سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.
عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی
مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]
مشخصات ظاهری : 7888 ص.
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها
رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287
رده بندی دیویی : 297/1724
ص : 1
تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد شانزدهم
ص : 2
ص : 3
مطاعن اصحاب و معاویه
ص : 4
ص : 5
بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :
وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ .
سورة آل عمران ( 3 ) : 144 .
محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقط فرستاده خداست که پیش از او ( نیز ) پیامبرانی ( آمدند و ) گذشتند ، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به گذشته خویش ( یعنی دوران کفر و جاهلیت ) بازگشت میکنید ؟ ! و هر کس به گذشته خود باز گردد هیچ زیانی به خدا نمیرساند ، و خداوند به زودی سپاسگزاران ( و استقامت کنندگان ) را پاداش خواهد داد .
ص : 6
ص : 7
قال رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) :
إنّه سیجاء برجال من أُمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : یا ربّ أصحابی ! . . فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک . . إنّ هؤلاء لم یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم .
مراجعه شود به :
صحیح بخاری 4 / 110 ، 142 - 143 و 5 / 191 - 192 ، 240 و 7 / 195 ، 206 - 210 و 8 / 87 86 ، صحیح مسلم 1 / 149 - 150 و 7 / 66 ، 68 ، 70 - 71 و 8 / 157 ، مسند احمد 1 / 235 ، 253 ، 257 و 3 / 18 ، 39 ، 384 و 6 / 121 ، سنن ابن ماجه 2 / 1440 ، سنن نسائی 4 / 117 ، سنن ترمذی 4 / 38 و 5 / 4 ، مستدرک حاکم 2 / 447 و 4 / 74 - 75 ، مجمع الزوائد 3 / 85 و 10 / 364 - 365 ، البدایة والنهایة 2 / 116 ، الدرّ المنثور 2 / 349 ، کنز العمّال 1 / 387 و 4 / 543 و 11 / 132 و 176 - 177 و 14 / 358 ، 417 - 419 ، 434 .
ص : 8
در قیامت مردانی از امت مرا خواهند آورد و آنان را از من جدا خواهند نمود و در جرگه اصحاب شمال قرار خواهند داد . من خواهم گفت : پروردگارا ! اینان یاران و اصحاب من هستند ، خطاب میرسد : تو نمیدانی پس از تو اینان چه کردند ! . . . هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته خویش ( کفر و جاهلیت ) بازگشته اند .
ص : 9
نمونه نسخه ( ج ) ، خطی
ص : 10
ص : 11
نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی
ص : 12
نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی
ص : 13
محقّق محترم !
لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :
1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .
2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .
3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .
4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .
5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .
6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .
ص : 14
رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :
1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :
[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .
[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .
[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .
2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .
3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .
4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .
5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .
در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .
6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .
7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .
ص : 15
ص : 16
ص : 17
ص : 18
ص : 19
قال : مطاعن اصحاب کرام عموماً بی تخصیص [ آن ] نیز ده طعن است :
طعن اول : آنکه صحابه دو بار مرتکب کبیره شدند : یکی آنکه فرار نموده اند در جنگ احد ، دوم آنکه فرار نموده اند در جنگ حنین ، و هر دو جنگ با کفار بود و در رفاقت آن جناب ، و فرار از جنگ کفار خاصه چون از رفاقت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد کبیره است .
جواب از این طعن آنکه : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود .
و مع هذا معفو هم شده به موجب نصّ قرآنی که : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ ) (1) .
و نیز فرار منافقین قبل از قتال بود و فرار مؤمنین بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و چون رؤسای لشکر مقتول شوند و جمعیت تباه گردد باز فرار منهی عنه نمیماند .
.
ص : 20
اما فرار روز حنین پس در حقیقت فرار نبود بلکه به سبب بی تدبیری و سبقت خالد بن الولید و غفلت از کمین کفار که از چپ و راست در میان بیشه نشانده بودند و گذرگاه تنگ بود و پس و پیشی و نشیب و فرازی در ‹ 280 › لشکر رو داد ، و در آن اثنا بعضی مردم پشت دادند که از صحابه کبار نبودند بلکه طلقای مکه و مسلمة الفتح [ بودند ، گذشته از آنکه آنها هم ] (1) ، باز بر آن اصرار نکردند بلکه برگشتند و فتح شد به دلیل کلام الهی : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها ) (2) .
و نیز آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کسی را بر این امر عتاب نفرمود ; زیرا که عذر معلوم داشت ، پس دیگران را هم جای عتاب و طعن نماند .
و نزد شیعه چون استیقان هلاک شود فرار از جنگ کفار جایز است ، نصّ علیه أبو القاسم بن سعید فی الشرائع ، و در اینجا همین صورت بود ; زیرا که در گذرگاه تنگ از هر دو طرف زیر زخم سهام مشرکین آمده بودند و هرگز تیرهای آنها خطا نمیکرد ، ناچار عقب بازگشتند تا کفار در میدان برآیند یا از راه فراخ بر کفار حمله نمایند .
و چون در حق بعض رسل ارتکاب کبایر را شیعه در روایات صحیحه خود ثابت کرده باشند ، مثل حضرت آدم و حضرت یونس و غیرهما [ ( علیهم السلام ) ] ، حال آنکه عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] مقطوع به است و مجمع علیه ; اگر از صحابه - که .
ص : 21
بالاجماع معصوم نبودند - گناهی صادر شود ، و باز به زلال توبه و استغفار و رحمت الهی شسته گردد چه عجب باشد و کدام محل طعن گردد ؟ !
و مع هذا اینقدر گناه ، مقاوم طاعات و مشقات جهاد ایشان نمیتواند شد و بشاراتی که در حق ایشان به نصوص قطعیه قرآن و احادیث متواتر آمده است ، از آن چشم پوشیدن و این عیوبات نادره ایشان را تجسس کردن ، شأن ایمان نیست !
و الزام بر اهل سنت به این شبهات وقتی تمام شود که مخلّ اعتقاد ایشان باشد ، و چون از اصل معتقد عصمت کسی جز انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نیستند اگر صدور گناه از وی شود چه باک ؟ ! اینقدر هست که اهل سنت جمیع امور صحابه را - از حقوق صحبت و خدمت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و جانبازیها و ترک خانمان و بذل مال و نفس در راه خدا و ترویج دین و شریعت غرا و آیات نازله در شأن ایشان و احادیث ناطقه به رفعت و علوّ مکان ایشان - مدّ نظر دارند ; و فرقه شیعه غیر از عیوب و گناه ایشان چیزی نمیبینند (1) .
اقول :
اما آنچه گفته : مطاعن اصحاب عموماً بی تخصیص نیز ده است .
پس بدان که حصر مطاعن عامه صحابه در عشره مفصله ، مانند حصر .
ص : 22
مطاعن ثلاثه در اعداد مسطوره ، کذب محض و بهتان صرف است .
و علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ اول گفته :
المطلب الخامس فیما رواه الجمهور فی حق الصحابة (1) .
بعد از این روایات کثیره نقل کرده ، و این ناصبی بعض آن روایات کثیره [ را ] ذکر کرده و بعض آن را به تقدیم و تأخیر و حذف و تغییر در این مقام آورده ، و از ذکر دیگر روایات باقیه اعراض و اغماض ورزیده .
و مراد این ناصبی از ( عموماً ) اگر این است که : در این مطاعن همه صحابه به طریق کلیت داخل اند ، چنانچه قول او که در جواب بعض مطاعن گفته که :
( بنابر این طعن الکلّ بفعل البعض لازم میآید (2) ) [ شاهد آن است ] .
پس کذب محض و بهتان صرف است ; زیرا که نزد علمای شیعه بسیاری از صحابه ‹ 281 › مطعون نبودند ، بلکه ممدوح بوده اند ، چنانچه قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله ضریحه - در کتاب “ مجالس المؤمنین “ فضائل جمیله قریب صد کس از صحابه را ذکر نموده (3) .
)
ص : 23
و اگر مراد عدم تخصیص است ، چنانچه لفظ ( بی تخصیص ) مشعر بر این است ، پس مسلّم است و محذوری ندارد ; زیرا که خود این ناصبی گفته که : اهل سنت صحابه را معصوم نمیدانند . . . الی آخر .
و علامه حسن بن مطهر حلّی در کتاب مذکور گفته :
وقد تضمّن الکتاب العزیز وقوع أکبر الکبائر منهم ، وهو الفرار من الزحف ، فقال الله تعالی : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ ) (1) ، وکانوا أکثر من عشرة آلاف نفر فلم یتخلّف إلاّ سبعة أنفس : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] والعباس ، والفضل ابنه ، وربیعة ، وأبو سفیان - ابنا الحارث بن عبد المطلب - ، وأسامة بن زید ، وعبیدة بن اُمّ أیمن - وروی أیضاً أیمن بن اُمّ أیمن - .
.
ص : 24
وأسلمه الباقون إلی الأعداء [ للقتل ] (1) ، ولم یخشوا النار ولا العار ، وآثروا الحیوة الدنیا الفانیة علی دار البقاء ، ولم یستحیوا من الله تعالی ولا من نبیّه وهو شاهدهم عیاناً (2) .
یعنی به تحقیق آنکه متضمن است کتاب عزیز (3) به وقوع بزرگترین گناهان از صحابه و آن فرار است از جنگ واجب ، و گفت خدای تعالی : ( و روز حنین که به شگفت آورد شما را کثرت شما ، پس (4) کفایت نکرد از شما چیزی را و تنگ گردید بر شما زمین به آن فراخی که داشت پس تر از این ، باز گشتید شما در حالی که پشت دهنده بودید ) . و بودند زیاده از ده هزار نفر و بر جای خود نماندند مگر هفت کس : علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و عباس و فضل پسر او و ربیعه و ابوسفیان پسران حارث و اسامة بن زید و عبید پسر اُمّ أیمن و ایمن ، و به روایتی پسر دیگر أمّ أیمن و باقی مردمان آن حضرت را به اعدای آن حضرت برای کشتن حواله کردند و نترسیدند آتش جهنم را و نه عار فرار را ، و اختیار کردند حیات دنیای فانیه را بر آخرت و شرم نکردند از خدا و نه از پیغمبر او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حال آنکه او مشاهده حال ایشان به چشم خود میکرد .
.
ص : 25
اما آنچه گفته : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود .
پس دروغ صریح و مخالف کلام خدا است ، فخرالدین رازی تصریح کرده که این فرار روز اُحد کبیره بود چنانچه گفته :
واعلم أن هذا الذنب لا شکّ أنه کبیرة ; لأنّهم خالفوا صریح نصّ الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وصارت تلک المخالفة سبباً لانهزام المسلمین وقتل جمع عظیم من أکابرهم ، ومعلوم أنّ کلّ ذلک من باب الکبائر .
وأیضاً ظاهر قوله تعالی : ( وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ ) (1) یدلّ علی کونه کبیرة (2) .
و در “ استیعاب “ مذکور است :
قال ابن عمر : أذنب عثمان ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان بیوم (3) أُحد ، فعفی الله عنه (4) .
پس اگر این فرار قبل از نهی بود ذنب عظیم از کجا شد ؟ !
.
ص : 26
و عجب آنکه پدر مخاطب هم تصریح به گناه بودن این فرار عثمانی نموده ، و باز مخاطب از تکذیبش شرم نکرده میگوید که : فرار روز احد قبل از نهی بود .
در “ ازالة الخفا “ در مناقب متخیّله (1) عثمان میگوید :
از آن جمله آنکه چون ‹ 282 › غزوه اُحد پیش آمد و شیطان بعض [ اصحاب ] (2) را بر فرار از آن مشهد خیر حامل شد ، و وی نیز از آن جماعت بود ، رحمت الهی تدارک فرمود و آن ذنب را محو نمود (3) .
اما آنچه گفته : مع هذا معفو هم شده به موجب نصّ قرآنی که : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ . . ) الی آخر .
پس جوابش آنکه : این کلام دلالت دارد بر آنکه این فرار حرام بود ، و آنفاً گفته که : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود ، پس این تناقض صریح است .
و مع هذا غرض علمای شیعه از ذکر امثال این مطاعن آن است که هرگاه که حال این مردم در وقت حیات آن حضرت چنین بوده ، بعدِ وفات آن حضرت وقوع مخالفت از ایشان چگونه مستبعد باشد ! چنانچه قول علامه حلی - علیه الرحمه - : ( وهو شاهدهم عیاناً ) دلالت صریح بر این معنا دارد .
.
ص : 27
و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :
إنّ التنازع فی اقتضاء ظاهر العموم علی ما تقدّم ، وإذا سلّمنا ذلک جاز أن یحمل علی العفو عن العقاب المعجّل فی الدنیا دون المستحق فی الآخرة ، فقد روی هذا المعنی بعینه ، ویجوز أن یعفو تعالی [ عن ] (1) الجماعة عن عقاب هذا الذنب خاصّة بأن یکون سبق من حکمه ووعده أن یعفو عنه وإن کان منهم من یستحق عقاباً علی ذنوب آخر لم یعف عنها ، فإنّ العقل لا یمنع من العفو عن بعض العقاب دون بعض کما لایمنع من العفو عن الجمیع ، والسمع أیضاً لا یمنع من ذلک إلاّ فی أقوام مخصوصین (2) .
و در کتاب “ افصاح الامامه “ مذکور است :
إنّ العفو من الله سبحانه قد یکون عن العاجل [ من العقاب ] (3) ، وقد یکون عن الآجل من العذاب ، وقد یکون عنهما جمیعاً [ إذا شاء ] (4) ، ولیس فی الآیة أنّه عفی عنهم [ علی کلّ حال ، ولا أنه یعفو عنهم فی ] (5) یوم المآب ، بل ظاهرها یدلّ علی الماضی دون .
ص : 28
المستقبل ، ویؤیّده قوله تعالی : ( وَلَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الأَدْبارَ وَکانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً ) (1) ، وقد ثبت أنه لا یکون السؤال مع العفو (2) ، فإن عفی عنه فقد عفی عن السؤال ، فإذاً لابد أن یکون معنی العفو - حسب مابیّناه - فی الدنیا عن العاجل دون الآجل ، کما عفی سبحانه عنهم فی یوم بدر لما کان منهم من الرأی فی الأُساری ، وقد أخبر أنّه لولا ما سبق فی کتابه من رفع العقاب عن أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وترک معاجلتهم بالعقاب لمسّهم منه جلّ جلاله عذاب عظیم ، أو یکون العفو عن خاصّ منه دون العموم . (3) انتهی .
و ما میگوییم که : ضمیر ( عنهم ) فی قوله تعالی : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ ) راجع است به سوی کسانی که خطاب به لفظ : ( عفی عنهم ) (4) به طرف ایشان وارد است ، و آنها کسانی هستند که خطاب : ( مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الآخِرَةَ ) (5) به طرف آنها صدور یافته ، چنانچه مولانا طبرسی - علیه الرحمه - در تفسیر “ مجمع البیان “ گفته :
.
ص : 29
قال أبو علی الجبائی : هو خاصّ بمن لم یعص [ الله ] (1) بانصرافه (2) .
نه به طرف کسانی که خطاب : ( عَصَیْتُمْ ) (3) به طرف آنها متوجه است .
و نیز میتوان گفت که : مراد عفو از استیصال و انزال عذاب دنیا است ، چنانچه در “ شافی “ و “ افصاح الامامة “ مسطور است ، و دلیل این معنا آنکه حق تعالی شأنه در سوره بقره فرموده : ( وَإِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظالِمُونَ * ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ) (4) ‹ 283 › و ظاهر است که اتخاذ عجل شرک به خدا بوده و عفو از عقوبت اخروی آن ممکن نیست ; زیرا که خدای تعالی شأنه فرموده : ( إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ ) (5) .
و بر تقدیری که مراد عفو از گناه باشد ، باز هم منافی غرض علامه - علیه الرحمه - نیست ; زیرا که مقصود او از طعن اصحاب همین است که کسانی که در حیات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مرتکب معصیت کبیره شدند از ایشان چه مستبعد است که بعد از وفات آن حضرت مرتکب معصیت شوند ، پس .
ص : 30
اجماع و اتفاق ایشان بر بیعت ابوبکر به خلافت قابل حجیت نباشد ، چنانچه نصرالله کابلی گفته :
واحتجّت الرافضة علی ما زعموه بوجوه ثلاث . .
و بعد ذکر دو وجه گفته :
والثالث : بعدم استحقاقهم للخلافة بالطعن فیهم ، وفی من أجمعوا علی خلافتهم . (1) انتهی .
اما آنچه گفته : فرار منافقین قبل از قتال بود و فرار مؤمنین بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .
پس بدان که این منافقین از اصحاب بودند چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود آورده :
عن زید بن ثابت ، قال : لمّا خرج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی أحد رجع ناس ممّن خرج معه ، وکان أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرقتین : فرقة تقول : نقاتلهم ، وفرقة تقول : لا نقاتلهم ، فنزلت : ( فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا ) (2) .
.
ص : 31
و نیز دانستی که به اعتراف ابن عمر فرار عثمان کبیره بود و ذنب عظیم ، پس یا آنکه عثمان را داخل منافقین و فرار او را قبل از قتال باید گفت که تا فرارش منهی عنه باشد ، و [ یا اینکه ] اگر او را در مؤمنین داخل دارند پس فرار مؤمنین را که به اعتراف او بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واقع شده منهی عنه و کبیره باید گفت تا قول ابن عمر صحیح افتد .
و نیز بنابر تصریح اهل اخبار بعد از فرار منافقین - که به موجب گفته عبدالله بن ابی سلول فرار نمودند - همگی این جماعت مؤمنین که باقی مانده بودند هفتصد کس بودند و بعد انهزام مشرکین به سبب مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شکست در ایشان واقع شد ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مذکور است :
جعل ظهره وعسکر إلی أحد ، وأمر عبد الله [ بن ] (1) جبیر علی الرماة ، وقال لهم : « انفخوا (2) عنّا بالنبل حتّی لا یأتونا من ورائنا » ، وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأصحابه : « اثبتوا فی هذا المقام ، فإذا عاینوکم ولّوکم الأدبار فلا تطلبوا المدبرین ، ولا تخرجوا من هذا المقام » ، ثمّ إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا خالف رأی عبد الله بن أبی سلول شقّ علیه ذلک ، وقال :
.
ص : 32
أطاع الصبیان وعصانی ! ثمّ قال لأصحابه : إنّ محمداً إنّما یظفر بعدوکم ، وقد وعد أصحابه أن أعداءهم إذا عاینوهم انهزموا ، فإذا رأیتم [ أعداءهم ] (1) انهزموا ، فیتبعونکم ، فیصیر الأمر علی خلاف ما ذکر محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .
[ فلمّا ] (2) التقی الفریقان انخذل عبد الله بن أبی سلول بثُلث الناس ، وقال : یا قوم ! علی ما نقتل أولادنا وأنفسنا ؟ ! وکان ‹ 284 › جملة عسکر الإسلام ألفاً ، وقیل : تسع مائة وخمسین ، فبقی نحو من سبع مائة ، وکان المشرکون ثلاثة آلاف ، فوقاهم (3) الله مع ذلک حتّی هزموا المشرکین ، لکنّهم لمّا رأوا انهزم القوم - وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بشّرهم بذلک - ظنّوا أن یکون هذه الواقعة کواقعة بدر ، وطلبوا المدبرین ، وترکوا ذلک الموضع ، وخالفوا أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یعلموا أن ظفرهم یوم بدر کان ببرکة طاعتهم لله ولرسوله وفی (4) ترکهم الله مع عدوهم [ لم یقوموا لهم ] (5) ، فنزع الله الرعب .
ص : 33
من قلوب المشرکین ، فکرّوا علی المسلمین وتفرّق العسکر عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کما قال : ( إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ ) (1) ، وشجّ وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکسرت رباعیته . (2) انتهی .
و بخاری در “ صحیح “ خود از براء بن عازب روایت کرده :
أجلس النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] جیشاً من الرماة وأمّر علیهم عبد الله ، وقال : « لا تبرحوا ، إن رأیتمونا ظهرنا علیهم فلا تبرحوا ، وإن رأیتموهم ظهروا علینا فلا تعینونا » ، فلمّا لقینا هربوا حتّی رأیت النساء یشتددن فی الجبل رفعن عن سوقهنّ قد بدت خلاخلهنّ (3) ، فأخذوا یقولون : أی المسلمین (4) الغنیمة ! الغنیمة ! فقال عبد الله : عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن لا تبرحوا ، فأبوا ، فلمّا أبوا صرف الله وجههم . . إلی آخر الحدیث (5) .
و در تاریخ “ حبیب السیر “ مذکور است :
.
ص : 34
روز جمعه چهاردهم یا ششم شهر شوال عبدالله بن أمّ مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار نفر از ابطال رجال که صد کس از آن جمله زره پوش بودند ، متوجه حرب ارباب ضلال گردیده شدند ، اما عبدالله بن ابی سلول در اثنای راه با سی صد نفر از منافقین بازگشت و در آن غزوه در میان لشکر اسلام سه لوا بود : عَلَم اوس را سعد بن عباده داشت ، و لوای خزرج را حباب بن المنذر ، و لوای خاصه حضرت مصطفوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را جناب ولایت مآب مرتضوی ( علیه السلام ) ، و به روایتی آن لوا در دست مصعب بن عمیر بود .
القصه ; اول صباح روز شنبه پانزدهم شوال نزدیک به کوه احد تقارب ارباب توحید و اصحاب کفر به تلاقی منجر شد ، و حضرت خیر البشر [ به ] (1) تعبیه سپاه قیام نموده ، عکاشة (2) بن محصن اسدی را بر میمنه گماشت ، و در میسره ابوسلمة (3) بن عبدالاسد مخزومی را بازداشت ، و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن ابیوقاص را در مقدمه تعیین نمود ، و جای مقداد بن عمرو را بر ساقه مقرر فرمود ، و عبدالله بن عمرو بن حزم (4) یا عبدالله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز به محافظت شکاف عینین (5) که بر یسار .
ص : 35
سپاه نصرت شعار بود مأمور ساخت ، و ایشان را وصیت کرد که : هیچ حال از آن موضع حرکت نکنند ، خواه مسلمانان غالب شوند یا مغلوب .
و ابوسفیان نیز به ترتیب لشکر نکبت اثر قیام نموده ، خالد بن الولید را در میمنه گردانید ، و عکرمة بن ابی جهل بفرموده وی صاحب میسره گردیده ، و عبدالله بن ابی ربیعه را بر تیراندازان که صد نفر بودند امیر ساخت ، و لوا را به طلحة بن ابی طلحه - که او را کبش کتیبه میگفتند - تفویض کرد .
چون نائره قتال اشتعال ‹ 285 › یافت طلحة بن ابی طلحه به میدان شتافته مبارز طلبید و شیر بیشه هیجا یعنی شاه اولیاء مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ( چو سیلی که اید ز بالا به زیر ) بر سر آن بداختر تاخته ، به یک ضرب ذوالفقار کار او را تمام ساخت . و در “ کشف الغمه “ مذکور است :
روی عن [ أبی ] (1) عبد الله بن جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] ، قال : کان أصحاب اللواء یوم أحد تسعة کلّهم قتلهم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] .
و به اتفاق جمهور اهل سیر امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] در آن روز بیشتر از .
ص : 36
جمیع اصحاب خیر البشر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لوازم شجاعت و تهوّر به تقدیم رسانیده ، مشرکان را منهزم گردانید ، و مسلمانان به اخذ غنیمت مشغول شده ، اکثر آن جماعت - که به امر خواجه کونین به محافظت شکاف عینین قیام مینمودند - به خلاف رأی سردار [ خود ] (1) جهت اخذ غنیمت [ عنان ] (2) به معرکه تافتند ، و خالد بن الولید و عکرمة بن ابی جهل این را مغتنم شناخته ناگاه بر سر عبدالله راند [ ند ] (3) ، و او را با رفقا شهید ساخته ، از پشت سپاه اسلام درآمدند و تیغ کین آختند ، صورت غلبه ایشان را دست داد ، و فوجی از مسلمانان کشته گشته ، زمره [ ای ] به وادی فرار شتافتند . (4) انتهی باختصار .
و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :
قال ابن إسحاق : کان (5) مصعب بن عمیر دون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی قتل ، وکان الذی قتله ابن قمئة اللیثی ، وهو یظنّ أنه قتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فرجع إلی قریش وهو یقول : قتلتُ محمداً ، فلمّا قتل مصعب بن .
ص : 37
عمیر أعطی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اللواء لعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وقاتل علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ورجل من المسلمین (1) .
و بعد فاصله گفته :
وقال ابن هشام : حدّثنی أهل العلم : ان ابن نجیح قال : نادی مناد یوم أحد : لا سیف إلاّ ذو الفقار ولا فتی إلاّ علیٌ الکرّار . (2) انتهی .
و در حق حضرت حمزه و دیگر شهدای احد و حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل شد : ( مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ ) (3) یعنی از جمله کسانی که ایمان آورده اند مردانی هستند که راست کردند چیزی که عهد کردند خدا را بر آن .
و مفهوم مخالف این آیه کریمه آن است که : فرار کنندگان به عهدی که با خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده بودند وفا ننمودند ، در [ “ فتح الباری “ شرح ] “ صحیح بخاری “ در تفسیر این قول مذکور است :
المراد ب : المعاهدة المذکورة ما تقدّم من ذکره من قوله تعالی :
]
ص : 38
( وَلَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الأَدْبارَ ) (1) وکان ذلک أوّل ما خرجوا إلی أحد (2) .
و بنابر این آنچه عمر در مخاطبه حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس گفته که : شما هر دو ابوبکر را کاذب و غادر و خائن و آثم پنداشتید و مرا نیز چنین دانستید ، اخبار امر واقعی بود ; و لهذا حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس در این مقوله انکار بر او ننمودند (3) .
و آنها که فرار کردند حق تعالی شأنه در وصف ایشان گفته : ( إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ ) (4) .
.
ص : 39
اما آنچه گفته : اما فرار حنین پس در حقیقت فرار نبود .
پس بدان که در “ صحیح بخاری “ مذکور است که :
مردی از قیس به براء بن عازب گفت : أفررتم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین ؟
یعنی آیا شما فرار کردید از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز جنگ حنین ؟ ! پس براء گفت : لکن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] لم یفرّ ، یعنی لکن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرار نکرد (1) . ‹ 286 › و این اقرار صحابی است به فرار صحابه ، و ما را همین قدر برای احتجاج کفایت میکند .
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که ابوقتاده گفت :
وانهزم المسلمون وانهزمتُ معهم ، فإذا بعمر بن الخطاب فی الناس فقلت : ما شأن الناس ؟ فقال : أمر الله (2) .
یعنی هزیمت کردند مسلمانان و هزیمت کردم من ، پس ناگاه عمر بن خطاب را در آن مردم فرار کنندگان دیدم گفتم : مردم چرا فرار کردند ؟ گفت : امر خدا چنین واقع شد .
.
ص : 40
اما آنچه گفته : بلکه به سبب بی تدبیری و سبقت خالد بن الولید و غفلت از کمین کفار . . . الی آخر .
پس منشأ این سوء تدبیر مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بوده است چنانچه در محل خود مذکور است (1) ، و در حقیقت این فرار به شأمت (2) [ و ] اعجاب و اغترار ابوبکر بود به کثرت مردم ، چنانچه در “ حبیب السیر “ مذکور است :
چون خبر اتفاق هوازن و ثقیف به سمع شریف حضرت مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رسید ، عتاب بن اسید را در مکه به خلافت تعیین نموده ، با ده هزار سپاه خاصه و ده (3) هزار از طلقای مکه ، و به روایتی با شانزده هزار مرد تیغ گزار در عشره اول شوال به جانب کفار نهضت فرمود ، و در آن لشکر در میان مهاجران سه علم بود ، و امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] و عمر بن الخطاب و سعد بن ابیوقاص محافظت آن أعلام ظفر إعلام مینمودند ، و انصار دو علم داشتند و صاحب رایات ایشان : سعد بن عباده و حباب بن المنذر . . . بودند ، و به قولی در آن سفر هر بطن و قبیله رایتی علی حده برافراشتند .
.
ص : 41
نقل است که چون آن جنود ظفر ورود (1) از مکه بیرون رفته ، نظر ابوبکر بر آن کثرت و شوکت افتاد گفت که : امروز به سبب قلّت سپاه مغلوب نخواهیم شد ، و به واسطه صدور این سخن در حنین ، اول لشکر نبیّ الثقلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شکست یافتند و آیه : ( لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَة وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ . . . ) (2) الی آخر الآیه ، در آن باب نازل گشت (3) .
و در “ روضة الأحباب “ مذکور است :
مروی است که ابوبکر صدیق . . . بعد از وقوف بر عدد لشکر دشمن و ملاحظه کثرت لشکر اسلام با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : ما امروز از جهت قلّت مغلوب نخواهیم گشت .
و روایتی آنکه : صدیق این مقاله را با سلمة بن وقس گفت . (4) انتهی .
و از قول صاحب “ روضة الاحباب “ معلوم شد که در دو روایت وارد شده که ابوبکر این کلمه گفت .
و در “ شرح تجرید “ ملا قوشچی در ذکر غزات حنین مذکور است :
.
ص : 42
وقد سار النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی عشر آلاف من المسلمین ، فتعجّب أبو بکر من کثرتهم ، وقال : لن تغلب الیوم لقلّتهم (1) ، فانهزموا بأجمعهم ، ولم یبق مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوی تسعة نفر : علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، وابن الفضل ، وأبو سفیان بن الحرب ، ونوفل [ بن ] (2) الحرب ، وربیعة بن الحرب (3) ، وعبد الله بن الزبیر ، وعتبة ومصعب ابنا أبی لهب . (4) انتهی .
و از این عبارت فرار ثلاثه هم ثابت شد ، پس در قول آینده که گفته : صحابه کبار پشت ندادند ، غلط محض باشد ، یا ایشان را از صحابه کبار نپنداشته .
و در “ تاریخ ابن کثیر “ شامی مذکور است :
قال الواقدی : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی ‹ 287 › هوازن لستّ خلون من شوّال ، فانتهی إلی حنین فی عاشره ، وقال أبو بکر الصدیق : لن تغلب الیوم من قلّة ، فانهزموا ، فکان أول من انهزم بنو سلیم ، ثمّ أهل مکة ، ثمّ بقیة الناس (5) .
و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین .
ص : 43
الحلبی الشافعی مذکور است :
وذکر أنّه عند القتال أنزل الله تعالی قوله : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً . . ) إلی قوله : ( وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (1) ، فقد جاء أن بعض أصحابه - وهو أبو بکر . . . کما فی سیرة الحافظ الدمیاطی - قال : یا رسول الله [ ص ] ! لن تغلب الیوم من قلّة ، وشقّ ذلک علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وساءته (2) تلک الکلمة . (3) انتهی .
و در “ تاریخ “ کازرونی مذکور است :
فلمّا التقی الجمعان قال أبو بکر - وقیل : سلمة بن سلامة بن وقس - : لن تغلب الیوم عن قلّة ، فساء رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کلامه ووکّلوا إلی کلمة الرجل .
وفی روایة : فلم یرض الله قوله ووکلهم إلی أنفسهم (4) .
و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :
قال رجال من المسلمین : لن تغلب الیوم من قلّة . . فهذه الکلمة ساءت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهی المراد من .
ص : 44
قوله : ( إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ ) (1) .
وقیل : إنّه قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . !
وقیل : قالها أبو بکر . .
وإسناد هذه الکلمة إلی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعید ; لأنّه کان فی أکثر الأحوال متوکّلا علی الله ، منقطع القلب عن الدنیا وأسبابها . (2) انتهی .
و در کتاب “ خمیس فی احوال النفس النفیس “ مذکور است :
وفی روایة یونس بن بکیر ، عن الربیع : قال رجل یوم حنین : لن تغلب الیوم !
فشقّ ذلک علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .
وفی روایة : إن أبا بکر قاله للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أو لسلمة بن سلام بن قیس (3) .
وقیل : قائله سلمة ، فکره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فوکّلوا إلی کلمة الرجل ، فهزیمة جیش الإسلام فی أوّل الحال کان (4) بسببه . (5) انتهی .
.
ص : 45
مخفی نماند که روایتی که در آن وارد است که مردی این کلمه گفت ، به حمل آن بر ثانیه - که در آن نام ابوبکر مذکور است - جمع ممکن است ، و گفتن ابوبکر این کلمه را به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) یا به سلمه نیز تنافی نیست ; چه جایز است که ابوبکر این کلمه به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم گفته باشد ، و هم به سلمه .
و روایت گفتن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این کلمه را فخر رازی خود موضوع دانسته ، و روایت گفتن سلمه این کلمه را - اگر صحیح هم باشد - منافی گفتن ابوبکر این کلمه را نیست .
بالجمله ; گفتن ابوبکر این کلمه را به روایات معتمده اهل سنت ثابت است (1) .
و انکار فضل بن روزبهان آن را و گفتن اینکه نسبت این امر به ابی بکر از اکاذیب شیعه است ، باطل محض و دلیل عدم اطلاع او است .
.
ص : 46
اما آنچه گفته : در این اثنا بعضی مردم پشت دادند که از صحابه کبار نبودند .
پس بدان که این قول او دلالت میکند بر آنکه : صحابه کبار پشت ندادند ، و حال آنکه در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :
فی روایة : لم یبق معه علیه [ وآله ] السلام إلاّ أربعة : ثلاثة من بنی هاشم : علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ، وأبو سفیان بن الحارث ، وواحد ‹ 288 › من غیرهم ، وهو عبد الله بن مسعود ، فعلی [ ( علیه السلام ) ] وعباس یحفظانه من قبل وجهه ، وأبو سفیان بن الحارث أخذ بعنان دابّته ، وعبد الله بن مسعود یحفظه من الجانب الأیسر ، وکان کلّ من یقبل إلیه تفل إلیه (1) .
و در کتاب “ مواهب لدنیّه “ مذکور است :
وعند ابن أبی شیبة - من مرسل الحکم بن عتبة - : لم یبق معه علیه [ وآله ] السلام إلاّ أربعة نفر (2) : ثلاثة من بنی هاشم ورجل من غیرهم علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس بین یدیه ، وأبو سفیان بن الحارث آخذ بالعنان ، وابن مسعود من الجانب الآخر (3) .
و در “ فتح الباری “ مذکور است :
.
ص : 47
وعند ابن أبی شیبة - من مرسل الحکم بن عتبة - قال : لمّا فرّ الناس یوم حنین ، جعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « أنا النبیّ (1) لا کذب ، أنا ابن عبد المطلب » ، فلم یبق معه إلاّ أربعة نفر : ثلاثة من بنی هاشم ورجل من غیرهم ، علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس بین یدیه ، وأبو سفیان بن الحارث أخذ بالعنان ، وأبو معاویة (2) بالجانب الأیسر . قال : ولیس یقبل نحوه أحد إلاّ قتل . (3) انتهی .
و نیز در “ فتح الباری “ مذکور است :
ووقع فی شعر العباس بن عبد المطلب أن الّذین ثبتوا کانوا عشرة فقط ، وذلک لقوله :
< شعر > نصرنا رسول الله فی الحرب تسعة * وقد فرّ من قد فرّ [ عنه ] (4) فاقشعوا وعاشرنا لاقی (5) الحمام بنفسه * لما مسّه فی الله لا یتوجّع < / شعر > .
ص : 48
ولعل هذا هو الذی (1) ، ومن زاد علی ذلک یکون عجّل فی الرجوع فعدّ فی من لم ینهزم . (2) انتهی .
و در “ استیعاب “ مذکور است :
< شعر > نصرنا رسول الله (3) فی الحرب سبعة * وقد فرّ من قد فرّ [ عنه ] (4) فاقشعوا (5) وثامننا لاقی الحمام بسیفه * بما مسّه فی الله لا یتوجّع < / شعر > قال ابن إسحاق : السبعة : علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس ، والفضل بن العباس ، وأبو سفیان بن الحارث ، وابنه جعفر ، وربیعة بن الحرث ، وأُسامة بن زید ، والثامن أیمن بن عبید .
وجعل غیر ابن إسحاق فی موضع أبی سفیان عمر بن الخطاب . والصحیح أنّ أبا سفیان بن الحارث کان یومئذ معه لم یختلف فیه ، واختلف فی عمر . (6) انتهی .
.
ص : 49
و در “ جمع الجوامع “ سیوطی مذکور است :
عن عبد الله بن بریدة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین انکشف الناس عنه فلم یبق معه إلاّ رجل یقال له : زید ، أخذ بعنان بغلته الشهباء - وهی التی أهداها له النجاشی - فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ویحک ! [ یا زید ! ادع الناس » ، فنادی : أیّها الناس ! هذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یدعوکم . . فلم یجب أحد عند ذلک ، فقال : ] (1) « حُض الأوس والخزرج » ، فقال : یا معشر الأوس والخزرج ! هذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یدعوکم . . فلم یجبه أحد ، وعند ذلک قال : « ویحک ! ادع المهاجرین ، فإن لله فی أعناقهم بیعة » .
قال : فحدّثنی بریدة : أنه أقبل منهم ألف قد طرحوا الجفون وکسروها ، ثمّ أتوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فتح علیهم . ش (2) .
و نیز در “ جمع الجوامع “ مذکور است :
عن الحرث بن بدل ، قال : شهدت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین ، فانهزم أصحابه أجمعون إلاّ العباس بن عبد المطلب وأبا سفیان بن الحارث ، فرمی رسول الله صلی الله علیه .
ص : 50
[ وآله ] وسلم وجوهنا بقبضة ‹ 289 › من الأرض ، فانهزمنا ، فما خلّ إلیّ أنّ شجراً ولا حجراً إلاّ وهو فی آثارنا . الحسن بن سفیان . طب . وأبو نعیم . کر (1) .
اما آنچه گفته : باز بر آن اصرار نکردند و برگشتند به دلیل کلام الهی : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ ) (2) .
پس این برگشتن ایشان به روز دوم از فرار به ندا کردن عباس به آواز بلند به امر آن حضرت بود ، و فتح کفار به اعجاز سید ابرار و امداد ملائکه از حضرت قهار شده نه به سبب نصرت و معاونت فرار کنندگان ، چنانچه در “ حبیب السیر “ مذکور است :
به صحت پیوسته که در صباح روز جنگ حنین عباس - که آوازی بلند داشت - به فرموده رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مسلمانان را ندا کرده ، فریاد برآورد : یا معشر الأنصار ! یا أصحاب الشجرة ! (3) یا أصحاب سورة البقرة ! . . (4) این ندا به گوش سپاه اسلام رسیده از اطراف و جوانب به خدمت سرور آل غالب شتافتند ، و قریب صد نفر از انصار و غیر ایشان جمع آمده بر .
ص : 51
مشرکان حمله آوردند ، و آن حضرت فرمود : « حالا تنور حرب گرم گشت » ، آنگاه مشتی سنگ ریزه به دست آورده « شاهت الوجوه » گفت ، و به جانب مخالفان انداخت و هیچ چشمی نماند که قدری از آن ریگ در آن جای نگیرد ، بعد از آن بر طبق آیه کریمه : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها ) (1) به امداد لشکر سماوی نسیم ظفر و نصرت بر اعلام هدایت اعلام حضرت رسالت وزیده و زمره مشرکان روی به وادی گریز نهادند . (2) انتهی .
و نیز ما میگوییم که : حرف ( [ ال ] لام ) که بر لفظ ( مؤمنین ) داخل است لام عهد است ، مراد از آن مؤمنین معهودین اند که فرار نکردند .
اما آنچه گفته : و نیز آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) کسی را بر آن امر عتاب نفرمود .
پس مقدوح است به اینکه : چون عتاب خدای تعالی شأنه بر همه فرارکنندگان در کلام مجید نازل شده ، چنانچه فرموده : ( وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّی إِذا فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِی اْلأَمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَمِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ ) (3) ، یعنی : به تحقیق راست کرد خدای تعالی وعده .
ص : 52
خود را هرگاه که استیصال آنها میخواستید تا اینکه شما جبن و نامردی نمودید و تنازع کردید در امر گرفتن غنیمت ، و عصیان و نافرمانی کردید بعد از آنکه نمایید شما را چیزی که دوست داشتید ، [ بعضی از شما دنیا میخواهد و ] (1) بعضی از شما آخرت میخواهد ، پس تر از آن باز داشت شما را از آنها تا آزمایش کند شما را ، و به تحقیق که عفو کرد از شما .
در این صورت دیگر حاجت عتاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باقی نمانده .
اما آنچه گفته : و نزد شیعه چون استیقان هلاک شود ، فرار از جنگ کفار جایز است .
پس مردود است به اینکه : بنای طعن بر مذهب اهل سنت است ، و در کتاب “ مختصر محلی “ ابن حزم ظاهری مذکور است :
ولا یحلّ لمسلم أن یفرّ عن مشرک ولا عن مشرکین ولو کثر عدّوهم (2) أصلا ، لکن ینوی فی رجوعه التحیّز إلی جماعة المسلمین إن رجا البلوغ [ إلیهم ] (3) ، أو ینوی الکرّ إلی القتال ; فإن لم ینو إلاّ ‹ 290 › تولیة دبره هارباً فهو فاسق ما لم یتب ، قال الله عز وجل : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا .
ص : 53
تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ * وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَمَأْواهُ جَهَنَّمُ ) (1) .
وقال قوم : إنّ الفرار له مباح من ثلاثة فصاعداً ، وهذا خطأ ، واحتجّوا بقول الله تعالی : ( الآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَینِ وَإِن یَکُن مِنکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ ) (2) .
وروی عن ابن عباس قال : إن فرّ رجل من رجلین فقد فرّ ، وإن فرّ من ثلاثة فلم یفرّ .
فأمّا ابن عباس ; فکم قصّة خالفوه فیها ، ولا حجّة إلاّ فی کلام الله وکلام رسوله .
وأمّا الآیة ; فلیس فیها نصّ ولا إذن بإباحة الفرار عن العدد المذکور ، وإنّما فیها : إن الله علم أن فینا ضعفاً . . وهذا حقّ إن فینا لضعفاً ، ولا قویّ إلاّ وفیه ضعف بالإضافة إلی ما هو أقوی منه إلاّ الله تعالی وحده فهو القویّ الّذی لا یضعف ولا یغلب .
وفیها : أنّه خفف عنّا ، فله الحمد ، وما زال ربّنا رحیماً بنا یخفّف عنّا فی جمیع الأعمال التی ألزمنا .
وفیها : أنه کان متی کان منّا مائة صابرة یغلبوا مائتین ، وإن .
ص : 54
یکن منّا ألف یغلبوا ألفین بإذن الله وهذا حقّ ، ولیس فیه أن المائة لا تغلب أکثر من مأتین ولا أقلّ بل قد تغلب ثلاثمائة وألفین وثلاثة آلاف ، ولا أن الألف لا یغلبون إلاّ ألفین فقط لا أکثر ولا أقلّ .
ومن ادّعی هذا فی الآیة فقد ادّعی ما لیس فیها منه أثر ولا إشارة ، بل قد قال تعالی : ( کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرینَ ) (1) ، فظهر أنّ قولهم لا دلیل علیه . (2) انتهی .
و در “ انسان العیون “ تصنیف علی بن برهان الدین در غزوه احد مذکور است :
ویتطاول أبو طلحة بصدره یقی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، واستدلّ بذلک علی أنه من خصائصه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه یجب علی کلّ مؤمن أن یؤثر حیاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی حیاته (3) .
و مع ذلک احدی از علمای شیعه به این معنا قائل نشده که از روبروی نبیّ یا امام فرار نمودن و ایشان را تنها در میان کفار گذاشتن جایز است ، بلکه این .
ص : 55
معنا را جناب امیر ( علیه السلام ) کفر نامیده چنانچه فرموده : « لا کفر بعد الإیمان » .
در “ معارج النبوه “ مذکور است که :
چون مسلمانان از صعوبت آن حال روی به هزیمت نهادند و هر چند آن حضرت ایشان را میخواند اجابت نمینمودند ، آن حضرت به غضب آمد [ نشان ] (1) غضبش آن بود که عرق از پیشانی همایونش متقاطر گشتی ، و بر مثال مروارید بر جبین مبینش فرو دویدی ، در آن حال نظر فرمود علی را ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] برابر دست خود دید ایستاده ، فرمود : « چون است که به برادران خود ملحق نشدی ؟ » جواب داد که : « یا رسول الله ! لا کفر بعد الإیمان ، إنّ لی بک أُسوة » . یعنی : « بعد از ایمان کفر نباشد ، مر ا به تو اقتدا است . (2) انتهی .
اما آنچه گفته : در اینجا همین صورت بود .
پس غلط محض است ; زیرا که اگر در اینجا فرار منهی عنه نمیبود ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را چرا دعوت به صبر و ثبات مینمود ؟ ! ‹ 291 › چنانکه در “ حبیب السیر “ مذکور است :
چون سید عالم انهزام اهل اسلام را مشاهده فرمود ، به آواز بلند ایشان را به صبر و ثبات دلالت نموده میگفت : « إلی أین أیها الناس ؟ » و از غایت .
ص : 56
دهشت هیچ کس باز (1) پس نمینگریست ، و آن حضرت در آن روز بر اشتر (2) بیضا سوار بود و آن را به جانب کفار نهیب داده ، بر زبان وحی بیان میگذرانید که : « أنا النبیّ لا کذب ، أنا ابن عبد المطلب » . و ابوسفیان بن الحارث عنان اشتر (3) را گرفته ، و عباس بن عبدالمطلب از جانب [ دست ] (4) راست در رکاب فلک فرسای آن حضرت زده از حمله مانع [ می ] (5) آمدند ، و در آن اثنا مالک بن عوف متوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شده ، أیمن ابن أمّ أیمن سر راه بر وی گرفت (6) و جنگ میکرد تا روی به ریاض جنت آورد (7) .
اما آنچه گفته : در حق بعض رسل ارتکاب کبایر را شیعه در روایات صحیحه خود ثابت کرده اند .
پس بدان که این چنین روایات در کتب فریقین مسطور است ، لیکن فرق همین است که علمای شیعه - به جهت ثبوت عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] - امثال این .
ص : 57
روایات را تأویل نموده اند به : ترک اولی ، چنانچه ظواهر آیات قرآنی را نیز همین تأویل کرده اند ; و علمای اهل سنت از تأویل آن ابا و انکار دارند ، چنانچه مخاطب در کید چهارم باب دوم این کتاب گفته :
آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرّح اند به صدور زلاّت از آنها و عتاب الهی و توبه ایشان و بکا و ندامت و اظهار زلّت خود ، اگر در عصمت ایشان غلو نموده اید و صدور گناه مطلق از ایشان جایز نگوییم ، در تأویل و توجیه نصوص غیر از کلمات بارده سمجه به دست ما نخواهد آمد (1) .
اما آنچه گفته : اگر از صحابه - که بالاجماع معصوم نبودند - گناهی صادر شود . . . الی آخر .
پس جوابش آنکه : مقصود علمای شیعه نیز همین است که اتفاق ایشان بر بیعت ابوبکر به خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دلیل حقیت آن نمیتواند شد ; زیرا که هرگاه که ایشان به اعتراف مخالف معصوم نبودند اگر مصدر گناهی شوند از ایشان عجب نیست ، پس از ایشان چه عجب است که دیده و دانسته نص خلافت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در روز غدیر خم و دیگر مواضع شنیده بودند اخفا کرده ، بیعت ابوبکر [ را در حالی که ] گناه دانسته مرتکب آن شده باشند و در دل خود قرار داده باشند که به زلال توبه و استغفار شسته خواهد شد !
.
ص : 58
و اهل سنت اگر صحابه را معصوم نمیدانند عادل و مؤمن البته میدانند ، و در ثنا و مدح ایشان به کمال اخلاص و اختصاص و نهایت ایقان و صفا و صدق چه مبالغات که نمینمایند ، و این فرارشان قادح عدالت و دلیل کمال بی اعتنایی ایشان به امر دین است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را تنها در [ میان ] کفار به معرض هلاکت گذاشته برای بقای حیات فانیه خود فرار کردند ، جناب امیر ( علیه السلام ) این فرارشان را کفر نامیده ، کما سبق .
و در “ صحیح مسلم “ وارد است که : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :
« لا یؤمن عبد حتّی أکون أحبّ إلیه من أهله وماله والناس أجمعین » .
وفی روایة : « من ولده ووالده والناس أجمعین » (1) .
و نووی در شرح این حدیث گفته :
قال الإمام أبو سلیمان الخطابی : لم یرد به حبّ الطبع ، بل أراد به حبّ الاختیار ; لأن حبّ الإنسان ‹ 292 › نفسه طبع ولا سبیل إلی قلبه . قال : فمعناه : لا تصدق فی حبّی حتّی تفنی فی طاعتی نفسک ، وتؤثر رضائی علی هواک وإن کان فیه هلاکک (2) .
.
ص : 59
و بعد فاصله گفته :
قال القاضی عیاض : ومن محبته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصرة سنّته ، والذبّ عن شریعته ، وتمنّی حصون (1) حیاته ، فیبذل ماله ونفسه دونه .
قال : وإذا تبیّن ما ذکرناه تبیّن أنّ حقیقة الإیمان لا تتمّ إلاّ بذلک ، ولا یصحّ الإیمان إلاّ بتحقیق إعلاء قدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومنزلته علی کلّ والد وولد ومحسن ومفضل ، ومن لا یعتقد هذا واعتقد ما سواه فلیس بمؤمن . (2) انتهی .
خلاصه آنکه : گفت قاضی عیاض که : از محبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است نصرت سنت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مدافعت از شریعت آن جناب و آرزوی نگاه داشت حیات آن حضرت ، پس بذل کند مال و نفس خود را نزد آن حضرت ، و هرگاه این امر ظاهر شد معلوم گردید که حقیقت ایمان تمام نمیشود مگر به امور مذکوره ، و صحیح نمیشود ایمان مگر به بلند کردن قدر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و منزلت آن جناب بر هر پدر و پسر و احسان کننده و نیکی نماینده ، و هر که اعتقاد این امر [ را ] ندارد و اعتقاد سوای آن دارد پس مؤمن نیست . انتهی المحصل .
.
ص : 60
اما آنچه گفته : و حال آنکه عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] مقطوع به است و مجمع علیه .
پس بدان که : مقطوع بها بودن عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نزد شیعه البته راست و درست است ، لیکن مجمع علیها بودن [ آن ] پس نزد اهل سنت غلط محض است ، چنانچه کلام مخاطب که دلالت بر نقیض آن میکند آنفاً نقل نموده شد .
و بشاراتی که در حق صحابه به نصوص جلیّه قرآن و احادیث متواتره آمده است نزد علمای شیعه محمول است بر ابوذر غفاری و مقداد بن الاسود کندی و سلمان فارسی و عمار یاسر و امثال ایشان که خواص اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و خُلّص شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بودند نه منافقین و مخالفین ایشان .
اما آنچه گفته : فرقه شیعه غیر از عیوب و گناه ایشان چیزی نمیبینند .
جوابش آنکه : تخصیص دیدن فرقه شیعه عیوب و گناه صحابه [ را ] محض بیوجه است ; زیرا که ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :
واعلم أن النظّام لمّا تکلّم فی کتاب النکت ، وانتصر لکون الإجماع لیس بحجّة ، اضطرّ إلی ذکر عیوب الصحابة فذکر لکلّ
ص : 61
منهم عیباً ، ووجّه إلی کل واحد منهم طعناً (1) .
یعنی : بدان که نظام هرگاه که تکلم کرد در کتاب “ نکت “ و نصرت کرد (2) مذهب عدم حجیت اجماع را مضطر شد به سوی ذکر عیوب صحابه ، پس ذکر کرد برای همه ایشان عیبی ، و متوجه گردانید به سوی هر یک آنها طعنی .
و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :
اعلم أن جرح الرواة جائز ، بل واجب بالاتفاق ; للضرورة الداعیة إلیه لصیانة الشریعة المکرّمة ، وهو لیس من الغیبة المحرّمة ، بل من النصیحة لله تعالی ورسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والمسلمین ، ولم یزل فضلاء الأُمّة (3) وأخیارهم وأهل الورع منهم یفعلون ذلک ، کما ذکر مسلم فی هذا الباب عن جماعات منهم ما ذکره ، وقد ذکرت أنا قطعة صالحة من کلامهم فیه فی أول شرح صحیح البخاری . (4) انتهی .
و نیز ندیدن غیر از عیوب و گناه صحابه بر شیعه ‹ 293 › تهمت محض است ، بلکه ایشان محاسن و مکارم آن صحابه که بر ایمان ثابت قدم ماندند .
ص : 62
ملاحظه مینمایند و در کتب خود مذکور میسازند (1) .
و اگر شیعه عیوب و مطاعن اصحاب منافقین ذکر کنند چه عجب که اهل سنت عیوب و مطاعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] اثبات میکنند ، چنانچه مخاطب در جواب طعن قرطاس گفته که : بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جاها در قرآن عتاب بر افعال آن حضرت نازل شده (2) .
و در دیگر جاها به مقابله مطاعن پیشوایان خود مطاعن دیگر انبیا [ ( علیهم السلام ) ] ثابت نموده (3) ، حاشاهم عن ذلک !
)
ص : 63
ص : 64
ص : 65
قال : طعن دوم :
آنکه برخی از صحابه - بلکه اکثر ایشان - چون آواز طبل و تک تک پای شتران غلّه شنیدند ، پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را تنها در خطبه گذاشته ، متوجّه تماشای لهو و مفتون سودا و تجارت گشتند ، و این متاع قلیل دنیا را بر نماز - که عمده ارکان اسلام است خاصّه با رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ایثار کردند ، و این دلیل صریح بر بی دیانتی ایشان است ، قوله تعالی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) (1) .
جواب از این طعن آنکه : این قصه در ابتدای زمان هجرت واقع شد ، و هنوز از آداب شریعت - کما ینبغی - واقف نشده بودند ، و ایام قحط بود و رغبت مردم به خرید غله زیاده از حدّ ، میدانستند که اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد ، به این جهات اضطراراً از مسجد برآمدند ، مع هذا کبرای صحابه - مثل ابوبکر و عمر - قائم ماندند و نرفتند ، چنانچه در احادیث صحیحه وارد است .
.
ص : 66
و آنچه قبل از تأدّب به آداب شریعت واقع شود حکم وقایع زمان جاهلیت دارد که مورد عتاب نمیتواند شد ، چنانچه در قرآن مجید هم بر این فعل ایعادِ به نار و لعن و تشنیع واقع نیست ، عتاب است و بس !
و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصلا کسی را در این امر معاتب نفرموده ، دیگری که باشد که طعن و تشنیع نماید ؟ !
و صدور زلّت از صحابه و اُمتیان چه بعید است جایی که از انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] زلاّت صادر شده باشد و بر آنها عتاب شدید از حضور الهی رسیده باشد ! بشریت همین امور را تقاضا میکند تا وقتی که تأدیب الهی پی در پی واقع نشود تهذیب تامّ محال است . (1) انتهی .
أقول :
سید علی بن طاوس - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف المحجة لثمرة المهجة “ در فصل هشتاد و پنجم گفته که :
من روزی در مشهد امام موسی کاظم و امام جواد ( علیهما السلام ) بودم که از مدرسه مستنصریه فقیهی آمد و من با وی مناظره کردم ، و در اثنای مناظره من با او گفتم که : بخاری و مسلم هر دو در “ صحیح “ خودشان روایت کرده اند که : حضرت علی ( علیه السلام ) و احدی از بنی هاشم تا شش ماه با ابابکر بیعت نکردند .
.
ص : 67
او گفت که : من نمیتوانم که اقدام کنم بر طعن صحابه و سلف . من گفتم که : کتاب خدا شهادت میدهد به اینکه بعضی از آنها در حیات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مخالفت آن حضرت در کارهایی کردند که به سبب آن طعن بر آنها وارد میشود و حال آنکه آنها در آن حال از آن حضرت هم رجاء داشتند و هم خوف ، و آنچه پوشیده و پنهان میکردند حق تعالی شأنه به طریق وحی ‹ 294 › آن حضرت را بر اسرار ایشان خبردار میگردانید ، و این کارها از ایشان هم در حال خوف صادر شد و هم در حال امن ، و هم در حال صحت و هم در حال مرض ، و هرگاه که با وجود این حال در زمان حیات آن حضرت چنین کارها از ایشان صادر شد پس صدور مخالفت از ایشان بعدِ وفات آن حضرت و انقطاع خوف و رجا چگونه مستبعد باشد ؟ ! آن فقیه گفت : در کدام موضع از قرآن این شهادت واقع است ؟ گفتم :
قال الله - جل جلاله - فی مخالفتهم له فی الخوف : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ ) (1) ، فروی أصحاب التاریخ أنّه لم یبق إلاّ ثمانیة أنفس : علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس ، والفضل بن العباس ، وربیعة وأبو سفیان - ابنا الحارث بن عبد المطلب - ، وأسامة بن زید ، وعبیدة بن اُمّ أیمن - وروی أیمن بن أمّ أیمن - .
.
ص : 68
وقال الله - جلّ جلاله - فی مخالفتهم له فی الأمن : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ واللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ ) (1) ، فذکر جماعة من المورخین : أنه کان یخطب یوم الجمعة ، فبلغهم أن جمالا جاءت لبعض الصحابة مزینة ، فتنازعوا (2) إلی مشاهدتها وترکوه قائماً ، وما کان عند الجمال شیء یرجون الانتفاع [ به ] (3) فما ظنّک بهم إذا حصلت خلافة یرجون نفعها وریاستها ؟ !
وقال الله - جلّ جلاله - فی سوء صحبتهم : ( وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْر ) (4) ، ولو کانوا معذورین فی [ سوء ] (5) صحبتهم ما قال الله - جلّ جلاله - : ( فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ) . (6) انتهی .
و علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - بعد از عبارتی که در نقض جواب طعن اول نقل نموده شد گفته :
.
ص : 69
قال الله تعالی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) (1) روی أنهم کانوا إذا سمعوا بوصول تجارة ترکوا الصلاة معه ، والحیاء منه ، ومراقبة الله تعالی ، وکذا فی اللهو ، ومن کان فی زمانه علیه [ وآله ] السلام بهذه المثابة کیف یستبعد منه مخالفته بعد موته وغیبته عنهم بالکلیّة . (2) انتهی .
یعنی : فرموده حق تعالی : چون ببینند کاروان تجارت را یا لهوی متفرق گردند به سوی آن و بگذارند تو را ایستاده ، روایت کرده شده است : به درستی که بودند اصحاب هرگاه که میشنیدند رسیدن تجارتی را میگذاشتند نماز را با آن حضرت و شرم نمیکردند ، و مراقبت خدای تعالی را نگاه نمیداشتند ، و همچنین بود حال ایشان در لهو ، و کسی که بوده باشد در زمان آن حضرت به این مثابه چگونه مستبعد خواهد بود از آن کس مخالفت بعد موت آن حضرت و به کلی پنهان شدن او از ایشان .
و این ناصبی این تقریر را به حذف بعض چیزها و زیادتی بعض دیگر و تبدیل بعض ، ترجمه نموده و غرضش از این معنا آنکه تا جوابی که از طرف خود اختراع کرده در حال کساد بازاری علم رونقی پیدا کند و مردم ناشناس ‹ 295 › را زیان تواند رسانید .
.
ص : 70
اما آنچه از طرف خود گفته : چون آواز طبل و تک تک پای شتران غلّه شنیدند .
پس سبب تفسیر نمودن لهو به آواز طبل ، و تجارت به شتران غلّه ، و تقدیم آن بر تک تک پای شتران مفهوم نمیشود ، مگر اینکه غرضش آن بوده باشد که طبل کوفتن محض برای اخبار رسیدن شتران غلهّ بود ; و حال آنکه وجود حرف ( أو ) که حرف تردید است در کلام او تعالی شأنه دلالت میکند بر اینکه رفتن ایشان گاهی برای تجارت و کارسازی بود ، و گاهی برای لهو و بازی ; ولهذا علامه حلی - رحمه الله - بعدِ ذکر روایت ترک نمودن صلات با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به وصول تجارت گفته : وکذا فی اللهو (1) .
و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :
ووقع عند الشافعی من طریق جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، مرسلا : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یخطب یوم الجمعة ، وکانت لهم سوق کانت بنو سلیم یجلبون إلیها الخیل والإبل والسمن ، فقدموا ، فخرج إلیهم الناس وترکوه ، وکان لهم لهو یضربونه ، فنزلت .
ووصله أبو عوانة - فی صحیحه - والطبرانی یذکر (2) جابر فیه :
.
ص : 71
أنهم کانوا إذا نکحوا تضرب الجواری بالمزامیر فیشتدّ الناس إلیهنّ ویدعون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائماً ، فنزلت هذه الآیة (1) .
یعنی : واقع شد نزد شافعی به طریق امام جعفر صادق [ ( علیه السلام ) ] ابن [ امام ] محمد باقر ( علیه السلام ) از پدرش علی بن الحسین ( علیهم السلام ) به طریق مرسل که : بود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که خطبه میخواند به روز جمعه ، و بود برای ایشان بازاری که بنوسلیم میآوردند در آن بازار اسبها و شتران و روغن را ، پس بنوسلیم قدوم کردند و مردم به سوی ایشان رفتند (2) و حضرت را ترک کردند و مر بنوسلیم را لهوی بود که آن را میزدند .
و ابوعوانه در “ صحیح “ خود آن اسناد را متصل ذکر نموده - یعنی نامهای راویانی (3) که در روایت شافعی مذکور نشده ، ابوعوانه در “ صحیح “ خود آن نامها را مذکور ساخته - و طبرانی در اسناد آن به ذکر جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند : به درستی که عادت اهل جاهلیت آن بود که هرگاه که نکاح میکردند ، زنان نوجوان مزامیر مینواختند و مردم نماز گزارندگان به سوی آن زنان میرفتند و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) [ را ] ایستاده میگذاشتند ، پس این آیه نازل شد .
.
ص : 72
و مخاطب ذکر ترک کردن صحابه نماز را ترک کرده و به عوض آن ، گذاشتن آن حضرت را تنها در خطبه ذکر نموده ، و حال آنکه در “ صحیح بخاری “ مذکور است که جابر بن عبدالله گفت :
بینما نحن نصلّی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أقبلت عیر تحمل طعاماً ، فالتفتوا إلیها حتّی ما بقی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ اثنا عشر رجلا ، فنزلت هذه الآیة (1) .
و لهذا بخاری این حدیث را در باب : ( إذا نفر الناس عن الإمام فی صلاة الجمعة ) آورده .
و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :
وفی روایة [ خالد المذکورة ] (2) عند أبی نعیم فی المستخرج : ( بینما نحن مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصلاة ) ، وهذا ظاهر فی أنّ انفضاضهم وقع بعد دخولهم فی الصلاة (3) . ‹ 296 › و در “ جمع بین الصحیحین “ حمیدی در مسند جابر بن عبدالله مذکور است :
قال : بینما نحن نصلّی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أقبلت عیر تحمل طعاماً ، فالتفتوا إلیها حتّی ما بقی مع رسول الله .
ص : 73
صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ اثنا عشر رجلا ، فنزلت هذه الآیة : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) . (1) انتهی .
و اگر بالفرض تفرّق اصحاب در حال خطبه بود ، پس باز هم دفع طعن نمیتواند شد ; به جهت آنکه خدای تعالی ایشان را بر این امر مذمت کرده ، چنانچه قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :
وقوله : ( وَتَرَکُوکَ قائِماً ) . . أی یخطب (2) ، وهذا ذمّ لمن ترک الخطبة بعد الشروع فیها (3) .
و نیز رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده :
« لو تتابعتم حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً (4) » .
و در “ تفسیر جلالین “ مذکور است :
( إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهَ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ ) . . أی الرسول ( عَلَی أَمْر جَامِع ) کخطبة الجمعة ( لَّمْ یَذْهَبُوا ) لعروض .
ص : 74
عذر لهم ( حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ ) . (1) انتهی .
اما آنچه گفته : هنوز از آداب شریعت کما ینبغی واقف (2) نشده بودند .
پس عدم واقفیت ایشان از آداب شریعت ممنوع و غیر مسلم است و الاّ عتاب بر ایشان نازل نمیشد و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمیفرمود : « لو تتابعتم حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً (3) » .
و خدای تعالی شأنه قبل از آیه مذکوره در همین سوره فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (4) ، یعنی : ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه که ندا کرده شود برای نماز در روز جمعه پس بشتابید به سوی ذکر خدا که نماز جمعه مشتمل بر آن است و بگذارید بیع و شرا را - که تجارت عبارت از آن است - و این بهتر است برای شما اگر بوده باشید شما که بدانید .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :
قوله : ( قال ابن عباس : یحرم البیع حینئذ ) . . أی إذا نودی بالصلاة .
.
ص : 75
قوله : ( وقال عطاء : تحرم الصناعات کلّها ) وصله عبد بن حمید فی تفسیره بلفظ : إذا نودی بالأولی (1) حرم اللهو والبیع والصناعات کلّها ، والرقاد ، وأن یأتی الرجل أهله ، وأن یکتب کتاباً ، وبهذا قال الجمهور أیضاً . (2) انتهی مختصراً .
و نیز آیه مذکوره در سوره جمعه است و از حدیثی که صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح “ بخاری و مسلم و ترمذی نقل کرده معلوم میشود که در وقت نزول سوره جمعه ابوهریره - که راوی حدیث است - حاضر بود ، و معلوم است که ابوهریره در سال هفتم از هجرت اسلام آورده ، و اول این حدیث این است :
قال : کنّا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین أنزلت سورة الجمعة . . إلی آخر الحدیث (3) .
و نیز امثال این حرکات از ایشان تا آخر زمان آن حضرت استمرار یافته ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ضمن شرح احادیث وارده در باب صلات کسوف در ذیل شرح قوله : « لو تعلمون ما أعلم نصحتکم قلیلا » ، گفته :
.
ص : 76
حکی ابن بطال ، عن المهلب أن سبب ذلک ما کان علیه الأنصار ‹ 297 › من محبة اللهو والغناء .
و در مقام نقض این قول مهلب گفته :
ومن أین له أنّ المخاطب بذلک الأنصار دون غیرهم ، والقصّة کانت فی أواخر زمنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیث امتلأت المدینة بأهل مکّة ووفود العرب . (1) انتهی .
و در سوره منافقین فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ ) (2) ، یعنی : ای کسانی که ایمان آورده اید باید که به لهو نیندازد و باز نیندازد شما را ، اموال شما و نه اولاد شما از ذکر خدا . بنابر آیه سابقه مراد از آن نماز جمعه است یا اعمّ از آن بنابر تفسیر مفسّرین .
و در سوره نور بر سبیل مدح گفته : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ ) (3) ، یعنی : در آن خانه مردانی هستند که باز نمیدارد ایشان را تجارتی و نه فروختنی از ذکر خدا و از بر پا کردن نماز .
و ثعلبی در “ تفسیر “ خود روایت کرده که : این آیه کریمه در حقّ حضرت .
ص : 77
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل گشته (1) .
اما آنچه گفته : رغبت مردم به خرید غلّه زیاده بود و میدانستند که اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد .
پس حق تعالی شأنه برای ردّ زعم باطل ایشان گفته : ( قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ واللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ ) (2) ، یعنی : بگو ای محمد [ ص ] ! که چیزی که نزد خدا است بهتر است از لهو و از تجارت و خدای تعالی بهتر روزی دهندگان است .
و اعاده لفظ ( لهو ) در این آیه کریمه نیز دلیل صریح است بر این معنا که : انفضاض اینها از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) محض برای تجارت نبود بلکه گاهی برای لهو بود ، و گاهی برای تجارت ، و نیز گاهی تفرّق ایشان از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در مقام بودن آن حضرت در خطبه بود ، و گاهی در هنگام بودن آن حضرت در حال صلات ، و اختلاف نام صاحب صحبتی که در آن وقت مشرّف به شرف صحبت بود به آنکه در بعضی روایات نام دحیه کلبی مذکور است و در بعضی نام عبدالرحمن (3) بن عوف موجود است نیز دلالت بر تعدد واقعه میکند کما لا یخفی .
.
ص : 78
و نیز از مفاد آیه معلوم میشود که این معنا عادت ایشان بوده .
و در مطاعن عمر گذشت که او در مقام اعتذار از انصار از نشنیدن حدیثی که خُردترین ایشان را معلوم بود گفته :
قد ألهانی الصفق بالأسواق (1) .
و ابوهریرة که - بعد از هفت سال از هجرت اسلام آورده بود - میگفت :
إنّ إخوانی من الأنصار کان یشغلهم عمل أرضهم ، وإنّ إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق ، وکنت ألزم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .
چنانچه قاضی محبّ الدین ناظر الجیش در “ شرح تسهیل “ (3) در ذکر این آیه - .
ص : 79
أعنی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها ) (1) - گفته :
المراد من ذلک حکایة ما کانوا علیه وما هو شأنهم ودیدنهم ، والمعنی : حال هؤلاء أنّهم إذا رأوا تجارة أو لهواً کان منهم ما ذکر ، ولو أتی باد فی هذا المحل لصار المعنی الإخبار عن واقعة وقعت منهم ، ولا یلزم من الإخبار بذلک أن یکون ذلک من شأنهم (2) .
و مولوی روم در مثنوی ‹ 298 › خود گفته :
< شعر > قد فضضتم نحو قمح هائماً * ثمّ خلّیتم نبیّاً قائماً (3) < / شعر > و نیز شکّ نیست در اینکه کسانی که به مجرد شنیدن آواز طبل و تک تک پای شتران به جهت خریدن غلّه به گمان اینکه اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ایستاده گذاشته از مسجد متفرّق شده .
ص : 80
باشند (1) ، آنها کمتر خواهند بود از کسانی که خدای تعالی در شأن آنها فرموده : ( وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً ) (2) ، یعنی : میخورانند طعام را بر محبت او - یعنی : محبت طعام یا محبت خدای تعالی - بنابر اختلاف قولین در مرجع ضمیر - مسکینی را و یتیمی را و اسیری را ، و این معنا از آنها تا سه روز متوالی اتفاق افتاده ، چنانچه در کتب مناقب اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است (3) .
و از کسانی که حق تعالی شأنه در شأن آنها فرموده : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللهَ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ ) (4) ، ثعلبی در “ تفسیر “ ذکر کرده که این آیه کریمه در شأن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نازل شده (5) ، پس تحکیم آنها بر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] در روز سقیفه و شوری جایز نباشد .
و اما آنچه گفته : و مع هذا کبرای صحابه مثل ابوبکر و عمر قائم ماندند و .
ص : 81
نرفتند ، چنانچه در احادیث صحیحه وارد است .
پس بدان که در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در کتاب التفسیر مذکور است :
روی عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن قتادة ، قال : لم یبق معه إلاّ رجلان وامرأة . (1) انتهی .
و در حدیث “ صحیح بخاری “ مذکور است :
ما بقی مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ اثنا عشر رجلا (2) .
یعنی : باقی نماندند با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مگر دوازده نفر .
