین دلیل جهت داوری و اعلام نظر نهایی به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارسال گردید و در نهایت، مجمع مصوبه مجلس را با تغییراتی به شرح زیر تصویب نمود:

ماده واحده: ماده 1041 قانون اصلاح موادی از قانون مدنی مصوب 1370/8/14 و تبصره آن به شرح ذیل اصلاح میگردد: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سنّ سیزده سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به پانزده سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه صالح».(2)

ص:73


1- (1) همان.
2- (2) همان: دوره ششم - سال دوّم: 653؛ قانون مدنی با آخرین اصلاحات والحاقات: 135.

گفتار دوّم: احکام وآثار نکاح صغار

اشاره

در صورتی که بین دو کودک صغیر، یا صغیر و کبیر، عقد نکاح ایجاد شود، احکام و آثاری بر آن مترتّب میگردد. مهم ترین این احکام بدین قرار است:

الف: تضمین مهریّه

اگر پدر یا دیگر اولیایی که در تزویج صغار ولایت دارند، اقدام به نکاح برای صغیر نمودند، باید مهریه همسر او را از اموال صغیر، در صورتیکه دارای ملک باشد، بپردازند. در غیر این صورت پدر ضامن پرداخت مهریّه میباشد؛ این حکم مورد توافق فقها است و کسی مخالفت نکرده است.(1)

ب: حرمت ازدواج

بعد از انجام عقد نکاح، زوج و زوجه با افرادی محرم می گردند و ازدواج با آن ها حرام میشود؛ مثل مادر زوجه صغیره که بر زوج صغیر حرام میشود. هم چنین زوجة هر یک از پدر و پسری که برای او نکاح انجام شده، بر دیگری حرام میشود.(2)

ص:74


1- (1) الخلاف 373:4؛ قواعد الاحکام 87:3؛ مسالک الافهام 284:8؛ تحریر الوسیلة 269:2، مسأله 23؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 454.
2- (2) شرائع الاسلام 287:2؛ مسالک الافهام 282:7-283؛ جواهر الکلام 350:29؛ مستند الشیعة 300:16؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 219 و 224.

ج: عدم اختیار بر فسخ نکاح بعد از بلوغ

این پرسش مطرح است که آیا دختر یا پسر صغیر پس از بلوغ و رشد میتوانند عقدی را که قبل از بلوغ بین آنها ایجاد شده برهم زنند یا خیر؟

فقهای امامیّه معتقدند که عقد انجام شده از طرف دختر (صغیره) لازم بوده و بعد از بلوغ حق برهم زدن آن را ندارد. این مسأله مورد توافق(1) است و بعضی ادّعای اجماع(2) نموده اند.

دلیل این دیدگاه علاوه بر اجماع، روایات صحیحه میباشد. مانند این که، ابن بزیع میگوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، پدری دختر صغیر خود را ازدواج مینماید، سپس از دنیا میرود و دختر در حالی که هنوز با او نزدیکی نشده، به حدّ بلوغ میرسد، آیا حق دارد نکاح انجام شده را فسخ نماید؟ حضرت فرمود: نکاح انجام شده صحیح و بر دختر نافذ است. «قالَ: یَجُوزُ عَلَیْها تَزْوِیجُ أَبیِها».(3)امّا این که آیا پسر صغیر هم بعد از بلوغ می

تواند عقد را بر هم زند یا نه، میان فقیهان اختلاف نظر وجود دارد: دیدگاه مشهور(4) این است که پسر صغیر همانند دختر صغیرة بعد از بلوغ حق ابطال نکاح را ندارد، زیرا فرض بر این است که نکاح با رعایت مصلحت و با ولایت صحیح شرعی انجام گردیده است.

روایاتی نیز بر این دیدگاه دلالت دارد، مانند آن که امام صادق علیه السلام فرموده اند: عقدی که پدر واقع ساخته بر دختر و پسر نافذ است، «یَجُوزُ عَلَیْها تَزْوِیجُ الأَبِ وَیَجُوزُ عَلَی الْغُلامِ...».(5)در مقابل دیدگاه مشهور، عدّه ای از فقها مانند شیخ طوسی

(6) و ابن برّاج(7) ، ابن حمزه،(8)

ص:75


1- (1) راوندی، فقه القرآن 138:2-139؛ قواعد الاحکام 15:3؛ جواهر الکلام 172:29؛ جامع المدارک 153:4 و 172.
2- (2) غنیة النزوع: 342؛ مسالک الافهام 118:7-119؛ الحدائق الناضرة 204:23.
3- (3) وسائل الشیعة 275:20، باب 6 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 1.
4- (4) شرائع الاسلام 276:2؛ ارشاد الاذهان 7:2؛ مستند الشیعه 130:16-131؛ تراث الشیخ الاعظم (کتاب النکاح): 108 و 110؛
5- (5) الکافی 131:7-132، ح 1.
6- (6) النهایة: 467.
7- (7) المهذّب 140:2 و 197.
8- (8) الوسیلة الی نیل الفصیلة: 300.

و برخی دیگر(1) معتقدند: پسر صغیر بعد از بلوغ، خیار فسخ نکاح دارد و میتواند عقد را امضا یا ابطال نماید.

دلیل این نظریّه، دو چیز است:

1 - ضرر بر زوج، زیرا اثبات مهر و نفقه بر وی ضرر بر اوست، در حالی که بر زوجه چنین ضرری وارد نمیگردد، از این رو از باب دفع ضرر، اگر خواست میتواند عقد را ابطال نماید.

2 - دلیل دیگر، برخی از روایات(2) است. لیکن از هر دو دلیل جواب داده شده(3) که تفصیل آنها خارج از مجال این تحقیق است.

د: حرمت نزدیکی با زوجه صغیره

بر زوج حرام است، قبل از آن که زوجه صغیرة به سنّ بلوغ برسد با او نزدیکی نماید، اعمّ از این که با نکاح دائم، زوجیّت منعقد شده باشد یا با عقد موقّت. این حکم مورد توافق فقها(4) است.

و دلیل آن علاوه بر اجماع،(5) روایاتی است در حدّ استفاضه، از جمله، حلبی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: اگر مردی دختر صغیره ای را به عقد خود درآورد تا زمانیکه به سنّ نه سالگی نرسیده، نباید با او نزدیکی نماید. «إِذا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْجارِیَةَ وَهِیَ صَغِیرَةٌ فَلا یَدْخُلُ بِها حَتّی یَأْتِیَ لَها تِسْعُ سِنِینَ».(6)

ه -: مجازات نزدیکی با زوجه صغیره

اگر زوج با زوجه صغیرة خود نزدیکی نماید، احکامی بر آن مترتّب میشود، ازجمله این که:

ص:76


1- (1) السرائر 568:2.
2- (2) وسائل الشیعة 293:20، باب 13 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 3؛ و 277-278، باب 6، ح 8-9.
3- (3) ر. ک: جواهر الکلام 174:29؛ موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 596:1 و بعد از آن.
4- (4) جامع المقاصد 330:12؛ مسالک الافهام 67:7؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 74؛ تحریر الوسیلة 216:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 23.
5- (5) التنقیح الرائع 25:3؛ مفاتیح الشرائع 290:2؛ جواهر الکلام 118:29.
6- (6) وسائل الشیعة: 101:20، باب 45 من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.

1 - اگر زوجه صغیره با این عمل، افضاء(1) نشده باشد، عقد نکاح باقی است، ولی جایزنیست زوج در آینده با زوجه نزدیکی نماید، بلکه میتواند با وی زندگی نماید و یا اورا طلاق دهد.(2)

2 - اگر با انجام عمل زناشویی زوجه افضاء شده باشد، بر زوج حرام مؤبّد میگردد.(3)

3 - در صورت افضای زوجة صغیره، بر زوج واجب است دیه یک انسان کامل را به او بپردازد؛ یعنی باید نصف دیة مرد به زن پرداخت شود. این مسأله مورد توافق فقیهان است.(4)

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره میگوید: در صورتیکه بین زوجین در فرض مسأله، طلاق صورت پذیرد، وجوب پرداخت دیه از زوجه برداشته نمیشود.(5)

4 - هم چنین در صورت افضای زوجه صغیره با نزدیکی بر زوج واجب است تا زمانیکه زوجه زنده است، نفقه او را بپردازد. در روایت صحیحه، حلبی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: در صورتیکه زوجه صغیره با عمل زناشویی افضاء گردیده، تا زنده است زوج باید نفقه او را بپردازد. «قالَ: عَلَیْهِ الإِجْراءُ عَلَیْها ما دامَتْ حَیَّةً».(6)

و: وجوب پرداخت نفقه زوجه صغیره

از عبارات برخی از فقها استفاده میشود، پرداخت نفقه زوجه هر چند صغیره باشد، بر زوج کبیر واجب است. این دسته از فقیهان معتقدند که عقد نکاح خود مقتضی نفقه میباشد، خواه تمکین نمودن زوجه در مقابل زوج ممکن باشد، مانند آن که زوجه کبیره است یا ممکن نباشد، مثل آن که زوجه به سنّ بلوغ نرسیده باشد.(7)

ص:77


1- (1) مقصود از افضاء تداخل مجرای بول و خون حیض است، به طوری که هر دو مجرا یکی شود.
2- (2) المقنعة: 747؛ السرائر 530:2؛ مختلف الشیعة 64:7.
3- (3) شرائع الاسلام 270:2؛ کشف الرموز 109:2؛ مسالک الافهام 67:7؛ جامع المقاصد 330:12؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 25.
4- (4) الخلاف 257:5؛ جواهر الکلام 422:29.
5- (5) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 28.
6- (6) وسائل الشیعة 282:29، باب 44 من ابواب موجبات الضمان، ح 2.
7- (7) ر. ک: نهایة المرام 474:1؛ الحدائق الناضرة 99:25-100؛ مسالک الافهام 440:8.

مستند این دیدگاه اطلاق بعضی از آیات قرآن(1) و روایات(2) است، مانند این که در روایت موثّق، اسحاق بن عمّار میگوید: از امام صادق علیه السلام از حق زن بر مرد سؤال کردم، فرمودند: از حقوق زن این است که مرد باید خوراک و پوشاک او را تأمین نماید.(3)

اطلاق این روایت، صورت عدم امکان تمکین زوجه در مقابل زوج را شامل میشود، البته آن دسته از فقها که معتقدند شرط پرداخت نفقه، تمکین زوجه در مقابل زوج میباشد، آیات و روایات مورد اشاره را منصرف از فرض بحث دانسته و گفته اند: این ادلّه نسبت به زوجه صغیره دارای اطلاق نیست.(4)

هم چنین در فرضی که زوج صغیر است و زوجه کبیره، بسیاری از فقها(5) معتقدند که پرداخت نفقه بر زوج هر چند صغیر باشد، واجب است. البتّه به دلیل این که صغیر دارای تکلیف نیست، ولی او باید از اموالش بپردازد.

ز: عدم رعایت مصلحت در نکاح صغار

اقدام ولی نسبت به نکاح صغار باید در جهت غبطه و رعایت صلاح و سود آنان باشد، یا این که مستلزم مفسده و ضرر بر آنان نباشد (بنابر اختلاف رأیی که در این مورد وجود دارد) در غیر این صورت، یعنی اگر ازدواج به مصلحت صغیر نباشد یا مضّر به حال او باشد، مانند این که با وجود دو خواستگار، ولی از نکاح دختر صغیره اش با فردصالح خودداری نماید و او را به عقد دیگری درآورد یا به کم تر از مهر المثل (مهریه ای که برای دختران هم شأن او در نظر گرفته میشود) تزویج نماید یا برای همسر پسر صغیر خود مهریّه ای بیش تر از مهر المثل در نظر بگیرد این پرسش مطرح است که آیا عقد نکاح باطل است یا متوقّف بر اجازه صغیر و صغیرة بعد از بلوغ میباشد؟ در این باره بین فقها اختلاف نظر وجود دارد:

ص:78


1- (1) سوره بقره 233:2؛ سوره نساء 34:4.
2- (2) وسائل الشیعة 509:21، باب 1 من ابواب النفقات، ح 1-2.
3- (3) همان: 510، ح 3.
4- (4) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 86:2.
5- (5) المبسوط 316:4؛ کشف اللثام 562:7؛ تحریر الوسیلة 280:2، مسأله 4؛ نهایة المرام 475:1؛ مختلف الشیعة 321:7.

دیدگاه مشهور فقها این است که در این گونه موارد، عقد به صورت فضولی واقع میشود و موقوف بر آن است که صغیر پس از بلوغ اجازه دهد یا ردّ نماید که در صورت اجازه، صحیح و در صورت ردّ، باطل است.(1)

البته اگر ولی، دختر صغیرة خود را به مهریّه ای که کم تر از مهر المثل است، تزویج نماید، برخی از فقیهان فرموده اند: عقد، صحیح و مهریّه تعیین شده، باطل و متوقّف بر اجازه دختر صغیرة بعد از بلوغ میباشد، اگر آن را اجازه داد، صحیح، و الاّ باید زوج، مهر المثل را بپردازد.(2)

در مقابل این دیدگاه، بعضی از فقها معتقدند که عقد به کلّی باطل است و اجازه دختر صغیرة پس از بلوغ هم موجب صحّت آن نمیشود.(3)

ح: توارث بین صغیرین

در صورتیکه عقد نکاح بین دو صغیر با رعایت مصلحت انجام پذیرد، صحیح و نافذاست و اگر یکی از دو صغیر قبل از بلوغ فوت نماید، دیگری از او ارث میبرد.(4)

ص:79


1- (1) الروضة البهیّة 139:5-140؛ الحدائق الناضرة 253:23.
2- (2) قواعد الاحکام 15:3؛ مسالک الافهام 154:7-155؛ تحریر الوسیلة 228:2، مسأله 6؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 107.
3- (3) جامع المقاصد 149:12؛ جواهر الکلام 198:29؛ العروة الوثقی 646:2، مسأله 6؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح: 170-171.
4- (4) شرائع الاسلام 279:2؛ قواعد الاحکام 16:3؛ مستند الشیعه 189:16؛ تحریر الوسیلة 231:2-232؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 122-123.

گفتار سوم: تحقیق در مسأله ولایت بر ازدواج

1- ایراد بر ولایت بر ازدواج صغار

در مسأله ولایت بر ازدواج صغار، این ایراد مطرح است که انتخاب همسر از طبیعیترین حقوق هر انسان است و از لوازم احترام به شخصیّت اوست و با ولایت نمیتوان خصوصیترین چهرة زندگی را بر او تحمیل کرد، از این رو اعمال ولایت و انتخاب همسر توسط پدر و جدّ پدری برای کودک، او را از طبیعیترین حق مشروع خود محروم میسازد و به شخصیت طفل صدمه میزند. صدمه های ناشی از چنین اقدامی، جبران ناپذیر است، زیرا کودک تا رسیدن به سن بلوغ، باید همسر ناخواسته را با تمام ضررهای مادّی و معنوی آن پذیرا باشد. پس از بلوغ نیز بر فرض که بتواند تجاوز ولی قهری را از حدود نمایندگی اثبات کند و نکاح فضولی را بر هم بزند، هیچ چیز نمیتواند گذشته دردناک را به او بازگرداند.(1)

مسأله اختیار در انتخاب همسر چنان دارای اهمّیت است، که در ماده 23 میثاق مدنی، سیاسی مصوّب سال 1966 میلادی مجمع عمومی سازمان ملل متحد آمده است:

1 - حق نکاح و تشکیل خانواده برای زنان و مردان از زمانی که به سنّ ازدواج میرسند، به رسمیّت شناخته میشود.

2 - هیچ نکاحی بدون رضایت آزادانه و کامل طرفین آن، منعقد نمیشود.

ص:80


1- (1) ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی - خانواده: 68-69.

خلاصه این که؛ ولایت بر نکاح صغار که نتیجة آن، انتخاب همسر برای کودک بدون دخالت و رضایت وی میباشد، تعدّی به حق و آزادی کودک است و قابل پذیرش و عمل نمیباشد.

2- مترقّی بودن حکم ولایت بر نکاح صغار

مسأله ولایت بر نکاح صغار مانند دیگر احکام اسلام، حکمی مترقّی و نشان گر جامعیّت و فراگیر بودن احکام اسلام در تمام حالات و صور زندگی بشر است، و در تشریع آن، حقوق دختر و پسر رعایت شده است. برای اثبات این مدّعا لازم است چند مطلب مورد توّجه قرار گیرد.

الف: ازدواج در دوران های گذشته

در گذشته ای نه چندان دور موقعیت اجتماعی، فرهنگی و حقوقی زن نسبت به شرایط کنونی، بسیار متفاوت بوده است، زنان به رغم احکام و تعالیم مترقّی ادیان الهی، از بسیاری از حقوق طبیعی و انسانی خود محروم مانده بودند؛ محرومیت آنان تنها در زمینه استقلال مالی، مشارکت در امور اجتماعی، دانش اندوزی و امثال آن خلاصه نمیشد، بلکه در ازدواج و همسرگزینی که از حقوق اوّلیه بشر میباشد، از حقوق مسلّم خود محروم بودند. در عصر جاهلیت، پدران خود را صاحب اختیار دختران، خواهران و گاهی مادران خود میدانستند و در انتخاب شوهر اراده و اختیاری برای آنها قائل نبودند. تصمیم گرفتن، حق مطلق پدر یا برادر بود و در نبود آنها عمو و دایی دارای حق مطلق بودند. پدران به خود اجازه میدادند دخترانی که هنوز از مادر متولد نشده اند به عقد مرد دیگری درآورند که هر وقت متولّد و بزرگ شد، آن مرد حق داشته باشد که آن دختر را برای خود ببرد.(1) نکاح شغار یکی دیگر از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران بود.(2)

ص:81


1- (1) شهید مطهری، نظام حقوق زن در اسلام: 74.
2- (2) نکاح شغار یعنی معاوضه کردن دختران. دو نفر که دو دختر رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه میکردند، یه این ترتیب که هر کدام از دو دختر، مهر آن دیگری بشمار میرفت و به پدر او تعلّق میگرفت، اسلام این رسم را منسوخ کرد. همان: 75.

در تمام کشورها و ممالک دنیای آن روز، کم و بیش چنین وضعیتی وجود داشت. ایرانیان با این که در دوره ساسانیان نسبت به ممالک دیگر رشد یافته تر بودند، در انتخاب شوهر هیچ گونه حقّی برای دختر قائل نبودند در مورد پسر نیز هنگامی که به سنّ بلوغ و رشد میرسید چه بسا پدر، یکی از زنان متعدد خود را به عقد زناشویی وی در میآورد و برای این که ازدواج کاملاً قانونی باشد، لازم بود که پدر، برادر، عمو یا قیّم دختر، قباله عقد را امضا کند.(1) در هند نیز زنان مجبور بودند به شوهری که پدر یا برادر برای آنان انتخاب میکرد، رضایت دهند.(2)

با بررسی تاریخ و شرایط خاص اجتماعی صدر اسلام، به ویژه در زمینه تزویج، میتوان این نتیجه را گرفت که تشریع قانون ولایت بر تزویج صغار، برای پدر و جدّ پدری در موقعیّت و شرایط خاص آن دوره، نه تنها حقّی را از فرزندان ضایع نکرده، بلکه خدمت بزرگی نیز به آنان نموده است، زیرا در شرایطی که برخی از خویشاوندان به خصوص خویشاوندان پدری، به خود حق میدادند سرنوشت دختر یا پسری را به میل خود تعیین نموده و برای او همسر انتخاب نمایند، اسلام این سنّت غلط را نسخ نمود و انتخاب همسر را پس از بلوغ، حق دختر و پسر و پیش از بلوغ در صورت نیاز فقط در اختیار پدر و جدّ پدری قرار داده که هم نسبت به فرزند خود دلسوزتر هستند و هم به مصالح او آشناتر میباشند، در عین حال نفوذ تصرّفات آنان را مشروط به عدم مفسده یا مصلحت فرزند نمود.

از این رو با دقّت در روایات معلوم میگردد که پاره ای از آن ها در زمینه نفی ولایت خویشان غیر از پدر و جدّ پدری وارد شده اند و این مسأله، خود نشان گر شیوع و متداول بودن اعمال ولایت از ناحیه آنان بوده است به طوری که این روایات در صدد از بین بردن این ذهنیّت یا در پاسخ به پرسش اصحاب وارد شده اند.(3)

ص:82


1- (1) سن ازدواج دختران: 67، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان: 42.
2- (2) همان، به نقل از اعلام النساء المؤمنات، المقدمة الثانیة: 19.
3- (3) وسائل الشیعه 80:22، باب 33 من ابواب مقدمات الطلاق، ح 2؛ و 273:20، باب 4 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 4؛ و 280، باب 7، ح 1؛ و 276، باب 6، ح 2؛ موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 549:1 و بعد از آن.

ب: نسبی بودن مفهوم مصلحت و عدم ضرر

در مباحث گذشته بیان شد که اعمال ولایت و اقدام بر نکاح صغار توسط ولی شرعی مشروط به حفظ منافع و مصالح طفل یا احراز عدم مفسده و ضرر بر اوست و بر ولی جایز نیست کاری را بر خلاف مصلحت طفل در تصرفات مالی و غیر مالی انجام دهد.

توضیح این که؛ واژه های مصلحت، منفعت، صلاح و صرفه و عدم ضرر، مفاهیم عامی هستند که نمیتوان مصادیق آنها را منحصر در مواردی خاص دانست، بلکه از معیارهای نسبی برخوردارند و در هر زمینه و هرگونه تصرّفی، معیار خاص خود و معنای مخصوص به خود را مییابند، مثلاً در زمینه تصرّفات مالی، رعایت مصلحت به این است که ولی طفل مانع اتلاف مال او شود و آن را در جهت سودآوری به جریان اندازد و از جهت مادّی ضرری متوجه طفل نشود. و در مسأله ازدواج، ازدواجی به صلاح و صرفه است که هدف و مقصود نهایی از آن را برای انسان تأمین نماید.

ازدواج، علاوه بر این که ضامن بقای نسل انسان میباشد، تأمین کننده آرامش و سلامت و امنیت جامعه و مانع انحراف ها و کج رویهای فردی و اجتماعی و تضمین کننده بهداشت جسمی و روانی انسان باید باشد. در آیات شریفه قرآن و احادیث نیز یکی از مهم ترین اهداف ازدواج، ایجاد انس و الفت و سکینه(1) و آرامش روحی بیان شده است.(2)

با توجه به این واقعیّت، میتوان نتیجه گرفت که مصلحت در ازدواج این است که انسان را به اهداف فوق برساند، از این رو در تزویج ولایی، ولی نمیتواند تمام توجه خود را به امور مادّی معطوف دارد و فقط بالا بودن مهریّه یا توانایی زوج را در نظر بگیرد.

به بیان روشن تر: سکون و آرامش و تعادل روحی و روانی در ازدواج، زمانی حاصل میشود که زن و شوهر نسبت به یکدیگر تمایل داشته و مودّت و دوستی بین آنان حکم فرما باشد. در صورتی که زوجین به هر علّت نسبت به یکدیگر بیرغبت بوده و اکراه داشته باشند، صفا و آرامش در زندگی آنان وجود نخواهد داشت، بلکه چه بسا کانون

ص:83


1- (1) سوره روم 21:30.
2- (2) رج به گفتار اوّل، بخش سوم.

خانواده به عرصه جنگ و نزاع تبدیل شده و به جای این که موجب آرامش و تسکین خاطر یکدیگر باشند، هر یک موجب آزردگی خاطر دیگری را فراهم سازند.

از مجموع مطالبی که گذشت، نتیجه میگیریم که مصلحت دارای مفهوم نسبی و معیار عرفی است، زیرا:

اولاً: در هر تصرّفی، معیاری خاص وجود دارد، معیار مصلحت در تصرّفات مادّی، نفع و زیان مادّی و معیار مصلحت در تزویج، فراهم آمدن ازدواج سالم و موفقی است که توافق و همگونی زوجین تا حدّ امکان در آن لحاظ شده باشد.

ثانیاً: معیار در هر تصرّفی وابسته به شرایط مختلف زمانی، مکانی و اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی هر جامعه میباشد؛ ممکن است در شرایط زمانی و مکانی خاص، تصرّفی به صلاح و صرفه باشد، در حالی که در زمان و شرایطی متفاوت، مصلحتی در انجام آن نبوده، بلکه مصلحت در ترک آن باشد.

تزویج کودکان در سنین کودکی نیز یکی از مصادیق همین مسأله است، زیرا در گذشته که غالباً پدر و بزرگ ترهای خانواده عهده دار انتخاب همسر برای فرزندان بوده اند، تزویج ولایی کودکان با رعایت شرایط لازم، خلاف مصلحت نبوده است. امّا امروزه که جوانان در انتخاب همسر، استقلال یافته و نظر آنان در برگزیدن شریک زندگی نقش تعیین کننده ای دارد، اعمال این ولایت معمولاً خالی از مصلحت است، بلکه دارای مفسده میباشد، به ویژه آن که در شرایط کنونی معیار انتخاب همسر نسبت به گذشته بسیار گوناگون شده و عواملی از قبیل سطح تحصیلات، اعتقادات، بینش وتفکّر فردی و اجتماعی، نوع شغل و برخی عوامل دیگر، معیارهای عمده ای در گزینش همسر به شمار میروند.

ثالثاً: مرجع تشخیص مصلحت، بلکه عدم ضرر، عرف و عقلا و نوع خردمندان جامعه میباشند.

با این حال در وضعیت کنونی بسیار محتمل است که اگر ولی، دختر و پسری را به عقد یکدیگر درآورد، آنها پس از بلوغ نسبت به ازدواج انجام شده، ناراضی و ناخشنود

ص:84

باشند و از آن جا که طبق دیدگاه مشهور فقها، خیار فسخ نیز ندارند، انجام چنین ازدواجی گاهی آن ها را دستخوش مسائل و مشکلات سختی میسازد که رهایی از آنها خالی از اشکال نیست و چه بسا غیرممکن است.

بنابراین اعمال ولایت قهری در ازدواج صغار، در عرف این زمان در غالب موارد و چه بسا در اکثریت قریب به اتّفاق، خالی از مصلحت است، بلکه دارای مفسده میباشد و مجوزّی برای انجام آن نیست مگر در موارد نادر و استثنایی که مصلحت و عدم ضرر احراز شود، در این گونه موارد نیز چون مرجع تشخیص مصلحت، نظر نوع مردم میباشد برای جلوگیری از سوء استفاده، لازم است احراز مصلحت توسط قاضی و سیستم قضایی تأیید شود و سپس اولیا بر این امر اقدام کنند.

ظاهراً با عنایت به آن چه ذکر شد، بعد از انقلاب در ماده 1041 قانون مدنی، اصلاحاتی اعمال شد که پیش تر اشاره گردید.

ج: تحقق مصلحت حقیقی صغار با ازدواج ولایی

هر چند در شرایط کنونی معیار انتخاب همسر نسبت به گذشته دگرگون شده و جوانان در انتخاب همسر برای خود، نقش تعیین کننده دارند، از سوی دیگر میتوان ادّعا کرد بسیاری از همین جوانان، دارای بلوغ فکری در امر ازدواج نیستند و نمیتوانند مصحلت خود را تشخیص دهند. هدف والا و مقدّس ازدواج را آرامش و آسایش زن و شوهر و گام نهادن به سوی کمال انسانی را به درستی مورد توجّه قرار نمیدهند.

شاهد این ادّعا، کثرت طلاق در جامعه کنونی نسبت به گذشته است که متأسفانه هر سال به آمار آن اضافه میشود و بسیاری از ازدواج ها در همان ماه های اوّل به اختلاف و جدایی منجر میشود؛ مگر نه این است که دختر و پسر برای زندگی مشترک در تمام عمر پا به عرصه انتخاب و ازدواج میگذارند و روزها و ماه های اولیّه به یکدیگر علاقه مند میباشند، ولی این علاقه مدّت زمان طولانی دوام ندارد و در ماه ها و یا سال های اول زندگی به سردی میگراید و در بسیاری از موارد با داشتن فرزند و یا فرزندانی، کانون خانواده متلاشی میگردد.

ص:85

ضرر و نابسامانیهایی که با جدایی پدر و مادر بر فرزندان وارد میشود و در جامعه کم نیستند و نیز اختلافاتی که میان بستگان طرفین بروز میکند و مشکلاتی که برای زنان در این رابطه به وجود میآید، با معیار و آمارهای مادّی قابل سنجش نیست تا بیان شود در هر طلاق چقدر به افراد و جامعه خسارت وارد میشود.

همه این مشکلات برای این است که دختر و پسر در انتخاب همسر خود به بلوغ فکری لازم نرسیده اند، بلکه باید آن ها را کمک کرد تا با معیارهای صحیح، انتخاب همسر نمایند و در موارد استثنایی اگر ولی صغیر با رعایت آن چه ذکر شد، تشخیص دهد که ازدواج زود هنگام به مصلحت کودک است، با این شرط که نوع عقلا این تشخیص را سرزنش نکنند، این ازدواج میتواند خیر و برکت را به دنبال داشته باشد، و بر فرض که بعد از بلوغ و در برهه ای از زندگی خود به یکدیگر علاقه نداشته باشند، حفظ مصالح آن ها ایجاب میکند با یکدیگر بسازند و به این زندگی خوش بین و خشنود باشند.

قرآن کریم با سفارش به پرهیز از اختلاف و جدایی در زندگی مرد و زن میفرماید: با زنان به طور شایسته رفتار کنید و اگر از زنان خود به هر جهت کراهت داشتید، تصمیم به جدایی و طلاق نگیرید، چه بسا از چیزی کراهت دارید و خداوند در آن نیکی فراوان قرار داده است. (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً) .(1)

یعنی اگر به هر دلیل زنان در نظر شما ناخوشایند باشند فوراً تصمیم به جدایی یا بدرفتاری نگیرید و تا آن جا که در توان دارید، مدارا کنید، زیرا ممکن است شما در تشخیص خود گرفتار اشتباه شده باشید و آن چه را نمیپسندید، خداوند در آن خیر و برکت و سود فراوان قرار داده باشد.

د: مخفی بودن علّت تشریع احکام

صرف نظر از آن چه ذکر شد، باید گفت بنا نیست ما انسان ها به تمام علّت تشریع احکام، آگاهی داشته باشیم و اگر نتوانستیم با عقل قاصر خود بفهمیم، آن را توجیه نماییم.

ص:86


1- (1) سوره نساء 19:4.

فرض این است که ولایت پدر و جدّ پدری بر ازدواج صغار، با دلیل قطعی فقهی ثابت شده و فقهای اسلام اعمّ از شیعه و سنّی در ادوار مختلف طبق آن فتوی داده اند.

بنابراین در تشریع این حکم بیگمان فلسفه و حکمت هایی وجود دارد و رعایت آن، مصالح صغار و پدر و مادر و در نتیجه جامعه را در پی خواهد داشت، هرچند ما به آن آگاهی نداشته باشیم، بلکه در نگاه نخست چندان جالب و مترقّی هم نباشد.

اصولاً شبهه و تردید در احکام الهی به ویژه در این گونه موارد، بیش تر متأثر از افکار انحرافی و بیبندوباری غربی است که قائل به آزادی بیقید و شرط جوانان در مسائل جنسی میباشند. انصاف این است که نسبت به این گونه افکار، ولایت ولی بر تزویج برخلاف آزادی است، لیکن با نگرش به احکام نورانی قرآن که به زنان دستور میدهد در سخن گفتن نیز جانب احتیاط را رعایت کنند و به گونه ای حرف نزنید که بیماردلان هوس و مکر شهوانی در سر بپرورانند. (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ) . (1) و به مردان و زنان امر مینماید، چشمان خود را از نگاه به نامحرم و هوس آلود فرو گیرند. (قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ...)2 ، این حکم برخلاف آزادی نیست، بلکه حکایت از لطف پروردگار دارد که مقرّر داشته، پدر و جدّ پدری باتوجه به تجربیّات خود و واقعیت های موجود و علاقه ای که به سرنوشت فرزندان دارند، آن ها را در انتخاب همسر و مسائل جنسی که شعله های آن از روزهای نخست نوجوانی در وجود آنها شعله ور است، یاری و کمک کنند و اگر نیاز شد قبل از بلوغ در این باره تصمیم بگیرند.

به هر حال بعید نیست حتّی در دوران کنونی با همه تحوّلاتی که در امر ازدواج به وجود آمده، در مواردی اعمال این حکم به نفع و مصلحت بعضی از کودکان باشد و میتواند از هرج و مرج و گسستگی که در مسائل جنسی در جامعه به وجود آمده، جلوگیری به عمل آورد و در همان سال های اوّل عمر، نوجوان خود را وابسته به فردی ببیند و دیگر در پی این و آن نرود و از برنامه های ضد اخلاقی گریزان باشد.

ص:87


1- (1) سوره احزاب 32:33.

البتّه این نظریه نیاز به بررسی و کارشناسی بیش تر دارد و لازم است در این باره بیش تر تحقیق شود تا ضمن گسترش فرهنگ قرآنی در جامعه راه کار عملی آن نیز فراهم گردد.

ه -: تشریع حکم و اجرای آن

آخرین جوابی که برای این ایراد به ذهن میرسد، این است که لازمه تشریع حکم، اجرای آن در سطح وسیع نیست، بلکه چه بسا حکم یا احکامی در اسلام تشریع شده و اجرای آن مربوط به زمان ضرورت و نیاز است، مانند جواز اکل میته، جواز تصرّف در اموال دیگران و از این قبیل. این حکم (ولایت بر تزویج صغار) نیز این چنین میباشد و فقط در صورت ضرورت، ولی مجاز به اعمال این ولایت است.

جمع بندی:

از آن چه گفته شد، معلوم گردید:

1 - حکم ولایی ازدواج صغار ناظر به دوران های گذشته و زمان صدر اسلام است.

2 - در ازدواج صغار باید رعایت مصلحت شود و چون مصلحت امر نسبی و عرفی است، رعایت آن در ازدواج صغار در این زمان کم تر اتفاق میافتد.

3 - اگر در موردی ولی با رعایت مصلحت، به ازدواج صغار اقدام نمود، لازم است کودک به این ازدواج راضی باشد، چرا که خیر او در آن است.

4 - بی تردید ولایت بر ازدواج صغار دارای علت ها و حکمت هایی است و عمل به آن حتّی در زمان کنونی میتواند از اشاعه فساد جنسی، در بین جوانان جلوگیری به عمل آورد.

5 - حکم ولایت بر ازدواج صغار، در موارد ضروری اعمال میگردد.

3- اسلام و مسأله ازدواج جوانان

حال که سخن در تحقیق پیرامون حکم ولایت بر ازدواج صغار به میان آمد، مناسب است به نظر اسلام در مورد ازدواج جوانان نیز اشاره شود، هر چند تحقیق کامل در این خصوص مجال بیشتری را میطلبد.

ص:88

مسأله تربیت جنسی یکی از دشوارترین مسائل تربیتی است و درباره آن نظرهای گوناگون اظهار شده که برخی از آن ها چنان سردرگم و نادرست است که نه تنها سودی نمیرساند، بلکه موجب انحراف نیز میگردد. در چنین اظهار نظرهایی معمولاً زندگی جنسی انسان هم ردیف زندگی جنسی سایر حیوانات معرفی شده است و اطفای غریزه جنسی و نتیجه طبیعی آن یعنی زاد و ولد، هدف اصلی است، بلکه گاه زاد و ولد را نیز مزاحم تلقّی کرده اند و فقط در حدّ پاسخ گویی به یک هیجان درونی از هر طریق ممکن بسنده شده.

ولی از دیدگاه اسلام، زندگی جنسی انسان با سایر حیوانات تمایز دارد و در همین تمایز است که هدف تربیت جنسی جلوه مییابد.

اسلام با آزادی کامل غریزه جنسی و بیبند و باری و ارضای آن از هر طریق ممکن و خارج از ضوابطی که معیّن کرده، مخالف است و آن را خطا و گناه میشمرد. البته، غریزه جنسی و ارضای آن را امری منفور، زشت و برخلاف فضایل انسانی نمیشمارد و اعراض از آن را کمال نمیداند.

به بیان دیگر، در نظام اخلاقی و تربیتی اسلام، افراط و تفریط در امر غریزه جنسی خلاف مقتضای طبیعت انسان است و راه سوّم یعنی رعایت اعتدال را توصیه نموده و برای هدایت صحیح غریزه جنسی و مهار آن، ضابطه و مقرّراتی وضع نموده است.

اسلام از یک طرف، ازدواج و تشکیل خانواده را امری پسندیده بلکه عبادت دانسته و به آن توصیه و تأکید کرده و ترک ازدواج را امری ناپسند شمرده است و از طرف دیگر، بیبند و باری و هرگونه ارضای غریزه جنسی را از غیر طریق ازدواج، گناه و انحراف از مسیر طبیعی میداند.

بدین ترتیب با توجه به اهمیت موضوع، ضرورت دارد پدران و مادران و دیگر مربیان نسبت به امور جنسی فرزندان و تربیت آنها در این خصوص عنایت ویژه داشته و حساسیت نشان دهند، و آنان را به مسائل مربوط به آن آگاهی دهند، تا کودکان و نوجوانان امروز، در آینده بتوانند وظیفه همسری خویش را به درستی ایفا کرده، کانون خانواده آنان به چراغ عشق و تعهد روشن شود و در کنار هم به آرامش توأم با رحمت و مودّت دست یابند.

ص:89

یکی از علل انحرافات جنسی در کودکان و نوجوانان، ناآگاهی و بیخبری آنان از ماهیت و چگونگی عملکرد غریزه جنسی و عواقب انحراف و آلودگی جنسی است. نوجوانان به لحاظ نداشتن آگاهی و تجربه لازم، به صورت طبیعی در معرض برخی از خطاها و لغزش ها هستند، از این رو بر پدر و مادر و مربیان است که به مرور زمان آنان را با مسائل مربوط به مراحل مختلف سنی خود آشنا سازند، زیرا بیخبری و کم اطلاعی نوجوانان موجب میشود که در تحریکات به عمل آمده براساس عامل «لذّت آنی» عمل کنند.(1)

بنابراین لازم است جوانان و نوجوانان را به رعایت آن چه در دوره بلوغ، لازم است آشنا کرد، و به تدریج ظرفیت آن ها را برای تشکیل خانواده ای سالم و متعادل بالا برد. برای تحقّق این منظور علاوه بر آن چه ذکر شد، موارد زیر نیز دارای اهمیت است.

- آموزش اولیا و مربیان در زمینه روش های کنترل و مراقبت بهداشتی نوجوانان دردوران بلوغ.

- آموزش آداب و احکام دوران بلوغ به دختران و پسران نوجوان.

- آموزش نسل جوان در زمینه آسیب های روانی، اجتماعی و تربیتی ناشی از روابط نامشروع دختر و پسر.

- تفکیک برنامه های جمعی و تحصیل دختران و پسران در دوران بلوغ.

- تدوین حدود شرعی معاشرت با جنس مخالف و تبیین فلسفه آن.

- حذف عوامل محرّک محیطی، فیزیکی و روانی در جهت بهداشت جسمی و جنسی نوجوانان.

- مهار ارتباطات، تماس ها و رؤیت های تحریک کننده در بین دختران و پسران.

- تنظیم برنامه غذایی مناسب.

- برنامه ریزی برای فعالیت های بدنی و فکری به منظور تعدیل غریزه جنسی.

- الگوسازی وضعیت مطلوب رفتار و روابط دختر و پسر در محیطهای آموزشی، فرهنگی و علمی.

ص:90


1- (1) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 220-221 و 235.

- تقویت روحیه غیرت مندی جوانان نسب به حراست از نوامیس و عفت و شرف خانوادگی.

- هدایت خانواده ها در تسهیل امر ازدواج نسل جوان و عدم سخت گیری و تشریفات بیمورد.(1)

آری، ازدواج جوانان و تسهیل آن، مهمترین عامل برای جلوگیری از انحرافات جنسی و کمک به عفت عمومی و ایجاد زمینه سعادت معنوی انسان است. بدین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کمک به ازدواج جوانان را از حقوق آن میشمرد. «مِنْ حَقِّ الْوَلَدِ عَلی والِدِهِ ثَلاثَةٌ... وَیُزَوِّجُهُ إِذا بَلَغَ».(2)شاید فرزندان به خاطر کم تجربگی، تنگ دستی، آرزوهای طولانی و اندیشه های رؤیایی در امر ازدواج، دچار انحراف یا تردید شوند. بر پدران است که آن ها را در انتخاب صحیح و مناسب همسر، یاری رسانند و مقدمات این امر مقدس را برای آنان فراهم آورند.

از امام رضا علیه السلام روایت شده است که جبرئیل بر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرود آمد و سلام خدا را ابلاغ کرد و گفت: خداوند میفرماید، دوشیزگان همانند میوه بر درختان هستند، آن گاه که میرسند اگر چیده نشوند تابش آفتاب آن را تباه میکند و یا وزش باد آنها را دگرگون میسازد.(3)

از آن حضرت نقل شده که فرموده است: هر کس که فرزندش به سن ازدواج برسد و او امکان داشته باشد، ولی اسباب ازدواج وی را فراهم نکند و کار خلافی از فرزند سربزند، گناهش به گردن پدر است، «مَنْ بَلَغَ وَلَدَهُ النِّکاحَ وَعِنْدَهُ مایُنْکِحُهُ فَلَمْ یُنْکِحْهُ ثُمَّ احْدَثَ حَدَثاً فَالإِثْمُ عَلَیْهِ».(4)

ص:91


1- (1) همان: 245-246.
2- (2) وسائل الشیعه 482:21، باب 86 من ابواب احکام الاولاد، ح 9.
3- (3) علل الشرائع 303:2، باب 385 (نوادر العلل)، ح 4؛ بحار الانوار 371:100، باب 21 من ابواب النکاح، ح 1.
4- (4) کنز العمّال 442:16، ح 45337.

ص:92

فصل یازدهم: اعتقادات کودک

اشاره

ص:93

ص:94

گفتار اوّل: پاکی و طهارت روحی کودک

اشاره

برای بیان پاکی و طهارت روحی کودک مناسب است مطالبی در مورد مفهوم، جایگاه و ویژگیهای آن طی چند بند ارائه شود.

1- طهارت روحی کودک (فطرت توحیدی)

خداوند متعال، کودک را با طهارت روحی که در آیات و روایات، فطرت توحیدی نامیده شده و امروزه از آن با نام وجدان توحیدی (خداجویی) یادمیشود، آفریده است.

مقصود از وجدان، نیروی درک کننده نفس بشر است. منظور از وجدانیات هم واقعیّت ها و حقایقی است که وجدان آنها را درک میکند. بنابراین مقصود از وجدان توحیدی که خداوند متعال در نهادش به ودیعه گذارده، این است که به فطرت طبیعی و باطنی خود - در صورتیکه در حدّ درک و فهم اشیاء رسیده باشد - درک میکند که قدرت نامحدود و نیروی ثابت ولا یتغیّری گرداننده جهان هستی است.

ص:95

وجود آیین ها و مذهب های مختلف و عقاید گوناگون در تمام ادوار تاریخ بین ملل و اقوام، دلالت دارد که خمیر مایة اصلی دین و خداشناسی در سرشت کودک و همه بشر وجود دارد و همه در پی گمگشته خویش میگردند.

2- فطرت توحیدی در قرآن و احادیث

در قرآن کریم میخوانیم: به دین حنیف رویآور، به آیین فطرت متوجّه شو، به آن فطرت پاکی که خداوند تمام بشر را به آن فطرت آفریده است. این است قانون ثابت خلقت، این است آیین استوار و تزلزل ناپذیر الهی. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ) .(1)

به گفته برخی از مفسّران: «اقرار به عبودیت پروردگار در ذات بشر به ودیعت سپرده شده و همه درجات آن، ظهور فطرت و کشف اسرار آن است».(2) این آیه بیان گر چند حقیقت است:

الف: نه تنها خداشناسی، بلکه دین و آیین به طور کلّی و در تمام ابعاد، امری فطری است و باید چنین باشد؛ زیرا مطالعات توحیدی بیان گر این حقیقت است که بین دستگاه تکوین و تشریع، هماهنگی لازم وجود دارد و آن چه در شرع وارد شده است، بی گمان ریشه ای در فطرت دارد و آن چه در تکوین و نهاد آدمی است، مکمّلی برای قوانین شرع خواهد بود.

ب: دین به صورت خالص و عاری از هرگونه آلودگی، در درون جان آدمی وجود دارد و انحرافات امری عارضی است.

ج: جمله (لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ) و بعد از آن، جمله (ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ) تأکید بر مسأله فطری بودن دین و مذهب است و عدم امکان تغییر این فطرت الهی است، هرچند بسیاری از مردم بر اثر عدم رشد کافی، قادر به درک این واقعیّت نباشند.(3)

ص:96


1- (1) سوره روم 30:30.
2- (2) انوار درخشان 30:1.
3- (3) ر. ک: تفسیر نمونه 418:16-419؛ تفسیر الوسیط للقرآن الکریم 316:3؛ التفسیر المنیر فی العقیدة والشریعة 88:11-89.

به هر حال از نخستین روزی که انسان قدم به عالم هستی گذارد، این نور الهی در وجود او شعله ور است. روایات متعدّدی که در تفسیر این آیه مبارکه وارد شده نیز این مدعی را اثبات مینماید. به عنوان نمونه میتوان به روایات زیر اشاره نمود:

1 - حلبی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: خداوند بشر را با فطرت خدا پرستی آفریده است. فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ (فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها) قالَ: «فَطَرَهُمْ عَلَی التُّوحِیدِ».(1)همین مضمون را هشام از آن حضرت نقل نموده است.(2)

2 - زراره میگوید: از امام باقر علیه السلام سؤال کردم، دین حنیف چیست؟ فرمود: فطرت است، فطرتی که خداوند در نهاد تمام افراد بشر آفریده است و تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. «قالَ: الْحَنِیفِیَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَ اللهُ النّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ».(3) 3 - در جوامع روایی با تعبیرهای مختلف از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: هر نوزادی با فطرت خداشناسی و معرفت الهی متولّد میشود، آنگاه پدر و مادر او را به آیین یهودیت و نصرانیت بار میآورند.

«کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ حَتّی یَکُونُ أَبَواهُ یُهَوِّدانِهِ وَیُنَصِّرانِهِ».(4)و در بیان دیگری فرموده است: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ، یَعْنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خالَقَهُ».(5)مفاد این حدیث شریف این است که اساس پذیرش دین، در فطرت تمام کودکان وجود دارد. پدران و مادران که مربیّان فرزندان هستند، از این سرمایه فطری استفاده میکنند و فرزند خود را به آیینی که مایلند و به راهی که در نظر دارند، سوق میدهند، اگر اصل تقاضای خداشناسی در فطرت بشر نمیبود و سرشت آدمی در خواست آن را نمیداشت و عرضه مذهب های مختلف از طرف پدران و مادران بیفایده بود بشر هرگز در مدّت عمر خویش، دینی را با علاقه نمیپذیرفت و از آن پیروی نمیکرد.

ص:97


1- (1) الکافی 13:2، ذیل ح 4.
2- (2) همان: ح 1.
3- (3) همان: ح 4.
4- (4) بحار الانوار 281:3، ح 22؛ و 327:39.
5- (5) شیخ صدوق، التوحید: 331، باب 53، ذیل ح 9؛ الکافی 13:2، ذیل ح 4.

4 - از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرموده است: شش چیز در وجود انسان است که در ساخت آن اختیاری ندارد: معرفت، نادانی، خشنودی، خشم، خواب، بیداری. «قالَ: سِتَّةَ أَشْیاءَ لَیْسَ لِلْعِبادِ فِیها صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ وَالْجَهْلُ والرِّضا وَالْغَضَبُ وَالنَّوْمُ وَالْیَقَظَةُ».(1)برای روشن شدن معنی حدیث بایدگفت: زمانیکه طفل از مادر متولد میشود، صفحه خاطرش از نقش علم خالی است و هیچ دانشی ندارد.

(وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً) . (2) ولی خداوند متعال برای تأمین زندگی و ادامه حیات بشری، نوزاد را با غرائزی از قبیل، شهوت، غضب، خواب، بیداری و... مجهّز فرموده است. در این حدیث شریف امام صادق علیه السلام با عنایت به این که نوزاد از علم خالی و از دانش بیخبر است، فطرت، معرفت را از افاضات و موهبت های واقعی خداوند در وجود کودک معرفی فرموده و در ردیف دیگر غرائز خدادادی آورده است و همان طور که فراگرفتن غرائز در اختیار کودک نیست، همچنین معرفت فطری از حدود اختیار بشر خارج است و خداوند بزرگ معرفت را مانند دیگر غرائز در سرشت او آفریده است.

5 - محمد بن حکیم میگوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم، وجدان و معرفت توحیدی در باطن بشر ساخته و پرداخته کیست؟ فرمود: ساخته خداوند است و مردم را در ساخت آن دستی نیست. «قالَ: مِنْ صُنْعِ اللهِ لَیْسَ لِلْعِبادِ فیِها صُنْعٌ».(3)همین مضمون را ابی بصیر نیز از امام صادق علیه السلام نقل نموده است.(4)

از روایاتی که ذکر شد و اخبار دیگری که در این باره رسیده است، به خوبی استفاده میشود که اسلام با صراحت، معرفت خداجویی را فطری بشر و جزیی از سرشت او میداند و آن را مانند دیگر غرائز از سرمایه های طبیعی انسان میشناسد.

پیامبران الهی در امر معرفت خدا نسبت به بشر نقش معلّم ندارند، بلکه مذکّرند؛ وظیفه آن ها یادآوری مردم و عقب زدن پرده های غفلت از روی ضمیر باطن و فطرت

ص:98


1- (1) الکافی 164:1، باب (اختلاف الحجة علی العبادة)، ح 1.
2- (2) سوره نحل 78:16.
3- (3) الکافی 163:1، ح 2.
4- (4) شیخ صدوق، التوحید: 416، ح 15.

است. انبیاء آمده اند تا فطرت خداشناسی که در باطن مردم است را بیدار نمایند و از راه تفکّر و تدبّر در آیات، معرفت اجمالی فطری را به مقام شامخ ایمان استدلالی، عقلی و تفصیلی برسانند و از راه مطالعه در آیات الهی و توجّه به محاسبه دقیق جهان، به خداوند عالم حکیم، مؤمن و معتقد شوند و در مقام حق شناسی، بندگی و اطاعت از او نمایند.(1)

3- فطرت توحیدی جاذبه ای نیرومند

بدون شک همان گونه که ادلّه عقلی و منطقی به انسان جهت میدهد، در درون جان او نیز جاذبه هایی وجود دارد که آگاهانه و یا ناخودآگاه برای او تعیین جهت مینماید.

فلسفه وجودی آن ها این است که در مسائل حیاتی همیشه انسان نمیتواند به انتظار عقل و منطق بنشیند، چرا که این کار گاهی سبب تعطیل هدف های حیاتی میشود، مثلاً اگر انسان برای خوردن غذا یا آمیزش جنسی، بخواهد از منطق (ضرورت بقا و لزوم تداوم نسل) الهام بگیرد و طبق آن حرکت کند باید نوع او منقرض شده باشد، ولی غریزه و جاذبه جنسی از یک سو و اشتها به تغذیه از سوی دیگر خواه ناخواه او را به سوی این هدف میکشاند و هر قدر هدف ها حیاتیتر و عمومیتر باشد، این جاذبه ها نیرومندتر است.

ولی باید توجّه داشت که این کشش ها و جاذبه ها بر دو گونه است: بعضی ناآگاه است، یعنی نیاز وساطت عقل و شعور ندارد، همان گونه که حیوان بدون نیاز به تفکّر، به سوی غذا و جنس مخالف جذب میشود. امّا گاهی تأثیر آن به صورت آگاهانه است، یعنی این جاذبة درونی، در عقل و اندیشه اثر میگذارد و او را وادار به انتخاب طریق میکند.

معمولاً قسم اوّل را «غریزه» و قسم دوّم را «فطرت» مینامند(2) و اگر گفته میشود، خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت در درون جان کودک به ودیعه گذارده شده، مقصود همین معنی است.

ص:99


1- (1) ر. ک: گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 306:1.
2- (2) ر. ک: تفسیر نمونه 422:16-423.

4- فطری و واقعی بودن فطرت توحیدی

از مطالب گذشته واضح شد فطرت توحیدی، این واقعیّتی که در نهاد انسان ها وجود دارد یک پدیدة ساختگی و ادّعایی نیست و در اثر وراثت های اجتماعی و تعالیم مذهبی و آموزش و پرورش به وجود نیامده است، بلکه یک امر سرشتی و یک ندای فطری است که با خلقت بشر آفریده شده و تا پایان با وی خواهد بود.

ممکن است کسانی در شرایط خاصی با یکی از تمایلات فطری خود مبارزه کنند و آن را در مزاج خویش، خاموش نمایند، ولی عمل آنان هرگز نمیتواند واقعیت فطری و خاصیت سرشتی نوع بشر را به کلّی تغییر دهد و یا از بین ببرد؛ این مدّعا (فطری بودن خداگرایی در وجود انسان) را میتوان با ادلّه زیر اثبات نمود:

الف: دوام اعتقاد مذهبی و ایمان به خدا در طول تاریخ پرماجرای بشر، خود نشانه ای بر فطری بودن آن است، چرا که اگر عادت بود، نه جنبه عمومی و همگانی داشت و نه دائمی و همیشگی بود. عمومیّت و جاودانگی آن دلیلی است بر این که ریشه فطری دارد.

مورّخان بزرگ میگویند: تا آن جا که تاریخ بشر را بررسی کرده اند، هرگز «بی دینی» را جز به صورت یک استثنا در جوامع انسانی ندیده اند. کاوش هایی که پیرامون انسان های قبل از تاریخ از طریق حفاریها انجام شده است نیز این مطلب را تأیید میکند، هم چنان که جامعه شناس معروف «ساموئل کنیگ» در کتاب خود بنام «جامعه شناسی» تصریح میکند: «اسلاف انسان های امروزی (انسان نئاندرتال) حتماً دارای مذهب بوده اند».(1)

ب: مشاهدات عینی در دنیای امروز نشان میدهد با تمام تلاش و کوششی که بعضی از رژیم های استبدادی برای محو مذهب و آثار مذهبی از راه های مختلف انجام داده اند، نتوانسته اند مذهب را از اعماق این جوامع ریشه کن سازند.

3 - دستاوردهای اخیر روانکاوان و روانشناسان در زمینه ابعاد روحی انسان، شاهد دیگری بر این مدّعا است؛ آن ها میگویند که بررسی در ابعاد روح انسان، نشان میدهد

ص:100


1- (1) همان: 424، به نقل از جامعه شناسی: 192.

که یک بُعد اصیل آن «بُعد مذهبی» یا به تعبیر آن ها «قُدسی» و «یزدانی» است و گاه این بُعد مذهبی را سرچشمه ابعاد سه گانه دیگر، یعنی بُعد «راستی»، «نیکویی» و «زیبایی» دانسته اند.

ج: در زندگی انسان رویدادهایی دیده میشود که جز از طریق اصالت حس مذهبی قابل تفسیر نیست. انسان هایی را میبینیم که همه امکانات مادّی خود را عاشقانه فدای عواطف مذهبی کرده و میکنند و همه آن چه را که دارند با گذشت بینظیری، در پای مذهب خود ریخته و حتّی جان خویش را فدا میسازند. حرکت شهیدانی که در میدان های جنگ برای پیشبرد اهداف الهی شربت شهادت را با شوق نوشیدند، جز با این تحلیل قابل تفسیر نیست.

د: پناه بردن انسان در تنگناها و سختیها به یک نیروی مرموز ماورای طبیعی و تقاضای حلّ مشکلات و فرونشستن طوفان های سخت زندگی از درگاه او نیز گواه دیگری بر اصالت این جاذبه درونی و الهام فطری است.(1)

امام صادق علیه السلام در جواب مردی که از فطرت خداجویی پرسش نموده بود، فرمود: «کشتی در دریا میشکند، مسافر کشتی اسیر دست امواج خروشان دریا میشود، در آن نزدیکی نه کشتی دیگری است که او را برهاند و نه شناگری است که نجاتش دهد، تمام درها را بسته میبیند، به هیچ چیز و هیچ کس امیدی ندارد، در آن وقتی که در آب غوطه ور است، در آن موقع حسّاس، در آن لحظه خطرناک و در آن حال یأس و ناامیدی، تنها یک امید فطری و یک تکیه گاه وجدانی در خود حس میکند و از اعماق قلبش یک نور امید زبانه میکشد، اینجاست که دلش به یک قدرت نامحدود و توانا توجّه میکند و از او کمک میخواهد، تنها اوست که میتواند نجاتش دهد و او را از این خطر هولناک برهاند، آن حقیقت که میتواند در این حالت، تنها تکیه گاه امید باشد، چیزی است که دل با التماس به او مینگرد و او «خدا» است، «قالَ:... فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنالِکَ أَنَّ شَیْئاً مِنَ الأَشْیاءِ قادِرٌ عَلی أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ قالَ: نَعَمْ، قالَ الصّادِقُعلیه السلام : فَذلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقادِرُ عَلَی الإِنْجاءِ حَیْثُ لامُنْجِیَ وَعَلَی الإِغاثَةِ حَیْثُ لامُغِیثَ».(2)

ص:101


1- (1) همان: 424-425 و 427.
2- (2) معانی الاخبار: 5، (باب معنی «الله» عزّوجلّ)، ح 2؛ الوافی 59:4.

5- نتیجه بحث

از آن چه ذکر شد، روشن گردید فطرت توحیدی که خداوند حکیم در وجود انسان قرار داده و کودک را از آن بهره مند ساخته، موجب طهارت و پاکی روح میباشد و زمینه خداگرایی و قبول اعتقادات دینی و مذهبی را فراهم میسازد. این فطرت از بزرگترین پایگاه های تربیت سعادت بخش بشر است و اساس بنیادین دعوت انبیای الهی، متّکی به این اصل طبیعی با کمک عقل است.

امیر المؤمنین علیه السلام در این باره میفرماید: خداوند پیامبران خود را برانگیخت و پیاپی بین مردم فرستاد تا بشر را به ادای پیمان فطرت وادارند و نعمت های فراموش شده خدا را یادآوری کنند و با فعالیت های تبلیغی خود نیروهای نهفته عقل مردم را برانگیخته و بکار اندازند. «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدوُهُمْ مِیثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروُهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثیِرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ».(1)

ص:102


1- (1) صبحی صالح، نهج البلاغه: 43، خطبه اوّل، (اختیار الانبیاء).

گفتار دوّم: طهارت جسمی کودک

اشاره

بیتردید، اسلام سبب طهارت جسم و جان مسلمان میباشد(1) و این طهارت گاهی مباشرتاً تحقّق مییابد، به این معنی که فرد بالغ عاقل یا کودک ممیّز عاقل، با قبول اسلام از کفر پاک میگردد و گاهی با تبعیّت، مانند آن که کودک به تبعیّت از پدر یا مادر و یا هر دو نفر، حکم به مسلمان بودنش میشود. البته تبعیّت دارای اقسامی است که در ادامه به شرح آن میپردازیم:

1- تبعیّت کودک از پدر و مادر مسلمان خود

این حکم مورد توافق فقها، بلکه اجماعی است که اگر پدر و مادر طفل یا یکی از آنها مسلمان باشند، کودک نیز به تبعیّت از آنها پاک و حکم به مسلمان بودنش می شود، اعمّ از این که هر دو در حین انعقاد نطفه کودک، مسلمان باشند و این اعتقاد تا زمان بلوغ وی ادامه داشته باشد، یا یکی از آنها این گونه باشد و نیز اعمّ این که یکی از آنها یا هر دو بعد از آن که در برهه ای از زمان مسلمان بودند، مرتد و کافر گردند.

هم چنین اگر پدر و مادر طفل در حین انعقاد او کافر باشند و سپس هر دو، یا یکی از آنها مسلمان شوند، این حکم جاری است و در این حکم بین طفل ممیّز و غیر ممیّز فرقی نیست.

در تمام صورت هایی که ذکر شد، حکم به مسلمان بودن طفل و طهارت جسم و جان وی میگردد؛ این مسأله مورد توافق فقیهان امامیّه است و کسی در آن تردید ننموده است.(2)

ص:103


1- (1) الروضة البهیة 68:1؛ مفتاح الکرامة 39:12؛ جواهر الکلام 52:2؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 200:4.
2- (2) المبسوط 342:3؛ الجامع للشرائع: 357؛ الدروس الشرعیّة 345:2؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 274:1.

2- دلایل تبعیّت کودک از پدر و مادر

الف: خداوند میفرماید: کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنها ایمان اختیار کردند را، در بهشت به آنها ملحق میکنیم، بیآن که از عمل آنها چیزی بکاهیم. (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ) .(1)

برخی از مفسّرین «ذرّیة» در این آیه را به معنی فرزند، اعمّ از صغیر و کبیر دانسته اند، در این صورت از آیه استفاده میشود، کودکان مسلمان در احکام اسلام مثل مسأله مورد بحث، ملحق به پدر و مادر خویش میباشند.(2)

برخی دیگر «ذرّیتهم» را «ذریّاتهم» قرائت کرده اند و گفته اند، معنی آیه چنین میشود: «ما کودکان را در ایمان، تابع پدر و مادر خود قرار دادیم».(3)

ب: در خبر معروف و مشهوری که پیش تر ذکر شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: هرکودک بر فطرت توحید و خداشناسی متولّد میشود و پدر و مادر او را به آیین یهودیّت و یا نصرانیّت سوق میدهند؛(4) همین مضمون به طریق صحیح، از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است.(5)

بعضی از فقها از جمله شیخ طوسی به این حدیث برای تبعیّت کودک از پدر یا مادر مسلمان خود، استناد نموده وگفته اند: اگر مادری که از شوهر مُشرک خود حامله شده، مسلمان شود یا از او فرزند غیر بالغ داشته باشد، به تبعیّت از مادر، حکم به اسلام کودک و نیز جنینی که آن زن در رحم دارد، میشود.(6)

ج: در خبر دیگری، راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم، مردی در بین کفّار، اسلام را میپذیرد، سپس مسلمانان بر شهر آنها مسلّط شده، آنها را اسیر مینمایند؟

ص:104


1- (1) سوره طور 21:52.
2- (2) ر. ک: مجمع البیان 274:9-275.
3- (3) انوار التنزیل 425:2.
4- (4) عوالی اللئالی 35:1، ح 18.
5- (5) وسائل الشیعه 125:15، باب 48 من ابواب جهاد العدوّ، ح 3.
6- (6) الخلاف 591:3، مسأله 19.

حضرت فرمود: مسلمان شدن آن شخص، برای آزادی خود و فرزندان صغیرش کافی است (در این حکم فرزندان از او تبعیّت مینمایند) و آن فرزندان را نمیتوان به اسارت گرفت. «إِسْلامُهُ إِسْلامٌ لِنَفْسِهِ وَلِوُلْدِهِ الصِّغارِ وَهُمْ أَحْرارٌ».(1)برخی از فقیهان از جمله صاحب جواهر(2) به این روایت استدلال نموده اند. روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.(3)

د: بسیاری از فقها این مسأله را اجماعی دانسته اند(4) و برخی آن را از ضروریّات فقه امامیّه بر شمره اند.(5)

البته برخی از فقها، مانند علاّمه حلّی(6) ، صاحب جواهر،(7) آیت الله حکیم(8) و دیگران،(9) معتقدند: در بعضی حالات حکم به طهارت و مسلمان بودن کودک به تبعیّت از جدّ یا جدّه اش میشود، بنابراین اگر هر دو یا یکی از جدّ یا جدّه او مسلمان شوند، اعمّ از این که جدّ و جدّه پدری باشند یا مادری، کودک نیز به تبعیّت از آنها مسلمان میباشد، مشروط به این که پدر طفل در قید حیات نباشد؛ زیرا در این صورت بر جدّ، اطلاق پدر کودک صحیح است.

3- تبعیّت کودک از دار الاسلام

اگر کودکی که دارای هویّت نیست و پدر و مادر شناخته شده ندارد (لقیط)(10) دردارالاسلام(11) یعنی ممالک و شهرهای مسلمان نشین پیدا شود، طبق نظریّه مشهور بین

ص:105


1- (1) وسائل الشیعه 116:15-117، باب 43 من ابواب جهاد العدّو، ح 1.
2- (2) جواهر الکلام 35:21.
3- (3) من لایحضره الفقیه 152:3، ح 3556؛ همان: 491، ح 4739.
4- (4) المبسوط 342:3؛ الخلاف، 3.، 591، مسأله 19؛ جواهر الکلام 135:21؛ مفتاح الکرامة 575:17-576؛ امام خمینی قدس سره، کتاب الطهارة 422:3.
5- (5) ریاض المسائل 109:8.
6- (6) قواعد الاحکام 203:2؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 451:4.
7- (7) جواهر الکلام 183:38.
8- (8) مستمسک العروة الوثقی 126:2.
9- (9) ایضاح الفوائد 140:2؛ مهذّب الاحکام 115:2.
10- (10) در بحث حق نسب کودک، این واژه را معنی و شرایط آن را ذکر نمودیم.
11- (11) مقصود از دارالاسلام، شهرهایی است که در اسلام بنا شده و کفّار و مشرکین در آن نبوده اند یا شهرهایی که در ابتدا برای کفّار بوده و مسلمانان بر آن مسلّط شده باشند و کافران در این گونه بلاد، تحت حمایت مسلمانان میباشند و به آنها جزیه پرداخت میکنند. ر. ک: المبسوط 343:3؛ تذکرة الفقهاء 349:17

فقها، به تبعیّت از دار الاسلام، حکم به مسلمان بودنش میشود.(1) برخی در این باره ادّعای عدم خلاف نموده اند.(2)

برای اثبات این نظریّه، به برخی از روایات که در مباحث گذشته ذکر شد، مانند روایت معروف «ما مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إلّا عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یُهَوِّدانِهِ وَیُنَصِّرانِهِ وَیُمَجِّسانِهِ»(3)استدلال شده است.

هم چنین به روایاتی که دلالت دارند صدقه(4) و وقف بر لقیط جایز است، میتوان استدلال کرد، زیرا وقف مؤمن بر کافر، باطل و غیر جائز است. هم چنین به روایاتی که میگوید، قذف لقیط موجب حدّ است، میتوان استناد جست،(5) زیرا برای اجرای حدّ، شرط است کسی که مورد قذف قرار میگیرد، مسلمان باشد.(6)

افزون بر این، سیره قطعی، وجود دارد بر این که امامیّه، لقیطِ دارالاسلام را مسلمان میداند و احکام اسلام در مورد او به اجرا در میآورد.(7)

4- طهارت کودک با پذیرش اسلام

در این باره اختلافی نیست، بلکه به اجماع ثابت شده است که پذیرش اسلام توسط کودک غیر ممیّز، صحیح نیست و حکم به اسلام وی نمیشود و این گونه کودکان فقط با تبعیّت حکم به طهارت و مسلمان بودنشان میشود. امّا کودک ممیّز، یعنی کودکی که دارای فهم و شعور نسبی است، چنان چه پدر و مادرش کافر باشند، اگر خودش به طور مستقل اسلام را بپذیرد، به این معنی که اگر قدرت بر نطق و تکلّم دارد، شهادتین را به زبان آورد و اگر چنین نیست، با اشاره، مقصود خود را بفهماند، تردید و اختلاف شده است. در این باره دو دیدگاه مطرح است:

ص:106


1- (1) شرائع الاسلام 286:3؛ قواعد الاحکام 203:2؛ الدروس الشرعیّة 77:3؛ مسالک الافهام 476:12؛ تحریر الوسیلة 210:2.
2- (2) جواهر الکلام 184:38.
3- (3) وسائل الشیعه 125:15، باب 48 من ابواب جهاد العدّو، ح 3.
4- (4) همان 467:25، باب 22 من کتاب اللقطة، ح 2.
5- (5) همان 189:28-190، باب 8 من ابواب حدّ القذف، ح 2 و 5.
6- (6) موسوعة احکام الاطفال و ادلتّها 220:4-221.
7- (7) مفتاح الکرامة 588:17؛ جواهر الکلام 187:38.

الف: نادرست بودن اسلام کودک

بعضی از فقها معتقدند که پذیرش اسلام توسط چنین کودکی صحیح نیست(1). این عدّه برای اثبات دیدگاه خود، به حدیث رفع(2) و این که گفتار کودک دارای اعتبارنیست، استناد نموده اند. صاحب جواهر در این باره مینویسد: «قبول اسلامِ کودک منافات دارد با آن چه در حدّ ضرورت است، مبنی بر این که کودک مرفوع القلم است و گفتار او در پذیرش یا کفر، دارای اعتبار نیست، بلکه اسلام و کفر او فقط با تبعیّت است».(3)

لیکن در جواب اینان باید گفت:

اوّلاً: این دیدگاه با آن چه که بسیاری از این فقها(4) پذیرفته اند، مبنی بر این که عبادات صبی مشروعیّت دارد، در تناقض است و اگر گفتار او در تمام امور بیاعتبار باشد، نمیتواند عباداتش مشروعیّت داشته باشد.

ثانیاً: حدیث رفع دلالت دارد بر این که احکام الزامی و مشقّت آور از باب امتنان از کودک برداشته شده اند. به تعبیری دیگر، مکلّف به انجام احکام الزام آور که مخالفت آن موجب گناه باشد، نیست و امّا احکام استحبابی که شرعاً وعقلاً پسندیده میباشد، از کودک برداشته نشده است. معنای امتنانی بودن حدیث رفع نیز چنین است، بنابراین شامل اسلام کودک نمیشود، زیرا رفع آن هیچ گونه امتنانی در برندارد.

ثالثاً: به گفته بعضی از محققّین، مورد و موضوع حدیث رفع، امور اعتباری است که وضع و رفع آن در اختیار شارع باشد و اسلام از امور اعتباری نیست تا حدیث رفع آن را بردارد.(5)

ص:107


1- (1) مختلف الشیعه 72:6؛ شرائع الاسلام 70:3؛ مسالک الافهام 42:10 و 44؛ 475:12؛ جواهر الکلام 203:33؛ 181:38.
2- (2) قال: «أَمّا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ یَرْفَعُ عَنْ ثَلاثَهٍ عَنِ الصَّبِی حَتّی یَحْتَلِمَ وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتّی یُفیِقَ...» الخصال (2-1):93-94؛ وسائل الشیعه 45:1، باب 4 من ابواب مقدمات العبادات، ح 11.
3- (3) جواهر الکلام 27:39.
4- (4) ارشاد الاذهان 303:1؛ تذکرة الفقهاء 101:6.
5- (5) محمد جواد فاضل، حاشیة موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 245:4.

ب: درست بودن اسلام کودک

در مقابل دیدگاه اوّل، بسیاری از فقیهان بر این باورند که اسلامِ کودک با فرض این که ممیّز و عاقل باشد و با بصیرت، اسلام را بپذیرد، صحیح است، زیرا چه بسا برخی از کودکان از بزرگترها با فهم تر و بصیر و زیرک تر باشند.

شیخ طوسی در کتاب خلاف(1) ، این دیدگاه را پذیرفته است. یحیی بن سعید(2) از فقهای قرن ششم و شهید اوّل(3) نیز این دیدگاه را قریب به واقع دانسته اند، هم چنین محقّق اردبیلی از این نظریه طرفداری کرده(4) و سید یزدی هم فرموده است: «قویتر این است که اگر کودکِ ممیّز با بصیرت، اسلام را بپذیرد، قبول شود».(5)

بسیاری از فقهای معاصر،(6) از جمله آیت الله فاضل لنکرانی(7) نیز به این نظریّه قائل میباشند.

- ادلّه صحّت اسلام کودک

الف: تحصیل معرفت نسبت به اصول دین، وجوب عقلی دارد، به این معنی که به حکم عقل، شکرگزاری از «منعِم» (نعمت دهنده) واجب است.

البته این مهم به دست نمیآید، مگر با معرفت نسبت به پروردگار متعال، و با فرض این که کودک ممیّز اجمالاً قادر به ادراک این معنی است، به حکم عقل بر او نیز همانند مکلّفین واجب است در این باره کسب معرفت نماید، زیرا در حکم عقل، تخصیص نیست.(8)

محقّق اردبیلی در این باره مینویسد: «کودکان ممیّز در صورتیکه قادر بر استدلال و فهم ادلّه وجود واجب و توحید و آن چه متوقف بر آن است باشند، ممکن است

ص:108


1- (1) الخلاف 591:3، مسأله 20.
2- (2) الجامع للشرائع: 358.
3- (3) الدروس الشرعیة 75:3.
4- (4) مجمع الفائدة والبرهان 410:10-411.
5- (5) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 273:1، مسأله 3.
6- (6) مستمسک العروة الوثقی 124:2؛ مصباح الفقاهة 511:2-512؛ موسوعة الامام الخویی 208:4؛ مهذّب الاحکام 111:2.
7- (7) العروة الوثقی مع تعلیقات الشیخ الفاضل اللنکرانی 97:1.
8- (8) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 250:4-251.

تحصیل آن بر آنها واجب باشد؛ زیرا دلیل وجوب معرفت خداوند، عقلی است، پس هر کس آن را میفهمد مشمول این حکم قرار میگیرد و اختصاص به افراد بالغ ندارد و در ادلّه عقلی، استثنایی وجود ندارد، بنابراین بعید نیست اطفال ممیّز، مکلّف به تحصیل معرفت خداوند باشند، بلکه بر آنان واجب شود، و اگر بر آنها واجب باشد باید اسلام آنها پذیرفته شود و احکام اسلام بر آن مترتب گردد».(1) قریب به این مضمون در مفتاح الکرامه(2) و منیة الطالب(3) نیز آمده است.

ب: عدم صحت اسلام کودک به دو لحاظ میتواند باشد: 1 - به جهت مانع شرعی باشد، به این معنی که دلیل شرعی بر عدم صحّت اسلام کودک دلالت داشته باشد و فرض بر این است چنین دلیلی وجود ندارد، زیرا ادلّه ای چون حدیث رفع چنین مسائلی را شامل نمیشود و به اصطلاح، وجوب معرفت نسبت به خداوند متعال از موضوع حدیث رفع خارج است. 2 - به دلیل مانع عقلی باشد، ولی این مانع هم وجود ندارد، بلکه همان گونه که توضیح داده شده، عقل، معرفت نسبت به خداوند را پسندیده، بلکه واجب میداند.

ج: کفر و ایمان از امور واقعی میباشند و پذیرش آن از کودک ممیّز عاقل ممکن است، همان گونه که بالغ آن را میپذپرد. به بیان دیگر، اسلام دائر مدار اقرار به شهادتین است و با آن، احکام اسلام، مانند احترام خون و مال مترتّب میگردد.

روایات بسیاری بر این مدّعا دلالت دارد و اطلاق آنها شامل افراد بالغ و غیر بالغ هر دو میباشد، از جمله آن که، سماعه از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: مقصود از پذیرش اسلام، اقرار به شهادتین، یعنی این که خدایی به جز خدای یکتا نیست و تصدیق به رسالت نبی اکرم صلی الله علیه و آله میباشد. با این اقرار، جان و خون مردم محفوظ و محترم میماند و احکام نکاح و ارث بر آن مترتب میشود، (یعنی ازدواج مسلمان با چنین فردی جایز است

ص:109


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 411:10.
2- (2) مفتاح الکرامة 573:17.
3- (3) منیة الطالب 351:1.

و از مسلمان ارث میبرد و مسلمان نیز از او ارث میبرد) و بسیاری از مردم با استناد به ظاهر این حکم، مسلمان میباشند. «قالَ: الإِسْلامُ شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، وَالتَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللهِصلی الله علیه و آله بِهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ وَعَلَیْهِ جَرَتِ الْمَناکِحُ وَالْمَواریِثُ وَعَلی ظاهِرِهِ جَماعَةُ النّاسِ».(1)وروایات دیگر.(2)

د: ادلّه ای که بر مشروعیت(3) و صحّت عبادات کودک ممیّز دلالت دارد، صحّت اسلام او را نیز اثبات میداند، چرا که با آن ادلّه اثبات میشود خطاب های شارع در ابواب مختلف، عبادات کودک ممیّز را نیز شامل میگردد، زیرا فرض بر این است چنین کودکی قادر به درک و فهم خطابی که به او متوجّه است، می باشد. در نتیجه به مقتضای اطلاق ادلّه، قبول اسلام توسط کودک ممیّز عاقل، صحیح است و از تبعیّت پدر و مادر کافر خود، خارج میشود و باید با او به عنوان یک مسلمان عمل شود و احکام اسلام به عنوان کودک مسلمان، در مورد وی اجرا گردد.

5- آزادی عقیده در کنوانسیون حقوق کودک

ماده 13 کنوانسیون حقوق کودک مقرّر میدارد: «کودک دارای حق آزادی ابراز عقیده میباشد، این حق شامل آزادی جستجو، دریافت و رساندن اطلاعات و عقاید از هر نوع، بدون توجّه به مرزها، کتبی یا شفاهی یا چاپ شده، به شکل آثار هنری یا از طریق هر رسانه دیگری به انتخاب کودک میباشد».

هم چنین در ماده 14 چنین آمده است: «کشورهای طرف کنوانسیون، حق آزادی فکر، عقیده و مذهب را برای کودک محترم خواهند شمرد». و در بند سوّم ماده مزبور آمده است: آزادی اظهار مذهب و عقاید، فقط طبق محدودیت هایی که در قانون تصریح شده و برای حفظ امنیت، نظم، سلامت و اخلاقیات عمومی و یا حقوق آزادیهای اساسی دیگران لازم است، محدود میشود».

ص:110


1- (1) الکافی 25:2، ح 1.
2- (2) همان: ح 4؛ وسائل الشیعه 28:1-29، باب 1 من ابواب مقدمات العبادات، ح 38-39.
3- (3) در مباحث بعدی ادلّه مشروعیّت عبادات کودک را ذکر خواهیم نمود.

6- نقد و بررسی

هرچند در بند اخیر ماده 14، آزادی عقیده کودک به صورت محدود مرزبندی شده است، ولی در مجموع به نظر میرسد اعمال این ماده در مورد کودک، موجب تضییع و نادیده گرفتن بزرگترین حق وی، یعنی اعتقادات او خواهد شد، زیرا در دنیای کنونی عقاید و مذاهب انحرافی و گمراه کننده که بر خلاف عقل و فطرت و علم است، وجود دارد، از این رو اگر کودک که دارای ذهن مستعد، فکر روشن، امّا بیتجربه و ناآگاه میباشد، آزادانه بتواند هر مذهبی که تمایل داشت برای خود انتخاب کند و والدین او در قبال او مسئولیّتی نداشته باشند، چه ضمانتی وجود دارد که مذاهب انحرافی انتخاب نکند، به ویژه آن که در متن مواد مزبور آمده است، عقایدی که کودک میتواند انتخاب کند منحصر به مرز جغرافیایی کشوری که در آن سکونت دارد، کتبی، یا شفاهی، یا چاپ شده و... نیست و به هر طریق و به هر وسیله به او رسیده باشد، آزاد است آن را انتخاب نموده و ابراز نماید.

ملاحظه این ماده، ابطال و پوچی آن را اثبات مینماید، فرض کنید در خانواده ای، پنج کودک وجود دارد هر کدام برای خود مذهبی مستقل و مختلف از دیگران انتخاب کند و در یک مدرسه ای که صد کودک در حال تحصیل میباشند، ده ها مذهب گوناگون انتخاب شود آیا زندگی در چنین جامعه ای امکان دارد؟ آیا در مرحله عمل، امکان اجرای هر کدام از این مذاهب مختلف میباشد؟

آزادی عقیده که در اسلام پیش بینی شده، مصلحت و سعادت کودک را به دنبال دارد، برخلاف آن چه در کنوانسیون حقوق کودک آمده که اجرای آن، موجب ضلالت و گمراهی کودک خواهد شد.

ص:111

گفتار سوّم: رعایت احکام مذهبی نسبت به کودک فوت شده

اشاره

در اسلام، جسم بی جان مسلمان نیز دارای احترام است و مُردگان با انجام مراسم و تشریفات خاص در وقت احتضار و جان دادن و بعد از آن، تکریم میگردند.

مراسمی که برای مُرده شخصِ بالغ پیش بینی شده، در مورد کودکان غیر بالغ نیز اجرا میگردد؛ در ادامه فهرست وار به این آداب و مراسم اشاره میشود:

1- تلقین محتضر

تلقین و تذکّر به کودک ممیّزی که در حال احتضار است با جملة شریفه «لا إلهَ إلاَّ الله». بعضی از فقها تصریح کرده اند که در این حکم فرقی بین صغیر و کبیر نیست.(1)

2- خواباندن محتضر به طرف قبله

توجیه محتضر به طرف قبله در مورد مکلّفین واجب است؛ در این حکم نیز فرقی بین کودک و بالغ نیست.(2)

امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «به نحو کفایی واجب است، میّت را در حال احتضار و نزع به طرف قبله قرار داد... مرد باشد یا زن، صغیر باشد یا کبیر(3)». دلیل آن، اطلاق روایات وارد شده در این زمینه میباشد.(4)

ص:112


1- (1) روض الجنان 847:2؛ الحدائق الناضرة 130:4.
2- (2) جامع المقاصد 355:1؛ جواهر الکلام 21:4؛ مسالک الافهام 78:1؛ مستند الشیعه 72:3.
3- (3) تحریر الوسیلة 58:1، مسأله 2.
4- (4) وسائل الشیعه 452:2-453، باب 35 من ابواب الاحتضار، ح 1-2 و 6.

3- غسل میّت

به اجماع فقها، غسل(1) دادن میّت مسلمان، واجب کفایی است.(2) شیخ مفید در این باره مینویسد: «غسل دادن اموات، اعمّ از مردان و زنان و اطفال، در دین اسلام واجب است».(3)

شیخ طوسی در این باره میگوید: «اگر میّت، کودک باشد باید او را مانند مردان غسل داد و مانند آنها کفن و حنوط نمود».(4)

حتی طفلی که یکی از والدین او، مسلمان باشند و نیز لقیط دارالاسلام و طفل اسیر که به حکم تبعیّت، مسلمان میباشد، باید غسل داده شود.(5) مستند این حکم نیز عموم و اطلاق روایات وارد شده میباشد.(6)

4- وجوب غسلِ کودکِ سقط شده

چنان که بیان شد غسل میّت کودکی که تام الخلقه و زنده متولد شده، واجب است، هرچند بعد از تولد فوراً بمیرد. امّا حکم غسل کودکی که سقط شده، بدین قرار است: چنان چه از زمان انعقاد نطفة او چهار ماه و یا بیش تر گذشته باشد، به اتفاق فقها باید غسل داده شود.(7)

زراره از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: کودک سقط شده در صورتی که چهار ماه از زمان انعقاد او گذشته، باید غسل داده شود. «اَلسِّقْطُ إِذا تَمَّ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ غُسِّلَ»(8)روایات دیگری هم در این باره وجود دارد.(9)

ص:113


1- (1) غسل با فتح اوّل، به معنی شستن است و با ضم، اسم مصدر است؛ مجمع البحرین 1319:2؛ و در اصطلاح فقهاء، عبارت است از: شستن تمام بدن با آب پاک با شرایط معیّن؛ جواهر الکلام 2:3.
2- (2) السرائر 168:1؛ ذکری الشیعه 303:1؛ قواعد الاحکام 222:1.
3- (3) المقنعة: 50 و 82.
4- (4) النهایة: 41.
5- (5) جامع المقاصد 356:1؛ موسوعة الامام الخویی 313:8.
6- (6) وسائل الشیعه 487:2، باب 3 من ابواب غسل المیّت، ح 2؛ و 506-507، باب 14، ح 3.
7- (7) شرائع الاسلام 38:1؛ قواعد الاحکام 222:1؛ ذکری الشیعه 315:1؛ تحریر الوسیلة 58:1-59.
8- (8) وسائل الشیعه 502:2، باب 12 من ابواب غسل المیت، ح 4.
9- (9) همان: ح 2-3.

و چنان چه کم تر از چهار ماه از زمان انعقاد نطفة او میگذرد، غسل ندارد، بلکه باید او را در پارچه ای پیچید و دفن نمود.(1)

به اجماع فقها، در غسل دادن میّت، مماثلت شرط است، به این معنی که لازم است غسل میّت مرد را، مرد انجام دهد و میّت زن را، زن به عهده بگیرد، البتّه مرد میتواند همسر خود را غسل دهد و بالعکس.

این حکم در مورد کودکانی که سه سال یا کم تر دارند استثناء شده، از این رو بسیاری از فقیهان تصریح نموده اند اگر دختری که سه سال یا کم تر دارد فوت کند، و زنی نباشد که او را غسل دهد، مرد میتواند او را غسل دهد، همچنین اگر پسر سه ساله یا کوچک تر، فوت کند، زن میتواند او را غسل دهد.(2)

5- تکفین، حنوط و دفن کودک میّت

(3)

کودک میّت در جمیع احکام اموات، مانند بالغ است، بنابراین واجب است بر طبق دستور شرع، او را کفن و حنوط نمود و سپس دفن کرد، حتّی کودک سقط شده ای که چهار ماه از زمان انعقاد نطفه او یا بیش تر میگذرد، واجب است این احکام در موردش انجام شود.(4)

بعضی در این باره ادّعای عدم خلاف(5) نموده اند. در کتاب شریف کافی، از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل شده که فرموده است: زمانی که ابراهیم(6) فرزند رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فوت کرد، آن حضرت به علی علیه السلام فرمود: فرزندم را کفن و دفن کن. آن

ص:114


1- (1) المقنعة: 83؛ شرائع الاسلام 38:1؛ المعتبر 320:1؛ مدارک الاحکام 76:2-77؛ تحریر الوسیلة 59:1.
2- (2) منابعی که قبلاً ذکر شد؛ مستمسک العروة الوثقی 77:4؛ تحریر الوسیلة 61:1.
3- (3) حنوط عبارت است از، مالیدن قدری کافور به اعضایی که میّت در حال سجده، آنها را به زمین می گذارد (مساجد)، مثل پیشانی و کف دو دست و....؛ مصباح الهدی فی شرح العروة الوثقی 235:6؛ موسوعة الامام الخویی 155:9-156.
4- (4) المقنعة: 83؛ النهایة: 41؛ جامع المقاصد 356:1؛ مستند الشیعه 114:3.
5- (5) منتهی المطلب 251:7؛ مصباح الفقیه 152:5.
6- (6) ابراهیم در زمان فوتش، شش ماهه بوده است.

حضرت، ابراهیم را غسل داد و حنوط نمود و بر تنش کفن پوشید، سپس با رسول الله صلی الله علیه و آله به نزد قبر برده و دفن نمود.(1) و روایات دیگر.(2)

البتّه در صورتیکه از زمان انعقاد نطفه کودک چهار ماه نگذشته باشد، مراسم مذهبی که ذکر شد انجام نمیشود.

6- نماز میّت، بر کودک

دیدگاه مشهور فقهای امامیّه، این است که اقامه نماز بر کودک میّتی که به سن شش سالگی و بالاتر از آن رسیده، واجب است. بسیاری از فقها(3) به این حکم تصریح نموده و بعضی در این باره ادّعای اجماع(4) کرده اند.

در روایت صحیحه، حلبی نقل میکند که از امام صادق علیه السلام سؤال شد، چه زمانی بر کودک میّت نمازگذارده میشود؟ فرمودند: آنگاه که نماز را بفهمد «إِذا عَقَلَ الصَّلاةَ».راوی سؤال میکند، چه زمانی نماز را میفهمد و باید بخواند؟ فرمودند: زمانی که شش ساله شود. «إِذا کانَ ابْنَ سِتِّ سِنِینَ»(5)و روایات دیگر.(6)

امّا کودک میّتی که به سن شش سالگی نرسیده باشد، واجب نیست نماز میّت بر او اقامه شود، اعمّ از این که سقط شده باشد یا بعد از تولّد قبل از شش سالگی مرده باشد.(7) البته در فرض دوّم، به نظر مشهور فقها اقامة نماز مستحب میباشد.(8)

در روایت صحیحه، علی بن یقطین میگوید: از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سؤال نمودم، کودک میّت، چند ساله یا چند ماهه باشد، بر او نماز اقامه میشود؟ فرمودند:

ص:115


1- (1) وسائل الشیعه 99:3، باب 15 من ابواب صلاة الجنازة، ح 2.
2- (2) همان: ح 1.
3- (3) المبسوط 180:1؛ السرائر 356:1؛ کشف اللثام 310:2؛ مسالک الافهام 261:1؛ آیت الله فاضل لنکرانی، الاحکام الواضحة: 81.
4- (4) الخلاف 709:1؛ غنیة النزوع: 105؛ جواهر الکلام 5:12.
5- (5) وسائل الشیعه 95:3، باب 13 من ابواب صلاة الجنازة، ح 1.
6- (6) همان: ح 2-3.
7- (7) شرائع الاسلام 104:1-105؛ ذکری الشیعه 415:1؛ تذکرة الفقهاء 27:2 و 38.
8- (8) جامع المقاصد 406:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 88:2.

هر چند ماه یا سال داشته باشد، بر او نماز خوانده میشود، مگر قبل از تمام شدن خلقتش، سقط شود. «قالَ: یُصَلِّی عَلَیْهِ عَلی کُلِّ حالِ إِلاّ أَنْ یَسْقُطَ لِغَیْرِ تَمامٍ»(1)و روایات دیگر.(2)

البته به قرینه آن دسته از اخبار که به صراحت دلالت بر عدم وجوب نماز میّت بر کودک داشت، این دسته از اخبار حمل بر استحباب میشود.(3)

لازم به یادآوری است، نماز میّت که بر کودک خوانده میشود، با نماز افراد بالغ قدری متفاوت است. از جمله این که مشهور فقها، دعا در حق پدر و مادر کودک را واجب دانسته اند(4) که با جمله «اللهُّمَ اجعَلهُ لأبَویهِ وَلَنَا سلَفاً وفَرَطاً وأجراً»(5)بیان میشود و توضیح آن در متون فقهی آمده است.(6)

ص:116


1- (1) وسائل الشیعه 97:3، باب 14 من ابواب صلاة الجنازة، ح 2.
2- (2) همان: ح 4؛ مستدرک الوسائل 273:2، باب 14 من ابواب صلاة الجنازة، ح 1-2.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 348:4-349
4- (4) الخلاف 724:1، مسأله 543؛ جواهر الکلام 58:12؛ المعتبر 349:2.
5- (5) ذکری الشیعه 438:1؛ مدارک الاحکام 181:4.
6- (6) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 369:4.

فصل دوازدهم: عبادات کودک

اشاره

ص:117

ص:118

گفتار اوّل: نماز کودک

1- مشروعیت عبادات کودک

اثبات مشروعیت عبادات کودک محور اصلی مباحث این فصل است، زیرا در صورت عدم صحت و فقدان مشروعیت، بحث از عبادات کودک معنی ندارد، ولی با فرض مشروعیت، آثار مختلفی بر آن مترتب میگردد که در خلال مباحث به آن اشاره خواهیم نمود.

فقها اتفاق نظر دارند، تکالیف الزام آور مثل وجوب و حرمت، متوجه کودک هر چند ممیّز باشد، نیست، زیرا شرط تکلیف الزامی، رسیدن به سنّ بلوغ و رشد است.

امّا در این که، آیا احکام غیر الزامی متوجه کودک میشود یا خیر؟ اختلاف نظر وجود دارد. در حقیقت، بحث در این است که آیا عبادات کودک ممیّز، مشروعیت دارد و میتواند آن را به عنوان عمل مستحب به جا آورد، یا خیر؟ به این معنی که اگر با قصد امتثال و اطاعت خداوند متعال عبادت را انجام دهد، مستحق اجر و ثواب باشد و آثاری مثل صحّت نیابت از غیر خودش بر آن مترتّب گردد.(1)

ص:119


1- (1) ر. ک: آیت الله فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیّة: 355؛ الحدائق الناضرة 53:13.

در این باره بین فقها نظریّات مختلفی مطرح گردیده است:

الف: برخی معتقدند، عبادات نسبت به کودکان، صرفاً جنبه تمرینی دارد. البتّه اولیای کودکان به جهت این که آنها را به انجام عبادات عادت میدهند، اجرو ثواب دارند.(1)

ب: بعضی دیگر بر این باورند که: عبادات کودک صحیح است، ولی مشروع نیست.(2)

ج: برخی دیگر نیز بین عبادات واجب و مستحب تفصیل قائل شده و معتقد است، عبادات مستحب برای کودک، مشروع است، ولی عبادات واجب، تمرینی است.(3)

قائلین به نظریّات فوق برای اثبات مدّعای خود، ادلّه ای ذکر نموده اند که همگی قابل خدشه و اشکال است.(4)

د: در مقابل این نظریّات، دیدگاهی است که اکثر فقها آن را پذیرفته اند، مبنی بر این که عبادات کودک ممیّز، مشروع و صحیح است و با انجام آن، اجر و ثواب میبرد.(5)

محقّق بحرانی در این باره مینویسد: «نظریّه مشهور بین فقهای امامیّه (رضوان الله علیهم) این است که نیّت عبادت از کودک ممیّز صحیح است و انجام روزه توسط وی شرعی است و هم چنین دیگر عبادات او مشروع است».(6)

و در عروة الوثقی هم آمده است: «روزه و دیگر عبادات کودک ممیّز، بنابر اقوی، با عنایت به این که عبادتش مشروع میباشد، صحیح است.(7)

ص:120


1- (1) مختلف الشیعه 256:3؛ مسالک الافهام 15:2.
2- (2) الروضة البهیّة 101:2-102.
3- (3) مستند الشیعه 337:10.
4- (4) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 433:4 و بعد از آن.
5- (5) المبسوط 278:1؛ النهایة: 149، شرائع الاسلام 188:1؛ ذکری الشیعه 117:2؛ الدروس الشرعیّة 268:1.
6- (6) الحدائق الناضرة 53:13.
7- (7) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 617:3.

ادلّه مشروعیّت عبادات کودک

الف: عمومات واطلاقاتی که دلالت بر تکلیف و وجوب دارند، غیر بالغین را نیز شامل میشود.(1) مانند (وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ) . (2) نماز را به پا دارید یا (فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ) . (3) هر کس ماه رمضان را درک کند، باید روزه بگیرد.

با این توضیح که توجّه خطاب به کودک ممیّز از نظر عقل منعی ندارد، هم چنین از دیدگاه شرع، توجّه به تکالیف الزام آور مثل وجوب و حرمت، مشروط به رسیدن شخص به سن بلوغ است.

بنابراین توجّه تکلیف استحبابی به کودک ممیّز، دارای منع شرعی و عقلی نیست و اطلاق در خطابات، او را نیز شامل میشود و فرض بر این است که کودک دارای فهمی که شرط توجّه خطاب و تکلیف استحبابی است، میباشد.(4)

ب: عموم و اطلاقات غیرتکلیفی نیز کودکان ممیز را شامل میگردد. توضیح این که روایات وارد شده که تمام افراد را به انجام مفاد آن، دعوت میکند. مانند آن که امام رضا علیه السلام فرموده است: نماز سبب نزدیکی هر با تقوایی به پروردگار خویش است. «اَلصَّلاةُ قُرْبانُ کَُلَّ تَقِی»(5). یا پیامبر مکّرم اسلام صلی الله علیه و آله فرموده است: روزه به منزله سپری است که انسان را از آتش جهنّم حفظ میکند. «اَلصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ».(6)این روایات و مشابه آنها که تعدادشان در ابواب مختلف فقه کم نیست، میتواند استحباب را برای کودک اثبات نماید و اثبات استحباب، مساوی با صحّت آن است.

(7)ج: عمومات و اطلاقاتی وجود دارد که دلالت دارند بر ترتّب ثواب و اجر بر افعالی خاص. مانند آن که خداوند میفرماید: هر کس کار نیک انجام دهد، ده برابر به او پاداش

ص:121


1- (1) محقّق بجنوری، القواعد الفقهیّة 112:4؛ مستمسک العروة الوثقی 423:8-424.
2- (2) . سوره بقره 43:2.
3- (3) همان، 185.
4- (4) مدارک الاحکام 42:6.
5- (5) الکافی 265:3، ح 6؛ وسائل الشیعه 43:4؛ باب 12 من ابواب اعداد الفرائض، ح 1.
6- (6) الکافی 19:2، ح 5؛ وسائل الشیعه 395:10، باب 1 من ابواب الصوم المندوب، ح 1.
7- (7) محققّ داماد، کتاب الصلاة 417:1.

داده میشود. (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) . (1) یا در بعضی از روایات وارد شده است که هر کس نماز بخواند یا حج برود و یا زکات به مستحق بدهد، چه اندازه ثواب دارد، مثلاً در مورد روزه مستحبی فرموده اند: اگر کسی روز بیست و هفتم ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند به اندازه شصت ماه روزه به او ثواب عطا میفرماید. «کَتَبَ اللهُ لَهُ صِیامَ سِتَِّینَ شَهْراً».(2)این گونه روایات، کودکان را نیز شامل میشود.

هم چنین آیات و روایاتی که مفادش چنین است: «خداوند کار هیچ کس را ضایع نمیکند و بدون مزد و اجر نمیگذارد» میتوان به آن ها استناد نمود. در قرآن آمده است: ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم نمود، (إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) .(3)

د: روایاتی نیز وارد شده که به طور خاص، دلالت بر استحباب عبادت نسبت به کودک دارد و میتوان مشروعیّت را از آن استفاده نمود، در مباحث مربوط به هر یک از عبادات کودک، آن روایات را ذکر خواهیم نمود.

نتیجه این که اگر کار نیک از کودک ممّیز صادر شود، عنوان عمل صالح و نیک بر آن صادق است و بر اساس بسیاری از آیات و روایات، خداوند آن را ضایع نمیکند، بلکه پاداش خواهد داد و این مستلزم مشروعیّت آن است.

2- شرایط نماز کودک

همان شرایطی که در نماز افراد بالغ معتبر است، در نماز کودک نیز باید رعایت گردد، مگر در موارد استثنایی که دلیل خاصّی بر عدم لزوم آن شرط، دلالت داشته باشد. برخی از فقها(4) ، به این معنی تصریح نموده و برخی نیز از مفهوم کلامشان استفاده میگردد.(5)

ص:122


1- (1) سوره انعام 160:6.
2- (2) الکافی 149:4، ح 2؛ وسائل الشیعه 448:10، باب 15 من ابواب الصوم المندوب، ح 5.
3- (3) سوره کهف 30:18.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 514:6؛ موسوعة الامام الخوئی (کتاب الصلاة) 395:15؛ مهذب الاحکام 109:7.
5- (5) المبسوط 89:1؛ شرایع الاسلام 70:1؛ ذکری الشیعه 9:3؛ مستند الشیعه 250:4-251.

فقیه بزرگ، صاحب جواهر میگوید: «بدیهی است آن چه در نماز مکلّفین معتبر است، در نماز کودک نیز باید رعایت گردد».(1) هم چنین در عروة الوثقی آمده است: «درلزوم رعایت شرایط، نماز پسر مانند نماز مرد است و نماز دختر مثل نماز زن».(2)

3 - ادلّه لزوم رعایت شرایط در نماز کودک

الف: قاعده الحاق

برخی از فقیهان برای اثبات این مدّعا به قاعده الحاق استناد نموده اند(3) و ظاهراً مقصود از آن، همان قاعده اشتراک است که از قواعد معروف فقهی محسوب میشود. به این معنی که اگر حکمی برای آحاد مکلّفین یا عدّه ای از آنها ثابت شد و دلیلی که اختصاص به آنها داشته باشد، موجود نباشد، این حکم، مشترک بین جمیع مکلّفین است، اعّم از زن و مرد تا روز قیامت، خواه با دلیل لفظی ثابت شده باشد یا چنین نباشد.(4)

نحوه استدلال به این قاعده در مسأله مورد بحث، به این صورت است که گفته شود، نماز اشخاص بالغ دارای شرایط و اجزایی است که از طرف شارع بیان گردیده و نیز باید فاقد موانع و خلل باشد. از طرفی در موضوع حکم نماز، مکلّف قید قرار نگرفته به طوری که اختصاص به او داشته باشد و بر غیر او منطبق نشود. بنابراین به دلیل قاعده اشتراک، باید نماز کودک دارای همان شرایط نماز بالغ باشد، زیرا فرض بر این است که کودک، مخاطب به خطاب نماز است، همانند مکلّفین؛ با این تفاوت که خطاب در حق مکلّفین. الزامی است و ترک آن عقوبت دارد، بر خلاف کودک که خطاب نسبت به او غیر الزامی و مستحب است و با انجام آن، ثواب میبرد، ولی ترکش مؤاخذه ندارد.

ب: عمومات و اطلاقات ادلّه

بعضی از احکام وضعیه مانند شرطّیت و مانعیت مشترک بین بالغ و کودک است. از طرفی، آیات و روایاتی وارد شده است با این محتوا که در نماز باید شرایطی رعایت شود،

ص:123


1- (1) جواهر الکلام 122:8.
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 615:2.
3- (3) مستمسک العروة الوثقی 514:6؛ مهذّب الاحکام 109:7.
4- (4) آیت الله فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیة: 305

این ادلّه کودک ممیّز را نیز شامل میگردد، مثلاً به حکم آیه ششم سوره مبارکه مائدة،(1) وضو در نماز شرط است و به مقتضای خطاب وضع این حکم مشترک بین صغیر و کبیر است، یعنی مصلّی بالغ باشد یا غیر بالغ، باید نماز را با وضو به جا آورد.

یا در روایت صحیحه، از امام باقر علیه السلام وارد شده که فرموده است: نماز بدون طهارت، نماز نیست. «لا صَلاَة إِلاّ بِطَهُورٍ»(2). و نیز فرموده است: نماز بدون قرائت که آهسته یا بلند خوانده میشود، نماز نیست. «لا صَلاةَ لَهُ إِلاّ أَنْ یَقْرَأَبِها فیِ جَهْرٍ أَوْ أِخْفاتٍ»(3). هم چنین در روایت صحیحه، امام صادق علیه السلام میفرماید: خنده با صدا، وضو را باطل نمیکند، ولی موجب بطلان نماز میباشد.

«اَلْقَهْقَهَةُ لا تَنْقُضُِ الْوُضُوءَ وَ تَنْقُضُ الصَّلاةَ»(4)وروایات دیگر(5).

در تمام این موارد، اطلاق و عمومی که دلالت بر اجزاء، شرایط یا موانع نماز دارد، کودک را نیز شامل میشود، زیرا متعلّق این ادلّه، طبیعت نماز است و فرقی نیست که آن را مکلّف انجام دهد یا کودک.

ج: توقیفی بودن عبادات

عبادات اعمّ از اینکه واجب باشد یا مستحب، توقیفی است، به این معنی که جایز نیست آنها را زیاد یا کم نمود، بلکه باید به گونه ای که شارع دستور فرموده و با شرایط و اجزایی که معین شده، انجام شود.

بدان جهت به مقتضای اصل اوّلی، باید نماز کودک در اجزاء و شرایط و موانع، مثل نماز افراد مکلّف باشد، زیرا فرقی بین آنان نیست، مگر در عدم بلوغ و این ویژگی نمیتواند موجب جواز و صحّت نماز کودک با فقد شرایط باشد، مگر این که دلیل خاصّی بر این معنی دلالت داشته باشد(6).

ص:124


1- (1) (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ...).
2- (2) وسائل الشیعه 365:1، باب 1 من ابواب الوضوء، ح 1.
3- (3) همان 37:6، باب 1 من ابواب القراءة فی الصلاة، ح 1.
4- (4) همان 250:7، باب 7 من ابواب قواطع الصلاة، ح 1.
5- (5) همان 87:6-88، باب 27 من ابواب القراءة فی الصلاة، ح 1 و 5؛ و 312:4، باب 9 من ابواب القبلة، ح 1.
6- (6) بنگرید، ذخیرة المعاد: 266؛ الحدائق الناضرة 76:6 و 249؛ مستند الشیعة 374:6 و 305:7؛ موسوعة الامام الخوئی (کتاب الطهارة) 18:10 و 25.

افزون بر این که اگر نماز کودک بدون اجزاء و شرایط، صحیح باشد، فقه جدید ایجاد میشود، زیرا لازم میآید نماز کودک صحیح باشد، هر چند واجد شرایط و اجزاء مثل طهارت، رکوع، سجود و... نباشد. هم چنین لازم میآید که انجام مبطلات عمدی، سبب بطلان نماز نشود و کسی نمیتواند این لوازم را بپذیرد.

4 - برخی از شرایط و اجزاء استثناء شده در نماز کودک

الف: وضو

به اتفاق همه مسلمانان، طهارت و وضو در صحت نماز شرط است؛ ولی در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرموده است: وقتی کودک سه ساله شد، به او بگویید تا جمله شریفه «لا إله الاّ الله»را چندین بار بگوید و آنگاه که هفت ساله شد، به او گفته شود صورت و دست های خود را شستشو ده، وقتی انجام داد به او گفته شود نماز بخوان و آنگاه که نه ساله شد وضو گرفتن به او آموزش داده شود و بعد از آموزش وضو و انجام آن به انجام نماز امر شود و اگر نماز را به جای نیاورد، تنبیه شود و آنگاه که نماز و وضو راآموزش دید و به جای آورد، خداوند، او و پدرش و مادرش را میبخشد: ان شاء الله. «فَإِذا تَمَّ لَهُ سَبْعَ سِنیِنَ قَیِلَ لَهُ: اِغْسِلْ وَجْهَکَ وَکَفَیْکَ، فَإِذا غَسَلُهُما قیِلَ لَهُ: صَلَّ، ثُمَّ یُتَْرَکُ حَتَّی یَتِمَّ لَهُ تِسْعَ سِنیِنَ، فَإِذا تَمَّتْ لَهُ عُلَّمَ الْوُضُوءَ وَ ضُرِبَ عَلَیْهِ وَأُمِرَ بِالصَّلاةِ...»(1). این روایت دلیل است بر این که برای کودکان هفت تا نه ساله، شستن صورت و دست ها به جای وضو متعارف کفایت میکند، البته از نظر سند ضعیف است، ولی از باب تسامح در ادلّة مستحبات (سنن)، ممکن است مستند قرار گیرد.

ب: نماز در مکان و لباس غصبی

به اتفاق فقها، کسی که میداند لباس یا مکان او غصبی و حرام است، اگر عمداً در آن نماز بخواند باطل است.(2)

ص:125


1- (1) من لا یحضره الفقیه 281:1، ح 863؛ وسائل الشیعه 20:4، باب 3 من ابواب اعداد الفرائض، ح 7.
2- (2) المبسوط 82:1 و 84؛ شرایع الاسلام 69:1 و 71؛ قواعد الاحکام 256:1 و 258؛ تحریر الوسیلة 130:1 و 133؛ تفصیل الشریعة (کتاب الصلاة) 625:1 و بعد از آن.

البته این حکم اختصاص به افراد بالغ دارد و کودکان را شامل نمیشود، زیرا وجوب اجتناب از غصب متوجّه آنان نیست. به بیان دیگر، حکم حرمت به آنان تعلّق نمیگیرد تا مشمول آن قرار گیرند(1).

ج: پوشیدن ابریشم خالص

پوشیدن لباسی که از ابریشم خالص تهیه شده است، برای مردان حرام است و نماز با آن باطل است، ولی برای زنان چه در حال نماز و چه در غیر نماز جایز است(2). امّا نسبت به پسر بچه از چند جهت قابل بررسی است:

1 - آیا برای ولی کودک جایز است لباسی که از ابریشم خالص تهیه شده بر تن فرزند خود بپوشاند؟ دیدگاه مشهور فقها، حکم به جواز است(3) ، به ویژه کودکانی که نزدیک به بلوغ نیستند و به اصطلاح، مراهق نامیده نمیشوند. دلیل آن، اصل است؛ یعنی اصل برائت از حرمت، زیرا دلیلی بر عدم جواز آن وارد نشده است(4)

2 - اگر پسر بچه، خود لباسی که از ابریشم خالص تهیه شده است؛ بپوشد منعی ندارد و به دلیل این که، مکلّف نیست، مشمول حکم حرمت قرار نمیگیرد(5).

3 - آیا نماز پسر بچه در لباسی که از ابریشم خالص تهیه شده باطل است؟ در این باره دو نظریّه مطرح شده است:

بعضی قائل به بطلان شده(6) و معتقدند، اطلاق ادلّه مانند «لا تَحِلُّ الصَّلاةُ فیِ الْحَرِیرِ الْمَحْضٍ»(7)پسر بچه را نیز شامل میشود، زیرا مقصود از «لا تَحِلُّ»حکم وضعی است، چرا که روایت در بیان آن چه مانع در نماز است، وارد شده و نظر به حکم تکلیفی ندارد.(8)

ص:126


1- (1) جواهر الکلام 122:8؛ موسوعه احکام الاطفال و ادلّتها 471:4.
2- (2) النهایة: 96؛ تذکرة الفقهاء 470:2، کشف اللثام 215:3؛ ذکری الشیعه 40:3.
3- (3) الحدائق الناضرة 100:7؛ جامع المقاصد 87:2؛ مهذّب الاحکام 330:5؛ تفصیل الشریعة (کتاب الصلاة) 353:1-354؛ مستمسک العروة الوثقی 391:5.
4- (4) همان منابع.
5- (5) روض الجنان 554:2، ریاض المسائل 323:2.
6- (6) جواهر الکلام 122:8؛ مستمسک العروة الوثقی 329:5.
7- (7) وسائل الشیعه 377:4، باب 14 من ابواب لباس المصلّی، ح 4.
8- (8) موسوعة الامام الخوئی (کتاب الصلاة) 387:12.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «ممکن است گفته شود به مقتضای کلام امام علیه السلام «لا تَحِلُّ الصَّلاةُ فی الْحَرِیرِ الْمحَْضٍ»نماز در لباسی که از ابریشم خالص تهیه شده، مطلقاً باطل است و فرقی بین بالغ و غیر بالغ نیست، زیرا مقصود حکم مولوی نیست، بلکه ارشاد به فساد و بطلان است و آن حکم وضعی است(1) که کودک نیز مشمول آن قرار میگیرد».

برخی دیگر قائل به صحّت میباشند(2) ، زیرا مانعیت از نهی نفسی انتزاع میشود و نهی نفسی نسبت به کودک فرض ندارد، زیرا بالغ نیست(3). افزون بر این ممکن است به قرینه مناسبت حکم و موضع ادّعا شود ادلّه ای که دلالت بر حرمت پوشیدن لباس تهیه شده از ابریشم خالص دارد، منصرف از کودک میباشد و او را شامل نمیشود و اگر پوشیدن چنین لباسی برای پسر بچه حلال باشد، برای نماز او مانع قرار نمیگیرد، باطل شود.(4)

د: لباس طلا بافت

پوشیدن لباس طلا بافت برای مردان جایز نیست و نماز را باطل میکند. هم چنین زینت طلا مانند انگشتر و آویختن زنجیر طلا به سینه یا ساعت مچی طلا و مانند آن برای مرد حرام است و نماز را باطل میسازد، ولی برای زنان در نماز و غیر نماز اشکال ندارد، مگر اینکه به حدّ اسراف برسد. این حکم مورد اجماع فقها است، بلکه آن را ضروری دین دانسته اند(5).

امّا اگر پسر بچه لباس طلا بافت بپوشد، از نظر تکلیفی منعی ندارد و جایز است. همچنین جایز است ولی کودک چنین لباسی را به او بپوشاند یا در اختیارش قرار دهد تا خودش بپوشد. برخی از فقهای معاصر این مسأله را مطرح نموده و فتوی به جواز آن داده اند(6) و بعضی ادّعای عدم خلاف در مسأله نموده اند(7).

ص:127


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب الصلاة) 354:1
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 350:2؛ تحریر الوسیلة 132:1-133؛ مساله 19؛ تفصیل الشریعة (کتاب الصلاة) 354:1
3- (3) مهذّب الاحکام 331:5.
4- (4) ر. ک: مستمسک العروة الوثقی 392:5.
5- (5) تذکرة الفقهاء 471:2، جواهر الکلام 109:8؛ مستند الشیعه 356:4؛ تفصیل الشریعة (کتاب الصلاة) 329:1.
6- (6) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 342:2؛ مهذّب الاحکام 310:5؛ آیت الله خوئی؛ منهاج الصالحین 140:1.
7- (7) مستمسک العروة الوثقی 359:5.

دلیل آن، علاوه بر حدیث رفع (زیرا کودک اهل تکلیف نیست تا مشمول حکم حرمت قرار گیرد) روایت صحیحه ابی الصباح است. وی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد، آیا جایز است لباس طلا بافت را به کودکان بپوشانیم؟ فرمودند: حضرت علی علیه السلام کودکان و زنان خود را با لباس طلا و نقره بافت، زینت مینمودند: «کانَ عَلِی علیه السلام یُحَلَّی وُلْدَهُ وَ نِساءَهُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»(1). در روایت صحیحه دیگری که از آن حضرت نقل شده، در جواب فرموده است پدرم امام باقر علیه السلام این گونه بود، پس منعی ندارد.

«قالَ: إِنْ کاَن أَبِی لَیُحَلّیِ وُلْدَهُ وَ نِساءَهُ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ فَلا بَأسَ بِهِ»(2). هم چنین اگر پسر بچه در لباس طلا بافت نماز بخواند ظاهراً نمازش صحیح است، هم چنان که برخی از فقها به آن تصریح نموده اند،

(3) زیرا دلیلی مبنی بر این که لباس طلا بافت نسبت به نماز کودک مانعیت دارد و موجب بطلان میگردد، در دست نیست، چرا که آن چه دلیل بر مانعیت است در مورد مرد و افراد مکلّف وارد شده، مثل این که امام صادق علیه السلام فرموده است: مردنباید در لباس طلا بافت نماز بخواند. «لا یلْبِسُ الرَّجُلُ الذَّهَبَ وَ لا یُصَلَّی فِیه...»(4)و روایات دیگر.(5) به نظر میرسد عنوان «اَلَّرجُلُ» دخالت در حکم ندارد، بنابراین پسر بچه راشامل نمیشود.

ه -: پوشانیدن بدن در حال نماز

مرد باید در حال نماز عورتین خود را بپوشاند، اگر چه کسی او را نمیبیند و بهتر است از ناف تا زانوها را بپوشاند. زن نیز باید در حال نماز، تمام بدن حتّی سر و موی خود را بپوشاند، ولی پوشانیدن صورت به مقداری که در وضو شسته میشود و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نیست(6). این حکم مربوط به زنان است، امّا دختر بچه به اتفاق فقها،(7) چنان چه با سر برهنه نماز بخواند صحیح است.

ص:128


1- (1) وسائل الشیعه 103:5؛ باب 63 من ابواب احکام الملابس، ح 1.
2- (2) همان: ح 2.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی (کتاب الصلاة) 321:12-322؛ مهذّب الاحکام 315:5؛ مدارک العروة 171:13.
4- (4) وسائل الشیعه 413:4، باب 30 من ابواب لباس المصلّی، ح 4.
5- (5) همان 415، ح 10.
6- (6) آیت الله فاضل لنکرانی، رساله عملیه: 167، مسأله 793-794.
7- (7) النهایة: 98؛ شرایع الاسلام 70:1؛ تذکرة الفقهاء 451:2؛ الدروس الشرعیة 147:1؛ مدارک الاحکام 198:3.

در روایت صحیحه، یونس بن یعقوب میگوید از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم آیا مرد میتواند در حال نماز فقط یک لباس داشته باشد؟ حضرت فرمود: آری، سؤال کردم آیازن هم میتواند این گونه باشد، فرمود: نه، بلکه باید در حال نماز سر خود را بپوشاند: «قالَ: لا وَ لا یَصْلُحُ لِلْحُرَّةِ إِذا حَاضَتُ إِلاَّ الْخِمارَ(1)...»(2). در روایت صحیحه دیگری، امام کاظم علیه السلام فرموده است: دختر بچه تا زمانی که به سن بلوغ و حیض نرسیده، لازم نیست در حال نماز سر خود را بپوشاند.

«قالَ: لاتُغَطَّی رَأْسَها حَتّی تَحْرُمَ عَلَیهَا الصَّلاةُ»(3). جمله «حَتَّی تَحْرُمَ...»کنایه از رسیدن به سنّ بلوغ و حیض است.

روایاتی که ذکر شد و روایات دیگر(4) با ظهور یا مفهوم دلالت دارند بر این که پوشش سر در حال نماز برای دختران غیر بالغ شرط نیست.

5- اذان و اقامه توسط کودک

به اتفاق فقها، اذان و اقامه نماز، از کودک ممیّز صحیح است و افراد بالغ میتوانند در اعلام وقت و در نماز جماعت به اذان و اقامه او اکتفا نمایند، امّا از غیر ممیّز صحیح نیست.

مرحوم محقق در این باره مینویسد: «مؤذّن باید عاقل، مسلمان و مرد باشد، ولی شرط نیست بالغ باشد، بلکه اگر کودک ممیّز باشد، کافی است».(5)

قریب به این مضامین در عبارات بسیاری دیگر از فقیهان(6) دیده میشود، و دلیل آن علاوه بر اجماع(7) و اطلاقات ادلّه، بعضی از روایات صحیح و معتبر است که به طور خاص

ص:129


1- (1) خمار لباسی است که زنان، سر خود را با آن میپوشانیدند، مصباح المنیر: 181، و امروزه روسری نامیده میشود.
2- (2) وسائل الشیعه 405:4، باب 28 من ابواب لباس المصلّی، ح 4.
3- (3) همان 228:20، باب 126 من ابواب مقدمات النکاح، ح 2.
4- (4) همان 408:4، باب 28 من ابواب لباس المصلّی، ح 13؛ و 409-410، باب 29، ح 3.
5- (5) شرائع الاسلام 75:1.
6- (6) الخلاف 281:1، مسأله 23؛ تذکرة الفقهاء 65:3؛ قواعد الاحکام 264:1؛ مجمع الفائدة و البرهان 170:2؛ جامع المقاصد 174:2-175.
7- (7) جواهر الکلام 54:9-55؛ کشف اللثام 366:3.

در این باره وارد شده است. مانند آن که امام صادق علیه السلام میفرماید: اذان گفتن توسط کودک که به سن بلوغ نرسیده، منعی ندارد. «لا بَأْسَ أَنْ یُؤَذَّنَ الْغُلامُ الَّذِی لَمْ یَحْتَلِم»(1)وروایات دیگر(2).

اطلاق این روایات اذان اعلام و نیز اذان برای نماز و هم چنین اقامه را شامل میشود، زیرا اذان خصوصیتی ندارد و هر دو مستحب میباشند و نیز از این روایات استفاده میشود، کودک میتواند برای نماز خودش، اذان و اقامه بگوید و برای او مستحب است.

در تمام آن چه ذکر شد، دختر نیز مانند پسر میباشد، بنابراین مستحب است در نماز خود، اذان و اقامه گوید و هم چنین در نماز زنان و مردانی که با او مَحرم می باشند، به اذان و اقامه او میتوان اکتفا کرد.(3)

6- انعقاد نماز جماعت با کودک

جایز است نماز جماعت با کودک ممیّز بر پا شود، این مسأله از اطلاق(4) عبارات برخی از فقها و صریح(5) بعضی دیگر استفاده میشود.

در روض الجنان آمده است: «نماز جماعت با دو نفر تشکیل میشود، هر چند یکی از آن دو کودک ممیّز باشد».(6)

هم چنین در عروة الوثقی بیان شده است: «کمترین تعدادی که نماز جماعت با آن برگزار میشود (غیر از نماز جمعه و عید فطر و قربان) دو نفر است که یکی از آن دو، امام جماعت است و دیگری مأموم، اعم از اینکه مأموم مرد باشد یا زن، بلکه اگر یکی از دو نفر، کودک ممیّز باشد، بنابر اقوی صحیح است».(7) و مستند آن، احادیثی است که در این

ص:130


1- (1) وسائل الشیعة 440:5، باب 32 من ابواب الاذان و الاقامه، ح 1.
2- (2) همان: ح 3-4.
3- (3) بنگرید، موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 505:4 و بعد از آن.
4- (4) النهایة: 111، شرائع الاسلام 122:1؛ تذکرة الفقهاء 239:4؛ ذکری الشیعه 428:4.
5- (5) مستمسک العروة الوثقی 178:7؛ تحریر الوسیلة 241:1 مسأله 2؛ مستند الشیعه 19:8؛ مهذب الاحکام 403:7.
6- (6) روض الجنان 966:2.
7- (7) العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 575:1.

زمینه وارد شده است مانند آن که در روایت صحیحه، حلبی نقل میکند از امام صادق علیه السلام سؤال شد، آیا مرد میتواند امام جماعت زن واقع شود؟ فرمودند آری، و اگر خدمتگزار مرد با آنهاست (غلام) مقدم بر زنان بایستد. «قالَ: نَعَمْ، وَ إِنْ کانَ مَعَهُنَّ غِلْمانٌ، فَأَقِیمُوهُمْ بَینَ أَیدِیهنَّ وَإِنْ کانُوا عَبیِداً»(1). غلمان مطلق است و شامل بالغ و غیر بالغ میباشد، به علاوه این که در روایات دیگر، غیر بالغ بودن آنان صریحاً بیان شده است

(2).

هم چنین اطلاق ادلّه ای که در مورد نماز جماعت وارد شده، کودک ممیّز را، با فرض این که عبادات او مشروع و صحیح است، شامل میشود. مانند آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: اگر دو نفر نمازگزار یا بیش تر باشند، میتوانند (سزاوار است) نماز را با جماعت به جا آورند. «قالَ: أَلْإثْنانِ فَما فَوْقَهُما جَماَعةٌ»(3)و روایات دیگر.(4)

باید یادآور شد که بر طبق دیدگاه مشهور فقها، قرار گرفتن کودکان در صفّ اوّل نماز جماعت مکروه است.(5) البته برخی(6) فتوی به کراهت نداده اند و با استناد به مضمون بعضی از روایات(7) گفته اند: مستحب است دانشمندان و صاحبان خرد و فضیلت در صف اوّل قرار گیرند و بعد از آنان، کودکان باشند.

7- عدم انعقاد نماز جمعه با کودک

به اتفاق فقها، کمترین عدد لازم برای انعقاد نماز جمعه، پنج یا هفت نفر است که باید یکی از آن ها امام باشد و فقط توسط مردان منعقد میشود، البته زنان هم میتوانند در آن شرکت کنند. به عبارت دیگر، در انعقاد نماز جمعه، بلوغ، عقل و مذکّر بودن شرط

ص:131


1- (1) وسائل الشیعه 343:8، باب 23 من ابواب صلاة الجماعة، ح 9.
2- (2) همان: ح 3 و همان: ح 5؛ و 298، باب 4، ح 8.
3- (3) همان: 297؛ باب 4 من ابواب صلاة الجماعة، ح 6.
4- (4) همان: ح 4؛ و 347، باب 26، ح 2 و 5؛ و 315، باب 11، ح 8.
5- (5) شرایع الاسلام 124:1؛ مجمع الفائدة و البرهان 295:3؛ ذکری الشیعه 439:4؛ مدارک الاحکام 345:4؛ العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 610:1.
6- (6) المعتبر 429:2؛ جواهر الکلام 226:13؛ مهذب الاحکام 171:8.
7- (7) الکافی 372:3، ح 7؛ تهذیب الاحکام 265:3، ح 751؛ سنن ابن داود 308:1، باب 96، ح 674.

است بنابراین با کودکان به تنهایی هر چند ممیّز باشند - منعقد نمیشود.(1) بعضی در این باره ادّعای اجماع(2) نموده اند، زیرا دلیلی بر جواز آن وارد نشده(3) و مقتضای اصل، عدم جواز(4) است.

افزون بر این، متبادر از روایاتی که دلالت دارند در اقامه نماز جمعه، عدد معینّی از مأموم شرط است، غیر کودک است، زیرا در غیر این صورت، لازم میآید کودک نیز مکلّف به حضور در نماز جمعه باشد، با این که چنین نیست.(5)

8- امامت کودک در نماز واجب

به اجماع فقها، امامت کودک غیر ممیّز درنماز جماعت، صحیح نیست، و امّا در مورد کودک ممیّز، دو دیدگاه مطرح است:

الف: برخی قائل به جواز آن میباشند(6). مستند این قول بعضی از اخبار است. مانند آن که، در روایت معتبر، غیاث بن ابراهیم، از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است:

جایز است کودکی که به سنّ بلوغ نرسیده، امامت نماز گروهی را به عهده بگیرد و برای آنها اذان بگوید: «قالَ لابَأْسَ بِالْغُلامِ الَّذی لمَْ یَبْلُغِ الْحُلُمَ أَنْ یَؤُمَّ الْقَوْمَ وَ أَنْ یُؤَذَّنَ».(7)در روایت دیگری، آن حضرت همین مضمون را از جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکند که فرموده است:

«لابَأْسَ أَنْ یُؤَذَّنَ الْغُلامُ الَّذِی لَمْ یَحْتَلِمْ وَ أَنْ یَؤُمَّ».(8)از این روایات جواب داده شده به این که به قرینة جمله

«لَمْ یبْلُغَ الْحُلُمَ»و «لَمُیحْتَلِمْ»باید حمل شوند به موردی که کودک از حیث احتلام بالغ نشده، ولی از جهت

ص:132


1- (1) منتهی المطلب 336:5، الدروس الشرعیة 186:1؛ کشف اللثام 271:4-272.
2- (2) المعتبر 289:2 و 292؛ مفتاح الکرامة 336:8؛ جواهر الکلام 277:11.
3- (3) الخلاف 628:1، مسأله 400.
4- (4) ریاض ا لمسائل 348:3.
5- (5) همان.
6- (6) المبسوط 154:1؛ الخلاف 553:1، مسأله 295؛ مجمع الفائدة و البرهان 295:3.
7- (7) وسائل الشیعه 321:8، باب 14 من ابواب صلاة الجماعة، ح 3.
8- (8) همان: ح 8.

سن به حد بلوغ رسیده است، به علاوه چون فقها از این روایات اعراض نموده و بر طبق آن فتوی نداده اند، بر امامت کودک در نماز مستحب حمل می شود.(1)

ب: دیدگاه دوّم که در بین فقها شهرت دارد و اکثر آنان اعمّ از متقدّمین(2) تا معاصرین،(3) آن را پذیرفته اند، این است که امامت کودک در نمازهای واجب صحیح نیست.

مستند این دیدگاه، اصل است، به این معنی که به مقتضای اصل اوّلی قرائت حمد و سوره در نماز جماعت از نمازگزار ساقط نمیشود، مگر این که علم به سقوط آن پیدا کند و با فرض این که امام جماعت کودک باشد، این علم پیدا نمیشود.(4)

به عبارت دیگر، اطلاقاتی که بر صحّت نماز جماعت دلالت دارد، منصرف است به موردی که امام جماعت بالغ شد و چنان چه غیر بالغ، امام جماعت شود، اصالت عدم ضمان جاری است،(5) یعنی با امامت او بعضی از اجزای نماز مثل حمد و سوره از مأموم ساقط نمیشود.

مستند دیگر هم خبر اسحاق بن عمّار است. وی از امام صادق علیه السلام و او از جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام روایت نموده که فرموده است: منعی ندارد که کودک قبل از بلوغ، اذان بگوید، ولی نباید امامت نماز را به عهده بگیرد، اگر چنین شد نماز خودش صحیح و نماز کسانی که با او جماعت خوانده اند، باطل است. «اَنَّ عَلِیّاًعلیه السلام کانَ یَقُولُ: لا بَأْسَ أَنْ یُؤَذِّنَ الْغُلامُ قَبْلَ أَنْ یَحْتَلِمَ وَلا یَؤُمُّ حَتّی یَحْتَلِمَ فَإِنْ أَمَّ جازَتْ صَلاتُهُ وَفَسَدَتْ صَلاةُ مِنْ خَلْفَهُ».(6)این روایت به صراحت بر مدّعا دلالت دارد و ضعف سند آن به دلیل این که مشهور فقها به مضمون آن فتوی داده اند، جبران میگردد.

(7) بنابراین بین این روایت و روایاتی که دلالت بر صحّت امامت کودک در نماز دلالت داشت، تعارض واقع نمیشود، زیرا آن دسته از روایات

ص:133


1- (1) ر. ک: موسوعه احکام الاطفال و ادلّتها 534:4.
2- (2) شرائع الاسلام 124:1؛ تذکرة ا لفقهاء 276:4؛ ذکری الشیعه 385:4 روض الجنان 766:2؛ غایة المرام 216:1.
3- (3) تحریر الوسیلة 249:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 600:1.
4- (4) ر. ک: مدارک الاحکام 348:4.
5- (5) ر. ک: تراث الشیخ الاعظم، کتاب الصلاة 244:2-245.
6- (6) وسائل الشیعه 322:8، باب 14 مِن ابواب صلاة الجماعة، ح 7.
7- (7) مصباح الفقیه: 676.

به دلیل این که مشهور فقها از آنها اعراض نموده و به مضمون آنها فتوی نداده بودند، از حجیّت ساقط میشود.(1) از این رو یکی از شرایط در امامت نمازواجب، بلوغ است.

9- امامت کودک در نماز مستحب

پرسش دیگر این است که آیا امامت کودک در نمازهای مستحبّی که جماعت در آنها صحیح است، مانند نماز استسقاء (طلب باران) برای افراد بالغ جایز است؟ در این مسأله نیز دو دیدگاه مطرح شده است.

برخی قائل به جواز میباشند؛(2) زیرا نماز مستحبی از کودک صحیح است.(3) در مقابل این دیدگاه، برخی معتقدند: امامت او برای افراد بالغ حتّی در نماز مستحبّی جایز نیست،(4) زیرا ادلّه ای که دلالت بر عدم جواز امامت کودک در نماز دارد، عام است و نمازهای مستحبی را نیز شامل میشود، افزون بر این ممکن است ادّعا شود ادلّه ای که دلالت بر استحباب جماعت در نمازهای غیر واجب دارد، مربوط به مکلّفین است و انصراف به آنان دارد.(5)

10- امامت کودک در نماز مستحبی برای غیر بالغ

این پرسش مطرح است که آیا کودک میتواند در نمازهای مستحبی برای مثل خودش امامت کند؟ در این باره نیز دو دیدگاه مطرح است:

برخی قائل به عدم جواز آن میباشند،(6) زیرا ادلّه ای که بلوغ را در نماز جماعت شرط میداند مطلق است و در این باره فرقی بین مأموم بالغ و غیر بالغ نیست.(7) عدّه ای دیگر، قائل به جواز آن شده اند،(8) به نظر میرسد باید دیدگاه اخیر را پذیرفت، زیرا:

ص:134


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 538:4-539.
2- (2) الخلاف 553:1، مسأله 295؛ قواعد الاحکام 313:1؛ ایضاح الفوائد 149:1؛ الدروس الشرعیة 219:1؛ کشف اللثام 440:4.
3- (3) ذکری الشیعه 386:4.
4- (4) جامع المقاصد 497:2؛ الروضة البهیّة 378:1؛ ریاض المسائل 242:4 و 248؛ جواهر الکلام 325:13.
5- (5) تراث الشیخ الاعظم (کتاب الصلاة) 246:2؛ مصباح الفقیه (طبع قدیم): 676.
6- (6) ریاض المسائل 246:4؛ تحریر الوسیلة 249:1؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الصلاة 370:17.
7- (7) مهذب الاحکام 138:8؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب الصلاة 246:2.
8- (8) الدروس الشرعیّة 219:1؛ روض الجنان 966:2؛ مستند الشیعه 34:8؛ جواهر الکلام 327:13؛ العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 602:1.

اوّلاً: ادلّه منع منصرف از این مورد است.(1)

و ثانیاً: ممکن است ادّعا شود سیره متشرّعه از گذشته تا به حال، امامت کودک درنماز مستحبی برای غیر بالغ را جایز میدانسته و این خود، قرینه است بر این که باید روایاتی(2) که دلالت بر جواز امامت کودک در نماز دارد و پیش تر بدان اشاره شد را براین مورد حمل نمود.(3)

11- حکم قضای نماز میّت نسبت به کودک

بر طبق دیدگاه مشهور فقها، اگر پدر نماز یا روزه خود را به جهت عذری که داشته باشد، انجام نداده باشد، بر پسر بزرگتر واجب است بعد از مرگ پدر به جا آورد،(4) یا برای او اجیر بگیرد. هم چنین به نظر برخی از فقها احتیاط واجب است که نماز و روزه فوت شده مادر را نیز قضا نماید.(5)

حال این پرسش مطرح است که اگر پسر بزرگتر در زمان مرگ پدر صغیر بود، آیابعد از آن که به حدّ بلوغ رسید، قضاء نماز پدر و مادر بر او واجب است یا خیر؟

الف: برخی قائل به عدم وجوب میباشند و معتقدند در صورتی که ولی میّت (پسربزرگتر) در حین مرگ پدر، کبیر باشد، بر او واجب میشود؛(6) زیرا صغیر تکلیفی ندارد،(7) به علاوه اصل برائت نیز جاری است.(8)

ب: نظریّة دیگری که بین فقها مشهور است این که کبیر بودن پسر بزرگتر در حین فوت پدر شرط نیست.(9)

ص:135


1- (1) مصباح الفقیه (طبع قدیم): 676.
2- (2) وسائل الشیعه 321:8-323، باب 14 من ابواب صلاة الجماعة، ح 3 و 8.
3- (3) مهذّب الاحکام 138:8.
4- (4) السرائر 399:1؛ مسالک الافهام 65:2؛ الروضة البهیّة 352:1.
5- (5) ذکری الشیعه 448:2؛ مدارک الاحکام 228:6؛ مجمع الفائدة و البرهان 269:5.
6- (6) ایضاح الفوائد 237:1؛ جامع المقاصد 78:3.
7- (7) ذکری الشیعه 449:2.
8- (8) الروضة البهیّة 353:1.
9- (9) مدارک الاحکام 228:6-229؛ مستند الشیعه 467:10؛ ریاض المسائل 301:14؛ جواهر الکلام 40:17 و 42.

امام خمینی در این باره مینویسد: «شرط نیست پسر بزرگتر در زمان مرگ پدر، بالغ و عاقل باشد، بنابراین بر کودک زمانی که بالغ شد و بر مجنون آنگاه که عاقل گردید، قضا نماز پدر و مادر واجب است».(1) قریب به این مضمون را نیز مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی فرموده است.(2)

12- ادلّه این نظریّه

1 - اطلاق ادّله، توضیح این که در روایت صحیحه، از امام عسکری علیه السلام سؤال شده، مردی از دنیا رفته در حالی که ده روز روزة رمضان بدهکار بوده و دو نفر ولی داشته، آیا هر دو نفر، هر کدام پنج روز روزه بگیرند؟ حضرت فرمود: باید فرزند بزرگتر ده روز روزه بگیرد. «یَقْضیِ عَنْهُ اکْبَرُ وَلِییَّهُ عَشَرَةَ أَیّامٍ وِلاءً».(3)در روایت دیگری آمده است: «یَقْضِی عَنْهُ أَوْلَی النّاسَ بِمِیراثِهِ»(4). باید کسی که نسبت به میراث او اولویت دارد، قضا کند.

این روایات مطلق و غیر بالغ را نیز شامل میشود. به عبارت دیگر، ظاهر این روایات حکم وضعی است، به ویژه این که در بعضی از آنها، تعبیر به دَیْن شده است.(5)

صاحب جواهر در این باره مینویسد: «ادلّه این حکم اطلاق دارد و در هیچ کدام از آنها ظهوری نیست که وجوب قضا به ذمّة ولی (پسر بزرگتر) از حین مرگ پدر است، هم چنین در ادلّه نیامده است که باید پسر بزرگتر در آن موقع کبیر باشد، بلکه از ظاهر روایات استفاده میشود که وجوب قضا از باب اسباب است، مثل این که گفته شود: هر کس جنب شد باید غسل کند یا هر کس مال دیگری را اتلاف کند ضامن است، بنابراین

ص:136


1- (1) تحریر الوسیلة 206:1، مسأله 16.
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللکنرانی 568:1، مسأله 4.
3- (3) وسائل الشیعه 330:10، باب 23 من ابواب احکام شهر رمضان، ح 3.
4- (4) همان: ح 5-6.
5- (5) مانند آن که ابن عباس نقل میکند: «جاءَ رجل الی النبی صلی الله علیه و آله فقال: یا رسول الله، انّ امی ماتت وعلیها صَوْم شَهْر افاقضیته عنها؟ قال نعم، فدَین الله احق ُ ان یُقْضی». صحیح البخاری (2-1):294، باب 42 (من مات وعلیه صوم)، ح 1953؛ قریب به این مضمون نیز حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السلام نقل نموده است. وسائل الشیعه 331:10، باب 23 من ابواب احکام شهر رمضان، ح 6.

