احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه: انصاری، قدرت الله

عنوان و نام پدیدآور: احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها محمدجواد فاضل لنکرانی/ مولف قدرت الله انصاری.

مشخصات نشر: قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (علیه السلام)، 1391.

مشخصات ظاهری: 2 ج.

شابک: 2-48-5694-600-978

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت: ج. 2 (چاپ اول: 1391) (فیپا)

موضوع: کودکان (فقه)

موضوع: فقه جعفری - رساله عملیه

موضوع: فتواهای شیعه - قرن 14

موضوع: فقه تطبیقی

موضوع: والدین و کودک (اسلام)

شناسه افزوده: فاضل لنکرانی، محمدجواد، 1341 -. موسوعه احکام الاطفال و ادلتها: مقارنه تفصیلیه بین مذهب الامامیه و المذاهب الاخری. برگزیده

رده بندی کنگره: 201 1391 ف 9 ک/ 198 BP

رده بندی دیویی: 297/379

شماره کتابشناسی ملی: 3093083

احکام و حقوق کودکان در اسلام (جلد اوّل)

مؤلف: قدرت الله انصاری

تاریخ نشر: 1392 * نوبت چاپ: اول * چاپ: اعتماد

ناشر: انتشارات مرکز فقهی ائمه اطهار:

ویراستار: محمدمهدی مقدادی

شمارگان: 1000

شابک: 8-46-5694-600-978

قیمت: 18500 تومان

مرکز پخش: قم، میدان معلم، مرکز فقهی ائمه اطهار:، تلفن: 7832303 و 7749494

قم شعبه 1: خیابان ارم، جنب مدرسه کرمانی ها، تلفن: 7744271، 7744281

شعبه تهران: سه راه ضرّابخانه، پاسداران، خیابان شهید کاشی ها، پلاک 6، تلفن: 22843965

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

احکام و حقوق کودکان در اسلام برگرفته از موسوعه احکام الاطفال و ادلتها محمدجواد فاضل لنکرانی

مولف قدرت الله انصاری

ص:3

ص:4

فهرست مطالب

مقدّمه معاونت پژوهش 15

پیش گفتار 21

اهمیت فقه و جایگاه فقها 21

فقه شیعه، به مثابه میراثی پُرمایه 22

ضرورت بررسی احکام و حقوق کودک در فقه 23

مسئولیت خطیر نسبت به کودکان 27

درباره کتاب حاضر 28

اهداف در تألیف این کتاب 28

مشخصات این کتاب 29

نحوه تدوین مباحث کتاب 31

ساختار کتاب 32

فصل اوّل

کلیات / 35

گفتار اوّل: حق، حقوق، تکلیف، حکم 37

الف: معنای حقوق 37

ب: معنای حق 38

ج: مفهوم تکلیف و شرایط آن 42

د: مفهوم و معنای حکم 43

ه -: اقسام حکم 44

و: افتراق حق با حکم 46

ص:5

گفتار دوّم: کودک (صغیر)، حجر 58

1. کودک در لغت 58

2. کودک در فقه 60

3. کودک (صغیر) در حقوق مدنی 60

4. کودک در کنوانسیون حقوق کودک 61

5. مراحل سنین کودک در فقه 61

6. کودک ممیز 62

7. تحقیق در این مسأله 64

8. حجر در لغت و اصطلاح فقهی 65

9. اقسام حجر 65

10. موجبات حجر 66

11. حجر در حقوق مدنی 66

12. حجر حمایتی و حجر سوء ظنّی 67

13. ادلّه فقهی حجر کودک 68

14. مبنای حقوقی حجر کودک 71

گفتار سوّم: بلوغ 72

1. اهمیت تحقیق در مورد بلوغ 72

2. بلوغ در لغت و فقه و حقوق 73

3. علائم بلوغ 74

4. علامت اوّل: احتلام 74

5. ادلّه فقهی علامت بودن احتلام 75

6. مباحث مطرح شده در ذیل علامت اوّل 79

7. علامت دوّم: انبات (رویش موی خشن) 80

8. علامت سوّم: سن بلوغ 82

9. ادلّه فقهی معیار سن بلوغِ پسران 82

10. ادلّه فقهی معیار سن بلوغ دختران 84

11. علامت چهارم و پنجم در بلوغ دختران 87

12. تحقیق در سن بلوغ دختران 89

13. ترجیح دیدگاه مشهور فقها 93

گفتار چهارم: رشد 97

1. رشد در لغت 97

2. رشد در اصطلاح فقها 98

3. ادلّه دیدگاه فقها در مورد رشد 98

4. تحقیق در مفهوم رشد 100

5. اعتبار ملکه ی نفسانی 102

6. اعتبار عدالت در تحقّق رشد 103

7. رشد در حقوق مدنی 104

ص:6

8. سفیه در لغت و اصطلاح 105

9. حکم فقهی سفیه 106

10. احراز رشد 107

11. وقت آزمایش 108

12. اثبات رشد 109

13. مقایسه رفع حجر در فقه با حقوق موضوعه 113

فصل دوّم

احکام کلّی مسئولیت در برابر کودک / 115

گفتار اوّل: ولایت بر کودک 117

1. ولایت در لغت و اصطلاح 117

2. انواع ولایت در فقه 119

3. انواع ولایت در حقوق مدنی 121

گفتار دوّم: احکام وصیت نسبت به کودک 123

1. وصیت در لغت و اصطلاح 123

2. وصیت در اصطلاح حقوق مدنی 124

3. شرط بودن بلوغ در وصی 125

4. وصی در حقوق مدنی 132

گفتار سوّم: ولایت حاکم، قضات، و عدول مؤمنین بر کودکان فاقد سرپرست 133

الف: ولایت حاکم اسلامی بر کودکان بی سرپرست 133

ب: ادلّه فقهی ولایت حاکم بر ایتام 134

ج: ولایت حاکم در حقوق مدنی 139

د: ولایت قضات بر کودکان بی سرپرست 140

ه -: ادلّه فقهی ولایت قضات بر کودکان بی سرپرست 142

و: ولایت یا اختیارات قاضی (دادگاه) در حقوق مدنی 145

ز: ولایت و اختیارات قیم در فقه و حقوق 146

ح: دادگاه صالح برای نصب قیم 149

ط: ولایت عدول مؤمنین بر ایتام و کودکان بی سرپرست 153

گفتار چهارم: شرایط و محدوده ولایت و پایان آن 159

الف: شرایط اعمال ولایت 159

ب: ادلّه فقهی اعتبار مصلحت در اعمال ولایت 160

ج: رعایت مصلحت کودک در حقوق مدنی 161

د: پایان ولایت، وصایت و قیمومت 161

ص:7

فصل سوم

مستحبات ازدواج یا رعایت حقوق کودک

قبل از ولادت و در دوران حمل / 163

گفتار اوّل: زمینه سازی جهت رعایت حقوق کودک قبل از ازدواج 165

1. طرح مسأله 165

2. بهترین بنیان در اسلام 165

3. حقّ داشتن پدر و مادر شایسته 167

4. زمینه های رعایت حق کودک قبل از ازدواج 168

5. ازدواج مکروه 177

6. نتیجه گیری از مباحث گذشته 181

7. پاسخ به یک پرسش 182

8. شرایط انعقاد نطفه و تشکیل جنین 183

گفتار دوّم: احکام جنین و رعایت حقوق کودک پیش از تولّد 194

1. تغذیه مادر در ایام بارداری 194

2. اضطرار به خوردن غذای حرام 197

3. حق حیات جنین 199

فصل چهارم

حقوق کودک بعد از ولادت / 243

گفتار اوّل: انجام امور اعتقادی و مذهبی بعد از تولّد نوزاد 245

1. تجاوز به حقوق کودکان قبل از ظهور اسلام تا به امروز 245

2. غسل نوزاد 249

3. گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد 250

4. کام برداری 252

5. تراشیدن سر نوزاد در روز هفتم 253

6. عقیقه برای نوزاد 254

7. شرایط عقیقه 255

8. ولیمه در تولّد کودک 258

9. حق داشتن نام شایسته 259

10. بهترین نام ها 261

11. بدترین نام ها 262

12. مقایسه حق اسم برای کودک در اسلام با کنوانسیون حقوق کودک 263

13. ختنه نوزاد پسر 267

ص:8

14. جواز تأخیر ختنه تا زمان بلوغ 268

15. وجوب ختنه بعد از بلوغ 268

16. دعا در وقت ختنه 268

17. استحباب تبریک و تهنیت در تولّد نوزاد 270

18. اهمیت سنّت تبریک تولّد نوزاد 271

گفتار دوّم: رعایت حق کودک در نسب و هویت 272

1. مفهوم نسب در لغت، فقه و حقوق 272

2. حق ثبت نسب 274

3. وجوب ثبت نسب نوزاد بر والدین 275

4. نتیجه 278

5. وجوب اقرار و اعتراف به نسب 278

6. اثبات نسب در نکاح صحیح 280

7. دلیل دیدگاه فقیهان 280

8. تعمیم حکم در ازدواج موقّت 282

9. شرایط اثبات نسب 282

10. شرایط تحقّق و اثبات نسب در حقوق 292

11. آثار الحاق کودک به والدین 293

12. چند فرع فقهی در ارتباط با نسب کودک 295

گفتار سوّم: نسب ناشی از شبهه و زنا 299

الف: نسب ناشی از وطی به شبهه 299

ب: نسب ناشی از زنا 302

گفتار چهارم: تلقیح مصنوعی 310

1. مفهوم تلقیح در لغت و اصطلاح 310

2. جواز تلقیح مصنوعی در بعضی از صور 312

3. حرمت تلقیح با نطفه مرد بیگانه 313

4. دلایل فقهی این دیدگاه 314

5. نسب در تلقیح مصنوعی 322

6. ادلّه تحقق نسب در تلقیح مصنوعی 326

7. نسب ناشی از لقاح مصنوعی در حقوق مدنی 329

8. تذکر چند مطلب 330

9. انتقاد صاحب نظران حقوقی از تلقیح مصنوعی 332

گفتار پنجم: اقرار به نسب (اقرار به پدری) 334

1. طرح مسأله 334

2. شرایط نفوذ اقرار به نسب در فقه 335

3. شرایط نفوذ اقرار به نسب در حقوق مدنی 336

ص:9

4. عدم فرق بین پدر و مادر در اقرار به نسب 337

5. انکار نسب بعد از اقرار 338

6. تذکر چند مطلب 339

فصل پنجم

احکام لقیط (گمشده) و تبنّی (فرزندخواندگی) / 341

گفتار اوّل: احکام لقیط 343

1. مفهوم لقیط در لغت و اصطلاح 343

2. شرایط ملتقط 344

3. وظایف ملتقط 345

4. احکام لقیط 349

5. وارث لقیط 354

گفتار دوّم: احکام تبنّی (فرزندخواندگی) 356

1. مفهوم تبنّی 356

2. حرمت تبنّی 356

3. ادلّه حرمت تبنّی 357

4. عدم اثبات نسب با تبنّی 357

5. پرسشی درباره تبنّی 361

6. تأکید اسلام به نگهداری از اطفال بی سرپرست 364

7. محرمیت اطفال مجهول النسب با خانواده های سرپرست 368

8. فرزندخواندگی در حقوق مدنی 369

9. آثار حکم سرپرستی، حضانت و ولایت 371

فصل ششم

احکام و حقوق کودک در تغذیه، رضاع و نفقه / 373

گفتار اوّل: حق کودک در تغذیه با شیر مادر 375

1. اهمیت شیر مادر 375

2. نمونه هایی از آیات و روایات در اهمیت شیر مادر 376

3. فواید شیر مادر 379

4. حق تغذیه کودک در کنوانسیون حقوق کودک 381

گفتار دوّم: احکام فقهی شیر دادن به نوزاد (رضاع) 382

الف: وجوب شیردادن مادر به نوزاد 382

ب: عدم وجوب شیر دادن بر مادر 383

ج: حق تقدّم مادر در شیر دادن به نوزاد 385

ص:10

د: استحقاق مادر برای گرفتن اجرة المثل شیر دادن 388

ه -: مدّت شیرخوارگی وچگونگی آن 389

و: شیرخوارگی بیش از دو سال 391

ز: حق تغذیه کودک با شیر مادر در حقوق مدنی 393

ح: شیرخوارگی و ایجاد محرمیت و قرابت 394

ط: ادلّه فقهی ایجاد قرابت با شیرخوارگی 395

ی: شرایط پیدایش قرابت رضاعی و محرمیت با رضاع 396

ک: احکام مترتّب بر رضاع 400

ل: قرابت رضاعی در حقوق مدنی 401

گفتار سوم: کودک و حق نفقه 403

1. نفقه در لغت و اصطلاح 403

2. وجوب نفقه کودک بر والدین 404

3. ادلّه وجود نفقه کودک بر والدین 404

4. نفقه نوه و نتیجه 407

5. استحباب تأمین نفقة اولاد اقارب 408

6. ترتیب وجوب نفقه 410

7. شرایط انفاق کننده و مستحق انفاق 412

8. وجوب کسب در آمد برای تأمین نفقه اولاد 413

9. پایان زمان وجوب نفقه 415

10. مقدار نفقه 416

11. ترتیب در پرداخت نفقه 417

12. الزام به انفاق 419

13. نفقه کودک در حقوق مدنی 420

14. شرایط منفق علیه و انفاق کننده در حقوق مدنی 421

15. مقدار نفقه در حقوق مدنی 422

16. متقابل بودن نفقه اقارب 422

17. الزام به انفاق نفقه اقارب 423

گفتار چهارم: نفقه کودکان بی سرپرست، یتیم و فقیر 424

الف: طرح مسأله 424

ب: زکات اموال 424

ج: زکات فطره 425

د: انواع کفّارات 426

ه -: انفال 429

و: خراج وجزیه 433

ز: خمس درآمدها 433

ح: صدقات مستحبی 435

ص:11

فصل هفتم

حضانت، تعلیم و تربیت کودک / 437

گفتار اوّل: حق حضانت 439

1. حضانت در لغت و اصطلاح فقه 439

2. وجوب حضانت 440

3. ماهیت حضانت (حق یا تکلیف) 442

4. تعیین اولویت در حضانت اطفال 443

5. ادلّه فقهی این نظریه 443

6. حضانت طفل در صورت فوت پدر یا مادر 446

7. ادلّه این دیدگاه 446

8. حضانت کودک در صورت فوت والدین 447

9. شرایط حاضن 448

10. سلب حضانت از دارنده ی اولویت 453

11. حق ملاقات طفل در مدّت حضانت 453

12. اجرت حضانت 455

13. پایان زمان حضانت 456

14. ادلّه فقهی این دیدگاه 457

15. مراقبت و نظارت بر نوجوانان 458

16. مسائل مربوط به حضانت در حقوق مدنی 458

گفتار دوّم: حق تعلیم و تربیت 464

1. تربیت در لغت 464

2. تعریف تربیت 464

3. تربیت در اصطلاح فقه و حقوق 465

4. تعلیم در لغت 466

5. تعریف تعلیم 466

6. تعلیم در اصطلاح فقها 467

7. اهمیت تعلیم و تربیت در اسلام 467

8. اهمیت تعلیم و تربیت در دوران کودکی 472

9. سفارش اولیای دین به تعلیم و تربیت در دوران کودکی 473

10. اقسام تربیت 477

11. حکم تعلیم و تربیت 478

12. ادلّه وجوب تعلیم و تربیت 479

13. اشتراک مادر با پدر در ولایت بر تربیت فرزندان 486

14. استحباب تعلیم و تربیت در بعضی امور 487

15. یاد آوری چند مطلب 488

ص:12

16. فضیلت تربیت و پرورش ایتام 492

17. روایات وارد شده در فضیلت تربیت ایتام 494

18. ولایت حاکم مشروط به نبودن پدر و مادر 497

19. ولایت عدول مؤمنین بر تربیت ایتام 498

20. تربیت کودک در حقوق مدنی 498

21. تربیت کودک در اعلامیه جهانی و کنوانسیون حقوق کودک 499

22. مقایسه تعالیم اسلام با اعلامیه جهانی و کنوانسیون در تربیت کودک 499

فصل هشتم

عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم و تربیت کودکان

و اولویت های آن / 503

گفتار اوّل: عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم و تربیت کودکان 505

1. طرح مسأله 505

2. مراحل تعلیم و تربیت 505

3. احیای شخصیت کودک 510

4. عوامل احیای شخصیت در کودک 511

5. اظهار مهربانی و عطوفت نسبت به کودکان 518

6. اجتناب از افراط در محبّت به کودک 523

7. والدین الگوی تربیتی کودکانند 525

8. عادت دادن کودکان به رفتار پسندیده 528

9. ارزش هایی که عادت به آن ها توصیه شده است 529

10. تربیت با موعظه 539

11. آداب موعظه 541

12. تربیت با تشویق 544

13. نمونه هایی از تشویق، در قرآن و احادیث 544

14. فواید تشویق 547

15. آداب تشویق 548

16. تربیت با بیان قصّه 548

17. تربیت با ایجاد مسابقه بین کودکان 549

18. تربیت با امرونهی به کودک 549

19. تربیت با قهر و دوری از کودک 549

20. تربیت با تنبیه و تأدیب کودک 549

گفتاردوّم: اولویت های تعلیم و تربیت اسلامی نسبت به کودکان 551

1. تعلیم و تربیت در جهت ایمان به آفریدگار جهان 551

2. اثر ایمان به خدا در وجود کودک 553

ص:13

3. معرفت و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او 554

4. آموزش قرآن کریم 556

5. آموزش احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او 558

6. آموزش فرائض دینی 558

7. آموزش مستحبات و ترغیب به انجام آن ها 561

8. توصیه به دعا برای فرزندان 563

9. آموزش علوم مختلف 564

10. آموزش نیازهای جامعه اسلامی 567

11. آموزش فنون رزمی و آمادگی های جسمانی 568

گفتار سوّم: تربیت کودکان نسبت به آداب ضروری 571

1. ادب نظافت 571

2. ادب غذا خوردن 572

3. تربیت کودک به آداب اجتماعی 573

4. مشورت با نوجوانان 578

5. کمک به نوجوانان در انتخاب دوست 579

6. افراد شایستهِ دوستی برای فرزندان 580

7. عدالت و مساوات در بین اطفال 581

8. آموزش کودکان در قانون اساسی و دیگر قوانین 582

9. آموزش کودک در اعلامیه جهانی و پیمان نامه حقوق کودک 583

نمایه 585

آیات 587

روایات 592

اصطلاحات 604

اعلام

اماکن

ص:14

مقدّمه معاونت پژوهش

جامعه انسانی بسان بوستانی است که گل ها و نهال های گوناگون به آن زیبایی و جذابیت داده اند. کودکان، غنچه ها و نونهالان این بوستانندکه حضورشان شادابی بوستان است و رونق گلستان آفرینش. شخصیت خاص کودکان و شاخصه های فردی و اجتماعی آنان، همچنین ظرفیت و ظرافت های وجودی آنان چنان اقتضا می کند که دیگران، خواه والدین و خواه نهادهای اجتماعی، در راستای حفظ و نگاهداری آنان تلاش و کوششی دوچندان داشته باشند. چرا که نهال وجود کودکان همواره در معرض آفت ها و آسیب های گوناگون است. افزون بر این که آنان آینده سازان جامعه هستند و بی گمان تلاش برای تعلیم و تربیت صحیح و پاسداشت حقوق شان در واقع تأمین و تضمین آینده ای کامیاب و بهتر است.

توجه به حقوق کودکان و نوجوانان نه تنها جزو آموزه های پر تأکید دینی که مورد وفاق همه انسان های وظیفه شناس ومسئولیت پذیر است. از این رو این موضوع در دهه های اخیر همواره محور دغدغه های محققان، خیر اندیشان و بسیاری از مجامع بین المللی

ص:15

قرار گرفته و علاوه بر تلاش های عملی، آثار فراوانی درباره اهمیت وحقوق آنان تدوین شده و مقرّرات متعددی در حمایت آنان به تصویب رسیده است.

شریعت مقدّس اسلام نیز به کودکان و مسائل مربوط به آنان توجهی جامع و شامل دارد و برای آنها جایگاهی ارزنده قائل است. اسلام کودک را نعمت و امانت الهی در دست والدین می داند و برای تربیت و پرورش وی از جهت جسمی و روحی، مادّی و معنوی، اخلاقی و عقلی احکام وتوصیه های مفصّلی بیان داشته است. این امر به گونه ای است که می توان ادّعا کرد بر پایه تعالیم و آموزه های این دین مقدّس، الگوی جامع و کامل تربیتی و حقوقی برای کودکان قابل تدوین و ارائه است. برای آگاهی بیشتر مخاطبان گرامی به جاست که در این جا به گونه ای کوتاه، برخی از مهم ترین اصول رفتار با کودک از منظراسلام بیان گردد؛ اصولی که می تواند در تبیین دیدگاه و ترسیم نظام حقوقی و چارچوب تربیتی کودکان مورد عنایت و بهره برداری قرار گیرد:

1. کرامت کودکان: در دین اسلام کودکان مانند دیگر انسان ها از شخصیت، کرامت و حیثیت انسانی برخوردارند و برخورد شایسته و رفتار انسانی با آنان مورد سفارش این مکتب است. قرآن کریم کسانی را که کودکان بی سرپرست را مورد تکریم قرار نمی دهند، سرزنش کرده است.(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرموده اند: «فرزندانتان را گرامی بدارید و به شایستگی تربیت کنید تا مورد مغفرت قرار گیرید».(2)

2. مصلحت محوری: مهم ترین عاملی که اقدامات والدین و سرپرستان را نسبت به کودکان جهت می دهد، رعایت مصلحت، خیر و صلاح، به تعبیر دینی، «غبطه» آنان است. از این رو در حقوق اسلام هیچ مربّی یا سرپرستی نمی تواند بدون رعایت مصلحت کودک اقدامی را مرتکب شود. اهمیت این امر به گونه ای است که بر اساس آیات و روایات تصرّف در مال صغیر نیز باید به بهترین شیوه و با رعایت صلاح وی باشد.(3)

ص:16


1- (1) . «بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ» سوره فجر، آیه 17.
2- (2) . حر عاملی، وسائل الشیعه، بی تا: 123/15.
3- (3) . سوره انعام، آیه 152 و سوره اسراء، آیه 34؛ حر عاملی، بی تا: 183/12.

3. مهرورزی و ترحّم: از نظر اسلام مهربانی و محبّت نسبت به کودکان در زمره اصول بنیادین رفتار با آنان است. در این آیین مقدس پیرامون مراعات حال اطفال و مهرورزی و عطوفت نسبت به آنها سفارش های بسیاری شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که اسوۀ نیکو و برجسته اخلاق است، نسبت به کودکان مهر و رأفت داشت.(1) همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده است که خداوند بنده خود را به خاطر محبّت و شدّت دوستی فرزندش مورد لطف و رحمت قرار می دهد(2). در حدیثی دیگر از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «به بزرگسالان خود احترام بگذارید و به کودکان ترحم و عطوفت نمایید».(3)

4. آسان گیری و مسامحه: کودکان به لحاظ سنِ کم و عدمِ درک کامل واقعیات و ناآگاهی از خیر و صلاح و ا مور شایسته و ناشایسته، مستحق آسان گیری و مدارا هستند. در تعالیم اسلامی برای رفق و مدارا با کودکان و آسان گرفتن کارها در مورد آنان و نیز تغافل، عفو و گذشت از خطاهایشان توصیه های زیادی آمده است. به عنوان نمونه از پیامبراعظم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمودند: «خدا رحمت کند کسی را که فرزندش را به خیر و نیکی راهنمایی و مساعدت کند، به این که بر او آسان گیرد و از سختی و خطای او درگذرد و او را مورد آزار و اذیت قرار ندهد».(4)

5. جلوگیری از آسیب یا خشونت: به طور کلی در اسلام ایراد آسیب و خشونت علیه انسان های بی گناه نارواست و به طور قطع ممنوعیت آن در مورد کودکان معصوم و کم توان اولویت بیشتری دارد. از این رو، هر عملی که به نوعی خشونت، آسیب و ضرر به جسم ظریف و روح لطیف کودک تلقی شود باید ترک گردد. آیاتی از قرآن کریم(5) و بسیاری از احادیث از جمله روایت پیشین بر این مطلب دلالت دارد.

ص:17


1- (1) . «التلطّف بالصبیان من عادة الرسول»لطف و مهرورزی به کودکان از عادات حمیده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود. فیض کاشانی، المحجة البیضاء، بی تا: 366/3.
2- (2) . حر عاملی، وسائل الشیعه، بی تا: 98/15.
3- (3) . ابن بابویه، عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 163.
4- (4) . حر عاملی، وسائل الشیعه: 199/15.
5- (5) . سوره ضحی آیه 9 و سوره بقره آیه 233.

6. عدالت و اعتدال در رفتار: بر پایه آموزه های اسلامی، پدر و مادر در اعمال علاقه نسبت به اطفال و نیز شیوه برخورد با هر کودک باید بر پایه عدالت و اعتدال رفتار نمایند. حضرت علی علیه السلام در حدیثی فرموده اند: «بین فرزندان خود به عدالت رفتار کنید، همان گونه که دوست دارید فرزندانتان و مردم نسبت به شما به عدل و داد رفتار نمایند»(1). اسلام در برخورد با کودکان، وحتی در مهر و محبت به آنان، نه افراط را می پسندد و نه تفریط و کوتاهی را. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرموده اند: «بدترین پدر کسی است که در نیکی و محبّت به فرزند به زیاده روی و افراط کشیده شود».(2)

با مروری بر منابع گران سنگ کتاب و سنّت اسلامی با حجمی انبوه از آیات و رو ایات مواجه می شویم که هر یک به گونه ای به مباحث و مسائل مربوط به کودکان و حقوق آنان پرداخته است. سیره عملی پیشوایان دینی نیز منبعی ارزشمند برای آشنایی با دیدگاه های اسلامی درباره حقوق کودکان و شیوه رفتار با آنان است. درنگ در این منابع به روشنی آشکار می سازدکه نگاه اسلام به حقوق کودکان، نگاهی جامع و چند سویه است. این نگاه ناشی از مبانی نگرشی و روشی این دین در امر تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیتی که هم به مسائل مادّی و دنیوی کودک توجه دارد و هم به مسائل معنوی و اخروی وی. این جامعیت یکی از ویژگی ها و مزیت های نگرش اسلام درباره حقوق واحکام کودکان است. برخورداری از این میراث سترگ از یک طرف و اهمیت توجه به حقوق کودکان و نوجوانان از طرف دیگر اقتضا می کند که دانشیان و پژوهشیان جهان اسلام توجه و تلاش خود را معطوف صید مروارید های حکمت از این دریای ناپیداکرانه کنند. از آن جا که امروز خوشبختانه توجه به حقوق کودکان در اغلب جوامع جهان مورد توجه قرار گرفته و پیروان ادیان مختلف و اندیشه های دینی و غیر دینی گوناگون سعی بر ارائه دیدگاه های خود درباره حقوق کودک دارند، بایسته است که دیدگاه های اسلامی درباره احکام وحقوق کودکان نیز مورد باز پژوهی قرار گرفته و در

ص:18


1- (1) . مجلسی، بحار الانوار: 113/23.
2- (2) . «شرّ الآباء من دعاه البرّ الی الافراط» تاریخ الیعقوبی: 320/2.

ساختاری منسجم و روزآمد به محضر اندیشمندان و دغدغه داران ونیز مراکز علمی داخلی وبین المللی ارائه گردد.

مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام که از آغاز شکل گیری با ژرف اندیشی بنیانگذار فقیدش مرجع عالی قدر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی رحمه الله دغدغه و داعیه بیان دیدگاه های مبتنی بر فقه اهل بیت علیهم السلام را داشته و دارد، ضرورت بنیادین توجه به مباحث حقوقی، فقهی و تربیتی کودکان را درک و آن را به عنوان یکی از محورهای فعالیت های علمی و پژوهشی خود قرار داد که نخستین رهاورد آن نگارش «موسوعة احکام الاطفال وادلّتها» درهشت مجلد است. این اثر علمی به شیوه استدلالی و تطبیقی (مطالعه دیدگاه ها و مستندات فقه امامیه با تطبیق بر مذاهب فقهی اربعه اهل سنّت) مجموعه احکام کودکان و نیز بخشی از مهم ترین حقوق آنان را در اسلام بررسی کرده است.

این موسوعه که با اشراف ریاست محترم مرکز، آیت الله شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی و مدیریت حجت الاسلام والمسلمین قدرت الله انصاری (نگارنده محترم اثر حاضر) وتلاش و همکاری محققان ارجمند حجج اسلام محمد جواد انصاری، ابراهیم بهشتی دامغانی، عباس علی پیوندی، عبد الحسین جمالی، علی سعیدی و سید علی اکبر طباطبایی به انجام رسیده و شش مجلّد آن چاپ ومنتشر شده، تاکنون مورد استقبال فراوان قرار گرفته است. از آن جا که امکان داشت حجم زیاد این مجموعه و مباحث مفصّل آن به زبان عربی مانع بهره برداری خیل فراوانی از دانش پژوهان و علاقه مندان گردد، مقرّر شد تلخیصی از اثر یادشده به محضر علاقه مندان تقدیم شود. از این رو نگارنده ارجمند با تلاشی در خور تحسین به تلخیص این مجموعه وافزودن پاره ای از مباحث جدید، همچنین تطبیق مباحث مطرح شده بر مقرّرات داخلی و پیمان نامه حقوق کودک و نگارش آن به زبان فارسی اقدام نمودند.

در این جا برای اطلاع مخاطبان گرامی به عناوین برخی از عمده ترین مباحثی که در کتاب حاضر مورد توجه قرار گرفته اشاره می شود: اهمیت فقه و لزوم توجه به احکام و حقوق کودکان از منظر فقه اسلامی، تعریف مفاهیمی چون حق و تکلیف و حکم، حجر

ص:19

کودک، احکام صغیر، احکام بلوغ، رشد کودک و راه های احراز آن، همچنین رشد کودک از منظر فقهی و حقوقی، ولایت بر کودک، احکام وصیت نسبت به کودک، مفهوم و محدوده ولایت بر کودکان بدون سرپرست، رعایت حقوق کودک در امر ازدواج، حقوق کودک قبل و بعد از ولادت، لزوم رعایت حق کودک در نسب و هویت، تلقیح مصنوعی، احکام کودکان گمشده و فرزندخواندگی، احکام و حقوق کودک در تغذیه، رضاع و نفقه، حضانت، تعلیم و تربیت کودک، عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم و تربیت کودکان، ولایت بر اموال کودک، ولایت بر نکاح صغار، لزوم توجه به احکام و حقوق کودک در مسائل عقیدتی و تربیتی، عبادات کودکان، تصرّفات کودک و اموری چون خرید و فروش و دیگر عقود، احکام کودکان در مورد اقرار، قضا و شهادات، و تقلید، جنایت در حق کودکان، احکام بزهکاری کودکان و تأدیب آنها، و احکام و حقوق کودکان استثنایی.

اینک که به یاری خداوند پژوهش حاضر به انجام رسیده و آماده عرضه به اصحاب معرفت و اندیشمندان و پژوهندگان حقوق کودکان است، سزاست که پس از ادای شکربه محضر خداوند متعال، از ریاست و مدیریت مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام ونگارنده گرامی جناب آقای انصاری و نیز ارزیاب فرهیخته این اثر جناب آقای دکترناصرقربان نیا و همه کسانی که در پیدایی این اثر نقش داشته اند، تشکّروقدردانی شود. امید که خداوند همگان را در انجام وظایف خطیر و مسئولیت های سترگی که بر دوش گرفته اند یاری رسان باشد.

دکتر محمدمهدی مقدادی

معاون پژوهشی مرکز فقهی ائمه اطهار (علیه السلام)

پاییز 1391

ص:20

پیش گفتار

اشاره

حمد و سپاس به درگاه خداوند متعال و درود و سلام بر هدایتگران بشر، خاصّه پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وبر خاندان پاک و مطهّرش، به ویژه امام عصر ارواحنا فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف.

اهمیت فقه و جایگاه فقها

(1)

اهمیت هر علم، به موضوع آن بستگی دارد. موضوع علم فقه، کردار و رفتار مسلمانان از آغاز تا پایان زندگی است. در حقیقت فقه، قوانین زندگی سالم و برتر مادّی و معنوی و مقرّرات فردی و اجتماعی مسلمانان می باشد. به علاوه، دربر دارنده ی دستورالعمل هایی برای کسب سعادت در عالم آخرت و رسیدن به نعمت های بزرگ الهی است.

به اعتراف بسیاری از صاحب نظران منصف، فقه اسلامی از مترقّی ترین و کامل ترین قوانین حقوقی موجود در جوامع بشری است و عمل به آن می تواند بخش عظیمی از مشکلاتی را که در جهان امروز فراروی انسان است، را برطرف سازد.

ص:21


1- (1) فقه در لغت به معنی فهم و علم است (لسان العرب 150:5؛ مصباح المنیر: 479 معجم الوسیط: 698) و به حسب اصطلاح فقها به عبارات مختلف تعریف شده که از میان آن ها عبارت «علم به احکام شرعی عملی از ادلّه تفصیلی آنها» «العلم بالأحکام الشرعیة العملیة من ادلته التفصیله» متداول و مشهور می باشد، ر. ک: کشف الرموز 6:6، التنقیح الرائع 5:1، جامع المقاصد مقدمه: 6:1، معالم الدین قسم الفقه.

بدین جهت است که آیات و روایات بسیاری، ضمن اشاره به اهمیت علم فقه، مسلمانان را به فراگیری و تحقیق نسبت به آن ترغیب و تشویق می نماید.

در قرآن کریم می خوانیم: شایسته نیست مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) کوچ کنند، چرا از هر گروهی جمعیتی برای فراگیری فقه و دانستن مسائل دینی به دیگر شهرها مسافرت نمی کنند؟ (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ) .(1)

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نیز فرموده است: آموزش مسائل فقهی از بهترین عبادات است. (أَفضَلُ العِبادَةِ الفِقهُ).(2)هم چنین فرموده است: آن گاه که خداوند خیر بنده ای را بخواهد، به او توفیق کسب دانش فقه و فهم مسائل دینی عطا می فرماید.

«إِذا أَرادَ اللهُ بِعَبدٍ خَیرًا، فَقَّهَهُ فِی الدَّینِ».(3)

فقه شیعه، به مثابه میراثی پُرمایه

در این میان، فقه شیعه که می توان آن را فقه اهل بیت: نامید، میراثی است ژرف و گران قدر، عظیم و انسان ساز، فقهی که ساختار، بنیاد و هدف آن، برپایی عدالت فردی و اجتماعی، به رهبری و ولایت پاک ترین راهبران است.

مکتب فقهی شیعه را امتیازها و برجستگی های فراوانی است، منبع علوم و معارف آن گستره ای وسیع دارد، بیش از دو قرن گفتار و سیره امامان معصوم: رهنمودها و راهبردهای آنان در مقاطع گوناگون، و پاسخگویی به مسائل و حوادث نوپیدا در اعصار و امصار، متمایز و گاه متضاد، ذخیره ای سترگ و آموزه هایی استوار و متقن را فرا راه بشر نهاد، تعالیمی که در هر دوره و جامعه ای، راهبر و راهگشا است.

ص:22


1- (1) سور ه توبه 122:9.
2- (2) شیخ صدوق، الخصال (2-1):30، ح 104.
3- (3) شیخ مفید، الأمالی 158:1، (المجلس التاسع عشر)، ح 9.

در مکتب شیعه بیش از دو قرن، وحی توسط خاندان عصمت و طهارت، تفسیر علمی و عملی شد، آن گاه که سر سلسله حکومت امویان (خلیفه دوم) جمع و نقل احادیث نبوی را منع می کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام به جمع احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله می پرداخت و اصحاب و یارانش را نیز به این امر مهم فرا می خواند.

ابن عباس شاگرد آن حضرت، نظرات استاد و مولای خویش را در تفسیر وحی، به مردم می آموخت و عمّار و ابوذر در کوچه و خیابان، دیدگاه های اهل بیت: راتبلیغ می نمودند و هنگامی که خلفا و دست اندرکاران حکومت برای ساماندهی جامعه و تنظیم قوانین و مقرّرات به قیاس و استحسان روی آوردند، دانشگاه صادقین علیهما السلام صدها عالم فقیه، متکلّم و متخصّص در علوم آن روز را تحویل جامعه داد، این مهم را امامان معصوم: درسخت ترین دوران پی گرفتند و به قیمت استقبال از رنج ها، زندان ها و به مَسلخ رفتن ها، معارف انسان ساز و فقه تشیع را عرضه داشتند و اندیشه حاکم را نقد و ردّ کردند.

این حرکت پس از غیبت آخرین امام معصوم علیهم السلام با دست مایه ای عظیم، توسط شاگردان عسکریین علیهما السلام پی گیری شد و با بهره گیری از «اصول اربعمأة» و دیگر آموزه های اهل بیت، کتاب ها تألیف شد و عالمانی متعهد پرورش یافتند.

ضرورت بررسی احکام و حقوق کودک در فقه

هر چند فقه شیعه از سابقه ای به قدمت ظهور شریعت اسلام، برخوردار است و در این مدّت بسیاری از فقها و صاحب نظران در موضوعات مختلفِ آن تحقیق نموده و نظریات خود را که بر گرفته از ادلّه اربعه، به ویژه قرآن و روایات است، در قالب کتاب، رساله، مقاله و فتوا ارائه نموده اند، و با اطمینان می توان ادّعا نمود در این دوران طولانی، ذهن تیزبین فقیهان مسائل پیچیده فقهی را با کندوکاو وصف ناپذیری حلاّجی نموده و گره های بسیاری را با انگشتِ تحقیق و تدبّر، از زندگی بشر باز نموده اند، لیکن نمی توان پذیرفت تحقیقات انجام شده کافی است، بلکه به دلیل گستردگی دامنه فقه (که امور مختلف زندگی بشر در تمام دوران عمر از تولّد تا وفات و از دنیا تا آخرت را

ص:23

شامل می گردد) چه بسا در بعضی موضوعات که بسیار هم مورد نیاز بوده، یا تحقیقی صورت نگرفته و یا اندک و به طور ناقص انجام شده است، و با عنایت به این که فقه شیعه با زیرساخت اجتماعی و انسانی اش، و ویژگی هایی که در روش استنباط و حتّی منابع استنباط دارد، می تواند پاسخگوی نیازهای قانونی و حقوقی جهان امروز باشد. کافی است با ذهن جهان نگر و تلّقی درست از انسان و اسلام، و فهم صحیح از رسالت دین، به سراغ این ذخیره عظیم رفت و با شناختن واقع بینانه از نیازهای نوپیدای انسانِ امروز، خلأها و نیازهای جوامع را بر منابع شیعی عرضه کرد. این کار طلیعه نهضتی جدید خواهد شد و ایرانِ شیعی را أُمُّالقری و راهبر جهان اسلام، و پناهگاهی برای مستضعفان جهان خواهد نمود.

آری! اگر معارف پاک و زلال اهل بیت: و جمال دلربای فرهنگ و فقه شیعه بدون پیرایه، به مردم دنیا برسد، و نسبت به آن آگاهی پیدا کنند چنان که خود فرموده اند، مردم فوج فوج به آنان روی می آورند: «فَإِنَّالنّاسَ لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنَا لا تَّبَعُونَا».(1)به هر صورت از جمله موضوعات با اهمّیت، که ضرورت تحقیق در آن غیر قابل انکار و مورد نیاز جامعه امروز می باشد، تحقیق در حقوق و احکام مربوط به اطفال است؛ چرا که در ابواب مختلف فقه، برای کودک حقوقی بیان شده و والدین و دیگر افراد جامعه ملزم به رعایت آن می باشند. شناسایی آن ها و آگاهی دادن به والدین گامی مؤثر جهت احقاق حقوق کودک خواهد بود. به عبارت دیگر اولیای اطفال نسبت به فرزندان خود به ویژه در زمان طفولیت آن ها، دارای مسئولیتی خطیر می باشند. خداوند متعال در قرآن خطاب به مؤمنین می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و اهل و عیال و فرزندان خویش را از آتشی که هیزم آن، انسان ها و سنگ ها است، نگاهدارید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ...) .(2)

ص:24


1- (1) معانی الاخبار: 174، باب معنی قول الصادق علیه السلام من تعلم علماً، ح 1، وسائل الشیعة 92:27، باب 8 من ابواب صفات القاضی، ح 52.
2- (2) سوره تحریم 6:66.

نگهداری خویشتن از عذاب الهی، به ترک معاصی و عدم تسلیم در برابر شهوات سرکش است و حفظ و نگهداری فرزندان و خانواده، به تعلیم و تربیت و فراهم ساختن محیطی پاک و خالی از هرگونه آلودگی تحقّق می یابد.

امام زین العابدین علیه السلام، سعادت و شقاوت فرزندان را با تربیت آن ها مرتبط و والدین را در این خصوص دارای مسئولیت خطیر می داند و می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِکَ فَتَعلَمُ أَنَّهُ مِنکَ وَ مُضَافٌ إِلَیکَ فِی عاجِلِ الدُّنیَا بِخَیرِهِ وَ شَرَّهِ وَ أَنَّکَ مَسئُولٌ عَمّا وَلَّیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلی رَبَّهِ».(1)بدون شک، آگاهی از حقوق کودک، والدین اطفال و دیگر سرپرستان و مسئولان (مانند قیم، مربّی، معلّم) را در عمل به وظیفه خویش یاری خواهد نمود.

از سوی دیگر، جامعه پیشرفته بر پایه سازندگی و بر اساسِ عدالت، آزادی و شناخت واقعی حقوق انسان بنیان نهاده می شود و اوّلین عامل توفیق و توسعه در جامعه متمدّن و با فرهنگ، تربیت و پرورش نونهالانی است که سازندگان واقعی فردای آن جامعه می باشند، و بی توجّهی به سرنوشت و حقوق آنان، می تواند آینده جامعه را با خطراتی جدّی روبرو سازد.

هر چند بسیاری از کودکان جامعه ی امروز از مزایای زندگی مادّی برخوردارند، امّا طیف عظیمی از سرپرستان همین کودکان، در جهت تربیت دینی آنان، به وظیفه خود آن گونه که بایسته و شایسته است، عمل نمی کنند. این دسته از کودکان از گام نهادن در راه سعادت که اساس آن بر پایه ی دین و دینداری بنا نهاده شده، محروم می باشند، و در حقیقت بزرگترین حق معنوی آنان تضییع می گردد. ولی دردناک تر از آن، وضعیت کودکانی است که حقوق مادّی و معنوی آنان، هر دو نادیده گرفته می شود. در جامعه امروز کم نیستند کودکانی که از سحرگاهان تا پاسی از شب به خاطر پول، همانند برده، تن به کار اجباری می دهند تا از گرسنگی نمیرند، آنان که از بامدادان تا غروب آفتاب در لجن زارها و انبارهای زباله و مناطق فقیرنشین، گرانبهاترین اوقات خود را تلف می نمایند و وسیله ای برای سرگرمی ندارند. و نیز اطفالی که به شکل های مختلف توسط

ص:25


1- (1) تحف العقول: 263، ح 23.

والدین خود و دیگر بزرگسالان، مورد انوع آزارهای جسمی و چه بسا سوءاستفاده جنسی قرار می گیرند و چون قادر به دفاع از خود نیستند، همواره حقوق مسلّم آنان در برخورداری از امنیت، رفاه، آموزش رایگان، تربیت دینی و بسیاری از موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شود.

به گفته بعضی از محقّقین، در سال های پیش، ارتباط اطفال با مواد مخدّر موضوع مهمی محسوب نمی شد، هم چنان که این موضوع در کنوانسیون ها و اعلامیه های آن زمان منعکس نشده بود، امّا امروزه نرخ بالای استفاده غیر مجاز از مواد مخدّر توسط اطفال، زنگ خطر جهانی است که از یک سو، تربیت و بالندگی اطفال و هم چنین رفاه و سعادت آنان را به مخاطره می افکند، و از سوی دیگر، اقتصاد ملّی و نظم اجتماعی را تهدید می کند.(1)

متأسفانه در جوامع امروزی به علّت سقوط اخلاق، به ویژه در جوامعی که دارای پیشرفت صنعتی می باشند با استفاده از ناتوانی، ضعف، بی اطلاعی، و گاهی نیاز اطفال، گروهی از آنان را به جرائم جنسی وادار ساخته اند و عده ای فاسد، خواسته ها و لذّت های کثیف خود را با بهره کشی جنسی از اطفال، برآورده می سازند و موجب هتک حرمت فردی و اجتماعی آن ها می شوند. اگر چه دستیابی به آمار دقیق در این زمینه دشوار است، زیرا سوءاستفاده از کودکان اقدامی مخفیانه است که در آن، کودکان اغلب از طریق شبکه های زیر زمینی قاچاقچیان، ردّ و بدل می شوند، با این وجود تخمین زده می شود که تقریباً یک میلیون کودک که غالباً دخترند، هر سال به این تجارت چند میلیارد دلاری کشانده می شوند.(2)

کوتاه سخن این که، در عصر حاضر در سرتاسر جهان، میلیونها کودک بر اثر عواملی چون فقر، بیماری، جنگ، خشونت، تبعیض نژادی، استثمار، بی سوادی، عدم احساس مسئولیت و غفلت والدین نسبت به تربیت صحیح اخلاقی، دینی و اسلامی آنها، از حقوق مختلف و مسلّم خویش محروم مانده اند.

ص:26


1- (1) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 110.
2- (2) بزه دیدگی اطفال در حقوق ایران: 202.

مسئولیت خطیر نسبت به کودکان

چگونه بشر می تواند ادّعای تمدّن و عدالت خواهی داشته باشد، در حالی که زیباترین و معصوم ترین مخلوق عالم رها می گردد، آزار و اذیت می شود، دزدیده و فروخته می شود و مورد بهره کشی های غیرانسانی قرار می گیرد؟!

باندهای مافیای تجارتِ کودکان، بعضی از مواقع بدون هیچ مانعی به فعالیت مجرمانه خود ادامه می دهند... با وجود این، اطفالی که حتّی سر شکایت هم ندارند، به اشکی آرام می گیرند و به ناپناهی پناه می یابند، در این موقعیت چه باید کرد؟

آیا ما بزرگسالان - هر کس به سهم خود - در مقابل کودکان مسئولیت نداریم؟

بی گمان نمی توان دست روی دست گذاشت و شاهد تضییع حقوق کودکان، و تماشاگر جدایی فوج فوج جوانان و نوجوانان مسلمان از فرهنگ خود شد و تنها با نگاشتن چند کتاب تخصّصی برای گروه خاص و در سطح فهم آنان، کار را تمام شده تلقّی کرد، و از کنار گروه عظیمی که تشنه دانایی و فهم دقیق مسائل و برنامه ریزی روشن برای زندگی خود و تربیت فرزندانشان می باشند، گذشت, و نیازهای آنان را نادیده انگاشت تا راهزنانِ دین و فرهنگ، آنان را از راه به در برند و زمانی سر از لاک خود در آورند که بیغوله بانان، بر همه جا دست انداخته و دیگر کار تمام شده باشد.

امروز، هم دنیا می خواهد بفهمد که ما چه می گوییم، و هم مسلمانان که در جای جای دارالاسلام زندگی می کنند، می خواهند وظایف خود، به ویژه مسئولیت خویش در قبال فرزندان و حقوق آن ها را بدانند.

و از طرفی، آموزه های شریعت و دانش فقه گسترده و عمیق است، نه ما، که اگر ده ها گروه بسان ما دست به کار شوند، نمی توانند تمامی مسائل آن را چنان که باید، بکاوند و حق مطلب را اداء کنند.

بنابراین، نیاز مردم و جامعه می طلبد که در موضوعات مختلف فقه از جمله کودکان، تحقیقِ جامع و گسترده و روزآمد صورت پذیرد.

ص:27

درباره کتاب حاضر

با مراجعه به فهرست کتاب های موجود در کتابخانه ها و نیز با مطالعه کتاب شناسی های مهم و تحقیقات دیگری که به عمل آمد، مشخص شد کتابی جامع و کامل، که در برگیرنده مسائل مختلف فقهی مربوط به کودکان باشد، در فقه شیعه و اهل سنّت وجود ندارد و فقیهان مسائل مربوط به کودک را به تناسب، در مباحث مختلف و به طور پراکنده بیان کرده اند.

از سوی دیگر، تخصّصی شدن ابواب مختلف فقه و ارائه مباحث به طور منظّم و پژوهش بیش تر در مسائل مورد نیاز و با اهمیت که به هر دلیل مورد تحقیق قرار نگرفته، همواره خواست صاحب نظران بوده است. بدین جهت نگارنده این سطور، در مرکز فقهی ائمّه اطهار: که یادگار پُر خیر و با برکت مرجع عالیقدر حضرت آیة الله العظمی فاضل لنکرانی رحمه الله می باشد، طرح تحقیقی احکام فقهی اطفال را با نام «موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها» بااشراف استاد محقّق حضرت مستطاب جناب حاج شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی و با کمک جمعی از فضلای محترم (حجج اسلام آقایان محمد جواد انصاری، علی سعیدی، سید علی اکبر طباطبایی، ابراهیم بهشتی، عباسعلی پیوندی، عبدالحسین جمالی)، تحقیق و تدوین نمودیم که بالغ بر هشت جلد گردیده است و بحمدالله تا کنون پنج جلد آن منتشر شده است. بعد از انتشار چهار جلد اول که با استقبال خوبی از سوی افراد و مراکز تحقیقی همراه بود, تصمیم گرفته شد گزیده مباحث مطرح شده در آن، با ذکر مهم ترین مبانی و ادلّه و نیز دیدگاه فقهای بزرگ و صاحب نام شیعه در مورد حقوق کودک به زبان فارسی با نام «حقوق و احکام کودک در فقه اسلامی» در دو جلد تدوین و ارائه گردد و در این میان تلاش گردید پاره ای مباحث مهم و کاربردی و نیز تطبیق با مقرّرات مهم داخلی و بین المللی بدان افزوده شود.

اهداف در تألیف این کتاب

الف: استفاده بیش تر فارسی زبانان, به ویژه دانشجویان و اساتید دانشگاه در رشته های فقه, حقوق, و قضای اسلامی.

ص:28

ب: تطبیق احکام فقهی مربوط به کودک با مواد قانون مدنی ایران و کنوانسیون های بین المللی که در ارتباط با حقوق کودک صادر شده به ویژه پیمان نامه(1) حقوق کودک.

ج: پاسخ به برخی شبهه ها و ایرادها که نسبت به بعضی از احکام فقهی مطرح شده است، مانند بلوغ دختران در سن نه سالگی, ولایت بر نکاح صغار و جواز تنبیه کودکان.

مشخصات این کتاب

1 - جمع آوری احکام فقهی, اخلاقی, و حقوق کودک به روش فقه استدلالی در یک مجموعه دو جلدی که در نوع خود کم نظیر می باشد.

همان گونه که پیش تر اشاره شد اکثر احکام اعم از فقهی, اخلاقی و حقوقی مربوط به کودک از دوران انعقاد نطفه تا بلوغ که در کتاب «موسوعة احکام الاطفال وادلّتها» جمع آوری شده, در این کتاب نیز بیان گردیده, با این تفاوت که از استدلال های طولانی و نیز اشکال و ابرامی که در مباحث فقه استدلالی بیان می شود, خودداری شده و فقط به بیان حکم و دیدگاه فقها و استدلال بر آن به طور مختصر, اکتفا شده است, به گونه ای که هشت جلد موسوعه به دو جلد تقلیل یافته است. البته بعضی از مباحث که کاربرد علمی

ص:29


1- (1) سازمان های بین المللی در دهه های اخیر با هدف حمایت از کودکان و نوجوانان اقداماتی انجام داده که مهم ترین آن کنوانسیون حقوق کودک می باشد که در نوامبر (1989) به اتفاق آرا در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید و در سپتامبر 1990 با توجه به بند الف ماده (49), به مرحله اجرا گذارده شد.کنوانسیون حقوق کودک حاوی حداقل استانداردهای حقوقی, اخلاقی است که مورد توافق دولت ها قرار گرفته و بیانگر توقّعات و آرزوهای جامعه بین الملل در مورد حمایت از کودکان و مراقبت از آن هاست؛ تاکنون بسیاری از دولت ها این پیمان نامه را تصویب نموده و به آن ملحق شده اند.مجلس شورای اسلامی ایران, کنوانسیون حقوق کودک را که مشتمل بر یک مقدمه و (54) ماده می باشد, در جلسه علنی روز یکشنبه مورخ 1372/12/1, به تصویب رساند و در تاریخ 1372/12/11 به تأیید شورای نگهبان قانون اساسی رسید و اجازه الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به آن صادر گردید, مشروط بر آن که مفاد آن در هر مورد و در هر زمان در تعارض با قوانین داخلی و موازین اسلامی باشد و یا قرار گیرد, از طرف دولت جمهوری اسلامی ایران لازم الرعایه نباشد.

بیشتری دارد مانند: مباحث تعلیم و تربیت کودک, ولایت و قیمومیت بر کودک و... هم چنان گسترده بحث شده, ولی مباحثی که این گونه نیست, مثل ولایت بر نکاح کودک, جهاد کودک و... با رعایت اختصار عنوان گردیده است.

ضمن این که مباحث مطرح شده در این کتاب هماهنگ با ابواب و فصول «موسوعة احکام الاطفال» نمی باشد و در آن جابه جایی صورت گرفته, به طوری که بعضی از مباحث جلد ششم و هفتم در آغاز این کتاب آمده است. این تصمیم به جهت رعایت آن چه امروزه در تدوین کتب علمی رایج شده, که مفاهیم کلی مباحث را در بخش آغازین تحقیق قرار می دهند, اتخاذ گردید. بنابراین, کتاب «حقوق و احکام کودک...» ناظر به کتاب احکام الاطفال است، لیکن ترجمه آن نمی باشد.

2 - علاوه بر احکام و حقوقی که مستقیماً به کودک مربوط می شود مانند عبادات کودک, حق نفقه و حق تربیت از احکامی که تکالیف و تعهدات والدین و دیگران نسبت به کودک محسوب می گردد, مانند ولایت پدر و جد پدری بر اموال کودک و ولایت بر نکاح نیز سخن به میان آمده است.

افزون بر این بعضی از مسائلی که با تسامح می توان آن ها را حق کودک نامید و به واقع در زمرۀ حقوق نمی باشد, نیز مطرح گردیده است، مانند شرایطی که اسلام برای انتخاب همسر (مستحبات نکاح) بیان نموده است تا موجب پرورش کودک سالم و سعادتمند شود.

3 - برای آن دسته از حقوق کودک که غالباً به عنوان مباحث اخلاقی بیان می شود, مانند مباحث تعلیم و تربیت, مبانی و ادلّه فقهی بیان شده تا مسئولیت والدین و دیگران در این وظیفه بسیار خطیر بیش تر روشن گردد و خود را به انجام آن ملزم بدانند.

4 - در بحث از مفاهیم (فصل اول و دوم) بر خلاف آن چه متداول است، فقط به تعریف مفهوم اکتفا نشده و بعضی از عناوین مانند حجر, رشد, بلوغ و عدم تعلّق احکام الزامی به کودک مورد تحقیق قرار گرفته و برای اثبات نظریه ای که اختیار شده دلیل ارائه گردیده است, چرا که در مباحث فقه استدلالی صرف بیان مفهوم بدون ذکر دلیل کارآیی لازم را ندارد.

ص:30

5 - هم چنین بر خلاف آن چه در نشر کتب فارسی در سال های اخیر متداول است که در ذکر منابع و زیرنویس ها ابتدا نام مؤلف و سپس کتاب را می نویسند, در این کتاب فقط به ذکر کتب اکتفا گردیده مگر در مواردی که تشابه اسمی وجود داشته باشد که در این گونه موارد به ناچار نام نویسنده کتاب هم آورده شده است.

اتخاذ این روش بدان جهت است که چون در این کتاب در اکثر مباحث به نظریه مشهور فقها اشاره شده و در نتیجه می باید به کتب فقهی ارجاع شود ذکر نام تعدادی از بزرگان فقها در هر بحث موجب تکرار ملال آور و بی فایده خواهد بود. البته در کتابنامه نام تمامی نویسندگان به همراه کتاب ها آمده است.

6 - با توجه به آن چه ذکر شد مقصود از احکام در عنوان کتاب تمام احکام فقهی مرتبط با کودک اعمّ از احکام وضعی و تکلیفی است و نیز اعم از احکامی که به طور مستقیم به شخص کودک تعلق می گیرد و یا احکامی که والدین کودک و دیگر افراد در ارتباط با وی دارند, هم چنین مقصود از حقوق معنایی فراتر از مفهوم اصطلاحی و رایج در علم حقوق می باشد.

به عنوان مثال یکی از احکام فقهی که در مسائل نسب و هویت کودک بحث می شود، عدم جواز انکار نسب توسط پدر کودک بعد از اقرار به آن می باشد, این حکم در دایره حقوق کودک به معنی رایج آن قرار نمی گیرد، ولی در فقه مطرح شده و می توان آن را از حقوق فقهی کودک بر شمرد.

7 - در تمام مباحث مطرح شده در این کتاب سعی شده است از عناوین فقهی به ویژه عناوینی که در متن آیات و روایات آمده است، استفاده گردد.

نحوه تدوین مباحث کتاب

در یک جمع بندی کلّی می توان مباحث مطرح شده در این کتاب و شیوۀ ارائه آن را به دو قسم تقسیم نمود.

قسم اوّل: مباحثی است که در قالب تکالیف و تعهدات والدین و دیگران نسبت به کودک از آن ها بحث می شود.

ص:31

قسم دوّم: احکام و حقوقی است که در ارتباط با کودک در فقه بیان شده است و متعلق آن شخص کودک می باشد, مانند مسائل عبادی کودک, معاملات او, دخالت کودک در دعاوی مالی و غیرمالی نسبت به خود و دیگران.

مباحث مطرح شده در قسم دوّم به ترتیب ابواب فقه در کتب مشهور فقه استدلالی, مانند شرائع الاسلام و جواهرالکلام می باشد. به بیان دیگر مسائلی که در کتب فقهی از طهارت تا دیات در خصوص کودک وجود دارد به اجمال از آن ها بحث شده است, به همین جهت در بعضی ابواب فقهی که احکام بیشتری در ارتباط با کودک وجود داشته، بخش مربوط به آن دارای قلمرو بیشتری است و در ابوابی که مسائل کمتری مطرح گردیده، بخش مربوط به آن از حجم کمتری برخوردار است.

ساختار کتاب

این کتاب در دو جلد و طی هفده فصل ارائه گردیده است و مباحث آن اجمالاً بدین قرار است:

الف: جلد اوّل

فصل اوّل: واژگان کلیدی در احکام و حقوق کودک مانند حق, حقوق, تکلیف, حکم, کودک ممیز و غیر ممیز, محجور, رشید, سفیه و بلوغ.

فصل دوّم: احکام کلّی در ارتباط با مسئولیت دیگران نسبت به کودک مانند ولایت بر کودک, وصیت نسبت به وی, قیمومیت بر کودک, شرایط و محدوده ولایت و پایان آن.

فصل سوّم: مستحبات ازدواج یا زمینه سازی برای رعایت حقوق کودک قبل از ازدواج و نیز احکام جنین در فقه و حقوق و مسائل مربوط به کنترل موالید.

فصل چهارم: امور اعتقادی و مذهبی بعد از تولّد نوزاد, و نیز رعایت حق کودک در نسب و هویت و مسائل مربوط به تلقیح مصنوعی.

فصل پنجم: احکام لقیط (کودکانی که پدر و مادر آن ها معلوم نیست) و تبنّی (فرزندخواندگی)

ص:32

فصل ششم: احکام و حقوق کودک در تغذیه با شیر مادر و نیز مسائل رضاع و شیر دادن به نوزاد, نفقه کودک, و راه های تأمین نفقه کودکان بی سرپرست و یتیم و فقیر.

فصل هفتم: مسائل حضانت، مانند تعیین اولویت در حضانت کودک, شرایط مستحقین حضانت, و نیز احکام و حقوق کودک در تعلیم و تربیت.

فصل هشتم: عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم وتربیت و اولویت های آن, مانند تعلیم و تربیت کودک در جهت ایمان به پروردگار, معرفت و محبّت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان مطهّر آن حضرت, و آموزش فرائض دینی.

ب: جلد دوّم

فصل نهم: احکام ولایت بر اموال کودک, و اداره آن و شرایط دخالت در اموال کودک.

فصل دهم: احکام ولایت بر تزویج کودکان.

فصل یازدهم: اعتقادات کودک و مسائلی مانند پاکی و طهارت جسمی و معنوی وی, و رعایت حقوق او در داشتن اعتقادات مذهبی.

فصل دوازدهم: عبادات کودک مانند نماز, روزه و حجّ.

فصل سیزدهم: احکام مربوط به دخالت و تصرّف کودک در اموال خود و دیگران از قبیل خرید و فروش, حواله, ضمانت, مضاربه, ودیعه, اجاره, صدقه, و هم چنین بحث از حمایت کودک در برابر استثمار اقتصادی و ممنوعیت به کارگیری وی در کارهای سخت.

فصل چهاردهم: مسائل مربوط به اقرار کودک و دعاوی او در امور مالی و نیز گواهی وی در همین زمینه.

فصل پانزدهم: جنایت بر کودک (کودک آزاری)

فصل شانزدهم: مباحث تنبیه کودکان و ممنوعیت اجرای حدود شرعی بر آنان و راه های جلوگیری از بزه کاری کودکان.

فصل هفدهم: مباحث مربوط به کودکان مریض, معلول و عقب مانده و شیوه برخورد و راه های کمک به آنان.

ص:33

تقدیر و تشکّر

در پایان بر خود لازم می دانم، از استاد محقّق حضرت آیة الله حاج آقا محمدجواد فاضل، رییس محترم مرکز فقهی ائمّه اطهار: که ضمن نظارت بر حُسن انجام این تحقیق، باحمایت مادّی و معنوی خویش، ما را پشتیبانی و دلگرمی بخشیدند، صمیمانه تشکّر نمایم.

هم چنین از مدیر محترم مرکز، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج محمدرضا فاضل کاشانی و نیز معاون پژوهشی مرکز، جناب آقای دکتر محمّدمهدی مقدادی که در به سامان رسیدن این تحقیق در مراحل مختلف پیگیری جدّی نمودند و هم در ویراستاری آن بذل محبّت کردند و جناب آقای دکتر ناصر قربان نیا که زحمت ارزیابی این تحقیق را متقبّل شدند و نیز از برادران محقّق، آقایان شیخ یونس فرخنده و شیخ روح الله انصاری و شیخ عباس کوهی که بازنویسی و تطبیق و تصحیح و مقابله مباحث را به عهده داشتند و در این خصوص وظایف محوّله را با جدیت پیگیر بودند، هم چنین ازآقای مهدی پاشازاده که تایپ و اصلاح این تحقیق را به عهده داشتند، تقدیر و تشکر می نمایم.

امید آن که، این خدمت کوچک، بخشی از دِین ما را در قبال حوزه علمیه و نظام مقدّس اسلامی جبران نماید و موجب رضایت خداوند متعال و حضرت بقیة الله الاعظم، امام عصر علیه السلام واقع شود و ذخیره ای باشد برای روزی که (لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ) . (1) ان شاء الله تعالی

قدرت الله انصاری

ص:34


1- (1) سوره شعراء 88:26-89.

فصل اوّل: کلیات

اشاره

(تبیین واژه های کلیدی در احکام و حقوق کودک)

ص:35

ص:36

گفتار اوّل: حق، حقوق، تکلیف، حکم

الف: معنای حقوق

واژه «حقوق» معانی گوناگونی دارد، ولی چند معنی آن بیش تر مورد گفتگو است:

1 - حقوق به معنای مجموعه ی مقرّرات حاکم بر روابط اجتماعی. به تعبیری دیگر، مجموعه ی بایدها و نبایدهایی که اعضای یک جامعه ملزم به رعایت آن ها می باشند و دولت ضمانت اجرای آن ها را بر عهده دارد.

2 - حقوق به معنای علم حقوق: مقصود از حقوق در این مفهوم، دانشی است که به تحلیل قواعد حقوقی و سیر تحوّل آن ها می پردازد.

3 - حقوق، جمع حق: در هر نظام حقوقی برای تأمین سعادت اجتماعی و فردی انسان و جلوگیری از هرگونه تجاوز و تعارض، امتیازها و قدرت های قانونی مشخصی اعتبار می شود که به هر یک از آن ها اصطلاحاً «حق» می گویند و مجموع آن ها را حقوق می نامند.

حقوق به این معنا، مجموعه ای از امتیازات فردی یا گروهی شناخته شده در جامعه است که ناشی از قوانین و مقرّرات حاکم بر آن می باشد و قراردادی و وضعی است(1).

ص:37


1- (1) ر. ک: دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی, مقدمه عمومی علم حقوق: 12-13؛ مصطفی دانش پژوه, قدرت الله خسروشاهی, فلسفه حقوق: 16-17؛ محمدعلی آقایی, اصطلاحات حقوقی: 14.

بنابراین حق حیات، حق مالکیت، حق زوجیت، حق والدین، حق کودک و مانند این ها به اعتبار معنی اخیر است. مقصود از حقوق (که به عنوان اسم این کتاب انتخاب گردیده و از آن ها بحث خواهد شد) معنی اخیر می باشد.

ب: معنای حق

1. حق در لغت

کلمه ی حق در لغت، در مفاهیم مختلفی به کار رفته، مانند ضدّ باطل، ثابت(1) ، یقین(2) ، واجب. در قرآن کریم می خوانیم: (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلی أَکْثَرِهِمْ ) (3) یعنی بر اکثر آن ها ثابت و واجب شد (عذاب)، زیرا از کسانی می باشند که ازحالشان پیداست در حال کفر می میرند.

در عبارات بعضی از محققین آمده است، معنای اصلی حق، موافقت و مطابقت است؛ بر کسی که چیزی را به مقتضای حکمت ایجاد می نماید و نیز فعلی که بر طبق حکمت و مصلحت از فاعل صادر می شود، حق اطلاق می گردد. به همین اعتبار خداوند حق است، زیرا خالقیت او و افعالش به مقتضای حکمت است و نیز بر اعتقاد مطابق با واقع وحقیقت، و کردار و گفتاری که به حسب آن چه لازم است، صادر و بیان شده، حق اطلاق می شود.(4)

به نظر می رسد هر چند کلمه ی حق در مفاهیم مختلفی استعمال شده است، ولی می توان در تمام این کاربردها نوعی ثبات و تحقّق را در نظر گرفت، بنابراین معنی اصلی حق، ثبات و تحقّق است.

2. حق در اصطلاح

حق در اصطلاح فقها و حقوق دانان به نوعی اختیار و توان و سلطه تفسیر گردیده است.(5) در غالب تعریف هایی که از حق می شود قبل از هر چیز بر این عنصر اصلی تکیه شده است.

ص:38


1- (1) لسان العرب 122:1، النهایة فی غریب الحدیث والاثر 413:1.
2- (2) معجم الوسیط: 187.
3- (3) سوره یس 7:36.
4- (4) مفردات راغب: 246.
5- (5) حق و تکلیف: 24.

یکی از صاحب نظران حقوقی در این باره می نویسد: «حقّ در اصطلاح عبارت است از توانایی که شخص بر چیزی و یا بر کسی داشته باشد».(1)

و نیز گفته اند: حق، سلطه و توانایی است که برای صاحب حق، بر غیر خودش جعل و اعتبار گردیده و متعلّق آن ممکن است مال باشد و یا غیر مال، مانند عین مستأجره، زیرا با عقد اجاره برای مستأجر توانایی و سلطه بر موجر در مال معین (مال الاجارة) جعل و اعتبار می گردد.(2)

برخی دیگر حق را مرتبه ی ضعیفی از ملک دانسته اند.(3)

3. ارکان حق و رابطه ی آن با تکلیف

هر حقّی دارای سه رکن است:

الف - کسی که حق برای اوست (مَن َلهُ الحَق).

ب - کسی که حق بر اوست (مَن عَلَیهِ الحَق).

ج - آن چه متعلّق حق قرار می گیرد (موضوع حق).

حق همواره در راستای منافع افرادی است که برای آن ها به رسمیت شناخته شده و صاحب حق می باشند. دارنده ی حق ممکن است یک فرد یا گروهی از افراد و یا حتّی همه ی افراد جامعه باشند، چنانچه ممکن است شخص حقوقی باشد، مانند حقوقی که برای امام و حاکم وجود دارد.

از سوی دیگر به رسمیت شناختن هر حقّی در جامعه برای افراد، آن ها را در موقعیت ممتازی نسبت به دیگران قرار می دهد، به گونه ای که دیگران باید آن حق را رعایت نمایند و مانع استیفای آن از طرف صاحبان حق نشوند. بنابراین با به رسمیت شناختن هر حقّی تکلیفی پیدا می شود به همین جهت باید گفت هر حقّی، دو روی دارد، روی دیگر آن، تکلیف است که متعلّق به مَن عَلَیهِ الحَق است.

ص:39


1- (1) مبسوط در ترمینولوژی حقوق، 1669:3.
2- (2) بلغة الفقیة 13:1، محقّق کمپانی، حاشیه کتاب مکاسب، 4:1.
3- (3) همان: 14، همان: 4.

مَن عَلَیهِ الحَق نیز ممکن است فرد حقیقی یا گروهی از افراد و یا یک شخص حقوقی باشد.(1)

به هر حال حق و تکلیف ملازم یکدیگرند و با هم جعل می شوند، تنها خداوند است که نسبت به انسان هاحقوقی دارد، بدون آن که هیچ تکلیفی برای او وجود داشته باشد، با این حال واجباتی برای خودش قرار داده است.

زیباترین بیان در این باره، سخن حضرت علی علیه السلام است که فرمودند: خداوند سبحان برای من به خاطر آن که زمامدار شده ام حقّی بر شما قرار داده و همانگونه که مرا بر شما حقّی است، شما را نیز بر من حقّی است... هیچ حقّی برای کسی منظور نمی شود، مگر آن که وظیفه ای بر عهده ی او گذارده می شود و هیچ تکلیفی برای کسی در نظر گرفته نمی شود، جز آن که برای او نیز حقّی مطرح خواهد بود. اگر برای کسی حقّی باشد بدون هیچ گونه تکلیفی، او تنها خداوند متعال است».(2)

و نیز آن حضرت می فرماید: «إنَّ لِلوَلَدِ عَلَی الْوَالِد حَقّاً وَ انَّ لِلوَالِدِ عَلَی الوَلَدِ حَقّاً فََحَقُّ الَوَالِدِ عَلَی الوَلَدِ أَن یُطِیعَهُ فِی کُلَِّ شَیءٍ، الاّ فِی مَعصِیَةِ اللهِ سُبحانَهُ وَ حَقُّ الوَلَدِ عَلَی الوَالِدِ ان یُحَسَّنَ اسمَهُ، وَ یُحَسَّنَ ادَبَهُ، وَیُعَلَِّمَهُالقُرآنَ».(3)فرزند را بر پدر حقّی است و پدر را بر فرزند حقّی، حق پدر بر فرزند آنست که فرزند در هر چیز - جز نافرمانی خدای سبحان - او را فرمان برد و حق فرزند بر پدر آنست که نام او را نیکو نهد و او را به نیکی ادب نماید و قرآن را به او تعلیم دهد.

4. مراحل حق

برای هر حقّی، دو مرحله می توان تصوّر کرد:

مرحله اوّل: مرحله اعتبار حق برای افراد، یعنی دارا شدن و برخورداری از حق که در اصطلاح به آن «اهلیت» تمتّع گفته می شود. در این مرحله هر انسانی در چهارچوب ویژگی های یک نظام حقوقی می تواند صاحب حق شود و هیچ کس حتّی خود انسان

ص:40


1- (1) مصطفی دانش پژوه - قدرت الله خسرو شاهی، فلسفه حقوق، 22-23.
2- (2) صبحی صالح، نهج البلاغة، خطبه 333:216-332.
3- (3) همان، حکمت 546:399.

نمی تواند چنین اهلیتی را از خود سلب نماید، اهلیت تمتّع ملاک شخصیت حقوقی می باشد. این مرحله، از زمان تولّد طفل (بلکه از دوران جنینی) شروع و در تمام عمر ادامه دارد و با فوت او خاتمه پیدا می کند.

بنابراین شخصیت حقوقی لازمه ی وجود حیات انسانی است، بدین جهت تمام افراد حتّی کودکان و مجانین، آن را دارا می باشند.

در ماده «956» قانون مدنی آمده است: «اهلیت برای دارا بودن حقوق، با زنده متولد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام می شود.»

مرحله دوّم: مرحله ی اجرای حق و استیفای آنست که به آن «اهلیت استیفا» گفته می شود. این چنین نیست که هر کسی که دارای حق تمتّع است، دارای حق استیفا نیز باشد و بتواند حق خود را اعمال و اجراء نماید، زیرا اجرای حق و استیفای آن مستقیماً و بلاواسطه منوط به استعداد طبیعی، جسمی و روحی است.

در این مرحله برای این که شخص بتواند حقوق خود را استیفا نماید شرایطی لازم است و این شرایط برای این است که شخص بتواند حق را در راستای منافع خویش به کار گیرد، یعنی به قوّه درک و تمیز دست یافته باشد و برای این امر باید عاقل، بالغ و رشید باشد.(1) بنابراین کودک (صغیر) شرایط استیفای حق خود را ندارد و ولی او حقوق وی را استیفا می نماید.

5. اقسام حق

حق به اعتبار متعلّق خود دارای اقسامی متفاوت است، مانند حق الله و حق مردم. مهم ترین تقسیم بندی حق مردم، تقسیم آن به حقوق مالی و غیر مالی است.

حق غیر مالی: امتیازی که هدف از آن رفع نیازمندی های عاطفی و اخلاقی انسان است. موضوع این حق روابط غیر مالی اشخاص است و ارزش داد و ستد ندارد و به طور مستقیم قابل ارزیابی مالی نیست. مانند حق زوجیت، حق ولایت، حق حضانت و حق تعلیم و تربیت. حقوق کودک که در این کتاب از آن ها بحث می شود اغلب از این قسم می باشد.

ص:41


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 151:4-153، مجید وزیری، حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 14-15.

البتّه ممکن است بر حقوق غیر مالی آثار مالی نیز مترتّب گردد؛ مانند این که حق زوجیت موجب مطالبه ی نفقه می شود یا حق قصاص که قابل تبدیل به دیه و مال است.

حق مالی: امتیازی است که در هر نظام حقوقی به منظور تأمین نیازهای مالی شخص به آن ها داده می شود. این دسته از حقوق بر خلاف گروه اوّل قابل مبادله و تقویم به پول است، مانند: حق ملکیت، حق منفعت، حق شفعه و مانند این ها.

به اعتبار دیگری حق ممکن است از طبیعت شیئ سرچشمه گرفته باشد، مانند: حق حیات و نیز ممکن است مقتضای اخلاق یا بنای عرفی و عقلا و یا حکم شرع و قانون داخلی و بین المللی و یا امور دیگر باشد. و به همین اعتبار است که حقوق را به این امور منسوب می کنند و می گویند: حق طبیعی، اخلاقی، عرفی، شرعی، داخلی و بین المللی.

هم چنین حق به اعتبار دایره ی وسعت آن به مطلق و نسبی، و به اعتبار زمان پیدایش آن به منجّز و معلّق، و به اعتبار مدّت بقا، به موقّت و دائم، و به اعتبار زمان اجرا، به حال و مؤجّل، و به اعتبار قابلیت زمان، به ثابت و متزلزل تقسیم می شود.(1)

ج: مفهوم تکلیف و شرایط آن

تکلیف در لغت عرب از مادۀ کُلفَت گرفته شده که به معنی سختی و مشقّت است(2), امر به چیزی که در آن مشقت و سختی است تکلیف می نامند(3) و آمر را مکلّف (باکسرلام) وکسی که موظّف به انجام امر می گردد را مکلَّف (با فتح لام) گویند.

تکلیف را به دو قسم تقسیم نموده اند:

اوّل - تکلیف پسندیده یا ممدوح

مقصود از آن تکلیفی است که دارای مصلحت باشد به گونه ای که بدون انجام آن تحقق نیابد, تکالیفی که خداوند متعال به پیامبر و امام علیهما السلام می نماید از این قسم می باشد.

ص:42


1- (1) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1670:3 و بعد ازآن حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 12-13 و 19.
2- (2) مصباح المنیر: 537.
3- (3) مجمع البحرین 115:5, لسان العرب 141:12.

دوّم - تکلیف ناپسند یا مذموم

مقصود از آن اوامری است که با سختی و مشقّت انجام می پذیرد، بدون آن که در آن مصلحتی وجود داشته باشد(1).

به اعتبار دیگری تکلیف را به شرعی (مانند تکالیف خداوند بر بندگان خود) و عرفی (مانند تکلیف معلّم بر شاگرد) تقسیم نموده اند(2).

در اصطلاح فرهنگ دین, تکلیف به فرمان الهی اطلاق می شود. مرحوم لاهیجی می گوید: «تکلیف خطاب الهی را گویند که متعلق به افعال بندگان است از جهت اتّصاف به حسن و قبح بر سبیل اقتضا یا بر سبیل تخییر و مراد از اقتضا طلب است و طلب یا متعلق است به فعل و یا ترک و بر همین اساس اوامر الهی در مورد افعال انسان را به پنج قسم تقسیم نموده اند: وجوب, حرمت, ندب, کراهت و اباحه».(3)

شروط عامه تکلیف و یا به بیان دیگر «شرایط تعلّق حکم تکلیفی» عبارت است از: عقل, بلوغ, قدرت و اختیار(4) در مباحث بعدی در این باره بیش تر توضیح خواهیم داد.

د: مفهوم و معنای حکم

حکم، معانی و مفاهیم مختلفی دارد که در حوزه «حقوق» دست کم در دو معنی کاربرد بیشتری پیدا می کند:

1 - حکم به معنای فرمان و دستور دادن و نیز بر خود فرمان و دستور، (معنای مصدری و اسم مصدری) اطلاق شده است؛ مثل (إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ ). (5) هیچ فرمان و دستوری نیست مگر از سوی خدا.

ص:43


1- (1) بنگرید مفردات الفاظ قرآن: 721-722.
2- (2) رسالة المکلّف و التکلیف: 13.
3- (3) گوهر مراد 7-347.
4- (4) بنگرید جواهر الکلام 460:6, تقریرات اصول محقق نایینی 15:3-16.
5- (5) سوره یوسف، 40:12.

2 - حکم به معنای قضا و دادرسی، چنان که قرآن می فرماید: (إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ)1 . ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا در بین مردم به موجب آن چه خدا به تو آموخته داوری کنی.

حکم به معنای اوّل اعم از حق است. زیرا مفهومی است نفسی نه اضافی. یعنی در آن «مَن لَهُ الحُکم، وَ مَن عَلَیهِ الحُکم» مطرح نیست، ولی در حقّ، چنین اضافه و نسبتی وجود دارد.

امّا حکم به معنای دوّم بخشی از حقوق به شمار می رود و بر حقوق قضایی انطباق دارد، در نتیجه حکم به معنی اوّل وسیع تر از حقوق است، ولی حکم به معنی دوّم زیرمجموعه ی حقوق خواهد بود که در این صورت محکوم له و محکوم علیه نیز در آن راه پیدا می کند.

ه -: اقسام حکم

حکم اقسام مختلفی دارد، مهم ترین تقسیم بندی آن که در حقوق کودک بیش تر از دیگر اقسام حکم، کاربرد دارد، تقسیم آن به احکام تکلیفی و وضعی است:

1. حکم تکلیفی

بسیاری از فقها(1) در تبیین معنی حکم تکلیفی و وضعی فرموده اند: حکم تکلیفی خطاب شارع است که به افعال مکلّفین به نحو اقتضا و یا تخییر تعلّق می گیرد.

مقصود از اقتضا، طلب و درخواست انجام و یا ترک فعل است و مقصود از تخییر اموری است که انجام و ترک آن یکسان است و مکلّف اجازه دارد آن را انجام دهد و یا ترک نماید که در اصطلاح آن را مباح می نامند.

به تعبیری دیگر، حکم تکلیفی چنان که از نام آن معلوم است عبارت از الزام به انجام فعل و یا ترک آن می باشد، که ایجاد تکلیف مثبت و یا منفی را برای افراد در پی خواهد داشت.

حکم تکلیفی مثبت مانند آن چه در ماده 1178 قانون مدنی آمده است: «ابوین مکلّف هستند که در حدود توانایی خود به تربیت اطفال خویش بر حسب مقتضی اقدام کنند و نباید آن ها را مهمل بگذارند».

ص:44


1- (2) القواعد والفوائد 39:1، التمهید القواعد: 29، هدایة المسترشدین 55:1، بدایع الافکار: 7، الدّروس فی علم الاصول 162:1.

حکم تکلیفی منفی مانند حکم مذکور در ماده 276 قانون مدنی که می گوید: «مدیون نمی تواند مالی را که از طرف حاکم ممنوع از تصرف در آن شده است در مقام وفای به عهد، تأدیه نماید».

و مثل این که مرد نباید با قصد ریبه به زن نامحرم نظر نماید.(1)

2. حکم وضعی

حکم وضعی به این معنی است که شارع دو امر از اموری که به مکلفین تعلّق دارد را به یکدیگر ربط دهد به گونه ای که یکی از آن ها در دیگری تأثیر گذارد.

به تعبیری دقیق تر، بر طبق نظریه ای که معتقد است شارع تمام یا برخی از احکام وضعی را جعل نموده است، در عین حال در بردارنده بعث و زجر نیست و اوّلاً و بالذّات به افعال مکلّفین تعلّق نمی گیرد، هر چند به اعتبار این که تابع احکام تکلیفی است به صورت تأسیسی یا امضایی به افعال مکلّفین تعلّق می گیرد.(2)

ولی در احکام تکلیفی انجام یا ترک فعل از مکلّف مورد نظر است.

3. اقسام حکم تکلیفی و وضعی

احکام تکلیفی منحصر در پنج حکم است که در چهار عدد از آن ها در خواست انجام یا ترک فعل شده است و آن ها عبارتند از: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت، و در یکی از آن ها مکلّف مخیر بین انجام فعل یا ترک آن است و آن را اباحه می نامند. حکم وضعی دارای اقسام بسیاری است.

بعضی از فقها فرموده اند: «هر حکمی که از طرف شارع صادر شده غیر از پنج حکم تکلیفی، حکم وضعی است».(3)

مهم ترین اقسام حکم وضعی عبارت است از: شرطیت، سببیت، مانعیت، علیت، ملکیت، زوجیت، بطلان و فساد.(4)

ص:45


1- (1) مبانی عروة الوثقی، کتاب النکاح 90:1. موسوعة الاحکام الاطفال وادلّتها 130:2.
2- (2) الفوائد الاصول 384:4.
3- (3) موسوعة الامام الخویی (مصباح الاصول) 93:48.
4- (4) فوائد الاصول 384:4، اجود التقریرات 77:4 وبعد از آن.

و: افتراق حق با حکم

از دیدگاه فقهی مهم ترین تفاوت بین حق و حکم، غیر قابل اسقاط بودن حکم و عدم امکان توافق بر خلاف آن است، زیرا اختیار حکم به دست حاکم است و محکوم علیه در این باره اختیاری ندارد. در حالی که حق در بسیاری از موارد قابل اسقاط است و می توان از آن صرف نظر کرد و یا به دیگری واگذار کرد، البتّه حقوق غیر مالی قابل واگذاری به غیر نمی باشد. بعضی از این حقوق به سبب مخصوص قابل زوال است، مانند حق زوجیت که به وسیله ی فسخ نکاح و طلاق منحل می گردد، و بعضی دیگر از حقوق، دائمی، غیر قابل انتقال به غیر و زوال ناپذیر است؛ مانند بنوّت که به هیچ وجه پدر و مادر نمی توانند نسبت مزبور را از خود سلب نمایند.(1) چنان چه فرزند نیز نمی تواند نسبت بین خود و پدر و مادرش را از خود سلب نماید.

4. تعلّق برخی از احکام وضعی به کودک

افعالی که از انسان صادر می گردد، از جهت ترتّب آثار شرعیه بر آن ها، به دو قسم تقسیم می شود:

قسم اوّل: افعالی است که اگر با قصد عمد و اختیار صادر گردد، آثار شرعی در پی خواهد داشت، مانند این که شرط است انشاء عقد معامله با قصد صورت پذیرد، در غیر این صورت معامله صحیح نیست. فقیهان بر این باورند که صدور این قسم از افعال، از کودک آثار شرعی در پی نخواهد داشت(2). بنابراین معامله ی کودک مشروعیت ندارد، زیرا قصد او به منزله ی عدم قصد است.

قسم دوّم: افعالی است که دارای اثر شرعی است و متعلّق احکام وضعی قرار می گیرد بدون این که مشروط به قصد و اختیار باشد. مانند برخورد نجاست با بدن، که با وقوع آن حکم وضعی نجاست ثابت می گردد، هر چند انسان بی توجّه باشد. و نیز اتلاف مال دیگری که موجب حکم به ضمان می گردد، اگرچه اتلاف کننده غافل باشد.

ص:46


1- (1) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 18-19.
2- (2) در آینده خواهیم گفت، این مدّعا کلیت ندارد، زیرا وصیت کودک ده ساله صحیح است و جایز است اموال خود را وقف نماید و یا صدقه بدهد یا این که ترتّب آثار شرعی بر این گونه افعال مشروط به قصد و اختیار است.

بر خلاف قسم اوّل، فقها معتقدند کودک مشمول این قسم از احکام وضعی قرارمی گیرد، ولی به دلیل این که شرایط تکلیف ندارد تا زمانی که بالغ نشده ملزم به انجام احکام وضعی نیست، و در مورد اتلاف مال دیگران، ولی کودک باید پاسخگوی ضمان وی باشد.

بنابراین کودک و بالغ در احکام وضعیه ای که بر این قسم از افعال مترتّب می گردد، مشترکند و فرقی بین آن ها نیست، و آن چه در کلمات فقها(1) آمده است مبنی بر این که احکام وضعیه اختصاص به بالغین ندارد، در این باره قاعده ی فقهیه ای تأسیس نموده اند بااین مضمون: «در تعلّق احکام وضعیه به افراد، بلوغ شرط نیست» که مقصود قسم دوّم ازافعال می باشد.

آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «مقصود از احکام وضعیه ای که برای غیر بالغین ثابت است، احکامی است که در ترتّب احکام شرعی بر آن ها قصد و التفات معتبر نیست، مانند اتلاف مال غیر، حیازت مباحات و غصب و امّا افعالی که در آن ها قصد و عمد معتبر است، مانند: انشای عقد در باب معاملات و عقود و ایقاعات، مثل بیع و شراء، عتق و طلاق، از کودک صحیح نیست و مشمول چنین احکامی قرار نمی گیرد»(2).

در ماده 328 قانون مدنی نیز به این معنی اشاره شده است که: «هر کس مال غیر را تلف کند، ضامن است و باید مثل یا قیمت آن را بدهد، اعم از این که از روی عمد تلف کرده باشد یا بدون عمد و اعمّ از این که عین باشد یا منفعت».

اطلاق این مادّه، کودک را شامل می شود. هم چنین مادّه 1216 قانون مزبور مقرّر می دارد که: «هرگاه صغیر یا مجنون یا غیر رشید باعث ضرر شود، ضامن است».

در ذیل ماده 50 از قانون مجازات اسلامی نیز آمده است: «در مورد اتلاف مال اشخاص، طفل ضامن است و اداء آن از مال طفل به عهده ی ولی طفل می باشد».

ص:47


1- (1) القواعد و الفوائد 71:2، منیة الطالب 36:1، محقّق بجنوردی، القواعد الفقهیة 173:4، المکاسب: 114، العناوین 600:2.
2- (2) القواعد الفقهیة: 338.

5. ادلّه فقهی این نظریه

فقیهان برای اثبات این مدّعا که کودک مشمول برخی از احکام وضعی می گردد، علاوه بر اجماع(1) و سیره ی متشرّعه، بلکه عقلا(2) که در این باره وجود دارد، به چند دسته از روایات استناد نموده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1 - روایاتی که در باب ضمان وارد شده است. مانند آن که، زراره می گوید از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم: مردی در زمینی که مالک نیست گودالی حفر کرده است، شخصی از آن محلّ می گذرد و در گودال می افتد؟ حضرت فرمود: شخصی که گودال را حفر کرده ضامن است. زیرا هر کس در غیر ملک خود مبادرت به حفر گودال کند و دیگری در آن بیفتد و متضرّر گردد ضامن است. «کُلَّ مَن حَفَرَ فی غَیرِ مِلکِهِ کَانَ عَلَیهِ الضَّمَانُ».(3)در روایت دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید: هر کس در راه عبور مسلمین به هر صورتی به آن ها ضرر برساند، ضامن است.

«مَن أَضَرَّ بِشَیءٍ مِن طَرِیقِ المَسلِمین فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ».(4)هم چنین در روایت معروفی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده، آمده است:

«عَلَی الیَدِ مَا أَخَذَت حَتَّی تُؤَدِیه».(5)ضمانت هر مال تا زمانی که به مالک آن برگردانده نشده است، به عهده ی متصرّفی است که آن را در اختیار دارد.

در مفاد این حدیث میان فقیهان اختلاف نظر وجود دارد که آیا مقصود از آن وضع حکم تکلیفی است و شارع خواسته است بدین وسیله مکافات استیلای بر مال دیگری و وجوب حفظ و ردّ آن را به مالک گوشزد کند(6) و یا غرض این بوده که ضمان و غرامت چنین مالی برعهده ی صاحب ید گذارده و او را مسئول شناخته(7) شود؟

ص:48


1- (1) محقّق بجنوردی، القواعد الفقهیة 173:4-174.
2- (2) همان: 74.
3- (3) وسائل الشیعة 241:29، باب 8، من ابواب الضمان، ح 1.
4- (4) همان، ح 2.
5- (5) الخلاف 409:3، مستدرک الوسائل 88:17، باب 1، من ابواب الغصب، ح 4.
6- (6) میرزا حبیب الله رشتی، کتاب الغصب: 11.
7- (7) العناوین 285:2.

ظاهر و سیاق عبارت همان گونه که شهرت یافته است، مؤید معنی دوّم است.(1) و فقیهان از مفاد آن قاعده ی فقهی با نام «قاعده ی ید» استخراج نموده اند و اجمال آن به این معنی است: «هرکس بر مال دیگری تسلّط یابد ضامن تلف و نقص آن است.»

به هر صورت اطلاق روایات ذکر شده و نیز عموم تعلیل که در آن ها دیده می شود به طور قطع شامل کودک نیز می گردد.

یکی از علمای معاصر در این باره می گوید: «اگر کودک مال دیگری را از بین ببرد، به طور قطع ضامن است ولی تا زمانی که بالغ نشده ملزم به ادای آن نیست، بعد از بلوغ بر وی واجب است آن را ادا نماید. زیرا در آن هنگام اتلاف کننده ی مال غیر، بر او صادق است».(2)

2 - روایاتی که در باب حیازت و احیای موات وارد شده است. مثل آن که در روایت صحیح، امام باقر و صادق علیهما السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده اند که فرموده است: «مَن احیَا ارضَأً مَوَاتَأً فَهِی لَهُ».(3)هر کس زمین مواتی را احیا نماید، مالک آن می شود.

و نیز در روایت معتبر دیگری، امام صادق علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: «مَن غَرَسَ شَجَراً... لَم یَسبِقهُ إِلَیهِ احَدٌ، وَ اَحیَا أَرضَاً مَیتَةً فَهِیَ لَهُ، قَضَاءٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ».(4)هر کس درختی را در سرزمینی که پیش تر کسی آن را احیا ننموده، غرس کند و یا زمین مواتی را احیا و آباد نماید مالک آن می گردد. این حکم به مقتضای فرمان خدا و رسول اوست.

مرحوم سید کاظم یزدی در این باره می گوید: «در این حکم که کودک می تواند مباحات را با حیازت تملّک نماید، اشکالی وجود ندارد و نیز می تواند اراضی موات را احیا کند و مالک گردد، هر چند در احیای اراضی موات لازم است کسی که آن را احیا می نماید قصد داشته باشد، هم چنین اگر کودک در اماکنی که وقف عام است، قبل از دیگران سبقت جوید، نسبت به آن مکان حق اولویت پیدا می کند.»(5)

ص:49


1- (1) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 267:3.
2- (2) مصباح الفقاهة 539:2.
3- (3) وسائل الشیعه 412:25، باب 1، من ابواب احیاء الموات، ح: 5-6.
4- (4) همان, 413، باب 2، من ابواب احیاء الموات، ح 1.
5- (5) حاشیه بر مکاسب، 12:2.

6. عدم تعلّق احکام تکلیفی الزامی به کودک

از جمله احکام مسلّم و قطعی در فقه اسلام که مذاهب مختلف اسلامی بر آن اتّفاق نظر دارند، این است که احکام تکلیفی الزامی، مانند وجوب و حرمت به کودک تعلّق نمی گیرد.(1)

فقها، این مسأله را با صراحت بیان داشته اند و به عنوان یک حکم کلّی که در تمام ابواب فقه ساری و جاری است. آنان معتقدند شرط الزام به انجام تکالیف شرعی اعمّازوجوب و حرمت، بلوغ است و قبل از بلوغ کودک ملزم به انجام هیچ واجبی از واجبات ونیز ترک محرّمات نیست، هر چند بر ولی او واجب است او را از ارتکاب محرّمات منع نماید.

علامه حلّی در این باره می نویسد: «تکلیف مشروط به بلوغ است».(2) نیز محقق نراقی در عوائد الایام می گوید: «در این که بلوغ شرط تکلیف به واجب و حرام است، هیچ اختلافی بین مسلمین نیست».(3)

همین تعبیر در کلمات بسیاری از فقهای دیگر(4) نیز دیده می شود. هم چنین در موارد خاص به این مسأله تصریح نموده اند و یکی از شرایط تعلّق تکلیف را در مورد هر یک از واجبات، بلوغ دانسته اند. به عنوان نمونه در باب وجوب حج، مرحوم علامه در تذکره می نویسد: «علمای فرق اسلامی همگی بر این مسأله اتّفاق نظر دارند که حجّ بر کودک واجب نیست، زیرا فاقد تکلیف است.»(5)

شبیه آن چه ذکر شد، در مورد نماز(6) روزه(7) و جهاد(8) بیان نموده اند. هم چنین فقیهان بر این باورند که از جمله شرایط اجرای حدود، بلوغ است. پس اگر کودک جرائمی که

ص:50


1- (1) در مباحث عبادات کودک خواهد آمد که تعلّق احکام غیر الزامی (استحباب) به وی صحیح است.
2- (2) مختلف الشیعة 386:3.
3- (3) عوائد الایام: 791.
4- (4) مدارک الاحکام 42:6، الحدائق الناظرة 53:13، ریاض المسائل 396:5، جواهر الکلام 17:26.
5- (5) تذکرة الفقها 23:7.
6- (6) ذکری الشیعة 314:2.
7- (7) تذکرة الفقها 100:6 و 146.
8- (8) النهایة: 289، السرائر 3:2، منتهی المطلب 21:14، جواهر الکلام 5:21.

دارای حدّ است را مرتکب گردد، حدّ بر او اجرا نمی شود. بلکه حاکم شرع به هر صورت که مصلحت بداند او را تأدیب می نماید، مثلاً در مورد حد سرقت، شیخ مفید می نویسد: «در صورتی که کودک مرتکب سرقت گردد، حدّ بر او جاری نمی گردد و امام و حاکم اسلامی به هر صورت مصلحت بداند، وی را تعزیر (تنبیه) می نماید».(1)

شبیه این عبارت در کلمات بسیاری از فقها، مانند شهید ثانی(2) ، محقّق ثانی(3) و دیگران(4) و نیز اعلام معاصر(5) دیده می شود.

هم چنین در بحث از حد لواط(6) ، حدّ قذف(7) و حدّ شرب خمر(8) ، با صراحت این مسأله را مورد تأکید قرار داده اند.

این نظریه که اجرای حدود مشروط به بلوغ است، در قوانین کیفری جمهوری اسلامی ایران که بر گرفته از فقه امامیه می باشد، نیز مورد پذیرش قرار گرفته است.

ماده 49 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «اطفال در صورت ارتکاب جرم مبرّی از مسئولیت کیفری هستند و تربیت آنان با نظر دادگاه به عهده ی سرپرست اطفال و عند الاقتضا کانون اصلاح و تربیت اطفال می باشد. و منظور از طفل کسی است که به حدّ بلوغ شرعی نرسیده باشد.»

همین مضمون در مواد 69، 113، 136، 147، 154، 166 و 198 با تعبیرات مختلف بیان گردیده است و یا در ماده 221 آمده است؛ «هرگاه دیوانه یا نابالغی عمداً کسی را بکشد خطا محسوب و قصاص نمی شود، بلکه باید عاقله ی آن ها دیه ی قتل خطا را به ورثه مقتول بدهند».

ص:51


1- (1) المقنعة: 803.
2- (2) مسالک الافهام 478:14.
3- (3) ایضاح الفوائد 520:4.
4- (4) جواهر الکلام 476:41، ریاض المسائل 83:16، کشف الرموز 571:2.
5- (5) تحریر الوسیلة 436:2، مهذّب الاحکام 61:28، تفصیل الشریعة (کتاب الحدود): 489.
6- (6) النهایة: 704، مسالک الافهام 401:14-402، السرائر 459:2، شرائع الاسلام 159:4، تفصیل الشریعة (کتاب الحدود و التعزیرات): 300.
7- (7) ایضاح الفوائد 502:4، جواهر الکلام 402:41، شرائع الاسلام 164:4، مجمع الفائده و البرهان 136:13.
8- (8) غنیة النزوع: 429، قواعد الاحکام 551:3، شرائع الاسلام 169:4، الروضة البهیة 203:9، تحریر الوسیلة 430:2.

7. ادله عدم تعلّق احکام تکلیفی الزامی به کودک

دلیل اوّل: حدیث رفع

در جوامع حدیثی و کتب فقهی، به نحو متواتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیثی به این مضمون نقل شده که فرموده اند: «رُفِعَ القَلَمُ عَنِ ثَلاَثَهِ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّی یَبلُغَ، وَ عَنِ النَّائِمِ حَتّی یَنتَبِة، وَ عَنِ المَجنُونِ حَتّیَ یُفیِقَ»(1)قلم تکلیف از سه گروه برداشته شده است:

1 - از کودک تا به سن بلوغ نرسیده است. 2 - کسی که خواب رفته، تا بیدار نشده است. 3 - دیوانه، تا افاقه نیافته است.

هم چنین شیخ طوسی در کتاب خصال نقل می کند: «زن دیوانه ای را که مرتکب زنا شده بود به نزد خلیفه ی دوّم (عمر) آوردند، او حکم به اجرای حدّ رجم داد، امیر المؤمنین علیه السلام ضمن اعتراض به حکم صادره، فرمود: مگر نمی دانی قلم تکلیف از سه گروه برداشته شده، از کودک تا به سن بلوغ و احتلام نرسیده، از دیوانه تا صحّت نیافته و از کسی که به خواب است تا بیدار نشده است».(2)

اختلاف برداشت از مفاد حدیث رفع

در مفاد این حدیث بین فقها اختلاف نظر وجود دارد. مهم ترین دیدگاه ها در این مورد به اختصار عبارت است از:

1 - مقصود از حدیث رفع، نفی قلم جعل احکام از کودک است، و در این خصوص فرقی بین احکام وضعی و تکلیفی نیست، بنابراین از کودک و مجنون جمیع احکام برداشته شده است.(3)

این نظریه نمی تواند مورد پذیرش قرار گیرد. زیرا مستلزم تخصیص اکثر است، چرا که به ضرورت فقه کودک مشمول بسیاری از احکام وضعی مانند ملکیت، ضمان، طهارت و نجاست، هم چنین بعضی از احکام تکلیفی استحبابی مانند نماز، روزه و حجّ قرار می گیرد.

ص:52


1- (1) عوالی الئالی 209:1، دعائم الاسلام 194:1، الخلاف 41:2، تذکرة الفقها 328:2، مسالک الافهام 24:9.
2- (2) الخصال: 93، 94 و 175 ح 40 و 233، وسائل الشیعه 45:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 1.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، (کتاب الخمس): 308-309، محقّق نایینی، المکاسب و البیع 399:1.

به علاوه، سیاق عبارت در حدیث رفع به گونه ای است که نشان می دهد مورد تخصیص قرار نمی گیرد.(1)

2 - بر اساس این حدیث مؤاخذه از کودک برداشته شده است. و این معنی موافق نظرعرف است، زیرا اگر در عرف گفته می شود آن شخص مرفوع القلم است، یعنی او رادر انجام افعال مؤاخذه نمی کنند. البته مقصود طرفداران این نظریه، مؤاخذه در احکام الزامی است.(2)

آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «آن چه در حدیث رفع برداشته شده، قلم مؤاخذه و عقوبت اخروی و دنیوی است و لازمه ی آن چنین می شود؛ تکلیف الزامی در حق کودک ثابت نیست و بر ترک واجب و فعل حرام مستحق عقوبت نمی گردد»(3).

بر این نظریه نیز ایراد شده که عقوبت و مؤاخذه مانند ثواب و اجر، ربطی به جعل تکلیف ندارد، تا به وسیله ی حدیث رفع برداشته شود(4).

3 - مقصود از رفع قلم، رفع تکالیف الزامی است. کلمه ی رفع نیز بر همین معنی دلالت(5) دارد. بنابراین شامل احکام مستحبّی و وضعی نمی گردد. بر این نظریه نیز ایراد شده که آن چه جعل گردیده امر بسیطی است که قابل تقسیطنیست.(6)

4 - مفاد حدیث رفع، رفع تکالیف الزامی است که با مخالفت آن ها مکلّف مورد مؤاخذه قرار می گیرد و نیز آن دسته از احکام وضعی که عمل به آن ها، سنگینی و مشقّت بر مکلّف در پی خواهد داشت.

ص:53


1- (1) سید محمد کاظم یزدی، حاشیه بر مکاسب 20:2.
2- (2) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 278:3، آخوند خراسانی، حاشیه بر مکاسب: 46، العناوین 666:2.
3- (3) القواعد الفقهیة 362:1.
4- (4) مصباح الفقاهة 526:2.
5- (5) ایروانی، حاشیه بر مکاسب شیخ 167:2-168، شهیدی، حاشیه بر مکاسب: 247.
6- (6) مصباح الفقاهة 518:2.

و از آن جا که حدیث رفع به خاطر امتنان و گشایش و ارفاق بر کودک صادر شده است شامل مستحبّات و افعالی که عقلاً و شرعاً پسندیده است، نمی گردد و با این حدیث، چنین اموری از کودک برداشته نمی شود.(1)

5 - با حدیث رفع، گناهانی برداشته می شود که دست قدرت کرام الکاتبین و ملائکه های موکّل انسان، مأمور نوشتن آن ها می باشند و لازمه ی آن رفع هر گونه الزام و ثقل از کودک است.

به نظر می رسد از میان دیدگاه های یاد شده، نظریه ی اخیر صحیح ترین آن ها باشد. امام خمینی رحمه الله در توجیه این نظریه می فرماید: «احتمال دارد که مقصود از رفع، رفع در قبال آن چه در بعضی از روایات وارد شده (مبنی بر این که وقتی کودک به سن بلوغ رسید گناهان او نوشته می شود) باشد.(2)

بنابراین مفاد حدیث رفع چنین می شود: کودک قبل از بلوغ، گناهان او نوشته نمی شود و قلم کتابت گناهان از او برداشته شده است.(3)

آیاتی از قرآن کریم می تواند مؤید این نظریه قرار گیرد. مانند آن چه در سوره کهف در بیان گفتار گناهکاران در قیامت آمده است: (ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصاها)4 این چه پرونده ی عملی است که اعمال کوچک و بزرگ در آن جمع آوری و نوشته شده است.

هم چنین در بعضی از روایات از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: «وقتی کودک به سن سیزده سالگی رسید اعمال نیکش نوشته می شود و نیز گناهان او نوشته خواهد شد»(4).

از آن چه گذشت، روشن گردید که میان دیدگاه ها، جامع و آن چه فقیهان همگی بر آن اتّفاق نظر دارند، این است که احکام تکلیفی الزامی مانند وجوب و حرمت از کودک تا زمانی که به سن بلوغ نرسیده، برداشته شده است.

ص:54


1- (1) محقّق اصفهانی، حاشیه بر مکاسب 13:2.
2- (2) وسائل الشیعة 42:1، باب 4، من ابواب مقدمه العبادات، ح 1.
3- (3) امام خمینی رحمه الله، کتاب البیع 23:2.
4- (5) مستدرک الوسائل 123:14-124، باب 37، من ابواب کتاب الوصایا، ح 2، وسائل الشیعة 363:19-364، باب 44، من احکام الوصایا، ح 8 و 11.

در حقوق جزا نیز، دلیل عدم تعلّق حکم الزامی به غیر بالغ را، رفع مسئولیت کیفری از او می دانند یا به تعبیری دیگر آن چه در حدیث رفع در قرن ها پیش بیان شده، در زمان های بعد قانون گذاران کیفری آن را پذیرفته اند.

یکی از صاحب نظران در مسائل حقوق جزا در این باره می نویسد: «جنون، صغر، اکراه و... علل رافع مسئولیت کیفری هستند که موجب می شوند با وجود تحقّق و جمع عناصر مزبور به خاطر احراز آن شرایط، قانون گذار مرتکب جرم را مبّری از مسئولیت دانسته و جرم را قابل انتساب به وی نداند و از مجازات معاف نماید»(1).

دلیل دوّم: روایات دیگر

در ابواب مختلف فقه روایات مستفیضه بلکه متواتره ای بر این دلالت دارند که کودک قبل از بلوغ مشمول احکام تکلیفی الزامی قرار نمی گیرد. به صورت فشرده می توان این روایات را به چند دسته تقسیم نمود:

1 - روایاتی که دلالت دارد کودک قبل از بلوغ مسئولیتی ندارد، مانند آن که در حدیث معتبر عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «شخصی از پدرم در جلسه ای که من حضور داشتم سؤال نمود، در چه زمان کودکی که پدر را از دست داده، مسئولیت پذیر می شود و می تواند در امور مربوط به خود دخالت کند؟ حضرت فرمودند: آن گاه که محتلم شود». قال: «اِحتِلامُهُ».(2) 2 - روایاتی که دلالت دارد وجوب نماز، روزه و حجّ معلّق بر بلوغ است. مانند آن که در حدیث موثّق، عمار ساباطی می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال نمودم چه زمان نماز بر کودک واجب می شود؟ فرمودند:

«إِذَا أَتَی عَلَیهِ ثَلاثُ عَشرَ سَنَةً، فَإِن احتَلَمَ قَبلَ ذَلِکَ، فَقَد وَجَبَت عَلَیهَا الصَّلاَةُ وَ جَرَی عَلَیهِ القَلَمُ».(3)هنگامی که سیزده ساله شود و اگر قبل از این زمان محتلم شود نماز بر او واجب می گردد و قلم تکلیف، او را شامل می گردد.

ص:55


1- (1) ایرج گلدوزیان، محشای قانون مجازات اسلامی: 51.
2- (2) الخصال: 495 ح 3، وسائل الشیعة 412:18، باب 2 من ابواب احکام الحجر، ح 5.
3- (3) وسائل الشیعة 45:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 12.

در این حدیث ملاک وجوب نماز، بلوغ قرار گرفته است و ذکر سیزده سال بدون بلوغ خصوصیتی ندارد.

در روایت دیگر وارد شده است: آن گاه که کودک بالغ شد روزه بر او واجب می شود(1). و نیز آمده است: آن گاه که بالغ شد باید به حجّ برود.(2)

3 - روایاتی که مفاد آن چنین است: بر دختر قبل از بلوغ واجب نیست موی سر خود را از نامحرم بپوشاند.(3)

4 - روایاتی که دلالت دارد بر این که حدود الهی بر کودک قبل از تکلیف، اجرا نمی گردد. مانند آن که مرحوم شیخ کلینی در کافی از حمران نقل می کند: از امام باقر علیه السلام سؤال کردم چه زمان حدود الهی به طور کامل بر کودک اجرا می گردد و می تواند اجرای آن را به نفع خود مطالبه نماید؟ فرمودند: «اِذَا خَرَجَ عَنهُ الیُتمُ وَ ادرَکَ». یعنی زمانی که از حالت یتیمی خارج شود و صاحب درک و شعور گردد. گفتم: آیا برای این حالت نشانه ای وجود دارد؟ فرمود: آری «اِذَا احتَلَمَ»(4)آن گاه که محتلم گردد.

5 - روایاتی که به طور خاص در باب قصاص وارد شده مبنی بر این که، عمد کودک به منزله ی خطا است(5). بنابراین اگر مرتکب قتل گردد مشمول حکم قصاص نمی باشد و باید دیه ی قتل را عاقلۀ او (اقوام نَسبی وی) بپردازد.

دلیل سوّم: اجماع قطعی

فقها در مباحث مربوط به واجبات مانند نماز، روزه، حجّ و جهاد، بر این حکم که کودک قبل ازبلوغ مشمول احکام الزامی نمی گردد، ادّعای اجماع نموده اند و نظر مخالفی نقل نشده است.

ص:56


1- (1) همان 409:4-410، باب 29، من ابواب لباس المصلّی، ح 3.
2- (2) همان 45:11، باب 12، من ابواب وجوب الحج، ح 2.
3- (3) همان 229:20، باب 26 من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
4- (4) الکافی 197:7، باب حدّ الغلام و الجاریة من کتاب الحدود، ح 1، وسائل الشیعة 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 2.
5- (5) وسائل الشیعة 400:29، باب 11، من ابواب العاقله، ح 2-3، همان 90:29، باب 36 من ابواب القصاص فی النفس ح 2.

علّامه در بحث از قضای نماز می نویسد: «قضای نماز بر طفلی که به حدّ بلوغ نرسیده واجب نیست، در این حکم اختلافی بین علمای اسلام وجود ندارد»(1). و در کتاب مدارک آمده است: «اجماع مسلمین بر این حکم قرار دارد»(2). عبارات برخی دیگر از فقیهان(3) نیز همانند آن چه ذکر شد، می باشد. شبیه همین تعبیرات را در عدم وجوب روزه بر کودک ذکر نموده اند.

هم چنین در مورد عدم وجوب حجّ، در مستند الشیعة آمده است: «حجّ بر کودک و مجنون واجب نیست. در این حکم اجماع در حدّ استفاضه نقل شده است»(4). تعبیرات دیگر فقها(5) نیز این گونه می باشد.

دلیل چهارم: حکم عقل

ممکن است ادعّا شود به حکم عقل نیز نباید کودک ملزم به رعایت احکام الزامی باشد، چون فرض بر این است کودک قبل از بلوغ فاقد درک لازم و توانایی کافی برای قابلیت تکلیف الزامی می باشد، با این وصف مؤاخذۀ وی بر عدم انجام تکلیف ظلم است.

لیکن، این دلیل جامع نیست و نمی تواند مستند حکم شرعی واقع شود، زیرا چه بسا کودک در بعض موارد توانایی انجام احکام الزامی را داشته باشد، مثل نماز، امر به معروف و نهی از منکر، افزون بر این بعضی از کودکان از بهره هوشی بالایی برخوردارند و چه بسا درک بیشتری نسبت به مکلفین عادی دارند، شاید به همین جهت فقها به این دلیل استناد ننموده و آن را از ادلّه عدم تعلق حکم تکلیفی به کودک ندانسته اند.

ص:57


1- (1) منتهی المطلب 90:7.
2- (2) مدارک الاحکام 287:4.
3- (3) تذکرة الفقها 394:2، همان 165:6، جواهر الکلام 8:17، موسوعة الامام الخویی 146:22، مهذّب الاحکام 283:10.
4- (4) مستند الشیعة 15:11.
5- (5) کشف اللّثام 72:5، ریاض المسائل 13:6، مهذّب الاحکام 20:12.

گفتار دوّم: کودک (صغیر)، حجر

1- کودک در لغت

فرزند انسان از زمان تولّد تا بلوغ، کودک یا «صغیر» نامیده می شود که معادل آن در زبان عربی طفل است.(1)

در مصباح المنیر آمده است: «فرزند صغیر انسان را کودک (طفل) نامند. این لفظ بر فرزند مذّکر (پسر) و مؤنّث (دختر) و نیز جمع آن ها (فرزندان) اطلاق می گردد و تا زمانی که به سن تمیز نرسیده است، او را طفل صغیر می نامند.»(2) به علاوه در کتب لغت چند مرحله از سن کودک قبل از بلوغ به طور خاص مورد توجّه قرار گرفته و عبارتند از:

1 - کودک تا زمانی که در شکم مادر است و زاییده نشده، «جنین» نام دارد.(3) فیومی از لغت شناسان معروف می گوید: جنین وصف کودک است تا زمانی که در شکم مادر است و با أجِنّة جمع بسته می شود. هر چند در لغت عرب کودک بر جنین در رحم مادر اطلاق شده، ولی در محاورات رایج عرفی و نیز در اصطلاح فقیهان متداول نیست و استعمال نمی شود و به جهت این که مستور و پوشیده است، این نام بر او گذاشته شده است.(4)

ص:58


1- (1) فرهنگ بزرگ سخن 5989:6، لسان العرب 182:4، معجم الوسیط 1-56:2.
2- (2) مصباح المنیر: 374.
3- (3) معجم الوسیط: 141، فرهنگ فارسی عمید 708:1.
4- (4) مصباح المنیر: 111.

2 - کودک بعد از تولّد، در زمان شیرخوارگی «رضیع» نام دارد. (1)«رضع الصبّی» در زبان عربی به کودکی گفته می شود که شیر مادر را از پستان او می خورد.(2)

3 - کودک ممیز، این کلمه از ماده ی تمییز گرفته شده و به معنی جدایی اشیاء از یکدیگر است. و در جایی به کار می رود که چند چیز با یکدیگر مشتبه شده باشند و فرد یا افرادی آن ها را مشخّص و از یکدیگر جدا سازند.

در قرآن آمده است: (لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)3 تا این که خداوند افراد پلید را از پاکیزه جدا سازد.

بنابراین کودک ممیز، کودکی است که می تواند سود و زیان خود را تشخیص دهد.(3) در مصباح المنیر نقل شده است: «تمیز قوه ای است در مغز انسان که به او توانایی میدهد معانی و مفاهیم را از یکدیگر جدا ساخته و مشخص نماید»(4).

غیر ممیز هم بر کودکی اطلاق می شود که به این حدّ از فهم نرسیده و قدرت تشخیص سود و زیان خود را ندارد. مانند کودکان شیرخوار و بچه های سه - چهار ساله.

4 - کودک مراهق: کودکی است که نزدیک به احتلام و در شرف بلوغ باشد،(5) چه دختر و چه پسر. در لسان العرب آمده است، کودک ده - یازده ساله را مراهق گویند.(6)

غیر مراهق هم کودکی است که هنوز در ابتدای دوره ی تمیز باشد و تا زمان بلوغ او، چند سال باقی مانده و علائم آن در وی ظاهر نشده باشد.

ص:59


1- (1) معجم الوسیط: 350، مصباح المنیر: 229، فرهنگ فارسی عمید 1046:2.
2- (2) کتاب العین 683:1.
3- (4) لسان العرب 115:6، کتا ب العین 1738:3، معجم الوسیط: 893، مقاییس اللغة 289:5.
4- (5) مصباح المنیر: 587.
5- (6) معجم الوسیط 1-378:2.
6- (7) لسان العرب 135:3.

2- کودک در فقه

در اصطلاح فقهی هم به فرزند انسان از زمان تولّد تا ابتدای بلوغ، کودک اطلاق می شود. این تعبیر در بسیاری از مباحث به چشم می خورد. مثلاً در باب تبعیت طفل از والدین در حکم اسلام، در کلمات بعضی از فقیهان آمده است: «حکم طفلی که به سن بلوغ نرسیده مطلقاً - پسر باشد و یا دختر - از جهت مسلمان یا کافر بودن، حکم والدین اوست و در احکامی مثل طهارت و نجاست، از آن ها تبعیت می نماید. این مسأله بین فقها اجماعی است و روایات متواتر بر آن دلالت دارد»(1).

در مسأله نماز بر طفل میت هم آمده است: «بر جنازه ی طفلی که به حدّ بلوغ نرسیده باید دعا شود.(2)

این معنی، از کلمات فقها در مباحث مربوط به بلوغ نیز به خوبی استفاده می شود. زیرا تکلیف و رفع حجر از کودک را، مشروط به بلوغ دانسته اند.(3) بلوغ را نیز این گونه تعریف کرده اند: «بلوغ همان انتهای مرحله ی صغر و کودکی، و دخول در مرحله ی تکلیف است»(4).

بنابراین از نظر فقها کودک کسی است که به حدّ بلوغ نرسیده باشد.

3- کودک (صغیر) در حقوق مدنی

در اصطلاح حقوقی، کودک یا «صغیر» به کسی اطلاق می شود که به سن بلوغ نرسیده و کبیر نشده است،(5) با این توضیح که در قوانین مدنی کلمه ی کودک مترادف با صغیر و طفل به کار رفته است و صغیر کسی است که بالغ و رشید نشده باشد.(6)

ص:60


1- (1) ریاض المسائل 109:8.
2- (2) الشرح الصغیر 156:1.
3- (3) مسالک الافهام 140:4، ریاض المسائل 237:9، جواهر الکلام 4:26-5، جامع المدارک 362:3، جامع المقاصد 182:5.
4- (4) محمّد رواس قلعه چی، موسوعة الفقهیه المیسّرة 360:1.
5- (5) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 174.
6- (6) سید حسن امامی، حقوق مدنی 187:5؛ مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2352:3؛ قانون مجازات اسلامی: 36 تبصره 1 از ماده 49 - قانون مدنی با آخرین اصلاحات و الحاقات: و موادّ 1168، 1178، 1217.

یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی در این باره می گوید: «صغیر به کسی گفته می شود که از نظر سن به نموّ جسمانی و روحی لازم برای زندگی اجتماعی نرسیده باشد»(1).

لیکن این تعریف خالی از ابهام نیست، زیرا معلوم نیست که نموّ جسمانی و روحی لازم برای زندگانی اجتماعی در چه زمانی حاصل می شود.

البتّه قبل از اصلاح قانون مدنی در سال 1361، صغیر به کسی گفته می شد که به سن هیجده سال تمام نرسیده بود، ولی با حذف ماده 1209 و اصلاح ماده 1210 و در نتیجه لغو 18 سال به عنوان سن کبر، امروزه مفهوم صغیر در فقه و حقوق مدنی یکسان است.

4- کودک در کنوانسیون حقوق کودک

ماده ی یک کنوانسیون حقوق کودک مقرّر می دارد: «منظور از کودک، افراد انسانی زیر سن هیجده سال است، مگر این که طبق قانون قابل اجرا در مورد کودک، سن بلوغ کم تر تشخیص داده شود».

بنابراین از نظر کنوانسیون دوره ی کودکی در هیجده سالگی پایان می یابد، مگر آن که در کشوری خاص، کودک زودتر به سن بلوغ برسد. تعیین سن خاص برای به دست آوردن برخی حقوق یا از دست دادن برخی از حمایت ها، در بعضی از مواد کنوانسیون اشاره شده که در آینده در مورد آن ها تحقیق خواهیم نمود.

5- مراحل سنین کودک در فقه

تمام مراحل سنین کودک که در مفهوم لغوی به آن ها اشاره شد در مباحث فقهی دارای اثر می باشند و احکامی بر آن ها مترتّب می گردد. به همین جهت در عبارات فقیهان از آن ها بحث شده است، مثلاً برای جنین، حقوقی ذکر می شود: مثل حق اثبات نسب، حق جنین در ارث، حق جنین در وصیت، دیه ی جنین، حرمت اسقاط جنین و غیر این ها.

ص:61


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 243:5.

یا در مرحله ی شیرخوارگی که آن را مرحله ی طفولیت می نامند، از مسائلی مانند حق رضاع (شیرخوارگی)، حق حضانت و نشر محرمیت با شیرخوارگی بحث شده است.

هم چنین در بعضی از ابواب فقه از کودک مراهق سخن به میان آمده است مانند: جواز امامت ایشان در نمازهای واجب غیر از نماز جمعه، یا اعتماد به گفتارش در مورد طهارت چیزی که در اختیار دارد و حرمت نگاه به عورتین کودک مراهق و....

در «موسوعة احکام الاطفال و ادلتّها»، پیرامون تمام مراحل ذکر شده به تفصیل سخن گفته ایم. در این کتاب نیز در جای خود به آن ها اشاره خواهیم نمود. در این جا فقط یک مرحله از مراحل سنین کودک که مرحله تمیز نامیده می شود ذکر می کنیم، به دلیل این که بیش تر از دیگر مراحل، مورد نیاز است و در بسیاری از مسائل مربوط به کودک از آن یاد می شود.

6- کودک ممیز

به اتفاق فقها، کودک غیر ممیز مشمول هیچ حکمی از احکام تکلیفی هرچند احکام مستحبّی، قرار نمی گیرد.(1) زیرا توانایی قصد و تشخیص امور را ندارد و نمی تواند مفاهیم را درک نماید، ولی کودک ممیز مشمول برخی از احکام اعمّ از احکام تکلیفی، استحبابی و حقوقی می شود. به همین جهت موضوع شناخت کودک ممیز در فقه از اهمیت خاصّی برخوردار است و از کلمات فقها در ابواب مختلف استفاده می شود که مقصود آن ها از کودک ممیز، کودکی است که معنی کلمات را به طور اجمال می فهمد و قادر است بعضی از امور را از بعضی دیگر تشخیص دهد، به این معنا که سود و زیان خود را می فهمد و معنای عقد و معامله را درک می کند و توانایی دارد بعضی از تصرّفات را در اموال خود و دیگران انجام دهد. دارای قصد و اراده است و کلام دیگران را متوجّه می شود و توانایی جواب به آن ها را دارد و نیز غیر این ها از اموری که شخص بالغ عاقل انجام می دهد.(2)

ص:62


1- (1) تذکرة الفقها 110:7، کشف اللثام 149:5، جواهر الکلام 265:22، قواعد الاحکام 281:2، المعتبر 748:2.
2- (2) المعتبر 747:2، تذکرة الفقها 110:7 و 276:4.

البتّه در این که آغاز این مرحله از چه زمانی است، میان فقها اختلاف نظر وجود دارد. برخی از فقیهان در بعضی از مسائل فقهی ابتدای این مرحله را سن ده سالگی دانسته اند.(1) برخی دیگر سن هفت یا هشت سالگی را ملاک قرار داده اند.(2)

علّت اختلاف نظر در این مسأله، روایاتی است که در تعیین سن کودک ممیز، به جهت بیان بعضی ازاحکام مستحبّی از ائمّه معصومین: صادر شده است. تعداد این گونه روایات زیاد است و در ابواب مختلف پراکنده است. در این مجال به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

بعضی از روایات ابتدای مرحله ی تمیز در کودک را شش سالگی می داند، مانند این که در حدیث صحیح، محمد بن مسلم می گوید: از امام صادق یا باقر علیهما السلام سؤال نمودم، چه زمانی باید کودک نماز بخواند؟ فرمودند: «اِذَا عَقَلَ الصَّلاةَ»، یعنی آن گاه که نماز را بفهمد. گفتم چه زمانی می فهمد؟ فرمودند: آن گاه که شش ساله شد.(3)

برخی دیگر از روایات ابتدای این مرحله را بین سنین شش و هفت سالگی قرار داده است. مانند این که در حدیث صحیح دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال شده است: چه زمان باید کودک را در انجام نماز مؤاخذه نمود؟ فرمودند: بین شش و هفت سالگی.(4)

گروه سوّم روایات، این مرحله را بین هفت تا نه سالگی معرفی نموده است.(5) و گروه چهارم، آن را ده سالگی می داند. مثل این که از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: آن گاه که کودک ده ساله شود جایز است در یک سوم از اموال خودش وصیت نماید.(6)

و در نهایت گروه پنجم از روایات، ملاک ممیز بودن کودک را قدرت فهم مطالب و تشخیص امور قرار داده اند. از امام کاظم علیه السلام سؤال شده آیا کودکی که به حدّ بلوغ نرسیده

ص:63


1- (1) تذکرة الفقها 335:4، المهذّب 288:2، الوسیلة: 323.
2- (2) الحدائق الناضرة 416:13، مختلف الشیعة 306:7، جامع المدارک 229:2، کنز الفوائد 530:2، السرائر 653:2.
3- (3) وسائل الشیعة 18:4-19، باب 3، من ابواب أعداد الفرائض ح 2، تهذیب الاحکام 381:2، ح 6.
4- (4) وسائل الشیعة 18:4، باب 3، من ابواب اعداد الفرائض، ح 1، تهذیب الاحکام 381:2، ح 7.
5- (5) تهذیب الاحکام 380:2 ح 1، اصول الکافی 409:3 ح 1.
6- (6) تهذیب الاحکام 182:9 ح 7؛ اصول الکافی 29:7، ح 4.

است، اگر دارای زن باشد، می تواند زن خود را طلاق دهد و یا اموال خود را صدقه دهد؟ حضرت فرمودند: «اِذا طَلَّقَ لِلسُّنَه وَ وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِی مَوضِعهَا و حَقِّهَا، فَلاَ بَأسَ، وَ هُوَجَائزٌ». اگر بر طبق سنّت و مقرّرات فقه اسلام طلاق دهد و صدقه را در موردی که نیاز و سزاوار است مصرف نماید، بلا مانع و جایز است.(1)

7- تحقیق در این مسأله

از مجموع روایات وارده در این مورد، استفاده می شود تحقّق قوه ی ادراک در کودک اختصاص به سن معین ندارد، بلکه بستگی به اشخاص و استعداد و ادراک آن ها دارد، یعنی اشخاصی که از ادراک و استعداد بالاتری برخوردارند زودتر ممیز می شوند و هم چنین موارد آن مختلف است. بنابراین مانند طلاق، عتق، وصیت، و صدقه که در مورد آن ها به درجه ی بالایی از فهم نیاز است، با رسیدن به سن ده سالگی و بالاتر، مرحله ی تمیز آغاز می گردد. ولی در مثل نماز که این گونه نیست، زیرا برای بعضی از افراد، صرف انجام آن کفایت می کند، از این رو رسیدن به سن هفت سالگی و حتّی کم تر از آن کافی است.

یکی از فقها در این باره می گوید: «اختلاف اخبار در بیان سن کودک که آن را برای انجام نماز مؤاخذه می نمایند، مبتنی بر ادراک بالا و قوّت معرفت و یا ضعف اوست.»(2)

به توضیحی روشن تر، قوه ی تشخیص کودک نسبت به اموری که در زندگانی اجتماعی با آن برخورد می کند، مختلف است. چنان که کودک سود و زیان و آثار و احکام بعضی از آن ها را در سن پایین تر درک می کند, مانند قبح بسیاری از اعمال کیفری از قبیل سرقت، قتل، جرح و ضرب، و امثال آن ها و بعضی امور دیگر را در سن بالاتر می فهمد, مانند عقود و ایقاعات. صغیر در سن پایین تر می تواند مقتضا و آثار بیع و هبه را که واگذاری مال با عوض و یا بدون عوض باشد، بفهمد، ولی در آن سن نمی تواند مقتضای نکاح و طلاق و آثار آن را متوجّه گردد. هم چنین قوّه ی تشخیص صغار در سن

ص:64


1- (1) وسائل الشیعة 79:22، باب 32، من ابواب الطلاق، ح 7.
2- (2) کشف الغطاء 20:2.

معین متفاوت است. ممکن است بعضی در سن معین، چیزی را تشخیص دهند و سود و زیان و آثار و احکام آن را بفهمند، ولی بعضی دیگر در همان سن آن را درک نکنند. بنابراین ممکن است کودک نسبت به امری ممیز باشد و نسبت به امر دیگری غیر ممیز. یا کودک صغیری چیزی را تمیز دهد و دیگری در همان سن از تمیز آن محروم باشد.

به نظر می رسد دلیل اختلاف در روایات وارده و دیدگاه فقیهان همین مسأله باشد، در نتیجه از نظر فقهی نمی توان سن معینی را برای تمیز کودک در نظر گرفت.

8- حجر در لغت و اصطلاح فقهی

حجر در لغت به معنی منع است(1) هنگامی که قاضی، صغیر و سفیه را از تصرّف در اموالشان منع می نماید این کلمه به کار می رود.(2) کسی که این حکم در مورد او صادر شده است، محجور می نامند.

از کلمه ی حجر در اصطلاح فقها نیز همین معنی اراده شده است.(3)

آیة الله فاضل لنکرانی دراین باره می نویسد: «در اصطلاح شرع، مقصود از حجر آن است که انسانی از تصرّف در اموال خود و یا آن چه به مال تعلّق می گیرد، مثل خرید و فروش منع شود»(4).

9- اقسام حجر

حجر بر دو قسم است:

قسم اوّل: آن که شخص به جهت حق غیر، محجور گردد. مانند آن که مفلّس برای حفظ حق غرما، از تصرّف در اموال خود منع شده و یا مریض در مرضی که منجر به موت می گردد، برای حفظ حق ورثه از وصیت به بیش از ثلث اموال خود ممنوع شده است.

ص:65


1- (1) مقاییس اللغة 138:2، لسان العرب 29:2، مصباح المنیر 121:1، فرهنگ بزرگ سخن 6742:7.
2- (2) النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 342:1.
3- (3) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 235، مهذّب البارع 511:2، جواهر الکلام 3:26، مجمع الفائدة و البرهان 181:9 و 182، غنیة النزوع 251:1.
4- (4) تفصیل الشریعة، (کتاب الحجر): 271.

قسم دوّم: این که شخص برای حفظ حق خود از تصرّف در اموال خویش منع می گردد.

به اعتبار دیگری می توان حجر را به عام و خاص تقسیم نمود. حجر خاص، ممنوع شدن شخص از پاره ای تصرّفات می باشد، نه همه ی آنها. مثلاً حجر سفیه (غیر رشید) حجرخاص به شمار می آید، زیرا محدود به امور مالی است. حجر تاجر ورشکسته نیز یک نوع حجر خاص است، زیرا محدود به تصرّفات مالی است که به زیان بستانکاران می باشد.

مقصود از حجر عام نیز آن است که شخص به طور کلّی از اجرای حق و انجام دادن اعمال حقوقی ممنوع باشد. مثلاً حجر مجنون عام است، زیرا کلیه ی اعمال حقوقی او را در بر می گیرد و مجنون به علّت فقدان اراده هیچ گونه عمل حقوقی - چه عقد باشد و چه ایقاع - نمی تواند انجام دهد.

حجر کودک نیز عام است، زیرا کودک، هر چند ممیز باشد، جز در موارد استثنایی، نمی تواند حقوق خود را شخصاً اعمال و مطالبه نماید.

10- موجبات حجر

فقها موجبات حجر را شش چیز دانسته اند: صغر، جنون، رق و بندگی، «مفلّس» (تاجرورشکسته)، مرضی که به مرگ منجر می شود، سفه.(1)

اسباب دیگری هم برای حجر ذکر شده است، مثل حجر راهن نسبت به عین مرهونه، حجر خریدار نسبت به مبیع (جنس مورد معامله) قبل از تأدیه ثمن و... که در کتب فقه استدلالی ذکر شده است.

11- حجر در حقوق مدنی

حجر در اصطلاح حقوقی به معنی عدم اهلیت استیفا است و در تعریف آن گفته شده: «حجر عبارت است از منع شخص به حکم قانون از این که بتواند امور خود را به طور مستقل و بدون دخالت دیگری اداره کند و شخصاً اعمال حقوقی انجام دهد».(2)

ص:66


1- (1) المبسوط 248:2، غنیة النزوع 251:1، جامع الخلاف و الوفاق: 307، اللمعة الدمشقیة: 82، مهذّب البارع 512:2، ارشاد الاذهان 395:1، قواعد الاحکام 133:2.
2- (2) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 158.

یکی از صاحب نظران حقوق مدنی می نویسد: «حجر، یعنی فقدان صلاحیت دارا شدن حق و یا به کار بردن حقّی که انسان دارد، خواه به سبب نقص قوای دماغی باشد (مانندحجر صغیر و دیوانه) یا نباشد، مانند حجر مفلّس و تاجر ورشکسته».(1)

در ماده ی 957 قانون مدنی آمده است: «هر انسان، متمتع از حقوق مدنی خواهد بود، لیکن هیچ کس نمی تواند حقوق خود را اجرا کند، مگر این که برای این امر اهلیت قانونی داشته باشد». کسی اهلیت قانونی برای اجرای حقوق مدنی خود دارد که محجور از تصرّف در اموال و حقوق مالی خود نباشد. طبق ماده 1207 اشخاص ذیل محجور و از تصرّف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع هستند:

1 - صغار.

2 - اشخاص غیر رشید.

3 - مجانین.

12- حجر حمایتی و حجر سوء ظنّی

در حقوق مدنی برای حجر تقسیماتی(2) ذکر نموده اند، از جمله تقسیم آن به حجر حمایتی و حجر سوء ظنّی است.

در حجر حمایتی، حمایت از محجور، مورد نظر قانون گذار است، ولی در حجر سوء ظنّی حمایت از منافع دیگران منظور است؛ مثلاً حجر صغیر، مجنون و سفیه حجر حمایتی به شمار می رود، زیرا این اشخاص به سبب اختلال یا نقص قوای دماغی نمی توانند امور خود را، چنان که باید، اداره کنند. بدین جهت قانون گذار با برقراری حجر و پیش بینی نهادهایی برای اداره ی امور این اشخاص به حمایت از آنان اقدام کرده است. امّا حجر تاجر ورشکسته، حجر سوء ظنّی است، زیرا منظور از آن حفظ حقوق بستانکاران و جلوگیری از تصرّفات مالی مضرّ به حال آنان بوده است.

ص:67


1- (1) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1635:3.
2- (2) مانند تقسیم آن به حجر قانونی و حجر قضایی، و یا حجر در امور مالی، و حجر در امور مالی و غیر مالی بنگرید. حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 162، مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1636:3.

به عبارت دیگر، حجر حمایتی ناشی از قانون است و قواعد و مقرّرات آن همانند مقرّرات مربوط به اهلیت با نظم عمومی مرتبط است و از این جهت جزء مقرّرات امری به شمار می آید، بنابراین اراده افراد نمی تواند ایجاد حجر یا رفع حجر نماید.

افزون بر این که، حجر حمایتی بر فقدان یا عدم کفایت اراده مبتنی است. در مورد معاملات محجورین فقدان یا عدم کفایت اراده مفروض است، بنابراین اثبات حجر برای حکم به بطلان معامله یا غیر نافذ بودن آن، کافی است و به اثبات فقدان یا عدم کفایت اراده نیازی نیست. مثلاً هرگاه شخصی از تصرّف در اموال و حقوق مالی خود به خاطر رعایت حقوق طلبکاران ممنوع گردد، یا نقص در مالکیت (مانند مال موقوفه و عین مرهونه) موجب ممنوعیت تصرّفات شخص شود، معامله او باطل یا غیر نافذ خواهد بود. امّا این گونه موارد را نمی توان در زمره ی موارد حجر حمایتی ذکر نمود. به همین دلیل است که قانون مدنی اسباب حجر حمایتی را منحصر به سه سبب نموده و از ذکر سایر موارد خودداری کرده است.(1)

13- ادلّه فقهی حجر کودک

کودک (ممیز وغیرممیز) محجور علیه است و جز در موارد استثنایی (مانندمعامله کودک ممیز با اذن ولی شرعی و یا وصیت در امور خیریه(2)) از تصرّف در اموال و استیفای حقوق خود منع شده است. این حکم میان فقیهان اجماعی است. علامه در این باره می نویسد: «صغیر محجور علیه است به دلیل نصّ و اجماع, ممیز باشد و یا غیر ممیز, در جمیع تصرّفات، مگر در موارد استثنایی»(3)

شبیه این تعبیر در کلمات دیگر فقها نیز ذکر شده است.(4) برای اثبات این نظریه به ادلّه ای استناد شده است، مانند:

ص:68


1- (1) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 162-163.
2- (2) در بحث از معاملات و وصیت کودک، این موارد را ذکر خواهیم نمود.
3- (3) تذکرة الفقها 185:14.
4- (4) مجمع الفائدة و البرهان 182:9، مهذّب البارع 512:2، جواهر الکلام 4:26، غنیة النزوع 251:1، التنقیح الرائع 179:2.

1 - (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ)1 یتیمان را مورد آزمایش قرار دهید تا به سن بلوغ برسند پس هرگاه رشد آنان را احراز نمودید اموالشان را به آنان بازگردانید.

این آیه خطاب به اولیای ایتام است و خداوند متعال امر فرموده ایتام را آزمایش کنید تا فهم و درکشان معلوم شود که آیا توانایی بر اصلاح امور و تصرّف در اموالشان را دارند. جمله «إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ»کنایه بر بلوغ و قدرت مجامعت است.(1)

بعضی از فقها در مورد استفاده از آیه مبارکه برای محجوریت کودک، فرموده اند: «امر به آزمایش ایتام و کودکان، دلالت بر وجوب حجر بر آنان دارد و این که نمی توانند در اموال خود تصرّف نمایند، در غیر این صورت آزمایش بی فایده می ماند.(2) به بیان دیگر، آیه ی مبارکه به دو وجه بر حکم یاد شده دلالت دارد، زیرا اوّلاً: متعلّق آزمایش را ایتام قرار داده است و یتیم در لغت و اصطلاح شرع، کسی است که پدر خود را از دست داده و به سن بلوغ نرسیده باشد. ثانیاً: آخرین مهلت برای آزمایش را زمان قبل از بلوغ معین نموده است. بنابراین باید آزمایش قبل از بلوغ صورت پذیرد، زیرا اگر در وقت بلوغ و بعد از آن آزمایش شوند، به سبب طولانی شدن زمان حجر، متضرّر می گردند.(3)

2 - (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً)5 . اموالتان که خداوند قوام زندگانی شما را به آن مقرّر داشته در اختیار سفیهان [افراد غیر رشید] قرار ندهید.

بسیاری از فقیهان و مفسّران در شیوه استدلال به این آیه برای اثبات حجر کودک فرموده اند: «این آیه به طور عام دلالت دارد که اموال خود را در اختیار سفیه قرار ندهید. مرد باشد یا زن، بالغ باشد یا غیر بالغ. و اطلاق آن کودک را نیز شامل می گردد.(4)

ص:69


1- (2) مجمع البیان 20:3، تفسیر التبیان 116:3.
2- (3) کنز العرفان 138:2، زبدة البیان 1-607:2، کنز الدقائق 364.365:2، جواهر الکلام 18:26.
3- (4) مسالک الافهام 166:4.
4- (6) تفسیر التبیان 113:3، مجمع البیان 17:3، کنز العرفان 148:2، کنز الدقائق 360:2، المیزان 170:4، زبدة البیان 1-610:2.

مقصود از «أَموَالَکُم» اموال ایتام است و استفاده از این تعبیر(1) ، به این جهت است که اوصیا در حقیقت اموال ایتام را حفظ و نگهداری می نمایند(2) و در موردی که نیاز است مصرف می کنند. شاهد بر این که مقصود، اموال ایتام است، جمله ی بعد است که می فرماید: (وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً)3 . از مالشان نفقه و لباس به آن ها بدهید و با گفتار خویش آنان را خرسند سازید.

ضمیرهایی که در این جمله ذکر شده به طور قطع به ایتام بر می گردد. پس مقصود، نفقه دادن به آن ها از اموال خودشان می باشد، زیرا در غیر این صورت مفاد آن، چنین می شود: نفقه ی سفها و صغار بر غیر خودشان و یا بر اولیای آن ها از اموالی که در مالکیت صغار و سفها نیست، واجب است و کسی قائل به چنین حکمی نشده است(3).

بنابراین از اطلاق آیه شریفه استفاده می شود، اولیای کودکان به نیابت از آن ها در اموالشان تصرّف می نمایند و آن ها از تصرّف در اموال خود ممنوع گردیده اند و مقصود از محجور بودن کودک، همین معنی است.

3 - روایاتی(4) از ائمه معصومین: در حدّ استفاضه وارد شده است بر این که کودک غیر بالغ از دخالت در امور خود محجور است.

به عنوان نمونه هشام در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: «اِنقِطَاعُ یتُمِ الیَتِیم بِالاِحتِلَام وَ هُوَ اشُّدُهُ، وَ إِنِ احتَلَمَ وَ لَم یُؤنَس مِنهُ رُشدُهُ وَ کَانَ سَفیِهَاً أَو ضَعیِفاً فَلیُمسِک عَنهُ وَلیُّهُ مَالَهُ»(5). وقتی یتیم به حدّ بلوغ و احتلام رسید از حالت یتیم (وضعیتی که نیاز به سرپرست داشته باشد) خارج می شود و آن زمانی است که قوی شده

ص:70


1- (1) یعنی به جای استفاده از (اموال الایتام) از کلمه (اموالکم) استفاده شده و اموال به ضمیر (کم) (خود شما) اضافه شده. و در اضافه، ادنی مناسبت کافی است. مجمع الفائدة و البرهان 197:9.
2- (2) تذکرة الفقها 202:14.
3- (4) زبدة البیان 1-616:2.
4- (5) الخصال: 495 ح 3، وسائل الشیعة 412:18، باب 2، من ابواب احکام الحجر، ح 5.
5- (6) وسائل الشیعة 409:18، باب 1، من ابواب احکام الحجر، ح 1.

باشد، یعنی علاوه بر بلوغ جسمانی، از نظر روحی نیز دارای رشد باشد، سپس حضرت ادامه داد: و اگر به حالت احتلام جسمانی رسیده ولی از نظر روحی رشید نباشد (یعنی سفیه یا ضعیف باشد) بایدولی او اموال وی را نگه دارد، و در اختیارش قرار ندهد.

دلالت این روایت بر حجر کودک صریح و روشن است. هم چنین در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «دخالت کودک در امر خرید و فروش صحیح نیست و نیاز به سرپرست دارد، تا زمانی که پانزده ساله شود و یا محتلم گردد و یا موی خشن قبل از پانزده سالگی بر عورت او بروید»(1). یعنی به طور کلّی یکی از علائم بلوغ در او مشاهده شود.

14- مبنای حقوقی حجر کودک

از اقسام حجر در حقوق مدنی که پیش تر به آن اشاره شد، آن چه تابع رژیم خاص حقوقی است و شایسته است مورد بحث قرار گیرد، حجر حمایتی است که برای حفظ حقوق و منافع صغیر، سفیه و مجنون، مقرّر شده است. مبنای حقوقی حجر حمایتی فقدان یا ضعف عقل و اراده است.

به دیگر سخن برای انجام دادن اعمال حقوقی، وجود اراده انشایی یا حقوقی لازم است. این اراده مستلزم وجود تمیز و درک است و چون شخص محجور فاقد تمیز و اراده می باشد (صغیر غیر ممیز و مجنون) یا قوّه ی تمیز و اراده ی او ناقص است (صغیر ممیز و سفیه)، نمی تواند خود، اعمال حقوقی انجام دهد و به حکم قانون، ممنوع از تصرّف در امور و اعمال حقوقی شده است.(2)

ص:71


1- (1) همان 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 2.
2- (2) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 166.167.

گفتار سوّم: بلوغ

1- اهمیت تحقیق در مورد بلوغ

در مرحله ای از سن، دگرگونی هایی در اندام و احساسات و اندیشه ی انسان پدیدار می گردد که آن را بلوغ می نامند.

این حالت در همه ی جوامع و در نزد همه ی مکاتب، آغاز مسئولیت و لیاقت برای ورود در صحنه ی اجتماع به شمار می رود. این دگرگونی عمیق روحی و جسمی، در علوم مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.

در علم روانشناسی از آن جهت که آغاز تحوّلات درونی انسان است. در علم طبّ به جهت آثاری مانند: تغییر صدا، افزایش قد و حجم، رشد استخوان های سینه در پسران، پیدایش پستان در دختران و اموری از این قبیل و در حقوق به این علّت که بلوغ نقطه شروع تعهّدات حقوقی اعمّ از حقوق مدنی، کیفری و سیاسی است.

و امّا در فقه اسلامی، بلوغ جایگاه ویژه ای دارد و در عبادات مانند نماز، روزه و حج و نیز در ازدواج و انعقاد معاملات مانند عقد بیع، مضاربه، ضمان، حواله و هم چنین در شهادت، قضاوت، اجرای حدود، قصاص و... از آن بحث می شود.

به طور کلّی مبدأ تکلیف است، زیرا غیر بالغ مرفوع القلم است. و از طرفی در پیدایش این تحوّل و دگرگونی و یا به تعبیری دیگر سن بلوغ و این که آیا تعیین سن خاص برای بلوغ، امر تعبّدی و شرعی است و یا طبیعی و عرفی؟ اختلاف نظر وجود دارد.

بر اساس آن چه ذکر شد حسّاسیت و اهمّیت تحقیق در موضوع بلوغ روشن می شود.

ص:72

2- بلوغ در لغت و فقه و حقوق

بلوغ در لغت به معنی رسیدن است(1) و ابلاغ از همین ریشه و به معنی رساندن می باشد. موجود زنده ای که به مرحله ی رشد کامل رسیده و می تواند تولید مثل کند، بالغ نامیده می شود.(2)

در لسان العرب آمده است: «کودک بالغ شد، یعنی محتلم شد. گویا وقت آن رسیده که از نظر شرعی مسئولیت پذیر و مکلّف گردد»(3).

و امّا در اصطلاح، این حکم در بین فقها مسلّم و اجماعی است که رفع حجر از کودک با بلوغ تحقّق می یابد. به تعبیری دیگر، پایان محجوریت کودک، رسیدن به حدّ بلوغ است. ولی در تعریف آن تنها به ذکر علائم بلوغ اکتفا کرده و معنایی غیر از معنای لغوی برای آن ذکر ننموده اند.(4)

بعضی از صاحب نظران در حقوق مدنی، بلوغ را این گونه تعریف کرده است: «بلوغ زمانی می باشد که قوای جسمی صغیر، رشد و نموّ می یابد و آماده برای توالد و تناسل می گردد و آن امری طبیعی است»(5).

دیگری می نویسد: «بلوغ رشد جسمانی و فیزیکی انسان است و غالباً سرآغاز تحوّل فکری است»(6).

در حقوق نیز همانند فقه، به معنای لغوی بلوغ اکتفا شده و علائم بلوغ در بیان حقیقت و معرّفی آن ذکر گردیده است.

از نظر کنوانسیون حقوق کودک، بلوغ برای دختر و پسر از سن هیجده سالگی آغازمی گردد، مگر این که طبق قانون قابل اجرا در مورد کودک، سن بلوغ کم تر تشخیص داده شود.(7)

ص:73


1- (1) مصباح المنیر 61:1، مجمع البحرین 186:1، فرهنگ فارسی عمید 373:1، فرهنگ بزرگ جامع نوین 152:1.
2- (2) فرهنگ بزرگ سخن 1021:2.
3- (3) لسان العرب 247:1.
4- (4) تذکرة الفقها 185:14، ریاض المسائل 237:9، التنقیح الرائع 179:2، ایضاح الفوائد 244:1، مسالک الافهام 140:4.
5- (5) حسن امامی، حقوق مدنی 244:5.
6- (6) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 882:2؛ دانشنامه حقوق خصوصی 560:1، حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 178.
7- (7) مجموعه کنوانسیون های بین المللی 597:3، ماده 1.

از نظر تدوین کنندگان این کنوانسیون، کودکی طیف گسترده سنّی از لحظه ی تولّد تا رسیدن به هیجده سالگی و بلوغ است. بدیهی است که، سنین مختلف این طیف، نیازها، توانایی ها و قابلیت های فرد متفاوت است و ماده ی مذکور در توضیح و تشریح آن ها ساکت است. به علاوه کنوانسیون، پایان کودکی و سن بلوغ را برای پسر و دختر هر دو یکسان در نظر گرفته که با توجّه به طبیعت جسمانی و اختلاف فکری و روحی و تمایلات آنها، قابل نقد و بررسی است.

3- علائم بلوغ

در آیات و روایات برای بلوغ سه علامت ذکر شده است:

1 - احتلام.

2 - رویش موی خشن بر عورت که مشترک بین پسران و دختران می باشد.

3 - رسیدن دختران به سن نه سالگی و پسران به سن پانزده سالگی.

برخی از فقیهان در مورد دختران دو علامت، رؤیت خون حیض و حامله شدن را نیز اضافه نموده اند.(1) البته برخی دیگر این دو را دلیل سبق بلوغ می دانند.(2) به هر صورت فقها در مورد سه علامت اوّل اتفاق نظر دارند.(3) اموری که ذکر شد در حقوق مدنی و جزا نیز از علائم بلوغ دانسته شده است.(4)

4- علامت اوّل: احتلام

احتلام به معنی خروج منی (آب لزجی که مبدأ خلقت انسان است) علامت بلوغ در مرد و زن است. این حکم در بین فقها مورد اتّفاق است و کسی مخالفت ننموده است.(5)

ص:74


1- (1) المبسوط 249:2، تذکرة الفقها 186:14، ارشاد الأذهان 395:1.
2- (2) شرائع الاسلام 100:2.
3- (3) جامع المقاصد 180:5-181-182، تحریر الوسیلة 12:2، تفصیل الشریعة، (کتاب المضاربة): 275.
4- (4) حسن امامی، حقوق مدنی 244:5، ترمینولوژی حقوق جزای اسلامی: 41.
5- (5) تذکرة الفقها 190:14، غنیة النزوع 251:1، مسالک الافهام 142:2، ریاض المسائل 238:9، تفصیل الشریعة، (کتاب الحجر): 280.

5- ادلّه فقهی علامت بودن احتلام

الف: آیات قرآن

1 - (وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ)1 . آن گاه که اطفال شما به حدّ بلوغ و احتلام رسیدند، باید مانند سایر بالغین، با اجازه (بر پدر و مادر) وارد شوند. خداوند آیات خود را برای شما این گونه بیان می کند.

آن چه شخص در خواب می بیند «حُلُم» نامیده می شود(1) که جمع آن احلام است و احتلام درک لذّت در خواب را گویند. (2)«حُلُم الصبی» به معنی بالغ شدن طفل است.(3) این کلمه در آیه شریفه کنایه از استعداد و توانمند بودن برای خروج منی است مطلقاً، خواه از زن باشد یا مرد، خواه در خواب باشد یا بیداری به طوری که اگر شخص اراده کرد با عمل زناشویی و یا استمنا، از خود منی خارج سازد، بتواند. در این صورت خروج منی شرط وجوب غسل است.(4)

در آیه ی قبل خداوند فرمان داده باید کودکان غیر بالغ در مواقع خلوت، برای ورود بر پدر و مادر از آن ها اذن بگیرند.

الف - قبل از نماز صبح (مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ)6 .

ب - وقت استراحت، بعد از نماز ظهر که لباس از تن بیرون می آورید. (وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ) .(5)

ج - بعد از نماز عشا: که برای خواب به رختخواب می روید. (وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ)8 . این سه وقت، هنگام خلوت شماست.

ص:75


1- (2) لسان العرب 145:2.
2- (3) مجمع البحرین 449:1.
3- (4) مصباح المنیر: 148.
4- (5) مسالک الافهام 143:4، جواهر الکلام 11:26، جعفر سبحانی، الرسائل الفقهیة 21:1-22.
5- (7) همان.

و در این آیه حکم شده که کودکان بعد از احتلام باید همانند دیگر بالغین، همیشه با اجازه وارد شوند. از این رو به خوبی از آن استفاده می شود که اطفال بعد از بلوغ با دیگر بالغین در حکم مشترکند و احتلام، علامت بلوغ می باشد.

2 - (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً)1 . یتیمان را آزمایش کنید تا هنگامی که بالغ شده و تمایل به نکاح پیدا کنند، آن گاه اگر آن ها را دانا به درک مصالح زندگانی خود یافتید، اموالشان را در اختیارشان قرار دهید.

(بَلَغُوا النِّکاحَ) ، یعنی به حدّی برسند که قادر بر مجامعت و انزال منی باشند و استعداد آن را داشته باشند. باید دانست مقصود از خروج منی و احتلام، بالفعل نیست.(1) آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «مقصود از فرموده ی خداوند متعال: (حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ) استعداد خروج منی است، در خواب باشد یا بیداری، با آمیزش باشد یا با غیر آن، و شاید این که فقها، حامله شدن دختران را دلیل بر سبق بلوغ آنان دانسته اند، به این جهت باشد که در این صورت معلوم می گردد پیش تر منی از آن ها خارج شده است».(2)

خلاصه آن که در این آیه، حکم جواز دفع مال به ایتام و دخالت آن ها در اموال خود، معلّق بر بلوغ نکاح شده است و معنی آن چنان که مفسّرین ذکر نموده اند، استعداد و توان نکاح و قدرت بر انزال می باشد و معلوم است استعداد انزال، مستلزم وقوع آن در خارج نیست. بنابراین ممکن است شخص، بالغ باشد، هرچند به دلیل عدم خروج منی از او، لازم نباشد غسل نماید.(3)

3 - (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ)5 . هرگز به مال یتیم نزدیک نشوید، مگر به گونه ای که بهتر است تا به حدّ بلوغ و رشد برسد.(4)

ص:76


1- (2) الخلاف 286:3، زبدة البیان 1-607:2-608، کنز العرفان 138:2، غنایم الایام 270:5، مسالک الافهام الی آیات الاحکام 129:3 و 210.
2- (3) تفصیل الشریعة، (کتاب الحجر): 282.
3- (4) المناهل: 87.
4- (6) فقه القرآن 308:2.

جمله ی «یَبلُغَاَشُدَّهُ» کنایه از رسیدن به حدّ احتلام و بلوغ است و این گونه معنی می شود: تازمانی که یتیم بالغ شود و حجر و صغر از او مرتفع گردد.(1)

بنابراین در این آیه نیز حکم (جواز دخالت در اموال ایتام و طرف معامله قرار گرفتن آنها) معلّق بر احتلام گردیده و معلوم می شود احتلام علامت بلوغ است.

بعضی از آیات و روایات شاهد این برداشت است، مانند آیه شریفه: (ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ)2 . این آیه دلالت دارد که بلوغ اشد به معنی خروج از طفولیت و دخول در مرحله ی احتلام است.

هم چنین عبدالله بن سنان در روایت معتبر، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: در جلسه ای حاضر بودم، شخصی از پدرم سؤال کرد، چه زمان امور یتیم به خودش واگذار می شود و می تواند سرنوشت خود را به دست گیرد؟ قالَ: «حَتّی یَبلُغَ أَشُدَّهُ»آن گاه که بالغ شود. سؤال کرد، چه زمان بالغ می گردد؟ قالَ: «اِحتِلامُهُ»(2)هر زمان محتلم شود.

برخی دیگر از فقیهان معتقدند «حَتّی یَبلُغَ أَشُدَّهُ»به معنی کمال قوای عقلی و حسّی است، یعنی برای سپردن امور به غیر بالغ، علاوه بر بلوغ جنسی، رسیدن به حدّ بلوغ فکری و عقلانی نیز لازم است.(3)

مؤید این تفسیر آیه ی دیگری است که می فرماید: (ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً)5 . در مراحل خلقت، خداوند شما را از رحم مادر، طفل بیرون آورد تا این که به سن رشد و کمال برسید و در مرحله ی بعد، پیری سالخورده شوید.

در این آیه به سه مرحله از مراحل حیات انسان اشاره شده است: مرحله ی طفولیت و کودکی، مرحله ی اشّد و بلوغ، و مرحله ی شیخوخت و پیری. هم چنین آیه دلالت دارد بر این که بلوغ امری است تدریجی، و برای آن مراتبی از قوّت و شدّت است. و شارع اوّلین

ص:77


1- (1) موسوعة الامام الخویی 354:10.
2- (3) وسائل الشیعة 412:18، باب 2، من ابواب احکام الحجر، ح 5.
3- (4) مسالک الافهام الی آیات الاحکام 141:3.

مرتبه ی آن را موضوع احکام قرار داده است، یعنی بلوغ اشد که با کمال انسان در قوای جسمانی و روحانی تحقّق می یابد.

در آیاتی که ذکر شد به سه بلوغ اشاره شده و یا به تعبیری دقیق تر، واژه ی بلوغ با سه تعبیر توصیف و مشخص گردیده است: بلوغ حُلُم، بلوغ نکاح و بلوغ أشد. در صفحات بعد در مورد واژه ی سوّم، بیش تر توضیح خواهیم داد.

ب: روایات

روایات بسیاری در حدّ استفاضه بلکه متواتره، بر این نظریه که احتلام علامت بلوغ است، دلالت دارد. ما این ها را به چند دسته تقسیم و در هر مورد به عنوان نمونه فقط یک روایت ذکر می نماییم:

دسته ی اوّل: روایاتی است که دلالت دارد، کودک بعد از احتلام از حالت یتیمی و صغر خارج و به مرحله ی مرد و یا زن بودن می رسد.

در روایت صحیحه، هشام از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «إنقطَاعُ یُتمِ الیَتِیمِ بِالاحتِلَامِ...»مرحله ی یتیمی کودک و نیاز داشتن به سرپرست، با احتلام او پایان می یابد و همان زمان وقت بلوغ اوست. اگر محتلم شود و به رشد عقلی نرسد و سفیه و یا کودک باشد، باید ولی او اموالش را نگه دارد و در اختیارش قرار ندهد.(1)

دسته ی دوّم: روایاتی است که دلالت دارد وجوب نماز و روزه، بر احتلام معلّق شده است. در روایت موثّق، عمار ساباطی می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: چه زمان بر کودک نماز واجب می شود؟ فقال: «اِذَا أَتَی عَلَیهِ ثَلَاثَ عَشَرةَ سَنَةً فإن اْحتَلَمَ قَبلَ ذَلِکَ فَقَد وَجَبَت عَلَیهِ الصَّلاةُ...»(2)آن گاه که سیزده ساله شود و اگر قبل از آن محتلم شود نماز بر او واجب می گردد. و در مورد روزه فرمود: «عَلی الصَّبِیِّ اذَا احَتلَم الصِّیامٌ...»(3)بر کودک آن گاه که محتلم شود، روزه واجب می شود.

ص:78


1- (1) وسائل الشیعة 409:18، باب 1، من ابواب الحجر، ح 1.
2- (2) همان 45:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 12.
3- (3) همان، 236:10، باب 29، من ابواب الصوم، ح 7.

دسته ی سوّم: روایاتی است که می گوید بر زن واجب نیست موی سر خود را از کودکی که محتلم نشده است، بپوشاند. در روایت صحیح احمد بن محمّد بن ابی نصر، از امام رضا علیه السلام نقل می کند که فرموده اند: «یُؤخَذُ الغُلامُ بالصَّلاةِ و هُوَ ابْنُ سَبِع سِنِینَ، وَ لا تُغَّطِّی المَرأةُ شَعرَهَا مِنهُ حَتَّی یَحتَلِمَ»(1). کودک از سن هفت سالگی به انجام نماز ترغیب و در ترک آن نکوهش می شود - تا در وقت تکلیف به نماز خواندن عادت نماید - و لازم نیست زن موهای خود را از کودک تا زمانی که محتلم نشده، بپوشاند.

دسته ی چهارم: روایاتی است که دلالت دارد بعد از احتلام کودک، حدود الهی به طور کامل بر وی جاری و مشمول تکالیف می گردد. حدیث معروف «رفع قلم» که شیعه(2) و سنّی(3) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند، بر همین معنی دلالت دارد.

هم چنین شیخ کلینی در کافی با سند صحیح از حمران نقل نموده است که گفت: از امام باقر علیه السلام سؤال کردم چه زمان کودک به طور کامل مشمول اجرای حدود می شود؟ قال: «إذا خَرَجَ عَنهُ الیُتمُ وَ ادرَکَ»آن گاه که از حالت یتیمی - و این که نیاز به سرپرست داشته باشد - خارج شده و دارای ادراک گردد. سؤال نمودم: آیا برای این مرتبه علامتی است که بتوان آن را شناخت؟ فقال: «اِذَا احتَلمَ»(4)علامت آن احتلام است.

6- مباحث مطرح شده در ذیل علامت اوّل

فقیهان در مباحث فقه استدلالی در ذیل علامت اوّلِ بلوغ به ذکر مباحث دقیق تخصّصی در این زمینه پرداخته اند که به فهرست مهم ترین آن ها اشاره می گردد:

1 - مقصود از علامت بودن خروج منی، استعداد خروج و قدرت بر انزال است.(5)

ص:79


1- (1) همان، 229:20، باب 126، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
2- (2) الخلاف 271:5، دعائم الاسلام 194:1.
3- (3) سنن الکبری، 409:8 ح 11493 و 471 ح 11644.
4- (4) الکافی 197:7، باب حدّ الغلام و الجاریة ح 1، وسائل الشیعة 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 2.
5- (5) مفتاح الکرامة (طبع قدیم) 237:5، جواهر الکلام 11:26-12، المناهل: 87-88.

2 - شرط نیست که خروج منی همراه با درک لذّت و شهوت باشد، بلکه به هر صورت خارج شود علامت بلوغ است.(1)

3 - شرط نیست که منی با جهش و جستن خارج شود.(2)

4 - اگر منی استعداد خلقت به حسب نوع انسان ها داشته باشد (هر چند در بعضی اشخاص و در بعضی احوال این گونه نباشد) می تواند علامت قرار گیرد.(3)

5 - خروج منی از موضع معتاد باید صورت پذیرد.(4)

6 - مشهور در بین فقها این است که این علامت (خروج منّی) اختصاص به مردان ندارد، بلکه مشترک بین زنان و مردان می باشد.(5)

در روایت صحیح، محمد بن اسماعیل بن بزیع می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، مردی با زن خود در غیر فرج مجامعت می نماید و از زن آب خارج می شود، آیا غسل بر او واجب است؟ فرمودند: بله(6).

در روایت صحیح دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال شده، اگر زن در خواب ببیند با او مجامعت شده است، حکمش چیست؟ قال: «إن انزَلت فَعَلَیهَا الغُسلُ و ان لَم تُنزِلَ فَلِیسَ عَلَیهَا الغُسلُ»(7). اگر انزال شود غسل بر او واجب می گردد، در غیر این صورت چیزی بر او نیست.

7- علامت دوّم: انبات (رویش موی خشن)

فقیهان بر این حکم اتفاق نظر دارند که رویش موی خشن (زبر) بر عورت زن و مرد، نشانه ی بلوغ آن ها است.(8) ادّله این مسأله چنین است:

ص:80


1- (1) تحریر الاحکام الشرعیه 534:2، تذکرة الفقها 191:14، ارشاد الأذهان 395:1.
2- (2) شرائع الاسلام 99:2، قواعد الاحکام 133:2، موسوعة الامام الخویی 247:6، مستمسک العروة الوثقی 8:3-9، المختصر النافع: 231.
3- (3) مسالک الافهام 142:4، جامع المقاصد 181:5، جواهر الکلام 12:26، ارشاد الأذهان 395:1، المناهل: 87.
4- (4) التنقیح الرائع 66:1، جامع المدارک 362:3، جامع المقاصد 181:5، المناهل: 87، مسالک الافهام 143:4.
5- (5) المبسوط 249:2، السرائر 367:1، شرائع الاسلام 99:2، تحریر الوسیلة 13:2، مجمع الفائدة و البرهان 185:9.
6- (6) وسائل الشیعة 186:2، باب 7، من ابواب الجنابة، ح 3.
7- (7) همان: 187 ح 5.
8- (8) تذکرة الفقها 186:14، قواعد الاحکام 133:2، مدارک الاحکام 185:6، سلسله تألیفات شیخ انصاری (کتاب الصوم): 207.

1 - برخی در این حکم ادّعای اجماع نموده اند.(1)

2 - این علامت مورد قبول عقلا است، یکی از بزرگان در این زمینه می نویسد: «علامت بودن انبات، نیاز به تعبّد شرعی ندارد، بلکه از علایمی است که نزد عقلا مورد قبول است و موجب اطمینان برای تحقّق بلوغ می باشد و چون شارع آن را نفی ننموده است، از نظر شرعی نیز حجّت و دلیل قرار می گیرد. البتّه باید رویش مو به طور طبیعی و به مقتضای سن اشخاص باشد نه با دارو و درمان».(2)

3 - امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرماید: اگر کودک پانزده ساله شود، یا در صورت و یا عورت او پیش از پانزده سالگی، موی زبر بروید، بالغ می گردد.(3)

آن حضرت در حدیث دیگری می فرماید: «وَ الغُلامُ لا یَجُوزُ أمرُهُ فِی الشِّراءِ و البَیعِ وَ لا یَخرُجُ مِنَ الیُتمِ حَتَّی یَبلُغَ خَمسَةَ عَشَرَةَ سَنَةً او یَحتَلِمَ او یُشعِرَ أَویُنبِتَ قَبلَ ذَلِک».(4)دخالت کودک در امر خرید و فروش جایز نیست و از حالت یتیمی (نیاز به سرپرست داشتن) خارج نمی گردد، مگر این که پانزده ساله شود یا محتلم گردد یا بر صورت یا عورت او قبل از پانزده سالگی موی زبر پیدا شود. از این روایت استفاده می شود رویش موی زبر، قبل از پانزده سالگی علامت بلوغ است.

در این جا مناسب است به چند مطلب مهم اشاره شود:

1 - بسیاری از فقها به صراحت اعلام نموده اند، این علامت (رویش موی زبر بر عورت) مشترک بین زنان و مردان است و اختصاص به مردان ندارد.(5)

2 - برخی معتقدند، رویش موی زبر فی نفسه بلوغ است(6) ، نه علامت آن. ولی نظر

ص:81


1- (1) مجمع الفائدة و البرهان 187:9، غنایم الایام 64:1، الحدائق الناضرة 346:20، مسالک الافهام 141:4، ریاض المسائل 237:9.
2- (2) جامع المدارک 363:3.
3- (3) وسائل الشیعة 278:20، باب 6، من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 9.
4- (4) الکافی 197:7، باب حد الغلام و الجاریة، ح 1.
5- (5) تحریر الاحکام الشرعیة 543:2، السرائر 367:1، جامع المقاصد 180:5، ریاض المسائل 240:9.
6- (6) النهایة: 611، السرائر 367:1، الجامع الشرائع: 153 و 360، کشف الرموز 552:1.

مشهور این است که علامت است.(1) زیرا به تدریج حاصل می شود، در حالی که بلوغ این گونه نیست. به علاوه ابتدای زمان رویش معلوم نیست.(2)

3 - برای مردان، رویش موی زبر در صورت و لب نیز علامت بلوغ است.(3)

8- علامت سوّم: سن بلوغ

در این قسمت باید در دو مطلب تحقیق شود:

مطلب اوّل: سن بلوغ در پسران

مشهورترین(4) نظریه در میان فقیهان، از گذشته تا به حال (قدماء، متأخّرین و معاصرین) این است که سن بلوغ در پسران پانزده سال تمام است.(5) در قوانین جمهوری اسلامی ایران نیز معیار بلوغ در سن پسر، پانزده سال تعیین شده است.(6)

9- ادلّه فقهی معیار سن بلوغِ پسران

1 - اجماع.(7)

2 - بعضی از فقها معتقدند آیه شریفه (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ...)8 که توضیح آن در علامت اوّل بیان گردید، بر این علامت نیز دلالت دارد، زیرا مقصود

ص:82


1- (1) الحدائق الناضرة 346:20، تحریر الأحکام الشرعیة 535:2، مسالک الافهام 141:4، جامع المقاصد 181:5.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب المضاربة و الحجر): 280.
3- (3) المبسوط 365:1، تحریر الاحکام الشرعیه 535:2، ریاض المسائل 238:9، الحدائق الناضرة 346:20.
4- (4) برخی دیگر چهارده سال را ملاک قرار داده اند. علامه حلّی در مختلف الشیعة 431:5، این نظریه را از ابن جنید نقل نموده، در مهذّب البارع 513:2، نیز همین نظریه مورد پذیرش قرار گرفته است. برخی دیگر سیزده سال را ذکر نموده اند. مجمع الفائدة و البرهان 189:9، کفایة الأحکام 581:1، مدارک الأحکام 159:6. و گروه سوّم بین عبادات و حدود و معاملات تفصیل قائل شده و معتقدند نسبت به اجراء حدود و انجام معاملات، حدّبلوغ پسران، پانزده سال است. و در عبادات کم تر است. الحدائق الناضرة 185:13.
5- (5) شرائع الاسلام 100:2، مسالک الافهام 144:4، ارشاد الأذهان 395:1، تحریر الوسیلة 13:2، تفصیل الشریعة (کتاب المضاربة و الحجر): 287.
6- (6) قانون مدنی با آخرین اصلاحات و الحاقات، تبصره 1 از ماده 1210.
7- (7) الخلاف 282:3-283، مسالک الافهام 144:4، کنز العرفان 138:2، جواهر الکلام 16:26.

از بلوغ، قدرت بر آمیزش و انزال است و کسی که پانزده سال نداشته باشد، این توانایی را ندارد(1).

3 - در مورد اطفال استصحاب عدم بلوغ جاری است و رفع این حالت نیاز به دلیل واطمینان دارد و دلیل روشنی غیر از اتمام پانزده سال وجود ندارد. بنابراین پانزده سال، حدّبلوغ است.(2)

4 - قبل از پانزده سالگی، اصل برائت از تکلیف جاری است.(3)

5 - قوی ترین دلیل در این باره، روایاتی در حدّ استفاضه می باشد. بعضی از آن ها در توضیح علامت اوّل و دوّم ذکر گردید، مانند روایت حمران از امام باقر علیه السلام، که پانزده سالگی را سن بلوغ در پسران می داند.(4)

هم چنین در روایت صحیح، معاویة بن وهب می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، در چه سنّی کودک را به انجام نماز ترغیب و در ترک آن تأدیب می نمایند؟ فرمودند: بین سال های هفت تا نه سال. سؤال نمودم و در چه سالی برای روزه؟ فقال: «فِیمَا بَینَ خَمسَ عَشَرةَ او اربَعَ عَشرةَ»(5). بین سال های چهارده و پانزده سالگی.

یکی از فقها در نحوه ی استدلال به این روایت می گوید: (قبل از سنین چهارده و پانزده سالگی، وقت وادارنمودن کودک به تمرین برای انجام نماز و روزه و تأدیب او در ترک آن ها بیان شده است، چنان که از سیاق عبارت و تردید بین دو عدد چهارده و پانزده، همین معنی استفاده می شود، و مقتضای عبارت، مؤید این معنی است که بلوغ در یکی از این دو سن تحقّق می یابد. لیکن در عدد اقّل، یعنی چهارده سال، ممتنع است. زیرا در این صورت زمان متوسط بین چهارده و پانزده، تمرین محسوب نمی گردد و لازمه ی تردید این است که باید این گونه باشد. بنابراین حدّ بلوغ، عدد

ص:83


1- (1) المناهل: 80، جواهر الکلام 18:26 و 21.
2- (2) مجمع الفائدة و البرهان 187:9، المناهل: 80، سلسله تألیفات شیخ انصاری، کتاب الصوم 208:12.
3- (3) جواهر الکلام 17:26-18، المناهل: 80.
4- (4) الکافی 197:7، باب حدّ الغلام و الجاریة، ح 1.
5- (5) وسائل الشیعة 18:4، باب 3، من ابواب اعداد الفرائض، ح 1، تهذیب الأحکام 411:2.

اکثر است، یعنی پانزده سال».(1) روایات دیگری(2) نیز می باشد که به دلیل رعایت اختصار، از ذکر آن ها خودداری می گردد.

مطلب دوّم: سن بلوغ دختران

نظریه ی مشهور بین فقهای امامیه از گذشته تا به حال این است که، سن بلوغ دختران نه سال تمام است.(3) قانون مدنی ایران نیز، سن بلوغ دختران را نه سال تمام قمری اعلام کرده است(4).

10- ادلّه فقهی معیار سن بلوغ دختران

الف: اجماع فقها،(5) ابن ادریس می نویسد: «در بین فقها اختلافی نیست که حدّ بلوغ دختران، نه سالگی است. زمانی که دختر به این مرتبه از سن برسد و دارای رشد عقلی باشد، اموال او در اختیارش قرار می گیرد و می تواند برای خود شوهر انتخاب کند و برای شوهر جایز است با او همبستر شود. این مسأله بین فقهای دوازده امامی (شیعه) مسلّم است و اختلافی دیده نشده است».(6)

ب: روایات مستفیضه، روایات وارد شده در این باب را می توان به چند دسته تقسیم نمود.

دسته اوّل: روایاتی که دلالت دارند دختر در نه سالگی حکم یتیم از او برداشته می شود و حق تصرف در اموال خود را دارد، مانند این که با سند معتبر از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرموده است: «الجَارِیَةُ إذَا بَلَغَت تِسعَ سِنِین ذَهَبَ عَنهَا الیُتمُ و زُوِّجَت وأُقِیمَت عَلیهَا الحُدُودُ التّامَّةُ لَهَا و عَلَیها...»(7). دختر زمانی که به سن نه سالگی برسد، حکم یتیم

ص:84


1- (1) المناهل: 81.
2- (2) الکافی 125:4، باب صوم الصبیان ح 2، من لا یحضر الفقیه 93:2، باب 34 ح 333.
3- (3) المبسوط 251:2، شرائع الاسلام 100:2، جامع المقاصد 182:5، تحریر الوسیلة 13:2، تفصیل الشریعة (کتاب المضاربة و الحجر): 293.
4- (4) قانون مدنی با آخرین اصلاحات و الحاقات، تبصره 1 از ماده 1210.
5- (5) غنیة النزوع 251:1، تذکرة الفقها 197:14.
6- (6) السرائر 367:1.
7- (7) وسائل الشیعة 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 3.

(که نیاز به سرپرست داشته باشد) از او برداشته می شود و می تواند ازدواج نماید و حدود به طور کامل بر او اجرا می گردد و می تواند به نفع خود تقاضای اجرا کند.

دسته ی دوّم: روایاتی است، مبنی بر این که معیار در بلوغ دختران، نه سالگی است. ابن ابی عمیر این مضمون را از امام صادق علیه السلام نقل می کند: «حدُّ بُلوغِ المَرأةِ تِسعُ سِنِینَ»(1). هم چنین وی می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم، دختر در چه سنّی کودک نیست (بالغ می شود) شش ساله و یا هفت ساله؟ فقال: «لا إبَنةُ تِسعِ لا تُستَصبَی»(2)معیار، سن شش و یا هفت ساله نیست، بلکه در نه سالگی، کودک (غیر بالغ) محسوب نمی شود.

دسته ی سوّم: روایاتی است با این مضمون که دختر در نه سالگی جایز است (درصورت ازدواج) مدخول بها قرار گیرد. در روایت صحیحۀ، حلبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «اِذَا تَزوَّجَ الرَجُلُ الجَارِیَةَ وَ هِیَ صَغِیرَةَ فَلا یَدخُلُ بِهَا حَتَّی یَأتِیَ لَهَا تِسعُ سِنِینَ»(3). اگرمردی دختر خود را به نکاح دیگری در آورد، برای شوهر جایز نیست قبل از نه سالگی به او دخول نماید (همبستر گردد).

دیدگاه های دیگر در سن بلوغ دختران

1 - مرحوم فیض کاشانی می گوید: «روایات وارده در تعیین سن بلوغ مختلف است. جمع بین آن ها ایجاب می کند بلوغ سنّی، نسبت به تکالیف مختلف, اختلاف داشته باشد, چنان که از احادیث وارد شده در مورد روزه به دست می آید بر دختر قبل از پایان سیزده سالگی روزه واجب نیست، مگر قبل از این سن، حیض شود. از روایات وارده در مورد حدود، نیز استفاده می شود که در نه سالگی، حدّ بر دختران جاری می شود. هم چنین روایاتی در باب وصیت، عتق و... دلالت دارد که از فرد ده ساله این امور صحیح است».(4) برخی از محقّقین معاصر نیز همین نظریه را پذیرفته اند.(5)

ص:85


1- (1) همان، 104:20، باب 45، من ابواب مقدمات النکاح، ح 10.
2- (2) همان، 36:21، باب 12، من ابواب المتعة، ح 2.
3- (3) همان، 101:20، باب 45، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
4- (4) مفاتیح الشرائع 14:1.
5- (5) محمد هادی معرفت به نقل از کتاب بلوغ دختران: 154.

این نظریه، مخالف نظریه مشهور است که سن نه سالگی را ملاک قرار داده اند و به دلیل ترجیح روایاتی که مستند قول مشهور قرار گرفته، روایات مستند این نظریه، نمی تواند با آن ها به معارضه برخیزد.