و از این معلوم شد که نزد اهل سنت کبرای صحابه منحصرند در دوازده ، پس آنچه بعضی شیعیان میگویند که : بعدِ وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باقی نماندند مگر دوازده نفر ، محل استعجاب و استبعاد نباشد ، و کثرت منحرفین و قلّت مطیعین استلزام قباحتی و شناعتی پیدا نکند ، و هو المطلوب .
و اما آنچه گفته : آنچه قبل از تأدّب به آداب شریعت واقع شود حکم وقایع زمان جاهلیت دارد که مورد عقاب نمیتواند شد .
.
ص : 82
پس منقوض است به آنچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ آورده :
ذکر الحمیدی - فی الجمع - : أنّ أبا مسعود الدمشقی ذکر فی [ آخر ] (1) هذا الحدیث أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لو تتابعتم (2) حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً » (3) .
یعنی : حمیدی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ آورده که : ابومسعود دمشقی در آخر این حدیث ذکر نموده که : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : « اگر شما ای باقی ماندگان ! پیروی آنها میکردید تا اینکه باقی نمیماند از شما هیچ یک ، هر آیینه وادی آتش شما را میگرفت » . انتهی .
پس اگر این فعل صحابه قبلِ تأدّب به آداب شریعت میبود و موجب عقاب و عذاب نمیشد ، در صورت رفتن جمیع صحابه چرا مستحق عذاب دنیا میشدند ؟ ! بلکه از اینجا ظاهر میشود که این فعل صحابه آنقدر ‹ 299 › .
ص : 83
شنیع بود که اگر جمیع صحابه مرتکب آن میشدند سوای عذاب اُخروی به عذاب دنیا نیز معذّب میشدند .
اما آنچه گفته : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصلا کسی را در این امر معاتب نفرمود ، دیگری که باشد که طعن و تشنیع نماید .
پس خدای تعالی در قرآن ایشان را بر این فعل عتاب فرموده و هجو شدید ایشان را نموده ، هرگاه آن عتاب خدا را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به ایشان رسانید همان عتاب رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .
اما آنچه گفته : صدور زلّت از صحابه و امتیان چه بعید است جایی که از انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] زلاّت صادر شده !
پس انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] گاهی گناه نکرده اند به خلاف این فعل صحابه که حرام بودن آن ثابت گشت ، پس قیاس افعال انبیا [ ( علیهم السلام ) ] بر فعل صحابه قیاس مع الفارق است .
ص : 84
ص : 85
ص : 86
ص : 87
قال : طعن سوم :
آنکه از ابن عباس در “ صحاح “ اهل سنت مروی است که :
« سیجاء برجال من أمّتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : أصحابی ! فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک ، فأقول - کما قال العبد الصالح - : ( وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْء شَهیدٌ ) (1) ، فیقال : إنّهم لن یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » (2) .
.
ص : 88
جواب از این طعن آنکه : این حدیث صریح ناطق است که مراد از اشخاص مذکورین مرتدین اند که موت آنها بر کفر شده ، و هیچ کس از اهل سنت آن جماعت را صحابی نمیگوید و معتقد خوبی و بزرگی آنها نمیشود ، و اکثر بنی حنیفه و بنی تمیم که به طریق وفادت به زیارت آن حضرت مشرّف شده بودند به این بلا مبتلا گشتند و خائب و خاسر شدند ، کلام اهل سنت در آن صحابه است که به ایمان و عمل صالح از این جهان درگذشتند و با هم - به جهت اختلاف آراء - مناقشات و مشاجرات نموده بودند ، و طرفینْ همدیگر را تکفیر و تندیغ (1) ننموده و شهادت به ایمان [ یکدیگر ] دادند ، در حال این قسم اشخاص اگر روایتی موجود داشته باشند بیارند .
قصّه مرتدین مجمع علیه فریقین است ، حرف در قاتلان مرتدین است که بلا شبهه اَعلام دین را بلند کردند ، و اکاسره و قیاصره را در راه خدا به جهاد ذلیل ساختند ، و هزاران هزار کس را مسلمان (2) کردند ، و تعلیم قرآن و نماز و شریعت نمودند .
.
ص : 89
و بالقطع معلوم است که یک کس را مسلمان کردن یا نماز آموختن یا تعلیم قرآن نمودن چه مقدار ثواب دارد و جهاد و قتال اعداء الله در دین چه درجه دارد !
و مع هذا در حق این اشخاص بالتخصیص حق تعالی بشارتها و وعده های نیک در قرآن مجید نازل فرموده : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ ولَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً ) (1) .
و در چند جا فرموده است : ( رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْری تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ) (2) . ‹ 300 › و نیز فرموده : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً کَبیراً ) (3) .
و نیز فرموده : ( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا لأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ ) (4) .
در اینجا دقیقه ای باید دانست که : سبّ و طعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] از آن جهت .
ص : 90
کفر و حرام است که وجه سبّ - یعنی معاصی و کفر - در این بزرگان یافته نمیشود ، و موجبات تعظیم و توقیر و ثناء حسن به وفور موجود دارند ، و چون جماعتی (1) باشند از مؤمنین که اسباب تعظیم داشته باشند و گناهان ایشان را مغفرت و تکفیر به نصّ قرآن ثابت شده باشد ، بالیقین این جماعت هم در حکم انبیا [ ( علیهم السلام ) ] خواهند بود در حرمت سبّ و تحقیر و اهانت و بد گفتن ، نهایت کار آنکه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را اسباب تحقیر موجود نیست و اینها را بعد از وجود معدوم شد ، و معدوم بعد الوجود چون معدوم اصلی است در این باب و لهذا تائب را به گناه او تعییر کردن کار (2) حرام است ، و عوام امت غیر از صحابه این مرتبه ندارند که تکفیر سیئات و مغفرت گناهان ایشان ، ما را بالقطع از وحی و تنزیل معلوم شده باشد ، و قبول طاعات و تعلّق رضای الهی به اعمال ایشان بالتخصیص متیقن شده باشد ، پس فرقه صحابه برزخ اند در میان انبیا [ ( علیهم السلام ) ] و امتیان ; ولهذا مذهب منصور همین است که غیر از صحابه هر چند مطیع و متقی باشد به درجه ایشان نمیرسد ، این نکته را با لمیّت (3) آن در خاطر باید داشت که بسیار نفیس است .
و نیز فرموده : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ .
ص : 91
* خالِدینَ فیها أَبَداً ) (1) .
و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (2) .
از این آیه معلوم شد که اگر کسی از ایشان مرتکب فسوق و عصیان شده از خطا و غلط فهمی شده است باوصف کراهتِ فسوق و عصیان ، دانسته فسوق و عصیان کردن [ صحابه ] محال است ; زیرا که شوق و استحسان از مبادی ضروریّه افعال اختیاریه است به اجماع عقلا ، کما تقرّر فی موضعه من الحکمة .
و نیز فرموده : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ) (3) .
پس معلوم شد که اعمال ظاهره ایشان از صوم و صلات و حج و جهاد اصلا مبتنی بر نفاق و ناشی از تلبیس و مکر نبود ، ایمان ایشان به تحقیق و یقین ثابت بود .
نیز فرمود : ( لکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (4) .
.
ص : 92
و نیز فرمود : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا وَکُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ ) (1) .
وقوله تعالی : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ . . ) (2) إلی آخر الآیة الثانیة .
و این آیات نیز ابطال احتمال نفاق این جماعت به أصرح وجوه مینماید .
و قوله تعالی : ( یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدیهِمْ وِبِأَیْمانِهِمْ ) (3) ‹ 301 › دلالت میکند که ایشان را در آخرت هیچ عذاب نخواهد شد ، و بعد از فوت پیغمبر نور ایشان حبط و زائل نخواهد شد ، و الاّ نور حبط شده و زوال پذیرفته روز قیامت چه قسم به کار ایشان میآید ؟ !
قوله تعالی : ( وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ) (4) (5) نیز مبطل احتمال نفاق است .
قوله تعالی : ( وَإِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ .
ص : 93
عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَإَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) (1) صریح دلالت قطعیه نمود بر آنکه اعمال بد ایشان مغفور است ، هیچ مؤاخذه بر آن نخواهد شد .
و قوله تعالی : ( إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْراةِ وَالإِنْجیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ ) (2) ، پس معلوم شد که در حق ایشان بدا محال است که ایشان را بعد اخبار به مغفرت و بهشت عذاب دوزخ دهند ; زیرا که در وعده بدا جایز نیست و الاّ خلف وعده لازم آید .
و قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) (3) ، از این آیه معلوم شد که رضا از عمل ایشان تنها نبود بلکه از آنچه در دل ایشان از ایمان و صدق و اخلاص مستقر و ثابت شده بود و در رگ و پوست ایشان سرایت کرده .
و آنچه بعضی سفهای شیعه میگویند که : رضا از کار ، مستلزم رضا از صاحب آن کار نمیشود ، در اینجا پیش نمیرود که حق تعالی ( رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) (4) فرموده است نه عن بیعة المؤمنین ، و باز ( فَعَلِمَ ما فی .
ص : 94
قُلُوبِهِمْ ) (1) نیز به آن ضمیمه ساخته ، و ظاهر است که محل عزائم و نیات و اخلاص دل است پس رضا به صاحب فعل متعلق است نه فعل ، و به منبع و منشأ فعل متعلق است نه به صورت فعل .
بالجمله ; حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد ، اگر چه حدیث و روایت را در نظر نیارد ; زیرا که اکثر قرآن مملو است از تعریف و توصیف این جماعت ، و ناظرخوانان یک لفظ را از یک آیه گوش میکنند و سیاق و سباق آن را چون یاد ندارند غور نمیکنند که در اینجا چه قیود واقع شده ، و ضمیمه آن لفظ کدام کدام چیز در نظم قرآن گردانیده اند که تأویل مبطلین و تحریف جاهلین را در آن دخلی نمانده .
و الله ! که اگر پدر من غیر از حفظ قرآن به من هیچ تعلیم نمیکرد از عهده شکر آن بزرگوار عالی مقدار نمیتوانستم برآمد .
< شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > این همه نعمت حفظ قرآن است که در هر مشکل دینی به آن رجوع آورده حلّ آن میکنم ، والحمد لله حمداً کثیراً طیّباً مبارکاً فیه ، ومبارکاً علیه ، کما یحبّ ربّنا ویرضی ، والصلاة والسلام الأتمّان الأکملان علی من بلّغ إلینا القرآن ، وأوضحه بالبیان ، ثمّ علی آله وصحبه وأتباعه وورّاثه من العلماء الراسخین خصوصاً مشایخنا .
ص : 95
وأساتذتنا (1) فی الطریقة والشریعة رحمة الله علیهم أجمعین (2) .
أقول :
سید مرتضی علم الهدی در کتاب ‹ 302 › “ شافی “ در مقام جواب حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) و معارضه آن گفته :
لو کان هذا الخبر صحیحاً لکان موجباً لعصمة کلّ واحد من الصحابة لیصحّ ویحسن الأمر بالاقتداء بکلّ واحد منهم ، [ ولیس هذا قولا لأحد من الأُمة فیهم ، وکیف یکونون معصومین ، ویجب الاقتداء بکل واحد منهم ] (3) ومنهم من ظهر فسقه وعناده وخروجه عن الجماعة ، وخلافه للرسول ( صلی الله علیه وآله ) ؟ !
ومن جملة الصحابة معاویة وعمرو بن العاص . . وأصحابهما ، ومذهب صاحب الکتاب وأصحابه فیهم معروف .
ومن جملتهم طلحة والزبیر ومن قاتل أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فی یوم الجمل ، ولا شبهة فی فسقهم ، وإن ادّعی المدّعون التوبة (4) بعد ذلک .
.
ص : 96
ومن جملتهم من قعد عن بیعة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولم یدخل مع جماعة المسلمین فی الرضا بإمامته .
ومن جملتهم من حصر عثمان ، ومنعه الماء ، وشهد علیه بالردّة ، ثمّ سفک دمه .
فکیف یجوز مع کل ذلک أن یأمر الرسول ( صلی الله علیه وآله ) بالاقتداء بکلّ واحد من الصحابة ؟ !
ولا بدّ من حمل هذا الخبر إن صحّ علی الخصوص ، ولا بدّ فی من عنی [ به ] (1) وتناوله من أن یکون معصوماً لا یجوز علیه الخطأ فی أقواله وأفعاله ، ونحن نقول بذلک ، وتوجّه هذا الخبر لو صحّ إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) والحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ; لأن هؤلاء ممّن یثبت عصمته وعلمت طهارته . علی أن هذا الخبر معارض بما هو أظهر منه ، وأثبت روایة ، مثل ما روی عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من قوله : « إنکم تحشرون إلی الله یوم القیامة حفاة عراة ، وأنه سیجاء برجال من أُمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : « یا ربّ ! أصحابی ! » فیقال : إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک ، إنهم لم یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » . وما روی من قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إن من أصحابی لَمن لا یرانی بعد أن یفارقنی » .
.
ص : 97
وقوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « یا أیها الناس ! بینا أنا علی الحوض إذ مرّ بکم زمر ، فتفرّق بکم الطریق ، فأُنادیکم : « ألا هلمّوا إلی الطریق » ، فینادی مناد من قبل ربّی (1) إنهم بدّلوا بعدک ، فأقول : « ألا سحقاً . . ألا سحقاً » .
وما روی من قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « ما بال أقوام یقولون : إنّ رحم رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لا ینفع یوم القیامة ، بلی والله ! إن رحمی لموصولة فی الدنیا والآخرة ، وإنی - أیها الناس ! - فرطکم علی الحوض فإذا جثتم (2) ، قال الرجل منکم : یا رسول الله ! أنا فلان بن فلان ، وقال الآخر : أنا فلان بن فلان ، فأقول : « أمّا النسب ; فقد عرفته ولکنکم أحدثتم بعدی ، وارتددتم القهقری » .
وقوله لأصحابه : « لتتبعنّ سنن من کان (3) قبلکم شبراً بشبر وذراعاً بذراع حتّی لو دخل أحدهم فی جحر ضبّ لدخلتموه » ، فقالوا : یا رسول الله [ ص ] : الیهود والنصاری ؟ قال : « فمن ذا (4) ؟ ! » وقال - فی حجة الوداع لأصحابه - : « ألا إن دماءکم وأموالکم .
ص : 98
وأعراضکم علیکم حرام کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا وعهدکم (1) هذا ، ألا لیبلّغ الشاهد منکم الغائب ، ألا لأعرفنّکم ترتدّون (2) بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض ، ألا إنّی قد شهدت وغبتم » .
وکیف یصحّ ما ذکره من الأمر بالاقتداء ‹ 303 › مع ما ذکرناه من تناوله اسم الصحابة (3) .
اما آنچه گفته : این حدیث ناطق است که مراد از اشخاص مذکورین مرتدین است که موت آنها بر کفر باشد . . . الی آخر .
پس مدفوع است به اینکه : قوله : « لن یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » دلالت نمیکند مگر بر اینکه فرشتگان در حق آن مردم که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به نظر ظاهر حال آنها در روز قیامت مکرر خواهد گفت که : « اینها اصحاب منند » ، خواهند گفت که : « اینها همیشه مرتدّ بوده اند بر پاشنه پاهای خودشان از وقتی که تو مفارقت کردی [ از آنها ] » . و این متصور نمیشود مگر در کسانی که ارتداد و کفر آنها بر همه کس ظاهر نبوده باشد ; زیرا که کسانی که کفر و ارتداد آنها ظاهر باشد حال آنها بر هیچ کس مخفی .
ص : 99
نخواهد ماند فکیف علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ !
و نیز مکرر گفتن آن حضرت لفظ : « أصحابی » در حقّ آنها دلالت میکند بر کمال قرب و خصوصیّت آنها در خدمت آن حضرت ، کما هو ظاهر .
اما آنچه گفته : و هیچ کس از اهل سنت آن جماعت را صحابی نمیگوید .
پس مقدوح است به چند وجه :
اول : آنکه بنابر حدیث “ صحیح بخاری “ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن جماعت را سه بار ( صحابی ) گفته (1) ، و در این صورت حاجت گفتن و نگفتن اهل سنت نمانده .
دوم : آنکه بخاری در تعریف صحابی گفته :
من صحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو رآه من المسلمین فهو من أصحابه (2) .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این کلام گفته :
والذی جزم به البخاری هو قول أحمد والجمهور من المحدّثین (3) ، وقد وجدت ما جزم به البخاری من تعریف .
ص : 100
الصحابی فی کلام شیخه علی ابن المدینی . (1) انتهی .
و علی بن مدینی شیخ بخاری گفته :
من لقی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو رآه [ ولو ] (2) ساعة من نهار فهو من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .
و قید : ( مات علی الإیمان ) در عبارت بخاری و شیخ او مذکور نیست ، بلکه این زیادتی از طرف متأخرین است چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :
ینبغی أن یزاد فیه : ( مات علی ذلک ) (4) .
و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :
أمّا الصحابی ; فهو کلّ مسلم رآی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولو لحظة ، هذا هو الصحیح فی حدّه ، وهو مذهب أحمد بن حنبل وأبی عبد الله البخاری (5) فی صحیحه والمحدّثین کافّة (6) .
.
ص : 101
و ابن حجر عسقلانی در کتاب “ الاصابة فی معرفة الصحابة “ - بعد عبارتی که در طعن پنجم از مطاعن عثمان در باب عدالت صحابه منقول شد - میفرماید :
قال [ أبو ] (1) محمد بن حزم : الصحابة کلّهم من أهل الجنة قطعاً ، قال الله تعالی : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا وَکُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی ) (2) .
وقال تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَی أُولئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ) (3) ، فثبت أن الجمیع من أهل الجنة ، وأنه لا یدخل أحد منهم النار ; لأنهم المخاطبون بالآیة [ السابقة ] (4) !
فإن قیل : التقیید بالإنفاق والقتال یخرج من لم یتصف بذلک ، وکذلک التقیید بالإحسان فی الآیة السابقة - وهی قوله تعالی : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان . . ) (5) إلی آخر الآیة - یخرج من لم یتصف بذلک وهی من .
ص : 102
أصرح ما ورد فی المقصود ، ولهذا ‹ 304 › قال المازری - فی شرح صحیح مسلم (1) - : لسنا نعنی بقولنا : الصحابة عدول ، کلّ من رآه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً ما ، أو زاره أیّاماً ، أو اجتمع به لغرض وانصرف عن کثب (2) ، وإنّما نعنی به الّذین لازموه ( وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) . (3) انتهی .
والجواب عن ذلک : أن التقییدات المذکورة خرجت مخرج الغالب وإلاّ فالمراد من اتصف بالإنفاق والقتال بالفعل أو القوّة .
وأمّا کلام المازری ; فلم یوافق علیه ، بل اعترضه جماعة من الفضلاء ، وقال الشیخ صلاح الدین العلای : هو قول غریب یخرج کثیراً من المشهورین بالصحبة والروایة عن الحکم بالعدالة کوائل ابن حجر ومالک بن الحویرث وعثمان بن أبی العاصی . . وغیرهم ممّن وفد علیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یقم عنده إلاّ قلیلا وانصرف ، وکذلک من لم یعرف إلاّ بروایة الحدیث الواحد .
ولم یعرف مقدار إقامة من أعراب القبائل ، والقول بالتعمیم هو الذی صرّح به الجمهور ، وهو المعتبر ، والله سبحانه وتعالی أعلم .
.
ص : 103
وقد کان تعظیم الصحابة - ولو کان اجتماعهم به صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قلیلا - مقرّراً عند الخلفاء الراشدین وغیرهم . (1) انتهی .
و ابن تیمیه گفته :
قال أحمد بن حنبل - فی الرسالة التی رواها عبدوس بن مالک العطار عنه - : من صحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سنة أو شهراً أو یوماً أو ساعة [ أو رآه ] (2) مؤمناً به فهو من أصحابه ، له من الصحبة علی قدر ما صحبه ، وهذا قول جماهیر العلماء من الفقهاء ، وأهل الحدیث ، وأهل الکلام . . وغیرهم ، یعدّون فی أصحابه من قلّت صحبته ومن کثرت ، وفی ذلک خلاف ضعیف ، والدلیل علی قول الجمهور ما أخرجاه فی الصحیحین ، عن أبی سعید الخدری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : یأتی علی الناس زمان یغزو فیام (3) من الناس فیقال : هل فیکم من رأی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیقولون : نعم . . إلی آخر الحدیث (4) .
.
ص : 104
باز گفته :
إنّ الصحبة اسم جنس لیس لها حدّ فی الشرع ولا فی اللغة ، والعرف فیها مختلف ، والنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یقیّد الصحبة بقید ولا قدّرها بقدر ، بل علّق الحکم بمطلقها ، ولا مطلق لها إلاّ الروایة . (1) انتهی .
و نیز احمد بن حنبل ، ربیعة بن امیة بن حلف جمحی (2) را که در فتح مکه اسلام آورده بود و با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حجّة الوداع حاضر شد و بعدِ وفات آن حضرت در خلافت عمر به روم رفت و مذهب نصاری اختیار کرد ، در سلک اصحاب داخل داشته و در “ مسند “ خود روایت حدیث از او نموده .
و اشعث بن قیس که مرتد شده بود به اسیری آمده و اظهار اسلام کرده نیز در سلک صحابه داخل است ، و احادیث بسیار به روایت او در اسانید محدّثین موجود است (3) .
سوم : آنکه ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :
عن قبیصة ، هو ابن عقبة - أحد شیوخ البخاری - إنه حمل .
ص : 105
قوله : « من أصحابی » . . أی اعتبار ما کان قبل الردّة ; لأنّهم ماتوا علی ذلک (1) .
و وجه استدلال به این کلام آنکه : اطلاق اصحاب بر کسانی که مرتد شدند و بر کفر و ارتداد مردند جایز است و مقصود شیعه به اینقدر حاصل است و آن این است که کسانی که از ‹ 305 › صحابه در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) معدود و محسوب بودند بعد از آن راه ارتداد و کفر پیش گرفتند ، لیکن به سبب اظهار بعض شعائر اسلام و ظهور شوکت آنها ، مرتدین مشهور نگردیدند .
چهارم : آنکه فضل بن روزبهان در جواب از استدلال به حدیثی که متضمن قوله : « إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک » است گفته :
اتفق العلماء أنّ هذا فی أهل الردّة الّذین ارتدّوا بعد وفات رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وهم کانوا أصحابه فی حیاته ، ثمّ ارتدّوا بعده (2) .
یعنی اتفاق کردند علما که این حدیث در شأن اهل ارتداد است که مرتد شدند بعد وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و آنها اصحاب او بودند در حیات او بعد از آن مرتد شدند .
ما میگوییم که : قول فضل بن روزبهان : ( اتفق العلماء . . إلی آخره ) دروغ .
ص : 106
بحت وافترای صرف است ; زیرا که نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح این قول گفته :
هذا ممّا اختلف العلماء فی المراد به علی أقوال :
أحدها : أنّ المراد به المنافقون والمرتدون ، فیجوز أن یحشروا (1) بالغرّة والتحجیل فینادیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] للسیماء التی علیهم فیقال : لیس هؤلاء ممّن وعدت بهم ، إنّ هؤلاء بدّلوا بعدک . . أی لم یموتوا علی ما ظهر من إسلامهم .
والثانی : إنّ المراد من کان مسلماً فی زمن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثمّ ارتدّ بعده ، فینادیهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وإن لم یکن علیهم سیماء الوضوء - لما کان یعرفه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حیاته من إسلامهم فیقال : « ارتدّوا بعدک » .
والثالث : أن المراد به أصحاب المعاصی الکبائر الّذین ماتوا علی التوحید ، وأصحاب البدع الّذین لم یخرجوا ببدعتهم عن الإسلام (2) .
اما آنچه گفته : اکثر بنی حنیفه و بنی تمیم که به طریق وفادت به زیارت آن .
ص : 107
حضرت مشرف شده بودند به این بلا مبتلا گشتند .
پس منقوض است به سه وجه :
اول : اینکه ارتداد آنها از اصل ثابت نیست ، چنانچه در محلّ خود مذکور است .
دوم : آنکه بنابر وجوهاتی که آنفاً مذکور شد آنها نیز داخل صحابه اند .
سوم : آنکه در “ کنز العمال “ مذکور است :
« یرد علیّ قوم ممّن کان معی ، فإذا رفعوا إلیّ رأیتهم اختلجوا دونی ، فأقول : « یا ربّ ! أصحابی . . أصحابی ! » فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک » . طب . عن سمرة . (1) انتهی .
و این حدیث به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه این محدِثین همان کسانند که با آن جناب مصاحب بودند ، و کسانی که از زیارت آن جناب مشرف شده باز رفتند ، ایشان مراد نمیتوانند شد .
اما آنچه گفته : کلام اهل سنت در آن صحابه است که با ایمان و عمل صالح از این جهان درگذشتند .
پس کلام علمای شیعه در آن صحابه که چنین بودند و به صفات مذکوره .
ص : 108
اتصاف داشتند نیست ، بلکه کلام علمای شیعه در آن صحابه است که به (1) اضداد صفات مذکوره متصف بودند و با اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مناقشات و مشاجرات نمودند .
اما آنچه گفته : در حال این قسم اشخاص اگر روایتی موجود داشته باشند . . . الی آخر .
پس بدان که نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در ذیل شرح قوله : « هل تدری ما أحدثوا بعدک » گفته :
قال الإمام الحافظ أبو عمرو بن ‹ 306 › عبد البّر : کلّ من أحدث فی الدین فهو من المطرودین عن الحوض ، کالخوارج (2) والروافض . . وسایر أصحاب الأهواء - قال : وکذلک الظلمة المترفون (3) فی الجور وطمس الحق والمعلنون بالکبائر ، قال : - کلّ هؤلاء یخاف علیهم أن یکونوا ممّن عنوا بهذا الخبر (4) .
یعنی گفت ابوعمرو بن عبدالبرّ : هر کسی که احداث کرده در دین پس آن .
ص : 109
مطرود است از حوض مانند خوارج و روافض و سایر اصحاب اهواء ، و همچنین ظالمان و زیادتی کنندگان در جور و ظلم و محو کردن حق و معلنین گناهان کبیره ، بر همه خوف است که به این حدیث مقصود باشند .
و ما - بحمدالله تعالی - در نقض و ردّ جواب مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان ثابت کردیم که : همه ایشان در دین اسلام بدعات کثیره احداث نموده اند و از اهل اهواء بوده ، و ظلم بسیار بر اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و سایر مسلمانان کرده اند ، و در محو کردن حق هیچ تقصیر ننموده (1) ، و از ارتکاب گناهان کبیره باز نمانده اند ، پس همه اینها در مراد این حدیث داخل باشند .
اما آنچه گفته : مع هذا در حق این اشخاص بالتخصیص حق تعالی بشارتها و وعده های نیک در قرآن مجید نازل فرموده .
جوابش آنکه در حق کسانی که بشارت و وعده نیک در قرآن مجید نازل شده کلام در آنها نیست ، بلکه کلام در آنها است که در شأن آنها خدای تعالی شأنه فرموده : ( وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَی عَذَاب عَظِیم ) (2) .
و در جای دیگر فرموده : ( وَلَوْ نَشَاءُ لاََرَیْنَاکُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیَماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ ) (3) .
.
ص : 110
و سابق از این در نقض شبهات [ باب ] امامت به شرح و بسط تمام بیان شده (1) که آیه : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ . . ) (2) الی آخر الآیه در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه الصلاة [ و ] السلام - و ذریه طاهره آن حضرت وارد است نه در شأن اصحاب ثلاثه (3) .
و آیه کریمه : ( إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ * جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (4) در شأن آن حضرت و شیعیان آن حضرت نزول یافته (5) .
چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در بیان آیات وارده در شأن آن حضرت گفته :
.
ص : 111
الآیة الحادیة عشر : قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ ) .
[ سپس ] گفته :
أخرج الحافظ جمال الدین الزرندی ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : إن هذه الآیة لما نزلت قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « هو أنت وشیعتک . . » إلی آخر الحدیث (1) .
و آیه کریمه : ( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا ) (2) در حق حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] و سلمان و ابوذر و عمار (3) نازل شده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :
( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ) (4) یعنی أمیرالمؤمنین وسلمان وأباذر حین أخرج عمّار ، ( الَّذینَ أُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا ) (5) .
.
ص : 112
قوله : و نیز گفته : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ . . ) الی آخر .
پس در این آیه بشارت (1) به مؤمنین واقع شده و ایمان اصحاب مبحوث عنهم ‹ 307 › ثابت نشده ، پس ذکر این آیه در حقشان صحیح نباشد .
قوله : و نیز فرموده ( فَالَّذینَ هاجَرُوا . . ) إلی آخر .
پس این وعده برای کسانی است که از مؤمنین بودند و هجرت و دیگر اعمال به نیت خالص بجا آورده بودند ، ثعلبی در تفسیر آیه : ( فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) گفته :
قال عکرمة : هی هجرة أُخری وبیعة أُخری ، والهجرة علی ثلاثة أوجه : أمّا هجرة المؤمنین فی أول الإسلام ; فهی قوله تعالی : ( لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ ) (3) ، وقوله : ( وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ ) (4) . . ونحوهما من الآیات .
.
ص : 113
وأمّا هجرة المنافقین (1) ; فهی الخروج فی سبیل الله مع رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صابراً محتسباً ، قال الله تعالی : ( حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) .
وأمّا هجرة سائر (3) المؤمنین فهی أن یهاجر (4) عن ما نهی الله عنه کما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (5) .
اما آنچه گفته : چون جماعتی باشند از مؤمنین که اسباب تعظیم داشته باشند . . . الی آخر .
پس این جماعت از محل بحث خارجند ، کلام ما در منافقین و فاسقین صحابه است نه در صالحین و تائبین .
و مع هذا از کسانی که یک مرتبه گناه واقع شده ، وقوع گناه از او در مرتبه دیگر مستبعد نیست .
اما آنچه گفته : لهذا مذهب منصور همین است که غیر از صحابه هر چند مطیع و متقی باشد به درجه ایشان نمیرسد .
.
ص : 114
پس بدان که ابوعمرو بن عبدالبرّ - که از محققین علمای اهل سنت است - از نصرت این مذهب نامنصور دست بردار شده بر خلاف آن رفته ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ - [ در شرح ] قوله : « وددت أنا قد رأینا إخواننا » ، قالوا : أولسنا إخوانک یا رسول الله ! قال : « بل أنتم أصحابی ، وإخواننا الذین لم یأتوا بعد » - گفته :
قال القاضی عیاض : ذهب أبو عمرو بن عبد البرّ فی هذا الحدیث وغیره من الأحادیث التی فی فضل من یأتی آخر الزمان إلی أنه قد یکون فی من یأتی بعد الصحابة من هو أفضل ممّن کان من جملة الصحابة ، وأن قوله : ( خیرکم قرنی ) علی الخصوص معناه : خیر الناس قرنی . . أی السابقون الأولون . (1) انتهی .
یعنی ابوعمرو بن عبدالبرّ در شرح این حدیث و دیگر احادیث که در فضیلت کسانی که در آخر زمان خواهند آمد ، وارد است ، این مذهب [ را ] اختیار کرده که به درستی که خواهند بود در کسانی که خواهند آمد بعد از صحابه کسانی که افضل بوده باشند از کسانی که در جمله صحابه معدود بودند و معنای قول آن حضرت که : ( بهترین شما قرن من است ) آن است که بهترین شما کسانی اند که در اسلام آوردن سبقت کرده اند .
.
ص : 115
وأبوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب “ الاستذکار لمذاهب علماء الأمصار فیما تضمّنه الموطّأ من معانی الرأی والآثار “ بر این مذهب خود به احادیث کثیره دیگر استدلال نموده ، چنانچه گفته :
وأمّا قوله : ( وإخواننا الذین لم یأتوا بعد ) ، فروی أبو عمرة الأنصاری عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قیل له : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من آمن بک و لم یرک وصدّقک ولم یرک ؟ فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أُولئک إخواننا ، أُولئک معنا ، طوبی لهم ، طوبی لهم ، طوبی لهم » .
وروی مالک (1) ، ‹ 308 › عن أنس ، عن أبی أُمامة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « طوبی لمن رآنی وآمن بی ، وطوبی - سبع مرار - لمن لم یرنی وآمن بی » .
وروی أبو سعید الخدری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : « أنتم أصحابی ، وإخوانی الذین آمنوا بی ولم یرونی » .
ومن حدیث أبی سعید - أیضاً - عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : « إن أهل الجنة لیتراؤون أهل الغرف من فوقهم کما یتراؤون (2) الکوکب الدری فی الأفق من المشرق أو المغرب لتفاضل ما بینهم » . قالوا : یا رسول الله ! [ ص ] تلک منازل .
ص : 116
الأنبیاء ؟ قال : « بلی ، والذی نفسی بیده [ و ] (1) رجال آمنوا بالله وصدّقوا المرسلین » .
وعن أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نحوه .
ومن حدیث ابن أبی أوفی ، قال : خرج علینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ یوماً ] (2) فقعد ، وجاءه عمر ، فقال : « یا عمر ! إنی لمشتاق إلی إخواننا » ، قال عمر : ألسنا بإخوانک یا رسول الله ؟ ! قال : « لا ، لکنّکم أصحابی ، وإخوانی قوم آمنوا بی ولم یرونی » .
وعن ابن عباس : أنه قال لجلسائه - یوماً - : أیّ الناس أعجب إیماناً ؟ قالوا : الملائکة ، قال (3) : وکیف لا تؤمن الملائکة والأمر فوقهم یرونه ؟ قالوا : فالأنبیآء ، قال : وکیف لا تؤمن الأنبیاء والأمر ینزل علیهم غدوة وعشیة ؟ قالوا : فنحن ، قال : وکیف لا تؤمنون وأنتم یرون من رسول الله ما ترون ؟ ثم قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أعجب الناس إیماناً قوم یأتون (4) من بعدی یؤمنون بی ولم یرونی ، أُولئک إخوانی حقّاً » .
.
ص : 117
وروی أبو صالح ، عن أبی هریرة : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « من أشدّ أُمتی حبّاً لی ناس یکونون بعدی ، یودّ أحدهم لو رآنی بماله وأهله » .
کذا رواه سهیل بن أبی صالح ، عن أبیه ، عن أبی هریرة ، وخرّجه مسلم .
وذکره ابن أبی شیبة عن أبی خالد الأحمر ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن أبی صالح ، عن رجل من بنی أسد ، عن أبی ذر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إن من أشدّ أُمتی حبّاً لی قوماً یأتون من بعدی ، یودّ أحدهم لو یعطی أهله وماله ویرانی » .
وعن ابن عمر ، قال : کنت جالساً عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « أتدرون أیّ الخلق أفضل إیماناً ؟ » قلنا : الملائکة ، قال : « وحقّ لهم ، بل غیرهم » ، [ قلنا : الأنبیاء ، قال : « حقّ لهم ، بل غیرهم » ، قلنا : الشهداء ، قال : « هم کذلک ، وحقّ لهم ، بل غیرهم » ] (1) ، ثم قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أفضل الخلق إیماناً قوم فی أصلاب الرجال یؤمنون بی ولم یرونی ، ویجدون ورقاً فیعملون بما فیه ، فهم أفضل الخلق إیماناً » .
.
ص : 118
وروی هذا من حدیث عمر ، وهو أصحّ .
أخبرنا سهل بن إبراهیم إجازة ، ( نا ) محمد بن فطیش ، ( نا ) یزید بن سنان ، ( نا ) أبو عامر العقدی ، ( نا ) محمد بن مطرف ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، عن عمر . . فذکره بمعناه [ سواء ] (1) .
وقال سفیان بن عیینة : تفسیر هذا الحدیث وما کان مثله فی کتاب الله ، وهو قوله : ( وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ ) (2) .
ومن حدیث أبی جمعة - وکانت له صحبة - قال : قلنا : یا رسول الله ! [ ص ] هل أحد خیر منا ؟ قال : « قوم یجیئون من بعدکم یجدون کتاباً بین لوحین ، یؤمنون بما فیه ، ویؤمنون بی (3) ولم یرونی ویصدّقونی بما جئت به ویعملون به فهم خیر منکم » .
فقد أخبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن فی آخر أُمته من هو خیر من بعض من صحبه .
وهذا ‹ 309 › الحدیث رواه ضمرة بن ربیعة ، عن مرزوق بن نافع ، عن صالح بن حسیر (4) ، عن أبی جمعة ، وکلّهم ثقات .
.
ص : 119
ومن حدیث أبی عبد الرحمن الجهنی ، قال : بینما نحن عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ طلع راکبان ، فلمّا رآهما قال : « کندیان مذحجیان » ، حتّی أتیاه ، فإذا رجلان من مذحج ، فدنا أحدهما إلیه لیبایعه ، فلمّا أخذ بیده قال : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من رآک فصدّقک وآمن بک واتبعک ما ذا له ؟ قال : « طوبی له » ، فمسح علی یده وانصرف ، ثم قام الآخر حتّی أخذ بیده لیبایعه فقال : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من آمن بک وصدّقک واتبعک ولم یرک ؟ قال : « طوبی له ، طوبی له » ، ثم مسح علی یده وانصرف .
ومن حدیث طلحة بین عبید الله قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی إذا أشرفنا علی حرّة واقم وتدلینا منها فإذا قبور بمحنیة (1) ، فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هذه قبور إخواننا ، قال : هذه قبور أصحابنا ، ثم مشینا حتّی أتینا قبور الشهداء ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « هذه قبور إخواننا » .
وقد ذکرنا أسانید هذه الأحادیث کلّها وغیرها فی معناها فی کتاب التمهید ، وهی أحادیث کلّها حسان ، ورواتها معروفون ولیست علی عمومها .
.
ص : 120
کما أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ) ، لیس علی العموم فهذه أحری أن لا تکون علی العموم ، وبالله التوفیق .
وقد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : فی قبور الشهداء : « قبور إخواننا » ، ومعلوم أن الشهداء معه هو شهید علیهم ، لا یقاس بهم من سواهم إلاّ أن هذه الأحادیث وما کان مثلها ، نحو قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( أُمتی کالمطر ، لا یدری أوله خیر أم آخره ) ، وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس من طال عمره ، وحسن عمله ) ، وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( لیس أحد أفضل عند الله من مؤمن یعمر فی الإسلام التهلیل والتکبیر والتحمید والتسبیح ) یعارضها قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ، ثم الذین یلونهم ، ثم الذین یلونهم ) ، وفی قول الله عزّوجلّ : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ ) (1) ، وقوله : ( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ * فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ . . ) (2) إلی آخر الآیات (3) . .
ثم قال : ( وَأَصْحَابُ الَْیمِینِ مَا أَصْحَابُ الَْیمِینِ * فِی سِدْر .
ص : 121
مَخْضُود . . ) (1) إلی آخر الآیات (2) . ما فیه کفایة وهدایة .
وتهذیب آثار هذا الباب أن یحمل قوله : ( قرنی ) علی الجملة ، فقرنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ جملة ] (3) خیر من القرن الذی یلیه ، وأمّا علی الخصوص والتفصیل فعلی ما قال عمر . . . فی قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة . . ) (4) إنّما کانوا کذلک بما وصفهم الله : ( تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) (5) ، فمن فعل فعلهم [ ف ] (6) هو منهم ، وقد ذکر الله أحوال الناس فی القیامة علی ثلاثة أصناف : ( أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً ) (7) ، ( أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ ) (8) ، وهم أصحاب الیمین ( فِی سِدْر مَخْضُود ) (9) . . إلی آخر الآیات (10) ، .
ص : 122
( وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ) (1) ، وهم أصحاب الشمال ( فِی سَمُوم وَحَمِیم ) (2) ، ( وَالسَّابِقُونَ . . . فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ) (3) . . إلی آخر الآیات (4) ، فسوّی بین أصحاب الیمین وبین السابقین .
والذی یصحّ عندی - والله أعلم - فی قوله : ( خیر الناس قرنی ) أنه قرن خرج علی العموم ، ومعناه الخصوص بالدلائل الواضحة فی أن (5) قرنه کان فیه الکفار والفجار ، کما کان فیه الأخیار والأبرار ، [ وکان فیه المنافقون ] (6) والفسّاق والزناة والسرّاق ، کما کان ‹ 310 › فیه الصدیقون والشهداء والفضلاء والعلماء ، فالمعنی علی هذا کلّه عندنا أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ) [ . . أی فی قرنی ] (7) ، کما قال : ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ) (8) . . أی فی أشهر معلومات ، فیکون خیر الناس فی قرنه أهل بدر والحدیبیة ومن شهد لهم بالجنة هم خیر الناس .
ص : 123
ویعضد هذا التأویل قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خیر الناس من طال عمره ، وحسن عمله » بعد من سبق له من الله الحسنی من أصحابه . وبالله التوفیق (1) .
وقوله تعالی : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ * خالِدینَ فیها ) (2) نیز در شأن حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل گردیده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :
عن أبی جعفر ( علیه السلام ) قال : نزلت هذه الآیة فی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) .
قوله : ( کَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللهِ لاَیَسْتَوُونَ عِندَ اللهِ ) (3) ، ثم وصف علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) : ( الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللهِ وَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ) (4) ، ثم وصف ما لعلی ( علیه السلام ) عنده فقال : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات .
ص : 124
لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ * خالِدینَ فیها أَبَداً إِنَّ اللهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ) (1) .
اما آنچه گفته : و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ . . ) الی آخر .
پس مراد از آن نیز حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و شیعیان آن حضرت اند ، چنانچه مخاطب در حاشیه هفوه هفتم ، باب یازدهم از “ انوار العرفان “ قزوینی و “ صراط المستقیم “ ابن یونس نقل کرده و غیر ایشان (2) .
قوله : از این آیه معلوم شد . . . الی آخر .
أقول : خود مخاطب در باب دوم از این کتاب تصریح کرده که نعیمان صحابی بر شرب خمر مصرّ بوده (3) ، و ابومحجن ثقفی نیز بنابر تصریح صاحب “ استیعاب “ (4) منهمک در شرب خمر بود ، و با وجود محدود شدن چند بار از آن باز نمیآید ; پس خدا داند که مخاطب چگونه این اصرار هر دو صحابی را بر شرب خمر بر خطا و غلط فهمی حمل خواهد نمود ، و یا شرب خمر را از فسق و فجور خارج خواهد ساخت ! !
و دیگر شنائع افعال و اعمال صحابه خصوصاً معاویه و عمرو عاص و .
ص : 125
مغیره بن شعبة (1) بعد این إن شاء الله مذکور شود که در آن اصلا گنجایش حمل بر غلط و خطا نیست ، بلکه از ملاحظه آن ظاهر است که این مَلاعنه (2) به شوق تمام و کمال اهتمام مرتکب کبائر و کفریات میشدند .
اما آنچه گفته : پس معلوم شد که اعمال ظاهره ایشان از صوم و صلات و جهاد اصلا مبتنی بر نفاق و ناشی از تلبیس و مکر نبود . . الی آخر .
پس دلیل عدم اطلاع است بر تفسیر این آیه و عدم ادراک معنای آن ! ! در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :
وأخرج أبو الشیخ ، عن أبی روق - فی قوله : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً ) (3) - قال : کان قوم یسرّون الکفر ویظهرون الإیمان ، وقوم یسرّون الإیمان ویظهرونه ، فأراد الله أن یمیّز بین هؤلاء وهؤلاء فقال : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ . . . ) (4) حتّی انتهی إلی قوله : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً ) (5) ، الذین یسرّون الإیمان ویظهرونه ‹ 311 › لا هؤلاء .
ص : 126
الذین یسرّون الکفر ویظهرون الإیمان . (1) انتهی .
از اینجا معلوم شد که این آیه در حق جمیع صحابه نازل نشده تا آنکه کسی که محض صحابیت او ثابت شود ، این شهادتِ ایمان و وعده درجات و مغفرت در حق او ثابت گردد ، بلکه این شهادت و وعده مختص بود به کسانی که مؤمن حقانی بودند و باطن و ظاهر یکسان داشتند و صفاتشان آن صفات بود که حق تعالی در قول خود بیان فرموده : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ) (2) .
پس اولا فاضل مخاطب ایمان صحابه مبحوث عنهم و وجود این صفات در ایشان ثابت نماید ، بعد آن به این آیه بر فضیلت ایشان تمسک فرماید ، ودونه خرط القتاد .
اما آنچه گفته : و نیز فرمود : ( لکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ . . ) الی آخر .
پس این آیه کریمه نیز در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و شیعیان آن حضرت نازل شده (3) .
.
ص : 127
و جهاد خالصاً لله بأموالهم و انفس از اصحاب ثلاثه هرگز واقع نشده ، چنانچه در مبحث مطاعن ایشان و در مثالب دیگران به معرض بیان آمده .
اما آنچه گفته : و نیز فرموده : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ . . ) الی آخر .
پس بدان که مفسران اهل سنت گفته اند که : این آیه در شأن ابوبکر نازل گشته و علمای شیعه تکذیب آن نموده اند ، و ما در اینجا به سبب خوف تطویل نقل آن مناسب ندانستیم (1) .
اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا . . ) .
پس داخل بودن مقتدایان اهل سنت در این آیه کریمه محل نزاع است ، و به اعتقاد اهل سنت ابوبکر و عثمان در مصداق این آیه داخل نمیتوانند شد ; زیرا که آنها نزد ایشان اغنیا بودند نه فقرا .
)
ص : 128
و مع هذا ( الف و لام ) مقتضی استغراق کلیت نیست ، پس مراد از آن مهاجرین ، معهودین باشند ، چنانچه عقیده شیعه است .
و سید مرتضی علم الهدی بعد ذکر این دو وجه گفته :
وعلی کل حال ; یطعن - أیضاً - علی معتقدهم فی هذه الآیة ، وبعد فإن سیاق الآیة یخرج ظاهرها عن أیدیهم ، ویوجب الرجوع علیهم إلی غیرها ; لأن الله تعالی قال : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ ) (1) ، فوصف بالصدق من تکاملت له الشرائط ، ومنها ما هو شاهد (2) کالهجرة والإخراج من الدیار والأموال ، ومنها ما هو باطن لا یعلمه إلاّ الله تعالی ، وهو ابتغاء الفضل والرضوان من الله ونصرة الله ورسوله ; لأن المعتبر فی ذلک لیس ممّا یظهر بل بالبواطن والنیّات ، فیجب علی الخصوم أن یثبتوا اجتماع هذه الصفات فی کل واحد من الذین هاجروا وأُخرجوا من دیارهم وأموالهم ، ولابدّ فی ذلک من الرجوع إلی غیر الآیة (3) .
.
ص : 129
اما آنچه گفته : و این آیات نیز ابطال احتمال نفاق این جماعت به اصرح وجوه مینماید .
پس اول اثبات ‹ 312 › باید کرد که مقتدایان اهل سنت در مصادیق آیات مذکور داخل اند ، بعد از آن برای ابطال احتمال نفاق از آنها به این آیات استدلال باید کرد ، و بدون اثبات این معنا چون عاقل مستبصر این آیات و امثال آن را با آیات که در حق منافقین وارد است ملاحظه مینماید بر او واضح و لائح میگردد که مُظهر آن اسلام و ایمان دو گروه بودند یکی مخلصین و دیگری منافقین ، و تعیین و تمیز مخلصین و منافقین از آیات قرآن ممکن نیست ، اما از احادیث و آثار البته تعیین و تخصیص بعضی مخلصین و بعضی منافقین ثابت و متحقق شده ، چنانچه در کتب مبسوطه امامیه و در “ شرح نهج البلاغه “ ابن ابی الحدید مذکور است (1) .
اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ ) .
پس بدان که علامه حسن بن مطهر حلی در کتاب “ الفین “ به دلیل و برهان عقلی ثابت کرده که این آیه کریمه در حق ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از اهل بیت .
ص : 130
رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نازل شده (1) .
اما آنچه گفته : وقوله : ( لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ) .
پس ذکر این آیه دلیلی برای شیعه در تفضیح خلفای خود افزودن است ! چه در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر این آیه مسطور است :
وقال عکرمة : جاء عتبة بن ربیعة وشیبة بن ربیعة (2) ومطعم ابن عدی والحارث بن نوفل وفرطة (3) بن عبد عمرو بن نوفل فی أشراف من بنی عبد مناف من أهل الکفر إلی أبی طالب فقالوا : یا أبا طالب ! لو أن ابن أخیک محمداً یطرد عنه موالینا وخلفانا (4) - فإنّما هم عبیدنا وعسفاؤنا (5) - کان أعظم فی صدورنا ، وأطوع له عندنا ، وأدنی لاتباعنا إیاه ، وتصدیقنا له .
فأتی أبو طالب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فحدّثه بالذی .
ص : 131
کلّموه ، فقال عمر بن الخطاب : لو فعلت ذلک حین (1) ننظر ما الذی یریدون ، وإلی ما یصیرون من قولهم ، فأنزل الله هذه الآیة ، فلمّا نزلت أقبل عمر بن الخطاب فاعتذر من مقالته . (2) انتهی .
از این روایت صریح واضح است که این آیه در حق چندی از اصحاب مخصوص نازل شده و عمر و اخوان او از آن خارج اند .
و در معنا در این آیه بر عمر عتاب است که امر به مطرود ساختن چنین صالحین - که خدای تعالی مدحشان فرموده - کرده بود و تأیید جانب کفار ساخته !
و ثعلبی در روایت دیگر چنین آورده :
قال ابن عباس : یعنی یعبدون ربّهم بالصلاة المکتوبة بالغداة والعشی ; یعنی صلاة الصبح وصلاة العصر ، وذلک أن ناساً من الفقراء کانوا مع النبیّ (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال ناس من الأشراف : إذا صلّیت فأخّر هؤلاء لیصلّوا خلفنا ، فأنزل الله تعالی : ( وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ ) (4) .
.
ص : 132
اما آنچه گفته : وقوله تعالی : ( وَإِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بآیاتِنا . . ) إلی آخر .
پس بدان که اول اثبات باید کرد که مقتدایان اهل سنت ایمان واقعی به آیات الهی داشتند ، بعد از آن برای مغفور بودن اعمال سیئه ایشان به این آیه استدلال باید نمود .
اما آنچه گفته : وقوله تعالی : ( إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ . . . ) الی آخر الآیه .
پس این آیه کریمه نیز ‹ 313 › در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و دیگر معصومین ( علیهم السلام ) نازل شده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :
قال : نزلت فی الأئمة ( علیهم السلام ) ، والدلیل علی أن ذلک فیهم خاصّة حین مدحهم [ وحلاّهم ] (1) ووصفهم بصفة لا تجوز فی غیرهم ، فقال : ( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ) (2) ، [ فالآمرون بالمعروف ] (3) هم الذین یعرفون المعروف کلّه صغیره وکبیره ودقیقه وجلیله ، .
ص : 133
( وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) : هم الذین یعرفون المنکر کلّه صغیره وکبیره ، [ ( وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ ) هم الذین یعرفون حدود الله صغیرها وکبیرها ، ودقیقها وجلیلها ] (1) ، ولا یجوز أن یکون بهذه الصفة غیر الأئمة ( علیهم السلام ) (2) .
وقال علی بن ابراهیم فی قوله : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ ) (3) :
قال : هم الأئمة ، وهو معطوف علی قوله : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ ) (4) .
و در رساله “ رجعت “ مذکور است که :
حضرت امام محمدباقر ( علیه السلام ) فرمود که : این قتال (5) در راه خدا و قتل و مقتول شدن در رجعت خواهد شد ، « ومن مات بعث حتّی یقتل ، ومن قتل بعث حتّی یموت (6) » .
اما آنچه گفته : پس معلوم شد که در حق ایشان بدا محال است که ایشان .
ص : 134
را بعد از اخبار به مغفرت و بهشت ، عذاب دوزخ دهند . . الی آخر .
پس مردود است به اینکه این وعده در این آیه مشروط اولا به ایمان ، وثانیاً به قتال نمودن فی سبیل الله و قتل کردن و مقتول شدن است .
پس اولا : ایمان صحابه مبحوث عنهم به اثبات باید رسانید .
وثانیاً : ایفا به قتال فی سبیل الله خالصاً لله ، حال آنکه بارها صحابه فرار کرده اند .
و اگر جهاد هم کرده اند اخلاص نیت جمیع ایشان از کجا معلوم شود ، حال آنکه قبول جهاد موقوف است بر اخلاص نیت ، چنانچه در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :
أخرج الحاکم - وصحّحه - ، عن عبد الله بن عمر (1) أنه قال : یا رسول الله ! أخبرنی عن الجهاد والغزو ، قال : « یا عبد الله ! إن قاتلت صابراً محتسباً بعثک الله صابراً محتسباً ، وإن قاتلت (2) مرائیاً مکاثراً بعثک الله مرائیاً مکاثراً ، علی أیّ حال قاتلت أو قُتلت بعثک الله علی تلک الحال » .
وأخرج أحمد والدارمی والنسائی والرویانی وابن حبّان والطبرانی والحاکم - وصحّحه - ، عن یحیی بن الولید بن عبادة ، .
ص : 135
عن جدّ ولده ، عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال : « من غزا وهو لا ینوی فی غزاته إلاّ عقالا فله ما نوی » . (1) انتهی .
پس از این احادیث صحیحه ثابت شده که محض جهاد ، مثبت فضلی و کرامتی نیست تا وقتی که ثابت نشود که به نیت خالص فی سبیل الله این جهاد از ایشان صادر شده .
اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) از این آیه معلوم شد . . . الی آخر .
پس بدان که ترجمه آن این است : هر آیینه راضی شد خدای تعالی از مؤمنین در حالی که بیعت میکردند تو را در زیر درخت ، پس دانست آنچه در دل ایشان بود ، پس نازل کرد سکینه [ را ] بر ایشان ، و خبر داد ایشان را فتحی قریب .
و شک نیست در اینکه لفظ ( ایمان ) در قرآن مجید به دو نحو استعمال یافته : یکی ایمان ظاهر ، و دیگر ایمان حقیقی واقعی ، چنانچه فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا ) (2) یعنی کسانی که ایمان آوردید [ به ظاهر ، ایمان .
ص : 136
آورید ] به دل (1) . در این صورت ‹ 314 › مراد از لفظ ( مؤمنین ) که در این آیه کریمه واقع است اگر به معنای اول باشد لازم آید دخول منافقین در آن ، و آن منافی حصول رضای الهی است ، پس باید که به معنای ثانی باشد و دخول ( الف و لام ) عهد بر آن دلیل این معنا است ، و مراد از آن مؤمنین معهودین اند که در دل ایشان نفاقی نبوده باشد ، چنانچه قوله : ( فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) (2) دلالت بر آن دارد .
و تحقیق ایمان واقعی در جمیع بیعت کنندگان به طریق کلیت ممنوع و غیر مسلّم [ است ] ; و اگر چنین میبود میبایست که حق تعالی به عوض ( رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) (3) بگوید : ( رضی الله عن الذین یبایعونک ) تا دلالت میکرد بر حصول رضامندی الهی از بیعت کنندگان .
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :
عن یزید بن أبی عبید ; قال : قلت لسلمة بن الأکوع : علی أیّ شیء بایعتم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم الحدیبیة ؟
.
ص : 137
قال : علی الموت (1) .
و در روایتی دیگر واقع است : بایعوه علی عدم الفرار (2) .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :
لا تنافی بین قولهم : ( بایعوه علی الموت ) و ( علی عدم الفرار ) ; لأنّ المراد بالمبایعة علی الموت أن [ لا ] (3) یفرّوا ولو ماتوا ، ولیس المراد به أن یقع الموت ولابد ، وهو الذی أنکره نافع وعدل إلی قوله : ( بل بایعتم علی الصبر ) . . أی علی الثبات وعدم الفرار سواء أفضی ذلک إلی الموت أم لا (4) .
و چون در جنگ خیبر فرار کردند و حیات را بر موت ایثار نمودند در مصداق ( فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ . . ) (5) داخل باشند .
و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :
أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - فی قوله : ( فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ ) (6) قال : إنّما .
ص : 138
أنزلت السکینة علی من علم منه الوفاء . (1) انتهی .
و چون انزال سکینه بر همین مؤمنین واقع شده که بیعت تحت شجره کردند و خدا از ایشان راضی شده نه بر دیگران ، و نزول سکینه به موجب این حدیث بر همان کسان شده که وفا از ایشان معلوم حق تعالی بود ، پس رضای الهی نیز از همان کسان که معلوم الوفا بودند متحقق باشد نه از کسانی که غدر و نکث نمودند ، پس تا وقتی که وفای صحابه - که حرف در ایشان میرود - ثابت نکند تمسک به این آیه در اثبات فضیلتشان غیر صحیح باشد .
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :
عن العلاء بن المسیب ، عن أبیه ، قال : لقیت البراء بن عازب فقلت : طوبی لک ! صحبت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبایعته تحت الشجرة ، فقال : یابن أخی ! إنک لا تدری ما أحدثنا بعده (2) .
یعنی از علاء بن مسیب از پدرش روایت است که گفت : ملاقات کردم براء بن عازب را پس گفتم : [ خوشا به حالت ] تو صحبت کردی با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و بیعت نمودی او را در زیر درخت ، گفت : ای پسر برادر من ! تو .
ص : 139
نمی دانی که ما چه احداث کردیم بعد از آن .
و این قول صحابی - که به نزد اهل سنت نهایت جلیل القدر است - دلیل است بر اینکه احداث بدعات موجب حبط عمل شجره است .
و نیز ابوالغادیه که از جمله بیعت کنندگان تحت شجره بود ، عمار بن یاسر را در جنگ صفین قتل نمود ، چنانچه ابن تیمیه در “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :
الذی قتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة ، وقد قیل : إنه من أهل بیعة الرضوان ، ذکر ذلک ابن حزم (1) .
و نیز گفته : ‹ 315 › إنّ قاتل عمّار بن یاسر [ هو ] (2) أبو (3) الغادیة کان ممّن بایع تحت الشجرة ، [ وهم السابقون الأولون ] (4) . ذکر ذلک ابن حزم وغیره (5) .
و نیز ابن تیمیه در جواب برهان ثالث بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :
ذکر ابن حزم أن عمّار بن یاسر قتله أبو الغادیة ، وأنّ أبا الغادیة هذا من السابقین الأولین ممّن بایع تحت .
ص : 140
الشجرة . (1) انتهی .
و بنابر این به موجب حدیث : « ویح عمّار ! تقتله (2) الفئة الباغیة (3) » ، ابوالغادیه از فئه باغیه باشد .
و نیز در روایات کثیره وارد است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : قاتل عمار در نار است ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :
« قاتل عمار وسالبه فی النار » . طب عن عبد الرحمن بن مالک (4) .
و نیز در آن مذکور است :
« اللهم أولعت بعمار ، قاتل عمار وسالبه فی النار » . ک . عن عمرو بن العاصی .
« ما لهم ولعمّار ؟ ! یدعوهم إلی الجنة ویدعونه إلی النار ، قاتله وسالبه فی النار » . ابن عساکر ، عن مجاهد ، عن أُسامة بن شریک أو ابن زید (5) .
و نیز در آن مذکور است :
.
ص : 141
« ابن سمیّة تقتله الفئة الباغیة ، قاتله وسالبه فی النار » . خط . کر . عن أنس (1) .
و نیز در آن مذکور است :
« قاتل ابن سمیّة فی النار » . کر . عن عمرو بن العاصی (2) .
و نیز از بیعت کنندگان تحت الشجرة صاحب جمل احمر بود ، و در “ کنز العمّال “ مذکور است :
« لیدخلنّ الجنة من بایع تحت الشجرة إلاّ صاحب الجمل الأحمر » . ت . عن جابر .
فیه أیضاً : « کلّکم مغفور له إلاّ صاحب الجمل الأحمر » . ک . عن جابر (3) .
اما آنچه گفته : حق تعالی ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) فرموده نه عن بیعة المؤمنین .
پس جوابش آنکه : لفظ ( رضی ) متعدی است پس زیادتی حرف ( عن ) بر .
ص : 142
( مؤمنین ) دلالت میکند بر آنکه مفعول ( رضی ) فعل بیعت است نه ( مؤمنین ) .
اما آنچه گفته : که حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد .
پس اگر مراد از آن صحابه بعض است لا علی التعیین ، کلام شیعه در آن نیست ; و اگر مراد جمیع صحابه به طریق کلیت است ، پس شواهد نقلیه از آیات و احادیث و وقایع و حالات بر خلاف آن دلالت دارد .
و تنها حفظ قرآن مانند سیاه دلان مثمر فایده نیست ، بلکه با حفظ قرآن حفظ تفسیر و حدیث نیز ضرور [ و ] لازم است و اگر نه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق خوارج فرموده : « یقرؤون القرآن ولا یبلغ القرآن حناجرهم (1) » .
و در بعضی روایات آمده : « لا یجاوز تراقیهم (2) » .
طیبی در “ شرح مشکوة “ گفته :
. . أی لا تجاوز قرآنهم عن ألسنتهم إلی قلوبهم ، فلا یؤثر فیها ، ولا یتصاعد من مخرج الحرف وحیّز الصوت إلی محلّ القبول والإجابة . « ویمرقون من الدین » . . أی یخرجون من الدین ، .
ص : 143
ویمرّون علیه سریعاً من غیر حظّ وانتفاع به .
« خروج السهم من الرمیة » . . أی الصید ومروه مع احرائه (1) . . إلی آخره (2) .
و غزالی در کتاب “ احیاء العلوم “ گفته :
قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أکثر منافقی هذه الأمة قرّاؤها » (3) .
.
ص : 144
ص : 145
ص : 146
ص : 147
قال : طعن چهارم :
آنکه صحابه معانده با رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمودند وقتی که ‹ 316 › طلب قرطاس فرمود هرگز نیاوردند و تعللات بی جا آغاز نهادند .
جواب این طعن سابق در مطاعن عمر . . . گذشت که قصد ایشان تخفیف تصدیع آن جناب بود ، با وجود قطع به استغنای خود از آن محنتی که خواست در آن وقت نازک ، این قصد (1) سراسر ناشی از محبت و دوستی بود این را بر عناد حمل نمودن کار کسانی است که از آیین محبت و دوستی بیخبرند و به سوء ظنّ و بدگمانی دماغ و دل پر !
جواب دیگر : اکثر حضار در آن وقت اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند و صحابه در آنجا قدر قلیل ، و طعن کل به فعل قلیل که به شرکت اهل بیت ( علیهم السلام ) آن فعل نموده بودند ، در چه مرتبه از نادانی و ژاژخایی است ؟ !
باز پیغمبر - علیه وآله الصلاة والسلام - تا پنج روز بعد از این واقعه زنده .
ص : 148
ماند ، و اهل بیت ( علیهم السلام ) همیشه در خدمت او حاضر و ادوات کتابت نزد ایشان موجود و نویسنده ها در زمره ایشان غیر مفقود ، اگر امر ضروریِ تبلیغ بود چرا در این فرصت دراز و تیسر اسباب ، ترک تبلیغ آن فرمود و ننویسانید و ترک واجب نمود ؟ !
معاذ الله من سوء الظنّ ! کسانی را که خدای تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) (1) فرموده باشد ، ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ ) (2) خطاب داده باشد ، بدترین امتها اعتقاد کردن در چه مرتبه دور از مرضیّ خدای تعالی رفتن است و مخالفت صریح قرآن نمودن ! (3) أقول :
[ اما آنچه گفته : ] جواب این طعن سابق در مطاعن عمر گذشت که قصد ایشان تخفیف تصدیع بود .
پس بدان که : نقض این جواب نیز ما در آنجا (4) ذکر کرده ایم و علاوه بر .
ص : 149
آنچه در آنجا مذکور شد این است که قول تابعان عمر : ( القول ما قاله عمر ) بر خلاف قول دیگر مؤمنین صحابه که گفتند : ( القول ما قاله النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) صریح دلالت میکند که غرض آنها از این قول محض متابعت عمر بود نه متابعت [ و محبت ] رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .
اما آنچه گفته : اکثر حضار در آن وقت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] بودند .
پس مدفوع است به اینکه : ادعای بی دلیل اصلا مقبول نمیشود ، بودن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در آن وقت از روایات صحیحه ثابت باید کرد و محض قول تخمینی به کار نمیآید (1) .
واگر بالفرض اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در آن وقت باشند پس از مجوزین و مؤیدین قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواهند بود نه از مانعین که طعن به سوی ایشان متوجه است .
اما آنچه گفته : طعن کل به فعل قلیل که به شرکت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] آن فعل .
ص : 150
پنموده بودند در چه مرتبه از نادانی است .
جوابش آنکه : چون در متن حدیث لفظ : ( فی البیت رجال من الصحابة ) واقع است و تعیین و تخصیص اسماء به غیر از نام عمر مذکور نیست ، پس قضیه مذمت صحابه قضیه مهمله باشد که در قوه جزئیه است [ و ] صادق باشد .
و طعن کلّ صحابه یعنی موجبه کلیه از هیچ عبارتی از عبارات علامه حلی - علیه الرحمه - و دیگر علمای اعلام که در “ کشف الحق “ و غیر آن مذکور است مفهوم و معلوم نمیشود ، بلکه غرض [ علمای ] ما - علیهم الرحمة والرضوان - سلب موجبه کلیه است که علمای اهل سنت در اکثر مقامات میگویند : ( الصحابة عدول کلّهم ) ، و سلب ‹ 317 › ایجاب کلی به سلب جزئی حاصل میشود ، کما بیّن فی موضعه .
و این ناصبی در جواب اکثر مطاعن که در اینجا ذکر نموده این غلط فهمی خود را ظاهر کرده .
و دعوی این معنا که : صحابه این فعل - یعنی منع از احضار قرطاس و عدم امتثال امر آن حضرت که کردند - به شرکت اهل بیت کردند .
افترایی است صریح و دروغی فضیح ، خود بودن اهل بیت در آن وقت ثابت نکرده ، نه که منع کردن ایشان از احضار دوات و قرطاس .
ص : 151
اما آنچه گفته : اگر امر ضروری تبلیغ بود چرا در این فرصت دراز . . . الی آخر .
پس جوابش آنکه : آنچه آن حضرت را نویسانیدنی بوده از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نویسانیده ، و حدیث موجود بودن صحیفه [ ای ] که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به املای حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نوشته بود ، در “ صحیح بخاری “ در مواضع متعدده و دیگر صحاح اهل سنت موجود است (1) .
اما آنچه گفته : کسانی را که خدای تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) فرموده باشد . . . الی آخر .
پس بدان که لفظ : ( تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) [ که ] بعد از این واقع است دلالت بر آن میکند که مراد از ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) تمام امت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیست ; زیرا که میباید که امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر ، غیر آن کسانی باشند که بر ایشان امر و نهی واقع میشود ، چنانچه حق تعالی شأنه قبل از این آیه کریمه به اندک فاصله گفته : ( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ .
ص : 152
الْمُفْلِحُونَ ) (1) یعنی باید که باشد از میان شما گروهی که دعوت کنند به سوی خیر و امر کنند به معروف و نهی کنند از چیز بد و آنانند (2) رستگاران .
و نیز لفظ ( امت ) در اینجا به معنای گروه نیست ، بلکه به معنای راه دین و شریعت است چنانکه در “ صراح “ مذکور است :
یقال : فلان لا أمّة له . . أی لا دین له ولا نحلة .
قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ ) (3) . . أی خیر أهل دین (4) .
و بنابر این معنایش آن باشد که : بودید شما اهل دینی که آن دین بهترین ادیان است . پس مدح دین باشد ، و بودن ایشان اهل این چنین دین در زمان ماضی ، مستلزم بقای ایشان بر آن دین در زمان مستقبل نیست .
و زمخشری در “ کشاف “ در تفسیر این آیه گفته :
( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ ) ( من ) للتبعیض ; لأن الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر من فروض الکفایات .
ولأنه لا یصلح له إلاّ من علم المعروف والمنکر ، وعلم کیف .
ص : 153
یرتّب الأمر فی إقامته ، وکیف یباشر ، فإن الجاهل ربما نهی عن معروف وأمر بمنکر ، وربّما عرف الحکم فی مذهبه وجهله فی مذهب صاحبه فنهاه عن غیر منکر ، وقد یغلظ فی موضع اللین ویلین فی موضع الغلظة ، وینکر علی من لا یزیده إنکاره إلاّ تمادیاً أو علی من الإنکار علیه عبث کالإنکار علی أصحاب (1) المآثر والجلاّدین . . وأضرابهم .
وقیل : ( من ) للتبیین ; بمعنی : وکونوا أمة تأمرون ، کقوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ . . ) (2) ، و ( أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (3) هم الأخصّاء بالفلاح دون غیرهم .
وعن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه سئل - وهو علی المنبر - : من خیر ‹ 318 › الناس ؟ قال : « آمرهم بالمعروف ، وأنهاهم عن المنکر ، وأتقاهم لله ، وأوصلهم » .
وعنه علیه [ وآله ] السلام : « من أمر بالمعروف ونهی عن المنکر فهو خلیفة الله فی أرضه وخلیفة رسوله وخلیفة کتابه » .
وعن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أفضل الجهاد الأمر .
ص : 154
بالمعروف والنهی عن المنکر » (1) .
یعنی حرف ( من ) در قوله : ( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ ) برای تبعیض (2) است ; زیرا که امر به معروف و نهی از منکر از فرض کفایات است ; و زیرا که صلاحیت ندارد برای این معنا مگر کسی که عالم باشد به معروف و منکر ، و علم داشته باشد به کیفیت ترتیب امر و نهی در اقامه آن و کیفیت مباشرت آن به جهت آنکه جاهل گاه باشد که نهی کند از معروف و امر کند به منکر ، و گاه باشد که مسأله اجتهادی باشد و او حکم مذهب خود را شناسد و نداند حکم را در مذهب صاحب خود ، پس نهی کند از امری که منکر نباشد ، و گاهی غلظت و سختی میکند در موضع نرمی و نرمی میکند در موضع غلظت ، و انکار میکند بر کسی که زیاده نمیکند انکار او [ را ] مگر تمادی یا انکار بر کسی که انکار بر او عبث است ، مانند انکار کردن بر اصحاب مآثر وجلاّدین و احزاب ایشان .
و گفته شده است که : حرف ( من ) برای بیان است ، به معنای اینکه : باشند گروهی که امر کنند ، مانند قول او تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ ) (3) .
.
ص : 155
و معنای : ( وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (1) [ آن است ] که آنها اختصاص یافته اند به [ فلاح نه ] غیر ایشان .
منقول است که : از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) سؤال کرده شد - در حالی که آن حضرت بر منبر بود - : کدام کس است بهترین مردم ؟ فرمود : « امرکننده ترین ایشان به معروف و نهی کننده ترین ایشان از منکر ، و پرهیزگارترین برای خدا ، و وصل کننده ترین ایشان به صله رحم » .
و مروی است از آن حضرت که فرمود : « کسی که امر کند به معروف و نهی کند از منکر ، پس آن خلیفه خدا است در زمین و خلیفه رسول او و خلیفه کتاب او » .
و از علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] روایت است که فرمود : « افضل جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر است » . انتهی ترجمته .
و کسی که تتبع کتب احادیث و سیر نموده بر او واضح و روشن است که شرایط امر به معروف و نهی از منکر در حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از ذریه طاهره مجتمع بود ، و در اصحاب ثلاثه و اتباع ایشان شرایط مذکوره یافته نشده ، چنانچه شمّه ای از آن در این مبحث مطاعن به معرض بیان آمد .