وجوب قضا بعد از بلوغ بر پسر بزرگتر که در حین فوت پدر صغیر است، منافاتی با رفع قلم از صغیر و مجنون ندارد».(1)

2 - در ادلّه، عنوان «اولی الناس بمیراثه»یعنی هر کس به میراث میّت اولویت دارد، قضا بر او واجب است، متعلّق حکم قرار گرفته است و این عنوان بعد از بلوغ، بر صغیر صدق میکند.

به عبارت دیگر، وجوب قضا بر کسی که اولویت به میراث میّت دارد، مانند دیگر تکالیف، آنگاه که شرایط آن، از جمله بلوغ و عقل تحقّق یافت، منجّز میشود، بنابراین وقتی کودک به حدّ بلوغ و رشد رسید، تکلیف مذکور در حق وی منجّز میگردد.(2) ادلّه دیگری نیز ذکر شده است که به دلیل طولانی بودن، از ذکر آنها خودداری میگردد.(3)

13- نیابت نمودن کودک در نماز و روزه

بعد از مرگ انسان جایز است برای نماز و عبادت های دیگر او که در زمان حیات خود انجام نداده است، شخص مکلّفی را اجیر کنند، حال این پرسش مطرح است که آیا جایز است کودک ممیّز با اذن ولیّش اجیر شود؟ در این مسأله چند دیدگاه مطرح گردیده است:

الف: بعضی معتقدند، مطلقاً صحیح است، زیرا عدم مشروعیت عبادت صبی و تمرینی بودن آن به معنای این است که امر به آن نشده است، ولی منافات با صحت عمل و نیابت ندارد.(4)

لیکن این نظریّه صحیح نیست، زیرا بنابر این که عبادات کودک، صرف تمرین باشد، امر مستحبی متوجه کودک نیست و فعل او عبادت محسوب نمیشود تا به نیابت از دیگری انجام دهد.

ص:137


1- (1) جواهر الکلام 42:17.
2- (2) موسوعة الامام الخویی، کتاب الطهارة 280:16-281.
3- (3) ر. ک: مستند الشیعه 336:7؛ مستمسک العروة الوثقی 145:7؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 560:4-561.
4- (4) ر. ک: مستند الشیعه 344:7؛ مستمسک العروة الوثقی 125:7.

ب: برخی دیگر معتقدند، مطلقاً صحیح نیست، زیرا عبادات توقیفی است و مشروعیت آن نیاز به امر دارد و نسبت به کودک چنین امری ثابت نشده است، به علاوه اگر کودک اجیر شود، بعد از انجام عمل، این تردید وجود دارد که آیا ولی میّت فارغ الذّمة شده یا خیر؟ مقتضای ادلّه، عدم تفریغ ذمّه به نسبت تکلیفی است که متوجّه ولی و یا وصّی میباشد و نباید به آن اکتفا نمود.

هم چنین مقتضای اصل عملی نیز اشتغال ذمّه ولی است؛ زیرا شک در تحقّق فراغ ذمّه و امتثال دارد، با این که علم به تکلیف، حاصل است.(1)

امّا از این استدلال جواب داده شده که عبادات کودک مشروعیّت دارد و اوامر استحبابی متوجّه کودک است، ادلّه نیابت نیز عمومیّت دارد و کودک ممیّز را شامل میشود.(2)

ج - دیدگاه سوّم که قویتر به نظر میرسد، قائل به تفصیل شده و معتقد است بنابرمشروعیّت عبادات کودک، نیابت او صحیح است، هرچند احتیاط بر این است که بلوغ را در شخص نائب، شرط بدانیم،(3) زیرا عبادت کودک ممیّز مشمول اطلاق ادلّه(4) صحّت نیابت میباشد.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «عبادات کودک بنابر مشروعیّت آن، صحیح است، زیرا واجد تمام شرایطی است که در صحّت عبادت معتبر است؛ بنابراین جایز است به نیابت از دیگری واقع شود، اعمّ از این که دیگری زنده باشد یا مرده، و اعمّ از این که در مقابل اجرت واقع شود یا بدون اجرت» و این نظریّه که نیابت کودک صحیح نیست، مورد قبول نمیباشد، زیرا دلیلی مبنی بر عدم صحّت آن وارد نشده است».(5)

ص:138


1- (1) موسوعة الامام الخویی، کتاب الصلاة 237:16-238.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال ادلّتها 564:4-565.
3- (3) ر. ک: العناوین 665:3؛ محقّق ُبجنوردی، القواعد الفقهیّة 123:4؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 86:3، مسأله 11؛ تحریر الوسیلة 208:1.
4- (4) وسائل الشیعه 281:8، باب 12 من ابواب قضاء الصلوات، ح 22-23-24.
5- (5) القواعد الفقهیّة 358:1-359.

14- استحباب انجام عبادات به نیابت از والدین

مستحب است فرزندان چه کودک و چه بالغ، نماز، روزه، صدقه و دیگر عبادات را به نیابت از والدین خود خواه زنده و خواه مرده، انجام دهند.

در روایات بر این مسأله تأکید شده است به عنوان نمونه:

1 - امام صادق علیه السلام فرموده است: هیچ چیز مانع نشود فردی از شما، به پدر و مادر خود نیکی کند، زنده باشد یا مُرده. به نیابت از آنها نماز بخواند، صدقه بدهد، حج انجام دهد، روزه بگیرد، آن چه را که انجام میدهد برای پدر و مادرش میباشد و همان اندازه برای خود او نیز میباشد و خداوند متعال به جهت این نیکی و صله، به او اجر و ثواب بسیار خواهد داد. «قال: ما یَمْنَعُ الرَّجُلَ مِنْکُمْ ان یَبَرَّ والِدَیْهِ حَیَّیْنِ وَمَیِّتَیْنِ یُصَلِّی عَنْهُما وَیَتَصَدَّقُ عَنْهُما وَیَحُجَّ عَنْهُما وَیَصُومَ عَنْهُما فَیَکُونُ الَّذیِ صَنَعَ لَهُما وَلَهُ مِثْلُ ذلِکَ فَیَزِیدُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِبِرِّهِ وَصِلَتِهِ خَیْراً کَثِیراً».(1) 2 - در روایت دیگری، آن حضرت میفرماید: نماز، روزه، صدقه، حج، عمره و هر عمل نیک که به نیابت میّت انجام شود، از آن منتفع میشود، حتّی اگر در عالم برزخ ناراحتی داشته باشد، برطرف میشود و به او گفته میشود این به جهت کاری است که فرزندت فلانی انجام داد یا برادر دینی تو انجام داد.

«هذَا بِعَمَلِ ابْنِکَ فُلانٍ وَبِعَمَلِ اخِیکَ فُلانٍ أَخُوکَ فِی الدِّینِ».(2) 3 - در حدیث دیگری از آن حضرت سؤال شده آیا برای میّت، نماز، دعا، صدقه، روزه و... انجام دهیم؟ حضرت فرمود: آری. به حضرت عرض شد آیا میّت متوجّه میشود چه کسی برای او، این اعمال انجام داده؟ فرمود: آری. سپس فرمود: و اگر از او ناراحت باشد، راضی میشود.

«قالَ: نَعَمْ، ثُمَّ قالَ: یَکُونُ مَسْخُوطاً عَلَیْهِ فَیُرْضَی عَنْهُ».(3)و روایات دیگری(4) که اطلاق آنها شامل کودک ممیّز میباشد.

ص:139


1- (1) وسائل الشیعه 276:8-277، باب 12 من ابواب قضاء الصلوات، ح 1.
2- (2) همان: 280، ح 15.
3- (3) همان: 278، ح 7.
4- (4) همان: ح 4 و 8 و 23-24؛ بحار الانوار 293:6-294، باب 10 (ما یلحق الرجل بعد موته...)، ح 1 و 3-4.

15- تبعیّت کودک از والدین در وطن و سفر

الف: تبعیّت در وطن

بین فقها، اختلافی نیست که کودک در وطن، تابع والدین خویش است. این حکم، از اطلاق کلام برخی از فقیهان استفاده میشود(1) و برخی دیگر به آن تصریح نموده اند.(2)

امام خمینی قدس سره مینویسد: ظاهراً تابع (کسی که در اراده و ادارة زندگی خود استقلال ندارند، مانند کودک) از متبوع خود (کسی که ادارة زندگی وی به دست اوست، مانندپدر) تبعیّت میکند، بنابراین وطن متبوع (پدر) وطن تابع (فرزند) نیز میباشد، اعمّ از این که فرزند صغیر باشد یا کبیر، چنان که غالباً این گونه میباشد، یا این که شرعاً کبیر باشد چنان که گاه برای اولاد ذکور و غالباً برای اولاد اناث به ویژه از اوائل بلوغ واقع میشود». ایشان در ادامه مینویسد: «میزان، تبعیّت و عدم استقلال است و این مسأله اختصاص به والدین و فرزندان ندارد».(3)

دلیل این حکم روشن است، زیرا وطن از نظر عرف در دو معنی به کار میرود: 1 - جایگاه، محل اقامت دائم و مسکن اصلی، 2 - زادگاه شخص به اعتبار تبعیّت از والدین.

بر محلّی که برای زندگی انتخاب میشود و شخص از مقرّ اصلی خود به آن مکان منتقل و آن را اقامتگاه و محل سکونت دائمی خود قرار میدهد و بیتردید بعد از صدق عنوان وطن، حکم مترتب میشود، اعم از این که منشأ آن، اراده تفصیلی شخص باشد، چنان که در مورد مردان غالباً این گونه است یا منشأ آن اراده اجمالی و تبعی باشد، مثل زنان و کودکان ممیّز که وطن پدر خانواده، وطن آنان نیز محسوب میشود.

به هر صورت وطن والدین، وطن کودک ممیّز نیز میباشد و تا زمانیکه در وطن آنهاست، عنوان مسافر بر او صادق نیست، اعمّ از این که وطن و زادگاه اصلی آنان باشد یا محلّی که برای زندگی انتخاب نموده اند.

ص:140


1- (1) الدروس الشرعیّة 209:1؛ غایة المرام 225:1؛ محقّق کرکی، رسائل 122:1.
2- (2) العروه الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 474:3؛ مستمسک العروة الوثقی 111:8؛ مهذّب الاحکام 238:9؛ العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 708:1.
3- (3) تحریر الوسیلة 234:1، مسأله 3.

بنابراین صدق عنوان وطن بر محل اقامت فرزندان، نیاز به قصد ندارد و آنها در وطن تابعند، هرچند غافل و بیتوجّه بوده باشند.

افزون بر این، سیره مستمرّه بین متدیّنین و عقلا بر این است که کودکان در احکام وطن تابع والدین خود میباشند، منعی نسبت به این سیره وارد نشده است.

16- اعراض کودک از وطن والدین

این پرسش مطرح است که اگر کودک ممیّز از وطن والدین خود اعراض نماید، به این معنی که قصد کند در شهر دیگری به طور مستقل زندگی نماید، اثری بر آن مترتب میباشد یا خیر؟ در این باره دو دیدگاه مطرح گردیده است:

برخی گفته اند: اعراض وی بیتأثیر است و محلّی که انتخاب نموده، وطن وی محسوب نمیشود؛ زیرا افعال کودک از دیدگاه شرع، نافذ نیست. به عبارت دیگر، شارع به کودک اجازه ادارة امور خود را نداده و باید تحت ولایت ولی خویش باشد.

مؤید این دیدگاه، بعضی از روایات است که از امام علیه السلام سؤال شده، چه زمانی کودک از حالتی که نیاز به سرپرست دارد و بتواند در امور خود تصمیم بگیرد، خارج میشود؟ فرمودند: تصمیم کودک در خرید و فروش نافذ نیست و از یُتم (حالتی که نیاز به سرپرست دارد) خارج نمیشود، مگر این که به سنّ بلوغ و پانزده سالگی برسد، «وَالْغُلامُ لایَجوُزُ أَمْرُهُ فِی الشَّراءِ وَالْبَیْع وَلایَخْرُجُ مِنَ الْیُتْمِ حَتّی یَبْلُغَ خَمْسَ عَشَرَةَ سَنَةً أَوْ یَحْتَلِمَ(1)...». (2)لیکن بعضی دیگر بر این عقیده اند: کودک ممیّزی که میتواند مستقل از والدین خود زندگی کند و با قصد از وطن آنها اعراض نموده، عرفاً تابع والدین محسوب نمیشود

(3). ظاهراً نظریه دوّم صحیح باشد؛ زیرا ملاک در تبعیّت و عدم تبعیّت عرف است و بیشک عرف، کودک مزبور را تابع والدین خود در وطن نمیداند و وطن آنها، وطن وی محسوب نمیشود.

ص:141


1- (1) وسائل الشیعه 43:1، باب 4 من ابواب مقدمات العبادات، ح 2.
2- (2) ر. ک: موسوعة الامام الخوئی، کتاب الصلاة 252:20.
3- (3) آیت الله گلپایگانی، حاشیة العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 474:3-475.

ب: تبعیّت کودک از والدین در سفر

سفری که موجب شکسته شدن نماز میگردد، دارای شرایطی است. از جمله این که:

1 - سفر کم تر از هشت فرسخ شرعی نباشد.

2 - از اوّل قصد مسافت و هشت فرسخ را داشته باشد.

البته این مسأله مورد توافق فقها بلکه اجماعی است که لازم نیست مسافر در سفر استقلال داشته باشد؛ بلکه اگر از دیگری تبعیّت کند، یعنی در قصد مسافت و سفر استقلال نداشته باشد، نیز مسافر محسوب میشود. بنابراین همسر، خدمتگزار، کودک ممیّز و به طور کلّی هر کس که در مسافرت، تابع و در اختیار دیگری باشد، با وجود شرایط دیگر سفر، باید نماز را شکسته بخواند.(1) آیت الله شیخ حسن نجفی میگوید: شرط دوّم برای تحقّق سفر، قصد مسافت است هر چند مسافر در سفر تابع دیگری باشد، در این مسأله، اجماع محصّل و منقول وجود دارد.(2)

دلیل این حکم، اطلاق ادلّه میباشد، یعنی مقتضای اطلاق ادلّه، عدم اعتبار استقلال در قصد سفر است. بنابراین مواردی که مسافر در اختیار دیگری است واز او تبعیّت میکند و خود در سفر استقلال ندارد، را شامل میگردد، مانندکودک ممیّز.

مؤیّد این نظریّه، سیرة متشرّعه و تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السلام است. در تاریخ آمده است که در بعضی از سفرهای رسول الله صلی الله علیه و آله برخی از همسران آن حضرت با وی بودند و نماز خود را شکسته میخواندند،(3) با این که در سفر استقلال نداشتند. همچنین در سفر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام از مدینه تا مرو، آن حضرت نمازهای خود شکسته خواندند.(4)

ص:142


1- (1) ر. ک: الدروس الشرعیّة 209:1؛ مجمع الفائدة والبرهان 370:3؛ روض الجنان 1027:2؛ مفتاح الکرامة 471:10؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 425:3.
2- (2) ر. ک: جواهر الکلام 231:14 و 237-238.
3- (3) ابن هشام، سیرة النبویّة (4-3):47 و بعد از آن.
4- (4) وسائل الشیعه 539:8، باب 29 من ابواب صلاة المسافر، ح 1.

17- نماز کودک در سفر

اگر کودک ممیّز بخواهد در سفر، نماز بخواند، در صورتیکه قصد اقامت ده شبانه روز در محل معیّنی را نداشته باشد، باید شکسته بخواند.(1)

دلیل این حکم، اطلاق ادلّه میباشد و در این مورد فرقی بین کودک ممیّز و بالغ نیست، زیرا حکم با تحقّق موضوع آن، محقّق میگردد و بیتردید اگر کودک قصد مسافتی را که در سفر معتبر است و نماز با آن شکسته میشود بنماید، عنوان مسافر بر او صدق میکند و شامل حکم سفر میگردد.(2) البتّه بر مکلّف واجب است در سفر، نماز را شکسته بخواند، لیکن بر کودک ممیّز همان گونه که نماز مستحب است، شکسته خواندن آن نیز، مستحب میباشد؛ امّا اگر تصمیم دارد ده شبانه روز متوالی در محلی بماند، باید نماز را تمام بخواند، هرچند در ماندن بیاختیار باشد و به تبعیّت از والدین، قصد اقامت داشته باشد، زیرا در این حکم، فرقی بین صغیر و کبیر نیست.

مرحوم سید یزدی در این باره مینویسد: «برای قصد اقامت ده شبانه روز، بلوغ شرط نیست، بنابراین اگر کودک غیر بالغ، قصد نمود و در اثنای سفر بالغ شد، بر او واجب است نماز را تمام بخواند، هم چنین اگر قبل از بالغ شدن بخواهد نمازی که در حقّش مستحب است، به جا آورد، باید تمام بخواند؛(3) عبارات برخی دیگر از فقها نیز شبیه این میباشد.(4)

دلیل این مسأله نیز اطلاق ادلّه میباشد. در روایت صحیحه، زراره میگوید: ازامام باقر علیه السلام سؤال نمودم، کسی که در شهری مسافر است، تا چند روز باید نماز را شکسته بخواند و چه زمانی تمام بخواند؟ فرمودند: هرگاه در محلّی وارد شدی و یقین داری ده شبانه روز در آن اقامت خواهی داشت، باید نماز را تمام بخوانی، «إِذا دَخَلْتَ أَرْضاً فَأَْیْقَنْتَ أَنَّّ لَکَ بِها مُقامَ عَشَرَةٍ أَیّامٍ فَأُتِمَّ الصَّلاةَ»(5)و دیگر روایات.(6)

ص:143


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 689:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 419:3، مسأله 11؛ مستمسک العروة الوثقی 21:8-22؛ مهذّب الاحکام 149:9.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 583:4.
3- (3) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 486:3.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 128:8؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الصلاة 289:20؛ مهذّب الاحکام 257:9-258.
5- (5) وسائل الشیعه 500:8، باب 15 من ابواب صلاة المسافر، ح 9.
6- (6) همان: ح 1 و 4 و 13.

مقتضای اطلاق این روایت این است که در اقامت ده شبانه روز، بین کسی که نماز بر او واجب است و کسی که واجب نیست، مانند کودک، فرقی نیست؛ زیرا این ادّله در حقیقت به منزله تخصیص نسبت به ادلّه ای است که کسر خواندن نماز در سفر را واجب میداند و این که اگر کسی تصمیم دارد ده شبانه روز در محلّی بماند، از موضوع آن حکم خارج است، اعمّ از این که نماز بر او واجب باشد یا مستحب.(1)

ص:144


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 585:4-586.

گفتار دوم: روزه کودک

1- طرح مسأله

این پرسش مطرح است که آیا روزه گرفتن برای کودک ممیّزی که توانایی آن را دارد، مستحب است و با انجام آن مستحقّ اجر و ثواب میباشد؟ یا این که صرف تمرین است؟ فقها در این باره دیدگاه های مختلفی مطرح کرده اند:

الف: برخی معتقدند، روزه برای کودک مستحب نیست و تنها جنبة تمرینی دارد. علاّمه حلّی در کتاب مختلف(1) و فرزند ایشان در ایضاح الفوائد(2) و نیز محقّق کرکی(3) و برخی دیگر(4) ، این دیدگاه را پذیرفته اند و مهم ترین دلیلی که ذکر نموده اند این است که تکلیف مشروط به بلوغ است و با انتفای شرط، مشروط منتفی میگردد.(5)

ب: عدّه ای دیگر گفته اند که روزة مستحب برای کودک، مستحب است و امّا روزة واجب مثل ماه رمضان، تمرینی است، زیرا خطاب اختصاص به مکلّفین دارد و به حکم حدیث رفع، وجوب از کودک برداشته شده و با برداشته شدن واجب، استحباب باقی نمیماند، لیکن خطاب مستحبی شامل کودک نیز میباشد.(6)

ص:145


1- (1) مختلف الشیعه 256:3.
2- (2) ایضاح الفوائد 243:1.
3- (3) جامع المقاصد 82:3.
4- (4) مسالک الافهام 15:2؛ ریاض المسائل 396:5.
5- (5) مختلف الشیعه 256:3.
6- (6) ر. ک: مستند الشیعه 337:1.

ج: دیدگاه سوم که بین فقها مشهور است و قویتر هم به نظر میرسد و بسیاری از فقیهان، اعمّ از متقدّمین(1) و متأخرین(2) و معاصرین(3) به آن معتقدند، این است که روزه در حق کودک مستحب است و در صورتیکه با نیّت انجام شود، صحیح و شرعی است.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «بلوغ، شرط وجوب روزه میباشد نه صحّت و استحباب آن، بنابراین روزه کودک صحیح است، زیرا عبادات وی مشروع میباشد».(4)

2- ادلّه استحباب روزه برای کودک

علاوه بر ادلّه ای که به طور عام بر مشروعیّت عبادات کودک دلالت دارد و بعضی از آنها در گفتار اوّل از همین بخش مورد اشاره قرار گرفت، روایات بسیاری از ائمّه معصومین علیهم السلام رسیده که به طور خاص بر استحباب روزه در حق کودک دلالت دارد. در ادامه به چند نمونه از آن اشاره میشود:

الف: در روایت معتبره، اسحاق بن عمّار از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است:... آنگاه که کودک توان و قدرت روزه گرفتن را دارد، واجب است روزه بگیرد. «... وَإِذا أَطاقَ الصَّوْمَ وَجَبَ عَلَیْهِ الصِّیامُ».(5)مقصود از روزه در این روایت، روزه ماه رمضان است و کلمة «وَجَبَ» در آن بر معنی لغوی، یعنی «ثبوت» حمل میگردد و چون کودک مکلّف نیست، با استناد به این روایت، استحباب روزه برای وی ثابت میگردد، مشروط به این که توان انجام را داشته باشد.

ص:146


1- (1) المبسوط 278:1؛ شرائع الاسلام 197:1.
2- (2) الدروس الشرعیة 268:1؛ الروضة البهیّة 101:2؛ مدارک الاحکام 42:6.
3- (3) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 617:3؛ مستمسک العروة الوثقی 423:8-424؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الصوم 501:21.
4- (4) تفصیل الشریعة، کتاب الصوم: 208.
5- (5) وسائل الشیعه 19:4، باب 3 من ابواب اعداد الفرائض، ح 4.

در روایت دیگری، سماعه میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، کودک در چه زمانی روزه بگیرد؟ فرمود: آنگاه که توان انجام آن را داشته باشد. «قال: إِذا قَوِیَ عَلَی الصِّیامِ»(1). و روایات دیگر.(2)

مرحوم شیخ حرّ عاملی بعد از نقل این دسته از روایات، از شیخ طوسی نقل نموده که آنها را حمل بر استحباب نموده است.(3)

ب: روایاتی با مضامین مختلف(4) وارد شده که کودک به جهت نگرفتن روزه، مؤاخذه و تأدیب میگردد. مانند آن که امام صادق علیه السلام فرموده است: چنان چه کودک به سن نه سالگی رسیده باشد و برانجام روزه، توانایی دارد، اگر آن را ترک نماید مؤاخذه میشود. «قالَ: الصَّبِیُّ یُؤْخَذُ بِالصِّیامِ إِذا بَلَغَ تِسْعَ سِنِینَ عَلی قَدْرِ ما یُطِیقَهُ».(5)این دسته از روایات، دلیل است بر این که ولی کودک حقّ دارد او را به جهت ترک روزه، در صورتیکه توان انجام آن را داشته باشد، مؤاخذه و تأدیب نماید، بدیهی است تأدیب بر ترک روزه، در صورتی صحیح است که فعل آن، پسندیده و نیک باشد، در غیر این صورت صحیح نیست و از آنجا که بر کودک ممیّز به طور قطع روزه واجب نیست، بنابراین باید حمل بر استحباب مؤکّد گردد.

(6)ج: در برخی از روایات آمده است: اولیای اطفال، آن را به انجام روزه امر نمایند، مانند آن که در حدیث معتبر، حلبی از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است: ما کودکان خود را در صورتی که به سن هفت سالگی رسیده باشند، به انجام روزه، به آن اندازه که توانایی داشته باشند، امر مینماییم... شما کودکان خود را در سن نُه سالگی به انجام روزه به آن اندازه که توانایی دارند امر نمایید و در صورتی که عطش بر آنها غلبه

ص:147


1- (1) همان: 236:10، باب 29 من ابواب من یصح منه الصوم، ح 10.
2- (2) همان: ح 5 و 9.
3- (3) همان: ذیل ح 9.
4- (4) همان: ح 1 و 4 و 14.
5- (5) همان: ح 11.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 18:5.

نمود و تشنه شدند، افطار نمایند. «إِنّا نَأمُرُ صِبْیانَنا بِالصِّیامِ إِذا کانُوا بَنِیَ سَبْعَ سِنیِنَ بِما أَطاقُوا مِنْ صِیامِ الْیَوْمِ... فَمُرُوا صِبْیانِکُمْ إِذا کانُوا بَنِیَ تِسْعَ سِنیِنَ بِالصَّوْمِ ما أَطاقُوا مِنْ صِیامٍ فَإِذا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ، افْطَروُا».(1)آیت الله خویی می گوید: این دسته از روایات دلالت دارد بر این که عبادت کودک صحیح و شرعی است.

(2)د: بعضی از روایات دلالت دارند که روزه مطلوب و پسندیده و دارای فوائدی است؛(3) مانند این که امام صادق علیه السلام میگوید: خداوند متعال فرموده است: روزه برای من است و من خود به آن پاداش خواهم داد. «قالَ: انَّ اللهَ تَعالی، یَقُولُ: الصَّوْمُ لیِ وَأَنَا أُجْزِی عَلَیْهِ».(4)خطاب در این روایات، متوجه هر کسی است که قابلیت خطاب دارد و فرض بر این است، کودک ممیّز چنین قابلیّتی دارد، زیرا وی دارای فهمی که شرط تکلیف است، میباشد، بنابراین روزه برای وی مستحب است.

3- احکام روزه کودک

روزه دارای احکامی است، مثل این که واجب است روزه دار از وقت طلوع فجر تا وقت اذان مغرب، از خوردن و آشامیدن و... اجتناب نماید، حال این پرسش مطرح است که آیا رعایت این احکام برای روزه کودک نیز شرط است؟ ظاهراً چنین است.

بنابراین، کودک نیز باید آن چه بر افراد مکلّف واجب است، در زمانیکه روزه دار است، رعایت کند، زیرا شرایطی که در روزه معتبر است، مربوط به طبیعت روزه است. به عنوان نمونه، ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: نسبت دادن دروغ به خدا و رسول او و ائمّه اطهار علیهم السلام روزه را باطل مینماید. در این روایت، موضوع حکم، شخص روزه دار است و در این حکم فرقی بین کودک و بالغ نیست.

ص:148


1- (1) وسائل الشیعه 234:10، باب 29 من ابواب من یصّح منه الصوم، ح 3.
2- (2) موسوعة الامام الخویی، کتاب الطهارة 240:8.
3- (3) وسائل الشیعه 395:10 و 397، باب 1 من ابواب الصوم المندوب، ح 2 و 5-6-7؛ و همان: 8، باب 1 من ابواب وجوب الصوم ونیّته ح 3.
4- (4) همان: 397، باب 1 من ابواب الصوم المندوب، ح 7.

برخی از فقها در توضیح این نظریّه فرموده اند: «اگر چیزی در عبادت افراد بالغ به استناد دلیل عام، جزء یا شرط و یا مانع قرار گیرد، در غالب احکام، شامل کودک نیز میباشد، زیرا موضوع در عبادت کودک، همان عبادت بالغ است و گویا چنین گفته شده است: نماز کودک همانند افراد بالغ است، بنابراین آن چه در نماز فرد بالغ معتبر و شرط است، در نماز کودک نیز شرط میباشد، مگر این که حکمی اختصاص به عنوان مرد داشته باشد، در این صورت کودک را شامل نمیگردد».(1)

مفاد این نظریّه را نیز میتوان از بعضی از روایات استفاده نمود، مانند روایت حلبی که پیش تر بدان اشاره شد.(2) از این روایت استفاده میگردد، کودک مانند بالغ است و شرط است در هنگام روزه، از خوردن و آشامیدن اجتناب ورزد و اگر عطش بر او غلبه نمود و آب آشامید، روزه اش باطل میشود. عنوان «افطروا» که در این روایت به کار رفته، دلیل است بر این که روزه استحبابی در حق کودک همان است که افراد مکلف آن را انجام میدهند و اجتناب از خوردن و آشامیدن شرط نیست. هم چنین از این روایت استفاده میشود خودداری از خوردن و آشامیدن تا ظهر یا بیشتر، برای تمرین و عادت نمودن کودک به روزه میباشد، ولی این اقدام مستحب نمیباشد.(3)

باید یادآور شد که کودک باید به نیّت استحباب، روزه بگیرد و بهتر آن است که نیّت واجب یا مستحب ننماید و به قصد «قربةً الی الله» و نزدیکی به پروردگار متعال به انجام آن مبادرت ورزد.

4- عادت دادن کودک به روزه داری

این مسأله مورد توافق فقها است که مستحب است ولی، کودک را به روزه گرفتن وادار نماید تا برای او عادت شود و بعد از آن که به سنّ بلوغ رسید، بدون مشقّت و ناراحتی به انجام آن مبادرت ورزد.

ص:149


1- (1) ر. ک: موسوعة الامام الخویی، کتاب الصلاة 322:12.
2- (2) وسائل الشیعه 234:10، باب 29 من ابواب من یصح منه الصوم، ح 3.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 18:5.

بسیاری از فقیهان به این مسأله تصریح نموده اند(1) و دلیل آن، علاوه بر این که حکم، مورد توافق فقها و قطعی میباشد، اطلاقات ادلّه ای است که دلالت بر استحباب کمک بر انجام کارهای نیک و دعوت به آن دارد، مانند آیة شریفه (وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی)2 . بدون تردید، وادار نمودن کودک به روزه گرفتن در صورتی که توان آن را داشته باشد، از مصادیق برّ و نیکی در حقّ اوست. هم چنین بعضی از روایات که پیش تر ذکر شد، در این جا قابل استناد میباشند، مانند آن که در روایت صحیحه حلبی، امام صادق علیه السلام میفرماید: کودکان خود را در سن نُه سالگی، در صورتیکه توانایی گرفتن روزه دارند، به انجام آن وادار نمایید. «فَمُرُّوا صِبْیانَکُمْ اذا کانوُا بَنِیَ تِسْعَ سِنیِنَ بِالصَّوْمِ ما أَطاقُوا مِنْ صِیامٍ...».(2)

5- آغاز تمرین روزه گیری توسط کودک

در این که کودک در چه سنّی به روزه گرفتن وادار میشود، دیدگاه های مختلفی مطرح گردیده است:

الف: نزدیک بلوغ و آن گاه که توانایی گرفتن سه روز روزة پیدرپی را داشته باشد.(3)

ب: شش سالگی.(4)

ج: هفت سالگی.(5)

د: نُه سالگی،(6) به شرط این که در سنین ذکر شده، توان انجام روزه را داشته باشد.

ه -: سنّ مشخّصی تعیین نشده است.(7)

خاستگاه اصلی اختلاف دیدگاه ها، روایات وارد شده در این مسأله میباشد و به نظر میرسد دیدگاه اخیر (عدم تعیین سنّ خاص) بهترین نظریّه میباشد، یعنی برای ولی

ص:150


1- (1) شرائع الاسلام 198:1؛ قواعد الاحکام 383:1؛ جامع المقاصد 84:3؛ مدارک الاحکام 160:6؛ مستمسک العروة الوثقی 424:8.
2- (3) وسائل الشیعه 234:10، باب 29 من ابواب من یصح منه الصوم، ح 3.
3- (4) المقنعة: 360-361.
4- (5) المعتبر 685:2.
5- (6) شرائع الاسلام 198:1؛ مختلف الشیعه 352:3؛ قواعد الاحکام 383:1.
6- (7) النهایة: 149؛ المبسوط 266:1؛ مدارک الاحکام 160:6؛ الروضة البهیّة 105:2؛ مستند الشیعه 338:10.
7- (8) مسالک الافهام 50:2؛ جواهر الکلام 299:17؛ مستمسک العروة الوثقی 425:8.

کودک مستحب است هرگاه اطمینان یابد فرزندش توانایی روزه گرفتن را دارد، او را به انجام آن وادار نماید و در این مسأله، سن معیّنی ملاک حکم قرار نگرفته است.

مرحوم سیّد علی طباطبایی در این باره مینویسد: آن چه از اخبار وارد شده در این زمینه استفاده میشود، این است که اطفال در توان و ضعف جسمی برای گرفتن روزه، تفاوت دارند؛ رسیدن به سن نُه سالگی، بالاترین مرتبه ای است که امکان روزه در آن برای بعضی از کودکان میباشد و به راحتی میتوانند روزه بگیرند، ولی در سنین قبل از آن این گونه نیست.

بنابراین، سنین هفت و نه سالگی و... که در روایات ذکر شده، به اعتبار این است که برخی از کودکان در این سال ها میتوانند روزه بگیرند و این گونه نیست که سال های قبل از آن، تمرین روزه در آن مستحب نباشد.(1)

قریب به این مضمون در عبارت مرحوم آیت الله حکیم(2) و برخی دیگر از فقیهان(3) دیده میشود. لازم به یادآوری است که پسر و دختر در احکامی که در این گفتار ذکر شد، مشترک میباشند.(4)

6- بلوغ کودک در ماه رمضان

اگر پسر یا دختر در ماه رمضان به حدّ بلوغ شرعی برسند، مانند آن که پسر، پانزده ساله شود یا در طول روز محتلم شود و یا دختر به سن نُه سال تمام برسد، آیا روزه روزی که در آن بالغ شده اند بر آنها واجب است یا اگر افطار نمودند، قضای روزه بر آنها واجب میباشد؟ در این مسأله چند صورت متصوّر است:

صورت اوّل: کودک قبل از طلوع فجر بالغ شود و امکان تحصیل طهارت نیز داشته باشد، در این فرض به اتفاق فقها واجب است آن روز را روزه بگیرد.(5)

صورت دوّم: همان فرض اوّل است، با این تفاوت که امکان تحصیل طهارت نباشد، در این صورت احتمال دارد روزه، واجب نباشد، زیرا از شرایط صحّت روزه، جُنب نبودن روزه دار است.

ص:151


1- (1) ریاض المسائل 403:5-404.
2- (2) مستمسک العروة الوثقی 425:8.
3- (3) مهذّب الاحکام 227:10؛ مصباح الهدی فی شرح العروة الوثقی 316:8.
4- (4) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 34:5 و بعد از آن.
5- (5) المبسوط 286:1؛ تذکرة الفقهاء 147:6؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 620:3؛ تحریر الوسیلة 268:1، مسأله 3.

احتمال دیگر این است که روزه بر او واجب باشد، زیرا طهارت قبل از فجر شرط اختیاری است برای کسی که امکان تحصیل آن را داشته باشد، امّا کسی که قادر به انجام طهارت نیست، رعایت این شرط بر وی لازم نیست.(1)

صورت سوّم: کودک بعد از ظهر بالغ شود، در این فرض به اتفاق فقها روزه آن روز واجب نیست.(2)

صورت چهارم: قبل از ظهر بالغ شود، در این صورت این مسأله مطرح است که اگر با قصد استحباب، نیّت روزه نموده، آیا واجب است با تجدید نیّت و قصد وجوب، روزه خود را به اتمام رساند؟ بعضی واجب دانسته اند،(3) زیرا امکان روزه گرفتن کودک وجود دارد و وقت تجدید نیّت باقی است، ولی به نظر مشهور فقها، در فرض مزبور روزه آن روز واجب نیست.(4)

آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: «شرط بلوغ نسبت به وجوب روزه در تمام ساعات و لحظات روز محاسبه میشود، بنابراین اگر کودک در اثنای روز بالغ شده، درحالیکه مقداری از روز را با قصد استحباب روزه سپری نموده، روزه آن روز بر او واجب نمیشود».(5)

به عبارت دیگر، روزه در تمام ساعات روز یک تکلیف بیش تر نیست که با قصد استحباب یا وجوب واقع میشود و اگر مقداری از آن با قصد استحباب انجام شد، مقدار دیگر نمیتواند با قصد وجوب به اتمام رسد.(6)

صورت پنجم: کودک قبل از ظهر بالغ شود، در حالیکه از خوردن و آشامیدن پرهیز نموده و در عین حال نیّت روزه نیز نکرده است، در این فرض روزه بر او واجب نیست، ولی مستحب میباشد.(7)

ص:152


1- (1) ر. ک: العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 563:3؛ تحریر الوسیلة 256:1-257؛ تفصیل الشریعة (کتاب الصوم): 80-8.
2- (2) الخلاف 203:2؛ غنایم الایّام 68:5؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب الصوم 217:12.
3- (3) المعتبر 711:2؛ مدارک الاحکام 193:6؛ الحدائق الناضرة 181:13.
4- (4) شرائع الاسلام 201:1؛ السرائر 403:1؛ تذکرة الفقهاء 147:6؛ جواهر الکلام 367:17-368.
5- (5) تفصیل الشریعة (کتاب الصوم): 207.
6- (6) موسوعة الامام الخویی، کتاب الصوم 3:22.
7- (7) تذکرة الفقهاء 147:6؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 621:3؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب الصوم 221:12.

گفتار سوّم: اعتکاف کودک

1- مفهوم اعتکاف و دلیل استحباب آن

اعتکاف در لغت به معنی درنگ و ماندن در مکان مخصوص است،(1) و در اصطلاح فقها عبارت از درنگی است مخصوص عبادت(2) و توسط مکلّف مسلمان در مساجد جامع که با داشتن نیّت و گرفتن روزه انجام میشود و مدّت آن سه روز یا بیش تر است.

دلیل بر استحباب آن، آیاتی از قرآن است، مانند آن که میفرماید: ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان (نمازگزاران) پاکیزه دارید. (وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ) .(3)

هم چنین روایات متواتر بر استحباب آن دلالت دارد. امام صادق علیه السلام میفرماید: روش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بود که در دهة آخر ماه مبارک رمضان در مسجد اعتکاف مینمود. «کانَ رَسُولُ اللهصلی الله علیه و آله إِذا کانَ الْعَشْرُ الأَواخِرُ اعْتَکَفَ فیِ الْمَسْجِدِ».(4)البته در این که آیا اعتکاف کودک ممیّز، صحیح است یا خیر؟ دیدگاه های مختلفی مطرح گردیده است:

ص:153


1- (1) لسان العرب 255:9؛ مصباح المنیر: 424؛ معجم الوسیط: 619.
2- (2) ر. ک: المعتبر 725:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 350:5؛ ریاض المسائل 513:5؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 667:3.
3- (3) سوره بقره 125:2.
4- (4) وسائل الشیعه 533:10، باب 1 من ابواب اعتکاف، ح 1-2-3.

الف: برخی از فقها معتقدند، شرط صحّت اعتکاف، تکلیف است، بنابراین انجام آن از غیر بالغ صحیح نیست.(1)

ب: برخی دیگر گفته اند، به عنوان تمرین بر عبادت، صحیح است.(2)

ج: قول سوّم که قویتر به نظر میرسد این است که اعتکاف کودک ممیّز صحیح است و با انجام آن، مستحق اجر و پاداش میباشد،(3) زیرا عبادات کودک مشروع وصحیح است.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «در صحّت اعتکاف، بلوغ شرط نیست، چرا که عبادات کودک شرعی است نه تمرینی، و اعتکاف در هیچ وقتی از اوقات، خودش واجب نیست تا وجوب آن از کودک برداشته شود.(4) افزون بر این، اطلاق ادلّه ای که بر استحباب اعتکاف(5) دلالت دارد، کودک ممیّز را نیز شامل میشود.

2- اتمام اعتکاف در روز سوّم

اعتکاف مستحب است، ولی با نذر و عهد و... واجب میگردد و بر طبق دیدگاه مشهور فقها، اعتکاف مستحب در روز سوّم واجب میشود، به این معنی که معتکف مجاز است در روز اوّل و دوّم اعتکاف خود را فسخ و از مسجد خارج شود، ولی با شروع روز سوّم، حق ندارد آن را فسخ نماید، بلکه واجب است به پایان برساند.(6)

حال آیا این حکم در حق کودک ممیّز، بر فرض صحّت اعتکاف وی، جریان دارد؟ ظاهراً چنین نیست، زیرا وجوب اتمام اعتکاف در روز سوّم، حکم الزامی است و کودک، مکلّف و ملزم به رعایت حکم الزامی واجب و یا حرمت، نیست.(7)

ص:154


1- (1) المبسوط 289:1؛ السرائر 421:1؛ اصباح الشیعه: 145؛ شرائع الاسلام 215:1.
2- (2) مسالک الافهام 92:2؛ مستند الشیعه 546:10.
3- (3) منتهی المطلب 470:9؛ مجمع الفائدة والبرهان 364:5؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 685:3؛ مهذّب الاحکام 388:10؛ تحریر الوسیلة 279:1.
4- (4) تفصیل الشریعة (کتاب الصوم): 359.
5- (5) وسائل الشیعه 533:10، باب 1 من ابواب الاعتکاف، ح 1-2-3 و 5.
6- (6) جامع المقاصد 94:3؛ جواهر الکلام 697:17.
7- (7) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 66:5.

3- محرّمات اعتکاف نسبت به کودک

فقیهان در احکام اعتکاف، اموری را بر معتکف حرام دانسته اند، مانند لمس و بوسیدن زن نامحرم، زناشویی، استشمام عطر، خرید و فروش، مجادله برای اثبات کلام خویش، در امور دینی باشد و یا دنیوی و....(1)

اینک این پرسش مطرح میباشد که آیا این امور بر کودک معتکف همانند مکلّفین، حرام است؟ دو وجه ذکر شده است:

وجه اوّل: بایدکودک از این امور در زمان اعتکاف اجتناب نماید، زیرا فرض بر این است که اعتکاف وی صحیح و شرعی است؛ البتّه کودک، مخاطب به حکم حرمت نیست، بلکه بر ولی وی واجب است او را از ارتکاب محرمات مزبور منع نماید، شبیه آن چه در باب احرام حج و عمره کودک گفته شده، مبنی بر این که باید ولی وی او را از ارتکاب محرّمات احرام منع نماید.(2)

وجه دوّم: اجتناب از محرّمات اعتکاف بر کودک واجب نیست، زیرا قرار دادن اعتکاف به منزله احرام در جمیع احکام نیاز به دلیل دارد و در این باره دلیلی وارد نشده است.

به عبارت دیگر، وجوب اجتناب محرّمات احرام بر کودک، از ادلّه استفاده میگردد و وجهی برای سرایت آن به اعتکاف وی وجود ندارد، زیرا ما انسان های عادی، عالم به ملاک و منشأ احکام نیستیم و از روایات هم، چنین حکمی استفاده نمیشود. در کلمات فقها نیز به آن تصریح نشده است، بنابراین اگر کودک، اعتکاف خود را با ارتکاب محرّمات مانند خوردن و آشامیدن و... در روز باطل نماید، پرداخت کفّاره بر او واجب نیست نه در حال کودکی و نه بعد از بلوغ وی. هم چنین بر ولی وی واجب نمیباشد. البتّه رعایت احتیاط در جمیع موارد نیکو و پسندیده است.(3)

ص:155


1- (1) شرائع الاسلام 219:1؛ تذکرة الفقهاء 253:6-254؛ تحریر الوسیلة 282:1.
2- (2) المبسوط 329:1؛ النهایة: 171-172؛ تذکرة الفقهاء 32:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 233:6.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 64:5-65.

گفتار چهارم: زکات اموال کودک

1- مفهوم زکات

زکات در لغت به معنی طهارت و پاکی است(1) و در اصطلاح فقها حقی واجب بر مال و مشروط به نصاب(2) معین میباشد.(3)

در مورد کودکان این پرسش مطرح است که چنان چه دارای اموال مشمول زکات باشند، آیا پرداخت زکات واجب میباشد یا بر فرض عدم وجوب، پرداخت آن از اموال کودک مستحب است؟ و چه کسی مسئول پرداخت آن میباشد؟ در ادامه به تحقیق در این باره میپردازیم:

2- زکات نقدین (طلا و نقره)

این حکم مورد توافق فقها است که اگر کودک، مالک طلا یا نقره باشد و به حدّ نصاب شرعی وجوب زکات برسد، پرداخت زکات آن واجب نیست.(4) دلیل آن، علاوه بر

ص:156


1- (1) لسان العرب 358:14؛ مصباح المنیر: 254؛ معجم الوسیط: 396.
2- (2) زکات دو قسم است: 1 - زکات اموال، یعنی نقدین (طلا و نقره) و انعام ثلاثه (شتر، گاو وگوسفند) و غلات اربعه (گندم، جو، خرما، کشمش و یا مویز) و برای هر یک از اموال مزبور نصاب و اندازه معینی است که در فقه توضیح داده شده است. 2 - زکات فطره، به این معنی که مسلمانِ عاقل و بالغ که واجد معاش سال خود و عیال خویش میباشند، باید در پایان ماه رمضان، برای هر یک از افراد عائله اش که در حین غروب آفتاب، پیش از مغرب نان خور او محسوب میشوند، صاعی از گندم یا جو یا خرما یا مویز و یا قوت غالب خود را به فقیر بدهد و آن را زکات الفطره مینامند؛ زکات فطره را روز عید فطر با قصد قربت باید پرداخت.
3- (3) المعتبر 485:2؛ تذکرة الفقهاء 7:5؛ التنقیح الرائع 296:1؛ ریاض المسائل 7:5.
4- (4) المقنعة: 238؛ النهایة: 174؛ السرائر 432:1؛ شرائع الاسلام 140:1.

اجماع(1) و اصل (2)(عدم اشتغال ذمّه) و این که وجوب زکات، تکلیف است ودرتکلیف، بلوغ شرط است، حدیث رفع است،(3) زیرا به موجب آن، هر نوع حکم الزامی (از جمله وجوب پرداخت زکات) ازکودک برداشته میشود. هم چنین روایاتی وارد شده است که به طور خاص بر این حکم دلالت دارد. از جمله، زراره و محمّد بن مسلم در حدیث صحیح السند، از امام باقر و صادق علیهما السلام نقل نموده که فرموده اند: در مال یتیم، در آن چه طلبکار است و دیگر اموالی که به عنوان سرمایه دارد، چیزی (زکات) نیست. «قالا: لَیْسَ عَلی مالِ الْیَتِیمِ فِی الدِّینِ وَالْمالِ الصّامِتْ(4) شَیْءٌ...».(5)در حدیث صحیح دیگری، امام باقر علیه السلام فرموده است: در مال یتیم، زکات واجب نمیشود.

«لَیْسَ عَلی مالِ الْیَتِیمِ زَکاةٌ».(6)ظاهر این روایات، دلیل است بر این که مال یتیم موضوع وجوب زکات قرار نمیگیرد، بلکه موضوع و متعلّق آن، اموال شخص بالغ است، بنابراین بلوغ، شرط وجوب زکات است و در روایات هر چند عنوان یتیم آمده است، ولی به اجماع قطعی ثابت است در این حکم بین یتیم و دیگر اطفال غیر بالغ، فرقی نیست و به این جهت که غالباً یتیم، صاحب اموالی است که از پدرش به وی منتقل شده، فقط لفظ یتیم به کار رفته است.

3- زکات غلّات و حیوان

اگر کودک مالک غلاّت اربعه (جو، گندم، خرما و کشمش) و حیوانات (گاو، شترو گوسفند) باشد و به حدّ نصاب شرعی برسد، آیا پرداخت زکات بر وی واجب میشود؟ در این باره دو نظریّه مطرح گردیده است.

ص:157


1- (1) المختصر النافع: 111؛ مدارک الاحکام 15:5؛ جواهر الکلام 25:15.
2- (2) ریاض المسائل 8:5.
3- (3) وسائل الشیعه 45:1، باب 4 من ابواب مقدمات العبادات، ح 11.
4- (4) مقصود از مال صامت، طلا و نقره است، که در زمان های گذشته به عنوان سرمایه تجاری محسوب میگردید. مصباح المنیر: 347.
5- (5) وسائل الشیعه 83:9، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 2.
6- (6) همان: ح 6.

الف: بسیاری از بزرگان فقها که غالباً در دوران های گذشته میزیسته اند (متقدّمین) آن را واجب دانسته اند.(1) آنان برای اثبات مدّعای خود، به ادلّه ای استناد نموده اند که دیگر فقها در دوران های بعدی به آن اشکال کرده اند.(2)

ب: نظریّه دیگری که مشهور است و برخی دیگر از فقهای گذشته(3) و بعد از آنها(4) تا معاصرین،(5) آن را پذیرفته اند، این است که در فرض مزبور زکات واجب نیست و دلیل آن، هم بعضی از آیات است مثل آیه شریفه (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها)6 . چرا که از آن استفاده میشود، پرداخت زکات سبب محو گناهان میباشد و غیر بالغ به دلیل این که تکلیف ندارد، گناهی بر او نیست(6) و همچنین اصل،(7) به این معنی که به مقتضای اصل، زکات بر اموال کودکان واجب نیست. هم چنین اجماع(8) و حدیث رفع به تقریبی که پیش تر ذکر شد قابل استناد میباشد. افزون بر این ها بعضی از روایات به طور خاص بر این حکم دلالت دارند، مانند:

1 - در روایت صحیح، زراره از امام باقر علیه السلام نقل نموده که فرموده است: در اموال یتیم، زکات واجب نمیشود. «لَیْسَ فیِ مالِ الْیَتیِمِ زَکاةٌ».(9) 2 - در روایت موثقه، ابی بصیر میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: در مال یتیم زکات واجب نیست و بر او نماز واجب نمیباشد. هم چنین بر جمیع غلاّت وی،

ص:158


1- (1) المقنعة: 238، النهایة: 175؛ الخلاف 40:2، مسأله 42؛ المهذّب 168:1؛ الجامع للشرائع: 125.
2- (2) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 86:5.
3- (3) السرائر 429:1؛ شرائع الاسلام 140:1.
4- (4) تذکرة الفقهاء 11:5؛ الدروس الشرعیّة 229:1؛ غایة المراد 233:1؛ جواهر الکلام 43:15-44؛ جامع المقاصد 5:3.
5- (5) مهذّب الاحکام 11:11؛ العروة الوثقی مع تعلیقات آیت الله الفاضل اللنکرانی 85:2؛ تحریر الوسیلة 285:1؛ مستمسک العروة الوثقی 3:9-4.
6- (7) آیت الله میلانی، محاضرات فی فقه الامامیّة، کتاب الزکاة 12:1.
7- (8) مستند الشیعة 12:9؛ شرح تبصرة المتعلّمین 8:3؛ جواهر الکلام 44:15.
8- (9) المعتبر 486:2؛ نهایة الاحکام 298:2.
9- (10) وسائل الشیعة 85:9، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 8.

اعمّ از نخل و زراعت و... زکات واجب نیست. «سَمِعَهُ یَقُولُ: لَیْسَ فیِ مالِ الْیَتیِمِ زَکاةٌ وَلَیْسَ عَلَیْهِ صَلاةٌ وَلَیْسَ عَلی جَمِیعِ غَلاّتِهِ مِنْ نَخْلٍ أَوْ زَرْعٍ أَوْ غَلَّةٍ زَکاةٌ»(1)و روایات دیگر.(2) هم چنان که پیش تر ذکر شد، لفظ یتیم در این روایات، حمل بر غالب میشود و بین او و دیگر کودکان در این حکم فرقی نیست.

4- استحباب پرداخت زکات از سرمایه تجاری کودک

در بین فقیهان اختلافی دیده نشده است که اگر ولی صغیر با اموال وی به طوری که مصلحت او اقتضا داشته باشد، تجارت نمود و از آن سودی حاصل شد، مستحب است زکات آن پرداخت شود.(3)

امام خمینی در این باره مینویسد: اگر ولی شرعی برای صغیر تجارت نمود، مستحب است زکات آن را بپردازد و مستحب است زکات غلات آن را نیز بپردازد.(4) و دلیل آن، علاوه بر اجماع،(5) روایات بسیاری است که به طور خاص بر حکم مزبور دلالت دارد؛ مانند:

1 - در حدیث صحیح، یونس بن یعقوب میگوید: به امام صادق علیه السلام نوشتم برادرانی صغیر دارم، چه زمانی به اموال آنها زکات تعلّق می گیرد؟ در جواب فرمود: آن گاه که نماز بر آنها واجب شود، پرداخت زکات واجب میشود، از ایشان سؤال کردم تا زمانیکه نماز واجب نشده، زکات واجب نیست؟ فرمود: اگر با اموال آنها تجارت شود، باید زکات آن پرداخت گردد. «قالَ: إِذا اتُّجِرَ بِهِ فَزَکِّهِ».(6) 2 - در روایت صحیح دیگری، همین سؤال را راوی دیگری از امام صادق علیه السلام نموده ودر جواب، آن حضرت فرموده: مال صغیر متعلّق زکات قرار

ص:159


1- (1) . همان: ح 11.
2- (2) . همان: ح 1 و 4 و 7.
3- (3) . شرائع الاسلام 140:1؛ قواعد الاحکام 329:1؛ جامع المقاصد 5:3؛ مستند الشیعة 23:9؛ مستمسک العروة الوثقی 19:9.
4- (4) . تحریر الوسیلة 285:1.
5- (5) . المعتبر 487:2؛ غنیة النزوع: 128؛ منتهی المطلب 26:8.
6- (6) . وسائل الشیعه 85:9، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 5.

نمیگیرد، مگر آن که با آن تجارت شود یا شخصی به عنوان عامل در آن تصرّف نماید. «قالَ: لا، إِلاّ انْ تَتَّجِرَ بِهِ أَوْ تَعْمَلَ بِهِ».(1)قریب به این مضامین، در روایات

(2) دیگری نیز آمده است. هر چند صریح برخی از این روایات و ظهور برخی دیگر، بر وجوب پرداخت زکات دلالت دارد، ولی به اتفاق فقها باید از این وجوب، رفع ید شود و حمل بر استحباب گردد.(3) به همین جهت هیچ کس قائل به وجوب نشده و شیخ طوسی هم روایات را حمل بر استحباب نموده است.(4)

افزون بر این، روایاتی در حدّ تواتر وارده شده مبنی بر این که وجوب پرداخت زکات فقط در نُه چیز میباشد (طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند، گندم، جو، خرما و کشمش) ورسول خدا صلی الله علیه و آله زکات در غیر این اموال، را عفو نموده است، بنابراین چون اموال صغیر که با آن تجارت میشود، غیر از این نُه چیز است، مشمول عفو آن حضرت قرار میگیرد، از این رو باید روایاتی که دلالت بر وجوب دارد حمل بر استحباب گردد.(5)

ناگفته نماند فقها در کتب فقهی، تجارت ولی کودک با اموال وی را مشروط به مصلحت کودک دانسته و برای آن اقسام مختلفی ذکر نموده اند، مانند این که ولی، دارا و توانمند باشد، یا فقیر و محتاج برای خود تجارت کند یا برای کودک و یا هر دو شریک باشند و نیز مطرح شده که در چه صورت میتواند از اموال کودک برای خود حق الزحمه بردارد، و معیار آن چیست؟ و در صورتیکه تجارت به ضرر منتهی شد، چگونه باید جبران شود؟ منافع تجارت چگونه تقسیم شود؟ و این که آیا ولی حق دارد به فرد ثالثی اجازه دهد با اموال کودک تجارت نماید؟ و از این قبیل مباحث که به جهت پرهیز از طولانی شدن، از ذکر آنها در این تحقیق خودداری میگردد.(6)

ص:160


1- (1) همان: 87، باب 2 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 1.
2- (2) همان: ح 2 و 4.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، کتاب الزکاة 57:23.
4- (4) تهذیب الاحکام 27:4، ذیل ح 64.
5- (5) آیت الله میلانی، محاضرات فی فقه الامامیّة، کتاب الزکاة 20:1.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 111:5 و بعد از آن.

5- استحباب زکات در دیگر اموال کودک

درباره این که آیا پرداخت زکات از اموال دیگر کودک - غلّات چهارگانه و حیوانات «گاو، شتر و گوسفند» - مستحب است، چند نظریّه مطرح گردیده است:

الف: برخی از فقها قائل به استحباب آن میباشند.(1) محقّق در شرائع مینویسد: «مستحب است پرداخت زکات از غلاّت کودک و نیز از حیوانات وی، و بعضی واجب دانسته اند».(2)

دلیل این دیدگاه، روایت صحیحه زراره و محمّد بن مسلم از امام باقر و امام صادق علیهما السلام است که فرموده اند: در مال یتیم که طلبکار است و نیز در سرمایه نقدی وی، زکات نیست و امّاغلاّت وی متعلّق صدقه واجبه (زکات) میشود. «فَاَمَّا الْغَلاتُ فَعَلَیْهَا الصَّدَقَةُ واجِبَةً».(3)این روایت به صراحت دلالت بر وجوب دارد، ولی به قرینه روایت موثقه دیگری که در همین زمینه وارد شده است، باید حمل بر استحباب شود. در این روایت امام علیه السلام فرموده است: بر هیچ یک ازغلاّت کودک، زکات نیست.

«وَلَیْسَ عَلی جَمِیعِ غَلاّتِهِ مِنْ نَخْلٍ أَوْ زَرْعٍ أَوْ غَلَّةٍ زَکاةٌ»(4). مرحوم علاّمة حلّی و شیخ انصاری فرموده اند که به مقتضای جمع بین ادلّه، مقصود از این روایت، تأکید بر استحباب است.

(5)ب: برخی دیگر از فقها، قائل به عدم استحباب زکات در فرض مزبور میباشند.(6) اینان معتقدند، برای حکم به استحباب پرداخت زکات در این مسأله، دلیلی وجود ندارد و روایتی که بر این حکم دلالت دارد به صورت تقیّه در برابر اهل سنّت صادر شده است.(7)

ج: قول سوّم در مسأله، تفصیل بین دو دیدگاه قبل میباشد، به این معنی که، پرداخت زکات از غلاّت کودک مستحب است، ولی نسبت به حیوانات وی مستحب نیست. برخی از

ص:161


1- (1) المعتبر 487:2-488؛ تذکرة الفقهاء 14:5؛ منتهی المطلب 29:8؛ جامع المقاصد 5:3؛ مدارک الاحکام 22:5.
2- (2) شرائع الاسلام 140:1.
3- (3) وسائل الشیعه 83:9، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 2.
4- (4) همان: ح 11.
5- (5) تذکرة الفقهاء 15:5؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب الزکاة: 30.
6- (6) السرائر 441:1-442؛ جواهر الکلام 46:15؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الزکاة 56:23-57؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 10:4-11.
7- (7) الحدائق الناضرة 20:12؛ مهذّب الاحکام 20:11؛ آیت میلانی، محاضرات فی فقه الامامیّة، کتاب الزکاة 35:1.

فقهای معاصر،(1) مانند امام خمینی قدس سره(2) و سیّد یزدی(3) و دیگران، معتقد به این دیدگاه میباشند. دلیل آنها، روایت زراره از امام صادق علیه السلام است که در بیان دیدگاه اوّل ذکر شد.

حکم استحباب پرداخت زکات هر چند در روایات و نیز عبارات فقها، به اموال کودک نسبت داده شده است، لیکن مکلّف به انجام این حکم، ولی کودک می باشد. به عبارت دیگر، ملاک استحباب در اموال کودک است، امّا ولی او به نیابت از وی باید این حکم را امتثال نماید. چنان که در دیگر موارد، این چنین است، زیرا ولی کودک، ولایت تصرّف در اموال او را داراست و نمیتواند خودش مستقلاً بدون اجازه در اموال خویش دخل و تصرّف نماید.(4)

6- عدم وجوب زکات فطره بر کودک

به اتفاق فقها، زکات بدن که آن را «زکات فطره» مینامند، بر کودک واجب نیست، اعمّ از این که ثروتمند باشد و یا فقیر، پدر وی زنده باشد یا مرده باشد.(5) علاّمه حلّی مینویسد: «در وجوب زکات فطره، بلوغ شرط است، بنابراین بر کودک قبل از بلوغ واجب نیست، ثروتمند باشد یا فقیر و به اجماع فقها بر پدر کودک واجب است».(6)

مستند این حکم، علاوه بر اجماع(7) و اصل(8) و حدیث رفع، بعضی از روایات است. راوی میگوید به امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام نوشتم، آیا باید وصی میت از مال ایتام در صورتیکه صاحب اموال باشند، از جانب آنها زکات فطره پرداخت نماید؟ در جواب نوشتند: زکات فطره بر یتیم واجب نیست. «فَکَتَبَعلیه السلام : لا زَکاةَ عَلی یَتِیمٍ»(9)، و دیگر روایات.(10)

ص:162


1- (1) آقا ضیاء عراقی، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 11:4؛ مستمسک العروة الوثقی 18:9-19.
2- (2) تحریر الوسیلة 285:1.
3- (3) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 11:4.
4- (4) ر. ک: مستمسک العروة الوثقی 18:9؛ جواهر الکلام 47:15.
5- (5) ر. ک: الخلاف 133:2-134؛ المقنعة: 247؛ شرائع الاسلام 171:1؛ الدروس الشرعیّة 248:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 202:4.
6- (6) تذکرة الفقهاء 366:5.
7- (7) المعتبر 593:2؛ تحریر الاحکام الشرعیة 419:1؛ جواهر الکلام 174:16.
8- (8) مهذّب الاحکام 324:11.
9- (9) وسائل الشیعه 84:9، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 4.
10- (10) همان: 83، باب 1 من ابواب من تجب علیه الزکاة، ح 1-2 و 5 و 7 و 9؛ و 326، باب 4 من ابواب زکاة الفطرة، ح 2.

گفتار پنجم: خمس اموال کودک

1- بیان مسأله

در اصطلاح فقهی مقصود از خمس، حق مالی است که خداوند متعال آن را به جهت احترام و اکرام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و اولاد و ذریّه آن حضرت (سادات)، به جای زکات که برای غیر سادات معیّن شده به آنان اختصاص داده، و دلیل آن، کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت و اجماع فقها است.

در روایتی، امام صادق علیه السلام فرموده است: خداوندی که جز او معبودی نیست، چون صدقه را بر ما حرام فرموده، به جای آن، خمس قرار داده است. «اِنَّ اللهَ لا إِلهَ إِلا هُوَ لَمّا حَرَّمَ عَلَیْنا الصَّدقَةَ، أَنْزَلَ لَنَا الْخُمْسَ...».(1)هم چنین امام باقر علیه السلام فرموده است: مالی که متعلّق خمس قرار گرفته، هیچ کس حق ندارد آن را بخَرد، مگر این که حق ما را به ما برساند.

(2)فقهای امامیّه خمس را در هفت چیز میدانند.

1 - غنایم دار الحرب 2 - معادن 3 - گنج 4 - جواهراتی که از دریاها با غوّاصی به دست میآید 5 - منفعت کسب که از مخارج سالیانه اضافه باشد 6 - خرید زمین به وسیلة ذمّی از مسلمان 7 - مال حلال مخلوط با حرام.(3)

ص:163


1- (1) وسائل الشیعه 483:9، باب 1 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 2.
2- (2) همان: ح 2.
3- (3) شرائع الاسلام 179:1-180؛ تذکرة الفقهاء 410:5 و بعد از آن؛ مدارک الاحکام 360:5 و بعد از آن؛ تفصیل الشریعة (کتاب الخمس): 17 و بعد از آن.

بیتردید، پرداخت خمس بر مکلّفین واجب است، بلکه می توان گفت که فریضه خمس از ضروریّاتی است که اگر کسی آن را انکار نماید از زمره مسلمین خارج میگردد.

حال آیا پرداخت خمس بر کودک هم واجب است یا خیر؟ و آیا در مورد هفت چیزی که متعلّق خمس قرار میگیرد، نسبت به کودک فرق است؟ و با فرض این که خمس بر کودک واجب شود، آیا باید ولی او از اموال وی بپردازد یا این که بعد از بلوغ، خودش ادا نماید؟ در ادامه در مورد این پرسش ها تحقیق خواهد شد.

2- شرط نبودن بلوغ در برخی از موارد خمس

برخی از فقیهان بر این باورند که در تعلّق خمس به معدن، گنج و آن چه با غوّاصی از دریا خارج میشود، بلوغ شرط نیست. محقّق حلّی در این باره مینویسد: «خمس گنج واجب است، یابنده آن آزاد باشد یا عبد، کودک باشد یا بزرگ، خمس معادن و غوّاصی نیز این گونه میباشد».(1) شبیه این مضمون در عبارات برخی دیگر از فقها نیز دیده میشود.(2) بعضی از آنها، دو مورد دیگر را نیز اضافه نموده اند. آیت الله سیّد کاظم یزدی میگوید: «ظاهراً در تعلّق خمس به گنج، معدن، غوّاصی، مال حلال مخلوط به حرام و زمینی که ذمّی از مسلمان میخرد، تکلیف شرط نیست، بنابراین به آنها خمس تعلّق می گیرد، هر چند مالک آن، کودک باشد».(3)

3- ادلّه تعلّق خمس به بعضی از اموال کودک

اگر کودک، مالکِ معدن، گنج و جواهراتی که از دریا به وسیلة غوّاصی بیرون آورده میشود، شد، خمس بر او واجب میشود، برای اثبات این حکم به این ادله استناد شده است:

الف: آیه شریفه قرآن که میفرماید: بدانید هرگونه غنیمتی نصیب شما میشود، یک پنجم آن، از آن خدا و پیامبر و ذیالقربی میباشد. (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی...) .(4)

ص:164


1- (1) شرائع الاسلام 181:1.
2- (2) قواعد الاحکام 362:1؛ الدروس الشرعیة 260:1؛ مسالک الافهام 467:1؛ غنایم الایّام 298:4.
3- (3) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 304:4، مسأله 84.
4- (4) سوره انفال 41:8.

در ریشه معنی لغوی غنیمت، عنوان جنگ و آن چه از دشمن به دست میآید نیامده است، از این رو هر درآمدی را شامل میشود. در کتاب لسان العرب می خوانیم: «غنم یعنی دسترسی یافتن به چیزی بدون مشقّت، و غنم و غنیمت و مغنم به معنی فییء است» (1)(فییء را نیز به معنی چیزهایی که بدون زحمت به انسان میرسد، ذکر کرده اند).

همچنین در مفردات راغب آمده است: «غنیمت از ریشة غنم به معنی گوسفند گرفته شده و سپس در هر چیزی که انسان از دشمن یا غیر دشمن به دست میآورد، به کار رفته است.(2) بنابراین، از ظاهر آیه استفاده میشود در هر سود و منفعتی که لغتاً یا عرفاً غنیمت محسوب میشود، خمس است و شامل میشود هر سودی که با سعی و کوشش بدست آید.

لیکن چون این آیه شریفه مشتمل بر خطاب است، اثبات این که حکم آن، شامل کودک نیز میباشد، مشکل است، در نتیجه نمیتواند دلیل تعلّق خمس به اموال کودک قرار گیرد.

ب: اطلاق بعضی از روایات، مانند این که عمار بن مروان میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: در آن چه از معادن و دریا خارج میشود و نیز در غنایم و مال حلال مخلوط به حرام، در صورتیکه صاحبش شناخته نشود همچنین گنج ها، خمس است.(3)

هم چنین در روایت موثقه، راوی میگوید: حکم خمس را از امام موسی بن جعفر علیه السلام سؤال کردم، فرمود: هر نوع منفعتی که مردم داشته باشند، کم باشد یا زیاد، خمس دارد. «فِی کُلِّ ما أَفادَ النّاسُ مِنْ قَلِیلٍ أَوْ کَثِیرٍ».(4)اطلاق این اخبار، کودک را نیز شامل میشود، هم چنان که برخی از فقها در مقام استدلال به آن، تصریح نموده اند.

(5)ج: روایاتی که در آنها کلمه «فی» به کار رفته و ظهور در حکم وضعی دارد و این که اموال متعلّق خمس، به منزلة اسباب است و بدین جهت بین مکلّف و غیر مکلّف فرقی

ص:165


1- (1) «الغنم الفوز بالشیء من غیر مشقّة» لسان العرب 445:12.
2- (2) «ثم استعمل فی کل مظفور به من جهة العدی و غیرهم» راغب، مفردات: 615.
3- (3) وسائل الشیعه 494:9، باب 3 من ما یجب فیه الخمس، ح 6.
4- (4) همان: 530، باب 8 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 6.
5- (5) تراث الشیخ الاعظم، کتاب الخمس: 273-274؛ ذخیرة المعاد (طبع قدیم): 484.

نیست، به عنوان نمونه: در روایت صحیحه، عبدالله بن سنان میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: خمس فقط در غنایم میباشد. «لَیْسَ الْخُمُسُ إِلاّ فیِ الْغَنائِمِ خاصِّةً».(1)مقصود از غنایم، هر نوع سودی است که با سعی و کوشش به دست میآید. شیخ طوسی در توضیح این روایت مینویسد: «فوایدی که از کسب و کار برای انسان پیدا میشود، از جمله غنایمی است که خداوند متعال در قرآن آن را ذکر نموده و امام علیه السلام دراین روایت آن را بیان فرموده است».

(2) روایات دیگری هم به همین مضمون وجود دارد.(3)

د: روایاتی که با کلمه «عَلی» حکم خمس را بیان میکند، به عنوان نمونه محمد بن مسلم میگوید: از امام باقر علیه السلام در مورد خمس معادن، طلا و نقره و مس و آهن سؤال کردم، فرمود: بر همه این ها خمس است. «عَلَیْهَا الْخُمُسُ جَمِیعًا».(4)در جای خود تحقیق شده که اگر متعلق کلمة «علی» فعل مکلّف قرار گیرد، دلالت بر تکلیف و الزام دارد، مثل این که گفته شود: «علیک ان تقوم» باید قیام نمایی، ولی چنان چه متعلّق آن، عین خارجی باشد، دلالت بر حکم وضعی مینماید، مثل «علیک درهم» یک درهم بر عهده توست، و مورد روایت این چنین است، بنابراین کودک را نیز شامل میگردد.(5) نتیجه این که، طبق مفاد این روایات در تعلّق خمس به گنج و معادن و غوّاصی، بلوغ و عقل معتبر نیست.

4- شرط بودن بلوغ در وجوب خمس

برخی دیگر از فقیهان معتقدند که در وجوب خمس به طور مطلق، بلوغ و عقل شرطاست؛(6) خواه متعلّق خمس، گنج و معادن و غوّاصی باشد یا موارد دیگر.

آیت الله خویی میگوید: «در مال کودک و مجنون، خمس واجب نیست، هم چنان که زکات نیز واجب نمیباشد و در این مسأله بین گنج و غوّاصی و معدن و غیر این ها مانند منافع

ص:166


1- (1) وسائل الشیعه 485:9، باب 2 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 1.
2- (2) الاستبصار 56:2، ح 184.
3- (3) وسائل الشیعه 485:9، باب 3 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 2-3 و 4؛ و 495، باب 5، ح 2.
4- (4) همان: 491، باب 3، ح 1.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 16:5.
6- (6) مدارک الاحکام 390:5؛ مستند الشیعة 76:10.

کسب، فرقی نیست، زیرا ملاک در جمیع این امور یکی است، ولی چنان چه کودک مالک مال حلال مخلوط به حرام باشد، خمس آن واجب است، چون در این صورت مقداری از مال را مالک نیست و پرداخت خمس، راهی برای پاک و حلال نمودن آن است».(1)

این عدّه از فقیهان برای اثبات مدّعای خود ادلّه ای ذکر نموده اند، مانند این که گفته اند، خمس مانند زکات است و چون زکات در مال کودک واجب نیست، خمس نیز واجب نمیشود، زیرا در بعضی روایات وارد شده، خمس برای سادات به جای زکات است که برای غیر سادات معّین شده است.(2)

ادلّه دیگری هم ذکر شده که مهم ترین آنها استدلال به حدیث معروف رفع قلم است و مفاد آن چنین است: تکالیف از کودک تا زمانیکه به حدّ بلوغ نرسیده، و از دیوانه تا زمانیکه عاقل نشده و از کسی که خواب است تا زمانی که بیدار نشده، برداشته شده است.(3) به مقتضای این حدیث شریف، خمس بر کودک واجب نیست، هر چند مفاد آن، حکم وضعی باشد، زیرا رفع قلم، کنایه از این است که حکم اگر موجب مشقت و الزام باشد، برای کودک جعل نشده، اعمّ از این که حکم وضعی باشد، یا تکلیفی و بیتردید وجوب خمس در مال کودک موجب نقصان آن میگردد که رفع آن سبب امتنان و به سود وی خواهد بود، بنابراین مال کودک و مجنون متعلّق خمس قرار نمیگیرد و اگر عموم یا اطلاق بعضی از ادلّه بر وجوب خمس بر کودک دلالت داشته باشد، به مقتضای این حدیث، باید از آن رفع ید شود.(4)

لازم به یادآوری است که در مفاد این حدیث شریف، مباحثی مطرح گردیده است. در بخش اوّل این کتاب (کلیّات) پنج نظریّه را از فقها در معنی حدیث ذکر نمودیم که خلاصه آن، چنین است:

1 - رفع قلم، کنایه است از رفع تکلیف و قلم تشریع به طور مطلق.

2 - مقصود از رفع قلم، رفع مؤاخذه میباشد نه رفع جعل حکم.

ص:167


1- (1) موسوعة الامام الخویی، کتاب الخمس 308:25-309.
2- (2) وسائل الشیعه 512:9 الی 515، باب 1 من ابواب قسمة الخمس، ح 7-8-9.
3- (3) همان 45:1، باب 4 من ابواب مقدمة العبادات، ح 11.
4- (4) موسوعة الامام الخویی، کتاب الخمس 308:25-309.

3 - مقصود رفع قلمِ تکلیفِ الزامی است.

4 - مقصود رفع حکم تکلیفی است که موجب مؤاخذه میباشد و نیز احکام وضعی که سبب مؤاخذه و نقصان مال کودک شود.

5 - با حدیث رفع قلم، کتابت گناهان از کودک برداشته شده است؛ که نتیجه آن، رفع هرگونه الزام و سختی است، اعمّ از این که سبب آن، حکم تکلیفی باشد یا وضعی.

تطبیق معانی، پنچ گانه در این بخش، به این صورت است که بر طبق معانی چهارگانه اخیر، حدیث رفع با وجوب خمس در اموال کودک، منافات ندارد، زیرا از ادلّه استفاده میشود خمس، حقّ مالی است که به عین مال تعلّق میگیرد، اعمّ از این که مالک آن، صغیر باشد یا کبیر، لیکن چنان چه مالک، کبیر باشد متصدی پرداخت، خودش میباشد و اگر صغیر باشد، ولی او این مسئولیت را به عهده می گیرد.

امّا بر طبق معنی اوّل، یعنی رفع قلم تشریع و عدم جعل حکم بر کودک به طور مطلق، اعم از وضعی وتکلیفی، وجوب خمس از اموال کودک برداشته شده است.

5- عدم شرط بلوغ در وجوب خمس

در مقابل نظریّة دوّم، دیدگاه سوّمی مطرح است که در بین فقها مشهور میباشد، بدین بیان که به طور مطلق، بلوغ و عقل، شرطِ وجوب خمس نیست. برخی از فقیهان به این دیدگاه تصریح نموده و برخی دیگر هم از اطلاق عبارتشان فهمیده میشود.(1)

ادله این دیدگاه عبارت است از:

الف: آیة شریفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ...) ؛(2). ازظاهر آیه استفاده میشود، متعلّق حکم خمس، مالی است که به صورت منفعت و سود نصیب شخص میگردد و شامل صغیر نیز میباشد. برخی از بزرگان فقها(3) معتقدند این آیه

ص:168


1- (1) مجمع الفائدة و البرهان 323:4؛ مستند الشیعه 75:10؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب الخمس: 273-274؛ جواهر الکلام 402:16-403.
2- (2) سوره انفال 41:8.
3- (3) مصباح الفقیة 181:14-182.

میتواند دلیل وجوب خمس بر کودک قرار گیرد. لیکن پیش تر ذکر نمودیم که استفاده چنین ظهوری از این آیه، مشکل است.

ب: اطلاق روایات بسیاری که در مورد خمس وارد شده است، از جمله:

1 - اطلاق روایاتی که در مورد گنج، معدن و غوّاصی وارد شده و پیش تر نمونه ای از آنها ذکر گردید.

2 - اطلاق روایاتی که خمس را حق امام و سادات میداند، امام باقر علیه السلام میفرماید: برای هیچ کس حلال نیست، مالی که متعلق خمس قرار گرفته، بخرد، مگر این که حق ما را به ما برساند. «قالَ: لایَحِلُّ لأَحَدٍ أَنْ یَشْتَرِیَ مِنَ الْخُمُسِ شَیْئاً حَتّی یَصِلُ إِلَیْنا حَقُّنا».(1)در روایت دیگری، امام کاظم علیه السلام فرموده است: آن چه در آیه شریفه قرآن

(2) برای خداوند متعال معیّن شده برای رسول اوست وآن چه برای رسول او تعیین گردیده، برای ماست. «ما کانَ للهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَما کانَ لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَنا».(3)این روایت ظهور دارد در این که خمس، حق مالی است و حق از احکام وضعی است که شامل کودک نیز میباشد.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «ظاهراً خمس بر کودک ثابت است، هرچند ولی او مکلّف به پرداخت آن میباشد، زیرا خمس، صرف تکلیف وجوبی نیست تا از کودک برداشته شود، بلکه حق است که نسبت به کودک و مجنون نیز ثابت است، مانند دیگر احکام وضعیّه که شامل کودک و مجنون میباشد و در جای خود اثبات گردید، احکام وضعیّه بلکه هر حکم غیر الزامی، اختصاص به افراد بالغ ندارد».(4)

3 - اطلاق روایاتی که در مورد فواید کسب وارد شده و دلالت دارد آن چه از مخارج سالیانه شخص اضافه باشد، مشمول حکم خمس قرار می گیرد. عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: هر مردی غنیمتی نصیب ویگردد یا دارای کسب و کاری باشد که از آن سود ببرد (و از مخارج سال او اضافه باشد) خمس آن برای

ص:169


1- (1) وسائل الشیعة 484:9، باب 1 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 4؛ و باب 2، ح 5.
2- (2) سوره انفال 41:8.
3- (3) وسائل الشیعة 484:9، باب 1 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 6.
4- (4) تفصیل الشریعة، کتاب الخمس: 67.

فاطمه زهراء علیها السلام و اولاد طاهرین بعد از او که حجت خدا بر خلق میباشند، تعیین گردیده تا به هر صورت بخواهند مصرف نمایند. «قالَ: عَلی کُلِّ امْرِیٍ، غَنِمَ أَوِ اکْتَسَبَ الْخُمُسُ مِمّا أَصابَ لِفاطِمَةَعلیها السلام وَلِمَنْ یَلِی أَمْرَها مِنَ بَعْدِها مِنْ ذُرِّیَتِهَا الْحُجَجِ عَلَی النّاسِ، فَذَاکَ لَهُمَ خاصَّةً یَضَعُونَهُ حَیْثُ شاؤوُا...».(1)ملاحظه میگردد که عموم و اطلاق در این روایات شامل کودک نیز می باشد و هم چنین روایات

(2) دیگری که در زمینة وجوب خمس وارد شده است.

از مطالبی که ذکر شد، معلوم گردید دیدگاه سوّم قویتر از سایر دیدگاه ها میباشد، بنابراین در وجوب خمس، بلوغ شرط نیست و اموال کودک متعلّق حق خمس قرار میگیرد و بر ولی او واجب است از باب ادای حق آن را پرداخت نماید، چنان که مسئولیّت ادای دیون دیگر کودک نیز به عهده ولی او میباشد، در عین حال بهتر است احتیاط رعایت گردد.

ص:170


1- (1) وسائل الشیعه 503:9، باب 8 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 8.
2- (2) ر. ک: وسائل الشیعه 506:9، باب 10 من ابواب ما یجب فیه الخمس، ح 1 و 4؛ و باب 9، ح 1-2.

گفتار ششم: حج کودک

1- مفهوم حج و اهمّیت آن

حج در لغت به معنی قصد است(1) و در اصطلاح فقهی، قصد بیت الله الحرام برای انجام مناسک و عبادات مخصوص در زمان معیّن(2) میباشد. مرحوم محقق حلی فرموده است: «حج اسم مجموع مناسکی است که در مشاعر مخصوص انجام میگردد.(3)

حج از بزرگترین شعائر اسلامی است و از بهترین عبادت هایی است که بنده را به خالق خود نزدیک میسازد.(4) در روایات وارده شده که حج از نماز و روزه بهتر است؛ زیرانمازگزار ساعتی از اهل و عیال خویش دور میگردد و روزه دار یک روز، ولی انجام دهنده حج، بدن خود را به زحمت میاندازد و مال خود را مصرف مینماید و دوری او از اهل و عیالش به طول میانجامد. «اَنَّ الْحَجَّ افْضَلُ مِنَ الصَّلاةِ وَالصِّیامِ، لاَنَّ الْمُصَلِّیَ انَّما یَشْتَغِلُ عَنْ أَهْلِهِ ساَعةً وَاَنَّ الصّائِمَ یَشْتَغِلُ عَنْ أَهْلِهِ بَیاضَ یَوْمٍ وَاَنَّ الْحاجَّ یُشْخِصُ بَدَنَهُ وَ یُضْحِی نَفْسَهُ وَیُنْفِقُ مالَهُ وَیُطِیُل الْغَیْبَةَ عَنْ أَهْلِهِ...».(5)در روایت دیگری آمده است که چیزی برتر از حج نیست، مگر نماز و در حج، نماز نیز وجود دارد.(6)

ص:171


1- (1) لسان العرب 226:2؛ اقرب الموارد 593:1.
2- (2) المبسوط 296:1.
3- (3) شرائع الاسلام 223:1.
4- (4) جواهر الکلام 15:18.
5- (5) وسائل الشیعه 112:11، باب 41 من ابواب وجوب الحجّ و شرایطه، ح 5.
6- (6) الکافی 253:4-254، ح 7.

2- عدم وجوب حج بر کودک

دلیل بر حج، آیاتی از قرآن و سنت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السلام و اجماع فقها است، بلکه حج از ضروریّات دین(1) است و بر هر مسلمانی که شرایط آن را داشته باشد در تمام عمر، یک بار واجب میشود و از جمله شرایط آن بلوغ است، بدین جهت به اتّفاق فقها بر کودک، هر چند ممیّزِ مراهق (نزدیک به بلوغ) باشد و دیگر شرایط وجوب را هم دارا باشد، واجب نیست.(2)

ادلّه این حکم به قرار زیر است:

الف: اصل

ب: اجماع(3)

ج: حدیث رفع قلم

د: روایاتی که با مضامین مختلف در حدّ استفاضه، بلکه تواتر معنوی بر این حکم دلالت دارد. این روایات را میتوان به چند دسته تقسیم نمود، از جمله:

1 - روایاتی که شرط تکلیف را بلوغ میداند.(4)

2 - روایاتی که دلالت دارند بر حج کودک، حجة الاسلام (5)(حج واجب) صدق نمیکند.(6) به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر کودک ده بار حج انجام دهد، سپس به حدّ بلوغ برسد (با وجود دیگر شرایط) باید حج واجب را به جا آورد. «لَوْاَنَّ غُلاماً حَجَّ عَشَرَ حِجَجْ ثُمَّ احْتَلِمَ کانَتْ عَلَیْهِ فَریِضَةُ الاِسْلامِ».(7)

ص:172


1- (1) جواهر الکلام 16:18؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحج 7:1.
2- (2) المقنعة: 384؛ النهایة: 202؛ شرائع الاسلام 224:1؛ تذکرة الفقهاء 23:7؛ تحریر الوسیلة 340:1
3- (3) کشف اللثام 72:5؛ ریاض المسائل 13:6؛ جواهر الکلام 30:18؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحجّ 15:26.
4- (4) وسائل الشیعه 42:1، باب 4 من ابواب مقدمة العبادات، ح 1.
5- (5) مقصود از حجة الاسلام، حجّی است که بر مسلمانان با شرایط خاصی واجب شده.
6- (6) وسائل الشیعه 45:11، باب 13 من ابواب وجوب الحج و شرایطه، ح 1.
7- (7) همان: ح 2.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «این روایات دلیل است بر این که بر حج کودک، حجة الاسلام صدق نمیکند و حج واجب محسوب نمیگردد، هرچند تمام شرایط لازم دیگر را غیر از بلوغ داشته باشد».

(1)

3- مشروعیّت حج کودک

از آن چه گذشت معلوم شد، حج بر کودک واجب نیست، هم چنین به سبب نذر و عهد و قسم نیز واجب نمیشود، زیرا به اجماع فقها یکی از شرایط صحّت نذر و عهد و قسم بلوغ است.(2)

پرسشی که مطرح است این است که آیا حج استحبابی در حق کودک جعل شده؟ و اگر به جای آورد، صحیح است و مستحق اجر و پاداش برای خود و والدین خویش میباشد؟ و اگر حج وی صحیح است، چنان چه مُحرم شد و یا ولی، او را مُحرم نمود، باید خودش محرّمات احرام را ترک نماید؟ و یا بر ولی واجب است او را از ارتکاب آنها منع نماید؟ و اگر مرتکب محرّمات احرام شد، کفّاره بر او واجب است، یا خیر؟ و در صورت اوّل، مسئول پرداخت آن کیست؟ ولی یا خودش بعد از بلوغ؟ و در صورتیکه پرداخت کفّاره بر ولی واجب است، باید از اموال خودش بپردازد یا از اموال کودک؟

در ادامه با اختصار به تحقیق در مورد این پرسش ها و پرسش هایی از این قبیل میپردازیم:

4- استحباب حج برای کودک

در مورد استحباب حج در حق کودک، دو دیدگاه مطرح گردیده است:

الف: برخی معتقدند، انجام حج توسط کودک صرف تمرین است و استحباب آن ثابت نیست.(3) لیکن در مباحث قبل ذکر شد که عبادات کودک به طور عام مشروع و صحیح است(4) ، از این رو این دیدگاه نمیتواند مورد قبول واقع شود.

ص:173


1- (1) تفصیل الشریعة، کتاب الحج 36:1.
2- (2) المبسوط 296:1؛ شرائع الاسلام 230:1؛ جواهر الکلام 206:18؛ تحریر الوسیلة 355:1؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحج 424:1.
3- (3) ر. ک: جامع المقاصد 119:3؛ جواهر الکلام 247:18-248؛ محقّق داماد، کتاب الحجّ 126:1.
4- (4) ر. ک: گفتار اوّل همین بخش، بحث مشروعیّت عبادات کودک به طور عام.

ب: دیدگاه دیگری که در میان فقها مشهور است و قوی به نظر میرسد این است که حج کودک ممیّز، مشروع و مستحب است و آثاری بر آن بار میگردد، هرچند به جای حج واجب قرار نمیگیرد.(1) علاّمة حلّی در این باره مینویسد: «اکثر فقها برآنند که احرام و حج کودک ممیّز صحیح است»(2) و برخی در این مسأله ادّعای اجماع(3) نموده اند.

5- ادلّه استحباب حج برای کودک

علاوه بر ادلّه ای که مشروعیت عبادات کودک را به طور مطلق اثبات مینماید وپیش تر ذکر شد،(4) و نیز اجماع، روایات بسیاری با مضامین مختلف بر این حکم دلالت دارد:

الف: روایاتی که در مورد فضیلت و اجر و ثواب حج وارد شده است.(5) به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام میفرماید: هرکس قصد کند خانه خدا (کعبه) را، در حالیکه میداند این خانه ای است که خداوند امر به تعظیم آن نموده و حق ما اهل بیت را آن گونه که هست بشناسد، از عذاب و سختی دنیا و آخرت در امان خواهد ماند. «مَنْأَمَّ هذَا الْبَیْتَ وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ الْبَیْتُ الَّذِی امَرَهُ اللهُ بِهِ... کانَ آمِناً فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ».(6)عموم و اطلاق در این روایات، کودک ممیّز را شامل میشود و صحیح نیست ادّعا شود رضوان پروردگار و بخشش آن حضرت و سعادت و امنیت در دنیا و آخرت و دیگر پاداش هایی که در این روایات به آنها اشاره شده، اختصاص به مکلّفین دارد و کودک از رسیدن به آنها منع و محروم شده است.

(7)

ص:174


1- (1) المبسوط 328:1؛ شرائع الاسلام 225:1؛ المعتبر 747:2؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب الحجّ 325:1؛ موسوعة الامام خویی، کتاب الحجّ 18:26.
2- (2) تذکرة الفقهاء 24:7.
3- (3) ریاض المسائل 17:6؛ مستند الشیعه 15:11؛ مستمسک العروة الوثقی 15:10.
4- (4) ر. ک: گفتار اوّل همین بخش.
5- (5) وسائل الشیعه 9:11-10، باب 1 من ابواب وجوب الحج و شرایطه، ح 7 و 9-10.
6- (6) همان: 98، باب 38 من ابواب وجوب الحج وشرایطه، ح 11.
7- (7) ر. ک: جامع المدارک 258:2.

آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: «حدیث رفع این گونه روایات را تخصیص یا تقیید نمیزند و عموم و اطلاق در آنها شامل کودک نیز میباشد».(1)

ب: روایاتی که دلالت دارد حج کودک به جای حج واجب کفایت نمیکند و پیش تر بدان اشاره شد، زیرا فرض این که حج کودک از حجة الاسلام کفایت نمیکند،(2) در صورتی صحیح است که قائل به صحّت حج وی باشیم و اگر حج او باطل باشد، منعی ندارد که گفته شود از حجة الاسلام کفایت نمیکند.(3)

ج: روایاتی که دلالت دارد مستحب است ولی، کودک را به انجام حج وادار نماید که در ادامه توضیح داده میشود.

6- استحباب واداشتن کودک به انجام حج

طبق دیدگاه مشهور فقها(4) ، مستحب است ولی کودک، او را به انجام حج وادار سازد، اعمّ از این که کودک ممیّز باشد یا غیر ممیّز و فرق بین آن دو، به این است که کودکِ ممیّز را امر به حج مینماید و مناسک را به وی میآموزد تا خودش انجام دهد، زیرا چنان که ذکر شد، حج در حق او مستحب است. امّا کودک غیر ممّیز چون معنی و مفهوم عبادات را نمیداند، استحباب حج در حق او بیمعنی است.

لیکن به تعبیر روایات «احجاج» یعنی حج دادن او صحیح است؛ به این معنی که ولی از طرف او نیّت مینماید و او را مُحرم میسازد و در انجام اعمال به وی کمک میکند و آن قسم از مناسک که توانایی ندارد به نیابت از وی به جا میآورد و ظاهراً اجر و پاداش این اعمال برای ولی است و نسبت به کودک، صرف تمرین است و بعید نیست خداوند متعال به کودک نیز اجر و پاداش عطا فرماید، بدون این که از پاداش ولی چیزی کم شود. دلیل این حکم، افزون بر آن که برخی ادّعای اجماع و لاخلاف(5) نموده اند، روایات معتبره میباشد.

ص:175


1- (1) تفصیل الشریعة، کتاب الحج 39:1.
2- (2) وسائل الشیعه 44:11-45، باب 12 من ابواب وجوب الحج و شرایطه: ح 1-2، و باب 13، ح 2.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحجّ 18:26.
4- (4) الخلاف 359:2، مسأله 192؛ المبسوط 328:1؛ شرائع الاسلام 225:1؛ تذکرة الفقهاء 24:7؛ الروضه البهیّة 163:2.
5- (5) ریاض المسائل 18:6؛ جواهر الکلام 40:18 و 42؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 346:4؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحجّ 22:26.

زرارة از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل میکند که فرموده است: آنگاه که مردی فرزند صغیر خود را به انجام حج وادار مینماید، او را امر کند تا لبّیک بگوید، با گفتن لبیک، حج آغاز و اتمام آن لازم میگردد و اگر لبیک را نیکو نمیداند، به نیابت از او بگوید، سپس او را طواف دهد و از طرف او، نماز طواف را به جا آورد. راوی می گوید: به حضرت عرض کردم، اگر گوسفند برای قربانی به نیابت از کودک نباشد؟ فرمود... و اگر گوسفند نیست، بزرگترها به نیابت از او به جای قربانی، روزه بگیرند. «قالَ: إِذا حَجَّ الرَّجُلُ بِابْنِهِ وَهُوَ صَغِیرٌ فَاِنَّهُ یَأمُرُهُ انْ یُلَبِّیَ وَیَفْرِضَ الْحَجَّ فَاِنْ لَمْ یُحْسِنُ أَنْ یُلَبِّیَ لَبَّوا عَنْهُ وَیُطافُ بِهِ وَیُصَلِّی عَنْهُ...»(1)و دیگر روایات.(2)

باید یادآور شد که طبق دیدگاه مشهور در بین فقها(3) آن چه ذکر شد مشترک بین صغیر و صغیره دختر و پسر میباشد، و ذکر صبّی (پسر) در بعضی از اخبار از باب مثال است و ویژگی خاصّی ندارد. افزون بر این، بعضی از آنها به صراحت در مورد استحباب حج دختر(4) وارد شده و برخی دیگر به حکم دختر و پسر هر دو اشاره دارد.(5)

7- استحباب عمره برای کودک

همان طور که حج برای کودک ممیّز مستحب است و نیز مستحب است ولی، کودک غیر ممیّز را به بیانی که توضیح داده شد به انجام حج وادار سازد؛ ظاهراً عمرة مفرده نیز مستحب است، چنان که بعضی از بزرگان فقهای معاصر به آن تصریح نموده اند.(6) دلیل آن، اطلاق روایات است،(7) زیرا احرام درآنها شامل احرام حج و عمره هر دو میباشد، همچنین اطلاق ادلّه ای(8) که به طور عام دلالت بر استحباب عمره دارد، کودک ممیّز را نیز شامل میگردد.

ص:176


1- (1) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحجّ، ح 5.
2- (2) همان: ح 2-3-4 و 6-7.
3- (3) ریاض المسائل 19:6؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 346:4؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحجّ 45:1.
4- (4) وسائل الشیعة 289:11-290، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 7.
5- (5) همان: 44-45، باب 12 من ابواب وجوب الحج و شرایطه، ح 1-2.
6- (6) آیت الله میرزا جواد تبریزی، صراط النجاة 10:4.
7- (7) وسائل الشیعه 288:11-289، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 6-7-8.
8- (8) همان: 298:14 الی 305، باب 2-3-4 من ابواب العمرة.

8- اولیای کودک در حج

آیا اولیای کودک در حج، منحصر به اولیای شرعی میباشند؟ یعنی فقط پدر، جدّپدری، وصی این دو و حاکم شرع در صورت نبودن آنها (به نظر برخی از فقها) دراین باره نظریّاتی مطرح گردیده است:

برخی معتقدند، فقط ولی شرعی است.(1) محقق حلی در این باره مینویسد: «ولی کودک در حج، کسی است که بر اموال او ولایت دارد، مثل پدر، جدّ پدری و وصی».(2)

این دسته از فقیهان برای اثبات دیدگاه خود به ادلّه ای استناد نموده اند، مانند:

الف: اجماع.(3)

ب: ولایت اولیای شرعی قدر متیقّن است.(4)

ج: ولایت اولیای شرعی مستفاد از ادلّه میباشد.(5)

د: بعضی از اخبار،(6) مانند این که امام باقر علیه السلام میفرماید: در صورتی که برای کودک در حج گوسفند قربانی نباشد، ولی او به جای وی روزه میگیرد. «اَلصَّبِیُّ یَصوُمُ عَنْهُ وَلِیُّهُ إِذا لَمْ یَجِدْ هَدْیاً»(7)زیرا لفظ ولی در این اخبار، انصراف به ولی شرعی دارد نه ولی عرفی.

9- ولایت مادر در حج کودک

نظریّة دیگری که در میان فقیهان ما مشهور است این است که علاوه بر اولیای شرعی، مادر نیز در این خصوص ولایت دارد.(8) مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «غیر از ولی شرعی، ظاهراً مادر نیز در حج کودک ولایت دارد».(9)

ص:177


1- (1) قواعد الاحکام 403:1؛ مستمسک العروة الوثقی 23:10.
2- (2) شرائع الاسلام 225:1.
3- (3) تذکرة الفقهاء 26:7-27؛ مدارک الاحکام 26:7.
4- (4) تفصیل الشریعة، کتاب الحج 49:1.
5- (5) مهذّب الاحکام 29:12.
6- (6) وسائل الشیعه 287:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 3، و همان 87:14، باب 3 من ابواب الذبح، ح 3-4.
7- (7) همان 87:14، باب 3 من ابواب الذبح، ح 5.
8- (8) المبسوط 329:1؛ الخلاف 360:2، مسأله 194؛ الدروس الشرعیّة 306:1؛ ایضاح الفوائد 264:1؛ مسالک الافهام 126:2.
9- (9) تفصیل الشریعة، کتاب الحج 49:1.

برای اثبات این نظریّه، به اخباری استناد شده است، مانند آن که در روایت صحیحه، راوی میگوید: در سفر حج به امام صادق علیه السلام عرض کردم، کودکی همراه ماست که به تازگی متولّد شده، با او چه کنیم؟ فرمود: مادرش به نزد حمیده(1) رود و از او سؤال کند او با کودکانش چه می کند؟ آن زن به نزد حمیده آمد و مسأله را در میان گذاشت، حمیده جواب داد: روز هشتم ذیالحجه که رسید، لباس های کودک را بیرون بیاور و او را پاکیزه کن و غسل ده و مُحرم نما، همان گونه که بزرگترها مُحرم میشوند، بعد از آن در مواقف (صحرای عرفات، مشعر و منی) او را وقوف ده، و آنگاه که روز عید قربان فرا رسید از طرف وی رمی جمره انجام ده و موی سرش را با تیغ بزن (حلق نما)، آنگاه او را به زیارت بیت الله الحرام برده، طواف بده، همچنین به نیابت از او سعی بین صفا و مروه انجام ده.(2)

این روایت به صراحت دلالت دارد بر این که مادر میتواند متصدّی حج کودک باشد و معنی ولایت در حج، غیر از این نمیباشد.

10- تعمیم ولایت در حج کودک

دیدگاه سوم در مسأله این است که اگر اولیای شرعی و مادر همراه کودک نباشند، اشخاص دیگر میتوانند متصدّی امور حج کودک باشند و در این باره بر او ولایت دارند.

برخی از بزرگان فقها با تعابیر مختلف، این مسأله را مطرح نموده اند.(3) بعضی از آنها فرموده اند: در این صورت کسی که متصدّی امر حج کودک (غیر از اولیای شرعی) گردیده، حق دخالت در اموال او را ندارد.(4)

این دسته از فقها معتقدند که مقصود از ولی در روایات، کسی است که متصدّی کودک در امور حج باشد، او را مُحرم نماید، مناسک را به وی بیاموزد و بر اعمالش

ص:178


1- (1) حمیده، زوجه امام صادق علیه السلام و مادر امام کاظم علیه السلام است.
2- (2) وسائل الشیعه 286:11، باب 17 من ابواب اقسام الحجّ، ح 1.
3- (3) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 348:4؛ تحریر الوسیلة 340:1، مسأله 3؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب الحج 332:1؛ مهذّب الاحکام 29:12.
4- (4) مستند الشیعه 18:11.

نظارت کند و این که در بعضی از روایات، نام پدر به میان آمده از باب مثال است(1) و ویژگی خاصی ندارد.(2)

هم چنین به برخی از اخبار خاص استناد نموده اند، مانند این که امام صادق علیه السلام فرموده است: توجّه داشته باشید اگر در سفر حج، کودکان همراه شما میباشند، آنها را به «جحفه» یا «بطن مرّ»(3) برده و از آنجا مُحرم نمایید. «أَنْظُرُوا مَنْ کانَ مَعَکُمْ مِنَ الصِّبْیانِ فَقَدِّمُوهُ الَی الْجُحْفَةِ...».(4)جملة «مَنْ کانَ مَعَکُمْ»اعمّ است از این که کودک، ولی خود باشد یا دیگری او را به حج برده باشد.(5)

در روایت صحیح دیگری، زراره از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل نموده که فرموده است: اگر کودکی که همراه خود به حج برده اید، لبیک گفتن را نیکو ادا نمینماید، از طرف او بگویید و او را طواف بدهید. «قالَ:... فَإِنْ لَمْ یُحْسِنْ أَنْ یُلَبِّیَ لَبَّوا عَنْهُ وَیُطافُ بِهِ...».(6)جمله

«لَبَّوا عَنْهُ»به صراحت دلالت دارد بر این که برای هر یک از حجّاج که همراه کودک میباشند، جایز است از طرف او لبیّک بگویند یا او را در ادای صحیح آن یاری نمایند و ادّعای این که این جمله فقط مربوط به ولی کودک است و برای دیگران جایز نیست که در این باره دخالت کنند، خلاف ظاهر روایت است.

نتیجه این که از دو روایتی که ذکر شد به خوبی استفاده میشود غیر از اولیای شرعی کودک و مادر، افراد دیگر نیز میتوانند متصدّی حج کودک قرار گیرند و او را در این زمینه یاری دهند، و مقصود از ولی غیر از این نیست. البتّه همان گونه که پیش تر ذکر شد در امور مالی مربوط به حج کودک، منحصراً ولی شرعی حق دخالت دارد و دیگران مجاز به دخل و تصرّف در اموال وی نیستند، حتّی اگر متصدّی امورِ حج کودک قرار گیرند، باید

ص:179


1- (1) به نظر میرسد، اثبات این که ذکر پدر در روایات از باب مثال است و هیچ خصوصیّتی ندارد، مشکل است، زیرا تعلّق حکم به موضوعی خاص، دلیل این است که آن موضوع خصوصیّتی دارد و با نبودن آن موضوع، حکم منتفی میگردد.
2- (2) آیت الله گلپایگانی، کتاب الحج 332:1.
3- (3) جُحفه نام میقات و محلّی است که برخی از حجاج در مسیر خود به مکه از آنجا مُحرم میشوند. بطن مرّ نیز نام مکانی است که ظاهراً مسافت کمتری نسبت به جحفه تا مکه دارد.
4- (4) وسائل الشیعه 287:11، باب من ابواب اقسام الحج، ح 3.
5- (5) مستند الشیعه 17:11 و 19؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 348:4.
6- (6) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.

مخارج او را بپردازند. هم چنین در صورت لزوم کفّاره باید از مال خود پرداخت نمایند. برخی از فقهاء(1) در ضمن مباحث خود، به این نکته تذکّر داده اند.

11- اجازه ولی کودک در حج

آیا در صحّت حج کودک ممیّز، اجازة ولی شرعی شرط است؟ به گونه ای که اگر بدون اجازه به حج یا عمره رود، صحیح نباشد؟ در این مسأله چند نظریّه مطرح شده است:

الف: بعضی اجازة پدر و هم مادر را شرط دانسته اند.(2) مستند این نظریّه روایتی(3) است که از جهت سند و دلالت، ضعیف است و قابل اعتماد نیست.(4)

ب: نظریّه دیگری که بین فقها مشهور است این است که فقط اجازه پدر شرط باشد.(5) علاّمه حلّی مینویسد: «حج کودک ممیّز صحیح نیست، مگر با اجازة ولی او»(6) ادلّه ای که بر اثبات این نظریه اقامه شده، بدین قرار است:

1 - ادّعای اجماع ولاخلاف.(7)

2 - حج نیاز به صرف مال دارد و تصرّف کودک در اموال بدون اجازه ولی، باطل وغیر مؤثر است.(8)

3 - حج عبادتی است که از طرف شارع تعیین گردیده و مخالف اصل است، بنابراین در انجام آن، باید به قدر متیقن اکتفا شود و آن موردی است که کودک اجازه ولی شرعی خود را به دست آورده باشد.(9)

ص:180


1- (1) مستند الشیعه 18:11-19؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب الحج 332:1.
2- (2) مسالک الافهام 125:2-126.
3- (3) وسائل الشیعه 530:10، باب 10 من ابواب الصوم المحرم والمکروه، ح 3.
4- (4) مهذّب الاحکام 25:12؛ مستمسک العروة الوثقی 18:10.
5- (5) الخلاف 359:2؛ الدروس الشرعیة 306:1؛ مدارک الاحکام 23:7-24؛ ریاض المسائل 17:6.
6- (6) تذکرة الفقهاء 26:7.
7- (7) الخلاف 359:2-360؛ تذکرة الفقهاء 26:7؛ منتهی المطلب 55:10؛ جواهر الکلام 39:18-40.
8- (8) المعتبر 747:2؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 18:26.
9- (9) مستند الشیعه 18:11.

4 - حدیثی که پیش تر از امام صادق علیه السلام نقل شده وادّعا شده که این روایت دلیل است بر این که حج کودک متوقف بر اجازه ولی و اذن اوست.

ج - نظریّه سوم که برخی از فقها گذشته و بسیاری از بزرگان معاصر آن راپذیرفته و قویتر مینماید، این است که اجازة ولی در صحّت حج کودک شرط نیست.(1)

این دسته از فقیهان از استدلال اخیر نظریّة قبل جواب داده و گفته اند: «ازروایت مزبور استفاده میشود، لازم است ولی کودک، مسائل حج مانند گفتن لبیّک را به او آموزش دهد و در مقام بیان این که اجازه او شرط صحّت حج وی میباشد، نیست.

همچنین پیروان نظریه سوم، اجماع را هم دلیل مستقل ندانسته اند و استدلال دوّم و سوّم را هم مورد خدشه قرار داده و گفته اند: چون حج کودک مشروع میباشد و به مقتضای اطلاقات و عمومات وارد شده، استحباب آن ثابت است، نیاز به اجازه ولی نمیباشد، هر چند در امور مالی فقط نظر ولی مؤثر است و باید از او اجازه گرفت.

آیت الله فاضل لنکرانی در این خصوص مینویسد: «بین این دو حکم که حج کودک ممیّز بدون اجازه ولی صحیح است، در عین حال برای مصرف اموال کودک، نظر ولی او شرط است، منافاتی دیده نمیشود».(2)

افزون براین، طرفداران نظریّة سوّم بر این عقیده اند که به مقتضای عمومات ادلّه واصل، نباید اذن ولی، شرط باشد، به این معنی که اصل عدم اعتبار اجازه ولی در صحّت حج کودک است و فرض بر این است که دلیل تعبّدی که آن را لازم بداند وجود دارد، هم چنان که در مورد نماز و روزه کودک، اجازة ولی لازم نیست.(3)

ص:181


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 67:6-68؛ کشف اللثام 77:5؛ مستند الشیعه 18:11؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 346:4؛ تحریر الوسیلة 340:1.
2- (2) تفصیل الشریعة، کتاب الحجّ 41:1-42.
3- (3) ر. ک: مجمع الفائدة والبرهان 68:6؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 346:4.

به هر صورت، با قبول این که عبادات کودک مشروع است و حج وی صحیح است، در حقیقت شارع به او اجازة حج داده و نیاز به اجازه ولی نمیباشد.(1) لیکن در عین حال احتیاط نیکوست، و خوب است کودک با اجازة ولی حج انجام دهد.

البته، آن چه ذکر شد در صورتی است که رفتن کودک به حج، بیخطر باشد و موجب آزار و ناراحتی والدین و دیگر مؤمنین نباشد، والاّ حج او صحیح نیست و لازم است ولی، او را از رفتن به حج منع نماید. در عبارات برخی از فقها به این نکته اشاره شده است.(2)

12- هزینه حج کودک

آیا هزینة حج کودک بر ولی اوست، یا اگر خودش مالی را داشته باشد، از آن پرداخت میشود و یا تفصیلی غیر از این دو مطرح است؟ در این مسأله چند صورت قابل تصوّر است:

الف: هزینة حج بر عهده ولی

صورت اوّل: موردی است که ولی، سبب مسافرت کودک و حج او میگردد در این فرض به اجماع فقها هزینه سفر و مخارجی که زائد بر نفقه کودک (نسبت به زمانی که به سفر نرفته) مصرف میگردد، باید ولی پرداخت کند. به عبارت دیگر، آن اندازه از مخارج که مصرف غذا، مسکن و لباس کودک است که اگر در مسافرت نباشد لازم دارد، از اموال کودک پرداخت میشود و زائد بر آن مثل مخارج رفت و برگشت و آن چه در سفر به طور خاص لازم میباشد، باید ولی، آنها را بپردازد.(3)

ادلّه این نظریّه عبارت است از:

1 - ادّعای اجماع و عدم خلاف.(4)

ص:182


1- (1) مستمسک العروة الوثقی 16:10-17؛ جامع المدارک 258:2.
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 346:4؛ تحریر الوسیلة 340:1.
3- (3) ر. ک: المبسوط 329:1؛ شرائع الاسلام 225:1؛ المعتبر 748:2؛ مدارک الاحکام 27:7؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 349:4.
4- (4) تذکرة الفقهاء 31:7؛ الحدائق الناضرة 69:14؛ جواهر الکلام 47:18.

2 - به مقتضای اصل در فرض مزبور، ولی کودک، ولایت در تصرّف نسبت به اموال او را ندارد.(1)

3 - هزینه سفر و آن چه زائد بر مخارج اوّلیه است، خسارت و ضرری است که ولی سبب شده تا بر کودک وارد شود، بنابراین باید خودش آن را بپردازد.(2)

4 - روایت صحیحه زراره از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام که پیش تر ذکر شد. در آن روایت آمده است: ولی کودک که او را به حج برده، وی را از ارتکاب آن چه بر مُحر م، حرام است، مثل پوشیدن لباس دوخته، استشمام عطر و... منع مینماید و اگر در حال احرام صید کند، کفّارة آن به عهده ولی میباشد. «وَیُتَّقیَ عَلَیْهِمْ مایُتَّقیَ عَلَی الْمُحْرِمِ مِنَ الثِّیابِ وَالطِّیبِ، وَاِنْ قَتَلَ صَیْداً فَعَلی أَبِیهِ».(3)این روایت به صراحت دلالت دارد بر این که کفّاره صید کودک در حال احرام، بر ولی است و به نظر برخی از فقها به حکم اولویّت از آن فهمیده میشود که هزینه سفر حج وی نیز در صورتیکه ولی سبب آن گردیده، با اوست.

(4) ب: هزینه حج بر عهده کودک

صورت دوّم: موردی است که محافظت و تربیت کودک متوقّف بر مسافرت او با ولی باشد، مثل این که شخص یا موسسة مورد اطمینان نباشد تا او را نگهداری نماید و مسافرت به مصلحت باشد، در این صورت هزینه سفر از اموال کودک پرداخت میشود،(5) زیرا اطلاقات و عموماتی که دلالت بر جواز تصرّف ولی در اموال کودک با رعایت مصلحت دارد، این مورد را شامل میباشد، چرا که معیار در جواز تصرّف در اموال کودک، مصلحت اوست.

ص:183


1- (1) مهذّب الاحکام 30:12؛ مستمسک العروة الوثقی 24:10-25.
2- (2) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 291:5.
3- (3) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحجّ، ح 5.
4- (4) مدارک الاحکام 27:7؛ جواهر الکلام 47:18-48.
5- (5) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 349:4؛ مستمسک العروة الوثقی 25:10؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحجّ 26:26؛ تحریر الوسیلة 340:1-341، مسأله 4.

صورت سوّم: موردی است که کودک بدون اجازة ولی به حج میرود، در این صورت تمام هزینه از اموال کودک پرداخت میشود، زیرا حج در حق او مستحب است و در حقیقت شارع مقدّس اجازه مصرف اموال خودش در حدّ هزینة حج را به او داده است.(1)

13- میقات احرام کودک

میقات از مادة «وقت» و جمع آن، مواقیت است و به معنی مقداری از زمان است که برای انجام کار معیّنی در نظر گرفته شده است و به طور مجازی در مورد مکان معیّن نیز به کار رفته است(2) و مقصود از آن در این بحث، اماکنی است که از آن جا برای انجام حج، محرم میشوند.

توضیح این که احرام، اوّلین واجب از واجبات حج و عمره است و باید در مکان مشخص که از طرف شارع مقدّس تعیین گردیده، واقع شود. بر طبق اخبار رسیده و اجماع فقها(3) ، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله شش مکان برای طوائف مختلف که قصد انجام حج داشتند، تعیین فرموده است:

1 - ذالحلیفه (مسجد شجره)، میقات مردم مدینه و هر کسی که از مدینه عازم مکّه باشد.

2 - جحفه، میقات مردم سوریه و شام، ایرانیان، از این دو میقات، محرم میشوند.

3 - قرن المنازل، میقات اهالی نجد و طائف و هر کس که از آن طریق عازم حج میباشند.

4 - یَلَمْلَم، میقات مردم یمن است.

5 - عقیق، میقات اهل عراق، ذات عرق نیز که ادامه همان مسیر است، میقات عراقیان و کسی که از آن مسیر به حج مشرّف میباشد، است.(4)

6 - میقات کسانی که محل زندگی آنها، نزدیک تر از مکان های یاد شده به مکّه میباشد، منزل آنها است.(5)

ص:184


1- (1) ر. ک: آیت الله سید محمود شاهرودی، کتاب الحج 42:1.
2- (2) مصباح المنیر: 667؛ الصحاح 256:1.
3- (3) مدارک الاحکام 214:7-215.
4- (4) المقنعة: 394-395.
5- (5) شرائع الاسلام 241:1.

اماکن یاد شده، میقات حج و عمره مکلّفین است، و امّا کودکان آیا حکمشان مانند افراد بالغ است و باید از اماکن مزبور مُحرم شوند، زیرا طبیعت حج آنها با افراد بالغ یکی است، مگر این که در حق کودکان مستحب است یا این که کودکان مجازند احرام را از مواقیت یاد شده به تأخیر بیندازند؟ در این باره دو دیدگاه مطرح است:

الف: بسیاری از فقها معتقدند، میقات کودکان، صحرایی است به نام فخّ که حدود یک فرسخ از شهر مکّه در زمان قدیم دور است.(1)

دلیل این دیدگاه، روایت صحیحه ای است از امام صادق علیه السلام؛ راوی میگوید: از آن حضرت سؤال شده، از کجا کودکان را برهنه و بر آنها لباس احرام بپوشند؟ فرمود: پدرم محل برهنه نمودن کودکان را فخّ معیّن کرده، «کانَ أَبیِ یُجَرِّدُهُمْ مِنْ فَخٍّ».(2)ب: دیدگاه دوّم که برخی دیگر آن را پذیرفته اند این که میقات کودکان، همان میقات افراد مکلّف است، لیکن اجازه داده شده به جهت جلوگیری از سرما و تسهیل نسبت به آنها، از اماکن میقات تا فخّ لباس دوخته بپوشند و از آنجا برهنه شده و با لباس احرام وارد شهر مکّه گردند.

(3) بعضی از بزرگان فقهای معاصر، این نظر را مقتضای احتیاط دانسته اند.(4)

به هر صورت، مستند این دیدگاه، اطلاقات ادلّه مواقیت(5) است، به علاوه روایتی که برای اثبات قول اوّل به آن استدلال شده، صریح در آن نیست؛ زیرا «یُجَرِّدُهُمْ» به معنی کندن لباس کودکان است و با هر دو قول سازگار است.

14- محرّمات احرام نسبت به کودک

بر طبق دیدگاه مشهور فقها، در محرّمات احرام، کودک مانند بالغ است و باید از آن چه بر فرد مکلّف اجتناب از آن واجب است، اجتناب نماید و به جهت این که تکلیفی بر

ص:185


1- (1) المقنعة: 442؛ النهایة: 216؛ تذکرة الفقهاء 192:7؛ الدروس الشرعیة 342:1؛ غایة المراد 393:1.
2- (2) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 6.
3- (3) السرائر 537:1؛ التنقیح الرائح 448:1؛ جامع المقاصد 160:3؛ جواهر الکلام 524:18.
4- (4) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 287:27؛ آیت الله سید محمود شاهرودی، کتاب الحج 284:2.
5- (5) وسائل الشیعه 307:11-308، باب 1 من ابواب المواقیت، ح 2-3.

کودک نیست، بر ولی واجب است او را از انجام آنها منع نماید،(1) زیرا چنان که پیش تر ذکر شد، احرام کودک، شرعی است؛ بنابراین احکام احرام بر آن مترتّب میگردد.

در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام میفرماید: کودکان باید از آن چه مُحرم از آن اجتناب مینماید، منع شوند. «وَیُتَّقیِ عَلَیْهِمْ ما یُتَّقیِ عَلَی الْمُحْرِمِ»(2)و در روایت دیگری آمده است: «وَیُصْنَعْ بِهِمْ ما یُصْنَعُ بِالْمُحْرِمِ».(3)

15- جواز استفاده از سایه

کودک مُحرم مجاز است در حال پیمودن مسیر از میقات تا منزل از سایه استفاده نماید.(4) توضیح این که یکی ازمحرّمات احرام برای مردان، استفاده از سایه در زمان طی مسیر در حال احرام است. زن و کودک از این حکم استثناء شده و مجازند از سایه بان استفاده کنند. در حدیث معتبر آمده است: برای زنان و کودکان منعی نیست، در حال احرام از سایه بان استفاده کنند. «لا بَأْسَ بِالْقُُبَّةِ عَلَی النِّساءِ وَالصِّبْیانِ وَهُمْ مُحْرِمُونَ».(5)

16- حکم کفّاره احرام نسبت به کودک

اگر کودک در حال احرام آن چه را که بر مُحرم بالغ حرام است، مرتکب شد، آیاموجب کفّاره میشود یا خیر؟ و اگر موجب شود، آیا باید از مال کودک پرداخت شود و یا از مال ولی؟

باید دانست محرّمات احرام که موجب کفّاره میباشد، دو قسم است:

قسمی از آنها همواره موجب کفّاره میباشد، خواه به عمد انجام شود و یا از روی سهو و خطا مثل صید کردن و آمیزش جنسی.

ص:186


1- (1) المبسوط 329:1؛ المعتبر 748:2؛ تذکرة الفقهاء 32:7؛ الدروس الشرعیة 306:1-307، مسالک الافهام 126:2.
2- (2) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.
3- (3) همان: ح 3.
4- (4) تذکرة الفقهاء 343:7؛ الحدائق الناضرة 488:15؛ مستند الشیعه 33:12؛ جواهر الکلام 455:19؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحج 284:3.
5- (5) وسائل الشیعه 519:12، باب 65 من ابواب تروک الاحرام، ح 1.

قسمی دیگر، فقط در صورت عمد موجب کفّاره میباشد نه سهو، مانند دیگر محرّمات، بنابراین لازم است این بحث در دو بخش پیگیری شود.

الف: کفّاره غیر از صید

بیتردید، در مورد چیزی که فقط انجام عمدی آن، موجب کفّاره می باشد و نه سهو، مثل استشمام عطر، پوشیدن لباس دوخته و...، کودک آن را از روی سهو مرتکب گردد، کفّاره بر او واجب نمیشود، زیرا چیزی که ارتکاب آن بر بالغ در حال غیر عمد موجب کفّاره نیست، باید به طریق اولی بر کودک نباشد.(1) امّا اگر آن را به عمد انجام دهد، آیا موجب کفّاره میشود یا خیر؟ چند نظریّه مطرح است:

1 - برخی گفته اند که کفاره ای را موجب نمیشود، نه بر کودک و نه بر ولی او.(2)

2 - عدّه ای از فقیهان بر این باورند که در این صورت پرداخت کفّاره بر عهده ولی است.(3) امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «گوسفند قربانی در حج کودک بر عهده ولی است. هم چنین دیگر کفّارات را احتیاطاً باید بپردازد».(4)

آیت الله فاضل لنکرانی(5) و آیت الله گلپایگانی(6) و برخی دیگر از بزرگان فقهای معاصر(7) نیز معتقد به این نظریّه میباشند، زیرا ولی سبب وجوب کفّاره گردیده است، چرا که او کودک را به حج برده است.

این حکم از بعضی از روایات نیز استفاده میگردد، مانند آن که امام صادق علیه السلام میفرماید: باید از طرف کودک قربانی شود و بزرگترها به جای او روزه گیرند و بر ولی واجب است او را از آن چه بر مُحرم حرام است، مانند استشمام عطر و پوشیدن لباس

ص:187


1- (1) جامع المقاصد 120:3؛ مسالک الافهام 127:2.
2- (2) المبسوط 329:1؛ السرائر 636:1؛ المعتبر 748:2؛ مدارک الاحکام 286:7.
3- (3) شرائع الاسلام 247:1؛ الکافی فی الفقه: 205؛ قواعد الاحکام 402:1؛ الدروس الشرعیّة 306:1؛ مسالک الافهام 241:2.
4- (4) تحریر الوسیلة 341:1، مسأله 5.
5- (5) تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 52:1 و 60.
6- (6) کتاب الحج 331:1.
7- (7) مستمسک العروة الوثقی 25:10 و 27.

دوخته، منع نماید،(1) چون خطاب متوجّه ولی است، بنابراین حکم مترتب بر این خطاب (وجوب کفّاره در صورت ارتکاب محرّمات احرام) نیز متوجه ولی میباشد.

3 - نظریّه سوّم این است که باید کفّاره از مال کودک پرداخت گردد.(2)

ب: کفّاره صید

اگر کودک در حال احرام صیدی انجام دهد، کفّاره بر کیست؟ در این باره بین فقها بحث و گفتگو است.

1 - بر طبق نظریّه ای که مشهور است، کفّاره بر ولی اوست؛(3) زیرا در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام فرموده است: اگر کودک مرتکب صید شد، کفّاره بر پدر او واجب میشود. «وَاِنْ قَتَلَ صَیْداً فَعَلی أَبِیهِ».(4) 2 - نظریه دیگر، کفّاره را واجب نمیداند، نه بر کودک و نه بر ولی، زیرا خطاب الزام آور متوجّه افراد بالغ است وکودک، مخاطب به چنین خطابی نیست.

(5) 3 - نظریه سوّم، این است که باید کفّاره صید از مال کودک پرداخت شود، زیرا با فعل او واجب گردیده است، مانند این که اگر مال غیر را اتلاف نمود، ضامن است.(6) البته بر این نظریّه ایراد شده که کفّاره از باب ضمان نیست، بلکه حکم تکلیفی است، بنابراین نمیتواند متوجه کودک باشد.(7)

17- شیوه انجام مناسک حج توسط کودک

به طور کلّی هر اندازه از مناسک حج که کودک، خودش توانایی آن را دارد، انجام میدهد، هرچند که ولی در حین عمل، او را آموزش دهد یا به وی تلقین نماید و آن مقدار که توانایی ندارد، ولی کودک به نیابت از او انجام میدهد.(8)

ص:188


1- (1) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.
2- (2) جامع المدارک 259:2؛ همچنین در کشف اللثام 80:5-81، این نظریّه را یکی از احتمالات دانسته است.
3- (3) الخلاف 363:2، مسأله 198؛ المعتبر 748:2؛ مسالک الافهام 127:2؛ تحریر الوسیلة 341:1؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 52:1 و 54.
4- (4) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.
5- (5) السرائر 637:1.
6- (6) تذکرة الفقهاء 32:7-33.
7- (7) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحجّ 29:26.
8- (8) المبسوط 329:1؛ قواعد الاحکام 402:1؛ مدارک الاحکام 24:7؛ جواهر الکلام 255:18؛ مستمسک العروة الوثقی 21:10.

در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام میفرماید: کودکانی که در سفر حج با شماست را به حجفه یا بطن مرّ(1) برده و آن گونه که دیگر افراد مُحرم مناسک حج را انجام میدهند به آنان آموزش دهید، تا انجام دهند و به نیابت از آنها، طواف به جا آورید و رمی نمایید.(2)

در روایت دیگری از امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل شده که فرموده است: ازطرف مریض رمی کنید و سنگ ریزه به دست کودک دهید تا خود رمی نماید. «اَلْمَرِیضُ یُرْمِی عَنْهُ وَ الصَّبِیُّ یُعْطَی الْحَصَی فَیَرْمِی»(3)و روایات دیگر.(4)

باید یادآور شد کسی که کودک را طواف میدهد (ولی وی باشد یا غیر او) میتواند از طرف خود نیز نیّت کند و طواف برای هر دو واقع میشود.(5) در روایت صحیح، از امام صادق علیه السلام در مورد زنی که همزمان با طواف خود، کودک خویش را نیز طواف میدهد و به نیابت از وی سعی مینماید، سؤال شد، آن طواف انجام شده از هر دو نفر (کودک و مادرش) کفایت میکند؟ فرمود: آری. «هَلْ یُجْزِی ذلِکَ عَنْها وَعَنِ الصَّبِیِّ؟ فَقالَ: نَعَمْ».(6)

18- شرایط طواف نسبت به کودک

در این باره بین فقها اختلافی دیده نشده که بیش تر شرایطی که در صحت طواف معتبر است، مثل نیّت(7) هفت دور بودن طواف، ابتدا نمودن از حجر الاسود، ختم به آن، در حال طواف، خانه خدا طرف چپ طواف کننده قرار داشتن، ستر عورتین و...، مشترک بین مکلّف و غیر مکلّف است و کودک باید آنها را رعایت نماید و اگر توانایی ندارد، ولی وی باید به نیابت از او، آنها را انجام دهد.

ص:189


1- (1) نام دو مکان است.
2- (2) وسائل الشیعه 287:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 3.
3- (3) همان 77:14، باب 17 من ابواب رمی جمرة العقبة، ح 12.
4- (4) همان: 75، ح 1 و 3؛ 286:11 الی 289، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 1 و 5 و 7.
5- (5) المبسوط 329:1؛ تذکرة الفقهاء 31:7، مسأله 18؛ کشف اللثام 79:5؛ جواهر الکلام 288:18.
6- (6) وسائل الشیعه 395:13، باب 50 من ابواب الطواف، ح 3.
7- (7) در مورد طفل غیر ممیّز، ولی از طرف او نیّت مینماید.

البته در بین شرایط، دو شرط مورد بحث قرار گرفته است:

1 - طهارت به این معنی که باید بدن و لباس طواف کننده پاک و با وضو باشد.

2 - ختنه نسبت به مرد، که در ادامه به بیان و بررسی دیدگاه های مطرح شده میپردازیم:

الف: طهارت

کودک ممیّزی که توانایی تحصیل طهارت را دارد، مانند بالغ است و باید در حین طواف دارای طهارت باشد، زیرا عموم و اطلاقات(1) ادلّة لزوم طهارت در حین طواف، ممیّز را شامل میشود و فرق او با افراد بالغ در این است که حج و طواف در حق وی مستحب است.

امّا کودک غیرممّیز، اگر در سنّی است که توانایی تحصیل طهارت را دارد، هرچندکه ولی او را تعلیم دهد، در حق وی نیز شرط است و باید با طهارت طواف کند،(2) ولی اگر توان تحصیل آن را ندارد، مانند طفل شیرخوار یا نزدیک به شیرخوارگی، در این باره چند نظر مطرح گردیده است:

1 - لازم است ولی، خود با وضو باشد و برای طفل نیز وضو بگیرد(3) و سپس او را طواف دهد، بعضی از فقها این نظریّه را موافق احتیاط دانسته اند.(4)

2 - اگر ولی که طفل را طواف میدهد با طهارت باشد، کافی است(5) و نیاز به طهارت کودک نیست.

3 - نظریّه سوّم معتقد است، وضوی کودک به تنهایی کافی است، هرچند صورت وضو باشد؛(6) زیرا طفل شیرخوار نمیتواند نیّت وضو کند تا وضوی حقیقی داشته باشد.

4 - برخی معتقدند در چنین موردی نیز طهارت هیچ کدام از ولی و طفل شرط نیست.(7)

ص:190


1- (1) وسائل الشیعه 375:13، باب 38 من ابواب الطواف، ح 1، 3-4-5.
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 347:4؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 24:26؛ تحریر الوسیلة 340:1؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 48:1.
3- (3) تذکرة الفقهاء 30:7؛ غایة المرام 383:1؛ جواهر الکلام 43:18.
4- (4) تحریر الوسیلة 340:1؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 48:1.
5- (5) الدروس الشرعیّة 307:1؛ مدارک الاحکام 25:7.
6- (6) مسالک الافهام 126:2؛ مستمسک العروة الوثقی 22:10؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 347:4.
7- (7) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 24:26-25.

برای هر کدام از نظریات یاد شده ادلّه ای بیان گردیده است(1) که ذکر آنها موجب طولانی شدن بحث است و ظاهراً نظریّه سوّم قویتر میباشد، البتّه نظر اوّل هم مقتضای احتیاط است.

ب: ختنه

آیا ختنه بودن پسر بچه در حین طواف شرط است؟ در این باره بحث و گفتگو است:

1 - بعضی از فقها بر این باورند که رعایت این شرط در طواف کودک لازم نیست، بنابراین اگر کودکی که ختنه نشده، طواف کند صحیح است.(2)

2 - نظریّه ای دیگر که قویتر به نظر میرسد، رعایت این شرط را به نحو مطلق لازم دانسته است،(3) اعمّ از این که پسر بچه ممیّز باشد یا غیر ممیّز، برخی از بزرگان فقهای معاصر، این نظریّه را پذیرفته اند،(4) زیرا اطلاق روایاتی که رعایت این شرط را لازم میداند، کودک را شامل میشود.

از امام صادق علیه السلام سؤال شد مردی مسلمان شده و قصد دارد حج به جا آورد و هم اکنون موسم حج رسیده است، آیا قبل از ختنه شدن، حج انجام دهد یا لازم است ختنه شود و سپس حج به جا آورد؟ فرمود: حج انجام ندهد، مگر بعد از ختنه شدن. «لایَحُجُّ حَتّی یَخْتَتِنَ»(5)و روایات دیگر.(6)

مستفاد از سیاق این اخبار به قرینه این که زن را استثنا نموده، لزوم این شرط نسبت به هر کسی است که رعایت آن نسبت به او متصوّر است، مرد باشد یا کودک ممیّز و یا غیر ممیّز.(7)

3 - برخی از بزرگان فقهای معاصر، بین پسر بچه ممیّز و غیر ممیّز تفصیل قائل شده و رعایت این شرط در مورد کودک ممیّزی که خودش طواف را انجام میدهد، لازم دانسته اند.(8)

ص:191


1- (1) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 345:5 به بعد.
2- (2) السرائر 574:1؛ قواعدالاحکام 425:1؛ الدروس الشرعیّة 393:1؛ مسالک الافهام 329:2؛ ریاض المسائل 8:7.
3- (3) شرائع الاسلام 266:1؛ جامع المقاصد 189:3؛ مدارک الاحکام 118:8؛ جواهر الکلام 301:20.
4- (4) تحریر الوسیلة 395:1.
5- (5) وسائل الشیعه 270:13، باب 33 من ابواب مقدمات الطواف، ح 2.
6- (6) همان: ح 3-4.
7- (7) مهذّب الاحکام 50:14.
8- (8) موسوعة الامام خویی، کتاب الحج 36:29.

19- نماز طواف کودک

به اتفاق فقها، اگر کودک ممیّز که توانایی نماز خواندن را دارد، طواف نماید، باید نماز طواف را خود به جا آورد و امّا غیر ممیّز، ولی وی به نیابت از او به جا میآورد.(1)

در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر کودکی که حج انجام میدهد، لبیّک گفتن را نیکو نمیداند، ولی وی به نیابت از او میگوید و او را طواف میدهد و به نیابت از وی نماز طواف را می خواند، «وَیُطافُ بِهِ وَ یُصَلِّی عَنْهُ».(2)

20- قربانی در حج کودک

در مورد قربانی این پرسش مطرح است که آیا قربانی حج کودک، بر عهده ولی است یا از مال کودک پرداخت میشود؟ و آیا بین کودک ممیّز و غیر ممیّز در این مسأله فرق است؟ در ذیل به توضیح در این باره میپردازیم:

الف: در حج کودک غیر ممیّز

به اتّفاق فقها، قربانی در حج کودک غیر ممیّز، بر ولی است(3). همچنین بر او واجب است، هرگاه قربانی موجود نبود، بدل از قربانی به نیابت از کودک روزه بگیرد(4) و ادلّه آن عبارت است از:

1 - ولی سبب حج کودک است، بنابراین باید هزینه قربانی را بپردازد.(5)

2 - به مقتضای اصل، ولی، ولایت بر اموال کودک برای پرداخت هزینه قربانی حج او را ندارد.

3 - در روایت صحیح، زراره از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل نموده که فرموده است: از طرف کودکان در حج قربانی میشود و اگر یافت نشد بزرگترها به نیابت از آنها روزه میگیرند.

ص:192


1- (1) غایة المرام 383:1؛ جواهر الکلام 44:18؛ تحریر الوسیلة 340:1؛ مستمسک العروة الوثقی 22:10؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 48:1.
2- (2) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.
3- (3) النهایة: 216؛ شرائع الاسلام 247:1؛ مسالک الافهام 241:2؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 349:4؛ تحریر الوسیلة 341:1.
4- (4) همان منابع.
5- (5) جامع المقاصد 120:3.

«قالَ: یُذْبَحُ عَنِ الصِّغارِ وَیَصُومُ الْکِبارُ».(1)این روایت دلیل است بر این که هر کس کودک را به حج ببرد، و به تعبیری دیگر، سبب حج او گردد، باید از طرف او قربانی نماید، ولی اوباشد یا نباشد.(2)

در روایت صحیح دیگری، امام صادق علیه السلام میفرماید: کودکان را طواف دهید و از طرف آنها رمی نمایید و اگر قربانی یافت نشد، ولی کودک به نیابت از او روزه بگیرد. «وَمَنْ لا یَجِدُ الْهَدْیَ مِنْهُمْ فَلْیَصُمْ عَنْهُ وَلِیُّهُ»(3)و روایات دیگر.(4)

ب: در حج کودک ممیّز

در مورد هزینه قربانی در حج کودک ممیّز، دو نظریّه مطرح است:

1 - از مال کودک پرداخت میشود(5) و اگر قربانی یافت نشد، ولی به وی امر مینماید تا بدل از قربانی، روزه بگیرد.(6)

2 - نظریّه دیگری که قویتر به نظر میرسد، معتقد است در این مسأله بین کودک ممیّز و غیر ممیّز فرقی نیست و قربانی و بدل آن (روزه)، بر ولی است.(7) روایاتی که در ذیل عنوان قبل ذکر شد و برخی دیگر از روایات،(8) بر این مسأله نیز دلالت دارد.

21- طواف نساء در حج کودک

به اتفاق فقهای امامیّه بر هر حاجی، مرد باشد یا زن، مکلّف یا غیر مکلّف، حتّی اگر کودک غیر ممیّز باشد، واجب است بعد از اعمال روز عید قربان در منی و اعمال حج در مکه، یک طواف با نام «طواف نساء» به جا آورد.(9)

ص:193


1- (1) وسائل الشیعه 288:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 5.
2- (2) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 27:26.
3- (3) وسائل الشیعه 287:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 3.
4- (4) همان 87:14، باب 3 من ابواب الذبح، ح 3 و 5.
5- (5) مدارک الاحکام 287:7؛ مصباح الهدی الی شرح العروة الوثقی 261:11-217.
6- (6) النهایة: 216؛ قواعد الاحکام 402:1؛ جامع المقاصد 122:3.
7- (7) المعتبر 748:2-749؛ مسالک الافهام 241:2؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 349:4؛ مستمسک العروة الوثقی 25:10.
8- (8) وسائل الشیعه 86:14-87، باب 3 من ابواب الذبح، ح 1-2-3-4-5.
9- (9) المبسوط 360:1؛ شرائع الاسلام 271:1؛ قواعد الاحکام 429:1؛ مسالک الافهام 355:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 376:5 و 378.

امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «طواف نساء اختصاص به مردان ندارد، بلکه عمومیّت این حکم زنان و خنثی و... را شامل میشود، حتّی اگر ولی کودک غیر ممیّز را مُحرم نماید، واجب است احتیاطاً به عنوان طواف نساء نیز او را طواف دهد تا زن بر او حلال شود».(1)

دلیل این حکم علاوه بر اجماع(2) که بعضی ادّعا نموده اند، عموم و اطلاق بعضی از اخبار است. امام صادق علیه السلام میفرماید: آن چه دیگر افراد مُحرم باید انجام دهند در مورد کودکان نیز رعایت کنید. «وَیُصْنَعُ بِهِمْ ما یُصْنَعُ بِالْمُحْرِمِ».(3)از این روایت معلوم میشود در مسائل احرام و احکام مترتب بر آن، از جمله طواف نساء بین کودک و غیر کودک، تفاوتی نیست.