2 - نظریه دیگری، ده سالگی را سن بلوغ دختران می داند. شیخ طوسی در کتاب المبسوط(1) در مسائل روزه، هم چنین ابن حمزه(2) و یحیی بن سعید حلّی(3) این نظریه را پذیرفته اند، ولی هر سه نفر از آن عدول کرده اند.(4)

3 - برخی از فقهای معاصر، سیزده سالگی را سن بلوغ دختران می داند.(5) مستند این نظریه، روایتی است ضعیف، که نمی تواند مستند فتوی قرار گیرد. در موسوعة احکام الأطفال در مورد آن تحقیق و اظهار نظر شده است.(6)

4 - برخی از محقّقین هم معتقدند هر چند روایات، بلوغ دختران را نه سالگی دانسته اند ولی با بررسی زمان صدور روایات, و ویژگی هایی که دختران آن زمان دارا بودند، می توانیم از راه تحوّل اجتهاد، بگوییم که روایات، نظر به دختران آن زمان دارد، نه به دخترانی که در زمان های بعدی هستند. وی در ادامه می گوید: پس می توانیم بگوییم نه سالگی برای حاصل شدن بلوغ دختران در روزگار معصومین: موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد. در آن زمان که نُه سال گفته شده، از باب تعیین مصداق بوده است و معیار و میزان برای پیدایش بلوغ، عادت ماهانه است نه، نُه سالگی.(7)

این نظریه در صورتی موجّه است که ملاک در بلوغ دختران فقط حیض باشد، در حالی که از روایات، استفاده می شود که سن نه سالگی مدخلیت دارد و همان بلوغ می باشد و حیض علامت آن است.

ص:86


1- (1) المبسوط 365:1.
2- (2) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 137.
3- (3) الجامع للشّرائع: 153.
4- (4) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 301، الجامع للشّرائع: 360، الخلاف 282:3.
5- (5) یوسف صانعی، رساله عملیه: 509.
6- (6) موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 6: باب دهم، فصل پنجم.
7- (7) محمّد ابراهیم جنّاتی، به نقل از کتاب بلوغ دختران: 269-270.

تذکر چند مطلب

1 - دیدگاه مشهور(1) میان فقیهان این است که بلوغ سنّی پسران با کامل شدن سال پانزدهم و در دختران با کامل شدن سال نهم، تحقّق می یابد. صرف ورود در سال پانزدهم و نهم، کفایت نمی کند. بسیاری از فقها با صراحت این مسأله را بیان نموده اند.(2) مستند این نظریه، روایات معتبر(3) و استصحاب(4) عدم تحقّق بلوغ، قبل از کامل شدن سال اخیر و دیگر ادلّه(5) می باشد.

2 - ملاک در کامل شدن سال اخیر، عرف است و دقّت های عقلی و ریاضی مستند عمل قرار نمی گیرد.(6)

3 - معیار در تعیین سال بلوغ، قمری است، زیرا متعارف در زمان صدور روایات و بیان ادّله و نیز متبادر از آنها، سال های قمری است.(7)

4 - اثبات سنّی که معیار بلوغ است، با موازین و ملاک های شرعی، مانند علم، بینه و شهادت شهود، شیوع، و گفتار پدر و مادر تحقّق می یابد.

در انبات، علاوه بر این امور، در صورت ضرورت و نیاز، با بررسی و امتحان موضع، و در خصوص احتلام، ادّعای کودک نیز مسموع و قابل قبول است.(8)

11- علامت چهارم و پنجم در بلوغ دختران

به اتفاق فقیهان دختری که حائض و یا حامل می شود بالغ است، هرچند در این که این دو خود مصداق بلوغ هستند و یا نشانه و کاشف از بلوغ می باشند اختلاف

ص:87


1- (1) نظریه غیر مشهور این است که صرف ورود در سال های پانزده و نه، کفایت می کند. مجمع الفائدة و البرهان 190:9، الحدائق الناضرة 350:20.
2- (2) جامع المقاصد 182:5، ریاض المسائل 245:9، جواهر الکلام 28:26.
3- (3) الکافی 69:7 ح 6-7، وسائل الشیعة 43:1، باب 4، من ابواب مقدمة العبادات، ح 2، و 278:20، باب 6، من ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد، ح 9.
4- (4) تذکرة الفقها 198:14.
5- (5) مسالک الأفهام 144:4، المناهل: 84.
6- (6) المناهل: 84.
7- (7) قواعد الاحکام 134:2، مسالک الأفهام 144:4، مهذّب الأحکام 125:21.
8- (8) مسالک الأفهام 49:2، الروضة البهیة 400:2-401.

نظروجود دارد.(1) ولی نظریه ی معروف بین فقها این است که حمل و حیض کاشف از سبق بلوغ می باشند.(2)

مستند این نظریه، آیاتی از قرآن و روایات است، مانند: (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ...)3 . ما انسان را از نطفه ی مختلط خلق کردیم. امشاج به معنی اختلاط آب مرد و زن در رحم می باشد.(3)

و نیز آیه (خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ) . (4) انسان از نطفه ی جهنده خلق گردیده که از میان صلب پدر و سینه ی مادر بیرون می آید.

این آیات دلالت دارد که خلقت انسان از منی زن و مرد است و از آن ها استفاده می شود زنی که حامله شده، قبل از حمل بالغ بوده وگرنه حامله نمی شد. در روایت موثّق، محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرموده است: «الَّتِی لا تَحبَلُ مِثلُها لا عِدَّةَ عَلَیهَا»(5). دختری که حامله نشود عدّه ندارد، یعنی موضوع حکم (وجوب عدّه در طلاق) بلوغ است، و دختر اگر در سنّی باشد که مانند او حامله نمی شود، چون بالغ نشده مشمول حکم بلوغ قرار نمی گیرد، بنابراین حمل، دلیل بر سبق بلوغ است.(6)

این اختلاف نظر در قضای عبادات واجب، و نفوذ اقرار در اموری که اقرار نسبت به آن ها صحیح است، و نیز در صحّت تصرّفات مالی، ثمره ی عملی دارد.(7)

علاوه بر علائمی که ذکر شد، برخی از فقها علائم دیگری را نیز برای تشخیص بلوغ ذکر نموده اند، مانند:

ص:88


1- (1) المبسوط 249:2 و 251، غنیة النّزوع 251:1، السرائر 199:2.
2- (2) شرائع الاسلام 100:2، تحریر الاحکام الشّرعیة 534:2، مسالک الأفهام 154:4، جواهر الکلام 42:26 و 44.
3- (4) مجمع البیان 213:10.
4- (5) سوره طارق 6:86-7.
5- (6) وسائل الشیعة 182:22، باب 3، من ابواب العدد، ح 2.
6- (7) استدلال به این روایت، نیاز به توضیحات بیشتری دارد که به دلیل رعایت اختصار، صرف نظر می گردد. ر. ک: جواهر الکلام 42:26 و 44، جامع المدارک 550:4 به بعد، تفصیل الشریعة (الطلاق و المواریث): 112 به بعد.
7- (8) جواهر الکلام 10:26.

1 - به کمال رسیدن عقل کودک.(1) البته مقصود از این علامت، رشد کودک و خارج شدن او از زمره ی سفیهان نیست، زیرا بسیاری از کودکان سفیه نیستند، در عین حال بالغ هم نمی باشند.

2 - غلظت و کلفتی صدا در پسران و حجیم شدن پستان در دختران. مرحوم علامه حلّی این امور را دلیل سبق بلوغ می داند.(2)

12- تحقیق در سن بلوغ دختران

نژاد، تغذیه و عوامل فیزیکی و روانی موجود در محیط زندگی، در زمان ظهور بلوغ و میزان ترشّح هورمون های مربوط، اثر می گذارد. مثلاً ویتامین « E » را از جمله عوامل تغذیه ای مؤثر به شمار می آورند، هم چنین نژاد و عوامل فیزیکی و محیط جغرافیایی، در اقوام و مناطق گرمسیر نزدیک خط استوا، موجب بلوغ زودرس می شود.

آثار بلوغ جسمانی دختران در حبشه که از ممالک آفریقایی به شدّت گرمسیر است، در نه سالگی بروز می کند در حالی که در لایونی، شمالی ترین منطقه ی اروپا در شمال شبه جزیره اسکاندیناوی، در هیجده سالگی رخ می دهد. وضع نامساعد اخلاقی در اجتماعات بی بند و بار نیز باعث بلوغ زودرس در آن جوامع می شود.(3)

از سوی دیگر، در همین جامعه به اصطلاح متمدّن امروز، در گوشه و کنار دنیا از کودکان در قاچاق مواد مخدّر، بهره کشی جنسی، برده داری برای کار در مزارع و کارگاه های کوچک و... به شکل ظالمانه و به میزان باور نکردنی، سوء استفاده می شود و چه بسا بر اثر عوامل قابل پیشگیری، جان خود را از دست می دهند.

تأثیر عوامل مختلف در تحقّق بلوغ زودرس و یا تأخیر آن از یک سو و نادیده گرفتن حقوق اطفال و ظلم و ستم بر آن ها از سوی دیگر، دانشمندان علم حقوق و حامیان کودک را برآن داشت تا با افزایش سن بلوغ و به ویژه در خصوص بلوغ دختران و تعیین زمان برای این پدیده ی طبیعی، به حمایت قشر عظیمی از محرومین جامعه (کودکان) برخیزند.

ص:89


1- (1) النهایة: 611، نکت النهایة 152:3-153، المهذّب 119:2.
2- (2) تذکرة الفقها 189:14، غنایم الأیام 268:5.
3- (3) بنگرید احمد صبور ارودوبادی، روانشناسی نوجوانان و جوانان: 149-150.

شاید به همین علّت در قوانین مدنی برخی از کشورها(1) ، سن بلوغ به ویژه در خصوص بلوغ دختران افزایش داده شد و برای رعایت حقوق مختلف کودک، قوانین خاصّی وضع گردید. درکنوانسیون حقوق کودک که بیشترین حمایت از کودکان را به خود اختصاص داده است، سن بلوغ برای دختر و پسر هیجده سال تمام پیشنهاد شده(2) ؛ و مقرر گردیده است که قبل از هیجده سال، تحت حمایت اولیا و یا مراکزی که در این خصوص فعالیت می کنند، قرار گیرند.

ظاهراً تأثیر عواملی که ذکر شد، و نیز اختلاف روایات وارد شده در خصوص سن بلوغ دختران،، سبب گردیده در بین صاحب نظران علوم اسلامی و فقیهان نیز، نظریه افزایش سن بلوغ در دختران بیش از آن چه مشهور فقهای امامیه به آن معتقدند (نه سال)، پیدا شود. به همین دلیل شایسته است تحقیقی در این مجال، صورت پذیرد.

توضیح این که: مقصود از بلوغ در لسان ادّله (اعم از آیات و روایات) معنای لغوی و عرفی آن یعنی ادراک و رسیدن به حدّ نکاح می باشد.

مرحوم صاحب جواهر بعد از توضیح در مفهوم بلوغ، می نویسد: «بلوغ، کمال طبیعی انسان است که به واسطه ی آن نسل باقی می ماند و عقل کامل می گردد و اطفال از مرحله ی کودکی به کمالی که مردان و زنان آن را دارا می باشند، می رسند».

وی در ادامه می گوید: «بلوغ از موضوعات شرعیه ای که نیاز باشد توسط شارع بیان گردد (مانند: الفاظ عبادات) نیست، بلکه موضوعی است کاملاً طبیعی که از نظر لغت و عرف روشن است».(3)

پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که آیا سن بلوغ در دختران که بر طبق نظریه ی مشهور فقها نه سال تعیین گردیده است، همانند دیگر علائم طبیعی است؟ و در

ص:90


1- (1) به عنوان مثال در برخی کشورها، سن رشد 21 سال کامل میلادی معین شده، «الوسیط عبد الرزاق السنهوری 277:1» و یا در قوانین اردن، سن، ازدواج برای پسر 16 سال و برای دختر 15 سال تعیین گردیده، «الأحکام الشرعیة فی الأحوال الشخصیة 1847:4 ماده 5».
2- (2) کنوانسیون حقوق کودک, ماده 1.
3- (3) جواهر الکلام 4:26.

حقیقت شارع می خواسته معیاری در تعیین بلوغ طبیعی دختران معین نماید و روایات وارده طریقیت دارد؟ در نتیجه سن بلوغ بستگی به طبیعت و قوای جسمانی دارد و ممکن است دختری نه سال داشته باشد، ولی بالغ نباشد؟ یا این که تعیین سن معین از طرف شارع اماره ی تعبّدی بلوغ و غیر قابل تغییر می باشد؟

در این باره دو دیدگاه وجود دارد:

دیدگاه اوّل: برخی از محققین، نظر اوّل را پذیرفته اند. در توضیح این دیدگاه گفته شده، هر چند دختران در نه سالگی ممکن است تکامل جنسی و غریزی پیدا کنند، امّا با توجّه به این که غالباً در این سن به حدّ بلوغ نمی رسند و بلوغ در این سن، زودرس می باشد، نمی توان نه سالگی را اماره بلوغ دانست، زیرا اماره وقتی اماره محسوب می گردد که یا دائمی باشد و یا دست کم غالبی.(1)

در تحلیل و توجیه این دیدگاه قرائنی ذکر نموده اند که خلاصه ی آن چنین است:

1 - در آیات قرآن بین بلوغ پسران و دختران فرق گذاشته نشده است.

2 - در آیات قرآن سن بلوغ مطرح نشده، بلکه بر نشانه های طبیعی تکیه شده است (بلوغ حلم، بلوغ نکاح، و رشد) و خروج از دوران کودکی با بلوغ أشّد حاصل می شود.

3 - تصرّفات مالی با بلوغ و رشد، روا است.

4 - اگر سن بلوغ، تشریع دینی بود، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بیان می شد. به ویژه این که از مسائل مورد ابتلای زنان می باشد و وجهی در تأخیر و یا اخفای آن وجود ندارد.

5 - فقیهان بزرگی چون صاحب جواهر تصریح کرده اند که حقیقت بلوغ، امری است عرفی.(2)

6 - دین اسلام جهانی است، امّا رشد زنان در نواحی مختلف جهان مختلف است.

با توحه به قرائنی که ذکر شد، اطمینان حاصل می شود که شارع مقدّس بر سن خاص به عنوان اماره ی تعبّدی، نظر نداشته و در حقیقت آن چه بیان شده است، اماره ی طریقی است.

ص:91


1- (1) دیدگاه های نو در حقوق کیفری اسلام: 13-14.
2- (2) جواهر الکلام 4:26.

صاحب این دیدگاه در آخر نتیجه گرفته است که سن خاص اماره ی شرعی برای بلوغ دختران نیست. بلکه معیار در بلوغ آنان، قاعدگی است.(1)

باید دانست اموری که ذکر شد، هر چند قرائنی غیر قابل انکار می باشد، ولی در مجموع بیش از یک استدلال استحسانی نیست و هرگز نمی تواند مستند حکم شرعی و استنباط قرار گیرد.

دیدگاه دوّم: این دیدگاه سن نه سال برای بلوغ دختران و پانزده سال برای پسران اماره ی شرعی تعبّدی می داند. بسیاری از فقها به طور ضمنی، این نظریه را پذیرفته اند. تعبیری که در این زمینه به کار برده اند به این بیان که بلوغ دختر و پسر با سن آن ها مشخّص می گردد، از آن حکایت دارد.(2) برخی دیگر نیز به آن تصریح نموده اند. کاشف الغطاء در تحریر المجلة می نویسد: «بلوغ را با علاماتی می توان تشخیص داد. بعضی از آن ها طبیعی است، مثل احتلام و انبات و حیض و حمل در دختران، و برخی علامت شرعی، مانند کامل شدن پانزده سال در پسران و نه سال در دختران. این علائم کاشف از حقیقت بلوغ می باشند. بنابراین اگر پسر پانزده سال تمام داشته باشد و دختر نه سال تمام داشته باشد، حکم به بلوغ آن ها می گردد. هر چند دارای علائم طبیعی بلوغ نباشد»(3).

سید محمّد مجاهد در مناهل(4) و شیخ محمّد حسن نجفی در جواهر(5) این نظریه را به عموم فقیهان امامیه نسبت می دهند.

هم چنین آیة الله فاضل لنکرانی از اعلام معاصر، تصریح نموده است علائمی که از طرف شارع برای تشخیص بلوغ تعیین گردیده، اماره ی تعبّدی است. وی می گوید: «سرّاین که اماره شرعی برای بلوغ که موضوع عرفی است، تعیین گردیده، عدم اطلاع

ص:92


1- (1) دیدگاه های نو در حقوق کیفری اسلام: 15-25.
2- (2) شیخ انصاری، کتاب الصوم: 207، شرائع الاسلام 100:2، قواعد الأحکام 134:2.
3- (3) تحریر المجلّة 166:3-167.
4- (4) وی بعد از توضیح در مورد استصحاب عدم صغر، می گوید: «لکنّه خلاف ما علیه الأصحاب من أن السنّ، بلوغ فی الشرع». استصحاب بقای صغر بر خلاف نظرّیه اصحاب - فقهای امامیه - می باشد. زیرا سن (پانزده سالگی برای پسر و نه سالگی برای دختر) از نظر شرعی، بلوغ محسوب می شود. المناهل: 84.
5- (5) جواهر الکلام 17:26.

عرف از حقیقت بلوغ است، همان گونه که اماره ی شرعیه برای تشخیص عدالت از طرف شارع مشخّص شده است، زیرا حقیقت عدالت، به دلیل این که از امور باطنی و ملکات نفسانی است، برای عرف مخفی است. در مورد بلوغ نیز این چنین می باشد».(1)

احتمال دیگری نیز در این بحث وجود داردکه با پایان سن پانزده سال و نه سال نیز بلوغ محقق می شود. در این صورت می توان ادّعا کرد، بلوغ دو قسم است:

1 - بلوغ طبیعی، که با احتلام، انبات، حیض و حامله شدن دختر مشخص می گردد.

2 - بلوغ شرعی، که با کامل شدن سن پانزده سالگی در پسران و نه سالگی در دختران، تحقّق می یابد. البتّه ظاهر روایات وارد شده و کلمات فقها بر نظریه ی تعبّدی بودن اماره ی سن، دلالت دارد.

13- ترجیح دیدگاه مشهور فقها

به نظر می رسد نظریه ی مشهور فقهای امامیه، به این که سن نه و پانزده سالگی اماره ی تعبّدی بلوغ دختران و پسران است، بر سایر دیدگاه ها رجحان دارد و باید آن را پذیرفت.

این مدّعا را می توان با توجّه به امور زیر اثبات نمود:

1 - این نظریه به استناد روایات بسیاری که از نظر سند و دلالت صحیح و صریح می باشند، انتخاب شده است و از ظاهر بلکه صریح آن روایات، استفاده می شود، سنین ذکر شده در آن ها اماره ی تعبّدی بلوغ است نه غیر آن.

2 - همان گونه که در کلمات فقها(2) بیان شده، احکام شرعی تابع ملاکات واقعی و نفس الأمری است و منطبق با مصالح می باشد، یا به جهت دفع مفاسد فردی و اجتماعی جعل می گردد، لیکن ما انسان ها از درک واقعیت آن عاجزیم و تنها راه ممکن برای اطلاع ما، بیان ادّله شرعی (آیات و روایات) است، و با عنایت به این که روایات وارد شده به

ص:93


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 288.
2- (2) مصابیح الظَّلام 19:1، رسالة الصلاة فی المشکوک: 27، سید محمود شاهرودی، کتاب الحجّ 280:3، موسوعة الامام الخویی 477:4.

صراحت دلالت دارد نه سالگی در دختران اماره ی شرعی بلوغ است، نمی توان با توجیهاتی (مانند این که این اماره مربوط به زمان صدور روایات می باشد، یا چون در کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله نیامده، پس تشریع نیست، یا روایات متعارض دارد و یا بلوغ جنسی فقط در بعضی از دختران در نه سالگی تحقّق نمی یابد و دیگر اموری که پیش تر به آن ها اشاره شد) آن ها را بر خلاف ظاهر معنی نمود.

3 - تمام توجیهات یا قرائنی که سبب شده نظریاتی بر خلاف دیدگاه مشهور، ارائه گردد قابل جواب است و نمی تواند مستند حکم فقهی قرار گیرد.

4 - این حکم که سن نه سالگی برای دختران و پانزده سالگی برای پسران، بلوغ محسوب می گردد، دارای منافع و فوائد بسیاری است. زیرا با این حکم، شارع مقدّس در سنین یاد شده، دختران و پسران را مکلّف و مسئول اعمال خود دانسته است. آن ها نیز با قبول این مسئولیت و این که در زمره ی بزرگسالان قرار می گیرند، احساس شخصیت می نمایند.

این امر از نظر روانی نیز دارای فوائدی است و به سهم خود می تواند بخشی از مشکلات جامعه را کاهش دهد.

مقایسه کنید، اگر دختران و پسران احساس کنند تا هیجده سالگی کودکند و مسئولیتی در مقابل اعمال خود ندارند، ممکن است دست به هر گونه فساد، تبهکاری و رفتار ناهنجار بزنند. چنان چه در جوامع غربی این گونه است؛ به ویژه این که می دانند جامعه و قانون در مقابل آنان واکنشی، همانند آن چه در مقابل بزرگسالان دارد، نشان نخواهد داد.

سنینی که در فقه برای بلوغ معین شده، دقیقاً همان سال هایی است که جوانان در بحران فکری قرار می گیرند و از سوی دیگر، بهترین زمان برای پذیرش تعهّد از طرف آن ها است، واقعیات خارجی این مدّعا را اثبات می نماید که شخصیت دادن به جوان در این برهه ی زمانی، ضمن این که بخش عظیمی از این بحران را به آرامش و خودیابی و اعتماد به نفس تبدیل می نماید، در راه پویایی و کمال نیز مؤثر است.

ص:94

پاسخ به ایرادهای مطرح شده بر دیدگاه معروف فقها

الف - مهم ترین ایراد بر دیدگاه مشهور فقها مبنی بر تعیین نه سالگی برای بلوغ دختران، دو ایراد است:

1 - در این سن، بسیاری از دختران به بلوغ جنسی نرسیده اند.

2 - بر فرض که دختران در این سن بالغ باشند، قادر به انجام تکالیف نیستند.

در پاسخ به ایراد نخست می توان گفت: اگر تعیین نُه سالگی را اماره ی شرعی بلوغ دانستیم، همان گونه که از ظاهر روایات و گفتار فقها استفاده می شود، نتیجه این می شود که دختر در این سن از نظر شرع بالغ است و موضوع حکم در ادلّه نیز، بلوغ است (اعم از بلوغ شرعی یا طبیعی که با احتلام و انبات تحقّق می یابد) به عبارت دیگر با رسیدن دختر به سن نه سالگی تمام، به حکم تعبّد شرعی، بالغ می شود و باید احکام بلوغ بر افعال او مترتب گردد. ولی اگر سن و حیض، هر دو را موضوع و ملاک حکم قرار دهیم، دختر نه ساله ای که حیض نبیند، بالغ نیست. بنابراین باید توجّه شود، حکم به چه موضوعی تعلّق یافته است؟ و تفصیل آن باید در فقه تحقیق شود.

امّا در پاسخ ایراد دوّم هم می توان چنین گفت: تکالیف را می توان به سه قسم تقسیم نمود، اوّل: تکالیف بسیاری وجود دارد که نوع دختران در سن نه سالگی قادر به انجام آن می باشند، مانند احکام طهارت (غسل و وضو)، نماز، حجّ، اقامه ی دعوی و شهادت، اقرار و وکالت، رعایت پوشش و حجاب اسلامی، دوری از فحشا، فساد، تبهکاری، و عدم خیانت.

قسم دوّم: تکالیفی است که در اجرای آن، علاوه بر بلوغ، دارا بودن رشد نیز معتبر است. مانند: تصرّفات مالی که توضیح آن در صفحات بعد خواهد آمد.

قسم سوّم: تکالیفی که غالباً دختران در نه سالگی قادر به انجام یا تحمّل آن نباشند. مانند: روزه، آمیزش جنسی، اجرای کامل حدود بر آن ها و احکامی از این قبیل.

در مورد قسم سوّم از تکالیف باید گفت: از برخی روایات استفاده می شود، در انجام این گونه تکالیف، داشتن سنی بیش تر از آن چه معیار بلوغ قرار داده شده، لازم است. مانند آن که برای تمکین و آمیزش دختران سن ده سالگی و بیش تر از آن معین شده است.(1)

ص:95


1- (1) الکافی 398:5، باب الحدّ الذّی یدخل بالمرأة فیه، ح 1-2-3.

دربعضی روایات هم تصریح شده اگر کودک توان و قدرت روزه گرفتن داشته باشد، واجب است روزه بگیرد. «وَ إذا أطَاقَ الصَّومَ، وَجَبَ عَلیهِ الصِّیامُ»(1)که از آن استفاده می شود اگر توان روزه گرفتن ندارد بر او واجب نیست. به علاوه مقصود از نکاح، فقط آمیزش جنسی نیست. استمتاعات دیگر نیز می تواند بعضی از اهداف باشد که از دختر نُه سال امکان پذیر است.

هم چنین با استناد به قاعده ی مسلّم فقهی «إدرؤا الحُدُودَ بالشبهات»(2)که مقرّر می دارد اجرای حدود را در صورت وجود شبهه و تردید، متوقّف سازید، با بروز شبهه، از اجرای حدود بر دختر نه ساله جلوگیری به عمل می آید.

بنابراین با این احتمال که دختر در این سنین به حکم حدود، آگاهی نداشته و یا قادر به آگاهی و علم نیست، و یا به دلیل ضعف جسمی قدرت تحمل آن را ندارد و ممکن است تلف گردد، بر او اجرای حدود نمی شود. افزون بر این، با استناد به اصول مسلّمی از آیات قرآن، مانند: (یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ...)3 خداوند برای شما حکم را آسان ساخته و تکلیف را مشکل نگرفته است و (ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ)4 درمقام تکلیف در دین بر شما حرج و سختی جعل ننموده است و (لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها)5 خداوند هیچکس را مکلّف به انجام امری ننماید، مگر به قدر توانایی او و نیز از روایات(3) مستفیضه، بلکه متواتره، استفاده می شود، انجام هرگونه تکلیف و الزام، مشروط به توان و قدرت است. با فرض این که پسر یا دختر در سن نه و پانزده سالگی، قادر به انجام بعضی از تکالیف نیستند، به حکم اصول یاد شده مکلّف به اجرای آن تکالیف نمی باشند. هم چنین اگر اجرای بعضی از احکام بر کودک (مانند حدود) موجب عسر و حرج باشد به حکم اصول یاد شده از اجرای آن جلوگیری به عمل خواهد آمد.

ص:96


1- (1) تهذیب الأحکام 381:2 ح 8. صبی که در این روایت، موضوع حکم قرار گرفته، مشمول دختر نیز می گردد.
2- (2) الخلاف 403:6-404، تذکرة الفقها 312:10، تفصیل الشریعة، (کتاب الحدود): 16.
3- (6) تهذیب الأحکام 173:4، وسائل الشیعة 180:2-181 باب 2، من ابواب وجوب الغسل، ح 4 و 178:10 باب 1، من ابواب وجوب الإفطار، ح 13 و 185:9 باب 4، من ابواب زکاة الغلاة، ح 9، و 159:4 إلی 161 باب 10، من ابواب المواقیت، ح 11.

گفتار چهارم: رشد

اشاره

به اتّفاق فقها، پایان محجوریت کودک و آغاز استقلال در اداره ی امور و استیفای حقوق خود، با رسیدن به مرحله ی رشد تحقّق می یابد.(1) برخی از فقیهان در این مسأله ادّعای اجماع نموده اند.(2)

امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «در رفع حجر از کودک، بلوغ وی به تنهایی کافی نیست، بلکه باید به مرحله ی رشد برسد»(3). شبیه این تعبیر را مرحوم آیة الله فاضل لنکرانی آورده است(4).

1- رشد در لغت

رشد در لغت به معنی راه یابی، راه یافتن به مقصد، رسیدن به واقع و از گمراهی به راه آمدن می باشد. هم چنین ثبات و استقامت نیز از معانی رشد شمرده شده است. این کلمه در مقابل «غی»، به معنی انحراف پیدا کردن از حقیقت و دور شدن از واقع به کار می رود. راشد و رشید، اسم فاعل و وصف از آن است که دلالت بر استواری و پا برجا بودن، می کند. کلمه ی مرشد نیز از همین ماده گرفته شده است که به معنی راهنما و نشان دهنده ی راه می باشد.(5)

در لسان العرب می نویسد: «رشد در مقابل ضلال و گمراهی است»(6).

ص:97


1- (1) کشف الرموز 552:1، کنز العرفان 140:2.
2- (2) غنیة النزوع 252:1، المناهل: 90، جواهر الکلام 48:26.
3- (3) تحریر الوسیلة 13:2.
4- (4) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 297.
5- (5) فرهنگ فارسی عمید 1044:2، مصباح المنیر 227:1، راغب المفردات: 354، فرهنگ فارسی جامع نوین 678:1، مجمع البحرین 702:2.
6- (6) لسان العرب 74:3.

2- رشد در اصطلاح فقها

دیدگاه مشهور بین فقها، رشد را به معنی اصلاح امور مالی و توان تدبیر در این زمینه می داند. رشید هم کسی است که دارای این صفت باشد. مرحوم محقّق حلّی می گوید: «دوّمین شرط که برای واگذاری اموال کودک به او نیاز است، رشد است که به معنی اصلاح امور مالی است».(1) این عبارت در کلمات بسیاری از فقها(2) دیده می شود.

از قید اصلاح مال که در تعریف رشد آمده، چنین بر می آید که اگر شخصی مال خود را از بین نبرد، ولی نسبت به اصلاح و بهره برداری عقلایی از آن، تمایل نشان ندهد، و یا اساساً توانایی آن را نداشته باشد، رشید شناخته نمی شود.

3- ادلّه دیدگاه فقها در مورد رشد

1 - (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ)3 اگر یتیمان را دانا به درک مصالح زندگانی خود یافتید، اموالشان رابه آن ها باز دهید.

مرحوم شیخ طبرسی نوشته است: «اقوی این است که مقصود از این جمله (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً) داشتن عقل و قدرت اصلاح و تدبیر امور مالی است. این نظر از ابن عباس و امام باقر علیه السلام نقل شده است. هم چنین به اجماع فقها، اگر کسی دارای صفت رشد به معنایی که ذکر شد، باشد، جایز نیست از دخالت در اموال خود محجور گردد، هر چند در امور دینی فاسق باشد. بنابراین بعد از آن که کودک به حدّ بلوغ و رشد رسید، باید اموال وی در اختیارش قرار گیرد.(3) برخی دیگر از مفسّرین نیز این جمله را به گونه ای که ذکر شده، معنی نموده اند.(4)

2 - (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ)6 هرگز به مال یتیم نزدیک نشوید، تا آن که به حدّ کمال و رشد برسد.

ص:98


1- (1) شرائع الاسلام 100:2.
2- (2) تحریر الأحکام الشرعیة 535:2، مجمع الفائدة والبرهان 194:9، التنقیح الرائع 181:2، جواهر الکلام 48:26.
3- (4) مجمع البیان 20:3.
4- (5) کنز الدقائق 364:2، الجامع لاحکام القرآن 37:5، راوندی، فقه القرآن 17:2.

نهی از نزدیک شدن به مال یتیم، کنایه از آن است که نباید هیچ گونه تصرّفی در آن صورت پذیرد، مگر به گونه ای که در نزد عقلا نیکوتر باشد. مانند این که، حفظ گردد و از تخریب آن جلوگیری به عمل آید. به طور کلّی، منظور از آن تصرّفاتی است که عقل سلیم آن را نیک می شمرد و بهتر از انجام ندادن آن است. (حَتّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ) ، یعنی تا این که بالغ و رشید گردد.(1)

برخی دیگر این جمله را این گونه معنی نموده اند: «تا این که به کمال عقل و رشد برسد».(2) و یا گفته شده است: «تا این که قوای عقلی و جسمی یتیم کامل گردد و به مرحله ی رشد برسد، درآن زمان اموال وی در اختیارش قرار می گیرد و می تواند در آن تصرّف نماید».

این مرحله، پایان محجوریت و آغاز قبول مسئولیت کودکی است که به حدّ بلوغ و رشد رسیده است.(3)

3 - از امام صادق علیه السلام سؤال شده است، معنی کلام خداوند متعال (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) چیست؟ فرموده است: «إیناسُ الرُشدِ حِفظُ المالِ»(4)رسیدن به حدّ رشد، یعنی قدرت داشتن بر حفظ مال.

در حدیث دیگری از آن حضرت سؤال شده، در چه زمانی باید اموال دختر یتیم در اختیارش قرار گیرد؟ فرمودند: «اِذا عَلِمَت انَّها لا تُفسِد و لا تُضَیِّعُ»(5). آن گاه که بدانی اموال خود را فاسد و ضایع نمی نماید.

در ضمن حدیث دیگری نیز آن حضرت می فرماید: «وَ إن احَتَلمَ وَ لَم یَکُن لَهُ عَقلُ یُوثَقُ بِهِ، لَم یَدفَع إلَیهِ»(6)اگر کودک به حدّ بلوغ و احتلام برسد، لیکن دارای عقلی که موجب اطمینان به صحّت اعمال او گردد، نباشد، اموال وی در اختیارش قرار نمی گیرد.

ص:99


1- (1) زبدة البیان: 501-502.
2- (2) راوندی، فقه القرآن 308:2.
3- (3) مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام 141:3.
4- (4) وسائل الشیعة 411:18 باب 2، من احکام الحجر، ح 4.
5- (5) همان: 410 باب 1، ح 3.
6- (6) مستدرک الوسائل 427:13 باب 1، من کتاب الحجر، ح 1.

از این روایت استفاده می شود، چنان چه یتیم دارای عقلی باشد که موجب اطمینان به اعمالش گردد و بتواند اموال خود را تدبیر و اصلاح نماید، رشید است و باید اموالش را در اختیارش قرار گیرد.

عنوان یتیم در آیات شریفه و روایات، ویژگی خاصّی ندارد و عمومیت تعلیل، غیر او را نیز شامل می شود. بنابراین به اقتضای آیات و روایات، شرط جواز دخالت در اموال، داشتن عقل و قدرت اصلاح و تدبیر امور مالی است. به تعبیری خلاصه و جامع، رشد عبارت است از این که تصرّفات شخص بالغ در اموالش، عاقلانه باشد و کسی که دارای چنین صفتی است، رشید نامیده می شود.

4 - بعضی از فقیهان در اثبات این نظریه فرموده اند: «معنی رشد از دیدگاه عرف، اصلاح امور مالی و فریب نخوردن در معاملات است. از آن جا که در بیان معنی آن از طرف شارع چیزی بیش تر از آن چه در نزد عرف است، وارد نشده است، باید حمل بر همان معنی عرفی گردد. این برداشت با معنی لغوی آن نیز بی تناسب نیست».(1)

5 - اتفاق فقها(2) بر این که، رشد به معنی اصلاح امور مالی و قدرت تدبیر در این باره می باشد، می تواند دلیل دیگری بر این حکم قرار گیرد.

4- تحقیق در مفهوم رشد

از مباحث گذشته روشن گردید، فقها به تبعیت از آیات و روایات، برای رشد(3) در اصطلاح فقهی آن دو وصف را لازم می دانند: «عقل» و «قدرت تدبیر در امور مالی» بنابراین رشید کسی است که دارای این دو وصف باشد.

ص:100


1- (1) مختلف الشیعة 431:5، التنقیح الرائع 181:2، الروضة البهیة 102:4، مجمع الفائدة و البرهان 194:9.
2- (2) المبسوط 249:2، غنیة النزوع 252:1، ریاض المسائل 245:9، المناهل: 90، جواهر الکلام 48:26-49.
3- (3) در علم زیست شناسی، رشد به معنی تغییرات تدریجی است که در جهت کمال کمّی صورت پذیرد، و رشد کمّی در انسان عبارت است از: وقوع تغییرات بدنی، هم چون افزایش قد، وزن، حجم و نمّو استخوان ها. و در علم روانشناسی، رشد علاوه بر جنبه کمّی آن، از نظر کیفی نیز بررسی می شود. رشد کیفی در روانشناسی در سه جنبه ی رشد شناختی، رشد اجتماعی، و رشد عاطفی است. منظور از رشد شناختی: تغییراتی است که در ادراک، تفکّر، وحلّ مسائل ایجاد می شود، و رشد اجتماعی به تغییراتی اطلاق می شود که در روابط با دیگران پیش می آید، ورشد عاطفی تغییراتی است که در احساسات و گرایش ها حادث می شود. ر. ک: بلوغ دختران: 273.

مقصود از عقل در عبارات فقیهان، یعنی رسیدن انسان به مرحله ای که بتواند خیر و شرّ را درک و مصالح و مفاسد و حسن و قبح را بشناسد. بنابراین مراد از عقل در این گونه مسائل، هوش، ذهن، و فهم حسّی و ادراکی و استدلالی نیست. بلوغ عقلی به مفهوم فوق تنها در دایره ی دین معتبر است و هرگاه در متون دینی، اصطلاح عاقل به کار رفته، منظور بلوغ عقلی به معنای یاد شده می باشد.

دیگر این که، در فقه سن خاصّی به عنوان سن رشد معین نشده است. علّت آن نیز روشن است، زیرا زمان رشد در افراد مختلف با توجّه به وضع جسمی و روحی آنان، اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی، و حتّی تعلیم و تربیت آن ها متفاوت است. و تعیین سن و احراز آن، بر طبق معیارهایی که در مباحث آتی از آن بحث خواهیم کرد، به ولی یا قاضی واگذار شده که بر حسب مقتضیات زمان و اوضاع و احوال فردی و اجتماعی، اقدام به احراز رشد می نماید.

البتّه در قرآن و احادیث، رشد قبل از بلوغ نیز به هیچ وجه پذیرفته نشده است و برای حصول رشد، بلوغ شرط می باشد.

از سوی دیگر، در قرآن کریم، بلوغ أشد(1) مترادف با رشد آمده است و از نظر معنای لغوی، این واژه دایره ی وسیعتری از بلوغ جنسی دارد و مجموعه ای از بلوغ عقلی (شامل درک خیر و شرّ، مصالح و مفاسد و حسن و قبح) و نیز استحکام و کمال نیروهای جسمی را دربر می گیرد.(2)

به تعبیری دیگر، می توان بلوغ اشد را به کمال جوانی که یکی از دوره های شناخته شده ی بلوغ در روانشناسی است، اطلاق کرد. چرا که در قرآن، بلوغ اشد در کنار مقاطع سنی کودکی و پیری آمده است: (هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً)3 او خدایی است که شما را از خاک آفرید و سپس از قطره ی آب «نطفه» و آن گاه از خون بسته شده «علقه» پس از آن شما را از رحم مادر به صورت طفل بیرون آورد تا آن که به سن رشد و کمال برسید و در نهایت پیر و سالخورده شوید.

ص:101


1- (1) سوره انعام 152:6.
2- (2) ابن عربی، احکام القرآن 298:2-297.

علامه طباطبایی در این خصوص می گوید: بلوغ أشد به معنی سالهایی است که در آن سالها، قوای بدنی انسان رفته رفته بیش تر شده و به تدریج آثار کودکی از وی زائل می شود. طفل وقتی به این مرحله برسد، دیگر یتیم نیست تا از تصرّف در اموال خود منع گردد. بلکه خود می تواند در آن تصرّف نماید. و در نتیجه نیاز به تدبیر ولی او نیست. وی در آخر نتیجه می گیرد که مقصود از بلوغ أشد، بلوغ و رشد هر دو می باشد.(1)

بنابراین چنان چه در جستجوی سن مناسبی، برای همراهی رشد و بلوغ نکاح و یا زمان حق تملیک و تصرّف یتیم یا صغیر در اموالش برآییم، می باید آن را در زمانی جستجو کنیم که فرد به بلوغ اشد و به تعبیری دیگر، بلوغ و رشد رسیده باشد، که با توجّه به آن چه از آیات و روایات یاد شده استفاده می شود، زمانی است که قوای عقلی و فکری و بدنی کودک، استحکام یافته باشد.

5- اعتبار ملکه ی نفسانی

آن چه در تحقّق مفهوم رشد ذکر شد (قدرت تدبیر امور مالی و انجام معاملات عاقلانه) باید ملکه ی نفسانی قرار گیرد و در مدّت کوتاه زایل نگردد. ملکه به صفت راسخ (ثابت) در نفس گفته می شود که حالت دائمی دارد و اتّفاقی و زودگذر نیست.

بنابراین هرگاه شخصی بر حسب اتّفاق، یک یا چند بار، کار عقلایی انجام دهد و آن گاه به کارهای غیر عقلایی بپردازد، رشید محسوب نمی شود، بلکه کارهای عقلایی باید چندان تکرار شود تا به صورت عادت و ملکه درآید. مانند: ملکه ی شجاعت و سخاوت. عبارت برخی از فقها در این باره مطلق است(2) ، ولی بسیاری از آنها، به لزوم ملکه قرار گرفتن این وصف، تصریح نمو ده اند(3). مرحوم محقّق سبزواری این نظریه را به مشهور فقها نسبت داده است(4).

ص:102


1- (1) تفسیر المیزان 376:7.
2- (2) الخلاف 283:3، غنیة النزوع 252:1، شرائع الاسلام 100:2.
3- (3) قواعد الأحکام 134:2، جامع المقاصد 183:5، الروضة البهیة 101:4، الحدائق الناضرة 351:20.
4- (4) کفایة الأحکام 582:1.

6- اعتبار عدالت در تحقّق رشد

برخی از فقیهان معتقدند در تحقّق رشد علاوه بر آن چه ذکر شد (بلوغ، عقل، قدرت تدبیر در امور مالی) عدالت در دین نیز معتبر است. شیخ طوسی در بعضی از کتاب های خود(1) و برخی دیگر از فقیهان متقدّم(2) این نظریه را پذیرفته اند.

مهم ترین مستند این نظریه، آیه ای است از قرآن که می فرماید: (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً)3 اموالی را که خداوند قوام زندگانی شما را بر آن مقرّر داشته، به تصرّف سفیهان ندهید. علاوه بر این روایتی است که در تفسیر عیاشی از امام باقر علیه السلام در ذیل این آیه وارد شده و فرموده است: هر کس شرب خمر نماید سفیه است.(3)

از این استدلال جواب داده شده که این روایت افزون بر این که از نظر سند، ضعیف و قابل اعتماد نیست، اطلاق سفیه بر شارب خمر در آن مجازی است، زیرا متبادر از سفیه کسی است که توانایی تدبیر در امور مالی ندارد و فاسق در دین که قدرت تدبیر در امور مالی داشته باشد سفیه بر او اطلاق نمی شود.(4) مقصود از سفیه در این روایت نیز به قرینه روایات معتبر دیگری که در این زمینه صادر شده است(5) همین معنی است. دلائل دیگری نیز نقل شده که قابل جواب می باشد.(6)

در مقابل این نظریه، مشهور فقها معتقدند در تحقّق رشد، عدالت در دین معتبر نیست، بلکه اگر کسی توانایی اداره ی امور مالی داشته باشد، رشید است، هر چند در دین فاسق باشد.(7)

ص:103


1- (1) المبسوط 251:2، الخلاف 283:3.
2- (2) غنیة النزوع 252:1، اصباح الشیعة: 296، راوندی فقه القرآن 73:2.
3- (4) وسائل الشیعة 368:19-369 باب 45، من احکام الوصایا، ح 8.
4- (5) المناهل: 80، ریاض المسائل 246:9.
5- (6) وسائل الشیعة 84:19 باب 6، من ابواب احکام الودیعة، ح 4.
6- (7) المناهل: 91، ریاض المسائل 247:9.
7- (8) مجمع الفائدة و البرهان 195:9، الحدائق الناضرة 351:20، مسالک الأفهام 149:4، کفایة الأحکام 583:1، جواهر الکلام 50:26.

علامه ی حلّی، این نظریه را به اکثر دانشمندان نسبت می دهد. برای اثبات این نظریه، ادلّه مختلفی ذکر شده است. مانند:

1 - استفاده از اطلاق آیات و روایاتی که در این زمینه وارد شده است.(1)

2 - اصل اوّلی، عدم جواز منع افراد از تصرّف در اموال خود است. غیر بالغ و غیر رشید، به اجماع از این اصل خارج شده اند و غیر این دو، از جمله کسی که در دین عادل نیست، در محدوده ی این اصل کلّی باقی می باشند.(2)

3 - کافر، محجور از تصرّف در اموال خود نیست، هر چند فاسق است.(3)

4 - بسیاری از مردم، عادل در دین نیستند. بنابراین اگر شرط تحقّق رشد، عدالت باشد، مستلزم حرج و ضرر است(4) و دیگر بازار خرید و فروش باقی نمی ماند.(5) و پاره ای از ادلّه دیگر که در کتب فقه استدلالی ذکر گردیده است.(6)

7- رشد در حقوق مدنی

کلمه ی رشد در قانون مدنی تعریف نشده است، ولی با توجّه به مفاد ماده 1208 که مفهوم غیر رشید را بیان می کند، می توان گفت: رشد چهره ای از عقل است که شخص را از تباه کردن اموال خود باز می دارد و به اصلاح آن هدایت می کند.(7)

بعضی از صاحب نظران حقوق مدنی، در تعریف رشد می نویسند: «رشد در اصطلاح حقوقی، یعنی آن کیفیت نفسانی در انسان که مانع می شود از فاسد نمودن مال و صرف کردن آن در راههایی که شایستگی عقلا را ندارد»(8).

ص:104


1- (1) مجمع الفائدة و البرهان 195:9.
2- (2) ریاض المسائل 246:9.
3- (3) مسالک الأفهام 149:4.
4- (4) مجمع الفائدة و البرهان 195:9.
5- (5) الحدائق الناضرة 352:20.
6- (6) همان، تذکرة الفقها 203:14-204، جواهر الکلام 50:26.
7- (7) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی (قواعد عمومی قراردادها) 26:2.
8- (8) سید حسن امامی، حقوق مدنی 244:5.

قبل از پیروزی انقلاب در حقوق مدنی ایران، هر کس به سن هیجده سال تمام می رسید، رشید فرض می شد و خود به خود از حجر خارج می گردید و در اداره ی امور خویش استقلال پیدا می کرد.(1)

لیکن مادّه 1210 قانون مدنی اصلاحی 1370، سن هیجده سال را حذف و چنین مقرّر داشت: «هیچ کس را نمی توان بعد از رسیدن به سن بلوغ، به عنوان جنون و یا عدم رشد، محجور نمود. مگر آن که عدم رشد یا جنون او ثابت شده باشد».

و در تبصره 2 این ماده (الحاقی 1370) آمده است: «اموال صغیری را که بالغ شده است، در صورتی می توان به او داد که رشد او ثابت شده باشد».

اگر چه نوعی تعارض میان متن ماده و تبصره 2 آن قابل مشاهده است، لیکن همان گونه که حقوقدانان گفته اند، بر اساس رأی وحدت رویه صادر شده از دیوان عالی کشور، متن ماده ناظر به امور غیرمالی و تبصره آن مربوط به امور مالی است.

8- سفیه در لغت و اصطلاح

سفیه در لغت یعنی ابله، کم عقل.(2) شخص سفیه را ضعیف العقل،(3) ناقص العقل (عاقل ناقص) هم می گویند. امّا ضد عاقل، مجنون است.(4)

در مجمع البحرین می نویسد: «سفیه یا مبذّر، کسی است که اموال خود را در غیر اغراض صحیح، مصرف می نماید و در معاملاتش فریب می خورد و اگر بگوییم سفیه کسی است که بی اعتنا است به آن چه می گوید و آن چه در مورد او گفته می شود، گزاف نیست».(5)

مقصود از سفیه نسبت به اموال در اصطلاح فقها و حقوق مدنی، معنای مقابل رشداست. مرحوم محقّق حلّی در این باره می نویسد: «رشد به معنی اصلاح و قدرت

ص:105


1- (1) سید حسین صفایی، دوره مقدماتی حقوق مدنی 118:2.
2- (2) فرهنگ بزرگ سخن 4202:5.
3- (3) تاج العروس 45:19.
4- (4) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2173:3.
5- (5) مجمع البحرین 853:2.

تدبیردر امور مالی است، امّا سفیه کسی است که اموالش را در غیر اغراض صحیحه، مصرف می نماید».(1)

تعبیر برخی دیگر از فقها نیز همین گونه می باشد،(2) مرحوم صاحب ریاض در این باره می نویسد: «معنای سفیه را می توان با توجّه به معنای رشد که ضدّ آن است، فهمید و آن کسی است که اموالش را در غیر اغراض صحیح مصرف می نماید».(3)

کوتاه سخن این که، برای سفیه معنای شرعی ذکر نشده است، بلکه در کتاب و سنّت نیز به همان مفهوم نزد عرف و عقلا (غیر رشید) آمده است.

هم چنین در قانون مدنی همین معنا از سفیه اراده شده است. در ماده 1208 چنین آمده است: «غیر رشید، کسی است که تصرّفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلایی نباشد».

بنابراین، سفیه در مقابل رشید است و رشد، کیفیت نفسانی است در انسان که از افساد مالی و صرف کردن آن در راه هایی که شایستگی اعمال عقلا را ندارد، جلوگیری می کند.(4) باید توجّه داشت که سفیه، کسی است که به طور غالب تصرّفات غیر عاقلانه دارد و اگر شخصی، گه گاه در اموال خود غیر عاقلانه تصرّف کند یا در معاملاتش به ندرت گول بخورد، غیر رشید محسوب نمی شود.

9- حکم فقهی سفیه

سفیه، محجور است، یعنی از تصرّف در اموال خود منع شده است. باید دانست اگر سفاهت کودک تا بعد از بلوغ ادامه یابد، محجور علیه می باشد و به حکم حجر نیازی نیست، زیرا رشد امری حادث است که به اثبات و احراز نیاز دارد و در صورت عدم رشد، حالت سفه و حجر استصحاب می شود.

ص:106


1- (1) شرائع الاسلام 101:2-100.
2- (2) ارشاد الأذهان 396:1، ایضاح الفوائد 55:2، التنقیح الرائع 2:181، جامع المقاصد 195:5.
3- (3) ریاض المسائل 251:9.
4- (4) حسن امامی، حقوق مدنی 255:5.

امّا در مورد سفیهی که بعد از احراز بلوغ و رشد، مبتلای به سفاهت شده است و عدم رشد او متصّل به زمان کودکی نیست، نظر مشهور فقها(1) بر این است که حجر این گونه افراد، به حکم قاضی نیاز دارد. در تأیید این نظریه، استدلال کرده اند احراز حالت سفه دشوار است و نیاز به رسیدگی قضایی دارد، به علاوه حکم قاضی می تواند اشخاص دیگر را از سفاهت این شخص مطّلع سازد، تا آنان در معاملات خود، آن را در نظر بگیرند و در حفظ منافع خود اقدام نمایند.

به هر صورت، دلیل بر محجوریت سفیه (اعمّ از این که سفاهت از کودکی تا بعد از بلوغ استمرار یابد یا بعد از بلوغ حادث شود) همان ادّله ای است که در حجر صغیر ذکر شد. از جمله، آیه ی شریفه ی (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً)2 . شیخ طوسی در تفسیر این آیه می نویسد: «بهتر است این آیه را بر معنای عامّی که از آن استفاده می شود، حمل نمود. در نتیجه به حکم این آیه، سفیه از تصرف در اموال خویش ممنوع است، خواه مرد باشد یا زن، و خواه بالغ باشد یا غیر بالغ».(2)

هم چنین مرحوم طبرسی در مجمع البیان می گوید: «حکم این آیه در مورد سفیه اعمّ از این که کودک باشد یا مجنون و یا محجور علیه، عمومیت دارد».(3)

مرحوم صاحب ریاض هم با صراحت اعلام می دارد: «تمام ادّله ای که بر محجوریت کودک قبل از بلوغ، دلالت دارد، اعمّ از اجماع، آیات و روایات مستفیضه، دلیل بر محجوریت سفیه بعداز بلوغ و رشد، نیز می باشد».(4)

10- احراز رشد

بعد از آن که کودک بالغ شد و رشد او احراز گردید از وی رفع حجر می شود و احراز آن از طریق اختبار و آزمون، با واگذاری معاملات و تصرّفات مالی که متناسب با

ص:107


1- (1) الحدائق الناضرة 359:20-363، ایضاح الفوائد 55:2-56.
2- (3) تفسیر التبیان 113:3.
3- (4) مجمع البیان 18:3.
4- (5) ریاض المسائل 250:9.

حرفه و شغل خانوادگی و طبقه ی اجتماعی اوست، امکان پذیر است. به عنوان مثال اگر از اولاد تجّار است، معاملاتی تحت نظر ولی به وی واگذار می شود، اگر این معاملات را بدون فریب خوردن و ضرر انجام داد، معلوم می گردد رشید است. هم چنین دختران با توانایی آن ها بر حفظ اموال و جلوگیری از تبذیر، آزمایش می شوند. بسیاری از فقیهان به این مسأله تصریح نموده اند.(1)

امّا آیا لازم است احراز رشد کودک به طور قطع باشد و به آن علم پیدا شود یا این که اطمینان (ظنّ) کفایت می کند؟ در این باره میان فقها دو دیدگاه می باشد، برخی مانند محقّق حلّی(2) و علامه ی حلّی در بعضی از کتاب هایش(3) و آیة الله فاضل لنکرانی(4) بر این باورند که باید به رشید بودن کودک، علم پیدا شود. لیکن برخی دیگر، صرف اطمینان(5) را کافی دانسته اند.

11- وقت آزمایش

زمان آزمایش رشد کودک، قبل از بلوغ است، به طوری که بعد از بلوغ نیاز به آزمایش مجدّد نداشته باشد. و اموال وی در اختیارش قرار گیرد(6). ادلّه فقهی این حکم عبارتند از:

1 - (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ)7 ازظاهر آیه استفاده می شود که باید آزمایش قبل از بلوغ صورت پذیرد، زیرا واژه ی یتیم که در آن به کار رفته است، مربوط به قبل از بلوغ است و به کودک بعد از بلوغ، از نظر

ص:108


1- (1) شرایع الإسلام 100:2، المبسوط 251:2، تحریر الأحکام الشرعیة 536:2، جامع المقاصد 183:5، مسالک الأفهام 150:4.
2- (2) شرایع الإسلام 101:2.
3- (3) قواعد الأحکام 134:2.
4- (4) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 317.
5- (5) مجمع الفائدة و البرهان 206:9.
6- (6) شرایع الإسلام 103:2، تذکرة الفقها 224:14، مسالک الأفهام 166:4، ریاض المسائل 250:9، غایة المرام 185:2.

عرف و لغت یتیم اطلاق نمی شود. به علاوه خداوند امر فرموده که اموال ایتام را زمانی که به حدّ بلوغ نکاح رسیدند، در اختیارشان قرار دهید. این حکم مستلزم این است که آزمایش رشد قبل از بلوغ صورت پذیرد.(1)

در این باره استدلال شده است که انجام آزمایش برای احراز رشد بعد از بلوغ، محجور شدن بالغِ رشید را در پی دارد که ظلم و حرام است و باید از آن جلوگیری به عمل آید. بنابراین باید آزمایش قبل از بلوغ صورت پذیرد.(2)

2 - برخی از فقیهان مدّعی شده اند، این حکم اجماعی است.(3) البتّه مقصود فقها زمانی است که احتمال رسیدن کودک به حدّ رشد وجود داشته باشد. بنابراین چه بسا به دلایلی، آزمایش بعد از بلوغ صورت پذیرد.(4)

امام خمینی رحمه الله در این زمینه می نویسد: «اگر احتمال رسیدن کودک به حدّ رشد، قبل از بلوغ او وجود داشته باشد، باید در آن زمان انجام شود، تا بعد از بلوغ فوراً اموالش در اختیارش قرار گیرد. در غیر این صورت، هر زمان که این احتمال وجود داشته باشد، آزمایش می شود، قبل از بلوغ و یا بعد از آن».(5) عبارت فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعه(6) نیز این گونه می باشد.

12- اثبات رشد

در صورتی که صغیر یا کسی که صغیر تحت ولایت یا قیمومت اوست، بعد از بلوغ و قبل از احراز رشد، مدّعی آن گردد و در این باره اقامه ی دعوی نماید، لازم است با توجّه به موازین قضایی و فقهی، این مدّعا اثبات گردد. اثبات آن به یکی از دو امر می باشد:

ص:109


1- (1) تذکرة الفقها 225:14، شهید ثانی، حاشیة الشرائع: 415.
2- (2) جامع المقاصد 184:5.
3- (3) مجمع الفائدة و البرهان 238:9، المناهل: 94، جواهر الکلام 108:26، مفتاح الکرامة 58:16.
4- (4) ریاض المسائل 250:9، جواهر الکلام 108:26.
5- (5) تحریر الوسیلة 17:2.
6- (6) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 318.

الف: اثبات رشد با شهادت شهود

مرحوم محقّق درباره اثبات رشد چنین می گوید: با شهادت مردان، رشد مردان و با شهادت مردان و زنان، رشد زنان اثبات می گردد.(1)

بسیاری از فقیهان،(2) نیز شبیه همین عبارت را آورده ند.

1. ادّله اثبات رشد با شهادت مردان

این ادلّه به قرار زیر است:

الف - عموم و اطلاق ادّله ای که دلالت بر قبول شهادت عدلین دارد.

ب - اتّفاق و اجماع(3) فقها در این خصوص.

ج - اگر در این باره فقط به آزمایش رشد اکتفا شود، مستلزم عُسر و حرج است، که از نظر شرعی نفی گردیده است.(4)

د - فحوای ادلّه ای که دلالت دارد، بلوغ و عقل و عدالت، با شهادت شهود عادل اثبات می گردد.(5)

ه -- اکثر موضوعات مشتبه، با شهادت شهود اثبات می شود، در این مسأله نیز چنین است.(6)

2. قبول شهادت زنان

ادلّه ای که بر قبول شهادت زنان در اثبات رشد، خواه انفرادی و خواه به انضمام شهادت مردان دلالت دارد، عبارت است از:

الف - روایات مستفیضه ای(7) که دلالت دارد شهادت زنان، به صورت انفرادی درمواردی که مردان از آن غالباً اطلاعی ندارند، کافی است البته بنابر این که رشد زنان نیز از این گونه امور باشد.(8)

ص:110


1- (1) شرایع الإسلام 101:2.
2- (2) قواعد الأحکام 134:2، جامع المقاصد 186:5، ایضاح الفوائد 52:2، الروضه البهیة 401:2، جامع المدارک 367:3.
3- (3) ریاض المسائل 251:9، جواهر الکلام 51:26.
4- (4) المناهل: 95، مجمع الفائدة و البرهان 200:9.
5- (5) المناهل: 95.
6- (6) همان؛ ریاض المسائل 250:9-251.
7- (7) وسائل الشیعة 352:27، باب 24، من ابواب الشهادات، ح 7-8، 356 ح 18، 356 ح 50.
8- (8) ریاض المسائل 251:9، المناهل: 95.

ب - رشد زنان از اموری است که غالباً مردان از آن بی اطلاع اند و اگر در این باره تنها به شهادت مردان اکتفا شود، لازمه اش تحقّق عسر و حرج است.(1)

ج - برخی از فقیهان در این باره ادّعای اجماع نموده اند(2).

3. اقامه شهادت نزد حاکم

پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که آیا لازم است اقامه ی شهادت نزد حاکم و در دادگاه صورت پذیرد؟ در این باره دو نظریه وجود دارد.

نظریه اوّل: این کار را لازم می داند.(3) البته بر این نظریه ایراد شده که اطلاقات ادّله بر خلاف آن است(4).

نظریه دوّم: در این مسأله، اقامه ی شهادت در نزد حاکم را لازم نمی داند(5). برای اثبات این نظریه به ادّله ای استناد نموده اند. مانند:

الف - عبارات فقها در این باره اطلاق دارد.

ب - آیات و روایاتی که دلالت بر این حکم دارد، اطلاق دارد.

ج - رفع حجر از کودک بعد از بلوغ، نیاز به حکم حاکم ندارد(6). هم چنین در این مورد، به دلیل وحدت ملاک این گونه است.

د - عموم ادّله ای که دلالت بر جواز قبول شهادت عدلین دارد. مانند: روایت معروفی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده اند:

«وَ الأشیَاءُ کُلُّها عَلَی هَذَا حَتَّی یَستَبِینَ لَکَ غَیرُ ذلِکَ أَو تَقُومَ بِهِ البَیِّنَةُ»(7). نسبت به کل اشیاء، به ظاهر حال اکتفا می شود، مگر این که خلاف آن معلوم گردد، یا بینه اقامه شود.

ص:111


1- (1) شرایع الاسلام 101:2، مسالک الأفهام 151:4.
2- (2) ریاض المسائل 251:9، جواهر الکلام 51:26.
3- (3) تذکرة الفقها 243:14، شرح الصغیر 137:2، ریاض المسائل 251:9.
4- (4) مجمع الفائدة و البرهان 199:9، المناهل: 95، جامع المدارک 368:3.
5- (5) المناهل: 95، جواهر الکلام 52:26.
6- (6) مجمع الفائدة و البرهان 199:9-200.
7- (7) وسائل الشیعة 89:17، باب 4، من ابواب ما یکتسب به، ح 4.

این حدیث، بینه (شهادت عدلین) را در موردی که حدیث وارد شده است (موضوع خصومت و قضاء) حجّت شرعی و معتبر می داند و چون کلمه ی اشیاء جمع است و دلالت بر عموم دارد، به ویژه این که با کلمه ی «کلّ» مورد تأکید قرار گرفته است، می توان مضمون حدیث را توسعه داد. به این معنی که، بینه می تواند هر موضوعی از موضوعات که دارای حکم شرعی است، از جمله رشد را اثبات نماید. برخی از فقها(1) با صراحت این معنی را بیان داشته اند.

ه -- فحوای ادّله ای که دلالت دارد، رؤیت هلال(2) و عدالت، با شهادت شهود، ثابت می شود. هر چند حاکم در این باره حکم نداده باشد.(3)

و - وجود سیره ی قطعی، بر این که با افراد مجهول الحال (آنان که سفیه بودنشان اثبات نگردیده است) همانند افراد رشید معامله می شود.(4)

ز - چنان چه اثبات رشد، نیاز به حکم حاکم داشته باشد، مستلزم حرج و مشقّت است و حکم حرجی در دین نیست(5).

ب: اثبات رشد با خبرثقه

بعضی از فقیهان(6) بر این باورند که رشد با خبر ثقه نیز اثبات می گردد و ادّله ای که دلالت دارد بر حجّیت خبر ثقه در احکام، همان ادّله بر حجیت آن در موضوعات نیز دلالت دارد. و عمده ترین دلیل در این خصوص، سیره و روش قطعی عقلا است، زیرا آن ها پیوسته در امور خود، اعمّ از اموری که مربوط به زندگی مادّی و دنیوی آن هاست و یا امور اخروی و احکام شرعی، به خبر ثقه اعتماد دارند و عدم ردع آن از ناحیه ی شرع مقدّس، به منزله تأیید و امضای آن محسوب می گردد، بنابراین شرعاً حجّت است و فرقی بین احکام و موضوعات نمی باشد.

ص:112


1- (1) موسوعة الامام الخویی «کتاب الطهارة» 263:2-264.
2- (2) وسائل الشیعة 292:10 باب 12، من ابواب ثبوت رؤیت الهلال بالشیاع.
3- (3) المناهل: 95.
4- (4) جواهر الکلام 52:26، جامع المدارک 368:3.
5- (5) المناهل: 95، مجمع الفائدة و البرهان 199:9.
6- (6) جامع المدارک 368:3.

13- مقایسه رفع حجر در فقه با حقوق موضوعه

همان گونه که توضیح داده شد، فقها معتقدند، حجر صغیر با رسیدن کودک به حدّ بلوغ و رشد، پایان می پذیرد و بعد از آن استقلال خود را به دست می آورد و می تواند حقوق مدنی خویش را استیفا نماید.

ولی در حقوق موضوعه، پایان محجوریت را منوط به رسیدن کودک به سن معینی دانسته اند، مثلاً در فرانسه، صغیر پس از رسیدن به سن شانزده سال تمام و در سوییس و مصر و الجزایر، پس از رسیدن به سن هیجده سال تمام می تواند بر اساس حکم دادگاه رشید شناخته شود.(1)

مادّه 1 پیمان نامه حقوق کودک، به صراحت اعلام می دارد: «منظور از کودک، افراد انسانی زیر سن هیجده سال است، مگر این که طبق قانون قابل اجرا، در مورد کودک سن بلوغ کم تر تشخیص داده شود».

هر چند تخصیصی که در آخر ماده ی مذکور بیان شده است، به دولت ها اختیار سن کم تر را برای رفع محجوریت از کودک می دهد، ولی در مجموع به نظر تدوین کنندگان کنوانسیون، هیجده سالگی مرز کودکی و بزرگ سالی است و این سن همان سن رشد و رسیدن به مرحله ای از زندگی است که فرد توانایی و درک لازم برای خروج از دوران کودکی و ورود به عرصه ی بزرگسالی و استقلال در اعمال حقوقی خود پیدا می کند. به بیان دیگر، شخص به مرحله ای از بلوغ جسمی و روانی می رسد که دیگر محجور نیست و می تواند در مسائل خود تصمیم گیری نموده و آن ها را به مرحله ی اجرا در آورد و اهلیت استیفا نیز دارد.

به نظر می رسد تعیین سن هیجده سال، آن هم به طور یکسان به دلیل اختلاف قوای جسمانی و روحانی پسر و دختر نمی تواند ملاک رشد و رفع محجوریت برای هر دو باشد. افزون بر این، موجب تضییع حقوق بسیاری از افراد نیز می گردد. زیرا اختلاف فرهنگ و اعتقادات، فکر و اندیشه، اقلیم جغرافیایی، تربیت خانوادگی و... سبب می گردد افراد در رسیدن به نمّو جسمانی و قوای دماغی و روحی که مؤثر در بلوغ و رشد است، یکسان نباشند.

ص:113


1- (1) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 178.

در بسیاری از مناطق، کودکان دارای پانزده سال به بالا (همان گونه که مشهور است) به این مرحله رسیده اند. اگر بپذیریم، معیار و ملاک رفع محجوریت، هیجده سال است، باید این گونه افراد بیش از آن چه نیاز روحی آنهاست، محجور بوده باشند و نتوانند در سرنوشت خود دخالت کنند. و در مقابل، اولیای آن ها می توانند در زمانی که این گونه افراد نیاز به ولی و قیم ندارند، در اموالشان دخالت نمایند و آن ها را از دخالت در سرنوشت خود منع نمایند. بی گمان این نتیجه، با فلسفه ی وجودی پیمان نامه حقوق کودک و دیگر مقررات موضوعه که با هدف حمایت از حقوق کودکان تدوین گردیده است، مغایرت دارد.

ص:114

فصل دوّم: احکام کلّی مسئولیت در برابر کودک

اشاره

ص:115

ص:116

گفتار اوّل: ولایت بر کودک

1- ولایت در لغت و اصطلاح

ولایت در لغت فارسی، یعنی حکم، سلطنت، حکومت، زمامداری(1). واژه ولایت از کلمه ولی گرفته شده، ولی در لغت عرب به معنای آمدن چیزی در پی چیز دیگر است، بدون این که فاصله ای میان این دو باشد که لازمۀ چنین ترتّبی، قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. از این رو، این واژه با هیئت های مختلف (با فتحه و کسره) در معانی، حبّ و دوستی، نصرت و یاری، متابعت و پیروی و سرپرستی، استعمال شده است که وجه مشترک همۀ این معانی، همان قرب معنوی است.

از جمع بندی نظریات لغویین در معنی ولایت آن چه ذکر شد به دست می آید(2). درلسان العرب آمده است: «به کسی که تدبیر امور یتیم به دست اوست و آن را انجام می دهد، ولی می گویند(3)».

ص:117


1- (1) فرهنگ نوین عربی، فارسی: 815.
2- (2) مفردات الفاظ القرآن: 885، تاج العروس 310:20، لسان العرب 490:6، أقرب الموارد 833:5.
3- (3) لسان العرب 490:6.

و در نهایه ابن اثیر آمده است: کلمه ولایت دربر دارنده ی تدبیر امور و قدرت و انجام فعل است و تا زمانی که این سه امر در کسی جمع نشود، والی بر او اطلاق نمی گردد و دارای منصب ولایت نیست(1). خلاصه آن که، تدبیر امور و حق تصرّف در جان و مال دیگری را، در لغت، ولایت نامیده اند.

امّا مقصود از ولایت در اصطلاح شرعی، سلطه و سلطنت است، و به تعبیری دیگر، قدرت شرعی و قانونی است که شارع آن را به اصالت و یا به صورت عرضی(2) ، جعل نموده است و به صاحب آن اجازه می دهد در امور دیگری (اعمّ از جان یا مال و یا هر دو) دخالت نماید(3).

ولایت به معنای فوق شامل انواع ولایت، اعمّ از ولایت پیامبر، امامان معصوم:، حاکم، پدر و جدّ پدری و وصی می گردد. البتّه در محدوده اختیارات و مراتب، از یکدیگر متمایز می گردند که تحقیق در این باره، فرصت بیشتری را می طلبد.

بنابراین مقصود از ولایت پدر و جدّ پدری، اقتدار شرعی است، و به عبارت روشن تر، مسئولیتی شرعی است که شارع مقدّس به منظور نگهداری، مواظبت، تربیت و اداره امور مالی و غیر مالی کودک یا سفیه و یا مجنونی که حجرشان متّصل به صغر آنهاست، به پدر و جدّ پدری اعطا کرده است.

در اصطلاح حقوقی نیز ولایت را شبیه آن چه در فقه آمده، تعریف نموده اند. در این باره گفته شده است، ولایت عبارتست از: «سلطه و اقتداری که قانون به جهتی از جهات به کسی می دهد که امور مربوط به غیر را انجام دهد. وکسی که این سمت را داراست، ولی نامیده می شود»(4).

ص:118


1- (1) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر 227:5.
2- (2) ولایت به اصالت (بالإصالة)، مانند ولایت پدر و جدّ پدری بر صغار. و ولایت عرضی (بالعرض)، مانندولایت وصی و یا عدول از مؤمنین در صورتی که پدر و جدّ پدری نباشد.
3- (3) بلغة الفقیة 210:3؛ العروة الوثقی 413:6.
4- (4) حبیب الله طاهری، حقوق مدنی 1-139:2، حسن امامی، حقوق مدنی 202:5، ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی خانواده: 402.

2- انواع ولایت در فقه

ولایت به اعتبارات گوناگون به انواع مختلف تقسیم می گردد و مهم ترین تقسیم بندی آن چنین است:

الف: تقسیم بندی ولایت به اعتبار سبب ولایت

در این تقسیم بندی ولایت به دو قسم تقسیم می شود:

1 - ولایت به معنی اخصّ، که سبب آن یکی از این اسباب پنج گانه می باشد: پدر، جدّ پدری، ملک(1) ، سلطنت و وصایت.(2)

2 - ولایت به معنی اعمّ، یعنی مطلقِ قدرت و اختیارِ در تصرّف، نسبت به دیگری.

این قسم از ولایت دایره ای وسیع دارد و شامل این موارد می شود: اختیاراتِ وکیل مأذون، صدقه دهنده در مورد اموال مجهول المالک و اشیایی که پیدا شده، مالک اموال زکوی نسبت به جدا ساختن زکات و پرداخت آن به مستحقّین زکات، مالک خمس نسبت به پرداخت خمس به مستحقّ و یا تبدیل عین به قیمت، متولّی موقوفه، متولّی قصاص وتقاص، رهن گیرنده نسبت به فروش عین مرهونه، در جایی که این اختیار را داشته باشد. و نیز موارد دیگری که در فقه و عبارات فقها(3) ، از آن تعبیر به ولایت شده و در حقیقت برگشت این قسم از ولایت به تولیت و تفویض امور و مسئولیت است.

ب: تقسیم بندی ولایت به اعتبار مولّی علیهم

به این اعتبار نیز ولایت به دو قسمِ خاص و عام تقسیم می شود. مقصود از ولایت خاص، ولایت پدر و جدّ پدری بر صغار است، و ولایت عام، ولایتِ امام، حاکم و ولی فقیه بر اموال و نفوس است و به طور اجمال جمیع مردم را شامل می گردد(4).

ص:119


1- (1) به این معنی که برده یا بنده، ملک صاحب خودش محسوب می گردید و کسی که آن را خرید و در اختیار داشت، مالک آن بود. البتّه در این زمان چنین ملکی، موضوعیت ندارد.
2- (2) تذکرة الفقها (طبع قدیم) 586:2.
3- (3) بلغة الفقیة 211:3-212.
4- (4) موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 532:1.

ج: تقسیم ولایت به اعتبار کمال و بلند مرتبه بودن آن

ولایت به این اعتبار به چند نوع تقسیم می شود، که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1 - ولایت خداوند متعال بر مخلوقات، که بالاترین، کامل ترین و قوی ترین ولایات است، زیرا قوام و بقای همه موجودات هستی به وجود با برکت خداست. (فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ)1 .

2 - ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفا و جانشینان معصوم و بر حق آن حضرت، امیر المؤمنین و اولاد طاهرینش:.

قسم دوّم نیز به دو قسم، قابل تقسیم است:

الف: ولایت تکوینی: این ولایت عبارت است از سلطه بر موجودات جهان هستی، و از امور باطنی و صفات نفسانی و نعمت های ربّانی است که با داشتن آن، شخص می تواند در جهان هستی نفوذ وتصرّف نماید. این صفت از لحاظ قوه و ضعف، دارای مراتبی است که در اثر قرب و بُعد به سوی ولی مطلق، یعنی پروردگار جهان، به افرادی از انسان ها داده می شود. وجود چنین مقامی برای پیامبران الهی به ضرورت دین و صریح قرآن کریم، ثابت و حتمی است و برای امامان معصوم: و نیز فاطمه زهراء علیها السلام طبق اخبار متواتره و اعتقادات شیعه ثابت است.

در قرآن کریم، آیات بسیاری بر ثبوت این ولایت برای رسولان الهی دلالت دارد. از جمله به نقل از عیسی بن مریم علیها السلام می فرماید: (أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ)2 من برای شما از گِل، صورت پرنده ای را می آفرینم و آن گاه در آن می دمم، سپس به اذن خدا پرنده ای خواهد شد، و من کور مادر زاد و مرض برص را شفا می دهم و مرده را زنده می کنم، همه این ها به اذن خداوند است.

ب: ولایت تشریعی: این ولایت عبارت است از سلطه تشریعی و منصب قانونی، و از امور اعتباری و مناصب جعلی است که با داشتن آن، شخص، حق تشریع و جعل قانون را دارد. این قسم از ولایت نیز مراحلی دارد مانند: ولایت تبلیغ (بیان احکام), ولایت تفویض، ولایت قضا، ولایت اجرا حدود، ولایت اطاعت در اوامر شرعیه، ولایت اطاعت در اوامر

ص:120

عرفیه و شخصیه، ولایت تصرّف استقلالی، ولایت اذن (نظارت)، ولایت حکومت (ولایت امر زعامت)، ولایت امامت و پیشوایی(1).

3 - ولایت فقیه جامع الشرایط، که از شؤون و مراتب ولایت تشریعی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار: می باشد، زیرا فقیه از سوی آنان منصوب می گردد(2).

4 - ولایت پدر و جدّ پدری بر صغار، که این خود نیز به دو قسم تقسیم می گردد.

قسم اول، ولایت آن ها بر مال صغار است که به معنی تدبیر امور مالی و تصرّف در حفظ و نگهداری و انفاق بر آن ها و امور دیگری که مربوط به اموال می باشد.

قسم دوم، ولایت آن ها بر نفس و جان صغیر، به معنی اشراف بر شؤون مختلف صغار می باشد.

این قسم ولایت نیز دارای اقسامی است. مانند:

الف - ولایت بر حضانت و تربیت اولاد.

ب - ولایت بعد از حضانت که آن را ولایت ضمّ نیز می نامند. به این معنی که پس از پایان حضانت تا زمان بلوغ، طفل تحت ولایت و قیمومت پدر و جدّ پدری است. بعضی از فقیهان این نوع ولایت را، کفالت نامیده اند.

ج - ولایت بر تزویج.

د - ولایت بر استیفای حقوق صغار، مانند: حق شفعه، حق قصاص و تقاص، حق خیارو غیر اینها(3).

3- انواع ولایت در حقوق مدنی

در حقوق مدنی، ولی به دو قسم تقسیم شده است:

الف: ولی عام

ولی عام کسی است که امور مربوط به عموم افراد را در حدود قانون انجام می دهد. حاکم، ولی عام است و او کسی است که از طرف مرجع صلاحیت دار به این سمت برگزیده شده باشد. اکنون سمت حاکم را، دادرس و دادستان بر عهده دارند و قانون، امور

ص:121


1- (1) سید مهدی موسوی خلخالی، حاکمیت در اسلام: 64.
2- (2) بلغة الفقیة 221:3 الی 225.
3- (3) موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 534:1.

معینی را به هر یک از آن ها واگذار نموده است. مانند صدور حکم موتِ فرضی، حکم طلاق غائب مفقود الاثر، حکم حجر، تعیین قیم برای حفظ اموال مجانین، تعیین امین برای اداره امور غائب و جنین و امثال آن(1).

ب: ولی خاص

ولی خاص کسی است که امور مربوط به اشخاص معین را در حدود قانون انجام دهد.

مادۀ 1194 قانون مدنی در این باره مقرّر می دارد: «پدر و جدّ پدری و وصی منصوب از طرف یکی از آنان، ولی خاص طفل، نامیده می شود». بنابراین ولی خاص بر طبق مادۀ فوق، به دو دسته تقسیم می شود:

1. ولی قهری

ولی قهری عبارت از پدر و جدّ پدری می باشد، سمت ولایت به آنان از طرف قانون اعطا شده و بدون انتصاب یا تنفیذ از طرف مقام رسمی صورت می گیرد. به همین جهت به پدر و جدّ پدری، ولی قهری گفته می شود.

درماده 1181 ق. م. آمده است: «هر یک از پدر و جدّ پدری نسبت به اولاد خود ولایت دارند».

قهری بودن ولایت پدر، از نظر حقوقی و اجتماعی به معنای واقعی خود پابرجاست، زیرا همین که طفل به دنیا آمد، خود به خود تحت ولایت پدر قرار می گیرد و هیچ مقامی، حق تغییر آن را ندارد، لیکن ولایت جدّ پدری، هر چند که در دیدگاه قوانین، مانند ولایت پدر است، امّا در رسوم اجتماعی ما دخالت جدّ پدری منوط بر این است که ولایت پدر به دلیلی از بین رفته باشد و کودک در خانواده طبیعی و مرسوم خود زندگی نکند(2).

2. وصی(3)

در مورد ولایت و اختیارات وصی در حقوق مدنی در گفتار دوّم همین بخش توضیح داده می شود.

ص:122


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 202:5.
2- (2) بنگرید ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی خانواده: 402.
3- (3) سید حسن امامی، حقوق مدنی 203:5.

گفتار دوّم: احکام وصیت نسبت به کودک

1- وصیت در لغت و اصطلاح

وصیت در لغت، مشتق از «وصی یصی» به معنی وصل و پیوند بین دو شیئ است. به اعتبار این که موصی، تصرّف در اموال و دخالت در امور زمان خود را به بعد از موت متّصل می نماید، آن را وصیت نامیده اند(1) و گفته شده وصیت از فعل رباعی «أوصی یوصی یا وصّی» گرفته شده و به معنی عهد به کار می رود(2). در این صورت وصیت نامیدن عقد مزبور به اعتبار تعهّدی است که موصی آن را می پذیرد. و اسم آن وصایت (باکسر و یا فتح واو) به معنی تعیین وصی برای صغار و مجنون می باشد(3).

امّا در اصطلاح، بسیاری از فقیهان در تعریف آن نوشته اند: «هِیَ تَمْلِیکُ عَیْنٍ أَوْ مَنْفَعَةٍ أَوْ تَسْلِیطٍ عَلَی تَصَرُّفٍ بَعْدَ الْوَفَاة»(4). وصیت آنست که موصی، عین ملک خودیامنفعت آن را به فرد یا افرادی بعد از وفات خویش تملیک نماید و یا به تصّرف در آن، مسلّط نماید.

شهید ثانی در این باره می نویسد:

«در عین مندرج می شود، آن چه بالفعل و در زمان حیات موصی موجود باشد، مانند درختان و آن چه در آینده موجود می گردد، مانند ثمره درختان. هم چنین مندرج می گردد در منفعت، منفعت دائمی و منفعت موقّت».(5) پس موصی حق دارد به همۀ این امور وصیت نماید.

ص:123


1- (1) ر. ک: مجمع البحرین 1944:3، لسان العرب 451:6.
2- (2) ر. ک: صحاح اللغة 1829:2.
3- (3) دانشنامه حقوق خصوصی 2172:3.
4- (4) ر. ک: شرایع الاسلام 243:2، مختصر النافع: 263، الروضة البهیة 11:5، التنقیح الرائع 358:2.
5- (5) مسالک الافهام 115:6.

بعضی دیگر از فقیهان در تعریف آن نوشته اند: «وصیت، پذیرش تعهّد در حیات شخص نسبت به بعد از وفات او است و دلیل این تعریف، ملاحظه وصل امور قبل از وفات به بعد از آن نیست، بلکه پیروی از قرآن مجید است، چرا که این تعهّد را وصیت نامیده و می فرماید: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ)1 دستور داده شده که چون یکی از شما را مرگ فرارسد، اگر متاع دنیا را مالک است، وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان، به قدرمتعارف.

در این آیه شریفه، وصیت در تعهد خاص به کار رفته و معنی اصطلاحی آن از این آیه برداشت می شود(1).

مقصود از وصایت در اصطلاح فقها وصیت به ولایت بر اخراج حقّ, یا استیفا حق و یاولایت بر طفل یا مجنون است و موصی ولایت بر این امور را به اصالت داراست (مانندپدرو جدّ پدری) یابه طور عرضی (مانند وصی آنان) در صورتی که در وصیت نمودن به این امور مأذون باشد.(2)

بنابراین وصیت به ولایت بر اولاد صغار و مجانین، توسط پدر و جدّ پدری، برای حفظ و نگهداری و تصرّف در اموال آنان، به گونه ای که سود و مصلحت آن ها رعایت گردد، وصایت نامیده می شود(3).

2- وصیت در اصطلاح حقوق مدنی

از دیدگاه صاحب نظران در مسائل حقوق مدنی، وصیت عمل حقوقی است که به موجب آن، شخص به طور مستقیم یا در نتیجه تسلیط دیگران در اموال یا حقوق خود برای بعد از فوت تصرّف می نماید(4).

پدر و جدّ پدری (اولیای قهری) نه تنها در زمان حیات خود سرپرستی فرزندان خانواده را به عهده دارند، بلکه می توانند برای پس از مرگ نیز شخصی را مأمور تربیت فرزندان و اداره دارایی آنان سازند.

ص:124


1- (2) مستمسک العروة الوثقی 534:14، موسوعة الامام الخویی 294:33.
2- (3) ر. ک: الدروس الشرعیة 321:2، الحدائق الناضرة 558:22، بلغة الفقیة 151:4.
3- (4) جواهر الکلام 389:28.
4- (5) ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی (شفعه - وصیت - ارث): 60.

عمل حقوقی ناظر به تعیین و انتصاب چنین شخصی را «وصایت» (وصیت عهدی) و برگزیده او را «وصی» می نامند.

بخش اخیر ماده 826 قانون مدنی در تعریف وصی می گوید: «... کسی که به موجب وصیت عهدی ولی به مورد ثلث یا بر صغیر قرار داده می شود، وصی نامیده می شود». بنابراین وصی، نماینده عهدی ولی قهری است وهمۀ اختیارات خود را از او می گیرد(1).

3- شرط بودن بلوغ در وصی

این پرسش مطرح است که آیا موصی می تواند کودک غیر بالغ را وصی خود قرار دهد؟ در این باره بین فقیهان بحث و گفتگو است و دیدگاه هایی مطرح می باشد:

الف: کودک نمی تواند به صورت منفرد وصی شود

دیدگاه مشهور در میان فقیهان این است که کودک به تنهایی نمی تواند وصی قرار گیرد. شیخ طوسی در مبسوط می نویسد: «صحیح نیست وصیت نمودن مگر به کسی که دارای شرایط، بلوغ، عقل، اسلام، عدالت و حریت باشد و اگر این شرایط در او جمع نباشد، وصیت باطل است»(2).

هم چنین مرحوم علامه در این خصوص نگاشته است: «وصی باید دارای شرایط شش گانه باشد، از جمله بلوغ. بنابراین وصی قرار دادن کودک، منفرداً صحیح نیست خواه ممیز باشد و یا نباشد»(3).

بسیاری از فقها با اختلاف در تعبیر، به این مسأله تصریح نموده اند(4) ، زیرا به مقتضای حدیث رفع قلم(5) ، کلامِ کودک بی اثر است، بنابر این نباید وصی قرار گیرد(6). به علاوه کودک نمی تواند در امور مربوط به خود دخالت نماید، حال چگونه امور دیگران را به

ص:125


1- (1) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق خانواده واولاد 239:2.
2- (2) المبسوط 256:3.
3- (3) قواعد الاحکام 564:2.
4- (4) السرائر 189:3، شرائع الاسلام 256:2، قواعد الاحکام 564:2، مسالک الافهام 245:6، تفصیل الشریعة، (کتاب الوقف... و الوصیة): 181.
5- (5) الخصال: 94، ح 40.
6- (6) المبسوط 256:3.

سامان رساند؟(1) مرحوم ابن ادریس می نویسد: «کودکی که دارای سرپرست است، چگونه می توان او را وصی و سرپرست قرار داد؟»(2)

ب: کودک با بالغ به صورت مجتمع وصی قرار می گیرد

این حکم که جایز است کودک با انضمام به فردی بالغ، وصی قرار داده شود، مورد توافق فقها است. مرحوم شیخ مفید می گوید: «جایز است وصیت کننده دو نفر راوصی خود قرار دهد، هر چند یکی از آن ها کودک باشد به شرط این که دیگری بالغ و عاقل باشد»(3).

شبیه این عبارات در کتب بسیاری از فقیهان دیده می شود(4). برخی از آن ها تصریح نموده اند این حکم، اتّفاقی است(5). امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «وصیت نمودن به صغیر منفرداً جایز نیست، امّا با انضمام صغیر با کبیر، منعی ندارد»(6).

ادله فقهی این نظریه

1 - اطلاق ادلّه وصایت شامل این مورد می شود.

2 - عدم خلاف و اتّفاق بین فقها در این مسأله.

3 - ولایت صغیر در این صورت تابع ولایت کبیر است و دلیلی بر منع آن وجودندارد(7). مرحوم آیة الله فاضل لنکرانی در این خصوص می نویسد: «در صورتی که صغیر با همراهی شخص کبیر، وصی قرار داده شود، آن چه مقصود موصی بوده به دست می آید و احتیاط انجام می شود، افزون بر این که صغرِ شخص صغیر در معرض زوال است و در راه رسیدن به مرحلۀ بلوغ می باشد»(8).

4 - عمده دلیل در این مسأله روایات است:

ص:126


1- (1) جامع المقاصد 271:11.
2- (2) السرائر 189:3.
3- (3) المقنعة: 668.
4- (4) النهایة: 605، شرائع الاسلام 256:2، السرائر 190:3، قواعد الاحکام 564:2، مسالک الافهام 247:6.
5- (5) جامع المقاصد 271:11.
6- (6) تحریر الوسیلة 97:2، مسألة 39.
7- (7) جامع المقاصد 271:11.
8- (8) تفصیل الشریعة، (کتاب الوقف والوصیة): 181.

1 - در روایت صحیح محمد بن حسن صفّار می گوید: به امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم، مردی به فرزندان کبیر و صغیر خود وصیت نموده است، آیا فرزندان کبیر می توانند دین او را که با شهادت شهود عادل ثابت گردیده است، قبل از آن که صغاربه حدّ بلوغ برسند، بپردازند؟ آن حضرت علیه السلام در جواب نوشتند: آری. باید فرزندان کبیر، قرض پدر خود را بپردازند و پرداخت دین او را معطّل نگذارند.

«فَوَقَّعَ السلام نَعَمْعَلَی الْأَکَابِرِ مِنَ الْوُلْدِ أَنْ یَقْضُوا دَیْنَ أَبِیهِمْ وَ لَا یَحْبِسُوهُ بِذَلِکَ»(1). ازاین عبارت معلوم می گردد، وصی قرار گرفتن کودک با انضمام به فرد بالغ در بین شیعیان تردید ناپذیر بوده است و از این رو راوی از جواز دخالت اولاد کبار قبل از رسیدن صغار به حدّ بلوغ، سؤال می نماید.

2 - در روایت دیگری که مشایخ بزرگ شیعه (شیخ کلینی(2) ، شیخ طوسی(3) و شیخ صدوق(4))، آن را نقل نموده اند، علی بن یقطین می گوید: از امام کاظم علیه السلام درمورد مردی که به زنی وصیت نموده و کودکی را نیز با او در انجام وصیت شریک کرده است، سؤال کردم؟ فرمودند: جایز است و زن امور مربوط به وصیت را انجام می دهد و منتظر بلوغ کودک نمی ماند و بعد از آن که کودک بالغ گردید نمی تواند امور انجام شده را قبول نداشته باشد، مگر آن که بر خلاف وصیت، تبدیل یا تغییری صورت پذیرفته باشد. در این گونه امور می تواند آن ها را به گونه ای که موصی وصیت کرده برگرداند و بر طبق وصیت عمل کند. فقال: «یَجُوزُ ذَلِکَ وَ تُمْضِی الْمَرْأَةُ الْوَصِیَّةَ وَ لا تَنْتَظِرُ بُلُوغَ الصَّبِیِّ...»(5). از این روایت دانسته می شود کودک هر چند ممیز نباشد، جایز است او را با انضمام فرد بالغ، وصی قرار داد.

تذکّر چند مطلب:

فقیهان در ذیل مسائل مربوط به وصی قرار گرفتن کودک، مباحثی مطرح نموده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می شود:

ص:127


1- (1) وسائل الشیعة 375:19، باب 50، من ابواب احکام الوصایا، ح 1.
2- (2) الکافی 46:7 ح 1.
3- (3) تهذیب الاحکام 216:9 ح 86.
4- (4) من لا یحضر الفقیه 209:4 ح 5486.
5- (5) وسائل الشیعة 375:19، باب 50، من ابواب احکام الوصایا، ح 2.

الف: تعلیق انجام امور وصیت بر بلوغ

برای موصی جایز است دو نفر یا بیش تر را وصی خود قرار دهد تا آنان به اشتراک و در عرض هم، امور مربوط به وصایت را انجام دهند. هم چنین صحیح است دو نفر را به ترتیب در طول هم، وصی قرار دهد، مثلاً بگوید: «آقای الف وصی من است و بعد از او آقای ب». در این صورت ب بعد از الف وصی می باشد.

آیا جایز است کودک را وصی قرار دهد و انجام امور وصایت معلّق بر بلوغ وی باشد؟ مثلاً گفته شود: «الف وصی من است تا زمانی که فرزند صغیرم به حدّ بلوغ برسد و بعد از آن، فرزندم وصی می باشد».

در این مسأله دو دیدگاه مطرح شده است: دیدگاه اول: معتقد است وصیت به گونه ای که بیان گردید، صحیح است.

مرحوم شهید اوّل می نویسد: «جایز است فرد، به ترتیب، دو نفر را وصی قرار دهد، مثل این که بگوید: وصی خود را الف قرار دادم و اگر او از بین برود ب وصی می باشد. یا بگوید اگر فرزندم به حدّ بلوغ رسید، وی وصی می باشد»(1).

بسیاری از فقهای دیگر، اعمّ از فقیهان گذشته(2) و معاصرین(3) نیز به این مسأله تصریح نموده اند. مستند این نظریه هم عموم و اطلاقات وارد شده در باب وصیت است، چرا که تعلیق تصرّف کودک به بعد از بلوغ، نمی تواند مانع قرار گیرد(4) و هم بعضی از روایات خاص، مانند آن که مشایخ شیعه از ابی بصیر نقل نموده اند که وی می گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود، دوست داری وصیت حضرت فاطمه علیها السلام را برای تو نقل نمایم؟ گفتم: آری. حضرت دست نوشته ای را بیرون آورد که در آن نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، این وصیت نامۀ [حضرت] فاطمه دختر پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله می باشد به علی بن ابی طالب علیه السلام

ص:128


1- (1) الدروس الشرعیة 324:2.
2- (2) قواعد الاحکام 567:2، جامع المقاصد 301:11، جواهر الکلام 400:28.
3- (3) تحریر الوسیلة 99:2، مسألة 45، تفصیل الشریعة (کتاب الوقف والوصیة): 187، منهاج الصالحین مع فتاوی الوحید الخراسانی 253:3، مسألة 1060.
4- (4) مهذّب الاحکام 218:22.

واگر زمانی علی علیه السلام نباشد، وصی من فرزندم امام حسن علیه السلام است، و اگر او از بین برود فرزند دیگرم امام حسین علیه السلام و بعد از آن ها، بزرگترین فرزندانم به ترتیب»(1).

در روایت دیگری، زیاد بن ابی الحلال می گوید، از امام صادق علیه السلام پرسیدم، آیا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، امام حسن وامام حسین علیهما السلام را وصی خود قرار داده است؟ - آنان در آن زمان پنج ساله بوده اند - حضرت فرمود: آری.(2)

در دلیل دیگری بعضی از فقها فرموده اند:، وصیت نوعی امارت است و در تاریخ آمده است: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، زید بن حارثه را امیر و فرمانده لشکر قرار داد و فرمود: اگر او کشته شود، جعفر بن ابیطالب امیر باشد و اگر او نیز کشته شود، عبدالله رواحه، پس همان گونه که تعلیق در امارت منعی ندارد، در وصیت نیز این گونه می باشد.(3)

مرحوم آیة الله فاضل لنکرانی در شرح کلام امام خمینی رحمه الله (که فرموده است: اگر موصی وصیت کند که فردی را وصی خود قرار دادم و اگر فرزندم بالغ گردید یا از گناه توبه کرد یا به تحصیل علوم پرداخت، فرزندم وصی باشد) می نویسد: «در جمیع این امور، وصیت صحیح است واحتمال بطلان در آن راه ندارد، زیرا اختیار وصیت به دست موصی است و او هرطور که بخواهد انجام می دهد.»(4)

دیدگاه دوّم: معتقد به عدم جواز وصیت در فرض مزبور است. شهید ثانی در این باره می نویسد: «وصی قرار گرفتن کودک با انضمام فرد بالغ بر خلاف اصل است، زیرا کودک اهل ولایت نیست. در عین حال به دلیل این که روایات خاص، بر صحّت آن وارد شده است، جایز است. بنابر این جایز نیست کودک به طور مستقل وصی قرار داده شود، هر چند شرط شود که بعد از بلوغ، دخالت در امور وصایت داشته باشد، چنان که در فرض انضمام کودک به بالغ، این گونه می باشد، زیرا مورد انضمام به کبیر خلاف اصل است.

ص:129


1- (1) الکافی 48:7، ح 5، من لا یحضره الفقیه 244:4 ح 5579، تهذیب الاحکام 169:9 ح 48، وسائل الشیعة 198:19 باب 10، من ابواب احکام الوقوف والصدقات، ح 1.
2- (2) وسائل الشیعة 376:19، باب 50، من ابواب احکام الوصایا، ح 3.
3- (3) جامع المقاصد 301:11.
4- (4) تفصیل الشریعة، (کتاب الوقف والوصیة): 187.

بنابراین باید به همان مورد خاص، اکتفا شود و تعدّی از آن به دیگر موارد جایز نیست».(1) صاحب ریاض نیز همین نظریه را پذیرفته است.(2)

در پاسخ به این دیدگاه می توان گفت: لازم نیست اهلیت در تصرف مطلق باشد، بلکه چنان چه کودک در وقت نفوذ وصیت و دخالت در امور وصایت اهلیت داشته باشد، کافی است. فرض کلام چنین است و اصل، جواز وصی قرار گرفتن کودک است. اطلاقات ادلّه نیز این مورد را شامل می شود.(3)

ب: جواز تصرّف کودک با اذن ولی

بعضی از فقها تصریح نموده اند، صحیح است کودک ممیز با اذن ولی و یا حاکم شرعی، در امور وصایت دخالت نماید(4) ، زیرا ادلّه ای که دلالت دارد کودک نمی تواند در امور وصایت دخالت نماید، ناظر به صورت استقلال وی می باشد، امّا با اذن ولی یا حاکم شرعی، به گونه ای که در حقیقت دخالت از ولی باشد و عرف، کودک را واسطه بداند، منعی ندارد(5). هر چند به دلیل این که در این باره نصّی وارد نشده است و مشهور بر خلاف این دیدگاه می باشد، احتیاط، بهتر بلکه لازم است.

ج: زمانی که لازم است وصی بالغ باشد

با فرض این که بالغ بودن وصی را شرط بدانیم، هم چنین شرایط دیگر مانند: عقل، اسلام، و بر طبق نظر بعضی از فقیهان، عدالت و نیز حریت را لازم بدانیم، آیا رعایت این شرایط در وقت وصیت لازم است یا در وقت مرگ موصی، یا در هر دو زمان، و یا لازم است که در وقت وصیت تا زمان فوت موصی استمرار داشته باشد؟

در این باره دیدگاه های مختلفی مطرح گردیده است:

ص:130


1- (1) مسالک الافهام 246:6.
2- (2) ریاض المسائل 319:10.
3- (3) ر. ک: جواهر الکلام 402:28، موسوعة احکام الاطفال 6، بخش سوّم.
4- (4) منهاج الصالحین با فتاوای وحید خراسانی 251:3، همان، مع فتاوی المیرزاجواد التبریزی 287:2، همان، مع فتاوی السید علی السیستانی 375:1.
5- (5) جامع المدارک 74:4.

الف: وجود شرایط قبل از وصیت لازم است(1) ، زیرا این شرایط به منزلۀ شرایط عقد است. بنابراین باید در حین عقد، وصیت وجود داشته باشد(2).

ب: وجود شرایط در وقت وصیت کافی است(3). برخی از فقها در این باره ادّعای اجماع نموده و معتقدند قبل از این زمان، تصرّفی صورت نپذیرفته و اعمال ولایت نگردیده است، بنابراین اعتبار شرایط بی فایده است(4).

ج: وجود شرایط در هر دو زمان (وقت وصیت و وقت فوت موصی) لازم است، زیرا زمان فوت موصی، زمان ثبوت تصرّف است و زمان انجام وصیت، زمان قبول آن است. بنابراین در هر دو، زمان لازم است(5).

باید توجه داشت، رعایت شرایطی که ذکر شد مبنی بر این است که وصیت از عقودباشد، ولی اصل این نظریه مورد توافق فقها نیست و برخی معتقدند وصیت از ایقاعات است.(6)

بر فرض این که وصیت از عقود باشد، تأخیر در قبول آن منعی ندارد. هم چنین نسبت به رعایت دیگر شرایط، بحث و گفتگو است و تحقیق در این امور مجال بیشتری می طلبد.

د: جواز تصرّفات کبیر قبل از بلوغ کودک

دیدگاه مشهور در میان فقها این است که اگر فردی دو نفر که یکی از آن ها صغیر باشد را وصی خود قرار دهد، در صورتی که نظر هر دو نفر را در عمل به وصیت لازم بداند، برای کبیر جایز نیست قبل از بلوغ صغیر در امور وصیت دخالت نماید، مگر در اموری که به ناچار باید انجام شود و در این گونه موارد نیز باید از حاکم شرع اذن بگیرد و امّا اگر موصی دخالت انفرادی کبیر را اجازه داده باشد یا در این خصوص منعی از او صادر

ص:131


1- (1) شرائع الاسلام 257:2، قواعد الاحکام 565:2.
2- (2) تذکرة الفقها (طبع قدیم) 511:2، مسالک الافهام 271:6.
3- (3) تذکرة الفقها (طبع قدیم) 511:2، ایضاح الفوائد 628:2.
4- (4) غایة المرام 445:2، جواهر الکلام 432:28.
5- (5) المبسوط 258:3، السرائر 189:3.
6- (6) موسوعة الامام الخویی 353:2 و 354، مستمسک العروة الوثقی 539:14، الحدائق الناضرة 390:22، مسالک الافهام 116:6، تفصیل الشریعة، (کتاب الوقف والوصیة): 141.

نشده باشد، در این فرض دخالت کبیر قبل از بلوغ صغیر جایز است، این مسأله مورد توافق فقها است و بسیاری به آن تصریح نموده اند(1).

مستند این دیدگاه، روایات است، مانند آن که صفّار از امام حسن عسکری علیه السلام نقل نموده که فرموده است: باید فرزندان کبیر در اموال مورد وصیت، دخالت نمایند، بدهکاری پدر خود «موصی» را بپردازند و او را محبوس نگذارند. «عَلَی الْأَکَابِرِ مِنَ الْوُلْدِ أَنْ یَقْضُوا دَیْنَ أَبِیهِمْ وَ لا یَحْبِسُوهُ بِذَلِکَ»(2). در ضمن، از این روایت استفاده می گردد، دین مردم سبب حبس میت در عالم برزخ است. روایات(3) دیگری نیز دلیل این حکم می باشد.

4- وصی در حقوق مدنی

از دیدگاه قانون مدنی وصی باید بالغ، عاقل و رشید باشد، تا بتواند امور وصایت را انجام دهد، زیرا وصی به عنوان نمایندگی از موصی در اموال او تصرّف می نماید و اعمال حقوقی انجام می دهد، بنابراین صغیر، مجنون و سفیه را نمی توان وصی در امر وصایت نمود، مستنبط از ماده 856 قانون مدنی.(4)

بر طبق ماده مزبور (صغیر را می توان به اتّفاق یک نفر کبیر، وصی قرار داد. در این صورت اجرای وصایات با کبیر خواهد بود تا موقع بلوغ و رشد صغیر) در فرض مزبور، کبیر تا زمانی که صغیر به حدّ بلوغ نرسیده است، وصی منفرد است و هرگونه عملی که در حدود امر وصایت باشد می تواند انجام دهد و صغیر پس از بلوغ و رشد حق اعتراض نسبت به اعمال گذشته او و هم چنین در شیوه ادارۀ امور وصایت را ندارد.

ص:132


1- (1) النهایة: 606، شرائع الاسلام 256:2، قواعد الاحکام 564:2، الحدائق الناضرة 558:22، تفصیل الشریعة، (کتاب الوقف... والوصیة): 181.
2- (2) وسائل الشیعة 375:19، باب 50، من ابواب احکام الوصایا، ح 1.
3- (3) همان، ح 2، فقه الرضا علیه السلام: 299.
4- (4) سید حسن امامی، حقوق مدنی 132:3.

گفتار سوّم: ولایت حاکم، قضات، و عدول مؤمنین بر کودکان فاقد سرپرست

الف: ولایت حاکم اسلامی بر کودکان بی سرپرست

بی تردید حاکم اسلامی (فقیه دارای شرایط) در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام بر حفظ و نگهداری اموال، تربیت و حضانت و دیگر امور ضروری ایتام و کودکان بی سرپرست که برای آنها ولی شرعی وجود ندارد، ولایت دارد.

اصل این حکم در فقه امامیه، مسلّم و مورد توافق است. البتّه در این که منشأ و مبنای این ولایت چیست، بحث و گفتگو است. برخی از فقها مبنای آن را ولایت عامّه فقیه می دانند و معتقدند، ولایت و اختیارات امام معصوم علیه السلام به استثنای اموری که به شخص امام اختصاص می یابد در زمانی که امام معصوم علیه السلام در بین جامعه نیست به فقیه جامع الشرایط تفویض گردیده است، از جمله ولایت بر اجرای احکام و ولایت بر اموال غایبین و امور ایتام.

بعضی دیگر هم ولایت بر امور ایتام را از شؤون ولایت در قضاوت می داند که فقیه جامع الشرایط در غیبت امام معصوم علیه السلام دارای این ولایت است و در این باره اختلافی وجود ندارد.

عده ای نیز ولایت بر ایتام را از باب امور حسبیّه می داند. یکی از فقیهان در این باره می نویسد: «ثبوت ولایت برای فقها فی الجمله از اموری است که تردیدی در آن وجود ندارد و اجماع بر آن وجود دارد و نیز روایات معتبر بر آن دلالت دارد. و از عبارات برخی

ص:133

از فقیهان استفاده می شود، فقیه، هم دارای ولایت خاص(1) و هم عام، می باشد. البته برخی دیگر این توسعه را نپذیرفته اند»(2).

هم چنین محقّق کرکی در رساله ای که در مسائل نماز جمعه تألیف نموده است، می گوید: «فقهای شیعه بر این مسأله اتّفاق نظر دارند که در مذهب امامیه، فقیه عادلِ دارای شرایط فتوا که از او در احکام شرعی به مجتهد تعبیر می شود از سوی ائمه هُدی صلوات الله و سلامه علیهم، در زمان غیبت در جمیع اموری که قابل نیابت است نیابت دارد». او در ادامه می نویسد: «مجتهد بر اموال اشخاص غایبی که از آن ها خبری در دست نیست و نیز اطفال و سفها و مفلّسین و دخالت در امور محجور علیهم و به طور کلّی بر هر چیزی که برای حاکم منصوب از سوی امام علیه السلام ولایت است، دارای ولایت می باشد»(3).

شبیه این تعبیرها را شهید ثانی(4) و نیز برخی دیگر از فقها(5) در باب ولایت بر اموال اطفال و دیگر ابواب ذکر نموده اند.

به هر صورت اصل مسأله (ولایت حاکم بر ایتام و کودکان بی سرپرست) مسلّم ومورد توافق است و اختلافی در آن وجود ندارد، بلکه می توان ادّعا نمود، از ضروریات فقه امامیه می باشد. صاحب جواهر در باب ولایت حاکم بر اموال ایتام نوشته است: «این مسأله واضح و روشن است و مانند مسلّمات فقه نیاز به دلیل ندارد»(6).

ب: ادلّه فقهی ولایت حاکم بر ایتام

برای اثبات ولایت فقیه به ادلّه ای استناد شده است. این ادلّه، ولایت بر حضانت و نگهداری، تربیت، اموال، تزویج و دیگر امور ضروری ایتام و کودکان بی سرپرست که نیاز

ص:134


1- (1) مقصود از ولایت خاص، ولایت بر ایتام و اطفال فاقد سرپرست است، و ولایت عام، ولایت در حکومت و اجرای احکام و دیگر شئون ولایت است.
2- (2) بلغة الفقیه 221:3-222 و 231.
3- (3) محقق کرکی، الرسائل 142:1.
4- (4) مسالک الافهام 264:6-265.
5- (5) شرائع الاسلام 102:2-103، الدروس الشرعیة 192:3، غایة المراد 21:2 و 204، زبدة البیان: 501، عوائد الأیام: 555.
6- (6) جواهر الکلام 397:21.

به اعمال ولایت داشته باشند را اثبات می نماید، هر چند ممکن است قادر به اثبات ولایت فقیه به طور عام نباشند. برخی از آن ادلّه عبارتند از:

1 - حدیث معروفی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است، با این مضمون که حاکم ولی کسی است که برای او ولی دیگری نباشد. «اَلسُّلْطَانُ وَلِیُّ مَنْ لاَ وَلِیَّ لَهُ»(1).

2 - توقیع شریف که توسط محمد بن عثمان عمروی نایب خاص حضرت صاحب الزمان علیه السلام به خطّ مبارک آن حضرت با این مضمون وارد شده است: «در حوادثی که در زندگی با آن ها روبرو می شوید به فقها مراجعه کنید». «وَأَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا»(2)بی شک دخالت در امور ایتام از جمله حوادثی است که در مورد آن ها باید به حاکم مراجعه شود، زیرا فرض بر این است که ولی شرعی غیر از حاکم وجود ندارد و امور ایتام معطّل می ماند و ادامه این وضعیت به ضرر آن ها است و شارع مقدس به آن راضی نیست. بنابر این قدر متیقّن این است که حاکم عادل دارای شرایط، بر این امور ولایت دارد و باید برای انجام آن به او مراجعه شود.

3 - روایتی که در بین فقها به مقبوله عمر بن حنظله شهرت یافته است، در آن روایت، امام صادق علیه السلام خطاب به بعضی از شیعیان می فرماید: «توجّه داشته باشید هر یک از شما که احادیث ما را روایت می کند، حلال و حرام که ما بر طبق احکام الهی بیان نموده ایم را می فهمد، و آن ها را مورد دقّت و ارزیابی قرار می دهد، به حکم و قضاوت او راضی باشید، زیرا من او را بر شما حاکم قرار دادم. چنان چه او بر طبق نظر ما حکم نماید و مورد قبول واقع نشود، حکم الهی سبک شمرده شده و نظر ما مورد پذیرش قرار نگرفته است و ردّ نظریه ما به منزله ردّ بر خداست و کسی که این گونه عمل نماید را در حدّ مشرک قرار می دهد. «فَإِنَّمَااسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ»(3).

ص:135


1- (1) سنن ابن ماجة 434:2، مسالک الافهام 147:7، تذکرة الفقها (طبع قدیم) 277:2.
2- (2) کمال الدین و اتمام النعمة 484:2 ح 4، وسائل الشیعة 140:27، باب 11، من ابواب صفات القاضی، ح 9.
3- (3) الکافی 67:1 ج 10، وسائل الشیعة 136:27 باب 11، من ابواب صفات القاضی، ح 1.

استدلال به این صورت است که دخالت حاکم در امور ایتام و اذن او در مواردی که نیاز باشد از مصادیق حکم حاکم «مجتهد جامع الشرایط» است و به مقتضای این روایت باید آن را پذیرفت و ردّ آن جایز نیست و لازمۀ پذیرش حکم حاکم در این امور، اثبات ولایت اوست.

محقّق نایینی در برداشت از این روایت شریف می نویسد: «ظاهراً مقصود امام علیه السلام درجمله «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً(1)» بیان وظیفه حکّام از جهت منصب اجرایی حکومت است. این برداشت با این که روایت در مورد قضاوت وارد شده منافات ندارد. زیرا خصوصیت مورد، موجب تخصیص عموم در جوابی که از امام صادر شده، نمی باشد»(2).

4 - عموم روایت أبی خدیجه، در آن روایت امام صادق علیه السلام می فرماید: من مجتهد جامع الشرایط را بر شما قاضی قرار دادم: «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قَاضِیاً»(3) [حاکماً] بی شک قضاوت درامور ایتام درخارج تحقّق می یابد و به حکم این روایت باید از مجتهد و حاکم صادر شود، زیرا فرض بر این است که برای یتیم ولی شرعی وجود ندارد. بنابراین قدر متیقن از جعل ولایت برای قاضی که این روایت بر آن دلالت دارد، مستلزم اثبات ولایت برای وی، در این مورد خاص (امور ایتام) می باشد. برخی از فقها برای اثبات ولایت حاکم بر تزویج صغار، به این روایت استناد نموده اند(4).

5 - عموم روایت نقل شده از حضرت سید الشهداء حسین بن علی علیه السلام، با این مضمون که علما و اولیا کسانی می باشند که برای آنها ولی دیگری نباشد. و نیز فرموده است: جریان امور و احکام باید در اختیار علمایی باشد که در بیان حلال و حرام الهی امین می باشند. «بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَی أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَی حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ»(5)

ص:136


1- (1) وسائل الشیعة 136:27 باب 11، من ابواب صفات القاضی، ح 1.
2- (2) محقّق نایینی، المکاسب و البیع 336:2.
3- (3) وسائل الشیعة 139:27 باب 11، من ابواب صفات القاضی، ح 6، تهذیب الاحکام 218:6 ح 514 و 301 ح 845.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 476:14.
5- (5) تحف العقول: 238، کتاب الوافی 179:15 ابواب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

این خبر که ضعف سند آن با فتوای فقها و اجماع منقول قابل جبران است، می تواند ولایت حاکم را در هر مورد که ولی شرعی به طور خاص وجود ندارد، اثبات نماید و دلالت دارد بر این که هر امری از امور مسلمین، از جمله ولایت بر ایتام، شامل، نکاح و تزویج، عقود و معاملات، مرافعات و مخاصمات و دیگر امور مربوط به آن ها، باید به دست علما حلّ و رسیدگی گردد، مگر در مواردی که به صورت خاص از این حکم کلّی خارج شده باشد(1).

6 - امیرالمؤمنین علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: خدایا جانشینان مرا مورد لطف و مرحمت قرار ده. به ایشان عرض شد، چه کسانی جانشینان شما می باشند؟ فرمودند: آنانی که بعد از من می آیند و راویان حدیث و سنّت من می باشند. «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَایی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی(2)» .

این روایت با سند و نقل های(3) مختلف نقل شده است. امام خمینی رحمه الله در توضیح آن می نویسد: این روایت به دلیل کثرت روات نقل، مورد اعتماد است و اگر مرسل باشد از مرسلات شیخ صدوق است و کم تر از دیگر روایات مرسلی که در نزد فقها مورد پذیرش قرار می گیرد، مانند روایات مرسل ابن ابی عمیر نیست(4).

استدلال به آن به این صورت است که گفته شود: معنی خلیفه و جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از سال های اوّل اسلام تاکنون امر روشنی است و ابهامی در آن وجود ندارد و جانشینی آن حضرت اگر ظهور در امر ولایت و حکومت نداشته باشد، قدر متیقّن از آن چنین است(5). ولایت بر ایتام نیز بخشی از آن است. به تعبیری دیگر، خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله به معنی دارا بودن آن چه او داشته، می باشد و در بحث فعلی می توان از این روایت استفاده کرد. شؤون و مناصب مختلفی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشته است، مجتهد جامع الشرایط نیز

ص:137


1- (1) العناوین 570:2.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 420:4 ح 5919، وسائل الشیعة 91:27 باب، 8 من ابواب صفات القاضی، ح 50.
3- (3) عیون اخبار الرضا علیه السلام 37:2 ح 94، معانی الاخبار: 374-375؛ الامالی: 247، ح 266.
4- (4) امام خمینی رحمه الله، کتاب البیع 467:2-468.
5- (5) همان: 468.

آن را داراست، از جمله سرپرستی ایتام. البتّه اموری که اختصاص به شخص حضرت داشته، از این قانون مستثنی می گردد. البته بعضی از بزرگان(1) بر استدلال به این روایت ایراداتی وارد ساخته اند.(2)

7 - دلیل دیگری که مورد توافق فقها است و کسی بر آن اشکالی وارد ننموده است، اثبات ولایت حاکم بر ایتام از باب حِسبه(3) است. با این توضیح که قدر متیقّن(4) از ادلّه ای که بر ولایت فقیه در امور حسبیّه دلالت دارد، مواردی است که شارع مقدّس فی الجمله اجازۀ دخالت در انجام آن را به مکلّف داده است. سرپرستی و ولایت حاکم بر ایتام از این امور است، زیرا فرض بر این است که یتیم نیاز به سرپرست (کسی که امور زندگی او را به سامان برساند) دارد، و ولّی شرعی برای او نیست. بنابراین باید حاکم یا کسی که از طرف او مأذون است در این باره دخالت نموده و امور یتیم را به سامان برساند و مقصود از ولایت حاکم بر ایتام، غیر از این نیست.

8 - اجماع قطعی. چنان که در نقل عبارات بعضی از فقیهان مانند محقّق کرکی(5) و صاحب ریاض به آن اشاره شد، بعد از ذکر کسانی که بر اموال صغار ولایت دارند (مانند پدر، جدّ پدری، حاکم شرعی و امین او، که از طرف وی منصوب می گردد و توضیح در مراتب ولایت آنها) آمده است: «اختلافی در ثبوت ولایت این افراد بر ایتام نیست، بلکه اجماع بر آن وجود دارد و اجماع در این مورد حجّت است(6)».

ص:138


1- (1) مصباح الفقاهة 291:3، محقق اصفهانی، کتاب المکاسب 386:2، آقا ضیاء عراقی، کتاب القضاء: 16.
2- (2) موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 251:2 به بعد.
3- (3) حِسبه به معنی اجر و ثواب، و امور حسبیّه یعنی کارهایی که در انجام آن، مکلّف اجر و ثواب الهی را در نظر می گیرد، اعمّ از این که از امور اجتماعی باشد، مانند قضاوت و حکومت در بین مردم، یا امور شخصی مانند کفن و دفن و تشییع جنازه مسلمان، نگهداری یتیم بی سرپرست و... بنابراین امور حسبیه، افعالی است که شارع مقدّس به آن راضی بلکه انجام آن را خواسته است.فقها برای انجام این امور به آیات و روایاتی استدلال نموده اند، مانند آیه شریفه سوره بقره 148:2، سوره آل عمران 133:3.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 477:14، مهذب الأحکام 91:1، شیخ انصاری، کتاب النکاح: 148، موسوعة الامام الخویی، (الاجتهاد و التقلید) 359:1.
5- (5) محقّق کرکی، الرسائل 142:1.
6- (6) ریاض المسائل 73:11.

هم چنین محقّق قمّی می نویسد: «دلیل بر ولایت حاکم، اجماع منقول است، هم چنین عموم نیابت که از روایاتی مانند مقبوله عمر بن حنظله و غیر آن استفاده می شود».(1) برخی دیگر نیز در این مسأله ادّعای اجماع نموده اند.(2)

9 - ولایت حاکم بر صغار و مجانین که برای آن ها ولی شرعی دیگری نباشد، به ضرورت عقل که با ادلّۀ نقلی تأیید گردیده، ثابت است، زیرا همان گونه که عقل حکم می نماید، وجود پیامبر و امام علیهما السلام و ولایت آن ها برای به سامان رساندن امور دین و دنیای مردم، لازم و ضروری است. به حکم عقل، نصب جانشین برای امام در غیبت ایشان جهت انجام امور ضروری از جمله سرپرستی ایتام و مجانین، لازم است. به نظر بعضی از فقها(3) این مسأله از مستقلاّت عقلیه ای است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد.

10 - سیره متشرّعه بر این است که در امور ایتام و مجانین و... به مجتهد جامع الشرایط مراجعه شود، زیرا ولایت آن ها در این امور از مرتکزات متشرّعه می باشد، بلکه از فطریات اهل هر مذهب و ملّت است که در این گونه امور، به علمای مذهب خود مراجعه می نمایند و نیاز به ورود تعبّد شرعی نیست. و همین اندازه که منعی در مورد آن صادر نشده باشد، کافی است(4).

باید یادآور شد، علاوه بر ادلّه ای که به طور عام بر ولایت حاکم بر کودکان بی سرپرست دلالت دارد و به بخش عمده آن اشاره شد، ادلّه دیگری نیز وجود دارد که در موارد خاص، مانند ولایت بر اموال، تزویج، حضانت دلالت دارند. در جای مناسب، آن ادلّه را نیز ذکر خواهیم نمود.

ج: ولایت حاکم در حقوق مدنی

در حقوق مدنی به طور خاص از ولایت حاکم بحث نشده بلکه به صورت عمده در ولایت و اختیارات دادگاه و دادستان بحث شده است که در گفتار بعد خواهد آمد. اگر در

ص:139


1- (1) جامع الشتات 465:2.
2- (2) مجمع الفائدة و البرهان 232:9، جواهر الکلام 422:15، العناوین 563:2، بلغة الفقیه 221:3.
3- (3) بلغة الفقیه 234:3.
4- (4) مهذّب الاحکام 115:1.

کتاب هایی که در توضیح مباحث حقوق مدنی، تدوین گردیده به ولایت حاکم اشاره شده در حقیقت طرح نظریۀ فقهی و بیان دیدگاه های فقهی است.

به عنوان مثال، در بحث تعیین ولی و افرادی که دارای ولایت می باشند، یکی از صاحب نظران در مباحث حقوقی می نویسد: «در فقه امامیه، ولایت بر طفل به اشتراک با پدرو جدّ پدری است... و در صورت نبودن پدر و جدّ یا یکی از اجداد پدری، وصی منصوب از طرف آنان، ولی طفل است و هرگاه ولی خاص موجود نباشد، ولایت با حاکم است»(1). عبارت برخی دیگر نیز شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.(2)

د: ولایت قضات بر کودکان بی سرپرست

در صفحات قبل، ولایت حاکم اسلامی (فقیه جامع الشرایط) که به استناد ادلّه فقهی دارای مناصب مختلف، از جمله ولایت بر ایتام و کودکان بی سرپرست می باشد، مورد تحقیق قرار گرفت. در این قسمت، بحث در مورد ولایت قضات بر ایتام (به اعتبار این که منصوب از سوی حاکم اسلامی می باشند) مورد توجّه است.

چه بسا ممکن است، قاضی خود در باب قضا و یا دیگر ابواب فقه مجتهد باشد هر چند شرایط حاکم اسلامی به معنی یادشده را دارا نباشد.

بنابراین ولایت حاکم اسلامی و قضات، متفاوت و در طول یکدیگر می باشد، هر چند بعضی از ادلّه فقهی آنها مشترک است و به دلیل متفاوت بودن آنها، فقها بحث از آن دو را در دو باب ولایت فقیه و قضا ذکر نموده اند.

به هر صورت این مسأله مورد توافق فقها است و در آن اختلافی نشده که قضات بر ایتام و کودکان بی سرپرست ولایت دارند. شهید ثانی در این باره نوشته است: «قاضی بر هر کسی که نیاز به ولایت داشته باشد، در صورتی که فاقد ولی شرعی باشد، ولایت دارد هم چنین با وجود ولی شرعی در بعضی موارد دارای ولایت است».(3)

ص:140


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی خانواده 207:2.
2- (2) سید حسین صفایی، حقوق مدنی و حقوق تطبیقی: 265.
3- (3) مسالک الأفهام 325:13-326.

شبیه این تعبیرها در ریاض(1) و جواهر(2) نیز دیده می شود. هم چنین از عبارات فقیهان در تعریف قضا این معنی استفاده می گردد، به عنوان نمونه شهید اوّل می نویسد: «قضا، به معنی ولایت شرعی بر حکم، در مصالح عمومی است که قاضی از سوی امام علیه السلام آن را دارا می باشد».(3) در عبارات آنان در بیان وظائف قاضی هم به این مسأله اشاره شده است. محقّق در شرایع می نویسد: «از جمله وظایف قاضی، دخالت در امور ایتام است، او وظیفه دارد اوصیای بر ایتام را به انجام وظایف محوّله وادار سازد و در این باره تضمین لازم را بگیرد و در مواردی امور انجام شده را تنفیذ نماید و در بعضی موارد ولایت اوصیاء را اسقاط نماید. مثل این که یتیم به حدّ بلوغ برسد یا این که خیانت وصی اثبات گردد و یا در صورتی که وصی از انجام وظایف محوّله عاجز گردد، فردی را برای کمک به او تعیین نماید(4)».

شبیه این عبارات را شیخ طوسی در مبسوط(5) و علامه در قواعد(6) و برخی دیگر از فقهیان(7) ذکر نموده اند. هم چنین برخی از اعلام فقهای(8) معاصر، با صراحت به این مسأله پرداخته اند. امام خمینی رحمه الله در تحریر الوسیله آورده است: «اگر طفل ممیز برای دادخواهی به نزد قاضی مراجعه نمود، او موظّف است ولی طفل را برای طرح دعوی احضار نماید و اگر دارای ولی شرعی نیست، قاضی که خود دارای ولایت است، شخصاً مدّعی علیه (خوانده) را احضار می نماید یا برای پی گیری دعوای طفل، قیم تعیین می کند یا وکیل می گیرد و یا خود عهده دار طرح دعوی می گردد(9)». عبارات آیة الله فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعة(10) نیز شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

ص:141


1- (1) ریاض المسائل 6:15.
2- (2) جواهر الکلام 10:40.
3- (3) الدروس الشرعیة 65:2.
4- (4) شرایع الاسلام 73:4.
5- (5) المبسوط 95:8.
6- (6) قواعد الاحکام 427:3.
7- (7) ارشاد الأذهان 139:2، مجمع الفائدة و البرهان 36:12-37، آقاضیاء عراقی، کتاب القضاء: 18 و 24، شیخ انصاری، کتاب القضاء: 22 و 49.
8- (8) سید محمدرضا گلپایگانی، کتاب القضاء 148:1، موسوعة الإمام الخویی (الاجتهاد و التقلید) 42:1.
9- (9) تحریر الوسیلة 390:2، مسأله 1.
10- (10) تفصیل الشریعة (القضاء و الشهادات): 79.

ه -: ادلّه فقهی ولایت قضات بر کودکان بی سرپرست

پیش از ذکر ادلّه این مسأله، لازم است به این مطلب اشاره گردد که تردیدی نیست قضاوت در بین مردم، از مناصب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اوصیای آن حضرت: است و انجام آن برای غیر آنان مشروط به اجازۀ خاص و یا عام آنان می باشد.

شیخ طوسی نگاشته است: «حکم و قضاوت در بین مردم برای کسی جایز نیست، مگر این که از طرف سلطان حق (امام معصوم) مأذون باشد. آن ها این وظیفه را در زمانی که امکان دسترسی به آن ها نیست به فقهای شیعه واگذار نموده اند».(1) هم چنین محقّق در این باره گفته است: «ولایت در قضاوت، مشروط به اذن امام و یا کسی که این منصب به او تفویض گردیده (مجتهد جامع الشرایط) می باشد».(2)

برخی دیگر از فقها(3) نیز به این مسأله تصریح نموده و بعضی از آن ها مدّعی شده اند در این باره اجماع قطعی وجود دارد.(4)

پس از ذکر این مقدّمه، باید گفت: چون ولایت حاکم و قاضی مشروط به اذن امام علیه السلام یا کسی که او را به این سمت گمارده است، می باشد، در زمانی که امام علیه السلام در بین جامعه حاضر است قلمرو ولایت آن ها به گونه ای است که امام علیه السلام تعیین نموده است، شبیه آن چه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر(5) به وی تفویض اختیار نموده است.

امّا در زمان غیبت، به دلیل این که فقهای جامع الشرایط برای قضاوت از سوی ائمه: به صورت عام مأذون می باشند، قلمرو ولایت آن ها، از جمله ولایت بر ایتام تابع اذن عامّی است که روایات وارده در باب قضاوت و ولایت فقیه بر آن دلالت دارند. افزون بر این از روایات دیگری نیز می توان ولایت آنان را استفاده نمود که در ذیل به بعضی از آن ها اشاره می گردد:

ص:142


1- (1) النهایة: 301.
2- (2) شرائع الاسلام 68:4.
3- (3) مسالک الأفهام: 331، شیخ انصاری، کتاب القضاء: 45، تحریر الوسیلة 384:2، تفصیل الشریعة (القضاءوالشهادات): 16 و بعد از آن.
4- (4) جواهر الکلام 23:40.
5- (5) صبحی صالح نهج البلاغة، نامه 426:53 به بعد.

1 - در روایت مقبوله عمر بن حنظله که پیش تر بدان اشاره شد، امام صادق علیه السلام در مورد دو نفر از شیعیان که در بین آن ها نزاعی، در خصوص بدهی یا میراث بوده و برای قضاوت به نزد قضات جور رفته اند، می فرماید: کسی که برای قضاوت و دادخواهی، اعم از این که حق باشد یا باطل، به نزد آن ها رود گویا به نزد طاغوت رفته در حالی که خداوند امر فرموده است که از آن روی گردان باشید. راوی می گوید به محضر ایشان عرض کردم: وظیفۀ این دو چیست؟ و باید در قضاوت به کجا مراجعه کنند؟ فرمودند: توجّه کنند هر کسی از شما روایات ما را نقل می کند و در احکام حلال و حرامی که ما ذکر نموده ایم، صاحب نظر است و آن ها را می شناسد، به قضاوت او راضی باشید. من او را بر شما حاکم قرار دادم و چنان چه به گونه ای که ما حکم نموده ایم، قضاوت نماید و از او قبول نشود، گویا حکم خدا سبک شمرده شده و نظر ما مورد پذیرش قرار نگرفته، و ردّ نظر ما ردّ بر خداست. «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ».(1) 2 - در روایت دیگری که با عنوان مشهوره ابی خدیجه شهرت یافته است، امام صادق علیه السلام می فرماید: «مبادا بعضی از شما علیه بعضی دیگر برای قضاوت و دادخواهی به نزد سلاطین جور برود، بلکه اگر مردی از شما چیزی از قضاوت ما را می داند او را در بین خود قاضی قرار دهید، من او را قاضی قرار دادم، پس برای حکم و دادخواهی به نزد او بروید.

«فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِیاً فَتَحَاکَمُوا إِلَیْهِ».(2)مفهوم کلمه حاکم که در کلام امام علیه السلام آمده، از نظر عرفی بر سلطه مطلق بر امور، از جمله ولایت بر ایتام، دلالت دارد. شبیه این که سلطان وقت به اهالی شهری ابلاغ می نماید، فلان شخص را بر شما حاکم قرار دادم، آن ها متوجّه می شوند که شخص مذکور حق دارد به نمایندگی از طرف سلطان، در کلیه امور رعیت دخالت نماید.

ص:143


1- (1) الکافی 67:1 ح 10، وسائل الشیعة 136:27-137 باب 11، من ابواب صفات القاضی، ح 1.
2- (2) وسائل الشیعة 14:27 باب 1، من ابواب صفات القاضی، ح 5.

به بیان دیگر، حاکمی که به استناد روایت مقبوله با جعل و نصب امام علیه السلام صاحب منصب حکومت و قضاوت گردیده است، دارای مناصب مختلفی است که دیگر حکّام آن را دارا می باشند، از جمله ولایت بر ایتام و کودکان بی سرپرست.

هم چنین منصب قضاوت که به استناد روایت دوّم، امام علیه السلام به مردانی که عالم به مسائل قضاوت می باشند تفویض نموده است، فقط به مسائل قضایی و فصل خصومت بین مردم خلاصه نمی شود، بلکه قاضی در امور حسبیّه مانند سرپرستی ایتام که به ناچار در جامعه وجود دارد نیز مرجع و ملجأ می باشد و از این روایت استفاده می شود امام علیه السلام مردم را به مراجعه به قاضی در این امور ارجاع داده است.

شیخ ضیاء الدین عراقی در این باره نوشته است: «به نظر فقها از جمله مسئولیت های قاضی، قضاوت بین مردم... و نصب قیم بر اوقاف عامّه و ایتام و افراد بی عقل است، زیرا در ایام حکومت سلاطین جور و در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام منصب قضاوت را قضات واجد شرایط (حاکم شرع و یا منصوب از سوی او) دارا می باشند. این نظریه در بین متشرّعه از دوره های گذشته مورد پذیرش بوده است، چرا که ائمه ما شیعیان را از مراجعه به قضات وابسته به سلاطین جور نهی نموده و به منزله رجوع به طاغوت دانسته و امر فرموده اند به فقها دارای صفات پسندیده و مورد نیاز در خصوص قضاوت رجوع شود. از این دستورالعمل به دست می آید، باید در تمام امور به آن ها مراجعه شود. هم چنین روشن می گردد که قضات عادل، همۀ این شؤون و مناصب را دارا می باشند»(1).

3 - در روایت دیگری راوی می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم مردی بدون وصیت فوت نموده و فرزندانی صغیر و کبیر از خود به یادگار باقی گذاشته است، آیا جایز است چیزی از اموال و خادم ها و متاع او بدون این که قاضی وقت متولّی فروش آن باشد، خریداری شود؟ هم چنین اگر قاضی فروش اموال او را به عهده بگیرد و ورثه او به این امر راضی بودند، آیا با این که خلیفه وقت به قاضی برای فروش اموال مسئولیت نداده است، خرید این اموال جایز است یا خیر؟ حضرت جواب فرمودند: در صورتی که فرزندان کبیر

ص:144


1- (1) شرح تبصرة المتعلمین (کتاب القضاء): 240.

متوفّی با قاضی در فروش اموال مشارکت داشته باشند، منعی ندارد به شرط آن که ورثه به معامله راضی باشند و شخص عادل به انجام آن مبادرت ورزد. فقال: «إِذَا کَانَ الْأَکَابِرُ مِنْ وُلْدِهِ مَعَهُ فِی الْبَیْعِ فَلَا بَأْسَ بِهِ إِذَا رَضِیَ الْوَرَثَةُ بِالْبَیْعِ وَ قَامَ عَدْلٌ فِی ذَلِکَ»(1).

از این روایت استفاده می گردد، تصدّی امور صغار و ولایت بر آن ها در آن زمان ازوظائف قضات به شمار می آمده. هم چنین در صورتی که مقصود امام علیه السلام از جمله «وَقَامَعَدْلٌ فِی ذَلِکَ»قاضی عادل باشد، ولایت قضات نیز به استناد این روایت اثبات می شود، ولی اگر مقصود مطلق عادل باشد، اعمّ از قاضی یا غیر او، در این صورت به اولویت بر ولایت قضات دلالت دارد.

4 - هم چنین ولایت قضات بر ایتام با استناد به ادلّه حسبیه که در مورد ولایت حاکم ذکر گردید، اثبات می گردد.

و: ولایت یا اختیارات قاضی (دادگاه) در حقوق مدنی

حاکم کسی است که امور عمومی را در حدود قانون انجام می دهد. حاکم ولی عام است و او کسی است که از طرف مرجع صلاحیتدار قانونی به این سمت برگزیده شده باشد. اکنون سمت حاکم را، دادرس و دادستان عهده دارند و قانون امور معینی را به هر یک از آن ها واگذار نموده است، مانند صدور حکم موت فرضی، حکم طلاق غائب مفقود الاثر، حکم حجر، تعیین قیم برای حفظ اموال مجانین، تعیین امین برای اداره امور غائبین و مجانین و امثال آن.

برخی از وظایف دادستان عبارت است از: حفظ حقوق صغار و مجانین و غائب مفقود الأثر و حفظ ترکه متوفّی در صورت غیبت یا معلوم نبودن ورثه یا بعضی از آن ها.(2)

قانون مدنی با استفاده از فقه اسلامی در زمینه ولایت قهری پاره ای از اختیارات را به دادگاه داده است که هرگاه ولی قهری منحصر طفل، محجور شود دادگاه به پیشنهاد دادستان برای طفل نصب قیم می کند.

ص:145


1- (1) وسائل الشیعة 363:17 باب 16، من ابواب العقد البیع و الشرایط، ح 1.
2- (2) حسن امامی، حقوق مدنی 202:5، حسین صفایی و اسدالله امامی، حقوق خانواده (قرابت و نسب و آثار آن): 175 و بعد از آن.

ماده 1187 قانون مدنی در این باره مقرر می دارد: «اگر ولی قهری منحصر، به واسطه غیبت یا حبس و یا هر علّتی نتواند به امور مولی علیه رسیدگی کند و کسی را هم از طرف خود معین نکرده باشد، حاکم یک نفر امین به پیشنهاد دادستان برای تصدّی و اداره امور محجور موقتاً معین خواهد کرد».

در «ماده 1184 قانون مدنی» هم آمده است: «هرگاه ولی قهری طفل لیاقت اداره کردن اموال مولّی علیه را نداشته، یا در مورد اموال، مرتکب حیف و میل گردد، به تقاضای خویشان طفل یا به تقاضای دادستان بعد از ثبوت عدم لیاقت یا خیانت او، دادگاه یک نفر امین به ولی منضم می کند.» همین حکم در موردی نیز جاری است که ولی طفل به واسطۀ کبر سن یا مرض یا امثال آن قادر به اداره کردن اموال مولّی علیه نباشد.

ز: ولایت و اختیارات قیم در فقه و حقوق

در این قسمت نخست به بیان مفهوم لغوی و اصطلاحی قیم و روش انتخاب او پرداخته می شود، سپس وظایف و اختیارات قیم بیان می گردد.

1. قیم در لغت

قیم (با فتح قاف و کسر یا) به معنی راست و مستقیم(1) ، سرپرست(2) ، سید و کسی که متولّی شخص محجور(3) است، می باشد. به عبارت جامع، قیم در لغت به کسی گفته می شود که امر یا امور دیگری قائم به وجود او باشد، چنان که امور محجورین هم قائم به قیم می باشد.(4)

سِمت قیم را قیمومت(5) می نامند، خواه در حقوق خصوصی باشد، مانند قیمومت محجورین و خواه در حقوق عمومی، مانند قیمومت بین المللی که سرزمینی را تحت نظر

ص:146


1- (1) لسان العرب 347:5.
2- (2) المنجد 1671:2.
3- (3) فرهنگ فارسی عمید 1592:2، فرهنگ بزرگ سخن 5629:6.
4- (4) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2973:4.
5- (5) ظاهراً این کلمه در فارسی ساخته شده است و در عربی استعمال نمی شود. فرهنگ فارسی عمید 1597:2.

کشوری قرار دهند تا به طور موقت امور آن جا را اداره کند و به مرحله درک مفهوم استقلال و خودکفایی برساند.(1)

2. قیم در فقه اسلامی

مبنای نصب قیم در فقه اسلامی، ولایت قاضی است که در گفتار قبل بیان گردید و اجمال آن چنین است که اگر محجور، ولی خاص نداشته باشد، سرپرستی و اداره ی امور او با قاضی است که از آن به ولایت حاکم تعبیر می شود. این نوع ولایت مورد تأیید همه فقیهان اعم از شیعه و اهل سنّت می باشد. حاکم شرع می تواند خودش آن را اعمال نماید یا شخصی را به عنوان نماینده خود برای سرپرستی محجور تعیین نماید که در فقه با تعبیرات قیم(2) ، وصی یا وکیل حاکم (قاضی) و یا به عبارت جامع، امین الحاکم(3) از آن یاد می شود.

علامه حلّی در این باره می نویسد: «ولایت بر مال مجنون و طفل، برای پدر و جدّ پدری است، هر چند بالا رود (اجداد) و در صورت نبودن آن دو، وصی آن ها دارای ولایت است و اگر وصی نباشد، ولایت برای حاکم است که خود آن را اعمال می نماید یا شخص امینی برای انجام این مسئولیت بر می گزیند(4)».

هم چنین، شیخ ضیاء الدین عراقی می گوید: «از جمله مسئولیت های قضات و حکّام، نصب قیم بر اوقاف عامّه و ایتام می باشد(5)».

کوتاه سخن این که، اشخاص مذکور بر طبق مبانی فقهی، نماینده حاکم و قاضی به شمار می آیند و اختیارات آن ها به وسیله قاضی مشخص می شود و زیر نظر آن ها انجام وظیفه می نمایند و در هر زمان، قاضی می تواند آن ها را بر کنار و دیگری را منصوب کند، یا خود اداره امور را به عهده بگیرد.

ص:147


1- (1) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2976:4.
2- (2) بنگرید النور الساطع فی الفقه النافع 361:1، هدایة الطالب: 327.
3- (3) ر. ک: الخلاف 443:3، مسأله 18، المبسوط 105:2، ریاض المسائل 326:10.
4- (4) تذکرة الفقها 243:14، مسأله 441.
5- (5) کتاب القضاء: 18 و 240، الدرّ النّضید 332:2.

3. قیم در اصطلاح حقوقی

در اصطلاح حقوقی، قیم شخصی است که در صورت نبودن ولی خاص، به وسیله دادگاه برای سرپرستی و اداره امور محجور نصب می شود.

به تعبیری روشن تر، قیمومت سمتی است که از طرف قاضی به شخصی که قیم نامیده می شود برای سرپرستی و اداره امور محجور در صورت فقد ولی خاص، واگذار می گردد. (مستفاد از مواد 1180 و 1185 و 1218 به بعد قانون مدنی)

نصب قیم با حکم مستقیم دادگاه نیست، بلکه در صورت فقد ولی خاص، دادگاه با شرایط معینی که در قانون پیش بینی شده مبادرت به نصب آن می نماید. بنابراین تا زمانی که پدر و جدّ پدری یا وصی منصوب از طرف یکی از آنان، موجود است و اهلیت لازم را دارا می باشند، قاضی حق ندارد برای صغار نصب قیم نماید. (مستفاد از مواد 1180 و 1188 قانون مدنی) البتّه پیش تر ذکر گردید، در صورت اثبات عدم لیاقت یا خیانت پدر و جدّ پدری، موضوع مواد (1184 و 1186) دادگاه، امینی را برای سرپرستی صغار معین می نماید. هم چنین در صورت عدم توانایی اداره امور مولّی علیه به واسطه غیبت یا حبس یا به هر علّت موقّت دیگری (موضوع ماده 1187 قانون مدنی) دادگاه، امین موقّت منصوب می نماید.

در مورد کسانی که برای آن ها نصب قیم می شود، ماده 1218 قانون مدنی مقرّر می دارد: «برای اشخاص ذیل نصب قیم می شود:

1 - برای صغاری که ولی خاص ندارند.

2 - برای مجانین و اشخاص غیر رشید که جنون و یا عدم رشد آن ها متّصل به زمان صغر آن ها بوده و ولی خاص نداشته باشند.

3 - برای مجانین و اشخاص غیر رشید که جنون یا عدم رشد آن ها متّصل به زمان صغر آن ها نباشد».

در ماده (1219 قانون مدنی) اصلاحی 1370/8/14 آمده است: «هر یک از ابوین مکلّف است در مواردی که به موجب ماده قبل باید برای اولاد آن ها قیم معین شود، مراتب را به دادستان حوزه اقامت خود و یا نماینده او اطلاع داده از او تقاضا نماید که اقدام لازم برای نصب قیم به عمل آورد».

ص:148

د: دادگاه صالح برای نصب قیم

قانون مدنی در مواد متعدّدی مانند موادّ 1222 و 1223 محکمۀ شرع را مقام صلاحیت دار برای تعیین قیم معرّفی نموده و دادستان به دستور مواد مزبور درخواست خود را به محکمه شرع می فرستد تا دادگاه در این باره تصمیم را لازم اتّخاذ نماید.

البتّه نهاد قیمومت منحصر به قانون مدنی نیست، در قانون امور حسبی نیز مواد 48 تا 102 به قیمومت اختصاص یافته است و آیین دادرسی مربوط به نصب قیم و عزل او صلاحیت دادگاه را معین می کند. به علاوه، در این قانون، قواعدی دربارۀ اختیارات و مسئولیت قیم دیده می شود. به عنوان نمونه در مورد صلاحیت دادگاه برای نصب قیم، ماده 48 قانون امور حسبی مقرّر می دارد: امور قیمومت راجع به دادگاه شهرستانی است که اقامتگاه محجور در حوزه آن دادگاه است.

هرگاه در اقامتگاه محجور، دادگاه صلاحیت دار برای امور قیمومت نباشد، به دستور ماده 52 قانون مزبور با نزدیک ترین دادگاه صلاحیت دار به اقامتگاه محجور خواهد بود، حتّی در صورتی که اقامتگاه محجور معلوم نباشد، مانند صغیر یا دیوانه ای که در شهری یافت شود و شعور این که بداند از کدام محل است، نداشته باشد. طبق ماده 53 قانون امور حسبی در این فرض، امور قیمومت او با دادگاهی است که محجور در حوزه آن دادگاه یافت می شود.

هم چنین بر طبق ماده 51 قانون مزبور، در صورتی که متوفّی دارای صغاری باشد که اقامتگاه آن ها مختلف است، دادگاهی که برای یک نفر از صغار بدواً تعیین قیم نموده است، می تواند برای صغاری هم که در حوزه آن دادگاه اقامت ندارند، قیم معین نماید و اگر قیم معین نشده باشد، دادگاهی که کوچکترین صغیر در حوزه آن اقامت دارد برای تعیین قیم نسبت به تمام صغار صلاحیت خواهد داشت و اگر معلوم شود کدام یک از صغار کوچکترند، هر یک از دادگاه ها که صغیر در حوزۀ آن دادگاه اقامت دارد، صالح است. ماده 52 قانون فوق مقرّر می دارد: چنان چه در اقامتگاه محجور دادگاه صلاحیت دار برای امور قیمومت نباشد، امور مزبور با نزدیک ترین دادگاه صلاحیت دار به اقامتگاه محجور خواهد بود.

ص:149

5. تعدّد قیم

به طور معمول، انجام امر قیمومت به یک شخص واگذار می شود، لیکن ممکن است اجرای این وظیفه به دلائل مختلف، دشوار باشد یا دادستان و دادگاه آن اندازه به قیم اعتماد ندارند که همۀ امور را به او بسپارند، در این صورت دادگاه می تواند چند قیم برای اداره دارایی و مواظبت از یک صغیر معین نماید، (مستفاد از ماده 1234 قانون مدنی). و نیز حق دارند هر کدام را به طور مستقل برای همه امور مالی و تربیتی قیم قرار دهند و یا دستور دهند چند قیم به طور اجتماع عمل نمایند. (مستفاد از ماده 854 قانون مدنی در مورد وصایت).

هم چنین ممکن است چند نفر را به ترتیب به قیمومت بگمارد تا پس از فوت آن که مقدّم است، دیگری بی درنگ کار و وظایف او را دنبال نماید.(1)

لازم به ذکر است که به موجب قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوّب 1373، امروزه صدور حکم حجر و نصب قیم در صلاحیت دادگاه عمومی است.(2)

6. حق تقدّم خانوادگی

با این که قیمومت سمتی قضایی و عمومی است، در دیدگاه قانون و در عمل، بیش تر یک سازمان خانوادگی است. آمار نشان می دهد که قیم در بیش تر موارد، خویشان نزدیک کودک هستند و دادگاه ها به انتخاب بیگانگان کم تر رغبت نشان می دهند.

مادر در حقوق مدنی، بر فرزند ولایت ندارد، ولی اخلاق عمومی به حقّ، او را شایسته ترین و دلسوزترین کسی می بیند که پس از مرگ پدر می تواند عهده دار سرپرستی کودک شود. برای این که مادر بتواند اداره دارایی فرزندان را بر عهده بگیرد، به ناچار باید به عنوان قیم برگزیده شود. قانون گذار این حق تقدّم طبیعی را محترم داشته است تا جبران محرومیت او از ولایت باشد.

مادّه 61 قانون امور حسبی در بیان این تقدّم، مقرّر می دارد: «پدر یا مادر محجور، مادام که شوهر ندارد با داشتن صلاحیت برای قیمومت، بر دیگران مقدّم می باشد».

ص:150


1- (1) ر. ک: قانون مدنی با آخرین اصلاحات و الحاقات: ماده 855 و ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی خانواده 252:2.
2- (2) حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 233.

حق تقدّم پدر در مورد کودکان یا محجورانی که پس از دورۀ صغر، رشد نیافته اند، یا به بیان دیگر، کودکانی که از خانواده جدا نشده اند، مصداقی ندارد، چرا که پدر ولی قهری است و نیاز به سمت قیمومت ندارد. این حق تقدّم تنها در موردی مفید است که فرزند خانواده پس از بلوغ و رشد نیاز به سرپرست پیدا کند، در این فرض نیز پدر و مادر در عرض یکدیگر قرار دارند و پدر از نظر قانون مقدّم بر مادر نیست.

حقّ تقدّم خانوادگی ویژه پدر و مادر نیست و به حکم ماده 1232 قانون مدنی با داشتن صلاحیت برای قیمومت، اقربای محجور مقدّم بر سایرین خواهند بود. اقربا در این ماده اعمّ از خویشان نسبی و سببی است و دادگاه می تواند شایسته ترین را از میان آن ها انتخاب نماید.(1)

7. نظارت بر قیمومت

دادگاه می تواند علاوه بر تعیین قیم، یک یا چند نفر را به عنوان ناظر معین نماید، در این صورت دادگاه باید حدود و اختیارات ناظر را نیز تعیین کند، ناظر ممکن است استصوابی باشد یا اطّلاعی (مستفاد از ماده 78 قانون مدنی(2) در وقف) ناظر استصوابی کسی است که همه اعمال قیم یا آن چه را که دادگاه معین می کند، باید به تصویب او برسد تا نفوذ حقوقی یابد، امّا ناظر اطّلاعی شخصی است که باید از کارهای قیم آگاه شود. در هر دو صورت، ابتکار اداره اموال با قیم است و ناظر نمی تواند به او دستور انجام کاری را بدهد. دادستان نیز بر کار قیم و ناظر هر دو نظارت دارد. (مستفاد از ماده 1224 قانون مدنی)(3) بااین تفاوت که حدود و چگونگی نظارت او را قانون معین می کند نه دادگاه(4).

8. تکالیف و اختیارات قیم

ماده 1235 قانون مدنی و 79 قانون امور حسبی، تکالیف قیم را به دو قسم تقسیم نموده است:

ص:151


1- (1) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی خانواده 246:2-247.
2- (2) ر. ک: قانون مدنی با آخرین اصلاحات و الحاقات: ماده 78 و ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی خانواده 255:2.
3- (3) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی خانواده 255:2.
4- (4) همان.

1 - مواظبت شخص مولّی علیه.

2 - اداره اموال و حقوق مالی او.

3 - متن ماده 1235 چنین است: «مواظبت شخص مولّی علیه و نمایندگی قانونی او در کلیه امور مربوط به اموال و حقوق مالی او با قیم است». و در ماده 79 قانون امور حسبی آمده است: «قیم باید در تربیت و اصلاح حال محجور سعی و اهتمام نماید و در امور او رعایت مصلحت را بنماید».

آن چه در دو ماده فوق راجع به وظایف قیم و حفاظت صغیر، معین گردیده است، در صورتی است که تحت حضانت قرار نگرفته باشد، در غیر این صورت نگاهداری و تربیت او در حدود مواد 1168-1169 قانون مدنی به عهدۀ مادر است. مادّه 1171 قانون مدنی می گوید: «در صورت فوت یکی از ابوین، حضانت طفل با آن که زنده است، خواهد بود، هر چند متوفّی پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد».

9. تفاوت قیمومت در فقه و حقوق

تفاوتی که قیمومت در فقه اسلامی با حقوق دارد، آن است که قیمومت، امروزه یک نهاد حقوقی است که شرایط و آثار آن و وظایف و اختیارات قیم را قانون تعیین کرده است و دادگاه در چهارچوب قانون به نصب قیم اقدام می کند و برکار او نظارت می نماید. در حالی که در فقه اسلامی، ولایت بر محجورین و صغار که سرپرست خاصّی ندارند مربوط به حاکم است و او می تواند این ولایت را از طریق نماینده ی خود که گاهی قیم نامیده می شود، اعمال نماید. قیم بدین معنا به عنوان وکیل قاضی و تابع دستور و اذن اوست، نه یک نهاد حقوقی مستقل.

به تعبیری دیگر، در فقه اسلامی ولایت بر صغاری که ولی خاص ندارند به مقام عمومی قضایی واگذار شده است، حال آن که درحقوق امروز، این ولایت از آن یک شخص خاص است که دادگاه او را تعیین می کند و بر کارش نظارت دارد. به هر حال نهاد قیمومت در حقوق امروز که با توجّه به وضع و نیازهای زمان و مصلحت جامعه پدید آمده، اختلاف بنیادی با فقه اسلامی ندارد.(1)

ص:152


1- (1) ر. ک: حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 229.

البتّه در فقه، فقط به ذکر کلیات مسائل مربوط به قیمومت اکتفا شده در حالی که در حقوق، ضوابط و شرایط این نهاد حقوقی با تفصیل بیش تر و استناد به مواد حقوقی بیان گردیده است. به همین مناسبت ما در این گفتار بر خلاف گفتارهای قبلی، مسائل مربوط به قیمومت را بیش تر با استناد به منابع حقوقی ذکر نمودیم.

ح: ولایت عدول مؤمنین بر ایتام و کودکان بی سرپرست

1. طرح مسأله

نظریه مشهور در بین فقیهان امامیه (که به نظر می رسد در این باره اختلافی بین آنان وجود ندارد) اینست که مؤمنین عادل بر ایتام و کودکان بی سرپرست، به شرط این که ولی دیگر (اعمّ از پدر، جدّ پدری وصی آن دو و حاکم یا نماینده وی) نداشته باشد، ولایت دارند.

فقیهان این حکم را با تعبیرات مختلف بیان نموده اند، شیخ طوسی در نهایه(1) و علامه در مختلف(2) و شهید اوّل در قواعد(3) ، هم چنین شیخ انصاری در مکاسب(4) ، لفظ مؤمنین به طور مطلق به کار برده اند.

برخی دیگر تعبیر «مؤمنین موثّق» به کار برده اند. محقّق حلّی نگاشته است: «اگر انسانی از دنیا برود و برای خود وصی تعیین ننماید، حاکم حق دارد در ترکه او دخالت نماید و چنان چه حاکم نباشد، مؤمنین ثقه متولّی این امر خواهند بود(5)». عبارت شهید ثانی(6) و محقّق اردبیلی(7) و صاحب جواهر(8) نیز این گونه می باشد.

ص:153


1- (1) النهایة: 608.
2- (2) مختلف الشیعة 357:6 و 359.
3- (3) القواعد و الفوائد 406:1، قاعده 148.
4- (4) کتاب المکاسب 561:3.
5- (5) شرائع الاسلام 257:2.
6- (6) مسالک الافهام 265:6.
7- (7) مجمع الفائدة والبرهان 232:9.
8- (8) جواهر الکلام 424:28.

برخی دیگر با عبارت «مؤمنین صالح» به این مسأله اشاره نموده اند(1). گروهی با تعبیر «عدل موثّق»(2) بدان اشاره دارند. گروه پنجم نیز با عبارت «عدول مؤمنین» به ذکر این مسأله پرداخته است. شهید اوّل در این خصوص می گوید: «اگر حاکم نباشد یا دسترسی به آن مشکل باشد، برای مؤمنین عادل جایز است در اموال ایتام به گونه ای که مصلحت آنان رعایت شود، دخالت نمایند»(3)

برخی از اعلام فقهای معاصر، مانند امام خمینی رحمه الله،(4) آیة الله فاضل لنکرانی(5) و آیة الله سید ابوالقاسم خویی(6) نیز همین تعبیر را به کار گرفته اند.

2. دلائل ولایت عدول مؤمنین بر کودکان بی سرپرست

قبل از بیان ادلّه این حکم، تذکّر دو نکته لازم به نظر می رسد:

الف - مقصود از ولایت عدول مؤمنین در این باره، دخالت آن ها در غیر امور ضروری می باشد. امّا انجام امور ضروری، مانند حفظ طفل صغیر از این که در معرض تلف قرار گیرد، یا حفظ اموال او از تلف، و یا اطعام وی در صورت اضطرار و نیاز، به نحو واجب کفایی بر تمام مسلمین واجب است، تا چه رسد به مؤمن عادل.

شهید ثانی در مسالک می نویسد: «حتّی اگر به طور فرض، مورّث طفل صغیر برای نفقه او مالی باقی نگذاشته باشد و خود نیز قادر به کسب و تهیه آن نباشد، نفقه وی بر مسلمانان که مکنت مالی دارند، به صورت واجب کفایی، واجب است، مانند آن که اعانه محتاج و اطعام گرسنه مضطرّ نیز واجب می باشد(7)».

شبیه این بیان در عبارات محقّق ثانی(8) و محدّث بحرانی(9) ونیز صاحب جواهر(10) دیده می شود.

ص:154


1- (1) الجامع للشرائع: 492.
2- (2) الحدائق الناضرة 589:22 و 592.
3- (3) الدروس الشرعیة 329:2.
4- (4) کتاب البیع 671:2.
5- (5) تفصیل الشریعة (کتاب الحجر): 299.
6- (6) مصباح الفقاهة 52:5.
7- (7) مسالک الافهام 266:6.
8- (8) جامع المقاصد 267:11.
9- (9) الحدائق الناضرة 593:22.
10- (10) جواهر الکلام 429:28.

ب - مقصود فقها از این که ولایت عدول مؤمنین را مشروط به عدم وجود حاکم شرعی دانسته اند، اینست که حاکم در شهر و منطقه ای که صغیر در آن ساکن است، نباشد هر چند در شهر دیگری باشد که مراجعه به او موجب مشقّت و حرج گردد(1).

به بیان دیگر، ملاک در وجود و عدم حاکم، عدم عسر و حرج و مشقّت است. بنابراین اگر مراجعه به حاکم شرعی، هر چند در شهر دیگری باشد، موجب حرج و مشقّت و تضییع حق صغیر نباشد، ولایت حاکم مقدّم است و با وجود او عدول مؤمنین حق دخالت در امور کودکان بی سرپرست را ندارند. ولی اگر مراجعه به حاکم، ایجاد عسر و حرج برای کودک یا دیگر افراد نماید، برای مؤمنین عادل جایز است در امور صغار دخالت نمایند.

ادلّه ولایت عدول مؤمنین عبارت است از:

1 - بر اساس مقتضای ضرورت و نیاز باید مؤمنین عادل ولایت بر ایتام داشته باشند(2).

2 - عقل سلیم به این مسأله حکم می نماید، چنان که در حفظ مال یتیم از تلف نیز چنین دستوری دارد(3).

محقّق نایینی در این باره می نویسد: «با وجود مؤمن عادل تردیدی نیست که باید وی این مسئولیت را به عهده بگیرد و اگر مؤمن عادل نباشد، باید مؤمن فاسق دخالت نماید، زیرا فرض اینست که، مورد از موارد ضروری است که عقل تعطیل آن را جایز نمی داند.(4)

3 - این امر هماهنگ با سیره عقلا است و با عنایت به این که شارع آن را ردع ننموده است، می تواند دلیل شرعی باشد(5). البتّه چون این دلیل به اصطلاح فقها، لبّی است و اطلاق در آن وجودندارد، تنها در مورد متیقّن و ضرورت، ولایت عدول مؤمنین را اثبات می نماید.

4 - قاعده ای که از بعضی از اخبار و مذاق شرع استفاده می شود و مفاد آن چنین است: بی تردید به استناد کتاب و سنّت و اجماع، صغیر از دخالت در اموال و دیگر امور خویش

ص:155


1- (1) ر. ک: مسالک الافهام 266:6.
2- (2) مختلف الشیعة 359:6.
3- (3) منهاج الفقهاهة 306:4.
4- (4) منیة الطالب 243:2.
5- (5) منهاج الفقاهة 306:4.

منع شده است. با این حال از طرف شارع، شخص یا اشخاصی برای حفظ اموال و دخالت در امور وی تعیین نگردیده و یا تعیین شده است، فرض اوّل باطل است و اخبار مستفیضه دلالت دارند بر این که هر چیز که امّت بدان نیاز داشته، از طرف شارع بیان گردیده است(1).

بی تردید این مسأله از اموری است که امّت سخت بدان نیاز داشته و باید بیان شود. پس فرض دوّم متعین است، یعنی کسی از طرف شارع برای دخالت در امور صغار، تعیین شده است. از سوی دیگر، این وظیفه به طور قطع بر عهده تمام مردم گذاشته نشده، زیرا مستلزم بی نظمی و تضییع حقوق است. بنابراین باید به فقیه عادل و در غیاب او به مؤمن عادل سپرده شود(2).

5 - برخی از فقیهان در مورد ولایت عدول مؤمنین بر اموال ایتام، ادّعای اجماع نموده اند(3).

6 - عمده دلیل در این مسأله، روایات است که به برخی از آن ها اشاره می گردد:

الف: اسماعیل بن بزیع در روایت صحیح نقل نموده است که به امام باقر علیه السلام عرض کردم، مردی از شیعیان و دوستان ما از دنیا رفته و کسی را به عنوان وصی تعیین ننموده و او دارای اموال و خدمت گزارانی است، قاضی کوفه فردی از شیعیان به نام عبدالحمید را به عنوان قیم برای دخالت در اموال، و امور ایتام معین کرده، بعد از آن وی اقدام به فروش اموال و جواری (خدمت گزاران) می نماید، ولی در اثنای عمل، مردّد می گردد و از انجام آن واهمه دارد، نظر شما در این مسأله چیست؟

حضرت جواب فرمودند: چنان چه قیمی که از طرف قاضی تعیین گردیده مثل تو و مثل عبدالحمید باشد، دخالت نمودن در امور ایتام منعی ندارد. فَقَالَ: «إِذَا کَانَ الْقَیِّمُ بِهِ مِثْلَکَ وَ مِثْلَ عَبْدِ الْحَمِیدِ فَلَا بَأْسَ»(4).

شیخ انصاری در توضیح این روایت می نویسد: مقصود از مماثلت، ممکن است مماثلت در تشیع یا فقاهت یا وثاقت و یا عدالت باشد. بی شک مماثلت در تشیع مقصود نیست، زیرا شیعه بودن در مفروض کلام، مفروغ عنه بوده و نیاز به سؤال و توضیح نداشته است. هم چنین

ص:156


1- (1) ر. ک: علل الشرائع 253:1-254، الکافی 59:1 ح 2 و 4.
2- (2) ر. ک: عوائد الایام: 555-556.
3- (3) ریاض المسائل 348:10.
4- (4) وسائل الشیعة 363:17 باب 16، من ابواب عقد البیع و شروطه، ح 2.

مماثلت در فقاهت منافی با اطلاق مفهوم روایت است، زیرا در این صورت معنی روایت چنین می شود؛ اگر قیم فقیه نباشد نمی تواند در امور ایتام دخالت نماید، به ناچار احتمال سوّم و چهارم صحیح است. بنابراین از روایت استفاده می گردد، مؤمن (شیعه) عادل یا موثّق، می تواند در امور ایتام دخالت نماید و ولایت وی در این مورد به استناد این روایت، اثبات می گردد.(1)

ب: در روایت موثّق، سماعه می گوید: از امام علیه السلام سؤال نمودم مردی بدون وصیت از دنیا رفته و دارای فرزندان ودختر و پسر صغیر و کبیر است، هم چنین اموال و خدمت گزارانی را از خود باقی گذاشته وظیفه ورثه در این مورد چیست و چگونه اموال او را تقسیم نمایند؟ حضرت فرمودند: اگر مردی ثقه و مورد اطمینان، به تقسیم تمام اموال وی همّت گمارد، منعی ندارد. قال: «إِنْ قَامَ رَجُلٌ ثِقَةٌ قَاسَمَهُمْ ذَلِکَ کُلَّهُ فَلاَ بَأْسَ».(2)دلالت این روایت شریف بر حکم مورد نظر بسیار روشن است، زیرا جواز تقسیم اموال صغار را که از جملۀ

«فَلاَ بَأْسَ» استفاده می گردد و یکی از شؤون و وظایف ولایت بر ایتام می باشد بر انجام آن توسط فرد ثقه موکول نموده است.

هم چنین از سیاق عبارت پیداست در این مورد جدّ پدری صغار وجود نداشته است. هم چنین مقصود از ثقه، حاکم نیست. بنابراین باید یکی از مؤمنین عادل باشد. در این صورت مدّعای مورد نظر اثبات می گردد.

شیخ انصاری می نویسد: مقصود فردی است که بی تردید مورد اطمینان باشد، هر چند ملکه عدالت در وی نباشد.(3)

ج: در روایت صحیح دیگری، شخصی به نام اسماعیل بن سعد اشعری می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، مردی بدون وصیت از دنیا رفته و دارای فرزندانی صغیر و کبیر می باشد آیا جایز است خدمت گزاران و دیگر اموالی که از وی باقی مانده بدون این که قاضی متولّی فروش آن باشد، خریداری شود یا خیر؟

ص:157


1- (1) تراث الشیخ الأعظم، کتاب المکاسب 565:3، بلغة الفقیه 291:3-292.
2- (2) وسائل الشیعة 422:19 باب 88، من کتاب الوصایا، ح 2.
3- (3) تراث الشیخ الاعظم، کتاب المکاسب 567:3.

حضرت فرمود: در صورتی که فرزندان کبیر وی در انجام معامله شرکت داشته باشند و با دخالت فردی عادل معامله انجام شود، منعی ندارد. فَقَالَ «إِذَا کَانَ الْأَکَابِرُ مِنْ وُلْدِهِ مَعَهُ فِی الْبَیْعِ فَلاَ بَأْسَ بِهِ إِذَا رَضِیَ الْوَرَثَةُ بِالْبَیْعِ وَ قَامَ عَدْلٌ فِی ذَلِکَ».(1)فرض سؤال در این روایت مردی است که ولی شرعی برای صغار او نیست و از آن استفاده می گردد در صورتی که مؤمن عادل در انجام معامله اموال صغار دخالت داشته باشد، جایز است و ولایت او بر ایتام ثابت می شود.

یادآوری

در پایان این بحث یادآوری این مطلب ضروری به نظر می رسد که روایات ذکر شده در این بخش هر چند در مورد اموال ایتام صادر شده و ولایت عدول مؤمنین در این خصوص را اثبات می نماید، ولی ظاهراً اموال خصوصیتی ندارد و می تواند برای اثبات ولایت در شؤون مختلف صغار بی سرپرست، دلیل قرار گیرد.

به بیان دیگر در این روایات، امام علیه السلام در مفروض کلام ملاک جواز و حلیت شرعی معامله اموال صغیر و یا به تعبیری دیگر ولایت بر اموال وی را، مترتّب و مشروط بر وجود و دخالت مؤمن عادل قرار داده است، و از آن استفاده می گردد در هر کجا این نیاز وجود داشته باشد، مانند ولایت در تربیت ایتام و... با وجود ملاک حکم جواز و ولایت منطبق می گردد، مگر در مواردی که به استناد دلیل خاص، ولایت در آن اختصاص به ولی شرعی معین (مانند پدر و جدّ پدری و یا حاکم) داشته باشد.

بر فرض عدم امکان استفاده ولایت عدول مؤمنین از این روایات به طور عام و در جمیع موارد و اصرار بر این که این روایات فقط ولایت بر اموال ایتام را اثبات می نماید، ادلّه دیگری برای اثبات ولایت مؤمن عادل به صورت عام مانند دلیل حسبه، حکم عقل، ضرورت و... کافی است.

هم چنین یادآور می گردد ولایت عدول مؤمنین در قوانین موضوعه امروز انعکاس نیافته و این امر شاید به دلیل عدم نیاز آن به موادّ حقوقی باشد یا به این علّت که فقه اسلامی مسائل حقوقی را از دیدگاه وسیع تری مورد تحلیل و تجزیه قرار داده است.

ص:158


1- (1) وسائل الشیعة 362:17 باب 16، من ابواب عقد البیع، ح 1.

گفتار چهارم: شرایط و محدوده ولایت و پایان آن

الف: شرایط اعمال ولایت

علاوه بر شرایط معین که جهت اعمال ولایت (اعمّ از پدر، جدّ پدری، وصی آن دو، حاکم، قیم و عدول مؤمنین) در فقه ذکر شده و در وقت مناسب بیان خواهد شد، مهم ترین شرط اینست که دخالت اولیاء موجب ضرر و مفسده نباشد، بلکه طبق نظریه مشهور، لازم است مصلحت مولّی علیه رعایت گردد.

به بیان دیگر، آن چه اختیارات اولیاء را محدود می سازد و فراتر از آن را جایز نمی شمرد، غبطه و مصلحت کودک است که اولیاء باید در اعمال ولایت، آن را مدّ نظر داشته باشند. بنابراین انجام عملی که موجب ضرر کودک باشد و برای او مفسده ایجادنماید از هیچ کدام از اولیاء که به ولایت آن ها در این بخش اشاره شد، روا نیست. این حکم به طور اجمال از ضروریات فقه است و مورد توافق و تسالم همۀ فقیهان اعمّ از شیعه و اهل سنّت می باشد.

شیخ طوسی در این باره می نویسد: «تمام کسانی که بر اموال صغیر ولایت دارند... تصرّف و دخالت آنان صحیح نیست، مگر این که با حفظ احتیاط و با در نظر گرفتن سود صغیر انجام شود، زیرا ولایت آنان به همین دلیل اعتبار شده است. بنابراین اگر تصرّفات آنان به سود صغار نباشد، باطل و غیر نافذ است، زیرا بر خلاف فلسفۀ ولایت انجام گردیده است.»(1)

هم چنین علامه حلّی گفته است: «ضابطه در تصرّف متولّی اموال ایتام و مجانین، رعایت غبطه می باشد و تصرّف متولّی باید با در نظر گرفتن مصلحت مولّی علیه صورت

ص:159


1- (1) المبسوط 153:2.

پذیرد. بنابراین ولی می تواند با اموال یتیم تجارت نماید و یا در اختیار دیگری برای تجارت قرار دهد، به شرط این که این اعمال به مصلحت یتیم باشد، اعم از این که ولی پدر باشد، یا جدّ یا وصی یا حاکم و یا امین حاکم».(1)

ابن ادریس این نظریه را مقتضای مذهب تشیع می داند(2). برخی دیگر از فقها مانندعلامه حلّی(3) ، محقّق(4) ، شهید اوّل(5) و دوّم(6) ، محقّق کرکی(7) و دیگران(8) نیز به رعایت این شرط تصریح نموده اند.

ب: ادلّه فقهی اعتبار مصلحت در اعمال ولایت

همان گونه که گفته شد این مسأله از ضروریات فقه است و فقیهان در مورد آن اتّفاق نظر(9) دارند و نیاز به اثبات نیست، با وجود این، ادلّه ای نیز ذکر نموده اند که شرح آن در هر مورد و به تناسب موضوع، در مباحث آینده خواهد آمد. در این قسمت به ذکر دو دلیل اکتفا می شود:

1 - حکمت جعل و اعتبار ولایت اولیاء به حسب طبع اوّلیه برای جلب منافع طفل و دفع ضرر از اوست و اگر بر خلاف مقصود، عملی انجام شود جایز نیست(10).

2 - اصل اولیه این است که هیچ کس نباید در امور دیگری دخالت کند، مگر این که یقین بر خلاف این اصل پیدا شود و یقین بر خلاف اصل اوّلی در صورتی پیدا می شود که دخالت اولیاء در امور صغار با رعایت مصلحت آنان صورت پذیرد، زیرا دلیلی که دخالت اولیاء بدون رعایت مصلحت را جایز شمرد، وجود ندارد(11).

ص:160


1- (1) تذکرة الفقها 80:2.
2- (2) السرائر 441:1.
3- (3) قواعد الاحکام 135:2، ارشاد الأذهان 360:1.
4- (4) شرائع الاسلام 78:2-79.
5- (5) اللمعة الدمشقیة: 80.
6- (6) مسالک الافهام 166:3.
7- (7) جامع المقاصد 72:5.
8- (8) مجمع الفائدة والبرهان 14:4، ریاض المسائل 209:9.
9- (9) مفتاح الکرامة 260:5.
10- (10) ر. ک: مصباح الفقاهة 22:5، تراث شیخ الأعظم، کتاب المکاسب 575:3 شیخ اراکی، کتاب البیع 37:3، امام خمینی رحمه الله، کتاب البیع 526:2.
11- (11) هدایة الطالب الی اسرار المکاسب 238:3-239.

یادآوری

در مباحث فقه استدلالی این بحث مطرح شده که آیا لازم است اولیاء، علم به وجود مصلحت داشته باشند و یا علم به عدم مفسده کافی است؟ بنابراین در صورتی که دخالت آنان موجب مفسده باشد و به آن آگاهی داشته باشند، جایز نیست، در غیر این صورت با استناد به اطلاقات ادلّه ولایت می توانند دخالت کنند؟

پاسخ این است که رعایت احتیاط ایجاب می کند در دخالت اولیاء در امور صغار علم به مصلحت را شرط بدانیم، مگر در مواردی که تحقق علم امکان پذیر نباشد. هم چنین این بحث مطرح شده که آیا رعایت مصلحت لازم است و یا باید آن چه اصلح و دارای مصلحت بیش تر می باشد، مورد عمل قرار گیرد؟ در این مسأله نیز به حکم احتیاط باید رعایت مصلحت بیش تر را ملاک عمل قرار دهیم، هر چند صرف وجود مصلحت کافی است.(1)

ج: رعایت مصلحت کودک در حقوق مدنی

قلمرو اختیارات ولی در امور مولّی علیه محدود است و فقط هرگونه عملی که غبطه و مصلحت در آن باشد می تواند انجام دهد، شرط رعایت مصلحت مولّی علیه را از موادّ 667 و 1184 و 1241 قانون مدنی می توان استنباط کرد.

متن مادۀ اخیر، اصلاحی 1379/3/1، چنین است: «هرگاه ولی قهری رعایت غبطه صغیر را ننماید و مرتکب اقداماتی شود که موجب ضرر مولّی علیه گردد، به تقاضای یکی از اقارب وی و یا به درخواست رئیس حوزۀ قضایی پس از اثبات، دادگاه، ولی مذکور را عزل و از تصرّف در اموال صغیر منع می نماید...».

هم چنین موادّ 80 و 81 و 83 قانون امور حسبی به لزوم رعایت آن تصریح نموده است.

د: پایان ولایت، وصایت و قیمومت

هرگاه صغیر، بالغ و رشید گردید، دوران ولایت یا وصایت و یا قیمومت براو نیز به پایان می رسد و می تواند به صورت مستقل در اموال و حقوق مالی

ص:161


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 219:2-220 و 277 و بعد از آن.

ودیگر امور خود دخالت نماید. این حکم مورد توافق فقها اعمّ از شیعه و اهل سنّت است.

علامه حلّی در این خصوص می نویسد: «پدر و جدّ پدری طفل تا زمانی که به حدّ بلوغ و رشد نرسیده است، در اموال او دخالت می نمایند و آن گاه که بالغ و رشید شد، ولایت آن ها زایل و او می تواند به تنهایی در امور مالی خود دخل و تصرّف نماید.»(1) عبارت برخی دیگر از فقیهان نیز شبیه این می باشد.(2) صاحب جواهر هم در این زمینه ادّعای اجماع نموده است.(3)

دلیل این حکم روشن است، زیرا جعل ولایت برای حمایت از صغیر است و آن گاه که صغیر بالغ و رشید گردید، به طور طبیعی نیاز به حمایت ندارد و خود می تواند حقوق خویش را مطالبه و در امور مالی و غیرمالی خود مداخله نماید. تفصیل ادلّه فقهی این حکم در گفتار مربوط به بلوغ در بخش اول گذشت.

هم چنین رفع حجر از صغیر احتیاج به حکم حاکم ندارد(4). در این مورد نیز میان فقیهان اختلافی وجود ندارد. این معنی در قانون مدنی نیز مورد پذیرش قرار گرفته. ماده 1193 در این باره می گوید: «همین که طفل، کبیر و رشید شد از تحت ولایت خارج می شود و اگر بعداً سفیه و یا مجنون شود قیم برای او معین می شود». در موادّ مربوط به خروج از تحت قیمومت نیزبر این حکم قانون تصریح نموده. ماده 1253 قانون مدنی مقرّر می دارد: «پس از زوال سببی که موجب تعیین قیم شده قیمومت مرتفع می شود».

بنابراین اگر صغیر، بالغ و رشید گردد، یا مجنون دائمی افاقه پیدا کند، یا سفیه اداره عاقلانه اموال خود را به دست آورد، دوران قیمومت به علّت خروج محجور از حجر به سر می رسد و وظایف و اختیارات قیم پایان می پذیرد، البتّه در قانون مدنی، از پایان وصایت سخنی به میان نیامده است.

ص:162


1- (1) ر. ک: قواعد الاحکام 20:2.
2- (2) ایضاح الفوائد 423:1، جامع المقاصد 85:4؛ شرائع الاسلام 15:2, مسالک الافهام 164:3.
3- (3) جواهر الکلام 322:22.
4- (4) ر. ک: المبسوط 254:2.

فصل سوم: مستحبات ازدواج یا رعایت حقوق کودک قبل از ولادت و در دوران حمل

اشاره

ص:163

ص:164

گفتار اوّل: زمینه سازی جهت رعایت حقوق کودک قبل از ازدواج

1- طرح مسأله

در روایات وارد شده از ائمه معصومین: و عبارات فقها برای ازدواج مستحباتی ذکر شده است، از جمله در بیان شرایط زوجین و وظایفی که هر یک از آن ها قبل از انعقاد نطفه و بعد از آن و در زمان بارداری زن تا زمان تولّد کودک دارند به نکات ظریف و دقیقی اشاره شده است. این امور را نمی توان حقوق کودک دانست، زیرا کودک وجود ندارد تا حقوق او محسوب گردد، امّا رعایت آن ها در جهت پرورش صحیح کودک و ایجاد زمینه سعادت وی فوق العاده مؤثر و بسیار با اهمیت است، زیرا امام معصوم علیه السلام که مرتبط به عالم غیب می باشد و به اموری آگاهی دارد که انسان های عادّی نمی توانند با عقل و تجربه به آن ها آگاهی داشته باشند، رعایت آن ها را مایه سعادت می داند. به هر صورت ما گفتار اوّل و دوّم این فصل را به ذکر این گونه مستحبات که در حقیقت احکام اخلاقی مربوط به ازدواج محسوب می گردند، اختصاص داده ایم و با مسامحه آن را «حقوق کودک» می نامیم.

2- بهترین بنیان در اسلام

خانواده محبوب ترین بنیاد و بنیان اجتماعی است. پدر و مادر بر اساس پیوند ازدواج در کنار هم قرار می گیرند و کانون پُر مهر و محبّت خانواده را تشکیل می دهند و کودک محصول این پیوند مقدّس خواهد بود.

ص:165

از دیدگاه اسلام، حکمت تشریع ازدواج و تأکید بر آن به عنوان یک سنّت الهی، در پاسخ گویی به نیاز فطری انسان و انس و محبّت زن و مرد نسبت به یکدیگر و هم چنین بقای نسل، نهفته است.

قرآن کریم در اشاره به این واقعیت می فرماید: (وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)1 یکی ازآیات و نشانه های لطف الهی آنست که برای شما از جنس خودتان همسرانی بیافرید، تا در کنار او آرامش یافته و با هم انس بگیرید و میان شما رأفت و رحمت برقرار نمود، همانا در این امر برای مردم با فکر، ادلّه، علم، و حکمت الهی، آشکار است.

در این آیه، هدف از ازدواج سکونت و آرامش اعلام شده و با تعبیری پر معنی «لِتَسْکُنُوا» مسائل بسیاری را بیان می نماید.