.
ص : 156
و همچنین است جواب از قوله تعالی : ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (1) ; زیرا که اگر مراد از آن جمیع صحابه باشد ، مصداق آیات و احادیث مذمّت کدام کسان خواهند بود ؟
و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح - باب ( لا تزال طائفة من أمّتی ظاهرین علی الحقّ وهم أهل العلم ) - گفته :
قوله : ( وهم أهل العلم ) هو من کلام المصنف ، وأخرج الترمذی حدیث الباب ، ثم قال : سمعت محمد بن إسماعیل البخاری یقول : سمعت علی ابن المدینی یقول : هم أصحاب الحدیث .
وذکره فی کتاب خلق أفعال العباد عقب حدیث أبی سعید فی قوله تعالی : ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (2) هم الطائفة المذکورة فی حدیث لا تزال طائفة من أمتی (3) .
[ پس آیه شریف همه صحابه را شامل نمیشود ، و مقصود از آن گروهی خاص میباشند ] .
ص : 157
ص : 158
ص : 159
قال : طعن پنجم : ‹ 319 › آنکه صحابه قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را سهل انگاری میکردند و در امتثال اوامر او تهاون میورزیدند و از مقاصد او اعراض مینمودند ، و مبادرت به فرمان برداری - بی تکاسل و تقاعد و مدافعت - بجا نمیآوردند ، دلیلش آنکه از حذیفه روایت است که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روز احزاب فرمود :
« ألا رجل یأتینی بخبر القوم . . جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فلم یجب أحدٌ ، وکانت تهب ریح شدیدة وقرٌّ ، فقال : « یا حذیفة ! قم » ، فلم أجد بدّاً - إذ دعانی باسمی - إلاّ أن أقوم ، قال : « فاذهب فأتنی بخبر القوم » ، فلمّا ولّیت من عنده جعلتُ کأنّما أمشی فی حمام حتّی رأیتهم ، ورجعتُ وأنا أمشی فی مثل الحمام ، فلمّا أتیته وأخبرته قررت .
و این طعن محتاج جواب نیست ; زیرا که کلام آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در این مقام به صورت عرض بود ، و عرض را حکم امر نیست ،
ص : 160
قوله تعالی : ( إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها ) (1) ، وقوله تعالی : ( فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ) (2) .
و قرائن حالیه نیز مقتضی همین بود که این امر شرعی تبلیغی نبود .
و اگر امر هم بود چه لازم است که برای وجوب باشد ، بلکه جمله دعائیه ، یعنی ( جعله الله معی یوم القیامة ) صریح دلالت بر ندب میکند ; زیرا که در واجبات وعده مثوبات نمیفرمایند ، و اگر میفرمایند به دخول جنت یا نجات از دوزخ اکتفا میکنند ، این ثواب مخصوص را وعده نمودن دلیل ندبیت امر است ، کما هو المقرّر فی الأصول .
و اگر امر برای وجوب هم باشد وجوب به طریق کفایت بود بالقطع ، و وقت شدّت برودت هر کسی خواست که دیگری قیام نماید ، اگر بر هر یک واجب میشد ، مبادرت و مسارعت هر یکی لازم میآمده .
و اگر از این همه در گذریم این طعن متوجه به حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خواهد شد ; زیرا که آن حضرت نیز در آن وقت حاضر بود نه غائب ، پس چرا امتثال امر نفرمود و مسارعت به مأمور به نکرد ؟ !
و کسی که این حرف در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و جمیع صحابه کرام بر زبان راند یا به خاطر بگذراند هزاران دلائل از کتاب و احادیث و سیر بر روی او .
ص : 161
میزنند ; زیرا که خدای تعالی جابجا ثنا میفرماید مهاجرین و انصار و مجاهدین را از صحابه به اطاعت و انقیاد ، قوله تعالی : ( وَیُطیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ ) (1) و در بخاری و مسلم و کتب سیر در کیفیت صحبت صحابه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطور و مشهور است :
کانوا یبتدرون إلی أمره ، وکادوا یقتلون علی وضوئه ، وإذا تنخّم وقع فی کفّ رجل منهم فدلک منها وجهه .
در اینجا طرفه حکایتی است که عروة بن مسعود ثقفی که در آن وقت کافر معاند حربی بود در یک صحبت سرسری که برای سؤال و جواب صلح از طرف کفار در جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آمده بود ، این معامله صحابه را با پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] دید ، چون از حدیبیه برگشت و به مکه رسید زبان در ستایش اصحاب پیغمبر گشاد ، و داد ثناخوانی داد و گفت که : من کسری و دیگر پادشاهان عرب و عجم را دیده ام ، و در صحبت رئیسان هر دیار رسیده ، لیکن قسمی که یاران این شخص را محبّ ‹ 320 › و مطیع دیده ام هرگز هیچ کس را از نوکران هفت پشته هیچ پادشاه ندیده ام .
و این فرقه خود را به کلمه گویی تهمت کرده در حق آن اشخاص این قسم ژاژخایی مینمایند !
و اگر این قسم تهاون در امتثال اوامر موجب طعن شود ، اول میباید .
ص : 162
دفتری در مطاعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نوشت ، و سر دفتر آدم ابوالبشر [ ( علیه السلام ) ] را گردانید که او را بی واسطه حق تعالی نهی فرمود از اکل شجره ، و نیز فرمود : ( هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی ) (1) ، باز وسوسه او را قبول نمود و از (2) شجره منهیه تناول کرد .
آری ! نافرمانی و ترک امتثال اوامر لشکریان امیر [ ( علیه السلام ) ] که اسلاف شیعه اند به نصّ آن حضرت معصوم ثابت است ، چنانچه از “ نهج البلاغة “ نقل آن گذشت ، پس مطاعن اسلاف خود میخواهند بر گردن اصحاب کرام اندازند و خود را از ملامت پاک دارند (3) .
أقول :
علامه حلّی - علیه الرحمه - فرموده :
روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، فی مسند حذیفة بن الیمان - ، عن زید بن زید ، قال : کنا عند حذیفة ، فقال رجل : لو أدرکتُ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقاتلتُ معه فأبلیتُ .
فقال حذیفة بن الیمان : أنت کنت تفعل معه ذلک ؟ ! لقد رأیتُنا (4) .
ص : 163
مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیلة الأحزاب وأخذتنا ریح شدیدة وقرّ ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) :
« ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، ولم یجبه أحد منا ، [ فقال : « ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، فلم یجب منا أحد ، ثم قال : « ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، فلم یجبه منا أحد ] (2) .
فقال : « قم یا حذیفة ! [ فأتنا بخبر القوم » ] (3) قال : فلم أجد بدّاً - إذ دعانی باسمی - إلاّ أن أقوم ، فقال : « اذهب فأتنی بخبر القوم ، ولا ترعهم علیّ (4) » ، فلمّا ولّیتُ من عنده جعلتُ کأنّما أمشی فی حمام حتّی رأیتُهم (5) ، فرأیت أبا سفیان یصطلی ظهره بالنار ، فوضعت سهماً فی کبد القوس فأردت أن أرمیه ، فذکرت قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا ترعهم علیّ (6) » ، .
ص : 164
فلو رمیتُه لأصبتُه ، فرجعتُ وأنا أمشی فی مثل الحمام ، فلمّا أتیتُه فأخبرتُه خبر القوم وفرعت وقررت (1) ، فألبسنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من فضل عباء کانت علیه یصلّی بها ، فلم أزل نائماً حتّی أصبحت ، قال : « قم یا نومان ! » وهذا یدلّ علی التهاون فی أمره علیه [ وآله ] السلام ، والإعراض من مطالبه ، وقلّة القبول منه ، وترک المراقبة لله تعالی ، وإیثارهم الحیاة علی لقاء الله تعالی ، فکیف یستبعد منهم المخالفة بعد موته علیه [ وآله ] السلام (2) .
یعنی : حمیدی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ در مسند حذیفة بن الیمان از زید بن زید روایت کرده که او گفت :
بودیم به نزد حذیفه پس گفت مردی : اگر ادراک میکردم من رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را قتال کفار میکردم با او .
پس حذیفه گفت : تو میبودی که میکردی ؟ ! به تحقیق که ما با رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در شب احزاب بودیم و گرفت ما را بادی سخت و سردی ، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « آیا نیست مردی که بیارد خبر قوم کفار را ، بگرداند خدای تعالی او را با من در روز قیامت ؟ » .
ص : 165
پس خاموش شدیم و جواب نداد آن حضرت را هیچ یک از ما ، پس دوبار دیگر آن حضرت همان کلام را اعاده نمود ، هیچکس از ما جواب نداد ، تا بار چهارم گفت : « برخیز ‹ 321 › یا حذیفه ! » .
پس نیافتم من چاره - هرگاه که خواند مرا به نام من - سوای اینکه برخیزم ، و فرمود : « برو و بیار خبر قوم را و ایشان را خوفناک از من نکن » .
پس هرگاه که من از نزد آن حضرت رفتم ، دانستم که من گویا در حمام گرم میروم ، چون رفتم دیدم ابوسفیان را که پشت خود را گرم میکند ، و تیری بر چلّه کمان گذاشتم و خواستم که بیفکنم به سوی او ، پس یاد آمد مرا قول رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که فرموده : « لا ترعهم علیّ » ، پس بازگشتم ، و مرا چنان معلوم میشد که من در حمام میروم ، و هرگاه که به نزد آن حضرت آمدم و خبر قوم رسانیدم ، باز سردی هوا را یافتم ، رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عبای خود را که به آن نماز میکرد بر من افکند و من خوابیدم تا صبح کردم آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فرمود : « برخیز ، ای بسیار خوابنده » .
و این حدیث دلالت میکند بر تهاون نمودن اصحاب در امر آن حضرت ، و اعراض از مطالب او و کمی قبول از او ، و گذاشتن مراقبت خدای تعالی ، و ایثار نمودن ایشان حیات دنیا را ; پس چگونه مستبعد خواهد بود صدور مخالفت از ایشان بعد موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .
ص : 166
مخاطب در حدیث ، اول این حدیث را از قوله :
عن زید بن زید ، قال : کنا عند حذیفة ، فقال رجل : لو أدرکت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قاتلتُ معه فأبلیتُ ، فقال حذیفة بن الیمان : أنت کنت تفعل ذلک ؟ !
حذف نموده .
و منطوق صریح آن این است که این طعنِ بزدلی و جبن صحابه را حذیفه - که اعلم به سرّ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اعلم به مدلولات لغات عرب بوده - ذکر نموده و آن کس سکوت ورزیده .
چنانچه قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :
لمّا قال هذا الرجل هذا الکلام ، ولم یستثن فیه ، فهم منه حذیفة الجزم والقطع بأنه کذلک کان یفعل ، فأنکر ذلک علیه ، وأخبره بما یفهم منه أن أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کانوا أقوی فی دین الله وأحرص علی إظهاره ، وأحبّ فی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأشجع منک ، ومع ذلک فقد انتهت بهم الشدائد والمشاقّ إلی أن حصل منهم ما ذکره ، وإذا کان هذا فغیرهم بالضعف أولی (1) .
.
ص : 167
پس تأویلاتی که مخاطب در دلالت (1) این حدیث ذکر کرده قابل التفات نباشد .
و در تفسیر “ درّ منثور “ این حدیث به این وجه مذکور است :
أخرج الرویانی (2) وابن عساکر ، عن إبراهیم التیمی . . . ، عن أبیه ، قال : قال رجل : لو أدرکت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لخدمته (3) ولفعلت .
فقال حذیفة : لقد رأیتنی (4) لیلة الاحزاب - ونحن مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی من اللیل فی لیلة باردة ، لم أر قبله ولا بعد برداً کان أشدّ منه ، فحانت منی التفاتة ، فقال : « ألا رجل یذهب إلی هؤلاء فیأتینا بخبرهم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » .
قال : فما قام منا إنسان ، قال : فسکتوا ، ثم عاد ، فسکتوا .
ثم قال : « یا أبا بکر ! » فقال : أستغفر الله ورسوله ، ثم قال : « إن .
ص : 168
شئت ذهبت » ، فقال : « یا عمر ! » فاستغفر (1) الله ورسوله ، ثم قال : « إن شئت ذهبت » ، ثم قال : « یا حذیفة ! » فقلت : لبّیک ! . . فقمت حتّی أتیت - وإن جنبیّ لیضربان من البرد - فمسح ‹ 322 › رأسی ووجهی ، ثم قال : « ائت هؤلاء القوم حتّی تأتینا بخبرهم ، ولا تحدثنّ حدثاً (2) حتّی ترجع » ، ثم قال : « اللهم احفظه من بین یدیه ، ومن خلفه ، وعن یمینه ، وعن شماله ، ومن فوقه ، ومن تحته حتّی یرجع » .
قال : فلئن یکون أرسلنیها کان أحبّ إلیّ من الدنیا وما فیها .
قال : فانطلقتُ فأخذتُ أمشی نحوهم کأنّی أمشی فی حمام ، قال : فوجدتُهم قد أرسل الله علیهم ریحاً ، فقطعتْ أطنابهم وأبنیتهم ، وذهبتْ بخیولهم ، ولم تدع لهم شیئاً إلاّ هلکتْه ، قال : وأبو سفیان قاعد یصطلی عند نار له ، قال : فنظرتُ إلیه فأخذتُ سهماً فوضعتُه فی کبد قوسی - قال : وکان حذیفة ( رضی الله عنه ) رامیاً - فذکرتُ قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا تحدثنّ حدثاً (3) حتّی ترجع » ، قال : فرددتُ سهمی فی کنانتی (4) .
.
ص : 169
قال : فقال رجل من القوم : ألا إنّ فیکم عیناً للقوم ، قال : فأخذ کلٌ بید جلیسه ، فأخذتُ بید جلیسی ، فقلت : من أنت ؟ قال : سبحان الله ! أما تعرفنی ؟ ! أنا فلان بن فلان فأنا (1) رجل من هوازن ، فرجعتُ إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبرتُه الخبر ، وکأنی أمشی فی حمام ، قال : فلمّا أخبرته (2) ضحک حتّی بدأ (3) أنیابه فی سواد اللیل ، وذهب عنّی الدفاء ، قال : فأدنانی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأنامنی عند رجلیه ، وألقی علیّ طرف ثوبه ، فانی کنت لألزق بطنی وصدری ببطن قدمه ، فلمّا أصبحوا هزم الله الأحزاب ، وهو قوله ( فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا ) . (4) انتهی .
خلاصه آنکه : روایت کرده رویانی و ابن عساکر از ابراهیم تیمی از پدرش که گفت : گفت مردی که : اگر در مییافتم عهد کرامت مهد جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ را ] هر آیینه به خدمت آن جناب میپرداختم .
پس گفت حذیفه که : من دیدم خود را به شب احزاب ، و ما با جناب ]
ص : 170
رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بودیم ، و آن جناب در شدت بَرْد - که مثلش گاهی ندیده ام - نماز میخواند ، پس آن جناب التفات به سوی ما فرمود و گفت که : « آیا نیست مردی که برود به سوی کفار و خبرشان آرد ، بگرداند خدای تعالی او را با من روز قیامت ؟ » گفت حذیفه : پس برنخاست از ما مردی و ساکت شدند ، بار دیگر آن جناب همین کلام را اعاده فرمود ، باز هم همه [ آن ] ها ساکت شدند .
پس بعد آن گفت آن جناب : « یا ابابکر تو برو » ، ابوبکر در جواب آن جناب گفت : ( استغفر الله ورسوله ) ، جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به او فرمود که : « اگر میخواستی میرفتی » .
بعد آن ، جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به عمر برای رفتن امر فرمود ، او هم در جواب کلمه ( استغفر الله ورسوله ) بر زبان آورد .
بعد آن جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) به حذیفه امر فرمود ، حذیفه میگوید که : من لبیک در جواب آن جناب گفتم و برخاستم تا آنکه نزد آن جناب رفتم ، و هر دو پهلوی من از بَرْد میجنبیدند ، پس آن جناب بسود سر من و روی من و فرمود که : « برو به سوی این قوم کفار تا که خبرشان به ما بیاری ، و امری را حادث مکن تا آنکه رجوع کنی » .
و فرمود که : « بار خدایا حفظ کن حذیفه را از پیش او و پس او و از راست .
ص : 171
او و چپ او و از بالای او و زیر او تا آنکه رجوع نماید » .
گفت حذیفه که : این فرستادن رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا دوست تر بود نزد من از دنیا ‹ 323 › و ما فیها .
گفت حذیفه : پس رفتم به سوی کفار و گویا در حمامی میرفتم ، و یافتم که : خدای تعالی فرستاده بود بادی که قطع کرده بود طنابها (1) و بناهای ایشان را ، و برده بود اسبهای ایشان را ، و تمامی اشیای ایشان را هلاک ساخته بود .
گفت حذیفه که : ابوسفیان نشسته بدن خود را به آتش گرم میساخت ، او را دیده ، من تیری در کمان نهادم ، پس یاد کردم قول رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که : « امری را حادث مکن تا رجوع کنی » ، پس تیر خود را در تیردان گذاشتم .
حذیفه میگوید که : گفت مردی از کفار که : آیا نیست در شما جاسوسی ؟ گفت حذیفه : پس گرفت هر شخص دست جلیس خود را و گرفتم من دست جلیس خود را و گفتم : کیستی تو ؟ گفت : سبحان الله ! آیا نمیشناسی تو مرا ؟ ! من فلان ابن فلانم ، من مردی از هوازنم .
پس رجوع کردم به سوی رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، پس خبر را به آن جناب بیان کردم ، و در حالت رجوع هم در مثل حمام میرفتم ، و .
ص : 172
هرگاه به رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خبر را گفتم ، آن جناب خنده فرمود تا آنکه ظاهر شدند دندانهای مبارک آن جناب در تاریکی شب ، و گرمی از من زائل شد ، پس رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا گرم ساخت و خوابانید مرا نزدیک پای مبارک خود و بیفکند بر من طرف جامه خود را ، و من شکم و سینه خود را به پای مبارک آن جناب ملصق میکردم ، و هرگاه صبح کردیم هزیمت داد خدای تعالی احزاب را ، چنانچه در قول شریف [ خویش ] فرموده .
از این حدیث کمال جبن و بزدلی شیخین و عدم قبول ایشان حکم رسول ثقلین به غایت ظهور ظاهر شد .
و در روایت “ صحیح مسلم “ (1) واقع است که : حذیفه گفت که : هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا به نام من خواند چاره نیافتم از آنکه برخیزم (2) ; لیکن شیخین اینقدر عدم امتثال امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را سهل و آسان میدانستند که با آنکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را به نام ایشان یاد فرمود و ارشاد نمود که بروید (3) ، برنخاستند و در جواب قول پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ( أستغفر الله ) گفتند .
پس معلوم شد که شیخین امری را ترک کردند که از بجا آوری آن مؤمنی را .
ص : 173
چاره نبود ، لیکن ایشان کِی ایمان داشتند که امتثال امر آن حضرت را واجب میدانستند ، و ایشان را از آن چاره نباشد ! !
و مراد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از قول آن جناب : « إن شئت ذهبت » که با ابوبکر و عمر فرموده ، آنکه : اگر تو میخواستی میرفتی ، یعنی : چنین نیست که تو نمیتوانی رفت ، بلکه تو قادر هستی بر ذهاب و اگر میخواستی میرفتی . و این انکار و تشنیع صریح است از آن جناب بر ابوبکر و عمر .
و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح این حدیث گفته :
وقوله علیه [ وآله ] السلام : « من یأتینی بخبر القوم » یتضمّن إخباره بسلامة المارّ ورجوعه إلیه . (1) انتهی .
و ظاهر است که شیخین به خوف هلاکت از جای خود برنخواستند و در جواب آن حضرت لفظ : ( استغفر الله ) بر زبان آوردند ، پس معلوم شد که شیخین رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - معاذ الله ! - صادق هم نمیپنداشتند .
و اگر معاندی التزام کند که : شیخین اگر چه میدانستند که کسی که خواهد رفت ، به سلامت باز خواهد گشت ، و خوف هلاک خود ‹ 324 › نداشتند ، لیکن محض به جهت شدّت برد ، امری را که امتثال آن به حسب حدیث “ صحیح مسلم “ لابدّ بود ترک کردند .
.
ص : 174
پس آن هم شناعتی کم نمیکند بلکه از این معلوم میشود که شیخین آنقدر جبان و نامرد بودند که به محض خوف برد و حرّ بی آنکه خوف هلاکت باشد بلکه یقین سلامت باشد ، اوامری که امتثال آن ضرور بود ترک میفرمودند !
اما آنچه گفته : و این طعن محتاج جواب نیست ; زیرا که کلام آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در این مقام به صورت عرض بود ، و عرض را حکم امر نیست .
پس بدان که در عرض و امر هیچ تفاوت نیست ، و چنانکه صیغه امر در شانزده معنا مستعمل شده از عرض نیز اکثر آن معانی (1) استنباط و استخراج توان کرد .
و آنچه متعلق این مقام است آنکه : عرض یا بر سبیل تخییر است یا بر سبیل طلب فعل ، و قوله تعالی : ( إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها ) (2) محمول بر معنای اول است .
و کلام آن حضرت در اینجا از قِبل شقّ ثانی است ، لیکن موعود به جزای جمیل .
.
ص : 175
و نقل کردن حذیفه این قصه را در وقت تمنّا کردن مردی ادراک زمان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حاضر شدن در جنگهای آن حضرت ، دلیل اظهار جبن اصحاب است .
و نیز عرض امانت بر سماوات و ارض و اِبای آنها از حمل آن محمول بر معنای مجازی است ، چنانچه لفظ : ( قول ) در قوله تعالی : ( فَقالَ لَها وَلِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ) (1) بر آن دلالت دارد ، چنانچه غزالی در “ احیاء العلوم “ بعد ذکر این آیه گفته :
فالبلید یفتقر فی فهمه إلی أن یقدّر لهما حیاة تخلق للأرض والسماء (2) ، وعقلا وفهماً للخطاب ، وخطاباً هو صوت وحرف لتسمعه الأرض ; فیجیب (3) بصوت وحرف ویقول (4) : ( أتینا طائعین ) ، والبصیر یعلم أنّ ذلک لسان الحال وأنّه بناء عن کونها مسخرة بالضرورة ، مضطرّة (5) إلی التسخیر . (6) انتهی .
.
ص : 176
پس مراد از اِبای آسمان و زمین از تحمّل امانت عدم لیاقت آنها است ; به سبب فقدان عقل که مدار تکلیف بر معرفت است .
و اما آنچه گفته : و قرائن حالیه نیز مقتضی همین بود که امر شرعی تبلیغی نبود .
پس کذب محض و بهتان صرف است ، هیچ قرینه بر این معنا دلالت ندارد ، بلکه آیه کریمه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریح دلالت میکند بر اینکه هر چه حضرت میگفت به حکم خدای تعالی شأنه میگفتند .
اما آنچه گفته : اگر امر هم بود ، چه لازم است که برای وجوب باشد ؟ !
پس وجه لزوم این معنا آنکه : هرگاه امر از قرینه صارفه خالی باشد محمول بر وجوب میشود ، کما بیّن فی کتب أصول الفقه .
اما آنچه گفته : بلکه جمله دعائیه - یعنی : « جعله الله معی یوم القیامة » - صریح دلالت بر ندب میکند .
پس منقوض است به اینکه : قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « جعله الله معی » جمله دعائیه نیست ، بلکه جزای شرط است و مطابق با قوله تعالی : ( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ .
ص : 177
وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدّیقینَ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، و ترجمه اش این است : هر که اطاعت کند خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ، پس آن اطاعت کنندگان با کسانی خواهند بود که انعام کرده است خدای تعالی بر ایشان از پیغمبران ‹ 325 › و صدیقان و شهیدان .
و در حدیث صحیح وارد است : « المرء یحشر مع من أحبّ (2) » یعنی : هر شخص با کسی محشور خواهد بود که آن کس را دوست میداشت ، پس کسی که تمنای معیت آن حضرت نکند البته از مصداق آیه کریمه : ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (3) محروم خواهد بود ، و همچنین از منطوق آیه کریمه : ( یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ ) (4) که تفسیر آن در باب امامت گذشت (5) بی نصیب .
قوله : زیرا که در واجبات وعده مثوبات نمیفرمایند .
أقول : این کلام غرابت نظام موجب تحیّر اولی الافهام است ; زیرا که کسانی که تتبع احادیث نبویه کرده اند بر ایشان پوشیده نیست که در اکثر .
ص : 178
واجبات مثل : صوم و صلات و حج و زکات و غیر آن وعده ثوابهای مخصوص نموده اند ، و بر محبّت جناب امیر وحسنین ( علیهم السلام ) وعده ثواب مخصوص در احادیث بسیار مذکور است .
اما آنچه گفته : اگر امر برای وجوب [ هم باشد ، وجوب ] (1) به طریق کفایت خواهد بود بالقطع ، و وقت شدّت برودت هر کسی خواست که دیگری قیام نماید ، اگر بر هر یک واجب میشد مبادرت و مسارعت هر یکی لازم میآمد .
پس از این کلام او لازم میآید که اگر واجب کفایی فوری را همه مکلفین تأخیر نمایند و بجا نیارند کسی گنهکار نباشد ، حال آنکه این معنا بالقطع باطل است ، پس اگر چه این وجوب کفایی بود لیکن به سبب تأخیر ، جمیع صحابه مأمورین به این امر گنهکار شدند .
و مع هذا حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شیخین را بالتعیّن برای رفتن امر فرموده بود ، پس این وجوب در حقّشان که بالیقین کفایی نبود ، پس در عصیان ایشان (2) بالقطع شکّی نماند .
اما آنچه گفته : و اگر از این همه درگذریم این طعن متوجه به حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهد شد ; زیرا که آن حضرت نیز در آن وقت حاضر بود نه غائب ، پس چرا امتثال امر نفرمود .
.
ص : 179
پس بنا بر کلام مخاطب البته - معاذ الله ! - لازم میآید که جناب امیر ( علیه السلام ) امتثال امر (1) رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده باشد .
و جواب این اعتراض بر ذمّه او است ، و بر شیعه این اعتراض وارد نمیتواند شد به دو وجه :
وجه اول : آنکه این حدیث از احادیث اهل سنت است نه از احادیث شیعه ، پس به مرویات خود هوس الزام خصم بس غریب !
دوم : آنکه از کجا که جناب امیر ( علیه السلام ) در آن وقت حاضر بودند و در این خطاب داخل و بر امری دیگر غیر مقرر ، حال آنکه صاحب “ صواقع “ چونکه به زعم او شیعه به امثال این مطاعن - معاذ الله ! - جمیع صحابه را مطعون ساخته اند در مقام جواب از این طعن میگوید :
. . ولأنّ المخاطبین لم یکونوا جمیع الصحابة الخارجین عن المدینة معه صلی الله علیه [ وآله ] للمحاربة ، فإنّهم کانوا مفترقین فی العورات وحفر الخندق للمحافظة ، وکان معه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جماعة معدودة تحرسونه . (2) انتهی .
پس از کجا که جناب امیر ( علیه السلام ) بر یکی از این خدمتها مأمور نباشد .
از اینجا پی به کمال عداوت و نصب این ناصب به جناب امیر ( علیه السلام ) میتوان .
ص : 180
برد که بالقطع نسبت عدم امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن جناب نموده .
و کلام خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 326 › که در مدح و ثنا [ ی ] مهاجرین و انصار وارد است بر همه ایشان به طریق کلیّت منطبق نمیتواند شد ; به دلیل آنچه در مطاعن خاصه و عامه در این باب ذکر یافته .
و حکایت عروة بن مسعود ثقفی که متضمن مشاهده بعضی حالات جزئیه بعضی اصحاب در وقت صلح حدیبیه است ، دلیل کلیّت و عموم احوال نمیتواند شد ، کما لا یخفی .
و قیاس حال صحابه بر حال انبیا [ ( علیهم السلام ) ] قیاس مع الفارق است ; زیرا که مخاطب خود در مواضع متعدده این کتاب گفته که صحابه نزد اهل سنت معصوم نیستند (1) .
و عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را انکار نمیتواند کرد ، پس آنچه از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] صادر شده محمول بر ترک اولی است .
.
ص : 181
ص : 182
ص : 183
قال : طعن ششم :
آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به یاران خود فرمود که :
« أنا آخذ بحجزکم عن النار ، هلمّ عن النار (1) ، هلمّ عن النار ، فتغلبونی ، وتقحمون (2) فیها » .
و این طعن واهی تر از طعن اول است ; زیرا که در این کلام از سابق و لاحق مستفاد میشود که تمثیل حالت نبیّ و امت است ، هر نبیّ و هر امتی که باشد ، تخصیص به امت خود اصلا منظور نیست ، تخصیص به اصحاب خود چرا باشد ؟ !
و فی الواقع نفس شهوانی و غضبی هر شخص را به سوی دوزخ میکشد ، و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و نصیحت او از آن باز میدارد ، پس حالت هر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با امتیان ، حالت شخصی است که از راه شفقت و خیرخواهی کمربند شخصی را گرفته به [ سوی ] خود .
ص : 184
میکشد ، و آن شخص از غلبه غضب یا شهوت میخواهد که در آتش سوزان درآید ، و در اکثر نفوس که غلبه شهوت و غضب به نهایت میانجامد جذب و کشش پیغمبر کفایت نمیکند و در آتش میافتد .
و در اینجا مراد از ( نار ) آتشی است که در تمثیل مذکور آن رفته نه دوزخ آخرت ، و آن آتش کنایه از معاصی و شهوت است که غالباً موجب دخول نار آخرت میباشد گو در حقّ بعضی اشخاص نشود .
و مراد در اینجا وقوع صحابه در دوزخ نیست و الاّ مخالف صریح قرآن باشد قوله تعالی : ( وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها ) (1) .
و نیز در قرآن مجید اعداد بهشت برای ایشان و وعده فوز عظیم و اجر حسن در آیات بسیار مذکور است .
و مع هذا اگر به عموم لفظ استدلال است پس هر همه را شامل باشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در آن داخل خواهد شد ، معاذ الله من ذلک !
و اگر به خصوص خطاب تمسک میکنند ، طعن الکلّ بفعل بعض لازم میآید ، و این خلل [ را ] در مطاعن سابقه نیز باید فهمید (2) .
أقول :
علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمه - در مطلب مسطور از کتاب مذکور گفته :
.
ص : 185
و فی الجمع بین الصحیحین فی الحدیث السادس بعد الثلاث مائة من المتفق علیه من مسند أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « مثلی ومثلکم کمثل رجل استوقد ناراً ، فلمّا أضاءت ما حولها جاء الفراش - یتهافت من الدوابّ - إلی النار ، یقعن فیها ، وجعل یحجزهنّ ، ویغلبه فیقحمن فیها » .
قال : « وذلک مثلی ومثلکم ، أنا آخذ بحجزکم ، هلمّوا عن النار . . هلمّوا عن النار . . فتغلبونی ، وتقحمون فیها » . (1) انتهی .
یعنی : « مثل من و مثل شما مانند مثل مردی است که ‹ 327 › روشن کرد آتش را ، پس هرگاه که روشن کرد آن آتش گرداگرد خود را ، میآید فراش - یعنی پروانه ها - به سوی آتش و میافتند در آن ، و آن کس آنها را منع میکرد از افتادن در آتش و آنها بر او غلبه میکردند و خود را در آتش میافکندند .
و این مثل من و مثل شما است ، من گیرنده ام جای گره بستن ازار شما که .
ص : 186
بیایید از آتش ، بیایید از آتش ، پس شما غلبه میکنید مرا و میافکنید خود را در آن آتش » .
در “ کنز العمّال “ این حدیث به این وجه مذکور است :
عن عمر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّی ممسک بحجزکم عن النار وتقاحمون فیها تقاحم الفراش والجنادب ، ویوشک أن أرسل حجزکم وأفرض (1) لکم علی الحوض ، فتردّون علیّ معاً (2) أشتاتاً ، فأعرفکم بأسمائکم وسیماکم کما یعرف الرجلُ الغریبةَ من الإبل فی إبله (3) ، فیذهب بکم ذات الشمال ، وأُناشدکم فیه ربّ العالمین ، فأقول : « یا ربّ ! أمّتی » ، فیقول : « إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک ! إنّهم کانوا یمشون القهقری بعدک » ، فلا أعرفنّ أحدکم یحمل یوم القیامة شاة لها ثغاء ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئا ، قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل بعیراً له رغاء ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل فرساً له حمحمة ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، .
ص : 187
قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل قشعاً من أدم ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، قد بلّغت » .
الرامهرمزی فی الأمثال ، وسیار بن حاتم فی الزهد ، ورجاله ثقات . (1) انتهی .
و از این حدیث معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به صحابه اخبار فرمود که ایشان در جهنم برده خواهند شد ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شفاعت ایشان خواهد ساخت ، لیکن خدای تعالی در جواب خواهد فرمود که : « تو نمیدانی که ایشان بعدِ تو چه احداث کردند » .
و در حدیث حوض به صراحت مذکور است که این معامله در حق صحابه رو خواهد داد ، پس در اینجا مراد از ( امتی ) اصحاب اند ، فإنّ الحدیث یفسّر بعضه بعضاً .
و نیز جمله : ( إنّهم کانوا یمشون القهقری بعدک ) صریح دلالت دارد بر آنکه : این اشخاص همان کسانند که حالشان مخالف حالی شد که روبروی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر آن حال بودند .
.
ص : 188
اما آنچه گفته : در این کلام از سابق و لاحق مستفاد میشود . . . الی آخر .
پس به غایت ظاهر است که آنچه مخاطب گفته اصلاً از حدیث مستفاد نمیشود ، بلکه از سابق و لاحق خلاف آن ظاهر میشود خصوصاً بعد ملاحظه حدیث “ کنز العمال “ ، کما لا یخفی علی من له أدنی مسکة .
اما آنچه گفته : تخصیص به امت خود اصلا منظور نیست ، تخصیص به اصحاب چرا باشد !
پس تأویلی است که منشأ آن به جز جهل و خبط و حماقت نمیتواند بود ; زیرا که در اول حدیث در قوله : « مثلی ومثلکم » اضافه لفظ : ( مثل ) به حرف ‹ 328 › ( یاء ) و حرف ( کاف و میم ) که بالقطع برای خصوص متکلم و جمع مخاطبین موضوع است واقع است ، و باز آن حضرت این قول را به جهت تأکید در وسط حدیث تکرار فرموده ، و بعد از آن در قوله : « أنا آخذ بحجزکم » حرف ( کاف و میم ) را که ضمیر مخاطب است اعاده نموده .
و لفظ : « هلموا إلیّ عن النار » صیغه امر جمع مخاطبین است ، بعد از آن در قوله : « فتغلبونی فتقمحون فیها » صیغه رجال مخاطبین (1) به حرف استقبال مع ( یاء متکلم ) واقع است ، و این همه خصوصیات به اصرح دلالات تنصیص میکند بر آنکه مراد آن حضرت از این خطاب ، اصحاب حاضرین خود است .
ص : 189
نه اشخاص غائبین از امّت آن حضرت تا به دیگر امم چه رسد !
اما آنچه گفته : در اینجا مراد از ( نار ) آتشی است که در تمثیل مذکور آن رفته .
پس در “ کنز العمال “ تصریح وارد شده که : مراد به این ( نار ) نار جهنم است ، چنانچه فقره « فیذهب بکم ذات الشمال » بر آن دلالت دارد .
اما آنچه گفته : و الاّ مخالفت صریح قرآن است ، قوله : ( وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها ) .
پس مراد از آن جمیع صحابه نیست ، بلکه خطاب به طرف بعض صحابه است و اگر نه لازم آید که جمیع مرتدین و منافقین در آتش دوزخ داخل نشوند ، و آن خلاف اجماع است .
و همین است جواب از آنچه گفته : و نیز در قرآن مجید اعداد بهشت برای ایشان و وعده فوز عظیم و اجر حسن در آیات بسیار مذکور است .
اما آنچه گفته : اگر به عموم لفظ استدلال است ، پس هر همه را شامل باشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در آن داخل خواهد شد ، معاذ الله من ذلک !
پس بدان که توهم احتمال صدق این شقّ باطل ، دلیل خارجیت و ناصبیت او است ، اول شامل بودن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این خطاب ثابت باید
ص : 190
کرد بعد از آن زبان اعتراض باید گشود .
و نیز چون حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به موجب نصّ قرآنی ‹ 329 › نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، از این خطاب خارج باشد به دلیل خروج متکلم از آن .
و نیز حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقّ آن حضرت فرمود :
« إنّی لا أخاف علیک أن ترجع کافراً بعد إیمان (1) » .
یعنی : « به درستی که من نمیترسم بر تو اینکه کافر شوی بعد از ایمان » .
اما آنچه گفته : و اگر به خصوص خطاب تمسک میکنند ، طعن الکلّ بفعل البعض لازم میآید .
پس این کلام دلیل نافهمی و نادانی او است ; زیرا که غرض علمای شیعه از طعن صحابه آن نیست که جمیع صحابه به طریق قضیه موجبه کلیه مطعون هستند ، بلکه مراد ایشان آن است که قضیه موجبه کلیه : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که بعضی از ایشان مطعون هستند به دلیل ثبوت مضمون قضیه مهمله که در حکم قضیه جزئیه است ، و همین است جواب از آیات و احادیثی که در مدح صحابه وارد شده و مخاطب در جواب طعن هشتم از مطاعن صحابه ذکر کرده ، فلیتذکّر .
.
ص : 191
ص : 192
ص : 193
قال : طعن هفتم :
آنکه در “ صحیح مسلم “ واقع است که عبدالله بن عمرو بن العاص روایت میکند :
إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم أیّ قوم أنتم ؟ » قال عبد الرحمن بن عوف : کما أمرنا الله تعالی ، ‹ 329 › فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ بل تتنافسون ، ثمّ تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .
جواب از این طعن آنکه : در اینجا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده اند ، و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده [ اند ] از قبیل تمسّک ملحدی به کلمه ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (1) . و سرقت احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است ، تتمه این حدیث این است :
.
ص : 194
ثمّ تنطلقون إلی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض .
و از این تتمه صریح معلوم شد که : این تحاسد و تباغض و تدابرکنندگان ، فرقه دیگر است غیر از مهاجرین ، و آن فرقه یا انصارند یا غیر ایشان ، از انصار خود هرگز به وقوع نیامد که مهاجرین را بر غلانیده با هم بجنگانند ، پس این فرقه نیست مگر از تابعین ; زیرا که صحابه که حرف در آنها میرود منحصرند در مهاجرین و انصار ، و بودن این فرقه از مهاجرین به موجب حدیث باطل شد ، و بودن این فرقه از انصار [ را ] واقع تکذیب کرد .
و از همین حدیث صراحتاً فهمیده شد که این عمل شنیع بعد از فتح خزائن فارس و روم خواهد شد که جماعتی (1) از زمره شما به سبب کثرت فتوح و خزائن ، بغی و تکبّر و فساد خواهند ورزید ، و مهاجرین را که خلافت و ریاست حق آنها است به سخنان سحرآمیز خود فریفته با همدیگر خواهند جنگانید .
حالا در تواریخ باید دید که این جماعت کدام کسان بوده اند ، از آن جمله محمد بن ابی بکر است ، و از آن جمله مالک اشتر است ، و از آن جمله مروان بن الحکم است ، و امثال ایشان ، پس اصلا این طعن متوجه به صحابه نیست و الاّ در کلام پیغمبر کذب لازم آید .
.
ص : 195
جواب دیگر : در مبحث نبوت گذشت که موافق روایات شیعه حضرت آدم ابوالبشر - علیه الصلاة والسلام - در حسد و بغض ائمه اطهار ( علیهم السلام ) - با وجود تنبیه و توبیخ حق تعالی - طول العمر گرفتار ماند و اصرار نمود ، و موافق فعل پیغمبر معصوم اگر صحابه هم رفته باشند چه باک !
و اگر فعل پیغمبر معصوم جوابی و توجیهی نزد شیعه داشته باشد ، همان جواب و توجیه در اینجا هم اهل سنت به کار خواهند برد (1) .
أقول :
علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب مذکور در ضمن احادیث مذمّت صحابه گفته :
روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، فی مسند عائشة - عن عبد الله بن عمرو [ بن ] (2) العاص - فی الحدیث الحادی عشر من ‹ 330 › أفراد مسلم - قال : إنّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم أیّ قوم أنتم ؟ » قال عبد الرحمن بن عوف : نکون کما أمرنا الله ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « [ أو غیر ذلک ] (3) تتنافسون ، ثمّ .
ص : 196
تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .
وفی روایة : « ثمّ تنطلقون إلی مساکین المهاجرین فتحملون (1) بعضهم علی رقاب بعض (2) .
و [ سید علی بن طاوس ( رحمه الله ) ] (3) بعد ذکر این حدیث فرموده :
انظر - رحمک الله عزّ وجلّ - إلی ما قد شهدوا به من ذمّ نبیّهم ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لأصحابه ، فکیف یستبعد من قوم یکونون بهذه الصفات أن یخالفوا نبیّهم فی الحیاة وبعد الوفاة (4) .
اما آنچه گفته : در اینجا حذف تتمه حدیث نموده ، بر محل طعن اقتصار کرده اند .
پس دانستی که علامه حلّی و سید علی بن طاوس - علیه الرحمه - این تتمه را ذکر فرموده اند و آن را حذف ننموده [ اند ] .
.
ص : 197
و مع هذا از کلام قرطبی و صاحب “ صواقع “ میدانی که (1) این تتمه در بعض روایات است نه در جمیع آن (2) ، پس در این صورت اگر این تتمه هم ذکر نکرده شود کدام محل طعن است ! !
و علاوه بر این همه آنکه : آنچه فاضل ناصب گمان کرده که این تتمه مخالف مقصود شیعیان است - چنانچه میدانی - از اغلاط فاحشه او است ، این تتمه هرگز منافی مطلوب شیعه نیست بلکه به غایت مفید و نهایت مؤیّد مطلوب ایشان است .
اما آنچه گفته : از این تتمه صریح معلوم شد که تحاسد و تباغض و تدابرکنندگان ، فرقه دیگر است غیر از مهاجرین .
پس مدفوع است به اینکه : ناصبی به معنای حدیث وا نرسیده به غیر ادراک مرام ، کلام کردن در آن آغاز نهاده ، و ظاهراً ( مساکین ) را ( مساکن ) جمع ( مسکن ) به معنای ( مکان ) خوانده .
در حدیث ذکر در غلانیدن مهاجرین و جنگانیدنشان اصلا واقع نیست ، در آن فقط ذکر تنافس و تحاسد و تدابر و تباغض و ظلم نمودن صحابه بر ضعفا و مساکین مهاجرین و بعض مهاجرین را بر بعض حاکم و امیر .
ص : 198
کردن مذکور است ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح این حدیث گفته :
قال العلماء : التنافس : المسابقة إلی الشیء وکراهیة أخذ غیرک إیّاه ، وهو أوّل درجات الحسد .
وأمّا الحسد ; فهو تمنّی زوال النعمة عن صاحبها .
والتدابر : التقاطع ، وقد یبقی مع التدابر شیء من المودّة أو لا یکون مودّة ولا بغض .
وأما التباغض ; فهو بعد هذا ; ولهذا رتّب فی الحدیث « ثمّ تنطلقون فی مساکین المهاجرین » . . أی ضعفائهم فتجعلون بعضهم أُمراء علی بعض ، هکذا فسّروه (1) .
و در “ شرح مشارق الأنوار “ مذکور است :
معنی الحدیث : إذا ملکتم تلک الخزائن یظهر فیکم التحاسد والتنافس والتدابر ، وکلّ واحد منها شیمة ذمیمة ، فدعوها واجتهدوا أن تکونوا لأُمورکم مصلحین ، وعلی إخوانکم وأصحابکم مسامحین .
عُلِمَ ( أیّ قوم أنتم ) أی مصلحون أم مفسدون .
.
ص : 199
( کما أمرنا الله ) . . أی یکون أقوالنا موافقة لقول الله ، ولا نمیل عن الحقّ .
( أو غیر ذلک ) . . أی تقولون وتفعلون غیر ما أمرکم الله به .
والإشارة بهم فی الأفعال الأربعة إلی أنّ الأوّل سبب الثانی ، أو إلی بعد رتبة کلّ فعل فی القبح بالنسبة إلی الفعل الذی قبله .
انطلق ‹ 331 › فی الشیء : طمع فیه ، وتصرّف کما یرید ، ومعنی مطاوعة الإطلاق ملحوظ منه .
( تحملون بعضهم ) . . أی ترهقونهم العسر ، وتکلّفونهم ما لا یطیقون (1) .
و قرطبی که از معتبرین علمای شافعیه است در کتاب “ التذکرة بأحوال الموتی و امور الآخرة “ گفته :
.
ص : 200
قوله : « ثم تنطلقون فی مساکین المهاجرین » قیل : فی الکلام حذف . . أی فی فیء (1) مساکین المهاجرین .
والمعنی أنّه : إذا وقع التنافس والتحاسد والتباغض حملهم ذلک علی أن یأخذ القوی ما (2) أفاء الله علی المسکین الّذی لا یقدر علی مدافعة (3) ، فمنعه عنه ظلماً وقهراً بمقتضی التنافس [ والتحاسد ] (4) .
وقیل : لیس فی الکلام حذف ، وأنّ المعنی المراد أنّ مساکین المهاجرین وضعفتهم ستفتح علیهم ; إذ ذاک من الدنیا حتّی یکونوا أمراء بعضهم علی رقاب بعض ، وهذا اختیار القاضی عیاض (5) ، .
ص : 201
والأوّل اختیار شیخنا أبی العباس ، قال : و [ هو ] (1) الّذی یشهد له [ مساق الحدیث و ] (2) معناه وذلک أنّه علیه [ وآله ] السلام أخبرهم أنّه یتغیّر بهم الحال ، وأنّهم یصدر عنهم أو عن بعضهم أحوال (3) غیر مرضیة - مخالف (4) أحوالهم الّتی کانوا علیها - من التنافس والتباغض وانطلاقهم فی مساکین المهاجرین ، فلا بدّ أن یکون هذا الوصف غیر مرضی کالأوصاف الّتی قبله ، وأن تکون (5) تلک الأوصاف المتقدّمة توجیه ، وحینئذ یلتئم الکلام أوّله وآخره ، .
ص : 202
والله أعلم ، ویعضده روایة السمرقندی : ( فتحملون (1) بعضهم علی رقاب بعض ) (2) .
یعنی : گفته شده است در کلام حذف است ، یعنی لفظ : ( فیء (3) ) از بالای لفظ : ( مساکین ) محذوف است ، و معنا آن است که : به درستی که هرگاه واقع شود تنافس و تحاسد و تباغض ، بر دارد این معنا ایشان را بر آنکه بگیرد قوی چیزی را که داده باشد خدای تعالی از فیء به مسکینی که قدرت ندارد بر مدافعت او که منع کند او را و باز دارد از ظلمی و قهری که به مقتضای تنافس واقع شده .
و گفته شده است : نیست در این کلام حذف چیزی بلکه به درستی که معنای مراد آن است که : بر مساکین و مهاجرین و ضعفای ایشان مفتوح شود در این هنگام از دنیا تا آنکه امرا شوند بعضی از ایشان بر رقاب بعضی دیگر .
و این معنا مختار قاضی عیاض است ، و اول معنا مختار شیخ ما ابی العباس است .
و گفت ابوالعباس : آنچه ما گفتیم شهادت میدهد آن را سیاق حدیث و .
ص : 203
معنای آن ، و آن این است که : آن حضرت علیه [ وآله ] السلام خبر داد ایشان را که به درستی که متغیّر خواهد شد حال ایشان ، و به درستی که صادر خواهد شد از ایشان یا از بعض ایشان احوال ناپسندیده که مخالف آن احوال ایشان باشد که سابق بر آن بودند ، و آن احوال ناپسندیده تنافس و تباغض و انطلاق ایشان است در مساکین مهاجرین .
پس ضرور است که این وصف - یعنی انطلاق در مساکین مهاجرین - نیز غیر مرضی باشد مانند اوصافی که قبل از آن در حدیث از تنافس و تباغض و تحاسد مذکور است ، و این اوصاف متقدمه ‹ 332 › موجب و سبب بر این وصف اخیر باشد .
و در این هنگام ملتئم و متوافق میشود تمام کلام از اول تا آخر ، و تأیید میکند آن را روایت سمرقندی که در آن روایت این فقره واقع است : « فتحملون بعضهم علی رقاب بعض » . . أی بالقهر والغبلة .
از این بیان واضح شد که مراد از قول آن حضرت : « ثمّ تنطلقون إلی مساکین المهاجرین ، فتحملون رقاب بعضهم علی بعض » . همین است که شما متوجه خواهید شد به سوی ضعفای مساکین مهاجرین ، و بعض ایشان را بر بعض حاکم و والی خواهید ساخت ، چنانچه همین عبدالرحمن - که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او خطاب فرموده بود - عثمان را بر دیگر مهاجرین به ظلم و ستم حاکم ساخت ، و جناب امیر ( علیه السلام ) به عبدالرحمن گفت :
ص : 204
« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، فصبر جمیل » . کما سبق نقله عن المختصر فی أخبار البشر (1) .
و غرض آن نیست که فاضل ناصب گمان آن کرده و به حسب زعم خویش آن را مناط تفصی از اشکال و رأس الاجوبه قرار داده .
و عجب آنکه در اینجا اتباع صاحب “ صواقع “ را هم گذاشته که او از این طعن جوابی دیگر داده ، و این تتمه را دلیل آورده بر اینکه : مخاطب به این خطاب بعض صحابه اند نه جمیع ایشان ، وذلک صحیح لا ریب فیه ، وعین المطلوب .
وفهمیدن اینکه شیعه به این مطاعن جمیع صحابه را مطعون میسازند ، از اغلاط فاحشه و ناشی از عدم تأمل است چنانچه گفته :
السابعة - أی الشبهة السابعة - : ما رواه مسلم - فی صحیحه - ، عن عبد الله بن عمرو بن العاص : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس وروم أیّ قوم أنتم ؟ » .
ص : 205
قال عبد الرحمن بن عوف : کما أمرنا الله (1) ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ بل تتنافسون ، ثمّ تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .
وهی باطلة ; لأنّه تنبیه وإرشاد إلی ترک التنافس والتحاسد والتباغض عند إقبال الدنیا علیهم ، فإنّه نهی بلفظ الإخبار ، وهذا أبلغ من النهی صریحاً ، وإیقاع الخبر موقع الإنشاء لفضل المبالغة شائع فی کلام العرب ذائع .
ولأنّ الخطاب لیس لجمیع الصحابة اتفاقاً .
ولقوله - فی روایة أُخری - : « ثمّ تنطلقون إلی مساکن المهاجرین ، فتحملون بعضهم علی رقاب بعض » . (2) انتهی .
و قول عبدالرحمن در جواب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به قول : ( کما أمرنا ) به صیغه جمع متکلم مع الغیر ، و خطاب فرمودن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به طرف عبدالرحمن و دیگران به لفظ : ( تتنافسون ) و ( تتحاسدون ) و ( تتباغضون ) ، و غیر آن صریح دلالت میکند بر آنکه عبدالرحمن و دیگر صحابه حاضرین در این خطاب داخل بودند ، پس ادعای این معنا که از صحابه این افعال واقع نشدند صریح تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، أعاذنا الله من ذلک .
.
ص : 206
و گفتن اینکه : مخاطب به این خطاب صحابه نبودند ، صریح تحریف حدیث است .
و آنچه صاحب “ صواقع “ به اتباع فضل بن روزبهان گفته که : مراد از اخبار در این حدیث محض نهی است و بس .
پس بطلان آن ‹ 333 › به حدّی ظاهر است که فاضل ناصب هم از سرقت آن استحیا فرموده آن را ذکر ننموده است .
هرگاه عبدالرحمن در جواب حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفت : ( نقول (1) کما أمرنا الله ) جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : « کلاّ » ، و این تصریح است به اینکه شما موافق امر خدا هرگز عمل نخواهید کرد .
اگر تسلیم کنیم که آن حضرت را نهی به صورت اخبار منظور بود ، پس فقط همین میفرمودند که : شما تحاسد و تباغض و غیر آن ، خلاف امر خدا خواهید نمود [ کافی بود دیگر ] ، تکذیب صحابی جلیل المرتبه مبشّر بالجنّه که امر واقعی گفته بود چرا فرمودند ؟ ! هر کسی که ادنی شعوری دارد میداند که کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به أصرح دلالات بر وقوع این افعال شنیعه از صحابه دلالت دارد .
.
ص : 207
و کلامی که از “ شرح مشارق الأنوار “ و “ تذکره “ قرطبی منقول شده از اول تا آخر دلالت بر این معنا دارد .
و آنچه قرطبی از شیخ خود ابوالعباس نقل کرده که :
أخبرهم أنّه یتغیّر بهم الحال ، وأنّهم یصدر عنهم أو عن بعضهم أحوال غیر مرضیّة مخالف (1) أحوالهم الّتی کانوا علیها من التنافس والتباغض وانطلاقهم فی مساکین المهاجرین (2) .
صریح دلالت دارد بر آنکه : کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اخبار است نه نهی .
بالجمله ; وضوح بطلان توجیه صاحب “ صواقع “ - که تحریف صریح حدیث بلکه در رتبه تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ، و خلاف تنصیصات شراح احادیث - که اعرف (3) از او به معانی احادیث اند - نه به آن مرتبه است که احتیاج به بیان داشته باشد .
و صاحب “ صواقع “ تأویلی دیگر از این هم عجیب و غریب تر بیان نموده که مضحکه صبیان بیش نیست ، و آن اینکه در وجوه بطلان این طعن گفته :
ولأنّه یحتمل أن یکون المخاطبون جمع من الأعراب والمؤلفة القلوب . (4) انتهی .
.
ص : 208
و دانستی که در حدیث تصریح وارد شده به مخاطب بودن عبدالرحمن ابن عوف به این خطاب ، پس شاید که نزد او عبدالرحمن - که نزد اهل سنت صحابی بس جلیل القدر و از عشره مبشّره بالجنه ، بلکه به تصریح ابن تیمیه از هم جَنبان ابوبکر و عمر بود - از مؤلفة القلوب باشد ، پس این توجیه مصداق : ( الهرب من المطر والوقوف تحت المیزاب ) است .
بدان که در احادیث دیگر نیز اخبار به وقوع تحاسد و تباغض از صحابه واقع شده ، چنانکه در “ صحیح بخاری “ در کتاب الجنائز مذکور است :
أنّ النبیّ خرج یوماً فصلّی علی أهل أُحد صلاته علی المیت ، ثمّ انصرف إلی المنبر ، فقال : « إنّی فرط لکم ، وأنا شهید علیکم ، وإنّی - والله ! - لأنظر إلی حوضی الآن ، وإنّی أُعطیت مفاتیح خزائن الأرض - أو مفاتیح الأرض - وإنی - والله ! - ما أخاف علیکم أن تشرکوا بعدی ، ولکن أخاف علیکم أن تنافسوا فیها » . (1) انتهی .
و در کتاب المناقب در باب علامات النبوة نیز این حدیث مذکور است (2) .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح آن گفته :
قوله : « ولکنّی أخاف أن تنافسوا فیها » إنذار بما سیقع ، فوقع کما قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد فتحت علیهم الفتوح ، .
ص : 209
وآل الأمر إلی أن تحاسدوا ، وتقاتلوا ، ووقع ما هو المشاهد المحسوس لکلّ واحد ممّا یشهد بمصداق خبره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ‹ 334 › ووقع من ذلک فی هذا الحدیث إخباره بأنّه فرطهم . . أی سابقهم ، وکان کذلک ، وأنّ أصحابه لا یشرکون بعده ، وکان کذلک ، ووقع ما أنذر به من التنافس فی الدنیا .
وقد تقدّم فی معنی حدیث عمرو بن عوف مرفوعاً : « ما الفقر أخشی علیکم ، ولکن أخشی علیکم أن تبسط الدنیا علیکم ، کما بسطت علی من کان قبلکم » .
وحدیث أبی سعید فی معناه ، فوقع کما أخبر ، وفتحت علیهم الفتوح الکثیرة ، وصبّت علیهم الدنیا صبّاً (1) .
خلاصه آنکه قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که : « لکن من خوف میکنم (2) که تنافس در دنیا نمایید ، انذار است از آنچه واقع شدنی بود ، پس واقع شد چنانچه آن حضرت فرمود ، و به تحقیق که مفتوح شد بر ایشان فتوح و مآل کار این شد که صحابه تحاسد نمودند و تقاتل کردند ، و واقع شد آنچه مشاهد و معاین و محسوس است برای هر کسی از آن قبیل که شهادت میدهد به مصداق خبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .
و واقع شد از این جمله در این حدیث اخبار رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اینکه : آن .
ص : 210
جناب سابق ایشان خواهد بود ، پس شد همچنین .
و از این هم اخبار فرمود که : اصحاب آن جناب مشرک نخواهند شد بعد آن جناب ، پس شد همچنین ، و واقع شد آنچه انذار فرموده به آن از تنافس ایشان در دنیا .
و به تحقیق که گذشت در معنای حدیث عمرو بن عوف که : « نیستم که فقر را بر شما خوف کنم و لکن خوف دارم بر شما از اینکه بسط کرده شود دنیا بر شما چنانکه بسط کرده شد بر کسانی که بودند قبل شما » .
و حدیث ابی سعید در معنای همین حدیث است ، پس واقع شد چنانچه آن حضرت اخبار فرمود و فتح کرده شد بر صحابه فتوح بسیار و ریخته شد بر ایشان دنیا ریختنی . انتهی محصّل الترجمة .
در این کلام ابن حجر تصریح است به اینکه : از صحابه تحاسد در دنیا واقع شد و به جهت دنیا با هم تقاتل نمودند ، و این بلا شک از اکبر کبائر است .
و مسلم در “ صحیح “ خود آورده :
عن عمرو بن عوف - وهو حلیف بنی عامر بن لوی ، وکان شهد بدراً مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : بعث أبا عبیدة بن الجراح إلی البحرین یأتی بجزیتها ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد صالح أهل البحرین وأمر علیهم ابن
ص : 211
العلاء (1) الحضرمی ، فقدم أبو عبیدة بن الجراح بمال من البحرین ، فسمعت الأنصار بقدوم أبی عبیدة ، فوافوا صلاة الفجر مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا صلّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] انصرف ، فتعرّضوا له ، فتبسّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین رآهم ، ثمّ قال : « أظنّکم سمعتم أنّ أبا عبیدة قدم بشیء من البحرین ؟ » قالوا : أجل یا رسول الله [ ص ] ! قال : « فابشروا ، أمّلوا ما یسرّکم ، فوالله ! ما الفقر أخشی علیکم ، ولکنّی أخشی علیکم أن تبسط علیکم الدنیا ، کما بسطت علی من کان قبلکم ، فتنافسوا فیها کما تنافسوها ، فتهلککم ، کما أهلکتهم » (2) .
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که عبدالرحمن صائم بود ، هرگاه به وقت افطار طعام به نزد او آورده شد گفت :
قتل مصعب بن عمیر وهو خیر منّی ، کفّن ‹ 335 › فی بردة إن غطّی رأسه بدت رجلاه ، وإن غطّی رجلاه بدا رأسه ، وقتل حمزة وهو خیر منّی ، ثمّ بسط لنا من الدنیا ما بسط - أو قال : أعطینا من الدنیا (3) ما أعطینا - وقد خشینا أن یکون (4) حسناتنا عجّلت .
ص : 212
لنا . . ثمّ جعل یبکی حتّی ترک الطعام . (1) انتهی .
اما آنچه گفته : از انصار هرگز به وقوع نیامده که مهاجرین را برغلانیده با هم بجنگانند .
پس شهادت بر نفی است ، و این ناصبی در کید هشتم از باب دوم گفته که : شهادت بر نفی مقبول نمیباشد (2) .
اما آنچه گفته که : صحابه - که حرف در آنها میرود - منحصرند در مهاجرین و انصار .
پس مقدوح است به آنچه سابق دانستی که : موافق قول محدّثین ، طلقا که بعد از فتح مکه اسلام آوردند مانند معاویه و ابوسفیان که نه داخل مهاجرین بودند و نه داخل انصار ، نیز از اصحاب بودند .
و بخاری در “ صحیح “ از ابن ابی ملیکه آورده که : او گفت : معاویه یک رکعت نماز وتر عشاء گزارد ، مولی ابن عباس این واقعه را نزد ابن عباس ذکر کرد ، ابن عباس گفت : بگذار او را ، به درستی که او صحبت کرده با پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .
.
ص : 213
اما آنچه گفته : از آن جمله محمد بن ابی بکر ، و از آن جمله مالک اشتر .
پس کذب صریح و افترای فضیح است ; زیرا که هرگاه محمد بن ابی بکر و مالک اشتر از صحابه نبودند ، در حضور آن حضرت موجود نباشند ، و خطاب به کسانی که هنوز از کتم عدم به عرصه وجود نیامده باشند معقول نیست .
و نیز خزائن فارس و روم در وقت عمر و عثمان بر صحابه مفتوح شده نه بر محمد بن ابی بکر و مالک اشتر !
اما آنچه گفته : موافق روایات شیعه حضرت آدم ابوالبشر ( علیه السلام ) در حسد و بغض ائمه اطهار ( علیهم السلام ) - با وجود تنبیه و توبیخ حق تعالی - طول العمر گرفتار ماند .
پس مردود است به چند وجه :
اول : آنکه بعض روایاتی که فاضل ناصب در باب الهیات آورده ، در آن فقط ذکر حسد کردن حضرت آدم مذکور است ، و قید ( طول العمر ) از اکاذیب ناصب است .
دوم : آنکه در احادیث امامیه فقط لفظ : ( حسد ) وارد شده و آن به معنای غبطه است ، و لفظ ( بغض ) ائمه نسبت به حضرت آدم ( علیه السلام ) در احادیث امامیه مذکور نیست ، این ناصبی از طرف خود زیاده نمود و افترای قبیح بر حضرت آدم ( علیه السلام ) بر بسته .
ص : 214
و در این حدیث [ گذشته از ] لفظ : ( تتحاسدون ) ، [ لفظ : ] ( تتباغضون ) نیز مذکور است ، و شکّ نیست که تباغض حرام است ; و لهذا حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده که : « صحابه به اینْ مخالفت امر خدا خواهند نمود » .
سوم : آنکه در این حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « صحابه ظلم بر ضعفا و مساکین مهاجرین خواهند نمود و بعض ایشان را بر بعض حاکم خواهند کرد » ، و این بلاریب از کبائر معاصی است ، پس این فعل شنیع را به آنچه در حدیث امامیه نسبت به حضرت آدم واقع شده چه نسبت و کدام ربط ؟ !
چهارم : آنکه افعال انبیای معصومین ( علیهم السلام ) را بر حالات صحابه - که غیر معصوم اند - قیاس نمودن غیر صحیح است ، حضرت آدم اغتباط امر خیر کرده بود ، یعنی طلب فوز به مرتبه ائمه ( علیهم السلام ) ، و این مذموم نیست .
و مراد از این تنافس صحابه که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن اخبار فرموده ظاهر است که تنافس در دنیا است ، و اگر در امور خیر ‹ 336 › میبود آن را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف امر خدا چرا میفرمود ؟ !
جلال الدین سیوطی در “ تنویر الحوالک شرح موطأ “ مالک در شرح حدیث : « لا تحسّسوا . . ولا تجسّسوا . . ولا تنافسوا » ، فرموده :
قال ابن العربی (1) : المراد به التنافس فی الدنیا ، ومعناه طلب .
ص : 215
الظهور فیها علی الناس ، والتکبّر علیهم ، وتنافسهم فی ریاستهم ، والبغی علیهم ، وحسدهم علی ما آتاهم الله منها ; وأمّا التنافس والحسد علی الخیر وطرق البرّ فلیس من هذا فی شیء . (1) انتهی .
و اگر کسی توهم کند که هرگاه حسد حضرت آدم حرام نبود بلکه جائز بود ، پس بر آن معاتب چرا شد !
جوابش آنکه : دانستی که فخرالدین رازی در وجه نزول آیه : ( وَلاَ تَکُن لِلْخَائِنِینَ خَصِیماً . . ) (2) إلی آخر الآیه گفته که :
شاید طبیعت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مائل شده باشد به سوی نصرت طعمه ; به آن سبب که او به ظاهر مسلم بود ، پس رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را حکم استغفار شد ، و حسنات الأبرار سیئات المقربین (3) .
و در “ شرح شفا “ قاضی عیاض مذکور است :
قال بعض المتکلمین : زلاّت الأنبیاء فی الظاهر زلاّت وهی فی الحقیقة کرامات وزلف . (4) انتهی .
.
ص : 216
ص : 217
ص : 218
ص : 219
قال : طعن هشتم :
آنکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است : « من آذی علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فقد آذانی » ، و نیز در حقّ حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرموده است که : « من أغضبها أغضبنی » ، و صحابه اتفاق کرده اند بر عداوت علی [ ( علیه السلام ) ] و ایذای فاطمه زهرا ( علیها السلام ) ، و با علی [ ( علیه السلام ) ] جنگ کردند ، و خذلان او نمودند در وقتی که ابوبکر و عمر اراده سوختن خانه وی کردند ، قصّه اش آنکه : ابوبکر قنفذ ابن عمّ عمر را به سوی علی [ ( علیه السلام ) ] فرستاد تا او را حاضر سازد و بیعت نماید ، پس علی ( علیه السلام ) نیامد ، و عمر را غضب درگرفت و خود به سوی خانه آن هر دو مظلوم روان شد و پشته های هیزم و آتش همراه گرفت ، چون به در خانه رسید دید که دروازه بند است ، به آواز بلند ندا کرد که : یابن أبی طالب ! افتح الباب . . علی [ ( علیه السلام ) ] سکوت کرد و در نگشاد ، و عمر دروازه را آتش زد و بسوخت و درون خانه بی محابا در آمد ، چون زهرا [ ( علیها السلام ) ] چنین دید بی اختیار از حجره برآمده مقابل عمر شد و آواز بلند کرد و ندبه پدر آغاز نهاد که : « وا أبتاه ! » پس عمر شمشیر با نیام در پهلوی مبارکش خلانید و علی [ ( علیه السلام ) ] را گفت که : هان ! برخیز و با ابوبکر بیعت کن و الاّ تو را به قتل خواهم آورد !
ص : 220
و صحابه همه در این واقعه حاضر بودند و هیچ کس دَم نزد ، و دختر و داماد پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در دست ظالمان سپردند ، و وصیت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در حقّ اهل بیت پسِ پشت انداختند .
جواب از این طعن آنکه : این دروغ بی فروغ که از سماع آن موی بر تن و بدن اهل ایمان میخیزد از مفتریات شیعه و کذّابان کوفه است .
جواب این غیر از این نیست که راست میگویند : ( دروغی را جزا باشد دروغی ) و اگر از هر (1) دروغ خود جوابی از اهل سنت درخواست نمایند ، یقین است که تن به عجز خواهند درداد ، مثَل مشهور است که : نزد دروغگو هر کس لاجواب است .
اول این قصه را باید از کتب اهل سنت برآورد بعد از آن جواب باید خواست ، و چون شیوه اهل سنت دروغ بندی در روایات نیست ! ‹ 337 › ناچار آنچه راست و بی کم و کاست است به قلم میآید .
باید دانست که هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا ( علیهما السلام ) نیفتاده و با او پرخاش نکرده ! بلکه همیشه تعظیم و توقیر و محبّت و نصرت او نموده اند وقتی که طلب نصرت از ایشان نمود و محتاج به نصرت شد ، عبدالرحمن بن آبزی گوید :
شهدنا صفین مع علی [ ( علیه السلام ) ] فی ثمان مائة ممّن بایع تحت الشجرة .
ص : 221
بیعة الرضوان ، وقتل منهم ثلاثة وستّون رجلا ، منهم : عمّار بن یاسر ، وخزیمة بن ثابت ذو الشهادتین . . وجمع کثیر من المهاجرین والأنصار . . وقد ذکرهم فی الإستیعاب وغیره .
و اینک خطبه های حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در “ نهج البلاغه “ و نامه های آن جناب برای معاویه موجود است ، رفاقت مهاجرین و انصار را با خود دلیل حقیّت خلافت خود میدارد ، اگر - معاذ الله ! - این قسم رو دادی (1) بر امیر ( علیه السلام ) و زهرا ( علیها السلام ) در زمان ابوبکر به دست عمر و قنفذ مجهول الاسم و المسمی میگذشت ، چه امکان که این همه مهاجرین و انصار که در جنگ صفین دادِ رفاقت دادند ! در آن وقت که زمان صحبت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزدیک ، و ذات حضرت بضعة الرسول موجود ، و ابی بکر و عمر را همگی شوکت و قوّت [ به ] (2) همان دو فرقه (3) ; به خلاف معاویه که قریب لک (4) کس از اهل شام و پهلوانان آن .
ص : 222
زمین همراه داشت و بودن مهاجر و انصار را به جوی نمیشمرد ، باوصف این ، در این وقت رفاقت کردن و در آن وقت - که مهاجر و انصار هم به وفور و کثرت حاضر بودند هیچ کس از آنها نمرده و شهید نشده (1) - ترک رفاقت نمودن - خصوصاً در مقدمه ظلم و غصب که مقام دفع ظالمان از خاندان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود بر خلاف مقدمه معاویه که او بر حضرت امیر ( علیه السلام ) نیامده بود ، از راه بغی او حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر او فوج کشیده - هرگز در عقل هیچ عاقل نمیآید (2) الاّ کسی که عقل او را شیطان و اخوان الشیاطین چندی بر باد داده ، حیران تیهِ ضلالت گردانیده باشند ، این است حال جمهور صحابه .
آمدیم بر ابوبکر و عمر ، پس ابوبکر همیشه فضائل امیر ( علیه السلام ) بیان مینمود و مردم را بر حبّ و تعظیم و توقیر او تأکید میفرمود ، دارقطنی از شعبی روایت میکند که :
بینا أبو بکر جالس إذ طلع علی [ ( علیه السلام ) ] ; فلمّا رآه قال : من سرّه أن ینظر إلی أعظم الناس منزلةً ، وأقربهم قرابةً ، وأفضلهم تبعاً له ، .
ص : 223
وأکثرهم غناء من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلینظر إلی هذا الطالع .
و همچنین عمر بن الخطاب نیز همیشه در تعظیم و توقیر و مشورت پرسیدن و صلاح خواستن از حضرت امیر ( علیه السلام ) زیاده تر مبالغه میفرمود ، دارقطنی از سعید بن المسیّب روایت کرده :
عن عمر بن الخطاب ; أنّه قال : أیّها الناس ! اعلموا أنّه لا یتمّ شرف إلاّ بولایة علی بن أبی طالب .