امام علیه السلام در روایت دیگری فرموده است: آنگاه که مرد حاجی در روز عید، قربانی کرد و حلق نمود، همه محرمات احرام بر او حلال میشود، مگر زن و عطر و آنگاه که طواف حج به جا آورد و سعی بین صفا و مروه نمود، استشمام عطر نیز بر او حلال میشود و آنگاه که طواف نساء انجام داد، تمام محرّمات احرام حلال میشود، مگر صید و...(4).

این روایت در مورد مکلّف وارد شده، ولی به مقتضای روایت اوّل حکم آن مشترک بین بالغ و کودک است.

22- حکم ترک طواف نساء نسبت به کودک

به اعتقاد فقهای امامیّه، اگر مرد در حج طواف نساء را ترک نماید، استمتاع و همبستر شدن با زن بر او حرام میشود، و اگر زن است، مرد بر او حرام میشود و بر آنها واجب است آن را قضا نمایند.

حال آیا این حکم اختصاص به افراد بالغ دارد یا کودک را نیز شامل میشود؟ در این خصوص چند نظریّه مطرح است:

ص:194


1- (1) تحریر الوسیلة 416:1، مسأله 7.
2- (2) تذکرة الفقهاء 353:8، مسأله 673؛ منتهی المطلب 364:11.
3- (3) وسائل الشیعه 287:11، باب 17 من ابواب اقسام الحج، ح 3.
4- (4) همان 232:14، باب 13 من ابواب الحلق و التقصیر، ح 1.

1 - برخی از فقها بر این باورند که، این حکم بر احرام کودک خواه ممیّز باشد و خواه غیر ممیّز، مترتّب میگردد.(1) زیرا احکام وضعی اختصاص به افراد بالغ ندارد و کودک را نیز شامل میشود.(2)

2 - آیت الله خویی از بزرگان فقهای معاصر معتقد است این حکم (حرمت زن بر مرد و مرد بر زن) بر احرام کودک مترتب نمیگردد.(3)

3 - نظریّة سوّم در بردارنده تفصیل است، به این که این حکم بر احرام کودک ممیّز بار میشود ولی بر احرام کودک غیر ممیز مترتّب نمیگردد.(4)

4 - نظریّة چهارم معتقد است که حکم این مسأله نسبت به قبل از بلوغ و بعد از بلوغ متفاوت است. به عبارت دیگر، چون احکام الزام آور متوجّه کودک نیست، بنابراین اگر طواف نساء را ترک نمود بعد از بلوغ، زن بر او حرام میگردد.(5)

23- حکم بطلان حج نسبت به کودک

بر اساس دیدگاه مشهور در میان فقها، فرد بالغی که برای انجام حج محرم شده، اگر قبل از مشعر از روی اختیار آمیزش نماید، حجش باطل و فاسد میگردد و باید آن را تمام نماید و یک شتر کفّاره دهد و در سال آینده قضا نماید، اعم از این که آمیزش با زن خودش باشد یا با زن اجنبیّه، و به عقیده برخی از فقها اگر در عمره (مفرده یا تمتع) قبل از سعی، آمیزش صورت پذیرد، این حکم بر آن بار میگردد، و اگر زن در مقابل شوهر تمکین نموده و او را اطاعت نماید، محکوم به حکم مذکور میگردد، یعنی حجش فاسد میشود و باید آن را تمام و کفّاره نیز بدهد و در سال بعد قضا نماید.(6)

ص:195


1- (1) ر. ک: الدروس الشرعیّة 404:1 و 458؛ تذکره الفقهاء 353:8-354؛ مسالک الافهام 355:2؛ تحریر الوسیلة 416:1؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 379:5.
2- (2) کشف اللثام 228:6؛ جامع المقاصد 259:3.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 361:29-362.
4- (4) قواعد الاحکام 445:1؛ جواهر الکلام 278:20.
5- (5) ر. ک: جامع المقاصد 260:3؛ مسالک الافهام 355:2؛ کشف اللثام 295:6-296؛ مدارک الاحکام 200:8؛ مهذّب الاحکام 28:14.
6- (6) ر. ک: تذکرة الفقهاء 36:8؛ غایة المراد 412:1؛ مجمع الفائدة و البرهان 3:7؛ مسالک الافهام 475:2 و 478؛ مستند الشیعه 229:13.

حال آیا کودک هم مشمول این حکم قرار میگیرد؟ چرا که شرط تحقّق جماع، انزال منی نیست، بلکه با صِرف دخول صورت میپذیرد و در مورد کودک ممیّز این عمل امکان پذیر است، یا این که حکم مذکور اختصاص به افراد بالغ دارد؟ در این باره بحث و گفتگو است و چند نظر مطرح گردیده است:

الف: برخی آن را مختص به افراد بالغ دانسته اند.(1)

ب: برخی دیگر معتقدند که کودک مشمول این حکم قرار میگیرد،(2) زیرا عموم و اطلاق ادلّه(3) ، وی را شامل میگردد.

ج: برخی دیگر بر این باورند که با آمیزش در فرض مزبور حج کودک باطل میشود و کفّاره به عهده او میآید، ولی قضاء حج بر او واجب نمیشود.(4)

24- هزینه قضای حج کودک و زمان آن

در فرض یاد شده، طبق این نظریّه که قضای حج بر کودک واجب است، برخی از فقها فرموده اند: «هزینه آن را باید ولی پرداخت نماید».(5) برخی دیگر معتقدند در صورتی که کودک صاحب مال باشد، از اموال خودش پرداخت میشود.(6)

هم چنین در فرض مزبور باید بعد از بلوغ آن را قضا نماید،(7) زیرا خطاب وجوب قضا، متوجّه مکلّف است و قبل از بلوغ متوجه کودک نمیگردد.(8)

به هر صورت، حجی که قضا شده از حج واجب (حجة الاسلام) کفایت نمیکند(9) و در صورتی که کودک بعد از بلوغ، شرایط وجوب حج را برخوردار گردد، باید علاوه بر

ص:196


1- (1) المبسوط 329:1؛ السرائر 637:1؛ مختلف الشیعه 345:4.
2- (2) قواعد الاحکام 402:1؛ جامع المقاصد 121:3.
3- (3) وسائل الشیعه 110:13-111، باب 3 من ابواب کفارات الاستمتاع، ح 1-2-3.
4- (4) الخلاف 361:2-362؛ جواهر الکلام الفقه: 44-45.
5- (5) الدروس الشرعیّة 307:1.
6- (6) قواعد الاحکام 402:1.
7- (7) تذکرة الفقهاء 35:7؛ قواعد الاحکام 402:1؛ مدارک الاحکام 28:7؛ جامع المقاصد 121:3.
8- (8) جواهر الکلام 200:19.
9- (9) الخلاف 362:2؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 543:1؛ الدروس الشرعیّة 307:1؛ غایة المرام 384:1.

قضای حج فاسد شده، حج واجب خویش را نیز به جا آورد، زیرا وجوب قضا بر طبق نظریّه ای که آن را واجب میداند، و وجوب حجة الاسلام، دو عنوان مستقل میباشند و در یکدیگر تداخل نمینمایند، چرا که اصل در عناوین، عدم تداخل است(1) و ابتدا باید حج واجب را به جا آورد، سپس حج فاسد شده را قضا نماید،(2) زیرا وجوب حج واجب بالاصالة و فوری است.(3)

25- بلوغ کودک در اثنای مناسک حج

به اجماع فقها،(4) حج کودک از حج واجب کفایت نمیکند، حال اگر در اثنای مناسک حج بالغ شود، آیا از حجة الاسلام کفایت میکند یا خیر؟ در این مسأله چند فرض متصوّر است.

فرض اول: قبل از مشعر

اگر کودک قبل از وقوف به مشعر بالغ گردد، طبق نظریّه مشهور فقها از حج واجب وی کفایت میکند؛(5) دلیل این نظریّه علاوه بر اجماع،(6) روایات مختلفی(7) است. از جمله روایاتی که دلالت دارد هر کس وقوف مشعرالحرام را در روز عید قربان قبل از ظهر درک نماید، در حقیقت حج را درک نموده است. امام صادق علیه السلام در این باره میفرماید: «مَنْاَدْرَکَ الْمَشْعَرَ یَوْمَ النَّحْرِ قَبْلَ زَوالِ الشَّمْسِ فَقَدْ ادْرَکَ الْحَجَّ...».(8)اطلاق این روایت و روایات دیگری

(9) که به همین مضمون وارد شده، کودکی که تازه به سن بلوغ رسیده را نیز شامل میگردد.

ص:197


1- (1) موسوعة احکام الاطفال وادلتّها 428:5.
2- (2) الخلاف 362:2؛ تذکرة الفقهاء 35:7؛ جواهر الکلام 201:19.
3- (3) جامع المقاصد 121:3؛ موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 429:5.
4- (4) تذکرة الفقهاء 36:7؛ مستند الشیعه 20:11؛ شرائع الاسلام 224:1؛ مدارک الاحکام 20:7.
5- (5) الدروس الشرعیّة 308:1؛ مسالک الافهام 123:2؛ تحریر الوسیلة 341:1، مسأله 6؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 66:1.
6- (6) الخلاف 379:2-380؛ تذکرة الفقهاء 38:7؛ ریاض المسائل 22:6.
7- (7) وسائل الشیعه 52:11، باب 17 من ابواب وجوب الحج وشرایطه، ح 1-2؛ و 329-330، باب 14 من ابواب المواقیت، ح 5 و 8.
8- (8) همان 40:14، باب 23 من ابواب الوقوف بالمشعر، ح 8.
9- (9) همان: 40، باب 23 من ابواب الوقوف بالمعشر، ح 8-9-10-11-12-13.

لیکن در مقابل این دیدگاه، برخی معتقدند در فرض مزبور حج کودکی که به حدّ بلوغ رسیده از حج واجب کفایت نمیکند(1) و اطلاق روایاتی که ذکر شد، او را شامل نمیگردد.(2)

احکام مترتب بر فرض اوّل

بر طبق دیدگاهی که حج را در فرض مزبور، از حج واجب کافی میداند، احکامی بر آن مترتب میگردد که در ادامه به طور خلاصه بدان اشاره میشود:

الف: وجوب تجدید نیّت،(3) به این معنی که واجب است بعد از بلوغ، قصد کند که برای حجِ واجب مُحرم میباشد.(4)

ب: وجود استطاعت از حین احرام. به هر روی، این پرسش مطرح است که آیا در فرض مزبور لازم است، کودک در وقت شروع به احرام، شرایط دیگری که برای وجوب حج لازم است را دارا باشد (استطاعت)؟ یا اگر بعد از بلوغ مستطیع شود، کافی است و یا این که در هیچ کدام از این دو مرحله، لازم نیست مستطیع باشد؟ در این باره چند دیدگاه مطرح گردیده است:

1 - برخی استطاعت را لازم ندانسته اند،(5) زیرا ادلّه وجوب حج در فرض مزبور، مطلق است(6) و ادلّه ای که به طور عام، استطاعت را در حج شرط میداند، از این فرض منصرف است.(7)

2 - برخی دیگر معتقدند که لازم است از شهر خود مستطیع بوده و همواره آن را داشته باشد(8) و دلیل آن را اطلاق آیه مبارکه و روایات(9) ذکر نموده اند.

ص:198


1- (1) الجامع للشرائع: 173؛ الحدائق الناضرة 61:14.
2- (2) مستند الشیعه 21:11-22.
3- (3) الخلاف 379:2، مسأله 227؛ المعتبر 749:2؛ الدروس الشرعیّة 306:1.
4- (4) کشف اللثام 74:5.
5- (5) تذکرة الفقهاء 40:7-41؛ ذخیرة المعاد (طبع قدیم): 558؛ جواهر الکلام 35:18-36؛ الحدائق الناضرة 62:14.
6- (6) مدارک الاحکام 23:7.
7- (7) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 354:4.
8- (8) مسالک الافهام 125:2؛ الروضة البهیّة 165:2.
9- (9) سوره آل عمران 97:3؛ وسائل الشیعه 34:11 الی 36، باب 8 من ابواب وجوب الحج و شرایطه، ح 4-5 و 7 و 12.

3 - دیدگاه سوم، وجود استطاعت را از میقات و مکانی که کودک از آنجا مُحرم میشود، لازم میداند.(1)

4 - دیدگاه چهارم، استطاعت را از زمانی که کودک به حدّ بلوغ میرسد، لازم میداند.(2)

باید دانست که دیدگاه اخیر قویتر میباشد؛ زیرا استطاعت در حین وجوب حج لازم است، نه قبل از آن؛ چرا که قبل از بلوغ، حج بر کودک واجب نیست.(3)

در آخر تذکّر این نکته لازم است که در فرض مزبور، درک وقوف اختیاری مشعر(4) ، لازم(5) است و درک وقوف اضطراری آن کافی نیست و در این صورت حج واجب محسوب نمیگردد.(6)

فرض دوّم: بعد از مشعر

به اتّفاق فقها اگر کودک بعد از وقوف به مشعر الحرام بالغ شود، حجی که انجام میدهد از حج واجب کفایت نمیکند(7) ، بلکه به عنوان حج مستحب واقع میشود و دلیل آن، علاوه بر اجماع(8) واصل (یعنی اصل عدم کفایت حج مستحب، از حج واجب است) بعضی از روایات(9) است.

فرض سوّم: قبل از مُحرم شدن

در این باره اختلافی دیده نشده که اگر کودک قبل از احرام در میقات بالغ شود و دیگر شرایط استطاعت را دارا باشد، حج بر او واجب میشود و باید آن را به عنوان حجة

ص:199


1- (1) مصباح الهدی الی شرح ا لعروة الوثقی 266:11 و 273؛ مهذّب الاحکام 36:12؛ سید محمود شاهرودی، کتاب الحج 71:1.
2- (2) مدارک الاحکام 23:7؛ مجمع الفائدة و البرهان 63:6؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 41:26.
3- (3) تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 69:1.
4- (4) وقت وقوف اختیاری از اوّل صبح (شفق) روز دهم ذی الحجّة (عید قربان) تا اوّل آفتاب همان روز میباشد و وقت وقوف اضطراری از اوّل آفتاب همان روز تا ظهر است.
5- (5) جواهر الکلام 39:18؛ مستمسک العروة الوثقی 52:10-53.
6- (6) جواهر الکلام 36:18-37؛ کشف اللثام 74:5؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 354:4.
7- (7) تذکرة الفقهاء 37:7؛ مدارک الاحکام 22:7؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 543:1.
8- (8) همان منابع.
9- (9) وسائل الشیعه 53:11، باب 17 من ابواب وجوب الحج وشرایطه، ح 4.

الاسلام انجام دهد،(1) زیرا ادلّه وجوب حج، این فرض را شامل میشود و تمام مناسک حج، در زمان بلوغ کودک انجام میگردد.

26- بررسی دو فرع پیرامون حج کودک

فرع اوّل: اگر کودک به اعتقاد این که غیر بالغ است، به قصد استحباب، حج را به جا آورد و بعد از انجام آن معلوم شود در آن زمان بالغ بوده، با فرض این که دیگر شرایط را واجد بوده، آیا از حج واجب وی کفایت میکند؟ در این باره دو نظر مطرح است.

توضیح این که اگر ما حج واجب را با ویژگیها و آثار خاصی که دارد، در ذات و حقیقت، متعدّد و متغایر از حج مستحب بدانیم، مانند نماز صبح و نافله صبح که دو حقیقت متغایر میباشند و قصد وجوب و استحباب را نیز در انجام عبادات لازم بدانیم، در این صورت حج انجام شده نمیتواند به جای واجب قرار گیرد، هم چنان که بعضی از بزرگان فقهای معاصر این گونه نظر داده اند.(2)

امام خمینی قدس سره در این باره میگوید: «در فرض مزبور حج انجام شده بنابر اقوی از حج واجب کفایت نمیکند، مگر این که امکان اشتباه در تطبیق وجود داشته باشد».(3)

آیت الله فاضل لنکرانی در توضیح این جمله مینویسد: بنابر اقوی، حقیقت حج واجب و مستحب با یکدیگر مغایرت دارند، بنابراین در فرض مزبور باید حکم شود «که حج انجام شده از حج واجب کفایت نمیکند، مگر در صورتی که اشتباه در تطبیق امکان داشته باشد،(4) یعنی قصد کند آن چه بر عهده اوست به طور مطلق انجام شود، لیکن به جای واجب، مستحب به نظر آورد».

ص:200


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 352:4، مستمسک العروة الوثقی 32:10؛ تحریر الوسیلة 341:1، مسأله 7؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 71:1؛ مصباح الهدی فی شرح العروة الوثقی 276:11.
2- (2) آیت الله بروجردی و آیت الله گلپایگانی، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 352:4؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 36:26-37.
3- (3) تحریر الوسیلة 341:1، مسأله 8.
4- (4) تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 75:1-76.

امّا آن دسته از فقها که قائل به عدم تعدّد و تغایر حج واجب و مستحب میباشند، حج انجام شده را از حج واجب کافی میدانند.(1)

فرع دوّم: اگر کودک با وجود دیگر شرایط استطاعت و با اعتقاد این که بالغ است، حج به جا آورد، سپس معلوم شود بالغ نبوده، از حج واجب کفایت نمیکند(2) و در آینده اگر شرایط استطاعت را واجد گردد، باید حج به جا آورد، زیرا حجی که انجام شده به دلیل عدم بلوغ، شرایط حج واجب را نداشته است.

به عبارت دیگر، به مقتضای ادلّه،(3) شرطِ بلوغ در وجوب حج شرط واقعی است و علم و جهل کسی که حج به جا میآورد در این باره دخالتی ندارد، بدین سان اطلاق روایات نیز این نظریّه را تأیید مینماید.

امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر کودک ده بار حج انجام دهد، سپس بالغ شود، حج واجب، با وجود شرایط استطاعت، بر عهدة اوست. «لَوْ انَّ غُلاماً حَجَّ عَشَرَ حِجَجٍ ثُمَّ احْتَلَمَ کانَتْ عَلَیْهِ فَریِضَةُ الاِسْلامِ».(4)به هر صورت، ظاهراً در فرض مزبور، حج واقع شده، مستحب است، زیرا حجی که کودک ممیّز میتواند انجام دهد، حج مستحبی است، خواه عنوان استحباب را قصد کرده باشد یا خیر. حتّی اگر قصد وجوب هم داشته باشد، مستحب واقع میشود، زیرا قصد وجوب عمل انجام شده را از حقیقت و ذات خود و آن چه هست، خارج نمیسازد.

27- نیابت کودک در حج

به اجماع قطعی فقها، نیابت کودک غیر ممیّز در حج، صحیح نیست،(5) زیرا او قادر به قصد عبادت نیست. افزون بر این، شرط است که نائب از جهت عقل کامل باشد و کودک غیر ممیّز این چنین نیست.

ص:201


1- (1) سید محمود شاهرودی، کتاب الحج 50:1؛ مهذّب الاحکام 36:12-37؛ مصباح الهدی فی شرح العروة الوثقی 277:11.
2- (2) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 418:4؛ مستمسک العروة الوثقی 174:10؛ تحریر الوسیلة 348:1-349، مسأله 44؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 258:1.
3- (3) وسائل الشیعه: 7:11، باب 12 من ابواب وجوب الحج و شرایطه.
4- (4) همان: 46، باب 13، ح 2.
5- (5) المعتبر 766:2؛ تذکرة الفقهاء 110:7، مسأله 9؛ الدروس الشرعیة 320:1؛ مجمع الفائدة والبرهان 128:6؛ مستند الشیعه 108:11.

امّا کودک ممیّز، بنابر این که عبادت وی مشروع وصحیح نباشد، نمیتواند نائب قرار گیرد، زیرا در این فرض، عبادت او، صورت عبادت را داراست و در حقیقت عبادت نیست تا از دیگری واقع شود، ولی بنابر این که عبادات وی را مشروع و صحیح بدانیم، چنان که نظر حق این است، آیا میتواند در حج، نائب قرار گیرد؟ در این باره چند دیدگاه مطرح است:

الف: مشهور این است که کودک مطلقاً نمیتواند در حج، نائب قرار گیرد، اعمّ از این که در حج واجب باشد یا حج مستحبی، از شخص مرده نیابت کند یا زنده، با اجازه ولی باشد یا بدون اجازه، اجرت بگیرد یا تبرعاً نائب شود.

بسیاری از فقیهان به این مسأله تصریح نموده اند،(1) زیرا نیابت بر خلاف اصل است و انجام آن توسط کودک مشکوک است و اصل عدم جواز آن است.(2)

مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «معنای صحت نیابت این است که فعل صادر ازنائب به جای منوب عنه واقع میشود و او را بریء الذمّه مینماید. این ویژگی نیاز به دلیل دارد و بدون دلیل، چنان که مفروض کلام در نیابت کودک چنین است، به مقتضای اصل، اشتغال ذمه شخصی که از او نیابت شده (منوب عنه) باقی است و فعل نائب، او را بریء الذمّه نمیسازد.(3)

افزون بر این، ادلّه صحت نیابت، مانند فرموده امام صادق علیه السلام: مرد به نیابت از زن، حج به جا میآورد و زن به نیابت از مرد و زن به نیابت از زن. «قالَ، یَحُجُّ الرَّجُلُ عَنِ الْمَرْأَةِ وَالْمَرْأَةُ عَنِ الرَّجُلِ وَالْمَرْأَةُ عَنِ الْمَرْأَةِ»(4)، و روایات دیگر (5)- کودک را شامل نمیشود، زیرا لفظ «رجل» و «مرأة» در آنها ظهور در بالغ دارد یا منصرف از غیر بالغ است و دست کم مشکوک میباشد، بنابراین لازم است نائب بالغ باشد.

ص:202


1- (1) قواعد الاحکام 410:1؛ مسالک الافهام 164:2؛ کشف اللثام 149:5؛ جواهر الکلام 247:18؛ محقّق داماد، کتاب الحج 126:1.
2- (2) ریاض المسائل 69:6.
3- (3) تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 16:2؛ موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 4-5.
4- (4) وسائل الشیعه 177:11، باب 8 من ابواب النیابة فی الحج، ح 6.
5- (5) همان: ح 8؛ تهذیب الاحکام 14:5، ح 38؛ و 460، ح 247؛ الکافی 273:4، ح 2.

ب: در مقابل دیدگاه اوّل، برخی معتقدند نیابت کودک در حج مطلقاً صحیح است.(1) به نظر این دسته از فقها، ادلّه نیابت مطلق است و شامل کودک میگردد.

البته این دیدگاه نمیتواند مورد قبول واقع شود، زیرا اصل در عناوین، موضوعیّت است، یعنی عنوان «رجل» (مرد) که در ادلّه وارد شده در این حکم (جواز نیابت) مؤثر است و اگر نیابت مرد از زن و بالعکس، جایز است، به استناد دلیل خاص میباشد، بنابراین نیابت کودک صحیح نیست.

ج: دیدگاه سوّم این است که نیابت کودک از کسی که فوت کرده (میّت) جایز است، ولی از شخص زنده صحیح نیست، مستند این دیدگاه بعضی از روایات است، مانند آن که راوی میگوید از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم: اجر و پاداش چه عملی بعداز مرگ شخص، به او میرسد؟ فرمود: اگر فرزند نیکوکار برای والدین خود طلب آمرزش نماید و حج به جا آورد و صدقه دهد و به نیابت از آنها نماز بخواند. «وَالْوَلَدُ الطَّیِّبُ یَدْعُو لِوالِدَیْهِ بَعْدَ مَوْتِهِما وَیَحُجُّ وَیَتَصَدَّقُ... وَیُصَلِّی»(2). ولد دراین روایت شامل کودک غیر بالغ نیز میباشد.(3) البته این روایت از جهت سند ضعیف است،(4) بنابراین نمیتواند مستند حکم قرار گیرد.

د: دیدگاه چهارم که قویتر از دیگر دیدگاه ها میباشد، قائل به تفصیل شده و معتقد است نیابت کودک در حج مستحبّی جایز است و در غیر آن جایز نیست.(5)

مستند این دیدگاه، اطلاق ادلّه استحباب نیابت است. راوی میگوید: به امام صادق علیه السلام، عرض کردم، مادرم فوت کرده و از آن زمان هر موقع صدقه دادم به نیابت از ایشان پرداخت کردم، آیا به وی میرسد؟ فرمود: آری. گفتم: به نیابت از ایشان نماز

ص:203


1- (1) مدارک الاحکام 112:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 126:6 و 129؛ مفاتیح الشرائع 302:1؛ مستمسک العروة الوثقی 6:11.
2- (2) وسائل الشیعه 444:2، باب 28 من ابواب الاحتضار، ح 6.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 6:27.
4- (4) همان: 7.
5- (5) مدارک الاحکام 112:7-113؛ مفاتیح الشرائع 302:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 533:4؛ مهذّب الاحکام 233:12.

خواندم و به حج رفتم، آیا به ایشان میرسد؟ فرمود: آری.(1) و روایات دیگری(2) که با این مضمون وارد شده است.

آیت الله خویی در این باره مینویسد: «اطلاق این روایات دلیل است که نیابت کودک از شخص زنده در مستحبات، جایز است».(3)

28- هدیه کردن پاداش حج توسط کودک

اختلافی در میان فقها دیده نشده است که اگر کودک حج به جا آورد، جایز است بعد از اتمام آن، ثواب آن را به دیگری هدیه کند، هم چنان که جایز است از ابتدا، حج را با این نیّت که ثواب آن برای دیگری باشد، آغاز نماید.

برخی(4) به این مسأله تصریح نموده و بعضی دیگر از اطلاق(5) کلماتشان فهمیده میشود، ضمن این که این مسأله ربطی به جواز یا عدم جواز نیابت(6) کودک در حج ندارد. و دلیل آن، اولاً این است که خداوند متعال ثواب عمل را از روی تفضّل حق هر عامل دانسته و او می تواند به هر کس بخواهد هدیه کند، ثانیاً موافق با قاعدة «الناس مسلطون علی اموالهم ومنافعهم و حقوقهم»میباشد، زیرا اهدای ثواب شامل محجوریّت کودک نمی باشد و ثالثاً روایاتی است در حدّ استفاضه بلکه تواتر معنوی، از جمله این که:

ص:204


1- (1) وسائل الشیعه 280:8، باب 12 من ابواب قضاء الصلوات، ح 17.
2- (2) همان: ح 8-9-10 و 12 و 15.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، کتاب الحج 7:27.
4- (4) جواهر الکلام 248:18.
5- (5) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 597:4؛ تحریر الوسیلة 368:1، مسأله 6؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحج) 211:2؛ مستمسک العروة الوثقی 131:11.
6- (6) بین نیابت در عمل و هدیه ثواب آن، فرق هایی است از جمله: الف - در نیابت تمام عمل برای منوب عنه است، ولی در هدیه ثواب عمل از نائب است و او را به غیر هدیه مینماید. ب - در هدیه ثواب کسی که ثواب به او هدیه شده، چنآن چه بدهکاری داشته باشد بریء الذمه نمیگردد، به خلاف عمل نیابی که ذمّه منوب عنه را بریء میسازد. ج - در نیابت، قصد لازم است و باید منوب عنه هر چند اجمالاً، تعیین گردد، زیرا نیابت عنوان قصد است و بدون آن تحقّق نمییابد، و اما اهدای ثواب نیاز به تعیین کسی که ثواب به او هدیه میشود، در حین عمل نیست. د - در هدیه ثواب نسبت به کودک، نیاز به اجازة ولی نیست، به خلاف نیابت که در بعضی صور نیاز به اجازه دارد. موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 488:5.

1 - روای میگوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم، پدر، مادر و برادرانم، حج انجام داده اند، ولی من اراده نموده ام آنها را در ثواب حج خود شریک سازم و دوست دارم چنین باشد که با من حج انجام داده اند؟ حضرت فرمود: آنها را در حج خود وارد ساز، خداوند حج را برای تو و آنها قرار میدهد، افزون بر این، به شما اجر صله رحم نیز خواهد داد. «فَقالَ: اجْعَلْهُمْ مَعَکَ فَإِنَّ اللهَ جاعِلٌ لَهُمْ حَجّاً وَلَکَ حَجّاً وَلَکَ أَجْراً بِصِلَتِکَ إِیّاهُمْ»(1). 2 - راوی میگوید: من در مدینه بعد از پایان حج به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از ایشان سؤال نمودم: دوست دارم ثواب حجی که انجام دادم برای دخترم باشد؟ فرمود: ازهم اکنون برای او قرار ده.

«قالَ: فَاجْعَلْ ذلِکَ لَهَا الآنَ»(2)و غیر از این دو روایت.(3) بیگمان اطلاق این روایات، کودک ممیّز را شامل میگردد.

29- نیابت از کودک در حج

بیتردید نیابت از کودک غیر ممیّز در هیچ عبادتی صحیح نیست، زیرا در نیابت، نائب عمل را به قصد منوب عنه انجام میدهد. روشن است این ویژگی در صورتی صحیح است که خطابات شرعی اعمّ از وجوبی یا استحبابی متوجّه منوب عنه باشد و نائب عبادت را به نیابت از او انجام دهد، این در حالی است که کودک غیر ممیّز چون هیچ نوع خطاب اعم از وجوبی یا استحبابی متوجّه او نیست، نمیتواند عمل عبادی برای او قرار گیرد تا از او نیابت شود.

امّا نیابت از کودک ممیّز بر طبق نظر کسانی که عبادات وی را مشروع میدانند، صحیح است. هم چنان که بسیاری از بزرگان فقهای معاصر به آن تصریح نموده اند.(4) و ادله آن عبارت است از:

ص:205


1- (1) وسائل الشیعه 203:11، باب 28 من ابواب النیابة فی الحج، ح 6.
2- (2) همان: 204، باب 29، ح 1.
3- (3) همان: 203-203، باب 28، ح 2 و 7.
4- (4) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 537:4؛ مستمسک العروة الوثقی 13:11؛ موسوعة الامام الخویی کتاب الحج 15:27؛ مهذّب الاحکام 236:12؛ سید محمود شاهرودی، کتاب الحج 26:2.

الف: نیابت در حج، عملی است مشروع و نسبت به حج استحبابی به طور مطلق صحیح است، اعم از این که منوب عنه زنده باشد یا مرده، صغیر باشد یا کبیر، بعضی از فقها حتی در این باره ادّعای اجماع نموده اند.(1)

ب: اطلاق روایاتی که در حدّ استفاضه میباشد و دلالت بر صحّت نیابت دارد، و بعضی از آنها پیش تر ذکر شد، به عنوان نمونه: شیخ کلینی در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است: اگر هزار نفر را در حج خود شریک کنی برای هر یک از آنها پاداش حج است، بدون این که از ثواب حج خودت کم شود. «قالَ: لَوْ أَشْرَکْتَ أَلْفاً فِی حَجَّتِکَ لَکانَ لِکُلِّ واحِدٍ حَجُّ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ حجتِکَ شَیْءٌ»(2)وروایات دیگر.(3) بی تردید، اطلاق جواز شریک قرار دادن جماعتی در ثواب حج مستحبی، کودک ممیّز را نیز شامل میگردد.

هم چنین اطلاق روایاتی که دلالت دارد کسی که فوت کرده هر عمل نیک که برای او انجام شود، از جمله حج مستحبّی و عمره در عالم برزخ از آن بهره مند میگردد و چه بسا اگر ناراحتی داشته باشد رفع میشود(4) ، کودک ممیّز را شامل میشود.

ص:206


1- (1) الحدائق الناضرة 289:14.
2- (2) من لایحضره الفقیه 223:2، ح 2242؛ وسائل الشیعه 204:11، باب 28 من ابواب النیابة فی الحج، ح 8.
3- (3) وسائل الشیعه 197:11، باب 25 من ابواب النیابة فی الحج، ح 5.
4- (4) همان 280:8، باب 12 من ابواب قضاء الصلاة، ح 15.

گفتار هفتم: حکم جهاد نسبت به کودک

1- مفهوم جهاد و اهمّیت آن

جهاد در لغت از ماده جهد (با فتح جیم) به معنی مشقّت و سختی و از ماده جهد (باضم جیم) به معنی به کار گرفتن توانایی است(1) و در اصطلاح فقهی، عبارت است از بذل جان و مال برای جنگ با مشرکین و باغین،(2) به شیوه خاص(3) با اذن امام معصوم علیه السلام یاکسی که از جانب او مأذون و منصوب باشد.

شهید ثانی در این باره مینویسد: «مقصود از جهاد در اسلام بذل جان و مال است برای اعتلا و برتری کلمه اسلام و اقامه شعائر ایمانی».(4)

جهاد در راه دین، واجبی از واجبات الهی و یکی از فروع دین میباشد و از اهمیّت بالایی برخوردار است؛ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله میفرماید: خیر و نیکی همگی در زیر سایه شمشیر مجاهدین جمع است، فقط شمشیر مجاهدین می تواند مردم را به اقامه عدل و صراط مستقیم وا دارد، آری شمشیر مجاهدین کلید بهشت است.(5)

ص:207


1- (1) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر 320:1؛ مصباح المنیر: 112؛ القاموس المحیط 396:1.
2- (2) باغین جمع باغی، به کسانی گفته میشود که بر حکومت اسلامی قیام کنند، جهاد با بغات عبارت است از جنگ داخلی با قیام کنندگان علیه امام حق یا نائب او.
3- (3) جامع المقاصد 365:3؛ جواهر الکلام 5:22-6.
4- (4) مسالک الافهام 7:3.
5- (5) وسائل الشیعه 9:15، باب 1 من ابواب جهاد العدّو و ما یناسبه، ح 1.

هم چنین فرموده است: هیچ قطره ای در نزد خدا محبوب تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود نیست. «ما مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلی اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَطْرَةٍ دَمٍ فِی سَبِیلِ اللهِ».(1)جهاد بر مسلمانان مذکر، بالغ، عاقل، با وجود شرایطی که در فقه بیان شده، واجب کفایی است و به اجماع فقها،

(2) بر کودک چه ممیّز و چه غیر ممیّز، واجب نیست، زیرا شرط وجوب آن بلوغ است.

2- مشروعیّت جهاد برای کودک

بحث مشروعیت جهاد برای کودک، در نوشتارهای فقیهان مطرح نشده است، ولی علاوه بر ادلّه ای که به صورت عام دلالت به مشروعیّت عبادت کودک دارد و در این بخش میتواند اجمالاً مستند واقع شود، قرائن و شواهد متعدّدی در دست است که مجموع آن ها میتواند دلیل بر مشروعیّت جهاد برای کودک، البته در موارد استثنایی و حساس و آن جا که نیاز به کمک آن ها باشد، قرار گیرد هرچند فرد فرد آنها این توانایی را نداشته باشد. این قرائن و شواهد عبارتند از:

الف: برخی از فقیهان به صراحت ذکر نموده اند که امام علیه السلام میتواند به کودکان ممیّزِمراهق (نزدیک به بلوغ) اذن دهد، تا در اموری که توانایی دارند به جهادگران علیه کفّار و مشرکین کمک کنند.(3)

ظاهر این است که اذن به کودکان در فرض مزبور، دلیل بر مشروعیّت جهاد در حق آنان میباشد.

ب: روایاتی از طریق اهل سنّت وارد گردیده است که دلالت دارد بر این که کودکان با مجاهدین روانه جهاد میشوند، به عنوان نمونه: در جنگ احد یکی از زنان مسلمان، شمشیری به کودک خود داد تا به جنگ رود، در حالی که او توانایی حمل آن را نداشت، شمشیر را به بازوی وی بست و هر دو نفر نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمدند، مادر به آن حضرت

ص:208


1- (1) همان: ح 11.
2- (2) النهایة: 289؛ السرائر 3:2؛ جامع المقاصد 365:3؛ منتهی المطلب 21:14؛ جواهر الکلام 9:22.
3- (3) قواعد الاحکام 487:1، جامع المقاصد 389:3.

عرض کرد فرزندم را برای جنگیدن علیه دشمنان تو به میدان آورده ام، آن حضرت به کودک مأموریت داد در نقطه ای خاص بایستد، ناگهان جراحتی بر او وارد آمد و به زمین افتاد، بعد از آن به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت فرمود: شاید ترسیده ای. عرضه داشت: خیر نترسیدم.(1)

در روایت دیگری نقل شده است که در جنگ بدر پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله از ورود عمیر بن ابی وقّاص به جنگ، به دلیل این که کودک بود جلوگیری کرد، او گریه کرد، بعداز آن به او اجازه داد.(2) و روایات دیگری هم به همین مضمون وجود دارد.(3)

ج: کودک اگر در جبهه جنگ حاضر شود، از غنایم سهم دارد و نیز از سَلَب بهره میبرد که در ادامه توضیح آن خواهد آمد.

د: اطلاق شهید بر کودک. توضیح این که بسیاری از فقها(4) ذکر نموده اند، بلکه ادّعای اجماع دارند(5) که اگر کودک در معرکه و میدان جهاد کشته شود، لازم نیست غسل داده شود و کفن گردد، بلکه با همان لباسی که در تن دارد، دفن میشود، زیرا به او شهید گفته میشود و اطلاق ادلّه ای که در این باره وارد شده، او را نیز شامل میگردد.(6)

مرحوم محقّق حلی در این باره مینویسد: «کودک و مجنون اگر در معرکه جهاد کشته شوند، شهید محسوب میشوند و حکم بالغ عاقل را دارند».(7)

هم چنین در تاریخ آمده است: «در واقعه کربلا تعدادی از کودکان مانند قاسم و عبدالله از فرزندان امام مجتبی علیه السلام همراه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام به شهادت رسیدند و

ص:209


1- (1) ابن ابی شیبة، المصنف 491:8، کتاب المغازی، باب 26، ح 41؛ کنز العمّال 438:10، ح 30062.
2- (2) کنز العمّال 411:10، ح 29990.
3- (3) صحیح البخاری 12:5، باب 9، ح 3982؛ و 272:3، باب 14، ح 2809؛ و 68:4، باب 18، ح 3141؛ و 14:5، باب 10، ح 3988.
4- (4) الخلاف 711:1، مسأله 515؛ المبسوط 181:1؛ قواعد الاحکام 234:1؛ تذکرة الفقهاء 373:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 39:2.
5- (5) المعتبر 312:1؛ کشف اللثام 226:2.
6- (6) ذکری الشیعه 322:1؛ مصباح الفقیه 121:5.
7- (7) شرائع الاسلام 44:1.

هرگز ذکر نشده که آنها غسل داده شدند، بلکه نقل شده است که بعد از شهادت علیاصغر علیه السلام طفل شیرخواره امام حسین علیه السلام آن حضرت با نوک نی گودالی حفر نمود و بر او نماز خواند و با همان وضعیت با لباس خون آلود دفن نمود.(1)

به هر صورت مواردی که ذکر شد، میتواند مؤیّد بلکه دلیل مشروعیّت جهاد برای کودک ممیّز در موارد حسّاس و استثنایی و آن جا که امر بر مسلمانان سخت باشد، قرار گیرد. ناگفته نماند همان گونه که در ابتدای بحث اشاره شد، بلوغ شرط اساسی جهاد است و موارد یاد شده نیز از باب استثنا یا تحت عنوان دفاع قابل ملاحظه میباشند.

3- بررسی چند فرع فقهی پیرامون جهاد کودک

فرع اول. سهم کودک از غنایم جنگی

به اتفاق فقیهان کودک از غنایم جنگی سهم دارد.(2) شیخ طوسی در این باره میگوید: «کودکان مانند مردان از غنایم جنگی دارای سهم میباشند».(3) محقق حلی نیز نگاشته است: «یک سهم از غنایم جنگی برای کسانی است که در جنگ حضور دارند، حتّی کودک، هر چند بعد از این که غنایم در اختیار مجاهدین قرار گرفته و قبل از تقسیم آن، متوّلد شده باشد».(4)

دلیل آن، اولاً اجماع(5) است و ثانیاً این که کودک همانند دیگر مسلمانان است که در جبهه حضور دارند و دارای سهم است، افزون بر این در معرض تلف است، مانند دیگر جنگجویان، بدین جهت باید سهم داشته باشد(6) وثالثاً، دلیل اصلی روایات است. مانند این که امام صادق علیه السلام از جدّش امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرموده است: اگر کودکی

ص:210


1- (1) خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام 27:2-28 و 32؛ شیخ مفید، الارشاد 108:2 و 110.
2- (2) المهذّب 186:1؛ تذکرة الفقهاء 229:9؛ الدروس الشرعیّة 35:2؛ جامع المقاصد 414:3؛ سیّد ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 385:1.
3- (3) المبسوط 70:2.
4- (4) شرائع الاسلام 324:1.
5- (5) غنیة النزوع: 204؛ جواهر الکلام 345:22.
6- (6) تذکرة الفقهاء 230:9؛ منتهی المطلب 330:14 و 332.

در جنگ متولّد شود، قسمی از آن چه خداوند برای مجاهدین قرار داده، به او میرسد. «قالَ: إِذا وُلِدَ الْمُولُودُ فیِ ارْضِ الْحَرْبِ قُسِّمَ لَهُ مِمّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْهِمْ».(1)در روایت دیگری فرموده است: برای او نیز سهمی است.(2)

فرع دوّم. استحقاق کودک از سَلَب

مقصود از سَلَب اموالی است که متعلّق به کشته شدگانِ مخالف در جنگ است که همراه آنان باشد، مثل لباس، زره، اسلحه، مرکب سواری(3) و از این قبیل.

دیدگاه مشهور فقهای امامیّه این است که کودک استحقاق گرفتن سَلَب دارد(4) و دلیل آن اطلاق روایت معروفی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: آن کس که در جنگ، فردی از دشمن را میکُشد، اموالش (سَلَب) از آن اوست. «مَنْ قَتَلَ قتیلاً... فَلَهُ سَلَبهُ»(5). درعبارت دیگری هم آمده است: «مَنْ قَتَلَ کافِراً فَلَهُ سَلَبَهُ».(6)البته این روایت از جهت سند ضعیف است و قابل اعتماد برای اثبات حکم نیست.

فرع سوّم. عدم جواز قتل کودکان کفّار در جنگ

به اتفاق فقیهان کُشتن کودکان کفّار در جنگ جایز نیست، هر چند کمک و همکار هم کیشان خود باشند.

محقّق حلّی مینویسد: «کشتن مجانین، کودکان و زنان کفّار در جنگ جایز نیست و اگر چه هم کیشان خود را در جنگ یاری دهند، مگر در حال ضرورت».(7) عبارت بسیاری از فقها نیز شبیه آن چه ذکر شد میباشد.(8) دلیل این حکم، علاوه بر اجماع(9) ، اخبار بسیاری است، مانند:

ص:211


1- (1) وسائل الشیعه 113:15، باب 41 من ابواب جهاد العدّو و ما یناسبه، ح 8.
2- (2) همان: ح 9.
3- (3) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 387:2؛ مصباح المنیر: 284؛ مسالک الافهام 60:3.
4- (4) المبسوط 66:2-67؛ تذکرة الفقهاء 216:9-217؛ قواعد الاحکام 499:1؛ جامع المقاصد 424:3.
5- (5) صحیح البخاری 69:4، ح 3142؛ سنن ابی داود 110:3-111، باب 147، ح 2717 و 2721.
6- (6) ابن ابی شیبة، المصنف 555:8، کتاب المغازی، باب 37، ح 17.
7- (7) شرائع الاسلام 312:1.
8- (8) تحریر الاحکام الشرعیة 144:2؛ الدروس الشرعیّة 31:2؛ مسالک الافهام 26:3؛ جواهر الکلام 128:22؛ سیّدابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 371:1.
9- (9) منتهی المطلب 98:14؛ ریاض المسائل 75:8.

1 - در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام میفرماید: روش رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود، هرگاه گروهی را به جنگ کفّار میفرستاد، قبل از حرکت، آنها را دعوت مینمود و در نزد خود مینشانید و میفرمود: با نام خدا حرکت کنید و در راه او و بر ملّت رسول او، در جنگ خیانت نکنید، افراد را مُثله ننمایید (گوش و بینی آنها را نبُرید)، بیوفا نباشید، پیرمردان، زنان وکودکان را نکُشید، درختان را قطع ننمایید. «کانَ رَسُولُ اللهِ... وَلا تَقْتُلُوا شَیْخاً فانِیاً وَلا صَبِیّاً وَلا إِمْرَأَةً وَلا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلاّ انْ تُضْطَرُّوا إِلَیْها».(1) 2 - در روایت صحیحة دیگری میخوانیم، روش آن حضرت این بود هرگاه تصمیم میگرفت گروهی را به جنگ با کفّار بفرستد، فرمانده آنها را همراه با دیگر افراد جنگجو به نزد خود میخواند و در حضور فرمانده، کلماتی که در روایت قبل ذکر شد، بیان میفرمود.

(2)سپر قرار گرفتن کودکانِ کفّار در جنگ

در عبارات فقها، از حکم «عدم جواز قتل کودکان کفّار یک مورد استثنا شده است که از آن به عنوان «تترّس»(3) به اطفال کفّار، یاد شده است، به این صورت که اگر کفّار کودکان خود را سپر خویش قرار داده و در سایه آنها بر علیه مسلمانان بجنگند، به گونه ای که اگر به کودکان حمله نشود و قتل آنها را جایز ندانیم، موجب غلبه کفّار و شکست مسلمانان خواهد شد، در این حالت استثنایی به عنوان ضرورت، قتل کودکان کفّار جایز است.(4) البته تشخیص این ضرورت به عهده امام معصوم علیه السلام یا نائب مأذون از طرف او میباشد.

دلیل این استثنا، علاوه بر این که جواز آن به مقتضای ضرورت است، زیرا فرض بر این است که اگر به کودکان حمله نشود، مسلمانان مغلوب خواهند شد، روایات است، مانند آن که راوی میگوید: بعضی از برادران از من درخواست کردند از امام صادق علیه السلام سؤال کنم در مورد شهری از شهرها که در آن مسلمانان و کفّار در حال جنگ میباشند،

ص:212


1- (1) الکافی 27:5، ح 1؛ وسائل الشیعه 58:15، باب 15 من ابواب جهاد العدّو وما یناسبه، ح 2.
2- (2) الکافی 30:5، ح 9.
3- (3) تترّس در لغت به معنی حفظ و نگهداری است، و مقصود از آن در این بخش سپر قرار دادن کودکان به جهت حفظ کفّار از حمله مجاهدین میباشد.
4- (4) المبسوط 11:2-12؛ السرائر 6:2؛ شرائع الاسلام 312:1؛ تذکرة الفقهاء 385:9؛ مسالک الافهام 25:3.

آیا جایز است جنگجویان و مجاهدین وارد شهر شوند و چه بسا ممکن است بر اثر جنگ، اماکنی به آتش کشیده شود، در حالیکه زنان، کودکان، افراد سالخورده و اسیران مسلمان و تجّار در آن شهر میباشند؟ حضرت فرمود: جایز است و چنان چه افراد مذکور کشته شوند، دیه آنها بر مسلمانان نیست، هم چنین واجب نیست مسلمانان کفّاره بپردازند.(1)

سپر قرار گرفتن کودکانِ مسلمان در جنگ

اگر کفّار در جنگ، کودکان، زنان و اسیران مسلمان را سپر خود قرار دهند و علیه مسلمانان بجنگند، به عنوان ضرورت و در یک حالت استثنایی به گونه ای که در مورد سپر قرار گرفتن کودکان کفّار توضیح داده شد، حمله بر کودکان مسلمان جایز است، هر چند منتهی به قتل آنان شود و ظاهراً به اتفاق فقها، پرداخت دیه بر مسلمان جنگجو، واجب نیست.

مرحوم علاّمه حلّی در این باره مینویسد: «اگر حفظ جان مسلمانی که کفّار او را در جنگ سپر خود قرار داده اند، ممکن باشد و جنگجو به او حمله کند و او را بکُشد، واجب است قصاص شود و کفّاره قتل نیز به عهده او میآید، ولی اگر پیکار با دشمن ممکن نباشد، مگر با حمله به مسلمان، جایز است به او حمله شود و در این صورت، قصاص و دیه نیست.(2)

عبارات برخی دیگر از فقیهان نیز شبیه آن چه ذکر شد، میباشد.(3) دلیل این حکم، اجماع(4) و روایت(5) معتبری است از امام صادق علیه السلام که پیش تر به آن اشاره شد. حال آیا در فرض مزبور کفّاره قتل بر عهده مسلمان جنگجو واجب میشود یا خیر؟ در این باره بحث و گفتگو است و دو نظریّه مطرح گردیده است:

1 - قول مشهور در میان فقها، وجوب کفاره است.(6)

ص:213


1- (1) تهذیب الاحکام 142:6، ح 242.
2- (2) قواعد الاحکام 481:1-482.
3- (3) شرائع الاسلام 312:1؛ الروضة البهیّة 393:2؛ جامع المقاصد 386:3؛ ریاض المسائل 73:8.
4- (4) منتهی المطلب 94:14.
5- (5) وسائل الشیعه 62:15، باب 16 من ابواب جهاد العدّو وما یناسبه، ح 2.
6- (6) المبسوط 12:2؛ شرائع الاسلام 312:1؛ قواعد الاحکام 486:1؛ جامع المقاصد 386:3؛ مسالک الافهام 26:3.

2 - در مقابل نظریّه مشهور، برخی از فقها قائل به عدم وجوب کفّاره در فرض مزبور میباشند(1) و دلیل آن، اصل و روایت معتبره ای است از امام صادق علیه السلام و میفرماید: دیه و کفّاره بر مسلمان مجاهد نیست. «وَلا دِیَهَ عَلَیْهِمْ لِلْمُسْلِمیِنَ وَلا کَفّارَةَ».(2)بنابراین قول دوّم قویتر از نظر اوّل است، لیکن مخالفت نظرِ مشهور فقها مشکل است و مشکل تر از آن، پذیرفتن نظر آنان بدون دلیل است از این رو باید احتیاط رعایت شود.

البته به اجماع فقها در فرض مزبور، بر مجاهد مسلمان که جهادش بر علیه کفّار موجب قتل مسلمان شده، قصاص نیست.(3)

فرع چهارم. اسارت کودکان و احکام آن

اگر در جنگ، کودکان و زنان کفّار اسیر شوند، به اجماع فقهای امامیّه، قتل آنان جایز نیست،(4) زیرا اگر قبل از اسارت، قتل آنها جایز نباشد، بعد از اسارت که در اختیار مسلمانان میباشند به طریق اولی جایز نیست.

علاّمه حلّی در این باره مینویسد: «قتل زنان و کودکان بعد از اسارت به اجماع فقها جایز نیست، زیرا پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از قتل آنها نهی فرموده است(5).(6)

برای کودکان و زنانِ اسیر در فقه آثاری است، از جمله این که:

1 - به عنوان غنایم جنگی ملک مجاهدین قرار میگیرند.(7) به عبارت دیگر، حکم به رقیّت و بنده بودن میشود و میتوان آنها را خرید و فروش نمود.

ص:214


1- (1) المختصر النافع: 188-189؛ کشف الرموز 425:1؛ التنقیح الرائع 581:1-582.
2- (2) وسائل الشیعه 62:15، باب 16 من ابواب جهاد العدّو وما یناسبه، ح 2.
3- (3) المبسوط 12:2؛ السرائر 8:2؛ الروضة البهیّة 393:2؛ جامع المقاصد 386:3؛ جواهر الکلام 124:21-125.
4- (4) منتهی المطلب 202:14؛ تحریر الاحکام الشرعیّة 162:2؛ الدروس الشرعیّة 36:2؛ مسالک الافهام 39:3؛ الروضة البهیّة 400:2.
5- (5) وسائل الشیعه 147:15، باب 65 من ابواب جهاد العدوّ وما یناسبه، ح 2؛ صحیح مسلم بشرح النووی 4801:8، باب 8، ح 4467؛ السنن الکبری 327:13، ح 18527 و 18528.
6- (6) تذکرة الفقهاء 154:9.
7- (7) شرائع الاسلام 317:1؛ قواعد الاحکام 488:1؛ المختصر النافع 189-190.

2 - اثر دیگری که اختصاص به کودکان دارد و قابل ذکر است این است که، طبق نظر برخی از فقها، جایز نیست بین کودک و مادرش و نیز بین کودک و مادر بزرگش در تقسیم غنایم یا به وسیلة خرید و فروش، جدایی افتد.(1) در روایت صحیح، راوی میگوید: ازامام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: تعدادی از اسرا، از یمن به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله میآوردند، وقتی به سرزمین جحفه (نزدیکی مکّه) رسیدند، آذوقه و مواد خوراکی آنها تمام شد، نگهبانان دختر بچه ای که مادرش در بین اسرا حضور داشت را برای تأمین مواد خوراکی به فروش رساندند، وقتی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند، آن حضرت شنید زنی گریه میکند، علّت را جویا شد، گفتند: یا رسول الله، در بین راه برای تأمین مخارج، دخترش را فروختیم. آن حضرت دستور فرمود: قیمت آن به کسی که او را خریده برگردانند و دختر را باز پس گیرند، سپس فرمود: یا مادر و دختر هر دو را بفروشید و یا هر دو را نگه دارید. «قالَ: بِیْعُوهُما جَمیِعاً اوْ امْسِکُوهُما جَمیِعًا».(2)دیدگاه دیگری، جدایی بین مادر و کودک را مکروه میداند

(3) و روایات وارد شده را حمل بر کراهت مینماید، آثار دیگری نیز بیان شده ولی به دلیل این که مسأله اسارت موضوع ندارد و در زمان ما مورد ابتلا نیست از ذکر و تفصیل آن خودداری میشود.

ص:215


1- (1) الخلاف 531:5، مسأله 18؛ المبسوط 21:2؛ المهذّب 318:1.
2- (2) الکافی 218:5، ح 1؛ تهذیب الاحکام 73:7، ح 314.
3- (3) تذکرة الفقهاء 172:9، مسأله 103؛ قواعد الاحکام 490:1؛ السرائر 13:2.

گفتار هشتم: امر به معروف و نهی از منکر نسبت به کودک

1- مفهوم و اهمّیت این دو فریضه

معروف در لغت به معنی شناخته شده، از ماده «عرف» یعنی کار خیر و نیک و احسان(1) و منکر به معنی ناشناس از ماده «انکار» ضد معروف است.(2)

به این ترتیب، کارهای نیک، اموری شناخته شده و کارهای زشت و ناپسند اموری ناشناس معرفی شده اند، زیرا فطرت پاک انسانی با دستة اوّل آشنا و با دوّم ناآشنا است.

امر به معروف و نهی از منکر از فروعات دین اسلام و از واجبات بسیار با اهمّیت است. آیات بسیاری از قرآن مجید و روایات که در منابع معتبر اسلامی آمده در اهمّیت این دو وظیفه بزرگ اجتماعی وارد شده است که در آنها به خطرات و عواقب شومی که بر اثر ترک این دو وظیفه در جامعه بوجود میآید، اشاره گردیده است، به عنوان نمونه:

الف: در قرآن میخوانیم: باید از میان شما جمعی دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند و آنها رستگارانند. (وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)3 . در این آیه دستور داده شده که در میان مسلمانان همواره باید گروهی باشند که این دو وظیفه بزرگ اجتماعی را انجام دهند، مردم را به نیکیها دعوت کنند و از بدیها باز دارند.

ص:216


1- (1) مصباح المنیر: 404.
2- (2) لسان العرب 233:5؛ مصباح المنیر: 625.

ب: امام باقر علیه السلام میفرماید: امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه بزرگ الهی است که دیگر فرائض با آنها برپا میشوند و به وسیله این دو، راه ها امن میگردد و کسب و کار مردم حلال میشود، حقوق افراد تأمین میگردد و در سایه آن، زمین ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته میشود و در پرتو آن، همه کارها رو به راه میگردد. «اِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیَمةٌ تُقامُ الْفَرائِضُ... وَتَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَتَحِلُ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظالِمَُ وَتُعْمَرُ الاَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الاَعْداءِ وَیَسْتَقیِمُ الاَمْرُ...».(1)

2- وجوب کفایی یا عینی بودن این دو فریضه

دیدگاه مشهور فقهای امامیه این است که وجوب امر به معروف و نهی از منکر، کفایی است، به این معنی که اگر فرد یا افرادی به انجام آن قیام نموده اند، از دیگران ساقط میشود و اگر ترک شود همگان معصیّت نموده اند.(2) در مقابل این دیدگاه، بعضی قائل به وجوب عینی بودن آن میباشند.(3)

3- عقلی یا تعبدی بودن این دو فریضه

آیا وجوب این دو فریضه الهی، عقلی است یا تعبدی و شرعی که با ادلّه نقلی ثابت میشود؟ در این باره دو نظریّه مطرح است:

الف: مشهور در بین دانشمندان، اعم از فقها و متکلّمین این است که وجوب این دو فریضه تنها با دلیل نقلی ثابت است.(4)

ب: برخی دیگر معتقدند، وجوب این دو، عقلی است، زیرا عقل مستقلاً لزوم آن را درک میکند.(5)

ص:217


1- (1) الکافی 55:5-56، ح 1، وسائل الشیعه 119:16، باب 1 من ابواب الامر والنهی، ح 6.
2- (2) الکافی فی الفقه: 267؛ المهذّب 340:1؛ الدروس الشرعیّة 47:2؛ مسالک الافهام 100:3؛ مجمع الفائدة والبرهان 532:7.
3- (3) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 207؛ شرائع الاسلام 341:1؛ جامع المقاصد 485:3.
4- (4) السرائر 22:2؛ الکافی فی الفقه: 264؛ جامع المقاصد 485:3؛ مختلف الشیعه 471:4؛ تفصیل الشریعة (کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر): 23.
5- (5) تذکرة الفقهاء 441:9؛ قواعد الاحکام 524:1؛ الدروس الشرعیّة 47:2؛ الروضة البهیّة 409:2؛ التنقیح الرائع 591:1.

به توضیحی دیگر، در اجتماع چیزی به عنوان «ضرر فردی» وجود ندارد و هر زیان فردی امکان این را دارد که به صورت یک «زیان اجتماعی» در آید، و به همین دلیل، منطق و عقل به افراد اجتماع اجازه میدهد که در پاک نگه داشتن محیط زندگی خود، از هرگونه تلاش و کوششی خودداری نکنند. با در نظر گرفتن این ویژگی، عقلی بودن این دو فریضه تقویت میگردد.

ولی هیچ منافاتی دیده نمیشود که حکمی از احکام، وجوب مولوی شرعی و تعبّدی داشته باشد، در عین حال متعلّق حکم عقل نیز باشد و انجام آن را ترغیب و تشویق نماید و ترک آن را قبیح شمرد. ظاهراً امر به معروف و نهی از منکر از این قبیل است و از این رو به دو اعتبار میتواند وجوب شرعی و عقلی داشته باشد. در این صورت نزاع دانشمندان در آن، لفظی است.

4- انجام امر به معروف و نهی از منکر توسط کودک

به اتفاق فقها، امر به معروف و نهی از منکر بر کودک هر چند ممیّز و مراهق (نزدیک بلوغ) باشد، از نظر شرعی واجب نیست، زیرا همان گونه که بارها بیان شد از شرایط هر حکمِ الزام آور از جمله وجوب این دو فریضه الهی، تکلیف است و مقصود ما از بحث، این است که اگر کودک ممیّز به این واجب عمل نمود، آیا وجوب از افراد مکلّف ساقط میگردد یا خیر؟

در پاسخ باید گفت: این مسأله مبتنی است بر این که آیا واجب کفایی در صورتیکه کودک ممیّز آن را انجام دهد، مثل ردّ سلام، تجهیز و تکفین میّت، از مکلّف ساقط میگردد یا خیر؟

با قبول این که امر به معروف و نهی از منکر وجوب کفایی دارد، چنان که حق این است و اعتقاد به این که مقصود از واجب کفایی در نظر شرع مقدّس این است که فعل معروف انجام شود و منکر رفع گردد و هدف این نیست که فردی خاص به انجام آن مبادرت ورزد، اگر کودک ممیّز امر به معروف و نهی از منکر نمود، وجوب آن از افراد مکلّف برداشته میشود.

به عبارت دیگر، شرط وجوب که ترک معروف و اصرار بر منکر باشد، وجود ندارد، بنابراین بر مکلّف واجب نیست.

ص:218

5- وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر کودک به حکم عقل

با اعتقاد به این که وجوب امر به معروف و نهی از منکر به بیانی که توضیح داده شد، به اعتباری عقلی است، انجام آن بر کودک ممیّز به ویژه آنها که تا بلوغشان زمان زیادی باقی نمانده، به حکم عقل واجب است، زیرا عقل همان گونه که حکم به وجوب دارد، مجری حکم خود را نیز معیّن مینماید و از دیدگاه او، فعلِ معروف پسندیده است و باید انجام پذیرد و از این جهت که توسط فرد بالغ انجام پذیرد و یا غیر بالغ، فرقی نیست، زیرا مفروض این است که کودک ممیّز توانایی انجام این دو فریضه را دارد و با انجام آن، وجوب از مکلّف ساقط میشود. از نظر حکم شرع نیز با قبول این که عبادات وی صحیح و مشروع است، نسبت به کودک ممیّز مستحب میباشد.

ص:219

گفتار نهم: حکم سلام نسبت به کودک

1- مفهوم سلام و تحیّت

برای سلام در لغت چند معنی ذکر شده است:

الف: اسم خداوند متعال است، یعنی خداوند حافظ و نگهبان و ناصر شما است. (السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ) .(1)

ب: در بردارنده دعاست، یعنی خداوند شما را سالم نگه دارد و از آفات و بلیّات دنیوی و اخروی در امان دارد.

ج: امنیت و درود و تحیّت است، بدین جهت بهشت هم «دارالسلام» نامیده شده است، زیرا خانه ای است که انسان در آن از ناراحتی و درد و موت در امان است. (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .(2)

لیکن مقصود از سلام در نزد فقها، تحیّتی است که خداوند به آن امر نموده و فرموده است: هنگامی که کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ آن را بهتر بدهید یا لااقّل به طور مساوی پاسخ گویید. (وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها) .(3)

تحیّت در لغت از مادّه حیات و به معنی دعا برای دیگری است، خواه این دعا به صورت «سلام علیک» خداوند تو را به سلامت دارد یا «حیاک الله» خداوند تو را زنده

ص:220


1- (1) سوره حشر 23:59.
2- (2) سوره انعام 127:6.
3- (3) سوره نساء 86:4.

بدارد و یا مانند آن باشد، ولی معمولاً از این کلمه هر نوع اظهار محبّتی را که افراد به وسیله سخن با یکدیگر دارند، شامل میشود که روشن ترین مصداق آن سلام کردن است.

در آیه دیگری میخوانیم: هنگامی که وارد خانه ای شدید بر یکدیگر تحیّت و سلام بفرستید، تحیّتی پربرکت و پاکیزه. (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً) .(1)

در این آیه، سلام به عنوان تحیّت الهی که هم مبارک است و هم پاکیزه، معرّفی شده است و در ضمن میتوان از آن استفاده کرد که «سلام علیکم» در اصل، سلام الله علیکم است، یعنی درود پروردگار بر تو باد یا خداوند تو را سلامت دارد و در امن و امان باشی. به همین جهت سلام کردن یک نوع اعلام دوستی و صلح و ترک مخاصمه و جنگ محسوب میشود.(2)

به هر صورت، به اجماع فقها، بلکه تمام مسلمین، سلام مستحب است و پاسخ آن به نحو کفایی واجب می باشد.(3) اگر کسی که به او سلام شده، یک نفر است، متعیّناً باید او پاسخ دهد و اگر چند نفر باشند بر همگان واجب است و اگر یکی از آنها پاسخ داد، از دیگران ساقط میشود و اگر هیچکدام پاسخ ندهند، تمام آنها گناهکار میباشند.

امام صادق علیه السلام از جدّ بزرگوارش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل میکند که فرموده است: سلام کردن مستحب است و پاسخ آن واجب است. «اَلسَّلامُ تَطَوُّعٌ وَالرَّدُّ فَرِیضَةٌ».(4)

2- استحباب سلام در حقّ کودک

برای کودک ممیّز، سلام و تحیّت دادن به دیگران همانند افراد بالغ، مستحب است.(5)

امام صادق علیه السلام میفرماید: باید کودک بر بزرگسال، و کسی که در حال عبور است بر آن که نشسته، و جمعیّت کم بر افراد زیاد، سلام کنند، «یُسَلِّمُ الصَّغِیرُ عَلَی الْکَبِیرِ وَالْمارُّ عَلَی الْقاعِدِ وَالْقَلیِلُ عَلَی الْکَثِیرِ».(6)

ص:221


1- (1) سوره نور 61:24.
2- (2) تفسیر نمونه 43:4.
3- (3) الحدائق الناضرة 75:9.
4- (4) وسائل الشیعه 58:12، باب 33 من ابواب احکام العشرة، ح 3.
5- (5) همان: 73، باب 45 من ابواب احکام العشرة؛ مستدرک الوسائل 371:8، باب 40 من ابواب احکام العشرة.
6- (6) وسائل الشیعه 73:12، باب 45 من ابواب احکام العشرة، ح 1.

3- وجوب پاسخ به سلام کودک

اگر کودک ممیّز سلام کرد، به نظر بسیاری از فقها پاسخ و ردّ سلام او، واجب است.(1) محقّق نراقی در این باره مینویسد: پاسخ سلام کودک ممیّز در نماز و غیر نماز، واجب است(2) ، دلیل این حکم اوّلاً: عموم آیه شریفه (وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها)3 است.

ثانیاً: اطلاق اخبار(3) وارد شده در این مورد میباشد. به عبارت دیگر، بر تحیّت کودک ممیّز، سلام صدق میکند، بنابراین اطلاق اخبار، آن را شامل میگردد. حال آیا اگر به جماعتی سلام شود و کودک ممیّزی که در بین آنها است، بدان پاسخ دهد، کافی است و وجوب ردّ سلام از دیگران ساقط میشود؟ در این باره چند نظر مطرح گردیده است:

الف: برخی آن را کافی نمیدانند(4) و معتقدند امر به پاسخ سلام در آیه شریفه، مخصوص مکلّفین است(5) ، زیرا خطاب وجوبی متوّجه کودک نیست.(6)

ب: برخی دیگر این مسأله را مبتنی بر شرعی بودن عبادات کودک دانسته و معتقدند با قبول این مبنی، به پاسخ کودک اکتفا میشود و وجوب از دیگران ساقط میشود.(7)

ج: نظریّة سوّم که قویتر مینماید و عدّه ای از بزرگان فقها اعمّ از گذشتگان(8) و معاصرین(9) آن را پذیرفته اند این است که پاسخ کودک کافی است و نیاز به پاسخ دیگران نمیباشد.

ص:222


1- (1) مفتاح الکرامة 139:8؛ مجمع الفائدة والبرهان 120:3؛ جامع المقاصد 357:2؛ غنایم الایّام 236:3؛ تحریر الوسیلة 169:1، مسأله 4؛ مستمسک العروة الوثقی 559:6.
2- (2) مستند الشیعه 71:7.
3- (4) وسائل الشیعه 57:12-58، باب 33 من ابواب احکام العشرة، ح 1 و 3؛ و 267:7-268، باب 16 من ابواب قواطع الصلاة، ح 1-2 و 4؛ و باب 17، ح 1.
4- (5) مدارک الاحکام 475:3؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 19:3-20، مسأله 21.
5- (6) مستند الشیعه 71:7.
6- (7) مدارک الاحکام 475:3.
7- (8) ذکری الشیعه 26:4-27؛ جامع المقاصد 357:2؛ روض الجنان 905:2.
8- (9) مجمع الفائدة والبرهان 118:3؛ الحدائق الناضرة 75:9؛ غنایم الایّام 241:3؛ مصباح الفقیه 515:13.
9- (10) آیات عظام، بروجردی، خمینی، خوانساری، گلپایگانی، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 19:3-20.

در روایت صحیح، امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر یک نفر از گروهی که با هم وارد مجلس میشود بر آنها سلام کند، از دیگران کفایت میکند و اگر یک نفر از آنها پاسخ دهد نیاز به پاسخ دیگران نیست. «قالَ: إِذا سَلَّمَ مِنَ الْقَوْمِ واحِدً اجْزَأَ عَنْهُمْ وَاِذا رَدَّ واحِدٌ اجْزأ عَنْهُمْ».(1)این مضمون در چند روایت تکرار شده است(2) و بیتردید اطلاق در آنها، کودک ممیّز را شامل میگردد و این مسأله همان گونه که برخی از فقها بیان نموده اند،(3) ربطی به مشروعیّت عبادات کودک ندارد.

البتّه در این صورت، ظهور اخبار با ظهور آیه شریفه، طبق این نظریّه که معتقد شویم، خطاب در آن متوجه کودک نمیباشد، در تعارض قرار میگیرد، ولی اطلاق اخبار، حاکم بر ظهور آیه می باشد.(4)

در پایان یادآوری این نکته مناسب است که سلام کردن افراد مکلّف نیز بر کودک مستحب است. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرموده است: پنج چیز را تا وقت مرگ ترک نخواهم کرد... و سلام بر کودکان، تا بعد از من سنّت قرار گیرد. «... وَالتَّسْلِیمُ عَلَی الصِّبْیانِ، لِیَکُونَ ذلِکَ سُنَّةً مِنْ بَعْدیِ».(5)

ص:223


1- (1) وسائل الشیعه 75:12، باب 46 من ابواب احکام العشرة، ح 2.
2- (2) همان: ح 3؛ مستدرک الوسائل 372:8، باب 41 من ابواب احکام العشرة، ح 1.
3- (3) جواهر الکلام 182:11؛ مصباح الفقیه 513:13-514.
4- (4) مصباح الفقیه 515:13 و ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 587:5-588.
5- (5) علل الشرائع 157:1-158، باب 108، ح 1؛ عیون اخبار الرضا 81:2، باب 32، ح 14؛ شیخ صدوق، الامالی: 130، المجلس السابع عشر، ح 2.

ص:224

فصل سیزدهم: تصرفات کودک

اشاره

ص:225

ص:226

یکی از مباحث مهم و کاربردی پیرامون حقوق و احکام کودکان، تصرفات حقوقی کودک است. در این فصل طی شش گفتار مباحث مختلفی که در این باره وجود دارد از قبیل انجام عقود و معاملات توسط کودکان مورد بررسی قرار میگیرد. و در گفتار هفتم به کار کودک و حمایت از او در برابر استثمار و بهره کشی خواهیم پرداخت.

گفتار اول: خرید و فروش توسط کودک

1- مفهوم تصرّف و قلمرو آن

تصرّف در لغت، به معنی ایجاد دگرگونی و تغییر است(1). در آن چیز تصرّف نمود، یعنی دگرگونی ایجاد کرد. برای خود و فرزندان خویش، کارکرد و برای کسب، کوشش نمود.(2)

و امّا در اصطلاح، فقها آن را تعریف ننموده اند ولی از نوشتارهای آنان به دست میآید که مقصود آن ها از تصرّف، هر قول و فعلی است که الزام آور باشد و شارع بر آن

ص:227


1- (1) فرهنگ بزرگ سخن 1755:3.
2- (2) لسان العرب 34:4-35؛ القاموس المحیط 219 3؛ معجم الوسیط: 513.

اثری مترتب نماید.(1) به عبارت دیگر هر قول و فعلی که با اراده از شخص صادر شود و شارع احکام مختلف بر آن بار نماید، تصرّف نامیده میشود.(2)

یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی تصرّف را این گونه تعریف کرده است: «تصرّف عبارت است از این که مالی (عین یا غیر عین) در اختیار کسی (بیواسطه یا با واسطه) باشد، و او بتواند به حساب خود یا به حساب غیر درباره آن مال، تصمیم بگیرد». وی سپس تصرّف را به اقسامی تقسیم مینماید. مانند تصرّف ابتدایی، اتلافی، اختیاری، اداری، استعمالی، استیفائی، اصلاحی، تصرّف از طرف غیر و....(3)

به هرصورت تصرفاتی که از کودک صادر میشود به اعتبارات مختلف قابل تقسیم است و اجمال آن بدین قرار میباشد.

الف: تقسیم آن به اعتبار نفس تصرّف، به تصرّفات قولی و تصرّفات فعلی.

ب: تقسیم آن به اعتبار موضوع تصرّف به تصرّفات مالیه و غیر مالیه.

مقصود از تصرّفات مالیه تصرّفاتی است که موضوع آن مال است، اعم از این که قول باشد یا فعل، بنابراین شامل عقود و ایقاعات مثل خرید و فروش و اتلاف مال غیر واستیلای بر مال مباح میباشد. چنان چه تصرّفی موضوع آن مال نباشد غیر مالی است، مثل طلاق، نذر، قَسَم.(4)

2- بطلان خرید و فروش توسط کودک

خرید و فروش توسط کودک غیر ممیز صحیح نیست و هیچ اثری بر آن مترتّب نمیگردد و در مورد کودک ممیز بحث و گفتگو است و نظریات متفاوتی ابراز گردیده است، لیکن مشهور در بین فقها این است که خرید و فروش از کودک صحیح نیست.

ص:228


1- (1) ر. ک: محقق اصفهانی، حاشیة مکاسب 40:4-41؛ مفتاح الکرامة 138:7.
2- (2) معجم المصطلحات والالفاظ الفقهیة 456:1.
3- (3) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1230:2-1231-1232-1233.
4- (4) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 12:6.

شیخ طوسی در این باره مینویسد: «خرید و فروش کودک صحیح نیست، اعم از این که ولی وی به او اجازه داده باشد یا خیر.(1) شبیه این تعبیر در عبارات بسیاری از فقیهان دیده میشود(2) و صاحب جواهر مدّعی است در این باره اختلافی دیده نشده است.(3) همچنین محقق نراقی میگوید: «بیع کودک مطلقاً صحیح نیست، خواه ممیز باشد یا غیرممیز، ولی وی به او اجازه داده باشد یا خیر، در مال خودش باشد یا دیگری(4)».

دلایل بطلان خرید و فروش توسط کودک

الف: آیات قرآن

1 - یتیمان را بیازمایید تا هنگامی که به حدّ بلوغ برسند. (در این موقع) اگر در آنها رشد (کافی) یافتید اموالشان را به آنها بدهید. (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) .(5)

در این آیه مبارکه، خداوند متعال تصرّف یتیم در اموال خود را متوقف بر دو امر دانسته است: بلوغ و رشد، و از آن فهمیده میشود، با نبودن هرکدام از این دو، تصرّفات وی صحیح نیست، بنا بر این نمیتواند در اموا ل خود تصرف نماید، هر چند رشید باشد.(6)

مرحوم طبرسی در تفسیر خود مینویسد: «خطاب در این آیه متوجه اولیای یتیم است و جواز سپردن اموال یتیم به وی، مشروط به دو شرط شده است: بلوغ و اثبات رشد واین خود دلیل است بر این که با نبودن این دو شرط، تصرّف یتیم در اموال خویش صحیح نیست و نباید اموال وی در اختیارش قرار گیرد».(7)

ص:229


1- (1) الخلاف 178:3، مسأله 294.
2- (2) شرائع الاسلام 14:2؛ قواعد الاحکام 17:2؛ مختلف الشیعة 91:5؛ الدروس الشرعیة 192:3؛ جامع المقاصد 186:5.
3- (3) جواهر الکلام 422:23.
4- (4) مستند الشیعة 263:14.
5- (5) سوره نساء 6:4.
6- (6) ر. ک: مصباح الفقاهة 521:2؛ امام خمینی، کتاب البیع 11:2-12.
7- (7) مجمع البیان 19:3.

باید یادآور شد هرچند در آیه بحث از یتیم به میان آمده است ولی چون جواز سپرده شدن اموال به وی معلّق به دو شرط بلوغ و رشد گردیده از آن فهمیده میشود که منع یتیم از دخالت در اموال خویش به دلیل عدم بلوغ میباشد و این علت در غیر یتیم نیز جاری است.

البته این استدلال مورد ایراد قرار گرفته، به این که دلالت آیه شریفه بر اثبات مدّعا صریح نیست، زیرا عدم جواز واگذار نمودن اموال یتیم به وی، مستلزم عدم جواز اجرای عقد بیع توسط ایشان و این که کلام او دارای اعتبار نیست، نمیباشد، به ویژه این که اگر با اذن ولی به انجام آن مبادرت ورزد.(1)

2 - اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفیهان ندهید و از آن به آن ها روزی دهید؛ (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها)2 . ادعّا شده این آیه به حکم اولویت، دلالت بر بطلان معامله کودک دارد، زیرا اغلب کودکان دارای رشد و عقل داد و ستد نیستند و در این خصوص ضعیف تر از سفیهان میباشند.(2)

این استدلال نیز نمیتواند مورد قبول قرار گیرد، زیرا بسیاری از کودکان ممیّز، به ویژه جوانانی که نزدیک به زمان بلوغ آنها است، دارای رشد و عقل میباشند و قدرت داد و ستد دارند و قویتر از سفیهان میباشند.

افزون بر این، دلیل حاضر اخص از مدّعی است و شامل بطلان معامله کودک در صورتی که ولی او اجازه داده باشد و مصلحت وی باشد، نیست. به عبارت دیگر بحث در این است که معامله کودک مطلقا صحیح نیست، ولی اجازه داده باشد یا خیر و این دلیل چنین عمومیتی ندارد.

ب: روایات

به روایات مختلف برای بطلان معامله کودک استناد شده است، به عنوان نمونه:

1 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: قلم تکلیف از سه نفر برداشته شده است؛ از کودک تا زمانی که بالغ شود، از مجنون تا بهبود یابد، و از کسی که خواب است تا بیدار شود.

ص:230


1- (1) ر. ک: موسوعه احکام الاطفال وادلّتها 17:6.
2- (3) المناهل: 286.

«اَنَّالْقَلم رُفِعَ عَن ثَّلاَثَه: عَنِ الصَّبِی حَتَّی یَحْتَلِمْ وَعَنِ الْمَجْنُون حَتَّی یفِیْق وَعَنِ النَّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ».(1)برداشته شدن و رفع قلم مقتضی این است که کلام ایشان دارای حکمی نیست و بود و نبودش یکسان است و تصرّفاتشان در اموال مطلقاً بی اثر است،(2) بنابراین کلام کودک شرعاً بیاثر است و حکمی بر آن مترتب نمیگردد.

بر این استدلال ایراد شده که این حدیث شریف دلالت دارد که احکام الزام آور بر مکلفین از کودک قبل از بلوغ برداشته شده است، چنان که همین معنی سازگار با امتنان و رفق و مدارای با کودک است که مفاد این حدیث میبا شد. بدیهی است اجرای صیغه عقد معامله از احکام الزامی نیست تا به حکم این حدیث رفع گردد. به عبارت روشن تر رفع قلم تکلیف از کودک با صحت اجرای عقد و ایقاع وی با اذن ولی، در تنافی نیست.

بدین ترتیب این حدیث دلیل است بر این که کودک محکوم به حکم الزامی نیست، در عین حال منافات ندارد که معاملات وی با اذن ولی او صحیح باشد و برای افراد بالغ دارای اثر واقع شود یا کودک بعد از بلوغ به انجام آن ملزم گردد.(3)

2 - روایاتی در حد استفاضه وارد شده مبنی بر این که امر کودک قبل از بلوغ نافذ نیست، از جمله در روایت صحیح، عبدالله بن سنان میگوید: پدرم از امام صادق علیه السلام درحضور من سؤال نمود، امر یتیم چه زمانی نافذ و دارای اثر است؟ فرمود: آن زمان که به حدّ بلوغ رسیده و محتلم گردد. به ایشان عرض شد ممکن است به سن هیجده سال یا کم تر و بیش تر برسد و محتلم شود؟ فرمود: وقتی بالغ گردد و قلم تکلیف بر او نوشته شود، امر او جایز و دارای اثر است، مگر این که ضعیف یا سفیه باشد. «قال: إِذَا بَلَغَ وَکُتِبَ عَلَیهِ الشَّیُء جَازَ امْرُهُ الاّ انْ یَکُونَ سَفیِهَاً أوْ ضَعِیفَاً»(4). روایات(5) دیگری نیز به همین مضمون وارد شده است.

ص:231


1- (1) خصال 94: ح 40.
2- (2) ر. ک: المبسوط 3:3؛ غنیه النزوع: 210؛ السرائر 207:3؛ جواهر الکلام 424:23.
3- (3) ر. ک: مصباح الفقاهة 526:2-527؛ مهذب الاحکام 272:16؛ تراث الشیخ الاعظم، المکاسب 278:3.
4- (4) وسائل الشیعة 412:18، باب 2 من ابواب احکام الحجر، ح 5.
5- (5) همان: 411 ح 1 و 3؛ و 360:17-361 باب 14 من ابواب عقد البیع وشروطه، ح 1 و 3، و 17 باب 16، ح 1-2.

مقصود از «أمر» در این روایات تصرّفات قولی و فعلی است(1) و به مفهوم شرط دلالت دارد بر این که خرید و فروش و دیگر تصرّفات کودک قبل از بلوغ صحیح نیست و دارای اثر نمیباشد.(2)

این استدلال نیز قابل پذیرش نیست، زیرا این روایات دلیل است بر این که تصرّفات کودک قبل از بلوغ به طور مستقل دارای اثر نیست، لیکن بر عدم نفوذ تصرّفات وی با اذن ولی یا به وکالت از طرف او دلالت ندارد. به صورتی که فروشنده، در حقیقت ولی باشد و کودک واسطه قرار گیرد و اجرای عقد نماید.(3)

3 - در برخی از روایات وارد شده است که معامله اموال ایتام فقط توسط قیّم صورت میپذیرد، مانند این که در حدیث صحیح، راوی میگوید از امام کاظم علیه السلام در مورد مردی از بستگانم که فوت کرده و تعدادی صغیر از او باقی مانده، در خصوص خرید خدمتگزاران زن که جزء اموال ایشان میباشد سؤال کردم، فرمودند: چنان چه قیّم که ناظر بر آن ها است به نحوی که مصلحت آن ها اقتضا دارد بفروشد، منعی ندارد.

«فَقَالَ: لاَ بَأسَ بِذلِکَ إِذَا بَاعَ عَلَیْهِمْ القَیِّمُ لَهُمْ النَّاظِرُ لَهُمْ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ».(4)این روایت به مفهوم شرط دلالت دارد بر این که اگرکسی غیراز قیّم متصدّی فروش اموال صغار باشد جایز نیست.(5) اعم از این که کودکان باشند یا غیر آنها.

این استدلال نیز نمیتواند مدّعا را اثبات نماید، زیرا روایات دلالت دارد بر این که معاملات کودک در صورتی که خود مستقلاً به انجام آن، مبادرت ورزند و بدون مصلحت باشد، باطل و غیر صحیح است و امّا اگر با اذن ولی و با رعایت مصلحت صورت پذیرد، از این روایات بطلان آن استفاده نمیشود.

ص:232


1- (1) جواهر الکلام 423:23-424.
2- (2) الحدائق الناضرة 370:18-371؛ مفتاح الکرامة 548:12.
3- (3) ر. ک: تراث الشیخ الاعظم، المکاسب 277:3.
4- (4) الکافی 208:5 (باب شراء الرقیق)، ح 1؛ وسائل الشیعة 361:17-362، باب 15 من ابواب عقد البیع وشروطه، ح 1.
5- (5) مستند الشیعة 264:14.

ج: اجماع

برخی از فقها در مورد بطلان معاملات کودک به طور مطلق ادّعای اجماع نموده اند.(1) لیکن چنین اجماعی با این که برخی از فقها مخالفت نموده اند ثابت نیست.(2)

د: اصل

به این معنا که اصل بقای ملک هر یک از متعاملین، در ملک آنهاست، مگر دلیل روشنی بر نقل و انتقال پیدا شود و هیچ نقل و انتقالی بدون سبب شرعی تحقق نمییابد و از طرفی ثابت نیست معامله کودک سبب شرعی قرار گیرد، بنابراین اصل بقای هر یک از ثمن و مثمن را در ملک مالک قبل ازمعامله اقتضا دارد. در نتیجه به مقتضای اصل معامله کودک صحیح نیست.(3)

لیکن به نظر میرسد مقتضای اصل عدم اعتبار بلوغ است، زیرا در این که آیا بلوغ شرط در انجام معامله میباشد یا خیر تردید وجود دارد. و به عبارت دیگر مسأله از مصادیق شک در شرطیت بلوغ است، چون به نظر عرف بر معاملات کودک خرید و فروش (بیع و شرا) صدق میکند.(4)

ادلّه دیگری نیز برای اثبات عدم صحت معامله کودک به طور مطلق اقامه شده است(5) که قابل خدشه و مورد ایراد است و برای پرهیز از طولانی شدن بحث، از ذکر آنها خودداری میگردد.

3- صحّت خرید و فروش کودک با اذن ولی

در مقابل دیدگاه مشهور برخی از فقها معتقدند خرید و فروش توسط کودک با اذن ولی و با رعایت مصلحت او صحیح است.(6) محقق اردبیلی در این باره مینویسد:

ص:233


1- (1) تذکرة الفقهاء 11:10؛ مسالک الافهام 155:3؛ العناوین 674:2.
2- (2) مجمع الفائدة والبرهان 152:8-153؛ الحدائق الناضرة 367:18-368؛ تراث الشیخ الاعظم، المکاسب 281:3.
3- (3) ر. ک: ایضاح الفوائد 413:1؛ الحدائق الناضرة 370:18؛ المناهل: 286.
4- (4) مهذب الاحکام 271:16.
5- (5) ر. ک: الخلاف 178:3؛ غنیة النزوع: 210:1؛ المناهل: 286؛ غنیة الطالب 234:2-235.
6- (6) المهذب 20:2؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 278:3-279؛ سید محمد کاظم یزدی، حاشیة المکاسب 15:2.

«به مقتضای اصل، حکم خرید و فروش توسط کودک به شرط این که ممیّز باشد و سود و زیان را تشخیص دهد و با اذن ولی انجام پذیرد، جایز است».(1)

محقق اصفهانی نیز اعلام میدارد این قسم از معاملات کودک مشمول روایات و اجماع فقها مبنی بر عدم صحت نمیباشد.(2) همچنین امام خمینی قدس سره فرموده است: «اگرشخصی به کودکی اذن دهد تا از طرف او عقد معامله را اجرا نماید یا بعد از انجام معامله اجازه دهد، ادلّه ای که پیش تر ذکر شد، نمیتواند بطلان آن را اثبات نماید»(3) برخی دیگر از اعلام فقهای معاصر نیز به صحت این قسم از معاملات کودک تصریح نموده اند.(4)

دلایل صحت بیع کودک با اذن ولی

الف: در قرآن کریم آمده است: اگر در یتیمان رشد کافی یافتید، اموالشان را در اختیار آن ها قرار دهید. (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) . (5) این جمله استدراک از صدر آیه میباشد که فرموده بود اموال یتیم قبل از رشد و بلوغ نباید در اختیار وی قرار گیرد و دلالت دارد بر این که اگر رشد کودک احراز شد منعی ندارد.(6)

به نظرمیرسد آیه شریفه هرچند به صراحت بر این معنا دلالت ندارد، لیکن با وجود این احتمال حکم به بطلان بیع کودک با استناد به این آیه مشکل است.

ب: اگر عقد معامله با اذن ولی انجام شود، گویا خود ولی آن را انجام داده و صحیح میباشد.(7)

ج: مقتضی برای صحت معامله کودک در فرض مزبور موجود است، زیرا به نظر عرف بر معاملات وی عنوان بیع و عقد صادق است، بنابراین مشمول عموم و اطلاقات

ص:234


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 153:8.
2- (2) حاشیة المکاسب 9:2.
3- (3) کتاب البیع 21:2.
4- (4) جامع المدارک 77:3؛ مهذب الاحکام 274:16-275؛ نهج الفقاهة: 311؛ مصباح الفقاهة 534:2.
5- (5) سوره نساء 6:4.
6- (6) محقق ایروانی، حاشیة المکاسب 170:2.
7- (7) ایضاح الفوائد 55:2.

صحّت قرار میگیرد و دعوای عدم صحّت صدق بیع و تجارت بر معاملاتی که توسط کودک انجام میشود، پذیرفتنی نیست.(1)

د: در بعضی از روایات نقل شده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از کسب کودک در صورتی که به انجام صحیح آن آگاهی ندارد، نهی فرموده است، سپس علّت آن را چنین آورده اند که اگر کودک به طور شایسته به کسب و کار آگاهی نداشته باشد به سرقت روی میآورد. «وَنَهَی عَنْ کَسبِ الْغُلامِ الصَّغِیرِ الَّذِی لاَ یُحسِنُ صِنَاعَةًبِیَدِهِ، فَإنه انْ لَمْ یَجِدْ سَرَقَ».(2)از این روایت با ملاحظه مفهوم شرط استفاده می

شود چنان چه کودک به نیکویی به انجام کسب آگاهی داشته باشد، جایز است کسب نماید و روشن است مقصود این نیست فقط انشای لفظ نماید و انجام آن را دیگری به عهده داشته باشد، بلکه ظاهراً دلیل است بر این که میتواند خود (به طور مباشرت) کسب نماید. ولی چون استقلال وی در کسب بدون اذن ولی مخالف با اجماع است، جواز آن مقیّد به صورتی میگردد که با اذن ولی انجام پذیرد.

از طرفی ظاهراً این حکم اختصاص به ولی کودک ندارد، مفهوم آن نیز چنین است، بنابراین خطاب در آن نسبت به هر کسی که با کودک معامله داشته باشد، تعمیم دارد، در نتیجه این روایت دلیل است بر جواز معامله با کودک مشروط به این که با اذن ولی صورت پذیرد.(3) امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «این روایت دلالت دارد بر صحت معاملات کودکی که میتواند به نیکویی کار انجام دهد». وی سپس اضافه میکند قدر متیقن آن است که معامله کودک با اذن ولی صحیح است.(4)

ه -: برخی از فقیهان برای اثبات صحّت معامله کودک با اذن ولی به سیره تمسک کرده و ادّعا نموده اند تردیدی نیست که از گذشته تا به امروز عقلا، معاملات کودک با اذن ولی را صحیح میدانسته اند. شارع نیز آن را ردع ننموده و ظاهراً سیره متشرعه نیز چنین

ص:235


1- (1) سید محمد کاظم یزدی، حاشیة المکاسب 15:2-16.
2- (2) وسائل الشیعة 163:17 باب 33 من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
3- (3) ر. ک: آیت الله اراکی، کتاب البیع 210:1-211؛ محقق اصفهانی، حاشیة المکاسب 24:2-25؛ موسوعة احکام الاطفال وادلتها 48:6-49.
4- (4) کتاب البیع 35:2.

است، بنابراین نباید در حجیت آن تأمل نمود.(1) یکی دیگر از فقهای معاصر در توضیح این سیره میگوید: «به نظر عرف، فرقی بین خبری که کودک میدهد و اجرای عقد معامله توسط وی نیست تاگفته شود خبر او با رعایت شرایط صحیح است و میتوان به آن ترتیب اثر داد و معامله وی صحیح نیست، چگونه میتوان این مدّعا را اثبات نمود، با این که از جمله افتخارات بعضی از انبیا علیهم السلام این است که در کودکی خداوند به آن ها حکم آموخته و از فضایل حضرت علی علیه السلام این است که درکودکی اسلام را پذیرفته است. علوم جدید نیز اثبات نموده و به تجربه هم ثابت شده است که ضریب هوش و زیرکی کودکان از کردار آنها معلوم میشود، با این حال چگونه میتوان پذیرفت افعال کودک که کاشف از استعداد تکوینی وعقل فطری اوست، خطا و بیاثر است».(2)

و: اصل. با این توضیح که به نظر عرف بر معاملات کودک خرید و فروش صدق مینماید و شک در این است که آیا از نظر شرعی بلوغ شرط در آن قرار گرفته یا خیر؟ اصل عدم آن است.(3)

ز: برخی از محققین فرموده اند: معامله ای که کودک با اذن ولی انجام میدهد، دارای دو نسبت است؛ از طرفی معامله کودک است و از سوی دیگر با واسطه و تسبیب، معامله ولی است و هیچ منعی وجود ندارد که به عنوان معامله کودک بر آن ترتیب اثر داده شود و به عنوان معامله ولی که مسبّب آن قرار گرفته، دارای اثر باشد.(4)

نتیجه بحث

آن چه در این مسأله باید پذیرفت این است که اگر کودک به طور مستقل و بدون اذن و نظارت ولی، به انجام معامله مبادرت ورزد، باطل است و اثری بر آن مترتّب نمیگردد. قدر متیقّن از ادله ای که بر عدم صحت معامله کودک اقامه شده این مورد است و امّا اگر کودک ممیّز رشید که دارای فهم داد و ستد است، با اذن ولی که مصلحت وی را

ص:236


1- (1) نهج الفقاهة: 310.
2- (2) مهذب الاحکام 273:16.
3- (3) همان: 271؛ مصباح الفقاهة 535:2.
4- (4) محقق اصفهانی، حاشیة المکاسب 12:2؛ نهج الفقاهة: 305-306.

مورد نظر دارد معامله کند، به ویژه در چیزهای کوچک که معامله آن بین کودکان متداول است، ظاهراً دلیلی برعدم صحت آن وجود ندارد، بلکه اطلاقات ادلّه آن را شامل میگردد، بنابراین به مقتضای عموم و اطلاقات ادلّه صحت و نیز بعضی از اخبار و سیره باید حکم به درستی آن نمود و در صورتی که دیگر شرایط در آن جمع باشد، مثل این که با گفتار و قول انجام شود و ولی و مشتری به انجام آن راضی باشند، آثار بیع صحیح بر آن مترتّب میگردد، با وجود این، احتیاط در این است که در صورت امکان با کودک معامله نشود.

4- دیدگاه های دیگر در مورد خرید و فروش توسط کودک در این مسأله

در بحث از معامله کودک علاوه بر آن چه که ذکر شد، دیدگاه های دیگری نیز مطرح است که تنها به ذکر آن ها بسنده میشود:

الف: صحّت معامله کودک ممیّزی که به حدّ رشد رسیده باشد.(1)

ب: صحّت معامله کودک ده ساله به شرط آن که به حدّ رشد رسیده باشد.(2)

ج: صحّت معامله کودک ممیّزی که نزدیک بلوغ است و میتوان برای اثبات رشدوی را آزمود.(3)

د: صحّت معامله کودک ممیّزی که به حدّ رشد رسیده باشد و بعد از انجام، ولی آن را اجازه دهد.(4)

ه -: صحّت معامله چیزهای کوچک که خرید و فروش آن توسط کودکان متداول است و کودک واسطه معامله قرار میگیرد.(5)

برای هر یک از دیدگاه های یاد شده دلایلی استناد شده که به لحاظ پرهیز از طولانی شدن بحث از ذکر و نقد و بررسی آن خودداری میگردد.(6)

ص:237


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 153:8.
2- (2) المبسوط 106:2.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیة 536:2؛ تذکرة الفقهاء 12:10.
4- (4) سید محمد کاظم یزدی، حاشیة المکاسب 15:2؛ مصباح الفقاهة 536:2.
5- (5) مفاتیح الشرائع 46:3؛ ریاض المسائل 217:8؛ مفتاح الکرامة 549:12؛ مقابس الانوار: 113؛ مهذب الاحکام 275:16.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 51:6 و بعد از آن.

5- فرع فقهی

در تمام مواردی که معامله با کودک محکوم به بطلان است. مالی را که طرف معامله با کودک از او گرفته است، مالک نخواهد شد و ملک کسی است که آن مال را به کودک داده است. بنابراین اگر کودک چیزی را بخرد و تحویل بگیرد و از بین برود (تلف) یا آن را از بین ببرد (اتلاف) ضامن نیست، نه در حال کودکی و نه بعد از بلوغ. هم چنین است اگر چیزی را قرض بگیرد، زیرا مالکی که مال را به کودک تسلیم نموده، در حقیقت خود آن را از بین برده است (اقدام) و در فرض مزبور اگر مالی که تحویل کودک شده است، باقی است مالک میتواند آن را به ملک خود برگرداند. همچنین اگر کودک قیمت آن چه را خریده پرداخت کرده، فروشنده باید آن را به ولی وی برگرداند و اگر به کودک دهد، بریء الذّمه نمیگردد.(1)

6- معامله توسط کودک در حقوق مدنی

برای این که معامله به طور صحیح واقع شود، طبق ماده 210 قانون مدنی باید متعاملین برای معامله اهلیّت داشته باشند.

اهلیّت بر دو قسم است:

الف: اهلیّت تمتّع: اهلیت تمتع یا برخورداری از حق، قابلیت شخص است برای این که بتواند دارای حقوق مدنی گردد، یعنی بتواند دارای حق شود، بر اساس قسمت اول ماده 958 قانون مدنی: «هر انسان متمتّع از حقوق مدنی خواهد بود...». ماده 956 قانون مزبور میگوید: «اهلیّت برای دارا بودن حقوق با زنده متولّد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام میشود».

ب: اهلیّت استیفا: اهلیت استیفا یا قدرت اعمال حق، قابلیت شخص است برای آن که بتواند حق خود را استیفا و اعمال

ص:238


1- (1) نهایة الاحکام 454:2؛ تذکرة الفقهاء 12:10؛ مسالک الافهام 155:3.

نماید، یعنی بتواند در اموال و حقوق خود تصرّف نماید. برای آن که انسان بتواند حق خود را استیفا کند، داشتن حق تمتّع کافی نمیباشد،(1) به همین جهت قسمت اخیر ماده 958 قانون مدنی میگوید: «... هیچ کس نمیتواند حقوق خود را اعمال و اجرا کند، مگر این که برای این امر اهلیّت قانونی داشته باشد».

یکی از انواع مهم اعمال حق معامله کردن است، یعنی شخص بتواند مال خود را به دیگری واگذار نماید یا تعهّد بر امری کند و یا قبول انتقال و تعهّد نماید. ماده 211 قانون مدنی مقرّر میدارد: «برای این که متعاملین اهل محسوب شوند باید بالغ و عامل و رشید باشند». و در ماده 212 نیز آمده است: «معامله با اشخاصی که بالغ یا عاقل یا رشید نیستند، به واسطه عدم اهلیّت باطل است» با این سه عنوان «بلوغ، عقل، رشد» اهلیّت متعاملین در عقود و اهلیّت یک طرف در ایقاعات - که محتاج به دو طرف نیست - پیدا میشودبنا بر این هرگاه متعاملین یا یکی از آنها فاقد این سه عنوان یا بعضی از آنها باشند معامله آنها نافذ نیست.(2) البته در ماده 1212 قانون مدنی آمده است: «اعمال و اقوال صغیر تا حدّی که مربوط به اموال و حقوق مالی او باشد، باطل و بلااثر است، معذالک صغیر ممیز میتواند تملّک بلاعوض کند، مثل قبول هبه و صلح بلاعوض و حیازت مباحات». ماده 1214 قانون مدنی مقرّر میدارد «معاملات و تصرّفات غیر رشید در اموال خود نافذ نیست، مگر با اجازه ولی یا قیّم او اعم از این که این اجازه قبلاً داده شده باشد یا بعد از انجام عمل...».

ص:239


1- (1) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 210:1-211؛ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی قواعد عمومی قرار دادها 2:2-3.
2- (2) سید علی حائری شاه باغ، شرح قانون مدنی 168:1-172.

گفتار دوم: انجام رهن توسط کودک

1- مفهوم رهن در لغت و اصطلاح

رهن در لغت عبارت است از گذاردن چیزی در نزد دیگری به جای آن چه از او میگیرد، به همین جهت آن را به ثبات و دوام معنی میکنند.(1) و در اصطلاح فقها وثیقه دَین را رهن مینامند. به عبارت دیگر رهن عقدی است که به وسیله آن مدیون مالی را به عنوان وثیقه دَین خود، به طلبکار میدهد تا اگر بدهی را در موعد مقرّر نپرداخت، با فروش وثیقه آن را استیفا نماید.(2) کسی که مالی به عنوان رهن در نزد طلبکار میگذارد را «راهن» و آن کسی که رهن را میپذیرد «مرتهن» و مالی که به رهن گذارده میشود را «عین مرهونه» نامند. عقد رهن از طرف راهن لازم است یعنی نمیتواند آن را فسخ نماید، لیکن نسبت به مرتهن جایز است و اختیار فسخ را دارد.

2- عدم صحّت رهن توسط کودک

در مورد راهن و مرتهن، بلوغ و رشد و عدم حجر از تصرّف در اموال شرط است، بنابراین رهن کودک صحیح نیست، هر چند ممیّز باشد.(3) و توضیح این مسأله بدین ترتیب است که کودک ممکن است خود رهن گذار باشد «راهن» و یا رهن را بپذیرد «مرتهن» و

ص:240


1- (1) ر. ک: لسان العرب 188:13-189؛ مجمع البحرین 740:2؛ مصباح المنیر: 242.
2- (2) ر. ک: المبسوط 148:2.
3- (3) ر. ک: تذکرة الفقهاء 108:13-109؛ الدروس الشرعیة 386:3؛ مجمع الفائدة والبرهان 151:9؛ مسالک الافهام 33:4-34؛ التنقیح الرائع 169:2-171.

در هر دو صورت گاهی مال خود را رهن میگذارد یا مال دیگری را با اذن او یا به وکالت از طرف ولی و یا دیگری رهن میگذارد. هم چنان که ممکن است فقط وکیل در اجرای عقد باشد یا در تمام امور مربوط به رهن. آن چه در معاملات کودک بیان شد در خصوص رهن وی نیز جاری است، بنابراین به نظر آن دسته از فقها که معاملات کودک را مطلقا صحیح نمیدانند، رهن وی نیز چنین است. امّا بر طبق نظر کسانی که معاملات کودک را با اذن ولی و با اجازه او و رعایت مصلحت صحیح میدانند، ظاهراً در نزد آنان حکم رهن وی نیز چنین باشد، چون بین دو مسأله فرقی نیست و ادلّه ای که مستند صحت معامله کودک در فرض دوم قرار گرفت در صحّت رهن وی نیز میتواند دلیل قرار گیرد. هر چند در عبارات فقها این مسأله چندان با صراحت بیان نشده است.

3- رهن کودک در قانون مدنی

رهن یکی از معاملات است و طرفین آن باید بر اساس ماده 210 قانون مدنی دارای اهلیّت برای معامله باشند، در غیر این صورت طبق ماده 212 قانون مدنی باطل خواهد بود.

البته، از این جهت در مورد رهن قانون گذار حکم خاصی ندارد و با سکوت خود این عقد را تابع قواعد عمومی قرار داده است، ولی برخی از صاحب نظران حقوق مدنی متمایل بر این نظر شده اند که اگر مرتهن بتواند هر زمان که بخواهد از رهن منصرف شود صغیر ممیّز و سفیه نیز میتوانند به عنوان مرتهن طرف عقد واقع شوند.

مبنای تمایل یاد شده این است که طبق مفاد 1212 و 1214 قانون مدنی، صغیر ممیّز و سفیه می توانند طرف قراردادی شوند که احتمال هیچ ضرری برای آنان ندارد، هم چنان که تملّک بدون عوض (مانند قبول هبه) نیز که در مورد آن نص آمده از همین گونه است و خصوصیتی ندارد. از طرفی دیگر چون عقد رهن از سوی مرتهن جایز است و تعهّدی برای او به وجود نمیآورد، هیچ مانعی ندارد که صغیر ممیّز یا سفیه مالی را به عنوان وثیقه بپذیرد و نیازی به تنفیذ ولی یا قیّم خود نداشته باشد.

ص:241

گفتار سوم: ضمان، کفالت، حواله، صلح

1- مفهوم ضمان در لغت و اصطلاح

ضمان در لغت در چند معنی به کار میرود، از جلمه التزام به تأدیه حق یا دین دیگری است(1). ضمانت اسم آن است، یعنی در مقابل شخصی امری یا کاری را به عهده گرفتن، ضامن شدن و عهده دار شدن.(2)

مقصود از ضمان در اصطلاح فقهی و حقوق مدنی معنایی نزدیک به معنای لغوی است، بنابراین میتوان به طور اجمال آن را این گونه تعریف کرد: «ضمان عقدی است که به موجب آن شخصی از دیگری ضمانت میکند تا بدهی خود را بپردازد یا تعهد خود را انجام دهد».(3)

برای ضمان اقسام مختلفی وجود دارد(4) که ذکر آنها خارج از هدف این تحقیق است و در این بخش ضمان اشتغال ذمّه مورد نظر میباشد به این معنی که اگر دَینی بر کسی باشد و دیگری ضامن دین او گردد، این را ضمان اشتغال ذمّه نامیده اند و در مقابل ضمان عین به کار میرود.(5)

ضمان دارای پنج رکن میباشد: 1 - عقد 2 - ضامن 3 - مضمون له (کسی که برای او ضمانت شده) 4 - مضمون عنه (کسی که از او ضمانت شده) 5 - حق و مالی که ضمانت به آن تعلّق گرفته است.(6)

ص:242


1- (1) ر. ک: مجمع البحرین 1086:2؛ معجم مقاییس اللغة 372:3؛ مصباح المنیر: 364.
2- (2) فرهنگ بزرگ سخن 4829:5.
3- (3) ر. ک: التنقیح الرائع 183:2؛ جامع المقاصد 308:5؛ جامع المدارک 379:3؛ مسالک الافهام 171:4.
4- (4) ر. ک: مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2393:3 الی 2420.
5- (5) همان.
6- (6) موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 241:6

2- عدم صحّت ضمانت کودک

به اتّفاق فقها شرط است که ضامن بالغ، عاقل و رشید باشد، بنابراین ضمانت کودک صحیح نیست، هر چند ممیّز و نزدیک به بلوغ باشد،(1) زیرا کودک به دلیل این که مجاز به تصرّف در اموال نیست، در ذمّه نیز نمیتواند دخل و تصرّفی داشته باشد، بنابراین نمیتواند ضمانت نماید یا چیزی را به نسیه بخرد. علامه حلّی در این باره میگوید: «کودک از جمیع تصرّفات محجور و ممنوع است، مگر مواردی که از این حکم کلی استثنا شده باشد».(2)

این حکم مربوط به موردی است که کودک بدون اذن ولی ضمانت نماید و امّا اگربا اذن ولی وی ضامن شود آیا ضمانت وی صحیح است یا خیر؟ در این خصوص دو نظریه مطرح است:

الف: نظر مشهور بین فقها عدم صحّت است هم چنان که بعضی به آن تصریح نموده اند.(3) محقق کرکی در این باره مینویسد: «کودک مسلوب العباره میباشد، بر گفتار وی اثری مترتّب نمیباشد، اذن ولی نیز نمیتواند آن را مؤثّر نماید، زیرا ضمانت مال دیگری نسبت به کودک بیفایده است».(4)

در مقابل این نظریه بعضی از فقها مانند محقق اردبیلی،(5) آیت الله سید ابوالقاسم خویی(6) وبرخی دیگر(7) معتقدند که با اذن ولی شرعی و با رعایت مصلحت ضمانت کودک صحیح است و ادلّه عدم صحّت را منصرف از این مورد دانسته اند.(8)

ص:243


1- (1) قواعد الاحکام 156:2؛ الحدائق الناظرة 4:21؛ تذکرة الفقهاء 291:14؛ ریاض المسائل 260:9؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 401:5؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... والضمان: 359.
2- (2) تذکرة الفقهاء 185:14.
3- (3) قواعد الاحکام 156:2؛ جواهر الکلام 115:26؛ مستمسک العروة الوثقی 251:13.
4- (4) جامع المقاصد 315:5.
5- (5) مجمع الفائدة والبرهان 284:9-285.
6- (6) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 401:5-402؛ موسوعة الامام الخویی؛ المبانی فی شرح العروة الوثقی، کتاب المساقاة 394:31.
7- (7) کاشف الغطاء و محقق عراقی، همان.
8- (8) مستمسک العروة الوثقی 251:13-252.

هم چنین شرط است مضمون له (کسی که برای او ضمانت میشود) بالغ، رشید و عاقل باشد، بنابراین صحیح نیست برای کودک ضمانت شود.(1) دلیل این حکم همان ادلّه عدم صحّت ضمانت کودک است.(2)

آیت الله فاضل لنکرانی میگوید: «اعتبار بلوغ، عقل، رشد و اختیار در هر یک از ضامن و مضمون له به این جهت است که ضمانت از تصرّفات مالی است و کسی که اوصاف مزبور یا بعضی از آن ها را ندارد، نمیتواند تصرّفات مالی داشته باشد.(3) امّا در مضمون عنه (کسی که از او ضمانت میشود) به اتّفاق فقها بلوغ و عقل معتبر نیست».(4) بایدافزود حتی لازم نیست مضمون عنه زنده باشد، از این رو صحیح است از میّت ضمانت شود،(5) چرا که مضمون عنه خارج از عقد ضمان میباشد.

3- ضمان در حقوق مدنی

طبق ماده 686 قانون مدنی: «ضامن باید برای معامله اهلیّت داشته باشد»، زیرا ضامن در عقد ضمان تعهّد به دَین مینماید و اهلیّت طبق ماده 190 قانون مدنی از شرایط اساسی هرمعامله ای است، بنابراین ضمان کودک و مجنون باطل است، زیرا آنان دارای اهلیّت معامله نمیباشند.(6)

4- مفهوم حواله در لغت و اصطلاح

حواله در لغت از حوّل به معنی نقل از جایی به جای دیگر است(7) و در اصطلاح فقها عقدی است که تشریع شده برای انتقال مال از ذمّه ای به ذمّه دیگری که مانند آن بدهکار

ص:244


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 401:5؛ وسیلة النجاة: 422؛ تحریر الوسیلة 22:2؛ سید ابوالقاسم خویی؛ منهاج الصالحین 182:2.
2- (2) موسوعة الامام الخویی المبانی فی شرح العروة الوثقی، کتاب المساقات 394:31.
3- (3) تفضیل الشریعة کتاب المضاربة... والضمان: 359.
4- (4) ریاض المسائل 260:9؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 401:5؛ وسیلة النجاة: 422.
5- (5) وسائل الشیعة 422:18-423 باب 2 من کتاب الضمان: ح، 1 و 2؛ و باب 3: ح، 2-3.
6- (6) سید حسن امامی؛ حقوق مدنی 334:2.
7- (7) تاج العروس 179:14-181؛ مصباح المنیر: 157؛ مجمع البحرین 475:1.

است.(1) به عبارت دیگر حواله عقدی است بین بدهکار، بستانکار به منظور ایفای دَین توسط شخص ثالث. البتّه در این که آیا شرط است کسی که حواله را میپذیرد (محال علیه) مدیون باشد بحث و گفتگو است، دیدگاه مشهور فقها آن را لازم نمیداند، بنابراین حواله بر برئ در صورتی که قبول کند صحیح است.(2) و در ماده 724 قانون مدنی آمده است: «حواله عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمّه مدیون به ذمّه شخص ثالثی منتقل میگردد و مدیون را (محیل) طلبکار را (محتال) و شخص ثالث را (محال علیه) گویند».

5- عدم صحّت حواله کودک

از شرایط صحّت حواله کمال محیل، محتال و محال علیه(3) ، به عقل، بلوغ و رشد است، بنابراین حواله کودک صحیح نیست، هرچند ممیّز باشد، این حکم مورد توافق است و به دلیل روشن بودن آن فقها به طور جداگانه به آن نپرداخته اند.(4) البته بعضی گفته اند شرایطی که در دیگر عقود معتبر است در عقد حواله نیز باید رعایت گردد.(5)

مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی نگاشته اند: شرایطی که در ضمان معتبر است یعنی بلوغ، عقل، رشد و اختیار، در حواله نیز شرط است. افزون بر این لازم است محتال (طلبکار) به دلیل مفلّس شدن محجور از تصرّف در اموال خود نباشد.(6)

حال آیا کودک ممیّز میتواند با اذن ولی شرعی اقدام به حواله نماید بحث در آن به همان صورتی است که در خرید و فروش و رهن گذشت.(7)

ص:245


1- (1) المبسوط 288:2؛ شرائع الاسلام 112:2؛ قواعد الاحکام 162:2؛ تذکرة الفقهاء 436:14؛ مجمع الفائدة والبرهان 305:9.
2- (2) همان.
3- (3) در مورد کمال «محال علیه» اختلاف نظر وجود دارد؛ همان منابع قبل.
4- (4) مجمع الفائدة والبرهان 309:9.
5- (5) مسالک الافهام 214:4؛ الروضة البهیة 136:4؛ مهذب الاحکام 302:20.
6- (6) تفصیل الشریعة؛ کتاب المضاربة... الحواله والکفالة: 381.
7- (7) ر. ک: مجمع الفائدة والبرهان 308:9؛ موسوعة احکام الاطفال وادلتها 247:6.

6- حواله در حقوق مدنی

اطراف عقد حواله باید دارای اهلیّت برای معامله باشند، زیرا در عقد حواله هر یک از «محیل» و «محتال» و «محال علیه» تصرّف در اموال خود مینمایند و طبق مواد 210 تا 212 قانون مدنی آنها باید عاقل و بالغ و رشید باشند، در غیر این صورت حواله باطل است.(1)

7- مفهوم کفالت در لغت و اصطلاح

کفالت در لغت عرب اسم مصدر است و به معنی ضمان و تعهّد به کار میرود. از حیث لغت واژه کفالت اعمّ از ضمان است به طوری که اگر متعلق آن مال باشد، یعنی گفته شود: «تکفلت المال» معنای ضمان خواهد داشت و چنان چه متعلّق آن نفس واقع شود و گفته شود: «تکفلت النفس» در معنی کفالت به کار گرفته میشود.(2) و در فرهنگ فارسی کفالت به معنای عهده داری، سرپرستی و نگهداری به کار میرود.(3)

در اصطلاح فقهی برخی آن را تعهّد به نفس معنی کرده اند، این گونه که به موجب آن کفیل متعهّد میشود «مکفول» را که نسبت به «مکفول له» متعهّد و بدهکار است برای متعهّدله حاضر نماید.(4)

گروهی نیز آن را عقدی دانسته اند که به منظور تعهّد به نفس تشریع شده است.(5) بنابراین کفالت در حقیقت عقدی است که اثر آن التزام و تعهّد شخص ثالث است نسبت به حاضر نمودن بدهکار و تسلیم وی به طلبکار، هرگاه که او را بخواهد.(6) به این معنی که شخص ثالث به سود متعهّدله، ملتزم میشود که متعهّد و بدهکار وی را برای او حاضر کند.(7)

ص:246


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 367:2؛ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی عقود معین 407:4.
2- (2) ر. ک: الصحاح 1347:2؛ مختار الصحاح: 271؛ لسان العرب 589:11-590؛ مصباح المنیر: 536.
3- (3) ده خدا، لغت نامه 18411:12.
4- (4) مجمع الفائدة والبرهان 315:9؛ اللمعة الدمشقیة: 85؛ الروضه البهیة 151:4؛ ریاض المسائل 289:9.
5- (5) قواعد الاحکام 167:2؛ کشف الرموز 559:1؛ ایضاح الفوائد 98:2؛ مفتاح الکرامة 563:16.
6- (6) سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 190:2.
7- (7) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 150:6؛ تحریر الوسیلة 30:2.

در اصطلاح حقوقی نیز ماده 734 قانون مدنی کفالت را چنین تعریف کرده است: «کفالت عقدی است که به موجب آن، احد طرفین در مقابل دیگر، احضار شخص ثالثی را تعهّد میکند، متعهّد را کفیل، شخص ثالث را مکفول و طرف دیگر را مکفول له میگویند».

8- صحّت کفالت از کودک

در انعقاد کفالت شرط است کفیل، بالغ، عاقل و رشید باشد و بتواند در اموال خود تصرّف نماید، بنابراین کودک و مجنون نمیتوانند کفالت نمایند، زیرا از تصرّف در اموال خود ممنوع میباشند. لیکن صحیح است از کودک و مجنون کفالت شود. به عبارت دیگر در «مکفول» بلوغ، عقل، رشد و اختیار شرط نیست، بدین جهت جایز است از کودک در صورتی که ولی شرعی او قبول کند کفالت شود.(1) دلیل این حکم روشن است، زیرا مکفول طرف عقد کفالت نیست. هم چنین صحیح است کودک «مکفول له» قرار گیرد و برای او کفالت شود، زیرا اوصاف مزبور در مکفول له شرط نیست.(2)

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره میگوید: در مکفول له بلوغ و عقل معتبر نیست، هرچند طرف عقد کفالت باشد، بدین جهت کفالت برای کودک با اذن ولی و قبول وی صحیح است و با قبول ولی کودک، دلیلی برای بطلان آن وجود ندارد، چرا که کفیل متعهّد میشود مدیون را برای مکفول له در موعد مقرّر جهت استیفای حق از وی حاضر نماید در این صورت حقی از کودک تضییع نمیگردد.(3)

9- کفالت در حقوق مدنی

طرفین کفالت باید اهلیّت برای معامله داشته باشند، زیرا آنان غیر مستقیم در امور مالی خود تصرّف مینمایند و طبق ماده 740 قانون مدنی کفیل باید مکفول را در زمان و مکانی که

ص:247


1- (1) تذکرة الفقهاء 392:14؛ مسالک الافهام 234:4؛ جواهر الکلام 186:26؛ تحریر الوسیلة 30:2؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... والکفالة: 393.
2- (2) همان منابع؛ وسیله النجاة مع تعالیق الامام الخمینی: 503؛ سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 190:2؛ مهذب الاحکام 341:20.
3- (3) تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... الحواله والکفالة: 393-394.

تعهّد کرده است، حاضر نماید، در غیر این صورت باید از عهده حقی که بر عهده مکفول ثابت میشود، برآید. ولی در مکفول اهلیّت شرط نیست و میتوان از محجور مانند کودک، سفیه و مفلّس کفالت نمود، زیرا مکفول هیچ گونه مداخله ای در انعقاد عقد کفالت ندارد.(1)

10- مفهوم صلح در لغت و اصطلاح

صلح مصدر است و در لغت به معنی سازش کردن، آشتی، تسالم و توافق است، ضد مخاصمه و تخاصم.(2) در اصطلاح فقها عقدی است که برای قطع مخاصمه تشریع شده است.(3)

بعضی از اعلام فقهای معاصر فرموده اند: «صلح عبارت از تراضی و تسالم بر امری است، خواه تملیک عین باشد، یا منفعت، یا اسقاط دین، یا حق و یا غیر آن با عوض یا مجّانی».(4) هم چنین به گفته بعضی از اساتید حقوق مدنی: «عقد مصالحه عقدی است بینام که فاقد عناصر و احکام اختصاصی عقود دیگر است».(5)

11- عدم جواز صلح کودک

شرط است طرفین عقد صلح، بالغ و رشید باشند و نسبت به آن چیزی که صلح به خاطر آن واقع شده، جائز التصرف باشند، بدین جهت صلح کودک صحیح نیست و اثری بر آن مترتب نمیشود، هرچند ممیز باشد.(6) ادلّه ای که برای عدم صحّت معاملات و رهن کودک به طور مطلق به آن استناد شده بود، در این بخش نیز میتواند دلیل قرار گیرد.(7)

هم چنین طبق ماده 190 به بعد قانون مدنی باید صلح مانند عقود دیگر دارای شرایط صحت از جمله، اهلیّت طرفین آن باشد، بنابراین مطابق قانون مدنی کودک نمیتواند طرف عقد صلح قرار گیرد.

ص:248


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 383:2.
2- (2) القاموس المحیط 322:1؛ مصباح المنیر: 345؛ لسان العرب 516:2-517؛ فرهنگ معین 2160:2.
3- (3) شرائع الاسلام 121:2؛ تذکرة الفقهاء 5:16.
4- (4) سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 192:2.
5- (5) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2356:3.
6- (6) ر. ک: قواعد الاحکام 172:2؛ تذکرة الفقهاء 17:16؛ جامع المقاصد 410:5؛ تحریر الوسیلة 517:1؛ مهذب الاحکام 172:18.
7- (7) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 271:6 الی 274.

گفتار چهارم: شرکت، مضاربه، مزارعه، ودیعه، عاریه

الف: شرکت

1. مفهوم شرکت در لغت و اصطلاح

شرکت (با کسر شین و سکون را) بر وزن «نعمت» یا (با فتح شین و کسر را) بر وزن «کَلِمَه» در لغت عربی به این معنی است که برای دو نفر یا بیش تر در چیزی به طور اشاعه سهم و نصیبی باشد.(1)

شرکت در اصطلاح فقهی(2) و حقوقی(3) نیز به همان معنای لغوی و عرفی به کار رفته است. بنابراین هر ذرّه ای از ذرّات مالی که متعلق شرکت واقع شده ملک دو مالک یا چند مالک به صورت مشاع میباشد. مال مشاع یا مشترک میتواند عین خارجی باشد، مانند خانه و باغ مشترک و میتواند منفعت باشد مانند منفعت خانه مورد اجاره که در اثر فوت مستأجر به ورثه منتقل شده باشد و یا حق باشد مانند حق خیار، حق شفعه، که در نتیجه فوت مورّث به ورثه منتقل شده است.

شرکت در اثر پیدایش سببی از اسباب معیّن پیدا میشود. این اسباب بر دو قسم است؛ اختیاری و قهری که به این اعتبار دو نوع شرکت اختیاری و قهری به وجود میآید.

ص:249


1- (1) ر. ک: مصباح المنیر: 311؛ القاموس المحیط 420:3؛ تاج العروس 591:13؛ معجم الوسیط: 480.
2- (2) ر. ک: شرایع الاسلام 129:2؛ المختصر النافع: 239؛ ایضاح الفوائد 298:2؛ المهذب البارع 543:2؛ جامع المقاصد 7:8؛ مهذب الاحکام 6:20.
3- (3) ماده «571» قانون مدنی.

1. شرکت اختیاری: در نتیجه یکی از امور زیر پیدا میشود:

الف: شرکت ممکن است در نتیجه عقدی از عقود حاصل گردد، چنان که چند نفر ملکی را خریداری کنند یا آن را اجاره نمایند و یا به آنها هبه شود.

ب: عمل شرکا: شرکت ممکن است در نتیجه عمل شرکا باشد، از قبیل مزج اختیاری اجناس برای مقاصدی که مورد نظر شرکا است.

2. شرکت قهری: که در نتیجه ارث یا امتزاج پیدا میشود.(1)

2. بطلان تصرّف کودک در شرکت

برای شرکت احکام مختلفی است از جمله این که هیچ یک از شرکا نمیتواند بدون اجازه شرکای دیگر در مال مشترک تصرفی نماید،(2) زیرا تصرّف هر یک در سهم مشاع خود موجب تصرّف او در سهام دیگران خواهد بود و بدون اجازه شرکا، تجاوز به حقوق آنان میباشد. این تصرّف اعم از تصرّف مادی (مانند سکونت در خانه، تعمیر و تخریب) یاتصرّف غیر مادی (مانند فروش، اجاره، هبه و رهن) میباشد. به هر صورت باید مباشر این تصرّفات اهل تصرّف باشد و چون کودک اهل تصرّف نیست، حق دخالت در این امور را ندارد، بنابراین نمیتواند به دیگر شرکا اذن در تصرّف دهد یا حق خود را بفروشد، و یا اجاره دهد، بلکه باید ولی او به انجام آن اقدام نماید.(3)

هم چنین باید دانست که قسمی از شرکت (شرکت اختیاری) عقدی از عقود معاوضی و مالی میباشد و باید ارکان معیّنی داشته باشد، از جمله این که ایجاد کنندگان شرکت باید داری شرایط لازم در دیگر عقود باشند، بنابراین بلوغ، عقل و رشد در آنها شرط است.

علامه حلّی در این باره مینویسد: «رکن اوّل در شرکت تجاری دو طرف عقد میباشند و شرط است بالغ، عاقل و دارای اختیار و قصد و جایز التصرّف باشند و ضابطه

ص:250


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 205:2-206.
2- (2) ر. ک: شرائع الاسلام 130:2؛ الحدائق الناضرة 149:21؛ الروضة البهیة 202:4؛ جواهر الکلام 305:26.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 283:6.

کلی در آن ها، این که برای وکالت اهلیّت داشته باشند، زیرا هر یک از دو شریک در تمام مال دخالت میکند در آن چه حق خود اوست، چون مالک است و نسبت به حق شریک خود چون به او اذن داده است، بنابراین او وکیل شریک خود میباشد، در عین حال موکل او نیز میباشد، زیرا به وی وکالت داده در مال او تصرّف نماید، ولی وکالت کودک صحیح نیست، زیرا کلام او از نظر شرعی بیتأثیر است.(1) عبارات برخی دیگر از فقها نیز شبیه آن چه ذکر شد، میباشد.(2)

در قانون مدنی نیز در فصل هشتم از ماده 571 به بعد، مسائل شرکت مورد بحث قرار گرفته و آن چه از نوشتارهای فقها در مورد شرکت کودک استفاده شد از مواد مزبور به اجمال استفاده میگردد.

ب: مضاربه

1. مفهوم مضاربه در لغت و اصطلاح

مضاربه مصدر باب مفاعله واژه ای عربی است و معادل فارسی ندارد، این کلمه مشتق از «ضرب» به معنی سیر نمودن در زمین میباشد.(3)

از آن جا که شخص مسافر به ویژه در زمان های گذشته میبایست پا را بر زمین زند و طی طریق کند، این پا زدن در زمین را «ضرب فی الارض» میگفتند که کنایه از مسافرت است و به مسافرت در زمین برای این نوع از تجارت «مضاربه» گفته شده است، که گویا شخص عامل پا را بر زمین میزند و شخص صاحب مال هم پولش را بر زمین میزند، البتّه این معنا برای زمانی بوده که برای تجارت از محلّی به محل دیگر طی طریق مینمودند، ولی امروزه که غالباً در یک منطقه یا با تلفن و یا واسطه تجارت مینمایند، این واژه همچنان مصطلح است.

ص:251


1- (1) تذکرة الفقهاء 323:16.
2- (2) جامع المقاصد 13:8-14؛ الحدائق الناضرة 151:21؛ تحریر الوسیلة 573:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 279:5؛ مستمسک العروة الوثقی 24:13؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة، الشرکة: 102.
3- (3) ابن قتیبه، غریب الحدیث 32:1؛ لسان العرب 544:1؛ القاموس المحیط 127:1؛ مجمع البحرین 1072:2.

به معامله مزبور (مضاربه) قراض و مقارضه نیز گفته میشود این واژه از «قرض» گرفته شده و از نظر مفهوم همان معنای مضاربه را دارد، هرچند دو لفظ مختلف میباشند، چه این که قرض به معنی بریدن و قطع کردن آمده و وجه تسمیه معامله مزبور به «قراض» ازآن نظر است که مالک قطعه ای از مال خود را میبرد و به عامل میدهد که با آن معامله کند به هر صورت در مضاربه مالک مقداری از مال خود را در اختیار دیگری (عامل) قرار میدهد تا با آن تجارت کند و سود حاصل از تجارت بین طرفین تقسیم شود.(1)

مقصود از مضاربه در اصطلاح فقها نیز همان معنای لغوی است در عبارات برخی از فقها چنین آمده است: «مضاربه عبارت است از این که شخصی پولی را به عنوان تجارت به دیگری میدهد تا با آن تجارت کند و سود حاصله به نحو معیّن بین آنان تقسیم شود».(2)

2. عدم صحّت مضاربه کودک

شرط است دو طرف عقد مضاربه (مالک و عامل) بالغ، عاقل، رشید و جایز التصرف در مال خویش باشند، بدان جهت مضاربه کودک و مجنون صحیح نیست،(3) زیرا اینان مجاز به تصرّف در اموال خود نیستند. ادلّه ای که در بطلان بیع کودک اقامه شد در این بخش نیز دلیل قرار میگیرد.

یکی از بزرگان فقها معاصر در شرح کلام صاحب عروة الوثقی - مبنی بر این که در مجری عقد مضاربه، بلوغ، عقل و اختیار شرط است - مینویسد: این امور در جمیع مواردی که انسان تصرّف در مال و یا جان خود داشته باشد، لازم میباشد و ادلّه آن در کتاب حجر ذکر میشود. هم چنین فقها بخشی از آن ادلّه را در کتاب بیع بیان میکنند، زیرا اوّلین کتابی است که در آن تصرّفات اعتباری مورد بحث و تحقیق قرار میگیرد.(4) بر طبق دیدگاهی که تصرّفات

ص:252


1- (1) همان منابع.
2- (2) اللمعة الدمشقیه: 89؛ الروضة البهیة 211:4؛ مستمسک العروة الوثقی 237:12؛ موسوعة الامام خویی 4:31؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 145:5-146؛ الحدائق الناضرة 199:21.
3- (3) ر. ک: جامع المقاصد 57:8؛ تحریر الاحکام الشرعیة 244:3؛ تحریر الوسیلة 558:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 147:5؛ سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 124:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب المضاربة): 13.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 241:12.

کودک ممیّز در اموال خود با اذن ولی را جایز میشمرد (که به نظر ما قوی میباشد) مضاربه کودک نیز به شرط این که با اذن ولی و به مصلحت وی باشد، جایز است. بعضی از مذاهب اهل سنت نیز آن را جایز دانسته اند.(1)

3. مضاربه کودک در حقوق مدنی

در حقوق مدنی مضاربه از عقود دانسته شده و باید دارای شرایط اساسی صحّت معامله که در ماده 190 و 210 قانون مدنی و بعد از آن، بیان شده باشد و هرگاه یکی از آن شرایط را فاقد گردد، عقد مضاربه باطل خواهد بود.(2) بر این اساس چون کودک اهلیّت انجام معامله و اجرای عقد را ندارد مضاربه او به استناد مواد فوق باطل است.

ج: مزارعه

1. مفهوم مزارعه در لغت و اصطلاح

مزارعه مصدر باب مفاعله از مادّه زرع در زمین است و معنی آن کشت کردن دو نفر با یکدیگر است(3) و مقصود از آن در اصطلاح فقهی، عقدی است که یک طرف زمینی را برای زراعت در مدّتی معلوم در اختیار دیگری میگذارد و حاصل آن طبق توافق انجام شده بین آنان تقسیم میگردد.(4)

یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی میگوید: «از نظر تحلیل حقوقی، مزارعه شرکتی است بین مالک (مزارع) و زارع (عامل) که از یک طرف انتفاع از زمین و از طرف دیگر کار به عنوان سرمایه گذارده میشود و عوامل لازم دیگر را برای کشت یکی از طرفین نیز عهده دار میگردد و محصولی که به دست میآید مانند سود شرکت به نسبتی که طرفین با یکدیگر قرار میدهند، بین خود تقسیم میکنند».(5)

ص:253


1- (1) ابن قدامه، المقنع: 97؛ المغنی والشرح الکبیر 533:4؛ المُبدع 319:4؛ کشاف القناع 533:3.
2- (2) سید حسن امامی، حقوق مدنی 174:2.
3- (3) لسان العرب 141:8؛ مصباح المنیر: 252؛ مجمع البحرین 770:2.
4- (4) ر. ک: شرائع الاسلام 149:2؛ قواعد الاحکام 311:2؛ مسالک الافهام 7:5؛ جواهر الکلام 2:27.
5- (5) سید حسن امامی، حقوق مدنی 143:2.

2. صحت مزارعه کودک

مزارعه توسط کودک غیر ممیّز، باطل و بیاثر است، ولی نسبت به ممیّز دو نظر مطرح است.

الف: مشهور فقها آن را باطل میدانند، بعضی از فقیهان به آن تصریح نموده اند(1) و برخی دیگر از اطلاق عبارات شان به دست میآید.(2) مستند این نظر ادلّه ای است که برای بطلان بیع کودک به طور مطلق اقامه شده و پیش تر ذکر گردید.

ب: قول دیگری که برخی از فقها پذیرفته اند و قوی هم به نظر میرسد، این است که مزارعه توسط کودک با اذن ولی شرعی صحیح است.(3) مرحوم کاشف الغطا در این باره مینویسد: «شرط است دو طرفی که عقد مزارعه را جاری میسازند عاقل باشند، ولی شرط نیست بالغ باشند، بنابراین مزارعه کودکی که ولی به او اذن داده صحیح است.(4) این نظر از کلمات برخی دیگر از فقها نیز استفاده میشود».(5)

به هر صورت ظاهراً دلیلی بر بطلان مزارعه کودک ممیّز، در صورتی که با اذن ولی شرعی انجام پذیرد و مصلحت او در آن رعایت شود، وجود ندارد، اعم از این که کودک زارع باشد و در زمین مالک زراعت نماید یا این که زمین مالکی خود را جهت مزارعه در اختیار زارع قرار دهد. قانون مدنی نیز مزارعه را از عقود معیّنه میداند که باید دارای شرایط اساسی صحت بر معامله مذکور در ماده 190 باشد، در غیر این صورت باطل خواهد بود.(6)

ص:254


1- (1) مختلف الشیعة 150:6؛ قواعد الاحکام 311:2؛ مفتاح الکرامة 21:20؛ تحریر الوسیلة 584:1؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... والمزارعه: 140؛ مستمسک العروة الوثقی 54:13.
2- (2) جواهر الکلام 3:27-4؛ مسالک الافهام 7:5-8.
3- (3) المهذب 19:2-20؛ مجمع الفائدة والبرهان 152:8-153.
4- (4) تحریر المجلة 26:4.
5- (5) ر. ک: تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 277:3-278؛ محقق خراسانی، حاشیة المکاسب: 46؛ سیدمحمد کاظم یزدی، حاشیة المکاسب 16:2-17؛ محقق ایروانی، حاشیة المکاسب 166:2؛ امام خمینی، کتاب البیع 30:2؛ مصباح الفقاهة 534:2.
6- (6) سید حسن امامی، حقوق مدنی 143:2.

د: ودیعه

1. مفهوم ودیعه در لغت و اصطلاح

ودیعه بر وزن «فعیله» و جمع آن «ودائع» به معنی مستقر نمودن، سپردن و درخواست نیابت در حفظ مال است. «أوْدَعْتُه مالاً» یعنی مالی را به عنوان ودیعه به او دادم و درخواست نمودم آن را محافظت نماید.(1) فقها با اختلاف در تعبیر آن را این گونه تعریف کرده اند: «ودیعه عقدی است که به موجب آن مالک مال خود را به فرد امینی میسپارد و درخواست محافظت از آن را دارد».(2)

مرحوم آیت الله خویی میگوید: «ودیعه از عقود جایزه میباشد و نتیجه آن درخواست حفظ مال از شخص امین است.(3)

در ماده 607 قانون مدنی آمده است: «ودیعه عقدی است که به موجب آن یک نفر مال خود را به دیگری میسپارد برای آن که آن را مجاناً نگاه دارد». از دیدگاه فقهی و حقوقی ودیعه در زمره امانات مالکانه است، زیرا مالک به اختیار و در نتیجه پیمانی که با دیگری میبندد، مال خویش را به او میسپارد تا از آن نگاهداری کند. بدین ترتیب ودیعه نوعی «استنابه» است که به منظور حفظ مال انجام میشود، یعنی مالک بدین وسیله «امین» را نایب خود قرار میدهد.

ویژگی ودیعه در این است که در سایر قراردادها، نیابتی که داده میشود به منظور انجام سایر تصرفات است، چنان که در عقد اجاره مقصود اصلی طرفین، تملیک منافع به مستأجر است، لیکن چون انتفاع از عین ایجاب میکند که در تصرّف مستأجر باشد، نیابت در حفظ مال نیز به او داده میشود. به همین جهت قواعد عمومی مربوط به امانت و رابطه امین با مالک و مسئولیت های ناشی از این رابطه در ودیعه مطرح میشود و آن را امانت به معنی خاص نامیده اند.(4)

ص:255


1- (1) ر. ک: لسان العرب 387:8-386؛ مصباح المنیر: 653؛ الصحاح 998:2؛ مجمع البحرین 1920:3.
2- (2) تذکرة الفقهاء 144:16؛ قواعد الاحکام 183:2؛ جامع المقاصد 7:6.
3- (3) منهاج الصالحین 133:2
4- (4) ر. ک: ریاض المسائل 409:9؛ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی عقود معین 8:4-9.