به راستی وجود همسران با ویژگی هایی که مورد نظر قرآن است برای انسان ها مایه آرامش زندگی است و یکی از مواهب الهی محسوب می شود. این آرامش از این جا ناشی می شود که این دو جنس مکمّل یکدیگر و مایه شکوفایی و نشاط و پرورش می باشند، به طوری که هر یک بدون دیگری ناقص است و طبیعی است که میان دو موجود که هر یک مکمّل وجود دیگری می باشند، چنین جاذبه نیرومندی وجود داشته باشد. این آرامش و سکونت از نظر جسمی و روحی، فردی و اجتماعی است.

مودّت و رحمت که در این آیه به آن ها اشاره شده، موجب بقای خانواده و هماهنگی و ارتباط بیش تر بین زن و مرد می باشد. خداوند که انسان را برای زندگی اجتماعی آفرید، این پیوند و ربط ضروری را نیز در جان آن ها ایجاد نموده است.

مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، امّا رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است، زیرا بقای خانواده گاه نیازمند خدمات متقابل است که سرچشمه آن مودّت است و گاه خدمات بدون عوض که با ایثار و رحمت پوشش داده می شود(1).

ص:166


1- (2) ر. ک: تفسیر نمونه 391:16 و بعد از آن، المیزان 166:16.

آری، ازدواج، فاصله و جدایی زن و مرد را به پیوند تبدیل می کند و چنان هماهنگی و علاقه ی متقابل بین آن دو برقرار می کند که به منزله یک روح در دو قالب می شوند و در پناه آن از خطرات جنسی و اخلاقی محفوظ می مانند.

به همین جهت است که پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله ازدواج را تشویق و ترغیب و آن را سنّت خود معرّفی می نماید. و فرموده است: «اَلنّکاحُ سُنَّتی فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیسَ مِنِّی»(1)ازدواج سنّت من است و کسی که از این سنّت روی گردان باشد، از من نیست.

هم چنین فرموده است: «خِیَارُ أُمَّتِی الْمُتَأَهِّلُونَ وَ شِرَارُ أُمَّتِی الْعُزَّابُ».(2)بهترین امّت من در بین متأهلین و بدترین آن ها در بین عزاب و کسانی که به این سنّت الهی پشت پا می زنند، قرار دارند.

در روایت دیگری آمده است: «مَا بُنِیَ بِنَاءٌ فِی الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی مِنَ التَّزْوِیجِ».(3)هیچ بنایی در اسلام بنیان گذاری نشده که در نزد خداوند محبوب تر از بنیان ازدواج باشد.

و نیز فرموده اند: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِی».(4)هر کس ازدواج کند نیمی از دین خود را حفظ کرده و باید در حفظ نیمه دیگر پرهیزکاری نماید.

کوتاه سخن این که، از دیدگاه اسلام هدف از ازدواج تنها پاسخ گویی به غریزه جنسی نیست، دستیابی به آرامش و سکون، وصول به زمینه های محبّت و مودّت، بقای نسل و تکامل انسانی و... نیز مدّ نظر است.

3- حقّ داشتن پدر و مادر شایسته

نخستین وظیفه زن و مرد برای صاحب فرزند شدن، رعایت حق کودک در داشتن پدر و مادر شایسته است که در نخستین گام با ازدواج قانونی و شرعی صورت می گیرد و در کانون مقدّس خانواده تجلّی می یابد.

ص:167


1- (1) بحارالانوار 220:100 ح 23.
2- (2) همان: 221، ح 32.
3- (3) وسائل الشیعة 14:20 باب 1، من ابواب النکاح، ح 4.
4- (4) الکافی 329:5، ح 2.

تولّد فرزند خارج از این دایره، اوّلین تعدّی به حقوق کودک است که اسلام از آن نهی کرده است، کودکی که خود را محصول پیوندی بی هویت و غیرمقدّس بداند در آینده دچار اختلال های عاطفی و رفتاری خواهد شد. بسیاری از کودکان بزه کار، نابهنجاری عاطفی و رفتاری خود را از این مسأله به ارث رده اند. بنابراین هر کودکی حق دارد خود را متعلّق به نهادی مقدّس و قانونی داند.

از سوی دیگر، خانواده نخستین کانون تربیت کودک و معمار اوّلیه شخصیت اوست. در همین مدرسه تربیتی است که فرزندان به تدریج از رفتار پدر و مادر الگوبرداری می کنند، از این رو روش اخلاقی والدین در ساختن شخصیت آینده فرزندان بسیار مؤثر است.

برای رسیدن به اهداف بزرگی که به آن اشاره گردید، اسلام تشکیل خانواده بر اساس محورهای دینی و قانونی را محترم و به انجام آن ترغیب و تشویق نموده و در مواردی لازم می داند. ائمه اطهار: برای انتخاب همسران بهتر و شایسته دستوراتی صادر و شرایطی بیان نموده اند. فقیهان نیز در کتب فقهی به استحباب آن فتوا داده و انجام آن را محبوب و پسندیده دانسته اند.(1)

رعایت این شرایط می تواند خانواده را برای زن و مرد با آرامش و مودّت و رحمت همراه سازد و آن ها را در جهت تربیت فرزندانی که خود سالم باشند و بتوانند در جهت ساختن جامعه سالم و مدینه فاضله که از دیر زمان خواست بشر بوده و هست، یاری دهند. بخشی از این شرایط در ادامه بیان می شود.

4- زمینه های رعایت حق کودک قبل از ازدواج

ابتدا لازم است یادآوری گردد، صفاتی که در روایات ذکر شده برای انتخاب زن و مرد هر دو می باشد، هر چند بیش تر به عنوان صفات زنان بیان گردیده است.

ص:168


1- (1) جامع المقاصد 8:12 مسالک الافهام 9:7-10 جواهرالکلام 12:29 العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقها 481:5.

به تعبیری دیگر، صفات مذکور برای طبیعت انسانی که قصد ازدواج دارد بیان شده اعمّ از این که مرد باشد و یا زن، ولی از آن جا که عرف و عادت، بلکه طبیعت(1) چنین اقتضا دارد که غالباً مرد، زن را انتخاب می کند و اوست که ابتدا در مورد ازدواج تصمیم می گیرد، صفات به عنوان صفات زن مطرح گردیده است. در حالی که ازدواج مشترک بین هر دو می باشد و اولاد نیز از زن و مرد است و هر دو مسئولیت تربیت آن را دارند. دلیل این مدّعا روایاتی است که هم کفو بودن زن و مرد را لازم می شمرد. مانند آن که از پیغمبرکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرموده اند: «أَنْکِحُوا الْأَکْفَاءَ وَ انْکِحُوا فِیهِمْ وَ اخْتَارُوا لِنُطَفِکُمْ»(2)با کفو (هماهنگی و توافق و تماثل در جسم و جان، روحیه و اخلاق) خود ازدواج نمایید.

این احتمال نیز وجود دارد که رعایت بعضی صفات در زنان از اهمیت بیشتری برخوردار باشد، زیرا در جای خود به اثبات رسیده است که صفات مادر از طریق شیر به فرزندان منتقل می شود.

الف: دینداری

نقش و تأثیر باورهای دینی و اخلاقی در ایجاد آرامش در زندگی خانوادگی و تربیت صحیح آنها، قابل انکار نیست. بر این اساس است که قرآن کریم با صراحت، ازدواج با زنان و مردان مشرک را نهی می کند و ازدواج با آنان را منوط به ایمان آوردنشان می داند. در ضمن یادآور می شود که اگر زیبایی ظاهری یا ثروت و مکنت آنان مایه اعجاب شما گردد، باز هم

ص:169


1- (1) «این که از قدیم الایام مردان به عنوان خواستگاری نزد زن می رفته اند از بزرگ ترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده است، طبیعت، مرد را مظهر طلب و عشق آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبیعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد نیاز و طلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است و ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد با این وسیله جبران کرده است. خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود. برای مرد قابل تحمّل است که از زنی خواستگاری کند و جواب ردّ بشنود... تا بالاخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند، امّا برای زن که می خواهد محبوب و معشوق باشد و از قلب مرد سر در آورد تا بر سراسر وجود او حکومت کند قابل تحمّل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیاناً جواب ردّ بشنود و سراغ مرد دیگری برود». مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام: 38-39.
2- (2) الکافی 332:5، ح 3، وسائل الشیعة 48:20 باب 13، من ابواب النکاح، ح 3.

کنیز و برده مؤمن برای ازدواج شایسته تر از مرد و زن مشرک می باشد. (وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ)1 از آن جا که ازدواج پایه اصلی تکثیر نسل و گسترش جامعه است و محیط تربیتی خانواده در سرنوشت فرزندان بسیار مؤثر می باشد و شرک مایه انواع انحراف ها و در حقیت آتش سوزانی است در دنیا و آخرت، از این رو قرآن اجازه نمی دهد که مسلمانان خود را در این آتش سوزان بیفکنند و تأکید می کند که باید بنیان مقدّس ازدواج بر پایه باورهای دینی و اعتقادات مذهبی بنا گذارده شود.

خداوند در آیه دیگری چنین فرموده است: (الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ)2 زنان پاکیزه و نیکو، لایق مردانی این چنین می باشند و مردان پاک و طیب از آن زنانی این چنین می باشند.

سفارش به ملاک عمل قرار دادن دینداری در انتخاب همسر، از نظر اسلام آن قدر با اهمیت است که در این باره روایات در مورد زنان و مردان هر دو وارد شده و به آن ها تأکید می کند تا در وقت ازدواج رعایت گردند.

1. سفارش به دیندار بودن زن

1 - امام باقر علیه السلام نقل می کند، مردی به محضر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و در امر ازدواج مشورت کرد، حضرت فرمود: همسری دیندار برای خود انتخاب کن تا بدین وسیله خیر و سعادت تو فراهم گردد. «انْکِحْ وَ عَلَیْکَ بِذَاتِ الدِّینِ تَرِبَتْ یَدَاکَ».(1) 2 - امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر مرد همسر خود را فقط با معیار جمال و زیبایی و مال و مکنت انتخاب نماید، به خود واگذار می شود (معلوم نیست از این ناحیه خیری به آنان برسد) ولی اگر ملاک انتخاب همسر، دینداری وی باشد، خداوند متعال جمال و مال را هم به آنان خواهد داد.

«وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِینِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْجَمَالَ وَ الْمَالَ».(2)

ص:170


1- (3) الکافی 332:5 ح 1، وسائل الشیعة 38:20 باب 9، من ابواب النکاح، ح 2.
2- (4) الکافی 333:5، ح 3.

3 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: آن گاه که خداوند بخواهد خیر دنیا و آخرت را برای فردی جمع آورد او را از چهار نعمت ذیل برخوردار می سازد، قلبی که نسبت به عظمت خداوند خاشع باشد، زبانی که ذکر خدا گوید، جسمی که بر بلا و مصیبت صبر نماید و زن با ایمانی که اگر به او نظر افکند، شادمان گردد و ناموس خود و مال شوهر را در غیاب او حفظ نماید.

«وَ زَوْجَةً مُؤْمِنَةً تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ».(1)در روایت دیگری نیز آمده است، بر شما باد ازدواج با دینداران.

«فَعَلَیْکُمْ بِذَاتِ الدِّینِ».(2) 2. سفارش به دیندار بودن مرد

1 - بشار واسطی می گوید: به امام باقر علیه السلام نامه ای نوشتم و در مورد ازدواج دخترم و این که شوهر آینده او دارای چه صفاتی باشد، مشورت کردم. آن حضرت در پاسخ من نوشت، اگر جوانی از دختر شما خواستگاری کرد، و از اعتقادات دینی و امانتداری وی رضایت داشتید دخترت را به ازدواج با او ترغیب کن، زیرا دختران اگر شوهر مناسب، آن ها را خواستگاری کند و به ازدواج با او رضایت ندهند، این امر موجب فتنه و فساد بزرگ خواهد شد. «فَکَتَبَ إِلَیَّ مَنْ خَطَبَ إِلَیْکُمْ فَرَضِیتُمْ دِینَهُ وَ أَمَانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ».(3) 2 - شبیه این مضمون در دو روایت دیگر از آن حضرت نقل شده است

(4).

ب: صالح و درست کردار بودن همسر

1 - امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: از سعادت مرد است که زنی درست کردار داشته باشد. «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الزَّوْجَةُ الصَّالِحَةُ»(5) 2 - از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرموده است، هیچ فایده ای برای بنده خدا بهتر از این نیست که زنی صالح و نیکو رفتار داشته باشد. زنی که هرگاه شوهر، او را ببیند مسرور

ص:171


1- (1) وسائل الشیعة 40:20 باب 9، من ابواب النکاح، ح 8.
2- (2) همان: 50 باب 14، من ابواب النکاح، ح 4.
3- (3) الکافی 347:5، ح 1.
4- (4) همان: ح 2-3.
5- (5) وسائل الشیعة 41:20 باب 9، من ابواب النکاح، ح 12.

گردد و در غیاب شوهر مال وی و ناموس خود را حفظ نماید. «مَا أَفَادَ عَبْدٌ فَائِدَةً خَیْراً مِنْ زَوْجَةٍ صَالِحَةٍ إِذَا رَآهَا سَرَّتْهُ وَ إِذَا غَابَ عَنْهَا حَفِظَتْهُ فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ».(1)به همین مضمون روایت دیگری نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.

(2) 3 - هم چنین امام صادق علیه السلام می فرماید: پنج خصلت است که اگر انسان یکی از آن ها را نداشته باشد، در زندگی احساس کمبود می کند، فکر ناراحت است و به خوبی نمی توان از آن استفاده کرد، و آن پنج چیز عبارتند از:

سلامتی جسمانی، امنیت، گشایش در روزی، انیس موافق. از ایشان سؤال شد، مقصود از انیس موافق کیست؟ فرمودند: زن صالحِ (نیک رفتار) و فرزند صالح «الزَّوْجَةُالصَّالِحَةُ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ».(3)ج: اصالت خانوادگی

1 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: از گیاهانی که در لجن زار و مزبله می روید اجتناب کنید، از ایشان سؤال شد، این گیاهی که بر مزبله می روید چیست؟ فرمود: زن زیبایی که در خانواده پست و فرومایه که دارای سوء سابقه می باشند، پرورش یابد. «إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِی مَنْبِتِ السَّوْءِ».(4)بعضی از فقها فرموده اند: «مقصود از اصالت خانوادگی اینست که، پدر و مادر همسر، مسلمان، مؤمن و پرهیزگار باشند».

(5) 2 - هم چنین از آن حضرت نقل شده که فرموده اند: از خانواده های با اصل و شایسته همسر برگزینید، زیرا ریشه ها سرایت کننده اند. «تَزَوَّجُوا فِی الْحُجْزِ الصَّالِح فَانَّ العِرْقَ دَسَّاسٌ».(6)

ص:172


1- (1) همان: 39، ح 6.
2- (2) همان: ح 4.
3- (3) همان: 51، باب 14، من ابواب النکاح، ح 7.
4- (4) الکافی 332:5، ح 5؛ وسائل الشیعة 48:20 باب 14، من ابواب النکاح، ح 4.
5- (5) نهایة المرام، 39:1.
6- (6) کنز العمّال 296:16، ح 44559.

3 - شخصی به نام ابراهیم کرخی می گوید، به امام صادق علیه السلام عرض کردم، زنم فوت کرده از شخصی خواستگاری نمودم، او موافقت کرده است وتصمیم به ازدواج دارم، حضرت علیه السلام فرمود: خوب فکر کن با چه کسی همبستر می شوی و چه کسی را در اموال خود شریک قرار می دهی و بر دین و اسرار درونی خویش مطّلع می سازی؟ اگر نیاز به زن داری، دختر باکره ای که منتسب به خانواده ای که اهل خیر و خوش خُلق باشند، انتخاب کن.

«انْظُرْأَیْنَ تَضَعُ نَفْسَکَ وَ مَنْ تُشْرِکُهُ فِی مَالِکَ وَ تُطْلِعُهُ عَلَی دِینِکَ وَ سِرِّکَ فَإِنْ کُنْتَ لَا بُدَّ فَاعِلًا فَبِکْراً تُنْسَبُ إِلَی الْخَیْرِ وَ إِلَی حُسْنِ الْخُلُقِ».(1)به نظر می رسد عامل وراثت، روشن ترین دلیل این توصیه ها است، کسانی که به آینده فرزندان خویش می اندیشند و می خواهند فرزندانی سالم، زیبا، خوش خلق و دیندار داشته باشند، باید قبل از ازدواج در موضوع اصالت خانوادگی و محیط رشد و نموّ همسر آینده خود دقّت کنند. مرد باید به هنگام انتخاب همسر دقّت کند که برای نطفه خود چه جایگاهی را انتخاب می کند و سرنوشت فرزند آینده اش را به دست چگونه زنی می سپارد، زیرا همسری که از خانواده اصیل و نجیب باشد، بهتر می تواند کودکان را تربیت کند. هم چنان که لازم است زن نیز دقّت نماید ناموس خود را در اختیار چگونه مردی قرار می دهد و نطفه چه پدری را در رحم خود پذیرا می گردد و آیا این پدر خواهد توانست حقوق پدری را برای فرزندش ادا نماید و به شایستگی او را سرپرستی کند.

د: عفّت، پاکدامنی و باروری

از جمله صفات پسندیده که در انتخاب همسر به آن تأکید شده و فقیهان شیعه(2) و اهل سنّت(3) به استحباب آن تأکید نموده اند، این است که همسر، پاکدامن و عفیف باشد و از آلودگی و عدم عفّت پرهیز داشته باشد و بتواند صاحب فرزند شود. (عقیم و نازا نباشد).

ص:173


1- (1) الکافی 323:5، ح 3؛ تهذیب الأحکام 401:7، ح 1601.
2- (2) شرائع الإسلام 267:2، قواعد الأحکام 5:3، مسالک الافهام 16:7.
3- (3) مغنی المحتاج 316:4، روضة الطالبین 14:6.

1 - جابر بن عبدالله انصاری می گوید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: بهترین زن های شما آنانی هستند که می توانند بارور شوند، عفیف و پاکدامنند، با نزدیکان خود با عزّت زندگی می کنند، در مقابل شوهر خاضع و فروتن باشند، برای شوهر، خود را زیبا قرار می دهند، ولی از دید غیر شوهر، خود را مستور نگه می دارند... «إِنَّ خَیْرَ نِسَائِکُمُ الْوَلُودُ الْوَدُودُ الْعَفِیفَةُ الْعَزِیزَةُ فِی أَهْلِهَا الذَّلِیلَةُ مَعَ بَعْلِهَا...».(1)حکمت سفارش به این شرط معلوم است، زیرا با فرزند، نسل انسان باقی می ماند. فرزندان، مونس و امید آینده والدین می باشند و به همین دلیل است که حضرت زکریا علیه السلام از خداوند درخواست فرزند می کند تا او را از تنهایی برهاند و عرضه می دارد:

(رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ)2 پروردگارا مرا تنها و بی وارث مگذار و تویی بهترین وارث.

2 - هم چنین از آن حضرت صلی الله علیه و آله نقل شده که خطاب به ابن عباس فرموده است: «یَا ابْنَ عباس بَیْتٌ لاَ صِبیْانَ فِیهِ لاَ بَرَکَةَ فِیهِ».(2)خانه ای که در آن کودکی نباشد، خیر و برکت ندارد. و نیز فرموده است: فرزند صالح گلی از گلهای بهشت است. «الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیْحَانَةٌ مِنْ رَیَاحِینِ الْجَنَّةِ».(3)ه -: زیبایی و سلامتی جسمی

هر چند عدم سلامت جسم و روان، موجب تحریم ازدواج نیست، ولی با توجّه به توصیه هایی که از سوی ائمه اطهار: نسبت به این موضوع در انتخاب همسر شده است، می توان آن را از جمله عوامل مؤثر در امر ازدواج و سرنوشت فرزندان دانست.

به همین جهت است که برای شناخت سلامتی و تندرستی، اسلام به زن و مرد اجازه می دهد که قبل از ازدواج همدیگر را ببینند.(4) در روایات بسیاری توصیه شده است که با

ص:174


1- (1) الکافی 324:5، ح 1؛ وسائل الشیعة 28:20، باب 6، من ابواب النکاح، ح 2.
2- (3) کنز العمّال 281:16 ح 44471.
3- (4) مستدرک الوسائل 113:15، باب 2، من ابواب احکام الاولاد، ح 1؛ وسائل الشیعة 358:21 باب 2، من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
4- (5) الروضة البهیة 97:5، تحریر الوسیلة 245:2، مسأله 28.

کسانی ازدواج کنید که از لحاظ بدنی نیرومند، چهارشانه و قوی باشند. رعایت این امور در سلامتی فرزندان و شکل ظاهری، تأثیر غیر قابل انکار دارد. در ذیل به بعضی از روایاتی که در این زمینه صادر شده، اشاره می گردد:

1 - از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرموده اند: با دخترانی ازدواج کنید که از نظر چهره متوسط بین سفید پوست و سیاه پوست، هیکل قوی، چشم مشکی و گشاده، و قد او نیز متوسط بین طویل و قصیر باشد، و به طور کلّی از نظر جسمانی، سالم و از نظر قیافه و شکل ظاهری زیبا باشد. قال: «تَزَوَّجُوا سَمْرَاءَ عَیْنَاءَ عَجْزَاءَ مَرْبُوعَةً...».(1) 2 - از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرموده اند: از سعادت مرد است که با زن سفید چهره ازدواج کند و نقاب از روی او بر دارد.

«مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ یَکْشِفَ الثَّوْبَ عَنِ امْرَأَةٍ بَیْضَاءَ».(2) 3 - در روایتی امام صادق علیه السلام می فرماید: زن زیبا بلغم

(3) را از بین می برد. «الْمَرْأَةُالْجَمِیلَةُ تَقْطَعُ الْبَلْغَمَ».(4) 4 - هم چنین بر طبق حدیث دیگری فرموده است: آن گاه که خواستید با فردی ازدواج کنید از موهای او نیز سؤال کنید، همان گونه که از صورت ظاهری او سؤال می کنید. زیرا مو، یکی از دو زیبایی است.

«إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ یَتَزَوَّجَ فَلْیَسْأَلْ عَنْ شَعْرِهَا کَمَا یَسْأَلُ عَنْ وَجْهِهَا فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَیْنِ».(5)ناگفته نماند هر چند باید جمال و زیبایی ظاهری همسر در وقت ازدواج مورد توجّه قرار گیرد و این امر برای دختر و پسر با اهمیت است، ولی همان گونه که در ذیل عناوین قبل توضیح داده شد، نباید تنها به این جنبه بسنده شود و ابعاد دیگر نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد. در روایت صحیح، هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: اگر

ص:175


1- (1) وسائل الشیعة 56:20 باب 18، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
2- (2) همان: 58 باب 20، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
3- (3) مقصود از بلغم، اخلاط جسد است. این کلمه اشاره به یکی از طبایع چهارگانه جسم است که بر اساس طبّ قدیم از آن بحث می شود. لسان العرب 247:1.
4- (4) المقنع: 306، وسائل الشیعة 59:20 باب 21، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
5- (5) وسائل الشیعة 59:20 باب 21، من ابواب النکاح، ح 3.

مرد به خاطر جمال و مال دختری، اقدام به ازدواج با او نماید به خودش واگذار می شود (نه مالی به دست می آورد و نه جمال و زیبایی باقی می ماند) ولی اگر در ازدواج جنبه دینداری همسر مورد توجّه قرار گیرد، خداوند زیبایی و مال را نیز عطا می فرماید.(1)

و: سلامتی روحی و توافق اخلاقی

در روایات بر سلامتی روانی همسر تأکید فراوان شده و به دختر و پسر توصیه شده است در وقت ازدواج علاوه بر مورد توجّه قرار دادن ظاهر و جسم، به صفات روحی نیز دقّت کنند. شیخ کلینی در کتاب شریف کافی، بابی را با عنوان بهترین زن ها آورده و در آن روایاتی جمع آوری نموده است. در این روایات از صفاتی سخن به میان آمده و به آن سفارش شده که اگر همسر آن ها را دارا باشد، دلیل بر سلامت روحی اوست و زمینه را برای توافق اخلاقی زوجین و آرامش خانواده فراهم می نماید، مانند:

1 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: بهترین زنهای شما، آنهایی هستند که پاکیزه غذا طبخ کنند، بوی پاکیزه از آن ها استشمام شود، اگر مالی را انفاق کند در راه خیر و معروف باشد، و اگر سکوت کند سکوتش پسندیده و مناسب است، چنین زنی کردارش مورد رضایت خدا و کارگزار اوست و کسی که کارگزار خدا و به فرمان اوست، ناامید و محروم نمی گردد. «خَیْرُ نِسَائِکُمُ الطَّیِّبَةُ الطَّعَامِ، الطَّیِّبَةُ الرِّیحِ، الَّتِی إِنْ أَنْفَقَتْ أَنْفَقَتْ بِمَعْرُوفٍ، وَ إِنْ أَمْسَکَتْ أَمْسَکَتْ بِمَعْرُوفٍ، فَتِلْکَ عَامِلٌ مِنْ عُمَّالِ اللَّهِ وَ عَامِلُ اللَّهِ لاَ یَخِیبُ».(2)همین مضمون از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است.(3)

بوی پاکیزه در این روایت هر چند ظهور در بوی گل و گلاب و ریاحین دارد، در کنار طبخ غذا قرار گرفتن نیز قرینه بر اراده همین معنی است، ولی حمل آن بر اخلاق نیک نیز بعید به نظر نمی رسد، چرا که اخلاق نیک نیز فضای خانواده را معطّر می کند و موجب سکون و آرامش می گردد و در روحیه و تربیت فرزندان، تأثیر فزاینده دارد. جمله های بعد

ص:176


1- (1) همان: 49:20 باب 14، من ابواب النکاح، ح 1.
2- (2) الکافی 325:5، ح 7.
3- (3) همان: ح 6.

هم قرینه برای معنی اخیر است. سکوت بجا و مناسب، عبارت دیگری از اخلاق، صبر و متانت و فهم برخورد در خانواده می باشد.

2 - امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: برای مرد مسلمان، بعد از اسلام هیچ فایده ای بیش تر از این نیست که دارای زن مسلمانی باشد، با این ویژگی ها، که چون به او نظر افکند مسرور گردد، اوامر شوهر را اطاعت کند، در غیاب شوهر ناموس خود را حفظ نماید. «مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ مِنْ زَوْجَةٍ مُسْلِمَةٍ تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تُطِیعُهُ إِذَا أَمَرَهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ».(1)بی تردید لازمه اطاعت از شوهر و حفظ عفاف و دامن در غیاب وی، توافق اخلاقی و پاکی و قداست معنوی است.

ز: آشنا به وظایف

مستحب است همسر آشنا به تکالیف و وظایف خویش باشد. در روایتی امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم علیه السلام نقل می کند که فرموده است: با زنانی ازدواج کنید که تیزبین و از فهم بالا برخوردارند و نسبت به وظایف همسرداری آشنایند.

ازدواج با چنین زن هایی، مایه برکت و خوشبختی است. «تَزَوَّجُوا الزُّرْقَ(2) فَإِنَّ فِیهِنَّالْیُمْنَ».(3)در روایت دیگری آمده است، ازدواج با چنین زن هایی دارای برکت است. «فَإِنَّ فِیهِنَّ الْبَرَکَةَ».(4)

5- ازدواج مکروه

آنچه تاکنون ذکر شد، صفاتی است که فقها رعایت آن را در ازدواج مستحبّ دانسته اند، در مقابل بعضی از صفات است که اگر زوجین یا یکی از آن ها، دارا باشند ازدواج، مکروه و مورد نکوهش شمرده شده است. برخی از این صفات در ذیل بیان می گردد:

ص:177


1- (1) الکافی 327:5، ح 1.
2- (2) زُرق بضم زاء و فتح راء مشدد، به معنی تیزبین و فهم بالاست. المنجد 661:1.
3- (3) الکافی 335:5 ح 6.
4- (4) من لا یحضرة الفقیه 378:3 ح 4361.

الف: بد اخلاقی

اخلاق نیکو اساس پرورش نسل سالم است و این امر چه در دوران جنین و شیرخوارگی و چه در دوران تربیت کودک و چه در ایجاد فضای مناسب، برای رشد تمامی اعضای خانواده تأثیر قابل ملاحظه ای دارد.

ازدواج با فرد بد اخلاق چه زن و چه مرد زندگی را تلخ و فرزندان آن خانواده را دچار آسیب های روانی و جسمانی می کند. این امر در روایات مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. مانند:

1 - فردی به نام بشار می گوید، در نامه ای از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، فامیلی دارم که به خواستگاری دخترم آمده ولی اخلاقش بد است، امام فرمودند: اگر بد اخلاق است دخترت را به ازدواج او در نیاور.

«کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَاعلیه السلام أَنَّ لِی قَرَابَةً قَدْ خَطَبَ إِلَیَّ وَ فِی خُلُقِهِ شَیْءٌ فَقَالَ لَا تُزَوِّجْهُ إِنْ کَانَ سَیِّئَ الْخُلُقِ».(1) 2 - هم چنین مفهوم روایتی که پیش تر از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل گردید بر این معنی دلالت دارد. آن حضرت فرموده است: اگر فردی که دارای اخلاق پسندیده و مورد رضایت شماست، از دختر و یا دیگر بستگان شما خواستگاری نمود، باازدواج او موافقت کنید.

«إِذَا جَاءَکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِینَهُ فَزَوِّجُوهُ».(2)مفهوم روایت چنین می شود، اگر اخلاق مرد ناپسند ومورد رضایت نبود، سزاوار نیست زن به عقد او در آید.

ب: فسق و گناه

بسیاری از فقیهان بر این باورند که ازدواج زن پرهیزکار با مرد فاسق و گناهکار مکروه است،(3) زیرا زن، روش و آداب زندگی را از مرد می آموزد، مفهوم روایتی که در

ص:178


1- (1) الکافی 563:5، ح 30، وسائل الشیعة 81:20، باب 30، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
2- (2) وسائل الشیعة 76:20 باب 28، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
3- (3) شرائع الاسلام 300:2، قواعد الاحکام 15:2، مسالک الافهام 412:7، جامع المقاصد 140:12، العروة الوثقی 799:2.

ذیل عنوان قبل از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل گردید، بر این معنی دلالت دارد. از آن روایت استفاده می شود اگر دینِ مرد مورد رضایت نبود با او ازدواج نکنید و فاسق چنین است.(1) زیرا باید از فاسق دوری گزید و نباید مورد احترام قرار بگیرد در حالی که ازدواج نوعی اکرام، مودّت و محبّت است. و نیز ازدواج با فاسق ایمن از اضرار به زن نیست دست کم احتمال آن وجود دارد. به علاوه این احتمال وجود دارد که زن نیک کردار، به فسق و گناه و تبهکاری روی آورد و به آن متمایل شود.(2)

در مقابل، برخی از فقها از استدلال هایی که ذکر شد جواب داده و معتقدند تمام گناهان موجب کراهت تزویج نمی گردد،(3) بلکه ازدواج با بعضی از گناهکاران مانند: شراب خوار، زناکار، قاتل و مرتکب گناهانی از این قبیل، مکروه است.

ج: شراب خوار

1 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: کسی که شرب خمر نماید - بعد از آن که خداوند آن را به زبان من حرام نموده است - شایسته نیست به او زن داده شود. «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ بَعْدَ مَا حَرَّمَهَا اللَّهُ عَلَی لِسَانِی فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُزَوَّجَ إِذَا خَطَبَ».(4) 2 - امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: کسی که دختر معصوم و مؤمن خود را به ازدواج شراب خوار درآورد، در حقیقت قطع رحم نموده است و او را از خود دور ساخته است.

«مَنْ زَوَّجَ کَرِیمَتَهُ مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ فَقَدْ قَطَعَ رَحِمَهَا».(5) د: ولد الزنا

در روایتی از امام صادق علیه السلام سؤال شده است که آیا می توان با ولد الزنا ازدواج کرد؟ حضرت فرمود: منعی ندارد لیکن مکروه است، زیرا مردم ازدواج با او را زشت و نازیبا

ص:179


1- (1) کشف اللثام 93:7، ریاض المسائل 299:11.
2- (2) کشف اللثام 93:7.
3- (3) جواهر الکلام 114:30-115، جامع المدارک 276:4-277.
4- (4) الکافی 348:5، ح 3، تهذیب الاحکام 357:7 ح 1589.
5- (5) الکافی 347:5، ح 1، وسائل الشیعة 79:20 باب 29، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.

می دانند و این زشتی به فرزند وی نیز سرایت خواهدکرد. «قَالَ لَا بَأْسَ إِنَّمَا یُکْرَهُ ذَلِکَ مَخَافَةَ الْعَارِ وَ إِنَّمَا الْوَلَدُ لِلصُّلْبِ».(1)شبیه این عبارت در روایات(2) دیگری نیز آمده است.

ه -: مشهور به زنا

فقیهان ازدواج با زنانی که به زنا و ارتباط غیر مشروع مشهور می باشند را قبل از توبه و پشیمانی از عمل ناپسند خود، مکروه دانسته اند(3). زیرا در روایات از آن نهی شده است. از امام صادق علیه السلام در مورد آیۀ شریفه (الزّانِی لا یَنْکِحُ إِلاّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ)4 سؤال شد؟ حضرت فرمودند: مقصود زنان و مردانی است که به زنا مشهور می باشند. و در ادامه فرمود: کسی که حدّ زنا بر او جاری شده و یا متهم به زنا است، ازدواج با او سزاوار نیست، مگر این که توبه کرده باشد. «قَالَ هُنَّ نِسَاءٌ مَشْهُورَاتٌ بِالزِّنَا وَ رِجَالٌ مَشْهُورُونَ بِالزِّنَا شُهِرُوا وَ عُرِفُوا بِهِ وَ النَّاسُ الْیَوْمَ بِذَلِکَ الْمَنْزِلِ فَمَنْ أُقِیمَ عَلَیْهِ حَدُّ الزِّنَا أَوْ مُتَّهَمٌ بِالزِّنَا لَمْ یَنْبَغِ لِأَحَدٍ أَنْ یُنَاکِحَهُ حَتَّی یَعْرِفَ مِنْهُ التَّوْبَةَ».(4)این مضمون در روایات دیگری(5) نیز آمده است.

لازم به یادآوری است، این حکم شامل دختران و پسرانی که به صورت نامشروع با یکدیگر ارتباط جنسی دارند نیز می گردد. به ویژه این که در روایت، متهم به زنا ذکر شده است.

و: دیوانه

در روایت صحیح از امام باقر علیه السلام سؤال شده است که آیا مرد مسلمان می تواند با زن زیبایی که دیوانه است ازدواج نماید؟ حضرت فرمود: نمی تواند. «عَنِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ تُعْجِبُهُ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ أَ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَتَزَوَّجَهَا وَ هِیَ مَجْنُونَةٌ قَالَ: لَا».(6)البته نهی در این روایت حمل بر کراهت شده است.(7)

ص:180


1- (1) وسائل الشیعة 443:20 باب 14، من ابواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 8.
2- (2) همان: ح 1 و 5.
3- (3) ر. ک: مسالک الافهام 341:7 و 425، العروة الوثقی 799:2، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 12.
4- (5) الکافی 354:5، ح 1، تهذیب الاحکام 406:7 ح 1625.
5- (6) وسائل الشیعة 438:20 باب 13، من ابواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 1-2-3-4-5.
6- (7) همان 85:20 باب 34، من ابواب مقدّمات النکاح، ح 1.
7- (8) الحدائق الناضرة 110:24، العروة الوثقی 799:2، مستمسک العروة الوثقی 8:14.

ز: احمق و کودن

امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل می کند که فرموده است: از ازدواج با زن احمق (کودن) اجتناب کنید، زیرا مصاحبت با چنین زنی بلا است و فرزندانش نیز ضایع خواهند شد. «إِیَّاکُمْ وَ تَزْوِیجَ الْحَمْقَاءِ فَإِنَّ صُحْبَتَهَا بَلَاءٌ وَ وُلْدَهَا ضِیَاعٌ».(1)ح: عقیم

امام رضا علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت خطاب به مردی فرموده است: با زن سیاه چهره ای که می تواند صاحب فرزند شود ازدواج کن، ولی با زن زیبایی که عقیم و نازا است، ازدواج مکن، زیرا من به امّت خود در روز قیامت در مقابل دیگر امّت ها مباهات خواهم نمود. «تَزَوَّجْهَا سَوْداءَ وَلُوداً وَلا تَزَوَّجْهَا جَمِیلَةً حَسْنَاءَ عَاقِراً فَإِنِّی مُبَاهٍ بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(2)

6- نتیجه گیری از مباحث گذشته

چنان که ملاحظه می شود در روایت ها و توصیه هایی که ذکر شد، نتیجه امر ازدواج که تولّد فرزند می باشد مورد توجّه قرار گرفته و برای برخورداری فرزند از سلامت جسم و روان و این که تربیت او در آینده دچار اشکال نگردد، این توصیه ها به عمل آمده است.

به تعبیری دیگر، از دیدگاه اسلام، نگاه تک هدفی به ازدواج قابل قبول نیست، بلکه مجموعه اهدافی مانند آسایش و آرامش، ارضای غریزه جنسی، مشارکت در حیات مادّی و معنوی، بقای نسل و تربیت فرزندان را تعقیب می نماید که شاید مهم ترین آن ها دو هدف اخیر است.

قرآن کریم در آیه ای از همسر به عنوان کشت زار یاد کرده است و می فرماید: (نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّی شِئْتُمْ)3 زنان شما کشتزار شما هستند، پس از هر جا و هرگونه که خواهید به کشت زار خود در آیید.

سید قطب در تفسیر این آیه می نویسد: آیات قرآن رابطه زوجیت را با تعابیری گوناگون در آیات مختلف بیان کرده است؛ گاه تعبیر «لباس»، گاه عنوان «سکونت و مودّت» و گاه

ص:181


1- (1) وسائل الشیعة 84:20 باب 33، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
2- (2) همان، 54 باب 16، من ابواب مقدمات النکاح، ح 2.

عبارت «حرث» را به کار گرفته است. تعبیر حرث، نشان دهنده جانبی از علاقه زوجیت است، یعنی تولید مثل و تکثیر نسل، و از این جا به ژرف نگری اسلام پی می بریم که انسان را با همۀ میل ها و نیازمندی ها پذیرفته است و تنها بخشی از نیازهای او را منظور نکرده است.(1)

احادیثی نیز این مطلب را تأیید می کند. امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرموده است: چه مانع می شود مؤمن را، از آن که همسری انتخاب کند، شاید خداوند نسلی به وی عطا کند که زمین را با ذکر لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ سنگین نماید. «مَا یَمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ یَتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقُهُ نَسَمَةً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ»(2)

7- پاسخ به یک پرسش

ممکن است کسی بگوید حق ازدواج برای همه است، زن، مرد، عاقل، دیوانه، سالم و مریض و نمی توان جلوی حق مسلّم فرد را به نفع کودکی که هنوز تولّد نیافته است، گرفت؟

در پاسخ باید گفت: عدم سلامت بدن، و یا ضعف اعتقادات دینی و اخلاقی و ناتوانی های ذهنی چنان که بیان گردید از دیدگاه فقهی موجب تحریم ازدواج نیست، ولی خواسته یا ناخواسته در تداوم زندگی مشترک تأثیر منفی خواهد داشت.

در مورد ویژگی های جسمانی و ظاهری نیز اصل بر این است که مرد و زن همدیگررا با شرایط موجود بپذیرند و جنبه هایی همچون ترحّم، مددکاری و دلسوزی سبب ازدواج نگردد.

نازایی، ناتوانی جسمی و جنسی و سال خوردگی مانع ازدواج نخواهند بود، به شرط این که طرفین بدان آگاه و راضی باشند و تدلیس در میان نباشد.

هم چنین ناتوانی های ذهنی و اختلالات روانی و نیز ضعف اعتقادات(3) دینی و اخلاقی، هر چند مانع ازدواج نیستند، ولی نادیده گرفتن این موارد در حقیقت تن دادن به یک خطر

ص:182


1- (1) فی ظلال القرآن 353:1.
2- (2) وسائل الشیعة 14:20 باب 1، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
3- (3) در مورد اعتقادات مذهبی و دینی، فقها مباحثی مطرح نموده اند. مانند این که ازدواج زن مؤمنه (شیعه) با مرد غیر شیعی مکروه و یا حرام دانسته شده و نیز در مورد ازدواج دائم مرد شیعی با زنان اهل کتاب (یهودی ونصرانی)، که تحقیق در این باره خارج از موضوع کتاب است.

است، زیرا چنین خانواده ای همواره در پرتگاه متلاشی شدن و تباه گردیدن است. امّا این ادّعا که حق مسلّم ازدواج را به سبب کودکی که هنوز توّلد نیافته است، نمی توان نادیده گرفت صحیح نیست. زیرا این توصیه ها از باب پیشگیری و علاج واقعه قبل از وقوع است، و به طور قطع اگر در این موارد احتیاط رعایت نشود، حقوق فرزندان در آینده تضییع خواهد شد. در آن صورت کار هم بر پدران و مادران و هم بر فرزندان مشکل خواهد شد. و چه بسا که والدین به دلیل عدم توجّه، در نزد خداوند مؤاخذه شوند.(1)

8- شرایط انعقاد نطفه و تشکیل جنین

در ابتدای این بحث ذکر دو مطلب لازم به نظر می رسد:

1 - بی شک، اسلام و دیگر ادیان الهی در بیان احکام، از اموری خبر داده اند که انسان به طورعادی قادر به اطّلاع از آن ها نیست و نمی تواند با تجربه و تفحّص بدان دست یابد. این امور از چیزهایی است که در اصطلاح قرآن و روایات، سرّ غیب (پنهان) و یا علم به غیب نامیده شده است. قرآن کریم در این باره می فرماید: خداوند هیچ گاه شما را از اسرار پنهانی آگاه نمی کند و علم غیب را در اختیار شما نخواهد گذاشت. لیکن برای این مقام از پیغمبران خود، هر کس را که بخواهد، برمی گزیند. (وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ2) .(2)

علامۀ طباطبایی رحمه الله در تفسیر این آیه می نویسد: «علم غیب و اسرار عالم از اموری است که خداوند آگاهی از آن را به خود اختصاص داده است و انسان های عادی از آن اطّلاعی ندارند، مگر پیامبران الهی که به واسطۀ وحی از آن مطّلع می شوند».(3)

ص:183


1- (1) مجید وزیری، حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 75-76 به نقل از بهرام محمدیان، نگاهی دیگر به حقوق فرزندان: 7 و 21، با تغییر و تلخیص.
2- (3) آگاهی بر اسرار نهانی (عکس آن چه بسیاری خیال می کنند) مشکلی را برای مردم حلّ نمی کند، بلکه در بسیاری از موارد، هرج و مرج و از هم پاشیدن پیوندهای اجتماعی و خاموش شدن شعله های امید و از بین رفتن تلاش و کوشش در میان توده مردم می گردد. قرآن در این آیه، پیامبران الهی را از این حکم استثناء نموده و می گوید خداوند گوشه ای از علم غیب بی پایان خود و اسرار درون مردم را که شناخت آن برای تکمیل رهبری آنها لازم است، در اختیار آنان قرار می دهد. ر. ک: تفسیر نمونه 188:3.
3- (4) تفسیر المیزان 79:4.

به هر صورت، پیامبر و اوصیای معصومین آن حضرت علیه السلام می توانند از غیب و اسرار عالم خلقت خبر دهند و این که بعضی امور در بعضی دیگر تأثیر مثبت یا منفی می گذارد. خبر دادن آن ها به تأثیر بعضی از امور در سعادت و حسن خُلق فرزندان و بعضی دیگر در گناه کاری و سوء خُلق آنان و این که ستمگران را یاری خواهند نمود، از جمله این امورند.

خلاصه این که ائمه معصومین: با استفاده از علم غیب، از تأثیر بعضی امور در سعادت و شقاوت فرزندان خبر داده اند.

2 - از آن جا که کیفیت انعقاد نطفه و شرایط زمانی و مکانی و حالات روانی پدر و مادر بر روی نطفه و در نهایت کودک، آثار و عوارض مثبت یا منفی دارد، از این رو کیفیت و شرایط انعقاد نطفه در راستای حقوق کودک، قابل ملاحظه و دقّت است. از نظر اسلام، تربیت و پرورش فرزندان از پیش از تولّد شروع می شود که انتخاب همسر شایسته و صالح، نخستین گام و مرحله بعد انعقاد نطفه و دوران بارداری است. بدان جهت در متون روایی برای وقت ازدواج و تشکیل خانواده، زمان آمیزش و انعقاد نطفه و دیگر امور که در این خصوص مؤثر می باشد، با عناوین حرام، واجب، مکروه و مستحب، توصیه ها و سفارش های متعدّدی شده است. در ادامه برخی از آن ها ذکر می گردد:

الف: کراهت اجرای عقد ازدواج در برخی از زمان ها

1 - فقها فرموده اند: واقع ساختن ازدواج در زمانی که قمر در برج عقرب(1) است، مکروه است(2). از امام صادق علیه السلام، روایت شده که فرموده است: مردی که در ایام قمر در عقرب ازدواج نماید، نیکی نمی بیند و یا از آن زن نیکی نمی بیند، «لَمْ یَرَ الْحُسْنَی».(3)درروایت دیگری آمده است، آمادۀ سقط فرزند خود باشد. «فَلْیُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ».(4)

ص:184


1- (1) یعنی زمانی که قمر تحت شعاع خورشید قرار می گیرد. مستند الشیعة 19:16.
2- (2) المقنعة: 514، مسالک الافهام 21:7، کشف اللثام 13:7.
3- (3) وسائل الشیعة 114:20 باب 54، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
4- (4) همان: 115، ح 3.

2 - هم چنین ازدواج در ساعاتی که هوا گرم است، مکروه

(1) است. امام باقر علیه السلام می فرماید: نمی بینم در چنین ازدواجی زن و شوهر با یکدیگر توافق داشته باشند و ممکن است از هم جدا شوند، «مَا أَرَاهُمَا یَتَّفِقَانِ فَافْتَرَقَا».(2)پس از مرحله انتخاب همسر مناسب و شایسته و اجرای عقد ازدواج با روش مذهبی و الهی، زن و شوهر باید اطمینان یابند که آمادگی لازم برای مسئولیت فرزند آوری و فرزند پروری را دارند و می توانند در جهت مراعات حقوق فرزندان خویش گام بردارند. بعد از حصول چنین اطمینان خاطری است که می توانند اقدام به انعقاد نطفه نمایند. این آمادگی باید از نظر جسمی و روحی حاصل شود. در این مسأله نیز اسلام دستوراتی دارد.

ب: استحباب ذکر خدا و دعا در وقت زناشویی و قبل از آن

اسلام دینی است که هم طبیعت انسان را به سوی کمال هدایت می کند هم فطرت او را، از این رو دستوراتی که در بردارنده هماهنگی بسیار لطیفی بین طبیعت و فطرت انسان است، را به مسلمانان داده است.

اسلام به منظور پاسخ گویی به نیاز جنسی و تأمین عفّت و پاکی در جامعه و ایجاد آرامش و سکون و تولید نسل ازدواج را مورد توصیه و تأکید فراوان قرار داده است.

در ضمن برای این که از همین امر طبیعی، راهی بسوی تکامل انسان بگشاید و او را از خاک، متوجّه آسمان کند، آن را با مفاهیمی چون «بسم الله» و نماز و دعا گره می زند. ذکر مبارک «بسم الله» شعار توحیدی و تعیین کننده سَمت و سوی حرکت بنده است. بسم الله، رمز این مطلب است که خداوند انگیزه و هدف است، نه هوس های زودگذر و نشان از آن دارد که در اوج لذّت های دنیوی نیز خدا را فراموش نمی کنیم. با توجّه به این اصل، موارد ذیل برای بهبود روابط زناشویی مورد تأکید قرار گرفته است:

1 - امام صادق علیه السلام از جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که فرموده است: در وقت آمیزش بگویید بسم الله و بالله، آن گاه بگویید: خدایا شیطان را از من و آن چه روزی من

ص:185


1- (1) مستند الشیعة 19:16.
2- (2) وسائل الشیعة 93:20 باب 38، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.

می فرمایید دور گردان. سپس حضرت فرمودند: اگر خداوند فرزندی به آنان عطا فرمود، شیطان به او ضرر نمی رساند(1).

2 - در روایت دیگری وارد شده، در وقت آمیزش چنین دعا بخوانید، خدایا اگر با آمیزش امشب بنا است فرزندی بما عطا فرمایی برای شیطان در او بهره و نصیب قرار مده و او را مؤمن و خالی از مکر و ناپاکی او قرار بده. «اللَّهُمَّ إِنْ قَضَیْتَ مِنِّی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ خَلِیفَةً فَلا تَجْعَلْ لِلشَّیْطَانِ فِیهِ شِرْکاً وَ لا نَصِیباً وَ لا حَظّاً وَ اجْعَلْهُ مُؤْمِناً مُخْلِصاً».(2) 3 - مستحب است در وقت آمیزش، زن و مرد با وضو و طهارت باشند و در شب زفاف بعد از خواندن دو رکعت نماز و دعا، آمیزش انجام شود.

(3)امام باقر علیه السلام خطاب به مردی که شب زفاف در پیش داشت، فرمود: آن گاه که قصد آمیزش داشتی به همسر خویش، دستور بده وضو بگیرد، خود نیز وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و حمد و ثنای الهی انجام بده و بر پیغمبر و آل او درود بفرست، سپس دعا بخوان و از افرادی که حضور دارند درخواست کن آمین بگویند و در دعای خود چنین بگو، خداوندا، الفت و انس و همدلی و رضایت همسرم را روزی من گردان و مرا به او راضی و خشنود ساز و میان من و او به نیکوترین وجه ارتباط برقرار کن با بهترین انس و الفت. زیرا تو حلال را دوست می داری و از حرام ناخشنودی. «اللَّهُمَّارْزُقْنِی إِلْفَهَا وَ وُدَّهَا وَ رِضَاهَا وَ أرضِنِی بِهَا وَ أجْمَعْ بَیْنَنَا بِأَحْسَنِ اجْتِمَاعٍ وَ آنَسَ ائْتِلَافٍ فَإِنَّکَ تُحِبُّ الْحَلَالَ وَ تَکْرَهُ الْحَرَامَ».(4) 4 - بر طبق حدیث دیگری، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هنگامی که همسرت حامله است با او آمیزش مکن، مگر این که با وضو باشی، در غیر این صورت ممکن است فرزند شما تاریک دل و بخیل گردد.

«فَلَا تُجَامِعْهَا إِلَّا وَ أَنْتَ عَلَی وُضُوءٍ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ أَعْمَی الْقَلْبِ بَخِیلَ الْیَدِ».(5)

ص:186


1- (1) الکافی 503:5، ح 3.
2- (2) همان: ح 4.
3- (3) مسالک الافهام 22:7-23، الروضة البهیة 92:5، نهایة المرام 43:1-44.
4- (4) الکافی 500:5، ح 1.
5- (5) من لا یحضره الفقیه 553:3 باب نوادر، بخشی از حدیث 1712.

از روایت سوم و روایات دیگری با این مضمون، استفاده می شود، اسلام آگاهی های ارزنده و نکات ظریف و دقیقی را در ارتباط با روابط زناشویی زن و مرد ارائه می دهد و هر یک از همسران را توصیه می کند که تأمین رضایت دیگری را بر رضایت خود مقدّم دارد و شرایط را برای کامیابی جسمی و آرامش روانی هم مهیا سازند، توجّه به این سفارش ها موجب حفظ پاکدامنی، انس و الفت و پایبندی به زندگی می گردد. در نظام خانواده اسلامی توصیه شده است که برای ایجاد روابط در بین زوجین باید آمادگی باشد و از نتیجه آن طرفین راضی باشند، این آمادگی از ناحیه زن، با زینت و آرایش و نظافت و بهداشت اعلام می شود، هم چنان که مردان نیز به نرمی و لطافت در برخورد و تحریک و اظهار محبّت سفارش شده اند.

اسلام با این سفارش ها می خواهد در ورای این روابط ظاهری، امتزاج روحی و روانی دو همسر را فراهم کند که هیچ یک از آن ها تصوّر نکند ابزار کام جویی دیگری قرار گرفته یا مجبور به این روابط بوده است، اعلام رضایت از هم و بیان این که آرامش و راحتی یکدیگر را موجب شده اند، تصوّری مطلوب برای مراحل بعدی در ذهن و ضمیر ایجاد می کند.(1)

ج: استحباب آمیزش در شب های مخصوص

مستحب است آمیزش در شبهای دوشنبه، سه شنبه، پنج شنبه و جمعه و در روز پنج شنبه در وقت زوال و روز جمعه بعد از عصر انجام شود.(2)

طبق حدیثی رسول اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «اگر آمیزش در شب دوشنبه صورت پذیرد و خداوند فرزند عطا فرماید، حافظ قرآن کریم و راضی به آن چه خداوند به او رزق می دهد، خواهد شد. فرزند حاصل از آمیزش در شب سه شنبه، ضمن داشتن اعتقادات صحیح، افتخار شهادت در راه خدا به او نصیب می گردد، چنین فرزندی در قلب، مهربان، دارای سخاوت و زبانی پاک و طاهر می گردد. فرزند حاصل از آمیزش در شب پنج شنبه، عالم و حاکم خواهد شد و در روز پنج شنبه، در وقت زوال، شیطان بر او مسلّط نمی گردد و خداوند سلامت در دین و دنیا را به او نصیب خواهد فرمود.

ص:187


1- (1) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 28-29، حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 81.
2- (2) ر. ک: العروة الوثقی 801:2، مستمسک العروة الوثقی 11:14، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 15.

و در شب جمعه، خطیب سخنور و استاد سخن می گردد. هم چنین فرمود: فرزند حاصل از آمیزش در روز جمعه بعد از عصر، از علما و دانشمندان بزرگ و صاحب نام می گردد».(1)

د: مکروهات آمیزش

همان گونه که در روایات مواردی به عنوان عامل بهبود روابط زناشویی مورد تأکید قرار گرفته است، از شرایط و حالاتی نیز سخن به میان آمده که در آن ها ارتباط زناشویی ناپسند (مکروه) شمرده شده یا از آن منع گردیده است. به عنوان نمونه:

1 - آمیزش در زمان عصبانیت و بیماری، وقوع زلزله، خسوف (ماه گرفتگی) وکسوف (خورشید گرفتگی) امام باقر علیه السلام قسم یاد می کند، آمیزش در اوقات یادشده که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی نموده است برای کسی که این خبر به او برسد، حاصل آن فرزندی خواهد شد که هماهنگ با آن چه پدر و مادر دوست می دارند، نیست. «وَ ایْمُ اللَّهِ لَا یُجَامِعُ أَحَدٌ فِی هَذِهِ الْأَوْقَاتِ الَّتِی نَهَی رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله عَنْهَا وَ قَدِ انْتَهَی إِلَیْهِ الْخَبَرُ فَیُرْزَقُ وَلَداً فَیَرَی فِی وَلَدِهِ ذَلِکَ مَا لا یُحِبُّ».(2) 2 - سخن گفتن در وقت آمیزش، زیرا حاصل آن فرزندی خواهد شد که در معرض کری است.

«لا تَتَکَلَّمْ عِنْدَ الْجِمَاعِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَا یُؤْمَنُ أَنْ یَکُونَ أَخْرَسَ».(3)درروایات دیگری آمده است، سخن گفتن، موجب کری می شود. «فَإِنَّهُ یُورِثُ الْخَرَسَ».(4)البته ذکر خدا استثنا شده است.(5)

3 - آمیزش در شب اوّل، آخر و وسط ماه های قمری، به استثنای شب اول ماه رمضان. امام صادق علیه السلام می فرماید: آمیزش در این ایام ممکن است به سقط فرزند منجر شود و اگر تام الخلقه به دنیا آید، دیوانه گردد. آن گاه حضرت فرمود: آیا نمی بینید مرض دیوانگان در اوّل، وسط و آخر ماه، شدّت بیشتری دارد. «فَإِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَلْیُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ فَإِنْ تَمَّ أَوْشَکَ

ص:188


1- (1) من لا یحضره الفقیه 413:3 باب نوادر، بخشی از حدیث 1712.
2- (2) وسائل الشیعة 126:20 باب 62، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1-2.
3- (3) وسائل الشیعة 123:20 باب 62، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
4- (4) همان 123:20 باب 60، ح 1-2.
5- (5) نهایة المرام 50:1، جواهر الکلام 60:29.

أَنْ یَکُونَ مَجْنُوناً أَلَا تَرَی أَنَّ الْمَجْنُونَ أَکْثَرُ مَا یُصْرَعُ فِی أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ وَسَطِهِ وَ آخِرِهِ».(1)به همین مضمون از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز روایت شده است.(2) ولی باید افزود که آمیزش در شب اول ماه رمضان مستحب است.(3)

4 - در محاق هر ماه قمری (دو شب یا سه شب آخر هر ماه که قمر در غروب و صبحگاهان دیده نمی شود) امام کاظم علیه السلام می فرماید: آمیزش در این ایام ممکن است موجب سقط فرزند شود.(4)

در روایت دیگری آمده است، حاصل آمیزش در چنین ایامی، فرزندی می شود که ظالم را یاری می دهد، از مردم به زور پول می گیرد و آن ها را به هلاکت می رساند(5).

5 - آمیزش بعد از ظهر، زیرا ممکن است فرزند، احول (چپ چشم) گردد.(6)

6 - در خانه ای که فرزندان بیدارند و پدر و مادر و عورتین آن ها را می بینند و کلام آن ها را می شنوند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله قسم یاد می کند که با این روش، فرزندان هرگز رستگار نخواهند شد و اگر بیننده پسر است، زانی واگر دختر است، زانیه می شود.(7)

در روایت دیگری امام باقر علیه السلام فرموده است: از آمیزش در جایی که فرزندان می بینند و توانایی بیان و توصیف آن را دارند، بپرهیزید، راوی می گوید سؤال کردم، به جهت این که انجام آن زشت است؟ حضرت فرمود: اگر از این آمیزش فرزندی متولّد شود در فسق و فجور و تبهکاری شهرت می یابد. «قَالَ: لا فَإِنَّکَ إِنْ رُزِقْتَ وَلَداً کَانَ شُهْرَةً عَلَماً فِی الْفِسْقِ وَ الْفُجُورِ».(8)بدین جهت امام سجّاد علیه السلام می فرماید: هرگاه قصد آمیزش داشتید، درب را ببندید، پرده را بینداز و خدمتگزاران را از خانه بیرون کنید.

(9)

ص:189


1- (1) وسائل الشیعة 129:20 باب 64، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
2- (2) الکافی 499:5، ح 3.
3- (3) وسائل الشیعة 129:20، باب 64، من ابواب مقدمات النکاح، ح 4.
4- (4) همان: 127، باب 63، ح 1.
5- (5) همان: باب 62، ح 2.
6- (6) همان: 251، باب 149، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
7- (7) همان: 132 باب 67، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1-2.
8- (8) همان: 134، باب 67، ح 8.
9- (9) همان: 133، ح 2.

دستورات حیات بخش اسلام را می توان با آن چه در اجتماع به اصطلاح متمدّن غربی امروز رایج است مقایسه کرد. که متأسفانه خود باختگان و غرب زده های جامعه آن را آزادی و تمدّن می شمرند.

7 - آمیزش رو به قبله و پشت به قبله.(1)

8 - آمیزش در غروب آفتاب و طلوع فجر تا طلوع آفتاب.(2)

9 - تکرار آمیزش قبل از غسل. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: ممکن است حاصل چنین آمیزشی فرزند مجنون باشد، در این صورت مرد فقط خودش را سرزنش نماید. «فَإِنْ فَعَلَ وَ خَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُوناً فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ».(3) 10 - در حالت برهنگی، هر چند بیننده ای نباشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: دروقت آمیزش، زن و مرد خود را برهنه نکنند، این روش آمیزش دو الاغ است و ملائکه از بین آن ها خارج می گردد.

«فَلَا یَتَعَرَّیَانِ فِعْلَ الْحِمَارَیْنِ فَإِنَّ الْمَلَائِکَةَ تَخْرُجُ مِنْبَیْنِهِمَا إِذَا فَعَلَا ذَلِکَ».(4)در عبارات فقیهان که ظاهراً برگرفته از روایات است، آمده است، حاصل چنین آمیزشی فرزندی جلّاد (بی رحم) خواهد شد

(5).

11 - امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمیزش در شبی که فردای آن روز قصد مسافرت داشت را مکروه می دانست و می فرمود: اگر فرزند متولّد شود، پُر سفر می گردد. «إِنْ رُزِقَ وَلَداً کَانَ جَوَّالَةً».(6)در روایت دیگری نیز آمده است، فرزند حاصل از این آمیزش، اموال خود را در راه غیر حق مصرف می نماید.

«یُنْفِقُ مَالَهُ فِی غَیْرِ حَقٍّ».(7)

ص:190


1- (1) همان: 137 باب 69، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1 و 3.
2- (2) همان: 139، باب 70، ح 2.
3- (3) همان: ح 1 و 3.
4- (4) وسائل الشیعة 120:20 باب 58، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
5- (5) همان: 268، قواعد الاحکام 6:3، مستند الشیعة 22:16.
6- (6) وسائل الشیعة 253:20، باب 150، من ابواب مقدمات النکاح، ح 2-3.
7- (7) همان: ح 1.

12 - آمیزش در حالی که زن ومرد موهای خود را با حنا رنگ آمیزی نموده باشند. زیرا ممکن است فرزند حاصل از آن، مخنّث

(1) شود. «إِنْ رُزِقْتَ وَلَداً کَانَ مُخَنَّثاً».(2) 13 - هرگاه مرد با قصد ریبه و شهوت به زن نامحرم نگاه کند و سپس با زن خود آمیزش نماید. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: فرزند حاصل از چنین آمیزشی ممکن است مخنّث یا مؤنث و یا مخبّل (دیوانه) گردد.

(3) 14 - آمیزش در حالت ایستاده، زیرا فرزند، به تعبیر روایت بوّال می شود، یعنی شب ادراری پیدا می کند. هم چنین از آمیزش در زیر درختی که دارای ثمره و میوه است و در ساعات اولیه شب و در زیر نور خورشید، بدون آن که زن و مرد مستور باشند، مذمّت گردیده است، زیرا چه بسا فرزند، جلّاد، آدم کش، جهنّمی یا ساحر می گردد و دنیا را به جای آخرت برمی گزیند.(4)

15 - آمیزش در حالی که مرد به عورت زن نگاه می کند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ممکن است فرزند چنین آمیزشی کور شود. «فَإِنَّ النَّظَرَ إِلَی الْفَرْجِ یُورِثُ الْعَمَی فِی الْوَلَدِ».(5)ه -: حرمت آمیزش در ایام حیض

برای مرد جایز نیست در ایام عادت ماهانه و حیض زن، آمیزش نماید و اگر با عمد و علم انجام دهد، فاسق می شود. هم چنین بر زن حرام است در مقابل شوهر تمکین نماید، مگر این که پاک شود. این حکم، اجماعی و مورد توافق فقها، اعمّ از شیعه(6) و اهل سنّت(7) است. قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّی یَطْهُرْنَ)8 . از تو دربارۀ خون حیض سؤال می کنند. بگو: زیان بار و آلوده است. از این رو در حالت قاعدگی، از زنان کناره گیری کنید و با آن ها آمیزش ننمایید، تا پاک شوند.

ص:191


1- (1) به مردی که خود را به شکل و حالت زنان در آورد و مانند آنان سخن بگوید و از خود نرمش نشان دهد، مخنّث گویند. مصباح المنیر: 183.
2- (2) وسائل الشیعة 125:20، باب 61، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.
3- (3) علل الشرایع 230:2، باب 289 ح 5، الامالی: 662، مجلس 84، ح 896.
4- (4) دو منبع قبل و نیز من لا یحضره الفقیه 411:3 ح 1712.
5- (5) وسائل الشیعة 121:20 باب 59، من ابواب مقدمات النکاح، ح 5، تهذیب الاحکام 414:7، ح 1656.
6- (6) النهایة: 26، قواعد الاحکام 216:1، جواهر الکلام 225:3.
7- (7) ابن عربی، احکام القرآن 227:1، ابن قدامة، المغنی 314:1.

«مَحیض» به معنی عادت ماهیانه و «فَاعْتَزِلوُا» به معنی اجتناب از آمیزش است.(1) بنابراین جملۀ (فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ) این چنین معنا می شود: از آمیزش با زنان در ایام عادت ماهیانه خود داری کنید.

محقّق کرکی می نویسد: «علمای اسلام بر این مسأله، اجماع و توافق نظر دارند».(2) این حکم در روایات نیز با صراحت بیان گردیده است. شخصی به نام فضل هاشمی می گوید: از امام کاظم علیه السلام سؤال کردم، مردی با زنش در ایام عادت، مجامعت نموده است. فرمود: به درگاه خدا توبه نموده و تکرار ننماید، گفتم آیا باید تأدیب شود؟ فرمود: حاکم اسلامی می تواند تا بیست و پنج ضربه تازیانه (یک چهارم حدّ زانی) او را تأدیب نماید. «قَالَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لَا یَعُودُ قُلْتُ فَعَلَیْهِ أَدَبٌ قَالَ نَعَمْ خَمْسَةُ وَ عِشْرُونَ سَوْطاً رُبُعُ حَدِّ الزَّانِی».(3)در روایات دیگری امام صادق علیه السلام از اجداد گرامی اش نقل می کند که فرموده اند: باید مرد از آمیزش در ایام عادت ماهیانه پرهیز نماید و اگر مجامعت نمود و حاصل آن فرزندی شد که مبتلا به مرض جذام یا برص (نوعی بیماری پوستی)

(4) است، کسی غیر از خود را ملامت ننماید. این جمله کنایه از این است که مرد مقصر است. «فَإِنْ غَشِیَهَا فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْذُوماً أَوْ أَبْرَصَ فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ».(5)هم چنین نقل شده، فرزندی سیاه چهره را به حضور خلیفه دوّم آوردند که پدرش او را از خود نفی می نمود و مدعّی بود از او نیست. عُمر تصمیم گرفت پدر را به جهت اتّهام بر مادر طفل، تعزیر نماید. در این هنگام حضرت علی علیه السلام از آن مرد سؤال کرد آیا با مادر کودک در ایام حیض مجامعت نمودی؟ آن مرد گفت: آری. حضرت فرمود: بدان جهت، فرزند، سیاه چهره شده.

«قَالَ علیه السلام لِذَلِکَ سَوَّدَهُ اللَّهُ فَقَالَ عُمَرُ لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ».(6)

ص:192


1- (1) مجمع البیان 86:2، تفسیر الکشّاف 265:1، ابن عربی، احکام القرآن 227:1.
2- (2) جامع المقاصد 320:1.
3- (3) وسائل الشیعة 378:28 باب 13، من ابواب بقیة الحدود، ح 2.
4- (4) فرهنگ بزرگ سخن 914:2.
5- (5) وسائل الشیعة 320:2 باب 24، من ابواب الحیض، ح 10.
6- (6) مستدرک الوسائل 19:2 باب 19، من ابواب الحیض، ح 9.

آثار منفی آمیزش در ایام عادت بر طفل، از امور مسلّم و معروف و زبانزد در میان مردم است و نمونه هایی در تاریخ ذکر شده است.

مشهور است، هارون الرشید خلیفه عباسی، با کنیز خود در ایام حیض آمیزش نمود(1) و از آن فرزندی متولّد شد به نام عبدالله ملقّب به مأمون که خبث باطنی و روح پلید او سبب گردید تا امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را به شهادت رساند.

کوتاه سخن این که، آمیزش در ایام حیض در قرآن با عنوان «أذیً» (چیز آلوده و زیان آور) معرّفی شده است و در حقیقت با این عبارت، فلسفۀ حکم اجتناب از آمیزش جنسی زنان در این حالت، بیان گردیده است.

برای زوجین و فرزند احتمالی آن ها ضررهای غیر قابل جبران دارد که طبّ امروز نیز آن را اثبات کرده است، از جمله، احتمال عقیم شدن مرد و زن و ایجاد یک محیط مساعد برای پرورش میکروب و ابتلای به بیماری های آمیزشی. از این رو، پزشکان آمیزش جنسی با چنین زنانی را ممنوع اعلام می کنند(2).

در تمام سفارش ها و توصیه هایی که از منبع پر فیض و بی کران علم امامان معصوم: بیان شده است، چه در قالب مستحبّ و واجب و چه در عنوان مکروه و حرام، آینده کودکی که به دنیا می آید، بسیار مورد نظر و عنایت است.

توجّه به جهان پر رمز و راز علّت ها و معلول ها، ما را به تعبّد و تقید بیش تر نسبت به دستورها و آموزه های با حکمت شرع، دعوت می کند. آن چه در روایات به آن ها اشاره شده است، ریشه در مصلحت های انسان دارد که گاه بر ما پوشیده اند، ولی هر روز که می گذرد برخی از اسرار آن ها آشکار می گردد.

به هر حال، این دستورها از وحی الهی سر چشمه می گیرند و حکمت و علم الهی پشتوانه آن ها می باشد. بنابراین متضمّن امور دنیوی و سعادت اخروی بیش تر خواهند بود و با پیشرفت علم و عقیم ماندن بسیاری از مکاتب بشری، چهره واقعی این توصیه ها و دستورها بیش از پیش بر همۀ جهانیان آشکار خواهد شد. ان شاء الله.

ص:193


1- (1) منتهی الآمال.
2- (2) ر. ک: تفسیر نمونه 138:2، تفسیر مواهب الرحمن 321:3.

گفتار دوّم: احکام جنین و رعایت حقوق کودک پیش از تولّد

1- تغذیه مادر در ایام بارداری

رحم مادر، نخستین محیط پرورش کودک است و بی شک این محیط در شکل گیری شخصیت آینده کودک نقش مهمّی دارد و در واقع، رحم نقطه تلاقی عامل محیط و وراثت است.

بنابراین دوران بارداری یک زمان عادی نیست و کوچک ترین غفلت و سهل انگاری، می تواند سلامت مادر و فرزندش را به مخاطره اندازد و کودکی ناقص یا عقب مانده یا بیمار و رنجور و محروم از حق مسلّم خود، یعنی سلامت جسم و روان به بار آورد که عمری را با سختی سپری کند.

بسیاری از نابهنجاری های جسمی و روانی، نتیجه محیطی این چنین است. پزشکان تأثیرپذیری زن حامله را در چنین زمانی مؤثر می دانند. آن ها معتقدند، خوشحالی، ترس، اندوه، مهر و قهر و نظایر آن ها در زن باردار اثر محسوس بر روی جنین می گذارد.(1)

در تعابیر دینی، از این دوره به عنوان مرحله ای که سعادت و شقاوت کودک در آن رقم می خورد، یاد شده است. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرموده اند: بدبخت کسی است که در رحم مادر گرفتار شقاوت می گردد و خوشبخت کسی است که در شکم مادر، سعادت یافته است. «وَ الشَّقِیُ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ».(2)

ص:194


1- (1) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 31-32.
2- (2) خاتمه المستدرک الوسائل 145:5؛ کنز العمال 466:8، ح 23690.

باید توجّه داشت، این گونه روایات، ناظر به این معنی است که رحم مادر در ایجاد زمینه سعادت یا شقاوت مؤثر است، در عین حال تأثیر به اندازه ای نیست که فرزند به اجبار شقی یا سعادتمند شود.

به هر صورت حفاظت از جنین، در شمار حقوق اساسی کودک است. مراقبت های جسمی، روحی و اخلاقی و دوری از گناه در دوران بارداری، فوق العاده با اهمیت است. هم چنین وضع تغذیه مادر در ایام بارداری، در سلامت یا بیماری و نیز نیرومندی یا ضعف جنین مؤثر است. هم چنان که در اخلاق خوب یا بد، و میزان هوش و حافظه نیز بی تأثیر نیست.(1)

به همین جهت، اسلام توصیه می کند که زنان باردار از بعضی غذاها و میوه ها استفاده کنند. در روایاتی که در این زمینه وارد شده است، وجود رابطه بین خوردن برخی از خوراکی ها و زیبایی طفل و بعضی ویژگی های روانی نوزاد و حتّی بالا بودن بهره هوش او مورد تأکید قرار گرفته است. از باب نمونه:

1 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: به زنان آبستن، «بِه» بخورانید تا فرزندان شما خوش اخلاق شوند. «أَطْعِمُوا حَبَالَاکُمُ السَّفَرْجَلَ فَإِنَّهُ یُحَسِّنُ أَخْلَاقَ أَوْلَادِکُمْ».(2) 2 - هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: خوردن «بِهْ» قلب ضعیف را قوی و فرزند را زیبا و خوش اخلاق می سازد.

(3) 3 - امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: برای زن حامله غذایی بهتر از رُطب نیست، خداوند(4) به حضرت مریم علیها السلام دستور فرمود: در وقت زایمان از رطب استفاده نماید.(5)

4 - در حدیث دیگر، آن حضرت می فرماید: بهترین خرما، بَرِنی (نوعی از خرما) است. به زنانتان در وقت زایمان برنی بخورانید تا فرزندانتان با حِلم و هوشمند شوند.

ص:195


1- (1) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 82، نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 32-33.
2- (2) مستدرک الوسائل 135:15 باب 23، ح 2.
3- (3) همان: ح 3.
4- (4) سوره مریم 26:19-27.
5- (5) مستدرک الوسائل 136:15 باب 24، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.

«خَیْرُتُمُورِکُمُ الْبَرْنِیُّ فَأَطْعِمُوهُ نِسَاءَکُمْ فِی نِفَاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلَادُکُمْ حُلَماءَ».(1)این مضمون ازامام صادق علیه السلام نیز روایت شده است.(2)

مقصود از خوردن خرما، در روزهای نزدیک به زایمان است و ممکن است منظور، بعد از زایمان و زمانی باشد که مادر نوزاد را شیر می دهد.

5 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هر زن حامله ای که خربزه بخورد، فرزندش زیبا و خوش اخلاق خواهد شد. «مَا مِنِ امْرَأَةٍ حَامِلَةٍ أَکَلَتِ الْبِطِّیخَ لَا یَکُونُ مَوْلُودُهَا إِلَّا حَسَنَ الْوَجْهِ وَ الْخُلُقِ».(3)در حدیث دیگری، آمده است: زن باردار خربزه را با پنیر بخورد تا فرزندش زیبا و خوش اخلاق شود.

(4) 6 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: به زنان حامله شیر بنوشانید، زیرا سبب ازدیاد عقل کودک می گردد. «اسْقُوا نِسَاءَکُمُ الْحَوَامِلَ اللُّبَانَ فَإِنَّهَا تَزِیدُ فِی عَقْلِ الصَّبِیِّ».(5) 7 - در حدیث دیگری، آن حضرت می فرماید: زنان حامله را وادار به خوردن شیر نمایید، زیرا اگر جنین در شکم مادر با شیری که مادر خورده است، تغذیه گردد، قلبش محکم و عقلش زیاد می شود و اگر پسر باشد، شجاع و اگر دختر باشد، هیکل مند و اندامش قوی می گردد و از شوهر خود بیش تر لذّت می برد.

«فَإِنَّ الصَّبِیَّ إِذَا غُذِّیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ بِاللُّبَانِ اشْتَدَّ قَلْبُهُ وَ زِیدَ فِی عَقْلِهِ فَإِنْ یَکُ ذَکَراً کَانَ شُجَاعاً وَ إِنْ وُلِدَتْ أُنْثَی عَظُمَتْ عَجِیزَتُهَا فَتَحْظَی بِذَلِکَ عِنْدَ زَوْجِهَا».(6) 8 - این مضمون از امام رضا علیه السلام نیز نقل شده و اضافه فرمودند: اگر جنین پسر باشد، دارای قلبی پاکیزه و عالم و شجاع خواهد شد و اگر دختر باشد، خوش خلق و زیبا و هیکل مند می گردد.

«فَإِنْ یَکُنْ فِی بَطْنِهَا غُلَاماً خَرَجَ ذَکِیَّ الْقَلْبِ عَالِماً شُجَاعاً وَ إِنْ تَکُنْ جَارِیَةً حَسُنَ خُلقُهَا وَ خِلْقَتُهَا».(7)

ص:196


1- (1) وسائل الشیعة 403:21، باب 33، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
2- (2) همان: ح 2.
3- (3) مستدرک الوسائل 214:15 باب 79، ح 14.
4- (4) بحارالانوار 299:59.
5- (5) مستدرک الوسائل 137:15 باب 25، ح 1.
6- (6) وسائل الشیعة 405:21 باب 34 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
7- (7) همان، ح 2.

باید توجّه داشت، از آن جا که نفقه خانواده بر عهده پدر می باشد، خطاب ها پیشتر و بیش تر از هر کس، متوجّه پدر خواهند بود.

علاوه بر آن چه ذکر شد در دوران حاملگی، هر گونه تغییر رفتار و برخورد شوهر که نشانه بی توجّهی یا بی علاقگی او نسبت به جنین یا مادرش باشد ناپسند شمرده شده است، زیرا این بی توجّهی مادر را در معرض فشارهای روانی قرار می دهد که برای جنین خطر آفرین است. درحالی که توجّه و محبّت بیش تر به مادر می تواند از ناراحتی های احتمالی وی بکاهد و بر شیرینی بچّه دار شدنش بیافزاید.

بدین جهت در حدیثی، رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: از حقوق فرزند بر پدر خود آنست که مادر وی را اکرام نموده و با عزّت و احترام با او برخورد نماید. «حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی وَالِدِهِ، إِذا کانَ ذَکرَاً أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهُ... وَ إِذَا کَانَتْ أُنثی أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهَا».(1)

2- اضطرار به خوردن غذای حرام

همان گونه که استفاده از بعضی غذاها و میوه ها برای رشد جسمانی و تکامل معنوی جنین نسبت به زن حامله مستحب است، در صورتی که حیات جنین متوقف بر استفاده مادر از غذا باشد، بر او واجب می شود. افزون بر این، در حالت اضطرار و در موردی که امکان استفاده از غذای حلال نداشته باشد، واجب است از غذای غیر حلال بهره گیرد.

یکی از فقیهان در این باره می نویسد: «مضطرّ و کسی که از جان خود و یا نفس محترمه ای غیر از خود ترس دارد، مانند زن حامله ای که می ترسد جنینی که در رحم دارد، تلف شود و زن شیرده که در بیم تلف شدن طفلی است که او را شیر می دهد، باید برای جلوگیری از تلف شدن نفس محترمه (جنین و یا کودک شیرخوار) اگر غذای حلال در اختیار ندارند از غذای حرام، مانند مال دیگران بدون اذن آن ها استفاده نمایند».(2)

ص:197


1- (1) الکافی 49:6, ح 6.
2- (2) کشف اللثام 317:9.

این مضمون از عبارات برخی دیگر از فقها نیز استفاده می شود(1).

دلیل این نظریه، آیات قرآن است که می فرماید: کسی که مجبور شود برای نجات حفظ جان خویش از مرگ، از چیز حرام (مانند مردار و خون و گوشت خوک) استفاده کند، به شرط این که تعدّی و زیاده روی نکند، بر او گناهی نیست. (فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ)2 . و نیز می فرماید: خداوند آن چه را بر شما حرام بوده، بیان کرده است ولی اگر ناچار شوید، می توانید از حرام (گوشتی که اسم خدا بر آن برده نشده) استفاده کنید. (وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ)3 .

بی گمان اطلاق این دو آیه، مسأله مورد بحث را شامل است. بنابراین در مواردی که مکلّف برای حفظ جان خود و یا جان دیگری (مانند زن حامله نسبت به جنین) مجبور باشد از غذای حرام استفاده کند، برای وی جایز، بلکه واجب است با خوردن غذای حرام، جنین را حفظ نماید.

این حکم از برخی از قواعد فقهی، مانند قاعده نفی ضرر و ضرار و قاعده نفی حرج و نفی عسر و هم چنین برخی از روایات نیز استفاده می گردد. مانند آن که، ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: هیچ حکم حرامی نیست مگر این که در حالت اضطرار و اجبار حلال می گردد. «لَیْسَشَیْءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ».(2)هم چنین، حکم این مسأله از ادلّۀ فقهی که دلالت بر وجوب حفظ نفس محترمه دارد، روشن می گردد. مانند آیه شریفه

(وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ)5 . باید جان خود را حفظ کنید و در معرض قتل قرار ندهید. و یا فرموده است: «فرزندانتان را به خاطر تنگ دستی و فقر نکشید، ما روزی رسان آن ها و شماییم، به راستی کشتن آن ها خطایی است بزرگ».(3)

ص:198


1- (1) شرائع الاسلام 229:3، مسالک الافهام 112:12، جواهر الکلام 427:36، تحریر الوسیلة 162:2 کتاب الاطعمة و الاشربة، القول فی غیر الحیوان مسأله 30.
2- (4) وسائل الشیعة 373:4، باب 12، من ابواب لباس المصلّی، ح 6-7-8.
3- (6) سوره اسراء 31:17.

از آن چه ذکر شد، روشن گردید:

1 - در حالت اضطرار و اجبار، استفاده از خوردنی ها و نوشیدنی های حرام، منعی ندارد.

2 - استفاده از آن ها در صورتی که حفظ جان مکلّف یا دیگری، مانند جنین نسبت به مادر، متوقّف بر آن است، واجب می باشد.

3- حق حیات جنین

حق حیات از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. این حق از اساسی ترین و اصلی ترین حقوق انسان به شمار می آید. جنین نیز از آغاز انعقاد نطفه و از ساعات اوّلیه وجود خویش، از این حق برخوردار است و والدین او و دیگران موظّف به رعایت آن می باشند.

در بیان حکم فقهی حق حیات برای جنین از اموری که به طور احتمال و یا به صورت قطع در تضادّ با آن قرار می گیرد، بحث می شود. بنابراین لازم است مباحث زیر مورد تحقیق قرار گیرد:

1 - کنترل موالید (تنظیم خانواده).

2 - اسقاط جنین.

3 - قتل جنین و دیگر مسائل مربوط به آن.

4 - تزاحم حقّین (حق مادر و فرزند).

5 - انعقاد نطفه در رحم به روش جدید (تلقیح صناعی) و دیگر احکام مربوط به جنین و حمل.

الف: کنترل موالید (تنظیم خانواده)

1. مفهوم کنترل موالید

کنترل موالید عبارت است از کنترل ارادی تعداد فرزندان و فاصله گذاری میان فرزندان یک خانواده که رشته ای گسترده از روش هایی را در برمی گیرد که برای تنظیم باروری به کار گرفته می شود.

اصطلاح مزبور به طور عمده در مفهوم کنترل باروری زنان به کار گرفته می شود. امّا دیگر شیوه های اختیاری، مانند: تأخیر در ازدواج یا پرهیز از امور جنسی پس از ازدواج و عقیم سازی به وسیله جرّاحی و سقط جنین را نیز شامل می گردد.

ص:199

با توضیحی دیگر، محدود کردن جمعیت، نوعی سیاست اجتماعی است که هدف عمده اش، تقلیل و کاهش جمعیت با در نظر گرفتن اوضاع و امکانات طبیعی و اقتصادی و اجتماعی یک جامعه می باشد. تنظیم خانواده، نوعی سیاست جمعیتی و مجموعه تدابیر و برنامه ریزی هایی است که خانواده ها بتوانند تعداد فرزندانی را که مایلند به صورت ارادی بیاورند.(1)

2. کثرت فرزندان نعمت است

فرزندان از نعمت های بزرگ الهی و زینت و زیبایی زندگی دنیوی و مایه امید و دلگرمی والدین برای تلاش و کوشش و موجب استحکام خانواده و تداوم حیات آن می باشند.

از دیدگاه اسلام، کثرت فرزندان با صرف نظر از عوارض جانبی آن، مطلوب و پسندیده و از موهبت های الهی است، زیرا سبب ازدیاد مسلمانان می گردد.

در داستان نوح در قرآن، ازدیاد مال و فرزندان، یاری خدا بر مردم شمرده شده است. آن حضرت خطاب به قومش می گوید: از گناهان خود استغفار کنید که خداوند آمرزنده است، تا برکات آسمان را پی در پی بر شما فرو فرستد و با اموال و فرزندان، شما را یاری بخشد. «وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ».(2)هم چنین در قصه بنی اسراییل خطاب به آن ها می فرماید: ما به وسیله اموال و ثروت سرشار و فرزندان و نفرات بسیار شما را تقویت نمودیم، آن چنان که نفرات شما بر نفرات دشمن (فرعونیان) فزونی گرفت.

«وَأَمْدَدْنَکُم بِأَمْوَلٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَکُمْ أَکْثَرَ نَفِیرًا».(3)در سرگذشت هود نبیّ علیه السلام و قوم عاد نیز مال و فرزندان، امداد الهی دانسته شده و از قول حضرت هود آمده است: از خدایی بترسید که شما را به نعمتهایی که می دانید، امداد کرد و به طور مداوم و منظّم آن ها را در اختیار شما نهاد، شما را به چهارپایان و پسران [لایق و برومند] امداد نمود.

«وَتَّقُوا لَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُونَ أَمَدَّکُم بِأَنْعَمٍ وَبَنِینَ».(4)

ص:200


1- (1) ر. ک: رشد جمعیت، تنظیم خانواده و سقط جنین: 32-33.
2- (2) سوره نوح 12:71.
3- (3) سوره اسراء 6:17.
4- (4) سوره شعراء 132:26-133.

از شیوه بیان قرآن، معلوم می گردد، فرزندان از نعمت های با اهمیت خداوند می باشند، چرا که نعمت ها بسیارند و در بین تمام آن ها، خداوند متعال به ذکر نعمت فرزندان پرداخته است. فرزندان، اعمّ از پسر و دختر، هدیه الهی هستند.

قرآن در این باره می فرماید: خداوند به هر کس اراده کند دختر می بخشد و به هر کس بخواهد پسر و اگر بخواهد پسر و دختر هر دو را به آن ها می دهد. (یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً) .(1)

تعبیر به «یَهَبَ» (می بخشد) دلیل روشنی است که هم دختران هدیه الهی هستند و هم پسران و از این جهت فرقی بین آن ها نیست.

در روایت نیز کثرت اولاد و ازدیاد مسلمانان مطلوب دانسته شده است، به عنوان نمونه:

1 - پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: من به شما مسلمانان در مقابل امّت های دیگر در روز قیامت مباهات و افتخار خواهم نمود. «فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(2) 2 - در روایت دیگری نیز فرموده است: فرزند بسیار داشته باشید تا جمعیت شما در آینده در مقابل امّت های دیگر افزایش یابد.

«أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً».(3) 3 - از قول حضرت یوسف علیه السلام نقل شده که خطاب به برادر خود فرموده است: اگرتوانایی فرزندان بسیار داشتی که زمین را با تسبیح و تمجید پروردگار سنگین سازند، چنین باش.

«إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ لَکَ ذُرِّیَّةٌ تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَافْعَلْ».(4) 4 - امام سجاد علیه السلام فرموده است: سعادت مرد به این است که فرزندان بسیاری داشته باشد و از آن ها کمک بگیرد:

«مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ وُلْدٌ یَسْتَعِینُ بِهِمْ».(5) 5 - فردی به نام بکر بن صالح می گوید: به امام کاظم علیه السلام نوشتم، من با این که پنجاه سال از عمرم گذشته است، از این که صاحب فرزند بشوم اجتناب نموده ام،

ص:201


1- (1) سوره شوری 49:42-50.
2- (2) وسائل الشیعة 54:20 باب 16، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
3- (3) همان 357:21 باب 1، من ابواب احکام الاولاد، ح 8 و 14.
4- (4) همان 16:20 باب 1، من ابواب مقدمات النکاح، ح 9.
5- (5) همان: 356:21 باب 1، من ابواب احکام الاولاد، ح 7.

زیراهمسرم دوست ندارد و مدّعی است نمی توانیم آن ها را تربیت نماییم. حضرت فرمود: برای صاحب فرزند شدن، کوشش کن، زیرا خداوند آن ها را روزی خواهد داد. «اطْلُبِالْوَلَدَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْزُقُهُمْ».(1)3. حکم فقهی جلوگیری از بارداری (کنترل جمعیت)

آیات و روایاتی که ذکر شد، دلیل بر استحباب کثرت اولاد و فرزندان به عنوان حکم اوّلی و با قطع نظر از عوارض جانبی آن می باشد، حال اگر با شواهد و دلائل روشن و مورد اعتماد، ثابت شود، کثرت اولاد در یک مقطع زمانی خاص یا نسبت به بعضی از جوامع مسلمین، موجب ضعف و سستی و سختی آن ها خواهد شد و مشکلات گوناگون اجتماعی به بار خواهد آورد، در این صورت بین دو حکم یادشده (استحباب کثرت اولاد و لزوم جلوگیری از ضعف مسلمانان و مشکلات اجتماعی) تزاحم ایجاد می شود. برای رفع تزاحم بین آنها، بحث جلوگیری از باروری و کنترل جمعیت مطرح می گردد.

فقیهان و دانشمندان مسلمان در مسأله رشد جمعیت، افزایش یا کاهش آن، دیدگاه های متفاوتی را بیان نموده اند، البتّه این دیدگاه ها بیش تر مربوط به فقهای معاصر می باشد که در پنجاه سال اخیر و با ورود بحث تنظیم خانواده به کشورهای مسلمان ابراز شده است، لیکن در گذشته این مسائل به دلیل عدم کثرت جمعیت در جهان، یا مطرح نبوده یا به طرح دیدگاه کلّی اسلام که همانند دیگر ادیان به افزایش نسل مسلمانان توجّه داشته، بسنده شده است.

به هر صورت روش ها و ابزارهایی که می تواند برای کنترل جمعیت مورد استفاده قرار گیرد، دو قسم است:

الف: تعقیم (عقیم سازی) دائم و یا منع دائمی از حمل:

تعقیم از عَقَمَ گرفته شده و عَقَمَ در لغت بمعنی قطع و خشکاندن و مانع از قبول اثر است. زن و مرد عقیم به کسانی گفته می شود که نمی توانند صاحب فرزند شوند و تعقیم، انجام عمل عقم است.(2)

ص:202


1- (1) الکافی 3:6، ح 7.
2- (2) ر. ک: لسان العرب 397:4، معجم الوسیط: 617.

و مقصود از تعقیم در مسائل فقهی، انجام اموری است که قدرت و توان صاحب فرزند شدن را از زن یا مرد و یا هر دو، به طور دائم بگیرد. این روش از دیدگاه فقهی حرام است.

امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «حرام است مرد از دارویی استفاده کند که قوّت تناسلی او را قطع نماید، هم چنین اگر زن با خوردن دارو و یا هر وسیله دیگر، خود را عقیم سازد، حرام است».(1) هم چنین آیة الله فاضل لنکرانی می گوید: «جایز نیست انسان خود را عقیم نماید، زیرا نقص است».(2) عبارت برخی دیگر از فقها(3) نیز شبیه آن چه ذکر شد می باشد.

4. ادلّه فقهی این نظریه

حرمت عقیم سازی و منع دائم از باروری، علاوه بر این که در بعضی موارد مستلزم نظر و لمس حرام است که انجام آن جز در وقت ضرورت، جایز نیست، ممکن است با این ادلّه اثبات گردد، مانند:

1 - اطلاق آیه شریفه قرآن که می گوید: خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید. (وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ) .(4)

تهلکه و هلاکت هر دو به معنی نابودی است و گفته شده تهلکه در موردی به کار گرفته می شود که نتیجه و عاقبت انجام کاری به هلاکت و نابودی آن بیانجامد.(5)

این جمله مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که مسأله مورد بحث را شامل می شود.

علاّمۀ طباطبایی در توضیح آن می نویسد: «این کلام الهی مطلق است و از هر چیزی که موجب هلاکت و نابودی انسان گردد، نهی می نماید».(6)

ص:203


1- (1) تحریر الوسیلة 144:2.
2- (2) جامع المسائل 488:1 و 448:2.
3- (3) سید ابوالقاسم خویی، صراط النجاة 360:1 سؤال 989، سید محمّدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 173:2، مجلّه فقه اهل بیت شماره 56:21 و بعد از آن.
4- (4) سوره بقره 195:2.
5- (5) لسان العرب 348:6، تفسیر التبیان 152:2.
6- (6) تفسیر المیزان 64:2.

به بیانی روشن تر، این جمله دلیل است بر این که اضرار به نفس در صورتی که منجر به قتل نفس یا قطع عضوی از اعضای بدن یا تعطیلی قوّه ای از قوای انسان گردد، مانند: از کار افتادن قوّه مردانگی و توان فرزنددار شدن حرام است.(1)

2 - قرآن، دستور شیطان به پیروان خود را چنین نقل می کند: آن ها را گمراه می کنم و به آرزوها سرگرم می سازم و به آن ها دستور می دهم اعمال خرافی انجام دهند؛ گوش چهارپایان را بشکافند و آفرینش پاک خدایی را تغییر دهند. (وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ) .(2)

این دستور، هر عملی که موجب تغییر خلقت اوّلیۀ انسان گردد، مانند: عمل اخصاء (جلوگیری از توان مرد برای تولید مثل و فرزندان) را شامل می گردد.(3)

کلمۀ اخصاء که در عبارات برخی از مفسّرین به کار رفته، تعبیر دیگری از عقیم سازی می باشد. در نتیجه از این آیه نیز حرمت تعقیم استفاده می گردد، زیرا از اموری است که به فرمان شیطان انجام می شود و با فرمان پروردگار در تضادّ است.

ولی همان گونه که بعضی از مفسّرین(4) فرموده اند، به نظر می رسد این جمله مربوط به تغییر خلقتی است که به دستور شیطان انجام شود و نمی تواند دلیل حرمت تعقیم به طور مطلق قرار گیرد.

3 - اطلاق قاعدۀ لاضرر: بی شک، عقیم سازی و منع دائم از باروری به هر وسیله ای که انجام شده باشد، ایجاد نقص در بدن است و نقص، ضرر است. و همان طور که اضرار به غیر حرام است، اضرار به نفس نیز حرام می باشد. بنابراین مسأله مورد بحث، مشمول فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله می شود که فرمود: «لاَ ضَرر وَلاَ ضِرَارَ».(5) 4 - بعضی از محقّقین

(6) برای اثبات حرمت عقیم سازی، به روایاتی که در مورد نهی از اختصاء (کوبیدن و یا بیرون آوردن بیضه مذکّر، اعم از حیوان یا انسان، به گونه ای که بعد

ص:204


1- (1) ر. ک: جعفر سبحانی، نیل الوطر من قاعدة لا ضرر: 142، تفسیر مواهب الرحمن 126:3.
2- (2) سوره نساء 119:4.
3- (3) تفسیر التبیان 334:3، تفسیر قرطبی 389:5، تفسیر کنز الدقائق 544:3.
4- (4) مجمع البیان 195:3، تفسیر المیزان 84:5-85، مواهب الرحمن 288:9-289.
5- (5) الکافی 293:5، ح 2.
6- (6) الاحکام المتعلّقة با النساء فی الفقه الإسلامی: 122.

از آن قادر به تولید مثل نباشد)(1) ، وارد شده نیز تمسک کرده اند، مانند این که عثمان بن مظعون می گوید: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردم، آیا جایز است به اختصاء مبادرت ورزم؟ فرمودند: این عمل را انجام نده، اختصاء در امّت من، روزه گرفتن است. با روزه، شهوت خود را کنترل نمایید. «قالَ: لاَ تَفْعَلْ یا عُثْمَانُ فَإِنَّ اخْتِصاءَ أُمَّتِیَ الصِّیَامُ».(2)به همین مضمون، از طریق اهل سنّت از عبدالله بن مسعود نیز روایت نقل شده است.

(3)لیکن این استدلال صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اختصاء مانع از ارضا و دفع شهوت در مورد مردان می باشد، ولی تعقیم فقط جلوگیری از بارداری است و با انجام آن، ارضای جنسی و دفع شهوت ممکن است. به علاوه اختصاء مربوط به مردان است و قیاس زنان به مردان صحیح نیست.

ب: کنترل جمعیت با منع موقّت از حمل

هر چند دلایل و شواهد زیادی بر توجّه شریعت مقدّس اسلام به مسأله حفظ و افزایش نسل مسلمانان وجود دارد و مخالفان کنترل جمعیت در اثبات مدّعای خود، به آن ها استناد می کنند، ولی باید توجّه داشت که هدف شریعت اسلام، تنها افزودن نسل مسلمانان بدون عنایت به وضعیت دینی، تربیتی و اجتماعی آن ها نیست، بلکه هدف اصلی، به وجود آوردن یک امّت اسلامی صالح و سعادتمند است.

بدان جهت است که بسیاری از فقیهان و دانشمندان مسلمان معتقدند، در مقاطع زمانی خاص که کثرت مسلمانان موجب ضعف و سستی آنان باشد یا کثرت اولاد در بعضی خانواده ها با بروز مشکلات جدّی همراه باشد و نیز به دلیل مرض یا ضعف مادر و اموری از این قبیل، جلوگیری از بارداری و حمل، به طور موقّت منع شرعی ندارد.

در این کار ممکن است با روش های مختلف، اعمّ از سنّتی مانند: قطع نزدیکی، عزل منی یا روش های جدید که دانش پزشکی در یکی دو قرن اخیر ابداع نموده است، مانند:

ص:205


1- (1) ر. ک: مصباح المنیر: 171.
2- (2) وسائل الشیعة 410:10 باب 4، من ابواب الصوم المندوب، ح 2.
3- (3) فتح الباری بشرح صحیح البخاری 5981:10 کتاب النکاح، باب 8.

استفاده از کاندوم، اسپرم کُش ها، قرص های ضد بارداری، عقیم سازی موقّت از بارداری جلوگیری شود.(1)

برخی از فقهای معاصر به جواز منع موقّت از حمل، مشروط به این که مستلزم ارتکاب حرام، مانند لمس مرد اجنبی یا زن اجنبیه نباشد، فتوا داده اند.(2)

دلیل این نظریه، روایاتی در حدّ استفاضه است که در باب جواز عزل، وارد شده اند؛ مانند این که محمد بن مسلم می گوید: از امام صادق علیه السلام از حکم عزل(3) سؤال نمودم، حضرت فرمودند: این مسأله به مرد مربوط می شود، هر وقت بخواهد عمل کند. «فَقَالَ: ذَاکَ إِلَی الرَّجُلِ یَصْرِفُهُ حَیْثُ شَاءَ».(4)همین مضمون، توسط راوی دیگری نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده است.

(5) صرف نظر از این روایات، با استناد به برائت شرعی و عقلی نیز حکم به جواز می شود، زیرا دلیل فقهی مبنی بر منع موقّت از حمل و بارداری، وارد نشده و فرض این است که این روش، ضرر یا نقصی را بر زن یا مرد وارد نمی نماید.

تذکّر چند مطلب

1 - ممکن است ادّعا شود، کنترل جمعیت با روش منع از حمل به صورت موقّت در بعضی حالات و زمان ها رجحان داشته باشد. مانند آن که، به نظر صاحب نظران خبره و موثق در علوم اجتماعی، کثرت جمعیت مسلمانان موجب سستی و ناتوانی آن ها در مقابل دشمنان اسلام باشد.

ص:206


1- (1) رشد جمعیت، تنظیم خانواده و سقط جنین: 163 به بعد.
2- (2) سید ابوالقاسم خویی، صراط النجاة 358:1، فاضل لنکرانی، جامع المسائل 488:1 و 448:2، مکارم شیرازی، بحوث فقهیة هامّة: 284، منهاج الصالحین مع فتاوی السیدعلی السیستانی 460:1، سید محمدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 173:2.
3- (3) عزل در لغت به دو معنای بازداشتن وکنار گذاشتن آمده است. در مورد آمیزش جنسی، معنی «بازداشتن» اراده شده است به این معنا که مرد هنگام انزال منی، خود را کنار کشیده، در خارج از رحم زن بریزد. مصباح المنیر: 407.
4- (4) وسائل الشیعة 149:20 باب 75، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1-2.
5- (5) همان: ح 1-2.

2 - در منع موقّت از حمل، رضایت زوجین نسبت به انجام آن معتبر نیست. بنابراین زن بدون رضایت مرد، می تواند مانع از حاملگی خود شود. برخی از فقیهان به این مسأله تصریح نموده اند.(1) زیرا مرد نمی تواند زن را به داشتن فرزند مجبور نماید، هر چند حکمت تشریع ازدواج، فرزند است.

هم چنین مرد می تواند با روش هایی که پیش تر ذکر شد، مانع از حمل و بارداری همسر خود گردد. البتّه در روایات و فتاوای فقهای گذشته فقط به روش عزل اشاره شده که صرف نظر از حالات جانبی آن، مکروه است.(2)

مستند کراهت، روایاتی است که جواز عزل را منوط به رضایت همسر دانسته اند(3). و ظاهراً به این دلیل که با عزل، لذّت زن از آمیزش کاسته می شود، مکروه گردیده است.

ج: سقط جنین

1. طرح مسأله

جنین در لغت به معنای هر چیز پوشیده است. به بچّه ای که در شکم مادر است نیز از این جهت که در رحم، مستور و پوشیده شده است، جنین گویند.(4)

سقط کردن جنین نیز در لغت، به بچه انداختن یا بچه افکندن اطلاق می شود، بنابراین خروج بچه پیش از موعد مقرّر یا ناقص و نا تمام بودن آن را سقط جنین گویند.(5) در زبان عربی سقط جنین با عناوینی چون اجهاض، اسقاط، القاء، طرح و املاص، بیان شده است و تقریباً همان معانی مشابه فارسی را دارد.(6) البتّه کلمه اجهاض، بر سقط جنین خود به خود و کلمه اسقاط، بر سقط جنین به واسطه شخص دیگر، اطلاق می شود.(7)

ص:207


1- (1) فاضل لنکرانی، جامع المسائل 489:1، سید ابوالقاسم خویی، صراط النجاة 361:1، منهاج الصالحین 460:1.
2- (2) ر. ک: النهایة: 482، السرائر 607:2، شرائع الاسلام 270:2، جامع المقاصد 503:12، جواهر الکلام 113:29.
3- (3) وسائل الشیعة 151:20 باب 76، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1-2.
4- (4) ر. ک: لغت نامه دهخدا 7885:5، ذیل ماده جنین.
5- (5) همان 13682:9، ذیل ماده سقط.
6- (6) مصباح المنیر: 113، مجمع البحرین 333:1.
7- (7) معجم الوسیط 141:1.

در اصطلاحات پزشکی، فقهی و حقوقی نیز همین معانی با اندکی قیود و توضیحات، اراده می شود. در صفحات بعد توضیح بیشتری در این باره ارائه خواهد شد.

2. انواع سقط جنین

سقط جنین از نظر پزشکی، چند نوع است:

1 - سقط جنین عادی یا مرضی (خود به خودی): این نوع سقط جنین، به رغم عدم تمایل زن و شوهر به سبب بیماری های مربوط به مادر و جنین، بدون این که فردی در سقط دخالت داشته باشد، انجام می شود.

2 - سقط جنین ضربه ای: سقطی است که در اثر منازعات یا تصادفات و اتّفاقات رخ می دهد.

3 - سقط جنین طبّی یا درمانی (قانونی): در جایی است که ادامه حاملگی برای زن خطرناک باشد و جان وی به علّت بیماری در خطر باشد. هم چنین ممکن است قطع دوران حاملگی، برای جلوگیری از عوارض جسمانی یا روانی زن، حتّی امری ضروری برای نجات زندگی مادر قلمداد گردد. در مباحث آینده در مورد قسم دوّم و سوّم، توضیحات بیشتری خواهد آمد.

4 - سقط جنین جنایی یا عمدی که شخص با اراده و قصد، مرتکب آن می گردد و نتیجه که همان اسقاط جنین است، صورت پذیرد. در این بخش، به بررسی این نوع اسقاط جنین و احکام آن می پردازیم.

در کشورهای مختلف جهان در مورد قسم اخیر، نگرش ها و مقرّرات متفاوتی وجود دارد. در برخی از کشورها این مسأله کاملاً آزاد است. جدیدترین بررسی ها نشان می دهد، آمریکا از زمره کشورهایی است که آمار سقط جنین در آن به صورت وحشتناکی بالا رفته است(1). در مقابل، برخی از کشورها به جز در موارد بسیار محدود آن را منع می کنند. در میان این دو دسته، نیز کشورهایی هستند که از آزادی نسبی سقط جنین حمایت می کنند این کشورها قوانین مربوط به آن را با توجّه به انگیزه های اجتماعی یا پزشکی و بهداشتی تنظیم نموده اند.(2)

ص:208


1- (1) ر. ک: رشد جمعیت، تنظیم خانواده و سقط جنین: 268-269؛ دکتر سید حسین فتاحی، مجموعه مقالات و دیدگاه های اسلام در پزشکی: 493.
2- (2) رشد جمعیت، تنظیم خانواده و سقط جنین: 266 و 268.

3. حرمت اسقاط جنین در اسلام

تردیدی نیست که اسقاط عمدی جنین، صرف نظر از ضرورت و حالات خاص که ممکن است انجام آن مجاز شمرده شود، از دیدگاه فقه اسلام حرام است و برای زن حامله و غیر او جایز نیست جنین را اسقاط نمایند.

این حکم از دیرباز در عبارات فقها عنوان گردیده است. شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه(1) ، علاّمۀ مجلسی در روضة المتقین(2) و لوامع(3) ، شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعة(4) و برخی از اعلام معاصرین مانند آیت الله فاضل لنکرانی(5) ، مکارم شیرازی(6) و دیگران(7) در مباحث فقهی به حرمت آن فتوا داده اند.

دلیل این نظریه، علاوه بر عموم و اطلاق ادلّه ای که بر حرمت قتل نفسِ محترمه دلالت دارد چون در بعضی از صورت ها، بر اسقاط جنین عنوان قتل صادق است، روایاتی در حدّ استفاضه، بلکه تواتر معنوی است که در باب دیات وارد شده و بر حکم این مسأله دلالت دارد. مانند این که، در روایت صحیح ابی عبیده می گوید: از امام باقر علیه السلام سؤال کردم، زن حامله بدون اطّلاع شوهر خود از دارویی استفاده کرده و فرزندی که در رحم داشته را ساقط نموده؟ حضرت فرمود: اگر جنین در حالی که ساقط شده، استخوان داشته و بر استخوان او گوشت روییده شده، باید زن، دیه او را به پدرش بپردازد... سؤال کردم، آیا زن در دیه فرزندی که سقط شده با پدرش شریک نمی شود؟ حضرت فرمود: خیر، چون او را کشته است، از او ارث نمی برد «قَالَ لا لِأَنَّهَا قَتَلَتْهُ فَلَا تَرِثُهُ».(8)دلالت این روایت بر حکم مسأله، روشن است. زیرا امام علیه السلام اسقاط جنین را قتل دانسته و فرموده: قاتل از دیه ارث نمی برد.

ص:209


1- (1) من لا یحضره الفقیه 171:4، ح 5394.
2- (2) روضة المتقین 257:1.
3- (3) لوامع صاحبقرانی 645:1.
4- (4) وسائل الشیعة 338:2 باب 33، من ابواب الحیض، ح 1.
5- (5) جامع المسائل 490:1.
6- (6) بحوث فقهیة هامة: 286.
7- (7) علاّمه محمد تقی جعفری، رسائل فقهی 250:1 و 254، کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة: 70.
8- (8) الکافی 141:7 ح 6، وسائل الشیعة 31:26 باب 8، من ابواب موانع الارث، ح 1.

در روایت دیگری، اسحاق بن عمّار می گوید: از امام کاظم علیه السلام سؤال کردم، زنی از ترس این که صاحب فرزند شود اقدام به خوردن دارو می نماید و بر اثر آن، جنین ساقط می شود؟ حضرت فرمود: نباید چنین کاری انجام دهد. وی می گوید: عرض کردم، آن چه زن در رحم دارد، در حدّ نطفه است. فرمودند: اوّلین مرحله خلقت انسان، نطفه است. «الْمَرْأَةُ تَخَافُ الْحَبَلَ فَتَشْرَبُ الدَّوَاءَ فَتُلْقِی مَا فِی بَطْنِهَا فَقَالَ لَا فَقُلْتُ إِنَّمَا هُوَ نُطْفَةٌ قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا یُخْلَقُ نُطْفَةٌ».(1)این روایت نیز بر حرمت اسقاط جنین، حتّی با فرض این که شوهر از آن آگاهی داشته باشد و بدان راضی باشد، دلالت دارد. روایات دیگری(2) نیز وارد شده که مضمون آن شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

4. با اسقاط جنین، قتل تحقّق می یابد

اسقاط جنین، ممکن است به شیوه های مختلف انجام پذیرد:

1 - اسقاط جنین پس از ولوج روح، به طور عمد.

2 - اسقاط جنین پس از ولوج روح، به طور خطا یا شبه عمد.

3 - اسقاط جنین پیش از ولوج روح اعم از این که به طور عمد باشد یا خطا و یا شبه عمد.

نظریه مشهور در میان فقها این است که اگر کسی با عمد و آگاهی و اراده قتل، به واسطه ضربه یا اذیت وآزار و یا هر وسیله دیگر، موجب شود که زن حامله، جنین را پس از اتمام خلقت و ولوج روح، مرده ساقط نماید، قاتل محسوب می شود و باید قصاص گردد.

توضیح این که؛ در باب قصاص، نظریه مشهور در بین فقهای امامیه این است که اگر شخص بالغ با عمد و اراده قتل، کودکی را به قتل برساند، قصاص می شود. بسیاری از فقیهان(3) به این مسأله فتوا داده اند و برخی نیز ادّعای عدم خلاف(4) نموده اند و برخی دیگر

ص:210


1- (1) وسائل الشیعة 25:29، باب 7، من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
2- (2) ر. ک: الکافی 108:3، ح 2، وسائل الشیعة 402:29-403، باب 13، من ابواب العاقلة، ح 1-2-3، همان: 322، باب 21، من ابواب دیات الاعضاء، ح 1.
3- (3) النهایة: 760، السرائر 369:3، کشف الرموز 611:2، شرائع الاسلام 215:4، قواعد الاحکام 609:3، تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 172.
4- (4) جواهر الکلام 184:42.

آن را منطبق با مذهب شیعه دانسته اند.(1) به هر روی جنین بعد از ولوج روح عرفاً کودک و انسان دارای نفس محترمه محسوب می گردد.

5. ادلّه فقهی نظریه مشهور

دلیل این حکم، عموم و اطلاقات ادلّه ای است که کیفر قاتل را قصاص می داند، مانندآیه شریفه قرآن که می فرماید: هر کس مظلومانه کشته شود، ما به ولی او تسلّط بر قتل داده ایم. (تا قاتل را قصاص نماید). (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً ).(2)

هم چنین روایات متواتری در این باره وارد شده است، مانند آن که امام صادق علیه السلام می فرماید: هر کس مؤمنی را با علم و عمد به قتل رساند، قصاص می شود.(3) به طورخاص نیز، ابن فضّال از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: اگر کسی، دیگری را به قتل رساند مقتول چه کودک باشد، چه بالغ، چنان چه قاتل به عمد مرتکب قتل شده باشد، قصاص می شود. «قَالَ: کُلُّ مَنْ قَتَلَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً بَعْدَ أَنْ یَتَعَمَّدَ فَعَلَیْهِ الْقَوَدُ».(4)برخی از فقها، مانند محقّق اردبیلی و آیة الله فاضل لنکرانی معتقدند: ضعف سند این روایت با عنایت به این که در میان فقیهان مشهور است و بر طبق آن فتوا داده اند، جبران می گردد.

(5) نتیجه آن که، در مفروض کلام، عنوان قاتل بر کسی که جنین را بعد از ولوج روح، با عمد و اراده قتل ساقط نموده، صادق است و ادلّه قصاص، او را شامل می گردد. به گفتۀ بعضی از فقها در فرض مذکور، مقتضی قصاص(6) یعنی ازهاق روح و قتل نفس محترمه موجود است، و دلیلی بر منع آن وارد نشده است، بنابراین حکم قصاص، مسلّم است.

ص:211


1- (1) مسالک الافهام 164:15.
2- (2) سوره أسراء 33:17.
3- (3) وسائل الشیعة 52:29، باب 19، من ابواب القصاص فی النفس، ح 1.
4- (4) همان: 53، ح 5.
5- (5) مجمع الفائدة والبرهان 10:14، تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 172.
6- (6) مهذب الاحکام 323:29.

در برابر دیدگاه مشهور، برخی از فقیهان گذشته مانند ابوالصّلاح حلبی(1) وقطب الدین بیهقی(2) و برخی از اعلام معاصرین مانند آیة الله سید ابوالقاسم خویی(3) و بعضی از شاگردان(4) وی معتقدند: اگر مقتول صغیر باشد، قاتل بالغ، محکوم به پرداخت دیه می شود نه قصاص. مستند این نظریه، ادلّه ای است که قابل جواب است و در مقابل ادلّه دیدگاه مشهور نمی تواند به معارضه برخیزد.(5)

این عدّه از فقها، در مسأله مورد بحث نیز قائل به عدم قصاص کسی که مرتکب اسقاط جنین به صورت عمد شده، می باشند، زیرا ادلّه ای که در باب قتل صغیر به آن استناد می کنند، به طریق اولویت شامل اسقاط جنین نیز می گردد. هم چنین از ظاهر فتاوی برخی از بزرگان فقه شیعه بدست می آید که در مسأله مورد بحث نیز چیزی غیر از دیه مترتّب نمی شود و کیفر اسقاط جنین را قصاص نمی دانند.

مرحوم محقّق حلی در این باره می نویسد: «اگر زن، حمل خود را به مباشرت یا تسبیب ساقط کند، دیه سقط بر عهده اوست و نصیبی از آن دیه نمی برد».(6) ظاهر این سخن، شامل اسقاط جنین پس از ولوج روح در حالی که حیات داشته است، می شود. چنان که ظاهر این سخن، نشان دهندۀ تحقّق قتل و مانعیت آن از ارث بردن از جنین می باشد، امّا اشاره ای به قصاص ندارد.

ممکن است ادّعا شود، از ظاهر صحیحه ابوعبیدة که پیش تر ذکر گردید نیز می توان این معنی را استفاده کرد. در آن روایت در مورد زن بارداری که برای سقط جنین فرزندش، دارو می نوشد و آن را سقط می نماید، از امام باقر علیه السلام چنین نقل شده است: اگر دارای استخوان است که بر او گوشت روییده و چشم و

ص:212


1- (1) الکافی فی الفقه: 384.
2- (2) إصباح الشیعة: 492.
3- (3) مبانی تکملة المنهاج 85:2.
4- (4) میرزا جواد تبریزی، کتاب القصاص: 158-159.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلّتها 8: فصل دوّم.
6- (6) شرائع الاسلام 282:4.

گوش آن مشخّص شده، دیۀ آن بر عهدۀ زن است که آن را به پدر جنین می پردازد. راوی می گوید: به حضرت عرض کردم پس او از دیۀ فرزند خود ارث نمی برد؟ فرمودند: نه، زیرا او را کشته است.(1)

این روایت، با این که صراحت دارد که جنایت عمدی بر جنین صورت گرفته و جنین هم کامل است، ولی اشاره ای به قصاص نکرده است. اگر قصاص واجب بود، در حدیث - که معتبر هم می باشد - ذکر می گردید.

البتّه تحقیق در این مسأله مجال بیشتری می طلبد که در این مختصر نمی گنجد و درهر صورت لازم است احتیاط رعایت گردد. به این معنی که رضایت صاحب جنین (پدرو مادر وی) جلب شود.

لازم به یاد آوری است، صورت اول به شرحی که توضیح داده شد، هر چند ممکن است واقع شود، ولی از موارد استثنایی و نادر است. زیرا اسقاط جنین، آن هم با آگاهی از زنده بودن او در مرحلۀ پس از ولوج (که عادتاً برای بیش تر افراد مگر متخصّصین مربوطه، غیر ممکن است) و با قصد قتل، به طور عادی کم تر اتّفاق می افتد و شاید به همین دلیل است که فقها بحث اسقاط جنین را در باب دیات مطرح نموده و در باب قصاص اثری از آن دیده نمی شود.

6. دیه اسقاط جنین در مراحل مختلف

اسقاط جنین پس از ولوج روح به صورت خطا و قبل از ولوج روح اعمّ از این که عمدی باشد یا خطایی منجر به پرداخت دیه می شود و اجمال آن بدین قرار است: درباره میزان دیه جنین بین فقها بحث و گفتگو است، دیدگاه مشهور این است که، دیه جنین آزاد مسلمان بعد از آن که خلقتش تمام شده باشد و پیش از ولوج روح، صد دینار طلا می باشد و اگر روح در آن دمیده شده باشد و جنین پسر باشد، دیۀ انسان کامل (هزار دینار طلا) و اگر دختر باشد، نصف آن قرار داده شده است.

ص:213


1- (1) الکافی 141:7، وسائل الشیعة 31:26 باب 8، من ابواب موانع الإرث، ح 1.

بسیاری از فقیهان(1) در قرون متمادی تا به امروز(2) به این نظریه معتقد بوده و بر طبق آن فتوا داده اند. دلیل آن علاوه بر اجماع که برخی از فقها مطرح نموده اند، روایاتی است در حدّ استفاضه، از جمله صحیحه ظریف که کلینی به طریق خود به کتاب ظریف، از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام آن را چنین نقل نموده است: دیه جنین صد دینار قرار داده شده و منی مرد تا رسیدن به مرحله جنین، پنج جزء شده است، دیه آن هنگامی که جنین است، پیش از دمیده شدن روح، صد دینار طلا است، و صد دینار پنج قسمت می شود. دیه نطفه یک پنجم از صد دینار، یعنی بیست دینار و دیه علقه دو پنجم از یکصد دینار، یعنی چهل دینار و دیه مضغه سه پنجم از صد دینار، یعنی شصت دینار است و دیه جنین اگر دارای استخوان باشد چهار پنجم از صد دینار است، یعنی هشتاد دینار و زمانی که گوشت بر آن پوشیده شود، دیه آن یکصد دینار کامل است. پس چون آفرینش دیگری در آن پدید آید، یعنی روح در آن دمیده شود، در این صورت جنین دارای نفس است که دیه آن در صورتی که پسر باشد، هزار دینار کامل است و در صورتی که دختر باشد، پانصد دینار است. «جَعَلَ دِیَةَ الْجَنِینِ مِائَةَ دِینَارٍ وَ جَعَلَ مَنِیَّ الرَّجُلِ إِلَی أَنْ یَکُونَ جَنِیناً خَمْسَةَ أَجْزَاءٍ فَإِذَا کَانَ جَنِیناً قَبْلَ أَنْ تَلِجَهُ الرُّوحُ مِائَةَ دِینَارٍ... نَشَأَ فِیهِ خَلْقٌ آخَرُ وَ هُوَ الرُّوحُ فَهُوَ حِینَئِذٍ نَفْسٌ بِأَلْفِ دِینَارٍ کَامِلَةً».(3)در روایت معتبر دیگری، سلیمان بن صالح از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: دیه نطفه، بیست دینار است و زمانی که گوشت بر استخوان آن پوشیده شده باشد، صد دینار است و همین صد دینار، دیه جنین است تا زمانی که روح در آن دمیده شود و اگر از رحم بیرون آید و صدا داشته باشد، در این حالت دیه انسان کامل به او تعلّق می گیرد.

«ثُمَّ هِیَ دِیَتُهُ حَتَّی یَسْتَهِلَّ فَإِذَا اسْتَهَلَّ فَالدِّیَةُ کَامِلَةً».(4)

ص:214


1- (1) الخلاف 294:5، المقنعة: 763، شرائع الاسلام 280:4، قواعد الاحکام 694:3، غایة المراد 473:4، جواهرالکلام 362:42 و 364.
2- (2) تحریر الوسیلة 538:2، تفصیل الشریعة (کتاب الدیات): 273، جامع المدارک 278:6.
3- (3) وسائل الشیعة 312:29، باب 19، من ابواب دیات الاعضاء، ح 1، الکافی 342:7-343، ح 1.
4- (4) وسائل الشیعة 313:29 باب 19، من ابواب دیات الاعضاء، ح 3.

آن چه ذکر شد دیدگاه مشهور فقها است. در مقابل، دیدگاه های دیگری

(1) که برخی از آن ها منطبق با آرای اهل سنّت است، ذکر شده است و روایاتی(2) نیز وجود دارد لیکن این روایات قابل معارضه با ادلّۀ مشهور نیست.

افزون بر آن، بسیاری از فقیهان نیز از این گونه روایات اعراض نموده اند.

7. تزاحم حق حیات مادر با جنین

رایج ترین دلیل برای سقط جنین که مورد پذیرش بسیاری از کشورها قرار گرفته است، نجات دادن جان مادر باردار است. بر پایه اطلاعات به دست آمده از 193 کشور جهان، 98 از آن ها سقط جنین در این مورد را اجازه می دهند.(3)

البتّه ابهامی که در این مورد وجود دارد، معنای خطر جانی است که ممکن است برداشت های مختلفی از آن بدست آید و اغلب؛ مفاهیمی چون خطر جدّی، اجتناب ناپذیر، و از این قبیل عبارت بیان می شود. ولی ظاهراً منظور از خطر جانی، خطر بسیار جدّی و نزدیک به مرگ می باشد.

مسأله ای که در همین زمینه وجود دارد و تا حدودی مورد ابتلای جامعه امروز است و در عبارات برخی از اعلام فقهای معاصر مطرح گردیده، این است که اگر حیات جنین، با حیات مادر، در تزاحم واقع شود و علم پیدا شود که جنین و مادرش هر دو زنده نخواهند ماند، بلکه یکی از آن ها می میرند، مگر این که جنین از رحم خارج گردد، که در این صورت ممکن است از بین برود، ولی مادر به حیات خود ادامه دهد. ولی چنان چه جنین خارج نشود ممکن است مادر از بین برود و جنین سالم بماند. در این فرض آیا حیات مادر مقدّم است یا جنین؟ و یا این که هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد؟

ص:215


1- (1) الخلاف 113:4 مسألة 126، المبسوط 125:4، مختلف الشیعة 419:9-420، ایضاح الفوائد 720:4، کشف اللثام 454:11، جواهر الکلام 358:42.
2- (2) تهذیب الاحکام 287:10 ح 15، وسائل الشیعة 318:29 باب 20، من ابواب دیات الاعضاء، ح 1، و باب 19 من ابواب دیات الاعضاء، ح 4.
3- (3) رشد جمعیت، تنظیم خانواده و سقط جنین: 351.

مرحوم سید یزدی در این باره می نویسد: «اگر بین حیات مادر و جنین تزاحم ایجاد شود و نسبت به زنده ماندن هر دو نگران باشند، نمی توان دست به هیچ اقدامی زد و هیچ کدام مقدّم بر دیگری نیست و باید منتظر ماند تا خدا چه خواهد و چگونه حکم نماید.(1)

این نظریه مورد پذیرش بسیاری از فقهای معاصر(2) قرار گرفته است، بنابراین برای کسی جایز نیست، جنین را بکشد (اسقاط نماید) تا مادر سالم بماند و به عکس. زیرا حیات هیچ کدام از مادر و جنین بر دیگری ترجیح ندارد. در نتیجه حرام است که یکی از آن ها را کشت تا دیگری سالم بماند.

به عبارت روشن تر، با ارتکاب حرام در انجام مقدّمه نمی توان وجوب ذی المقدّمه را فراهم کرد. در این جا، حفظ جان یکی از آن دو (واجب) متوقف بر انجام حرام، یعنی اتلاف و از بین بردن دیگری می باشد و انجام آن جایز نیست، مگر در موردی که ذی المقدّمه اهمیت بیشتری نسبت به مقدّمه داشته باشد. مانند حفظ جان فردی که متوقف بر تصرّف در اموال دیگری بدون رضایت اوست.

امّا در این مسأله چون اهمیت در ذی المقدّمه نسبت به مقدّمه ثابت نیست و حیات هیچ کدام از مادر و جنین نسبت به دیگری از اهمیت بیشتری برخوردار نیست، کسی حق ندارد یکی از آن ها را بکشد تا دیگری زنده ماند، زیرا فرض بر این است که هر دو زنده، مسلمان و دارای حیات می باشند.

البته آن چه ذکر شد بیان وظیفه شخص ثالث است، لیکن جای این پرسش وجود دارد که آیا برای مادر جایز است جنین را اسقاط نماید تا خود سالم بماند؟

به نظر می رسد برای مادر منعی ندارد، زیرا اگر ضرری متوجّه دو نفر باشد بر یکی از آن ها واجب نیست متحمّل ضرر شود تا دیگری سالم بماند، چرا که تحمّل ضرر، عسر و حرج است و مکلّف مجبور به پذیرش آن نیست.

ص:216


1- (1) العروة الوثقی 341:1، مسأله 15.
2- (2) موسوعة الامام الخویی 317:9، مستمسک العروة الوثقی 254:4، مهذّب الاحکام 177:4، تحریر الوسیلة 79:1، مصباح الهدی فی شرح عروة الوثقی 443:6.

بنابراین بر مادر واجب نیست، متحمّل ضرر گردد، یعنی صبر کند تا بمیرد و فرزندش زنده بماند. باید دانست که این مسأله از فروعات قاعده فقهی «دفع مفسده اولی از جلب منفعت است» می باشد.

بنابراین جایز است مادر در حفظ حیات خویش بکوشد، هر چند با قتل فرزندی (جنین) که در رحم دارد.(1) و می تواند از پزشکان متخصّص، روش اسقاط جنین را بیاموزد و خود به انجام آن اقدام نماید. البتّه چنان چه قتلِ جنین مستند به طبیب متخصّص گردد برای طبیب جایز نیست و در هر صورت باید احتیاط رعایت شود.

آن چه ذکر شد، تزاحم حیات مادر و حیات جنین بعد از اتمام خلقت و ولوج روح بود. امّا در مورد جنینی که هنوز در مرحله علقه یا مضغه و قبل از ولوج روح قرار دارد اگر به نظر پزشکان متخصّص و مورد اطمینان، استمرار حیات جنین موجب به خطر افتادن جان مادر باشد، در این فرض برای مادر و افراد دیگر اسقاط جنین جایز است.

آیت الله فاضل لنکرانی در این زمینه می نویسد: «اسقاط جنین قبل از ولوج روح در صورتی که بقای آن موجب تلف شدن مادر گردد یا متحمّل ضرر بزرگ شود و یا در عسر و حرج شدید قرار گیرد، جایز است».(2) برخی دیگر از فقیهان(3) نیز به این مسأله فتوا داده اند.

دلیل این نظریه اوّلاً: انصراف ادلّۀ حرمت نفس محترمه از این مورد است، زیرا عنوان انسان بر جنین قبل از ولوج روح، صادق نیست بلکه او را علقه یا مضغه می نامند. ثانیاً: حکومت دلیل «لا ضَرَر» و «لا حَرَج» بر حرمت اسقاط جنین است. زیرا مقصود از ضرر و حرج، ضرر و حرج شخصی است نه نوعی. و در این جا، وجوب استمرار حیات جنین که به مقتضای حرمت اسقاط جنین می باشد، موجب ضرر بر مادر است و به حکم قاعدۀ «لا ضَرَرْ» و «لا حَرَجْ» دفع می گردد. در نتیجه برای مادر جایز است، به دلیل دفع ضرر از خود، جنین را اسقاط نماید. بلکه جایز نیست جنین را نگه دارد تا خود از بین برود.

ص:217


1- (1) ر. ک: موسوعة الامام الخویی 193:9.
2- (2) جامع المسائل 490:1.
3- (3) بحوث فقهیة هامّة: 292، سید ابوالقاسم خویی، صراط النجاة 332:1-333، منهاج الصالحین، السید علی السیستانی 461:1.

هم چنین در این فرض مادر می تواند برای اسقاط جنین از دیگران کمک بگیرد. البتّه در هر دو صورت بر مادر یا افراد دیگری که به اسقاط جنین اقدام می نمایند، پرداخت دیه به نسبت مرحله ای که جنین در آن قرار دارد، واجب می شود.

8. اسقاط جنین در حقوق جزاء

قوانین و سیاست های اجرایی مربوط به سقط جنین، محصول تأثیر متقابل و پیچیده اوضاع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، دینی و فرهنگی کشورهای مختلف است. از این رو، کشورهای جهان هر کدام به گونه ای درباره آن به بحث پرداخته و مقرّرات و قوانین خاصی برای خود در نظر گرفته اند.

بررسی تمام اوضاع و احوال حاکم بر هر کشور و قوانین مربوط به آن، هر کدام بحث گسترده و جداگانه ای می طلبد، بنابراین فقط به بررسی بخشی از مواد قانونی سقط جنین در قانون جزایی ایران که بر گرفته از فقه امامیه می باشد، اکتفا می گردد.

در حقوق ایران، مسأله سقط جنین و کیفر آن در مواد 622 تا 625 و 715 و 716 قانون مجازات اسلامی (بخش تعزیرات) مصوّب 1375 ذکر گردیده است.

از دیدگاه حقوقی، به جنین تا زمانی که در رحم مادر است، فرزند اطلاق می شود و مبدأ آن، زمان آبستن شدن زن و انتهای آن، لحظه قبل ولادت است.(1) بنابراین اسقاط جنین، جرمی است که نتیجه آن، بیرون انداختن جنین از رحم پیش از موعد طبیعی زایمان باشد. فاعل جرم باید قصد این نتیجه را داشته باشد، خواه وسایلی به کار برده باشد، خواه نه. مورد صدق این عمل این است که جنین پس از ساقط شدن، عادتاً قادر به ادامه زندگی نباشد.(2)

مادۀ 622 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «هر کس عالماً و عامداً به واسطۀ ضرب یا اذیت و آزار زن حامله، موجب سقط جنین وی شود، علاوه بر پرداخت دیه یا قصاص حسب مورد به حبس از یک تا سه سال محکوم خواهد شد». این ماده ناظر به افراد

ص:218


1- (1) ر. ک: جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق: 201.
2- (2) هوشنگ شامبیاتی، حقوق کیفری اختصاصی 355:1.

غیر متخصّص و غیر حرفه ای است که در نزاع و یا حادثه ای عمداً موجب سقط جنین می شوند و معمولاً این جرم همراه با خشونت می باشد.

در مادۀ 623 همان قانون آمده است: «هر کس به واسطه دادن ادویه یا وسایل دیگری موجب سقط جنین زن گردد، به شش ماه تا یک سال حبس محکوم می شود و اگر عالماً و عامداً زن حامله ای را دلالت به استعمال ادویه و یا وسایل دیگر نماید که جنین وی سقط گردد به حبس از سه تا شش ماه محکوم خواهد شد، مگر این که ثابت شود این اقدام برای حفظ مادر می باشد و در هر مورد، حکم به پرداخت دیه، مطابق مقرّرات مربوط داده خواهد شد». این ماده به جرم سقط جنین توسط افراد غیر متخصّص با رضایت زن اشاره دارد.

مادۀ 624 نیز مقرّر می دارد: «اگر طبیب یا ماما یا دارو فروش و اشخاصی که به عنوان طبابت یا مامایی یا جرّاحی یا دارو فروشی اقدام می کنند، وسایل سقط جنین فراهم سازند و یا مباشرت به اسقاط جنین نمایند به حبس از دو تا پنج سال محکوم خواهند شد و حکم به پرداخت دیه مطابق مقرّرات مربوط صورت خواهد پذیرفت».

هم چنین در ماده 487 قانون مذکور، قانون گذار به پیروی از منابع فقهی امامیه، دیه جنین را به گونه ای که در بحث فقهی اسقاط جنین ذکر گردید، بیان نموده است.

9. فروعات فقهی مربوط به حیات جنین

در منابع فقهی شیعه به تناسب مباحث مربوط به جنین و به تبع روایات وارده از ائمه معصومین: فروعی ذکر شده است که حاکی از دیدگاه اسلام در حمایت از کودک به طور عام و جنین به طور خاص می باشد. در بعضی از این فروع ها مطالب بسیار دقیق و ظریفی مطرح گردیده که نشان دهنده اهتمام بیش از حدّ اسلام در حمایت از کودک است، آن هم پیش از سیزده قرن قبل، یعنی زمانی که این مباحث در بین مردم مطرح نبوده است. اینک به برخی از این فروع اشاره می گردد:

1. حیات جنین هنگام مرگ مادر

هرگاه زن حامله ای بمیرد، در حالیکه جنین زنده در شکم داشته باشد، بر اطرافیان (اعمّ از شوهر، فرزندان کبیر، پزشکان و...) واجب است با رعایت مسائل شرعی، جنین را

ص:219

از رحم وی خارج ساخته و سپس جسد او را دفن نمایند. این مسأله از دیر زمان در بین فقها، مشهور است.

شیخ مفید در این باره می نویسد: «اگر زنی که فرزند زنده در رحم دارد، بمیرد، باید طرف چپ شکم او را شکافت و فرزند را خارج نموده، آن گاه آن موضع را بدوزند و سپس غسل داده و کفن نمایند و دفن شود».(1) بسیاری از فقها در دوره های گذشته(2) تا به امروز(3) نیز این مسأله را مطرح ساخته اند.

مستند این نظریه، اولاً ادلّه ای است که حفظ نفس محترمه را لازم و واجب می داند، زیرا مفروض این است که جنین در رحم زن زنده است و احترام زنده بیش تر از احترام میت است. ثانیاً، روایاتی است که در این باره وارد شده است، مانند این که ابن ابی عمیر در روایت صحیح نقل می کند که از امام صادق علیه السلام سؤال شد: زنی مرده و جنین او در رحمش زنده و دارای حرکت است، آیا جایز است شکم او را بشکافند و فرزند را بیرون آورند؟ حضرت فرمود: آری و سپس شکم را بدوزند. «فَقَالَ: نَعَمْ وَ یُخَاطُ بَطْنُهَا».(4)روایت دیگری نیز به همین مضمون نقل شده است.(5)

2. حیات مادر هنگام مرگ جنین

اگر معلوم شود جنین در رحم مادر مرده است، واجب است برای حفظ سلامت مادر، کودک را از رحم مادر خارج کنند. در این مسأله بین فقها اختلافی نیست، بلکه ادّعای اجماع(6) شده است. دلیل آن، علاوه بر عموم ادلّه عقلی و شرعی که بر وجوب حفظ نفس محترمه دلالت دارد، روایات است. مانند آن که امام صادق از جدّش امیرالمؤمنین علیهما السلام

ص:220


1- (1) المقنعة: 87.
2- (2) الخلاف 729:1-730، مسألة 557، شرائع الاسلام 44:1، جامع المقاصد 454:1، جواهر الکلام 376:4، العروة الوثقی 117:2.
3- (3) مهذّب الأحکام 176:4-177.
4- (4) وسائل الشیعة 469:2، باب 46، من ابواب المحتضر، ح 1.
5- (5) همان: ح 2 و 4-5-6-7.
6- (6) المقنعة: 87، النهایة: 42، الخلاف 729:1، مسأله 557، تذکرة الفقها 112:2، مدارک الأحکام 157:2، العروة الوثقی 117:2، مسأله 15.

نقل می کند که فرموده است: هرگاه جنین در رحم مادر بمیرد و موجب خطر برای جان مادر شود، جایز است جنین از شکم او خارج سازند، هر چند منجر به قطعه قطعه شدن جنین شود.(1)

3. تعیین مراحل مختلف جنین

همان گونه که در بحث فقهی دیه جنین بیان شد، برای هر کدام از مراحل مختلف جنین (نطفه، علقه، مضغه) که ساقط شود، مقدار معینی از دیه تعیین گردیده است. سؤالی که مطرح می شود این است که فاصله زمانی بین هر یک از مراحل مختلف آن، چقدر است؟

در این باره بین فقها بحث و گفتگو است. مشهورترین نظریه که اکثر فقها به آن معتقدند، این است بین هر مرحله از مراحل جنین، چهل شبانه روز فاصله می باشد. یعنی آغاز هر مرحله تا پایان آن، چهل شبانه روز است.

محقّق حلّی در شرائع می نویسد: «فاصله زمانی بین نطفه و علقه، و نیز بین علقه ومضغه چهل شبانه روز می باشد.(2) بسیاری از فقیهان دیگر نیز آن را پذیرفته و بر طبق آن فتوا داده اند.(3)

دلیل این نظریه، روایاتی است در حدّ استفاضه، مانند این که، ابن فضّال می گوید: امام رضا از جدّش امام باقر علیهما السلام نقل نموده که فرمود: نطفه در رحم بعداز چهل شبانه روز علقه می شود و علقه بعد از چهل شبانه روز، شکل مضغه به خود می گیرد. «إِنَّ النُّطْفَةَ تَکُونُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً».(4)به همین مضمون، زراره در روایت صحیح دیگری، این مطلب را نقل نموده است.(5)

ص:221


1- (1) وسائل الشیعة 470:2، باب 46، من ابواب الاحتضار، ح 3.
2- (2) شرائع الاسلام 281:4.
3- (3) کشف الرموز 674:2، التنقیح الرائع 520:4، مسالک الافهام 473:15 و 476؛ مبانی تکلمة المنهاج 496:2، مهذّب الاحکام 311:29.
4- (4) الکافی 13:6، ح 3.
5- (5) همان، ح 4.

4. سقط جنین در اثر ترس مادر

اگر فردی، زن حامله ای را به طوری بترساند که موجب سقط جنین وی شود، مرتکب، ضامن دیه جنین می باشد و اگر موجب مرگ مادر و جنین هر دو شود، نسبت به دیه مادر نیز ضامن است.

بسیاری از فقها این مسأله را مطرح ساخته اند و در بعضی از عبارات با فرض خطا در ارتکاب آن، مطرح گردیده است.(1) برخی دیگر فرض عمد را نیز بیان نموده اند. مقدّس اردبیلی می گوید: «اگر مرتکب، با قصد عمد به انجام آن مبادرت ورزد، قصاص می شود».(2)

هم چنین صاحب جواهر می نویسد: «اگر در فرض مذکور، جنین، دارای روح و خلقت کامل باشد و مرتکب، قصد سقط جنین داشته باشد، قصاص می گردد».(3)

حکم به قصاص با استفاده از عموم و اطلاق ادلّه ای است که قتل عمد را موجب قصاص می داند، زیرا فرض بر این است که جنین در رحم مادر، زنده بوده و مرتکب با قصد و عمد، او را اسقاط نموده است. بنابراین عنوان قاتل بر کسی که در فرض مزبور مرتکب سقط جنین شده صادق است و حکم به دیه علیه جانی اعمّ از دیه جنین و مادر با فرض شبه عمد می باشد.

شیخ طوسی در مبسوط(4) و برخی دیگر از فقها(5) در این باره ادّعای اجماع و برخی دیگر ادّعای عدم خلاف نموده اند.(6)

بعضی از روایات نیز می تواند مؤید این نظریه قرار گیرد، مانند آن که شیخ کلینی به سند خود در کافی و نیز شیخ طوسی در تهذیب از یعقوب بن سالم نقل نموده اند. وی می گوید: امام صادق علیه السلام فرموده است: در زمان حکومت عمر خلیفۀ دوّم در شهر مدینه،

ص:222


1- (1) قواعد الاحکام 625:3، ایضاح الفوائد 659:4، غایة المراد 475:4، کشف اللثام 251:11.
2- (2) مجمع الفائدة والبرهان 279:14.
3- (3) جواهر الکلام 61:43.
4- (4) المبسوط 159:7.
5- (5) مفتاح الکرامة 282:10، کشف اللثام 251:11.
6- (6) جواهر الکلام 60:43.

زن زانیه ای بود که به فساد شهرت داشت، خبر به عمر رسید، دستور داد مأمورین او را به نزد وی بیاورند، زن ترسید و به خانه های اطراف فرار کرد و بر او درد زایمان عارض گردید و بچّه ای که در رحم داشت، سقط شد و بعد از چند لحظه که زنده بود و صدا داشت، فوت نمود، عمر از این قضیه بسیار ناراحت شد، افراد حاضر در جلسه او را سرزنش نموده و هر کس چیزی می گفت. عمر گفت: از اباالحسن امیر المؤمنین علیه السلام سؤال کنید، حکم مسأله چیست و چه باید کرد؟ آن حضرت بعد از بیاناتی فرمود: باید عمر دیۀ طفل سقط شده را بپردازد. «قَالَ عَلَیْکَ دِیَةُ الصَّبِیِّ».(1)در مادۀ 488 قانون مجازات اسلامی نیز به این مسأله اشاره شده و مقرّر می دارد: «هرگاه در اثر کشتن مادر، جنین بمیرد و یا سقط شود، دیه جنین در هر مرحله ای که باشد بر دیه مادر افزوده می شود».

5. قطع اعضای جنین

هرگاه ضربه ای بر زن حامله وارد شود و منجر به قطع اعضا یا جراحت جنین گردد، ضارب به نسبت دیه جنین، محکوم به پرداخت دیه می شود، البته این ضرب و جرح ممکن است به دو صورت انجام پذیرد:

الف: بعد از ولوج روح.

ب: قبل از ولوج روح.

مرحوم محقّق و برخی دیگر از فقیهان، فرض اوّل را بیان داشته و گفته اند: ضارب به پرداخت دیه به نسبت دیه جنین زنده، محکوم می گردد.(2)

برخی از فقها مانند علامه(3) و دیگران(4) و نیز بعضی از معاصرین،(5) فرض قبل از ولوج روح را مطرح نموده اند.

ص:223


1- (1) الکافی 374:7، ح 11، تهذیب الاحکام 312:10، ح 6.
2- (2) شرائع الاسلام 282:4، تلخیص المرام: 371.
3- (3) قواعد الاحکام 696:3.
4- (4) ایضاح الفوائد 723:4، ریاض المسائل 549:16.
5- (5) مهذّب الاحکام 318:29، تفصیل الشریعة (کتاب الدیات): 286.

دلیل این نظریه در هر دو صورت، روایت صحیحی است که شیخ کلینی و دیگران، آن را از کتاب ظریف از مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده اند.(1)

در ماده 491 قانون مجازات اسلامی نیز به این مسأله اشاره گردیده و مقرّر می دارد: «دیه اعضای جنین و جراحات آن به نسبت دیه همان جنین است».

6. پرداخت دیه جنین

هرگاه جنایتی که موجب دیه جنین شده به صورت عمد یا شبه عمد صادر شده باشد، پرداخت دیه بر عهده جانی است و اگر به طور خطا صورت پذیرفته باشد، باید عاقله جانی، دیه را پرداخت نمایند. بسیاری از فقها در عبارات خود، این حکم را با صراحت بیان نموده اند.(2) دلیل این نظریه، اطلاق ادلّۀ ضمان نسبت به عاقله می باشد.

آیۀ الله فاضل لنکرانی در این زمینه می نویسد: «در مورد ثبوت دیه خطایی بر عاقله در صورتی که جنین دارای روح باشد، تردیدی در آن راه ندارد، زیرا جنایت بر جنین در این صورت از مصادیق قتل است».(3)

هم چنین برخی دیگر از فقیهان می گویند: «گویا فقها جنایت بر جنین را نسبت به احکام مزبوره (احکام باب قصاص و دیات) به منزلۀ قتل دانسته اند و ظاهراً بر این امر اتفاق نظر دارند. افزون بر این، روایاتی نیز در بعضی احکام جنین وارد شده است».(4)

ظاهراً دلیل فقهی در این مسأله (که هرگاه جنایت بر جنین، به طور خطا صورت پذیرد، پرداخت دیه بر عهده عاقله می باشد) وجود ندارد، افزون بر این که، به مقتضای اطلاق ادلّه ای که دلالت بر ضامن بودن جانی نسبت به پرداخت دیه جنین قبل از ولوج روح دارد، فرقی بین جنایت عمد و شبه عمد و خطایی نیست. شاید به همین جهت است که

ص:224


1- (1) وسائل الشیعة 312:29 باب 19، من ابواب دیات الاعضاء، ح 1. جهت توضیح بیش تر ر. ک: جلدهشتم (موسوعة احکام الاطفال)، بحث از فروع هامة، فرع سوّم.
2- (2) شرائع الاسلام 284:4، قواعد الاحکام 700:3، مسالک الافهام 489:15، جواهر الکلام 383:43.
3- (3) تفصیل الشریعة (کتاب الدیات): 288.
4- (4) جواهر الکلام 383:43.

برخی از فقها، پرداخت دیه جنین را مطلقا بر عهده جانی می دانند و معتقدند در صورتی که جنایت خطایی صورت پذیرفته باشد، عاقله جانی مسئول پرداخت دیه نیستند.(1)

ولی در ماده 492 قانون مجازات اسلامی نسبت به پرداخت دیه جنین آمده است: «دیه سقط جنین در موارد عمد و شبه عمد، بر عهده جانی است و در موارد خطای محض، بر عاقله اوست، خواه روح پیدا کرده باشد و خواه نکرده باشد».

7. قتل جنین پس از اسقاط آن

هرگاه فردی مرتکب جنایت بر زن حامله شود و جنین وی در حالی که زنده است، ساقط گردد و فرد دیگری او را بکشد، برای این مسأله چند فرض متصوّر است:

الف: معلوم شود جنین حیات مستقر داشته، به این معنا که اگر کشته نمی شد، می توانست به زندگی خود ادامه دهد. در این فرض، فرد دوّم قاتل محسوب می گردد، زیراقتل بر کسی وارد شده که حیات مستقر داشته است. در این جا جنایت قتل، یا به طور عمد صورت پذیرفته یا به طور شبه عمد و یا خطا و در هر سه صورت حکم مربوط به خود را دارد. امّا جانی اوّل که موجب سقط جنین شده، ضامن نیست، لیکن باید تعزیر شود، زیرابا جنایتی که انجام داده مرتکب گناه شده است، بنابراین حاکم شرعی می تواند اوراتعزیر نماید.

ب: معلوم شود جنایت جانی اوّل، موجب عدم استقرار حیات جنین گردیده است. در این فرض، جانی اول قاتل محسوب می گردد، زیرا موضوع قتل نسبت به او تحقّق می یابد و به عبارت دیگر، قتل منتسب به اوست و جانی دوّم تعزیر می گردد.

ج: حال جنین نسبت به داشتن استقرار و عدم استقرار حیات، معلوم نباشد. در این فرض عنوان قاتل نسبت به هیچ کدام از دو نفر ثابت نیست، بنابراین حکم شبهه که قصاص را بر می دارد، نسبت به هر دو وجود دارد. آن چه ذکر شد، نظریه مشهور بین فقها است(2).

ص:225


1- (1) مبانی تکملة المنهاج 517:2، مهذّب الاحکام 321:29.
2- (2) المبسوط 203:7، شرائع الاسلام 283:4، کشف اللثام 473:11، جواهر الکلام 381:43، موسوعة الامام الخویی، (مبانی تکملة المنهاج) 513:42.

البته در فرض سوم نسبت به پرداخت دیه، میان فقیهان بحث و گفتگو است و در مورد آن دیدگاه های مختلفی مطرح گردیده است:

نظریه اول: بعضی گفته اند، وجوب پرداخت آن با قرعه تعیین می گردد.(1)

نظریه دوّم: عدّه ای معتقدند، باید جانی دوّم دیه را بپردازد.(2)

نظریه سوّم: برخی دیگر بر این باورند که دلیل وجوب پرداخت دیه نسبت به هر یک از جانی اوّل و دوّم وجود ندارد. بنابراین، باید از بیت المال پرداخت گردد. چرا که خون مسلمان به هیچ وجه هدر (باطل، و بی قصاص و دیه) نمی باشد.(3)

نظریه چهارم: نظریه دیگر این است که هر دو نفر را مسئول پرداخت دیه می داند.(4)

8. نقص عضو جنین

هرگاه جنایت بر زن حامله، به شهادت اهل خبره و متخصّصین، موجب نقص عضو بر جنین گردد، چنان چه عضو ناقص دارای دیه مقدّر شرعی باشد، جانی به پرداخت آن محکوم می گردد، زیرا مقتضی ضمان بر علیه او موجود و مانع مفقود است. به عنوان مثال، اگر جنایت موجب زوال عقل جنین شده باشد، جانی به پرداخت دیه کامل محکوم می گردد. ولی چنان چه نقص عضو دارای دیه مقدّر شرعی نباشد، در این صورت نوبت به حکومت (5)(تفاوت و سنجش دیه با در نظر گرفتن عضو سالم و ناقص) می رسد که تحقیق در آن مربوط به کتب فقهی است.

9. ارث دیه جنین

دیه جنین به ارث برده می شود و برای آن چند فرض متصوّر است:

الف: اگر جنایت بر جنین موجب تلف آن گردد، طبق احکام و مقرّرات ارث، ورّاث جنین، آن را به ارث می برند.(6)

ص:226


1- (1) جواهر الکلام 195:42.
2- (2) المبسوط 203:7، قواعد الکلام 699:3، مجمع الفائدة والبرهان 338:14.
3- (3) موسوعة الامام الخویی، (مبانی تکملة المنهاج) 414:42-415.
4- (4) جواهر الکلام 195:42.
5- (5) ر. ک: مهذّب الاحکام 326:29-327.
6- (6) ر. ک: شرائع الاسلام 282:4، قواعد الاحکام 696:3، کشف الرموز 676:2، مسالک الافهام 480:15.

ب: هرگاه جنایت بر زن حامله موجب نقص عضو جنین گردد، خود جنین، با فرض این که از بین نمی رود و به حیات خود ادامه خواهد داد، مالک دیه می شود.(1) در این صورت ولی جنین او را از جانی مطالبه خواهد نمود.

ج: چنان چه جنایت یا سقط توسط یکی از والدین جنین صورت پذیرد، هیچ کدام از آن دو، از دیه جنین ارث نمی برند، زیرا قاتل او محسوب می شوند و قاتل ارث نمی برد.(2) خواه جنایت به طور عمد صورت پذیرفته باشد یا خطا.(3) برخی از فقها در این حکم ادّعای عدم خلاف نموده اند.(4)

دلیل این حکم علاوه بر اطلاق و عموم ادلّه ای که دلالت بر عدم ارث قاتل دارد، روایت صحیحه ابن عبیده است. وی می گوید: از امام باقر علیه السلام یا پدر بزرگوارش که بر آن دو سلام و درود باد، در مورد زن حامله ای که اقدام به خوردن دارو نموده و جنینش سقط گردیده است، سؤال نمودم، فرمودند: اگر جنین دارای استخوان بوده و بر استخوان گوشت پوشیده شده و نیز دارای چشم و گوش بوده، مادر باید دیه کامل به پدر جنین بپردازد... سؤال کردم: آیا زن از این دیه ارث می برد؟ فرمود: نه، زیرا او را کشته است. «قَالَ: لاَ لِأَنَّهّا قَتَلَتْهُ».(5)10. نظریه حقوقی در این فرع

از دیدگاه حقوقی نیز دیه جنین مانند سایر اموال است، بنابراین هر کس که از مال ارث ببرد و رابطه وراثت با جنین داشته باشد و واجد شرایط ارث باشد، از او ارث می برد و در مورد عدم ارث مادری که اقدام به سقط جنین نموده است. ماده 489 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «هرگاه زنی جنین خود را سقط کند، دیۀ آن را در هر مرحله ای که باشد باید بپردازد و خود از آن دیه سهمی نمی برد».

ص:227


1- (1) همان.
2- (2) المبسوط 195:7، تحریر الاحکام الشرعیة 627:5.
3- (3) السرائر 418:3، بلغة الفقیه 254:4.
4- (4) ریاض المسائل 548:16.
5- (5) الکافی 344:7 ح 6، وسائل الشیعة 318:29 باب 20 (من ابواب دیات الاعضاء) ح 1.

11. تعدّد جنین اسقاط شده

هرگاه بیش از یک جنین در رحم زن باشد و ساقط گردند، همه آن ها دارای دیه می باشند و به شرحی که در مباحث و فروع گذشته توضیح داده شد، جانی یا جانیان باید برای هر کدام از آن ها به نسبت مذکّر و مؤنّث بودنشان، دیه پرداخت نمایند، زیرا مقتضی تعدّد دیه، که همان تعدّد سبب است، موجود می باشد و تداخل دیه، خلاف اصل است. این مسأله در میان فقیهان اتّفاقی است و اختلافی در آن دیده نشده است.(1) هم چنین ماده 490 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «هرگاه چند جنین در یک رحم باشند به عدد هر یک از آن ها دیه جداگانه خواهد بود».

12. وجوب کفّاره در اسقاط جنین

در قتل مسلمان، علاوه بر این که قاتل محکوم به قصاص یا دیه می گردد، کفّاره نیز واجب می گردد، البتّه اگر قاتل با عمد مرتکب قتل شده باشد، کفّاره جمع (آزاد کردن اسیر، روزۀ دو ماه پی در پی، و اطعام شصت مسکین) بر او واجب می شود و اگر قتل به صورت خطا صورت پذیرفته باشد، کفّاره مرتّب (آزاد کردن اسیر و اگر امکان نداشت، شصت روز روزه و و اگر میسّر نبود اطعام شصت مسکین) این حکم مسلّم است و در بین فقها نسبت به آن اختلافی دیده نشده است اعمّ از این که مقتول مرد باشد یا زن، صغیر باشد یا کبیر.(2)

امّا نسبت به جنین، اگر جنین قبل از ولوج روح ساقط شده باشد، بر جانی کفّاره واجب نمی شود.(3) برخی از فقها در این باره ادّعای اجماع(4) نموده اند، زیرا قبل از ولوج روح عنوان قتل صادق نیست.(5) ولی اگر جانی با علم به این که جنین زنده است، بعد از ولوج روح اقدام به سقط آن نموده باشد علاوه بر دیه، محکوم به پرداخت کفّاره نیز می گردد.(6)

ص:228


1- (1) شرائع الاسلام، 280:4، تحریر الأحکام الشرعیة، 624:5، جواهر الکلام، 363:43 و 364، تحریر الوسیلة، 539:2، تفصیل الشریعة، (کتاب الدیات): 285.
2- (2) شرائع الاسلام 287:4، غایة المرام 482:4، جواهر الکلام 407:43.
3- (3) شرائع الاسلام 280:4، قواعد الاحکام 695:3، مسالک الافهام 471:15.
4- (4) جواهر الکلام 364:43.
5- (5) تفصیل الشریعة (کتاب الدیات): 280، مهذّب الاحکام 316:29.
6- (6) تحریر الاحکام الشرعیة 625:5، کشف اللثام 459:11.

آیة الله فاضل لنکرانی در این زمینه می نویسد: «لازم نیست جانی به زنده بودن جنین علم داشته باشد، بلکه اگر دو نفر عادل از اهل خبره بر حیات جنین شهادت دهند و جانی اقدام به سقط آن نموده باشد، کفّاره بر او واجب می شود و به اصطلاح اصولی علم حکمی بر وجوب کفّاره کافی است، هر چند علم حقیقی نباشد»،(1) زیرا بعد از ولوج روح، عنوان قاتل بر جانی صادق است، بنابراین مشمول اطلاق و عموم ادلّۀ وجوب کفّارۀ قتل می گردد، افزون بر آن در روایت مغیرة ابن عبیدة که پیش تر بدان اشاره شد، امام بر زنی که اقدام به سقط جنین کرده، اطلاق قاتل نموده است.(2)

13. تأخیر اجرای حدّ بر زن حامله

اجرای هیچ حدّی از حدود الهی بر زن حامله تا زمانی که جنین متولّد نشده است، جایز نیست، اعمّ از این که زن حامله قاتل باشد و مستحقّ قصاص نفس، یا به کیفر قصاص طرف (قطع اعضاء) محکوم شده باشد، یا مستحقّ حدّ زنا، یا شرب خمر، و یا سایر حدود الهی، و یا مشمول تعزیرات باشد، و اعمّ از این که جنین از حلال و نکاح شرعی بوجود آمده باشد و یا از طریق حرام و زنا، و نیز اعمّ از این که بعد از استحقاق عقوبت، وجود پیدا کرده باشد یا قبل از آن، زیرا اقامه حدّ بر زن حامله، موجب هلاکت جنین خواهد شد و یا دست کم ترس به هلاکت رسیدن او وجود دارد.

این حکم در میان فقها قطعی و مسلّم است، محقّق در این باره می نویسد: «برزن حامله، اجرای قصاص نمی گردد تا جنین متولّد شود، هر چند بعد از استحقاق عقوبت قصاص، حامله شده باشد».(3) عبارت بسیاری از فقهای گذشته و معاصرین شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.(4)

ص:229


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب الدیات): 280.
2- (2) الکافی 344:7، ح 6.
3- (3) شرائع الاسلام 231:4.
4- (4) قواعد الاحکام 628:3، غایة المراد 320:4، مسالک الأفهام 252:15، تحریر الوسیلة 511:2، تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 340.

14. ادلّه فقهی این نظریه

الف: خداوند می فرماید: هر کس به شما تجاوز کند به مثل آن و به اندازه ای که تجاوز نموده با او به مقابله برخیزید. (فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ ). (1) فرض کلام، کیفر جانی به اندازه ای که جنایت کرده ممکن نیست، زیرا قصاص یا اجرای دیگر حدود، چه بسا موجب تلف یا نقصان جنین که هیچ جنایتی مرتکب نشده، می گردد.

ب: در آیه دیگری آمده است، هیچ کس گناه دیگری را بدوش نمی کشد. (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری) .(2)

شیخ طوسی در تبیان می گوید: از این آیه استفاده می شود، هیچ فردی به گناهی که دیگری انجام داده، مؤاخذه نمی گردد و هر کس فقط به اندازه گناهی که مرتکب گردیده است، کیفر می بیند.(3)

فرض اینست که، جنین مرتکب جرم نشده و قادر به ارتکاب جرم نیست. بنابراین نباید به جرمی که مادرش مرتکب شده، هلاک شود.

ج: هم چنین در آیه قصاص آمده است: زن را در مقابل زن باید قصاص نمود. (وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی) . (4) در مسألۀ مورد بحث، اگر زن حامله قصاص شود، زن و جنینی که در رحم دارد (دو نفر بجای یک نفر) قصاص می شوند که خلاف صریح قرآن است.

د: در آیه دیگری می فرماید: در مجازات قتل (قصاص) اسراف ننمایید. (فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ ). (5) و اجرای قصاص و دیگر حدود بر زن حامله، اسراف در قتل است، زیرا موجب قتل کسی می شود که در جنایت شرکت نداشته است.

ه -: شیخ مفید در کتاب ارشاد می نویسد: از طریق شیعه و اهل سنّت، روایت شده است، زن حامله ای را به نزد عُمر آوردند که مرتکب زنا شده بود، عُمر حکم نمود او را رجم

ص:230


1- (1) سوره بقره 194:2.
2- (2) سوره فاطر 18:35.
3- (3) تفسیر التبیان 386:8-387.
4- (4) سوره بقره 178:2.
5- (5) سوره اسراء 33:17.

نمایند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: از اجرای این حکم دست نگه دار، مادر مجرم است، ولی جنینی که در شکم دارد بی گناه است. «هَبْ لَکَ سَبَیلٌ عَلَیْهَاایُّ سَبِیل لَکَ عَلَی مَا فی بَطْنِها»، در حالی که خدا می فرماید: هیچ کس گناه دیگری را بدوش نمی کشد. عمر با شنیدن این سخن گفت: هیچ مشکلی نیست، مگر این که ابوالحسن آن را رفع می نماید، سپس سؤال کرد در این قضیه چه باید کرد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اجرای حکم را به تأخیر بینداز تا جنین متولّد شود و پس از تولّد و بعد از آن که فردی کفالت فرزندش را متعهّد گردید، بر او اجرای حدّ نما.(1)

علّت حکم در کلام امام علیه السلام، یعنی جمله «أَیُّ سَبِیل لَکَ عَلَی مَا فِی بَطْنِها»که در مورد حدّ زنا بیان شده، شامل دیگر حدود الهی مانند قصاص و غیر آن نیز می باشد. آیة الله فاضل لنکرانی می گوید: این روایت اگر چه در مورد رجم صادر شده و لیکن از آن استفاده می شود اجرای حدّ جلد (شلاق) نیز بر زن حامله در صورتی که مضرّ به حال جنین باشد، جایز نیست. به ویژه این که امام به آیه شریفه قرآن استشهاد نموده است.(2)

و: در روایت معتبر دیگر، عمّار می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: زنی در حالی که حامله بوده مرتکب زنای محصنه گردیده است، حکم آن چیست؟ فرمود: باید اجرای حکم به تأخیر افتد تا جنین متولّد شود و نیز مدّت زمان شیرخوارگی طفل پایان پذیرد، سپس رجم گردد. «قَالَ: تُقَرُّ حَتَّی تَضَعَ مَا فِی بَطْنِهَا وَ تُرْضِعَ وَلَدَهَا ثُمَّ تُرْجَمُ».(3)مناسبت حکم و موضوع، اقتضا دارد، قصاص و دیگر حدود الهی نیز شامل حکم روایت باشد و حدّ زنا که روایت در مورد آن صادر شده ویژگی خاصّی ندارد. روایت دیگری نیز با همین مضمون صادر شده است.

(4)

ص:231


1- (1) شیخ مفید، الارشاد 204:1، وسائل الشیعة 108:28 باب 16، من ابواب حد الزنا، ح 7.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب الحدود): 197.
3- (3) وسائل الشیعة 106:28 باب 16، من ابواب حدّ الزنا، ح 4.
4- (4) همان: 107، ح 5-6.

ز: محقّق اردبیلی معتقد است، عقل نیز همانند شرع به تأخیر اجرای حدّ بر زن حامله حکم می نماید.(1)

ح: بعضی از فقیهان در این باره ادّعای اجماع(2) و عدم خلاف(3) نموده اند.

15. تأخیر قصاص به جهت شیر مخصوص زمان تولّد

پس از آن که زن حامله وضع حمل نمود و جنین متولّد گردید، باید اجرای قصاص به تأخیر افتد تا جنین بتواند از شیر مخصوص(4) زایمان که در ساعات اوّل زایمان در پستان مادر می آید و گفته شده فرزند اگر از آن استفاده نکند غالباً زنده نمی ماند،(5) بهره مند گردد، زیرا دانشمندان طبّ و تغذیه معتقدند، اطفالی که از خوردن این ماده محروم می گردند در معرض امراض گوناگون قرار می گیرند و از ناحیه روح و جسم ضعیف می باشند.(6)

بعضی از روایات نیز اشعار بر این معنا دارد. مانند آن که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: شیر مادر با برکت ترین غذا برای کودک است. «مَا مِنْ لَبَنٍ یُرْضَعُ بِهِ الصَّبِیُّ أَعْظَمَ بَرَکَةً عَلَیْهِ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ».(7)بی شک، کودک برای بهره مند شدن از سلامتی جسمی و روحی، نیاز به شیر مادر از جمله شیر مخصوص زایمان دارد. به ویژه آن که مدّت زمان آن کم است. بنابراین، احتیاط اقتضا دارد اجرای قصاص به تأخیر افتد تا خطر رفع گردد و فرزند بتواند از آن استفاده نماید.

(8) 16. تأخیر اجرای حدّ در زمان شیرخوارگی طفل

پس از آن که زن حامله وضع حمل نمود و طفل از شیر مخصوص حاملگی استفاده کرد، اگر زن دیگری که بتواند در مدّت زمان شیرخوارگی، او را شیر دهد، نباشد و طفل

ص:232


1- (1) - مجمع الفائدة والبرهان 420:12.
2- (2) - کشف اللثام 169:11، مهذّب الاحکام 300:28.
3- (3) - جواهر الکلام 322:42.
4- (4) - در زبان عربی آن شیر را لَبَأ نامند، لسان العرب 466:5، و در فارسی آغوز نامیده می شود، فرهنگ بزرگ سخن 122:1.
5- (5) - ر. ک: المبسوط 59:7، قواعد الاحکام 628:3، مسالک الافهام 252:15.
6- (6) - ر. ک: الروضة البهیة 454:5 و 456.
7- (7) - الکافی 40:6، باب الرضاع، ح 1.
8- (8) - ر. ک: مسالک الافهام 252:15، کشف اللثام 169:11.

نتواند از شیر گاو یا شیر خشک که در این زمان رایج شده، یا غذای دیگری استفاده کند، و به تشخیص اهل خبره استفاده از غذایی غیر از شیر مادر، مضرّ به حال طفل باشد، در چنین وضعیتی باید اجرای حدّ به تأخیر افتد تا زن مرضعه دیگری که بتواند او را شیر دهد، پیدا شود و یا غذایی که به وسیله آن تغذیه نماید، فراهم گردد، زیرا در زمان حمل که حیات جنین قطعی نیست، باید اجرای حدود احتیاطاً به تأخیر افتد و بعد از وضع حمل که حیات او قطعی است به طریق اولی باید چنین شود.(1)

حال اگر کسی که حق اجرای قصاص دارد به آن مبادرت ورزد و طفل به دلیل نداشتن غذا تلف گردد، آیا کسی که به اجرای قصاص مبادرت نموده، قصاص می گردد؟ در این حکم دو احتمال و به تعبیری دیگر، دو نظریه وجود دارد برخی از فقها به طور احتمال، قصاص را جایز دانسته اند، زیرا با عمد به انجام آن مبادرت ورزیده و قتل تسبیبی بر او صادق است، بنابراین قصاص می شود، شبیه آن که فردی، دیگری را در منزلی محبوس و از آب و غذا منع نماید تا از تشنگی و گرسنگی بمیرد.(2)

احتمال دیگر این که، قصاص نمی شود، زیرا تسبیب در قتل به گونه ای که قصاص مترتّب بر آن باشد، صادق نیست، بلکه این فرض شبیه این است که شخصی طعام دیگری را بردارد و او بر اثر گرسنگی بمیرد، در حالی که امکان غذا رساندن به او در هر صورت وجود داشته باشد. در این صورت، تسبیب در قتل صادق نیست.(3)

آیة الله فاضل لنکرانی می گوید: «در مفروض کلام، قتل ثابت نیست، زیرا مرگ، مسبّب از نخوردن غذا است. شبیه این که اگر فردی انقاذ غریق ننماید و غریق بمیرد، در این صورت نمی توان کسی که نجات غریق ننموده را قاتل دانست، بلکه او گنهکار است، زیرا تکلیف واجب (انقاذ غریق) را ترک نموده است، ولی قاتل نیست.(4)

ص:233


1- (1) - ر. ک: مسالک الافهام 252:15، کشف اللثام 168:11-169، تحریر الوسیلة 512:2، مسأله 23، تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 342.
2- (2) - ر. ک: مسالک الافهام 252:15، کشف اللثام 169:11، جواهر الکلام 323:42.
3- (3) - همان.
4- (4) - تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 343.

17. ادّعای حاملگی

اگر زنی که محکوم به اجرای حدّ گردیده است، ادّعا کند حامله است و آثار آن را داشته باشد یا چهار نفر از زن های موثّق و اهل خبره (1)(آن ها که آشنا به این گونه امور می باشند) بر صدق گفتارش شهادت دهند، و یا به واسطه دستگاه های علمی جدید ثابت گردد، بی شک واجب است اجرای قصاص و دیگر حدود الهی به تأخیر افتد تا زن وضع حمل نماید. زیرا قصاص، اسراف در قتل و اتلاف نفس جنین است که گناهی مرتکب نشده است.

لیکن اگر زنی که مدّعی حاملگی است، شاهد نداشته باشد و علایم حمل هم در او نباشد، آیا مجرّد ادّعای حاملگی مانع از اجرای قصاص می گردد؟

در این مورد دو وجه مطرح است:

وجه اوّل: این که باید زن قصاص شود، زیرا عدم اجرای آن جلوگیری از حق و سلطه ای است که به حکم آیه شریفه قرآن (فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً ) (2) برای ولی ثابت است. افزون بر این موجب قصاص محقّق شده و معلوم نیست مانع از اجرای آن تحقّق یافته یا خیر، اصل عدم مانع است. هم چنین اصل عدم حمل و عدم استماع دعوایی است که بر طبق شهادت شهود، اثبات نگردیده است. به علاوه این که زن متّهم است و قصد دارد با ادعای حاملگی حد را از خود دفع نماید.

وجه دوّم: که قوی تر به نظر می رسد و برخی از فقها(3) با قاطعیت به آن فتوا داده اند، این است که باید به ادّعای زن ترتیب اثر داده شود و اجرای قصاص و حدّ متوقّف گردد تا وضعیت او از جهت حامله بودن و یا عدم آن روشن گردد، زیرا حاملگی دارای علایمی است که برای زن معلوم، و بر دیگران مخفی است و امکان اقامه شهود بر آن مشکل است البته امروزه با پیشرفت علوم, اطلاع از آن مشکل نیست. به هر صورت در فرض مزبور باید گفتار زن را پذیرفت. افزون بر این، باید در قصاص که مربوط به جان متّهم است، جانب

ص:234


1- (1) - غایة المراد 321:4.
2- (2) - سوره اسراء 33:17.
3- (3) - ر. ک: ارشاد الأذهان 198:2، اللمعة الدمشقیة: 179، مجمع الفائدة و البرهان 421:13.

احتیاط رعایت گردد. به ویژه این که ادّعای زن موجب شبهه می گردد و قصاص با بروز شبهه دفع می شود. ظاهر حال مسلمان نیز اقتضا دارد که در گفتارش صادق باشد و به دعوایش ترتیب اثر داده شود.(1)

برخی از فقها فرموده اند: بهتر این است که در اجرای این حکم، احتیاط شود.(2) آیة الله فاضل لنکرانی، در اثبات این نظریه به روایتی استناد نموده که شیخ طبرسی در مجمع البیان آن را در ذیل آیه شریفه قرآن بیان فرموده است، در آن آیه خداوند می فرماید: زنان نباید آن چه را که خدا در رحم آنان آفریده است، کتمان کنند. (وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ ).(3)

امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: خداوند سه چیز را به زنان واگذار نموده است، حیض، پاکی بعد از حیض و حمل(4) و اضافه نموده این روایت، اگر چه از نظر سند ضعیف است، ولی با شهرت جبران ضعف می شود و حداقل پذیرش گفتار زن مقتضای احتیاط وجوبی است.(5)

در ادامه، فرع دیگری مطرح است و آن این که، اگر زنی که مستحقّ قصاص شده بر او اجرای حکم شد و بعد معلوم گردد حامله بوده، سه سؤال مطرح می شود:

1 - در اجرای حکم قصاص چه کسی مرتکب گناه شده است؟

2 - آیا برای جنین که در فرض کلام از بین رفته، ضمان هست؟

3 - ضمان به عهده چه کسی می آید؟

توضیح و تحقیق در مورد پرسش های فوق در «موسوعة أحکام الأطفال» ذکرشده است.(6)

ص:235


1- (1) - ر. ک: تحریر الأحکام الشرعیة 500:5، غایة المراد 321:4، مسالک الأفهام 254:15، کشف اللثام 169:11.
2- (2) - قواعد الأحکام 628:3، تحریر الوسیلة 512:2، مسأله 23.
3- (3) - سوره بقره 228:2.
4- (4) - مجمع البیان 99:2، وسائل الشیعة 222:22 باب 24، من ابواب العدد، ح 2.
5- (5) - تفصیل الشریعة (کتاب القصاص): 342.
6- (6) - ر. ک: موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 8: فصل 4 مبحث 4.

18. دیدگاه حقوقی در فروع اخیر

اجرای حدود بر زن حامله از دیدگاه حقوقی نیز ممنوع است و ماده 91 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «در ایام بارداری و نفاس زن، حدّ قتل و یا رجم بر او جاری نمی شود. هم چنین بعد از وضع حمل در صورتی که نوزاد، کفیل نداشته باشد و بیم تلف شدن نوزاد برود، حدّ جاری نمی شود».

19. وصیت برای جنین

دیدگاه مشهور در میان فقهای امامیه(1) و اهل سنّت،(2) این است که وصیت برای حمل (جنین) صحیح است. شیخ طوسی در مبسوط می نویسد: «وصیت برای حمل، به شرط آن که در زمانی که وصیت می شود وجود داشته باشد و زنده متولّد گردد، صحیح است».(3) عبارت برخی دیگر از فقها(4) نیز چنین است.

20. ادلّه این نظریه

1 - آیاتی که در مورد وصیت وارد شده است؛ مانند آن که خداوند می فرماید: دستور داده شده هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر دارای متاع دنیاست، برای پدر و مادر و خویشان به قدر متعارف، وصیت نماید.

(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ )(5). این آیه، وصیت برای أقربا را صحیح می داند، اعمّ از این که حمل باشد یا غیر حمل. به بیان دیگر، اطلاق این آیه، وصیت برای جنین را شامل می شود، زیرا بی شک جنین از اقربا است.

2 - در روایت صحیحه، محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام در مورد کسی که وصیت کرده مالش در راه خدا مصرف گردد، سؤال کردم؟ فرمودند: مال را در اختیار کسی که برای او وصیت شده است، قرار ده، هر چند یهودی یا نصرانی باشد. آن حضرت سپس به

ص:236


1- (1) - السرائر 186:3، مسالک الأفهام 236:6، شرائع الإسلام 255:2.
2- (2) - ابن قدامة، المغنی 476:6-475، ابن مسعود، التهذیب فی فقه الشافعی 81:5.
3- (3) المبسوط 12:4.
4- (4) قواعد الأحکام 454:2، جواهر الکلام 386:28، جامع المدارک 59:4.
5- (5) سوره بقره 180:2.

آیه وصیت استشهاد نمود که می فرماید: اگر کسی بعد از آن که وصیت را شنید، آن را تغییر دهد، گناه تغییر وصیت بر اوست. «قَالَ أَعْطِهِ لِمَنْ أَوْصَی لَهُ بِهِ، وَ إِنْ کَانَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ: (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ )(1)». (2)روایات دیگری نیز در این باره وارد شده است.(3)

اطلاق این روایت، جواز وصیت برای هر کس، اعمّ از این که از اقربا باشد یا اجنبی، هم چنین جنین در رحم و غیر او را شامل می شود.

21. شرایط صحت وصیت برای حمل

1 - در هنگام وصیت زن حامله باشد، هر چند جنین وی قبل از ولوج روح باشد.

2 - در وقت وصیت علم به حامله بود زن پیدا شود. به این معنی که معلوم شود که نطفه کودک در آن هنگام منعقد شده و اثبات و احراز وجود حمل، به دو صورت امکان پذیر است:

الف: هرگاه حمل کم تر از مدت شش ماه از زمان وصیت متولّد شود، می توان احراز کرد که در هنگام وصیت موجود بوده است، زیرا اقلّ حمل، شش ماه است.

ب: چنان چه مادر با زوج خود فاصله داشته یا درهنگام وصیت، زوج نداشته و جنین بیش از شش ماه از زمان وصیت و کم تر از حداکثر زمانی که جنین می تواند در رحم بماند متولّد گردد، در این صورت حمل محرز و وصیت محکوم به صحّت است.

3 - جنین زنده متولّد شود و چنان چه مرده متولّد شود، کشف از بطلان وصیت می نماید، و مورد وصیت به موصی و یا ورثه او برمی گردد و برعکس اگر زنده متولّد شود، کاشف از مالکیت او از زمان وصیت دارد، لیکن تملّک او منوط بر این است که زنده متولّد شود.(4)

ص:237


1- (1) همان: 181.
2- (2) وسائل الشیعة 337:19 باب 32، من کتاب الوصایا، ح 1.
3- (3) همان: 287، باب 15، من کتاب الوصایا، ح 2؛ و همان 68:11 باب 26، من ابواب وجوب الحج، ح 2.
4- (4) ر. ک: مختلف الشیعة 384:6، مسالک الأفهام 236:6، جامع المقاصد 42:10، جامع المدارک 59:4.

22. وصیت برای جنین از دیدگاه حقوقی

وجود شخص طبیعی از لحاظ حقوقی با تولّد او آغاز می شود و از این تاریخ است که انسان طرف حقّ قرار می گیرد و از حقوق مدنی و سایر حقوق برخوردار می گردد.

ممکن است جنین از لحاظ زیست شناسی، موجود مستقلّی به شمار آید و شخص محسوب گردد، لیکن از نظر حقوقی تا هنگامی که زنده بدنیا نیامده است، شخص مستقلّی به حساب نمی آید و نمی تواند دارنده حقّ باشد.

با وجود این، در صورتی که مصلحت اقتضا کند، ممکن است جنین حتّی قبل از تولّد دارای حقّ گردد، مشروط بر این که زنده به دنیا بیاید.

مادۀ 957 قانون مدنی در این مورد مقرّر می دارد: «حمل از حقوق مدنی متمتّع می گردد، مشروط بر این که زنده متولّد شود». بنابراین جنین نیز دارای نوعی شخصیت است و می تواند صاحب حقّ باشد و کسی برای او وصیت کند.(1) صحّت وصیت برای حمل مشروط به احراز وجود و زنده متولّد شدن اوست. از این رو مادۀ 581 قانون مدنی با صراحت اعلام می دارد: «وصیت برای حمل صحیح است لیکن تملّک او منوط است بر این که زنده متولّد شود».

23. میراث حمل

بی شک جنین مانند دیگر ورّاث، از مورّث خود ارث می برد. مرحوم محقّق حلّی در این باره می نویسد: «حمل به شرط این که زنده متولّد گردد، ارث می برد و اگر بعد از آن که زنده متولّد شد، بمیرد، نصیبی که از ارث برده به وارّث او منتقل می گردد. ولی اگر مرده متولّد گردد از ارث بهره ای نخواهد داشت.»(2) عبارت بسیاری از فقهای(3) دیگر نیز در این مسأله، این گونه می باشد.