و چون صحابه را با هم اختلاف افتاد در معنای ( موؤده ) و حملی که ساقط میکنند ، یک ماهه و دو ماهه داخل ( موؤده ) است یا نه ؟ بعضی متورّعان از ایشان گفته اند که : این هم موؤده است ، حضرت امیر ( علیه السلام ) فرموده :
« والله ! لا تکون المؤودة حتّی تأتی علیها ‹ 338 › التارات السبع » . وقال له عمر : صدقت ، أطال الله بقاءک (1) .
ابوالقاسم حریری در “ درة الغواص فی أغلاط الخواصّ “ گفته است :
کان عمر أوّل من نطق بهذا الدعاء (2) .
و عبدالله بن عمر - که خلف رشید پدر بزرگوار خود است و صحابی است بالاستقلال از عمده اصحاب - همیشه تأسف میکرد که چرا همراه حضرت امیر ( علیه السلام ) در حروب بغات شریک نشدم و رفاقت نکردم .
.
ص : 224
و طبرانی در “ أوسط المعاجم “ روایت میکند که : عبدالله بن عمر را چون خبر توجه امام حسین ( علیه السلام ) به سمت عراق رسید از مکّه دویده بر مسیر (1) سه شب به او ملحق گردید و گفت که :
أین ترید ؟ فقال الحسین ( علیه السلام ) : « إلی العراق » ، فإذاً معه کتب وطوامیر ، فقال : « هذه کتبهم وبیعتهم » ، فقال : لا تنظر إلی کتبهم ، ولا تأتهم ، فقال ابن عمر : إنّی محدّثک حدیثاً : أنّ جبرئیل أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فخیّره بین الدنیا والآخرة ، فاختار الآخرة ، وإنّک بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یلیها أحد منکم ، فأبی أن یرجع ، فاعتنقه ابن عمر ، فبکی ، وأجهش فی البکاء ، وقال : أستودعک الله من قتیل . وروی البزاز نحوه باسناد حسن جیّد (2) .
آمدیم بر حروبی که طلحه و زبیر و أمّ المؤمنین را با حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در پیش آمد ، پس بالقطع به جهت بغض و عداوت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود و نه قصد ایذای او داشتند ، بلکه به اسباب دیگر - که شرح آن در تواریخ ثقات مسطور است - این همه به وقوع آمد ، مجملش آنکه :
چون حضرت عثمان را مردم کوفه و مصر شهید کردند ، حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر مصلحت وقت تعرّض به آنها صلاح ندید و سکوت فرمود ، و آن اشقیا به .
ص : 225
این فعل شنیع خود افتخار نمودن گرفتند و عثمان را بد گفتن ، و حقیّت خود [ را ] در این مقدمه اظهار نمودن شروع کردند ، و جماعتی (1) از عظمای صحابه - مثل طلحه و زبیر و نعمان بن بشیر و کعب بن عجره و غیرهم - بر قتل عثمان تلهّف و تأسف مینمودند و میگفتند که : این حادثه در این امّت سخت شنیع و قبیح واقع شد ، اگر میدانستیم که این بلوا به این حدّ خواهد رسانید از ابتدا ممانعت میکردیم ، و او مظلوم کشته شد و بر حقّ بود و قاتلان او بر باطل .
چون این کلمات این صحابه به گوش قاتلان عثمان رسید خواستند که صحابه مذکورین را نیز به (2) عثمان ملحق سازند ، مردم مخلص بر این اراده فاسدشان مطّلع شده ، صحابه مذکورین را خبردار ساختند ، بنابر آن صحابه مذکورین به سوی مکّه روانه شدند و در آنجا امّ المؤمنین عایشه را - که برای حج رفته بود - دریافتند و عرض کردند که : ما در پناه تو آمده ایم ; زیرا که تو مادر مسلمانانی ، و هرگاه طفل از چیزی میترسد در دامن مادر پناه میگیرد ، لازم که شرّ غوغای عرب را از سر ما دفع سازی که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بنابر مصلحت وقت از دفع شرّ این اشقیا سکوت دارد ، و آن اشقیا به سکوت او خیره شده ، دست و زبان ظلم و تعدّی دراز کرده اند تا وقتی که قصاص عثمان گرفته نشود ، و این بدکرداران را سیاست واجبی .
ص : 226
نرسد ، اینها و امثال اینها خیلی در خونریزی و ظلم دلیر خواهند شد ، و ما را هرگز اطمینان حاصل نخواهد شد .
عایشه فرمود : صلاح آن است که تا وقتی که آن اشقیا در مدینه اند و دربار امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را فرو گرفته و او را مجبور خود ساخته [ اند ] ، شما در مدینه نروید و جای دیگر که محل امن ‹ 339 › و اطمینان باشد قرار کنید ، و علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را از آن جماعت به حیله و تدبیر جدا کرده ، در [ زمره ] خود بگیرید ، چون خلیفه به دست شما افتد و رفیق شما گردد آن هنگامِ فکر تنبیه و سیاست و گرفتن قصاص خلیفه مقتول نمایید که آینده دیگران را چشم عبرت وا شود و این قسم کار بزرگ را سهل ندانند .
همه صحابه مذکورین این را صلاح پسندیدند و طرف عراق و بصره [ را ] - که مجمع جنود مسلمین در آن وقت بود - ترجیح دادند ، و عایشه را نیز باعث شدند که : تا رفع فتنه و حصول امن و درستی امور خلافت و ملاقات با خلیفه [ وقت ] (1) همراه ما باش تا به پاس ادب تو - که مادر مسلمانانی و حرم محترم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و از جمله ازواج محبوب تر و مقبول تر بوده [ ای ] - این اشقیا قصد ما نکنند و ما را تلف نسازند .
ناچار عایشه به قصد اصلاح و انتظام امور امت و حفظ جان چندی از کبرای صحابه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که هم اقارب او بودند - به .
ص : 227
سمت بصره حرکت فرمود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را قاتلان عثمان که در جمیع امور خلافت دایر و سایر شده بودند ، این قصه را به نوع دیگر رسانیدند و باعث شدند که خواه مخواه دنبال آنها باید برآمد ، حضرت امام حسن و امام حسین [ ( علیهما السلام ) ] [ وعبدالله بن جعفر ] (1) و عبدالله بن عباس هر چند از این حرکت مانع آمدند به سبب غلبه آن اشقیا پیش نرفت ، آخر حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر آوردند ، چون متصل بصره رسیدند ، اول قعقاع را نزد امّ المؤمنین و طلحه و زبیر فرستادند که مقصد آنها دریافته به عرض خلیفه رساند ، قعقاع نزد امّ المؤمنین رفت و گفت :
یا أماه ! ما أشخصک وأقدمک هذه البلدة ؟
فقالت : أی بنی ! الإصلاح بین الناس . . ثمّ بعثتْ إلی طلحة والزبیر فحضرا ، فقال القعقاع : أخبرانی بوجه الإصلاح ؟ قالا : قتلة عثمان (2) ، فقال القعقاع : هذا لا یکون إلاّ بعد اتّفاق کلمة المسلمین وسکون الفتنة ، فعلیکما بالمسالمة (3) فی هذه الساعة ، فقالا : أصبت وأحسنت !
فرجع القعقاع إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فأخبره بذلک ، فسرّ به ، .
ص : 228
واستبشر ، وأشرف القوم علی الصلح ، ولبثوا ثلاثة أیّام لا یشکّون فی الصلح .
چون شام روز سوم شد رسل و وسایط فی ما بین قرار دادند که صبح هنگام ملاقات امیر [ ( علیه السلام ) ] با طلحه و زبیر واقع شود و قاتلان عثمان در آن صحبت حاضر نباشند ، خیلی این وضع صلح بر آن اشقیا گران آمد به شنیدن این خبر دست پاچه شده حیران و سراسیمه نزد عبدالله بن سبا - که مغوی آنها بود - دویدند و چاره کار از او پرسیدند ، او گفت : چاره کار جز این نیست که از شب شروع قتال نمایید ، و نزد امیر [ ( علیه السلام ) ] اظهار کنید که از آن طرف غدر واقع شد ، از آخر شب سوار شده کرده پیش لشکر امّ المؤمنین تاختند ; در آن لشکر نیز آوازه غدر حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بلند شد و از این طرف نیز شور برخاست که طلحه و زبیر غدر کردند ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] تعجب کنان سوار شده ، دید که آتش قتال در اشتعال است و سر و دست بریده میشود ناچار تن به جنگ در داد و واقع شد آنچه واقع شد .
قرطبی و جماهیر مورخین اهل سنت این واقعه را همین قسم روایت کرده اند و به طرق متعدده از حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس همین اسلوب را نقل نموده ، اگر قاتلان ‹ 340 › عثمان که اسلاف شیعه و متبوعان ایشان اند به رنگ دیگر نقل کنند نزد اهل سنت حکم ضرطات البعیر دارد !
و معاویه و اهل شام را نیز در ابتدا همین دعوی بود که قاتلان عثمان را
ص : 229
باید سپرد و قصاص باید گرفت و سیاست باید نمود ، چون از طرف حضرت امیر ( علیه السلام ) در سپردن قاتلان عثمان - به سبب شوکت و غلبه آنها خصوصاً بعد از جنگ جمل و خالی شدن میدان از منازع و مزاحم عذر واجبی بود - اجابت مدعای آنها نفرمود و آنها بدگمان شده آخرها منکر خلافت او شدند ، و سلب لیاقت این کار از آن جناب و بد گفتن آغاز نهادند و به جنگ برخاستند .
حالا در “ نهج البلاغه “ باید دید که در حقّ آن مردم حضرت امیر ( علیه السلام ) چه فرموده است :
« أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزیغ والاعوجاج والشبهة والتأویل . . » .
و در حقّ قاتلان عثمان نیز در “ نهج البلاغه “ موجود است که :
قال له بعض أصحابه : لو عاقبت قوماً أجلبوا علی عثمان . . فقال : « یا إخوتاه ! إنی لست أجهل ممّا تعلمون ، ولکن کیف لی بهم والمجلبون علی شوکتهم یملکوننا ولا نملکهم ! وها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم ، والتفت إلیهم أعرابکم ، وهم خلالکم یسومونکم ما شاؤوا ، هل ترون موضعاً لقدرة علی شیء یریدون ؟ ! إنّ هذا الأمر جاهلیة ، وإن لحقد القوم باده (1) » . .
.
ص : 230
إلی أن قال : « فاصبروا حتّی یهدؤ الناس ، ویقع القلوب مواقعها وتؤخذ الحقوق مسمحة ، فاهدؤوا عنّی وانظروا . . » إلی آخره . کذا فی نهج البلاغة .
از اینجا معلوم شد که در حقیقت تغافل حضرت امیر ( علیه السلام ) از این امر - که صحابه دیگر طلب میکردند - محض بنابر ناچاری و ضرورت بود ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) در این امر معذور بود .
و آنچه در “ نهج البلاغه “ است همه مقبول شیعه است ، اهل سنت را در آن روایات اصلا دخلی نیست ، و اگر روایات اهل سنت را ذکر کنیم حقیقت حال به وجهی واضح شود که از آفتاب روشن تر گردد ، و با وجودی که شیعه از ذکر این قسم روایات برای حفظ مذهب خود خیلی احتراز کنند لیکن برهان الهی است که یک دو عبارت را جسته جسته در کتب ایشان ودیعت نهاده که خیلی به کار اهل سنت میآید .
و آنچه در قصه قنفذ و احراق باب دار فاطمه [ ( علیها السلام ) ] و خلانیدن شمشیر به پهلوی سیدة النساء ذکر کرده اند همه از اکاذیب و افترائات شیاطین کوفه است که پیشوایان شیعه و روافض بوده اند ، هرگز در هیچ کتاب اهل سنت - نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف - موجود نیست .
و حالت روات شیعه سابق مفصل مشروح شد که هم از روی روایات شیعه
ص : 231
دروغ بندی [ و بهتان ] (1) و افترای آنها بر حضرات ائمه صحیح شده است ، با وجود ادعای کمال محبت به آن حضرات ، بر کسانی که عداوت آنها را دین و ایمان خود میدانند چه طومارهای بهتان که نخواهند نوشت ، و اهل سنت که دین و ایمان خود را وابسته به حکم قرآن مجید و اقوال عترت طاهره ساخته اند - چنانچه در ابواب سابقه به تفصیل ‹ 341 › معلوم شد - چه قسم روایات کاذبه این دروغگویان را بر خلاف شهادت قرآن مجید و عترت طاهره خواهند شنید ، این دو شاهد عدل در ابطال این بهتان و افترا کافی و شافی اند ، اگر شهادت خدا شنیدن منظور است در قرآن مجید باید دید که ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّة عَلَی الْکافِرینَ ) (2) در حق کدام فرقه وارد است .
و نیز غور باید کرد که تواضع مؤمنین همین قسم میباشد که در این قصّه واقع شد .
و نیز باید دید که ( أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (3) در حق کدام مردم است ، و مقتضای رحمت همین است که به عمل آمد .
و نیز باید دید که ( الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ) (4) حال کدام جماعت است ، و امر .
ص : 232
بالمعروف و نهی عن المنکر همین میباشد که خانه زهرا [ ( علیها السلام ) ] را بسوزند ، و در پهلوی مبارکش شمشیر خلانند ؟ !
و نیز باید دید که ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (1) خطاب به کدام گروه است ، و این فعل شنیع فسوق و عصیان است یا نِی ، این است شهادت ناطقه قرآن مجید بر برائت صحابه از این فعل شنیع .
و اگر شهادت حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهند که بشنوند پس در “ نهج البلاغه “ نظر کنند و آنچه در حقّ اصحاب حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است مطالعه نمایند .
قال أمیر المؤمنین - مخاطباً لأصحابه ، ذاکراً لأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - :
« لقد رأیت أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فما أری أحداً منکم یشبههم ، لقد کانوا یصبحون شعثاً غبراً ، باتوا سجّداً [ و ] (2) قیاماً یراوحون بین جباههم وأقدامهم ، یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم ، کان بین أعینهم رکباً من طول سجودهم ، إذا ذکر الله هملت أعینهم حتّی تبلّ جباههم ، ومادوا کما یمید .
ص : 233
الشجر فی الیوم العاصف خوفاً من العقاب ورجاءً للثواب (1) » .
وقال أیضاً : « لقد کنّا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نقتل أبناءنا وآباءنا وإخواننا وأخوالنا وأعمامنا . . وما نرید بذلک إلاّ إیماناً ، وتسلیماً ، ومضیاً علی اللقم ، وصبراً علی مضض (2) الألم ، وجدّاً علی جهاد العدوّ » .
وقد کان الرجل منّا والآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین (3) یتخالسان أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون ، فمرّة لنا ومرّة لعدوّنا منّا » .
فلمّا رأی الله صدقنا أنزل لعدوّنا الکبت ، وأنزل علینا النصرة حتّی استقرّ الإسلام ملقیاً جرّانه ، متبوءاً أوتانه » .
ولعمری ! لو کنّا نأتی ما آتیتم ما قام للدّین عمود ، ولا اخضرّ للإسلام عود (4) » .
و اگر از همه این شهادات درگذریم یک آیه قرآنی ما را در تکذیب این قصه مُفتری کافی است ، حق تعالی در حقّ صحابه میفرماید : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ .
ص : 234
أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ ) (1) ، پس این آیه نصّ صریح است که صحابه را به هر که مخالف خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد میل کردن و جانب داری او نمودن و دوستی او را مانع اجرای حکم الهی (2) ‹ 342 › ساختن از محالات است ، پس کسانی که حالشان چنین باشد چه امکان است که بر این واقعه شنیعه سکوت کنند یا بعضی از ایشان مصدر این فعل شنیع شوند ؟ ! حال آنکه بعد از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز در اعلای اعلام دین جان و مال خود را نثار کرده باشند ، و طول العمر در احیای سنن او صرف نموده ، سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ! (3) و هرگاه نزد اهل سنت و جماعت شهادت خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و شهادت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) موجود باشد دیگر گوش نهادن به هذیانات اخوان الشیاطین و افترائات ابن مطهر حلّی و ابن شهر آشوب مازندرانی - که نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست ! - چه قسم متصوّر تواند شد ؟ ! (4) .
ص : 235
أقول :
اما آنچه گفته : این دروغ بی فروغ که از سماع آن موی بر تن و بدن اهل ایمان میخیزد از مفتریات شیعه و کذّابان کوفه است . . الی آخر .
پس باید دانست که در تقریر این طعن که ناصبی نقل کرده چند امر مذکور است :
اول : آنکه صحابه اتفاق کردند بر عداوت علی ( علیه السلام ) و ایذای فاطمه ( علیها السلام ) ، اگر مراد به صحابه اکثر صحابه است ، پس صحیح است .
دوم : آنکه صحابه خذلان کردند وقت اراده عمر سوختن بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) [ را ] .
سوم : روان شدن عمر با هیزم و آتش برای احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .
چهارم : احراق خانه آن حضرت ( علیها السلام ) .
پنجم : خلانیدن عمر شمشیر را به پهلوی مبارک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .
ششم : گفتن به جناب امیر ( علیه السلام ) که : بیعت ابی بکر کن و الاّ تو را قتل خواهیم نمود .
هفتم : اخذ بیعت ابی بکر از جناب امیر ( علیه السلام ) به اجبار و اکراه .
و جُلّ این امور در کتب معتمده سنیان ثابت است ، و در “ ازالة الخفا “ تصنیف پدر مخاطب مذکور است :
أبو بکر ، عن أسلم - باسناد صحیح علی شرط الشیخین - : أنّه
ص : 236
حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیشاورونها ، ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقال : یا بنت رسول الله [ ص ] ! ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، وما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ! وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم (1) أن یحرق علیهم البیت .
قال : فلمّا خرج عمر جاؤوها ، فقالت : تعلمون أنّ عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله ! لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین ، فرأوا رأیکم ، ولا ترجعوا إلیّ . . فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر (2) .
از این روایت قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] ظاهر شد ، و دیگر احادیث دالّه بر این معنا سابق گذشت (3) .
و این هم معلوم شد که عمر از احراق جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - که نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - نیز باکی نداشت ، چه از کسانی که نزد حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] .
ص : 237
مجتمع شده مشورت با آن جناب میکردند ، حضرت امیر ( علیه السلام ) هم بود ، چنانچه در این روایت به تصریح مذکور است ، و عمر در حق همین مجتمعین گفته که : اگر ایشان نزد تو مجتمع خواهند شد مرا رعایت شأن تو و دوست تر بودنت مانع از این نخواهد ‹ 343 › شد که خانه تو را بر ایشان بسوزم .
و این هم ظاهر شد که بیعت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) به ابی بکر به اکراه و به خوف سوختن عمر خانه حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] بود .
و در “ مختصر فی اخبار البشر “ در ضمن عبارتی - که سابقاً منقول شد - مذکور است :
ثمّ إنّ أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة الزهراء رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقال : إن أبوا علیک فقاتلهم ! . .
فأقبل عمر بشیء من نار علی أن یضرم الدار ، فلقیته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقالت : « إلی أین یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ ! » قال : [ نعم ] (1) ; أو یدخلوا فی ما دخل فیه الأمّة (2) .
و علامه حلّی در “ کشف الحقّ “ نقل فرموده :
.
ص : 238
نقل ابن خزانة (1) - فی غرره - : أنّه قال زید بن أسلم : کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (2) .
و نیز فرموده :
قال ابن عبد ربّه - وهو من أعیان أهل السنة - : فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقعدا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، [ حتّی بعث إلیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (3) ، وقال له أبوبکر : إن أبیا فقاتلهما ! فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهما النار (4) فلقیته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقالت (5) : « یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ ! » قال : نعم . ونحوه روی مصنف کتاب المحاسن و [ أنفاس ] (6) الجواهر (7) .
از این روایات سوای قصد عمر احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، همراه بردن او آتش و هیزم را و امر کردن ابوبکر عمر را به قتال جناب امیر ثابت شد .
.
ص : 239
و به کشف خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابوبکر خود وقتِ مردن اقرار کرده و بر آن تأسف نموده ، چنانچه در “ کنز العمّال “ در روایتی - که از ابوعبیده و عقیلی و حیثمة بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی منقول است - مذکور است که : ابوبکر گفت :
وددت أنّی لم أکن کشفت بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وترکته ، وإن أغلق علیّ (1) الحرب (2) .
و در “ تاریخ طبری “ مذکور است :
وتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ، واخترط الزبیر سیفه ، وقال : لا أغمده حتّی یبایع علی [ ( علیه السلام ) ] . . فبلغ ذلک أبابکر وعمر ، قال : فقال عمر : خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر . . قال : فانطلق إلیهم عمر ، فجاء بهما تعباً ، وقال : لتبایعان وأنتما کارهان ، فبایعا (3) (4) .
و در “ صحیح “ مسلم در ضمن روایت طلب حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] فدک را مذکور است :
.
ص : 240
وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا توفیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس ، فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ، ولم یکن بایع تلک الأشهر ، فأرسل إلی أبی بکر . . . : ( أن إئتنا ولا یأتنا معک أحد ) کراهة محضر عمر بن الخطاب ، فقال عمر لأبی بکر : والله ! لا تدخل علیهم وحدک ، فقال أبو بکر : ما عساهم أن یفعلوا بی ، وإنّی - والله ! - لآتیهم (1) . .
فدخل علیهم أبو بکر ، فشهد علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وقال : إنّا قد عرفنا فضلک وما أعطاک الله عزّ وجلّ ، ولم ننفّس علیک خیراً ساقه الله إلیک ، ولکنّک استبددت علینا بالأمر ، وکنّا نحن نری لنا حقّاً لقرابتنا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فلم یزل یکلّمهم أبا بکر حتّی فاضت عینا أبی بکر ، فلمّا تکلّم أبوبکر قال : والّذی نفسی بیده لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحبّ إلیّ أن أصل من قرابتی ، وأمّا الّذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فإنّی لم آل فیها عن الحقّ ، ولم أترک أمراً رأیت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یصنعه (2) فیها إلاّ صنعته . . !
فقال علی [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : موعدک العشیة للبیعة ، فلمّا صلّی أبوبکر صلاة الظهر رقی علی المنبر ، فتشهد ، وذکر شأن علی [ ( علیه السلام ) ] وتخلّفه عن البیعة ، وعذّره بالّذی اعتذر ، ثمّ استغفر الله ، وتشهّد .
ص : 241
علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فعظّم حقّ ‹ 344 › أبی بکر ، وأنّه لم یحمله علی الذی صنع نفاسته علی أبی بکر ، ولا إنکاراً (1) للّذی فضّله الله عزّ وجلّ به ، لکنّا کنّا نری لنا فی الأمر نصیباً ، فاستبدّ علینا به ، فوجدنا فی أنفسنا . (2) انتهی بقدر الحاجة .
از نقل این حدیث چند فایده حاصل شد :
اول : آنکه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابوبکر به اضطرار بود به جهت انصراف وجوه مردم از آن جناب و عدم رعایت آن کرامت مآب ، قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح قوله : ( کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس جهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ) گفته :
( جهة ) . . أی جاه واحترام ، کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامة لها ; لأنّها بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت وهو لم یبایع أبا بکر انصرف الناس عن ذلک الاحترام ; لیدخل فی ما دخل فیه الناس ولا یفرّق جماعتهم ، ألا تری أنّه لمّا بایع أبا بکر أقبل الناس علیه بکلّ إکرام وإعظام ؟ ! (3) .
ص : 242
دوم : آنکه آن حضرت خلافت را حق خود میدانست ، و به جهت استبداد ابوبکر به آن غضبناک و رنجیده بود ، در کتاب “ ریاض النضره “ در شرح همین حدیث تخلّف جناب امیر از بیعت ابی بکر میفرماید :
قوله ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ( کنّا نری أن لنّا فی هذا الأمر حقّاً ) .
المراد ب : الأمر الخلافة ; ویدلّ علیه أنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی أبی بکر لیبایعه فقدّم العذر فی تخلّفه أوّلاً فقال : لم أمتنع نفاسةً علیک ، ولا کذا [ ولا کذا ] (1) ، ولکنّا کنّا نری أنّ لنا فی هذا الأمر حقّاً ، فعلم بالضرورة أنّ الأمر المشار إلیه - المعرّف بلام العهد - هو ما تضمّنه الکلام الأوّل ، وما ذاک إلاّ ما وقع التخلّف عنه ، وهو بیعة الإمامة .
أمّا الحقّ ; فالمراد به حقّ فی الخلافة ; إمّا بمعنی الأحقیّة . . أی کنّا نظنّ أنّا أحقّ منکم بهذا الأمر لقرابتنا من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مضافاً إلی ما اجتمع فینا من أهلیة الإمامة ممّا یساوینا فیه غیرنا ; وإمّا بمعنی : أنّی أستحق استحقاقاً مساویاً لاستحقاقکم علی تقدیر انضمام القرابة إلیه ; إذ (2) القرابة أعظم معنی یحصل به الراجحیة ، فإذا قدّرنا التساوی دونها ترجّح بها ; وإمّا بمعنی استحقاق ما ولو کان مرجوحاً عند فرض انعقاد ولایة المرجوح ، ویکون .
ص : 243
منه ذکر ( أم ) لقرابة (1) علی هذین الاحتمالین الآخرین تنبیهاً علی ما کان ینبغی أن یعامل به ویراعی فیه من قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .
والأوّل هو المختار ، والاحتمالان بعده باطلان ; لأنّه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إذا اعتقد أنه لیس بأحقّ وأنه غیر مساو له أو راجح علیه وقد عقد له فلا یسعه التخلّف لما فیه من شقّ العصی وتفریق الکلمة ، وقد صحّ تخلّفه ; فکان دلیلا علی عدم اعتقاد ذلک ، وإلاّ لزم أن یکون تخلّف عن الحقّ مع تمکّنه منه ، ومنصبه أجلّ من ذلک ، ومرتبته فی الدین أعظم ، ومنهاجه فیه أقوم . (2) انتهی .
سوم : آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) از ملاقات عمر کراهیت داشت ، نووی در “ شرح مسلم “ گفته :
أمّا کراهیتهم لمحضر عمر . . . فلما علموا من شدّته ، وصدعه بما یظهر له ، فخافوا أن ینتصر لأبی بکر ‹ 345 › فیکلّم بکلام یوحش قلوبهم . (3) انتهی .
.
ص : 244
و در “ کنز العمال “ در ضمن حدیثی که از ابی داود طیالسی و ابن سعد و ابن ابی شیبه و ابن ابی جریر و “ مستدرک “ حاکم و بیهقی و ابن عساکر نقل کرده مذکور است :
فلمّا قعد أبو بکر علی المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، فسأل عنه ، فقام ناس من الأنصار فأتوا به ، فقال : ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وختنه أردت أن تشقّ عصا المسلمین ؟ ! (1) و از این حدیث معلوم شد که این قوم جناب امیر ( علیه السلام ) را به اکراه برای بیعت ابی بکر آوردند و آن جناب از خوشی خود نیامد ، و آن جناب اراده بر هم زدن خلافت ابی بکر داشت ، چنانچه قول ابوبکر : ( أردت أن تشقّ عصا المسلمین ) بر آن دلالت دارد .
و مخاطب هم در طعن دوم از مطاعن عمر گفته که :
کسانی که در خانه حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] مجتمع میشدند و عمر ایشان را تخویف به احراق نموده ، مشورت و کنکاش در بر هم زدن خلافت ابی بکر میکردند (2) .
.
ص : 245
و دانستی که از جمله ایشان جناب امیر ( علیه السلام ) هم بود ، پس اهل سنت از این امور فظیعه شنیعه - اعنی ایذای اهل بیت ، و تغلیظ و درشتی با ایشان ، و ایعاد به سوختن خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، و کشف خانه آن حضرت ، و ایعاد به قتل و تحریق جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] را ، و اکراه آن جناب بر بیعت ابی بکر - که از شیخین صادر گشته و صحابه بر آن سکوت کرده ، خذلان اهل بیت نمودند ، و جمعی از ایشان در این امور شریک هم شدند - کِی اجوبه شافیه کافیه داده ، صحابه را از طعن بری ساخته خلاص شده اند ; و یا (1) راه انصاف پیموده ، باطل را ترک داده ، طعن و لعن بر اصحاب نمودند ; یا (2) طالب اثبات دیگر امور شنیعه مثل وقوع احراق و خلانیدن شمشیر به پهلوی مبارک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میشوند و تکثیر سواد مطاعن و مثالب پیشوایان خود میخواهند .
و مع هذا از اقوال مخاطب - که در جواب طعن دوم از مطاعن عمر گفته - ظاهر میشود که احراق خانه حضرت فاطمه به جهت اجتماع متخلّفین از بیعت ابی بکر در آن مشورت و کنکاششان در برهمی خلافتش جایز بود ، و این تجویز مستنبط است از کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (3) ، پس در اینجا چرا از احراق خانه آن حضرت - که امر جائز و موافق قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - مو بر تن و بدن او میخیزد ؟ !
.
ص : 246
و نیز در آنجا تجویز قتل کسانی که افساد خلافت ابی بکر میخواستند کرده (1) .
و بنابر تصریح روایات اهل سنت جناب امیر ( علیه السلام ) افساد خلافت ابی بکر میخواست ، پس هرگاه نزد او قتل جناب امیر ( علیه السلام ) جایز بود ، اگر عمر صدمه ضرب به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسانیده باشد - که به مراتب کمتر از قتل حضرت امیر ( علیه السلام ) است - چه جای استبعاد و استغراب است ؟ !
اما آنچه گفته : باید دانست که هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا ( علیهما السلام ) نیفتاده و با او پرخاش نکرده . . . الی آخر .
پس شاید مخاطب از ایذا ضد آن که راحت دادن است مراد گرفته و الاّ ظلم و جور اکثر اصحاب - لاسیّما خلفای ثلاثه - بر آن جناب اظهر از شمس است و به روایات کتب معتمده اهل سنت ثابت است .
و مقاتله و مقابله معاویه و اصحاب عدول که همراه او بودند [ ! ! ] با جناب امیر ( علیه السلام ) و شتم و سبّ نمودن آن حضرت آنقدر ظاهر است که حاجت بیان ندارد ، و خود مخاطب در همین طعن به آن اقرار ‹ 346 › کرده .
و برای اثبات ظلم اصحاب و خلفا بعضی احادیث که از جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) مروی شده نقل مینماییم ، پس از آن جمله خطبه .
ص : 247
شقشقیه است که در آن جناب امیر ( علیه السلام ) به تصریح تمام ظلم خلفای ثلاثه بیان کرده .
شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که از اعاظم ثقات و اکابر اثبات اهل سنت است - در کتاب “ تذکرة خواصّ الأمة فی معرفة الائمة “ گفته :
خطبة أخری وتعرف (1) بالشقشقیة ، ذکر بعضها صاحب نهج البلاغة ، وأخلّ ببعض ، وقد أتیت بها مستوفاة ، أخبرنا بها شیخنا أبو القاسم بن (2) النفیس الأنباری - باسناده - ، عن ابن عباس ، قال : لمّا بویع أمیر المؤمنین بالخلافة ناداه رجل من الصفّ وهو علی المنبر : ما الذی أبطأ بک إلی الآن ؟ فقال لابهاً (3) (4) :
« والله ! لقد تقمّصها فلان (5) وهو یعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب .
ص : 248
من الرحی ، ینحدر عنی (1) السیل ، ولا یرقی إلیّ الطیر ، ولکنّی سدلت دونها ثوباً ، وطویت عنها کشحاً ، وطفقتُ آمل (2) بین أن أصول بید جذّاء (3) أو أصبر علی طخیة (4) عمیاء ، یوضع منها الکبیر ، ویدبّ فیها الصغیر » .
وفی روایة : « طفقت أرتئی بین أن أصول بید جذّاء أو أصبر علی طخیة عمیاء (5) ، یهرم فیها الکبیر ، ویشیب فیها الصغیر ، ویکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه ، فرأیت الصبر أجدر ، فصبرت وفی العین قذی ، وفی الحلق شجی إلی أن حضرت الأوّل الوفاة » .
وفی روایة : « فصبرت إلی أن مضی الأول فی سبیله ، فأدلی بها إلی فلان بعده » .
وفی روایة : « فأدلی بها إلی الثانی » .
« فیا لله العجب ! بینا هو یستقیلها فی حال حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته ، فعقدها فی ناحیة خشناء یصعب مسّها ، ویغلظ .
ص : 249
کلمها ، ویکثر فیها العثار ، و [ یقیل ] (1) منها الاعتذار ، فمُنِی الناس بمن عقدها له حتّی مضی لسبیله » .
وفی روایة : « بینا هو یقتال منها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد مماته ، لشدّ ما تشطرا ضرعیها فی حوزة خشناء ، فصاحبها کراکب الصعبة إن أشنق لها خرم ، وإن أسلس لها تقحم » .
وفی روایة : « فمُنِی الناس بخبط ، وشماس ، وتکوّر ، واعتراض ، فصبرتُ حتّی إذا مضی لسبیله جعلها شوری بین ستّة زعم أنّی أحدهم ، فیالله ! وللشوری ! فیمَ وممَّ (2) وبِمَ ولِمَ یعرض عنّی ؟ ! ولکنّی أسففتُ معهم حین أسفّوا ، وطرتُ معهم حیث طاروا ، وصبرتُ لطول المحنة ، وانقضاء المدّة إلی أن قام الثالث » .
وفی روایة : « فیا لله ! للشوری ! متی أعترض الریب فیّ حتّی [ صرتُ ] (3) أقرن إلی هذه النظائر ، فصغا رجل منهم لضغنه ، ومال الآخر لصهره ، مع هن وهن إلی أن قام الثالث ، نافجاً حضینه بین نثیله ومعتلفه ، وبنو أُمیّة یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع حتّی إذا جهّز علیه عمله ، وأسلمه إلی الهلاک أجله ، .
ص : 250
وکبیت (1) به مطیته ، فما راعنی إلاّ والناس إرسالا إلیّ کعرف الفرس ، یسألونی البیعة ، وانثالوا علیّ انثیالا حتّی لقد وطیء الحسن والحسین وهما عطفای » .
وفی روایة : « وشقّ عطفای ، وهم مجتمعون حولی کربیضة الغنم ، فلمّا نهضتُ بالأمر ; نکثت طائفة ، وفسقت شرذمة ، ومرقت أُخری ، وقسط قوم ، کأنّهم لم یسمعوا الله تعالی یقول : ( تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ) (2) ، ‹ 347 › بلی والله ! لقد سمعوها ووعوها ، لکن رافتهم (3) دنیاهم ، وأعجبهم رونقها » .
« أما والذی فلق الحبّة وبرء النسمة لولا ما أخذ الله علی الأولیاء لألقیتُ حبلها علی غاربها ، وسقیتُ آخرها بکأس أوّلها » وأنشد :
< شعر > « شتّان ما یومی علی کورها * ویوم حیّان أخی جابر » < / شعر > و فی روایة : « والّذی فلق الحبّة ، وبرء النسمة ، لولا حضور الحاضر ، وقیام الحجّة بوجود الناصر ، وما أخذ الله علی العلماء .
ص : 251
أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم ، ولا سغب مظلوم ، لألقیت حبلها علی غاربها (1) .
وفی روایة : « ولألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز » . (2) انتهی .
و در “ نهج البلاغة “ نیز این خطبه شریفه مذکور است ، و تفتازانی و قوشجی وکازرونی و لاهوری در کتب خودشان تصریح کرده اند به اینکه “ نهج البلاغة “ کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (3) .
و علامه حلّی در “ نهج الحقّ “ فرموده که : حسن عسکری در کتاب “ معانی الأخبار “ به اسناد خود از ابن عباس این خطبه [ را ] آورده (4) .
و ابن اثیر صاحب “ جامع الاصول “ در “ نهایة “ و محمد طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ در مواضع کثیره شهادت داده اند به اینکه این خطبه کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است .
ص : 252
و صاحب “ قاموس “ نیز در لغت شقشقیه تصریح کرده به اینکه خطبه شقشقیه کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) .
و سابقاً از کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ نقل کرده شد که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به عبدالرحمن فرمود :
« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، ( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ) (2) » .
و در این کلام آن حضرت تصریح به ظلم خلفای ثلاثه بر آن جناب و اعانه اصحاب بر آن ظلم فرموده .
و نیز در “ نهایه “ ابن اثیر و “ مجمع البحار “ مذکور است در لغت عجز :
ومنه حدیث أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] : « لنا حقّ إن نعطه نأخذه ، وإن نمنعه نرکب أعجاز الإبل وإن طال السری » ، الرکوب علی أعجاز الإبل شاقّ . . أی إن منعنا حقّنا رکبنا مرکب المشقّة ، صابرین علیها ، وإن طال الأمد .
وقیل : ضرب أعجاز الإبل مثلا لتأخّره عن حقّه الّذی کان یراه له ، وتقدّم غیره علیه ، وأنه یصبر علی ذلک وإن طال الأمد . .
.
ص : 253
أی إن قدّمنا للإمامة تقدّمنا ، وإن أخّرنا صبرنا علی الاثرة وإن طالت الأیّام .
وقیل : یجوز أن یرید : وإن نمنعه نبذل (1) الجهد فی طلبه فعل من یضرب فی ابتغاء طلبته أکباد الإبل ، ولا یبالی باحتمال طول السری .
والأوّلان الوجه ; لأنّه سلم وصبر علی التأخّر ، ولم یقاتل ، وإنّما قاتل بعد انعقاد الإمامة [ له ] (2) .
و در “ شرح مقاصد “ مذکور است :
وفی ارسال أبی بکر وعمر أباعبیدة بن الجرّاح إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رسالة لطیفة روتها الثقات باسناد صحیح یشتمل علی کلام کثیر من الجانبین ، وقلیل غلظة من عمر . . . وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وإن علیاً [ ( علیه السلام ) ] جاء إلیهما ، ودخل فی ما دخلت فیه الجماعة ، وقال حین قام عن المجلس : بارک الله فی ما ساءنی (3) وسرّکم (4) .
.
ص : 254
و تظلّمها ‹ 348 › و شکایتها که حضرت فاطمة ( علیها السلام ) که به مقابله ابی بکر و دیگر اصحاب کرده در خطبه لمه آن حضرت گذشت (1) ، بعض فقرات بلاغت آیات - که در آن تصریح به ظلم و جور خلفا و خذلان اصحاب مع مذمت شدیدشان مذکور است - در اینجا نقل میکنم :
فمنها : « اطلع الشیطان رأسه من مغزره هاتفاً بکم ، فألفاکم لدعوته مستجیبین ، وللعزّة (2) فیه ملاحظین .
ثمّ استنهضکم فوجدکم خفافاً ، وأحمشکم فألفاکم غضاباً ، فوسمتم غیر إبلکم ، وأوردتم غیر شربکم .
هذا والعهد قریب ، والکلم رحیب ، والجرح لمّا یندمل ، والرسول لمّا یقبر ، ابتداراً زعمتم خوف الفتنة ( أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ ) (3) .
فهیهات منکم ! وکیف بکم ؟ ! وأنّی تؤفکون وکتاب الله بین أظهرکم ، أُموره ظاهرة ، وأحکامه زاهرة ، وأعلامه باهرة ، وزواجره لائحة ، وأوامره واضحة ، قد خلّفتموه وراء ظهورکم ! أرغبة عنه تریدون ؟ ! أم بغیره تحکمون ؟ !
.
ص : 255
( بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً ) (1) ، ( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (2) .
ثمّ لم تلبثوا إلاّ ریث أن تسکن نفرتها ، ویسلس قیادها ، ثمّ أخذتم تورون وقدتها ، وتهیّجون جمرتها .
وتستجیبون لهتاف الشیطان الغوی ، وإطفاء أنوار الدّین الجلی ، وإهماد سنن النبیّ الصفیّ .
تسرون حسواً فی ارتغاء ، وتمشون لأهله وولده فی الخَمَر والضرّاء ، ونصبر منکم علی مثل حزّ المدی ، ووخز السنان فی الحشا (3) .
و این کلام حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] به صراحت دلالت دارد بر : ایذا دادن اصحاب به آن جناب ، و غصب نمودنشان حقوق اهل بیت ( علیهم السلام ) را ، و بودن ایشان از اتباع شیطان ، و مخالفین سنت و قرآن ، و کوشش ایشان در اطفای انوار دین و بر هم زدن احکام شرع مبین .
.
ص : 256
اما آنچه گفته که : اول این قصه را باید از کتب اهل سنت برآورد بعد از آن جواب باید خواست .
پس بدان که مخاطب در باب دوم در مکائد خود گفته که : عبدالله بن مسلم بن قتیبة از اهل سنت است ، وما نیز تعصّب و تسنن ابن قتیبه قبل از این در نقض باب دوم از کتب معتبره اهل سنت ثابت کردیم (1) .
و ابن قتیبه مذکور در کتاب “ الإمامة والسیاسة “ گفته :
إنّ أبا بکر أُخبر بقوم (2) تخلّفوا عن بیعته عند علی [ ( علیه السلام ) ] ، فبعث إلیهم عمر بن الخطاب ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی [ ( علیه السلام ) ] ، فأبوا أن یخرجوا ، فدعا عمر بالحطب ، وقال : والّذی نفس عمر .
ص : 257
بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم (1) علی ما فیها ! فقیل له : یا أبا حفص ! إنّ فیها فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! فقال : وإن ! !
فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وانّه زعم أنّه قال : « حلفت أن لا أخرج ، ولا أضع ثوبی علی عاتقی حتّی أجمع القرآن » ، فوقفت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی بابها فقالت : « لا عهد لی بقوم حضروا أسوأ محضر منکم ، ترکتم جنازة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین أیدینا ، وقطعتم أمرکم بینکم ، لم تستأمرونا ولم تروا (2) لنا حقّاً ؟ ! » فأتی عمر أبا بکر ، فقال : ‹ 349 › ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة ؟ فقال أبو بکر : یا قنفذ ! - وهو مولی له - اذهب فادع علیاً [ ( علیه السلام ) ] .
قال : فذهب قنفذ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « ما حاجتک ؟ » قال : یدعوک خلیفة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لسریع ما کذبتم علی رسول الله ! » فرجع قنفذ ، فأبلغ الرسالة .
قال : فبکی أبو بکر طویلا ، فقال عمر - الثانیة - : ألا تضمّ (3) هذا المختلف عنک بالبیعة ؟ فقال أبو بکر لقنفذ : عُد إلیه فقل :
.
ص : 258
أمیر المؤمنین (1) یدعوک لتبایع ، فجاء قنفذ فأدّی ما أمر به ، فرفع علی [ ( علیه السلام ) ] صوته ، فقال : « سبحان الله ! لقد ادّعی ما لیس له » ، فرجع قنفذ ، فأبلغ الرسالة ، فبکی أبو بکر طویلا ، ثمّ قام [ عمر ] (2) فمشی ومعه جماعة حتّی أتوا باب دار فاطمة ( علیها السلام ) فدقّوا الباب ، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها باکیة : « یا رسول الله [ ص ] ! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة ! » فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین ، کادت قلوبهم تتصدّع ، وأکبادهم تنفطر ، وبقی عمر معه قوم فأخرجوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، ومضوا به إلی أبی بکر ، فقالوا له : بایع ، فقال : « إن لم أفعل فمه ؟ ! » قالوا : والله الذی لا إله إلاّ هو ! نضرب عنقک . قال : « فإذاً تقتلون عبد الله وأخا رسوله » ، قال عمر : أمّا عبد الله فنعم ، وأمّا أخا رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا . . (3) وأبو بکر ساکت لا یتکلّم . .
فقال عمر : ألا تأمر فیه بأمرک ؟ فقال : لا أُکرهه علی شیء ما کانت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی جنبه . . فلحق علی [ ( علیه السلام ) ] بقبر رسول الله .
ص : 259
صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصیح ، ویبکی ، وینادی : « ی ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی ) (1) » .
فقال عمر لأبی بکر : انطلق بنا إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فإنّا قد أغضبناها . .
فانطلقا جمیعاً فاستأذنا علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فلم تأذن لهما ، فأتیا علیاً [ ( علیه السلام ) ] وکلّماه فأدخلهما علیها ، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلی الحائط ، فسلّما علیها فلم ترد علیهما السلام .
و بعد فاصله گفته :
فقالت : « أنشدکما بالله ! ألم تسمعا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رضا فاطمة من رضای وسخط فاطمة من سخطی ، ومن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبنّی ، ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی ، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی ؟ » قالا : نعم ، سمعناه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قالت : « فإنی أشهد الله وملائکته إنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ، ولئن لقیت النبیّ لشکوتکما (2) إلیه » ، فقال أبو بکر : عائذاً بالله من سخطه وسخطک یا فاطمة ! ثمّ انتحب أبو بکر باکیاً تکاد نفسه أن تزهق ، وهی تقول : « والله ! لأدعونّ الله علیک فی کلّ صلاة » ، وأبو بکر .
ص : 260
یبکی ویقول : والله ! لأدعونّ الله لک فی کلّ صلاة أصلیها (1) .
اما آنچه گفته : عبدالرحمن بن آبزی گوید :
فشهدنا صفین مع علی [ ( علیه السلام ) ] فی ثمان مائة ممّن بایع تحت الشجرة . . إلی آخره .
پس تعجب آن است که پدرش در “ ازالة الخفاء “ جابجا تصریح کرده به اینکه مردم به قتال تحت رایت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مأمور نبودند چنانکه مأمور بودند به قتال تحت رایت خلفای ثلاثه ، و ترک قتال تحت رایت جناب امیر ( علیه السلام ) ‹ 350 › بهتر بلکه واجب بود چنانکه در فصل تفضیل شیخین گفته :
هر چند برای حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بیعت کرده اند و خلافت منعقد ساختند و در حکم شرع که بنای آن مظنّات است لازم شد اطاعت او ، لیکن مراد حق اصلاح عالم است که خلافت وسیله آن است [ که ] (2) برای تقریب آن مقصود مشروح ساخته اند ، و اگر مراد حق میبود از وجود متخلف نمیشد .
و مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این خلافت مانند نی در دهان نای (3) نبود و نه مانند جارحه برای اتمام مراد حق ، و قوم مأمور نشدند که تحت رایت او قتال کنند .
ص : 261
چنانکه مأمور شدند به قتال تحت مشایخ ثلاثه . (1) انتهی .
و در آخر “ ازالة الخفا “ گفته :
باقی ماند مسأله [ ای ] در غایت غموض که قدم اکثری در آن لغزیده است و آن ، آن است که متخلّفین از نصرت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] مجتهد مصیب بودند یا مجتهد مخطی معذور ؟ و آنچه در پیش بنده محقق شده است آن است که : متخلفان آخذ به عزیمت بودند و متمسّک به صریح احادیث صحیحه متواترة المعنی (2) .
و بعد ذکر احادیث چند گفته :
اینجا شبهه وارد میشود که هرگاه حضرت علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] خلیفه بر حق است لازم شد اعانت او ، پس تخلف از نصرت وی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] چگونه مرضیّ الهی خواهد بود ؟ !
گوییم : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دانستند که حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] هر چند خلیفه بر حق است اما نصرت او مقدّر نیست و در غیب مصمّم شده که کار از دست او بیرون رود و اجتماع ناس و نفاذ حکم او در بلاد اسلام اصلا منتظم نمیشود ، پس برغلانیدن مردم موجب زیاده فتنه خواهد بود ، نصرت خلیفه بر حق در جایی مطلوب است که منصور شدن او مظنون باشد ، چون بالقطع معلوم شد که نصرت او فائده نخواهد بخشید ، .
ص : 262
تداعی اقوام به جهت قتال و تهیأ ایشان برای جدال چه سود ! (1) و ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :
أمّا الصحابة ; فجمهورهم وجمهور أفاضلهم ما دخلوا فی فتنة ، قال عبد الله ابن الإمام أحمد : حدّثنا أبی ، حدّثنا إسماعیل - یعنی ابن علیة - حدّثنا أیوب السجستانی ، عن محمد بن سیرین ، قال : هاجت الفتنة وأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف ، ما حضرها منهم مائة بل لم یبلغوا ثلاثین .
وهذا الاسناد من أصحّ اسناد علی وجه الأرض . . !
ومحمد بن سیرین من أورع الناس فی منطقه ، ومراسیله من أصحّ المراسیل . . !
وقال عبد الله : حدّثنا أبی ، حدّثنا إسماعیل ، حدّثنا منصور بن عبد الرحمن [ قال : ] (2) قال الشعبی : لم یشهد الجمل من أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] غیر علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمّار ، وطلحة ، والزبیر ، فإن جاء خامس فأنا کذّاب .
وقال عبد الله بن أحمد : حدّثنا أبی ، حدّثنا أُمیّة بن خالد ، قال : قیل لشعبة : إن أبا شیبة روی عن الحکم ، عن عبد الرحمن ابن أبی لیلی ، قال : شهد صفین من أهل البدر سبعون رجلا ، فقال :
.
ص : 263
کذب والله ! لقد ذاکرتُ الحکم بذلک وذاکرناه فی بیته ، فما وجدنا شهد صفین من أهل بدر غیر خزیمة بن ثابت .
قلت : هذا النفی یدلّ علی قلّة من حضرها ، وقد قیل : إنّه ‹ 351 › حضرها سهل بن حنیف وأبو أیوب .
وکلام ابن سیرین متقارب فما یکاد یذکر مائة واحدة .
وقد روی ابن بطة ، عن بکیر بن الأشج ، قال : أما إنّ رجالا من أهل بدر لزموا بیوتهم بعد قتل عثمان فلم یخرجوا إلاّ إلی قبورهم . (1) انتهی .
و بر فرض صحت ادعای مذکور ، پس از ثبوت مدح بعض صحابه ثبوت مدح جمیع صحابه به طریق کلیت ثابت نمیشود .
و کلام علاّمه - علیه الرحمه - در رفع ایجاب کلی است که از قضیه مشهوره : ( الصحابة کلّهم عدول ) مستفاد میشود .
و یافعی و غیر او از علمای اهل سنت تصریح کرده اند به اینکه : صحابه رسول در این هنگام سه فرقه شدند : یک فرقه نصرت آن حضرت کردند ، و دو فرقه ترک نصرت آن حضرت نمودند : یکی آنکه : در جانب مخالف آن حضرت بودند ، فرقه ثانیه آنکه : در هیچ جانب نرفتند مانند عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه و غیر آنها .
.
ص : 264
اما آنچه گفته : آمدیم بر ابوبکر و عمر ، پس ابوبکر همیشه فضائل امیر [ ( علیه السلام ) ] بیان مینمود .
پس بدان که روایاتی که از ایشان در باب فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) منقول است با روایات ظلم و جورشان منافات ندارد ، و گاه باشد که بعضی از اعدا و دشمنان - با تحقق کمال عداوت و دشمنی - اقرار و اعتراف به فضیلت دشمنان خود نمایند .
در “ صحیح بخاری “ مذکور است که :
هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعضی از اصحاب خود را مع مکتوب نصیحت اسلوب به هرقل پادشاه روم فرستاد ، پادشاه روم از ابوسفیان - که دشمن ترین دشمنان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود - پرسید که : این پیغمبر گاهی دروغ هم گفته ؟ ابوسفیان گفت : خواستم بگویم آری ، لیکن نخواستم که دروغ بگویم ، گفتم : نه (1) .
و همچنین منقول است که معاویه اعتراف و اقرار به فضیلت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینمود (2) و از اینجا گفته اند : الفضل ما شهدت به الأعداء ، یعنی فضل کامل همان است که اعدا و دشمنان به آن شهادت دهند .
.
ص : 265
پس معلوم شد که بیان فضائل موجب سلب و نفی عداوت نمیشود .
جمال الدین محدّث در کتاب “ تحفة الاحبّا “ (1) گفته :
در بعضی تواریخ است که چون خبر شهادت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شام رسید معاویه گفت : الآن انقطع العداوة .
و در مجلسی که خواص و اشراف شام حاضر بودند و یک بدره زر پیش خود داشت گفت : هر که برخی از صفات و فضائل و نبذی از خواص و مزایای علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] در این محفل بیان کند مر او را است این بدره .
عمرو عاص خود را از مرتبه مکابره و معانده گذرانیده به مقتضای : إنّ الکذوب قد یصدق ، این ابیات را بدیهتاً بر منصه عرض جلوه داد ، و طمعاً فی البدرة الموعودة المشار إلیها زبان به حق و صدق و راستی گشاد :
.
ص : 266
< شعر > بآل محمد عرف الصواب * وفی أبیاتهم نزل الکتاب وهم حجج الإله علی البرایا * بهم وبجدّهم (1) لا یستراب ولا سیّما أبا حسن علیاً * له فی العلم منزلة نصاب < / شعر > . . إلی أن قال :
< شعر > هو الفردوس لا یخفی علیکم * هو الساقی علی الحوض الشراب هو النبأ العظیم وفلک نوح * وباب الله وانقطع الخطاب (2) < / شعر > ‹ 352 › و شیخ بهاءالدین عاملی در “ کشکول “ آورده :
روی : أن معاویة کان جالساً ، وعنده ابنه یزید وعمرو بن العاص ، فعرضت علیه جائزة ، فقال معاویة : لو کان عندی غیرکما لأهدیت به إلی بیت المال ، فالآن أیّکما ینشد (3) بشعر حسن فله هذه الهدیّة ؟
فقالا : أنشد أولا ، فقال معاویة :
< شعر > خیر البریّة بعد أحمد حیدر * فالناس أرض والوصی سماء < / شعر > .
ص : 267
ثمّ قال ابنه یزید :
< شعر > وملیحة شهدت لها ضراؤها * والحُسن ما شهدت به الضراء < / شعر > ثمّ قال عمرو بن العاص :
< شعر > والله ! قد شهد العدوّ بفضله * والفضل ما شهدت به الأعداء (1) < / شعر > اما عبدالله بن عمر ; پس از بیعت آن حضرت تقاعد نمود و به معاویه بیعت کرد و در هیچ حربی از حروب آن حضرت را نصرت و اعانت نکرده .
و آنچه طبرانی و غیر او از ملاقات نمودن او با حضرت امام حسین ( علیه السلام ) در .
ص : 268
وقت اراده عراق روایت کرده اند ، دلیل خلوص محبت او با اهل بیت نمیتواند شد ، بلکه قول او : ( انّ جبرئیل أتی النبیّ فخیّره بین الدنیا والآخرة . . إلی قوله : لا یلیها أحد منکم ) (1) دلالت صریحه بر اعتراض [ او نسبت به ] فعل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) میکند .
و این غلط فهمی اوست ; زیرا که طلب منصب خلافت از باب طلب دنیا نیست بلکه عبارت است از اعانت نیکوکاران ، و دفع ظلم ظالمان از مظلومان ، و امر به معروف و نهی از منکر ، و اقامت دیگر لوازم خلافت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) که همه از واجبات و مستحبات است ، و هر یک از ائمه معصومین ( علیهم السلام ) حاکم مطیعان خود بوده اند ، و نبوت و خلافت را وقوع اطاعت جمیع خلق لازم نیست ، کما بیّن فی موضعه .
وگفتن عبدالله ابن عمر : ( أستودعک الله من قتیل ) و گریستن ، دلیل محبت نمیتواند شد ; زیرا که اگر فی الحقیقة محبت آن حضرت میداشت همراه رکاب آن حضرت به کربلا میرفت .
و نامه یزید - که در جواب نامه عبدالله بن عمر نوشته بود - در آن مذکور است که : أبوک - یعنی عمر - أوّل من سنّ هذه استأثر بالحقّ علی أهله (2) .
.
ص : 269
و نظیر قصه عبدالله بن عمر قصه عبدالله بن زبیر است (1) ، چنانچه در کتاب “ اتحاف الوری باخبار أمّ القری “ مذکور است :
فلمّا أراد المسیر إلی الکوفة (2) أتاه ابن الزبیر ، فحدّثه ساعة ، ثمّ قال (3) : أخبرنی ما ترید أن تصنع ؟
فقال الحسین ( علیه السلام ) : « لقد حدّثت نفسی بإتیان الکوفة ، ولقد کتب إلیّ شیعتی بها وأشراف الناس » .
فقال له ابن الزبیر : أما لو کان لی بها مثل شیعتک لما عدلت [ عنها ] (4) ، ثمّ خشی أن یتهمه ، فقال : أما إنّک لو أقمت بالحجاز وأردت هذا الأمر هاهنا [ ما ] (5) خالفنا علیک ، وساعدنا لک ، .
ص : 270
وبایعنا لک ، ونصحناک (1) . . ثمّ إنّهما أخفیا کلامهما ، فالتفت الحسین [ ( علیه السلام ) ] إلی مَن هناک وقال : « أ تدرون ما یقول ؟ » قالوا : لا ندری - جعلنا الله فداک - قال : « إنّه یقول : أقم فی هذا المسجد أجمع لک الناس » ، ثمّ قال له الحسین ( علیه السلام ) : والله لئن أُقتل خارجاً منها بشبر أحبّ إلیّ من أن أُقتل فیها ، ولئن أُقتل خارجاً منها ‹ 353 › بشبرین أحبّ إلیّ من أن أقتل خارجاً منها بشبر ، وأیم الله ! لو کنت فی جحر هامة من هذه الهوام لاستخرجونی حتّی یقضی (2) بی حاجتهم ، والله ! یعتدّون علیّ کما اعتدت یهود فی السبت » .
فقام ابن الزبیر فخرج من عنده ، فقال الحسین [ ( علیه السلام ) ] : « إنّ هذا لیس شیء من الدنیا أحبّ إلیه من أن أخرج من الحجاز ، وقد علم أن الناس لا یعدلونه بی ، فودّ أنّی خرجت حتّی یخلو له » (3) .
خلاصه ترجمه این قصه آنکه : هرگاه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) از مکّه اراده رفتن کوفه نمود ابن زبیر به نزد آن حضرت آمده پرسید : چه اراده داری ؟ آن حضرت فرمود که : « اراده کوفه دارم و شیعیان من نامه ها به طلب من نوشته اند » . ابن زبیر گفت که : اگر در آنجا اینقدر شیعه که تو داری من .
ص : 271
میداشتم عدول نمیکردم ، بعد از آن ترسید که مبادا آن حضرت به او گمان دیگر کند گفت : اگر تو در حجاز اقامت نمایی و اراده خلافت کنی با عدوی تو مخالفت و با تو (1) بیعت نماییم و مساعدت و نصیحت تو کنیم ، بعد از آن چیزی سخن مخفی گفت ، پس امام حسین ( علیه السلام ) التفات نمود به سوی کسانی که در آنجا بودند و فرمود که : « آیا میدانید که ابن زبیر چه میگوید ؟ » گفتند : ما فدای تو شویم نمیدانیم . گفت : « میگوید : در این مسجد اقامت کن که من مردم را برای تو جمع نمایم ، و قسم به خدا که اگر من کشته شوم دور از خانه کعبه یک شبر دوست تر است نزد من از اینکه کشته شوم در اندرون آن ، و همچنین دو شبر دور بودن بهتر است از یک شبر ، و سوگند به خدا که اگر من در سوراخ جانوری زهردار پوشیده شوم هر آیینه بنی امیّه مرا بیرون آرند و بکشند » ، پس ابن الزبیر بر خاست و از نزد آن حضرت بیرون رفت ، بعد از آن ، آن حضرت به اصحاب خود فرمود که : به « سوی ابن زبیر دوست تر از این چیزی نیست که من از حجاز بیرون روم ، و به تحقیق که میداند که مردم با وجود بودن من به او رجوع نمیکنند ، پس دوست داشت که من بیرون شوم تا اینکه مکه برای او خالی شود » .
و علاّمه ابن خلّکان در ترجمه محمد بن الحنفیه گفته :
ولمّا دعی ابن الزبیر إلی نفسه ، وبایعه أهل الحجاز بالخلافة ، .
ص : 272
دعی عبدالله بن العباس ومحمد بن الحنفیة رضی الله عنهما إلی البیعة ، فأبیا ذلک وقالا : لا نبایعک حتّی یجتمع لک البلاد ویتّفق الناس . . فأساء جوارهم ، وحصرهم ، وآذاهم ، وقال لهما : والله ! إن لم تبایعا أُحرقکما بالنار ! (1) انتهی .
پس غرض باطنی عبدالله بن عمر مانند غرض عبدالله بن زبیر بوده باشد وبه ظاهر این کلمات گفته باشد .
و بخاری در “ صحیح “ خود از نافع روایت کرده که :
اهل مدینه هرگاه که یزید را از خلافت خلع کردند ، ابن عمر حشم و اولاد خود را جمع کرد و گفت : شنیدم من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که میگفت : « ینصب لکلّ غادر لواء یوم القیامة » ، یعنی : « روز قیامت بر پا نموده خواهد شد برای هر غدر کننده لوایی » ، و به تحقیق که بیعت کردیم این مرد را - یعنی یزید را - بر بیعت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و به درستی که نمیدانم غدری که بزرگتر از این باشد که بیعت کرده شود مردی بر بیعت خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد از آن نصب کرده شود قتال برای او ، به درستی که نمیدانم یکی ‹ 354 › از شما را که خلع کند یزید را و متابعت کند در این امر مگر اینکه باشد جدایی در میان من و او (2) .
.
ص : 273
و نگفت این کلام را وقتی که طلحه و زبیر نکث بیعت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده برای قتال آن حضرت برخاستند .
نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که به نزد عایشه کسی ذکر کرد که ابن عمر گفت که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته :
( إنّ المیت یعذّب فی قبره ببکاء أهله ) .
عایشه گفت :
إنّما قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : إنّه لیعذّب بخطیئته وذنبه ، وإنّ أهله لیبکون علیه الآن .
و این چنان است که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر چاهی که در آن مشرکانی را که در جنگ بدر کشته شدند افکنده بودند ایستاد و فرمود :
« إنّهم الآن لیعلمون إنّما کنت أقول لهم حقّ » .
و ابن عمر گفت : ( إنّهم یسمعون ما أنزل (1) ) ، و خدای تعالی میفرماید : ( إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی ) (2) ، ( وَمَا أَنتَ بِمُسْمِع مَّن فِی الْقُبُورِ ) (3) .
و هر گاه که در افترا کردن بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مضایقه نکرده باشد ، در اظهار محبت اهل بیت از زبان خلاف ما فی الضمیر چرا مضایقه میکرد ! !
.
ص : 274
و دیگر حالات سیئه اش در کتاب “ مصائب النواصب “ (1) و دیگر کتب امامیه مذکور است .
اما آنچه گفته : آمدیم بر حروبی که طلحه و زبیر و أمّ المؤمنین عایشه را با .
ص : 275
حضرت امیر ( علیه السلام ) در پیش آمد بالقطع به جهت بغض و عداوت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود و نه قصد ایذا داشتند .
پس کمال تعجب است که میگوید که : عایشه و طلحه و زبیر در قتال جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] قصد ایذای آن جناب نداشتند و به جهت بغض و عداوت این قتال نبود ، غالباً اهل سنت برای ایذا و بغض معنای دیگر ورای معنا [ یی ] که برای آن این هر دو لفظ موضوع اند قرار داده اند ، هرگز به عقل عاقلی راست نمیآید که دو شخص با هم جنگ نمایند و باز در میانشان عداوت نباشد ، قتال عین ایذا دادن است بلکه از اشدّ ایذاها است ، این چه دانشمندی است که میگوید که در قتال قصد ایذا نداشتند ! !
غرض اهل سنت در واقع آن است که قتال عایشه و طلحه و زبیر با جناب امیر ( علیه السلام ) و ایذا دادن آن جناب و عداوت و بغض آن کرامت مآب حسبةً لله بود ، و به جهت آنکه جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] حمایت قاتلان عثمان مینمود قتال آن جناب مثل جهاد واجب بود ، لیکن از تصریح به این شرم دارند لهذا ادعای امری محال کنند .
دلیل صریح بر اینکه قتال عایشه با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] محض به جهت بغض و عداوت بود آنکه در “ اتحاف الوری “ مذکور است که هرگاه عایشه خبر بیعت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] شنید گفت :
لیت هذه انطبقت علی هذه إن تمّ الأمر لصاحبک ، ردّونی
ص : 276
ردّونی ! (1) فانصرفت إلی مکة وهی تقول : قتل عثمان - والله ! - مظلوماً (2) .
عایشه گفت که : کاش آسمان بر زمین افتادی اگر امر خلافت برای جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] تمام شود ، و به مکه رفت و میگفت که : عثمان - قسم به خدا - مظلوم مقتول شد . حال آنکه خود بر قتل عثمان تحریض میکرد و تکفیرش مینمود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) خود تصریح فرموده که : قتال عایشه با آن جناب محض بنابر بغض و عداوت بود ، چنانچه در “ کنز العمال “ - در ضمن کلامی طویل که از جناب امیر ( علیه السلام ) است - مذکور است :
ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « انظروا - رحمکم الله ! - ما تؤمرون به فامضوا له ، فإنّ العالم أعلم بما یأتی من الجاهل الخسیس الأخس ، فإنّی حاملکم - إن شاء الله تعالی - ‹ 355 › إن أطعتمونی علی سبیل الجنّة ، وإن کان ذا مشقّة شدیدة ، ومرارة عتیدة ، والدنیا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة ، والندامة عمّا قلیل ، ثمّ إنّی مخبرکم أنّ خیلا من بنی اسرائیل أمرهم نبیّهم أن لا یشربوا من النهر فلجّوا فی ترک أمره ، فشربوا منه إلاّ قلیلا منهم ، فکونوا - رحمکم الله ! - من أُولئک الّذین أطاعوا نبیّهم ، ولم یعصوا ربّهم . » « فأمّا عائشة ; فأدرکها رأی النساء ، وشیء کان فی نفسها علیّ .
ص : 277
یغلی فی جوفها کالمرجل (1) ولو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ لم تفعل . . » إلی آخره (2) .
و أعجب آنکه والد مخاطب در “ قرة العینین بتفضیل الشیخین “ گفته :
ومن حدیث صالح بن کیسان وعبد الملک بن نوفل بن مساحق والشعبی وابن أبی لیلی - بمعنی واحد - : أنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال - فی خطبته حین نهوضه إلی الجمل - : « إنّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد ، وجعله نصرته وناصره ، وما صلحت دنیاً ولا دین إلاّ به ، وإنّی منیت بأربعة : أدهی الناس وأسخاهم طلحة ، وأشجع الناس الزبیر ، وأطوع الناس فی الناس عائشة ، وأسرع الناس إلی الفتنة یعلی بن أُمیّة » (3) .
« والله ! ما أنکروا علیّ شیئاً منکراً ، ولا استأثرت بمال ، ولا ملت بهوی ، وإنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد (4) .
ص : 278
ولّوه دونی ، وإن کنت لشریکهم فی الإنکار لما أنکروه وما تبیعة (1) عثمان إلاّ عندهم ، وإنّهم لهم الفئة الباغیة ، بایعونی ونکثوا بیعتی ، وما استأنونی فیّ (2) حتّی یعرفوا جوری من عدلی ، وإنّی لراض بحجّة الله علیهم ، وعلمه فیهم ، وإنّی مع هذا لداعیهم ، ومعذّر إلیهم فإن قبلوا فالتوبة مقبولة ، والحقّ أول ما انصرف (3) إلیه ; وإن أبوا لأعطیتُهم حدّ السیف ، وکفی به شافیاً من باطل وناصراً » .
« والله ! إنّ طلحة والزبیر وعائشة لیعلمون أنّی علی الحقّ ، وأنّهم مبطلون » . أخرجه أبو عمر فی الاستیعاب . (4) انتهی .
این کلام - که به روایت ثقات محدّثین اهل سنت ثابت شده و مجال انکار - بعون الله - در آن نیست - از اول تا آخر دلالت دارد بر آنکه : طلحه و زبیر و عایشه خود در قتل عثمان شریک شدند ، باز به محض عداوت و بغض آن جناب و اراده بر هم زدن خلافت آن کرامت مآب به حیله طلب خون عثمان برخاستند ، و هر سه ایشان میدانستند که ایشان در قتال با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مبطل اند و آن جناب بر حق .
.
ص : 279
پس آنچه اهل سنت از غایت اعتساف و حمایت اصحاب میگویند که : عایشه و طلحه و زبیر به اجتهاد قتال جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] کردند - بحمدالله - بطلان آن نیز مثل شمس ظاهر شد ; چه جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] تصریح فرموده که : ایشان خود میدانستند که در قتال آن جناب بر باطل بودند ، پس معلوم شد که ایشان به محض بغض و عداوت آن جناب - که به روایات “ صحاح “ اهل سنت دلیل نفاق است (1) - با آن جناب قتال کردند ، و این کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] برای دفع جمیع تأویلات بارده و شبهات فاسده مخاطب که در اینجا و در مطاعن عایشه ذکر نموده کافی است ‹ 356 › و احتیاج به دلیلی دیگر برای ابطال اقوال او نیست .
و در ما سبق خودِ مخاطب اقرار کرده که طلحه و زبیر و غیرهما اراده افساد خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] نموده بودند ، چنانچه در طعن دوم از مطاعن عمر گفته :
و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن جناب قرار گرفت کسانی را که داعیه بر هم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه بر آمده ، به مکّه شتافتند و در پناه حرم محترم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - یعنی اُم المؤمنین عایشه .
ص : 280
صدیقه - در آمده ، دعوی قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید . (1) انتهی .
این قول مخاطب صریح دلالت میکند بر آنکه طلحه و زبیر داعیه بر هم زدن خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] داشتند ، و در اینجا دعوی کاذب مینماید که جنگ کردن طلحه و زبیر با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به جهت بغض و عداوت نبود ، بلکه از اقوال مخاطب در اینجا ظاهر میشود که طلحه و زبیر به قصد اصلاح و درستی امر خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] عایشه را همراه گرفته به بصره روانه شده بودند .
و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :
ووقع فی روایة ابن أبی لیلی فی القصّة المذکورة : فقال الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « إنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « إنّی أُذکّر الله رجلا رعی الله (2) حقّاً إلاّ نفر ، فإن کنتُ مظلوماً أعاننی ، وإن کنتُ ظالماً أخذنی (3) ، والله ! إنّ طلحة والزبیر لأوّل من بایعنی ثمّ نکثا ، ولم استأثر بمال ولا بدّلت حکماً » (4) .
یعنی واقع شد در روایت ابن ابی لیلی در قصه مذکوره که : امام حسن [ ( علیه السلام ) ] .
ص : 281
بر منبر کوفه گفت که : « به درستی که علی ( علیه السلام ) میگوید که : « به درستی که یاد میدهانم خدا را به مردی که رعایت حق تعالی کرده باشد که کوچ بکند ، اگر من مظلوم بوده باشم مرا اعانت خواهد کرد ، و اگر من ظالم باشم نصرت من نکند ، سوگند به خدا به درستی که طلحه و زبیر اول کسانی هستند که مرا بیعت کردند بعد از آن نکث بیعت من نمودند ، و من هیچ مالی را بر خود ایثار نکردم و نه تبدیل حکم خدا نمودم » .
و این کلام حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] صریح دلالت میکند بر اینکه طلحه و زبیر بر آن حضرت ظلم نمودند .
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :
« من حمل علینا السلاح فلیس منّا (1) » .
« یعنی کسی که بر ما اهل بیت سلاح بکشد از ما نباشد » .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :
معنی الحدیث : من حمل السلاح علی المسلمین لقتالهم به بغیر حقّ (2) .