به هر صورت عقد ودیعه دارای دو طرف است: یکی مودّع یا امانت گذار، یعنی کسی که مال خود را به دیگری میسپارد و دیگری «مستودع» یا امین و یا امانت دار، یعنی کسی که مال طرف را برای نگهداری میپذیرد.

2. عدم صحّت ودیعه کودک

به اتفاق فقها شرط است دو طرف عقد ودیعه (متعاقدان) عاقل و بالغ و رشید و جایز التصرف در اموال خود باشند.(1) بنابراین ودیعه کودک صحیح نیست، زیرا اهلیّت تصرّف در اموال خود را ندارد. هم چنین بر او واجب نیست ودیعه را حفظ نماید. به عبارت دیگر، بعد از آن که مستودع، ودیعه را تحویل گرفت بر او واجب است آن را حفظ نماید(2). ولی کودک به دلیل این که مکلّف نیست نمیتوان او را ملزم به حفظ ودیعه نمود، از این رو بر ودیعه او اثری مترتب نمیشود.

هم چنین در ودیعه رضایت طرفین شرط است و رضایت کودک بیاثر است، اعم از این که ودیعه بدهد و یا بپذیرد. البتّه در صورتی که در دادن ودیعه و قبول آن، از طرف ولی مأذون باشد، به گونه ای که حفظ ودیعه و ردّ آن، بر ولی واجب باشد و کودک فقط واسطه در اجرای عقد باشد، ودیعه وی صحیح است، بعضی از فقها به این مسأله تصریح نموده اند.(3)

از دیدگاه حقوق مدنی نیز چنان که گذشت، ودیعه عقدی است از عقود معیّنه و طرفین آن باید دارای شرایط اساسی برای صحت معامله مذکور در ماده 190 قانون مدنی باشند.

3. ضمان در ودیعه کودک

به اجماع فقها، ودیعه امانت شرعی است و گیرنده آن بدون تعدّی و تفریط ضامن نیست.(4) این حکم مربوط به افراد مکلّف است و امّا اگر کودکی مالی را در نزد بالغی به

ص:256


1- (1) ر. ک: تذکرة الفقهاء 149:16-150؛ قواعد الاحکام 183:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 276:10؛ جامع المقاصد 8:6؛ تحریر الوسیلة 548:1.
2- (2) جواهر الکلام 116:27؛ الروضة البهیة 232:4.
3- (3) جواهر الکلام 116:27.
4- (4) همان: 102.

ودیعه گذارد، جایز نیست آن را بپذیرد. اگر پذیرفت در هر صورت ضامن است، خواه افراط یا تفریط نموده باشد یا خیر، البته واجب است آن را به ولی کودک تحویل دهد این حکم مورد توافق فقها است.(1)

دلیل بر وجوب ردّ ودیعه به ولی کودک روایت معروفی است از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میباشد که فرموده است: بر کسی که چیزی را از دیگری گرفته واجب است آن را برگرداند. «عَلَی الیَدِ مَا أخَذَتْ حَتَّی تُؤَدِّیَ»(2)یا «حَتّی تُؤدیه»(3). ضمن این که کودک اهلیّت اذن دادن را ندارد، در این صورت مستودع (تحویل گیرنده ودیعه) بدون اذن شرعی آن را تحویل گرفته و ضامن است.(4)

آن چه ذکر شد، مربوط به موردی است که خوف تلف آن نباشد. امّا اگر مکلف بترسد از این که آن چه در اختیار کودک است، تلف گردد و به این جهت آن را از او بگیرد، ضامن نیست، البتّه واجب است آن را به ولی کودک برساند.(5) امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «اگر مکلّف نگران باشد از این که مال در دست کودک تلف میشود و به جهت حفظ آن به عنوان وظیفه شرعی (از باب حسبه) آن را از وی بگیرد، منعی ندارد و در این جهت أخذ او به عنوان ودیعه و امانت مالکی محسوب نمیشود بلکه امانت شرعی است و واجب است آن را حفظ نموده به مالک آن برساند یا به او اعلام نماید که در نزد اوست و اگر تلف شود ضامن نیست.(6)

دلیل عدم ضمان در این مورد بدین جهت است که او به عنوان حسبه و وظیفه شرعی اقدام نموده و محسن محسوب میشود و به فرموده قرآن کریم: (ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ) بر احسان کننده مسئولیتی نیست.(7)

ص:257


1- (1) المبسوط 366:3-367؛ شرائع الاسلام 164:2؛ تذکرة الفقهاء 149:16؛ ارشاد الاذهان 437:1؛ مجمع الفائدة والبرهان، 276:10.
2- (2) المبسوط 349:3؛ عوالی اللآلی 3: باب الودیعة، ح 3.
3- (3) مستدرک الوسائل 7:14-8 باب 1 من ابواب، کتاب الودیعة، ح 12.
4- (4) الروضة البهیة 240:4؛ مسالک الافهام 92:5-93.
5- (5) تذکرة الفقهاء 149:16؛ مسالک الافهام 93:5؛ الروضه البهیة 240:4؛ کفایة الاحکام 693:1؛ مفتاح الکرامة 205:17-206.
6- (6) تحریر الوسیلة 548:1.
7- (7) سوره توبه 91:9.

4. عدم ضمان کودک در تلف ودیعه

چنان که ذکر شد در مودع (ودیعه گذار) و مستودع (ودیعه پذیر) بلوغ و عقل، شرط است، حال اگر مکلّف مال خود را در نزد کودک به ودیعه گذارد و تلف شود کودک ضامن نیست، هر چند در حفظ آن کوتاهی و تفریط نموده باشد، ولی وی نیز ضامن نمیباشد، ظاهراً این حکم مورد توافق فقها است(1) ، زیرا صاحب مال با ودیعه گذاشتن در نزد کودک در حقیقت مال خویش را تلف نموده وکسی که حفظ مال و ادای امانت بر او واجب نیست را بر مال خود مسلّط نموده است.(2)

اما این پرسش مطرح است، اگر کودک آن را اتلاف نماید، آیا ضامن است یا خیر؟ در این باره چند نظر مطرح است.

الف: دیدگاه مشهور فقها که قوی هم به نظر میرسد، ضمان کودک در صورت اتلاف است،(3) زیرا اتلاف مال دیگری در صورتی که بدون اذن صاحب مال صورت پذیرد، موجب ضمان است، خواه اتلاف کننده کودک باشد یا مکلّف. به عبارت دیگر، اتلاف سبب ضمان است وسبب حکم وضعی است که مشترک بین صغیر و کبیر میباشد.

ب: نظریه دوم: عدم ضمان میباشد، زیرا ودیعه دهنده خود کودک را بر مال خویش مسلّط ساخته و سبب اتلاف شده است.(4) به اعتقاد این دسته از فقها در این صورت کودک که مباشر در اتلاف است، ضعیف تر از مالک که سبب آن بوده میباشد.

ج: نظریه سوم: بین کودک ممیّز و غیر ممیّز تفصیل داده و فقط کودک ممیّز را ضامن میداند.(5) ولی چنان که بعضی از فقها فرموده اند: «اتلاف به طور مطلق سبب ضمان است و در این حکم بین مکلّف و غیر مکلّف و کودک ممیّز و غیر ممیّز فرقی نیست».(6)

ص:258


1- (1) شرائع الاسلام 164:2؛ تذکرة الفقهاء 150:16؛ المبسوط 366:3؛ السرائر 441:2؛ جامع المقاصد 9:6؛ جواهرالکلام 116:27..
2- (2) مسالک الافهام 93:5.
3- (3) همان.
4- (4) تذکرة الفقهاء 150:16؛ جامع المقاصد 9:6.
5- (5) جامع المقاصد 9:6.
6- (6) جواهر الکلام 117:27.

ه -: عاریه

1. مفهوم عاریه در لغت و اصطلاح

عاریه (با تشدید یا تخفیف آن)(1) به گفته بعضی از لغویّین اسم است از «اعاره» یعنی چیزی را به عنوان امانت از دیگری طلب کردن.(2) بعضی دیگر آن را مشتق از «عار» دانسته اند که به معنی عیب و ننگ است، چون عاریه خواستن ننگ و عار دارد.(3)

عاریه در اصطلاح فقها عقدی است که به موجب آن مالک مال معیّن، به عاریه گیرنده اجازه میدهد که از عین مال او منتفع گردد.(4) تعریف ودیعه در ماده 635 قانون مدنی نیز نزدیک به همین است. یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی آن را این گونه تعریف کرده است: «عاریه عقدی است جایز که مالک منافع مال معیّن به دیگری اذن بهره برداری مجانی از آن مال را میدهد (اباحه منافع).(5)

ارکان عاریه عبارتند از:

1 - معیر یا عاریه دهنده، یعنی کسی که مال خود را به دیگری میدهد تا از آن منتفع شود.

2 - مستعیر یا عاریه گیرنده، یعنی کسی که مال دیگری را میگیرد تا از آن انتفاع برد.

3 - عین مستعاره و آن هر مالی است که انتفاع از آن با وجود بقای عین شرعاً صحیح است.(6)

به هر صورت عاریه از عقود جایز میباشد و در نزد مستعیر امانت است و اگر بدون تعدّی و تفریط تلف شده ضامن نیست.(7)

ص:259


1- (1) لسان العرب 618:4-619؛ مجمع البحرین 1292:2.
2- (2) مصباح المنیر: 437.
3- (3) ابن اثیر، النهایة 320:3؛ لسان العرب 618:4-619.
4- (4) شرائع الاسلام 171:2؛ تذکرة الفقهاء 231:16؛ ریاض المسائل 439:9؛ تحریر الوسیلة 543:1.
5- (5) مبسوط در ترمینولوژی، حقوق مدنی 2473:4.
6- (6) جواهر الکلام 161:27 و 169.
7- (7) جواهر الکلام 183:27؛ جامع المقاصد 77:6؛ مسالک الافهام 138:5.

2. عدم صحت عاریه کودک

برای عاریه و ارکان آن شرایطی ذکر شده، از جمله این که لازم است معیر و متسعیر عاقل، بالغ و جایز التصرّف در اموال خویش باشند، بدین جهت، کودک به دلیل فقدان اوصاف مزبور نمیتواند، معیر یا مستعیر قرار گیرد.(1)

آن چه ذکر شد مربوط به موردی است که کودک به طور مستقل تصمیم بگیرد، امّا اگر با اذن ولی و با رعایت مصلحت به انجام ودیعه اقدام نماید، طبق دیدگاه مشهور فقها عاریه وی صحیح است، اعم از این که مال خود را عاریه دهد یا از مالک در جهت عاریه دادن مال نیابت کند و یا مالی را عاریه بگیرد،(2) زیرا اذن ولی شرعی در تحقق عقد ودیعه کافی است و به چیز دیگری نیاز نیست.(3)

به عبارت دیگر، چون عاریه از عقود جایز میباشد، در تحقق آن نیاز به لفظ نیست، بلکه با هر چیزی که دلالت بر رضایت معیر داشته باشد ایجاد میشود و چون معیر، ولی است اذن دادن به کودک به منزله ایجاب برای عقد ودیعه میباشد، بنابراین آن چه معتبر است اذن ولی شرعی است نه گفتار کودک، به همین جهت برخی از فقها معتقدند در این مسأله فرقی بین کودک ممیّز و غیر ممیّز نیست.(4)

در توضیح این دیدگاه و نقد و بررسی آن و نیز تفاوت آن با خرید و فروش توسط کودک، در «موسوعة احکام الاطفال»(5) مطالبی آمده برای مطالعه بیشتر به آن مراجعه شود.

3. عاریه کودک در حقوق مدنی

طرفین معامله باید دارای اهلیّت معامله (عقل، بلوغ و رشد) باشند و هرگاه یکی از آن دو اهلیّت نداشته باشند، عقد عاریه باطل است، مثلاً هرگاه معیر اهلیّت نداشته باشد و

ص:260


1- (1) ر. ک: شرائع الاسلام 171:2؛ تذکرة الفقهاء 237:16؛ اللمعة الدمشقیة: 91؛ مسالک الافهام 136:5؛ مجمع الفائدة والبرهان 356:10 و 363؛ تحریر الوسیلة 543:1؛ جواهر الکلام 160:27-161.
2- (2) همان.
3- (3) الروضة البهیة 257:4؛ ریاض المسائل 444:9.
4- (4) مسالک الافهام 136:5؛ مفتاح الکرامة 373:17.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 327:6 الی 330.

مستعیر جاهل به آن بوده باشد، مال در دست عاریه گیرنده امانت قانونی است و باید به ولی یا قیّم محجور که اداره امور او را عهده دار است، مسترد دارد و هرگاه استیفای منافع نموده اجرت المثل آن را بپردازد و در صورتی که آن را رد نکند در حکم غاصب است و مسئول تلف و عیب و نقصی که در آن حاصل میشود خواهد بود و نسبت به مدّتی که آن را در تصرّف نموده باید اجرة المثل بپردازد، اگر چه استیفای منفعت نکرده باشد و در صورتی که مستعیر عالم به عدم اهلیّت معیر باشد و مال را به عنوان عاریه از او تحویل بگیرد، غاصب محسوب میگردد، زیرا محجور حق تصرّف در مال خود را ندارد.(1)

ص:261


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 256:2.

گفتار پنجم: وکالت، وقف، هبه، صدقه، اجاره و اقرار

الف: وکالت

1. مفهوم وکالت در لغت و اصطلاح

وکالت (باکسر و فتح واو) مصدر است و نیز اسم از توکیل و مشتق از فعل «وکّل» به معنی تفویض کردن، واگذار نمودن میباشد.(1)

فقها امامیه با اختلاف در تعبیر آن را این گونه تعریف کرده اند: وکالت، عقدی است جایز که به موجب آن فردی دیگری را برای انجام امری در زمان حیات خود نایب قرار میدهد.(2) هم چنین قانون مدنی در ماده 656 وکالت را نزدیک به همین مفهوم تعریف نموده است.

ارکان وکالت عبارت است از: 1 - عقد 2 - موکّل 3 - وکیل 4 - متعلق وکالت، یعنی چیزی که برای انجام آن موکّل، وکیل را نایب خود قرار میدهد.

2. وکالت نمودن کودک

بیتردید کودک غیر ممیّز نمیتواند وکالت نماید، ولی در مورد کودک ممیّز چند نظر مطرح است.

الف: بسیاری از فقها بلوغ و عقل را از شرایط وکیل دانسته و به همین جهت وکالت کودک را صحیح نمیدانند، هر چند ممیّز و نزدیک به بلوغ باشد.(3) ادلّه ای که برای اثبات

ص:262


1- (1) لسان العرب 736:11؛ مصباح المنیر: 670؛ مجمع البحرین 1970:3.
2- (2) التنقیح الرائع 278:2؛ المهذب البارع 29:3؛ ریاض المسائل 53:10؛ تحریر الوسیلة 34:2.
3- (3) الخلاف 353:3؛ قواعد الاحکام 352:2؛ ایضاح الفوائد 336:2؛ الروضة البهیة 373:4-374؛ جامع المقاصد 195:8.

این نظر به آن استناد شده همان است که در مسأله عدم صحت بیع کودک به طور مطلق گذشت و به آن جواب داده شد.

ب: در مقابل، برخی دیگر وکالت کودک در صورتی که از طرف ولی، مأذون باشد را صحیح میدانند.(1)

یکی از اعلام فقها معاصر در این باره مینویسد: «جایز است کودک از دیگری وکالت نماید، موکّل ولی باشد یا غیر او، هرچند مأذون از طرف ولی نباشد و انجام امر مورد وکالت را خود به تنهایی و به طور مستقل انجام دهد تا چه رسد به این که ولی به او اذن دهد و یا فقط وکیل باشد در اجرای صیغه».(2)

دلیل این حکم عمومات و اطلاقات ادلّه وکالت است، زیرا هیچ دلیلی مبنی بر این که آن ادلّه مقید به بلوغ شده باشد یا لزوم شرط بلوغ آن ها را تخصیص زده باشد، وجود ندارد.

به عبارت روشن تر، هیچ دلیلی وجود ندارد که وکالت اختصاص به مکلّفین داشته باشد، بنابراین به مقتضای اصل باید تصرّف کودک در مال دیگری به وکالت از طرف او جایز باشد.(3) البته چنان که پیش تر گذشت در این موارد احتیاط این است که باید کودک از طرف ولی، مأذون باشد.

ج: برخی دیگر از فقها قائل به تفصیل شده و گفته اند که فقط وکالت کودک ده ساله در وجوه برّیه و انجام کارهای نیک صحیح است.(4) مستند این نظر بعضی از روایات است که در عنوان بعدی ذکر خواهد شد.

3. وکیل گرفتن کودک

به اتفاق فقها، موکّل در موردی می تواند وکیل بگیرد که حق تصرّف داشته باشد، خواه به عنوان ملک خود و خواه به جهت حق مولّی علیه، مثل پدر و جدّ پدری که حق

ص:263


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 505:9؛ مصباح الفقاهة 534:2؛ تحریر الوسیلة 35:2؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... الوکاله: 415؛ ر. ک: ریاض المسائل 77:10.
2- (2) مصباح الفقاهة 534:2-535.
3- (3) ؛ مهذب الاحکام 200:21.
4- (4) تذکرة الفقهاء 30:15؛ جامع المقاصد 195:8؛ جواهر الکلام 393:27.

دارند در اموال کودکان صغیر تصرّف داشته باشد، زیرا وکیل حق تصرّف در متعلق وکالت را از موکّل میگیرد و از ناحیه او مالک تصرّف میگردد، بنابراین کسی که قادر بر تصرّف نیست و حق آن را ندارد، نمیتواند به دیگری تملیک نماید، بر این اساس کودک غیر ممیّز نمیتواند دیگری را وکیل خود قرار دهد. امّا در مورد کودک ممیّز چند دیدگاه مطرح است.

الف: برخی از فقها معتقدند صحیح نیست.(1) اینان بلوغ را در موکّل شرط میدانند.(2)

ب: برخی دیگر وکیل گرفتن کودک ممیّز را در صورتی که با اذن ولی انجام شود صحیح میدانند.(3) مستند این دیدگاه عموم و اطلاقات ادلّه میباشد.

ج: دیدگاه سوم معتقد است کودک ممیّز چنان چه به سن ده سالگی رسیده باشد، دراموری که انجام آن (مباشرت) برای او جایز است (کارهای خیر و پسندیده) میتواند وکیل بگیرد. این دیدگاه از جمع بندی نظریات برخی از فقها در مسائل مربوط به صدقه، هبه و بخشش، وصیّت و وکالت به دست میآید.(4)

مستند این دیدگاه، بعضی از روایات است، مانند این که در حدیث موثّق، امام باقر علیه السلام فرموده است: وقتی کودک ده ساله شد جایز است در اموال خود تصرّف کند... به این که صدقه دهد یا در امور معروف (خیر) و حق وصیّت نماید، این امور جایز است. قال: «إِذاأَتَی عَلَی الغُلامِ عَشرُ سِنِینَ فَاِنَّهُ یَجُوزُ لَهُ فِی مَالِهِ مَااعتَقَ أوْ تَصَدَّقَ أوْ أوصَی عَلی حَدِ مَعرُوفٍ و حَقٍّ فَهُوَ جَائِزٌ»(5)و روایات دیگر.(6)

ص:264


1- (1) قواعد الاحکام 350:2؛ الدروس الشرعیة 322:2؛ جامع المقاصد 183:8؛ کفایة الاحکام 677:1؛ مسالک الافهام 260:5.
2- (2) ایضاح الفوائد 334:2.
3- (3) مجمع الفائدة والبرهان 152:8-153؛ جامع المدارک 485:3؛ مهذب الاحکام 200:21.
4- (4) ر. ک: النهایة: 611؛ المقنعة: 667؛ المهذب 119:2؛ ریاض المسائل 73:10؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 204:6؛ مفتاح الکرامة 33:21 و موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 361:6 الی 363.
5- (5) وسائل الشیعة 362:19 باب 44 من ابواب احکام الوصایا، ح 4.
6- (6) همان، ح 2-3-5-6-8.

به این استدلال چنین ایراد شده که مفاد روایات جواز تصرّف کودک در مال خود در خصوص صدقه، وصیّت به حق و... میباشد و بین وکیل گرفتن کودک و جواز تصرّف در این امور ملازمه نیست، بنابراین باید حکم به عدم صحّت شود.(1)

4. وکالت کودک در حقوق مدنی

طبق ماده 656 قانون مدنی وکالت یکی از عقود معیّن است و باید دارای شرایط اساسی مذکور در ماده 190 قانون مزبور باشد، بنابراین طرفین عقد باید دارای اهلیّت برای معامله باشند. اهلیتی که قانون برای طرفین معامله لازم میداند از دو جهت است.

الف: از نظر تحقق قصد انشا که ماده اصلی و تشکیل دهنده عقد است، ازاین رو، طرفین عقد باید عاقل و بالغ، باشند، زیرا عقد بدون اراده حقیقی و انشایی، محقق نمیگردد و کسی که بالغ و عاقل نباشد نمیتواند اراده لازم را ابرازنماید، بدین جهت قانون، عبارت و قصد انشا صغیر غیر ممیّز و مجنون را مفید ندانسته است.

ب: از نظر جواز تصرّف در امور مالی، از این نظر هیچ یک از مجنون و صغیر، اعم از ممیّز وغیر ممیّز و هم چنین سفیه نمیتواند در امور مالی خود تصرّف نماید. خواه مال خود را به دیگری تملیک کند یا تعهّدی به او داشته باشد. خواه در مورد آن مال باشد یا عمل، زیرا تصرّفات آنان مصون از تضییع و تفریط نمیباشد. نتیجه آن که وکیل نمیتواند شخصی مجنون و صغیر غیر ممیّز باشد، زیرا قصد انشا آنان در قبول عقد وکالت اعتبار قانونی ندارد، ولی صغیر ممیّز و سفیه میتوانند در کلیه امور مالی و غیر مالی از طرف دیگری وکیل باشند، زیرا آن چه برای آنها ممنوع است تصرّف در اموال خودشان است، نه تصرّف در اموال دیگران با اجازه مالکین آنها، مگر آن که غیر مستقیم برای آنان ایجاد تعهّد نماید. به همین جهت است که ماده 682 قانون مدنی میگوید: «محجوریت موکّل موجب بطلان وکالت میشود، مگر در اموری که حجر مانع از توکیل در آنها نمیباشد و هم چنین است محجوریت وکیل، مگر در مواردی که حجر مانع از اقدام در آنها نباشد».(2)

ص:265


1- (1) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 361:6 الی 363.
2- (2) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 295:2-297.

ب: وقف

1. مفهوم وقف در لغت و اصطلاح

وقف در لغت به معنی نگاه داشتن و حبس است.(1) فقها با اندکی اختلاف در تعبیر آن را این گونه تعریف کرده اند: «وقف عقدی است که به موجب آن عین مال حبس و منافع آن تسبیل میگردد».(2)

مقصود از حبس نمودن عین مال، نگاه داشتن آن و منع از نقل و انتقال و هم چنین از تصرّفاتی است که موجب تلف عین گردد، زیرا منظور از وقف انتفاع همیشگی موقوف علیهم از مال موقوفه است. مقصود از تسبیل منافع، واگذاری منافع در راه خداوند و ائمه اطهار علیهم السلام و امور خیریه اجتماعی است.(3)

قانون مدنی نیز در ماده 55 آن را این گونه تعریف نموده است: «وقف عبارت است ازاین که عین مال، حبس ومنافع آن، تسبیل شود».

برای وقف در آیات و روایات ثواب بسیار ذکر شده است. در حدیث صحیح امام صادق علیه السلام فرموده است: بعد از مرگ عمل انسان منقطع و هیچ چیز که بتواند از آن بهره مند باشد برای او باقی نمیماند مگر سه عمل:

اول: صدقه جاریه و آن چه را که در زمان حیاتش وقف نموده بعد از مرگ باقی است و از آن بهره میبرد.

دوم: سنّت و روش نیکی که از خود به یادگار گذاشته است، بعد از مرگ از ثواب آن منتفع میشود.

سوم: فرزند نیکوکار که برای او دعا کند.

قال: «لَیسَ یَتبَعُ الرَّجُلَ بَعدَ مَوتِهِ مِنَ الْأجْرِ الاّ ثَلاثُ خِصالٍ: صَدَقَهٌ اجرَاهَا فِی حَیاتِهِ فَهِیَ تَجْرِی بَعْدَ مَوتِهِ، و سُنَّةُ هُدی سَنَّها فَهِیَ یُعمَلُ بِهَا بَعد مَوتِهِ،

ص:266


1- (1) مصباح المنیر: 669؛ القاموس المحیط 276:3؛ اقرب الموارد 816:5.
2- (2) شرائع الاسلام 211:2؛ تحریر الاحکام الشرعیة 289:3؛ الدروس الشرعیة 263:2؛ کشف الرموز 44:2؛ التنقیح الرائع 299:2.
3- (3) ر. ک: جامع المقاصد 7:9؛ ریاض المسائل 91:10؛ مسالک الافهام 309:5.

أوْوَلَدُصَالِحٌ یَدْعُو لَهُ».(1)به همین مضمون روایات دیگری نیز نقل شده است.(2) مقصود از صدقه جاریه وقف است.(3)

2. وقف کودک

به اتفاق فقها وقف کودک غیر ممیّز صحیح نیست.(4) لیکن نسبت به کودک ممیّز چند نظر مطرح است.

الف: برخی معتقدند وقف کودک به طور مطلق صحیح نیست.(5) امام خمینی قدس سره دراین باره مینویسد: «در واقف بلوغ، عقل، اختیار و عدم حجر شرط است، بنابراین اقوی عدم صحت وقف کودک است، هرچند ده ساله باشد».(6)

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره نیز همین نظر را پذیرفته است.(7) به اعتقاد این دسته از فقها کودک از تصرّف در اموال خود منع شده (محجور) و دلیلی مبنی بر جواز وقف توسط وی صادر نشده است.(8)

ب: برخی دیگر از فقیهان که غالباً از متقدمین میباشند، اعتقاد دارند وقف کودک ده ساله چنان چه در جهت کار نیک و معروف و پسندیده باشد، صحیح است.(9)

مستند این دیدگاه بعضی از روایات است، مانند روایت زراره، او از امام باقر علیه السلام نقل میکند که فرموده است: کودکی که به سن ده سالگی رسیده باشد، جایز است از مال خود صدقه بدهد یا به اندازه معروف (عرف شناخته شده) نسبت به کارهای حق

ص:267


1- (1) وسائل الشیعة 171:19 باب 1 من ابواب وقوف و الصدقات، ح 1.
2- (2) همان، ح 2 تا 5؛ بحارالانوار 22:2، ح 65.
3- (3) الدروس الشرعیة 263:2؛ التنقیح الرائع 299:2.
4- (4) ریاض المسائل 124:10؛ مقابس الانوار: 258.
5- (5) شرائع الاسلام 213:2؛ قواعد الاحکام 390:2؛ الدروس الشرعیة 263:2؛ مسالک الافهام 323:5؛ جواهرالکلام 21:28.
6- (6) تحریر الوسیلة 61:2.
7- (7) تفصیل الشریعة کتاب الوقف: 44.
8- (8) همان منابع.
9- (9) المقنعة: 667-668؛ النهایة: 518 و 611؛ المهذب 119:2؛ ارشاد الاذهان 451:1؛ الدروس الشرعیة 263:2.

(پسندیده و نیک) وصیّت نماید. «اِذَا اتَی عَلَی الغُلامِ عَشرُ سِنینَ فَأِنَّهُ یَجُوزُ لَهُ فِی مَالِهِ مَا اعتَقَ أوْ تَصَدَّقَ أوْ أوْصَی عَلَی حَدِّ مَعرُوفٍ وَ حَقٍّ فَهُوَ جَائِزٌ».(1)و روایات دیگر.(2) با این تقریب که ادعا شود اطلاق و عموم صدقه در این روایات شامل وقف نیز میگردد.(3) مؤید این برداشت روایات دیگری است که بر وقف اطلاق صدقه شده است، مانند این که مولا امیرالمؤمنین علیه السلام چاهی را که به دست مبارک خود حفر نموده بود و در آن آب زیادی فوران داشت، بر حجّاج بیت الله الحرام و کسانی که از آن طریق عبور مینمودند وقف کرد و فرمود: «هِیَ صَدَقهٌ بَتّاً بَتّلأ فِی حَجِیجِ بَیْتِ اللهِ و عَابِر سَبِیلِهِ...»(4)و روایات دیگر.(5)

ج: دیدگاه سوم که مشهور فقها آن را پذیرفته اند این است که کودک ده ساله صحیح است وصیّت به وقف نماید.(6) دلیل این دیدگاه روایاتی است که پیش تر ذکر شد.(7)

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره مینویسد: «ادلّه صحت وصیّت کودک (مقصود روایات مزبور میباشد) شامل وصیّت به وقف نیز میباشد.(8)

د: دیدگاه چهارم هم معتقد است اگر وقف کودک با اذن ولی و رعایت مصلحت همراه باشد، صحیح است.(9) ادلّه ای که بر جواز تصرّفات کودک با اذن ولی دلالت داشت این مسأله را نیز شامل میشود.

3. وقف کودک در حقوق مدنی

قانون مدنی شرایط صحت عقد وقف را به طور کامل بیان ننموده ولی معلوم است که باید عقد مزبور مانند عقود دیگر دارای شرایط اساسی صحّت معامله که در ماده 190 قانون

ص:268


1- (1) وسائل الشیعة 211:19 باب 15 من ابواب کتاب وقوف و صدقات، ح 1.
2- (2) همان: ح 2 و 3؛ همان 79:22 باب 32 من ابواب مقدمات طلاق، ح 7.
3- (3) النهایة و نکتها 119:3؛ ریاض المسائل 91:10.
4- (4) وسائل الشیعة 186:19 باب 6 من ابواب کتاب الوقوف و الصدقات، ح 2-4.
5- (5) همان: ح 4؛ تهذیب الاحکام 146:9-147، ح 608.
6- (6) مقابس الانوار: 259؛ جواهر الکلام 21:28؛ جامع المدارک 12:4-13؛ مهذب الاحکام 40:22؛ تحریر الوسیلة 61:2؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 313:6.
7- (7) وسائل الشیعة 186:19 باب 6 من ابواب کتاب الوقوف و الصدقات، ح 2.
8- (8) تفصیل الشریعة، کتاب الوقف: 44.
9- (9) سید ابوالقاسم خوئی، منهاج الصالحین 237:2.

مزبور بیان گردیده، باشد. دلیل این مدّعا روشن است، زیرا قانون مدنی به پیروی از نظر مشهور فقهای امامیّه وقف را مطلقا، خواه وقف عام باشد یا وقف خاص، عقد دانسته و محتاج به قبول میداند، از این رو در ماده 57 قانون مزبور آمده است: «واقف باید مالک مالی باشد که وقف میکند و به علاوه دارای اهلیتی باشد که در معاملات معتبر است».

ج: هبه

1. مفهوم هبه در لغت و اصطلاح

هبه در لغت از «وَهَبَ یهَبُ» به معنی بخشش و تملیک بلاعوض است(1). در اصطلاح فقهی آن را به بخشش و تملیک مجانی و بلاعوض تعریف نموده اند. محقق حلی در این باره مینویسد: هبه عقدی است که به مقتضای آن فردی عین مال خود را رایگان به طور منجّز و بدون این که قصد قربت داشته باشد به دیگری تملیک مینماید(2). عبارت برخی از فقها نیز نزدیک به همین مضمون میباشد(3).

باید دانست که هبه در اصطلاح فقهای امامیه در دو معنی بکار میرود.

الف: هبه به معنای عام و مقصود از آن تملیک مال بدون عوض میباشد. هبه در معنی مزبور مترادف با کلمه عطیه است و شامل هدیه، جایزه، نحله، صدقه و وقف میباشد(4).

ب: هبه به معنی خاص و آن عقدی است که به موجب آن یک نفر مالی را به دیگری به طور رایگانً تملیک میکند.(5)

ماده 795 قانون مدنی نیز هبه را همین گونه تعریف کرده است. به هر صورت تملیک کننده را «واهب» طرف دیگر که به او بخشش میشود را «متّهب» و مالی را که مورد هبه قرار میگیرد را «عین موهوبه» نامند.

ص:269


1- (1) ابن اثیر, النهایة فی غریب الحدیث والاثر 231:5.
2- (2) شرائع الاسلام 229:2.
3- (3) الدروس الشرعیة 285:2؛ تکمله العروة الوثقی 159:1؛ تحریرالوسیلة 50:2؛ وسیلة النجاة مع تعلیقات امام خمینی: 523؛ مهذّب الاحکام 255:21.
4- (4) ر. ک: الحدائق الناضرة 296:22؛ ریاض المسائل 203:10-204.
5- (5) الدروس الشرعیة 285:2؛ تحریر الوسیلة 50:2؛ تفصیل الشریعة کتاب المضاربة... و الهبة: 469.

2. هبه کودک

سئوال: آیا کودک ممیّز میتواند واهب باشد و مال خود را به دیگری ببخشد؟ دراین باره دو دیدگاه مطرح است.

الف: شیخ طوسی(1) و برخی دیگر از فقها آن را جایز دانسته اند. مستند آنان در این دیدگاه روایتی(2) است که پیش تر ذکر شد، بنابراین که واژه صدقه، هبه را نیز شامل میگردد، ولی ظاهراً چنین دلالتی ندارد، زیرا هبه اعم از صدقه میباشد و نمیتوان اعم را با اخص ثابت نمود.(3)

ب: دیدگاهی که مشهور فقها(4) آن را پذیرفته اند، عدم صحّت است، زیرا در واهب بلوغ شرط است و باید اهلیّت در تصرّف نسبت به اموال خود را داشته باشد وکودک این چنین نیست.

هم چنین در این که آیا کودک ممیّز میتواند موهوب له قرار گیرد و هبه را قبول نماید، دو نظر مطرح است. شیخ طوسی(5) و برخی دیگر آن را جایز میدانند و بعضی همانند هبه کودک آن را جایز ندانسته اند،(6) زیرا کلام کودک بیاثر است، بنابراین نمیتواند حتی برای خود قبول هبه نماید.

به نظر میرسد اثبات بیتأثیر بودن کلام کودک ممیّز در موردی که به نفع خود اقدام مینماید و فعل او موجب ضرر نمیباشد (مانند قبول هبه غیر معوّض) بسیار مشکل است. به عبارت دیگر، از ادلّه ای که دلالت بر محجوریت کودک و منع وی از تصرّف در اموال خود و دیگران دارد استفاده میشود، تشریع این حکم به این جهت است که تصرّفات کودک موجب ضرر بر وی نباشد. بنابراین موردی که در بر دارنده ضرر نیست، مثل قبول هبه غیر معوّض شامل آن ادلّه نمیگردد و دست کم تردید پیدا میشود که آیا قبول هبه توسط کودک مشمول ادلّه منع تصرفات وی قرار میگیرد یا خیر، و اصل عدم آن است، در نتیجه حکم به جواز قبول هبه غیر معوّض توسط کودک میشود.

ص:270


1- (1) النهایة: 611؛ المهذب 119:2.
2- (2) وسائل الشیعة 362:19 باب 44 من کتاب الوصایا، ح 4.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 397:6.
4- (4) قواعد الاحکام 45:2؛ شرایع الاسلام 229:2؛ الدروس الشرعیة 285:2؛ جامع المقاصد 137:9؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 241:6؛ تحریر الوسیلة 50:2.
5- (5) النهایة: 611؛ المهذب 119:2.
6- (6) همان منابع.

آن چه گفته شد مربوط به موردی است که کودک به طور مستقل و بدون اذن ولی، هبه را قبول کند، اما اگر با اذن انجام شود بر طبق این نظر که تصرّفات کودک با اذن ولی صحیح است، قبول هبه وی نیز صحیح میباشد و ادلّه ای که برای صحت بیع کودک بااذن ولی اقامه شد، این مدعی را نیز اثبات مینماید، چنان که برخی از فقها به این مسأله تصریح نموده اند.(1)

3. هبه کودک در حقوق مدنی

طبق ماده 796 قانون مدنی واهب باید برای معامله و تصرّف در مال خود اهلیت داشته باشد، هم چنین متهب که هبه را قبول مینماید، باید عبارات و قصد او دارای اعتبار قانونی باشد، بنابراین صغیر غیر ممیّز و مجنون نمیتواند متهب قرار گیرد، لیکن صغیر ممیّز و سفیه میتوانند قصد انشا بنمایند و عبارات و الفاظ آان دارای اعتبار قانونی میباشد و از طرفی چون در هبه غیر معوّض هیچ گونه تصرفی متّهب در اموال خود نمینماید، طبق صریح ماده 1212 و 1214 قانون مدنی صغیر ممیّز و سفیه میتوانند قبول هبه بلاعوض کنند. امّا در صورتی که در هبه شرط عوض شود و متهب در مقابل هبه تملیک مالی را بنماید و یا تعهد به دادن مالی داشته باشد، چون در قبول، تصرّف در اموال خود مینماید، از این رو باید بالغ و رشید باشد، بدین جهت صغیر ممیّز و سفیه نمیتوانند قبول هبه معوّض بنمایند.(2)

د: صدقه

1. مفهوم صدقه و اهمیّت آموزش انجام آن به کودک

صدقه در لغت به معنی بخشیدن چیزی به کسی در راه خدا(3) است. در لسان العرب آمده است: «صدقه آن چیزی است که در راه خدا به فقرا داده میشود». «وَالْصَدَقَهُ: مَا اعْطَیْتَهُ فِی ذَاتِ الله لِلْفُقَراء».(4)

ص:271


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة 278:3.
2- (2) دکتر سید حسن امامی، حقوق مدنی 472:2.
3- (3) فرهنگ بزرگ سخن 4717:5؛ مفردات راغب: 480.
4- (4) لسان العرب 26:4.

فقها این کلمه را اغلب در صدقات مستحبی

به کار میبرند، هرچند در بعضی موارد برای هر کار خیر و نیک از این لفظ استفاده میشود. مانند روایت معروف از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: هر کار نیک صدقه میباشد. «کُلُّ مَعرُوفٍ صَدَقَهٌ».(1)صدقه دارای انواعی

(2) است، امّا در این قسمت، مقصود صدقه مستحبی است که در آیات و روایات نسبت به آن بسیار تأکید شده است. در قرآن کریم میخوانیم: از آن چه خداوند شما را نماینده خود قرار داده انفاق کنید، زیرا کسانی که از شما ایمان بیاورند و انفاق کنند اجر بزرگی دارند. (آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ) .(3)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است، صدقه از مرگ نا به هنگام و بد جلوگیری مینماید. «اَلصَّدَقَةُ تَدْفَعُ مَیْتَهَ السَّوءِ»(4)و نیز فرموده است: مریض های خود را با دادن صدقه مداوا نمایید.(5)

از امام رضا علیه السلام نیز چنین نقل شده است: به فرزندانتان دستور دهید تا صدقه را هر چند یک نصف نان یا کمتر از آن و یا چیزی هرچند اندک باشد، خودشان بپردازند، چون صدقه اندک اگر با نیّت خیر انجام شود، بسیار بزرگ است. سپس آن حضرت به آیه شریفه قرآن استدلال نموده که میفرماید: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ)6

آن حضرت در حدیث دیگری فرموده است: در پرداخت صدقه کمّیت اهمیّت ندارد و فرزندانتان را به صدقه دادن، هر چند در حدّ یک تکّه نان باشد، تشویق کنید. سپس داستانی را از قول امام باقر علیه السلام نقل میکند که فرمود: به مردی از بنیاسرائیل گفته شد، فرزندت

ص:272


1- (1) وسائل الشیعة 285:16 باب امن ابواب فعل المعروف، ح 2.
2- (2) مانند: 1) صدقه واجب که به حکم شرع بر اموال واجب میشود «زکات واجب» 2) صدقه واجب بر بدن «زکات فطره». 3) صدقه ای که با نذر واجب میشود. 4) صدقاتی که به عنوان حق خدا واجب میشود (کفّارات) و این قسم خود دارای اقسامی است.
3- (3) سوره حدید 7:57.
4- (4) وسائل الشیعة 367:9 باب 1 من ابواب الصدقة، ح 2.
5- (5) همان: ح 18.

امشب از دنیا میرود، ولی برخلاف این خبر روز بعد فرزند خود را زنده دید، از فرزند خود علّت را جویا شد و این که آیا دیشب چه کار نیکی انجام دادی؟ فرزند جواب داد: فقیری درِ خانه ما آمد و من او را غذا دادم، پدر گفت: با این عمل مرگ از تو دفع شد.(1)

2. صحت صدقه کودک

آیا از نظر شرع صحیح است کودک ممیّز از اموال خود صدقه دهد؟ در این باره دو دیدگاه مطرح است.

الف: برخی از فقها قائل به عدم صحت آن میباشند.(2) مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی نوشته اند: «کودکی که به سن ده سالگی رسیده است، صدقه او مطلقاً صحیح نیست، هرچند وصیّت او را در این موقعیّت سِنّی صحیح بدانیم، زیرا بین جواز وصیّت وی و صدقه دادن او ملازمه نیست و قیاس نمودن وصیّت به صدقه باطل است».(3)

ادلّه ای که برای اثبات این دیدگاه اقامه شده، همان است که برای عدم صحت بیع کودک به طور مطلق، به آن استناد شده است. البته این ایراد بر آن وارد است که باوجود روایات متعدّدی که در خصوص صحّت صدقه کودک وارد شده آن ادلّه تخصیص میخورد.(4)

ب: قول دوم که در میان فقها مشهور است و قوی نیز به نظر میرسد، این است که صدقه مستحبی از کودک ممیّز که به سن ده سالگی رسیده باشد، به شرط اینکه در کارهای خیر باشد و با توجه به ضوابط و شرایط اخلاقی و انسانی صورت پذیرد، صحیح است، چنان که بسیاری از بزرگان فقها متقدمین(5) و بعد از آنها(6) به آن معتقدند.

ص:273


1- (1) همان: ح 2.
2- (2) سرائر 206:3؛ شرائع الاسلام 213:2؛ تحریر الاحکام الشرعیة 295:3؛ مسالک الافهام 323:5؛ تحریر الوسیلة 81:2؛ غایة المرام 358:3.
3- (3) تفصیل الشریعة، کتاب الوقف و الصدقه: 127.
4- (4) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 387:6 و بعد از آن.
5- (5) المقنعة: 668؛ النهایة: 611؛ الوسیلة: 372؛ الجامع الشرائع: 493.
6- (6) الدروس الشرعیة 263:2؛ الحدائق الناضرة 181:22؛ کشف الرموز 287:2؛ جامع المقاصد 184:8؛ کفایة الاحکام 41:2.

دلیل این دیدگاه روایاتی است در حدّاستفاضه که بعضی از آنها پیش تر ذکر شد.(1) به عنوان نمونه به روایات زیر میتوان اشاره کرد.

1 - در حدیث موثق محمد بن مسلم از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل میکند که فرموده است: کودکی که دارای درک و عقل باشد، جایز است صدقه دهد و نیز وصیّت نماید هرچند به حدّ بلوغ نرسیده باشد. «یَجُوزُ... اذَا کَانَ قَد عَقَلَ وَ صَدَقَتُهُ وَ وَصِیَّتُهُ وَ انْ لَمْ یَحْتَلِمْ».(2) 2 - در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا صدقه کودکی که به حدّ بلوغ نرسیده صحیح است. فرمود: اگر در موردی که صدقه پرداخت میشود انجام پذیرد، آری.

«قَال: نَعَم اذَا وَضَعَها فِی مَوضِع الصَّدَقَةِ».(3) 3 - هم چنین آن حضرت وقت پرداخت صدقه کودک را سن ده سالگی معین نموده است.

«قال: تَجُوزَ صَدَقَةُ الغُلامِ و عِتْقُهُ... اذَا کَانَ لَهُ عَشْرُ سِنینَ».(4)این گونه روایات که از نظر سند صحیح و موثق میباشند، به صراحت بر صحت صدقه مستحبی توسط کودک ممیّز دلالت دارند. روایات دیگری نیز که در باب صحّت گواهی کودک،

(5) صحت وصیت(6) او و نیز صحت انجام طلاق(7) توسط وی صادر شده، مؤید این برداشت میباشد.

به هر صورت این روایات، ادلّه ای را که دلالت دارد فعل و عبارات کودک بیتأثیر است و کودک ممنوع از تصرّف در اموال خود میباشد، تخصیص میزند، چنان که بعضی از فقها به آن تصریح نموده اند.(8) به عبارت دیگر امور ذکر شده در این روایات از عموماتی که دلالت بر منع کودک از تصرّف در اموال خویش دارد خارج میشود.

ص:274


1- (1) تهذیب الاحکام 181:9، ح 729؛ وسائل الشیعة 362:19 باب 44 من کتاب الوصایا، ح 4.
2- (2) تهذیب الاحکام: 182، ح 733؛ وسائل الشیعة 212:19 باب 15 من ابواب کتاب الوقوف و الصدقات، ح 2.
3- (3) تهذیب الاحکام 182:9، ح 734؛ وسائل الشیعة 212:19 ح 3.
4- (4) وسائل الشیعة 322:8 باب 14 من ابواب صلاة الجماعه، ح 5.
5- (5) همان 343:27-344 باب 22 من کتاب الشهادات، ح 1 و 2.
6- (6) همان 361:19-363 باب 44 من کتاب الوصایا، ح 1 الی 7.
7- (7) همان 77:22-79 باب 32 من ابواب مقدمات طلاق، ح 2-6-7.
8- (8) جواهر الکلام 271:28-272.

مرحوم شهید اول قدس سره میفرماید: «فتوی برخلاف روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام که بسیاری از بزرگان فقها بر طبق آن فتوای داده اند، مشکل است».(1) محقق بحرانی این برداشت را بسیار نیکو و با ارزش تلقی میکند.(2)

ه -: اجاره

1. مفهوم اجاره در لغت و اصطلاح

اجاره مشتق از «أجر» به معنی اجرت و مزد بر عمل است.(3) در مورد اصطلاح آن نیز بعضی از فقها فرموده اند: «اجاره عقدی است که موجب میشود منافع عین در مقابل عوض معلوم در مدت معیّن منتقل شود به شرط آن که اصل ملک باقی بماند».(4) نزدیک به این تعریف را محقق کرکی قدس سره هم آورده است.(5) برخی دیگر نیز فرموده اند: «اجاره معامله ای است که نتیجه آن تملیک عمل یا منفعت است».(6)

و در ماده 466 قانون مدنی آمده است: «اجاره عقدی است که به موجب آن مستأجر، مالک منافع عین مستأجره میشود.

اجاره عقدی است لازم و معوّض و دارای دو طرف، و نیز دو مورد میباشد که عوضین نامیده میشود. طرفین عقد آن در اجاره اشیاء و حیوان، اجاره دهنده (موجر) و اجاره کننده (مستأجر) نامیده میشوند و در اجاره اشخاص کسی که منافع خود را اجاره میدهد اجیر، و کسی که او را اجاره میکند، مستأجر، نامیده میشود.

اجاره یکی از مهمترین عقود معیّن است. امروزه رابطه بین مالک و مستأجر تنها یک رابطه خصوصی نیست تا استقرار عدالت معاوضی در آن هدف اصلی باشد. دو گروه موجر و مستأجر همچون دو طبقه اجتماعی ممتاز در برابر هم قرار گرفته اند و تنظیم روابط آنان

ص:275


1- (1) ر. ک: غایة المراد فی شرح نکت الارشاد 465:2.
2- (2) الحدائق الناضرة 412:22.
3- (3) لسان العرب 42:1؛ مصباح المنیر: 5؛ مجمع البحرین 18:1؛ معجم الوسیط: 7.
4- (4) قواعد الاحکام 281:2.
5- (5) جامع المقاصد 80:7.
6- (6) امام خمینی؛ حاشیة العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 7:5.

چندان اهمیت یافته است که دولت خود را ناگزیر از دخالت در آن میبیند و ناچار است که روز به روز بر میانجیگری خود بیفزاید و گاه نیز نقش رهبر و مدیر را ایفا کند.

در حقوق کنونی عقد اجاره به ویژه در مورد محل کسب و پیشه از حیث امری شدن قواعد حاکم بر آن و بیاثر بودن حاکمیت اراده در بسیاری از موارد به صورت سازمان حقوقی مستقل درآمده است، سازمانی که به وسیله قوانین اداره میشود، قالب آماده ای که مالک و مستأجر میتوانند به تراضی خود را درون آن جای دهند بیآن که بر سرنوشت آینده روابط خود حاکم باشند.(1)

مورد اجاره که موضوع عقد قرار میگیرد بر دو قسم است.

الف: منفعت، مانند این که کسی خانه خود را برای شش ماه به دیگری اجاره دهد که در اصطلاح به آن خانه عین مستأجره گفته میشود.

ب: عمل، مثل این که کسی ساختمان خانه ای را طبق نقشه به دیگری مقاطعه میدهد، در این مورد اجاره عقدی است عهدی و اجیر متعهد میشود عمل معیّنی را برای مستأجرانجام دهد. نسبت به کودک در هر دو مورد قابل تحقیق است که در ادامه به آن میپردازیم.

2. عقد اجاره توسط کودک

به اتفاق فقها کودک غیر ممیّز نمیتواند چیزی را اجاره دهد، هرچند ولی به او اذن دهد یا بعد از اجاره اجازه دهد.(2) لیکن در مورد کودک ممیّز دو نظر مطرح است.

الف: قول مشهور فقها - به ویژه متأخرین - که اجاره کودک را به طور مطلق باطل و بیاثر میدانند.(3) ادلّه ای که برای اثبات این نظر به آن استناد شده، اغلب همان ادلّه عدم صحت بیع کودک به طور مطلق است(4) که پیش تر ذکر گردید و به آنها جواب داده شد.

ص:276


1- (1) دکتر ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی، دوره عقود معین 345:1.
2- (2) شرائع الاسلام 180:2.
3- (3) تذکرة الفقهاء 290:2؛ ایضاح الفوائد 242:2؛ جامع المقاصد 82:7؛ مسالک الافهام 178:5؛ جواهرالکلام 219:27.
4- (4) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 334:6-335.

ب: نظر دیگری که برخی از اعلام فقها معاصر آن را پذیرفته اند، قائل به صحت اجاره کودک است در صورتی که به مصلحت باشد و ولی اذن دهد یا به نیابت از او انجام گیرد و آن را اجازه دهد.(1)

آیت الله سید ابوالقاسم خوئی در این باره مینویسد: «اگر کودک متصدی اجرای صیغه اجاره در مال خودش قرار گیرد به این گونه که ولی به او اذن دهد یا در مال دیگری که به وکالت از او اقدام نماید، در هیچ آیه و روایتی وارد نشده که این نحو معامله بیتأثیر است. هم چنین اگر به طور مستقل به معامله اقدام نماید، مانند این که به وکالت از دیگری بفروشد و یا بخرد و فقط متصدی اجرای صیغه نباشد، چنان که سیره جاری در بین مسلمانان چنین است، چرا که در مواردی بعضی از فروشندگان کودکان زیرک و فطنی که به مسائل خرید و فروش آگاهی دارند را در غیاب خود نیابت میدهند تا به جای آنها خرید و فروش نمایند، ظاهراً بر بطلان این نوع معامله نیز دلیل قابل اعتماد و روشنی وجود ندارد، هرچند ظاهر کلمات فقها آن را باطل و بیاثر میداند».(2)

خلاصه این که اگر کودک در اجاره مال خود از طرف ولی مأذون باشد، دلیلی بر منع آن وجود ندارد و عمومات و اطلاقات ادلّه صحت آن را شامل میشود.

3. اجیر شدن کودک

اجیر قرار گرفتن کودک ممیّز ممکن است به دو صورت انجام پذیرد.

اول این که ولی کودک، او را برای انجام کار به دیگری میدهد. به تعبیری دیگر، با عقد اجاره منافع کودک را برای مدت معیّنی در مقابل عوض معلوم به دیگری واگذار مینماید، اعم از این که ولی پدر باشد یا جدّ پدری یا وصّی آن دو یا حاکم شرع یا امین و یا قیّم که از طرف حاکم برای اداره امور کودک تعیین گردیده است. بدیهی است برای ولی کودک جایز است با رعایت مصلحت و با

ص:277


1- (1) مجمع الفائدة و البرهان 11:10؛ مستمسک العروة الوثقی 6:12؛ نهج الفقاهة: 308؛ مهذب الاحکام 11:19؛ امام خمینی، کتاب البیع 30:2.
2- (2) موسوعة الامام خوئی، المستند فی شرح العروة الوثقی، کتاب الاجارة 23:30 و 25.

در نظر گرفتن شرایط لازم، کودک را اجیر قرار دهد، البته توضیح بیش تر در مورد این مسأله در گفتار بعد خواهد آمد.

دوم موردی که کودک خود را اجیر قرار دهد، که خود به دو صورت تقسیم میشود، زیرا کودک گاهی خود مستقلاً بدون اذن ولی، اجیر میشود و گاهی با اذن و اجازه او.

صورت اول: کودک بدون اذن ولی برای انجام کاری اجیر شود که به اتفاق فقهاصحیح نیست، همان گونه که تصرّف و دخالت او در اموال خویش به طور مستقل صحیح نیست، چون منافع و عمل به منزله اموال است و تملیک منافع از نظر عرفی تصرّف در اموال محسوب میشود که کودک نسبت به آن محجور است. بسیاری از فقها به این حکم تصریح نموده اند.(1)

اما صورت دوم: یعنی جایی کودک با اذن و اجازه ولی اجیر شود. این مسأله درعبارات فقها عنوان نشده است، لیکن از مطالبی که در مورد مشابه آن ذکر نموده اند ودر عناوین گذشته مانند خرید و فروش، رهن، مضاربه، مزارعه و... مطرح شد حکم آن استفاده میگردد.

توضیح: اذن ولی کودک گاهی به عنوان کلّی و متعلق به نوع تصرّفات کودک است به صورتی که کودک بعد از اذن به طور مستقل عمل نماید، به مقتضای ادلّه فقهی، تصرّفات کودک بدین صورت تجویز نشده و صحیح نمیباشد. امّا چه بسا اذن ولی به صورت خاص در مورد اجاره یا عقود دیگر صادر میشود به گونه ای که آن عنوان (مثل اجاره) عرفاً به ولی نسبت داده میشود و کودک واسطه بین طرفین عقد میباشد، در صورت دوم اجیر شدن کودک با اذن ولی صحیح است. البته در همین صورت نیز بعد از آن که کودک اجرت دریافت کرد، حق ندارد به صورت مستقل در آن تصرّف نماید، بلکه باید با اذن ولی و با نظر او مصرف شود.

ص:278


1- (1) تذکرة الفقهاء (ط. ق) 290:2؛ ایضاح الفوائد 242:2؛ مسالک الافهام 178:5؛ الحدائق الناضرة 547:21؛ جامع المقاصد 82:7؛ تحریر الوسیلة 525:1.

4. اجاره توسط کودک در حقوق مدنی

اجاره مانند بیع یکی از عقود معیّن است و باید دارای شرایط اساسی معامله که قانون مدنی در ماده 190 بیان نموده باشد. به عبارت دیگر، طرفین عقد باید دارای اهلیّت برای معامله یعنی بالغ، عاقل و رشید، باشند، زیرا اهلیّت شرط اساسی برای صحت هر معامله میباشد. طبق ماده 212 قانون مدنی معامله با اشخاصی که بالغ نیستند به واسطه عدم اهلیّت باطل است، و محجور نمیتواند در اموال خود تصرّف بنماید، هم چنان که نمیتواند تعهّد نماید، در حالی که عقد اجاره موجب انتقال منفعت یا تعهّد است.(1)

5. استحقاق کودک نسبت به اجرت کار

با این فرض که اجیر شدن کودک جهت انجام کار برای دیگری باطل است، این پرسش مطرح است که اگر کودک بر طبق اجاره فاسد، کار انجام داد، آیا استحقاق گرفتن مزد دارد یا خیر؟ و در فرض استحقاق آیا مستحق اجرت المثل است یا اجرت المسمی (یعنی مبلغی که در اجاره تعیین گردیده است).

نظر صحیح این است که در فرض مزبور استحقاق اجرة المثل را دارد، اعم از این که از اجرتی که در عقد اجاره تعیین گردیده است بیش تر باشد یا کمتر و نیز اعم از این که مستأجر آگاهی به بطلان اجاره داشته باشد یا خیر. این حکم از عبارات فقها در بحث حکم اجاره فاسده استفاده میشود.

محقق حلّی در این باره مینویسد: «در هر مورد، اجاره باطل شود، واجب است مستأجر به اجیر اجرة المثل را پرداخت نماید خواه تمام منافع استیفا شده باشد یا بعضی از آن و خواه اجرة المثل از اجرة المسمی کمتر باشد و یا بیشتر».(2)

عبارات برخی از فقیهان نیز قریب به آن چه ذکر شد میباشد(3). صاحب جواهر هم مدّعی است در این باره اختلافی دیده نشده، بلکه این حکم از مسلّمات و قطعی است.(4)

ص:279


1- (1) دکتر سید حسن امامی، حقوق مدنی 55:2.
2- (2) شرائع الاسلام 181:2-182.
3- (3) مجمع الفائدة و البرهان 49:10؛ مسالک الافهام 183:5؛ ریاض المسائل 43:10؛ تحریر الوسیلة 531:1؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 56:5.
4- (4) جواهر الکلام 246:27.

- ادلّه استحقاق اجرت برای کودک

1 - قاعده احترام: به این معنی که کار افراد دارای احترام است و نسبت به آن، مزد پرداخت میشود. روایت ابی بصیر از امام باقر علیه السلام بر این قاعده دلالت دارد؛ آن حضرت از جدّش رسول الله صلی الله علیه و آله نقل میکند که فرموده است: دشنام دادن به مؤمن گناه است و کشتن او کفر و خوردن گوشتش (غیبت نمودن از او) معصیت و همان گونه که جان او دارای احترام است مال او نیز این چنین میباشد و نمیتوان بدون اجازه در آن تصرّف نمود. «سِبَابُ المُؤمِنِ فُسُوقٌ و قِتالُهُ کُفْرٌ وَ اکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةٌ و حُرمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ».(1)به نظر میرسد به دو صورت میتوان به این روایت استدلال نمود:

الف: مقصود از حرمتی که به مال مؤمن تعلق گرفته حرمت تکلیفی باشد، به جهت این که در سیاق احکام تکلیفی دیگر قرار دارد، یعنی فسوق، کفر و معصیت. در این صورت از آن استفاده ضمان میشود.(2)

ب: مقصود از حرمت، حکم وضعی باشد یا اعم از وضعی و تکلیفی. در این صورت استدلال به روایت منعی ندارد، مگر این که ادّعا شود فقط در مقام تشریع حکم است.(3)

2 - قاعده اتلاف(4). بنا بر این که شامل اعمال و منافع باشد، زیرااتلاف منافعی که به طور تدریجی به دست میآید، استیفای تدریجی آنها است(5) وبه نظر عرف، منافع به منزله مال است و مفروض این است که مستأجر منافع کودک را استیفا نموده است، بنابراین طبق نظر عرف که در این گونه موارد به آن مراجعه میشود بایداجرة المثل را پرداخت کند.(6)

ص:280


1- (1) الکافی 359:2-360؛ وسائل الشیعة 297:12 باب 58 من ابواب احکام العشرة، ح 16349.
2- (2) بحوث فی الفقه، کتاب الاجارة: 95-97.
3- (3) تفصیل الشریعة کتاب الاجارة: 336-337.
4- (4) این قاعده را از قواعد مسلم فقهی دانسته اند و برای اثبات آن به آیاتی از قرآن مثل (فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ) سوره بقره 194:2 استدلال شده و بی شک اتلاف مال غیر بدون اذن او اعتداء و تعدّی بر او محسوب میشود.
5- (5) بحوث فی الفقه، کتاب الاجارة: 97.
6- (6) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 49:10.

3 - قاعده ید: یعنی ضمان چیزی که شخص در اختیار گرفته، بر طبق حدیث معروفی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: هر کسی که چیزی را به ناروا گرفته است، ضامن است تا آن را تحویل دهد. «عَلَی الْیَدِ مَا أخَذَتْ حَتَّی تُؤَدِی».(1) 4 - قاعده لاضرر: مفاد حدیث دیگری است از حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است:

«لاضَرَرَ وَلا ضِرَارَ»(2)و بر طبق نقل دیگری فرموده است: «لا ضَرَرَ وَلا اضَرارَ فِی الْاِسلامِ».(3)بدیهی

است در اجاره فاسده هر یک از دو عوض (منافع و پولی که در مقابل آن قرار میگیرد) در ملک صاحبان آن باقی میماند، بنابراین کسی که منافع را استیفا نموده باید جوابگو باشد و چون با بطلان اجاره اجرة المثل نیز باطل میباشد، لازم است اجرة المسمی پرداخت شود.(4) در غیر این صورت بر کسی که منافع او استیفا شده ضرر وارد شده و به حکم این حدیث شریف ضرر برداشته شده است.

البته بر استدلال به دو قاعده اخیر برای حکم به پرداخت اجرة المثل در مورد اجاره فاسده بعضی از بزرگان(5) از جمله آیت الله فاضل لنکرانی(6) ایراد کرده اند. هم چنین برای اثبات این حکم به ادلّه دیگری استناد شده که توضیح در این باره مجال بیشتری را میطلبد.(7)

ص:281


1- (1) مستدرک الوسائل 88:17 باب 1 من ابواب کتاب الغصب، ح 4.
2- (2) الکافی 293:5-292 باب الضرار, ح 2؛ وسائل الشیعة 428:25-429 باب 12 من کتاب احیاء الموات, ح 3.
3- (3) من لایحضره الفقیه 334:4، ح 5718.
4- (4) جواهر الکلام 247:27.
5- (5) بحوث فی الفقه، کتاب الاجارة: 98-104؛ مهذب الاحکام 86:19-87.
6- (6) تفصیل الشریعة کتاب الاجارة: 327 الی 342.
7- (7) بنگرید موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 342:6 الی 348.

گفتار ششم: احیای اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه و سبقت نسبت به آن

الف: احیای موات

1. مفهوم احیای موات در لغت و اصطلاح

احیاء در لغت به معنی زنده کردن(1) از حی به معنی زنده میباشد و موات مصدر و به معنی مرده و بیروح است. اراضی موات زمین هایی است که در آن آبادی و سکونت و عمران و سابقه مالکیت نباشد.(2)

مقصود از احیاء در اصطلاح، آباد کردن است و موات به زمین هایی گفته میشود که معطّل مانده و به دلیل نبودن آب یا آب گرفتگی در آن سرزمین و نیز پوشش درختان جنگلی و دیگر مراتع و... از آنها استفاده نشده باشد.(3)

به نظر میرسد همان گونه که بعضی از فقها فرموده اند: (4)«مقصود از احیا و موات در فقه همان معنای عرفی و لغوی است، یعنی آباد ساختن زمینی که پیش ترزراعت نشده و آباد نبوده و مالک نداشته است.(5)

و در ماده 141 قانون مدنی آمده است: «مراد از احیاء زمین آن است که اراضی موات و مباحه را به وسیله عملیاتی که در عرف آباد کردن محسوب است از قبیل زراعت، درخت کاری، بنا ساختن و غیره قابل استفاده نمایند».

ص:282


1- (1) لسان العرب 202:2؛ القاموس المحیط 323:4؛ معجم الوسیط: 213.
2- (2) الصحاح 254:1؛ مصباح المنیر: 584.
3- (3) شرائع الاسلام 271:3؛ تحریر الاحکام الشرعیة 484:4؛ مسالک الافهام 391:12؛ الدروس الشرعیة 55:3.
4- (4) جواهر الکلام 9:38-10.
5- (5) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 370:4.

2. مالکیّت امام معصوم علیه السلام بر زمین های موات

به اجماع فقهای امامیه مالک زمین های موات امام معصوم علیه السلام است و آن حضرت در زمان حضور به هر صورت که مصلحت بداند عمل خواهد نمود؛ میبخشد و میفروشد(1). روایاتی نیز در حدّ تواتر بر این معنی دلالت دارد.(2)

هم چنین به اتفاق فقها احیای زمین های موات جایز، بلکه مستحب است(3) که در زمان حضور مشروط به اذن امام معصوم علیه السلام است، لیکن در زمان غیبت هر کس آن را احیاء نماید مالک خواهد شد.(4)

امّا در زمانی که امور مملکت باحکومت و نظارت ولی فقیه عادل اداره میشود و دولت اسلامی با استناد به ادلّه فقهی قدرت اجرایی را در دست گرفته است، به مفاد ادلّه ولایت مطلقه فقیه و نیز برای جلوگیری از هرج و مرج و تضییع حقوق افراد جامعه باید احیای موات بر طبق ضوابط و شرایطی باشد که دولت اسلامی تدوین و اجرا مینماید.

3. مالکیّت کودک در احیا

عدّه ای از فقیهان با صراحت اعلام نموده اند که کودک همانند بالغ اگر زمین مواتی را احیا نماید، مالک میشود. به عبارت دیگر، احیای زمین، سبب ملکیّت نسبت به آن میگردد و در احیا کننده آن بلوغ شرط نیست، بنابر این هر کس آن را احیا نماید مالک میگردد خواه بالغ باشد یا کودک(5). ادلّه آن عبارت است از:

الف: احیا سبب مالکیت است، آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «ازروایات استفاده میشود آباد نمودن زمین موات، علّت ملکیت نسبت به آن است و این که چه کسی آن را آباد نموده بیتأثیر است، وی سپس به روایت معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله

ص:283


1- (1) ر. ک: النهایة: 419-420؛ الخلاف 525:3؛ جامع المقاصد 9:7؛ مسالک الافهام 391:12؛ التنقیح الرائع 98:4.
2- (2) ر. ک: وسائل الشیعة 523:9 باب امن ابواب الانفال.
3- (3) مصادر و منابع قبل.
4- (4) کفایة الاحکام 544:2؛ مسالک الافهام 392:12؛ جواهر الکلام 493:16.
5- (5) العناوین 660:2؛ محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 174:4؛ فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیة: 346؛ سید محمدکاظم یزدی، حاشیة المکاسب 12:2.

«مَن اَحیی ارْضَاً مَواتَاً فَهِِیَ لَهُ»(1)اشاره نموده و میگوید ظاهر این روایت دلیل است بر این که آباد نمودن زمین سبب ملکیّت است و به کسی که آباد نموده است، اختصاص مییابد، هر کس که باشد؛ کودک یا مکلّف، برای او هیچ خصوصیتی شرط نیست.(2)

ب: اطلاق روایات مانند روایتی که ذکر شد. هم چنین امام باقر علیه السلام فرموده است: هر قوم و گروهی زمین را آباد نماید یا آن را تعمیر نماید (مقصود شیعیان میباشند) نسبت به دیگران به آن زمین سزاوارتر است و به او اختصاص مییابد. «أیُّمَا قَومِ احْیُوا شَیئاً مِنَ الْاَرضِ أو عَمَرُوهَا فَهُمٌ احَقُّبِهَا»(3). در روایت دیگری فرمود: ملک آنان قرار میگیرد. «وَ هِیَ لَهُم»(4)و برخی روایات دیگر.(5)

اطلاق این روایات که از نظر سند صحیح میباشند، کودک را نیز شامل میشود و ادّعای این که منصرف به افراد بالغ باشند، پذیرفته نیست؛ زیرا الفاظ بکار گرفته شده در آن ها از حیث لغت و عرف دارای عموم و اطلاق است.(6)

ج: سیره عقلا بر این است که اگر کودک چیز مباحی را حیازت نمود یا زمین مواتی را احیا کرد مالک میشود، این سیره از طرف شارع رد نشده است، بنابراین میتواند دلیل این حکم قرار گیرد.

د: ملکیت از احکام وضعی است و بلوغ در آن شرط نمیباشد.(7)

4. مفهوم حیازت و مباح در لغت و اصطلاح

حیازت مصدر باب حاز و به معنی بدست آوردن است.(8) مباح اسم مفعول از اباحه به معنی آزاد گذاردن در فعل و ترک است.(9)

ص:284


1- (1) وسائل الشیعة 412:25 باب 1 من ابواب احیاء الموات، ح 5-6.
2- (2) ر. ک: فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیة 346:1.
3- (3) وسائل الشیعة 412:25 باب 1 من ابواب احیاء الموات، ح 4.
4- (4) همان: ح 1 و 4.
5- (5) همان: ح 5 و 7.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 131:7.
7- (7) همان.
8- (8) لسان العرب 185:2؛ القاموس المحیط 180:2؛ معجم الوسیط: 206.
9- (9) مصباح المنیر: 65؛ لسان العرب 270:1.

اراضی موات را مباحه میگویند به اعتبار آن که اشخاص آزادانه میتوانند آن را تملّک کنند و به طور کلی هر شیء مادی که قابل تملّک یا حیازت و انتفاع بوده و مالک خاصی نداشته باشد، مباح نامیده میشود، مثل ماهی دریا، جنگل ها، میوه های جنگلی، آب باران، آب های دریاها و نهرهای بزرگ و کوچکی که مالک ندارند. دراصطلاح فقها حیازت عبارت است از تصرّف و سیطره عرفی بر شیء مباح مانند گرفتن ماهی دریا.(1)

ماده 147 قانون مدنی مقرر میدارد: «هر کس مال مباحی را با رعایت قوانین مربوطه به آن حیازت کند، مالک آن میشود».

به نظر میرسد حیازت امر عقلایی و عرفی است که شارع آن را امضا نموده است و نسبت به طبیعت اشیا مختلف میباشد، چنان که در مروارید به دست آوردن صدف آن و در علف و شاخه بریدن و چیدن آن و در آب رودخانه وارد ساختن آن در نهر یا حوض و یا چاهی که ملک کسی است حیازت شناخته میشود.(2)

5. مالک شدن کودک با حیازت

هر کس مباحات اصلی را حیازت نماید، مالک میشود و در این حکم فرقی بین کودک و مکلّف نیست. به عبارت دیگر در حیازت مباحات بلوغ شرط نیست، بنابراین کودک نیز همانند بالغ است.(3) دلیل این حکم عبارت است از:

الف: آیاتی از قرآن کریم، آن جا که میفرماید: او خدایی است که آن چه در روی زمین است را به خاطر شما آفریده است. (هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً) .(4)

ص:285


1- (1) موسوعة الامام خوئی 350:30 الی 352؛ احکام الغصب فی الفقه الاسلام: 268.
2- (2) ر. ک: دکتر سید حسن امامی، حقوق مدنی 145:1-146؛ ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیة 129:2-130.
3- (3) ر. ک: العناوین 660:2؛ سید محمدکاظم یزدی، حاشیة المکاسب 12:2؛ محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 174:4-175؛ فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیة 346:1.
4- (4) سوره بقره 29:2.

ازاین آیه شریفه یک اصل کلی استفاده میشود و آن این که همه چیز برای انسان مباح است مگر دلیل مخصوصی آن را ردّ کند. به عبارت دیگر از آن استفاده میشود مباحات اصلی برای این که در تملّک انسان قرار گیرد، خلقت شده اند و شیوه تملّک آن استیلا بر آن است، بنابراین هر کس بر آن تسلّط یابد مالک خواهد شد.(1)

ب: اخبار، از جمله:

1 - روایت معتبره امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شخصی که پرنده ای را دید و او را تعقیب نمود تا بر درختی نشست، سپس شخص دیگری او را گرفت، فرمود: برای چشم آن چه راکه دیده و برای دست آن چه را که گرفته است. «لِلْعَینِ مَا رَأتْ وَ لِلْیَدِ مَا اخَذَتْ»(2)کنایه از این که با گرفتن پرنده آن را مالک میشود.

2 - در روایت صحیح امام صادق علیه السلام در مورد کسی که شتر رها شده در بیابان که صاحبش آن را نخواسته و به حال خود گذارده بود را گرفت و به آن آب و علف داد تا از مرگ رهانید، فرمود: این حیوان مال اوست و نمیتوان از او گرفت، زیرا به منزله شیء مباح است. «قال... فَهِیَ لَهُ وَلا سَبِیلَ لَهُ عَلَیهَا وَ انَّمَا هِیَ مِثْلُ الشَّیءِ الْمُبَاحِ»(3). کلام امام علیه السلام دلیل است بر این که این حکم اختصاصی به حیوان رها شده در بیابان ندارد، بلکه شامل هر شیء مباح که انسان آن را حیازت نماید میباشد.(4)

3 - هم چنین روایاتی که در بحث احیای موات بدان اشاره شد، مانند «وَأیُّمَاقَومٍاَحْیُوا شَیْئَاً مِنَ الْاَرْضِ اوْ عَمِلُوهُ فَهُمْ احَقُّ بِهَا وَ هِیَ لَهُمْ»(5)میتواند در این حکم نیز مستند قرار گیرد. به هر صورت عموم و اطلاق این روایات کودک را نیز شامل میشود و اختصاصی به مکلفین ندارد.(6)

ص:286


1- (1) سید محمدکاظم مصطفوی، القواعد مأة قاعدة الفقهیة: 280.
2- (2) الکافی 223:6، ح 6؛ وسائل الشیعة 391:23 باب 38 من ابواب الصید، ح 1.
3- (3) الکافی 140:5 ح 13؛ وسائل الشیعة 458:25 باب 13 من کتاب اللقطة، ح 2.
4- (4) ناصر مکارم شیرازی، القواعد الفقهیة 125:2.
5- (5) وسائل الشیعة 411:25 باب 1 من ابواب احیاء الموات، ح 1.
6- (6) مستمسک العروة الوثقی 124:12؛ العناوین 660:2.

6. احیای موات و حیازت کودک در قانون مدنی

از اطلاق دو ماده 143 و 147 قانون مدنی معلوم میشود قانونگذار به تبعیت از نظرمشهور فقها در احیای موات و حیازت، بلوغ را شرط نمیداند، بنابراین کودک نیز میتواند با احیای زمین های موات و حیازت اشیاء مباحه آنها را مالک شود.

احتمال دارد گفته شود که در احیاء موات و حیازت قصد تملّک شرط است و چون کودک فاقد قصد میباشد، یا به عبارت دیگر چون قصد او بیتأثیر است نمیتواند مالک شود.

در جواب باید گفت: اولاً این مسأله مورد بحث و گفتگو است و برخی از فقها قصد و نیّت را لازم نمیدانند.(1) و ثانیاً مقصود از قصد تملّک همان قصد حیازت است، به این معنی که کودک قصد میکند پرنده یا ماهی مثلاً، تحت سیطره و سلطه او قرار گیرد و با همین قصد او را میگیرد. بدیهی است کودک ممیّز توانایی قصد به این معنی را دارد.(2)

7. ایجاد حق برای کودک نسبت به مشترکات

اماکنی که برای استفاده عموم مردم در نظر گرفته شده است، مشترکات نامیده میشوند، مانند کنار خیابان ها، حاشیه بازار، مساجد، مدارس و دیگر اماکن عمومی، اگر کسی نسبت به این مکان ها سبقت جوید و قبل از دیگران آن ها را به تصرّف خود درآورد، در صورتی که تصرّف او برخلاف اصول و قوانین مربوط به استفاده از آن اماکن نباشد و نیز برخلاف نظر واقف، در صورت وقف بودن آن نباشد، برای او ایجاد حق مینماید.

این حکم اختصاص به مکلّفین ندارد و کودک نیز همانند افراد بالغ در صورتی که به مباحات اصلی و مشترکات سبقت جوید، برای او ایجاد حق مینماید و جایز نیست از استیفای این حق منع شود، دلیل این حکم - علاوه بر استمرار سیره متشرعه بلکه عقلا بر آن، روایاتی است در حد استفاضه به عنوان نمونه به دو روایت زیر توجه نمایید.

ص:287


1- (1) جامع المقاصد 56:7؛ محقق اصفهانی، حاشیة المکاسب 24:2.
2- (2) ر. ک: جواهرالکلام 323:26.

1 - بر طبق حدیث معروفی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: اگر کسی چیزی را (ازمشترکات) قبل از آن که مسلمان دیگری به تصرّف خود درآورد، تصرّف نماید، برای او ایجاد حق مینماید و استفاده از آن را سزاوارتر است. «مَنْ سَبَقَ الَی مَالَمْ یَسْبِقُهُ الَیْهِ مُسلِمٌ فَهُوَ احَقُّ بِهِ»(1). 2 - امیرالمومنین علیه السلام فرموده است: بازار مسلمین مانند مساجد آنها است و هر کس به این اماکن قبل از دیگران سبقت جوید برای استفاده از آن تا شب سزاوارتر است.

«قال سُوقُ الْمُسلِمِینَ کَمَسْجِدِهِم فَمَنَ سَبَقَ الَی مَکَانٍ فَهُوَ احَقُّ بِهِ الَی الْلَّیلِ»(2)وروایات دیگر.(3) کلمه «مَنْ» در این روایات عام است و غیر بالغ را شامل میگردد، هم چنین در بعضی از آنها «النّاس»(4) و یا «اَلْمُسلِمین»(5) به کار رفته که شامل کودک نیز میباشد.

8. اشیای پیدا شده توسط کودک

در فقه و حقوق مدنی برای اشیایی که پیدا میشود و در اصطلاح آنها را «لقطه»(6) مینامند احکامی است، از قبیل:

الف: مالی که پیدا شده اگر قیمت آن کمتر از یک درهم باشد (12/6 نخود نقره) شخص میتواند آن را تملّک نماید و نیازی به اعلان و جستجوی از صاحب آن نیست.(7)

ب: اگر مال پیدا شده قیمت آن بیش از یک درهم باشد، شخص یابنده موظّف است آن را تا یک سال اعلان کند و در پی صاحب آن باشد. اگر صاحب مال پیدا شد، مال را به او مسترد میکند، در غیر این صورت شخص پیدا کننده مخیّر بین سه امر است.

ص:288


1- (1) المبسوط 80:3؛ مستدرک الوسائل 111:17 باب 1 من ابواب کتاب احیاء الموات، ح 4.
2- (2) تهذیب الاحکام 9:7، ح 31؛ وسائل الشیعة 278:5 باب 56 من ابواب احکام المساجد، ح 2.
3- (3) تهذیب الاحکام 151:7، ح 670؛ وسائل الشیعة 413:25 باب 2 من ابواب کتاب احیاء الموات، ح 1.
4- (4) مستدرک الوسائل 114:17 باب 4 من کتاب احیاء الموات، ح 2.
5- (5) وسائل الشیعة 417:25 باب 5 من کتاب احیاء الموات، ح 1.
6- (6) لقطه بر دو قسم است. لقطه حیوان که آن را ضالّه هم میگویند (حیوانات ضالّه) و لقطه غیر حیوان (اشیاء پیدا شده) ر. ک: جامع المقاصد 156:6؛ ایضاح الفوائد 153:2؛ مسالک الافهام 510:12؛ جواهر الکلام 271:38.
7- (7) المهذب 567:2؛ شرائع الاسلام 291:3-292؛ تحریر الاحکام الشرعیة 463:4؛ ریاض المسائل 166:14-165؛ جواهرالکلام 278:38.

اول آن که: برای خود تملّک کند. دوم آن که: برای صاحبش صدقه بدهد. دراین دو فرض اگر صاحب مال پیدا شود باید عین مال یا قیمت آ ن را در صورت تلف به او بپردازد و اگر شخص به صدقه راضی شد ثواب آن از صاحب مال خواهد بود. سوم آن که: آن را به عنوان امانت حفظ کند تا شاید صاحبش پیدا شود در این حالت اگر بدون تعدّی و تفریط آن مال تلف شود، شخصی که آن را پیدا کرده ضامن نیست و الاّ ضامن خواهد بود.(1) و دیگر احکامی که برای لقطه بیان شده.(2) در اینجا سؤالی که مطرح است اینکه آیا اگر کودک چیزی را پیدا کند حکم لقطه افراد مکلّف را دارد؟

دیدگاه مشهور در بین فقیهان این است که حکم لقطه افراد بالغ را دارد، بلکه دراین باره مخالفی دیده نشده علامه حلی مینویسد: «هر کس که اهلیّت کسب و کار داشته باشد، احکام لقطه بر چیزی که او پیدا میکند مترتّب میگردد. بر این اساس اگرکودک و یا مجنون اشیایی را پیدا کنند صحیح است و ولی آن دو مسئولیّت اعلان آن را به عهده دارند.(3)

عبارات برخی از فقها گذشته(4) و معاصرین(5) همین گونه میباشد.

مستند این دیدگاه، این است که اولاً پیدا کردن اشیا (التقاط) سبب ملک است و کودک میتواند با این سبب مالک شود، مانند حیازت(6) ، ثانیاً پیدا کردن اشیا خود نوعی کار محسوب میشود و کودک از آن منع نشده است(7) ثالثاً دلیل اصلی اطلاق و عموم اخبار است، مانند این که در روایت صحیح امام صادق علیه السلام فرموده است:

ص:289


1- (1) ر. ک: قواعد الاحکام 209:2؛ ایضاح الفوائد 154:2-153؛ مسالک الافهام 517:12؛ الدروس الشرعیة 82:3؛ ارشاد الاذهان 442:1.
2- (2) مثل این که: 1 - وجوب اعلان فوری است و مسامحه در آن روا نیست 2 - در اعلان یک سال توالی شرط نیست 3 - لازم نیست شخص پیدا کننده در اعلان مباشرت داشته باشد، بلکه اگر دیگران هم به نیابت از او اعلان کنند کافی است 4 - اگر شخص یقین دارد اعلان بی فایده است، ساقط میشود و... منابع قبل.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیة 465:4.
4- (4) شرائع الاسلام 294:3؛ غنیة النزوع 304:1؛ الدروس الشرعیة 92:3؛ الروضة البهیة 108:7؛ ریاض المسائل 196:14.
5- (5) تحریر الوسیلة 205:2؛ تفصیل الشریعة، کتاب الغصب... و اللقطة: 335؛ سید ابوالقاسم خوئی، منهاج الصالحین 142:2؛ مهذب الاحکام 335:23.
6- (6) ر. ک: تذکرة الفقهاء 181:17.
7- (7) المبسوط 159:3-158؛ شرائع الاسلام 294:3؛ مسالک الافهام 502:12 و 536.

اگرکسی مالی را پیدا کند یا شتری را در بیابان در حالی که صاحبش او را رها نموده بیابد و آن را آب و علف دهد تا از مرگ نجات یابد برای کسی است که آن را پیدا کرده و کسی نمیتواند از او بگیرد، زیرا همانند دیگر اشیاء مباح میباشد. «قَالَ مَن اصابَ مَالاً اوْ بَعیرَاً فِی فَلاة... فَهِیَ لَهُ وَلا سَبیلَ لَهُ عَلَیهَا وَ انَّمَا هِیَ مِثْلُ الشَّیءِ الْمُبَاحِ».(1)کلمه امام علیه السلام که فرمود: «اِنَّمَا هِیَ مِثلُ الشَّیءِ المُبَاحِ»دلیل است که این حکم اختصاص به حیوانات ندارد، بلکه شامل هر چیزی که انسان آن را پیدا کند، میباشد.

هم چنین اطلاق کلام امام که فرمود: «مَنْ اصابَ مَالاً...»شامل غیر بالغ میباشد، روایات دیگری که در آنها با کلمات «الناس» (2)«الانسان»(3) و یا «من وجد»(4) بیان حکم شده نیز این گونه میباشد.

به هر صورت این اخبار که در بین آنها روایات صحیح و معتبر هم دیده میشود، مطلق است و حکم در آنها کودک را شامل میشود.

9. احکام لقطه نسبت به کودک

اشیایی که کودک آنها را پیدا میکند، دارای احکامی است که به طور خلاصه بدین قرار است:

الف: مسئولیت حفظ اشیای پیدا شده و اعلان آن در صورت نیاز با ولی کودک است و در آخر آن چه به مصلحت کودک میباشد (صدقه دادن اشیای پیدا شده یا باقی گذاردن آنها برای کودک) باید انجام دهد.(5)

ب: بر ولی کودک واجب است آن چه را که کودک پیدا کرده است، همانند دیگر اموال وی از او بگیرد و از تلف شدن آن جلوگیری به عمل آورد.(6)

ص:290


1- (1) تهذیب الاحکام 393:6-392 باب اللقطة و الضالة، ح 17؛ وسائل الشیعة 458:25 باب 13 من ابواب کتاب اللقطة، ح 2.
2- (2) وسائل الشیعة 455:25 کتاب اللقطة باب 11، ح 1.
3- (3) همان: 443 باب 2، ح 9.
4- (4) همان: باب 4، ح 2.
5- (5) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 465:4؛ تحریر الوسیلة 205:2؛ الدروس الشرعیة 92:3؛ جواهر الکلام 255:38؛ تفصیل الشریعة کتاب الغصب... و اللقطة: 335.
6- (6) المبسوط 195:3؛ جامع المقاصد 152:6 و 154؛ مسالک الافهام 502:12.

ج: اگر کودک مالی را که پیدا کرده است، اتلاف نماید در حالی که ولی وی بیاطلاع باشد، ضامن است و باید از مال او پرداخت شود، زیرا اتلاف موجب ضمان است و بعضی از فقها فرموده اند، حتی اگر بدون تفریط در دست کودک تلف شود، نیز ضامن است.(1) برخی دیگر در صورت دوم حکم به عدم ضمان نموده است.(2)

10. کودک و مالی که مالکش آن را رها نموده

در مورد اموالی که به هر دلیل مالک از آنها اعراض نموده اند، دو نظر وجود دارد.

الف: برخی معتقدند صرف اعراض، موجب زوال ملکیت مالک از آن اموال نمیشود، لیکن جایز است در آن تصرّف شود. به اصطلاح فقهی طبق این دیدگاه اعراض موجب اباحه تصرّف است و موجب زوال ملکیت نیست، مگر در چیزهای کوچک و کم ارزش و چیزهایی که سریعاً تلف میشود.(3)

ب: دیدگاه دوم که میان فقها مشهور است این است که اعراض مالک از مال خود و رها نمودن آن، مال را به منزله مباحات اصلیه قرار میدهد و هر کس میتواند آن را تملّک نماید، مانند دیگر مباحات.(4) طبق هر یک از دو دیدگاه مزبور صحیح است که کودک همانند افراد مکلّف در اموالی که صاحبش از آن اعراض نموده تصرّف نماید و احکام مربوط به آن مترتّب میگردد، مستند این حکم عموم و اطلاق روایات(5) است، چرا که از آنها استفاده در این خصوص فرقی بین کودک و مکلّف نیست، مانند حیازت.

ص:291


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة 467:4؛ قواعد الاحکام 208:2؛ ایضاح الفوائد 152:2.
2- (2) ر. ک: جامع المقاصد 152:6؛ مفتاح الکرامة 720:17.
3- (3) شرائع الاسلام 211:3؛ مسالک الافهام 524:11؛ قواعد الاحکام 315:3؛ التنقیح الرائع 272:4؛ مستمسک العروة الوثقی 200:12.
4- (4) ر. ک: السرائر 195:2؛ کفایة الاحکام 582:2؛ العروة الوثقی مع تعلیقات فاضل لنکرانی 518:2؛ سیدابوالقاسم خوئی، منهاج الصالحین 100:2.
5- (5) وسائل الشیعة 458:25 باب 13 من ابواب اللقطة، ح 2 الی 5؛ همان باب 11، ح 1 و 2؛ همان باب 1 من ابواب احیاءالموات، ح 5 و 6.

گفتار هفتم: جعاله، غصب، وصیّت

الف: جعاله

1. مفهوم جعاله در لغت و اصطلاح

جعاله (به فتح و کسر و ضم جیم) در لغت به معنی قرار دادن مزد برای انجام کار(1) است. و در اصطلاح فقها با اختلاف در عبارات آن را این گونه تعریف کرده اند: «جعاله عقدی است که بر طبق آن شخص در مقابل کاری که برای او انجام میشود ملتزم به پرداخت اجرت معلوم میگردد، اعم از اینکه طرف (کسی که کار انجام میدهد) معین باشد یا نباشد.(2) تعریف جعاله در ماده 561 قانون مدنی نیز شبیه همین میباشد.

2. حقیقت جعاله، ارکان و اقسام آن

در این که آیا جعاله از عقود یا از ایقاعات است، بین فقها بحث و گفتگو است. بعضی آن را از ایقاعات دانسته اند؛(3) زیرا شرط نیست عامل و کارگر معیّن باشد، از این رو در جعاله نیاز به قبول نیست. برخی دیگر آن را از عقود دانسته(4) و معتقداند قبول فعلی کافی است و نیاز به قبول لفظی نمیباشد.(5) ارکان جعاله هم عبارت است از:

ص:292


1- (1) ر. ک: الصحاح 1244:2؛ ابن اثیر النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 276:1؛ مصباح المنیر: 102؛ مجمع البحرین 298:1.
2- (2) ر. ک: تذکرة الفقهاء 423:17؛ الدروس الشرعیة 97:3؛ ایضاح الفوائد 162:2؛ کفایة الاحکام 512:2؛ الروضة البهیة 439:4.
3- (3) شرائع الاسلام 163:3.
4- (4) الدروس الشرعیة 98:3.
5- (5) کفایة الاحکام 512:2.

1: صیغه و لفظی که دلالت بر درخواست عمل داشته باشد.

2: جاعل یا کسی که درخواست انجام کاری را دارد.

3: عمل مورد درخواست جاعل که عامل عهده دار انجام آن میگردد.

4: جُعل و یا اجرتی که در عقد جعاله مقابل عمل قرار میگیرد.(1)

جعاله به اعتبار عامل و طرف خطابِ جاعل، به دو قسم عام و خاص قابل تقسیم است.

الف: جعاله عام: در جعاله عام هدف اصلی جاعل رسیدن به نتیجه مطلوب است و برای او فرق نمیکند که عامل آن کار چه کسی باشد، از این رو خطاب و ایجاب او به طرف عموم است، مثل این که میگوید: هر کس گمشده مرا پیدا کند فلان مبلغ به او خواهم داد.

ب: جعاله خاص: در جعاله خاص، جاعل شخص معیّنی را مخاطب قرار داده و میگوید: هرگاه گمشده مرا پیدا کنی فلان مبلغ به تو خواهم داد. در این صورت اگر عمل به وسیله شخص دیگری انجام گیرد، آن شخص مستحق گرفتن اجرت نیست.(2)

به هر صورت جعاله تعهدی است جایز و هر یک از طرفین میتواند آن را فسخ نماید. البته اگر جاعل پس از شروع کار آن را فسخ کند باید به نسبت کار انجام شده اجرة المسمی یا اجرة المثل را به عامل بپردازد.(3)

3. حکم جعاله نسبت به کودک

در جعاله شرط است جاعل، اهل تصرّف باشد، خواه جعاله را عقد بدانیم یا ایقاع، ازاین رو صحیح نیست کودک و مجنون جاعل قرار گیرند. برخی از فقها در این باره ادّعای عدم خلاف نموده اند(4) زیرا التزام به پرداخت مال در مقابل عمل عامل بدون داشتن اهلیّت، صحیح و نافذ نیست.

ص:293


1- (1) ر. ک: جامع المقاصد 189:6 الی 193؛ تحریر الوسیلة 538:1.
2- (2) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 441:4-442؛ الدروس الشرعیة 98:3؛ غایة المراد 340:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 145:10؛ جواهر الکلام 211:35.
3- (3) ر. ک: الروضة البهیة 443:4؛ مسالک الافهام 156:11-157؛ کفایة الاحکام 513:2-514.
4- (4) تذکرة الفقهاء 429:17؛ جامع المقاصد 191:6؛ مفتاح الکرامة 866:17؛ جواهر الکلام 196:35؛ سیدعلی سیستانی، منهاج الصالحین 153:2.

به نظر میرسد جاعل قرار گرفتن کودک ممیّز با اذن ولی شرعی به گونه ای که جعاله به ولی نسبت داده شود و کودک واسطه قرار گیرد، صحیح است و دلیل آن همان است که در بحث بیع کودک ذکر شد. ولی چه آن دسته از فقها که جعاله را عقد میدانند و چه آنان که جعاله را ایقاع میدانند، در طرف عامل بلوغ و عقل و رشد را شرط نمیدانند. تنها شرطی که وجود دارد امکان تحصیل عمل است، یعنی بتواند کار مورد نظر جاعل را انجام دهد، بنا بر این کودک میتواند در جعاله عامل قرار گیرد.(1)

امام خمینی قدس سره مینویسد: «در جعاله برای عامل فقط امکان تحصیل عمل شرط است، به طوری که مانع عقلی(2) یا شرعی از انجام آن نداشته باشد، به عنوان مثال جایز نیست شخص جنب را برای کار در مسجد در جعاله عامل قرار داد، زیرا مانع شرعی دارد و چنین شخصی اگر در مسجد کارکرد، استحقاق گرفتن اجرت ندارد، لیکن نفوذ تصرّف در عامل شرط نیست، بر این اساس کودک ممیّز میتواند عامل قرار گیرد، هرچند بدون اذن ولی باشد، بلکه حتی کودک غیر ممیّز و مجنون نیز میتوانند عامل باشند و با انجام عملی که در جعاله مقرر شده باید به آنها اجرت پرداخت شود.(3)

4. عامل قرار گرفتن کودک در حقوق مدنی

بعضی از صاحب نظران حقوق مدنی، جعاله را در زمره ایقاعات بر شمرده اند(4) و برخی دیگر آن را عقد میدانند. طبق نظر دوم طرفین عقد جعاله باید دارای اهلیت برای معامله باشند، زیرا جعاله یکی از عقود معیّن است و اهلیّت شرط اساسی برای صحت کلیه تعهدات است.(5) لیکن طرفداران هر دو نظریه اهلیّت را در عامل شرط نمیدانند. برخی از محققین که جعاله را عقد دانسته اند، در این باره گفته اند: «به نظر میرسد که سفیه و صغیر

ص:294


1- (1) ر. ک: شرائع الاسلام 163:3؛ ایضاح الفوائد 162:2؛ جامع المقاصد 191:6؛ مسالک الافهام 154:11؛ جواهرالکلام 196:35.
2- (2) جعاله بر عمل نامشروع یا بر عمل غیر عقلایی باطل است.
3- (3) تحریر الوسیلة 539:1.
4- (4) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1551:2.
5- (5) دکتر سید حسن امامی، حقوق مدنی 199:2.

ممیّز بتواند در عقد جعاله عامل قرار گیرند، زیرا با معتبر بودن عباراتشان آنان میتوانند طرف عقد قرار گیرند و تعهد به انجام عمل نمایند».(1)

ب: غصب

1. مفهوم غصب در لغت و اصطلاح

غصب در لغت به معنای گرفتن چیزی با ستم است(2). برخی دیگر کلمه عدوان را بدان اضافه نموده اند(3) امّا در اصطلاح، فقها تعاریفی در مورد آن ارائه نموده اند که با معنای لغوی آن متناسب و نزدیک است. به عنوان نمونه محقق حلّی و شهید اول و برخی دیگر فرموده اند: «الغصب هو الاستقلال باثبات الید علی مال الغیر عدواناً»(4)یعنی غصب آن است که شخص مستقلاً و به تنهایی بر مال دیگری (اعم از عین یا منفعت) به طور ظلم و ستم دست گذارده و مسلط میشود. طبق این تعریف اگر کسی به حق دیگری تجاوز کند، مثل حق تحجیر و حق نشستن در مسجد و در مدرسه و... غصب به حساب نمیآید. هم چنین اگر در خانه ای که صاحب خانه نیز در آن سکونت دارد به نحو اشاعه سلطه پیدا کند، مصداق غصب نخواهد بود، با اینکه در هر دو مورد به طور یقین غصب است. بدان جهت برخی از فقیهان به جای کلمه «الاستقلال» «الاستیلاء» و به جای «مال غیر» «حق غیر» به کار برده و فرموده اند: «بهتر است غصب را این گونه تعریف نمود: «الغصب هو الاستیلاء علی حقّ الغیر بغیر حقّ»، یعنی غصب عبارت است از استیلاء بر حق غیر به طور عدوان».(5) ظاهراً تعریف مزبور نظر مشهور فقها است و شامل غصب حقوق نیز میباشد.

قانون مدنی نیز به پیروی از این دیدگاه در ماده 308 مقرر میدارد: «غصب استیلا بر حق غیر است به نحو عدوان».

ص:295


1- (1) همان.
2- (2) لسان العرب 39:5؛ القاموس المحیط 115:1؛ الصحاح 201:1.
3- (3) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 307:3.
4- (4) شرائع الاسلام 235:3؛ اللمعة الدمشقیه: 141؛ قواعد الاحکام 221:2-222؛ غایة المرام 81:4.
5- (5) ایضاح الفوائد 166:2؛ الروضة البهیة 19:7؛ ریاض المسائل 6:14؛ تحریر الوسیلة 152:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الغصب: 7.

استیلا، مسلط گردیدن بر حق غیر و تصرّف در آن است و معیار حصول این امر نیز داوری عرف است. به هر حال علاوه بر این که ممکن است مال مورد تصرّف غاصبانه قرار گیرد، چیزهای دیگری نیز ممکن است مورد غصب واقع شود که عرفاً مال نیست، بلکه حق است. حقی که غصب شده نیز ممکن است حق مالکیّت بر عین باشد، اعم از منقول و غیر منقول، ممکن است حق بر منفعت باشد و ممکن است حقوق دیگری مانند حق تحجیر و حق مرتهن نسبت به مال مرهون و یا حق انتفاع از مشترکات عمومی مثل حق سکونت در مدرسه و حق جلوس و نماز خواندن در مسجد و یا حق عبور از جاده و... باشد. البته در بین این حقوق اگر اختصاص به غیر نداشته باشد، مثل حق انتفاع از مشترکات، غاصب تنها معصیت کار میباشد و مستحق عقوبت اخروی است، اما حکم وضعی ضمان بر او نیست.

2. ضامن بودن کودک در غصب

بی گمان با تحقق یافتن غصب دو حکم بر آن مترتب میگردد:

الف: حکم تکلیفی: یعنی حرمت غصب و ارتکاب جرم و عقوبت اخروی آن و وجوب ردّ مال مغصوب به صاحبش و یا ولی وی (در صورتی که صاحب مال صغیر و یا مجنون باشد). این دو حکم اختصاص به افرادی دارد که از جهت بلوغ و عقل کامل باشند (مکلّفین)؛ زیرا به اتفاق مسلمانان شرط تکلیف به واجب و حرام بلوغ است(1) ، از این رو حکم تکلیفی غصب شامل کودک نمیباشد.

ب: حکم وضعی: یعنی ضمان، به این معنا که مال غصب شده بر عهده غاصب است و باید خسارت آن از مال وی پرداخت شود و اگر عین مال تلف گردیده بدل آن (قیمت و یا مثل آن) پرداخت شود و آن را ضمان ید(2) مینامند، این حکم به کودک تعلق میگیرد، زیرا بیتردید در ضمان بلوغ و رشد شرط نیست.(3)

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «حکم غصب همانند اتلاف شامل کودک و بالغ هر دو میباشد و دلیل آن اجماع است که از تتبع در کلمات فقها به دست

ص:296


1- (1) عوائد الایام: 791.
2- (2) وسیلة النجاة مع تعالیق امام خمینی: 636.
3- (3) العناوین 660:2.

میآید، زیرا در بین آنها اختلافی دیده نشده که حکم ضمان بر کودک غاصب ثابت است، همان گونه که اگر مال دیگری را اتلاف نماید، ضامن میباشد.(1)

به هر حال چون حکم تکلیفی بر کودک نیست، بر ولی او واجب است عین مال مغصوب را از وی بگیرد و به صاحبش برگرداند و اگر عین تلف شده قیمت یا مثل آن را از مال کودک بپردازد.(2)

آن چه ذکر شد در صورتی است که کودک صاحب اموال باشد، اما در صورتی که دارای اموال نباشد در عبارات فقها حکم این مسأله با صراحت بیان نشده و ظاهر این است که به دلیل اجرای اصل برائت ولی کودک ضامن نیست، هم چنان که بعضی از فقها در موارد مشابه آن به آن تصریح نموده اند.(3) در این صورت کسی که مال از او غصب شده باید صبر کند تا کودک بالغ شود و حق او را جبران نماید.

بعضی از فقها فرموده اند: «بعید نیست لازم باشد دین کودک نسبت به کسی که مال او غصب نموده از بیت المال پرداخت شود، زیرا حکم به این که صاحب مال غصب شده باید مدّتی طولانی صبر کند تا کودک بالغ شود ضرر بر اوست،(4) البته در فرض مزبور اگر ولی کودک در مراقبت از وی کوتاهی کرده باشد ظاهرا باید خسارت را بپردازد. لازم به یادآوری است در حقوق مدنی بحث از غصب توسط کودک، به میان نیامده و قانونگذار این مسائل را مسکوت گذارده است.

ج: وصیت

1. وصیت کودک

در بحث از کلیات، مفهوم وصیّت بیان شد و آن چه در این بخش مورد توجه است، این است که آیا وصیّت کودک صحیح است یا خیر؟ در پاسخ باید گفت:

ص:297


1- (1) القواعد الفقهیة 346:1.
2- (2) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 179:4؛ مهذب الاحکام 292:21.
3- (3) تذکرة الفقهاء 226:14؛ المناهل: 94.
4- (4) سید محمد حسینی شیرازی، الفقه، کتاب الغصب: 382.

به اجماع فقها، وصیّت کودک غیر ممیّز صحیح نیست.(1) ولی در مورد کودک ممیّز بحث و گفتگو است و در این باره دیدگاه های متعدّدی مطرح است:

الف - وصیّت کودک مطلقاً صحیح نیست.(2)

ب - وصیّت کودک برای مصرف اموالش در راه نیک و پسندیده در صورتی که به سن ده سالگی رسیده باشد، صحیح است. این دیدگاه مورد پذیرش مشهور فقها است(3) و بعضی بر آن ادّعای اجماع نموده اند.(4) مستند این دیدگاه، روایات است، مانند این که ابوبصیر در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: در صورتی که کودک ده ساله باشد و به مقدار ثلث مال خود را در راه حق و ثواب وصیّت نماید، صحیح است. «إذا بَلَغَ الْغُلامُ عَشْرَ سِنِینَ وَ أوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فِی حَقٍّ جَازَتْ وَصِیَّتُهُ».(5)روایات دیگری نیز به همین مضمون وارد شده است.(6)

آیت الله فاضل لنکرانی در توضیح این روایت مینویسد: «ظاهراً مقصود از حق در روایت، اموری است که به عهده کودک قرار گرفته به طوری که واجب است بر او بعد از بلوغ انجام دهد یا باید ولی او از اموال صغیر ادا نماید، مانند این که مال دیگری را اتلاف نموده و به حکم قاعده اتلاف ضامن است خسارت وارده را جبران نماید».(7)

ج - وصیّت کودک ده ساله مطلقاً صحیح است.(8)

د - وصیّت کودک مراهق و کسی که بلوغ او نزدیک میباشد، صحیح است.(9)

دیدگاه های دیگری نیز که در این باره مطرح شده است(10)

ص:298


1- (1) تذکرة الفقهاء، (طبع قدیم)، 459:2.
2- (2) ر. ک: السرائر 206:3؛ تحریر الاحکام الشرعیة 336:3؛ جامع المقاصد 33:10؛ مسالک الافهام 140:6.
3- (3) ر. ک: المقنعة: 667؛ النهایة: 611؛ شرائع السلام 244:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب الوقف و الوصیة): 144.
4- (4) غنیة النزوع: 305-306؛ جواهر الکلام 271:27.
5- (5) وسائل الشیعة 361:19 باب 44 من ابواب احکام الوصیة، ح 2.
6- (6) همان، ح 4 و 6.
7- (7) تفصیل الشریعة (کتاب الوقف و الوصیة): 148.
8- (8) الکافی فی الفقه: 364.
9- (9) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 372.
10- (10) مختلف الشیعة 347:6. - جامع المدارک 57:4.

2. شرایط موصی در حقوق مدنی

به استناد ماده 210 قانون مدنی باید اذعان نمود که لازم است موصی در حین وصیّت برای معامله اهلیّت داشته باشد، زیرا مطابق ماده 211 قانون مدنی باید متعاملین، اهل محسوب شوند، یعنی بالغ، عاقل، و رشید باشند. از طرف دیگر هم چنان که از ماده 826 قانون مدنی که وصیت تملیکی را تعریف مینماید، معلوم میگردد، موصی با انجام وصیت، مال خود را به دیگری واگذار مینماید و واگذاری از اقسام معاملات، به معنی اعم است و بدون داشتن اهلیّت باطل میباشد، بنابراین لازم است موصی، محجور (صغیر، مجنون یا سفیه) نباشد، وصیّت اینان باطل است، زیرا آنها نمیتوانند در اموال خود تصرّف نمایند. از این رو یکی از صاحب نظران حقوق مدنی با صراحت اعلام میدارد: «وصی باید در زمان وصیّت کردن، بالغ و عاقل و رشید باشد»(1). علاوه بر آن، ولی و قیّم آنها نیز نمیتوانند به عنوان نمایندگی از آنها وصیت کنند، زیرا ولی و قیّم برای اداره دارایی محجور میباشند، و وصیت، واگذاری مجانی دارایی محجور به غیر میباشد، و ولی و قیّم، در این باره مسئولیتی ندارند.(2)

در مورد زمان لزوم اهلیت در موصی، بعضی نوشته اند: «موصی باید در زمان انشای وصیت، اهلیت داشته باشد. زیرا در این لحظه است که نسبت به تملیک مال خود، تصمیم میگیرد و ضرورتی ندارد که اهلیت موصی تا زمان فوت باقی بماند و عارضه جنون و سفه بعد از انشای وصیّت در نفوذ حقوقی آن بیاثر باشد»(3).

در این جا مناسب است به این نکته اشاره شود که فقها در مباحث فقه استدلالی علاوه بر عناوینی که در این بخش ذکر شد و حکم فقهی دخالت و تصرّف کودک در اموال خود و دیگران نسبت به آنها بیان گردید، مسائل متعدد دیگری که مرتبط با مسأله مورد بحث است طرح کرده و در مورد آنها به تفصیل اظهار نظر نموده اند مانند:

ص:299


1- (1) محمدجعفر جعفری لنگرودی، مجموعه محشی قانون مدنی: 970.
2- (2) ر. ک: قانون مدنی با آخرین اصلاحات: 27 و 99؛ سید حسن امامی، حقوق مدنی 82:3.
3- (3) ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی (شفعه - وصیت - ارث): 78.

1. مسائل مربوط به وصیت کودک.

2. مسائل مربوط به اجرای عقد نکاح و طلاق توسط وی.

3. یمین کودک و نذر وی.

4. حکم صید کودک و ذبیحه (سر بریدن گوسفند) او.

5. مسائل حق الشفعه برای کودک.

در موسوعه احکام الاطفال مباحث مزبور ذکر و پیرامون آن بحث شده است، ولی به دلیل این که بحث از مباحث مذکور فایده عملی ندارد و نظر فقهی در مورد آنها غالباً شبیه آن چه در دیگر عناوین ذکر شد، میباشد و نیز برای جلوگیری از طولانی شدن این مبحث از ذکر این مباحث خودداری میگردد.(1)

ص:300


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 405:6 تا آخر همان جلد و 35:7 به بعد.

گفتار هشتم: حمایت از کودک در برابر بهره کشی اقتصادی و ممنوعیت به کارگیری او در کارهای سخت و زیان آور

1- طرح مسأله

از دیدگاه اسلام کار و تلاش برای اداره زندگی، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. لیکن این امر موجب نمیشود که کودکان صعیف و ناتوان دستاویز کار و بهره کشی قرار گیرند. متأسفانه یکی از روشن ترین و بیرحمانه ترین سوء استفاده از کودکان، بهره کشی اقتصادی است که در شکل های مختلف از قبیل سوء استفاده برای تکدّی گری، جیب بری، توزیع مواد مخدر و... ظاهر میگردد. حال چه باید کرد؟ چگونه میتوان بین این دو مسأله یعنی اهمیت کار و جلوگیری از سوء استفاده از کار کودک و استثمار وی جمع نمود؟ آیا باید از کار کودک ممانعت به عمل آورد و یا راه حل دیگری وجود دارد؟

در این بخش، بحث از کار کودک تحت عناوین فقهی و حقوقی مطرح شد و به دلیل اهمیت و حساسیت موضوع، مناسب است بحث بهره کشی اقتصادی کودک را در یک گفتار مستقل و فراتر از دیدگاه فقهی و حقوقی ذکر نماییم.

2- اهمیت کار در اسلام

در آیات و روایات بسیاری بر اهمیت کار و فعالیت برای اداره زندگی و توسعه آن تأکید شده است، به عنوان نمونه میتوان به آیات و روایات زیر اشاره کرد.

ص:301

الف: آیات

1. قرآن عامل اصلی سعادت انسان را سعی و تلاش برای زندگی میداند و انسان را در گرو اعمالش معرّفی میکند (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ)1

2. در آیه دیگری بهره او را تنها در گرو سعیش میشمرد. (وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی)2

3. در بسیاری ازآیات بعد از ذکر ایمان، بر عمل صالح و نیک تکیه میکند و غیر نیکوکاران را اهل خسران و بدبختی میداند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) .(1)

4. مال بدست آمده از کسب و کار پاکیزه و زیبا است و ارزش انفاق در راه خدا را دارد (أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ) .(2)

5. تلاش برای زندگی در کنار «جهاد فی سبیل الله» قرار داده شده و میفرماید: و گروهی برای بدست آوردن فضل الهی (کسب و روزی) به سفر میروند و گروهی دیگر در راه خدا جهاد میکنند. (وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ) .(3)

آری این یک واقعیت انکارناپذیر است که کار برای بهبود زندگی به منزله جهاد فی سبیل الله است. چرا چنین نباشد در حالی که یک ملّت فقیر و محتاج به بیگانه، هرگز استقلال و عظمت و سربلندی نخواهد یافت، از این رو «جهاد اقتصادی» بخشی از «جهاد با دشمن» است.

ب: اهمیت و ارزش کار در روایات

1. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: عبادت دارای هفتاد جزء است، بالاترین آن کار و کسب حلال است. «اَلْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءَأً افْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلالِ».(4)

ص:302


1- (3) سوره عصر 2:103 و 3.
2- (4) سوره بقره 267:2.
3- (5) سوره مزمل 20:73.
4- (6) وسائل الشیعة 21:17 باب 4 من ابواب مقدمات التجارة، ح 6.

2. در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: کوشش برای تأمین مخارج زندگی اهل و عیال همانند جهاد در راه خداست.

«اَلْکَادُّ عَلَی عَیالِهِ کَالْمُجاهِدِ فِی سَبیلِ اللهِ».(1) 3. هم چنین آن حضرت فرموده است: سعادت مرد در این است که برای تأمین مخارج زندگی اهل و عیال خویش کوشش و استقامت نماید.

«مِنْ سَعَادَةِ الْمَرءِ انْ یَکُونَ الْقَیِّمَ عَلَی عِیَالِهِ».(2) 4. راوی میگوید امام صادق علیه السلام را دیدم وسائل کار در باغ را به دوش کشیده در هوای گرم عازم بستان خویش برای انجام کار کشاورزی است، در حالی که عرق از صورت مبارکش ریزان بود به ایشان عرض کردم فدایت شوم وسیله کار را بدهید من بردارم. فرمود: من دوست دارم مرد در گرمای سوزان حرارت خورشید برای تأمین مخارج زندگی خسته شود.

«اِنّی احِبُّ أنْ یَتَأذَّی الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِی طَلَبِ الْمَعِیشَةِ».(3) 5. علی بن حمزه از پدرش نقل نموده است که امام کاظم علیه السلام را دیدم در زمین کشاورزی خود کار میکرد در حالی که غرق عرق بود. عرض کردم چرا دستور نمیدهید کارگران کار کنند؟ فرمود: کسی که بهتر از من و پدر من بود کار میکرد. گفتم مقصود شما از آن کس کیست؟ فرمود: رسول الله و امیرالمؤمنین علیها السلام پدران و اجداد من همگی کار میکردند. کار دأب و عادت همه انبیا و فرستادگان خدا و اوصیای آنها و مردان پرهیزگار بوده است.

«قال... و آبائی کُلُّهُمْ کَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأیْدِیهِم وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِییِّنَ وَ الْمُرسَلِینَ وَ الْأوصِیَاءِ و الصَّالِحِینَ».(4) ج: نکوهش بیکاری و تنبلی در روایات

1. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: هنگامی که موجودات در آغاز با هم ازدواج کردند، تنبلی و ناتوانی با هم پیمان زوجیّت بستند و فرزندی از آنها به نام فقر متولد شد. قال: «اِنَّ الأشیاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُما الْفَقْرَ»(5).

ص:303


1- (1) همان: باب 23، ح 1.
2- (2) همان: ح 6.
3- (3) همان: باب 9، ح 7.
4- (4) همان: ح 6.
5- (5) همان: باب 18، ح 7.

2. امام صادق علیه السلام فرموده است: در طلب روزی و نیازهای زندگی تنبلی نکنید، چراکه پدران و نیاکان ما به دنبال آن میدویدند و آن را طلب میکردند.

«لاتَکْسَلُوافِی طَلَبِ مَعایِشِکُمْ فَإنَّ آبائَنَا کَانُوا یَرْکُضُونَ فِیهَا وَ یَطْلُبُونَهَا»(1). 3. امام باقر علیه السلام فرموده است: من مردی را که در کار دنیایش تنبل باشد مبغوض میدارم، زیرا کسی که در کار دنیایش تنبل باشد (با اینکه ثمره اش به زودی نصیب او خواهد شد) در کار آخرتش تنبل تر است.

«اِنِّی لَأُبْغِضُ الرَّجُلَ أوْ ابْغِضُ لِلرَّجُلِ انْ یَکُونَ کَسْلانَا «کسلان» عَنْ امْرِ دُنْیاهُ وَ مَنْ کَسِلَ عَنْ امْرِ دُنْیاهُ فَهُوَ عَنْ امْرِ آخِرَتِهِ اکْسَلُ»(2). 4. موسی بن جعفر علیه السلام فرموده است: خداوند بنده پر خواب را مبغوض میشمرد. خداوند انسان بیکار را دشمن دارد.

«اِنَ اللهَ تَعالی لَیُبْغِضُ الْعَبْدُ النَّوَّامَ، انَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ الفَارِغَ»(3). لازم به یادآوری است اطلاق و عموم آیات و روایاتی که ذکر شد و بسیاری دیگر که بیانگر دیدگاه اسلام در اهمیّت کار و تلاش برای معیشت و اداره زندگی است، کودک ممیّز که توانایی انجام کار را دارد، به ویژه نوجوانانی که نزدیک به بلوغ اند، را شامل میشود. بیگمان پذیرفته نیست ادّعا شود تنبلی و بیکاری از فرد مکلّف نکوهیده است و در حق نوجوان این چنین نیست.

3- بهره گیری از کار کودک

بر اساس تازه ترین آمار منتشر شده توسط سازمان های بین المللی هم اکنون در جهان در حدود 200 میلیون دختر و پسر بین 5 تا 14 ساله مشغول به کار هستند. به عنوان نمونه تنها در کشور هند بر اساس آمار رسمی 13 میلیون کارگر خردسال وجود دارد که برای کارهای سنگین و طاقت فرسا ساعتی 14 سِنت دستمزد دریافت میکنند.

بهره کشی از کودکان در اشکال مختلف کار اجباری، بردگی، انواع کارهای سخت و زیان آور، کار خانگی بدون مزد، مشاغل سیاه و کاذب، قاچاق کودکان، هم چنان

ص:304


1- (1) همان: ح 8.
2- (2) همان: ح 1.
3- (3) همان، باب 17 من ابواب مقدمات التجارة، ح 4.

رؤیاهای بشر را در ساختن جهان آینده عاری از تبعیض، فقر و خشونت در آغاز هزاره سوم بر میآشوبد. هم اکنون در مقیاس جهانی نابرابری سطح توسعه اقتصادی و اجتماعی کشورها، بیثباتی سیاسی، جنگ، مهاجرت های اجباری و آوارگی، بیسوادی، فقر مزمن، موجبات استمرار بهره کشی از کودکان را فراهم ساخته اند.

این عوامل در شرایط کنونی در برخی از مناطق جهان که در آنها فقر، بلایای طبیعی، بیثباتی سیاسی و مناقشات مسلحانه درهم تنیده اند، بیش از همه کودکان بیپناه را در معرض بهره کشی قرار داده است.

در بین 49 کشور در حال توسعه، حدود 35 درصد جمعیت جهان وجود دارد و در این کشورها قریب 19 درصد کودکان واقع در سنین 5 تا 14 سالگی مشغول به کار میباشند.(1)

در این میان در ایران نظر به ممنوعیت کار اطفال کمتر از 15 سال و با عنایت به جرم بودن استفاده از نیروی کار اطفال کم سن و سال، آمار رسمی و دقیقی وجود ندارد تا بتوان قاطعانه گفت که چه تعداد از افراد زیر 15 سال به کار اشتغال دارند. با این وجود سرشماری نفوس و مسکن سال 1375 حکایت از آن دارد که در این سال در حدود یک میلیون و هشتصد هزار کودک 10 تا 18 ساله در بخش های صنعت، خرده فروشی، تعمیرات، حمل و نقل و صیادی، جهت کمک به اقتصاد خانواده به کار اشتغال داشته اند.(2)

افزون بر این، اندکی بیش از 4 درصد مشاغل در کشور را گروه سنی 10 تا 14 سال تشکیل میدهد (البته این آمار ناقص میباشد، زیرا از یک سو اشاره ای به شاغلان زیر 10 سال ندارد و از سوی دیگر، شامل کودکان روستایی که در کشتزارها و مزارع و کارگاه های قالیبافی به کار مشغولند، نمیباشد).(3)

هم چنین بنابه گزارش دفتر نمایندگی یونیسف «صندوق کودکان ملل متحد» در ایران نیز حدود 1/3 درصد کودکان بین سنین 6 تا 14 ساله به کار اشتغال دارند. این رقم برای

ص:305


1- (1) ر. ک: جامعه شناسی ایران، علی طائفی.
2- (2) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 139، به نقل از نسیم بجنوردی، نگاهی به وضعیت حقوقی کارگران کودک و نوجوان «کارفرما: هرچه کودکتر بهتر» روزنامه زن ش 119، س 1377، ص 9.
3- (3) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 139.

مناطق شهری 2/4 درصد و برای مناطق روستایی 5 درصد است. در مناطق روستایی بیش از 10 درصد از دختران و 17 درصد از پسران بیش از هفت ساعت در روز کار میکنند و در گروه های سنی 10-14 سال تعداد دخترانی که در خانه ها برای کسب درآمد مشغول به کار هستند دو برابر پسران است.(1)

4- پیامدهای کار کودکان

کار کودک میتواند در بردارنده آثار و پیامدهای سازنده و مثبتی باشد، لیکن در برابر آثار منفی و پیامدهای ناگواری هم دارد، از این رو باید این گونه آثار و پیامدها مورد ملاحظه قرار گیرند.

الف: پیامدهای مثبت

کارهایی که کودکان انجام میدهند همگی زیان آور نیستند، از این رو اگر کودکان در محیطی آرام به همراه والدین خود یا در زیر چتر حمایت یک سرپرست دلسوز به کار گمارده شوند و بتوانند از تحصیلات و آموزش متوسط برخوردار باشند، نمیتوان گفت کار کردن برای اطفال پیامدهای منفی به بار خواهد آورد. در تاریخ، زندگی افراد نامی و برجسته بسیاری را مشاهده میکنیم که دوران کودکی را در سختی، فقر، کار و تلاش، گذرانده اند. به هر صورت کار کودکان علاوه بر تقویت بنیه مالی خانوادها و بهبود وضعیت اقتصادی جامعه که میتواند آثار مثبت محسوب گردد، از نقطه نظر روانی نیز آثار مثبت چندی در بردارد که مهم ترین آنها عبارتند از:

1 - الگوی ایثار: اطفال شاغل وتلاش گر، در بزرگسالی اغلب از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار میشوند، زیرا روابط اجتماعی را به شکل حرفه ای خیلی زود شروع کرده اند و چه بسا زودتر ازدواج میکنند و به استقلال مالی میرسند و خیلی بهتر ازکسانی که تازه بعد از تمام شدن مدرسه و دانشگاه شروع به کار میکنند از پس مشکلات زندگی بر میآیند.

ص:306


1- (1) همان: به نقل از احمد آملی، کار کودکان و جلوگیری از بهره کشی روزنامه خرداد مورخ 1378/3/25.

2 - درک و تیزبینی و استقامت بیشتر: انسان هایی که از کودکی کار کرده اند و از دست رنج خود، نان خورده اند. در مقابل سختیهای زندگی استقامت مینمایند و مشکلات، آنها را از پای در نمیآورد. به علاوه به دلیل داشتن تجربیات بیشتر، که به پرورش هوش کمک میکند، از تیزبینی و درک بیشتری برخوردار میباشند.

ب: پیامدهای منفی

کار کودکان صرف نظر از پیامدهای مثبت، چه بسا ممکن است پیامدهای منفی و زیانباری نیز داشته باشد زیان هایی که بیش از همه، ساعات طولانی و سختی کار و آسیب های روانی و ذهنی عامل ایجاد آن میباشند و مهم ترین آنها عبارتند از:

1 - پیامدهای جسمانی: کار کردن در ساعات طولانی، از حیث تندرستی اطفال را با مشکلات عدیده ای مواجه میسازد تا جایی که به استخوان بندی آنها فشار آورده و موجب تغییر شکل بدن آنها میگردد. این پیامد به ویژه در خصوص مشاغل سخت، مانند جابجایی بار سنگین وجود دارد. هم چنین خطر مبتلا شدن به بیماریهای واگیردار را از طریق تماس با بزرگسالان در بر دارد. این پیامد در مورد اطفالی که برای نظافت کامیون ها، یا کار در رستوران ها، یا کنار جاده ها و یا ایستگاه اتوبوس و راه آهن، به کار گمارده میشوند بیش تر است. به گفته بعضی از محققین تحمل بار سنگین یا نشستن در وضعیت های غیر طبیعی برای مدت طولانی میتواند به طور مداوم جسم در حال رشد اطفال را ناتوان سازد.(1)

2 - پیام های ادراکی: اشتغال به کار، بسیاری از کودکان را از کسب دانش بازمیدارد، زیرا وقتی کودکان به جای درس و تحصیل کار کنند، طبیعی است که دربزرگسالی هر قدر هم انرژی خود را صرف نمایند توفیق چندانی نمییابند و رشدنمیکنند.(2)

ص:307


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 150 به نقل از محمد حسین حافظیان (مترجم) کار کودکان (درباره وضعیت کودکان جهان 1997) در مسأله کار کودک، مجله کار و جامعه، ش 23، س 1376، ص 27.
2- (2) همان: با تلخیص.

3 - پیامدهای عاطفی و روانی: با توجه به این که اطفال از نظر روانی فوق العاده آسیب پذیر میباشند، از این رو محیطهای کاری سخت و تحقیرکننده، باعث میشود که آنها از جهت روانی به شدّت رنج ببرند تا جایی که ممکن است به اختلال های روانی مبتلا شوند. از نظر عاطفی نیز اطفال کارگر همگی احساس کمبود میکنند.(1)

4 - پیامدهای اجتماعی و اخلاقی: کودکان به لحاظ ورود زودرس و نابهنگام به محیطهای شغلی و کاری نامناسب، ممکن است از نظر اخلاقی در معرض بهره کشیهای غیرمتعارف از سوی کارفرمایان، یا کارگران بزرگسال و یا استفاده های جنسی قرار گیرند. از سوی دیگر از نظر اجتماعی نیز به لحاظ آشنایی کودکان با افراد بزهکار در محیطهای نامناسب شغلی، توان تمیز بین درست و نادرست آنها به تدریج کاهش مییابد و ممکن است در معرض شکار بزهکاران حرفه ای و باندهای قاچاق قرار گیرند و نیازهای مالی آنها زمینه سوء استفاده از آنها را فراهم آورده و در مسیر اهداف شوم تبهکاران قرار دهد.

5- دیدگاه اسلام نسبت به کار کودک

برای بررسی دیدگاه اسلام در مورد کار کودک، مناسب است چند صورت مورد بررسی قرار گیرد.

صورت اول: کودک خودش برای انجام کار اجیر شود.

از مجموع مباحث گذشته روشن گردید که به اتفاق فقها بلکه به ضرورت فقه، کودک اهلیّت تصرّف در مال خود و کار خود (که به منزله مال است و تعهّد مالی ایجاد میکند) را ندارد، بنابراین نمیتواند برای انجام کار اجیر شود، هم چنین جایز نیست کارفرما تحت هیچ عنوانی او را برای کار اجیر نماید، اعم از این که کاری که کودک برای انجام آن اجیر میشود حلال باشد یا حرام، آثار و تبعات مثبت داشته باشد یا منفی، سخت و مشکل باشد یا آسان و سبک.

ص:308


1- (1) همان: 152، به نقل از محمد حسین حافظیان (مترجم) راهکارهای بانک جهانی برای رفع کار کودکان، قسمت اول، پیشین، ص 40.

در فرض مزبور کارفرمایی که کودک را اجیر نماید و یا با هر عنوان دیگری او را وادار به انجام کار نماید، از جهت حکم تکلیفی مرتکب حرام شده و استحقاق تعزیر دارد، زیرا اجیرنمودن کودک بدون اجازه ولی شرعی او، حرام است و فقها درمباحث فقهی اثبات نموده اند مرتکب حرام مستحق تعزیرمی باشد، به عنوان نمونه علامه حلی مینویسد: «در هر جرم و گناهی که شارع مقدس برای مجازات آن حدی تعیین ننموده، تعزیر واجب است».(1) شبیه این مضمون در کلمات فقیهان دیگر نیز دیده میشود.(2)

امّا از جهت حکم وضعی، به نسبت کاری که انجام شده باید حق الزحمه، به ولی کودک پرداخت شود، تا برای وی نگهداری نماید.

صورت دوم ولی شرعی، کودک را اجیر قرار دهد.

اگر ولی شرعی (اعم از پدر، جدّ پدری، وصی آن دو، قیّم و حاکم) تحت عنوان اجاره و یا عناوین دیگری کودک ممیّز را برای کاری که قادر به انجام آن است، اجیر قرار دهد یا به او اذن دهد تا خود اجیر شود، این صورت خود به دو بخش تقسیم میشود.

قسم اول: ولی او را برای انجام کارهایی که شرعاً حرام است یا برای کودک ضرر دارد (اعم از ضرر جسمی ادراکی، اخلاقی و اجتماعی، عاطفی و روانی و...) اجیر قرار دهد. بیتردید ولی چنین حقّی را ندارد و عمل او در فرض مزبور از جهت حکم تکلیفی حرام و از جهت حکم وضعی باطل است و برای مستأجر حقی ایجاد نمیکند. دلیل آن عبارت است از:

الف: ولایت ولی در امور مالی(3) و غیر مالی(4) به اتفاق فقها مشروط به رعایت مصلحت کودک میباشد. بدیهی است در صورتی که کار برای کودک ضرر داشته باشد، اجیر نمودن وی برای انجام آن به مصلحت او نیست، حتی در صورتی که وجود ضرر و عدم آن مورد تردید باشد، جایز نیست ولی در این باره اقدام نماید.

ص:309


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة (ط. ق) 239:2
2- (2) مجمع الفائدة و البرهان 464:14؛ جوامع الفقهیة: 624؛ جواهر الکلام 448:41؛ تحریر الوسیلة 607:2؛ تعزیرات از دیگاه فقه و حقوق: 99 و 282.
3- (3) ر. ک: المبسوط 153:2؛ النهایة: 361؛ السرائر 212:2؛ اصباح الشیعة: 296؛ الجامع الشرائع: 281.
4- (4) نهایة المرام 98:1؛ مفاتیح الشرائع 265:2؛ جامع المقاصد 144:12-145؛ تفصیل الشریعة، کتاب النکاح: 105.

به عبارت دیگر، همان گونه که بعضی از فقها فرموده اند درجواز تصرفات ولی، در اموال کودک احراز مصلحت شرط است و مصلحت واقعی که در ظاهر مورد تردید باشد کفایت نمیکند.(1)

ب: در قرآن کریم آمده است: مادر و هم چنین پدر حق ضرر زدن به کودک را ندارد. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ)2 . این آیه شریفه هرچند در مورد حکم رضاع و شیر دادن به نوزاد وارد شده، ولی اطلاق آن مسأله مورد بحث را نیز شامل میشود و از آن استفاده میشود ضرر زدن به کودک در هر مورد از جمله اجیر قرار دادن وی برای کاری که به مصلحت او نمیباشد، جایز نیست.

ج: قاعده لاضرر، با این توضیح که ولایت ولی بر کودک حتی در موردی که برای او ایجاد ضرر نماید، شرعاً جعل نشده است، بنابراین ولی حق ندارد در موردی که کار برای کودک ضرر دارد او را وادار به انجام آن نماید.

د: اطلاق ادلّه حرمت ظلم مسأله مورد بحث را شامل میشود، زیرا بیتردید وادار ساختن کودک برای کاری که ضرر بر اوست و پیامد منفی دارد، ظلم به وی میباشد و ظلم از نظر شرع، عقل و عرف حرام و مرتکب آن مجرم است. در این قسم نیز اگر ولی طفل با علم و اگاهی اقدام نماید مستحق تعزیر میگردد.

قسم دوم: ولی، کودک را برای کاری که برای او ضرر ندارد و قادر به انجام آن میباشد، اجیر قرار دهد یا به او اذن دهد تا اجیر شود. مشهور فقها این قسم از کار کودک را مکروه میداند.(2)

مستند این دیدگاه روایت موثقی است که امام صادق علیه السلام از جدّ بزرگوارش نقل نموده با این مضمون: رسول خدا صلی الله علیه و آله از کسب کنیزان و خدمتگزاران نهی فرموده اند، همچنین از کسب کودکی که به نیکی نمیتواند کار را با دست انجام دهد، زیرا چنین

ص:310


1- (1) سید ابوالقاسم خوئی، منهاج الصالحین 21:2.
2- (3) النهایة: 368؛ المهذب (ابن براج) 346:1؛ شرائع الاسلام 11:2؛ قواعد الاحکام 6:2؛ الدروس الشرعیة 180:3.

کودکی به دلیل این که توانایی انجام کار ندارد، دست به سرقت میزند یا از کار میدزدد. «نَهَی رَسُولُ الله... وَ نَهَی عَنْ کَسْبِ الغُلامِ الصَّغِیرِ الَّذِی لایُحْسِنُ صِنَاعَةً بِیَدِهِ فَإنَّهُ انْ لَمْیَجِدْسَرَقَ».(1)بعضی از فقها تصریح نموده اند نهی در این روایت تنزیهی است و دلالت برکراهت دارد.(2)

شهید ثانی قدس سره در توجیه کراهت داشتن کسب کودک میفرماید: «این شبهه وجود دارد که کودک به دلیل عدم آگاهی یا به این جهت که میداند مرفوع القلم است و ارتکاب حرام در حق او حرام نیست، مرتکب اموری شود که شرعاً حلال نیست، به این جهت کار او مکروه است».(3)

برخی دیگر از فقیهان این دیدگاه را به صورت دیگری توجیه نموده و فرموده است: «مقصود فقها این است که تصرّف ولی در اموالی که کودک کسب کرده مکروه است، زیرا این شبهه وجود دارد که در حین کسب از محرّمات، به دلیل عدم آگاهی از مسائل یا به دلیل این که مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد، اجتناب نکند، بنابراین مکروه است چنین اموالی را خرید و یا فروخت».(4)

با این توجیه نفس کار کودک مکروه نیست، بلکه دخالت در درآمد آن مکروه است.

بنابراین، صرف نظر از این که مقصود فقها از مکروه دانستن کار کودک در فرض مزبور چیست، وادار نمودن کودک به کار و اجیر قرار دادن وی برای انجام آن فقط در صورتی صحیح است که ولی او را برای کار حلال که قادر به انجام آن میباشد و هیچ نوع ضرری برای وی ندارد، اجیر نماید یا اذن دهد که خودش اجیر شود، البته در این فرض نیز چنان چه گذشت بسیاری از فقها آن را مکروه دانسته اند.

ص:311


1- (1) وسائل الشیعة 163:17 باب 33 من ابواب ما یکتسب به، ح 1.
2- (2) الدروس الشرعیة 180:3؛ قواعد الاحکام 6:2؛ کفایة الاحکام 445:1.
3- (3) الروضة البهیة 220:3.
4- (4) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 19:8؛ مستند الشیعة 59:14؛ ریاض المسائل 189:8؛ جواهر الکلام 224:23؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 287:3.

6- مقرّرات خاص برای حمایت از کودک در قوانین کار جمهوری اسلامی ایران

الف: حداقل سن کار

در قانون کار جمهوری اسلامی ایران مصوب 1337 حداقل سن شروع به کار را 12 سالگی تعیین کرده است، امّا پس از پیروزی انقلاب مجلس شورای اسلامی به پیروی از نظر فقها در تاریخ 1368/7/2 با تغییر موادی از آن حداقل سن شروع به کار را 15 سال تعیین نمود. در ماده 79 این قانون آمده است: «به کار گماردن افراد کمتر از 15 سال تمام ممنوع است». بنابراین کسی که 15 سال تمام نداشته باشد کارگر شناخته نمیشود. به همین دلیل است که قانون کار عنوان «کودکان کارگر» را به کار نبرده، بلکه از عنوان «کارنوجوان» استفاده نموده است، ماده 80 قانون مزبور میگوید: کارگری که سنش بین 15 تا 18 سال تمام باشد کارگر نوجوان نامیده میشود. البته باید توجه داشت که ممنوعیت اشتغال کودکان نباید بهانه ای برای تضییع حقوق آنان باشد و اگر کارفرمایی چنین فردی را به کار گمارد نوجوان مقصّر نیست و نباید حقش به این بهانه تضییع شود، بلکه ضمن ممانعت از ادامه کار او باید حقوق گذشته اش پرداخت شود و کارفرما به مجازات های مقرّر در قانون کار برسد.

ب: معاینات پزشکی

ماده 80 قانون کار در این باره میگوید: «کار نوجوان در بدو استخدام باید توسط سازمان تأمین اجتماعی مورد آزمایش های پزشکی قرار گیرد. در ماده 81 این قانون نیز آمده است: آزمایش های پزشکی کار نوجوان حداقل باید سالی یک بار تجدید شود و مدارک مربوط در پرونده استخدامی وی ضبط گردد، پزشک درباره تناسب نوع کار با توانایی کارگر نوجوان اظهار نظر میکند و چنان چه کار مربوط را نامناسب بداند کارفرما موظف است در حدود امکانات خود شغل کارگر را تغییر دهد».

فلسفه این دستور (لزوم انجام آزمایش های پزشکی) این است که اولاً احراز شود که نوجوان از لحاظ جسمی و روانی آمادگی کار را پیدا کرده است و ثانیاً کار پیشنهاد شده به

ص:312

سلامتی او لطمه نمیزند. تجدید آزمایش ها در هر سال این خوبی را دارد که اگر درطول مدت سه سال (از 15 تا 18 سالگی) کارگر نوجوان آمادگی جسمی خود را از دست داد یا اثرات منفی کار روی وی مشاهده شد، کار او عوض میشود.

ج: ساعات کار

قانون کار در ماده 82 مقرر میدارد: «ساعات کار روزانه کارگر نوجوان نیم ساعت کمتر از ساعت کار معمولی کارگران است ترتیب استفاده از این امتیاز با توافق کارگر و کارفرما تعیین خواهد شد».

برای این که استفاده از تخفیف روزانه در کارگاه اختلال ایجاد نکند، قانونگذار استفاده از نیم ساعت را به توافق کارگر و کارفرما موکول کرده است، ولی در هر حال این نیم ساعت جنبه حداقل دارد و نمیتوان به کمتر از آن توافق کرد.

به هر صورت از این دستور روشن میشود که کارگران نوجوان در هفته (6 روزکاری) از سه ساعت تخفیف برخوردارند و ساعات کار هفتگی آنان 41 ساعت است.

د: ممنوعیت کار اضافی، کار شبانه و سخت

مطابق ماده 83 قانون مزبور: «ارجاع هر نوع کار اضافی و انجام کار در شب و نیز ارجاع کارهای سخت و زیان آور و خطرناک و حمل بار با دست و بیش از حد مجاز و بدون استفاده از وسایل مکانیکی برای کار نوجوان ممنوع است».