ص:238


1- (1) ر. ک: حقوق مدنی اشخاص و محجورین: 33.
2- (2) شرائع الاسلام 16:4.
3- (3) السرائر 276:3، مجمع الفائدة و البرهان 546:11، مفاتیح الشرائع 316:3، مهذّب البارع 415:4، جواهرالکلام 70:39، تحریر الوسیلة 334:2.

دلیل این حکم، آیات قرآن و روایات است، از جمله:

1 - خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش می کند که از میراث، برای پسر به اندازه سهم دو دختر باشد... و برای پدر و مادر کسی که از دنیا رفته است، هر کدام یک ششم میراث است. (یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ )(1).

اطلاق این آیه شریفه شامل طفلی که از مادر متولّد نشده می گردد، زیرا اطلاق ولد بر جنین که دررحم مادر است، شرعاً و عرفاً صحیح است. البتّه این آیه، به واسطه روایاتی که شرط ارث جنین را زنده متولّد شدن آن می داند، مقید می شود.

2 - در روایت صحیح، فضیل می گوید: حکم بن عتیبه از امام باقر علیه السلام در مورد ارث کودکی که هنگام تولّد صدا نداشته، سؤال کرد؟ آن حضرت فرمودند: اگر جنین هنگام تولّد دارای تحرّک روشن باشد - به طوری که معلوم شود زنده و دارای حیات است - ارث می برد و از او ارث برده می شود و چه بسا به دلیل این که لال است، صدا ندارد. «إِذَاتَحَرَّکَ تَحَرُّکاً بَیِّناً وُرِّثَ «یورث» فَإِنَّهُ رُبَّمَا کَانَ أَخْرَسَ».(2) 3 - در روایت دیگری، ابوبصیر همین مضمون را از امام صادق علیه السلام نقل نموده است.

(3) 4 - هم چنین در روایت صحیحه، ربیع بن عبدالله می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: اگر جنین در وقت سقط شدن از شکم مادر تحرّک روشنی داشته باشد که معلوم شود زنده است - مثلاً نفس بکشد - ارث می برد و از او ارث برده می شود و صدا نداشتن او منافات با این حکم ندارد، زیرا چه بسا لال باشد.(4)

این گونه روایات(5) به طور صریح دلالت دارد که جنین در صورتی که زنده متولّد شود یا تحرّکی که دلالت بر زنده بودن اوست، داشته باشد، ارث می برد. اعمّ از این که بعد از زنده متولّد شدن، بمیرد یا زنده بماند.

ص:239


1- (1) سوره نساء 11:4.
2- (2) وسائل الشیعة 304:26 باب 7، من ابواب المیراث، ح 8.
3- (3) همان، ح 7.
4- (4) همان:، ح 4.
5- (5) همان:، ح 3، همان 352:27 باب 24، من کتاب الشهادات، ح 6.

از آن چه ذکر گردید روشن شد، ارث بردن جنین مشروط به دو شرط است:

الف: در زمان موت مورّث، زنده باشد.

ب: زنده متولّد شود.

شرایطی که فقها برای ارث حمل ذکر نموده اند در قانون مدنی نیز، لازم شمرده شده است. ماده 875 در این باره مقرّر می دارد: «شرط وراثت، زنده بودن در حین فوت مورّث است؛ اگر حملی باشد در صورتی ارث می برد که نطفۀ او حین الموت منعقد بوده و زنده هم متولّد شود، اگر چه فوراً پس از تولّد بمیرد».

24. تأثیر حمل بر تقسیم ترکه

از دیدگاه فقه امامیه، هرگاه در حین موت مورّث، حملی باشد که اگر زنده متولّد شود مانع از ارث تمام یا بعضی از ورّاث باشد، ترکه تقسیم نمی شود تا وضعیت حمل معلوم شود. و در صورتی که حمل مانع از ارث هیچ یک از ورّاث نباشد و آن ها تمایل به تقسیم ترکه داشته باشند، ورثه می توانند اموال را بین خود تقسیم کنند. البته به مقدار سهم دو پسر برای حمل کنار گذاشته می شود و باقیمانده بین دیگر ورّاث تقسیم می شود و سهم آن ها معلّق است تا وضعیت حمل روشن گردد.

در این مسأله چند فرض متصوّر است که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1 - ممکن است حمل مانع از ارث بردن تمام ورثه باشد، مانند آن که حمل وارث منحصر و در طبقۀ مقدّم بر دیگران باشد. مثل این که متوفّی دارای برادر و خواهر است و زوجۀ متعۀ او حامله باشد. در این فرض اگر حمل زنده متولّد شود، وارث منحصر است و مقدّم بر برادر و خواهر می باشد که در طبقه دوّم قرار دارند.

2 - ممکن است حمل، مانع از ارث بردن بعض ورثه باشد. مانند آن که حمل از زوجه دائمی باشد و ورثه متوفّی عبارت باشند از زوجه و اعمام و اخوال که هرگاه حمل زنده متولّد شود تنها اعمام و اخوال که در طبقۀ سوّم قرار دارند از ارث محروم می گردند، نه زوجۀ دائمی.

علّت منع تقسیم در صورت این موارد، قبل از تولّد حمل، آن است که در صورت تقسیم، اشخاصی که محروم از ارث می باشند در تمام یا قسمتی از ترکه به عنوان سهم

ص:240

الارث تصّرف می نمایند و حال آن که با زنده متولّد شدن حمل، معلوم می شود که آنان اصلاً ارثی نداشتند تا برای آن ها حق تصرّف باشد. از این رو ترکه باید تا روشن شدن وضعیت حمل بدون تقسیم، حفاظت و اداره شود.

3 - ممکن است حمل مانع از ارث هیچکدام از ورّاث نباشد. مثل این که ورثه متوفّی عبارت باشند از چند اولاد و زوجه دائمی و حمل، در این صورت ورثه نمی توانند اموال را در بین خود تقسیم نمایند، ولی باید به مقدار سهم دو پسر از ترکه را باقی بگذارند که شاید حمل دو قلوی پسر باشد. و اگر چنین بود حمل نیز به حق خود می رسد و اگر دو دختر و یا یک پسر و یک دختر بود، مازاد از سهم آنان به بقیۀ ورّاث می رسد(1).

باید دانست اگر با وسائل جدید، وضعیت حمل معلوم شود، فقط به اندازه سهم او کنار گذاشته می شود، بنابراین اگر معلوم شود که حمل، یک پسر است سهم یک پسر کنار گذاشته می شود. و اگر معلوم شود که یک دختر است سهم یک دختر کنار گذاشته می شود. هم چنین نسبت به دیگر فروض که ممکن است واقع شود.

مادۀ 878 قانون مدنی مطابق فقه امامیه به بیان تأثیر حمل بر تقسیم ترکه پرداخته و مقرّر می دارد: «هرگاه در حین موت مورّث، حملی باشد که اگر قابل وراثت، متولّد شود مانع از ارث تمام یا بعضی از ورّاث دیگر می گردد، تقسیم ارث به عمل نمی آید تا حال او معلوم شود و اگر حمل مانع از ارث هیچ یک از ورّاث نباشد و آن ها بخواهند ترکه را تقسیم کنند باید برای حمل، حصّه ای که مساوی حصّه دو پسر از همان طبقه باشد کنار گذارند و حصه هر یک از ورّاث، مراعی است تا حال حمل معلوم شود».

و بر اساس بند اوّل مادۀ 103 قانون امور حسبی، در صورتی که جنین، ولی و یا وصی نداشته باشد، امینی که به وسیلۀ دادگاه معین می گردد نماینده جنین در تقسیم ارث خواهد بود و پس از تقسیم، اداره سهم الارث جنین تا تاریخ تولّد با امین مزبور خواهد بود.(2)

ص:241


1- (1) ر. ک: مسالک الأفهام 61:13، جواهر الکلام 301:39-302-303، الروضة البهیة 47:8-48 و 210، مفتاح الکرامة 99:8.
2- (2) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 98، حبیب اله طاهری، حقوق مدنی 261:5-262.

25. ادارۀ اموال جنین

هرگاه جنین قبل از تولّد، به وسیلۀ ارث یا وصیت، دارای اموال و حقوق مالی گردد، به ناچار باید کسی آن دارایی را اداره نماید.

وجود نماینده شرعی و قانونی برای جنین در اداره اموال او، و هم چنین در مرحله حصول مال وی (مانند قبول وصیت برای جنین) و نیز در بروز اختلافات متعدّد در ارتباط با اموال جنین، ضروری است. نماینده شرعی جنین و یا به تعبیر دیگر، ولی جنین در رابطه با ادارۀ اموال او، پدر و جدّ پدری او می باشند که در عرض یکدیگرند و بعد از فوت آن ها وصی منصوب از ناحیه آنهاست که سمت ولایت بر جنین از طرف موصی، به او داده می شود. تحقیق و توضیح بیش تر در این باره در بحث ولایت بر اموال صغار خواهد آمد.

البتّه از دیدگاه حقوقی در صورتی که جنین، ولی خاص (پدر و جدّ پدری یا وصی آن ها) نداشته باشد، از طرف دادگاه برای اداره اموال او امین تعیین می گردد.

بند اوّل ماده 103 قانون امور حسبی در این باره مقرّر می دارد: «علاوه بر مواردی که مطابق قانون مدنی تعیین امین می شود، در موارد زیر نیز امین معین خواهد شد:

1 - برای اداره سهم الارثی که ممکن است از ترکه متوفّی به جنین تعلّق گیرد، در صورتی که جنین، ولی و یا وصی نداشته باشد...»

در این ماده اگر چه فقط برای اداره سهم الارث جنین به دادگاه اجازه تعیین امین داده شده است، ولی از نظر وحدت ملاک برای هر گونه دارایی که ممکن است جنین دارا شود، امین معین می گردد. هم چنین در مواد 105، 106 و 107 قانون مزبور، به مسائل مربوط به تعیین امین و وظایف او اشاره شده است.

ص:242

فصل چهارم: حقوق کودک بعد از ولادت

اشاره

ص:243

ص:244

گفتار اوّل: انجام امور اعتقادی و مذهبی بعد از تولّد نوزاد

اشاره

از جمله حقوق مسلّم کودکان، تأمین امنیت آنان پیش از ولادت و پس از آن است. اسلام، تکریم و احترام به شخصیت کودک و رعایت حق امنیت برای وی را در جهات مختلف و به عالی ترین وجه، مورد عنایت و دستور قرار داده است. احکامی که در ارتباط با کودک بعد از ولادت او صادر شده، اعمّ از این که در جهت تربیت کودک صادر شده باشد (احکام تربیتی) یا به عنوان حقوق و نیز اعم از این که به صورت واجب رعایت آن ها از والدین و دیگر کسانی که متوّلی امور کودک می باشند، خواسته شده و یا استحباب، این مدّعا را به خوبی اثبات می نماید.

1- تجاوز به حقوق کودکان قبل از ظهور اسلام تا به امروز

قبل از بیان دیدگاه اسلام در ارتباط با حقوق مختلف کودک، مناسب است اشاره ای هر چند گذرا به آن چه قبل از اسلام و بعد از ظهور آن در جزیرة العرب، محل نزول احکام الهی و دیگر ممالک مترقّی آن زمان در ارتباط با تجاوز به حقوق کودک رواج داشته است و تغییر شکل تجاوز در روزگار حاضر، داشته باشیم تا ژرف نگری و مترقّی بودن احکام اسلامی در این زمینه بهتر معلوم گردد.

ص:245

در تاریخ، رفتار جوامع بشری نسبت به کودکان ذکر گردیده است، به عنوان نمونه، در تاریخ تمدّن ویل دورانت، چنین آمده است: «اگر اقدام زن به سقط جنین به نتیجه نرسد کشتن طفل وسیله ای عالی برای آسایش او به شمار می رود. بسیاری از قبایل، کشتن طفل را در صورتی که ناقص یا بیمار و یا از زنا به دنیا بیاید یا هنگام ولادت، مادرش را از دست بدهد، مجاز می دانند... بعضی از قبایل، اطفالی را که به گمان ایشان در اوضاع و احوال نامسعود به دنیا آمده ا ند، می کشند.

در قبیله بوندیی بچّه ای را که با سر به دنیا بیاید خفه می کنند. مردم قبیله کامچادال طفلی را که هنگام طوفان متولّد شود، می کشند. قبایل جزیره ماداگاسکار کودکی را که در ماههای مارس یا آوریل یا روزهای چهارشنبه و جمعه و یا در هفتة آخر هر ماه به دنیا بیاید یا در هوای آزاد می گذارند تا بمیرد یا او را زنده زنده می سوزاند یا در آب خفه می کنند. در پاره ای از قبایل چون زن دو قلو بزاید، این را برهان زناکاری او می دانند، چون به نظر آنان ممکن نیست که یک مرد در آنِ واحد پدر دو طفل باشد، به همین جهت یکی از آن کودکان و یا هر دو محکوم به مرگ هستند....

مردم قبیله آبیپون همان کار را می کردند که اکنون فرانسویان می کنند، یعنی هر خانواده بیش از یک پسر و یک دختر نگه نمی داشت و هر چه را بیش از این پیدا می شد، فوراً به قتل می رسانیدند و در بعضی از قبایل چون خطر قحطی رو می کرد یا تهدید می نمود، نوزادان را از بین می بردند و در پاره ای از مواقع، آنان را به مصرف خوراکی می رسانیدند. معمولاً دختر را بیش تر می کشتند و احیاناً او را آن اندازه زجر می دادند تا بمیرد، به این خیال که روح وی چون دوباره به دنیا بیاید، در جسد پسری خواهد بود، عمل بچّه کشی هیچ قبحی نداشته و اسباب پشیمانی نمی شد».(1)

هم چنین اسپنسر در کتاب اجتماع بشری می نویسد: «پدر استرالیایی وقتی برای دام ماهیگیری خود طعمه ای نمی یافت، پاره ای از گوشت فرزند خود را می بُرید تا بدان وسیله ماهی شکار کند، و نیز قبایلی در آمریکا زندگی می کردند که کودکان خود را در برابر

ص:246


1- (1) ویل دورانت، تاریخ تمدّن، 62:1-63، ترجمه احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان پور.

اندکی شراب می بخشیدند. در جزایر فیجی بدون هیچ علّت، برای تفریح یا منافع آنی و یا به علّت خشم، کودکان خود را می کشتند.

دلیل این بی عاطفگی ها و کشتن ها در تحلیل برخی از جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فقر و تنگدستی ذکر شده است... امّا دقّت در متون تاریخی نشان می دهد که این نوع تعدّی ها و جنایت ها اختصاص به اقوام غیر متمدّن بشری نداشته است، بلکه در ملل متمدّن نیز متداول بوده است. متفورا جهانگرد انگلیسی در سفرنامه خود ذکر می کند که در ژاپن فروختن دختران برای خدمتکاری جایز بود و این رسم تا قرن نوزدهم در میان ژاپنی ها معمول بوده است... در فرانسه نیز تا قرن یازدهم میلادی، مادران بدون شوهر و پدرهای بدون همسر می توانستند فرزندان خود را بفروشند و این عمل مدّت ها بعد از آن نیز ادامه داشت. ظاهراً بی توجّهی نسبت به کودکان تا قرن های اخیر حتّی تا انقلاب کبیر فرانسه «1789» ادامه داشته است.»(1)

قبل از اسلام در جزیرة العرب نیز، وضعیت کودکان بسیار بد بود، اگر پدران، فرزندان را می خواستند، آن ها را نگه می داشتند در غیر این صورت دختران را زنده به گور می کردند، زیرا زن را موجودی بی فایده می دانستند و معتقد بودند که از تربیت او سودی نمی بردند.(2)

بزرگان عرب و افراد سرشناس، دختران را مایه عار و ننگ خود می پنداشتند و برای رهایی از این ننگ و عار، آن ها را زنده به گور می کردند. قرآن کریم در ترسیم این وضعیت می فرماید: هنگامی که به یکی از آن ها بشارت داده شود خدا دختری به تو داده، آن چنان از فرط ناراحتی چهره اش تغییر می کند که صورتش سیاه می شود، او برای نجات از این ننگ و عار که به پندار نادرستش دامنش را گرفته از قوم و قبیله خود به خاطر این بشارت بدی که به او داده شده، متواری می گردد. باز هم دائماً در این فکر غوطه ور است که آیا این ننگ را برخود بپذیرد و دختر را نگهدارد یا او را زنده در زیر خاک پنهان کند.

ص:247


1- (1) اسپنسر، اجتماع بشری، به نقل از حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 138.
2- (2) دکتر حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 39.

(وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ ).

در پایان این آیه، اقدام ظالمانه، شقاوت آمیز و غیر انسانی را با صراحت هر چه بیش تر محکوم کرده و می فرماید: (أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ ). (1) با ظهور اسلام این عادت ناپسند شدیداً مورد نهی قرار گرفت و یکی از مواردی که در بیعت زنان تازه مسلمان مطرح گردید، این بود که فرزندانشان را نکشند.

کوتاه سخن این که والدین نه تنها وظیفه دارند که حافظان خوبی برای فرزندان خویش، این امانت های الهی باشند، بلکه باید بکوشند که آن ها را از هرگونه گزند و آسیبی دور نگهدارند. امّا آمار و ارقام نشان می دهد که میزان تلفات ناشی از حوادثی که در اثر بی مبالاتی و مسامحه والدین برای فرزندان اتفاق می افتد، از شمار تلفات ناشی از بیماری ها یا مشکلات زایمان بیش تر است.

سقط جنین، رها کردن نوزاد بعد از تولّد، سپردن آن ها به شیرخوارگاه ها بدون پذیرش مسئولیت پدری و مادری، وادار کردن کودکان به کار اجباری، واداشتن به تکدّی گری وکارهای غیر اخلاقی از جمله، چهره های جدید تجاوز و تعدّی به حقوق و امنیت شخصی و اجتماعی کودکان است.(2)

از این روست که هنوز هم در متن دنیای امروز شاهد غرق شدن یک کشتی از کودکان برده هستیم که سوداگران انسان هر یک را به قیمت 400 دلار از والدین آنان از کشور بنین در آفریقای غربی خریداری کرده و برای بیگاری و استعمار به غرب می برند.(3)

به هر صورت اسلام ضمن تأکید بر حفظ امنیت شخصی و اجتماعی کودکان به رعایت حرمت و احترام و اکرام آنان توأم با لطف و احسان سفارش نموده و به نوع تغذیه، مسکن، تفریح و بازی، بهداشت جسمی و روحی، و نیز تعلیم و تربیت نیکوی آنان و در یک کلمه به

ص:248


1- (1) سوره نحل 58:16-59.
2- (2) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 41 و 45.
3- (3) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 140.

رعایت حقوق همه جانبه کودکان توجّه ویژه نموده است. به خواست خداوند در این بخش و بخش های بعدی، مهم ترین دستورات و احکام فقهی اسلام در امور فوق را بیان خواهیم نمود.

2- غسل نوزاد

اسلام برای نوزاد، فطرت توحیدی قائل است، از این رو دستوراتش در زمینه تربیت کودک مبتنی بر این نگرش است. در قرآن خطاب به نبی اکرم صلی الله علیه و آله آمده است روی خود را متوجّه آیین خالص توحید کن همان سرشتی که خداوند از آغاز، مردم را بر آن قرار داده است و این آفرینش است که نباید تغییر و تبدیل در آن راه یابد. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ... ).(1)

هم چنین در حدیث معروف از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده اند: هیچ فرزندی نیست مگر این که بر فطرت (سرشت پاک الهی) آفریده می شود و پدر و مادر او هستند که او را یهودی یا نصرانی و یا مجوس ببار می آورند «ما مِنْ مَوْلوُدٍ یوُلَدُ عَلَی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ وَ یُمَجِّسانِهِ»(2).

بدان جهت از همان آغاز تولّد، وظایفی بر عهده والدین و دیگر مربیان کودک گذاشته شده است که برخی از آن ها مستحّب و برخی دیگر، عنوان واجب دارند. این وظایف در راستای آشنا سازی کودک از آغاز تولّد با شعائر دینی وتأثیر آن ها در روحیه او یا والدین او که آن ها را انجام می دهند و یا به ادلّه دیگری که ممکن است ما انسان ها به تمام جهات آن اطّلاع نداشته باشیم، انجام می شود.

از جمله این وظایف، غسل نوزاد بعد از تولّد است که بسیاری از فقیهان آن را مستحب دانسته اند.(3) و برخی از قدمای فقها(4) به وجوب آن فتوی داده اند، دلیل این نظریه

ص:249


1- (1) سوره روم 30:30.
2- (2) من لایحضره الفقیه 49:2، باب الخراج و الجزیة، ح 1؛ وسائل الشیعة 125:15، باب 48 من ابواب جهاد العدّو، ح 3.
3- (3) النهایة: 500، شرائع الإسلام 343:2؛ مسالک الافهام 394:8؛ تراث شیخ الاعظم، (کتاب النکاح) 490:20؛ تحریر الوسیلة 276:2؛ احکام الولادة، مسألة 2.
4- (4) الوسیلة الی نیل الفضیلة: 54.

روایاتی است، از جمله در روایت موثقه سماعه، از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده اند: غسل نوزاد واجب است. «وَغُسْلُ الْموْلُودِ، واجِبٌ».(1)لفظ وجوب اگر چه در نزد اصولیین ظهور در وجوب اصطلاحی و کاری که ترک آن جایز نیست، دارد، ولی در اخبار این چنین نیست و معنایی اعم از وجوب و تأکّد استحباب از آن اراده شده

(2) و ممکن است معنی لغوی آن یعنی مطلق ثبوت، مقصود باشد.

برخی از فقها وقت غسل را ساعات اوّلیه تولّد نوزاد دانسته اند.(3) برخی دیگر فرموده اند: تأخیر یکی دو روز از زمان تولّد، مضّر به این حکم نیست.(4) اطلاق این حکم در کلمات فقها اقتضا دارد که انجام آن با نیت و قصد اطاعت فرمان خداوند متعال صورت پذیرد،(5) هر چند ما به علّت آن آگاهی نداشته باشیم. بنابراین آن چه در کلمات برخی از فقیهان(6) آمده، مبنی بر این که محتمل است انجام آن فقط به دلیل پاکیزگی نوزاد از نجاست و کثافت صورت پذیرد، ضعیف به نظر می رسد.

3- گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد

از جمله امور استحبابی در اوّلین لحظات تولّد، گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ نوزاد است، در این حکم میان فقیهان اختلافی مشاهده نشده است.(7) از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده اند: «هر کس دارای فرزندی شد در گوش راست او اذان نماز و در گوش چپش اقامه گوید، این عمل، نوزاد را از وسواس و انحرافات شیطان مصون می دارد».

فَلْیُؤْذَنْ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنی بِأَذانِ الصَّلاةِ وَلْیُقِمْ فِی الْیُسْری فَإِنَّها عِصْمَةٌ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ.(8)

ص:250


1- (1) الکافی 40:3، ح 2؛ تهذیب الأحکام 104:1، ح 270.
2- (2) تفضیل الشریعة (کتاب النکاح): 525.
3- (3) ریاض المسائل 128:12.
4- (4) العروة الوثقی 465:1.
5- (5) جواهر الکلام 72:5.
6- (6) مسالک الافهام 394:8؛ کشف اللثام 525:7.
7- (7) المقنعة: 521؛ النهایة: 500؛ السرائر 646:2؛ شرائع الاسلام 342:2؛ قواعد الأحکام 97:3.
8- (8) الکافی 24:6، ح 6؛ وسائل الشیعة 405:21، باب 35، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

در حدیث دیگری امام سجّاد علیه السلام از اسماء بنت عمیس و ایشان از فاطمه زهرا علیها السلام نقل می کند که فرمودند: «هنگامی که فرزندم امام حسن علیه السلام متولّد شد، پدرم رسول اکرم صلی الله علیه و آله به اسماء فرمود: او را به نزد من بیاور، اسماء او را در پارچۀ زرد پیچید و به نزد پدرم برد، آن حضرت اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش قرائت فرمود. هم چنین بعد از تولّدامام حسین علیه السلام او را در پارچه سفید پیچید و به نزد پدرم برد، همین عمل در مورد وی نیزانجام دادند».

(1)امروزه بسیاری از دانشمندان بر این باورند که مغز کودک صداهای بسیار زیادی را که در پیرامونش ایجاد می شود، ضبط می کند و به تدریج کلمات را از هم تفکیک و جدا می نماید، او هنگامی که شاهد سخن گفتن پدر، مادر، برادران و خواهران خود می باشد، مثل این است که به خود می گوید این کار بزرگترهابسیار مفید است.(2) البتّه این موضوع بر اساس نظرّیه روان شناسان در کودکان به تجربه اثبات گردیده است و از همین توانایی ذهنی در آموزش زبان بهره می گیرند.

اذان و اقامه از شعارهای بنیادین اسلام است که از سوی خداوند متعال به رسول اکرم صلی الله علیه و آله آموخته شده و از طریق آن حضرت به سایر مسلمانان، نسل به نسل املاء شده است. خواندن اذان و اقامه در گوش نوزاد ضمن این که سرمشقی برای پدران و مادران و مربّیان کودک در شیوه درست تعلیم و تربیت به شمار می آید که چگونه مفاهیم بلند را کلمه به کلمه و جمله به جمله و قسمت به قسمت، به کودک تلقین کنند، به آنان می آموزد که باید جان کودک از همان ابتدا در معرض نسیم توحید قرار گیرد و بدین ترتیب کودک از طفولیت جزء ملّت اسلام در می آید و در فضای اسلامی پرورش می یابد. بنابراین به کارگیری این دستورالعمل در راستای فضاسازی برای تربیت دینی فرزند مورد ارزیابی قرار می گیرد.

ص:251


1- (1) وسائل الشیعة 408:21، باب 36، من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
2- (2) ر. ک: دی بت ولیله، مارگرت، دنیای پنهان کودک، ترجمه احمد خواجه نصیر طوسی: 102.

4- کام برداری

مستحب است تحنیک (کام برداری) نوزاد با آب فرات و تربت حضرت سید الشهداء علیه السلام باشد و در صورتی که این دو نباشد با آب باران و اگر آن هم نباشد با هر آب پاکیزه و یا خرما و عسل.(1)

از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرموده اند: کام فرزندانتان را با آب فرات و تربت امام حسین علیه السلام بردارید و اگر به آن ها دسترسی نداشتید با آب باران این کار را انجام دهید. «حنَّکوُا أَوْلادَکُمْ بِماءِ الْفُراتِ وبِتُرْبَةِ قَبرِ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فَبِماءِ السَّماءِ».(2)در روایت دیگری، امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: کام فرزندان خود را با خرما بردارید، همان گونه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله کام امام حسن و امام حسین علیهما السلام را با خرما برداشتند.

(3) همین مضمون از امام رضا علیه السلام نیز نقل شده است و هم چنین فرموده اند: اگر به آب فرات دسترسی نداشتید با عسل کام فرزندانتان بردارید.(4)

سید الشهداء علیه السلام در فرهنگ شیعی از جایگاه خاصی برخوردار است. خداوند به پاس فداکاری امام حسین علیه السلام و شهادتش در راه احیای دین آثار ویژه و احکام خاصی در تربت مقدّس آن حضرت قرار داده است. تربت خونین کربلا که در بر گیرنده آن پیکر پاک است، الهام بخش ایثار و فداکاری و یادآور جانبازی در راه ارزش های الهی است.

بدان جهت اسلام دستور داده نخستین ماده ای که از این جهان خاکی بر حَنَک (سقف دهان) نوزاد گذارده می شود، آب فرات و تربت سید الشهداء علیه السلام باشد. و نیز به همین جهت سجده بر آن تربت پاک مستحب است و هم شفا دهنده بیماری است.

ص:252


1- (1) المقنعة: 521؛ النهایة: 500؛ مسالک الافهام 395:8؛ جواهر الکلام 253:31؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 526.
2- (2) وسائل الشیعة 407:21، باب 36، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
3- (3) همان، ح 1.
4- (4) الأرض وتربة الحسینیة: 34؛ سفینة البحار 364:5.

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: در خاک قبر امام حسین علیه السلام شفای هر درد است و این خاک بزرگ ترین دارو است؛ «فِی طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَهَوَ الدَّواءُ الأَکْبَرُ».(1)هم چنین تحنیک نوزاد به آب فرات در زمینه سازی مهرورزی او به اهل بیت مؤثر است. بر طبق حدیثی، امام صادق علیه السلام فرموده اند: گمان ندارم کام کسی با آب فرات برداشته شود و از شیعه ما نباشد.

«ما أَظُنُّ أَحَداً یُحَنََّکُ بِماءِ الْفُراتِ إِلاّ کانَ لَنا شِیعَةً».(2)تحنیک نوزاد با آب باران نیز به این دلیل است که آب مبارکی است، زمین مرده را احیاء می کند و به آن طراوت و شادابی می بخشد. قرآن می فرماید: از آسمان آب پر برکت فرود می آوریم و به وسیله آن، باغ ها و دانه های دروکردنی، می رویانیم. (

وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ ).(3)

گشودن کام نوزاد با خرما و عسل نیز در ایمن سازی جسمی و روحی وی اثر غیر قابل انکار دارد.(4)

5- تراشیدن سر نوزاد در روز هفتم

یکی دیگر از سنّت هایی که در بدو تولّد خوب است مورد عنایت پدر و مادر قرار گیرد، تراشیدن موی سر نوزاد در روز هفتم و به وزن آن طلا و نقره صدقه دادن است.(5)

در روایت موثّق، عمّار از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: بعد از تولّد نوزاد در روز هفتم سر نوزاد تراشیده شود و به وزن آن طلا و نقره صدقه دهید. «ثُمَّ یُحْلَقُ رَأْسُهُ وَ یُتَصَدَّقُ بِوَزْنِ شَعْرِهِ ذَهَباً أَوْفِضَّةً».(6)

ص:253


1- (1) من لا یحضره الفقیه 599:2.
2- (2) مستدرک الوسائل 139:15، باب 27، ح 4.
3- (3) سوره ق 9:50.
4- (4) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 143.
5- (5) السرائر 646:2؛ شرائع الإسلام 344:2؛ مسالک الأفهام 410:8؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 529.
6- (6) وسائل الشیعة 421:21؛ باب 44، من ابواب احکام الاولاد، ح 4.

ایشان در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال نموده است، ابتدا بعد از تولّد نوزاد چه عملی باید انجام پذیرد؟ آن حضرت در جواب فرموده است: «سر او را بتراشید و به وزن موی او طلا و نقره صدقه بدهید».

(1)اطلاق روایات و نیز عبارات فقها، اقتضا دارد در این حکم فرقی بین پسر و دختر نباشد، روایاتی که در بیان علّت این حکم وارد شده نیز مؤید این نظریه می باشد، مانندآن که امام صادق علیه السلام می فرماید: علّت استحباب تراشیدن سر نوزاد، پاک شدن از موی رحم است.(2)

برخی از دانشمندان درباره این سنّت اسلامی نوشته اند: تراشیدن موی سر باعث تقویت نوزاد و باز شدن منافذ پوست سر و هم چنین تقویت حسّ بینایی، بویایی و شنوایی می شود. برخی دیگر به آثار صدقه دادن اشاره کرده و اضافه می کنند، وقتی نوزادان امروز در فردای زندگی شان از علاقه مندی پدر و مادر نسبت به خود آگاه شوند که چگونه آن ها برای سلامت و تندرستی او صدقه داده و انفاق کرده اند یا این که روز هفتم ولادت، او را گرامی داشته اند، آن ها نیز در تکریم و احترام پدر و مادر خواهند کوشید و صفا و صمیمیت زندگی مضاعف خواهد شد.(3)

6- عقیقه برای نوزاد

یکی از مستحبّات مؤکّد، عقیقه برای نوزاد است و به این معنی است که گوسفند یا گاو و یا شتری را در روزهای اوّل تولّد نوزاد، و بهتر در روز هفتم، برای وی ذبح کنند وگوشت آن را پخته، در بین مؤمنان تقسیم نمایند.(4) عقیقه چنان دارای اهمیت است که برخی آن را واجب دانسته اند.(5) ولی نظریه معروف در بین فقها، استحباب است.(6)

ص:254


1- (1) الکافی 27:6، ح 2.
2- (2) علل الشرایع 219:2، باب 273؛ وسائل الشیعة 425:21، باب 44، من ابواب احکام الاولاد، ح 21.
3- (3) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 97.
4- (4) ر. ک: النهایة: 501؛ السرائر 646:2.
5- (5) مختلف الشیعة 303:7، مسألة 215؛ الإنتصار: 406.
6- (6) شرائع الاسلام 344:2؛ جواهر الکلام 264:31؛ کشف اللثام 528:7؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 536.

امام صادق علیه السلام فرموده است: پیامبر صلی الله علیه و آله حسن و حسین علیهما السلام را در روز هفتم نام گذاری کرد و نام حسین علیه السلام را از حسن علیه السلام بر گرفت و از طرف هر یک، گوسفندی عقیقه کرد. «سَمّی رَسوُلُ اللهِ صلی الله علیه و آله حَسَناً و حُسَیْناً علیهما السلام یَوْمَ سابِعِهِما وَعَقَّ عَنْهُما شاةً شاةً».(1)هم چنین فرموده است: هر نوزاد در گرو عقیقه ای است که از طرف او انجام می شود.

«کُلُّ مَوْلُودٍ مُرْتَهَنٌ بِالْعَقِیقَةِ».(2)در روایت دیگری فرموده است: عقیقه واجب تر از قربانی است.

«وَالْعَقیِقَةُ أَوْجَبُ مِنَالأَضْحِیَّةِ»(3). مقصود از ارتهان و وجوب در این روایات تأکّد استحباب است.(4)

7- شرایط عقیقه

در مورد عقیقه در کتب فقهی مسائلی مطرح و برای آن شرایطی ذکر نموده اند که مهم ترین آن ها بدین قرار است:

1 - بهتر است عقیقه در روز هفتم ولادت باشد: «اَلْعَقیِقَةُ یَوْمَ السّابِعِ».(5)البتّه انجام آن بعد از هفت روز نیز منعی ندارد، بلکه مستحب است کسی که بعد از تولّد از طرف او عقیقه نشده، هرگاه توانست خودش انجام دهد،(6) هر چند در سنین پیری باشد.(7) در روایات آمده است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از آن که به مقام نبوّت نایل شدند از طرف خود عقیقه انجام دادند.(8)

2 - عقیقه برای نوزاد پسر و دختر هر دو سفارش شده است و در این حکم هر دو مساویند،(9) ولی مستحب(10) است برای نوزاد دختر حیوان ماده و برای نوزاد پسر حیوان نر عقیقه شود.(11)

ص:255


1- (1) الکافی 33:6، ح 5؛ الوافی 1337:23، باب 215، ح 5.
2- (2) وسائل الشیعة 413:21، باب 38 من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
3- (3) همان: 412، ح 1.
4- (4) تهذیب الاحکام 442:7، ذیل ح 32.
5- (5) همان: 443، ح 36.
6- (6) النهایة: 501؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 538.
7- (7) وسائل الشیعة 414:21، باب 39، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
8- (8) همان: ح 3.
9- (9) مستدرک الوسائل 142:15، ح 2-3.
10- (10) شرائع الاسلام 288:2؛ جواهر الکلام 265:31؛ تراث شیخ الاعظم، (کتاب النکاح) 491:20.
11- (11) وسائل الشیعة 418:21، باب 42، من ابواب احکام الاولاد، ح 7.

3 - مستحب است عقیقه بیش از یک عدد باشد. در روایات آمده است پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از طرف امام حسن و امام حسین علیهما السلام عقیقه نمود، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، نیز از طرف آن ها عقیقه کرد.(1) هم چنین امام حسن عسکری علیه السلام از طرف حضرت صاحب الأمر - ارواحنا فداه - تعدادی زیادی گوسفند عقیقه نمود.(2)

4 - شرایطی که در گوسفند قربانی در ایام حج معتبر است، در عقیقه لازم نیست رعایت شود،(3) البتّه اگر رعایت شود خوب است.(4)

5 - مستحب است به هنگام ذبح عقیقه دعاهایی که وارد شده، بخوانند، یکی از این دعاها که از امام صادق علیه السلام روایت شده این است: خداوندا آن چه داده ای از تو و برای توست و تو آن را عطا نموده ای، خدایا پس آن را طبق آیین پیامبرت از ما بپذیر و به خدا از شیطان رانده شده پناه می بریم؛ آن گاه نوزادی که برای او عقیقه شده نام ببر و گوسفند را ذبح کن. «اَللّهُمَّ مِنْکَ وَلَکَ ما وَهَبْتَ وَأَنْتَ أَعْطَیْتَ، اللّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُ مِنّا عَلی سُنَّةِ نَبِیَِّک صلی الله علیه و آله وَتَسْتَعِیذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ وَتُسُمِّی وَتَذْبَحُ».(5)هم چنان که بعد از ذبح عقیقه سفارش شده چنین دعا بخوانید: بار الها برای تو خون ها ریخته می شود، شریکی برای تو نیست و ستایش برای پروردگار جهانیان است، پروردگارا شیطان رانده شده از درگاهت را از ما دور ساز.

«لَکَ سُفِکَتْ الدِّماءُ لا شَریِکَ لَکَ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبَّ العالَمِینَ، اللّهُمَّ اخْسَأِ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ».(6) 6 - مستحب است پا و ران عقیقه را به قابله اختصاص دهند.

(7) و در برخی روایات آمده است که یک چهارم عقیقه برای قابله است.(8) و در برخی دیگر از روایات، یک سوم برای

ص:256


1- (1) همان: 430، باب 50، ح 1 و 4.
2- (2) بحارالانوار 5:51، ح 9.
3- (3) الحدائق الناضرة 63:25؛ تحریر الوسیلة 311:2، مسأله 9.
4- (4) شرائع الإسلام 344:2؛ جواهر الکلام 268:31.
5- (5) وسائل الشیعة 427:21، باب 46، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
6- (6) همان.
7- (7) الکافی 33:6، ح 5؛ جواهر الکلام 269:31؛ تحریر الوسیلة 311:2، مسأله 9.
8- (8) الکافی 28:6، ح 9.

قابله تعیین شده(1) و در صورت نبودن قابله سهمش در اختیار مادر قرار گیرد تا به هر نحو مایل است، صدقه دهد.(2)

7 - مستحب است گوشت عقیقه را پخته و طعامی تهیه گردد و دست کم ده تن از مؤمنان دعوت شوند و از آن بخورند.(3) امام صادق علیه السلام می فرماید: ده نفر از مسلمانان از گوشت عقیقه طعام داده شوند و اگر بیش تر باشند، بهتر است. «فَإِنْ زادُوا فَهُوَ أَفْضَلُ».(4) 8 - شکستن استخوان های گوسفند عقیقه مکروه است.

(5) 9 - نظریۀ مشهور در بین فقها امامیه این است که استفاده والدین از گوشت عقیقه مکروه است.(6)

با اندکی تأمّل در آن چه ذکر شد، می توان حداقّل، برخی از فوایدی که در این کار مستحب نهفته است، دریافت. از آن جمله:

الف: در اوّلین لحظات ورود به دنیا و اوّلین ساعات احساس نسیم حیات، به سبب قربانی کردن در راه خدا، نوزاد به خدای خویش نزدیک می شود و والدین او با عقیقه کردن، ضمن ابراز رضایت از مولودی که خدا به آنان عطا نموده است، سپاس نعمت به جای می آورند.

ب: عقیقه بیمه سلامتی کودک است و او را از خطرها و حوادث و فریب های شیطان حفظ می کند. چنان که در روایات به این نکته اشاره شده است.(7)

ج: برای استحکام روابط صمیمانه والدین و فرزندان در آینده زمینه سازی می کند. فرزندان با یادآوری نشاط و اشتیاق والدین در ولادت آن ها و علاقه مندی آنان به سلامت و سعادت فرزندانشان، نسبت به تکریم و احترام والدین بیش از پیش قیام می کنند.

ص:257


1- (1) همان 32:6، ح 2؛ وسائل الشیعة 428:21، باب 47، من باب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) الروضة البهیة 450:5.
3- (3) کشف اللثام 532:7؛ مسالک الافهام 411:8؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 544.
4- (4) تهذیب الاحکام 443:7، ح 1771.
5- (5) الکافی 29:29، ح 11؛ تهذیب الاحکام 444:7، ح 1775؛ مسالک الافهام 411:8؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 545.
6- (6) السرائر 647:2؛ شرائع الاسلام 345:2؛ کشف الرموز 200:2؛ کشف اللثام 532:7؛ جواهر الکلام 270:31.
7- (7) الکافی 39:6، ح 3؛ وسائل الشیعة 449:21، باب 65، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

د: آشکار ساختن اصل و نسب نوزاد را در پی دارد.

ه -: یادآوری ایثارگری ابراهیم علیه السلام در راه خدا و درسی برای تمام پدران در راه فرمان برداری از دستورات خداوند متعال می باشد.

و: کمک به استحکام روابط متقابل اجتماعی که پایه های عدالت را در آن جامعه بنیان می گذارند و در جهت محو آثار فقر و محرومیت، گام برداشته می شود.(1)

8- ولیمه در تولّد کودک

علاوه بر عقیقه، مستحب است به هنگام تولّد فرزند و به هنگام ختنه او به مؤمنین ولیمه (اطعام) دهند.(2) امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «ولیمه به هنگام تولّد نوزاد مستحب است و این یکی از پنج موردی است که ولیمه در آن مستحب می باشد».(3)

امام صادق علیه السلام به هنگام ولادت فرزندشان امام کاظم علیه السلام، سه روز مؤمنین را اطعام نمودند(4) و بر همین اساس مرحوم شیخ حرّ عاملی درکتاب وسائل الشیعة بابی تحت عنوان «باب استحباب اطعام الناس عند ولادة المولود ثلاثه ایام» ذکر کرده است.(5)

آن چه در باطن این آداب و سنن نهفته است، احترام و تکریم مقام و شکرگذاری به درگاه خداوند متعال است که نعمت فرزند را به پدر و مادر عطا کرده است. و از سویی دیگر، اطعام مؤمنین زمینه ساز پیوند نیک اجتماعی و مقدمه ای است برای پذیرش طفل از طرف جامعه، علاوه بر این، آثار معنوی پربرکتی هم در سلامت روحی و جسمی کودک به دنبال خواهد داشت.(6)

ص:258


1- (1) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 100؛ حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 170-171.
2- (2) الحدائق الناضرة 31:23؛ وسیلة النجاة مع حواشی السّید محمدرضا الگلپایگانی 220:3؛ مهذّب الاحکام 260:25؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح) 529.
3- (3) تحریر الوسیلة 310:2، مسألة 3.
4- (4) وسائل الشیعة 401:21، باب 31، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
5- (5) همان.
6- (6) حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت: 48.

بی گمان این گونه استقبال از کودک، در حقوق بین الملل و کنوانسیون هایی که به عنوان حمایت از کودک تدوین گردیده، یافت نمی شود. به توضیحی دیگر، اگر چه در بین برخی از اقوام و ملل، جشن تولّد امری مرسوم و رایج است، امّا با آن چه، در اسلام مطرح است، تفاوت ماهوی دارد؛ و آن تقرّب جستن به پروردگار با این اعمال، و قرار دادن کودک در تحت حمایت و حفاظت حق تعالی است.

پدر و مادر با رعایت این آداب و سنن ضمن این که پذیرش مسئولیت در قبال فرزند را به خود القا و بر آن تأکید می نمایند، رابطه عاطفی خود را با فرزند نیز استحکام بخشیده، فضای تربیتی آکنده از معنویت و قداست را برای رشد و تعالی کودک فراهم می سازند.

رعایت چنین مواردی، ضریب بهداشت روانی و آرامش خاطر را که برای رشد متعادل کودکان لازم است، بالا می برد و از اضطراب و نگرانی های مادران و کودکان می کاهد.

بی تردید آن چه در احکام و مقرّرات اسلامی درباره حقوق کودک مطرح است، تنهابه نگهداری، تغذیه، مسکن و پوشاک او محدود نمی شود، بلکه مهم تر از این امور، تربیت اخلاقی و معنوی کودک است، زیرا تأمین خواست های معیشتی فرزندان به دلیل علاقه های غریزی و عاطفی پدر و مادر به ویژه در مراحل نخست زندگی کودک، امری طبیعی است. حیوانات نیز به اموری چون نگهداری و تغذیه اهتمام دارند، امّا تربیت فرزندانی صالح و مفید فقط در سایۀ آشنایی و التزام پدران و مادران به وظایف اسلامی و اخلاقی و انجام آن ها محقّق می گردد.(1)

9- حق داشتن نام شایسته

مستحب است در روزهای نخست تولّد نوزاد، نام نیکو و شایسته برای او انتخاب شود. این امر از حقوق کودک بر پدر و مادر است و بسیاری از فقها به آن تصریح نموده اند.(2)

ص:259


1- (1) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 105؛ حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 167.
2- (2) النهایة: 501؛ السرائر 646:2؛ مفاتیح الشرائع 365:2؛ شرائع الاسلام 343:2؛ مهذّب الاحکام 258:25؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 526.

نام نیکو، بهترین هدیه ای است که هر نوزاد در روزهای اوّل زندگی از پدر و مادر خود دریافت می کند، هدیه ای ماندگار که همیشه با اوست و از او جدا نمی شود و همواره در شخصّیت فرد و اجتماعی اش مؤثر است و در مورد رعایت این حق در روایات با تعابیر مختلف سفارش شده است.

1 - پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است: حق فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او انتخاب نماید و او را به نیکی تربیت نموده و به کاری شایسته بگمارد. «یا عَلیِ، حَقُ الْوَلَدِ عَلَی ْوالِدِهِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَأَدَبَهُ وَ یَضَعَهُ مَوْضِعاً صالِحاً».(1) 2 - امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: نام نیک برای خود انتخاب کنید، زیرا در روز قیامت شما را با همان نام می خوانند و گفته می شودای فلان فرزند فلان برخیز و به سوی نور خود گام بردار وای فلان فرزند فلان برخیز که نوری نداری.

«اِسْتَحْسِنُوا أَسْماءَکُمْ فَإِنَّکُمْ تُدْعَوْنَ بِها یَوْمَ الْقِیامَةِ قُمْ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ إلی نُورِکَ وَقُمْ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ لانُورَ لَکَ».(2) 3 - هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام از آن حضرت نقل می کند که فرموده است: اوّلین هدیه ای که هر یک از شما به فرزندش می بخشد نام خوب است، پس نام نیکو برای فرزندان خود انتخاب نمایید.

«قالَ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله: إِنَّ اوَّلَ ما یَنْحَلُ أَحَدُکُمْ وَلَدَهُ الإِسْمُ الْحَسَنُ فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمْ اسْمَ وَلَدِهِ».(3) 4 - امام رضا علیه السلام می فرماید: نخستین احسان و نیکی که پدر در حق فرزندش روامی دارد، انتخاب نام زیبا برای اوست، پس لازم است هر یک از شما نام نیکو برای فرزند خود انتخاب کند.

«أَوَّلَ ما یَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أَنْ یُسَمِّیَهُ بِاسْمِ حَسَنِ، فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمُ اسْمَ وَلَدِهِ».(4)

ص:260


1- (1) وسائل الشیعة 389:21، باب 22، من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
2- (2) همان، ح 2.
3- (3) مستدرک الوسائل 127:15، باب 14، ح 1.
4- (4) وسائل الشیعة 388:21، باب 22، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

10- بهترین نام ها

انتخاب نام نیک ضمن این که تکریم و احترام کودک است، نشان دهنده طرز تفکّر خانواده و آرمان ها و الگوهای مورد علاقه آنان می باشد. به همین جهت اسلام دستور می دهد از نام هایی استفاده شود که نشان از هویت اعتقادی دارند و الهام بخش و امید آفرین و حامل پیام و فرهنگ اصیل انسانی و اسلامی می باشند و بهترین آن ها، نام هایی است که در بردارنده معنای عبودیت خداوند متعال باشد. مانند عبدالله، عبدالرحمن و نیز نام پیامبران و ائمه اطهار: و بهترین آن ها نام محمّد است.(1)

به نمونه هایی از روایات وارد شده در این باره اشاره می گردد:

1 - امام باقر علیه السلام می فرماید: راست ترین نام ها این است که بر بندگی خداوند متعال دلالت کند و برترین نام ها، اسامی پیامبران است. «أَصْدَقُ الأَسْماءِ ما سُمِّیِ بالْعُبُودِیَّةِ وَأَفْضَلُها أَسْماءُ الأَنْبِیاءِ».(2) 2 - امام رضا علیه السلام می فرماید: خانه ای که در آن نام محمّد باشد اهل آن در بامداد و شامگاهشان با خیر و برکت همراه خواهند بود.

«اَلبَیتُ الَّذِی فیِهِ مُحَمَّدٌ یُصبِحُ أَهلُهُ بِخَیرٍ وَ یُمسُونَ بِخَیرٍ».(3) 3 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر نام فرزندانتان را محمّد گذاشتید، اکرامش کنید و در مجالس خود برایش جا در نظر بگیرید و با روی گرفته و صورت عبوس با او برخورد ننمایید.

«إِذا سَمَّیتُمُ الوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکرِمُوهُ وَ أَوسِعُوا لَهُ فِی المَجلِسِ وَ لا تُقَبِّحُوا لَهُ وَجهًا».(4) 4 - سلیمان جعفری می گوید از امام کاظم علیه السلام شنیدم که فرمود: هیچ گاه فقر و بیماری به خانه ای که در آن نام محمّد، احمد، علی، حسن، حسین، جعفر، طالب، عبدالله و فاطمه باشد، داخل نمی شود.

«لَا یَدخُلُ الفَقرُ بَیتاً فیهِ اسمُ مُحَمَّدٍ أَو أَحمَدَ أَو عَلِی أَو الحَسَنِ أَوِ الحُسَینِ أَو جَعفَرٍ أَو طالِبٍ أَو عَبدِاللهِ أَو فاطِمَةَ مِنَ النَّساءِ».(5)

ص:261


1- (1) قواعد الأحکام 97:3؛ الروضة البهیة 443:5؛ جواهر الکلام 253:31-254؛ تحریر الوسیلة 310:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 527.
2- (2) وسائل الشیعة 391:21، باب 23، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
3- (3) همان، 394، باب 24، ح 6.
4- (4) همان: ح 7.
5- (5) الکافی 19:6، ح 8.

5 - سکونی می گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم در حالی که محزون و اندوهگین بودم، امام به من فرمود: چرا اندوهگینی؟ عرض کردم: خداوند به من دختری داده است. امام فرمود: ای سکونی، دختر تو سنگینی اش بر زمین است و روزی اش بر خدا، عمرش از عمر تو جدا و روزی که می خورد غیر از روزی توست. سکونی گوید: به خدا سوگند حزن و اندوه من با این گفتار از بین رفت. سپس امام فرمود: او را چه نامیده ای؟ عرض کردم: فاطمه. فرمود: آه آه آه، آن گاه دست خود را بر پیشانی نهاد... سپس فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی هرگز دشنامش مده، نفرینش مکن و او را مزن.

«إِذا سَمَّیتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبَّها وَ لا تَلعَنها وَ لا تَضرِبها».(1)

11- بدترین نام ها

از روایات استفاده می گردد، استفاده از نام های پادشاهان ظالم و فراعنه و دشمنان اهل بیت: و نام های بی محتوا که موجب هتک حیثیت فرد می گردد، مکروه است. هم چنین نام هایی که یادآور قهر و غضب و ستم و ظلم باشد یا دلالت بر صفاتی بنماید که مخصوص خداوند است و نسبت به دیگران کذب و بر خلاف خضوع و بندگی است، مانند خالد، مالک و از این قبیل واژگان، مکروه است.(2) روایات بسیاری بر این معنا دلالت دارد، به عنوان نمونه:

1 - امام باقر علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: «شَرَّ الأَسمَاءِ ضِرارٌ وَ مُرَّةُ(3) وَ حَربٌ وَ ظالِمُ».(4)بدترین اسامی، ضرر زدن، شدّت، جنگ و ظالم است.

2 - علامه طریحی در کتاب منتخب، ضمن خبر مفصلّی درباره یک مسیحی که از طرف پادشاه روم به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیده بود، نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: نام تو چیست؟ جواب داد، عبد الشمس. فرمود: نامت را تغییر بده و من نامت را

ص:262


1- (1) وسائل الشیعة 482:21، باب 87، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) ر. ک: شرائع الاسلام 344:2، السرائر 646:2، قواعد الأحکام 97:3، ریاض المسائل 132:12، کشف اللثام 527:7.
3- (3) قیومی در مصباح المنیر: 568، می نویسد: مرّه بکسر میم، به معنی شدّت است و به معنی خلطی از اخلاط بدن نیز می آید.
4- (4) وسائل الشیعة 399:21، باب 28، من ابواب احکام الاولاد، ح 5.

عبدالوهّاب گذاشتم. «قالَ رَسُولُ اللهِصلی الله علیه و آله: مَا اسمُکَ؟ فَقُلتُ: إِسمِی عَبدُ الشَّمسِ، فَقالَ لِی: بَدَّلِ اسمَکَ، فَإِنّی اسَمّیکَ عَبدَ الوَهّابِ».(1) 3 - از عمر نقل شده که برادر امّ سلمه، همسر پیامبر، صاحب پسری شد و نامش را ولید گذاشت چون این نام به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، فرمود: نامش از فراعنه شماست، آن را تغییر دهید.

«سَمَّیتُمُوهُ بِاسمِ فَراعَنتُکُم غَیِّرُوا اسمُهُ فَسَمُّوهُ عَبدُالله».(2) 4 - جابر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت به کودک خردسالی فرمود: نامت چیست؟ گفت: محمّد. حضرت فرمود: کینه ات چیست؟ جواب داد: علی. حضرت فرمود: تو با این کنیه بر خود دژی ساختی که شیطان بر تو راهی نمی یابد. هرگاه شیطان بشنود که نام محمّد یا علی را صدا بزنند مانند سُرب و مس ذوب می شود و هرگاه بشنود کسی را به نام یکی از دشمنان ما می خوانند به شادی و نشاط درآید و بر خود می بالد.

«إِنَّالشَّیطانَ إِذا سَمِعَ مُنادِیَا یُنادِی یَا مُحَمَّدُ أَو یَا عَلِی ذابَ کَما یذُوبُ الرَّصَاصُ حَتَّی إِذا سَمِعَ مُنادِیَاً یُنَادِی بِاسمِ عَدُوًّ مِن أَعدَائِنا اهتَزَّ وَاختَالَ».(3)

12- مقایسه حق اسم برای کودک در اسلام با کنوانسیون حقوق کودک

در ماده سوّم اعلامیه جهانی حقوق کودک به حق داشتن نام برای کودک تصریح شده و بیان می دارد: «کودک باید از بدو تولّد صاحب اسم، ملیت و هویت گردد». هم چنین در ماده هفتم کنوانسیون حقوق کودک، چنین آمده است: «تولّد کودک بلافاصله پس از به دنیا آمدن ثبت می شود و از حقوقی مانند حق داشتن نام، کسب تابعیت و در صورت امکان، شناسایی والدین... برخوردار می باشد».

امّا از دیدگاه اسلام، حق کودک تنها با نامگذاری به یک نام - هر چه باشد - ادا نمی شود، بلکه انتخاب نامی نیکو و شایسته به عنوان حق کودک بر والدین مورد تأکید قرار گرفته است، از این روست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جواب پدری که وظیفه خود در قبال

ص:263


1- (1) مستدرک الوسائل 128:15، ح 7.
2- (2) کنز العمّال 592:16، ح 45977.
3- (3) وسائل الشیعة 393:21، باب 24، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.

فرزندش را جویا می شد، فرموده است: وظیفه پدر این است که او را نام نیکو بگذارد و او را به نیکی تربیت کند و به کاری شایسته بگمارد. «تُحَسَّنُ اسمَهُ وَ أَدَبَهُ وَضَعهُ مَوضِعاً حَسَناً».(1)به عبارت دیگر: تردیدی نیست که پدران و مادران نظر به علایق سرشاری که به نوزاد خویش دارند، می کوشند که به سلیقه خود برای او نامی زیبا و نیک را انتخاب کنند، امّا اشکال در این است که آن ها ممکن است دچار اشتباه شوند و چیزی که به نظرشان پسندیده می آید، از نظر دیگران یا از لحاظ فرهنگ و ارزش های دینی ناپسند و زننده باشد. بدین جهت اگر پدر و مادر راهنمایی نشوند، ممکن است ندانسته و ناخودآگاه به جای خدمت، خیانت کنند و نامی بر طفل نهند که در دوران زندگی وی همچون طوقی ننگین و افتضاح آمیز به گردنش باشد و او را رنج دهد.

اگرچه این موضوع ساده می باشد، ولی از نظر واقع بسیار مهم است و از آثار شوم روانی آن نمی توان چشم پوشید، زیرا نام زشت و سبک، اسباب رنج روحی و آزردگی خاطر صاحب آن را فراهم می کند و او را در معرض استهزا و تحقیر دیگران قرار می دهد و در نتیجه صاحب نام زشت در خود احساس حقارت می نماید و بی شک احساس حقارت، یکی از عوامل ناراحتی و خودخوری انسان است. با این توضیح که اگر چنین احساسی زودگذر باشد، ناراحتی آن هم دیری نمی پاید و انسان از زیر فشار آن خلاص می شود. امّا همین احساس زودگذر اگر در روان انسان گره بخورد آن هم گرهی که گشودن آن محال یا بسیار مشکل و دشوار است در این صورت خطراتی بزرگ در پی خواهد داشت.(2)

یکی از متخصّصان روانشناسی کودک در مقاله ای تحت عنوان «حقّ نام و تابعیت» می نویسد: نام، بسیار بالاتر از یک برچسب و یا یک عنوان خاص است. نام، نشانۀ شخصیت و هستی جداگانه هر فردی است... در تحلیلی که «اینیاس سرسون» فیلسوف فرانسوی راجع به وظیفه اجتماعی نام به عمل آورده، اهمیت آن را در جوامع باستانی نشان داده است. او می نویسد: کودک پیش از آن که اسمی برای او تعیین گردد، وجود ندارد. نام، هم نمودار

ص:264


1- (1) الکافی 48:6، ح 1، وسائل الشیعة 479:21، باب 86، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) ر. ک: اسلام و حقوق کودک: 76-77.

شخصیت و استقلال فرد است و هم شخصیت و استقلال فردی به انسان می بخشد... نام، نمودار و بخشنده نوع بسیار خاصی از هویت، به فرد انسانی است. وقتی که نام یکی از اجداد کودک به وی داده می شود، مثل این است که به حیات نیای او نوعی دوام و استمرار بخشیده می شود و یا این که کودک به صورت نیای خودش در می آید.(1)

به هر صورت، نام های پست و ناشایست، باعث سرافکندگی است و تأثیر آن در ایجاد عقده حقارت قابل انکار نیست. به همین جهت در نظام تربیتی اسلامی، انتخاب نام زیبا و دارای مضمون عالی از چنان اهمیتی برخوردار است که سفارش شده قبل از ولادت فرزند، نام نیکویی برایش انتخاب شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: فرزندانتان را قبل از ولادتشان نامگذاری کنید و اگر نمی دانید فرزندانتان پسر است و یا دختر، نامی برایش انتخاب کنید که مشترک بین دختر و پسر باشد، زیرا بچّه ای که از شما سقط می شود و برایش نام انتخاب ننموده اید، آن گاه که با شما در روز قیامت ملاقات نماید به پدرش می گوید: چرا برای من نام ننهادی؟ مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله نوه خود را پیش از تولّد، محسن نام ننهاده بود؟ «یقُولُ السَّقطُ لأَبیهِ: أَلاّ سَمَّیتَنی وَ قَد سَمّی رَسُولُ اللهِ مُحسَناً قَبلَ أَن یولَدَ».(2)انتخاب نام شایسته برای کودک از چنان اهمیتی برخوردار است که مستّحب است نوزاد پسر را تا روز هفتم محمّد بنامند، پس از آن اگر خواستند، نامش را تغییر دهند.

(3)امام صادق علیه السلام می فرماید: هیچ نوزادی برای ما متولّد نمی شود، مگر این که نخست او را محمّد می نامیم و پس از هفت روز اگر خواستیم نامش را تغییر می دهیم و گرنه همان نام را بر او باقی می گذاریم. «لا یُولَدُ لَنا وَلَدٌ سَمَّیناهُ مُحَمَّداً فَإِذا مَضَی سَبعَةُ أَیامٍ فَإِن شِئنَا غَیَّرنا وَ إلاّ تَرَکنا».(4)از روایت استفاده می شود این امر از سیره عملی پیشوایان معصوم بوده است و سبب می شود که از بدو تولّد، روح و روان کودک با نام بهترین مخلوق عالم هستی پیوند خورده

ص:265


1- (1) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 146.
2- (2) بحارالانوار 128:101، باب الأسماء و الکنی، ح 6.
3- (3) الروضة البهیة 443:5.
4- (4) وسائل الشیعة 392:21، باب 24، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

شود و کودک به تدریج احساس کند همان گونه که همنام او به بهترین فضیلت ها در عالم متلبّس شده و مأمور ویژه الهی بوده، او نیز باید از فرامین و دستورات همنام خود در جهت کسب سعادت مادّی و معنوی سرمشق بگیرد. به دلیل اهمیت نام گذاری و تأثیر سوء نام ناپسند است که در روایات آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه نام ها را تغییر می داد و نام های نیکو را جایگزین می کردند، تعدادی از این روایات را در صفحات قبل ذکر نمودیم.

امام صادق علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله نام های زشت و نامناسب اشخاص و سرزمین ها را تغییر می دادند. «أَنَّ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله کانَ یُغَیّرُ الأسماءَ القَبیحَةَ فِی الرَّجالِ وَ البُلدانِ».(1)تعبیر

«کانَ یُغَیّرُ»دلالت دارد که این امر شیوه ای مستمر در سیره عملی آن حضرت بوده است و نمونه های بسیاری از آن در تاریخ و کتب روایی به چشم می خورد.(2)

نکته ای مهم در نام گذاری نهفته است که نام هر کسی و هر معنایی که بر کودک گذاشته شود، ذکر مکرّر آن در طول زندگی، یاد و خاطره و ویژگی های آن شخص و آن معنی در ذهن و روان کودک تأثیر می بخشد و پیوندهای خاصّی بین آن دو ایجاد می شود که در سعادت و شقاوت او بی تأثیر نیست.(3)

لازم به ذکر است که باید مراقب بود نام هایی که بر روی فرزندان می گذاریم این ظرفیت را داشته باشد که با سنین بالاتر نیز متناسب باشند. برخی از اسامی شاید در کودکی زیبا و خوشایند باشند، امّا در سال های جوانی و بزرگ سالی و آن گاه که شخص، صاحب عنوان و مسئولیت اجتماعی می گردد، آن اسامی، کودکانه و سبک می نمایند و با صاحب اسم تناسب ندارند.

قرآن کریم می فرماید: یکدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید. (لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ ). (4) این آیه با صراحت، افراد

ص:266


1- (1) وسائل الشیعة 390:21، باب 22، من ابواب احکام الاولاد، ح 6.
2- (2) ر. ک: کنز العمّال 590:16-591 و 596، اسد الغایة 76:3، 202:1.
3- (3) ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 147.
4- (4) سوره حجرات 11:49.

بی بند و باری که بر دیگران القاب زشت بگذارند و از این طریق آن ها را تحقیر نمایند و شخصیتشان را بکوبند مورد نکوهش قرار داده و از این عمل نهی می کند.

اطلاق آیه، شامل پدر و مادر و مربیانی که برای فرزندان خود نام و لقب زشت و زننده و بی محتوی انتخاب می کنند، نیز می شود و بعید نیست از این آیه حرمت آن استفاده شود. و شاید به همین علّت است که ماده 20 قانون ثبت احوال مصوّب 1363/10/18 مقرّر می دارد: «انتخاب نام هایی که موجب هتک حیثیت مقدّسات اسلامی می گردد و هم چنین انتخاب عناوین و القاب و نام های زننده و مستهجن و نامتناسب با جنس، ممنوع است» و از آنجا که تشخیص مصادیق نام های ممنوع به ویژه برای مأمور ثبت احوال کار آسانی نیست و مفاهیم کلّی مندرج در ماده 20 قانون ثبت احوال، مشکلاتی را در عمل پدید می آورد تبصره 2 ماده مذکور مقرّر می دارد: «تشخیص نام های ممنوع با شورای عالی ثبت احوال می باشد».

13- ختنه نوزاد پسر

مستحب است نوزاد پسر را در روز هفتم تولّد، ختنه نمایند.(1) روایات بسیاری بر این امر دلالت دارد و در بعضی از آن ها حکمت آن نیز بیان گردیده است. به عنوان نمونه:

1 - امام صادق علیه السلام از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: فرزندان تان را در روز هفتم طاهر نمایید (ختنه کنید)، زیرا این عمل برای نوزاد پاکیزه تر و در تسریع رشد و نموّ او مؤثرتر است. «طَهَّرُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ فَإِنَّهُ أَطْیَبُ وَ أَطهَرُ وَ أَسرَعُ لِنَباتِ اللَّحمِ».(2) 2 - همین مضمون را مسعدة بن صدقه از آن حضرت نقل نموده است.

(3) 3 - امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است: فرزندان خود را در روز هفتم ختنه کنید و هیچ گاه گرما و سرما شما را از این عمل باز ندارد، زیرا ختنه مایه طهارت و پاکی جسم است. «إِختَتِنُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ وَ لا یمنَعکُم حَرٌ وَ لا بَردٌ فَإِنَّه طُهرٌ لِلجَسَدِ».(4)

ص:267


1- (1) المقنعة: 521، النهایة: 502، شرائع الاسلام 344:2، مسالک الأفهام 402:8، جواهر الکلام 260:31.
2- (2) الکافی 35:6، ح 2.
3- (3) همان: ح 1.
4- (4) تحف العقول: 119.

14- جواز تأخیر ختنه تا زمان بلوغ

مشهور فقهای امامیه قائل به عدم وجوب ختنه بر ولی می باشند و دلیل آن ها ظهور اخبار وارد شده در استحباب است. هم چنین اصل برائت ذمه ولی از وجوب می باشد. افزون بر آن در بعضی از روایات با صراحت به این امر اشاره شده است: مانند این که علی بن یقطین در روایت صحیح از امام کاظم علیه السلام نقل می کند که فرموده است: ختنه نوزاد در روز هفتم سنّت است و تأخیر آن نیز منعی ندارد. «قالَ: لِسَبعَةِ أَیامٍ مِنَ السُّنَّةِ... وَ إِن أُخَّرَ فَلا بَأسَ».(1)

15- وجوب ختنه بعد از بلوغ

در صورتی که طفل بالغ شود و قبل از تکلیف، ختنه نشده باشد بر او واجب است خود را ختنه نماید.(2)

این حکم میان فقها اجماعی است، بلکه از ضروریات مذهب و دین می باشد.(3) روایاتی نیز بر آن دلالت دارند، به عنوان نمونه: امام باقر علیه السلام فرموده است: به ناچار باید مرد ختنه گردد. «فَأَمّا الرَّجُلُ فَلابُدَّ مِنهُ».(4)

16- دعا در وقت ختنه

از امام صادق علیه السلام دعایی نقل شده که مستحب است در موقع ختنه کردن نوزاد خوانده شود، مضمون دعا چنین است: بارالها، این فرمان تو و روش پیامبر توست - که درود تو بر او و خاندان او باد - و پیروی ما از تو و پیامبرت را، از ما خواسته ای و به آن حکم داده ای و اراده فرموده ای. خداوندا تو سوزش تیزی آهن را در ختنه و حجامت نمودن نوزاد قرار دادی و به او چشاندی از آن جهت که تو از من به من داناتری. پروردگارا او را از پلیدی ها پاک گردان و عمرش را طولانی نما و درد و بیماری را از

ص:268


1- (1) الکافی 36:6، ح 7، وسائل الشیعة 439:21، باب 54، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) النهایة: 502، السرائر 647:2، شرائع الاسلام 344:2، مهذب الاحکام 263:25، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 532.
3- (3) کشف اللثام 529:7، الحدائق الناضرة 55:25، جواهر الکلام 260:31-261.
4- (4) وسائل الشیعة 437:21، باب 52، من ابواب احکام الاولاد، ح 8.

جسم و جانش دور گردان، بی نیازی او را افزون و فقر و ناداری را از او دور ساز، تو آن می دانی که ما نمی دانیم.(1)

در لابه لای این دعا به برخی از فواید ختنه کردن اشاره شده است که از جمله آن هااست: دوری از بیماری، درد و ناراحتی، سلامت از پلیدی و ناپاکی و افزایش عمر. جملات: «وَزِد فِی عُمُرِهِ وَادفَعِ الآفاتِ عَن بَدَنِهِ وَ الأَوجاعَ عَن جِسمِهِ»(2)بر این معنی دلالت دارند.

در کتاب های پزشکی و غیر آن نیز فوایدی بر ختنه کردن ذکر شده، به برخی از آن ها اشاره می شود:

الف: با بریدن پوسته روی حشفه، ترشّحات مضّر چربی، حذف می شود، زیرا جلد پوشاننده حشفه دارای چربی مخصوص است. در این صورت امکان قضای حاجت به سهولت و به آسانی انجام می گیرد و احتمال ایجاد عفونت در این ناحیه کم تر می گردد.

ب: با ختنه کردن امکان ایجاد سرطان عضو تناسلی کاهش می یابد. درصد ابتلا به سرطان عضو تناسلی کسانی که ختنه نشده اند، بسیار بالاتر است. در کتاب آسیب شناسی «رابینز» آمده است: سرطان آلت تناسلی در بین مسلمانان بسیار نادر است، زیرا آنان قطع جلدی روی حشفه را قبل از ده سالگی انجام می دهند، امّا در مناطقی که این قطع پوشش (ختنه) انجام نمی گیرد، به طور نسبی سرطان آلت تناسلی بسیار شایع است.

ج: در عین حال که ختنه یک تدبیر بهداشتی برای جلوگیری از ابتلاء به بیماری های عفونی است، باعث تأمین کام جویی بیش تر در زندگی زناشویی آینده است.

د: هم چنین ختنه کودکان مانع از ابتلای آنان به شب ادراری می شود.(3)

ص:269


1- (1) همان: 444، باب 59، ح 1.
2- (2) همان: 444، باب 59، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
3- (3) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 103-104، حقوق متقابل کودکان و ولی در اسلام: 165-166.

17- استحباب تبریک و تهنیت در تولّد نوزاد

یکی از مستحبات زمان تولّد، مژده ولادت فرزند است و نیز مستحب است برای خانواده مسلمانی که خداوند به آن ها فرزندی عطا کرده است، تبریک و تهنیت گفته شود و برای فرزندان و والدین آن ها دعای خیر کنند.

قرآن کریم، بشارت دادن فرشتگان از جانب خداوند متعال به حضرت زکریا علیه السلام به هنگام ولادت حضرت یحیی علیه السلام را نقل نموده و می فرماید: فرشتگان به زکریا ندا دادند در حالی که او در محراب عبادت ایستاده بود و مشغول نماز بود که خداوند تو را بشارت به یحیی می دهد. (فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی ).(1)

خداوند متعال تولّد حضرت یحیی علیه السلام را بشارت می دهد، در این باره در سوره مریم آمده است: ای زکریا ما تو را بشارت به پسری می دهیم که نامش یحیی است که هم نام او پیش از این نبوده است. (یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ).(2)

هم چنین بشارت ولادت حضرت اسحاق، یعقوب(3) و عیسی: در قرآن نیز مطرح گردیده است. در روایات نیز به رعایت این امر مستحبی سفارش شده، به عنوان نمونه:

حسین بن خالد می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم تهنیت تولّد نوزاد چگونه و در چه زمانی انجام می شود؟ فرمودند: هنگامی که حسن بن علی علیه السلام متولّد شد، جبرییل علیه السلام از آسمان فرود آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله در روز هفتم تهنیت گفت... هم چنین هنگامی که امام حسین علیه السلام متولّد شدند، همین برنامه را تکرار نمود.(4)

در روایت دیگری امام صادق علیه السلام از امّ ایمن نقل می کند که گفته است: هنگامی که امام حسین علیه السلام از فاطمه زهرا علیها السلام متولّد شدند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امر فرمودند: موی سر او را تراشیدند و به وزن آن نقره صدقه دادند آن گاه از طرف او عقیقه نمودند، سپس امّ ایمن به

ص:270


1- (1) سوره آل عمران 39:3.
2- (2) سوره مریم 7:19.
3- (3) (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ)، سوره هود 71:11.
4- (4) وسائل الشیعة 432:21، باب 51، من ابواب احکام الاولاد، ح 2.

او تهنیت عرض نمودند و او را در عبای رسول خدا پیچیدند. «أَمَرَ رَسُولُ اللهِ فَحُلِقَ رَأسُهُ وَ تُصُدَّق بِوَزنِ شَعرِهِ فِضَّةٌ وَ عُقَّ عَنهُ ثُمَّ هَیأَتهُ أُمُّ أَیمَنَ وَ لَفَّتهُ فِی بُردِ رَسُولُ اللهِ».(1)و در مورد بیان و کیفیت تهنیت نوزاد در نهج البلاغه آمده است: شخصی در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام به مردی که برای او پسری متولّد شده بود با این جمله:

«لِیهنئِکَ الفارِسُ، بر اسب سوار تو تهنیت باد»تبریک گفت. امام علیه السلام او را نهی فرمود و دستور دادند این گونه تهنیت بگویید، شکرگزار خدایی باش که او را به تو بخشیده و از آن حضرت در خواست کن این بخشش برایت مبارک باشد و به جوانی و توانایی برسد و خداوند کردار نیک را به وسیله او به تو روزی فرماید. «قالَ: لاتَقُل ذلِکَ وَ لکِن قُل: شَکَرتَ الواهِبَ وَ بُورِکَ لَکَ فِی المَوهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ رُزِقتَ بِرَّهُ».(2)

18- اهمیت سنّت تبریک تولّد نوزاد

موضوع تبریک و تهنیت در تولّد نوزاد هر چند در ظاهر امری ساده به نظر می رسد، ولی با دقّت در آن می توان به اهمیت آن پی برد، زیرا این سنّت بدین معنی است که اعضای جامعه دینی در به رسمیت شناختن انتساب فرزند به پدرش و آرزوی آینده ای پر برکت برای این عضو جدید جامعه اسلامی پیشگام باشند.

به تعبیری دیگر، بشارت و تبریک سبب استحکام روابط خانوادگی و اجتماعی است و به امّت اسلامی می آموزد فرزندی که به دنیا آمده در نزد خداوند دارای مقام و ارزش است. بی تردید رعایت این امور برای فضا سازی تربیت عالی اخلاقی کودکان بسیار مؤثر و غیر قابل انکار می باشد.

ص:271


1- (1) مستدرک الوسائل 143:15، باب 32، ح 6.
2- (2) علامه جعفری, نهج البلاغة، حکمت 1174:354، مستدرک الوسائل 126:15، باب 13، ح 3.

گفتار دوّم: رعایت حق کودک در نسب و هویت

1- مفهوم نسب در لغت، فقه و حقوق

نسب (بافتح نون و سین) مصدر است و در لغت به معنی پیوستگی دو انسان به یکدیگر، اصل، قرابت و خویشاوندی است.(1) و در زبان فارسی آن را نژاد(2) می نامند.

و امّا در اصطلاح بعضی از فقها آن را این گونه تعریف کرده اند: «نسب عبارت از منتهی شدن ولادت شخص به دیگری، مانند پدر و پسر و یا انتهای ولادت دو شخص به ثالث است، مانند منتهی شدن دو برادر به پدر».(3)

به گفته بعضی از حقوقدانان: «نسب، امری است که به واسطه انعقاد نطفه از نزدیکی زن و مرد به وجود می آید و از این امر رابطه طبیعی و خونی بین طفل و آن دو نفر که یکی پدر و دیگری مادر باشد، موجود می گردد».(4) و یا گفته اند: «نسب علاقه ای است بین دو نفر که به سبب تولّد یکی از آن ها از دیگری یا تولّدشان از شخص ثالثی حادث می شود».(5)

لازم به ذکر است که مفهوم قرابت و آثار آن با مفهوم نسب و آثار آن، یکی نیستند چنان که هیچ یک از این دو مفهوم به عمل «نزدیکی» و «ولادت» وابسته نمی باشند. به اضافه نسب خود دارای انواع متفاوتی است، از قبیل نسب ناشی از زوجیت «مشروع»، نسب ناشی

ص:272


1- (1) مصباح المنیر (2-1):602، لسان العرب 175:6.
2- (2) فرهنگ بزرگ سخن 7803:8.
3- (3) جواهر الکلام 238:29، تراث شیخ الاعظم (الوصایا و المواریث): 177. موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 9:3.
4- (4) سید حسن امامی، حقوق مدنی 151:5.
5- (5) محمد بروجردی عبده، کلیات حقوق اسلامی: 280.

از نزدیکی به شبهه، نسب ناشی از زنا، ناشی از لقاح مصنوعی و فرزند خواندگی و یا این که هر یک از این ها در وصف نسب، مشترک اند. تنها در وصف اعتبار شرعی و قانونی با یکدیگر تمایز و تفاوت پیدا می کنند.(1)

بنابراین برای روشن شدن بحث لازم است، نسب خاص را که مورد بحث در این تحقیق است - از قرابت نسبی یا نسب عام، تفکیک و هر یک را جداگانه تعریف کنیم.

نسب عام یا قرابت نسبی عبارت است از علاقه و رابطه خونی و حقوقی موجود بین دو نفر که در اثر تولّد یکی از آن ها از دیگری یا تولّد هر دو از شخص ثالث به وجود آمده است.

نسب به معنی خاص عبارت است از علاقه و رابطه خونی و حقوقی بین دو نفر که در اثر تولّد یکی از صلب یا بطن دیگری به وجود آمده است، این رابطه وقتی از جانب طفل مورد نظر قرار گرفته باشد، نام «نسب» را به خود می گیرد و وقتی که از طرف پدر، مورد نظر واقع می شود به نام «أُبوّت یا رابطه پدری» و وقتی که از جانب مادر، مورد توجّه قرار گیرد، به نام «رابطه مادری» نامیده می شود.(2) نتیجه این که، نسب به معنی دوّم شامل خویشاوندان در خط اطراف، غیر از پدر و مادر و فرزندان نمی گردد.(3)

به هر صورت، خویشاوندی و نسب دارای آثار و احکام متعدّدی می باشد، از قبیل توارث، حرمت نکاح، حق ولایت و حضانت، حق نفقه و دیگر احکامی که شرح آن ها در این بخش و بخش های دیگر این تحقیق، خواهد آمد. از این رو در صورتی که خویشاوندی و نسب کسی با دیگری مورد تردید یا انکار قرار گیرد، ذی نفع می تواند برای اثبات آن در دادگاه، اقامه دعوی نماید. خویشاوندی مورد تردید و انکار، ممکن است خویشاوندی مستقیم باشد، مانند خویشاوندی بین اولاد و پدر و مادر یا جدّ و جدّه و ممکن است خویشاوندی اطراف باشد، مانند خویشاوندی بین اعمام و اخوال و اولاد آن ها. اثبات خویشاوندی در هر یک از موارد بالا مبتنی بر اثبات نسب مادری و یا پدری می گردد که شرح آن ها خواهد آمد.

ص:273


1- (1) ر. ک: باروری های پزشکی از دیدگاه فقه و حقوق: 312.
2- (2) اسدالله امامی، حقوق خانواده 8:2-9، عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 261.
3- (3) ناصر کاتوزیان، دوره مقدّماتی حقوق مدنی - خانواده: 322.

2- حق ثبت نسب

از جمله حقوق اوّلیه کودک که باید بعد از ولادت وی مورد توجّه والدین قرار گیرد، ثبت نسب اوست که به تعبیر فارسی رایج این زمان، آن را اخذ شناسنامه و سند ولادت و یا شناسایی حق تابعیت خانوادگی فرزند، می نامند. این حق یکی از با اهمیت ترین حقوق کودک به حساب می آید، زیرا در آینده هویت و نسب او به وسیله آن شناخته می شود. هم چنین از اختلاط انساب و تضییع دیگر حقوق وی جلوگیری به عمل می آورد.

شناسایی افراد و احراز هویت آن ها مورد تأکید خداوند متعال است و می فرماید: ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را در شعبه ها و قبیله های مختلف قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. (یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ).(1)

جمله (لِتَعارَفُوا ) به گفته بسیاری از مفسّرین چنین معنی می شود: شما را به گونه ای آفریدیم که بتواند بعضی از شما، نسب بعضی دیگر را بشناسد و همگان منتسب به پدر و اجداد خود باشند و به غیر آن ها نسبت داده نشوند.(2)

و در حدیث مفصّلی محمّد بن سنان از علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل می کند که در جواب مسائلی که از آن حضرت سؤال شده، نوشته اند: علّت این که پدر می تواند بدون اجازه فرزند در مال او تصرّف نماید، امّا فرزند نمی تواند، آن است که خداوند فرزند را به پدر هدیه نموده و می فرماید: به هر کس بخواهد دختر هدیه می کند و به هر کس بخواهد پسر و یا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو را به آن ها می دهد.(3) در ادامه آن حضرت می فرماید: فرزند منسوب به پدر است و به نام او خوانده می شود، زیرا در قرآن آمده است: فرزندان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خداوند عادلانه تر است. (اُدْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ ِ)(4).(5)

ص:274


1- (1) سوره حجرات 13:49.
2- (2) التبیان فی تفسیر القرآن 350:9، تفسیر الصافی 54:5، البحر المحیط فی تفسیر القرآن 435:5، تفسیر بحر العلوم 329:3.
3- (3) (یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ)، سوره شوری 49:42.
4- (4) سوره احزاب 5:33.
5- (5) علل الشرائع 241:2، باب 302، وسائل الشیعة 266:17، باب 78، من ابواب ما یکتسب به، ح 9.

جمله شریفه (اُدْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ ) که امام علیه السلام به آن استدلال نموده به این معنی است: فرزندان را به پدرانشان نسبت دهید.(1)

در دوران معاصر که مسافرت و مهاجرت افراد از شهری به شهر دیگر، بلکه از کشوری به دیگر ممالک، بسیار اتّفاق می افتد. نسبت دادن فرزند به پدر و مادر در دراز مدّت و در سنین مختلف فقط با ثبت سند ولادت و اخذ شناسنامه امکان پذیر است.

بنابراین به طور قطع می توان ادّعا کرد که ثبت نسب، حقّی از حقوق کودک است که شارع مقّدس رعایت آن را بر والدین لازم شمرده است. البتّه از ناحیه دیگر، حق پدر نیز می باشد، زیرا ولایت او با این حقّ ثابت می گردد. هم چنین حق مادر نیز به حساب می آید، زیرا به وسیله آن، حقوقی که بر فرزند دارد اثبات می گردد و از او رفع تهمت زنا می شود.

3- وجوب ثبت نسب نوزاد بر والدین

از نظر عرفی و حقوقی، اخذ شناسنامه و ثبت نسب نوزاد لازم است، زیرا عدم انجام آن موجب تضییع حقوق وی می گردد. در آیات و روایات و نیز کلمات فقها به طور خاص از این حق سخنی به میان نیامده است، ولی رعایت آن به طور کلّی که ممکن است با توجّه به مقتضیات زمان شکل آن تغییر یابد، مورد تأکید قرار گرفته است. در این باره علاوه بر آن چه ذکر شد، ادلّه دیگری نیز وجود دارد که ممکن است از آن ها استفاده شود که والدین و دیگر متولیان امور کودک، نسبت به رعایت این حق ملزم می باشند، از جمله:

1 - ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که بدهی مدّت دار «به خاطر وام و یا داد و ستد» به یکدیگر پیدا کنید آن را بنویسید و باید نویسنده ای از روی عدالت «سندرا» درمیان شما بنویسد و کسی که توانایی نوشتن دارد نباید از آن همان طور که خدا به او تعلیم داده، خودداری کند. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ ).(2)

ص:275


1- (1) تفسیر الصافی 164:4، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج 257:11، زبدة التفاسیر 337:5، کنزالدقائق 101:8.
2- (2) سوره بقره 282:2.

به فرموده برخی از مفسّرین، نزدیک به بیست حکم از این آیه استفاده می شود که مربوط به اصول معاملات، مانند: بیع، رهن، دین و قرض و مانند این ها می باشد. این اصول از قواعد کلّی داد و ستد و حقوق است که عقلا رعایت آن را لازم می دانند و خداوند به وسیله وحی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن ها را بیان نموده است. مراعات آن ها موجب رفع تنازع و اختلاف بین افراد انسان و رسیدن حق به صاحبش می گردد. هم چنین موجب می شود مردم به اغراض خود برسند و اموالشان محفوظ بماند. در ادامه همین آیه، خداوند می فرماید: این در نزد خدا به عدالت نزدیک تر و برای شهادت مستقیم تر می باشد. (ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ ). (1) یعنی نوشتن احکامی که ذکر شد، روشن ترین راه به سوی ایجاد قسط و عدل است و در نزد خدا محبوب و نیک می باشد. با انجام آن، شهادت به طور شایسته و صحیح اقامه و حفظ می گردد و موجب می شود شک و تردید برداشته شود. این امور مطلوب مردم است و نسبت به آن تمایل نشان می دهند، بنابراین اوامر و نواهی که در آن به کار رفته جهت ارشاد به حکمی است که عقل انجام آن را لازم می داند نه وجوب و الزام شرعی.(2)

شاید بتوان از ظاهر آیه استفاده کرد که نوشتن و شاهد گرفتن، اختصاص به دین (قرض) ندارد، بلکه امور مربوط به بیع، رهن و هر حقّی از حقوق، باید نوشته شود. به همین جهت بعضی از مفسّرین معتقدند، مرجع ضمیر در جمله (فَاکْتُبُوهُ ) حقّ است و یا دین(3) و از آن استفاده می شود هر حقّ و دَینی را باید نوشت، کوچک باشد و یا بزرگ.

خلاصه آن که، از قرائن مختلف استفاده می شود، مقصود از امر به نوشتن دین، در این آیه که ارشاد به مصلحت می باشد، منع از تضییع حقوق است و این که لازم است نگاشته گردد تا بدین وسیله رفع تنازع و اختلاف شود و صاحبان حق به حقوق خود برسند.

هم چنین جمله شریفه (ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ ) با توجّه به معنایی که برای آن ذکر گردید، اختصاص به آن چه در آیه ذکر شده ندارد، بلکه شامل هر چیز که در نزد

ص:276


1- (1) همان.
2- (2) مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن 403:4 و 410-411.
3- (3) راوندی، فقه القرآن 378:1.

خداوند پسندیده است و مردم آن را طلب می کنند و به آن تمایل نشان می دهند، می گردد. و نیز استفاده می گردد نوشتن این امور و شاهد گرفتن نسبت به آن، طریق بسوی تقوی و سبب اقامه قسط و عدل است. از جمله این امور، ثبت نسب طفل و اخذ شناسنامه برای نوزاد است، زیرا بدین وسیله از تضییع حق کودک جلوگیری به عمل می آید و نسبش محفوظ می ماند و دیگر نتایج پسندیده ای که می تواند در آینده از آن ها بهره گیرد.

2 - مادر و پدر حق ندارند به کودک ضرر بزنند. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ). (1) مادر کودک، در اموری که مربوط به اوست، مانند: شیر، غذا، حفاظت و نگهداری. هم چنین پدر در نفقه و دیگر تعهّداتی که نسبت به وی دارد نباید به او ضرر بزنند.(2) بنابراین مفاد آیه مبارکه چنین می شود: والدین باید نسبت به امور اولاد خود عنایت داشته باشند، تا ضرری متوجّه آن ها نگردد. و چون عدم ثبت نسب و اخذ شناسنامه موجب ضرر کودک خواهد شد، باید به انجام آن اقدام نمایند تا کودک متحمّل ضرر نشود.

3 - از بعضی روایات استفاده می گردد، هر چیز موجب از بین رفتن نسب و اختلاط آن شود منهی عنه است، مانند آن که: محمّد بن سنان از امام رضا علیه السلام نقل می کند که فرموده است: علّت این که به قاذف(3) و کسی که شرب خمر نماید هشتاد ضربه شلاّق می زنند این است که با قذف، ولد نفی می گردد، نسل قطع می شود و نسب از بین می رود. «لأَنَّ فِی القَذفِ، نَفیَ الوَلَدِ وَ قَطعَ النَّسلِ وَ ذَهابَ النَّسَبِ».(4)تعلیلی که در این روایت آمده است، یعنی از بین رفتن نسب، به گونه ای در عدم ثبت نسب و اخذ شناسنامه کودک، نیزجاری است.

ص:277


1- (1) سوره بقره 233:2.
2- (2) ر. ک: تفسیر التبیان 258:2، مجمع البیان 114:2.
3- (3) کسی که به دیگری بدون حجّت شرعی نسبت زنا یا لواط بدهد. مصباح المنیر: 495، الروضة البهیة 166:9، ریاض المسائل 31:16.
4- (4) علل الشرائع 264:2، باب 335، وسائل الشیعة 176:28، باب 2 من ابواب حدّ القذف، ح 4.

هم چنین امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: از جمله حقوق فرزند آن است که پدر، او را از خود بداند و در آینده زندگی به خود منتسب نماید، اعمالش نیک باشد و یا ناپسند. «وَ أَمّا حَقُّ وَلَدِکَ فَتَعلَمُ أَنَّهُ مِنکَ وَ مُضافٌ الَیکَ فِی عاجِلِ الدُّنیا بِخَیرِهِ وَ شَرَّهِ».(1)بی گمان انتساب کودک و والدین در طول حیاتشان مسجّل نمی گردد، مگر با ثبت ولادت و اخذ شناسنامه.

4- نتیجه

نتیجه آن که، ثبت نسب و گواهی ولادت برای نوزاد از نظر عرفی و حقوقی لازم است. موادّ 13، 14 و 15 قانون ثبت احوال، مأمور مربوط را ملزم به ثبت ولادت نوزاد نموده که مبنای شناسنامه قرار می گیرد. از نظر حقوقی، شناسنامه سند رسمی است، زیرا نزد مأمور صالح دولت تنظیم می شود(2) و وجوب شرعی آن نیز با استناد به ادّله ای که ذکر شد بعید به نظر نمی رسد.

5- وجوب اقرار و اعتراف به نسب

از جمله حقوق نوزاد بعد از ولادت آن است که پدر نسبت به فرزندی او اقرار و اعتراف نماید و آن را از خود بداند و سرپرستی او را بپذیرد.

شیخ طوسی در این باره می نویسد: «هنگامی که فرزند از همسر مردی که زن، فراش(3) او بوده متولّد گردید، لازم است به آن اقرار نماید و نفی آن جایز نیست».(4)

هم چنین شهید ثانی نگاشته است: «در صورتی که انتساب فرزند به زوج ممکن باشد، حکم می شود که فرزند او است و نفی آن جایز نیست، اعمّ از این که زنا از مادر تحقّق یافته

ص:278


1- (1) تحف العقول: 263.
2- (2) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 41:2.
3- (3) فراش در لغت به معنی مفعول و چیزی که فرش قرار گرفته می باشد و هر یک از زن و مرد فراش دیگری است. مصباح المنیر: 468، لسان العرب 111:5، و مقصود فقها از فراش، معنی کنایی آن است، یعنی مردی که با نکاح شرعی، زنی را به زوجیت خود در آورده است. المبسوط 266:4، سید بجنوردی، القواعد الفقهیة 26:4.
4- (4) النهایة: 505.

باشد و یا خیر و اعمّ از این که گمان نفی فرزند از زوج به استناد قرائن غیر شرعی، وجود داشته باشد یا خیر، زیرا مقتضای ظواهر ادلّه شرعی، چنین است».(1)

عبارات بسیاری از فقها نیز با اختلاف در تعبیر مانند آن چه ذکر شد، می باشد.(2) به هر حال پدر خانواده حقّ ندارد بدون دلیل، فرزند را از خود نفی نماید. این کار از نظر شرع مقدّس اسلام عملی زشت و نکوهیده است و در برخی از مواقع حتّی موجب مجازات و تنبیه مدعی است، زیرا علاوه بر این که حق فرزند مورد تعدّی و تجاوز قرار می گیرد، نسبت به مادر فرزند نیز اتّهام و اهانتی بس سنگین متوجّه می شود که امنیت و احترام محیط خانوادگی را خدشه دار می سازد و کانون خانواده را در معرض آسیب جدّی قرار می دهد.(3) از این رو در متون فقهی، مسأله اثبات نسب فرزند و نهی از انکار نسب فرزند به پدر بسیار جدّی تلقّی شده و به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.

از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: هر مردی که فرزند خود را انکار کند در حالی که فرزند به او نگاه می کند (به او علاقمند است) خداوند چنین مردی را از رحمت خویش محروم می گرداند و در قیامت نزد همه آفریدگان از اوّلین و آخرین، رسوایش می سازد. «... وَ أَیُّمَا رَجُلٍ نَفَی نَسَبَ وَلَدِهِ وَ هُوَ یَنظُرُ إِلَیهِ احتَجَبَ اللهُ عَنهُ وَ فَضَحَهُ عَلی رُؤُسِ الخَلائِقِ مِنَ الأَوَّلینَ وَ الَأَخِریِنَ».(4)در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده که فرموده است: از جمله حقوق فرزند بر پدر آن است که نسبش را انکار ننماید.

«مِن حُقُوقِ الوَلَدِ عَلَی والِدِهِ أَن لایَجْحَدَ نَسَبَهُ».(5)

ص:279


1- (1) مسالک الافهام 381:8.
2- (2) تحریر الأحکام الشرعیة 15:4-16، کشف اللثام 532:7، جامع المدارک 443:4، جواهر الکلام 222:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
3- (3) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 52، حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 113.
4- (4) مستدرک الوسائل 440:15، ابواب اللعان، ح 5، عوالی اللئالی العزیزیة 418:3، باب اللعان، ح 19.
5- (5) کنز العمّال 16:473، ح 45512.

6- اثبات نسب در نکاح صحیح

در صورتی که انتساب طفل به پدر به هر دلیل، مورد اختلاف و انکار(1) قرار گیرد با تحقّق امارۀ فراش و زوجیت شرعی و شرایط آن، فرزند به پدر ملحق و منتسب می گردد و آثار نسب بر آن مترتّب می شود. در این حکم بین فقهای امامیه اختلافی نیست.(2)

مرحوم سید عاملی در این باره می نویسد: «این مسأله در بین اصحاب «فقهاء امامیه» اجماعی است که اگر فرزند از زن دائمی مردی متولّد شود در صورتی که شرایط الحاق داشته باشد به او ملحق و منتسب می شود».(3) برخی دیگر از فقها نیز ادّعای اجماع نموده اند.(4)

7- دلیل دیدگاه فقیهان

مستند دیدگاه فقها علاوه بر اجماع که بدان اشاره رفت، حدیث مشهور و معروفی است از نبی اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: فرزند از آن صاحب فراش می باشد و برای کسی که به مادر او نسبت زنا دهد، سنگ است. «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ وَ للعاهِرِ الحَجَرُ».(5)این حدیث بین جمیع فِرق و طوایف اسلامی مشهور است(6) و همگی بر مضمون آن اتّفاق نظر دارند.(7)

هم چنین در کلمات اهل بیت: در بسیاری از موارد به آن استدلال شده، از جمله امیر المؤمنین علیه السلام در جواب معاویه نوشتند: «امّا اعتراض شما نسبت به نفی ابن زیاد

ص:280


1- (1) انکار نسبت فرزندان ممکن است به انگیزه های مختلف صورت پذیرد، از جمله محروم کردن فرزندان از ارث یا شانه خالی کردن از تعهدات دیگر و مسئولیت های پدر یا اختلاف خانوادگی و یا وجود امارات غیر شرعی، مثل این که مادر طفل، متهم به زنا و فرزند از نظر قیافه شبیه زانی باشد یا این که فرزند با زانی از جهت گروه خونی توافق داشته باشد و از این قبیل امور.
2- (2) المقنعة: 537-538، السرائر 657:2، شرائع الإسلام 340:2، قواعد الأحکام 98:3، کشف اللثام 532:7.
3- (3) نهایة المرام 432:1.
4- (4) جواهر الکلام 223:31، مسالک الأفهام 391:8، الحدائق الناضرة 3:25، جامع المدارک 444:4.
5- (5) الکافی 491:5، ح 3، مَن لا یحضر الفقیه 327:4، فی النوادر، ح 5812، وسائل الشیعة 169:21، باب 56، من ابواب النکاح، ح 1، سنن ابن ماجه 497:2، ح 2006-2007، صحیح البخاری 15:8، ح 6765.
6- (6) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 23:4.
7- (7) جواهر الکلام 232:21.

(این که برای او پدری ذکر نموده ام) پس بدان تنها من او را نفی ننموده ام، بلکه نبی اکرم صلی الله علیه و آله او را نفی کرده، زیرا فرموده است: «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ وَ للعاهِرِ الحَجَرُ».(1)فقها، این حدیث شریف را مدرک قاعده فقهی قرار داده اند با نام

«اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»وبا استناد به آن، نسب مورد تردید را اثبات می نمایند و طریقه استدلال به آن بدین شرح است:

مقصود نبی اکرم صلی الله علیه و آله از ذکر این روایت بیان حکم شرعی است نه اخبار از امر خارجی، یعنی هر چند روایت به صورت جمله خبریه صادر شده ولیکن در حقیقت انشاء است. افزون بر این که اگر این جمله را جمله خبریه قرار دهیم، چه بسا منطبق با واقع نباشد و فرزند با نطفه غیر زوج منعقد شده باشد، به ویژه در آن زمان که عمل زنا شایع بوده و صدور کلام غیر واقع از آن حضرت، امکان ندارد، زیرا معصوم است.

و از طرفی در علم بلاغت بیان شده که ذکر «الف و لام» در مبتدا، مفید حصر و اختصاص است. بنابراین متفاهم عرفی از جمله اوّل روایت «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»چنین می شود؛ فرزند اختصاص به زوج دارد و برای غیر او حق و نصیبی در آن نیست.

در این صورت از روایت استفاده می گردد آن حضرت فراش (نکاح شرعی) را اماره معتبر شرعی در مقام تعیین نسب قرار داده و اثبات می شود فرزند از صاحب فراش است و دیگران حق و نصیبی در آن ندارند.

از طرف دیگر ملاک و معیار اماره شرعی همانند اماره عرفی آن است که غالباً منطبق با واقع است، هر چند ممکن است در بعضی موارد چنین نباشد. هم چنین ملاک اماره شرعی آنست که قطع و یقین به انطباق آن با واقع یا خلاف واقع وجود نداشته باشد، زیرا در این صورت راهی برای تعبّد باقی نمی ماند.

خلاصه این که «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»اماره شرعی است، در مواردی که تردید و شک وجود دارد که آیا فرزندی که با وجود نکاح شرعی متولّد شده، از زوج است یا خیر؟

از آن چه گفته شد روشن گردید، قرائن، امارات و ظنونی که از نظر شرعی دارای اعتبار نیست، مثل این که فرزند از نظر قیافه شبیه زانی باشد، انطباق گروه خونی فرزند با

ص:281


1- (1) الخصال: 213، اواسط حدیث 35.

زانی، و عدم انطباق آن با زوج و دیگر اماراتی که عرف آن را معتبر می داند، ولی شرع آن ها را معتبر ندانسته است، نمی تواند ملاک اثبات یا نفی نسب قرار گیرد.

بنابراین برای مسلمان جایز نیست، فرزندی که در فراش او متولّد شده را با ظّن و گمان از خود نفی کند هر چند نفی او با استناد به قرائن و امارات عرفی صورت پذیرد، البتّه اگر امارات غیر شرعی موجب قطع و یقین شود که فرزند از فراش نیست، در این صورت نفس قطع و یقین ملاک عمل قرار می گیرد و نیاز به تمسّک به این قاعده نیست، زیرا این قاعده در مقام تردید و شک، اماره شرعی قرار داده شده است.

امّا در جمله دوّم روایت «وللعاهِرِ الحَجَر»، عاهر به معنی زانی و حجر به معنی سنگ است و کنایه از این است که باید زانی را طرد نمود و دعوای او نسبت به فرزند مسموع نیست، همان گونه که باید سگ را با سنگ از خود دور نمود.(1)

8- تعمیم حکم در ازدواج موقّت

ظاهر و اطلاق کلمات بسیاری از فقیهان بیانگر این است که نکاح موقّت نیز مشمول قاعده فراش(2) می باشد و برخی از فقها به این تعمیم تصریح نموده اند.

مرحوم فاضل مقداد در این باره می نویسد: «این حکم اختصاص به فرزند زن دائم ندارد، فرزند زن متعه و نکاح غیر دائم نیز مشمول این حکم قرار می گیرد».(3) برخی دیگر همانند علامه در تحریر(4) و دیگران(5) نیز به این حکم تصریح نموده اند.

9- شرایط اثبات نسب

هرگاه نطفه طفل قبل از اجرای صیغه نکاح منعقد گردد و سپس زن و مرد با یکدیگر ازدواج نمایند، طفل متولّد از آنان شرعی و قانونی نیست و نسب او ناشی از نکاح نخواهد

ص:282


1- (1) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 27:4 الی 31، جواهر الکلام 92:22، جامع المدارک 444:4.
2- (2) النهایة: 505، المقنعة: 537، شرائع الإسلام 340:2، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
3- (3) التنقیح الرائع 261:3.
4- (4) تحریر الأحکام الشرعیة 18:4.
5- (5) الجامع للشرائع: 461، کشف اللثام 537:7، ریاض المسائل 115:12.

بود، هر چند که آن طفل ولادتش در هنگام تحقّق زوجیت واقع شود و آنان طفل را از خود بدانند. این حکم مورد اتّفاق فقها است.(1) روایت نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»(2)و دیگر روایات(3) بر آن دلالت دارند. بنابراین بحث اثبات نسب در فراش مربوط به مواردی است که نطفه طفل بعد از تحقّق نکاح شرعی منعقد شود و مورد اختلاف و تردید قرار گیرد. در این فرض برای اثبات نسب و الحاق فرزند به زوج شرایطی ذکر شده است:

شرط اوّل: انزال منی مرد و زن

عدّه ای از فقیهان معتقدند دخول(4) زوج به زوجه در اثبات نسب و الحاق فرزند به وی شرط است.(5) آنان برای اثبات نظریه خود به اجماع(6) فقها در این زمینه و دیگر ادلّه ای که همگی مورد خدشه(7) قرار می گیرد، استناد نموده اند. برخی دیگر امکان نزدیکی و مجامعت را شرط الحاق فرزند به زوج دانسته اند.(8) ظاهراً دلیل این نظریه نیز اجماع است که ثابت نیست.

لیکن همان گونه که برخی از فقها(9) به ویژه بعضی از اعلام معاصرین(10) اظهار نظر نموده اند فقط انزال منی مرد و ورود آن به رحم زوجه، شرط الحاق فرزند به زوج می باشد، هر چند دخول به معنی کنایی آن صورت نپذیرفته باشد.

آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «در الحاق فرزند به زوج، انزال شرط است، اعمّ از این که دخول صورت پذیرفته باشد یا خیر و اعمّ از این که انزال در آلت زن باشد یا در حوالی آن، با این احتمال که رحم آن را جذب نماید یا به هر وسیله ممکن مانند: وسایل پزشکی

ص:283


1- (1) جواهر الکلام 236:31-237.
2- (2) الکافی 491:5-492، ح 2-3.
3- (3) همان.
4- (4) کلمه دخول کنایه از مجامعت و پنهان شدن آلت ذکور به مقدار حَشفه در قُبُل و یا در دُبُر زن می باشد.
5- (5) النهایة: 506، المقنعة: 537، السرائر 657:2، نهایة المرام 227:2، شرائع الإسلام 340:2.
6- (6) جواهر الکلام 229:31، ریاض المسائل 115:12، الحدائق الناضرة 3:25.
7- (7) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 32:3-36.
8- (8) المبسوط 266:4، الجامع للشرائع: 461، ملاذ الأخیار 348:13.
9- (9) الحدائق الناضرة 4:25، جواهر الکلام 48:34، جامع المدارک 444:4، الروضة البهیة 432:5.
10- (10) تحریر الوسیلة 307:2، سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 282:2.

این زمان، منی مرد در رحم زن داخل شود. وی در ادامه می نویسد: انعقادنطفه به این صورت (دخول منی مرد در رحم زن با وسایل پزشکی روز) به طور متواتر نقل شده است».(1)

ادلّه فقهی این دیدگاه

1 - عموم حدیث «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»،(2) زیرا لازمه فراش قرار گرفتن زن برای مرد، انزال است و این که منی مرد در رحم زن وارد شده باشد.(3)

2 - در روایت صحیحه، اسماعیل بن بزیع می گوید: شخصی از علی بن موسی الرضا علیه السلام در حالی که من می شنیدم، سؤال کرد: مردی زنی را با عقد موقّت به نکاح خود در آورده و با او شرط کرده فرزند نخواهد، ولی زن صاحب فرزند شده و مرد آن را انکار می نماید و بر انکار خود پافشاری دارد، حضرت در حالی که پیدا بود انکار مرد را نکوهیده می داند، دوبار فرمود: چگونه انکار می نماید، این عمل نکوهش بزرگ در پی دارد. «وَقالَ: یَجْحَدُ! وَ کَیفَ یَجْحَدُ؟ إِعظامَاً لِذلِکَ».(4)چون تولّد فرزند با انزال منی مرد در اطراف آلت زن، امکان پذیر است، بنابراین از این روایت می توان استفاده نمود در الحاق فرزند به زوج، انزال منی کافی است.

3 - ابن ابی عمیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: منی مربوط به مرد است هر کجا که بخواهد آن را قرار می دهد، البتّه اگر زن حامله شد و فرزند آورد مرد حق ندارد آن را انکار نماید، سپس آن حضرت شدیداً انکار مرد را تقبیح نمودند. «اَلمَاءُ مَاءُ الرَّجُلِ یضَعُهُ حَیثُ یشاءُ إِلاّ أَنَّهُ إِذا جاءَ وَلَدٌ لَم یُنکِرهُ وَ شَدَّدَ فِی إِنکارِ الوَلَدِ».(5)بی گمان اطلاق این روایت شامل مسأله مورد بحث می گردد و از آن استفاده می شود مرد حق انکار فرزندی را که از همسر او متولّد شده، ندارد، اعمّ از این که انعقاد نطفه با دخول باشد یا این که انزال در اطراف رحم شده باشد و رحم آن را جذب نموده باشد.

ص:284


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503-504.
2- (2) وسائل الشیعة 169:21، باب 56، من ابواب النکاح، ح 1.
3- (3) ر. ک: تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 504 و 506.
4- (4) وسائل الشیعة 69:21، باب 33، من ابواب المتعه، ح 2.
5- (5) همان، ح 5.

4 - روایات دیگری نیز بدین گونه که توضیح داده شده می تواند مستند این نظریه قرارگیرد.(1)

5 - به ضرورت ثابت شده و بسیار اتفاق افتاده است که با انزال منی در اطراف رحم زن و جذب آن به داخل رحم و یا انتقال آن به وسیله وسایل پزشکی مستحدث، زن حامله می گردد. این مسأله قطعی و غیر قابل انکار است.

شرط دوّم: سپری شدن اقّل مدّت حمل

در میان فقها اجماعی است که در الحاق فرزند به زوج لازم است تولّد طفل شش ماه پس از نزدیکی مرد با زن باشد و نیز اجماعی است که اقّل مدّت حمل در طفل کامل الخلقه که زنده متولّد شود، شش ماه است.(2)

سید مرتضی در این خصوص نگاشته است: «کمترین مدّت زمان حمل در نزد ما شش ماه است، فقهای امامیه بر این مسأله اتّفاق نظر دارند. در این باره از فقهای اهل سنّت نیز مخالفتی نقل نشده است».(3)

هم چنین شهید ثانی آورده است: در بین علمای اسلام اجماعی است که کمترین زمانی که ممکن است انسان زنده، کامل الخلقه متولّد شود از زمان نزدیکی تا وقت ولادت، شش ماه است.(4)

ادلّه این دیدگاه

1 - اجماع و اتّفاق فقها، هم چنان که ذکر شد.

2 - خداوند می فرماید: دوران حمل طفل و از شیر باز گرفتنش سی ماه است. (وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ).(5)

ص:285


1- (1) همان: ح 2 و 6، 379:21، باب 16، من ابواب احکام الاولاد، ح 1-2.
2- (2) ر. ک: المقنعة: 539، النهایة: 505، شرائع الإسلام 340:2، السرائر 657:2، جواهر الکلام 224:31.
3- (3) سید مرتضی، رسائل 192:1.
4- (4) مسالک الأفهام 373:8.
5- (5) سوره احقاف 15:46.

در آیه دیگری آمده است، جدا کردن کودک از شیر، می تواند در خلال دو سال باشد، (وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ )(1). اگر دو سال (بیست و چهار ماه) از سی ماه که در آیه قبل برای حمل و فصال تعیین گردیده، کسر گردد، شش ماه باقی می ماند و مدّعا ثابت می گردد، زیرا شش ماه به اجماع فقها، بالاترین مدّت حاملگی زنان نیست، بنابراین باید اقّل مدّت باشد.(2)

3 - اخبار مستفیضه بلکه متواتره نیز بر این حکم دلالت دارد. مانند آن که شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرموده است: کمترین مدّت حمل شش ماه است. «أَدنی ما تَحمِلُ المَرأَةُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ».(3)هم چنین شیخ طوسی در تهذیب از جمیل بن صالح و او از امام صادق و یا امام باقر علیهما السلام نقل نموده که از آن حضرت در مورد زنی که در زمان عدّه طلاق به ازدواج دیگری در آمده سؤال شد؟ حضرت جواب فرمود: باید از او جدا شود و یک عدّه طلاق نسبت به زوج دوّم و اوّل کافی است و اگر از او فرزندی متولّد شد و از زمان نزدیکی زن با زوج دوّم، شش ماه و یا بیش تر بگذرد، فرزند از زوج دوّم است، ولی اگر کم تر از شش ماه گذشته باشد از زوج اوّل است.

«قالَ... فَإِن جائَت بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ أَو اکثَرَ فَهُوَ لِلأَخِیرِ وَ إِن جائَت بِوَلَدٍ لأَقَلَّ مِن سِتَّةِ أَشهُرٍ فَهُوَ لِلأَوَّلِ».(4)روایات دیگری نیز در این باره وجود دارد.(5)

شرط سوّم: سپری نشدن بیش تر از حداکثر مدّت حمل

در اثبات نسب با فراش، باید از زمان نزدیکی و انعقاد نطفه تا زمان تولّد کودک بیش از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد. قبل از بیان این شرط، ذکر دو نکته ضروری به نظر می رسد:

ص:286


1- (1) سوره لقمان 14:31.
2- (2) ر. ک: الحدائق الناضرة 5:25.
3- (3) وسائل الشیعة 384:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح 15.
4- (4) همان: 383، ح 13.
5- (5) همان: ح 1 و 8.

1 - بحث در این شرط مربوط به مواردی است که وضع حمل به طور عادی و طبیعی انجام شود، امّا اگر به واسطه عللی به تأخیر بیفتد در آن صورت بحث از این شرط بی فایده است، زیرا یقین به گذشت بیش تر از مدّت حمل پیدا می شود.

2 - مبدأ زمان حمل بر طبق نظریه ای است که در بحث پیشین اختیار گردید که آیا مقصود از دخول، معنی کنایی آن است یا امکان نزدیکی و یا انزال؟ به هر صورت اصل این شرط مورد اتّفاق است هر چند تعیین زمان حداکثر حمل بین فقهای امامیه اختلاف است و نظریاتی ابراز گردیده است.

الف: حداکثر مدّت حمل

دیدگاه مشهور میان فقیهان، که بسیاری از فقها، اعمّ از متقدّمین(1) تا معاصرین(2) آن را پذیرفته اند این است که حدّ اکثر مدّت حمل نه ماه است و مستند آن، روایات است، مانند:

1 - عبدالرحمن سیابه می گوید از امام باقر علیه السلام در مورد حداکثر مدّت حمل سؤال کردم؟ زیرا شنیده بودم بعضی از اهل تسنّن آن را دو سال می دانند، حضرت فرمود: دروغ است. حداکثر مدّت حمل نه ماه است و لحظه ای بر این مدّت افزوده نمی شود و اگر یک ساعت افزایش یابد قبل از این که طفل از رحم مادر خارج شود مادرش کشته می شود. «فَقالَ: کَذَبُوا أَقصَی مُدَّةِ الحَملَ تِسعَةُ أَشهُرٍ وَ لا یزیدُ لَحظَةً وَ لَو زادَ ساعَةً [لحظة] لَقَتَلَ أُمَّهُ قَبلَ أَن یَخرُجَ».(3)این روایت از نظر سند، ضعیف است و هر چند دلالت آن روشن است، ولی به گفته بعضی از فقها تأمّل در آن، خلاف نظر مشهور را اثبات می نماید و مقصود نه ماه پس از ولوج روح در جنین است، چرا که در آن هنگام جنین را طفل می نامند و رشد و نمّو او از آن زمان آغاز می شود و قبل از آن، نطفه و علقه و مضغه می نامند و نمّوی ندارد.

ص:287


1- (1) المقنعة: 539، النهایة: 505، السرائر 657:2 و 660، کشف اللثام 533:7، ریاض المسائل 104:12.
2- (2) مهذّب الأحکام 238:25، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 513.
3- (3) وسائل الشیعة 380:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح 3.

با توجّه به این معنی است که مناسب است گفته شود اگر طفل یک ساعت بیش تر از نه ماه در رحم بماند او را می کشد، زیرا در صورتی که علقه و مضغه است و نمّوی ندارد، بی تردید اگر ساعت ها هم در رحم بماند موجب قتل مادرش نمی گردد.(1)

2 - از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرموده است، اطفالی که شش ماه یا هفت ماه و یا نه ماه در رحم مادر باشند بعد از تولّد باقی می مانند ولی اگر طفل هشت ماه در رحم مادر باقی بماند، نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. «یَعیشُ الوَلَدُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ وَ لِسَبعَةِ أَشهُرٍ وَ لِتِسعَةِ أَشهُرٍ وَ لا یَعیشُ لِثَمانِیةِ أَشهُرٍ».(2)اگر این روایت در مقام بیان تعیین زندگی طفل در رحم مادر باشد از آن استفاده می شود حداکثر مدّت حمل نه ماه است. ولی همان گونه که بعضی از اساتید اظهار نظر نموده اند، در مقام بیان زندگی طفل بعد از وضع حمل است و عبارت آن اخباری است، (خبر دادن) به این که بعد از این مدّت، طفل زنده می ماند یا خیر؟ ولی ممکن است حداکثر مدّت حمل نیز از اطلاق مقامی آن استفاده گردد.

(3) 3 - در روایت صحیح، عبد الرحمن حجّاج می گوید: از ابا ابراهیم (موسی بن جعفر علیه السلام) شنیدم که می فرمود: اگر مردی زن خود را طلاق دهد در حالی که زن مدّعی است حامله می باشد، اگر بعد از نه ماه فرزند متولّد گردید این زمان پایان عدّۀ طلاق است و اگرزن، مدّعی حامله بودن نیست باید سه ماه عدّه نگه دارد سپس از شوهر جدا شود. «یقُولُ: إِذا طَلَّقَ الرَّجُلُ امرَأَتَهُ فَادَّعَت حَبَلاً انتَظَرَ بِها تِسعَةَ أَشهُرٍ فَإِن وَلَدَت وَ إِلاّ اعتَدَّت ثَلاثَةَ أَشهُرٍ ثُمَّ قَد بانَت مِنهُ».(4)این روایت به صراحت دلالت دارد؛ با ادّعای حاملگی از طرف زن، باید نه ماه منتظر بود. بنابراین باید حداکثر مدّت حمل نه ماه باشد، زیرا اگر غیر از این بود می باید امام علیه السلام آن را بیان نماید، چون فرض بر این است که در مقام بیان حکم

ص:288


1- (1) شیخ محمد علی اراکی، کتاب النکاح: 755.
2- (2) وسائل الشیعة 380:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
3- (3) موسوعة احکام الأطفال و ادلتها 47:3.
4- (4) الکافی 101:6، باب المسترابة بالحبل، ح 1، تهذیب الأحکام 129:8، ح 444.

است.(1) آیة الله فاضل لنکرانی معتقد است ظهور روایت در این که حداکثر مدّت حمل نُه ماه است قابل انکار نیست.(2)

در این باره به روایات(3) دیگری نیز استناد شده که از نظر سند ضعیف می باشند و در ادامه بیان می شود که روایت صحیح عبد الرحمن بن حجّاج می تواند مستند نظریه ای که می گوید حداکثر مدّت حمل یک سال است، قرار گیرد.

لازم به یادآوری است، مقصود فقیهان از نه ماه، حدّ متعارف عرفی است؛ به این معنی که ممکن است چند ساعت بلکه چند روز کم و زیاد شود و دقّت های عقلی مورد نظر نیست. چرا که روایاتی که دلالت دارد مدّت حمل لحظه ای از نه ماه زیادتر نمی شود، در مقابل نظریاتی که حداکثر مدّت حمل را دو سال و یا بیش تر می دانند، صادر شده است.(4)

ب: حداکثر مدّت حمل ده ماه است

عدّه ای از فقها مانند محقّق در شرائع(5) و علامه در قواعد و کتب دیگرش(6) و برخی دیگر(7) این نظریه را پذیرفته و برای اثبات آن به عموم قاعده «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»استدلال کرده اند، زیرا به مقتضای آن قاعده، باید فرزند ملحق به فراش (زوج) گردد، هر چند حمل از نه ماه تجاوز نماید. هم چنین به اصل عدم تولّد نوزاد از زنا و شبهه، و وقوع تولّد در ماه دهم استدلال شده است، زیرا در مواردی طفل در ماه دهم از نزدیکی مرد و زن متولّد شده و بهترین دلیل بر وجود چیزی، وقوع آن است.(8)

ص:289


1- (1) ر. ک: الحدائق الناضرة 8:25.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 509.
3- (3) الکافی 102:6، ح 4 و 15: ح 5، تهذیب الأحکام 129:8، ح 447، وسائل الشیعة 224:22، باب 25، من ابواب العدد، ح 4.
4- (4) ر. ک: المهذّب الاحکام 239:25.
5- (5) شرائع الاسلام 340:2.
6- (6) قواعد الأحکام 98:3، ارشاد الأذهان 38:2، تحریر الأحکام الشرعیة 15:4.
7- (7) التنقیح الرائع 263:3، کشف الرموز 195:2.
8- (8) التنقیح الرائع 263:3.

لیکن، این ادلّه مورد خدشه قرار گرفته است، زیرا عموم قاعده فراش می تواند مستند نظریه ای که می گوید حداکثر مدّت حمل یک سال است، نیز قرار گیرد. هم چنین اصل در موردی می تواند دلیل قرار داده شود که دلیل دیگری نباشد و در ادامه خواهد آمد که در این جا دلیل بر خلاف اصل وجود دارد، گذشته از آن، اجرای اصل به نحوی که بیان گردید مثبِت است و نمی تواند حجّت شرعی قرار گیرد. به بیان دیگر، اصل عدم زنا نمی تواند حداکثر مدّت حمل را ثابت نماید.(1)

امّا این مدّعا که تولّد نوزاد در ماه دهم واقع شده، چه بسا به خاطر اشتباهاتی است که صورت پذیرفته و به گفته مرحوم شهید ثانی، این استدلال شباهت به استحسان دارد و نمی تواند دلیل حکم شرعی قرار گیرد.(2)

ج: حداکثر مدّت حمل یک سال است

عدّه ای از فقها مانند سید مرتضی(3) و حلبی(4) و ابن سعید(5) و ابن زهره(6) از متقدّمین، حداکثر مدّت حمل را یک سال دانسته اند. علامه حلّی در کتاب مختلف(7) نیز به این نظریه تمایل نشان داده و نیز سید عاملی در نهایة المرام(8) و شهید ثانی در مسالک(9) ، این قول را اقرب به صواب دانسته اند. در بین فقهای معاصر نیز امام خمینی(10) و آیة الله خویی(11) و نیز آیة الله خوانساری(12) این دیدگاه را پذیرفته اند.

ص:290


1- (1) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 51:3.
2- (2) مسالک الأفهام 377:8.
3- (3) الانتصار: 345.
4- (4) الکافی فی الفقه: 314.
5- (5) الجامع للشرائع: 461.
6- (6) غنیة النزوع: 387:1.
7- (7) مختلف الشیعة 316:7.
8- (8) نهایة المرام 96:2 و 433:1-434.
9- (9) مسالک الأفهام 376:8.
10- (10) تحریر الوسیلة 307:2، مسألة 1.
11- (11) منهاج الصالحین 282:2.
12- (12) جامع المدارک 447:4.

به نظر ما این نظریه در میان دیدگاه های مطرح شده، وجیه تر است. نظریه پزشکی جدید نیز آن را تأیید و بر اثبات آن استدلال نموده است.(1) ادلّه پسندیده تر بودن آن عبارتند از:

1 - عموم روایت نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ».این روایت اقتضا دارد، فرزند ملحق به فراش (زوج) گردد، هر چند یک سال از زمان نزدیکی مرد با زن گذشته باشد.

2 - روایات، از جمله روایت صحیح عبدالرحمن بن حجاج. در این روایت امام علیه السلام می فرماید: اگر مردی زن خود را طلاق دهد در حالی که زن، مدّعی حمل است بایدنه ماه منتظر بماند، اگر فرزند متولّد شد، عدّه تمام می شود، در غیر این صورت باید سه ماه دیگر نیز بر تعداد ماه هایی که عدّه نگه داشته، بیفزاید سپس از شوهر جدا شود و عدّه اش تمام می گردد.(2) روایات دیگری نیز به همین مضمون نقل شده که پیش تر بدان اشاره شد.

مرحوم شهید ثانی بعد از ذکر این روایات می گوید: «روایت صحیح عبد الرحمن بن حجّاج دلیل است بر این که ممکن است حداکثر مدّت حمل به یک سال برسد هرچندغالباً نه ماه است. به همین جهت امام علیه السلام دستور فرموده است، در صورتی که بعد از نه ماه فرزند متولّد نشد، باید زن مطلّقه سه ماه دیگر احتیاطاً صبر کند، زیرا احتمال وضع حمل بعداز یک سال وجود دارد. این روایت روشن ترین دلیل است بر این که حداکثر مدّت حمل ممکن است یک سال باشد و از نظر سند قوی است، زیرا با اسانید مختلف ذکر شده است».

وی در ادامه می افزاید: «هیچ دلیل معتبری که اثبات نماید حداکثر مدّت حمل کم تر از یک سال است، وارد نشده است. بنابراین استصحاب حکم این روایت و نیز حکم قاعده فراش، مناسب ترین دلیل این نظریه می باشد هر چند غالباً این گونه نباشد». وی می گوید: «موردی که زمان حمل یک سال به طول بیانجامد در زمان ما واقع شده

ص:291


1- (1) ر. ک: عمر بن محمّد بن ابراهیم غانم، احکام الجنین: 73-74، فتحیه مصطفی عطوی، الجهاض بین الشرع و القانون و الطب: 145-146، عمر سلیمان عبدالله الأشقر، احکام المرأة الحامل: 95-96.
2- (2) الکافی 101:6، باب المسترابة بالحبل، ح 1، وسائل الشیعة 223:22، باب 25، من ابواب العدد، ح 1.

است». بنابراین باید روایاتی که حداکثر مدّت حمل را نه ماه می داند، حمل بر غالب نمود.(1) عبارت مرحوم سید عاملی(2) و بعضی از اعلام فقهای معاصر(3) در توجیه نظریه اخیر، شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

10- شرایط تحقّق و اثبات نسب در حقوق

وجود و اثبات حق با هم رابطۀ نزدیک دارند به ویژه در امور پنهانی که در دیدگاه عمومی رخ نمی دهد و تنها دو طرف دعوی از حقیقت آن آگاهی دارند، این رابطه آشکارتر به چشم می خورد. نسب نیز یکی از این امور است؛ پاره ای از ارکان آن مانند: نکاح زن و مرد یا زایمان کودک از وقایع علنی است که به آسانی اثبات می شود، ولی نزدیکی بین زن و شوهر و به ویژه انحصار آن به شوهر در زمره اسرار زندگی است که حقوق به دشواری به آن دسترسی دارد و ناچار است دست به دامان اماره و ظاهر و فرض بزند.(4)

بدان جهت در صورتی که انتساب قانونی طفل به پدر، مورد اختلاف قرار گیرد، به وسیله هر دلیل که دلالت نماید طفل از نطفه آن مرد و زنی موجود شده که بین آنان در زمان انعقاد نطفه نکاح صحیح وجود داشته، قابل اثبات است.

مادۀ 1158 قانون مدنی مقرّر می دارد: «طفل متولّد در زمان زوجیت ملحق به شوهر است، مشروط بر این که از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد کم تر از شش ماه و بیش تر از ده ماه نگذشته باشد».

طبق اماره قانونی فراش که در ماده فوق بیان گردیده است، طفلی که نطفۀ او در دوران زوجیت منعقد گردد از آن شوهر شناخته می شود، مشروط بر این که:

الف: نزدیکی بین زوجین واقع شده باشد. نزدیکی جنسی به اعتبار این که سبب انعقاد نطفه می گردد، مبنای قاعدۀ فراش قرار گرفته است، لیکن به خودی خود

ص:292


1- (1) مسالک الأفهام 375:8-376.
2- (2) نهایة المرام 434:1-435.
3- (3) جامع المدارک 447:4، شیخ محمّد علی اراکی، کتاب النکاح: 756 و 758.
4- (4) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 5:2.

نمی تواند دلیل بر نسب قانونی قرار گیرد، زیرا در بعضی از موارد از اموری که موجب حمل زن گردد، نمی باشد.

ب: تولّد طفل پس از شش ماه از تاریخ نزدیکی باشد. علّت ذکر این شرط آن است که طفل در صورتی می تواند در خارج از رحم به زندگی خود ادامه دهد که شش ماه یا بیش تر از انعقاد نطفۀ او گذشته باشد، ولی هرگاه کم تر از شش ماه از تاریخ انعقاد، طفل متولّد گردد، نمی تواند زندگی مستقل داشته باشد.

البتّه فرض ماده مذکور، در طفل کاملی است که می تواند در خارج از رحم زندگی کند، زیرا شش ماه اقّل مدّت حمل در طفل کامل است. بنابراین چنان چه برای اثبات نسب طفلی که قبل از کمال سقط شود و مورد اختلاف قرار گیرد، نمی توان به مادّه فراش استناد جست.

ج: نگذشتن بیش از ده ماه از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد. علّت آن که ماده 1158 قانون مدنی شرط تحقّق فراش را نگذشتن بیش از ده ماه از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد قرار داده، این است که جنین به طور طبیعی بیش از ده ماه از تاریخ انعقاد نطفه در رحم باقی نمی ماند.

اماره فراش در حقیقت مبتنی بر دو امر است: یکی این قاعده طبیعی که طفل متولّد بیش از شش ماه و کم تر از ده ماه از تاریخ نزدیکی، منتسب به مردی است که نزدیکی نموده است و دیگری قاعده اخلاقی که جریحه دار نکردن عفّت خانوادگی می باشد، مگر آن که خلاف آن مسلّم گردد.(1)

11- آثار الحاق کودک به والدین

با تحقّق شرایط الحاق، کودک به زوج ملحق می گردد و نفی آن جایز نیست، بلکه لازم است زوج به پدری خود برای این کودک ملتزم گردد، هر چند ثابت شود مرد دیگری به فسق (زنا) با مادر طفل نزدیکی نموده باشد، تا چه رسد به این که متّهم به زنا شود، زیرا فرض بر این است که کودک، فرزند تکوینی و شرعی زوج است، پس باید به او ملحق گردد و دلیلی برای الحاق او به زانی وجود ندارد.

ص:293


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 164:5 تا 167، با تغییر و تلخیص، ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 50:2.

فقها در این حکم اتّفاق نظر دارند بلکه این مسأله مورد تسالم(1) در بین آنان می باشد. شهید ثانی در این باره می نویسد: «در این باره فرقی نیست که کودک از جهت قیافه و خلقت ظاهری و خُلق باطنی شبیه زانی باشد و یا نباشد».(2)

دلیل این نظریه اطلاق حدیث شریف نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»(3)می باشد که شرح آن پیش تر بیان شد. بعضی از صاحب نظران در مسائل حقوقی نیز این مسأله را به گونه ای که در فقه بیان گردیده، عنوان نموده اند.(4)

در حقیقت قاعده فراش دلیل تعبّدی شرعی است و جعل آن بدین منظور است که با مسلّم نبودن انعقاد نطفه طفل از مرد اجنبی، نمی توان عفّت زناشویی و خانوادگی را متزلزل نمود و احترام نسب را جریحه دار ساخت. بنابراین بر طبق آن، تا زمانی که بتوان طفل را ملحق به شوهر دانست، فرزند شوهر شناخته می شود و نفی آن جایز نیست.

لازم به یادآوری است، در این مسأله بین نکاح دائم و منقطع فرق است. توضیح این که، با تحقّق شرایط الحاق در هر دو نوع نکاح فرزند ملحق به زوج است و نفی آن جایز نیست، با این تفاوت که در نکاح دائم، فرزند نفی نمی گردد، مگر با لعان،(5) ولی در نکاح منقطع بدون لعان کودک ظاهراً نفی می گردد. آیة الله فاضل لنکرانی(6) و برخی دیگر(7) به این تفاوت تصریح نموده اند.

باید دانست، علاوه بر حرمت نفی ولد بعد از اثبات نسب و الحاق طفل به والدین، آثار دیگری نیز مترتّب می گردد، مانند:

1 - حرمت نکاح با برخی خویشاوندان نسبی، سببی و رضاعی.

ص:294


1- (1) یعنی نیازمند ارائه دلیل نمی باشد. ر. ک: النهایة: 505، شرائع الإسلام 341:2، قواعد الاحکام 99:3، ریاض المسائل 109:12.
2- (2) مسالک الأفهام 380:8.
3- (3) ر. ک: جواهر الکلام 232:31.
4- (4) سید حسن امامی، حقوقی مدنی 161:5.
5- (5) شرح مفهوم و شرایط لعان در آینده خواهد آمد.
6- (6) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 515.
7- (7) تحریر الوسیلة 308:2، مهذّب الاحکام 240:25.

2 - حضانت و نگهداری و تربیت اطفال.

3 - ولایت قهری پدر و جدّ پدری.

4 - الزام به انفاق، به اعتبار قرابت.

5 - توارث بین طفل و پدر و مادر و خویشاوندان آن ها که شرح هر کدام از آن ها مجال بیشتری را می طلبد و تحقیق در آن ها از مقصود این کتاب خارج می باشد، به علاوه برخی از این عناوین پیش تر بحث شده و برخی دیگر در خلال مباحث آینده خواهد آمد.

12- چند فرع فقهی در ارتباط با نسب کودک

فرع اوّل:

اگر از تاریخ نزدیکی زن با شوهر تا زمان تولّد طفل کم تر از شش ماه یا بیش تر از حداکثر مدّت حمل (طبق نظریه ای که در مباحث قبل اختیار گردید) بگذرد و ثابت شود، با احتساب مدّت حمل و توجّه به اقّل و اکثر، طفل منتسب به مرد اجنبی (زانی) است، دراین صورت کودک از آنِ او خواهد بود و به نظر برخی از فقیهان مانند: شیخ طوسی(1) ، شیخ مفید(2) و بعضی دیگر(3) ، برای زوج جایز است طفل را از خود نفی نماید. در مقابل، بعضی دیگر مانند: ابن ادریس(4) و علامه(5) و محقّق حلّی(6) و دیگران(7) ، معتقدند بر زوج واجب است او را از خود نفی نماید. از معاصرین نیز امام خمینی(8) و فاضل لنکرانی(9) و سید سبزواری(10) این قول را پذیرفته اند.

ص:295


1- (1) النهایة: 505.
2- (2) المقنعة: 538.
3- (3) ابن برّاج، الهذّب 338:2.
4- (4) السرائر 657:2.
5- (5) تحریر الاحکام الشرعیة 16:4، قواعد الاحکام 98:3.
6- (6) شرائع الإسلام 341:2، مختصر النافع: 302.
7- (7) مسالک الافهام 378:8، الحدائق الناضرة 12:25، جواهر الکلام 231:31.
8- (8) تحریر الوسیلة 444:2.
9- (9) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
10- (10) مهذّب الاحکام 240:25.

مرحوم علامه در توجیه این نظریه می گوید: «فرزند از زوج نیست و سکوت وی در نفی او، موجب می شود به زوج ملحق شود و اعتراف نسب کودک به خودش محسوب می گردد و چنین الحاق و اعترافی به اجماع فقها، حرام است».(1) فاضل اصفهانی هم ضمن این که این قول را به مشهور فقها نسبت می دهد، می گوید: «سکوت و عدم نفی زوج، الحاق و اعتراف نسب فرزند به اوست در حالی که شارع به مقتضای حدیث شریف «اَلوَلَدُلِلفِراشِ»آن را نفی نموده است، بنابراین واجب است او را از خود نفی نماید».(2)

فرع دوّم:

در صورتی که زن و مرد در انجام نزدیکی و همبستر شدن با یکدیگر اختلاف داشته باشند و زن مدّعی انجام آن است تا فرزند به مرد ملحق شود، لیکن زوج انکار می نماید، در این صورت قول زوج مقدّم است و پذیرفته می شود و باید با قسم مدّعای خود را اثبات نماید.(3)

امّا اگر در دخول و نزدیکی و نیز ولادت طفل توافق دارند و اختلاف در مدّت حمل باشد؛ به این که شوهر مدّعی است که طفل کم تر از شش ماه از زمان نزدیکی یا بیش تر از حداکثر مدّت حمل متولّد شده و بر عکس، زن مدّعی است بعد از گذشت اقّل مدّت یا قبل از گذشت اکثر مدّت حمل متولّد گردیده است، در این فرض از کلمات بعضی از فقها استفاده می شود، گفتار زن مقدّم(4) است و می تواند با قسم مدّعای خود را اثبات نماید. تحقیق بیش تر در این باره در «موسوعة احکام الاطفال» آمده است.(5)

فرع سوّم:

اگر مردی زن خود را در حالی که با او نزدیکی نموده است، طلاق دهد و زن بعد از عدّۀ طلاق با مرد دیگری ازدواج نماید و طفلی از او متولّد گردد، در این مسأله چند فرض متصوّر است:

ص:296


1- (1) مختلف الشیعة 317:7.
2- (2) کشف اللّثام 535:7.
3- (3) ر. ک: شرائع الاسلام 341:2، قواعد الاحکام 99:3، ریاض المسائل 109:12، جواهر الکلام 231:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 517.
4- (4) اللمعة الدمشقیة 436:5، مسالک الافهام 381:8، کشف اللّثام 536:7، جواهر الکلام 234:31.
5- (5) موسوعة احکام الاطفال و ادّلتها 68:3-69.

1 - در صورتی که امکان ملحق شدن طفل به زوج دوّم وجود نداشته باشد و امکان الحاق به زوج اوّل باشد. به عبارت دیگر، اماره فراش نسبت به شوهر اوّل موجود و نسبت به شوهر دوّم جاری نگردد، مانند آن که از تاریخ انحلال نکاح شوهر اوّل و نزدیکی با او بیش تر از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد و نسبت به شوهر دوّم و نزدیکی با وی کم تر از شش ماه گذشته باشد. در این فرض طفل ملحق به زوج اوّل است و ظاهراً در این حکم بین فقها اختلافی نیست.(1) البته بعضی فرموده اند: نکاح زن با مرد دوّم نیز باطل می گردد، زیرا معلوم می گردد در ایام عدّه واقع شده است.(2)

2 - عکس صورت اوّل؛ یعنی فقط امکان الحاق به زوج دوّم وجود دارد و از تاریخ نزدیکی زن با شوهر دوّم کم تر از شش ماه و بیش تر از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد و نسبت به شوهر اوّل بیش از حداکثر مدّت حمل گذشته باشد، طفل ملحق به زوج دوّم است. در این فرض نیز اختلافی بین فقها دیده نشده است.(3)

3 - در صورتی که امکان الحاق طفل به هر یک از زوج اوّل و دوّم وجود داشته باشد، مانند آن که ولادت او پس از شش ماه از تاریخ نزدیکی زن با شوهر دوّم و کم تر از حداکثر مدّت حمل با شوهر اوّل، گذشته باشد.

نظریه مشهور میان فقیهان این است که طفل به زوج دوّم ملحق می گردد و بسیاری از فقها از متقدّمین(4) و متأخرین(5) و بعضی از معاصرین(6) بر طبق آن فتوی داده اند.

مستند این نظریه، روایات است، مانند آن که در روایت صحیحه، حلبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: در صورتی که مردی با کنیز خود نزدیکی نموده و سپس او را آزاد سازد و او بعد از عدّه به نکاح دیگری درآید، چنان چه بعد از پنج ماه طفل او متولّد گردد،

ص:297


1- (1) المقنعة: 538، النهایة: 505، شرائع الإسلام 341:2، قواعد الاحکام 99:3، جواهر الکلام 236:31.
2- (2) مهذّب الاحکام 243:25.
3- (3) بنگرید مصادر و منابع قبل.
4- (4) النهایة: 505، السرائر 658:2، شرائع الإسلام 341:2.
5- (5) تحریر الاحکام الشرعیة 16:4، ریاض المسائل 112:12، جواهر الکلام 236:31.
6- (6) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 520، مهذّب الاحکام 243:25.

این طفل ملحق به صاحب اوّلش می باشد، ولی اگر بعد از شش ماه از تاریخ ازدواج دوّم متولّد گردد، ملحق به زوج دوّم است. «وَ إِن وَضَعَت بَعدَ ما تَزَوَّجَت لِسِتَّةِ أَشهُرٍ فَإِنَّهُ لِزُوجِها الأَخِیرِ».(1)به مقتضای اطلاق این روایت در صورتی که بعد از شش ماه از تاریخ ازدواج دوّم یا بیشتر، طفل متولّد گردد ملحق به زوج دوّم می باشد، اعمّ از این که امکان الحاق به زوج اوّل نیز باشد یا نباشد. روایات دیگری نیز به همین مضمون وارد شده است.

(2)در مقابل نظر مشهور، مرحوم شیخ طوسی می گوید: «در این صورت باید به حکم قرعه، حکم مسأله را مشخص نمود و هر کدام از دو زوج اسمش از قرعه خارج شد، طفل ملحق به اوست و بعد از آن نباید آن را نفی نماید».(3) علامه حلّی در قواعد این نظریه را محتمل دانسته(4) و از معاصرین، سید خویی بر طبق آن فتوی داده است.(5)

4 - در صورتی که الحاق طفل به هیچ کدام از زوج اوّل و دوّم ممکن نباشد. مانند آن که، بیش تر از حداکثر مدّت حمل یا کم تر از شش ماه از تاریخ ازدواج و نزدیکی با زوج دوّم متولّد شود. در این صورت از هر دو نفی می گردد، زیرا مفروض این است که امکان الحاق شرعی به هیچ کدام از آن ها وجود ندارد، بنابراین موضوع الحاق از بین می رود. ظاهراً در این فرض نیز بین فقها اختلافی نیست.(6)

در ماده 1160 قانون مدنی نیز به فروع های اوّل تا سوّم اشاره شده و مقرّر می دارد: «در صورتی که عقد نکاح پس از نزدیکی منحل شود و زن مجدداً شوهر کند و طفلی از او متولّد گردد، طفل به شوهری ملحق می شود که مطابق موادّ قبل(7) الحاق او به آن شوهر ممکن است در صورتی که مطابق مواد قبل الحاق طفل به هر دو شوهر ممکن باشد طفل ملحق به شوهر دوّم است، مگر آن که امارات قطعیه بر خلاف آن دلالت کند».

ص:298


1- (1) وسائل الشیعة 380:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) همان: 383، ح 11-12-13.
3- (3) المبسوط 205:5.
4- (4) قواعد الأحکام 99:3.
5- (5) موسوعة الامام الخویی 199:32.
6- (6) ر. ک: المبسوط 205:5، جواهر الکلام 236:31، تحریر الوسیلة 309:2، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 520.
7- (7) مقصود، ماده 1158 و 1159 قانون مدنی است که قبلاً بدان ها اشاره نمودیم.

گفتار سوّم: نسب ناشی از شبهه و زنا

الف: نسب ناشی از وطی به شبهه

1. شبهه در لغت و اصطلاح

شبهه در لغت به معنی اشتباه(1) است و اشتباه عبارت از تصوّر نادرست و برخلاف حقیقت است که ممکن است انسان از چیزی داشته باشد. و مقصود از آن در فقه این است که مردی با زنی به اعتقاد وجود رابطه زوجیت، نزدیکی نماید و حال آن که در حقیقت رابطه مزبور موجود نباشد، این عمل را نزدیکی به شبهه یا وطی به شبهه گویند.

البتّه در این که این اعتقاد باید در چه مرحله ای باشد میان فقیهان اختلاف نظر وجود دارد و اجمال آن بدین قرار است:

1 - بعضی معتقدند در تحقّق شبهه، عدم علم به تحریم کافی است، بنابراین نزدیکی دیوانه و کسی که در خواب است و مانند آن نیز داخل در این مفهوم خواهد بود. شیخ طوسی در نهایه(2) و شهید ثانی در مسالک(3) و بعضی از معاصرین(4) این نظریه را پذیرفته اند.

2 - از عبارات برخی دیگر از فقها استفاده می شود که در تحقّق شبهه، ظنّ به حلّیت کافی است. بنابراین شامل مطلق ظن هر چند ظنی که معتبر هم نباشد، می گردد. در این

ص:299


1- (1) لسان العرب 393:3، مصباح المنیر: 303-304.
2- (2) النهایة: 688.
3- (3) مسالک الأفهام 207:7.
4- (4) مستمسک العروة الوثقی 228:14، مهذّب الاحکام 149:24.

صورت نظریه دوّم موافق نظریۀ اوّل می شود، ولی در تعبیر با هم مختلف می باشند. شیخ طوسی در کتاب خلاف(1) و محقّق(2) و علامه(3) و برخی دیگر(4) طرفدار این نظریه می باشند.

3 - قول سوّم در مسأله که بهترین دیدگاه به نظر می رسد، این است که در تحقّق شبهه شرط است واطی و کسی که نزدیکی می نماید اعتقاد به حلّیت آن داشته باشد، هر چند در مقدّمات آن مقصّر باشد. صاحب جواهر(5) و برخی از فقها معاصر(6) این نظریه را پذیرفته اند. مستند آن بعضی از روایات(7) صحیح السند می باشد که توضیح و شیوه استدلال به آن ها در موسوعۀ احکام الأطفال ذکر شده است.(8)

آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «مقتضای تحقیق در مثل این روایات این است که در تحقّق شبهه اعتقاد به حلیت شرط است هر چند ظاهری باشد».(9)

به هر حال شبهه یا اعتقاد بر خلاف حقیقت به یکی از دو طریق حاصل می شود؛ در اثر جهل به حکم یا جهل به موضوع؛ از این رو شبهه یا حکمی است یا موضوعی. شبهه حکمی مانند این که، مردی با زنی که در عدّه است ازدواج می کند با اعتقاد به این که ازدواج با چنین زنی از نظر شرعی بلامانع است. و شبهه موضوعی، مانند موردی که شخصی با زنی که در عدّه است به تصوّر این که عدّه اش سپری شده است، ازدواج نماید.

در صورت وجود شبهه (اعمّ از شبهه حکمی یا موضوعی) اگر در اثر نزدیکی زن و مرد طفلی متولّد شود، ولد شبهه به حساب آمده و مانند نکاح صحیح و شرعی منتسب به کسی خواهد بود که در شبهه بوده است. بنابراین اگر هم مرد و هم زن در شبهه بوده اند

ص:300


1- (1) الخلاف 380:5.
2- (2) شرائع الإسلام 342:2.
3- (3) قواعد الاحکام 100:3، تحریر الاحکام الشرعیة 18:4-19.
4- (4) السرائر 448:3، الروضة البهیة 20:9، کشف اللثام 543:7.
5- (5) جواهر الکلام 244:29-245.
6- (6) مبانی تکملة المنهاج (القضاء و الحدود) 206:1، مسأله 134.
7- (7) وسائل الشیعة 125:28-126، باب 27، من ابواب حدّ الزنا، ح 1 و 3.
8- (8) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 84:3-85-86.
9- (9) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 143.

فرزند منتسب به هر دو خواهد بود و اگر یک طرف عالم و طرف دیگر در شبهه بوده است، فرزند نسبت به طرفی که در شبهه بود ولد شبهه و ملحق به او خواهد بود، ولی نسبت به طرف دیگر که عالم است ولد زنا است و ملحق به او نخواهد شد، این حکم مورد اتّفاق فقها است و اختلافی در آن دیده نشده است.(1)

فاضل اصفهانی در کشف اللثام آورده است: «در بین فقها اختلافی نیست که در الحاق نسب، وطی به شبهه مانند نکاح صحیح است».(2) مستند این حکم، روایاتی(3) است در حدّ استفاضه و شیوه استدلال و برداشت از آن ها در کتب فقهی و نیز در «موسوعة احکام الاطفال»(4) ذکر گردیده است.

2. نسب ناشی از شبهه در قانون مدنی

قانون مدنی در مواد 1163 تا 1166 احکام نسب ناشی از وطی به شبهه به شرحی که در فقه آمده، اجمالاً مطرح کرده و ماده 1166 مقرّر می دارد: «هرگاه به واسطه وجود مانعی نکاح بین ابوین باطل باشد، نسبت طفل به هر یک از ابوین که جاهل بر وجود مانع بوده مشروع و نسبت به دیگری نامشروع خواهد بود، در صورت جهل هر دو، نسب طفل به هر دو مشروع است».

یکی از صاحب نظران در برداشت از موادّ مزبور می نویسد: «نزدیکی در خواب و بیهوشی و مستی (در صورتی که عمداً مست نشده باشد) و هم چنین نزدیکی در حال جنون در حکم نزدیکی به شبهه است، زیرا اینان نیز مانند کسی که در اشتباه می باشد توجّه به حرمت نزدیکی ندارند».

وی در ادامه می گوید: «در الحاق طفل متولّد از شبهه به کسی که در اشتباه بوده فرق نمی کند که شخص مزبور مجرّد بوده یا در قید زوجیت، بنابراین هم چنان که طفل متولّد به شبهه از زن شوهر دار ملحق به او می باشد، هرگاه مرد اجنبی در شبهه باشد طفل ملحق به او

ص:301


1- (1) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 18:4، قواعد الاحکام 100:3، جامع المقاصد 189:12-190، مسالک الافهام 392:8 و 202:7، موسوعة الامام الخویی 195:32.
2- (2) کشف اللثام 543:7.
3- (3) وسائل الشیعة 17:21-1، باب 67، من ابواب نکاح العبید و الاماء، ح 5 و 7-8.
4- (4) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 89:3-90-91.

نیز می گردد، اگرچه متأهل باشد. هدف قانون در الحاق ولد به شبهه، به کسی که در عمل نزدیکی در شبهه بوده است، جلوگیری از جریحه دار کردن عفّت عمومی و پیدایش اولادهای غیر قانونی است که جامعه به نظر پستی به آن ها می نگرد و آن ها هم در خود احساس حقارت می نمایند».(1)

لازم به ذکر است، آثاری که در الحاق نسب به زوج در نکاح صحیح ذکر شد در نسب ناشی از وطی به شبهه نیز مترتّب می گردد و فرقی بین آن دو نمی باشد.

ب: نسب ناشی از زنا

1. طرح مسأله

زنا عبارت است از نزدیکی مرد بالغ و عاقل با زنی که بر او حرام است، بدون آن که عقد نکاح یا شبهه وجود داشته باشد با علم به حرمت و در حال اختیار.(2) هرگاه در نتیجه رابطه نامشروع (زنا)، طفلی به دنیا آمد نسب او ناشی از زنا یا به تعبیر دیگر نامشروع است و طفل را ولد زنا نامند و شرعاً ملحق به زانی نمی باشد، اعمّ از این که زانی مرد باشد یا زن و یا هر دو، بنابراین در صورتی که یکی از آن زن و مرد نمی دانسته که رابطه زوجیت بین آنان موجود نیست و دیگری عالم بوده، طفل نسبت به کسی که می دانسته، ولد الزنا و نسبت به دیگری ولد شبهه است. در این حکم بین فقها اختلافی نیست بلکه اجماعی است.(3)

مرحوم محقّق در این باره می نویسد: «اگر از نطفه مردی با زنا، فرزند متولّد شود شرعاً به او منتسب نمی گردد، زیرا با زنا نسب ثابت نمی شود».(4) صاحب جواهر در توضیح

ص:302


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 174:5.
2- (2) ر. ک: اللمعة الدمشقیة: 164؛ جامع المقاصد 190:12؛ مسالک الافهام 207:7؛ عبارت محقّق در شرائع 149:4، در تعریف زنا چنین است. «الزنا هو ایلاج الانسان ذکره فی فرج امرأة محرّمة من غیر عقد ولا شبهة»؛ شهید در لمعه: 164، قید «علی قدر الحشفة عالماً مختاراً» را نیز اضافه نموده که به نظر می رسد ذکر آن لازم باشد.
3- (3) المبسوط 209:4 و 307:5؛ قواعد الاحکام 99:3؛ الروضة البهیة 435:5؛ ریاض المسائل 111:12؛ مسالک الأفهام 202:7 و 383:8.
4- (4) شرائع الاسلام 281:2.

آن آورده است: «در این باره اجماع منقول و محصّل هر دو وجود دارد، بلکه ممکن است ادّعا شود این حکم از ضروریات فقه است، تا چه رسد به این که از روایات استفاده می گردد. به تعبیر دیگر روایات وارده در مورد این حکم متواتر است».(1) فقیهی دیگر گفته است: «در صورتی که معلوم باشد طفل از زنا متولّد شده، وجهی برای استناد به قاعدۀ فراش باقی نمی ماند».(2)

مستند این نظریه علاوه بر اجماع فقها که بدان اشاره شد، روایاتی است در حدّ استفاضه، مانند آن که علی بن مهزیار با سند صحیح از محمّد بن حسن قمی نقل می کند، وی می گوید: بعضی از دوستان ما طی نامه ای از امام باقر علیه السلام سؤال کردند، مردی با زنی زنا کرده و آن زن حامله شده، بعد از حمل، او را به ازدواج خود در آورده است، پس از چندی آن زن صاحب فرزند شده که بسیار شبیه به آن مرد است، آن حضرت در جواب این نامه با خط و خاتم خود نوشت: فرزند از زنا است و ارث نمی برد. «فَکَتَبَ بِخَطِّهِ وخاتَمِهِ: الْوَلَدُ لِغَیَّةٍ(3) لا یوُرَثُ(4)» و نیز روایات دیگری که در این باره وارد شده است.(5)

همان گونه که ملاحظه می شود، در این روایت حکم مسلّم فرض شده و از این رو امام علیه السلام اعلام می دارد که این فرزند با توضیحی که در سؤال آمده، زنازاده می باشد، بنابراین ملحق به پدر نیست و از او ارث نمی برد.

2. آثار نسب ناشی از زنا

نسب ناشی از زنا از لحاظ آثار نسب به جز حرمت نکاح، هیچ یک از آثار چهارگانه دیگر نسبت ناشی از نکاح صحیح یا شبهه را نخواهد داشت. یعنی در نسب ناشی از زنا مسأله ای به نام ولایت پدر و جدّ پدری یا حق حضانت

ص:303


1- (1) جواهر الکلام 256:29-257.
2- (2) کشف اللّثام 537:7.
3- (3) لام در کلمه لغیة برای ملکیت مجازی است و غیة به فتح و یا کسر، بمعنی زنا است. ولد غیة، فرزند متولّد شده از زنا را گویند، مرأة العقول 270:10، باب البذاء، ح 2.
4- (4) وسائل الشیعة 498:21، باب 101، من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
5- (5) همان: 193، باب 74، من ابواب نکاح العبید، ح 1 و 274:26-275، باب 8، من ابواب میراث ولد الملا عنه، ح 1 و 4.

پدر و مادر و یا توارث بین فرزند و پدر و مادر و نیز الزام به انفاق نسبت به این فرزند وجود ندارد. تنها اثری که دارد حرمت نکاح است، زیرا حرمت نکاح با اقارب نسبی به اعتبار رابطه خونی است و این که ولد الزنا لغتاً و عرفاً و طبیعتاً فرزند زانی می باشد (هر چند شارع ابوّت او را نفی کرده است).

مرحوم محقّق به این حکم تصریح نموده و علّت آن را خلقت ولد الزّنا از نطفۀ زانی می داند.(1) مرحوم علامه(2) و برخی دیگر(3) نیز در این باره ادّعای اجماع نموده اند.

صاحب جواهر در شرح کلام شرایع می نویسد: «این حکم مورد توافق همه مسلمین است، بلکه از بعضی روایات استفاده می گردد حرمت نکاح با اقارب ذاتی است و حرمت شرعی در آن مدخلیتی ندارد، مانند آن که زراره نقل می کند، از امام صادق علیه السلام از ازدواج ذرّیه آدم سؤال شد؟ زیرا بعضی از مردم (از اهل سنّت) عقیده داشتند خداوند به حضرت آدم علیه السلام امر فرموده در نسل اوّل، دختران خود را به ازدواج پسران خویش در آورد، بنابراین اصل خلقت ذریه آدم در نسل های بعد از دختران و پسران او می باشند، حضرت جواب فرمودند: «سُبْحانَ الله وَتَعالی عَنْ ذلِکَ عُلُوّاً کبیراً عَمّا یَقُولُونَ مِن یَقُولُ هذَا».این گفتار دروغ است، چه کسی این گونه گفتار دروغ را می گوید؟ چگونه می توان قبول کرد خداوند متعال اصل خلقت برگزیدگان از خلق و انبیاء و رسل و مؤمنین و مؤمنات را از حرام آفرید و قدرت نداشت از حلال بیافریند؟ حال آن که از آن ها در ازل عهد و پیمان گرفت که باید بر پاکی و طهارت و پاکیزگی باشند، به خدا قسم با خبر شدم بعضی از حیوانات، جمع شدن با خواهر خود را نکوهیده و زشت می دانند و اگر با خواهر خود به طور ناخودآگاه جمع شدند، بعد از آن که متوّجه گردند خواهرش بوده، آلت تناسلی خود را با دندان می گیرند و قطع می کنند و بدین وسیله خود را می کُشند، «لَقَدْ نُبِّئْتُ أَنَّ بَعْضَ الْبَهائِمِ تَنَکَّرَتْ لَهُ أُخْتُهُ فَلَمّا نَزا عَلَیْها... ثُمَّ قَبَضَ عَلَیْهِ بِأَسْنانِهِ ثُمَّ قَلَعَهُ ثُمَّ خَرَّمَیِّتاً».(4)

ص:304


1- (1) شرائع الاسلام 281:2.
2- (2) تذکرة الفقها: (طبع قدیم) 613:2.
3- (3) ریاض المسائل 111:12.
4- (4) علل الشرائع 19:1، باب 17، ح 1؛ وسائل الشیعة 365:20-366، باب 3، من ابواب ما یحرم بالنسب، ح 4.

3. نسب ناشی از زنا در حقوق مدنی

ماده 1167 قانون مدنی صریحاً اعلام می دارد: «طفل متولّد از زنا ملحق به زانی نمی شود». و در مورد آثار نسب ناشی از زنا ماده 1045 قانون مدنی مقرّر می دارد: «نکاح با اقارب نسبی ذیل ممنوع است، اگرچه قرابت حاصل از شبهه یا زنا باشد...».

هم چنین در مورد دیگر آثار مانند، حق ولایت پدر و جدّ پدری و هم چنین حق حضانت مادر و پدر چنان که از موادّ مربوطه استنباط می شود از آثار نسب قانونی است و بین پدر و مادر طبیعی و طفل متولّد از آنان، رابطه قانونی موجود نیست و طفل متولّد از زنا ملحق به زانی نمی شود. بنابراین پدر طبیعی، حق ولایت ندارد و حضانت بر طفل طبیعی خود را ندارند.(1)

4. پرسش هایی در مورد ولد الزنا

با توجّه به احکام «ولد الزنا» و سخت گیری که شارع مقدّس در این باره دارد، در بین روشنفکران و طرفداران حقوق کودک، سؤالاتی مطرح است که به مناسبت بحث از نسب ولد الزنا، مطرح و پاسخ داده می شود، مانند این که:

- نفقۀ ولد الزنا با کیست؟

- چه کسی باید مسئولیت و تربیت او را به عهده گیرد؟

- چرا ولدالزنا باید از ارث زن و مردی که موجب خلقت او گردیده اند، محروم باشد؟

- و چرا کودکی که از زنا متولّد شده باید بار گناه پدر و مادر متجاوز را به دوش بکشد و از نعمت دامان مادر و سایه پدر محروم بماند؟

بی گمان جامعه به نیروی این کودکان نیاز دارد و به هدر دادن آن نه تنها درمان هیچ دردی نیست، بلکه باری گران به وجود می آورد که ناچار دیگران باید بر دوش کشند.(2)

ص:305


1- (1) سید حسین امامی، حقوق مدنی 182:5.
2- (2) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 8:2.

سخت گیری مقنّن، شمشیری است که دو لبه دارد، یک طرف آن متوجّه پدر و مادر و طرف دیگر متوجّه کودکی است که هیچ گناهی نداشته است و ناخواسته پا به این جهان خاکی نهاده است تا بار سنگین گناه پدر و مادر را بر دوش کشد و یک عمر تاوان خطای آنان را پس دهد.(1)

5. پاسخ به پرسش ها

با در نظر گرفتن امور زیر روشن می گردد، احکامی که شارع مقدّس در این باره جعل نموده، اجحاف به کودکی که از زنا متولّد شده است، نیست. بلکه برای حفظ نسل و کانون خانواده و کمک به کودک در احیاء شخصّیت وی و رسیدن به حقوقی است که به وسیله هوس بازی پدر و مادرش مورد تجاوز قرار گرفته و آن امور عبارتند از:

1 - همان گونه که توضیح داده شد، ولد الزنا به مردی که نطفه او منعقد گردیده، شرعاً منتسب نیست و آن مرد پدر قانونی و شرعی او محسوب نمی گردد، هر چند پدر طبیعی و لغوی و عرفی اوست. بدان جهت از دیدگاه عرف، وی مکلّف است مخارج طفل را بپردازد و او را حضانت و حفاظت نماید. از نظر طبیعی نیز هر پدر و مادری به فرزند خود علاقه دارند، بی تردید این علاقه آن ها را وادار به تأمین مخارج طفل و حضانت و سرپرستی او می نماید.

2 - ممکن است از عموم و اطلاق ادلّه وجوب نفقه طفل، استفاده شود که از نظر شرعی نیز نفقه ولد زنا بر پدر طبیعی او واجب است، به همین جهت برخی از فقها(2) از جمله امام خمینی رحمه الله قائل به وجوب نفقه طفل نامشروع بر پدر طبیعی شده اند. ایشان در پاسخ به این سؤال که ولد زنا در صورتی که به زانی ملحق نمی شود، نفقه او را چه کسی باید بپردازد؟ فرموده اند: «نفقه او بر پدر است».(3)

3 - افزون بر این، انفاق به کسی که محتاج می باشد از واجبات کفایی است و ادلّه شرعی و عقل و وجدان، حکم می نماید که بر افراد متمکّن لازم است طفل محتاج را

ص:306


1- (1) شیرین عبادی، حقوق کودک: 94-95.
2- (2) سید محمدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 176:2-177.
3- (3) کریمی حسینی، موازین قضایی از دیدگاه امام خمینی 37:1.

نگهداری و به او انفاق کنند. تحقّق و جامه عمل پوشیدن به این واجب کفایی هر چند بر هر مسلمان متمکّن واجب است؛ هم چنان که در اطفال بی سرپرست که در معابر عمومی پیدا می شود (لقیط)، حکم این گونه می باشد. البتّه پدر و مادر طبیعی طفل که سبب ایجاد او شده اند از دیگران نسبت به آن طفل، سزاوارتر می باشند.

4 - در بحث از نفقه کودکان خواهد آمد، بر حاکم و حکومت اسلامی واجب است نفقۀ کودکان فقیر و بی سرپرست را از بیت المال که بخشی از آن برای این امور در نظر گرفته شده، تأمین نماید.

5 - به نظر بعضی از صاحب نظران در حقوق مدنی، در صورتی که طفل از طرف پدر متولّد از زنا و از طرف مادر متولّد از شبهه باشد، پدر از باب تسبیب ملزم به پرداخت هزینه وضع حمل و ایام نقاهت زن در اثر آن و هم چنین نفقه طفل خواهد بود.(1)

6 - ظاهراً با توجّه به ادلّۀ یاد شده است که در رأی وحدت رویه هیأت عمومی دیوان عالی کشور مورّخ 1376/4/3 اعلام شده، کودکی که ناشی از روابط آزاد جنسی است فرزند عرفی پدر محسوب می شود و در نتیجه پدر طبیعی، مکلّف است که برای او شناسنامه بگیرد و کلیه وظایف خود را در زمینه تعلیم و تربیت و پرداخت مخارج زندگی کودک انجام دهد، فقط چنین فرزندی از بردن ارث از پدر و مادر محروم است.(2)

امّا دلیل این که شارع مقدّس، حق ولایت و حضانت و توارث را از پدر و مادر طبیعی فرزندی که از زنا متولّد شده، سلب نموده است، در حقیقت احترام به حقوق چنین کودکانی است، زیرا پدر و مادری که با زیر پا گذاردن قوانین و ضوابط خانوادگی و نکاح صحیح، فرزندی را به وجود آورده اند، صلاحیت حفظ و نگهداری کودک معصوم و بی گناهی که به حقوق او تجاوز و او را از مزایای اجتماعی محروم و موجب شکست و انحراف او شده اند، را ندارند.

ص:307


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 183:5.
2- (2) سید احمد باختر و مسعود رییس، مجموعه کامل آراء وحدت رویه دیوان عالی کشور: 400-401، رأی شماره 617.

آری، کودکی که از زنا متولّد شده، نباید بارگناه پدر و مادر متجاوز را به دوش بکشد، ولی چنین پدر و مادری باید از لذّت و شیرینی پرورش فرزند محروم شوند و نباید اجازه داد کودکی که پدر و مادر او در تمام عمر تحقیرش نموده اند و ننگ غیر مشروع بودن به پیشانیش نهاده اند او را حفاظت و نگهداری نمایند، تاسرنوشت آنان عبرتی برای جلوگیری از دیگران شود که دست به چنین جنایاتی نزنند. استاد محمّد جواد فاضل در این باره می نویسد: «نفی نسب بین فرزند نامشروع وزانی نقص و بی احترامی به کودک نیست، بلکه دلیل است بر این که زانی به جهت ارتکاب عمل شنیع زنا و زیر پاگذاشتن حدود الهی، صلاحیت پدر بودن و متکفّل شدن امور مربوط به او را ندارد».(1)

از سویی دیگر، اگر پدر و مادر فرزند نامشروع، حق حضانت و ولایت داشته باشند و مانند پدر و مادرانی که با ازدواج ونکاح صحیح صاحب فرزند می شوند، برابر باشند این عمل در حقیقت به منزله انکار ضرورت تشکیل خانواده می باشد و بی احترامی به حقوق دیگر کودکانی است که اکثریت قریب به اتفاق کودکان هر جامعه را تشکیل می دهند.

به بیان دیگر، شارع مقدّس می خواهد از عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند و نگرانی آنان از سرنوشت طفل نامشروع خود در آینده تضمینی برای جلوگیری از روابط آزاد جنسی و به وجود آمدن کودکان نامشروع فراهم آورد. حق ولایت و حضانت دادن به والدین کودکان نامشروع به معنی خراب کردن سدّ محکم اخلاق جنسی است که با تشکیل خانواده بنیان نهاده شده است.

خراب کردن این سد، همه کوشش هایی که تاکنون ادیان الهی برای استقرار خانواده انجام داده اند را از بین می برد و به منزله اعلام این قاعده است که برای داشتن فرزند، دو راه وجود دارد:

1 - هر کس بخواهد، می تواند ازدواج کند.

2 - هر کس مایل نیست، حق دارد با انتخاب روابط جنسی آزاد به مقصود خود برسد و پایبند به هیچ یک از قواعد ناشی از نکاح نشود.

ص:308


1- (1) موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 98:3.

اگر این ایده و فکر رایج شود و طرفداران هوس باز روابط جنسی آزاد، بتوانند آن را به کرسی بنشانند، آثار شوم آن بر همه امور جوامع بشری سایه می افکند و از ضررهای آن، هیچ فردی از افراد بشر در امان نخواهد ماند، البتّه هرگز چنین نخواهد شد.

نتیجه آن که، اگر فرد یا مؤسسه ای که اولویت بیشتری نسبت به حفظ و نگهداری وی داشته باشد، نباشد بر پدر و مادر طبیعی کودک عرفاً لازم است، او را حفاظت نموده و مخارجش را تأمین نمایند و چه بسا ممکن است این حکم با استناد به ادلّه شرعی نیز اثبات گردد، در عین حال احکامی که مترتّب بر پدر و مادر شرعی است مانند حق حضانت، حق ولایت و... برای آنان ثابت نیست، و حق ندارند مانند پدر و مادر شرعی در امور وی دخالت نمایند، بنابراین نفی نسب و سلب صلاحیت حضانت از پدر و مادر که از راه نامشروع صاحب فرزند شده اند، احترام به چنین کودکانی از سویی و به دیگر کودکان و نیز بنیان خانواده از سویی دیگر است.

به توضیحی دیگر، این حکم از احکام اوّلی است، بنابراین در صورت ضرورت و آن گاه که افراد دیگر و یا حکومت اسلامی به حفاظت از طفل اقدام نکنند، به طور قطع پدر و مادر او باید این مسئولیت را بپذیرند، زیرا حفظ جان کودک در اسلام از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است.

ص:309

گفتار چهارم: تلقیح مصنوعی

1- مفهوم تلقیح در لغت و اصطلاح

تلقیح برگرفته از واژه لقاح(1) است و در معانی زیر به کار رفته است:

1 - وارد کردن مایه درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده برای بارور شدن.

2 - وارد کردن مقدار کمی واکسن در بدن برای ایجاد ایمنی.

3 - مایه زدن و واکسن زدن.

4 - انتقال نطفه حیوان نر به ماده(2) و به طور کلّی بارور کردن و بارورسازی.(3)

باید دانست هرگاه این واژه بدون هیچ قیدی به کار رود، بر آبستن کردن دلالت می کند.

در اصطلاح فقه، حقوق و پزشکی نیز تلقیح بدین مفهوم است که اسپرم و تخمک به وسیله ابزار پزشکی یا هر وسیله دیگری غیر از مقاربت و نزدیکی ترکیب شوند.(4)

ص:310


1- (1) لقاح در لغت عرب به معنی، قبول منی حیوان نر توسط حیوان ماده و به عبارت دیگر، آبستن شدن وباردار شدن است. معجم الوسیط: 834؛ و در لسان العرب 512:5؛ و نیز در النهایة 262:4 به معنی منی حیوان نر معنی شده است و برخی دیگر آن را به فرایندی در تولید مثل جنسی که طی آن سلول های جنسی نر و ماده با هم ترکیب می شوند و سلول تخم به وجود می آید، معنی نموده است، فرهنگ بزرگ سخن 6422:7.
2- (2) ر. ک: فرهنگ بزرگ سخن 1876:3؛ فرهنگ عمید 610:1 و 1720:2.
3- (3) فرهنگ بزرگ سخن 1876:3.
4- (4) نظام الأسرة فی الاسلام 149:1؛ موسوعة احکام الأطفال و ادلّتها 108:3؛ شهربانو محلاّتی، بررسی خلاءهای قانونی حقوق کودک «ناشی از تلقیح مصنوعی: 26؛ حسن امامی، حقوق مدنی 234:3.

بنابراین تلقیح مصنوعی شامل انواع روش هایی است که در آن ها تمام مایع منی یا اسپرم بعد از آمادگی با پرورده شدن در قسمت های مختلف اندام تناسلی زن قرار می گیرد و بدون نزدیکی جنسی امکان برخورد اسپرم و اوویست را فراهم می کند.(1)

تلقیح مصنوعی ممکن است به دو شکل انجام شود:

الف - تلقیح مصنوعی کامل که در آن پرورش و انعقاد اسپرم مرد و تخمک زن درداخل دستگاه صورت می گیرد که در این صورت طفل متولّد شده را کودک آزمایشگاهی می نامند.

ب - تلقیح مصنوعی ناقص که از طریق جایگزینی مصنوعی اسپرم در داخل رحم صورت می گیرد تا همه یا بخشی از مراحل پرورش جنین در داخل رحم انجام پذیرد.(2)

هم چنین به اعتبار دیگری تلقیح مصنوعی به دو قسم تقسیم می گردد:

1 - تلقیح اسپرم مرد به همسرش، به تعبیر دیگر، تلقیح ناشی از نکاح بدون دخالت نطفه بیگانه که خود به صورت های مختلف قابل تقسیم است.

2 - تلقیح اسپرم مرد بیگانه به زن بیگانه یا تلقیح ناشی از غیر نکاح با دخالت نطفه بیگانه که آن را نیز به دو نوع تلقیح عمدی و غیر عمدی تقسیم می کنند.

روشن است هر یک از تقسیمات فوق در موردی است که ناباروری از طرف مرد باشد، امّا اگر علّت ناباروری، نبودن تخمک (اوول) از طرف زن باشد، شکل تلقیح متفاوت خواهد بود و برای آن نیز تقسیمات مختلفی مطرح است.(3)

در هر صورت تلقیح مصنوعی در فقه از دو نظر مورد توجّه قرار می گیرد:

الف: از نظر حکم تکلیفی به معنی جواز یا عدم جواز و ممنوعیت آن.

ب: از نظر حکم وضعی نسبت به طفلی که از این روش به وجود می آید و این که آیا در نسب، ملحق به پدر و مادر طبیعی خود است یا این که ملحق به آنان نمی باشد؟

ص:311


1- (1) باروری های پزشکی از دیدگاه فقه و حقوق: 28.
2- (2) محمّد جواد فاضل لنکرانی، بررسی فقهی حقوقی تلقیح مصنوعی: 12.
3- (3) همان، 14 و بعد از آن؛ موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 109:3-112؛ باروری های پزشکی از دیدگاه فقه و حقوق: 28 و بعد از آن؛ عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 28-31 و 45-48.

ونیزارث بردن کودک متولّد از تلقیح، از پدر و مادر طبیعی خود و هم چنین ارث بردن پدر و مادر از او و دیگر حقوق. البته در حقوق مدنی این مسأله فقط از نظر حکم وضعی مورد مطالعه قرار گرفته است.

2- جواز تلقیح مصنوعی در بعضی از صور

هرگاه با تلقیح مصنوعی نطفه مردی به وسیله ابزار پزشکی در مهبل یا رحم زوجه شرعی خود قرار گیرد، جایز است، اعمّ از این که لقاح اسپرم با تخمک متعلّق به زن و شوهر ابتدا در رحم همسر انجام شود، یا در خارج از رحم و در محیط آزمایشگاهی به صور مختلفی که اینک متداول است یا در آینده دانشمندان به آن دست خواهند یافت و هیچ دلیل و مدرکی بر منع این کار وجود ندارد، البته چه بسا ممکن است، برخی از امور مقدّماتی یا مقارن تلقیح، مانع شرعی در این امر ایجاد نمایند، مانند استمناء مرد یا نگاه کردن مرد به زن اجنبیه و بالعکس و یا تماس این دو به بدن و عورت یکدیگر و از این قبیل امور که در این صورت از نظر شرعی حرام می باشد.

امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «شکی نیست که تلقیح منی مرد به زوجه خودش جایز است، هر چند واجب است از انجام مقدّمات محرّم پرهیز گردد، بنابراین در صورتی که نطفۀ مرد به وجه حلال خارج شود و زوج آن را به زوجه خود تلقیح نماید، شرعاً جایز است و منعی ندارد و در صورتی که فرزند متولّد شود منتسب به آن ها است، همان طور که اگر با جماع و نزدیکی باشد منتسب می گردد».(1)

بسیاری از فقهای معاصر(2) از جمله آیة الله فاضل لنکرانی نیز به جواز آن تصریح نموده اند. دلیل جایز بودن این گونه باروری صرف نظر از موانع عارضی، این است که نطفه از اسپرم مرد و همسر قانونی و شرعی وی بسته شده است و فقط لقاح از راه معمولی نبوده

ص:312


1- (1) تحریر الوسیلة 621:2، مسأله 1.
2- (2) مهذّب الاحکام 247:25؛ سید ابوالقاسم خویی، مستحدثات المسائل: 42-43؛ ناصر مکارم شیرازی، الفتاوی الجدیدة 427:1؛ میرزا جواد تبریزی، المسائل المنتجبة: 425؛ منهاج الصالحین، السید محسن الحکیم 300:2، مسأله 4.

که دلیلی بر حرام بودن این شیوه لقاح وجود ندارد. برائت شرعی و عقلی نیز بر جایز بودن آن دلالت دارد، علاوه بر این که اصل اباحه در این مورد جاری می شود.

باید دانست حتّی در صورتی که نازایی زن یا عدم توانایی بارور ساختن مرد منجر به نوعی اضطرار و حرج شود که زندگی زوجین را در معرض از هم پاشیده شدن قرار دهد یا مشکلات غیر قابل تحمّل دیگری پدید آورد، عمل تلقیح اسپرم زوج و زوجه با وجود موانع شرعی نیز جایز است.

استاد محمّد جواد فاضل در این باره می گوید: «در این صورت قاعده لاحرج این مانع را بر می دارد، زیرا این قاعده نسبت به همه احکام الزامی، جریان پیدا می کند».(1)

3- حرمت تلقیح با نطفه مرد بیگانه

یکی از اقسام کلّی تلقیح مصنوعی این است که نطفه مردی را در رحم زنی که زوجه شرعی و قانونی او نیست، قرار دهند و با تخمک او تلقیح کنند. برای این قسم تلقیح، اقسامی متصورّ است.

1 - علّت ناباروری زن از شوهر باشد، به طوری که اسپرم او به هیچ وجه قادر به بارور ساختن زن نباشد.

2 - علّت ناباروری، زن باشد، در این صورت اسپرم شوهر او را با تخمک زن اجنبیه دیگری تلقیح می کنند. این فرض نیز اقسامی دارد، مانند این که زن دریافت کننده اسپرم، همسر قانونی مرد دیگری است یا این که همسر کسی نیست.

3 - هر یک از اقسام فوق ممکن است به دو صورت انجام پذیرد:

الف: صورتی که زن و مرد، جاهل به عمل تلقیح باشند، مثل این که، زن شوهرداری به پزشک مراجعه کند و از حامله نشدن خود شکایت نماید و درخواست مداوای خود را داشته باشد و پزشک به عنوان مداوا و شستشوی رحم، نطفه مردی را که برای تجزیه ماده حیاتی در آزمایشگاه خود داشته در رحم زن قرار دهد و زن بدین وسیله حامله گردد.

ص:313


1- (1) بررسی فقهی حقوقی تلقیح مصنوعی: 57.

ب: صورتی که زن و مرد هر دو نسبت به عمل تلقیح علم داشته و با آگاهی آن ها انجام گرفته باشد.

دیدگاه مشهور و معروف(1) در میان فقیهان معاصر، حرمت تلقیح مصنوعی در تمام صور فوق می باشد. با این توضیح که اگر زوجین یا یکی از آن ها علم به آن نداشته باشند و پزشک معالج بدون اطّلاع آن ها مبادرت به انجام آن نماید، عمل انجام شده توسطپزشک، حرام می باشد.

امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «تلقیح به اسپرم غیر زوج جایز نیست، بدون فرق بین این که زن، شوهر داشته باشد یا نه، زوج و زوجه راضی به این عمل باشند یا نه، زن از محارم صاحب اسپرم مثل مادر و خواهرش باشد یا نه».(2) دیگر فقهای معاصر(3) نیز به حرمت آن تصریح نموده اند.

4- دلایل فقهی این دیدگاه

تلقیح مصنوعی و باروری به کمک ابزار پزشکی به شیوه ای که امروز مطرح است در آیات و روایات سابقه ای نداشته و به صراحت بیان نگردیده است و در فقه نیز جز در عصر حاضر پیشینه ای ندارد. ولی با عنایت به اصول و موازین فقه شیعه می توان احکام و آثار باروری پزشکی را استنباط کرد. در ذیل به ادّله ای که می تواند مستند حکم حرمت تلقیح اسپرم مرد به غیر همسرش قرار گیرد، اشاره می شود:

الف: اطلاق و عموم برخی از آیات

آیاتی در قرآن کریم وجود دارد که به موجب آنها، زنان و مردان موظّف به حفظ فروج (اندام تناسلی) خود شده اند، مانند:

ص:314


1- (1) در مقابل نظریه مشهور، دیدگاه دیگری مبتنی بر جواز این قسم از تلقیح مصنوعی است، موافقان این نظریه اندک و مستند آنها روایاتی است که از آنها جواب داده شده و نمی تواند دلیل حکم قرار گیرد. ر. ک: عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 46، محمدجواد فاضل لنکرانی، بررسی فقهی حقوقی تلقیح مصنوعی: 118 و بعد از آن.
2- (2) تحریر الوسیلة 691:2، مسأله 2.
3- (3) مهذّب الاحکام 247:25؛ فاضل لنکرانی، جامع المسائل 489:1؛ سید محمّدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 177:2؛ ناصر مکارم شیرازی، الفتاوی الجدیدة: 427-428؛ سید علی سیستانی، المسائل المنتخبة: 532.