قوله : ( فلیس منا ) . . أی لیس علی طریقتنا (3) .
و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که آن حضرت فرمود :
« لا یشیر أحدکم علی أخیه بالسلاح [ فإنه لا یدری لعلّ .
ص : 282
الشیطان ینزع فی یده ] (1) ، فیقع فی حفرة من النار (2) » .
« یعنی کسی که اشاره کند به سوی برادر خود به سلاح واقع شود در حفره آتش » .
و ابن حجر گفته :
وفی الحدیث : النهی عمّا یفضی إلی المحذور وإن لم یکن المحذور محققاً ، سواء کان ذلک فی جدّ أو هزل ، وقد وقع فی حدیث أبی هریرة - عند ابن أبی شیبة وغیره مرفوعاً - من روایة حمزة (3) بن ربیعة ، عن محمد بن عمرو ، عن أبی سلمة ، عنه (4) : « الملائکة تلعن أحدکم إذا أشار إلی الآخر بحدیدة ، وإن کان أخاه لأبیه وأُمّه » .
وأخرجه الترمذی من وجه آخر - [ عن أبی هریرة ] (5) موقوفاً - من روایة أیوب ، عن ابن سیرین ، ‹ 357 › عنه .
[ و ] (6) أخرج الترمذی أصله مرفوعاً من روایة خالد .
ص : 283
الحذاء (1) ، عن ابن سیرین عنه بلفظ : « من أشار إلی أخیه بحدیدة لعنته الملائکة » .
وقال حسن صحیح غریب ، وکذا صحّحه أبو حاتم من هذا الوجه .
و بعدِ این گفته :
قال ابن العربی : إذا استحقّ الذی یشیر بالحدیدة اللعنَ فکیف الذی یصیب بها ؟ !
وإنّما یستحقّ اللعن إذا کانت إشارة تهدید سواء کان جادّاً أو لاعباً ، کما تقدّم ، وإنّما أوخذ اللاعب لما أدخل علی أخیه من الروع (2) .
و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به جمیع صحابه حاضرین در حجة الوداع خطاب فرمود :
« لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض (3) » .
.
ص : 284
ابن حجر گفته :
بجزم ( یضربْ ) علی أنه جواب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبرفعه علی الاستیناف أو یجعل حالا ، وعلی الأوّل فیقوی الحمل علی الکفر الحقیقی ویحتاج إلی التأویل (1) .
اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بنابر مصلحت وقت تعرض به آنها صلاح ندید و سکوت فرمود .
پس بدان که : اگر این قول مخاطب راست باشد لازم آید جواز تقیه ; زیرا که سکوت نمودن و عدم تعرّض با مرتکبان معاصی بنابر مصلحت از افراد تقیه است .
و حق این است که : به نزد آن حضرت عثمان به وجوه کثیره قابل قتل بود ، چنانچه در کتب سیر و تواریخ مذکور است ، و بعضی از آن در نقض جواب مطاعن عثمان و بعضی در نقض باب اول در تضاعیف کلام سمت ارتسام یافت (2) .
اما آنچه گفته : او را مجبور ساخته .
.
ص : 285
پس بدان که : هرگاه که شیعیان میگویند که : ابوبکر و عمر بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جبر مینمودند ، این نواصب انکار میکنند و میگویند که : آن حضرت غالب کل غالب بود کدام کس بر آن حضرت جبر میتوانست کرد ؟ ! و هرگاه که در امثال این مقام میرسند قائل به مجبوریت آن حضرت میشوند !
اما آنچه گفته : حضرت امیر ( علیه السلام ) را قاتلان عثمان که در جمیع امور خلافت دائر و سائر شده که این قصه را به نوع دیگر رسانیدند .
پس بدان که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، عثمان را اگر لایق قتل نمیدانست و قاتلان او را [ از ] یاغیان میشناخت البته به موجب حکم او تعالی : ( إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا ) (1) گفته ایشان را باور نمیفرمود و تحقیق و تبیین مینمود ، و چون آن حضرت بر قول ایشان اعتماد نمود واضح شد که آن حضرت عثمان را قابل قتل میدانست یا نسبت قتل او [ را ] به آنها دروغ میپنداشت .
اما آنچه گفته : حضرت امام حسن و امام حسین [ ( علیهما السلام ) ] و عبدالله بن عباس هر چند از این حرکت مانع آمدند .
پس کذب محض و بهتان صرف است و خلاف آن یعنی - وقوع معاونت و .
ص : 286
دعوت مردم به نصرت آن حضرت - از ایشان ثابت و متحقق ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود روایت کرده :
حدّثنا عبد الله بن محمد ، قال : حدّثنا یحیی بن آدم ، قال : حدّثنا أبو بکر بن عباس ، قال : حدّثنا أبو حصین ، قال : حدّثنا أبو مریم عبد الله بن زیاد الأسدی ، قال : لمّا سار طلحة والزبیر وعائشة إلی البصرة ، بعث علی [ ( علیه السلام ) ] عمّار بن یاسر وحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، فقدما علینا الکوفة ، فصعدا (1) المنبر ، وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر ‹ 358 › فی أعلاه ، وقام عمّار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فاجتمعنا إلیه . . إلی آخر الحدیث (2) .
و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :
أخرج ابن أبی شیبة بسند صحیح ، عن زید بن وهب ، قال : أقبل طلحة والزبیر حتّی نزلا البصرة ، فقبضا علی عامل علی [ ( علیه السلام ) ] علیها : عثمان بن حنیف ، وأقبل علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی نزل بذی قار ، فأرسل عبد الله بن عباس إلی الکوفة فأبطأوا علیه ، فأرسل إلیهم عمّاراً فخرجوا إلیه .
.
ص : 287
قوله : ( فصعد (1) المنبر وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر فی أعلاه ، وقام عمّار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فاجتمعنا إلیه فسمعت عمّاراً یقول . . ) .
زاد الإسماعیلی - من وجه آخر - ، عن أبی بکر بن عیاش : صعد عمّار المنبر فحضّ الناس فی الخروج إلی قتال عائشة .
وفی روایة إسحاق بن راهویه ، عن یحیی بن آدم - بالسند المذکور - : فقال عمّار : إنّ أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بعثنا إلیکم لیستنفرکم ، وإذ أُمّنا قد سارت الی البصرة (2) .
ووقع فی روایة ابن أبی لیلی - فی القصّة المذکورة - : فقال الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « انّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « إنی أُذکّر الله رجلا رعی لله حقّاً إلاّ نفر ، فإن کنتُ مظلوماً أعاننی ; وإن کنتُ ظالماً أخذلنی ، والله ! إنّ طلحة والزبیر لأوّل من بایعنی ثمّ نکثا ، ولم أستأثر بمال ، ولا بدّلت حکماً » ، قال فخرج [ إلیه ] (3) اثنا عشر ألف رجل (4) .
.
ص : 288
و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :
دخل أبو موسی وأبو مسعود علی عمّار - حیث بعثه علیّ [ ( علیه السلام ) ] إلی أهل الکوفة یستنفرهم - فقالا : ما رأیناک أتیت أمراً أکره عندنا من إسراعک فی هذا الأمر منذ أسلمت ، فقال عمّار : ما رأیت منکما منذ أسلمنا أمراً أکره عندی من إبطائکما عن الأمر (1) .
و نیز در “ صحیح بخاری “ در حدیث دیگر منقول است :
فقال عمّار : یا أبا مسعود ! ما رأیت منک ولا من صاحبک هذا شیئاً منذ صحبتما (2) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الأمر (3) .
اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] تعجب کنان سوار شده ، دید که آتش قتال در اشتعال است و سر و دست بریده میشود و ناچار تن به جنگ در داد .
پس کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بعدِ مقابله هر دو صف قبل از شروع به جنگ اتمام حجت فرمود ، و قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :
وأخرج الحاکم وصحّحه [ و ] البیهقی ، عن أبی الأسود ، قال :
.
ص : 289
شهدت الزبیر خرج یرید علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له علیّ [ ( علیه السلام ) ] : « أنشدک الله ! هل سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ستقاتله وأنت له ظالم ؟ ! » وفی روایة أبی یعلی والبیهقی : فقال الزبیر : بلی ، ولکنّی نسیت (1) .
و ابوجعفر محمد بن جریر طبری در “ تاریخ “ خود از قتاده روایت کرده که : زبیر بعدِ این مقوله به نزد عایشه برگشت و گفت : نبودم من در هیچ جایی - از وقتی که عاقل شدم - مگر اینکه میشناختم در آنجا امر خود را مگر در این موقف .
عبدالله پسر او گفت : تو در میان دو عار جمع کردی و ترسیدی از رایات علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] !
زبیر گفت که : من حلف نموده ام که با او جنگ نکنم .
عبدالله گفت : از یمین خود کفاره بده ، پس مکحول نام غلامی را آزاد کرد ، و شاعری در این باب گفته : ‹ 359 › < شعر > یعتق مکحولا لصون دینه * کفارة لله عن یمینه والنکث قد لاح علی جبینه < / شعر > .
ص : 290
و عبدالله بن سلیمان گفته :
< شعر > لم أر کالیوم (1) أخا الإخوان * أعجب من یکفّر (2) الأیمان < / شعر > بما یعتق (3) فی معصیة الرحمن (4) و سید مرتضی علم الهدی بعدِ نقل این خبر و اخبار دیگر گفته :
کلّ هذه الأخبار تدلّ علی أنه أقام بعد التذکّر والمواقفة ، وإنّ رجوعه کان بعد ذلک . (5) انتهی .
و مؤید آن است آنچه در “ تذکرة خواصّ الأمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :
ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] لطلحة : « ما أنصفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جئت بعرسه تقاتل بها وخبّأت عرسک فی البیت !
ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیّکم یعرض علیه (6) المصحف قبل قتالهم ؟ » .
فقال فتی من القوم : أنا ، فحمل المصحف ، فبرز بین الصفین ، .
ص : 291
وقال : الله ! [ الله ! ] (1) بیننا وبینکم ، فقطعوا یده ، فأخذه بیده الأخری ، فقطعت ، فأخذه بأسنانه ، فقتلوه ، فنادی [ ( علیه السلام ) ] : « الآن طاب لکم قتالهم » ، فحملوه (2) .
حکی ابن سعد ، عن هشام بن محمد : کان اسم الّذی حمل المصحف : مسلماً ، فقالت أُمّه :
< شعر > یا ربّ إن مسلماً أتاهم * یتلو کتاب الله لا یخشاهم فخضبوا (3) من دمه لحاهم * وأمّه قائمة تراهم (4) < / شعر > و مصنّف “ حبیب السیر “ گفته :
چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] دید که صلح تیسّر پذیر نیست فرمود که : « کیست از یاران که دل از جان برگرفته با مصحف مجید نزدیک این طائفه رود و ایشان را به مضمون کلام معجز نظام دعوت نماید ؟ » شخصی از لشکریان مسلم نام بقای جاودانی را بر حیات فانی اختیار کرده ، با مصحف در دست نزدیک به صف اعدا رفت و به تلقین امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کلمه [ ای ] چند بر زبان آورده مخالفان را به فرقان حمید دعوت نمود ، متهوری دست راست او را به ضرب شمشیر بیفکند ، مسلم مصحف به دست چپ گرفت ، دیگری آن .
ص : 292
دست را مقطوع ساخت ، آن مسلمان مصحف را به هر دو بازوی خود نگاه داشته ، به زخمی دیگر از پا در آمد ، آنگاه نائره قتال اشتعال یافت از جانبین مردان مرد و دلیران معرکه نبرد در میدان تاختند و به زخم شمشیر برّان و سنان شعله سان ، خاک بیابان را به خون یکدیگر گِل ساختند ، تیغ یمانی یَلانِ تندخو آغاز سرافشانی کرد و تیر تیزپرداز دلاوران پرخاشجو شرط جان ستانی به جا آورد :
< شعر > نمود آغاز شمشیر یمانی * زدست پهلوانان سرفشانی سنان چو شعله آتش بر افروخت * به چشم پردلان افتاد جان سوخت کمان و تیر چون پیوسته با هم * جدا شد جسم و جان از هم به یک دَم < / شعر > و در آن روز هولناک ، از اول صباح تا وقتی که هودج خورشید از بختی افلاک به جانب کره خاک متمایل شد ، آتش قتال همچنان مشتعل بود ، و بالاخره آفتاب فتح و ظفر از مطلع اقبال امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] سر بر زد ، و 1 اکثر مخالفان روی به وادی فرار نهادند ، اما جمعی از جهله بصره اشتر عایشه را احاطه نموده ، دست از جنگ باز نمیداشتند ، بنابر آن شاه مردان محمد بن ابی بکر و مالک اشتر و جمعی از دلیران را فرمود که آن شتر [ را ] پی کنند ، و ایشان بر اهل بصره ‹ 360 › حملات متواتره کرده ، خود را به شتر رسانیدند و مالک اشتر به دو ضرب پی در پی دو پای جمل را پی کرد ، با
ص : 293
وجود آن حال شتر از پای در نیامد و مالک متحیر شده ، مقارن وقوع آن صورت شاهِ ولایت بدانجا رسید فرمود : ای مالک ! یک پای دیگر جمل را قلم زن که او را جن نگاه داشته ، و مالک بر آن موجب عمل کرد و شتر بیفتاد (1) .
اما آنچه گفته : و واقع شده آنچه واقع شد ! !
پس بدان که نصرالله کابلی گفته :
ووقعت الواقعة ، فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین . کذا ذکره القرطبی وجماهیر أهل العلم (2) .
و ما میگوییم که : این قول مخاطب و نصرالله کابلی باطل محض است ; به جهت آنکه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ ذکر کرده که : واقدی به اسناد خود روایت نموده که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگاه که فتح بصره نمود به سوی اهل کوفه این مکتوب نوشت :
« بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله علی أمیر المؤمنین إلی أهل الکوفة : سلام علیکم ; فإنی أحمد الله - إلیکم - الذی لا إله إلاّ هو .
أمّا بعد ; فإنّ الله تعالی حکمٌ عدلٌ ، ( لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّی .
ص : 294
یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللهُ بِقَوْم سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَال ) (1) ، أخبرتکم عناد عن من سرنا إلیه من جموع أهل البصرة ، ومن ناسب (2) إلیهم من قریش وغیرهم مع طلحة والزبیر ، ونکثهم صفقة أیمانهم ، وتنکّبهم عن الحقّ ، فنهضت من المدینة حتّی انتهی إلیّ خبرهم حین ساروا إلیها فی جماعتهم ، وما صنعوا بعاملی عثمان بن حنیف حتّی قدمت ذا قار ، فبعثتُ الحسن ابن علی وعمّار بن یاسر وقیس بن سعد ، فاستنفرتُکم بحقّ الله وحقّ رسوله ، فأقبل إلیّ إخوانهم (3) سراعاً حتّی قدموا علیّ ، فسرت إلیهم بهم حتّی نزلتُ ظهر البصرة ، فأعذرتُ بالدعاء ، وقدّمت الحجّة ، وأقلت العثرة والزلّة ، واستتبتُهم من نکثهم بیعتی وعهد الله علیهم . . فأبوا إلاّ قتالی وقتال من معی والتمادی فی الغیّ . . فناهضتُهم بالجهاد فی سبیل الله مِن قتل مَن قُتل منهم ناکثاً ، وولی من ولی إلی مصرهم ، فسألونی موادعتهم (4) قبل القتال ، فقبلتُ منهم ، وأغمدتُ السیف عنهم ، وأخذتُ بالعفو فیهم ، وأجریت الحقّ والسنة فیهم ، واستعملتُ علیهم عبد الله بن عباس .
ص : 295
علی البصرة ، وأنا سائر إلی الکوفة إن شاء الله تعالی ، وقد بعثتُ إلیکم زجر بن قیس الجعفی ، تسألوه فیخبرکم عنّی وعنهم وردّهم بالحقّ علینا ، فردّهم الله وهم کارهون ، والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (1) .
و این مکتوب آن حضرت بتمامه دلالت میکند که قتال فی ما بین فریقین به قصد و عزیمت واقع شده نه از روی غفلت .
و نیز سید مرتضی - علیه الرحمه - از ابومخنف لوط بن یحیی ازدی نقل کرده که او در این مکتوب آن حضرت این الفاظ زیاده کرده :
« وحاکمناهم إلی الله ، فأدالنا علیهم ، فقتل طلحة والزبیر ، وقد قدّمتُ إلیهما بالمعذرة ، وأبلغتُ إلیهما فی النصیحة ، واستشهدتُ علیهما الأمّة ، فما أطاعا المرشدین ، ولا أجابا الناصحین ، ولاذ أهل البغی بعائشة ، فقتل حولها عالم جمّ ، وضرب الله وجه بقیتهم ، فأدبروا ما کانت ناقة الحجرة بأشام علیها منها علی أهل ذلک المصر مع ما جاءت به من الحرب الکبیر فی معصیة ربّها ، واغترارها فی تفریق المسلمین ، وسفک دماء المؤمنین بلا بیّنة ولا معذرة ولا حجّة ظاهرة ، فلمّا هزمهم الله أمرتُ أن لا یتّبع مدبر ، ولا یجهّز علی جریح ، ولا یکشف عورة ، ولا یهتک ستر ، .
ص : 296
ولا یدخل دار إلاّ بإذن ، وآمنت الناس ، قد استشهد منّا رجال صالحون ، ضاعف الله حسناتهم ، ورفع درجاتهم ، وأثابهم ثواب الصالحین الصادقین الصابرین . (1) انتهی .
و نیز واقدی مثل این مکتوب آن حضرت به سوی اهل مدینه روایت کرده (2) .
و شعبی روایت نموده که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود :
« ألا أنّ أئمة الکفر فی الإسلام خمسة : طلحة والزبیر ومعاویة وعمرو بن العاص وأبو موسی الأشعری (3) » .
و نوح بن دراج از محمد بن مسلم از حبه عرنی (4) روایت کرده که : هرگاه که اهل جمل بروز کردند شنیدم من از حضرت امیر المؤمنین ( علیه السلام ) که میگفت :
« لقد علمتْ صاحبة الهودج أنّ أصحاب الجمل ملعونون علی لسان النبیّ الأُمّی ، ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) (5) » . انتهی .
و در “ کنز العمال “ مذکور است :
عن علی ربیعة ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی المنبر ، وأتاه رجل .
ص : 297
فقال : یا أمیر المؤمنین ! ما لی أراک تستحل الناس استحالة الرجل أهله ! (1) بعهد من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو شیئاً رأیته ؟ قال : « والله ! ما کَذبتُ وما کُذبتُ ، ولا ضللتُ ولا ضلّ بی ، بل عهد من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عهده إلیّ ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) ، عهد إلیّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أُقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » . البزاز . ع (2) .
از این روایت صراحتاً معلوم شد که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به قتال عایشه فرموده بود (3) .
و در “ تذکرة خواص الاُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به زبیر فرمود :
« وأنت یا زبیر ! أتذکر یوم مررت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بنی غنیم ، فنظر إلیّ وضحک وضحکتُ إلیه ، فقلتَ : أیدع ابن أبی طالب زهوه ؟ !
فقال لک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنه لیس .
ص : 298
بمزهو (1) ، لتقاتلنّه وأنت ظالم » .
وفی روایة : « أتذکر یوم لقیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بنی بیاضة وهو راکب علی حمار . . » وذکّره ، ‹ 361 › فقال الزبیر : اللهم نعم ، ولو ذکرتُ هذا ما خرجت من المدینة ، ووالله ! لا أقاتلک أبداً .
وفی روایة : فقال الزبیر : فما الذی أصنع وقد التقتا حلقتا البطان (2) ، ورجوعی علیّ عار ؟ ! فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « ارجع بالعار ولا تجمع بین العار والنار » ، فرجع الزبیر وهو یقول :
< شعر > اخترتُ عاراً علی نار مؤجّجة * أنی یقوم له خلق من الطین نادی علیّ بأمر لستُ أجهله * عار لعمرک فی الدنیا وفی الدین فقلت حسبک من یوم أبا حسن * فبعض هذا الذی قد قلت یکفینی وهذه جملة من أبیات الزبیر قالها لمّا خرج من العسکر ، أوّلها :
< / شعر > .
ص : 299
< شعر > ترک الأُمور التی تخشی عواقبها * لله أجمل فی الدنیا و [ فی ] (1) الدین أخال طلحة وسط القوم منجدلاً * رکن الضعیف ومأوی کلّ مسکین قد کنت أنصره حیناً وینصرنی * فی النائبات ویرمی من یرامینی حتّی ابتلیت بأمر ضاق مصدره * فأصبح الیوم ما یُعنیه یُعنینی < / شعر > ثمّ انصرف طلحة والزبیر ، فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا الزبیر ; فقد أعطا الله عهداً أن لا یقاتلکم » .
ثمّ عاد الزبیر إلی عائشة ، وقال لها : ما کنتُ فی موطن - منذ عقلتُ [ عقلی ] (2) - إلاّ وأنا أعرف أمری إلاّ هذا ، قالت له : فما ترید أن تصنع ؟ قال : أذهب وأدعهم ، فقال له عبد الله ولده : جمعت هذین الفریقین حتّی إذا جدّ بعضهم لبعض أردتَ أن تترکهم وتذهب ؟ ! أحسستَ برایات علی بن أبی طالب ، فرأیت الموت الأحمر منها أو من تحتها یحمها فیه (3) أنجاد سیوفهم حداد !
.
ص : 300
فغضب الزبیر ، وقال : ویحک ! قد حلفت أن لا أقاتله .
فقال : کفّر عن یمینک ، فدعا غلاماً له یقال له : مکحول ، فأعتقه ، فقال عبد الرحمن بن سلیمان التمیمی :
< شعر > لم أر کالیوم أخا إخوان * أعجب عن مکفّر الأیمان بالعتق فی معصیة الرحمن < / شعر > و قال آخر :
< شعر > یعتق مکحولا لصون دینه * کفارة لله عن یمینه والنکث قد لاح علی جبینه < / شعر > و بعد فاصله گفته :
ثم قال علی [ ( علیه السلام ) ] لطلحة : « ما أنصفتَ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جئتَ بعرسه تقاتل بها ، وخبّأتَ عرسک فی البیت ! » ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیّکم یعرض علیه المصحف قبل القتال ؟ » فقال فتی من القوم : أنا . . فحمل المصحف ، وبرز بین الصفین ، وقال : الله بیننا وبینکم ، فقطعوا یده ، فأخذ بیده الأُخری ، فقطعت ، فأخذه بأسنانه ، فقتلوه ، فنادی علی [ ( علیه السلام ) ] : « الآن طاب لکم قتالهم » ، فحملوا (1) .
وحکی ابن سعد ، عن هشام بن محمد : کان اسم الذی حمل .
ص : 301
المصحف : مسلم (1) ، فقالت أُمّه :
< شعر > یا ربّ ! إنّ مسلماً أتاهم * یتلو کتاب الله لا یخشاهم فخضبوا من دمائه لحاهم * وأُمّه قائمة تراهم < / شعر > ثمّ برز عمّار ونادی : والله ! یا قوم ما أنصفتم نبیّکم حین کتمتم عقائلکم فی الخدور وأبرزتم عقیلته للسیوف !
إلی أن قال : ثمّ دنا عمّار من الهودج - وکان علیه جلود البقر والمسوح وفوقها الدروع - فقال : ‹ 362 › ما تطلبین ؟ فقالت : دم عثمان ، فقال : خذل الله - الیوم - الباغی الطالب بغیر الحقّ ، وأنشد :
( ومنک البکاء ومنک العویل ) . . إلی آخر الأبیات المتقدّمة ، فرشقوه بالنبل ، فعاد ، وصاح علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیها الناس ! کفّوا حتّی یبتدؤوا بالقتال ، ولا تقتلوا مدبراً ، ولا تجهّزوا علی جریح ، ولا تستحلّوا سلباً ولا متاعاً » . (2) انتهی .
پس این روایات ثقات اهل سنت است نه روایات اسلاف شیعه ، از آن صریح معلوم شد که : زبیر و طلحه و عایشه با وجود آنکه میدانستند که ایشان در قتال با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] از ظالمان و فاسقان هستند ، و با وجود اتمام کردن جناب امیر ( علیه السلام ) حجت را و انذار کردن از قتال و کوشیدن در کفّ از آن ، از قتال آن جناب - که نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، از شدت بغض و عداوتی که .
ص : 302
با آن جناب داشتند - باز نیامدند ، و زبیر با آنکه قسم خورده بود که با آن جناب قتال نکند قتال با آن جناب نمود و حنث یمین نمود .
و نیز معلوم شد که از طرف جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] ابتدای قتال نشده ، بلکه ایشان کسی را که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] برای عرض مصحف بر ایشان و خواندنشان به سوی قرآن و کفّ از قتال آن جناب فرستاده بود قتل کردند ، و بعدِ آن عمار را که برای اصلاح رفته بود نشانه تیرها کردند ، و تا آنکه ایشان ابتدا به قتال نکردند جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] قتال شروع نفرمود .
پس آنچه مخاطب گمان کرده که عایشه و طلحه و زبیر اصلاح میخواستند و عایشه محض برای جدا کردن قاتلان عثمان از جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] آمده و قتال آن جناب در سر نداشت و قتال که واقع شد به فساد و مکر قاتلان عثمان واقع شد و طرفین قتال را نمیخواستند ، باطل محض و لغو صرف و از قبیل انکار ضروریات است .
و قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ مجالس المؤمنین “ گفته :
اما آن جماعت که به طوع و رغبت با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نمودند ، همان منافقان صحابه بودند (1) که در ثانی الحال با طلحه و زبیر و معاویه بیعت نمودند و بر حضرت شاهِ ولایت خروج کردند مانند عمرو عاص و .
ص : 303
مغیره بن شعبة و ابوهریره و ابوالأعور سلمی و ابوموسی اشعری و سعد وقاص و بسر بن أرطاة القرشی و حبیب بن مسلمه و محمد بن مسلمه و حسان بن ثابت و سعد بن مالک و اولاد عمر بن الخطاب وعبدالله زبیر و عبدالرحمن بن خالد بن الولید و عتبه بن ابی سفیان و مروان بن الحکم و ضحّاک بن قیس الفهری و امثال ایشان .
و در کتب سیر مسطور است که : با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از قریش پنج نفر همراه بودند : محمد بن ابی بکر که ربیب آن حضرت بود ، و جعدة بن هبیرة المخزومی که خواهر زاده او بود ، و ابوالربیع بن أبی العاص بن ربیعه که پدر او ابی العاص سلف آن حضرت و داماد حضرت پیغمبر بود ، و محمد بن ابی حذیفه بن عتبه که خواهر زاده معاویه بود ، و هاشم بن عتبه بن ابیوقاص که برادر زاده سعد وقاص بود ; و با معاویه سیزده قبیله از قریش با خانه کوچ (1) همراه بودند ، و بر هر که اندک شعوری داشته باشد ظاهر است که جمعی که اختیار متابعت معاویه طاغی و باغی بر متابعت حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نماید ، ایشان را تمییزی و رشدی و بصیرتی در دین نخواهد بود و قول و بول ایشان برابر است و به اختیار و اعتبار ‹ 363 › ایشان التفاتی و اعتمادی نیست ، و همچنان که از اتفاق ایشان بر بیعت معاویه استدلال بر حقیّت او نمیتوان نمود ، همچنین از اتفاق ایشان بر خلافت .
ص : 304
ابی بکر استدلال بر حقیّت او نتوان کرد (1) (2) .
اما آنچه گفته : معاویه و اهل شام نیز در ابتدا . . الی آخر .
پس معلوم نیست که غرض او از این کلام چیست ، لیکن این کلامش مکذّب کلام سابق او است که گفته : هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا [ ( علیهما السلام ) ] نیفتاده ; چه ظاهر است که معاویه خود هم صحابی بود بلکه نزد اهل سنت از اجلاّی صحابه و خلفای راشدین است ! و احادیث موضوع بسیار در فضائل اش در کتب ایشان مذکور است ، و همراه معاویه نیز بسیاری از صحابه بودند ، و این همه به اقرار مخاطب منکر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) شدند و بد گفتن آن حضرت آغاز نهادند ، و به مقاتله آن حضرت که ایذای شدید است پیش آمدند .
اما آنچه گفته : حالا در “ نهج البلاغة “ باید دید که در حقّ آن مردم حضرت امیر ( علیه السلام ) چه فرموده است :
.
ص : 305
« أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل من الزیغ والشبهة والتأویل . . » .
پس معلوم نیست که غرض مخاطب از نقل این قول آن حضرت چیست ؟ !
اگر غرض او تمسک به لفظ ( إخوان ) است ، پس جوابش آنکه : خدای تعالی کافران را إخوان پیغمبر خوانده چنانچه فرموده :
( وَإِلَی عَاد أَخَاهُمْ [ هُوداً . . ) (1) و ( وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ ] صَالِحاً . . ) (2) ، ( وَاذْکُرْ أَخَا عَاد . . ) (3) ; چه هرگاه صالح برادر عاد شد ، عاد هم برادران آن جناب خواهند بود .
و در حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اطلاق لفظ ( أخ ) بر خصم - که شامل است کفار را - آمده ، ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :
من قضی له بحقّ أخیه . . أی خصمه .
فهو أخوه بالمعنی الأعمّ ، وهو الجنس ; لأنّ المسلم والذمّی والمعاهد والمرتدّ فی هذا الحکم سواء ، فهو مطرد فی الأخ من .
ص : 306
النسب ومن الرضاع وفی الدین . . وغیر ذلک (1) .
و اگر گوید که : در قول آن حضرت ( إخواننا فی الا سلام ) وارد است .
پس جوابش آنکه : چون مقاتلان آن حضرت قبل از قتال به آن حضرت در زمره مسلمین بودند از این جهت آن حضرت ایشان را مسلمین گفته ، پس این اطلاق به اعتبار ما کانوا علیه فی الزمان السابق بوده ، چنانچه حق تعالی فرموده : ( وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ ) (2) ، [ یعنی ] إذا بلغوا الحلم (3) .
و اگر توهم نموده که : آن حضرت فرموده که : ایشان تأویل داشتند ، پس به سبب تأویل معذور باشند .
آن مردود است به اینکه آن حضرت چنانچه ذکر تأویل ایشان کرده این هم فرموده که ایشان کجی داشتند و از حقّ کاره بودند و مائل به سوی باطل ، و صاحب هر تأویل باطل معذور نمیتواند شد ، مثلا کسی که - معاذ الله ! - بد گفتن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) را جائز شمارد و نماز و روزه واجب [ را ] نداند و .
ص : 307
تأویلی واهی در ذهن خود قرار دهد ، معذور نمیتواند شد .
اما آنچه گفته : در حق قاتلان عثمان نیز در “ نهج البلاغة “ موجود است که : قال له بعض أصحابه . . إلی آخره .
پس بدان که مخاطب تمام کلام جناب امیر ( علیه السلام ) را که در “ نهج البلاغة “ مذکور است نقل نکرده ، و آنچه نقل کرده چیزی از میان آن انداخته ، و ما اولا تمام کلام آن جناب را نقل کنیم و بعدِ آن تفسیر آن کلام بلاغت نظام و دفع آنچه مخاطب توهم نموده بیان سازیم . ‹ 364 › فی نهج البلاغة :
ومن کلام له ( علیه السلام ) - بعد ما بویع بالخلافة وقد قال له قوم من الصحابة : لو عاقبت قوماً ممّن أجلب علی عثمان ؟ ! فقال : « یا إخوتاه ! إنّی لست أجهل ممّا تعلمون ، ولکن کیف لی بقوّة ، والقوم المجلبون علی حدّ شوکتهم ! یملکوننا ولا نملکهم ، وها هم (1) هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم ، والتفت إلیهم أغرارکم ، وأنّ لهؤلاء القوم مادة ، إنّ الناس من هذا الأمر - إذا حرّک (2) - علی أُمور فرقة تری ما ترون ، وفرقة تری ما لا ترون ، وفرقة تری لا هذا ولا هذا ، فاصبروا حتّی یهدؤ الناس ، وتقع القلوب .
ص : 308
مواقعها ، وتؤخذ الحقوق مسمحة ، فاهدؤوا عنّی ، وانظروا ماذا یأتیکم به أمری ، ولا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة وتسقط منه وتورث وهناً ، وسأمسک الأمر ما استمسک فإذا لم أجد بدّاً فآخر الدواء الکی » . (1) انتهی .
باید دانست که جمیع مردمانی که بر عثمان اجلاب کردند و اعانت بر قتلش نمودند ممدوح و نیک نیستند (2) ، بلکه اکثر ایشان که معتقد خوبی شیخین بودند نزد شیعه مذموم و بدند ، و از جمله ایشانند عایشه و طلحه و زبیر و امثالهم که ایشان - چنانچه در ما سبق از کتب معتبره معلوم شد - تحریض و تألیب بر قتل عثمان نموده اند و جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه [ ای ] که از استیعاب منقول شد ، در حق ایشان گفته :
« إنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد ولّوه دونی (3) » .
پس جناب امیر ( علیه السلام ) در این کلام بلاغت انجام از قوم مجلبین ، ایشان را مراد گرفته ، و جمیع آنچه در این کلام ارشاد فرموده بر عایشه و طلحه و زبیر منطبق است ; چه ظاهر است که ایشان خلق کثیر را اغوا نموده همراه خود کرده بودند و شوکت و غلبه و قدرت به هم رسانیده ، و جهلا و اشرار عرب با .
ص : 309
ایشان [ همراه ] گردیده ، مؤمنین را ایذاها میدادند ، چنانچه عامل جناب امیر ( علیه السلام ) را که در بصره بود اهانت و ایذا رسانیدند و موهای او را کندیدند و بیت المال را نهب نمودند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) بر ایشان چنان قدرت نداشت که به عوض این افعال شنیعه ، ایشان را عقاب فرماید لهذا فرمود که : « اگر با این غلبه و شوکتشان و عدم قدرت من اگر بر این افساد و ایذای مؤمنین عقاب نمایم البته این امر جاهلیت و نادانی است » .
بعدِ آن فرمود که : « اگر من عقاب ایشان کنم در این باب مردم سه فرق خواهند شد : بعضی عقاب ایشان را بهتر خواهند دانست مثل شما ، و بعضی بد خواهند دانست - و آن اتباع و اشیاع عایشه و طلحه و زبیرند - و بعضی این عقاب ایشان را نه بهتر خواهند دانست نه بد » .
پسِ آن فرمود که : « در عقاب ایشان تعجیل مکنید و صبر نمایید تا که مردمان را فی الجمله سکون قلوب و اطمینان خواطر حاصل شود و مرا قدرت به هم رسد که اخذ حقوق به سهولت تمام کنم و این قوم را - یعنی عایشه و زبیر و طلحه و امثالهم را - سزایشان رسانم » که ناحق افساد مینمایند ، خود ، مردمان را بر عثمان در غلانیده او را قتل کنانیدند حالا به بهانه اخذ قصاص او برخاستند و تکلیف دادن به مؤمنین ، و فساد در زمین را شیوه خود ساختند .
ص : 310
« تأمل کنید و ببینید که از ‹ 365 › من چه میآید و [ مبادا ] (1) بیصبری کرده قوه خود را زائل و ضعیف ، و سستی و ضعف را قوی سازید ، و من در کفّ از قتال و اصلاح ذات البین میکوشم ، لیکن اگر ایشان باز نخواهند آمد و بر سر جنگ خواهند آمد ، ناچار شده حرب با ایشان میکنم و ذائقه سیف قاطع به ایشان میچشانم » .
پس از این بیان معلوم شد که غرض کسانی که به جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] عرض کرده بودند که : قوم مجلبین را عقاب فرما ، این نبود که بر این اجلابشان بر عثمان عقاب فرما ، بلکه غرضشان همین بود که این کسانی که خود بر عثمان اجلاب کردند و بر قتلش اعانت نمودند و باز به حیله طلب قصاص عثمان برخاسته و افساد را شیوه خود ساخته انواع ایذاها به مؤمنین میرسانند ، ایشان را بر این افساد عقاب باید فرمود .
اما آنچه گفته : در قرآن مجید باید دید که : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) در حق کدام فرقه . . الی آخر .
پس جوابش آنکه : ما قبل از این در ضمن نقض شبهات مخاطب ناصب که در باب هفتم ذکر نموده به دلیل و برهان ثابت کردیم (2) که قوله تعالی :
.
ص : 311
( فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) (1) ، در حق ابوبکر و عمر وارد نیست ، بلکه در شأن کرامت نشان حضرت شاهِ مردان - علیه وآله صلاة الرحمن - نازل شده و در این مقام به نقل کلام دو کس از علمای اعلام خود اکتفا مینمایم ، پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض کلام قاضی القضات صاحب “ مغنی “ فرمود :
ثمّ یقال له : قد وجدنا الله تعالی نَعَت المذکورین فی الآیة بنعوت یجب أن تراعیها لیعلم فی صاحبنا هی أم فی صاحبک ؟ لأنّه وصفهم بأنّ الله تعالی یحبّهم ویحبّونه ، وهذا وصف مجمع علیه فی صاحبنا مختلف فیه فی صاحبک .
وقد جعله الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علماً له فی خیبر حین فرّ من فرّ من القوم من العدوّ ، فقال : « لأعطینّ الرایة غداً رجلا یحبّ الله ورسوله [ ویحبه الله ورسوله ] (2) کرّاراً غیر فرّار » ، فدفعها إلی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] .
ثمّ قال : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) . ومعلوم بلا خلاف حال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فی التخاشع والتواضع ، وذمّ نفسه ، وقمع غضبه ، وأنّه ما رُئی قطّ طائشاً ولا مستطیراً فی حال .
ص : 312
من الأحوال ، ومعلوم حال صاحبیکم (1) فی هذا الباب . .
أمّا أحدهما : فإنه اعترف طوعاً بأنّ له شیطاناً یعتریه عند غضبه . .
وأمّا الآخر : فکان معروفاً بالحدة والعجلة ، مشهوراً بالفظاظة والغلظة .
وأمّا العزّة علی الکافرین ; فإنّما تکون لقتالهم وجهادهم والانتصاف منهم ، وهذه حال لم یسبق أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إلیها سابق ، ولا لحقه فیها لاحق .
ثمّ قال : ( یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ) (2) ، وهذا وصف أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] مستحقّ له بالإجماع ، منتف من أبی بکر وعمر بالإجماع ، لا قتیل لهما فی الإسلام ولا جهاد بین یدی الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وإذا کانت الأوصاف المراعاة فی الآیة حاصلة لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 366 › وغیر حاصلة لمن ادّعیتم ; لأنّها فیهم علی ضربین : ضرب معلوم انتفاؤه کالجهاد ، وضرب مختلف فیه کالأوصاف التی هی غیر الجهاد [ وعلی من أثبتها لهم الدلالة علی حصولها ] (3) ، ولابدّ من أن یرفع (4) فی ذلک إلی غیر .
ص : 313
ظاهر الآیة ، فلا یبقی فی یده من الآیة دلیل . (1) انتهی .
و سید جلیل القدر و الشأن علی بن طاوس - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب اعمال سال که مسمّی به “ اقبال “ است ، بعدِ ذکر آیه مذکوره و آیه ( إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ . . ) (2) که در قرآن مجید هر دو آیه به اتصال مذکور است ، گفته :
فکانت هذه الآیات ممّا (3) اشتملت علیه من الصفات نصّاً من الله جلّ جلاله صریحاً علی مولانا علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) بالولایة من ربّ العالمین عن سیّد المرسلین ، وأنّه أمیر المؤمنین ، فمن الصفات فیها قوله جلّ جلاله : ( مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ ) (4) ، وقد شهد من روی من حدیث (5) هذه الآیات من المخالف والمؤالف : أنّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قال لمولانا علی ( علیه السلام ) - لمّا انهزم المسلمون فی خیبر - : « لأُعطینّ الرایة غداً رجلا یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله ، کرّاراً غیر فرّار ، لا یرجع حتّی یفتح الله علیه » .
.
ص : 314
وقال النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی حدیث الطائر : « اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی [ من ] (1) هذا الطائر » ، فکان مولانا علی ( علیه السلام ) هو المشهود له بهذه الحجّة الباهرة والصفة الظاهرة .
ومن الصفات قوله جلّ جلاله : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) (2) ، ولم یجتمع هاتان الصفتان المتضادّتان فی أحد من القرابة والصحابة إلاّ فی مولانا علیّ - صلوات الله علیه - فإنّه ( علیه السلام ) کان فی حال التفرّغ من الحروب علی الصفات المکملة من الذلّ لعلاّم الغیوب ، وحسن صحبة المؤمنین ، والرحمة للضعفاء والمساکین ، وکان فی حال الحرب علی ما هو معلوم من الشدّة علی الکافرین والإقدام علی کلّ هول (3) فی ملاقات الأبطال والظالمین حتّی أنّ من یریه فی حال احتمال أهوال الجهاد یکاد أن یقول : ما (4) هذا الذی رأیناه من قبل من أذلّ العباد والزهّاد . . إلی آخره (5) .
.
ص : 315
اما آنچه گفته : غور باید کرد که تواضع مؤمنین همین قسم میباشد که در این قصه واقع شده .
پس این کلام از طرف کسانی میباید گفت که میگویند که : ابی بکر و عمر و احزاب ایشان داخل مصداق ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ) بودند .
اما آنچه گفته : ( أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) در حق کدام مردم است ؟
پس بدان که : اوصافی که در این آیه ذکر یافت ، همان اوصاف است که در آیه سابقه مذکور شده ، پس این آیه نیز به دلیلی که سابق از این مذکور شد ، در شأن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) باشد ، چنانچه صاحب کتاب “ مناقب مرتضوی “ - که از اهل سنت است - تقریر این مطلب به شرح و بسط تمام نموده (1) .
چون مقام اختصار است از این جهت به نقل آن - که مفضی به تطویل است - مبادرت ننمودیم (2) .
.
ص : 316
ص : 317
ص : 318
ص : 319
ص : 320
ص : 321
و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ برای اثبات خارج بودن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان از مدلول این آیه این عبارت ‹ 367 › گفته :
إنّا قد بینّا فیما تقدّم ما یقتضی خروج القوم عن مثل هذه الآیة ; لأنّ الشدّة علی الکفّار إنّما یکون ببذل النفس فی جهادهم وأبصر علی ذلک ، وأنّه لا حظّ لمن یعنون فیه . (1) انتهی .
اما آنچه گفته : مقتضای رحمت همین است که به عمل آمد .
پس این تقریر هم از طرف شیعیان درست میشود ; زیرا که ایشان میگویند که : اگر قوله تعالی : ( رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) ، شامل اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان میبود از ایشان این چنین ظلم و سختی نسبت به کملای مؤمنین به عمل نمیآمد .
.
ص : 322
اما آنچه گفته : و نیز باید دید که : ( الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ) حال کدام جماعت است ؟
پس جوابش آنکه : این آیه در شأن آل محمد ( علیهم السلام ) وارد است ، و در احادیث اهل سنت وارد است که برای آل محمد ( علیهم السلام ) در آخر زمان تمکین فی الأرض حاصل خواهد شد ، چنانچه در “ مشکاة “ مسطور است :
عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یخرج رجل من وراء النهر یقال له : الحارث حراث عَلَمه (1) مقدمته رجل یقال له : منصور ، یوطن أو یمکّن لآل محمد [ ( علیهم السلام ) ] کما مکنت قریش لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وجب علی کل مؤمن نصره » ، أو قال : إجابته . رواه أبو داود (2) .
و طیبی در شرح قوله : ( یمکّن لآل محمد ( علیهم السلام ) ) گفته :
. . أی فی الأرض کقوله تعالی ( مَکَّنَّاهُمْ فِی الاَْرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّن لَکُمْ ) (3) . . أی جعل له فی الأرض مکاناً .
.
ص : 323
وأمّا مکنته (1) فی الأرض فأثبته فیها ، ومعناه : جعلهم فی الأرض ذوی بسطة فی الأموال ونصرة علی الأعداء ، وأراد بقوله : ( کما مکنت لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قریش ) آخر أمرها (2) .
و از “ صحاح “ اهل سنت نقل نموده اند که :
بعضی از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در اقامه صلات آنقدر تهاون و تساهل میکردند که آن حضرت قصد سوختن خانه ایشان کرده بود (3) .
و حال ایتاء زکات از شأن نزول آیه نجوی واضح است (4) .
و حقیقت امر به معروف و نهی از منکر از بدعات محدثه مذکوره قبل از این باید دریافت .
و شیخ علی متقی در کتاب “ کنز العمّال “ آورده :
عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « أُحاجّ الناس یوم القیامة بتسع : بإقام الصلاة ، وإیتاء الزکاة ، والأمر بالمعروف ، والنهی عن المنکر ، .
ص : 324
والعدل فی الرعیّة ، والقسم بالسویة ، والجهاد فی سبیل الله ، وإقامة الحدود وأشباهها (1) .
یعنی : روایت است از حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) که : « من غلبه خواهم کرد بر مردمان در روز قیامت به نه چیز : به اقامه صلات ، و به ایتاء زکات ، و به امر کردن به معروف ، و نهی کردن از منکر ، و عدل در رعیت ، و قسمت نمودن در مؤمنین به مساوات ، و جهاد در راه خدا ، و اقامه حدود و اشباه آن » .
و نیز آیه مذکوره [ را ] با قوله تعالی : ( وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ ) (2) (3) جمع باید کرد تا عمل به هر دو آیه ممکن شود .
اما آنچه گفته : و نیز باید دید که : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ . . ) إلی آخر الآیة خطاب به کدام گروه است .
پس مخاطب خود در باب یازدهم در حاشیه هفوه هفتم گفته که : ‹ 368 › شیعه را اعتقاد آن است که این خطاب خاص به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) است و عامّ نیست (4) .
.
ص : 325
اما آنچه گفته : این است شهادت ناطقه قرآن مجید بر برائت صحابه از این فعل شنیع .
پس منقوض است به آنچه خود این مخاطب در جواب طعن پنجم از مطاعن عثمان گفته که :
نزد اهل سنت عصمت خاصّه انبیا است ، صحابه را معصوم نمیدانند ، و لهذا حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مسطح را - که از اهل بدر بود - و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و بلال (1) بن امیه را که دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند ، در سزای تخلّف از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز اسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده اند . (2) انتهی .
و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغه “ از نقیب ابوجعفر رساله ای متضمن مساوی و مثالب صحابه نقل کرده که بعد از این منقول شود و در آن رساله مذکور است :
وکیف یجوز أن یحکم حکماً جزماً أن کلّ واحد من الصحابة عدل ، ومن جملة الصحابة ; الحکم بن العاص ، وکفاک به عدوّاً .
ص : 326
مبغضاً لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .
ومن الصحابة ; الولید بن عقبة الفاسق بنصّ الکتاب .
ومنهم : حبیب بن مسلمة الذی فعل ما فعل بالمسلمین فی دولة معاویة ، وبسر بن أرطاة ، عدوّ الله وعدوّ رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .
وفی الصحابة کثیر من المنافقین [ لا یعرفهم الناس ، وقال کثیر من المسلمین : مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ولم یعرّفه الله سبحانه کلّ المنافقین ] (1) بأعیانهم ، إنّما کان الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یعرف قوماً منهم ، ولم یَعلم بهم أحدٌ (2) إلاّ حذیفة - فیما زعموا - ، فکیف یجوز أن یحکم حکماً جزماً : أنّ کلّ واحد ممّن صحب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو رآه أو عاشره عدل مأمون لا یقع منه خطأ ولا معصیة ، ومن الذی یمکنه أن یتحجّر واسعاً کهذا التحجّر أو یحکم هذا الحکم ؟ !
والعجب من الحشویة وأصحاب الحدیث ; إذ یجادلون علی معاصی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] ویثبتون أنهم عصوا الله تعالی ، وینکرون علی من ینکر ذلک ویقعون فیه ، ویقولون : قدریٌّ معتزلیٌّ ، وربّما قالوا : ملحدٌ مخالفٌ لنصّ الکتاب .
وقد رأینا منهم الواحد والمائة والألف یجادلون فی هذا الباب ، فتارة یقولون : إن یوسف [ ( علیه السلام ) ] قعد من امرأة العزیز مقعد الرجل .
ص : 327
من المرأة ، وتارة یقولون : إنّ داود [ ( علیه السلام ) ] قتل أوریا لینکح امرأته ، وتارة یقولون : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان کافراً ضالاّ قبل النبوة ، وربّما ذکروا قصّة زینب بنت جحش وقصّة الفداء یوم بدر .
فأمّا قدحهم فی آدم [ ( علیه السلام ) ] وإثباتهم معصیته ، ومناظرتهم من ینکر ذلک فهو دأبهم ودیدنهم . (1) انتهی .
اما آنچه از “ نهج البلاغة “ در مدح صحابه از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل نموده .
پس مراد از آن ابوذر و سلمان و مقداد و عمار یاسر و امثال ایشان باشند ، چنانچه قول آن حضرت : « لقد کانوا یصبحون شعثاً ، غبراً ، باتوا سجّداً وقیاماً . . » إلی آخره . دلالت صریحه بر این معنا دارد ; زیرا که اوصاف مذکوره در غیر ایشان ‹ 369 › یافت نشده .
اما آنچه گفته : حق تعالی در حق صحابه میفرماید : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ . . ) إلی آخر الآیة .
پس تخصیص صحابه از این آیه به هیچ گونه فهمیده نمیشود بلکه عام و شامل است هر قومی را که ایمان واقعی به خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داشته .
ص : 328
باشند ، و چون بعضی از صحابه منافقین بودند پس شامل جمیع صحابه نباشد .
و سابق از این گذشت که : عثمان با حکم بن عاص - که دشمن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - به جهت قرابت مودّت داشت (1) .
اما آنچه گفته : هرگاه نزد اهل سنت و جماعت شهادت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و شهادت امیرالمؤمنین و حسنین ( علیهم السلام ) موجود باشد . . الی آخر .
پس دانستی که : این همه غلط فهمی اهل سنت و جماعت است در حق کسانی که شهادت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شهادت امیرالمؤمنین و حسنین ( علیهم السلام ) به نزد شیعه ثابت و متحقق شده ، آن کسان را ایشان البته از امثال این امور پاک و منزّه میدانند .
اما آنچه گفته : افترائات ابن مطهر حلّی و ابن شهر آشوب مازندرانی که نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست !
پس علامه حسن بن مطهر حلّی و ابن شهرآشوب مازندرانی آنچه برای الزام اهل سنت گفته اند از کتب ایشان نقل کرده اند ، و بر منصف لبیب مخفی نیست که این همه انکار از مثالب صحابه که از نصرالله کابلی و عبدالعزیز دهلوی سرزده به جز نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست .
.
ص : 329
ص : 330
ص : 331
قال : طعن نهم :
آنکه در بخاری و مسلم از ابی هریره مروی است که :
قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا تقوم (1) الساعة حتّی یأخذ أُمّتی مأخذ القرون قبلها شبراً بشبر وذراعاً بذراع » ، قالوا : یا رسول الله [ ص ] ! کفّار فارس والروم ؟ قال : « ومن الناس إلاّ أُولئک ! » و این طعن طرفه تماشا است که جمیع امت را در صحابه محصور نموده ، این حدیث را در حقّ صحابه فرود آورده اند ، در حدیث لفظ : ( امت ) واقع است نه لفظ : ( صحابه ) ، و امت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیشتر مشابهت کفّار فارس و روم نموده اند هم در عقاید و هم در اعمال وهم در اخلاق و هم در اعیاد و هم در رسوم :
رومیان به تعدد اله قائل اند ، و گویند : ( إِنَّ اللهَ ثَالِثُ ثَلاَثَة ) (2) ، و غلات .
ص : 332
رفضه نیز به تعدد اله قائل اند و گویند : الآلهة خمسة ، کما سبق نقله عنهم فی الباب الأوّل .
و رومیان گویند : حشر روحانی است نه جسمانی ، اسماعیلیه و دیگر روافض نیز همین مذهب دارند .
و رومیان از نجاست بول و براز احتراز نمیکنند چنانچه در فرقه انگریز مشاهده میشود ، و امامیه نیز بول و براز انسان را نجس ندانند و با وجود تلطخ به آن نماز [ را ] جایز دارند ، کما سبق نقله فی باب الفقه .
و رومیان افترا و کذب بر خدا و رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمایند ، و امامیه نیز به دستور در افترا و بهتان حافظ وقت اند !
و فارسیان خالق خیر و خالق شر را جدا جدا ثابت کنند ، و امامیه - بلکه تمام رفضه - خدا را خالق خیر ، و بنده و شیطان را خالق شر دانند !
فارسیان قدر را انکار کنند و گویند : اراده آدمی واقع میشود و اراده ‹ 370 › خدا واقع نمیشود ، و امامیه - بلکه تمام روافض - نیز همین مذهب دارند .
و فارسیان نوروز را تعظیم مفرط کنند و از اعیاد شمارند و قمر در عقرب و طریقه محاق را نحس دانند ، و امامیه نیز نوروز را تعظیم کنند و این چیزها را نحس دانند . و متعه و تحلیل فروج را که معمول راجه های هنود است ، امامیه نیز جایز شمارند .
و اباحه لواطه و نکاح محارم دین مجوسیان فارس است ، فرقه باطنیه روافض نیز همین مذهب دارند .
ص : 333
و ماتم داری و نوحه و شیون و جامه کبود کردن و گریبان چاک کردن در وقت مصیبت بزرگان خود معمول مجوسیان فارسی است ، و امامیه نیز همین آیین دارند ، إلی غیر ذلک من القبائح الکفریة (1) .
اقول :
در کلام علامه حلّی - علیه الرحمة والرضوان - بعد از حدیث مذکور این عبارت واقع است :
وفی الجمع بین الصحیحین - فی الحدیث الحادی والعشرین من المتّفق علیه من مسند أبی سعید الخدری - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لتتبعنّ سنن من قبلکم شبراً بشبر وذراعاً بذراع حتّی لو دخلوا جحر ضبّ لتتبعوهم » .
قلنا : یا رسول الله ! الیهود والنصاری ؟ قال : « فمن ؟ ! » (2) یعنی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ در حدیث بیست و یکم از متفق علیه از مسند ابوسعید خدری مذکور است که : رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : « هر آئینه متابعت خواهید کرد شما .
ص : 334
طریقه های کسانی که پیش از شما بودند شبر به شبر و ذراع به ذراع تا اینکه اگر داخل شده باشند در سوراخ سوسمار هر آئینه متابعت خواهید کرد شما آنها را » . گفتیم : یا رسول خدا [ ص ] ! مراد از پیشینیان یهود و نصاری اند ؟ فرمود : « پس کیست ؟ ! » و ذکر هر دو حدیث متصل یکدیگر دلیل بر آن است که مراد جناب علاّمه حلّی - علیه الرحمه - آن است که اگر چه در حدیث اول لفظ : ( امت ) واقع است ، لیکن چون در حدیث دوم خطاب به صحابه است پس مراد از لفظ : ( امت ) در حدیث اول نیز صحابه باشند .
و زمخشری در “ تفسیر کشّاف “ از حذیفه روایت کرده که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] گفت :
« أنتم أشبه الأمم سمتاً ببنی إسرائیل ، لترکبنّ طریقتهم حذو النعل والقذة غیر أنّی لا أدری أتعبدون العجل أم لا ؟ ! » (1) و ظاهر است که لفظ : ( أنتم ) ولفظ : ( ترکبنّ ) خطاب به صحابه است .
و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ گفته :
مشهور بلکه متواتر است که آنچه در بنی اسرائیل واقع است در این امت مثل آن واقع میشود ، چنانچه صاحب “ نهایة “ و دیگران گفته اند که : در احادیث بسیار واقع شده است :
.
ص : 335
« لترکبنّ سنن من کان قبلکم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة (1) » .
یعنی : « شما مرتکب خواهید شد طریقه آنها را که پیش از شما بودند مانند دوتای کفش (2) که با هم موافق آید و مانند پرهای تیر که با هم برابر آید » .
و در بعضی روایات وارد شده است که : « اگر آنها داخل سوراخ سوسمار شده باشند شما [ هم ] (3) خواهید شد .
و در میان بنی اسرائیل امری عظیم تر از قصّه عجل و سامری حادث نشده ، پس باید در این امت نیز مثل آن واقع شود ، و در این امت امری که شبیه آن باشد به غیر آن نبود که دست از متابعت خلیفه او برداشتند و او را ضعیف گردانیدند و منافقان ‹ 371 › بر او غالب شدند ، و مؤیّدش آن است که خاصّه و عامّه روایت کرده اند که : چون حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را از برای بیعت ابوبکر به مسجد آوردند رو به قبر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد و این آیه خواند که مشتمل بود بر تظلّم هارون [ ( علیه السلام ) ] نزد موسی [ ( علیه السلام ) ] و شکایت از قوم خود و گفت : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی ) (4) ، یعنی ای فرزند مادر من به درستی که این قوم مرا ضعیف گردانیدند و نزدیک بود که مرا بکشند (5) .
.
ص : 336
و نیز مولانای مذکور در کتاب “ حیاة القلوب “ گفته :
ملاحظه کن و تأمل نما که چگونه احوال این امت با احوال امتهای گذشته موافق است ، چنانچه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خبر داده است - به اتفاق عامه و خاصه - که :
« آنچه در بنی اسرائیل واقع شده در این امت واقع خواهد شد مانند دوتای نعل که با هم موافق آید و مانند پرهای تیر » ، همچنان که یوشع مغلوب سه پادشاه کافر بود امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مغلوب سه منافق گردید ، بعد از آنکه آن سه منافق به جهنم رفتند ، مستقل گردید در خلافت ، و بعد از آن دو منافق این امّت طلحه و زبیر با حمیرای زن پیغمبر بر او خروج کردند ، و چنانچه دو منافق آن امت با صفرای زن موسی بر وصی موسی خروج کردند ، چنانچه آنها منهزم شدند و صفرا اسیر شد و یوشع در دنیا انتقام نکشید ، همچنین امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چون بر ایشان غالب شد و عایشه را اسیر کرد او را گرامی داشت و انتقام او به روز جزا انداخت (1) .
اما آنچه گفته : نیز امامیه به دستور در افترا و بهتان حافظ وقت اند .
.
ص : 337
پس افترا و بهتان خاصه اهل سنت است و فرقه ناجیه امامیه اثناعشریه از این تهمت پاک و مبرّایند و ( لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِین ) (1) را همیشه بر زبان خود دارند .
اما آنچه گفته : امامیه - بلکه تمامی رفضه - خدا را خالق خیر ، و بنده و شیطان را خالق شرّ دانند .
پس کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه اعتقاد فرقه حقّه ناجیه امامیه اثناعشریه آن است که تمامی عباد خالق جمیع افعال خودند و تخصیصی به خیر و شر ندهند .
و تعظیم نوروز و احتراز از بعضی امور در ایامی که قمر در برج عقرب باشد و در ایام محاق مأخوذ از احادیث ائمه اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است (2) و بیان آن در نقض باب یازدهم خواهد آمد ، إن شاء الله تعالی (3) .
.
ص : 338
و اثبات حلّیت (1) متعه و تحلیل جواری به دلائل ساطعه و براهین قاطعه در نقض ابواب سابقه به معرض بیان آمد (2) .
اما آنچه گفته : و ماتم داری و نوحه و شیون و جامه کبود کردن و گریبان چاک کردن در وقت مصیبت بزرگان خود ، معمولِ مجوسیان فارس است ، و امامیه نیز همین آیین دارند .
پس دلیل جهل او است از مذهب امامیه ، و بنابر دفع شبهه و توهّم جهال ، حقیقت حال مذهب امامیه در اینجا بیان کرده میشود .
امّا ماتم ، پس مراد از آن جمع شدن زنان در خانه اهل مصیبت و گفتن قول حسن است تا سه روز ، و در این معنا هیچگونه قباحتی متصوّر نیست ، چنانچه در کتاب “ کافی “ کلینی احادیث منقوله از طرق ائمه اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که بر این معنا دلالت دارد مذکور است (3) .
امّا نوحه کردن و جامه چاک نمودن ، پس ممنوع ‹ 372 › و مکروه است ، چنانچه حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) فرمود :
.
ص : 339
« من أقام النواحة فقد ترک الصبر (1) » .
و حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) فرموده :
« لا ینبغی الصیاح علی المیّت ، ولا شقّ الثیاب (2) » .
و اگر غرض او آن است که در مصیبت امام حسین ( علیه السلام ) نوحه میکنند ، پس آن به سبب دلالت احادیث و تأسّی اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است و در آن شناعتی نیست (3) .
و اهل سنت را زیبا نیست که جامه کبود را از معمول مجوسیان و قبائح کفریه شمارند ; زیرا که در احادیث ایشان است که : حضرت جبرئیل قبای )
ص : 340
سیاه و عمامه سیاه پوشیده نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد و آن حضرت را بشارت داد به اینکه : به این سواد خدای تعالی اسلام را شایع خواهد ساخت ، چنانچه ابی علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در “ مختار “ مختصر کتاب “ تاریخ بغداد “ (1) در ترجمه عبدالله بن عیاش آورده :
حکی أبو الحسن علی بن موسی ، قال : حدّثنی أبی موسی بن جعفر ، عن أبیه جعفر بن محمد ، عن أبیه محمد بن علی ، عن أبیه علی بن الحسین ، عن أبیه الحسین ، عن أبیه علی بن أبی طالب ( علیهم السلام ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هبط علیّ جبرئیل وعلیه قباء أسود وعمامة سوداء ، فقلت : ما هذه الصورة ؟ ! فإنّی لم أرک هبطت علیّ فیها قطّ ! قال : هذه صورة الملک (2) من ولد العباس عمّک . قلت : إنّهم علی حقّ ؟ قال جبرئیل : نعم . قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : اللهم اغفر للعباس وولده حیث کانوا وأین کانوا !
قال جبرئیل [ ( علیه السلام ) ] : لیأتینّ علی أُمّتک زمان یعمّ (3) الله الإسلام بهذا السواد ، قلت : ریاستهم ممّن ؟ قال : من ولد عمّک العباس .
.
ص : 341
قال : قلت : وأتباعهم ؟ قال : من أهل خراسان . قلت : وأیّ شیء یملک ولد العباس ؟ قال : یملکون الأصفر والأحمر ، والحجر والمدر ، والسریر والمنبر ، والدنیا إلی الحشر . (1) انتهی بلفظه .
پس لباسی که بنابر روایات اهل سنت حضرت جبرئیل خود پوشیده نزد حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آمد و خبر داد که : این لباس خلفای بنی عباس - که بر حق خواهند بود - هست ، و به همین لباس سیاه خدای تعالی دین را شایع و ذایع خواهد فرمود ، آن لباس را از قبائح کفریه و معمولات مختصه به کفّار شمردن به غایت عجیب و غریب است ! !
و همچنین سنیان را مناسب نیست که شقّ جیوب را از مراسم کفر گویند ; زیرا که مشایخ صوفیه ایشان در حال تواجد و سماع پیراهنها و تنبانهای خود را پاره میسازند ، بلکه از نهایت بی باکی فعل این امر را به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) منسوب میسازند ، چنانچه در کتاب “ عوارف المعارف “ تصنیف شیخ سهروردی مذکور است (2) .
.
ص : 342
ص : 343
ص : 344
ص : 345
قال : طعن دهم :
آنکه بخاری از حضرت عایشه روایت میکند که حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :
« لولا أنّ قومک حدیث عهدهم بکفر وأخاف أن ینکر قلوبهم ، لأمرت أن یهدم البیت وأدخلت فیه ما أخرج منه وألزقته بالأرض وجعلت له بابین شرقیاً وغربیاً وبلغت به أساس إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] (1) » .
و قوم عایشه نبود مگر ‹ 373 › قریش ، پس معلوم شد که قریش را باطن صاف نبود و از بواطن ایشان حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خائف میبود ، و در بعضی امور شریعت از خوف انکار ایشان تقیه میفرمود .
جواب از این طعن آنکه : اگر از ( قومک ) جمیع قریش مراد باشند لازم آید .
ص : 346
دخول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و بنی هاشم نیز ; لأنّهم من قریش ، و اگر بعض مراد باشند مفید مدعا نمیشود ; زیرا که خوف از مؤلفة القلوب و نومسلمانان فتح مکّه - که هنوز مؤدّب به آداب شریعت نبودند و قوّت ایمان نداشتند - بوده است نه از اصحاب خود .
و صدور تقیه در امور تبلیغی در شرایع دین و واجبات آن ثابت باید کرد نه در مصالح دنیوی ، و شکست و ریخت عمارات اگر چه عمارت کعبه باشد ; زیرا که این فعل بالاجماع نه مأمور به بود و نه واجب .
مع هذا در حدیث خوف واقع شده ، و از خوف ، وقوع آن امر لازم نمیآید ، پس این خبر را در مطاعن جمیع صحابه آوردن خصوصاً کسانی که حرف و سخن در آنها است ، کمال تعصب و عناد است (1) .
اقول :
علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمه - برای تکذیب قضیه مشهوره - که اکثر علمای اهل سنت در کتب خود میآرند - : ( الصحابة عدول کلّهم ) ، احادیث عامه مذمت اصحاب را ذکر کرده از آن جمله گفته :
وروی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین - فی مسند عائشة من المتّفق علیه - : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لعائشة :
.
ص : 347
« لولا أن یکون لقومک عهد حدیث بالجاهلیة - وفی روایة أُخری : عهد حدیث بالکفر . . وفی روایة : عهد حدیث بالشرک - وأخاف أن تنکر قلوبهم ، لأمرت بالبیت أن یهدم ، فأدخلتُ فیه ما أخرج منه ، وألزقتُه بالأرض ، وجعلتُها بابین : باباً شرقیاً وباباً غربیاً ، فبلغتُ به أساس إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] .
فانظر - أیّها المنصف ! - کیف یروون فی صحاح أحادیثهم أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یتّقی قوم عائشة - وهم من أعیان المهاجرین والصحابة - من سوء بواطنهم (1) فی هدم الکعبة وإصلاح بنائها ، فکیف لا یحصل الاختلال بعده فی أهل بیته من الّذین قتلوا آباءهم وأعمامهم وأقاربهم ؟ ! (2) یعنی : روایت کرده حمیدی در کتاب (3) “ جمع بین الصحیحین “ از متّفق علیه که : به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت به عایشه : « اگر نمیبود قوم تو را عهد نو به جاهلیت - و در روایت دیگر : عهد نو به کفر ، و در روایت دیگر : عهد نو به شرک - و میترسم این را که انکار کند دلهای ایشان ، هر آئینه امر میکردم که هدم کرده شود خانه کعبه و داخل میکردم در آن آنچه از آن بیرون آورده شده است ، و الصاق میکردم آن را به زمین ، و میگردانیدم آن را .
ص : 348
دو دروازه یکی شرقی و دیگری غربی ، و میرسانیدم آن را به اساس ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] » .
پس نظر کن ای منصف ! چگونه روایت میکنند اهل سنت در صحاح احادیث که : به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میترسید قوم عایشه را - و آنها اعیان مهاجرین و صحابه بودند - از بدباطنی اینها در هدم کعبه و اصلاح بنای آن ، پس چگونه حاصل نشود اختلال بعد از او در اهل بیت او از آنها که کشتند جناب امیر ، آباء و اعمام و اقارب ایشان را ؟ !
و مخاطب در تقریر عبارت (1) از طرف خود این لفظ زیاده ‹ 374 › کرده : ( قوم عایشه نبود مگر قریش پس معلوم شد که قریش را باطن صاف نبود ) تا آنچه در تقریر جواب گفته درست تواند شد .
اما آنچه گفته : اگر از ( قومک ) جمیع قریش مراد باشد ، لازم آید دخول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و بنی هاشم ; لأنّهم من قریش .
پس جوابش آنکه : ظاهر آن است که مراد آن حضرت از اضافه لفظ : ( قوم ) به سوی عایشه به ضمیر خطاب ، همان کسان بودند که نسبت به عایشه خصوصیتی داشتند ، مانند : ابوبکر و طلحه و زبیر و ابن زبیر ، نه جمیع قریش ، لیکن فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ تصریح کرده که : مراد از .
ص : 349
قوم در قول آن حضرت ( قومک ) جمیع قریش اند ، چنانچه گفته :
المراد من خطاب عائشة فی الحدیث : ( وإنّ قومها حدیث عهد بالکفر ) لیس بنی تمیم ، بل المراد قریش (1) کلّهم . (2) انتهی .
پس بنابر تصریح صاحب “ ابطال الباطل “ جمیع قریش مطعون خواهند شد نه بنابر تقریر علاّمه علیه الرحمه .
و مع هذا اگر مراد جمیع قریش باشند پس چونکه روایت از “ صحاح “ اهل سنت است بر شیعه حجت نیست و اعتراضی بر ایشان وارد نشود .
و با این ، جناب امیر ( علیه السلام ) در این قوم داخل نخواهند شد ; زیرا که در این حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تصریح فرموده که : آن جناب از کسانی خوف نموده که در سابق کافر بودند و بعدِ کفر اسلام آورده اند ، پس توهّم این ناصبی دخول جناب امیر ( علیه السلام ) را در ایشان ، دلیل نصب و خروج و عداوت با آن جناب است .
اما آنچه گفته : و اگر بعض مراد باشند مفید مدعا نمیشود ; زیرا که خوف از مؤلفة القلوب و نومسلمانان فتح مکّه که هنوز مؤدّب به آداب شریعت نبودند و قوت ایمان نداشتند ، بوده است نه از اصحاب خود .
پس جوابش آنکه : در نقض طعن سوم دانستی که - بنابر تصریح بخاری و .
ص : 350
دیگر محدّثین اهل سنت - هر کسی که آن حضرت را در حال گفتن کلمه اسلام دیده باشد ، آن کس در اصحاب آن حضرت داخل است (1) .
اما آنچه گفته که : صدور تقیه در امور تبلیغی و در شرایع دین و واجبات آن ثابت باید کرد نه در مصالح دنیوی و شکست و ریخت عمارات اگر چه عمارت کعبه باشد ; زیرا که این فعل بالاجماع نه مأمور به بود نه واجب .
پس جوابش آنکه : محبّ الدین سلیمان بغدادی طوفی که از اجلّه علمای اهل سنت است ، چنانچه در کتاب “ کشف الظنون “ در بیان شروح “ اربعین “ نواوی (2) گفته :
ومنها : شرح نجم الدین سلیمان بن عبد القوی الطوفی الحنبلی المتوفّی سنة عشر وسبع مائة (3) .
و نیز در جای دیگر گفته :
.
ص : 351
إزالة الأبکار (1) فی مسألة الإبکار ; للشیخ الإمام نجم الدین سلیمان بن عبد القوی الطوفی الحنبلی ، المتوفّی سنة عشر وسبع مائة (2) .
در “ شرح اربعین “ شیخ محیی الدین نواوی تصریح کرده به اینکه بنای کعبه بر قواعد حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] واجب بود ، لیکن رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به جهت تألیف قلوب به عمل نیاورد ، حیث قال - فی شرح الأربعین فی تعداد المواضع التی أثبت فیها معارضة النصوص بالمصالح - :
منها : قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعائشة : « لولا قومک حدیث عهد بالإسلام لهدمتُ الکعبة ، وبنیتُها ‹ 375 › علی قواعد إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] » .