به لحاظ آثار بدی که کار شبانه بر نوجوان دارد و برای جلوگیری از سوء استفاده از وجود آنها، انجام کار شبانه به وسیله نوجوان ممنوع اعلام شده است. در این ماده کلمه «خطرناک» مبهم است و معلوم نیست آیا کارهای خطرناک همان کارهای سخت و زیان آور است یا علاوه بر کارهای سخت و زیان آور ارجاع کارهای خطرناک نیز به کارگر نوجوان ممنوع است. بی گمان اگر قانونگذار منظور اخیر را مدّنظر داشته باشد باید مصداق و تعریف کارهای خطرناک را روشن نماید.

ص:313

ه -: ممنوعیت کارهای مضر به سلامت و اخلاق نوجوان

ماده 84 قانون کار مقرر داشته است: «در مشاغل و کارهایی که به علّت ماهیت آن یا شرایطی که کار در آن انجام میشود برای سلامتی یا اخلاق کارآموزان و نوجوانان زیان آور است، حداقل سن کار 18 سال تمام خواهد بود، تشخیص این امر با وزارت کار و امور اجتماعی است».

مطابق این ماده کارهایی که به سلامتی اخلاقی نوجوان آسیب میرسانند دو دسته اند:

1 - کارهایی که ماهیتاً زیان آورند. به عنوان نمونه برخی از کارهای بهداشتی و درمانی را که جنبه های جنسی دارد در این دسته قرار میگیرد.

2 - کارهایی که به علّت شرایطی که در آن انجام میشود به اخلاق نوجوان زیان وارد میکند، مثل پذیرایی در قهوه خانه ها و انجام کار در حمام ها و....

در عین حال شاید این مثال ها دقیق نباشد، بنابراین تفکیک بین کارهایی که به اخلاق کارگران بالای 18 سال آسیب نمیرساند، اما کارگران زیر 18 سال از آن مصون نیستند به آسانی مقدور نیست، از این رو است که تشخیص این امر به عهده وزارت کار گذاشته شده است.(1)

7- حمایت از حقوق کاری کودک و نوجوان در اسناد فراملّی (بین المللی)

الف: اعلامیه جهانی حقوق کودک

در خصوص حمایت از حقوق کار اطفال اعلامیه جهانی حقوق کودک در اصل 9 مقرّر داشته است: «کودک باید در برابر هرگونه غفلت، ظلم و استثمار حمایت شود. کودک نباید به هر شکلی وسیله مبادله قرار گیرد. کودک نباید قبل از رسیدن به حداقل مناسب به استخدام درآید و نباید به هیچ وجه امکان یا اجازه استخدام کودک در کارها داده شود که به سلامت یا آموزش وی لطمه زده و یا باعث اختلال رشد بدنی، فکری، و یا اخلاقی، وی گردد.»

ص:314


1- (1) ر. ک: ابوالفضل رنجبری، حقوق کار: 151.

ظاهراً منظور از وسیله مبادله قرار گرفتن مذکور در این اصل، خرید و فروش، معاوضه و به طور کلی سوداگری کودکان (برده داری) میباشد. ضمن این که اصل مذکور به جهت عدم تعریف واژه هایی چون «غفلت»، «ظلم»، «شقاوت» و «استثمار»، همچنین مشخص ننمودن حداقل سن مناسب و مرجع تشخیص اختلال در رشد بدنی، فکری، و اخلاقی اطفال ناقص میباشد.(1)

ب: کنوانسیون حقوق کودک

دیدگاه حمایتی این کنوانسیون در خصوص حقوق کار اطفال بسیار صریح و روشن است، مطابق ماده 32 آن استثمار اقتصادی کودکان یا استفاده از آنها برای هرگونه کاری که برای آنها زیان بار بوده و یا توقّفی در آموزش و پرورش آنان فراهم آورد ممنوع است و کشورهای عضو این کنوانسیون ملزم به اتّخاذ تدابیر قانونی، اداری، اجتماعی، و آموزشی جهت حفظ آثار در برابر کارهای زیان آور یا مختل کننده فعالیت های آموزشی، و جسمی و روانی و اخلاقی آنان گردیده اند. بنا براین در همین راستا و با توجّه به موارد مربوط در سایر اسناد بین المللی، کشورهای طرف این پیمان به ویژه موارد زیر را مورد توجه قرار خواهند داد:

1 - تعیین حداقّل سن یا حداقّل سنین برای انجام کار

2 - تعیین مقرّرات مناسب از نظر ساعت و شرایط کار

3 - تعیین مجازات ها یا اعمال سایر ضمانت های اجرایی مناسب جهت تضمین اجرایی مؤثر مرتبط با مسأله کاری کودکان.(2)

ص:315


1- (1) ر. ک: بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 173، به نقل از دکتر حسین باهر، نکاتی پیرامون حقوق جهانی کودک و نوجوان، ماهنامه دادرسی، ش 6 و 5، س 1376، ص 29.
2- (2) ر. ک: کنوانسیون حقوق کودک و بهره وری از آن در حقوق داخلی ایران: 196.

ص:316

فصل چهاردهم: اقرار، قضا، شهادت، دعاوی، اجتهاد، تقلید و روایت کودک

اشاره

ص:317

ص:318

گفتار اول: اقرار

1- مفهوم اقرار در لغت و اصطلاح

اقرار در لغت به معنی اعتراف است و در معنی اذعان نیز به کار میرود.(1) و تقریر به معنی وادار نمودن، اجبار ساختن مخاطب به اقرار نسبت به آن چه مربوط به اوست و از آن آگاهی دارد، میباشد.(2)

اقرار در معنی اصطلاحی از معنی لغوی دور نیفتاده است و فقها با اختلاف عبارت، آن را این گونه تعریف نموده اند: «اخبار مخبر به حقّی که برای غیر بر ضرر خود مینماید».(3) در ماده 1259 قانون مدنی نیز اقرار همین گونه تعریف شده است.

البته درباره ماهیت اقرار اختلاف نظر وجود دارد. بعضی آن را در زمره ایقاعات میآورند، بدین اعتبار که تنها با اراده اقرار کننده (مُقر) واقع میشود. برخی دیگر هم چون

ص:319


1- (1) ر. ک: لسان العرب 230:5؛ تاج العروس 381:7؛ الصحاح 638:1؛ مجمع البحرین 1464:3.
2- (2) مختصر المعانی: 95-94.
3- (3) ر. ک: ابن حمزه (الوسیلة) 283؛ الدروس الشرعیة 121:3؛ قواعد الاحکام 411:2؛ جامع المقاصد 195:9.

صاحب جواهر قدس سره معتقداند اقرار از عقود و ایقاعات نیست، زیرا چهره انشایی ندارد و چون شبیه به ایقاع است، فقها آن را در باب ایقاعات ذکر نموده اند.(1)

به هر صورت عناصر اقرار از نظر تحلیلی عبارت است از:

اول: اخبار، در این عنصر احدی تردید نکرده است، بنابراین بر سکوت اخبار صدق نمیکند، مگر به ضمیمه قرائن، ضمن اینکه در اقرار اخباری باید قصد اقرار کننده وجود داشته باشد وگرنه اقرار صادق نیست.

دوم: اقرار باید به زیان اقرار کننده تمام شود.

سوم: مورد اخبار (مخبر به) باید صورت خارجی به خود گرفته باشد، هر چند مستمرتا زمان اقرار باشد، مانند اقرار به اجاره که در گذشته صورت گرفته است و اقرار به اجاره دادن خانه که تا زمان اقرار بر اجاره باقی است، پس اخبار از آینده خارج از اقرار مورد بحث است.(2)

2- حکم اقرار نسبت به کودک

آیا اگر کودک علیه خود اقرار نماید، مثل این که بگوید به دیگری بدهکارم یا مالی را از دیگری برداشته ام، صحیح است و آثار شرعی، همانند اقرار مکلفین بر آن مترتّب میگردد یا خیر؟

در پاسخ باید گفت: از دیدگاه فقهی اقرار کودک به دو قسم تقسیم میشود.

قسم اول: اقرار غیر مجاز (غیر معروف)

به اتفاق فقیهان اقرار کودک در اموری که حق دخالت و تصرّف ندارد، مثل امورمالی پذیرفته نیست و هیچ اثری بر آن مترتب نمیگردد، هرچند ولی شرعی به او اذن داده باشد.(3)

ص:320


1- (1) جواهر الکلام 3:35.
2- (2) ر. ک: مبسوط در ترمینولوژی حقوق 531:1-530.
3- (3) المبسوط 403:2؛ السرائر 498:2؛ شرائع الاسلام 151:3؛ قواعد الاحکام 413:2؛ الدروس الشرعیة 126:3؛ تحریر الوسیلة 45:2.

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره در این باره مینویسد: «اقرار کننده باید بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختیار اقرار نماید، بنابراین اقرار کودک و مجنون و انسان مست بیتأثیر است».(1) زیرا ادلّه نفوذ اقرار، اقرار کودک را شامل نمیگردد و دست کم منصرف از آن میباشد، چرا که مقصود از «اقرار العقلاء» در روایات و کلمات فقها اقرار افراد بالغ میباشد نه کودک(2). برای اثبات این حکم به ادلّه دیگری مانند اجماع،(3) اصل،(4) حدیث رفع قلم(5) واین که کودک مسلوب العبارة میباشد و بر اقرار او اثری مترتّب نیست و نیز بعضی از روایات به طور خاص(6) استناد شده که خالی از ایراد نیست.(7)

قسم دوم: اقرار مجاز (معروف)

بر اساس دیدگاه مشهور فقها، اگر کودک ممیّز در اموری که شرعاً حق دخالت و تصرّف دارد، اقرار نماید، مانند اقرار به وقف، وصیّت، صدقه و غیر از این ها از کارهای نیک و پسندیده (معروف) پذیرفته است و آثار شرعی بر آن مترتّب میگردد.(8)

امام خمینی قدس سره مینویسد: «اقرار کودک ممیّزی که به سن ده سالگی رسیده در اموری که شرعاً حق دخالت دارد مانند وصیّت به امور خیر صحیح است.(9) قریب به این مضمون در تفصیل الشریعه نیز آمده است».(10) برای اثبات این حکم به قاعده فقهی «مَنْ مَلَکَ شَیئاً مَلَکَ الإقرار به»، کسی که چیزی را مالک باشد وحق دخالت در آن را داشته باشد، میتواند

ص:321


1- (1) تفصیل الشریعة، کتاب المضاربة... و الاقرار: 454-455.
2- (2) علامه مصطفوی: (القواعد مائة قاعده فقهیه): 62.
3- (3) تذکرة الفقهاء 251:15-252؛ ریاض المسائل 126:13؛ جواهر الکلام 103:35.
4- (4) ریاض المسائل 126:13.
5- (5) وسائل الشیعة 45:1 کتاب الطهارة باب 4 من ابواب مقدمة العبادات، ح 11.
6- (6) همان.
7- (7) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 11:7-12.
8- (8) شرائع الاسلام 152:3؛ تحریر الاحکام 399:4؛ الروضة البهیة 385:6؛ مسالک الافهام 89:11؛ جواهرالکلام 104:35.
9- (9) تحریر الوسیلة 46:2-45، مسأله 8.
10- (10) تفصیل الشریعة، کتاب المضاربة... و الاقرار: 455.

نسبت به آن اقرار نماید. استناد شده است. این قاعده در بین فقها معروف و مشهور میباشد و در ابواب مختلف به آن استناد نموده اند(1) و در مورد آن توافق و تسالم وجود دارد.(2)

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره نگاشته اند: با وجود این که بر طبق این قاعده سیره عقلاییه وجود دارد و شارع مقدس این بنای عقلایی را رد ننموده است، اصول و قواعدی که در مقابل آن قرار میگیرد، نمیتواند آن را رد نماید، بلکه برای ردّ آن نیاز به دلیل قوی میباشد و مفروض این است که چنین دلیلی وجود ندارد.(3)

3- اقرار کودک در قانون مدنی

ماده 1262 قانون مدنی مقرر میدارد: «اقرارکننده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد، بنابراین اقرار صغیر و مجنون در حال دیوانگی و غیر قاصد و مکره مؤثر نیست». البته طبق ماده 1212 قانون مدنی اقرار صغیر ممیّز در اموری که به طور مستقل میتواند آن را انجام دهد، مانند قبول صلح یا هبه بلاعوض، صحیح است. هم چنین بر طبق ماده 85 قانون مدنی امور حسبی اقرار صغیر ممیّز مربوط به کار یا پیشه که ولی و یا قیّم اجازه آن را داده باشد صحیح است. اقرار صغیر ممیّز موارد بالا اعتراف به وجود امری است که مقر میتواند انجام دهد و با قدرت به انجام آن موجبی ندارد که اقرار او پذیرفته نشود.(4)

ص:322


1- (1) ر. ک: بلغة الفقیه 331:3؛ جامع المقاصد 201:9؛ تراث الشیخ الاعظم (رسائل فقهیه): 179.
2- (2) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 12:1.
3- (3) القواعد الفقهیة 207:1.
4- (4) ر. ک: دکتر سید حسن امامی، حقوق مدنی 30:6.

گفتار دوم: قضاوت کودک

1- تحلیل مفهوم قضا

یکی از معانی «قضی» در لغت، حکم کردن و فصل خصومت است(1). در قرآن میخوانیم: (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ)2 یعنی به آن چه حکم کننده هستی حکم کن. این که قاضی را قاضی مینامند بدین دلیل است حکم میکند و آن را اجرا مینماید.(2)

واژه «قضی» دارای معنای خاص شرعی یا متشرعی نیست، ولی در اصطلاح فقها و یا خواص متشرعه همان گونه که شیخ انصاری و برخی دیگر از بزرگان فقها فرموده اند، عبارت است از: «ولایت شرعی بر حکم برای کسی که صلاحیت فتوی را دارد در جزییات قوانین شرعی، نسبت به اشخاص خاص از مردم، و مضمون این حکم «اثبات حقوق» برای برخی یا «استیفای حق» برای آن میباشد.(3)

در این تعریف «قضا» به ولایت قضایی تفسیر شده که جزء احکام وضعی میباشد، ولی از مباحث مطرح شده در کتاب القضاء استفاده میشود که این واژه تنها در موارد

ص:323


1- (1) لسان العرب 278:5؛ مصباح المنیر: 507؛ مجمع البحرین 1489:3.
2- (3) مقاییس اللغة 99:5.
3- (4) ولایة الحکم شرعاً لمن له اهلیته الفتوی بجزئیات القوانین الشرعیة علی اشخاص معیّنه أو «معیّنین» بشرّیة باثبات الحقوق و استیفائها للمستحق. ر. ک: تراث الشیخ الاعظم کتاب القضاء و الشهادات: 25؛ ایضاح الفوائد 293:4؛ مسالک الافهام 325:13؛ ریاض المسائل 5:15؛ تفصیل الشریعة کتاب القضاء و الشهادات: 11. بااختلاف در بعضی از تعبیرات.

اختلاف و فصل مخاصمه به کار میرود. از این رو بزرگان فقهای معاصر آن را به «فصل خصومت بین دو طرف تخاصم و حکم به ثبوت ادعای مدّعی یا عدم حق برای او نسبت به مدّعا علیه»(1) یا «حکم بین مردم برای رفع تنازع از بین آنها»(2) تفسیر میکنند.

بعضی از صاحب نظران در حقوق مدنی در تبیین واژه قضا نوشته اند: «قضا دادرسی داوری صدور رأی در امور جزیی (جزیی منطقی) است، خواه برای فصل خصومات باشد یا در مصالح عامه مانند امور حسبی».(3)

2- اقسام قضاوت

در یک نگاه کلی میتوان قضاوت را به دو قسم تقسیم نمود:

1 - دادرسی مدنی که قضاوت مصطلح در فقه به آن اختصاص دارد.

2 - دادرسی کیفری که از شؤون ولایی محسوب میشود، ولی قضاوت با رویکرد حکومتی شامل آن نیز میگردد.

دادرسی مدنی یا قضاوت مصطلح در فقه نیز به دو قسم تقسیم میشود:

الف: دادرسی مدنی توسط قاضی منصوب، یعنی قضاوتی که قاضی آن از سوی شارع یا فقیه یا حاکم اسلامی دارای منصب قضا میباشد و حکم قضایی وی نافذ است.

ب: دادرسی مدنی توسط قاضی تحکیم، یعنی قضاوت توسط شخصی که دو طرف دعوا او را به عنوان حاکم برای خویش برگزیده اند و الزام به حکم وی را پذیرفته اند.(4)

3- عدم اهلیت کودک برای قضاوت

برای تصدّی قضاوت شرایطی بیان شده است، از جمله این که لازم است قاضی، مسلمان، عاقل، بالغ و آزاد باشد. بنابراین کودک برای قضاوت اهلیّت ندارد و صحیح

ص:324


1- (1) مبانی تکملة المنهاج 3:1.
2- (2) تحریر الوسیلة 364:2.
3- (3) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2927:4.
4- (4) ر. ک: مهدی هادوی تهرانی، قضاوت در اسلام (1) قضاوت و قاضی: 25-26.

نیست متصدی آن قرار گیرد، هرچند نزدیک به بلوغ باشد (مراهق) فقها بر رعایت شرطبلوغ برای تصدّی قضاوت اتفاق نظر دارند.(1) صاحب جواهر در این باره ادّعای عدم خلاف مینماید.(2)

ادلّه عدم اهلیّت کودک برای قضاوت

الف: اصل، به این معنی که اصل عدم نفوذ حکم هر فردی بر دیگری است، مگر به دلیل شرعی منصب قضا برای کسی اثبات گردد. به فرموده آیت الله سید رضا صدر: «اصل تشریعی عقلی و عقلایی و شرعی حاکم است به عدم نفوذ حکم فردی بر فرد دیگر و نیز حاکم است به عدم صلاحیّت احدی برای قضاوت، مگر این که بدانیم فرد یا افرادی از این اصل کلی خارج شده و منصب قضاوت برای آنها اثبات گردیده است».(3)

مفروض این است کودک مشمول ادله قضا نمیباشد و منصب قضاوت برای وی اثبات نشده است. به عبارت دیگر قدر متیقن این است فرد بالغ عاقل که جامع شرایط قضاوت است، از این اصل خارج شده و دلیلی بر خروج غیر بالغ از این اصل وجود ندارد.

ب: اولویت، به این معنی که چون غیر بالغ محجور است و نمیتواند در اموال و نفوس خویش تصرّف نماید و در امور مربوط به خود تصمیم بگیرد، به حکم اولویّت نباید در مورد دیگران حکم نماید.(4)

به توضیحی دیگر مسلوب العباره بودن غیر بالغ، به اولویّت عرفی بر عدم قضاوت وی و عدم ثبوت منصب قضا برای او دلالت دارد.

ج: قضاوت مانند حکومت ولایت است و کودک صلاحیت آن را ندارد. آیت الله سید محمد کاظم یزدی مینویسد: «قضاوت منصبی است بلند مرتبه و عظیم، زیرا قضاوت

ص:325


1- (1) ر. ک: قواعد الاحکام 421:3؛ مسالک الافهام 326:13-327؛ تحریر الوسیلة 366:2؛ تفصیل الشریعة کتاب القضاء و الشهادات: 39؛ المقنعة: 721.
2- (2) جواهر الکلام 12:40.
3- (3) ر. ک: الاجتهاد و التقلید: 62.
4- (4) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 5:12؛ مفاتیح الشرائع 246:3؛ جواهر الکلام 12:40؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب القضاء: 21:1.

ریاست و امارت شرعی است و شاخه ای از ریاست عامی است که برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وائمه علیهم السلام ثابت است و قضاوت جانشینی از طرف آنها است».(1) چون غیر بالغ از یک سو نیازمند قیّم و سرپرست است و خود نمیتواند در امور خود به استقلال تصرّف نماید و از سویی دیگر رفتار و گفتار او فاقد ارزش حقوقی است و اثری بر آن مترتّب نمیشود، بنابراین صلاحیّت منصب خطیر قضاوت را ندارد.

د: سیره، از زمان ائمه معصومین علیهم السلام تاکنون سیره بر این قرار گرفته که کودک نمیتواند قضاوت نماید.

ه -: اجماع، که برخی از فقها آن را ادعا فرموده اند.(2)

و: عمده دلیل در این مسأله اخباری است در حد استفاضه، به عنوان نمونه:

1 - روایتی که به مشهوره یا معتبره ابی خدیجه (سالم بن مکرّم الجمّال) معروف شده است. وی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: مبادا برخی از شما برخی دیگر را به محکمه اهل جور بکشانید، بلکه به مردی از خودتان که چیزی از مطالب ما (داوریهای ما) رامیداند نظر کنید و او را بین خود قرار دهید، زیرا من او را قاضی قرار داده ام پس به او مراجعه کنید. «وَلکِنْ انْظُرُوا إلَی رَجُلٍ مِنْکُمْ یَعْلَمُ شَیئاً مِنْ قَضَائِنَا «أوْ شَیْئَاً مِنْ قَضَائنا» فَاجْعَلُوهُ بَیْنَکُمْ فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِیَاً فَتَحَاکَمُوا إلَیْهِ».(3)از همین راوی روایت دیگری قریب به این مضامین نقل شده است.

(4) هر دو روایت از جهت سند دارای اعتبار میباشد و نحوه استدلال به آنها با این تقریر است که گفته شود امام علیه السلام در مقام بیان شرایط شخصی است که میتواند متصدی قضاوت باشد و مردم را از مراجعه به قضاتی که از طرف سلطان ظالم معین شده اند بر حذر و نهی مینماید، بنابراین قیود و شرایطی که در دو روایت ذکر شده به اصطلاح فقهی احترازی است، به این معنی

ص:326


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 414:6؛ مستند الشیعة 7:17.
2- (2) مجمع الفائدة و البرهان 5:12؛ مفاتیح الشرائع 246:3؛ ریاض المسائل 8:15؛ جواهر الکلام 12:40؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب القضاء: 29؛ مستند الشیعة 33:17.
3- (3) الکافی 412:7، ح 4؛ تهذیب الاحکام 219:6، ح 8؛ وسائل الشیعة 14:27-13 باب 1 من ابواب صفات قاضی، ح 5.
4- (4) تهذیب الاحکام 303:6، ح 53؛ وسائل الشیعة 139:27 باب 11 من ابواب صفات قاضی، ح 6.

که دلالت دارد فقط افرادی که واجد این شرایط میباشند، میتوانند متصدّی امر قضاوت باشند و آنها که این شرایط را دارا نمیباشند اهلیّت قضاوت ندارند و چون در روایت عنوان رجل ذکر شده است «انْظُرُوا الی رَجُلٍ مِنْکُمْ»معلوم میشود برای تصدی قضاوت باید دو شرط یعنی: بلوغ و رجولیت (مرد بودن) وجود داشته باشد.

به بیان دیگر از این دو روایت استفاده میشود که امام علیه السلام به دو شرط مزبور عنایت خاص داشته و به عنوان مثال آنها را ذکر ننموده است و چون قضاوت منصب رسمی شرعی است و نیاز به اذن عام یا خاص امام علیه السلام میباشد با شک در ثبوت آن و با استناد به اصل عملی که در این گونه موارد به آن استناد میشود عدم اذن ثابت میگردد.(1)

2 - روایت دیگری که راوی آن شخصی است به نام عمر بن حنظله و به مقبوله شهرت یافته است. وی پرسش های متعددی از امام صادق علیه السلام نموده است. در آغاز از دو نفر شیعه که بین آنها نزاعی در دَین یا میراث است و به سلطان یا قضات غیر شیعه مراجعه میکنند، میپرسد. حضرت علیه السلام میفرماید: کسی که در حق یا باطل به آنها رجوع کند به طاغوت و ظالم مراجعه کرده است و از آنان درخواست قضاوت نموده است، و آن چه برای او حکم کنند حرام است. تا آنکه راوی سؤال میکند اگر آن دو نفر که بین آنها نزاع و اختلاف است هر کدام مردی را انتخاب کنند که از اصحاب ما است، لیکن در حکم خود که با استناد به احادیث شما صادر میشود، اختلاف نظر دارند در این صورت چه کنند؟ حضرت فرمود: باید حکم هر کدام از آنها که عادل تر است و آگاهی بیشتری به مسائل فقهی دارد و در نقل حدیث راستگوتر و تقوای بیشتری دارد پذیرفت و به حکم دیگری توجه ننمود. «قال... الْحُکْمُ مَا حَکَمَ بِهِ اعْدَلُهُما وَ افْقَهُهُما وَ اصْدَقُهُمَا فِی الحَدِیثِ وَ أوْرَعُهُما وَ لا یَلْتَفِت الی مَا یَحْکُمُ».(2)در ذیل این روایت نیز عنوان رجل به کار رفته و نحوه استدلال به آن به گونه ای است که در روایت قبل توضیح داده شد و نیز روایات دیگر.(3)

ص:327


1- (1) - شرح تبصرة المتعلمین 311:7.
2- (2) الکافی 68:1، ح 10؛ تهذیب الاحکام 303:6، ح 52؛ وسائل الشیعة 106:27 باب 9 من ابواب صفات قاضی.
3- (3) تهذیب الاحکام 301:6، ح 51؛ وسائل الشیعة 123:27 باب 9 من ابواب صفات قاضی، ح 45.

نتیجه آن که در بسیاری از روایات عنوان رجل از شرایط قضاوت شمرده شده است و روشن است این عنوان بر غیر بالغ صدق نمیکند، بدان جهت این دسته از روایات، روایاتی را که عموم یا اطلاق در آنها غیر بالغ شامل میشود، تخصیص میزند.

آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «ولایت بر قضاوت و حکومت برای عنوان رجل جعل شده که در آن دو ویژگی وجود دارد: 1 - رجولیت و مؤنث نبودن؛ 2 - بلوغ و کودک نبودن و نمیتوان با الغای خصوصیت از این عنوان صرف نظر نمود، زیرا این عنوان از امام علیه السلام صادر شده که به مسائل آگاهی دارند. افزون بر این منصب قضاوت دارای اهمیّت بسزایی است و حکم احدی نسبت به دیگری بدون دلیل شرعی نافذ نیست.(1)

ص:328


1- (1) تفصیل الشریعة کتاب القضاء و الشهادات: 40.

گفتارسوم: شهادت (گواهی) کودک

1- تحلیل مفهوم شهادت

شهادت در لغت در چند مورد از جمله شهادت در راه خدا، حضور، قسم، اقرار، کلمه توحید و... استعمال شده(1) و مقصود از آن در مسأله مورد بحث خبر قاطع میباشد. در قرآن آمده است شهادت نمیدهیم مگر به آن چه علم داریم (وَ ما شَهِدْنا إِلاّ بِما عَلِمْنا2) . فقها نیز این واژه را در مباحث مختلف به کار برده اند از جمله در اخبار به حقِّ غیر بر ضرر اقرار کننده که بحث از آن در کتاب اقرار میآید و نیز در قتل در راه خدا که در کتاب جهاد و شهادت بیان میگردد، و در اخبار به حقِّ غیر در مجلس قضاوت که مسأله مورد بحث ما در این گفتار میباشد.

برخی از آنها در تعریف آن فرموده اند: «شهادت عبارت است از اخبار جازم و قاطع از حقّی که برای غیر لازم است استیفاء شود و به آن حکم نشده است».(2)

برخی دیگر این تعریف را کامل ندانسته و فرموده اند: «ممکن است گفته شود شهادت در اصطلاح فقهی نیز به همان معنای لغوی و عرفی خود، باقی است. البته گاهی با

ص:329


1- (1) ر. ک: معجم المقاییس اللغة 221:3؛ تاج العروس 45:5؛ لسان العرب 485:3؛ مصباح المنیر: 324؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 513:2.
2- (3) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 292:12؛ ریاض المسائل 225:15؛ مستند الشیعة 9:18؛ جواهر الکلام 7:41؛ مصطلحات الفقه: 319.

ذکر این واژه، نظر به شهادتی است که به نفع مدّعی در مرافعات بیان میشود و زمانی دیگر، مقصود صرف حضور در مجلس است، مثل شهادت در مجلس طلاق».(1)

یکی ازحقوق دانان، در تعریف شهادت نگاشته است: «شهادت عبارت است از: اخبار شخص از امری به نفع یکی از طرفین دعوی و به زیان دیگری».(2)

2- امکان پذیرش شهادت کودک

در مورد پذیرش و یا عدم پذیرش شهادت کودک بین فقها بحث و گفتگو است، در ادامه به دیدگاه های مطرح شده در این باره که با توجّه به سنین مختلف کودک ابراز شده طی چند مسأله میپردازیم.

مسأله اول: کودک غیر ممیّز

به اجماع فقها، بلکه به ضرورت از دین، شهادت کودک غیر ممیّز پذیرفته نیست.(3)

مسأله دوم: کودک زیر ده سال

طبق نظریه مشهور فقها، شهادت کودک ممیّزی که به سن ده سالگی نرسیده در غیر از قتل پذیرفته نیست.(4)

دلیل این حکم، علاوه بر اجماع(5) و اصل(6) ، بعضی از روایات است از جمله در حدیث صحیح، راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم آیا شهادت کودک پذیرفته است؟ فرمود: آری، در شهادت بر قتل پذیرفته میشود و باید به گفتار اوّل او، ترتیب اثر داده شود و گفتار بعدی او پذیرفته نیست. قال: «نَعَمْ فِی الْقَتْلِ یُؤَخَذُ بِاَوَّلِ کَلَامِهِ وَلا یُؤْخَذُ بِالثَانِی مِنْهُ».(7)

ص:330


1- (1) جامع المدارک 96:6.
2- (2) دکتر حسن امامی، حقوق مدنی 189:6.
3- (3) ایضاح الفوائد 417:4؛ الدروس الشرعیة 123:2؛ مسالک الافهام 154:14؛ جواهر الکلام 9:41؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب الشهادات: 21.
4- (4) المهذب البارع 507:4؛ شرائع الاسلام 125:4؛ کشف اللثام 269:10؛ غایة المرام 274:4؛ مجمع الفائدة و البرهان 292:12.
5- (5) همان منابع.
6- (6) مستند الشیعة 18:18.
7- (7) تهذیب الاحکام 251:6، ح 50؛ وسائل الشیعة 343:27 باب 22 من ابواب شهادات، ح 1.

جواب امام

علیه السلام مبنی بر پذیرش شهادت کودک در قتل و این که باید به گفتار اول او، ترتیب اثر داده شود، مطلق است و به منزله تفصیل در مسأله میباشد و از آن استفاده میشود، شهادت کودک در غیر قتل پذیرفته نیست.

روایت دیگری نیز به همین مضمون از آن حضرت نقل شده است.(1)

مسأله سوم: کودک ده ساله تا زمان بلوغ

نسبت به پذیرش یا عدم پذیرش شهادت کودک ممیّزی که به سن ده سالگی رسیده تا زمان بلوغ چند دیدگاه مطرح است:

برخی معتقدند مطلقاً پذیرفته نیست.(2) برای اثبات این دیدگاه به ادلّه ای استناد شده که ضعیف است و میتواند مورد خدشه قرار گیرد.(3)

بعضی دیگر قائل به عدم پذیرش آن در غیرقتل میباشند.(4) دلیل این دیدگاه علاوه براصل(5) و اجماع(6) ، بعضی از اخبار است مانند این که امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکند که فرموده است: شهادت کودکان نسبت به وقایعی که در زمان کودکی آنها اتفاق افتاده بعد از آن که به سن بلوغ رسیدند اگر فراموش ننموده باشند، پذیرفته میشود. «شَهادَةَ الصِّبیَان اذا اشْهَدُوْهُم وَ هُمْ صِغَارٌ جَازَتْ إذا کَبِرُوا مَالَمْ یَنْسَوْهَا»(7). این روایت به مفهوم شرط دلالت دارد بر این که شهادت کودک تا زمانی که کبیر نشده (به حد بلوغ نرسیده است) پذیرفته نیست.

هم چنین در روایت صحیح دیگری که پیش تر ذکر شد امام صادق علیه السلام درپاسخ به این سؤال که آیا شهادت کودک پذیرفته است؟ جواب فرمود: آری در قتل

ص:331


1- (1) تهذیب، همان، ح 11؛ وسائل الشیعة، همان، ح 51.
2- (2) ایضاح الفوائد 417:4؛ المهذب البارع 507:4؛ مناهج المتقین: 488؛ مجمع الفائدة و البرهان 292:12.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 232:7-231.
4- (4) السرائر 136:2؛ شرائع الاسلام 125:4؛ قواعد الاحکام 493:3؛ کنز الفوائد 540:3؛ تفصیل الشریعة، کتاب القضاء و الشهادات: 395.
5- (5) مستند الشیعة 21:18.
6- (6) ایضاح الفوائد 417:4؛ غایة المرام 274:4؛ ریاض المسائل 227:15.
7- (7) وسائل الشیعة 342:27 باب 21 من ابواب شهادات، ح 2.

پذیرفته است و گفتار اوّل او مورد توجّه قرار میگیرد و به کلمات بعدی توجه نمیشود. «قال: نَعَمْ فِی الْقَتلِ یُؤْخَذُ بِاوَّلِ کَلامِهِ وَلا یُؤْخَذُ بِالثَّانِی مِنْهُ»(1). سؤال راوی مطلق است، لیکن امام علیه السلام بین قتل و غیر قتل تفصیل(2) داده اند. در نتیجه این روایت دلیل است بر اینکه شهادت کودک در غیرقتل پذیرفته نیست. روایات دیگری نیز وارد شده که مضمون آنها شبیه آن چه ذکر شد، میباشد.(3)

از مطالب گذشته معلوم گردید که شهادت کودک در مفروض کلام فقط درمورد قتل پذیرفته میشود و بسیاری از فقها به آن تصریح نموده اند.(4) دلیل آن علاوه بر اجماع(5) روایاتی است که به برخی از آنها اشاره شد.

حال آیا این حکم اختصاص به قتل دارد، زیرا روایات در خصوص آن وارد شده یا این که علاوه بر قتل در مورد جرح نیز پذیرفته میشود. دیدگاه های مختلفی ابرازگردیده است.

از عبارات برخی از فقیهان(6) تعمیم استفاده میشود. اینان معتقدند در قتل، جرح و شکستگی اعضا، شهادت کودک پذیرفته میشود. برخی دیگر آن را منحصر به مورد قتل و قصاص میدانند.(7) گروه سوم در این مسأله مردد شده و نظر صریحی ابراز ننموده اند،(8) و بالاخره برخی اختلاف در دیدگاه های مطرح شده را توجیه و بین آنها به گونه ای جمع نموده اند.(9) امّا توضیح آن در مجال این نوشتار نیست.(10)

ص:332


1- (1) وسائل الشیعة 343:27 باب 22 من ابواب شهادات، ح 1.
2- (2) به اصطلاح فقهی تفصیل، قاطع شرکت است، یعنی فقط در مورد قتل، شهادت کودک پذیرفته است و در غیر این مورد پذیرفته نیست.
3- (3) وسائل الشیعة 343:27-342 باب 22، ح 2 و 4.
4- (4) النهایة: 331؛ المقنعة: 727؛ قواعد الاحکام 493:3؛ مسالک الافهام 155:14؛ تفصیل الشریعة، کتاب القضاء و الشهادات: 392؛ مهذب الاحکام 168:27.
5- (5) الخلاف 270:6؛ غنیة النزوع 440:1؛ الانتصار: 250؛ المهذب البارع 508:4.
6- (6) النهایة: 331؛ السرائر 136:2؛ ابن حمزه، الوسیلة: 231؛ مفاتیح الشرائع 276:3.
7- (7) المختصر النافع: 413؛ قواعد الاحکام 493:3؛ الدروس الشرعیة 123:2؛ الروضة البهیة 125:3.
8- (8) مجمع الفائدة و البرهان 296:12؛ تحریر الوسیلة 419:2.
9- (9) مسالک الافهام 155:14؛ جواهر الکلام 11:41؛ آیت الله گلپایگانی، کتاب الشهادات: 27.
10- (10) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 241:7-242-243.

3- شرایط شهادت کودک

در مواردی که گواهی کودک پذیرفته میشود، لازم است شرایطی رعایت گردد که به اجمال عبارت است از:

1 - ممیّز بودن کودک.

2 - متفرّق نشدن از مکانی که جرم در آن واقع شده و عدم مراجعه کودک به نزدخانواده اش یا کس دیگری که به احتمال قوی او را بر شهادت دادن به غیر واقع، تلقین نماید.

3 - برخی از فقها سن ده سالگی را شرط دانسته اند.(1)

4 - در صورتی که عبارات کودک در ادای شهادت اختلاف داشته باشد، فقط گفتار اول وی پذیرفته میشود.(2)

آن چه تا کنون ذکر شد مبنی بر پذیرش شهادت کودک در قتل، اختصاص به پسران دارد، امّا شهادت دختر مطلقاً پذیرفته نیست، این حکم مورد توافق فقها است و اختلافی در آن دیده نشده است.(3)

4- شهادت کودک در حقوق مدنی

از مفهوم ماده 1314 قانون مدنی استفاده میشود که اهلیّت برای ادای شهادت پانزده سال تمام (سن بلوغ در پسران) میباشد. صریح ماده مزبور چنین است: «شهادت اطفالی را که به سن پانزده سال تمام نرسیده اند، فقط ممکن است برای مزید اطلاع استماع نمود، مگر در مواردی که قانون، شهادت این قبیل اطفال را معتبر شناخته باشد».

ص:333


1- (1) النهایة: 331؛ السرائر 136:2؛ شرائع الاسلام 125:4؛ الجامع الشرائع: 540؛ قواعد الاحکام 493:3.
2- (2) المقنعة: 727؛ الکافی فی الفقه: 436؛ غنیة النزوع 440:1؛ اصباح الشیعة: 529؛ المختصر النافع: 413.
3- (3) ر. ک: السرائر 136:2؛ الروضة البهیة 125:3؛ جواهر الکلام 15:41؛ ریاض المسائل 236:15؛ تحریرالوسیلة 419:2؛ اسس القضاء و الشهادات: 429.

5- شهادت فرد بالغ نسبت به دوران کودکی

اگر کودک چیزی را در زمان کودکی نظاره گر باشد و آن را فراموش نکند، بعد از آن که به سن بلوغ رسید در صورتی که واجد شرایط شهادت باشد، میتواند نسبت به آن شهادت دهد، این حکم مورد توافق فقها(1) است. و ادلّه آن عبارت است از:

الف: اجماع.(2)

ب: به مقتضای اطلاق و عمومات ادلّه، شاهد باید هنگام ادای شهادت واجد شرایط باشد و نیاز نیست در وقت تحمّل مورد شهادت (دیدن صحنه ای که به آن شهادت میدهد) شرایط را دارا باشد.(3)

ج: روایات مستفیضه، به عنوان نمونه:

1 - در حدیث معتبر امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکند که فرموده است: شهادت افراد بالغ نسبت به چیزهایی که در زمان کودکی شاهد بوده اند و آن را از یاد نبرده اند صحیح است. «اِنَّ شَهادَةَ الصِّبیَانِ إذَا اَشْهَدُوهُمْ وَ هُمْ صِغارٌ جَازَتْ إذَا کَبِرُوا مَالَمْ یَنْسَوْهَا»(4). روایت دیگری نیز به همین مضمون از امام باقر علیه السلام نقل شده است.(5)

2 - در روایت موثقه، زراره میگوید از امام صادق علیه السلام در خصوص گواهی کسی که در زمان کودکی چیزی را میبیند و بعد از آن که به سن بلوغ رسید به آن شهادت میدهد، سؤال نمودم، فرمود: باید شهادت به این گونه پذیرفته شود و چه بسا، بهتر از شهادت دیگران باشد. «فقال: تُجْعَلُ شَهَادَتُهُ نحواً «خَیْراً» مِنْ شَهادَةِ هَوُلاءِ»(6). مقصود حضرت در مورد کسی است که شرایط شهادت در او جمع است.

ص:334


1- (1) النهایة: 332؛ السرائر 137:2؛ شرائع الاسلام 131:4-130؛ قواعد الاحکام 497:3؛ تحریر الوسیلة 422:2، مسأله 7؛ تفصیل الشریعة، کتاب القضاء و الشهادات: 448.
2- (2) کشف اللثام 311:10؛ جواهر الکلام 86:41.
3- (3) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 449:12؛ غایة المراد 138:4.
4- (4) وسائل الشیعة 342:27 باب 21 من ابواب الشهادات، ح 2.
5- (5) همان، ح 4.
6- (6) همان، ح 3.

گفتارچهارم: دعاوی کودک

1- مفهوم دعوی در لغت و اصطلاح

دعوی اسم است برای چیزی که شخص آن را ادعّا مینماید و جمع آن دعاوی است و در چند معنی به کار میرود از جمله، طلب، درخواست و دادخواهی(1) که مورد بحث ما در این گفتار میباشد. امّا در اصطلاح فقها عبارت است از: درخواستی که شخصی به نفع خود یا به نیابت از غیر، مانند پدر به نیابت از کودک، بر ضرر دیگری اظهار مینماید، خواه شیء مورد درخواست ملک باشد یا حق در دست طرف مقابل باشد یا بر ذمّه او، بنابراین دعوا از امور نسبی است که نیاز به دو نسبت دارد که یکی از آنها خواهان(2) و دیگری خوانده (منکر) میباشد.(3)

ص:335


1- (1) لسان العرب 390:2؛ مصباح المنیر: 195؛ تاج العروس 405:19؛ مجمع البحرین 599:1-598؛ فرهنگ فارسی، دکتر محمد معین 1539:2.
2- (2) خواهان (مدّعی) در لغت به کسی گفته میشود که میخواهد چیزی را برای خود بر علیه دیگری ثابت کند و منکر مانع آن است. مجمع البحرین 599:1. در تعریف خواهان و خوانده نظرات مختلفی وجود دارد که همگی در پی به دست دادن مفهوم عرفی آن میباشند، زیرا به اتفاق علمای شیعه و سنی برای آن معنای شرعی وجود ندارد، مشهور فقهای شیعه در تبیین نظر عرف میگویند: خواهان کسی است که اگر ترک خصومت کند دعوی خاتمه پیدا خواهد کرد و خوانده (منکر) مقابل خواهان است. ر. ک: التنقیح الرائع 265:4؛ المهذب البارع 482:4؛ کشف اللثام 85:10؛ اسس القضاء و الشهادة: 303.
3- (3) ر. ک: التنقیح الرائع 266:4؛ ایضاح الفوائد 323:4؛ المهذب البارع 482:4؛ معجم المصطلحات و الألفاظالفقهیة 246:3، با اختلاف در تعبیر.

شناخت خواهان و خوانده (مدّعی و منکر) از آن جهت اهمیّت دارد که به استثنای موارد لوث(1) بیّنه با خواهان و قسم با خوانده است که یکی از اصول مسلّم قضای اسلام است و مبتنی بر روایات متعدّد و اصل است.

و اما در حقوق ایران تعاریف مختلفی از دعوا ارائه شده است از جمله این که: «دعوا عبارت از عملی است که برای تثبیت حقی صورت میگیرد، یعنی حقّی که مورد انکار یا تجاوز واقع شده باشد» یا: «دعوا حقی است که به موجب آن اشخاص میتوانند به دادگاه مراجعه کنند و از مقام رسمی بخواهند که به وسیله اجرای قانون از حقوقشان در برابر دیگری حمایت شود. مراجعه به دادگاه و اجرای این حق همیشه به وسیله عمل حقوقی خاصی انجام میشود که «اقامه دعوا» نام دارد.(2)

2- عدم اهلیّت کودک برای اقامه دعوا

طبق نظر مشهور در بین فقها، دعاوی کودک پذیرفته نیست و اثری بر آن مترتب نمیگردد، اعم از این که متعلق دعوا از اموری باشد که کودک نسبت به آن، محجور است (امور مالی) و یا غیر آن و نیز اعم از این که برای اثبات مدّعا اقامه بیّنه نماید یا بیّنه نداشته باشد، زیرا شرط است مدّعی بالغ و عاقل باشد.(3)

3- ادّله عدم اهلیّت کودک برای اقامه دعوا

برای اثبات عدم اهلیّت کودک در اقامه دعوا به ادلّه ای استناد شده که مهم ترین آنها به قرار زیر است:

ص:336


1- (1) لوث در اصطلاح فقها عبارت است از اینکه قاضی ظنّ قوی به ارتکاب جرم نسبت به خوانده دعوی پیدا کند در قتل یا نقص عضو به این معنی که مدّعی قراینی به قاضی ارائه دهد که قاضی در ظن خود تمایل به صدق دعوای او پیدا میکند مانند، وجود کاردِ خونین در دست خوانده. و در لوث شرط است مدعی، دعوی را به صورت جزم مطرح نماید و اگر مدّعی به، قتل باشد لوث را لوث خون «لوث در نفس» گویند و اگر مدعی به، قطع و یا نقص عضو باشد لوث را، لوث اعضاء نامند.
2- (2) دکتر عبدالله شمس، آیین دادرسی مدنی 309:1؛ دکتر سید جلال الدین مدنی، ادله اثبات دعوی: 8.
3- (3) ر. ک: شرائع الاسلام 106:4؛ المختصر النافع: 409؛ قواعد الاحکام 436:3؛ الدروس الشرعیة 84:2؛ کشف اللثام 86:10.

الف: بعضی در این باره ادّعای اجماع نموده اند.(1)

ب: اصل، با این توضیح که به مقتضای اصل، آثار دعوا، مثل وجوب استماع آن، قبول بیّنه از خواهان و سقوط دعوا با قسم خوانده بر دعوای کودک مترتّب نمیگردد.

ج: ادلّه ای که دلالت بر وجوب استماع دعوا و ترتیب آثار بر آن دارد، به حکم تبادر اختصاص به موردی دارد که شرایط اقامه دعوا از جمله بالغ بودن خواهان در آن جمع باشد.(2)

د: دعوای کودک و مجنون پذیرفته نیست، زیرا آنان مسلوب العباره اند و کلامشان دارای اعتبار نمیباشد.(3)

ه -: کودک صلاحیت مطالبه حق خود را ندارد، بنابراین نمیتواند در موردی که از شرایط آن، حق دخالت و سلطنت داشتن است، مداخله نماید.(4)

نتیجه این که به دلیل نص، فتوا و اجماع فعل و عبارت کودک بیاثر است، بنابراین دعوای وی که گفتار اوست لغو و بیاثر میباشد و استماع دعوای وی بیفایده خواهد بود.

4- تفصیل در مسأله

هرچند بعضی از ادلّه ای که ذکر شد، توسط برخی از بزرگان فقها از جمله محقق نراقی،(5) آیت الله گلپایگانی(6) و آیت الله فاضل لنکرانی(7) مورد ایراد قرار گرفته است،(8) ولی حکم مسأله فیالجمله مورد توافق است، به ویژه آن که برخی در این باره ادّعای اجماع نموده اند و چون اجماع، دلیل لبّی است، باید به قدر متیقن مورد آن اکتفا شود. بنابراین حق در مسأله، تفصیل است.

ص:337


1- (1) مجمع الفائدة و البرهان 116:12-115؛ ریاض المسائل 148:15-149؛ جواهر الکلام 376:40؛ مستند الشیعة 144:17.
2- (2) ر. ک: مستند الشیعة 145:17-144.
3- (3) کشف اللثام 86:10؛ جواهر الکلام 376:40.
4- (4) شرح تبصرة المتعلمین 157:7.
5- (5) مستند الشیعة 145:17.
6- (6) کتاب القضاء 80:2.
7- (7) تفصیل الشریعة، کتاب القضاء و الشهادات: 79-78.
8- (8) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 270:7-269.

بدین جهت، آیت الله خوئی معتقد است در موردی که ولی کودک متمکن از اقامه بیّنه و احقاق حق وی نمیباشد، باید دعوای وی پذیرفته شود. او در این باره مینویسد: «اگر قضا برای رفع خصومت بین مترافعین باشد، به دلیل بیاثر بودن اعترافات صغیر، و قسم دادن وی، دعوی پذیرفته نمیشود و در امور غیر ترافعی (مثل جنایات) نیزاگر صغیر ولی داشته باشد تا از طرف وی اقامه دعوی و بیّنه نموده، منکر را قسم بدهد و یا خود قسم بخورد، دعوای صغیر، استماع نمیشود و بر قاضی قضاوت در این مورد واجب نیست، چون دلیل نداریم. اما اگر ولی کودک قادر بر اقامه بیّنه نباشد، مثل جایی که کسی بر جسم صغیر ضربه ای وارد ساخته و ولی از جانی اطّلاع ندارد، بعید نیست اقامه دعوا توسط کودک به دلیل حفظ نظم صحیح باشد و بر قاضی نیز تصّدی قضا واجب باشد. در این صورت اگر کودک بیّنه داشته باشد، اقامه مینماید و قاضی باید حکم دهد، در غیر این صورت دعوی ساقط میشود، زیرا کودک نمیتواند منکر را قسم دهد، ولی نیز چون اطلاع ندارد، نمیتواند قسم بخورد، بنابراین دعوی به تأخیر میافتد تا مجنی علیه (کودک) بالغ شود.(1) قریب همین مضمون را برخی دیگر از بزرگان فقهای معاصر فرموده است.(2)

همچنین امام خمینی قدس سره راه حل کامل تری ارائه داده و گفته است: «دعوای کودک استماع نمیشود. امّا اگر به نزد قاضی تظلّم آورد قاضی ولی او را احضار مینماید تا از طرف کودک طرح دعوی نماید یا خوانده را احضار مینماید و برای مدّعی قیّم یا وکیل تعیین میکند و یا خود قاضی منکر را قسم میدهد».(3) آیت الله فاضل لنکرانی نیز همین نظریه را پذیرفته است.(4) مطابق این نظریه باید بین مرافعات مالی صرف و تطلّمات ناشی از تعدّی و جنایت و موردی که راهی برای احقاق کودک وجود ندارد، فرق گذاشت و در صورت دوّم فیالجمله دعوای کودک استماع میشود.

ص:338


1- (1) مبانی تکمله المنهاج 43:1.
2- (2) آیت الله گلپایگانی، کتاب القضا 81:2-80؛ آیت الله تبریزی، اسس القضاء و الشهادات: 309.
3- (3) تحریر الوسیلة 390:2.
4- (4) تفصیل الشریعة، کتاب القضاء و الشهادات: 79.

5- عدم شرط بلوغ در خوانده

آن چه تاکنون ذکر شد مربوط به خواهان دعوا است، امّا در خوانده بلوغ، عقل، و رشد، شرط نیست. بنابراین اگر علیه کودک یا مجنون، طرح دعوی شود صحیح و مسموع است و ولی وی باید متصدّی پاسخ به دعوای مطرح شده قرار گیرد و بر چنین دعوایی آثار مربوطه مترتّب میگردد. این حکم مورد توافق فقها است و اختلافی در آن دیده نشد.(1)

6- اهلیّت اقامه دعوی در حقوق مدنی

مطابق ماده 958 قانون مدنی هر انسان متمتع از حقوق مدنی خواهد بود. لیکن هیچ کس نمیتواند حقوق خود را اجرا کند، مگر این که برای این امر اهلیّت داشته باشد.

بنابراین یکی از شرایط اقامه دعوی اهلیّت قانونی است. شخصی که اقامه دعوامینماید در صورتی «اهل» محسوب میشود که بالغ، عاقل و رشید باشد. ماده 211 قانون مدنی.

سن بلوغ به موجب تبصره 1 ذیل ماده 1210 قانون مدنی در پسر پانزده سال تمام قمری و در دختر نُه سال تمام قمری است. با توجه به صریح مادّه مزبور و ماده 418 قانون تجارت و رأی وحدت رویّه شماره 1364/10/30 دیوان عالی کشور و رویّة قضایی در خصوص این شرط در مورد اقامه دعوا نتایج زیر حاصل میشود.

1 - هر شخصی که به سن هیجده سال تمام شمسی رسیده، اعم از زن و مرد دارای اهلیت قانونی محسوب و هرگونه دعوایی را، خواه در امور غیر مالی یا مالی میتواند خود اقامه نماید یا طرف هر دعوایی قرار گیرد، مگر این که عدم رشد یا جنون او به موجب حکم دادگاه ثابت شده باشد، که در صورت اخیر شرط اقامه دعوا را فاقد میگرددو حسب مورد ولی خاص و یا قیّم و یا وصی ولی او، باید به نمایندگی از او اقامه دعوی نماید.

ص:339


1- (1) ر. ک: قواعد الاحکام 610:3؛ کشف اللثام 108:11؛ ایضاح الفوائد 603:4؛ جواهر الکلام 193:42.

2 - پسر دارای پانزده سال تمام قمری و دختر دارای نُه سال تمام قمری قبل از این که به هیجده سالگی برسد نیز میتواند با توجه به اینکه به سن بلوغ رسیده است در امور غیر مالی اقامه دعوی نموده و یا طرف دعوی قرار گیرد، مگر اینکه عدم رشد یا جنون او به موجب حکم دادگاه ثابت شده باشد.

3 - پسر یا دختری که به سن هیجده سال تمام شمسی نرسیده باشد، در صورتی میتواند در امور مالی اقامه دعوی نمود یا به دعوای مربوط به حقوق مالی که علیه او اقامه شده، پاسخ دهد که رشد او به موجب حکم دادگاه اثبات شده باشد.(1)

ص:340


1- (1) ر. ک: دکتر عبدالله شمس، آیین دادرسی مدنی 341:1-340؛ دکتر محسن صدرزاده افشار، آیین دادرسی مدنی و بازرگانی: 30.

گفتار پنجم: اجتهاد، تقلید و نقل روایت توسط کودک

1- مفهوم اجتهاد

اجتهاد در لغت از ماده «جُهد» یا «جَهد» به معنی نهایت تلاش و کوشش در انجام کاری است.(1) و مجتهد اسم فاعل از آن است.(2)

امّا در اصطلاح، فقها و اصولیین با اختلاف در عبارت آن را این گونه تعریف کرده اند: «اجتهاد عبارت است. از به کار بردن منتهای کوشش و صرف نیرو و توان برای تحصیل اطمینان به حکم شرعی است.(3) یا تحصیل حجت شرعی.(4)

برخی دیگر آن را از لحاظ این که صفت مجتهد است تعریف کرده و کلمه ملکه را به آن افزوده و گفته اند: «اجتهاد ملکه ای(5) است که به وسیله آن شخص توانایی استخراج احکام شرعی عملی با استناد به ادلّه تفصیلی آن را پیدا کند».(6)

بر هر یک از تعاریف ایرادهایی وارد شده که بررسی آنها از هدف این تحقیق خارج است. به هر صورت، واژه مجتهد در معنی اصطلاحی آن، وصف کسی است که بتواند احکام شرعی را از ادلّه آن استنباط نماید و خود و دیگران به آن عمل نمایند.

ص:341


1- (1) لسان العرب 476:1؛ مصباح المنیر: 112؛ معجم الوسیط: 142.
2- (2) مجمع البحرین 331:1.
3- (3) «استفراغ الوسع لتحصیل الظن بالحکم الشرعی» ر. ک: رسائل، محقق کرکی 175:3؛ المقاصد العلیه فی شرح الرسالة الالفیة: 47؛ القول الرشید فی الاجتهاد و التقلید 56:1؛ التنقیح فی شرح العروة الوثقی 20:1.
4- (4) مجمع الأفکار و مطرح الانظار 4:5.
5- (5) ملکه صفت راسخ و پا برجایی است در نفس انسان مانند، ملکه عدالت در مقابل حالت که وصف زودگذر است.
6- (6) مجمع الفائدة و البرهان 13:1؛ کفایة الاصول: 528؛ مفاتیح الاصول: 569؛ عنایة الاصول 162:6.

2- تحلیل مفهوم تقلید

تقلید در لغت از «قلاده» به معنای گردن بند به گردن انداختن است. قلّد السیف، یعنی حمایل شمشیر را بر گردن انداخت و کلمه تقلید از باب تفعیل، ضد ابتکار است، یعنی کورکورانه از پی کسی رفتن و الگو از عمل او برداشتن.(1)

اما از نظر اصطلاحی، تقلید در چند معنی به کار میرود. معنایی که در این گفتار مورد نظر میباشد عبارت است از: پیروی نمودن کسی که خود اهل خبره نیست از نظر خبرگان در فقه. شخص خبره را در این خصوص، مرجع تقلید و جمع آن را مراجع تقلید مینامند. برخی از فقها و علمای علم اصول فقه نیز آن را این گونه تعریف کرده اند: «تقلید عبارت است از عمل نمودن به قول دیگری بدون این که از او دلیل خواسته شود».(2)

توضیح اینکه چون انسان های عادی نمیتوانند به طور مستقیم از کتاب و سنّت استفاده کنند و توان دست یابی به احکام شرعی را ندارند و در هر زمان فقط عده ای معدود قدرت استنباط احکام را به دست میآورند. بنابراین مردم خواه ناخواه چاره ای جز تبعیت از نظرات و عمل به گفتار آنها را ندارند. مراجعه مردم عادی به خبرگان مذهب (مجتهدین) برای بدست آوردن حکم شرعی فقهی و عمل به آن را تقلید مینامند، به همین جهت است که تقلید در مقابل اجتهاد قرار میگیرد و بین این دو واژه رابطه تنگاتنگ و جدّی دیده میشود.

از آن چه گفته شد، روشن گردید که تقلید مربوط به مسائل فقهی عملی است و امّا در مسائل مربوط به عقاید و اصول دین مانند، شناخت خداوند متعال، توحیدو صفات او، ادلّه نبوت و امامت، و هم چنین مسائل بدیهی دین، تقلید راه ندارد و جایز نیست.

3- امکان رسیدن کودک به مرتبه اجتهاد

شاید در ابتدا این سؤال به ذهن آید که رسیدن به مرحله اجتهاد و گذراندن مقدمات آن، مانند معرفت و آگاهی به زبان و ادبیّات عرب و نیز علوم مربوط به حدیث و اصول

ص:342


1- (1) ر. ک: مصباح المنیر: 513-512؛ منجد الطلاب: 649؛ فرهنگ بزرگ سخن 1836:3.
2- (2) ر. ک: معالم الدین قسیم اصول: 236؛ مفاتیح الاصول: 588؛ مستمسک العروة الوثقی 11:1.

فقه، به طور عادی بیش از پانزده سال به طول میانجامد، حال آیا کودک قبل از بلوغ میتواند به مرتبه اجتهاد برسد؟

در پاسخ باید گفت که امکان دارد، زیرا بعضی از انبیای بزرگ مانند حضرت عیسی و یحیی علیهما السلام درکودکی به مقام والای نبوت، دست یافتند. هم چنین بعضی از ائمه بزرگوار شیعه مانند حضرت جوادالائمه و امام هادی علیهما السلام و نیز امام منتظر صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف، در کودکی به مقام امامت و وصایت رسیدند. همان گونه که کودکی مانع از رسیدن به مقام نبوت و امامت نیست، نمیتواند برای رسیدن به مرحله اجتهاد مانع باشد، افزون بر این برخی از فقها بزرگ شیعه در کودکی به مرتبه اجتهاد دست یافتند از جمله:

1 - علامه حلّی(1).

2 - فرزند ایشان ملقب به فخرالمحقّقین، متولد قرن ششم هجری. در شرح حال این بزرگوار آمده است که در سن ده سالگی به مرتبه اجتهاد رسید.(2)

3 - فاضل اصفهانی، ایشان قبل از بلوغ به تألیف و تصنیف کتب فقهی پرداخته است.(3)

4 - سید صدرالدین موسوی عاملی.(4)

5 - سید محمدعلی فرزند سید صدرالدین موسوی عاملی معروف به «آقا مجتهد» نوه دختری مرحوم آیت الله کاشف الغطاء. وی از نوادر عصر خود به حساب میآید و در سن دوازده سالگی کتابی با نام «البلاغ المبین فی احکام الصبیان و المجانین» به رشته تحریر درآورده است. هنگامی که سید محمدباقر رشتی از علمای آن زمان کتاب او را دید اجتهاد وی را در همان سنین کودکی تصدیق نمود.(5)

6 - سید عبدالکریم غیاث الدین ابن طاووس فرزند احمد بن طاووس(6) و بسیاری دیگر که نیاز به ذکر نیست.

ص:343


1- (1) شرح حالات علامه حلی، مقدمه قواعد الاحکام 111:1.
2- (2) مجالس المؤمنین 576:1؛ ایضاح الفوائد 9:1.
3- (3) کشف اللثام 111:1.
4- (4) تکملة امل الآمل: 237.
5- (5) همان: 385؛ رجال اصفها ن: 128.
6- (6) رجال ابن داوود: 227؛ الکنی و الالقاب 342:1.

باید افزود هرچند استعداد و فهم بالا در رسیدن کودک به مقام علمی قابل انکار نیست، ولی تربیت خانوادگی، مجالست و اهتمام اولیای وی نیز از عوامل تأثیرگذار در این خصوص میباشد. بدین جهت بر پدر و مادر و دیگر سرپرستان کودک لازم است در این باره وظایف خطیر خود را فراموش نکنند. بی گمان جای بسی درنگ است که کودکی با پی گیری والدین در طفولیت به مرتبه اجتهاد که یکی از عالیترین مقامات علمی مذهبی است میرسد و در برابر کودکی که رفتار اعضای خانواده و هجوم تبلغیاتی دشمنان دین که متأسفانه در زمان ما به اوج خود رسیده او را از خدا و دین و معنویت دور میسازد. تفاوت راه از کجا تا به کجا.

4- اعتبار فتوای کودک

بعد از آنکه روشن شد کودک میتواند قبل از بلوغ به مرتبه اجتهاد برسد، بحث در این مسأله واقع میشود که آیا فتوای کودک برای خودش و دیگران معتبر است. به این معنی که کودک میتواند بر طبق فتوای خود به احکام شرعی عمل کند یا دیگران بر اساس فتوای او چنین نمایند؟

بیتردید فتوای کودک برای خودش معتبر است و باید به احکامی که بر طبق موازین فقهی استنباط نموده عمل نماید، زیرا برای کسی که به مرتبه اجتهاد رسیده و علم به احکام پیدا کرده، تقلید از دیگری، مثل خودش جایز نیست.

اما آیا فتوای کودکی که جامع شرایط افتا غیر از بلوغ است، برای دیگران حجیّت دارد و میتوانند بدان عمل نمایند. دو دیدگاه مطرح شده است:

1. شرط بودن بلوغ در فتوا دهنده

دیدگاه مشهور فقهای امامیه بلوغ را در مفتی شرط میداند، از عبارات برخی استفاده میشود این شرط مورد توافق و تسالم است.(1)

برای اثبات این دیدگاه به ادلّه ای استناد شده است مانند:

ص:344


1- (1) مجموعه رسائل فقهیة و اصولیة (منها رساله الاجتهاد و التقلید)، تراث الشیخ الاعظم 57؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 24:1، مسأله 22؛ مهذب الاحکام 38:1؛ مفاتیح الاصول: 610؛ العمل الابقی فی شرح العروة الوثقی 26:1.

الف: اصل، به این معنی که شک در حجیّت فتوای کودک، عدم حجیّت آن را در پی دارد.(1)

ب: روایت غیر بالغ مورد قبول نیست، پس فتوای او به طریق أولی قبول نمیشود.(2)

ج: از مذاق شرع استفاده میشود، غیر بالغ شایسته مقام افتا نمیباشد.

د: کودک مرفوع القلم است، به این معنی که کلام و فعل او حکمی ندارد، با این وصف چگونه تقلید از وی جایز خواهد بود.

ه -: به مقتضای بعضی از روایات عمد و خطای کودک یکسان است،(3) اطلاق این روایات شامل آرا و نظریات و افعال کودک میباشد و فتوایی که با خطا صادر شده نمیتواند حجت شرعی قرار گیرد.(4)

به عبارت دیگر، احکام مترتّب بر افعال و گفتار همراه با قصد بالغین، بر افعال و گفتار همراه با قصد صغیر بار نمیشود و قصد او کالعدم تلقّی میگردد، و آرا و نظریاتی که بدون قصد باشد اثری ندارد.

و: در بعضی از ادلّه، حجیّت فتوا، عنوان مرد آمده است، مثل «اُنْظُروا إلی رَجُلٍ مِنْکُم»(5). نظر نمایید به مردی از خودتان، این جمله دلالت بر عدم حجیّت فتوای کودک دارد، زیرا کودک در مقابل مرد است.

ز: ادلّه حجیّت فتوی، ایمان و عدالت را در مفتی شرط میداند(6) و کودک با این که تکلیف الزامی بر او نیست، اطمینان پیدا نمیشود که به مقتضای عدالت، فتوا دهد.

ح: کودک مطلقاً محجور است و نمیتواند در اموال و نفس خود تصرّف نماید، مگر با اذن ولی شرعی و هم چنین در اموال دیگران و این ویژگی با مرجعیت و حجیّت فتوا در تنافی است، زیرا از جمله وظایف مرجع به معنی مصطلح آن، حفظ اموال محجورین است.

ص:345


1- (1) ر. ک: مفاتیح الاصول: 611.
2- (2) الفصول الغرویة فی اصول الفقهیة (الفصول فی الاصول): 418.
3- (3) تهذیب الاحکام 233:10 ح 920؛ وسائل الشیعة 400:29, باب 11 من ابواب عاقله، ح 2.
4- (4) ر. ک: مرتضی بن محمد الاردکانی، الاجتهاد و التقلید: 67.
5- (5) مرتضی بن محمد الاردکانی، الاجتهاد و التقلید: 66.
6- (6) الکافی 67:1, ح 10؛ وسائل الشیعة 137:27-136, باب 11 من ابواب صفات قاضی, ح 1، و باب 1، از همان: 13، ح 5.

و پاره ای از ادلّه دیگر مثل این که گفته شده است: «چون در قاضی بلوغ شرط(1) است، در مرجع تقلید نیز شرط میباشد و بعضی در این باره ادعای اجماع نموده اند».(2)

لیکن تمام ادلّه مذکور نقض گردیده و به آنها جواب داده شده است. به عنوان مثال در جواب دلیل اول گفته شده است هیچ منعی وجود ندارد که ادلّه حجیّت فتوا، فتوای کودک را شامل گردد و با وجود دلیل نوبت به اصل نمیرسد.

در جواب از دلیل دوم هم میتوان چنین گفت که شرط بودن بلوغ در راوی ثابت نیست و بر فرض که چنین باشد این دو را نمیتوان به یکدیگر قیاس نمود، چرا که قیاس در فقه شیعه دلیل نمیباشد.

و در جواب دلیل سوّم گفته شده است که این مدّعا صرف استبعاد است و دلیلی بر آن نیست، بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد، زیرا بعضی از پیامبران و ائمه علیهم السلام قبل از بلوغ به مقام نبوت و امامت رسیده اند.(3)

هم چنین در جواب از دلیل چهارم هم مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی فرموده اند: «مرفوع القلم بودنِ کودک دلیل بر اعتبار بلوغ در مقام افتا نیست، زیرا مقصود از رفع القلم، رفع قلم مؤاخذه و یا اصل تکلیف الزامی است و این ویژگی موجب سلب صلاحیّت کودک برای افتا و عمل نمودن دیگران به فتوای وی نمیگردد.(4) از ادلّه دیگر هم جواب داده شده است.(5)

2. شرط نبودن بلوغ در فتوا دهنده

در مقابل دیدگاه اول برخی از فقها بلوغ را در فتوی دهنده شرط نمیدانند. مرحوم آیت الله خوئی مینویسد: «هیچ دلیل قابل قبول مبنی بر این که مفتی باید بالغ باشد اقامه

ص:346


1- (1) شرائع الاسلام 67:4؛ مجمع الفائدة و البرهان 5:12؛ کشف الرموز 492:2؛ جواهر الکلام 12:40.
2- (2) مسالک الافهام 327:13؛ مستند الشیعة 33:17؛ مفتاح الکرامة (ط. ق) 9:10؛ مهذب الاحکام 38:1؛ ریاض المسائل 8:15.
3- (3) التنقیح فی شرح العروة الوثقی (الاجتهاد و التقلید): 215.
4- (4) تفصیل الشریعة، الاجتهاد و التقلید: 92.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 283:7 الی 292.

نشده است.(1) برخی دیگر از فقهای معاصر نیز این دیدگاه را پذیرفته اند(2) و بعضی دیگر وجود این شرط را رعایت احتیاط دانسته اند.(3) دلیل این نظریه اطلاق ادلّه لفظی حجیّت فتوا و سیره میباشد.

به عبارت دیگر، عناوینی چون عالم، فقیه، اهل ذکر، و غیر از اینها که در ادلّه حجیّت فتوی آمده اختصاص به افراد بالغ ندارد و شامل کودک ممیّزی که قادر به استنباط احکام میباشد نیز میگردد، از طرفی برخی از کودکان به خواست خداوند متعال به مقام نبوّت و امامت که بالاتر و عظیم تر از مرتبه اجتهاد و افتا میباشد، دست یافته اند. بنابراین بعید نیست ادّله حجیّت فتوی شامل کودک باشد، چنان که برخی از اعلام معاصر به آن تصریح نموده اند،(4)

به این استدلال ایراد شده که ادلّه حجیّت فتوا مربوط به افراد متعارف (بالغین) است، زیرا کودک ممیّزی که به مرتبه اجتهاد رسیده باشد، در دوران های گذشته بسیار کمیاب و نادر است و جنبه استثنایی دارد و ادلّه از چنین فردی منصرف است.

از این ادّعا نیز جواب داده شده که کمیاب بودن، موجب انصراف ادلّه از آن نمیشود. افزون بر این که دلیل عمده در صحّت تقلید و جواز مراجعه افراد عادی به عالم و تبعیّت از او، فطری و ارتکازی بودن است، و ریشه در نهاد و ذات بشر دارد. سیره عرفی و عقلایی و نیز متشرّعه که در این گونه موارد از آن یاد میشود، نیز به همین امر فطری و ارتکازی بر میگردد و اختصاصی به افراد بالغ ندارد. عقلا رجوع جاهل به عالم و تبعیّت غیر خُبره از اهل خُبره را لازم میشمرند هرچند فرد عالم، کودک باشد مثل این که کودک ممیّزی طبیب حاذق و متخصص باشد.(5)

ص:347


1- (1) التنقیح فی شرح العروة الوثقی (الاجتهاد و التقلید) 215:1-214.
2- (2) مستمسک العروة الوثقی 41:1؛ مرتضی بن محمد الاردکانی، الاجتهاد و التقلید: 68-67.
3- (3) الدّر النضید فی الاجتهاد و التقلید 416:1؛ آیت الله نجفی مرعشی، القول الرشید فی الاجتهاد و التقلید 403:1.
4- (4) التنقیح فی شرح العروة الوثقی الاجتهاد و التقلید 215:1-214.
5- (5) ر. ک: مستمسک العروة الوثقی 41:1؛ التنقیح فی شرح العروة الوثقی الاجتهاد و التقلید 215:1-214؛ بحوث فی الاصول (مبحث اجتهاد و تقلید): 68.

لیکن با عنایت به ادّعای تسالم و اجماعی که شده است، اگر این اجماع کامل بوده و کاشف از رأی معصوم علیه السلام باشد، که ظاهراً چنین است، به احتیاط واجب باید شرط بلوغ در مفتی رعایت گردد، بر این اساس تقلید از مجتهد غیر بالغ جایز نیست.(1)

باید یاد آور شد اگر کودک قبل از بلوغ، مراحل رسیدن به مرتبه اجتهاد را پیموده باشد و در زمان بلوغ وی به فتوای او عمل شود، بیتردید جایز و صحیح است،(2) و اختلاف نظری که در عنوان قبل ذکر شد، ربطی به این مسأله ندارد.

5- صحت تقلید کودک

این مسأله در بین فقهای گذشته مطرح نشده است، ولی برخی اعلام فقهای معاصر فرموده اند که تقلید کودک صحیح است(3) و دلیل این دیدگاه عبارت است از:

الف: اطلاق ادلّه حجیّت فتوای مجتهد برای غیر عالم، این ادلّه غیر بالغ را شامل میشود، زیرا هیچ کدام از آنها بلوغ را در مفتی معتبر نمیداند، به عنوان مثال در قرآن میخوانیم: شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند، چرا از هر گروهی طایفه ای از آنان کوچ نمیکند [و طایفه ای بماند] تا در دین [و معارف احکام اسلام] آگاهی پیدا کنند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود آنها را انذار نمایند تا از مخالفت فرمان پروردگار بترسند. (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)4 . و نیز میفرماید: اگر نمیدانید از اهل اطلاع بپرسید. (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)5 . بنابراین که این آیات دلالت بر حجیّت فتوای مجتهد و جواز رجوع غیر عالم به عالم

ص:348


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 294:7-293.
2- (2) تراث الشیخ الاعظم، مجموعه رسائل فقهیة و اصولیة (منها رساله الاجتهاد و التقلید): 57.
3- (3) آیت الله خوئی، منهاج الصالحین 5:1؛ آیت الله سیستانی، منهاج الصالحین 9:1؛ آیت الله میرزا جواد تبریزی، منهاج الصالحین 6:1.

جهت عمل به فتوای وی را داشته باشد،(1) شامل کودک ممیّزی که حکم را میفهمد و قدرت انجام آن بر طبق فتوای مجتهد را دارد، میگردد. هم چنین روایات مستفیضه بلکه متواتر دلالت بر جواز تقلید دارد و غیر بالغ را شامل میشود، مثلاً درتوقیعی به خط شریف حضرت صاحب الامر علیه السلام آمده است: در حوادثی که برای شما پیش میآید به راویان احادیث ما مراجعه کنید (حکم مسائل فقهی خود را از آنهابگیرید)، زیرا آنها حجت من بر شما میباشند و من حجت خدایم. «وَامَّااَلْحَوادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إلی رُوَاةِ حَدیثِنَا فَاِنَّهُمْ حجتی عَلَیکُم وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ»(2). اطلاق این روایت و دیگر روایات(3) کودک ممیّز را شامل میشود، و او یکی ازمصادیقی است که به حکم این روایات باید به روات احادیث ائمه علیهم السلام (مجتهد جامع الشرایط) برای گرفتن فتوی و عمل بر طبق آن مراجعه نماید و در این باره فرقی بین کودک و بالغ نیست.

ب: از جمله ادلّه جواز تقلید، سیره عقلایی بر رجوع غیر اهل خبره به خبره میباشد و روشن است که علمای دین در فهم احکام دین خبره میباشند و چون این سیره از طرف شارع ردع نشده، میتواند دلیل جواز تقلید قرار گیرد. این سیره در بین متشرعه و مسلمین در دوران های گذشته جاری بوده و اختصاصی به افراد متشرّع از امامیه نداشته، بلکه بعید نیست ادّعا شود اختصاصی به مسلمین هم ندارد، بلکه در بین همه ملّت ها که دارای احکام دین میباشند جریان داشته است و مردم عوام برای فهم مسائل دینی به علما مراجعه مینمودند. با این توضیح معلوم میشود، این سیره امر تعبّدی شرعی نیست، بلکه سیره ای است عقلایی بر رجوع جاهل به عالم و غیر خبره به اهل خبره(4) ، اعم از این که فرد جاهل بالغ باشد یا غیر بالغ.

ص:349


1- (1) ر. ک: التنقیح فی شرح العروة الوثقی الاجتهاد و التقلید 58:1 و بعد از آن؛ تفصیل الشریعة الاجتهاد و التقلید: 71 و بعد از آن؛ بحوث فی الاصول (الاجتهاد و التقلید): 18 و بعد از آن.
2- (2) وسائل الشیعة 140:27 باب, 11 من ابواب صفات قاضی، ح 9.
3- (3) همان: 115 باب 9 من ابواب صفات قاضی, ح 22 و 23؛ و باب 11، ح 4، و باب 6, ح 52.
4- (4) آیت الله سید رضا صدر، الاجتهاد و التقلید: 97-96.

6- عدم قبول روایت کودک

مقصود از روایت که با واژه های خبر، حدیث، سنّت هم از آن یاد میشود، کلام پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام میباشد که از عظمت، منزلت و شرافت بالایی برخوردار است، زیرا بعد از قرآن بزرگترین و جامع ترین دلیل احکام شرعی به حساب میآید و حلقه اتصال خلق با خالق و پیوند بنده با پروردگار را تشکیل میدهد. افزون بر این بسیاری از احکام الهی که در قرآن آمده است با زبان روایات تبیین شده به گونه ای که بدون آن مقصود خداوند متعال روشن نیست، به همین جهت مسلمانان در طول تاریخ اسلام و به ویژه شیعیان برای روایت و علوم مربوط به آن(1) اهمیّت خاصّی قائل بوده اند.

به هر صورت اجماعی است که روایت کودک غیر ممیّز مورد قبول نیست(2) و اثری بر آن مترتب نمیگردد. البته در مورد کودک ممیّز دو دیدگاه مطرح است:

الف - دیدگاه مشهور فقها که عدم قبول است و بلوغ را در راوی شرط میداند.(3)

ادلّه عدم مقبولیت روایت کودک

الف: به مقتضای اصل، خبر غیر بالغ دارای اعتبار نیست.

ب: در این باره ادّعای اجماع شده است.(4)

ج: ادلّه ای وارد شده مبنی بر این که نباید به خبر غیر علمی عمل شود و هیچ دلیلی وجود ندارد که خبر غیر بالغ از عموم ادلّه مزبور خارج شده باشد، بنابراین روایت کودک مقبول نیست.

د: کودک چون میداند مرفوع القلم است و بر کذب مؤاخذه نمیشود، چه بسا مرتکب کذب شود، بنابراین خبراو مورد وثوق نمیباشد.(5)

ص:350


1- (1) مثل علم رجال که بیانگر احوال راویان حدیث از جهت وثاقت و اعتماد و یا عدم وثاقت میباشد و علم درایه که در آن از حالاتی که بر روایات از جهت متن عارض میگردد بحث میشود.
2- (2) معالم الدین: 199؛ وصول الأخیار الی اصول الأخبار: 187؛ ابوالفضل حافظیان البابلی، رسائل فی درایة الحدیث 133:1.
3- (3) معارج الاصول: 150؛ مبادی الوصول الی علم الاصول: 206؛ «الطریحی»، جامع المقال: 19؛ تهذیب الوصول الی علم الاصول: 230.
4- (4) وصول الاخیار الی اصول الاخبار: 187؛ فخرالدین طریحی، جامع المقال: 19؛ رسائل فی درایة الحدیث 33:2؛ الفصول الغرویة فی الاصول الفقهیة: 291.
5- (5) تهذیب الوصول الی علم الاصول: 230؛ معالم الدین: 199.

ه -: روایت فاسق مقبول نیست، از این رو به طریق اولویت روایت کودک نیز نباید قبول باشد، زیرا چه بسا ترس از خداوند فاسق را از دروغ گفتن منع نماید، به خلاف کودک چرا که وی تکلیف ندارد تا از دروغ پرهیز نماید.

لیکن ادلّه مزبور مورد ایراد و خدشه واقع شده است، زیرا با وجود بنای عقلا بر پذیرش خبر مورد اطمینان، اصل جاری نمیشود و اجماعی که ادعّا شده است، تعبّدی و کاشف از رأی معصوم نیست و دلیل پرهیز از کذب فقط ترس از خدا نمیباشد، بلکه چه بسا شخص به جهت اینکه روحی سالم دارد و طالب کمالات معنوی است، از دروغ پرهیز مینماید.(1)

7- تحقیق در مسأله

به نظر میرسد حق این است که گفته شود اگر از خبر کودک ممیّز اطمینان پیدا نشود که از معصوم علیه السلام صادر شده، قطعاً حجیّت ندارد و به مقتضای اصل و عموم ادلّه ای که دلالت بر منع از عمل به خبر غیر علمی دارد، نباید مورد قبول واقع شود، امّا اگر اطمینان (اطمینان نوعی) پیدا شود به گونه ای که غالب مردم از خبر شخص عادل، علم پیدا میشود، در این صورت بعید نیست خبر کودک معتبر باشد و مورد قبول واقع شود، زیرا دلیل عمده بر اعتبار و حجیّت خبر واحد بنای عقلا است و عقلا خبر مورد وثوق را مقبول میدانند.

به عبارت دیگر، بنای عرف و عقلا از گذشته بر این قرار گرفته که اگر به صدور خبری اطمینان یابند به آن ترتیب اثر میدهند و در صورتی که اطمینان صدور خبر پیدا کنند، فرقی بین راوی بالغ و غیر بالغ نیست.

بعضی از بزرگان فرموده اند: «اگر کودک ممیّز راوی خبر باشد و اطمینان به صدور خبر وی از معصوم علیه السلام پیدا شود، به گونه ای که عقلا به خبر عادل اطمینان پیدا میکنند، باید مورد قبول واقع شود، چون در این صورت مانعی برای پذیرش آن نیست و دلیلی که برای حجیّت خبر لازم است، وجود دارد».(2)

ص:351


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 306:7.
2- (2) سید ابراهیم قزوینی، ضوابط الاصول، ضابطه و شرایط عمل به خبر واحد: 108.

8- معیار در شرایط راوی

بسیاری از فقها با صراحت اعلام نموده اند که معیار در شرایط راوی وقت ادای خبر است، نه وقت شنیدن آن، بنابراین اگر راوی در وقت بیان و ادای خبر، واجد شرایطی باشد که در نقل آن لازم است، خبر او مورد قبول واقع میشود، هرچند در وقت شنیدن و تحمّل آن، کودک بوده و تمام یا برخی از شرایط مورد نیاز را نداشته باشد.(1)

مرحوم شهید ثانی قدس سره در این باره مینویسد: «مسلمانان اعم از شیعه و اهل سنّت اتّفاق نظر دارند که برخی از صحابه از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت نقل نموده اند، با این که در وقت شنیدن کلام آن حضرت کودک بوده اند. مثل اخباری که امام حسن و امام حسین علیهما السلام ازآن حضرت نقل نموده اند،؛ زیرا سنّ مبارک امام حسن علیه السلام در وقت رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک به هشت سال و امام حسین علیه السلام هفت ساله بوده است. هم چنین عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و نعمان بن بشیر و دیگر افرادی از این قبیل از آن حضرت روایت نقل نموده اند با این که در وقت رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بالغ نبوده اند و مسلمانان و متدیّنین جامعه آن روز، روایات این افراد را قبول نموده و به آن ترتیب اثر داده اند، به همین جهت مردم پیوسته روایات را برای کودکان نقل میکردند و آنها را در مجالس بیان احادیث حاضر مینمودند و روایت آنها را بعد از بلوغشان مورد توجّه قرار میدادند و فقط اندکی از مردم برای شنیدن خبر، بلوغ را شرط میدانستند.(2)

قریب به همین مضمون در عبارات برخی دیگر از فقیهان آمده و مدّعی شده اند این مسأله اجماعی است.(3)

ص:352


1- (1) وصول الاخیار الی اصول الاخبار: 187؛ فخرالدین الطریحی، جامع المقال: 20؛ معالم الدین: 198-197؛ قوانین الاصول: 463.
2- (2) الرعایة لحال البدایة: 127.
3- (3) مفاتیح الاصول: 359؛ معارج الاصول: 217؛ الفصول الغرویة: 291.

فصل پانزدهم: جنایت علیه کودک

اشاره

ص:353

ص:354

گفتار اول: جنایت علیه نفس و اعضای کودک

اشاره

در احکام کیفری اسلام حقوق کودک بزه دیده به طور کامل رعایت شده است، بیگمان تحقیق در این باره مجال بیشتری را میطلبد، لیکن در این فصل به ذکر بخشی از اموری که میتواند این مدعا را اثبات نماید، میپردازیم.

1- طرح موضوع و اهمیت آن

کودکان دنیای پاکی و صداقت و دریای عطوفت و مهربانی میباشند، ولی طبق آمارهای موجود که توسط سازمان های بین المللی تهیه گردیده است، بیشترین ظلم ها و ستم ها بر آنها تحمیل میگردد، انواع سوء استفاده ها را میبینند، امروز بشر نشان داده که زیباترین مخلوق عالم را رها میکند، میدزدد، میفروشد، معتاد میکند و چون بازیچه ای به هیچ میانگارد. باندهای مخوف مافیای تجارت کودکان، بعضی از مواقع بیهیچ مانعی به فعالیت مجرمانه خود ادامه میدهند و از کودکان بهره کشی میکنند و در برابر چنین کودکانی گاه حتّی سر شکایت هم ندارد، به اشکی آرام میگیرند و به ناپناهی، پناه

ص:355

مییابد. آیا میتوان مفتخر بود که هیچ طفلی در خیابان ها رها و سرگردان نیست؟ آیا میتوان به خود بالید که نگذاشته ایم هیچ غنچه نوشکفته ای اسیر شیّادان گداصفت گردد و وسیله کسب حرام آنها شود؟(1)

حمایت از اطفال مظلوم و دفاع از حقوق طفل بزه دیده ای که به ناحق از ناحیه بزرگسالان مورد تعدّی قرار گرفته است، مبنای فلسفی و ایدئولوژی واحدی دارد، بدین معنی که در همه ادیان الهی، به ویژه در اسلام حمایت از حقوق او از تکالیف شرعی و از موجبات خشنودی خداوند متعال و رستگاری بندگان شمرده شده است. به عنوان مثال در آیه 75 سوره مبارکه نساء میخوانیم: «چرا در راه خدا و در راه زنان و مردان و کودکانی که به دست ستمگران تضعیف شده اند پیکار نمیکنید، همان افراد ستمدیده ای که میگویند خدایا ما را از این شهر (مکه) که اهلش ستمگرند بیرون ببر و برای ما از سوی خود ولیی قرار ده و برای ما از سوی خود یار و یاوری معیّن فرما. (وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ...) از این آیه استفاده میشود حمایت از مظلومان از جمله کودکان ستمدیده در مقابل ظالمان یک اصل است که باید مراعات شود، حتّی اگر به جهاد منتهی شود و از طرفی چون در آیه قید و شرطی نیست، معلوم میشود اختصاص به زمانی خاص و نقطه ای معین ندارد، بلکه باید از کودکان مظلوم در هر کجا که باشند حمایت شود و در این خصوص نزدیک و یا دور بودن، داخل و یا خارج کشور تفاوت نمیکند.

هم چنین در روایات معصومین علیهم السلام به این اصل اشاره شده و حمایت از مظلوم از وظائف مسلمانان به حساب آمده. امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیت معروف خود به دو فرزند بزرگوارش میفرماید: دشمن ستمگر و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید. «وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصمَاً وَ لِلمَظلُومِ عَونَاً»(2). و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است، حمایت تو از ضعیف از بهترین صدقات و راه های خشنودی پروردگار به حساب میآید. «عَونُکَ الضَّعِیفَ مِن افضَلِ الصَّدَقَةِ»(3).

ص:356


1- (1) ر. ک: بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران مقدمه: 23.
2- (2) نهج البلاغه: 924، نامه شماره 47.
3- (3) الکافی 55:5، ح 2.

در فقه نیز که بر گرفته از کتاب، سنّت و عقل است، این اصل مورد تأکید قرار گرفته است و فقها در مباحث فقه جزایی جنایات علیه کودک را مطرح نموده و کیفر آن را بیان نموده اند. افزون بر این حمایت از نیازمندان، مظلومان، و به ویژه اطفال بزه دیده که مصداق بارز نیازمندان میباشند، جزء ارزش های جوامع به حساب میآید. سیاست های جنایی

(1) نمیتوانند با بیتفاوتی از چنین مسأله مهمی بگذرند.

یکی از صاحب نظران در این باره مینویسد: «حمایت از قربانیان بزهکاری و کمک به آنها، باید بخشی از ارزش های اساسی جامعه محسوب شود. تعهدات هر جامعه نسبت به بزه دیدگان باید از نظر اعتقادی در اعماق نظام کلّی آن جامعه ریشه بگستراند، از این رو ایجاد منابع قانونی که حقوق بزه دیدگان از آنها سیراب شوند، اهمیّتی بسزا دارد. اگر بخواهیم که اقدامات و سیاست های مورد نظر علاوه بر ملاحظات بشر دوستانه در مورد بزه دیدگان و وضعیّت آنها بر معیارهای دیگری نیز مبتنی باشند، لازم است پایه های حقوقی و اجتماعی تعهّدات جامعه و نیز مسئولیت بزه کار را نسبت به بزه دیده تعیین نماییم».(2)

از طرفی در روند تحوّلات اجتماعی جرایم علیه اطفال نیز دگرگون شده و امروزه در بعضی موارد به گونه ای غیر از آن چه در دوران های گذشته متداول بوده بر کودکان ستم میشود. در گذشته قتل، جرح و آزار جسمی و گاه سوء استفاده های جنسی از جنایات بر علیه کودکان محسوب میشد، ولی امروزه علاوه بر آنها جنایاتی، مانند هرزه نگاری، اعتیاد و قاچاق موادمخدر، فروش اعضا نیز به آن افزوده شده، بلکه از رایج ترین جرایم علیه کودکان گردیده است.

بدان جهت اگر در گذشته طرح مباحث حقوقی و بیان احکام فقهی در این زمینه لازم بود، در این زمان ضرورت دارد و اهمیّت آن را دو چندان میسازد. البته صرف بیان

ص:357


1- (1) مراد از سیاست های جنایی، بررسی معرفت شناختی پدیده مجرمانه و تحلیل و درک این پدیده و ابزارها و امکاناتی است که به منظور مبارزه علیه رفتارهای بزهکارانه به اجرا گذاشته میشود، سیاست جنایی استراتژی حقوقی و اجتماعی مبتنی بر انتخاب های عقیدتی نیز میباشد که هدف از آن پاسخ گویی واقع بینانه به مسائلی است که در پیش گیری و سرکوبی پدیده مجرمانه در معنای وسیع آن مطرح میکنند. کریستین لازرژ، سیاست جنایی، ترجمه علی حسینی نجفی ابرندآبادی: 24.
2- (2) عزت عبدالفتاح، از سیاست مبارزه با بزهکاری تا سیاست دفاع از بزه دیده «ضرورت یک تغییر بنیادی در سیاست جنایی کنونی» ترجمه علی حسینی نجفی ابرندآبادی و سوسن خطّاطان، مجله قضایی و حقوقی دادگستری جمهوری اسلامی ایران، ش 3، سال 89:1371.

مجازات و قوانین کیفری اسلام در مورد مرتکبین جنایات بر علیه کودکان ستم دیده کفایت نمیکند، هرچند آگاهی جامعه از آن در تقلیل جنایات مؤثر است، بلکه باید حمایت از کودکان ستم دیده در ابعاد مختلف مورد بررسی و دقّت نظر قرار گیرد که تحقیق در مورد آن خارج از هدف این نوشتار میباشد.

2- قتل کودک

طبق دیدگاهی که اکثریت قریب به اتّفاق فقهای امامیه آن را پذیرفته اند اگر شخص بالغ، کودکی را عمداً به قتل(1) برساند، خواه ممیّز باشد یا غیر ممیّز، در صورتی که شرایط مقرّر در فقه را دارا باشد، مشمول قصاص(2) قرار میگیرد.

ص:358


1- (1) به طور کلی قتل به سه شکل متصوّر است:الف: قتل عمد و آن هنگامی محقق میشود که شخص بالغ و عاقل آهنگ کشتن دیگری را کند.صاحب جواهر در تعریف عمد مینویسد: هو قصد الفعل الّذی یقتل مثله سواء قصد القتل مع ذلک اولا و قصد القتل بما یقتل نادراً. جواهرالکلام 18:42. یعنی قتل عمد، قصد عملی است که مانند آن به قتل منجر میشود، خواه مرتکب، قصد قتل هم داشته باشد یا خیر و نیز جایی که قصد قتل باشد هر چند با وسیله ای که به طور نادر سبب قتل میشود عمد به شمار میآید. قریب به این مضمون را آیت الله فاضل لنکرانی در تعریف قتل عمد آورده است تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 13.ب: قتل شبه عمد به این معنی که مرتکب قصد عملی را نسبت به شخص نموده که در آن نه قصد جنایت وارده را دارد و نه عملش در بیش تر اوقات به آن جنایت منتهی میگردد، مانند زدن کودک به قصد تأدیب هرگاه اتفاقاً به مرگ او منتهی گردد.ج: قتل خطا که قاتل قصد قتل مجنی علیه را ندارد، به این صورت که یا اصلاً قصد چیزی را ندارد و یا قصد چیز یا حیوان و یا شخص دیگری را دارد، لیکن اتفاقاً مجنی علیه در معرض قرار میگیرد و بدین ترتیب نتیجه ای که اصلاً مقصود فاعل نبوده، یعنی کشتن شخص خاص محقق میشود مثل این که اصلاً قصد تیراندازی نداردو میخواهد تفنگ خود را پاک کند، ولی اتفاقاً به انسانی بر میخورد و کشته میشود. ر. ک: المبسوط 131:5؛ فقه القرآن 414:2؛ کشف الرموز 592:2؛ شرائع الاسلام 245:4؛ تبصرة المتعلمین: 193؛ القصاص علی ضوء القران و السنة 40:1؛ کتاب الشهادات تقریرات درس آیت الله گلپایگانی: 418.
2- (2) قصاص در لغت به معنی کُشنده را باز کُشتن و یا جراحت کردن به عوض جراحت، آمده است. لغت نامه دهخدا 317:36. و بعضی آن را به معنی ردگیری و پی گیری دانسته اند، گویا کسی که قصاص میکند اثر و کار جانی را پیگیری میکند و همانند فعلی که او انجام داده، میکُشد یا جراحت ایجاد میکند. مصباح المنیر: 505. و فقها آن را اجمالاً این گونه تعریف کرده اند «قصاص اسم است برای انجام دادن مثل جنایت ارتکاب شده از قتل یا قطع یا ضرب و یا جرح. ر. ک: المهذب البارع 135:5؛ ریاض المسائل 181:16؛ التنقیح الرائع 401:4؛ مسالک الافهام 65:15؛ جواهرالکلام 7:42.

شیخ طوسی در این باره نگاشته است: اگر کسی کودکی را عمداً به قتل رساند قصاص میشود، و اگر به صورت خطا مرتکب قتل شود باید عاقله وی دیه او را بپردازد.(1) عبارت بسیاری دیگر از فقها شبیه آن چه ذکر شد، میباشد.(2) بعضی این قول را دیدگاه مشهور فقها دانسته اند.(3) شهید ثانی هم آن را مذهب اکثر فقها، بلکه مذهب شیعه دانسته است.(4)

هم چنین صاحب جواهر میگوید: در بین قدما و متأخرین مخالف این نظر را نیافته است، مگر آن که حکایت شده حلبی معتقد به عدم قصاص بوده است.(5) ازبزرگان فقها معاصر امام خمینی قدس سره(6) و آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره(7) و برخی دیگر(8) نیز به این دیدگاه معتقد میباشند.

ادلّه قصاص بالغ در قتل کودک

الف: آیاتی از قرآن مانند آن که میفرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما درباره کشتگان، قصاص نوشته شده «لازم الاجراء میباشد» آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن... (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی) .(9)

در آیه دیگری میخوانیم: و کسی که مظلوم «بناحق» کُشته شود برای ولی او سلطه قرار دادیم «سلطه قصاص قاتل» پس در کشتن زیاده روی نکند به درستی که او یاری خواهد شد (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً) . (10) و نیز میفرماید: و بر آنها

ص:359


1- (1) النهایة: 760.
2- (2) الوسیلة (ابن حمزه): 433؛ السرائر 369:3؛ کشف الرموز 611:2؛ شرائع الاسلام 215:4؛ ارشاد الأذهان 202:2.
3- (3) المهذب البارع 195:5.
4- (4) مسالک الافهام 164:15.
5- (5) جواهرالکلام 184:42.
6- (6) تحریر الوسیلة 523:2؛ مسأله 5.
7- (7) تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 172.
8- (8) جامع المدارک 236:7.
9- (9) سوره بقره: 178:2.
10- (10) سوره اسراء 33:17.

(بنی اسرائیل در تورات) قانون قصاص را مقرّر داشتیم که اگر کسی عمداً بیگناهی را به قتل برساند، اولیای مقتول میتوانند او را قصاص نمایند، هم چنین در مقابل بریدن بینی جایز است بینی جانی بریده شود و در مقابل بریدن گوش، بریدن گوش جانی جایز است(1)

ب: روایات مستفیضه از جمله در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سرزمین منی خطبه خوانده و در آن فرموده است: مسلمانان برادر یکدیگرند باید جان های آنها محفوظ بماند. «اَلمُسلِموُنَ اخوَةٌ تَتَکافَأُ دِمَاءُهُم...».(2)در روایت صحیح دیگری امام صادق علیه السلام فرموده است: اگر کسی مؤمنی را به قتل برساند، قصاص میشود.

«مَن قَتَلَ مُؤمِنَاً مُتَعَمِّدَاً قَیِدَ مِنهُ».(3)هم چنین امام باقر علیه السلام فرموده است: قتل خطایی مانند عمد نیست، اگر کسی دیگری را عمداً به قتل رساند، باید کشته شود.

«لَیسَ الخَطَأُ مِثلُ العَمدِ، العَمدُ فِیهِ القَتلُ».(4)ودیگر روایاتی که از جهت سند مرسل(5) میباشند و ضعف سند آنها به دلیل اینکه فقها بر طبق آن فتوا داده اند جبران میشود.

به هر صورت اطلاق و عموم در آیات و روایاتی که ذکر شد مرتکب قتل کودک را نیز شامل میشود. محقق اردبیلی در این باره مینویسد: «دلیل جواز قصاص شخص بالغ به جهت قتل غیر بالغ، عموم آیات و روایات و نیز اجماع فقها است بر این که قاتل را در مقابل قتل مقتول، باید قصاص نمود و هیچ دلیل صریح و روشنی از عقل یا نقل بر این که قاتل کودک از این حکم خارج شده وجود ندارد.(6) قریب به این مضمون را آیت الله فاضل لنکرانی در توضیح یکی از روایاتی که مستند این حکم میباشد، آورده است.(7)

ص:360


1- (1) سوره مائده 45:5.
2- (2) وسائل الشیعة 75:29 باب 31، از ابواب القصاص فی النفس، ح 1 و 2.
3- (3) همان، باب 19، از ابواب القصاص فی النفس، ح 3.
4- (4) همان، ح 4.
5- (5) همان، ح 2 و 3.
6- (6) مجمع الفائدة و البرهان 10:14.
7- (7) تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 172.

3- عدم قصاص بالغ به جهت قتل کودک

در برابر دیدگاه مشهور، بعضی از فقیهان گذشته، مانند ابوالصلاح حلبی(1) و از اعلام معاصر آیت الله سید ابوالقاسم خویی(2) و بعضی از شاگردان وی(3) معتقدند در مقابل قتل کودک، بالغ قصاص نمیشود و فقط باید دیه پرداخت نماید.

دلیل اصلی این دیدگاه، روایت صحیح ابوبصیر است، وی میگوید: امام باقر علیه السلام درضمن حدیثی فرموده است: حکم قصاص برای کسی که قصاص نمیشود، نیست. «فَلاقَوَدَلِمَن لَا یُقَادُ مِنهُ».(4)در این روایت امام علیه السلام علت اینکه قاتل شخص مجنون قصاص نمیشود را عدم قصاص مجنون اعلام فرموده است. طرفداران این دیدگاه معتقدند این علت منصوص در هر کجا باشد، حکم نیز به دنبال آن خواهد آمد. به عبارت دیگر فرموده امام علیه السلام

«فَلاقَوَد لِمَن لا یقَادُ مِنهُ»تطبیق یک قاعده و کبرای کلی بر فرد خاص میباشد، بنابراین در مورد قاتل شخص غیر بالغ نیز میتوان گفت، چون غیر بالغ در صورت ارتکاب قتل قصاص نمیشود، حق قصاص برای او نیست، در نتیجه قاتل کودک فقط به پرداخت دیه الزام میشود.(5)

آن چه در این روایت مورد توجّه قرار گرفته است، تفاوت قاتل و مقتول از نظر موقعیت فردی و اجتماعی است، در این مجازات همان گونه که از مفهوم قصاص استفاده میشود، جرم و مجازات باید کاملاً با هم برابر باشند. اگر کسی مسئول جرایم ارتکابی خود نیست و نمیتوان او را مجازات کرد، بیگمان جان او برابر با جان یک انسان مسئول نیست و قصاص نفس به دلیل عدم تساوی در این گونه موارد ثابت نیست و به تعبیر فقهی این روایت عموم و اطلاقات ادلّه حکم قصاص را تخصیص میزند.

ص:361


1- (1) الکافی فی الفقه: 384؛ اصباح الشیعة: 492.
2- (2) موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 85:42.
3- (3) آیت الله شیخ جواد تبریزی، کتاب القصاص: 159-158.
4- (4) وسائل الشیعة 71:29 باب 28 من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
5- (5) موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 86:42؛ مسالک الافهام 165:15.

لیکن در برابر میتوان گفت که استدلال به این روایت بر اثبات مدّعا در صورتی صحیح است که بپذیریم لفظ «مَن» در کلام امام علیه السلام «فلا قود لمن لا یقاد منه» اطلاق دارد و شامل هر کسی که قصاص نمیشود، میگردد تا کودک نیز در این حکم کلی وارد شود، در صورتی که این چنین نیست، زیرا این جمله جزای شرطی است که مجنون در آن مفروض است و احتمال این که حکم در آن اختصاص به مجنون داشته باشد، وجود دارد و با این احتمال اطلاق از بین میرود و نمیتواند کودک را شامل باشد.

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره در این باره مینویسد: «استفاده حکم کلّی از روایت در صورتی صحیح است که آن را به منزله علت تامّه بدانیم، ولی اگر به عنوان جزای شرط مفروض باشد، چنان که روایت مورد بحث این گونه میباشد، نمیتوان علّت را از آن استفاده کرد و تعمیم داد. البته به این معنی که روایت مشعر و مؤید حکم است، قابل انکار نیست.(1) ناگفته نماند که از این استدلال جواب های دیگری نیز داده شد که ذکر آنها در مجال این نوشتار نیست.(2)

به هر صورت در مسأله مورد بحث همان گونه که گذشت، حکم به قصاص توجیه فقهی دارد و مشهور فقها به آن فتوا داده اند، حکم به عدم قصاص نیز توجیه فقهی دارد و به آن فتوا داده شده است، ولی به نظر میرسد با توجه به فلسفه قصاص، باید آن نظری که بیش تر تأمین کننده مصالح اجتماعی است، مورد عمل قرار گیرد و این خود نیاز به مطالعه و بررسی همه جانبه دارد.

4- قصاص قاتل کودک از دیدگاه قانون مجازات اسلامی

ظاهراً بر اساس رعایت مصالح اجتماعی و جلوگیری از کشتن کودکان در جامعه است که قانونگذاردر جمهوری اسلامی نظر مشهور فقهای امامیه را پذیرفته است. بر این اساس ماده 223 قانون مجازات اسلامی مقرّر میدارد: «هرگاه بالغ، نابالغی را بکُشد قصاص میشود».

ص:362


1- (1) تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 173.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 40:8 الی 42.

5- وجوب کفّاره در قتل کودک

به اتّفاق فقها اگر کسی مسلمانی را از روی عمد به قتل برساند، بر قاتل علاوه بر پرداخت دیه در صورتی که اولیای مقتول به گرفتن دیه به جای قصاص رضایت دهند، کفّاره جمع نیز واجب میشود، یعنی باید یک بنده را آزاد نماید و دو ماه پی در پی روزه بگیرد و شصت مسکین را غذا بدهد. هم چنین در قتل خطایی کفاره مرتّبه (به ترتیب) واجب میگردد، یعنی اگر میتواند باید یک بنده آزاد نماید و اگر توانایی بر انجام آن نیست، شصت روز پی در پی روزه بگیرند و اگر توانایی ندارند، شصت مسکین را طعام دهد. در این حکم بین کودک و بالغ تفاوتی نیست حتی در قتل جنین که روح در آن دمیده شده باشد، این حکم ثابت است و بسیاری از فقهای گذشته(1) و معاصرین(2) به آن تصریح نموده اند.

بعضی در این باره ادّعای لاخلاف و اجماع محصّل و منقول(3) نیز نموده اند. لیکن مستند آن عموم و اطلاق ادلّه میباشد، مانند آن که در روایت صحیح راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا برای کسی که مسلمانی را عمداً به قتل میرساند توبه میباشد؟ فرمود: اگر قاتل، مسلمان را به جهت ایمانش به قتل رساند راهی برای توبه نیست و اگر به خاطر این که در حال غضب بوده یا به جهت امری از امور دنیا او را به قتل رساند، توبه او به این است که قصاص شود؛ او باید به نزد اولیای مقتول رود و به قتل اقرار نماید. پس اگر نسبت به قصاص عفو نمودند و به گرفتن دیه راضی شدند، علاوه بر پرداخت دیه واجب، یک بنده آزاد نماید و دو ماه پی در پی روزه بگیرد و شصت مسکین را طعام دهد، علاوه بر آن به درگاه پروردگار توبه نماید. «فَقَالَ... اعطاهُم الدِّیَةَ وَ اعتَقَ نَسَمَةً و صَامَ شَهرَینِ مُتَتَابِعَینِ و اطعَمَ سِتِّینَ مِسکِینَاً تَوبَةً الَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ»(4).

ص:363


1- (1) المبسوط 278:5؛ شرایع الاسلام 287:4؛ مسالک الافهام 503:15؛ غایة المرام 482:4.
2- (2) جامع المدارک 294:6-293؛ مهذب الاحکام 362:29؛ تحریر الوسیلة 606:2، مسأله 4؛ تفصیل الشریعة کتاب الدیات: 341؛ موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 249:42.
3- (3) جواهرالکلام 407:43.
4- (4) الکافی 276:7، ح 2؛ وسائل الشیعة 30:29، باب 9 من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.

در روایت صحیح دیگری فرموده است: قاتل باید از این عمل پشیمان و نادم باشد و تصمیم جدّی داشته باشد بعد از آن، آن را تکرار ننماید و تا آخر عمر به درگاه خداوند متعال استغفار نماید.

«و َیعزِمَ عَلی تَرکِ العَودِ وَ یَستَغفِرَ اللهَ عَزَّوَجَل ابَدَاً مَابَقَی».(1)و در مورد قتل خطایی در قرآن میخوانیم: برای هیچ فرد با ایمانی مجاز نیست فرد با ایمانی را به قتل برساند، مگر این که این کار از روی خطا و اشتباه از او سر زند وهرگاه کسی فرد با ایمانی را از روی خطا به قتل برساند، باید یک برده آزاد کند و دیه را به کسان مقتول بپردازد، مگر این که آنها دیه را ببخشند.

(فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ)2 . البته در این آیه حکم کفاره و مصادیق مرتّبه قتل خطایی به طور کامل ذکر نشده است، ولی در روایاتی که در تفسیر آیه وارد شده بیان گردیده است.(2)

به هر صورت اطلاق این آیه و روایاتی که ذکر شد و دیگر روایات به طور قطع شامل کودک ممیّز میگردد، زیرا عنوان قتل مسلمان نسبت به وی صادق است. هم چنین قتل کودک غیر ممیّز و نیز جنین در صورتی که روح در آن دمیده شده باشد را نیز شامل میشود. صاحب جواهر در این باره مینویسد: «اگر در جنین روح دمیده شده باشد، در قتل او کفّاره واجب میشود، زیرا عنوان قتل بر او صادق است».(3) قریب به همین مضمون را برخی دیگر از فقها(4) از جمله آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره(5) بیان فرموده است.

6- جنایت بر اعضای کودک

به اتّفاق فقها اگر فرد بالغِ عاقل، دیگری را از روی عمد مجروح سازد یا اعضا و جوارح وی را قطع نماید، با وجود شرایط مقرّر در فقه، قصاص میشود. اعم از این که عضو قطع شده از اعضای مشهور باشد، مانند دست، پا، بینی یا غیر مشهور مانند جراحت بر

ص:364


1- (1) تهذیب الاحکام 322:8، ح 12؛ وسائل الشیعة 398:22، باب 28 من ابواب الایلاء و الکفارات، ح 2.
2- (3) تهذیب الاحکام 322:8، ح 12.
3- (4) جواهر الکلام 408:43.
4- (5) المختصر النافع: 476؛ کشف الرموز 681:2 و 682؛ التنقیح الرائع 529:4؛ مهذب الاحکام 361:29.
5- (6) تفصیل الشریعة کتاب الدیات: 341.

شکم و پشت و از این قبیل و اعم از این که مجنی علیه بالغ باشد یا غیر بالغ و خواه غیر بالغ ممیّز باشد یا غیر ممیّز.

شیخ طوسی در این باره چنین نگاشته است: «اگر کسی عضوی از اعضای انسانی را قطع نماید، اگر مجنی علیه بخواهد، قصاص میشود، هم چنین اگر او را مجروح نماید».(1) صاحب جواهر نیز فرموده است: «در اصل قصاص تردیدی وجود ندارد، بلکه اجماع محصّل و منقول بر آن قائم است، افزون بر این که عموم آیات قرآن(2) و روایات متواتر(3) برآن دلالت دارد.(4)

به عبارت دیگر هر فعلی که انجام آن شرعاً حرام است، اگر عمداً صورت پذیرد و سبب قطع عضوی از اعضای دیگری یا جراحت بر وی شود، جنایت مادون نفس (جنایت بر اعضا) محسوب میشود و موجب قصاص میگردد، ولی اگر جنایت بر اعضا به عنوان شبه عمد یا خطای محض صورت پذیرد، مرتکب یا بستگان او فقط به پرداخت دیه محکوم میشوند و موجب قصاص نمیباشد. فقها مسائل جنایت بر اعضای کودک را در لابلای مباحث کیفری مربوط به بزرگسالان کم و بیش بیان نموده اند. در ذیل دو مورد به عنوان نمونه ذکر میشود.

7- جنایت بر دندان کودک

دندان ها با رعایت برابری از لحاظ محل، مورد قصاص قرار میگیرند، دندانی را که در فکّ بالا است، در برابر دندان فکّ پائینی و برعکس قصاص نمیشود. هم چنین دندان سمت راست در برابر چپ و برعکس قصاص نمیگردد و نیز دندان آسیا را در برابر نیش نمیکشند. هم چنین دندان اصلی در برابر زاید و زاید در برابر اصلی قطع نمیشود. با ملاحظه آن چه ذکر شد اگر کسی دندان شیری(5) کودک را قطع

ص:365


1- (1) النهایة: 772.
2- (2) سوره بقره 178:2 و 194؛ سوره مائده 45:5.
3- (3) وسائل الشیعة 174:29 الی 177 باب 12 و 13 من ابواب قصاص الطرف.
4- (4) جواهر الکلام 343:42.
5- (5) مقصود از دندان شیری دندانی است که در دهان کودک بعد از حدود یک سالگی میروید و بعد از چند سال ساقط میشود و سپس دندان اصلی به جای آن در میآید.

نماید، به اتفاق فقها در زمان وقوع جرم، جانی قصاص نمیشود و هم چنین به پرداخت دیه محکوم نمیگردد، بلکه باید صبر کرد که آیا دندان اصلی به جای دندان شیری میروید یا خیر؟

بنابراین در این مسأله چند صورت وجود دارد:

فرض اول: این که دندان اصلی بدون تغییر و نقصان بروید. در حکم این فرض سه نظر مطرح شده است:

نظر اول: مشهور فقها این است که جانی به قصاص و دیه محکوم نمیشود.(1) بلکه باید ارش(2) بپردازد. دلیل آن این است که در بعضی از روایات(3) علّت قصاص را نقصان ایجاد شده بر مجنبی علیه بیان کرده اند و در این مورد بعد از رویش دندان، نقصانی وجود ندارد و نیز بر عدم قصاص ادّعای اجماع و لاخلاف(4) شده است. هم چنین روایت مرسله ای وجود دارد که بزرگان محدّث شیعه (شیخ طوسی، شیخ صدوق و شیخ کلینی) آن را از امام باقر یا صادق علیهما السلام نقل نموده اند که فرموده است: اگر مردی بر دندان شیری کودکی ضربه وارد سازد تا قطع شود و سپس بروید قصاص نمیشود، بلکه باید ارش بپردازد. «قال: لَیسَ عَلیهِ قِصَاصٌ و عَلَیه الأرشُ».(5)

ص:366


1- (1) المقنعة: 757؛ النهایة: 768؛ شرایع الاسلام 237:4؛ غایة المراد 378:4؛ جواهر الکلام 389:42.
2- (2) مقصود از ارش در احکام کیفری اسلام دیه غیر مقدّر میباشد.توضیح این که: در شریعت اسلام دو نوع دیه وجود دارد: 1. دیه مقدّر که مقدار آن از طرف شارع تعیین شده و کم و زیاد نمیشود، مثل دیه قطع دست که نصف دیه یک انسان کامل است. 2. دیه غیر مقدّر یا ارش، مرحوم آیت الله خویی در این باره مینویسد: هر جنایتی که دیه مقدر و معینی برای آن شرعاً در نظر گرفته نشده جانی باید ارش بپردازد، اگر عمدی یا شبه عمد باشد، اما اگر خطای محض باشد عاقله جانی باید ارش بپردازند و تعیین ارش بعد از مراجعه و کسب نظر عدول مؤمنان (ظاهراً منظور خبره عادل و کارشناس میباشد) به نظر حاکم است.مبانی تکملة المنهاج 212:2. قریب به این مضامین در کلمات دیگر فقها نیز دیده میشود. شرایع الاسلام 279:4؛ قواعد الاحکام 691:3؛ غایة المراد 381:4-380؛ جواهر الکلام 352:42.
3- (3) وسائل الشیعة 185:29 باب 23 من ابواب قصاص الطرف، ح 1.
4- (4) الخلاف 244:5، مسأله 39؛ سرائر 386:3؛ جواهرالکلام 389:42.
5- (5) وسائل الشیعة 337:29 باب 33 من ابواب دیات الاعضاء، ح 1.

نظر دوم: در این دیدگاه از مرحوم آیت الله خوئی

(1) از اعلام معاصر و بعضی از شاگردان(2) وی میباشد، که جانی به پرداخت دیه محکوم میگردد. ایشان بر استدلال به روایتی که ذکر شد ایراد نموده که مقصود از ارش در آن دیه میباشد و از نظر سند نیز ضعیف است، بنابراین به مقتضای اطلاق ادلّه باید دیه پرداخت شود.(3)

لیکن این ایراد وارد نیست، زیرا اگرچه دربعضی از موارد خاص ارش بر دیه اطلاق شده است، ولی در اغلب موارد در مقابل دیه قرار میگیرد و حمل ارش بر دیه در این روایت بعید به نظر میرسد، به ویژه این که در ادامه حدیث، راوی از امام علیه السلام سؤال میکند مقدار ارش در دندان کودک و شکستن دست چه اندازه میباشد؟ حضرت فرمود: مبلغ و اندازه معلومی در این باره روایت نشده است،(4) این در حالی است که در روایات بسیاری مقدار دیه اعضا تعیین گردیده است و ایراد وی از جهت ضعف سند نیز وارد نمیباشد، زیرا در سند آن بعضی از بزرگان روات شیعه، مانند ابن ابی عمیر واقع شده است و نامبرده از کسانی است که اجماع متقدمین اصحاب بر این قرار گرفته، آن چه را ایشان صحیح بداند صحیح است.(5) بنابراین مرسله بودن روایت ایجاد مشکل نمیکند.

نظر سوم: معتقد است دیه قطع دندان کودک یک شتر است، اعم از این که بعداً بروید یا نروید. شیخ طوسی در مبسوط(6) و برخی دیگر از فقهای گذشته(7) این نظریه را پذیرفته اند. دلیل آن بعضی از روایات است، مانند آن که امام صادق علیه السلام میفرماید امیرالمؤمنین علیه السلام قضاوت نمود: دیه دندان شیری کودک یک شتر میباشد. «اَنَّامِیرَالمُؤمِنِینَعلیه السلام قَضَی فِی السِّنِ الصَّبِیِّ إذَا لَم یَثَّغِر بِبَعِیرٍ»(8)البته این روایت از جهت سند ضعیف است.(9)

ص:367


1- (1) منهاج الصالحین، با فتاوی آیت الله وحید خراسانی 543:3.
2- (2) آیت الله میرزا جواد تبریزی کتاب القصاص: 312؛ شیخ فیاض منهاج الصالحین 379:3.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 209:42-208.
4- (4) الکافی 321:7؛ تهذیب الاحکام 260:10، ح 59.
5- (5) ممن اجمعت العصابة علی تصحیح ما صحّ عنه.
6- (6) المبسوط 158:5.
7- (7) ابن حمزه، الوسیلة: 448؛ الکافی فی الفقه: 398؛ اصباح الشیعة: 505؛ مختلف الشیعة 377:9.
8- (8) وسائل الشیعة 338:29 باب 33 من ابواب دیات الاعضاء، ح 3.
9- (9) خلاصة الاقوال: 339، شماره 1340.

باید یادآور شد در فرضی که ذکر شد اگر کودکی که دندان شیری او قطع شده قبل از آن که زمان رویش دندان اصلی وی فرا رسد بمیرد، وارث میتوانند از جانی مطالبه ارش نمایند. بعضی از فقیهان(1) به این مسأله تصریح نموده و دلیل آن را عموم و اطلاق ادلّه و اصل دانسته اند. و برخی دیگر فرموده است: در این صورت جانی محکوم به پرداخت دیه میشود.(2)

فرض دوم: آن که دندان کودک به نحو ناقص بروید، مثل این که کوچک تر از دیگر دندان ها باشد و یا تغییر رنگ دهد و مانند آن، در این حالت به پرداخت دو خسارت محکوم میگردد:

اوّل خسارت دندان شیری که آن را قطع نموده است و دوّم خسارت دندانی که ناقص روییده است.(3)

فرض سوم: این که دندان قطع شده نروید، در این حالت، این سوال مطرح است که آیا جانی محکوم به قصاص میگردد یا خیر؟ در این باره دو نظر مطرح گردیده است.

1 - مشهور فقها(4) قائل به قصاص میباشند، آنان دلیل این دیدگاه را اطلاق ادله مانند آیه شریفه قرآن که میفرماید: «دندان در مقابل دندان» (السِّنَّ بِالسِّنِّ)5 دانسته اند.

2 - نظر دوم از مرحوم آیت الله خوئی قدس سره است. وی معتقد است به مقتضای روایت صحیح ابی بصیر که میفرماید: قصاص برای کسی که قصاص نمیشود، نیست. «فَلا قَوَدَ لِمَن لا یُقَادُ مِنهُ»(5). درفرض مزبور جانی به پرداخت دیه محکوم میشود، زیرا کودک در ارتکاب جنایت قصاص نمیگردد.(6) در بحث از قصاص نفس به ادلّه این نظر جواب داده شد.

ص:368


1- (1) الخلاف 246:5؛ شرائع الاسلام 238:4؛ قواعد الاحکام 642:3؛ الروضة البهیة 88:10؛ التنقیح الرائع 459:4؛ مهذب الاحکام 31:29.
2- (2) کشف اللثام 220:11؛ المهذب 484:2-483.
3- (3) قواعد الاحکام 642:3؛ کشف اللثام 220:11؛ جواهر الکلام 393:42.
4- (4) المبسوط 110:5؛ شرائع الاسلام 338:4؛ تحریر الاحکام الشرعیة 516:5؛ التنقیح الرائع 456:4؛ تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 408-407.
5- (6) وسائل الشیعة 71:29 باب 28 من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
6- (7) موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 210:42-209.

فرض چهارم: این که کودکی دندان کودک دیگری را قطع نماید. در این فرض در تمام حالات حکم به پرداخت دیه میشود؛ زیرا در قصاص بلوغ و عقل شرط است. بنابراین کودک محکوم به قصاص نمیشود.(1)

8- جنایت بر آلت تناسلی کودک

به اتفاق فقها، حکم قصاص در آلت تناسلی مرد ثابت است(2). بعضی در این باره ادّعای اجماع(3) نموده اند که در این جهت بین کودک و بالغ تفاوتی نیست. امام خمینی قدس سره در این باره مینویسد: «قصاص در آلت تناسلی مرد ثابت است و در این حکم بین کودک، هر چند شیرخوار باشد با افراد بزرگسال تفاوتی نیست.(4) دلیل آن عموم و اطلاقات ادلّه قصاص(5) میباشد.

قصاص در جنایت بر عضو تناسلی زن نیز ثابت است و در این باره بین دختر خردسال با زن بزرگسال فرقی نیست شرح این مسأله نیز در فقه بیان گردیده است.(6)

ص:369


1- (1) ر. ک: مسالک الافهام 291:15.
2- (2) المبسوط 105:5؛ المهذب 280:2؛ شرائع الاسلام 236:4؛ ریاض المسائل 303:16.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیة 512:5؛ کشف اللثام 226:11؛ جواهر الکلام 375:42.
4- (4) تحریر الوسیلة 582:2؛ تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 416.
5- (5) سوره مائده 45:5؛ سوره بقره 194:2؛ سوره نحل 116:16؛ وسائل الشیعة 176:29 باب 13 من ابواب قصاص الطرف، ح 5 و 3 و 1.
6- (6) قواعد الاحکام 644:3؛ جواهر الکلام 378:42-377؛ مسالک الافهام 284:15؛ مجمع الفائدة و البرهان 107:14؛ ارشاد الاذهان 208:2.

گفتار دوم: رعایت حق کودک در اخذ دیه و عفو از قصاص نسبت به وی

1- ولایت در قصاص و اخذ دیه

به اتفاق فقها در مواردی که جنایت عمد بر کودک موجب قصاص شود یا جنایت بر اعضا و جوارح وی به عنوان خطای محض یا شبه عمد موجب دیه گردد، هم چنین در مواردی که جنایت عمدی به دلیل فقد بعضی از شرایط موجب دیه شود و یا به هر دلیل جنایت بر کودک موجب دیه گردد، در تمام موارد ولی شرعی کودک (پدر، جدّ پدری، حاکم شرع) در قصاص یا گرفتن دیه و لایت دارد، اعم از این که دیه توسط جانی پرداخت شود و یا عاقله وی. البته باید مالی که به عنوان دیه اخذ میشود برای کودک تا زمان بلوغ او نگهداری شود، این مسأله مورد توافق فقها(1) است و اختلافی در آن دیده نشده است.

آیت الله خوئی در این باره مینویسد: «به اقتضای مصلحت، ولی کودک میتواند از قاتل دیه بگیرد یا با گرفتن چیزی با وی مصالحه نماید، زیرا ولایت ولی در این موارد ثابت است».(2)

ادلّه ولایت ولی در اخذ دیه و قصاص

الف: عموم و اطلاقاتی که دلالت بر ولایت ولی، بر مال کودک دارد.(3)

ب: گرفتن دیه یا قصاص حق کودک است و با فرض این که محجور است و توانایی استیفای حق خود را ندارد، ولی او، باید حق وی را استیفا نماید.(4)

ص:370


1- (1) المبسوط 185:3-184؛ قواعد الاحکام 204:2؛ جامع المقاصد 124:6؛ مسالک الافهام 165:4؛ جواهرالکلام 190:38 و 57:43؛ کشف اللثام 249:11.
2- (2) موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 163:42.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 164:2.
4- (4) ر. ک: تذکرة الفقهاء 257:14؛ المناهل: 110.

ج: اطلاق بعضی از روایات به طور خاص، مانند این که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل میکند که در ضمن حدیث صحیح در ارتباط با ولایت در قبول هبه (بخشش) از طرف کودک خردسال فرموده است: پدر کودک متولّی امور وی میباشد. «لِأَن وَالِدَهُ هُوَ الَّذِی یَلِی امرَهُ»(1)و روایات دیگر(2). به هر حال امر کودک در کلام امام علیه السلام مطلق است و شامل مال، نفس و حق میباشد.

2- عفو ولی از قصاص

اختلافی در بین فقیهان دیده نشده و بعضی هم ادّعای اجماع نموده اند(3) که در قصاص اعضا (طرف) کودک نمیتواند جانی را مورد عفو قرار دهد(4) ، زیرا کودک و مجنون مسلوب العبارة میباشند و اهل عفو نیستند، بنابراین نمیتوانند در این خصوص تصمیم بگیرند.(5) به بیان دیگر نمیتوانند در مورد اموال و دیگر حقوق خود دخالت داشته باشند

هم چنین ولی کودک نمیتواند بدون گرفتن مال و برخلاف مصلحت کودک، جانی را مورد عفو قرار دهد. اما جایز است با رعایت مصلحت و غبطه نسبت به کودک، و گرفتن مال ازجانی، او را عفو نماید.(6)

علامه در قواعد مینویسد: «برای ولی کودک جایز نیست جانی را بدون گرفتن مال، عفو نماید. ولی میتواند در مقابل مالی که از او به نفع کودک میگیرد و با رعایت مصلحت، عفو نماید.(7) ادلّه ای که در مورد ولایت ولی در اخذ دیه(8) ذکر شد هم چنین ادلّه ولایت وی بر اموال کودک(9) در این مسأله نیز، دلیل قرار میگیرد.

ص:371


1- (1) وسائل الشیعة 179:19 باب 4 من ابواب کتاب الوقوف و الصدقات، ح 1.
2- (2) همان: ح 5 و ج 263:17 باب 78 من ابواب مایکتسب به، ح 1 و 2.
3- (3) مفتاح الکرامة (ط ق) 203:11.
4- (4) قواعد الاحکام 648:3؛ مسالک الافهام 245:15.
5- (5) کشف اللثام 235:11.
6- (6) ر. ک: ایضاح الفوائد 653:4؛ السرائر 213:2؛ ارشاد الاذهان 212:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 139:14.
7- (7) قواعد الاحکام 648:3.
8- (8) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 164:2؛ تذکرة الفقهاء 257:14؛ المناهل: 110.
9- (9) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 534:1؛ و ج 161:2 به بعد.

3- دیه کودک در حین آموزش مهارت ها و فنون مختلف

به تناسب بحث از مسائل دیه کودک در کتب فقهی این مسأله مطرح شده است که اگر پدری کودک خود را برای آموزش به مربّی شنا تحویل دهد و بر اثر تفریط و سهل انگاری او، کودک غرق شود ضامن است، و باید دیه وی را بپردازد.(1) بی تردیدً این حکم اختصاص به شنا ندارد و آموزش دیگر فنون اعم از ورزشی و رزمی که در زمان ما رایج است را نیز شامل میگردد، از این رو افرادی که در این خصوص تفریط نموده اند به پرداخت دیه محکوم میگردند.

توضیح این که آموزش دادن شنا یا هر مهارت و فن دیگری به کودک گاه با اذن ولی شرعی صورت میپذیرد و گاهی بدون اذن وی و در هر دو صورت گاهی مربّی در انجام وظیفه کوتاهی و بیاحتیاطی میکند (تفریط) و کودک تلف میشود و گاهی حتّی با رعایت احتیاط نیز ممکن است کودک از بین برود، ضمان مربّی در دو مورد قطعی است:

نخست جایی که آموزش به کودک بدون اذن ولی انجام شود. و دوم این که مربّی در انجام وظیفه کوتاهی کرده و مقصّر باشد.

دلیل وجوب پرداخت دیه در دو فرض مزبور این است که مربّی سبب تلف شدن کودک است، افزون بر این بر او واجب بوده در حفظ کودک بکوشد و به این وظیفه عمل ننموده و چون فعل او خطای محض نیست، بنابراین دیه از مال اوست و بر عاقله وی واجب نیست و اما در صورتی که ولی، کودک را به مربی شنا یا هر مهارت دیگری تحویل دهد و انجام آن به مصلحت کودک باشد و مربّی و معلّم در وظیفه خود کوتاهی ننماید، آیا اگر کودک تلف شد مربّی ضامن است یا خیر؟ در این باره دو دیدگاه مطرح شده است:

الف: از ظاهر کلام برخی از فقها(2) استفاده میشود در فرض مزبور مربّی یا آموزش گر ضامن نیست، زیرا فرض بر این است آموزش شنا یا هر صنعت دیگر به

ص:372


1- (1) شرایع الاسلام 254:4؛ المبسوط 197:5-196؛ قواعد الاحکام 653:3؛ ارشاد الاذهان 226:2؛ ایضاح الفوائد 661:4؛ اللمعة الدمشقیه: 181.
2- (2) شرایع الاسلام 254:4؛ المهذب 494:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 258:14؛ مسالک الافهام 364:15.

مصلحت کودک است و مربّی نیز کوتاهی ننموده است، بنابراین نسبت به ضامن بودن مربّی، اصل برائت جاری است.

ب: از عبارات برخی دیگر از فقها(1) استفاده میشود که در این فرض مربّی ضامن است، زیرا وی سبب تلف میباشد، به علاوه فحوای روایاتی که در مورد ضمانت پزشک هرچند حاذق و متخصّص باشد وارد شده است، حکم مسأله مورد بحث را شامل میشود. مانند آن که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: کسی که طبابت مینماید بایدقبل از مداوا از مریض یا ولی او برائت جوید، به این معنی که اگر طبابت او موجب ضرر و زیان شد بریء الذّمه باشد در غیر این صورت ضامن است، «مَن تَطَبَّبَ... فَلیاخُذِ البَرَاءَةِ مِن وَلِیِّهِ وَ الاّ فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ»(2). به حکم این روایت اگر مریض پزشک را در صورت بروز زیان بریء الذّمه ننماید ضامن است، هرچند متخصص و حاذق باشد و در انجام وظیفه کوتاهی ننموده باشد. در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: هر کس اجیر شود تا در مقابل گرفتن مزد، کاری را به طور شایسته انجام دهد و کار وی موجب ضرر شود ضامن است. «کُلُّاَجیرٍ یُعطَی الاجرَةَ عَلی ان یٌصلِحَ فَیُفسِدُ فَهُوَ ضَامِنٌ»(3). فحوای هر دو روایت مسأله مورد بحث را نیز شامل میگردد. لیکن به نظر میرسد در فرض مزبور ضمان دائرمدار بیاحتیاطی و کوتاهی مربّی و صنعت گر است و در صورتی که وی با رعایت جانب احتیاط به وظیفه خود عمل نموده حکم به ضمان مشکل است. روایاتی که حکم به ضمان دارد نیز باید بر همین مورد حمل شود.

4- رعایت حق کودک با داشتن حق قصاص

در کتب فقهی این مسأله مطرح گردیده است که اگر ولی دم و وارث مقتول، صغیر باشد و حق قصاص برای وی باشد، مثل این که مادر کودک کُشته

ص:373


1- (1) اللمعة الدمشقیه: 181؛ غایة المراد 465:4؛ الروضة البهیة 149:10؛ جواهر الکلام 106:43؛ موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 301:42؛ مهذّب الاحکام 146:29.
2- (2) وسائل الشیعة 260:29، باب 24 من ابواب موجبات الضمان، ح 1.
3- (3) الکافی 241:5؛ وسائل الشیعة 141:19، باب 29 من ابواب الاجارة، ح 1.

شود و دارای پدر و جدّ پدری باشد و در صورتی که آنها نباشند حاکم شرع ولی او باشد و یا اولیای دم همگی صغیر باشند، مانند آن که مقتول مادر چند کودک خردسال باشد. در این گونه موارد آیا ولی کودک میتواند با رعایت مقرّرات شرعی قاتل را قصاص نماید، یا این که لازم است به جهت رعایت حق کودک یا کودکان قاتل حبس گردد تا بعد از بلوغ خود تصمیم بگیرند. در این مورد دو نظر مطرح گردیده است.

نظر اول: برخی معتقدند در فرض مزبور ولی کودک نمیتواند درخواست قصاص کند، شیخ طوسی در این باره مینویسد: «اگر ولی دم صغیر یا مجنون باشد مثل این که مقتول مادر کودک باشد، کسی نمیتواند درخواست قصاص نسبت به قاتل بنماید، بلکه باید صبر نمود تا کودک بالغ گردد و او خود تصمیم بگیرد، اعم از این که قصاص نسبت به اعضا باشد و یا قصاص نفس.(1) برخی دیگر از فقها گذشته(2) و معاصرین(3) نیز این نظر را پذیرفته اند.

1. ادلّه نظر اول

الف: اجماع(4)

ب: حق قصاص از آنِ صغیر است و او اهلیّت استیفای این حق را ندارد و معلوم نیست بعد از بلوغ چگونه تصمیم خواهد گرفت، بنابراین باید استیفای این حق به تأخیر بیفتد تا کودک بالغ شود.(5)

ج: از ظاهر ادلّه استفاده میشود حق قصاص. فقط برای ولی دم ثابت است و فرض بر این است که وی صغیر میباشد و از طرفی ولایت پدر و جدّ پدری بر صغیر در استیفای حق قصاص برای وی ثابت نیست، زیرا اطلاق یا عمومی که دلالت بر ثبوت ولایت آنان

ص:374


1- (1) الخلاف 180:5-179؛ المبسوط 63:5.
2- (2) الجامع للشرایع: 575؛ اللمعة الدمشقیه: 179.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 163:42؛ مرحوم شیخ جواد تبریزی کتاب القصاص: 257.
4- (4) الخلاف و المبسوط: همان.
5- (5) مسالک الافهام 239:15؛ الروضة البهیة 96:10.

حتّی در مورد قصاص داشته باشد وجود ندارد، بنابراین واجب است قصاص تا زمان بلوغ صغیر به تأخیر افتد.(1)

د: غرض در تشریع حکم قصاص تشفّی قلب اولیای دم است(2) و با عجله در اجرای قصاص قبل از بلوغ کودک این غرض تحقق نمییابد.

ه -: در روایت معتبر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرموده است: کودکانی که پدرانشان کشته شده، باید منتظر بمانند تا به حدّ بلوغ برسند، آنگاه مخیّرند قاتل را قصاص نمایند یا عفو کنند و یا با گرفتن دیه مصالحه نمایند.(3)

لیکن تمام ادلّه مذکور مورد خدشه و ایراد قرار گرفته و از آنها جواب داده شده است.(4)

نظر دوم: این دیدگاه قویتر مینماید و بسیاری از بزرگان فقها(5) آن راپذیرفته اند، این است که در فرض مزبور برای ولی صغیر جایز است قاتل را، درصورتی که مصلحت صغیر اقتضا داشته باشد، قصاص نماید یا در مقابل گرفتن دیه عفو نماید.

2. ادلّه نظر دوم

الف: روایت مشهور نبوی مبنی بر این که، حاکم ولی کسی است که برای او ولی نباشد. «السُلطانُ وَلِی لِمَن لَا وَلِی لَه»(6). مقصود از سلطان در این روایت امام عادل یا کسی که از طرف او مأذون است، میباشد که در عصر ما فقیه جامع الشرایط و حاکم اسلامی است.(7) بنابراین به مقتضای این روایت حاکم بر کسی که برای او ولی نیست ولایت دارد، و اطلاق آن شامل ولایت بر استیفای حقّ قصاص برای صغیر میگردد، ضعف سند آن نیز با

ص:375


1- (1) الروضة البهیة: همان.
2- (2) تذکرة الفقهاء 24:14 مسأله 269؛ غایة المراد 324:4؛ الروضه البهیة 96:10.
3- (3) وسائل الشیعة 115:29 باب 53 من ابواب القصاص فی النفس، ح 2.
4- (4) جامع المقاصد 187:5؛ موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 111:8.
5- (5) تذکرة الفقهاء 260:14-259؛ قواعد الاحکام 623:3؛ ایضاح الفوائد 623:4؛ مسالک الأفهام 239:15؛ کشف اللثام 151:11.
6- (6) سنن ابی داود 392:2، ح 2083؛ سنن ابن ماجه 434:2، ح 1879.
7- (7) تراث الشیخ الاعظم کتاب النکاح: 148 و کتاب المکاسب 558:3.

عمل اصحاب(1) جبران میگردد، البته این روایت اختصاص به حاکم دارد و پدر و جدّ پدری را شامل نمیشود.

ب: در روایت صحیح که در مسائل ولایت پدر و جدّ پدری بر نکاح صغیر به آن استناد میشود از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: کسی که گره گشای عقد نکاح صغیره میباشد بر امور او ولایت دارد. «اَلَّذِی بِیدِهِ عُقدَةُ النِّکَاحِ هُوَ وَلِیُّ امرِهَا»(2). مقصود از کسی که عقد نکاح صغیر به دست او است پدر و جدّ پدری است

(3) وبه مقتضای این روایت این دو بر امور صغیر دارای ولایت میباشند، این ولایت مطلق است و شامل استیفای قصاص نیز میباشد.