1 - (قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ... ). (1)«ای پیامبر به مردان مؤمن بگو چشمان خود را - از نگاه کرده به زنان نامحرم و آن چه نظر افکندن بر آن حرام است - فرو گیرند و دامان خود را حفظ نمایند... و به زنان با ایمان بگو چشمان خود را فرو گیرند - و از نگاه کردن به مردان نامحرم، خودداری نمایند - و دامان خود را حفظ نمایند».

2 - (وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ - إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ... فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ )(2) ؛ خداوند در اوصاف مؤمنین راستین می فرماید: «آنان کسانی هستند که فروج خود را از بی عفّتی حفظ می کنند، مگر نسبت به همسران و کنیزانشان که در بهره گیری از آن ها هیچ گونه ملامت و سرزنش ندارند و هر کس غیر این طریق را - جهت بهره گیری جنسی - طلب کند، ستمکار و متجاوز است».

تعبیر به محافظت، گویا اشاره به این است که اگر مراقبت مستمرّ و پی گیر در این زمینه نباشد، بیم آلودگی فراوان است.(3)

به گفته بعضی از مفسّرین، معنی آیه چنین می شود: مؤمنین موظّفند فروج خود را در تمام حالات حفظ نمایند، مگر زوج نسبت به زوجه و بالعکس(4) ، و هر گونه مباشرت آن ها در خصوص اندام تناسلی، موجب ملامت و تجاوز و ستمگری است، مگر مباشرت زوجین که ملامتی در آن نیست.(5)

3 - (إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ... أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً ). (6)«مردان مسلمان و زنان مسلمان... و مردانی که دامان خود را از آلودگی و بی عفّتی حفظ می کنند و زنانی که عفیف و پاکند... خداوند برای آن ها مغفرت و اجر عظیمی فراهم ساخته است».

ص:315


1- (1) سوره نور 30:24-31.
2- (2) سوره مؤمنون 5:23-6-7.
3- (3) تفسیر نمونه 198:14.
4- (4) ر. ک: کنز الدّقائق 581:6؛ مجمع البیان 177:7.
5- (5) تفسیر الکبیر: 208.
6- (6) سوره احزاب 35:33.

در این آیه شریفه، سخن از پاداش بزرگ خداوند برای کسانی است که دارای صفات ذکر شده در آن، از جمله حفظ دامن از آلودگی و زشتی می باشند، یعنی حفظ از زنا و انواع بی عفّتی و فساد و گناه.(1)

از این آیات استفاده می شود هر عملی که با حفظ فروج (اندام تناسلی) منافات داشته باشد، تجاوز از حدود و مقررّات شرعی است و با نبود رابطه زوجیت یا فقدان اجازه شرعی و قانونی، هر گونه عملی در فرج از جمله تلقیح مصنوعی مجاز نمی باشد.

در آیات مذکور به ویژه آیه 30 سوره مبارکه نور در هنگام امر به حفظ فرج، متعلّق حفظ، بیان نشده است، از این رو عدم ذکر متعلّق حفظ، افاده عموم می نماید. بنابراین به مقتضای آیه کریمه، حفظ فرج از هر چیز لازم است، خواه ورود نطفه از طریق زنا باشد یا سایر مقاربت های غیر مشروع (مساحقه، تفخیذ و...) یا به وسیله انتقال نطفه به درون رحم به وسیله ابزار آلات پزشکی و تلقیح مصنوعی.

البته ممکن است گفته شود اگر شوهر که محرم به تمام بدن زوجه خود است یا خود زوجه عمل تلقیح را انجام داده و نطفه مرد اجنبی را در رحم قرار دهد، مشمول نهی در آیات مزبور نمی باشد.(2) که در پاسخ می توان گفت حفظ فرج از ادخال نطفه اجنبی هر چند توسّط شوهر یا خود زن باشد از شؤون حفظ از غیر است، از این رو اطلاق حفظ از غیر، مقتضی حرمت ادخال نطفه غیر شوهر به رحم زن می باشد.(3)

هم چنین در استدلال به آیات مزبور ایراد دیگری وارد شده به این بیان که اگر در موردی حکم کلّی بیان گردد و متعلّق آن حذف شود باید از قرائنی چون مناسبت حکم و موضوع و دیگر قرائن بدست آورد که متعلّق جنسیت و مناسبات کلامی و قرائن عرفی چه اقتضایی دارد؟

ص:316


1- (1) تفسیر التبیان 309:8.
2- (2) عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 47.
3- (3) همان، به نقل از سید علی قزوینی، آثار حقوقی تلقیح مصنوعی: 170؛ نامه مفید، فصلنامه دانشگاه مفید، شماره سوّم، سال اوّل، 1374.

در این باره از آیات مزبور به قرینه مناسبت حکم و موضوع استفاده می شود، مقصود از حفظ فرج در آن ها حفظ از لمس و نگاه و وطی غیر شوهر (زنا) است و شامل حفظ از هر چیز حتّی ورود اسپرم مرد بیگانه توسط ابزار آلات پزشکی امروزه نمی شود.(1)

شاهد این مدّعا روایاتی است که در تفسیر آیات مزبور وارد شده، مبنی بر این که مقصود از حفظ فروج در این آیات فقط حفظ از زنا است، مگر در آیه 31 سوره مبارکه نور که مقصود، حفظ از نگاه نامحرم است. به عنوان نمونه: ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: «آنچه در قرآن درباره حفظ فروج آمده است، مقصود حفظ کردن از زنا است، غیر از این آیه که مقصود از آن پوشاندن از دید و نگاه دیگران است. «قالَ: کُلُّ ایَةٍ فِی الْقُرْآنِ فِی ذِکْرِ الْفُرُوجِ فَهُوَ مِنَ الزِّنا إلاّ هذِهِ الایَةَ فَإِنَّها مِنَ النَّظَرِ...».(2)به نظر می رسد ایراد مزبور مربوط به استدلال به آیاتی است که در آنها، متعلّق حفظ فروج ذکر نگردیده و بر استدلال به دیگر آیات وارد نیست. توضیح این که در ذیل بعضی از آیات که در آن ها امر به حفظ اندام تناسلی شده، آمده است: (

فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ )(3). هر کس غیر این مسیر را طلب کند، ستمکار و متجاوز است. در استدلال به این قسمت ازآیات، نیازی به قاعده حذف متعلّق و استفاده عموم نیست و از آن استفاده می شود کسانی که غیر از ازدواج و ملک یمین را اراده کنند، از ستمگران و تجاوزگران می باشند.

کلمه (وَراءَ ذلِکَ )؛ اطلاق دارد، یعنی اگر مردان برای غیر از این دو دسته، اندام تناسلی خود را حفظ نکردند از تجاوزکاران و ستمگران خواهند بود. بدیهی است که یکی از مصادیق آن، موردی است که مرد نطفه خود را در رحم زن اجنبیه قرار دهد.(4)

ص:317


1- (1) ر. ک: محمّد جواد فاضل لنکرانی، بررسی فقهی حقوقی تلقیح مصنوعی: 90؛ الفقه والمسائل الطبّیة: 89.
2- (2) بحارالانوار 33:101, باب 34 من یحل النظر، ح 5.
3- (3) سوره مؤمنون 7:23؛ سوره معارج 31:70.
4- (4) محمد جواد فاضل لنکرانی، بررسی فقهی حقوقی تلقیح مصنوعی: 96-97؛ حاشیه موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 117:3-118.

ب: اطلاق و عموم روایات

روایات وارد شده در این زمینه را می توان به چند دسته تقسیم نمود:

دسته اول: روایاتی است که بر حرمت قراردادن نطفه مرد بیگانه در رحم زن اجنبی دلالت دارد، مانند آن که از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده اند: بزرگترین عذاب در روز قیامت برای مردی است که نطفه خود را در رحم زنی که بر او حرام است قرار دهد. «إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَذاباً یَوْمَ الْقِیامَةِ رَجُلٌ أَقَرَّ نُِطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ»(1).

هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده اند که فرموده است: هیچ گناهی در نزد خداوند بعد از شرک، بزرگتر از این نیست که مردی نطفه خود را از طریق حرام در رحم زنی وارد نماید. «ما مِنْ ذَنْبٍ أَعْظَمَ عِنْدَ اللهِ تَبارَکَ وَتَعالی بَعْدَ الشِّرْکِ مَنْ نُطْفَةِ حَرامٍ وَضَعَها إِمْرُؤٌ فِی رَحِمٍ لاتَحِلُّ لَهُ»(2). روایات دیگری نیز به همین مضمون وارد شده است.(3)

از ظاهر این دسته از روایات استفاده می شود که قرار دادن نطفه مرد به هر طریقی در اندام تناسلی زن بیگانه حرام است، خواه تزریق اسپرم منجر به حاملگی بشود یا نشود، زیرا آن چه موضوع حرمت است، قراردادن نطفه مرد بیگانه در رحم زن است و روش ادخال خصوصیتی ندارد. بر این اساس حتّی با رضایت زن و مرد هم ممنوعیت بر طرف نمی شود.

به عبارت دیگر، مقاربت و نزدیکی، یکی از مصادیق بارز و آشکار قراردادن نطفه مرد بیگانه در رحم زن اجنبی است و چون مقصود از حکم، تنها مصداق شایع آن نیست، استقرار نطفه بیگانه در رحم زن مطلقاً حتّی با ابزار پزشکی امروزه نیز حرام و ممنوع خواهد بود.

لیکن بر استدلال به این روایات ایراداتی شده است: نخست آن که، سند پاره ای از آن ها ضعیف می باشد و ارزش استنادی ندارند.

ص:318


1- (1) الکافی 541:5، باب الزانی، ح 1.
2- (2) مستدرک الوسائل 335:14, باب 4، من ابواب نکاح المحرم و ما یناسبه، ح 1.
3- (3) همان، ح 4.

دوّم این که: عباراتی چون «أَقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ»ارتباطی با موضوع بحث ندارند و به آن چه در این خصوص متعارف است (استقرار نطفه در رحم به صورت زنا) منصرف است، از طرفی این دلیل اخص از مدّعا است و شامل بسیاری از صورت های تلقیح مصنوعی نمی شود، زیرا جمله فوق ظاهر بلکه صریح است در این که قرار دادن نطفه به صورت مباشرت باشد، پس اگر این عمل به وسیله خود زن یا شوهر انجام شود مشمول روایات نمی شود. به علاوه اگر چه بعضی از روایات به طور عام «تضییع منی» را ممنوع اعلام می کند، ولی نمی توان از آن ها حرمت تلقیح مصنوعی را استظهار نمود، چرا که روایاتی وجود دارد که عزل منی را تجویز می نمایند و این روایات از حیث سند بر روایات تضییع منی برتری دارند.(1)

دسته دوّم: روایاتی است که دلالت بر لزوم احتیاط در باب نکاح و دماء دارد مانند، این که شیخ طوسی از علاء بن سیابه نقل می کند که می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد نکاح زنی که به مردی وکالت داده تا او را به مرد دیگری تزویج نماید، سؤال شد، امام بعد از توضیحاتی فرمودند: بسیار سزاوار است که در مورد نکاح احتیاط رعایت شود، چرا که نکاح مربوط به اندام تناسلی است و مربوط به فرزند است. «فَقالَ علیه السلام: إِنَّ النِّکاحَ أَحْری وأَحْری أَنْ یُحْتاطَ فِیهِ وَهُوَ فَرْجٌ وَمِنْهُ یَکُونُ الْوَلَدُ».(2)در این روایت امام علیه السلام بعد از تصریح به این که اجرای عقد ازدواج به وسیله وکیل قبل از اعلام عزل وی توسّط موکّل صحیح است، امر به احتیاط فرموده و شبهه در آن، حکمیه می باشد و از این که امام علیه السلام به کسانی که به بطلان نکاح (در صورتی که بعد از عزل موکّل و قبل از اعلام به وکیل انجام شده باشد) حکم داده اند، اعتراض نموده معلوم می گردد، امر به احتیاط استحبابی نیست.

بنابراین مقتضای تعلیل در امر نکاح و اندام تناسلی به این که منشأ فرزند می باشد، لزوم رعایت احتیاط در تلقیح مصنوعی است و دلیلی برای اجرای برائت در مثل این گونه موارد وجود ندارد.

ص:319


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الأطفال و ادلّتها 121:3-122.
2- (2) وسائل الشیعة 259:20، باب 157، من ابواب مقدمات النکاح، ح 3.

مؤید این برداشت، مطلبی است که در جای خود به اثبات رسیده است به این که رجوع به برائت عقلیه و شرعیه در شبهه موضوعیه و مصداقیه در باب دماء و فروج و اعراض و نفوس جایز نیست؛ زیرا شارع به حفظ این امور اهتمام وافر دارد.(1)

به دیگر سخن، از مباحث گوناگونی که فقها در باب نکاح، دماء و نسب، مطرح نموده اند چنین بر می آید که مذاق شرع در این باره، عنایت ویژه و مراقبت خاص و احتیاط بر فروج و دماء، بی هیچ تجرّی و تساهلی است.

چنین دیدگاهی ریشه در روایاتی دارد که از ائمه اطهار: بر جای مانده است، مانند آن که امام صادق علیه السلام در روایتی می فرماید: مسأله اندام تناسلی در میان است که موضوع آن مهم است و از آن طفل متولّد می گردد و ما احتیاط می کنیم، بنابراین با آن زن ازدواج نکند. «هُوَ الْفَرْجُ وَأَمْرُ الْفَرْجُ شَدِیدٌ وَمِنْهُ یَکُونُ الْوَلَدُ وَنَحْنُ نَحْتاطُ فَلا یَتَزَوَّجْها».(2)خلاصه این که، هر چند نصّ خاصّی از قرآن و سنّت بر حرمت تلقیح مصنوعی وجود ندارد، ولی مقتضای قاعده احتیاط، لزوم ترک آن است. بنابراین در صورت شک در جواز تلقیح مصنوعی با اسپرم بیگانه راهی برای اجرای اصل برائت و اباحه وجود ندارد، بلکه به مقتضای عموم علّت (لزوم احتیاط در مبدأ تکوّن انسان) رعایت احتیاط موارد لازم است و مقتضای احتیاط در این خصوص عدم جواز و ممنوعیت عمل تلقیح با نطفه مرد اجنبی است.

دستۀ سوّم: روایاتی است که در آن ها به حرمت اختلاط انساب و از بین رفتن آن اشاره شده است. مانند آن که ابن سنان از امام رضا علیه السلام نقل نموده که فرموده است: خداوند زنا را حرام کرده است، زیرا موجب فساد است، مثل قتل نفس، از بین رفتن انساب، ترک تربیت فرزندان، از بین رفتن ارث و دیگر موارد مشابه. «وَحَرَّمَ اللهُ الزِّنا لِما فِیهِ مِنَ الْفَسادِ مِنْ قَتْلِ النَّفْسِ وَذَهابِ الاَنْسابِ وَتَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلأَطْفالِ وَفَسادِ الْمِوارِیثِ وِما أَشْبَهَ ذلِکَ مِنْ وُجوُهِ الْفَسادِ»(3). روایات دیگری نیز در این باره وجود دارد.(4)

ص:320


1- (1) ر. ک: قراءات فقهیة معاصرة فی معطیات الطب الحدیث 254:1؛ شیخ محمّدعلی اراکی، المکاسب المحرّمة: 236-237.
2- (2) وسائل الشیعة 258:20، باب 157، من ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
3- (3) همان، 311:20، باب 1، من ابواب النکاح المحرّم، ح 15.
4- (4) همان، 332، باب 17، ح 12.

این دسته از روایات نشان می دهد از بین رفتن انساب، از اسرار و حکمت حرمت زنا است و مبغوض شارع می باشد و باید از آن به هر طریقی که ممکن است اجتناب گردد، بنابراین در هر کجا که عملی موجب از بین رفتن انساب شود، این حکمت جاری است و باید از آن اجتناب شود زیرا حکمت حکم در موارد ثبوت آن کم تر از علّت نیست.(1) در نتیجه با استفاده از این روایت، حکم حرمت تلقیح اسپرم مرد بیگانه با زن اجنبی اثبات می گردد، چرا که موجب از بین رفتن انساب می گردد، البتّه این روایات از نظر سند ضعیف است، به علاوه این که علّت حکم، می تواند معمّم و مخصّص قرار گیرد، نه حکمت به منزله مقتضی است و ممکن است مانعی آن را از تأثیر باز دارد.(2)

ج: اثبات سیره در این مسأله

در عبارت بعضی از محققّین آمده است، سیره متشرّعه بر این امر قائم است که باید زن از پذیرش نطفه غیر از شوهر خود اجتناب نماید هر چند شوهر قادر به بارور ساختن همسر خود نباشد و ادّعای این که این سیره متّصل به زمان معصوم نیست و یا مستند به فتاوی فقها است، پذیرفته شده نمی باشد.(3)

د: اتّفاق و تسالم اصحاب در این مسأله

برخی دیگر از محققّین مدّعی شده اند، رحم زوجه فقط باید نطفه را از زوج خودبپذیرد و به وسیله او صاحب فرزند شود و حق ندارد رحم خود را در اختیار مرد اجنبی قرار دهد.

با این مقدّمه می توان نتیجه گرفت، تلقیح مرد بیگانه با زن اجنبی حرام است و این حکم مورد تسالم بین فقها است.(4)

ص:321


1- (1) کلمات السدیدة فی مسائل الجدیدة: 87-88.
2- (2) موسوعة احکام الأطفال وادلّتها 129:3.
3- (3) قراءات فقهیة معاصرة فی معطیات الطب الحدیث 256:1.
4- (4) سید تقی طباطبایی، مبانی منهاج الصالحین 254:10.

ه -: مغایرت با اغراض تشریع ازدواج

بعضی از فقیهان در این باره نگاشته اند: «پذیرش این روش (تلقیح مرد بیگانه با زن اجنبی) با اغراض قانون گذار اسلام در تشریع ازدواج و برقراری روابط زناشویی و بقای خانواده ناسازگاری دارد و موجب از بین رفتن مصالح مهمه دیگری است که در تشریع ازدواج و برقراری روابط زناشویی بین زن و مرد مدّ نظر شارع بوده است.(1)

هم چنین آیة الله میلانی گفته است: «از ظواهر آیات و روایات درباره لقاح اختیاری (مصنوعی) چیزی به نظر نمی رسد، ولی از لحن خطاب و ذوق فقهی می توان گفت: که یقیناً جایز نیست.(2) شبیه این عبارت از آیة الله بروجردی نیز نقل شده است.(3)

نتیجه این که، هر چند استدلال به بعضی از آیات و روایاتی که ذکر شده مورد خدشه قرار گرفته است، لیکن دلالت برخی از آن ها تمام است. بنابراین با استناد به آن ها و نیز به مقتضای قاعده احتیاط در نفوس و اغراض و دماء، حرمت تلقیح اسپرم مرد بیگانه به زن اجنبی اثبات می گردد و این حکم شامل مرد اجنبی و زن اجنبیه و پزشکانی که به انجام این عمل مبادرت می ورزند در جمیع اقسام آن می باشد.

5- نسب در تلقیح مصنوعی

جهت بررسی وضعیت نسب در اقسام تلقیح مصنوعی لازم است، تقسیم بندی زیر مورد توجه قرر گیرد:

قسم اوّل: معلوم باشد کودک پرورش یافته با روش تلقیح در رحم زن، از نطفه شوهر شرعی و قانونی اوست. در این قسم هیچ تردیدی وجود ندارد که کودک ملحق به آن زن و شوهر می باشد و تمام آثار نسب صحیح بین ایشان جاری است، خواه عمل تلقیح به وسیله شوهر انجام گرفته باشد یا به وسیله شخص اجنبی، و هم چنین اعمّ از این که زوجین از این عمل مطلّع باشند یا هر دو و یا یکی از آن ها بی اطّلاع باشند. زیرا

ص:322


1- (1) جوابیه آیة الله صافی به سؤال سر دبیر مجله رهنمون، س 1371 ص 222 به نقل از عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 56.
2- (2) عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: ص 55.
3- (3) همان.

تمام شرایط نسب مشروع در این فرض وجود دارد، تنها فرقی که با موارد عادی دارد این است که در لقاح مصنوعی طفل از راه طبیعی و عادی، یعنی نزدیکی زن و شوهر به وجود نیامده است و آن هم خصوصیتی در تحقق نسب ندارد، زیرا در تحقق نسب، شرط این نیست که نطفه مرد از راه نزدیکی به رحم زن منتقل شود، بلکه به هر طریقی منتقل شود طفل ملحق به آنان خواهد بود.

قسم دوّم: موردی است که تردید شود آیا کودک از نطفه شوهر ایجاد شده یا مرد اجنبی دیگر؟ در این مورد تا زمانی که احتمال نزدیکی بین زوجین و انعقاد تکوّن طفل از اسپرم شوهر موجود باشد (مانند آن که از تاریخ نزدیکی شوهر تا زمان تولّد طفل کم تر از شش ماه و بیش تر از حداکثر حمل نگذشته باشد) در این صورت نیز به حکم قاعده فراش ملحق به آنان می باشد و آثار نسب صحیح مترتب می گردد، بسیاری از فقهای معاصر بر طبق این حکم فتوا داده اند(1) زیرا چنان که در تحقیق قاعده فراش گذشت، این قاعده مختص به باب زنا نیست، بلکه در هر کجا که امکان الحاق طفل به شوهر باشد، جاری است.

قسم سوّم: موردی است که طفل در رحم مستأجره تکوّن یابد بدین صورت که نطفۀ شوهر را با تخمک همسرش در خارج از رحم تلقیح نمایند و در رحم زن دیگری قرار دهند تا پرورش یابد و یا این که مادّۀ حیاتی و اسپرم را از حیوانی که دارای منی است، بگیرند.

در این صورت پدر طبیعی و عرفی طفل تکوّن یافته در رحم مستأجره، مرد صاحب اسپرم است، و فرقی نمی کند که زن دارای رحم مستأجره، دارای شوهر باشد یا نباشد. توضیح بیش تر در این باره در فرض چهارم خواهد بود.

البته در این که آیا مادر طفل در فرض مزبور کدام یک از دو زن می باشند، بین فقها بحث و گفتگو است.

ص:323


1- (1) تحریر الوسیلة 621:2، مسأله 3؛ مهذب الأحکام 248:25؛ سید محمدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 177:2؛ سید علی سیستانی، المسائل المنتخبة: 533؛ الفقه و مسائل طبیه: 98؛ بررسی فقهی، حقوقی تلقیح مصنوعی: 162.

الف: به برخی از فقها نسبت داده شده که با استناد به آیه 2 سوره مجادله که می فرماید: مادر آن ها تنها کسانی هستند که ایشان را زاده اند (... إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئِی وَلَدْنَهُمْ... )(1). گفته اند: زنی که طفل در رحم اوپرورش یافته مادر طفل است و آثار و احکام نسب بر آن مترتب می شود.(2) برخی دیگر از محقّقین نیز همین نظر را پذیرفته اند.(3)

در نقد این نظریه باید گفت: این آیه شریفه در مقام این نیست که مادر را تعریف کند تا اطلاق آن مسأله مورد بحث را شامل شود، بلکه در مقام آن است که بینش غلط جاهلیت که معتقد بودند اگر مردی زن خود را ظهار(4) نماید به منزله مادر او محسوب می شود و دیگر نمی تواند با وی ازدواج نماید، را تغییر دهد. شاهد این برداشت آن است که چنان چه طفل را با عمل سزارین و جراحی از شکم مادر بیرون آورند، دیگر مادر فرزند را به دنیا نیاورده و ولادتی در کار نیست، در حالی که عرف، زنی که طفل از شکم او بیرون آورده اند را مادر می داند هر چند او را نزاده است.(5)

ب: برخی دیگر از فقیهان مانند امام خمینی معتقدند که در این مسأله، طفل به زوجین (مرد و زنی که اسپرم و تخمک آن ها منشأ پیدایش طفل بوده است) ملحق می شود و زنی که از رحم او برای پرورش تلقیح استفاده شده، مادر طفل نیست(6). زیرا فرض بر این است که طفل از اسپرم و تخمک زوجین تکوّن یافته، بنابراین غذایی که در رحم زن مستأجره استفاده می کند، مانند غذایی است که بعد از تولّد و خارج قرار گرفتن از رحم، استفاده می نماید. بنابراین نمی تواند این واقعیت را که طفل از نطفه زوجین تکوّن یافته را تغییر دهد.(7)

ص:324


1- (1) سوره مجادله 2:58.
2- (2) سید ابوالقاسم خویی، مسائل وردود: 99-100، مسأله 284، موسوعة احکام الأطفال وادلتها 131:3.
3- (3) الفقه و مسائل طبیة: 91، ماوراء الفقه 41:6 و 17-18.
4- (4) «ظهار» بر وزن «فعال» از ماده «ظهر» به معنی پشت و محلّی که راکب سوار می شود و مقصود از آن در فقه آن است که مرد با گفتن جملة: ظهرکِ کظهر أمّی» زن خود را به کسانی که ازدواج با آنها از جهت نسب و یا رضاع حرام است تشبیه می نماید و احکامی بر آن مترتب می گردد. ر. ک: ریاض المسائل 375:12؛ الروضة البهیة 117:6.
5- (5) بررسی فقهی - حقوقی تلقیح مصنوعی: 165-164؛ موسوعة احکام الأطفال وادلتها 132:3-131.
6- (6) تحریر الوسیلة: 561-560، مسأله 10.
7- (7) کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة: 99.

بعضی هم گفته اند: زنی که از رحم او برای تکوّنِ طفل استفاده شده به منزله مادر رضاعی است، زیرا گوشت و استخوان طفل، از اوست.(1)

ج: گروهی دیگر از فقیهان قائل به لزوم رعایت احتیاط شده اند،(2) زیرا به نظر آن ها هیچ کدام از ادلّه طرفین تمام نیست. آیة الله فاضل لنکرانی در این باره نگاشته است: «جاری شدن احکام مادری نسبت به زنی که بچه را در رحم خود بپروراند و پس از زایمان شیر دهد، مشکل است و باید از جهت محرمیت و ازدواج احتیاط شود.»(3)

به هر حال در این فرض تردید پیدا می شود که مادر طفل کدام یک از این دو زن می باشند و این مسأله در اطراف علم اجمالی وارد می شود که به مقتضای آن باید احتیاط رعایت گردد، بنابراین در مثل ارث باید مصالحه شود و در مورد نکاح باید طرفین نسبت به یکدیگر احتیاط نمایند. هم چنین در موارد دیگر نیز احتیاط لازم است.

قسم چهارم از اقسام تلقیح که بیش تر واقع می شود این است که معلوم باشد طفل از اسپرم مرد اجنبی با تخمک زنی که همسر شرعی و قانونی او نیست، تکوّن یافته است، در این فرض طفل به پدر طبیعی (صاحب نطفه) و مادر طبیعی (زنی که در رحم او پرورش یافته) ملحق می گردد و آثار نسب مترتب می گردد در این حکم بین اعلام فقها معاصر اختلافی نیست.(4) آیة الله فاضل لنکرانی در این فرض می نویسد: «در هر حال بچه ملحق به صاحب نطفه است».(5)

در مهذب الأحکام نیز آمده است: «به مادر طبیعی ملحق می گردد، هر چند نفس این عمل از نظر مقررّات شرعی، منکر است».(6) در این فرض طفلی که با روش تلقیح مصنوعی تکون یافته به منزله طفل متولد از شبهه می باشد که قبلاً توضیح داده شد.

ص:325


1- (1) الفتاوی الجدیدة (مسائل طبیة): 427.
2- (2) آیة الله اراکی، استفتاءات، سؤال 6 و 8 از مسائل پزشکی: 249-250؛ سید علی سیستانی، المسائل منتخبة: 533، سید محمدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 177:2.
3- (3) جامع المسائل 571:2.
4- (4) تحریر الوسیلة 621:2، مسألة 3؛ سید علی سیستانی، المسائل المنتخبة: 533؛ الفتاوی الجدیدة: 428؛ فقه والمسائل طبیة: 98؛ ماوراء الفقه 24:6 و بعد از آن.
5- (5) جامع المسائل 571:2.
6- (6) مهذّب الأحکام 248:25.

6- ادلّه تحقق نسب در تلقیح مصنوعی

الف: اصل؛ با این توضیح که آن چه از دلایل مختلف در باب نسب و دیگر ابواب استفاده می شود، این است که هر طفل به مردی ملحق می شود که از نطفه او به وجود آمده باشد و به زنی منتسب می گردد که در رحم او تکوّن یافته باشد، مگر موردی که فردی بر طبق دلیل معتبر شرعی از این اصل استثنا و خارج شده باشد، مانند ولد ناشی از زنا که ملحق به زانی نمی گردد و فرقی نیست بین این که اسپرم به طور طبیعی و با عمل زناشویی در رحم قرار گرفته باشد یا به وسیله تلقیح مصنوعی.

بر این اساس طفل ایجاد شده از تلقیح مصنوعی به پدر و مادر طبیعی خود ملحق می شود، اعمّ از این که آن ها عالم باشند یا جاهل، زیرا بچه از اسپرم و تخمک آن ها به وجود آمده و از نظر عرف و لغت فرزند آن ها به شمار می آید، دلیل شرعی هم آن را نفی ننموده است. به بیان دیگر در تحقق زنا که ولد ناشی از آن شرعاً به صاحب نطفه ملحق نمی شود، آمیزش زن و مرد شرط است، ولی در مورد تلقیح اسپرم مرد بیگانه در رحم زن تعریف و عنوان زنا صدق نمی کند، بنابراین نسب محقّق می شود.

بعضی از فقها در توضیح این اصل نوشته اند: «آن چه از شرع فهمیده می شود، این است که نسب طفل در جمیع موارد اثبات می گردد، مگر در موردی که یقین بر خلاف پیدا شود، تا اعراض مردم محفوظ بماند و افعال مؤمنین بر صحّت و درستی حمل شود»(1).

ب: ادلّه ای که دلالت دارد در باب مساحقه، طفل به صاحب نطفه ملحق می شود. زیرا ملاک حکم در تلقیح مصنوعی و مساحقه، واحد است. توضیح این که، نظریه مشهور میان فقیهان این است که - اگر مردی با زن خود آمیزش نماید، سپس آن زن با زن دیگری مساحقه نماید و نطفه از او به زن دوّم منتقل و حامله شود، طفلی که متولد می شود به صاحب نطفه ملحق می گردد و در این که آیا به زنی که طفل در رحم او پرورش یافته ملحق می گردد و یا خیر؟ نظریات مختلفی مطرح گردیده که تحقیق در این باره مجال بیشتری می طلبد.(2)

ص:326


1- (1) کشف اللثام 536:7.
2- (2) ر. ک: النهایة: 707؛ شرائع الاسلام 161:4؛ قواعد الأحکام 538:3؛ مختلف الشیعة 196:9؛ غایة المرام 329:4؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحدود): 343-344.

دلیل این مطلب نخست اصل است، محقق حلی در این باره می نویسد: «دلیل الحاق ولد مساحقه به صاحب نطفه به این جهت است که از آن نطفه تکوّن یافته و عنوان نطفه زانی بر او صدق نمی کند».(1) عبارت برخی دیگر از فقها نیز چنین است.(2)

دلیل دوّم، روایاتی است که در این زمینه وارد شده است، از جمله در روایت صحیح، محمّد بن مسلم از امام باقر و صادق علیهما السلام روایت کرده است که فرموده اند: امام مجتبی علیه السلام در مجلسی نشسته بود عّده ای وارد شدند و درخواست ملاقات با امیر المؤمنین علیه السلام راداشتند، حضرت فرمودند: برای چه کاری درخواست ملاقات دارید؟ گفتند: برای مسأله ای و آن را چنین مطرح نمودند: مردی با زن خود جماع کرده است و زن در همان حالت با دختر باکره ای مساحقه نموده و در نتیجه ی این عمل، نطفه از رحم زن وارد رحم دختر گردیده و حامله شده است، حکم آن چیست؟ امام مجتبی علیه السلام بعد از توضیحاتی فرمودند: طفل پس از تولّد به صاحب نطفه رد شود. «وَیُنْتَظَرُ بِالْجارِیَةِ حَتّی تَضَعَ ما فِی بَطْنِها وَیُرَدُّ الْوَلَدُ إِلی أَبِیهِ صاحِبِ النُّطْفَةِ...»(3)و نیز روایات دیگری که در این باره است.(4)

دلیل سوم: روایاتی(5) که دلالت دارد، در صحّت الحاق طفل به پدر شرط نیست که نطفه با مجامعت و به طور طبیعی منتقل شده باشد، بلکه درصورتی که مرد انزال نموده و نطفه ناخودآگاه به رحم منتقل شده باشد، نیز طفل ملحق به صاحب نطفه می باشد، زیرا ملاک در هر دو مورد واحد است.(6)

دلیل چهارم: ظاهر بعضی از آیات، مانند آن که می فرماید: آیا انسان در آغاز نطفه ای از منی نبود که در رحم ریخته می شود؟ (أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی ) (7) یا می فرماید: و اوست که دو زوج مذکّر و مؤنث را می آفریند از نطفه ای که خارج می شود و در قرارگاه

ص:327


1- (1) شرائع الاسلام 161:4.
2- (2) ریاض المسائل 25:16؛ مسالک الأفهام 421:14؛ تفصیل الشریعة (کتاب الحدود): 343-344.
3- (3) وسائل الشیعة 167:28-168، باب 3، من ابواب حد السحق والقیادة، ح 1.
4- (4) همان، 168 تا 170، ح 2-3-4-5.
5- (5) همان، 378:21-379، باب 15 من ابواب احکام الاولاد، ح 1 و باب 16، ح 1 و 2.
6- (6) ر. ک: موسوعة احکام الأطفال و ادلتها 140:3-141.
7- (7) سوره قیامت 37:75.

رحم می ریزد. (وَ أَنَّهُ خَلَقَ... مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی )(1) ؛ ویا می گوید: انسان باید فکر کند از چه چیز آفریده شده؟ او از یک آب جهنده آفریده شده که در آب منی شناور است و به هنگام بیرون آمدن، جهش دارد. (فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ - خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ )(2).

نطفه با ویژگی هایی که در این آیات به آن اشاره شده، همان نطفه مرد است که امروزه آن را حیوان منوی نامند و منشأ خلقت انسان است.

در آیه دیگری می فرماید: و اوست کسی که از آب، بشری آفرید و او را دارای خویشاوندی نسبی و دامادی قرار داد... (وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً... ).(3)

در این آیه به دو نکته بسیار ظریف اشاره شده است، اوّل این که منشأ پیدایش و مادّۀ سازندۀ بشر با تعبیر «خلق» به معنی ایجاد و ابداع کردن که از صفات اختصاصی خداوند است(4) بیان شده است، چنان که «نسب» و «صهر» با تعبیر «جعل» به معنای گرداندن و تغییر دادن چیزی بر یک حالت خاص که می تواند صفت غیر خدا هم باشد(5) بر واژۀ «بشراً» مترتب شده است، از این رو وجود دو تعبیر خلق و جعل در کنار هم و در یک آیه اشعار به این دارد که این دو، معنای متفاوت دارند.

نکته دیگر، از تفریع «فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا»بر «خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا»استفاده می شود که همان بشر خلق شده از آب دارای نسب است و نسب وی دارای اعتبار و حالت تغییر یافته ای از آب (نطفه) و از غیر آن نشأت نمی گیرد، بلکه با لحاظ منشأ خلقت بشر، نسب اعتبار و تشریع می شود.

همین معنا، در روایات به طور واضح و روشن بیان شده است. مثلاً امام جعفرصادق علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کندکه فرموده است: مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدو گفت: کنیزی که هنگام آمیزش با او عزل می کردم فرزندی به دنیا آورده است،

ص:328


1- (1) سوره نجم 45:53-46.
2- (2) سوره طارق 5:86-6.
3- (3) سوره فرقان 54:25.
4- (4) المفردات فی غریب القرآن: 157.
5- (5) همان، 94 و 157.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: گاهی بند مشک رها و فرزند به او ملحق می شود. فقال علیه السلام: «إِنَّالْوِکاءَقَدْ یَنْفَلِتُ فَأَلْحَقَ بِهِ الْوَلَدَ»(1).

رها شدن بند مشک کنایه از ورود منی مرد به رحم زن است و چون منی (اسپرم) منشأ پیدایش فرزند است، فرزند به صاحب منی ملحق می شود.

7- نسب ناشی از لقاح مصنوعی در حقوق مدنی

طفل متولّد از لقاح مصنوعی ممکن است به یکی از دو طریق زیر باشد:

1 - در صورتی که زن به وسیله لقاح مصنوعی از منی شوهر حامله گردد، طفل متولّد از آن، طفل قانونی می باشد، زیرا تمامی شرایط لازم برای نسب قانونی را واجد است.

2 - در صورتی که به وسیله لقاح مصنوعی از منی مرد اجنبی زنی حامله شود، خواه زن مزبور شوهردار باشد یا آن که شوهر نداشته باشد، طفلی که از آن متولّد می گردد به یکی از دو صورت زیر خواهد بود.

اوّل: در صورتی که مرد و زنی که لقاح مصنوعی در مورد آنان انجام شده است، جاهل به حقیقت امر بوده اند، طفل ملحق به پدر و مادر طبیعی خود می باشد، زیرا طفل مزبور در ردیف ولد شبهه است و همان گونه که ولد شبهه ملحق به کسی است که جاهل به حرمت رابطه بوده است، در مورد مزبور، به طریق اولی ملحق به او خواهد بود زیرا دخول با مرد اجنبی واقع نشده است.

دوّم: در صورت علم زن و مرد به عمل لقاح در الحاق طفل به پدر و مادر طبیعی، بین صاحب نظران علم حقوق اختلاف است. بعضی بر این باورند که فرزند در این فرض در حکم ولد زنا می باشد و ملحق به پدر و مادر طبیعی خود نمی باشد، زیرا با علم زن و مرد به نبودن رابطه زوجیت، احترامی برای منی آن ها از نظر اجتماعی موجود نیست.

بعضی دیگر نیز معتقدند که فرزند مزبور فقط به مادر طبیعی ملحق می شود، چون فرزند ملحق به مادر است، مگر آن که از زنا باشد.(2)

ص:329


1- (1) وسائل الشیعة 378:21، باب 15 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) سید حسن امامی، حقوق مدنی 194:5-196؛ عباس نایب زاده، باروری مصنوعی، 57-58؛ بررسی خلأهای قانونی حقوق کودک 61:1-65؛ ناصر کاتوزیان حقوق مدنی - خانواده 12:2 و 21 و بعد از آن.

یکی از صاحب نظران هم، بعد از اشاره به دو دیدگاه فوق می نویسد: «آن چه از اصول حقوقی و مخصوصاً مواد قانون مدنی ایران استنباط می شود آن است که هر فرزند طبیعی، قانونی است، مگر آن که قانون تصریح بر خلاف نموده باشد و موردی که تصریح بر خلاف شده و قانونی نیست، ولد ناشی از زنا است که ملحق به کسی که مرتکب زنا شده نمی گردد و در بقیه موارد طفل ملحق به پدر و مادراست و فرقی هم بین پدر و مادر از جهت آن که نطفه به وسیله طبیعی در رحم زن قرار گرفته یا به وسیله مصنوعی، نمی توان گذارد». وی در ادامه می نویسد: «به نظر می رسد که پیروی از نظریه اوّل با اصول اخلاقی و حفظ خانواده که سلول های متشکله اجتماع است، اولی باشد ولی از نظر قضایی محض، نمی توان از نظر اخیر دست برداشت»(1).

به هر صورت برابر ماده 1167 قاون مدنی فقط طفل متولد از زنا، به پدر و مادر طبیعی ملحق نمی شود و تلقیح مصنوعی زنا محسوب نمی شود و طفل ناشی از آن نیز ولد زنا نیست تا نتوان او را به صاحبان نطفه ملحق کرد.(2)

8- تذکر چند مطلب

1 - ادلّه ای که گذشت همان گونه که بر الحاق طفل به پدر طبیعی خود دلالت داشت، بر الحاق به مادر طبیعی نیز دلالت دارد. این حکم با استفاده از حدیث مشهوری که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده با این مضمون «وَلِلعَاهِرِ الحَجَر».(3)برای زناکار سنگ است. تأیید می گردد، زیرا تلقیح مصنوعی از نظر عرف و شرع زنا محسوب نمی شود و آن چه دلالت بر نفی انتساب می کند، فقط به زنا اختصاص دارد و طفل حاصل از تلقیح مصنوعی عرفاً ولد محسوب می شود, از این رو منع شرعی برای الحاق طفل به مادر وجود ندارد.

ص:330


1- (1) ر. ک: سید حسن امامی حقوق مدنی 196:5.
2- (2) عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 58.
3- (3) الکافی 491:5، ح 2.

2 - بعد از اثبات انتساب، کودکی که با تلقیح مصنوعی متولّد شده به زن و مردی که با نطفه و رحم آنان تکوّن یافته، ملحق می شود و احکام والدین نسبت به فرزند در بسیاری از موارد مترتّب می گردد، مانند: وجوب نفقه، حرمت نکاح، ولایت بر نفس و مال، توارث از یکدیگر، محرمیت و جواز نگاه مرد به او در صورتی که دختر باشد و این که این طفل برادر یا خواهر اولاد دیگر آن مرد و زن می شود.

3 - در خلال مباحث گذشته اشاره شد، یکی از اقسام تلقیح، موردی است که طفل در رحم مستأجره تکوّن یابد به این صورت که نطفه شوهر را با تخمک همسر خودش در خارج از رحم تلقیح و در رحم زن دیگر قرار دهند، که به اصطلاح به رحم مستأجره و مادر جانشین(1) ، شهرت یافته و در ممالک غیر اسلامی بسیار متداول است و اشکال مختلفی دارد، مانند: جانشینی در بارداری، جانشینی با باروری مصنوعی، جانشینی با استفاده از تخمک اهدایی، جانشینی با استفاده از جنین اهدایی و دیگر اقسام. شرکت هایی نیز برای انجام این امر و شناسایی زنانی که برای اجاره دادن رحم خود تمایل دارند، تأسیس گردیده و با قراردادهای تجارتی و یا نوع دوستانه انجام می پذیرد.(2)

انجام این عمل (تلقیح مصنوعی با استیجار رحم) از نظر شرعی، حرام و معامله آن باطل است و هیچ وجهی برای جواز آن وجود ندارد و اگر کسی انجام دهد گناه کار است و چنان چه پیش تر ذکر شد زنی که تخمک از اوست، مادر طفل محسوب می شود و مرد صاحب نطفه، پدر او و طفل ملحق به آن دو می باشد، چون معامله و اجاره رحم باطل و حرام است، زنی که مبادرت به اجاره رحم می نماید مستحقّ اجرت نیست و اگر چیزی دریافت کرده، بایدبرگرداند، زیرا از شرایط صحت اجاره و جواز اخذ اجرت بر آن به

ص:331


1- (1) با پیشرفت های جدید دانش پزشکی، روش های باروری مصنوعی برای غلبه بر ناباروری به صورت فراگیر مورد عمل متخصّصان این رشته قرار گرفت، یکی از پدیده های نوینی که در اثر این پیشرفت ها پا به عرصه وجود نهاد مداخله اشخاص ثالث در امر تولید مثل مصنوعی می باشد که از آن قرار، بهره گیری از حالت مادر جانشین است که به صورت انتخابی قابل دسترسی برای زوج های نابارور قرار گرفته است. عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 77.
2- (2) همان، 79-80-81؛ قراءات فقهیة معاصرة فی معطیات الطب الحدیث 205:1.

اتفاق فقها(1) منفعت مباح و حلال می باشد و اجاره برای منفعت حرام مانند مسأله مورد بحث، باطل است و اخذ اجرت در آن حرام می باشد.

9- انتقاد صاحب نظران حقوقی از تلقیح مصنوعی

بسیاری از صاحب نظران در مسائل حقوقی بر تلقیح مصنوعی به ویژه استفاده از روش رحم استیجاری و مادر جانشین، ایراداتی وارد ساخته اند. در ذیل به برخی از آن ها اشاره می شود:

1 - عمل انتقال جنین، مستلزم اختلاط و فساد نسب ها و نیز موجب ادّعای نسب غیر واقعی و اختلاط محرم و نامحرم است.

2 - لقاح مصنوعی یکی از زشتی های پاک نشدنی است و آدمی را به درجات پست حیوانی تنزّل می دهد، این عمل بر خلاف اخلاق حسنه است.

3 - عمل تلقیح مصنوعی آسایش و آرامش خانواده و زندگی زناشویی را متزلزل می کند و باعث بی نظمی و اغتشاش اجتماعی و حقوقی در محیط خانواده شده و سنّت های وابسته به آن را به باد تمسخر خواهد گرفت.(2)

4 - قرار دادن و استیجار رحم برای پرورش طفل، مخالف حقوق زنان است، زیرا تن انسان موضوع قرارداد واقع می شود و منفعت آن در برابر پول قرار می گیرد؛ نافذ شناختن این قراردادها به معنی مشروع ساختن چهره دیگری از برده فروشی در قرن بیستم است.

5 - اگر با اجیر کردن زنی زیبا و سالم بتوان کودکی تندرست و با نسبی مشروع تهیه کرد، به دوش کشیدن بار مسئولیت خانواده، دیگر مفهومی نخواهد داشت و بدین ترتیب مادری که رنج بارداری و زایمان را بر دیگری تحمیل کرده است، جایگزین مادر رنجدیده سنّتی با آن ارج آسمانی خواهد شد.

ص:332


1- (1) ر. ک: شرائع الاسلام 185:2-186؛ قواعد الاحکام 286:2؛ جامع المقاصد 122:7،؛ جواهر الکلام 307:27؛ تفصیل الشریعة - کتاب الاجارة: 41-42.
2- (2) دکتر حسین صفایی، دکتر اسدالله امامی، حقوق خانواده - قرابت و نسب و آثار آن 100:2، مختصر حقوق خانواده: 328.

6 - شناسایی این اقدام به وسیله دادگاه ها، نیروی سرمایه را جانشین عالی ترین مظاهر زندگی انسانها می سازد و بهره کشی طبقه ثروتمند را از بینوایان تسهیل نموده و این مفهوم را در جامعه القا می کند که با نیروی سرمایه نه تنها کار انسان، تن و خون و سلامت او را نیز می توان خرید.(1)

7 - مادر جانشین، بچّه را به دنیا می آورد، نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر پولی که به وی پرداخت خواهد شد (قرارداد مادر جانشینی تجارتی) یا با این تصوّر که خشنودی دیگران را کسب کرده و از این راه، رضایت خاطر حاصل نماید (قرارداد مادر جانشینی نوع دوستانه).

8 - مضّرات حالت مادر جانشین، نه تنها والدین حکمی و مادر جانشین را در بر می گیرد، بلکه شامل بچّه ای که از این طریق متولّد می شود نیز خواهد شد، این عمل به شرافت و حقوق کودک که باید به وسیله پدر و مادرش به وجود بیاید، در رحم مادرش پرورش یافته و به دنیا بیاید و به وسیله آن دو تربیت شود، صدمه می زند. جامعه این حق را دارد که از به وجود آمدن بچّه در این وضعّیت نامناسب ممانعت نماید.(2)

ص:333


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 23:2.
2- (2) عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 84-85.

گفتار پنجم: اقرار به نسب (اقرار به پدری)

1- طرح مسأله

در میان فقیهان اختلافی نیست، بلکه به اجماع ثابت شده است که اگر شخصی با وجود شرایطی که در نفوذ آن لازم شمرده شده، اقرار به فرزندی کسی نماید بین آن ها نسب ثابت می شود و آثار آن فی الجمله مترتّب می گردد، مثل این که پدر اقرارکننده (مقرّ) جدّ کسی که در مورد او اقرار شده (مقرّ به) می گردد و فرزند اقرارکننده برادر او محسوب می شود و احکام توارث بین آن ها اجرا می شود و دیگر آثار.

مرحوم شیخ طوسی در این باره می نویسد: «هرگاه انسانی، به فرزندی کسی اقرار نماید به او ملحق می گردد، بدون فرق بین این که اقرار در حال صحّت باشد یا مرض، و از یکدیگر ارث می برند، خواه فرزندی که نسبت به او اقرار شده، آن را تصدیق کند، یا تکذیب نماید. البتّه اگر انتساب و نسب او به دیگری مشهور باشد در این صورت ملحق نمی گردد».(1)

هم چنین امام خمینی رحمه الله می گوید: «از مصادیق اقرارهایی که نافذ قرار می گیرد، اقرار به نسب است، مثل اقرار به فرزندی یا برادری و مانند این دو. مقصود از نفوذ اقرار، الزام و

ص:334


1- (1) النهایة: 684.

اجبار اقرارکننده نسبت به آن چه علیه اوست، می باشد. مانند: وجوب نفقه، حرمت نکاح، مشارکت با او در ارث و یا وقف و از این قبیل امور».(1)

عبارت بسیاری از فقیهان شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.(2) دلیل جواز و نفوذ اقرار به نسب، علاوه بر اجماع که بعضی از فقها ادّعا نموده اند(3) و عموم قاعده «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»(4) - زیرا این قاعده مقید به اقرار در مورد اموال نگردیده است (5)- پاره ای از روایات است.

مانند آن که در روایت صحیح، عبد الرحمن بن حجّاج می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد، زنی اسیر می شود و با او فرزند صغیری است و مدّعی است فرزند من است و یا مردی اسیر می گردد و برادرش را می یابد و نسبت به او اقرار می نماید و آن ها بر صدق گفتار خود شاهد و دلیلی ندارند؟... آن حضرت بعد از توضیحاتی فرمود: در صورتی که بر اقرار خود ثابت باشند، انتساب آن ها به یکدیگر اثبات و از هم ارث می برند. «فَقالَ: سُبْحانَ اللهِ إذا جائَتْ بِإِبْنِها أَوْ بِإِبْنَتِها وَلَمْ تَزَلْ مُقِرَّةً بِهِ وَإِذا عَرَفَ أَخاهُ وَکانَ ذلِکَ فِی صِحَّةٍ مِنْهُما وَلَمْ یَزالا مُقِرَّیْنِ بِذلِکَ وَرِثَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ»(6)و نیز برخی روایات دیگر.(7)

2- شرایط نفوذ اقرار به نسب در فقه

علاوه بر شرایطی که به طور عام برای مقرّ لازم است، مانند بلوغ و عقل، شرایط خاصی در اقرار به نسب لازم شمرده شده است که عبارتند از:

الف - امکان تحقّق نسب، به این معنی که اقرار به نسب باید در موردی باشد که شرعاً و عادتاً امکان این که شخص مورد اقرار، فرزند مقرّ باشد، وجود داشته باشد. بنابراین اگر اقرار به فرزندی کسی را بنماید که از لحاظ سنّی امکان این که مقرّ له فرزند او باشد، وجود

ص:335


1- (1) تحریر الوسیلة 54:2، مسألة 17.
2- (2) السرائر 308:3؛ الجامع للشرائع: 343؛ شرائع الاسلام 156:3-157؛ کشف الرموز 319:2؛ مسالک الافهام 125:11.
3- (3) نهایة المرام 440:1؛ ریاض المسائل 150:13؛ جواهر الکلام 153:35؛ مهذّب الاحکام 247:21.
4- (4) ریاض المسائل 150:13؛ مهذّب الاحکام 247:21.
5- (5) تفصیل الشریعة - کتاب الاقرار: 463.
6- (6) وسائل الشیعة 278:26، باب 9، من ابواب میراث ولد الملاعنه، ح 1.
7- (7) همان: 279-280، ح 2 و 4.

ندارد مثل این که هر دو همسن یا اختلاف سنّی آنان بسیار کم باشد، در چنین موردی امکان الحاق و اثبات نسب شرعاً و عادتاً ممکن نیست.

ب - نبودن منازع، از دیگر شرایط لازم برای نفوذ اقرار به نسب، این است که منازعی در بین نباشد و در صورت تنازع دو نفر نسبت به یکدیگر، اگر یکی از آن دو صاحب فراش است، فرزند ملحق به او است و اگر هیچ کدام صاحب فراش نیستند، برای هر کدام که بینه اقامه شود، فرزند ملحق به او خواهد بود و در صورتی که بینه نباشد، اگر فرزند کبیر باشد و یکی از آن دو را تصدیق کند اقرار شخص مورد تصدیق مؤثر واقع می شود و اگر هیچ یک از این راه ها نباشد، باید حاکم برای رفع منازعه به قرعه متوسل شود.

ج - مجهول النسب بودن مقرّ به، به این معنی که اقرار در مورد کسی نافذ است که نسبش معلوم نباشد، بنابراین اگر اقرار به فرزندی کسی بنماید که در فراش دیگری است و نسب او معروف و مشخص است، پذیرفته نیست، زیرا نسبی که شرعاً ثابت گردیده است، قابل انتقال و تغییر نیست.(1)

د - تصدیق، یکی دیگر از شرایط صحّت اقرار، این است که باید مفاد آن مورد تصدیق مقّر له قرار گیرد، امّا اگر انکار کند، اقرار مقرّ صحیح و نافذ نخواهد بود، البته شرط تصدیق فقط در مواردی است که مقرّ له بالغ و عاقل باشد. در این مسأله بین فقها اختلافی نیست و برخی ادّعای اجماع نموده اند.(2) امّا اگر مقرّ له صغیر و یا مجنون باشد، شرط تصدیق معتبر نیست.(3) برخی از فقیهان در این خصوص نیز ادّعای اجماع نموده اند.(4)

3- شرایط نفوذ اقرار به نسب در حقوق مدنی

اقرار بدان جهت کاشف از حقیقت و دارای نفوذ حقوقی است که انسان عاقل به زیان خویش اقدامی نمی کند و ظاهر این است که از واقع خبر می دهد، پس اگر به حکم عقل یا متعارف، نادرستی اخبار، مسلّم باشد، اثر ندارد. هم چنین گفته مقرّ از این لحاظ که

ص:336


1- (1) ر. ک: تحریر الاحکام الشرعیة 431:4؛ قواعد الاحکام 437:2؛ شرائع الإسلام 156:3؛ جامع المقاصد 346:9؛ ریاض المسائل 151:13-152.
2- (2) ریاض المسائل 155:13؛ جواهر الکلام 154:35-155؛ الروضة البهیة 422:6-423.
3- (3) المبسوط 445:2-446؛ شرائع الاسلام 157:3؛ مجمع الفائدة والبرهان 446:9.
4- (4) مسالک الافهام 127:11؛ ریاض المسائل 154:13.

تنها به زیان اوست، بدون دلیل پذیرفته می شود. اعلام شخص در صورتی که به زیان دیگران باشد ادّعا است و بدون دلیل اثری ندارد.

اقرار به نسب همان گونه که دارای آثاری به زیان اقرار کننده است، از جهاتی نیز به سود او تمام می شود. بنابراین نفوذ حقوقی این قسم از اقرار باید موکول به شرایط شود که دست کم از آثار زیان بار آن بکاهد.(1)

بدان جهت شرایط نفوذ اقرار را ماده 1273 قانون مدنی به شرح زیر خلاصه نموده است:

1 - امکان تحقّق نسب بر حسب عادت و قانون.

2 - تصدیق کسی که به نسب او اقرار شده است، مگر در مورد صغیری که اقرار به فرزندی او شده است.

3 - نبودن منازعی که با مقرّ در این زمینه اختلاف داشته باشد.

دلیل استثنای وارد شده در شرط دوّم را که تصدیق صغیر را لازم نمی داند، باید در جهات اجتماعی مربوط به حمایت از فرزندان صغیر خانواده جستجو کرد، گفتگو درباره مشروع بودن طفلی که در زمان زوجیت به دنیا آمده است، در مرحلۀ نخست به پدر و مادر ارتباط دارد، زیرا در آن از خصوصی ترین روابط جنسی بین آنان بحث می شود، روابطی که قانون گذار آن را خالی از شایبه های ناپاکی و بی عفّتی می داند و استواری بنیان خانواده را وابسته به این فرض (اماره فراش) می کند.

از سوی دیگر، برای نوزاد هیچ چیز مهم تر از داشتن خانواده و سرپناه مشروع نیست. بنابراین طبیعی است که قانون گذار چنین اقراری را بدون توجّه به آثاری که درباره کودک و سایر خویشان پدر دارد، بدون شرط بپذیرد و آن را موکول به تصدیق او نسازد.(2)

4- عدم فرق بین پدر و مادر در اقرار به نسب

در این که افزون بر اقرار پدر, اقرار مادر هم نافذ است یا نه؟ دو دیدگاه مطرح شده است:

بعضی از فقها مانند شهید اوّل(3) معتقد است فقط اقرار پدر صحیح است، شهید ثانی در

ص:337


1- (1) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 79:2؛ سید حسن امامی، حقوق مدنی 39:6 و بعد از آن.
2- (2) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 82:2.
3- (3) الدروس الشرعیة 150:3.

مسالک(1) نیز به این نظریه تمایل نشان داده است و در روضۀ(2) آن را اصحّ دانسته است، زیرا اثبات نسب، با اقرار، خلاف اصل است، پس باید به قدر متیقن اکتفا شود، و آن اقرار مرد است که اجماعی است.(3)

در برابر این دیدگاه، نظریه مشهور فقها است که معتقدند در این حکم فرقی بین پدر و مادر نیست.(4) محقّق اردبیلی می نویسد: «عقل فرقی بین پدر و مادر نمی یابد، بلکه در مورد مادر به طریق اولی حکم به صحّت می نماید».(5) طرفداران این نظریه مدّعی شده اند، روایات(6) وارد شده نیز بر تعمیم و عدم فرق بین اقرار پدر و مادر، دلالت دارد.

5- انکار نسب بعد از اقرار

هرگاه مردی به شرحی که توضیح داده شد، به طور صریح(7) یا ضمنی به پدر بودن خود نسبت به کودکی اقرار بنماید، سپس او را از خود نفی نماید، انکار او بعد از اقرار پذیرفته نمی شود، این مسأله مورد توافق فقها است.(8)

علامه حلّی در ارشاد الأذهان می نویسد: «اگر به نسبت فرزند به طور صریح یا ضمنی اعتراف نماید، بعد از آن نمی تواند او را از خود نفی نماید و اگر نفی نمود محکوم به حدّ می گردد(9). عبارت علامه در قواعد(10) و تحریر(11) شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

ص:338


1- (1) مسالک الافهام 127:11.
2- (2) الروضة البهیة 426:6.
3- (3) جامع المقاصد 347:9.
4- (4) ریاض المسائل 152:13؛ جواهر الکلام 159:35؛ کشف الرموز 319:2؛ تحریر الوسیلة 54:2، مسألة 17؛ تفصیل الشریعة - کتاب الاقرار: 463.
5- (5) مجمع الفائدة والبرهان 447:9.
6- (6) وسائل الشیعة 278:26-280، باب 9، من ابواب میراث ولد الملاعنه، ح 1-2 و 4.
7- (7) اقرار صریح مثل این که، شوهر با گفتار یا نوشته ای خود را پدر طفل متولد شده بداند و اقرار ضمنی مانند آن که، پس از تولّد طفل در زایشگاه حضور یابد و با تقدیم دسته گل به مادر، رضایت خود را ازولادت طفل اعلام نماید و یا هنگامی که مژده تولّد طفل به او دادند اظهار شعف و خوشحالی نماید ومژدگانی بدهد.
8- (8) النهایة: 505؛ السرائر 658:2؛ ایضاح الفوائد 260:3؛ ر. ک: الروضة البهیة 426:6.
9- (9) ارشاد الاذهان 60:2.
10- (10) قواعد الاحکام 185:3.
11- (11) تحریر الاحکام الشرعیة 16:4.

دلیل این حکم علاوه بر این که دلیلی بر اعتبار انکار بعد از اقرار نیست و وجودش کالعدم است(1) و نیز با وجود اجماع که بعضی از فقها(2) آن را ادّعا نموده اند، روایات معتبره است. مانند آن که، حلبی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است: هرگاه مردی به فرزندی طفلی اقرار نماید، سپس او را نفی نماید، مسموع نیست و ملزم به اقرار خود می باشد. «قالَ: إِذا أَقَرَّ رَجُلٌ بِوَلَدٍ ثُمَّ نَفاهُ لَزِمَهُ»(3)و دیگر روایات.(4)

6- تذکر چند مطلب

در ذیل مباحث نسب، فقها به ذکر مسائلی پرداخته اند که حکایت از نگرش و حساسیت اسلام نسبت به حقوق کودک دارد، مانند:

1 - سکوت محض بعد از تولّد طفل، اقرار محسوب نمی شود، زیرا سکوت اعمّ از اقرار است، بنابراین نمی تواند دلیل بر اقرار و مانع نفی ولد شود.(5)

2 - فرزندی که در اثر اماره فراش با رعایت شرایط معتبر، نسبش به مردی ثابت شده است، انکار نسب و نفی فرزندی او از ناحیه پدر مسموع نخواهد بود، مگر از طریق لعان.(6) این حکم مورد توافق فقها(7) است.

ص:339


1- (1) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 51:3.
2- (2) قواعد الاحکام 185:3؛ کشف اللثام 300:8؛ جواهر الکلام 18:34.
3- (3) وسائل الشیعة 271:26، باب 6، من ابواب میراث ولد الملاعنة، ح 2.
4- (4) همان، ح 1 و 3-4.
5- (5) الروضة البهیة 186:6.
6- (6) لعان «بکسر لام» مصدر باب مفاعله به معنای ملاعنه است و در لغت به معنی یکدیگر را نفرین کردن است. لعان از لعن گرفته شده و لعن به معنای ناسزا گفتن، طرد کردن، دور داشتن از خیر و نیکی. مصباح المنیر: 554؛ لسان العرب 504:5. و در اصطلاح فقهی عبارت از ملاعنه مخصوصی است که بین زن و شوهر در نکاح دائم برای ازاله حدّ قذف یا اثبات نفی فرزند با الفاظ مخصوص و در نزد حاکم انجام می شود. التنقیح الرائع 415:3؛ الروضة البهیة 181:6. برای لعان در کتب فقهی دو سبب بیان شده است:الف: نسبت زنا از ناحیه شوهر به زن محصنه «عفیفه» مدخول بها.ب: انکار فرزندی که طبق اماره فراش ملحق به زوج است و آن موردی است که شوهری، فرزندی را که در فراش او از زوجه دائمش پس از نزدیکی و در فاصله بین شش ماه و حداکثر مدّت حمل از تاریخ نزدیکی متولّد شده است، منکر گردد. جواهر الکلام 13:34؛ الروضة البهیة 186:6-187.
7- (7) ر. ک: شرائع الاسلام 94:3؛ کشف الرموز 270:2؛ المهذب البارع 7:4؛ مسالک الافهام 187:10.

3 - هم چنین بحث شده که آیا در جایی که شوهر می تواند با رعایت شرایط، دعوای نفی ولد کند، تاچه زمانی این حق برای او ثابت است؟ آیا نظیر خیار عیب و غبن در باب معاملات است که به محض اطّلاع از زایمان فوراً باید نفی ولد کند، به طوری که سکوت او هنگام زایمان زنش به منزله اقرار او به نسب آن طفل خواهد بود که پس از آن حق نفی او را نخواهد داشت یا این که هر وقت خواست می تواند نفی ولد نماید؟

مشهور فقهای امامیه معتقدند که دعوای نفی ولد فوری است، زیرا کسی که هنگام زایمان زنش حضور دارد و هیچ اعتراضی نسبت به این زایمان و فرزند ندارد، این خود به منزله اقرار است و بعداً حق اعتراض نخواهد داشت.(1)

هم چنین مشهور فقها بر این باورند که اگر سکوت علّتی داشته باشد، مثل این که زن می ترسیده و یا احتمال خونریزی می داده است، حق تأخیر دارد.(2)

4 - اگر پدر بعد از اجرای لعان، به نسب طفل اعتراف نماید، آن طفل به او ملحق می شود و طفل از پدر ارث می برد، ولی پدر از آن طفل ارث نمی برد و میراث او به مادرش می رسد. فقها در این حکم اتّفاق نظر دارند.(3)

باید یادآور شد که در حقوق مدنی نیز در مواد 882 و 883 و نیز 1161 و 1162 اجمالاً به اموری که ذکر گردید، اشاره شده است.

ص:340


1- (1) جواهر الکلام 17:34-18.
2- (2) الروضة البهیة 186:6-187.
3- (3) ر. ک: النهایة: 521؛ شرائع الاسلام 100:3؛ جواهر الکلام 67:34-68؛ مسالک الافهام 245:10؛ ریاض المسائل 504:12.

فصل پنجم: احکام لقیط (گمشده) و تبنّی (فرزندخواندگی)

اشاره

ص:341

ص:342

گفتار اوّل: احکام لقیط

1- مفهوم لقیط در لغت و اصطلاح

از جمله مباحثی که در فقه در ارتباط با حقوق کودک مطرح می باشد، احکام طفل لقیط است.

توضیح این که اشیای گمشده که افراد آن ها را می یابند، تحت سه عنوان قرار می گیرد: یا مال است که آن را لقطه می نامند یا حیوان که آن را ضالّۀ (گمشده) گویند و یا انسان (طفل صغیر) و آن را لقیط می خوانند.

بنابراین مقصود از لقیط در لغت(1) و فقه(2) کودک صغیری است که در حاشیه خیابان هایا مساجد و دیگر اماکن عمومی بدون سرپرست یافت می شود و توانایی حفظ و نگهداری خود را ندارد و پدر و مادرش معلوم نیست. البتّه در این که آیا طفل ممیز که گاهی بی سرپرست یافت می شود، مشمول احکام لقیط قرار می گیرد یا خیر؟ میان فقیهان دو نظریه مطرح می باشد:

بعضی معتقدند عنوان لقیط بر طفل ممیز صدق نمی کند، زیرا او قادر به حفظ و نگهداری خویش می باشد.(3) ولی نظریه مشهور در بین فقها(4) این است که بین طفل ممیز و

ص:343


1- (1) ر. ک: ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 264:4؛ لسان العرب 514:5؛ مجمع البحرین 1640:3.
2- (2) المبسوط 336:3؛ شرائع الاسلام 283:3؛ قواعد الاحکام 200:2؛ مسالک الافهام 461:12؛ جامع المقاصد 97:6.
3- (3) ریاض المسائل 138:14؛ مفتاح الکرامة 89:6؛ مجمع الفائدة والبرهان 393:10-394.
4- (4) شرائع الاسلام 283:3؛ قواعد الاحکام 200:2؛ مسالک الافهام 462:12؛ جواهر الکلام 149:38؛ تحریرالوسیلة 233:2.

غیر ممیز فرقی نیست و اطلاق التقاط بر حضرت یوسف علیه السلام(1) هنگامی که او را در چاه یافتند با این که در آن زمان ممیز بوده و نیز عموم بعضی از اخبار،(2) هر دو را شامل می شود.

به هر صورت، چنین کودکانی در هر جامعه و در هر زمانی کم و بیش یافت می شوند، البتّه در رخدادهای سخت مانند زلزله و جنگ های بزرگ خانمان سوز بیش تر می باشند و در فقه و دستورات دینی برای این گونه کودکان، حقوقی بر عهده جامعه ذکر شده است.

2- شرایط ملتقط

یابنده طفل لقیط را ملتقط نامند و برای آن شرایطی است:

اوّل و دوّم: بلوغ و عقل

فقها در این باره اتّفاق نظر دارند،(3) بنابراین کودک و مجنون مشمول احکام ملتقط قرار نمی گیرند،(4) زیرا التقاط و یافتن طفل لقیط، مستلزم نوعی ولایت بر حضانت و حفظ او و نیز قدرت بر طرف ساختن نیازهای وی می باشد و این دو اهلیت انجام این امور را ندارند، در نتیجه اگر صغیر و مجنون لقیط را در اختیار دارند، بر دیگران که اهلیت انجام نگهداری او را دارند، واجب است از آنان بگیرند.(5)

سوم: حریت

زیرا عبد به دلیل این که ملک مولایش می باشد، قادر به انجام امور لقیط نیست.(6)

چهارم: مسلمان بودن

مشهور در بین فقها این است که اگر لقیط محکوم به اسلام است، مانند آن که در بلاد اسلامی پیدا شود شرط است ملتقط، مسلمان باشد. بنابراین اگر کافر او را در اختیار دارد، باید

ص:344


1- (1) (وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَةِ)؛ سوره یوسف 10:12.
2- (2) وسائل الشیعة 467:25-468، باب 22، از کتاب لقطه، ح 1، 3-4-5-6.
3- (3) شرائع الاسلام 284:3؛ جواهر الکلام 158:38؛ مسالک الافهام 464:12؛ تحریر الوسیلة 234:2، مسألة 2.
4- (4) شرائع الاسلام 284:3؛ قواعد الاحکام 201:2.
5- (5) الروضة البهیة 69:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 397:10-398.
6- (6) جواهر الکلام 159:38؛ کفایة الاحکام 522:2.

به مسلمان تحویل دهد،(1) زیرا ملتقط به ناچار باید لقیط را حضانت و تربیت نماید و این خود نوعی سبیل و سلطه محسوب می شود که به حکم آیه شریفه قرآن(2) از کافر نفی گردیده است. به علاوه، کافر لقیط را از اسلام منحرف می کند و به روش آیین خود تربیت می نماید.(3) هم چنین به حکم اصل(4) نیز کافر نمی تواند لقیط مسلمان را در اختیار و بر او ولایت داشته باشد.

از آن چه گفته شد روشن گردید در صورتی که لقیط محکوم به کفر باشد، جایز است کافر او را برگرفته، حضانت و حفاظت نماید.

پنجم: عدالت

به نظر برخی از فقها(5) شرط است که ملتقط عادل باشد. البته، برخی دیگر رعایت این شرط را مطابق احتیاط(6) دانسته اند، به نظر این دسته از فقیهان چنان چه لقیط در اختیار فاسق قرار گیرد باید از او گرفته شود.(7) لیکن در مقابل، جمع زیادی از فقها(8) رعایت این شرط را لازم ندانسته اند و دلیل آن را اصل و سیره دانسته اند. زیرا ظاهر حال مسلمان بیان گر این است که در انجام وظیفه خیانت نمی کند.(9)

3- وظایف ملتقط

الف: وجوب اخذ لقیط

آیا بر ملتقط واجب است لقیط را برای محافظت از او در اختیار بگیرد، یا مستحبّ است، یا این که اگر در معرض تلف باشد، واجب می باشد و در غیر این صورت مستحب است؟ در این باره سه نظریه مطرح گردیده است:

ص:345


1- (1) المبسوط 340:3؛ مسالک الافهام 467:12؛ ریاض المسائل 142:14-143؛ تفصیل الشریعة - کتاب اللقطة: 365-366.
2- (2) (لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً)؛ سوره نساء 141:4.
3- (3) الروضة البهیة 72:7.
4- (4) مفتاح الکرامة - طبع قدیم 98:6.
5- (5) المبسوط: 340:3؛ قواعد الاحکام 201:2.
6- (6) جامع المقاصد 108:6؛ مسالک الافهام 4687:12-468.
7- (7) ریاض المسائل 142:14؛ تذکرة الفقها 270:2.
8- (8) شرایع الاسلام 284:3؛ الروضة البهیة 73:7؛ کفایة الاحکام 522:2.
9- (9) ر. ک: مجمع الفائدة والبرهان 400:10؛ جواهر الکلام 163:38.

1 - نظریه مشهور در بین قدما و متأخرین از فقها(1) این است که گرفتن لقیط به طور وجوب کفایی بر ملتقط واجب است. طرفداران این نظریه به آیاتی از قرآن کریم استدلال نموده اند. مانند آن که می فرماید: در انجام نیکی ها و تقوی یکدیگر را کمک کنید و در گناه و تعدّی همدیگر را همکاری ننمایید. (وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ). (2) زیرا نگهداری و کمک به لقیط برّ و نیکی است و ترک آن گناه است. و یا می فرماید:... وکار نیک انجام دهید تا رستگار شوید. (وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ). (3) چرا که گرفتن لقیط و حفظ و جلوگیری از تلف شدن او از بهترین خیرات محسوب می گردد.(4)

هم چنین به ادّلۀ وجوب حفظ نفس محترمه از تلف استدلال نموده اند، زیرا اگر لقیط محافظت نشود در معرض تلف است و نیز به استناد وجوب اطعام مضطرّ و نجات او، چرا که لقیط مضطّر می باشد.

لیکن به نظر می رسد از آیات فوق، وجوب استفاده نمی شود و امر در آن ها استحبابی است، زیرا اگر وجوب اراده شده باشد، به دلیل این که بسیاری از مصادیق آن ها واجب نیست، باید نسبت به اکثر افراد و مصادیق، تخصیص بخورد و تخصیص اکثر، مستهجن و قبیح است. علاوه بر این ها لقیط مطلقا در معرض تلف نیست و نیز تمام افراد لقیط از مصادیق مضطّر نمی باشند.(5) بنابراین دلیل اخص از مدّعا است.

2 - برخی دیگر قائل به استحباب شده اند،(6) زیرا اصل، برائت از وجوب است(7) و از آیات گذشته استحباب استفاده می شود، لیکن حکم به استحباب حتّی در موردی که لقیط در معرض تلف است، دلیلی بر آن وجود ندارد، بلکه دلیل بر خلاف آن موجود است.(8)

ص:346


1- (1) ارشاد الاذهان 441:1؛ ایضاح الفوائد 136:2؛ الدروس الشرعیة 76:3؛ جامع المقاصد 98:6.
2- (2) سوره مائده 2:5.
3- (3) سوره حج 77:22.
4- (4) ر. ک: المبسوط 336:3.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفلال و ادلّتها 201:3-202.
6- (6) شرائع الاسلام 285:3؛ مختصر النافع 377:19.
7- (7) جواهر الکلام 174:38.
8- (8) همان، جامع المدارک 251:5-252.

3 - بسیاری دیگر قائل به تفصیل شده اند؛ به این معنی که اگر لقیط در معرض تلف باشد به عنوان واجب کفایی گرفتن او واجب است، در غیر این صورت مستحب است.(1) امام خمینی در این باره می گوید: «اخذ لقیط جایز، بلکه مستحب است و در صورتی که در معرض تلف باشد و حفظ او متوقّف بر اخذ وی بوده باشد، مقدمتاً واجب است».(2) باید یادآور شد، ادلّه ای که در بیان نظریه اوّل ذکر شد، می تواند مفاد این نظریه را اثبات نماید.

ب: وجوب حضانت لقیط

در این مسأله بین فقها اختلافی نیست که اگر کسی لقیط را گرفت، واجب است او را حضانت نماید. مقصود از حضانت این است که امور مربوط به لقیط که مصلحت وی در آن است، مانند: حفظ و نگهداری، نظافت، تربیت و از این قبیل امور را - هر چند با کمک گرفتن از دیگران باشد - انجام دهد. بسیاری از فقها(3) به این حکم تصریح نموده اند.

آیة الله فاضل لنکرانی در این خصوص می نویسد: «بعد از آن که ملتقط، لقیط را در اختیار گرفت، واجب است او را حضانت و حفاظت نماید و به انجام امور ضروری مربوط به او و تربیتش اقدام نماید، اعمّ از این که این امور را خود انجام دهد و یا به دیگری واگذار کند، البتّه ملتقط تا زمانی که لقیط به حدّ بلوغ نرسیده است، احقّ به انجام این امور است و برای هیچ کس جایز نیست او را از ملتقط بگیرد، مگر کسی که برای او شرعاً حق حضانت از جهت نسب یا وصیت وجود داشته باشد».(4) باید افزود، ادلّه ای که بر وجوب اخذ لقیط دلالت داشت بر وجوب حضانت وی نیز دلالت می کند.

ج: دو فرع فقهی

فرع اوّل: هر چند بر کسی که لقیط را در اختیار دارد، واجب است او را حضانت و تربیت نماید و امور مربوط به وی که در جهت مصلحت او می باشد را انجام دهد، لیکن مانند پدر و جدّ

ص:347


1- (1) اللمعة الدمشقیة: 143؛ مسالک الافهام 471:12-472؛ کفایة الاحکام 522:2؛ مفتاح الکرامة 90:6.
2- (2) تحریر الوسیلة 233:2.
3- (3) قواعد الاحکام 202:2؛ الدروس الشرعیة 76:3، الروضة البهیة 75:7، جامع المقاصد 110:6؛ ریاض المسائل 152:14.
4- (4) تفصیل الشریعة - کتاب اللقطة: 361-362.

پدری بر او ولایت ندارد. بنابراین چنان چه اموالی داشته باشد، نمی تواند بدون اجازه حاکم شرع در آن دخل و تصرف نماید یا او را تزویج نماید. هم چنین ملتقط وارث لقیط محسوب نمی شود. در زمان حضور امام معصوم علیه السلام نیز آن حضرت بر او ولایت دارد و در زمانی که امام در جامعه حضور نداشته باشد، حاکم جامع الشرایط، این حکم مورد اتّفاق فقها(1) است.

مرحوم سید علی طباطبایی در این باره می نویسد: «آن چه از مذهب اصحاب امامیه و علمای دیگر مذاهب، معروف است این که ملتقط و غیر او از مسلمانان بر لقیط ولایت ندارند، بلکه وظیفه دارند او را حضانت و تربیت نمایند سپس او هر که را بخواهد متولّی خود قرار می دهد».(2)

دلیل این که کسی بر لقیط ولایت ندارد، اصل است؛ به این معنی که ولایت هر کسی بر دیگری خلاف اصل است و نیز خلاف حریتی است که خداوند متعال به او عطا فرموده است، بنابراین اصل، عدم آن است.

امّا دلیل این که حاکم بر لقیط ولایت دارد، روایت مشهوری است که از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده است، با این مضمون که حاکم، ولی کسی است که ولی نداشته باشد. «اَلسُّلْطانُ وَلِیُّ مَنْ لاوَلِیَّ لَهُ».(3)اعتماد فقها بر عمل به مضمون این روایت، موجب جبران ضعف سند آن شده است.

صاحب جواهر در بحث ولایت حاکم بر تزویج صغار بی سرپرست بعد از استدلال به آن می گوید: «این روایت به گونه ای است که در استدلال به آن نیازی به بحث جبران سند نمی باشد.(4) شبیه همین تعبیر را محقّق نراقی آورده است.(5)

فرع دوّم: بی تردید برای ملتقط جایز نیست، بعد از آن که لقیط را گرفت و مدّتی به حفاظت و حضانت وی مشغول بود، او را در خیابان و معابر عمومی رها سازد، چرا که این

ص:348


1- (1) شرائع الاسلام 284:3؛ اللمعة الدمشقیة: 143؛ الروضة البهیة 77:7؛ جواهر الکلام 165:38.
2- (2) ریاض المسائل 148:14-149.
3- (3) سنن ابی داود 392:2، باب 20، ح 2083؛ سنن ابن ماجة 434:2، باب 15، ح 1879.
4- (4) جواهر الکلام 188:29.
5- (5) مستند الشیعة 143:16.

عمل موجب تلف او می گردد و پیش تر بیان شد که حفظ جان لقیط بر ملتقط واجب است. امّا چنان چه توانایی حضانت و تربیت وی را نداشته باشد، جایز است او را به حاکم شرع تسلیم نماید. سؤالی که در این جا مطرح است این است که آیا در صورتی که توانایی حضانت آن را دارد، تسلیم نمودن او به حاکم جایز است؟

فقها در این باره دو نظریه ابراز داشته اند: بعضی گفته اند منعی ندارد،(1) زیرا بر کسی که عملی را به صورت وجوب کفایی شروع نموده، اتمام آن واجب نیست.(2)

برخی دیگر معتقدند، جایز نیست،(3) زیرا با گرفتن لقیط، حضانت و حفاظت وی بر او واجب گردیده است و به حکم استصحاب همچنان واجب است.(4) لیکن همان گونه که بعضی از محققّین نوشته اند: «این استدلال کامل نیست، زیرا مقتضای واجب کفایی این است که اگر فرد دیگری باشد که امور مربوط به لقیط را انجام دهد، ملتقط می تواند او را به وی تسلیم نماید و هیچ دلیلی مبنی بر این که اگر عملی به عنوان واجب کفایی آغاز شد، اتمامش واجب باشد، وجود ندارد».

در این صورت، موضوع وجوب حضانت نسبت به شخص اوّل (ملتقط) منتفی است و استصحاب حکم قبل وجهی ندارد.(5)

4- احکام لقیط

در مورد گرفتن لقیط احکامی وجود دارد که مهم ترین آن ها بدین قرار است:

الف: نسب لقیط

در صورتی که فردی ادّعا کند که طفل لقیط، فرزند اوست و عادتاً چنین ادّعایی نسبت به وی ممکن باشد و مدّعی دیگری نباشد، به او ملحق می شود، اعمّ از این که این

ص:349


1- (1) تذکرة الفقها 271:2.
2- (2) مفتاح الکرامة 101:6.
3- (3) ایضاح الفوائد 139:2؛ جامع المقاصد 110:6-111.
4- (4) مفتاح الکرامة 10:6؛ جواهر الکلام 175:38.
5- (5) محمد جواد فاضل، حاشیه موسوعة احکام الاطفال وادّلتها: 209:3.

ادّعا توسط ملتقط عنوان شود یا دیگری، و اعمّ از این که ملتقط مسلمان باشد یا کافر. در این جا از مدّعی بینه ای مطالبه نمی شود، زیرا اقامه بینه بر نسب مشکل است.

این حکم مورد توافق فقها(1) است، البتّه در صورتی که زنی ادّعای فرزندی لقیط را داشته باشد، به نظر برخی از فقها باید بر طبق ادّعای خود بینه(2) اقامه نماید. ادّله آن عبارتند از:

1 - اجماع، که بعضی آن را ادّعا نموده اند.(3)

2 - اطلاق و عموم ادّله اقرار، زیرا مدّعی به نسب مجهولی اقرار نموده است که عادتاً تحقّق آن در حق وی امکان پذیر است.(4)

3 - اقامۀ بینه بر نسب مشکل است و چنان چه با اقرار ثابت نشود، بسیاری از انساب از بین می رود.(5)

4 - روایات که مهم ترین دلیل در این مورد می باشد، مانند آن که ابو بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم کودکی متولّد شده و پدر آن شناخته شده نیست، مردی مدّعی می شود فرزند اوست و به نسب او اقرار می نماید، سپس آن را از خود نفی می نماید، حضرت جواب دادند: نمی تواند کودک را از خود نفی نماید: «قالَ: لَیْسَ لَهُ ذلِکَ»(6)از این روایت استفاده می شود، نسب مجهول النسب با اقرار ثابت می شود و با انکار منتفی نمی گردد. روایات دیگری(7) نیز با همین مضمون وارد شده است.

آن چه گفته شد، مربوط به موردی است که فقط یک نفر ادّعای فرزند لقیط را داشته باشد و چنان چه دو نفر مدّعی باشند، به ناچار با اقامه بینه ثابت می گردد. در این صورت اگر یک نفر اقامه بینه نمود به او ملحق می شود و آثار نسب مثل ارث و نفقه مترتّب می گردد و اگر بینه نباشد و یا هر دو اقامه بینه نمودند، نسب به حکم قرعه(8) مشخّص می گردد.

ص:350


1- (1) ر. ک: المبسوط 347:3؛ شرائع الاسلام 287:3؛ ارشاد الأذهان 441:1؛ الدروس الشرعیة 78:3.
2- (2) قواعد الاحکام 201:2؛ مسالک الافهام 483:12 و 485؛ جامع المقاصد 104:6.
3- (3) جامع المقاصد 118:6؛ جواهر الکلام 199:38.
4- (4) المبسوط 347:3.
5- (5) مسالک الافهام 483:12 و 485.
6- (6) وسائل الشیعة 271:26، باب 6 من ابواب میراث ولد الملاعنه: ح 3.
7- (7) همان: ح 4.
8- (8) قواعد الاحکام 201:2؛ جامع المقاصد 102:6؛ المبسوط 347:3؛ ایضاح الفوائد 136:2.

ب: اسلام لقیط

اختلافی در میان فقها وجود ندارد که لقیط دار الاسلام محکوم به اسلام است و احکام مسلمان را دارد. بسیاری از فقها به این مسأله تصریح نموده اند.(1)

مقصود از دار الاسلام همان گونه که مرحوم شهید اوّل فرموده است: «شهرها و بلادی است که در آن ها حکم اسلام نافذ است و اجرا می گردد و کافر در آن ها نیست و یا اکثر قریب به اتّفاق جمعیت آن را مسلمانان تشکیل می دهند و اگر کافری در آن جا باشد به صورت معاهد زندگی می کند. لقیط این گونه شهرها آزاد و مسلمان است، هم چنین لقیط دار الکفر (شهرهایی که ساکنین آن کافر می باشند). چنان چه احکام اسلام در آن نافذ باشد و مسلمان در آن ساکن باشد، هر چند یک نفر محکوم به اسلام است، ولی اگر مسلمان در آن ساکن نباشد حکم به کفر و رقیت وی می گردد».(2)

دلیل این مسأله، قاعده «نَفْیُ السَّبیِلِ لِلْکافِرینِ عَلَی الْمُسْلِمِینِ»(3)نفی سلطه و ولایت کافرین بر مسلمین می باشد و نیز روایت معروف و مشهوری که از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده است، با این مضمون که اسلام بلند مرتبه و دارای رفعت است و علّو برتری بر آن نیست و کفّار به منزله مردگانند که مانع ارث واقع نمی شوند و از مسلمان ارث نمی برند.

«اَلإِسْلامُیَعْلُو وَلا یُعْلی عَلَیْهِ، وَالْکُفّاُر بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتی لا یَحْجُبُونَ وَلایَرِثُونَ».(4) ج: آزادی و حرّیت لقیط

به اتّفاق فقها، لقیط دار الاسلام محکوم به حریت است و احکام انسان آزاد، مانند: مالکیت نسبت به اموال خودش، قصاص کسی که بر او جنایت نموده و این که جایز نیست او را بفروشند، بر او جاری می باشد.(5)

ص:351


1- (1) المبسوط 343:3؛ شرائع الاسلام 286:3؛ قواعد الاحکام 203:2؛ جواهر الکلام 181:38؛ تحریر الوسیلة 234:2، مسألة 3.
2- (2) الدروس الشرعیة 78:3.
3- (3) محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 187:1.
4- (4) وسائل الشیعة 125:26، باب 15 من ابواب میراث الابوین و الاولاد، ح 2.
5- (5) ر. ک: قواعد الاحکام 204:2؛ ارشاد الأذهان 441:1؛ جامع المقاصد 126:6؛ مهذّب الاحکام 355:23.

دلیل آن اوّلاً: اصل است، زیرا رقیت و بندگی با کفر ثابت می شود و اصل، عدم کفر است. و ثانیاً: روایات، مانند آن که عبدالرحمن عرزمی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل نموده است که فرموده است: طفلی که بدون سرپرست در معابر عمومی گذارده شده، حرّ است. «قالَ: الْمَنْبوُذُ حُرّ...»(1)و دیگر روایات.(2)

د: نفقه لقیط

دیدگاه مشهور میان فقیهان این است که لقیط مانند دیگر افراد بالغ، می تواند صاحب ملک باشد و نفقه او (هزینۀ غذا، لباس، مسکن و...) از ملک خودش می باشد، اعمّ از اموالی که به طور خاصّ مالک می باشد، مثل این که مقداری پول در جیب او گذارده باشند یا از اموال عامّه، مانند در آمد املاک موقوفه که مصرف آن، برای این گونه افراد معین گردیده باشدیا از زکات و دیگر اموالی که از نظر مقررّات شرعی جایز است در این مورد مصرف گردد. امّا بر ملتقط واجب نیست، نفقه لقیط را از اموال خودش تأمین نماید، البتّه در صورت امکان باید برای تصرّف در اموال لقیط از حاکم شرع اجازه بگیرد.

محقّق حلّی در شرایع می گوید: «لقیط مانند اشخاص بالغ، مالک می گردد و در اختیار و همراه داشتن چیزی، دلیل بر مالکیت او نسبت به آن چیز است؛ زیرا لقیط اهلیت تملّک دارد، بنابراین فرش و لباس هایی که با اوست ملک اوست. هم چنین آن چه در لباسش می باشد از پول و اسکناس و نیز خانه ای که در آن پیدا شده و مالک شناخته شده ای ندارد.... ملتقط باید برای مصرف کردن اموال لقیط جهت مخارج او، از حاکم شرع اجازه بگیرد».(3) عبارت بسیاری از فقهای(4) دیگر نیز شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

ص:352


1- (1) وسائل الشیعة 467:25، باب 22 من ابواب اللقطه، ح 3.
2- (2) همان، ح 1-2 و 4-5.
3- (3) شرائع الاسلام 285:3.
4- (4) قواعد الاحکام 202:2؛ الدروس الشرعیة 74:3؛ کفایة الاحکام 523:2؛ مجمع الفائدة و البرهان 416:10-417.

نتیجه آن که در ذیل بحث از نفقه لقیط، چهار مسأله مطرح می گردد:

1 - لقیط همانند اشخاص بالغ، مالک می گردد و مستند آن، ادله و قواعد عامّه ای است که دلالت بر اثبات ملک برای شخص بالغ دارد، مانند وصیت و قاعدۀ ید و غیر این دو.(1)

2 - نفقه لقیط از املاک خودش می باشد به دلیل اصل، به این معنی که نفقه هر انسانی از مال خود اوست، مگر با دلیل معتبر خلاف آن ثابت گردد و مفروض این است که در مورد لقیط، دلیلی وجود ندارد.

علاوه بر این، در این باره اجماع فقها نیز وجود دارد.(2) افزون بر این که وجوب التقاط موجب وجوب نفقه نمی باشد.(3)

ولی چنان چه برای لقیط اموالی نباشد هم چنان که در بسیاری از موارد چنین است، ملتقط می تواند تبرعاً (به رایگان) هزینه را خودش پرداخت نماید، برای غیر او نیز جایز است تبرعاً بپردازد و اگر خودش نمی خواهد یا قادر به پرداخت آن نیست، و متبرّع دیگری هم وجود ندارد، واجب است از حاکم شرع کمک بگیرد و اگر حاکم شرع نباشد یا دسترسی به او مشکل باشد، واجب است از دیگر مسلمانان کمک بگیرد و بر آن ها لازم است به عنوان واجب کفایی با قصد تبرّع و یا قرض دادن به لقیط، هزینه او را پرداخت نمایند. در هر صورت ملتقط و غیر او، چنان چه با قصد تبرع، هزینه را پرداخت نموده باشند، بعد از آن نمی توانند آن را مطالبه نمایند، ولی با قصد رجوع جایز است.(4)

3 - نفقه لقیط بر ملتقط واجب نیست و دلیل آن علاوه بر اجماع و اصل (اصل برائت ذمّه ملتقط نسبت به وجوب نفقۀ لقیط) روایات است. مانند آن که عبد الرحمن عرزمی از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است: آن گاه که لقیط بزرگ شد (کبیر گردید) اگر خواست، ملتقط را به عنوان ولی (مسئول امور خویش) بر می گزیند، در غیر این صورت هزینه ای که برای او مصرف نموده را بر می گرداند، آن گاه هر کس را که بخواهد ولی

ص:353


1- (1) ر. ک: المبسوط 336:3؛ جامع المقاصد 113:6.
2- (2) تذکرة الفقها 273:2.
3- (3) مجمع الفائدة و البرهان 417:10.
4- (4) ر. ک: جامع المقاصد 114:6-115؛ الروضة البهیة 76:7؛ تفصیل الشریعة - کتاب اللقطه: 363.

خود قرار می دهد. «فَإِذا کَبُرَ فَإِنْ شاءَ تَوالَی إِلَی الَّذیِ التَقَطَهُ وَإِلاّ فَلْیَرُدَّ عَلَیْهِ النَّفَقَةَ وَلْیَذْهَبْفَلْیُوالِ مِن شاءَ».(1)روشن است، چنان چه نفقه لقیط بر ملتقط واجب بود، امام به بازگرداندن آن امر نمی فرمود.

در روایت دیگری وارد شده، ملتقط می تواند در مقابل مخارجی که برای لقیط پرداخت کرده است - بعد از آن که بزرگ شد و توانایی انجام کار داشت - او را به کار گمارد. «تَسْتَخْدِمُ بَما أَنْفَقْتَ عَلَیْها».(2)بی گمان جواز به کار گماردن لقیط برای ملتقط، دلیل است بر این که پرداخت نفقه بر او واجب نبوده است.

4 - بر ملتقط واجب است برای تصرّف در اموال لقیط جهت هزینه نفقه وی، از حاکم شرع اجازه بگیرد.

آیة الله فاضل لنکرانی می نویسد: «جایز است ملتقط، اموال لقیط را جهت نفقه او، با اجازه حاکم یا وکیل او مصرف نماید و در صورتی که دسترسی به آن ها مشکل باشد، احتیاطاً از عدول مؤمنین اجازه بگیرد... و در هر صورت ملتقط ضامن اموالی که مصرف نموده، نیست».(3)

5- وارث لقیط

در صورتی که فردی ادّعای فرزندی لقیط را نداشته باشد و نسبی برای او به صورت ظاهری و شناخته شده، اثبات نگردد و لقیط نیز کسی را به عنوان ولی انتخاب ننماید، وارث او امام معصوم علیه السلام است و اگر بمیرد و مالی از خود به جای گذارد، برای امام می باشد، زیرا امام وارث کسانی است که برای آن ها وارث شناخته نشده است، هم چنین امام، عاقله لقیط و ولی او در قصاص و غیر آن می باشد.

ظاهراً فقهای امامیه(4) در این حکم اتّفاق نظر دارند، و دلیل آن افزون بر اجماع که از عبارت بعضی استفاده می شود، روایات است، مانند آن که مرحوم کلینی با سند صحیح از

ص:354


1- (1) وسائل الشیعة 467:25، باب 22 من ابواب اللقطه، ح 3.
2- (2) همان: ح 4.
3- (3) تفصیل الشریعة - کتاب اللقطه: 363.
4- (4) ر. ک: شرائع الاسلام 286:3؛ تذکرة الفقها 285:2؛ قواعد الاحکام 204:2؛ الروضة البهیة 77:7.

ابان بن تغلب و او از امام صادق علیه السلام نقل نموده که در جواب سؤال از ارث مردی که برای او وارثی نیست و مالکی هم ندارد (عبد کسی نمی باشد) فرموده است: چنین فردی ازمصادیق آیه قرآن است که می گوید، از تو دربارۀ انفال(1) سؤال می کنند، بگو انفال مخصوص خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد. «قالَ: هُوَ مِنْ أَهْلِ هذِهِ الآیة (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ )(2)». (3)از این روایت استفاده می شود، ارث کسی که وارث ندارد، مانند انفال، متعلّق به پیغمبر و امام علیهما السلام می باشد.

ص:355


1- (1) انفال در اصل از ماده نَفَلَ «بر وزن نَفَعَ» به معنی زیادی است و به غنایم جنگی انفال گفته شده، به این جهت که یک سلسله اموال اضافی است که بدون صاحب می ماند و به دست جنگویان می افتد، در حالی که مالک خاصّی برای آن وجود ندارد یا به این جهت که جنگجویان برای پیروزی بر دشمن می جنگند نه برای غنیمت. بنابراین غنیمت، اموال اضافی است که به دست آنها می افتد.
2- (2) سوره انفال 1:8.
3- (3) وسائل الشیعة 528:9، باب 1 من ابواب الانفال، ح 14.

گفتار دوّم: احکام تبنّی (فرزندخواندگی)

1- مفهوم تبنّی

فرزند خواندگی یا تبنّی در لغت به این معنی است که کسی فرزند دیگری را به فرزندی خود بپذیرد(1) و مقصود از آن در فقه نیز همین معنی می باشد. اعمّ از این که آن فرزند، مجهول النسب باشد مانند لقیط یا معلوم النسب باشد مانند یتیم و فرزندان فقرا. در مباحث فقهی تبنّی از دو بُعد تکلیفی و وضعی مورد تحقیق قرار می گیرد.

2- حرمت تبنّی

تبنّی از جهت حکم تکلیفی شرعاً حرام است وجایز نیست افراد، فرزند دیگران را فرزند خود بدانند و احکام اولاد بر آن مترتّب سازند. برخی از اعلام معاصرین(2) به حرمت تبنّی تصریح نموده اند.

آیة الله فاضل لنکرانی در جواب سؤالی از حکم شرعی الحاق فرزندی که پدر و مادر او معلوم نیست، به خود و اخذ شناسنامه برای وی، می نویسد: «الحاق فرزند غیر به خود و به عنوان فرزندی شناسنامه برای او گرفتن، جایز نیست و چنان چه شناسنامه موجب اشتباه در مسائل شرعی از قبیل توارث و محرم و نامحرمی، گرچه در آینده، بشود، لازم است آن را باطل کنید».(3)

ص:356


1- (1) ر. ک: معجم الوسیط: 72؛ معجم القاموس المحیط: 150، فرهنگ فارسی عمید 537:1.
2- (2) سید محمدرضا گلپایگانی، مجمع المسائل 175:2؛ سید ابوالقاسم خویی، صراط النجاة 335:1، سیدعلی سیستانی، منهاج الصالحین، 211:2؛ لطف الله صافی، جامع الاحکام 43:2-44.
3- (3) جامع المسائل 435:1.

3- ادلّه حرمت تبنّی

1 - اگر کسی بداند کودکی از او به وجود نیامده است، حق ندارد او را به خود ملحق سازد، بلکه واجب است در صورتی که ظاهراً به او ملحق شود، او را از خود نفی نماید.(1) علامه حلّی در استدلال بر این فتوا می نویسد: «سکوت و عدم نفی از طرف کسی که این کودک را در اختیار دارد موجب می شود به وی ملحق گردد و به منزله اعتراف او به نسب این کودک می باشد و این عمل به اجماع فقها حرام است».(2)

2 - در روایات صحیح از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل شده که فرموده اند: تبّری از نسب و نفی آن به منزله کفر به خداوند متعال است. «کَفَرَ بِاللهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَإِنْ دَقَّ».(3)اطلاق این روایات شامل مسأله مورد بحث می باشد، زیرا کسی که فرزند دیگری را با فرزندخواندگی به خود ملحق می سازد، او را از کسی که شرعاً به او ملحق می باشد، نفی می کند و این امر غیر جایز و حرام است.

3 - در برخی دیگر از روایات کسی که ادّعای نسب غیر معروف و مجهول را می کند، لعن گردیده است، مانند آن که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: «لَعَنَ اللهُ... وَمَنِ ادَّعیَ نَسَبَاً لایُعْرَفُ».(4) 4 - مترتّب ساختن احکام و آثار اولاد بر فرزند خوانده، موجب اختلاط انساب می گردد و مفاسد بسیاری در پی خواهد داشت که هر کدام از آن ها برای حکم به حرمت تبنّی، کافی است.

4- عدم اثبات نسب با تبنّی

فرزند خواندگی در حقوق اسلامی، منشأ اثر نیست و آثار نسب بر آن مترتّب نمی گردد. بنابراین فرزند خوانده از پدر یا مادر خوانده ارث نمی برد، آنان هم از او ارث

ص:357


1- (1) ر. ک: السرائر 657:2؛ مهذّب الاحکام 253:26.
2- (2) مختلف الشیعة 316:7.
3- (3) وسائل الشیعة 506:21، باب 107 من ابواب احکام الاولاد، ح 1-2.
4- (4) الکافی 71:8، ح 27؛ وسائل الشیعه 284:17، باب 87، تحریم تشبیه الرجال بالنساء و النساء بالرجال، ح 1.

نمی برند. هم چنین بر آن ها واجب نیست نفقه او را بپردازند. اثری که بر قرابت نسبی از لحاظ منع نکاح بار می شود بر فرزند خواندگی مترتّب نیست و نیز دیگر احکام.

ادّله ای که می تواند مستند این احکام باشد بدین قرار است:

1 - در سوره احزاب آمده است: خداوند فرزند خوانده های شما را فرزند حقیقی شماقرار نداده است، این سخنی است که شما با زبان می گویید (از اعتقاد قلبی سرچشمه نمی گیرد). امّا خداوند حق می گوید و به راه راست هدایت می کند. آن هارا (پسرخوانده ها) به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است. (وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ ).(1)

توضیح این که، در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضی از کودکان را به عنوان فرزند انتخاب می کردند و آن را پسر خود می خواندند و به دنبال این نام گذاری، تمام حقوقی را که یک پسر از پدر داشت برای او قائل می شدند، اسلام این مقررّات غیر منطقی و خرافی را به شدّت نفی کرد و چنان که در آیات بعد آمده است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امر خداوند متعال برای مبارزه با این سنّت غلط، همسر پسر خوانده اش (زید بن حارث) را بعد از آن که از وی طلاق گرفت، به ازدواج خود در آورد تا روشن شود این الفاظ تو خالی نمی تواند واقعیت ها را دگرگون سازد، چرا که رابطه پدری و فرزندی، یک رابطه طبیعی است و با الفاظ و قراردادها هرگز حاصل نمی شود، از این رو قرآن می گوید: این ها سخنان باطلی بیش نیست، امّا خداوند حق می گوید.

سخن حق به سخنی گفته می شود که با واقعیت عینی تطبیق کند، یا اگر یک مطلب قراردادی است، هماهنگ با مصالح همه اطراف قضیه باشد و مسأله پسر خواندگی که حقوق فرزندان دیگر را تا حدّ زیادی پایمال می کرد، نه واقعیت عینی داشت و نه قراردادی حافظ مصلحت عموم بود.

در ادامه، قرآن برای تأکید بیش تر و روشن ساختن خط صحیح و منطقی اسلام چنین می افزاید: آن ها را به نام پدرانشان بخوانید که نزد خداوند عادلانه تر است. (ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ).(2)

ص:358


1- (1) سوره احزاب 4:33.
2- (2) . سوره احزاب 5:33

تعبیر به «اقسط» (عادلانه تر) بدین معنا نیست که اگر آن ها را به نام پدر خوانده ها صدا بزنید، عادلانه است و به نام پدران واقعی عادلانه تر، زیرا صیغه «افعل التفضیل» گاه در مواردی به کار می رود که وصف در طرف مقابل به هیچ وجه وجود ندارد.

در آخر نیز برای رفع هر گونه بهانه، اضافه شده است، اگر پدران آن ها را نمی شناسید، آنان برادران دینی و موالی شما هستند(1). (فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ ).(2)

2 - درآیه دیگری از سوره احزاب آمده است: هنگامی که زید بن حارثه از زینب دختر جحش جدا شد و او را رها کرد (طلاق داد) ما او را به همسری تو در آوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده های خود، هنگامی که از شوهران خود طلاق بگیرند، نباشد. (فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً )(3) ؛ به گفته بسیاری از مفسّران و مورّخان اسلامی، این آیه در مورد داستان ازدواج زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر گرامی اسلامی صلی الله علیه و آله با زید بن حارثه برده آزاد شده آن حضرت نازل شده است و از ظاهر آیه استفاده می شود، این ازدواج یک ازدواج استثنایی و الهی بود، از این رو در تواریخ آمده است که «زینب» بر سایر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به این امر مباهات می کرد و می گفت: شما را خویشاوندانتان به همسری پیامبر در آوردند، ولی مرا خداوند در آسمان به همسری آن حضرت در آورد.

به هر صورت قرآن برای رفع هر گونه ابهام با صراحت تمام، هدف اصلی این ازدواج را که شکستن یک سنّت جاهلی در زمینه اعتقاد به عدم جواز و خودداری از ازدواج با همسران مطلقه پسرخوانده ها بوده، بیان می دارد(4) و از آن به خوبی معلوم می گردد با تبنّی، نسب اثبات نمی گردد.

ص:359


1- (1) ر. ک: تفسیر نمونه 197:17-198؛ المیزان 275:16.
2- (2) سوره احزاب 5:33.
3- (3) همان، 37.
4- (4) ر. ک: تفسیر التبیان 313:8؛ مجمع البیان 163:8-164؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن 193:14-194؛ تفسیرنمونه 316:17.

3 - از روایات وارد شده برای تعیین اقّل و اکثر حمل استفاده می شود، ملاک در نسب و الحاق، این است که طفل از نطفۀ مرد باشد به شرط آن که شش ماه و یا بیش تر از زمان وطی او با زنی که بچّه از او متولّد شده، گذشته باشد. مانند آن که، حلبی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: اگر مردی جاریه و خدمتگزاری داشته باشد که او را به عقد خود در آورده و با او همبستر شده باشد، سپس او را آزاد ساخته و او بعد از پایان عدّه با دیگری ازدواج نماید، چنان چه فرزندی که در رحم دارد، بعد از گذشت پنج ماه از ازدواج با مرد دیگر، متولّد شود، فرزند از شوهر اوّل اوست و اگر بعد از شش ماه از ازدواج دوّم باشد از شوهر اخیر می باشد. «قالَ:... فَإِنْ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِمُولاها الَّذِی أَعْتَقَها وَإِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ ما تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِزُوجِها الأَخیِرِ»(1). و دیگر روایات.(2)

در مجموع از این روایات استفاده می شود فرزند فقط ملحق به کسی است که از نطفه او تکّون یافته و به غیر او، مانند این که فرد دیگری با تبنّی و ادّعا، طفلی را فرزند خود می داند، با این که از نطفه او تکوّن نیافته است ملحق نمی گردد.

4 - برخی دیگر از روایات دلالت دارد بر این که فرزند ملحق به مردی می گردد که به وسیله او مجامعت و انزال منی انجام شده است،(3) هم چنین برخی از روایات دلالت دارد که اگر در غیاب فردی، همسرش حامله شود، فرزند به او ملحق نمی شود.(4) و نیز روایاتی که دلالت دارد فرزند مربوط به فراش مرد است. «اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ».(5)از تمامی این روایات استفاده می گردد، الحاق و ثبوت نسب منحصر به وطی و انزال و فراش است، بنابراین با تبنّی که هیچ کدام از امور ذکر شده، نمی باشد، نسب ثابت نمی گردد.

5 - سیرۀ متشرّعه از گذشته تاکنون بر این قرار گرفته که اگر فردی، ادّعای پدری طفلی مجهول النسب یا یتیمی را داشته باشد در صورتی که قرائنی بر صدق مدّعای او

ص:360


1- (1) وسائل الشیعة 380:21، باب 17 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) همان، باب 17.
3- (3) وسائل الشیعة 378:21-379، باب 16 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
4- (4) همان، ص 497، باب 100، ح 1.
5- (5) همان، 274:26-275، باب 8 من ابواب میراث ولد الملاعنة، ح 1 و 4.

وجود نداشته باشد، نسب طفل به او ثابت نمی شود و مفروض کلام این است که متبنّی دلیلی بر صدق مدّعای خویش ندارد.

نتیجه آن که، آن چه در این زمان مرسوم شده است که بعضی از مردم به هر دلیل، اطفال مجهول النسب را با ادّعا و تبنّی به فرزندی می پذیرند و به خود ملحق و آثار فرزند حقیقی بر او مترتّب می نمایند، مجوّز شرعی ندارد، بلکه حرام است و هیچ اثری از آثار نسب حقیقی بر آن مترتّب نمی شود و چنین کودکی نسبت به خانواده ای که او را به فرزندی برگزیده اند، اجنبی است مگر این که از راه های شرعی، ایجاد محرمیت گردد.

5- پرسشی درباره تبنّی

در بحث از فرزند خواندگی این پرسش مطرح است که آیا بهتر نیست از قوانین اروپایی پیروی گردد تا فرزند خواندگی از نظر تشریفات، ساده و از لحاظ آثار، کامل شود؟

به بیانی دیگر، فرزندخواندگی از نظر اجتماعی فواید فراوانی دارد، کودکان یتیم و سر راهی کانونی برای رشد می یابند و از بار وظایف دولت کاسته می شود؛ خانواده هایی که از نعمت فرزند داشتن محروم مانده اند چراغی برای زندگی یکنواخت و خسته کننده خود پیدا می کنند و در این راه هدفی مشروع و انسانی می یابند؛ آنان که نتوانسته یا نخواسته اند خانواده ای تشکیل دهند از غم تنهایی رها می شوند و بخشی از کمبودهای روانی را جبران می کنند؛ مادرانی که برای پوشیده نگه داشتن گناه خود، وسوسه نابود کردن ثمره گناه، یعنی فرزند را در سر می پرورانند، راهی تازه برای رهایی خویش و تأمین سعادت فرزند پیدا می کنند.(1) پس با این فواید، چرا اسلام فرزندخواندگی (تبنّی) را حرام دانسته است؟

قبل از پاسخ به این سؤال، ذکر دو نکته لازم به نظر می رسد:

الف: در جای خود در علم اصول و کلام، تحقیق و مسلّم گردیده که احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد است و از مجموع مطالبی که در این مورد مطرح گردیده است، می توان به دست آورد که مصلحت در سه مرحله وجود دارد: جعل، مجعول و اجرا.

ص:361


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 383:2.

مرحله جعل: آن است که گاهی ممکن است خود فعل مصلحت نداشته باشد، ولی انشای آن دارای مصلحت است، مانند اوامر امتحانی. مرحله مجعول: به این معنی است که، اگر فعلی انجام شود فلان مصلحت را داراست. و مقصود از مرحله اجرا: آن است که صرف اجرای حکم دارای مصلحت است، البتّه در احکام اجتماعی اجرا به عهده حکومت اسلامی گذاشته شده است و در احکام فردی به عهده فرد.

بنابراین، حرمت تبنّی که از ناحیه شرع مقدّس صادر شده است، بی تردید بر پایه مصالح و مفاسد است، هر چند عقل قاصر ما انسان ها نتواند به تمام علّت واقعی آن دست یابد.

ب: با توجّه به توضیحاتی که در مورد حکم تکلیفی و وضعی تبنّی ذکر شد، روشن گردید حرمت آن در موردی است که شخصی فرزند دیگران را به خود ملحق سازد و آثار و احکام نسب طبیعی و حقیقی بر آن مترتّب نماید، ولی چنان چه از دایره مفهوم و لفظ تجاوز ننماید و شخصی که سرپرستی طفل مجهول النسب و یتیم را به عهده می گیرد به احکام شرعی نسب و خانواده پایبند باشد، مشمول ادّله حرمت نمی گردد و در حقیقت چنین موردی از موضوع تبنّی که در آیات و روایات آمده، خارج است و در عنوان سرپرستی ونیکی و احسان به ایتام و اطفال بی سرپرست وارد می شود که از امور خداپسندانه و با فضلیت است که در صفحات بعد در این زمینه توضیح خواهیم داد.

با عنایت به آن چه ذکر شد، امور زیر می تواند پاسخی مناسب به پرسش مطرح شده در مورد تبنّی باشد:

1 - فرزند به منزله جزیی از پدر و مادر است که با یکدیگر رابطه طبیعی دارند و آثار و نتایج آن در تمام مراحل زندگی بروز می نماید. این مطلب علاوه بر آن که در آیات و روایات بدان اشاره شده است، با اصول وراثت و علم ژنتیک و دیگر علوم جدید روز قابل اثبات است و پسر خوانده به دلیل نداشتن چنین رابطه ای، با خانواده ای که سرپرستی او را به عهده می گیرند از یکدیگر بیگانه می باشند، بنابراین نمی تواند آثار و احکام فرزند طبیعی بر آن مترتّب گردد.

به بیان دیگر، شریعت مکمّل خلقت است و احکام و قوانین تشریعی ناظر به قوانین تکوینی و طبیعت بشر صادر شده و ترتّب احکام نسب بر پسر خوانده، خارج از این قانون

ص:362

کلّی است و لازمه اش نوعی جمع بین امور متضادّ است. زیرا پسر خوانده و متبنّی با یکدیگر رابطه طبیعی و حقیقی ندارند، و قبول ترتّب احکام نسب، حکم به وجود چنین رابطه ای است.

2 - معلوم نیست داشتن فرزند برای همه افراد بشر، خیر و مصلحت در برداشته باشد، تا گفته شود خانواده هایی که از نعمت فرزند داشتن محروم مانده اند با تبنّی برای زندگی یکنواخت و خسته کنندۀ خود چراغی پیدا می کنند، چه بسا مصحلت بعضی از خانواده ها در این است که از فرزند محروم باشند. خداوند رئوف و مهربان بر طبق حکمت، عالم را تدبیر و به هر کس آن چه را مصلحت بداند عطا خواهد نمود.

قرآن کریم در اشاره به یک قانون کلّی و اصل اساسی که حاکم بر قوانین تکوینی و تشریعی است، می فرماید: چه بسا شما از چیزی اکراه داشته باشید، در حالی که برای شما خیر است و مایه سعادت و خوشبختی و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن برای شما شرّ است. (وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ ).(1)

پروردگار جهان با این لحن قاطع اعلام می دارد که افراد بشر نباید تشخیص خودشان را در مسائل مربوط به سرنوشتشان، حاکم سازند، چرا که علم آن ها از هر نظر محدود و ناچیز است و معلوماتشان در برابر مجهولات بسان قطره ای در برابر دریاست؛ همان گونه که در قوانین تکوینی، از اسرار آفرینش همه اشیاء با خبر نیستند و گاه چیزی را بی خاصیت می شمرند، در حالی که پیشرفت علوم، فواید مهم آن را آشکار می سازد، هم چنین در قوانین تشریعی، بسیاری از مصالح و مفاسد را نمی دانند، از این رو ممکن است چیزی را ناخوشایند دارند در حالی که سعادت آن ها آن است، یا از چیزی خشنود باشند در حالی که بدبختی آن ها در آن است.(2)

3 - فرزند خواندگی اگر به سادگی انجام شود به ارج و اهمیت خانواده زیان جدّی و غیر قابل جبران وارد می سازد، زیرا برای داشتن فرزند، دیگر ضرورتی به

ص:363


1- (1) سوره بقره 216:2.
2- (2) تفسیر نمونه 107:2.

تشکیل خانواده مشروع احساس نمی شود، همه می توانند با پذیرفتن فرزندان نامشروع دیگران، آنان را در زمره فرزندان مشروع در آورند. آنان نیز که از بیم بی پناه ماندن فرزندشان در بی بند و باری و آلودگی، احتیاط می کنند، آسوده خاطر می شوند و منبعی تازه برای درآمد می یابند.

آری، فرزند خواندگی می تواند سوداگرانی را به طمع کسب درآمد، تشویق به خرید و فروش اطفال نماید، زیرا هیچ کس نمی تواند ادّعا کند که تنها نیازهای عاطفی یا خیرخواهی و نوع دوستی، انگیزه پذیرفتن کودکان بی سرپرست است. پاره ای از مردم در پی خدمتکار یا پرستار دلسوز خانگی برای خود هستند و برخی دیگر از وجود چنین اطفالی برای مقاصد غیر مشروع استفاده می کنند و خلاصه فرزند خواندگی را سرپوش و بهانه ای مناسب برای اهداف خود می یابند.(1) این گونه موارد می تواند بخشی از فلسفۀ حرمت تبنّی محسوب گردد.

6- تأکید اسلام به نگهداری از اطفال بی سرپرست

هر چند اسلام فرزند خواندگی را به رسمیت نشناخته وآن را مردود دانسته است، لیکن تکفّل و نگهداری اطفال بی سرپرست را امری خدا پسندانه می داند و به شدّت مورد توصیه قرار داده است. البتّه با استناد ادلّه ای که به آن ها اشاره شد، بین طفل و خانواده ای که سرپرستی طفل را به عهده گرفته، هیچ گونه قرابتی ایجاد نمی شود و در برگیرنده آثاری از قبیل حرمت نکاح، وراثت، الزام به انفاق و... نیست. بلکه تنها امری اخلاقی و تعهّدی انسانی تلقّی می شود. قرآن کریم خطاب به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله دستور می دهد: یتیم را تحقیر مکن. (فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ ).(2)

«تقهر» از مادۀ «قهر» به معنی غلبه توأم با تحقیر است،(3) ولی در هر یک از این دو معنی نیز جداگانه استعمال می شود و مفهوم مناسب در این جا همان تحقیر است.

ص:364


1- (1) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 383:2-384.
2- (2) سوره ضحی 9:93.
3- (3) راغب، مفردات: 687.

مخاطب در این آیه هر چند شخص رسول الله می باشد، امّا بی تردید همگان را شامل می شود، هم چنین از آن استفاده می شود، مسأله اطعام و انفاق به یتیمان گرچه مهم است، ولی از آن مهم تر، دلجویی و نوازش و رفع کمبودهای عاطفی آنان است.

در آیات دیگری به شرح اعمالی که موجب دوری از خدا و گرفتاری در چنگال مجازات الهی می شود، پرداخته و می فرماید: چنان نیست که شما خیال می کنید (که اموالتان دلیل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلکه اعمالتان حاکی از دوری شما از خداست). شمایتیمان را گرامی نمی دارید و یکدیگر را به اطعام مستمندان تشویق نمی کنید. (کَلاّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ * وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْکِینِ ).(1)

در این آیات نیز از اکراه سخن به میان آمده و بیانگر این معنی است که یتیم نباید احساس کند که چون پدرش را از دست داده، خوار و ذلیل و بی مقدار شده، بلکه باید آن چنان مورد اکرام قرارگیرد که جای خالی پدر را احساس ننماید. هم چنین روایات بسیاری بر فضلیت تکریم ایتام و اطفال بی سرپرست تأکید گردیده است، به عنوان نمونه:

1 - از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: هنگامی که یتیم گریه می کند عرش خدا به لرزه می افتد و خداوند به فرشتگانش می فرماید: ای ملائکه من! چه کسی این یتیم که پدرش را در کودکی از دست داده به گریه انداخته است؟ ملائکه می گویند: خدایاتو آگاه تری! خداوند می فرماید: ای ملائکه من شما را گواه می گیرم که هر کس او را از گریه باز دارد و قلبش را خشنود نماید من روز قیامت او را خشنود خواهم کرد. «إنّالیتیم اذا بکی اهتزّ لبکائه عرش الرحمن... فیقول الله تعالی: یا ملائکتی! فإنّی اشهدکم انَّ لمن اسکته وارضاه أن ارضیه یوم القیامة».(2)همین مضمون از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده، با این تفاوت که فرموده است: هر بنده مؤمنی که او را ساکت نماید، بهشت بر او واجب می شود.

«لایَسْکِتُهُ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاّ وَجَبَت لَهُ الْجَنَّة».(3)

ص:365


1- (1) سوره فجر 17:89-18.
2- (2) مجمع البیان 385:10.
3- (3) من لایحضره الفقیه 188:1، ح 573؛ وسائل الشیعة 287:3، باب 91 من ابواب الدفن، ح 5.

2 - در حدیث دیگری، یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم، پسر بچّه ای وارد شد و عرض کرد: کودکی یتیم هستم و خواهری یتیم دارم و مادری بیوه زن، از آن چه خدا به تو اطعام کرده به ما اطعام کن، تا خداوند از آن چه نزد اوست آن قدر به تو ببخشد که خشنود شوی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه زیبا سخن می گویی ای پسر! آن گاه رو به بلال کرده و فرمود: برو از آن چه نزد ماست بیاور، بلال رفت بیست و یک دانه خرما آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هفت دانه برای تو و هفت دانه برای خواهرت و هفت دانه هم برای مادرت. معاذبن جبل برخاست و دستی بر سر کودک کشید وگفت: خداوند یتیمی تو را جبران کند و تو را جانشین صالحی برای پدرت سازد (کودک یتیم از فرزندان مهاجر بود) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به معاذ کرد و فرمود: انگیزه تو برای این کار چه بود؟ عرض کرد: محبّت و رحمت به کودک بود.

آن حضرت فرمود: هر کس از شما سرپرستی یتیمی را بر عهده گیرد و آن را به طور احسن انجام دهد و دست بر سر یتیم کشد، خداوند به عدد هر مویی، حسنه ای برای او می نویسد و به هر مویی، گناهی از او محو می کند و به هر مویی، درجه ای به او می بخشد. «قالَ: لایَلیِ احدٌ مِنکم یتیماً فیُحسِنُ ولایَتَه و وَضَع یدَه علی رأسِه إلاّ کتَبَ اللهُ له بکلِّ شَعْرةٍ حسنةً و محا عنه بکلِّ شعرةٍ سیّئةً و رَفَعَ له بکلِّ شَعرةٍ درجةً».(1) 3 - در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده که فرموده است: من و سرپرست یتیم مانند این دو در بهشت خواهیم بود به شرط این که تقوای الهی را پیشه کند (با اشاره به انگشت سبّابه و انگشت وسط)

«أَنَا وَکافِلُ الْیَتِیمِ کَهاتَیْنِ فِی الْجَنَّةِ إِذا اتَّقَی الله عَزَّوَجَلَّ وَأَشاَر بِالسَّبّابَةِ وَالْوُسْطی».(2) 4 - از این بالاتر، حدیث دیگری است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: هرگاه یتیم گریه کند، اشک های او در دست خداوند رحمن می ریزد.

«إِذا بَکی الْیَتِیمُ وَقَعَتْ دُموعُه فِی کَفِّ الرَّحْمنِ».(3)

ص:366


1- (1) مجمع البیان 767:10.
2- (2) تفسیر نور الثقلین 597:5، ح 23؛ مستدرک الوسائل 474:2، باب 78، ح 7.
3- (3) فخر رازی، تفسیر الکبیر 200:31.

هم چنین آن حضرت فرموده است: بهترین خانه های شما خانه ای است که در آن یتیمی مورد احسان و عطوفت قرار گیرد و بدترین خانه ها، خانه ای است که در آن به یتیمی بدرفتاری و ستم شود.

«خَیْرُ بُیُوتِکُمْ بَیْتٌ فِیهِ یَتِیمٌ یُحْسَنُ إلَیْهِ وَشَرُّ بُیُوتِکُمْ بَیْتٌ یُساءُ إِلَیْهِ».(1) 5 - در حدیث دیگری آن حضرت می فرماید: کسی که عهده دار یتیمی از مسلمانان شود و او را به خانه خود ببرد و در خوردنی ها و نوشیدنی ها شریک خود نماید، البتّه پاداش او بهشت است، مگر این که گناه غیر قابل عفوی مرتکب شده باشد.

«مَنْ کَفَلَ یَتیِماً بَیْنَ الْمُسْلِمیِنَ فَأَدْخَلَهُ إِلی طَعامِهِ وَشَرابِهِ أَدْخَلَهُ اللهُ الْجَنَّةَ الْبَتَّةَ إِلاّ أَنْ یَعْمَلَ ذَنْباً لا یُغْفَرُ».(2)در این جا یادآوری دو نکته لازم به نظر می رسد:

الف - آن چه در مورد ایتام ذکر شد، ظاهراً شامل اطفالِ مجهول النسب و کودکان سر راهی نیز می گردد، زیرا هر دو دارای ملاک واحد می باشند، چرا که مقصود اسلام در این تأکیدها و توصیه ها، کمک به انسان ضعیف و محروم است، اعمّ از این که تحت عنوان یتیم باشد یا طفل مجهول النسب و بی پناهی که معلوم نیست پدر و مادرش کیست، بلکه چه بسا در بعض موارد طفل لقیط و مجهول النسب بیش تر نیاز به کمک و سرپرستی دارد، زیرا چه بسا اقربای یتیم، او را با دل و جان و بهتر از زمانی که سایه پدر بر سر داشته، سرپرستی و حفاظت و تکریم نمایند. ولی طفل مجهول النسب این گونه نیست و اقربایی ندارد تا او را سرپرستی نمایند.

ب - برنامه ها و تأکیدهای فردی در روایات، مربوط به زمانی است که جوامع، همانند امروز گسترده نبوده، ولی امروزه مسلمانان نباید به کارهای فردی در این زمینه قناعت کنند، بلکه باید نیروهای خود را متمرکز کرده، یتیمان را زیر پوشش برنامه حساب شده اقتصادی و فرهنگی و آموزشی قرار دهند و از آن ها افرادی لایق برای جامعه اسلامی بسازند، این امر نیاز به همکاری همه جانبه و عمومی دارد، امید آن که مسلمانان به وظیفه خود عمل نمایند.

ص:367


1- (1) مستدرک الوسائل 474:2، باب 78، ح 6.
2- (2) همان، 473، ح 5.

7- محرمیت اطفال مجهول النسب با خانواده های سرپرست

از مطالب گذشته روشن گردید، میان اطفال مجهول النسب یا یتیم با خانواده هایی که آن ها را سرپرستی می نمایند، هیچ گونه آثاری از احکام اولاد مترتّب نمی گردد، اعمّ از این که خانواده ها ابتدا آن اطفال را به عنوان طفل لقیط و سرراهی گرفته باشند یا مؤسّسات عام المنفعه مانند سازمان بهزیستی، به آن ها داده باشند، بنابراین اگر آن طفل دختر باشد بعد از آن که به سن هفت سالگی رسید، برای مردی که او را سرپرستی می نماید جایز نیست او را ببوسد و اگر پسر باشد برای زن خانواده سرپرست جایز نیست، بعد از آن که به سن تمیز رسید او را ببوسد و یا با لذّت و ریبه به او نظر کند، ولی در صورت تمایل می توانند با اسباب زیر ایجاد محرمیت نمایند.

الف: سبب رضاع و شیرخوارگی

اگر کودک، دختر شیرخواره باشد از راه های زیر بین او و مرد (پدرخوانده) محرمیت ایجاد می شود:

1 - شیر همسر مرد را بخورد، در این صورت دختر رضاعی مرد می شود.

2 - شیر مادر مرد را بخورد، در این صورت خواهر رضاعی مرد می گردد.

3 - شیر خواهر مرد را بخورد که دختر خواهر رضاعی مرد می شود، هم چنین اگر شیر دختر خواهر مرد را بخورد به او محرم می گردد.

4 - شیر زن برادر مرد را بخورد که در این صورت دختر برادر رضاعی او می شود و هم چنین است اگر شیر دختر برادر او را بخورد.

لیکن اگر کودک، پسر و شیرخوار باشد از راه های زیر می توان بین او و زن خانواده سرپرست (مادرخوانده) ایجاد محرمیت کرد:

1 - شیر همان زن را بخورد، در این صورت فرزند رضاعی او می شود.

2 - شیر مادر زن را بخورد که برادر رضاعی زن شود.

3 - شیر خواهر زن را بخورد و پسر خواهر رضاعی زن شود، هم چنین است اگر شیر دختر خواهر زن را بخورد.

ص:368

4 - شیر زن برادر زن را بخورد، در این صورت آن کودک پسر برادر رضاعی زن می شود، هم چنین اگر شیر دختر برادر زن را بخورد به او محرم می شود.

ب: سبب نکاح موقّت

اگر فرزند خوانده، دختر و شیرخوار نباشد یا اگر شیرخوار است و شیر در مواردی که ذکر شد وجود ندارد، می توان به وسیله صیغه نکاح موقّت، محرمیت ایجاد نمود، هم چنین اگر فرزند خوانده، پسر و شیرخوار نباشد و زن خانواده (مادرخوانده) مادر بدون شوهر داشته باشد و او را به عقد دائم و یا موقّت پسر درآورند، پس از مجامعت و دخول به او، مادرخوانده ربیبه او می شود و به او محرم می گردد. تفصیل این مسأله در کتب فقهی و رساله های عملیه آمده است.(1)

باید یادآور شد خانوارهای سرپرست در صورت تمایل می توانند قسمتی از اموال خود را با عناوینی مانند هبه یا صلح با شرایط معین و حتّی بدون شرط، به اطفال فرزند خوانده بدهند.

8- فرزندخواندگی در حقوق مدنی

قانون مدنی ایران همانند اغلب کشورهای اسلامی(2) به پیروی از فقه اسلام، فرزند خواندگی را به رسمیت نشناخته و آن را منشأ اثر حقوقی نمی داند، بنابراین فرزند خواندگی به مفهومی که در قوانین کشورهای غربی و اروپایی وجود دارد، در قوانین ایران نیست. البتّه در مورد اقلیت های مذهبی غیر مسلمان که فرزندخواندگی در مذهب آنان به رسمیت شناخته شده، برابر ماده واحده قانون رعایت احوال شخصیه ایرانیان غیر شیعه مصوّب 1312، فرزند خواندگی منشأ اثر حقوقی می باشد و در این زمینه، عادات و قواعد مسلّمه متداوله در مذهبی که پدر خوانده یا مادر خوانده پیرو آن است، می باید مراعات شود. این قانون تا به امروز به قوّت خود باقی است.(3)

ص:369


1- (1) ر. ک: فاضل لنکرانی، جامع المسائل 434:1-435.
2- (2) کشور تونس تحت نفوذ حقوق کشورهای غربی به ویژه حقوق فرانسه، به منظور حمایت و سرپرستی اطفال بدون سرپرست، نهاد حقوقی فرزندخواندگی را در چهارم مارس 1958 میلادی مطابق با دوازدهم شعبان 1377 هجری قمری به تصویب رساند. سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده 29:2.
3- (3) سید حسین صفایی، اسدالله امامی، مختصر حقوق خانواده: 278.

در سال 1354 قانون حمایت از کودکان بدون سرپرست به تصویب رسید. این قانون نخستین گامی است که حقوق ایران برای شناسایی و منظّم ساختن روابط اخلاقی این گونه کودکان با خانواده ها برداشت. در این قانون جانب احتیاط رعایت شده و به احترام سنّت های مذهبی و ملّی یک باره و به طور صریح فرزندخواندگی عنوان نشده است.(1)

این قانون برای حمایت بیش تر از اطفال بی سرپرست، ضوابطی برای سرپرستی اطفال مقرّر داشت و آن را به صورت یک نهاد حقوقی درآورد(2) و در حقیقت آموزه های مذهبی در مورد تکریم و سرپرستی ایتام و اطفال بی سرپرست را، ضابطه مند ساخت.

به موجب این قانون تحت ضوابط و شرایطی، خانواده های فاقد فرزند می توانند کودکانی را که سرپرست ندارند سرپرستی کنند، بدون آن که آثار ناشی از قرابت نسبی از قبیل ارث و حرمت نکاح ایجاد شود.

هدف مقنّن در تصویب این قانون در مادۀ 2 بدین شکل عنوان شده است: «این سرپرستی به منظور تأمین منافع مادّی و معنوی طفل برقرار می گردد، ولی در هر حال از موجبات ارث نخواهد بود».

شرایطی که در این قانون برای سرپرستی مقرّر شده، برخی مربوط به سرپرست و بعضی راجع به طفل تحت سرپرستی است.

شرایط مربوط به سرپرستان، به طور اجمال بدین قرار است:

الف: وجود رابطه نکاح بین زن و مرد سرپرست، یعنی مرد سرپرست دارای همسر باشد (وجود خانواده).

ب: اقامت در ایران.

ج: توافق برای سرپرستی.

د: انقضای پنج سال از تاریخ ازدواج.

ه -: یکی از زوجین حداقّل سی سال تمام داشته باشد.

ص:370


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 382:2.
2- (2) سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده, 23:2-24 و مختصر حقوق خانواده: 278.

و: هیچ یک از زوجین دارای محکومیت جزایی مؤثر به علّت ارتکاب جرایم عمدی نباشند.

ز: هیچ یک از زوجین محجور نباشند.

ح: زوجین دارای صلاحیت اخلاقی باشند.

ط: زوجین یا یکی از آن ها دارای تمکّن مالی باشند.

ی: عدم ابتلای زوجین به بیماری های واگیر و صعب العلاج و نیز عدم اعتیاد آن ها به الکل و یا موادّ مخدّر و دیگر اعتیادات مضرّ.

شرایط یاد شده مستفاد از ماده 1 و 3 قانون مزبور می باشد و باید توسط دادگاه مربوطه که مبادرت به صدور حکم سرپرستی می نماید، احراز شود و ماده 6 قانون مزبور شرایط طفل را این گونه بیان می کند:

الف: سن طفل از 12 سال تمام کم تر باشد.

ب: هیچ یک از پدر یا جدّ پدری یا مادر طفل، شناخته نشده یا در قید حیات نباشند یا کودکانی باشند که به مؤسسّه عام المنفعه سپرده شده و سه سال تمام، پدر یا مادر یا جدّ پدری او مراجعه نکرده باشند.

9- آثار حکم سرپرستی، حضانت و ولایت

فرزند خواندگی با صدور حکم سرپرستی از طرف دادگاه آغاز می شود. از این تاریخ، کودک پذیرفته شده در حکم فرزند خانواده است. زن و شوهر پذیرنده باید مانند پدر و مادر مشروع، به نگهداری و تربیت کودک بپردازند و هزینه معاش و تحصیل او را تحمّل کنند، از سوی دیگر کودک نیز وظیفه دارد که در خانه پدرخوانده زندگی کند و احترام آنان را نگاه دارد.(1)

در ماده 11 قانون حمایت از کودکان بی سرپرست درباره روابط طفل و خانواده سرپرست، چنین آمده است:

«وظایف و تکالیف سرپرست و طفل تحت سرپرستی او از لحاظ نگهداری و تربیت و نفقه و احترام، نظیر حقوق و تکالیف اولاد و پدر و مادر است.

ص:371


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 391:2.

تبصره: اداره اموال و نمایندگی قانونی طفل صغیر به عهده سرپرست خواهد بود، مگر آن که دادگاه ترتیب دیگری اتخاذ نماید».

ماده 4 قانون تأمین زنان و کودکان بی سرپرست مصوّب 1371، حمایت های موضوع قانون مزبور را به شرح ذیل تشریح می نماید:

«الف: حمایت های مالی شامل تهیه وسائل و امکانات خودکفایی یا مقرّری نقدی و غیر نقدی به صورت نوبتی و یا مستمّر.

ب: حمایت های فرهنگی، اجتماعی، شامل ارائه خدماتی نظیر خدمات آموزشی «تحصیلی» تربیتی، کاریابی و...

ج: نگهداری روزانه و یا شبانه روزی کودکان... بی سرپرست در واحدهای بهزیستی یا واگذاری سرپرستی این گونه کودکان... به افراد واجد شرایط».

هم چنین ماده 6 آیین نامه اجرایی قانون مزبور مصوب 1374، به بیان میزان و مدّت پرداخت هزینه کودکان بی سرپرست پرداخته و در ذیل بند «د» آمده است: «بخشی از هزینۀ نگهداری و مراقبت از کودکان بی سرپرست... در مراکز نگهداری شبانه روزی غیر دولتی هم چنین مراکزی به شکل هیأت امنایی اداره می شوند، به صورت سرانه توسط سازمان بهزیستی تأمین و پرداخت می شود».

ص:372

فصل ششم: احکام و حقوق کودک در تغذیه، رضاع و نفقه

اشاره

ص:373

ص:374

گفتار اوّل: حق کودک در تغذیه با شیر مادر

1- اهمیت شیر مادر

در اسلام، تغذیه با شیر مادر به عنوان یکی از حقوق کودک به رسمیت شناخته شده است و پیرامون آن، در آیات و روایات به تفصیل سخن به میان آمده و در متون فقهی درباره جنبه های مختلف آن بحث شده است.

اهمیت این امر از آن جهت است که در دوران شیرخوارگی علاوه بر این که ساختمان جسمی کودک محکم می شود، ساختار روحی او نیز پرورش می یابد. از این روست که از دیدگاه آیات و روایات، تغذیه کودک از دو جهت در چگونگی تربیت و پرورش او تأثیر دارد:

1 - در وضعیت مزاجی و ساختار جسمانی و سلامت و نیرومندی و یا بیماری و ناتوانی او.

2 - در اخلاقیات و نفسانیات کودک است، زیرا تجربه علمی در جهان امروزه ثابت نموده است که شیر دادن باید برای مادر و کودک، عملی لذّت بخش باشد.

احساس مادر به آسانی و به سرعت به فرزند خود منتقل می شود و در یک سطح وسیع، جوّ حاکم بر تغذیه را مشخص می سازد. مادرانی که از نظر عصبی، مضطرب و تحریک پذیر بوده و به آسانی عصبانی می شوند و از نظر عاطفی ناپایدار هستند، بیش تر دچار اشکالات تغذیه ای با فرزند خود می باشند و آثار منفی این نوع شیرخوارگی و تغذیه بر روان کودک غیر قابل انکار است.

ص:375

مقتضای حکمت خداوند حکیم، قراردادن هر چیزی در جای خود و انتظام عالمانه آفرینش و جامع نگری در تشریع قوانین است. نگاهی به ولادت نوزاد و نیاز غذایی او، همزمان بودن ترشح شیر در سینه مادر و تولّد نوزاد، ترکیبات شیر و تعیین حق برای کودک، همه نشان از حکمت خداوند متعال دارد و برای اندیشمندان و خردورزان، نشانه توحید است.(1)

2- نمونه هایی از آیات و روایات در اهمیت شیر مادر

1 - مادران، فرزندان را دو سال تمام شیر می دهند، این حکم برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل نماید... نه مادر حق ضرر زدن به کودک را دارد ونه پدر... (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ... لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ )(2). مضاره از باب مفاعله است و این باب اگر چه بیش تر بین دو نفر است، یعنی نباید پدر به خاطر فرزند به مادر ضرر زند و نیز مادر نباید به خاطر فرزند به پدر ضرر برساند، ولی در این آیه، هم چنان که بسیاری از مفسرین تصریح نموده اند در این معنی استعمال نشده بلکه به مفهوم اضرار است و ممکن است مراد این باشد که مادر حق ندارد به فرزند خود ضرر برساند (به عنوان مثال با وجود حمایت پدر، از شیر دادن به طفل خودداری نماید) هم چنین پدر حق ندارد به فرزند خود ضرر زند مانند این که به رغم تمایل مادر برای شیر دادن به طفل او را منع نماید، یا حمایت های لازم را در این باره انجام ندهند.(3)

به هر صورت در این آیه حق شیر دادن در دو سال شیرخوارگی به مادر داده شده و اوست که می تواند در این دو سال از فرزند خود نگاهداری نماید هم چنین از آن برداشت می شود بهترین غذا برای نوزاد شیر مادر است، زیرا خداوند حکیم است و به مقتضای حکمت متعالیه خویش دستوری که داده است، می باید نافع به حال کودک باشد. شاهد این برداشت، روایات بسیاری است که می توان در چند دسته تقسیم نمود:

ص:376


1- (1) ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 152.
2- (2) سوره بقره 233:2.
3- (3) ر. ک: تفسیر مجمع البیان 587:2؛ تفسیر الکاشف 355:1؛ کنز الدقائق، 353:2؛ ارشاد الاذهان الی تفسیرالقرآن: 42؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، 472:2؛ تفسیر نمونه 188:2.

دسته اوّل: روایاتی است که در آن ها به خیر و برکت و منفعت شیر مادر برای نوزاد تصریح شده است، مانند آن که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: هیچ شیری برای نوزاد بهتر از شیر مادر نیست، «لَیْسَ لِلصَّبِیِّ لَبَنٌ خَیْرٌ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ».(1)هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام تغذیه با شیر مادر را مورد تأکید قرار داده و فرموده است: هیچ شیری برای تغذیه کودک با برکت تر از شیر مادر نیست.

«مَا مِنْ لَبَنٍ رَضَعَ بِهِ الصَّبِیُّ أَعْظَمَ بَرَکَةً عَلَیْهِ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ».(2)حضرت امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه در مقام بر شمردن نعمت های الهی، اشاره به تغذیه دوران کودکی نموده و فرموده است: و در گهواره که کودکی ناتوان بودم، مرا از هر آسیب و خطر حفظ کردی و از شیر مادر غذایی گوارا روزیم نمودی.

«وَحَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِیّاً وَرَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً مَرِیّاً»(3).

دسته دوّم: روایاتی است که به جنبه اخلاقی زن شیرده، اشاره دارد و بیان می کند که شیر مادر برای نوزاد از چنان اهمیتی برخوردار است که می تواند طبیعت او را تغییر دهد، بنابراین باید در انتخاب زنی که این وظیفه را به عهده می گیرد احتیاط شود. مانند آن که، امام صادق علیه السلام از جدّش امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند که بارها فرموده است: همان طور که با دقّت نظر انتخاب همسر می نمایید، هر شخصی را جهت شیر دادن به فرزندخود انتخاب نکنید، زیرا چه بسا شیرخوارگی باعث تغییر طبیعت نوزاد گردد. «کَانَ علیه السلام یَقُولُ: تَخَیَّرُوا لِلرَّضَاعِ کَمَا تَخَیَّرُونَ لِلنِّکَاحِ فَإِنَّ الرَّضَاعَ یُغَیِّرُ الطِّبَاعَ».(4)هم چنین پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: مبادا برای شیر دادن به فرزندان خود از زن احمق استفاده کنید، زیرا شیر پایه و اساس رشد و تربیت فرزند است.

«إِیَّاکُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا الْحَمْقَاءَ فَإِنَّ اللَّبَنَ یُنْشِئُهُ عَلَیْهِ».(5)

ص:377


1- (1) بحارالانوار 323:100، ح 15؛ مستدرک الوسائل 156:15، باب 48، ح 1.
2- (2) وسائل الشیعة 452:21، باب 68 من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
3- (3) بحارالانوار 217:95، مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
4- (4) وسائل الشیعة 468:21، باب 78 من ابواب احکام الاولاد، ح 6.
5- (5) مستدرک الوسائل 162:15، باب 57، ح 1.

در روایت دیگری نیز می فرماید: از شیر زنان بدکاره و دیوانه برای فرزندانتان پرهیز کنید، زیرا شیر اثر خود را می گذارد.

(1)دسته سوّم: روایاتی است که به اجر و پاداش مادران شیرده، اشاره دارد. به تعبیری دیگر، چون شیر مادر برای نوزاد بسیار نافع و پربرکت است، این دسته از روایات در تشویق مادران صادر شده تا زحمت انجام آن را بر خود بپذیرند و فرزندان خویش را از آن منع ننمایند. مانند آن که امّ سلمه می گوید: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردم بسیاری از پاداش ها (در کتاب و سنّت) برای مردان ذکر شده، آیا زنان هم از چیزی از این پاداش ها نصیبی دارند؟ فرمود: آری، هنگامی که زن باردار می شود بسان روزه دارِ شب زنده داری است که با جان و مال خود در راه خدا جهاد می کند و هرگاه وضع حمل کند، اجر و پاداشی دارد که کسی از عظمت آن آگاه نیست و هرگاه فرزند خود را شیر دهد، در برابر هر مکیدن نوزاد پاداشی به او دهند که برابر است با آزاد کردن بنده ای از فرزندان اسماعیل و هنگامی که از شیر دادن فرزند خود فارغ شود، فرشته بزرگواری بر پهلویش زند و گوید: اعمال خود را از سر بگیر که خداوند تو را آمرزیده است. «فَقالَ:... فَإِذَا وَضَعَتْ کَانَ لَهَا مِنَ الْأَجْرِ مَا لَا یَدْرِی أَحَدٌ مَا هُوَ لِعِظَمِهِ فَإِذَا أَرْضَعَتْ کَانَ لَهَا بِکُلِّ مَصَّةٍ کَعِدْلِ عِتْقِ مُحَرَّرٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ فَإِذَا فَرَغَتْ مِنْ رَضَاعِهِ ضَرَبَ مَلَکٌ کَرِیمٌ عَلَی جَنْبِهَا وَقَالَ: اسْتَأْنِفِی الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکِ».(2)در روایت دیگر، آن حضرت به یکی از زنان صحابه چنین فرمود: آن گاه که مادر وضع حمل کرد و شروع به شیر دادن نوزاد نمود، در برابر هر مکیدن شیر مادر، در روز قیامت نوری درخشان در برابرش جلوه کند و هرکس از گذشتگان و آیندگان آن را مشاهده نماید به شگفتی درآید و ثواب شخص روزه دار و شب زنده دار در نامه عملش ثبت گردد... و آن گاه که فرزندش را از شیر گرفت، خدای متعال به او می فرماید: ای زن، بدان که تمام گناهانت را آمرزیدم، پس عمل خود را از سر بگیر.

ص:378


1- (1) بحارالانوار 323:100، ح 9 و 96:101، ح 48؛ وسایل الشیعة 15:20، باب 1 من ابواب مقدمات النکاح، ح 6.
2- (2) وسائل الشیعة 451:21، باب 67 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

«فَإِذَا وَضَعَتْ حَمْلَهَا وَأَخَذَتْ فِی رَضَاعِهِ فَمَا یَمَصُّ الْوَلَدُ مَصَّةً مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ إِلَّا کَانَ بَیْنَ یَدَیْهَا نُوراً سَاطِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُعْجِبُ مَنْ رَآهَا مِنَ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ وَکُتِبَتْ صَائِمَةً قَائِمَةً... فَإِذَا فَطَمَتْ وَلَدَهَا قَالَ الْحَقُّ جَلَّ ذِکْرُهُ یَا أَیَّتُهَا المَرْأَةُ: قَدْ غَفَرْتُ لَکِ مَا تَقَدَّمَ مِنَ الذُّنُوبِ فَاسْتَأْنِفِی الْعَمَلَ».(1)

3- فواید شیر مادر

آن چه را که آیات و روایات برای اهمیت و فواید شیر مادر و تأثیر آن در جسم و جان نوزاد بیان داشته اند، بعد از قرن ها به ویژه در دو قرن اخیر، علوم پزشکی، غذایی، بهداشتی و... به بخشی از آن دست یافته و دانشمندان پیرامون آن سخن گفته و مقالاتی نوشته اند، در ادامه فقط چکیده ای از آن چه در این زمینه گفته شده است، ذکر می گردد:

1 - تغذیه با شیر مادر باعث برقراری روابط عاطفی و روانی بین مادر و فرزند می شود. احساسی که مادر در هنگام بخشیدن شیره جان خود، یعنی شیر به فرزند خویش و آرامشی که نوزاد در آغوش مادر در این هنگام پیدا می کند، یعنی شدّت همبستگی عاطفی و روانی که در نتیجه آن ایجاد می گردد، به هیچ وجه در سایر روش های تغذیه ای نوزاد امکان پذیر نیست.

2 - شیر مادر همیشه در دسترس است و دارای گرمای مناسب می باشد و کودک می تواند به دفعات از آن، استفاده نماید.

3 - شیر مادر از نظر نوع و مواد غذایی (پروتیین، چربی و قند) و هم چنین املاح و مواد معدنی موجود در آن تفاوت های عمده ای با شیر گاو و سایر شیرها دارد و برای نوزاد مناسب ترین شیر است.(2)

4 - کودکانی که از شیر مادر استفاده می کنند، شش برابر از کودکانی که با شیر دیگری تغذیه می شوند، شانس زنده ماندن دارند. اگر تمام نوزادان تا حدود شش ماهگی فقط با شیر مادر تغذیه شوند از مرگ و میر بیش از یک میلیون نوزاد در سال پیشگیری خواهد شد.

ص:379


1- (1) مستدرک الوسائل 155:15، باب 47، ح 1.
2- (2) ر. ک: محمد علی نیلفروشان، جلیل ضرابی، محمد باقر میر فتاحی، بهداشت: 75-76.

5 - مطالعات پزشکی ثابت کرده است که در شیر مادر پادزهرهای مخصوصی علیه میکروب های مختلف وجود دارد که موجب مصونیت و تحریک و تقویت بدن کودک می شوند.

6 - کودکان شیرخوار به شیر مادر خود حساسیت نشان نمی دهند. در میان این دسته از نوزادان، ابتلای به بیماری های پوستی ناشی از آلرژی، کم تر به چشم می خورد. هم چنین تغذیه با شیر مادر، کودک را در برابر یبوست، اسهال، سرفه، سرماخوردگی و سایر بیماری های شایع، ایمنی می بخشد. در حالی که شیر گاو و شیر خشک و سایر غذاهای کمکی، او را در برابر بیماری ها حفاظت نخواهد نمود.

7 - شیر مادر چون به طور طبیعی و خام به مصرف می رسد، هیچ کدام از مواد خود را از دست نمی دهد و همیشه تازه و با دمای مناسب مورد استفاده قرار می گیرد، بر خلاف شیرهای دیگر که امکان دارد آلوده به میکروب های بیماری زا باشند.

8 - شیر مادرحتّی در آب و هوای گرم و خشک، حاوی آب کافی برای رفع نیازهای کودک نوپا می باشد و آب اضافی یا آشامیدنی های شیرین برای رفع تشنگی کودک لزوم ندارد، حتّی می تواند زیان آور باشند.

9 - شیر مادر فقط زمینه ساز سلامت کودک در دورۀ شیرخواری نیست، حتّی به هنگام سالمندی، آنان را از سلامت دستگاه قلب و عروق بهره مند خواهد کرد.

10 - شیر مادر دارای کالری بیشتری است و تأمین این میزان کالری توسط شیر خشک امکان پذیر نیست.

11 - شیر مادر تنها مادّه غذایی یا دارویی شناخته شده است که ضریب هوش طفل را تا هشت واحد می تواند افزایش دهد.(1)

12 - شیرخوارگی کودک به طور مستقیم و با مکیدن سینه مادر، مانع چاقی زیاد کودک و مادر می شود.(2)

ص:380


1- (1) ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 153-154، نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 44 و 63.
2- (2) نور سوید محمد، تربیت فرزندان از دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و آله، ترجمه محمد صالح سعیدی: 117، به نقل از حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 154.

4- حق تغذیه کودک در کنوانسیون حقوق کودک

حق تغذیه کودک به صورت رسمی در اصل چهارم اعلامیه جهانی حقوق کودک، مصوّب 1948 با این عنوان که کودک باید امکان برخورداری از تغذیه، مسکن، تفریحات و خدمات پزشکی مناسب را داشته باشد،(1) مورد تصریح قرار گرفته است.

در مادۀ 24 کنوانسیون حقوق کودک نیز از کشورهای طرف کنوانسیون خواسته شده که با بیماری ها و سوء تغذیه کودکان مبارزه کنند. در ذیل بند 2 ماده مزبور آمده است:

ج) مبارزه با بیماری ها و سوءتغذیه، از جمله در چهارچوب مراقبت های بهداشتی اولیه از طریق به کار بستن تکنولوژی های در دسترس و از طریق فراهم نمودن غذایی مقوی و آب آشامیدنی سالم و در نظر گرفتن خطرات آلودگی محیط زیست....

ه -) تضمین این که تمام اقشار جامعه به ویژه والدین و کودکان از مزایای تغذیه، شیرمادر، بهداشت و بهداشت محیط زیست و پیشگیری از حوادث اطلاع داشته... و در زمینه استفاده از اطلاعات اولیه بهداشت کودک و تغذیه مورد حمایت قرار دارند.

ص:381


1- (1) ر. ک: اسناد بین المللی حقوق بشر، انتشارات کمیته ایرانی حقوق بشر 157:1.

گفتار دوّم: احکام فقهی شیر دادن به نوزاد (رضاع)

الف: وجوب شیردادن مادر به نوزاد

رضاع و رضاعه (با فتح وکسر راء) اسم است و به معنی شیردادن به نوزاد(1) می باشد و مادری که شیر می دهد را مرضعه(2) نامند.

شیر دادن مادر به نوزاد باید بعد از تولّد شروع شود و کودک نباید از خوردن آن، به ویژه در روزهای اوّل محروم گردد.

در روزهای اوّل زایمان، شیرِ زرد رنگ غلیظی که آن را در عربی «اللبأ» و در فارسی «آغوز» می نامند و به بیان علمی «کلستروم» نامیده می شود، در پستان ترشّح می گردد که برای کودک بسیار مفید است.

برخی از فقها مانند علامه(3) و شهید اوّل،(4) خوراندن این شیر را بر مادر واجب دانسته اند. به نظر این دسته از فقیهان، نوزاد بدون شیر «آغوز» زنده نمی ماند و یا قوّت نمی یابد(5) و برخی آن را مقید به سه روز نموده و گفته اند بر مادر واجب است که پس از ولادت نوزاد تا سه روز او را شیر «آغوز» دهد. ولی از ظاهر کلمات اهل لغت به دست

ص:382


1- (1) ر. ک: لسان العرب 80:3، مبسوط در ترمینولوژی حقوق 2054:3.
2- (2) مصباح المنیر: 229.
3- (3) قواعد الاحکام 101:3.
4- (4) الروضة البهیة 458:5.
5- (5) جواهر الکلام 273:31.

می آید که «لبأ»(1) یک بار دوشیدن است و در نتیجه تنها یک بار شیر دادن پس از ولادت بر مادر واجب است. البتّه فقیهان دیگر در این استدلال که اگر نوزاد آغوز نخورد می میرد، اشکال کرده و از این رو خوردن آن را واجب نمی دانند(2). ولی در استحباب آن هیچ تردیدی وجود ندارد و اگر ثابت شود نخوردن این شیر مضرّ به حال نوزاد می باشد - که ظاهراً چنین است - قطعاً واجب می گردد.(3)

ب: عدم وجوب شیر دادن بر مادر

غیر از روزهای اوّل تولّد نوزاد، بر مادر واجب نیست او را شیر دهد، بلکه بر پدر واجب است؛ به این معنی که مادر می تواند اجرت آن را از مال طفل در صورتی که صاحب مال باشد یا از پدر طفل چنان چه تمکّن مالی داشته باشد، مطالبه نماید.

برخی از فقیهان درباره این حکم ادعای اجماع(4) و عدم خلاف(5) نموده اند. شیخ طوسی در نهایه می نویسد: «بهترین غذا برای نوزاد، شیر مادر است. در صورتی که مادر حُرّ (آزاد) باشد و بپذیرد که کودک خود را شیر دهد، حق اوست و نباید این حق از او سلب شود، ولی چنان چه حاضر به شیر دادن به نوزاد نباشد، نمی توان او را بر انجام آن اجبار نمود. ولی اگر مادر، أمۀ (غیر حرّۀ) باشد، می توان او را به شیر دادن مجبور ساخت».(6)

عبارات بسیاری دیگر از فقها شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.(7) در هر صورت همان گونه که بسیاری از فقها تصریح نموده اند، این حکم مقید است به صورتی که پدر باشد و توانایی پرداخت اجرت شیر دادن را داشته باشد و یا طفل صاحب مال

ص:383


1- (1) لسان العرب 466:5؛ مصباح المنیر: 548.
2- (2) غایة المرام 175:3، الروضة البهیة 452:5؛ جواهر الکلام 273:31؛ مسالک الافهام 413:8؛ کفایة الاحکام 290:2-291.
3- (3) ریاض المسائل 146:12.
4- (4) همان، 145.
5- (5) جواهر الکلام 272:31.
6- (6) النهایة: 503.
7- (7) السرائر 648:2؛ الشرح الصغیر فی شرح المختصر النافع 408:2؛ الحدائق الناضرة 71:25؛ کشف اللثام 544:7.

باشد. هم چنین مقید است به موردی که زن مرضعۀ دیگری غیر از مادر باشد یا طفل بتواند از غذای دیگری غیر از شیر مادر استفاده کند والاّ بر مادر واجب است، همان گونه که نفقه طفل در صورتی که پدر تمکّن مالی ندارد یا از بین رفته، بر او واجب است.(1)

مستند این حکم علاوه بر اجماع که بدان اشاره گردید و اصل (به این معنی که اگر تردید پیدا شود که آیا شیر دادن به نوزاد، بر مادر واجب است و یا خیر؟ اصل عدم وجوب آن است(2)) ظاهر بعضی از آیات است، مانند این که می فرماید: اگر زنان بعد از جدایی و طلاق حاضر شدند فرزندان را شیر دهند، اجر و پاداش آن ها را بپردازید (اجرتی متناسب با مقدار و زمان شیر دادن بر حسب عرف و عادت). (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ )(3).

همین مضمون در آیه دیگری نیز آمده است و می فرماید: اگر بعد از طلاق وجدایی که بارضایت زن و شوهر انجام شده، تمایل داشتید زنان مطلقۀ شما، فرزندانتان را شیر دهند، منعی ندارد، در صورتی که اجر و مزد آنان بر طبق عرف پرداخت نمایید. (وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ ). (4) زیرااگر شیر دادن بر مادر واجب بود نمی توانست مطالبه اجرت نماید.

هم چنین برخی از روایات بر این حکم دلالت دارد، مانند آن که عبدالله بن سنان با سند صحیح نقل می کند، از امام صادق علیه السلام سؤال شد، مردی از دنیا رفته و همسر او نوزادی که از وی به جای مانده را به خدمتگزار خود داده تا او را شیر دهد سپس اجرت شیر دادن را از وصی شوهر مطالبه می نماید، آیا چنین حقی دارد؟ حضرت فرمود: اجرت شیر دادن زنی همانند خودش را استحقاق دارد و وصی نمی تواند کودک را از خانه زن تا زمانی که به حدّ بلوغ نرسیده است، خارج سازد، «فَقَالَ لَهَا أَجْرُ مِثْلِهَا وَلَیْسَ لِلْوَصِیِّ أَنْ یُخْرِجَهُ مِنْ

ص:384


1- (1) الحدائق الناضرة 72:25؛ کشف اللثام 545:7؛ مسالک الافهام 412:8؛ ریاض المسائل 146:12-147؛ جواهرالکلام 272:31 و 275.
2- (2) ریاض المسائل 145:12.
3- (3) سوره طلاق 6:65.
4- (4) سوره بقره 233:2.

حَجْرِهَا حَتَّی یُدْرِکَ»(1). این روایت به دلالت التزامی بر حکم مورد بحث دلالت دارد، زیرا اگر شیر دادن بر مادر واجب بود، امام حکم به پرداخت اجرة المثل به این زن نمی نمود. در روایت دیگری، آن حضرت می فرماید: نمی توان مادر را برای شیر دادن به نوزاد مجبور ساخت. «لَا تُجْبَرُ الْحُرَّةُ عَلَی رَضَاعِ الْوَلَدِ».(2)ادلّه ای که ذکر شد و غیر این ها ناظر به وظیفه خطیر پدر طفل است و این که او باید به وضعیت معیشتی و امنیت روحی و روانی مادر در دوران شیردهی توجّه خاص داشته باشد، زیرا آرامش و شادابی مادر به هنگام تغذیه کودک، تأثیر انکارناپذیری در رشد جسمی و روانی مطلوب کودک خواهد داشت ونقش پدر به عنوان رییس خانواده و ولی کودک در رابطه با این مهم بسیار قابل ملاحظه است.

ج: حق تقدّم مادر در شیر دادن به نوزاد

فقها در این حکم اتفاق(3) نظر دارند که اگر مادر تمایل به شیر دادن به نوزاد خود داشته باشد بر دیگران حق تقدّم دارد و جایز نیست کودک را برای شیرخوارگی در اختیار دیگری قرار داد (اعمّ از این که بدون گرفتن اجرت او را شیر دهد و یا به اندازه اجرة المثل که دیگران اجرت می گیرند، مطالبه اجرت نماید).

مستند این حکم، علاوه بر اجماع،(4) ظاهر بعضی از آیات شریفه قرآن است، مانند این که می فرماید: مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ )(5). به ویژه این که بعد از این جمله، آمده است، هیچ یک از پدر و مادر حق ندارد به کودک ضرر زند. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ )(6).

ص:385


1- (1) وسائل الشیعة 456:21، باب 71 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) همان: 452، باب 68، ح 1.
3- (3) النهایة: 503؛ الروضة البهیة 457:5؛ الحدائق الناضرة 75:25؛ ریاض المسائل 152:12؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 549.
4- (4) جواهر الکلام 280:31.
5- (5) سوره بقره 233:2.
6- (6) همان.

از آیه استفاده می شود، شیر دادن به کودک حق مادر است و سلب این حق جایز نیست. بنابراین پدر نمی تواند به جای مادر طفل، مرضعه دیگری را انتخاب کند، زیرا جدایی کودک از مادر مضرّ به حال اوست که آیۀ شریفه به صراحت از آن منع می نماید. هم چنین روایاتی در حدّ استفاضه بر این مسأله دلالت دارد. به عنوان نمونه دو روایت ذکر می گردد:

1 - حلبی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: اگر مردی، زن حامله خود را طلاق دهد، باید نفقه او را تا زمان وضع حمل بپردازد و بعد از آن، مادر به شیر دادن به نوزاد در صورتی که به اجرت المثل راضی باشد، اولویت دارد. آن گاه امام علیه السلام به آیه ای که ذکر شد، استناد نمودند. «قَالَ: الْحُبْلَی الْمُطَلَّقَةُ یُنْفَقُ عَلَیْهَا حَتَّی تَضَعَ حَمْلَهَا وَهِیَ أَحَقُّ بِوَلَدِهَا إِنْ تُرْضِعْهُ بِمَا تَقْبَلُهُ امْرَأَةٌ أُخْرَی، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَلا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ».(1) 2 - در روایت دیگری، فضل بن العباس می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که برای نگهداری فرزند، آیا مرد اولویت دارد یا زن؟ فرمود: مرد، ولیکن اگر زنی که از شوهر خود طلاق گرفته به او بگوید، من فرزند خود را به مبلغ اجرة المثل شیر می دهم، آن زن نسبت به دیگران اولویت دارد.

«قَالَ: لَا، بَلِ الرَّجُلُ، فَإِنْ قَالَتِ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا الَّذِی طَلَّقَهَا أَنَا أُرْضِعُ ابْنِی بِمِثْلِ مَا تَجِدُ مَنْ یُرْضِعُهُ، فَهِیَ أَحَقُّ بِهِ».(2)و نیز روایات دیگری که در این باره وارد شده است.(3)

البتّه در صورتی که زن دیگری حاضر باشد، تبرعاً (مجانی) کودک را شیر دهد، ولی مادر فقط با گرفتن اجرت به انجام آن مبادرت ورزد یا حاضر نباشد به اجرة المثل، فرزند را شیر دهد و بیش تر از آن را مطالبه نماید، پدر طفل حق دارد زن دیگری را برای شیر دادن به نوزاد انتخاب کند و طفل را از مادرش بگیرد.

بسیاری از فقها به این مسأله تصریح نموده اند.(4) دلیل آن روایاتی که ذکر شد می باشد، زیرا امام علیه السلام فرموده است: در صورتی مادر برای شیر دادن به فرزند اولویت دارد که به

ص:386


1- (1) سوره بقره 233:2؛ الکافی 103:6، ح 3؛ وسائل الشیعة 472:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
2- (2) وسائل الشیعة 471:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 3؛ الکافی 44:6، ح 1.
3- (3) الکافی 45:6، ح 2-3؛ وسائل الشیعة 471:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 1 و 4.
4- (4) قواعد الاحکام 101:3، الروضة البهیة 457:5؛ ریاض المسائل 152:12-153؛ تحریر الوسیلة 312:2؛ مسألة 12 فی احکام الولادة.

اجرت المثل که دیگر زن ها می گیرند، راضی باشد. «وَهِیَ أَحَقُّ بِوَلَدِهَا حَتَّی تُرْضِعَهُ بِمَا تَقْبَلُهُ امْرَأَةٌ أُخْرَی»(1)از این جمله معلوم می شود، اگر به اجرة المثل راضی نباشد، اولویتی ندارد.

هم چنین ظاهر آیه مبارکه سوره طلاق که در مورد حقوق زن در وقت جدایی و طلاق از شوهر صادر شده بر این مسأله دلالت دارد. در ششمین حکم از احکامی که در این آیه بیان شده است، می فرماید: و اگر هر کدام از زن و مرد بر دیگری سخت گرفتید و به توافق نرسیدید، زن دیگری می تواند شیر دادن به آن بچه را بر عهده بگیرد تا اختلافات ادامه نیابد. (وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْری ).(2)

این آیه دلالت دارد که، اگر اختلاف ها به طول انجامید، خود را معطّل نکنید و کودک را برای شیر دادن به زن دیگری بسپارید، در درجۀ اول حق مادر بوده که این فرزند را شیر دهد، امّا هنگامی که با سخت گیری وکشمکش این امر امکان پذیر نیست، نباید مصالح کودک را به دست فراموشی سپرد، بلکه باید آن را به عهدۀ دایه دیگری گذارد.

به بیان روشن تر، در حقیقت در هر دو مورد، یعنی آن جا که اسلام اولویت شیر دادن به نوزاد را، به مادر می دهد و او را دارای حق می داند و هم در صورتی که این حق را، به دلیل زیاده خواهی او و یا اختلافات بین او و پدر طفل، از وی سلب می نماید، رعایت جانب طفل گردیده تا بتواند از مزایای محبّت و عطوفت مادر برخوردار باشد و از اختلافات و کشمکش بین مادر و پدر دور باشد.

آیة الله فاضل لنکرانی در پایان مسأله مورد بحث، به نکته لطیفی اشاره نموده وی می گوید: «اگر شیر دادن به نوزاد به دلائلی که ذکر شد، از مادر سلب گردید، حق حضانت او ساقط نمی گردد، زیرا در این مورد برای مادر دو حق اثبات می گردد، حق ارضاع طفل و حق حضانت، و نمی توان پذیرفت که چون حق ارضاع و شیر دادن ساقط گردیده باید حق حضانت نیز ساقط شود».(3)

ص:387


1- (1) الکافی 103:6، ح 3؛ وسائل الشیعة 472:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
2- (2) سوره طلاق 6:65.
3- (3) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 551.

د: استحقاق مادر برای گرفتن اجرة المثل شیر دادن

دیدگاه مشهور بین فقهای امامیه این است که مادر برای شیردادن به نوزاد، استحقاق اجرة المثل را دارد و می تواند آن را از اموال کودک چنان چه دارای مالی باشد و در غیر این صورت از پدر طفل در صورتی که توانایی پرداخت آن را داشته باشد، مطالبه نماید، (1)(اعمّ از این که بعد از طلاق و پایان عدۀ طلاق، طفل را شیر دهد یا در عدۀ وفات و یا در زمان زوجیت).

دلیل این حکم، آیات و روایات است که پاره ای از آن ها پیش تر بیان شد.

توضیح این که در ضمن آیه 6 سوره طلاق آمده است: اگر زنان شما حاضر شدند فرزندان شما را شیر دهند، اجر و پاداش آن ها را بپردازید. ( فَإن أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).(2)

اطلاق آیه شامل می شود موردی را که علقه زوجیت باقی است.

هم چنین در آیه سوره بقره می فرماید: و بر کسی که فرزند برای او متولّد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به طور شایسته بپردازد. (وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ). (3) اطلاق این آیه نیز شامل مسأله مورد بحث می شود.

در ضمن معلوم گردید، اجرتی که زن به مقتضای این آیه از شوهر مطالبه می کند در مقابل تمکین او نسبت به شوهر نمی باشد، بلکه در مقابل شیر دادن به نوزاد است. بنابراین اگر در مقابل او تمکین هم نداشته باشد و زوج را از حقش منع نماید، نیز می تواند اجرت شیر دادن را از او مطالبه نماید.

هم چنین از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرموده است: اگر زنی که می تواند کودک را شیر دهد (دایه) حاضر شود او را به مبلغی شیر دهد و مادر بیش تر از آن را مطالبه نماید، پدر می تواند طفل را برای شیر خوردن در اختیار زنی که اجرت کمتری مطالبه

ص:388


1- (1) السرائر 472:2؛ قواعد الاحکام 101:3؛ الروضة البهیة 452:5-453؛ تحریر الوسیلة 312:2، مسألة 11 فی احکام الولادة؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 546.
2- (2) سوره طلاق 6:65.
3- (3) سوره بقره 233:2.

می نماید، قرار دهد. البتّه اگر مادر او را شیر دهد، بهتر است، زیرا مادر محبّت و دلسوزی بیشتری نسبت به فرزند خود دارد. «قالَ:... فَإِنَّ لَهُ أَنْ یَنْزِعَهُ مِنْهَا إِلَّا أَنَّ ذَلِکَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَرْفَقُ بِهِ أَنْ یُتْرَکَ مَعَ أُمِّهِ»(1).

از مفهوم روایت استفاده می شود، مادر استحقاق گرفتن اجرت برای شیر دادن به فرزند خود را دارد، به شرط این که بیش تر از اجرت المثل نباشد.

در هر صورت، چنان چه برای شیر دادن به طفل، مرضع دیگری غیر از مادرش انتخاب شود مستحب است مسلمان، عاقل و دارای صفات پسندیده اخلاقی باشد و از انتخاب زنان غیر مسلمان و آن ها که دارای اخلاق نکوهیده می باشند، پرهیز شود. دلیل این حکم روایاتی(2) است که به تعدادی از آن ها در بحث از اهمیت شیر مادر اشاره شد و به دلیل این که در زمان حاضر از زن مرضعه چندان استفاده نمی شود از ذکر آن ها خودداری می شود.

ه -: مدّت شیرخوارگی وچگونگی آن

چنان که بیان شد، تغذیه نوزاد با شیر مادر از همان آغاز تولّد با خوردن «آغوز» شروع می شود و مستحب است دو سالِ کامل شیر بنوشد.(3) دلیل این مسأله، آیه شریفه سوره بقره است که پیش تر بدان اشاره شد، زیرا می فرماید: مادران، فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند، این دستور برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل نماید. (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ ).(4)

این جمله، خبری است در معنی امر و این گونه معنا می شود: مادران باید فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند، بی گمان جایز نیست این جمله به معنی خبریه باقی بماند، زیرا مستلزم کذب است، زیرل چه بسا مادران، فرزندان را کم تر یا بیش تر از دو سال شیر می دهند و امر در آن برای مطلق رجحان است که شامل واجب و مستحب می باشد.

ص:389


1- (1) الکافی 45:6، ح 4؛ وسائل الشیعة 470:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) الکافی 43:6، ح 8 و 44، ح 14؛ وسائل الشیعة 466:21 الی 468، باب 78 من ابواب احکام الاولاد، ح 1-2 و 6 و 468، باب 79، ح 1.
3- (3) السرائر 648:2؛ مسالک الافهام 416:8؛ الروضة البهیة 455:5-456؛ جواهر الکلام 278:31.
4- (4) سوره بقره 233:2.

بنابراین هم شامل موردی می شود که ارضاع واجب است، مثل این که نوزاد شیر غیر از مادرش را نمی خورد یا مرضعه دیگری نیست و یا پدر قادر به استیجار آن نیست و هم چنین شیر آغوز و نیز دیگر مواردی که مستحب است را در برمی گیرد.(1)

یکی از فقیهان در توضیح استدلال به این آیه می گوید: به عقیده ما امامیه، امر در آن استحبابی است، زیرا بر مادران، شیر دادن به فرزندانشان واجب نیست، بلکه مستحب است، چرا که تغذیۀ طفل با شیر مادر نافع تر به حال اوست.(2)

هم چنین از این آیه استفاده می شود، تغذیه با شیر مادر در مدّت دو سال، حق هر کودک است، اعمّ از این که مدّت حمل او شش ماه باشد یا بیش تر و در صورتی که ولی اراده کند مدّت رضاع را کامل نماید.(3) البته اگر سه ماه از دو سال کم تر شود، منعی ندارد.

این حکم علاوه بر این که در روایاتی که ذکر خواهیم نمود، بیان گردیده است، باضمیمه این آیه به آیه دیگری که می فرماید: بارداری کودک و از شیر گرفتنش سی ماه است، (وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ). (4) نیز استفاده می گردد، زیرا مدّت حمل غالباً نه ماه است و با کسر آن از سی ماه، بیست و یک ماه باقی می ماند، با این ترتیب همان طور که برخی از فقها اشاره کرده اند(5) سزاوار نیست کودک کم تر از بیست و یک ماه از شیر مادر تغذیه نماید.

شاهد این مدّعا، پاره ای از روایات است، مانند آن که سماعه بن مهران از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: مدّت شیرخوارگی طفل بیست و یک ماه است و اگر از آن کم تر شود، ظلم بر کودک است. «الرَّضَاعُ وَاحِدٌ وَ عِشْرُونَ شَهْراً فَمَا نَقَصَ فَهُوَ جَوْرٌ عَلَی الصَّبِیِّ»(6).

ص:390


1- (1) کنز العرفان 231:2.
2- (2) مسالک الافهام الی آیات الاحکام 306:3.
3- (3) ر. ک: زبدة البیان: 703
4- (4) سوره احقاف 15:46.
5- (5) ر. ک: المقنعة: 539، النهایة: 503؛ الروضة البهیة 456:5؛ کنز العرفان 232:2.
6- (6) الکافی 40:6، باب الرضاع، ح 3، وسائل الشیعة 455:21، باب 70 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.

در روایت دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید: آن چه در شیر دادن به فرزند واجب است، بیست و یک ماه است. هر چه از این مدّت کاسته شود، کوتاهی در حق فرزند است و چنان چه مادر بخواهد شیر دادن به فرزند را کامل نماید، باید دو سال به او شیر دهد، «الْفَرْضُ فِی الرَّضَاعِ أَحَدٌ وَعِشْرُونَ شَهْراً فَمَا نَقَصَ عَنْ أَحَدٍ وَعِشْرِینَ شَهْراً فَقَدْ نَقَصَ الْمُرْضِعُ وَإِنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ فَحَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ».(1)ظاهراً روایات دلالت بر حکم تکلیفی وجوبی ندارد و ارشاد به عدم تکمیل زمان شیرخوارگی است؛ زیرا اگر زوجین برای این که مدّت شیرخوارگی کم تر از زمان مذکور در آیه باشد، تأخیر نمایند، منعی ندارد. حال آن که اگر حرمت تکلیفی از آیه و روایات استفاده می شد، تأخیر آنان تأثیری در عدم تحریم نداشت.

(2)به هر صورت، اگر پدر ومادر با رضایت و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را زودتر از دو سال یا بیست و یک ماه از شیر باز گیرند، گناهی بر آنان نیست. (فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما ).(3)

در واقع پدر و مادر باید مصالح فرزند را در نظر بگیرند و با همفکری و توافق و به تعبیر قرآن، تراضی و تشاور، برای باز گرفتن کودک از شیر برنامه ای تنظیم کنند و دراین کار از کشمکش و مشاجره و پرداختن به مصالح خود و پایمال نمودن مصالح کودک بپرهیزند.(4)

و: شیرخوارگی بیش از دو سال

این پرسش مطرح می شود که آیا جایز است مادر، فرزند خود را بیش از دو سال، شیر دهد؟ در پاسخ باید گفت میان فقیهان بحث و گفتگو است و در مجموع دو نظریه مطرح گردیده:

ص:391


1- (1) تهذیب الاحکام 106:8، ح 358؛ وسائل الشیعة 454:21، باب 70 من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
2- (2) محمد جواد فاضل، حاشیه موسوعة احکام الاطفال وادلتها 239:1-240.
3- (3) سوره بقره 233:2.
4- (4) ر. ک: تفسیر نمونه 189:2، تفسیر مجمع البیان 115:2، احکام القرآن جصاص 563:1.

بعضی معتقدند، منعی ندارد، ولی بعد از دو سال به دلیل این که خارج از مدّتی است که اسلام برای شیر دادن تعیین نموده، مادر استحقاق گرفتن اجرت را ندارد. شیخ مفید در این باره می نویسد: «بعد از دو سال بر پدر واجب نیست اجرت شیر دادن به فرزند را بپردازد، البتّه اگر مادر تمایل داشته باشد کودک را بیش از دو سال بدون اجرت شیر دهد، منعی ندارد.»(1)

دلیل این نظریه، علاوه بر اصل برائت، بعضی از روایات است، مانند آن که سعد بن سعد اشعری می گوید: از امام رضا علیه السلام سؤال کردم، آیا جایز است کودک را بیش از دو سال شیر داد؟ فرمود: دو سال منعی ندارد، سؤال کردم، اگر بیش از دو سال شیر بنوشد، آیا باید پدر یا جدّ او برای مدّتی که افزوده شده چیزی بپردازند؟ فرمود: نه، «فَقُلْتُ: فَإِنْ زَادَ عَلَی سَنَتَیْنِ هَلْ عَلَی أَبَوَیْهِ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ؟ قَالَ: لَا»(2). روایات دیگری نیز بر این مضمون دلالت دارند.(3)

در ضمن از ادلّه ای که دلالت داشت ارضاع و تغذیۀ کودک با شیر مادر باید در دو سال اوّل واقع شود، معلوم می گردد زائد بر دو سال، حکم رضاع و شیرخوارگی را ندارد.

در مقابل این نظریه، مشهور فقهای امامیه معتقدند که جایز نیست مادر، کودک خود را بیش از دو سال شیر دهد، البته اگر یکی دو ماه افزوده شود، منعی ندارد.(4)

محقّق در شرائع می نویسد: «یکی دو ماه زائد بر دو سال منعی ندارد.»(5) در توجیه این نظریه گفته شده است: «شیر مادر بعد از دو سال از تولّد کودک، به منزلۀ فضولات بدن است و خوراکی نیست بلکه مضرّ است و نمی توان آن را به غیر مکلف خورانید، مانند خون».(6)

لیکن دلیلی بر این که شیر مادر بعد از دو سال از فضولات بدن می باشد و همانند خبائث، خوردن آن ها جایز نیست، وجود ندارد. افزون بر این، این دلیل اخصّ از مدّعا

ص:392


1- (1) المقنعة: 531.
2- (2) وسائل الشیعة 454:21، باب 70 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
3- (3) همان، ح 2 و 7.
4- (4) النهایة: 503؛ الجامع للشرائع: 459؛ السرائر 648:2؛ قواعد الاحکام 101:3؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح) 554.
5- (5) شرائع الاسلام 345:2.
6- (6) جواهر الکلام 278:31.