وهو یدلّ علی أن بناءها علی قواعد إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] هو الواجب فی حکمها ، فترکه لمصلحة التألیف (3) .
حاصل آنکه : این قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دلالت میکند که بنای کعبه بر قواعد ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] واجب بود ، لیکن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ترک فرمود بنایش [ را ] به جهت مصلحت تألیف قوم عایشه . انتهی المحصّل .
.
ص : 352
و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :
قال ابن بطّال : فیه ترک یسیر من الأمر بالمعروف إذا خشی أن یکون سبباً لفتنة قوم ینکرونه (1) .
و این کلام ابن حجر صریح است در آنکه این بنای کعبه از قبیل معروف بود ، و معروف بالبداهة مأمور به میباشد ، پس انکار از مأمور به بودنش نهایت جهل است .
اما آنچه گفته : این خبر را در مطاعن جمیع صحابه آوردن خصوصاً کسانی که حرف و سخن در آنها است ، کمال تعصب و عناد است !
پس جوابش آنکه : سابق از این به کرّات به معرض گزارش آمد که مراد شیعه از ذکر مطاعن صحابه بر طریق عموم ، ابطال قضیه کلیه : ( الصحابة کلّهم عدول ) است ، نه طعن جمیع صحابه به طریق کلیت ; زیرا که آن خلاف معتقد شیعه است ، و بعضی صحابه بلا شکّ و ریب به نزد ایشان ممدوح بودند .
.
ص : 353
مخفی نماند که در ذکر مطاعن صحابه چند فائده است :
اول : همین که مذکور شد که اهل سنت اعتقاد عدالت جمیع صحابه [ را ] دارند و گویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس فسق و فجور بعضی از ایشان از کتب اهل سنت ذکر مینمایم تا بطلان این عقیده واضح گردد .
دوم : آنکه اهل سنت به اقرار صحابه به خلافت ابی بکر ، صحّت خلافتش [ را ] ثابت کنند و گویند که : آیات قرآن و احادیث سرور مرسلان مدح و ثنای صحابه به ابلغ وجوه نموده است ، ایشان چگونه اجماع بر باطل میکردند و به دفع و رفع آن نمیپرداختند ؟ !
و هرگاه این مطاعن شنیعه و مثالب فظیعه جمعی از ایشان به ثبوت پیوست ، اقرار بعضی یا اکثر ایشان به صحّت خلافت ابی بکر مفید نخواهد شد .
سوم : آنکه اهل سنت به زعم باطل خود آیات قرآنیه را که در مدح مهاجرین و انصار است ، آن را از قضایای کلیه عامه گیرند ، و به آن مقبولیت و ممدوحیت جمیع ایشان [ را ] ثابت کنند ، و به آن وسیله ممدوحیت شیوخ
ص : 354
ثلاثه و کمال فضیلت و جلالت قدرِ ایشان [ را ] ثابت گردانند ; و هرگاه فسق و فجور بلکه بی ایمانی بعضی از صحابه و مهاجرین و انصار به اثبات رسانیم ، این زعم ایشان باطل برآید .
چهارم : آنکه متعصبین امویّه و مروانیه احادیثی بسیار در فضائل اصحاب روایت کنند که از آن همه لازم میآید که تصویب جمیع صحابه باید کرد و قدحی و جرحی در افعال ایشان نباید کرد ، بلکه آن را قابل حجیت باید دانست و احدی را از ایشان بد نباید گفت ; و هرگاه فسق و فجور و شنائع و قبائح ایشان به اثبات میرسد ، بطلان این احادیث واضح میگردد .
ص : 355
ص : 356
ص : 357
[ مطاعنی دیگر ] و مطاعن صحابه منحصر در مطاعنی نیست که فاضل مخاطب به ذکر آن پرداخته ، بلکه مطاعن ایشان به حدّی در کتب اهل سنت مسطور است که احصای آن متعسّر ‹ 376 › بل متعذّر است ، و اکثری از آن در کتب شیعه هم مسطور است ، لیکن مخاطب این چند طعن - که در ظاهر نظر او سهل الجواب معلوم شده - ذکر کرده ، اجوبه واهیه آن [ را ] ذکر کرده ، و از ذکر مطاعن بسیار که غیر ممکن الجواب است و اهل سنت جز تسلیم آن چاره نیافته اند طی کشح نموده ; لهذا ما به ذکر بعض (1) مطاعن صحابه جمعاً و فُرادی پردازیم .
.
ص : 358
پس بدان که علامه حلّی در “ نهج الحقّ “ فرموده :
قال الله تعالی : ( وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ ) (1) ، اتّهموا رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وهم من أصحابه .
قال الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین فی مسند ابن مالک فی الحدیث الحادی عشر من المتّفق علیه - : إنّ ناساً من الأنصار قالوا - یوم حنین حیث أفاء الله علی رسوله من أموال هوازن ما أفاء ، وطفق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطی رجالا من قریش المائة من الإبل فقالوا - : یغفر الله الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] (2) ، یعطی قریشاً ویترکنا وسیوفنا تقطر من دمائهم .
وقال الحمیدی فی هذا الحدیث : عن أنس : أنّ الأنصار قالت : إذا کانت الشدّة فنحن ندعی ویعطی الغنائم غیرنا (3) .
و این روایت صریح است در اینکه : انصار بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زبان طعن دراز کردند (4) ، و از این شناعت زیاده تر چه شناعت خواهد بود ؟ !
بر رسولِ برحق طعن کردن و او را به خیانت در تقسیم اموال نسبت دادن ، .
ص : 359
فسق فضیح نیست که مخرج از عدالت شود ؟ ! (1) آیا اقتدای این اصحاب در این باب باعث اهتدا میگردد ؟ !
عجب نیست از اهل سنت که به این هفوه تفوّه نمایند که محض اتباع صحابه [ را ] منظور دارند و از مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پروایی ندارند .
سابقاً در مطاعن عمر گذشته که صاحب “ ملل و نحل “ تصریح فرموده به اینکه : اعتراض ابوالخویصرة بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب تقسیم مال ، خروج صریح و از شبهات منافقین است ، پس این اعتراض بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چرا خروج صریح نباشد ؟ ! (2) و نیز از این قول انصار واضح میشود که : ایشان قتال و جهاد را که میکردند محض به طمع اموال مینمودند .
و نیز امتنان نهادن به اعمال خود بر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب حبط آنها است .
.
ص : 360
و ابن روزبهان در جواب علامه حلّی انکار روایت طعن انصار بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نکرده ، بلکه به تسلیم آن پرداخته ، چنانچه بعدِ ذکر اینکه آیه ( وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ . . ) (1) إلی آخر الآیة در [ باره ] انصار نازل نشده بلکه در حقّ ابوالخویصره خارجی فرود آمده گفته :
والغرض ; أنّ الآیة لم تنزل فی الأنصار ، نعم کان من شبّان الأنصار هذا القول ، فلمّا سأل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنهم تابوا واستغفروا ، فقبل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعذارهم . . وأمثال هذا من أهل العسکر من الشبّان ، ولم یقل أحد من الحکماء وذوی الرأی شیئاً ممّا ذکره . (2) انتهی .
پس به اعتراف فضل بن روزبهان ثابت شده که از انصار عیب و طعن بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب تقسیم اموال واقع شده ، و چگونه اقرار این معنا نمیکرد حال آنکه در اصح “ صحاح “ ایشان به تصریح تمام ثابت گشته ! و هر عاقل میداند که از عیب و طعن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عیبی و شناعتی زیاده نمیباشد .
و اگر شیعه طاعنان و مذمّت کنندگان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را طعن و مذمت میکنند چه گناه کردند ؟ !
سبحان الله ! ‹ 377 › این فعل انصار قابل اقتدا و اهتدا نیست .
.
ص : 361
و نیز این فعل فسق و عصیان [ است ] که مخاطب آن را به دلیل آیه ( وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (1) بر صحابه ممتنع میداند ، اگر اهل سنت پاس کلام خود دارند و مرد میدان اند ، تأویل و توجیه این فعل شنیع صحابه ارشاد کنند و وجه صحّت آن بیان نمایند ؟ ! و اگر کسی به اقتدای ایشان - العیاذ بالله ! - این فعل را به عمل آرد او را مهتدی گویند و الاّ تکذیب خود و سلف خود نموده ، مسجّل به کذب ایشان در دعاوی کاذبه عدالت و خوبی جمیع صحابه بنویسند .
و آنچه ابن روزبهان - بدون دلیلی به محض تشهّی نفس - انصار را ، شبان و جوانان ایشان تخصیص کرده و گفته که : حکمای و ذوی الرأی ایشان این سخنان نگفته بودند .
پس ضرری به شیعه و فایده به اهل سنت ندارد ، غرض شیعه همین است که در انصار و صحابه این قسم اشخاص هم بودند که حالشان این است که بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) زبان طعن دراز میکردند ، پس آنچه اهل سنت از غایت سفاهت مدح انصار و صحابه را عام میگیرند ، و جمیع فجار و فساق را در آن داخل میسازند و به آن وسیله اثبات مدح و جلالت شأن شیوخ ثلاثه و اتباعشان میخواهند ، باطل و از حلیه صحت عاطل باشد ، و فیه المقصود ، .
ص : 362
غرض شیعه اثبات مطاعن به تخصیص جوان و پیر نیست تا تخصیص انصار به شبّان منافی مطلوبشان باشد .
و ابن روزبهان اینقدر راست گفته که : حکمای و ذوی الرأی انصار این قسم کلام نگفتند . واقعی عاقلی (1) یا حکیمی ذی الرأی هرگز چنین کلام سخیف و واهی بر زبان نخواهد آورد ، کار ادنی مسلمانی نیست که - العیاذ بالله ! - زبان طعن بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گشاید تا به عقلا و حکما چه رسد ! !
مقصود همین است که هرگاه انصار و صحابه از حکما و ذوی الرأی نباشند و چنین هفوات و کفریّات را مرتکب شوند باز فعل و قولشان را چه اعتبار است ، و اقرارشان به خلافت (2) ابی بکر چگونه دلیل صحّت آن میتواند شد ؟ !
و آنچه ابن روزبهان در (3) وقوع توبه از انصار و قبول عذر ایشان [ توسط ] جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده ، دلیلی بر آن نیاورده و روایات صحاح ایشان - که متضمن این قصه است - از ذکر توبه خالی است .
و نیز [ بر ] فرض ثبوت ، چون غرض شیعه اثبات امکان صدور شنائع و وقوع آن از صحابه است ، ثبوت توبه مخالف مقصود ایشان نباشد .
.
ص : 363
از جمله مطاعن صحابه آن است که در “ صحیح بخاری “ به روایت عایشه در قصه افک مذکور است :
فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وهو علی المنبر - : یا معشر المسلمین ! من یعذرنی من رجل قد بلغنی أذاه فی أهل بیتی ؟ ! فوالله ! ما علمتُ علی أهلی إلاّ خیراً ، ولقد ذکروا رجلا ما علمتُ علیه إلاّ خیراً ، وما کان یدخل علی أهلی إلاّ معی .
فقام سعد بن معاذ الأنصاری فقال : یا رسول الله ! أنا أعذرک منه ، إن کان من الأوس ضربتُ عنقه ، وإن کان من إخواننا من الخزرج أمرتنا ففعلنا أمرک .
قالت (1) : فقام سعد بن عبادة الأنصاری - وهو سیّد الخزرج ، وکان قبل ذلک رجلا صالحاً ، ولکن احتملته الحمیة - فقال لسعد : کذبت ‹ 378 › - لعمرو الله ! - لا تقتله ولا تقدر علی قتله .
فقام أسید بن خصیر - وهو ابن عمّ سعد بن معاذ - فقال لسعد بن عبادة : - کذبت لعمرو الله ! - لنقتلنّه فإنّک منافق تجادل عن المنافقین . . فتشاور الحیّان - الأوس والخزرج - حتّی همّوا أن .
ص : 364
یقتتلوا (1) - ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائم علی المنبر ! - فلم یزل رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یخفضهم حتّی سکتوا وسکت . (2) انتهی .
از این روایت “ صحیح بخاری “ - که اصحّ الکتب بعد کتاب الله الباری است ! و اصلا مجال تشکیک و تضعیف آن ندارند - صریح هویدا میگردد که : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در کمال بی باکی و بی اعتنایی و کمال وقاحت و قلّت حیا بودند که از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خوفی و باکی برنداشتند و اراده مقاتله با معینان و مددکاران آن حضرت کردند ، و پاس ادب و لحاظ آن جناب اصلا نکردند ، و به جانب داری منافق موذی و رنج دهنده آن حضرت پرداختند ، زیاده از این کدام عیب و شناعت خواهد بود ؟ !
و کسانی که حال ایشان به این نوع باشد از ایشان صدور فسق و فجور و ایذارسانی اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعدِ آن جناب چگونه مستبعد باشد ؟ !
و سعد بن عباده - که به اعتراف عایشه مرد صالح بود - هرگاه حالش این باشد که به معین و مجیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مجادله کند و او را کاذب گوید ، و از جانب منافقین با مسلمین و مؤمنین مجادله نماید و از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حسابی بر ندارد ، حال دیگران چه قابل ذکر است !
.
ص : 365
غالب که اهل سنت این فعل اصحاب را هم تصویب کنند و اقتدای آن را باعث اهتدا گویند ، و قائلین این کلام را از خلّص مؤمنین و آن کلام را ناشی (1) از محض حمایت دین دانند و آن را از فسق و فجور نگیرند ، ولنعم ما قال العلاّمة الحلّی - علیه الرحمة - بعد نقل هذا الحدیث من مسلم :
فلینظر العاقل من المقلّدة فی هذه الأحادیث المتّفق علی صحّتها عندهم کیف قد بلغوا الغایة فی تقبیح ذکر الأنصار وفضاحتهم ورداءة صحبتهم لنبیّهم - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - فی حیاته ، وقلّة احترامهم له وترک الموافقة ! وکیف یحوجه الأمر إلی قطع الخطبة ، ومنعوه من التألّم عن المنافق عبد الله بن أبی سلول ، ولم یتمکّن من الانتصاف عن رجل واحد حیث کان لهم (2) غرض فاسد فی منعه ، وخالفوه ، واختلفوا علیه ، واقتصر علی الإمساک ! فکیف یکون حال أهله بعده مع هؤلاء القوم ؟ ! (3) انتهی .
و فضل بن روزبهان - با وصف آنکه جایی از توجیه و تأویل و گو بی سر پا باشد باز نمیآید - در اینجا دست و پا (4) گم کرده اقرار کرده که این معنا از هفوات انصار بود ، وعذری بدتر از گناه هم از این معنا ذکر نتوانست کرد ، قال :
.
ص : 366
ما ذکره من مجادلة الأنصار فسببه أنّهم کانوا قومَیْن قبل هجرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان بینهم جدال عظیم حتّی أنه وقع بینهم حروب کثیرة فی الجاهلیة ، منها : حرب البغاة المشهور . . فلمّا جمعهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ترکوا ما کانوا علیه من المنازعة والجدال ، وتألّفوا برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان ‹ 379 › یبدو عنهم آثار أعمال الجاهلیة للعصبیة المکنونة فی الضمائر ، والبشر لا یخلو عن هذا ، ولکن کانوا متسارعین إلی أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وهذا الرجل المتعصّب لا یذکر محاسنهم ومساعیهم وما بذلوا فی سبیل الله تعالی من الأموال والأنفس وما أثنی الله تعالی علیهم فی کتابه ، ویذکر هفواتهم فی الأوقات القلیلة ، وما ذکره لا یوجب أن یترکوا نصّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد وفاته ، مع أن النصّ یکون مقیّداً لهم فی دفع بیعة أبی بکر . (1) انتهی .
انتهای این کلام بی سر و پای این فاضل را ملاحظه باید نمود ، و عجز او را از جواب تماشا باید فرمود ، غایت اعتذار او از این فعل شنیعشان ذکر احقاد جاهلیت ایشان است ، و اینکه بشر از عصبیت مکنونه خالی نمیباشد ، و آنکه از ایشان در اوقات قلیله هفوات عدیده واقع میشد ، و همین است مطلوب ما .
ص : 367
که هرگاه انصار با آن جلالت قدر که اهل سنت مدعی آن اند و با وصف ثنای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر ایشان به کرّات و مرّات بی شمار - علی زعمهم - عصبیات مکنونه داشته باشند ، و مصدر چنین هفوات شنیعه شوند که مستحقّ اطلاق لفظ : ( منافق ) ، شوند و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن اطلاق را تقریر نماید ، و جانب داری منافقین نمایند و به دادِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نرسند و امر آن جناب را اجابت نسازند و از موذیان آن جناب انتقام نگیرند ، بلکه از حامیانشان شده ایذا به آن جناب رسانند ، پس اگر بعدِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این انصار و دیگران از مهاجرین مثل ابوبکر و عمر هم عصبیات مکنونه خویش را ظاهر کنند و مصدر هفوات شوند کدام امر مانع آن است ؟ !
و (1) اهل سنت چرا در صدور چنین افعال از صحابه در مقابله شیعه استبعادات واهیه میکنند و اثبات عصمت صحابه از شنائع و قبائح میکنند ؟ ! ولنعم ما أفاد العلامة الشوشتری فی جواب ابن روزبهان حیث قال :
ما ذکره من سبب مجادلة الأنصار أمر معلوم مشهور کمجادلة غیرهم من طوائف العرب ومعاداة بعضهم ببعض ، فقد روی ابن حجر فی صواعقه : أن بنی تمیم وبنی عدی کانوا أعداء لبنی هاشم فی الجاهلیة ، ولا نعلم فائدة لذلک فی دفع کلام المصنف ; لأنّ کلام المصنف فی أنّ تلک الأحقاد والضغائن الجاهلیة کانت مرکوزة فی .
ص : 368
قلوبهم حین الإسلام أیضاً ولم تقلع عنهم بالکلیّة ، وإنّ غصب الخلافة عن أهل بیت النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وإجماع قریش علی دفعهم عن مراتبهم التی رتّبها الله لهم إنّما کان للأحقاد الجاهلیة والأضغان البدریة وقتل أهلهم وأولادهم بالسیوف المرتضویة .
وغرض المصنف من ذلک دفع ما یقول أهل السنة من : أن الأضغان والأحقاد الجاهلیة قد نزعها الله عن قلوبهم بقوله : ( وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ ) (1) ، وحاصل الدفع أنّه لو کان المراد بنزع الغلّ فی قوله : ( نزعه عن قلوب جمهور قریش والأنصار دون جماعة مخصوصة ممّن خصّهم الله بمزید ألطافه . . ) لکذّب ذلک بما صدر من آثار الغلّ عن قریش والأنصار فی زمان ‹ 380 › رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وما بعده .
وأمّا ما ذکره من تسارعهم إلی أمر رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فلم یقع فی هذه الواقعة ، ولم یمکن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من الانتقام عن الرجل الذی أتی بالإفک حتّی سکت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . علی أن التسارع إلی أمره بعد التجادل والتنازع فی أیّام حیاته لبعض (2) الحیاء أو لطمع فی جاهة لا یستدعی امتناع ظهور مثل ذلک أو أشدّ منه عنهم بعد وفاته (3) .
.
ص : 369
از آن جمله آنکه علامه حلّی فرموده :
روی الحمیدی فی مسند أبی هریرة : [ فی صحیح مسلم ] (1) - من المتّفق علیه - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا فتح مکة وقتل جماعة من أهلها ، فجاء أبوسفیان بن الحارث بن هاشم ، فقال : یا رسول الله [ ص ] ! أبدت مضر (2) قریش ، فلا قریش بعد الیوم ، فقال : « من دخل دار أبی سفیان فهو آمن ، ومن ألقی سلاحه فهو آمن ، ومن أغلق بابه فهو آمن » .
فقالت الأنصار بعضهم لبعض : إنّ الرجل لأدرکتْه رغبته فی قومه (3) ورأفة بعشیرته !
وفی روایة أُخری : أمّا الرجل فقد أخذتْه رأفة فی عشیرته ، ورغبة فی قرابته . (4) (5) انتهی .
هرگاه حال انصار این قسم باشد که روبروی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن جناب را .
ص : 370
به رأفت و رغبت در عشیره و قرابت متّهم سازند ، و به این کلام که : ( أمّا الرجل فقد أخذتْه رأفة فی عشیرته ) - که مشعر از کمال سوء ادب است - متفوّه شوند ، از ایشان چه بعید است که احکام رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را تضییع نمایند ! خصوصاً احکامی که در باب اهل بیت خود میفرمود آن را محمول بر رأفت و رغبت نموده از امتثال آن اعراض ورزند و گویند : أمّا الرجل فقد أخذته رأفة فی عشیرته ورغبة (1) فی قرابته !
.
ص : 371
از آن جمله آنکه علاّمه حلی در “ کشف الحق “ گفته :
فی الجمع بین الصحیحین فی مسند المسیب ابن حزن بن أبی وهب من افراد البخاری : أن سعید بن المسیب حدّث : أن جدّه حزناً قدم علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « ما اسمک ؟ » قال : اسمی : حزن ، فقال : « بل أنت سهل » . قال : ما أنا مغیّر اسم سمّانیه أبی . وفی روایة : لا أُغیّر اسماً سمّانیه أبی . قال ابن المسیب : فما زالت فینا الحزونة بعد .
وهذه مخالفة ظاهرة من الصحابیّ للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ما لا یضرّه بل فی ما ینفعه ، فکیف لا یخالفونه بعده فی ما ینفعهم (1) .
أقول : ومن العجب العجاب ما أتی به ابن روزبهان المرتاب فی الجواب عن هذه الروایة الصریحة فی عصیان الصحابی لسید الأنجاب - سلام الله علیه [ وآله ] ما همر رباب وهطل سحاب - حیث قال :
مخالفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ما یأمر وینهی عنه من أُمور الشریعة حرام وفسق ، وأمّا ما یتعلّق بأمثال هذا فلا یوجب حرمة ، ألا تری أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال .
ص : 372
لبریرة - حین شفّعه فی رجعة مغیث - : « ألا تراجعیه ؟ » فقال : أتأمرنی بهذا ؟ قال : « إنّما أشفع » . قال : لا حاجة لی فیه .
فعلم من هذا أنّ الشفاعة وتغییر الاسم . . وأمثال هذا لا یوجب مخالفته قدحاً ، وهذا لا یصیر دلیلا علی أنّ الصحابة خالفوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وترکوا نصّه . (1) انتهی .
أقول : کفی دفعاً لهذیانه ، وهدماً ‹ 381 › لبنیانه ، ونقضاً لمقاله ، وتوهیناً لجداله ما أفاده الملاّ علی القاری فی شرح المشکاة فی شرح هذا الحدیث حیث قال - فی شرح قوله : ( ما أنا بمغیّر اسماً سمّانیه أبی ) - :
وفی روایة أبی داود : لأنّ السهل یوطأ ویمتهن . . أی لا أُغیّر اسمی ; لأنّ السهل یوطأ ویهان . . أی یداس بالأقدام ، وفیه نوع نزعة من نزعات (2) إبلیس ، قیاساته من التبلیس (3) حیث لم یدر أن من تواضع لله رفعه الله ، وإنّ المرء عند الامتحان یکرم أو یهان .
والحاصل ; أنّه کما قیل : الأسماء تنزل من السماء ، وافق اسمه حزونته الجبلّیة مطابقاً للحزن الجبلّی وما أفاده قول الحکیم الإلهی .
وأبعد الطیبی فی قوله : ( بل أنت سهل ) . . أی هذا الاسم غیر مناسب لک ; لأنّک حلیم لیّن الجانب ، ینبغی أن تسمّی : سهلا ، فإنّه .
ص : 373
لو کان حلیماً لیّن الجانب لراعی أدب جانب (1) النبوّة ، وعمل بمقتضی أخلاق الفتوة ، وبدّل اسمه السهل ب : الحزن ، فکیف والأمر بالعکس ، وقد أباه حتّی سری هذا الطبع فی ذریته . (2) انتهی .
ولقد أجاد العلاّمة الشوشتری فی جوابه حیث أفاد :
کلّ من آمن برسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عارفاً بعلوّ شأنه وسمّو مکانه عند الله تعالی علم أنّ امتثال جمیع أوامره واجب علی أُمّته ، ولو لم یکن تغییر الاسم علی حزن واجباً بموجب أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لمّا انتقم الله تعالی منه بوضع ذلّ الحزونة فی أولاده ، کما نقل عن ابن المسیب .
وأمّا ما ذکره من التنویر المظلم ; فهو علیه لا له ; لأنّ قول بریرة للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : ( أتأمرنی ؟ ) ثمّ إضراب النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عن ذلک بقوله : « إنّما أشفع » صریحان فی عدم إرادة الأمر ، وأنّه لو أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لامتثلت بریرة وجوباً ، ولعلّه لمّا التمسوا منه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شفاعته عن بریرة فی ذلک ما أمرها به ، بل اکتفی بأصل الشفاعة مراعاة لحال الجانبین . ولو سلّم أنّ بریرة - أیضاً - خالفت الأمر فی ذلک لکانت فی مرتبة حزن ، فیتوجه الطعن علیها أیضاً ، وحینئذ یکون التنویر المذکور زیادة نغمة فی طنبور الطعن لادفعاً له ، کما لایخفی (3) .
.
ص : 374
از جمله مطاعن صحابه آنکه : در مبحث متعة الحج دانستی که هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را امر کرد که فسخ حج کنند ، امر آن حضرت را قبول نکردند تا آنکه آن حضرت غضبناک شد ، چنانچه از “ مشکاة “ گذشته :
عن عائشة ; أنّها قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأربع مضین من ذی الحجة أو خمس ، فدخل علیّ وهو غضبان ، فقلت : من أغضبک یا رسول الله [ ص ] ؟ ! أدخله [ الله ] النار . . إلی آخره (1) .
و این صریح است در اینکه این صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را رنج رسانیدند و اغضاب آن جناب نمودند ، و اغضاب نبیّ را مخاطب کفر گفته (2) .
و نیز کلام عایشه صریح است در اینکه : این کسان قابل دخول نار شدند که عایشه دعا [ ی ] ادخال ایشان در نار کرد .
و نواوی (3) در شرح این حدیث گفته که :
.
ص : 375
غضب آن حضرت به جهت انتهاک حرمت شرع و تردد صحابه در قبول حکم آن حضرت بود ، و حق تعالی فرموده : ‹ 382 › ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ . . ) إلی آخره (1) .
و این قول نواوی صریح است در آنکه صحابه انتهاک حرمت شرع کردند و از عمل بر مصداق این آیه سرپیچیدند .
و نیز نواوی گفته است که :
از این حدیث جواز دعای بد بر مخالف حکم شرع مستفاد است (2) . و این اشاره است به قول عایشه که گفته : ( من أغضبک یا رسول الله أدخله الله النار ) .
پس از قول نواوی واضح شد که : دعای عایشه بی موقع و غیر جائز نبود ، بلکه این صحابه استحقاق این معنا داشتند .
و ملاّ علی قاری در “ شرح مشکاة “ گفته :
وهذا - أی ترددهم فی امتثال أمره - موجب للغضب لله ; فإنّه مناف لقوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ .
ص : 376
بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (1) وفیه ندب للغضب لله وجواز الدعاء علی المخالف للحقّ . (2) انتهی .
این کلام ملاّ علی قاری هم مثل کلام نواوی صریح است در آنکه صحابه مخالفت حکم آیه نمودند و دعای عایشه بر ایشان جایز بود .
کمال عجب است که اگر شیعه بر معاویه و اتباع او و دیگر منافقین صحابه که با اهل بیت [ ( علیه السلام ) ] درافتادند و ایذاها رسانیدند لعن کنند ، اهل سنت کمال طعن و تشنیع بر ایشان نمایند بلکه تکفیر ایشان ثابت نمایند ، و خود تجویز دعا به دخول نار - که اگر زیاده از لعن نیست کم هم نیست - بر صحابه کبار - که افضل اهل ایمان ایشان را میدانند - نمایند ! ! و از تناقض و تهافت نیاندیشند !
و چگونه تجویز این لعن و دعای بد نمیکردند که از عایشه مجتهده صادر شده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تقریر آن نموده ؟ ! لیکن اگر پاس کلام میداشتند میبایست که - العیاذ بالله ! - بر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم زبان طعن دراز میکردند و آن جناب را هم به رفض منسوب میساختند و عایشه را هم رافضه دانسته تکفیر و تفسیق او مینمودند !
بالجمله ; کفر و فسق صحابه از این فعل شنیعشان به سه وجه ظاهر است :
.
ص : 377
اول : آنکه اغضاب جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمودند ، چنانچه قول عایشه : ( من أغضبک یا رسول الله [ ص ] ؟ ! . . ) إلی آخره بر آن دلالت دارد ، و نزد فاضل مخاطب اغضاب نبیّ کفر است چنانچه در جواب طعن فدک گفته :
و یقین است که حضرت هارون قصد غضب حضرت موسی نفرموده بود ; زیرا که اغضاب نبیّ کفر است (1) .
و نیز اغضاب عین ایذا است ، و حق تعالی فرموده : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ ) (2) .
دوم : آنکه دعای عایشه در حق ایشان به دخول نار و تقریر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن را دلیل صریح است بر کفر و نفاق ایشان ; زیرا که نزد اهل سنت بر غیر کافر که بر کفر خاتمه اش معلوم باشد ، لعن جایز نیست ، فعلم أنّهم کانوا کافرین منافقین وماتوا علیه .
سوم : آنکه کلام نواوی و ملاّ علی قاری صریح است در آنکه این صحابه عمل به معنای این آیه نکردند (3) .
و فخرالدین رازی در تفسیر آیه : ( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا )
ص : 378
أُنْزِلَ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، نقلاً عن القاضی گفته :
الثانی - أی الثانی من الوجوه الدالّة علی کون عدم الرضا بحکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کفراً - ‹ 383 › قوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ . . ) إلی قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) ، وهذا نصّ فی کفر من لم یرض بحکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .
و شارح “ شفا “ گفته :
قوله تعالی : ( حَتَّی یُحَکِّمُوکَ ) فسلبت اسم الإیمان عمّن وجد فی صدره حرجاً - أی ضیقاً - عن قبول حکمه أو قلقاً - أی من قضائه وحکمه - ولم یسلّم ولم یذعن لحکمه ، صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فالمراد : أنّ من لم یرض لحکمه ولم ینفذ نهیه وأمره شاکٌّ فی دینه ، غیر متحلّ بیقینه ، ومثله مؤذ ومغضب له ، وإذایته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کفر حقیقة أو مؤدیة إلیه (3) .
و نیز رازی - نقلا عن القاضی - در وجه ثالث گفته :
الثالث : قوله تعالی : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن .
ص : 379
تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ) (1) ، وهذا یدلّ علی أن مخالفته معصیة عظیمة ، وفی هذه الآیات دلائل علی أن من ردّ شیئاً من أوامر الله وأوامر الرسول فهو خارج عن الإسلام ، سواء ردّه من جهة الشکّ أو من جهة التمرّد ، وذلک یوجب صحّة ما ذهبت الصحابة إلیه من الحکم بارتداد مانعی الزکوة وقتلهم وسبی ذراریهم (2) .
و نیز در تفسیر آیه : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ ) گفته :
اعلم أنّ قوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ ) قَسَمٌ من الله علی أنهم لا یصیرون موصوفین بصفة الإیمان إلاّ عند حصول شرائط :
أولها : قوله : ( حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) ، وهذا یدلّ علی أن من لم یرض بحکم الرسول لا یکون مؤمناً (3) .
و بعد کلامی که به ما نحن فیه تعلق ندارد گفته :
الثانی : قوله : ( ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ ) ، قال الزجاج : لا یضیق صدورهم من أقضیتک .
واعلم أنّ الراضی بحکم الرسول قد یکون راضیاً فی الظاهر .
ص : 380
دون القلب ، فبان بهذه الآیة أنّه لا بدّ من حصول الرضا به فی القلب .
واعلم أنّ میل القلب ونفرته شیء خارج عن وسع البشر ، فلیس المراد من الآیة ذلک ، بل المراد منه أن یحصل الجزم والیقین فی القلب بأن الذی یحکم به الرسول هو الحقّ وهو الصدق .
الشرط الثالث : قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) ، واعلم أنّ من عرف بقلبه کون ذلک الحکم حقّاً وصدقاً قد یتمرّد عن قبوله علی سبیل العناد ، أو یتوقف فی ذلک القبول ، فبیّن تعالی أنّه کما لا بدّ فی الإیمان من حصول ذلک الیقین فی القلب ، فلا بدّ أیضاً معه من التسلیم فی الظاهر ، فقوله : ( ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ ) المراد منه الانقیاد فی الباطن ، وقوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) المراد منه الانقیاد فی الظاهر . (1) انتهی مختصراً فی الوجه الأول .
.
ص : 381
و از جمله مطاعن صحابه آن است که : هرگاه آن جناب اُسامة بن زید را بر مهاجرین و انصار امیر ساخت ایشان بر این فعل آن حضرت طعن کردند ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ و دیگر کتب اهل سنت مسطور است (1) .
!
ص : 382
و از آن جمله آنکه در “ سنن ابی داود “ مسطور است :
حدّثنا أحمد بن یونس ، ( نا ) زائدة بن قدامة الثقفی ، ( نا ) عمربن قیس الماجری ، عن عمر بن أبی قرّة ، قال : کان حذیفة ‹ 384 › بالمداین ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأناس من أصحابه فی الغضب ، فینطلق ناس ممّن سمع ذلک من حذیفة فیأتون سلمان فیذکرون له قول حذیفة ، فیقول سلمان : حذیفة أعلم بما یقول ، فیرجعون إلی حذیفة فیقولون له : قد ذکرنا قولک لسلمان فما صدّقک ولا کذّبک ، فأتی حذیفة سلمان وهو فی مبقلة له ، فقال : یا سلمان ! ما یمنعک أن تصدّقنی بما سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! فقال سلمان : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یغضب فیقول فی الغضب لناس من أصحابه ، ویرضی فیقول فی الرضا لناس من أصحابه ، أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ !
ولقد علمتَ أنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خطب ، فقال : ( أیّما رجل من أُمّتی سببتُه سبّة أو لعنتُه لعنة فی غضبی - فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ، وإنّما بعثنی رحمة للعالمین - فاجعلها علیهم صلاة إلی یوم القیامة ) .
ص : 383
والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . . .
قال أبو داود : فتحمّل علیه برجال فکفّر یمینه ، ولم یکتب إلی عمر وکفّر قبل الحنث .
قال أبو داود : قبل وبعد کلّه جائز . (1) انتهی .
از این حدیث صریح ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق جماعتی از اصحاب کلماتی ارشاد فرموده بود که موجب بدی و طعن ایشان بود ، و ظاهراً این اصحاب ثلاثه بوده باشند ، لیکن اهل سنت کِی تعیینشان را قبول میکنند ؟ ! گو قول سلمان :
( حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً .
ص : 384
وفرقة ) ، به تعیینشان دلیل واضح باشد که کسی را چندان تعلقی به بغض و حبّ دیگر ادانی صحابه نبود و نه بغض و حبّشان چندان موجب فرقت و اختلاف میگشت .
مگر به قطع نظر از آن اینقدر بالقطع از این حدیث ثابت است که : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق نفری چند از صحابه کلماتی که موجب مبغوض داشتنشان شود ارشاد فرموده بود .
و نیز آن صحابه چنان جلالت قدر در نظر عوام داشتند که بغضشان موجب فرقت و اختلاف بوده ، و همین قدر است مطلوب ما .
و آنچه در این روایت منع سلمان حذیفه را از بیان معایب آن صحابه مسطور است ، پس عجب نیست که سلمان به خوف فرقت و اختلاف به جهت تقیه منع کرده باشد .
اما حدیثی که به نسبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ذکر کرده (1) ، پس چون آن خلاف .
ص : 385
عصمت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است قابل اعتبار نیست ; چه از آن ظاهر میشود که - العیاذ بالله ! - جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حالت غضب مؤمنین صحابه را که غیر مستحق لعن و سبّ بودند ، لعن و سبّ کرده باشد حال آنکه خود ارشاد کرده : « لعن المسلم کقتله (1) » .
.
ص : 386
از جمله آنکه در “ کشاف “ در تفسیر آیه : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) مسطور است :
قیل : نزلت فی شأن المنافق والیهودی .
وقیل : فی شأن الزبیر وحاطب بن أبی بلتعة (1) ، وذلک أنّهما ‹ 385 › اختصما إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شراج من الحرّة کانا یسقیان بها النخل ، فقال : « اسق یا زبیر ! ثمّ أرسل الماء إلی جارک » ، فغضب حاطب وقال : لئن کان ابن عمّتک ؟ ! فتغیّر وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ قال : « اسق یا زبیر ! ثمّ احبس الماء حتّی یرجع إلی الجدر ، واستوف حقّک ثمّ أرسله إلی جارک » .
کان قد أشار علی الزبیر برأی فیه السعة له ولخصمه ، فلمّا احفظ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استوعب للزبیر حقّه فی صریح الحکم ، ثمّ خرجا . . فمرّا (2) علی المقداد ، فقال : لمن کان القضاء ؟ فقال الأنصاری : قضی لابن عمّته . . ! ولوی شدقه ، ففطن یهودیٌ کان مع المقداد ، فقال : قاتل الله هؤلاء ! یشهدون أنّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ یتّهمونه فی قضاء یقضی .
ص : 387
بینهم ؟ ! وأیم الله ! لقد أذنبنا (1) مرّة فی حیاة موسی فدعانا إلی التوبة منه ، وقال : اقتلوا أنفسکم . . ففعلنا ، فبلغ قتلانا سبعین ألفاً فی طاعة ربّنا حتّی رضی ربّنا (2) .
و بخاری هم این روایت [ را ] ذکر نموده :
حدّثنا أبو الیمان ، قال : أخبرنا شعیب ، عن الزهری ، قال : أخبرنی عروة بن الزبیر : أنّ الزبیر کان یحدّث أنه خاصم رجلا من الأنصار - قد شهد بدراً - إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شراج (3) من الحرّة (4) کانا یسقیان به کلاهما ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للزبیر : « اسق یا زبیر ! ثمّ أرسل إلی جارک » ، فغضب الأنصاری فقال : یا رسول الله [ ص ] ! إن کان ابن عمّتک ؟ ! فتلوّن وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ قال : « اسق ، ثمّ احبس حتّی یبلغ الجدر » .
فاستوعی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حینئذ حقّه للزبیر ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل ذلک أشار علی الزبیر برأی سعة له وللأنصاری ، فلمّا أحفظ الأنصاری رسول الله .
ص : 388
صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استوعی للزبیر حقّه فی صریح الحکم .
قال عروة : قال الزبیر : والله ! ما أحسب هذه الآیة نزلت إلاّ فی ذلک : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) . (1) انتهی .
از این حدیث صریح است که حاطب بن [ ابی ] بلتعه (2) جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حکم و قضا به رعایت جانب زبیر - ابن عمه خود - متهم ساخت حال آنکه بر ادانی قضات و مفتیان چنین تهمت کردن بعید از اهل ایمان است نه که رسول برحق سرور کائنات خلاصه موجودات !
هرگاه حال اجلّه صحابه به این نمط باشد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در فصل قضایا متهم به جانب داری عزیزان خویش دانند ، پس به مخالفت حکم آن جناب و عدم امتثال اوامر آن سرور چه رسد که آن به مراتب کمتر از این شناعت است !
و قول یهودی که صاحب “ کشاف “ نقل کرده در حقّ این کسان که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را متهم به خیانت میکردند ، قابل امعان است !
سبحان الله ! اهل سنت آنقدر تعامی (3) اختیار کرده اند که امری که بر کافران .
ص : 389
شناعت آن ظاهر شده شنیع نشمارند که با وجود صدور چنین کفریات و شنائع همه صحابه را قابل اقتدا گویند و قول و فعلشان را حجت دانند ، و جمیع ایشان را از افضل ارباب ایمان و ایقان گیرند ، وای بر این دین و ایمان و عدالت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 386 › را متهم به خیانت سازند و مضحکّه کفار گردند !
و حق تعالی بنابر صدور همین افعال شنیعه از صحابه بعد از آیه ( فَلاَ وَرَبِّک . . ) إلی آخر الآیه فرموده : ( وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ ) (1) ، و زمخشری در تفسیر آن گفته :
. . أی لو أوجبنا علیهم مثل ما أوجبنا علی بنی إسرائیل من قتلهم أنفسهم أو خروجهم من دیارهم حین استتیبوا من عبادة العجل ما فعلوه إلاّ ناس قلیل منهم . . وهذا توبیخ عظیم (2) .
این صریح است در آنکه کثیر [ ی از ] صحابه از عبده عجل هم بدتر بودند ، و اطاعت خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مثل ایشان هم نمینمودند ، باز اهل سنت به کلام الهی گوش ننهاده در مدح جمیع ایشان کوشند و بر خدای عزّ و جلّ افترا نهند که او تعالی شأنه مدح جمیع صحابه نموده .
.
ص : 390
و از جمله آنکه در “ استیعاب “ مسطور است :
عن الأعمش ، عن شقیق ، عن أُمّ سلمة ، قالت : دخل علیها عبد الرحمن بن عوف قال : یا أُمّه ! قد خشیتُ أن یهلکنی کثرة مالی ، أنا أکثر قریش - کلّهم - مالا ، قالت : یا بنیّ ! تصدّق ، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إنّ من أصحابی من لا یرانی بعد أن أفارقه » .
فخرج عبد الرحمن فلقی عمر فأخبره ممّا قالت أُمّ سلمة ، فجاء عمر فدخل علیها ، فقال : بالله ! منهم أنا ؟ ! قالت : لا . . ولن أقول لأحد بعدک .
هکذا رواه الأعمش ، عن شقیق ، عن أبی وائل ، عن أُمّ سلمة .
ورواه عاصم بن أبی النجود ، عن أبی وائل ، عن مسروق ، عن أُمّ سلمة ، قالت : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّ من أصحابی من لا أراه ولا یرانی بعد أن أموت أبداً » ، فبلغ ذلک عمر فأتاها یشمر ویسرع ، فقال : أُنشدک بالله ! أنا منهم ؟ قالت : لا ، ولن أبرأ أحداً بعدک أبداً . (1) انتهی .
.
ص : 391
و این روایت صریح است در آنکه از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جماعتی هستند که بعد مفارقت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به رؤیت آن جناب مشرّف نخواهند شد ، و ظاهر است که موجب این معنا صدور افعال شنیعه است لا غیر (1) .
.
ص : 392
از جمله آنکه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :
أخرج أبو یعلی ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قال : « بینما رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آخذ بیدی - ونحن نمشی فی بعض سکک المدینة - إذ أتینا علی حدیقة ، فقلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما أحسنها من حدیقة ! » قال : « لک فی الجنة أحسن منها » .
ثمّ مررنا بأُخری فقلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما أحسنها من حدیقة ! » قال : « لک فی الجنة أحسن منها » . . حتّی مررنا بسبع حدائق کلّ ذلک أقول : « ما أحسنها ! » ویقول : « لک فی الجنة أحسن منها » ، فلمّا خلا له الطریق اعتنقنی ، ثمّ أجهش باکیاً ، قال : قلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما یبکیک ؟ » قال : « ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلاّ من بعدی » .
قال : قلت : « یا رسول الله [ ص ] ! فی سلامة من دینی ؟ » قال : « فی سلامة من دینک » . (1) انتهی .
.
ص : 393
و این حدیث که والد مخاطب آن را معتبر داشته (1) صریح دلالت دارد که : اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در سینه های خبیث کینه ها با جناب امیر ( علیه السلام ) داشتند و آن را بعدِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 387 › ظاهر کردند .
و صریح است که کینه داشتن با جناب امیر ( علیه السلام ) کار اهل نفاق است .
و اصحاب این کینه ها - که آن را بعدِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) با جناب امیر ( علیه السلام ) ظاهر کردند - یا خلفا بودند پس مطلوب اهل تشیع بلا تکلّف حاصل است ، و اگر مراد از آن اصحاب جمل و صفین اند پس تا هم (2) بی ایمانی و نفاق این هر دو گروه کالشمس فی رابعة النهار ظاهر میشود .
.
ص : 394
از آن جمله آنکه در “ جذب القلوب “ مسطور است :
ابن زباله و یحیی - به سندی که دارند - [ از ] یکی از اصحاب رسول الله - صلوات الله علیه [ وآله ] - روایت آورده اند که : اصحاب همه در مسجد نشسته بودند ناگاه منادی ندا در داد : أیّها الناس ! سدّوا أبوابکم ، انتباهی در مردم پیدا آمد ولیکن هیچ کس بر نایستاد ! بار دیگر ندا آمد : أیها الناس ! سدّوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب ، مردم همه برآمدند و به ملازمت آن حضرت مبادرت کردند ، علی مرتضی ( علیه السلام ) نیز آمد و بر سر آن حضرت بایستاد فرمود : « تو چه ایستادی ؟ ! برو و به خانه خود بنشین و درِ خانه خود را به حال خود بگذار » .
در میان مردم از این معنا گفتگویی افتاد و زیغی در دلها راه یافت ، آن حضرت در غضب شد و به منبر رفت و حمد و ثنای الهی گفت و گفت : « حق سبحانه و تعالی وحی فرستاد بر موسی ( علیه السلام ) که : مسجدی بنا کن موصوف به صفت طهارت ، و ساکن نشود در وی جز (1) تو و هارون و پسران هارون شبر و شبیر ، و همچنین وحی کرد بر من . . . الی آخر (2) .
.
ص : 395
از این حدیث صریح واضح است که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در سدّ ابواب مبادرت به امتثال امر آن حضرت نکردند تا آنکه وعید شدید به نزول عذاب از جانب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد .
و هرگاه ابواب ایشان مسدود فرمود و باب فاتح باب خیبر و باب مدینة العلم را مفتوح داشت در این باب کلام و گفتگو - که جز طعن نیست - آغاز نهادند ، و - به تصریح عبدالحق - زیغ در دلهای ایشان راه یافت تا آنکه آن حضرت غضبناک شد .
زیاده از این مخالفت و معاندت چه میباشد ؟ !
هرگاه حال ایشان در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این قسم باشد اگر بعد وفات آن جناب مخالفت نصّ آن جناب کنند و بر باطل اجماع ورزند عجب نباشد .
ص : 396
از جمله آنکه در تفسیر “ درّ منثور “ در آیه : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) (1) مسطور است :
أخرج ابن أبی حاتم ، عن السدی . . . ، قال : بلغنا أن طلحة بن عبید الله قال : یحجبنا محمد عن بنات عمّنا ، ویتزوج نساءنا من بعدنا ، لئن حدث به حدث لنزوجنّ نساءه من بعده . . ! ! فنزلت هذه الآیة .
وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حمید وابن المنذر ، عن قتادة . . . ، قال : قال طلحة بن عبید الله : لو قبض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تزوجّتُ عائشة . . . ، فنزلت : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ . . ) إلی آخر الآیة .
وأخرج ابن سعد ، عن أبی بکر بن محمد بن عمر [ و بن ] (2) حزم فی قوله : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) قال : نزلت فی طلحة بن عبید الله ; لأنّه قال : إذا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 388 › تزوجتُ عائشة . . . .
.
ص : 397
وأخرج البیهقی - فی السنن - ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - قال : قال رجل من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لو قد مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تزوجتُ عائشة وأُمّ سلمة ، فأنزل الله : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (1) انتهی .
هرگاه حال طلحه - که او را اهل سنت از عشره مبشره به جنت ، و در کمال فضیلت و جلالت میدانند - به این رسوایی منتهی شود که به این کلام کفرنظام متفوّه شود - که مشتمل بر صریح طعن و تعریض و ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باشد ، و مشعر از کمال بی اعتنایی و بی پروایی او از دین اسلام و امتثال تعظیم اوامر و احکام [ است ] - یعنی اینکه : محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما را از بنات عم ما محجوب میسازد و نساء ما را تزویج میکند ، اگر حدثی حادثی خواهد شد - یعنی وفات خواهد کرد - زنان او را بعد او تزویج خواهیم کرد . پس وای بر حال دیگران از صحابه که نزد اهل سنت به این مراتب جلیله فائز نبودند !
.
ص : 398
و نیز همین طلحه و زبیر در قتل عثمان شریک شده اند و اعانت قاتلانش نموده ، چنانچه در مطاعن عثمان گذشت .
و روایتی در اینجا هم نوشته اید ، فی کنز العمال :
عن یحیی بن سعید ، عن عمّه ، قال : تواقفنا (1) یوم الجمل ، وقد کان حین صففنا (2) نادی فی الناس : لا یرمینّ رجل بسهم ، ولا یطعن برمح ، ولا یضرب بسیف ، ولا نبدأ القوم بالقتال ، وکلّموهم بألطف الکلام ، فإنّ هذا مقام من فلح فیه فلح (3) یوم القیامة . . فلم نزل وقوفاً حتّی تعالی النهار حتّی نادی القوم بأجمعهم : یا ثارات عثمان ! فنادی علی [ ( علیه السلام ) ] : « یابن الحنفیة ! ما یقولون ؟ » فقال : یقولون : یا ثارات عثمان ! فرفع علی [ ( علیه السلام ) ] یدیه فقال : « اللهم کبّ الیوم قتلة عثمان بوجوههم » . ق . (4) انتهی .
از این روایت واضح میشود که : اصحاب جمل از قاتلین عثمان بودند که مکبوب الوجه و مخذول شدند .
.
ص : 399
پس خدا داند که حضرات اهل سنت در حق طلحه و زبیر و عایشه - که باعث قتل عثمان شدند - چه میفرمایند ، غالباً ایشان را مأجور بر قتل عثمان گویند ! پس شیعه را چرا مأجور بر سبّ و لعن شیوخ ثلاثه نمیفرمایند ؟ ! (1) .
ص : 400
از جمله صحابه مغیره بن شعبه است که از افسق فساق و افجر فجار بود و به زنا و بی باکی مشهور و معروف ، و قصه زنای او در مطاعن عمر گذشت که خود عمر به مغیره گفته :
أتتجاهل علیّ ، والله ! ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ، وما رأیتک إلاّ خفتُ أن أُرمی بحجارة من السماء (1) .
و قطع نظر از زنا ، جلوس مغیره به مجلس زنا و فحش که بالقطع ثابت است ، چنانچه خود مغیره - کما سبق من تاریخ ابن خلّکان و غیره - به زیاد گفته :
لا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تره (2) .
اینقدر هم در ثبوت فسق و فجور آن ملعون کافی است .
و در کتاب “ الوسائل الی معرفة الاوائل “ تصنیف سیوطی که در آن کتاب “ الاوائل “ عسکری را تهذیب کرده مسطور است :
.
ص : 401
أوّل من رشا فی الإسلام المغیرة بن شعبة ، رشا یرفا (1) حاجب عمر . ذکره أبو نعیم (2) .
و اگر چه خود رشا حرام و موجب دخول نار است چنانچه « الراشی والمرتشی فی النار (3) » مشهور است ، لیکن به مقتضای ‹ 389 › « من سنّ سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها (4) » بعد او هر کسی که عمل به این سنت سیئه کرده وزر و وبال آن بر همان ملعون است .
و اگر از این همه درگذشتیم و تأویلات سخیفه اهل سنت را - به حمل این شنائع او بر خطای فی الاجتهاد - صحیح پنداریم و قبول کنیم که این زنا یا جلوس او به مجلس زنا با زن اجنبیه و رشا ناشی از خطا فی الاجتهاد است و اصحاب را همه فسوق و فجور به حیله اجتهاد جایز است ، پس میگوییم (5) که از عداوت آن عدوالله با جناب امیر ( علیه السلام ) چه جواب خواهند داد ، و آن را بر کدام اجتهاد محمول خواهند ساخت ؟ !
.
ص : 402
اگر چه حال عداوت آن ملعون با آن جناب پر ظاهر است ، احتیاج بیان ندارد ، لیکن در اینجا روایتی از “ مستدرک “ حاکم - که از صحاح اهل سنت است - بنویسم که در آن مذکور است که - العیاذ بالله ! - آن ملعون جناب امیر ( علیه السلام ) را سبّ میکرد ، حاکم در “ مستدرک “ مینویسد :
إنّ المغیرة بن شعبة سبّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقام إلیه زید بن أرقم فقال : یا مغیرة ! ألم تعلم أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن سبّ الأموات ؟ ! فلِمَ تَسُبُّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وقد مات ؟ (1) انتهی .
از اینجا سفاهت و حماقت اهل سنت باید دریافت که چنین ملاعنه و ملاحده را از مقتدایان خویش گرفته اند و ایشان را عادل و مؤمن بلکه از اجلّه مؤمنین صاحبان نهایت جلالت و فضیلت دانند ، و شیعیان را به جهت طعن بر چنین ملاعنه مطعون و ملوم سازند (2) .
.
ص : 403
[ سبّ کردن معاویة بن حدیج (1) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را ]
از جمله صحابه معاویة بن حدیج است ، و آن ملعون هم - قطع الله لسانه - سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) میکرد ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :
عن علی بن أبی طلحة ، قال : حججنا فمررنا علی الحسن بن علی [ ( علیه السلام ) ] بالمدینة ، ومعنا معاویة بن حدیج ، فقیل لحسن [ ( علیه السلام ) ] : إنّ هذا معاویة بن حدیج السابّ لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « علیّ به » ، فأتی به ، فقال : « أنت السبّاب لعلیّ ؟ » فقال : ما فعلتُ ، والله ! [ قال : ] (2) « إن لقیته - و ما أحسبک تلقاه ! - یوم القیامة لتجده قائماً علی حوض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزود عنه رایات المنافقین ، بیده عصا من عوسج ، حدّثنیة الصادق المصدوق صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) » . (3) انتهی .
.
ص : 404
در این روایت صریح مذکور است که معاویة بن حدیج مثل همنام خود معاویة بن ابوسفیان بر این فعل شنیع - که به سماع آن مو بر تن اهل ایمان میخیزد - اقدام میکرد ، و حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] جزای این عمل قبیحش هم بیان فرمود و او را از منافقین - که از حوض کوثر رانده خواهند شد - شمرد .
هرگاه این صحابیان از نواصب و خوارج و معادیان جناب امیر ( علیه السلام ) باشند ، پس اعتقاد به عصمت و عدالت جمیع صحابه از گناهان ، و برائت ایشان از عیوب و ایشان را در کمال جلالت و عظمت دانستن و همه ایشان را مصداق ثنا و مدح الهی - که در آیات قرآنیه در حقّ بعضی از ایشان وارد گشته - گفتن ، سفاهتی بیش نیست !
و اگر حضرات اهل سنت به حکم حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) (1) به اقتدای جماعتی از صحابه اعنی : مغیرة بن شعبه و معاویه بن حدیج و ‹ 390 › عمرو عاص و معاویة بن ابوسفیان مذهب خوارج و نواصب را برگزینند ، بهتر است از این تذبذب و تستر !
.
ص : 405
و متوهم نشود که این صحابه که با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشتند و بر سبّ آن جناب اقدام میکردند نزد اهل سنت کافر شدند ، پس در حقیقت صحابه نماندند و از طعن ایشان طعن صحابه لازم نیاید که در صحابیت موت بر ایمان شرط است ; زیرا که جوابش بر چند وجه است :
اول : آنکه هرگز اهل سنت این صحابه را از صحابه خارج ندانند ، بلکه در مدح و ثنای اکثر ایشان کوشند :
اما معاویه ; پس خود ظاهر است و نبذی از مدائح او بعد از این بیاید !
و همین است حال عمروعاص که او را هم احدی از اهل سنت خارج از صحابه نمیداند ، بلکه به غایت بی حیایی در حقش مدائح و مناقب از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بالخصوص نقل کنند و لااقلّ آنکه او را مصداق ثنا و مدح آیات قرآنی دانند و از این زیاده فضل چیست ؟ !
اما مغیره بن شعبه ; پس شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ در حالش گفته که :
مغیره بن شعبه از جمله آن صحابه است که اهل سنت زبان از بد گفتن و به بد یاد کردن ایشان به ملاحظه حقّ صحبت و فضیلت آن نگاه میدارند (1) .
و نیز شیخ عبدالحق در “ شرح عقاید “ تصریح کرده به اینکه :
.
ص : 406
سرحد دار اسلام و سنت تا معاویه و عمرو بن العاص و مغیره بن شعبه و اشباه و امثال ایشان است ، هر که به راه اتباع مشایخ سنت و جماعت رود زبان را از سبّ و طعن ایشان بر بندد . (1) انتهی .
و معاویه بن حدیج را صاحب “ استیعاب “ در جمله صحابه شمار کرد و نقل کرده که عبدالرحمن بن شماسه مهری بر عایشه داخل شد و او از حال معاویه بن حدیج سؤال کرد ، عبدالرحمن ثنای او کرد و نیکی او بیان نمود ، پس عایشه از بغض معاویه بن حدیج استغفار کرد (2) .
دوم : آنکه اگر اهل سنت این صحابه را کافر و مرتد میدانند پس این عین مطلوب ما است نه مخالف ; زیرا که غرض ما همین است که کسانی که در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از اصحاب معدود بودند بعد آن جناب مرتد شدند و کافر گردیدند و با اهل بیت آن جناب عَلَم بغض و عناد برافراشتند .
و هرگاه اهل سنت تجویز این معنا بر معاویه و عمروعاص و مغیره و معاویه بن حدیج و غیر ایشان از صحابه کردند اگر دیگران نیز چنین افعال شنیعه را مرتکب شوند کدام مانع است ؟ !
.
ص : 407
سوم : آنکه نزد اهل سنت هرگز عداوت و سبّ و شتم جناب امیر ( علیه السلام ) موجب کفر بلکه موجب خروج از ایمان و جلالتشان نمیشود گو مخالف احادیث صحیحه قطعیه ایشان باشد ; زیرا که بعضی از ایشان به گمان صحابیت بعضی از خوارج و نواصب که مادح ابن ملجم شقی اند ، تخطئه لاعن آن مادح کرده اند ، و آن عمران بن حطان است که در مدح ابن ملجم این اشعار گفته :
< شعر > یا ضربة من تقی (1) ما أراد بها * إلاّ لیبلغ عند الله رضواناً < / شعر > . . إلی آخر الأشعار المشهورة (2) .
وقاضی أبوالطیب الطبری به حمیت اسلام در جواب این خارجی گفته :
< شعر > إنّی لأبرء ممّا أنت ذاکره * عن ابن ملجم المطعون بهتانا إنّی لأذکره یوماً فألعنه * وألعن عمران بن حطانا علیک ثم علیه من جماعتنا * لعائن کثرت سرّاً وإعلانا < / شعر > .
ص : 408
< شعر > فأنتما من کلاب النار جاء به * نصّ الشریعة إعلاناً وتبیانا (1) < / شعر > ‹ 391 › و تاج الدین سبکی بعد ذکر این ابیات قاضی گفته :
قلت : قد أورد القاضی الحسن فی التعلیقة أبیات القاضی أبی الطیب هذه :
وفی بعض النسخ : قال قاضی القضاة : الذی قاله القاضی أبو الطیب خطأ ; لأن عمران بن حطّان صحابیّ لا یجوز اللعنة علیه .
وفی الحاشیة : هذا غلو من قاضی القضاة ، فکیف لا یُلعن عمران ؟ ! . . وطوّل فی هذا المعنی .
وعجبت من الأمرین اعتراضاً وجواباً لبنائهما علی اعتقاد أن عمران صحابی ، ولیس عمران بصحابی ، وإنّما هو رجل من الخوارج . (2) انتهی .
پس از این عبارت تاج الدین سبکی به کمال ظهور ثابت است که قاضی القضات اهل سنت بر عمران بن حطان به زعم آنکه صحابی بوده لعنت جایز نداشته و لعن او را خطا گفته ، و اشعاری که در جواب آن ملعون گفته .
ص : 409
شد آن را مکروه بلکه حرام محض و گناه کبیره دانسته که آن لعنِ صحابی است ; و حال آنکه این عمران ملعون به اعتراف اهل سنت خارجی پلید است بلکه نطفه شیطان و اخبث از ابن ملجم قاتل آن جناب است که ابن ملجم به قتل خود جناب امیر ( علیه السلام ) را ، مدح خود به این طلاقت و بشاشت نکرده باشد ، به خلاف این ملحد شیطان که بر قتل نفس رسول کمال مدح میکند ، و آن را از عبادات مقرّبه میشمارد ، پس بی حیایی اهل سنت را باید دید که چنین شیطان ملحد خبیث را غیر جایز اللعن گویند ، و کسی که مجیب اشعار خبیثه او شود او را خاطی نامند !
چرا صاف صاف مذهب خوارج را اختیار نمیکنند ؟ ! و در پرده اسلام بر هم زدن شریعت منظور دارند ، کسانی که چنین ملاعنه را از صحابه - که ایشان را مقتدایان خود میدانند - گیرند ، و مصادیق مدح و ثنای آیات قرآنی دانند با چنین بی عقلان و بیحیایان چه سر گفتگو است ؟ !
و از سکوت تاج الدین سبکی از تشنیع بر قاضی القضات و فقط تعجب از اعتقاد صحابیّت عمران ، و عدم تعجبش از تخطئه لعن چنین خارجی نیز ظاهر میشود که نزد او هم اگر عمران صحابی میبود لعنش جایز نمیشد ، و چگونه لعنت او میکردند حال آنکه معاویه و عمروعاص و دیگر اولیا (1) و اتباع ایشان علی الاعلان به سبّ و شتم جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن جناب - به .
ص : 410
اقرار خود اهل سنت - زبان میگشودند ، حال آنکه اهل سنت هرگز ایشان را بد ندانند ، بلکه از مقتدایان خویش گیرند .
و ابن تیمیه - در جواب “ منهاج الکرامه “ جایی که علامه حلی فرموده :
روی أبونعیم الحافظ (1) ، عن أبی سعید الخدری - فی قوله تعالی : ( وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ ) (2) قال ببغضهم علیاً [ ( علیه السلام ) ] (3) .
بعد مطالبته بصحته ، و تکذیب این تفسیر از ابی سعید - گفته :
الثالث : أن یقال : لو ثبت أنه قاله فمجرد قول أبی سعید قول واحد من الصحابة ، وقول الصاحب إذا خالفه صاحب آخر لیس بحجّة باتفاق (4) أهل العلم ، وقد علم قدح کثیر من الصحابة فی علی فضلا علی کونهم یعردون بینهما (5) وإنّما یحتجّ علیهم بالکتاب والسنة . (6) انتهی . ‹ 392 › از این قول ابن تیمیه به کمال وضوح ثابت است که بسیاری از صحابه در .
ص : 411
جناب امیر ( علیه السلام ) - که آیات و احادیث متواتره به مدح و ثنای آن جناب مصرّح است ، عناداً لله وللرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - قدح کرده ، روی خود را سیاه مینمودند ، و ایشان از صحابیت خارج نبودند .
سبحان الله ! اهل سنت چه انصاف دارند که اگر شیعه چندی از منافقین مثل ابوبکر و عمر و اتباع و اولیایشان و دیگر معاندین و مخالفین اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] را مصادیق مدح و ثنای آیات قرآنی ندانند ، ایشان بی ایمان و مخالف نصوص کتاب الهی باشند ; و اگر چندی از منافقین بی ایمان ، جناب امیر ( علیه السلام ) را که بالیقین ممدوح به آیات قرآنی است ، و در دخول آن جناب در مصداق آیات کسی را شکی نه ، و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بالخصوص مدح و ثنای آن جناب و امر به مودّت و محبّت آن حضرت بر منابر و علی رؤس الأشهاد به اعلان تامّ کرده باشد ، قدح کنند ، ایشان هرگز مخالف نصوص کتاب الهی و از روسیاهان نباشند ، بلکه متصف به کمال جلالت قدر و عظمت شأن و مصداق ممادح و مناقب مذکوره در قرآن شریف باشند ! !
و عجب است از ابن تیمیه - که با وصف دعوی اسلام - قدح و بغض این منافقین را با جناب امیر ( علیه السلام ) در مقابله قول ابی سعید ذکر میکند و میگوید که : مجرد قول ابی سعید در استلزام بغض جناب امیر ( علیه السلام ) نفاق را حجّت نیست ! و حدیث ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم . . ) [ را ] پس پشت میاندازد !
و از این کلام ابن تیمیه پر ظاهر است که بغض جناب امیر ( علیه السلام ) نزد
ص : 412
اهل سنت موجب فسق و فجور نمیشود ، و اصلا قدح جناب امیر ( علیه السلام ) موجب قدح نمیگردد !
لعنت خدا بر چنین مذهب و اعتقاد که صریح معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .
و نیز جایی که علامه حلی نزول آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً ) (1) در روز غدیر و فرمودن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : « الله أکبر ! علی إکمال الدین ، وإتمام النعمة ، ورضا الربّ برسالتی وبولایة علیّ من بعدی » ، وبعد آن گفتن : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله » ذکر کرده (2) ، در جوابش ابن تیمیه بعد ذکر تکذیب این حدیث و عدم دلالت آن بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :
الوجه الخامس : ان هذا اللفظ - وهو قوله : « اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله » - کذب باتفاق أهل المعرفة بالحدیث !
وأمّا قوله : « من کنت مولاه فعلی مولاه » فلهم فیه قولان ، سنذکر ذلک فی موضعه ، إن شاء الله تعالی .
.
ص : 413
الوجه السادس : ان دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مجاب ، وهذا الدعاء لیس بمجاب (1) ، فعُلم أنه لیس من دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإنه من المعلوم أنه لمّا تولّی کان الصحابة وسائر المسلمین ثلاثة أصناف : صنف قاتلوا معه ، وصنف قاتلوه ، وصنف قعدوا عن هذا وهذا . . وأکثر السابقین الأولین کانوا من القعود ، وقد قیل : إن بعض ‹ 393 › السابقین الأولین قاتلوه .
وذکر ابن حزم : ان عمار بن یاسر قتله أبو الغادیة ، وأن أبا الغادیة هذا من السابقین الأولین ، ممّن بایع تحت الشجرة ، وأُولئک جمیعهم قد ثبت فی الصحیحین أنه لا یدخل النار منهم أحد . . ففی صحیح مسلم وغیره : عن جابر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : لایدخل النار أحد بایع تحت الشجرة (2) .
غرض ابن تیمیه از این کلام آن است [ که ] صنفی از صحابه که مقاتله جناب امیر ( علیه السلام ) نمودند ، و در آن بعضی از سابقین اولین هم بودند ، در نار داخل نخواهند شد ; و از حدیث : « عاد من عاداه » چنان واضح است که با معادات کننده آن جناب ، خدای تعالی معادات میکند ، و کسی که با او خدای تعالی معادات کند باید که او در نار باشد ، پس لازم آید که مقاتلین آن جناب .
ص : 414
هم در نار باشند ، و حال آنکه ایشان داخل نار نخواهند شد ، پس حدیث موضوع باشد .
و از این کلام صریح ثابت شد که نزد ابن تیمیه مقاتلین جناب امیر ( علیه السلام ) معادات آن جناب میکردند ، و مقاتله مستلزم معادات است ، و از آن بطلانِ انکارِ بداهت که اهل سنت میکردند هم واضح شد که میگفتند که : مقاتلین جناب امیر ( علیه السلام ) با آن جناب معادات نداشتند (1) .
و نیز ظاهر [ شد ] که جمعی از صحابه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشتند ، و قتال آن جناب کردند .
پس اگر عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) - که به احادیث متفق علیها موجب سلب ایمان و کمال نفاق است (2) - نزد اهل سنت قادح عدالت و خوبی صحابه نباشد ، و ایشان با وجود عداوت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - که در احادیث رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر عداوت آن جناب وعید شدید و تهدید عظیم وارد است (3) - مصادیق کمال مدح و ثنای قرآنی باشند ، ناچاری است ، و جوابش جز سکوت نیست .
.
ص : 415
و از جمله صحابه عبدالرحمن بن خالد است که او هم از جناب امیر ( علیه السلام ) منحرف بود ، در “ استیعاب “ در ترجمه اش گفته :
کان عبد الرحمن من فرسان قریش وشجعانهم ، وکان له فضل وهدی حسن وکرم إلاّ أنه کان منحرفاً عن علی [ ( علیه السلام ) ] وبنی هاشم ، مخالفة لأخیه المهاجر بن خالد ، وکان أخوه المهاجر محبّاً لعلی - کرّم الله وجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، وشهد معه الجمل وصفّین ، وشهد صفّین عبد الرحمن مع معاویة . (1) انتهی .
.
ص : 416
و از جمله اصحاب عمرو بن العاص است که ورای مناقب مشهوره او ، آن است که عمر او را نسبت به اکل نار و ایراث عار نموده ، و او را متهم به خیانت در مال مسلمین کرده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ مسطور است :
وکتب عمر . . . إلی عمرو بن العاص - وهو عامله علی مصر - : أمّا بعد ; فقد بلغنی أنه قد ظهر لک مال من إبل وغنم وخدم وغلمان ، ولم یکن لک قبله مال ، ولا ذلک من رزقک ، فأنی لک هذا ؟ ! ولقد کان لی من السابقین الأولین من هو خیر منک ، ولکن استعملتُک لغنائک (1) ، فإذا کان عملک لک وعلینا بمَ نؤثرک علی أنفسنا ؟ ! فاکتب إلیّ من أین مالک ؟ وعجّل ، والسلام .
فکتب إلیه عمرو بن العاص : قرأتُ کتاب أمیر المؤمنین ، ولقد صدق ، فأمّا ما ذکره من مال فإنی ‹ 394 › قدمت بلدة الأسعار فیها رخیصة ، والغزو فیها کثیرة ، فجعلتُ فضول ما حصل لی من ذلک فیما ذکره أمیر المؤمنین ، والله یا أمیر المؤمنین ! لو کانت خیانتک لنا حلالا ما خنّاک حیث ائتمنا (2) ، فاقصر عنا عناءک ، فإن لنا أحساباً إذا رجعنا إلیها اغتنینا عن العمل لک !
.
ص : 417
وأمّا من کان عندک من السابقین الأولین فهلاّ استعملتهم ؟ ! فوالله ما دققتُ لک باباً .
فکتب عمر : أمّا بعد ; فإنی لستُ من تسطیرک وتشقیقک الکلام فی شیء ! إنکم - معشر الأُمراء - أکلتم الأموال ، وأخلدتم إلی الأعذار ، وإنّما تأکلون النار ، وتورثون العار ، وقد وجّهتُ إلیک محمد بن مسلمة لیشاطرک علی ما فی یدک ، والسلام .
فلمّا قدم علیه محمد اتخذ له طعاماً وقدّمه إلیه ، فأبی أن یأکل ، فقال : ما لک لا تأکل طعامنا ؟ قال : إنک عملت لی طعاماً هو تقدمة للشرّ ، ولو کنتَ عملتَ لی طعام الضیف لأکلتُه ، فأبعد عنی طعامک ، واحضر مالک ، فلمّا کان الغد أحضره ماله ، فجعل محمد یأخذ شطراً ، ویعطی عمرواً شطراً ، فلمّا رأی عمرو ما حاز محمد من المال قال : یا محمد ! أقول ؟ قال : قل ما تشاء ، قال : لعن الله یوماً کنتُ فیه والیاً لابن الخطاب ! والله لقد رأیتُه ورأیت أباه وإن علی کل واحد منهما عباءة قطرانیة ، مؤتزراً بها ما تبلغ مأبض رکبتیه ، وعلی عنق کل واحد منهما حزمة من حطب ، وأن العاص بن وائل لفی مزرارات (1) الدیباج !