ج: در ضمن روایت صحیح دیگری امام کاظم علیه السلام در پاسخ سؤالی در ارتباط با خرید اموال صغار فرموده است: اگر برای صغار ولی باشد که به انجام امور مربوط به آنان مبادرت ورزد و یا قیّم و ناظر برای آنان تعیین شده باشد تا با رعایت مصلحت به انجام امور آنان بپردازد، خرید مال آنان منعی ندارد. «اِن کانَ لَهُم وَلِیُّ یَقُومُ بِاَمرِهِمِ... لابَأسَ بِذلِک اذَا بَاعَ عَلَیهِمُ القَیِّمُ لَهُمُ النَّاظِرُ لَهُم فِیمَا یُصلِحُهُم...»(4). جمله مذکور در کلام امام علیه السلام مبنی بر انجام امور صغار توسط ولی و ناظر بر ایتام، مطلق است و شامل استیفای حقّ قصاص نیز میباشد.

د: تأخیر در اجرای قصاص چه بسا موجب تفویت و تضییع حق صغیر میگردد، زیرا ممکن است قاتل فرار کند یا قبل از بلوغ کودک، بمیرد در این صورت انجام قصاص امکان پذیر نیست.(5)

ه -: هدف از تشریع حکم قصاص حفظ جان انسان ها است، چنان که خداوند متعال آن را در کلامی موجز بیان نموده و فرموده است: (وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ) بنابراین تأخیردر اجرای آن مخالف با نتیجه ای که از تشریع آن مورد نظر بوده محسوب میگردد.(6)

ص:376


1- (1) کشف اللثام 61:7؛ ریاض المسائل 100:11.
2- (2) وسائل الشیعة 282:20 باب 8 من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 2.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 534:1-541.
4- (4) وسائل الشیعة 362:17 باب 15 من ابواب عقد البیع و شروطه، ح 1.
5- (5) الروضة البهیة 96:10؛ کشف اللثام 151:11؛ مجمع الفائدة و البرهان 413:13.
6- (6) سوره بقره 179:2؛ غایة المراد 382:2.

و: عموم ادلّه ولایت بر صغار که با رعایت مصلحت یا عدم مفسده برای ولی ثابت است، مقتضی این است که در فرض مزبور نیز دارای ولایت باشد،(1) زیرا از آن ادله استفاده میشود ولی قائم مقام مولی علیه میباشد و آن چه برای مولی علیه ثابت است برای او نیز چنین است، بنابراین میتواند به مصلحت مولّی علیه (صغیر) انجام وظیفه نماید و حق او را استیفا نماید.

با تمام آن چه ذکر شد، در عین حال بعضی از بزرگان در حکم مسأله متوقّف شده و با تردید از کنار آن گذشته و به آن فتوی نداده اند.(2)

آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره در این باره نگاشته اند: انصافاً فرض مورد بحث مسأله مشکلی است، زیرا از طرفی روشن نیست که عموم ادلّه ولایت، ولایت بر قصاص را شامل باشد و در نتیجه باید قاتل را حبس نمود، که لازمه آن مجازات شدیدتر نسبت به وی میباشد، چرا که باید چند سال تحمّل زندان نماید و بعد از آن که کودک به حدّ بلوغ رسید، اگر خواست قصاص نماید و از طرفی نمیتوان از روایتی که دلالت بر وجوب تأخیر قصاص و منتظر ماندن تا زمان بلوغ کودک دارد دست برداشت».(3) برخی دیگر از فقیهان معاصر در مسأله تفصیل قائل شده و فرموده اند: «اگر تا بلوغ کودک زمان طولانی باقی نمانده باید صبر کرد در غیر این صورت حاکم شرعی باید به اجرای حکم خدا (قصاص) مبادرت ورزد، زیرا در این صورت وجود کودک کالعدم است و حاکم شرع ولی مقتول محسوب میگردد».(4)

5- اشتراک کودک با بالغ در حق قصاص

اگر بعضی از اولیای دم بالغ و رشید و بعضی دیگر صغیر و یا مجنون باشند، این پرسش مطرح است که آیا برای فرد یا افراد بالغ جایز است قبل از آن که صغیر به حدّ بلوغ رسد، قاتل را قصاص نماید یا خیر؟ در این جا نیز دو نظر مطرح گردیده است:

ص:377


1- (1) جواهر الکلام 303:42؛ مسالک الأفهام 239:15.
2- (2) شرائع الاسلام 230:4-229؛ غایة المرام 403:4.
3- (3) تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 320.
4- (4) آیت الله نجفی مرعشی کتاب القصاص 403:2.

نظر اول: بعضی از فقها معتقدند جایز است فرد یا افراد بالغ با رعایت شرایط قاتل را قصاص نمایند و در این صورت باید سهم دیگر اولیای دم را از دیه پرداخت کنند و اگر با قاتل در گرفتن دیه مصالحه نمودند کودک یا کودکان بعد از آن که به سن بلوغ رسیدند، حق دارند قاتل را قصاص نمایند، البته باید آن چه را که قاتل پیش تر به عنوان دیه پرداخت کرده یا بعضی از اولیای دم او را عفو نموده اند به اولیای قاتل پرداخت نمایند.(1)

ادلّه جواز قصاص

الف: در این باره ادّعای اجماع(2) شده و بعضی از فقها(3) این اجماع را دلیل و حجت شرعی دانسته اند.

ب: در قرآن کریم آمده است: (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً)4 کسی که مظلوم کشته شده برای ولیش حق قصاص (سلطه) قرار داده شده است و بر هر یک از اولیای دم ولی صدق دارد، بنابراین هر یک از آنها جداگانهً بر قاتل تسلّط و حق قصاص دارند، در غیر این صورت سلطه آنها کامل و تمام نیست.(4)

به عبارت دیگر، حق قصاص برای مطلق و طبیعی ولی جعل شده و به تعداد نفراتی که دارای ولایت میباشند انحلال مییابد، یعنی برای هر یک از آنها به طور مستقل حق قصاص میباشد. چنان که در دیگر مواردی که حکم به نسبت طبیعت موضوع خود انحلال مییابد، این چنین است.(5)

ج: در مواردی که تمام اولیا کبیر باشند، چنان که بعضی از آنها قاتل را عفو نمایند و بعضی به گرفتن دیه راضی شوند، برای افراد باقی مانده که خواستار قصاص میباشند،

ص:378


1- (1) المبسوط 62:5؛ الخلاف 179:5؛ الکافی فی الفقه: 382؛ اصباح الشیعة: 493؛ جواهر الکلام 303:42؛ آیت الله میرزا جواد تبریزی کتاب القصاص: 256.
2- (2) الخلاف، المبسوط، همان؛ مفتاح الکرامة، تعلیقات علی باب القصاص 88:11.
3- (3) ریاض المسائل 302:16؛ جواهر الکلام 289:42.
4- (5) جواهر الکلام 290:42-289؛ شیخ جواد تبریزی کتاب القصاص: 256.
5- (6) ر. ک: موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 159:42.

جایزاست با پرداخت دیه نسبت به دو گروه اول به اجرای قصاص مبادرت ورزند. در فرض مورد بحث که صاحبان حق سکوت کرده یا معلوم نیست در آینده چه تصمیم خواهند گرفت، باید به طریق اولی اجرای قصاص جایز باشد.(1)

به نظر میرسد هر چند بعضی از ادلّه ای که ذکر شد، به ویژه دلیل اخیر قابل خدشه و مورد ایراد است، لیکن به جهت اینکه در مسأله اجماع و سیره قطعی وجود دارد، این نظر اثبات میگردد و باید آن را پذیرفت، به علاوه بعضی از اعلام فقهای معاصر(2) برای تثبیت این نظر به برخی از روایات استناد نموده است، از جمله روایتی که به صحیحه ابی ولّاد شهرت یافته است، وی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: مردی کشته شده و دارای مادر، پدر و فرزند است، فرزند درخواست قصاص قاتل دارد، پدر میگوید: من او را مورد عفو قرار دادم و مادر درخواست گرفتن دیه دارد، چه باید کرد؟ حضرت فرمود: باید فرزند مقتول که خواهان قصاص است، یک ششم دیه را به مادر مقتول بپردازد و یک ششم دیگر یعنی سهم پدر مقتول را به ورثه قاتل، آنگاه حق دارد قاتل را قصاص نماید.(3)

تقریب استدلال به این روایت به گونه ای که مسأله مورد بحث را شامل شود به این صورت است که گفته شود آن دسته از اولیاء دم که در حال حاضر اهلیّت استیفای قصاص را ندارند، بعد از بلوغ یا خواستار قصاص میشوند که انجام شده و یا درخواست دیه دارند و ممکن است قاتل را عفو نمایند، در دو صورت اخیر به استناد این روایت امام علیه السلام اجرای قصاص را جایز دانسته است، در نتیجه میتواند مستند حکم، در مسأله مورد بحث قرار گیرد، مگر این که ادّعا شود این روایت با روایات دیگری که در همین زمینه وارد شده، مبنی بر اینکه اگر بعضی از اولیاء دم عفو نمودند حکم قصاص منتفی میگردد(4) وسایر ورثه فقط حق دیه دارند، در تعارض است، بدان جهت نمیتوان به آن استناد نمود.(5)

ص:379


1- (1) غایة المراد 324:4؛ کشف اللثام 150:11؛ جواهر الکلام 289:42.
2- (2) موسوع الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 159:42.
3- (3) الکافی 356:7-357، ح 1؛ وسائل الشیعة 113:29 باب 52 من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
4- (4) وسائل الشیعة 115:29-116 باب 54 من ابواب القصاص فی النفس، ح 1-2-4.
5- (5) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 128:8.

6- عدم جواز قصاص

نظر دوم: برخی دیگر از فقها، بر این باورند که اگر اولیای دم متعدد باشند، اجرای قصاص در صورتی جایز است که بین آنها در این خصوص توافق حاصل شود، مانند این که به یکی از افراد در بین خود اذن یا وکالت دهند.(1) امام خمینی قدس سره(2) و نیز آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره(3) و برخی دیگر از اعلام فقهای(4) معاصر این نظر را قوی دانسته اند. ادلّه این دیدگاه به شرح زیر است:

الف: تمام اولیای دم در حق قصاص اشتراک دارند و در سلطه بر قاتل مساوی میباشند، انجام قصاص توسط یکی از آنها بدون اذن دیگران تصرف در حق غیر بدون اذن وی محسوب میگردد،(5) بنابراین باید در استیفای آن توافق حاصل شود.

ب: تشریع حکم قصاص به جهت تشفّی قلوب اولیای دم میباشد و انجام آن توسط بعضی از آنها برای بعضی دیگر حاصل نمیگردد.(6)

ج: حق قصاص اختصاص به افراد بالغ یا حاضر ندارد و قابل تقسیم و تبعیض پذیر نیز نمیباشد، بنابراین لازم است به تأخیر افتد تا کودک و یا کودکان به مرحله ای برسند که بتوانند حق خود را استیفا نمایند، از این رو لازم است حاکم شرع قاتل را جهت حفظ حقوق اولیای دم حبس نماید(7) و ادله دیگر(8).

با عنایت به آن چه در توضیح ادلّه نظر اول گذشت، ادلّه نظر دوم مورد مناقشه و ایراد قرار میگیرد، به ویژه این که حبس قاتل در مدّت طولانی پیامدهای منفی متعددی خواهد

ص:380


1- (1) شرایع الاسلام 228:4؛ ارشاد الاذهان 199:2؛ التنقیح الرائع 445:4؛ الروضة البهیة 95:10؛ ریاض المسائل 302:16.
2- (2) تحریر الوسیلة 508:2، مسأله 7.
3- (3) تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 301-300.
4- (4) مهذب الاحکام 299:28.
5- (5) التنقیح الرائع و الروضه البهیة و ریاض المسائل: همان.
6- (6) همان منابع.
7- (7) ایضاح الفوائد 623:4.
8- (8) همان.

داشت، ضمن این که مجوز روشنی برای آن وجود ندارد(1) ، از این رو این مسأله نیز از مسائل مشکل باب قصاص میباشد و چون نص خاص و روشنی در حکم آن وجود ندارد باید جوانب احتیاط را رعایت نمود به همین جهت بزرگان فقها در مورد آن تردید نموده و امر به تأمل و احتیاط فرموده اند(2) و برخی دیگر احتمال های گوناگونی را ذکر نموده و هیچ کدام از آنها را بر دیگری ترجیح نداده اند(3) و یا در مسأله توقف نموده اند.(4)

7- حبس قاتل

در مفروض بحث که ولی دم، کودک است و خود دارای ولی شرعی (پدر، جدّ پدری یا حاکم) است و با فرض قبول این نظر که ولی شرعی حق استیفای قصاص را ندارد، آیا جایز است قاتل را حبس نمود تا کودک بالغ شود و خود تصمیم بگیرد؟ چندنظر مطرح شده است:

الف: جایز است، زیرا حبس به نفع قاتل و نیز ولی دم هر دو میباشد؛ قاتل به زندگی خود هرچند در حبس ادامه میدهد و حق کودک نیز محفوظ میماند.(5)

ب: جایز نیست، زیرا برای قاتل مجازات قصاص یا دیه تجویز شده و مجازات حبس مجوّز شرعی ندارد.(6)

ج: در مسأله بین این که بیم فرار قاتل باشد یا خیر باید تفصیل داد.(7) در صورت اول، حبس جایز است، زیرا استیفای حق قصاص متوقّف بر حبس است، به علاوه خون مسلمان نباید هدر باشد و با فرض فرار قاتل، چنین خواهد شد.(8)

ص:381


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 130:8 و بعد از آن.
2- (2) مجمع الفائدة و البرهان 431:13-430.
3- (3) قواعد الاحکام 623:3؛ کشف اللثام 150:11.
4- (4) غایة المراد 324:4-323؛ مسالک الأفهام 230:15.
5- (5) المبسوط 63:5؛ الجامع الشرایع: 575؛ ایضاح الفوائد 623:4؛ کشف اللثام 151:11.
6- (6) مسالک الافهام 239:15؛ مفاتیح الشرایع 140:2؛ جواهر الکلام 304:42؛ تفصیل الشریعة کتاب القصاص: 319.
7- (7) تحریر الوسیلة 510:2-509، مسأله 15.
8- (8) شیخ جواد تبریزی، کتاب القصاص: 257.

د: برخی دیگر از فقها(1) در مسأله متوقّف شده و به بیان اشکال بر مفاد هر یک از اقوال بسنده نموده و به صراحت نظری را انتخاب ننموده اند.

همان گونه که ذکر شد مسأله مورد اختلاف فقها است، از طرفی دلیل خاصی هم در این خصوص وارد نشده است، بنابراین به مقتضای احتیاط اگر بیم فرار قاتل وجود دارد، بهتر است با اخذ وثیقه نقدی یا غیر نقدی از فرار وی جلوگیری شود و اگر باز هم بیم فرار وجود داشته باشد، ظاهراً منعی برای حبس او نیست، چرا که اجرای حکم قصاص بدون حبس امکان پذیر نمیباشد.

8- استیفای قصاص توسط کودک

در مفروض بحث که کودک ولی دم است و از طرفی اهلیّت استیفای حق قصاص را ندارد، سؤالی که ممکن است مطرح باشد این است که اگر خود به انجام قصاص مبادرت نمود چه حکمی دارد؟ در جواب این مسأله دو فرض قابل تصوّر است:

فرض اول این که جانی برای انجام قصاص در اعضا، خود را در اختیار کودک یا مجنون قرار دهد، در این صورت به اتّفاق فقها(2) قصاص انجام شده، هدر است به این معنا که حق قصاص به قوّت خود باقی است و جانی برای آن چه انجام شده هیچ ادّعایی علیه کودک یا عاقله وی و مجنون نمیتواند داشته باشد، اعم از این که جانی به حکم مسأله آگاهی داشته باشد یا خیر، زیرا فرض بر این است که کودک و مجنون اهلیّت استیفای حق قصاص را ندارند.

فرض دوم این که کودک خود و بدون رضایت جانی به انجام قصاص مبادرت ورزد در این صورت در حکم آن دو دیدگاه مطرح شده است:

ص:382


1- (1) شرائع الاسلام 230:4؛ قواعد الاحکام 623:3؛ تحریر الاحکام الشرعیة 493:5؛ غایة المراد 326:4؛ مجمع الفائدة و البرهان 431:13.
2- (2) المبسوط 118:5؛ کشف اللثام 205:11؛ جواهر الکلام 415:42؛ شرایع الاسلام 240:4؛ ارشاد الاذهان 209:2؛ تحریر الاحکام الشرعیة 522:5-523؛ مجمع الفائدة و البرهان 115:14.

1 - در عبارات برخی از فقیهان به گروهی(1) نسبت داده شده که در این صورت فعل کودک استیفای حق وی محسوب میشود، البته برخی فرموده اند قائل این نظریه فقهای اهل سنت میباشند و بین فقهای امامیه طرفداری ندارد.(2) و بر آن ایراد شده که با فرض عدم اهلیّت کودک عملی که توسط او انجام شده به منزله فعل غیر است، بنابراین باید حق قصاص باقی باشد.

2 - دیدگاه دوم معتقد است آن چه توسط کودک انجام شده استیفای حق قصاص محسوب نمیشود، چرا که وی اهلیّت آن را ندارد،(3) بنابراین در قصاص اعضا، حق قصاص باقی است و فعلی که از کودک صادر شده حکم خاص خود را دارد.

ص:383


1- (1) المبسوط 119:5-118؛ شرایع الاسلام 240:4؛ تحریر الاحکام الشرعیة 523:5؛ کنز الفوائد 738:3؛ ایضاح الفوائد 738:3.
2- (2) جواهر الکلام 415:42.
3- (3) شرایع الاسلام 240:4؛ کشف اللثام 205:11؛ جواهر الکلام 415:42؛ تحریر الاحکام الشرعیة 522:5؛ مجمع الفائدة و البرهان 115:14.

گفتار سوم: اعمال منافی عفت با کودک

1- زنای بالغ با کودک

(1)

اگر انسان بالغی که شرایط زنای محصنه(2) را ندارد با دختر غیر بالغ زنا کند به حدّ زنای غیر محصنه (صد ضربه شلاق) محکوم میگردد، این حکم مورد توافق فقها(3) است. حال پرسش این است که چنان چه دارای شرایط احصان باشد آیا حدّ رجم بر او اجرا میشود یا فقط به صد تازیانه محکوم میگردد؟ در این باره دو نظر مطرح شده است.

ص:384


1- (1) زنا عبارت از آن است که انسان مکلف، عاقل به اختیار خود در حالی که علم به حرمت آن دارد آلت رجولیت خود را به اندازه ختنه گاه در فرج زنی که بر او حرام است داخل کند، بی آن که عقد یا شبهه یا ملکی در میان باشد، اعم از اینکه در قُبُل (جلو) باشد و یا دُبُر (عقب) و مقصود از حرام بودن، تحریم اصلی است بنابراین حرمت بالعرض مانند نزدیکی با همسر در مدت حیض و یا در روز ماه رمضان از این تعریف خارج میشود. ر. ک: السرائر 428:3؛ کشف الرموز 538:2؛ شرایع الاسلام 149:4؛ المختصر النافع: 421؛ ارشاد الاذهان 170:2؛ اللمعة الدمشقیه: 164.
2- (2) در مورد احصان مرد علاوه بر شرایطی که در زنا معتبر است، شرط شده که باید برای وی زوجه دائمی وجود داشته باشد که با او نزدیکی کرده باشد و هر صبح و شام به وی دسترسی داشته و متمکّن از دخول باشد. ر. ک: غایة المراد 184:4؛ ارشاد الأذهان 171:2-170؛ مجمع الفائدة و البرهان 11:13. بنابراین اگر زن از مرد دور باشد به گونه ای که مرد متمکّن از استمتاع نباشد یا مرد در حبس باشد که به زوجه خود دسترسی نداشته باشد، حکم احصان مترتب نخواهد شد. درباره احصان زن نیز شرط شده است که برای وی شوهری بالغ و دائم باشد که با او نزدیکی کرده باشد، لیکن قید تمکّن از دخول تنها در حق مرد رعایت میشود نه زن. همان منابع.
3- (3) السرائر 444:3؛ شرایع الاسلام 155:4؛ مسالک الافهام 365:14-364؛ الدّرّ المنضود فی احکام الحدود 291:1؛ اسس الحدود و التعزیرات: 114-113.

نظر اول، معتقد است فقط محکوم به تازیانه میشود. شیخ طوسی در این خصوص مینویسد: «اگر مرد بالغ با دختری که به حدّ بلوغ نرسیده و همسالان وی نیز بالغ نمیباشند زنا کند، محکوم به رجم (نوع خاصی از قتل) نمیشود و باید او را صد تازیانه بزنند، البته اگر دختر را افضا نموده یا معیوب ساخته ضامن عیب نیز میباشد».(1) بسیاری دیگر از فقها(2) از جمله محقق(3) و نیز علامه(4) و برخی از فقهای معاصر(5) مانند آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره(6) این نظر را پذیرفته اند.

مستند این دیدگاه برخی از روایات است، مانند:

الف: در روایت موثّق راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد مردی با دختری که به حدّ بلوغ نرسیده است زنا نموده، حکمش چیست؟ فرمود: دختر به کم تر از حدّ محکوم میگردد و بر مرد اقامه حدّ میشود. قال: «تُضرَبُ الجَارِیَةُ دُونَ الحَدِّ وَ یُقَامُ عَلَی الرَّجُلِ الحَدُّ»(7)مقصود از اقامه حدّ بر مرد به قرینه این که در مقابل «دون الحدّ» یعنی مجازات صغیره قرار گرفته، تازیانه میباشد، نه رجم، زیرا عنوان «دون» (کمتر) در مقابل رجم به کار نمیرود افزون بر اینکه کلمه «تضرب» قرینه است بر این که مقصود از حدّ تازیانه میباشد، نه رجم، زیرا بر رجم، زدن صدق نمیکند.

ب: در روایت دیگری آمده است: اگر کودک با زنی زنا کند به حدّ محکوم نمیگردد، ولی اگر مردی با دختر غیر بالغی زنا کند، محکوم به حدّ میگردد. «لایُحَدُّ الصَّبِیُّ إذَا وَقَعَ عَلَی المَرأةِ وَ یُحَدُّ الرَّجُلُ إذَا وَقَعَ عَلَی الصَّبِیَّةِ»(8). مقصودازحدّی که مرد به آن محکوم میگردد، به قرینه این که در مقابل حدّ کودک

ص:385


1- (1) النهایة: 695.
2- (2) الجامع للشرائع: 552؛ اللمعة الدمشقیه: 165.
3- (3) شرایع الاسلام 155:4.
4- (4) تحریر الاحکام الشرعیة 318:5؛ قواعد الاحکام 527:3.
5- (5) جامع المدارک 30:7.
6- (6) تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 170.
7- (7) الکافی 180:7، ح 2؛ تهذیب الاحکام 17:10، ح 45.
8- (8) وسائل الشیعة 83:28 باب 9 من ابواب حد الزنا، ح 3.

قرار گرفته است، صد ضربه شلاق است، زیرا به طور قطع کودک محکوم به رجم نمیگردد و روایات دیگر.(1)

افزون بر این با استناد به قاعده معروف فقهی «دَرء الحدود بالشبهات» با وجود شبهه، اجرای حدود متوقف میگردد، حد رجم نفی میگردد، زیرا صرف نظر از دلالت روایات تردید پیدا میشود که آیا مرتکب مستحق رجم میشود یا خیر؟ با استناد به این قاعده رجم برداشته میشود.

در قانون مجازات اسلامی در خصوص فرض مورد بحث اظهار نظر نشده است، ولی صورت مشابه آن را موجب حدّ تازیانه دانسته و در تبصره ذیل ماده 83 آمده است: «زنای زن محصنه با نابالغ موجب حدّ تازیانه است».

نظر دوم، که برخی دیگر از فقها اعم از متقدمین(2) ومعاصرین(3) آن را پذیرفته اند این که در فرض مزبور مرتکب به حدّ رجم محکوم میگردد. طرفداران این نظریه به اطلاق ادلّه ثبوت رجم با وجود شرایط احصان استناد نموده اند و معتقدند دلیلی که بتوان از اطلاق آن ادلّه صرف نظر نمود، وجود ندارد.(4)

صاحب جواهر در توضیح این دیدگاه مینویسد: «بدیهی است در فرض مزبور عنوان زنای محصنه صادق است بنابراین اطلاق ادلّه ای که دلالت بر ثبوت حدّ بر فرد بالغ دارد، این مورد را شامل میشود و از سیاق ادلّه استفاده میشود حدّ باید کامل باشد و حدّ کامل با وجود شرایط احصان، رجم است».(5)

به نظر میرسد روایات وارد شده در این خصوص میتواند اطلاق ادلّه را تقیید نماید، زیرا همان گونه که توضیح داده شد مقصود از حدّ در آنها تازیانه است و مجازات رجم را شامل نمیگردد.

ص:386


1- (1) همان: ح 1-4.
2- (2) السرائر 443:3؛ مختلف الشیعة 143:9-142؛ جواهر الکلام 321:41.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 242:1-241؛ مهذب الاحکام 272:27-271؛ تحریر الوسیلة 440:2، مسأله 2.
4- (4) ر. ک: مهذّب الاحکام 272:27؛ الدّرّ المنضود فی احکام الحدود 295:1؛ اسس الحدود و التعزیرات: 25، بااختلاف در عبارات.
5- (5) جواهر الکلام 322:41.

2- لواط با کودک

(1)

الف: مفهوم لواط و تفخیذ و حکم آن

لواط در لغت از ماده لاط به معنی چسبیدن است و مقصود از آن در اصطلاح فقه جماع نمودن دو مذکّر با یکدگیر است، اعم از این که حشفه در دُبر پنهان شود یا نشود،(2) البته بعضی پنهان شدن حشفه را شرط دانسته اند،(3) قانون مجازات اسلامی نیز در ماده 108 آن را این گونه تعریف کرده است: «لواط وطی انسان مذکر است چه به صورت دخول باشد یا تفخیذ».

از تعریف لواط معلوم میشود که در تحقق آن شرط است که مفعول مذکر باشد بنابراین اگر مفعول مؤنث باشد لواط محقّق نمیگردد، بلکه زنا به حساب میآید. امّا تفخیذعبارت است از مالیدن آلت تناسلی مرد به ران یا در میان دو الیه و کفل.(4)

حرمت لواط یکی از مسائل ضروری و مسلّم دین اسلام است و آیات و روایات فراوانی بر آن دلالت دارد، از جمله در قرآن آمده است: (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ، إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) هنگامی که لوط به قوم خود گفت آیا مرتکب فحشا و ننگی میشوید که هیچ کس قبل از شما انجام نداده است آیا برای شهوت رانی به جای زنان به سراغ مردان میروید، بلکه شما گروهی اسراف کار میباشید.(5)

امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند که فرموده است: کسی که با کودکی مجامعت نماید در قیامت جُنُب محشور میگردد و آب دنیا او را پاک نمیکند و خداوند بر او غضب نموده و از رحمت خود دور میدارد و جهنم را برای او آماده ساخته و

ص:387


1- (1) لواط را از آن جهت لواط نامیده اند که عمل متداولی میان قوم لوط بوده است.
2- (2) ر. ک: غایة المراد 211:4؛ الروضة البهیة 141:9؛ موسوعة الامام الخوئی مبانی تکملة المنهاج 278:41؛ تحریرالوسیلة 445:2، مسأله 1.
3- (3) قواعد الاحکام 536:3؛ ایضاح الفوائد 491:4.
4- (4) مسالک الافهام 401:14؛ مجمع الفائدة و البرهان 103:13؛ جواهر الکلام 376:41.
5- (5) اعراف 81:7-80.

بدجایگاهی است. سپس فرمود: هنگامی که انسان مذکّر بر مذکّر دیگری قرار میگیرد، عرش خدا میلرزد. «اِنَّ الذَّکَرَ لَیَرکَبُ الذَّکَرَ فَیَهتَزُّ العَرشُ لِذَلِکَ»(1). ب: حدّ لواط

لواط بر دو قسم است:

1 - دخول در دُبر به اندازه حشفه و حدّ آن در صورتی که فاعل، بالغ، عاقل، و دارای اختیار باشد، قتل است.

2 - تفخیذ بدون این که دخول صورت پذیرد و حدّ آن اگر فاعل واجد شرایطی که ذکر شد باشد، صد تازیانه است، این حکم تا حدودی مورد توافق فقها است.(2) البته اگر فاعل یا مفعول کودک باشد تأدیب میشوند و تحقیق آن در فصل بعد خواهد آمد.

سید مرتضی از بزرگان و متقدمین فقهای شیعه گفته است: «حدّ فاعل در عمل شنیع لواط در صورتی که دخول نباشد و فقط آلت تناسلی در بین ران مفعول قرار دهد صد ضربه شلّاق است و همچنین حدّ مفعول در صورتی که هر دو بالغ و عاقل باشند و در اجرای آن رعایت شرایط احصان معتبر نیست و چنان چه دخول انجام شود حدّ آن قتل است، هر چند شرایط احصان نباشد».(3) هم چنین شهید ثانی در این باره نگاشته است: «نزدیکی با مذکر اعم از این که دخول صورت پذیرد یا صرف تفخیذ باشد، لواط بر آن اطلاق میشود هرچند حکم این دو مختلف است و اطلاق وطی بر قسم دوم مجازی است.(4)

نظریه فقها امامیه در حدّ لواط در قانون مجازات اسلامی نیز پذیرفته شده و در ماده 112 مقرّر میدارد: «هرگاه مرد بالغ و عاقل با نابالغی لواط کند، فاعل کشته میشود و مفعول اگر مکره نباشد تا 74 ضربه شلاق تعزیر میشود».

ص:388


1- (1) الکافی 544:5، ح 2؛ وسائل الشیعة 329:20 باب 17 من ابواب النکاح المحرم، ح 1.
2- (2) الخلاف 381:5؛ النهایة: 704؛ شرایع الاسلام 160:4؛ المقنعة: 785؛ تحریر الوسیلة 446:2، مسأله 6؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 307-306؛ کشف اللثام 494:10.
3- (3) الانتصار فی انفرادات الامامیه: 510.
4- (4) مسالک الافهام 401:14.

به هر صورت دلیل وجوب اجرای حدّ بر فرد بالغی که با کودک عمل شنیع لواط نموده روایاتی در حدّ استفاضه است، به عنوان نمونه:

الف - در حدیث صحیح ابوبصیر میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: اگر مردی را با کودکی در زیر یک رختخواب برهنه ببینند بر مرد اجرای حدّ (صد ضربه شلاق) میشود و کودک تأدیب میگردد و اگر دخول انجام شده مرد محکوم به رجم میگردد. «ضُرِبَ الرَّجُلُ وَ أُدِّبَ الغُلامُ وَ ان کَانَ ثََقَبَ وَ کَانَ مُحصِنَاً رُجِمَ»(1). ب - در روایت دیگری آن حضرت فرموده است: مرد و زنی را به نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند که مرد با فرزند زن که از شوهر دیگری بود لواط کرده و دخول انجام شده بود و شهود بر علیه او شهادت دادند، حضرت دستور فرمود: مرد را با شمشیر کشتند.

«وَشَهِدَ عَلیهِ بِذلِکَ الشُّهُودُ فَأَمَرَ بِهِعلیه السلام فَضُرِبَ بالسَّیفِ حَتَّی قُتِلَ»(2).

3- تعزیر بوسیدن کودک با انگیزه شهوانی

به اتفاق فقها بوسیدن کودک به جهت لذّت جنسی و انگیزه شهوانی و امیال نفسانی جایز نیست و مرتکب مستحق تعزیر میگردد.(3) دلیل آن روایات بسیاری است، به عنوان نمونه:

الف - امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرموده است: کسی که کودکی را با قصد شهوت ببوسد، خداوند او رادر روز قیامت با لجامی از آتش وارد میسازد. «مَن قَبَّلَ غُلامَاً مِن شَهوَةٍ الجَمَهُ اللهُ یَومَ القِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِن نَارٍ».(4)ب - در کتاب الفقه که منسوب به امام رضا علیه السلام است از ایشان نقل شده که فرموده است: «کسی که کودکی را با انگیزه شهوانی ببوسد، ملائکه آسمان و

ص:389


1- (1) وسائل الشیعة 159:28، باب 3 من ابواب حد اللواط، ح 7.
2- (2) همان 156:28، باب 2 من ابواب حد اللواط، ح 1.
3- (3) ر. ک: اصباح الشیعة: 518؛ کشف الرموز 562:2؛ شرائع الاسلام 160:4؛ تبصرة المتعلمین: 186؛ ارشاد الاذهان 175:2؛ مسالک الافهام 412:14.
4- (4) وسائل الشیعة 340:20 باب 21 من ابواب النکاح المحرم و مایناسبه، ح 1.

ملائکه زمین، هم چنین ملائکه غضب و رحمت، او را لعنت نموده و درخواست دوری او از رحمت پروردگار را دارند و برای او جهنم که جایگاه بدی است مهیا گردیده است».(1)

قانون مجازات اسلامی نیز به تبعیت از فقها بوسیدن فرد دیگری را از روی شهوت جرم دانسته و در ماده 124 مقرّر میدارد: «هرگاه کسی، دیگری را از روی شهوت ببوسد تا شصت ضربه شلاق تعزیر میشود».(2)

البته بوسیدن کودک به جهت اظهار محبّت و نشان دادن علاقه پدری و یا مادری و خویشاوندی و به خاطر انگیزه دینی و الهی دارای اجر معنوی است و عبادت محسوب میشود، چنان که برخی از فقها به آن تصریح نموده اند و روایاتی بر آن دلالت دارد که در بحث تعلیم و تربیت به آن اشاره شد.(3)

4- احکام فقهی مترتّب بر لواط با کودک

اختلافی در بین فقها دیده نشده اگر کسی با پسری عمل شنیع لواط انجام دهد مادر مفعول و هر کس در این سلسله قرار گیرد، یعنی مادر مادر و... (جدّات) برفاعل حرام میشود و نمیتواند با آنها ازدواج نماید، هم چنین دختر مفعول و دختر دختر او و دختر پسر وی و نیز خواهر مفعول بر فاعل حرام ابدی میشوند و جایز نیست با آنها عقد نکاح برقرار نماید. مرحوم شیخ مفید در این باره مینویسد: «اگر کسی بر کودکی جنایت نماید (لواط کند) و دخول صورت پذیرد، خواهر و مادر و دختر او به طور دائم بر او حرام میشود و نمیتواند آنها را به عقد نکاح خود در آورد».(4) عبارت بسیاری دیگر از فقها(5) قریب به همین مضمون میباشد.

ص:390


1- (1) الفقه المنسوب للامام الرضا علیه السلام: 278.
2- (2) السرائر 461:3؛ ریاض المسائل 19:16-18.
3- (3) وسائل الشیعة 233:12 باب 133 من ابواب احکام العشرة، ح 1-8-6، و باب 128، ح 1.
4- (4) المقنعة: 501.
5- (5) شرایع الاسلام 292:2؛ قواعد الاحکام 32:3؛ ایضاح الفوائد 72:3؛ کشف اللثام 187:7؛ تفصیل الشریعة کتاب النکاح: 256.

5- دلیل این حکم

دلیل این حکم، علاوه بر اجماع(1) فقها که به تعبیر بعضی از بزرگان در بالاترین مرتبه استفاضه و تواتر میباشد(2) ، روایاتی است در حدّ استفاضه، به عنوان نمونه:

الف: در حدیث معتبر حمّاد بن عثمان میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: مردی با کودکی عمل لواط انجام داده آیا خواهر او برای وی حلال است و میتواند ازدواج نماید؟ فرمود: اگر دخول انجام شده باشد، نه. فقال: «اِن کانَ ثَقَبَ فَلا»(3). ب: همین مضمون را راوی دیگری از آن حضرت نقل نموده است.

(4)ج: در روایت صحیح دیگری فرموده است: دختر و خواهر مفعول بر فاعل حرام میشود. «إذَا اوقَبَ حَرُمَت عَلیهِ ابنَتُهُ وَ اختُهُ»(5)

6- تذکّر چند مطلب در ارتباط با این حکم

الف: در روایات و نیز عبارات فقها عنوان دخول «ایقاب» موضوع قرار گرفته و حکم بر آن مترتّب میگردد و دخول با ادخال قسمتی از حشفه نیز صادق است، چنان که بسیاری از فقها(6) به آن تصریح نموده اند، البته بعضی ادخال بعضی از حشفه را در نشر حرمت کافی نمیدانند.(7)

ب: پرسشی مطرح است که آیا این حکم فقط در موردی است که فاعل کبیر باشد یا این که بین کودک و بالغ تفاوت نیست. در این باره دو نظر مطرح گردیده است: بسیاری از فقها معتقدند در این حکم بین صغیر و کبیر فرقی نیست.(8) در مقابل

ص:391


1- (1) الانتصار: 265؛ الخلاف 308:4؛ مسالک الافهام 343:7؛ جامع المقاصد 317:12.
2- (2) جواهر الکلام 447:29.
3- (3) وسائل الشیعة 445:20 باب 15 من ابواب مایحرم بالمصاهره، ح 4.
4- (4) همان: ح 7.
5- (5) همان: ح 1.
6- (6) السرائر 525:2؛ مسالک الافهام 343:7؛ الروضة البهیة 203:5؛ ریاض المسائل 236:11؛ العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 535:5.
7- (7) موسوعة الامام الخوئی 235:32.
8- (8) الانتصار: 265؛ المقنعة: 501؛ مسالک الافهام 343:7؛ کشف الرموز 143:2؛ شرائع الاسلام 292:2؛ تحریرالوسیلة 268:2، مسأله 24.

بعضی دیگر از فقها(1) ازجمله حضرات آیات عظام حکیم(2) و خوئی(3) و فاضل لنکرانی(4) معتقدند این حکم اختصاص به فاعل کبیر دارد و بر فعل غیر بالغ بار نمیشود، زیرا لفظ رجل که در روایات وارد شده ظهور در فرد بالغ دارد نه کودک.

ج: بسیاری از فقها تصریح نموده اند این حکم اختصاص به فاعل دارد و مفعول را شامل نمیگردد،(5) زیرا اخبار در مورد لواط کننده وارد شده و اثبات حکم آن برای مفعول نوعی قیاس محسوب میشود که در فقه امامیه نمیتواند دلیل حکم شرعی قرار گیرد.

د: حکم به تحریم افراد مزبور بر فاعل، مربوط به موردی است که این عمل قبل از عقد ازدواج انجام شود، از این رو بسیاری از فقها تصریح نموده اند اگر این عمل بعد از عقد ازدواج صورت پذیرد، این حکم بار نمیگردد، مثل این که فردی با برادر همسر خود لواط کند در این صورت خواهر مفعول که همسر وی باشد بر او حرام نمیگردد(6). دلیل آن را علاوه بر اصل (7)«یعنی استصحاب حلیّت»(8) و اجماع(9) ، عموم اخباری دانسته اند که دلالت دارد بر این که ارتکاب فعل حرام موجب از بین رفتن حلال نمیشود «اِنَّ الحَرَامَ لایُفسِدُ الحَلالَ»(10)بنابراین در فرض مزبور عقد نکاح بین فاعل و خواهر مفعول قبل از انجام عمل لواط حلال بود با انجام آن به حکم روایاتی که به آنها اشاره شد حرام نمیشود. البته بعضی از فقهای(11) گذشته معتقدند با

ص:392


1- (1) جواهر الکلام 447:29.
2- (2) مستمسک العروة الوثقی 161:14.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی 237:32-236.
4- (4) تفصیل الشریعة کتاب النکاح: 257.
5- (5) منابع قبل؛ نهایة المرام 173:1؛ قواعد الاحکام 32:3؛ تحریر الوسیلة 268:2، مسأله 24.
6- (6) شرائع الاسلام 292:2-288؛ اللمعة الدمشقیه: 112؛ مسالک الافهام 343:7.
7- (7) الروضة البهیة 203:5؛ ریاض المسائل 239:11.
8- (8) مسالک الافهام 343:7؛ کشف اللثام 188:7.
9- (9) تراث الشیخ الاعظم کتاب النکاح: 423؛ مستمسک العروة الوثقی 163:14.
10- (10) الکافی 415:5، ح 1-6؛ تهذیب الاحکام 328:7، ح 1351-1350؛ وسائل الشیعة 425:20، باب 6 من ابواب ما یحرم بالمصاهره و نحوها، ح 6-11-10؛ همان، باب 8، ح 1.
11- (11) الجامع للشرائع: 428.

انجام لواط بعد از عقد ازدواج نیز حکم تحریم بار میگردد. بعضی از معاصرین(1) نیز احتیاط را در حکم به حرمت دانسته اند.

ه -: در بین فقها اختلافی دیده نشده که حکم تحریم مربوط به ازدواج فاعل و افرادی که در ابتدای این بحث ذکر شد، میباشد(2) ، بنابراین پسر فاعل میتواند با دختر مفعول یا خواهر و یا مادر او ازدواج نماید.(3) بعضی از بزرگان(4) در این مورد نیز حکم تحریم را به عنوان احتیاط لازم دانسته اند.

و: طبق نظر مشهور فقها در این حکم، مادر، دختر و خواهر رضاعی مانند نسبی میباشند و با ارتکاب لواط حکم تحریم بار میگردد، بنابراین فاعل نمیتواند با افراد مذکور در صورتی که از جهت رضاع و شیرخوارگی با مفعول منتسب میباشند، ازدواج نماید.(5)

7- تصریح قانون مدنی به مسأله مورد بحث

قانون مدنی نیز به پیروی از فقه امامیه ازدواج فاعل با افراد مزبور را جایز نمیداند. در ماده 1056 این قانون آمده است: «اگر کسی با پسری عمل شنیع کند، نمیتواند مادر یا خواهر یا دختر او را تزویج کند».

8- قذف کودک

الف: مفهوم قذف و حدّ آن

قذف در لغت به معنی پرتاب کردن چیزی است(6) و در اصطلاح فقها نسبت دادن شخص دیگری را به زنا و یا لواط قذف میگویند.(7) گویا قذف کننده

ص:393


1- (1) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 536:5.
2- (2) مادر مفعول و جدّات وی و دختر او و دختر دختر وی و نیز دختر پسر او و خواهرش.
3- (3) جواهر الکلام 449:29؛ مستمسک العروة الوثقی 166:14-165؛ موسوعة الامام الخوئی 243:32.
4- (4) العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء 537:5.
5- (5) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 466:3؛ التنقیح الرائع 87:3؛ ریاض المسائل 236:11؛ کشف اللثام 187:7؛ مستمسک العروة الوثقی 165:14؛ تفصیل الشریعة کتاب النکاح: 258.
6- (6) مجمع البحرین 1454:3؛ لسان العرب 217:5.
7- (7) ر. ک: ارشاد الاذهان 176:2؛ تحریر الاحکام الشرعیة 399:5؛ المختصر النافع: 430؛ غایة المراد فی شرح نکت الارشاد 221:4؛ شرائع الاسلام 162:4، با اختلاف در تعبیرات.

«قاذف» نسبت ناروایی را به قذف شده «مقذوف» پرتاب میکند و در این که آیا نسبت مساحقه دادن به دیگری نیز موجب حدّ قذف میگردد یا خیر بین فقها اختلاف نظر وجود دارد.(1)

قانون مجازات اسلامی نیز در ماده 139 در تعریف قذف مقرّر میدارد: «قذف نسبت دادن زنا یا لواط است به شخص دیگری». منظور از شخص دیگری در این ماده شخص معیّن خارجی است، بنابراین شرط تحقق قذف آن است که نسبت زنا یا لواط به شخص معین داده شود.

قذف از گناهان کبیره است و حدّ آن با وجود شرایط مقرر در فقه و اثبات آن در دادگاه هشتاد ضربه شلاق است و مستند آن آیاتی از قرآن و روایات(2) است، از جمله در آیه 4 سوره نور میخوانیم: و کسانی که زنان پاکدامن را متّهم میکنند، سپس چهار شاهد بر ادّعای خود نمیآورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید و آنها فاسقانند». (وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

ب: کیفر قذف کودک

بلوغ و عقل در مقذوف «قذف شده» از شرایط معتبر در استحقاق حدّ قذف میباشد، بنابراین اگر فرد بالغ کودکی را قذف نماید، حد بر او جاری نمیشود، بلکه به اندازه ای که حاکم شرع مصلحت بداند تعزیر میگردد.(3) این حکم تا حدودی مورد توافق فقها است.(4)

مرحوم علامه حلی در این باره چنین نگاشته است: «اگر فرد قذف شده کودک حرّ و آزاد باشد بر قذف کننده حدّ جاری نمیشود، بلکه به اندازه ای که امام مصلحت بداند

ص:394


1- (1) ر. ک: جواهر الکلام 402:41.
2- (2) ر. ک: وسائل الشیعة 175:28 باب 2 من ابواب حد القذف، ح 5-1.
3- (3) تعزیر کیفری است که تعیین نوع و مقدار آن به نظر حاکم شرع واگذار شده است.
4- (4) ر. ک: المقنعة: 793-798؛ النهایة: 723؛ السرائر 516:3-520؛ شرائع الاسلام 165:4؛ اللمعة الدمشقیه: 168؛ ریاض المسائل 43:16؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 377).

تعزیر میگردد(1) و مستند آن آیه 4 سوره مبارکه نور است که پیش تر ذکر شد، توضیح این که، حدّ قذف در صورتی ثابت میشود که فرد قذف شده محصن یا محصنه باشد و در احصان پنج شرط لازم است.

1. فرد قذف شده حرّ باشد.

2. بالغ باشد.

3. عاقل باشد.

4. مسلمان باشد.

5. عفیف از زنا باشد. به عبارت دیگر متظاهر و معروف به زنا نباشد».(2)

بدین ترتیب قذف کودک موجب تعزیر است نه حدّ، علاوه بر این برای اثبات این حکم به اصل(3) و اجماع(4) و روایاتی در حدّ استفاضه استناد شده است، مانند:

1 - در روایت معتبر راوی میگوید: از امام باقر علیه السلام سؤال نمودم، کودکی که به حدّ بلوغ نرسیده، مردی را قذف مینماید، آیا میتوان بر او اجرای حدّ نمود؟ حضرت فرمود: نه، زیرا اگر مرد کودکی را قذف نماید، مستحق حدّ نمیشود. «قالَ: لا وَ ذَلِکَ لَو انَّ رَجُلاً قَذَفَ الغُلامَ لَم یُجلَد»(5). 2 - در روایت صحیح دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال شده اگر مردی دختر غیر بالغی را قذف نماید، بر او حدّ جاری میشود؟ حضرت فرمود: تا زمانی که به حدّ بلوغ نرسیده، نه

(6) و روایات دیگر(7) البته چنان که ذکر شد قذف کودک موجب تعزیر میباشد.

ص:395


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة 405:5.
2- (2) السرائر 516:3؛ الروضة البهیة 179:9؛ تحریر الاحکام الشرعیة 404:5؛ کنز العرفان 472:2 الی 274.
3- (3) کشف اللثام 527:10.
4- (4) ریاض المسائل 44:16؛ جواهر الکلام 417:41.
5- (5) وسائل الشیعة 185:28 باب 5 من ابواب حد القذف، ح 1.
6- (6) همان، ح 3.
7- (7) همان، ح 4.

9- قذف کودک در قانون مجازات اسلامی

ماده 146 قانون مزبور مقرّر میدارد: «قذف در مواردی موجب حدّ میشود که قذف کننده بالغ، عاقل، مختار و دارای قصد باشد و قذف شونده نیز بالغ، عاقل، مسلمان و عفیف باشد. در صورتی که قذف کننده یا قصد شونده فاقد یکی از اوصاف فوق باشد، حدّ ثابت نمیشود. بی تردید شرایط بلوغ، عقل، اختیار و قصد برای قذف کننده یک امر طبیعی و مطابق با قواعد حقوقی است، زیرا قصد یکی از جرایم است و مرتکب باید شرایط سایر مجرمان را داشته باشد، امّا شرط بلوغ و عقل برای قذف شونده مخالف قواعد حقوقی میباشد و مهم ترین دلیل آن روایات است که به بعضی از آنها در بحث قبل اشاره شد.

ص:396

گفتار چهارم: جنایات مختلف علیه کودک

1- کودک ربایی

الف: طرح مسأله و اهمیت آن

در میان حیوانات همنوع، کمک و مساعدت و تعاون به طور شایسته ای به چشم میخورد. آنها با برابری و مدارا با هم زندگی میکنند؛ قوی در خدمت ضعیف است و ضعیف متّکی به قوی. در بین افراد یک نوع حیوان خیلی کم اتفاق میافتد که تعدّی و تجاوز وجود داشته باشد، اگر هم یکی بخواهد تعدّی کند با مقاومت طرف مقابل روبرو میشود، به همین جهت است که حیوانات بنده و برده یکدیگر نمیشوند، در راه خود مستقیم و در زندگی خود دادگر و دادگستر میباشند.

اما در مورد انسان، به رغم اینکه از لحاظ فکری و عقلی از همه قویتر و در عرصه پهناور جهان فعّال مایشاء است، با نظام عجیبی روبرو میشویم، نظامی که بی گمان غیر طبیعی است. در میان انسان ها آن قدر که تنازع هست، تعاون نیست. انسان قوی همنوع ضعیف خود را میکُشد و به بیگاری و بهره کشی میگیرد تا خود بهتر زندگی کند و باز آنها که ضعیفند یا به ضعیفی خو گرفته اند، پیش همنوع خود کُرنش و بندگی میکنند، تا بهتر به آرمان های پوچ خود دست یابند، کاری که هیچ حیوانی حاضر نیست در برابر همنوع یا غیر همنوع خود انجام دهد.

ص:397

به قول اقبال:

آدم از بیبصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد!

این همه انبیاء آمدند، حکما گفتند، واعظان وعظ کردند، اخلاقیون اخلاق بنا نهادند، ولی هنوز نیز اصل تنازع در جهان بشریت جولان دارد، بسیاری از انسان ها چون میخواهند با اصل تنازع بقا زندگی کنند، حق زیستن و به زیستن را از همنوع خود سلب میکنند تا خود زندگی بهتری داشته باشند.(1) به همین جهت است که کار انسان به جایی رسیده است که همنوع خود را میدزدد و شاید یکی از دردناک ترین جنایات بر علیه کودک که متأسفانه در اجتماع به اصطلاح متمدن امروز دنیا وجود دارد کودک ربایی در اشکال مختلف آن میباشد. آزادی یکی از مهم ترین موهبت ها و یکی از بارزترین حقوق مسلّم کودک است که همواره مورد بحث بوده است یکی از انواع این آزادی، آزادی تن کودک است که بر اساس آن کودکان میتوانند هر کجا که بخواهند بروند، بیایند، بنشینند، برخیزند، سکونت و اقامت گزینند و کسی هم مانع آنها نشود و راه بر آنها نبندد و آنها را از رفت و آمد باز ندارد «مگر در مواردی که قانون مقرّر کرده است».

این نوع آزادی از دیرباز به ویژه در احکام و مقرّرات دین مبین اسلام مورد حمایت بوده و امروزه نیز در اسناد و اعلامیه ها بین المللی و قوانین اساسی و عادی کشورهای مختلف به شیوه های گوناگون بیان شده و تضمیناتی نیز برای حفظ و رعایت آن منظور گردیده است، ولی متأسفانه به رغم اهمیت و حساسیت این نوع آزادی و نیز به رغم حمایت ها و تضمینات حقوقی و قانونی و مذهبی و اخلاقی از آن همیشه مورد تعرّض بوده است(2) به گونه ای که گاه و بی گاه شاهد تجاوز به آزادی جسمانی کودکان به شیوه های گوناگون میباشیم که بارزترین آن در قالب «کودک ربایی و قاچاق وی» نمود پیدا میکند.

ص:398


1- (1) ر. ک: (احمد بشهتی)، اسلام و حقوق کودک، 215-214.
2- (2) هوشنگ ناصرزاده، آئین دادرسی کیفری «سلب آزادی تن، بازداشت و حبس در حقوق ایران»: 19.

ب: مجازات کودک ربایی در فقه

در مباحث فقهی از دیر زمان مسائل ربوده شدن انسان به صورت های مختلف مورد تحلیل قرار گرفته است که مهم ترین آن بدین قرار است:

1 - اگر انسان، اعم از این که کودک باشد یا بزرگسال، ربوده شود و سارق او را نفروشد، در مجازات وی دو نظر مطرح است:

الف - بعضی معتقدند مجازات مرتکب در فرض مزبور قطع دست است.(1)

ب - نظر دیگری که تعداد بیشتری از فقها گذشته تا معاصرین آن را پذیرفته اند، این است که مرتکب به آن چه حاکم شرع مصلحت بداند (شلاق یا حبس) تعزیر میگردد.(2)

2 - فرض دیگری که بیش تر مورد ابتلا میباشد، این است که سارق کودک یا فرد بالغی را برباید و او را بفروشد و یا به هر صورت غیر از فروش در اختیار دیگری قرار دهد، در این فرض نیز در مجازات مرتکب دو نظر مطرح است.

الف - تعزیر میشود، زیرا انسان آزادی که مورد سرقت قرار گرفته مال نیست تا به حدّ نصاب شرعی برسد و مجازات آن قطع دست باشد.(3)

ب - دست مرتکب قطع میشود.(4) شیخ طوسی در این باره میگوید: «واجب است در فرض مزبور دست سارق قطع شود، زیرا چنین فردی از مفسدین فی الارض میباشد».(5)

دلیل عمده این دیدگاه روایاتی است در حدّ استفاضه، از جمله در روایت معتبر نقل شده است: مردی که انسان آزاد و حرّی را ربوده و به فروش رسانده بود را به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند. حضرت حکم فرمود: دست او را قطع نمودند، «فَقَطَعَ یدَهُ».(6)

ص:399


1- (1) المبسوط (ط ج) 368:5؛ السرائر 499:3.
2- (2) قواعد الاحکام 555:3؛ اللمعة الدمشقیه: 171؛ الروضة البهیة 251:9؛ کشف اللثام 574:10؛ مهذب الاحکام 83:28؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 552.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیة 357:5؛ شرائع الاسلام 175:4.
4- (4) المبسوط (ط. ج) 367:5؛ راوندی فقه القران 388:2؛ التنقیح الرائع 380:4؛ جواهرالکلام 511:41؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 552؛ مهذب الاحکام 83:28.
5- (5) النهایة: 722.
6- (6) وسائل الشیعة 283:28 باب 20 من ابواب حد السرقة، ح 2.

در روایت دیگری راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام در مورد مجازات مردی که زن یا دختری را ربوده و او را فروخته بود، سؤال کردم. حضرت فرمود: در این فرض ممکن است چهار نوع مجازات در نظر گرفته شود:

1 - به جهت ارتکاب سرقت، سارق به قطع دست محکوم میشود.

2 - در صورتی که با زن یا دختر دزدیده شده زنا کرده باشد، به حدّ زنا محکوم میشود.

3 - خریدار در صورتی که با علم به مسأله مرتکب زنا شده و شرایط زنای محصنه را داشته باشد، به قتل و رجم محکوم میشود و اگر شرایط احصان را نداشته به شلاق محکوم میشود و اگر بدون علم و آگاهی مبادرت به خرید نموده و چیزی نمیدانسته، مجازاتی ندارد.

4 - اگر امور ذکر شده در حالی که زن ناراضی است و با کراهت وی انجام شود زن مجازاتی ندارد، ولی چنان چه در انجام زنا همکاری داشته باشد به حدّ زنا (شلاق) محکوم میگردد،(1) و روایات دیگر.(2)

بی تردید اطلاق این روایات کودک را شامل میشود، البته برخی از فقها آنها را از جهت سند ضعیف دانسته اند، از این رو در حکم مسأله تردید نموده(3) و یا احتیاط(4) کرده اند. ولی صاحب جواهر میگوید: «ادّعای ضعف سند در این روایات بعد از آن که مجازات قطع دست برای مرتکب در فرض مزبور شهرت یافته واضح الفساد(5) است».

از ظاهر روایاتی که ذکر شد استفاده میشود مجازات قطع دست در آنها به جهت فروش انسان بعد از سرقت وی میباشد و صِرف ربودن وی موجب قطع دست نیست. آیت الله فاضل لنکرانی در این باره مینویسد: «هرچند تعبیر سرقت در بیش تر روایات آمده است، ولی مجازات قطع دست در آنها مستند به سرقت نمیشود، بلکه از این جهت

ص:400


1- (1) همان: ح 1.
2- (2) الکافی 229:7 باب حدّ من سرق حراً فباعه؛ تهذیب الاحکام 113:10، ح 447؛ وسائل الشیعة 130:28 باب 28 من ابواب حد الزنا، ح 1.
3- (3) التنقیح الرائع 381:4-380؛ اللمعة الدمشقیه: 171؛ مسالک الافهام 503:14-502.
4- (4) تحریر الوسیلة 438:2، مسأله 13.
5- (5) جواهر الکلام 511:41.

که فعل مرتکب موجب مفسده در اجتماع میباشد، به این مجازات محکوم میگردد و ممکن است ادعّا شود بر نفس عنوان فروش انسان آزاد در شریعت اسلام مجازات قطع دست و دیگر مجازاتی که در آیه شریفه قرآن(1) برای مفسد فی الارض در نظر گرفته شده و انتخاب آن در اختیار حاکم شرع میباشد مترتّب میگردد، هرچند از مصادیق مفسد به معنی مذکور در آیه نباشد».(2)

ج: مجازات کودک ربایی در قوانین داخلی

اولین گروه از بزه دیدگان این جرم را کودکان تازه متولّد شده، تشکیل میدهند و به ویژه این که قابل جابجایی با اطفال دیگر بوده و چهره آنها قابل تمییز و شناسایی با اطفال دیگر نمیباشد، با ملاحظه حیات و ممات این اطفال در هنگام تولد و برخورداری از حمایت قانونی، میتوان آنها را در سه قسم زیر طبقه بندی کرد:

قسم اول: اطفال تازه متولد مسلّم الحیات

قسم دوم: اطفال تازه متولد مسلّم الوفات

قسم سوم: اطفال تازه متولد مشکوک الحیات

دومین گروه از بزه دیدگان این جرم را کودکان بزه دیده ای تشکیل میدهند که از نظر طیف سنی در سنین بالاتر از گروه قبلی قرار دارند و تحت عنوان «اطفال واقع در مراحل بالاتر رشد» از آنها یاد میشود. به عبارت دیگر محدوده سنی آنها به طوری است که عرفاً به آنها اطفال تازه متولّد اطلاق نمیگردد و در سن بلوغ خاتمه مییابد. حمایت تقنینی از هر دو گروه و بیان مجازات مرتکبین جرم کودک ربایی در متون قانونی قبل از انقلاب (مواد 195، 196، 202، 203، 209 قانون مجازات عمومی مصوّب 1304 وبعد از انقلاب ماده 97 قانون تعزیرات مصوّب 1362 و نیز مواد 631 و 632 و 621 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375) به صراحت بیان شده است. متن سه ماده اخیر که در حال حاضر قابل اجرا میباشد بدین شرح است:

ص:401


1- (1) سوره مائده 33:5.
2- (2) تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 552-551.

در مورد گروه اول ماده 631 قانون مجازات اسلامی مقرّر میدارد: هر کس طفل را که تازه متولّد شده است، بدزدد یا مخفی کند یا او را به جای طفل دیگری یا متعلّق به زن دیگری غیر از مادر طفل قلمداد نماید، به شش ماه تا سه سال حبس محکوم خواهد شد و چنان چه احراز شود که طفل مزبور مرده بوده مرتکب به یکصدهزار تا پانصدهزار ریال جزای نقدی محکوم خواهد شد». در ماده 632 آمده است: «اگر کسی از دادن طفلی که به او سپرده شده است در موقع مطالبه اشخاصی که قانوناً حق مطالبه دارند امتناع کند به مجازات از سه ماه تا شش ماه حبس یا به جزای نقدی از یک میلیون و پانصدهزار تا سه میلیون ریال محکوم خواهد شد».

در مورد مجازات ربودن گروه دوم سنی کودکان، ماده 621 قانون مزبور مقرّر میدارد: «هر کس به قصد مطالبه وجه یا مال یا به قصد انتقام یا به هر منظور دیگر به عنف یا تهدید یا حیله یا به هر نحو دیگر شخصاً یا توسط دیگری شخصی را برباید به حبس از پنج تا پانزده سال محکوم خواهد شد در صورتی که سن مجنی علیه کم تر از پانزده سال تمام باشد یا ربودن توسط وسایل نقلیه انجام پذیرد یا به مجنی علیه آسیب جسمی یا حیثیتی وارد شود مرتکب به حداکثر مجازات تعیین شده محکوم خواهد شد، و در صورت ارتکاب جرایم صورت دیگر به مجازات آن جرم نیز محکوم میگردد».

ماده 631 صرفاً برای حمایت از طفل وضع نشده است، بلکه برای حمایت از حق والدین جهت نگهداری و حضانت از طفلی که از آنان متولّد شده است نیز میباشد، ممکن است جرم موضوع این ماده یک جرم مطلق تلقّی شود، یعنی دزدیدن یا مخفی کردن یا جابجا کردن طفل در هر صورت جرم محسوب میشود، هرچند در حین ربودن یا جابجایی مرتکب دستگیر شود، بنابراین شخصی که طفل را از محل خود بر میدارد و قبل از این که طفل دیگری را به جای او بگذارد، دستگیر شود مرتکب جرم تام شده، ولی ظاهراً این عملیات را باید شروع در جابجایی دانست و تحقق جرم منوط به حصول نتیجه میباشد. توضیح دیگر این که عنصر معنوی این جرم (کودک ربایی) سوء نیت عام است که همان قصد جدا کردن فرزند ازوالدین یا اشخاص مراقب میباشد، بنابراین تفاوتی ندارد که

ص:402

مرتکب با چه هدفی این کار را کرده باشد. هم چنین واژه دزدیدن ظهور در موردی دارد که مرتکب به قصد جداسازی دایمی طفل از والدینش، او را میرباید، از این رو اگر شخصی، طفلی را برباید تا مدتی نزد او باشد و سپس او را برگرداند بعید است که عمل وی مشمول ماده 631 باشد. این معنی در مورد جابجایی طفل یا متعلق به غیر مادر وانمودن کردن نیز صادق است. اما مخفی کردن طفل شامل مخفی کردن موقتی نیز میشود.(1)

د: حمایت تقنینی از کودکان ربوده شده یا مخفی نگه داشته شده در سطح بین المللی

شیوع بچه دزدی و درک مفاسد و پیامدهای ناگوار آن منجر به ابداعات خاص در سطح بین المللی نیز شده است که مهم ترین آن پیمان نامه 1980 لاهه در مورد جنبه های مدنی بچه دزدی در سطح بین الملل بوده است. پیمان نامه لاهه یک سند جهانی است که در ژوئن 1997 میلادی 43 کشور این سند را به تصویب رسانده اند یا به آن ملحق گردیده اند.

طبق مواد این پیمان نامه میتوان اطفال کم تر از 16 سالی را که به طور نادرست (یعنی برخلاف میل سرپرست یا قیّم آنها) بین دو کشور متعاهد پیمان نامه جابجا شده یا نگهداری میشود سریعاً به محل سکونت دائمی آنها بازگرداند تا در آن جا تصمیم نهایی درباره آینده آنها اتّخاذ شود. البته دادگاه میتواند در صورتی که اطفال مخالف این امر باشند یا در معرض احتمال آسیب جدّی باشند یا در محل سکونت جدید خویش بیش از یک سال مقیم بوده و در نتیجه استقرار یافته باشند با این دستور مخالفت نماید.(2)

هم چنین کنوانسیون حقوق کودک که به عنوان یک سند بین المللی به طور خاص به منظور حمایت از حقوق اطفال تدوین گردیده ربودن اطفال را، اعم از اطفال تازه متولّد شده و اطفال واقع در مراحل بالاتر سنی ممنوع اعلام کرده و آنها را در قبال این نوع بزه دیدگی تحت پوشش حمایتی خویش قرار داده است. به موجب ماده 11 این کنوانسیون، قاچاق اطفال به طور کلّی ممنوع است و کشورهای عضو این کنوانسیون موظّف به

ص:403


1- (1) ر. ک: عباس زراعت شرح قانون مجازات اسلامی بخش تعزیرات 406:2-405.
2- (2) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 309.

جلوگیری از قاچاق اطفال و نیز بازگشت دادن آنها به کشورهای خود شده اند. همچنین ماده 35 این کنوانسیون در راستای حمایت از اطفال، ربودن و قاچاق اطفال را به هر شکلی (حتّی با اجازه والدین آنها) و به هر منظوری (اعم از خرید و فروش یا تهاتر و مانند اینها) ممنوع اعلام کرده و خواستار اقداماتی برای جلوگیری از بچه دزدی و فروش و جابجایی اطفال به هر منظور و به هر شکلی میباشد.

2- رها کردن کودکان

یکی از حقوق مسلم کودکان، زندگی و رشد و پرورش یافتن آنها در محیط مملو از مهر و محبتِ خانواده است، محیطی که زندگی در آن رشد و پرورش مادی و معنوی و اخلاقی کودکان را میسّر میسازد، به رغم این که حق زیستن با والدین و در کنار آنها بودن از حقوق طبیعی و اساسی اطفال تلقی گردیده است، لیکن با این وجود، این حق، به عناوین مختلفی نقض و مورد تهدید قرار میگیرد. نمونه بارز آن تحت عنوان «رها کردن اطفال در معابر، خیابان ها و...» میتواند مطرح شود. نقض این حق اساسی به عنوان یکی دیگر از جرایم خاص علیه اطفال محسوب میگردد. از دیدگاه فقهی، حضانت و نگهداری طفل تا زمانی که نیاز به نگهداری دارد بر والدین و دیگر اولیای وی واجب است و امتناع از آن و نادیده گرفتن این حق گناه و جرم است و دادگاه صالح میتواند به حسب مورد متخلّف را مجازات نماید که شرح آن در مباحث حضانت در جلد اول این تحقیق گذشت.

3- سوء استفاده از کودکان در تکدّی گری

(1)

تکدّی از گناهان بزرگ است و به عنوان یکی از مهم ترین جرایم بر ضد نظم عمومی جامعه محسوب میشود، فقها در بحث از شرایط مستحقین زکات به حکم تکدّی اشاره نموده اند. شیخ طوسی در این زمینه مینویسد: «توانایی بر انجام کار به منزله داشتن مال

ص:404


1- (1) تکدّی در لغت به معنای «حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن گدایی، صدقه خواستن، دریوزگی و سؤال به کف» میباشد علی اکبر دهخدا، لغت نامه 869:15. و نیز گفته شده تکدّی: با تکلّف گدایی و دریوزگی کردن است، فرهنگ ابجدی عربی - فارسی: 251.

است، بنابراین برای کسی که قادر به انجام کسب و کار برای تأمین معیشت خود و کسانی که واجب النفقه او محسوب میشوند، باشد درخواست صدقه نمودن و کمک مالی خواستن از دیگران (تکدّی) حرام است و قبول زکات هم برای او حرام میباشد». وی سپس در این باره ادعای اجماع(1) مینماید.

عبارات بسیاری دیگر از فقها(2) نیز بدین مضمون میباشد، مستند این حکم روایاتی است در حدّ استفاضه، از جمله از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: صدقات برای افراد بینیاز حرام است. «لا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِِیٍّ».(3)و در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: کسی که از مردم درخواست کند در حالی که به مقدار کفایت دارد، آتش دوزخ را برای خود افزون میسازد. «مَن سَئَلَ وَ عِندَهُ مَا یغنِیهِ فَاِنَّما یستَکثِرُ مِن جَمرِ جَهَنَّمَ».(4)هم چنین در روایات وارد شده که شهادت سائل به کف (متکدّی) پذیرفته نیست.(5)

متأسفانه متکدّیان برای رسیدن به اهداف و مقاصد شوم خود اغلب از اطفال بیدفاع و اشخاص غیر رشید استفاده میکنند، از این رو میتوان گفت که اطفال مهم ترین گروه از بزه دیدگان این جرم محسوب میشوند.

حتی در جوامع کنونی استفاده از اطفال برای تکدّی به عنوان یک سنت (درقالب اجاره کردن و اجاره دادن) در آمده است که زشتی این پدیده را بیش از پیش نمایان میسازد. در این میان اجاره دهندگان اغلب والدین معتادی هستند که توانایی و صلاحیت کار کردن حتی تکدّی گری را نیز از دست داده اند و اجاره کنندگان نیز متکدّیان باسابقه و حرفه ای هستند که از درآمد بالایی برخوردارند و مورد اجاره نیز اغلب اطفال بیگناه و بیدفاعی هستند که با محبّت و صمیمیت بیگانه اند و وجودشان سرشار از ترس و اطاعت محض است، خیلی زود

ص:405


1- (1) الخلاف 231:4.
2- (2) مسائل الناصریات: 287؛ المؤتلف من المختلف 100:2؛ المعتبر فی شرح المختصر 567:2؛ الحدائق الناضرة 157:12؛ مصابیح الظلام 500:10؛ غنایم الایام 124:4؛ جواهر الکلام 313:15.
3- (3) وسائل الشیعة 234:9-233 باب 8 من ابواب المستحقین للزکاة، ح 8-9-11.
4- (4) سنن ابی داوود 192:2، ح 1629؛ صحیح ابن حبّانه 304:2، ح 545.
5- (5) ر. ک: وسائل الشیعة 38:27 کتاب الشهادات، الباب 25.

تربیت شده و منظور اجاره کننده را میفهمند و بسان بازیگری ماهر نقش اطفال بیماری، فلج و علیل را بازی میکنند و عواطف و احساسات رهگذران را بر میانگیزند و در صورت ناتوانی در ایفای وظیفه محوّله با نیشگون های دردناک و یا سوزن های سوزدار اجاره کننده مواجه میشوند. در کنار این نوع عقد اجاره، اشخاصی نیز پیدا شده اند که در گریم کردن اطفال و آنان را به شکل بیمار و علیل درآوردن، تخصّص دارند، آنان که با رنگ ها و وسایل پانسمان قسمت هایی از دست و پای اطفال را گچ گرفته و یا بدن و اندام آنان را همانند مجروحان و سوختگان در میآورند و از این راه امرار و معاش مینمایند.(1)

4- عوال بزه دیده واقع شدن اطفال در زمینه تکدّی

علاوه بر عوامل مهمی چون صغر سن و ناتوانی دفاع در مقابل بزرگسالان و ترحّم انگیزی بیش تر توسط اطفال، دو دسته از عوامل در بزه دیدگی اطفال در این جرم دخالت دارند که بدان ها اشاره میگردد.

الف: علل و عوامل مربوط به اطفال

1 - معلولیت جسمی و ناقص العضو بودن به عنوان یکی از ابزارهای کلیدی این پدیده نابهنجار تلقی میشود، زیرا در برانگیختن احساسات مردم و جذب کمک های مالی از آنها نقش اساسی دارد.

2 - اشتغال اطفال در مشاغل کاذبی چون واکس زنی، سیگار فروشی، آدامس فروشی، موجب گزینش سریع و سهل آنان برای تکدّی گری میباشد.

3 - عدم موفقیت اطفال در امتحانات درسی و ترس از تنبیه والدین باعث میشود که آنها از محیطهای تحصیلی و آموزشی گریزان شده و به جمع گروهای اطفال خیابانی ملحق شوند که از نظر جرم شناختی مهم ترین گروه برای تکدّی گری محسوب میشوند.

4 - خیابانی بودن اطفال بهترین عامل برای تکدّی گری محسوب میشوند و عوامل مختلفی چون فقر، اعتیاد، جنگ، مهاجرت و... در به وجود آمدن آن نقش دارند.

ص:406


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 98-97.

ب: عوامل خانوادگی

این عوامل به طور اجمال عبارتند از:

بد رفتاری پدر و مادر یا پدرخوانده و یا مادرخوانده با اطفال، وجود اختلاف در خانواده و عدم احساس و آرامش و امنیّت در محیط خانوادگی، سخت گیریهای بیجای والدین، اعتیاد، طلاق و یا مرگ والدین، افزایش هزینه سرسام آور زندگی خانواده ها در شهرهای بزرگ و عدم تأمین زندگی مثل غذا، مسکن، پوشاک و غیره و نیز مهاجرت های دسته جمعی خانواده ها از روستاها به شهرها و عدم انطباق وضع زندگی و عادت و اخلاق روستائیان با تمدّن شهری و سرگردانی و روحی اطفال در محیطهای بزرگ و نامأنوس.(1)

5- بزه دیدگی کودکان در جرایم مواد مخدّر

کودکان در خصوص جرایم مواد مخدّر نیز همانند سایر انحرافات و جرایم اجتماعی دیگر از دو دیدگاه بزهکاری و بزه دیدگی قابل مطالعه و بررسی میباشند. بزهکاری کودکان در مواد مخدّر همانند بزهکاری بزرگسالان میباشد و تفاوت چندانی بین آنها از ناحیه ارتکاب بزه نیست هرچند از ناحیه مجازات متفاوت میباشند. البته بزهکاری کودکان از موضوع تحقیق در این گفتار خارج است، از این رو عمده بحث بر جنبه دیگر یعنی بزه دیدگی کودکان در جرایم مواد مخدّر متمرکز میگردد که در ادامه به دو شکل رایج آن اشاره میشود.

الف: معتاد کردن کودکان

اعتیاد به مواد مخدّر از عواملی است که فرد را به نابودی میکشاند و در پی آن خانواده و اجتماع را نیز به تباهی سوق میدهد، اهمیت موضوع وقتی است که این کار از ناحیه کودکان جامعه صورت گیرد و توجّه خاص و بسیج عمومی

ص:407


1- (1) همان: 101-102.

زمانی به صورت جدّی لازم میآید که اکثریت افراد یک جامعه یعنی کودکان در معرض خطر باشند.(1)

معتاد کردن کودکان ممکن است به دو صورت انجام پذیرد:

1 - معتاد کردن آنان به صورت مستقیم: به این معنا که شخص بزرگسالی مستقیماً و بلاواسطه، با انگیزه و به قصد معتاد کردن کودک باعث اعتیاد وی به مواد مخدّر یا مواد روان گردان گردد، این شیوه اغلب توسط قاچاقچیان، معتادان بزرگسال و معتادان همسال صورت میپذیرد.

معتاد کردن اطفال توسط قاچاقچیان بدین صورت است که چون فروش مواد مخدّر دارای سود فراوان میباشد، از این رو آنها سعی میکنند تا اطفال را به این مواد معتاد سازند تا بدین وسیله هم خود از لحاظ جنسی از آنها بهره کشی نمایند و هم به وسیله آنها جنس خود را به فروش برسانند. از طرف دیگر قاچاقچیان مواد مخدّر اطفال معصوم و بیگناه را معتاد نموده و با شرکت و همدستی آنان به فعالیّت های نامشروع خود ادامه میدهند و مطمئن هستند که اطفال در صورت ارتکاب جرم از پرداخت جزای نقدی معاف و محکومیت های طولانی در مورد آنان اجرا نخواهد شد.(2)

البته گروه دیگری از معتادان بزرگسال اشخاص بیگانه یا والدین و یا سرپرستان قانونی اطفال میباشند که به قصد ارضاع طمع های مالی یا جنسی به صورت عالمانه یا جاهلانه، اطفال و افراد تحت سرپرستی خویش را معتاد مینمایند. معتادان همسال هم گروه

ص:408


1- (1) دفتر مشاوره و برنامه ریزی امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش ایران در سال 1377 توانسته با کمک عوامل اجرایی خود در سطح کشور «87480» نفر دانش آموزش را در مقاطع گوناگون تحصیلی شناسایی نماید که در معرض اعتیاد یا قاچاق مواد مخدر و... قرار دارند، بر اساس آمار مذکور 47% این دانش آموزان در مقاطع راهنمایی و 21% در مقاطع متوسطه مشغول تحصیل بوده اند مقاله «بچه های اعتیاد کندکاوی پیرامون آمار دانش آموزان وابسته به والدین معتاد و موقعیت آنان، ماهنامه اصلاح و تربیت، ش 49، س 1377، ص 26 به نقل از بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 115؛ این آمار که در سال های اخیر قطعاً افزایش یافته زنگ خطر بسیار جدّی برای والدین و مسئولین مختلف مملکتی و آحاد مردم میباشد!!
2- (2) هوشنگ شامبیاتی بزهکاری اطفال و نوجوانان: 150.

دیگری از معتادکنندگان به شیوه مستقیم هستند که به انگیزه دمسازی، کنجکاوی، تفنّن و... اطفال هم سن و سال خویش را به وادی اعتیاد میکشانند.(1)

2 - معتاد کردن به شیوه غیر مستقیم: یعنی علل و عوامل اعتیادزایی که به صورت غیر مستقیم و با واسطه به کشیده شدن اطفال به اعتیاد منجر میگردد، زیرا اطفال به عنوان افراد آسیب پذیر میتوانند با نامناسب بودن بسترهای پرورشی خیلی زود و به راحتی به اعتیاد روی آورند. از جمله علل و عوامل اعتیادزا برای اطفال میتوان به علل جسمی (توراث، نژاد، جنسیت، سن و وضع جسمی از نظر مصرف داروهای مسکن)، علل روانی (اختلالات روانی، هیجانات ناگهانی، احساس تنهایی، کمبود محبّت و افسردگی)، علل اجتماعی (وضع محیط خانواده، ناسازگاری، از هم گسیختگی خانواده، عدم سرپرست و مراقبت، بیاعتنایی، عدم امکانات تفریحی، اعتیاد والدین و...) اشاره نمود.

به هر صورت یکی از مهم ترین علل اعتیادزا برای اطفال که جزء علل اجتماعی به شمار میآید، اعتیاد والدین است.(2)

ب: به کارگیری اطفال در خرید و فروش و قاچاق مواد مخدر

امروزه بهره کشی و سوء استفاده از اطفال در خرید و فروش و قاچاق مواد مخدر به صورت فزاینده ای گسترش یافته تا جایی که به گفته بعضی از محققین، اشتغال به قاچاق توسط اطفال زیر نظر افراد مسن و باسابقه به یکی از حرفه های شایع انحرافی و غیر قانونی درآمده است. این اطفال به علت سبکی وزن و چابک بودن در پیمودن سریع کوچه ها و خیابان ها جهت انتقال پیام ها و حمل مواد چون کوکائین و حشیش تحت عناوینی چون (هواپیما) به خدمت گرفته میشوند.(3)

ص:409


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 120.
2- (2) ر. ک: بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 121؛ هوشنگ شامبیاتی، بزهکاری اطفال و نوجوانان: 207.
3- (3) سید محمد سید میرزایی، کودکان آسیب پذیر شهری، فصلنامه جمعیت شماره 28-27، س 1378، ص 17، به نقل از بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 124.

این پدیده شوم به ویژه در کشورهای در حال توسعه متأثر از شرایط نامناسب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی آن جوامع و به لحاظ وضعیت آسیب پذیری اطفال به صورت جرایم سازمان یافته بین المللی درآمده است. عمده ترین کودکان آسیب پذیر جهت به کارگیری در خرید و فروش و قاچاق مواد مخدّر به ویژه در قالب سازمان یافته اطفال مهاجر روستایی، اطفال پناهنده و اطفال کارگر خردسال(1) میباشند.

6- گمراه نمودن (اضلال) کودکان

ضلالت و اضلال که ترجمه آن در فارسی گمراهی و گمراه نمودن است، در لغت به معنی هلاک شدن، گم کردن، مخفی شدن، رفتن به راهی که انسان را به مطلوب نمیرساند و انحراف از دین حق یا طریقی که به نفع دنیا و آخرت انسان است، به کار میرود.(2)

واژه های هدایت و هم خانواده های آن کلماتی هستند که به گونه ای با این واژه تقابل و ضدیّت دارند، هدایت به معنی دلالت و راهنمایی نمودن است که همراه با لطف و محبّت باشد، هدیه نیز از همین واژه میباشد.(3) مقصود از اضلال در این بحث نیز گمراه نمودن کودکان از راه حق و حقیقت و دینداری و اعتقادات صحیح مذهبی است.

توضیح این که کودک در جهت تربیت صحیح، بیش تر و زودتر از بزرگسالان مسائل تربیتی و علمی را میگیرد و بدان آگاهی پیدا میکند، هم چنان که گفته شده آموختن مسائل علمی در کودکی همانند نقش بر سنگ است.(4)

غالباً مسائلی که انسان در کودکی میآموزد، در تمام دوران عمر آنها را از یاد نمیبرد، به همین جهت ترویج و تبلیغ مظاهر کفر و شرک در بین کودکان و طرح سؤالاتی که کودک قدرت فهم و هضم آن را ندارد و موجب تضعیف اعتقادات وی میشود و جو سازی بر علیه دین و دینداری زودتر و بیش تر

ص:410


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 126-125.
2- (2) ر. ک: الصحاح 1305:2؛ القاموس المحیط 558:3؛ تاج العروس 420:15؛ لسان العرب 134:4.
3- (3) مفردات الفاظ القران: 835.
4- (4) «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» الطرائف 515:2؛ منیة المرید: 225.

کودکان را منحرف میسازد، به گونه ای که شاید آثار مخرب و منفی آن تا آخر عمر باقی بماند و کودک را برای همیشه از دین و باورهای دینی دور و موجبات شقاوت و بدبختی او را فراهم سازد.

این ظلم بر کودک توسط هر کس انجام شود - پدر و مادر، معلم و استاد، افراد جامعه، دوست و همنشین و... - دردناک ترین و پر خطرترین جنایات میباشد و با عناوینی مانند اضلال کودکان، ترویج و تبلیغ منکرات در بین آنها، ایجاد روح بدبینی و نفرت از دین و دینداری، سوق دادن آنها به عقاید کفرآمیز و ترویج از کفر و ضدیت علیه اسلام میتواند مورد بحث و کاوش قرار گیرد که تحقیق در مورد آنها مجال بیشتری را میطلبد.

در این بحث کلام را با این حدیث شریف از امام کاظم علیه السلام به پایان میبریم که فرموده است: هر کس بنیانگذار روش و سنّت نیک باشد، پاداش آن را دارد و نیز پاداش کسانی که به آن سنّت عمل مینمایند، بدون این که از پاداش آنان کم شود، هم چنین کسی که بنیانگذار روش و سنّت زشت و زیان باری باشد، عواقب آن روش باطل را خواهد داشت و نیز کیفر کسانی که به آن سنّت و روش باطل عمل مینمایند، بدون اینکه از کیفر آنان چیزی کم شود. «وَ مَن استَنَّ بِسُنَّةٍ سَیئَةٍ فَعَلیهِ وِزرُهَا وَ وِزرُ مَن عَمِلَ بِهَا مِن غَیرِ أن یَنقُصَ مِن أوزَارِهِم شَیءٌ»(1). بر طبق این حدیث شریف اگر تبلیغ و ترویج معلّم در کلاس درس از مظاهر کفر و شرک و ایراد بر احکام اسلام و ایجاد وسوسه نسبت به آنها، اعتقادات کودک نسبت به مسائل دینی تضعیف شود به طوری که موجب گردد نماز و دیگر احکام مستحبی که کودک میتواند آن را انجام دهد، ترک نماید و این عمل به صورت یک سنّت باطل در بین کودکان رایج گردد و بعد از بلوغ آنان نیز ادامه یابد، معلّم مشمول کیفر ترک نماز قرار میگیرد، بدون این که از کیفر کسی که نماز را بجا نیاورده است کم شود و این کیفر بسیار شدید و ترسناک است.

ص:411


1- (1) مستدرک الوسائل 229:12، ح 13956.

7- مجازات مرتکبین جنایات علیه کودک در فقه

تعدّیات و جنایات ذکر شده، یعنی رها کردن کودکان در معابر، سوء استفاده از آنان در تکدّی گری، سوء استفاده از آنان در جرایم مواد مخدّر، ایجاد روح بدبینی نسبت به مسائل دینی در بین آنها، صرف نظر از تفاوت هایی که در شیوه ارتکاب آنان ممکن است صورت پذیرد(1) ، به طور کلی از دیدگاه احکام کیفری اسلام جزء جرایم تعزیری قرار میگیرد و حاکم شرع با توجه به اختیاراتی که در این زمینه به وی تفویض شده و با رعایت مصلحت، مجرم را به مجازاتی که متناسب با جرم ارتکابی وی باشد محکوم مینماید.

باید دانست که ارتکاب گناه در صورتی که برای آن از طرف شرع مقدّس حدّ تعیین نشده باشد، موجب تعزیر است، مرحوم کیدری از فقهای قرن ششم هجری در این باره مینویسد: «در هر مورد گناهی صورت پذیرد یا به واجبی اخلال شود در صورتی که شارع مقدس عقوبت معیّن (حدّ) تعیین نکرده باشد، تعزیر واجب است، هم چنین اگر حدّ معیّن شده ولی شرایط اجرای آن کامل نیست»(2). علامه حلی قدس سره نیز میگوید: «در هر جرم و گناهی که شارع مقدس برای مجازات آن حدّ تعیین ننموده تعزیر واجب است».(3)

البته بعضی دیگر وجوب اجرای تعزیر را منوط به شرایطی(4) دانسته اند. امام خمینی قدس سره میگوید: هر کس واجبی را ترک نماید یا حرامی را مرتکب شود، به شرط این که از گناهان کبیره باشد، امام معصوم علیه السلام و یا نایب وی میتواند او را تعزیر نماید».(5)

ص:412


1- (1) به عنوان مثال اگر کسی که طفلی را در محل خالی از سکنه رها میسازد با سوء نیت و به قصد از بین بردن او این جنایت را مرتکب میشود، علاوه بر تعزیر به قصاص نیز محکوم میشود و اگر قتل یا صدمه اتفاقاً صورت پذیرد و قصد آن را نداشته باشد، علاوه بر تعزیر به پرداخت دیه نیز محکوم میگردد یا در مورد سوء استفاده از کودکان در جرایم مواد مخدّر چنان چه مرتکب علاوه بر جرم مزبور به سوء استفاده های جنسی (زنا یا لواط) مبادرت ورزد، حسب مورد محکوم به حدّ نیز میگردد.
2- (2) اصباح الشیعة: 525.
3- (3) التعزیر فی کل جنایةٍ لاحدّ فیها، تحریر الاحکام الشرعیة 410:5.
4- (4) جواهر الکلام 448:41؛ ریاض المسائل 63:16-62؛ جامع المدارک 121:7.
5- (5) تحریر الوسیلة 453:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 418.

به هر صورت هر چند در بین فقها در جزییات و شرایط اجرای تعزیر بحث و گفتگو است، ولی اصل مسأله (جواز اجرای تعزیر در گناهان کبیره یا اعم از صغیره و کبیره(1)) به اجمال مورد توافق و اتّفاق است و با استناد به ادلّه مختلف(2) عقلی و نقلی قابل اثبات میباشد. از جمله در روایات معتبر میخوانیم: خداوند متعال برای هر چیزی «ضابطه و قانون» قرار داده است و برای کسی که از آن تجاوز نماید، مجازات قرار داده است. «اِنَّالله عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِکُلِ شَیءٍ حَدَّاً وَ جَعَلَ عَلَی مَن تَعَدَّی حَدَّاً مِن حُدُودِ اللهِ عَزَّوَجَلَّحَدّاً...»(3). قرائنی که در این روایت و روایات قبل و بعد از آن وجود دارد، دلیل است(4) بر این که مقصود از حدّ در جمله اول روایت، حکم و قانون شرعی است و منظور از تعدّی از حدّ در جمله دوم مخالفت با قوانین الهی است، از این رو کلیه گناهان اعم از کبیره و صغیره را شامل میگردد.

علاوه بر این بعضی از فقها معتقدند تعزیر در ایجاد مفسده نیز جایز و در مواردی لازم است، هرچند فعل ارتکابی حرمت شرعی نداشته باشد. به عنوان مثال اگر جوانی با بدن نیمه عریان در انظار زنان نامحرم حاضر شود، بعضی از فقها معتقدند بر زن حرام است به بدن چنین مردی نگاه کند، ولی بر مرد واجب نیست خود را بپوشاند.(5)

برخی دیگر گفته اند: «چون عمل این شخص کمک به گناه است، واجب است خودرا بپوشاند».(6) حال به نظر کسانی که معتقدند این کار حرام نیست، امّا موجب مفسده است، به ویژه اگر این روش رایج و عمومی گردد در چنین حالتی اگر مرتکبین این گونه اعمال بر انجام آن اصرار داشته باشند، به نظر برخی از فقها حاکم شرع میتواند آنهارا تعزیر نماید».

ص:413


1- (1) ر. ک: تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق: 290 و بعد از آن.
2- (2) همان.
3- (3) وسائل الشیعة 15:28 باب 2 من ابواب مقدمات الحدود، ح 2.
4- (4) ر. ک: تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق: 213 و 290.
5- (5) العروة الوثقی، کتاب النکاح 807:2، مسأله 51؛ مستمسک العروة الوثقی 59:14؛ موسوعة الامام الخوئی (شرح العروة الوثقی) 104:32، کتاب النکاح.
6- (6) همان.

شهید اول در این باره نگاشته است: «تعزیر تابع مفسده ای است که پیدا میشود، اگر چه فعل ارتکابی معصیت نباشد، مانند تعزیر کودکان و دیوانگان جهت اصلاح آنها، البته برخی از اصحاب در این زمینه واژه تأدیب را به کار برده اند».(1) این جمله صراحت دارد در این که تعزیر در ارتکاب مفسده حتی اگر فعل ارتکابی معصیت نباشد، جایز است، زیرا انجام اموری که برای افراد بالغ و عاقل معصیت است برای اطفال و دیوانگان معصیت نیست. هم چنین صاحب ریاض در توجیه جواز تعزیر اطفال ممیّز و مجانین میگوید: «جواز تعزیر نسبت به کودک و مجنون به خاطر جلوگیری از فساد و قطع ریشه های آن است و اصل در تشریع حدود و تعزیرات همین ملاک (قطع فساد)(2) است».

این مدّعا را میتوان با تقریر دیگری نیز بیان نمود با این توضیح که گفته شود: حفظ نظام و جامعه اسلامی از آلودگی و فساد، از واجبات بزرگ و از اهمیّت خاصی برخوردار است(3) ، حال اگر انجام اموری موجب فساد در جامعه باشد و برای جلوگیری از آن راهی جز تعزیر مرتکب وجود نداشته باشد به حکم عقل حاکم میتواند مرتکب چنین افعالی را تعزیر نماید، زیرا فرض بر این است که این گونه تعزیرات مقدمه انحصاری اقامه واجبی است (حفظ نظام از فساد) که تردیدی در اهمیّت آن نیست. این دلیل عقلی را میتوان با بعضی از ادلّه نقلی نیز استحکام بخشید از جمله در روایتی امام رضا علیه السلام دلائل نصب امام را توضیح داده و میفرماید: خداوند امام را قیّم مردم قرار داد تا آنها را از انجام فساد باز دارد و احکام الهی را به اجرا در آورد. «فَجُعِلَ عَلَیهِم قَیِّمٌ یَمنَعُهُم مِنَ الفَسَادِ».(4)کوتاه سخن این که ادلّه جواز تعزیر مرتکب فعل حرام یا ایجاد مفسده که به بعضی از آنها اشاره شد، به طور قطع شامل مرتکبین جنایات علیه کودک به

ص:414


1- (1) القواعد و الفوائد 143:2.
2- (2) ریاض المسائل 43:16.
3- (3) ر. ک: جامع المدارک 98:7-97؛ الدّرّ النضید (تقریرات درس فقه آیت الله گلپایگانی) 155:2؛ مبانی تکملة المنهاج 408:1؛ انوار الفقاهة کتاب الحدود و التعزیرات 8:1.
4- (4) علل الشرایع 253:1؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 101:2.

شیوه های مختلف آن که در این گفتار مورد تحقیق قرار گرفت، میباشد و به استناد این ادلّه حاکم شرع باید آنان را تعزیر نماید، به همین جهت جرایم مزبور در قانون مجازات اسلامی جرم شناخته شده و برای آن تعیین کیفر گردیده است که در ادامه به آن اشاره میشود.

8- مجازات جنایات علیه کودک در قوانین داخلی

الف: مجازات رها کردن طفل

در ماده 633 قانون مجازات اسلامی مقرّر شده است: «هرگاه کسی شخصاً یا به دستوردیگری طفل یا شخصی را که قادر به محافظت خود نمیباشد در محلی که خالی از سکنه است رها نماید به حبس از شش ماه تا دو سال و جزای نقدی از سه میلیون تا دوازده میلیون ریال محکوم خواهد شد و اگر در آبادی و جایی که دارای سکنه باشد رها کند تا نصف مجازات مذکور محکوم خواهد شد و چنان چه این اقدام سبب وارد آمدن صدمه یاآسیب و یا فوت شود، رهاکننده، علاوه بر مجازات فوق حسب مورد به قصاص یا دیه یاارش نیز محکوم خواهد شد». مجازات حبس «از شش ماه تا دو سال» یا جزای نقدی «ازسه میلیون تا دوازده میلیون» مربوط به قسمت اوّل ماده مزبور در مورد رها کردن اطفال (مشروع یا نامشروع) توسط والدین یا اشخاص بیگانه در اماکن خالی از سکنه میباشد. بااین وصف که این رهایی هیچ صدمه و آسیبی به اطفال رها شده وارد نیاورد، و مجازات دوّم حبس «از سه ماه تا یک سال» یا جزای نقدی «از یک و نیم میلیون تا شش میلیون ریال» به صورت تخییری مربوط به قسمت وسط ماده مزبور میباشد یعنی رها کردن اطفال (مشروع یا نامشروع) توسط والدین یا اشخاص بیگانه در اماکن آباد و دارای سکنه با این قید که این رهایی هیچ صدمه و آسیبی به اطفال رها شده وارد نسازد. اما مجازات سوّم «حبس از شش ماه تا دو سال» یا جزای نقدی «از سه میلیون تا دوازده میلیون ریال» به انضمام قصاص یا دیه یا ارش در مورد رها کردن اطفال (مشروع یا نامشروع) توسط والدین یا اشخاص بیگانه

ص:415

در اماکن خالی از سکنه تعیین گردیده است با این توضیح که اگر رها کردن سبب وارد آمدن صدمه یا آسیب به اطفال رها شده بشود و رهاکننده در اقدام خود تعمّد داشته باشد مجازات حبس یا جزای نقدی مذکور در این قسمت به انضمام کیفر قصاص عضو (در صورتی که شرایط قصاص اطراف موجود باشد) در نظر گرفته خواهد شد و در صورتی که رها کردن سبب وارد آمدن صدمه یا آسیب به اطفال رها شده بشود، ولی رهاکننده در اقدام خود تعمّد نداشته باشد و در عین حال صدمه و آسیب وارده به گونه ای باشد که دیه به آن تعلق بگیرد مجازات حبس یا جزای نقدی مقرّر در قسمت اخیر همراه با دیه تعیین خواهد شد و در فرض اخیر اگر صدمه و آسیب وارده به نوعی باشد که دیه به آن تعلّق نگیرد، مجازات حبس یا جزای نقدی موصوف همراه با ارش منظور خواهد شد.

ب: مجازات سوء استفاده از کودکان در تکدّی گری

ماده 713 قانون مجازات اسلامی که هم اکنون مستند قانونی این بزه محسوب میشود، مقرّر میدارد: «هر کس طفل صغیر یا غیر رشیدی را وسیله تکدّی قرار دهد یا افرادی را به این امر بگمارد به سه ماه تا دو سال حبس و استرداد کلیه اموالی که از طریق مذکور به دست آورده است، محکوم خواهد شد».

هم چنین بر اساس بند 4 از قانون اصلاح ماده 1173 قانون مدنی مصوب(1) 1376 سوء استفاده از اطفال در تکدّی گری توسط والدین یکی از مصادیق عدم مواظبت یا انحطاط

ص:416


1- (1) ماده 1173 قانون مدنی: هرگاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر یا مادری که طفل تحت حضانت اوست، صحت جسمانی و یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر باشد محکمه میتواند به تقاضای اقربای طفل یا به تقاضای قیّم او یا به تقاضای رئیس حوزه قضایی هر تصمیمی که برای حضانت طفل مقتضی بداند اتخاذ کند. موارد ذیل از مصادیق عدم مواظبت و یا انحطاط اخلاقی هر یک از والدین است: 1. اعتیاد زیان آور به الکل، مواد مخدّر و قمار. 2. اشتهار به فساد اخلاق و فحشا. 3. ابتلاء به بیماری های روانی با تشخیص پزشک قانونی. 4. سوء استفاده از طفل یا اجبار او به ورود در مشاغل ضد اخلاقی مانند فساد و فحشا، تکدّی گری و قاچاق. 5. تکرار ضرب و جرح خارج از حدّ متعارف.

اخلاقی والدین تلقی گردیده است که در صورت تحقق آن، مطابق صدر ماده موصوف، دادگاه اجازه یافته تا بر مبنای تقاضای اقربای طفل یا قیّم وی یا رئیس حوزه قضایی تصمیم مقتضی در خصوص طفل اتخاذ نماید که یکی از تصمیمات متخذه توسط دادگاه میتواند «سلب حضانت از والدین مرتکب» باشد.

ج: مجازات معتاد کردن کودکان

در این خصوص ماده 18 قانون مبارزه با مواد مخدّر مصوب سال 1376 مجمع تشخیص مصلحت مقرّر کرده است: «هرگاه محرز شود که شخص با انگیزه و به قصد معتاد کردن دیگری باعث اعتیاد وی به مواد مخدّر مذکور در ماده 8 شده است برای بار اوّل به پنج تا ده سال و برای بار دوّم به ده تا بیست سال حبس و در صورت تکرار به اعدام محکوم خواهد شد». واژه «دیگری» مذکور در صدر این ماده، عام بوده و از این جهت شامل اطفال نیز میگردد و حتّی میتوان گفت اطفال بارزترین مصداق بزه دیده ماده مزبور محسوب میشوند. با در نظر گرفتن تفسیر فوق میتوان گفت که اگر شخصی با انگیزه و به قصد معتاد کردن طفل باعث اعتیاد وی به هروئین، مورفین، کراک و... شود برای بار اوّل به پنج تا ده سال حبس و برای بار دوّم به ده تا بیست سال و در صورت تکرار به اعدام محکوم میشود، خواه مرتکب بیگانه باشد و یا والدین طفل. هم چنین مطابق بند 1 از قانون اصلاح ماده 1173 قانون مدنی مصوّب 1376 که پیش تر ذکر شد اعتیاد زیان آور والدین به مواد مخدّر یکی از مصادیق عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی والدین تلقّی گردیده که در صورت تحقّق آن مطابق صدر همین ماده، دادگاه میتواند به اعمال سلب حضانت در قالب اقدام تأمینی سالب حق نسبت به والدین اقدام نماید.(1)

9- حمایت بین المللی از کودکان در برابر جرایم مواد مخدّر

با توجه به تأثیر مخرّب اعتیاد و پیامدهای فاسد و آثار بسیار منفی آن بر کودکان و نوجوانان، نویسندگان کنوانسیون حقوق کودک نیز از این مهم غفلت ننموده و ماده 33 آن

ص:417


1- (1) ر. ک: بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 130 الی 132.

را به شرح این مهم اختصاص داده اند: «کشورهای طرف کنوانسیون تمام اقدامات لازم از جمله اقدامات قانونی، اجرایی، اجتماعی، آموزشی را جهت حمایت از کودکان در برابر استفاده غیر قانونی از مواد مخدّر یا مواد محرّک همان گونه که در معاهدات بین المللی مربوطه تعریف شده و جلوگیری از استفاده کودکان در تولید غیر قانونی و قاچاق این گونه مواد به عمل خواهند آورد.»

حمایت بین المللی که در ماده 33 کنوانسیون مزبور تجلّی یافته است، جامع و کامل به نظر میرسد و شامل اقدامات پیشگیرانه فردی و اجتماعی و نیز جلوگیری و حفاظت از کودکان در عدم ابتلای آنان به اعتیاد در اشکال مختلف آن میباشد، ولی اشاره ای به نحوه برخورد با مرتکبین این جنایت و ضمانت های اجرایی ندارد.

ص:418

فصل شانزدهم: بزهکاری کودکان و تأدیب آنها

اشاره

ص:419

ص:420

گفتار اوّل: بزهکاری و مسئولیت کودک

اشاره

در دین اسلام، حقوق کودک بزه کار در بالاترین سطح رعایت شده است، به گونه ای که عمل به دستورات آن در این زمینه، اصلاح کودک و سالم سازی جامعه، را در پی خواهد داشت. مباحث فصل حاضر این ادّعا را به روشنی ثابت میکند.

1- مفهوم بزهکاری اطفال

بزهکار واژه حقوقی است و در فرهنگ اصطلاحات جزایی آن را به معنی مجرم و کسی که مرتکب جرم میشود، معنی کرده اند.(1) در فرهنگ مذهبی و فقهی نیز همین معنی از آن اراده میشود و به گفته بعضی از صاحب نظران در مسائل حقوقی، این اصطلاح غالباً معادل جرم و به ویژه در ارتباط با جرایم ارتکابی از سوی اطفال و نوجوانان به کار میرود. اینان معتقدند که بزهکاری مفهومی است جزایی و به عملی اطلاق میگردد که قانون آن را مجرمانه میداند، پس بزهکاری اطفال پدیده ای اجتماعی و شامل مجموعه جرایم به وسیله کودکان و نوجوانان میباشد.(2)

ص:421


1- (1) فرهنگ اصطلاحات و عناوین جزایی: 97.
2- (2) نابهنجاری و بزهکاری کودکان و نوجوانان: 21.

البتّه این واژه در معنای غیر حقوقی شامل رفتارهایی از قبیل مدرسه گریزی، فرارازکنترل والدین، و غیره استفاده میگردد، در حالی که در یک فرد بالغ چنین افعالی مجرمانه تلقّی نمیشود.(1)

2- گسترش بزهکاری در بین کودکان

امروزه پدیده بزهکاری اطفال و نوجوانان یکی از مشکلات بزرگ جوامع کنونی جهان است. اگر این معضل در سال های گذشته ویژه کشورهای پیشرفته صنعتی بوده، هم اکنون، این پدیده با توسعه صنعت و انتقال عوارض آن و گسترش شهرنشینی در دنیا، جهانی شده است.(2)

آمارهای انتشار یافته نشان میدهد که به رغم بهبود وضع زندگی و معیشتی، و ازدیاد سریع مؤسسات و خدمات اجتماعی در اکثر کشورهای جهان، جرایم ارتکابی اطفال و نوجوانان با سرعت و آهنگ بیشتری افزایش مییابد.(3)

به گفته یکی از پژوهشگران: «مشکل بزهکاری اطفال پیچیده و جهانی شده است. داده های آماری نشان میدهند که تقریباً در تمام دنیا به استثنای ایالات متّحده نرخ بزهکاری اطفال در دهه 1990 افزایش یافته است در اروپای غربی که یکی از مناطق معدودی است که داده های آماری آن موجود است، دستگیری کودکان بزه کار و بزهکاران کم سن و سال از نیمة دهه 1980 تا اواخر دهه 1990 حدود 50 درصد افزایش یافته است. هم چنین از سال های 1995 میزان بزهکاری کودکان در بسیاری ازکشورهای اروپای شرقی و کشورهای مشترک المنافع بیش از 30 درصد افزایش یافته است.(4)

جامعه ما نیز مانند بسیاری از جوامع در حال توسعه، به ویژه با پیشرفت صنعت و هجوم فرهنگ غرب شاهد ازدیاد کمّی و کیفی پدیده بزهکاری اطفال گردیده است.(5)

ص:422


1- (1) همان: 17.
2- (2) همان: 16.
3- (3) هوشنگ شامبیانی، بزهکاری اطفال و نوجوانان: 11.
4- (4) شهلا معظمی، بزهکاری کودکان و نوجوانان: 34.
5- (5) نابهنجاری و بزهکاری کودکان ونوجوانان: 32.

3- علل افزایش بزهکاری در بین کودکان و نوجوانان

پژوهش گران افزایش بزهکاری و خشونت در بین نوجوانان را ناشی از علل گوناگون دانسته اند، از جمله:

الف: عدّه ای آن را از ویژگیهای جوامع متمدّن دانسته و معتقدند که بشر به همان سرعتی که به سوی ترقّی و تکامل صنعتی و مادّی پیش میرود، از معنویت دور شده و در نتیجه به تبهکاری و قانون شکنی روی میآورد.

ب: عدّه ای نیز ازدیاد جرایم را محصول سستی اعتقادات دینی و مذهبی دانسته و معتقدند که علم، ایمان و عمل صالح موجبات رشد انسان را فراهم میسازد وآفاتی نظیر خود پرستی، حبّ دنیا، یا دنیا زدگی، غفلت، تکبّر و خودبرتر بینی سبب میگردد که انسان از رشد و کمال باز ماند و در نتیجه به طرف بزهکاری سوق داده شود.(1)

ج: برخی دیگر فقر، افزایش موادّ مخدّر و خشونت حاکم بر خانواده و جامعه را، از جمله علل افزایش بزهکاری میدانند. فقر زاییده نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است و موجب می گردد بیشترین میزان خشونت از آن جوامعی باشد که بالاترین نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی را دارا هستند.(2)

د: وضعیت نابسامان اقتصادی نیز در گسترش بزهکاری نوجوانان نقش دارد، میزان بزهکاری ممکن است تحت تأثیر وضعیت اقتصادی کشور قرار گیرد. فقدان فرصت های اقتصادی مشروع و قانونی ممکن است فرد را به سوی خشونت سوق دهد.(3)

ه -: مشکلات خانوادگی، شامل از هم پاشیدگی خانواده، انحراف و بزهکاری والدین یا یکی از اعضای خانواده، سوء رفتار و بیتوجّهی والدین نسبت به فرزندان، یکی دیگر از عوامل بزهکاری کودکان ونوجوانان دانسته شده است.

ص:423


1- (1) هوشنگ شامبیانی، بزهکاری اطفال و نوجوانان: 14-13، به نقل از عبدالله نصری، مبانی انسان شناسی در قرآن... انتقال به تعلیم و تربیت اسلامی: 243.
2- (2) شهلا معظمی، بزهکاری کودکان و نوجوانان: 30، به نقل از رفیع پور، توسعه و تضاد: 198-197-35.
3- (3) همان: 31.

و: مسائل آموزشی، مانند عدم امکان استفاده از امکانات تحصیلی، ضعف و ناتوانی در تحصیل، تحصیل در مدارس با کمترین امکانات، و ترک تحصیل از عواملی است که میتواند موجب بزهکاری کودکان و نوجوانان شود.

ز: مهاجرت هم یکی دیگر از علل افزایش بزهکاری نوجوانان مهاجرت افراد و افزایش جمعیت نامتجانس در شهرهاست.(1)

ح: عدّه ای بر این باورند که جنگ از علل اساسی ازدیاد جرایم ارتکابی اطفال و نوجوانان است. به عنوان نمونه جنگ جهانی دوم باعث گردید که در کلیه کشورهای درگیر اعم از این که فاتح جنگ بوده یا مغلوب دشمن شده اند، تعداد جرایم اطفال و نوجوانان را افزایش دهد. اسارت، خانه به دوشی، کار اجباری در پایگاه های دشمن، و فاصله عظیم بین توسعه مادّیات و کمبود معنویات، باعث تضادّ فکری اطفال و خانواده آنان شده و اعتراضات اطفال ناشی از این تضادها به عناوین مختلف با رفتار ضد اجتماعی، از قبیل جرایم مختلف، اخلال در نظم و آرامش اجتماعی، حالت بیقیدی، سرکشی، پرخاشگری، ترک خانواده، اعتیاد و غیره را موجب گردید.(2)

4- میزان تأثیر هر یک از علل ذکر شده

عواملی که ذکر شد هر یک به سهم خود مؤثر در بزهکاری کودکان میباشد، ولی به نظر میرسدً محیط خانواده در جامعه امروز و برخورد بزرگترها با کودکان، بیشترین تأثیر را در این خصوص موجب میشود.

اطفال به دلیل شرایط جسمی و حساسیت روحی آسیب پذیرترین اقشار جامعه از جرایم خشونت آمیز میباشند، اثر خشونت در اطفال به دو صورت غیر مستقیم و مستقیم خودنمایی میکند.

حالت غیر مستقیم ناشی از جوّ متشنج در خانواده و برخوردهای فیزیکی بین والدین یا همسالان و افراد بزرگسال از یک طرف و تماشای فیلم های مروّج خشونت از طریق تلویزیون و اینترنت از طرف دیگر بر روح و روان اطفال اثر منفی و زیان بار قابل توجّهی

ص:424


1- (1) همان: 33-32.
2- (2) هوشنگ شامبیانی، بزهکاری اطفال و نوجوانان: 14.

دارد. تحقیقات انجام شده در اکثر جوامع نشان گر این امر است که کودکانی که در معرض چنین وضعیتی قرار دارند به علّت کاهش قباحت عمل و تقلیل حس همدردی با قربانیان خشونت وآموزه های جدید خشونت یا تقلید از روش های اعمال خشونت، از همان دوران اول زندگی مبادرت به ضرب و جرح و حتّی قتل میکنند یا در دوران های بعدی زندگی خود، با سرمشق قرار دادن آموزه های خشونت، افرادی پرخاشگر و مهاجم خواهند شد یا این که به کودکان افسرده، گوشه گیر و ترسو مبدّل میگردند.

اثر مستقیم زیان دیدگی از خشونت در محیط خانواده، مربوط به کودکانی است که پدر و مادر یا یکی از آنان پرخاشگر و خشونت گر بوده، و فرزندان خود را با تنبیه های سخت بدنی مورد ایذا و آزار قرار میدهند یا در خانواده توسط افراد از جمله برادر یا خواهر یا در محیط کار توسط سایر کارگران و یا کارفرما و حتّی دوستان و همکاران، چنین رفتاری با آنان میشود. بیگمان این کودکان با چنین سابقه و تجربه ای در دوران نوجوانی و جوانی افراد متعادلی نخواهند شد. و با خاطره تلخ از آن دوران ضمن تلاش برای پاسخ گویی زور با زور، اشخاصی کینه جو، پرخاشگر، عصبی و زورگو شده و درواقع قربانی بیعدالتی خانوادگی و یا اجتماعی میشوند و خود نیز به بیعدالتی و بزهکاری روی میآورند.(1)

5- مسئولیت کودک و ارتکاب بزه

الف: مسئولیت(2) مدنی کودک

در مسئولیت مدنی کودک بحث از این است که هرگاه کودکی، اعم از ممیّز و غیرممیّز، با انجام عمل عمدی یا سهوی، زیانی به دیگری وارد کند آیا مسئول جبران آن میباشد یا خیر؟

ص:425


1- (1) ر. ک: نابهنجاری و بزهکاری کودکان و نوجوانان: 71-70.
2- (2) واژه مسئولیت حقوقی است و به معنی مؤاخذه و مورد بازخواست قرار گرفتن، میباشد، این واژه بیش تر در برابر ضمان بکار میرود ولی موارد استعمال ضمان اوسع است. ر. ک: مبسوط در ترمینولوژی حقوق 3324:5.

فقها معتقدند در احکام وضعی مانند، ارث و ضمان ناشی از غصب و اتلاف، بلوغ و عقل شرط نیست.(1) به عبارت دیگر، حجر صغیر در اسباب فعلیّه مؤثر نیست و تنها به اسباب قولیّه یعنی عقود و ایقاعات منحصر است، بنابراین در فقه، مسئولیت مدنی کودک بدون تفکیک بین اتلاف و تسبیب مورد قبول قرار گرفته است. البته این مسأله و ادلّه آن در جلد اول کتاب در مباحث کلّیات با عنوان «تعلق برخی از احکام وضعی به کودک» بیان گردید.(2)

ب: مسئولیت کیفری(3) کودک

فقها امامیه کودک را اعم از ممیّز و غیر ممیّز، فاقد مسئولیت کیفری میدانند، بنابراین مجازات هایی که برای افراد بالغ مقرّر شده بر کودک تحمیل نمیشود.

در اسلام مجازات بر چند رکن اساسی یعنی بلوغ، عقل، علم و قصد و اختیار، استوار است. به همین دلیل احکام کیفری نسبت به کودکان و نوجوانان متناسب با تغییر مراحلی که کودک از هنگام تولّد تا زمان بلوغ پشت سر میگذارد، متفاوت است.

انسان از روز ولادت تا زمانی که به سن رشد و بلوغ میرسد سه مرحله را طی میکند:

1 - مرحله فقدان ادراک: طفل در این مرحله غیر ممیّز نامیده میشود. این مرحله از تولّد آغاز میگردد و اغلب کودکان با رسیدن به سن هفت سالگی این مرحله رابه پایان میرسانند.

2 - مرحله ادراک ضعیف و ناقص: کودک را در این مرحله ممیّز مینامند یعنی به طور اجمالی توانایی دارد سود و زیان خود را تشخیص دهد. این مرحله به طور معمول از هفت سالگی آغاز و تا رسیدن به سن بلوغ ادامه مییابد.

ص:426


1- (1) بجنوردی، القواعد الفقهیة 173:4؛ العناوین 660:2؛ شیخ انصاری، المکاسب: 114؛ القواعد والفوائد 71:2.
2- (2) ر. ک: احکام و حقوق کودک در فقه و حقوق.
3- (3) مسئولیت کیفری عبارت است از قابلیّت توجه اتهام و تحمیل کیفر به شخصی که با وصف عقل، بلوغ، اختیار و قصد، مرتکب جرم شده است. ر. ک: محمد حسین شاملو احمدی، فرهنگ اصطلاحات و عناوین جزایی: 421، و نیز گفته شده مقصود از مسئولیت جزایی، همان مسئولیت مجرمان است که در قانون جزا مصرح باشد، ر. ک: مبسوط در ترمینولوژی 3326:5.

3 - مرحله ادراک تام: انسان در این مرحله بالغ و رشید نامیده میشود. انسان درمرحله سوّم با وجود شرایط مقرّر در فقه مشمول انواع مجازات های کیفری قرار میگیرد.

کودک در مرحله اوّل مسئولیت کیفری ندارد و هیچ یک از انواع مجازات، اعم از حدود، قصاص و تعزیرات بر او اجرا نمیشود(1) و تأدیب نمیگردد، زیرا در این مرحله قادر به تشخیص امور نیست و به اهدافی که در اجرای مجازات ها مدّ نظر است، توجّه ندارد.

محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام راجع به کودکی که دزدی کرده بود سؤال کردم. فرمودند: اگر هفت سال یا کم تر دارد مجازات از او برداشته شده است. قال: «اِنْ کَانَ لَهُ سَبْعُ سِنِینَ اوْ اقَلُّ رُفِعَ عَنْهُ».(2)پرسش این جاست که آیا مجازات های کیفری بر کودک ممیّز که در مرحله دوم قرار دارد اجرا میشود؟ در ادامه به تحقیق در این باره میپردازیم.

6- عدم جواز اجرای حدود بر کودک

حدّ در لغت به معنی منع و فاصله بین دو شیء است.(3) و در اصطلاح فقها عبارت از مجازاتی است که نوع، میزان و کمّیت و کیفیت آن توسط شارع مقدس تعیین گردیده است.(4)

هر چند کودک ممیّز باشد، مشمول کیفر حدود قرار نمیگیرد و اجرای مجازات بر او جایز نیست. این مسأله مورد توافق فقها است و در مباحث مختلف حدود و قصاص به آن تصریح نموده اند، به عنوان نمونه، شیخ مفید در بحث حدّ لواط مینویسد: «اگر این عمل شنیع را دو کودک مرتکب شدند، مشمول حدّ لواط که بر افراد بالغ اجرا میشود، قرار

ص:427


1- (1) ر. ک: شرائع الاسلام 100:4؛ جواهر الکلام 413:41؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 275؛ اسس الحدود والتعزیرات: 236؛ مبانی تکملة المنهاج 306:41.
2- (2) وسائل الشیعة 297:28، باب 28 من ابواب حد السرقه، ح 12.
3- (3) ر. ک: النهایة ابن اثیر 352:1؛ مصباح المنیر: 125.
4- (4) ر. ک: ریاض المسائل 433:15؛ مسالک الافهام 325:14؛ جواهر الکلام 254:41؛ التنقیح الرائع 327:4؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 7.

نمیگیرند و فقط تأدیب میشوند.(1) شبیه این عبارت را دیگر فقها ذکر نموده اند.(2) امام خمینی قدس سره در بحث از اجرای حد زنا میفرماید: شرط اجرای حد بر زانی و زانیه، بلوغ و عقل است، از این رو پسر و دختری که به حد بلوغ نرسیده اند و نیز مجنون در صورت ارتکاب زنا مشمول اجرای حدّ قرار نمیگیرند.(3) نزدیک به این مضمون را آیت الله فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعه(4) آورده است.

- ادلّه عدم جواز اجرای حدود بر کودک

الف: اصل عدم جواز، به این معنی که در اجرای حد بر کودک بی گمان تردید پیدا می شود و چون دلیلی برای اجرای آن وجود ندارد، عدم جواز آن اثبات میگردد.(5)

ب: حدیث رفع قلم(6) که در بین فقها معروف و مشهور است و به مفاد آن فتوا داده اند. بر طبق این حدیث، قلم تکلیف، الزام و مجازات از کودک تا زمانی که به سن بلوغ نرسیده برداشته شده است.

ج: اجرای حد، فرع تکلیف میباشد و مفروض این است کودک تا زمانی که به حد بلوغ نرسیده دارای تکلیف نیست، بنابراین مشمول اجرای حد قرار نمیگیرد.(7)

د: روایاتی در حد استفاضه از جمله در حدیث صحیح امام صادق علیه السلام از جدّ بزرگوارش امیر المؤمنین علیه السلام نقل میکند که فرموده است: بر کودک تا زمانی که به حدّ بلوغ نرسیده است، اجرای حدّ نمیشود. قال...: «وَلاَ عَلَی الصَّبِیِّ حَتَّی یُدْرِکَ»(8).

ص:428


1- (1) المقنعة: 786.
2- (2) السرائر 459:3؛ شرائع الاسلام 159 4؛ ارشاد الاذهان 175:2؛ قواعد الاحکام 536:3؛ کشف اللثام 494:10؛ تحریر الوسیلة 423:2، مساله 4؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 300.
3- (3) تحریر الوسیلة 411:2، مسأله 4.
4- (4) تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 21.
5- (5) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 323:7.
6- (6) الخصال 175:1.
7- (7) المختصر النافع: 421؛ التنقیح الرائع 328:4؛ المهذب البارع 13:5.
8- (8) وسائل الشیعة 23:28، باب 8 من ابواب مقدمات الحدود، ح 1.

در روایت دیگری امام باقر علیه السلام در جواب این سؤال که چه زمانی بر دختر اجرای حدّ میگردد، فرموده است: تا زمانی که به حدّ بلوغ نرسیده است، مشمول اجرای کیفر حدود به طور کامل (آن گونه که بر افراد مکلّف اجرا میشود) قرار نمیگیرد.

«وَامَّاالْحُدوُدُ الْکَامِلَةُ الَّتِی یُؤخَذُ بِهَا الرِّجَالُ فَلاَ».(1)ح: بعضی از فقیهان در این باره ادّعای اجماع نموده اند.

(2)

7- عدم جواز اجرای تعزیر بر کودک

تعزیر در لغت در معانی مختلف از جمله، ردع و منع، زدن کم تر از حد، ضرب شدید، سرزنش و ملامت، اعانت و یاری نمودن به کار رفته است.(3) مقصود از تعزیر در اصطلاح فقها مجازاتی است که شارع مقدّس اندازه و مقدار آن را تعیین ننموده و به نظر حاکم شرع واگذار شده است(4). هر چند مجازات تعزیری، با حدود، تفاوت هایی(5) دارد، ولی در این که هر دو مجازات محسوب میشوند و باید بعد از آن که جرمِ مجرم با ادلّه شرعی اثبات گردید، بروی اعمال گردد، مشترک میباشند.

به عبارت دیگر، فقها در بیان موارد اجرای تعزیر اذعان نموده اند که تعزیر مجازات کسانی است که مرتکب حرام شوند یا واجبی را ترک نمایند، در این صورت بر امام لازم است به کم تر از حد، آنان را تعزیر نماید.(6)

ص:429


1- (1) همان: باب 6، ح 1.
2- (2) جواهر الکلام 262:41؛ ریاض المسائل 436:15-435.
3- (3) ر. ک: الصحاح 603:1؛ تا ج العروس 212:7؛ النهایة ابن اثیر 228:3؛ لسان العرب 325:4.
4- (4) ر. ک: مسالک الافهام 325:14؛ المهذب البارع 5:5؛ ریاض المسائل 433:15؛ جواهر الکلام 254:41؛ الدّرّالمنضود فی احکام الحدود 20:1؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 7.
5- (5) مانند این که لازم است در تعزیر تناسب بین مجرم و جرم ارتکابی رعایت شود، به عنوان مثال مجازات سرقت در بعضی از موارد به خاطر فقدان بعضی از شرایط اجرای حدّ سرقت، تعزیر است و لازم است تعزیر کسی که مال بیشتری سرقت کرده یا به طور مکرّر مرتکب شده شدیدتر از مجرمی که چنین نیست، باشد. در حالی که در اجرای حدود رعایت این شرط لازم نیست و با وجود شرایط صرف صدق ارتکاب جرم دارای حدّ برای اجرای مجازات کافی است. ر. ک: القواعد والفوائد 144:2-142؛ نضد القواعد الفقهیة: 473؛ الفروق 319:4 الی 326.
6- (6) کل من فعل محرماً أو ترک واجباً فللامام تعزیره بما لا یبلغ الحدّ. ر. ک: شرائع الاسلام 168:4؛ کشف الرموز 568:2؛ المختصر النافع 432:1؛ ارشاد الاذهان 179:2؛ قواعد الاحکام 548:3؛ غایة المراد 233:4؛ التنقیح الرائع 365:4؛ مسالک الافهام 457:14.

بدیهی است در تعلق تکلیف، بلوغ و عقل، شرط است و از آن جا که حرام و واجب مربوط به مکلفین میباشد و کودک تا زمانی که به حدّ بلوغ نرسیده دارای تکلیف الزام آور نیست، بنابراین مشمول مجازات تعزیری قرار نمیگیرد.

8- مسئولیت کیفری کودک در قانون مجازات اسلامی

بر اساس ماده 49 قانون مجازات اسلامی، اطفال در صورت ارتکاب جرم مبرّای از مسئولیّت کیفری هستند و در تبصره همین ماده آمده است که منظور از طفل کسی است که به حدّ بلوغ شرعی نرسیده باشد.

به عبارت دیگر، اگر کسی به حدّ بلوغ شرعی برسد، دارای مسئولیت کیفری است و در صورت ارتکاب هر نوع بزهکاری به مانند فرد بزرگسال با وی رفتار خواهد شد، زیرا فرض بر این است که هر فردی که به سن بلوغ شرعی برسد، از جهت قوای عقلی کامل است و قادر به تمیز خیر از شر میباشد و در نتیجه میباید عواقب اعمال خود را بپذیرد.

از طرف دیگر قانون گذار لفظ «جرم» را به طور عام و مطلق به کار برده و بر اساس ماده 2 همین قانون «هر فعل یا ترک فعلی که در قانون برای آن مجازات تعیین شده باشد، جرم محسوب میشود»، بنابراین براساس ماده 49 قانون مزبور هرگاه کودکی که به حدّ بلوغ نرسیده باشد، مرتکب جرم شود از مجازات کیفری مبرّا است و نمیتوان او را به مجازات عمل ارتکابی محکوم نمود، منتها بر این اصل کلی استثنائاتی وارد شده که در مباحث بعدی به آن اشاره خواهیم نمود. عدم مسئولیت کیفری کودکان در برخی دیگر از مواد قانون مجازات اسلامی نیز مورد تأکید قرار گرفته است یا از مفهوم آن استفاده میشود از جمله ماده 64 در خصوص حدّ زنا مقرّر میدارد: «زنا در صورتی موجب حدّ میباشد که زانی یا زانیه، بالغ و عاقل و مختار باشد». یعنی عقل و بلوغ شرط اجرای حدّ است و بدون آن مجازات حدّ نیست.

ص:430

گفتار دوّم: تأدیب و تنبیه کودک

1- مفهوم تأدیب و تنبیه در لغت و اصطلاح

تأدیب در لغت به معنی تعلیم، ریاضت نفس و کسب محاسن اخلاق است. هم چنین به معنی مجازات نمودن به جهت ارتکاب فعل ناپسند نیز به کار میرود(1) و در اصطلاح فقها مقصود از تأدیب همان تعزیر است، یعنی مجازات کم تر از حدّ، لیکن همان گونه که توضیح داده شد، کودکان همانند بزرگسالان مشمول مجازات تعزیر قرار نمیگیرند، به همین جهت در روایات و عبارات فقها در ارتباط با تعزیر کودکان از لفظ تأدیب استفاده شده که مقصود از آن مجازاتی خفیف و سبک تر از تعزیر بزرگسالان میباشد، به گونه ای که کودک را از انجام مجدّد فعل ناپسند باز دارد.

شهید ثانی در این باره مینویسد: «اگر کودک مرتکب عمل شنیع لواط شود، فاعل باشد یا مفعول، تأدیب میگردد و تأدیب در این گونه موارد به معنی تعزیر است».(2)

امّا تنبیه در لغت به معنی هشیارکردن، تذکرّ، بیدار کردن و توجّه دادن است.(3) و نیزبه معنی توبیخ، گوشمالی دادن، توبیخ همراه با کتک به کار میرود. به عبارت دیگر، به معنی کیفر میباشد. در زبان فارسی گاهی تنبیه به معنی تأدیب و نوعی مجازات به کار میرود و مترادف یکدیگر میباشند.

ص:431


1- (1) ر. ک: مجمع البحرین 28:1؛ لسان العرب 50:1؛ مصباح المنیر: 9.
2- (2) الروضة البهیة 145:9.
3- (3) لسان العرب 132:6؛ فرهنگ بزرگ سخن 1911:3؛ فرهنگ ابجدی (عربی - فارسی): 264.

در اصطلاح حقوق جزا، تأدیب عبارت است از واکنش مخصوص کیفری، در مقابل اعمال مجرمانه طفل و مجنون. به عبارت دیگر مقصود از آن نوعی مجازات خفیف میباشد.(1) همچنین تنبیه به معنی کیفر انضباطی کودک و مجنون است.(2)

2- جواز تأدیب کودک

به طور کلی تأدیب کودک ممیّز در موارد زیر مورد توافق فقها اعم از شیعه و اهل سنت است:

1 - به جهت ارتکاب جرایمی که اگر فرد بالغ عاقل مرتکب شود، موجب حدّ یا تعزیر میباشد، این قسم از تأدیب که از آن به عنوان تعزیر یاد میشود، وظیفه حاکم شرع و دادگاه صالح میباشد.

2 - برای تربیت کودک و نیز به جهت ارتکاب خطا و امور خلاف اخلاق.

3 - به جهت انجام مراسم دینی، تأدیب در دو قسم اخیر وظیفه پدر و مادر کودک و گاه معلّم میباشد، توضیح بیش تر در این باره در مباحث بعد خواهد آمد.

- ادلّه جواز تنبیه کودک

قبل از بیان ادلّه جواز تأدیب کودک ذکر دو نکته لازم و ضروری مینماید.

الف: اصل این است که تأدیب کودک جایز نیست، چون خداوند متعال انسان را آزاد آفریده و کسی بر دیگری تسلّطی ندارد، مگر آن که خداوند اجازه دهد. به علاوه تنبیه و زدن دیگری، اذیت و ظلم به اوست و این اعمال در شرع مقدّس اسلام نهی شده است، به طوری که برخی از روایات آن را جنگ با خدا و کفر میداند، روای میگوید از امام صادق علیه السلام در مورد کلام خداوند متعال (وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ)3 . کسی که اراده کند در زمین دست به ظلم و ستم بیالاید ما از عذاب دردناک به او

ص:432


1- (1) فرهنگ اصطلاحات حقوق کیفری: 109.
2- (2) همان: 141.

میچشانیم - سؤال کردم فرمود: هر ظلمی الحاد است و زدن خادمی که گناه نکرده از این نوع الحاد است. قال: «کُلُ ظُلْمٍ الْحَادٌ وَضَرْبُ الْخَادِمِ فِی غَیْرِ ذَنْبٍ مِنْ ذَلِکَ الإِلْحَادِ»(1)بنابراین اگر نتوانیم از ادلّه فقهی جواز تأدیب کودک را استفاده کنیم، اصل عدم جواز به حال خود باقی است. هم چنین در مواردی که شک در جواز داریم، باید به اصل عدم جواز تمسّک نمود.

ب: از ادلّه جواز کیفر مجرم در باب تعزیرات استفاده میشود که مجازات باید متناسب با میزان عقل و شعور مرتکب جرم باشد، این ویژگی را میتوان به عنوان یک اصل از ادلّه مجازات های تعزیری استفاده کرد.

به عبارت دیگر، مذاق شرع در باب تعزیرات مقتضی این معنا است، بنابراین به حکم این اصل باید تأدیب و تنبیه کودک متناسب با عقل، شعور، و درک وی، و نیز قوّه جسمی او باشد و فراتر از آن جایز نیست. امّا ادلّه تأدیب کودک به شرح زیر است:

به استناد برخی از روایات مانند حدیث رفع قلم(2) که مفاد آن مورد قبول فقها است، و بر طبق آن فتوا داده اند، کودک و مجنون مسئولیت کیفری ندارند و به طور قطعً همانند اشخاص بالغ و عاقل تعقیب و مجازات نمیشوند، از سوی دیگر به استناد روایاتی که در حدّ استفاضه، بلکه متواتر میباشد، تأدیب کودک و مجنون در صورت ارتکاب جرم با شرایط خاص تجویز شده است.

جمع بین این دو دسته از روایات ایجاب میکند که تأدیب کودک ممیز در مواردی که مرتکب خلاف شود، با وجود شرایطی که در فقه مقرّر شده جایز باشد. افزون بر این به حکم عقل نیز برای اصلاح و تربیت کودک و نیز برای حفظ نظم و رعایت اصول اخلاقی در جامعه، هم چنین به جهت این که کودک به ارتکاب جرایم عادت نکند، تأدیب وی جایز است. بدیهی است اگر کودکان به ویژه آنان که تا رسیدن به سن بلوغ فاصله چندانی ندارند، در ارتکاب جرایم آزاد باشند و تأدیب نشوند مشکلاتی برای خود و دیگران در

ص:433


1- (1) الکافی 227:4، ح 2.
2- (2) کتاب الخصال: 94-175، ح 40 و 233.

جامعه ایجاد خواهند نمود. کوتاه سخن آن که تأدیب کودکان در جهت مصلحت و اصلاح آنان است و این تأدیب خود از مصادیق کمک به برّ و تقوی و عین احسان است. (ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ) . (1) از آن جا که حکمت جواز تأدیب کودکان رعایت مصلحت آنان است، بنابراین باید به آن مقدار که مقصود حاصل شود اکتفا نمود.(2)

3- نمونه هایی از تأدیب کودکان در روایات

در روایات بسیاری تأدیب کودکان به جهت ارتکاب برخی از جرایم تجویز شده است و فقها بر طبق آن فتوا داده اند. در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.

الف: ارتکاب زنا

مرحوم شیخ طوسی نگاشته است: «اگر کودکی که به حدّ بلوغ نرسیده با زنی زنا نماید، زن به کیفر رجم محکوم نمیشود، بلکه مستحّق حدّ دیگر زنا (صد ضربه شلاّق) میباشد و لازم است کودک نیز تأدیب گردد.(3) همین نکته در عبارات دیگر فقها نیز دیده میشود.(4) مستند این فتوا روایات است از جمله، در روایت صحیح ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرموده است: اگر کودکی به سن ده سالگی یا بیش تر رسیده با زنی زنا نماید، بر زن اجرای حدّ میگردد و کودک نیز به کم تر از حدّ تأدیب میگردد. قال: «یُجْلَدُ الغُلاَمُ دُونَ الحَّدِ وَتُجْلَدُ الْمَرْأَةُ الحَدَّ کَامِلاً»(5)و روایات دیگر(6).

ب: ارتکاب لواط

اگر مردی با کودکی لواط کند، بر مرد حدّ لواط اجرا میشود و کودک نیز در صورتی که در مقابل مرد تمکین نماید و ارتکاب این عمل شنیع به عنف نباشد، تأدیب

ص:434


1- (1) سوره توبه 91:9.
2- (2) ر. ک: جامع الشتات 725:2-731.
3- (3) النهایة: 696-695.
4- (4) المهذب 521:2؛ المقنع: 432؛ الکافی فی الفقه: 405؛ الجامع للشرائع: 554؛ کشف اللثام 415:10.
5- (5) وسائل الشیعة 82:28، باب 9 من ابواب حدّ الزنا، ح 1.
6- (6) همان: ح 2، 3 و ص 20 باب 6 من ابواب مقدمات الحدود، ح 1.

میگردد. هم چنین اگر دو کودک با یکدیگر لواط کنند هر دو تأدیب میگردند. این مسأله مورد توافق فقها(1) است. راوی از امام صادق علیه السلام نقل نموده است که مرد و زنی را به نزد امیر المؤمنین علیه السلام آوردند، زن مدّعی بود شوهرش با فرزندش که از شوهر قبلی وی بوده لواط کرده است. بعد از تحقیق و شهادت شهود بر علیه مرد، به حکم امیر المؤمنین علیه السلام بر مرد اجرای حدّ شد و او را با شمشیر کشتند. آن حضرت دستور فرمود کودک را نیز به کم تر از حدّ تأدیب نمایند و فرمود: اگر بالغ بودی حکم به قتل تو میدادم و هم اکنون تأدیب مینمایم، چرا که در مقابل این مرد تمکین نمودی تا با تو این عمل شنیع را انجام دهد. «وَضَرَبَ الْغُلاَمَ دَوُنَ الحَدِّ وَقَالَ: امَّا لَوْ کُنْتَ مُدْرِکَاً لَقَتَلْتُکَ لإِمْکَانِکَ ایَّاهُ مِنْ نَفْسِکَ بِثَقْبِکَ»(2)روایات دیگری(3) نیز با این مضمون وارد شده است.

بر همین اساس در قانون مجازات اسلامی تعزیر کودک در ارتکاب لواط تجویز شده است. در ماده 112 قانون مزبور آمده است: «هرگاه مرد بالغ و عاقل، با نابالغی لواط کند فاعل کشته میشود و مفعول اگر مکره نباشد تا 74 ضربه شلاق تعزیر میشود. در ماده 113 نیز آمده است: «هر نابالغی، نابالغ دیگر را وطی کند تا 74 ضربه شلاق تعزیر میشوند، مگر آن که یکی از آنها مکرَه باشند».

ج: انجام قذف(4)

به اجماع فقها در اجرای حدّ قذف بر قاذف بلوغ و عقل شرط است،.(5) بنابراین اگر کودک فرد بالغی را قذف نماید یا دو کودک یکدیگر را قذف نمایند، مشمول اجرای حدّ قذف قرار نمیگیرند، بلکه تأدیب میشوند. این حکم نیز مورد توافق فقها است.(6) و دلیل آن

ص:435


1- (1) النهایة: 704؛ المقنعة: 786؛ شرائع الاسلام 159:4؛ قواعد الاحکام 536:3؛ کشف اللثام 494:10.
2- (2) وسائل الشیعة 156:28 باب 2 من ابواب حد اللواط، ح 1.
3- (3) همان: باب 3، ح 7.
4- (4) قذف در لغت به معنی انداختن، نسبت دادن است. ر. ک: مجمع البحرین 1455:3-1454؛ لسان العرب 217:5، و در اصطلاح فقها، نسبت دادن زنا یا لواط به کسی است مثل این که به دیگری دشنام دهد که تو زنا کردی یا زنا زاده ای و یا لواط میکنی. ر. ک: ارشاد الاذهان 176:2؛ تحریر الأحکام الشرعیة 399:5؛ غایة المراد 221:4؛ شرائع الاسلام 162:4.
5- (5) جواهر الکلام 413:41؛ تحریر الاحکام الشرعیة 403:5؛ ریاض المسائل 42:16.
6- (6) النهایة: 723-722؛ شرایع الاسلام 164:4؛ قواعد الاحکام 544:3؛ جامع المدارک 99:7؛ تحریر الوسیلة 427:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 375.