است، زیرا بحث در این مسأله است که آیا شیردادن به کودک بعد از دو سال، هر چند از شیر زنی باشد که دو سال از زایمان او نمی گذرد جایز است و یا خیر؟

در توجیه دیگری برای نظریه مشهور، آیة الله فاضل لنکرانی می نویسد: «دلیل این که جایز است یکی دو ماه بیش از دو سال، به کودک شیر داده شود، این است که، نوعاً تحفظّ بر دو سال نیست و چه بسا پایان زمان شیرخوارگی فراموش می شود به علاوه از شیر گرفتن کودک، به طور ناگهانی مشکل است و بیم تلف شدن او وجود دارد، زیرا طفل بسیار به آن علاقمند است، بنابراین باید به تدریج از شیر گرفته شود، در نتیجه ممکن است یکی دو ماه، بر دو سال افزوده شود».(1)

این توجیه، وجیه است ولیکن دلیلی بر اثبات آن وجود ندارد. نتیجه آن که، دلیل فقهی برای اثبات نظریه مشهور وجود ندارد، از طرفی مخالفت مشهور نیز مشکل است، بنابراین هر چند نظریه اوّل موافق با قواعد فقهی است، ولی باید در مسأله احتیاط شود و بیش از دو سال کودک را شیر ندهند.

ز: حق تغذیه کودک با شیر مادر در حقوق مدنی

قسمت اوّل ماده 1176 قانون مدنی مقرّر می دارد: «مادر مجبور نیست که به طفل خود شیر بدهد.» بنابراین، مادر ملزم به شیر دادن کودک خود نمی باشد و می تواند از آن امتناع نماید، اگر چه اجرت هم به او داده شود.

یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی می نویسد: «چون شیر دادن احتمال دارد باعث زیان مادر شود و در واقع نوعی فداکاری است، حقوق، این انتظار را از مادر ندارد... بدین ترتیب بر خلاف مورد حضانت، که حق مادر از لوازم تکلیف او است، شیر دادن به واقع «حق» مادر است، اگر بخواهد از این حق استفاده کند پدر یا مقام عمومی نمی تواند مانع او شود، ولی هرگاه مایل نباشد، اجبار او امکان ندارد».(2)

ص:393


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 555.
2- (2) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 143:3.

البتّه در صورتی که، مادر برای شیر دادن کودک خود، اجرت مطالبه کند، اجرت او از مال کودک (چنان چه دارایی داشته باشد) پرداخت می گردد و هرگاه کودک دارایی نداشته باشد، پدر از باب نفقۀ اقارب، خواهد پرداخت و هرگاه پدر دارایی نداشته باشد، مادر از باب نفقۀ اقارب ملزم است مجاناً کودک خود را شیر دهد و یا به دیگری واگذار کند و اجرت او را بپردازد.(1)

هم چنین از ذیل ماده 1176 قانون مدنی استفاده می گردد، عدم جواز اجبار مادر برای شیر دادن به کودک، مشروط به این است که، تغذیه کودک با غیر شیر مادر ممکن باشد، در غیر این صورت، اجبار وی منعی ندارد. بنابراین در صورتی که تغذیه طفل با شیر دیگری یا شیر خشک، یا شیر گاو و یا غذا، موجب ناراحتی یا بیماری کودک شود، مادر نمی تواند از شیر دادن به فرزند خود استنکاف نماید و ملزم به آن می گردد، زیرا در این صورت حفظ نفس، منوط به آن است.(2)

ح: شیرخوارگی و ایجاد محرمیت و قرابت

هرگاه طفلی از غیر مادر طبیعی و نسبی خود با شرایطی که در فقه بیان شده، شیر بنوشد، بین طفل و آن زن و نیز بین اطفال دیگری که این زن به آن ها شیر داده است، محرمیت و قرابت ایجاد می شود و آن زن، مادر رضاعی این طفل محسوب می شود و اطفالی که از این زن شیر خورده اند، برادران و خواهرانِ رضاعی وی می گردند.

فقهای امامیه(3) و اهل سنّت(4) در این حکم اتّفاق نظر دارند، هر چند در بعضی از شرایط آن، بحث و گفتکو است. البته قرابت رضاعی اختصاص به فقه و حقوق اسلام و کشورهای اسلامی دارد و در حقوق اروپایی و غربی به چشم نمی خورد.

ص:394


1- (1) سید حسن امامی، حقوق مدنی 188:5-189.
2- (2) همان، 189.
3- (3) ر. ک: کشف المرموز 121:2؛ ایضاح الفوائد 43:3-44؛ التنقیح الرائع 42:3؛ الحدائق الناضرة 317:23؛ بلغة الفقیة 121:3.
4- (4) بدایة المجتهد ونهایة المقتصد 35:2؛ ابن قدامة، المغنی 206:9؛ بدائع الصنائع 398:3.

ط: ادلّه فقهی ایجاد قرابت با شیرخوارگی

1 - در آیه 23 سوره مبارکه نساء، زنانی که ازدواج با آن ها ممنوع است، ذکر شده و در ادامه به کسانی که از طریق شیرخوارگی محرمیت یافته اند، اشاره دارد و می فرماید: ومادرانی که شما را شیر داده اند و خواهران رضاعی شما بر شما حرامند. (وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ ). از این آیه استفاده می شود که یکی از اسباب حرمت ازدواج، رضاع و شیرخوارگی است.

در این قسمت تنها به دو دسته، یعنی خواهران و مادران رضاعی اشاره شده است، ولی طبق روایات فراوانی که در دست است، محارم رضاعی منحصر به اینها نیستند، بلکه تمام کسانی که از نظر ارتباط نسبی، ازدواج با آن ها حرام است، از نظر شیرخوارگی نیز حرام می شود.

2 - روایاتی در حدّ استفاضه، بلکه به تواتر، بر این حکم دلالت دارد؛ به عنوان نمونه:

الف: حدیث مشهور و معروف از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله که فرموده است: با ارتباط رضاع و شیرخوارگی حرام می شود همان هایی که با ارتباط نسبی حرام می گردد. «یَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ».(1)در معنی آن گفته شده، این حدیث شریف، ناظر به آیه ای که در بیان نهی از ازدواج با محارم نسبی وارد شده، می باشد و مقصود از جمله «مَا یحْرُمُ» این است که، عناوین هفت گانه محارم نسبی، یعنی مادر، دختر، خواهر، عمّه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر، با ارتباط رضاعی و شیرخوارگی نیز موجب حرمت می گردند. بنابراین از این جمله، عنوان انتزاع می شود و آن عنوان، ملاک و مناط حکم قرار می گیرد و در هر کجا موجود شد، حکم مترتّب می گردد.

به تعبیری دیگر، آن چه را که نسب طبیعی و حقیقی از عناوین هفتگانه ایجاد می نماید، ارتباط رضاعی و شیرخوارگی نیز می تواند آن عناوین را ایجاد نماید و در حقیقت، رضاع نازل منزله ولادت به حساب آمده و مانند نسبت، موجب تحریم می گردد.(2)

ص:395


1- (1) الکافی 442:5، ح 9؛ وسائل الشیعة 428:20، باب 7 من ابواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 3.
2- (2) ر. ک: بلغة الفقیة 130:3.

ب: در روایت صحیح دیگری، ابن الصلاح کنانی از امام صادق علیه السلام از چگونگی رضاع سؤال می کند؟ حضرت پاسخ می دهد: «یَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ»(1)ودیگر روایاتی که به همین مضمون از طریق شیعه(2) و اهل سنّت(3) وارد شده است.

هم چنین در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام، نقل شده که فرموده است: مرد نمی تواند عمّه و خاله و خواهر رضاعی خود را به ازدواج خود درآورد.(4)

ی: شرایط پیدایش قرابت رضاعی و محرمیت با رضاع

شیر خوردن کودک از زن، کافی برای ایجاد قرابت رضاعی و حرمت نکاح بین آنان نمی باشد، بلکه منوط به تحقّق شرایطی است؛ برخی از این شرایط مربوط به زن مرضعه و برخی مربوط به طفل رضیع می باشد و بعضی نیز در تحقّق رضاع که موجب نشر حرمت می گردد، مدخلیت دارد. در ادامه به اجمال به هر سه قسم از شرایط، اشاره می شود.

1. شرایط زن مرضعه

1 - زنی که کودک را شیر می دهد، زنده باشد.(5)

2 - شیر زن، از حمل مشروع حاصل شده باشد، اعمّ از این که با عقد دائم باشد یا منقطع و یا ملک یمین. بنابراین اگرکودک، شیر زنی را بخورد که بدون نکاح و حمل، شیردار شده یا با زنا حامله شده باشد، ایجاد محرمیت نمی کند. در این شرط بین فقهای امامیه اختلافی نیست.(6)

3 - شیر از نکاحی باشد که زن مرضعه از همان نکاح صاحب فرزند شده باشد، بنابراین اگر بعد از ازدواج، زن بدون این که حامله و صاحب فرزند شود، شیر در پستان داشته باشد و طفلی آن را بخورد، کفایت نمی کند.(7)

ص:396


1- (1) وسائل الشیعة 371:20، باب 1 من ابواب ما یحرم بالرضاع، ح 3.
2- (2) همان: 487 و 490، باب 30 من ابواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 1 و 3 و 12.
3- (3) الجامع الصحاح 452:3-453، ح 1148 و 1149؛ صحیح مسلم 868:2، ح 1446.
4- (4) الکافی 445:5، ح 11؛ وسائل الشیعة 402:20، باب 13 من ابواب ما یحرم بالرضاع، ح 1.
5- (5) المبسوط 296:5؛ السرائر 521:2؛ شرائع الاسلام 283:2.
6- (6) جامع المقاصد 204:12، ایضاح الفوائد 45:3؛ مسالک الافهام 207:7-208؛ جواهر الکلام 264:29.
7- (7) ر. ک: السرائر 520:2؛ مسالک الافهام 208:7؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 147.

در روایت صحیحه، عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام نقل می کند که خطاب به او فرموده است: شیری که موجب حرمت و قرابت می گردد، شیرِ زن شوهرداری است که بعد از حامله شدن او باشد و به تعبیری دیگر، شیر از شوهر و برای کودک باشد. «قَالَ هُوَ مَا أَرْضَعَتِ امْرَأَتُکَ مِنْ لَبَنِکَ وَلَبَنِ وَلَدِکَ وَلَدَ امْرَأَةٍ أُخْرَی فَهُوَ حَرَامٌ».(1)البته در این که، آیاشرط است فرزند متولّد شده باشد یا این که حامله شدن زن کافی است، دو نظریه مطرح شده است:

بعضی معتقدند، تولّد فرزند شرط نیست.(2) و برخی مانند، آیة الله فاضل لنکرانی، ولادت طفل را شرط می داند، زیرا انتساب شیر زن به شوهر که در روایات به آن اشاره شده، به این اعتبار است که فرزند از اوست و در صورتی که فرزند متولّد نشده باشد، این انتساب صحیح نیست.(3)

2. شرایط مرتضع (طفل رضیع)

شرط است سن طفل رضیع (شیرخوار)، کم تر از دو سال باشد؛(4) شیخ مفید در این باره می نویسد: «شیرخوارگی که موجب تحریم نکاح می گردد، در موردی است که، طفل قبل از این که دو سال کامل داشته باشد، شیر بخورد، پس اگر دو ساله یا بیش تر باشد، شیر خوردن او موجب حرمت نکاح نمی گردد».(5)

این حکم بین فقیهان اجماعی(6) است و مستند آن، آیه شریفه قرآن(7) است، که پیش تر ذکر شد، زیرا معنای رضاع در آن، شیر دادن که موجب نشر حرمت (ایجاد محرمیت) می گردد، نه رضاع به معنی لغوی آن.(8)

ص:397


1- (1) الکافی 440:5، ح 1؛ وسائل الشیعة 389:20، باب 6 من باب مایحرم بالرضاع، ح 4.
2- (2) قواعد الاحکام 21:3؛ جامع المقاصد 201:12؛ ایضاح الفوائد 45:3.
3- (3) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 147.
4- (4) النهایة: 461؛ الخلاف 99:5-100.
5- (5) المقنعة: 503.
6- (6) بلغة الفقیة 148:3.
7- (7) سوره بقره 233:2.
8- (8) السرائر 519:2.

شیخ طبرسی در برداشت از آیه می نویسد: «شیرخوارگی بعد از دو سال موجب حکم به تحریم نکاح نمی گردد، و این مطلب را به علمای اسلام نسبت می دهد».(1)

هم چنین از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: بعد از فطام (از شیر گرفتن طفل) شیر خوردن او موجب حرمت نکاح نمی گردد، «لَا رَضَاعَ بَعْدَ فِطَامٍ».(2)و مقصود از فطام در اخباری که این لفظ به طور مطلق در آن ها به کار رفته، زمانی است که طفل را از شیر می گیرند، یعنی بعد از آن که دو ساله شد، شاهد این برداشت، روایات

(3) است.(4)

و در این که آیا شرط است، کودکِ زن مرضعه که شیر مربوط به اوست، کم تر از دو سال داشته باشد؟ دو نظریه مطرح گردیده است،(5) لیکن مشهور فقها آن را شرط نمی دانند.(6)

3. شرایط تحقّق رضاع

1 - شیر مربوط به یک شوهر و یک زن باشد. بنابراین اگر زنی طفلی را با شرایطی که در رضاع معتبر است، شیر دهد، سپس طفل دیگری را در زمانی که شوهر دوّم اختیار کرده از شیر مربوط به او، شیر دهد، بین دو طفل که از او شیر خورده اند، نشر حرمت نمی شود، هر چند بین خود زن و دو طفل و هر یک از دو زوج، قرابت رضاعی تحقّق می یابد.(7)

هم چنین اگر طفلی در شبانه روز مقداری از شیر یک زن و مقداری از زن دیگری شیر بخورد، موجب حرمت نمی شود، اگر چه شوهر آن دو زن، یک نفر باشد.

2 - نظریه مشهور بین فقهای امامیه این است که شیر مستقیماً از پستان مکیده شود، بنابراین اگر شیر زنی را که در ظرف قرار گرفته بخورد، نشر حرمت نمی گردد.(8)

ص:398


1- (1) مجمع البیان 113:2.
2- (2) الکافی 443:5، ح 5.
3- (3) همان: ح 2-3.
4- (4) جواهر الکلام 296:29-297، تراث شیخ الاعظم (کتاب النکاح): 298.
5- (5) ر. ک: الوسیلة الی نیل الفضیلة: 301.
6- (6) شرائع الاسلام 283:2؛ ارشاد الاذهان 20:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 155.
7- (7) ر. ک: شرائع الاسلام 284:2؛ جواهر الکلام 301:29؛ مسالک الافهام 210:7؛ بلغة الفقیة 150:3-151.
8- (8) مختلف الشیعة 38:7؛ شرائع الاسلام 282:2؛ جامع المقاصد 12 ک؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 149.

3 - لازم است شیر، خالص باشد و ممزوج به چیز دیگری نشود.(1)

4 - از جهت کمیت و کیفیت باید اندازه معین داشته باشد، به این معنی که صرف مسمّای شیر خوردن کفایت نمی کند.

آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می نویسد: «به ضرورت فقه، مسمّای شیر خوردن (یعنی بدون در نظر گرفتن کمیت و تعداد آن) در ایجاد محرمیت، تأثیری ندارد.(2) در تعیین کمیت، دو نظریه مطرح شده است، بعضی از فقها ده نوبت متوالی را کافی دانسته اند،(3) برخی دیگر معتقدند لازم است دفعاتی که طفل شیر می خورد، به پانزده نوبت متوالی برسد.(4) نظریۀ دوّم به مشهور فقیهان و اکثر آن ها نسبت داده شده(5) و اگر پانزده و یا ده نوبت - با توجّه به اختلافی که در تعیین دفعات وجود دارد - شیر خوردن تحقّق نیافت، شرط است شیرخوارگی طفل کم تر از یک شبانه روز نباشد، یعنی در این مدّت فقط از شیر زن مرضعه تغذیه نماید و از غذای دیگری و یا شیر زن دیگر استفاده نکند.

در این خصوص بین فقها اختلافی نیست(6) و ادّعای اجماع شده است.(7) هم چنین کیفیت شیر خوردن باید به گونه ای باشد که استخوان طفل را محکم نموده وگوشت برویاند.(8) تعبیرشهید اوّل این است که در نتیجه رضاع باید یا در طفل، گوشت روییده شود و یا استخوانش محکم گردد(9) و شهید ثانی، مرجع وملاک در تحقّق این دو امر را قول اهل خبره می داند. و برای اهل خبره شروطی ذکر می کند، از جمله این که عادل و متعدد باشند.(10)

ص:399


1- (1) تراث شیخ الاعظم (کتاب النکاح): 293.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 156-157.
3- (3) السرائر 520:2؛ المهذّب 190:2؛ الکافی فی الفقه: 285.
4- (4) النهایة: 461؛ شرائع الاسلام 282:2؛ جواهر الکلام 285:29؛ تحریر الوسیلة 266:2، مسألة 2، (فی شرایطالرضاع).
5- (5) مفاتیح الشرائع 237:2؛ مسالک الافهام 215:7؛ بلغة الفقیة 167:3-168.
6- (6) ایضاح الفوائد 46:3؛ تلخیص الخلاف 109:3.
7- (7) الخلاف 97:5.
8- (8) جواهر الکلام 271:29؛ بلغة الفقیة 158:3؛ جامع المدارک 177:4.
9- (9) المعة الدمشقیة: 111.
10- (10) الروضة البهیة 156:5.

لازم به یادآوری هر یک از شرایطی که ذکر شد، در کتب فقهی با دلائلی اثبات گردید که تفصیل و تحقیق در آن ها از مقصود این کتاب خارج است.(1)

ک: احکام مترتّب بر رضاع

با تحقّق رضاع و شیرخوارگی طبق شرایطی که ذکر شد، احکامی مترتّب می گردد که اجمال آن بدین قرار است:

1 - زن شیر ده، مادر رضاعی طفل محسوب می شود و شوهر، پدر او، و پدر و جدّ آن ها، جدّ او، و مادر و مادر بزرگ آنها، جدّه های او، و فرزندان آنها، برادر و خواهر وی، و عمّه و خاله های آنها، عمّه و خالۀ طفل محسوب می شوند و ازدواج آن ها با یکدیگر حرام است؛ در این حکم ادعای اجماع ولاخلاف(2) شده است.

2 - اولاد شوهرِ زن - اعمّ از اولاد ولادتی و حقیقی و یا اولاد رضاعی - به طفل مرتضع محرم می شوند و هم چنین تمامی اولاد ولادتی و حقیقی زن مرضعه به این طفل محرم می شوند، هر چند در طبقات پایین باشند، مانند: نوه و نتیجۀ زن. لیکن اولاد رضاعی او به این طفل محرم نمی شوند.

3 - طبق نظریۀ مشهور، ازدواج پدرِ مرتضع (طفلی که شیر خورده) با اولاد شوهرِ زن، اعمّ از اولاد ولادتی و یا رضاعی، جایز نیست، هم چنین است با اولاد ولادتی زن.(3) زیرا همگی به منزلۀ اولاد او محسوب می شوند.(4) برخی در این حکم ادّعای اجماع(5) نموده است.

هم چنین به روایاتی(6) برای اثبات آن، استناد شده است.

4 - شیرخوارگی که موجب محرمیت شود، نکاح سابق را همانند نکاح لاحق باطل می سازد. بنابراین، اگر فردی با دختر شیرخواری، بر طبق مصلحت و به جهت ضرورت،

ص:400


1- (1) برای توضیح بیش تر ر. ک: موسوعة احکام الاطفال وادلتها 260:1 الی 298.
2- (2) جواهر الکلام 309:29.
3- (3) النهایة: 462؛ الخلاف 302:4، مسألة 73؛ السرائر 553:2، 554.
4- (4) شرائع الاسلام 285:2.
5- (5) جواهر الکلام 314:29، 315.
6- (6) الکافی 441:5، ح 8 و 447، ح 18؛ وسائل الشیعة 404:20، باب 16 من ابواب ما یحرم بالرضاع، ح 1-2.

ازدواج نماید و مادر یا جدّه یا خواهر یا زنِ پدر و یا زن برادر او، این دختر را با رعایت شرایطی که لازم است، شیر دهند، نکاح انجام شده باطل می شود.

به بیانی دیگر، همان طور که اگر مادرِ فردی به دختری شیر دهد، این دختر، خواهر رضاعی او می گردد و ازدواج با او حرام است، هم چنین اگر با دختری ازدواج نماید و بعد از آن مادرش او را شیر دهد، این دختر خواهر رضاعی وی می گردد و عقد نکاح منفسخ ودائماً بر او حرام می شود و همین طور است در مورد دیگر فروعات. مستند این حکم نیزروایات(1) است.

با توجّه به آن چه گفته شد معلوم گردید، قرابت رضاعی فقط از حیث حرمت نکاح، مؤثر است و سایر آثار قرابت نسبی، از قبیل وجوب انفاق و توارث، در قرابت رضاعی نیست و در همان حدود قرابت نسبی مانع نکاح است.

ل: قرابت رضاعی در حقوق مدنی

ماده 1046 قانون مدنی ایران به پیروی از فقه امامیه دربارۀ شرایط قرابت رضاعی و اثر آن، چنین مقرّر می دارد: «قرابت رضاعی از حیث حرمت نکاح در حکم قرابت نسبی است، مشروط بر این که:

اوّلاً: شیر از حمل مشروع حاصل شده باشد.

ثانیاً: شیر مستقیماً از پستان مکیده شود.

ثالثاً: طفل لا اقل یک شبانه روز و یا پانزده دفعۀ متوالی، شیر کامل خورده باشد، بدون این که در بین، غذای دیگر یا شیر زن دیگر را بخورد.

رابعاً: شیر خوردنِ طفل قبل از تمام شدن دو سال از تولّد او باشد.

خامساً: مقدار شیری که طفل خورده است از یک زن و از یک شوهر باشد؛ بنابراین اگر طفل در شبانه روز مقداری از شیر یک زن و مقداری از شیر زن دیگر بخورد، موجب حرمت نمی شود، اگر چه شوهر آن دو زن، یکی باشد.

ص:401


1- (1) وسائل الشیعة 378:20 و 386 و 388، باب 2 و 5-6 من ابواب ما یحرم بالرضاع، ح 13 و 8 و 2.

و هم چنین اگر یک زن، یک دختر و یک پسر رضاعی داشته باشد که هر یک را از شیر متعلّق به شوهر دیگر، شیر داده باشد، آن پسر و یا آن دختر، برادر و خواهر رضاعی نبوده و ازدواج بین آن ها از این حیث ممنوع نمی باشد».

چنان که ملاحظه می شود، ماده 1046 قانون مدنی قرابت رضاعی را از حیث حرمت نکاح، در حکم قرابت نسبی دانسته و در ماده 1047 قانون مزبور، قرابت رضاعی را در ردیف خویشی آورده است. دربارۀ دلیل این حرمت گفته شده است که شیرخوارگی در زمان کودکی ایجاد همخونی می نماید، در این دوره هنوز اندام های بدن طفل کامل نیست، پس اگر از شیر زنی تغذیه کند، از نظر همخونی، مانند فرزند او خواهد شد و همان معایبی که در زناشویی با خویشان نسبی وجود دارد، در این مورد نیز به بار می آورد.(1)

ولی این دلیل کامل نیست، زیرا اگر همخونی دلیل این حرمت باشد، باید در صورتی که شیرِ زنی برای طفل فرستاده می شود، این اثر را داشته باشد، در حالی که قانون مدنی یکی از شرایط ایجاد قرابت رضاعی را «خوردن شیر در آغوش زن» قرار داده است. پس باید چنین گفت: از دیر باز، کودکی را که در آغوش زنی شیر می خورده است، مردم به دیدۀ فرزند او می نگریستند؛ اسلام این اخلاق اجتماعی را محترم شمرده و کودک را در حکم فرزندِ زن قرار داده است و قانون مدنی نیز آن فرض حقوقی را از فقه گرفته است.(2)

ص:402


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 105:1، به نقل از محمّد ابو زهره، محاضرات فی عقد الزواج و آثاره: 113.
2- (2) همان: 106.

گفتار سوم: کودک و حق نفقه

1- نفقه در لغت و اصطلاح

در لغت عرب، «نفق الشیء» به معنای، از بین رفت، نابود شد و «انفق المال» به معنی مال را مصرف نمود، خرج کرد، آمده است. «نفقه» اسم است برای مالی که صرف هزینه زندگی می شود و جمع آن، نفاق مثل رقبه و رقاب.(1) و در فارسی، نفقه به معنی هزینه، خرج، خرجی، آن چه هزینۀ عیال و اولاد می شود، روزی و مایحتاج معاش، آمده است.(2)

کسی که عهده دار نفقه است و مسئول پرداخت آن می باشد «منفِق» وکسی که نفقه به او داده می شود «منفَق علیه» و اگر متعدّد باشند «منفَق علیهم» می گویند.

معنی اصطلاحی آن نیز نزدیک به معنی لغوی آن است، بنابراین نفقه در اصطلاح فقهی، عبارت از چیزهایی است که شخص برای ادامه زندگی به آن ها محتاج است، از قبیل: خوراک، پوشاک، مسکن و اساس منزل و همه آن چه که یک شخص در زندگی به طور متعارف به آن نیازمند است.(3)

از آن جا که لوازم زندگی را به دشواری می توان شماره کرد و پیشرفت تمدّنِ بشری هر روز نیازهای تازه ای به وجود می آورد و مفهوم نیازهای پیشین را نیز تغییر می دهد، بدین جهت فقیهان برای نفقه، حدّ معینی مشخص ننموده اند.

ص:403


1- (1) راغب، المفردات: 819؛ مصباح المنیر: 618؛ تهذیب اللغة 3635:4؛ لسان العرب 235:6.
2- (2) فرهنگ دهخدا 22641:14، مبسوط درترمینولوژی حقوق 3656:5.
3- (3) ر. ک: جواهر الکلام 376:31؛ مسالک الافهام 488:8؛ جامع المدارک 487:4.

مرحوم محقّق حلّی در این باره می نویسد: «حدّ معینی برای نفقه تعیین نگردیده است، بلکه واجب، حدّ متعارف است، از خوراک و پوشاک و مسکن و آن چه به آن نیاز است، بنابراین در زمستان برای حفظ از سرما، لباس بیشتری نیاز است».(1)

به هر صورت، ضرورت های هر زمان را باید در نظر داشت، بنابراین به طور اجمال در تعریف نفقه می توان گفت: مجموعه ای است از نیازهای زندگی که برای انسانی متعارف و در حدّ متعارف ضرورت دارد.

2- وجوب نفقه کودک بر والدین

این حکم مورد توافق فقها است که نفقه اولاد بر پدر و جدّ پدری در صورتی که واجد شرایط باشند، واجب است. هم چنین بر مادر در صورتی که آن ها قادر به تأمین نفقه نباشند واجب می باشد و در برابر، نفقۀ والدین نیز در صورتی که نیازمند باشند بر اولاد واجب است.

مرحوم محقّق در این باره می گوید: «به اجماع فقها، نفقۀ اولاد بر والدین و نفقۀ والدین بر اولاد واجب است».(2) صاحب جواهر در شرح آن می نویسد: این مسأله، اجماعی جمیع مسلمین است، تا چه رسد به مؤمنین و با اخبار مستفیضه، بلکه متواتره تأیید می گردد.(3) عبارت بسیاری دیگر از فقها نیز این گونه می باشد.(4)

3- ادلّه وجود نفقه کودک بر والدین

الف: آیاتی از قرآن کریم

1 - در سوره طلاق در بیان حقوق و احکام زن مطلّقه آمده است: و اگر زنان مطلقه شما حاضر شدند بعد از جدایی، فرزندان شما را شیر دهند، اجر و پاداش آن ها را بپردازید. (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ).(5)

ص:404


1- (1) شرائع الاسلام 353:2.
2- (2) شرائع الاسلام 353:2.
3- (3) جواهر الکلام 366:31.
4- (4) المبسوط 30:6؛ مسالک الافهام 483:8؛ جامع المدارک 485:4-486؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 603.
5- (5) سوره طلاق 6:65.

امر به پرداخت اجرت به این زنان به وسیلۀ پدران اطفال، دلیل است بر این که نفقه بر آن ها واجب است. و معنی این جمله، این گونه می باشد: «اگر کودکان شما را بعد از جدایی و طلاق شیر دادند، اجرت آن ها را بپردازید».(1)

شیخ طوسی در توضیح استدلال به این آیه می نویسد: مقصود در این آیه، زنان مطلّقه می باشد نه مطلق زن ها، هر چند مطلّقه نباشند، زیرا وجوب پرداخت اجرت، «مشروط به رضاع شده است و این مربوط به مطلّقات است و نفقۀ زوجه مشروط به رضاع نیست، افزون بر این که نفقه را اجرت نمی گویند».(2)

2 - در سوره بقره می فرماید: نه مادر حق دارد به کودک ضرر بزند و نه پدر. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ).(3)

بعضی از مفسّرین معتقدند، مقصود در این آیه، نهی از ضرر زدن به کودک است و این گونه معنی می شود: «هر یک از پدر و مادر نباید به کودک ضرر بزنند، مادر از این جهت که او را شیر ندهد و پدر از این جهت که نفقۀ او را نپردازد».(4) بنابراین حکم حرام بودن ضرر بر کودک، عام است و شامل انواع ضرر می گردد، از جمله امتناع از دادن نفقه.

3 - در آیه دیگری می خوانیم: فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید، روزی آن ها بر شما نیست و شما را ما روزی می دهیم. (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ ).(5)

در توضیح این آیه گفته شده است که عرب جاهلی دو نوع قتل در مورد فرزندانشان داشتند، نوعی که با پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و این اختصاص به دختران داشت و نوعی دیگر از ترس فقر بود که جنبۀ عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمی کرد.

ص:405


1- (1) مجمع البیان 47:10؛ امام فخر رازی، تفسیر الکبیر 564:30.
2- (2) المبسوط 30:6.
3- (3) سوره بقره 233:2.
4- (4) مجمع البیان 114:2.
5- (5) سوره اسراء 31:17.

ظاهر تعبیر آیه که ضمیر جمع مذکّر در آن به کار رفته «قتلهم» می تواند دلیلی بر این نظر باشد، زیرا اطلاق جمع مذکر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبیات عرب ممکن است. ولی برای خصوص دختران بعید به نظر می رسد.(1) برخی از فقها به این آیه استدلال نموده و نوشته اند: «اگر نفقه بر پدر واجب نبود، فرزندان خود را از بیم فقر نمی کشت».(2) لیکن از ظاهر آیه چنین حکمی استفاده نمی شود، هر چند می تواند مؤید قرار گیرد.

ب: روایات متواتره

روایات زیادی بر این مطلب دلالت دارد، به عنوان نمونه چند روایت ذکر می گردد:

1 - در روایت صحیح، حریز می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، به پرداخت نفقه چه کسانی موظف می باشم و بر من لازم است بپردازم؟ فرمود: پدر و مادر، فرزندان و همسر. «قُلْتُ لَهُ: مَنِ الَّذِی أُجْبَرُ عَلَیْهِ وَتَلْزَمُنِی نَفَقَتُهُ؟ قَالَعلیه السلام : الْوَالِدَانِ وَالْوَلَدُ وَالزَّوْجَةُ».(3) 2 - در روایت صحیح دیگری، جمیل بن دراج از امام صادق یا باقر علیهما السلام نقل می کند که فرموده است: «مرد را نمی توان به پرداخت نفقه کسی مجبور ساخت، مگر نفقۀ پدر و مادر و فرزندان»،

«قَالَ: لَا یُجْبَرُ الرَّجُلُ إِلَّا عَلَی نَفَقَةِ الْأَبَوَیْنِ وَالْوَلَدِ»(4).

3 - همین مضمون را محمّد بن مسلم در روایت صحیح دیگری، از امام صادق علیه السلام، نقل نموده است، با این تفاوت که در آخر روایت «وَالزَّوْجَهُ»(5)اضافه شده است، یعنی مرد، ملزم به پرداخت نفقۀ همسر خویش نیز می باشد.

ج: اجماع فقها

برخی از فقیهان در این باره ادّعای اجماع کرده اند.(6)

ص:406


1- (1) تفسیر نمونه 101:12؛ تفسیر المیزان 84:13-85.
2- (2) المبسوط 30:6.
3- (3) وسائل الشیعة 525:21، باب 11 من ابواب النفقات، ح 3، الکافی 13:4، ح 1.
4- (4) همان: ح 2.
5- (5) وسائل الشیعة 526:21، باب 11 من ابواب النفقات، ح 5.
6- (6) شرایع الاسلام 352:2؛ مسالک الافهام 483:8؛ جواهر الکلام 366:31؛ نهایة المرام 484:1؛ کشف اللثام 595:7.

د: حکم عقل

گفته شده عقل، به وجوب نفقه بر اولاد حکم می کند، زیرا فرزند انسان بعضی از انسان است و همان طور که بر انسان واجب است خود را حفظ نماید، بر او واجب است بعضی از خود که اولادش می باشند را با دادن نفقه، حفظ نماید.(1) البته این استدلال، استحسان عقلی است و نمی تواند مستند حکم فقهی قرار گیرد.

4- نفقه نوه و نتیجه

این پرسش مطرح است که آیا فقط فرزندان بلا واسطه مشمول حکم وجوب نفقه می باشند یا این که فرزندان مع الواسطه، یعنی نوه و نتیجه هم مشمول این حکم قرار می گیرند، در این باره دو نظریه مطرح شده است:

بعضی از مذاهب اهل سنّت(2) بر این باورند که این حکم اختصاص به فرزندان بلا واسطه دارد، ولی فقهای شیعه(3) معتقدند، اولاد مع الواسطه هم شامل می باشند.

مستند این نظریه، اجماع و سیره قطعیه می باشد که برخی از فقها آن را ادّعا نموده اند.(4) صاحب جواهر در این باره می نویسد: «حکم وجوب نفقه شامل جدّ و جدّه نیز می گردد، زیرا روایات مستفیضه(5) وارد شده، مبنی بر این که حرام است بر آن ها زکات داده شود».

وی در ادامه می گوید: «هم چنین فرزندانِ اولاد (نوه ها) شامل این حکم می باشد، هر چند طرف پایین قرار گیرند (نتیجه)» ایشان سپس به آیه شریفه (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ )؛ (6) استدلال نموده و مدّعی است، اولاد در این آیه شامل فرزندان مع الواسطه نیز می باشد.(7)

ص:407


1- (1) ر. ک: ابن قدامة، المغنی 256:9، بدائع الصنائع 440:3، المفصل فی احکام المرأة والبیت المسلم 158:10.
2- (2) المفصل فی احکام المرأة والبیت المسلم 159:10.
3- (3) المبسوط 31:6؛ قواعد الاحکام 113:3؛ الروضة البهیة 473:5؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 603.
4- (4) نهایة المرام 484:1-485؛ مسالک الافهام 484:8؛ الحدائق الناضرة 132:25.
5- (5) وسائل الشیعة 240:9-241، باب 13، من ابواب المستحقین الزکاة، ح 1.
6- (6) سوره اسراء 31:17.
7- (7) جواهر الکلام 367:31-368.

خلاصه این که، کلمه «اولاد» که در آیات و روایات، موضوع حکم قرار گرفته، شامل اولادِ بلا واسطه و مع الواسطه می باشد، شاهد این برداشت، آیات دیگر قرآن است؛ مثلاً در مورد ارث می فرماید: خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش می کند که از «میراث» برای پسر به اندازه سهم دو دختر باشد. (یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ).(1)

این آیه دلالت دارد که اولاد شامل فرزندان فرزند (نوه ها و نتیجه ها) نیز می باشد، بنابراین اگر کسی فوت کند و وارثی غیر از فرزندان پسر و یا دخترش نباشند، قطعاً آنان از او ارث می برند.

و یا در آیه دیگری در بیان افرادی که ازدواج با آن ها حرام است، می فرماید: و همسران فرزندانتان که از نسل شما هستند. (وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ). (2) در این آیه (أَبْنائِکُمُ )؛ شامل فرزندان مع الواسطه نیز می باشد، بعضی نیز در این باره ادّعای اجماع(3) نموده اند.

5- استحباب تأمین نفقۀ اولاد اقارب

در مورد عدم وجوب انفاق به خویشان در خط اطراف، مانند برادر، خواهر، عمو، عمّه، دایی، خاله و اولاد آن ها، بین فقهای امامیه اختلافی وجود ندارد، بلکه برخی بر آن ادعای اجماع(4) نموده اند.

ولی علامّه در قواعد نقل نموده است که بعضی از فقیهان قائل به وجوب نفقه بر وارث صغیر بوده اند(5). صاحب مدارک نیز به این قول تمایل نشان داده است.(6)

مستند این نظریه، برخی از اخبار است، مانند آن که حلبی از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرموده است: کسی را نمی توان به نفقه دادن اجبار نمود، مگر برای پدر و مادر و فرزندان و همسر و وارث صغیر. «قَالَ: الْوَالِدَانِ وَالْوَلَدُ وَالزَّوْجَةُ وَ الْوَارِثُ الصَّغِیرُ».(7)

ص:408


1- (1) سوره نساء 11:4.
2- (2) سوره نساء 23:4.
3- (3) امام فخر رازی، تفسیر الکبیر 512:9.
4- (4) کشف اللثام 595:7؛ ریاض المسائل 180:12؛ جواهر الکلام 368:31.
5- (5) قواعد الاحکام 113:3؛ الروضة البهیة 473:5.
6- (6) نهایة المرام 484:1.
7- (7) وسائل الشیعة 511:21، باب 1 من ابواب النفقات، ح 9.

در روایت دیگری، غیاث بن ابراهیم نقل می کند: یتیمی را به نزد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آوردند، فرمود: نزدیکترین افراد عشیره و خانواده اش باید نفقۀ او را بپردازند همان گونه که میراث او را می برند.

(1)اطلاق این دو روایت، شامل خط اطراف، مانند برادر و خواهر و اولادِ آن ها در صورتی که صغیر باشند، می باشد. البته از این روایات جواب داده شده که باید حمل بر استحباب شوند.(2)

به هر صورت، مشهور میان فقهای امامیه، استحباب انفاق بر اولاد اقارب است و دلیل آن، آیه شریفه است که می فرماید: از خدایی بپرهیزید که در نظر شما دارای اهمیت است و به هنگامی که می خواهید چیزی از دیگری طلب کنید، نام او را ببرید و نیز از خویشاوندان (و قطع پیوند از آنها) بپرهیزید. (وَ اتَّقُوا اللّهَ اَلَّذِی تَساءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ ).(3)

(اَلْأَرْحامَ ) به معنی خویشاندان، عطف بر «الله» می باشد و دلالت بر اهمیت فوق العاده ای است که قرآن برای صله رحم قائل است، تا آنجا که نام ارحام بعد از نام خدا آمده است.

این آیه، بر وجوب صله رحم و حرمت قطع پیوند با آن ها دلالت دارد و از مصادیق روشن صله رحم، انفاق به آن ها، به ویژه بر صغار و ضعفای آنان می باشد. شاهد این برداشت، روایاتی است که در تفسیر این آیه شریفه وارد شده است، مانند آن که ابوبصیر از امام صادق علیه السلام و او از جدّش امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند که فرموده است: با ارحام خود پیوند داشته باشید و با آن ها نزدیک شوید، هر چند با سلام نمودن بر آنها، سپس آن حضرت به آیۀ مورد بحث استناد نمودند؛ «قالَ علیه السلام: صِلُوا أَرْحَامَکُمْ وَلَوْ بِالتَّسْلِیمِ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی...».(4)هم چنین روایات بسیار دیگری بر این مسأله دلالت دارد، به عنوان نمونه:

ص:409


1- (1) همان: 526، باب 11، ح 4.
2- (2) ر. ک: شرائع الاسلام 352:2؛ جواهر الکلام 371:31.
3- (3) سوره نساء 1:4.
4- (4) وسائل الشیعة 539:21، باب 19 من ابواب النفقات، ح 2.

1 - امام صادق علیه السلام نقل می کند: از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله سؤال شد، صدقه و انفاق بر چه کسی افضل است؟ فرمودند: بر ارحام و اقربا، به ویژه اگر با او دشمنی داشته باشد. «قالَ: عَلَی ذِی الرَّحِمِ الْکَاشِحِ(1)». (2) 2 - هم چنین از آن حضرت نقل شده که فرموده است: کسی که به قصد صله رحم به دیدار اقربای خود رود یا چیزی برای آن ها بفرستد، خداوند پاداش صد شهید به او عطا خواهد فرمود.

(3) 3 - از امام سجاد علیه السلام نقل شده که فرموده است: تا زمانی که اقربا و ارحام محتاج باشند، صدقه دادن به دیگران روا نباشد، «قَالَ علیه السلام: لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ».(4) 4 - امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر کسی دو نفر از برادران یا خواهران یا عمّه ها و یا خاله های خود را سرپرستی و کمک کند، آن ها با اذن پروردگار عذاب الهی را از او دور می نمایند.

«قَالَ: مَنْ عَالَ ابْنَتَیْنِ أَوْ أُخْتَیْنِ أَوْ عَمَّتَیْنِ أَوْ خَالَتَیْنِ حَجَبَتَاهُ مِنَ النَّارِ بِإِذْنِ اللَّهِ».(5)

6- ترتیب وجوب نفقه

این مسأله مورد اتفاق فقها است که با وجود پدر و تمکّن و قدرت وی بر انفاق، واجب است نفقۀ اولاد را بپردازد و در صورت فوت پدر یا عدم قدرت او، این تکلیف به عهده اجداد پدری است با رعایت الاقرب فالاقرب، و در صورت نبودن آنها، نفقه بر مادر واجب می شود و هرگاه مادر هم زنده نباشد یا قدرت بر انفاق نداشته باشد، بر اجداد و جدّات مادری با رعایت اقربیت واجب است.

بسیاری از فقیهان به طور اجمالی به این مسأله تصریح نموده اند(6). برای این که با وجود پدر و اجداد پدری، انفاق بر مادر واجب نیست، ادلّه ای ذکر شده که در ذیل عنوان «وجوب نفقه کودک بر والدین» به آن ها اشاره شد.

ص:410


1- (1) «کاشح» به کسی که دشمنی دیگری را در سر می پروراند، گفته می شود، قاموس المحیط: 1133.
2- (2) وسائل الشیعة 411:9، باب 20 من ابواب الصدقة، ح 1.
3- (3) همان:، ح 5.
4- (4) همان: ح 4.
5- (5) وسائل الشیعة 527:21، باب 12، من ابواب النفقات، ح 1، الخصال 37:1، ح 14.
6- (6) الخلاف 120:5؛ شرائع الاسلام 353:2؛ ارشاد الاذهان 37:2؛ الروضة البهیة 477:5؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 617.

توضیح این که در ذیل آیه مبارکه سوره طلاق، خداوند اجرت شیر دادن به کودک را، بر پدر واجب نموده است، بدین ترتیب از این آیه استفاده می شود، دیگر مخارج او نیز بر پدر واجب است. به بیان دیگر کسانی که اجرت شیر دادن را با استناد به این آیه، بر پدر واجب می دانند، معتقدند مخارج دیگر کودک نیز بر او واجب است و قائل به تفصیل وجود ندارد، یعنی کسی معتقد نشده است که اجرت شیر دادن بر پدر واجب است و مخارج دیگر، با وجودِ پدر بر مادر واجب است.

این حکم با استناد به روایات قابل اثبات است، به عنوان نمونه در روایت صحیحه حریز، امام صادق علیه السلام در جواب این سؤال - که نفقه چه کسانی بر من واجب است و ملزم به پرداخت آن می باشم - فرموده است: نفقۀ پدر و مادر و فرزندان و همسر.(1)

از این روایت و برخی روایات دیگر، استفاده می شود که با وجود پدر و اجداد پدری، نفقه بر مادر واجب نیست، زیرا امام علیه السلام از وضعیت مادر سؤال نکرد و نفرمود که آیا مادر قادر به دادن نفقه می باشد یا خیر؟

دلیل دیگر این که مشهور است پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در پاسخ به پرسش هند، همسر ابوسفیان که آیا می توانم از اموال همسرم که مخارج خودم و فرزندانم را نمی دهد، بردارم؟ فرمود: به اندازه نفقه خود و فرزندت از اموال او بردار. «قالَ صلی الله علیه و آله: فیما خُذیِ مایَکْفیِکَ وَوَلَدِکَ».(2)چون جواب مطلق است وآن حضرت تفصیل نداد که اگر تمکّن مالی داری نمی توانی از اموال همسرت برداری و درغیر این صورت منعی ندارد، معلوم می شود با وجود پدر و جدّ پدری، نفقه بر مادر واجب نیست.

هم چنین مقتضای اصل برائت(3) ، عدم وجوب نفقه بر مادر است. و دلیل وجوب انفاق بر اجداد پدری در صورت فوت پدر و یا فقر او، صحّت اطلاق پدر بر اجداد است.

ص:411


1- (1) وسائل الشیعة: 525:21، باب 11 من ابواب النفقات، ح 3.
2- (2) صحیح البخاری 237:6، باب 9 من کتاب النفقات، ح 5364.
3- (3) الحدائق الناضرة 134:25.

به تعبیری دیگر، در آیات و روایات، حکم وجوب انفاق به پدر تعلّق گرفته و با عبارات مختلف بیان شده است و اطلاق پدر بر جدّ پدری به نحو حقیقت و یا در خصوص نفقه صحیح است و در صورتی که اجداد، چند نفر باشند به حکم آیۀ ارث (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ )؛ (1) با رعایت الاقرب فالاقرب بر آن ها واجب(2) می شود. امّا دلیل وجوب انفاق بر مادر در صورت فقد پدر و اجداد پدری یا عدم قدرت آنها، اجماع(3) و بعضی از روایات(4) است.

7- شرایط انفاق کننده و مستحق انفاق

فقها بر این مسأله اتفّاق نظر(5) دارند که در انفاق کننده، تمکّن مالی شرط است و در صورت عدم توانایی واجب نیست، زیرا وجوب آن از باب مواسات و کمک به دیگران است و کمک نمودن از کسی که قادر به انجام آن نباشد، معقول نیست، زیرا فاقد شیء، معطی آن نیست.

قرآن کریم نیز این حکم عقلی را تأیید نموده و می فرماید: خداوند هیچ کس را جز به اندازۀ توانایی اش، تکلیف نمی کند. (لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها )؛ (6) وسع در لغت به معنی گشایش و قدرت است، بنابراین از آیه، این حقیقت عقلی استفاده می شود که وظایف و تکالیف الهی هیچ گاه بالاتر از میزان قدرت و توانایی افراد نیست، از این رو می توان ادعّا کرد تمام احکام با این آیه تفسیر و مقید می گردد به مواردی که تحت قدرت انسان است. و امّا شرایط منفق علیهم (انفاق شوندگان و آنها که مستحق گرفتن نفقه می باشند) عبارت است از:

1 - شرط است فرزندی که واجب است بر او انفاق شود، محتاج باشد. مقصود از احتیاج این است که شخص دارایی و اموالی ندارد که بتواند مخارج زندگی خود را با آن

ص:412


1- (1) سوره انفال 75:8.
2- (2) جواهر الکلام 381:31.
3- (3) همان.
4- (4) وسائل الشیعة 526:21، باب 11 من ابواب نفقات، ح 4.
5- (5) المبسوط 35:6؛ المهذب 349:2؛ جواهر الکلام 374:31؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 602.
6- (6) سوره بقره 286:2.

تأمین نماید، بنابراین اگر کودک دارای اموالی است که از راه ارث یا غیر از آن مالک شده، باید نفقه او را از آن مال بپردازند.(1)

2 - در مورد این که آیا شرط است کودکی که واجب النفقه می باشد، قدرت بر انجام کار نداشته باشد؟ در بین فقها دو نظریه مطرح گردیده است:

برخی آن را لازم دانسته اند(2) و عدّه ای قائل به عدم لزوم این شرط می باشند.(3)

8- وجوب کسب در آمد برای تأمین نفقه اولاد

بی شک اگر کسی برای نفقه و تأمین هزینه مخارج زندگی خود، امکانات مالی نداشته باشد، در صورتی که قادر به کسب باشد، واجب است دنبال کسب رود، زیرا حفظ نفس و دفع ضرر از آن، واجب و خود را در معرض هلاکت قرار دادن، حرام می باشد.(4)

امّا در این که آیا کسب و کار برای تأمین نفقۀ اولاد، بر پدر، در صورتی که قادر به انجام کار باشد، واجب است یا خیر؟ دو نظریه مطرح است:

نظر اول: این که وجوب نفقه اولاد، خلاف اصل است و در مواردی که تردید نسبت به آن وجود دارد، اصل برائت جاری است، یعنی برائت ذمّۀ پدر خانواده، از این که بر او واجب باشد دنبال کسب رود. افزون بر آن، در آیه شریفه آمده است: آنهایی که امکانات وسیعی دارند، از امکانات خود انفاق کنند و آن ها که تنگدست می باشند از آن چه خدا به آن ها داده، انفاق نمایند و خداوند هیچ کس را جز به اندازه ای که به او داده، تکلیف نمی نماید. (لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها ).(5)

از این آیه، معلوم می شود، اگر پدر قادر به تأمین هزینه نفقه اولاد نیست، بر او واجب نیست دنبال کسب و کار برود، صاحب جواهر به عنوان یک وجه، این نظر را مطرح نموده است.(6)

ص:413


1- (1) المبسوط 30:6-31؛ مسالک الافهام 485:8؛ جواهر الکلام 371:31؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 607.
2- (2) شرائع الاسلام 352:2؛ قواعد الاحکام 116:3؛ کشف اللثام 598:7؛ مجمع الفائدة والبرهان 151:4.
3- (3) جواهر الکلام 371:31-372.
4- (4) کشف اللثام 596:7-597.
5- (5) سوره طلاق 7:65.
6- (6) ر. ک: جواهر الکلام 375:31.

نظر دوّم: بعضی دیگر از فقیهان معتقدند، در این مورد، کسب و کار واجب است(1) ، زیرا در آیه شریفه، به طور مطلق به وجوب پرداختن اجرت شیر دادن به نوزاد، امر شده است (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (2) اعمّ از این که قادر به پرداخت باشد یا این که فعلاً قادر نباشد و می تواند با کسب، توانایی آن را بدست آورد. بنابراین از آیه استفاده می شود که اگر پدر قادر به تأمین اجرت شیر دادن به نوزاد نیست، ولی توان کسب و کار را دارد، واجب است به کسب و کار و اگر در این مورد، کسب و کار واجب شد، برای دیگر مخارج نیز واجب است، زیرا اجرت شیر دادن به نوزاد، از نفقه اوست و قائل به تفصیل هم وجود ندارد.

هم چنین حکم این مسأله از بعضی از روایات که به طور مطلق امر به وجوب انفاق نموده، به دست می آید. مانند صحیحه حریز از امام صادق علیه السلام که فرمود: مرد به پرداخت نفقۀ پدر و مادر و فرزندان ملزم می گردد(3) ، اعمّ از این که فعلاً توانمند باشد یا با کسب توانایی تأمین نفقه را به دست آورد.

افزون بر آن، کسی که قادر به کسب باشد از جهت مقررّات فقهی، غنی (توانمند) است و فقها بر وجوب پرداخت نفقه بر غنی، اتّفاق نظر دارند.

از سویی دیگر، در روایات، تضییع و از بین بردن اولاد، سخت نکوهش شده، مانند آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: از رحمت خدا دور است، از رحمت خدا دور است، کسی که افراد تحت سرپرستی خود را ضایع و مهمل سازد. «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ یَعُولُ»(4)و بی گمان، نفقه ندادن به فرزندان تضییع آنان می باشد.

در روایت دیگری، آن حضرت می فرماید: «هرگاه یکی از شما به جهت مخارج زندگی در تنگنا و مضیقه قرار گرفت، برای به دست آوردن آن، در زمین مسافرت

ص:414


1- (1) المبسوط 31:6؛ کشف اللثام 597:7؛ تحریر الوسیلة 320:2؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 611.
2- (2) سوره طلاق 6:65.
3- (3) وسائل الشیعة 525:21، باب 11 من ابواب النفقات، ح 3.
4- (4) همان: 543، باب 21، ح 5.

کند و از نعمت های الهی بهره گیرد و خود و خانواده خویش را ناراحت نکند. «قَال صلی الله علیه و آله: إِذَا أَعْسَرَ أَحَدُکُمْ فَلْیَضْرِبْ فِی الْأَرْضِ وَیَبْتَغِی مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَلَا یَغُمَّ نَفْسَهُ»(1). بعضی از فقها گفته اند که اگر شخصی قادر به انجام کسب و کار باشد، واجب است برای تأمین نفقه اولاد کسب و کار نماید، افزون بر آن، واجب است بعضی از لوازم زندگی که بدان نیاز ندارد را بفروشد و در این خصوص مصرف نماید. به نظر ایشان، عموم ادّله وجوب نفقه، این مورد را شامل می شود و استثنایی هم وارد نشده است.(2)

9- پایان زمان وجوب نفقه

از مطالب گذشته معلوم شد، نفقه اولاد تا زمانی که فقیر و محتاج باشند، بر پدر و جدّ پدری واجب است، اعمّ از این که دختر باشد و یا پسر، ناقص الخلقه باشد و یا سالم. در صورتی که فرزند صاحب مال باشد، نفقه از مال خودش تأمین می شود و اگر به حدّ بلوغ برسد و توان کسب را داشته باشد و موردی نیز برای انجام آن بیابد، بعد از کسب و خارج شدن از حالت احتیاج و فقر، بر او واجب است نفقه خویش را تأمین نماید.

این مسأله میان فقها اتّفاقی(3) است. امام خمینی رحمه الله در توضیح این مسأله می نویسد: «اگر کسی که انفاق بر او واجب است، قدرت تحصیل آن را دارد، ولی فعلاً در اختیار ندارد، چنان چه با قرض یا درخواست از دیگران، نفقه خود را تأمین می نماید، در این صورت همواره مستحق گرفتن نفقه می باشد و تحصیل نفقه به این صورت، مانع از وجوب آن بر منفق نمی گردد. و اگر می تواند نفقه خود را با کسب تأمین نماید، ولی نیاز به تعلیم حرفه برای کسب دارد که آن را ترک نموده و موفق به آموزش آن نشده و فعلاً بدون نفقه مانده است، در این صورت نیز مستحق گرفتن نفقه می باشد. امّا اگر به دلیل راحت طلبی و تنبلی با این که قدرت انجام کار را دارد، آن را ترک نموده، در این صورت ظاهراً مستحق نفقه

ص:415


1- (1) مستدرک الوسائل 7:13، ح 3.
2- (2) کشف اللثام 596:7-597.
3- (3) ر. ک: المبسوط 34:6؛ شرائع الاسلام 352:2؛ جواهر الکلام 372:31.

نیست. هم چنین اگر به جهت اشتغال به تحصیل علومی که بر او واجب است، قادر به تأمین نفقه خود نیست، پردخت نفقه او واجب می باشد».(1)

عبارت آیة الله فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعة نیز این گونه است.(2)

10- مقدار نفقه

در عبارات فقها، مقدار نفقه اقارب تعیین نشده است،(3) اعمّ از این که اولاد باشد یا پدر و مادر، بر خلاف نفقه زوجه که میزان آن با توجّه به نیاز و تمکّن مالی زوج و نیز شأن زوجه و مقایسۀ او با زنانی که در سطح زندگی او می باشد، تعیین می گردد.

مرحوم محقّق در این باره می نویسد: «در نفقه اقارب، حدّ و اندازه ای تعیین نگردیده است، بلکه به اندازه نیاز و رفع حاجت از طعام و پوشاک و مسکن، واجب است تأمین گردد».(4)

ادلّه این مسأله عبارت است از:

1 - لازمه اطلاق ادلّه در این گونه موارد مراجعه به عرف است و عرف پرداخت نفقه را به اندازه رفع حاجت لازم می داند، نه بیشتر.

2 - قرآن دستور می دهد که در زندگی دنیا با پدر و مادر به نیکی رفتار کن. (وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً )(5) ؛ از این آیه استفاده می شود، همراهی و کمک و فرمانبرداری نسبت به پدر و مادر واجب است، از جمله بر آورده کردن حاجات و نیاز آن ها بر طبق عرف و عادت مردم. بی گمان نسبت به اولاد به ویژه کودکان نیز این چنین است، زیرا این دو در ملاک یکسان می باشند و قائل به تفصیل بین آنان وجود ندارد، یعنی هر کس مصاحبت و همراهی با پدر و مادر را واجب می داند، نسبت به فرزندان نیز واجب می شمرد.(6)

ص:416


1- (1) تحریر الوسیلة 320:2، مسألة 2.
2- (2) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 607-608.
3- (3) ر. ک: مسالک الافهام 488:8؛ المهذب البارع 435:3؛ ریاض المسائل 184:12؛ کشف اللثام 599:7؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 613.
4- (4) شرائع الاسلام 353:2.
5- (5) سوره لقمان 15:31.
6- (6) ر. ک: مسالک الافهام 486:8؛ ریاض المسائل 184:12.

3 - در روایتی که نقل آن از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله مشهور است و پیش تر بدان اشاره شد، آن حضرت خطاب به هند همسر ابوسفیان فرموده است: از اموال شوهرت به اندازه رفع نیاز خود و فرزندانت در حدّی که عرف لازم می داند، بردار. «خُذیِ ما یَکْفیِکَ وَ وَلَدِکَ بِالْمَعْروُفِ»(1). در این روایت، نفقه همسر و فرزندان به اندازه رفع نیاز معین گردیده است.

4 - اصل برائت ذمّه پدر و فرزند از میزان، بیش تر از رفع نیاز و کفاف می باشد.

5 - برخی در این باره ادّعای(2) اجماع نموده اند.

11- ترتیب در پرداخت نفقه

بی شک در مورد هر کس، نفقۀ خودش مقدّم بر دیگران است، بلکه مقدّم بر جمیع حقوق و دیون می باشد، زیرا حفظ نفس در نزد شارع از اهمیت ویژه برخوردار است. افزون بر آن، حبّ ذات که یک حس طبیعی است، مانع خواهد بود که شخصی را وادار نمود رفع احتیاج دیگری را بر رفع احتیاج خود مقدّم دارد.

نظریۀ مشهور و معروف بین فقها این است که نفقه همسر مقدّم بر دیگر اقارب است و اگر چیزی از نفقۀ خودش و همسرش بیش تر داشته باشد، واجب است نفقه پدر و مادر و اولاد را تأمین نماید و بعد از آن ها نفقۀ اجداد و اولادِ اولاد، به ترتیب طبقات ارث. بسیاری از فقها به این مسأله تصریح نموده اند.(3)

آنان برای اثبات نظریه خود، استدلال نموده اند که نفقه زوجه بر زوج در مقابل استمتاع از او می باشد، بر خلاف نفقه اقارب که از باب همکاری و مواسات است و چیزی که از جهت معاوضه باشد، قوی تر از آن است که از باب همکاری، واجب شده باشد.

شاهد این ادّعا، آن است که نفقه زوجه در هر حال واجب است خواه زوج، دارا باشد یا فقیر، بر خلاف نفقه فرزندان که اگر پدر، فقیر باشد بر پدر واجب نیست.(4)

ص:417


1- (1) صحیح البخاری 237:6، باب 9 من کتاب النفقات، ح 5364.
2- (2) جواهر الکلام 376:31.
3- (3) شرائع الاسلام 352:2؛ السرائر 654:2؛ مسالک الافهام 491:8؛ کشف اللثام 601:7؛ تحریر الوسیلة 322:2؛ مسألة 12.
4- (4) ر. ک: المبسوط 35:6؛ شرائع الاسلام 352:2؛ جواهر الکلام 365:31

در مقابل نظریه مشهور، محقّق بحرانی معتقد است: «نفقه همسر و اقارب در حکم وجوب، مشترکند و هیچ کدام نسبت به دیگری اولویت ندارد». وی در جواب از استدلالی که ذکر شد، می نویسد: آن چه از اخبار استفاده می شود وجوب نفقه تمام افراد (همسر و اقارب) است و به مقتضای این که همگان در این حکم، مساوی و مشترکند، بعضی بر بعضی اولویت ندارند و صرف این که منشأ وجوب نفقۀ همسر، معاوضه باشد و قوی تر از منشأ وجوب دیگر اقارب است، نمی تواند بنیان و اساس حکم شرعی قرار گیرد.(1)

به نظر می رسد، دیدگاه اخیر قوی تر باشد، زیرا از روایات استفاده می شود، تمام کسانی که مستحق گرفتن نفقه می باشند، در یک سطح قرار دارند و هیچ کدام بر دیگری اولویت ندارد، مانند صحیحه حریز که امام صادق علیه السلام در جواب سؤال کسی که پرسید، نفقه چه کسی واجب است و الزام به پرداخت آن دارد؟ فرموده است: نفقه والدین و فرزندان و همسر.(2)

بلکه از بعضی دیگر از روایات نیز استفاده می شود که پدر و مادر مقدّم بر همسر می باشند، مانند آن که امام صادق علیه السلام از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: اگر انسان پنج عدد خرما و یا پنج قرص نان و یا پنج دینار یا درهم، داشته باشد و تصمیم بگیرد آن ها را مصرف نماید، بهترین مورد آن است که نفقۀ پدر و مادر بدهد و بعد از آن در تأمین نفقۀ خود و اهل و عیالش مصرف شود و در مرتبۀ سوم به بستگان و برادران مؤمن خود کمک نماید. «قال صلی الله علیه و آله: فَأَفْضَلُها ما أَنْفَقَهُ الإِنْسانُ عَلی والِدَیْهِ ثُمَّ الثّانِیَةُ عَلی نَفْسِهِ وَعِیالِهِ ثُمَّ الثّالِثَةُ عَلی الْقَرابَةِ وَإِخْوانِهِ الْمُؤْمِنیِنَ».(3)در روایت دیگری که از طریق اهل سنّت نقل شده، آمده است: مردی به محضر رسول الله صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و عرض کرد یک دینار پول دارم آن را به چه کسی انفاق نمایم؟

ص:418


1- (1) الحدائق الناضرة 130:25.
2- (2) وسائل الشیعة 525:21، باب 11 من ابواب النفقات، ح 3.
3- (3) تحف العقول: 350 (احتجاج امام صادق علیه السلام بر صوفیه)؛ الکافی 65:5، ح 1؛ وسائل الشیعة 432:9، باب 28 من ابواب الصدقة، ح 8.

حضرت فرمود: مصرف مخارج خود بنما! عرض کرد: یک دینار دیگر نیز دارم، حضرت فرمود: به فرزندانت انفاق کن و در آخر فرمود: به همسرت.(1)

افزودن بر آن چه ذکر شد، چنان چه بعضی از مستحقین نفقه، کودک و ضعیف باشند واحتیاجشان شدیدتر باشد، به حکم عقل و ضرورت و نیز به نظر عرف، مقدّم بر دیگران می باشند، زیرا حفظ نفس محترمه از اهمیت ویژه برخوردار است و تأمین نفقۀ این گونه افراد، حفظ آنان محسوب می شود.

با این همه، چون مشهور میان فقیهان تقدّم نفقه زوجه بر نفقه اولاد است، بلکه این مسأله در بین آنان اتّفاقی است، بنابراین مخالفت با مشهور مشکل است و لازم است احتیاط رعایت گردد به این صورت که در این گونه موارد، رضایت زوجه جلب شود.

12- الزام به انفاق

اگر کسی که پرداخت نفقه بر او واجب است و در حالی که توانایی تأمین آن را دارد، از ادای آن امتناع ورزد، حاکم شرع از باب حسبه باید او را مجبور به پرداخت نماید و در صورت نبودن حاکم، عدول از مسلمین این وظیفه را به عهده می گیرد. این حکم اجمالاً مورد توافق فقها است.(2)

مرحوم علامه حلی در این باره می نویسد: «اگر دارا و توانمند، از دادن نفقه امتناع ورزد، برای کسی که استحقاق نفقه دارد و به خاطر او نفقه واجب شده (فرزندان، همسر و والدین)، جایز است به اندازه احتیاج از اموال او بردارند. این در صورتی است که امکان مراجعه به حاکم شرع وجود نداشته باشد والاّ باید به حاکم مراجعه شود و حاکم او را به پرداخت نفقه الزام خواهد نمود و اگر از دستور حاکم سرباز زند، حاکم او را زندانی می نماید تا نفقه را بپردازد. هم چنین حاکم از اموال او بر می دارد و نفقه مستحقین را می پردازد ونیز او را مجبور به فروش اموال خویش برای مصرف در این باره می نماید».(3)

ص:419


1- (1) سنن الکبری 475:11، ح 16118؛ المبسوط 2:6-3.
2- (2) المبسوط 35:6؛ الخلاف 129:5؛ کشف اللثام 600:7؛ شرائع الاسلام 353:2؛ تحریر الوسیلة 323:2، مسألة 14.
3- (3) تحریر الاحکام الشرعیة 43:4.

برخی از فقها در توجیه این که چرا از باب حسبه، حاکم در این باره دخالت می نماید، می نویسد: «زیرا این مسأله (اجبار پدری که از پرداخت نفقۀ کودک امتناع می ورزد) از کارهایی است که باید انجام شود، بنابراین با وجود حاکم شرع، او باید این وظیفه را انجام دهد و در صورتی که امکان مراجعه به حاکم نباشد، عدول مؤمنین، و اگر آن ها هم نباشند، غیر عدول؛ حتّی به وسیله فسّاق باید این مسأله انجام پذیرد، زیرا در این گونه موارد همین که صدور عمل موافق با وظیفه شرعی باشد، کافی است، هر چند توسط عدول از مؤمنین واقع نشود».(1)

مستند نظریه فقها در این حکم آن است که نفقه به منزله دَین(2) است و ادای آن واجب می باشد و اگر کسی که پرداخت آن بر عهده اوست از انجام آن امتناع ورزد، حاکم می تواند او را تعزیر نماید، زیرا در جای خود ثابت شده است که حاکم حق دارد کسی که انجام واجب را ترک می نماید، به ویژه اگر در ارتباط با دیگران باشد، همانند مرتکب حرام، تعزیر نماید.(3)

افزون بر این در روایت صحیح السند نقل شده است که امیر المؤمنین علیه السلام افرادی که بدهی خود را با این که موعد پرداخت آن رسیده بود، نمی پرداختند، زندان می نمود و در آخر، اموال آنان را بین طلبکارها تقسیم می کرد، حتّی اگر خود، از فروش اموال خویش امتناع داشتند، دستور می فرمود اموال آن ها را به فروش برسد.(4) و مفروض این است که، پرداخت نفقۀ کودکان محتاج، همانند دَین واجب است.

13- نفقه کودک در حقوق مدنی

مقررّات راجع به نفقه اقارب در قانون مدنی در یک فصل تحت عنوان «الزام به انفاق» و در مواد «1195 تا 1206» ذکر گردیده است. این مواد، از فقه امامیه اخذ شده است.

در ماده 1199 قانون مدنی آمده است: «نفقۀ اولاد بر عهدۀ پدر است، پس از فوت پدر یا عدم قدرت او به انفاق، به عهده اجداد پدری است با رعایت الاقرب فالأقرب،

ص:420


1- (1) مهذّب الاحکام 327:25.
2- (2) شرائع الاسلام 354:2؛ مسالک الافهام 497:8؛ جواهر الکلام 388:31.
3- (3) جواهر الکلام 448:41.
4- (4) الکافی 102:5، ح 1؛ تهذیب الاحکام 191:6، ح 412.

درصورت نبودن پدر و اجداد پدر و یا عدم قدرت آنها، نفقه بر عهدۀ مادر است. هرگاه مادر هم زنده و یا قادر به انفاق نباشد، با رعایت الأقرب فالأقرب به عهده اجداد و جدّات مادری و جدّات پدری واجب النفقه است، و اگر چند نفر از اجداد و جدّات مزبور از حیث درجۀ اقربیت مساوی باشند، نفقه را باید به حصه متساوی تأدیه کنند».

14- شرایط منفق علیه و انفاق کننده در حقوق مدنی

منفق علیه کسی است که به او انفاق می شود و بر طبق ماده 1197 قانون مدنی: کسی مستحقق نفقه است که ندار بوده و نتواند به وسیله اشتغال به شغلی، وسایل معیشت خود را فراهم سازد.

منظور از نداری آن است که، شخص فاقد باشد آن چه را که برای زندگانی فعلی خود احتیاج به آن دارد، بنابراین کسی که فعلاً زندگانی خود را اداره می نماید، اگر چه قوت سال خود را ندارد (و مستحق زکات است) مستحقق نفقه نمی باشد. امّا کسی که بتواند به وسیله قرض نمودن و خواستن کمک و مساعدت از دیگری، زندگانی خود را بگذراند، مستحق انفاق است.

هرگاه چنین شخصی که می تواند به وسیله استقراض زندگانی خود را بگذراند، قرض کند و مساعدت از دیگری بگیرد، مستحق انفاق نمی باشد.(1)

هم چنین مادۀ 1198 قانون مدنی، در ارتباط با شرایط انفاق کننده می گوید: «کسی ملزم به انفاق است که متمکّن از دادن نفقه باشد، یعنی بتواند نفقه بدهد بدون این که از این حیث در وضع معیشت خود دچار مضیقه گردد، برای تشخیص تمکّن باید کلیه تعهّدات و وضع زندگانی شخصی او در جامعه در نظر گرفته شود».

شرط الزام به انفاق به دیگری، تمکّن از دادن نفقه می باشد و چون کلمه «تمکّن از دادن نفقه» مبهم و درجه آن معلوم نبوده و احتمال داده می شود که مورد اختلاف نظر قضایی قرار گیرد، ذیل ماده مذکور آن را بیان نموده و می گوید: «... بدون این که از این حیث در وضع معیشت خود دچار مضیقه گردد».

ص:421


1- (1) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 234:5.

بنابراین کسی که فقط به مقدار قوت روز و شب و هم چنین لوازم دیگر زندگانی خود، مانند منزل و فرش، رختخواب و امثال آن را دارد و اگر بخواهد از آن به دیگری بدهد در سختی و دشواری می افتد، ملزم به دادن نفقه به اقربای مستحق خود نمی باشد.

باید دانست منظور از تعهدات منفق که در ذیل ماده 1198 قانون مدنی، به آن اشاره شده، دیونی است که وقت پرداخت آن رسیده باشد از هر سببی که موجود شده باشد، زیرا تعهّد مزبور قابل مطالبه از طرف دائن (طلبکار) می باشد و باید پرداخت گردد و با تأدیۀ آن، منفق قادر به پرداخت نفقه نیست.

15- مقدار نفقه در حقوق مدنی

قانون مدنی مقدار نفقه اقارب، مانند کودکان را تعیین ننموده است، زیرا سبب لزوم انفاق به اقارب، احتیاج آنان برای جلوگیری از گرسنگی و حفظ بقای حیات است، از این رو فرزندان به مقداری که رفع حاجت آن ها می شود، مستحق نفقه می باشند. به همین جهت مادۀ 1204 قانون مدنی آمده است: «نفقه اقارب عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت به قدر رفع حاجت با در نظر گرفتن درجۀ استطاعت منفق».

نفقۀ اقارب باید به طور متعارف باشد و البته میزان آن به اعتبار زمان و مکان و وضعیت های مختلف فرق می کند، مقداری که عموماً برای رفع احتیاج کافی است، عبارت از خوراک و پوشاک و مسکن و رختخواب و امثال آن از اثاثیه منزل است.

بنابراین اگر انفاق کننده تمکّن مالی به اندازۀ کفایت داشته باشد، باید حداقلّی از زندگی متعارف را برای فرزندان فراهم سازد، در تعیین این میزان، شأن اجتماعی شخص مورد توجه قرار می گیرد، یعنی باید دید عرف در چنین وضعیتی چگونه داوری می کند.(1)

16- متقابل بودن نفقه اقارب

نفقه اقارب بر خلاف نفقۀ زوجه، یک تکلیف متقابل است؛ یعنی خویشانی که ملزم به انفاق یکدیگرند، در صورت فقر یکی و تمکّن دیگری، این تکلیف را متقابلاً دارا

ص:422


1- (1) ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 347:2-348؛ سید حسن امامی، حقوق مدنی 238:5.

هستند، بنابراین همان طور که پدری که متمکّن است باید به فرزند فقیر خود نفقه بدهد، فرزند مستطیع نیز ملزم به انفاق به پدر فقیر خود است و همان گونه که جدّ متمکّن باید به نوه فقیر خود نفقه بدهد، نوه متمکّن نیز مکلّف به تأمین زندگی جدّ فقیرِ خود می باشد.(1)

17- الزام به انفاق نفقه اقارب

در ماده 1205 قانون مدنی در این باره آمده است: «در موارد غیبت یا استنکاف از پرداخت نفقه چنان چه الزام کسی که پرداخت نفقه بر عهده اوست، ممکن نباشد، دادگاه می تواند با مطالبۀ افراد واجب النفقه، به مقدار نفقه، از اموال غایب یا مستنکفِ در اختیار آن ها یا متکفّل، مخارج آنان قرار دهد...».

هم چنین ماده 642 قانون مجازات اسلامی مقرّر می دارد: «هر کس با داشتن استطاعت مالی، نفقۀ زن خود را در صورت تمکّن ندهد یا از تأدیۀ نفقۀ سایر اشخاصِ واجب النفقه امتناع نماید، دادگاه او را از سه ماه و یک روز تا پنج ماه حبس، محکوم می نماید».

اگر چه کلمه نفقه در این مادّه به صورت مطلق به کار رفته و میزان نفقه معلوم نگشته است، اماّ در ماده 1204 قانون مدنی به شرحی که گذشت، مقدار نفقۀ اقارب را اجمالاً بیان کرده است و مواردی که در این ماده به عنوان نفقه ذکر شده، جنبه تمثیلی دارد، بنابراین دادگاه با ملاحظۀ تمامی جوانب، آن چه را که لازم بداند، مانند دارو و هزینه های درمان، مورد حکم قرار می دهد.(2)

دادگاه صالح برای رسیدگی، دادگاه خانواده محل اقامت خوانده و در نقاطی که دادگاه مدنی نباشد، دادگاه عمومی است. به طور کلی، دعوی مطالبه نفقه خویشان، از حیث تعیین دادگاه صالح برای رسیدگی و اجرای حکم و مانند این ها تابع قواعد مربوط به سایر دعاوی خانوادگی است، ولی در مواردی که فرزند طبیعی یا برادر و خواهر، به استناد قواعد مسئولیت مدنی یا دَین طبیعی، اقامه دعوی می کنند، رسیدگی تابع قواعد عمومی دادرسی است.(3)

ص:423


1- (1) ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 264.
2- (2) حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 266.
3- (3) ر. ک: ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 354:2-355.

گفتار چهارم: نفقه کودکان بی سرپرست، یتیم و فقیر

الف: طرح مسأله

بیان شد که بر پدر، اجداد پدری و نیز مادر و جدّات مادری با وجود تمکّن مالی، واجب است نفقه کودکان را بپردازند، ولی اگر کودک، بی سرپرست باشد، یا یتیم و یا فقیر باشد و در تمام طبقات مذکور، کسی نباشد که نفقۀ او را تأمین نماید، در این حالت نیز نباید بدون نفقه بماند، بلکه تأمین نفقه او بر مسلمانان به صورت واجب کفایی واجب است. هم چنین در اسلام پرداخت نفقه این گونه کودکان، از بیت المال به طور عام یا تحت عناوین خاص، پیش بینی شده و حکومت و حاکم اسلامی موظّف است با بهره گیری از آن منابع، نفقه آن ها را تأمین نماید. در ذیل به اختصار به شرح این منابع می پردازیم:

ب: زکات اموال

به اجماع فقها، فقرا و مساکین و ایتام در زمرۀ اصناف مستحّق زکات می باشند و بر صاحبان اموال زکویه واجب است با پرداخت زکات به آنان، نفقه و دیگر نیاز آن ها را بر طرف سازند.

قرآن کریم در این باره می فرماید: زکات، مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانی است که برای (جمع آوری) آن فعالیت دارند. (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها )؛(1)

ص:424


1- (1) سوره توبه 60:9.

این آیه، با کلمه «إنّما» که دلیل بر انحصار است، آغاز شده است، یعنی زکات اموال فقط برای اصنافی است که در آن بیان شده (از جمله فقرا و ایتام و مساکین) و برای غیر آنان نیست.(1)

هم چنین در روایتی از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرموده است: علّت وجوب زکات آن است که مخارج فقرا تأمین گردد و در نتیجه، اموال اغنیا نیز محفوظ بماند و خداوند افراد سالم را مکلّف ساخته تا به آن ها که ناقص و ضعیف و زمین گیرند، کمک کنند، سپس آن حضرت به آیه ای از قرآن استشهاد نموده که می فرماید: به یقین شما در اموال و جسم و جانتان آزمایش خواهید شد (لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ). (2) و در توضیح این آیه فرموده است: آزمایش در اموال به این است که، زکات آن را واجب فرموده و آزمایش در جسم و جان به این است که، در مشکلات و سختی ها، باید صبر نمود... و به آن ها که فقیر و ناتوانند، احسان و محبّت و کمک شود تا تقویت گردند و احساس ضعف ننمایند. «أَنَّعِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِینِ أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ کَلَّفَ أَهْلَ الصِّحَّةِ الْقِیَامَ بِشَأْنِ أَهْلِ الزَّمَانَةِ وَالْبَلْوَی...».(3)در روایت دیگری امام صادق علیه السلام درتوضیح حکمت وجوب زکات فرموده است: خداوند متعال، اغنیا و فقرا را در اموال، شریک یکدیگر قرار داده و آن ها حق ندارند اموال را مصرف غیر شرکاء خود قرار دهند.

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی أَشْرَکَ بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ وَالْفُقَرَاءِ فِی الْأَمْوَالِ فَلَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَصْرِفُوا إِلَی غَیْرِ شُرَکَائِهِمْ».(4)

ج: زکات فطره

مشهور میان فقیهان این است که، زکات فطره باید همانند زکات اموال مصرف گردد،(5) بلکه افضل و بهتر این است که زکات فطره تنها مصرف فقرا، ایتام و مستمندان گردد. برخی

ص:425


1- (1) تفسیر التبیان 243:5؛ مجمع البیان 74:5.
2- (2) سوره آل عمران 186:3.
3- (3) جامع أحادیث الشیعة 33:8، ح 3.
4- (4) الکافی 545:3، ح 3؛ وسائل الشیعة 215:9، باب 2 من ابواب المستحقین للزکاة، ح 4.
5- (5) جواهر الکلام 538:15؛ مستمسک العروة الوثقی 435:9.

از فقها در این باره رعایت احتیاط را لازم دانسته اند.(1) در بعضی از روایات نیز بر این مسأله تأکید شده است، مانند آن که از امام صادق علیه السلام سؤال شده، برای چه کسانی حلال است زکات فطره بگیرند و مصرف نمایند؟ فرموده است: کسی که چیزی برای مصرف در اختیارندارد. «قالَ: لِمَنْ لا یَجِدُ»(2). در روایت دیگری نیز فرموده است: «مَنْ لا یَجِدُ شَیْئاً»(3).

د: انواع کفّارات

(4)

1. کفّاره ظهار(5)

در قرآن آمده است: کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند (به همسرانشان می گویند: أَنْتَ علّی کظهر أمّی. یعنی تو نسبت به من به منزلۀ مادرم هستی). سپس به گفته خود باز می گردند (از گفته خود نادم و پشیمان می شوند) باید پیش از آمیزش جنسی، آن ها با هم برده ای آزاد کنند... و هر کس توانایی بر آزادی برده نداشته باشد، باید دو ماه پی در پی قبل از آمیزش جنسی روزه بگیرد و از آنجا که بسیاری از مردم قادر به انجام کفّاره دوّم یعنی دو ماه متوالی روزه نیستند، جانشین دیگری برای آن ذکر شده است، می فرماید: و هرگاه کسی نتواند دو ماه متوالی روزه بگیرد، باید شصت مسکین را اطعام کند، (فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ).(6)

ص:426


1- (1) جامع المدارک 99:2.
2- (2) وسائل الشیعة 358:9، باب 14 من ابواب زکاة الفطرة، ح 4.
3- (3) همان: ح 3.
4- (4) کفارات، جمع کفاره و در لغت از (کَفَرَ) به معنی پوشش، گرفته شد؛ زیرا گناه را می پوشاند. به بیان دیگر، اسم است برای فعلی که به واسطه آن، خداوندگناه را از گناهکار می پوشاند و یا محو می نماید. لسان العرب 418:5. و مقصود از آن در اصطلاح فقها، عبادتی است که غالباً سبب سقوط و یا تخفیف در مجازات می گردد. مسالک الافهام 7:10.بعضی از فقها معتقدند، مقصود از کفاره در اصطلاح نیز همان معنی لغوی است. جامع المدارک 2:5. و کفارات از سنخ مجازات ها نیستند، مجازات ها زواجر (بازدارنده) می باشند و کفارات جوابر هستند، یعنی جبران آلایش روح گناهکار در نقض پاره ای از قوانین شریعت را می نماید. مبسوط در ترمینولوژی حقوق 3033:4.
5- (5) ظهار، مصدر ظاهر، از (ظَهَرَ) به معنی پشت گرفته شده و این بدان جهت است: که در کلماتی که بین زن و مرد ردّ و بدل می شده، این کلمه به کار می رفته، به این بیان: «أَنْتِ عَلی کَظَهْرِ أُمّی» این جمله کنایه از این است که، مرد با گفتن آن، مجامعت و همبستر شدن با زن خود را بر خویش حرام می ساخته و عرب جاهلی آن را طلاق می دانسته. ر. ک: جواهر الکلام 96:33.
6- (6) سوره مجادله 4:58.

2. کفّاره قتل خطایی

در روایت صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: اگر فردی، دیگری را از روی خطا به قتل رساند، باید دیه او را به اولیاء مقتول بپردازد و برده ای نیز آزاد نماید و اگر برده نیافت و یا نتوانست، شصت روز پی در پی روزه بگیرد و اگر قدرت بر انجام آن هم نداشت، شصت مسکین را هر کدام با یک مدّ طعام، اطعام کند، «فَإنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أِطْعَمَ سِتِّینَ مِسْکینًا مُدّاً مُدّاً».(1)3. کفّاره افطار عمدی در ماه رمضان

امام صادق علیه السلام در مورد کسی که در ماه رمضان به عمد، روزه را افطار کرده است، می فرماید: باید برده آزاد کند یا شصت روز پی در پی روزه بگیرد و یا شصت نفر از مساکین را اطعام دهد و اگر قدرت این را نیز ندارد، به هر مقدار می تواند به فقرا صدقه دهد.(2)

4. کفّاره حلف نذر و عهد

در این باره نیز روایاتی به مضامینی که در ذیل عناوین قبل ذکر گردیده، وارد شده است.(3)

5. کفّاره همبستر شدن مرد با زن خود در حال اعتکاف

دیدگاه مشهور فقها این است که، کفاره همبستر شدن در حال اعتکاف، همانند کفاره افطار عمدی در ماه رمضان می باشد.(4)

6. کفّاره حنث «شکستن» قسم

اگر فرد با آن چه برای انجام یا ترک آن، قسم خورده است، مخالفت نماید، باید کفاره بدهد و کفاره آن طبق دستور صریح قرآن کریم، چنین است: طعام دادن به ده فقیر یا ده نفر از آنان را لباس پوشاندن و یا یک برده را آزاد نمودن، و اگر قدرت بر انجام یکی

ص:427


1- (1) وسائل الشیعة 374:22، باب 10 من ابواب الکفارات، ح 1.
2- (2) الکافی 101:4-102، ح 1.
3- (3) وسائل الشیعة 394:22-395، باب 23-24 من ابواب الکفارات، ح 7 و 2 و 1.
4- (4) الحدائق الناضرة 498:13؛ جواهر الکلام 33، 171؛ جامع المدارک 5:5-6.

از آن سه را ندارد، سه روز روزه گرفتن. (إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ ).(1)

روایاتی(2) نیز بر این حکم دلالت دارد و مکلّف در پرداخت آن، دارای اختیار می باشد و بدین جهت این قسم از کفارات را، کفارۀ مخیره(3) نامیده اند.

7. کفاره قتل عمد

اگر فردی، انسان مؤمن را از روی عمد به قتل رساند، باید کفاره جمع بپردازد، یعنی برده را آزاد نماید و دو ماه پی در پی روزه بگیرد و شصت مسکین نیز طعام دهد.

روایات بسیاری در این باره وارد شده است، از جمله، از امام صادق علیه السلام سؤال شد آیا کسی که فرد مؤمنی را عمداً بکشد، برای او توبه و بازگشت می باشد. فرمودند: اگرمؤمن را به دلیل این که مؤمن است، عمداً کشته است راهی برای توبه ندارد، ولی چنان چه به دلیل غضب یا هر علّت دیگری کشته باشد، توبه اش به این است که قصاص شود. او باید به نزد اولیای مقتول برود و بر گناه خویش اقرار نماید و آن ها اگر او را بخشیدند و قصاص نکردند، باید ضمن پرداخت دیه و آزاد نمودن برده و گرفتن روزه شصت روز پی در پی، و اطعام شصت مسکین، به درگاه الهی توبه نماید. «فَإِنْ عَفَوْا عَنْهُ فَلَمْ یَقْتُلُوهُ أَعْطَاهُمُ الدِّیَةَ وَأَعْتَقَ نَسَمَةً وَصَامَ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ وَأَطْعَمَ سِتِّینَ مِسْکِیناً تَوْبَةً إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ».(4)نتیجه آن که؛ یکی از مصادیق مصرف در کلیه کفارات، اطعام نمودن یا پوشاندن مساکین و فقرا و کودکان آن ها است. بنابراین کفّارات مختلف که ممکن است بسیاری از آن ها واجب شود در صورتی که مسلمانان به وظیفه خود عمل نمایند، می تواند در تأمین نفقه کودکان بی سرپرست و ایتام و فقرا، سهم بسزایی داشته باشد.

ص:428


1- (1) سوره مائده 89:5.
2- (2) الکافی 451:7، ح 1.
3- (3) المبسوط 207:6؛ ایضاح الفوائد 78:4؛ مسالک الافهام 13:10؛ جامع المدارک 8:5.
4- (4) الکافی 276:7، ح 2.

ه -: انفال

از جمله اموال عمومی که می تواند منبع تأمین نفقه کودکان بی سرپرست و مستمند قرار گیرد، انفال است.

انفال جمع نفل، در لغت به معنی غنیمت و بخشش(1) است و در اصطلاح به اموالی گفته می شود که اختصاص به وجود مقدس پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دارد و بعد از او به امام معصوم علیه السلام؛ و به این جهت انفال نامیده شده است، زیرا خداوند متعال آن را اضافه بر آن چه پیغمبر و امام: در غنایم شریک می باشند به آنان بخشیده است که آنان این اموال را به هر صورت که مصلحت بدانند، مصرف می نمایند.(2)

دیدگاه مشهور(3) فقها، انفال را حداقّل پنج یا شش قسم می داند:

1. فیء

سرزمینی که کفّار بدون جنگ و خونریزی، به حکومت اسلامی واگذار نمایند، اعمّ از این که اهالی آن سرزمین، آنجا را ترک نمایند یا خود به مسلمانان تحویل دهند، این نوع سرزمین را، فیء می نامند و به امام علیه السلام تعلّق دارد.

محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: کلیه اراضی که اهالیش آن را بدون خونریزی ترک گویند یا با مصالحه و مسالمت آمیز در اختیار مسلمانان قرار دهند، از فیء و انفال محسوب می شود و انفال از آنِ خدا و رسول اوست و رسول خدا به هر صورت که دوست بدارد، عمل خواهد کرد.(4)

2. زمین های موات

اراضی موات زمین هایی است که استفاده بردن از آن به آباد نمودنش بستگی دارد و صاحب شناخته شده نداشته باشد، اعمّ از این که قبلاً مالک داشته و سپس فوت نموده و از بین رفته یا از اوّل مالک نداشته است. این گونه زمین ها از انفال است.

ص:429


1- (1) القاموس المحیط: 1064؛ کتاب العین 1825:3.
2- (2) ر. ک: جواهر الکلام 115:16-116؛ التنقیح الرائع 342:1؛ المهذب البارع 565:1.
3- (3) المبسوط 263:1؛ تذکرة الفقها 439:5؛ مدارک الاحکام 413:5؛ مستند الشیعة 139:10؛ جامع المدارک 132:2.
4- (4) تهذیب الاحکام 133:4، ح 370؛ وسائل الشیعة 526:9، باب 1، من ابواب الانفال، ح 10.

از امام صادق علیه السلام در روایت صحیح نقل شده که فرموده اند: تمام زمین های موات و نهرهای بزرگ در اختیار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد و بعد از ایشان برای امام علیه السلام است، به هر گونه که بخواهد در آن دخل و تصرّف می نماید. «وَکُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَبُطُونُ الْأَوْدِیَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله وَهُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ».(1)3. آبادی هایی که صاحب ندارد

اراضی و روستاهای آباد نیز اگر بدون صاحب باشد به امام علیه السلام تعلّق دارد. اسحاق بن عمّار می گوید: از امام صادق علیه السلام از انفال سؤال کردم، فرمود: انفال، روستاهایی است که خراب شده و اهلش کوچ کرده اند، «هِیَ الْقُرَی الَّتِی قَدْ خَرِبَتْ وَانْجَلَی أَهْلُهَا...».(2)4. قلّه ها، وسط درّه ها و جنگل ها

وسط درّه ها، قلّه کوه ها و جنگل ها و آن چه در آن ها یافت می شود، از انفال است. مرجع تشخیص این مصادیق، عرف است و می توان گفت: عموم ادلّه اراضی موات و زمین های آبادِ بی صاحب، این موارد را نیز شامل می شود و از آن ادلّه استفاده می شود که این موارد نیز از مصادیق انفال است و چون از مصادیق موات و ثروت های بلا صاحب است و اخبار خاصّی نیز در این باره وارد شده است، مانند این که داود بن فرقد از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: وسط درّه ها و قلّه ها و بیشه ها و معدن ها... از انفال است. «قَالَ بُطُونُ الْأَوْدِیَةِ وَ رُءُوسُ الْجِبَالِ وَ الْآجَامُ وَ الْمَعَادِنُ...».(3)5. صفایا و قطایع

قطایا جمع قطعیه است که در لغت به معنی دوری کردن، قطع رابطه بین دو شهر و آن چه از زمین های دولتی که از دیگر زمین ها مجزّا و جدا شده و در اختیار برخی از افراد به عنوان مقرّری قرار می گیرد، آمده است.(4) و در اصطلاح فقهی عبارت است از اموال غیر

ص:430


1- (1) وسائل الشیعة 523:9، باب 1 من ابواب الانفال، ح 1.
2- (2) همان:، ح 20.
3- (3) همان: 534، باب 1، ح 32.
4- (4) لسان العرب 284:5؛ اقرب الموارد 1015:1.

منقول، مانند: ساختمان، مزارع و املاک اختصاصی پادشاهان کفّار که مسلمانان بر آن غلبه نموده و به تصرّف خود در آورده اند.(1)

و صفایا جمع صفی و صفیه است و در لغت به معنی خالص هر چیز و برگزیده و اختیار شده، آمده است(2) و منظور از آن در اصطلاح فقها، اموال منقولی است که به پادشاه کفّار اختصاص داشته و با غلبه مسلمانان به تصرّف آن ها در آمده، مانند: اسلحه، لباس های گرانبها و مرکب های قیمتی و... و نیز اشیایی که امام علیه السلام در میان غنائم برای خود برمی گزیند.(3)

داود بن فرقد از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: املاک اختصاصی پادشاهان از آنِ امام علیه السلام است و مردم در آن هیچ حقّی ندارند. «قَطَائِعُ الْمُلُوکِ کُلُّهَا لِلْإِمَامِ وَلَیْسَ لِلنَّاسِ فِیهَا شَیْءٌ».(4)در روایت دیگری، سماعة بن مهران از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرموده است: چیزهایی که اختصاص به پادشاهان داشته، ویژۀ امام علیه السلام است.

(5) 6. غنیمتی که مجاهدان بدون اذن امام علیه السلام به دست آورند

بعضی از فقیهان، این نوع غنیمت را نیز از انفال دانسته و معتقدند، به امام علیه السلام تعلّق دارد.(6)

آن چه ذکر شد از اصناف و مصادیق انفال است و انفال به استناد روایات بسیاری که به تعدادی از آن ها اشاره شد، متعلّق به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد و بعد از او به امام معصوم علیه السلام، اختصاص می یابد.

قرآن کریم در بیان قانون و حکم کلّی انفال، خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: از تو درباره انفال سؤال می کنند، بگو انفال، مخصوص خداوند متعال و پیامبر می باشد. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ ).(7)

ص:431


1- (1) مصباح الفقیه 249:4؛ مسالک الافهام 474:1.
2- (2) فرهنگ بزرگ سخن 4749:5، لسان العرب 54:4.
3- (3) کفایة الاحکام 219:1؛ مهذّب الاحکام 492:11.
4- (4) وسائل الشیعة 525:9، باب 1 من ابواب الانفال، ح 6.
5- (5) همان، ح 8.
6- (6) ر. ک: النهایة 200؛ المقنعة: 279؛ المعتبر فی شرح المختصر 635:2؛ المهذب 186:1.
7- (7) سوره انفال 1:8.

فقهای امامیه بر این حکم اتفاق نظر دارند که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، انفال متعلّق به امام معصوم علیه السلام است و در زمانی که در بین جامعه حضور دارد، برای هیچ کس تصرّف در آن بدون اجازه از سوی ایشان یا جانشین وی جایز نیست(1).

امام علیه السلام حق دارد در مورد انفال به هر صورت که بخواهد، عمل نماید و به طور قطع آن حضرت بر طبق مصلحت جامعه اسلامی و در امور مهم و رفع احتیاجات مادّی و تقویت مسلمانان در مقابل دشمنان اسلام، نسبت به انفال عمل خواهد نمود و مسلماً قدر متیقن از این امور، تأمین نفقۀ کودکان بی سرپرست و ایتام و فرزندان فقرا می باشد.

مؤید این برداشت، روایتی است که شیخ کلینی آن را در کافی از حبیب بن ابی ثابت نقل نموده که در زمان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مقداری عسل و انجیر و نوعی حلوا از همدان برای آن حضرت آورده بودند، دستور فرمودند، اطفال یتیم را جمع نمودند، آن حضرت با انگشتان مبارک خود، عسل را از ظرف مخصوص (ظاهراً در آن زمان عسل را در مَشک قرار می دادند) بیرون می آوردند و به ایتام می خوراندند و به افراد دیگری که حضور داشتند هر کدام یک قدح و به اندازۀ معین می دادند. کسی علّت را جویا شد، جواب فرمودند: امام به منزلۀ پدر ایتام است، این گونه رفتار نمودم تا حق پدری رعایت گردد. «فَقَالَ: إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَی وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الْآبَاءِ».(2)آن چه ذکر شد، مربوط به زمان دولت حق و حضور امام معصوم علیه السلام است، امّا در زمان غیبت، بین فقها بحث و گفتگو است که آیا برای شیعیان، تصرّف در انفال بدون اذن از نایب امام و حاکم اسلامی (مجتهد جامع الشرایط) جایز و مباح می باشد و یا این که نیاز به اذن دارد؟

تحقیق در این باره از قلمرو این کتاب خارج است، ولی به یقین یکی از مصارف روشن و قدر متیقن از ادلّه این است که حاکم اسلامی می تواند دست کم بخشی از انفال را در جهت تأمین نفقه و رفع نیاز کودکان بی سرپرست و ایتام، مصرف نماید.

ص:432


1- (1) ر. ک: المبسوط 263:1؛ شرائع الاسلام 183:1-184؛ تذکرة الفقها 441:5؛ مدارک الاحکام 419:5؛ جامع المقاصد 53:3.
2- (2) الکافی 406:1، ح 5؛ الوافی 653:3، الباب 98، ح 6.

و: خراج وجزیه

خراج در لغت به آن چه از غلّه و محصول اراضی به دست می آید، گفته می شود(1) ودر اصطلاح فقها، مقدار معینی است که امام علیه السلام از محصول زمین های کفّار که مجاهدین با قهر و غلبه بر آن مسلّط شده اند، دریافت می نماید.(2)

خراج در مقابل جزیه به کار می رود(3) و جزیه در لغت به معنی آن چه از کافر ذمّی دریافت می شود، آمده است(4) و مقصود از آن در اصطلاح فقها نیز همین معنی می باشد.(5)

به طور کلّی می توان گفت: مقصود از جزیه، مالیاتی است که ساکنان غیر مسلمان در کشورهای اسلامی (اهل ذمه) بر طبق ضوابط و شرایط معین به طور سالیانه به حاکمان اسلامی می پرداختند.(6) البتّه، هم اکنون حکم جزیه اجراء نمی گردد.

به هر صورت دخل و تصرّف در خراج(7) و جزیه(8) از اختیارات امام معصوم علیه السلام و نایب او (حاکم جامع الشرایط) می باشد و به صورتی که در انفال توضیح داده شده، می تواند از منابع نفقه ایتام و کودکان بی سرپرست محسوب شود.

ز: خمس درآمدها

مقصود از خمس در فقه امامیه، یک پنجم در آمد یا غنایم است که باید مسلمانان به امام علیه السلام یا جانشین او بپردازند. خمس به شش قسمت تقسیم شده است، سهمی از آن متعلّق به خداوند متعال و سهمی دیگر، متعلّق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سهمی هم برای ذی القربی یعنی خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله در نظر گرفته شده است. این سه سهم، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله در اختیار

ص:433


1- (1) مصباح المنیر: 166.
2- (2) روضة المتقین 148:3 «باب الخراج و الجزیة»، بلغة الفقیة 250:1-251.
3- (3) مبسوط در ترمینولوژی حقوق 1805:3.
4- (4) القاموس المحیط: 1270؛ راغب، المفردات: 195, مصباح المنیر: 100.
5- (5) روضة المتقین 148:3، قرطبی، الجامع لاحکام القرآن 114:8.
6- (6) فرهنگ بزرگ سخن 2135:3.
7- (7) المبسوط 34:2 و 66؛ السرائر 477:1؛ شرائع الاسلام 322:1؛ جواهر الکلام 200:22؛ مجمع الفائدة والبرهان 470:7-471.
8- (8) علی اکبر کلانتری، الجزیة واحکامها: 131؛ سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 395:1.

امام علیه السلام و سپس در غیاب امام علیه السلام، در اختیار نائب وی (مجتهد جامع الشرایط) قرارمی گیرد، تا با رعایت جوانب مصلحت، در راه هایی که لازم می داند مصرف نماید و سه سهم دیگر برای ایتام، مساکین و ابناء سبیل (در ماندگان و بیچارگان) از سادات هاشمی است. این حکم مورد توافق فقها است.(1)

در قرآن آمده است: بدانید هرگونه غنیمتی نصیب شما می شود، یک پنجم آن متعلّق به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و ذی القربی (امامان معصوم:) و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) می باشد. (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ... ).(2)

از امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه، نقل شده که فرموده است: به خدا قسم مقصود از ذی القربی در آیه ای که ذکر شد، ماییم (امامان معصوم:)، همان هایی که خداوند آن ها را قرین و نزدیک خودش و پیغمبرش قرار داده و فرموده است: آن چه را خداوند از اموال کافران به رسول خود غنیمت داد، متعلّق به خدا و رسول صلی الله علیه و آله و خویشاوندان رسول صلی الله علیه و آله و یتیمان و فقیران و راه ماندگان می باشد. «نَحْنُ وَاللَّهِ عَنَی بِذِی الْقُرْبَی الَّذِینَ قَرَنَنَا اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَبِرَسُولِهِ فَقَالَ: (فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ ) (3)فِینَا خَاصَّةً».(4)از این روایت و روایات دیگر، معلوم می گردد، منظور از ذی القربی در آیه قرآن، همه خویشاوندان پیغمبر نیست، بلکه امامان معصوم: می باشند، و با توجّه به این که امامان معصوم:، جانشینان پیامبر و رهبران حکومت اسلامی بوده و هستند، علت اختصاص یک سهم از خمس به آن ها روشن می گردد.

به تعبیری دیگر، سهم خدا و سهم رسول و سهم ذی القربی، هر سه سهم متعلّق به رهبر حکومت اسلامی است و او زندگی خود را از آن اداره می کند و بقیه را در مخارج گوناگونی که لازمه مقام رهبری است، از جمله تأمین نفقه ایتام و کودکان بی سرپرست، مصرف می نماید.

ص:434


1- (1) المبسوط 262:1؛ تذکرة الفقها 431:5؛ شرائع الاسلام 181:1؛ الروضة البهیة 78:2-79؛ مستند الشیعة 83:10.
2- (2) سوره انفال 41:8.
3- (3) سوره حشر 7:59.
4- (4) وسائل الشیعة 512:9، باب 1 من ابواب قسمة الخمس، ح 7.

هم چنین منظور از یتیمان، مسکینان و واماندگانِ در راه، تنها ایتام و مساکین و ابناء سبیل بنی هاشم و سادات می باشد، گرچه ظاهر آیه مطلق است، ولی روایاتی که در تفسیر آن وارد شده، آن را مقید می نماید.

با توجّه به این که، زکات بر نیازمندان بنی هاشم و سادات به طور مسلّم، حرام است، باید نیازهای آن ها از این طریق تأمین گردد و در حقیقت خمس برای تأمین مخارج سادات و زکات برای غیر سید معین شده است.

ح: صدقات مستحبی

آن چه تاکنون ذکر شد، منابعی است که تأمین نفقۀ ایتام و کودکان بی سرپرست از آن ها با توجّه به توضیحاتی که بیان شد و شرایطی که در فقه بیان شده، نسبت به بعضی از مسلمانان واجب می گردد.

علاوه بر آنها، در اسلام طیف وسیعی از صدقه های مستحب بیان گردیده و مسلمانان به انجام آن ترغیب و تشویق شده اند.

یکی از بهترین موارد، مصرف انواع مختلف صدقات، اعمّ از آن چه تحت عنوان خاصی بیان گردیده، مانند موقوفات و یا صدقه به طور عام، کمک به افراد فقیر، مسکین و مستمندان و تأمین نفقۀ آنهاست.

در قرآن آمده است: نیکی آن نیست [که به هنگام نماز] صورت خود را به سوی مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی و نیکوکار کسانی هستند که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده اند و مال خود را با علاقه ای که به آن دارند به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و نیازمندان و بردگان انفاق می کنند. (وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ ).(1)

در آیات دیگری، راه نجات و رسیدن به سعادت در دنیا و آخرت و گذر از گردنه سخت قیامت را، برده آزاد کردن و اطعام به گرسنگان در روز سختی و گرسنگی

ص:435


1- (1) سوره بقره 177:2.

و نیز کمک به ایتام و مستمندان می داند. (فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ * یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ).1

چنین به نظر می رسد که گردنه سخت و دشواری که در این آیات بدان اشاره شده، مشکلاتی است که انسان تا رسیدن به سعادت کامل در عالم آخرت در پیش روی دارد و عبور از آن فقط با انجام مجموعه ای از اعمال خیر با محوریت خدمت به خلق و کمک به ضعیفان به ویژه ایتام و کودکان مستمند، امکان پذیر است.

در این باره، روایات بسیاری نیز وارد شده است(1).

ص:436


1- (2) ر. ک: الکافی 406:1، ح 5؛ 128:5، ح 2؛ 49:7 و 51، ح 7؛ من لا یحضره الفقیه 189:4، ح 5433؛ تهذیب الاحکام 176:9، ح 14؛ وسائل الشیعة 397:9، باب 13 من ابواب الصدقة، ح 8.

فصل هفتم: حضانت، تعلیم و تربیت کودک

اشاره

ص:437

ص:438

گفتار اوّل: حق حضانت

1- حضانت در لغت و اصطلاح فقه

حضانت (به فتح و کسر حاء) از حضن گرفته شده است. در لغت به بین زیر بغل تا پهلو و بین سینه و بازوان، و جانب و کنار را حضن می گویند و حضانت نیز به معنای حفظ و نگهداری کودک، در کنار گرفتن و پرستاری و مراقبت(1) از وی می باشد. و در اصطلاح فقها، عبارت است از ولایت و سلطنت بر تربیت کودک و انجام آن چه به مصلحت اوست، از قبیل حفظ و نگهداری وی، نظافت، پرستاری و تربیت.(2) به طور کلّی، به کار بردن وسائل لازم برای بقا و نمّو و بهداشت جسمی و روحی طفل، مانند دادن خوراک، پوشانیدن لباس پاکیزه، تمیز نگه داشتن طفل به وسیله شستشو و امثال آن به مقتضای سن او می باشد.

برخی از صاحب نظران در حقوق مدنی، حضانت را این گونه تعریف کرده است: «حضانت عبارت است از اقتداری که قانون به منظور نگهداری و تربیت اطفال به پدر و مادر آنان اعطا کرده است».(3)

ص:439


1- (1) ر. ک: لسان العرب 105:2، معجم مقابیس اللغة 73:2، اقرب الموارد 671:1، مجمع البحرین 422:1، فرهنگ بزرگ سخن 2539:3.
2- (2) ر. ک: قواعد الاحکام 101:3، مسالک الافهام 421:8، ریاض المسائل 144:12، جامع المدارک 472:4-473، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 556.
3- (3) ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی - خانواده: 379.

2- وجوب حضانت

حضانت کودک، حق و تکلیف طبیعی و فطری پدر و مادری است که او را به دنیا آورده اند، زیرا بشر به طور طبیعی و ذاتی، فرزندان خود را دوست دارد و به آن ها عشق می ورزد. بسیاری از پدر و مادرها حاضرند سختی و ناراحتی تحمّل نمایند تا فرزندانشان راحت باشند، از آسایش خود بگذرند تا آن ها آسایش داشته باشند. آنان تمایل دارند املاک و دارایی خود را در اختیارشان قرار دهند، این خصلت اختصاص به انسان ندارد، حیوانات نیز این گونه می باشند. اسلام این فطرت ذاتی انسان را کامل نموده و در حقیقت با بیان ضوابط و قوانینی آن را در چارچوب مشخص قرار داده است تا اگر پدر و مادر در این خواسته توافق نداشتند، با رعایت قوانین شرعی آن چه به مصلحت کودک است، انجام شود.

به هر صورت از مجموع ادلّه ای که در کتاب و سنّت آمده است استفاده می شود، حضانت کودک بر والدین او و در صورتی که پدر و مادر نداشته باشد، بر اجداد و دیگر بستگان وی، شرعاً واجب است.

ادلّه فقهی این حکم

1 - خداوند می فرماید: هیچ کدام از پدر و مادر حق ندارند به کودک ضرر بزنند. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ). (1) از این آیه استفاده می شود، پدر و مادر نباید در هیچ موردی موجب ضرر بر فرزند خود باشند.(2)

برخی از مفسّران، آیه را این گونه معنی کرده اند: پدر و مادر نباید در وظایفی که نسبت به طفل دارند، کوتاهی نمایند، بلکه باید به گونه ای عمل کنند که موجب ضرر بر فرزند نباشد.(3)

بدیهی است عدم حضانت کودک توسط پدر و مادر موجب ضرر بر او است که به طور التزامی این آیه آن را نفی و منع نموده است.

ص:440


1- (1) سوره بقره 233:2.
2- (2) ر. ک: تفسیر مجمع البیان 114:2، تفسیر المنار 346:2.
3- (3) البحر المحیط 225:2، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة 729:1.

2 - هم چنین فرموده است: درباره فرزندان کار را با مشاوره شایسته انجام دهید، (وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ ).(1)

یعنی درباره سرنوشت فرزندان و به طور کلّی امور مربوط به آن ها، مانند حضانت و نگهداری و تربیت، با مشاوره یکدیگر و به طور شایسته و شناخته شده تصمیم بگیرید، مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع کودکان وارد سازد، از نظر جسمی و ظاهری گرفتار خسران شوند یا از نظر عاطفی از محبّت و شفقت لازم محروم بمانند، پدر و مادر موظّفند خدا را در نظر بگیرند و منافع نوزاد بی دفاع را فدای اختلافات و اغراض خویش نکنند.

جمله (وَأتَمِرُوا) از ماده ایتمار، گاه به معنی «پذیرا شدن دستور» و گاه به معنی «مشاوره» می آید و معنی دوم در این جا مناسب تر است و تعبیر به معروف، تعبیر جامعی است که هر گونه مشاوره ای را که خیر و صلاح در آن باشد، شامل می گردد.(2)

بعید نیست بتوان از آیه استفاده نمود که وجوب حفظ و نگهداری طفل بر والدین امری روشن و مسلّم است و در صورت اختلاف باید با مشاوره شایسته و در چارچوب مشخص که مصلحت طفل رعایت شود، انجام وظیفه شود.

3 - روایات بسیاری درباره اصل استحقاق والدین بر حضانت طفل و تعیین زمان مسئولیت هر کدام وارد شده است، مانند این که راوی با سند صحیح نقل می کند، بعضی از دوستان ایشان طی نامه ای از امام صادق علیه السلام سؤال کرده است، همسر خود را مطلّقه ساخته در حالی که از او فرزند داشته است، در این صورت حضانت فرزندانشان با کدامیک از پدر و یا مادر می باشد؟ آن حضرت در جواب نوشته اند: مادر در امر حضانت نسبت به فرزندش استحقاق بیشتری دارد تا هفت سال و اگر او بخواهد می تواند حق خود را به پدر طفل واگذار نماید، فَکَتَبَ علیه السلام: «اَلمَرأَةُ احَقُّ بِالوَلَدِ إلی أَن یبلُغَ سَبعَ سِنینَ إلاّ أَن تَشاءَ المَرأَةُ»(3).

ص:441


1- (1) سوره طلاق 6:65.
2- (2) ر. ک: تفسیر نمونه 248:24، مجمع البیان 47:10، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة 669:14، التفسیرالکاشف 353:7.
3- (3) وسائل الشیعة 472:21، باب 81، من ابواب احکام الاولاد، ح 6.

روایات وارده در این باره زیاد است که در بخش های بعدی ذکر خواهیم نمود و از آن ها استفاده می شود موضوع وجوب حضانت طفل بر والدین، در عرف آن زمان، امری روشن و بدیهی بوده و بدین جهت حکم استحقاق و اولویت بیش تر در زمان اختلاف بین پدر و مادر طفل را از امام علیه السلام سؤال می نمودند.(1)

4 - عقل تشخیص می دهد که طفل در این برهه از حیات خویش به شدّت نیازمند حفاظت و نگهداری است و باید این خواسته از جانب پدر و مادر که نسبت به دیگران با او مهربان تر و شفقت بیشتری دارند، به ویژه مادر، رعایت گردد.(2)

سیره عقلا و متشرّعه نیز بر همین معنی حکایت دارد به گونه ای که اگر پدر و مادری به وظیفه خود در این باره عمل نکند، او را سرزنش نموده و عمل او را زشت می شمرند.

5 - از عبارات فقها استفاده می شود وجوب حضانت در نزد آنان، امری مسلّم است و نسبت به آن اتّفاق نظر دارند، هر چند به عنوان اجماع نقل نشده است. صاحب جواهر در این باره می نویسد: «امر حضانت روشن است و تردیدی در آن وجود ندارد».(3) در مهذّب الاحکام آمده است: «ظاهر کلمات فقها در اصل حکم حضانت، تسالم و توافق است، هر چند با تعبیرات مختلف آن را بیان نموده اند».(4)

3- ماهیت حضانت (حق یا تکلیف)

با عنایت به توضیحاتی که ذکر شد روشن گردید حضانت اطفال، آمیزه ای از حق و تکلیف می باشد. از طرفی حق است و هر کدام از پدر و مادر با توجّه به گرایش طبیعی و فطری خود حق دارند فرزند خود را حضانت و نگهداری نمایند و در تربیت او سهیم باشند و کسی حق ندارد آن ها را از استیفای حق خود محروم سازد و فرزند را از آنان جدا نماید و از طرفی حضانت، تکلیف و حکم شرعی است که به عهده والدین گذاشته شده بدین

ص:442


1- (1) توضیح بیش تر در این باره در موسوعة احکام الاطفال 309:1 به بعد آمده است.
2- (2) ر. ک: مهذّب الاحکام 276:25.
3- (3) جواهر الکلام 284:31.
4- (4) مهذّب الاحکام 276:25.

معنی که پدر و مادر نمی توانند از حضانت سر باز زنند و در صورتی که به وظیفه خود عمل نکنند، حاکم شرع آن ها را بر انجام آن، اجبار می نماید.

مرحوم شهید اوّل در این باره می نویسد: «اگر مادر از حضانت فرزند امتناع ورزد، پدر نسبت به آن اولویت دارد و اگر هر دو امتناع ورزند باید پدر را به انجام آن اجبار نمود».(1)

4- تعیین اولویت در حضانت اطفال

تا زمانی که اختلافی بین پدر و مادر نباشد با توافق یکدیگر اطفال را حضانت و نگهداری می نمایند، ولی چنان چه در اثر ناسازگاری در دو محلّ جداگانه سکونت داشته باشند و یا به هر دلیل، مرد همسر خود را مطلّقه نماید، در فقه اسلامی اولویت هر یک از والدین نسبت به حضانت طفل معین شده و در این باره نظریات مختلفی وجود دارد، مهم ترین آن ها بدین شرح است:

الف: دیدگاه مشهور فقهای امامیه، مادر تا دو سال در مورد پسر و تا هفت سال در مورد دختر بر پدر اولویت و تقدّم دارد. محقّق در شرایع می نویسد: «مادر در حضانت فرزند در مدّت شیرخوارگی، یعنی دو سال تمام اولویت دارد، پسر باشد یا دختر».(2)

هم چنین شهید ثانی در این باره ادّعای عدم خلاف نموده(3) و صاحب ریاض معتقد است، این نظریه بر پایه اجماع فقها و فتوای آنان و نص مسلّم است.(4)

کلمات بسیاری دیگر از فقیهان(5) نیز این گونه می باشد.

5- ادلّه فقهی این نظریه

1 - قرآن کریم می فرماید: مادران، فرزندان را تا دو سال تمام شیر می دهند... و بر آن کسی که فرزند برای او متولّد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را به طور

ص:443


1- (1) القواعد و الفوائد 396:1.
2- (2) شرائع الاسلام 345:2.
3- (3) مسالک الافهام 421:8.
4- (4) ریاض المسائل 153:12.
5- (5) النهایة: 503، المقنعة: 531، جامع المدارک 472:4، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح) 556.

شایسته (در مدت شیر دادن) بپردازد، (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ... وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ )(1).

این آیه به صراحت دلالت دارد، حق شیر دادن به طفل در دو سال شیرخوارگی برای مادر است و اوست که می تواند در این مدت از فرزند خود نگهداری کند و به تعبیری دیگر، حق حضانت نیز به مادر داده شده است(2) ، زیرا تغذیه جسم و جان نوزاد در این مدّت با شیر و عواطف مادر پیوند ناگسستنی دارد، از طرفی عواطف مادر نیز باید رعایت شود، زیرا او نمی تواند آغوش خود را از کودکش خالی ببیند و در برابر وضع نوزادش بی تفاوت باشد. بنابراین قرار دادن حق حضانت و نگهداری و شیر دادن برای مادر یک نوع حق دو جانبه می باشد، هم برای رعایت حال فرزند است و هم مادر.(3)

2 - روایات بسیاری در تعیین زمان اولویت والدین نسبت به حضانت اطفال وارد شده است و نظریه مشهور مقتضای جمع بین آن ها است.

توضیح این که، در بعضی از روایات از امام صادق علیه السلام سؤال شده، مردی همسرش را که از او فرزند دارد، طلاق داده است، کدام یک از زن یا شوهر به حضانت فرزند سزاوارترند؟ امام علیه السلام می فرماید: زن مادام که ازدواج نکرده است، سزاوارتر است. «اَلمَرأَةُ أَحَقُّ بِالوَلَدِ ما لَم تَتَزَوَّج».(4)در روایت دیگری آمده است: مادر در حضانت طفل تا پایان شیرخوارگی سزاوارتر است،

«فَهِی أَحَقُّ بِابنِها حَتّی تَفطِمَهُ».(5)و در روایت صحیح دیگری که پیش تر ذکر شد امام علیه السلام فرموده اند: مادر تا هفت سال در حضانت اولویت دارد مگر این که حاضر شود از حق خود بگذرد.

«اَلمَرأَةُ أَحَقُّ بِالوَلَدِ إلَی أَن یَبلُغَ سَبعَ سِنینَ إِلاّ أَن تَشاءَ المَرأَةُ».(6)

ص:444


1- (1) سوره بقره 233:2.
2- (2) ر. ک: تفسیر المیزان 240:2-241، مجمع البیان 113:2-114.
3- (3) ر. ک: تفسیر نمونه 185:2.
4- (4) وسائل الشیعة 471:21 باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
5- (5) همان: ح 2.
6- (6) همان 472:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 6.

روایت دوّم و سوّم بر نظریه مشهور دلالت دارد، دیگر روایات نیز به قرینه صراحت این دسته از روایات بر همین معنی حمل و بین آن ها جمع می گردد. بنابراین به مفاد روایات مادر تا دو سال در مورد پسر و تا هفت سال در مورد دختر بر پدر اولویت در حضانت اولویت و تقدّم دارد مگر در صورتی که بعد جدایی پدر ازدواج نموده باشد.

افزون بر این، اولویت داشتن مادر در حضانت طفل در سال های نخستین زندگی، امری طبیعی و منطقی است، زیرا مهربانی و از خود گذشتگی مادر و مراقبت و مواظبت او از طفل، از هر کسی بیش تر است و کودک در این سنین به مادر از هر شخص دیگر نیازمندتر است، وقتی مدّت شیرخوارگی کودک پایان یافت پدر نسبت به حضانت پسر، و مادر نسبت به حضانت دختر تا هفت سالگی اولویت دارند.

البته در مسأله دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد:

ب: شیخ مفید معتقد است، مادر تا زمان نه سالگی دختر در حضانت وی اولویت دارد.(1)

ج: شیخ طوسی معتقد است، مادر نسبت به پسر تا هفت سال و نسبت به دختر تا زمانی که ازدواج نکرده، اولویت دارد.(2)

د: مادر تا زمانی که ازدواج نکرده در حضانت اولویت دارد.(3)

ه -: مادر تا دو سال در حضانت اولویت دارد و بعد از آن بستگی به نظر قاضی دارد.(4)

صاحبان هر یک از این اقوال برای اثبات مدعای خود به روایاتی استناد نموده که توضیح در مورد آنها از هدف کتاب خارج می باشد، در این خصوص به موسوعة احکام الاطفال مراجعه شود.(5)

ص:445


1- (1) المقنعة: 531، المراسم العلویة: 166، المهذّب البارع 426:3.
2- (2) الخلاف 131:5-132.
3- (3) المقنع: 360.
4- (4) محمد جواد مغنیه، فقه الامام الصادق علیه السلام 313:5-314.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 325:1 و بعد از آن.

6- حضانت طفل در صورت فوت پدر یا مادر

اگر یکی از والدین فوت کند یا شرایط حضانت را دارا نباشد، مانند این که مرتد شود، در این صورت حضانت طفل با کسی که زنده و دارای شرایط است، می باشد، هر چند متوفّی پدر باشد و در هنگام مرگ وصیت کرده و شخصی را برای حضانت طفلش معین کرده باشد، زیرا وصّی حق ندارد در کارهایی که موصی حق دخالت ندارد، مداخله نماید و با فرض این که پدر فوت شده یا شرایط حضانت را ندارد، حق حضانت او نیز از بین می رود.

مرحوم شهید ثانی می نویسد: «در صورتی که پدر فوت کند... حضانت به مادر منتقل می شود و مادر نسبت به آن از وصی پدر و دیگر اقارب اولویت دارد».(1) فقیهان دیگری نیز(2) این گونه نظر داده اند.

7- ادلّه این دیدگاه

1 - اطلاق آیه شریفه قرآن که می فرماید: هیچ کدام از پدر و مادر حق ندارند به کودک ضرر بزنند. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ )(3). بی تردید جدا نمودن کودک از هر کدام از والدین در صورتی که حضانت منحصر به آنان باشد، اضرار به کودک است که آیه شریفه از آن نهی می نماید.

2 - ظهور آیه شریفه دیگری که می فرماید: خویشاوندان نسبت به یکدیگر در احکامی که خداوند بر بندگانش مقرّر داشته، اولویت دارند. (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ)4 .

زیرا اولویت در این آیه شامل ارث و حضانت و دیگر احکام می باشد. به تعبیری دیگر، طفل نیاز به حضانت و تربیت دارد و باید فردی به انجام آن همّت گمارد، به حکم این آیه، قریب او، یعنی پدر یا مادرش نسبت به دیگران اولویت دارند.(4)

ص:446


1- (1) مسالک الافهام 427:8.
2- (2) النهایة: 504، المقنعة 531، شرائع الاسلام 346:2، قواعد الاحکام 102:3، جواهر الکلام 293:31.
3- (3) سوره بقره 233:2.
4- (5) ر. ک: السرائر 652:2، اطیب البیان فی تفسیر القرآن 165:6.

3 - ظهور، بلکه صراحت بعضی از اخبار، مانند آن که در روایت موثّق از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: اگر پدر فوت کند، مادر طفل به حضانت او از دیگر اقربا سزاوارتر است. «فَإِذَا ماتَ الأَبُ فَالأُمُّ أَحَقُّ بِهِ مِنَ العَصَبَةِ»(1)و برخی دیگر از روایات.(2)

4 - در این باره ادّعای اجماع شده است.(3)

5 - بعضی از فقها فرموده اند: مقتضای اصل در بعضی از موارد، چنین اقتضا دارد و با عدم قول به فصل در دیگر موارد نیز حکم به فراگیری این نظریه می گردد.(4)

6 - پدر و مادر به کودک مهربان تر و دلسوزتر می باشند، بنابراین حضانت و نگهداری طفل که منطبق با طبع اوّلیه و فطرت طبیعی پدر و مادر است، باید اختصاص به آن ها داشته باشد، در بعضی از روایات نیز به این نکته اشاره شده، مانند آن که امام علیه السلام می فرماید: «أَنَّذلِکَ خَیرٌ لَهُ وَ أَرفَقَ بِهِ أَن یترَکَ مَعَ أُمَّهِ»(5)، بهتر این است که کودک با مادر خود باشد و تحت حضانت او قرار گیرد، زیرا او به طفل، مهربان تر است نسبت به دیگران.

8- حضانت کودک در صورت فوت والدین

در صورتی که پدر و مادر طفل هر دو از دنیا بروند و جدّ پدری زنده باشد، نظریه مشهور بین فقها این است که حق حضانت از آن او خواهد بود.(6)

آیة الله فاضل لنکرانی در توجیه این نظریه می نویسد: «حضانت در حقیقت و بالاصالة از آن پدر است، زیرا فرزند از آن اوست، به استناد بعضی از روایات و اجماع، با وجود مادر به او انتقال می یابد و اگر پدر و مادر هر دو از دنیا رفتند به جدّ پدری منتقل می شود،

ص:447


1- (1) وسائل الشیعة 470:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) تهذیب الاحکام 106:8، ح 5.
3- (3) جواهر الکلام 293:31.
4- (4) همان.
5- (5) وسائل الشیعة 470:21، باب 81 من ابواب احکام الاولاد، ح 1، الروضة البهیة 458:5-459، تحریر الوسیلة 313:2، السرائر 653:2.
6- (6) المبسوط 42:6، شرائع الاسلام 346:2، قواعد الاحکام 102:3، جواهر الکلام 297:31، تحریر الوسیلة 313:2.

زیرا او نیز پدر است و شریک است در این که فرزند از اوست و به همین جهت، آن دو (پدر و جدّ پدری) مشترکاً بر طفل ولایت دارند.»(1)

امّا اگر با فوت پدر و مادر، جدّ پدری نیز در قید حیات نباشد، در این صورت حضانت با کیست؟ و چه کسی اولویت دارد؟ نظریات مختلفی ابراز گردیده، از جمله:

1 - حضانت به مادرِ مادر طفل منتقل می شود.(2)

2 - عدّه ای بر آنند که حضانت به عهده خویشان نسبی طفل با رعایت ترتیب ارث (الاقرب فالاقرب) خواهد بود، یعنی آنان که در طبقه ی دوّم ارث قرار دارند، مثل برادر و خواهر و فرزندانشان، بر آنان که در طبقه ی سوّم ارث قرار دارند مثل عموها و دایی ها و فرزندانشان، مقدمند.(3)

3 - عدّه دیگری از فقها معتقدند، حق حضانت منتقل به وصّی پدر و در صورت نبودن وصّی پدر، منتقل به وصّی جدّ پدری می شود، زیرا وصّی نماینده و قائم مقام پدر یا جدّ پدری است و اگر وصّی پدر و جدّ پدری وجود نداشت، این جا نوبت حاکم است که کسی را از مال کودک و یا اگر کودک مال نداشت، از بیت المال اجیر کند که طفل را نگهداری نماید و اگر حاکم هم نبود بر تمام مسلمانان به عنوان واجب کفایی واجب است طفل را نگهداری نمایند.(4)

9- شرایط حاضن

مقصود از شرایط در این بحث، شرایطی است که باید در شخصی که نگاهداری طفل به او واگذار می شود، وجود داشته باشد. شک نیست که حضانت را باید به کسی واگذار کرد که شایستگی و توانایی انجام آن را داشته باشد، زیرا حضانت همان گونه که ناظر به حمایت جسمی از کودک است، ناظر به حمایت روحی و اخلاقی از او نیز می باشد. بدان جهت در فقه امامیه، حضانت طفل به کسی واگذار می شود که دارای شرایط زیر باشد:

ص:448


1- (1) تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 563.
2- (2) المقنعة: 531.
3- (3) مختلف الشیعة 312:7، مسألة 220، مسالک الافهام 430:8، الروضة البهیة 460:5.
4- (4) جواهر الکلام 296:31.

الف: اسلام

اگر طفل مسلمان باشد، شخص کافر اگرچه مادر یا پدر او باشد، نمی تواند حضانت او را به عهده گیرد. بنابراین اگر یکی از والدینِ طفلِ مسلمان که به تبع پدر یا مادر مسلمان است، کافر باشد و یا کافر و مرتّد گردد، حق حضانت او ساقط می گردد و به دیگری واگذار می شود و اگر هر دو مرتّد گردند، فرزند از آنان گرفته می شود و به شخص امین مسلمانی (جدّ پدری طفل یا دیگر اقربا و یا شخص ثالثی) سپرده می شود.

فقیهان در لزوم رعایت این شرط، اتّفاق نظر دارند(1) و در تأیید آن به آیه شریفه قرآن استدلال نموده اند، آن جا که می فرماید: خداوند هرگز برای کافران راه تسلّطی نسبت به مؤمنین قرار نداده است. (وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً ).(2)

جواز حضانت کافر بر طفل مسلمان نوعی سلطنت بر اوست و از لحاظ ایمان و اخلاق برای او زیان بخش و خطرناک است و به حکم این آیه از آن نهی شده است، زیرا از آن استفاده می شود خداوند در عالم تشریع هیچ حکمی که موجب تسلّط کافر بر مؤمن باشد، جعل نفرموده است. از این رو فقها در فقه در مسائل مختلف برای عدم تسلّط کفّار بر مؤمنین به این آیه استناد می نمایند. از این آیه قاعده فقهی نیز استنباط شده است که: «نفی السبیل للکافرین علی المسلمین»(3). ممکن است برای اثبات این شرط به روایت مشهوری که از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده، با این مضمون: «اَلإِسلامُ یَعلُو وَ لا یُعلَی عَلَیهِ»استناد نمود.(4)

ص:449


1- (1) ر. ک: المبسوط 40:6، الشرائع الاسلام 345:2، مسالک الافهام 422:8، جواهر الکلام 294:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 558.
2- (2) سوره نساء 141:4.
3- (3) محقّق بجنوردی، القواعد الفقهیه 185:1، فاضل لنکرانی، القواعد الفقهیه 239:1-240، محقّق اصفهانی، حاشیة کتاب المکاسب 168:2.
4- (4) من لا یحضره الفقیه 334:4، ح 5719.

ب: آزاد بودن

کسی که نگهداری طفل به او واگذار می شود باید آزاد (غیر برده) باشد، این شرط مورد توافق فقها(1) است، البتّه این شرط با منتفی شدن بردگی (که جزء سیاست های اسلامی بود) دیگر مطرح نیست.

ج: توانایی

بدیهی است نمی توان حضانت را به کسی که توانایی انجام آن را ندارد، محوّل نمود، ظاهراً فقهای شیعه به دلیل بدیهی و روشن بودن لزوم این شرط، با صراحت متعرّض آن نشده اند، ولی برخی از فقیهان اهل سنّت(2) آن را ذکر نموده اند. مستند آن، کلام خداوند متعال است که می فرماید: خداوند هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی کند. (لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها ). (3) و نیز می فرماید: پروردگارا، آن چه را طاقت تحمّل آن را نداریم بر ما مقرّر مدار، (رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً ).(4)

هم چنین حدیث مشهور رفع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دلیل این شرط است، آن حضرت می فرماید: نُه چیز از امّت من بر داشته شده، از جمله، آن چه به انجام آن توانایی ندارند «وَ ما لا یطیقُونَ».(5)د: عقل

شرط است کسی که نگهداری طفل به عهده اوست، عاقل باشد، بنابراین هرگاه مادر یا پدر در زمانی که حق حضانت با اوست دچار جنون شود، حضانت وی ساقط می شود. فقها در لزوم رعایت این شرط نیز اتّفاق نظر دارند(6) ، زیرا در این حالت شخص مجنون، خود نیازمند به محافظت کس دیگری است که او را نگهداری و از خطرات حفظ نماید و اگر طفل تحت حضانت مجنون قرار گیرد از هر نظر در معرض خطر خواهد بود و موجب

ص:450


1- (1) النهایة: 504، شرائع الاسلام 345:2، الحدائق الناضرة 90:25، جواهر الکلام 286:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 558.
2- (2) ابن قدامة، المغنی 297:9، ابن عابدین، ردّ المختار 555:3، عبد الکریم زیدان، المفصل فی احکام المرأة 40:10-41.
3- (3) سوره بقره 286:2.
4- (4) همان.
5- (5) شیخ صدوق، الخصال: 417، ح 9، وسائل الشیعة 369:15، باب 56 من ابواب جهاد النفس، ح 1.
6- (6) مسالک الافهام 423:8، الحدائق الناضرة 91:25، جواهر الکلام 286:31، مهذّب الاحکام 279:25.

ضرر و زیان به وی می باشد که به حکم عقل و نقل از آن نهی شده است، چرا که خداوند می فرماید: (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ1 )(1).

افزون بر این که مجنون به مفاد حدیث شریف رفع قلم(2) فاقد تکلیف است و نمی تواند مسئولیت حضانت را به عهده بگیرد.

ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر به علّت جنون، حق حضانت ساقط شود و پس از مدّتی بهبودی حاصل گردد، آیا حق حضانت قابل اعاده است؟

فقهای امامیه بر این عقیده اند که پس از زوال جنون، مانعی که برای اعمال حق حضانت وجود داشته است، از بین می رود و مادر یا پدر می تواند حق خود را اعمال نماید.(3)

ه -: عدم ابتلا به بیماری های واگیر

برخی از فقها فرموده اند هرگاه مادر یا پدر که دارای حق حضانت می باشند به یکی از بیماریهای واگیر و صعب العلاج دچار شوند که بیم سرایت آن و آسیب دیدن فرزند وجود داشته باشد، مانند سل، جذام و... حق حضانت ساقط می شود(4) ، زیرا باید از ضرر رسیدن به طفل پرهیز شود.

برخی دیگر گفته اند: حق حضانت ساقط نمی شود، زیرا بر خلاف اطلاق ادّله می باشد، به علاوه ضرر طفل با نایب قراردادن دیگری برای حضانت قابل رفع است.(5)

و: عدم ازدواج مادر

هرگاه نکاح بین والدین در اثر طلاق یا فسخ منحل شود تا زمانی که مادر طفل، شوهر دیگری اختیار نکرده است، حق حضانت او نسبت به طفل باقی است، امّا اگر با مرد دیگری

ص:451


1- (2) مسالک الافهام 423:8، جواهر الکلام 287:31.
2- (3) در این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: قلم تکلیف از سه نفر برداشته شده... از مجنون تا زمانی که بهبود یابد «عَنِالمَجنُونِ حَتّی یفیق»، وسائل الشیعة 45:1، باب 4 من ابواب مقدّمات العبادات، ح 11.
3- (4) ر. ک: مسالک الافهام 423:8، الحدائق الناضرة 91:25، جواهر الکلام 287:31.
4- (5) القواعد و الفوائد 396:1، الحدائق الناضرة 91:25.
5- (6) جواهر الکلام 288:31.

ازدواج نماید، حق حضانت او ساقط می گردد و فرزند تحت حضانت پدر قرار می گیرد. این حکم مورد توافق فقها(1) است و برخی نسبت به آن ادّعای اجماع(2) نموده اند.

مستند این حکم، صراحت روایات وارد شده در این باب است، مانند آن که، امام صادق علیه السلام می فرماید: مادر نسبت به حضانت، مادام که ازدواج نکرده است، اولویت دارد. «اَلمَرأَةُأَحَقُّ بِالوَلَدِ مَا لَم تَتَزَوَّج»مقصود تا دوسال در مورد پسر و هفت سال نسبت به دختر است.(3)

به علاوه، اغلب در این گونه موارد، مادر نمی تواند وظیفه نگهداری طفل را چنان که باید انجام دهد و جمع بین وظایف ناشی از حضانت و تکالیفی که ازدواج بر دوش او می گذارد، دشوار است.(4)

آن چه گفته شد در صورتی است که پدر زنده باشد، در غیر این صورت ازدواج مجدّد مادر موجب از بین رفتن حق حضانت وی نمی شود.

سؤالی که در این شرط مطرح است که، هرگاه بر اثر ازدواج مادر حضانت به پدر واگذار شود و پس از مدّتی ازدواج مادر منحل گردد، آیا حق حضانت به مادر باز خواهد گشت؟ مشهور فقهای امامیه بر این عقیده اند، زیرا با زوال مانع، ممنوع هم عود می نماید.(5)

امام خمینی رحمه الله در تحریر الوسیلة می نویسد: «هرگاه مادر ازدواج نماید، حق حضانت او درباره فرزند، چه پسر باشد و چه دختر، ساقط می شود و این حق برای پدر خواهد بود ولی اگر از شوهر دوّم نیز جدا شود بعید نیست این حقّ «حضانت» باز گردد، ولی احوط آن است که با هم مصالحه و سازش کنند.»(6)

برخی از فقیهان رعایت شرط دیگری را لازم دانسته و گفته اند باید کسی که مسئولیت حضانت طفل به عهده اوست، امین باشد؛ بنابراین اگر پدر و یا مادر فاسق باشند

ص:452


1- (1) النهایة: 504، المقنعة: 531، السرائر 653:2، جواهر الکلام 291:31.
2- (2) الروضة البهیة 463:5.
3- (3) الکافی 45:6، ح 3.
4- (4) ر. ک: مسالک الافهام 424:8.
5- (5) الخلاف 132:5-133، المبسوط 41:6، شرائع الاسلام 346:2-347، الروضة البهیة 463:5، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 561.
6- (6) تحریر الوسیلة 313:2.

حق حضانت آنان ساقط می گردد، زیرا در این صورت طفل از خیانت در امان نیست(1) ، برخی دیگر فرموده اند: اگر یکی از پدر و یا مادر عادل و دیگری فاسق باشد، آن که عادل است نسبت به حضانت اولویت دارد.(2) ولی بسیاری از فقها این شرط را لازم ندانسته اند، هر چند احتیاط در رعایت آن است.

10- سلب حضانت از دارنده ی اولویت

در احکام فقهی با توجه به مصلحت طفل، امکان سلب حضانت یا به تعبیر دیگری، سقوط آن از کسی که اصولاً باید دارای اولویت باشد، پیش بینی شده است. از آن چه ذکر شد موارد سقوط حضانت یا مواردی که مانعی برای اجرای آن پیدا شود، روشن گردید که عبارتند از:

الف: جنون پدر یا مادر.

ب: ازدواج مادر با مرد دیگری غیر از پدر کودک.

ج: ابتلای پدر یا مادر به بیماریهای واگیر و صعب العلاج.

د: سوء اخلاق (عدم شایستگی اخلاقی).

در صورتی که پدر یا مادری که عهده دار حضانت طفل می باشند، شایستگی اخلاقی برای این امر نداشته باشند به گونه ای که موجب ضرر طفل باشد، حق حضانت آن ها ساقط می گردد. آیة الله فاضل لنکرانی در این باره می گوید: «حق حضانت از مادری که از جهت اخلاقی مضّر به حال طفل باشد، ساقط می گردد».(3)

11- حق ملاقات طفل در مدّت حضانت

در صورتی که به علَّت طلاق یا به هر جهت دیگر، والدین طفل جدای از یکدیگر زندگی کنند، هر یک از ایشان که طفل تحت حضانت او نیست، حق ملاقات با او را دارد، این امر با توجّه به آثار روحی و عاطفی آن مورد توجّه قرار گرفته و فقها به این حق تصریح نموده اند.

ص:453


1- (1) مسالک الافهام 424:8.
2- (2) المبسوط 40:6، القواعد و الفوائد 396:1، الجامع للشرائع: 459.
3- (3) جامع المسائل 439:1، مسألة 1556 و 439:2، مسألة 1298.

شیخ طوسی می نویسد: «پدر حق ندارد مانع از اجتماع مادر با فرزند گردد، زیرا موجب قطع رحم می گردد که امری حرام است. هم چنین اگر هر کدام از دختر یا پسر مریض شود، پدر حق ندارد مادر را از مراقبت و عیادت فرزند باز دارد، به دلیل این که مادر نسبت به فرزند مهربان تر و دلسوزتر است و صورتی که مادر مریض شود، فرزند می تواند به عیادت او رود و با او مُراوده نماید».(1) عبارت برخی دیگر از فقها مانند شهید ثانی(2) و صاحب جواهر(3) ، شبیه آن چه ذکر شد، می باشد.

فقیهان در این خصوص به حرمت قطع رحم و اضرار به غیر، و آیاتی که به احسان به پدر و مادر و خویشان امر کرده، استناد نموده اند، مانند این آیه شریفه که بارها در این تحقیق مورد استناد قرار گرفته است؛ خداوند می فرماید: نه مادر حقّ ضرر زدن به کودک را دارد و نه پدر. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ... )(4) ؛ زیرا منع طفل از ملاقات با مادر و یا پدرش، ضرر اوست که از آن منع شده است.

در آیه دیگری می فرماید: و خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید و هم چنین به خویشان (وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی...)5. ملاقات طفل با پدر و مادرش، احسان به آن ها است که به آن امر گردیده است.

البتّه باید توجّه داشت در صورتی که ملاقات طفل با هر یک از ابوین که طفل در حضانت او نیست یا اقارب دیگر موجب زیان در تربیت و یا نگهداری او باشد، مثل این که پدر مبتلا به فساد اخلاقی باشد و ملاقات او با کودک آثار سوء تربیتی داشته باشد، در این صورت ممکن است حق ملاقات، سلب یا محدود گردد. تشخیص این امر به عهده حاکم شرع و دادگاه صالح می باشد، هم چنین تعیین زمان و مکان ملاقات و سایر جزییات مربوط به آن در صورت اختلاف میان ابوین با توجّه به مصالح کودک و طرفین، توسط دادگاه معین می گردد.

ص:454


1- (1) المبسوط 40:6-41.
2- (2) مسالک الافهام 426:8.
3- (3) جواهر الکلام 292:31.
4- (4) سوره بقره 233:2.

12- اجرت حضانت

در زمینه اجرت حضانت، بین فقها دو دیدگاه مطرح است:

1 - برخی از آنان بر این عقیده اند که حضانت و نگهداری طفل، اجرت ندارد. مرحوم شهید ثانی می نویسد: «مادر حق ندارد اجرت حضانت را مطالبه نماید، ولی در صورتی که طفل نیاز به مخارجی بیش تر از حضانت داشته باشد و پدر متموّل باشد و یا کودک اموالی داشته باشد، می تواند مقدار زائد را از پدر طفل یا از اموال کودک مطالبه نماید».(1) دلیل این نظریه این است که حضانت حق مادر است و می تواند آن را به رایگان انجام دهد یا آن را اسقاط نماید.

2 - گروه دیگری بر این عقیده اند که چون عمل انسان محترم است و هر عمل محترمی اجرت دارد، مادر نیز می تواند برای انجام حضانت، اجرت مطالبه نماید. صاحب جواهر می گوید: «مادر می تواند حق خود را در حضانت اسقاط نماید و نیز می تواند برای انجام آن مطالبه اجرت نماید و دلیلی بر منع وی از مطالبه اجرت وجود ندارد، مگر کسی ادّعا کند که فقها در مورد این که مادر نمی تواند در حضانت مطالبه اجرت نماید اجماع نموده اند، آن هم ثابت نیست.(2) برخی از اعلام معاصرین نیز این دیدگاه را پذیرفته اند.(3)

در تأیید دیدگاه اوّل می توان گفت، نگهداری کودک در سنّی معین، تکلیف مادر یا پدر است و تابع ضوابط احترام عمل انسان و اصل عدم تبرّع نیست. به نظر عرف نیز برای اجرای تکلیف حضانت از طرف مادر یا پدر اجرت تعلّق نمی گیرد، بنابراین نظر کسانی که معتقدند نگاهداری و حضانت طفل مجانی و تبرّعی است، قوی تر به نظر می رسد و به مصلحت طفل نیز نزدیک تر است، البتّه اگر حضانت طفل به کسی غیر از پدر یا مادر محوّل شده باشد، طبق ضوابط کلّی

ص:455


1- (1) مسالک الافهام 421:8، مهذّب الاحکام 280:25.
2- (2) جواهر الکلام 284:31.
3- (3) سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین 286:2، محمد جواد مغنیه، فقه الامام الصادق علیه السلام 315:5.

و عمومی، چون عمل او محترم است به وی اجرت تعلّق می گیرد، مگر این که حضانت کننده طفل، قصد تبرّع داشته باشد.

ممکن است گفته شود انجام حق حضانت با مجانی بودن آن، ملازمه ندارد، بلکه همان گونه که مادر برای شیر دادن به طفل می تواند مطالبه اجرت کند، حق خواهد داشت برای نگهداری طفل نیز دستمزد و اجرت بگیرد.

در پاسخ می توان گفت: شیر دادن با حضانت متفاوت است، زیرا شیر دادن جزء وظایف زن نیست. افزون بر آن، دلیل روشن از آیات و روایات وجود دارد که زن می تواند برای شیر دادن، به طفل، مطالبه اجرت نماید، در حالی که حضانت از جمله وظایف زن است، پس قیاس حضانت به شیر دادن قیاس مع الفارق است.

البتّه تمام هزینه حضانت و از جمله اجرت حضانت - بر طبق نظریه کسانی که مادر را مستحق مطالبه اجرت حضانت می دانند - به عهده پدر است و اگر پدر فوت کند و فرزند دارایی داشته باشد از اموال فرزند پرداخت می شود و در مرحله سوّم به عهده مادر و دیگر اقوام مانند جدّ پدری و... می باشد.

13- پایان زمان حضانت

با رسیدن کودک به سن بلوغ و رشد، حضانت پایان می یابد و هیچ کس حتّی پدر و مادر حق حضانت بر او را ندارد، چرا که حضانت، نوعی ولایت است و کسی بر فرد بالغ و رشید ولایت ندارد، بنابراین بعد از بلوغ، فرزند می تواند نزد هر کدام از پدر و مادر یا غیر آن دو که بخواهد، بماند.(1)

مرحوم محقّق در این باره می نویسد: «با رسیدن کودک به سن رشد، ولایت پدر و مادر نسبت به او پایان می یابد و می تواند نزد هر کدام از آن دو که تمایل داشت(2) ، بماند». شهید ثانی نیز می گوید: «این حکم مورد توافق فقها است».(3)

ص:456


1- (1) المبسوط 39:6، السرائر 653:2، کشف اللثام 549:7، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 565.
2- (2) شرائع الاسلام 346:2.
3- (3) مسالک الافهام 436:8.

14- ادلّه فقهی این دیدگاه

1 - اصل، با این تقریب که گفته شود اصل، عدم ولایت فردی بر دیگری است، زمان کودکی و عدم بلوغ طفل به مقتضای دلیل، از این اصل خارج شده و بعد از بلوغ تردید پیدا می شود که آیا ولایت باقی است یا خیر؟ اصل، عدم بقای آن است.

2 - اطلاق ادّله بلوغ نیز این مورد را شامل می شود، مانند کلام خداوند متعال که می فرماید: یتیمان را بیازمایید تا هنگامی که به حدّ بلوغ برسند (در آن وقت) اگر در آن ها رشد کافی یافتید، اموالشان را در اختیارشان قرار دهید، (وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ ).(1)

به مقتضای این آیه، آزمایش و امتحان یتیم و دیگر اطفال قبل از بلوغ به جهت این است که معلوم شود آیا توانایی اداره اموال و دیگر امور زندگی خود را دارند یا خیر؟. هم چنین از این آیه، با کمک روایاتی(2) که ذیل آن وارد شده است، استفاده می شود رشد وخروج طفل از یتم (حالتی که نیاز به سرپرست داشته باشد) با رسیدن او به سن بلوغ تحقّق می یابد و بعد از آن، نسبت به امور خویش دارای اختیار است و نیاز به سرپرست و حضانت ندارد.

3 - در روایات بسیاری که در حدّ استفاضه، بلکه تواتر معنوی است، بیان شده، بعد از آن که کودک به حدّ بلوغ رسید مالک امر خود است و می تواند در امور خویش دخالت نماید، مانند این که امام باقر علیه السلام می فرماید: آنگاه که پسر محتلم شد یا به سن پانزده سالگی رسید... مشمول اجرای حدود الهی به صورت کامل قرار می گیرد... هم چنین دختر وقتی به سن نُه سالگی رسید، جایز است در امر خرید و فروش دخالت داشته باشد.

(قالَ:... إِذا احتَلَمَ أَو بَلَغَ خَمسَ عَشَرَةَ سَنَةً... أُقیمَت عَلَیهِ الحُدُودُ التّامَّةُ... إِنَّ الجارِیةَ إِذا تَزَوَّجَت... وَ لَها تِسعُ سِنینَ... و جازَ أَمرُها فی الشَّراءِ وَ البَیعِ...).(3)

ص:457


1- (1) سوره نساء 6:4.
2- (2) ر. ک: وسائل الشیعة 44:1-45، باب 4 من ابواب مقدمات العبادات، ح 6 و 9.
3- (3) وسائل الشیعة 43:1، باب 4 من ابواب مقدمات العبادات، ح 2.

از این روایت و دیگر روایاتی که به این مضمون وارده شده، استفاده می شود پسر و دختر هرگاه به سن بلوغ برسند مالک نفس خویش می گردند و می توانند در امور خویش دخالت نمایند. به تعبیری دیگر، ولایت بر آن ها از جمله ولایت بر حضانت، به اتمام می رسد.

15- مراقبت و نظارت بر نوجوانان

هر چند بعد از آن که کودک به سن بلوغ رسید حضانت و ولایت بر او پایان می پذیرد، ولی هر نوجوانی بعد از رسیدن به این مرحله نیز احتیاج به مراقبت دارد، به همین دلیل در عین حال که حق و تکلیف والدین نسبت به حضانت پایان می یابد، ولی از جهت اخلاقی و مصلحت فردی و اجتماعی، پدر و مادر باید خود را موظّف بدانند تا رسیدن فرزند به مرحله استقلال فکری و عملی، نظارت و مراقبت خود را نسبت به او ادامه دهند و این نظارت در مورد دختران تا شوهر کردن و در مورد پسران تا انتخاب همسر باید ادامه داشته باشد.

شهید ثانی می فرماید: «بعد از بلوغ و رشد فرزند، برای دختر مکروه و ناپسند است که از مادر خود قبل از ازدواج جدا شود».(1) این تعبیر در عبارت برخی دیگر از فقیهان نیزدیده می شود.(2)

16- مسائل مربوط به حضانت در حقوق مدنی

الف: حضانت حق و تکلیف ابوین است

طبق ماده 1168 قانون مدنی حضانت و نگهداری اطفال هم حق و هم تکلیف ابوین است و بدین جهت بر اساس ماده 1175 قانون مدنی طفل را نمی توان از ابوین و یا از پدر و یا مادری که حضانت با اوست، گرفت مگر در صورت وجود علّت قانونی.

یکی از صاحب نظران در حقوق مدنی در توضیح تعریف حضانت که پیش تر ذکر شد(3) ، می نویسد: «در این اقتدار، حق و تکلیف به هم آمیخته است، حقوق پدر و مادر وسیله

ص:458


1- (1) مسالک الافهام 436:8.
2- (2) اصباح الشیعة: 442، تحریر الاحکام الشرعیة 12:4، التنقیح الرائع 271:3.
3- (3) حضانت عبارت از اقتداری است که قانون به منظور نگهداری و تربیت اطفال به پدر و مادر آنان اعطا کرده است. ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 139:2.

اجرای تکالیف آنان است و می توان آن را به دو عنصر نگاهداری و تربیت طفل، تجزیه کرد، این دو عنصر به دشواری در عمل، جدای از هم تصوّر می شود.(1)

ب: ضمانت اجرای حضانت

طبق ماده 1172 قانون مدنی هیچ یک از ابوین حق ندارند در مدّتی که حضانت طفل به عهده آن ها است، از نگهداری او امتناع کنند و در صورت امتناع یکی از ابوین، حاکم باید به تقاضای دیگری یا به تقاضای قیم یا یکی از اقربا و یا به تقاضای مدّعی العموم، نگهداری طفل را به هر یک از ابوین که حضانت به عهده اوست، الزام کند و در صورتی که الزام ممکن یا مؤثّر نباشد، حضانت را به خرج پدر و هرگاه پدر فوت شده باشد، به خرج مادر تأمین کند.

بنابراین هرگاه کسی که مکلّف به حضانت طفل می باشد، از انجام تکلیف قانونی خود امتناع کند به وسیله قیم یا اقربای طفل و یا دادستان، از دادگاه شهرستان درخواست الزام ممتنع به انجام تکلیف می شود، پس از رسیدگی و صدور حکم از طرف دادگاه و قطعیت آن، اجراییه طبق آن صادر می گردد.(2)

ج: اولویت هر یک از پدر و مادر در حضانت

در این باره پیش تر قانون مدنی ایران از قول مشهور فقهای امامیه پیروی کرده بود و در ماده 1169 آمده بود: «برای نگهداری طفل، مادر تا دو سال از تاریخ ولادت اولویت خواهد داشت، پس از انقضای این مدّت، حضانت با پدر است، مگر نسبت به اطفال اناث که تا سال هفتم، حضانت آن ها با مادر خواهد بود».

فرق گذاشتن بین پدر و مادر در امر حضانت را چنین توجیه می کردند که، در خانواده ایرانی شوهر رییس خانواده و دارای ولایت قهری نسبت به اطفال خود است، از این رو جز در سال های نخستین زندگی، که طفل احتیاج بیشتری به مواظبت و مراقبت مادر دارد، باید

ص:459


1- (1) همان
2- (2) سید حسن امامی، حقوق مدنی 194:5.

نگاهداری او به پدر واگذار شود. امّا این که چرا اولویت مادر در حضانت پسر تا دو سالگی و در نگاهداری دختر تا هفت سالگی مقرر شده بود؟ در پاسخ به این سؤال می گفتند که، دختر برای آموختن هنرها و اموری که ویژه زنان است و به طور کلّی برای تربیتی که در خور جنس زن باشد، احتیاج بیشتری به سرپرستی و نگاهداری و مراقبت مادر دارد.(1)

اما در سال 1381 با تصویب مجلس شورای اسلامی متن ماده 1169 قانون مدنی مورد بازنگری و تغییر قرار گرفت و این گونه مقرر شد: «برای حضانت و نگهداری طفلی که ابوین او جدا از یکدیگر زندگی می کنند، مادر تا سن هفت سالگی اولویت دارد و پس از آن با پدر است». در تبصره این ماده نیز آمد: «پس از سن هفت سالگی، در صورت حدوث اختلاف، حضانت طفل با رعایت مصلحت کودک، به تشخیص دادگاه می باشد».

بدین ترتیب ملاحظه می شود که قانون گذار ضابطه جنسیت فرزند (دختر و پسر) را رها کرده و نیاز عاطفی آنان را یکسان دانسته است.

ناگفته نماند برخی از فقیهان معاصر نیز بر پایه روایات صحیح چنین نظری را ابراز کرده و نگاشته اند: «اولی آن است که حضانت فرزند چه دختر و چه پسر تا هفت سالگی به مادر واگذار شود»(2)

د: حضانت طفل در مورد جدایی ابوین یا فوت یکی از آن ها

در صورتی که نکاح بین ابوین طفل منحل گردد یا در اثر ناسازگاری بدون انحلال نکاح، در محل های جداگانه سکونت نمایند، طفل نزد کسی می ماند که در حضانت او بوده است و طرف دیگر نمی تواند طفل را در حضانت خود قرار دهد، اگرچه پدر باشد، زیرا موجبی برای زوال اولویت حق حضانت موجود نشده است.(3)

البتّه طرف دیگر حق ملاقات طفل را دارا می باشد، ماده 1174 قانون مدنی در این باره مقرّر می دارد: «در صورتی که به علّت طلاق یا به هر جهت دیگر، ابوین طفل در یک منزل

ص:460


1- (1) سید حسین صفایی و اسدالله امامی، حقوق خانواده - قرابت و نسب و آثار آن 125:2.
2- (2) آیت الله خویی در منهاج الصالحین 321:2.
3- (3) سید حسن امامی، حقوق مدنی 195:5.

سکونت نداشته باشند، هر یک از ابوین که طفل تحت حضانت او نمی باشد، حق ملاقات طفل خود را دارد. تعیین زمان و مکان ملاقات و سایر جزییات مربوط به آن در صورت اختلاف بین ابوین، با محکمه است».

ماده 1171 قانون مدنی نیز در ارتباط با حضانت طفل در صورت فوت یکی از ابوین مقرّر می دارد: «در صورت فوت یکی از ابوین، حضانت طفل با آن که زنده است، خواهد بود، هر چند متوّفی پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد».

ه -: شرایط حضانت

منظور از شرایط حضانت، شرایطی است که برای برخورداری از حق حضانت طفل لازم است، این شرایط را در پنج بند مورد بررسی قرار می دهیم:

1. عقل

ماده 1170 قانون مدنی این شرط را در مورد مادر لازم دانسته، ولی بدیهی است که هیچ گاه نمی توان حضانت را به دیوانه واگذار کرد و از این لحاظ فرقی بین مادر و غیر او نیست.

2. توانایی

در مورد این شرط در قانون مدنی نص صریحی دیده نمی شود، لیکن بدیهی است که نمی توان حضانت را به کسی که توانایی انجام آن را ندارد، واگذار نمود. این نکته را می توان از ماده 1173 قانون مدنی استنباط نمود، چرا که این ماده دستور می دهد اگر در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی، کسی که حضانت با اوست، صحّت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل به خطر بیفتد، دادگاه می تواند حضانت را به دیگری واگذار کند، پس معلوم می شود که در نظر قانون گذار توانایی بر مواظبت و نگهداری طفل شرط حضانت است، البتّه کسی که حضانت به او واگذار شده می تواند این وظیفه را به دیگری واگذار نماید.

3. شایستگی اخلاقی

درباره این شرط در قانون مدنی با صراحت، سخن به میان نیامده است، لیکن می توان لزوم آن را از ماده 1173 استنتاج کرد، متن ماده مذکور

ص:461

(اصلاحی 1376/8/11) بدین قرار است: «هرگاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر و یا مادری که طفل تحت حضانت اوست، صحّت جسمانی و یا تربیت اخلاقی طفل در معرض خطر باشد، محکمه می تواند به تقاضای اقربای طفل یا به تقاضای قیم او یا به تقاضای رییس حوزه قضایی هر تصمیمی را که برای حضانت طفل مقتضی بداند، اتخاذ کند.

موارد ذیل از مصادیق عدم مواظبت و یا انحطاط اخلاقی هر یک از والدین است:

1 - اعتیاد زیان آور به الکل، مواد مخدّر و قمار.

2 - اشتهار به فساد اخلاق و فحشا.

3 - ابتلا به بیماریهای روانی با تشخیص پزشکی قانونی.

4 - سوء استفاده از طفل و یا اجبار او به ورود در مشاغل ضد اخلاقی، مانند فساد و فحشا، تکدّی گری و قاچاق.

5 - تکرار ضرب و جرح خارج از متعارف».

4. عدم ازدواج با شخص دیگر

طبق ماده 1170 قانون مدنی مادر تا زمانی دارای حق حضانت است که شوهردیگری اختیار نکرده باشد و ازدواج مادر با شخصی غیر از پدر طفل، مانع از حضانت است.

5. اسلام

در حقوق ایران، قانون گذار اشاره ای به شرط اسلام نکرده است، لیکن با توجّه به فقه امامیه و ملاک ماده 1192 قانون مدنی که مربوط به وصّی است و اصل 167 قانون اساسی، می توان گفت: کفر مانع حضانت است(1) ، زیرا حضانت، ولایتی است که ابوین بر شخص صغیر دارند و طفل مسلمانی که در تحت تربیت کافر قرار گیرد، باورهای او را می پذیرد و به اخلاق و خوی او در می آید.(2)

ص:462


1- (1) سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده 134:2.
2- (2) سید حسن امامی، حقوق مدنی 197:5.

و: اجرت حضانت

از ماده 1168 قانون مدنی که می گوید: «نگاهداری اطفال هم حق و هم تکلیف است». چنین استنباط می گردد که پدر و مادر در نگهداری و حضانت طفل به تکلیف قانونی خود عمل می کنند و برای انجام این وظیفه قانونی، حق مطالبه اجرت ندارند، زیرا ماده مزبور دلالت دارد که حضانت تکلیف است.

هم چنین قسمت اوّل ماده 1172 نیز که می گوید: «هیچیک از ابوین حق ندارند در مدّتی که حضانت طفل به عهده آن هاست از نگهداری او امتناع کنند...». نظریه مجانی بودن عمل حضانت را تأیید می نماید.(1)

یکی از حقوقدانان در این باره می گوید: «حضانت طفل از قوانین آمره می باشد، بدان جهت پدر و مادر نمی توانند مطالبه اجرت نسبت به عمل خود بنمایند، اگرچه طفل از خود، دارایی داشته باشد».(2)

ص:463


1- (1) سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده 140:2.
2- (2) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 192:5، ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی - خانواده 147:2.

گفتار دوّم: حق تعلیم و تربیت

1- تربیت در لغت

تربیت در لغت از ماده «ربا» به معنی «زاد و نما»؛ افزایش یافت، نمّو کرد، گرفته شده است(1). در لسان العرب می نویسد: «ربا الشیئ یربو ربواً و رباءً: ای زاد و نما».(2)

هم چنین تربیت از کلمه «ربّ» به معنی مالک، سید و مربّی اشتقاق می یابد و این گونه معنی می شود: انجام وظیفه کردن به شیوه نیکو و پسندیده.

«ربّ ولده و الصبی یربّه ربًا»(3) ، یعنی کودکِ خود را نیکو تربیت کرد و برای او به نحو شایسته انجام وظیفه نمود.

2- تعریف تربیت

با در نظر گرفتن مفهوم لغوی، می توان تربیت را این گونه تعریف کرد: تربیت عبارت است از انتخاب رفتار و گفتار مناسب، ایجاد شرایط و عوامل لازم و کمک به شخص مورد تربیت، تا بتواند استعدادهای نهفته اش را در تمام ابعاد وجودی خویش به طور هماهنگ پرورش داده و شکوفا سازد و به سوی هدف و کمال مطلوب، به تدریج حرکت کند.

ص:464


1- (1) مصباح المنیر: 217، مجمع البحرین 670:2-671.
2- (2) لسان العرب 29:3.
3- (3) همان: 14.

مقصود از تربیت کودک به طور خاص آن است که مربّی، اعم از پدر، مادر، معلّم و...، طفل را در بُعد روحی و اخلاقی پرورش دهد، به گونه ای که جسم و جان و عقل و علم او افزایش یابد و در این باره به طوری انجام وظیفه نماید که آن چه به مصلحت اوست از امور مربوط به دین و دنیای وی، انجام پذیرد.

این معنی را می توان از بعضی آیات قرآن استفاده کرد، مانند آن که می فرماید: (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً )(1). یعنی برای پدر و مادر خویش از درگاه خداونددر زمان حیاتشان طلب مغفرت و رحمت بنما، پاداش آن چه تو را در کودکی تربیت نموده اند.(2)

لفظ «رحمت» در آیه شریفه در برگیرنده همه کارهای پسندیده مربوط به دین و دنیاست و شخص از پروردگار خویش درخواست می نماید، آن گونه که پدر و مادر نسبت به کارهای پسندیده مرا تربیت کرده و به من احسان نمودند، آن ها را مشمول رحمت و مغفرت خویش قرار ده.(3)

از کلمه «اِرحَمهُمَا»استفاده می شود پدر و مادر باید بر اساس محبّت، فرزندان خود را تربیت نمایند. هم چنین از کلمه «رَبَّیانی» استفاده می شود انسان باید از مربیان خود تشکّر و قدردانی کند.(4)

3- تربیت در اصطلاح فقه و حقوق

در عبارات فقها اصطلاح خاصّی در تعریف تربیت یافت نشد و مقصود آن ها از این واژه همان معنی لغوی است، بدان جهت به زنی که طفل را شیر می دهد و او را نظافت و نگهداری و در جهت مصلحت او انجام وظیفه می نماید «مربیه» می گویند.(5)

ص:465


1- (1) سوره اسراء 24:17.
2- (2) مجمع البیان 241:6.
3- (3) ر. ک: تفسیر الکبیر (19-21):327.
4- (4) ر. ک: تفسیر نمونه 71:12 به بعد.
5- (5) شرائع الاسلام 54:1، جواهر الکلام 231:6، جامع المدارک 222:1.

آنان حضانت را هم به معنی تربیت دانسته و در تعریف آن گفته اند: «حضانت: ولایت و اقتداری است برای تربیت نمودن طفل»(1). البته برخی دیگر فائده حضانت را تربیت طفل دانسته اند.(2)

در اصطلاح حقوقی نیز تربیت به معنای پرورش روحی و اخلاقی اطفال به کار رفته است(3). یکی از صاحب نظران در حقوقی مدنی آن را این گونه تعریف می نماید: «تربیت طفل عبارت است از آموختن آداب اجتماعی و اخلاق متناسب با محیط خانوادگی او و هم چنین کوشش در فراگرفتن علم یا صنعت یا حرفه متناسب با زمان و وضعیت اجتماعی خانوادگی که بعداً بتواند به وسیله به دست آوردن عایدات کافی، زندگانی خود را به رفاه بگذارند».(4) این تعریف شامل تعلیم نیز می باشد.

4- تعلیم در لغت

تعلیم از واژه «علم» اشتقاق یافته که به معنی ضدّ جهل است و به معنی معرفت و آگاهی نیز به کار رفته است.(5)

راغب در مفردات می نویسد: «اعلام و تعلیم در اصل به یک معنی است، اعلام در موردی به کار می رود که خبری سریعاً ذکر شود، و تعلیم مربوط به جایی است که چیزی تکرار گردد، به صورتی که اثر آن در نفس متعلّم باقی بماند».(6)

5- تعریف تعلیم

بنابراین تعلیم عبارت است از آموختن معلّم آن چه را که می داند و می شناسد، با تکرار و تکثیر به متعلّم، به طوری که اثر آن در نفس او باقی بماند.

ص:466


1- (1) قواعد الاحکام 101:3، مسالک الافهام 421:8.
2- (2) ریاض المسائل 144:12.
3- (3) سید حسین صفایی، اسدالله امامی، حقوق خانواده 149:2.
4- (4) ر. ک: سید حسن امامی، حقوق مدنی 190:5.
5- (5) مصباح المنیر: 427، مجمع البحرین 1259:2، لسان العرب 416:4.
6- (6) مفردات الفاظ القرآن: 580-581.

به عبارت دیگر، تعلیم عبارت است از انتقال علوم و فنون و به طور کلّی انتقال دانسته ها به فراگیر (متعلّم).

معلّم به وسیله زبان و مناظر قابل رؤیت، کلمات و جمله هایی را با تکرار به متعلّم القامی کند، این الفاظ و مناظر از طریق گوش و چشم در اعصاب و مغز متعلّم اثر می گذارد، و چون متعلّم با معانی این الفاظ آشنا است، معانی و مفاهیم مزبور وارد ذهنش می شود و به این وسیله به مقصود متکلم پی می برد و به مطالب آگاه می گردد و به اصطلاح، عالم می شود و استعداد آگاهی خود را به فعلیت آگاهی تبدیل می سازد و نفس خویش را به کمال می رساند. پس معلّم، مفاهیم و معانی علمی را از ذهن خودش به ذهن متعلّم منتقل نمی سازد، بلکه در این مورد نقشی جز سخن گفتن و القای الفاظ ندارد.

به عبارت دیگر، معلّم با ادای کلمات، زمینه را برای فهم و درک فراگیر فراهم می کند. بدین ترتیب از آن چه گفته شد، روشن گردید تعلیم نیز نوعی تربیت به شمار می آید.(1)

6- تعلیم در اصطلاح فقها

فقیهان در معنای تعلیم نیز همانند تربیت، اصطلاح خاصّی ندارند و مقصودشان از تعلیم همان معنای لغوی است. دقّت در عبارات آنان(2) که در خصوص تعلیم ذکر نموده اند، این مدّعا اثبات می گردد.

7- اهمیت تعلیم و تربیت در اسلام

بشر با این که یکی از موجودات زنده ی این عالم است و از همان عناصری که سازنده ی سایر موجودات است، ساخته شده است ولی ویژگی ها و تمایزاتی دارد که او را از تمام موجودات زنده جهان جدا می سازد.

حساب انسان با درختان، و گیاهان و با حشرات و حیوانات از جهات متعدّد فرق دارد، از آن جمله این که، حیوانات برای وصول به کمال لایقِ نوعی خود، احتیاج به تعلیم و

ص:467


1- (1) ر. ک: سید محمد باقر حجّتی، اسلام و تعلیم و تربیت: 11 به بعد.
2- (2) الخلاف 305:1، مسأله 52، تذکرة الفقها 335:4، مسألة 599، شرائع الاسلام 10:2، مسالک الافهام 128:3.

تربیت ندارند، بلکه غرائزی که خداوند به هر یک از آنان عطا فرموده است، به طور منظّم و خودکار در تمام مراحل زندگی، آن ها را رهبری می کند و هر کدام مسیر تکامل خود را به درستی می پیمایند، ولی بشر به آموزش و پرورش و فراگرفتن بسیاری از مطالب نیازمند است و اگر با روشهای علمی و عملی، تربیت نشود، به کمال لایق انسانیت نمی رسد و هرگز استعدادهای درونیش از قوّه به فعلیت نمی رسد.

موسی و هارون به امر الهی نزد فرعون آمدند تا او را به خدای یگانه دعوت کنند، فرعون از آنان سؤال کرد، خدای شما دو نفر کیست؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی ) (1) موسی گفت: خدای ما آن کسی است که به هر موجودی آن چه شایسته آن بوده است، عطا فرموده، به علاوه او را هدایت و راهنمایی نموده است، (قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ).(2)

ساختمان طبیعی حیوانات و نوع غذاهایی که احتیاج دارند، متفاوت است و خداوند حکیم برای ادامه حیات به هر حیوانی، ابزارهای لازم را به تناسب شرایط زندگی عنایت فرموده است.

البته قسمتی از برنامه های زندگی و قوانین تکاملی بشر با هدایت تکوینی خداوند اداره می شود و در آن موارد مانند حیوانات و حشرات، احتیاج به معلّم و مربّی ندارند، معده در هضم غذا و کبد در جذب مواد غذایی، معلّم لازم ندارند و وظیفه خود را به خوبی می شناسند.

ولی استعدادها و قابلیت های مخصوصی نیز در انسان نهفته است که در هیچ حیوانی وجود ندارد، این قابلیت ها می تواند آدمی را در مدارج ایمانی و مراحل اخلاقی به اوج اعلای انسانیت برساند و او را از هر پلیدی و ناپاکی محفوظ نگاه دارد و در مجاری علمی و درک نوامیس خلقتِ حاکم بر جهان طبیعت سازد و کلیه نیروهای ارضی و موالید زمین را مطیع و فرمانبردار او قرار دهد و به اجرام سماوی دست یازی کند و آن ها را نیز مسخّر نماید.

ص:468


1- (1) سوره طه 49:20.
2- (2) همان: 50.

این سرمایه منحصر به انسان می باشد و در باطن وی به صورت قابلیت و استعداد نهفته است و این ذخایر عظیم از قوّه به فعلیت می آید و قابل بهره برداری می شود. صداها وآهنگ های حیوانات که هر یک به منزله علامتی است، احتیاج به تعلیم و تربیت ندارند، ولی سخن گفتن که اوّلین و ساده ترین ظهور انسانیت است، بدون مربّی نمی شود. اگرکودکی را از روز ولادت در تنهایی نگاه بدارند و با او حرف نزنند، قطعاً قابلیت تکلّم در او می میرد و به فعلیت نمی رسد، سایر استعدادهای علمی انسان نیز فقط از راه تعلیم و تربیت بروز می کند.(1)

از آن چه ذکر شد اهمیت تربیت در ظاهر ساختن کمالات باطنی بشر و به فعلیت آوردن استعدادهای درونی وی، واضح گردید.

در آیات قرآن یکی از اهداف مهم ارسال پیامبران، تزکیه و تربیت انسان بیان شده، خداوند متعال در این زمینه می فرماید: او کسی است که از میان مردم درس نخوانده، رسولی فرستاد تا آیاتش را بر آن ها بخواند و آن ها را تزکیه نماید و کتاب و حکمت بیاموزد، (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ).(2)

این مضمون چهار بار(3) در قرآن ذکر شده است. در این آیات خداوند متعال هدف نهایی در بعثت انبیا را تزکیه و هدایت مؤمنین و تعلیم کتاب و حکمت به آن ها بیان می فرماید.

تزکیه از ماده «زکات» به معنی نمّو و افزایش، و پاکیزگی از آلودگی ها و کثافات است.(4) شیخ طوسی در این باره می گوید: «تزکیه مؤمنین به این است که آن ها را به آن چه به وسیله آن در بعد روحی و اخلاقی، پاکیزه می گردند و به راه خیر و سعادت هدایت می گردند، دعوت می نماید».(5)

ص:469


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 179:1-180.
2- (2) سوره جمعه 2:62.
3- (3) سوره بقره 129:2 و 151، سوره آل عمران 164:3.
4- (4) مصباح المنیر: 254، مجمع البحرین 776:2، لسان العرب 192:3، مفردات الفاظ القرآن: 380.
5- (5) تفسیر التبیان 39:3.

مرحوم علامه طباطبایی نیز در تفسیر آیه شریفه (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ... ) (1) می نویسد: کلمه تطهیر به معنی برطرف کردن چرک و کثافت از چیزی است که بخواهند پاک و صاف شود و آماده نشو و نما گردد و برکاتش ظاهر شود، و کلمه تزکیه به معنی رشد دادن همان چیز است، بلکه آن را ترقّی داده، خیر و برکات را در آن بروز دهد، مانند درخت که با هرس کردن شاخه های زائدش، نموّش بهتر و میوه اش درشت تر می شود.(2)

در آیه دیگری آمده است: هر کس نفس خود را تزکیه نموده رستگار شده است و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه، آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است. (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها ). (3) این آیه با صراحت اعلام می دارد، فلاح و رستگاری و سعادت از آنِ کسی است که نفس خویش را تربیت نماید و با کسب فضائل اخلاقی و انجام اعمال نیک، رشد و نموّ دهد و از آلودگی ها (عصیان و کفر) پاک سازد.

کلمه «دَسّها» از ماده «دس» در اصل به معنی داخل کردن چیزی توأم با کراهت است و در این جا کنایه از آلودگی به گناه و معصیت و خوهای شیطانی و درست نقطه مقابل تزکیه است.

جالب این که، خداوند متعال این مطلب را بعد از سوگندهای پی در پی که در آغاز این سوره آمده و بیشترین تعداد سوگندهای قرآن نسبت به یک مطلب را در خود جای داده است، بیان می کند و به خوبی نشان می دهد که مطلب مهمّی در اینجا مطرح است، مطلبی به عظمت آسمانها و زمین و خورشید و ماه، مطلبی سرنوشت ساز و حیات بخش.(4) به هر صورت مقصود از تزکیه در این آیات، درجه بالا و مرتبه نهایی تربیت است.

ص:470


1- (1) سوره توبه 103:9.
2- (2) تفسیر المیزان 377:9.
3- (3) سوره شمس 9:91-10.
4- (4) تفسیر نمونه 38:27 و 48-49.

هم چنین در روایات بسیاری بر اهمیت تربیت و تزکیه تأکید گردیده است و می توان آن ها را به دسته های مختلف تقسیم نمود:

دسته اوّل: روایاتی است که هدف از بعثت انبیاء را تربیت نفوس و تعلیم مکارم اخلاق می داند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید: دلیل بعثت و رسالت من به اتمام رساندن مکارم اخلاق بین مردم است. «إِنَّی بُعِثتُ لأُتَمَّمَ مَکارِمَ الأَخلاقِ».(1)کلمه تتمیم در موردی به کار می رود که چیزی کامل نباشد و شخصی آن را کامل گرداند، گویا مکارم اخلاق در امّت های گذشته کامل نشده و با شریعت اسلام کامل می گردد، هم چنین از این کلمه استفاده می شود، این هدف، مشترک بین جمیع انبیا است.

دسته دوّم: روایاتی است که در بیان پاداش عظیم تربیت وارد شده، مانند آن که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام و معاذ بن جبل فرموده است: یا علی! اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت نماید، برای تو بهتر است از نعمت های بسیار و گران قیمت(2). در نقل دیگری فرموده است، از دنیا و آن چه در آن است بهتر است. «لَئن یهدِی الله بِکَ رَجُلاً واحِدَاً خَیرُ لَکَ مِنَ الدُّنیا وَ ما فِیها».(3)دسته سوّم:

روایاتی است که در بیان مقام فقها به عنوان مربّی مردم به طور خاص صادر شده است. مانند آن که امام عسکری از امام رضا علیهما السلام نقل می کند، در روز قیامت به برخی از فقها گفته می شود: ای کسی که ایتام آل محمّد صلی الله علیه و آله را سرپرستی کردی، بایست و در مورد ضعفا و دوستداران و کسانی که آن ها را هدایت نمودی و یا علم آموختی، شفاعت کن، او می ایستد و جماعت بسیاری از مردم که آن ها را تربیت نموده یا علم آموخته، شفاعت می کند.(4)

ص:471


1- (1) مستدرک الوسائل 187:11، باب 6 من ابواب جهاد النفس، ح 1، سفینة البحار 676:2، کنزالعُمّال 16:3، ح 5217.
2- (2) «لَئِن یهدِی اللهُ بِکَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَکَ مِن ان یکُونَ لَکَ حُمرَ النَّعَم» مرآه العقول 277:3-278، «حُمُر النعم» مَثل کسی است که در بیان اشیای نفیس به کار می رود.
3- (3) منیة المرید: 12.
4- (4) بحارالانوار 5:2، کتاب العلم، ح 10.

8- اهمیت تعلیم و تربیت در دوران کودکی

دوران کودکی(1) انسان از تمام حیواناتی که دوران کودکی دارند، طولانی تراست.

بعضی از حیوانات اساساً دوران کودکی ندارند، مثل نوع ماهی ها و حشرات و بعضی دیگر مثل درندگان و پرندگان و چهارپایان دوران کودکی دارند، زیرا پس از ولادت برای تغذیه و مراقبت، به پدر و مادر و بعضی تنها به مادر محتاجند، ولی به طور عموم دوران کودکی حیوانات از چند هفته یا چند ماه تجاوز نمی کند و خیلی زود از پدر و مادر بی نیاز شده و مستقلاً به زندگی خود ادامه می دهند، در حالی که دوران کودکی فرزندان انسان، بیش تر و مدّت احتیاجشان به پدر و مادر طولانی تر است.

بچّه انسان دو سال شیر می خورد و مادر در طول این مدّت مراقبت های لازم را در بهداشت و شستشوی کودک به عمل می آورد، به علاوه او را از حوادث، سرما و گرما محافظت می نماید و موقعی که او را از شیر می گیرد آماده زندگی نیست، بلکه کودک ناتوانی است که باید تحت مراقبت پدر و مادر باشد و سال ها بر او بگذرد تا برای زندگی مستقل، انسان شایسته ای شود، گرچه سرعت رشد عضلانی در حیوان و کندی آن در انسان یکی از علل کوتاهی ایام کودکی حیوان است، ولی بدون تردید یک علّت مهم طول دوران کودکی بشر، مربوط به تعلیم و تربیت اوست، زیرا بچّه حیوان برنامه و دانستنی های زندگی را از راه غریزه خداداد به طور خودکار می داند و احتیاج به فراگرفتن و تربیت ندارد، لیکن بچّه انسان علاوه بر تغذیه و بهداشت، باید برنامه های دامنه دار زندگی را از مادر بیاموزد و در واقع اطفال بشر از مادران دو غذا می گیرند، غذای جسم و غذای روح و جان، آغوش مادران بشر علاوه بر تغذیه جسم، مدرسه تربیت کودک است و دوران این مدرسه طولانی است و تا وقتی فرزند از این مدرسه فارغ التحصیل نشود، کودک است.(2)

ص:472


1- (1) مراد از دوران کودکی، اوقاتی است که فرزندان نمی توانند مستقلاً زندگی کنند و به پدر و مادر محتاجند.
2- (2) ر. ک: گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 1:299 الی 231، با تلخیص.