.
ص : 418
فقال محمد : إیهاً یا عمرو ! فعمر - والله - خیر منک ، وأمّا أبوک وأبوه ففی النار ، والله لولا ما دخلت فیه من الإسلام ما لقیت معتقلا شاة یسرّک غزرها ، ویسوءک بکؤها ، فقال : صدقت ، فاکتم علیّ . . قال : أفعل (1) .
.
ص : 419
از جمله آنکه بعضی از صحابه شراب میخوردند ، در “ استیعاب “ در ترجمه ابومحجن الثقفی گفته :
کان شاعراً ، مطبوعاً ، کریماً إلاّ أنه کان منهمکاً فی الشراب ، لا یکاد یقطع عنه ، ولا یردّ عنه حدّ ، ولا لوم لائم ، وکان أبو بکر الصدیق یستعین به ، وجلّده عمر بن الخطاب فی الخمر مراراً ، ونفاه إلی جزیرة فی البحر ، وبعث معه رجلا ، فهرب منه ، ولحق سعد بن أبی وقاص بالقادسیة ، وهو محارب للفُرس ، وکان قد همّ بقتل الرجل الذی بعثه معه عمر ، فأحسّ الرجل بذلک وخرج فارّاً ، فلحق بعمر وأخبره خبره ، فکتب عمر إلی سعد بحبس أبی محجن ، فحبسه (1) .
و خود مخاطب در باب دوم این کتاب گفته :
در احادیث صحیحه از لعن و بد گفتن صحابی که نعیمان نام داشت و بر شرب خمر اصرار میکرد زجر واقع شده و ارشاد فرموده اند که ( إنه یحبّ الله ورسوله ) ! (2) .
ص : 420
وقدامة بن مظعون هم شراب خورده و عمر بر او حدّ جاری ساخته ، چنانچه در مطاعن عمر مذکور است (1) .
و غزالی در “ احیاء العلوم “ گفته :
ما ترک الناس الربا بأجمعهم ، کما لم یترکوا ‹ 395 › شرب الخمر وسائر المعاصی حتّی روی أن بعض أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باع الخمر ، فقال عمر : لعن الله فلاناً هو أول من سنّ بیع الخمر . (2) انتهی .
ودر “ ازالة الخفا “ مسطور است :
أحمد بن حنبل ، عن ابن عباس : ذکر لعمر بن الخطاب أن سمرة باع خمراً ، قال : قاتل الله سمرة ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لعن الله الیهود ، حرّمت علیهم الشحوم ، فحملوها ، فباعوها » . (3) انتهی .
کمال عجب است که اگر عمر لعن صحابی کند هیچ ملامی به او متوجه نشود ، بلکه بر آن مأجور شود که صادر از اجتهاد بود ، و شیعه اگر کدامی صحابی را لعن کنند کافر گردند ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (4) !
.
ص : 421
و از جمله صحابه ولید بن عقبه است ، در مطاعن عثمان گذشت که حق تعالی او را در قرآن شریف فاسق خوانده است (1) ، پس خدا داند که اهل سنت چگونه عدالت او را بر خلاف نصّ الهی ثابت خواهند کرد ؟ ! و او را چگونه در جمله آیات مدح و ثنای صحابه داخل خواهند ساخت ؟ !
.
ص : 422
و نیز از جمله صحابه حَکَم بن ابی العاص است و حال او مستغنی عن البیان است (1) .
.
ص : 423
و از جمله صحابه ابوموسی اشعری است که آن ملعون عدو جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، چنانچه خلع کردن آن لعین - روز تحکیم - جناب امیر ( علیه السلام ) را از خلافت دلیلی ساطع است بر بی ایمانی و نفاق او ، و در “ استیعاب “ در ترجمه ابوموسی گفته :
وعزله علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یزل واجداً (1) [ منها ] (2) علی علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی جاء منه ما قال حذیفة ، فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهتُ ذکره ، والله یغفر له . (3) انتهی .
.
ص : 424
پس غضب آن ملعون بر جناب امیر ( علیه السلام ) دلیل کمال بی ایمانی است .
و ابن عبدالبر اگر چه از راه حفظ مذهب خود کلام حذیفه را صریح مذکور نساخته ، ذکر آن را مکروه داشته ، لیکن این اجمال خود تعیین مبهم میکند که حذیفه او را از منافقین گفته باشد .
و در حق ابوموسی اشعری احادیث مذمّت روات اهل سنت روایت کرده اند ، چنانچه در “ تهذیب الکمال “ مسطور است :
عبد السلام بن صالح - خادم علی بن موسی الرضا [ ( علیه السلام ) ] - قال : القرآن مخلوق . وکان عبد السلام یردّ علی أهل الأهواء من المرجئة والجهمیة والقدریة ، وکلّم بشر المریسی غیر مرّة بین یدی المأمون مع غیره من أهل الکلام ، وکان یعرف بکلام الشیعة إلاّ أن ثمّ أحادیث یرویها فی المثالب !
وسألت ابن إسحاق بن إبراهیم عن تلک الأحادیث ، وهی أحادیث مرویة نحو ما جاء فی أبی موسی [ و ] ما روی فی معاویة ، فقال : هذه أحادیث قد رویت (1) .
.
ص : 425
و معاویة بن حدیج نیز صحابی بود ، و آن ملعون چنانچه سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) میکرد ، همچنین محمد بن ابی بکر را قتل کرده ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه او مسطور است :
روی عنه سوید بن قیس ، وعرفطة بن عمرو ، ومات قبل عبد الله بن عمر بیسیر ، ویقال : إنه الذی قتل محمد بن أبی بکر بأمر عمرو بن العاص له بذلک (1) .
و نیز در آن گفته :
روی ابن وهب ، عن عمرو بن الحارث بإسناده ، وعن حرملة بن عمران بإسناده : ان عبد الرحمن ‹ 396 › بن شماسة (2) المهری قال : دخلنا علی عائشة ، فسألتْنا : کیف کان أمیرکم هذا - أو صاحبکم - فی غزاتکم ؟ یعنی معاویة بن حدیج ، فقالوا : ما نقمنا علیه شیئاً . . فأثنوا علیه خیراً ، قالوا : إن هلک بعیراً خلّف بعیراً ، وإن هلک فرس أخلف فرساً ، وإن أبق خادم أخلف خادماً .
فقالت - حینئذ - : اللهم اغفر لی إن کنتُ لأبغضه من أجل أنه .
ص : 426
قتل أخی ، وقد سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « اللهم من أرفق بأُمتی فارفق به ، ومن شقّ علیهم فاشقق علیه » (1) .
.
ص : 427
و از جمله صحابه خالد بود که عمر بن الخطاب او را نسبت به زنا و قتل مسلم داده ، کما سبق ، و او را عدوالله گفته و تحقیر و اهانت او کرده (1) ; پس اگر تحقیر و اهانت اصحاب حرام است ، چنانچه مخاطب به آن متفوه شده لازم آید که عمر بن الخطاب مرتکب حرام و کبیره و رافضی باشد .
.
ص : 428
و از جمله صحابه نعمان بن بشیر است در “ استیعاب “ در حقش گفته :
کان النعمان أمیراً علی کوفة لمعاویة تسعة أشهر ، ثم کان أمیراً علی حمص لمعاویة ، ثم لیزید ، فلمّا مات یزید صار زبیریاً فخالفه أهل حمص ، فأخرجوه منها ، واتبعوه فقتلوه (1) .
.
ص : 429
از جمله صحابه بعض خادمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که محافظت اثقال آن حضرت میکرد ، هرگاه بمرد ، آن جناب گفت که : « او در نار است » که خیانتی کرده بود ، و شرف صحبت آن جناب به او نفعی نبخشید ، چنانچه در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر ( وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ) (1) مسطور است :
أخبرنا محمد بن عبد الله بن زکریا ، أنا أبو حامد بن الشرقی ، ( نا ) عبد الرحمن بن بشر ، ( نا ) سفیان ، عن عمرو (2) ، عن سالم بن أبی الجعد ، عن عبد الله بن عمرو ، قال : کان علی ثقل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رجل یقال له : کرکرة ، فمات ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « هو فی النار » ، فوجدوا علیه عباءة قد غلّها (3) .
از آن جمله آنکه یکی از اصحاب آن حضرت یوم خیبر بمرد ، پس آن جناب بر او نماز نخواند به جهت خیانت او فی سبیل الله ، و نفرمود که گناه او معفو شده ، چنانچه در ذهن مخاطب مستقر شده که جمیع سیئات جمیع صحابه مغفور است ، چنانچه در “ تفسیر ثعلبی “ مسطور است :
.
ص : 430
عن زید بن خالد : أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم توفّی یوم خیبر ، فذکروا للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « تصلّوا علی صاحبکم » ، فتغیّرتْ وجوه الناس لذلک ، فقال : « إن صاحبکم غلّ فی سبیل الله » ففتشنا متاعه ، فوجدنا خرزاً من خرز الیهود لا یساوی درهمین (1) .
در “ جامع الاصول “ مسطور است :
إن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم توفّی یوم خیبر ، فذکر ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « لا تصلّوا علی صاحبکم » ، فتغیّرت وجوه الناس لذلک ، وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنه غلّ فی سبیل الله » ، ففتشنا متاعه ووجدنا خرزاً من خرز الیهود لا یساوی درهمین (2) .
و نیز در جامع الاصول مسطور است :
ابن عباس ; قال : حدّثنی عمر ، قال : لمّا کان یوم خیبر أقبل نفر من صحابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقالوا : فلان شهیداً ، وفلاناً شهیداً . . حتّی مرّوا علی رجل وقالوا : فلان شهیداً ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ إنی ‹ 397 › .
ص : 431
رأیته فی النار فی بردة علیها وعباءة » (1) . (2) و این روایات مبطل دعوی باطل مخاطب است که گناهان جمیع صحابه مغفور است و مؤاخذه بر آن نیست .
.
ص : 432
ص : 433
ص : 434
ص : 435
و از جمله صحابه کبار نزد اهل سنت معاویه غاویه است که - قطع نظر از آنچه عموماً ادعای خوبی و نیکی و جلالت شأن و نهایت بزرگی جمیع صحابه کنند - در حق او بالخصوص نصوص به مدح و ثنای او افترا کرده اند و احادیث بسیار در حق آن نابکار بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) وضع ساخته اند و تکذیب اسلاف خود - مثل شیخ بخاری و ابن الجوزی و غیر ایشان که گفته اند که : در فضائل معاویه هیچ حدیثی صحیح نشده - نموده ، به تصدیق آن احادیث موضوعه میپردازند .
بلکه بعضی از ناحق کوشان مصنفات علی حده در فضائل معاویه تصنیف کرده ، نامه اعمال خود را سیاه ساخته اند .
و شنائع افعال و مخازی اعمال آن ملعون نه به حدّی است که قطره از بحار و دانه از خروار به نقل آید ، لیکن بنابر تنشیط خواطر اهل ایمان ، و اسکات و مبهوت ساختن ارباب عدوان بعضی از فضائل آن حاوی المناقب [ ! ] مذکور شود .
ص : 436
پس اشنع و افظع آن افعال ، قتال و جدال است با خلیفه بر حق و امام مطلق - اعنی علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] - که به اجماع اهل اسلام بعد عثمان امام بر حق بود ، و طاعت خلیفه بر حق بالاجماع واجب است ، ولیکن اهل سنت - از راه بی حیایی ! - به توجیهات سخیفه این مخالفت او را باعث عصیان و فسق و فجور ندانند .
همین اگر کسی ادنی مخالفتی با ابی بکر و عمر نماید - گو نوبت قتال و انکار خلافت نرساند - او را اهل سنت فاسق و باغی گویند ; و مخالف جناب امیر ( علیه السلام ) را گنهکار هم ندانند ، بلکه مأجور انگارند ، بلکه عجب نیست که او را بر صواب شمارند ! !
و بالفرض آنکه مخالفت خلیفه بر حق جایز است ، لیکن کلام در این است که قتال جناب امیر ( علیه السلام ) که احادیث صحیحه و نصوص صریحه بر وجوب محبّت و حرمت ایذای آن جناب از حدّ تواتر و استفاضه هم درگذشته ، چگونه جایز شد ؟ !
قتال عایشه و طلحتین را که بی قصد و اراده طرفین میگویند ، این قتال معاویه را که نمیتوانند گفت که بی قصد طرفین واقع شده .
و ظاهر است که زیاده از قتال ایذایی نمیباشد ، و اگر قتال داخل ایذا و عداوت نیست ، پس سبّ و لعن شیعه بر شیوخ ثلاثه چرا موجب عداوت و ایذایشان خواهد شد ؟ !
ص : 437
بلکه ما هم دعوی میکنیم که شیوخ ثلاثه از دوسترین مردم به نزد ما هستند (1) ، لیکن بر ایشان لعن و طعن میکنیم و مذاّم و قبائح ایشان [ را ] بیان میکنیم ، و این معنا موجب عداوت و ایذایشان نمیشود !
و جناب علامه حلی در مطاعن معاویه گفته :
ومنها : أنه خاصم علیاً ( علیه السلام ) ، وقتل جمعاً کثیراً لا تحصی من المسلمین ، وأدخل الشبهة علی أکثر الباقین ، مع أن الأمر لعلی [ ( علیه السلام ) ] بالإجماع عندهم ، ومبایعة علی [ ( علیه السلام ) ] المسلمین ، والنصّ من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، واستحقاقه بواسطة العصمة (2) .
و ابن روزبهان از جواب عاجز آمده ، اصلا در جواب چیزی نگفته ، سکوت بحت - به مقتضای : ( من سکت سلم ) - اختیار ‹ 398 › کرده .
امری عجب تر از این معنا بر صفحه روزگار کسی ندیده باشد که اهل سنت با وصف دعوی اسلام و اتباع شریعت خیر الأنام ( علیه السلام ) ، قتال نفس رسول را جایز گویند !
سبحان الله ! اگر کسی با شیوخ ثلاثه قتال کند او فاسق و فاجر و کافر و ملعون و مطرود گردد ; و کسی که با جناب امیر ( علیه السلام ) قتال نماید مؤمن و عادل و صاحب فضیلت بزرگ و جلیل الشأن و عظیم المنزلة و مثاب و مأجور باشد ، العیاذ بالله من التعصب !
.
ص : 438
عجب که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ناری و جهنمی بودن معاویه و اتباعش تصریح فرموده ; و باز اهل سنت به کلام صدق نظام آن سرور گوشی نمینهند ، و آن را به جوی نمیخرند ، و بر خلاف آن جناب حکم به کمال ایمان و نهایت ایقان معاویه و مأجور بودنش در محاربه با نفس رسول و معاندت با زوج بتول میفرمایند ، چه حدیث عمار بن یاسر :
« تقتلک الفئة الباغیة ، تدعوهم الی الجنة ، ویدعونک الی النار (1) » .
که به اعتراف شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ به حدّ شهرت و تواتر رسیده (2) به صراحت تمام دلالت دارد بر ناری بودن معاویه و اتباعش که از جمله شان بسیاری از اصحاب هم بودند .
و هم دلیل واضح است بر حرمت قتال جناب امیر ( علیه السلام ) .
.
ص : 439
و بخاری اگر چه - به جهت حفظ ناموس خود ! - زیاده : « تدعوهم إلی الجنة ، ویدعونه الی النار » را اخراج نکرده ، لیکن دیگر محدّثین این زیاده را به طرق کثیره روایت کرده و آن را اثبات نموده ، به تفضیح بخاری پرداخته اند ، چنانچه در “ جامع الاصول “ مذکور است :
قال الحمیدی : وفی هذا الحدیث زیادة مشهورة لم یذکرها البخاری أصلا من طریقی هذا الحدیث : ولعلها لم تقع إلیه فیهما ، أو وقعت فحذفها لغرض قصده فی ذلک ، وأخرجهما أبو بکر البرقانی وأبو بکر الإسماعیلی قبله ، وفی هذا الحدیث عندهما : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ویح عمار ! تقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنّة ، ویدعونه الی النار » .
قال أبو مسعود الدمشقی - فی کتابه - : لم یذکر البخاری هذه الزیادة ، وهی فی حدیث عبد العزیز بن المختار وخالد بن عبد الله الواسطی ویزید بن زریع (1) ومحبوب بن الحسن وشعبة - کلّهم - ، عن خالد الحذّاء ، عن عکرمة ، ورواه إسحاق ، عن عبد الوهاب هکذا . فأمّا حدیث عبد الوهاب الذی خرّجه البخاری دون هذه الزیادة ، فلم یقع إلینا من غیر حدیث البخاری .
.
ص : 440
هذا آخر ما قاله أبو مسعود ، وهو آخر ما قاله الحمیدی فی کتابه . (1) انتهی .
و ملا علی قاری را در مقام شرح این حدیث حمیّت اسلامی در گرفته ، عنان قلمش را ربوده ، او را به وادی انصاف آورده ، کلمه حقی بر زبانش رانده ! حیث قال :
قال ابن الملک : اعلم أن عماراً قتله معاویة وفئته (2) ، فکانوا طاغین باغین بهذا الحدیث ; لأن عماراً کان فی عسکر علی [ ( علیه السلام ) ] هو والمستحق للإمامة ، فامتنعوا عن بیعته .
حکی أن معاویة کان یأوّل معنی الحدیث ویقول : نحن ‹ 399 › فئة باغیة طالبة لدم عثمان . . ! وهذا کما تری تحریف ; إذ معنی طلب الدم غیر مناسب هنا ; لأنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکر الحدیث فی إظهار فضیلة عمار وذمّ قاتله ; لأنه جاء فی طریق : ( ویح ) ، قلت : ( ویح ) کلمة تقال لمن وقع فی هلکة لا یستحقّها ، فیترحّم علیه ویرثی له ، بخلاف ( ویل ) فإنها کلمة عقوبة یقال للذی یستحقّها ولا یترحّم علیه ، هذا .
.
ص : 441
وفی الجامع الصغیر - بروایة الإمام أحمد (1) والبخاری - ، عن أبی سعید - مرفوعاً - : « ویح عمار ! تقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنة ، ویدعونه إلی النار » .
وهذا کالنصّ الصریح فی المعنی الصحیح المتبادر من ( البغی ) المطلق فی الکتاب ، کما فی قوله تعالی : ( یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ ) (2) ، وقوله سبحانه : ( فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الاُْخْرَی ) (3) ، فإطلاق اللفظ الشرعی علی إرادة المعنی اللغوی ، عدول عن العدل ، ومیل الی الظلم الذی هو وضع الشیء فی غیر موضعه .
والحاصل ان ( البغی ) بحسب المعنی الشرعی والإطلاق العرفی خصّ فی عموم معنی الطلب اللغوی إلی طلب الشرعی الخاصّ بالخروج المنهی ، فلا یصحّ أن یراد به طلب دم خلیفة الزمان وهو عثمان . . .
وقد حکی عن معاویة تأویل أقبح من هذا حیث قال : إنّما قتله علی [ ( علیه السلام ) ] وفئته حیث حمله علی القتال ، وصار سبباً لقتله فی المآل ، فقیل له فی الجواب : فإذن قاتل حمزة هو النبیّ صلی الله علیه .
ص : 442
[ وآله ] وسلم حیث کان باعثاً له علی ذلک ، والله سبحانه وتعالی حیث أمر المؤمنین بقتال المشرکین !
والحاصل إن هذا الحدیث فیه معجزات ثلاث :
إحداها : أنه سیقتل .
وثانیها : أنه مظلوم .
وثالثها : أن قاتله باغ من البغاة .
والکلّ صدق وحقّ ، ثم رأیت الشیخ أکمل الدین قال : الظاهر أن هذا - أی التأویل السابق . . أی عن معاویة ، وما حکی عنه أیضاً من أنه قتله من أخرجه للقتل وحرّضه علیه ، کلّ منهما - افتراءٌ علیه .
أمّا الأول ; للحدیث . .
وأمّا الثانی ; فلأنه ما أخرجه أحدٌ بل هو خرج بنفسه وماله مجاهداً فی سبیل الله ، قاصداً لإقامة (1) الفرض وإنّما کان کل منهما افتراءً علی معاویة ; لأنه . . . أعقل من أن یقع فی شیء ظاهر الفساد علی خلاف الخاص والعام .
قلت : فإذاً کان الواجب علیه أن یرجع عن بغیه بإطاعة الخلیفة ، ویترک المخالفة وطلب الخلافة المنیفة ، فتبینّ بهذا أنه کان .
ص : 443
فی الباطن باغیاً ، وفی الظاهر متستّراً بدم عثمان ، مراعیاً ، مرائیاً ، فجاء هذا الحدیث علیه ناعیاً ، وعن عمله ناهیاً ، لکن کان ذلک فی الکتاب مسطوراً ، فصار عنده کل من القرآن والحدیث مهجوراً . فرحم الله من أنصف ولم یتعصّب ، ولم یتعسّف ، وتولّی الاقتصاد فی الاعتقاد لئلاّ یقع فی جانبی ‹ 400 › سبیل الرشاد من الرفض والنصب بأن یحبّ جمیع الآل والصحب . (1) انتهی .
و از این عبارت ظاهر شد که به نزد ملا علی قاری ، معاویه لعین از فرقه باغیه بوده ، و به انحراف از اطاعت خلیفه بر حق و طلب خلافت به ناحق ، عاصی و گنهکار بود ، و از مرائیان و تارکان سنت و قرآن بود .
پس این نصّ واضح است بر فسق و فجور معاویه و شناعت عمل او و اتباع او که جمعی کثیر از صحابه بوده اند .
پس خدا داند که اهل سنت چه قسم معاویه و صحابه تابعین او را از عدول میگیرند ، و این فعل شنیع و فسق و فجورشان را قابل اقتدا و اهتدا میگویند ، و از قبیل ( اختلاف أمتی رحمة ) میگیرند ؟ ! و یا استحیا میکنند ؟ ! و یا از مذبذبین [ اند ] ، لا إلی هؤلاء ولا إلی هؤلاء !
و نیز هرگاه واضح شد که این قتال معاویه جایز نبود ، او در این قتال گنهکار و مخالف شریعت و کتاب بود و طلب خون عثمان منظور نداشت .
ص : 444
بلکه محض مرائی و منتشر (1) بود ، پس در کفر معاویه شک باقی نماند ; زیرا که در این صورت بطلان حیله اجتهاد معاویه از شمس واضح تر میشود ، پس ثابت میشود که او به محض عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) قتال آن جناب میکرد .
و انصاف نموده [ اند ] ابن بطال و مهلب و جماعتی از شرّاح که گفته اند که : این حدیث - یعنی « ویح عمار . . . » إلی آخره - منطبق نمیشود مگر بر خوارج ، ومن حیث لا یشعرون اقرار کردند به خارجیت معاویه و احزاب او ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث آورده :
قال ابن بطّال - تبعاً للمهلب - : إنّما یصحّ هذا فی الخوارج الذین بعث إلیهم علی [ ( علیه السلام ) ] عماراً یدعوهم إلی الجماعة ، ولا یصحّ فی أحد من الصحابة ، وتابعه علی هذا الکلام جماعة من الشرّاح . (2) انتهی .
و آنچه ابن بطال و غیره - از غایت تعامی ! - مصداق این حدیث را سوای معاویه ، فرقه دیگر قرار داده اند ; بطلان آن خود ظاهر است ، چنانچه ابن حجر بعد نقل این قول گفته :
فیه نظر من أوجه :
.
ص : 445
أحدها : أن الخوارج إنّما خرجوا علی علی [ ( علیه السلام ) ] بعد قتل عمار بلا خلاف بین أهل العلم بذلک ، فإن ابتداء أمر الخوارج کان عقیب التحکیم ، وکان التحکیم عقیب انتهاء القتال لصفین ، وکان قتل عمار قبل ذلک قطعاً ، فکیف یبعثه علی [ ( علیه السلام ) ] إلیهم بعد موته ؟ !
ثانیها : إن الذین بعث إلیهم عماراً إنّما هم أهل الکوفة یستنفرهم علی قتال عائشة ومن معها قبل وقعة الجمل ، وکان فیهم من الصحابة کمن کان مع معاویة وأفضل ، وسیأتی التصریح بذلک عن المصنف فی کتاب الفتن ، فما فرّ منه المهلب وقع فی مثله مع زیادة إطلاقه علیهم تسمیة الخوارج ، وحاشاهم من ذلک (1) .
در “ کنز العمال “ در وقعه صفین مذکور است :
عن الثوری ومعمّر ، عن أبی إسحاق ، عن عاصم بن حمزة ، قال : عمّار بن یاسر قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ستقتلک الفئة الباغیة - وأنت علی الحقّ - فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی » (2) . کر .
پس اصحابی که نصرت جناب امیر ( علیه السلام ) را ترک کردند و به اتباع شیطان گرویدند ، البته مخالفت نصوص پیغمبر کرده باشند و مصداق .
ص : 446
: « لیس منی » ‹ 401 › شده و به نار الیم شتافتند .
ایضاً در “ کنز العمال “ است :
عن عبد الرحمن بن عبد الله ، قال : قال لی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « یؤتی بی ومعاویة یوم القیامة ، فنختصم عند ذی العرش ، فأیّنا فلج فلج أصحابه » (1) . الحارث . کر .
و یقینی است که فلج یوم حساب برای جناب امیر ( علیه السلام ) و شیعیان است ، پس معاویه و اتباع او - که از ایشان جمعی از اصحاب هم بودند - داخل نار و غیر فالج به ثواب دار قرار باشند .
و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :
عن حبّة البدری ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « نحن النجباء ، وأفراطنا أفراط الأنبیاء ، وحزبنا حزب الله ، والفئة الباغیة حزب الشیطان ، ومن سوّی بیننا (2) وبین عدونا فلیس منا » (3) . کر .
از این حدیث صریح واضح است که معاویه و اتباعش از حزب شیطان بودند ، پس حزب شیطان را از عدول مؤمنین و اتقیای صالحین و مصداق آیات مدح و ثناء قرار دادن کمال عجب است !
و نیز در “ کنز العمال “ مرقوم است :
.
ص : 447
عن ابن عباس ، قال : عقم النساء أن یأتین بمثل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ! والله ما رأیت ولا سمعت رئیساً یوزن به ، لرأیته یوم صفّین وعلی رأسه عمامة بیضاء قد أرخی طرفها ، کان عینیه سراجاً سلیط (1) ، وهو یقف علی کل شرذمة یحضّهم حتّی انتهی إلیّ ، وأنا فی کتیب من الناس ، فقال : « معاشر المسلمین ! استشعروا الخشیة ، وغضّوا الأصوات ، وتجلبوا السکینة ، واعملوا الأسنّة ، وأقلقوا السیوف فی الأغماد قبل السکینة ، وابلغوا الوخز ، ونافحوا الضبا ، وصلّو السیوف بالخطا والنبال بالرماح ، فإنکم بعین الله ، ومع ابن عمّ نبیّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، عاودوا الکرّ ، واستحیوا من الفرّ ، فإنه عار باق فی الأعقاب [ والأعناق ] (2) ونار یوم الحساب ، وطیّبوا عن أنفسکم نفساً (3) ، واشمخوا (4) إلی الموت شمخاً (5) ، وعلیکم بهذا السواد الأعظم ، والرواق المطنب ، فاضربوا ثبجه ; فإن الشیطان راکد فی کسره ، ومفترش ذراعیه ، قد قدم الموثبة ، وأخّر للنکوص رجلا ، .
ص : 448
فصمداً صمداً حتّی ینجلی لکم عمود الدین ، ( وَأَنتُمُ الاَْعْلَوْنَ وَاللهُ مَعَکُمْ وَلَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ ) » (1) . کر (2) .
پس کمال عجب است که حضرات اهل سنت این نصوص جناب ولایت مآب ( علیه السلام ) را بر مذمّت و شناعت اعمال معاویه و اتباعش پس پشت انداخته ، اعتقاد کمال خوبی و نیکی ایشان کنند ، و ایشان را مبرّی از عصیان و فسوق دانند ، حال آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) در این کلام تصریح کرده که :
معاویه مثل شیطان است و قتال او و اتباعش واجب و باعث انجلای عمود دین است ، و فرار از قتالشان موجب عقاب و عار است .
تعصب اهل سنت باید دید که به مخالفت آن جناب گویند که : معاویه را - العیاذ بالله - قتال آن جناب جایز بود ، و هم او را به این قتال و معادات نقصی حاصل نشده .
ونیز گویند که : اطاعت جناب امیر ( علیه السلام ) و قتال نمودن با آن جناب واجب نبود ، بلکه تخطئه آن جناب در این قتال کنند ، کما تفوّه به ابن تیمیه (3) ، و تصویب کسانی کنند که از قتال همراه آن جناب ‹ 402 › باز آمده در خانه ها .
ص : 449
نشستند ، کما صرّح به ولی الله فی ازالة الخفاء (1) .
و در “ استیعاب “ در ترجمه حبیب بن مسلمة مسطور است :
وروینا : أن الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال لحبیب بن مسلمة فی بعض خرجاته بعد صفّین : یا حبیب ! ربّ مشیر (2) لک فی غیر طاعة الله ! فقال له حبیب : أمّا إلی أبیک فلا (3) .
فقال له الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « بلی ! والله لقد طاوعت معاویة علی دنیاه ، وسارعت فی هواه ، فلئن کان قام بک فی دنیاک لقد قعد بک فی دینک ، فلیتک إذا أسأت الفعل أحسنت القول ، فتکون کما قال الله تعالی : ( وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً ) (4) ، ولکنّک کما قال : ( کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ) . (5) انتهی .
از این کلام حضرت امام حسن ( علیه السلام ) صریح واضح است که : اتباع معاویه و .
ص : 450
معاویه محض تابع هوای نفسانی و فریفته زبرج دنیای فانی بودند و اصلا در مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) طلب امری دینی مطلوب نداشتند .
و اِتباع معاویه باعث خسران در دین و مخالفت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود و اَتباع او مصداق آیه : ( کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ) بودند .
پس با این همه نصوص اهل بیت بر ضلال و فسق معاویه و اتباعش باز حضرات اهل سنت او را و تابعانش را از اصحاب عدول و ارباب فضیلت جلیله دانند ، و قتال ایشان را با جناب امیر ( علیه السلام ) موجب ثواب گویند ، فلعن الله علی هذه الجماعة السفیهة .
و در “ کنز العمال “ مروی است :
عن إسماعیل بن رجاء ، عن أبیه ، قال : کنت فی مسجد الرسول فی حلقة فیها أبو سعید الخدری وعبد الله بن عمرو ، فمرّ بنا الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فسلّم ، فردّ علیه القوم ، فقال عبد الله بن عمرو : ألا أُخبرکم بأحبّ أهل الأرض إلی أهل السماء ؟ قالوا : بلی ، قال : هو هذا الماشی ، ما کلّمنی کلمة منذ لیالی صفّین ، ولئن یرضی عنّی أحبّ إلیّ من أن یکون لی حمر النعم ، فقال أبو سعید : ألا تعتذر إلیه ؟ قال : بلی . . فاستأذن أبو سعید ، فأذن له ، فدخل ، ثم استأذن لعبد الله بن عمرو فلم یزل به حتّی أذن له ، فأخبره أبو سعید بقول عبد الله بن عمرو ، فقال له الحسین [ ( علیه السلام ) ] : « أعلمت - یا عبد الله ! - أنی أحبّ أهل الأرض إلی أهل السماء ؟ »
ص : 451
قال : إی وربّ الکعبة ، قال : « فما حملک علی أن قاتلتنی وأبی یوم صفین ؟ ! فوالله لأبی کان خیراً منی » قال : أجل . . إلی آخره (1) .
از این روایت صریح ثابت است که قتال اهل صفین موجب غضب و ناخوشی حضرات ائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) بود و ایذا و اغضاب اهل بیت به حکم احادیث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) موجب ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .
و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) معاویه را از مضلّین گفته ، و او را قابل ولایت و حکومت ندانسته ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :
لمّا قتل عثمان وبایع الناس علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، دخل علیه المغیرة بن شعبة فقال له : یا أمیر المؤمنین ! إن لک عندی نصیحة ، قال : « وما هی ؟ » قال : إن أردت أن یستقیم لک الأمر فاستعمل طلحة بن عبید الله علی الکوفة والزبیر بن العوام (2) ‹ 403 › علی البصرة ، وابعث معاویة بعهده علی الشام حتّی یلزمه طاعتک ، فإذا استقرّت لک الخلافة فأدرها کیف شئت برأیک .
قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أمّا طلحة والزبیر فسأری رأیی فیهما ، وأمّا معاویة ; فلا والله ، لا أرانی الله مستعملا له ، ولا مستغنیاً به مادام .
ص : 452
علی حاله ، ولکنی أدعوه إلی الدخول فیما دخل فیه المسلمون ، فإن أبی حاکمته إلی الله » .
وانصرف عنه المغیرة مغضباً له لما لم یقبل عنه نصیحته ، فلمّا کان الغداة أتاه فقال : یا أمیر المؤمنین ! نظرتُ فیما قلتُ لک بالأمس وما جاوبتنی به ، فرأیت أنک وفّقت (1) للخیر وطلب الحقّ ، ثم خرج عنه ، فلقیه الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وهو خارج ، فقال لأبیه : « ما قال لک هذا الأعور ؟ » قال : « أتانی أمس . . هکذا ، وأتانی الیوم . . هکذا » ، قال : « نصح لک - والله - أمس ، وخدعک الیوم » ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن أقررت معاویة علی ما فی یده کنت متخذ المضلین عضداً » . (2) انتهی .
و چنین فاسق فاجر که قابل ولایت مسلمین نباشد ، چگونه اهل سنت او را به مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) عادل و مؤمن کامل و مجتهد متقی مینامند ؟ !
العیاذ بالله من التعصب .
.
ص : 453
و نیز مخاطب سابقاً تصریح کرده به اینکه معاویه و دیگر اهل شام جناب امیر ( علیه السلام ) را بد میگفتند ، و منکر خلافت آن جناب شدند و سلب لیاقت خلافت از آن جناب کردند (1) ; و با این همه ادعای اسلام ایشان کرده و آیات قرآنیه را در مدح ایشان فرود آورده ، و کمال ایمان و اخلاص ایشان ثابت نموده .
پس انصاف باید فرمود ، و تأملی شافی باید کرد که آیا اهل سنت ادعای ولایت جناب امیر ( علیه السلام ) محض به زبان میکنند ; یا در واقع هم نصیبی از آن دارند ؟ !
حق ولایت و محبت جناب امیر ( علیه السلام ) همین است که دشمنان و لاعنان و بدگویان آن جناب را از افاضل صحابه و اکابر مؤمنین و از صلحای اخیار و اتقیای نیکوکار پندارند ؟ !
آیا حدیث : « کنا نعرف المنافقین ببغض علی [ ( علیه السلام ) ] (2) » ، حدیث صحیح نیست ؟ !
.
ص : 454
و آیا در روز غدیر اگر جناب امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نساخته ، حکم به ولایت به معنای دوستی آن جناب هم نداده ؟ !
آخر شرم باید کرد ، و کلام خود را که البته نباید فراموش ساخت ! !
و عجب آنکه خود این فاضل در باب دوازدهم تصریح کرده به اینکه محارب جناب امیر ( علیه السلام ) از راه بغض و لاعن و سابّ آن جناب به اجماع اهل سنت کافر است ، چنانچه گفته :
محارب حضرت مرتضی ( علیه السلام ) اگر از راه عداوت و بغض است ، نزد علمای اهل سنت کافر است بالاجماع ، و همین است مذهب ایشان در حق خوارج و اهل نهروان ، و حدیث : « حربک حربی . . » نزد ایشان بر همین حرب محمول است . اما در اینجا هم لزوم کفر است نه التزام آن ، پس اطلاق مرتدّ بر ایشان نتوان کرد ، و چون شبهه ایشان بسیار بی مغز و مقابل نصوص قطعیه قرآنی و احادیث متواتره پیغمبر است ، موجب اعتذار ایشان نمیتواند شد ، پس خوارج نزد اهل سنت در احکام اخروی کافرند ، و دعای مغفرت ‹ 404 › ایشان نباید کرد ، و نماز جنازه ایشان نباید خواند ، و علی هذا القیاس . و محارب حضرت امیر ( علیه السلام ) نه از راه عداوت و بغض بلکه از شبهه فاسد و تأویل باطل ، مثل اصحاب جمل و اصحاب صفین ، پس در خطای اجتهادی و بطلان اعتقادی خود مشترک اند ، فرق این است که این خطای اجتهادی و فسق اعتقادی اصحاب جمل اصلا مجوّز طعن و تحقیر نیست ، به سبب ورود نصوص قرآنی و احادیث متواتره در مدح و ثنا خوانی ایشان و سوابق
ص : 455
اسلامیه ایشان و ثبوت قرابت و علاقه نسبی و صهری ایشان با جناب پیغمبر علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، مثل آنچه در حق حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] چون نصوص قطعیه قائم است بر عصمت و علو درجه مانع است از طعن و تحقیر ایشان در آنچه با برادر خود حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] به عمل آوردند از راه عجله و بی تأمل ، و آن همه لله و فی الله بود نه به هوای نفسانی و نزعه شیطانی ، حاشا جنابه من ذلک !
و در اصحاب صفین چون این امور بالقطع ثابت نشده ، توقف و سکوت لازم است نظر به عمومات آیات و احادیث دالّه بر فضائل صحابه بلکه جمیع مؤمنین ، و امید شفاعت و نجات به عفو پروردگار .
آری ! اگر از جماعت شام بالیقین کسی را معلوم کنیم که عداوت و بغض حضرت امیر ( علیه السلام ) داشت به حدی که تکفیر آن جناب یا لعن و سبّ آن عالی قباب میکرد او را بالیقین کافر خواهیم دانست ، و چون (1) این معنا تا حال از روی روایت معتبره ثابت نشده ، و اصل ایمان آنها بالیقین (2) ثابت است ، تمسک به اصل داریم .
بالجمله ; اجماع اهل سنت است بر آنکه تکفیر کننده حضرت امیر ( علیه السلام ) ، یا منکر به بهشتی بودن ایشان ، یا منکر لیاقت خلافت ایشان - به اعتبار اوصاف .
ص : 456
دین مثل علم و عدالت و تقوی و ورع - کافر است ، و چون این معنا در حق خوارج نهروان بالقطع به ثبوت پیوست ، آنها را کافر میگویند ، و از دیگران هرگز به ثبوت نرسیده آنها را تکفیر نمیکنند ، این است تنقیح مذهب اهل سنت در این باب و موافق اصول ایشان ; زیرا که اجماع دارند بر آنکه منکر ضروریات دین کافر است .
و علو درجه ایمان حضرت امیر ( علیه السلام ) و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است ، پس منکر این امور کافر باشد . (1) انتهی کلامه بلفظه .
و انکار عداوت اهل صفین با جناب امیر ( علیه السلام ) و بغض ایشان با آن کرامت مآب و انکار خلافت و استحقاق آن جناب ، و لعن و سبّ کردن آن حضرت - که مخاطب در این کلام کرده - برای تکذیبش کلام سابق کافی است و حاجت به دلیلی دیگر ندارد ، و لیکن بنابر مزید توضیح بعض دلائل دیگر بر این معنا بیان کنیم و مدّعا بالقطع به اثبات رسانیم .
پس بدان که ابن ماجه در “ سنن “ خود - که از “ صحاح “ اهل سنت معدود است - روایت کرده :
حدّثنا علی بن محمد ، حدّثنا أبو معاویة ، حدّثنا موسی بن أسلم ، عن ابن ساباط - وهو عبد الرحمن - ، عن سعد بن .
ص : 457
أبی وقاص ، قال : قدم معاویة فی بعض حجّاته ، فدخل علیه سعد ، فذکروا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فنال منه ، فغضب سعد ، وقال : تقول لهذا الرجل ؟ ! سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « من کنت مولاه فعلی مولاه » .
وسمعته یقول : ‹ 405 › « أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی » .
وسمعته یقول : « لأُعطین الرایة الیوم رجلا یحبّ الله ورسوله » . (1) انتهی .
حاصل آنکه از سعد بن ابیوقاص مروی است که : آمد معاویه برای حج نمودن پس رفت نزد او سعد ، پس ذکر جناب امیر ( علیه السلام ) در میان آمد و معاویه ملعون - عیاذاً بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) را سبّ و شتم نمود ، پس سعد به غضب آمد . . الی آخر .
و در “ صحیح مسلم “ - که به اعتراف مخاطب صحیح ترین کتب اهل سنت است - مذکور است :
عن عامر بن سعد بن أبی وقاص . . . قال : أمر معاویة بن [ أبی ] سفیان سعداً فقال : ما یمنعک أن تسبّ أبا تراب ؟ فقال : أما ذکرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ !
.
ص : 458
فلن أسبّه ، لئن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخره (1) .
و این حدیث صریح است در آنکه معاویه ملعون - پناه به خدا - به سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) امر میکرد .
لیکن بعضی از متعصبین چشم از واضحات پوشیده ، انکار کرده اند که از این حدیث امر به سبّ مستفاد نمیشود ، مگر منصفین اهل سنت این انکار را باطل محض و مکابره صریحه گفته ، به ردّ آن پرداخته اند ، چنانچه در “ حدائق الازهار شرح مشارق الأنوار “ (2) گفته :
اعلم أن بعض أهل العلم (3) لمّا رأی ما یدل علیه مفهوم کلام معاویة . . . من العدول عن سنن الإنصاف فی إعطاء حق مرتبة علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورأی الذبّ عن الصحابی واجباً ، عمد إلی تأویل قوله ، فقال : قول معاویة هذا لیس فیه تصریح بأنه أمر بسبّه ، وإنّما سأله من المانع ، کأنّه یقول : امتنعت عن ذلک تورعاً أو خوفاً ، فإن .
ص : 459
کان تورعاً وإجلالا فأنت مصیب محسن ، وإن کان بغیر ذلک فله جواب آخر .
ولعلّ سعداً کان فی طائفة یسبّون ، فلم یسبّ معهم ، وعجز عن الإنکار أو أنکر علیهم ، فسأله معاویة عن ذلک .
ویحتمل أن یکون : ما لک لا تخطئه فی رأیه واجتهاده ؟ ! فتظهر للناس حسن رأینا واجتهادنا ، وأنه أخطأ .
هذا کلام هذا المأوّل ، ولکنه بعید جداً ; لأن المذکور فی الروایة ( أمر معاویة سعداً . . ) .
فقوله : ( لیس فیه تصریح بأنه أمر ) جحودٌ ومکابرة .
ورجاء أن کان سعد فی طائفة یسبّون ، فلم یسبّ معهم ، فسأله معاویة عن ذلک - أی سبب الامتناع عن السبّ - ، لیس بشیء ; لأنه لیس براجع إلی ما یدل علیه اللفظ ، والظاهر أنه من باب الإیجاز بالحذف فی قوله . . . (1) : ( أَنَا أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ * یُوسُفُ . . ) (2) . . أی أرسلون إلی یوسف لأستعبره الرؤیا ، فأرسلوه ، فأتاه ، وقال له : یا یوسف ! . . کذلک هاهنا تقدیر الکلام : أمر معاویة بن أبی سفیان سعداً بأن یسبّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فامتنع عن ذلک ، فقال : ما یمنعک أن تسبّ أبا تراب ؟ وتکنّیه بهذه .
ص : 460
الکنیة دون أن یقول : أبا الحسن ، أو ابن أبی طالب ، أو علیّاً ، أو ابن عمّ رسول الله . . شاهد صدق علی إرادة سبّه إیاه لمن یساعده الذوق .
وأمّا الاحتمال الآخر ; وهو أن یکون معناه : ما یمنعک أن تخطئه ‹ 406 › فی رأیه واجتهاده ؟ ! فأبعد ; لأن قوله : ( أمر معاویة ) یقتضی مأموراً به ، وقوله : ( ما یمنع ) لا یصلح لذلک .
وإن جعل ( ما یمنعک أن تسبّ ) عبارة عن التخطئة فی الرأی والاجتهاد ، لیس بمستقیم ; لأن التخطئة فیها لیست بسبّ ، وهو ظاهر ، ولا مستلزماً له ; لأنها جاریة فیما بین العلماء ، ولا ینسب المخطّئ إلی سبّ من خطّأه ، فلا یکون کنایة ولا لازماً من لوازمه ، لکن السبّ قد یوجد بغیر التخطئة فیها فلا یکون مجازاً ، فلیس بحقیقة ، ولا کنایة ، ولا مجاز ، ولا تشتبه فیکون فاسداً ، فإذاً لا تأویل لکلام معاویة . . . هاهنا إلاّ ما شهد به النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حین قال لعمار بن یاسر : « تقتلک الفئة الباغیة » ، وقد قتل فی حرب معاویة . (1) انتهی .
.
ص : 461
و در کتاب “ مستطرف “ مذکور است :
لمّا قدم معاویة المدینة صعد المنبر ، ونال من علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقام الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فحمد الله وأثنی علیه ثم قال : « إن الله عزّ وجلّ لم یبعث نبیّاً إلاّ جعل له عدواً من المجرمین (1) ، فأنا ابن علی وأنت ابن صخر ، وأُمّک هند وأُمی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وجدّتک قبیلة (2) وجدّتی خدیجة ، فلعن الله ألأمنا حسباً ، وأخملنا ذکراً ، وأعظمنا کفراً ، وأشدّنا نفاقاً » .
فصاح أهل المسجد : آمین . . آمین ، فقطع معاویة خطبته ، ودخل منزله . (3) انتهی .
.
ص : 462
و نیز در “ مستطرف “ مسطور است :
قال معاویة لعقیل بن أبی طالب : إن علیاً قد قطعک ووصلتُک ، ولا نرضی منک إلاّ أن تلعنه علی المنبر . . فقال : أفعل . . فصعد المنبر ثم قال - بعد أن حمد الله تعالی وأثنی علیه ، وصلّی علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] . وسلم (1) - : أیها الناس ! قد أمرنی أن ألعن علیَ بن أبی طالب أمیرَ المؤمنین معاویةُ بن أبی سفیان ، فالعنوه ، فعلیه لعنة الله . . ثم نزل ، فقال له معاویة : إنک لم تبیّن من لعنتَ بینی وبینه ، فقال : والله لا زدتُ حرفاً ولا نقصتُ آخره ، والکلام إلی نیة المتکلم . (2) انتهی .
و نیز در کتاب “ العقد “ لابن عبد ربّه و “ مستطرف “ مذکور است :
حکی أن معاویة بینما هو جالس فی بعض مجالسه - وعنده وجوه الناس ، فیهم الأحنف بن قیس - إذ دخل رجل من أهل الشام ، فقام خطیباً ، فکان آخر کلامه : أن لعن علیاً - رضی الله عنه ولُعن لاعنه [ ( علیه السلام ) ] - ، فقال الأحنف : یا أمیر المؤمنین ! إن هذا القائل لو یعلم أن رضاک فی لعن المرسلین . . لعنهم ! فاتق الله - یا أمیر المؤمنین ! - ودع عنک علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقد لقی ربّه ، وأفرد فی قبره ، .
ص : 463
وخلی بعمله ، وکان - والله - المبرّز سیفه (1) ، الطاهر ثوبه (2) ، العظیمة مصیبته (3) ، فقال معاویة : یا أحنف ! لقد تکلّمت بما تکلّمت (4) ، فأیم الله لتصعدنّ علی المنبر فتلعنه طوعاً أو کرهاً ، فقال له الأحنف : یا أمیر المؤمنین ! إن تعفنی فهو خیر لک ، وإن تجبرنی علی ذلک - فوالله - لا یجری علی شفتیّ هذا أبداً (5) قال : قم ، فاصعد ، قال : فأنا - والله - مع ذلک لأنصفنّک فی القول والفعل ، قال : وما أنت قائل ‹ 407 › إن أنصفتنی ، قال : أصعد المنبر ، فأحمد الله وأُثنی علیه بما هو أهله ، وأُصلّی علی نبیّه محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم أقول : أیها الناس ! إن أمیر المؤمنین معاویة أمرنی أن ألعن علیاً ، ألا وإن علیاً ومعاویة اقتتلا واختلفا ، فادّعی کل واحد منهما أنه مبغی علیه وعلی فئته ، فإذا دعوتُ فأمّنوا ، رحمکم الله ، اللهم العن أنت وملائکتک [ وانبیاؤک ] (6) وجمیع خلقک الباغی منهما علی صاحبه ، والعن الفئة الباغیة ، اللهم .
ص : 464
العنهم لعناً کثیراً . . أمّنوا رحمکم الله تعالی .
یا معاویة ! لا أزید علی هذا ولا أنقص حرفاً ، ولو کان فیه ذهاب روحی ، فقال معاویة : إذاً نعفیک یا أبا بحر . (1) انتهی .
و در کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ تصنیف علامه اسماعیل بن علی بن محمود مذکور است :
کتب الحسن [ ( علیه السلام ) ] إلی معاویة ، واشترط علیه شروطاً ، وقال : إن أجبت إلیها فأنا سامع مطیع ، فأجاب معاویة إلیها .
وکان الذی طلبه الحسن [ ( علیه السلام ) ] : أن یعطیه ما فی بیت مال الکوفة ، وخراج دارابجرد (2) من فارس ، وأن لا یشتم (3) علیاً [ ( علیه السلام ) ] .
فلم یجب إلی الکفّ عن شتم (4) علی [ ( علیه السلام ) ] ، فطلب الحسن [ ( علیه السلام ) ] .
ص : 465
أن لا یشتم علی [ ( علیه السلام ) ] وهو یسمع ، فأجابه إلی ذلک ، ثم لم یف [ له ] (1) به . (2) انتهی .
و نیز در کتاب “ العقد “ لابن عبد ربّه - علی ما نقل - مذکور است :
لمّا مات الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] حجّ معاویة ، فدخل المدینة ، وأراد أن یلعن علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقیل له : وإن هاهنا سعد ابن أبی وقاص ، ولا نراه یرضی بهذا ، فابعث إلیه ، [ وخذ رأیه ] (3) ، فأرسل إلیه وذکر له ذلک ، فقال : إن فعلت لأخرجنّ من المسجد ولا أعود إلیه . . فأمسک معاویة عن لعنه حتّی مات سعد ، فلمّا مات سعد لعنه علی المنبر ، وکتب إلی عمّاله أن یلعنوه علی منابرهم ، ففعلوا ، فکتبت أُم سلمة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی معاویة : أنکم تلعنون الله ورسوله علی منابرکم ، وذلک أنکم تلعنون علی بن أبی طالب ومن أحبّه ، وأنا أُشهد أن الله أحبّه ورسوله .
فلم یلتفت إلی کلامها . (4) انتهی .
و ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ از شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی نقل کرده که او گفته :
.
ص : 466
ثم تعلم أن علیاً ومعاویة کانا علی القتال والخصام ، وکان الطائفتان یسبّ بعضهم بعضاً . انتهی بقدر الحاجة (1) .
حاصل آنکه علی و معاویه بودند بر قتال و مخاصمت و حال هر دو طائفه این بود که بعض ایشان بعض دیگر را سب و شتم میکردند .
و سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواص الأمة فی معرفة الأئمة “ بعد ذکر حدیث سعد در شرح آن گفته :
أمّا قول معاویة لسعد : ( ما منعک أن تسبّ أبا تراب ) ; فإن معاویة لمّا سبّ علیاً ( علیه السلام ) وأمر الناس بذلک ، تورّع سعد عن سبّه ، ولم یأخذه فی الله لومة لائم . (2) انتهی .
و محب طبری در “ ریاض نضره “ روایت کرده :
عن سعد ، قال : أمر معاویة سعداً أن یسبّ أبا تراب ، فقال : أمّا ما ذکرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلن أسبّه ، لئن یکون فیّ واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخر الحدیث (3) . ‹ 408 › .
ص : 467
و ابن تیمیه در جواب علامه حلی - علیه الرحمه - گفته :
أمّا سعد لمّا أمره معاویة بالسبّ ، فأبی ، فقال : ما منعک أن تسبّ علیاً ، فقال : ثلاث قالهنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلن أسبّه ، لئن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخر الحدیث ، فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه (1) .
و واقدی روایت کرده :
إن معاویة لمّا عاد من العراق إلی الشام - بعد بیعة الحسن [ ( علیه السلام ) ] واجتماع الناس علیه - خطب فقال : أیها الناس ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لی : إنک تلی الخلافة من بعدی ، فاختر الأرض المقدسة ، فإن فیها الأبدال ، وقد اخترتُکم ، فالعنوا أبا تراب . . فلعنوه ، فلمّا کان من الغد کتب کتاباً ، ثم جمعهم وقرأه علیهم (2) .
و ابن ابی الحدید از ابوعثمان جاحظ - که فخر رازی در “ نهایة العقول “ بر اقوال او اعتماد فرموده (3) - نقل کرده که او گفته :
.
ص : 468
إن معاویة کان یقول - فی آخر خطبة الجمعة - : اللهم إن أبا تراب ألحد فی دینک ، وصدّ عن سبیلک ، فالعنه لعناً وبیلا ، وعذّبه عذاباً ألیماً . . ! !
وکتب بذلک إلی الآفاق ، فکانت هذه الکلمات ینشؤونها (1) علی المنابر إلی خلافة عمر بن عبد العزیز (2) .
و نیز ابن ابی الحدید از ابوعثمان جاحظ آورده که او روایت کرده :
إن قوماً من بنی أُمیة قالوا لمعاویة : یا أمیر المؤمنین ! إنک قد بلغتَ ما أمّلتَ ، فلو کففتَ عن لعن هذا الرجل ، فقال : لا والله حتّی یربوا علیه الصغیر ، ویهرم علیه الکبیر ، ولا یذکر له ذاکر فضلا . (3) انتهی .
.
ص : 469
و اعجب آن است که حضرات اهل سنت با این همه معاندت و مخالفت معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و اقدام بر قتال آن جناب که شدیدترین عداوتها است ، و هم ارتکاب سبّ و شتم آن جناب و دیگر امور شنیعه گویند که معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت نداشت ! ! لهذا چند نصوص صریحه بر عدو بودن آن ملعون با آن جناب ذکر کنیم (1) .
پس بدان که سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در ترجمه جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :
فصل فی نبذ من أخبار علی [ ( علیه السلام ) ] وقضایاه وکلماته .
قال سعید بن منصور - فی سننه - : حدّثنا هشیم ، حدّثنا حجّاج ، حدّثنی شیخ من فزارة : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « الحمد لله الذی جعل عدونا یسأل عمّا نزل به من أمر دینه ! إن معاویة کتب إلیّ یسألنی عن الخنثی [ المشکل ] (2) ، فکتبتُ إلیه أن یورّثه من قبل مباله » .
وقال : حدّثنا هشیم ، عن مغیرة ، عن الشعبی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] مثله . (3) انتهی .
.
ص : 470
پس این روایت - که آن را سعید بن منصور که از ائمه محدّثین اهل سنت است روایت کرده و سیوطی هم آن را معتمد داشته - صریح است در آنکه معاویه عدو جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، و به اعتراف مخاطب عدو جناب امیر ( علیه السلام ) کافر است (1) .
و در “ مسند احمد حنبل “ مسطور است :
حدّثنا محمد بن یونس ، قال : حدّثنا زید بن عمر بن عثمان التمری البصری ، حدّثنی إسماعیل ، عن قیس بن أبی حازم ، قال : جاء رجل إلی معاویة فسأله عن مسألة ، فقال : سل عنها علی بن أبی طالب ، فهو أعلم (2) ، ‹ 409 › فقال : یا أمیر المؤمنین ! جوابک فیها أحبّ إلیّ من جواب علی ! فقال : بئس [ ما ] قلت ولؤم ما جئت ، لقد کرهت رجلا کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغرّه بالعلم غرّاً ، لقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبیّ بعدی » ، وکان عمر إذا أشکل علیه شیء یأخذ منه ، ولقد شهدت عمر وقد أشکل علیه شیء ، فقال عمر : هاهنا علی ؟ !
قم لا أقام الله رجلیک .
.
ص : 471
والفضل ما شهدت به الأعداء . (1) انتهی .
فقره اخیره این حدیث به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه معاویه از اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، پس از اینجا سفاهت مخالفین باید دریافت که اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) را از کبار صحابه عدول و مصداق کمال مدح و ثنای قرآنی دانند ، و ایشان را از مقتدایان و ائمه و خلفای خود گیرند .
و نیز روایتی که از “ سنن بیهقی “ عن قریب منقول شود ، در آن ابن عباس تصریح کرده به اینکه معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشت (2) .
و در “ محاضرات “ راغب اصفهانی مسطور است :
قیل لهشام بن الحکم : هل شهد معاویة بدراً ؟ فقال : نعم من جانب الکفار !
وذُکر عند شریک بن عبد الله بالحلم ، فقال : وهل کان معاویة إلاّ معدن السفه ؟ ! والله لقد أتاه قتل أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وکان متکیاً ، فاستوی جالساً ، ثم قال : یا جاریة ! غنّینی ، فالیوم قرّت .
ص : 472
عینی ، فأنشأت تقول :
< شعر > ألا أبلغ معاویة بن حرب * فلا قرّتْ عیون الشامتینا أفی شهر الصیام فجعتمونا * بخیر الناس طرّاً أجمعینا قتلتم خیر من رکب المطایا * وأفضلهم ومن رکب السفینا < / شعر > فرفع معاویة عموداً کان بین یدیه فضرب رأسها ، ونثر دماغها ، أین کان حلمه ذلک الیوم ؟ ! (1) انتهی .
زیاده از این عداوت چه میباشد که آن لعین بر وفات آن جناب مسرور شد و وفات آن جناب را باعث خنکی چشم کور خود گفت ، سبحان الله ! حضرات اهل سنت با وصف این الحاد و کفر و زندقه ، آن ملعون معدن خباثت و کفریات را از صحابه عدول و مؤمن کامل و متقی فاضل و مصداق ثنا و مدح قرآن دانند !
.
ص : 473
و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) بر معاویه دعای بد میفرمود ، و در حق او دعای بد مینمود (1) ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :
عن عبد الرحمن بن معقل ، قال : صلّیت مع علی [ ( علیه السلام ) ] صلاة الغداة ، فقنت ، فقال - فی قنوته - : « اللهم علیک بمعاویة وأشیاعه ، وعمرو بن العاص وأشیاعه ، [ وأبی الأعور السلمی وأشیاعه ] (2) ، وعبد الله بن قیس وأشیاعه » . ش . . . أی رواه ابن أبی شیبة (3) .
و عینی در “ عمدة القاری “ آورده :
روی الطبرانی - فی الأوسط ، من حدیث إبراهیم بن (4) علقمة ، والأسود ، عن عبد الله بن مسعود ، قال : ما قنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شیء من صلاته إلاّ فی الوتر ، وأنه کان إذا حارب لقنت فی الصلوات (5) کلهنّ [ یدعو علی المشرکین ] (6) .
ولا قنت أبو بکر ولا عمر ولا عثمان حتّی ماتوا .
.
ص : 474
ولا قنت علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حتّی حارب أهل الشام ، وکان یقنت فی الصلوات (1) کلهنّ ، وکان معاویة یدعو علیه أیضاً ، یدعو کل واحد ‹ 410 › منهما علی الآخر .
وقال شیخنا زین الدین . . . : ابن مسعود لم یدرک محاربة علی [ ( علیه السلام ) ] أهل الشام ، ولا موت عثمان ، فإنه مات فی زمن عثمان .
قلت : یحتمل أن یکون قوله : ( ولا عثمان . . . ) إلی آخره من کلام إبراهیم ، أو من علقمة ، أو من الأسود (2) .
و شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ گفته :
روی الخطیب - فی کتاب القنوت - ، عن أنس : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان لا یقنت إلاّ إذا دعی علیهم .
وقد روی عن الصدیق أنه قنت عند محاربة علی أهل الکتاب ، وکذا علی [ ( علیه السلام ) ] فی محاربة معاویة ، وروی فی هذا العکس أیضاً . (3) انتهی .
و جلال الدین سیوطی در رساله “ عرف الوردی فی اخبار المهدی [ ( علیه السلام ) ] “ گفته :
أخرج الطبرانی - فی الأوسط - ، ونعیم ، وابن عساکر ، عن :
ص : 475
علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « یکون فی آخر الزمان فتنة تحصل الناس کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام ، ولکن سبّوا أشرارهم . . » إلی آخره (1) .
و نیز آورده :
وأخرج نعیم بن حماد ، والحاکم - وصحّحه - ، عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « سیکون فتنة تحصل الناس منها کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام وسبّوا ظلمتهم » (2) .
و نیز در “ درّ منثور “ روایت کرده :
أخرج الحاکم - وصحّحه - عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ستکون فتنة یحصل الناس فیها کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام وسبّوا ظلمتهم » (3) .
و این روایت صحیحه دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) امر به سبّ اشرار و ظلمه شام نموده ، و در شریر و ظالم بودن معاویه هیچ شکی نیست .
.
ص : 476
و ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ در کتاب الکنی در ترجمه ابوالاعور اسلمی گفته :
کان هو وعمرو بن العاص مع معاویة [ بصفّین ] (1) ، وکانا أشدّ من عنده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وکان علی ( رحمه الله ) [ ( علیه السلام ) ] یذکره فی القنوت فی صلاة الغداة ، یقول : « اللهم علیک به » ، مع قوم یدعو علیهم فی قنوته . (2) انتهی .
و این صریح است در آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) دعای بد بر ابوالاعور اسلمی میفرمود ، و وجهش جز مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) - که معاویه منشأ آن بود - نبوده ، پس معاویه هم قابل لعنت باشد .
و صاحب “ استیعاب “ اگر چه به جهت حفظ ناموس خود نام معاویه نگرفته ، ( مع قوم یدعو علیهم ) گفته ، لیکن حق تعالی فضیحت او ساخته که همین قول او دلیل لعنت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) معاویه را میتواند شد .
و در “ کنز العمال “ کتاب الفتن مسطور است :
عن قیس بن أبی حازم ; قال : سمعت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی منبر الکوفة یقول : « ألا لعن الله الأفجرین من قریش بنی أُمیة وبنی مغیرة ، فأمّا بنو مغیرة فقد أهلکهم الله بالسیف یوم بدر ، .
ص : 477
وأمّا بنو أُمیة فهیهات فهیهات ! أما والذی فلق الحبّة وبرء النسمة لو کان الملک من وراء الجبال لیثبوا علیه حتّی یصلوا » . کر . (1) انتهی .
و شک نیست که معاویه هم از بنوامیه بود پس جناب امیر ( علیه السلام ) بر معاویه هم لعنت فرموده باشد .
و ابن عباس نیز - که صحابی عادل بود و نزد مخاطب ‹ 411 › داخل اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که اتباعشان واجب است (2) - معاویه را لعنت کرده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :
عن ابن عباس ، قال : لعن الله فلاناً ، إنه کان ینهی عن التلبیة فی هذا الیوم - یعنی یوم عرفة - ; لأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یلبّی فیه . ابن جریر .
أیضاً فی کنز العمال : عن سعید بن جبیر ، قال : أتیت ابن عباس بعرفة فقال : لعن الله فلاناً ، عمدوا إلی أعظم أیام الحج ، فمحوا زینته ، وإنّما زینة الحجّ التلبیة . ابن جریر (3) .
و در “ سنن بیهقی “ مذکور است :
عن سعید بن جبیر ، قال : کان ابن عباس بعرفة ، فقال : یا سعید ! ما لی لا أسمع الناس یلبّون ؟ فقلت : یخافون معاویة . .
.
ص : 478
فخرج ابن عباس من فسطاطه ، فقال : لبیک اللهم لبیک ، وإن رغم أنف [ معاویة ] (1) ، اللهم العنهم ، فقد ترکوا السنّة من بغض علی [ ( علیه السلام ) ] . (2) انتهی .
و در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالله بن بدیل مذکور است :
. . أسلم مع أبیه قبل الفتح ، وکان سیّد خزاعة ، وخزاعة عیبة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقیل : هو وأخوه من مسلمة الفتح ، والصحیح أنه أسلم قبل الفتح ، وشهد حنیناً والطائف وتبوک . قاله الطبری وغیره .
وکان له قدر وجلالة ، قتل هو وأخوه عبد الرحمن بن بدیل بصفین ، وکان یومئذ علی رجالة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وکان من وجوه أصحابه ، وکان فی صفین وعلیه سیفان ، وکان یضرب أهل الشام حتّی انتهی إلی معاویة ، فأزاله عن موقفه ، وأزال أصحابه الذین کانوا معه . (3) انتهی مختصراً .
و بعد آن نقل کرده :
عن زید بن وهب الجهنی : أن عبد الله بن بدیل قام یوماً بصفین فی أصحابه ، فخطب فحمد الله وأثنی علیه ، وصلّی علی النبیّ .
ص : 479
صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال : ألا إن معاویة ادّعی ما لیس له ، ونازع الأمر أهله ، ومن لیس مثله ، وجادل بالباطل لیدحض به الحق ، وصال علیکم بالأعراب والأحزاب ، وزیّن لهم الضلالة ، وزرع فی قلوبهم حبّ الفتنة ، ولبّس علیهم الأمر ، وأنتم - والله - علی الحق علی نور من ربکّم وبرهان مبین ، فقاتلوا الطغاة الجفاة ، ( قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِینَ ) (1) ، قاتلوا الفئة الباغیة الذین نازعوا الأمر أهله ، وقد قاتلتموهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فوالله ما هم فی هذه بأزکی ولا أتقی ولا أبرّ ، قوموا إلی عدوّ الله وعدوّکم ، یرحمکم الله . (2) انتهی .
پس این خطبه عبدالله بن بدیل - که از صحابه عدول و ثقات فحول است - به تصریح تمام دلالت دارد بر شقاوت معاویه ، و اینکه محاربه او با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اصلا وجهی از جواز نمیداشت و هرگز مبنی بر اجتهاد نبود ، بلکه به محض هوای نفسانی و وسوسه ظلمانی بود ، و الا معاویه را چرا عدوّ خدا میگفت ، و نسبت ضلالت و مجادله به باطل و ادحاض حق مینمود ؟ !
.
ص : 480
ومجتهد خاطی مأجور به یک اجر میشود نه معذب که او به زعم خود قصد احقاق خود و ادحاض باطل دارد .
و در “ صواعق محرقه “ در حال عمر بن عبدالعزیز ‹ 412 › مذکور است :
ومن صلاحه الظاهر أنه لمّا ولی العهد صعد المنبر فقال : إن هذه الخلافة حبل الله ، وإن جدّی معاویة نازع علی (1) الأمر أهله ، ومن هو أحقّ به منه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ورکب بکم ما تعلمون حتّی أتته منیته فصار فی قبره رهیناً بذنوبه . (2) انتهی .
پس اگر معاویه از عدول صحابه و در حرب جناب امیر ( علیه السلام ) مجتهد مأجور بود ، نسبت ذنوب را به او و اظهار بدی او را ، صلاح ظاهر گفتن به غایت عجیب است .
فاضل مخاطب تحقیر و طعن معاویه را جایز نمیدارد ، و در کلام عمر بن عبدالعزیز به صراحت تمام طعن و تشنیع صریح بر معاویه مذکور است ، پس امر غیر جایز را صلاح ظاهر گفتن به چه طور ممکن است ؟ !
.
ص : 481
و از عجائب حیرت افزا آن است که معاویه ملعون - أخزاه الله وأصلاه بألیم النار - جگر گوشه رسول و فلذه کبد بتول جناب حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را سم داد و به قتل رسانید (1) ; و باز اهل سنت از ولا و محبت [ او ] دست نکشند و او را امام به حق و خلیفه به صدق پندارند ، ابن عبدالبرّ - که از اعاظم اهل سنت است - در کتاب “ استیعاب “ آورده :
قال قتادة وأبو بکر بن حفص : سُمّ الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] ، سمّته امرأته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی .
وقالت طائفة : کان ذلک منها بتدسیس معاویة إلیها ، وما بذله لها فی ذلک ، وکان لها جوائز (2) ، والله أعلم (3) .
و سبط ابن الجوزی - که مدائحش بر زبان یافعی شنیده باشی - در کتاب “ تذکرة خواص الامه “ - که از آن کتاب ، صاحب “ صواعق “ و “ جواهر العقدین “ در کتب خود (4) نقلها آورده اند (5) - در ترجمه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) میفرماید :
.
ص : 482
قال الشعبی : إنّما دسّ إلیها - أی جعدة - معاویة ، فقال : سمّی الحسن وأُزوّجک یزید ، وأُعطیک مائة ألف درهم . . فلمّا مات الحسن بعثتْ إلی معاویة تطلب إنجاز وعده ، فبعث إلیها بالمال ، وقال : إنی أُحبّ یزید ، وأرجو حیاته ، ولولا ذلک لزوّجتُک إیاه !
وقال الشعبی : ومصداق هذا القول أن الحسن [ ( علیه السلام ) ] کان یقول - عند موته ، وقد بلغه ما صنع معاویة - : لقد علمت صفة (1) شربته وبلغ أُمنیته ، والله لا یفی بما وعد ، ولا یصدق فیما یقول .
وقد حکی جدّی - فی کتاب الصفوة - قال : ذکر یعقوب بن سفیان - فی تاریخه - : ان جعدة هی التی سمّته .
وقال الشاعر فی ذلک :
< شعر > تعرف (2) کم لک من سلوة * تفرّج عنک قلیل الحزن بموت النبیّ وقتل الوصی * وقتل الحسین وسمّ الحسن < / شعر > وقال ابن سعد : سمّه معاویة مراراً ; لأنه کان یقدم علیه الشام هو وأخوه الحسین [ ( علیهما السلام ) ] (3) .
.
ص : 483
و مزی در “ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال “ آورده :
عن أُم بکر بنت المسور ، قالت : سقی الحسن [ ( علیه السلام ) ] مراراً ، وفی الآخرة مات ، فإنه کان یختلف کبده ، فلمّا مات أقام نساء بنی هاشم علیه النوح شهراً .
وفیه : عن عبد الله بن الحسن : قد سمعت من یقول : کان معاویة قد تلطف لبعض خدمه أن یسقیه سمّاً .
وقال أبو عوانة ، عن مغیرة ، عن أُم موسی : ان جعدة بنت الأشعث ‹ 413 › سقت الحسن [ ( علیه السلام ) ] السمّ ، فاشتکی منه أربعین یوماً (1) (2) .
و ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :
عن عبد الله بن الحسن ، قال : کان الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکثر نکاح النساء ، وکنّ قلّ ما یحظین عنده ، وقلّ امرأة تزوّجها إلاّ أحبّته وصبته ، فیقال : إنه کان سقی ثم أفلت ، ثم سقی ، ثم کانت الآخرة ، فقال الطبیب (3) : هذا رجل قد قطع السمّ أمعاءه .
وقد سمعت بعض من یقول : کان معاویة (4) قد تلطّف لبعض .
ص : 484
خدمه أن یسقیه سمّاً . (1) انتهی .