دیدگاهی است که برگرفته از روایات است مبنی بر این که کودک و مجنون مشمول اجرای حد قرار نمیگیرند، بلکه به آن چه حاکم مصلحت بداند تعزیر میگردند، تا بعد از آن مسلمانان را دشنام ندهند و به آنان آزار نرسانند و موجب فساد در جامعه نشوند.(1)

از امیر المؤمنین علیه السلام روایتی نقل شده که خلاصه اش چنین است: مردی از دیگری به نزد آن حضرت شکایت برد که او به مادر من دشنام داده حضرت بعد از تحقیق، به کسی که دشنام داده بود، فرمود: من تو را میزنم تا بعد از این مسلمانان را دشنام ندهی و آنها را آزار نرسانی و سپس مرد دشنام دهنده را کتک زد.(2) تعلیلی که در این روایت ذکر شده، یعنی جلوگیری از دشنام و آزار مسلمانان شامل کودک نیز میباشد. بنابراین در صورتی که او به دیگران دشنام دهد، باید تأدیب گردد.

افزون بر این ها، در بعضی از روایات به طور خاص تأدیب کودک در فرض مزبور تجویز شده است، از جمله امام صادق علیه السلام میفرماید: غیر بالغ اگر دیگری را قذف نماید، تأدیب میشود. «وَعَلَی غَیْرِ الْبَالِغِ حَدُّ الاَدَبِ».(3)در قانون مجازات اسلامی نیز تعزیر کودک در ارتکاب قذف تجویز شده است، ماده 147 این قانون مقرّر میدارد: «هرگاه نابالغ ممیّز، کسی را قذف کند به نظر حاکم تأدیب میشود».

د: ارتکاب سرقت

بین فقها اختلافی نیست در این که در اجرای حدّ سرقت بر سارق، بلوغ و عقل در وی شرط است(4) ، بنابراین اگرکودک مرتکب سرقت شود، مشمول حدّ سرقت قرار نمیگیرد، بلکه تأدیب میگردد. البته در کیفیّت و نوع تأدیب او نظریات مختلفی ابراز شده است.(5)

ص:436


1- (1) ر. ک: مجمع الفائدة والبرهان 137:13؛ المقنعة: 797.
2- (2) وسائل الشیعة 210:28، باب 44، من ابواب حد القذف، ح 1.
3- (3) همان 186:28، باب 5، من ابواب حد القذف، ح 5.
4- (4) شرائع الاسلام 172:4؛ تحریر الاحکام الشرعیة 351:5؛ ایضاح الفوائد 518:4؛ مسالک الافهام 478:14؛ غایة المراد 245:4؛ جواهر الکلام 476:41-481.
5- (5) برخی معتقدند باز اول عفو میشود، بار دوم تأدیب میگردد، بار سوم انگشتان وی را میخراشند تا خون جاری شود...، ر. ک: النهایة: 716؛ ابن حمزه، الوسیلة الی نیل الفضیلة: 418؛ مختلف الشیعة 218:9 نظر دیگری معتقد است در مرتبه سوّم حدّ بر وی جاری میشود، المقنع 446 درکلمات برخی دیگر آمده است: اگر کودک به جهت سرقت چهار بار تأدیب شد بار پنجم مشمول اجرای حدّ قرار میگیرد. ر. ک: الکافی فی الفقه: 411؛ غنیة النزوع 434:1.

آن چه درمیان آنان مشهور است و بسیاری از آنها از گذشتگان تا معاصرین آن را پذیرفته اند این است که به هر اندازه حاکم شرع مصلحت بداند، تأدیب میشود هرچند به تکرار مرتکب سرقت گردد.(1) منشأ اختلاف دیدگاه فقها روایاتی است که با مضامین مختلف در مورد سرقت کودک صادر شده است،(2) از این رو بعضی معتقدند به دلیل عدم امکان جمع بین آنها، باید حمل شود بر این که حاکم شرع به هر صورت مصلحت بداند کودک را تأدیب نماید تا بار دیگر مرتکب نشود. محقق حلّی در این باره مینویسد: «به عقیده من کودک در ارتکاب سرقت به اندازه ای که حاکم شرع مصلحت بداند تعزیر (تأدیب) میگردد؛ زیرا به اخباری که در شیوه اجرای حد سرقت بر وی وارد شده است به دلیل وجود اختلاف فراوان و جدّی در مضمون نمیتوان اطمینان نمود، بنابراین آن چه برخی از فقها مانند شیخ طوسی مبنی بر اجرای حد بر کودک در صورت تکرار سرقت فرموده است، پذیرفته نیست، چرا که از اخبار صادره چنین حکمی با اطمینان استفاده نمیشود و اجرای حد با وجود احتمال خلاف ساقط میگردد.(3)

همچنین آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره فرموده است: «به دلیل اختلاف مضامین در روایات نمیتوان به آنها عمل نمود»(4) البتّه بعضی از فقها به گونه ای دیگر بین روایات جمع نموده و نتیجه گیری کرده اند که تفصیل و تحقیق در این باره مجال بیشتری میطلبد.(5)

طبق ماده 198 قانون مجازات اسلامی نیز سرقت در صورتی موجب حدّ میشود که سارق به حدّ بلوغ رسیده باشد.

ه -: شرب خمر

در اجرای حدّ شرب خمر نیز مانند دیگر حدود، بلوغ، عقل، اختیار و علم به حکم شرط است، بنابراین اگر کودک شرب خمر نماید، مشمول اجرای حدّ قرار نمیگیرد،

ص:437


1- (1) المقنعة: 803؛ شرائع الاسلام 172:4؛ قواعد الاحکام 554:3؛ جواهر الکلام 476:41؛ تحریر الوسیلة 434:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 489.
2- (2) وسائل الشیعة 294:28، باب 28، من ابواب حد السرقه، ح 2-3-1-4-15-7.
3- (3) نکت النهایة 324:3.
4- (4) تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 494.
5- (5) ر. ک: ریاض المسائل 87:16-86؛ جامع المدارک 133:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 215:13؛ موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکلمة المنهاج 339:1-343؛ اسس الحدود والتعزیرات: 311-310؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 440:7 الی 450.

لیکن باید تأدیب گردد(1). بعضی در این باره ادّعای عدم خلاف نموده اند(2) دلیل این حکم روایاتی است که به طور عام بر جواز تعزیر و تأدیب دلالت دارد از جمله در روایت صحیح امام صادق علیه السلام فرموده است: در کتابی که از امیر المؤمنین علیه السلام به ما رسیده آمده است که آن حضرت در اجرای حدود گاهی از نصف تازیانه استفاده مینمود، حتی اگر کودک (دختر یا پسر) که مستحق تأدیب میبود به نزد آن حضرت میآوردند، اجرای حدود الهی را در مورد آنان تعطیل نمینمود، به ایشان عرض شد، چگونه آنان را میزد؟ فرمود نصف از تازیانه یا ثلث آن را میگرفت و به تناسب سن کودک او را تأدیب مینمود و حدّی از حدود الهی را تعطیل نمیگذاشت. «قِیلَ لَهُ: وَکَیْفَ کَانَ یَضْرِبُ؟ قَال: کَانَ یَأخُذُ السَّوْطَ بِیَدِهِ مِنْ وَسَطِهِ اوْ مِنْ ثُلُثِهِ ثُمَّ یَضْرِبُ بِهِ عَلَی قَدْرِ اسْنَانِهِم وَلا یُبْطِلُ حَدّاً مِنْ حُدودِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»(3)البته مقصوداز حدود در این روایت تعزیر و تأدیب است.

و: ارتداد(4)

طبق دیدگاه مشهور فقها اگر کودک منکر اسلام شود یا عملی که ارتداد با آن تحقق مییابد انجام دهد، حکم به کفر وی نمیگردد و نیز مشمول احکام ارتداد نمیشود. علامه حلّی در این مورد مینویسد: «در حکم به ارتداد، بلوغ، عقل و قصد شرط است، بنابراین

ص:438


1- (1) ابن حمزه، الوسیلة الی نیل الفضیلة: 416؛ شرائع الاسلام 169:4؛ کشف اللثام 555:10؛ مجمع الفائدة والبرهان 186:13؛ تحریر الوسیلة 430:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 433.
2- (2) جواهر الکلام 454:41.
3- (3) وسائل الشیعة 11:28، باب 1 من ابواب مقدمات الحدود، ح 1.
4- (4) ارتداد در لغت به معنی بریدن و بازگشت است. لسان العرب 57:3؛ مجمع البحرین 691:2 مصباح المنیر 224 و مقصود از آن در اصطلاح فقها بریدن و بازگشت از اسلام است که گاهی به فعل است مانند بت پرستی و گاهی به قول مانند انکار آن چه از ضرورت های دین دانسته شده است، و طبق نظر مشهور در بین فقهای امامیه مرتد بر دو قسم است.الف - مرتد فطری و او کسی است که بر فطرت اسلام به دنیا آمده باشد بدین معنی که نطفه او در هنگام مسلمان بودن ابوین او یا یکی از آنان بسته شده باشد، چنین کسی اگر مرتد شود به عقیده بسیاری از فقیهان قتل او واجب است، زیرا توبه او در ظاهر قبول نمیشود و زن بر وی حرام میشود و مال او بین ورثه تقسیم میشود و ولایت او از فرزندان مسلمانش منقطع میگردد و اگر میان خود و خدا توبه کند ظاهراً توبه او در باطن قبول میشود.ب - مرتد ملّی و او کسی است که از کفر به اسلام روی آورد و سپس کافر شود چنین فردی توبه او در ظاهر و باطن قبول است و کشتن او واجب نیست، بلکه ابتدا از او خواسته میشود که توبه کند و یا به مجازات قتل تن دهد. ر. ک: المبسوط (طج) 324:5؛ مسالک الافهام 26:15؛ جواهر الکلام 613:41-612؛ مجمع الفائدة والبرهان 322:13.

حکم به ارتداد کودک نمیگردد».(1) این مضمون در عبارات بسیاری دیگر از فقها(2) نیز به چشم میخورد. دلیل آن علاوه بر اصل(3) و اجماع، حدیث رفع قلم(4) است، چرا که این حدیث شریف دلالت دارد بر این که احکام الزامی تکلیفی از کودک برداشته شده و مشمول احکام کیفری قرار نمیگیرد، بنابراین به گفتار و افعال وی ترتیب اثر داده نمیشود، البته دیدگاه های دیگری نیز در این مسأله مطرح شده است.(5)

به هر صورت تأدیب کودک به جهت ارتداد مورد توافق فقها است(6) و دلیل آن عموم بعضی از روایات است مانند روایتی که امام صادق علیه السلام از کتاب امیر المؤمنین علیه السلام نقل فرموده اند(7) و در بحث تأدیب کودک برای شرب خمر گذشت و روایات دیگر.(8)

ح: ارتکاب نزدیکی با چهارپایان

اگر کسی با حیوانی نزدیکی کند، حاکم شرع او را به آن چه صلاح میداند تعزیر مینماید. علاوه بر آن اگر حیوان حلال گوشت باشد، گوشت و نتایجی که از آن حیوان بعد از وطی پیدا میشود، نیز حرام میگردد و واجب است حیوان ذبح شود و سپس او را بسوزانند و اگر حیوان مال دیگری باشد باید متجاوز (واطی) قیمتش را به صاحب آن بپردازد، و احکام دیگری که با توجه به اختلاف حیوانات در این مسأله بیان گردیده است(9).

ص:439


1- (1) قواعد الاحکام 573:3.
2- (2) شرایع الاسلام 183:4؛ ایضاح الفوائد 547:4؛ الدروس الشرعیة 51:2؛ جواهر الکلام 609:41؛ تحریر الوسیلة 445:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 704.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 487:7.
4- (4) وسائل الشیعة 45:1، باب 4، من ابواب مقدمه العبادات، ح 1.
5- (5) مانند آن که بعضی معتقدند کودک مراهق که تا زمان بلوغ وی مدت طولانی باقی نمانده است، اگر مرتد شود مشمول احکام ارتداد قرار میگیرد. ر. ک: الخلاف 591:3 برخی دیگر بین احکام ارتداد تفصیل قائل شده و فرموده اند حکم به نجاست کودک مرتد میشود ولی مشمول دیگر احکام قرار نمیگیرد. موسوعة الامام الخوئی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی 210:4.
6- (6) قواعد الاحکام 573:3؛ الدروس الشرعیة 51:2؛ ایضاح الفوائد 547:4؛ الروضة البهیة 341:9؛ جواهر الکلام 609:41؛ اسس الحدود والتعزیرات: 417.
7- (7) وسائل الشیعة 11:28، باب 1، من ابواب مقدمات الحدود، ح 1.
8- (8) همان: باب 6، ح 1.
9- (9) بنگرید المقنعة: 789؛ النهایة: 709، 708؛ مسالک الافهام 30:12؛ غنیة النزوع 435:1؛ شرائع الاسلام 219:3؛ قواعد الاحکام 328:3.

باید دانست احکامی که در جماع نمودن انسان با حیوان وجود دارد، دو قسم است.

1 - احکامی که بلوغ، عقل و اختیار، در آنها شرط نیست، مانند حرام شدن گوشت حیوان، غرامت قیمت حیوان که باید واطی بپردازد و.... این قسم از احکام همان گونه که بسیاری از فقها تصریح نموده اند بر وطی (تجاوز) انسان، اعم از این که صغیر باشد یا کبیر، مجنون باشد یا عاقل بار میگردد و کودک را نیز شامل میگردد(1).

2 - قسم دوم احکامی است که به استناد روایات(2) وارد شده، تنها اختصاص به فاعلِ بالغ و عاقل دارد وکودک را شامل نمیگردد، مانند تعزیر به کم تر از حدّ زنا و لواط،(3) ولی در هر صورت با ارتکاب عمل مزبور، کودک باید تأدیب گردد(4) و دلیل جواز آن، اصلاح وی و جلوگیری از شیوع فساد در جامعه است و این که کودک در آینده به چنین اعمالی دست نزند.(5)

ط: برای تربیت و فراگیری علم

از امام صادق علیه السلام نقل شده کودکان مکتبی نوشته های خود را نزد امیر المؤمنین علیه السلام آوردند تا بهترینِ آنها را انتخاب کند. امام علیه السلام فرمود: این کار قضاوت است و ظلم در آن مثل ظلم در قضاوت میماند، به معلّم خود بگویید: اگر بیش تر از سه ضربه شلاق برای تأدیب به شما بزند قصاص خواهد شد. «اَبْلِغُوا مُعَلِّمَکُمْ انْ ضَرَبَکُمْ فَوْقَ ثَلاَثِ ضَرَبَاتٍ فِی الأَدَبِ اقْتُصَّ مِنْهُ»(6). از مضمون روایت استفاده میشود تأدیب کودک به جهت فراگیری علم جایز است و بحث در مقدار آن میباشد. بسیاری فقها(7) نیز جواز آن را مفروغ عنه دانسته اند.

ص:440


1- (1) ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان 261:11؛ مسالک الافهام 42:15؛ جواهرالکلام 284:36؛ مستند الشیعة 119:15؛ اسس الحدود و التعزیرات: 443.
2- (2) تهذیب الاحکام 61:10, ح 5؛ وسائل الشیعة 357:28, باب 1, من ابواب نکاح البهائم, ح 1.
3- (3) ر. ک: قواعد الاحکام 541:3؛ تحریر الاحکام الشرعیة 338:5؛ المعة الدمشقیه: 172.
4- (4) مسالک الافهام 41:15؛ مجمع الفائدة والبرهان 350:13-349؛ جواهر الکلام 637:41؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 719.
5- (5) ر. ک: موسوعه احکام الاطفال وادلّتها 521:7.
6- (6) الکافی 268:7، ح 38؛ وسائل الشیعة 372:28، باب 8، من ابواب بقیة الحدود و التعزیرات، ح 2.
7- (7) مسالک الافهام 455:14؛ مجمع الفائدة والبرهان 179:13؛ ریاض المسائل 61:16؛ جواهر الکلام 444:41.

ی: برای عادت نمودن به عبادت

از امام باقر و صادق علیهما السلام نقل شده است که کودک را تا سن هفت سالگی به حال خود واگذارید بعد از هفت سالگی وضو و نماز را به وی بیاموزید و از او درخواست کنید نماز بخواند و تا نه سالگی با مدارا با او رفتار شود، بعد از آن او را به خواندن نماز امر نمایید و اگر کوتاهی کرد و نیاز شد، تأدیب کنید، پس هرگاه مسائل وضو و نماز را بیاموزد، خداوند متعال پدر و مادر وی را مورد بخشش قرار میدهد. «ثُمَّ یُتْرَکُ حَتَّی یَتِمَّ لَهُ تِسْعُ سِنِینُ فَاِذَا تَمَّت لَهُ عُلِّمَ الْوُضُوءَ وَضُرِبَ عَلیهِ وَاُمِرَ بِالصَّلاَةِ وَضُرِبَ علَیهَا فَإِذَا تَعَلَّمُ الْوُضُوءَ وَالصَّلاَةَ غَفَرَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ وَلِوَالِدَیْهِ انْ شَاءَ اللهُ».(1)

4- حمایت از کودکان بزه کار در اسناد بین المللی

در ماده 40 کنوانسیون حقوق کودک به حقوق کیفری کودکان بزه کار توجه شده و دولت ها را به تضمین حقوقی که کودک متهم یا مجرم در دوران رسیدگی به محکومیت دارد، ترغیب و در پاره ای از موارد ملزم نموده است مطابق بند 1 ماده مزبور دولت ها باید تلاش خود را به حفظ کرامت انسانی و فراهم نمودن محیط مساعد برای بازگشت بزه کار به جامعه و عادیسازی این روند معطوف دارند. در بند 2 به طور مشروح به اموری تذکّر داده شده که به اختصار چنین است:

الف: هیچ کودکی نباید به خاطر اعمالی که در زمان ارتکاب توسط قانون ملی یا بین المللی منع شده، متهم یا مجرم به نقض قانون کیفری شناخته شود.

ب: هر کودکی که متهم یا محکوم به نقض قوانین کیفری شود، دست کم دارای تأمین های زیر خواهد بود.

1 - بیگناه شناخته شدن تا زمانی که جرم طبق قانون ثابت نشده است.

2 - اطلاع مستقیم و سریع از اتهامات وارد شده علیه وی و در صورت لزوم از طریق والدین و قیّم های قانونی و حق داشتن مشاوره حقوقی.

ص:441


1- (1) من لایحضره الفقیه 281:1، ح 863؛ وسائل الشیعة 20:4، باب 3، من ابواب أعداد الفرائض، ح 7.

3 - روشن شدن موضوع در اسرع وقت توسط مقام یا ارگان قضایی بیطرف و مستقل و طی یک دادرسی عادلانه.

4 - مجبور نبودن به دادن شهادت یا اظهار تقصیر.

5 - دسترسی به مقام یا ارگان قضایی ذیصلاح بیطرف و مستقل بالاتر در صورت مجرم شناخته شدن.

6 - حق استفاده رایگان از مترجم.

7 - محرمانه بودن کامل موضوع در طول تمام مراحل دادرسی.

هم چنین در بند 3 ماده مزبور خواسته شده اموری رعایت شود از جمله، تعیین حداقل سنّی که پایین تر از آن کودکان را نتوان دارای قابلیت نقض قوانین جزایی محسوب کرد و نیز در بند 4 خواسته شده است که برای تضمین این که با کودکان به روشی متناسب با رفاه آنان و متناسب با شرایط و جرم آنان رفتار شود، باید امکانات گوناگون از قبیل مقرّرات مراقبت، راهنمایی و تمهیدات دیگری که جای مراقبت در مؤسّسات را بگیرند، فراهم باشد.

ص:442

گفتار سوّم: ولایت بر تأدیب

1- ولایت امام و حاکم شرع

به استناد ادلّه قطعی امام معصوم علیه السلام دارای ولایت مطلقه است و پرتو ولایتش امور مختلف، از جمله ولایت بر تأدیب کودکان بزه کار را نیز فرا میگیرد.(1) این حکم مورد توافق فقها است و جای هیچ تردید و ابهامی در آن وجود ندارد. هم چنین حاکم شرع (فقیه عادل جامع شرایط) بر تأدیب کودک ولایت دارد.

شاید به دلیل این که فقها آن را مسلّم میدانسته اند، بدین مسأله نپرداخته اند، لیکن از لابلای عبارات ایشان در بحث های مختلف از جمله در جواز تأدیب کودک و مجنون این مطلب به خوبی استفاده میشود،(2) بعضی هم به طور خاص این بحث را مطرح نموده اند.(3)

ادلّة اثبات ولایت حاکم بر تأدیب کودک

الف: استفاده از مفاد روایات

روایاتی در حدّ استفاضه، بلکه به تواتر معنوی، دلالت بر جواز تأدیب کودک دارند. در گفتار قبل نمونه هایی از این روایات را ذکر نمودیم و از آن جا که بیان نشده چه کسی موظف به اجرای تأدیب است، از آنها استفاده میشود قدر متیقن برای اجرای این حکم

ص:443


1- (1) السرائر 537:3؛ ماوراء الفقه 37:9.
2- (2) ر. ک: المبسوط (طج) 413:5؛ قواعد الاحکام 548:3؛ التنقیح الرائع 365:4؛ مجمع الفائدة والبرهان 178:13؛ تحریر الوسیلة 430:2؛ تفصیل الشریعة کتاب الحدود: 424.
3- (3) مسالک الافهام 256:6؛ مهذب الاحکام 35:28؛ ماوراء الفقه 83:9.

کسی است که در مورد او اطمینان بیشتری وجود دارد و او فقیه جامع شرایط است و نیز دادگاه صالح که تحت نظارت فقیه جامع شرایط انجام وظیفه مینماید.

ب: تنفیح مناط

از بعضی از روایات(1) استفاده میشود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام کودک و مجنون را به جهت ارتکاب فحشا و جرم تأدیب مینمودند و بر انجام آن ولایت داشته اند، با قبول این که این وظیفه را به عنوان حاکم دارا بودند، به حکم تنقیح مناط برای حاکم شرع جامع شرایط نیز اثبات میگردد.

ج: اولویت

در روایت معتبری، راوی میگوید از امام صادق علیه السلام سؤال کردم آیا اقامه حدود از وظایف سلطان است یا قاضی؟ فرمود: مسئولیّت اقامه حدود را کسی به عهده دارد که به صدور حکم اقدام مینماید. «اِقامَةُ الْحُدوُدِ الَی مَنْ الَیْهِ الْحُکْمُ»(2). اگر تأدیب از مصادیق حدود باشد، این روایت به صراحت بر ولایت حاکم نسبت به آن دلالت دارد و اگر از مصادیق حدود نباشد به حکم اولویت بر این مسأله دلالت میکند، زیرا ولایت بر اجرای حدود که از هر جهت دارای اهمیت بیشتری است به حاکم داده شده به اولویت قطعی در تأدیب باید این مسئولیت را به عهده داشته باشد، چرا که حد، تعزیر و تأدیب از این جهت که اجرای آنها در جهت مصلحت فرد و جامعه میباشد، مشترکند، اگر چه هر کدام، شرایط مخصوص به خود را نیز دارا میباشند. افزون بر این صدور حکم تأدیب در ارتکاب جنایات با حاکم است اجرای آن نیز باید توسط وی انجام شود.

د: جلوگیری از فساد و امور خلاف مصالح عمومی

از جمله وظایف حاکم و دولت اسلامی، قطع ریشه های فساد و حرکت در جهت مصالح مردم است. برای تحقّق این خواسته، نیاز به انجام اموری است، از جمله این که اگر

ص:444


1- (1) وسائل الشیعة 11:28، باب 1، من ابواب مقدمات الحدود، ح 1؛ تهذیب الاحکام 146:10، ح 10؛ الکافی 176:7، ح 13.
2- (2) تهذیب الاحکام 314:6، ح 78؛ وسائل الشیعة 300:27، باب 31، من ابواب کیفیه الحکم، و احکام الدعوی، ح 1.

افرادی واجد شرایط اجرای حدود و تعزیرات نبودند، (مانند کودک و مجنون) مرتکب فحشا، فساد و اعمال خلاف مصالح عمومی شدند، باید تأدیب گردند.(1)

ه -: اقامه معروف و دفع منکر

امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتبی است. برای انجام بعضی از مراتب آن که نیاز به ضرب و تأدیب است در بین فقها در این باره دو نظر وجود دارد: برخی از آنها اجازه حاکم شرع را برای ضرب و تأدیب لازم میدانند؛(2) برخی دیگر لازم نمیدانند(3) و در هر صورت برای شخص حاکم شرع و کسی که به امر و اجازه او به این وظیفه عمل مینماید، ولایت بر تأدیب کودک و مجنون، از باب امر به معروف و نهی از منکر، ثابت است.

فقها این واجب را به چند قسم تقسیم نموده اند:(4)

قسمی از آن اختصاص به واجبات و محرّمات دارد و قسمی دیگر در مستحبّات و مکروهات نیز جاری است. قسم اخیر شامل افعال کودک و مجنون میگردد. بنابراین اگر نوجوانی نماز نخواند، با این که نماز خواندن در حق او مستحب است (بنابراین که عبادات کودک ممیّز استحباب داشته باشد)، حاکم شرع برای وادار ساختن او به این مهم ولایت دارد و همین طور برای بازداشتن او از انجام امور خلاف مصالح اجتماعی.

و: حسبی بودن تأدیب کودک

ارتکاب جرایم و انجام امور خلاف مصالح عمومی در شکل فراگیر آن، هرچندتحت عنوان واجب و حرام قرار نگیرد، از اموری است که در هر صورت بایداز آن جلوگیری شود. فقها انجام آن را از امور حسبه دانسته اند که بیگمان حاکم شرع بر آن ولایت دارد.(5)

ص:445


1- (1) مهذب الأحکام 63:28؛ ریاض المسائل 43:16.
2- (2) النهایة: 300؛ المراسم: 260.
3- (3) السرائر 23:2؛ المهذب 341:1؛ مختلف الشیعة 476:4؛ تحریر الوسیلة 461:1.
4- (4) تحریر الوسیلة 444:1.
5- (5) السرائر 546:2؛ مهذّب الاحکام 35:28 و 61؛ مبانی تکملة المنهاج 225:1.

بی تردید شارع راضی نیست که بعضی از امور در جامعه انجام شود و بعضی دیگر ترک گردد. ارتکاب فحشا و منکر و تخلف از رسوم صحیح اجتماعی، هرچند به وسیله کودک و مجنون انجام شود، به ویژه اگر همگانی و فراگیر باشد، از این امور است. قدر متیقن از افرادی که ولایت بر انجام آن دارند، به ویژه در موردی که پدر و جدّ پدری به این وظیفه اقدام ننمایند، حاکم جامع شرایط است. تعلیلی که برخی از فقها در لزوم اجرای حدود ذکر نموده اند، شامل تأدیب نیز میگردد.

علاّمه حلّی در این باره مینویسد: «تعطیل و عدم اجرای حدود موجب ارتکاب محرّمات و انتشار مفاسد است و این امر چیزی است که شارع به آن راضی نیست و باید ترک شود».(1)

بنابراین اگر ارتکاب فحشا و ترک عادات و رسوم صحیح به وسیله نوجوانان موجب فساد اجتماعی گردد، حاکم شرع از باب حسبه، بر تأدیب مرتکبین و جلوگیری از آن ولایت دارد.

سئوالی که ممکن است در این بحث مطرح گردد، این است که آیا ولایت بر تأدیب دارای مراتب است و ولایت پدر و جدّ پدری مقدّم بر ولایت حاکم است؟

در پاسخ باید گفت: به استناد اطلاق و تعمیم موجود در ادلّه ای که ذکر شد، حاکم به طور مطلق بر تأدیب کودک ولایت دارد و مشروط به فقدان پدر نیست و هر دو ولایت در عرض یکدیگر قرار میگیرند. نظیر ولایت پدر و جدّ پدری بر تزویج صغار. نتیجه آن که برای ولایت حاکم بر تأدیب، مقتضی و دلیل وجود دارد و در مقابل مانع یا دلیلی که آن را مشروط به زمانی خاص (فقدان پدر) گرداند نیست. مگر روایتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده با این مضمون «السُلطانُ وَلِیُّ مَنْ لاولیَّ لَهُ»(2)حاکم بر کسی که ولی ندارد، ولایت دارد. از ظاهر این روایت استفاده میشود که ولایت حاکم مشروط به فقدان پدر است، زیرا تا زمانی که کودک پدر دارد «لاولی له» بر او صدق نمیکند.

ص:446


1- (1) مختلف الشیعة 478:4.
2- (2) سنن ابی داود 392:2، باب 20، کتاب النکاح، ح 2083؛ سنن ابن ماجه 434:2، ح 1879.

در پاسخ باید گفت: اوّلاً این روایت از طریق اهل سنّت نقل شده و از جهت سند دارای اعتبار نیست و ثانیاً بر فرض که شهرت آن ضعف سند را جبران نماید(1) ، سیاق این روایت مربوط به ولایت بر نکاح و مال است، زیرا در دو مورد ذکر شده به استناد ادلّه قطعی با وجود پدر و جد پدری، حاکم دارای ولایت نیست، از این رو این روایت ربطی به ولایت حاکم بر اقامه حدود و تعزیر و تأدیب ندارد.(2)

نتیجه این که: به مفاد ادلّه ای که ذکر شد حاکم شرع ولایت دارد، کودک ممیّز را به جهت ارتکاب معاصی و جرایم از قبیل زنا، سرقت، لواط و به طورکلّی امور کیفری تأدیب نماید و تحقیق و اثبات این امور فقط با نظر قاضی و دادگاه صالح امکان پذیر است.

2- ولایت پدر و جدّ پدری بر تأدیب کودک و ادلّه آن

بیتردید پدر و جدّ پدری بر تأدیب کودک ممیّز ولایت دارند. فقها در خلال مباحث مختلف به این حکم تصریح نموده و آن را امری مسلّم دانسته اند.(3) ادلّه ای که میتواند در این حکم مستند قرار گیرد عبارت اند از:

الف: امر به تأدیب در قرآن

در قرآن میخوانیم: ای مؤمنین خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ محافظت کنید. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ)4 ؛ کلمه «قوا» از ماده «وقایة» به معنای محافظت، نگهداری و منع است(4) و با عنایت به اطلاق کلمة «اهل» که به طور قطع فرزندان را شامل میگردد، معنای آیه چنین میشود: بر مؤمنین واجب است خود، خانواده و فرزندان خویش را از هر عملی که

ص:447


1- (1) جواهر الکلام 188:29؛ مستند الشیعة 143:16.
2- (2) ر. ک: ریاض المسائل 100:11؛ جامع المقاصد 92:12؛ جواهر الکلام 188:29؛ تراث الشیخ الاعظم، کتاب النکاح 149:20-148.
3- (3) المبسوط 611:3؛ السرائر 729:2؛ جواهر الکلام 388:21؛ جامع المدارک 413:5؛ الدّر المنضود 282:2؛ مهذب الاحکام 37:28.
4- (5) لسان العرب 479:6.

موجب عذاب الهی است، باز دارند. باز داشتن از عذاب به این است که آنها را به انجام واجبات و کارهای شایسته و دوری از معاصی، امر و نهی نمایند.(1) بدیهی است عمل به این وظیفه متوقف بر تأدیب است، زیرا امر و نهی تنها در قالب موعظه و نصیحت نیست. چه بسا به دلایل مختلف این گونه امور تأثیر خود را از دست میدهد. از این رو در مواردی که اولیای اطفال اطمینان دارند که فقط تنبیه و تأدیب، فرزندان را از انجام عملی که موجب عذاب الهی است باز میدارد، با استفاده از اطلاق آیه میتوان حکم نمود که باید به انجام آن اقدام نمایند، چرا که در این صورت تنها وسیله نگهداری و محافظت اطفال تأدیب است.

به همین جهت برخی از مفسّرین در تفسیر آیه نگاشته اند: «مقصود این است که شخص، خودش و خانواده و فرزندان خویش را تأدیب نماید و یکی از موارد تأدیب ضرب و عقوبت است».(2) برخی دیگر در ذیل همین آیه به روایاتی استناد نموده اند که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده مبنی بر این که اگر کودک به سن ده سالگی رسیده و در انجام نماز کوتاهی مینماید او را با زدن تأدیب نمایید.(3)

ب: استفاده از مفاد روایات

روایاتی که بر ولایت پدر و جدّ پدری بر تأدیب کودک دلالت دارد به چند دسته تقسیم میشود.

دسته اول: روایاتی است که به طور مطلق دلالت بر تأدیب دارد. امام صادق علیه السلام میفرماید: کودک را تا سن هفت سالگی آزاد بگذارید، آن گاه به مدّت هفت سال او را تربیت و تأدیب نمایید و در هفت سال سوّم همراه و مشاور خود قرار دهید، در این صورت باید به نیکی و رستگاری گرایش داشته باشد وگرنه امید خیری در او نیست. «قال: دَعِ ابْنَکَ یَلْعَبُ سَبْعَ سِنِینَ وَیُؤَدَّبُ سَبْعَ سِنِینَ وَالْزَمْهُ نَفْسُکَ سَبْعَ سِنِینَ فَاِنْ ا فْلَحَ وَإِلاّ فَلاَ خَیْرَ فِیهِ»(4). این مضمون با عبارات مختلف در روایات دیگری(5) نیز آمده است.

ص:448


1- (1) تفسیر تبیان 50:10.
2- (2) مجمع البیان 318:10.
3- (3) الجامع لاحکام القرآن 195:18؛ الجصاص، احکام القرآن 698:3-697.
4- (4) وسائل الشیعة 475:21، باب 83، من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
5- (5) همان: ح 5, و باب 82, ح 2.

دسته دوّم: روایاتی که امر به تأدیب نموده است. در روایت معتبر امام صادق علیه السلام ازامیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرموده است: یتیم را در مورد آن چه فرزند خودت تأدیب مینمایی، تأدیب کن و هر اندازه کتک میزنی کتک بزن «اَدِّبِ الْیَتِیمَ مِمَّا تُؤَدِّبُ مِنْهُ وَلَدَکَ وَاضْرِبْهُ مِمَّا تَضْرِبُ مِنْهُ وَلَدَکَ»(1)در این روایت ولایت بر تأدیب فرزند مسلّم دانسته شده است و جواز تأدیب یتیم متفرّع بر آن میباشد.

دسته سوّم: روایاتی که در آن ها به جهت اطاعت از خداوند امر به تأدیب شده است. در برخی روایات چنین وارد شده است، هنگامی که آیه ششم سوره تحریم در مورد حفاظت از اهل و خانواده نازل شد، بعضی از مردم به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفیاب شدند و به ایشان عرض کردند؟ چگونه اهل و فرزندان خویش را از عذاب الهی محافظت نماییم؟ فرمود: به انجام کار خیر مبادرت نمایید و به خانواده و فرزندان تذکّر دهید و آنها را به اطاعت خداوند تأدیب نمایید. «اعْمَلُوَا الْخَیْرَ وَذَکَّرَوُا بِهِ اهْلِیْکُمْ وَأَدَّبوُهُم عَلَی طَاعَةِ اللهِ».(2)دسته چهارم: روایاتی است که تأدیب فرزند را از وظایف پدر و در زمره حقوقی که پدر ملزم به رعایت آن است، میداند. امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید: حق فرزند بر پدر این است که برای او نام زیبا انتخاب کند و به نیکی ادب نماید.

«وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوالِدِ انْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَیُحَسِّنَ ادَبَهُ»(3). ادب بر تنبیه و تأدیب اطلاق می شود. همچنین درکلمات امام سجاد علیه السلام میخوانیم که به درگاه الهی عرضه میدارد: خدایا مرا بر تربیت، تأدیب و نیکی به فرزندان یاری کن. «واَعِنّی عَلَیَ تَرْبِیَتِهِم وَتَأدِیبِهِم وَبِرِّهِمْ».(4)ج: سیره

بسیاری از فقها بر این باورند که سیره مستمره و روش گذشتگان از دیر زمان حاکی از ولایت پدر بر تأدیب فرزندان است. از ظاهر عبارات برخی از آنها استفاده میشود که

ص:449


1- (1) وسائل الشیعة 479:21، باب 85، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) مستدرک الوسائل 201:12، باب 8، من ابواب الامر و النهی، ح 5.
3- (3) نهج البلاغه: حکمت 399.
4- (4) صحیفه سجادیه: دعای شماره 25.

این سیره وجود داشته است، اعم از این که فرزند، صغیر باشد یا کبیر(1) و برخی دیگر آن را مقیّد به قبل از بلوغ فرزند دانسته اند.(2) به هر صورت شارع مقدس این سیره را مردود ندانسته، بلکه آن را تأیید نموده است.

د: صلاحیت پدر برای اجرای حدود بر فرزند

شیخ طوسی معتقد است، در هر زمان حکومت در اختیار حکّام ستمگر باشد و قدرت در اختیار فقهای عادل نباشد، پدر میتواند بر فرزند خود به شرط این که ایمن از ضرر باشد، اجرای حدود بنماید.(3)

برخی دیگر از فقها نیز همین نظر را پذیرفته اند.(4) هم چنین شهید اوّل با توسعه بیشتری قائل به این نظر شده است و اجرای حدّ به وسیله پدر بر فرزند را بدون هیچ شرطی جایز میداند.(5) بر اساس دیدگاه این دسته از فقها که در جای خود قابل بحث است، چنان چه تأدیب جزء حدود باشد، به همان ملاکی که پدر ولایت بر اقامة حدود دارد، ولایت بر تأدیب نیز برای وی ثابت است و اگر از حدود نباشد (که به نظر هم چنین میرسد) به طریق اولی ولایت دارد.

ه -: احسان بودن تأدیب اولاد

دایره قاعده احسان که فقها در ابواب مختلف فقه به آن استناد مینمایند(6) تأدیب کودک ممیّز به وسیله پدر را نیز شامل میگردد و با استناد به آن ولایت وی بر تأدیب اثبات میشود.

تأدیب اولاد به طور مطلق و تنبیه بدنی و ایراد ضرب بر آنها در مواقع ضروری و مواردی که اولیای آن ها اطمینان به تأثیر مثبت آن دارند، از مصادیق روشن احسان به آنهاست، زیرا سبب میشود تا فرزند از آلودگی پاک شود و در جهت کسب سعادت و

ص:450


1- (1) جواهر الکلام 388:21؛ مهذب الاحکام 130:21.
2- (2) جامع المدارک 413:5.
3- (3) النهایة: 4:301؛ النهایة ونکتها 16:2.
4- (4) المهذّب 342:1. برخی دیگر قبول این نظریّه را مشروط به این دانسته اند که پدر اهلیّت صدور حکم داشته باشد. جامع المقاصد 489:3.
5- (5) دروس فی الفقه 48:2.
6- (6) القواعد الفقهیة 8:4.

خوشبختی به وی کمک گردد. بنابراین اطلاق آیه شریفه (ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ)1 جواز آن را اثبات مینماید.(1)

و: حسبه بودن تأدیب

اثبات ولایت برای پدر با استناد به دلیل «حسبه» از جهت پدر بودن نیست، از این رو او و دیگران در جهت عمل به این وظیفه، مسئولیت مشترک دارند و تنها حاکم نسبت به دیگران، اولویت دارد.

هر نوع ولایت و مسئولیت دخالت در امور صغار که برای پدر ثابت باشد، برای جدّ پدری نیز ثابت است. بسیاری از فقها در بحث از ولایت بر تزویج(2) و اموال(3) و اجرای حدود(4) ولایت پدر و جدّ پدری را به طور عام مطرح نموده اند و برخی از آنها در این باره ادّعای اجماع دارند.(5)

3- ولایت وصی بر تأدیب کودک

از مجموع گفتار فقها در مسأله وصیت به ولایت و غیر آن چنین استفاده میشود که در هر مورد که پدر و جدّ پدری نسبت به صغار ولایت داشته باشند، میتوانند وصی خود را در آن مورد نایب خودش قرار دهند، مشروط به این که به مصلحت صغار باشد. در مسأله مورد بحث نیز چون تأدیب کودک ممیّز و جلوگیری از ارتکاب فحشا و منکرات توسط او به طور قطع به مصلحت وی میباشد و پدر در این مورد ولایت دارد. با وصیّت پدر، وصی به نیابت از او دارای ولایت میگردد و میتواند در صورت نیاز کودک ممیّز را تأدیب نماید. اطلاق ادلّه وصیّت(6) این مورد را شامل میشود و با قبول وصیت، توسطوصی، ولایت وی بر تأدیب اثبات میگردد و بعد از فوت ولی، میتواند به اجرای آن بپردازد.

ص:451


1- (2) الدّر المنضود 282:2.
2- (3) النهایة: 465؛ المهذّب 193:2؛ مختلف الشیعة 117:7؛ جامع المقاصد 92:12.
3- (4) شرایع الاسلام 10:2؛ الروضة البهیة 62:5؛ مسالک الافهام 166:3؛ مجمع الفائدة والبرهان 231:9.
4- (5) الدروس الشرعیة 48:2؛ جواهر الکلام 389:21؛ المهذّب 20:28.
5- (6) بلغة الفقیه 265:3.
6- (7) وسائل الشیعة 257:19-265-287-394، باب 1-6-15-63، من ابواب فی احکام الوصایا.

افزون بر این با فرض این که وصیّت به ولایت بر تأدیب، صحیح و نافذ است، عمل به آن واجب میشود و متخلّف مشمول حرمت تغییر وصیّت میگردد، زیرا خداوند متعال میفرماید: هرکس بعد از شنیدن وصیّت آن را تغییر دهد (و برخلاف حقیقت رفتار نماید) تنها گناه آن بر کسانی است که وصیّت را تغییر میدهند. (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ...) .(1)

این آیه دلیل است بر این که تغییر وصیّت به هیچ صورت جایز نیست، مگر این که وصیّت در جهت مخالفت فرمان الهی باشد، اعم از این که به وسیله فعل جانشین، وصیّت تغییر داده شود یا این که به مفاد وصیّت عمل نگردد.(2)

اگر تغییر وصیّت حرام باشد، عمل بر طبق آن واجب است و قبل از آن باید وصی، حق دخالت و ولایت بر آن را داشته باشد. باید دانست که این آیه بر یک اصل کلّی دلالت دارد و آن این که مورد وصیّت و چیزی که وصیّت به آن تعلّق میگیرد، هرچه باشد باید طبق آن عمل شود و تغییر در آن جایز نیست، مگر این که به صراحت در جهت خلاف فرمان الهی باشد، در این صورت به حکم ادلّه دیگر نباید به آن عمل شود.(3)

در مسأله مورد بحث چون دلیلی بر استثنای آن از این قاعده کلی وجود ندارد، با وصیّت پدر، ولایت وصی بر تأدیب کودک ممیّز، به حکم این قاعده اثبات میگردد.

4- ولایت وکیل بر تأدیب کودک

به اتفاق فقها جایز است پدر، جدّ پدری، وصی آنها و حاکم شرع در اموری که ولایت دارند فرد یا افرادی را وکیل خود قرار دهند.(4) در این صورت وکیل همانند موکّل، د رمورد وکالت دارای ولایت میگردد، ولایت در تأدیب کودک نیز مشمول این اصل

ص:452


1- (1) سوره بقره 181:2.
2- (2) ر. ک: فقه القرآن 303:2؛ مجمع البیان 268:2؛ التفسیر الکبیر 296:1.
3- (3) ر. ک: تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق جزا: 549-548-547.
4- (4) مجمع الفائدة والبرهان 490494:9، 514؛ جامع المقاصد 180:8-189؛ جواهر الکلام 378:27-377؛ مهذّب الاحکام 223:25؛ جامع المدارک 483:3.

کلّی است، زیرا هیچ دلیلی بر عدم وکالت نسبت به آن وجود ندارد، بلکه سیره وادلّه قطعی بر جواز آن ثابت است.(1)

5- ولایت معلّم بر تأدیب شاگرد

برخی از فقها به طور ضمنی(2) و بعضی به طور صریح این مسأله را عنوان نموده اند.(3) شیخ طوسی در این باره میگوید: «به اجماع فقها جایز است معلّم صبی را تأدیب نماید».(4)

ادلّه ای که میتواند مستند این حکم قرار گیرد، عبارتند از: اجماعی که شیخ طوسی ادّعا نموده است.(5) و عمومیّت قاعده احسان، زیرا تأدیب طفل و جلوگیری او از ارتکاب فحشا، احسان و کمک به وی در جهت کسب نیکیها به حساب میآید و اطلاق آیات شریفه (ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ)6 و (وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی...)7 آن را شامل میگردد.(6)

هم چنین در روایت معتبر راوی میگوید: امام صادق علیه السلام از جدّش امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده است: «اَبْلِغُوا مُعَلِّمَکُمْ انْ ضَرَبَکُمْ فَوْقَ ثَلاَثِ ضَرَبَاتٍ فِی الأَدَبِ اقْتُصَّ مِنْهُ».(7)به معلّمین ابلاغ نمایید که اگر در تأدیب اطفال بیش از سه ضربه شلاّق بزنند، قصاص خواهند شد. در این روایت امام علیه السلام جواز تأدیب صبیان به وسیلة معلّم را مسلّم دانسته و تنها در مقدار آن اظهار نظر فرموده است.

البته در این مسأله که آیا لازم است معلّم از پدر و جدّ برای تأدیب کودک اجازه بگیرد یا خیر، دو تحلیل فقهی وجود دارد؛ از جهت ظهور و اطلاق روایتی که مستند این

ص:453


1- (1) تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق جزا: 551-550.
2- (2) مسالک الافهام 455:14؛ ریاض المسائل 60:16-59؛ جواهر الکلام 444:41؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحدود: 338.
3- (3) الدّر المنضود 287:2؛ مهذّب الاحکام 157:28؛ مبانی تکلمة المنهاج 341:1.
4- (4) المبسوط 413:5.
5- (5) همان.
6- (8) ر. ک: الدّر المنضود 285:2.
7- (9) وسائل الشیعة 372:28، باب 8، من ابواب بقیة الحدود و التعزیرات، ح 2.

حکم است، اذن پدر لازم نیست؛ زیرا اطلاق آن شامل میشود موردی که معلّم از طرف پدر مأذون نباشد.

لیکن وجه دیگری که قویتر به نظر میرسد این است که ولایت بر تأدیب بر خلاف اصل است، بنابراین باید به موردی که نسبت به آن یقین و اطمینان وجود دارد منحصر شود و آن جایی است که پدر کودک به معلّم اذن تأدیب دهد. مقتضای اجماع و قاعده احسان نیز همین است، زیرا نمیتوان ادّعا کرد تأدیب کودک و زدن او حتّی اگر پدرش نهی نموده باشد احسان به وی محسوب میگردد. صرف این احتمال کافی است، تا محدوة دلیل، منحصر به موردی قرار دهیم که پدر کودک اجازه تأدیب داده است.

مرحوم آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی در این باره فرموده اند: «معلّم در تأدیب استقلال ندارد و به اذن ولی نیاز دارد، زیرا اگر چه ممکن است، معلّم از تأدیب قصد خیر و اصلاح کودک را در نظر داشته باشد، ولی چه بسا پدر این گونه نیندیشد و راضی نباشد که فرزندش را کتک بزنند تا علم بیاموزد».(1)

از توضیحاتی که داده شد، روشن گردید که، جواز تأدیب کودک به وسیله معلّم منحصر به مورد فراگیری علم و تخلّف از ضوابط و مقررّات مدرسه است و در غیر این مورد حق دخالت ندارد و در هرکجا تردید پیدا شود حکم به عدم جواز میگردد.(2) هم چنین به استناد ادلّه فقهی، ولایت مؤمنان عادل بر تأدیب کودک با رعایت شرایط مربوط ثابت است که توضیح وتحقیق در این باره مجال بیشتری را میطلبد.

6- تأدیب کودک به وسیله دادگاه اطفال

در روزگاران گذشته کودکان را مانند افراد بالغ مجازات میکردند، ولی قوانین جزایی جدید که بر پایه فرض مسئولیت بیان شده است، کودک را به خاطر فاقد بودن قدرت شعور و تمیز کامل، معاف از مجازات میشناسد. البته مسأله بزهکاری کودکان دارای اهمیت بسیاری است هر چند که آنان فاقد مسئولیت جزایی و معاف از مجازات

ص:454


1- (1) الدّر المنضود 286:2.
2- (2) تعزیرات از دیدگاه فقه وحقوق جزا: 553.

میباشند.(1) واتخاذ بعضی از تدابیر تأمینی و تربیتی و حتی اجرای بعضی از مجازات های ملایم در مورد آنان ضرورت دارد.(2) به همین جهت از قرن هفدهم میلادی به بعد در اکثر کشورها برای بهبود وضع کودکان بزه کار اقدامات مؤثری انجام شد، در قوانین کیفری حدود سنی تعیین شد و مجازات کودکان خفیف تر از بزرگسالان مقرّر گردید.

این مسأله با ورود به قرن بیستم و پیشرفت علم و صنعت که به دلایل مختلف، از جمله از هم گسیختگی نظام خانواده، منجر به بزه کاری کودکان و نوجوانان شد، حساسیت بیشتری پیدا کرد و افکار عمومی با تشویش و نگرانی که در این رابطه وجود داشت، آماده پذیرش تحولات و تجدید نظر در قوانین کیفری مربوط به اطفال گردید.

بر این اساس در برخی از کشورها در قوانین کیفری سنّ مسئولیت کیفری کودکان تعیین گردید و مؤسساتی برای تأدیب و اصلاح آنها تحت عنوان حمایت از اطفال و دادگاه های اطفال تأسیس شد که تا این زمان به کار خود ادامه میدهد.(3)

دادگاه اطفال که با ویژگیهای خاص خود با تشکیلات قضایی بزرگسالان متفاوت است، به بزه کاری کودک رسیدگی مینماید. به این ترتیب که در دادگاه اطفال، قاضی به عنوان ریاست دادگاه تنها فرد تصمیم گیرنده درمورد طفل نیست، بلکه نظر کارشناسان قضایی درتغییر روند پرونده نقشی مهم ایفا مینمایند. مراحل رسیدگی به پرونده با حضور روان شناسان، پزشکان، متخصّصان علوم اجتماعی و... انجام میشود. هم چنین به لحاظ شخصیّت خاص و وضعیت ویژه کودک، قاضی اطفال باید علاوه بر علم حقوق به علوم دیگر از جمله علوم اجتماعی، جامعه شناسی، روان شناسی احاطه داشته باشد. در مجموع تمام اعضای دادگاه، از قاضی تا کارشناس با هدف کمک به کودک بزه کار و نیز اصلاح و درمان وی، به پرونده او رسیدگی میکنند و این خود مشخّصه ای است که دادگاه اطفال از دادگاه بزرگسالان متمایز میسازد و علاوه بر آن نشانگر اهداف عالی و والای دادگاه ویژه اطفال میباشد.(4)

ص:455


1- (1) حسن دادبان، حقوق جزای عمومی 755:2؛ نجیب محمود حسنی، شرح قانون العقوبات: 546 به بعد.
2- (2) الاحکام الجزائیه العامه: 200؛ پرویز صانعی، حقوق جزای عمومی 14:2 به بعد؛ محسن ناجی، الاحکام العامه فی قانون العقوبات: 344 به بعد.
3- (3) ر. ک: تاج زمان دانش، طفل بزه کار کیست: 14-21 و 110 به بعد.
4- (4) نابهنجاری و بزه کاری کودکان و نوجوانان: 208-209؛ مریم عباچی، حقوق کیفری اطفال: 102-101.

7- دادگاه اطفال در ایران

در ایران در سال 1338 قانون تشکیل دادگاه اطفال بزه کار با 33 ماده و ده تبصره به تصویب رسید و در سال 1345 برای اوّلین بار دادگاه اطفال شروع به کار نمود.(1) روند تأدیب اطفال بزه کار در قوانین جزایی پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه یافت و در تصویب قوانین مورد توجّه قرار گرفت. در ماده 12 لایحه قانونی تشکیل دادگاه های عمومی مصوّب شورای انقلاب آمده است: «به جرایم اطفال در دادگاه جزا به ترتیب مقرّر در قانون تشکیل دادگاه اطفال بزه کار، رسیدگی خواهد شد». بعد از آن با تصویب آئین نامه دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در سال 1378 که موادی از آن در ارتباط با رسیدگی به جرایم اطفال میباشد (فصل پنجم)، حقوق کودکان بزه کار مورد توجّه بیشتری قرار گرفت.

هم چنین به پیشنهاد قوه قضاییه، هیأت وزیران در تاریخ 1383 لایحه ای با نام «لایحه رسیدگی به جرایم اطفال و نوجوانان» به تصویب رساند. در این لایحه وظایف دادگاه اطفال و شرایط و نحوه رسیدگی به جرایم آنان بیان گردیده است. به دلیل اهمیّت موضوع در ادامه به بعضی از مواد آن اشاره میشود. در ماده 3 آمده است: «در هر حوزه قضایی شهرستان یک یا چند شعبه دادگاه اطفال و نوجوان بر حسب نیاز تشکیل میشود» و در ماده 1 مقرّر شده است: «به کلیه جرایم اشخاص کم تر از هیجده سال تمام، در دادگاه اطفال رسیدگی خواهد شد». همچنین در ماده 7 آن آمده است: «مشاوران دادگاه های اطفال و نوجوانان از بین متخصّصان علوم روانشناسی و تربیتی مددکاران اجتماعی و دانشگاهیان و فرهنگیان آشنا به مسائل روانشناسی و تربیتی کودکان و نوجوانان (اعم از شاغل و بازنشسته) انتخاب میشوند». و در ماده 14 (تحقیقات و نحوه رسیدگی) مقرّر گردیده است: کلیه اقدامات اعم از تعقیب، تحقیق و رسیدگی به جرایم اطفال و نوجوانان... رأساً توسط دادگاه اطفال به عمل میآید و دادگاه مذکور کلیه وظایفی را که بر طبق قانون به عهده ظابطان دادگستری و دادسرا است، انجام میدهد».

ص:456


1- (1) ناصر قاسمی، اقدامات تأمینی و تربیتی: 77-76؛ سید جلال الدین مدنی، آیین دادرسی کیفری: 1 و 429:2.

هدف از تنظیم این ماده آن است که اطفال در صورت ارتکاب جرم در حدّ امکان کم تر با مجرمان بزرگسال در یک مکان نگهداری شوند و در ضمن کلیه تحقیقات توسط قضات صورت پذیرد، تا دقّت بیشتری به عمل آید و از صدمات روحی و روانی بر کودک بزه کار جلوگیری به عمل آید. هم چنین رسیدگی به جرایم اطفال علنی نخواهد بود و در دادگاه فقط اولیا و سرپرست قانونی طفل و وکیل مدافع و شهود، در صورتی که دادگاه حضور آنان را لازم بداند، حاضر خواهند شد.

ماده 21 لایحه مذکور در این خصوص مقرّر میدارد: «انتشار جریان رسیدگی یا افشای هویّت و مشخصات متهم به وسیله مطبوعات یا سایر رسانه های گروهی یا به هر طریق دیگر ممنوع است». و بالاخره ماده 32 نحوه تصمیمات دادگاه در ارتباط با کودکانی که مرتکب جرم شده اند را چنین بیان مینماید: «کودکان و نوجوانانی که سن آنها بیش از نه سال تا پانزده سال تمام خورشیدی است، در صورت ارتکاب جرم حسب مورد، دادگاه یکی از تصمیمات زیر را اتّخاذ میکند.

الف: تسلیم به والدین یا به اولیا و یا سرپرست قانونی با اخذ تعهّد به تأدیب و تربیت و مواظبت درحسن اخلاق طفل و نوجوان، در این صورت هرگاه دادگاه مصلحت بداند میتواند بر حسب مورد از اشخاص مذکور تعهّد به انجام اموری از قبیل موارد ذیل و اعلام نتیجه به دادگاه در مهلت مقرّر را أخذ نماید.

1 - معرّفی طفل و یا نوجوان به مددکار اجتماعی یا روانشناسی و دیگر متخصّصان و همکاری با آنان.

2 - فرستادن طفل و یا نوجوان به یک موسسه آموزشی و فرهنگی به منظور تحصیل و یا حرفه آموزی.

3 - اقدامات لازم جهت درمان و یا ترک اعتیاد طفل یا نوجوان تحت نظر پزشک.

4 - جلوگیری از معاشرت طفل یا نوجوان با اشخاصی که دادگاه ارتباط با آنها را مضر تشخیص دهد.

5 - جلوگیری از رفت و آمد طفل و یا نوجوان به محل های معیّن.

ص:457

ب: تسلیم به اشخاص حقیقی یا حقوقی دیگری که دادگاه به مصلحت طفل و یا نوجوان بداند، با الزام به دستورهای مذکور در بند فوق در موارد زیر:

1 - عدم صلاحیت والدین، اولیا یا سرپرست قانونی طفل یا نوجوان و یا عدم دسترسی به آنها.

2 - عدم امکان الزام والدین، اولیا یا سرپرست قانونی به تأدیب، تربیت و مواظبت در حسن اخلاق طفل و یا نوجوان.

ج: سرزنش و نصیحت به وسیله قاضی دادگاه.

د: اخطار، تذکّر و تعهّد به عدم تکرار جرم (به صورت کتبی).

ه -: نگهداری در کانون اصلاح و تربیتی از سه ماه تا یک سال در مورد جرایمی که مجازات قانونی آن سه سال و یا بیش از سه سال حبس است. در تبصره 1 ذیل ماده 32 آمده است: «تصمیمات مذکور در بندهای د و ه - صرفاً در خصوص اطفال و نوجوانان بیش از دوازده سال و تا پانزده سال قابل اجرا خواهد بود».

ص:458

گفتار چهارم: مقدار تأدیب

1- طرح موضوع

با عنایت به ادلّه فقهی که در جای خود به اثبات رسیده است،(1) برای امام و حاکم شرع جایز و در بعضی از موارد واجب است تا با انواع عقوبت ها مجرم را مجازات و تعزیر نماید. تعزیر مجرم اختصاص به نوعی خاص از مجازات ندارد. البته در بسیاری از روایات و عبارات فقها، تعزیر فقط بر ضرب کم تر از حدّ، اطلاق شده است، لیکن این بدین دلیل است که مصداق روشن تعزیر در زمان صدور روایات، ضرب بوده است و نیز به این جهت است که اجرای آن نسبت به دیگر مصادیق در بسیاری از موارد از جهات مختلف اولویت دارد وگرنه هیچ دلیلی مبنی بر این که تعزیر منحصر به مصداق خاصّی از مجازات است، وجود ندارد.

بدین ترتیب حاکم شرع با حفظ شرایط لازم، مثل رعایت تناسب جرم و مجازات و در نظر گرفتن مصالح مجرم و جامعه اسلامی، به هرصورت که صلاح بداند مجرم را با توبیخ، سرزنش، ضرب، حبس، جریمه مالی، تخریب اماکن فساد و... تعزیر و از انجام گناه منع کند و از تکرار آن به وسیله او و دیگر افراد جامعه جلوگیری به عمل آورد.(2)

با عنایت به این که تأدیب کودک نیز نوعی مجازات تعزیری است که باید خفیف تر، سبک تر و آسان تر، از تعزیر افراد بزرگسال باشد. باید آن چه در تعزیر رعایت آن لازم

ص:459


1- (1) ر. ک: تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق جزا: 218-234.
2- (2) همان: 236-235.

است، در تأدیب کودک نیز رعایت شود. از جمله رعایت تناسب بین بزه ارتکابی و تأدیبی که اعمال آن بر کودک ممکن و مفید است، مثل سرزنش، توبیخ، نگهداری در اماکن معیّن، محروم سازی و از این قبیل امور به گونه ای که مصلحت کودک بزه کار از جهات مختلف مورد توجّه قرار گیرد.

2- مقدار تأدیب با ضرب

این پرسش مطرح است در موردی که جایز است کودک بزه کار باضرب تأدیب شود، مقدار آن چه اندازه میباشد؟ در این باره چند نظر مطرح شده است:

الف: پنج تا شش ضربه

برخی از فقها(1) از جمله شیخ طوسی(2) و بعضی از اعلام فقهای معاصر(3) معتقدند نباید مقدار تأدیب از پنج تا شش ضربه شلاّق فراتر رود. برخی دیگر این مقدار را مقتضای احتیاط دانسته اند.(4)

مستند این دیدگاه روایت معتبری است. راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام درموردمقدار تأدیب کودک سؤال کردم، فرمود: پنج تا شش ضربه و لازم است با آن بامدارایی رفتار شود. «خَمْسَةٌ اوْ سِتَّةٌ وَارفُق»(5)شبیه این مضمون در روایت معتبر دیگری نیزآمده است.(6)

روایاتی که مقدار تأدیب را بیش تر از پنج ضربه جایز میداند، قرینه است بر این که تعیین مقدار ضرب در روایاتی که مستند این دیدگاه قرار گرفته است، از باب تطبیق و بیان مصداق است، نه این که جنبه انحصاری داشته باشد.

ص:460


1- (1) الجامع للشرائع: 567.
2- (2) النهایة: 732.
3- (3) موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکلمة المنهاج 411:41.
4- (4) مهذّب الاحکام 37:28.
5- (5) وسائل الشیعة 372:28، باب 8، من ابواب بقیة الحدود، ح 1.
6- (6) همان: ح 2.

ب: عدم جواز بیش از ده ضربه

برخی دیگر از فقها معتقدند که مقدار تأدیب نباید بیش از ده تازیانه باشد.(1) بعضی دیگر بیش از ده تازیانه را مکروه دانسته اند.(2) ظاهراً دلیل این دیدگاه روایتی است که شیخ صدوق از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده است که بر هیچ حاکمی که به خداوند متعال و روز قیامت معتقد باشد، جایز نیست بیش از ده ضربه شلاّق بزند. «لاَ یَحِلُ لِوَالٍ یُؤْمِنْ بِاللهِ وَالْیَوْمٍ الاَخِرِ انْ یَجْلِدَ اکْثَرَ مِنْ عَشَرَةَ اسْوَاطٍ الاّ فِی حَدٍّ».(3)این روایت هرچند از جهت سند مرسل است، ولی طبق نظر کسانی که معتقدند اگردر موردی شیخ صدوق روایت مرسله را صریحاً با واژه «قال» به پیغمبر صلی الله علیه و آله یا امام علیه السلام نسبت دهد، به منزله مسند است و دارای اعتبار سندی میگردد. روایت دیگری نیز به همین مضمون از امام رضا علیه السلام نقل شده است.

(4)آن چه در جواب از نظر اول ذکر شد، در مورد این دیدگاه جاری است، علاوه بر این طبق نظر آن دسته از فقها که مبنای مذکور (تصحیح اعتبار روایت) راقبول ندارند، هر دو روایت از نظر سند ضعیف اند و نمی توانند مستند نظریه دوّم قرار گیرند، هم چنین نمیتوانند کراهت تأدیب به بیش از ده ضربه شلاّق رااثبات نمایند.(5)

ج: صلاح دید تأدیب گر

دیدگاه سوم که در بین فقها مشهور است و از سایر دیدگاه ها قویتر میباشد این است که تعیین مقدار تأدیب به نظر مؤدِّب (تأدیب گر) بستگی دارد. محقق اردبیلی در مقام ایراد بر کلام علاّمه حلّی که معتقد است تأدیب به بیش از ده ضربه شلاّق جایز نیست. میگوید: «این مدّعا بیدلیل است، زیرا تعیین مقدار تأدیب وابسته به نظر حاکم و مؤدّب است و تنها در این صورت

ص:461


1- (1) السرائر 534:3؛ ارشاد الاذهان 179:2؛ الروضة البهیة 193:9؛ قواعد الاحکام 548:3؛ ایضاح الفوائد 508:4.
2- (2) شرایع الاسلام 167:4؛ المهذب البارع 76:5.
3- (3) من لایحضره الفقیه 73:4، ح 5143؛ وسائل الشیعة 375:28، باب 10، من ابواب بقیة الحدود، ح 2.
4- (4) مستدرک الوسائل 11:18، باب 3، من ابواب مقدمات الحدود، ح 5.
5- (5) ر. ک: جامع المدارک 119:7؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحدود: 425.

هدفی که از تشریع آن مدّ نظر بوده است به دست میآید.(1) شبیه این تعبیر در عبارات دیگر فقها اعم از گذشتگان(2) تا معاصرین(3) دیده میشود.

ادلّه نظریه اخیر

الف: در روایتی معتبر، راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: فرزندم مرتکب جرم میشود و من او را میزنم، آیا این کار جایز است؟ حضرت فرمود: چه مقدار میزنی؟ گفتم: صد ضربه. حضرت با تعجّب فرمود صد ضربه؟! به مقدار حدّ زنا؟ گفتم: پس چه مقدار باید بزنم؟ فرمودند: یک ضربه، عرض کردم در این صورت از من حرف شنوی ندارد و مشکلاتی پدید خواهد آمد. فرمودند: دو ضربه. و این سؤال و جواب ادامه یافت تا آن که فرمود: پنج ضربه بزنید، سپس در حالی که غضبناک به نظر میرسید فرمود: اگر حدّ جرمی که مرتکب شده میدانی بر او اجرای حدّ نما و از حدود الهی خارج مشو. «فَقالَ: یَا اسْحَاقُ انْ کُنْتَ تَدْرِی حَدَّ مَا اجْرَمَ فَاَقِم الحَدَّ فِیهِ وَلاَ تَعَدَّ حُدُودَ اللهِ»(4). مقصود از حدّ در کلام امام علیه السلام تأدیب به معنای مورد بحث میباشد که تعیین مقدار آن به مؤدّب واگذار شده است، زیرا حدّ به معنی مصطلح (مجازاتی که کمّیت و کیفیّت آن از طرف شارع معین شده) بر کودک اجرا نمیشود. در این صورت معنی کلام امام علیه السلام این است، اگر به مصالحی که در تأدیب کودک باید بدان توجّه شود و به مقدار تأدیب علم یا اطمینان دارای اقدام نما.

به عبارت دیگر، چون متولیان تأدیب کودک در وقت اجرای آن باید به مصالح مختلف وی توجّه داشته باشند، اگر با ملاحظه آن امور، اطمینان پیدا شود که کودک باید چه مقدار تأدیب گردد، اقدام میشود، در عین حال باید جانب احتیاط رعایت شود.

ص:462


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 178:13.
2- (2) الروضة البهیة 193:9؛ مسالک الافهام 454:14؛ ریاض المسائل 60:16؛ جواهر الکلام 445:41.
3- (3) تحریر الوسیلة 430:2؛ الدّر المنضود 282:2.
4- (4) وسائل الشیعة 51:28، باب 30، من ابواب مقدمات الحدود، ح 2.

آیت الله فاضل لنکرانی در برداشت از این روایت مینویسد: از ظاهر جمله اخیر «إن کُنتَ تَدرِی...»استفاده میشود که امر تأدیب به شخص مودّب واگذار شده است و تا اندازه ای که در جهت مصلحت طفل باشد، میتواند تأدیب نماید. در عین حال مقتضای احتیاط این است، که از پنج تا شش ضربه تجاوز ننماید. علاوه بر این تأدیب صبی در امور متعارف بایدکمتر از تعزیر افراد بالغ به جهت ارتکاب حرام باشد.(1)

ب: روایاتی که دلالت دارد، تأدیب کودک باید کم تر از حدّ باشد. مانند آن که امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر کودک مرتکب زنا شود به کم تر از حدّ تأدیب میشود. قال: «یُجَلِدُ الغُلامَ دُونَ الحَدِّ».(2)ج: روایاتی که دلالت دارد، تعزیر به حاکم واگذار شده تا با رعایت مصلحت و احتیاط به انجام آن بپردازد. راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: مقدار تعزیر چقدر است؟ فرمود: هر اندازه حاکم مصلحت بداند، او باید با ملاحظه تناسب بین جرم و مجازات و توانایی مجرم اقدام نماید.

«عَلَی قَدْرِ مَا یَرَی الْوَالِیُ مِنَ ذَنْبِ الرَّجُلِ وَقُوَّةِ بَدَنِهِ»(3). جمع بین این دو دسته از روایات این است تعیین مقدار تأدیب به اختیار مودّب باشد.

توضیح این که تأدیب به معنای مورد بحث ماهیتاً نوعی از تعزیر است که به جهت اصلاح کودکان بزه کار و حفظ مصالح آنها و جلوگیری ازارتکاب معاصی و فحشا و وادار نمودن آنها به عادات و رسوم صحیح تشریع شده است.(4)

از سوی دیگر، حاکم در امور مختلف مربوط به تعزیر از جمله در تعیین مقدار آن دارای اختیار است و باید بر طبق مصلحت اقدام نماید. این امور اقتضا دارد، چنان که حاکم تشخیص دهد بیش از مقداری که در روایات تعیین گردیده است، تأدیب صورت گیرد، جایز باشد وگرنه آن چه از تشریع تأدیب مقصود بوده است به دست نمیآید. بنابراین تأدیب به بیش از مقدار تعیین شده در روایات، درصورتی جایز است که مودّب علم داشته

ص:463


1- (1) تفصیل الشریعة، کتاب الحدود: 426-424.
2- (2) وسائل الشیعة 82:28، باب 9، من ابواب حدّ الزنا، ح 1-2 و 156 باب 2، من ابواب حدّ اللواط، ح 1.
3- (3) الکافی 241:7، ح 5؛ تهذیب الاحکام 92:10، ح 13.
4- (4) ر. ک: مجمع الفائدة والبرهان 101:13؛ کشف اللثام 519:7.

باشد با این مقدار تأدیب تحقق نمییابد، لیکن در صورتی که مردّد باشد، نمیتواند به بیش از این مقدار تأدیب نماید.

همچنین با توضیحاتی که داده شد روشن گردید که اختلاف روایات در تعیین مقدار باید بر مناسبات، حالات، و ظروف مختلفی که با عنایت و توجّه به آنها روایات صادر شده است، حمل شود. البته ملاک کلّی این است که هر مقدار که هدف و مقصود از تأدیب متوقّف بر آن است، انجام شود. به شرط آن که به مقدار حدّ شرعی نرسد، هم چنین به بیش تر از آن چه تأدیب با آن انجام میشود، نباشد.(1)

3- یادآوریهای مهم

الف: دیدگاهی که ذکر شد (مقدار تأدیب به اندازه ای است که تأدیب گر (مؤدّب) مصلحت میداند) اختصاص به ارتکاب گناهان و معاصی شرعی دارد، اعم از گناهانی که دارای حدود مصطلح میباشند یا گناهان کبیره ای که ارتکاب آنها توسط فرد بالغ موجب تعزیر است. امّا تأدیب در امور اخلاقی و عرفی که تأدیب در آنها مرسوم میباشد، به مقتضای روایاتی(2) که ذکر شد، نباید از پنج تا شش ضربه بیش تر باشد و دلیلی بر جایز بودن بیش تر از این مقدار وجود ندارد.

ب: تأدیب به وسیله ضرب، آخرین مرحله از مراحل تأدیب است، به این معنی که اگر تأدیب گر (مودّب) با وسیله دیگری غیر از ضرب نتواند کودک بزه کار را اصلاح کند و از انجام معاصی باز دارد، جایز است با رعایت شرایط و با در نظر گرفتن مصالح کودک در این باره اقدام نماید. در چنین شرایطی بعضی از فقها ترک تأدیب را مکروه دانسته اند(3) و بعضی دیگر آن را واجب میدانند.(4)

آیت الله فاضل لنکرانی مینویسد: «حکم شرعی در ارتکاب محرّمات شرعی وجوب تعزیر است، زیرا از این جهت فرقی بین حد و تعزیر نیست».(5)

ص:464


1- (1) جواهر الکلام 445:41؛ الدّر المنضود 285:2.
2- (2) وسائل الشیعة 372:28، باب 8، من ابواب بقیة الحدود والتعزیرات، ح 1 و 2.
3- (3) مجمع الفائدة والبرهان 178:13.
4- (4) جواهر الکلام 445:41.
5- (5) تفصیل الشریعة، کتاب الحدود: 424.

ج: حکم تأدیب به جهت ارتکاب امور خلاف اخلاقی وعرفی جواز است، نه واجب، مگر به مرحله ای برسد که ترک تأدیب موجب مفسده گردد.(1)

د: تأدیب گر باید کودک را به جهت اصلاح وی تأدیب نماید، نه به خاطر انتقام و فرو نشاندن غضب. در روایتی آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از ادب نمودن کودک در حالت غضب نهی فرموده است.(2)

4- مقدار تأدیب به وسیله معلّم

در موردی که معلّم و استاد مجاز به تأدیب کودک میباشد (مثل تقصیر در امور مربوط به تحصیل علم و کوتاهی در فراگیری آن و تخلّف از ضوابط و مقرّرات مدرسه توسط کودک ممیّز) لازم است تأدیب از سه ضربه تجاوز ننماید. دلیل این حکم روایت موثقه ای از حضرت المؤمنین علیه السلام که فرموده است: به معلمین ابلاغ نمایید چنان چه در تأدیب کودکان بیش از سه ضربه شلاّق بزنند، قصاص خواهند شد. «اَبْلِغُوامُعَلِّمَکُمْ انْ ضَرَبَکُمْ فَوْقَ ثَلاَثِ ضَرَبَاتٍ فِی الأَدَبِ اقْتُصَّ مِنْهُ»(3). همان گونه که برخی از بزرگان فقهای معاصر از جمله آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره فرموده است: کلمه

«اقتص منه»قرینه است بر این که تأدیب به بیش از این مقدار جایز نیست، زیرا عنوان تقاص در موردی به کار میرود که انجام آن جایز نباشد.(4)

5- تنبیه کودک در قانون مجازات اسلامی

به موجب تبصره 2 ماده 49 قانون مجازات اسلامی، هرگاه برای تربیت اطفال بزه کار تنبیه بدنی ضرورت پیدا کند، تنبیه باید به میزان و مصلحت باشد تعیین میزان و مصلحت بر عهده دادگاه است.

ص:465


1- (1) همان: 425-424؛ الدّر المنضود 282:2.
2- (2) الکافی 260:7، ح 3؛ وسائل الشیعة 48:28، باب 26، من ابواب مقدمات الحدود، ح 2.
3- (3) وسائل الشیعة 372:28، باب 8، من ابواب بقیة الحدود والتعزیرات، ح 2.
4- (4) موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 412:41؛ الدّر المنضود 286:2؛ تفصیل الشریعة، کتاب الحدود: 425-424.

6- بحث اخلاقی در تأدیب

آن چه ذکر شد حکم فقهی تأدیب کودک است، ولی باید توجه داشت که در این مسأله مهم تنها جواز فقهی کافی نیست، بلکه باید بررسی شود که آیا تأدیب کودک از جهت تربیتی و اخلاقی مطلوب است یا خیر؟ در این خصوص لازم است دو دسته دیگر از روایات را مدّ نظر قرار داد.

یک دسته روایاتی است که به رحم، شفقت، مدارا و عفو نسبت به کودک امر مینماید. مثل این که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: «اَحِبُّوا الصِّبْیَانَ وَارْحَمُوهُمْ»(1)و نظایر این روایت که در منابع روایی ما فراوان است.

دسته دوّم، روایاتی است که از تندی و غضب نسبت به کودک منع مینماید. مانند آن که امام موسی بن جعفر علیه السلام فرموده است: خداوند متعال نسبت به هیچ چیز به اندازه ناراحتی و غضب کودک و زنان غضبناک نمیشود. «قال... لَیْسَ یَغْضَبُ لِشَیءٍ کَغَضَبِهِ لِلنِّساءِ وَالصِّبْیَانِ».(2)در روایت دیگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از ادب نمودن کودکان در وقت غضب نهی فرموده است.

(3)با توجه به این دو دسته از روایات میتوان نتیجه گیری کرد، که محبّت، رحمت، احترام و بخشش، همیشه مطلوب است و تندی، عتاب و غضب نسبت به کودک نه تنها مطلوب نیست، بلکه از آن نهی شده است. البته این که برخی از روایات، تنبیه کودک را جایز میدانند، در مواردی است که راه دیگری جز تنبیه برای اصلاح و تربیت کودک وجود نداشته باشد و یا کارآیی خود را نسبت به افرادی از دست داده باشد، وگرنه تا وقتی راه اصلاح و تأدیب کودک منحصر به تأدیب نباشد یا کارآیی روش تنبیه در مواردی خاص بیش تر و یا بهتر از روش های دیگر نباشد، استفاده از تنبیه جایز نخواهد بود، بلکه به حکم آیه شریفه (ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) ؛ (4) باید از آن روش بهتر، استفاده شود.

ص:466


1- (1) الکافی 49:6، ح 3؛ وسائل الشیعة 483:21، باب 88، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
2- (2) الکافی 50:6، ح 8؛ وسائل الشیعة 484:21، باب 88، من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
3- (3) وسائل الشیعة 48:28، باب 26، من ابواب مقدمات الحدود و التعزیرات، ح 2.
4- (4) سوره فصّلت 34:41.

گفتار پنجم: حکم خسارات بدنی ناشی از تأدیب

1- ضمان در تأدیب

اگر عهده داران تأدیب کودک در اجرای آن تعدّی و تفریط نمایندو در پی آن خسارت و آسیبی به کودک وارد شود، ضامن میباشند و به قصاص یا دیه محکوم میگردند، اعم از این که در میزان تأدیب زیاده روی شود، مثل این که بیش تر از حد نیاز و آن چه شرعاً مجاز است، اجرای تأدیب نمایند، یا در کیفیت آن تعدّی نمایند، مانند آن که تأدیب با ضرب بر مواضع ممنوع مانند سر و صورت واقع شود یا برخلاف شرایط انجام گردد، در این گونه موارد چنان چه کودک تلف گردد یا نقص عضو و یا ضرر فاحش بر وی وارد شود تأدیب گر مسئول است و به قصاص یا پرداخت دیه محکوم میشود.

این حکم مورد توافق فقها است و اطلاق ادلّه قصاص و دیات، آن را شامل میگردد. حتی اگر عهده داران تأدیب، طبق وظیفه و با رعایت شرایط به انجام آن اقدام کنند، و تلف یا نقص و خسارت ایجاد شود، طبق دیدگاه مشهور فقها متولّی امر تأدیب ضامن است، و محکوم به پرداخت دیه میگردد.

شیخ طوسی در این باره مینویسد: «اگر پدری کودکش را تأدیب نماید و در اثر آن از بین برود، یا امام، یا حاکم، یا امین حاکم، یا وصی، و یا معلّم، او را تأدیب نمایند، و وی تلف شود، در تمام این موارد حکم به ضمان میشود؛ زیرا تجویز تأدیب مشروط به این است که کودک بعد از تأدیب سالم بماند.(1)

ص:467


1- (1) المبسوط 409:5.

هم چنین محقق اردبیلی میگوید: «اگر ولی طفل مانند پدر، جدّ پدری حتی وصی این دو، کودک را تأدیب نمایند و منجر به تلف نفس یا نقص عضو و یا جرمی که موجب ضمان است گردد، مؤدّب (تأدیب گر) در حدّی که جنایت انجام داده است، ضامن است، به سبب این که وی سبب اتلاف و ضمان شده است و جواز تأدیب به جهت اصلاح کودک منافات با ضمان ندارد.(1) عبارات بسیاری دیگر از فقها شبیه به آن چه ذکر شد، میباشد.(2)

- ادلّه ضمان مؤدّب در تأدیب کودک

الف: اجماع فقها، یعنی ادّعای اجماع شده که تأدیب کننده در برابر خسارات ناشی از تأدیب ضامن است.(3)

ب: قاعده اتلاف، فقها در ابواب مختلف فقه برای اثبات ضمان، اعم از ضمان در مال یا نفس، به این قاعده استناد نموده اند،(4) آیت الله فاضل لنکرانی در این باره نگاشته اند: «با فرض این که استناد قتل در صورت تلف و ایراد ضرب و جرح، درصورت نقصان به ولی، وصی، و یا معلّم ثابت و صحیح است و در جریان این قاعده اراده و قصد اتلاف شرط نیست، همچنین شرط نیست که قتل یا نقصان با وسیله ای خاص تحقّق یافته باشد، بی تردید استناد به قاعده مزبور در فرض مورد بحث صحیح است.(5)

ج: اطلاق روایاتی در حدّ استفاضه، بلکه تواتر مسأله مورد بحث را شامل میباشد، مانند این که امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید: خون مسلمان به هیچ وجه بدون قصاص و دیه نمیماند. «لاَ یَبْطُلُ دَمُ امْرِیٍ مُسْلِمٍ».(6)

ص:468


1- (1) مجمع الفائدة والبرهان 311:13.
2- (2) قواعد الاحکام 582:3؛ شرائع الاسلام 192:4 و 248؛ الدروس الشرعیة 61:2؛ مسالک الافهام 59:15-60؛ تحریر الوسیلة 504:2، مسأله 3.
3- (3) المبسوط 409:5؛ مسالک الافهام 60:15-59؛ جواهر الکلام 44:43؛ العناوین 434:2-435؛ مهذب الاحکام 222:25؛ و 99:29.
4- (4) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 22:2 به بعد؛ العناوین 434:2 به بعد.
5- (5) تفصیل الشریعة، کتاب الدیات: 54.
6- (6) وسائل الشیعة 149:29، باب 8، من ابواب دعوی القتل، ح 3.

هم چنین از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: مال مسلمان همانند جان او دارای احترام است (و نباید بدون قصاص و دیه بماند).

«وَحُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ».(1)همین مضمون از امام باقر علیه السلام نیز نقل شده است(2) و روایاتی از این قبیل که در جوامع روایی ما بسیار است.(3)

بی گمان اطلاق این روایات، مسأله مورد بحث را شامل میباشد و با فرض این که عهده دار تأدیب، مجاز به تأدیب بوده، و فعل او منجر به تلف و یا نقض عضو شده است، فعل وی دارای حرمت تکلیفی نیست و تنها محکوم به پرداخت دیه میگردد. از این رو برخی از فقها تصریح نموده اند: «جواز تأدیب برای مؤدّب منافات با ضمان وی ندارد، زیرا آن چه از طرف شارع تجویز شده، تأدیب است نه اتلاف، بلکه فرض بر این است که مودّب مجاز به اتلاف نبوده است، بنابراین باید ضامن باشد».(4)

قریب به این مضمون را آیت الله خویی قدس سره آورده است، ایشان میگوید: «مشروعیت تأدیب موجب سقوط دیه نمیگردد و منافاتی بین این دو دیده نمیشود؛ زیرا جواز تکلیفی منافات با حکم وضعی آن ندارد، بلکه جواز تکلیفی فقط موجب سقوط قصاص است».(5)

د: فرض مزبور از مصادیق جرایم (قتل یا جرح) شبه عمد محسوب میشود و مرتکب حسب مورد به پرداخت دیه محکوم میگردد.(6)

دیدگاه عدم ضمان در مسأله

در مقابل دیدگاه مشهور، برخی از فقها فرموده اند که در صورتیکه متولّی امر تأدیب با رعایت شرایط و بدون افراط و تفریط به وظیفه خود عمل نماید ضامن نیست،

ص:469


1- (1) من لایحضره الفقیه 418:4، ح 5913.
2- (2) وسائل الشیعة 297:12، باب 158، من ابواب احکام العشرة، ح 3.
3- (3) مستدرک الوسائل 136:9، باب 138، من ابواب احکام العشرة، ح 1.
4- (4) مجمع الفائدة والبرهان 311:13.
5- (5) مبانی تکملة المنهاج 270:2.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 570:7-569.

زیرا تأدیب کودک به جهت مصلحت خود اوست و احسان به وی محسوب میگردد و بر شخصی که به قصد احسان عملی انجام داده است، نباید غرامت تحمیل گردد (1)(ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ) .(2)

ولی چنان چه بیان شد، تجویز تأدیب منافات با ضمان ندارد، چرا که تأدیب مشروط است به این که در جهت مصلحت کودک باشد و نیز بعد از اجرای آن کودک سالم باقی بماند، در غیر این صورت با عنایت به این که استناد تلف یا ایجاد نقصان به تأدیب گر ثابت است و در ضمان قصد و اراده شرط نیست، حکم به پرداخت دیه صحیح است.

ص:470


1- (1) مسالک الافهام 362:8-361.
2- (2) سوره توبه 91:9.

گفتار ششم: ارتکاب قتل توسط کودک یا مشارکت کودک در آن

1- ارتکاب قتل توسط کودک

طبق دیدگاه مشهور که اکثریت قریب به اتّفاق فقها آن را پذیرفته اند، از جمله شرایط اجرای قصاص بر قاتل، بلوغ و تکلیف است، بنابراین کودک اعم از ممیّز و غیر ممیّز اگر مرتکب قتل یا قطع و یا نقص عضو دیگری شود، قصاص نمیشود، بلکه تأدیب میگردد و باید عاقله(1) وی دیه مقتول را بپردازند.

شیخ طوسی مینویسد: «اگر کودک یا مجنون مرتکب قتل شوند، قصاص نمیشوند، بلکه باید دیه مقتول را عاقله آنان بپردازد».(2) بسیاری دیگر از فقها از قدما(3) تا معاصرین(4) با صراحت این حکم را بیان نموده اند.

ص:471


1- (1) مقصود از عاقله خویشاوندان ذکور جانی است که از سوی پدر و مادر قرابت دارند، مانند برادران وی و فرزندان آنها و عموها و فرزندانشان و اجداد پدری هر قدر که بالاتر روند و نیز پدر و فرزندان قاتل بر طبق نظر برخی از فقها. ر. ک: السرائر 331:3؛ مختلف الشیعة 289:9؛ جواهر الکلام 417:43؛ مسالک الافهام 526:15-509-527؛ مبانی تکملة المنهاج 560:42. طبق ماده 307 قانون مجازات اسلامی عاقله عبارت است از «بستگان ذکور نسبی پدر و مادری و یا پدری به ترتیب طبقات ارث به طوری که همه کسانی که حین الفوت میتوانند ارث ببرند، به طور مساوی عهده دار پرداخت دیه خواهند بود».
2- (2) المبسوط 57:5.
3- (3) المقنعة: 748؛ المقنع: 521؛ الکافی فی الفقه: 384؛ السرائر 369:3؛ کشف الرموز 611:2؛ مجمع الفائدة والبرهان 7:14؛ قواعد الاحکام 609:3.
4- (4) موسوعة الامام الخویی، مبانی تکملة المنهاج 79:42؛ جامع المدارک 242:7؛ تفصیل الشریعة، کتاب القصاص: 162.

امام خمینی قدس سره در تحریر الوسیله پس از ذکر این مطلب میفرماید: «اگر چه سنش به ده سال و طول قامتش به پنج وجب رسیده باشد(1).(2)

ادلّه ای که مستند حکم عدم اجرای قصاص بر کودک قرار گرفته به طور عمده همان ادلّه ای است که به آنها برای عدم اجرای حدود بر وی، استناد میشود. مانند اصل،(3) اجماع،(4) حدیث رفع قلم(5) و این که شرط اجرای قصاص بلوغ و تکلیف است.(6)

به علاوه در مورد قصاص روایاتی در حد استفاضه وارد شده است و از آنها استفاده میشود، فعلی که با قصد عمد از کودک صادر شود، در حکم خطا است، از جمله امام صادق علیه السلام میفرماید: عمد و خطای کودک یکسان است. «عَمْدُالصَّبِیِّ وَ خَطَأُهُ وَاحِدٌ».(7)هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است: عمد کودک و مجنون به منزله خطا است که دیه آن را عاقله بر عهده میگیرد، زیرا تکلیف از آنها برداشته شده است.

«عَمْدُهُماخَطَاٌتَحْمِلُهُ الْعَاقِلَةُ وَقَدْ رُفِعَ عَنْهُمَا الْقَلَمُ».(8)محقّق بجنوردی در توضیح حدیث رفع و شیوه استفاده از روایاتی که ذکر شد، مینویسد: «خلاصه کلام این که از حدیث رفع و ذکر صغیر، در کنار مجنون و نائم، ظاهر میشود، همان گونه که در مجنون و نائم (شخصی که در خواب است) از لحاط تکوینی

ص:472


1- (1) تحریر الوسیلة 470:2.
2- (2) عبارت امام خمینی قدس سره اشاره به دو نظریه دیگر در این مسأله، یکی بر این که اگر کودک ده ساله باشد مشمول حکم قصاص قرار میگیرد. ر. ک: النهایة: 761-760؛ الاستبصار 287:4، ذیل ح 1084.برطبق نظریه دیگری: اگر طول قامت کودک به پنج وجب برسد، در صورت ارتکاب قتل قصاص میشود. ر. ک: المقنع: 523؛ المقنعة: 748؛ الاستبصار 287:4، ذیل ح 1084. مستند هر دو نظریه روایاتی است که فقهاآن را نپذیرفته و برطبق آن فتوی نداده اند. ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 11:8 الی 17.
3- (3) السرائر 369:3؛ جواهر الکلام 51:42-178.
4- (4) الخلاف 176:5، مسأله 39؛ غنیة النزوع 403:1؛ مجمع الفائدة والبرهان 5:14.
5- (5) وسائل الشیعة 45:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 11.
6- (6) المختصر النافع: 421؛ التنقیح الرائع 328:4؛ المهذّب البارع 13:5؛ وسائل الشیعة 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 2.
7- (7) وسائل الشیعة 400:29، باب 11، من ابواب العاقله، ح 2.
8- (8) همان 90:29، باب 36، من ابواب القصاص فی النفس، ح 2.

قصد وجود ندارد، در کودک نیز از لحاظ تشریعی قصد وجود ندارد، پس هر فعلی که تأثیر آن منوط به انجام عمدی آن، باشد و بدون عمد اثری نخواهد داشت، اگر کودک چنین کاری را مرتکب شود، اثری بر آن مترتّب نمیباشد، حتّی اگر کودک آن را با قصد انجام داده باشد.(1)

2- اختلاف قاتل با اولیای مقتول

اگر بین کودکی که مرتکب قتل شده و اولیای مقتول، اختلاف شود، به این ترتیب که کودک مدّعی باشد در حین ارتکاب قتل بالغ نبودم، بنابراین مشمول حکم قصاص نمیباشم و اولیای مقتول مدّعی بلوغ وی، در حین ارتکاب قتل باشند، تا مشمول حکم قصاص شود، در چنین حالتی کودک قسم میخورد و قصاص را از خود دفع مینماید، زیرا احتمال این که وی در وقت ارتکاب قتل بالغ نباشد، وجود دارد و از طرفی شرط اجرای قصاص بلوغ است و اصل، عدم تحقق بلوغ در حین ارتکاب قتل است.(2) بعضی از فقها در این باره ادّعای اجماع نموده است.(3)

3- اشتراک کودک با بالغ در قتل

اگر کودک ممیّز(4) با فرد بالغ به طور مشترکً مرتکب قتل شوند، به طوری که قتل به هر دو استناد داده شود، کودک قصاص نمیشود و اولیای مقتول میتوانند قاتل بالغ را قصاص نمایند، به شرط این که نصف دیه را از عاقله کودک بگیرند و به ورثه جانی پرداخت نمایند.

علامه حلّی در این باره مینویسد: «اگر کودک با بالغ به طور مشترک مرتکب قتل شوند، بالغ قصاص میشود و از طرف کودک «عاقله او» باید نصف دیه یک انسان را به

ص:473


1- (1) القواعد الفقهیة 177:4-176.
2- (2) شرائع الاسلام 215:4؛ قواعد الاحکام 609:3؛ مسالک الافهام 163:15؛ کشف اللثام 103:11؛ تحریر الوسیلة 471:2-470؛ تفصیل الشریعة، کتاب القصاص: 169.
3- (3) جواهر الکلام 183:42؛ مهذّب الاحکام 235:28.
4- (4) استناد قتل به کودک غیر ممیّز صحیح نیست.

ورثه بالغ که مورد قصاص قرار میگیرد، پرداخت کنند.(1) عبارات برخی دیگر از فقها نیز قریب به آن چه ذکر شد، میباشد.(2) مستند این حکم عبارت است از:

الف: اطلاق ادلّه عدم قصاص، مثل حدیث رفع قلم و غیر آن، نسبت به کودک، زیرا فرض بر این است، یکی از دو نفری که مرتکب قتل شده اند، کودک میباشند.

ب: اطلاق ادلّه جواز قصاص نسبت به فرد بالغ، مانند این که در حدیث صحیح راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام در مورد دو مرد که مرد دیگری را کشته بودند، سؤال شد، فرمود: اولیای مقتول میتوانند، هر دو را قصاص نمایند، به شرط آن که دیه کامل یک انسان بپردازند تا بین اولیای هر دو نفری که قصاص شده اند تقسیم شود و نیز میتوانند یکی از آنها را قصاص نمایند، البته آن کس که قصاص نشده نصف دیه یک انسان کامل به اولیای فردی که به قتل میرسد، بپردازد. قال: «إِنْ ارَادَ اوْلِیاءُ الْمَقْتُولِ قَتْلَهُمَا ادُّوا دِیَةً کَامِلَةً وَقَتَلوُهُمَا... فَاِنْ ارَادُوا قَتْلَ احَدَهِمَا قَتَلوُهُ وَاَدَّی الْمَتْروُکُ نِصْفَ الدَّیَةِ الَی اهْلِ الْمَقْتُولِ».(3)اطلاق این روایت مسأله مورد بحث را شامل میباشد. و نیز روایات دیگر.(4)

ج: بعضی از روایات به طور خاص بر این حکم دلالت دارد، مانند این که در روایت معتبر امام صادق علیه السلام از جدّش امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده که در مورد مرد و کودکی که به طور مشترک مرتکب قتل شده بودند، فرمود: مرد قصاص میشود و کودک باید دیه بپردازد،(5) یعنی باید عاقله کودک نصف دیه یک انسان کامل را به اولیای کسی که قصاص میشود، بپردازند.

4- امر شدن کودک به قتل

برخی از فقها معتقدند، اگر شخص بالغ، کودکی را به قتل دیگری امر نماید، چنان چه کودک غیر ممیّز باشد، به گونه ای که استناد قتل به وی عرفاً صحیح نباشد و به منزله آلت

ص:474


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة 437:5.
2- (2) بنگرید، المقنعة: 754؛ المبسوط 78:5؛ مجمع الفائدة والبرهان 447:13؛ غایة المراد 330:4؛ کشف اللثام 106:11؛ مهذب الاحکام، 215:28.
3- (3) وسائل الشیعة 42:29، باب 12، من ابواب القصاص فی النفس، ح 4.
4- (4) همان: ح 1، 3، 6.
5- (5) همان 90:29، باب 36، من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.

و وسیله قتل محسوب گردد، شخصی که کودک را وادار به قتل نموده است، محکوم به قصاص میباشد.(1) بعضی دیگر این احتمال را قوی دانسته اند.(2)

برخی دیگر نیز گفته اند که اگر شخص عاقل، کودک غیر ممیّزی را به قتل دیگری امر نماید و او را به ارتکاب قتل اجبار و اکراه ننماید، در این صورت دیه مقتول بر عاقله کودک است، ولی چنان چه وی را اکراه نماید، آمر به پرداخت نصف دیه محکوم میشود و نصف باقی مانده را عاقله کودک میپردازند و در فرض مزبور چنان چه کودکی که امر به قتل شده ممیّز باشد و بداند ارتکاب قتل جایز نیست، حکم قصاص متوجّه مأمور (کودک ممیّز) میباشد، زیرا در این صورت نمیتوان قتل را به آمر استناد نمود.(3)

در فرض اخیر دیدگاه سوّمی هم مطرح شده که قویتر به نظر میرسد، بدین بیان که هیچ کدام از آمر و مأمور قصاص نمیشوند. امام خمینی(4) قدس سره و نیز آیت الله فاضل لنکرانی قدس سره(5) دیدگاه اخیر را پذیرفته اند. در این مسأله مباحث دیگری نیز مطرح است، از جمله این که آمر محکوم به حبس دائم میگردد.(6)

5- اکراه کودک به قتل

اگر شخص بالغ، کودکی را به قتل دیگری اکراه نماید، چنان چه کودک غیر ممیّز باشد، مُکرِه (اکراه کننده) محکوم به قصاص میگردد، زیرا در این صورت استناد قتل به مُکرِه صحیح است، و به کودک غیر ممیّز استناد داده نمیشود.(7) امّا در صورتی که کودک، ممیّز باشد و بداند قتل دیگری جایز نیست، هیچ کدام از آنها مشمول حکم قصاص نمیباشند،

ص:475


1- (1) ر. ک: المبسوط 49:5؛ الخلاف 170:5؛ القصاص علی ضوء القرآن والسنة 132:1-131؛ موسوعة الامام الخویی، مبانی تکملة المنهاج 18:42.
2- (2) المهذّب البارع 148:5؛ مجمع الفائدة والبرهان 405:13.
3- (3) ر. ک: الوسیلة: 438؛ کشف اللثام 34:11؛ ریاض المسائل 192:16.
4- (4) تحریر الوسیلة 463:2.
5- (5) تفصیل الشریعة، کتاب القصاص: 69-72.
6- (6) الوسیلة: 438؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 58:8؛ وسائل الشیعة 45:29، باب 13، من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
7- (7) ر. ک: تفصیل الشریعة، کتاب القصاص: 71.

زیرا نسبت به مکرِه چون وی مباشر در قتل نیست و به او استناد داده نمیشود و نباید کودک ممیّز را به منزله آلت قتل دانست، و نسبت به کودک، زیرا غیر بالغ است و شرط لازم برای شمول حکم قصاص در مورد قاتل بلوغ و عقل وی میباشد.(1) بعضی از فقها این حکم را مطابق احتیاط(2) دانسته است. در عبارات فقها در ذیل دو عنوان اخیر فروض دیگری نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفته که تحقیق در آن مجال بیشتری میطلبد.(3)

6- دیه جنایات کودک

واژه «دیه» مفرد است و جمع آن دیات میباشد و «ها» در آن عوض «واو» آمده است «ودیت القتیل دیّة» یعنی دیه مقتول را پرداختم.(4) برخی دیگر از لغویین گفته اند: «دیه مالی است که بدل از نفس مقتول، به اولیای او داده میشود و از باب تسمیه مصدر است».(5) امّا مقصود از آن در اصطلاح فقها، مالی است که به سبب جنایت بر نفس یا اعضای بدن و یا ایراد جرح، باید پرداخت شود.(6)

هم چنان که کودک اگر مرتکب قتل شود قصاص نمیشود و فقط تأدیب میگردد و چون فعل عمد او به منزله خطا محسوب میگردد، بنابراین قتل انجام شده توسط او خطایی است و دیه آن بر عاقله(7) وی میباشد و از این جهت فرق نمیکند که کودک شخصاً مالی داشته باشد یا خیر. باید دانست در صورت پرداخت، عاقله حق ندارد از اموال کودک مطالبه و استیفا نماید و به اتفاق فقها کودکان، زنان و مجانین در زمره عاقله که پرداخت دیه بر آنان واجب باشد، قرار نمیگیرند.(8)

ص:476


1- (1) ر. ک: موسوعة الامام الخویی، مبانی تکملة المنهاج 15:42-14.
2- (2) تحریر الوسیلة 463:2، مسأله 34.
3- (3) ر. ک: موسوعه احکام الاطفال و ادلّتها 68:8 و بعد آن.
4- (4) لسان العرب 421:6.
5- (5) مصباح المنیر: 654؛ لغت نامه دهخدا 11454:8.
6- (6) جواهر الکلام 2:43؛ مبانی تکملة المنهاج 229:42؛ مسالک الافهام 315:15.
7- (7) یعنی خویشاوندان ذکور که از ناحیه پدر و مادر با او قرابت دارند. مانند برادران و فرزندان آنها عموها و... - میباشد، المبسوط 57:5؛ قواعد الاحکام 609:3؛ کشف الرموز 610:2؛ التنقیح الرائع 428:4؛ مسالک الافهام 161:15.
8- (8) المبسوط 199:5؛ شرائع الاسلام 288:4؛ ارشاد الاذهان 229:2؛ کشف الرموز 684:2؛ جواهر الکلام 421:43.

علامه حلّی در این خصوص مینویسد: «فعل عمدی کودک با خطای او مساوی است و در هر دو صورت عاقله وی مسئول پرداخت دیه میباشد، اعم از این که کودکی را به قتل رسانده باشد یا فرد بالغی را.(1)

مستند این حکم علاوه بر اجماع که بعضی ادّعا نموده اند.(2) روایاتی است در حدّ استفاضه مانند آن که در حدیث معتبر امام باقر علیه السلام از جدش امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرموده است: فعل عمدی کودکان «در خصوص ارتکاب جنایت» به منزله خطا است و موجب تحمیل دیه بر عاقله آنان میباشد. «اِنَّ عَلِیَّاَ کَانَ یَقُولُ: عَمُدْ الصِّبیَانِ خَطَاٌ یُحْمَلُ عَلی الْعَاقِلَةِ»(3)و روایات دیگر.(4)

البته اگر کودک مرتکب عملی شود که در نتیجه آن زیان مالی متوجه کسی شود، خودش مسئول جبران خسارت است و از این جهت عاقله وی مسئولیّت ندارد. دلیل این حکم که بارها دراین تحقیق ذکر شده، این است که کودک مشمول بعضی از احکام وضعی، مثل ضمان خسارتی که بر دیگران وارد نموده، قرار میگیرد. لیکن چون قبل از بلوغ خود مکلّف نیست، ولی شرعی او باید از مال کودک آن را بپردازد. در ماده 50 قانون مجازات اسلامی آمده است: «چنان چه غیر بالغ مرتکب قتل، جرح و ضرب شود، عاقله ضامن است. لکن در مورد اتلاف مال اشخاص، خود طفل ضامن است و ادای آن بر عهدة ولی طفل میباشد».

7- تصادم دو کودک با یکدیگر

هرگاه دو کودک که خود یا با اذن ولی شرعی سوار بر وسیله ای شده اند، با هم تصادم کنند و از بین بروند یا مجروح شوند، عاقله هر کدام مسئول پرداخت نصف دیه دیگری است، زیرا تلف یا جراحت موجب دیه به فعل هر دو مستند میباشد. یکی فعل خود و

ص:477


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیة 463:5.
2- (2) الخلاف 176:5؛ ریاض المسائل 357:16؛ السرائر 332:3.
3- (3) وسائل الشیعة 400:29، باب 11، من ابواب العاقله، ح 3.
4- (4) همان: 90، باب 36، من ابواب القصاص فی النفس، ح 2.

دیگری فعل غیر، یعنی در مورد قتل، نصف قتل مستند به فعل خود اوست، پس دیه هدر است و نصف دیگر بر عهده عاقله طرف مقابل است. ولی اگر کسی بدون اذن ولی شرعی آنها را بر وسیله ای سوار نماید و تصادم کنند باید دیه هر دو را به طور کامل بپردازد.(1)

فقها در این مسأله در کتب فقه استدلالی صور مختلفی ذکر نموده اند. مثل این که اگر با اذن ولی سوار بر مرکب میشوند، آیا به مصلحت آنان است یا نیست؟ یا غیر از ولی که آنها را بر مرکب سوار مینماید یک نفر است و یا چند نفر(2).

8- کودک فاقد عاقله

در این فرض که کودک عاقله ندارد، یا این که عاقله وی فقیر و بیمال میباشند، وتوانایی پرداخت دیه جنایات او را ندارند، این پرسش مطرح است که آیا دیه از مال کودک، در صورتی که صاحب مال باشد، پرداخت میشود و یا این که به عهده امام و حاکم است که باید از بیت المال پرداخت نماید؟

فقها این مسأله را در موردی که فرد بالغی مرتکب قتل خطایی شود، عنوان نموده اند. و در این باره دو دیدگاه مطرح شده است، و از آنجا که فعل عمدی کودک به منزله فعل خطایی افراد بالغ میباشد، مبنای مزبور در این دو دیدگاه جریان مییابد.

دیدگاه اول

که جمعی از فقها از جمله شیخ طوسی، شیخ مفید، محقّق حلّی، علاّمه و جمعی دیگر و بعضی از بزرگان فقهای معاصر آن را پذیرفته اند، این است که اگر قاتلی که مرتکب قتل خطایی شده است، صاحب اموال باشد و عاقله وی فقیر باشند، دیه از مال قاتل پرداخت میشود و چنان چه عاقله ندارد یا عاقله وی فقیرند و خود نیز دارای اموال نباشد، دیه مقتول از بیت المال مسلمین پرداخت میگردد.(3)

ص:478


1- (1) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 531:5؛ شرائع الاسلام 250:4؛ مسالک الافهام 339:15؛ جواهر الکلام 66:43؛ موسوعه الامام الخویی، مبانی تکملة المنهاج 284:42.
2- (2) همان منابع؛ موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 316:8 و بعد از آن.
3- (3) ر. ک: النهایة: 737؛ المقنعة: 743؛ شرائع الاسلام 291:4؛ قواعد الاحکام 712:3؛ کشف اللثام 518:11؛ موسوعة الامام خویی، مبانی تکمله المنهاج 554:42.

ادلّه دیدگاه اوّل

الف: ظاهر ادلّه وجوب پرداخت دیه، مانند آن که در آیه 92 سوره مبارکه نساء آمده است: اگر کسی فرد با ایمانی را از روی خطا به قتل رساند باید یک برده آزاد کند و خون بهای او را به کسان او بپردازد، مگر این که آنها خون بها را به وی ببخشند. (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاّ أَنْ یَصَّدَّقُوا) .

ظاهر آیه شریفه دلالت دارد بر این که در قتل خطایی دیه بر ذمّه جانی است و او مکلّف به پرداخت آن به اولیای مقتول میباشد. البتّه برطبق ادلّه خاص که در محل خود به اثبات رسیده است، عاقله وی آن را از طرف او پرداخت مینمایند، ولی اگر جانی عاقله ندارد یا عاقله قادر به پرداخت نیستند، باید از مال جانی پرداخت شود.(1)

ب: اصل اقتضا دارد که جانی نسبت به دیه مقتول مشغول الذّمه باشد و ادای آن بر وی لازم باشد.(2)

ج: بعضی در این باره ادّعای اجماع(3) نموده اند، البتّه این اجماع نمیتواند دلیل مستقل محسوب شود.

د: ظاهر روایاتی که در مورد جنایات اشخاص کور وارد شده است، مانند این که در حدیث صحیح حلبی میگوید: از امام صادق علیه السلام در مورد دو مرد کور که یکی از آنها به دیگری حمله ور شده و چشمان وی را مجروح ساخته، بعد از آن مضروب، ضارب را کشته، سؤال کردم؟ حضرت فرمود: هر دو به یکدیگر تعدّی نموده اند، ولی قاتل قصاص نمیشود، زیرا او کور است و جنایت عمدی اشخاص کور به منزله خطا است.(4) بنابراین باید

ص:479


1- (1) ر. ک: موسوعة الامام الخویی، مبانی تکملة المنهاج 555:42-554.
2- (2) جواهر الکلام 442:43؛ مهذّب الاحکام 353:29.
3- (3) غنیة النزوع 413:1.
4- (4) در این که آیا جنایات اشخاص کور به منزله عمد است یا خطا، دو دیدگاه مطرح است، بعضی آن را به منزله عمد دانسته اند. ر. ک: السرائر 368:3؛ غایة المرام 389:4؛ ایضاح الفوائد 602:4-601 برخی دیگر آن را به منزله خطا دانسته اند و دلیل آن را روایتی که در متن ذکر شد و دیگر روایات میدانند. ر. ک: النهایة: 760؛ المهذّب 495:2؛ موسوعه الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 99:42.

عاقله جانی دیه مقتول را در مدت سه سال بپردازند و اگر جانی کور، عاقله ندارد، دیه از مال خودش پرداخت میشود. «قال... وَالاَعْمَی جِنَایَتُهُ خَطَأٌ یَلْزَمُ عَاقِلَتَهُ... فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لِلأَعْمَی عَاقِلَةٌ لَزِمَتْهُ دِیَةٌ مَاجَنَی فِی مَالِهِ...».(1)و روایات دیگر.(2)

ظاهر روایاتی که به آنها اشاره شد، دلالت دارد که دیه در قتل خطایی ابتدا بر عاقله تحمیل میشود و چنان چه عاقله نباشد، باید از مال جانی پرداخت شود. از طرفی امام علیه السلام کبرای کلّی این حکم را بر مورد سؤال تطبیق فرموده است، بنابراین حکم کلّی است و اختصاص به مورد روایت ندارد، در نتیجه حکم فرض مورد بحث (موردی که کودک عاقله نداشته باشد و یا عاقله وی فقیر و بیمال باشند) از این روایات استفاده میگردد.

دیدگاه دوم

جمعی دیگر از فقها بر این عقیده اند که در قتل خطایی اگر جانی عاقله ندارد یا عاقله وی فقیر میباشند، بر امام علیه السلام واجب است دیه را از بیت المال بپرازد و بر جانی چیزی نیست. به نظر این دسته از فقها این حکم در مورد کودک نیز جاری است. شیخ طوسی در کتاب خلاف(3) و برخی دیگر از فقها(4) از جمله امام خمینی قدس سره(5) آن را پذیرفته اند. در قانون مجازات اسلامی نیز نظریه دوم مورد قبول گرفته و در ماده 312 این قانون مقرّر شده است: «هرگاه جانی دارای عاقله نباشد یا عاقله او نتواند دیه را در مدّت سه سال بپردازد، دیه از بیت المال پرداخت میشود».

به هر صورت دلیل دیدگاه دوّم نیز بعضی از روایات است، از جمله در مورد مردی که به نحو خطا دیگری را کشته بود و قبل از آن که دیه مقتول را به اولیای وی بپردازد، خود نیز مرده بود. از امام باقر یا صادق علیهما السلام سؤال شد؟ حضرت فرمود: دیه بر وارث (عاقله) جانی است و چنان چه عاقله نداشته باشد، والی باید از بیت المال بپردازد. «قال:... أَنَّ الدِّیَةَ

ص:480


1- (1) وسائل الشیعة 399:29، باب 10، من ابواب العاقله، ح 1.
2- (2) همان: 89، باب 35، من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
3- (3) الخلاف 278:5.
4- (4) السرائر 335:3؛ مسالک الافهام 525:15.
5- (5) تحریر الوسیلة 542:2، مسأله 7.

عَلَی وَرَثَتِهِ فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَاقِلَةٌ فَعَلَی الْوَالِی مِنْ بَیْتِ المَالِ»(1). وروایات دیگر.(2) بعضی از فقها بر این دیدگاه ایراداتی(3) وارد نموده از جمله این که روایات مورد استناد آن از نظر سند ضعیف است و قابل اعتماد نمیباشد.(4)

9- حکم کفّاره قتل نسبت به کودک

به اتّفاق فقها در ارتکاب قتل عمد، توسط فرد بالغ، علاوه بر دیه (در صورتی که اولیاء مقتول با قاتل در گرفتن دیه توافق نمایند) کفّاره جمع، یعنی آزاد کردن یک بنده و شصت روز روزه پیدرپی و اطعام دادن به شصت مسکین، بر قاتل واجب میشود. هم چنین در قتل خطایی کفاره مرتّبه، یعنی اموری که ذکر شد به ترتیب اولویّت اوّل تا سوم، واجب است.(5)

حال آیا کودک در صورت ارتکاب قتل مشمول این حکم قرار میگیرد یا خیر؟ در این باره دو دیدگاه مطرح شده است.

1 - بعضی معتقدند کودک در صورت ارتکاب قتل مشمول این حکم قرار میگیرد(6) و دلیل آن را اطلاق ادلّه وجوب کفّاره میدانند. مرحوم شهید ثانی در این باره مینویسد: «اطلاق ادلّه مقتضی این است که در این حکم بین قاتل از جهت مکلّف بودن یا نبودن تفاوتی نباشد، بنابراین بر کودک و مجنون در صورتی که مسلمانی را به قتل برسانند، کفّاره واجب میشود، هرچند در غیر این مورد کفاره بر آنها واجب نیست و باید در صورت امکان از مال آنها برده آزاد شود و نیز به شصت مسکین طعام داده شود، هم چنان که دیگر حقوق مالی نیز از اموال آنها برداشته میشود.(7)

ص:481


1- (1) وسائل الشیعة 397:29، باب 6، من ابواب العاقله، ح 1.
2- (2) همان: 392، باب 2، من ابواب العاقله، ح 1؛ و 125، باب 60، من ابواب القصاص فی النفس، ح 2 و 1.
3- (3) جواهر الکلام 444:43.
4- (4) ریاض المسائل 581:16.
5- (5) ر. ک: شرائع الاسلام 287:4؛ مسالک الافهام 503:15؛ غایة المرام 482:4؛ جواهر الکلام 407:43؛ تفصیل الشریعة، کتاب الدیات: 339.
6- (6) المبسوط 281:5؛ مسالک الافهام 505:15؛ مهذب الاحکام 364:29.
7- (7) مسالک الافهام 505:15.

2 - دیدگاه دیگری که قویتر به نظر میرسد، این که کودک در صورت ارتکاب قتل مشمول حکم وجوب کفّاره نمیگردد.(1) شاید بتوان این نظر را به مشهور فقها نسبت داد. برای اثبات این دیدگاه هم به اصل(2) استناد شده و هم به این که کفّاره تکلیف است و کودک و مجنون دارای تکلیف نمیباشند.(3)

در توضیح دو دیدگاه مزبور باید گفت: آیا وجوب کفّاره قتل حکم تکلیفی است یا حکم وضعی؟ محتمل است، حکم تکلیفی باشد، زیرا شرط است با قصد قربت انجام شود، اگر چنین باشد، بر کودک و مجنون واجب نیست، زیرا این دو دارای تکلیف نیستند.

احتمال دیگر این که وجوب کفّاره، عقوبت بر ارتکاب جنایت است، اگر این احتمال را بپذیریم بر کودک و مجنون واجب میشود.

یکی از بزرگان فقهای معاصر در این باره مینویسد: «کفّاره قتل، تکلیف است و نمیتوان آن را از حقوق متعلّق به مال دانست، بنابراین اطلاق ادلّه وجوب کفّاره، با ادلّه رفع قلم تکلیف از کودک، مقیّد میگردد. در این صورت بر کودک چیزی واجب نیست و بر فرض که بپذیریم، کفّاره از حقوق مالی است و نیز بپذیریم که حدیث رفع قلم اختصاص به احکام تکلیفی ندارد و بعضی از احکام وضعی را نیز شامل میگردد، در این صورت شمول حکم کفّاره نسبت به کودک، در فرض مورد بحث منعی ندارد و خلاف امتنان نیست، هم چنان که در دیگر موارد ضمان، این گونه میباشد».(4)

به هر تقدیر چنان چه کودک را مشمول این حکم بدانیم، بر ولی شرعی او واجب است موارد کفّاره را از مال کودک، اگر صاحب اموال باشد، بپردازد، همان طور که بر وی واجب است دیگر حقوق مالی وی نیز مانند زکات از اموال او بپردازد.

ص:482


1- (1) ر. ک: السرائر 331:3؛ قواعد الاحکام 713:3؛ کشف اللثام 523:11؛ جواهر الکلام 412:43؛ موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 538:42.
2- (2) کشف اللثام 523:11.
3- (3) ایضاح الفوائد 752:4.
4- (4) موسوعة الامام الخوئی، مبانی تکملة المنهاج 538:42.

فصل هفدهم: کودکان استثنایی

اشاره

ص:483

ص:484

گفتار اول: علل و عوامل به وجود آمدن کودکان استثنایی

1- مفهوم کودک استثنایی

کودک استثنایی در درجه اول یک کودک است و سپس کودکی است با تفاوت ها و ویژگیهای استثنایی نسبت به دیگر کودکان این ویژگیهاست که پدران و مادران و مربیّان آنها باید خود را با آن سازگار و هماهنگ نمایند. در حقیقت افراد انسانی از نقطه نظر خصوصیات مختلف جسمانی، ذهنی، روانی، عاطفی، سازگاری اجتماعی و غیره یکسان نبوده و نسبت به دیگران دارای تفاوت های خاصّی میباشند.

در واقع نه تنها هر فرد نسبت به افراد دیگر از ابعاد مختلف جسمانی و ذهنی دارای تفاوت های ویژه ای است، بلکه بین توانائیها و استعدادهای مختلف (از قبیل استعداد فنی و هنری و سیاسی) هر فرد نیز تفاوت هایی مشهود و موجود است. بدین ترتیب هر فرد نسبت به افراد دیگر استثنایی است و کلمه استثنایی به طور اعم و به معنای دقیق علمی خود، نمیتواند فقط به گروه خاصی از افراد جامعه و کودکان اطلاق شود، بنابراین کلمه

ص:485

استثنایی نمایان گر انواع ویژگیها و تفاوت ها است و هر کودکی نسبت به دیگر کودکان میتواند از نظر جسمانی، روانی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... استثنایی باشد، ولی مقصود از کودک استثنایی در این بخش کودکی است که دارای یکی از دو ویژگی عقب ماندگی ذهنی یا معلولیت جسمانی باشد.

الف: عقب ماندگی ذهنی

عقب ماندگی ذهنی عبارت است از پایین بودن کنش هوش عمومی در حدّ کم تر از متوسط و اختلال در رفتار سازشی که در یکی از مراحل رشد و تحّول صورت پذیرد. هم چنین گفته شده است که عقب ماندگی ذهنی حالتی است از محدودیت کنش هوش عمومی در حد قابل ملاحظه (معنیدار) پایین تر از میانگین و توأم است با اختلال رفتار سازشی که در دوران «تحول روانی» به وقوع میپیوندد.(1)

کاملاً روشن است که کودکان عقب مانده ذهنی از نظر آمادگی بدنی، توانایی حرکتی و مکانیک بدن نیاز به پیشرفت دارند، و وضعیت بدنی آنها معمولاً دچار ضعف است و شادابی و نشاط جسمی خوبی ندارند. چگونگی گام برداشتن و راه رفتن آنان نامتعادل و ناهماهنگ است و به همین دلیل در هماهنگیهای کلی حرکات بدن ضعیف میباشند. در مطالعات مقایسه ای همیشه دانش آموزان عقب مانده ذهنی در زمینه های قدرت تحمّل، چابکی، تعادل و سرعت، دویدن، انعطاف پذیری و زمان واکنش نسبت به دانش آموزان عادی امتیازهای کمتری به دست میآورند.(2)

مشکلات مفصل بندی و تلفظ شمرده، صدای ناهنجار و گفتار ناهماهنگ از رایج ترین و عمومیترین اختلالات گفتار و زبان عقب مانده ذهنی است. بسیاری از متخصصان این گونه اختلال ها را نتیجه تأخیر در رشد عضلانی و عصبی میدانند که منجر به ضعف در هماهنگی عضلات و اندام گفتاری میگردد.(3)

ص:486


1- (1) پرویز شریفی، کودکان استثنایی ویژگیها و محدودیت های روان شناختی کودکان اسثتنایی: 28
2- (2) همان: 49
3- (3) همان: 50.

ب: معلولیت جسمی

کودکان معلول جسمانی به کودکانی گفته میشود که محدودیت های جسمانی غیرحسّی یا مشکلات سلامتی آنها، خدمات ویژه ای را در امر یادگیری و تحصیل ایجاب میکند.

به عبارت دیگر، مقصود از کودکان دارای معلولیّت جسمی کودکانی هستند که شرایط جسمانی آنها بیش از هر چیز نگران کننده است، در حالی که ممکن است خصوصیات دیگری نظیر پریشانیهای عاطفی، ناتوانی یادگیری، اختلالات گفتاری و زبانی، عقب ماندگی ذهنی و حتّی نبوغ و هوش سرشار داشته باشند.(1)

2- آفرینش جهان در کامل ترین نظم ممکن

گاه بعضی از کودکان استثنایی و ناقص دیده به جهان میگشایند و اگر در همان روزهای اوّل تولّد، زندگی را بدرود نگویند، باید عمری را به ناکامی وحسرت بگذرانند و همواره چشم انتظار کمک و ترحّم انسان های دیگر باشند.

این وضع خاص و استثنایی، معلول چه عاملی است؟ چه بسا بعضی از انسان های ناآگاه، خداوند بزرگ را مسئول نقص و بدبختی این گونه کودکان معرفّی میکنند و بسیار سؤال میشود چرا خداوند یکی را ناقص و علیل و رنجور ناتوان میآفریند؟ و یکی را کامل و سالم و مستعد؟ کودک ناتوان چه تقصیری دارد که باید ناقص متولّد شود و عمری را با سختی و مشکلات طاقت فرسا سپری سازد؟

این نگرش قطعاً باطل و بیدلیل است. در توضیح باید گفت که کارخانه عظیم خلقت با تمام مواد و عناصری که در آن به کار رفته، آن چنان کامل و منظّم است که محال است کسی بتواند در کار آن نقص یا قصوری بیابد، در این کارخانه بزرگ و وسیع و دقیق هر چیز به اندازه آفریده شده و با سایر مخلوقات و موجودات هماهنگ است. در قرآن کریم آمده است: خداوند بزرگ همان کسی است که هر چه آفرید نیکو آفرید.

ص:487


1- (1) همان: 155

(الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ)1 . هر چیزی که مخلوق خدا است زیبا و نیک است، حسن و زیبایی دائرمدار خلقت است. هم چنان که خلقت دائرمدار حسن و زیبایی است. پس هیچ خلقی نیست، مگر آن که به احسان خدا زیبا و نیکو است، بنابراین خلقت و حسن و زیبایی باهم متلازمند و هرگز از هم جدا نمیشوند.(1)

تمام افعال خداوند حکیم از روی حکمت و درست و بجاست و تمام نیکو و زیبا میباشد. فعل قبیح و ناقص محال است از او صادر شود. حتی پست ترین مخلوقات و بدترین درندگان و گزندگان و خارهای بیابانی، صورت آنها در حد خود و آن چه مربوط به خلقت آنها است، زیبا است و مطابق حکمت و مصلحت و مفید میباشد.(2)

خلاصه آن که خداوند بزرگ بنای کاخ عظیم خلقت را بر «نظام احسن» یعنی بر چنان نظمی استوار کرد که از آن کامل تر تصوّر نمیشود.(3)

قانون علیت آن چنان با استحکام و قاطعیت بر کائنات حکومت میکند که دانش بشری با همه محدودیت و نارسایی خود توانسته است در موارد بیشماری به راز آن پی ببرد و سیطره آن را باز شناسد. جهان ما جهانی است عظیم بر اساس محاسباتی دقیق و حکیمانه و قوانینی استوار و نظمی حیرت انگیز، انسان نه تنها قادر است این رموز حیرت انگیز و روابط دقیق حوادث و وقایع را دریابد، بلکه قدرتی به او عطا شده است که میتواند در بسیاری از موارد در علل و عوامل تأثیر کند و مسیر حوادث را به نفع یا زیان خود دگرگون سازد.

این مطلب کاملاً صحیح است که پیدایش و جنبش هر موجود زنده ای به اراده آفریدگار بزرگ جهان است، ولی به واسطه همان رابطه علّی و معلولی کائنات است که نقص و نادرست بودن بعضی از عوامل در وضع موجود اثر میگذارد و او را دچار نقص و کمبود میسازد، در آن جا که پاره ای از شرایط و عوامل به اختیار و خواست و خواهش

ص:488


1- (2) ر. ک: تفسیرالمیزان 373:16.
2- (3) تفسیر اطیب البیان 448:10.
3- (4) تفسیر نمونه 123:17.

انسان ارتباط پیدا میکند، مسئول نقص و عقب افتادگی موجودی که معلول همین عوامل است، جز انسان نمیتواند باشد. بنابراین بسیار بیانصافی است که در چنین مواردی خداوند بزرگ را مسئول نقص و بدبختی یک انسان معرّفی کنیم(1)

3- ار تباط اعمال انسان با مصیبت ها و حوادث تلخ

از آیات قرآن استفاده میشود که بین اعمال انسان و حوادثی که رخ میدهد تا حدّی ارتباط وجود دارد، به عنوان نمونه خداوند میفرماید: اگر مردم که در شهرها و آبادیها زندگی میکنند ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشاییم. (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) . (2) از این آیه معلوم میشود حوادثی که در جهان به وجود میآید تا حدّی تابع اعمال مردم است، اگر نوع بشر بر طبق رضای خدا عمل کنند و راه طاعت خدا را پیش گیرند، نزول خیرات و باز شدن درهای برکات را خواهند داشت و اگر این نوع از راه عبودیت منحرف شوند و اعمال زشت را مرتکب گردند، باید منتظر بلاها و مصیبت ها باشند.(3)

در آیه دیگر میخوانیم: فساد درخشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده، خداوند میخواهد نتیجه بعضی از اعمال آنها را به آنها بچشاند، شاید به سوی حق بازگردند. (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) . (4) این آیه معنی وسیع و گسترده ای پیرامون ارتباط فساد و گناه با یکدیگر را بیان میکند و از آن استفاده میشود هر جا فسادی ظاهر شود، بازتاب اعمال مردم است و هر کار نادرست، چه در مقیاس محدود و چه گسترده عکس العمل نامطلوبی دارد، یعنی بین فساد و نقصان رابطه طبیعی وجود دارد.(5)

ص:489


1- (1) بنگرید، اسلام و حقوق کودک: 95-96.
2- (2) سوره اعراف 96:7.
3- (3) تفسیر المیزان 254:8.
4- (4) سوره روم 41:30.
5- (5) ر. ک: تفسیر نمونه 450:16-451-456.

ظاهر این آیه در مورد جوامع انسانی است که به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانیها میشوند و ممکن است این قضیه در مورد فرد، فرد انسان ها نیز صادق شود و هرکس در مقابل گناهی که مرتکب میشود به مصیبتی در جسم و جان یا اموال و متعلقاتش گرفتار گردد.(1)

خلاصه آن که افعال انسان، خواسته یا ناخواسته، به گونه ای میتواند در پیدایش کودکانی که عقب افتادگی جسمی یا روحی و یا اجتماعی دارند مؤثر باشد و در حقیقت وجود آنها متأثر از علل و عواملی است مربوط به محیط زندگی و وضع جسمی و روحی والدین و اجداد آنها و بی گمان بعضی از عوامل تأثیر بیشتری دارند.

4- عوامل مؤثر در به وجود آمدن کودکان استثنایی

عوامل مؤثر در به وجود آمدن کودکان استثنایی را میتوان به دو قسم تقسیم کرد.

الف: عوامل مادی

چه بسا ممکن است نقص جسمی و روحی، معلول عوامل مادی باشد. به عنوان نمونه در مورد تغذیه یکی از پژوهشگران نگاشته است: «کمبود پروتئین و کالری در سال های اوّلیه زندگی ممکن است مشکلات زیست شیمی مغز را سبب شود، این کمبودها مشکل عام و خاص مغزی ایجاد میکند، گرچه شدت نقص به سالی که فرد با سوء تغذیه مواجه بوده، میزان سوء تغذیه و مدّت آن بستگی دارد، البتّه بیش تر مطالعات تغذیه ای نیز در مورد کسانی است که فزون کنشی دارند.(2)

هم چنین برخی در مورد فلج مغزی گفته اند: «هر عاملی که در جریان رشد مغز به آن آسیب برساند میتواند منجر به فلج مغزی شود، مثلاً قبل از تولّد عفونت های مادر، بیماری مزمن، ضربه جسمی، مواد سمّی، در معرض اشعه ایکس قرار گرفتن مادر میتواند به مغز جنین آسیب برساند و در جریان وضع حمل ممکن است این اتّفاق بیفتد. تولّد نارس، محرومیت از اکسیژن، تب شدید عفونی، مسمومیّت و خونریزی ممکن است در بعد از

ص:490


1- (1) همان 444:20-443؛ تفسیر المیزان 86:18.
2- (2) پرویز شریفی، کودکان استثنایی، ویژگیها و محدودیت های روان شناختی کودکان استثنایی: 87.

تولّد به کودک آسیب برساند با وجودی که فلج مغزی کودکان در هر سطح اجتماعی ممکن است بروز کند، ولی در بین مادرانی که وضعیت اجتماعی اقتصادی پایین دارند بیش تر است، مواردی که در عوامل ژنتیکی (کروموزومی) باعث فلج مغزی است، نادر است، در برخی از موارد مربوط به اختلالات بیوشیمیایی ژنتیکی که همراه با عقب ماندگی نیز هست، نشانه هایی از ضربه مغزی یا فلج دیده میشود».(1)

همچنین دکتر «وب فدرستون» استاد دانشگاه کلمبیا مینویسد: «این نکته امروز روشن شده است که اکثر دیرآموزان، متعلق به خانواده هایی هستند که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی عقب تر از طبقات دیگر اجتماعی هستند، گذشته از این در خانوده های فقیر و تنگدست قدرت پدر و مادر در تأمین نیازمندیهای اساسی کودکان از لحاظ خواربار و لباس و خانه و بهداشت و مراقبت دندان ها و تفریحات و سرگرمیهای خارج از آموزشگاه، غالباً کم تر از خانواده های دیگر است، زیرا هم از لحاظ مالی در مضیقه هستند و هم از نیازمندیهای حقیقی کودکان آگاهی کامل ندارند، در عین حال غالباً محیط این خانه ها از لحاظ اجتماعی و روان شناسی طوری نیست که مساعد برای تأمین سلامت جسمانی و ذهنی و عاطفی کودک باشد... دختر یا پسری که در خانه پیوسته ناظر اختلاف والدین خود باشد، یا آن که دائماً از ترس پدر و مادر بلرزد، و یا همیشه از حس حقارت و عدم توجه پدر و مادر در رنج باشد، به هیچ روی از لحاظ روحیه نمیتواند با سایر کودکان هماهنگی کند».(2)

کوتاه سخن این که کلیه افراطها و تفریطهایی که در زندگی از لحاظ کار و خواب و خوراک و سایر جنبه ها پیش میآید بر جسم و اعصاب اثر میگذارد و چون فرزندان نیز ثمره وجود پدران و مادران هستند از آثار شوم آن برکنار نمیباشند، البتّه بسیاری از این عوامل شناخته شده و بسیاری دیگر هنوز ناشناخته باقی مانده است.

ص:491


1- (1) همان: 164، دانیل پی. هالاهان جمیر. ام. کافمن، کودکان استثنایی «زمینه تعلیم و تربیت ویژه» ترجمه فرهادماهر 624:2.
2- (2) اسلام و حقوق کودک: 100 به نقل از کودکان دیر آموز: 156-155.

ب: عوامل معنوی

عیب بزرگ کار بشر متمدّن امروز این است که غالباً فقط به علل مادی میاندیشد و در این راه هم به موفقیت های عظیم و درخشانی نایل آمده است، لیکن اگر به علل و عواملی معنوی هم توجّه مینمود از این راه نیز در راه پیشگیری و معالجه بسیاری از نقص ها و بیماریها به موفقّیت های درخشان تر نایل میآمد. در روایات بسیاری که از ائمه معصومین علیهم السلام رسیده به نتایج شوم گناه و تخلف از دستورات حیات بخش اسلام بر والدین و فرزندان آنها اشاره شده که تحقیق در آن مجال بیشتری میطلبد. در این بخش تنها نمونه هایی از روایاتی که در آنها به آثار افعال والدین بر کودکان اشاره شده را ذکر مینماییم.

1. آمیزش در ایام عادت ماهیانه

به اتفّاق فقها برای مرد جایز نیست در ایام عادت ماهیانه و حیض زن، آمیزش نماید و هم چنین بر زن حرام است در مقابل شوهر تمکین نماید.(1) اگر مردی با عمد و اختیار در این حالت آمیزش نماید، حاکم شرع میتواند تا بیست و پنج ضربه شلاق (یک چهارم حدّ زانی) او را تأدیب نماید(2). امام صادق علیه السلام میفرماید: باید مرد از آمیزش در ایام عادت ماهیانه زن پرهیز نماید، اگر مجامعت نمود و حاصل آن فرزندی باشد که مبتلا به مرض جذام یا ابرص (نوعی بیماری پوستی)(3) شدکسی غیر از خود را ملامت ننماید. «فَإنْ غَشِیَهَا فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْذُومَاً أوْ ابْرَصَ فَلاَ یَلُومَنَّ إلاّ نَفْسَهُ»(4). هم چنین نقل شده است که فرزندی سیاه چهره به حضور خلیفه دوّم عمر آوردند که پدرش او را نفی میکرد و مدّعی بود از او نیست. عمر تصمیم گرفت پدر را به جهت اتهام به مادر طفل تعزیر نماید، در این هنگام حضرت امیرالمومنین علیه السلام از آن مرد سؤال کرد: آیا با مادر

ص:492


1- (1) النهایة: 26؛ قواعد الاحکام 216:1؛ جامع المقاصد 320:1؛ جواهر الکلام 225:3.
2- (2) وسائل الشیعة 378:28؛ باب 13 من ابواب بقیة الحدود و التعزیرات، ح 2.
3- (3) فرهنگ بزرگ سخن 914:2.
4- (4) وسائل الشیعة 320:2، باب 24 من ابواب الحیض، ح 10.

کودک در ایّام حیض مجامعت نمودی؟ آن مرد جواب داد: آری. حضرت فرمود: بدان جهت فرزند سیاه چهره شده است. فقالعلیه السلام : «لِذَلِکَ سَوَّدَهُ اللهُ فَقال عُمَرُ: لَولَا عَلِیٌ لَهَلَکَ عُمَرُ».(1)به هر صورت آمیزش در ایام حیض برای زوجین و فرزند احتمالی آنها ضررهای غیرقابل جبران دارد قرآن کریم هم آن را با کلمه

«أذیً»(2)چیز آلوده و زیان آور معرفی کرده است و در حقیقت با این کلمه فلسفه حکم اجتناب از آمیزش جنسی زنان در حالت قاعدگی را بیان نموده است. طبّ امروز نیز آن را به اثبات رسانیده است، از جمله احتمال عقیم شدن زن و مرد و ایجاد یک محیط مساعد برای پرورش میکروب و بیماریهای آمیزشی و نیز التهاب اعضای تناسلی زن و وارد شدن خون آلوده به عضو تناسلی مرد و غیر این ها که در کتب طب و بهداشت آمده است، از این رو پزشکان آمیزش جنسی با چنین زنانی را ممنوع اعلام میکنند.(3)

2. ازدواج و آمیزش در اوقات معین

از آن جا که کیفیت انعقاد نطفه و شرایط زمانی و مکانی و حالات روانی پدر و مادر بر نطفه و در نهایت کودک، آثار و عوارض مثبت یا منفی دارد، بدین جهت این مسائل در راستای مراعات حقوق کودک قابل ملاحظه و دقّت است، بر همین اساس در متون روایی برای وقت ازدواج و تشکیل خانواده و زمان آمیزش و انعقاد نطفه و دیگر اموری که در این خصوص مُؤثر باشد، تحت عناوین فقهی حرام، واجب، مکروه و مستحب، توصیه ها و سفارشاتی شده است. تخلّف از این دستورها و نادیده گرفتن آنها میتواند از علل به وجود آمدن کودکان استثنایی باشد، به عنوان نمونه:

الف: از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: مردی که در ایام قمر در عقرب ازدواج نماید آماده سقط فرزند خود باشد. «فَلْیُسَلِّم لِسِقْطِ الْوَلَدِ».(4)در روایت دیگری فرموده است: از آن ازدواج نیکی نمیبیند یا از آن زن نیکی نمیبیند.(5)

ص:493


1- (1) مستدرک الوسائل 19:2، باب 19 من ابواب الحیض، ح 9.
2- (2) سوره بقره 222:2.
3- (3) ر. ک: تفسیر نمونه 138:2؛ تفسیر مواهب الرحمن 321:2.
4- (4) وسائل الشیعة 115:20، باب 54 من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
5- (5) همان: ح 1.

ب: آمیزش در زمان عصبانیت و بیماری، وقوع زلزله خسوف (ماه گرفتگی) و کسوف (خورشید گرفتگی) نکوهش شده است. امام باقر علیه السلام قسم یاد میکندآمیزش در اوقات فوق که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی نموده است حاصل آن فرزندی خواهد شد که آن گونه که پدر و مادر دوست میدارند، نیست. «وَایمُاللهُ لاَ یجَامعُ احَدٌ هذِهِ الأوُقَاتِ الَّتی نَهَی عَنْهَا رَسُولُ اللهِصلی الله علیه و آله .... فَیُرْزَقُ وَلَداً فَیرَی فِی وَلَدِهِ ذَلِکَ مَا یُحِبُّ».(1)ج: آمیزش در حال سخن گفتن، زیرا حاصل آن فرزندی خواهد شد که در معرض کری است.