بدان جهت، اسلام همان گونه که به سلامت جسمی و توانمندی فرزندان اهمیت داده است، توجّه به جنبه های روحی و اخلاقی آنان نیز لازم دانسته است، بلکه می توان گفت توجّه به نیازهای مادّی فرزندان، مقدمه و زمینه ی لازم برای کسب ارزشهای اخلاقی آن هاست.

به عبارت دیگر، آن چه بیش از هر چیز در تعالیم اسلامی مورد تأکید قرار گرفته، جنبه های تربیتی و اخلاقی فرزندان است، زیرا تأمین خواسته های معیشتی فرزندان بر اساس علاقه های غریزی و عاطفه پدر و مادری در مرحله نخست، امری طبیعی است.

آن چه مهم است، تلاش برای تربیت فرزندانی صالح و مفید در جامعه می باشد، زیرا پایه و اساس سعادت و رستگاری از این مرحله آغاز می گردد، چرا که در این دوره کودک فقط پدر و مادر و محیط خانواده خود را می شناسد و به اصطلاح، چشم و گوش او بسته است و تنها تحت پوشش شخصیت خود تغذیه روحی و فکری می شود، در این دوره روح کودک فوق العاده حسّاس و اثرپذیر است و همه رفتارها را در خود ضبط می نماید و به تدریج در دراز مدّت آن چه را که دیده و یا شنیده بروز می دهد. بدین جهت اگر پدر و مادر در این دوره در تربیت فرزند سهل انگاری کننند و خود در عمل الگوی تربیتی شایسته ای برای کودکان نباشند و تنها به امر و نهی خشک و خالی اکتفا کنند، کودکان نسبت به چنین توصیه هایی حساسیت لازم نشان نمی دهند و به رفتارها و خُلقیات نامطلوب گرایش خواهند یافت و در بیرون از خانه با الگوهای منفی اخلاقی که روبرو می شوند اقبال و اثرپذیری بیشتری از خود نشان می دهند و بعد از آن، تربیت آنان در دوران جوانی و میان سالی بسیار مشکل و گاه غیر ممکن است.

9- سفارش اولیای دین به تعلیم و تربیت در دوران کودکی

در روایات وارد شده از اولیا و مربیان دینی، به مسأله تربیت در دوران کودکی بسیار اهمیت داده شده است. روایات در این زمینه بسیار است، این روایات را به چند دسته تقسیم و از هر دسته نمونه هایی ذکر می نماییم:

ص:473

الف: خلقت کودک بر فطرت خداشناسی

دسته اوّل: روایاتی است که دلالت دارند کودکان بر فطرت پاک توحیدی متولّد می شوند و پدر و مادر در باور ساختن این فطرت و هدایت آنان به سوی فلاح و رستگاری مسئولیت سنگینی به عهده دارند. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرموده اند: هر طفلی بر فطرت خداشناسی و توحید (اسلام) متولّد می شود و پدر و مادر او سبب می شوند تا به دین یهود و یا نصاری و یا غیر این دو گرایش پیدا کند. «قالَ: مَا مِن مَولُودٍ یُولَدُ إِلاّ عَلَی الفِطرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یُهَوَّدانِهِ وَ یُنَصِّرانِهِ وَ یُمَجَّسانِهِ».(1)مقصود از فطرت

(2) در این روایت، توحید و خداشناسی است و از آن استفاده می شود پدر و مادر می توانند فطرت خداشناسی کودک را از قوّه به فعلیت برسانند، اگر او را در سنین کودکی با روش صحیح تربیت نمودند، سعادتمند می گردد، در غیر این صورت در راه شقاوت گام بر می دارد.

ب: رسوخ تربیت در قلب کودک

دسته دوّم: روایاتی است که دلالت دارند تربیت در طفولیت در قلب کودک رسوخ می کند و آثار آن در تمام عمر بروز می نماید. امیر المؤمنین علیه السلام در سفارشی به فرزند خود امام حسن مجتبی علیه السلام به زمینه بسیار مستعد روحی کودکان برای رشد و تکامل اشاره کرده، می فرماید: بی تردید دل کودک و نوجوان چون زمینی خالی، آماده پذیرش هر بذری است که در آن افکنده شود پس به تربیت تو شتافتم پیش از آن که دلت سخت شود و خاطرت به چیزی مشغول گردد. «وَ إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخالِیةِ ما أُلقِی فِیهَا مِن شَیءٍ قَبِلَتهُ فَبادَرتُکَ بِالأَدَبِ قَبلَ أَن یَقسُوَ قَلبُکَ وَ یشتَغِلُ لُبُّکَ».(3)

ص:474


1- (1) وسائل الشیعه 125:15، باب 48 من ابواب جهاد العدوّ، ح 3.
2- (2) کلینی در الکافی در حدیث صحیحه، از زرارة نقل می کند، وی می گوید: از امام صادق علیه السلام معنای این آیه قرآن (فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها) سوره روم 30:30 سؤال کردم؟ فرمودند: مقصود این است که خداوند مردم را بر فطرت خداشناسی و توحید آفرید. الکافی 12:2، باب فطرة الخلق علی التوحید، ح 3.
3- (3) وسائل الشیعة 478:21، باب 84 من ابواب احکام الاولاد، ح 6.

هم چنین آن حضرت می فرماید: آموزش در کودکی، همانند نقش بر سنگ است

(1) که هرگز از بین نمی رود.

امام صادق علیه السلام نقل می کند، حضرت لقمان علیه السلام به فرزندش این گونه سفارش کرد، فرزندم! اگر در کودکی ادب آموختی در بزرگی از آن بهره خواهی برد. فرزندم، هر که جویای ادب و معرفت باشد در راه آن اهتمام می ورزد و خود را به رنج سختی می کشاند و هر کسی چنین باشد معرفت و همّت والا پیدا می کند و ادب آموزی را پیشه و سیره خود قرار ده و بر حذر باش از سستی و تنبلی در این راه و این که ادب را بگذاری و چیز دیگری را طلب کنی.(2)

ج: هفت سال تربیت مستمر

دسته سوّم: روایاتی است که در آن ها به سن کودک برای تعلیم و تربیت اشاره شده و از آن ها استفاده می شود که درخت تربیت به تدریج رشد و نموّ می کند و در دراز مدّت تنومند و بارور می شود. به بیان دیگر تربیت، صبر و بردباری و دقّت و هوشیاری و نظارت مستمّر را می طلبد، امّا ثمری که در پی دارد آن چنان شیرین و مسرّت بخش است که پدر و مادر را از همه تلاش هایی که در این باره کرده و می کنند، راضی و خشنود می سازد.

امام صادق علیه السلام فرموده است: فرزندت را بگذار هفت سال بازی کند، سپس هفت سال زیر نظر داشته باش و تحت تربیت مستمر و بی وقفه خود قرار ده، آن گاه اگر رستگار شد که چه بهتر وگرنه معلوم می شود در او خیری نیست. «دَع ابنَکَ یلعَب سَبعَ سِنینَ وَالزَمهُ نَفسُکَ سَبعَ سِنینَ فَإِن أَفلَحَ وَ إلاّ فَإِنَّهُ مَن لا خَیرَ فیهِ».(3)در بیان دیگری آن حضرت می فرماید: کودک تا هفت سالگی با بازی و سرگرمی پرورش می یابد، در هفت سال دوّم باید به تعلیم و تربیت او اهتمام نمود، پس از آن در هفت سال سوّم لازم است مسائل حلال وحرام را بیاموزد و آن ها را رعایت کند.

(4)

ص:475


1- (1) قَالَ: «اَلعِلمُ مِنَ الصَّغَر کَالنَّقشِ فِی الحَجَر»، بحارالانوار 224:1، ح 13.
2- (2) «یا بُنَی إِن تَأَدَّبت صَغیرًا انتَفَعَت بِهِ کَبیرًا...» تا آخر حدیث، بحارالانوار 419:13، ح 13.
3- (3) وسائل الشیعة 473:21، باب 82 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
4- (4) الکافی 47:6، ح 3.

د: ترغیب والدین به تربیت کودک

دسته چهارم: روایاتی است که والدین را به تربیت فرزندان خود تشویق می نماید. امام صادق علیه السلام فرموده است: بهترین چیزی که پدران می توانند برای فرزندان خود به ارث بگذارند ادب و تربیت نمودن آنهاست نه مال، زیرا مال از بین می رود ولی تربیت فرزندان ماندگاری و دوام دارد. «إِنَّ خَیرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأَبنائِهِمُ الأَدَبُ لاَ المالُ فَإِنَّ المَالَ یَذهَبُ وَ الأَدَبَ یَبقَی».(1)هم چنین امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است: بهترین هدیه ای که پدر می تواند به فرزند خویش دهد، آن است که او را نیکو تربیت نماید.

(2) ه -: پدر و مادر مسئول تربیت کودکانند

دسته پنجم: روایاتی است که پدر و مادر را مسئول تربیت فرزندان می داند، از پیامبراعظم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده اند: شما در مقابل یکدیگر مسئولیت دارید... مرد نسبت به خانواده، و اهل بیت خویش نگاهبان است و باید آن ها را محافظت نماید و در مورد آنان مسئولیت دارد، زن نیز نسبت به فرزندانش این گونه می باشد... «قال:... الرَجُلُ راعٍ عَلی اهلِ بَیتِه وَ هُوَ مَسئُولٌ عَنهُم...».(3)هم چنین امام سجاد علیه السلام در رساله ای که به رساله حقوق شهرت یافته خطاب به پدران فرموده است: شما در مقابل فرزند که ولایت و سرپرستی او را داری مسئول می باشید، تا به نحو شایسته او را تربیت نمایید و به راهی که بتواند خداوند را بشناسد، راهنمایی و هدایت کنید،

«و َأَنَّکَ مَسئُولٌ عَمّا وَلَّیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَالدَّلالَةِ عَلی رَبَّهِ».(4) و: فوائد تربیت

فواید تربیت صحیح در دوران کودکی و نوجوانی، آن چنان روشن و آشکار است که نیاز به بحث و بررسی ندارد، زیرا قسمت عمده پیروزی ها و موفقیت ها و بسیاری ازشکست ها و نابسامانی های دوره بزرگسالی ریشه در کمال تربیت یا سوء تربیت در دوره کودکی دارد.

ص:476


1- (1) همان 150:8، ح 132.
2- (2) قالَ: «ما نَحَلَ والِدُ وَلَدًا نُحلاً أَفضَلَ مِن أَدَبٍ حَسَنٍ» مستدرک الوسائل 164:15، باب 59 من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
3- (3) مجموعه ورّام 6:1، صحیح البخاری 242:1، ح 893.
4- (4) تحف العقول: 263، باب حق الرحم.

شاعر نامدار سعدی می گوید:

هر که در خُردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنان که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست

دسته ششم: روایاتی است که در آن ها به فواید تربیت صحیح اشاره شده است، به عنوان نمونه:

از لقمان حکیم نقل شده که خطاب به فرزند خویش گفته است: فرزندم، تربیت صحیح را خُلق و عادت همیشگی خود قرار ده، زیرا تو جانشین گذشتگان و الگوی آیندگان خواهی بود که از ادب تو بهره مند خواهند شد، راغبان چشم امید به ادب تو دارند و خائفان از صولت و حشمت تو هراسانند.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرموده است: فرزندی که به طور صحیح تربیت شده، گلی است که خداوند بین بندگانش تقسیم می نماید [همانگونه که مردم از بوی گُل لذّت می برند، وجود فرزند صالح و نیکوکار نیز لذّت بخش می باشد] حضرت در ادامه فرمود: گلهای من در دنیا امام حسن و امام حسین علیهما السلام می باشند.(2)

هم چنین در روایتی امام صادق علیه السلام می فرماید: ارثی که خداوند به بندگانش می دهد، فرزند مؤمن، صالح و پرهیزگار است، او برای والدین خویش به درگاه الهی استغفارمی نماید. «قالَ: میراثُ اللهِ مِن عَبدِهِ المُؤمِنِ الوَلَدُ الصّالِحُ یستَغفِرُ لَهُ».(3)

10- اقسام تربیت

تربیت دارای اقسامی است که مهم ترین آن ها عبارت است از:

الف: تربیت جسمی

مقصود از تربیت جسمی آن است که مربّی، اعمّ از پدر و مادر و دیگران، کودک را در برابر سرما و گرما و آفات و حوادث مختلف، از آسیب محافظت نماید و حوایج مادّی

ص:477


1- (1) بحارالانوار 419:13، ح 13.
2- (2) الکافی 2:6، ح 1.
3- (3) من لا یحضره الفقیه 481:3، باب فضل الاولاد، ح 4689.

او از جهت بهداشت و نظافت و تغذیه و دیگر امور برطرف سازد، بنابراین آن چه مربوط به حضانت طفل است، تربیت جسمی محسوب می شود.

ب: تربیت ایمانی

مقصود از تربیت ایمانی، پرورش و ربط دادن کودک به اصول اعتقادی است، ماننداعتقاد به خداوند متعال، رسولان الهی، ملائکه، ائمّه اطهار: و دیگر مبانی اعتقادی و نیز وادار نمودن طفلی که مفهوم عبادت (مانند نماز و روزه) را می شناسد به انجام آن و نیز به تلاوت قرآن و دوستی اهل بیت پیامبر:.

ج: تربیت اخلاقی

مقصود از آن، پرورش و ربط دادن کودک به فضائل اخلاقی و وجدانی است بدین ترتیب که اخلاق پسندیده را به او تلقین کرده و در جهت پذیرش و تخلّق و عادت به آن ها سعی وافر نماید.

د: تربیت عقلی

مقصود از آن، کمک فکری به کودک است به گونه ای که عقل و استعداد وی در دراز مدّت قوی و بارور گردد و بتواند آن چه به نفع اوست از علوم و فنون را بیاموزد و از آن چه به ضرر اوست دوری گزیند.(1)

11- حکم تعلیم و تربیت

به نظر می رسد که فقها به دلیل بدیهی و روشن بودن مسأله، تعلیم و تربیت کودکان را به طور مستقل مطرح ننموده اند ولی از عباراتشان در ابواب مختلف مثل باب حضانت(2) ، ابواب عبادات(3) و غیر آن چنین استفاده می شود که بر اولیا واجب است اطفال خود را نسبت

ص:478


1- (1) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 264:3 الی 266.
2- (2) ر. ک: ریاض المسائل 144:12، مختلف الشیعة 314:7، الدروس الشرعیة 76:3، جواهر الکلام 174:38.
3- (3) ر. ک: الخلاف 305:1، مسألة 52، المقنعة: 360-361، نهایة الاحکام: 318:1، تذکرة الفقها 335:4، مسألة 599، مفتاح الکرامة 243:5.

به پذیرش اصول اعتقادی تربیت نمایند و احکام واجبات و آن چه شارع مقدّس به انجام آن اهتمام دارد را به آنان بیاموزند، هم چنین بر اولیا واجب است که کودکان را از آن چه برای آن ها مضّر می باشد و شارع تحقّق نیافتن آن را در خارج مهم دانسته، منع نمایند(1) و به ترک آن عادت دهند، هم چنین مستحب است کودکان را در جهت کسب ارزش ها و فضائل اخلاقی تربیت نمایند و علوم و فنون مفید را آموزش دهند.

امام خمینی رحمه الله در این باره می نویسد: «بر ولی کودک لازم است که او را از آن چه موجب فساد اخلاق می شود، محافظت نماید، تا چه رسد به آن چه مضّر به اعتقادات وی می باشد».(2)

آیة الله گلپایگانی نیز در این باره می گوید: «والدین موظّفند کودکان خود را در جهت کسب اخلاق کریمه و آداب پسندیده تربیت نمایند و بر انجام کردار نیک و صفات مردانگی و کرامت عادت دهند و از آن چه به حال خود و دیگران مضّر است، منع نمایند و به طور کلّی ولی کودک وظیفه دارد او را به انجام آن چه صلاح و خیر است، ترغیب و تشویق نماید. تنبیه و تأدیب اطفال در این گونه موارد ظلم نیست، بلکه احسان به آن ها است تا در زندگی دنیا سعادتمند و به نعمت های الهی در آخرت دسترسی پیدا کنند.(3)

12- ادلّه وجوب تعلیم و تربیت

اوّل: آیاتی از قرآن

1 - ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن، انسان ها و سنگ ها هستند، محافظت نمایید. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ ).(4)

ص:479


1- (1) ر. ک: مسالک الافهام 49:7، تراث شیخ الاعظم، کتاب النکاح: 61، عروة الوثقی، (احکام صلاة القضاء)، 74:3-75، مسألة 36، موسوعة الامام الخویی 311:3-312، مستمسک العروة الوثقی 102:7.
2- (2) تحریر الوسیلة 13:2، (کتاب الحجر) مسألة 11.
3- (3) الدر المنضود 282:2-283.
4- (4) سوره تحریم 6:66.

کلمه «قوا» از ماده وقایه، به معنی منع نمودن و محافظت کردن است.(1) و مقصود از اهل، اهل بیت (خانواده انسان) و اقربا می باشد و اولاد را نیز شامل می شود.(2)

از این آیه شریفه، به قرینه وعید به عذاب شدید (وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ ) استفاده می شود بر مؤمنین واجب است اولاد خود را از ارتکاب هر چه خداوند نسبت به آن وعید عذاب داده، منع و محافظت نمایند، هم چنان که واجب است نفس خود را نیز از انجام آن باز دارند، هم چنین بر آن ها واجب است فرزندان را به اطاعت از خداوند و آن چه در ترکش عذاب است، امر نمایند.

تحقّق این امر متوقّف بر تربیت صحیح فرزندان است به گونه ای که اصول و مبانی اعتقادی را بپذیرند و ضمن آگاهی نسبت به احکام الهی، به انجام واجبات و ترک محرّمات ترغیب و تشویق گردند، تا بعد از آن که به سن تکلیف رسیدند، به اطاعت از پروردگار عادت نمایند و او را عصیان ننمایند، مفسّرین در ذیل این آیه، به این معنی اشاره نموده اند.(3)

2 - درباره فرزندان، کار را با مشاوره شایسته انجام دهید. «وَأتَمِرُوا بَینَکُم بِمَعرُوفٍ».(4)چنانکه پیش تر ذکر نمودیم «وأتمروا» از ماده «ایتمار» گاه به معنی پذیرا شدن دستور و گاه به معنی مشاوره می باشد، و در این جا معنی دوّم مناسب تر است. تعبیر به «معروف» هم تعبیر جامعی است که هرگونه مشاوره ای که خیر و صلاح در آن باشد را شامل می گردد.

به هر صورت، این جمله خطاب به زوجین (پدر و مادرِ طفل) است، آیه در مقام بیان حکم طلاق و اجرت شیر دادن فرزند به همسر است و از آن استفاده می شود بر زوجین واجب است در مورد فرزند مشاوره شایسته و نیکو داشته باشند و از آن جا که امر به مشاوره، مطلق است، اختصاص به مورد، یعنی مسأله شیر دادن طفل ندارد. بنابراین تربیت

ص:480


1- (1) ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 217:5، مصباح المنیر: 669.
2- (2) لسان العرب 128:1.
3- (3) ر. ک: تفسیر التبیان 50:10، مجمع البیان 62:10، زبدة البیان: 720-721، تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) 195:18، تفسیر روح المعانی 485:28، تفسیر نمونه 286:24.
4- (4) سوره طلاق 6:65.

اطفال به مفهومی که در این بحث مقصود است را نیز شامل می گردد و بر پدر و مادر واجب است در این باره با یکدیگر مشورت نمایند. این معنی از کلمات مفسّرین در ذیل آیه به دست می آید.(1)

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسد: «در آیه مورد بحث، ائتمار به صیغه امر آمده و خطابش به زن و مرد است و می فرماید درباره فرزند خود مشورت کنید تا به طور پسندیده به توافق برسید به گونه ای که هیچ یک از شما و فرزندتان متضرّر نشوید».(2)

3 - هیچ کدام از پدر و مادر حق ندارند به فرزند ضرر بزنند. (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ).(3)

شیخ طوسی در تفسیر این آیه می نویسد: مادر نباید نسبت به آن چه بر او واجب است، مانند شیر دادن و غذا دادن و... به کودک ضرر بزند، هم چنین پدر نباید در آن چه مربوط به اوست، مانند نفقه طفل و مادرش و محافظت از او و دیگر تعهّداتی که نسبت به کودک دارد، به او ضرر برساند(4). عبارت برخی از مفسّرین دیگر نیز این گونه می باشد.(5)

نتیجه آن که، نهی از اضرار در آیه، عام است و شامل اضرار هر یک از والدین به کودک می شود، بنابراین از آن استفاده می شود جایز نیست پدر و مادر موجب ضرر بر فرزند شوند، اعمّ از این که ضرر از ناحیه ترک حضانت باشد و یا ترک نفقه و یا غیر این دو. بدیهی است ترک تعلیم و تربیت طفل به معنایی که در این بحث مقصود است، ضرر بر طفل است و از آن نهی شده است، بنابراین انجام آن واجب و متولّی آن پدر و مادر می باشند.

4 - خانواده خود را به نماز دستور ده و بر انجام آن شکیبا باش. (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها ).(6)

ص:481


1- (1) ر. ک: تفسیر التبیان 37:10، مجمع البیان 48:10، تفسیر القرطبی (الجامع لاحکام القرآن) 169:18.
2- (2) تفسیر المیزان 317:19.
3- (3) سوره بقره 233:2.
4- (4) تفسیر التبیان 258:2.
5- (5) تفسیر الکبیر (4-6):462، تفسیر مجمع البیان 114:2، تفسیر المنار 346:2.
6- (6) سوره طه 132:20.

خطاب در این آیه به شخص پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می باشد به ویژه آن که در وقت نزول این آیه در مکّه(1) ، غیر از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، یعنی حضرت خدیجه و امیرالمؤمنین علیهما السلام نمازخوان نبوده و لیکن موردی که آیه مربوط به آن است، موجب تخصیص حکم آن نمی شود.

از این رو برخی از مفسّرین گفته اند که عموم آن امّت اسلامی را شامل می شود(2) ، به ویژه به قرینه ذیل آیه (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی ) یعنی آن چه باقی می ماند و سرانجامش مفید و سازنده و حیات بخش است، همان تقوی و پرهیزگاری است که همه مؤمنین خواستار آن می باشند و «أهل» در این آیه شامل اقارب و اولاد بالغ و ممیز غیر بالغ می باشد، بدان جهت به دستور این آیه بر پدر و مادر و دیگر اولیا واجب است فرزندان و بستگان خود را به نماز امر نمایند. هم چنین واجب است احکام نماز را به آن ها آموزش دهند، زیرا امر به نماز اختصاص به اقامه آن ندارد، دلیل بر این مدّعا جمله (وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها ) می باشد، یعنی در ادای این تکلیف و مشکلاتی که در انجام آن وجود دارد شکیبا باش. مشکلات احتمالی، مربوط به ادای نماز و تعلیم احکام آن، هر دو می باشد، نتیجه آن که، این آیه دلیل است بر وجوب تربیت کودکان به اقامه نماز و آموزش احکام آن، البتّه این دلیل اختصاص به مورد نماز دارد و دیگر موارد را شامل نمی گردد.

5 - ای کسانی که ایمان آورده اید، باید بردگان شما و هم چنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیده اند در سه وقت - برای ورود به محل استراحت شما - از شما اجازه بگیرند، قبل از نماز فجر، و در نیم روز هنگامی که لباس های معمولی خود را بیرون می آورید، و بعد از نماز عشاء؛ این سه وقت، وقت خصوصی برای شماست. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ).(3)

ص:482


1- (1) تفسیر القرطبی (الجامع لاحکام القرآن) 163:11.
2- (2) همان: 263، تفسیر التبیان 199:7، انوار التنزیل 65:2، محاسن التأویل 2829:7.
3- (3) سوره نور 58:24.

بسیاری از مفسّرین فرموده اند: خطاب در آیه متوجّه پدر و مادر است که باید اولاد خود را به آن چه در آیه دستور داده شده، امر نمایند.(1) بنابراین از آن استفاده می شود، بر اولیای اطفال ممیز واجب است آن ها را امر نمایند در وقت ورود بر پدر و مادر در ایام خلوت اجازه بگیرند و یا به تعبیری دیگر، آن ها را به این روش تربیت نمایند. البته بعید نیست از آیه استفاده عموم شود، زیرا مناط حکم یعنی لزوم تربیت کودک به آن چه از شرع و اخلاق است، در موارد دیگر نیز موجود است.

بدین ترتیب از آیه استفاده می شود لازم است کودکان به آداب و اخلاق اسلامی و آن چه شرع مقدّس رعایت آن را لازم می داند تربیت شوند تا به انجام آن عادت نمایند، مگر این که گفته شود ظاهر آیه اختصاص به مورد خودش دارد و نمی توان به دیگر موارد تعمیم داد، زیرا ما علم به ملاکات احکام نداریم.

دوّم: روایات

روایات در این باره بسیار است و می توان آن ها را به چند دسته تقسیم نمود:

دسته اوّل: روایاتی که به طور مطلق دلالت بر تربیت کودکان دارد، مانند آن که امام صادق علیه السلام می فرماید: فرزندت را بگذار تا سن هفت سالگی به بازی مشغول باشد، درهفت سال دوّم او را ادب و تربیت، کن، در هفت سال سوّم او را ملازم خود قرار ده اگررستگار شد که چه بهتر وگرنه خیری در او نیست.

(دَعِ ابنَکَ یلعَب سَبعَ سِنینَ وَ یُؤَدَّبُ سَبعَ سِنینَ وَ الزَمهُ نَفسُکَ سَبعَ سِنینَ فَإِن أَفلَحَ وَ إِلاّ فَلا خَیرَ فِیهِ).(2)

این مضمون با کمی تفاوت به طریق دیگر نیز روایت شده است(3) که دوره بازی کودک را شش سال بیان کرده است، به هر صورت آغاز تربیت به استناد این روایت از هفت سالگی شروع می شود و باید پیوسته ادامه داشته و کنترل شود، چنان چه مفاد جمله «إِلزَمهُ نَفسُکَ»چنین است.

ص:483


1- (1) ر. ک: تفسیر التبیان 407:7، مجمع البیان 269:7-270، راوندی، فقه القرآن 130:2-131، زبدة البیان: 694، تفسیر المیزان 163:15.
2- (2) وسائل الشیعة 475:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
3- (3) همان: ح 6.

دسته دوّم: روایاتی است که تربیت را حق اولاد می داند. مرحوم کلینی در کافی با سند معتبر نقل نموده است، مردی دست فرزندش را گرفته به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدو عرض کرد: ای پیامبر خدا، حق این فرزند بر من چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نامی نیک برای او انتخاب کن، به طور صحیح و شایسته او را تربیت کن و او را در جایگاه خوبی قرار بده. «قالَ: تُحَسَّنُ اسمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعهُ مَوضِعًا حَسَنًا».(1)همین مضمون با اندکی تفاوت از امیر المؤمنین

(2) و امام سجاد(3) و امام صادق(4): نیزنقل شده است. این روایات به صراحت بر وجوب تربیت اطفال در هر موردی که مصلحت و خیر برای آنان باشد، دلالت دارد.

دسته سوّم: روایاتی است که در تفسیر نخستین آیه از آیاتی که در این بخش ذکر شد، (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً... ) وارد شده و مقصود از آن را بیان می نماید، از جمله ابوبصیر، می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، چگونه اولاد و خانواده ام را محافظت نمایم تا به عذابی که در آیه ذکر شده گرفتار نشوند؟ فرمود: آن ها را به آن چه خداوند امر نموده، امر نما و به آن چه نهی فرموده، نهی کن، اگر تو را اطاعت کردند آن ها را از عذاب محافظت نموده ای و اگر تو را مخالفت کردند به وظیفه خود عمل نموده و بر تو چیزی نیست. «تَأمُرُهُم بِما أَمَرَاللهُ وَ تَنهَاهُم عَمّانَهَاهُمُ اللهُ فَإِن أَطَاعُوکَ کُنتَ قَد وَقَیتَهُم وَ إِن عَصَوکَ کُنتَ قَد قَضَیتَ مَا عَلَیکَ».(5)در روایت دیگری وارد شده: آن ها را امر کن به آن چه بر خود امر می کنی و انجام آن را لازم می دانی و نهی کن از آن چه خود را از آن نهی می کنی.

(6)از این روایت استفاده می شود، مربّی باید الگوی عملی باشد برای افرادی که می خواهد آن ها را تربیت کند.

ص:484


1- (1) الکافی 48:6، باب حق الاولاد، ح 1، وسائل الشیعة 479:21، باب 86 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) صبحی صالح، نهج البلاغة: 546، حکمت 399.
3- (3) تحف العقول: 263، شیخ صدوق، الخصال: 568.
4- (4) الکافی 49:6، باب حق الاولاد، بخشی از حدیث 6.
5- (5) وسائل الشیعة 148:16، باب 9 من ابواب الامر و النهی، ح 2.
6- (6) همان، ح 1.

دسته چهارم: روایاتی است که دلالت دارد بعضی از والدین به دلیل این که به وظایف شرعی و اخلاقی و انسانی خود در قبال فرزندان عمل نمی کنند، عاق(1) آن ها قرار می گیرند، مانند این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرموده است: بر پدر و مادر لازم است نسبت به فرزندان به وظیفه خویش عمل نموده و عاق آن ها قرار نگیرند، چنان چه بر فرزندان نیز واجب است عاق پدر و مادر خویش نگردند. «یلزَمُ الوالِدَینَ مِنَ العُقُوقِ لوَلَدِهِما ما یلزَمُ الوَلَدَ لَهُما مِن عُقُوقِهِما»(2)و دیگر روایات.(3)

دسته پنجم: روایاتی است که دلالت دارند تنبیه و تأدیب اطفال ممیز در صورتی که مرتکب گناه و کردار ناپسند شوند، جایز است.

وجوب تربیت اطفال از این دسته از روایات نیز استفاده می گردد، زیرا تأدیب و تربیت لازم و ملزوم یکدیگرند، به این معنی که تأدیب طفل به جهت ارتکاب سرقت یا ترک اصول اخلاقی، موجب می شود سرقت را ترک و فضایل اخلاقی را کسب نماید.

دسته ششم: روایاتی است که در مذمّت و نکوهش بعضی از پدران وارد شده است، از جمله نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سوی بعضی از کودکان توجّه نموده فرمودند: بدا به حال کودکانی که در آخر زمان خواهند آمد از ناحیه پدرانشان، شخصی از آن حضرت سؤال کرد آیا پدرانشان مشرکند؟ حضرت جواب فرمود: خیر! پدرانشان مؤمنند، ولی احکام واجبات را به فرزندان خود نمی آموزند و اگر فرزندان، خود به آموختن اقدام نمایند آن ها را منع می نمایند، در مقابل، به این که مقدار ناچیزی از اموال دنیا به دست آورند خشنود می گردند، من از چنین پدرانی دور و آن ها نیز از من دورند. «فَأَنَا مِنهُم بَرِیءٌ وَ هُم مِنِّی بِرَاءٌ».(4)این روایت دلالت دارد که بر پدران واجب است نسبت به تعلیم و تربیت و آموزش احکام شرعی به کودکان خویش سعی وافر داشته باشند، زیرا عدم انجام وظیفه در این امور موجب جدایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که عذاب الیم است، می باشد.

ص:485


1- (1) کلمه ی عاق عقوق از ماده عقّ به معنی قطع است، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر 276:3، و مقصود از آن در احادیث، قطع رحم از جانب اولاد و یا از جانب والدین می باشد.
2- (2) وسائل الشیعة 480:21، باب 86 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
3- (3) همان: 480-481، ح 6 و 8.
4- (4) مستدرک الوسائل 164:15، باب 59 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

سوّم: ادّله دیگر

1 - سیره مستمره مسلمانان (متشرعه) این است که بر اولیا، اطفال خود را ملزم به تربیت آن ها می بینند و سعی می کنند آن ها را از انجام آن چه موجب فساد اخلاق است محافظت نمایند.(1) بعضی از فقها فرموده اند: سیره بر تأدیب و تعزیر اطفال نیز وجود دارد.(2)

2 - عقل حکم می کند به این که واجب است بر ولی کودک، تعلیم و تربیت به آن چه موجب سعادت وی می گردد، مانند تعلیم اعتقادات صحیح دینی ونیز واجب است او را از انجام آن چه موجب فساد اخلاق یا ضرر و زیان بر وی خواهد شد، منع نماید.

این حکم بدیهی و روشن است و نیاز به اثبات ندارد، زیرا همان گونه که انسان، سعادت و رستگاری خویش را خواهان است، سعادت و رستگاری فرزندان خویش را نیز می خواهد و این خواسته فقط با تربیت صحیح فرزندان بدست خواهد آمد.(3)

3 - اولویت قطعیه، با این توضیح که گفته شود، وجوب حضانت اطفال و نفقه آن ها اقتضا دارد تربیت آنان به طریق اولی واجب باشد، زیرا نفقه اطفال و امور مربوط به حضانت آن ها در ارتباط با مسائل جسمانی است و از اهمیت کمتری برخوردار است، در حالی که تربیت صحیح آن ها موجب می شود به فضایل اخلاقی و کردار نیک و پسندیده روی آورند و به زندگی سعادتمندانه در دنیا و آخرت دست یابند، چنان که کوتاهی در تربیت آن ها چه بسا موجب بدبختی و هلاکت و شقاوت دائمی آن ها خواهد شد، بدیهی است آن چه مربوط به تربیت و جنبه روحی است، بسیار با اهمیت تر از امور جسمانی است، پس باید به طریق اولی واجب باشد.(4)

13- اشتراک مادر با پدر در ولایت بر تربیت فرزندان

پدر و مادر، هر دو در قبال تربیت کودکانشان مسئول می باشند و ادّله ای که ذکر شد همان طور که ولایت پدر را اثبات می نماید، بر ولایت مادر بر تربیت کودک نیز دلالت دارد(5).

ص:486


1- (1) ر. ک: مهذّب الاحکام 130:21.
2- (2) جواهر الکلام 388:21-389، کتاب المکاسب - تراث شیخ الاعظم 256:1.
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 315:3.
4- (4) همان: 316-317.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 318:3-322.

14- استحباب تعلیم و تربیت در بعضی امور

ادّله ای که تاکنون ذکر شد دلیل است بر وجوب تربیت فرزندان نسبت به آن چه دارای مصلحت می باشد و شارع نسبت به آن اهتمام دارد و در اصطلاح فقها «مصلحت ملزمه» نامیده می شود، مانند تعلیم اعتقادات مذهبی و معرفت نسبت به خداوند متعال و پیامبران و ائمّه معصومین: و یا تربیت بر ترک زشتی ها و اعمال ناپسند، مثل سرقت، زنا و...، زیرا عدم انجام وظیفه در این گونه موارد موجب ضرر بسیار بر طفل است.

علاوه بر این، مستحب است والدین فرزندان را در اموری که دارای مصلحت کمتری نسبت به مورد اوّل می باشد (مصلحت غیر ملزمه) تعلیم و تربیت نمایند، مانند وادار نمودن آن ها به آداب ملّی و آن چه در نزد عقلا پسندیده است و نیز ملزم ساختن آن ها به تمرین عبادات و تعلیم علوم و فنونی که برای آن ها مفید است و در آینده می توانند از آن استفاده کنند، دلیل این حکم، برخی از آیات و روایات است، مانند آن که خداوند می فرماید: برنیکی و تقوی تعاون و همکاری داشته باشید، (تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی ).(1)

آیة الله فاضل لنکرانی در تقریر استدلال به این آیه می نویسد: «ظاهر آیه شریفه هر چند دلالت بر وجوب تعاون و همکاری بر نیکی و تقوی دارد، لیکن چون می دانیم همکاری در این باره به طور مطلق واجب نیست، به ناچار باید از ظاهر آیه رفع ید نموده و حمل بر استحباب نماییم.(2)

باید یادآور شد که عموم آیه شامل همکاری و تعاون والدین نسبت به فرزندانشان و تعلیم و تربیت آن ها بر نیکی و تقوای الهی می شود.

هم چنین در روایات(3) بسیاری بر این مسأله تأکید شده، مانند آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: فرزندان خود را اکرام و احترام کنید و با تربیت آن ها به رعایت آداب نیک

ص:487


1- (1) سوره مائده 2:5.
2- (2) القواعد الفقهیة: 461-462.
3- (3) وسائل الشیعة 476:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 8، مستدرک الوسائل 169:15، باب 63 من ابواب احکام الاولاد، ح 9 وباب 59 ح 2.

اجتماعی، به آنان احسان نمایید، در قبال این انجام وظیفه، خداوند شما را خواهد بخشید. «أَکرِمُوا أَولادَکُم وَ أَحسِنُوا آدَابَهُم یُغفَر لَکُم».(1)

15- یاد آوری چند مطلب

الف: تربیت کودک توسط وصی

پدر و مادر و جدّ پدری که بر تربیت طفل ولایت دارند، می توانند وصیت کنند که بعد از فوتشان، وصی آن ها در امور مربوط به تعلیم و تربیت کودک دخالت کند و مسئولیت آن را به عهده بگیرد، این مسأله در باب وصیت به ولایت و تصرّف در اموال صغار مطرح شده و مورد توافق فقها(2) است.

ب: تربیت کودک توسط معلّم

پدر و مادر می توانند به معلّم اجازه دهند فرزندشان را تعلیم و تربیت نماید، و به تعبیری دیگر او را جهت تربیت به معلّم واگذار نمایند، در این صورت معلّم، وکیل آن ها در تربیت کودک می گردد و از ناحیه آن ها ولایت بر تربیت دارد، سیره متشرّعه از گذشته بر این امر قائم بوده و برخی از روایات(3) نیز بر جواز آن دلالت دارد.

ج: ولایت خویشاوندان بر تربیت کودک

بعد از پدر و مادر، جدّ پدری و نیز دیگر اقربا (به شرحی که در بیان مسأله حضانت ذکر شد) بر تربیت اطفال، ولایت دارند و بر آن ها واجب است امور مربوط به تعلیم و تربیت کودکان را به عهده بگیرند.(4)

د: وجوب کفایی تعلیم و تربیت

به این معنی که تربیت کودک در زمانی که مستعد قبول آن می باشد و در ساختن شخصیت وی مؤثر است، نباید مهمل گذاشته شود، زیرا عدم تربیت صحیح او در چنین

ص:488


1- (1) وسائل الشیعة 476:21، باب 83، من ابواب احکام الاولاد، ح 9.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 504:2 و بعد از آن، 329:3-330.
3- (3) وسائل الشیعة 154:17-155، باب 29 من ابواب ما یکتسب به، ح 2-3، الکافی 268:7، باب النوادر، ح 38.
4- (4) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 331:3 و بعد از آن.

موقعیتی ضرر بر اوست و بی تردید موجب فساد عقیده و عمل وی در آینده و انحراف او از صراط مستقیم خواهد شد و به طور قطع مبغوض شارع مقدّس است و بدان راضی نیست.

بنابراین، در صورتی که پدر و مادر هر دو زنده و واجد شرایط لازم برای تربیت کودک باشند، تعلیم و تربیت بر هر دو واجب است و اگر یکی از آن ها به انجام آن مبادرت نمود، از دیگری ساقط می شود و اگر هیچ کدام به مسئولیت خود عمل ننمودند، هر دو گناهکار می باشند، البتّه نسبت به حضانت و نگهداری کودک به شرحی که پیش تر توضیح داده شد در سال های اوّل عمر کودک، مادر اولویت دارد.

و در صورتی که کودک پدر و مادر ندارد یا شرایط لازم برای تربیت وی را ندارند وجوب تربیت بر خویشاوندان کودک، یعنی جدّ و جدّه پدری یا مادری و عموها و دایی ها و خاله ها به ترتیب طبقات ارث (الأقرب فالأقرب)، فعلی می شود و باید به انجام آن همّت گمارند.

مرحوم علامه در خصوص مسأله حضانت کودک می نویسد: «اگر پدر و مادر نباشند، جدّ اولویت دارد و اگر جدّ هم نباشد دیگر اقارب به ترتیب ارث اولویت دارند، و خواهری که از پدر و مادر هر دو منتسب به طفل می باشد یا از طرف پدر منتسب است، نسبت به خواهری که فقط از طرف مادر منتسب است اولویت دارد، به دلیل این که قرابت او بیش تر است یا در ارث نصیب بیشتری دارد، هم چنین مادرِ پدر نسبت به مادرِ مادر اولویت دارد و جدّه نسبت به خواهر، به دلیل این که جدّه به منزله مادر است. و عمه و خاله هر دو مساوی می باشند و اگر در طبقه ای چند مساوی باشند به حکم قرعه مشخص می شود».(1)

برخی دیگر از فقها(2) نیز عباراتشان این گونه است.

از آن چه ذکر شد روشن گردید، ولایت بر تربیت کودک، حکم است و از طرف والدین قابل اسقاط نیست، بلکه اگر در این باره به وظیفه خود عمل ننمودند، به شرحی که در مسأله نفقه کودک گذشت، حاکم شرع می تواند آن ها را به انجام آن مجبور نماید و اگر نیاز باشد تعزیر نماید.

ص:489


1- (1) قواعد الاحکام 102:3.
2- (2) المبسوط 42:6-43، المهذّب 353:2، الوسیلة الی نیل الفضیلة: 288، المقنعة: 531، کشف اللثام 554:7-555.

ه -: شرایط مربیان اطفال

شرایطی که در حضانت طفل معتبر است، یعنی بلوغ، عقل، اسلام، توانایی، نداشتن مرض مسری و... در ولایت بر تربیت نیز معتبر است. بنابراین افرد غیر بالغ و غیر رشید(1) ، کافر(2) ، مجنون(3) و کسی که قدرت بر انجام تربیت، هر چند با گرفتن نائب ندارد(4) ، و نیز فاسق بر طبق نظر کسانی که عدالت را لازم می دانند(5) و مادر طفل در صورتی که با مرد دیگری غیر از پدر طفل ازدواج نماید(6) ، بر تربیت ولایت ندارند، و چه بسا با عروض این موانع، ولایت آن ها ساقط می گردد. توضیح بیش تر این مسأله در بخش حضانت گذشت.

و: ولایت حاکم بر تربیت کودکان بی سرپرست

بی تردید حاکم شرع (فقیه جامع الشرایط) بر ایتام و کودکان بی سرپرست - در صورتی که مادر و جد پدری و دیگر خویشاوندان از مراتب مختلف ارث را نداشته باشند - ولایت بر تربیت دارد و بر او واجب است در این باره اقدام نماید، فقیهان در این نظر اتفاق دارند و شاید به دلیل بدیهی و روشن بودن مسأله به صورت خاص و با صراحت از آن بحث ننموده اند، ولی دقّت و تتّبع در کلماتشان این مدّعا را به خوبی اثبات می نماید. به عنوان نمونه: محقّق کرکی نگاشته است: «اصحاب و فقهای شیعه - رضوان الله تعالی علیهم - متّفقند که فقیه عادل و معتقد به امامت امامان معصوم:، در صورتی که جامع شرایط فتوا باشد یعنی مجتهد، از جانب ائمّه - دورد و سلام خداوند بر آن ها - در حال غیبت در جمیع اموری که نیابت پذیر است، نیابت دارند».(7) شهید ثانی نیز نوشته است: «ولایت حاکم عمومیت دارد و برای اثبات آن نیاز به دلیل نیست».(8)

ص:490


1- (1) الحدائق الناضرة 269:23.
2- (2) تحریر الاحکام الشرعیة 13:4، نهایة المرام 468:1، جامع المقاصد 106:12.
3- (3) ریاض المسائل 155:12-156، مسالک الافهام 423:8، قواعد الاحکام 102:3.
4- (4) القوائد و الفوائد 396:1، نهایة المرام 468:1-469، جواهر الکلام 287:31-288.
5- (5) مسالک الافهام 424:8.
6- (6) قواعد الاحکام 102:3، تحریر الاحکام الشرعیة 12:4، المهذّب 262:2، السرائر 651:2.
7- (7) رسائل، رساله فی صلاة الجمعة 142:1.
8- (8) مسالک الافهام 162:4.

هم چنین امام خمینی رحمه الله می گوید: «در تمام مواردی که ائمّه معصومین: به عنوان سلطان و حاکم بر امّت اسلامی ولایت دارند، برای فقیه جامع الشرایط از جانب آن ها ولایت ثابت است و خروج از این قاعده کلیه، نیاز به دلیل دارد که ثابت شود ولایت در موردی خاص، اختصاص به امام معصوم علیه السلام دارد».(1)

بسیاری از فقهای دیگر(2) نیز چنین مطالبی را ابراز داشته اند.

ز: ادلّه ولایت حاکم بر تربیت کودکان بی سرپرست

این ادله به قرار زیر است:

1 - اطلاق ادّله ای که بر عموم ولایت حاکم دلالت دارد و در بحث کلّی ولایت، آن ها را ذکر نمودیم.(3)

2 - وجوب حفظ نظام، زیرا بی تردید حفظ نظام واجب است(4) و مهمل گذاردن کودکان بی سرپرست و تربیت ننمودن آنها، به انحراف آنان منجر خواهد شد و چون فساد اجتماع به فساد افراد آن می باشد، در نتیجه این روش به تدریج به اختلال نظام می انجامد و واجب است از آن جلوگیری به عمل آید. و این مسئولیت ابتدا به عهده حاکم شرع می باشد.

3 - اولویت قطعیه، با این توضیح که گفته شود حاکم بر اموال و تزویج ایتام ولایت دارد(5) ، تربیت صحیح آن ها در اصلاح دین و دنیای آنان مؤثر است و از اهمیت بیشتری برخوردار است، به اولویت قطعیه باید در این گونه موارد نیز ولایت داشته باشد.

4 - اجماع، از عبارات برخی از فقها استفاده می شود در هر مورد نیاز شدید به اعمال ولایت باشد، با استناد به اجماع برای حاکم، ولایت ثابت است(6) ، مسأله مورد بحث یکی از این موارد است.

ص:491


1- (1) کتاب البیع 488:2.
2- (2) المبسوط 200:2، شرائع الاسلام 15:2، مجمع الفائدة و البرهان 157:8، الروضة البهیة 78:5، الحدائق الناضرة 589:22.
3- (3) مهذّب الاحکام 366:16، مجمع الفائده و البرهان 160:8، جواهر الکلام 422:15، مسالک الافهام 162:4.
4- (4) امام خمینی رحمه الله، کتاب البیع 462:2.
5- (5) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 666:1 و بعد از آن، 235:2 و بعد از آن.
6- (6) جواهر الکلام 422:15.

5 - ادّله ای که دلالت بر وجوب حضانت لقیط دارد(1) بر وجوب تربیت ایتام و صغار بی سرپرست نیز دلالت دارد و قدر متیقّن از آن حاکم است.

6 و 7 - سیره متشرّعه، و ولایت بر حسبه، توضیح این دو در مباحث گذشته ذکر شد.(2)

8 - عموم بعضی از روایات. علاوه بر ادّله ای که ذکر شد، عموم و اطلاق بعضی از اخبار نیز بر مسأله مورد بحث دلالت دارد.

16- فضیلت تربیت و پرورش ایتام

به شرحی که در بخش نفقه کودک توضیح داده شد، اگر کودک، فقیر و بی سر پرست باشد، حکومت اسلامی باید مصارف او را از خزانه تأمین نماید و بر طبق قوانین مالی اسلام، زندگی یتیمان از درآمدهای مختلف قابل تأمین است، ولی مطلب قابل ملاحظه این است که اسلام سعادت یتیمان را تنها در تأمین زندگی مادّی و تهیه ی غذا و لباس و مسکن نمی داند، یتیم یک انسان است و باید تمام جهات معنوی و شخصیت های فردی او احیا شود، یتیم باید از نوازش ها و محبّت ها از ادب و تربیتی که یک کودک در دامن پدر و مادر بهره مند است، برخوردار باشد. او یک بشر است و علاوه بر مراقبت های جسمی و تغذیه بدنی، به ارضای تمایلات روحی و تغذیه روانی نیز احتیاج دارد.

بدان جهت از شیوه عملی ائمّه معصومین: به ویژه شخص رسول الله و امیرالمؤمنین علیهما السلام و نیز روایات وارده به دست می آید که اسلام اصرار دارد اطفال یتیم در محیط خانواده و در کنار کودکان همان خانواده ها تربیت شوند و علاقه دارد که مردان و زنان مسلمان به جای پدر و مادر، از کودکان یتیم و بی سرپرست نگاهداری نمایند و مانند فرزندان خود مورد محبّت و عطوفت مخصوص قرار دهند.

ظاهراً حکومت اسلامی در اواخر عمر شریف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و نیز در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر خلفا، آن قدر توانایی مالی داشت که بتواند در هر شهری مؤسسه ای را

ص:492


1- (1) لطفاً به مباحث ادلّه وجوب حضانت در صفحه 343 مراجعه شود.
2- (2) موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 67:1 و بعد از آن، 235:2.

به صورت کودکستان و یا دارالایتام ایجاد نماید و از خزانه دولت مصارف آن ها را بپردازد و یتیمان هر شهری را در آنجا جمع کند و از آن ها نگهداری نماید، ولی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله این کار را نکرد و هم چنین دیگران، و ظاهراً دستور صریحی هم در این خصوص صادر نفرمودند، هرچند انجام آن منعی ندارد و جواز آن از ادّله به دست می آید - به هر صورت آن ها این کار را نکردند، زیرا این گونه مؤسسات برای پرورش کامل جسمی و روانی کودک نارسا است.

به عبارت دیگر، کارها وقتی جنبه قانونی و اداری پیدا می کند، جنبه ی عاطفی اش را از دست می دهد و به صورت فرمول خشک اداری با نقایص بسیار، انجام می پذیرد، به علاوه ممکن است افراد بسیاری با کمال استحقاقی که دارند محروم بمانند و افرادی هم بدون داشتن استحقاق، به سوءاستفاده بپردازند.

اسلام بدون این که با اقدامات اجتماعی خیرخواهانه مخالف باشد، مسأله امداد و حمایت از کودکان درمانده و یتیم را صورت فردی و شخصی داده و علاقه دارد هر کسی خود را ملزم و موظّف بداند که نیروهای اضافی خود را در راه خیر و سعادت انسانهای درمانده به کار اندازد.

این برنامه دو فایده بسیار مهم دارد:

1 - پرورش عواطف انسانی و حس نوع دوستی و ضعیف نوازی در وجود افراد مرفّه.

2 - بهره مند شدن طبقه مستمند از محبّت و نوازش دیگران و دلگرمی و اطمینان آن ها به محیط زندگی.

به گفته ویکتور هوگو: «چیزی از روح انسان نباید حذف شود، باید تکمیل گردد، انسان بی نیاز و مرفّه باید عواطف انسانی اش به کار افتد و انسان نیازمند و ناتوان هم باید دلگرم و بهره مند از محبّت دیگران باشد، شما طفلی را در پرورشگاه با بهترین برنامه غذایی بزرگ کنید و طفل دیگری با برنامه غذایی متوسط، یا پایین تر از متوسط، ولی در دامن پرمهر مادر و تحت نظارت و عطوفت پدرانه پدر پرورش دهید، آن گاه ببینید کدام یک سالم تر و شاداب تر و در نشیب و فراز زندگی کامیاب تر است. مسلماً دوّمی، زیرا اوّلی چیزی از روحش گرفته شده و فقط به شکمش توجّه شده، ولی دوّمی چیزی از روحش کم نشده، شکمش هم سیر گشته،

ص:493

فقط از اوّلی کم تر خورده است، به علاوه در مورد دوّمی نیازهای مادری و پدری یک مرد و زن که مربوط به روح ایشان است، ارضا شده و در مورد اوّلی چنین نیست».(1)

آری، تنها محیط خانواده و عواطف مخصوص است که می تواند روان طفل را به طور جامع و کامل پرورش دهد، بدین جهت اولیای دین به مردم، به پدران و مادران، به سرپرستان خانواده ها، پیوسته سفارش می کردند از یتیمان نگهداری کنید، آنان را به خانه های خود ببرید و در کنار سفره خانواده بنشانید و مثل فرزندان خویش تربیت کنید، در ادب آنان بکوشید و با نوازش و مهربانی مسرورشان نمایید.

ساختن دارالایتام و لباس و غذا دادن به یتیمان برهنه و گرسنه از عبادات بسیار با فضیلت است، ولی نوازش یتیم، مهربانی و عطوفت نسبت به او و تعلیم و تربیت صحیح وی، خود عبادت جداگانه ای است و در پیشگاه خداوند پاداش مخصوص دارد، روایات بسیاری این مدّعا را اثبات می نماید، در ذیل نمونه هایی از آن را ذکر می نماییم:

17- روایات وارد شده در فضیلت تربیت ایتام

1 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: کسی که یتیمی را در خانواده خود نگهداری کند و از هر جهت در پرورش او بکوشد تا دوران کودکی اش سپری گردد و از او سرپرستی نماید تا بی نیاز شود، با این عمل، خداوند بهشت را بر او واجب می کند. «مَن عَالَ یَتیِمًا حَتَّی یَنقَضِی یُتمُهُ أَو یَستَغنِی بِنَفسِهِ أَوجَبَ اللهُ لَهُ الجَنَّةَ».(2) 2 - هم چنین آن حضرت فرموده است: کسی که متکفّل یتیمی شود، او را به خانه خود ببرد و در خوردنی ها و نوشیدنی ها شریک نماید بی گمان پاداش او بهشت است، مگر آن که گناه غیر قابل عفوی مرتکب شده باشد.

«مَن کَفَلَ یَتیِمًا بَینَ المُسلِمینَ فَأَدخَلَهُ إِلَی طَعَامِهِ وَ شَرابِهِ أَدخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ البَتَّةَ...».(3)

ص:494


1- (1) اسلام و حقوق کودک: 187-188.
2- (2) مستدرک الوسائل 192:13، باب 58 من ابواب ما یکتسب به، ح 7، الکافی 51:7، اواخر حدیث 7، تهذیب الاحکام 177:9، اواسط حدیث 714.
3- (3) مستدرک الوسائل 473:2، باب 78 من ابواب الدفن، ح 5.

3 - و نیز فرموده است: بهترین خانه شما خانه ای است که در آن یتیمی مورد احسان و عطوفت قرار گیرد و بدترین خانه، خانه ای است که در آن به یتیمی بد رفتاری و ستم شود.

«خَیرُ بُیُوتِکُم بَیتٌ فِیهِ یَتِیمٌ یُحسَنُ إِلَیهِ وَ شَرُّ بُیُوتِکُم بَیتٌ یُسَاءُ إِلَیهِ».(1) 4 - جعفر طیار در جبهه جنگ کشته شد، خبر به مدینه رسید، رسول اکرم صلی الله علیه و آله به منزل جعفر آمد، به خانم او اسماء بنت عمیس فرمود: کودکان جعفر را بیاور، پیامبریتیمان او را در آغوش گرفت و آن ها را بویید و بسیار مهربانی کرد، عبدالله بن جعفر می گوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد مادرم آمد و خبر مرگ پدرم را به او داد و دست محبّت بر سر من و برادرم کشید.

(2) 5 - امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: یتیم را آن طور تربیت کن که فرزند خویش را تربیت می کنی و در مقام مجازات مانند فرزند خویش تأدیب نما. (یعنی در وقت مجازات مانند فرزند خویش با یتیم مدارا کن)، «أَدَّبِ الیتَیِمَ مِمَّا تُؤَدَّبُ مِنهُ وَلَدَکَ وَاضرِبهُ مِمّا تَضرِبُ مِنهُ وَلَدَکَ».(3) 6 - هم چنین آن حضرت در لحظات آخر عمر با برکت خود به فرزندان خویش درباره یتیمان سفارش می کند به این که در غذای جسم آنان مسامحه ننمایید، مرتّب غذای آن ها را بدهید و مواظب باشید گاه به گاه نباشد، در غذای جان آنان نیز مراقبت کنید، متوجّه باشید روحیه آن ها در برابر شما ضایع نشود و روانشان آزرده و ملول نگردد،

«اللهَاللهَ فِی الاِیتَامِ فَلا تُغِبُّوا أَفوَاهَهُم وَ لا یضیِعُوا بِحَضرَتِکُم...».(4)از مجموع این روایات استفاده می شود که لازم است ایتام مانند سایر فرزندان جامعه تربیت شوند و از کلیه مزایا و عواطف انسانی بهره مند گردند.

در ممالک اسلامی یتیمیان دوش به دوش سایر فرزندان، در آغوش خانواده ها تربیت شوند و در وضع غذا و لباس و محبّت و ادب آنان به قدری مراقبت شود که یتیم احساس

ص:495


1- (1) همان 474:2، باب 78 من ابواب الدفن، ح 6.
2- (2) بحارالانوار 92:79 - باب التعزیه و الماتم، ح 44.
3- (3) وسائل الشیعة 479:21، باب 85 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
4- (4) صبحی صالح، نهج البلاغة: 421، بخشی از نامه 47.

تفاوتی بین خود و سایر کودکان ننماید، بدیهی است چنین تربیتی از هر جهت مصون از انحراف است و چنین کودکانی دچار عُقده حقارت و پستی نمی گردند، و به طور طبیعی رشد می کنند و تمایلات درونی آن ها به طور مطلوب اشباع می شود.

سؤالی که مطرح است این است که چه کسی باید این وظیفه را به عهده بگیرد؟

در پاسخ باید گفت: مخاطب این روایات و بسیاری دیگر از روایات که مضمون آن ها قریب به آن چه ذکر شد، می باشد، آحاد مسلمانان می باشند که به عنوان واجب کفایی، در صورتی که یتیم بی سرپرست باشد، باید در این باره انجام وظیفه نمایند و به عنوان احسان به ضعیف و یکی از بزرگترین عبادات که موجب تقرّب به درگاه الهی می شود، در مواردی که یتیم سرپرست دارد و کسی بخواهد در این امر خدا پسندانه شریک شود و به نحو کامل تر او را مراقبت و تربیت نماید.

در هر صورت قدر متیقن از آن، حاکم و دولت اسلامی می باشد که موظّف است با برنامه ریزی دقیق و به مقتضای زمانه، ایتام را تحت پوشش تربیتی مناسب قرار دهد.

مؤید این برداشت عموم بعضی دیگر از روایات است که به طور خاص در مورد تعلیم و تربیت وارد شده است، از جمله راوی می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم، برخی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرموده است: اختلاف امّت من برای آن ها رحمت است، حضرت فرمود: صحیح است، به حضرت عرض کردم اگر اختلافشان رحمت است پس اجتماعشان عذاب است؟ جواب فرمود: خیر، این گونه که تو و آن ها فکر می کنید نیست، بلکه مقصود کلام خداوند است که فرموده است: چرا از هر طایفه ای جمعی برای جنگ و گروهی نزد رسول خدا برای آموختن علم نمی آیند تا آن چه آموختند به قوم خود بیاموزند تا شاید قومشان خداترس شده و از نافرمانی خدا برحذر باشند.(1)

آن گاه حضرت فرمود: خداوند امر فرموده است که بعضی به حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله روند و از احکام الهی بیاموزند، سپس به نزد قوم و اجتماع خویش آیند و آن چه آموخته اند به آن ها بیاموزند؛ مقصود این بوده که از شهرها و بلاد مختلف، افراد به این کار اقدام نمایند، نه این که

ص:496


1- (1) سوره توبه 122:9.

در دین خدا اختلاف داشته باشند، دین خدا یکی بیش نیست. «فَأَمَرَهُم أَن یَنفِرُوا الی رَسُول اللهِصلی الله علیه و آله فَیتَعَلَّمُوا ثُمَّ یَرجِعُوا الَی قَومِهِم فَیُعَلِّمُوهُم، انَّما أَرَادَ اختِلافَهُم مِنَ البُلدانِ...»(1).

عموم این روایت، شامل ایتام و کودکان بی سرپرست نیز می باشد، از این رو آن ها در زمره افرادی هستند که باید تحت تعلیم و تربیت دانشمندان و حاکم اسلامی (مجتهد جامع الشرایط) قرار گیرند.

کوتاه سخن این که، حاکم و دولت اسلامی باید در امر تعلیم و تربیت کودکان بی سرپرست برنامه گسترده و فراگیر داشته باشد از طرفی فرهنگ پرورش یتیم در خانواده های مرفّه تبلیغ و ترویج شود، از سوی دیگر، مؤسسات و مراکز نگهداری این گونه افراد، ساماندهی وکامل تر گردد و در تربیت آن ها دقّت و احتیاط لازم در تمام جهات مراعات گردد.

18- ولایت حاکم مشروط به نبودن پدر و مادر

از توضیحاتی که ذکرشد معلوم می گردد، ولایت حاکم بر تربیت کودکانِ بی سرپرست، مشروط به این است که پدر و مادر نداشته باشند و یا پدر و مادر قادر به انجام آن نباشند، اعمّ از این که فاقد توانایی مالی باشند یا توانایی فکری.

دلیل این مدّعا هم اصل(2) است، زیرا ولایت بر خلاف اصل است، بنابراین باید به موردی که قدر متیقن است اکتفا شود، یعنی نبودن پدر و مادر، و با وجود آن ها تردید پیدا می شود که آیا ولایت جعل شده یا خیر، اصل عدم جعل آن است و دلیل دیگر روایات است که در باب ولایت بر اموال(3) و غیر آن(4) وارد شده است.

محقّق نراقی در بحث از ولایت حاکم بر اموال ایتام، می نویسد: «آیا ولایت حاکم، مطلق است، یعنی حتّی با وجود پدر و جدّ پدری و وصّی، یا این گونه نیست؟ ظاهراً اختلافی نیست که اختصاص به مواردی دارد که آن ها نباشند و از ادّله بیش از این چیزی بدست نمی آید.»(5)

ص:497


1- (1) وسائل الشیعة 140:27، باب 11 من ابواب صفات القاضی، ح 10.
2- (2) مهذّب الاحکام 368:16.
3- (3) وسائل الشیعة 363:17، باب 16 من ابواب عقد البیع و شروطه، ح 2، 421:19، باب 88 من کتاب الوصایا، ح 1.
4- (4) سنن ابی داود 392:2، ح 2083.
5- (5) عوائد الایام: 558.

19- ولایت عدول مؤمنین بر تربیت ایتام

هم چنین از مطالب گذشته روشن می شود، در صورت نبودن حاکم یا عدم امکان دسترسی به او، مؤمنین عادل، بلکه اگر افراد عادل نباشند، غیر عادل و فاسق بر تربیت کودکان بی سرپرست ولایت دارند و آن ها باید در این رابطه به وظیفه شرعی اخلاقی و انسانی خود عمل کنند. دلیل این حکم، همان است که در بحث کلّی ولایت(1) و نیز در مسأله لقیط و نفقه توضیح داده شد.

20- تربیت کودک در حقوق مدنی

گذشته از نگهداری و تأمین معاش کودک، تربیت او نیز به عهده پدر و مادر و یا کسی است که دادگاه حضانت را به او می سپارد. پدر و مادر باید فرزند خویش را آماده زندگی اجتماعی سازند و بر رفتار و معاشرت ها و تحصیل او نظارت مستمر داشته باشند و سنن ملّی و مذهبی را به او بیاموزند. این وظیفه اخلاقی را به دشواری می توان در حقوق تضمین کرد، با وجود این، قانون به ایجاد حق و تکلیف پدر و مادر در این باب بی اعتنا نمانده است.(2)

ماده 1178 قانون مدنی در مقام قاعده کلّی تکلیف پدر و مادر، مقرّر می دارد: «ابوین مکلّف هستند که در حدود توانایی خود به تربیت اطفال خویش بر حسب مقتضی اقدام کنند و نباید آن ها را مهمل بگذارند».

هم چنین طبق ماده 1104 قانون مدنی والدین باید هر دو در تربیت اولاد خود با یکدیگر معاضدت نمایند و این امر واجب کفایی می باشد، از این رو هر یک که تکلیف خود را انجام دهد، تکلیف دیگری ساقط می گردد(3) ، ماده مزبور چنین مقرّر می دارد: «زوجین باید در تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد خود به یکدیگر معاضدت نمایند».

ص:498


1- (1) النهایة: 608، المهذّب 118:2، کتاب المکاسب - تراث الشیخ الاعظم 561:3-562، القوائد و الفوائد 406:1، قاعده 148.
2- (2) ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتی حقوق مدنی - خانواده: 386.
3- (3) سید حسن امامی، حقوق مدنی 192:5.

21- تربیت کودک در اعلامیه جهانی و کنوانسیون حقوق کودک

اصل دوّم اعلامیه جهانی حقوق کودک مقرّر می دارد: «کودک باید از حمایت ویژه برخوردار شود و امکانات و وسایل ضروری جهت پرورش بدنی، فکری، اخلاقی و اجتماعی وی به نحوی که سالم و طبیعی و در محیطی آزاد و محترم، توسط قانون یا مرجع ذی ربط در اختیار وی قرار گیرد، در وضع قوانینی بدین منظور، منافع کودکان باید بالاترین اولویت را داشته باشد».

و در اصل چهارم اعلامیه مزبور آمده است: «کودک باید از امنیت اجتماعی بهره مند گردد، در محیطی سالم پرورش یابد و بدین منظور کودکان و مادران باید از مراقبت و حمایت خاص - که شامل توجه کافی، پیش و بعد از تولد می شود - بهره مند شوند، کودک باید امکان برخورداری از تغذیه، مسکن، تفریحات و خدمات پزشکی مناسب را داشته باشد».

هم چنین در موادّی از کنوانسیون حقوق کودک به این مسأله اشاره شده، از جمله ماده 18 آن آمده است: «دولت های عضو، حداکثر تلاش خود را به کار خواهند بست تا رسمیت این اصل تضمین گردد که هر دوی والدین در پرورش و رشد کودک مسئولیت مشترک دارند. والدین و یا بر حسب مورد سرپرستان قانونی، مسئولیت اصلی پرورش و رشد کودک را بر عهده دارند و نگرانی اساسی آنان حفظ بیشترین منافع کودک است».

22- مقایسه تعالیم اسلام با اعلامیه جهانی و کنوانسیون در تربیت کودک

حامیان بین المللی حقوق کودک بعد از قرنها به این فکر افتادند که باید در جهت رشد صحیح و تکامل کودکان چاره اندیشی شود و نتیجه تلاش و کوشش آن، تصویب مواد ذکر شده می باشد که چکیده عمده آن چنین است: «باید مصالح کودک بیش از هر چیز دیگر مورد نظر قرار گیرد».

این جمله بسیار پُر مغز است، در این جمله تنها اصلی که مورد توجّه قرار گرفته مصالح عالی کودک است؛ در برابر مصالح کودک، همه چیز بی مصلحت می شود. تأمین مصالح کودکان یعنی تأمین زندگی، اخلاق و ایمان، عمران و آبادی، علم و صنعت و تمدّن، دمکراسی و آزادی، پیشرفت و ترقّی، سرافرازی و...، زیرا کودکان هستند که اگر

ص:499

در محیط سالم رشد کنند و تحت تربیت صحیح قرار گیرند و از نظر قوانین و تأمین وسایل، به دقت مورد توجه باشند، جامعه ای سالم و مترقّی و پیشرو و سرافراز را خواهند ساخت.

دقت بیش تر در آن چه که ذکر شد نشان، می دهد که باید همه چیز و همه کس در راه پی ریزی اساس خوشبختی کودکان به کار بیفتد. پدر و مادر، معلّم، جراید، دستگاه های تبلیغاتی، قانون گذار، زمام دار، همه و همه مصلحت شان پایین تر از مصالح کودکان است.(1)

خلاصه این که، مواد ذکر شده در اعلامیه جهانی حقوق کودک و کنوانسیون مزبور، مترقّی و متکامل است و اگر به درستی بدان عمل گردد، گام های مؤثر در جهت تربیت رشد و پویایی کودکان برداشته خواهد شد، ولی بسیاری از دولت ها و چه بسا برخی از افرادی که این مواد را تصویب کردند، خود بدان عمل ننمودند.

این در حالی است که پیشوایان اسلام، قرن ها پیش به این امر مهم توجّه داشته و انجام آن را به مسلمانان سفارش نموده اند و در سیره عملی خود به آن عمل نموده اند.

علی بن ابی طالب علیه السلام که هم از لحاظ قدرت ظاهری و هم از جهت فضیلت و دانش و معنویت، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شخص اوّل دنیای اسلام شمرده می شود و آن حضرت او را به امر خداوند متعال برای رهبری جامعه مسلمین برگزیده است، در برابر چند کودک یتیم، زانو می زند و خود لقمه بر دهانشان می نهد و از آن ها خواهش می کند که او را به لطف و صفای خود ببخشایند و از این که موقعیت طوری پیش آمده که از حال آنان غفلت شده است، او را عفو کنند و در پیشگاه الهی او را به محاکمه نکشانند.(2)

و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خود به کودکان سلام می کرد و آن ها را مورد احترام قرار می داد و از این که در مورد ایشان رعایت مساوات نشود به سختی نارحت می شد؛ روزی شخصی در حضور آن حضرت یکی از فرزندان خود را بوسید و دیگری را نبوسید، حضرت فرمود: چرا نسبت به آنان به مساوات رفتار نکردی؟ «فَهَلاّ ساوَیتُ بَینَهُما؟».(3)

ص:500


1- (1) ر. ک: اسلام و حقوق کودک: 57.
2- (2) بحارالانوار 52:41.
3- (3) مکارم الاخلاق 473:1، ح 15.

و نیز می فرمود: پنج چیز را تا زنده ام ترک نمی کنم... و سلام کردن بر اطفال، تا بعد از من، این روش در میان مردم معمول گردد.

(1)و گاه می شد برخی از افراد، طفل شیرخوار خود را خدمت او می بردند تا در باره اش دعا کند یا او را نام گذاری کند، طفل را به منظور احترام و تجلیل از کسانش، در آغوش می گرفت و مورد محبّت قرار می داد، گاهی هم اتفاق می افتاد که طفل در دامن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ادرار می کرد و صدای اعتراض اطرافیان بلند می شد، پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را از این که با بچّه دُرشتی و تند خویی کنند منع می نمود و بچّه را آزاد می گذارد تا ادرارش تمام کند آن گاه درباره طفل دعا می کرد و یا این که نامی برای او انتخاب می نمود، کسان طفل در نهایت شادی، او را از پیامبر صلی الله علیه و آله می گرفتند، بدون این که احساس کنند رهبر عالی قدر اسلام از این که طفل او را آلوده کرده است، ناراحت شده باشد و همین که آن ها می رفتند، لباس خود را شستشو می داد.(2)

زندگی رهبر عالیقدر اسلام و ائمّه اطهار: پُر است از این گونه برخوردهای عملی که در جهت تربیت کودکان و نقش مؤثر آن ها تفسیر و تبیین می گردد و با دقّت در آنها، روشن می گردد بشر هر اندازه در مسائل حقوقی و تربیتی پیشرفت کند، سخنی فراتر و بالاتر از اسلام نخواهد گفت و روشی متکامل تر از برنامه عملی اولیای دین نمی تواند به دیگران عرضه کند. در مباحث بعدی در این خصوص توضیح بیش تر خواهد آمد.

ص:501


1- (1) وسائل الشیعه 62:12، باب 35 من ابواب احکام العشرة، ح 1.
2- (2) مکارم الاخلاق 65:1، ح 1.

ص:502

فصل هشتم: عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم و تربیت کودکان واولویت های آن

اشاره

ص:503

ص:504

گفتار اوّل: عوامل و شیوه های مؤثر در تعلیم و تربیت کودکان

1- طرح مسأله

از مهم ترین مسائل تعلیم و تربیت، شناخت عوامل و راه های مؤثر آن است، تا در پرتو آن آموزش و تربیت به درستی و به طور مطلوب تأمین شود.

در احکام تربیتی اسلام به این مهم کاملاً توجّه شده و پیشوایان دین در این باره رعایت نکات دقیقی را توصیه کرده اند.

در قرن اخیر، دانشمندان نیز در این زمینه کتاب های فراوانی نوشته اند و در آن روش های صحیح تعلیم و تربیت و وظایف و رسالت اولیا و مربیان کودک را ارائه نموده اند. بی تردید ذکر دیدگاه و آموزه های اسلام در این خصوص حائز اهمیت است، زیرا از طرفی والدین و اولیا کودکان اسباب و عوامل توفیق و کامیابی را شناسایی نموده و در سایه عمل به توصیه ها و آداب و روش های ارائه شده، به هدف والای خویش که تربیت صحیح کودکان و آموزش علوم مفید و مؤثر در زندگی آن هاست، دست خواهد یافت، و از سوی دیگر امکان مقایسه بین نظریات اسلام در این زمینه و آن چه دانشمندان بیان نموده اند، فراهم می گردد. در ذیل بخشی از آن چه در آیات و روایات بیان شده، ذکر می گردد:

2- مراحل تعلیم و تربیت

قدم اوّل در دستیابی و توفیق در امر تعلیم و تربیت، شناسایی مراحل و دوره های آن است که با توجّه به سن کودک باید مورد توجّه قرار گیرد.

در آیات و روایات، مراحل تعلیم و تربیت به سه قسم تقسیم شده که عبارت است از:

ص:505

الف: مرحله بازی و سرگرمی

بازی با سرشت کودک عجین است و یکی از نیازها و حقوق او به شمار می رود، بازی بزرگترین سرگرمی کودک به ویژه در سال های پیش از دبستان است.

کودک دلیل بازی کردن خود را نمی داند و توانایی ندارد برای آن علّتی بیان کند، ولی با این همه نمی تواند از بازی کردن دست بکشد، برخی از روانشناسان معتقدند: همان طور که کودک نیاز به آب و هوا دارد، نیاز به بازی و سرگرمی نیز دارد.(1) امروزه ثابت شده است کودکانی که به اندازه و به درستی بازی نمی کنند، از رشد ذهنی مناسب بی بهره اند و در بزرگی نیز منزوی و گوشه گیر می گردند.

خداوند نخستین دوره رشد انسان را با بازی توأم نموده است تا در ضمن بازی بتواند کار بزرگترها را تقلید کند، احساسات خود را بروز دهد و هم چنین بیاموزد که چگونه عواطف و علایق خود را به موقع ابراز یا مهار کند.

بازی علاوه بر توسعه ذهنی کودک، عقل اجتماعی او را نیز رشد می دهد و این امکان را برای او فراهم می کند که با حلّ مشکلاتی که در طول بازی با آن مواجه می شود، خود را برای حلّ معضلات جدّی زندگی آینده، آماده سازد.

کودک به وسیله بازی های دسته جمعی، راه همزیستی مسالمت آمیز، همکاری و همیاری با دیگران و رعایت حقوق آنان، مراعات نظم و قانون و دفاع از حق خود و مسئولیت پذیری در مقابل دیگران را می آموزد، او هر قدمی که در بازی برای حلّ مشکلات یا ایفای نقش مثبت بر می دارد، احساس خوشحالی می کند و نسبت به آینده بیش تر و بیش تر امیدوار می گردد.

در اسلام به این نیاز طبیعی توجّه شده و در قرآن آمده است: بدانید زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و تفاخر در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است.... (اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ... ).(2)

ص:506


1- (1) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 141، مجله الفیصل، شماره 23، صفحه 94.
2- (2) سوره حدید 20:57.

در این آیه شریفه مراحل مختلف عمر بشر و انگیزه های حاکم بر هر مرحله را پنج مرحله یعنی بازی و غفلت، سرگرمی، تجمّل، تفاخر و تکاثر بیان شده و نخستین مرحله، دوران کودکی است که زندگی در هاله ای از غفلت و بی خبری و بازی و سرگرمی فرو می رود.(1)

هم چنین در روایات به رعایت این نیاز طبیعی در کودکان دستور داده شده، مانند این که امام صادق علیه السلام می فرماید: بگذار فرزندت تا هفت سال به بازی بپردازد، در هفت سال دوّم به تأدیب و تربیت او همّت گمار و در هفت سال سوّم مراقب او باش، «دَعِ ابنَکَ یَلعَب سَبعَ سِنینَ وَ یُؤَدَّبُ سَبعَ سِنینَ وَ الزَمهُ نَفسَکَ سَبعَ سِنینَ».(2)اسلام علاوه بر این که، از واپس زدن این تمایل طبیعی کودکان نهی می کند، توصیه می نماید که پدران و مادران، امکانات لازم را برای بازی کردن کودکان فراهم کنند و در هر موقعیت و مقام اجتماعی که هستند وقتی را برای بازی با فرزندان خویش اختصاص دهند.

در روایت آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن چنان به بازی کودکان اهمیت می دادند که گه گاه به هنگاه سجده، نوه خردسالشان امام حسین علیه السلام بر پشت آن حضرت می نشیند، پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر سجده را طول می دهند که برخی از صحابه نگران می شوند و بعد از نماز در توضیح طولانی کردن سجده می فرمایند: فرزندم مرا سواری خود قرار داده بود، ناپسند شمردم قبل از آن که احتیاجش برآورده شود او را با شتاب پایین بیاورم. «قالَ: لکِنَّ ابنِی ارتَحَلَنِی فَکَرِهتُ أَن أُعَجَّلَهُ حَتّی یَقضِیَ حَاجَتَهُ».(3)افزون بر این، در روایات توصیه شده، اگر کودکتان هم بازی ندارد و یا بازی با بعضی از کودکان تأثیر منفی می پذیرد، خود را به روش کودک در آورید و با او بازی کنید، از جمله امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

«مَن کَانَ لَهُ وَلَدٌ صَبا».(4)اگر پدران و مادران به بازی فرزندان خود توجّه کنند با روحیات و احساسات آن ها آشنا می شوند، زیرا کودک از طریق بازی کردن به بیان احساسات خود

ص:507


1- (1) ر. ک: تفسیر المیزان 164:19، تفسیر الکبیر (28-30):464، تفسیر نمونه 351:23.
2- (2) وسائل الشیعة 475:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
3- (3) سنن النسایی 245:2، باب 83 من کتاب التطبیق، ح 1137.
4- (4) وسائل الشیعة 486:21، باب 90 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.

می پردازد و ترس ها و نگرانی های خود را ابراز می کند و گاه برای بسیاری از مشکلات خود راه حل پیدا می کند.

البتّه در بازی هایی که والدین حضور پیدا می کنند نباید اراده خود را به کودکان تحمیل نمایند، بلکه بهتر است اجازه دهند فرزندانشان آنان را هم بازی تلقّی کنند. در روایات به این نکته ظریف تربیتی اشاره شده است، مانند این که، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: هر کس که کودکی نزد اوست برای او کودک شود، یعنی رفتار کودکانه انجام دهد و خود را به صورت هم بازی او در آورد، «مَن کَانَ عِندَهُ صَبِیٌ فَلیَتَصَابَ لَهُ».(1)یادآوری

در خاتمه لازم است یادآوری شود، مقصود از آزادی کودک در این مرحله این نیست که والدینِ کودک او را برای هر نوع بازی آزاد بگذارند، حتّی بازی هایی که برای جسم و روح او مضّر باشد؛ بلکه باید با ایجاد تنوّع و کنترل بازی ها در جهت رشد جسمی و روحی کودک گام برداشته شود و از بازی های خشن، مخرّب و آزار دهنده جلوگیری به عمل آید.

به بیان دیگر، والدین باید در نوع بازی و اسباب آن توجّه و دقّت کافی داشته باشند و تهیه اسباب بازی ها، هدفدار و منطبق با نیاز کودک و مناسب با ویژگی های رشد او باشد؛ بازی و اسباب آن باید ضمن سرگرم کردن کودک، دقّت، تفکّر و روحیه او را تقویت کند و توان بدنی و فکری را افزایش دهد. اسباب بازی هایی که کودک بتواند در آن دخل و تصرّف نماید و نوعی ابتکار و ابداع را موجب شود، بسیار مناسب است.

ب: مرحله ی آمادگی برای تعلیم و تربیت

با آن که بازی، نیاز و حق کودک است و والدین باید به رعایت این حق پایبند باشند، ولی این بدان معنی نیست که کودک همیشه بازی کند، بلکه باید به گونه ای برنامه ریزی شود که در دوره نوجوانی و جوانی به تدریج وظایف و مسئولیت های جدّی تر، جای بازی

ص:508


1- (1) همان: ح 2.

و سرگرمی را بگیرد، زیرا از دیدگاه صاحب نظران علوم تربیتی، دوران بازی کودک، دوره کارآموزی موقّت کودکان و مقدمه ای برای اشتغال به کارهای جدّی تر است.(1)

بدین جهت است که در روایات، هفت سال دوّم عمر کودک را دوران تعلیم و تربیت نامیده اند، زیرا کودک در این سنین مفاهیم را درک می کند و خوب و بد، نفع و ضرر، و زشت و زیبا را می فهمد و به طور جدّی آمادگی و استعداد برای تعلیم و تربیت در او پیدا می شود، مربّی لایق باید از این موقعیت ممتاز بهره جوید و به تربیت صحیح کودک در زمینه های مختلف همّت گمارد.

در روایات بسیاری بر رعایت این نکته تأکید شده، مانند این که امام صادق علیه السلام می فرماید: کودک در هفت سال اوّل عمر به بازی سرگرم است، هفت سال دوّم به تعلیم و آموزش، و هفت سال به شناخت احکام حلال و حرام. «قالَ: الغُلامُ یَلعَبُ سَبعَ سِنینَ وَ یتَعَلَّمُ الکِتابَ سَبعَ سِنینَ وَ یتَعَلَّمُ الحَلالَ وَ الحَرامَ سَبعَ سِنینَ».(2)و روایات دیگری نیز با عبارات مختلف وارد شده

(3) ، البتّه در بعضی از آن ها دوره بازی و سرگرمی، شش سال(4) تعیین گردیده است.

ج: مرحله ی مشاوره و بروز استعدادها

این مرحله تقریباً از اوائل بلوغ شروع می شود و در آن، نوجوان توان اظهار استعداد خویش را دارد، بنابراین والدین باید با مشورت و ایجاد زمینه های مناسب، او را در بروز استعدادهایش یاری نمایند.

زمان این مرحله، در روایات هفت سال سوّم عمر کودک تعیین شده است. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: کودک، هفت سال اوّل عمر خویش آقا و آزاد است و در هفت سال دوّم، خدمتگذار است (بی چون و چرا از پدر و مادر اطاعت می کند)

ص:509


1- (1) ر. ک: اسلام و تعلیم و تربیت 221:2.
2- (2) الکافی 47:6، باب تأدیب الولد، ح 3.
3- (3) همان: ح 1، وسائل الشیعه 473:21، باب 82 من ابواب احکام الاولاد، ح 1 و باب 83، ح 1 و 4-5 و 7.
4- (4) الکافی 46:6، باب تأدیب الولد، ح 2.

ودرهفت سال به منزله وزیر با او رفتار می شود، در این موقعیت (تا سن بیست و یک سالگی) اگر رفتار و کردار او رضایت بخش بود، مقصود حاصل شده، در غیر این صورت شما (والدین) به وظیفه خود عمل نموده اید و در پیشگاه پروردگار متعال معذورید. «قالَ: الوَلَدُ سَیِدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ، فَإِن رَضِیتَ خَلائقَهُ لإِحدَی وَ عِشرِینَ سَنَةً وَ إِلاّ ضُرِبَ عَلی جَنبَیهِ فَقَد أَعذَرتَ إِلَی اللهِ».(1)نزدیک به همین مضمون از امیرالمؤمنین علیه السلام

(2) نیز وارد شده، توضیح بیش تر در خصوص دو مرحله اخیر در مباحث بعدی خواهد آمد.

3- احیای شخصیت کودک

به طور اجمال می توان گفت که مقصود از شخصیت، همان است که به وسیله «من» و «تو» و «او» از آن یاد می کنیم، آن چه این الفاظ از آن حکایت می کنند، همان «شخص و شخصیت» است.

هر فردی در روابط خویش با مردم و در کارهای شخصی خود، دارای روش و سلیقه ای است که سودمند و زیان بخش می باشد، این روش ها سرچشمه ای جز شخصیت انسان و روحیه های مخصوص او ندارد.

در حقیقت، منشأ کارها و خُلق و خوهای مختلف، اعمّ از نیک و بد، همان «شخصی» است که گاه مسئول و سزاوار کیفر شناخته می شود و گاه سزاوار پاداش؛ کارها و خُلق و خوهای مختلف شخص، منوط به راه و روشی است که وی در زندگی برای خود برگزیده و به آن ها عادت کرده است. پس شخصیت هر کسی عبارت است از «او» و رویه ای که به آن عادت کرده و کارآمدهایی که بدست آورده است، از همین جا تفاوت شخصیت ها روشن می شود که می گوییم شخصیت دینی، شخصیت سیاسی، شخصیت علمی، شخصیت اجتماعی و...

عوامل بسیاری در پی ریزی شخصیت کودک مؤثرند، خانواده، مدرسه، محیط خارج و بسیاری از عوامل که در همین مثلث با او مربوط می شوند، شخصیت او را پی ریزی می کنند.(3)

ص:510


1- (1) وسائل الشیعة 476:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 7، مکارم الاخلاق 478:1 (فی فضل الاولاد)، ح 41.
2- (2) وسائل الشیعة 475:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
3- (3) ر. ک: اسلام و حقوق کودک: 114-115.

برنامه زندگی و روش های اخلاقی دوران عمر تمام انسان ها عبارت از مجموعه تربیت هایی است که در دوران کودکی از پدران و مادران در محیط خانواده و از آموزگاران در محیط آموزشگاه ها قرار گرفته اند، هر خوب و بدی را که آن ها در طفولیت به کودکان آموخته اند در بزرگسالی از خود بروز می دهند و در عمل به کار می بندند.

به عبارت دیگر، وضع روحی و اخلاقی و کیفیت رفتار و گفتار مردم هر عصری محصول بذرهای تربیتی است که در ایام کودکی در مغز آنان افشانده شده است، خوبی و بدی، پاکی و ناپاکی، قوّت و ضعف فردا را باید در روش تربیت کودکان امروز جستجو کرد.

شخصیت، استقلال اراده، اعتماد به نفس، و هم چنین زبونی، فرومایگی، عدم اعتماد به نفس، از صفاتی است که اساس آن در دامن پدر و آغوش مادر پی ریزی می شود. پدران و مادران که علاقه دارند فرزند با شخصیتی پرورش دهند، لازم است از دوران کودکی به آن متوجّه باشند و این خوی پسندیده را از اوّل در آن احیا نمایند. طفلی که در خانواده سست و پست، بار آمده است، کودکی که پدر و مادر، با وی معامله یک انسان نکرده و او را یک عضو محترم خانواده به حساب نیاورده اند، در بزرگی نمی توان از او توقّع استقلال و شخصیت داشت، او خود را انسان لایق نمی داند و برای خویش شخصیتی نمی بیند، او یک موجود بدبختی است که از اوّل فرومایه و زبون بارآمده و مشکل است این خوی ناپسند را در خود تغییر دهد.

تربیت صحیح و پرورش صفات پسندیده در کودک تنها در پرتو برنامه صحیح علمی و عملی میسر است، پدر و مادر باید آن را به گونه ای مطلوب فرا گیرند و قدم به قدم دنبال کودک خود باشند و در عمل آن را به کار گیرند.(1)

4- عوامل احیای شخصیت در کودک

عوامل مختلفی در ایجاد و ارتقای شخصیت در کودک تأثیر دارد که مورد سفارش اسلام قرار گرفته است، در ادامه به مهم ترین آن ها می پردازیم.

ص:511


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 77:2.

الف: حق نام و هویت

تأثیر اسم زیبا و با مفهوم بلند در احیای شخصیت کودک و تربیت وی به سوی کمال غیر قابل انکار است. در روایات آمده است: مردی دست کودک خود را گرفته به نزد پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله آورد و از حضرت سؤال کرد: حق این کودک بر من چیست؟ فرمودند: برایش اسم زیبا انتخاب کن و او را به نیکی تربیت کن! و در جایگاه زیبا قرار ده. «قالَ: تُحَسَّنُ اسمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعَهُ مِوضِعًا حَسَنًا»(1). در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده که فرموده است: بیش از آن که لقبهای زشت بر فرزندانتان غلبه پیدا کند، لقب و کنیه های خوب بر آنان بگذارید. «بَادِرُوا أَولادَکُم بالکُنی قَبلَ أَن تَغلِبَ عَلَیهِمُ الأَلقَاب».(2)ب: تکریم کودک و ارزش انسانی او

اوّلین شرط تربیت صحیح و پرورش شخصیت و استقلال کودک آن است که پدران و مادران، فرزندان خود را بشناسند و ارزش حقیقی آن ها را از نظر دور ندارند، باور کنند که طفل آنها، همانند یک برّه یا یک مرغ نیست که فقط غذایی بخورد و حرکتی کند و در جایی بخوابد، بلکه طفل آن ها یک انسان واقعی است، ولی ضعیف و ناتوان. یک بشر حقیقی است و دارای ذخائر و سرمایه های بزرگ انسانی که باید به تدریج استعدادهای درونی اش شکفته شوند و از قوّه به فعلیت بیایند.(3)

ج: ارضای غریزه ی حبّ ذاب با تکریم کودک

یکی از سرمایه های فطری و ذخائر طبیعی که در باطن هر انسان به قضای حکیمانه الهی ایجاد شده، غریزه حبّ ذات است، هر انسانی قبل از هر چیز و هر کس، به خود علاقه دارد و به طور فطری عاشق و شیفته ی خویشتن است و هیچ چیز در نظر آدمی به قدر خودش عزیز و محبوب نیست.

ص:512


1- (1) الکافی 48:6، باب حق الولد، ح 1.
2- (2) کنز العُمّال 419:16، ح 45202.
3- (3) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 80:2.

حبّ ذات یکی از بهترین و اساسی ترین پایه های ثابت تربیت کودک است. غریزه حبّ ذاب در مزاج کودک، نیروی مهمّی است که اگر عاقلانه و با برنامه صحیح رهبری شود و مورد استفاده قرار گیرد، منشأ خوشبختی و سعادت است و اگر به طور صحیح رهبری نشود بدبختی های بسیاری به بار می آورد.

یکی از راه های ارضای غریزه حبّ ذات، تکریم کودکان و توجّه به شخصیت آن ها است. طفلی که در خانواده به قدر کافی احترام شود، روحیه ای طبیعی و روانی معتدل خواهد داشت، از چنین کودکی می توان توقّع اخلاق پسندیده و رفتار عادلانه داشت. بر عکس کودکی که از پدر و مادر، احترام و تکریم ندیده و در محیط خانواده خواهش طبیعی حبّ ذاتش ارضا نشده است، در خود احساس پستی و حقارت می کند، روحی شکست خورده و روانی افسرده دارد و بدون تردید این حالت درونی در خلال رفتار و گفتار کودک با وضع نامطلوبی آشکار می گردد.

چنین کودکی در معرض انحراف های گوناگونی است و در راه زندگی با خطراتی مواجه می شود. احترام به شخصیت، نه تنها در محیط خانواده از ارکان اساسی تربیت کودک است، بلکه این سجیه انسانی از پایه های مهمّ زندگی اجتماعی و از وظایف دینی و علمی همه مردم است.

د: تأکید پیشوایان دینی در احترام نسبت به کودک

در احکام تربیتی اسلام نسبت به احترام به انسان، به ویژه به کودک تأکید فراوان شده است، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه اطهار: در تمام دوران زندگی از این روش استفاده کرده اند و بدون مبالغه می توان گفت، این خوی پسندیده از بزرگترین عوامل پیشرفت و موفقیت آنان به حساب می آید. همه ائمّه به ویژه شخص رسول الله صلی الله علیه و آله که به عنوان مربّی جامعه در بین مردم زندگی می کرد به تمام ظرافت ها و نکات روانی مردم در راه احترام به آن ها توجّه داشت و از کوچکترین وظیفه ای در این باره شانه خالی نمی کرد. از گفتار و کردار آن بزرگواران روایات بسیاری در تبیین این روش و این که احترام به کودک از مسئولیت های خطیر والدین می باشد وارد شده است که می توان آن ها را به چند دسته تقسیم و برای هر کدام نمونه هایی ذکر کرد:

ص:513

دسته اوّل: روایاتی است که بیانگر سیره عملی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در برخورد با مردم و احترام و تکریم شخصیت آن ها می باشد. در این قسم از روایات آمده است: هر کس بر آن حضرت وارد می شد به او احترام می گذاشت و چه بسا عبای خود را به جای فرش زیر پای او می گسترانید و بالشی که تکیه گاه خودش بود به او می داد، «رُبَّمَا بَسَطَ ثَوبَهُ وَ یُؤثِرُ الدَّاخِلَ بِالوَسَادَةِ الَّتِی تَحتَهُ».(1)در یکی از این احادیث می خوانیم: رسول اکرم صلی الله علیه و آله تنها در مسجد نشسته بود، مردی وارد شد و به طرف پیامبر آمد، حضرت از جا حرکت کرد و به احترام او قدری عقب رفت، آن مرد عرض کرد، جا وسیع است چرا قدمی به عقب رفتید؟ فرمود: از حقوق مسلمان برای واردین، حریم گرفتن و قدمی به عقب رفتن است.

«قالَ صلی الله علیه و آله: إِنَّ حَقَّ المُسلِمِ عَلَی المُسلِمِ إِذا رَآهُ یُریدُ الجُلُوسَ إِلَیهِ أَن یتَزَحزَحَ لَهُ».(2)هرگاه یکی از اصحاب به دیدن آن حضرت می آمد، به احترام او آن قدر می نشست تا آن مرد از مجلس خارج شود و چون کسی می خواست با او مصافحه کند، به او دست می داد و دست خود را نمی کشید تا وقتی آن مرد دست خود را بکشد.

(3) برای حفظ احترام تمام مردم، آن حضرت در مجالس عمومی نگاه های مودّت آمیزِ خود را به طور مساوی متوجّه حاضرین می نمود. «کَانَ رَسُولُ اللهِ یَقسِمُ لَحَظاتِهِ بَینَ أَصحَابِهِ یَنظُرُ إِلی ذَا وَ یَنظُرُ إِلی ذَا بِالسَّوِیَّةِ».(4)آن حضرت اگر سواره بود، به دلیل احترام گذاردن به دیگران، اجازه نمی داد کسی پیاده در رکابش راه برود، او را به تَرکِ خود سوار می کرد و اگر او از سوار شدن امتناع می ورزید به او می فرمود شما جلو برو و در فلان مکان مرا ملاقات کن.

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ لا یَدَعُ أَحَدًا یَمشِی مَعَهُ إِذَا کَانَ رَاکِبًا حَتَّی یَحمِلَهُ مَعَهُ فَإِن أَبَی، قالَ تَقَدَّم أَمَامِی وَ أَدرِکنِی فِی المَکانِ الَّذِی تُرِیدُ».(5)

ص:514


1- (1) مناقب آل ابی طالب 192:1، (فصل فی آدابه و مزاحه صلی الله علیه و آله)، بحارالانوار 228:16.
2- (2) بحارالانوار 240:16، مکارم الاخلاق 65:1، (فی جلوسه صلی الله علیه و آله)، ح 2.
3- (3) بحارالانوار 230:16.
4- (4) الکافی 268:8، ح 393.
5- (5) بحارالانوار 236:16.

دسته دوّم:

روایاتی است مبنی بر تشویق احترام به مردم و بیان پاداش آن، مانند آن که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: در امّت من بنده ای از بندگان خدا نیست که نسبت به برادر دینی خود احترام و ملاطفت و مهربانی داشته باشد، مگر این که خداوند خدمتگزاری از خدمتگزاران بهشت به او عطا فرماید.(1)

در روایت دیگری آمده است: کسی که برادر مسلمان خود را که بر او وارد شده است، تکریم و احترام نماید، در حقیقت خداوند را احترام نموده است. «مَن أَتَاهُ أَخُوهُ المُسلِمُ فَأَکرَمَهُ فَإِنَّما أَکرَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ»(2)و نیز روایات دیگری که در این باره وارد شده است.(3)

دسته سوّم: روایاتی است که در خصوص تکریم و احترام نسبت به کودکان وارد شده، مانند این که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: به فرزندان خود احترام کنید و با آداب و روش پسندیده با آن ها معاشرت نمایید یا به روش و آداب پسندیده آن ها را تربیت نمایید. «قالَ: اکرِمُوا أَولادَکُم وَ أَحسِنُوا آدَابَهُم»(4).

در این گفتار جامع و پُر مغز، پیامبر عالی قدر اسلام با جمله «اَحسِنُوا آدابَهُم»همه وظایفی که متوجّه خانواده و مدرسه و محیط و جامعه است بیان فرموده و چیزی فروگذار نشده است.

هم چنین امام صادق علیه السلام از آن حضرت نقل می کند که فرموده است: فرزندان خود را دوست بدارید و نسبت به آن ها ترحّم نمایید و اگر چیزی به آن ها وعده دادید به وعده خود وفا کنید، آن ها از مطالب خارج از خانواده چیزی نمی دانند، آن چه می دانند این است که شما به آن ها غذا و دیگر لوازم زندگی می دهید. «أَحِبُّوا الصَِّبیاَنَ وَارحَمُوهُم»(5). به همین مضمون از امام کاظم علیه السلام نیز روایت شده و در ادامه می فرماید: خداوند به هیچ چیز به اندازه ای که نسبت به زنان و کودکان اجحاف و بی اعتنایی شود، غضب نمی نماید.(6)

ص:515


1- (1) الکافی 206:2، باب فی الطاف المؤمن و اکرامة، ح 4.
2- (2) همان: ح 3.
3- (3) همان: ح 5-6-7.
4- (4) مستدرک الوسائل 168:15، باب 63 من ابواب احکام الاولاد، ح 3، بحارالانوار 95:101، ح 44.
5- (5) الکافی 49:6، باب برّ الاولاد، ح 3.
6- (6) همان: 50، ح 8.

دسته چهارم: روایاتی است که دلالت دارد با فرزندان در مسائل گوناگون خانوادگی مشورت نمایید و با نظر خواهی در مباحث علمی و اجتماعی، آنان را در اداره زندگی خود در آینده توانمند سازید.

دسته پنجم: روایاتی است که در آن ها تأکید شده به کودکان خود سلام کنید. در مباحث قبلی، روایاتی(1) مربوط به دسته اخیر، ذکر شد و بعد از این نیز خواهد آمد.

ه -: نکته مهم

مطلبی که لازم است اولیای اطفال توجّه داشته باشند این که پی ریزی شخصیت کودک زود شروع می شود، یعنی از همان هفته های اوّل ولادت، و اوقات شیرخوارگی و ایامی که طفل در گهواره زندگی می کند، احساسات روانی او آغاز می گردد، موقعی که کودک حرف نمی زند، قدرت راه رفتن ندارد، نمی تواند با انگشت های ناتوان خود چیزی را بگیرد و خلاصه مانند پاره گوشت متحرکی در گوشه ای افتاده است، تندی و خشونت و مهر و نوازش در روح او اثر می گذارد و نتایج مطبوع یا نامطبوع اعمال دیگران در وی منعکس می شود.

پدر و مادر باید از همان زمان متوجّه کودک باشند و در راه پرورش روان و احیای شخصیت وی، به وظایف تربیتی خویش عمل کنند.

امّ الفضل همسر عباس بن عبد المطلب، دایه حضرت امام حسین علیه السلام می گوید: روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله، حسین علیه السلام را که در آن موقع شیرخوار بود از من گرفت و در آغوش کشید، کودک، لباس پیامبر صلی الله علیه و آله راتر کرد، من طفل را چنان به شدّت از پیامبر صلی الله علیه و آله جدا کردم که گریان شد، حضرت به من فرمود: لباس مرا آب پاک می کند، ولی چه چیز می تواند غبار کدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسین علیه السلام برطرف نماید. «یاأُمُّالفَضلِ! إِنَّ هذِهِ الإِراقَةَ المَاءُ یُطَهَّرُها فَأَی شَیءٍ یُزیِلُ هَذَا الغُبَارَ عَن قَلبِ الحُسَینِ(2) علیه السلام».

ص:516


1- (1) وسائل الشیعة 62:21، باب 35 من ابواب احکام العشرة، ح 1-2.
2- (2) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 111:2، مستدرک الوسائل 557:2، باب 4 من ابواب النجاسات، ح 5.

و: محبّت به کودک

یکی از بهترین وسائل پرورش عواطف کودکان و تربیت آنها، نوازش و ابراز مهر و محبّت نسبت به آن ها است، همان گونه که کودک به غذا، آب، هوا و خواب نیازمند است، به محبّت و نوازش نیز محتاج است.

نوازش مطبوع ترین غذای روان کودکان است، کودک از بوسیدن، بوییدن، در آغوش پدر و مادر رفتن، خشنود و مسرور می گردد و لذّت می برد.

محبّت ریشه اصلی و بنیاد اخلاق نیک و مایه اساسی سجایا و ارزش های انسانی است، محبّت خداوند به انسان و محبّت انسان به خدا و نیز محبّت پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام به امّت و محبّت امّت به پیامبر و امام و علاقه مسلمین به یکدیگر، سرمایه اساسی دین است و در آیات و روایات، بسیار مهم تلقی شده تا جایی که امام صادق علیه السلام درضمن حدیثی فرموده است: آیا حقیقت دین، جز محبّت و دوستی، چیز دیگری است؟ «هَلِ الدَّینُ إِلاّ الحُبُّ».(1)تمام کوشش های پیامبران الهی در تبلیغ دین، و تمام فداکاری های سربازان با ایمان در میدان های جنگ، و نیز تمام عبادت ها و فداکاری مردان الهی، از یک منشأ، نیرو می گیرد و آن حبّ است، حبّ به خدا و حبّ به دین خدا.

در موضوع بحث ما، محبّت و نوازش والدین به کودک، به او جرأت و شجاعت و اعتماد به نفس می بخشد و روحیه او را در برابر مشکلات قوی می سازد، اکسیر محبّت، داروی بسیاری از دردها و بیماری های روحی، و حتّی جسمی کودک است، او با محبّت، آرام و شاداب می شود و غنچه دلش شکوفا می گردد. کمبود یا فقدان محبّت زمینه ساز بسیاری از بیماری های روانی و جسمی کودک از قبیل بی اشتهایی، بی خوابی، شب ادراری، تقلیدهای بی مورد، رفتارهای نامعقول، خواب های آشفته، افسردگی روانی، عصبانیت، خشونت و... است.(2)

ص:517


1- (1) الکافی 80:8، ح 35، وسائل الشیعة 170:16، باب 15 من ابواب الامر و النهی ح 16.
2- (2) ر. ک: حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت: 81.

ز: توجّه اولیای دین به محبّت نسبت به کودکان

در روایات اسلامی برای محبّت به کودکان تأکید فراوان شده است، مانند:

1 - رسول اعظم صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه ای در بیان وظایف مردم در ماه رمضان می فرماید: به بزرگسالان خود احترام کنید و نسبت به کودکان خود ترحّم و عطوفت داشته باشید. «قالَ: وَقَّرُوا کِبَارَکُم وَارحَمُوا صِغَارَکُم».(1) 2 - و نیز فرموده است: کسی که به کودکان محبّت و شفقت نداشته باشد و بزرگسالان را احترام نکند، از ما نیست.

«لَیسَ مِنّا مَن لَم یَرحَم صَغیِرَنا وَ لَم یُوَقِّر کَبِیرَنا».(2) 3 - از وصایای امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندان هنگام شهادتش این بود که در خانواده خود به کودکان عطوف و مهربان باشید و بزرگترها را احترام کنید.

(3) 4 - امام صادق علیه السلام می فرماید، خداوند بعضی از مردان را به خاطر شدّت محبّت و دوستی نسبت به فرزندانش مورد لطف و رحمت خویش قرار می دهد. «إِنَّ اللهَ لَیرحَمُ العَبدَ لِشِدَّةِ حُبَّهِ لِوَلَدِهِ».(4) 5 - هم چنین آن حضرت نقل می کند: موسی بن عمران علیه السلام به درگاه خدا عرض کرد، کدام اعمال نزد تو برتر است؟ فرمود: دوست داشتن کودکان، زیرا فطرت آنان را بر توحید و یگانگی خود آفریدم و اگر از دنیا بروند با رحمتم آنان را داخل بهشت می نمایم.

(5)

5- اظهار مهربانی و عطوفت نسبت به کودکان

دوست داشتن فرزند کافی نیست، بلکه آثار روانی و تربیتی این دوستی آن گاه ظهور می یابد که مهر و محبّت قلبی به عاطفه و صمیمیت در عمل و سخن گفتن مبدّل گردد،

ص:518


1- (1) وسائل الشیعه 313:10، باب 18 من ابواب احکام شهر رمضان، ح 20.
2- (2) مجموعه ورّام 34:1.
3- (3) شیخ مفید، الامالی: 222، المجلس السادس و العشرون، اواخر حدیث 1، بحارالانوار 203:42، باب 127، (کیفیة شهادته و وصیته علیه السلام)، اواسط حدیث 7.
4- (4) الکافی 50:6، باب برّالاولاد، ح 5.
5- (5) خالد برقی، المحاسن 457:1، باب المحبوبات، ح 1057، جامع احادیث الشیعة 292:21، باب 1 من ابواب احکام الاولاد، ح 23.

بنابراین لازم است در عمل به گونه ای رفتار شود که طفل این محبّت را با تمام وجود احساس کند و نیز در گفتار بشنود. در ادامه به بعضی از جلوه های محبّت والدین نسبت به کودک اشاره می شود:

الف: زندگی در کنار والدین

از روشن ترین جلوه های محبّت، این است که کودک در کنار والدین به ویژه با مادر و در آغوش گرم وی زندگی کند.

بی تردید ارضاع کامل تمایلات باطنی کودک و توجّه به تمام جهات شخصیت او، فقط در محیط خانواده میسّر است و آغوش گرم و دامن پُرمهر مادران می تواند این وظیفه سنگین را به عهده بگیرد.

آهنگ آرام بخش قلب مادر، از بزرگترین مواهب الهی است که انسان در دوران کودکی بدان نیاز شدید دارد و هیچ عاملی برای پرورش جسمی و عاطفی و روانی کودک بهتر و مؤثرتراز مادر نیست.

گاهی بچّه گریه می کند در حالی که نه دردمند است، نه گرسنه؛ گریه او برای نوازش است، او گرسنه مهر و محبّت است و برای غذای روانی خود گریه می کند، به محض این که مادر او را در آغوش می گیرد، به سینه می چسباند، دست نوازش به سرش می کشد، آرام می شود.

در تجربیات اخیر معلوم شده که صدای قلب مادر برای بچّه از هر آهنگ موزونی جذّاب و دلنشین تر است، موقعی که صورتش روی سینه مادر قرار می گیرد و صدای قلب مادر را می شنود، آرام می شود.(1)

این هم یکی از شاهکارهای خلقت است که نه تنها کودکان به وجود مادر نیازمند هستند، بلکه زنان نیز به وجود طفل نیاز مبرم دارند. هنگامی استعدادهای آنان به اوج کمال می رسد و می توانند از زندگی خویش لذّت کامل ببرند که بر مسند مقدس مادری بنشینند و فرزند و یا فرزندانی، آن ها را مادر صدا کنند.

ص:519


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 266:1.

دانشمندان معتقدند که اگر زنان از وظیفه اصلی و طبیعی خود باز بمانند و بخواهند مردانه زندگی کنند، ضمن این که «مرد» نخواهند شد، «زن» نیز نیستند و سرانجام به جنس سوّمی تبدیل می شوند که نه زن هستند و نه مرد.(1)

متأسفانه وضع زندگی کنونی بشر به صورتی در آمده است که بسیاری از کودکان به طور جبری و قهری از این موهبت بزرگ محروم شده، به پرورشگاه ها و دایه ها و پرستارها و مادربزرگ ها سپرده می شوند، ولی به جهت نیاز مبرمی که مادر و کودک به یکدیگر دارند، نه تنها کودکانِ بی مادر، آینده ای خطرناک و زندگی سرد و بی روح دارند، بلکه خطراتی قطعی، زنان و مادران دور از فرزند را نیز تهدید می کند.

به عقیده دانشمندان، سرطان پستان بیش تر در زنانی پدیدار می شود که یا بچّه ندارند یا ازدواج نکرده اند، هم چنین زنانی که بچّه داشته اند، ولی خودشان او را شیر نداده اند و نیز زنانی که کورتاژ کرده اند.(2)

این مسائل سبب گردیده طرفداران حقوق کودک به فکر چاره جویی بیفتند و در اعلامیه جهانی حقوق کودک تأکید کنند که کودک باید در کنار والدین خود زندگی کند. در اصل ششم این اعلامیه آمده است که کودک خردسال جز در موارد استثنایی نباید از مادرش جدا شود، جامعه و مقامات دولتی در مورد اطفال بدون خانواده و مستمند، مراقبت و توجّه خاصی مبذول دارند.

امّا اسلام در دستورات تربیتی خود بیش از سیزده قرن قبل بر این مسأله تأکید نموده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با سیره عملی آن را به پیروان خود آموخته است.

ب: بوسه بر کودک

در روایات تأکید شده است که والدین، کودک را ببوسند و با این وسیله، محبّت خود را نسبت به او اظهار نمایند، سیره پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نیز چنین بوده است؛ ابن عباس نقل می کند: در محضر پیامبر بودم، فرزندش ابراهیم را بر ران راست خود نشانده بود و بر ران

ص:520


1- (1) اسلام و حقوق کودک: 121.
2- (2) همان: 123.

چپش حسین بن علی علیه السلام، گاهی این را بوسید و گاهی دیگری را، در این هنگام جبرییل علیه السلام از طرف پروردگار عالم به او وحی آورد.(1)

در روایت دیگری آمده است: روش آن حضرت چنین بود که امام حسن و امام حسین علیهما السلام را می بوسید، در یکی از روزها شخصی به نام «اقرع تمیمی» در مجلس نشسته بود به آن حضرت عرض کرد، من ده فرزند دارم و هیچ زمان آن ها را نبوسیده ام، پیامبر به او نظر نموده، فرمود: کسی که به دیگران رحم نمی کند، استحقاق این که به او رحم شود، ندارد. «مَن لا یَرحَم لا یُرحَم».(2)هم چنین آن حضرت می فرماید: کسی که فرزند خود را ببوسد خداوند به او پاداش کار نیک می دهد و اگر او را شاد نماید در روز قیامت او را شاد می گرداند.

«مَن قَبَّلَ وَلَدَهُ کَتَبَ اللهُ - عَزَّوَجَلَّ - لَهُ حَسَنَةً وَ مَن فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ».(3)امام صادق علیه السلام می فرماید: اولاد خود را زیاد ببوسید، زیرا در مقابل هر بوسه، درجه ای از درجات بهشت به شما خواهند داد.

(4)مفضل می گوید: بر امام موسی کاظم علیه السلام وارد شدم، دیدم آن حضرت فرزند خود علی بن موسی الرضا علیه السلام را در دامان خود نشانده و او را می بوسد و زبانش را می مکد و گاه بر شانه اش می گذارد و گاه او را در آغوش می گیرد و می گوید: پدرم فدای تو باد، چه بوی خوشی داری و چه اخلاق پاکیزه ای و چه روشن و آشکار است فضل و دانش تو. «... وَ هُوَ یُقَبَّلُهُ وَ یَمَصُّ لِسانَهُ وَ یَضَعُهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ یَضُمُّهُ إِلَیهِ وَ یَقُولُ: بِأبِی أنتَ، ما أطیَبَ ریِحَکَ...»(5). و روایات بسیار دیگر که در این باره وارد شده است.(6)

ص:521


1- (1) بحارالانوار 261:43، ح 2.
2- (2) وسائل الشیعة 485:21، باب 89 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
3- (3) الکافی 49:6، باب برّالاولاد، ح 1.
4- (4) وسائل الشیعة 485:21، باب 89 من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
5- (5) همان 340:28، باب 10 من ابواب حد المرتد، ح 2.
6- (6) مستدرک الوسائل 171:15، باب 66 من ابواب احکام الاولاد، ح 1، احمد بن حنبل، المسند 184:10، ح 26602، بحارالانوار 240:25، باب 6، اواخر حدیث 21.

ج: مسرور نمودن کودک

یکی از مصادیق روشن اظهار محبّت نسبت به کودکان، مسرور نمودن آنهاست. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر کسی وارد بازار شود و هدایایی را برای زن و فرزندان خود خریداری نماید و با این کار آن ها را مسرور نماید، گویا هدیه برای گروهی نیازمند برده است و بهتر است ابتدا هدیه را به دختران خود بدهد قبل از پسران، زیرا اگر کسی دختر خود را خوشحال نماید، خداوند پاداش آزاد کردن بنده ای از فرزندان اسماعیل به او عطا می فرماید و اگر کسی فرزند خود را شادمان و مسرور نماید، پاداش گریه از خوف خدا به او داده می شود و کسی که از خوف خدا گریست، خداوند او را به بهشتی که دارای نعمت های بزرگ است، داخل نماید.(1)

د: اهمیت مهرورزی نسبت به دختر

شاید به دلیل این که آداب و رسوم غلط جاهلیت در بین مسلمانان صدر اسلام، مبنی بر اهانت و تحقیر دختران به طور کامل محو نشده بود و یا به دلیل ضعف دختران نسبت به پسران و یا به جهت این که اگر دختران به طور صحیح تربیت شوند آثار و برکات بیشتری نسبت به تربیت پسران در جامعه پیدا می شود، زیرا موجب می شود آنان نیز فرزندان خود را خوب تربیت کنند و در دستورات تربیتی اسلام به احسان و محبّت نسبت به فرزندان دختر، تأکید بیشتری شده است.

روایت اخیر که ذکر شد به این جهت اشاره داشت. در روایت دیگر، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: هر کس دو خواهر و یا دو دختر داشته باشد و به آنان احسان کند من و او در بهشت همانند این دو در کنار هم خواهیم بود و به دو انگشت سبابه و میانه خود اشاره کرد.(2)

و نیز فرموده است: هر کس دختری داشته باشد و به بهترین روش، او را تربیت و تعلیم نماید و از نعمت هایی که خداوند بر او ارزانی داشته بهره مندش سازد، در برابر آتش جهنم برای خود سپری فراهم کرده است.(3)

ص:522


1- (1) شیخ صدوق، الامالی: 672، (المجلس الخامس و الثمانون)، ح 6، وسائل الشیعة 514:21، باب 3 من ابواب النفقات، ح 1.
2- (2) مستدرک الوسائل 118:15، باب 5 من ابواب احکام الاولاد، ح 3، کنز العمّال 448:16، ح 45368 الی 45371.
3- (3) کنز العمّال 452:16، ح 45391.

و فرموده است: هر کس دختری داشته باشد و به او آزار نرساند و بی احترامی نکند و پسرش را بر او مقدّم نداند، خداوند او را وارد بهشت می سازد. «مَن کانَ لَهُ أُنثًی فَلَم یُبدِهَا وَ لَم یُهِنَها وَ لَم یُؤثِر وُلدَهُ عَلَیهَا أدخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ».(1)ه -: شرکت در بازی کودکان

و: مشورت با نوجوانان

در ارتباط با این دو عنوان، توضیحاتی به استناد روایات در مباحث گذشته ذکر شد.(2)

6- اجتناب از افراط در محبّت به کودک

نکته بسیار مهمّی که در پایان این بحث لازم است یادآوری شود، این است که هر چند محبّت در پرورش جان کودک همانند غذا برای پرورش جسم او ضروری و لازم است ولی متولیان تربیت کودک باید توجه داشته باشند اهمیت اندازه گیری صحیح در کمّ و کیف محبّت و طرز اعمال آن کمتر از اصل محبّت نیست.

هدف از تربیت صحیح این است که کودک برای زندگی توأم با سعادت و خوشبختی ساخته شود، زندگی سراسر مبارزه و مشکلات است، در راه زندگی، محرومیت ها و ناکامی ها، شکست ها و مصیبت ها بسیار است. مربّی لایق کسی است که جسم و جان کودک را به خوبی پرورش دهد و او را برای مبارزه و مقاومت در صحنه ی پرفشار زندگی مجهز نماید. همان طور که بدن کودک بر اثر مراقبت های بهداشتی و اندازه گیری در غذا و خواب، حرکت و ورزش، نیرومند می شود، روان طفل نیز در پرتو بهداشت روحی و تعالیم اخلاقی و اندازه گیری در اعمال مهر و محبّت، نیرومند بار می آید و در مقابل سختی ها و محرومیت ها در کمال قدرت، مقاومت می کند.

در برابر، اطفالی که بیش از اندازه مهر و محبّت می بینند، پدر و مادر، بی قید و شرط تسلیم آن ها می شوند و به تمام خواسته های خوب و بد آنان، جامه عمل می پوشند و در

ص:523


1- (1) مستدرک الوسائل 118:15، باب 5 من ابواب احکام الاولاد، ح 2، کنز العمّال 447:16، ح 45364.
2- (2) به مبحث مراحل تعلیم و تربیت رجوع شود.

نتیجه لوس و از خود راضی بار می آیند، روحی ضعیف و روانی زود رنج دارند، از دوران کودکی تا پایان عمر در مقابل کوچکترین ناملایمی و خفیف ترین ناکامی ها آزرده خاطر و ناراحت می شوند و در نبردهای زندگی زود شکست می خورند.

گروه نازپرورده در تمام دوران حیات، ناکام و متأثرند و در مشکلات عادی زندگی با زبونی و ذلّت، عقب نشینی می کنند و چه بسا دست به خودکشی می زنند.(1)

نکته دیگر این که، لازم است در محبّت والدین، نوع محبّت نسبت به سن فرزند و جنسیت او مورد ملاحظه قرار گیرد، مثلاً گام برداشتن پدر با فرزند نوجوانش شاید برتر از بوسیدن او باشد، چه بسا ابراز محبّتی که به سن او تناسب ندارد، نتیجه معکوس بدهد.

آیین مقدس اسلام در برنامه های تربیتی خود، اولیاء اطفال را از زیاده روی در اعمال محبّت بر حذر داشته است. از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرموده اند: بدترین پدران کسانی هستند که در نیکی و محبّت نسبت به فرزندان، از حدّ لازم تجاوز کنند و به زیاده روی و افراط بگرایند و بدترین فرزندان کسانی هستند که در اثر تقصیر و کوتاهی در انجام وظایف، پدر را از خود ناراضی نمایند. «شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرّ إِلَی الإِفراط وَ شَرُّ الأَبناءِ مَن دَعاهُ التَّقصیرِ إِلَی العُقوُقِ».(2)کودکانی که با این روشِ مذموم تربیت می شوند، لوس و از خود راضی بار می آیند و این خُلق ناپسند، بیماری های خطرناک روانی و عوارضی بر جسم و جان آنان می گذارد و نتایج شوم آن در خلال گفتار و رفتارشان به خوبی مشهود خواهد بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خودپسندی بدترین حالت روانی است. «شَرُّ الأُمُورِ الرَّضا عَنِ النَّفسِ».(3)و نیز فرموده است: خودپسندی هر کس، دلیل نقص و کوتاهی عقل اوست. «رِضاءُ العَبدِ عَن نَفسِهِ بُرهانُ سَخافَةِ عَقلِهِ».(4)

ص:524


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 243:2 الی 245، علی قائمی، نقش مادر در تربیت: 91-95.
2- (2) تاریخ الیعقوبی 320:2.
3- (3) غرر الحکم: 233، ح 31.
4- (4) همان: 218، ح 44.

هم چنین در روایات تأکید شده است، برای جلوگیری از هر گونه سوءبرداشت در ابراز محبّت نسبت به کودکان، بین آنان عدالت رعایت نمایید، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: در بین فرزندانتان در هدیه دادن، عدالت را مراعات کنید، هم چنان که دوست دارید نسبت به شما در نیکی و لطف با عدالت رفتار شود.

«اِعدِلُوا بَینَ أَولادِکُم فِی النُّحلِ کَما تُحِبُّونَ أَن یعدِلُوا فِی البَرَّ وَ اللُّطفِ».(1)

7- والدین الگوی تربیتی کودکانند

بی شک اگر پدر و مادر در برخورد با کودکان، صادقانه رفتار نمایند و امانت، عفّت، سخاوت، شجاعت و دیگر صفات پسندیده در کردار آن ها بروز داشته باشد، به دلیل این که کودکان به ویژه در سال های اوّل عمر از پدر و مادر الگو می گیرند، این روش می تواند در تربیت بسیار مؤثر باشد. برعکس، اگر گفتار و کردارشان متفاوت باشد و صفات نکوهیده مانند دروغگویی، خیانت و بخل از آن ها دیده شود، این صفات به تدریج در روح کودک رسوخ نموده، آثار شوم و زیانبار خواهد داشت.

روش ارائه الگو در تربیت مردم یکی از برنامه های مهم تربیتی اسلام است که از آن با واژه «اُسوه»(2) یاد می شود.

قرآن کریم روی سرمشق و اسوه بودن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و دیگر انبیاء: تکیه می کند و به مسلمانان توصیه می کند از برنامه عملی آن ها سرمشق بگیرند و آن ها را الگوی خود قرار دهید. از جمله می فرماید: برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی است. (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) (3) و در جای دیگر می فرماید: برای شما در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند سرمشق نیکویی وجود داشت، (قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ ).(4)

ص:525


1- (1) کنز العمّال 445:16، ح 45347.
2- (2) أُسوه به معنی قدوة، مثل کسی که به او اقتداء می شود. معجم الوسیط (2-1):19 و 721.
3- (3) سوره احزاب 21:33.
4- (4) سوره ممتحنه 4:60.

هم چنین رفتار پسندیده پیامبران، مانند صداقت، پایبند بودن به وعده ها، امانت داری، شجاعت و عدم ترس از دشمن و...، را جهت سرمشق گرفتن مردم از آنها، بیان می نماید و می فرماید: در این کتاب از ابراهیم یاد کن، او بسیار راستگو و پیامبر خدا بود. (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا ).(1)

و یا می فرماید: در کتاب آسمانی خود از اسماعیل یاد کن که او در وعده هایش صادق و رسول و پیامبر بزرگی بود. (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا).2

به هر حال مسأله تعلیم و تربیت از طریق سرمشق بودن والدین برای کودکان، روشی است که هم تحلیل های منطقی آن را تأیید می کند و هم آیات قرآن.

انبیا و اولیای الهی نیز در برنامه های تربیتی خود از این روش بهره گرفته اند، به عنوان نمونه:

1 - امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند، حضرت عیسی علیه السلام به یاران خود (حواریون) گفت: من به شما نیازی دارم آن را برآورده سازید، گفتند یا روح الله، هر حاجتی باشد برآورده خواهیم ساخت، عیسی علیه السلام بلند شد و دست و پایشان را شستشو داد. به ایشان عرض کردند، ما به انجام این عمل سزاوارتریم، جواب داد: عالم و مربّی برای خدمت به مردم سزاوارتر است، من در مقابل شما تواضع نمودم تا بعد از این نسبت به مردم تواضع داشته باشید. «فَقالَ: إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِالخِدمَةِ العَالِمُ، إِنَّما تَواضَعتُ هکَذا لَکَی ما تَتَواضَعُوا بَعدِی فِی النَّاسِ کَتَواضُعِی لَکُم».(2) 2 - مردی از آشنایان امام سجاد علیه السلام به درب منزل حضرت آمد و او را دشنام و ناسزا گفت، حضرت به او جواب نداد، وقتی آن مرد رفت، امام به افرادی که در جلسه حضور داشتند فرمود: شنیدید آن چه را این مرد درباره من گفت، دوست دارم همراه من بیایید تا بشنوید جواب مرا، گفتند: چنین خواهیم کرد و دوست داریم او را پاسخ دهی، ما نیز شرکت داشته باشیم. امام حرکت کرد و در راه حرکت به سوی او، این آیه قرآن را تلاوت

ص:526


1- (1) سوره مریم 41:19.
2- (3) الکافی 37:1، (باب صفة العلماء)، ح 6، وسائل الشیعة 276:15، باب 30 من ابواب جهاد النفس، ح 2.

می کرد: خداوند کظم غیظ کنندگان و گذشت کنندگانِ نسبت به مردم را دوست دارد. (وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ )(1). تا آن که به در منزل آن مرد رسیدند، اطرافیان او را صدا زدند او در حالی که اطمینان داشت امام برای تلافی و پاسخ به ناسزا و دشنام او به درب منزلش آمده، نزد آنان حاضر شد، در این هنگام با کمال تعجّب، امام علیه السلام رو به آن مرد نموده و فرمود: ای برادر، شما به در منزل من آمدی و آن چه را که خواستی گفتی، اگر آن چه گفتی در من بوده، به درگاه خداوند متعال استغفار می نمایم و اگر در من نبوده خداوند تو را ببخشد. راوی می گوید: آن مرد پیشانی حضرت را بوسید و گفت: آن چه را گفتم در تو نیست و من خود به آن کلمات سزاوارترم.(2)

3 - امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید: از کسانی مباش که امر به معروف می کنند، ولی خود بدان عمل نمی نمایند، نهی از منکر می کنند، ولی تارک منکر نیستند، درست کاران را دوست دارند ولی کردار شایسته ندارند. «لاتَکُن مِمَّن... یأمُرُ بِالمَعرُوفِ وَ لا یأتَمِرُ، وَ یَنهَی وَ لا یَنتَهِی، یُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لا یَعمَلُ بِعَمَلِهِم...».(3)به هر حال، مغز کودک مانند فیلم عکاسی از تمام گفتار و رفتار پدر و مادر و مربّیان خود عکس برداری می کند و دیده ها و شنیده های دوران کودکی، برنامه زندگانی فردای او خواهد بود، به عنوان مثال، عهدشکنی با کودک علاوه بر تمام مفاسد، دارای اثر سوءتربیتی است، زیرا خلف وعده، طفل را جسور و پیمان شکن بار می آورد و او را به راه دروغ و فریبکاری سوق می دهد.

و به طور کلی، مطالب پسندیده یا ناپسندی را که کودک از پدر و یا مادر یا معلّم فرا می گیرد هر کدام به سهم خود شایان توجه است، گاهی طفل از دیدن یک کار درست و یا نادرست و شنیدن یک سخن روا یا ناروا چنان متأثر می گردد و در روانش ریشه می دواند که تا پایان عمر فراموش نمی کند و نتایج خوب و بد آن در تمام طول عمرش به صور

ص:527


1- (1) سوره آل عمران 134:3.
2- (2) شیخ مفید، الارشاد 146:2، (فضائل الامام علی بن حسین علیه السلام)، بحارالانوار 54:46، (باب مکارم اخلاقه وعلمه علیه السلام)، ح 1.
3- (3) بحارالانوار 68:75، ح 16.

مختلف ظاهر می گردد و چه بسا مسیر زندگی وی را به طور کلّی عوض می کند و او را به راه مخصوصی می کشاند.

با این توضیح روشن گردید، اسوه نیک قرار گرفتن والدین تا چه اندازه در تربیت کودک مؤثر است، به طوری که نتیجه آن در تمام عمر وی ظاهر می گردد.

8- عادت دادن کودکان به رفتار پسندیده

(1)

هر کار پسندیده یا ناپسند با تکرار، خوی و عادت قرار می گیرد، همان طور که انسان با تکرار گفتار صادقانه، به صداقت و راستگویی عادت می کند، با گفتار کذب و دروغ نیز به دروغگویی خوی می گیرد، بدان جهت گفته اند: عادت طبع ثانوی انسان است. در روایات تأکید شده که خود را به انجام کردار نیک عادت دهید.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: عادت و خوی، بر رفتار هر انسانی سلطه پیدا می کند و آن را تحت تأثیر خود قرار می دهد. «لِلعادَةِ عَلی کُلَِّ انسانٍ سُلطانٌ».(2)هم چنین فرموده است: نفس خود را به کردار پسندیده و کریمانه عادت ده، و پرداخت واجبات مالی خویش را بر نفس تحمیل کن، به شرافت و بزرگی خواهی رسید و خانه آخرت خود را آباد خواهی نمود و گویندگان نیک بسیار خواهی داشت.

«قالَ: عَوَّد نَفسَکَ فِعلَ المَکارِمِ، وَ تَحَمُّلَ أَعباءِ المَغارِمِ، تَشرُف نَفسُکَ وَ تُعمَر آخِرَتُکَ وَ یَکثُرحامِدُوکَ».(3)استفاده از این روش در تربیت کودکان از بهترین روش ها است، زیرا روح و روان کودک، پاک و طاهر و خالی از هر عادت است و مستعد برای پذیرش رفتار و کردار پسندیده انسانی می باشد. بدان جهت بر اولیای آن ها، اعم از پدر و مادر و معلم و... لازم است آن ها را به رفتار نیک و صفات کریمانه انسانی عادت دهند.

ص:528


1- (1) آن چه که انسان به آن خوی می گیرد و در وقت معین انجام می دهد، عادت نامیده می شود و جمع آن عادات است؛ فرهنگ فارسی عمید 1416:2.
2- (2) غرر الحکم: 309، ح 46.
3- (3) همان: 261، ح 20.

چه زیباست کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در وصایای خود خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام که می فرماید: قلب و دل کودک، همانند زمینی بدون گیاه و آماده کشت و زرع است، هر نمونه بذر و گیاهی که در آن افشانده شود، می پذیرد. به همین جهت در کودکی به تربیت تو مبادرت نمودم، قبل از آن که قلبت سخت شود و به امور دیگر مشغول گردد. «إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخَالِیةِ مَا أُلقِی فِیهَا مِن شَیءٍ قَبِلَتهُ...».(1)

9- ارزش هایی که عادت به آن ها توصیه شده است

در روایات تأکید شده که سزاوار است اولیا و دست اندرکاران تربیت کودکان، آن ها را به ارزش ها و خُلقیات پسندیده و صفات کریمانه، از قبیل صداقت، امانت، ایثار و فداکاری، کمک به ضعیفان، احترام نسبت به بزرگترها و... عادت دهند. در ذیل به تعدادی از این صفات اشاره می شود:

الف: راستگویی

یکی از صفات پسندیده که هماهنگ با سرشت بشر است، راستگویی است؛ هر انسانی به طور فطری تمایل دارد راست بگوید و هم چنین سخنانی را که از دیگران می شنود، صدق باشد. دروغ گفتن انحراف از مسیر مستقیمِ فطرت و خلقت است. از این رو دروغ در نظر کلیه ملل و اقوام جهان و در تعالیم تمام پیامبران الهی، عملی مذموم و ناپسند است.

دروغگو به انواع معاصی دست می زند و وقتی از او می پرسند، تکذیب می کند و خویشتن را پاک و منزّه معرفی و در واقع دروغگویی را به منزله پناهگاهی برای نجات از جرائم خویش می داند.

امام باقر علیه السلام می فرماید: پدرم علی بن الحسین علیه السلام این جمله را خطاب به فرزندان خویش تکرار می کرد، از دروغ بزرگ و کوچک و شوخی و جدی بپرهیزید، زیرا اگر مرد در موضوع کوچکی دروغ گفت، به تدریج عادت می کند و در امور بزرگ نیز

ص:529


1- (1) بحارالانوار 200:74، صبحی صالح، نهج البلاغة: 393، نامه 31 به امام حسن علیه السلام.

دروغ می گوید. «إِتَّقُوا الکَذِبَ الصَّغیرَ مِنهُ الکَبِیرَ فِی کُلَّ جِدًّ وَ هَزلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَذَبَ فِی الصَّغیرِ اجتَرَأَ عَلَی الکَبیرِ».(1)محیط خانواده اوّلین جایگاهی است که می تواند کودک را به صداقت و راستگویی و یا به کذب و دروغگویی عادت دهد، پدر و مادری که مواظب رفتار و کردار خود باشند و خلاف واقع از آن ها سر نزند، فرزندان نیز این روش را می آموزند، و بر عکس، اگر زندگی آن ها آلوده به کذب باشد، به یقین کودکان را به رفتار خلاف واقع عادت می دهند.

ب: وفای به عهد

یکی دیگر از صفات پسندیده که در وجود انسان ریشه فطری دارد، وفای به عهد است. کودک از موقعی که معنی عهد و پیمان را درک می کند، لزوم وفای به آن را نیز به طور فطری می فهمد، مربّیان لایق باید از این الهام طبیعی استفاده کنند و کودک را با وفای به عهد تربیت نمایند و این درک فطری را به طوری در او پرورش دهند که از دوران کودکی، وفای به عهد را یکی از وظایف خود بشناسد و خلف وعده را زشت بداند. در اسلام وفای به عهد از علائم ایمان است و اساس آن باید از دوران کودکی شروع شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: فرزندان خود را دوست بدارید و نسبت به آن ها رحم و شفقت داشته باشید و اگر به آن ها وعده دادید وفا کنید، آن ها در این پندارند که شما آن ها را روزی می دهید. «قال صلی الله علیه و آله: أَحِبُّوا الصَِّبیاَنَ وَارحَمُوهُم وَ إِذا وَعَدتُمُوهُم شَیئًا فَفُوا لَهُم».(2)در روایت دیگری، همین مضمون از امام کاظم علیه السلام نقل شده و اضافه شده است: خداوند نسبت به عدم رعایت حقوق زنان و کودکان غضب خواهد نمود.

«لَیسَیغضَبُ لِشَیءٍ کَغَضَبِهِ لِلنَِّساءِ وَ الصَِّبیاَنِ».(3)

ص:530


1- (1) الکافی 338:2، (باب الکذب)، ح 2، وسائل الشیعة 250:12، باب 140 من ابواب احکام العشرة، ح 1.
2- (2) الکافی 49:6، (باب برّ الاولاد)، ح 3، وسائل الشیعة 483:21، باب 88 من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
3- (3) الکافی 50:6، (باب برّ الاولاد)، ح 8، وسائل الشیعة 484:21، باب 88 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.

ج: ادای امانت

ادای امانت از صفات زیبای اخلاقی می باشد و سزاوار است والدین با عمل و رفتار و تأکید نسبت به انجام آن، فرزندان خود را به آن عادت دهند.

امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: در امانت دیگران خیانت مکن، هر چند نسبت به تو خیانت شده باشد. «وَ لا تَخُن مَنِ ائتَمَنَکَ وَ إِن خانَکَ».(1)حضرت لقمان علیه السلام در وصایای خود به فرزندش فرموده است: ای فرزندم، ادای امانت را پیشه خود قرار ده تا دین و دنیای تو سالم بماند و در زندگی امانت دار باش تا غنی و بی نیاز گردی.

«یا بُنَی أَدَّ الأَمانَةَ تَسلَم لَکَ دُنیاکَ وَ آخِرَتُکَ وَ کُن أَمِینًا تَکُن غَنِیاً».(2) د: انفاق مال

زندگی، مجموعه ای از خوشی ها و ناخوشی ها است و البتّه از آن گریزی نیست. در این میان برخی از این ناملایمات نسبت به گستره زمان آن چنان فراگیر بوده و همواره در طول حیات بشر استمرار یافته که گویی سرنوشت حتمی خیل عظیمی از انسان ها با آن رقم خورده و هیچ چیز و هیچ کس قادر نیست آن را متحوّل و دگرگون سازد. از جمله این که، بشر در خلال زندگی هزاران ساله خود همواره شاهد فقر و تنگدستی و گرسنگی گروه زیادی از یک سو، و انباشتن ثروت های بی حساب و سیری و رفاه و آسایش غیر معقول اندکی از قشرهای خاصی از مردم، از سوی دیگر بوده است. افزایش روزافزون فاصله طبقاتی و اختلاف فاحش امکانات زندگی بین اقشار مختلف جوامع بشری در طول تاریخ استمرار یافته و با آن که بسیاری از انسان ها پیوسته و با همه توان به مقابله با این پدیده نامبارک برخاسته اند، هیچ گاه در انهدام یا جلوگیری از رشد و افزایش آن موفق نبوده اند. پیشرفت های علمی و صنعتی نیز نه تنها در این باره کمکی ننموده، بلکه به مراتب بیش از پیش بدان دامن زده است، به طوری که در عصر حاضر، شاهد بیشترین و خطرناک ترین فاصله طبقاتی بین میلیون ها انسان فقیر و نیازمند، و اقلیتی از دنیاپرستان زیاده خواه و اسراف گران هستیم.

ص:531


1- (1) بحارالانوار 10:75، (باب مواعظه و حکمه علیه السلام)، ح 68.
2- (2) معانی الاخبار (2-1):240، (باب معنی الخلاق و الخُلق) ح 1، بحارالانوار 416:13، ح 9.

اسلام از طریق توجه دادن مردم به مالکیت مطلق خداوند متعال و امانت شمردن دارایی آنان، ترغیب انسان ها به هدف قرار دادن عالم آخرت و پرهیز از حبّ دنیا، تحریم رباخواری، واجب ساختن پرداخت خمس، زکات، و تشویق توانمندان به انفاق بخشی از اموال خود به بینوایان، از راه های مختلف (قرض الحسنه، موقوفات و صدقات) با این پدیده شوم به مبارزه برخواسته و در راه اصلاح جامعه گام برداشته است.

در این میان، انفاق به دلیل داوطلبانه بودن، نداشتن حدّ و مرز، دارا نبودن عنوان تحقیر آمیز و ترتّب پاداش بر آن به تناسب اخلاص انفاق کننده و مراعات کردن کرامت انسانی انفاق شونده، از امتیاز و اهمیت ویژه ای برخوردار است.(1)

بدان جهت سزاوار است والدینِ کودکان خود را به این خوی با ارزش اخلاقی و اجتماعی عادت دهند.

مرحوم شیخ کلینی در کافی نقل کرده است که امام صادق علیه السلام به یکی از فرزندان خود به نام محمّد فرمود: ای فرزندم، چقدر از مال برای تو باقی مانده؟ عرضه داشت: چهل دینار، حضرت فرمود: از منزل خارج شو و آن را در راه خدا انفاق کن، جواب داد: غیر از این چهل دینار، چیزی نداریم، امام فرمود: برو انفاق کن، خداوند جایگزین خواهد کرد، مگر نمی دانی برای هر چیز کلیدی است و کلید رزق، انفاق مال در راه خداست، او رفت و بر طبق فرمایش پدرش انفاق نمود، بعد از ده روز چهل هزار دینار از جایی به آنان رسید، حضرت فرمود: ای فرزندم، ما در راه خداوند چهل دینار انفاق نمودیم، ولی او چهل هزار دینار به ما عطا فرمود. «یا بُنَیَّ أَعطَینَا لِلّهِ أَربَعِینَ دِینَارًا فَأَعطَانَا اللهُ أَربَعَةَ آلافِ دِینَارٍ».(2)در بعضی از روایات توصیه شده است که صدقه با دست کودک انجام شود، هر چند کم باشد؛ مانند آن که راوی می گوید، به امام علی بن موسی الرضا علیه السلام عرض کردم دو نفر از فرزندانم از دنیا رفته و فقط یک کودک برایم باقی مانده، حضرت فرمود: از طرف او صدقه بده، و آن گاه که خواستم از حضور او خارج شوم، فرمود:

ص:532


1- (1) فرهنگ صفات، بایدها و نبایدهای اخلاقی: 357 الی 359.
2- (2) الکافی 9:4، ح 3.

کودک خویش را امر کن با دست خود صدقه بدهد، هر چند کم و ناچیز باشد، زیرا هر چیز کم اگر با نیت صادقانه برای خداوند انجام شود، در نزد او بزرگ می باشد. «قال:... مُرَّ الصَّبِیِّ فَلیتَصَدَّق بِیدِهِ بِالکِسرَةِ وَ القَبضَةِ وَ الشَیءِ وَ إِن قَلَّ، فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ یُرَادُ بِهِ اللهُ وَ إِن قَلَّ بَعدَ ان تَصدُقَ النِّیةُ فِیهِ عَظِیمٌ...».(1)ه -: عفّت و پاکدامنی

عفّت در لغت به معنای خودداری است که به طور شایع در خودداری از انجام کارهای حرام و زشت به کار می رود(2) و مقصود از آن در علم اخلاق، صفت نفسانی است که در اثر مقابله و مجاهده در برابر حاکمیت شهوات و تعدیل تمایلات جنسی از افراط و تفریط، پرهیز از شکم پرستی و تربیت صحیح شکم و شهوت به وجود می آید(3) و جایگاه انسان را از حیوان جدا می سازد.

شهوت شکم و نیروی جنسی را می توان از نیرومندترین امیال و خواسته های نفسانی و سرآمد آن ها به حساب آورد، و همین امر به طور طبیعی کنترل این دو کشش نیرومند را با دشواری بسیار زیاد همراه ساخته است.

ملکه عفت به منزله سدّ محکمی در برابر طغیان امیال جنسی و زیاده روی در شهوت پرستی، پلیدی اخلاقی و بی عفّتی است که در پرتو آن، زمینه دستیابی به سایر کمالات اخلاقی و رشد و تعالی به مقام شامخ انسانی فراهم می گردد.

در روایات معصومین: ارزش و اهمیت این صفت نیک و لزوم تحصیل آن، مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: خداوند به چیزی برتر از عفّت شکم و پاکدامنی عبادت نشده است. «ما عُبِدَاللهُ بِشَیءٍ أَفضَلَ مِن عِفَّةِ بَطنٍ وَ فَرجٍ».(4)و نیز می فرمایند: به راستی برترین عبادت، عفّت شکم و پاکدامنی است. «إِنَّ أَفضَلَ العِبادَةِ عِفَّةُ البَطنِ وَ الفَرجِ».(5)

ص:533


1- (1) همان: 4، ح 10، وسائل الشیعة 376:9، باب 4 من ابواب الصدقة، ح 1.
2- (2) مصباح المنیر: 418، لسان العرب 376:4، المنجد: 514، فرهنگ فارسی عمید 1443:2.
3- (3) ر. ک: معراج السعادة: 243، فرهنگ صفات، بایدها و نبایدهای اخلاقی: 236.
4- (4) الکافی 79:2، (باب العفّة)، ح 1.
5- (5) همان: ح 2.

اساس خوی پسندیده، مانند سایر ارزش های انسانی، از ایام کودکی در روان طفل پی ریزی می شود و لازم است پدران و مادران از فرصت استفاده کنند و این سجیه انسانی را قبل از ایام بلوغ در ضمیر آنان به وجود آورند.

رفتار و گفتار عفت آمیز پدران و مادران، شرایط مساعدی را که به منظور ایجاد ملکه عفّت در محیط خانواده برای کودکان خویش ایجاد می کند، و بی تردید بهترین راه پرورش عفّت در روان فرزند است.

اسلام در تعالیم تربیتی خود به این اصل مهم اخلاقی توجّه کامل نموده و برای این که فرزندان مسلمین با خوی پسندیده عفّت، بار آیند، به پدران و مادران دستورهای لازم را داده است. در ذیل نمونه هایی از آن را ذکر می نماییم.

1. جداسازی بستر خواب کودکان

مهم ترین اصلی که در پرورش صحیح کودک باید مراعات شود، هماهنگی برنامه های تربیتی با قوانین طبیعت است، پدر و مادر باید پا به پای قوانین طبیعت اقدام و طفل را بر اساس آن تربیت نمایند، به عنوان نمونه غذای مناسب با طبع کودک قبل از روییدن دندان ها و پس از روییدن، متفاوت است، از این رو لازم است مربّی در طرز تغذیه و مواد غذای کودک، از قانون خلقت پیروی کند و برنامه غذایی طفل را با موازین طبیعی و تکامل تدریجی وی منطبق نماید.

غریزه جنسی یکی از مهم ترین امور فطری و غریزی کودک است، این غریزه در پرتو یک سلسله مقرّرات دقیق طبیعی، راه رشد و تکامل خود را می پیماید و تا رسیدن به ایام بلوغ، به تدریج مراحلی را طی می کند. برنامه طبیعت در چند سال قبل از بلوغ کودک مخفی ماندن تمایل جنسی است، بدین جهت لازم است برنامه تربیتی نیز با قوانین طبیعت هماهنگ باشد، و شرایط پرورش کودک را هماهنگ با مخفی نگه داشتن غریزه جنسی فراهم سازد.

اسلام، کودکان ممیز را از هر گونه عمل مهیجی که باعث تحریک تمایل جنسی شود، دور نگه داشته و پدران و مادران را به ایجاد محیط مساعد برای پنهان نگه داشتن تمایل جنسی آنان، مکلّف نموده است.(1)

ص:534


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 364:2 و 366 با تخلیص.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: بستر خواب پسر بچّه با پسر بچّه، و پسر بچّه با دختر بچّه، و دختر بچّه با دختر بچّه در صورتی که در سن ده سالگی باشند، باید از هم جدا شود.(1) روایت دیگری، سن آنان را شش سال معین نموده است.(2)

امام باقر علیه السلام می فرماید: بایستی بستر خواب پسر بچّه ده ساله را از زن ها جدا کنید. «قالَ: یُفَرَّقُ بَینَ الصِّبیَانِ وَ النِّسَاءِ فِی المَضَاجِعِ إِذَا بَلَغُوا عَشرَ سِنینَ».(3)برخی از فقیهان فرموده اند: در صورتی که بیم تهییج شهوت و مشکلات جنسی باشد، عمل به مضمون این روایت، واجب است و باید بستر کودکان جدا از یکدیگر و از زنان باشد.

(4) 2. نهی از آمیزش در حضور کودک

یکی دیگر از دستورهای تربیتی اسلام برای ایجاد عفّت و پاکدامنی در کودکان، نهی از آمیزش و هر گونه مناظر تحریک آمیز و مهیجِ جنسی پدر و مادر در حضور کودکان است.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: قسم به خدا، اگر مردی با همسر خود آمیزش نماید و در اتاق، کودک بیداری، آن دو را در حال آمیزش ببیند، سخنان و هم چنین صدای تنفّس آن ها را بشنود، آن طفل هرگز رستگار نخواهد شد، دختر باشد یا پسر و سرانجام به زنا آلوده می شود.(5)

هم چنین جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند: امام باقر علیه السلام به من فرمود: بپرهیز از آمیزش در جایی که کودک ممیزی تو را می بیند و آن چنان درک دارد که می تواند رفتار تو را برای دیگران توصیف نماید، جابر می گوید: عرض کردم یابن رسول الله، آیا این عمل صرفاً کراهت دارد؟ حضرت فرمود: نه، (علاوه بر کراهت، آثار شوم عملی بر آن مترتب است)، اگر با این عمل خدا، به تو فرزندی دهد، در ارتکاب جرم و جنایت مشهور خواهد شد. «فَإِنَّکَ إِن رُزِقتَ وَلَدًا کانَ شُهرَةً عَلَمًا فِی الفِسقِ وَ الفُجُورِ».(6)

ص:535


1- (1) من لا یحضره الفقیه 436:3-437، ح 4509.
2- (2) همان: ح 4508.
3- (3) وسائل الشیعة 461:21، باب 74 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
4- (4) تذکرة الفقها (طبع قدیم) 575:2، جامع المقاصد 44:12.
5- (5) الکافی 500:5، ح 2 و 499، ح 1، وسائل الشیعه 132:20-133، باب 67 من ابواب مقدمات النکاح و آدابه، ح 1-2.
6- (6) وسائل الشیعة 134:20، باب 67 من ابواب مقدمات النکاح و آدابه، ح 8.

3. نهی از تماس بدنی که موجب تهییج باشد

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: دختر بچّه شش ساله را، پسر بچّه نبوسد و هم چنین زنهااز بوسیدن پسر بچّه ای که سنّش از هفت سال تجاوز کرده است، خودداری کنند.(1) همین مضمون از امام صادق و امام رضا علیهما السلام نیز روایت شده است.(2)

هم چنین امام صادق از جدّش امیرالمؤمنین علیهما السلام نقل می کند که فرموده، تماس بدنی زن با دخترش که به سن شش سالگی رسیده باشد (در صورتی که برهنه باشد و موجب تهییج شهوت گردد) نوعی زنا محسوب می گردد.(3)

در روایت دیگری، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: والدین نباید به عورت فرزند خود نگاه کنند و فرزندان هم حق ندارند به عورت والدین نگاه کنند، و نیز فرموده است: خداوند کسی را که بدون پوشش مناسب در حمام رود، و به او نگاه کنند یا او به دیگران نگاه کند، لعنت و از رحمت خود دور می کند.(4)

بوسیدن، در آغوش گرفتن، روی زانو نشاندن، دست زدن به عورت طفل، نیز عواملی برای تهییج تمایل جنسی هستند، از این رو برای مخفی ماندن و تحریک نشدن غریزه جنسی کودکان از شش سال به بالا اسلام در برنامه های تربیتی خود، اولیای اطفال را از این اعمال بر حذر داشته است.

افزون بر این، از مجموع روایاتی که ذکر شد، معنی هم آهنگی برنامه های تربیتی اسلام با قانون حکیمانه آفرینش در موضوع بحث به خوبی روشن شد، زیرا تجارب علمی بر دانشمندان ثابت کرده است که آیین فطرت و برنامه خلقت چنین مقرّر داشته است که غریزه تمایل جنسی کودک در سنین قبل از بلوغ، باید بدون تحریک و در پرده اختفا باشد و مانند آتش در زیر خاکستر پنهان بماند.(5)

ص:536


1- (1) ر. ک: النهایة و نکتها 353:2، شرائع الاسلام 268:2، مسالک الافهام 38:7، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 15.
2- (2) وسائل الشیعة 230:20-231، باب 127 من ابواب مقدمات النکاح و آدابه، ح 2 و 4 و 6-7.
3- (3) همان، ح 5.
4- (4) الکافی 503:6، (باب الحمام)، ح 36، وسائل الشیعه 56:2، باب 21 من ابواب آداب الحمام، ح 1.
5- (5) گفتار فلسفی، کودک از نظر تربیت و وراثت 369:2 و 371.

4. اجازه گرفتن برای ورود بر والدین

فرزند در دوران کودکی در کنار پدر و مادر به سر می برد و احساس می کند محدودیتی برای امیال و کارهای خود ندارد و چون انس و الفت و وابستگی زیادی بین او و والدین است، میل دارد بی اجازه به اتاق آنان برود، در حالی که والدین در اتاق خود، گاه نیمه عریان و گاهی عریانند و مصلحت نیست کودک، آن ها را در این حالت ببینند، زیرا موجب تحریک و تهییج جنسی او می شود، بدان جهت، اسلام به والدین دستور داده است که فرزندان خود را عادت دهند که در اتاق خاص خود بخوابند و برای رفتن به اتاق آن ها اجازه بگیرند(1).

طبیعی است که این کار باید با ملایمت صورت گیرد و والدین با تقویت احساس استقلال روانی و عزّت نفس کودکان و تمرین دادن آن ها به این کار، پیش روند، به طوری که پیش از آن که به سن بلوغ برسند، به الزامی بودن این امر پی ببرند.(2)

دلیل این حکم، کلام خداوند متعال است که می فرمایند: غلامان و کودکان نابالغ شما در شبانه روز، سه موقع باید با اجازه قبلی به اتاق شما وارد شوند، قبل از نماز صبح، و نیمه روز که جامه های خود را برای استراحت از تن بیرون آورده اید، و پس از نماز عشاء که برای خواب مهیا شده اید، این سه وقت برای شما به منزله عورت و پوشش است، امّا در غیر این سه وقت، گناهی بر شما و آن ها نیست (که بدون اجازه وارد شوند). (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ... ).(3)

متأسفانه امروزه کم تر این ادب اسلامی رعایت می شود و با این که قرآن به صراحت آن را در آیه فوق بیان کرده است، در نوشته ها و سخنرانی ها و بیان احکام نیز پیرامون این حکم اسلامی و فلسفه آن بحث نمی شود و معلوم نیست به چه دلیل این حکم قطعی قرآن مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته است.

ص:537


1- (1) ر. ک: مسالک الافهام 49:7، جامع المقاصد 35:12-36، جواهر الکلام 82:29-83، مهذّب الاحکام 48:24.
2- (2) حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت:: 154.
3- (3) سوره نور 58:24.

بر خلاف آن چه بعضی از ساده اندیشان فکر می کنند که کودکان از این مسائل سر در نمی آورند، ثابت شده که کودکان روی این مسأله فوق العاده حساسیت دارند و گاه سهل انگاری پدران و مادران و رویارویی کودکان با منظره هایی که نباید ببینند، سرچشمه انحرافات اخلاقی و گاه بیماری های روانی شده است.(1)

به هر حال، از ظاهر آیه مبارکه استفاده می شود، بر والدین واجب است فرزندان ممیز و غیر بالغ خود که مسائل جنسی و کشف عورت را می فهمند، امر نمایند در اوقاتی که در آیه ذکر شده، با اجازه قبلی در اتاق آن ها وارد شوند(2) ، البته به نظر می رسد ذکر اوقات سه گانه از باب مصداق باشد، بلکه این حکم مربوط به هر زمانی است که والدین در اتاق خواب خود، عریان یا نیمه عریان باشند.

ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا بر کودکان نیز واجب است این حکم را رعایت کنند؟ برخی از فقها قائل به وجوب شده اند(3) ، و در توجیه این نظریه گفته شده، دلیل این حکم نسبت به حدیث رفع قلم، اخصّ است.(4) ولی دیدگاه مشهور در بین آنها، این است که خطاب در آیه، متوجه والدین(5) است و کودک مسئولیتی ندارد.

هم چنین از آیه مورد بحث استفاده می شودکه اتاق خواب والدین، باید جدای از اتاق خواب فرزندان باشد، زیرا اجازه گرفتن برای ورود به اتاق پدر و مادر، همین معنا را می فهماند.

علاوه بر آیه ای که ذکر شد، بعضی از روایات نیز بر این ادب اسلامی (اجازه گرفتن برای ورود به اتاق پدر و مادر) دلالت دارد مانند آن که، امام صادق علیه السلام می فرماید: غلامان و کودکان شما در شبانه روز سه وقت برای ورود به اتاق شما اجازه بگیرند، آن گاه آن حضرت سه موردی که در آیه آمده را ذکر می فرماید، و کسی که به سن بلوغ رسیده باید

ص:538


1- (1) تفسیر نمونه 545:14.
2- (2) ر. ک: مجمع البیان 269:7-270، تفسیر التبیان 407:7، نفسیر المیزان 163:15، زبدة البیان: 694، قرطبی، الجامع لاحکام القرآن 304:12.
3- (3) تذکرة الفقها 573:2-574، راوندی، فقه القرآن 130:2، مستند الشیعة 35:16.
4- (4) موسوعة الامام الخویی (کتاب النکاح) 68:32-69.
5- (5) جواهر الکلام 83:29، کنز العرفان 291:2، مستمسک العروة الوثقی 40:14.

موقع ورود به اتاق مادرش و خواهرش و خاله اش با اجازه وارد شود، و شما اجازه ورود به او ندهید، مگر این که با سلام وارد شود، زیرا سلام اطاعت از خداوند بزرگ است. و نیز دیگر روایاتی که در این باره وارد شده است.(1)

با مقایسه احکام تربیتی اسلام، از جمله این حکم که در جهت عفّت و پاکدامنی کودکان صادر شده و آن چه در دنیای به اصطلاح متمدّن امروز می گذرد که بسیاری از مردم آن ها همانند حیوانات، بلکه زشت تر در جلوی چشم کودکان، خود را از نظر جنسی ارضاع می نمایند و در وسائل ارتباط جمعی، از آن تبلیغ می کنند و به طور کلی در برخی از جوامع غربی دیگر عفاف، پاکدامنی، کنترل غریزه جنسی و از این قبیل امور هیچ مفهوم و معنایی ندارد، معلوم می شود اسلام به تعالی و تکامل کودکان با چه دقت و ظرافتی توجه داشته، و اگر والدین به تربیت صحیح آن ها همت گمارند، بی گمان در مسیر سعادت و خوشبختی قرار خواهند گرفت.

10- تربیت با موعظه

(2)

انسان در تمام عمر به ویژه در سنین کودکی، نیازمند موعظه و نصیحت است، زیرا به طور طبیعی در معرض غفلت و فراموشی از خود و آن چه به مصلحت اوست، می باشد.

موعظه یکی از اساسی ترین روش های تربیتی است که انسان را به نیکی ها یادآوری و به سوی آن سوق می دهد. در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که با مضامین مختلف، مردم را موعظه می نماید.

گاهی می فرماید: ای مردم عالَم، «قرآن» که همه پند و اندرز و شفای دل های شماوهدایت و رحمت بر مؤمنان است، از جانب خدا برای هدایت و سعادت شما آمد. (یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ ).(3)

ص:539


1- (1) الکافی 529:5-530، ح 1 و 3-4، وسائل الشیعه 217:20-218، باب 121 من ابواب مقدمات النکاح و آدابه، ح 2-3-4.
2- (2) موعظه از ماده «وعظ» به معنی یادآوری امور نیک و پسندیده می باشد، ر. ک: راغب، مفردات: 876؛ برخی دیگر آن را به وصیت به تقوا و ترغیب و تشویق به اطاعت از خدا و دوری از معصیت، معنی نموده اند، لسان العرب 463:6، مجمع البحرین 1952:3 و در فارسی آن را پند و اندرز نامند؛ فرهنگ عمید 1952:2.
3- (3) سوره یونس 57:10.

و در جای دیگر، بعد از بیان سرگذشت اقوامی که به دلیل ظلم و فساد هلاک شدند، می فرماید: بی تردید در سرگذشت پیشینیان تذکّر و اندرزی است برای آن کس که عقل دارد یا گوش فرا می دهد و حاضر است. (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ ).(1)

و نیز در خطاب به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: پیوسته تذکّر و اندرز ده، زیرا تذکّر، مؤمنان را سود می بخشد. (وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ ).(2)

هم چنین انبیاء و اولیاء الهی در تربیت امّت و فرزندان خویش از روش موعظه بهره گرفته اند، در قرآن در مورد مواعظ لقمان به فرزندش به تفصیل سخن به میان آمده و می فرماید: و یاد کن زمانی که لقمان به پسرش در حالی که او را موعظه می نمود، گفت: ای فرزندم، چیزی را همتای خداوند قرار مده، زیرا بی گمان شرک به خدا ستمی بزرگ است.(3)

لقمان فرزندش را به مهم ترین مسائل اعتقادی، یعنی توحید موعظه می کند، زیرا اساس تربیت و رستگاری هر فرد به اعتقاد او به یکتاپرستی و اخلاص در عمل است. هم چنین علت موعظه خود را دوری از شرک بیان نموده، زیرا شرک به خدا بزرگترین خطر در راه رستگاری انسان ها است و نیز او را به مسأله معاد توجه می دهد و می فرماید: ای فرزندم، بدان که خداوند اعمال بد و خوب مردم را گر چه به مقدار خردلی در دل سنگی یا در طبقات آسمان ها و یا در زمین پنهان باشد، همه را در روز قیامت برای حساب می آورد، زیرا خداوند بر همه چیز دانا و توانا است.(4)

ایمان انسان به روز قیامت و دریافت نتیجه اعمال خود از کوچک و بزرگ، از عوامل اساسی اصلاح و رستگاری فرد است که لقمان علیه السلام فرزندش را بدان موعظه می نماید.

ص:540


1- (1) سوره ق 37:50.
2- (2) سوره ذاریات 55:51.
3- (3) سوره لقمان 13:31.
4- (4) همان: 16.

وی در ادامه می گوید: ای فرزندم، نماز را بپادار و امر به معروف و نهی از منکر کن و برای انجام این کار از مردم نادان هرگونه آزار ببینی، صبر پیشه کن که این صبر و تحمّل در راه تربیت و هدایت مردم، نشانه ای از عزم ثابت مردمِ بلند همّت در امور عالم است.(1)

در این آیه فرزند خود را به نماز که برترین اعمال و ستون دین خدا و معراج مؤمن است، موعظه می نماید و نیز به امر به معروف و نهی از منکر که دو عامل اساسی در جهت جلوگیری از انحرافات اجتماعی است، گوشزد می نماید.

ائمّه معصومین: نیز در برنامه های تربیتی خود، برای هدایت فرزندان و دیگر افراد، از روش موعظه استفاده نموده اند.

امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: ای فرزندم، من تو را به رعایت تقوای الهی و مراعات اوامر او وصیت می کنم، قلب خود را با یاد خدا آباد کن وبه ریسمان او چنگ زن و ارتباط خود را با او محکم کن، قلب خود را با موعظه زنده کن و هوای نفس را با زهد بکش و دل را با یقین قوی گردان و با یاد مرگ خاضع گردان. «أَحیِ قَلبِکَ بِالمَوعِظَةِ وَ مَوتَهُ بِالزُّهدِ وَ قُوَّةَ بِالیَقِینِ وَ ذَلَّلهُ بِالمَوتِ...».(2)موعظه آن حضرت خطاب به امام حسین علیه السلام نیز قریب به این مضامین می باشد.(3)

11- آداب موعظه

دانشمندان علم اخلاق برای موعظه، آداب و شرایطی ذکر نموده اند، به دلیل این که رعایت آن در تربیت کودکان مؤثر است، در ادامه به مهم ترین آن ها اشاره خواهیم داشت:

الف: لازم است موعظه در پنهان و دور از چشم دیگران صورت پذیرد، زیرا در حضور مردم چه بسا موجب تحقیر شخصیت کودک شود، افزون بر این، اگر موعظه برای این است که کودک مرتکب اشتباه شده، مردم از عیب او مطلع می گردند و آثار منفی در بر خواهد داشت. امام عسکری علیه السلام می فرماید: کسی که برادر مؤمن خود را در

ص:541


1- (1) سوره لقمان 17:31.
2- (2) تحف العقول: 69، بحارالانوار 217:74.
3- (3) تحف العقول: 88-91، بحارالانوار 238:74-239.

پنهان موعظه کند او را شخصیت و وقار می بخشد و اگر در حضور دیگران انجام پذیرد، او را کوچک نموده است.

ب: لازم است موعظه با گفتار نیک و دور از خشونت و تندی و تحقیر انجام شود وبا اظهار محبت همراه باشد، در قرآن آمده است: ای رسول ما، مردم را به حکمت و برهان و موعظه نیکو، به راه خدا دعوت کن و با بهترین طریق با اهل جدل مناظره کن. (اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ).(1)

از این آیه استفاده می شود، موعظه و اندرز در صورتی مؤثر می باشد که خالی از هرگونه خشونت، برتری جویی، تحقیر، تحریک حس لجاجت و مانند آن باشد، چه بسیارند اندرزهایی که اثر معکوس می گذارند، مثل این که در حضور دیگران و توأم با تحقیر انجام شود و یا از آن برتری جویی گوینده استشمام گردد.(2)

ج: بهتر است موعظه همراه با یادآوری نعمت های خداوند متعال صورت پذیرد، چنان که روش قرآن این گونه می باشد، مانند آن که، خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: آیا خداوند تو را یتیم نیافت و سپس پناه داد... حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن و سؤال کننده را از خود مران. (أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوی... فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ ).(3)

خداوند ابتدا نعمت های بزرگی که به پیغمبرش ارزانی داشته را گوشزد می کند، از جمله این که یتیم بودی، در شکم مادر بودی که پدرت عبدالله از دنیا رفت و در آغوش جدّت عبدالمطلب پرورش یافتی، شش ساله بودی که مادرت از دنیا رفت، امّا عشق محبت تو را در قلب جدّت عبدالمطلب و عمویت ابوطالب افزون ساختیم.

و بعد از ذکر برخی نعمت های دیگر می فرماید: حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن. گویی خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: تو هم خود یتیم بودی و رنج یتیمی را کشیده ای، اکنون از دل و جان مراقب یتیمان باش و روح تشنه آن ها را با محبت، سیراب کن.

ص:542


1- (1) سوره نحل 125:16.
2- (2) تفسیر نمونه 456:11.
3- (3) سوره ضحی 6:93 و 9-10.

د: کردار ناپسند کودک با صراحت ذکر نشود، زیرا این روش به تدریج زشتی کار ناپسند را از بین می برد و کودک را به انجام آن، جری می سازد. بنابراین اگر نیاز به نکوهش کودک به جهت انجام کردار ناپسند باشد، شایسته است با کنایه و اشاره بیان گردد و آثار منفی کارهای زشت، توضیح داده شود.

ه -: لازم است پدر و مادری که کودک خویش را موعظه و اندرز می دهند، خود به آن چه می گویند، عمل کنند. خداوند در قرآن کسانی که عملشان منطبق با گفتارشان نیست را مذمّت نموده و می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی به زبان می گویید و در مقام عمل خلاف آن را انجام می دهید. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ).(1)

در این آیه، خداوند مؤمنینی را که گفتارشان مطابق عمل آن ها نیست توبیخ و سرزنش می نماید.(2)

در روایات نیز به رعایت این شرط تأکید شده است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: از کسانی مباش که بسیار دیگران را موعظه می کند، ولی خود به گفتارش عمل نمی نماید. «قالَ: لا تَکُن مِمَّن... یُبَالِغُ فِی المَوعِظَةِ وَ لا یَتَّعِظُ...».(3)و نیز فرموده است: کسی که خود را راهنمای دیگران می داند باید قبل از پرداختن به راهنمایی دیگران، به تربیت خویش بپردازد، و تربیت نسبت به دیگران با درون و سیرت انجام شود، قبل از آن که در گفتارش ظاهر گردد.

(4)و امام صادق علیه السلام می فرماید: دانشمندی که خود به گفتارش عمل ننماید، موعظه او در قلبها بی اثر است همان گونه که دانه های باران بر سنگ سخت اثر ندارد. «إِنَّ العَالِمَ إِذا لَم یعمَل بِعِلمِهِ زَلَّت مَوعِظَتُهُ عَنِ القُلُوبِ کَما یَزِلُّ المَطَرُ عَنِ الصَّفَا».(5)

ص:543


1- (1) سوره صف 2:61.
2- (2) تفسیر المیزان 248:19، قرطبی، الجامع لاحکام القرآن 78:18 و 80.
3- (3) صبحی صالح، نهج البلاغة: 497-498، حکمت 150.
4- (4) همان: 480، حکمت 73.
5- (5) الکافی 44:1، (باب استعمال العلم)، ح 3.

12- تربیت با تشویق

یکی از تمایلات فطری انسان که از دوران کودکی آشکار می شود و تا پایان عمر باقی است، میل به ستایش و تحسین دیگران است. هر کودک و بزرگسالی انتظار دارد در مقابل موفقیتی که بدست می آورد، مورد تحسین و تمجید قرار گیرد و از این کار بسیار مسرور و خشنود می گردد.

در سایه تشویق و تحسین، استعدادهای درونی افراد به فعلیت می رسد و کمالات درونی مردم آشکار می گردد، گویی تشویق، به افراد نیروی تازه ای می بخشد و راه تعالی و تکامل را به روی آنان باز می کند.

تشویق از مهم ترین روشهای تربیتی است که می توان در تربیت کودکان از آن استفاده کرد. یکی از بزرگترین روانشناسان عصر حاضر «دکتر ماگدوگان» می گوید: تقریباً تمام اطفال بدون استثنا بیش از تنبیه و خشونت، به تشویق و برانگیختن حس اعتماد به نفس احتیاج دارند، چه بسیاری از اطفال بر اثر فقدان مشوّق و محرّک، از استعداد خلاّق خود بی خبر مانده اند و فقط یک تذکّر کوچک قادر به ظاهر کردن آن گشته است. قسمت عمده ای از آشفتگی های فکری و عصبی اطفال، مولود رفتار خشونت باری است که برای سرزنش آن ها اعمال گردیده است و این بیماری عصبی اغلب تا آخر عمر هم، دست از سر انسان بر نخواهد داشت.(1)

نیاز به تشویق، نیازی همیشگی است و این خطا است که برخی تصور کنند چون فرزندانشان بزرگ شده اند، نیازی به تشویق ندارند، بلکه به جز انبیا و اولیا و برگزیدگان الهی، همه افراد در همه مراحل زندگی نیازمند تشویق و تمجیدند.(2)

13- نمونه هایی از تشویق، در قرآن و احادیث

در تعالیم اسلام، از تشویق برای تربیت استفاده شده است. اولیای دین، مردم را با این روش به انجام نیکی ها و خوبی ها، شادمان و دلگرم می نمودند. به عنوان نمونه:

ص:544


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 334:2.
2- (2) حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت:: 132.

1 - خداوند مؤمنین را برای استقامت در مقابل دشمن و مبارزه جهت پیروزی، مورد تشویق قرار می دهد و می فرماید: ای پیامبر، مؤمنان را تحریک و تشویق به جنگ [با دشمن] کن، هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر از دشمن غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند، پیروز می گردند.(1)

2 - و هم چنین می فرماید: آن ها که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است و آن ها به موهبت عظیم رسیده اند، پروردگار، آن ها را به رحمتی از ناحیه خویش و خشنودی و باغهای بهشتی که در آن نعمت های جاودانه دارند، بشارت می دهد، همواره و تا ابد در این باغها [و در لابلای این نعمتها] خواهند بود، زیرا نزد خداوند پاداش عظیم است. (الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ * یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ * خالِدِینَ فِیها أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ).2

3 - امیرالمؤمنین علیه السلام درباره کارمندان عالی رتبه دولت در ضمن تعالیم خود به مالک اشتر، می نویسد: با تحسین و حق شناسی، خویشتن را با مأمورین درستکار خود مرتبط کن، خدمات صادقانه آنان را به زبان بیاور و به صراحت قدردانی نما، زیرا تحسین و حق شناسی مردان شجاع را در راه نیکوکاری ترغیب می کند و مسامحه کاران را به خواست خداوند به جنبش و حرکت وا می دارد. «وَ واصِل [اوصل] فِی حُسنِ الثَّناءِ عَلَیهِم وَ تَعدیدِ مَا أَبلَی ذَوُو البَلاءِ مِنهُم فَإِنَّ کَثرَةَ الذَِّکرِ لِحُسنِ أَفعَالِهِم تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرَّضُ النَّاکِلَ، إِن شَاءَ اللهُ».(2) 4 - رسول اکرم صلی الله علیه و آله مرد عربی را دید که در نماز خود دعا می خواند و مضامین بسیار عالی و پرمعنایی را به پیشگاه الهی عرضه می کند، سخنان عمیق و پر مغز آن مرد که حاکی از مراتب معرفت و کمال ایمانش بود در پیامبر صلی الله علیه و آله تأثیر گذاشت. ایشان شخصی را بر او گمارد و دستور داد، وقتی مرد عرب از نماز فارغ شد او را به حضورش بیاورد، عرب را به

ص:545


1- (1) سوره انفال 65:8.
2- (3) صبحی صالح، نهج البلاغة: 434، اواسط نامه 53.

محضر آن حضرت آورد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله قطعه طلایی را که به او هدیه داده بودند به وی عطا فرمود، سپس پرسید از کدام قبیله ای؟ آن مرد نام قبیله خود را گفت، حضرت فرمود: آیا می دانی این طلا را برای چه به شما بخشیدم؟ عرض کرد: به اعتبار قرابت بین من و شما. حضرت فرمود: برای قرابت حقی است، ولی این طلا را از آن جهت به تو بخشیدم که در پیشگاه الهی او را به نیک و شایستگی ثنا گفتی. «إِنَّ لِلرَّحِمِِِ حَقًّا وَ لکِن وَهَبَت لَکَ الذَّهَبُ لِحُسنِ ثَنائُکَ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ».(1) 5 - امام مجتبی علیه السلام در حالیکه هفت ساله بود در مجلس جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله حضور می یافت و هرگاه کلمات وحی که توسط جبرییل بر آن حضرت خوانده می شد می شنید، آن ها را حفظ می کرد و در منزل برای مادرش بیان می کرد. زمانی که پدرش به منزل می آمد، متوجه می شد آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده حضرت زهرا علیها السلام بدان آگاهی دارد، علت را جویا شد، حضرت زهرا علیها السلام جواب داد: فرزندت امام مجتبی از جدّش شنیده و آن ها را برای من بازگو می نماید.

روزی آن حضرت هنگامی که امام مجتبی علیه السلام وحی را شنیده و قصد داشت برای مادرش بیان کند، در منزل مخفی شد، امام مجتبی علیه السلام نتوانست کلمات وحی را بیان کند، مادرش تعجّب کرد، امام مجتبی علیه السلام عرضه داشت، تعجّب نکن مادر، انسان بزرگی کلام من را می شنود، بدان جهت نمی توانم بیان نمایم. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام از جایی که مخفی شده بود، خارج شد و فرزند خود را بوسید و به دلیل فهم بالای وی، او را مورد تشویق قرار داد.(2)

6 - راوی نقل می کند، ابوحنیفه (امام مذهب حنفی از اهل سنّت) بر امام صادق علیه السلام وارد شد و به ایشان عرض کرد: فرزندت موسی - که در آن زمان کودک بود - را در حال نماز مشاهده کردم، مردم از جلو او عبور می کردند و آن ها را نهی نمی نمود، امام صادق علیه السلام دستور فرمود، فرزندش را آوردند و گفته ابوحنیفه را به وی منتقل نمود، ایشان جواب داد:

ص:546


1- (1) گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 336:2، به نقل از دمیری، حیاة الحیوان 63:2.
2- (2) ابن شهر آشوب، مناقب 7:4-8؛ بحارالانوار 338:43، ح 11.

ای پدر، این چنین است، زیرا آن که من برای او نماز می خوانم از مردم به من نزدیکتر است، مگر نه این است که خداوند می فرماید: ما از رگ گردن او (انسان) به او نزدیکتریم، (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ). امام صادق علیه السلام کودک خود را به سینه چسبانید و مورد ملاطفت و تشویق قرار داد و فرمود: پسرم، پدر و مادرم فدای تو باد، ای کسی که اسرار الهی در تو به ودیعه گذارده شده است. «فَضَّمَهُ أَبُوعَبدِاللهِ إِلی نَفسِهِ، ثُمَّ قال: یا بُنَیَّ بِأَبِی أَنتَ وَ أُمَّی یا مُستَودَعَ الأَسرَارِ».(1)

14- فواید تشویق

1 - تشویق عامل تقویت روحی کودک به سوی کمال می باشد و می تواند با اعتماد به نفس، کارهای خوب و مورد علاقه خود را دنبال کند.

2 - استعدادهای درونی کودک را رشد و به شکوفایی سوق می دهد و زمینه یأس و نومیدی و بدبینی را از بین می برد.

3 - کودک در پرتو تشویق می آموزد چگونه مشکلات و سختی ها را بر خود هموار سازد تا به هدف مطلوب برسد.

4 - تشویق سبب می شود کودکان با نظری خوب و خوش بینانه، به پدر و مادر و دیگر اطرافیان بنگرند، و آن ها را دوست و همدم و یار صمیمی خود تلّقی کنند، این ویژگی به نوبه خود ثمرات بسیاری را در بر خواهد داشت.

5 - گاه یک تشویق مناسب و حکیمانه، ممکن است مسیر زندگی کودکی را عوض کند و او را از بدی و انحرافات نجات بخشد.

6 - تشویق کودک برای انجام فعالیت های مثبت، باعث انگیزش و تحرّک در دیگران خواهد شد و فضای رقابتی خوبی در بین آن ها ایجاد خواهد نمود، بدان جهت بهتر است در حضور دیگران انجام پذیرد تا موجب تحرّک سازنده و پویایی آن ها شود.(2)

ص:547


1- (1) وسائل الشیعة 135:5، باب 11 من ابواب مکان المصلی، ح 11.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 415:3-416، حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت:: 132.

15- آداب تشویق

1 - لازم است مربّی کودک، کردار پسندیده او را مورد تشویق قرار دهد، نه شخصیت او را، زیرا تشویق شخص، چه بسا موجب عُجب و خودخواهی گردد، افزون بر این، تشویق شخص اثری نسبت به دیگر کودکان ندارد، بر خلاف تشویق نسبت به کردار و عمل که موجب رغبت دیگران می شود؛ خداوند، خُلق نیکوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مورد تشویق قرار داده و میفرماید: (وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ ).(1)

2 - تشویق باید به اندازه لازم صورت پذیرد، افراط و مبالغه در آن، اثر آن را از بین می برد.

3 - در مقام تشویق نباید کودک با دیگر کودکان که مستحّق تشویق نیستند، مقایسه شود. این روش، تحقیر کودکی که با او مقایسه شده را در پی خواهد داشت.

4 - اگر تشویق با انجام عملی صورت پذیرفته، باید آن چه وعده داده شده، عملی گردد، زیرا خلف وعده موجب سلب اعتماد کودک از مربّی خواهد شد.

16- تربیت با بیان قصّه

از جمله روش های تربیتی که ریشه در فطرت انسان دارد و مورد علاقه شدید اطفال نیز می باشد، تربیت با استفاده از قصّه های آموزنده است.

مربّی می تواند مطالب عالی و رفتار و کردار پسندیده و آن چه به مصلحت کودک و در جهت سعادت مادی و معنوی اوست، را در قالب قصّه و به صورت ساده و قابل فهم به او بیاموزد، به ویژه در عصر حاضر که با استفاده از وسائل سمعی و بصری و با زبان هنر در قالب فیلم و نمایشنامه و...، قصّه های آموزنده گذشتگان می تواند در جهت تربیتی، تأثیرات شگرف در پی داشته باشد.

در قرآن کریم که بهترین برنامه تربیتی است، برای ساختن انسان و در جهت تکامل وی، از این روش استفاده شده، به گونه ای که حدود یک سوّم از آیات قرآن را قصّه های انبیاء عظام مانند نوح، ابراهیم، یوسف، آدم و...: تشکیل می دهد.

ص:548


1- (1) سوره قلم 4:68.

در خلال قصّه، کودک از آن چه را سبب گمراهی و هلاکت اقوام گذشته گردیده، مطّلع می شود و از آن دوری می جوید و به آن چه موجب فلاح و رستگاری بعضی دیگر شده نیز آگاهی پیدا می کند و سعی می کند در خود ایجاد نماید.

17- تربیت با ایجاد مسابقه بین کودکان

یکی دیگر از روش های تربیتی ایجاد مسابقه های مفید و سازنده در بین کودکان است، این روش موجب تحریک و ترغیب کودک به سوی فعل نیکی که مورد نظر مربّی است، می باشد.

در تاریخ آمده است، امام حسن و امام حسین علیهما السلام که در آن زمان کودک بودند، خط نوشتند و هر کدام مدّعی بود خط او از دیگری زیباتر است، به نزد مادرشان رفتند تا قضاوت کند که خط کدام یک زیباتر است، آن حضرت نخواست یکی از آن ها آزرده خاطر شوند، پیشنهاد نمود به نزد پدرشان امیرالمؤمنین علیه السلام بروند، آن جناب نیز مانند مادرشان آن ها را به سوی جدّشان فرستاد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من در این باره قضاوتی ندارم تا از جبرییل سؤال کنم... بالاخره در آخر قضاوت به مادرشان واگذار شد و ایشان فرمود: من یک گردنبند دارم از جواهرات با دانه های معین و فرد، بند آن را پاره می کنم، هر یک از شما تعداد بیشتری از دانه های آن جمع آوری نمود، خطش زیباتر است، در این هنگام جبرییل از طرف خداوند مأموریت یافت دانه های گردنبند را زوج قرار دهد تا هر کدام بتواند به اندازه دیگری جمع آوری نماید و در نتیجه هیچ کدام آزرده خاطر نشوند.(1)

18- تربیت با امرونهی به کودک

19- تربیت با قهر و دوری از کودک

20- تربیت با تنبیه و تأدیب کودک

یکی از مسائل مهم و پیچیده تربیت که اکثر پدران و مادران در آن دچار تردیدند، چگونگی برخورد با کارهای نادرست کودکان است، به طوری که در بیش تر اوقات،

ص:549


1- (1) خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام 123:1، بحارالانوار 309:43.

والدین متحیرند در مقابل خطاها و کج روی های فرزندانشان و روی بر تافتن آنان از توصیه ها و راهنمایی ها، چه واکنشی نشان دهند، و نیز این پرسش مطرح است جرائمی که کودک مرتکب می شود از دیدگاه اسلام دارای چه حکمی است؟

به دلیل اهمیت موضوع، بخش پایانی کتاب در جلد دوّم را به بحث و تحقیق در این مسأله اختصاص دادیم که سه عنوان اخیر را نیز شامل می گردد، بدان جهت در این بخش از توضیح در مورد آن ها خودداری می گردد.

ص:550

گفتاردوّم: اولویت های تعلیم و تربیت اسلامی نسبت به کودکان

1- تعلیم و تربیت در جهت ایمان به آفریدگار جهان

کودک پیش از آن که عقلش به فعلیت برسد و قادر به درک مطالب علمی گردد، فطرت توحیدی و عواطف اخلاقی در ضمیر او فعلیت دارد و برای پذیرش تربیت آماده است، از این رو لازم است پدر و مادر به ارزش این فرصت مهم، متوجّه باشند و از بیداری فطرت ایمانی و احساسات کودک، حداکثر استفاده را بنمایند و در روان وی، ایمان به خدا و سجایای اخلاقی را پرورش دهند، تا قبل از آن که عقلش به خوبی شکفته شود و در راه تحصیل علم و درک حقایق عقلانی قدم بر دارد، طفلی پاک نهاد و با ایمان، خوش اخلاق و مورد اعتماد، بار آمده باشد.(1)

بنابراین اوّلین اصلی که والدین کودک موظّفند در راه تعلیم و تربیت صحیح با زبان ساده و قابل فهم، به او بیاموزند، ایمان به خدا است؛ باید به او بفهماند، آن کس که ما را آفریده، آن که به ما رزق و روزی می دهد، آن که گل و گیاه، پرنده و حیوان را خلق کرده، آن که روز و شب را به وجود آورده و...، خداست؛ او همیشه و در تمام لحظات ناظر اعمال ما است، خوبی های ما را پادش می دهد و در بدی ها ما را مجازات می نماید.

این گونه سخن گفتن در ذهن کودک، آسان و قابل قبول است و در مدّت کوتاهی به خدا دل می بندد و به او معتقد می شود و با ایجاد این عقیده که اساس اوّلیه سعادتِ بشر

ص:551


1- (1) ر. ک: گفتار فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت 184:2.

است، می توان خیلی زود کودک را به نظم و تربیت وا داشت و تمام سجایای اخلاقی و صفات انسانی را به تدریج در وی پرورش داد.

پرورش ایمان به خداوند در روان کودک، بر پدر و مادر واجب است و یکی ازحقوق فرزندان می باشد و علاوه بر ادلّه ای که در مباحث گذشته تحت عنوان «حکم فقهی تعلیم و تربیت» ذکر نمودیم، در روایات بر آن تأکید شده است. اینک نمونه هایی از آن ذکر می شود:

1 - امام سجاد علیه السلام در ضمن حقوق فرزند، فرموده است: پدر در ولایت و سلطه ای که بر فرزند دارد، مسئول است او را مؤدب و با اخلاق پسندیده پرورش دهد و او را نسبت به خداوند بزرگ راهنمایی کند. «وَ أَنَّکَ مَسئُولٌ عَمَّا وَلَّیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلی رَبَّهِ».(1) 2 - از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرموده است: زبان کودکانتان را با جمله شریفه «لاإِلهَ إِلاَّ الله» بگشایید، اوّلین کلمه ای که به آنان یاد می دهید، کلمه توحید باشد.

«إِفتَحُواعَلی صِبیانَکُم أَوَّلَ کَلِمَةٍ لا إِلهَ إِلاَّ الله».(2) 3 - و نیز فرموده است: وقتی معلّم به کودک، نام خدا را بیاموزد، خداوند معلّم و کودک و هم چنین پدر و مادر طفل را از عذاب مصون می دارد.

(3) 4 - شخصی به نام عبدالرحمن سلمی به فرزند امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموخت، وقتی کودک در حضور پدر، سوره حمد را خواند، حضرت امام حسین علیه السلام علاوه بر پول نقد و پارچه ای که به جهت حق شناسی به معلم طفل داد، دهان آموزگار از دُر پُر کرد. اطرافیان از این همه بخشش آن حضرت، تعجّب کردند و از حضرت در این باره سؤال نمودند، امام حسین علیه السلام در جواب فرمودند: کجا پاداش مالی من با عطای آموزش این معلّم برابری می کند. یعنی خدمت تعلیم سوره حمد از عطای مالی من ارزنده تر است.(4)

ص:552


1- (1) وسائل الشیعة 175:15، باب 3 من ابواب جهاد النفس، ح 1.
2- (2) کنزالعمال 441:16، ح 45332.
3- (3) مستدرک الوسائل 166:15، باب 60 من ابواب احکام الاولاد، ح 4.
4- (4) مستدرک الوسائل، الخاتمة، 268:9، ح 3281.

5 - رسول اکرم صلی الله علیه و آله به بعضی از کودکان نظر افکند و فرمود: وای به فرزندان آخر زمان، از روش ناپسند پدرانشان. عرض شد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله از پدران مشرک آنها؟ فرمود: نه، از پدران مسلمان که به فرزندان خود، هیچ یک از فرائض دینی را نمی آموزند و به ناچیزی از امور مادّی درباره آنان قانع هستند، من از این مردم برئ و بیزارم و آنان نیز از من بیزارند.(1)

2- اثر ایمان به خدا در وجود کودک

ایمان به خداوند که خود، احیای بزرگترین وجدان فطری بشر است، آثار و نتایج غیر قابل انکار در احیای سایر فطریات اخلاقی و سجایای انسانی دارد و می تواند همه آن ها را با بهترین وصفی، از قوّه به فعلیت آورد و به عبارت روشن تر، ایمان به خداوند دو اثر مهم دارد:

نخست آن که، بزرگترین واقعیت روحانی، یعنی فطرت توحیدی را احیا می کند و سعادت واقعی بشر را پی ریزی می نماید. و دیگر آن که، فطریات روحانی و سجایای انسانی در سایه نیروی اجرایی ایمان بیدار می شود و جامه عمل می پوشد.

وجدان اخلاقی با تمام ارزشی که در سعادت بشر دارد، اگر متکی به ایمان نباشد، نمی تواند بشر را از سقوط در انحرافات حفظ کند. سایر صفات پسندیده نیز در صورتی که پشتیبانی ایمانی نداشته باشد، در صحنه نبرد غرائز و تمایلات ضد فضیلت، شکست خواهد خورد.

بدین جهت، کودکانی که از اوّل، با ایمان به خدا تربیت می شوند، اراده ای قوی و روانی نیرومند دارند، از دوران کودکی رشید و با شهامت هستند و نتایج درخشان ایمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبی مشهود است.(2)

حلیمه سعدیه مادر رضاعی (دایه) رسول اکرم صلی الله علیه و آله می گوید: وقتی آن حضرت سه ساله بود، روزی به من گفت: مادر، روزها برادرانم کجا می روند؟ جواب دادم: گوسفندان را به صحرا می برند، گفت، برای چه مرا با خود به همراه نمی برند، مادر جواب داد: میل

ص:553


1- (1) مستدرک الوسائل 164:15، باب 59 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
2- (2) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 432:3 به بعد.

داری با آن ها باشی؟ آری، صبح فردا پیامبر را شستشو داد و به موهایش روغن زد و به چشمانش سرمه کشید و یک مهره یمانی که در نخ کشیده بود به گردنش آویخت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله مهره را از گردن بیرون آورد و گفت: مادر، خدای من که همواره با من است، نگهدار و حافظ من است. «قالَ لِی: مَهلاً یا أُمّاَهُ فَإِنَّ مَعِی مَن یَحفَظُنِی».(1)ایمان به خدا است که طفل سه ساله را این چنین آزاد و نیرومند بار می آورد.

هم چنین در مورد داستان حضرت یوسف علیه السلام، ابوحمزه می گوید: از حضرت امام سجاد علیه السلام سؤال کردم، روزی که یوسف را برادرانش در چاه افکندند، چند ساله بود؟ حضرت در جواب فرمود: نُه ساله.

از کودک نه ساله ای که در چنین وضع سخت و شرایط ناراحت کننده، دچار شده، جز اضطراب و جزع، انتظار دیگری نیست، ولی نیروی ایمان در این کودک، اثر عجیب و حیرت زایی گذارده است، زیرا موقعی که او را از چاه خارج کردند و به عنوان غلام معامله نمودند، یکی از حضّار به وضع کودک دقت کرد و از روی رأفت و مهربانی گفت: نسبت به این طفلِ غریب، نیکی کنید. یوسف که این جمله را شنید با اطمینان خاطر و آرامش روان گفت: آن کس که با خداست، گرفتار غریب و تنهایی نیست. «فَقالَ لَهُم یوسُف: مَن کانَ مَعَ اللهِ فَلَیسَ لَهُ غُربَةٌ».(2)

3- معرفت و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او

از آیات و روایات(3) بسیاری استفاده می شود که محبت پیامبر صلی الله علیه و آله از برترین عبادات و از علایم ایمان است. کسی که این محبّت در قلبش رسوخ نماید با اطمینان و آرامش خاطر زندگی می کند، زیرا آن بزرگواران برترین و با شرافت ترین و عزیزترین انسان ها در نزد خداوند متعال می باشند، بنابراین دوستی آن ها موجب فلاح و رستگاری و تقرّب به خداوند متعال می باشد و با محبّت آن ها، اعمال انسان، قبول و پاکیزه می گردد.

ص:554


1- (1) بحارالانوار 392:15.
2- (2) مجموعه ورّام (1-2):33، (باب السفر والسیر).
3- (3) ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 435:3 به بعد.

خداوند متعال به پیامبرش می فرماید: به اینان بگو، اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد. (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ ).(1)

هم چنین می فرماید: به مردم بگو، من از شما پاداشی نمی طلبم جز دوستی بستگانم. (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ). (2) یعنی بر تبلیغ رسالت الهی و تعلیم شریعت، چیزی از شما نمی طلبم، مگر این که بستگانم را دوست بدارید.(3)

بدین ترتیب بر اساس آیاتی که ذکر شد و دیگر آیات و روایات، دوستی و محبّت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرین آن حضرت از اساسی ترین پایه های دین اسلام است و لازم است پدر و مادر و دیگر مربّیان بذر شیرین آن را از کودکی در دل فرزندان خود بکارند و آن ها را طوری بپرورانند که مطیع آموزه ها و رهنمودهای آن بزرگواران باشند، زیرا دوستی و اطاعت آنان، دوستی و اطاعت خدا است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: فرزندان خود را بر سه خلصت و صفت پرورش دهید: دوستی پیامبرتان و دوستی خاندان آن حضرت و قرائت قرآن. «حُبَّ نَبِیکُم وَ حُبَّ أَهلِ بَیتِهِ وَ قَراءَةُ القُرآن».(4)هم چنین فرموده است: ای گروه انصار، فرزندان خود را بر دوستی امیرالمؤمنین علی علیه السلام پرورش دهید.

(5)مرحوم صدوق در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه نقل نموده که جابر بن عبدالله انصاری آن صحابی بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در کوچه های مدینه می گذشت و چنین می گفت: امیر المؤمنین علی علیه السلام بهترین انسان است، کسی که این را نپذیرد، کافر است، ای گروه انصار، فرزندان خود را بر دوستی آن حضرت پرورش دهید.(6)

ص:555


1- (1) سوره آل عمران 31:3.
2- (2) سوره شوری 23:42.
3- (3) ر. ک: تفسیر مجمع البیان 48:9، تفسیر المیزان 42:18-43 و 46-47.
4- (4) کنز العمّال 456:16، ح 45409.
5- (5) روضة المتقین 644:8، (باب تأدیب الولد).
6- (6) من لا یحضره الفقیه 493:3، (باب تأدیب الولد) ح 4744.

4- آموزش قرآن کریم

قرآن کریم ارزنده ترین کتاب الهی و مصدر و اساس احکام شریعت اسلام است، این کتاب مقدس حاوی تمام نیازمندی های بشر، در اعتقادات، عبادات، معاملات، امورتربیتی و اقتصادی و اجتماعی، و به طور کلی آن چه بشر در حیات مادّی و معنوی خود بدان نیاز دارد، می باشد.

در جامعیت این کتاب شریف، خداوند می فرماید: ما در این کتاب، هیچ چیز را فروگذار نکردیم. (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ )(1). یعنی تمام اموری که مربوط به هدایت و تکامل انسان است در آن وجود دارد، منتها گاهی به صورت کلّی بیان شده، مانند دعوت به آموزش هر گونه علم و دانش، و گاهی به جزییات هم پرداخته شده، مانند بیان بسیاری از احکام اسلامی و مسائل اخلاقی.

به هر حال، بر پدر و مادر، اولیای مدرسه، دانشگاه و حکومت اسلامی لازم است، کودکان و نوجوانان را به قرآن و احکام آن آشنا سازند و با آموزش و ارتباط با این کتاب مقدس که به منزله نور خدا در زمین است، اعتقادات دینی در قلبشان مستحکم نمایند، چرا که قرآن مصدر و منبع اعتقادات اسلامی است و دستوراتش با فطرت بشر سازگاری دارد؛ ارتباط و تغذیه معنوی کودکان با قرآن، آن ها را به سوی سعادت و تکامل سوق می دهد.

امام امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از خطبه هایش می فرماید: قرآن را بیاموزید، زیرا قرآن بهار قلبها است و از نور آن، صحّت طلب کنید، چرا که قرآن شفای قلبها است و آن را نیکو تلاوت کنید، زیرا ارزنده و نیکوترین قصه ها در قرآن است. «تَعَلَّمُوا القُرآنَ... فَإِنَّهُ رَبیعُ القُلُوبِ وَاستَشفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفاءُ الصُّدُورِ...».(2)و امام صادق علیه السلام فرموده است: سزاوار است مؤمن از دنیا نرود، مگر این که قرآن را بیاموزد یا در راه آموزش آن باشد

(3) ، یعنی تا زنده است برای فراگیری قرآن کوشش نماید.

ص:556


1- (1) سوره انعام 38:6.
2- (2) صبحی صالح، نهج البلاغة: 164، بخشی از خطبه 110، (معروف به خطبه دیباج)، وسائل الشیعة 167:6، باب 1 من ابواب قراءة القرآن، ح 7.
3- (3) وسائل الشیعة 167:6، باب 1 من ابواب قراءة القرآن، ح 4.

جالب این که، در روایات اسلامی تعلیم قرآن به کودکان از حقوق آنان بر پدران معرّفی شده است.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در مقام بر شمردن حقوق فرزندان بر پدران، فرموده است: از جمله حقوق فرزند این است که به او کتاب خدا را بیاموزد. «وَ حَقُّ الوَلَدِ عَلَی وَالِدِهِ... وَ یُعَلِّمَهُ کِتَابَ اللهِ وَ یُطَهَّرَهُ...».(1)هم چنین امیرالمؤمنین علیه السلام از جمله وظایف پدر نسبت به فرزند خویش در کنار نام نیک و تربیت شایسته او، به تعلیم قرآن اشاره کرده و می فرماید:

«وَ یُعَلَّمَهُ القُرآنَ».(2)و نیز خطاب به امام مجتبی علیه السلام می فرماید: در اولین قدم برای تربیت تو، از تعلیم کتاب خدا و تفسیر و تحقیق در مورد آن شروع کردم. «وَ أَن أَبتَدِئَکَ بِتَعلیمِ کِتَابَ اللهِ - عَزَّوَجَلَّ - وَ تَأوِیلِهِ...».(3)در روایات، به منظور تشویق و تحریض پدران و مادران برای انجام این مهم، اجر و پاداش معنوی خداوند در قبال آموزش قرآن به فرزندان ذکر شده است. در تفسیری که منسوب امام عسکری علیه السلام می باشد، آمده است: خداوند به پدر و مادر پاداش فراوانی عنایت می کند، آنان با شگفتی سؤال می کنند، پروردگارا، این همه تفضّل درباره ما در قبال چیست؟ اعمال ما شایسته چنین پاداشی نبوده است، در جواب گفته می شود: این همه عنایت و نعمت، پاداش شماست که به فرزند خود قرآن آموختید و او را به دین اسلام بصیر و بینا نمودید.

(4)لازم به یادآوری است که در آموزش مفاهیم اعتقادی و معرفت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او و تعلیم قرآن، باید رعایت ظرفیت عقلی و احساسی کودکان بشود، وقتی کودک به سن ادراک و تمیز می رسد، باید در آموزش او از محسوس شروع کرده، به سوی معقولات حرکت نمود، و حرکت باید از جزیی به سوی کلّی و از ساده به سوی پیچیده ترتیب داده شود.

این روش از آموزش را در خود قرآن شاهد هستیم که چگونه با بیان محسوسات و سؤال از آن چه در دسترس عموم است، انسانها را پله به پله تا مفاهیم بسیار پیچیده پیش می برد.

ص:557


1- (1) همان 481:21، باب 86 من ابواب احکام الاولاد، ح 7.
2- (2) صبحی صالح، نهج البلاغة: 546، حکمت 399.
3- (3) همان: 394، نامه 31.
4- (4) التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه السلام 450، مستدرک الوسائل 246:4 باب 6 من ابواب قرأءة القرآن، ح 1.

5- آموزش احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او

بعد از کلام خداوند (قرآن کریم) ارزنده ترین کلام که می توان در جهت حیات معنوی و صفا و جلای قلب انسان، از آن بهره گرفت، احادیث اهل بیت: است.

امام صادق علیه السلام می فرماید: با سرعت به فرزندانتان حدیث بیاموزید، قبل از آن که مرجئة (مخالفین، یعنی کسانی که به امیرالمؤمنین علیه السلام اعتقاد ندارند و او را در مقام خودش نمی شناسند) آن ها را آموزش دهند(1).

در روایت دیگری آمده است: به کودکان خود از علم ما آن چه را که خداوند به آن ها سود می رساند، بیاموزید، تا افکار انحرافی مخالفین نتواند بر آن ها غلبه کند. «عَلِّمُواصِبیَانَکُم مِن عِلمِنَا مَا یَنفَعُهُمُ اللهُ بِهِ لا تَغلِب عَلَیهِمُ المُرجِئَةُ بِرَأیِها».(2)هم چنین راوی می گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرماید، خدا رحمت دهد به کسی که امر ما را زنده نگه دارد، به ایشان عرض کردم چگونه می شود امر شما را زنده نگه داشت؟ فرمود: علوم و احادیث ما را بیاموزد و به دیگران آموزش دهد، زیرا اگر مردم زیبایی کلام ما را بدانند، از ما پیروی خواهند نمود.

«قال: یَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ یُعَلِّمُهَا النَّاسَ، فَإِنَّالنَّاسَ لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنَا، لاَتَّبَعُونَا...».(3)

6- آموزش فرائض دینی

آشنایی با فرائض دینی و حلال و حرام های الهی (بایدها و نبایدهای مکتب اسلام) جزء آموزش های ضروری برای تمام مسلمانان شناخته شده است، هم چنین آموزش این فرائض و تکالیف به فرزندان، به عنوان وظیفه پدران بیان شده است.(4)

در بخش تعلیم فرائض دینی و حلال و حرام الهی، مصادیقی در روایات بیان شده است، از قبیل آموزش طهارت (وضو و غسل)، جهت قبله، نماز، روزه و... که در ذیل به ذکر نمونه هایی از آن می پردازیم:

ص:558


1- (1) الکافی 47:6، (باب تأدیب الولد)، ح 5.
2- (2) وسائل الشیعة 478:21، باب 84 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
3- (3) معانی الاخبار 174:1، باب (معنی قول الصادق علیه السلام من تعلّم علماً)، ح 1.
4- (4) تذکرة الفقها 335:4.

الف: تعلیم وضو

راوی می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم، تا سن هفت سالگی کودک را به حال خود رها کنید (برای انجام فرائض دینی آزاد باشد) بعد از آن، آداب وضو گرفتن به او آموزش داده شود، وقتی انجام وضو را آموخت، به نماز خواندن وادار شود و تا سن نه سالگی در انجام نماز آزاد باشد.(1)

ب: آموزش نماز و امر به انجام آن

امام صادق علیه السلام می فرماید: ما فرزندان خود را در پنج سالگی به خواندن نماز امر می نماییم، شما در هفت سالگی آن ها را امر نمایید. «إِنّا نَأمُرُ صِبیَانَنَا بِالصَّلاةِ إِذَا کَانُوا بَنِی خَمسَ سِنیِنَ فَمُرُوا صِبیَانَکُم بِالصَّلاةِ إِذَا کَانُوا بَنِی سَبعَ سِنِینَ».(2)در روایت دیگری فرموده: در نُه سالگی به خواندن نماز امر نمایید.

(3)هم چنین پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: کودکان هفت ساله را به خواندن نماز امر نمایید و نُه ساله را اگر نماز نخواند، بزنید. «وَاضرِبُوهُم عَلَیهَا إِذَا بَلَغُوا تِسعًا».(4)ج: وادار نمودن کودکان به روزه گرفتن

حلبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرموده است: ما کودکان خود را در هفت سالگی به گرفتن روزه امر می نماییم، البتّه به اندازه ای که توانایی دارند، به اندازه نصف روز یا بیش تر و یا کمتر، و هر زمان تشنگی آن ها را ناراحت کرد، افطار می کنند تا به گرفتن روزه عادت نمایند و توانایی انجام آن را پیدا کنند، شما فرزندان خود را در سن نُه سالگی به انجام روزه امر نمایید، هر اندازه توانایی دارند، و هرگاه تشنه شدند، افطار نمایند.(5)

ص:559


1- (1) وسائل الشیعة 20:4، باب 3 من ابواب اعداد الفرائض، ح 7.
2- (2) همان 19:4، باب 3 من ابواب اعداد الفرائض، ح 5.
3- (3) همان 461:21، باب 74 من ابواب احکام الاولاد، ح 5.
4- (4) مستدرک الوسائل 356:14، باب 24 من ابواب النکاح، ح 1.
5- (5) وسائل الشیعة 234:10، باب 29 من ابواب من یصح منه الصوم، ح 3.

در روایت دیگری فرموده است: وقتی کودک نُه ساله شد از او خواسته شود روزه بگیرد، هر اندازه توانایی دارد، تا ظهر یا بعد از ظهر، و هر وقت تشنگی و گرسنگی بر او غلبه نمود، افطار کند. «فَإِذَا غَلَبَ عَلَیهِ الجُوعُ وَ العَطَشُ أَفطَرَ»(1)و دیگر روایات.(2)

یادآوری

نکته مهم که باید مورد توجه قرار گیرد، رعایت اعتدال و تعادل در آموزش ها است، یعنی باید با کودکان و نوجوانان در آموزش و عمل به فرائض دینی، با رفق و ملاطفت رفتار کرد، سختگیری و افراط باعث دل زدگی و حتّی بیزاری آنان می شود. در روایاتی که در این بخش ذکر نمودیم، این نکته به خوبی مورد توجه قرار گرفته است.

سختگیری در عبادات، نه تنها برای دیگران، حتی برای خود شخص نیز از آن نهی شده است، زیرا که اسلام، دین سهله و سمحه است، یعنی دین آسان و همراه با وسعت و فراخی در عمل است، صعب و دشوار نیست و تکالیف شاق و کمرشکن در این آیین الهی وجود ندارد. در قرآن آمده است: خداوند برای شما در دین، سهولت و آسانی اراده کرده و سختی و تکلیف شاق را از شما نخواسته است. (یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ).(3)

و رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: یا علی، دین اسلام، دین متقن و مستدلّ خداوند است، در آن با مدارا قدم بردار و کاری نکن که دلت به عبادت خدا بدبین شود. «یا عَلِیُّ، إِنَّ هذَا الدَّینُ مَتِینٌ فَأَوغِلِ فیهِ بِرِفقٍ وَ لا تُبَغِّض إِلَی نَفسِکَ عِبَادَةَ رَبَّکَ».(4)هم چنین امام باقر علیه السلام از جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرموده است: اسلام، دین آسان و خالی از مشقّت و دشواری است، مدارا در آن قدم بردارید و عبادت خدا را بر بندگان او تحمیل نکنید و همانند سواره ای نباشید که مرکب خود را خسته و فرسوده می کند و در نتیجه، نه راه سفر را پیموده و نه مرکبش سالم مانده است.

(5)

ص:560


1- (1) همان: 236، ح 11.
2- (2) الکافی 125:4، (باب صوم الصبیان)، ح 2، مستدرک الوسائل 393:7-394، باب 19 من ابواب من یصح منه الصوم، ح 1 و 4.
3- (3) سوره بقره 185:2.
4- (4) الکافی 87:2، (باب الاقتصاد فی العبادة)، ح 6.
5- (5) همان: 86، ح 1.

و در بعضی روایات، به طور خاص بر شفقت و مهربانی نسبت به کودکان تأکید و توصیه شده، هر اندازه می توانند آن ها را به انجام عبادت وادار نمایید.(1)

ابوبصیر می گوید، امام صادق علیه السلام می فرمود: در زمان کودکی ام، روزی در حال طواف بودم، پدرم امام باقر علیه السلام مرا دید که برای عبادت کوشش می نمودم و غرق عرق بودم، به من فرمود: فرزندم جعفر، خداوند اگر بنده ای را دوست بدارد، او را داخل بهشت خواهد نمود و عبادت کم او را می پذیرد. «یَا جَعفَرُ، یا بُنَّی إِنَّ اللهَ إِذا أَحَبَّ عَبدًا أَدخَلَهُ الجَنَّةَ وَ رَضِیَ عَنهُ بِالیَسِیرِ».(2)

7- آموزش مستحبات و ترغیب به انجام آن ها

مستحب است، والدین و مربّیان کودک، مستحبات دینی را به وی آموزش دهند و به انجام آن ترغیب نمایند. در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود:

1 - نماز در اوّل وقت. امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: فرزندم، تو را به انجام نماز در اوّل وقت توصیه می نمایم.(3)

2 - حضور در نماز جماعت، عید و جمعه. چنان که بعضی از فقها به استحباب آن نسبت به پدر تصریح نموده اند.(4)

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: در روز جمعه برای خانواده و فرزندان میوه و گوشت بخرید تا خوشحال شوند و با شادمانی در نماز جمعه شرکت کنند.(5)

3 - انجام نماز شب. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: خدا رحمت کند بنده ای که شب هنگام، از خواب برخیزد نافله شب را بخواند و خانواده خود را نیز برای ادای نماز از خواب بیدار کند. آگاه باشید، بهترین اعمال، نماز شب برای مرد است، قسم به کسی که جانم در

ص:561


1- (1) تحف العقول: 270، الکافی 50:6، ح 6، 87:2، ح 5.
2- (2) الکافی 86:2، (باب الاقتصاد فی العبادة)، ح 4.
3- (3) وسائل الشیعة 124:4، باب 3 من ابواب المواقیت، ح 19.
4- (4) تذکرة الفقها 335:4.
5- (5) الکافی 414:3، ح 5، وسائل الشیعة 376:7، باب 40 من ابواب صلاة الجمعة، ح 4.

اختیار اوست آن گاه که مرد از خواب بیدار می شود و نماز می خواند لباس او و آن چه در اطرافش می باشند، ذکر و تسبیح خدا می گویند.(1)

4 - خواندن دعا و راز و نیاز با خداوند. امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام در این باره چنین می فرماید: بدان آن کس که خزائن آسمانها و زمین در دست اوست، به تو اجازه داده او را بخوانی و متعّهد شده دعای تو را اجابت نماید و امر نموده از او سؤال کنی تا به تو عطا فرماید، و به درگاه او طلب رحمت نمایی... آن گاه که او را می خوانی صدای تو را می شنود و اگر آهسته با او نجوا نمایی، آگاهی دارد.... حاجات خود را از او بخواه، و رفع گرفتاری ها را از او طلب کن، در کلیه امور خویش، او را به یاری بطلب و از خزائن رحمتش در خواست کن آن چه را که غیر از او قادر به اعطای آن نیستند، یعنی عمر طولانی، سلامتی و عافیت در بدن، وسعت رزق... «وَاعلَم أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ قَد أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعاءِ وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالإِجابَةِ...»(2).

5 - ذکر تسبیح حضرت فاطمه زهراء علیها السلام. ابوهارون مکفوف از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: ای اباهارون، ما به فرزندان دستور می دهیم تا تسبیح فاطمه زهراء علیها السلام را بگویند، همان گونه که به خواندن نماز فرمانشان می دهیم، پس بر ذکر آن مداومت کن، زیرا هرگز بنده ای که پیوسته این تسبیح را بگوید گمراه و سیه رو نمی شود.(3)

6 - احیای شب های قدر و دیگری شب های متبرّکه. راوی می گوید، رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهه آخر ماه رمضان رختخواب خود را جمع می کرد و کمر خود را برای عبادت محکم می بست و در شب بیست و سوم خانواده خود را بیدار می کرد و آن ها را که خواب ربوده بود، آب به صورتشان می پاشید و حضرت فاطمه زهراء علیها السلام نمی گذاشت در این شب کسی از اهل خانه بخوابد و خواب کودکان خود را با دادن اندک غذایی، کوتاه می ساخت و آن ها را برای احیای آن شب، از روز مهیا می کرد، یعنی امر می فرمود

ص:562


1- (1) احمد بن حنبل، المسند 734:1، ح 3194.
2- (2) صبحی صالح، نهج البلاغة: 389، اواسط نامه 31.
3- (3) الکافی 343:3، (باب التعقیب بعد الصلاة و الدعاء)، ح 13.

روز را بخوابند تا بتوانند شب را احیا بدارند و می فرمود: محروم کسی است که از خیر امشب محروم بماند.(1)

و روایت شده که حضرت امام سجاد علیه السلام شب عید فطر در مسجد می ماند و با خواندن نماز و دعا تا صبح عبادت می نمود و به فرزندان خود می فرمود: فرزندانم! فضیلت امشب کم تر از شب قدر نیست.(2) قریب به این مضمون، در مورد شب نیمه شعبان نیز روایت شده است.(3)

8- توصیه به دعا برای فرزندان

در روایات اسلامی توصیه شده که والدین برای فرزندان خود دعا کنند و موفقیت و سربلندی آن ها را از خداوند متعال بخواهند.

در قرآن کریم در داستان حضرت یوسف علیه السلام آمده است: برادران یوسف به پدرشان گفتند، از خداوند آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم، وی جواب داد: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم که او غفور و رحیم است، (قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ).(4)

عایشه نقل نموده است که مردم، کودکان را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند، آن حضرت برایشان دعا می خواند.(5)

هم چنین امام کاظم علیه السلام از اجدادش: نقل نموده که سه قسم از دعاها بدون تردید به اجابت می رسد، دعای مظلوم، دعای مسافر و دعای پدر در حق فرزند. «وَ دَعوَةُ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ».(6)در کتاب شریف صحیفه سجادیه، امام زین العابدین علیه السلام در حق فرزندان خود این چنین دعا می کند: خدایا بر من منّت نِه و فرزندانم را باقی گذار و صلاح و رستگاری آنان

ص:563


1- (1) دعائم الاسلام 282:1.
2- (2) اقبال الاعمال 463:1-464.
3- (3) وسائل الشیعة 110:8، باب 8 من ابواب بقیة الصلوات المندوبه، 12.
4- (4) سوره یوسف 98:12.
5- (5) ابی یعلی الموصلی، مسند 157:4، ح 4603.
6- (6) بحارالانوار 84:71، ح 94، مستدرک الوسائل 256:5، باب 49 من ابواب الدعاء، ح 5814.

را به من عطا فرما، خدایا عمرشان را طولانی گردان و کودکانشان را بزرگ و ضعف هایشان را قوی گردان و بدن هایشان را سالم قرار ده، هم چنین دین و اخلاقشان را...، خدایا آن ها را به گونه ای قرار ده که اوامر تو را اطاعت نمایند و دوستان تو را دوست بدارند و دشمنان تو را دشمن باشند. «... أَللّهُمَّ وَ مُنَّ عَلَیّ بِبَقاءِ وَلَدِی وَ بِإِصلاحِهِم لِی وَ بِإِمتاعِی بِهِم، الهِی أُمدُد لِی فِی أَعمارِهِم...».(1)

9- آموزش علوم مختلف

الف: اهمیت علم در اسلام

از دیدگاه اسلام، آموختن علم از جایگاه ویژه ای برخوردار است و از فضائل و کرامت انسان می باشد. در قرآن کریم آمده است: خداوند آن ها که ایمان آورده اند و کسانی را که از علم بهره دارند، درجات عظیمی می بخشد. (یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ )(2).

از این آیه استفاده می شود، آن چه مقام آدمی را نزد خدا بالاتر می برد، دو چیز است: ایمان و علم، در اسلام مقام شهید والاترین مقام است، در عین حال در حدیثی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: عالِم یک درجه از شهید بالاتر است. «فَضلُ العَالِمِ عَلَی الشَّهیدِ دَرَجَة»(3).

در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم: کسی که مرگ او فرا رسد، در حالی که در طلب علم است، میان او و پیامبران یک درجه بیش تر فاصله نیست.(4)

در نظام تربیتی اسلام، کسب آگاهی و شناخت برای هر فرد مسلمان به عنوان مقدمه ایمان، به اندازه توانایی عقلی لازم است و به همین دلیل، تحصیل دانش های مختلف به عنوان یک واجب کفایی نسبت به تمام مسلمانان و واجب عینی نسبت به بعضی از آن ها مطرح گردیده است.

ص:564


1- (1) صحیفه سجادیة، دعای امام سجاد علیه السلام برای فرزندانش.
2- (2) سوره مجادله 11:58.
3- (3) تفسیر مجمع البیان 418:9.
4- (4) تفسیر نور الثقلین 264:5، ح 38.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: ای مردم، بدانید که دین هنگامی کامل و درست است که علم بیاموزید و بدان عمل کنید، آگاه باشید که تحصیل علم، واجب تر از تحصیل مال است. «أَیُّهَا النَّاسُ إِعلَمُوا أَنَّ کَمَالَ الدَّینِ طَلَبُ العِلمِ وَ العَمَلُ بِهِ أَلا وَ إِنَّ طَلَبَ العِلمِ أَوجَبُ عَلَیکُم مِن طَلَبِ المَالِ...».(1)ب: اهمیت تحصیل کودکان

آموزش و تحصیل کودکان و نوجوانان به دلیل موقعیت سنّی و امکان روحی و ویژگی های منحصر به فردی که در جهات مادی و معنوی برای آنان فراهم می باشد، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و از دیدگاه اسلام به عنوان حقّی از حقوق آن ها بر والدین محسوب می گردد که لازم است نسبت به آن توجّه خاص داشته باشند.

به توضیحی دیگر، در دیدگاه اسلامی، شروع آموزش و پرورش به زمانی خاص موکول نشده، بلکه فراگیری و آموزش و پرورش را از آغاز ولادت کودکان، ممکن دانسته شده، هم چنان که برای آن به لحاظ سنّی نقطه پایانی مشخّص نگردیده است و آموختن را در سن یا مرحله خاصی از عمر، متوقف نمی سازد.

پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرموده است: از گهواره تا گور، در پی دانش باشید، «أُطلِبُواالعِلمِ مِنَ المَهدِ إِلَی اللَّحَد».(2)روان شناسان نیز بر این عقیده اند که کودک از آغاز ولادت، از محیط اطراف خویش می آموزد و این قابلیت در او هست که بتواند جهان اطراف خود را بشناسد، یا این که با توجه به ویژگی های رشد خود، آموزش ببیند، البتّه در همه کودکان، سن رسمی آموختن یکسان نیست.

(3)به هر حال، روایات بسیاری دلالت دارد که لازم است والدین و دیگر مربّیان در تعلیم و تحصیل کودکان، سعی و جدیت داشته باشند، این روایات را می توان به چند دسته تقسیم نمود:

ص:565


1- (1) الکافی 30:1، (باب فرض العلم) ح 4.
2- (2) شیخ حسین بحرانی، تاریخ الفقها والرواة (المنتخب) 73:1.
3- (3) نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 154.

دسته اوّل: روایاتی که آموزش کودک را حقّی برای او بر پدر می داند، مانند آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: از حقوقی که فرزند بر پدر دارد، سه چیز است: نام نیک برای او انتخاب کند، خواندن و نوشتن را به او بیاموزد، و چون به سن بلوغ برسد همسری برایش انتخاب کند. «... وَ یُعَلِّمُهُ الکِتابَةَ...».(1)هم چنین امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: کودک خود را تا سن شش سالگی پرورش بده، بعد از شش سال او را به تحصیل خواندن و نوشتن وادار نما.

«... ثُمَّ أَدَّبهُ فِی الکِتَابِ سِتَّ سِنِینَ».(2) دسته دوّم:

روایاتی است که در بیان اجر و پاداش آموزش به کودکان وارد شده و در بخش های قبلی به بعضی از آن ها اشاره شد.(3)

دسته سوم: روایاتی است که در تعلیم و آموزش علوم خاصی به کودکان تأکید دارد. در بخش های قبلی، به بعضی از آن ها ذکر شد(4) ، مانند آن که امام صادق علیه السلام می فرماید: کودک تا سن هفت سالگی به بازی و سرگرمی مشغول است، بعد از آن، هفت سال باید او را به آموختن قرآن وادار نمود و در هفت سال سوم، احکام حلال و حرام به او آموزش داده شود.(5)

دسته چهارم: روایاتی است که بیان می دارند اگر جوانان و نوجوانان در پی تحصیل علم نباشند، باید آنان را به تحصیل وادار کرد و حتی اگر لازم شد تنبیه نمود، مانند آن که امام باقر علیه السلام می فرماید: اگر جوانی از جوانان شیعه را بیابم که به تحصیل علم به ویژه آن چه مربوط به دین است مشغول نباشد، او را تنبیه خواهم نمود. «لَو أُتِیتُ بِشَابٍّ مِن شَبابِ الشِّیعَةِ لا یتَفَقَّهُ فِی الدَّینِ لَأَوجَعتُهُ».(6)دسته پنجم:

روایاتی است که موقعیت کودکی را برای آموزش و تحصیل ممتاز می شناسد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: قلب کودک همانند زمین آماده کشت است، هر بذری

ص:566


1- (1) وسائل الشیعة 482:21، باب 86 من ابواب احکام الاولاد، ح 9، مستدرک الوسائل 166:15، باب 60 من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
2- (2) وسائل الشیعة 475:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 6.
3- (3) ر. ک: مستدرک الوسائل 246:4، باب 6 من ابواب قراءة القرآن، ح 1.
4- (4) صبحی صالح، نهج البلاغة: 394، نامه 31، المحاسن 358:1، ح 766 و 356، ح 755.
5- (5) الکافی 47:6 (باب تأدیب الولد)، ح 3، وسائل الشیعه 474:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 1.
6- (6) بحارالانوار 214:1، ح 17.

در آن افکنده شود، می پذیرد.(1) هم چنین فرموده است: در کودکی به تحصیل علوم بپردازید تا در بزرگی بواسطه ی آن، سیادت و آقایی نمایید. «تَعَلَّمُوا العِلمَ صِغارًا تَسُودُوا بِهِ کِبارًا».(2)در حدیث دیگری آمده است: حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام روزی فرزندان خود و فرزندان برادر خود را دعوت کرد و به آنان فرمود: همه شما کودکان اجتماع امروز هستید و امید است بزرگان اجتماع فردا باشید، هم اکنون دانش بیاموزید و در کسب علم کوشش کنید و هر کدام که حافظه قوی ندارید و نمی توانید در مجلس درس مطالب استاد را ضبط کنید، آن ها را بنویسید و نوشته ها را در منزل نگاهداری نمایید تا در موقع لزوم مراجعه کنید.

«إِنَّکُم صِغَارٌ قَومٍ وَ یُوشِکُ أَن تَکُونُوا کِبَارَ قَومٍ آخَرینَ فَتَعَلَّمُوا العِلمَ، فَمَن یَستَطِع مِنکُم أَن یَحفَظَهُ فَلیَکتُبهُ وَلیَضَعهُ فِی بَیتِهِ».(3)در این حدیث، امام مجتبی علیه السلام برای این که عشق به تحصیل را در فرزندان و برادرزادگان خود ایجاد نماید و آنان را با دلگرمی و نشاط به کسب علم وادار کند، از سرمایه فطری حبّ ذات و ترقّی خواهی آنان استفاده نموده و بدون توسل به زور و مجازات به آن ها، فهمانید که درس خواندن امروز، راه وصول به عزّت و بزرگی فردا است. همین مفهوم، از روایت قبل که از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شد نیز استفاده می شود.

روشی که در این حدیث به کار رفته در جهان امروز بهترین و ارزنده ترین شیوه در برنامه های تعلیم و تربیت است، هر خانواده ای که بتواند فرزندان خود را با این روش به تحصیل علم وا دارد و از اوّل آنان را به ترقّی و تعالی امیدوار کند، دیگر کودکان با عشق و علاقه از پی دانش می روند و برای درس خواندن به تهدید و مجازات احتیاج ندارند.

10- آموزش نیازهای جامعه اسلامی

مطلب مهمی که لازم است تذکّر داده شود این است که، چون جامعه اسلامی باید پویا، خودکفا و مستقل باشد، و خودکفایی و استقلال جامعه اسلامی به دست آحاد مسلمین

ص:567


1- (1) صبحی صالح، نهج البلاغة: 393، بخشی از نامه 31.
2- (2) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة 276:20، کلمات قصار، شماره 98.
3- (3) بحارالانوار 152:2، ح 37.

تأمین می گردد، از این رو در برنامه های تعلیم و تربیت کودکان باید نیازهای حال و آینده مورد شناسایی قرار گیرد و برای رفع آن ها برنامه ریزی شود.

بر طبق حدیثی امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: بهترین چیزی که شایسته است نوجوانان آن را فرا گیرند، معلوماتی است که در بزرگسالی بدان نیازمند خواهند بود. «أولَی الأشیاءِ ان یَتَعلَّمَها الأحداثُ الأشیاءَ الَّتی اذَا صَاروا رِجالاً احتَاجُوا الیهَا».(1)هم چنین می فرمایند: درکودکی دنبال دانش باشید که بتوانید در آینده سیادت و برتری خود را حفظ کنید.(2)

11- آموزش فنون رزمی و آمادگی های جسمانی

خداوند متعال در قرآن، جامعه اسلامی را به آمادگی رزمی و فراهم کردن ادوات دفاعی امر نموده و می فرماید: در برابر دشمنان هر قدر توانایی دارید از نیرو و قدرت و هم چنین اسب های ورزیده (برای میدان نبرد) آماده سازید تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید. (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ... ).(3)

دشمنان خدا و مسلمانان با ملاحظه آمادگی و توان رزمی آن ها از فکر تجاوز به حریم مسلمانان منصرف می شوند و رعب و خوف از آن ها عامل بازدارنده از تهاجم دشمنان به حدود مسلمانان می باشد.

در این آیه، یک اصل اساسی در زمینه جهاد اسلامی و حفظ موجودیت مسلمانان و عزّت و عظمت آنان، بیان شده است و تعبیر آیه به قدری وسیع است که بر هر عصر و زمان و مکانی تطبیق می کند.

«قُوَّة»، واژه ای کوچک و در عین حال پر معنایی است که نه تنها وسائل جنگی و سلاح های مدرن هر عصری را در بر می گیرد، بلکه تمام نیروها و قدرت هایی را که به نوعی از انواع در پیروزی بر دشمن اثر دارد، شامل می شود.

ص:568


1- (1) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة 333:20، الحکم المنسوبة الی امیرالمؤمنین علیه السلام شماره 817.
2- (2) همان: 276، کلمات قصار شماره 98.
3- (3) سوره انفال 60:8.

بنابراین، علاوه بر این که باید از پیشرفته ترین سلاح های هر زمان بهره گیری کرد ونیز از تقویت روحیه و ایمان معنوی، باید از قدرت های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی که آن ها نیز در مفهوم «قوّه» مندرج هستند و نقش مؤثری در پیروزی بر دشمن دارد، غفلت ننمود.(1)

در آیه دیگری می خوانیم: آن ها (کفّار و مشرکین) دائماً با شما می جنگند تا اگر بتوانند، شما را از دینتان باز گردانند. (وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ ).(2)

از این آیات استفاده می شود، مسلمانان برای حفظ دین و آیین و استقلال ملّت خود همیشه باید در مقابل دشمنان اسلام آمادگی کامل داشته باشند.

روشن است، آمادگی کامل و حقیقی در صورتی به دست می آید که علاوه بر مجهّز شدن بزرگسالان به آن چه نیاز فعلی جامعه می باشد، از آموزش نیازهای جامعه اسلامی، از جمله فنون رزمی و دفاعی به کودکان و نوجوانان نیز غفلت نشود، چرا که کودکان جامعه امروز، سازندگان جامعه فردا می باشند، بدان جهت در دستورهای تربیتی اسلام علاوه بر الزام و تشویق پدران و مربّیان به آموزش علوم مختلف به کودکان، بر آموزش فنون رزمی و دفاعی نیز تأکید شده است و موظّفند تاکتیک های جنگی را به آنان آموزش دهند و به سلاح های روز و ترفندهای دشمن آشنا سازند.

یکی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در نظر داشت تمام دارایی اش را در راه خدا انفاق کند، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای ابورافع، زمانیکه فقیر شدی چه خواهی کرد؟ ابورافع گفت: عرض کردم آیا در انفاق پیشی نجویم؟ و برای آخرت خود چیزی نفرستم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری بفرست، سپس فرمود: دارایی چقدر است؟ عرض کردم چهل هزار درهم و همه را در راه خدا می دهم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چنین نکن، بلکه قسمتی از آن را در راه خدا انفاق کن و قسمتی دیگر را نگه دار و خرج فرزندان خود کن، ابورافع پرسید: آیا همان گونه که ما بر آن ها حق داریم، آن ها هم بر ما حقّی دارند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حق

ص:569


1- (1) ر. ک: تفسیر نمونه 221:7-222، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة 392:5 الی 394 با تخلیص و تغییر.
2- (2) سوره بقره 217:2.

فرزند بر پدر آنست که، او را با کتاب خدا آشنا سازد و تیراندازی و شنا را به او بیاموزد.

«حَقُّ الوَلَدِ عَلَی الوَالِدِ أَن یُعَلِّمُهُ کِتَابَ اللهِ وَ الرَّمی وَ السَّباحَةِ».(1)در روایت دیگری به علّت این دستور اشاره نموده و می فرماید: به فرزندان خود تیراندازی یاد دهید که این عمل، خود سرکوب کردن دشمنان و پیروزی بر آن ها است.

«عَلَّمُوا بَنَیکُم الرَّمی فَإِنَّهُ نِکایةُ العَدُّوِ».(2)همین مضمون از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز روایت شده است.(3)

هم چنین در بعضی از روایات به آموزش هنرهای دستی اشاره شده است، مانند این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: به پسران خود، شنا و تیراندازی و به دختران ریسندگی بیاموزید. «عَلَّمُوا أَبنائَکُمُ السَّباحَةَ وَ الرَّمی وَالمَرأَةَ المِغزَلَ».(4)

ص:570


1- (1) کنز العمّال 444:16، ح 45345.
2- (2) همان: 443، ح 45341.
3- (3) الکافی 47:6، (باب تأدیب الولد)، ح 4، وسائل الشیعة 475:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 2.
4- (4) نهج الفصاحة: 413، ح 1954.

گفتار سوّم: تربیت کودکان نسبت به آداب ضروری

1- ادب نظافت

اسلام برای رعایت نظافت و بهداشت، اهمّیتی فوق العاده قائل است. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرموده است: هر چه می توانید در رعایت پاکیزگی بکوشید، زیرا خداوند اسلام را بر پاکی و نظافت بنیان نهاده است و آن ها که پاکیزه اند وارد بهشت می شوند. «تَنَظَّفُوا بِکُلَّ مَا استَطَعتُم، فَإِنَّ اللهَ - تَعالی - بُنِی الإِسلامَ عَلَی النَّظافَةِ وَ لَن یدخُلَ الجَنَّةَ إِلاّ کُلَّ نَظیفٍ».(1)آن حضرت یکی از حقوق کودکان را رعایت پاکیزگی در مورد آنان و پرورش و تمرین به انجام آن می داند.

«حَقُّ الوَلَدِ عَلَی وَالِدِهِ... وَ یُطَهَّرَهُ...».(2)در روایت دیگری امام رضا علیه السلام از قول آن حضرت نقل می کند که فرموده است: کودکان خود را از بوی بد و چربی، پاکیزه نگهدارید.(3)

از بعضی روایات نیز استفاده می شود، پیامبر عالی قدر اسلام صلی الله علیه و آله علاوه بر این که به رعایت نظافت دستور می داد، به آراستگی ظاهر بدن نیز اهتمام داشت. امام صادق علیه السلام نقل می کند، کودکی به محضر ایشان آوردند تا در حقّش دعا کند، در حالی که موهای اطراف سرش کوتاه کرده بودند و مقدار مختصری وسط سر باقی مانده بود (منظره بدی ایجاد شده بود)، آن حضرت از دعا برای آن کودک امتناع ورزید و دستور فرمود با چیدن

ص:571


1- (1) کنز العمّال 277:9، ح 26002.
2- (2) الکافی 48:6، باب (حق الاولاد) ح 6.
3- (3) عیون اخبار الرضا علیه السلام 69:2، ح 320، مکارم الاخلاق 478:1، باب (فی فضل الاولاد)، ح 1652.

موهای باقی مانده، ظاهر کودک آراسته گردد، آن گاه دعا خواندند.(1) قریب به این مضمون از امیر المؤمنین علیه السلام نیز روایت شده است.(2)

از مجموع این احادیث استفاده می شود که سزاوار است والدین به پاکیزگی و آراستگی کودکان توجّه کامل داشته باشند و آن ها را به رعایت نظافت نسبت به خود و دیگران، عادت دهند.

2- ادب غذا خوردن

اولین غریزه ای که در وجود کودک بروز می کند، میل به غذا و طعام است. برای استفاده از آب و غذا، در کتب اخلاقی(3) و فقهی(4) ، آداب و شرایطی ذکر نموده اند، مثل غذا خوردن با دست راست، گفتن «بسم الله» برای هر لقمه، دست نزدن به غذایی که مربوط به دیگران است، نخوردن غذا با سرعت، جویدن غذا به طور کامل، منع از پُرخوری و...

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: در هنگام خوردن طعام، بسم الله بگویید.(5) هم چنین پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: هرگاه طعام حاضر شود چهار هزار ملک در اطراف آن جمع می شوند و اگر کسی که می خواهد از آن استفاده کند بسم الله بگوید، ملائکه در حق او دعا می کند و از خداوند درخواست می نمایند طعام او را مبارک گرداند و شیطان از او دور شود(6).

در روایت دیگری، آن حضرت می فرماید: اگر مردی، خانواده و فرزندان خود را بر سر سفره برای خوردن طعام جمع کند، خودش در ابتدا بسم الله بگوید و دستور دهد آن ها هم چنین کنند و در آخر غذا، حمد و ثنای الهی گویند تا سفره برچیده شود، خداوند آن ها را می آمرزد.(7)

ص:572


1- (1) الکافی 40:6، باب (کراهیة القنازع)، ح 3، مکارم الاخلاق 137:1، ح 343.
2- (2) همان، ح 1، همان، ح 342.
3- (3) المهجة البیضاء 124:5-125.
4- (4) جواهر الکلام 447:36 و 457.
5- (5) الکافی 293:6، ح 5.
6- (6) همان: 292، ح 1.
7- (7) همان: 296، ح 25.

هم چنین امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: آیا دوست داری در غذا خوردن آدابی به تو بیاموزم که اگر رعایت کنی بی نیاز از پزشک و دارو شوی؟ جواب داد: آری یا امیرالمؤمنین. فرمودند:

- تا گرسنه نشده ای بر سر سفره غذا منشین.

- هنوز به غذا میل داری، دست از غذا خوردن بکش.

- جویدن غذا را کامل کن.

- قبل از خوابیدن، قضای حاجت نما.

«قالَ: لا تَجلِس عَلَی الطَّعَامِ إِلاَّ وَ أَنتَ جَائِعٌ، وَ لا تَقُم عَنِ الطَّعَامِ إِلاَّ وَ أَنتَ تَشتَهِیهِ، وَجَوَّدِ المَضغَ وَ إِذا نِمتَ فَأَعرِض نَفسَکَ عَلَی الخَلاءِ».(1)

3- تربیت کودک به آداب اجتماعی

یکی از ابعاد وجودی انسان، اجتماعی بودن اوست که در مقام تربیت باید مورد توجّه قرار گیرد. بنابراین، از جمله حقوقی که فرزندان بر والدین دارند، تربیت نمودن آن ها به آداب و اخلاق اجتماعی است، تا استعدادهای آن ها در عرصه حیات اجتماعی شکوفا شود و بتوانند به صورت فعّال و موفق، در اجتماع حضور یابند.

مقصود از تربیت اجتماعی، پرورش دادن فرزندان بر اساس التزام به آداب اجتماع و اصول ارزشمند اخلاقی است، به طوری که از همان دوران کودکی بتوانند در جامعه حضور یابند و از حسن رفتار و ادب و تعادل روحی و روانی، و خِردورزی در برخورد با دیگران، برخوردار باشند.

البتّه تربیت اجتماعی با دیگر مراحل تربیتی نیز مرتبط بوده و جدای از سایر مراحل، قابل تحقّق نخواهد بود. اسلام به عنوان دینی جامع نگر، به آداب و اخلاق اجتماعی، عنایت خاصی دارد و دستورهای ارزنده در این باره صادر نموده است. عفو و بخشش، احترام به شخصیت دیگران، تواضع، نظم و انضباط، محبت متقابل، رعایت حقوق دیگران، جرأت و

ص:573


1- (1) شیخ صدوق، الخصال (2-1):228، ح 67، وسائل الشیعة 245:24، باب 2 من ابواب آداب المائدة، ح 8.

شهامت داشتن، ایثار و فداکاری و گذشت، نظارت و مراقبت اجتماعی، مشورت کردن، تعاون و همکاری و مسئولیت پذیری و... جزو اصول تربیتی، اجتماعی است که مورد سفارش اسلام قرار گرفته اند، و بی تردید خانواده، اوّلین نهادی است که این اصول در آن تجربه می شود و پدران و مادران می توانند الگوی عملی و نمونه عینی این صفات برای کودکان و نوجوانان باشند تا در عرصه زندگی اجتماعی خویش، آن ها را به کار بندند.(1)

بنابراین اخلاق اجتماعی مانند سایر صفات اخلاقی به طور ناگهانی در کودکان ظهورو بروز نمی کنند، بلکه بر اساس پرورش والدین، به تدریج در رفتار و کردارشان به وجود می آید.

پدر به عنوان حلقه اتصال خانواده با جامعه، بیشترین نقش را در تربیت اجتماعی فرزندان و ایجاد مهارت های اجتماعی در آنان دارد.

این مهارت ها شامل، مهارت داشتن در ارتباط با دیگران، مهارت در گوش دادن و همدردی و ارتباط غیر کلامی، و مهارت در تشخیص احساسات خویش است.

محقّقان، مهارت های اجتماعی را در پنج طبقه: همکاری و کمک به دیگران، گفتارمناسب (تقاضا کردن و پاسخ آشکار)، مسئولیت پذیری، همدلی (محبت و همدردی) و خویشتن داری (صبور بودن و تحمّل کردن) تقسیم بندی کرده اند.(2)

بدون شک، خانواده، اوّلین نهادی است که این مهارت ها باید در آن کسب و تجربه شوند و پدر به عنوان مدیر این نهاد که وظیفه سامان دهی آن را به عهده دارد، دارای نقش اساسی است. اهمیت نقش پدر در تربیت اجتماعی و ایجاد مهارت های مربوط به آن، از چند زاویه قابل توجّه است:

اوّلاً: پدر باید مفاهیم اصول اخلاق اجتماعی را به فرزند آموزش داده و مصادیق آن را مانند، احسان، ایثار، تعاون و... به کودک معرفی نماید و با انتخاب شیوه های مناسب، او را به سوی این ارزش ها سوق دهد.

ص:574


1- (1) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 191 به بعد.
2- (2) ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 214-215.

ثانیاً: پدر به عنوان مظهر دانایی و اقتدار، از نظر کودک باید خود الگوی برتر و معرّف رفتاری باشد که کودک را بدان راهنمایی می کند.

ثالثاً: پدر باید با مراقبت و نظارت پیگیر، زمینه تکرار و تمرین مصادیق ارزشمند اخلاقی را فراهم آورد و آن ها را در روح و روان کودک تقویت و نهادینه نماید.

هم چنین در سنین بالاتر با تبیین درستی و نادرستی کارها، زمینه مناسبی را برای انجام مصادیق اخلاق اجتماعی توسط نوجوان فراهم آورد.

در این جا نمونه هایی از تعالیم و آداب اسلامی در ارتباط با وظیفه والدین در خصوص تربیت اجتماعی فرزندان اشاره می کنیم:

الف: ادب معاشرت با مردم

یکی از مهم ترین آداب اجتماعی که در زمره حقوق مسلمانان نسبت به یکدیگر محسوب می گردد، حسن معاشرت با مردم و احترام به آنهاست.

خداوند متعال خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: به بندگانم بگو به بهترین وجه سخن بگویند. (وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ). (1) کلمه «عِبادِی» اشاره به مؤمنین است و «أحسَنُ» بهترین از نظر طرز بیان و بهترین از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقی و روش های انسانی است.

بسیاری از مظاهر احترام به دیگران و برخورد سالم با آن ها در روایت معصومین:، خطاب به فرزندانشان مورد تأکید قرار گرفته است. امیرالمؤمنین علیه السلام، ضمن وصیت خود به امام حسن علیه السلام می فرماید: با مردم به نیکویی سخن بگویید، همان گونه که خداوند شما را بدان امر کرده است. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسنًا کَمَا أَمَرَکُمُ اللهُ».(2)هم چنین در پرهیز از استهزاء و تحقیر دیگران به آن حضرت فرموده است: فرزندم، هیچ گاه در برخوردهایت کسی را تحقیر مکن، زیرا یا بزرگتر از توست که باید به جای

ص:575


1- (1) سوره اسراء 53:17.
2- (2) تحف العقول، 199.

پدر خود او را به حساب آوری، یا همانند (همسال) توست که برادرت می باشد، و یا کوچکتر از توست که باید او را فرزند خود بدانی.(1)

و نیز به ایشان فرموده است: عذر کسی که از تو پوزش بخواهد، بپذیر و پذیرای عفو و گذشت از مردم باش. «... وَأَقبِل عُذرَ مَنِ اعتَذَرَ الَیکَ وَ أَقبِلِ العَفوَ مِنَ النّاسِ».(2)علی بن جعفر از برادرش امام موسی کاظم علیه السلام نقل می کند که روزی پدرم دست مرا گرفت و فرمود: فرزندم، پدرم محمد بن علی علیه السلام هم چنان که دست تو را گرفته ام، دست مرا گرفت و فرمود: پدرم علی بن حسین علیه السلام دست مرا گرفت و فرمود: فرزندم، هر کس از تو کار خیری خواست، برایش انجام بده، اگر او اهل خیر باشد، تو به مقصود خود رسیده ای و اگر اهلش نباشد، تو خود شایسته و اهل آن خواهی بود.

«یابُنَی إِفعَلِ الخَیرَ الی کُلَّ مَن طَلَبَهُ مِنکَ فَإِن کانَ مِن أَهلِهِ فَقَد أَصَبتَ مَوضِعَهُ وَ ان لَم یَکُن مِن أَهلِهِ کُنتُ أَنتَ مِن أَهلِهِ».(3)کوتاه سخن این که معاشرت، رفت و آمد، نشست و برخاست، داد و ستد و برخورد با دیگران، از لوازم حتمی و اجتناب ناپذیر زندگی اجتماعی است؛ انسان در مسیر زندگی با افراد مختلف، با سلیقه های گوناگون و گرایش ها و فرهنگ های متفاوت مواجه می گردد. و حتّی گاه با کسانی برخورد می کند که از نظر فرهنگ، اخلاق, و سطح فکر پایین تر از وی هستند، بلکه چه بسا از اعتدال روانی برخوردار نبوده و پیوسته در صدد بهانه گیری، اشکال تراشی و درگیری با اطرافیان خود هستند. در این میان، کسانی که از سلامت روحی کافی برخوردارند، به حرمت انسانی خود ارج نهاده، از هر وسیله ای برای پاسداری و حراست از آن استفاده می کنند و از اطرافیان خود نیز انتظار دارند این خواسته طبیعی را پاس بدارند.

لیکن هرگز نباید انتظار داشت که اطرافیان و معاشران ما در همه امور زندگی با ما هم فکر، و هم سلیقه بوده و هیچ گونه اختلافی نداشته باشند.

روح سازگاری و احترام متقابل ضمن این که از برترین صفات انسانی و عالی ترین خصلت های مسالمت آمیز به حساب می آید، می تواند مشکلات اجتماعی، و معاشرتی را در

ص:576


1- (1) کنز العمّال 217:16، اواخر حدیث 44237.
2- (2) همان 269:16، ح 44399، بحارالانوار 232:74، تحف العقول: 86، (وصایا امیرالمؤمنین علیه السلام).
3- (3) وسائل الشیعة 294:16، باب 3 من ابواب فعل المعروف، ح 3.

حدّ بالایی کاهش دهد. بدان جهت سزاوار است والدین، در برخوردها، معاشرت ها، شرکت در مجالس و میهمانی ها, و به طور کلّی با پیگیری و جدیت تمام، کودکان را به رعایت این خوی پسندیده تشویق و عادت دهند.

ب: ادب سلام

سلام دادن به دیگران، از آداب شیرین معاشرت و مکمّل آنست. قرآن کریم می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید، در خانه دیگران وارد نشوید تا این که اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید، [و به این ترتیب ورود خود را پیش تر به اطلاع آن ها برسانید و موافقت آن ها را جلب نمایید] این برای شما بهتر است.(1)

در این میان، سلام دادن به کودکان، نشانه تواضع و بزرگی و نرم خویی و سبب ارج نهادن به شخصیت آن ها و خُلق وخوی پیامبرانه و سنّت خوب محمّدی صلی الله علیه و آله است، تا به آن عادت کنند و با سلام به دیگران، احترام گذارند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا زنده بود این سنّت نیکو را رها نکرد و پیوسته به بزرگ و کوچک سلام می کرد و رعایت آن را می طلبید و می فرمود، من به کودکان سلام می کنم تا بعد از من در بین مسلمانان سنّت شود، «خَمسٌلاأَدعُهُنَّ حَتّی المَمَاتِ... وَ التَّسلِیمُ عَلَی الصِّبیَانِ لِیکُونَ ذَلِکَ سُنَّةً مِن بَعدِی».(2)هم چنین فرموده است: در بهشت خانه هایی است که ظاهر آن از درون پیداست، اجازه ورود در آن را به کسانی می دهند که نیکو سخن بگویند و نیکو غذا بخورند، و به هر کس که می رسند، بلند سلام بدهند و در وقتی که چشم مردم را خواب برده است، نماز بخوانند

(3). (مقصود نافله شب است).

هم چنین جناب لقمان علیه السلام نیز به فرزندش فرموده است: قبل از آن که با مردم سخن آغاز کنی، در سلام کردن و مصافحه نمودن پیشقدم شو. «یا بُنَیَّ إِبدَءِ النَّاسَ بِالسَّلامِ وَ المُصافِحَةِ قَبلَ الکَلامِ».(4)

ص:577


1- (1) سوره نور 27:24.
2- (2) علل الشرائع 157:1، باب 108، ح 1، وسائل الشیعة 62:12، باب 35 من ابواب احکام العشرة، ح 1.
3- (3) وسائل الشیعة 60:12، باب 34 من ابواب احکام العشرة، ح 7.
4- (4) مستدرک الوسائل 358:8، باب 31، استحباب الابتداء بالسلام، ح 10.

4- مشورت با نوجوانان

یکی از راه های تربیت فرزندان به آداب اجتماعی، مشورت و نقش دادن به آنان در تصمیم گیری ها است.

در روایتی که پیش تر ذکر نمودیم، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: کودک تا هفت سالگی همانند آقا و سرور باید مورد احترام و اطاعت قرار گیرد، و در هفت سال دوّم لازم است تحت تعلیم و تربیت واقع شود و در جهت رشد و شکوفایی استعدادهای فطری او به آموزش و پرورش او همّت گمارند، و در هفت سال سوّم وزیر است، یعنی کسی است که می تواند مسئولیت را بپذیرد و به عنوان مشاور مورد مشورت قرار گیرد و از فکر و اندیشه او بهره برده شد. «اَلوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ».(1)لازمه این نامگذاری در هفت سال سوّم، تربیت و آمادگی فرزند برای پذیرش مسئولیت در دوره قبل از آن است، بنابراین لازم است کودک این آمادگی را در محیط خانه و ایام تحصیل در مدرسه، کسب نماید.

مشورت کردن با فرزندان، نوعی جلب مشارکت آنان بوده و موجب رشد و تعالی شخصیت آنان می گردد، زیرا با این کار، احساس مفید و مستقل بودن می نماید و راه مبارزه با مشکلات و یافتن راه حلّ در آنان، شکوفا می شود و اعتماد به نفس در وجودشان تقویت می گردد.

شایسته است علاوه بر نظرخواهی از فرزندان، انجام برخی از امور را نیز به آنان واگذار کرد تا خود را بنمایانند، نوجوانان در این سنین علاقمند به بروز شخصیت مستقل و نشان دادن توانایی ها و استعدادهای درونی خود هستند و اگر بستر مناسب و زمینه مساعدی برای آن پیدا شود به یقین در رشد و شکوفایی متعادل شخصیت آنان تأثیر بسزایی خواهد داشت.(2)

ص:578


1- (1) وسائل الشیعة 476:21، باب 83 من ابواب احکام الاولاد، ح 7.
2- (2) ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 194-195، حقوق متقابل کودک و ولی دراسلام: 216.

5- کمک به نوجوانان در انتخاب دوست

نقش دوست در زندگی انسان به ویژه در سنین نوجوانی، بسیار روشن و با اهمیت است، زیرا نوجوانان با توجّه به این که بیش تر تمایل به بروز شخصیت مستقل خود دارند و نمی خواهند تابع محض دیگران باشند، علاقمند هستند با پیوستن به گروه های همسال، ابراز وجود نمایند. انتخاب دوست و حضور در جمع های دوستانه و گروه های همسال برای تربیت اجتماعی فرزندان لازم است، چرا که در این ارتباط آثار رفتار خود با دیگران را مشاهده کرده و به تنظیم آن می پردازند و در این داد و ستدهای تجربی، پایه های رفتار اجتماعی آنان، استحکام می یابد، بدین جهت پدر و مادر وظیفه دارندفرزندان خود را با معیار و ضابطه های دوست خوب آشنا نمایند و از تحمیل مصداق به آن ها بپرهیزند.

در روایات رسیده از ائمه اطهار:، ضوابط و معیار انتخاب دوست همراه با ادلّه آن ذکر شده که این خود در ارائه ارزش ها قابل دقّت می باشد. اینک به عنوان نمونه چند روایت را ذکر می کنیم:

1 - امام زین العابدین علیه السلام خطاب به یکی از فرزندانش می فرمایند: مواظب باش با پنج گروه دوستی و رفاقت نکنی و با آنان هم کلام نشوی و همسفر نگردی، ایشان می پرسد پدرجان، آنان چه کسانی هستند؟ امام در جواب فرمودند:

- با آدم دروغگو دوستی مگیر، زیرا او مانند سرابی است که مطالب را بر خلاف واقع نشان می دهد، دور را نزدیک و نزدیک را دور جلوه گر می سازد.

- از رفاقت با افراد لاابالی و گنهکار اجتناب کن، زیرا چنین اشخاصی تو را به یک لقمه نان یا کم تر از آن می فروشند.

- از رفاقت با شخص بخیل پرهیز کن، زیرا در ضروری ترین مواقع نیازمندی به او، تورا یاری نخواهد کرد.

- از دوستی با شخص ابله بر حذر باش، چرا که می خواهد تو را کمک کند، ولی ضرر می رساند.

ص:579

- از مصاحبت با کسی که قطع رحم نموده بر حذر باش، زیرا چنین شخصی در کتاب خدا مورد لعن و نفرین قرار گرفته است.(1)

2 - در وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش محمد حنفیه آمده است: با اهل خیر هم نشینی کن، از آنان خواهی شد و از افراد شرور و کسانی که تو را از یاد خدا باز می دارند، دوری گزین. «جَالِس أَهلَ الخَیرِ تَکُن مِنهُم، بَایِن أَهلَ الشَّرَّ وَ مَن یَصُدُّکَ عَن ذِکرِ اللهِ».(2) 3 - هم چنین فرموده است: هم نشینی با افراد شرور و ارازل و اوباش موجب سوء ظن به نیکان خواهد شد و هم نشینی با نیکان موجب می شود افراد شرور نیز در زمره نیکان قرار گیرند... و کسی که حال او از جهت خوبی و بدی روشن نیست و او را نمی شناسید، بررسی کنید با چه افرادی دوستی دارد و به وسیله دوستانش او را بشناسید.

(3)

6- افراد شایستهِ دوستی برای فرزندان

اولیای دین، فرزندان خود را تشویق می نمودند که بعد از امتحان و بررسی، برای خود دوستان زیادی انتخاب کنید(4) و از سوی دیگر در دستورات تربیتی آمده است، با افرادی که دارای صفات زیر می باشند، دوست شوید:

الف: آن ها که به یاد خدا می باشند، حضرت لقمان به فرزندش می فرماید: مجالس دیگران را با بصیرت بررسی کن، اگر مجالسی یافتی که افراد در آن به یاد خدا مشغول بودند، با آنان در آن جلسه شرکت کن، زیرا اگر در زمره عالمان باشی، آن ها از علم تو بهره خواهند برد و بر علم خودت نیز افزوده می شود، و اگر نسبت به آنان دارای علم نیستی، از معلومات آنان استفاده خواهی نمود، امید آن که خداوند سایه رحمتش بر آن ها بگستراند و تو را نیز شامل شود.(5)

ب: علماء، جناب لقمان علیه السلام به فرزندش می گوید: با علما معاشرت و مصاحبت داشته و به آنان نزدیک شو و آنان را در خانه هایشان زیارت کن، امید آن که به آنان شباهت پیدا

ص:580


1- (1) الکافی 376:2-377، (باب مجالسة اهل المعاصی)، ح 7، تحف العقول: 279.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 384:4، ح 5834.
3- (3) بحارالانوار 197:71، باب 14، ح 31.
4- (4) الاختصاص: 338، تحف العقول: 233.
5- (5) بحارالانوار 201:1، باب 4، ح 11.

کنی و از آن ها شوی، با نیکان از علما بنشین، امید آن که خداوند آن ها را مشمول رحمت خود قرار دهد و تو را نیز شامل شود.(1)

ج: حکما، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرماید: از دانشمندان سؤال کن و با حکما معاشرت داشته باش و در مجالس فقرا شرکت کن. «سائِلُوا العُلَماءَ وَ خالِطُوا الحُکَماءَ وَ جالِسُوا الفُقَراءَ».(2)د: مؤمنین،

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر باغی از باغهای بهشت را دیدید با عجله به آن وارد شوید، به ایشان عرض شد باغ بهشت چیست؟ فرمودند: «مَجَالِسُ المُؤمِنِینَ».(3)

7- عدالت و مساوات در بین اطفال

یکی از عوامل مهم و مؤثر در تربیت فرزندان که در زمره حقوق آن ها نیز می باشد، رعایت عدالت و مساوات میان آنان به ویژه در هدیه و بخشش های مالی است، زیرا در صورت امتیاز دادن بی دلیل به بعضی از فرزندان، بعضی دیگر تحقیر و در نتیجه مبتلا به عقده حقارت و حسادت می شوند و منجر به اختلاف بین آن ها خواهد شد.

بدین جهت لازم است والدین نسبت به تمام فرزندان اظهار محبت و شفقت داشته باشند تا از عوارض جانبی و خطراتی که با بی عدالتی و برتری دادن بی جهت به بعضی از آن ها پیدا می شود، جلوگیری به عمل آید.

البته در این که آیا این روش از دیدگاه فقهی حرام است یا خیر؟ بعضی از فقها قائل به حرمت آن هستند.(4) ولی نظریه مشهور بین فقیهان امامیه این است که رعایت عدالت و مساوات در بین فرزندان مستحب است و امتیاز دادن بی مورد به بعضی مکروه و ناپسند است.(5)

شهید ثانی در این باره می نویسد: امتیاز دادن به بعضی از فرزندان موجب عداوت و دشمنی در بین آن ها خواهد شد، چنان که در تاریخ زندگی خود شاهد آن بوده و شنیده ایم.

ص:581


1- (1) همان: 204، باب 4، ح 22.
2- (2) همان: 198، باب 3، ح 5.
3- (3) همان 188:71، باب 13، (کتاب العشرة)، ح 13.
4- (4) مختلف الشیعة 240:6، (کتاب الهبات) مسألة 10.
5- (5) المبسوط 308:3، شرائع الاسلام 230:2، قواعد الاحکام 408:2، الدروس الشرعیة 286:2، تحریر الوسیلة 54:2، (کتاب الهبة)، مسألة 22.

افزون بر آن اگر پدری به یکی از فرزندان خود بیش تر از دیگران تمایل نشان دهد و به او امتیاز (به عنوان کمک مالی یا به صورت دیگر) دهد، دیگران نسبت به وی حسد خواهند برد، در نتیجه موجب قطع رحم می گردد.(1)

دلیل کراهت علاوه بر آن چه ذکر شد، روایات است. مانند این که نقل شده مردی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از فرزندان خود را بوسید و نسبت به دیگری این عمل را انجام نداد، آن حضرت فرمود: چرا با آن ها با مساوات عمل ننمودی. «فَهَلاَّ واسَیتَ بَینَهُمَا».(2)در روایت دیگری فرموده: با فرزندانتان عادلانه رفتار کنید، همان گونه که دوست می دارید با عدل و نیک و لطف با شما برخورد شود.

«اِعدِلُوا بَینَ أَولادِکُم کَما تُحِبُّونَ أَن یَعدِلُوا بَینَکُم فِی البِرَّ وَ اللُّطفِ».(3)هم چنین فرموده است: یکی از حقوق فرزندان بر شما این است که با آنان با عدالت رفتار شود، چنان که حق شما بر فرزندان این است که با شما به نیکی رفتار نمایند.

(4)

8- آموزش کودکان در قانون اساسی و دیگر قوانین

اصل سی ام قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مقرّر می دارد:

«دولت موظّف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملّت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالی را تا سر حدّ خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد».

تحقّق هدفی که در اصل مزبور پیش بینی شده، توسط نهاد آموزش و پرورش صورت می گیرد، و اهداف آن به طور کلّی عبارتند از:

1 - رشد فضایل اخلاقی و تزکیه دانش آموزان بر پایه تعالیم عالیه اسلام.

2 - تبیین ارزشهای اسلامی و پرورش دانش آموزان بر اساس آنها.

3 - ایجاد زمینه های لازم برای حفظ و تداوم استقلال فرهنگی، اقتصادی و سیاسی از

ص:582


1- (1) مسالک الافهام 28:6، الروضة البهیة 193:3.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 483:3، ح 4704، وسائل الشیعة 487:21، باب 91 من ابواب احکام الاولاد، ح 3.
3- (3) مکارم الاخلاق 473:1، ح 1623، بحارالانوار 92:101، باب 2 (فضل الاولاد)، ح 16.
4- (4) کنز العمّال 446:16، ح 45358.

طریق آشنا ساختن دانش آموزان با علوم و فنون و صنایع و حِرَف مورد نیاز جامعه بر اساس اولویت های موجود در کشور.

4 - شناخت، شکوفا کردن و پرورش استعدادهای دانش آموزان و تقویت روح بررسی، تتبع، ابتکار و خلاقیت در تمام زمینه های فنّی، فرهنگی و علوم اسلامی با تأکید برنفی روحیه مدرک گرایی(1).

هم چنین برای تأکید بر هدف آموزش های عمومی که در جهت شکوفایی خلاقیت ها می باشد، مقرّر شده است: «برخورداری از آموزش های عمومی برای کلیه دانش آموزان کشور باید به گونه ای باشد که بر حسب استعداد و جنس بتوانند از تعلیمات مناسب جهت شکوفایی خلاقیت ها بهره مند شوند»(2).

هم چنین در قوانین برنامه توسعه اقتصادی اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران, گسترش کمّی و ارتقای کیفی فرهنگ عمومی تعلیم و تربیت و علوم و فنون در جامعه با توجّه خاصی به نسل جوان, ایجاد امکانات آموزشی لازم برای تمامی کودکان لازم التعلیم, اولویت دادن به ریشه کنی بیسوادی و... از اهم اهداف دولت می باشد.

9- آموزش کودک در اعلامیه جهانی و پیمان نامه حقوق کودک

هر چند از گذشته های دور در قوانین موضوعه بشری، آموزش و تعلیم کودکان مورد توجّه بوده و مسئولین نسبت به آن اهتمام داشتند، ولی در قرن های اخیر به ویژه در قرن حاضر نسبت به این مسأله حساسیت بیشتری نشان داده شده و طرفداران حقوق کودک به طور جدّی از حق آموزش و تحصیل رایگان کودکان حمایت کردند. این حمایت با تصویب اصولی از اعلامیه جهانی حقوق کودک مصوّب (1959 میلادی) و موادی از کنوانسیون حقوق کودک مصوّب (1989) به اوج خود رسیده که در ادامه به آن اشاره می شود:

اصل هفتم اعلامیه جهانی حقوق کودک چنین مقرّر می دارد: «کودک باید از آموزش رایگان و اجباری، حداقل در مدارج ابتدایی بهره مند شود، کودک باید از آموزشی بهره مند شود که در جهت پیشبرد و ازدیاد فرهنگ عمومی او باشد و چنان سازنده باشد که در شرایط

ص:583


1- (1) قانون اهداف و وظایف آموزش و پرورش مصوب 66/11/25.
2- (2) همان ماده (5).

مساوی بتواند استعداد، قضاوت فردی، درک مسئولیت اخلاقی و اجتماعی خود را پرورش دهد و فردی مفید برای جامعه شود. در امر آموزش و رهبری کودک، مصالح کودک باید راهنمای مسئولین امر باشد، چنین مسئولیتی در درجه اوّل به عهده ی والدین است».

هم چنین ماده 28 کنوانسیون در این باره می گوید: «1 - کشورهای عضو، حق کودک را برای برخورداری از آموزش و پرورش به رسمیت می شناسند و برای دستیابی تدریجی به این حق و بر اساس ایجاد فرصت های مساوی، اقدامات زیر را معمول خواهند داشت:

الف: اجباری و رایگان کردن تحصیل ابتدایی برای همگان.

ب: تشویق ایجاد و گسترش انواع مختلف آموزش متوسطه، از جمله، آموزش حرفه ای، در دسترس قرار دادن این گونه آموزش ها برای تمام کودکان و اتخاذ اقدامات لازم از قبیل ارائه آموزش و پرورش رایگان و دادن کمک های مالی در صورت نیاز.

ج: در دسترس قرار دادن آموزش عالی برای همگان بر اساس توانایی ها و از هر طریق مناسب و...».

چنان که ملاحظه می شود، نویسندگان اعلامیه و کنوانسیون حقوق کودک، هدف از آموزش کودکان را پرورش استعدادها، پرورش قوّه قضاوت، پرورش حسّ مسئولیت اخلاقی و اجتماعی و بار آوردن طفل به عنوان یک عنصر مفید برای جامعه، آن هم در تحت شرایط مساوی با دیگران، می دانند.

اسلام عزیز از قرن ها قبل به این مسأله توجّه نموده که افراد بشر، همه دارای یک نوع استعداد نیستند، چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید: مردم معدن هایی هستند، همچون معادن طلا و نقره. «اَلنّاسُ مَعادِنُ کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ».(1)معلوم است کشف معدن و بهره برداری از آن، کار معدن شناس است، خانواده ها و مراکز تعلیم و تربیتی از دیدگاه اسلام در حکم معدن شناسانی هستند که باید کاشف و به ثمر رساننده استعدادها باشند.

بی گمان، بهترین خدمتی که ممکن است پدر و مادر به فرزند خود کنند، کشف معدن وجود اوست که با تربیت صحیح و آموزش وی در زمینه های مختلف امکان پذیر خواهد شد.

ص:584


1- (1) الکافی 177:8، ح 197، من لا یحضره الفقیه 380:4، ح 5821.

نمایه

اشاره

ص:585

ص:586

آیات

سوره - شماره آیه آیه - صفحه

بقره

173 فَمَنِ ضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ 198

177 وَآتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینَ وَابْنَ السَّبیلِ 435

178 وَلْأُنثَی بِلْأُنثَی 230

180 کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ لْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا لْوَصِیَّةُ لِلْوَلِدَیْنِ وَلْأَقْرَبِینَ بِلْمَعْرُوفِ 236

185 یریدُ اللهُ بِکُمُ الیسرَ وَ لا یریدُ بِکُمُ العُسرَ 560,96

194 فَعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا عْتَدَی عَلَیْکُمْ 230

195 وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی لتَّهْلُکَةِ 203

216 وَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرُّ لَکُمْ 363

217 وَ لا یزالُونَ یقاتِلُونَکُم حَتّی یرُدُّوکُم عَن دینِکُم 569

221 وَلَا تَنکِحُوا لْمُشْرِکَتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلَا تُنکِحُوا لْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکٍ 170

222 وَیَسَْلُونَکَ عَنِ لْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًی فَعْتَزِلُوا لنِّسَاءَ فِی لْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ 191

223 نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ 181

228 وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکْتُمْنَ مَا خَلَقَ للَّهُ فِی أَرْحَامِهِنَّ 235

233 لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَلا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ 376، 386

233 وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ... لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَلا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ 376

ص:587

233 وَإِنْأَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ 384

233 وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ 376، 385

233 وَعَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ 388

233 فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما 391

آل عمران 31 قُل إِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یحبِبکُمُ اللهُ 555

39 فَنادَتهُ المَلائِکَةُ وَ هُوَ قائمٌ یصَلَّی فِی المِحرابِ إِنَّ اللهَ یبَشَّرُکَ ِبیحیی 270

49 أَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِیُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ 120

134 وَالکاظِمینَ الغَیظَ وَ العافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللهُ یحِبُّ المُحسِنینَ 527

179 وَمَا کَانَ للَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی لْغَیْبِ وَلَکِنَّ للَّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاءُ 183

186 لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ 425

نساء 1 وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَاْلأَرْحامَ 409

5 وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُمُ الّتی جَعَلَ اللهُ لَکُم قِیامًا 103

5 وَ ارزُقُوهُم فیها و اکسُوهُم وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَّعرُوفاً 70

6 وَ ابتَلُوا الیتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعُوا إِلَیهِم أَموالَهُم 108

6 فَإِن انَستُم مِّنهُم رُشداً فَادفَعُوا إِلَیهِم أَموالَهُم 98

11 یُوصِیکُمُ للَّهُ فِی أَوْلَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ لْأُنثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ ثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِن کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا لنِّصْفُ وَلِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا لسُّدُسُ 239

23 وَحَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ 408

29 وَلَا تَقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ 198

36 وَاعبُدُوا اللهَ وَ لا تُشرِکُوا بِهِ شَیئًا وَ بِالولِدَینِ احسانًا وَ بِذِی القُربی... 454

105 إِنَّآ أنزَلنَآ إِلَیکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ لِتَحکُمَ بَینَ النَّاسِ بِمآ أرَئکَ اللهُ 44

119 وَلََامُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ للَّهِ 204

141 وَ لَن یجعَلَ اللهُ لِلکافِرینَ عَلَی المُؤمِنینَ سَبیلاً 449

مائده 2 وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوی وَلا تَعاوَنُوا عَلَی اْلإِثْمِ وَالْعُدْوانِ 346

89 إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْریرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ 428

انعام 38 ما فَرَّطنا فِی الکِتابِ مِن شَیءٍ 556

119 وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا ضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ 198

152 وَ لا تَقرَبُوا مالَ الیتیمِ إِلاّ بِالَّتی هِی أَحسَنُ حَتّی یبلُغَ أَشُدَّهُ 76

انفال 1 یَسْئَلُونَکَ عَنِ اْلأَنْفالِ 355

37 لِیمیزَ اللهُ الخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ 59

41 وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی

ص:588

وَالْمَساکینِ وَابْنِ السَّبیلِ... 435

60 وَ أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَیلِ تُرهَبُونَ بِهِ عُدَوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُم... 568

75 وَأُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ 412

توبه 20 الَّذینَ امَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبیلِ اللهِ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم أَعظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الفائِزُونَ 545

21 یبَشَّرُهُم رَبَّهُم بِرَحمَةٍ مِنهُ وَ رِضوانٍ وَ جَنّتٍ لَهُم فیها نَعیمٌ مُقیمٌ 545

22 خلِدینَ فیها أَبَدًا أِنَّ اللهَ عِندَهُ أَجرٌ عَظیمٌ 545

60 إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکینِ وَالْعامِلینَ عَلَیْها 424

103 خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهَّرُهُم وَتُزَکَّیهِم... 470

122 وَ ما کانَ المُؤمِنُونَ لینفِرُوا کافَّةً فَلَو لا نَفَرَ مِن کُلَّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدَّینِ 22

یونس 57 یا أَیهَا النّاسُ قَد جائَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبَّکُم وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدًی وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنینَ 539

هود 70 وَامْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ 270

یوسف 40 إِنِ الحُکمُ إِلاَّ للهِ 43

98 قالَسَوفَ أَستَغفِرُ لَکُم رَبَّی إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیمُ 563

نحل 58 وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ 248

59 یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ 248

125 أُدعُ إِلی سَبیلِ رَبَّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتِی هِی أَحسَنُ 542

اسراء 24 وَقُل رَبَّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانی صَغیرًا 465

31 وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُنَرْزُقُهُمْ وَإِیّاکُمْ 405، 407

33 وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً 211

33 فَلَایُسْرِف فِّی لْقَتْلِ 230

53 وَ قُل لِعِبادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحسَنُ 575

کهف 49 مَا لِهذَا الکِتَابِ لاَ یغادِرُ صَغیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إلاَّ أَحصَاها 54

مریم 7 یا زَکَرِیا إنّا نُبَشَّرُکَ بِغَُلامٍ اسمُهُ یحیی لَم نَجعَل لَهُ مِن قَبلُ سَمِیا 270

41 وَاذکُر فِی الکِتابِ إِبراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدّیقًا نَبِیاً 526

54 وَاذکُر فِی الکِتابِ إِسمعیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیاً 526

طه 49 قالَ فَمَن رَبُّکُما یا مُوسی 468

50 قالَ رَُّبنَا الَّذِی إَعطی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی 468

132 وَأمُرأَهلَکَبِالصَّلاةِ وَاصطَبِر عَلَیها 481

انبیاء 89 رَبِّ لاَ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ 174

حج 5 ثُمَّ نُخرِجُکُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم 77

77 وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 346

ص:589

78 ما جَعَلَ عَلَیکُم فِی الدّینِ مِن حَرَجٍ 96

مؤمنون 5-6-7 وَالَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ... فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ 317

نور 3 لزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَلزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْمُشْرِکٌ 180

26 لطَّیِّبَتُ لِلطَّیِّبِینَ وَلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَتِ 170

30-31 قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... وَقُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ... 315

58 یا أَیهَا الَّذینَ امَنُوا لِیستَأذِنکُمُ الَّذینَ مَلَکَت أَیمانُکُم وَ الَّذینَ لَم یبلُغُوا الحُلُم مِنکُم ثَلاثَ مَرّاتٍ مِن قَبلِ صَلاةِ الفَجرِ وَ حینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُم مِنَ الظَّهیرَةِ وَ مِن بَعدِ صَلاةِ العِشاءِ ثَلاثُ عَوراتٍ لَکُم... 537

58 مِن قَبلِ صَلاةِ الفَجرِ 75، 537

59 وَاِذَا بَلَغَ الاَطفَالُ مِنکُمُ الحُلُمَ فَلیسْتَأْذِنُوا کَمَا استَأذَنَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم کَذَلِکَ یبَینُ اللهُ لَکُم آیتِهِ 75

فرقان 54 وَهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا... 328

شعراء 88-89 لا ینفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَن أَتَی اللهَ بِقَلبٍ سَلیمٍ 34

روم 21 وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لََآیاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ 166

30 فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ... 249

30 فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها 286

لقمان 14 وَ فِصالُهُ فِی عامَینِ 286

15 وَصاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفًا 416

احزاب 4 وَماجَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَاللهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهَوَ یَهْدِی السَّبیِلَ 358

5 ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ 358

5 فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالیکُمْ 359

21 لَقَدکانَ لَکُم فِی رَسُولِ اللهِ أُسوَةٌ حَسَنَةً 525

35 إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَالْمُسْلِماتِ... وَالْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحافِظاتِ... أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظیمًا 315

37 فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَرًا زَوَّجْنکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا 359

فاطر 18 وَلَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی 230

یس 7 لَقَد حق القَولُ عَلَی أَکثَرِهِم 38

غافر 67 هَوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ یخرِجُکُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیوخًأ 101

شوری 9 فالله هوالولیّ 120

23 قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیهِ أَجرًا إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربی 555

ص:590

49 یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَثًا وَیَهَبُ لِمَن یَشَاءُ لذُّکُور 201

50 أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَإِنَثًا وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیمًا 201

احقاف 15 وَحَملُهُوَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً 285

حجرات 11 لا تَلمِزُوا انفُسَکُم وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقابِ 266

13 یا أَیهَا النّاسَ إِنّا خَلَقنکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی وَ جَعَلنکُم شُعُوبَاً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُو 274

ق 9 وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکًا فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ 253

37 إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکری لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ أَو أَلقَی السَّمعَ وَ هُوَ شَهیدٌ 540

ذاریات 55 وَ ذَکَّر فَإِنَّ الذَّکری تَنفَعُ المُؤمِنینَ 540

نجم 45-46 وَأَنَّهُ خَلَقَ... مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنی 328

حدید 20 إِعلَمُوا أَنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرُ بَینَکُم وَ تَکاثُرٌ فِی الأَمولِ وَ الأَولادِ... 506

مجادله 2... إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّیی وَلَدْنَهُمْ... 324

4 فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکینًا 426

11 یرفَعِ اللهُ الَّذینَ امَنُوا مِنکُم وَالَّذینَ أُوتُوا العِلمِ دَرَجاتٍ 564

حشر 7 فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینِ وَابْنِ السَّبیلِ 434

ممتحنه 4 قَد کانَت لَکُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ 525

صف 2 یا أَیهَا الَّذینَ امَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مالا تَفعَلُونَ 543

جمعه 2 هُوَالَّذِی بَعَثَ فِی الأُمَّیینَ رَسُولاً مِنهُم یتلوُا عَلَیهِم ایاتِهِ وَ یزَکَّیهِم وَ یعَلَّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَةَ 469

طلاق 6 فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ 388

6 وَإِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْری 387

6 وَأتَمِرُوا بَینَکُم بِمَعرُوفٍ 441، 480

7 لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها 413

تحریم 6 یاأَیهَا الَّذینَ امَنُوا قُو أَنفُسَکُم وَ أَهلیکُم نارًا وَقُودُهَا النّاسُ... 24

قلم 4 وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ 548

معارج 31 فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ 317

نوح 12 وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ 200

قیامت 37 أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیِّ یُمْنی 327

انسان 2 إِنَّا خَلَقنَا الاِنسانَ مِن نُطفَةٍ أَمشَاجٍ نَّبتَلیهِ... 88

طارق 5-6 فَلْیَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ 328

6-7 خُلِقَ مَن مّاءِ دافِقٍ یخرُجُ مِن بَینِ الصُّلبِ وَ التَّرائِبِ 88

فجر 17 کَلاّبَلْلا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ 365

18 وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ 365

بلد 13 فَکُّ رَقَبَةٍ 436

14 أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَةٍ 436

ص:591

15 یَتیمًا ذا مَقْرَبَةٍ 436

16 أَوْ مِسْکینًا ذا مَتْرَبَةٍ 436

شمس 9-10 قَد افلَحَ مَن زَکّها وَ قَد خابَ مَن دَسّها 470

ضحی 6-9-10 أَلَم یجِدکَ یتیمًا فَآوی... فَأَمَّا الیتیمَ فَلا تَقهَر وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنهَر 542

9 فَأَمَّا الیتیمَ فَلا تَقهَر 364

روایات

روایت - شماره - صفحه

إِتَّقُوا الکَذِبَ الصَّغیرَ مِنهُ الکَبیرَ فِی کُلَّ جِدًّ وَ هَزلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذا کَذَبَ فِی الصَّغیرِ اجتَرَأَ عَلَی الکَبیرِ 530

أَحِبُّوا الصَّبیانَ وَارحَمُوهُم 515

أَحِبُّوا الصَّبیانَ وَارحَمُوهُم وَ إِذا وَعَدتُمُوهُم شَیئًا فَفُوا لَهُم 530

إِحتِلامُهُ 55، 77

احسِنُوا آدابَهُم 515

أَحی قَلبَکَ بِالمَوعِظَةِ وَ مَوتَهُ بِالزُّهدِ وَ قُوَّةَ بِالیقینِ وَ ذَلَّلهُ بِالمَوتِ... 541

إِختَتِنُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ وَ لا یمنَعکُم حَرٌ وَ لا بَردٌ فَإِنَّه طُهرٌ لِلجَسَدِ 267

أَدَّبِ الیتیمَ مِمّا تُؤَدَّبُ مِنهُ وَلَدَکَ وَاضرِبهُ مِمّا تَضرِبُ مِنهُ وَلَدَکَ 495

إدرؤا الحُدُودَ بالشبهات 96

أَدنی ما تَحمِلُ المَرأَةُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ 286

إِذَا أَتَی عَلَیهِ ثَلاثُ عَشرَ سَنَة، فَإِن احتَلَمَ قَبل ذلک، فَقَد وَجَبَت عَلَیهَا الصَّلاَة وَ جَرَی عَلَیهِ القَلَم 55

اذا أتی علیه ثلاث عَشَرةَ سَنَةً فإن اْحتَلَمَ قَبلَ ذلک فقد وَجَبَت علیهِ الصَلاةُ... 78

اذَا احتَلَمَ 56

إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ یَتَزَوَّجَ فَلْیَسْأَلْ عَنْ شَعْرِهَا کَمَا یَسْأَلُ عَنْ وَجْهِهَا فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَیْنِ 175

إِذا أَرادَ اللهُ بِعَبدٍ خَیرًا، فَقَّهَهُ فِی الدَّینِ 22

إِذَا أَعْسَرَ أَحَدُکُمْ فَلْیَضْرِبْ فِی الْأَرْضِ وَیَبْتَغِی مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَلَا یَغُمَّ نَفْسَهُ 415

إِذَا بَلَغُوا النّکاحَ 69، 457

اذا تَزوّجَ الرَجُل الجارِیةَ و هی صغیرة فلا یدخل بها حتّی یأتی لَها تِسعُ سنین 85

إِذَا جَاءَکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِینَهُ فَزَوِّجُوهُ 178

اذَا خَرَجَ عَنهُ الیُتِم وَ ادرَک 56

إِذا سَمَّیتُمُ الوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکرِمُوهُ وَ أَوسعوا لَهُ فِی المَجلِسِ وَ لا تُقَبِّحُوا لَهُ وَجهًا 261

إِذا سَمَّیتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبَّها وَ لا تَلعَنها وَ لا تَضرِبها 262

إِذا طَلَّقَ الرَّجُلُ امرَأَتَهُ فَادَّعَت حَبَلاً انتَظَرَ بِها تِسعَةَ أَشهُرٍ فَإِن وَلَدَت وَ إِلاّ اعتَدَّت ثَلاثَةَ أَشهُرٍ ثُمَّ قَد بانَت مِنهُ 288

اذا عقل الصلاة 63

اذا عَلِمَت انَّها لا تُفسِد و لا تضیع 99

إِذَا کَانَ الْأَکَابِرُ مِنْ وُلْدِهِ مَعَهُ فِی الْبَیْعِ فَلَا بَأْسَ بِهِ إِذَا رَضِیَ الْوَرَثَةُ بِالْبَیْعِ وَ قَامَ عَدْلٌ فِی ذَلِکَ 145

ص:592

إِذَا کَانَ الْقَیِّمُ بِهِ مِثْلَکَ وَ مِثْلَ عَبْدِ الْحَمِیدِ فَلَا بَأْسَ 156

إِذَاتَحَرَّکَ تَحَرُّکاً بَیِّناً وُرِّثَ یورث فَإِنَّهُ رُبَّمَا کَانَ أَخْرَسَ 239

إِذا أَقَرَّ رَجُلٌ بِوَلَدٍ ثُمَّ نَفاهُ لَزِمَهُ 339

إِذا بَکی الْیَتِیمُ وَقَعَتْ دُموعُه فِی کَفِّ الرَّحْمنِ 366

اذا طَلَّقَ لِلسُنَّه وَ وَضعَ الصدقَة فی مَوضِعها و حَقّهَا، فَلاَ بأسَ، وَ هُوَجَائز 64

اسْتَحْسِنُوا أَسْماءَکُمْ فَإِنَّکُمْ تُدْعَوْنَ بِها یَوْمَ الْقِیامَةِ قُمْ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ إلی نُورِکَ وَقُمْ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ لانُورَ لَکَ 260

اسْقُوا نِسَاءَکُمُ الْحَوَامِلَ اللُّبَانَ فَإِنَّهَا تَزِیدُ فِی عَقْلِ الصَّبِیِّ 196

أَصْدَقُ الأَسْماءِ ما سُمِّیِ بالْعُبُودِیَّةِ وَأَفْضَلُها أَسْماءُ الأَنْبِیاءِ 261

أَطْعِمُوا حَبَالَاکُمُ السَّفَرْجَلَ فَإِنَّهُ یُحَسِّنُ أَخْلَاقَ أَوْلَادِکُمْ 195

اطْلُبِالْوَلَدَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْزُقُهُمْ 202

أُطلِبُواالعِلمِ مِنَ المَهدِ إِلَی اللَّحَد 565

اعدِلُوا بَینَ أَولادِکُم کَما تُحِبُّونَ أَن یعدِلُوا بَینَکُم فِی البِرَّ وَ اللُّطفِ 525

أَعْطِهِ لِمَنْ أَوْصَی بِهِ لَهُ، وَ إِنْ کَانَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ 237

إِفتَحُواعَلی صِبیانَکُم أَوَّلَ کَلِمَةٍ لا إِلهَ إِلاَّ الله 552

أَفضَلُ العِبادَةِ الفِقهُ 22

أَقَرَّ نُطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ 319

أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً 201

اکرِمُوا أَولادَکُم وَ أَحسِنُوا آدابَهُم 488

أَکرِمُوا أَولادَکُم وَ أَحسِنُوا آدابَهُم یغفَر لَکُم 515

أَلاّ سَمَّیتَنی وَ قَد سَمّی رَسُولُ اللهِ مُحسَناً قَبلَ أَن یولَدَ 265

الإِسْلامُیَعْلُو وَلا یُعْلی عَلَیْهِ، وَالْکُفّاُر بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتی لا یَحْجُبُونَ وَلایَرِثُونَ 351

الإِسلامُ یعلُو وَ لا یعلی عَلَیهِ 449

البَیتُ الَّذِی فیِهِ مُحَمَّدٌ یُصبِحُ أَهلُهُ بِخَیرٍ وَ یُمسُونَ بِخَیرٍ 261

السُّلْطانُ وَلِیُّ مَنْ لاوَلِیَّ لَهُ 348

الْعَقیِقَةُ یَوْمَ السّابِعِ 255

الغُلامُ یلعَبُ سَبعَ سِنینَ وَ یتَعَلَّمُ الکِتابَ سَبعَ سِنینَ وَ یتَعَلَّمُ الحَلال وَ الحَرامَ سَبعَ سِنینَ 509

اللّهُمَّ مِنْکَ وَلَکَ ما وَهَبْتَ وَأَنْتَ أَعْطَیْتَ، اللّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُ مِنّا عَلی سُنَّةِ نَبِیَِّک صلی الله علیه و آله وَتَسْتَعِیذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ وَتُسُمّی وَتَذْبَحُ 256

أَللّهُمَّ وَ مُنَّ عَلَیّ بِبَقاءِ وَلَدِی وَ بِإِصلاحِهِم لِی وَ بِإِمتاعِی بِهِم، الهِی أُمدُد لِی فِی أَعمارِهِم... 564

الماءُ ماءُ الرَّجُلِ یضَعُهُ حَیثُ یشاءُ إِلاّ أَنَّهُ إِذا جاءَ وَلَدٌ لَم ینکِرهُ وَ شَدَّدَ فِی إِنکارِ الوَلَدِ 284

المَرأَةُأَحَقُّ بِالوَلَدِ ما لَم تَتَزَوَّج 444

الْمَنْبوُذُ حُرّ... 352

النّاسُ مَعادِنُ کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ 584

النّکاحُ سُنَّتی فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیسَ مِنِّی 167

الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ 578

ص:593

الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ، فَإِن رَضِیت خَلائقَهُ لإِحدَی وَ عِشرِینَ سَنَةً وَ إِلاّ ضُرِبَ عَلی جَنبَیهِ فَقَد أَعذَرتَ إِلَی اللهِ 210

الْوَلَدُ لِغَیَّةٍ لا یوُرَثُ 303

الْوَلَدُ لِلْفِراشِ 360

الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ للعاهِرِ الحَجَرُ 280، 281

أَمَرَ رَسُولُ اللهِ فَحُلِقَ رَأسُهُ وَ تُصُدَّق بِوَزنِ شَعرِهِ فِضَّةٌ وَ عُقَّ عَنهُ ثُمَّ هَیأَتهُ أُمُّ أَیمَنَ وَ لَفَّتهُ فِی بُردِ رَسُولُ اللهِ 271

إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِالخِدمَةِ العالِمُ، إِنَّما تَواضَعتُ هکَذا لَکَی ما تَتواضَعُوا بَعدِی فِی النّاسِ کَتَواضُعِی لَکُم 526

إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ لَکَ ذُرِّیَّةٌ تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَافْعَلْ 201

إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَذاباً یَوْمَ الْقِیامَةِ رَجُلٌ أَقَرَّ نُِطْفَتَهُ فِی رَحِمٍ یَحْرُمُ عَلَیْهِ 318

إِنَّ أَفضَلَ العِبادَةِ عَفَّةُ البَطنِ وَ الفَرجِ 533

إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَی وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الْآبَاءِ 432

إِنَّ العالِمَ إِذا لَم یعمَل بِعِلمِهِ زَلَّت مَوعِظَتُهُ عَنِ القُلُوبِ کَما یزِلُّ المَطَرُ عَنِ الصَّفا 543

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی أَشْرَکَ بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ وَالْفُقَرَاءِ فِی الْأَمْوَالِ فَلَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَصْرِفُوا إِلَی غَیْرِ شُرَکَائِهِمْ 425

إِنَّ اللهَ لَیرحَمُ العَبدَ لِشِدَّةِ حُبَّهِ لِوَلَدِهِ 518

إِنَّ النُّطْفَةَ تَکُونُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً 221

إن انزَلت فعلیها الغُسل و ان لم تُنزِلَ فَلِیسَ عَلَیها الغُسل 80

الْمَرْأَةُ تَخَافُ الْحَبَلَ فَتَشْرَبُ الدَّوَاءَ فَتُلْقِی مَا فِی بَطْنِهَا فَقَالَ لَا فَقُلْتُ إِنَّمَا هُوَ نُطْفَةٌ قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا یُخْلَقُ نُطْفَةٌ 210

إِنَّ اوَّلَ ما یَنْحَلُ أَحَدُکُمْ وَلَدَهُ الإِسْمُ الْحَسَنُ فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمْ اسْمَ وَلَدِهِ 260

إِنَّ حق المُسلِمِ عَلَی المُسلِمِ إِذا رَآهُ یریدُ الجُلُوسَ إِلَیهِ أَن یتَزَحزَحَ لَهُ 514

إِنَّ خَیرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأَبنائِهِمُ الأَدَبُ لاَ المالُ فَإِنَّ المالَ یذهَبُ وَ الأَدَبَ یبقی 476

إِنَّ خَیْرَ نِسَائِکُمُ الْوَلُودُ الْوَدُودُ الْعَفِیفَةُ الْعَزِیزَةُ فِی أَهْلِهَا الذَّلِیلَةُ مَعَ بَعْلِهَا... 174

إِنْ رُزِقَ وَلَداً کَانَ جَوَّالَةً 190

إِنْ رُزِقْتَ وَلَداً کَانَ مُخَنَّثاً 191

أَنَّ رَسُولَ اللهِ لا یدَعُ أَحَدًا یمشِی مَعَهُ إِذا کانَ راکِبًا حَتّی یحمَلِهُ مَعَهُ فَإِن أَبی، قالَ تَقَدَّم أَمامِی وَ أَدرِکنِی فِی المَکانِ الَّذِی تُرِیدُ 514

إِنْ قَامَ رَجُلٌ ثِقَةٌ قَاسَمَهُمْ ذَلِکَ کُلَّهُ فَلاَ بَأْسَ 157

إِنَّ لِلرَّحِمِِِ حَقًّا وَ لکِن وَهَبَت لَکَ الذَّهَبُ لِحُسنِ ثَنائُکَ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ 546

إنَّ لِلوَلَدِ عَلَی الْوَالِد حَقّاً وَ انَّ لِلوَالِدِ عَلَی الوَلَدِ حَقّاً فََحَقُّ الَوَالِدِ عَلَی الوَلَدِ أَن یطِیعَهُ فِی کُلَّ شَیءٍ، الاّ فِی مَعصِیةِ اللهِ سُبحانَهُ وَ حق الوَلَدِ عَلَی الوَالِدِ ان یحَسَّنَ اسمَهُ، وَ یحَسَّنَ ادَبَهُ، وَیعَلَّمَهُالقُرآنَ 40

أَنْ یَقْضُوا دَیْنَ أَبِیهِمْ وَ لَا یَحْبِسُوهُ بِذَلِکَ 127

إِنَّالشَّیطانَ إِذا سَمِعَ مُنادیا ینادِی یا مُحَمَّدُ أَو یا عَلِی ذابَ کَما یذُوبُ الرَّصاصُ حَتّی إِذا سَمِعَ مُنادِیا ینادِی بِاسمِ عَدُوًّ مِن أَعدائنا اهتَزَّ وَاختالَ 263

إِنَّالْوِکاءَقَدْ یَنْفَلِتُ فَأَلْحَقَ بِهِ الْوَلَدَ 329

إنّالیتیم اذا بکی اهتزّ لبکائه عرش الرحمن... فیقول الله تعالی: یا ملائکتی! فإنّی اشهدکم انَّ لمن اسکته وارضاه أن ارضیه یوم القیامة 365

ص:594

أَنَّذلِکَ خَیرٌ لَهُ وَ أَرفَقَ بِهِ أَن یترَکَ مَعَ أُمَّهِ 447

أَنَّعِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِینِ أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ کَلَّفَ أَهْلَ الصِّحَّةِ الْقِیَامَ بِشَأْنِ أَهْلِ الزَّمَانَةِ وَالْبَلْوَی... 425

إِنّا نَأمُرُ صِبیانَنا بِالصَّلاةِ إِذا کانُوا بَنِی خَمسَ سِنینَ فَمُرُوا صِبیانَکُم بِالصَّلاةِ إِذا کانُوا بَنِی سَبعَ سِنینَ 559

أَنَا وَکافِلُ الْیَتِیمِ کَهاتَیْنِ فِی الْجَنَّةِ إِذا اتَّقَی الله عَزَّوَجَلَّ وَأَشاَر بِالسَّبّابَةِ وَالْوُسْطی 366

انْظُرْأَیْنَ تَضَعُ نَفْسَکَ وَ مَنْ تُشْرِکُهُ فِی مَالِکَ وَ تُطْلِعُهُ عَلَی دِینِکَ وَ سِرِّکَ فَإِنْ کُنْتَ لَا بُدَّ فَاعِلًا فَبِکْراً تُنْسَبُ إِلَی الْخَیْرِ وَ إِلَی حُسْنِ الْخُلُقِ 173

انقِطَاعُ یتُم الیتیم بالاِحتِلام وَ هُوَ اشَّدهُ، وَ إِنِ احتَلَمَ وَ لَم یُؤنَس مِنهُ رُشدُهُ وَ کَانَ سَفیهاً أَو ضَعیفاً فَلیُمسِک عَنهُ وَلیُّه مالَه 70

إنقطاعُ یتمِ الیتیمِ بِالاحتِلام... 78

انْکِحْ وَ عَلَیْکَ بِذَاتِ الدِّینِ تَرِبَتْ یَدَاکَ 170

أَنْکِحُوا الْأَکْفَاءَ وَ انْکِحُوا فِیهِمْ وَ اخْتَارُوا لِنُطَفِکُمْ 169

إِنَّکُم صِغارٌ قَومٍ وَ یوشِکُ أَن تَکُونُوا کِبارَ قَومٍ آخَرینَ فَتَعَلَّمُوا العِلمَ، فَمَن یستَطِع مِنکُم أَن یحفَظَهُ فَلیکتُبهُ وَلیضَعهُ فِی بَیتِهِ 567

إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخالِیةِ ما أُلقِی فیها مِن شَیءٍ قَبِلَتهُ... 529

إِنَّی بُعِثتُ لأُتَمَّمَ مَکارِمَ الأَخلاقِ 471

أَوَّلَ ما یَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أَنْ یُسَمِّیَهُ بِاسْمِ حَسَنِ، فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمُ اسْمَ وَلَدِهِ 260

إِیَّاکُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا الْحَمْقَاءَ فَإِنَّ اللَّبَنَ یُنْشِئُهُ عَلَیْهِ 377

إِیَّاکُمْ وَ تَزْوِیجَ الْحَمْقَاءِ فَإِنَّ صُحْبَتَهَا بَلَاءٌ وَ وُلْدَهَا ضِیَاعٌ 181

إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِی مَنْبِتِ السَّوْءِ 172

إیناسُ الرُشدِ حِفظُ المالِ 99

أَیهَا النّاسُ إِعلَمُوا أَنَّ کَمالَ الدَّینِ طَلَبُ العِلمِ وَ العَمَلُ بِهِ أَلا وَ إِنَّ طَلَبَ العِلمِ أَوجَبَ عَلَیکُم مِن طَلَبِ المالِ... 565

بادِرُوا أَولادَکُم بالکُنی قَبلَ أَن تَغلِبَ عَلَیهِمُ الأَلقاب 512

بِأَنَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَی أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَی حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ 136

بَدَّلِ اسمَکَ، فَإِنّی سَمّیکَ عَبدَ الوَهّابِ 263

بُطُونُ الْأَوْدِیَةِ وَ رُءُوسُ الْجِبَالِ وَ الْآجَامُ وَ الْمَعَادِنُ... 430

تَأمُرُهُم بِما أَمَرَاللهُ وَ تَنهاهُم عَمّانَهاهُمُ اللهُ فَإِن أَطاعُوکَ کُنتَ قَد وَقَیتَهُم وَ إِن عَصَوکَ کُنتَ قَد قَضَیتَ ما عَلَیکَ 484

تُحَسَّنُ اسمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعَهُ مِوضِعًا حَسَنًا 512

تَخَیَّرُوا لِلرَّضَاعِ کَمَا تَخَیَّرُونَ لِلنِّکَاحِ فَإِنَّ الرَّضَاعَ یُغَیِّرُ الطِّبَاعَ 377

تَزَوَّجْهَا سَوْداءَ وَلُوداً وَلا تَزَوَّجْهَا جَمِیلَةً حَسْنَاءَ عَاقِراً فَإِنِّی مُبَاهٍ بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ 181

تَزَوَّجُوا الزُّرْقَ فَإِنَّ فِیهِنَّالْیُمْنَ 177

تَزَوَّجُوا سَمْرَاءَ عَیْنَاءَ عَجْزَاءَ مَرْبُوعَةً... 175

تَزَوَّجُوا فِی الْحِجْزِ الصَّالِح فَانَّ العِرْقَ دَسَّاسٌ 172

ص:595

تَعَلَّمُوا العِلمَ صِغارًا تَسُودُوا بِهِ کِبارًا 567

تَعَلَّمُوا القُرآنَ... فَإِنَّهُ رَبیعُ القُلُوبِ وَاستَشفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفاءُ الصُّدُورِ... 556

تُقَرُّ حَتَّی تَضَعَ مَا فِی بَطْنِهَا وَ تُرْضِعَ وَلَدَهَا ثُمَّ تُرْجَمُ 231

تَنَظَّفُوا بِکُلَّ مَا استَطَعتُم، فَإِنَّ اللهَ - تَعالی - بُنِی الإِسلامَ عَلَی النَّظافَةِ وَ لَن یدخُلَ الجَنَّةَ إِلاّ کُلَّ نَظیفٍ 571

التّی لا تُحبَل مثلُها لا عِدَّةَ علیها 88

ثُمَّ أَدَّبهُ فِی الکِتابِ سِتَّ سِنینَ 566

ثُمَّ هِیَ دِیَتُهُ حَتَّی یَسْتَهِلَّ فَإِذَا اسْتَهَلَّ فَالدِّیَةُ کَامِلَةً 214

ثُمَّ یُحْلَقُ رَأْسُهُ وَ یُتَصَدَّقُ بِوَزْنِ شَعْرِهِ ذَهَباً أَوْفِضَّةً 253

الجاریة إذا بَلَغَت تَسِعَ سنین ذَهَبَ عنها الیتم و زُوجّت وأُقیمت عَلیها الحُدُودُ التامّة لها و علیها... 84

جالِس أَهلَ الخَیرِ تَکُن مِنهُم، بایِن أَهلَ الشَّرَّ وَ مَن یصُدُّکَ عَن ذِکرِ اللهِ 580

جَعَلَ دِیَةَ الْجَنِینِ مِائَةَ دِینَارٍ وَ جَعَلَ مَنِیَّ الرَّجُلِ إِلَی أَنْ یَکُونَ جَنِیناً خَمْسَةَ أَجْزَاءٍ فَإِذَا کَانَ جَنِیناً قَبْلَ أَنْ تَلِجَهُ الرُّوحُ مِائَةَ دِینَارٍ... نَشَأَ فِیهِ خَلْقٌ آخَرُ وَ هُوَ الرُّوحُ فَهُوَ حِینَئِذٍ نَفْسٌ بِأَلْفِ دِینَارٍ کَامِلَةً 214

حُبَّ نَبِیکُم وَ حُبَّ أَهلِ بَیتِهِ وَ قَراءَةُ القُرآن 555

الْحُبْلَی الْمُطَلَّقَةُ یُنْفَقُ عَلَیْهَا حَتَّی تَضَعَ حَمْلَهَا وَهِیَ أَحَقُّ بِوَلَدِهَا إِنْ تُرْضِعْهُ بِمَا تَقْبَلُهُ امْرَأَةٌ أُخْرَی، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَلا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ 386

حَتّی یبلُغَ أَشُدَّهُ 77

حدُّ بُلوغِ المرأة تِسعُ سنین 85

حَقُّ الوَلَدِ عَلَی الوالِدِ أَن یعَلَّمُهُ کِتابَ اللهِ وَ الرَّمی وَ السَّباحَةِ 570

حَقُّ الوَلَدِ عَلی والِدِهِ... وَ یطَهَّرَهُ... 571

حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی وَالِدِهِ، إِذا کانَ ذَکرَاً أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهُ... وَ إِذَا کَانَتْ أُنثی أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهَا 197

حنَّکوُا أَوْلادَکُمْ بِماءِ الْفُراتِ وتُرْبَةِ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فَبِماءِ السَّماءِ 252

خُذیِ ما یَکْفیِکَ وَ وَلَدِکَ بِالْمَعْروُفِ 417

خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا 328

خَمسٌلاأَدعُهُنَّ حَتّی المَماتِ... وَ التَّسلیمُ عَلَی الصَّبیانِ لِیکُونَ ذلِکَ سُنَّةً مِن بَعدِی 577

خِیَارُ أُمَّتِی الْمُتَأَهِّلُونَ وَ شِرَارُ أُمَّتِی الْعُزَّابُ 167

خَیْرُ بُیُوتِکُمْ بَیْتٌ فِیهِ یَتِیمٌ یَحْسَنُ إلَیْهِ وَشَرُّ بُیُوتِکُمْ بَیْتٌ یَساءُ إِلَیْهِ 367

خَیْرُ نِسَائِکُمُ الطَّیِّبَةُ الطَّعَامِ، الطَّیِّبَةُ الرِّیحِ، الَّتِی إِنْ أَنْفَقَتْ أَنْفَقَتْ بِمَعْرُوفٍ، وَ إِنْ أَمْسَکَتْ أَمْسَکَتْ بِمَعْرُوفٍ، فَتِلْکَ عَامِلٌ مِنْ عُمَّالِ اللَّهِ وَ عَامِلُ اللَّهِ لاَ یَخِیبُ 176

خَیْرُتُمُورِکُمُ الْبَرْنِیُّ فَأَطْعِمُوهُ نِسَاءَکُمْ فِی نِفَاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلَادُکُمْ زَکِیّاً حَلِیماً 196

دَعِ ابنَکَ یلعَب سَبعَ سِنینَ وَ یؤَدَّبُ سَبعَ سِنینَ وَ الزَمهُ نَفسَکَ سَبعَ سِنینَ 507

دَع ابنَکَ یلعَب سَبعَ سِنینَ وَالزَمهُ نَفسُکَ سَبعَ سِنینَ فَإِن أَفلَحَ وَ إلاّ فَإِنَّهُ مَن لا خَیرَ فیهِ 475

رُبَّما بَسَطَ ثَوبَهُ وَ یؤثِرُ الدّاخِلَ بِالوَسادَةِ الَّتِی تَحتَهُ 514

الرَجُلُ راعٍ عَلی اهلِ بیته وَ هُو مَسئول عنهم... 476

رِضاءُ العَبدِ عَن نَفسِهِ بُرهانُ سَخافَةِ عَقلِهِ 524

الرَّضَاعُ وَاحِدٌ وَ عِشْرُونَ شَهْراً فَمَا نَقَصَ فَهُوَ جَوْرٌ عَلَی الصَّبِیِّ 390

ص:596

رُفِعَ القَلَم عَنِ ثَلاَثَهِ عَنِ الصَّبی حَتّی یبلُغ، وَ عَنِ النّائِمِ حَتّی ینتَبِة، وَ عَنِ المَجنُونُ حَتّی یفیقُ 52

الزَّوْجَةُالصَّالِحَةُ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ 172

سائِلُوا العُلَماءَ وَ خالِطُوا الحُکَماءَ وَ جالِسُوا الفُقَراءَ 581

سُبْحانَ اللهِ إذا جائَتْ بِإِبْنِها أَوْ بِإِبْنَتِها وَلَمْ تَزَلْ مُقِرَّةً بِهِ وَإِذا عَرَفَ أَخاهُ وَکانَ ذلِکَ فِی صِحَّةٍ مِنْهُما وَلَمْ یَزالا مُقِرَّیْنِ بِذلِکَ وَرِثَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ 335

سُبْحانَ الله وَتَعالی عَنْ ذلِکَ عُلُوّاً کبیراً عَمّا یَقُولُونَ مِن یَقُولُ هذَا 304

سَمّی رَسوُلُ اللهِ حَسَناً و حُسَیْناً

سَمَّیتُمُوهُ بِاسمِ فَراعَنتُکُم غَیِّرُوا اسمُهُ فَسَمُّوهُ عَبدُالله 263

شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرّ إِلَی الإِفراط وَ شَرُّ الأَبناءِ مَن دَعاهُ التَّقصیرِ إِلَی العُقوُقِ 524

شَرَّ الأَسماءِ ضِرارٌ وَ مُرَّةُ وَ حَربٌ وَ ظالِمُ 262

شَرُّ الأُمُورِ الرَّضا عَنِ النَّفسِ 524

صِلُوا أَرْحَامَکُمْ وَلَوْ بِالتَّسْلِیمِ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی... 409

طَهَّرُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ فَإِنَّهُ أَطْیَبُ وَ أَطهَرُ وَ أَسرَعُ لِنَباتِ اللَّحمِ 267

عَلَّمُوا أَبنائَکُمُ السَّباحَةَ وَ الرَّمی وَالمَرأَةَ المِغزَلَ 570

عَلَّمُوا بَنَیکُم الرَّمی فَإِنَّهُ نِکایةُ العَدُّوِ 570

عَلَّمُواصِبیانَکُم مِن عِلمِنا ما ینفَعُهُمُ اللهُ بِهِ لا تَغلِب عَلَیهِمُ المُرجِئَةُ بِرَأیها 558

عَلَی الْأَکَابِرِ مِنَ الْوُلْدِ أَنْ یَقْضُوا دَیْنَ أَبِیهِمْ وَ لا یَحْبِسُوهُ بِذَلِکَ 132

عَلی الصبی اذَا احَتلَم الصیام... 78

عَلَی الیدِ مَا أَخَذَت حَتّی تُؤَدِیه 48

عَلَی ذِی الرَّحِمِ الْکَاشِحِ 410

عَلَیْکَ دِیَةُ الصَّبِیِّ 223

عَنْهَا وَ قَدِ انْتَهَی إِلَیْهِ الْخَبَرُ فَیُرْزَقُ وَلَداً فَیَرَی فِی وَلَدِهِ ذَلِکَ مَا لا یُحِبُّ 188

عَوَّد نَفسَکَ فِعلَ المَکارِمِ، وَ تَحَمُّلَ أَعبادِ المَغارِمِ، تَشرَفُ نَفسُکَ وَ تَعمُرُ آخِرَتُکَ وَ یکثُرَُحامِدُوکَ 528

فَإِذا غَلَبَ عَلَیهِ الجُوعُ وَ العَطَشُ أَفطَرَ 560

فَإِذَا ماتَ الأَبُ فَالأُمُّ أَحَقُّ بِهِ مِنَ العَصَبَةِ 447

فَإِذَا وَضَعَتْ حَمْلَهَا وَأَخَذَتْ فِی رَضَاعِهِ فَمَا یَمَصُّ الْوَلَدُ مَصَّةً مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ إِلَّا کَانَ بَیْنَ یَدَیْهَا نُوراً سَاطِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُعْجِبُ مَنْ رَآهَا مِنَ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ وَکُتِبَتْ صَائِمَةً قَائِمَةً... فَإِذَا فَطَمَتْ وَلَدَهَا قَالَ الْحَقُّ جَلَّ ذِکْرُهُ یَا أَیَّتُهَا المَرْأَةُ: قَدْ غَفَرْتُ لَکِ مَا تَقَدَّمَ مِنَ الذُّنُوبِ فَاسْتَأْنِفِی الْعَمَلَ 379

فَإِذَا وَضَعَتْ کَانَ لَهَا مِنَ الْأَجْرِ مَا لَا یَدْرِی أَحَدٌ مَا هُوَ لِعِظَمِهِ فَإِذَا أَرْضَعَتْ کَانَ لَهَا بِکُلِّ مَصَّةٍ کَعِدْلِ عِتْقِ مُحَرَّرٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ فَإِذَا فَرَغَتْ مِنْ رَضَاعِهِ ضَرَبَ مَلَکٌ کَرِیمٌ عَلَی جَنْبِهَا وَقَالَ: اسْتَأْنِفِی الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکِ 378

فَإِذا کَبُرَ فَإِنْ شاءَ تَوالَی إِلَی الَّذیِ التَقَطَهُ وَإِلاّ فَلْیَرُدَّ عَلَیْهِ النَّفَقَةَ وَلْیَذْهَبْفَلْیُوالِ مِن شاءَ 354

فَأَفْضَلُها ما أَنْفَقَهُ الإِنْسانُ عَلی والِدَیْهِ ثُمَّ الثّانِیَةُ عَلی نَفْسِهِ وَعِیالِهِ ثُمَّ الثّالِثَةُ عَلی الْقَرابَةِ وَإِخْوانِهِ الْمُؤْمِنیِنَ 418

فَإِنَّ الصَّبِیَّ إِذَا غُذِّیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ بِاللُّبَانِ اشْتَدَّ قَلْبُهُ وَ زِیدَ فِی عَقْلِهِ فَإِنْ یَکُ ذَکَراً کَانَ شُجَاعاً وَ إِنْ وُلِدَتْ أُنْثَی عَظُمَتْ عَجِیزَتُهَا فَتَحْظَی بِذَلِکَ عِنْدَ زَوْجِهَا 196

فَإِنَّ النَّظَرَ إِلَی الْفَرْجِ یُورِثُ الْعَمَی فِی الْوَلَدِ 191

ص:597

فَإِن جائَت بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ أَو اکثَرَ فَهُوَ لِلأَخِرِ وَ إِن جائَت بِوَلَدٍ لأَقَلَّ مِن سِتَّةِ أَشهُرٍ فَهُوَ لِلأَوَّلِ 286

فَإِنْ زادُوا فَهُوَ أَفْضَل 257

فَإِنْ عَفَوْا عَنْهُ فَلَمْ یَقْتُلُوهُ أَعْطَاهُمُ الدِّیَةَ وَأَعْتَقَ نَسَمَةً وَصَامَ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ وَأَطْعَمَ سِتِّینَ مِسْکِیناً تَوْبَةً إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ 428

فَإِنْ غَشِیَهَا فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْذُوماً أَوْ أَبْرَصَ فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ 192

فَإِنْ فَعَلَ وَ خَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُوناً فَلَا یَلُومَنَّ إِلَّا نَفْسَهُ 190

فَإِنَّ فِیهِنَّ الْبَرَکَةَ 177

فَإنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أِطْعَمَ سِتِّینَ مِسْکینًا مُدّاً مُدّاً 427

فَإِنَّ لَهُ أَنْ یَنْزِعَهُ مِنْهَا إِلَّا أَنَّ ذَلِکَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَرْفَقُ بِهِ أَنْ یُتْرَکَ مَعَ أُمِّهِ 389

فَإِنْ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِمُولاها الَّذِی أَعْتَقَها وَإِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ ما تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِزُوجِها الأَخیِرِ 360

فَإِنْ یَکُنْ فِی بَطْنِهَا غُلَاماً خَرَجَ ذَکِیَّ الْقَلْبِ عَالِماً شُجَاعاً وَ إِنْ تَکُنْ جَارِیَةً حَسُنَ خُلقُهَا وَ خِلْقَتُهَا 196

فَإِنَّالنّاسَ لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لا تَّبَعُونا 24

فَأَنَا مِنهُم بَرِیءٌ وَ هُم منی بِراءٌ 485

فَإِنَّکَ إِن رُزِقتَ وَلَدًا کانَ شُهرَةً عَلَمًا فِی الفِسقِ وَ الفُجُورِ 535

فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ 135

فَإِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَلْیُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ فَإِنْ تَمَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مَجْنُوناً أَلَا تَرَی أَنَّ الْمَجْنُونَ أَکْثَرُ مَا یُصْرَعُ فِی أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ وَسَطِهِ وَ آخِرِهِ 188-189

فَإِنَّهُ یُورِثُ الْخَرَسَ 188

فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ 201

فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً 136، 143

فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ 143

فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قَاضِیاً 136

فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِیاً فَتَحَاکَمُوا إِلَیْهِ 143

الْفَرْضُ فِی الرَّضَاعِ أَحَدٌ وَعِشْرُونَ شَهْراً فَمَا نَقَصَ عَنْ أَحَدٍ وَعِشْرِینَ شَهْراً فَقَدْ نَقَصَ الْمُرْضِعُ وَإِنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ فَحَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ 391

فَضلُ العالِمِ عَلَی الشَّهیدِ دَرَجَة 564

فَعَلَیْکُمْ بِذَاتِ الدِّینِ 171

فَقَالَ لَهَا أَجْرُ مِثْلِهَا وَلَیْسَ لِلْوَصِیِّ أَنْ یُخْرِجَهُ مِنْ حَجْرِهَا حَتَّی یُدْرِکَ 385

فَکَتَبَ إِلَیَّ مَنْ خَطَبَ إِلَیْکُمْ فَرَضِیتُمْ دِینَهُ وَ أَمَانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ 171

فَلَا تُجَامِعْهَا إِلَّا وَ أَنْتَ عَلَی وُضُوءٍ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ أَعْمَی الْقَلْبِ بَخِیلَ الْیَدِ 186

فَلَا یَتَعَرَّیَانِ فِعْلَ الْحِمَارَیْنِ فَإِنَّ الْمَلَائِکَةَ تَخْرُجُ مِنْبَیْنِهِمَا إِذَا فَعَلَا ذَلِکَ 190

فَلْیُؤْذَنْ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنی بِأَذانِ الصَّلاةِ وَلْیُقِمْ فِی الْیُسْری فَإِنَّها عِصْمَةٌ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ 250

فَلْیُسَلِّمْ لِسِقْطِ الْوَلَدِ 184، 188

فِی طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَهَوَ الدَّواءُ الأَکْبَرُ 253

ص:598

فَیتَعَلَّمُوا ثُمَّ یرجِعُوا الی قَومِهِم فَیعَلَّمُوهُم، انَّما أَرادَ اختِلافَهُم مِنَ البُلدانِ... 497

فیما خُذیِ مایَکْفیِکَ وَوَلَدِکَ 411

قَالَ هُنَّ نِسَاءٌ مَشْهُورَاتٌ بِالزِّنَا وَ رِجَالٌ مَشْهُورُونَ بِالزِّنَا شُهِرُوا وَ عُرِفُوا بِهِ وَ النَّاسُ الْیَوْمَ بِذَلِکَ الْمَنْزِلِ فَمَنْ أُقِیمَ عَلَیْهِ حَدُّ الزِّنَا أَوْ مُتَّهَمٌ بِالزِّنَا لَمْ یَنْبَغِ لِأَحَدٍ أَنْ یُنَاکِحَهُ حَتَّی یَعْرِفَ مِنْهُ التَّوْبَةَ 180

قَطَائِعُ الْمُلُوکِ کُلُّهَا لِلْإِمَامِ وَلَیْسَ لِلنَّاسِ فِیهَا شَیْءٌ 431

قُولُوا لِلنّاسِ حُسنًا کَما أَمَرَکُمُ اللهُ 575

کانَ رَسُولُ اللهِ یقسِمُ لَحَظاتِهِ بَینَ أَصحابِهِ ینظُرُ إِلی ذا وَ ینظُرُ إِلی ذا بِالسَّوِیةِ 514

کانَ یُغَیّرُ الأسماءَ القَبیحَةَ فِی الرَّجالِ وَ البُلدانِ 266

کَذَبُوا أَقصَی مُدَّةِ الحَملَ تِسعَةُ أَشهُرٍ وَ لا یزیدُ لَحظَةً وَ لَو زادَ ساعَةً [لحظة] لَقَتَلَ أُمَّهُ قَبلَ أَن یخرُجَ 287

کَفَرَ بِاللهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَإِنْ دَقَّ 357

کُلُّ ایَةٍ فِی الْقُرْآنِ فِی ذِکْرِ الْفُرُوجِ فَهُوَ مِنَ الزِّنا إلاّ هذِهِ الایَةَ فَإِنَّها مِنَ النَّظَرِ... 317

کُلَّ مَن حَفَرَ فی غَیرِ مِلکِهِ کَانَ عَلَیهِ الضَّمَان 48

کُلُّ مَنْ قَتَلَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً بَعْدَ أَنْ یَتَعَمَّدَ فَعَلَیْهِ الْقَوَدُ 211

کُلُّ مَوْلُودٍ مُرْتَهَنٌ بِالْعَقِیقَةِ 255

لَئن یهدِی الله بِکَ رَجُلاً واحِدَاً خَیرُ لَکَ مِنَ الدُّنیا وَ ما فِیها 471

لا إبَنةُ تِسعَ لا تستصبی 85

لَا بَأْسَ إِنَّمَا یُکْرَهُ ذَلِکَ مَخَافَةَ الْعَارِ وَ إِنَّمَا الْوَلَدُ لِلصُّلْبِ 180

لا تَتَکَلَّمْ عِنْدَ الْجُمَاعِ فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ لَا یُؤْمَنُ أَنْ یَکُونَ أَخْرَسَ 188

لَا تُجْبَرُ الْحُرَّةُ عَلَی رَضَاعِ الْوَلَدِ 385

لا تَجلِس عَلَی الطَّعامِ إِلاّ وَ أَنتَ جائِعٌ، وَ لا تَقُم عَنِ الطَّعامِ إِلاّ وَ أَنتَ تَشتَهیهِ، وَجَوَّدِ المَضغَ وَ إِذا نِمتَ فَأَعرِض نَفسَکَ عَلَی الخَلاءِ 573

لَا تُزَوِّجْهُ إِنْ کَانَ سَیِّئَ الْخُلُقِ 178

لاَ تَفْعَلْ یا عُثْمَانُ فَإِنَّ اخْتِصاءَ أُمَّتِیَ الصِّیَامُ 205

لا تَکُن مِمَّن... یبالِغُ فِی المَوعِظَةِ وَ لا یتَّعِظُ... 543

لَا رَضَاعَ بَعْدَ فِطَامٍ 398

لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ 410

لاَ ضَرر وَلاَ ضِرَارَ 204

لا فَإِنَّکَ إِنْ رُزِقْتَ وَلَداً کَانَ شُهْرَةً عَلَماً فِی الْفِسْقِ وَ الْفُجُورِ 189

لاَ لِأَنَّهّا قَتَلَتْهُ 227

لا لِأَنَّهَا قَتَلَتْهُ فَلَا تَرِثُهُ 209

لَا یُجْبَرُ الرَّجُلُ إِلَّا عَلَی نَفَقَةِ الْأَبَوَیْنِ وَالْوَلَدِ 406

لا یدخُلُ الفَقرُ بَیتاً فیهِ اسمُ مُحَمَّدٍ أَو أَحمَدَ أَو عَلِی أَو الحَسَنِ أَوِ الحُسَینِ أَو جَعفَرٍ أَو طالِبٍ أَو عَبدِاللهِ أَو فاطِمَةَ مِنَ النَّساءِ 261

لا یولَدُ لَنا وَلَدٌ سَمَّیناهُ مُحَمَّداً فَإِذا مَضَی سَبعَةُ أَیامٍ فَإِن شِئنا غَیرنا وَ إلاّ تَرَکنا 265

لَا، بَلِ الرَّجُلُ، فَإِنْ قَالَتِ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا الَّذِی طَلَّقَهَا أَنَا أُرْضِعُ ابْنِی بِمِثْلِ مَا تَجِدُ مَنْ یُرْضِعُهُ، فَهِیَ أَحَقُّ بِهِ 386

ص:599

لایَسْکِتُهُ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاّ وَجَبَت لَهُ الْجَنَّة 365

لایَلیِ احدٌ مِنکم یتیماً فیُحسِنُ ولایَتَه و وَضَع یدَه علی رأسِه إلاّ کتَبَ اللهُ له بکلِّ شَعْرةٍ حسنةً و محا عنه بکلِّ شعرةٍ سیّئةً و رَفَعَ له بکلِّ شَعرةٍ درجةً 366

لاتَقُل ذلِکَ وَ لکِن قُل: شَکَرتَ الواهِبَ وَ بُورِکَ لَکَ فِی المَوهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ رُزِقتَ بِرَّهُ 271

لاتَکُن مِمَّن... یأمُرُ بِالمَعرُوفِ وَ لا یأتَمِرُ، وَ ینهی وَ لا ینتَهِی، یحِبُّ الصّالِحینَ وَ لا یعمَلُ بِعَمَلِهِم... 527

لأَنَّ فِی القَذفِ، نَفی الوَلَدِ وَ قَطعَ النَّسلِ وَ ذَهابَ النَّسَبِ 277

لِذَلِکَ سَوَّدَهُ اللَّهُ 192

لِسَبعَةِ أَیامٍ مِنَ السُّنَّةِ... وَ إِن أُخَّرَ فَلا بَأسَ 268

لَعَنَ اللهُ... وَمَنِ ادَّعی نسباً لایُعْرَفُ 357

لَقَدْ نُبِّئْتُ أَنَّ بَعْضَ الْبَهائِمِ تَنَکَّرَتْ لَهُ أُخْتُهُ فَلَمّا نَزا عَلَیْها... ثُمَّ قَبَضَ عَلَیْهِ بِأَسْنانِهِ ثُمَّ قَلَعَهُ ثُمَّ خَرَّمَیِّتاً 304

لَکَ سُفِکَتْ الدِّماءُ لا شَریِکَ لَکَ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبَّ العالَمِینَ، اللّهُمَّ اخْسَأِ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 256

لکِنَّ ابنِی ارتَحَلَنِی فَکَرِهتُ أَن أُعَجَّلَهُ حَتّی یقضِی حاجَتَهُ 507

لِلعادَةِ عَلی کُلَّ انسانٍ سُلطانٌ 528

لَمْ یَرَ الْحُسْنَی 184

اللهَ اللهَ فِی الاِیتامِ فَلا تُغِبُّوا أَفواهَهُم وَ لا یضیعُوا بِحَضرَتِکُم.... 495

اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَایی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی 137

اللَّهُمَّ إِنْ قَضَیْتَ منی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ خَلِیفَةً فَلا تَجْعَلْ لِلشَّیْطَانِ فِیهِ شِرْکاً وَ لا نَصِیباً وَ لا حَظّاً وَ اجْعَلْهُ مُؤْمِناً مُخْلِصاً 186

اللَّهُمَّارْزُقْنِی إِلْفَهَا وَ وُدَّهَا وَ رِضَاهَا وَ أرضنی بِهَا وَ أجْمَعْ بَیْنَنَا بِأَحْسَنِ اجْتِمَاعٍ وَ آنَسَ ائْتِلَافٍ فَإِنَّکَ تُحِبُّ الْحَلَالَ وَ تَکْرَهُ الْحَرَامَ 186

لَو أُتیتُ بِشابٍّ مِن شَبابِ الشَّیعِةِ لا یتَفَقَّهُ فِی الدَّینِ لَأَوجَعتُهُ 566

لَیْسَ لِلصَّبِیِّ لَبَنٌ خَیْرٌ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ 377

لَیسَ مِنّا مَن لَم یرحَم صَغیرَنا وَ لَم یوَقَّر کَبیرَنا 518

لَیْسَشَیْءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ 198

لَیسَیغضَبُ لِشَیءٍ کَغَضَبِهِ لِلنَّساءِ وَ الصَّبیانِ 530

مَا أَرَاهُمَا یَتَّفِقَانِ فَافْتَرَقَا 185

مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ مِنْ زَوْجَةٍ مُسْلِمَةٍ تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تُطِیعُهُ إِذَا أَمَرَهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ 177

مَا أَفَادَ عَبْدٌ فَائِدَةً خَیْراً مِنْ زَوْجَةٍ صَالِحَةٍ إِذَا رَآهَا سَرَّتْهُ وَ إِذَا غَابَ عَنْهَا حَفِظَتْهُ فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ 172

مَا بُنِیَ بِنَاءٌ فِی الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی مِنَ التَّزْوِیجِ 167

ما عُبِدَاللهُ بِشَیءٍ أَفضَلَ مِن عِفَّةِ بَطنٍ وَ فَرجٍ 533

مَا مِنِ امْرَأَةٍ حَامِلَةٍ أَکَلَتِ الْبِطِّیخَ لَا یَکُونُ مَوْلُودُهَا إِلَّا حَسَنَ الْوَجْهِ وَ الْخُلُقِ 196

مَا مِنْ لَبَنٍ رَضَعَ بِهِ الصَّبِیُّ أَعْظَمَ بَرَکَةً عَلَیْهِ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ 377

مَا مِنْ لَبَنٍ یُرْضَعُ بِهِ الصَّبِیُّ أَعْظَمَ بَرَکَةً عَلَیْهِ مِنْ لَبَنِ أُمِّهِ 232

ص:600

ما مِن مَولُودٍ یولَدُ إِلاّ عَلَی الفِطرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یهَوَّدانِهِ وَ ینَصَّرانِهِ وَ یمَجَّسانِهِ 474

مَا یَمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ یَتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ نَسَمَةً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ 182

ما أَظُنُّ أَحَداً یُحَنَّکُ بِماءِ الْفُراتِ إِلاّ کانَ لَنا شِیعَةً 253

ما مِنْ ذَنْبٍ أَعْظَمَ عِنْدَ اللهِ تَبارَکَ وَتَعالی بَعْدَ الشِّرْکِ مَنْ نُطْفَةِ حَرامٍ وَضَعَها إِمْرُؤٌ فِی رَحِمٍ لاتَحِلُّ لَهُ 318

ما مِنْ موْلوُدٍ یوُلَدُ عَلَی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ اللَّذانِ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ وَ یُمَجِّسانِهِ 249

مُرَّ الصَّبِی فَلیتَصَدَّق بِیدِهِ بِالکِسرَةِ وَ القَبضَةِ وَ الشَیءِ وَ إِن قَلَّ، فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ یرادُ بِهِ اللهُ وَ إِن قَلَّ تَصدُقَ النَّیةُ فیهِ عَظیمٌ... 533

الْمَرْأَةُالْجَمِیلَةُ تَقْطَعُ الْبَلْغَمَ 175

مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ یَعُولُ 414

مَن أَتاهُ أَخُوهُ المُسلِمُ فَأَکرَمَهُ فَإِنَّما أَکرَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ 515

مَن أَحیی ارضَأً مَوَاتَأً فَهِی لَهُ 49

مَن أَضَرَّ بِشَیءٍ مِن طَریقِ المَسلِمین فَهُوَ لَهُ ضامِن 48

مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِی 167

مِن حُقُوقِ الوَلَدِ عَلَی والِدِهِ أَن لایَجْحَدَ نَسَبَهُ 279

مَنْ زَوَّجَ کَرِیمَتَهُ مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ فَقَدْ قَطَعَ رَحِمَهَا 179

مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ یَکْشِفَ الثَّوْبَ عَنِ امْرَأَةٍ بَیْضَاءَ 175

مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ وُلْدٌ یَسْتَعِینُ بِهِمْ 201

مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الزَّوْجَةُ الصَّالِحَةُ 171

مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ بَعْدَ مَا حَرَّمَهَا اللَّهُ عَلَی لِسَانِی فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُزَوَّجَ إِذَا خَطَبَ 179

مَنْ عَالَ ابْنَتَیْنِ أَوْ أُخْتَیْنِ أَوْ عَمَّتَیْنِ أَوْ خَالَتَیْنِ حَجَبَتَاهُ مِنَ النَّارِ بِإِذْنِ اللَّهِ 410

مَن عالَ یتیمًا حَتّی ینقَضِی یتمُهُ أَو یستَغنِی بِنَفسِهِ أَوجَبَ اللهُ لَهُ الجَنَّةَ 494

مَن غَرَسَ شَجَراً... لَم یسبِقهُ إِلَیهِ احَدٌ، وَ أَحیی أَرضاً مَیتَةً فَهِی لَهُ، قَضَاءٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهُ 49

مَن قَبَّلَ وَلَدَهُ کَتَبَ اللهُ - عَزَّوَجَلَّ - لَهُ حَسَنَةً وَ مَن فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللهُ یومَ القِیامَةِ 521

مَن کانَ عِندَهُ صَبِی فَلیتَصابَ لَهُ 508

مَن کانَ لَهُ أُنثًی فَلَم یبدِها وَ لَم یهِنها وَ لَم یؤثِر وُلدُهُ عَلَیها أدخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ 523

مَن کانَ لَهُ وَلَدٌ صَبا 507

مَن کانَ مَعَ اللهِ فَلَیسَ لَهُ غُربَةً 554

مَنْ کَفَلَ یَتیِماً بَیْنَ الْمُسْلِمیِنَ فَأَدْخَلَهُ إِلی طَعامِهِ وَشَرابِهِ أَدْخَلَهُ اللهُ الْجَنَّةَ الْبَتَّةَ إِلاّ أَنْ یَعْمَلَ ذَنْباً لا یُغْفَرُ 367

مَن کَفَلَ یتیمًا بَینَ المُسلِمینَ فَأَدخَلَهُ إِلی طَعامِهِ وَ شَرابِهِ أَدخَلَهُ اللهُ الجَنَّةَ البَتَّةَ... 494

مَن لا یرحَم لا یرحَم 521

مَهلاً یا أُمّاه فَإِنَّ مَعِی مَن یحفَظُنِی 554

میراثُ اللهِ مِن عَبدِهِ المُؤمِنِ الوَلَدُ الصّالِحُ یستَغفِرُ لَهُ 477

نَعَمْعَلَی الْأَکَابِرِ مِنَ الْوُلْدِ 127

هَبْ لَکَ سَبَیلٌ عَلَیْهَاایُّ سَبِیل لَکَ عَلَی مَا فی بَطْنِها 231

هَلِ الدَّینُ إِلاّ الحُبُّ 517

ص:601

هُوَ الْفَرْجُ وَأَمْرُ الْفَرْجُ شَدِیدٌ وَمِنْهُ یَکُونُ الْوَلَدُ وَنَحْنُ نَحْتاطُ فَلا یَتَزَوَّجْها 320

هُوَ مَا أَرْضَعَتِ امْرَأَتُکَ مِنْ لَبَنِکَ وَلَبَنِ وَلَدِکَ وَلَدَ امْرَأَةٍ أُخْرَی فَهُوَ حَرَامٌ 397

هِیَ الْقُرَی الَّتِی قَدْ خَرِبَتْ وَانْجَلَی أَهْلُهَا... 430

و إذا أطاقَ الصوم، وجب علیه الصیام 96

وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِینِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْجَمَالَ وَ الْمَالَ 170

و الأشیاء کلّها علی هذا حتّی یستبین لک غیر ذلک او تقوم به البینة 111

وَ الشَّقِیُ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ 194

و الغلام لا یجوز أمره فی الشراء و البیع و لا یخرج عن الیتم حتّی یبلُغَ خَمسَةَ عَشَرَ سنة او یحتلم او یشعر أَوینبِتَ قبل ذلک 81

وَ أَمّا حق وَلَدِکَ فَتَعلَم أَنَّهُ مِنکَ وَ مَضافٌ إِلَیکَ فِی عاجِلِ الدُّنیا بِخَیرِهِ وَ شَرَّهِ وَ أَنَّکَ مَسئُولٌ عَمّا وَلَّیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلی رَبَّهِ 25

وَ أَن أَبتَدِئَکَ بِتَعلیمِ کِتابَ اللهِ - عَزَّوَجَلَّ - وَ تَأویلِهِ... 557

و إن احَتَلمَ وَ لَم یکُن له عقل یوثق به، لَم یدفَع إلیه 99

وَ إِن وَضَعَت بَعدَ ما تَزَوَّجَت لِسِتَّةِ أَشهُرٍ فَإِنَّهُ لِزُوجِها الأَخِیرِ 298

وَ أَنَّکَ مَسئُولٌ عَمَّا وَلَّیتَهُ مِن حُسنِ الأَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلی رَبَّهِ 552

وَ إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأَرضِ الخالِیةِ ما أُلقِی فیها مِن شَیءٍ قَبِلَتهُ فَبادَرتُکَ بِالأَدَبِ قَبلَ أَن یقسُوَ قَلبُکَ وَ یشتَغِلُ لُبُّکَ 529

وَ ایْمُ اللَّهِ لَا یُجَامِعُ أَحَدٌ فِی هَذِهِ الْأَوْقَاتِ الَّتِی نَهَی رَسُولُ اللَّهِ 188

وَ أَیُّما رَجُلٍ نَفَی نَسَبَ وَلَدِهِ وَ هُوَ ینظُرُ إِلَیهِ احتَجَبَ اللهُ عَنهُ وَ فَضَحَهُ عَلی رُؤُسِ الخَلائِقِ مِنَ الأَوَّلینَ وَ الَأَخِریِنَ 279

وَ حق الوَلَدِ عَلَی والِدِهِ... وَ یعَلَّمَهُ کِتابَ اللهِ وَ یطَهَّرَهُ... 557

وَ دَعوَةُ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ 563

وَ زَوْجَةً مُؤْمِنَةً تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِهِ 171

وَ لا تَخُن مَنِ ائتَمَنَکَ وَ إِن خانَکَ 531

وَ ما لا یطیقُونَ 450

وَ هُوَ یقَبَّلُهُ وَ یمَصُّ لِسانَهُ وَ یضَعَهُ عَلی عاتِقِهِ وَ یضُمُّهُ إِلَیهِ وَ یقُولُ: بِأبِی أنتَ، ما أطیبَ ریحَکَ... 521

وَ واصِل [اوصل] فِی حُسنِ الثَّناءِ عَلَیهِم وَ تَعدیدِ ما أَبلی ذَوُو البَلاءِ مِنهُم فَإِنَّ کَثرَةَ الذَّکرِ لِحُسنِ أَفعالِهِم تَهُزُّ الشُّجاعَ وَ تُحَرَّضُ النّاکِلَ، إِن شاءَ اللهُ 545

وَ یعَلَّمَهُ القُرآنَ 557

وَقَامَعَدْلٌ فِی ذَلِکَ 145، 158

وَاضرِبُوهُم عَلَیها إِذا بَلَغُوا تِسعًا 559

وَاعلَم أَنَّ الَّذِی بِیدِهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ قَد أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعاءِ وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالإِجابَةِ... 562

وَأَقبِل عُذرَ مَنِ اعتَذَرَ الَیکَ وَ أَقبِلِ العَفوَ مِنَ النّاسِ 576

الْوَالِدَانِ وَالْوَلَدُ وَالزَّوْجَةُ وَ الْوَارِثُ الصَّغِیرُ 408

وَالْعَقیِقَةُ أَوْجَبُ مِنَالأَضْحِیَّةِ 255

ص:602

وَأَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا 135

وَحَرَّمَ اللهُ الزِّنا لِما فِیهِ مِنَ الْفِسادِ مِنْ قَتْلِ النَّفْسِ وَذَهابِ الاَنْسابِ وَتَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلأَطْفالِ وَفَسادِ الْمِوارِیثِ وِما أَشْبَهَ ذلِکَ مِنْ وُجوُهِ الْفَسادِ 320

وَحَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِیّاً وَرَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذاءِ لَبَناً مریّاً 377

وَزِد فِی عُمُرِهِ وَادفَعِ الآفاتِ عَن بَدَنِهِ وَ الأَوجاعَ عَن جِسمِهِ 269

وَغُسْلُ الْموْلُود، واجبٌ 250

وَقَّرُوا کِبارَکُم وَارحَمُوا صِغارَکُم 518

وَکُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَبُطُونُ الْأَوْدِیَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ 430

الْوَلَدَ الصَّالِحَ رَیْحَانَةٌ مِنْ رَیَاحِینِ الْجَنَّةِ 174

وللعاهِرِ الحَجَر 282

وَهُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ 430

وَهِیَ أَحَقُّ بِوَلَدِهَا حَتَّی تُرْضِعَهُ بِمَا تَقْبَلُهُ امْرَأَةٌ أُخْرَی 387

وَیُنْتَظَرُ بِالْجارِیَةِ حَتّی تَضَعَ ما فِی بَطْنِها وَیُرَدُّ الْوَلَدُ إِلی أَبِیهِ صاحِبِ النُّطْفَةِ... 327

یؤخَذُ الغُلامُ بالصلاة و هو ابْنُ سبع سنین، و لا تغّطی المرأة شَعرها منه حتی یحتلم 79

یَا ابْنَ عباس بَیْتٌ لاَ صِبیْانَ فِیهِ لاَ بَرَکَةَ فِیهِ 174

یا بُنَی إِبدَءِ النّاسَ بِالسَّلامِ وَ المُصافِحَةِ قَبلَ الکَلامِ 577

یا بُنَی أَدَّ الأَمانَةَ تَسلَم لَکَ دُنیاکَ وَ آخِرَتُکَ وَ کُن أَمینًا تَکُن غَنیا 531

یا بُنَی أَعطَینَا للهِ أَربَعینَ دینارًا فَأَعطانَا اللهُ أَربَعَةَ آلافِ دینارٍ 532

یا جَعفَرُ، یا بُنَّی إِنَّ اللهَ إِذا أَحَبَّ عَبدًا أَدخَلَهُ الجَنَّةَ وَ رَضِی عَنهُ بِالیسیرِ 561

یا عَلی، إِنَّ هذَا الدَّینُ مَتینٌ فَأَوغِل فیهِ بِرِفقٍ وَ لا تُبَغَّض إِلی نَفسِکَ عِبادَةَ رَبَّکَ 560

یاأُمُّالفَضلِ! إِنَّ هذِهِ الإِراقَةَ الماءُ یطَهَّرُها فَأَی شَیءٍ یزیلُ هذا الغُبارَ عَن قَلبِ الحُسَینِ 516

یابُنَی إِفعَلِ الخَیرَ الی کُلَّ مَن طَلَبَهُ مِنکَ فَإِن کانَ مِن أَهلِهِ فَقَد أَصَبتَ مَوضِعَهُ وَ ان لَم یکُن مِن أَهلِهِ کُنتُ أَنتَ مِن أَهلِهِ 576

یا عَلیِ، حق الْوَلَدِ عَلَی ْوالِدِهِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَأَدَبَهُ وَ یَضَعَهُ مَوْضِعاً صالِحاً 260

یبلُغَاَشُدَّهُ 77

یتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَ یعَلَّمُهَا النّاسَ، فَإِنَّالنّاسَ لَو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا، لاَتَّبَعُونا... 558

یَجْحَدُ! وَ کَیفَ یَجْحَدُ؟ إِعظامَاً لِذلِکَ 284

یَجُوزُ ذَلِکَ وَ تُمْضِی الْمَرْأَةُ الْوَصِیَّةَ وَ لا تَنْتَظِرُ بُلُوغَ الصَّبِیِّ... 127

یَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ 395، 396

یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لَا یَعُودُ قُلْتُ فَعَلَیْهِ أَدَبٌ قَالَ نَعَمْ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ سَوْطاً رُبُعَ حَدِّ الزَّانِی 192

یعیشُ الوَلَدُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ وَ لِسَبعَةِ أَشهُرٍ وَ لِتِسعَةِ أَشهُرٍ وَ لا یعیشُ لِثَمانِیةِ أَشهُرٍ 288

یفَرَّقُ بَینَ الصَّبیانِ وَ النَّساءِ فِی المَضاجِعِ إِذَا بَلَغُوا عَشرَ سِنینَ 535

یلزَمُ الوالِدَینَ مِنَ العُقُوقِ لوَلَدِهِما ما یلزَمُ الوَلَدَ لَهُما مِن عُقُوقِهِما 485

یُنْفِقُ مَالَهُ فِی غَیْرِ حَقٍّ 190

یَوْمَ سابِعِهِما وَعَقَّ عَنْهُما شاةً شاةً 255

ص:603

اصطلاحات

ابتکار 583,508,151

ابوین 498,463,462,461,460,459,458,454,301,152,148,44

اتلاف 234,216,49,47,46

اجتماع 573,567,496,491,488,454,330,247,246,190,150,72

اجرة المثل 388,387,386,385

اجرت 384,331-480,463,456,455,414,411,405,394,393,392,389

اجماع 137,133,131,111,110,107,104,98,97,84,82,81,68,57,56,48-491,455,452,447,443,442,424,412,417,408,407,406,404,400,399,385,384,383,357,354,353,350,339,336,335,334,304,303,296,286,285,283,280,232,228,222,220,214,192,162,156,155,142,139

اجماع منقول 303,139,137

اجنبی 361,329,325,323,322,321,320,318,316,301,295,294,237,206

احتلام 99,95,93,92,87,79,78,77,76,75,74,71,70,59,52

احسان 574,522,496,495,488,479,465,454,425,367,362,260,248

احکام وضعیه 47

احمق 377,181

احیاء 306,253,49

اخصاء 204

اراضی موات 430,429,49

ارحام 410,409

اسپرم 329,326,325,324,323,322,321,320,318,317,314,313,312,311,310,206

استحسان 407,290,23

استقراض 421

استمناء 312

استنکاف 423,394

اسقاط 207,199,141,61,46-489,455,228,225,222,219,218,217,216,213,212,210

افراط 560,548,533,524,523,18

افطار 560,559,427

اقرار 428,350,340,339,338,337,336,335,334,278,95,88,33,31,20

الاقرب فالاقرب 448,412,410

اماره 339,337,297,293,292,282,281,94,92,91

امتزاج 187

امشاج 88

امور حسبی 242,241,161,152,151,150,149,144,138,133

انبات 95,93,92,87,81,80

انفال 434,433,432,431,430,429,412,355

انقاذ غریق 233

اولویت قطعیه 491,486

اهل 22,19-580,577,576,562,558,547,546,544,542,537,517,482,480,478,476,450,433,418,407,399,396,394,382,304,287,285,280,262,261,258,253,236,234,233,230,229,226,215,205,203,191,182,173,162,159,147,139,129,28,24

ص:604

اهل خبره 399,234,233,229,226

ایتام 153,147,145,144,143,142,141,140,139,138,137,136,135,134,133,109,77,76,70,69-498,497,496,495,494,492,491,490,471,436,435,434,433,432,428,425,424,370,367,365,362,159

ایقاعات 131,64,47

آراستگی 572,571

آغوز 390,389,382,232

آمیزش 184,95,83,76-535,426,328,326,207,206,193

بالغ 538,490,482,456,353,352,336,302,268,212,211,210,162,161,132,130,129,127,126,125,107,105,104,100,99,95,91,89,88,87,85,81,77,76,75,73,72,70,69,62,60,56,55,49,47,41,28

بلوغ عقلی 101

بیت المال 448,424

بیع و شراء 47

تام الخلقه 188

تبرّع 455,353

تبنّی 364,363,362,361,360,359,357,356,341,32

تتبع 583

تحقیر 581,575,548,542,541,532,522,364,267,264

تخییر 44,43

تعاون 574,487

تعزیر 489,486,420,225,192,51

تفریط 533,18

تقاص 121,119

تکالیف الزامی 53

تکفّل 364

تلف 393,349,347,346,345,236,233,230,226,217,197,155,154,96,49,47,25

تلقیح 332,331,330,326,325,324,323,322,321,320,319,317,316,314,313,312,311,310,199,32,20

تلقین 478,251

تهلکه 203

جزیه 433

جنین 332,331,311,293,287,248,246,242,241,240,239,238,237,236,235,234,233,232,231,230,229,228,227,226,225,224,223,222,221,220,219,218,217,216,215,214,213,212,211,210,209,208,207,206,200,199,198,197,196,195,194,183,178,122,61,58,32

حاکم 507,498,497,496,492,491,490,489,468,459,454,448,443,433,432,424,420,419,375,363,354,353,352,349,348,339,336,307,225,218,192,187,162,160,159,158,157,155,154,153,152,147,146,145,144,143,142,140,139,138,137,136,135,134,133,131,130,121,119,112,111,51,46,45,39,37,23

حجر 282,162,150,145,122,113,111,107,106,105,97,77,73,71,69,68,67,66,65,60,58,30,19

حدّ 75,73,70,63,60,59,57,56,52,51-82,79-206,192,180,162,141,135,132,128,127,113,109,99,98,91,90,85,

ص:605

582,577,532,524,482,457,416,415,404,403,395,386,384,358,347,339,338,303,301,300,289,287,277,236,234,233,232,231,229,221,219,214,210,209

حرث 182

حرج و ضرر 104

حرمت شرعی 304

حضانت 439,437,393,387,371,349,348,347,345,344,309,308,307,306,305,295,273,152,139,134,133,121,33,20-498,492,490,489,488,486,481,478,466,463

حق 37,32,30,27,25,19-120,118,102,91,84,67,66,65,62,61,53,49,46,44,42-584,583,582,572,571,569,563,552,545,536,512,508,506,498,484,481,476,464,463,462,461,460,459,458,456,455,454,453,452,451,450,449,448,447,446,444,442,441,440,439,432,425,420,405,403,393,391,390,387,386,385,383,381,376,375,358,357,350,347,340,333,321,309,308,307,305,303,292,284,281,279,277,276,275,274,273,272,263,260,259,245,241,234,233,216,215,199,194,190,183,182,168,167,155,153,151,150,148,143,142,132,124

حق حضانت 462,461,460,456,453,452,451,450,449,448,447,446,444,439,387,347,309,308,305,303,62,41

حق حیات 215,199,42,38

حق خیار 121

حق زوجیت 46,41,38

حق شفعه 121,42

حق مالکیت 38

حق منفعت 42

حق ولایت 309,308,307,305,273,41

حقوق 23,20,19,18,16,15,4,3-37,35,33-71,68,67,66,61,60,55,46,44-121,118,114,113,106,105,104,97,92,91,90,89,74-263,259,258,254,253,249,248,247,245,243,242,241,238,218,199,197,195,194,187,185,184,183,173,169,168,165,163,162,161,156,153,152,151,150,147,146,145,140,139,132,125-272,269,266-584,583,582,581,578,575,574,573,571,565,557,552,547,544,537,530,520,517,514,510,506,500,499,498,494,476,466,465,463,462,460,459,458,439,433,426,423,422,421,420,417,404,403,402,401,394,393,387,382,381,380,376,375,373,371,370,369,364,361,358,357,343,340,339,337,336,333,332,330,329,312,311,310,308,307,306,305,302,293,292,279,278,276

حکم 42,37,32,31,29,19-227,225,224,223,222,219,217,216,211,209,206,202,199,198,193,192,191,183,180,175,162,161,159,158,157,155,154,153,151,150,148,146,145,143,142,141,139,137,136,135,133,132,126,122,117,113,112,111,109,108,107,106,100,96,95,94,92,88,84,81,80,77,76,74,73,71,69,68,66,65,60,57,56,55,52,50,49,48,46-235,

ص:606

300,298,297,294,291,290,288,286,283,282,281,280,278,276,268,255,254,250,239-584,552,539,538,537,498,489,487,486,483,482,480,478,459,456,452,451,449,447,446,442,440,434,433,432,431,428,423,420,419,418,414,412,411,408,407,405,404,402,401,400,398,397,395,394,392,391,390,389,388,387,385,384,383,376,371,363,362,357,356,354,351,350,349,348,347,346,345,340,339,338,336,330,329,327,326,325,323,322,321,319,318,317,316,314,311,309,306,304

حکم تکلیفی مثبت 44

حکم تکلیفی منفی 45

حکمت 542,469,425,376,363,321,267,207,193,174,166,160,38,18

حمل مشروع 401,396

حنث 427

حیازت 49,47

خبائث 392

خبر ثقه 112

ختنه 269,268,267,258

خراج 433

خسوف 188

خلاقیت 583

دارالایتام 494,493

دایه 553,516,388,387

ذی القربی 434,433

رجم 236,231,230,52

رضاعی 553,402,401,400,398,396,395,394,369,368,325,294

رضیع 397,396,59

رفع قلم 538,451,125,79,53

ریبه 368,191,45

زفاف 186

زکویه 424

سببیت 45

سفیه 162,132,118,112,107,106,105,103,89,78,71,69,67,66,65,32

سقط 293,265,248,246,239,229,228,227,225,223,222,219,218,215,212,209,208,207,206,200,199,189,188,184

سلطه 528,351,345,143,120,118,39,38

سهم الارث 242,241

شرطیت 45

صعب العلاج 453,451,371

صفایا 431,430

طفولیت 511,474,251,77,62,24

ظهار 426,324

عاقله 354,225,224

عسر و حرج 217,216,155,111,96

عفیف 315,174,173

عقود 137,131,64,47,20

عقیقه 270,258,257,256,255,254

عقیم 203,202,193,181,173

علقه 388,288,287,221,217,214,101

علیت 45

غبطه 161,159,16

غنی 531,414

فاسق 498,490,452,345,191,178,155,104,103,98

فرائض 560,559,558,553,33

ص:607

فضولات 392

فطرت 556,553,551,548,536,529,518,474,447,440,249,185

فیء 429

قابله 256

قاعده فراش 323,294,291,290,282

قرعه 489,350,336,298,226

قصاص 428,354,351,235,234,233,232,231,230,229,228,225,224,222,218,213,212,211,210,121,119,72,56,51,42

قطایع 430

قمر در عقرب 184

قوای دماغی 113,67

قیم 114

قیمومت 162,161,153,152,151,150,149,148,146,121,109

کسوف 188

کفیل 236

کنترل موالید 199,32

لاابالی 579

لقطه 344,343

لقیط 498,492,368,367,356,354,353,352,351,350,349,348,347,346,345,344,343,341,307,32

مادر جانشین 333,332,331

مأذون 142,138,124,119

مانعیت 45

متشرعه 486

متولّی 481,348,159,157,153,146,144,119

مجامعت 426,369,360,327,283,192,80,76,69

مجهول النسب 368,367,362,361,360,356,350,336

محجور 371,162,152,151,150,149,148,147,146,145,134,114,113,109,107,106,105,104,98,71,70,68,67,65,32

مخبّل 191

مراهق 62,59

مرتکزات 139

مرضعه 400,399,398,396,390,389,386,382,233

مساحقه 327,326,316

مساوات 582,581,500

مشارکت 578,335,181,145

مصاحبت 580,416,181

مصافحه 577,514

مصلحت ملزمه 487

مضغه 288,287,221,217,214

مطلقه 404,359

ملاک 462,416,395,367,360,327,326,282,281,242,170,161,158,155,114,113,111,95,87,86,82,63,56,41

ملتقط 354,353,352,350,349,348,347,346,345,344

ملکیت 303,52,45,42

مماثلت 156

ممزوج 399

ممیز 485,125,71,68,32

موات 430,429,49

مودّت 514,181,179,168,167,166

مورّث 241,240,238,154

ص:608

موصی 446,242,237,132,131,130,129,128,127,126,125,124,123

موضوع حق 39

موعظه 543,542,541,540,539

مولّی علیه 161,159,152,148,146,119

مهمل 498,491,488,414,44

ناظر استصوابی 151

نطفه 360,331,330,328,327,326,325,324,323,322,321,320,319,318,317,316,313,312,311,310,306,302,294,293,292,287,286,284,282,281,272,237,221,214,210,199,185,184,183,173,165,101,29

نفقه 498,492,489,486,481,434,433,432,429,428,424,423,422,421,420,419,418,417,416,415,414,413,412,411,410,408,407,406,405,404,403,386,384,373,371,358,354,353,352,350,335,331,307,306,277,273,197,154,70,42,33,30,20

نکاح منقطع 294

واجب النفقه 423,421,413

وراثت 551,546,544,534,524,519,516,512,511,472,469,364,362,241,240,227,194,173

وصایت 162,161,150,132,130,129,128,126,125,124,123,119

وصی 488,446,159,153,141,132,129,128,125,123

وصیت 580,575,541,539,527,488,446,237,131,129,128,125,123,85,68,65,64,63,61,46,20

ولایت 117,109,33,32,30,29,22,20-552,498,497,492,491,490,489,488,486,476,466,459,458,457,456,448,439,371,351,348,345,344,331,308,305,303,295,275,242,162,161,160,159,158,157,156,155,154,153,152,150,147,146,145,144,143,142,141,140,139,138,137,136,135,134,133,131,129,126,124,122

ولایت تشریعی 121,120

ولوج روح 287,237,229,228,224,223,217,213,212,211,210

ولی قهری 161

ولیمه 258

اعلام

ابان بن تغلب 355

ابراهیم کرخی 173

ابن ابی عمیر 284,220,137,85

ابن ادریس 295,160,126,84

ابن الصلاح کنانی 396

ابن حمزه 86

ابن زهره 290

ابن زیاد 280

ابن سعید 290

ابن سنان 320

ابن عباس 520,174,98,23

ابوحنیفه 546

ابوذر 23

ابوطالب 542

ابی بصیر 198,128

ابی خدیجه 143

ص:609

ابی عبیده 209

اردبیلی 338,232,222,211,153

اسپنسر 247,246

اسحاق 430,270,210

اسماء بنت عمیس 495,251

اسماعیل بن سعد اشعری 157

اقرع تمیمی 521

امام باقر 261,252,239,236,227,221,212,209,189,188,186,185,182,180,171,170,156,128,103,98,88,84,83,81,79,71,56,49-566,561,560,559,535,533,529,524,457,431,357,327,303,287,286,268,263

امام جعفر صادق 328

امام حسن 575,567,549,529,527,521,477,474,256,252,251,132,129,127

امام حسن عسکری 256,132,127

امام حسین 552,549,541,521,516,507,477,377,270,256,253,252,251,129

امام خمینی 491,479,452,415,347,334,324,314,312,306,295,290,258,203,160,154,141,137,129,126,109,97,54

امام رضا 571,558,536,471,425,392,320,277,270,261,260,252,221,196,181,178,175,171,157,144,80,79

امام زین العابدین 579,563,278,25

امام سجاد 564,563,554,552,526,484,476,410,201

امام صادق 584,571,566,562,561,559,558,556,546,543,538,536,532,521,518,517,515,509,507,496,484,483,477,476,475,474,452,447,444,441,431,430,429,428,427,426,425,418,414,411,410,409,408,406,397,396,391,390,388,386,384,377,365,360,357,355,353,352,350,339,335,320,319,318,317,304,297,286,284,270,268,267,266,265,262,260,258,257,256,255,254,253,250,249,239,235,231,222,220,214,211,206,198,196,192,188,185,184,181,180,179,177,176,175,173,172,171,170,143,136,135,129,99,85,83,80,78,77,70,63,55,54,49,48,17

امام عسکری 557,541,471

امام کاظم 563,530,515,268,261,258,210,201,192,189,127,63

امام مجتبی 573,567,562,561,557,546,541,531,529,327

امام موسی کاظم 576,521

اینیاس سرسون 264

بروجردی 322,272

بشار 178

بشار واسطی 171

بلال 366

بیهقی 212

پیامبر 515,514,512,509,508,501,500,496,495,494,493,487,485,484,482,478,477,476,471,450,449,434,433,432,431,429,418,417,414,410,398,395,378,377,366,365,364,359,358,351,348,318,315,279,270,268,267,266,263,262,261,260,256,255,250,249,205,196,195,194,191,190,184,174,167,139,137,135,128,120,118,79,52,49,48,42,33,22,21,18,17,16,

ص:610

581,578,577,572,571,570,566,565,564,561,557,555,554,552,548,545,542,540,536,535,530,526,525,522,521,520,517

پیغمبر 515,514,492,434,430,429,411,357,355,330,276,270,252,201,196,191,190,189,186,181,179,177,176,172,171,170,169,142,137,129,121,111

جحش 359

جعفر بن ابیطالب 129

جعفر طیار 495

جمیل بن دراج 406

جمیل بن صالح 286

حبیب بن ابی ثابت 432

حر 584,466,415,108,17,16

حر عاملی 17,16

حریز 418,414,411,406

حسن بن علی 270

حسین بن خالد 270

حضرت آدم 304

حضرت خدیجه 482

حضرت علی 192,40,18

حضرت مریم 195

حضرت یحیی 270

حکم بن عتیبه 239

حلبی 559,408,386,360,339,297,290,212,85

حلیمه سعدیه 553

حمران 83,79,56

خوانساری 290

خویی 460,455,433,356,324,312,298,290,283,217,212,207,206,203,154

داود بن فرقد 431,430

رابینز 269

راغب 539,466,433,403,364,97,38

ربیع بن عبدالله 239

رسول اکرم 575,553,545,535,516,514,513,495,262,251,197,187,178,49

رسول خدا 562,560,546,525,496,433,429,366,328,271,266,265,182

زراره 304,221,48

زکریا 270

زیاد بن ابی الحلال 129

زید بن حارثه 359,129

زینب 359

سبزواری 295,102

سعد بن سعد اشعری 392

سعدی 477

سکونی 262

سلیمان بن صالح 214

سلیمان جعفری 261

سماعه 390,250,157

سماعه بن مهران 390

سید الشهدا 136

سید عاملی 292,290,280

سید کاظم یزدی 49

سید مرتضی 290,285

شهید ثانی 581,490,458,456,455,454,446,443,399,337,299,294,291,290,285,278,154,153,140,134,129,123,109,51

شیخ انصاری 157,156,153,142,141,138,92,83,80

شیخ ضیاء الدین عراقی 147,144

ص:611

شیخ مفید 527,518,445,397,392,295,231,230,220,126,51,22

صاحب الزمان 135

صدوق 573,555,522,484,450,286,209,137,127,22

طبرسی 398,235,107,98

طریحی 262

طوسی 481,469,454,445,405,383,334,319,300,299,298,295,286,278,251,236,230,222,159,153,142,141,127,125,107,103,86,52

عاد 200

عایشه 563

عباس بن عبد المطلب 516

عبد الرحمن 353,335,291,289,288

عبدالحمید 156

عبدالله بن جعفر 495

عبدالله بن سنان 397,384,77,55

عبدالله بن مسعود 205

عبدالله رواحه 129

عثمان بن مظعون 205

علاء بن سیابه 319

علامه حلی 419

علامه طباطبایی 481,470,102

علی بن ابی طالب 128

علی بن جعفر 576

علی بن حسین 576,527

علی بن موسی الرضا 532,521,284,274,193

علی بن مهزیار 303

علی بن یقطین 268,127

عمار 78,55

عمار ساباطی 78,55

عُمر 230,192

عیسی بن مریم 120

غیاث بن ابراهیم 409

فاضل اصفهانی 301,296

فاضل لنکرانی 487,453,449,447,416,399,397,393,387,369,356,354,347,325,314,312,311,300,295,294,289,283,235,233,231,229,224,217,211,209,207,206,203,154,141,129,126,109,108,97,92,76,65,53,47,28,19

فاطمه زهرا 562,270,256,251,120

فرعون 468

فضل بن العباس 386

فضل هاشمی 192

فضیل 239

فیض کاشانی 85

کرکی 490,192,160,138,134

کلینی 532,484,474,432,354,224,222,214,176,127,79,56

گلپایگانی 479,356,325,323,314,306,206,203,141

لاهیجی 43

لقمان 580,540,477,416,286

ماگدوگان 544

مالک اشتر 545,142

متفورا 247

محقق حلی 327

محقق نایینی 43

محقق نراقی 50

محمد بن اسماعیل بن بزیع 80

ص:612

محمد بن حسن صفّار 127

محمد بن عثمان عمروی 135

محمد بن علی 576

محمد جواد فاضل 391,349,317,28,19

محمد حنفیه 580

مسعدة بن صدقه 267

معاذ بن جبل 471

معاویه 280

مفضل 521

مکارم شیرازی 314,312,209,206

موسی بن جعفر 288

موسی بن عمران 518

میلانی 322

نبی اکرم 281,280,249

هارون 468,193

هارون الرشید 193

هشام 175,78,70

هود نبی 200

یعقوب بن سالم 222

یوسف 563,554,548,201,86,43

اماکن

الجزایر 113

ایران 583,582,462,459,401,370,369,330,218,105,84,82,51,29,26

آفریقای غربی 248

آمریکا 246,208

بنین 248

جزایر فیجی 247

جزیرة العرب 247,245

جزیره ماداگاسکار 246

ژاپن 247

سوییس 113

فرانسه 369,247,113

کامچادال 246

کربلا 252

مدینه 555,495,222,168

مصر 113

همدان 432

هند 417,411

ص:613

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109