«فَإنَّهُ انْ قُضِیَ بَینَکُمَا وَلَدٌ لاَ یُؤْمَنُ انْ یکُونَ أخْرَسَ»(2)در روایت دیگری آمده است سخن گفتن موجب کری میشود. «فَإنَّهُ یُورِثُ الْخَرَسَ».(3)د: آمیزش در شب اول، آخر و وسط ماههای قمری نیز مناسب نیست، زیرا ممکن است به سقط جنین منجر شود و اگر تام الخلقه به دنیا بیاید دیوانه گردد.

«فَإنْتَمَّ أوْ شَکَ انْ یکُونَ مَجْنُونَاً».(4)ه -: تکرار آمیزش قبل از غسل نیز ممنوع شده است، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: ممکن است حاصل چنین آمیزشی فرزند مجنون باشد، در این صورت مرد فقط خودش را سرزنش نماید

«فَإنْ فَعَلَ وَ خَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُونَاً فَلَا یَلُومَنَّ إلّا نَفْسَهُ»(5)و: سزاوار است آمیزش در زمان حاملگی زن هم ترک شود. طبق حدیثی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمومنین صلی الله علیه و آله میفرماید: هنگامی که همسرت حامله است با او آمیزش مکن، مگر این که با وضو باشی در غیر این صورت ممکن است فرزند شما تاریک دل و بخیل گردد. «فَإنَّهُ انْ قُضِیَ بَینَکُمَا وَلَدٌ یکُونُ أعْمَی الْقَلْبِ بَخِیلَ الْیَدِ».(6)

ص:494


1- (1) وسائل الشیعة 125:20-126، باب 62 من ابواب مقدمات النکاح، ح 1-2.
2- (2) همان 123، باب 60 من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
3- (3) همان: ح 1-2.
4- (4) همان: 129، باب 64 من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
5- (5) همان: 139، باب 70 من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
6- (6) من لا یحضره الفقیه 553:3، باب نوادر، ح 4899.

ز: هم چنین توصیه شده است که ازدواج و آمیزش با زن احمق (کودن) و کم عقل ترک شود. از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که فرموده است: مصاحبت با چنین زنی بلا و مصیبت است و فرزندانش نیز ضایع و ناقص خواهد شد قال:

«إَیّاکُم وَ تَزْوِیحَ ألُحَمقَاءِ فَإنْ صُْحبَتَهَا بَلَاءٌ وَ وُلْدَهَا ضِیَاعٌ».(1) 3. استعمال مشروبات الکلی و مواد مخدّر

پدران و مادران الکلی و معتاد به مواد مخدّر غالباً فرزندانی کم استعداد و زبون و بیچاره تحویل اجتماع میدهند در حالی که اگر لب به مشروبات نمیزدند و در برابر هوا و هوس و شهوت به زانو در نمیآمدند، منشأ تولید انسانی ناقص و بدبخت نمیشدند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: کسی که شرب خمر نماید، بعد از آن که خداوند آن را به زبان من حرام نموده اهلیّت ازدواج ندارد. «مَنْشَرِِبَ الْخَمرَ بَعدَْ مَا حَرَّمَهَا الله فَلَیسَ بِأهْلِ أنْ یُزَوَّجَ إِذَا خَطَبَ».(2)هم چنین امام صادق علیه السلام میفرماید: کسی که دختر معصوم و مؤمن خود را به ازدواج شراب خوار درآورد در حقیقت قطع رحم نموده و او را از خود دور ساخته است.

«مَنْ زَوَّجَ کَرِیمَتَهُ مِن شَارِبِ خَمْرِ فَقَدْ قَطَعَ رَحِمَهَا».(3)به گفته برخی از دانشمندان: «کسی که در حین انعقاد نطفه مست است، 35 درصد عوارض الکلیسم حاد را به فرزند خود منتقل میکند و اگر مرد و زن هر دو مست باشند صد در صد عوارض حاد در بچه ظاهر میشود. بر طبق یک آمار که بر پایه تحقیقات علمی استوار است، کودکانی که زودتر از وقت طبیعی به دنیا میآیند از پدران و مادران الکلی 45 درصد، و از مادران الکلی 31 درصد و از پدران الکلی 17 درصد بوده اند. کودکانی که هنگام تولد توانایی زندگی را ندارند از پدران الکلی 6 درصد و از مادران الکلی 45 درصد... کودکانی که فاقد نیروی کافی عقلانی و روحی بوده اند از مادران و پدران الکلی 75 درصد بوده است».

(4)

ص:495


1- (1) وسائل الشیعة 84:20، باب 33 من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
2- (2) تهذیب الاحکام 398:7، ح 1589.
3- (3) وسائل الشیعة 79:20، باب 29 من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
4- (4) تفسیر نمونه 124:2-125

گفتار دوم: مراقبت های ویژه

1- رشد شخصیت

بر طبق تحقیقات دانشمندان، کودکان عقب مانده ذهنی، بیش از کودکان عادی، تنوّع شخصّیتی و رفتاری نشان میدهند، خودمحوری و محدودیت شخصیتی در آنها به نقایص شناختی آنان مربوط میشود، از این رو احساس بیکفایتی، عدم احترام به خود و عدم احساس خودارزشمندی و ابتلا به حالات انقباض روانی از مهم ترین ویژگیهای شخصیّتی آنهاست که به عوامل محیطی و تجربی مربوط میشود. به همین لحاظ در آنان اختلال کرداری، پرخاشگری، گوشه گیری افراطی، اختلالات اضطرابی و وابستگی شایع تر است.(1)

از سوی دیگر، برای کمک به کودکان استثنایی که نقص جسمی یا روحی دارند، دو راه وجود دارد؛ یکی راه ترحّم و ارفاق و تأمین نیازمندهای ایشان است و راه دوّم شخصیّت دادن به آنها و وادار نمودنشان به کار و فعالیّت در حدّ استعداد و توانایی خود به گونه ای که احساس استقلال کنند و به امید زندگی شرافتمندانه تلاش و کوشش نمایند.

بدون تردید راه دوّم هم به سود خود کودکان است و هم به سود اجتماع. به سود خود ایشان است، زیرا به جای این که موجودی انگل و طفیلی بار ایند و چشم به دست دیگران بدوزند و هم چون گدایان حریص، از مال و منال دیگران ارتزاق کنند و خود شانه از زیر بار مسئولیّت بیرون کشند، بسیاری از آنان میتوانند با احساس شخصیّت و استقلال و

ص:496


1- (1) بنگرید، پرویز شریفی، کودکان استثنایی: 55.

اتکای به خود با نهایت شرافتمندی و آزادی و آزادگی زندگی کنند. به قول جامی در داستان پیر خارکن که خطاب به جوانی نو رسیده میگوید:

شکر گویم که مرا خار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت

به ره حرص شتابنده نکرد بر در شاه، گدا، بنده نکرد

داد با این همه افتادگی معزّ و آزادی و آزادگی

مهم چنین به سود اجتماع است، به این دلیل که عواطف و نوع دوستی مردم نه تنها صرف گداپروری و انگل سازی نمیشود، بلکه علاوه بر این که از نیروهای افراد در حدّ استعداد و توانایی استفاده شده است، اجتماع نیز میتواند عواطف انسان دوستانه خود را در راه های صحیح تر و ارزنده تر به جریان اندازد و بدون این که عزّت نفس خود را خرد کرده باشد و انسانی را به بازار گدایی رهنمون و شخصیّت او را لگد مال ساخته باشد، به ترمیم کمبودهای کودکان استثنایی و مردم درمانده از راه های پرثمرتر و با روشی آبرومندانه تر اقدام مینماید.(1) یکی از پژوهشگران در این باره مینویسد: «ما اغلب بر این باوریم که افراد مبتلا به ناتوانایهایی جسمانی درمانده اند، یا قادر به یادگیری نیستند، پایین آوردن سطح توقعات ما از آنها آسان است، چرا که میدانیم آنها به راستی در انجام برخی چیزها یا کارها ناتوانند، ما فراموش میکنیم که بسیاری افراد مبتلا به ناتوانیهای جسمانی میتوانند بیش تر کارهایی را که از عهده اشخاص توانا برمیآید، انجام دهند، هر چند این افراد ممکن است آن کارها را به شیوه متفاوت انجام دهند «به عنوان مثال شخصی که از دست های خود استفاده نمیکند، ممکن است از پاها یا دهان خود بهره ببرد.

پذیرش محدودیت های ناشی از ناتوانای جسمانی، بدون تلاش برای درک میزان توانایی افراد ناتوان برای یادگیری، با شیوه های تغییر محیط به منظور فراهم آوردن امکان پاسخ مؤثرتر آنان، یکی از شیوه های اهانت آمیز پاسخ دهی به تفاوت های جسمانی است.(2)

ص:497


1- (1) ر. ک: اسلام و حقوق کودک: 104-103.
2- (2) دانیل پی هالا هان، جیمز ام کافمن - کودکان استثنایی «زمینه تعلیم و تربیت ویژه» ترجمه فرهاد ماهر 667:2.

2- تأثیر برخورد دیگران

واکنش های کودکان نسبت به تواناییهای جسمانی و روحی خود تا حد زیادی بازتاب شیوه برخورد دیگران با آنها است، چنان چه دیگران با آنها رفتاری سرزنش آمیز داشته باشند و آنان را شرمگین ساخته یا مقصّر بدانند، این کودکان دچار احساسات منفی خواهند شد. تنها زمانی آنان مستقل و خودکفا خواهند شد که بیاموزند چگونه باید نیازهایشان را برآورده سازند، آن هنگام که دیگران به آنها نگرش مثبت دارند و در برخورد با آنان با در نظر گرفتن موقعیّتشان صادق و صریحند، در ذهنشان تصویری واقعی از خود دارند و اهدافی واقعی ترسیم مینمایند، صرف نظر از شیوه رفتار با آنها وجود برخی واکنش های روان شناختی در مورد کودکان اجتناب ناپذیر است.

همواره آنها در خیال خود آرزو میکنند، ای کاش دچار نقص نبودند و میتوانستند در فعالیّت های عادی شرکت کنند با کمک و مدیریت صحیح و مناسب میتوان آنها را یاری کرد تا نقص خود را بپذیرند و در عین حال زندگی شادی داشته باشند.

از طرفی ممکن است چنین کودکانی دچار ترس و اضطراب هم بشوند، وقتی کودکی از والدینش جدا میشود، بستری میگردد و در معرض آزمایش های پزشکی و روش های دردناک قرار میگیرند، ترس او کاملاً طبیعی است، در چنین موقعیت هایی برخورد درست و اداره مناسب، امور فشار هیجانی و ناراحتیهای عاطفی را به حدّاقل میرساند(1)

3- الهام از دستورات حیات بخش اسلام

کامل ترین برنامه ای که در زمینه کمک به کودکان استثنایی و سوق دادن آنها به یک زندگی آرام و نسبتاً شیرین میتوان به آن دست یافت، الهام از زندگی عملی و آموزه های پیشوایان دین و ائمه معصومین علیهم السلام است، در ادامه به نمونه هایی از آن اشاره خواهیم نمود.

ص:498


1- (1) بنگرید، همان: 662، پرویز شریفی، کودکان استثنایی: 160-159.

الف: بذل و بخشش آنان

در زندگی امامان معصوم علیهم السلام به عنوان یک اصل روشن و غیر قابل انکار، این ویژگی وجود داشته که آنها بذل و بخشش و کمک به بینوایان را غالباً خود شخصاً و در دل سیاه شب انجام میدادند. این آشناهای مهربان و ناشناخته، چنان در خانه فقیر را میکوبیدند که همسایه دیوار به دیوار آنها چیزی نمیفهمید و حتی خود فقیر هم در بسیاری از مواقع از محبّت و بذل مساعی چنین انسان کاملی بی اطلاع میماند. برای حفظ شخصیت و شرافت یک انسان وامانده بهتر از این کار چیست؟ اسلام تأکید دارد خود را در غم و شادی دیگران شریک بدانیم و در راه شاد کردن دل ها و آسوده کردن همنوعان گامی برداریم، در غیر این صورت مسلمانی مواجه با خطر خواهد شد. بدیهی است بهترین کمک این است که برای افراد عقب افتاده نیز شرایط و محیطی فراهم گردد تا بتوانند مانند دیگران به نیروی کار و توان و استعداد خود متّکی باشند و با استفاده از حاصل دسترنج خود لذّت ببرند. وانگهی طبیعت انسان اقتضا دارد و ما نیز دوست میداریم که همواره متّکی به خود باشیم و به دیگران وابسته نباشیم و از سربار بودن و فقر و احتیاج بیزاریم، به همین جهت موظفیم برای همنوعان و کودکان ضعیف خود نیز چنین باشیم. این سخن یادگاری گرانمایه از امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود: آن چه را که برای خود دوست میداری، برای دیگران نیز دوست بدار و آن چه را که برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند. «اَحْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبَّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهُ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا».(1)خوشبختانه دنیای امروز با امکاناتی که بدست آورده است به خوبی میتواند به کمک و هم دردی معلولان و عقب افتاده ها بشتابد و زمینه سعادت و سربلندی ایشان را فراهم سازد. امروز حتّی دنیای محدود و بسته کر و لالها هم فتح شده، در مدرسه هایی مخصوص، زیر نظر معلّمانی که برای تعلیم و تربیت ایشان تخصّص یافته اند، به کسب علم و سواد میپردازند و با زبان گویای قلم میتوانند به اندیشه های دیگران پی ببرند و اندیشه های خود را به دیگران بفهمانند. برای نابینایان که در میان ایشان روشن دلان و نوابغ برجسته ای هم پیدا شده و

ص:499


1- (1) نهج البلااغه، بخش نامه ها، نامه 31.

میشود، امکانات کامل فراهم گردیده است، آنها میتوانند در مدرسه های ویژه به وسیله خطوط برجسته خواندن و نوشتن را بیاموزند و در دنیای وسیع تر گام نهند.(1)

4- توصیه اسلام نسبت به کمک به مریض و یتیم

در روایات رسیده از پیشوایان اسلام در مورد کمک به مریض و عیادت از او بسیار تأکید و ترغیب شده است. در حدیثی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: کسی که به عیادت و دلجویی مریضی میرود، منادی از جانب خداوند او را در آسمان به اسم میخواند و میگوید: کاری پاکیزه انجام دادی و در راهی پاکیزه گام برداشتی و جایگاه خود را در بهشت آماده ساختی. «مَنْ عَادَ مَرِیضَاً نَادِی مُنادٍ مِنَ السَّماءِ بِاسمِهِ یا فُلانُ طِبْتَ و طَابَ مَمشَاکَ تَبَوَّأْتَ مِنَ الجَنَّةِ مَنْزِلَا»(2). در روایت دیگری امام صادق علیه السلام میفرماید: کسی که مریضی را عیادت نماید، هفتاد هزار ملک او را مشایعت نموده و برای وی استغفار مینمایند تا به منزل برگردد

(3) و روایات دیگر.(4) هم چنین در مورد سرپرستی و کمک به ایتام بسیار توصیه شده، از جمله امام صادق علیه السلام فرموده است: کسی که یتیمی را سرپرستی نماید تا به سن بلوغ برسد و یا بینیاز گردد خداوند بهشت را بر او واجب میفرماید. (زمینه رفتن به بهشت را فراهم میسازد) چنان چه اگر کسی اموال یتیم را حیف ومیل نماید مستحقّ جهنم خواهد شد. قال... «مَنْ عَالَ یتِیمَاً حَتَّی یَنْقَطِعَ یُتْمُهُ أوْ یَسْتَغْنِیَ بِنَفْسِهِ أوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ الجَنَّةً».(5)اهمیت ا ین مسأله آن قدر زیاد است که امیرالمومنین علیه السلام در وصیت نامه معروفش توجّه به یتیمان را در کنار توجّه به نماز و قرآن قرار داده و میفرماید: خدا را خدا را درباره یتیمان، آنها را گاهی سیر و گاهی گرسنه نگذارید و نکند با حضور شما حق آنها ضایع شود. «اللهَ اللهَ فِی الْایتَامِ فَلا تُغِبُّوا افْوا هَهُم وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ».(6)

ص:500


1- (1) اسلام و حقوق کودک: 106.
2- (2) وقرب الاسناد: 13، ح 40.
3- (3) الکافی 120:3، ح 2.
4- (4) همان: ح 3-4-5-6-7-8.
5- (5) همان: 128:5، ح 2.
6- (6) تهذیب الاحکام 177:9، باب 6 ح 14؛ نهج البلاغه، نامه 47.

در حدیث دیگر یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله میگوید خدمت آن حضرت نشسته بودیم پسر بچه ای وارد شد عرض کرد: کودکی یتیم هستم و خواهری یتیم دارم، و مادری بیوه زن از آن چه خدا به تو اطعام کرده به ما هم اطعام کن، تا خدواند از آن چه نزد او است آن قدر به تو ببخشد که خشنود شوی! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه زیبا سخن گفتی ای پسر! سپس رو به بلال کرده و فرمود: برو از آن چه نزد ما است بیاور، بلال بیست و یک خرما با خود آورد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هفت دانه برای تو، هفت دانه برای خواهرت و هفت دانه برای مادرت.

معاذبن جبل از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست، دستی بر سر کودک یتیم کشید و گفت: خداوند یتیمی تو را جبران کند و تو را جانشین صالحی برای پدرت سازد (کودک یتیم از فرزندان مهاجران بود) پیغمبر صلی الله علیه و آله رو به معاذ کرد و فرمود: انگیزه تو برای این کار چه بود؟ عرض کرد: محبّت و رحمت بود. فرمود: هر کس از شما سرپرستی یتیمی را بر عهده گیرد و حق آن را ادا کند و دست بر سر یتیم کشد خداوند به عدد هر مویی حسنه ای برای او مینویسد و به هر مویی، گناهی از او محو میکند و به هر مویی درجه ای به او میبخشد.(1)

اطلاق این گونه روایات کودکان مریض و ناتوان را نیز شامل میگردد و اهمّیت کمک به آنان اثبات میگردد، از سوی دیگر هر چند به طور قطع نمیتوان به ملاک اصلی حکم دست یافت که چرا اسلام این قدر به عیادت و کمک به مریض و یتیم اهمیّت داده است، ولی ظاهراً آن چه بیش تر سببیّت دارد و ملاک حکم را تأمین مینماید، ضعف و نیازمندی آنان است. این ملاک در کودکان استثنایی نیز وجود دارد با کشف این ملاک از روایاتی که ذکر شد و روایات دیگری که با مضامین مختلف در جوامع روایی بسیار است، استفاده میگردد کمک به کودکان استثنایی از اهمیّت فوق العاده برخوردار است و از بهترین عباداتی که انسان میتواند به درگاه خداوند داشته باشد، محسوب میگردد.

ص:501


1- (1) ر. ک: تفسیر مجمع البیان 342:10.

5- نتیجه بحث

تمام مباحثی که در ارتباط با وجوب تعلیم و تربیت کودکان بر والدین و مربّیان آنها در فصل هفتم این تحقیق ذکر شده، به اولّویت قطعی کودکان استثنایی را شامل میشود. افزون بر این به استناد روایاتی که در این بخش ذکر شد نیز باید کودکان استثنایی، با فرض این که ضعیف، علیل و مریض میباشند و نسبت به کودکان عادی نیازمندی بیشتری دارند، از مساعدت و کمک بیشتری برخوردار شوند، بنابراین بر والدین آنها و حکومت اسلامی و آحاد ملّت مسلمان به صورت کفایی واجب است آنان را مساعدت نموده و برای آنها زمینه تعلیم و تربیت مناسب و زندگی شرافتمندانه فراهم سازند.

6- برنامه ریزی دقیق و منظّم

جهت کمک به کودکان استثنایی باید در مورد تعلیم و تربیت آنان و به فعلیت رساندن استعداد آنها، از همان روزهای نخست زندگی با برنامه ای دقیق و منظّم اقدام گردد. به گفته دانشمندان، نوزادان معمولی طی دو ماه اوّل زندگی از محیط خود آگاهی پیدا میکنند، به اشیاء نگاه میکنند و آنها را با چشم تعقیب مینمایند، از وجود اطرافیان خود آگاه میشوند و با لبخند زدن به آنها واکنش نشان میدهند، به صداها توجّه مینمایند و با حرکات دست، به جستجو بر میآیند.

اما در مورد نوزادان عقب مانده یا معلول، وضعیت ممکن است قدری فرق کند، زیرا نوزاد عقب مانده علاقه زیادی به محیط نشان نمیدهد، او به سختی میتواند بر اشیاء و اطرافیان خود تمرکز داشته باشد و ممکن است به آنها توجّهی نشان ندهد. در این صورت نوزاد عقب مانده باید بیش تر از کودک عادی در معرض انگیزش قرار گیرد نه کمتر، وقتی کودک عقب مانده درصدد برنمیآید که خود را بر محیط تحمیل کند، بر مربّیان و والدین است که محیط را بر کودک تحمیل کنند، حتّی اگر کودک بیتفاوت و تأثیر ناپذیر بنماید، برای برانگیختنش باید سعی مداوم کرد(1) و این کار جز با برنامه ریزی دقیق و منظّم امکان پذیر نمیگردد.

ص:502


1- (1) ر. ک: ویکی جانسن، روبرتاورنر، راهنمای آموزش گام به گام نوزادان و کودکان عقب مانده ترجمه حسام گوهری، شهین بیضاوی: 43-44

به طور کلّی فلسفه آموزش و پرورش استثنایی را نمیتوان از فلسفه کلی نظام آموزش و پرورش کشور جدا دانست، پرورش انسان های والا و ارزشمند و متعهّد و متخصّص که در رشد و شکوفایی ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک کشور میتواند مؤثر واقع شود، بخشی از اهداف آموزش و پرورش هر کشوری است و هدف نهایی از آموزش و پروش کودکان استثنایی نیز فراهم آوردن فرصت هایی مناسب جهت رشد و شکوفایی توانمندیهای بالقوّه آنان است. آموزش و پرورش استثنایی بر این اصل استوار است که هر طفلی با توجه به تفاوت های فردی حق دارد که از آموزش متناسب با تواناییهای خویش، برخوردار شود و ایجاد زمینه و فراهم آوردن امکانات و تسهیلات در جهت آموزش، رفاه، و توان بخشی آنان، نه به عنوان ترحّم و دلسوزی، بلکه به عنوان یک وظیفه برای دولت ها و والدین و سرپرستان قانونی آنها، از حقوق مسلّم اطفال استثنایی تلقّی میگردد.(1)

به گفته یکی از دانشمندان: «کلیه آموزگاران و پدران و مادران باید همواره این نکته را به خاطر داشته باشند که کودک دیرآموز نیز با پیروی از اصول روان شناسی و مبانی تعلیم و تربیت ا ستوار، قابل ترقّی و پیشرفت است و تازه، توجه به آموزش و پرورش دیرآموزان، مراحل ابتدایی خود را طی میکند و به طور یقین علم برای فائق آمدن بر مشکلات این طبقه از دانش آموزان در کسب معلومات به پیروزیهای درخشان و نوینی نایل آمده است».(2)

در پایان کلام خود را با این حدیث پرمغز و نورانی از مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام به پایان میبریم که فرمود: دل کودکان بسان زمینی است که در آن بذری افشانده نشده است، کشاورز با فهم و با تجربه وظیفه دارد که نخست استعداد زمین را برای نوع محصول بدست آورد، آن گاه در آن بذر افشانی کند. «اِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأرِضِ الخَالِیَةِ مَا القِیَ فِیهَا مِنْ شَئٍ قَبِلَتْهُ».(3)ازاین حدیث استفاده میشود که مربیّان و مسئولان آموزش و پرورش برای نتیجه گیری کامل از زحمات خود، نخست باید استعداد کودک را به درستی کشف کنند، آن گاه درمسیری که

ص:503


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 331.
2- (2) اسلام و حقوق کودک: 111-110، به نقل از کتاب کودکان دیرآموز مقدمه مؤلف.
3- (3) نهج البلاغه، نامه شماره 31.

قابلیت دارد آن استعداد نهفته را به کار گیرند و مورد بهره برداری قرار دهند، تا کودک در دراز مدّت بتواند با اتکای به استعداد خدادادی خویش، به زندگی مناسب وشرافتمندانه دست یابد.

7- حمایت از کودکان استثنایی در قانون اساسی و اعلامیه های جهانی

بر اساس بند 9 اصل سوّم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه در تمامی زمینه های مادی و معنوی به عهده دولت جمهوری اسلامی ایران گذاشته شده است. یکی از امکانات، حق آموزش و تحصیل میباشد که بر مبنای بند فوق دولت اسلامی موظّف گردیده این امکانات را به طور عادلانه برای همه (حتّی برای اطفال استثنایی) ایجاد نماید. هم چنین بر اساس اصل پنجم اعلامیه جهانی حقوق کودک مصوب 1959 حمایت از حق آموزش و تحصیل اطفال استثنایی، مورد توجّه قرار گرفته است و مقرّر شده اطفالی که از لحاظ بدنی، فکری و اجتماعی، معلول هستند، باید مورد توجّه خاص در آموزش و مراقبت لازم متناسب با وضع خاص آنها قرار گیرند.

هم چنین در منشور جهانی حقوق کودک در راستای حمایت از آموزش و تحصیل اطفال استثنایی چنین آمده است: «همه کودکان بدون تبعیض در رنگ، نژاد، زبان و چگونگی وضع مادّی و اجتماعی آنان به رغم این که هوش سرشار داشته یا عادی باشند، عقب مانده، نابینا، ناشنوا، یا دارای هر گونه نقص یا ضعف جسمی و یا روانی و اجتماعی باشند حق یکسانی در بهره برداری از امکانات یادگیری آموزش و پروش با حدّاکثر تواناییها و استعدادهای خود را دارند».(1)

تحقیق و تدوین این مجموعه در شب یکشنبه 89/09/13 مطابق 28 ذیالحجه 1431 به پایان رسید. خداوند بزرگ را بر نعمت های بیشمارش شاکریم، امید آن که این خدمت ناچیز را از این بنده کوچک و گناهکار به لطف و کرم خویش بپذیرد و از قصور و تقصیر ما درگذرد و آن را ذخیره ای نیک برای عالم آخرت قرار دهد و همه آنها که در انجام آن زمینه سازی نمودند و سهمی داشتند، به ویژه مرجع فقید مرحوم حضرت آیة الله العظمی فاضل لنکرانی قدس سره را غریق رحمت بیانتهایش قرار دهد و اجر و ثواب عنایت فرماید. «ان الله هو الجواد الکریم و ذوالفضل العظیم».

ص:504


1- (1) ر. ک: بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 331.

فهرست منابع

اشاره

ص:505

ص:506

الف - منابع تفسیری

1. آلوسی، ابی الفضل شهاب الدین سید محمود، تفسیر روح المعانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420 ق.

2. ابن عربی، ابی بکر محمد بن عبدالله، احکام القران، بیروت، دارالفکر، 1407 ق.

3. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القران، مشهد، بنیادپژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1371.

4. ابی حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1428 ق.

5. الامام العسکری، الحسن بن علی، التفسیر المنسوب الی، قم، مدرسة الامام المهدی (عج)، 1409 ق.

6. جصّاص، ابی بکر احمد بن علی الرازی، احکام القران، داراحیاء التراث العربی، 1412 ق.

7. راوندی، سعید بن هبة الله، فقه القران، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1405 ق.

8. رضا، محمدرشید، تفسیر المنار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1423 ق.

9. زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دارالفکر، 1426 ق.

10. سایس، محمدعلی، تفسیر آیات الاحکام، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418 ق.

11. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1393 ق.

ص:507

12. طبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، تفسیر مجمع البیان، بیروت، دارالفکر، 1414 ق.

13. طوسی، محمد بن حسن، تفسیر التبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1376 ق.

14. طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القران، انتشارات اسلام، 1378 ق.

15. العروسی الحویزی، عبدعلی بن جمعة، تفسیر نورالثقلین، قم، مطبعة الحکمة، 1382 ق.

16. فخر رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420 ق.

17. فیض کاشانی، محسن، تفسیر الصافی، تهران، مکتبة الصدر، 1416 ق.

18. قمی المشهدی، محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق، مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة و الارشاد الاسلامی، 1410 ق.

19. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمّی، مطبعة النجف، 1387 ق، قم، کتابفروشی علامه.

20. کاشانی، فتح الله، زبدة التفاسیر، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1423 ق.

12. مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، دارالکتاب الاسلامی، 1425 ق.

22. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1380.

23. موسوی سبزواری، سید عبدالاعلی، مواهب الرحمن فی تفسیر القران، مؤسسة المنار، 1414 ق.

ب - منابع فقهی

24. آبی، زین الدین ابی علی الحسن بن ابی طالب ابن ابی المجد، کشف الرموز فی شرح مختصر النافع، مؤسسة النشر الاسلامی، 1408 ق.

25. آل بحرالعلوم، سید محمد، بلغة الفقیه، مکتبة الصادق، 1403 ق.

26. آل عصفور البحرانی، حسین، الانوار اللوامع فی شرح مفاتیح الشرائع، قم، مکتبة انوار الهدی، 1418 ق.

27. آمدی، عبدالواحد بن محمد التمیمی، غررالحکم و دررالکَلِم، دارالهادی، 1413 ق.

28. آملی، محمدتقی، مصباح الهدی فی شرح العروة الوثقی، تهران، مکتبة ولی عصر (عج)، 1377 ق.

29. آملی، میرزاهاشم، بدایع الافکار فی الاصول تقریر ابحاث شیخ ضیاءالدین العراقی، المطبعة العلمیه فی النجف، 1370 ق.

30. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربیه، 1378 ق.

31. ابن ابی شیبه، ابی بکر عبدالله بن محمد، المصنّف، شرکة دارالقبله - مؤسسة علوم القران، 1427 ق.

32. ابن ابی شیبه، ابی بکر عبدالله بن محمد، کتاب المغازی، الریاض، داراشبیلیا، 1420 ق.

33. ابن اثیر، مجدالدین محمد الجزری، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.

ص:508

34. ابن ادریس، منصور بن احمد، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1410 ق.

35. ابن حمزه (الطوسی)، ابوجعفر محمد بن علی، الوسیلة الی نیل الفضیلة، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1408 ق.

36. ابن داود، تقی الدین الحسن بن علی، کتاب الرجال، النجف، المطبعة الحیدریة، 1392 ق.

37. ابن شهرآشوب، ابی جعفر رشیدالدین محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، مؤسسه انتشارات علامه.

38. ابن طاوس الحسنی الحسینی، ابی القاسم علی بن موسی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم، مطبعة الخیام، 1400 ق.

39. ابن عابدین، محمدامین، رد المحتار، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

40. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، غریب الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408 ق.

41. ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغنی، بیروت، دارالکتب العملیه، 1347 ق.

42. ابن مفلح، ابراهیم بن محمد بن عبدالله، المبدع فی شرح المقنع، المکتب الاسلامی، 1393 ق.

43. ابن منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1416 ق.

44. ابن هشام، السیرة النبویه، انتشارات ایران، المطبعة مهر، قم، 1363.

45. ابی فراس المالکی، امیر زاهد ورّام، مجموعه ورّام، قم، مکتبة الفقیه.

46. احسائی (ابن جمهور)، محمد بن علی بن ابراهیم، عوالی اللئالی، قم، مطبعة سید الشهدا (علیه السلام)، 1403 ق.

47. اراکی، محمدعلی، استفتاآت، قم، مؤسسه چاپ الهادی، 1373.

48. اراکی، محمدعلی، المکاسب المحرّمه، قم، مؤسسه فی طریق حق، 1413 ق.

49. اراکی، محمدعلی، کتاب البیع، قم، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1415 ق.

50. اراکی، محمدعلی، کتاب النکاح، نور نگار، 1377.

51. اردبیلی، احمد، زبدة البیان، المکتبة المرتضویه، 1386 ق.

52. اردبیلی، احمد، مجمع الفائدة و البرهان، مؤسسة النشر الاسلامی، 1402 ق.

53. اردکانی، مرتضی بن محمد، الاجتهاد و التقلید و رسالة فی العداله، قم، المطبعة العلمیه، 1370.

54. ازهری، ابی منصور محمد بن احمد، معجم تهذیب اللغة، بیروت، دارالمعرفه، 1422 ق.

55. اشتهاردی، علی پناه، مدارک العروه، دارالاسوه، 1417 ق.

56. اصفهانی، سید ابوالحسن موسوی، وسیلة النجاة، النجف الاشرف، المطبعة العلویه، 1355 ق.

57. اصفهانی، محمدحسین، الفصول الغرویه فی الاصول الفقهیه، قم، داراحیاء العلوم، 1404 ق.

ص:509

58. اصفهانی، محمدحسین، بحوث فی الاصول، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

59. اصفهانی، محمدحسین، بحوث فی الفقه کتاب الاجاره، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1409 ق.

60. الاعرج، سید عمیدالدین، کنز الفوائد، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

61. انصاری مرتضی، کتاب الخمس و کتاب الزکاة، لجنة التحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1415 ق.

62. انصاری مرتضی، کتاب الصلاة، لجنة التحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1420 ق.

63. انصاری و جمعی من المؤلفین، قدرت الله و...، موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها، قم، مرکز فقه ائمه اطهار (علیه السلام)، 1425 ق.

64. انصاری، مرتضی، الوصایا و المواریث، قم، مؤسسه الهادی، 1415 ق.

65. انصاری، مرتضی، رسائل الفقهیه، قم، المطبعة باقری، 1414 ق.

66. انصاری، مرتضی، کتاب الصوم، لجنة التحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1413 ق.

67. انصاری، مرتضی، کتاب القضاء و الشهادات، قم، المؤتمر العالمی، 1415 ق.

68. انصاری، مرتضی، کتاب المکاسب، لجنة التحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1415 ق.

69. انصاری، مرتضی، کتاب النکاح، لجنة التحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1415 ق.

70. انطون، الیاس، فرهنگ نوین عربی - فارسی، تهران، کتابفروشی اسلامیه.

71. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، انتشارات سخن، 1381.

72. ایروانی، میرزا علی، حاشیة المکاسب، منشورات دار ذوی القربی، 1421 ق.

73. بجنوردی، محمدحسن، القواعد الفقهیه، قم، نشر الهادی، 1419 ق.

74. بحرانی، یوسف، الحدائق الناظره، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.

75. البخاری، ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخاری، بیروت، دارالفکر، 1419 ق.

76. البرقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، المجمع العالمی لاهل البیت (علیه السلام)، 1416 ق.

77. بهبهانی، محمدباقر، مصابیح الظّلام، مؤسسة العلامة الوحید البهبهانی، 1424 ق.

78. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، رساله نوین فقهی پزشکی بهداشت، دفتر نشر فرهگ اسلامی، 1372.

79. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل، مکتبة مصطفی البابی الحلبی و اولاده.

80. بیهقی الکیدری، قطب الدین، اصباح الشیعه، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1416 ق.

81. بیهقی، ابوبکر احمد بن الحسین بن علی، السنن الکبری، حیدرآباد هند، 1344 ق.

82. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، سازمان انتشارات جاویدان، المطبعة محمدحسن علمی.

83. تبریزی، میرزا جواد، ارشاد الطالب، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1416 ق.

ص:510

84. تبریزی، میرزا جواد، اسس القضاء و الشهادة، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1415 ق.

85. تبریزی، میرزا جواد، المسائل المنتخبه، قم، دفتر نشر برگزیده، 1416 ق.

86. تبریزی، میرزا جواد، دروس فی مسائل علم الاصول، قم، دفتر آیة الله العظمی المیرزا تبریزی.

87. تبریزی، میرزا جواد، صراة النجاة، دار الصدیقة شهیده (علیه السلام)، قم، 1422 ق.

88. تبریزی، میرزا جواد، کتاب القصاص، قم، المکتبة المیرزا جواد تبریزی، 1419 ق.

89. تبریزی، میرزا جواد، منهاج الصالحین، قم، المکتبة آیة الله تبریزی، 1419 ق.

90. ترمذی، ابی عیسی محمد بن عیسی بن سورة، الجامع الصحیح، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1415 ق.

91. تفتازانی، سعدالدین، مختصر المعانی، مکتبة المصطفوی.

92. تمیمی المغربی، ابی حنیفه النعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیّون، دعائم الاسلام، قاهره، دارالمعارف، 1383 ق.

93. الجزری، عزالدین بن الاثیر ابی الحسن علی بن محمد، اسدالغابه، دارالفکر، 1409 ق. و انتشارات اسماعیلیان، طهران، 1422 ق.

94. جعفری، محمدتقی، رسائل فقهی، مؤسسه نشر کرامت، 1377.

95. جناتی، محمدابراهیم، دروس فی الفقه المقارن، قم، مجمع الشهید الصدر العلمی، 1411 ق.

96. جوادی الآملی، عبدالله، کتاب الحج تقریر ابحاث آیة الله سید محمد المحقق الداماد، قم، مطبعه مهر، 1401 ق.

97. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دارالفکر، 1418 ق.

98. جوهری، اسماعیل بن حماد، مجمع الصِّحاح، بیروت، دارالمعرفة، 1426 ق.

99. حافظیان، ابوالفضل، رسائل فی درایة الحدیث، قم، دارالحدیث، 1424 ق.

100. الحائری المازندرانی، زین العابدین، ذخیرة المعاد، الطبع القدیم، 1298 ق.

101. حجتی، سید محمدباقر، اسلام و تعلیم و تربیت، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1399 ق.

102. حجر عسقلانی، احمد بن علی بن، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت، مکتبة العصریه، 1420 ق.

103. الحر العاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث.

104. حرانی، حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1417 ق.

105. حسن، حسن ابراهیم، تاریخ سیاسی اسلام، تهران، بدرقه جاویدان، 1385.

ص:511

106. حسینی البهسودی، سید محمد سرور الواعظ، مصباح الاصول (تقریر ابحاث سید الخوئی)، قم، مؤسسة احیاء آثار الامام الخوئی، 1422 ق.

107. حسینی الشیرازی، سید محمد، الفقه کتاب الغصب، مطبعة سید الشهداء (علیه السلام)، 1404 ق.

108. حسینی العاملی، سید محمدجواد، مفتاح الکرامه (ط. ج)، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1419 ق.

109. حسینی العاملی، سید محمدجواد، مفتاح الکرامه (ط. ق)، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، 1375 ق.

110. حسینی المراغی، سید میرعبدالفتاح، العناوین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417 ق.

111. حسینی المیلانی، سید علی، کتاب القضاء بحث سید محمدرضا گلپایگانی، قم، مطبعة الخیام، 1401 ق. و دارالقران الکریم، 1403 ق.

112. حسینی الواسطی الزبیدی، سید محمدمرتضی، تاج العروس، دارالفکر، 1414 ق.

113. حسینی شبّر، سید علی، العمل الابقی فی شرح العروة الوثقی، مطبعة النجف، 1383 ق.

114. حسینی فیروزآبادی، سید مرتضی، عنایة الاصول فی شرح کفایة الاصول، قم، مکتبة الفیروزآبادی، 1405 ق.

115. حلبی، ابی صلاح، الکافی فی الفقه، اصفهان، مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، 1403 ق.

116. حلبی، سید حمزة بن علی بن زهرة، غنیة النزوع، قم، مؤسسة امام صادق (علیه السلام)، 1417 ق.

117. حلّی، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، المختصر النافع فی فقه الامامیه، النجف الاشرف، المکتبة الأهلیه - مطبعة النعمان، 1383 ق.

118. حلّی، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، المعتبر فی شرح المختصر، قم، مؤسسة سید الشهداء (علیه السلام)، 1364.

119. حلّی، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، شرایع الاسلام، نجف اشرف، مطبعة الآداب، 1389 ق.

120. حلّی، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، معارج الاصول، مؤسسة الامام علی (علیه السلام)، لندن، المطبعة سرور قم، 1423 ق.

121. حلّی، ابی العباس احمد بن محمد بن فهد، المهذّب البارع، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407 ق.

122. حلّی، حسن بن یوسف، ارشاد الاذهان، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410 ق.

123. حلّی، حسن بن یوسف، ایضاح الفوائد، مؤسسة الثقافیه لکوشانپور، 1387 ق.

124. حلّی، حسن بن یوسف، تحریر الاحکام الشرعیه، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1420 ق.

125. حلّی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، قم، مؤسسه آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1414 ق.

126. حلّی، حسن بن یوسف، تهذیب الوصول الی علم الاصول، مؤسسة الامام علی (علیه السلام)، لندن، 1421 ق.

ص:512

127. حلّی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، نشر الفقاهه، 1417 ق.

128. حلّی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1413 ق.

129. حلّی، حسن بن یوسف، مبادی الوصول الی علم الاصول، مطبعة الاداب فی النجف الاشرف، 1390 ق.

130. حلّی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعه، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیه، 1412 ق.

131. حلّی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه مؤسسة الطبع و النشر فی الآستانه الرضویة المقدسه، 1412 ق.

132. حلّی، یحیی بن سعید، الجامع للشرائع، قم، مؤسسة سید الشهداء (علیه السلام) العلمیه، 1405 ق.

133. حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامیه لکوشانپور، 1417 ق.

134. خطیب، یحیی بن عبدالرحمن، احکام المرأة الحامل فی الشریعة الاسلامی، دارالنفائس و دارالبیارق، 1419 ق.

135. خوارزم، ابی المؤید الموفق بن احمد المکی اخطب، مقتل الحسین، مکتبة المفید.

136. خوانساری، سید احمد، جامع المدارک، تهران، مکتبة الصدوق، 1405 ق.

137. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، اجود التقریرات، قم، مؤسسة صاحب الامر (عج)، 1419 ق.

138. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، صراة النجاة، مدین، 1425 ق.

139. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، مبانی تکملة المنهاج، قم، مؤسسه احیاء آثار الامام الخوئی، 1422 ق.

140. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، مصباح الفقاهه، قم، المکتبة الداوری.

141. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، منهاج الصالحین، قم، مؤسسة احیاء الآثار الامام الخوئی، 1424 ق.

142. خوئی، سید ابوالقاسم موسوی، موسوعة الامام الخوئی، قم، مؤسسة احیاء آثار الامام الخوئی، 1418 ق.

143. خوئی، محمدتقی، مبانی العروة الوثقی، النجف الاشرف، المطبعة الآداب - لطفی، 1404 ق.

144. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1382.

145. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.

146. دیلمی، ابی یعلی حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویه، بیروت، دارالحق، 1414 ق.

147. رازی النجفی الاصفهانی، محمدتقی، هدایة المسترشدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1421 ق.

148. رازی، عبدالقادر، مختار الصحاح، القاهره، دارالحدیث، 1424 ق.

149. راغب اصفهانی، ابی القاسم حسین بن محمد، المفردات الفاظ القران الکریم، انتشارات ذوی القربی، 1424 ق.

150. راغب اصفهانی، ابی القاسم حسین بن محمد، المفردات فی غریب القران، المکتبة المرتضویه.

ص:513

151. رجبیان، زهره، سن ازدواج دختران، سفیر صبح، 1380.

152. رشتی، میرزا حبیب الله، کتاب الغصب، نشر الحاج شیخ احمد شیرازی، 1322 ق.

153. روحانی، سید محمدصادق، منهاج الفقاهه، نشر مؤلف، المطبعة العلمیه، 1418 ق.

154. زکریا، احمد بن فارس، معجم مقاییسُ اللغة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

155. زیدان، عبدالکریم، المفصّل فی احکام المرأة و البیت المسلم...، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1417 ق.

156. سبحانی، جعفر، رسائل الفقهیه، قم، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1429 ق.

157. سبحانی، جعفر، نیل الوطر من قاعدة لاضرر، مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1420 ق.

158. سبزواری، سید عبدالاعلی، مهذّب الاحکام، دفتر آیة الله السید السبزواری، 1413 ق.

159. سجستانی الأزدی، ابی داود سلیمان بن الأشعث، سنن ابی داود، بیروت، دار ابن حزم، 1418 ق.

160. سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی - فارسی، تهران، انتشارات اسلام، 1378.

161. سید شریف المرتضی، مسائل الناصریات، رابطة الثقافة و العلاقات الاسلامیه، 1417 ق.

162. سید قطب، فی ضلال القران، بیروت، دارالشروق، 1425 ق.

163. سیستانی، سید علی حسینی، المسائل المنتخبه، مکتبة آیة الله سیستانی، المطبعة ستاره - قم، 1425 ق.

164. سیستانی، سید علی حسینی، منهاج الصالحین، مدین، المطبعة سرور، 1424 ق.

165. سیوری الحلّی، جمال الدین المقداد بن عبدالله، کنز العرفان، تهران، المکتبة الرضویة لاحیاء آثار الجعفریه، 1385 ق.

166. سیوری الحلّی، جمال الدین مقداد بن عبدالله، التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404 ق.

167. شاهرودی، سید محمود حسینی، کتاب الحج، النجف، مطبعة القضاء، 1383 ق.

168. شربینی، محمد خطیب، مغنی المحتاج، بیروت، دارالفکر.

169. شرتوتی، سعید، اقرب الموارد، دار الاسوة للطباعة و النشر التابعة المنظمة الاوقاف و الشوون الخیریه - ایران، 1416 ق.

170. شریف القرشی، باقر، نظام الاسرة فی الاسلام، دارالاضواء، 1413 ق.

171. شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1354.

172. شهابی، محمدجواد، مسائل وردود طبقاً لفتاوی سید ابوالقاسم الخوئی، قم، دارالهادی للمطبوعات، 1412 ق.

173. الشهیدی التبریزی، میرزا فتاح، هدایة الطالب الی اسرار المکاسب، دارالفقه للطباعة و النشر، 1428 ق.

ص:514

174. صانعی، یوسف، بلوغ دختران، قم، مؤسسه فرهنگی فقه الثقلین، میثم تمار، 1385.

175. صانعی، یوسف، رساله عملیه، قم، دفتر نشر مصطفی، 1374.

176. صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، منشورات دارالهجرة.

177. صدر، سید حسن، تکمله امَل الآمِلِ، بیروت، دارالموّرخ العربی، 1429 ق.

178. صدر، سید رضا، الاجتهاد و التقلید، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1378.

179. صدر، سید محمد، ماوراء الفقه، دارالاضواء، 1420 ق.

180. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، الامالی، بیروت، منشورات الاعلمی، 1400 ق.

181. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، التوحید، قم، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة.

182. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، الخصال، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

183. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، المقنع، قم، مؤسسة الامام الهادی (علیه السلام)، 1415 ق.

184. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، علل الشرائع، مؤسسه دارالحجة - للثقافه، 1416 ق.

185. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، عیون الاخبار الرضا (علیه السلام)، رضا مشهدی، 1363.

186. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

187. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، معانی الاخبار، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

188. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، من لایحضره الفقیه، دارالکتب الاسلامیه، 1410 ق.

189. الصّیمری البحرانی، مفلح، غایة المرام، دارالهادی، 1420 ق.

190. الصیمری، حسن بن رشید، تلخیص الخلاف و خلاصة الاختلاف، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، 1408 ق.

191. طاووس، علی بن موسی بن جعفر، اقبال الاعمال، قم، سماء قلم، 1383.

192. طباطبائی الحائری، محمدعلی، الشرح الصغیر، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1409 ق.

193. طباطبائی الحکیم، سید محمدسعید، منهاج الصالحین، مکتب آیة الله السید الحکیم، 1418 ق.

194. طباطبائی القمی، سید تقی، مبانی منهاج الصالحین، بیروت، دارالسرور، 1418 ق.

ص:515

195. طباطبائی حکیم، سید محسن، مستمسک العروة الوثقی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1391 ق.

196. طباطبائی حکیم، سید محسن، نهج الفقاهه، بیروت، انتشارات 22 بهمن.

197. طباطبائی یزدی، سید محمدکاظم، العروة الوثقی مع تعلیقات شیخ محمد فاضل لنکرانی، قم، مرکز فقه الائمه الاطهار (علیه السلام)، 1422 ق.

198. طباطبائی یزدی، سید محمدکاظم، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417 ق.

199. طباطبائی یزدی، سید محمدکاظم، العروة الوثقی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1412 ق.

200. طباطبائی یزدی، سید محمدکاظم، حاشیة المکاسب، قم، دار المصطفی لاحیاء التراث، المطبعة ستاره، 1423 ق.

201. طباطبائی، سید علی، ریاض المسائل، بیروت، دار الهادی، 1412 ق.

202. طباطبائی، سید محمد، المناهل، مؤسسة آل البیت (علیه السلام).

203. طباطبائی، سید محمد، مفاتیح الاصول، قم، مؤسسة آل البیت (علیه السلام).

204. طبرسی، ابی نصر الحسن بن الفضل، مکارم الاخلاق، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

205. طبرسی، فضل بن حسن، المؤتلف من المختلف بین ائمة السلف، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیة، 1410 ق.

206. طرابلسی، عبدالعزیز بن البرّاج، المهذّب، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1406 ق.

207. طریحی، فخرالدین، جامع المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، تهران، چاپخانه حیدری، 1059 ق.

208. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، قم، مؤسسة البعثة، 1414 ق.

209. طوسی و حلی، محمد بن حسن و...، النهایه و نکتها، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417 ق.

210. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق.، و دارالاضواء - بیروت، 1413 ق.

211. طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407 ق.

212. طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، تهران، المکتبة المرتضویة لاحیاء الآثار الجعفریه، 1388 ق.

213. طوسی، محمد بن حسن، النهایه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1400 ق.

214. طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق.

215. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، الرعایة فی علم الدرایه، قم، المکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1408 ق.

ص:516

216. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، الروضة البهیه، مجمع الفکر الاسلامی، 1424 ق.

217. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، المقاصد العلیّه فی شرح الرسالة الالفیّه، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1420 ق.

218. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، تمهید القواعد، مکتب الاعلام الاسلامی، 1416 ق.

219. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، حاشیة شرائع الاسلام، قم، بوستان کتاب - التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1422 ق.

220. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، مسالک الافهام، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1425 ق.

221. العاملی (شهید الثانی)، زین الدین بن علی، منیة المرید، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417 ق.

222. العاملی (شهید اول)، محمد بن مکی، الدروس الشرعیه، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1414 ق.

223. العاملی (شهید اول)، محمد بن مکی، القواعد و الفوائد، قم، مکتبة المفید، 1399 ق.

224. العاملی (شهید اول)، محمد بن مکی، اللمعة الدمشقیه، تهران، مرکز بحوث الحج و العمره، 1406 ق.

225. العاملی (شهید اول)، محمد بن مکی، ذکری الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1419 ق.

226. العاملی (شهید اول)، محمد بن مکی، غایة المراد، قم، نشر مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیه، 1414 ق.

227. العاملی، حسین بن عبدالصمد، وصول الاخیار الی اصول الاخبار، قم، مجمع ذخائر الاسلامیّه، 1401 ق.

228. العاملی، سید محمد، نهایة المرام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1413 ق.

229. عباسی (مشهور به یعقوبی)، جعفر بن وهب ابن واضح، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، مؤسسة نشر فرهنگ اهل بیت (علیه السلام).

230. عبدالمنعم، عبدالرحمن، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیه، دارالفضیله، 1419 ق.

231. عراقی، آقا ضیاء، شرح تبصرة المتعلمین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1414 ق.

232. عطوی، فتحیة مصطفی، الاجهاض بین الشرع و القانون و الطبّ، بیروت، صادر، 2001 م.

233. العکبری البغدادی (شیخ مفید)، محمد بن نعمان، الاختصاص، بیروت، دارالمفید، 1414 ق.

234. العکبری البغدادی (شیخ مفید)، محمد بن نعمان، الارشاد، بیروت، دارالمفید، 1414 ق.

235. العکبری البغدادی (شیخ مفید)، محمد بن نعمان، الامالی، قم، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه.

236. العکبری البغدادی (شیخ مفید)، محمد بن نعمان، المقنعه، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410 ق.

ص:517

237. العکبری البغدادی (شیخ مفید)، محمد بن نعمان، سلسله مؤلفات الشیخ المفید احکام النساء، بیروت، دارالمفید، 1414 ق.

238. علوی، سید عادل، القصاص علی ضوء القران و السنة (تقریرات ابحاث المرعشی النجفی)، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1415 ق.

239. علوی، سید عادل، القول الرشید فی الاجتهاد و التقلید (تقریرات ابحاث المرعشی النجفی)، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1422 ق.

240. عمید، حسن، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1382.

241. غانم، محمد بن ابراهیم، احکام الجنین فی الفقه الاسلامی، بیروت، دار ابن حزم، 1421 ق.

242. الغدیری، عبدالله عیسی ابراهیم، القاموس الجامع للمصطلحات الفقهیه، بیروت، دارالحجة البیضاء، 1418 ق.

243. غروی اصفهانی، محمدحسین، حاشیة کتاب المکاسب، قم، نشر محقق کمپانی، 1418 ق.

244. غروی تبریزی، میرزا علی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی الاجتهاد و التقلید، مطبعة الآداب - النجف.

245. فاضل لنکرانی، محمد، احکام الواضحه، دارالتعارف للمطبوعات، 1418 ق.

246. فاضل لنکرانی، محمد، القواعد الفقهیه، قم، مرکز فقه الائمه الاطهار (علیه السلام)، 1425 ق.

247. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعه فی شرح تحریر الوسیله الاجتهاد و التقلید، قم، مرکز فقه الائمه الاطهار (علیه السلام)، 1426 ق.

248. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعه فی شرح تحریر الوسیله کتاب الحدود و التعزیرات و...، کتاب القصاص و...، کتاب النکاح و...، کتاب الطلاق و...، قم، مرکز فقه الائمه الاطهار (علیه السلام)، 1422 ق. و 1421 ق.

249. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعه فی شرح تحریر الوسیله کتاب اللقطه و...، کتاب المضاربه و...، کتاب الوقف...، قم، مرکز فقه الائمه الاطهار (علیه السلام)، 1429 و 1425 و 1424 ق.

250. فاضل لنکرانی، محمد، جامع المسائل، قم، مطبوعاتی امیر، 1379.

251. فاضل لنکرانی، محمد، رساله توضیح المسائل، قم، مطبوعاتی امیر، 1379.

252. فاضل هندی، محمد بن حسن اصفهانی، کشف اللثام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

253. فتاحی معصوم، سید حسین، مجموعه مقالات و گفتارهای دومین سمینار دیدگاه های اسلام در پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی مشهد، 1380.

254. الفرّاء البغوی، مسعود بن محمد، التهذیب فی فقه الامام الشافعی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418 ق.

255. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، داراحیاء التراث العربی، 1421 ق.

ص:518

256. فقه الرضا (علیه السلام)، الفقه المنسوب للامام الرضا (علیه السلام)، مشهد مقدس، المؤتمر العالمی للامام الرضا (علیه السلام)، 1406 ق.

257. فیاض، محمد اسحاق، منهاج الصالحین، قم، مکتب آیة الله حاج شیخ محمد اسحاق فیّاض، 1419 ق.

258. فیروزآبادی، محمد بن ابراهیم، القاموس المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق.

259. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417 ق.

260. فیض کاشانی، محسن، الوافی، اصفهان، مکتبة الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام).

261. فیض کاشانی، محسن، مفاتیح الشرائع، قم، مجمع الذخائر الاسلامیه، 1401 ق.

262. فیومی، محمد بن علی، المصباح المنیر، قم، مؤسسة دارالهجرة، 1405 ق.

263. قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، دارالفکر، 1425 ق.

264. قرطبی، محمد بن احمد بن رشد، بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، بیروت، دارالمعرفة، 1418 ق.

265. قزوینی، سید ابراهیم، ضوابط الاصول، مصطفوی، 1217 ق.

266. قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، بیروت، دارالجیل، 1418 ق.

267. قشیری النیسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار ابن حزم، 1416 ق.

268. قمی سبزواری، محمد بن محمد، جامع الخلاف و الوفاق، قم، انتشارات زمینه سازان ظهور امام عصر (عج)، 1379.

269. قمی، المیرزا ابی القاسم، جامع الشتات، سازمان انتشارات کیهان، 1375.

270. قمی، شیخ عباس، الکنی و الالقاب، تهران، مکتبة الصدر، 1368.

271. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، دار الاسوه للطباعة و النشر - ایران، 1416 ق.

272. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، قم، انتشارات فاطمة الزهرا (علیه السلام)، 1382.

273. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، مؤسسه انتشارات هجرت، 1411 ق.

274. قمی، محمدمؤمن، کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1415 ق.

275. قمی، میرزا ابوالقاسم، غنائم الایّام، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1417 ق.

276. الکاسانی الحنفی، ابی بکر بن مسعود، بدائع الصنائع، دار احیاء التراث العربی، 1417 ق.

277. کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1422 ق.

278. کاشف الغطاء، علی، النور الساطع فی الفقه النافع، نجف، مطبعة الآداب، 1381 ق.

279. کاشف الغطاء، محمدحسین، الارض و التربة الحسینیه، النجف، المطبعة الحیدریه، 1380 ق.

280. کاشف الغطاء، محمدحسین، تحریر المجله، مکتبة النجاح و مکتبة الفیروزآبادی، 1359 ق.

ص:519

281. کاظمی، اسدالله، مقابس الانوار، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث.

282. کاظمی، جواد، مسالک الافهام الی آیات الاحکام، انتشارات مرتضوی، 1365.

283. کرکی، علی بن حسین، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1408 ق.

284. کرکی، علی بن حسین، رسائل، قم، المکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1409 ق.

285. کریمی جهرمی، علی، الدُّر المنضود تقریر ابحاث آیة الله گلپایگانی، قم، دار القران الکریم، 1412 ق.

286. کلانتری، علی اکبر، الجزیة و احکامها، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق.

287. کلینی، یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق.

288. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

289. مجلسی، محمدباقر، مراة العقول، دارالکتب الاسلامیه، 1394 ق.

290. مجلسی، محمدباقر، ملاذ الاخیار، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1406 ق.

291. مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1406 ق.

292. مجلسی، محمدتقی، لوامع صاحبقرانی، قم، مؤسسة مطبوعاتی اسماعیلیان، 1414 ق.

293. مَجمَع اللغة العَربیة، المعجم الوسیط، دارالدعوة، استانبول - ترکیه.

294. مجموعة من الفقهاء و الباحثین، قراءات الفقهیه معاصرة فی معطیات الطب الحدیث، بیروت، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1423 ق.

295. محسنی، محمدآصف، الفقه و مسائل طبیه، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1424 ق.

296. محقق داماد، سید محمد، کتاب الصلاة، قم، موسسة النشر الاسلامی، 1405 ق.

297. مرتضوی لنگرودی، محمدحسن، الدّر النضید فی الاجتهاد و التقلید، قم، مؤسسة انصاریان، 1412 ق.

298. مشکینی، علی، مصطلحات الفقه، قم، دفتر نشر الهادی، 1419 ق.

299. مصطفوی، سید محمدکاظم، القواعد (مائة قاعدة الفقهیه)، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1415 ق.

300. معزی الملایری، اسماعیل، جامع احادیث الشیعه، قم، ناشر: مؤلف، 1422 ق.

301. معلوف، لویس، المنجد فی اللغة، بیروت، دارالمشرق، 1998 م.

302. مغنیه، محمدجواد، فقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام)، بیروت، دارالجواد، 1404 ق.

303. مکارم شیرازی، ناصر، الفتاوی الجدیده، قم، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 1419 ق.

304. مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیه، قم، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 1425 ق.

305. مکارم شیرازی، ناصر، انوار الفقاهه کتاب الحدود و التعزیرات، قم، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 1418 ق.

ص:520

306. مکارم شیرازی، ناصر، بحوث فقهیةُ هامَة، قم، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 1422 ق.

307. منصور، محمدخالد، الاحکام الطبیة المتعلقه بالنساء فی الفقه الاسلامی، اردن، دارالنفائس، 1420 ق.

308. موحد ابطحی، سید محمدباقر، صحیفه سجّادیه، قم، مؤسسة الامام المهدی (عج)، 1423 ق.

309. موسوی اصفهانی، سید ابوالحسن، وسیلة النجاة مع تعالیق الامام الخمینی، مؤسسة تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی (ره)، 1422 ق.

310. موسوی اصفهانی، سید ابوالحسن، وسیلة النجاة مع تعالیق آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی، قم، مطبعة مهر استوار، 1393 ق.

311. موسوی البغدادی، سید شریف المرتضی، الانتصار، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1425 ق.

312. موسوی الخمینی، سید روح الله، تحریر الوسیله، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417 ق.

313. موسوی الخمینی، سید روح الله، کتاب البیع، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1415 ق.

314. موسوی الخمینی، سید روح الله، کتاب الطهارة، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1421 ق.

315. موسوی العاملی، سید محمد بن علی، مدارک الاحکام، بیروت، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1429 ق.

316. موسوی خلخالی، سید محمدمهدی، حاکمیت در اسلام، تهران، انتشارات آفاق، 1402 ق.

317. موسوی گلپایگانی، سید محمدرضا، کتاب الحج، قم، مطبعة الخیام، 1400 ق.

318. موسوی گلپایگانی، سید محمدرضا، مجمع المسائل، قم، دارالقران الکریم، 1409 ق.

319. الموصلی، ابی یعلی احمد بن علی، مسند، دارالکتب العلمیه.

320. مؤمن سبزواری، محمدباقر، کفایة الاحکام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1423 ق.

321. میلانی، سید محمدهادی، محاضرات فی الفقه الامامیه، انتشارات دانشگاه فردوسی.

322. نائب زاده، عباس، باروری مصنوعی، تهران، انتشارات مجد، 1380.

323. نائینی، میرزا محمدحسین، فوائد الاصول، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1406 ق.

324. نجفی خوانساری، موسی، منیة الطالب، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1418 ق.

325. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

326. نراقی، احمد، عوائد الایّام، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1417 ق.

327. نراقی، احمد، مِعراج السَّعادة، تهران، انتشارات یاسر و دهقان، 1366.

328. نراقی، محمدمهدی، مستند الشیعه، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1429 ق.

329. نوری طبرسی، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسة آل البیت (علیه السلام)، لاحیاء التراث، 1408 ق.

ص:521

330. وحید خراسانی، حسین، منهاج الصالحین، مدرسة الامام باقر العلوم (علیه السلام)، مطبعة نگارش.

331. همدانی، آقارضا بن محمدهادی، مصباح الفقیه، المؤسسة الجعفریه لاحیاء التراث، 1417 ق.

332. الهندی البرهانی فوری، حسام الدین، کنز العمّال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق.

ج - منابع حقوقی

333. افشار، سید محسن صدرازاده، آیین دادرسی مدنی و بازرگانی، تهران، انتشارات جهاد دانشگاهی، 1382.

334. امامی، سید حسن، حقوق مدنی، کتابفروشی اسلامیه، 1377.

335. انصاری و...، قدرت الله و...، تعزیرات از دیدگاه فقه و حقوق جزا، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1386.

336. ایمانی، عباس، فرهنگ اصطلاحات حقوقی کیفری، تهران، آریان، 1382.

337. باختر، سید احمد، مجموعه کامل آراء وحدت رویه دیوانعالی کشور (حقوقی - جزائی)، تهران، خط سوم، چاپ آینده، 1386.

338. بروجردی، محمد عبده، کلیات حقوق اسلامی، تهران، انتشارات رهام، 1381.

339. بهشتی، احمد، اسلام و حقوق کودک، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه، 1377.

340. بیگی، جمال، بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران، تهران، میزان، 1384.

341. جعفری لنگرودی، محمدجعفر، مبسوط در ترمینولوژی حقوق، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1378.

342. جعفری لنگرودی، محمدجعفر، مجموعه محشی قانون مدنی، کتابخانه گنج دانش، 1379.

343. جهانگیر، منصور، قانون مجازات اسلامی، نشر دیدار، 1377.

344. حائری شاه باغ، سید علی، شرح قانون مدنی، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1376.

345. حجتی اشرفی، غلامرضا، قانون مدنی با آخرین اصطلاحات و الحاقات، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1382.

346. خسروشاهی، قدرت الله، فلسفه حقوق، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1380.

347. دادبان، حسن، حقوق جزای عمومی، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی، 1383.

348. دانش، تاج زمان، طفل بزهکار کیست، تهران، کیهان، 1385.

349. رضانیا معلم، محمدرضا، باروری های پزشکی از دیدگاه فقه و حقوق، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1383.

ص:522

350. رنجبری، ابوالفضل، حقوق کار، تهران، انتشارات مجد، 1380.

351. زراعت، عباس، شرح قانون مجازات اسلامی بخش تعزیرات، تهران، انتشارات ققنوس، 1382.

352. شاکریان و...، شاهرخ و...، مجموعه کنوانسیون های بین المللی، تهران، ادراه کل قوانین و مقرّرات کشور، 1376.

353. شامبیاتی، هوشنگ، بزهکاری اطفال و نوجوانان، تهران، مجد/ ژوبین، 1382.

354. شامبیاتی، هوشنگ، حقوق کیفری اختصاصی، تهران، ژوبین/ مجد، 1382.

355. شاملو احمدی، محمدحسین، فرهنگ اصطلاحات و عناوین جزائی، اصفهان، نشر دادیار، 1380.

356. شمس، عبدالله، آیین دادرسی مدنی، تهران، میزان، 1381.

357. صانعی، پرویز، حقوق جزای عمومی، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1376.

358. صفایی، سید حسین، حقوق خانواده (قرابت و نسب و آثار آن)، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه، 1381.

359. صفایی، سید حسین، حقوق مدنی اشخاص و محجورین، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، 1377.

360. صفایی، سید حسین، دوره مقدماتی حقوق مدنی، تهران، نشر میزان، 1382.

361. صفایی، سید حسین، مختصر حقوق خانواده، تهران، نشر دادگستر، 1377.

362. صفایی، سید حسین، مقالاتی درباره حقوق مدنی و حقوق تطبیقی، نشر میزان، 1375.

363. طاهری، حبیب الله، حقوق مدنی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1376.

364. طبسی، محمدجواد، حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت (علیه السلام)، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376.

365. عباچی، مریم، حقوق کیفری اطفال، تهران، مجمع علمی و فرهنگی مجد، 1388.

366. عبادی، شیرین، حقوق کودک نگاهی به مسائل حقوقی کودکان در ایران، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1386.

367. فاضل لنکرانی، محمدجواد، بررسی فقهی - حقوقی تلقیح مصنوعی، قم، مرکز فقهی ائمه اطهار (علیه السلام)، 1387.

368. کاتوزیان، ناصر، (دوره عقود معین) حقوق مدنی، تهران، انتشار، 1378.

369. کاتوزیان، ناصر، حقوق خانواده - اولاد، تهران، شرکت سهامی انتشار با همکاری بهمن برنا، 1385.

ص:523

370. کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی خانواده، تهران، شرکت انتشار با همکاری بهمن برنا، 1371.

371. کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی، تهران، شرکت سهامی انتشار با همکاری بهمن برنا، 1376.

372. کاتوزیان، ناصر، دوره مقدماتی حوقق مدنی خانواده، تهران، مؤسسه نشر یلدا، 1375.

373. کاتوزیان، ناصر، وصیّت در حقوق مدنی ایران، تهران، انتشارات ققنوس، 1376.

374. گلدوزیان، ایرج، محشای قانون مجازات اسلامی، تهران، انتشارات مجد، 1382.

375. محلاتی و شاکر، شهربانو و طوبی، بررسی خلاءهای قانونی حقوق کودک (بررسی حقوق کودک ناشی از تلقیح مصنوعی)، تهران، شورای فرهنگی اجتماعی زنان، 1384.

376. محمدیان، بهرام، نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام، تهران، انجمن اولیاء و مربیان، 1386.

377. مدنی، سید جلال الدین، ادله اثبات دعوی، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1370.

378. مصفا، نسرین، کنوانسیون حقوق کودک و بهره وری از آن در حقوق داخلی ایران، تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی مؤسسه حقوق تطبیقی و مرکز مطالعات حقوق بشر، 1383.

379. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، 1418 ق.

380. معظمی، شهلا، بزهکاری کودکان و نوجوانان، تهران، نشر دادگستر، 1388.

381. مهریزی، مهدی، شخصیت و حقوق زن در اسلام، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1382.

382. نجفی توانا، علی، نابهنجاری و بزهکاری کودکان و نوجوانان، تهران، آموزش و سنجش، 1385.

ص:524

نمایه

اشاره

ص:525

ص:526

آیات

نام سوره - شماره آیه آیه - شماره صفحه

بقره 29 - هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَّا فِی الْاَرْضِ جَمِیعاً - 285

43 و 83 - وَ أَقیمُوا الصَّلاة - 121

125 - وَعَهِدْنا إِلی إِبْراهیمَ وَإِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطّائِفینَ وَالْعاکِفینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ - 153

178 - یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَی بِالأنْثَی - 359

179 - وَلَکُم فِی القِصاصِ حَیاةٌ - 376

181 - فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذینَ یُبَدِّلُونَهُ... - 66

181 - فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذینَ یُبَدِّلُونَهُ... - 52

185 - فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ - 121

205 - وَاللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ - 32

220 - وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ - 35

- إِصْلاحٌ لَهُمْ - 36

233 - لاتُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلا مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ - 310

237 - أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ - 62، 67

267 - أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ مَا کَسَبْتُمْ - 302

ص:527

آل عمران - 104 - وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ - 216

نساء - 5 - وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیامًا وَ ارْزُقُوهُمْ فیها - 230

6 - وَمَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ - 49

6 - وَمَنْکانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ - 49، 51

6 - وَ ابْتَلُوا الْیَتمی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ انَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ - 229

6 - فَإِنْ آنَسْتُمْ ّمِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِِم أَمْوالَهُمْ - 234

6 - فَلْیَأکُلْبِالْمَعْروُفِ - 28

10 - إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْمًا إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارًا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرًا - 36

19 - وَعاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ یَجْعَلَ اللّهُ فیهِ خَیْرًا کَثیرًا - 86

75 - وَ مَا لَکُم لاتُقاتِلُونَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ المُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساء وَ الوِلدَانِ... - 356

86 - وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها - 220، 222

92 - فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَی أَهْلِهِ - 364

92 - وَمَنْقَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاّ أَنْ یَصَّدَّقُوا - 479

141 - وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً - 69

مائده - 2 - وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی - 150، 453

45 - السّن بِالسّن - 368

انعام - 127 - لَهُمْدارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ - 220

152 - وَلا تَقْرَبوُا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنَ - 34، 36، 46

160 - مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها - 122

اعراف - 80-81 - ولوطَاً إذ قالَ لِقَومِهِ أَتأتُونَ الفاحشةَ ما سَبَقَکُم بِها أحدُ من العالِمینَ، إنّکُم لَتَأتُونَ الرجال شَهوَةً من دُونِ النِساء بَل انتُم قومٌ مُسرفون - 387

96 - وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ - 489

انفال - 41 - وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی... - 164

41 - وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ... - 168

توبه - 36 - ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ - 96

91 - ما عَلَی الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ - 434

103 - خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِها - 158

122 - وَ مَا کَانَ الْمُؤمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلََوْ لانَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذَا رَجَعُوا إلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ - 348

یوسف - 81 - وَ مَا شَهِدْنَا الاّ بِمَا عَلِمْنَا - 329

نحل - 43 - فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ إنْ کُنْتُم لاتَعْلَمُونَ - 348

78 - وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا - 98

ص:528

اسراء - 33 - وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا - 359، 378

کهف - 30 - إِنّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً - 122

طه - 72 - فَاقْضِ مَا انتَ قَاضٍ - 323

حج - 25 - وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ - 432

مؤمنون - 96 - ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ - 466

نور - 4 - وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ - 394

30-31 - قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ... - 87

61 - فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً - 221

روم - 30 - فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ - 96

30 - لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ - 96

30 - ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ - 96

30 - فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها - 97

41 - ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ - 489

سجده - 7 - الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ - 488

احزاب - 32 - فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ - 87

طور - 21 - وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیءٍ - 104

نجم - 39 - وَ انْ لَّیسَ لِلْإنَسانِ الاّ مَا سَعَی - 302

حدید - 7 - آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَأَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ - 272

طلاق - 4 - وَ اللاّئی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاّئی لَمْ یَحِضْنَ - 62

تحریم - 6 - یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَاراًوَ قُودُها النَّاسُ و الحِجَارَةُ عَلَیهَا مَلائِکَةٌغِلاظٌ شِدَادٌ - 447

مزمل - 20 - وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الاَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللهِ وَ آخَرونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ - 302

مدثر - 38 - کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهینَه - 302

زلزله - 7-8 - فَمَنْ یَعْمَلْ مِثقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرَاً یَرَه وَ مَنْ یَعْمَل مِثقَالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ - 272

عصر - 2-3 - إنَّ الْاإنسانَ لَفِی خُسْرٍ الاَّ الَّذینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ - 302

ص:529

روایات

روایت - شماره صفحه

ابْلِغُوا مُعَلِّمَکُمْ انْ ضَرَبَکُمْ فَوْقَ ثَلاَثِ ضَرَبَاتٍ فِی الأَدَبِ اقْتُصَّ مِنْهُ - 440، 453، 465

اجْعَلْهُمْ مَعَکَ فَإِنَّ اللهَ جاعِلٌ لَهُمْ حجاً وَلَکَ حجاً وَلَکَ أَجْراً بِصِلَتِکَ إِیّاهُمْ - 205

احْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبَّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهُ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا - 499

احِبُّوا الصِّبْیَانَ وَارْحَمُوهُمْ - 466

ادِّبِ الْیَتِیمَ مِمَّا یُؤَدِّبُ مِنْهُ وَلَدَکَ وَاضْرِبْهُ مِمَّا تَضْرِبُ مِنْهُ وَلَدَکَ - 449

إذَا اوقَبَ حَرُمَت عَلیهِ ابنَتُهُ وَ اختُهُ - 391

إذا بَلَغَ الْغُلامُ عَشْرَ سِنینَ وَ أوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فِی حَقٍّ جَازَتْ وَصِیَّتُهُ - 298

إِذَا بَلَغَ وَکُتَِبَ عَلَیهِ الشَّیُء جَازَ امْرُهُ الاّ انْ یَکُونَ سَفیِهَاً أوْ ضَعِیفَاً - 231

إِذاأَتَی عَلَی الغُلام عَشَرَ سِنِین فَاِنَّه یَجُوزُ لَهُ فِی مالِه مااعتق أوْ تَصدّق أوْ أوصَی عَلی حَدِ مَعروف و حَقّ فَهُوَ جَائِز - 264

إِذا اتُّجِرَ بِهِ فَزَکِّهِ - 159

إِذا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْجارِیَةَ وَهِیَ صَغِیرَةٌ فَلا یَدْخُلُ بِها حَتّی یَأْتِیَ لَها تِسْعَ سِنِینَ - 76

إِذا حج الرَّجُلُ بِابْنِهِ وَهُوَ صَغِیرٌ فَاِنَّهُ یَأمُرُهُ انْ یُلَبِّیَ وَیَفْرِضَ الْحج فَاِنْ لَمْ یُحْسِنُ أَنْ یُلَبِّیَ لَبَّوا عَنْهُ وَیُطافُ بِهِ وَیُصَلِّی عَنْهُ... - 176

إِذا دَخَلْتَ أَرْضاً فَأَْیْقَنْتَ أَنَّّ لَکَ بِها مُقامَ عَشَرَةٍ أَیّامٍ فَأَتِّمَّ الصَّلاةَ - 143

إِذا سَلَّمَ مِنَ الْقَوْمِ واحِدً اجْزَأَ عَنْهُمْ وَاِذا رَدَّ واحِدٌ اجْزأ عَنْهُمْ - 211

إِذا قَوِیَ عَلَی الصِّیامِ - 147

إِذا کانَ ابْنُ سِتَّ سِنِینَ - 115

إِذا کانَ الْعَشْرُ الأَواخِرُ اعْتَکَفَ فیِ الْمَسْجِدِ - 153

إِذا کانَ عِنْدَکَ مالٌ وَضَمِنْتَهُ فَلَکَ الرِّبْحُ وَأَنْتَ ضاِمنٌ لِلْمالِ وَإِنْ کانَ لامالَ لَکَ وَعَمِلْتَ بِهِ فَالرِّبْحُ لِلْغُلامِ وَأَنْتَ ضامِنٌ لِلْمالِ - 47

إِذا وُلِدَ الْمُولُودُ فیِ ارْضِ الْحَرْبِ قُسِّمَ لَهُ مِمّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْهِمْ - 211

إِسْلامُهُ إِسْلامٌ لِنَفْسِهِ وَلِوُلْدِهِ الصِّغارِ وَهُمْ أَحْرارٌ - 105

اعطاهُم الدِیه وَ اعتِق نَسِمَة و صَامَ شَهرینِ مُتَتَابِعَین و اطعِم سِتّینَ مِسکِینَاً تَوبة الَی اللهِ عَزَّوَجَلَ - 363

اعْمَلُوَا الْخَیْرَ وَذَکَّرَوُا بِهِ اهْلِیْکُمْ وَأَدَّبوُهُمُ عَلَی طَاعَةِ اللهِ - 449

اقامَةَ الْحُدوُدِ الَی مَنْ الَیْهِ الْحُکْمُ - 444

أَلْإثْنانِ فَما فَوْقَهُما جَماَعةٌ - 131

الإِسْلامُ شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، وَالتَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللهِ - 110

الأِسْلامُ یَعْلُو وَلا یُعْلی عَلَیْهِ - 69

الْحُکْمُ مَا حَکَمَ بِهِ اعْدَلُهُما وَ افْقَهُهُما وَ اصْدَقُهُما فِی الحدیثِ وَ أوْرَعُهُما وَ لا یَلْتَفَتُ الی مَا یَحْکُمُ - 327

الْحَنِیفِیَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَ اللهُ النّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ - 97

الَّذِی بِیدِهِ عُقدَةُ النِّکاحِ هُوَ وَلِی امرِهَا - 62

السِّقْطُ إِذا تَمَّ أَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ غُسِّلَ - 113

السَّلامُ تَطَوُّعٌ وَالرَّدُّ فَرِیضَةٌ - 221

ص:530

السُّلْطانُوَلِیُّ مَنُ لا وَلِیَّ لَهُ - 68

الصَّبِیُّ یُؤْخَذُ بِالصِّیامِ إِذا بَلَغَ تِسْعَ سِنِینَ عَلی قَدْرِ ما یُطِیقَهُ - 147

الصَّبِیُّ یَصوُمُ عَنْهُ وَلِیُّهُ إِذا لَمْ یَجِدْ هَدْیاً - 177

الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ مَیْتَهَ السُّوء - 272

الصَّلاةُ قُرْبانُ کَُلَّ تَقِی - 121

الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ - 121

الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءَأ افْضَلُها طَلَبُ الْحَلالِ - 302

الْقَهْقَهَةُ لا تَنْقُضُِ الْوُضُوءَ وَ تَنْقُضُ الصَّلاةَ - 124

الْکادُّ عَلَی عَیالِهِ کَالْمُجاهِدِ فِی سَبیلِ اللهِ - 303

الْمَرِیضُ یُرْمِی عَنْهُ وَ الصَّبِیُّ یُعْطَی الْحَصَی فَیَرْمِی - 189

المُسلِمونَ اخوَةٌ تَتَکافَأُ دِمَاءُهُم... - 360

الْمَعْروُفُ هُوَ الْقُوتُ وَإِنَّما عَنَی الْوَصِیَّ أَوِ الْقَیِّمَ فیِ أَمْوالِهِمْ وَما یُصْلِحُهُمْ - 28

إِنْ ارَادَ اوْلِیاءُ الْمَقْتُولِ قَتْلَهُمَا ادُّوا دِیَةً کَامِلَةً وَقَتَلوُهُمَا... فَاِنْ ارَادُوا قَتْلَ احَدَهِمَا قَتَلوُهُ وَاَدَّی الْمَتْروُکُ نِصْفَ الدَّیه الَی اهْلِ الْمَقْتُولِ - 474

انَّ الاشیاءَ لمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُما الْفَقْر - 303

انَّ الاَمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیَمةٌ تُقامُ الْفَرائِضُ... وَتَأْمَنُ الْمَذاهب وَتَحِلُ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظالِمَُ وَتُعْمَرُ الاَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الاَعْداءِ وَیَسْتَقیِمُ الاَمْرُ... - 217

انَّ الْحج افْضَلُ مِنَ الصَّلاةِ وَالصِّیامِ، لاَنَّ الْمُصَلِّی انَّما یَشْتَغِلُ عَنْ أَهْلِهِ ساَعةً وَاَنَّ الصّائِمَ یَشْتَغِلُ عَنْ أَهْلِهِ بَیاضَ یَوْمٍ وَاَنَّ الْحاجَّ یُشْخِصُ بَدَنِهُ وَ یُضْحِی نَفْسَهُ وَیُنْفِقُ مالَهُ وَیُطِیُل الْغَیْبَةَ عَنْ أَهْلِهِ... - 171

ان الحَرامَ لایفسِدُ الحَلالَ - 392

أَنَّ الدِّیَةَ عَلَی وَرَثَتِهِ فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَاقِلَةٌ فَعَلَی الْوَالِی مِنْ بَیْتِ المَالِ - 481

انَّ الذَّکَرَ لَیرکَبُ الذَّکَرَ فَیهتَزُّ العَرشُ لِذَلِکَ - 388

انَّ اللهَ تَعالی، یَقُولُ: الصَّوْمُ لیِ وَأَنَا أُجْزِی عَلَیْهِ - 148

انَ الله تَعالی لَیُبْغَضُ الْعَبْدُ النَّوَّام، انَّ اللهَ لَیُبْغَضُ الْعَبْدُ الفَارغ - 304

انَّ اللهَ لا إِلهَ إِلا هُوَ لَمّا حَرَّمَ عَلَیْنا الصَّدقَةَ، أَنْزَلَ لَنَا الْخُمْسَ... - 163

انَّ شَهادَةَ الصِّبیانِ إذَا اَشْهَدُوهُمْ وَ هُمْ صِغارٌ جَازَتْ إذَا کَبَرُوا مَالَمْ یَنْسَوْهَا - 334

إِنْ کاَن أَبِی لَیُحَلّیِ وُلْدَهُ وَ نِساءَهُ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ فَلا بَأسَ بِهِ - 128

إِنَ کانَ فِی دُخُولِکُمْ عَلَیْهِمْ مَنْفِعَة لَهُمْ فَلا بَأْسَ وَإِنْ کانَ فِیهِ ضَرَرٌ فَلا... - 38

إِنْ کانَ لَهُمْ وَلِیٌّ یَقُومُ بِأَمْرِهِمْ باعَ عَلَیْهِمْ وَنَظَرَ لَهُمْ، کانَ مَأْجُوراً فِیهِمْ - 37

ان کانَ ثَقَبَ فَلا - 391

انْ کَانَ لَهُ سَبْعَ سِنِینَ اوْ اقَلَ رَفَعَ عَنْهُ - 427

ان کانَ لَهُم وَلِی یقُومُ بِاَمرِهِمِ... لابَأسَ بِذلِک اذَا بَاعَ عَلَیهِم القَیمُ لَهُمُ النَّاظِرُ لَهُم فِیمَا یصلِحُهُم... - 232

انَّالْقَلم رُفِعَ عَن ثَّلاَثَه: عَنِ الصَّبِی حَتَّی یَحْتَلِمْ وَعَنِ الْمَجْنُون حَتَّی یفِیْق وَعَنِ النَّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ - 231

انَّالله عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِکُلِ شَیءٍ حَدَّاً وَ جَعَلَ عَلَی مَن تَعَدَّی حَداً مِن حُدُودِ اللهِ عَزَّوَجَلَّحَداً... - 413

ان امیرالمؤمنین قَضَی فِی السّنِ الصَّبِی إذَا لَم یثَّغِر بِبَعِیرٍ - 367

ص:531

إن کُنتَ تَدرِی... - 463

إِنّا نَأمُرُ صِبْیانِنا بِالصِّیامِ إِذا کانُوا بَنِیَ سَبْعَ سِنیِنَ بِما أَطاقُوا مِنْ صِیامِ الْیَوْمِ... فَمُرُّوا صِبْیانِکُمْ إِذا کانُوا بَنِیَ تِسْعَ سِنیِنَ بِالصَّوْمِ ما أَطاقُوا مِنْ صُیامٍ فَإِذا غَلَبَهُمِ الْعَطَشُ، افْطَروُا - 148

أَنْتَ وَمالُکَ لأَبیِکَ - 21

انْظُرُوا الی رَجُلٍ مِنْکُمْ - 327

أَنْظُرُوا مَنْ کانَ مَعَکُمْ مِنَ الصِّبْیانِ فَقَدِّمُوهُ الَی الْجُحْفَةِ... - 179

انَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأرِضِ الخَالِیةَ مَا الِقَی فِیهَا مِنْ شَئً قَبِلَتْه - 503

انَّما هِیَ مِثل الشیء المُباح - 290

انّی احِبُّ أنْ یَتَأذَّی الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِی طَلَبِ الْمَعِیشَةِ - 303

انّی لَأُبْغَضُ الرَّجُلَ أوْ ابْغِضُ لِلرَّجُلِ انْ یَکونَ کَسْلانا «کسلان» عَنْ امْرِ دُنْیاهُ وَ مَنْ کَسَلَ عَنْ امْرِ دُنْیاهُ فَهُوَ عَنْ امْرِ آخِرَتِهِ اکْسَلُ - 304

إَیاکُم وَ تَزْوِیحَ ألُحَمقاءِ فَإنْ صُْحبَتَهَا بَلَاءٌ وَ وُلْدَهَا ضِیاعٌ - 495

أیّما قَوم احْیُوا شَیئاٌ مِنَ الْاَرضِ أو عَمَّرُوها فَهُمٌ احَقُبِهَا - 284

بِهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ وَعَلَیْهِ جَرَتِ الْمَناکِحُ وَالْمَواریِثُ وَعَلی ظاهِرِهِ جَماعَةُ النّاسِ - 110

بِیْعُوهُما جَمیِعاً اوْ امْسِکُوهُما جَمیِعًا - 215

تَجْعَل شَهادَتُهُ نحواً «خَیْراً» مِنْ شَهادَةِ هوُلاء - 334

تُضرَبُ الجاریةُ دُونَ الحَدِّ وَ یقامُ عَلَی الرَّجُلِ الحَدُّ - 385

ثُمَّ یُتْرَکُ حَتَّی یَتِمَّ لَهُ تِسْعُ سِنِینُ فَاِذَا تَمَّت لَهُ عُلِّمَ الْوُضُوءَ وَضُرِبَ عَلیهِ وَاُمِرَ بِالصَّلاَةِ وَضُرِبَ علَیهَا فَإِذَا تَعَلَّمُ الْوُضُوءَ وَالصَّلاَةَ غَفَرَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ وَلِوَالِدَیْهِ انْ شَاءَ اللهُ - 441

جائِزٌ لِلْمَیِّتِ ما أَوْصی بِهِ عَلی ما أَوْصی إُنْشاءَ اللهُ - 67

حَتّی تُؤدیه - 257

حَتَّی تَحْرُمَ... - 129

خَمْسَةٌ اوْ سِتَّةْ وَارفَق - 460

دَع ابْنَکَ یَلْعَبُ سَبْعُ سِنِینَ وَیُؤَدَّبُ سَبْعُ سِنِینَ وَالْزَمْهُ نَفْسُکَ سَبْعَ سِنِینَ فَاِنْ ا فْلَحَ وَإِلاّ فَلاَ خَیْرَ فِیهِ - 448

الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ هُوَ وَلِیُّ أَمْرِها - 62

سَبَابُ المُؤمِن فُسُوق و قِتالُه کُفْر و اکْلِ لَحْمِهِ مَعْصِیَة و حُرمَةِ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ - 280

سِتَّةَ أَشْیاءَ لَیْسَ لِلْعِبادِ فِیها صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ وَالْجَهْلُ والرِّضا وَالْغَضَبُ وَالنَّوْمُ وَالْیَقَظَةُ - 98

سُوقُ الْمُسلِمین کَمَسْجِدِهِم فَمَنَ سَبَقَ الی مَکانٍ فَهُوَ احَقُّ بِهِ الَی الْلَیل - 288

شَهادَةُ الصّبیان اذاً اشْهَدُوْهُم وَ هُمْ صِغَارٌ جَازَتْ إذا کَبِرُوا مَالَمْ یَنْسَوْهَا - 331

ضُرِبَ الرَّجُلُ وَ أُدِبَ الغُلامُ وَ ان کانَ ثََقَبَ وَ کانَ مُحصِنَاً رُجِمَ - 389

علی الید ما أخَذَتْ حتّی تُؤدّی - 257

عَلَی قَدْرِ مَا یَرَی الْوَالِیُ مِنَ ذَنْبِ الرَّجُل وَقُوَّةِ بَدَنِه - 463

عَلی کُلِّ امْرِیٍ، غَنِمَ أَوِ اکْتَسَبَ الْخُمُسُ مِمّا أَصابَ لِفاطِمَةَ - 170

عَلَیْهِ الإِجْراءُ عَلَیْها ما دامَتْ حَیَّةً - 77

عَلَیْهَا الْخُمُسُ جَمِیعًا - 166

ص:532

عَمُدْ الصِّبیانِ خَطَاٌ یُحْمَلُ عَلی الْعَاقِلَةِ - 477

عَمْدُالصَّبِیِّ وَ خَطَأُهُ وَاحِدٌ - 472

عَمْدُهُماخَطَاٌتَحْمِلُهُ الْعَاقِلَةُ وَقَدْ رُفِعَ عَنْهُمَا الْقَلَمُ - 472

عَونِک الضَّعیف مِن افضَلِ الصَّدقه - 356

فَاجْعَلْ ذلِکَ لَهَا الآنَ - 205

فَإِذا تَمَّ لَهُ سَبْعَ سِنیِنَ قَیِلَ لَهُ: اِغْسِلْ وَجْهَکَ وَکَفَیْکَ، فَإِذا غَسَلُهُما قیِلَ لَهُ: صَلَّ، ثُمَّ یُتَْرَکُ حَتَّی یَتِمَّ لَهُ تِسْعَ سِنیِنَ، فَإِذا تَمَّتْ لَهُ عُلَّمَ الْوُضُوءَ وَ ضُرِبَ عَلَیْهِ وَأُمِرَ بِالصَّلاةِ... - 125

فَاَمَّا الْغَلاتُ فَعَلَیْهَا الصَّدَقَةُ واجِبَةً - 161

فَإِنْ تَصَدَّقْ عَلی مَنْ لَمْ یُدْرِکْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جائِزٌ، لأَنَّ والِدَهُ هُوَ الَّذِی یَلیِ أَمْرَهُ - 57

فَإنْ غَشِیَهَا فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْزوماً أوْ ابْرَصَ فَلاَ یَلُومَنَّ إلاّ نَفْسَهُ - 492

فَإنْ فَعَلَ وَ خَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُونَاً فَلَا یلُومَنَّ إلّا نَفْسَهُ - 494

فَإِنْ لَمْ یُحْسِنْ أَنْ یُلَبِّیَ لَبَّوا عَنْهُ وَیُطافُ بِهِ... - 179

فَإنْتَمَّ أوْ شَکَ انْ یکُونَ مَجْنُونَاً - 494

فَإنَّهُ انْ قُضِی بَینَکُمَا وَلَدٌ لاَ یؤْمَنُ انْ یکُونَ أخْرَسَ - 494

فَإنَّهُ انْ قُضِی بَینَکُمَا وَلَدٌ یکُونُ أعْمَی الْقَلْبِ بَخیلَ الْیدِ - 494

فَإنَّهُ یورِثُ الْخَرَسَ - 494

فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدوُهُمْ مِیثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروُهُمُ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثیِرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ - 102

فَجَعَلَ عَلَیهِم قَیمَاً یمنَعَهُم مِنَ الفَسَاد - 414

فَذلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقادِرُ عَلَی الإِنْجاءِ حَیْثُ لامَنْجیِ وَعَلَی الإِغاثَةِ حَیْثُ لامُغِیث - 101

فضرب بالسَّیفِ حَتّی قُتِلَ - 389

فَطَرَهُمْ عَلَی التُّوحِیدِ - 97

فَقَطَعَ یدَهُ - 399

فَلاقَوَدَلِمَن لَا یقَادُ مِنهُ - 361، 368

فَلْیسَلَّمُ لِسِقْطِ الْوَلَدِ - 493

فَمُرُّوا صِبْیانَکُمْ اذا کانوُا بَنِیَ تِسْعَ سِنیِنَ بِالصَّوْمِ ما أَطاقُوا مِنْ صِیامٍ... - 150

فَهِیَ لَهُ وَلا سَبِیلَ لَهُ عَلیهَا وَ انَّما هِیَ مِثْلُ الشیءِ الْمُبَاح - 286

فِی کُلِّ ما أَفادَ النّاسُ مِنْ قَلِیلٍ أَوْ کَثِیرٍ - 165

فَیرْزَقُ وَلَداً فَیرَی فِی وَلَدِهِ ذَلِکَ مَا یحِبُ - 494

کانَ أَبیِ یُجَرِّدُهُمْ مِنْ فَخٍّ - 185

کَانَ یَأخُذُ السُّوْطَ بِیَدِهِ مِنْ وَسَطِهِ اوْ مِنْ ثُلُثِهِ ثُمَّ یَضْرِبُ بِهِ عَلَی قَدْرِ اسْنَانِهِم وَلا یُبْطِلُ حَدّاً مِنْ حُدودِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ - 438

کَتَبَ اللهُ لَهُ صِیامَ سِتَِّینَ شَهْراً - 122

کُلُ ظُلْمٍ الْحَادٌ وَضَرْبُ الْخَادِمِ فِی غَیْرِ ذَنْبٍ مِنْ ذَلِکَ الإِلْحَادِ - 433

کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ حَتّی یَکُونُ أَبَواهُ یُهَوِّدانِهِ وَیُنَصِّرانِهِ - 97

کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ، یَعْنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خالَقَهُ - 97

ص:533

کُلُّاَجیرٍ بُعطَی الاجرَةَ عَلی ان یصلِحَ فَیفسِدُ فَهُوَ ضَامِنٌ - 373

کُلُّ مَعرُوفٍ صَدَقَه - 272

لا بَأْسَ أَنْ یُؤَذَّنَ الْغُلامُ الّذی لَمْ یَحْتَلِمَ - 130

لا بَأْسَ أَنْ یُؤَذِّنَ الْغُلامُ قَبْلَ أَنْ یَحْتَلِمَ وَلا یَؤُمُّ حَتّی یَحْتَلِمَ فَإِنْ أَمَّ جازَتْ صَلاتُهُ وَفَسَدَتْ صَلاةُ مِنْ خَلْفَهُ - 133

لا بَأْسَ بِالْقُُبَّةِ عَلَی النِّساءِ وَالصِّبْیانِ وَهُمْ مُحْرِمُونَ - 186

لاَ بَأسَ بِذلِکَ إِذَا بَاعَ عَلَیْهِمْ القَیِّمُ لَهُمْ النَّاظِرُ لَهُمْ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ - 37

لا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِِی - 405

لا تَحِلُّ الصَّلاةُ فیِ الْحَرِیرِ الْمَحْضٍ - 126

لا زَکاةَ عَلی یَتِیمٍ - 162

لا صَلاَة إِلاّ بِطَهُورٍ - 124

لا صَلاةَ لَهُ إِلاّ أَنْ یَقْرَأَبِها فیِ جَهْرٍ أَوْ أِخْفاتٍ - 124

لا ضَرَرَ وَلا اضَرارَ فِی الْاِسلام - 281

لا وَ ذَلِکَ لَو انَّ رَجُلاً قَذَفَ الغُلامَ لَم یجلَد - 395

لا وَ لا یصْلُحُ لِلْحُرَّةِ إِذا حاضَتُ إِلاَّ الْخِمارَ - 129

لاَ یَبْطُلُ دَمُ امْرِیٍ مُسْلِمٍ - 468

لاَ یَحِلُ لِوَالٍ (حاکم) یُؤْمِنْ بِاللهِ وَالْیَوْمٍ الاَخِرِ انْ یَجْلِدَ اکْثَرَ مِنْ عَشَرَةَ اسْوَاطٍ الاّ فِی حَدٍّ - 461

لا یلْبِسُ الرَّجُلُ الذَّهَبَ وَ لا یُصَلَّی فِیه... - 128

لاتُغَطَّی رَأْسَها حَتّی تَحْرُمَ عَلَیهَا الصَّلاةُ - 129

لاتَکْسَلُوافِی طَلَبِ مَعایِشِکُمْ فَإنَّ آبائِنا کَانُوا یَرْکُضُونَ فیها وَ یَطْلُبُونَها - 304

لایَحج حَتّی یَخْتَتِنَ - 191

لایحَدُّ الصَّبِی إذا وَقَعَ عَلَی المَرأةِ وَ یحَدُّ الرَّجُلُ إذَا وَقَعَ عَلَی الصَّبِیةِ - 385

لا، إِلاّ انْ تَتَّجِرَ بِهِ أَوْ تَعْمَلَ بِهِ - 160

لا إِذا کانَ ناظِراً لَهُ - 29

لا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَباهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی ذلِکَ وَهُوَ حَیٌّ - 28، 45

لابَأْسَ - 23

لابَأْسَ إِذا باعَ عَلَیْهِمُ الْقَیِّمُ لَهُمُ النّاظِرُ فیِما یُصْلِحُهُمْ فَلَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَرْجِعُوا عَمّا صَنَعَ الْقَیِّمُ لَهُمُ النّاظِرُ فیِما یُصْلُحُهُمْ - 37

لابَأْسَ أَنْ یؤَذَّنَ الْغُلامُ الَّذِی لَمْ یحْتَلِمْ وَ أَنْ یَؤُمَّ - 132

لابَأْسَ بِالْغُلامِ الَّذی لمَْ یبْلُغ الْحُلُمَ أَنْ یَؤُمَّ الْقَوْمَ وَ أَنْ یؤَذَّنَ - 132

لاضَرَرَ وَلا ضِرَارَ - 281

لأَنَّ والِدَهُ هُوَ الَّذِی یَلیِ أَمْرَهُ - 54، 57

لایَحِلُّ لأَحَدٍ أَنْ یَشْتَرِیَ مِنَ الْخُمُسِ شَیْئاً حَتّی یَصِلُ إِلَیْنا حَقُّنا - 169

لِلْعَینِ مَا رَأتْ وَ لِلْیَدِ مَا اخَذَتْ - 286

لَمْ یبْلُغَ الْحُلُمَ - 132

لَمُیحْتَلِمْ - 132

لَوْ أَشْرَکْتَ أَلْفاً فِی حجتِکَ کانَ لِکُلِّ واحِدٍ حج مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ حجتِکَ شَیْءً - 206

ص:534

لَوْ انَّ غُلاماً حج عَشَرَ حِجَجٍ ثُمَّ احْتَلَمَ کانَتْ عَلَیْهِ فَریِضَةُ الاِسْلامِ - 201

الله الله فِی الْایتامِ فَلا تُغِبُّوا افْوا هَهَمُ وَ لَا یضیعُوا بِحضْرَتِکُمْ - 500

اللهّم اجعله لأبویه ولنا سلفاً وفرطاً وأجراً - 116

لَیسَ الخَطَأُ مِثلُ العَمد، العَمدُ فِیهِ القَتل - 360

لَیْسَ الْخُمُسُ إِلاّ فیِ الْغَنائِمِ خاصِّةً - 166

لَیْسَ عَلی مالِ الْیَتِیمِ زَکاةٌ - 157

لَیْسَ عَلی مالِ الْیَتِیمِ فِی الدِّینِ وَالْمالِ الصّامِتْ شَیْءٌ... - 157

لَیسَ عَلیهِ قِصاصٌ و عَلیه الأرش - 366

لَیْسَ فیِ مالِ الْیَتیِمِ زَکاةٌ - 158، 159

لَیْسَ فیِ مالِ الْیَتیِمِ زَکاةٌ وَلَیْسَ عَلَیْهِ صَلاةٌ وَلَیْسَ عَلی جَمِیعِ غَلاّتِهِ مِنْ نَخْلٍ أَوْ زَرْعٍ أَوْ غَلَّةٍ زَکاةٌ - 159، 161

لَیس یُتبع الرَجُل بَعد مَوتِهِ مِنَ الْأجْر الاّ ثَلاث خِصالٍ: صَدقه اجراها فِی حَیاتِهِ فَهِیَ تَجْرِی بَعْدَ مَوتِهِ، و سُنَةُ هدی سنّها فَهِیَ یُعمَلُ بِهَا بَعد مَوته، أوْوَلَدُصَالِحٍ یَدْعُو لَهُ - 266، 267

لَیْسَ یَغْضَبُ لُشَیءٍ کَغَضَبِهِ لِلنِّساءِ وَالصِّبْیَانِ - 466

ما أُحِبُّ [نُحِبُّخ ل] أَنْ یَأْخُذَ مِنْ مالِ ابْنِهِ إِلاّ مَا احْتاجَ إِلَیْهِ مِمّا لابُدَّ مِنْهُ - 32

ما کانَ للهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَما کانَ لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَنا - 169

ما مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلی اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَطْرَةٍ دَمٍ فِی سَبِیلِ اللهِ - 208

ما مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یُهَوِّدانِهِ وَیُنَصِّرانِهِ وَیُمَجِّسانِهِ - 106

ما یَمْنَعُ الرَّجُلَ مِنْکُمْ ان یَبَرَّ والِدَیْهِ حَیَّیْنِ وَمَیِّتَیْنِ یُصَلِّی عَنْهُما وَیَتَصَدَّقُ عَنْهُما وَیَحج عَنْهُما وَیَصُوُم عَنْهُما فَیَکُونُ الَّذیِ صَنَعَ لَهُما وَلَهُ مُثْلَ ذلِکَ فَیَزِیدُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِبِرِّهِ وَصِلَتِهِ خَیْراً کَثِیراً - 139

مَن اصابَ مَالاً اوْ بَعیرَاً فِی فَلاة... فَهِیَ لَهُ وَلا سَبیلَ لَهُ عَلَیهَا وَ انَّما هِیَ مِثْلُ الشَّیء الْمُباح - 286

مَنْ اصابَ مَالاً... - 290

مَنْ بَلَغَ وَلَدَهُ النِّکاح وَعِنْدَهُ مایُنْکِحُهُ فَلَمْ یُنْکِحْهُ ثُمَّ احْدَثَ حَدَثاً فَالإِثْمُ عَلَیْهِ - 91

مَن تَطَبَّبَ... فَلیاخُذِ البَرَاءَةِ مِن وَلِیهِ وَ الاّ فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ - 373

مِنْ حَقِّ الْوَلَدِ عَلی والِدِهِ ثَلاثَةٌ... وَیُزَوِّجُهُ إِذا بَلَغَ - 91

مَنْ زَوَّجَ کَریمتَهُ مِن شَارِبِ خَمْرِ فَقَدْ قَطَعَ رَحِمَهَا - 495

مَن سَئَلَ وَ عِندَهُ مَا یغنِیهِ فَاِنَّما یستَکثِرُ مِن جَمرِ جَهَنَّمَ - 405

مَنْ سَبَقَ الی مَالَمْ یَسْبِقْهُ الَیْهِ مُسلِمٌ فَهُوَ احَقُ بِهِ - 288

مِنْ سَعَادَةِ الْمَرءِ انْ یَکُونَ الْقَیِّمَ عَلَی عِیَالِهِ - 303

مِنْ صُنْعِ اللهِ لَیْسَ لِلْعِبادِ فیِها صُنْعٌ - 98

مَنْ عَادَ مَریضَاً نَادِی مُنادأ مِنَ السَّماءِ یا فُلان طبْتَ و طَابَ مَمشَاکَ تَبَوَّأْتَ مِنَ الجَنَّةِ مَنْزِلَا - 500

مَنْ عَالَ یتیمَاً حَتَّی ینْقَطِعَ یُتْمُهُ أوْ یَسْتَغْنَی بِنَفْسِهِ أوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ الجَنَّةً - 500

مَن قَبَّلَ غُلامَاً مِن شَهوَةٍ الجَمَهُ اللهُ یومَ القِیامَةِ بِلِجامٍ مِن نَارٍ - 389

مَنْ قَتَلَ قتیلاً... فَلَهُ سَلَبهُ - 211

مَنْ قَتَلَ کافِراً فَلَهُ سَلَبَهُ - 211

مَن قَتَلَ مُؤمِنَاً مُتَعَمِّدَاً قَیّد مِنهُ - 360

ص:535

مَنْ مَلَکَ شَیئاً مَلَکَ الإقرار به - 321

مَن اَحیی ارْضَاً مَواتَاً فَهِِیَ لَهُ - 284

مَنْاَدْرَکَ الْمَشْعَرَ یَوْمَ النَّحْرِ قَبْلَ زَوالِ الشَّمْسِ فَقَدْ ادْرَکَ الْحج... - 197

مَنْأَمَّ هذَا الْبَیْتَ وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ الْبَیْتُ الَّذِی امَرَهُ اللهُ بِهِ... کانَ آمِناً فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ - 174

مَنْشَرِِبَ الْخَمرْ بَعَدَْ مَا حَرّمَهَا الله عُلَی لِسَانِی فَلَیسَ بِأهْلِ أنْ یزَوَّجَ إِذَا خَطَبَ - 495

مَنْوَکَّلَ رَجُلاً عَلی إِمْضاءِ امْرِ مِنَ الأُموُرِ فَالْوَکالَةَ ثابِتَةٌ أَبَداً حَتّی یُعْلِمَهُ بِالْخُرُوجِ مِنْها - 30

النّاظِرُ فیِما... - 38

نَظَرَ لَهُمْ - 37، 38

نَعَم اذَا وَضَعَها فِی مَوضِع الصَّدَقَه - 274

نَعَمْ إِلاّ أَنْ یَکُونَ صَغِیراً - 23

نَعَمْ فِی الْقَتْل یُؤَخَذُ بِاَوَّلِ کَلَامِهِ وَلا یُؤْخَذُ بِالثَانِی مِنْهُ - 330

نَعَمْ کَما یَعْمَلُ بِمالِ غَیْرِهِ وَالرِّبْحُ بَیْنَهُما - 28

نَعَمْ، ثُمَّ قالَ: یَکُونُ مَسْخُوطاً عَلَیْهِ فَیَرْضَی عَنْهُ - 139

نَعَمْ، وَ إِنْ کانَ مَعَهُنَّ غِلْمانٌ، فَأَقِیمُوهُمْ بَینَ أَیدِیهنَّ وَإِنْ کانُوا عَبیِداً - 131

نهی رسول الله... وَ نَهَی عَنْ کَسْبِ الغُلامِ الصَّغیرِ الَّذِی لایُحْسِنُ صِنَاعَةً بِیَدِهِ فَإنَّهُ انْ لَمْیَجِدْسَرَقَ - 311

و آبائی کُلُّهُمْ کَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأیْدِیهِم وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَبییّنَ وَ الْمُرسَلینَ وَ الْأوصیاءِ و الصَّالِحین - 303

وَ مَن استَنَّ بِسُنَّةٍ سَیئَةٍ فَعَلیهِ وِزرُهَا وَ وِزرُ مَن عَمِلَ بِهَا مِن غَیرِ أن ینقُصَ مِن أوزَارِهِم شَیءٌ - 411

وَ هِیَ لَهُم - 284

و یغرم عَلی تَرکِ العَود وَ یشستَغفِرُ الله عَزَّوَجَل ابَدَاً مَابِقی - 364

وَالْصَدَقَهُ: مَا اعْطَیْتَهُ فِی ذَاتِ الله لِلْفُقَراء - 271

وَامَّااَلْحوادِثُ الْوَاقِعَه فَارْجِعُوا فِیها إلی رُوَاةِ حَدیثِنَا فَانَّهُمْ حجتی عَلَیکُم وَ أنَا حجةُ الله - 349

وَایمُاللهُ لاَ یجَامعُ احَدٌ هذِهِ الأوُقَاتِ الَّتی نَهَی عَنْهَا رَسُولُ اللهِ - 494

وَأیَّماقَوم اَحْیُوا شَیْئَاً مِنَ الْاَرْضِ اوْ عَمَلُوهُ فَهُمْ احَقُّ بِهَا وَ هِیَ لَهُمْ - 286

وَشَهِدَ عَلیهِ بِذلِکَ الشُّهُودُ فَأَمَرَ بِهِ - 389

وَإِذا أَطاقَ الصَّوْمَ وَجَبَ عَلَیْهِ الصِّیامَ - 146

واَعِنّی عَلَیَ تَرْبِیَتِهِم وَتَأدِیبِهِم وَبِرِّهِمْ - 449

وَالاَعْمَی جِنَایَتُهُ خَطَأٌ یَلْزَمُ عَاقِلَتَهُ... فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لِلأَعْمَی عَاقِلَةٌ لَزِمَتْهُ دِیَةٌ مَاجَنَی فِی مَالِهِ... - 480

وَالتَّسْلِیمُ عَلَی الصِّبْیانِ، لِیَکُونَ ذلِکَ سُنَّةً مِنْ بَعْدیِ - 223

وَالْغُلامُ لایَجوُزُ أَمْرُهُ فِی الشَّراءِ وَالْبَیْع وَلایَخْرُجُ مِنَ الْیُتْمِ حَتّی یَبْلُغَ خَمْسَ عَشَرَةَ سَنَةً أَوْ یَحْتَلِمَ - 141

وَالْوَلَدُ الطَّیِّبُ یَدْعُو لِوالِدَیْهِ بَعْدَ مَوْتِهِما وَیَحج وَیَتَصَدَّقُ... وَیُصَلِّی - 203

وَامَّاالْحُدوُدُ الْکَامِلَةُ الَّتِی یُؤخَذُ بِهَا الرِّجَالُ فَلاَ - 429

وَاِنْ قَتَلَ صَیْداً فَعَلی أَبِیهِ - 188

وَحُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ - 469

وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوالِدِ انْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَیُحَسِّنَ ادَبَهُ - 449

وَصِیُّ الْیَتِیمِ بِمَنْزِلَةِ أَبِیهِ یَأْخُذُ لَهُ الشُّفْعَةَ إِذا کانَ لَهُ رَغْبَةٌ - 54

ص:536

وَضَرَبَ الْغُلاَمَ دَوُنَ الحَدِّ وَقَالَ: امَّا لَوْ کُنْتَ مُدْرِکَاً لَقَتَلْتُکَ لإِمْکَانِکَ ایَّاهُ مِنْ نَفْسِکَ بِثَقْبِکَ - 435

وَعَلَی غَیْرِ الْبَالِغِ حَدُّ الاَدَبِ - 436

وَکانَ الْجَدُّ مَرْضِیّاً - 72

وَکُونا لِلظَّالِمِ خَصمَاً وَ لِلمَظلُومِ عَونَاً - 356

وَلا تَقْتُلُوا شَیْخاً فانِیاً وَلا صَبِیّاً وَلا إِمْرَأَةً وَلا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلاّ انْ تُضْطَرُّوا إِلَیْها - 212

وَلا دِیَهَ عَلَیْهِمْ لِلْمُسْلِمیِنَ وَلا کَفّارَةَ - 214

وَلاَ عَلَی الصَّبِیِّ حَتَّی یُدْرِکَ -

وَلکِنْ انْظُرُوا إلَی رَجُلٍ مِنْکُمْ یَعْلَمُ شَیئاً مِنْ قَضَائِنَا «أوْ شَیْئَاً مِنْ قَضَائنا» فَاجْعَلُوهُ بَیْنَکُمْ فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِیَاً فَتَحاکَمُوا إلَیْهِ - 326

وَلِمَنْ یَلِی أَمْرَها مِنَ بَعْدِها مِنْ ذُرِّیَتِهَا الْحِجَجُ عَلَی النّاسِ، فَذْلِکَ لَهُمَ خاصَّةً یَضَعُونَهُ حَیْثُ شاؤوُا... - 170

وَلَیْسَ عَلی جَمِیعِ غَلاّتِهِ مِنْ نَخْلٍ أَوْ زَرْعٍ أَوْ غَلَّةٍ زَکاةٌ - 159، 161

وَمَنْ لا یَجِدُ الْهِدْیَ مِنْهُمْ فَلْیَصُمْ عَنْهُ وَلِیُّهُ - 193

وَنَهی عَنْ کَسبِ الْغُلامِ الصَّغِیرِ الَّذَی لاَ یُحسِنُ صناعة بِیَدِهِ، فَإنه انْ لَمْ یَجِدْ سَرَقَ - 235

وَیُتَّقیِ عَلَیْهِمْ ما یُتَّقیِ عَلَی الْمُحْرِمِ - 186

وَیَتَّقیِ عَلَیْهِمْ مایُتَّقیَ عَلَی الْمُحْرِمِ مِنَ الثِّیابِ وَالطِّیبِ، وَاِنْ قَتَلَ صَیْداً فَعَلی أَبِیهِ - 183

وَیُصْنَعُ بِهِمْ ما یُصْنَعُ بِالْمُحْرِمِ - 194

وَیُطافُ بِهِ وَ یُصَلِّی عَنْهُ - 192

هذَا بِعَمَلِ ابْنِکَ فُلانٍ وَبِعَمَلِ اخِیکَ فُلانٍ أَخُوکَ فِی الدِّینِ - 139

هِیَ صَدَقه بَتّاً بَتّلأ فِی حَجیجِ بَیْتِ اللهِ و عَابِر سَبِیلِهِ... - 268

یَا اسْحَاقُ انْ کُنْتَ تَدْرِی حَدَّ مَا اجْرُمَ فَاَقِم الحَدَّ فِیهَ وَلاَ تَعَدَّ حُدُودَ اللهِ - 462

یِأْکُلُ مِنْهُ ما شاءَ مِنْ غَیْرِ سَرَفٍ - 21

یُجَلِدُ الغُلام دُونَ الحَدِّ - 463

یُجْلَدُ الغُلاَمُ دُونَ الحَّدِ وَتُجْلَدُ الْمَرْأَةُ الحَدَّ کَامِلاً - 434

یَجُوزُ عَلَیْها تَزْویِجُ أَبیِها - 63

یَجُوزُ عَلَیْها تَزْوِیجُ الأَبِ وَیَجُوزُ عَلَی الْغُلامِ... - 75

یَجُوزُ... اذا کَانَ قَد عقل و صَدَقتُهُ وَ وَصیَّتُهُ وَ انْ لَمْ یَحْتَلِمْ - 274

یَحج الرَّجُلُ عَنِ الْمِرْأَةِ وَالْمَرْأَةُ عَنِ الرَّجُلِ وَالْمَرْأَةُ عَنِ الْمَرْأَةِ - 202

یُحَلَّی وُلْدَُهُ وَ نِساءَهُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ - 128

یُذْبَحُ عَنِ الصِّغارِ وَیِصُومُ الْکِبارُ - 193

یُسَلِّمُ الصَّغِیرُ عَلَی الْکَبِیرِ وَالْمارُّ عَلَی الْقاعِدِ وَالْقَلیِلُ عَلَی الْکَثِیرِ - 221

یُصَلِّی عَلَیْهِ عَلی کُلِّ حالِ إِلاّ أَنْ یَسْقُطَ لِغَیْرِ تَمامٍ - 116

یَصْنَعُ الْوالِدُ بِمالِ وَلَدِهِ ما أَحَبَّ - 24

یَقْضیِ عَنْهُ اکْبَرُ وَلِییَّهُ عَشَرَةَ أَیّامٍ وِلاءً - 136

یَقْضِی عَنْهُ أَوْلَی النّاسَ بِمِیراثِهِ - 136

یَنْظُرُ إِلی ما کانَ غَیْرُهُ یَقُومُ بِهِ مِنَ الأَجْرِ لَهُمْ فَلْیَأْکُلْ بِقَدْرِ ذلِکَ - 50

ص:537

اصطلاحات

اباحه 259، 284، 291

اتخاذ 416، 417

اتلاف 83، 136، 188، 228، 238، 258، 280، 291، 296، 298، 426، 468، 469، 477

اجاره 19، 41، 44، 47، 48، 249، 250، 255، 262، 275، 276، 277، 278، 279، 281، 309، 320، 405

اجتهاد 317، 341، 342، 343، 344، 347، 348

اجرة المثل 41، 50، 51، 52، 279-281، 293

اجرة المسمی 279، 281، 293

اجماع 20، 24، 27، 34، 43، 46، 50، 54، 57، 63، 64، 69، 71، 75، 76، 106، 113، 114، 115، 127، 129، 132، 142، 157، 158، 159، 162، 163، 172، 173، 174، 175، 177، 180، 181، 182، 184، 194، 197، 199، 201، 206، 208، 209، 210، 211، 213، 214، 221، 233، 234، 235، 256، 283، 296، 298، 321، 326، 330، 331، 332، 334، 337، 346، 348، 350، 360، 363، 365، 366، 367، 369، 371، 374، 378، 379، 391، 392، 395، 405، 429، 435، 439، 451، 453، 454، 468، 472، 473، 477، 479

اجیر 48، 135، 137، 138، 275، 276، 277، 278، 279، 308، 309، 310، 311، 373

احتلام 132

احجاج 175

احرام 155، 173، 174، 176، 183، 184، 185، 186، 188، 194، 195، 198، 199

احصان 384، 386، 388، 395، 400

احضار 247، 338

احکام وضعیه 123

احیاء 52، 281، 282، 283، 284، 286، 287، 288، 291، 512، 513، 516، 519، 521

اختلال 70، 313، 314، 315، 486، 496

اراضی 282، 285

ارتداد 438، 439

ارتزاق 49، 496

ارش 366، 367، 368، 415

استبعاد 346

استثمار 227، 301، 314، 315

استخدام 312، 314

استرداد 416

استسقاء 134

استطاعت 198، 199، 201

استعفاف 51

استماع 333، 337، 338

استنابه 255

استیفاء 329

استیلاء 295

اصل برائت 126، 135، 297، 373

اصلاحی 41، 228

اضلال 410، 411

اعتکاف 153، 154، 155

اعراض 89، 133، 134، 141، 291

افراط 89، 257، 469

افضاء 77

اقرار 96، 109، 262، 317، 319، 320، 321، 322، 329، 363

الحاد 433

امتثال 119، 138، 162

امتزاج 250

ص:538

امتنان 107، 167، 231، 482

انتزاع 127

انظار 413

انعقاد 103، 113، 114، 115، 130، 131، 247، 248، 493، 495

اهلیت 238، 271، 294، 299، 324، 339

ایقاعات 228، 239، 292، 294، 319، 426

بزهکار 421، 522

بستانکار 245

بیگاری 397

تأدیب 147، 358، 388، 389، 414، 419، 427، 428، 431، 432، 433، 434، 435، 436، 438، 439، 440، 441، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456، 457، 458، 459، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 476، 492

تبعیت 287، 342، 390

تدبیر 19

تسالم 248، 322، 344، 348

تسبیب 236، 426

تشریع 81، 82، 86، 87، 88، 96، 167، 168، 244، 246، 248، 270، 280، 375، 376، 380، 414، 462، 463

تصدی 327

تصرف 20، 25، 27، 31، 37، 41، 229، 380

تضییع 111، 247، 265، 283، 312، 376

تعبدی 217

تعدیل 90

تعزیر 309، 310، 388، 389، 390، 394، 395، 399، 412، 413، 414، 429، 431، 432، 435، 436، 437، 438، 439، 440، 444، 447، 459، 463، 464، 492

تفریط 89، 256، 258، 259، 265، 289، 291، 372، 467، 469

تفویض 262، 412

تقلید 317، 341، 342، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 425

تکدّی 404، 405، 406، 412، 416

تکوین 96

تلقین 112، 188، 333

تمتّع 238، 239

تنازع 324، 397، 398

تنزیهی 311

تنفیذ 41، 241

تنقیح مناط 444

تهاتر 404

تواتر 21، 160، 172، 204، 283، 391، 443، 468

توقیفی 124، 138

ثمن 19، 233

جحفه 179، 184، 215

جرح 332، 357، 358، 416، 425، 468، 469، 476، 477

جرم 296، 305، 309، 333، 336، 361، 366، 390، 401، 402، 404، 405، 406، 408، 412، 415، 421، 426، 429، 430، 433، 441، 442، 444، 457، 458، 459، 462، 463

جعاله 292، 293، 294

جعل 19، 34، 71، 167، 168، 173، 310، 328، 378

جنایی 357

جنین 363، 364، 490، 494

جهاد 104، 105، 106، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 302، 303، 329، 348، 356، 522

ص:539

حج 122، 139، 155، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 185، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 432

حجة الاسلام 172، 173، 175، 196، 197، 200

حسبه 67، 68، 257، 445، 446، 451

حق تحجیر 295، 296

حلق 178، 194

حنوط 113، 114، 115

حنیف 96، 97

حواله 242، 244، 245، 246

حیازت 239، 282، 284، 285، 286، 287، 289، 291

ختنه 190، 191، 384

خسوف 494

خمس 163-170

خیار فسخ 76، 85

خیار مجلس 54

دارالاسلام 105، 106، 113

دشنام 280، 435، 436

دعوی 19، 26، 330، 335، 336، 338، 339، 340، 468، 524

دیه 77، 213، 214، 359، 361، 363-372، 375، 378، 379، 381، 412، 415، 467، 468، 469، 470، 471، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 481

ذبیحه 300

راهن 240

رجم 384، 385، 386، 389، 400، 434

رشید 47، 229، 236، 239، 243، 244، 246، 247، 248، 252، 256، 271، 279، 299، 339، 377، 405، 427، 515

رضاع 310، 393

رفع قلم 137، 167، 168، 172، 231، 321، 346، 428، 433، 439، 472، 474، 482

رفق 231

رهن 19، 26، 33، 44، 45، 240، 241، 245، 248، 250، 278

زکات 22، 24، 122، 156، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 166، 167، 404، 482

زناشویی 77، 82، 155

سفیه 62، 231، 241، 248، 265، 271، 294، 299

سقط 113، 114، 115، 116، 493، 494

سلب 70، 346، 398، 417

سیره 20، 24، 27، 50، 106، 135، 141، 235، 237، 277، 284، 287، 322، 326، 347، 349، 379، 449، 453

شرکت 131، 249، 250، 251، 253، 408، 498، 513، 523، 524

شفعه 53، 54، 249، 299

شلاق 384، 386، 388، 389، 390، 394، 399، 400، 435، 440، 492

شهادت 101، 209، 317، 329، 330، 331، 332، 333، 334، 389، 405، 435، 442

صغار 20، 21، 23، 26، 27، 28، 29، 32، 33، 34، 35، 37، 43، 56، 57، 59، 61، 63، 64، 65، 66، 67، 69، 71، 72، 74، 78، 80، 81، 82، 83، 85، 87، 88، 232، 376، 377، 446، 451

صلح 26، 44، 221، 239، 242، 248، 322

صید 183، 186، 187، 188، 194، 300

ضلالت 111، 410

ص:540

ضمان 46، 111، 133، 188، 242، 244، 245، 246، 256، 257، 258، 280، 281، 291، 296، 297، 372، 373، 425، 426، 467، 468، 469، 470، 477، 482

طهارت 95، 102، 103، 105، 106، 124، 125، 151، 152، 156، 190

طواف 176، 178، 179، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195

عاریه 249، 259، 260، 261

عاقله 345، 359، 366، 370، 372، 382، 471، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480

عدوان 295

عزل 30، 42

عطش 147، 149

عفیف 395، 396

عقود 44، 55، 227، 228، 239، 241، 245، 246، 248، 250، 253-256، 259، 260، 265، 268، 275، 276، 278، 279، 292، 294، 320، 426، 523

عقیم 493

عمره 139، 155، 176، 180، 184، 185، 195، 206

عیادت 500، 501

عین مرهونه 240

عین مستعاره 259

عینی 100، 217

غبطه 41، 42، 45، 68، 70، 78، 371

غرامت 46، 440، 470

غرائز 98

غصب 126، 292، 295، 296، 297، 426

غلات 156، 159

غلمان 131

غنائم 519

غنیمت 165

غیر ممیز 195، 228، 229

فاسق 39، 40، 351

فریضه 164، 216، 217، 218، 219

قاعده الحاق 123

قاعده لاضرر 281، 310

قاعده ید 281

قباله 82

قذف 106، 393، 394، 395، 396، 435، 436

قربانی 176، 177، 187، 192، 193، 194، 425

قرض 26، 45، 46، 238، 252

قصاص 213، 214، 332، 358-366، 368-371، 373، 374، 375، 376، 377، 378، 379، 380، 381، 382، 383، 412، 415، 427، 440، 453، 465، 467، 468، 469، 471، 472، 473، 474، 475، 476، 479

قضاء 135، 138، 139، 196، 204، 206

قمر در عقرب 493

قیم 49، 52، 65

کارفرما 425

کاشف 236، 243، 254، 348، 519

کسوف 494

کفاره 213، 363، 364، 481

کفالت 36، 242، 246، 247، 248

کفایی 112، 113، 208، 217، 218، 221، 502

لبیک 176، 179

لقطه 288، 289، 290

لقیط 105، 106، 113

لوث 336

مأذون 207، 212، 256، 263، 277، 375، 454

مباح 228، 284، 285، 286، 290

مبادرت 38، 149، 218، 230، 232، 236، 376، 377، 379، 382، 400، 412، 425، 449

ص:541

متبوع 140

متعاقدان 256

متعاملین 44، 233، 238، 239، 299

متهب 271

متوالی 143

مثمن 233

مجادله 155

مجنی علیه 338، 358، 365، 402

محال علیه 245، 246

محتال 245، 246

محتضر 112

محتلم 151، 231

محجور 19، 26، 29، 42، 57، 243، 245، 248، 261، 267، 278، 279، 299، 325، 336، 345، 370

محرم 74، 184، 195

محصّل 142، 363، 365

محصن 395

محیل 245، 246

مخاصمه 221، 248، 324

مراهق 126، 172، 208، 218، 298، 325، 439

مرتهن 240، 241، 296

مزارعه 249، 253، 254، 278

مزمن 305، 490

مسترد 261، 288

مستطیع 198

مستعیر 259، 260، 261

مستودع 256، 257، 258

مسقط 69

مسلوب العباره 243، 325، 337

مشاع 249، 250

مشروع 80، 120، 131، 146، 154، 173، 174، 181، 182، 202، 205، 206، 219، 415، 423

مشروعیت 110، 119، 137، 138، 174، 208، 469

مشعر 178، 195، 197، 199، 362

مصالحه 44، 248، 370، 375، 378

مضاربه 24، 44، 45، 249، 251، 252، 253، 278

معاشرت 90، 457

معامله فضولی 41

معتکف 154، 155

معیر 259، 260، 261

مفتی 344، 345، 346، 348

مفلّس 245، 248

مقاطعه 276

مکفول 246، 247، 248

مکلف 149، 257، 384

ملکیت تنزیلی 22

مماثلت 114

ممیز 121، 228، 229، 239، 248، 433

مناسک 171، 175، 178، 188، 189، 197، 200

منقول 26، 53، 142، 296، 363، 365

منوب عنه 202

مهریه 62، 63، 74

موات 282، 283، 285، 286، 287

مودّت 83، 89

موصی 28، 65، 66، 299

موقوف علیه 23، 266

موقوفه 23، 266

موکل 251

مولی علیه 377

موهوب له 23، 270

میقات 179، 184، 185، 186، 199

نائب 138، 201، 202، 204، 205، 207، 212، 521

ص:542

نفقه 76، 77، 78، 182

نقدین 156

نکاح 21، 24، 33، 59، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 71، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 83، 109، 376، 390، 392، 440، 447

نکاح شغار 81

نکاح فضولی 80

نهی نفسی 127

نیابت 30، 55، 56، 57، 119، 137-139، 162، 175، 176، 178، 188، 189، 192، 193، 201-206، 255، 260، 277، 289، 335، 451

واهب 55، 269، 270، 271

وثیقه 45، 240، 241، 382

ودیعه 26، 95، 99، 249، 255، 256، 257، 258، 259، 260

وراثت 99

وساطت 99

وقف خاص 23، 269

وقف عام 269

وکالت 30، 42، 232، 241، 251، 262، 263، 264، 265، 380، 452

ولایت 17، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 40، 43، 45، 48، 53، 56، 57، 58، 59، 61، 62، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 72، 74، 75، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 87، 88، 141، 162، 177، 178، 183، 192، 283، 309، 310، 323، 325، 328، 370، 371، 374، 375، 376، 377، 378، 438، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454

ولی 19، 20، 21، 23، 26، 27، 29، 33، 34، 39، 42، 43، 44، 45، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 62، 64، 65، 69، 70، 77، 78، 83، 84، 85، 88، 89، 91، 98، 99، 100، 109، 111، 119، 120، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 132، 133، 136، 137، 138، 147، 149، 151، 152، 154، 157، 159، 160، 161، 162، 166، 167، 171، 175، 180، 181، 182، 183، 184، 186، 187، 188، 190، 192، 194، 195، 196، 202، 203، 204، 205، 208، 213، 215، 218، 221، 223، 227، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 241، 243، 247، 248، 251، 254، 256، 258، 260، 261، 262، 263، 264، 265، 268، 270، 271، 273، 276، 277، 278، 294، 297، 298، 299، 300، 309، 310، 311، 313، 322، 323، 324، 337، 338، 344، 348، 355، 357، 358، 362، 364، 365، 367، 370، 371، 372، 373، 375، 376، 377، 378، 385، 386، 398، 400، 402، 412، 413، 416، 418، 424، 425، 429، 439، 440، 451، 454، 461، 466، 468، 470، 475، 478، 479، 486، 488، 491، 501، 508

ولی شرعی 159، 309، 370، 372

ولی قهری 29، 42، 58

اعلام

ابراهیم 114، 153، 351، 508، 509، 510، 511، 518، 519

ابن ابی عمیر 367

ابن ادریس 33، 44، 46، 509

ابن براج 310

ابن بزیع 63، 75

ابن حمزه 27، 44، 75، 319، 332، 359، 367، 436، 438، 509

ص:543

ابن رئاب 43

ابن عباس 36، 136

ابو بصیر 148، 434

ابوالصلاح حلبی 361

ابی الصباح 128

ابی بصیر 98، 158، 280، 368

ابی خدیجه 326

ابی ولّاد 379

اردبیلی 20، 35، 108، 233، 243، 360، 461، 468، 509

اسماعیل 153، 510، 511، 520

اقبال 398، 515

امام باقر 32، 57، 97، 124، 125، 128، 143، 157، 158، 161، 163، 166، 169، 176، 177، 179، 183، 192، 217، 264، 267، 272، 274، 280، 284، 304، 334، 360، 361، 366، 371، 395، 427، 429، 441، 469، 477، 480، 494

امام حسن 352

امام حسین 210، 352

امام خمینی 20، 22، 24، 28، 31، 32، 38، 39، 53، 54، 57، 105، 112، 136، 140، 159، 162، 187، 194، 200، 229، 234، 235، 254، 257، 267، 269، 275، 277، 294، 296، 321، 338، 359، 369، 380، 412، 428، 472، 475، 480، 521، 522

امام رضا 63، 75، 91، 121، 272، 389، 414، 461

امام سجاد 449

امام صادق 21، 22، 23، 27، 28، 30، 38، 45، 46، 50، 54، 56، 62، 67، 72، 75-78، 97، 98، 101، 104، 109، 113، 115، 124، 128-133، 136، 139، 146-148، 150، 153، 158، 159، 161-163، 165، 166، 169، 172، 174، 176، 178، 179، 181، 183، 185-189، 191-194، 197، 201-203، 205، 206، 210، 212-215، 221، 223، 231، 266، 274، 286، 289، 298، 303، 304، 310، 326، 327، 330، 331، 334، 360، 363، 367، 373، 376، 379، 385، 387، 389، 391، 395، 400، 428، 432، 434، 435، 436، 438، 439، 440، 444، 448، 449، 453، 460، 462، 463، 472، 474، 479، 492، 493، 495، 500، 512

امام عسکری 67، 136

امام کاظم 24، 129، 169، 178، 232، 376، 411

آیت الله حکیم 105، 151

بجنوردی 246، 283، 285، 297، 305، 322، 426، 468، 472، 510

بلال 501

پیامبر 21، 35، 68، 69، 91، 97، 104، 121، 163، 164، 184، 207، 208، 209، 211، 214، 221، 223، 281، 326، 350، 352، 356

پیغمبر 172، 230، 235، 257، 272، 281، 283، 288، 302، 352، 360، 387، 389، 405، 446، 448، 461، 465، 466، 469، 494، 495، 500

جامی 497

حضرت جواد الائمه 343

حضرت عیسی 343

حلبی 76، 77، 97، 115، 131، 147، 149، 150، 359، 479، 512

حمیده 178

خویی 51، 66، 68، 69، 71، 148، 166، 174، 191، 195، 204، 210، 211، 243، 244، 246، 247، 248، 252، 255، 361، 366، 478

خوئی 55، 127، 268، 277، 285، 289، 291، 310، 338، 346، 348، 367، 370، 392، 513

رسول اکرم 32، 444

ص:544

رسول الله 115، 136، 142، 215، 280، 303

رئاب 37

زراره 97، 113، 143، 157، 158، 161، 162، 179، 183، 192، 267، 334

ساموئل کنیگ 100

سماعه 109، 147

شهید اول 275، 295، 414، 517

شهید ثانی 20، 33، 65، 207، 311، 352، 359، 388، 431، 481

شیخ انصاری 67، 161، 323، 426

شیخ حسن نجفی 142

شیخ کلینی 206، 366

شیخ مفید 64، 66، 113، 210، 390، 427، 478، 517، 518

صاحب الامر 343، 349، 513

صدوق 97، 98، 223، 366، 461، 515

صفّار 67

طبرسی 35، 229، 508، 516، 521

طوسی 19، 26، 30، 33، 36، 44، 46، 47، 61، 66، 75، 104، 108، 113، 147، 160، 166، 210، 229، 270، 359، 365، 366، 367، 374، 385، 399، 404، 434، 437، 450، 453، 460، 467، 471، 478، 480، 508، 516

عبدالرحمن بن حجاج 23

عبدالله 28، 38، 50، 166، 169، 209، 231، 336، 340، 352، 423، 507، 508، 509، 510، 511، 513، 514، 518، 523

عبدالله بن زبیر 352

علامه حلی 289، 309، 343، 394، 412

علی بن جعفر 24

علی بن حمزه 303

علی بن موسی الرضا 142، 162

علی بن یقطین 115

غیاث بن ابراهیم 132

فاضل اصفهانی 343

فاضل لنکرانی 25، 40، 45، 52، 56، 57، 71، 77، 108، 115، 119، 123، 127، 128، 136، 138، 146، 152، 154، 169، 173، 175، 177، 181، 187، 200، 202، 244، 245، 247، 273، 284، 358، 359، 360، 362، 364، 377، 380، 385، 392، 400، 428، 437، 463، 464، 465، 468، 475، 504، 516، 518، 523

فاطمه زهرا 170

کاشف الغطا 243، 254، 519

کرکی 20، 30، 33، 140، 145، 243، 520

کیدری 412

گلپایگانی 141، 174، 178، 179، 180، 187، 200، 222، 325، 330، 332، 337، 338، 358، 414، 454، 512، 520، 521

محقق اصفهانی 39، 228، 234، 235، 236، 287

محقق بحرانی 275

محقق حلی 171، 177، 210، 269

محمد بن مسلم 21، 22، 27، 45، 166، 274، 371، 427

محمد جواد فاضل 22، 28، 107

معاذبن جبل 501

موسی بن جعفر 37، 114، 115، 165، 304، 466، 515

نراقی 222، 229، 337، 521

نعمان بن بشیر 352

هشام 50، 97، 142، 509

یحیی بن سعید 108، 513

یونس بن یعقوب 129، 159

ص:545

اماکن

اروپای شرقی 422

اروپای غربی 422

ایران 82، 305، 307، 312، 315، 336، 356، 357، 398، 403، 406، 408، 409، 410، 417، 456، 503، 504، 509، 514، 519، 522، 523، 524

بطن مر 179، 189

بیت الله الحرام 268

جحفه 179، 184، 215

ذالحلیفه 184

سوریه 184

شام 184، 384

طائف 184

عراق 184

عقیق 184

قرن المنازل 184

کربلا 209

کلمبیا 491

مدینه 142، 184، 205

مکه 179، 193، 356

منی 178، 196، 360

میقات 179، 184، 185، 186، 199

نجد 184

هند 82، 304، 510

یمن 184، 215

ص:546

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109