و در “ مرآة العجائب وأحاسن (2) الأخبار الغرائب “ تصنیف شیخ ابوعبدالله محمد بن عمر زین الدین ابن الواقدی مسطور است :
وکان الحسن بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، کنیته : أبو محمد ، صفته : کان أحد الشبیهین برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .
وقیل : کان سبب موت الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] من سمّ سُمّ به ، یقال : إن زوجته جعدة بنت الأسود بن قیس الکندی سقته إیاه ، ویذکر - والله أعلم بحقیقة أُمورهم - : أن معاویة دسّ إلیها بذلک علی أن یوجّه لها مائة ألف درهم ویزوّجها من ابنه یزید ، فلمّا مات الحسن [ ( علیه السلام ) ] وفی لها معاویة بالمال ، وقال : إنی أُحبّ حیاة یزید .
وذکروا : ان الحسن [ ( علیه السلام ) ] قال - عند موته - : لقد حاقت شربته ، والله لا وفاء لها بما وعد ، ولا صدق فیما قال .
وفی سمّه یقول رجل من الشیعة :
< شعر > تعزّ فکم لک من سلوة * تفرّج (3) عنک غلیل الحزن < / شعر > .
ص : 485
< شعر > بموت النبیّ وقتل الوصی * وقتل الحسین وسمّ الحسن (1) < / شعر > و زمخشری در “ ربیع الابرار “ در باب الحادی والثمانون گفته :
جعل معاویة لجعدة بنت الأشعث - امرأة الحسن [ ( علیه السلام ) ] - مائة ألف درهم حتّی سمّته ، ومکث شهرین وإنه لیرفع من تحته طستاً من دم ، وکان یقول : سُقیتُ سمّ مراراً ، ما أصابنی فیها ما أصابنی فی هذه المرّة . . لقد لفظت کبدی . (2) انتهی .
در حال امام حسن ( علیه السلام ) ابوالحسن المداینی در “ تاریخ “ خود - علی ما نقل - گفته :
وکانت وفاته فی سنة تسع وأربعین ، وکان مرضه أربعین یوماً ، وکان سنّه سبعاً وأربعین سنة ، دسّ إلیه معاویة سمّاً علی ید جعدة بنت الأشعث بن قیس زوجة الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، وقال لها : إن قتلته بالسمّ فلک مائة ألف وأُزوّجک یزید ابنی ، فلمّا مات وفی لها بالمال ولم یزوّجها من یزید ، وقال : أخشی أن تصنع (3) بابنی ما صنعت بابن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (4) انتهی .
و ابوالحسن مداینی صدوق و ثقه و از علمای اهل سنت است .
.
ص : 486
چنانچه سمعانی در “ انساب “ گفته :
ذکر الحارث بن أبی أُسامة : أن أبا الحسن المدائنی (1) کان مولده ومنشؤه بالبصرة ، ثم صار إلی المدائن بعد حین ، ثم صار إلی بغداد ، فلم یزل حتّی توفّی بها فی ذی قعدة سنة 234 (2) ، وکان عالماً بأیام الناس ، وأخبار العرب ، وأنسابهم ، عالماً بالفتوح والمغازی ، وراویة للشعر ، صدوقاً فی ذلک . (3) انتهی .
و اسماعیل بن علی ‹ 414 › بن محمود در “ مختصر فی اخبار البشر “ روایت نموده :
وتوفّی من سمّ سقته زوجته جعدة بنت الأشعث .
قیل : فعلت ذلک بأمر معاویة ، وقیل : بأمر یزید بن معاویة ، ووعدها أنه یتزوجّها ، ففعلت ذلک ، فسقته السمّ ، وطلبت (4) یزید أن یتزوجّها فأبی . (5) انتهی .
و در میان امر معاویه به سم آن حضرت و امر یزید تنافی نیست که جمع ممکن نباشد ، بلکه جایز است که هر دو ملعون در این امر کوشش و سعی نموده باشند ، پس کسی که بر سعی معاویه واقف شد نامش گرفت ، و کسی .
ص : 487
که بر کوشش یزید مطلع گردید امر سم را به او منسوب ساخت ، وهو ظاهر .
و عبدالقادر بن محمد طبری - که پسر دختر محبّ الدین طبری صاحب “ ریاض النضره “ و عالم بس معتبر است - در “ حسن السریرة “ (1) آورده :
لمّا کان سنة سبع وأربعین من الهجرة دسّ معاویة إلی جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی زوجة الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أن تسقی الحسن السمّ ، ویوجّه لها مائة ألف ، ویزوجّها من ابنه یزید ففعلت ذلک :
< شعر > مات بالسم من الکندیة * زوجته الخبیثة الجریة لکن بأمر جاء من معاویه * ضمن وعود منه لیست بوافیه (2) < / شعر > انتهی (3) .
.
ص : 488
ص : 489
و هرگاه آن جناب وفات یافت ، معاویه ملعون سرور ظاهر نمود و تکبیر گفت ، چنانچه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در “ نزل الأبرار “ آورده :
لمّا بلغ معاویة موت الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کبّر ، وکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریضة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ، ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ، ولکن استراح قلبی .
وهذا العذر أشدّ من الجرم ، فإن الشماتة لا تکون إلاّ باستراحة القلب ، ولا یستریح بموت أحد إلاّ قلب الشامت . والله تعالی أعلم (1) .
و در “ تاریخ خمیس “ آورده :
وفی حیاة الحیوان : قال ابن خلّکان : إنه لمّا مرض الحسن [ ( علیه السلام ) ] کتب مروان بن الحکم إلی معاویة بذلک ، وکتب إلیه معاویة أن أقبل المطی إلیّ بخبر الحسن ، فلمّا بلغ معاویة موته سمع تکبیر من الخضراء ، فکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریضة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ! ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ، ولکن استراح قلبی .
.
ص : 490
ودخل علیه ابن عباس - رضی الله عنهما - فقال : یابن عباس ! هل تدری ما حدث فی أهل بیتک ؟ فقال : لا أدری ما حدث ، إلاّ أنی أراک مستبشراً ، وقد بلغنی تکبیرک ، فقال : مات الحسن ، فقال ابن عباس : رحم الله أبا محمد (1) - ثلاثاً - ، والله یا معاویة ! لا تسدّ حفرته حفرتک ، ولا یزید عمره فی عمرک ، ولئن کنّا أُصبنا بالحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فقد أُصبنا بإمام المتقین ، ووصیّ (2) خاتم النبیین ، یجبّر الله تلک الصدعة ، وسکن تلک العبرة ، وکان الخلف ‹ 415 › علینا من بعده . (3) انتهی .
ایضاً میرزا محمد معتمد خان در “ مفتاح النجا “ آورده :
قال الدیاربکری فی کتاب الخمیس : لمّا بلغ معاویة موت الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کبّر ، وکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریظة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ! ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ولکن استراح قلبی .
أقول : لا یکون الشماتة إلاّ باستراحة القلب ، ولا یستریح بموت أحد إلاّ قلب الشامت .
.
ص : 491
وحکی الزبیر بن بکار : أن ابن عباس - رضی الله عنهما - قدم علی معاویة وقد جاء الخبر إلی معاویة بموت الحسن بن علی - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] ، فسجد شکراً لله تعالی ، وبان السرور فی وجهه ، ثم أذن للناس وأذن لابن عباس بعدهم ، فدخل واستدناه ، فقال له معاویة : أتدری ما حدث (1) فی أهلک ؟ قال : لا ، قال : فإن أبا محمد توفّی ، فعظّم الله أجرک ، فقال : ابن عباس - رضی الله عنهما - : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) (2) ، عند الله نحتسب المصیبة [ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وعند الله نحتسب ] (3) مصیبتنا بالحسن [ ( علیه السلام ) ] ، إنه قد بلغنی سجدتک ، فلا أظنّ ذلک إلاّ لوفاته ، والله لا یسدّ جسده حفرتک ، ولا یزید انقضاء أجله فی عمرک ، ولطال ما رزئنا بأعظم من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ثم جبّر الله .
قال معاویة : کم کان أتی له من العمر ؟ قال : شأنه أعظم من أن أجهل (4) مولده .
وقال : أحسبه ترک صبیة صغاراً ، قال : کلّنا کان صغیراً فکبر .
قال : أصبحت سید أهلک ، قال : أما أبقی الله أبا عبد الله .
ص : 492
الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] [ فلا ] (1) .
ثم قام وعینه تدمع ، فقال معاویة : لله درّه ، لا والله ما سحناه (2) إلاّ وجدناه سیّداً .
وحکی الدمیری هذه الحکایة فی حیاة الحیوان مختصراً مع اختلاف فی بعض الألفاظ ، والله أعلم . (3) انتهی .
و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مسطور است :
ولمّا کتب مروان إلی معاویة بشکاة الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، کتب إلیه أن أقبل المطی إلیّ بخبر الحسن .
ولمّا بلغه موته سمع تکبیر من الخضراء ، فکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، وقالت فاختة بنت قریظة لمعاویة : أقرّ الله عینیک یا أمیر المؤمنین ! ما الذی کبّرت له ؟ ! قال : مات الحسن ، قالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! قال : والله ما کبّرت شماتة بموته ، ولکن استراح قلبی وصفت لی الخلافة (4) .
.
ص : 493
و در “ وفاء الوفا باخبار دار المصطفی “ تصنیف نورالدین سمهودی مسطور است :
أخرج ابن أبی خیثمة بسند صحیح إلی جویریة بن أسماء : سمعت أشیاخ أهل المدینة یتحدّثون : أن معاویة . . . لمّا احتضر دعا یزید ، فقال : إن لک من أهل المدینة یوماً ، فإن فعلوا فارمهم بمسلم بن عقبة ، فإنی عرفت نصیحته . . فلمّا ولی یزید وفد علیه عبد الله بن حنظلة وجماعة ، فأکرمهم ، وأجازهم ، فرجع ، فحرّض الناس ‹ 416 › علی یزید ، وعابه ، ودعاهم الی خلع یزید ، فأجابوه ، فبلغ یزید ، فجهّز إلیهم مسلم بن عقبة ، فاستقبلهم أهل المدینة بجموع کثیرة فهابهم أهل الشام ، وکرهوا قتالهم ، فلمّا نشب القتال سمعوا فی جوف المدینة التکبیر ، وذلک أن بنی حارثة أدخلوا قوماً من الشامیین من جانب المدینة ، فترک أهل المدینة القتال ، ودخلوا المدینة خوفاً علی أهلیهم ، فکانت الهزیمة ، وقُتل من قُتل ، وبایع مسلم الناس علی أنهم خول لیزید ، یحکم فی دمائهم وأموالهم وأهلیهم بما شاء ! ! (1) انتهی .
و نیز در این کتاب مسطور است :
.
ص : 494
و نقل الواقدی - فی کتاب الحرّة - : أن یزید دخل علی مسرف - وکان قد جعله فی عُلِّیَّة (1) لمرضه - فقال له : لولا مرضک لکنت أنت صاحب هذا الأمر لما أعرف من نصیحتک .
قال مسرف : أُنشدک الله - یا أمیر المؤمنین ! - أن (2) تولّی أمرهم غیری ، فإنی - والله - صاحبهم ، رأیت فی النوم شجرة عرقد (3) تصیح بأغصانها : ( یا ثارات عثمان ! ) فأقبلت اشتدّ (4) وجعلت الشجرة تقول : علی یدی مسلم بن عقبة ، حتّی جئتُها ، فأخذتُها ، فعبّرتُ ذلک أنی أکون القائم بأمر عثمان ، فهم قتلته .
قال یزید : فسر إلیهم علی برکة الله ، أنت صاحبهم ، وانظر إذا قدمت المدینة فمن عاقک (5) عن دخولها أو نصب لک حرباً فالسیف السیف ، لا تبق فیهم ، وانهبها ثلاثاً ، وأجهز علی جریحهم ، واقتل مدبرهم ، وإیّاک أن تبقی علیهم ، وإن لم یعرضوا علیک فامض إلی ابن الزبیر .
وروی ابن الجوزی - من طریق المدائنی - عن جویریة : أن .
ص : 495
مسلماً نظر إلی قتلی الحرّة فقال : لئن دخلت النار بعد هؤلاء (1) إنی لشقی .
وأسر أسری ، فحبسهم ثلاثة أیام لم یطعموا .
وجاؤوا بسعید بن المسیب ، فقالوا : بایع ، فقال : أُبایع علی سیرة أبا بکر وعمر ، فأمر بضرب عنقه ، فشهد رجل أنه مجنون ، فخلّی عنه .
وعن المدائنی - أیضاً - عن شیخ من أهل المدینة قال : سألت الزهری : کم کانت القتلی یوم الحرّة ؟ قال : سبع مائة من وجوه الناس : قریش والأنصار والمهاجرین ومن وجوه الموالی ، ومن (2) لا یُعرف - من عبد وحرّ وامرأة - عشرة آلاف ، وکانت الواقعة لثلاث بقین من ذی الحجة ، سنة ثلاث وستین .
وفی کتاب الحرّة للواقدی ، قال : حدّثنی عبد الله بن جعفر ، قال : سألت الزهری : کم قُتل من الناس یومئذ ؟ قال : أمّا من وجوه الناس فأکثر من سبع مائة من قریش والأنصار ووجوه الموالی . . ثمّ عدّد علیّ من قُتل حتّی ما کنت أری أنه بقی أحدٌ (3) إلاّ قتل یومئذ .
.
ص : 496
ثم قال الزهری : ولقد قتل من لا یعرف - من الموالی والعبید والصبیان والنساء - أکثر من عشرة آلاف ، ودخلوها لثلاث بقین من ذی الحجة سنة ثلاث وستین . ‹ 417 › قلت : وقال القرطی : للیلتین بقیتا من ذی الحجة .
ونقل الأقشهری ، عن أبی معشر ، والواقدی : أنها یوم الأربعاء للیتین خلتا من ذی الحجة .
قلت : ولم أره فی کتاب الواقدی ، ولعله سبق قلم ، والله أعلم .
وذکر المجد : أنهم سبوا الذریة ، واستباحوا الفروج ، وأنه کان یقال لأولئک الأولاد من النساء اللاتی حملن : أولاد الحرّة !
قال : ثم أحضر الأعیان لمبایعة یزید ، فلم یرض إلاّ أن یبایعوه علی أنهم عبید یزید ، فمن تلکّأ أمر بضرب عنقه ، وجاؤوا بعلی بن عبدالله بن عباس ، فقال الحصین بن نمیر : یا معشر الیمن ! علیکم ابن أُختکم ، فقام معه أربعة آلاف رجل ، فقال لهم مسلم : أخلعتم أیدیکم من الطاعة ؟ فقالوا : أمّا فیه فنعم ، فبایعه علی أنه ابن عم یزید . انتهی .
وعن المدائنی - أیضاً - ، عن محمد بن عمر ، قال : قال ذکوان - مولی مروان - : شرب مسلم بن عقبة دواءً بعد ما نهب المدینة ، ودعا بالغذاء ، فقال له الطبیب : لا تعجل فإنی أخاف علیک إن أکلت قبل أن یکمل الدواء ، فقال : ویحک ! إنّما کنت أُحبّ البقاء
ص : 497
حتّی أشفی نفسی من قتلة عثمان ، فقد أدرکت ما أردت ، فلیس شیء أحبّ إلیّ من الموت علی طهارتی ، فإنی لا أشکّ أن الله قد طهّرنی من ذنوبی بقتل هؤلاء الأرجاس !
قلت : هذا من عظیم حمقه ، قاتله الله وأشقاه ، فإن هذا ممّا یزید فی عظیم جرمه .
وممّن قُتل صبراً یومئذ من الصحابة عبد الله [ بن ] (1) حنظلة الغسیل .
قال ابن حزم : قتل مع ثمانیة من بنیه ، وعبد الله بن زید ، ومعقل بن سنان الأشجعی ، وکان شهد فتح مکة ، وکان معه رایة قومه یومئذ . (2) انتهی .
و از این عبارت سید سمهودی صریح واضح است که این واقعه حرّه - که از اشنع شنائع و اقبح قبائح است ، و در آن صدها از صحابه مقتول شدند - به اشاره و امر و وصیت معاویه لعین به یزید واقع شد .
و قرطبی در “ تذکرة “ ‹ 418 › آورده :
قال : وذکر أبو عمر الشیبانی قال : لمّا وجّه معاویة . . . بُسر بن أرطاة لقتل شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] سار إلی أن أتی المدینة ، فقتل ابنی عبد الله بن العباس - رضی الله عنهما - ، وفرّ أهل المدینة حتّی .
ص : 498
دخلوا الحرّة حرّة بنی سلیم (1) .
و اگر این معنا هم فسق و فجور نیست ، فسق و فجور نام بی مسمّی خواهد بود !
و قطع نظر از این چنانچه قتل مطلق مسلمین بی گناه موجب خلود در نار است ، همچنین امر و ایصای به آن نیز از اکبر کبائر [ است ] ، فکیف إذا کان الإیصاء بقتل الصحابة الأخیار ؟ !
و مع هذا احادیث کثیره در مذمت کسی که اخافه اهل مدینه کند وارد گشته ، چنانچه شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ گفته : در حدیث “ صحیح مسلم “ آمده که :
« لا یرید أحد أهل المدینة بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ، کما ذوب الرصاص أو ذوب الملح فی الماء » .
فرمود : « هر که با اهل مدینه اراده بدی کند و در مقام ایذایشان آید به عقوبت ملک جبار گرفتار آید . . . » الی آخر (2) .
.
ص : 499
و [ نیز ] شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ آورده :
امام احمد بن حنبل در حدیث صحیح از جابر بن عبدالله ( رضی الله عنه ) روایت میکند : امیری از امرای فتنه به مدینه قدوم آورد ، جابر ( رضی الله عنه ) در آن زمان در مدینه بود ، حاسّه بصرش به علت کبر سن رفته ، با وی گفتند : مصلحت وقت در آن است که چندگاه از مقابلت این ظالم یک سو شوی ، تا از آفت این فتنه و مخافت این ابتلا سلامت مانی ، گویند که : دستها بر کتف دو پسر خود نهاده بود و از مدینه به در میرفت ، به واسطه ضعف و پیری و عدم بصر بر زمین خورد ، گفت : هلاک باد کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بترسانید ، یکی از پسران او پرسید که : ترسانیدن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چگونه بود با آنکه وی ( صلی الله علیه وآله ) رخت اقامت از این منزل فانی به دار باقی برده ؟ گفت : [ از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیدم که گفت : ] (1) هر که اهل مدینه را بترساند به درستی که گویا مرا بترسانید .
و در روایات نسائی آمده :
.
ص : 500
« من أخاف أهل المدینة ظالماً أخافه الله ، وکانت علیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین » .
و در حدیث دیگر آمده که : هیچ عمل او از فرض و نفل مقبول نیست . و احادیث در این باب بسیار است .
سید علیه الرحمه میگوید که : ظاهر در آن است که امیر مشار الیه که جابر از او میگریخت بُسر بن ارطاة بود ; زیرا که قرطبی از روایت ابن عبدالبرّ میآرد که : معاویه بعد از قضیه تحکیم حکمین بُسر بن ارطاة را با لشکر انبوه به مدینه منوره فرستاد تا عهد بیعت از اهل این بلده معظمه بر خلافت او بگیرد ، ابوایوب انصاری ( رضی الله عنه ) در آن وقت از جانب امیرالمؤمنین علی - سلام الله علیه - عامل مدینه مکرمه بود ، وی از جهت خوف فرار [ را ] بر قرار [ ترجیح ] داده ، به جناب ولایت مآب مرتضوی - سلام الله علیه - ملحق شد ، و بُسر به مدینه در آمد و گفت : اگر نه عهد امیرالمؤمنین و حکم بر خلاف آن بودی ، یک مرد در این شهر زنده نمیگذاشتیم و همه را تحت تیغ سیاست میکشیدم ، بعد از آن تمامِ اهل مدینه منوره را به بیعت معاویه باز طلبید و رسولی به بنی سلمه فرستاد که : اگر جابر بن عبدالله را حاضر نکردید ، دیگر شما در عهد ذمّه و امان من نیستید ، جابر چون این خبر شنید به خدمت ام سلمه آمد و صورت حال با وی باز گفت ، و در حاضر آمدن مجلس بُسر به وی استشاره نمود و گفت که : این بیعت ضلالت است در وی امید فلاح
ص : 501
نیست و در ترک آن امان نه ; تدبیر چیست ؟ ام سلمه جابر را کرهاً و جبراً به اختیار بیعت رخصت داد ، و اکثر اهل مدینه رو به گریز نهادند و در حرّه بنی سلیم مختفی شدند . (1) انتهی .
)
ص : 502
و نیز معاویه ، عایشه زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را - که اهل سنت با وصف قتال او با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و موجب گشتن تقاتل صدها اصحاب ، محترم و معزّز دانند ، و بر شیعیان به جهت بد دانستن [ او ] کمال تشنیع نمایند ، تا آنکه تکفیر نمایند - قتل نمود . و اگر حضرات اهل سنت را به سماع این حرف تعجب درگیرد اینک شاهد آن بر میآریم (1) . جلال الدین سیوطی - که از اکابر اهل سنت است - در کتاب “ اوائل “ در اوائل معاویه گفته :
إن أول من رکب ‹ 419 › بین الصفا والمروة ، وأول من أظهر شرب النبیذ والغناء ، وأول من أکل الطین وأباحه ، وکان علی منبر رسول الله [ ( علیه السلام ) ] یأخذ البیعة لیزید ، فأخرجت عائشة رأسها من الحجرة وقالت : صه ! صه ! هل استدعی الشیوخ لبنیهم البیعة ؟ قال : لا ، قالت : فبمن تقتدی أنت ؟ فخجل ، ونزل عن المنبر ، وبنی لها حفرة ، فوقعت فیها وماتت . (2) انتهی .
و در “ حبیب السیر “ مسطور است :
در “ تاریخ “ حافظ ابرو از “ ربیع الأبرار “ و “ کامل السفینة “ (3) منقول است که :
.
ص : 503
در شهور سنة ثمان (1) وخمسین من الهجرة که معاویة بن ابی سفیان جهت بیعت پسر لعین خود به مدینه رفته ، امام حسین ( علیه السلام ) [ و عبدالله بن عمر ] (2) و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر را برنجانید ، عایشه زبان ملامت و اعتراض بر وی بگشاد ، و معاویه در خانه خویش چاهی کنده ، سر آن را به خاشاک پوشید و کرسی آبنوس بر زیر آن نهاد و آنگاه عایشه را به ضیافت طلب داشت و بر آن کرسی نشاند تا در آن چاه افتاد ، و معاویه سر آن چاه را به آهک مضبوط نموده ، از مدینه به مکه رفت . (3) انتهی .
و حکیم سنایی هم اشاره به کشتن معاویه عایشه را نموده ، چنانچه در حدیقه در آخر صفت حرب جمل گفته :
< شعر > عاقبت هم به دست آن باغی * شد شهید و بکشتش (4) آن طاغی آنکه با جفت مصطفی زیسان (5) * بد کند مر او را مرد تو مخوان < / شعر > انتهی (6) .
.
ص : 504
ص : 505
و عبدالرحمن بن خالد صحابی را نیز معاویه کشته ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالرحمن بن خالد مسطور است :
ثمّ إنه لمّا أراد معاویة البیعة لیزید ، خطب أهل الشام وقال لهم : یا أهل الشام ! قد کبرت سنّی ، وقرب أجلی ، وقد أردت أن أعقد لرجل یکون نظاماً لکم ، وإنّما أنا رجل منکم ، فارتؤوا رأیکم .
فأصفقوا ، واجتمعوا ، وقالوا : رضینا عبد الرحمن بن خالد بن الولید ، فشقّ ذلک علی معاویة ، وأسرّها فی نفسه .
ثم إن عبد الرحمن مرض ، فأمر معاویة طبیباً عنده - یهودیاً ، وکان عنده مکیناً - أن یأتیه ، ویسقیه سقیة تقیّأ بها ، فسقاه فانخرق (1) بطنه ، فمات . ثم دخل ابن أخیه خالد بن المهاجر (2) دمشق مستخفیاً ، هو وغلام له ، فرصدا ذلک الیهودی ، فخرج لیلا من عند معاویة ، فحجم علیه ، ومعه قوم هربوا عنه ، فقتله خالد بن المهاجر . وقصة هذه مشهورة عند أهل السیر والعلم بالآثار والأخبار ، اختصرتها ، ذکرها عمر بن شیبه فی أخبار المدینة (3) .
.
ص : 506
و از جمله شنائع افعال او آنکه نهر را بر قبور شهدای احد جاری ساخت تا آنکه آب نهر به قدم حضرت حمزه رسید و خون از پای مبارکش جاری شد و اجسام دیگر شهدا از قبور ظاهر گردیدند ، و قبور ایشان خراب گردید .
علامه سیوطی در کتاب “ شرح الصدور بشرح حال الموتی فی القبور “ بعد ذکر روایتی گفته :
أخرج البیهقی - فی الدلائل - من وجه آخر ، وزاد بعد قوله : فأُمیطت یده عن جرحه فانبعث الدم ، فردّت إلی مکانها فردّ الدم ، وفی آخره : ویقال : إن معاویة ‹ 420 › لمّا أراد أن یجری کظامة ، نادی : من کان له قتیل بأُحد فلیشهد ، فخرج الناس إلی قتلاهم ، فوجدوهم رطاباً ، یتثّنون ، فأصابت المسحاة رِجل رَجل منهم ، فانبعثت دماً ، فقال أبو سعید الخدری : لا ینکر بعد هذا منکر ، ولقد کانوا یحفرون التراب ، فحفروا لشراة (1) من تراب فاح علیهم ریح المسک . هکذا أخرجه ، عن الواقدی ، عن شیوخه .
وأخرج ابن أبی شیبة - فی المصنف - : حدّثنا عیسی بن یونس بن (2) أبی إسحاق ، أخبرنی أبی ، عن رجال من بنی سلیمة ، .
ص : 507
قالوا : لمّا حذف معاویة عینه التی تمرّ علی قبور الشهداء فأجریت علیهما - یعنی علی عبد الله بن عمر بن الخزام (1) وعمرو بن الجموح - فبرز قبراهما ، فاستصرخ علیهما ، فأخرجناهما یتثنیان ، کأنّهما ماتا بالأمس ، علیهما بردتان قد غطّی بهما وجوههما ، وعلی أرجلهما شیء من نبات الأرض .
وأخرج البیهقی - فی دلائله موصولا - عن جابر ، وزاد : فأصابت المسحاة قدم حمزة ، فانبعث دماً . (2) انتهی .
وفی وفاء الوفی :
قال ابن إسحاق : حدّثنی أبی ، عن رجال من بنی سلمة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال - حین أُصیب عمرو بن الجموح وعبد الله بن عمرو یوم أُحد - : « اجمعوا بینهما ، فإنهما کانا متصافئین فی الدنیا » .
قال أبی (3) : فحدّثنی أشیاخ من الأنصار قالوا : لمّا ضرب .
ص : 508
معاویة عینه التی مرّت علی قبور الشهداء ، واستصرخنا علیهم ، وقد انفجرت العین علیهما فی قبورهما ، فجئنا فأخرجناهما ، وعلیهما بردتان قد غطّی بهما وجوههما ، وعلی أقدامهما شیء من نبات الأرض ، فأخرجناهما یتثنیان تثنیاً کأنّهما دفنا بالأمس . نقله البیهقی فی دلائل النبوة (1) .
و در “ صفوة الصفوة “ منتخب “ حلیة الأولیاء “ مسطور است :
عن جابر بن عبد الله ، یقول : کتب معاویة إلی عامله بالمدینة أن یجری عیناً إلی أُحد ، فکتب إلیه عامله أنها لا تجری إلاّ علی قبور الشهداء ، قال : فکتب إلیه أن أنفذها ، قال : فسمعت جابر بن عبد الله یقول : فرأیتهم یخرجون علی رقاب الرجال ، کأنّهم رجال نوم حتّی أصابت المسحاة قدم حمزة ، فانبعثت دماً . (2) انتهی .
و شناعت این فعل معاویه نه به حدی است که احتیاج بیان دارد ; و اگر بعد این ظلم و فسق و فجور هم خللی در عدالت و خوبی و نیکی معاویه راه نیابد ، پس بر صفحه روزگار از ازل تا ابد کسی فاجری و فاسقی موجود نشده باشد و نخواهد شد !
.
ص : 509
و از جمله مطاعن او آن است که ادعا میکرد که او احق است به خلافت از عمر بن الخطاب .
چنانچه علامه حلی - علیه الرحمه - در “ کشف الحق “ فرموده :
منها : أنه قال : أنا أحقّ بالخلافة من عمر بن الخطاب .
روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین - : قال عبد الله بن عمر : دخلت علی حفصة ونوساتها تنطف (1) ، قلت : قد کان من أمر الناس ماترینّ ، فلم یجعل (2) لی من الأمر شیء ، فقالت : ألحق بهم ، فإنهم ینتظر ذلک ، وأخشی أن یکون ‹ 421 › فی احتباسک عنهم فرقة ، فلم تدعه حتّی ذهب ، فلمّا تفرق الناس ، خطب معاویة فقال : من أراد أن یتکلم فی هذا الأمر فلیطلع لنا قرنه ، فلنحن أحقّ منه ومن أبیه . (3) انتهی .
و شناعت این کلام معاویه را ابن روزبهان مقرّ شده و راه تأویل و توجیه را .
ص : 510
مسدود گفته ، حیث قال :
ما ذکر أن معاویة کان یدّعی أنه أحقّ بالخلافة من عمر . . فلا یبعد هذا ; لأنه کان یدّعی أنه أحق من أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] فی حیاته وأیام خلافته ، فخرج علیه ، وبغی علیه ، وقتل جیوش المسلمین ، وفعل ما فعل ممّا لا ینبغی أن یذکر لقباحته وإساءته ، فلا یبعد أن یدّعی مثل هذا فی عمر ، ومن خالف الحقّ وخاض فی الباطل والخطأ یدّعی کلّما یکون خطأً ولا إمامة له علی المسلمین ، ولا شرائط فی إمامته صحة ، بل أخذ الخلافة والملک عنوة بالسیوف (1) .
.
ص : 511
و از جمله بی باکی و بی خوفی او از محرمات آن است که در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر آیه : ( لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً ) (1) گفته :
روی سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال :
غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الروم ، فمررنا بالکهف الذی فیه أصحاب الکهف ، فقال معاویة : لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا (2) إلیهم .
فقال ابن عباس : لیس ذلک لک ، قد منع الله ذلک من هو خیر منک ، فقال : ( لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ) .
فقال معاویة : لا أنتهی حتّی أعلم علمهم .
فبعث ناساً فقال : اذهبوا فانظروا فافعلوا .
فلمّا دخلوا الکهف بعث الله علیهم ریحاً فأحرقتهم . (3) انتهی .
.
ص : 512
و از جمله آنچه دلالت دارد بر بی ایمانی او آنکه راغب اصفهانی در “ محاضرات “ آورده :
مرض معاویة ، فدخل إلیه طبیب فقال : لا بأس علیک إنک تبرئ . . فبرئ ، ثم مرض ، فدخل إلیه نصرانی ، وقال : عندنا تعویذ ، من علّق علیه یبرئ من علّته ، فأخذه وعلّق علیه ، فدخل علیه الطبیب ، فخرج ، فقال : إنه میّت لا محالة ، فمات من لیلته ، فقیل للطبیب فی ذلک ، فقال : روی عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : أن معاویة لا یموت حتّی یعلّق فی عنقه صلیباً ، والتعویذ الذی کان علیه مصلب ، فعلمت أنه یموت .
قال الجاحظ : إنّما غلب معاویة علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه لم یکن غایته إلاّ درک الحاجة بالحیلة حلّ أو حرم ، ثم لم یکن یبالی بالدین ، ولا یتفکّر فی سخط ربّ العالمین ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] لم یستعمل من الحیل إلاّ ما حلّ ، والحلال من الحیل قلیل .
وقال معاویة لعمرو : والله لأضربنّ علیّاً بخمسین ألفاً لا یقرؤون فاتحة الکتاب . (1) انتهی .
.
ص : 513
و از جمله مثالب او آنکه علی الاعلان شراب را میخورد ، و تکلیف شرب آن - از غایت بی حیایی ! - به بعض صحابه نموده ، چنانچه در “ مسند أحمد بن حنبل “ مسطور است :
حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا زید بن الحباب ، حدّثنی حسین بن واقد ، حدّثنا عبد الله بن بریدة : ‹ 422 › دخلت أنا وأبی علی معاویة ، فأجلسنا علی الفرش ، ثم أُتینا بالطعام فأکلنا ، ثم أُتینا بالشراب فشرب معاویة ، ثم ناول أبی ، ثم قال : ما شربته منذ حرّمه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال معاویة : کنت أجمل شباب قریش وأجوده ثغراً ، وما شیء أجد له لذّة کما کنت أجده وأنا شابّ غیر اللبن أو إنسان حسن الحدیث یحدّثنی (1) .
سبحان الله فاسق شارب الخمر را امام عادل و پیشوای حق گیرند ! !
.
ص : 514
و از جمله مخازی افعال او آن است که حجر را - که از فضلای صحابه و شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) بود - مع دیگر اصحاب او ، به کمال شقاوت کشت ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :
کان حجر من فضلاء الصحابة ، ومع صغر سنّه من کبارهم ، وکان علی کندة یوم صفّین ، وعلی المیسرة یوم النهروان ، ولمّا ولّی معاویة زیاداً العراق (1) وماوراءها ، وأظهر من الغلظة وسوء السیرة ما أظهر ، خلعه حجر ، ولم یخلع معاویة ، وتابعه جماعة من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وشیعته ، وخصمه (2) یوماً (3) فی تأخیر الصلاة هو وأصحابه ، فکتب فیه زیاد إلی معاویة ، فأمره أن یبعث به إلیه مع وائل بن حجر الحضرمی فی إثنی عشر رجلا کلّهم فی الحدید ، فقتل منهم معاویة ستة واستحی ستة ، فکان حجر ممّن قتل .
فبلغ ما صنع بهم زیاد إلی عائشة أمّ المؤمنین ، فبعثتْ إلی معاویة عبد الرحمن بن الحرث بن هشام : الله الله فی حجر وأصحابه ، فوجد عبد الرحمن قد قتل هو وخمسة من أصحابه ، .
ص : 515
فقال لمعاویة (1) : أین عزب منک حلم أبی سفیان فی حجر وأصحابه ؟ ! ألا حبستهم فی السجون وعرضتهم للطاعون ؟ !
قال : حین غاب عنی مثلک من قومی ، قال : والله لا یعدلک العرب حلماً بعدها ولا رأیاً ، قتلت قوماً بعث بهم إلیک أساری من المسلمین ! قال : فما أصنع ؟ ! کتب إلیّ فیهم زیاد یشدّد أمرهم ، ویذکر أنهم سیفتقون علیّ فتقاً لا یرفع .
ثم قدم معاویة المدینة فدخل علی عائشة ، فکان أول ما بدأته به قتل حجر فی کلام طویل جری بینهما ، ثم قال : فدعنی وحجراً حتّی نلتقی عند ربّنا !
والموضع الذی قتل فیه حجر بن عدی ومن قتل معه من أصحابه یعرف ب : مرج عذرا [ ء ] (2) .
حدّثنا أحمد بن عبد الله بن محمد بن علی ، قال : حدّثنی أبی ، قال : ( نا ) عبد الله بن یونس ، قال : ( نا ) بقی ، قال : ( نا ) أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) إسماعیل بن علیة ، عن ابن عون ، عن نافع : کان ابن عمر فی السوق ، فنعی إلیه حجر ، فأطلق حبوته وقام ، وقد غلب علیه النحیب .
وحدّثنا خلف بن قاسم ، حدّثنا عبد الله بن عمر ، ( نا ) أحمد بن .
ص : 516
محمد بن الحجاج ، قال : ( نا ) إبراهیم بن مرزوق ، قال : ( نا ) سعید بن عامر ، قال : ( نا ) هشام بن حسام ، عن محمد بن سیرین : ان معاویة لمّا أتی بحجر قال : السلام علیک یا أمیر المؤمنین ! قال : وأمیر المؤمنین أنا ، اضربوا عنقه . .
فلمّا قدّم للقتل قال : دعونی أُصلّی رکعتین ، فصلاّهما خفیفتین ، ‹ 423 › ثم قال : لولا أن تظنّوا بی غیر الذی بی لأطلتُهما ، والله لئن کانت صلاتی لم تنفعنی فیما مضی ما هما بنافعتی (1) ، ثم قال لمن حضر من أهله : لا تطلقوا عنّی حدیداً ، ولا تغسلوا عنّی دماً ، فإنی ملاق معاویة علی الجادة .
حدّثنا خلف ، ( نا ) عبد الله ، ( نا ) أحمد ، ( نا ) یحیی بن سلیمان ، حدّثنا ابن المبارک ، قال : ( نا ) هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین : أنه کان إذا سئل عن الرکعتین عند القتل ، قال : صلاّهما حبیب وحجر ، وهما فاضلان .
قال أحمد : وحدّثنا إبراهیم بن مرزوق ، قال : ( نا ) یوسف بن یعقوب الواسطی - وأثنی علیه خیراً - ، قال : ( نا ) عثمان بن الهیثم ، قال : ( نا ) مبارک بن فضالة ، قال : سمعت الحسن یقول - وقد ذکر معاویة وقتله حجراً وأصحابه - : ویل لمن قتل حجراً .
ص : 517
وأصحاب حجر !
قال أحمد : قلت لیحیی بن سلیمان : أبلغک أن حجراً کان مستجاب الدعوة ؟ قال : نعم ، وکان من أفاضل أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .
وروینا عن سعید المقبری ، قال : لمّا حجّ معاویة جاء بالمدینة زائراً ، فاستأذن علی عائشة . . . ، فأذنتْ له ، فلمّا قعد قالت له : یا معاویة ! آمنتَ أن أخبأ لک من یقتلک بأخی محمد بن أبی بکر ؟ ! فقال : ثبت (1) الأمان دخلت ، قالت : یا معاویة ! أما خشیت الله فی قتل حجر وأصحابه ؟ ! قال : إنّما قتلهم من شهد علیهم .
وعن مسروق بن الأجدع ، قال : سمعت عایشة أمّ المؤمنین تقول : أما والله لو (2) علم معاویة أن عند اهل الکوفة منعة ما اجترأ علی أن یأخذ حجراً وأصحابه من بینهم حتّی یقتلهم بالشام ، ولکن ابن آکلة الأکباد علم أنه قد ذهب الناس ، أما والله إن کانوا لجمجمة العرب عزّاً ومنعة وفقهاً ، لله درّ لبید حیث یقول :
< شعر > ذهب الذین یعاش (3) فی أکنافهم * وبقیتُ فی خلف کجلد الأجرب < / شعر > .
ص : 518
< شعر > لا ینفعون ولا یرجی خیرهم * ویعاب قائلهم وإن لا یشعب (1) < / شعر > ولمّا بلغ الربیع (2) بن زیاد الحارثی - من بنی الحارث بن کعب ، وکان فاضلا جلیلا ، وکان عاملا لمعاویة علی خراسان ، وکان الحسن بن أبی الحسن کاتبه فلمّا بلغه - قتل معاویة حجر بن عدی دعا الله عزّ وجلّ فقال : اللهم إن کان لربیع عندک خیر فأقبضه إلیک وعجّل . . فلم یبرح فی مجلسه حتّی مات .
وکان قتل معاویة لحجر بن عدی بن الأدبر سنة إحدی وخمسین . (3) انتهی .
سبحان الله ! قتل حجر که صحابی جلیل القدر بالاجماع بود و اصحاب او که از مؤمنین بودند ، ظلم و فسق و فجور نباشد ، و معاویه که مرتکب آن شده امام عادل فی حقوق الله و حقوق المسلمین باشد ! ! واقعیِ عدل همین است که اصحاب عدول را به این شقاوت و بی حیایی و بی ترسی قتل کنند !
در “ کنز العمال “ در فضائل معاویه مسطور است :
عن أبی الأسود ; قال : دخل معاویة علی عائشة ، فقالت : ما حملک علی قتل أهل عذراء : حجر وأصحابه ؟ ! ‹ 424 › .
ص : 519
فقال : یا أُم المؤمنین ! إنی رأیت قتلهم صلاحاً للاُمة ، وبقاءهم فساداً للأُمة . . ! فقالت : سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « ستقتل بعذراء ناس ، یغضب الله لهم وأهل السماء » . یعقوب بن سفیان . کر .
وفیه : عن سعید بن أبی هلال : [ أن معاویة ] (1) حجّ ، فدخل علی عائشة ، فقالت : یا معاویة ! قتلت حجر بن الأدبر وأصحابه ؟ ! أما والله لقد بلغنی أنه سیقتل بعذراء سبعة نفر یغضب الله لهم وأهل السماء . کر . (2) انتهی .
غالب آن است که مخاطب و اولیایش از این احادیث - چنانچه جواب حدیثی که در حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وارد است گفته - همین جواب فرمایند که : در اینجا وعید به لفظ ( اغضاب ) وارد نیست ، فقط غضب خدا و اهل سماوات بر معاویه مذکور شده ، و معاویه قصد اغضاب خدا و اهل سماوات نکرده ، اگر خدای تعالی از راه الوهیت واهل سماوات از راه عصمت به غضب آمده باشند ، معاویه را چه باک است ، چه لفظ ( بشریت ) که در حق حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] ذکر میکردند ، در اینجا نمیتوانند گفت !
بالجمله ; بی حیایی این حضرات به درجه کمال رسیده است که اگر شیعه چندی از فاسقین و منافقین اصحاب را بد گویند ، ایشان تکفیر شیعه کنند ، و به آیات و احادیث عدیده تکفیر مبغض صحابه علی الاطلاق ثابت کنند ; و در .
ص : 520
اینجا که معاویه لعین حجر را که به اجماع از عمده اصحاب بود قتل نموده ، هرگز در حق او تکفیر را چه ، ذکر طعن و عیب را هم راه ندهند ، و هرگز خللی در عدالت او متطرق ندانند ! العیاذ بالله من الوقاحة !
وعجب آن است که از کلام معاویه لعین صریح ظاهر میشود که او قتل حجر و اصحابش را استحلال کرده چنانچه قوله : ( ورأیت قتلهم صلاحاً للأُمة . . . ) إلی آخره بر آن دلالت واضحه دارد .
و در کفر مستحلّ قتل اصحاب با ایمان و عمده ارباب ایقان شکی نیست که مستحلّ قتل ادنی مسلمی معصوم الدم کافر است ، فکیف من استحلّ قتل مثل حجر الذی غضب لقتله الله وأهل السموات ؟ !
و از اینجا و امثال آن صریح ثابت میشود که اهل سنت در دعوی محبت و تعظیم و تکریم صحابه - مثل ادعای ولای و تعظیم اهل بیت - کاذب و دروغ زن اند ، و تعظیم و ولای ایشان خاصّ به منافقین و بیایمانان است .
این است قلیلی از معائب و مطاعن معاویه که دلالت واضحه بر کفر و نفاق و بی ایمانی آن ملعون ، و کمال فسق و فجور وبیاعتنایی او به امتثال واجبات و اجتناب محرّمات و قلّت ترس و خوف از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و کمال بی حیایی آن ناپاک دارد که :
عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) داشت ، و به سبّ آن جناب روی خود را سیاه میکرد ، و به وفات آن جناب سرور ظاهر کرد ،
ص : 521
و حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را مسموم ساخت ، و بر وفات آن جناب سرور و استراحت قلب خود ظاهر ساخت ، و برای قتل شیعیان علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بُسر ابن ارطاة را روانه ساخت ، و بر قتل حجر بن عدی و اصحاب او ، و خوردن شراب اقدام نمود .
ص : 522
و تطویلی در بیان مثالب او به آن جهت رفته که از این مطاعن فقط فسق و بی ایمانی معاویه ثابت نمیشود ، بلکه از این مثالبش فسق و فجور و بی ایمانی جمیع اصحابی که اتباع معاویه بودند و جماعتی بسیار بودند نیز ثابت میشود که ‹ 425 › اتباع چنین فاسق فاجر کافر بی ایمان ، عدوالله [ و ] عدو الرسول مینمودند ، و اصلا شنائع و کفریات او را انکاری نمیکردند ، بلکه به اوامر او [ را ] متمثل میشدند .
در مکتوب دویست و پنجاه و یکم از مکاتیب شیخ احمد (1) - مجدّد ألف ثانی - مسطور است :
ای برادر ! تنها معاویه در این معامله نیست ، نصفی از اصحاب کرام کم و بیش در این معامله با وی شریک اند ، پس محاربان امیر [ ( علیه السلام ) ] اگر کفره یا فسقه باشند اعتماد از شطر دین میخیزد که از راه تبلیغ ایشان به ما رسیده است ، و تجویز نکند این معنا را مگر زندیقی که مقصودش ابطال دین است . (2) انتهی .
از اینجا صریح ثابت است که : قریب نصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با معاویه شریک شده ، با جناب امیر ( علیه السلام ) محاربه و جنگ کردند .
:
ص : 523
و سابقاً به نصّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) دانسته ای که مقاتلین جناب [ امیر ( علیه السلام ) ] فئه باغیه و اصحاب نار بودند (1) ، پس بحمد الله ثابت شد که قریب نصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در نار بودند و فئه باغیه . . . (2) .
و نیز مخاطب در همین کتاب - اعنی “ تحفه “ - تصریح به فسق معاویه و ارتکاب او کبیره را به جهت انحراف از طاعت جناب امیر ( علیه السلام ) و قتال با آن جناب نموده است (3) .
!
ص : 524
پس این همه اصحاب که تابع او بودند نیز فاسق و مرتکب کبیره باشند .
و نیز صدور محاربه و مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) از این جماعت - به هر وجهی که باشد ! - یقینی است ، پس اگر صحابه متقدم هم مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) و اموری که کم از محاربه است - اعنی : جبر بر بیعت ، و غصب (1) حقوق و غیر آن - کرده باشند چه مستعبد است ؟ !
مخفی نماند که چون مطاعن و مثالب معاویه از شمس هم واضح و روشن تر گشته و ادنی عاقلی که به تأمّلی اندک در این مثالب او نظر کند یقین میکند که اصلا جای تأویل و توجیه باقی نمانده ; لهذا بعض اهل سنت از جواب و اصلاح معایبش عاجز آمده گفته اند که : چون معاویه خلیفه نبود ، پس جواب مطاعنش بر ما واجب نباشد ، چنانچه ابن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :
أمّا ما ذکره من مطاعن معاویه ، فلا اهتمام لنا أصلا بالذبّ عنه ، فإنّه لم یکن من الخلفاء الراشدین حتّی یکون الذبّ عنه موجباً لإقامة سنّة الخلفاء وذبّ الطعن عن حریمهم لیقتدوا بهم الناس ، ولا یشکّوا فی کونهم الأئمة ; لأنّ معظم الإسلام منوط بآرائهم ، .
ص : 525
فإنّهم کانوا خلفاء النبوة ، ووارثی العلم والولایة ; وأمّا معاویة ، فإنّه کان من ملوک الإسلام ، والملوک فی أعمالهم لا یخلون عن المطاعن ، ولکن کفّ اللسان عنه أولی ; لأنّ ذکر مطاعنه لا یتعلّق به فائدة ما أصلا . . إلی آخر ما هفی (1) .
و جواب این هفوه ابن روزبهان که از راه عجز و درماندگی از جواب سرزده آن است که : حضرات اهل سنت بر شیعه در مدح و خوبی جمیع صحابه آیات قرآنی را - که در آن آیات به صیَغ جمع ، مدح بعضی از مهاجرین و انصار و اصحاب واقع شده - حجت میآرند ، و بر شیعه ‹ 426 › به جهت طعن ایشان بر بعض اصحاب طعن کنند و گویند که : ایشان بر خلاف شهادت آیات قرآنی امور شنیعه را به صحابه نسبت میکنند .
و نیز به همین زعم باطل به جهت اجماع اکثر اصحاب بر خلافت ابی بکر صحّت خلافتش ثابت کنند (2) ، و گویند که : از یکی از صحابه امری موجب فسق صادر نمیتواند شد ، پس چگونه از جمیع ایشان ؟ !
و نیز اصحاب را آنقدر متقی و پرهیزگار گیرند که حطم مورچه هم به ناحق از ایشان محال دانند ! چنانچه از تقریر رازی - که مخاطب در باب امامت نقل کرده - صریح ظاهر است ، و در آن تقریر این طعن کرده که : مورچه صدور حطم مورچه را از اصحاب حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] [ دیده و دانسته ] غیر ممکن دانستند ، و شیعه چنان سفاهت دارند که از مورچه هم کم .
ص : 526
عقل اند که امور شنیعه [ را ] به صحابه پیغمبر آخر الزمان [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نسبت کنند (1) .
پس هرگاه چنین شنائع و فظائع و کبایر و نهایت فسق و فجور معاویه - که به اقرارشان از اصحاب است - به اثبات رسانیم و از آن فسق و فجور و دنیا طلبی اتباع او هم - که از جمله شان جمعی کثیر از صحابه بودند - به اثبات رسانیم ، تمامی این تسویلات و تقریرات و طعن و تشنیع اهل سنت بر شیعه باطل و واهی برآید ; که هرگاه معاویه و اتباعش - که از اصحاب بودند - ارتکاب چنین شنائع و فظائع کرده باشند ، و آیات قرآنی صدور این افعال را از ایشان مانع نباشد ، صدور افعال شنیعه را از دگر صحابه که در زمان خلفای ثلاثه بودند چگونه این آیات مانع خواهد شد ! !
و این فایده جلیله است که در ذکر مطاعن معاویه متصور است ، ذکر مطاعنش را بی فایده گفتن از عجائب لطائف است !
و مع هذا حکم به عدم لزوم ذبّ از معاویه بر اهل سنت از غرائب ترهات و عجائب هفوات است ، و باعث صدور آن جز عجز و دست و پاچه شدن از جواب نیست ، اگر به راه انصاف آیند و به همین معنا در خلفای ثلاثه اقرار نمایند قریب صواب افتاده باشند .
بالجمله ; معاویه را تمامی اهل سنت از اصحاب عدول میدانند ، و همیشه .
ص : 527
تأویلات افعالش کرده (1) و قتال او را با نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز بلکه موجب اجر و ثواب گفته اند ، و مفسّق معاویه را فاسق ، و لاعن او را ملعون ، و طاعن او را مطعون گفته اند ، هرگز کسی از ایشان به تضلیل و تفسیق معاویه لب نگشوده إلاّ أن یشاء الله اظهار الحقّ .
و نیز دست برداری ناصبی از مقتدا بودن معاویه لطیفه دیگر است ، شاید به لحاظ کمال فسق و فجور معاویه به کذب و افترای حدیث : ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، و دیگر احادیث - که در آن لزوم اقتدای اصحاب ذکر کنند - قائل شده است ، اگر بر همین نمط در احادیث فضائل خلفای ثلاثه کار فرمای انصاف شوند کمال منت نهند !
.
ص : 528
و حضرات اهل سنت فقط بر ذکر فضائل و مناقب معاویه اکتفا نکنند ، بلکه محقق بودن و خلیفه بر حق و امام صدق بودنش به اثبات رسانند ، و احادیث کثیره حقیّت او که - العیاذ بالله ! - از آن لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) بر حق نبود (1) و آن را نواصب شام وضع کرده اند ، بر خلاف اسلاف خود تصدیق نمایند ، و از حق تعالی شرمی نکنند و از ‹ 427 › عذاب روز جزا نترسند !
ابن حجر مکّی در “ صواعق محرقه “ تصریح فرموده به حقیّت خلافت و امامت معاویه ، چنانچه گفته :
فکان ترجّیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لوقوع الإصلاح بین أُولئک الفئتین العظیمتین من المسلمین بالحسن [ ( علیه السلام ) ] فیه دلالة . . أیّ دلالة علی صحّة ما فعله الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، وعلی أنّه مختار فیه ، وعلی أنّ تلک الفوائد الشرعیة - وهی صحّة خلافة معاویة ، وقیامه بأمر (2) المسلمین ، وتصرّفه فیها بسائر ما یقتضیه الخلافة - تترتّب علی ذلک الصلح ، فالحقّ أنّ ثبوت الخلافة لمعاویة من حینئذ ، وأنّه بعد ذلک خلیفة حقّ وإمام صدق ، کیف وقد أخرج الترمذی - وحسّنه - ، عن عبد الرحمن بن أبی عمیرة الصحابی ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه قال لمعاویة : اللهم اجعله هادیاً مهدیاً ! !
.
ص : 529
وأخرج أحمد - فی مسنده - ، عن العرباض بن ساریة : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : اللهم علّم معاویة الکتاب والحساب ، وقه العذاب !
وأخرج ابن أبی شیبة - فی المصنف - ، والطبرانی - فی الکبیر - ، عن عبد الملک بن عمیر ، قال : قال معاویة : مازلت أطمع فی الخلافة منذ قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : یا معاویة ! إذا ملکتَ فأحسن !
فتأمّل دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ له ] (1) فی الحدیث الأوّل بأنّ الله یجعله (2) هادیاً مهدیاً ، والحدیث حسن کما علمت ، فهو ما یحتجّ به علی فضل معاویة ، وأنّه لا ذمّ یلحقه بتلک الحروب ; لما علمت أنّها کانت مبنیة علی اجتهاد ، وإن لم یکن له إلاّ أجر واحد ; لأنّ المجتهد إذا أخطأ لا ملام علیه ولا ذمّ یلحقه بسبب ذلک ; لأنّه معذور ، ولذا کتب له أجر .
وممّا یدلّ علی فضله - أیضاً - الدعاء له فی الحدیث الثانی بأن یعلّم ذلک ویوقی العذاب . ولا شکّ أنّ دعاءه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مستجاب ، فعلمنا منه أنّه لا عقاب علی معاویة فیما فعل من تلک الحروب ، بل له الأجر کما تقرّر .
.
ص : 530
وقد سمّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فئته : مسلمین ، [ و ] (1) ساواهم بفئة الحسن [ ( علیه السلام ) ] فی وصف الإسلام ; فدلّ علی بقاء حرمة الإسلام للفریقین ، وأنّهم لم یخرجوا بتلک الحروب عن الإسلام ، وأنّهم فیه علی حدّ سواء ، فلا فسق ولا نقص یلحق بأحدهما لما قررناه من أنّ کلاّ منهما متأوّل تأویلا غیر قطعی البطلان .
وفئة معاویة وإن کانت هو الباغیة لکنّه بغی لا فسق به ; لأنّه إنّما صدر عن تأویل یعذّر به أصحابه .
وتأمّل أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخبر معاویة بأنّه یملک وأمره بالإحسان ، تجد فی الحدیث إشارة إلی صحّة خلافته ، وأنّها حقّ بعد تمامها له بنزول الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] عنها ، فإنّ أمره بالإحسان المترتب علی الملک یدلّ علی حقیّة ملکه وخلافته ، وصحّة تصرّفه ، ونفوذ أفعاله من حیث صحّة الخلافة لا من حیث التغلّب ; لأنّ المتغلّب فاسق معاقب ، لا یستحقّ أن یبشّر ، ولا أن یؤمر بالإحسان فیما تغلب علیه ، بل إنّما ‹ 428 › یستحق الزجر والمقت ، والإعلام بقبح أفعاله وفساد أحواله ، فلو کان معاویة متغلّباً لأشار إلیه إلی ذلک أو صرّح له به ، فلمّا لم یشر له فضلا عن .
ص : 531
أن یصرّح إلاّ بما یدلّ علی حقیّة ما هو علیه ، علمنا أنّه - بعد نزول الحسن [ ( علیه السلام ) ] له - خلیفة حقّ وإمام صدق (1) .
و بعد فاصله گفته :
ولقد استعمل معاویة عمر وعثمان . . . وکفاه ذلک شرفاً ، وذلک أنّ أبا بکر . . . لمّا بعث الجیوش إلی الشام صار معاویة مع أخیه یزید بن أبی سفیان ، فلمّا مات أخوه یزید استخلفه علی دمشق ، فأقرّه ، ثمّ أقرّه عمر ، ثمّ أقرّه عثمان ، وجمع له الشام کلّه ، فأقام أمیراً عشرین سنّة ، وخلیفة عشرین سنة .
قال کعب الأحبار : لن یملک أحد هذه الأُمّة ما ملک معاویة .
قال الذهبی : توفّی کعب الأحبار قبل أن یستخلف معاویة ، وصدق کعب فیما نقله ، فإنّ معاویة بقی خلیفة عشرین سنة ، لا ینازعه أحدٌ الأمر فی الأرض ، بخلاف غیره ممّن بعده فإنّه کان لهم مخالف ، وخرج عن أمرهم بعض الممالک . انتهی .
وفی إخبار کعب بذلک قبل استخلاف معاویة دلیل علی أنّ خلافته منصوص علیها فی بعض کتب الله تعالی المنزلة ! فإنّ کعباً کان حبرها ، فله من الاطّلاع علیها والإحاطة بها ما فاق به سایر أحبار أهل الکتاب .
.
ص : 532
وفی هذا من التقویة لشرف معاویة وحقیّة خلافته - بعد نزول الحسن [ ( علیه السلام ) ] - ما لا یخفی . (1) انتهی .
و ملاّ علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ گفته :
أوّل ملوک المسلمین معاویة ، وهو أفضلهم ، لکنّه إنّما صار إماماً حقّاً لمّا فوّض إلیه الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] . (2) انتهی .
و والد و استاذ مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :
تنبیه سوم : باید دانست که معاویة بن ابوسفیان . . . یکی از اصحاب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود ، و صاحب فضیلت جلیله در زمره صحابه . . . ، زنهار در حق او سوء ظنّ نکنی و در ورطه سبّ او نیفتی تا مرتکب حرام نشوی .
أخرج أبو داود ، عن أبی سعید ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا تسبّوا أصحابی ، فوالّذی نفسی بیده ! لو أنفق أحدکم مثل أُحد ذهباً ما بلغ مدّ أحدهم ولا نصفه .
وأخرج أبو داود ، عن أبی بکرة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] : « إنّ ابنی هذا سیّد ، وإنّی لأرجو أن یصلح الله به بین فئتین من أُمّتی » .
وفی روایة : « لعلّ الله أن یصلح به بین فئتین من .
ص : 533
المسلمین عظیمتین » .
وأخرج الترمذی ، من حدیث عبد الرحمن بن عمیرة - وکان من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه قال لمعاویة : اللهم اجعله هادیاً مهدیاً واهد به !
وأخرج ابن سعد وابن عساکر ، عن سلمة بن مخلد ، قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول لمعاویة : اللهم علّمه الکتاب ، ومکّن له فی البلاد ، وقه العذاب !
وأخرج الترمذی ، عن حدیث عمیر بن سعید : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : ‹ 429 › اللهم اهد به !
و عقل نیز بر آن دلالت میکند ; زیرا که از طرق کثیره معلوم شده که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معلوم فرمودند که وی فی وقت من الأوقات خلیفه خواهد شد ، و آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چون شفقت وافره بر امّت داشتند - کما قال الله تعالی : ( حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ ) (1) - پس رأفت کامله آن جناب - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - به نسبت امت اقتضا فرمود که خلیفه ایشان را دعا به هدایت و اهتدا نماید .
أخرج الدیلمی ، عن الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : سمعت .
ص : 534
علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لا تذهب الأیّام واللیالی حتّی یملک معاویة .
وأخرج الآجری - فی کتاب الشریعة - ، عن عبد الملک بن عمیر ، قال : قال معاویة . . . : مازلت فی طمع من الخلافة منذ سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : یا معاویة ! إن ملکت فأحسن .
وقد صحّ من حدیث أمّ حرام : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : أوّل جیش (1) من أُمّتی یغزون البحر قد أوجبوا .
وکان أول من غزا فی البحر معاویة فی زمان عثمان بن عفّان ، وکانت أمّ حرام فی جیشه (2) ، وماتت بعد ما خرجت من البحر .
وقد استفاض أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استکتبه ، وهو لا یستکتب إلاّ عدلا أمیناً .
وقد روی الآجری من طرق متعددة أنّ ذلک کان بإشارة من جبرئیل (3) .
.
ص : 535
در مکتوب دویست و پنجاه و یکم از “ مکاتیب “ شیخ احمد - مجدّد ألف ثانی - مذکور است :
و آنچه در عبارت بعضی از فقها لفظ : ( جور ) در حق معاویه واقع شده است و گفته : ( کان معاویه إماماً جائراً ) مراد از ( جور ) عدم حقیّت خلافت او در زمان حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهد بود ، نه جوری که مآلش فسق و ضلالت است تا به اقوال اهل سنت موافق باشد .
مع ذلک ارباب استقامت از اتیان الفاظ موهمه خلاف مقصود اجتناب مینمایند ، و زیاده بر خطا تجویز نمیکنند ، کیف یکون جائراً وقد صحّ أنّه کان إماماً عادلا فی حقوق الله سبحانه وفی حقوق المسلمین ، کما فی الصواعق .
و مولانا عبدالرحمن جامی که : ( خطا [ ی ] منکر ) گفته است ، نیز زیادتی کرده است ، بر خطا هر چه زیاده کنند خطا است .
و آنچه گفته است که : اگر او مستحق لعنت است . . . الی آخر .
آن نیز نامناسب گفته است ، چه جای تردید است ، و چه محل اشتباه ؟ !
اگر این سخن در باب یزید میگفت گنجایش داشت امّا در ماده حضرت معاویه گفتن شناعت دارد .
و در احادیث نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و اسناد ثقات آمده که : حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حقّ معاویه دعا کرده فرموده اند :
اللهم علّمه الکتاب والحساب ، وقه العذاب !
و جای دیگر دعا فرموده : اللهم اجعله هادیاً ومهدیاً !
ص : 536
و دعای آن حضرت مقبول است ، ظاهراً این سخن از مولانا بر سبیل سهو و نسیان سر زده است .
و ایضاً مولانا در همان اثنا تصریح به اسم ناکرده ، گفته است : ( آن صحابی دیگر ) ، این عبارت نیز از ناخوشی خبر میدهد ، ( رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا ) . (1) (2) انتهی .
.
ص : 537
و ابن ابی الحدید از استاذ خود نقیب ابوجعفر در مذمت طعن صحابه رساله لطیفی نقل کرده ‹ 430 › که اکثر آن کلام صحیح و غیر ممکن الجواب است ، لهذا به نقل آن پرداخته میشود ، پس بدان که بعد نبذی از کلام در وجوب لعن و معادات اعداءالله گفته (1) :
.
ص : 538
ص : 539
ص : 540
ص : 541
ص : 542
ص : 543
وبعد ; فلو کان محلّ أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) محلّ من لا یعادی إذا عصی الله سبحانه ، ولا یُذکر بالقبیح ، بل یجب أن یُراقب لأجل اسم الصحبة ، ویُعفی (1) عن عیوبه وذنوبه ، لکان کذلک صاحب موسی [ ( علیه السلام ) ] - المسطور ثناؤه فی .
ص : 544
القرآن - لمّا اتّبع هواه ، فانسلخ ممّا أوتی من الآیات وغوی ، وقال سبحانه : ( وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ ) (1) ، ولکان ینبغی أن یکون محلّ عَبَدة العجل من أصحاب موسی [ ( علیه السلام ) ] هذا المحلّ ; لأن هؤلاء کلّهم قد صحبوا رسولا خلیلا (2) من رسل الله سبحانه .
قال : ولو کانت الصحابة عند أنفسها بهذه المنزلة لعلمت ذلک من حال أنفسها ; لأنهم أعرف بمحلّهم من عوام أهل دهرنا ، وإذا قدّرت أفعال بعضهم ببعض دلّتْک علی أن القصّة کانت علی خلاف ما قد سبق إلی قلوب الناس الیوم .
هذا علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمار ، وأبو الهیثم بن التیهان ، وخزیمة بن ثابت . . وجمیع من کان مع علی ( علیه السلام ) من المهاجرین والأنصار لم یروا أن یتغافلوا عن طلحة والزبیر حتّی فعلوا بهما وبمن معهما ما یفعل بالشراة فی عصرنا .
وهذا طلحة ، والزبیر ، وعائشة ومن کان معهم وفی جانبهم لم یروا أن یمسکوا عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، حتّی قصدوا له کما یقصد للمتغلّبین فی زماننا .
وهذا معاویة وعمرو لم یریا علیّاً ( علیه السلام ) بالعین التی یری بها العامی صدیقه أو جاره ، ولم یقصرا دون ضرب وجهه بالسیف ولعنه ، ولعن أولاده ، وکل من کان حیّاً من أهله ، وقتل أصحابه ، وقد لعنهما هو أیضا فی الصلوات المفروضات ، ولعن معهما أبا الأعور السلمی وأبا موسی الأشعری وکلاهما من الصحابة .
وهذا سعد بن أبی وقاص ، ومحمد بن مسلمة ، وأُسامة بن زید ، وسعید بن زید .
ص : 545
ابن عمرو بن نفیل ، وعبد الله بن عمر ، وحسّان بن ثابت ، وأنس بن مالک لم یروا أن یقلّدوا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فی حرب طلحة ، ولا طلحة فی حرب علی [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة والزبیر بإجماع المسلمین أفضل من هؤلاء المعدودین ; لأنهم زعموا أنهم قد خافوا أن یکون علی [ ( علیه السلام ) ] قد غلط وزلّ فی حربهما ، وخافوا وزعموا (1) أن یکونا قد غلطا وزلاّ فی حرب علی [ ( علیه السلام ) ] .
وهذا عثمان قد نفی أبا ذرّ إلی الربذة ، کما یفعل بأهل الخنا والریب .
وهذا عمّار وابن مسعود تلقّیا عثمان بما تلقّیاه به لما ظهر لهما - بزعمهما - منه ما وعظاه لأجله .
ثم فعل بهما عثمان ما تناهی إلیکم ، ثم فعل القوم بعثمان ما قد علمتم وعلم الناس کلّهم .
وهذا عمر . . . یقول - فی قصّة الزبیر بن العوام ، لمّا استأذنه فی الغزو - : إنی ممسک بباب هذا الشعب أن یتفرّق أصحاب محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فی الناس ‹ 431 › فیضلّوهم ! وزعم أنّه وأبا بکر کانا یقولان : إنّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس فی قصّة المیراث زعماهما کاذبین ظالمین فاجرین ، وما رأینا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس اعتذرا ولا تضلاّ ، ولا نقل أحد من أصحاب الحدیث ذلک .
ولا رأینا أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أنکروا علیهما ما حکاه عمر عنهما ونسبه إلیهما ، ولا أنکروا أیضاً علی عمر قوله فی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) - : إنّهم .
ص : 546
یریدون إضلال الناس ، ویهمّون به . . ولا أنکروا علی عثمان دوس بطن عمّار ، ولا کسر ضلع ابن مسعود ، ولا علی عمّار وابن مسعود ما تلقّیا به عثمان ، کإنکار العامّة - الیوم - الخوض فی حدیث الصحابة ، ولا اعتقدت الصحابة فی أنفسها ما یعتقده العامّة فیها ، اللهم إلاّ أن یزعموا أنّهم أعرف بحقّ القوم منهم !
وهذا علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] والعباس ما زالوا علی کلمة (1) واحدة یکذّبون الروایة : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ) ، ویقولون : إنّها مختلقة . قالوا : وکیف کان النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) یعرّف هذا الحکم غیرنا ویکتمه عنّا ، ونحن الورثة ، ونحن أولی الناس بأن یؤدّی هذا الحکم إلیه .
وهذا عمر بن الخطاب یشهد لأهل الشوری أنّهم النفر الّذین توفّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وهو عنهم راض ، ثمّ یأمر بضرب أعناقهم إن أخّروا فصل حال الإمامة ، هذا بعد أن ثلبهم (2) ، وقال فی حقّهم ما لو سمعه (3) العامة الیوم من قائل لوضعتْ ثوبه فی عنقه سحباً إلی السلطان ، ثمّ شهدت علیه بالرفض واستحلّتْ دمه ، فإن کان الطعن علی بعض الصحابة رفضاً فعمر بن الخطاب أرفض الناس ! وإمام الروافض کلّهم ! !
ثمّ ما شاع واشتهر فی قول عمر : کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه ! وهذا طعن فی العقد ، وقدح فی البیعة الأصلیة .
.
ص : 547
ثمّ ما نقل عنه من ذکر أبی بکر فی صلاته ، وقوله - عن عبد الرحمن ابنه - : دویبة سوء ، ولهو خیر من أبیه .
ثمّ عمر القائل - فی سعد بن عبادة ، وهو رئیس الأنصار وسیّدها - : اقتلوا سعداً ، قتل الله سعداً ، اقتلوه فإنّه منافق .
وقد شتم أبا هریرة وطعن فی روایته ، وشتم خالد بن الولید وطعن فی دینه ، وحکم بفسقه ، وبوجوب قتله ، وخوّن عمرو بن العاص ومعاویة بن أبی سفیان ونسبهما إلی سرقة مال الفیء واقتطاعه ، وکان سریعاً إلی المساءة ، کثیر الجبه والشتم والسبّ لکلّ واحد ، وقلّ أن یکون فی الصحابة من سلم من معرّة لسانه أو یده ، ولذلک أبغضوه ، وملّوا أیّامه مع کثرة الفتوح فیها ، فهلاّ احترم عمر الصحابة کما تحرمتهم (1) العامّة ؟ ! إمّا أن یکون عمر مخطئاً ، وإمّا أن یکون العامة علی الخطأ .
فإن قالوا : عمر ما شتم ، ولا ضرب ، ولا أساء إلاّ عاصیاً مستحقاً لذلک .
قیل لهم : فکأنّا نحن نقول : إنّنا نرید أن نبرأ ونعادی من لا یستحقّ البراءة والمعاداة ! کلاّ ما قلنا هذا ، ولا یقول ‹ 432 › هذا مسلم ولا عاقل ، وإنّما غرضنا الّذی إلیه نجری بکلامنا هذا أن نوضّح أنّ الصحابة قوم من الناس لهم ما للناس وعلیهم ما علیهم ، من أساء منهم ذممناه ، ومن أحسن حمدناه ، ولیس لهم علی غیرهم من المسلمین کبیر فضل إلاّ بمشاهدة الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ومعاصرته لا غیر ، .
ص : 548
بل ربّما کانت ذنوبهم أفحش من ذنوب غیرهم ; لأنّهم شاهدوا الأعلام والمعجزات فقربت اعتقاداتهم من الضرورة ، ونحن لم نشاهد ذلک فکانت عقائدنا محض النظر والفکر ویعرضه الشبهة والشکوک ، فمعاصینا أخفّ ; لأنّا أعذر .
ثمّ نعود إلی ما کنا فیه فنقول : وهذه عائشة أُمّ المؤمنین خرجت بقمیص رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فقالت للناس : هذا قمیص رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لم یبل وعثمان قد أبلی سنته ، ثم تقول : اقتلوا نعثلا ، قتل الله نعثلا ! ثمّ لم ترض بذلک حتّی قالت : أشهد أن عثمان حتفه (1) علی الصراط غداً !
فمن الناس من یقول : روت فی ذلک خبراً ، ومن الناس من یقول : هو موقوف علیها ، وبدون هذا لو قاله إنسان الیوم یکون عند العامّة زندیقاً .
ثم قد حصر عثمان ، حصره أعیان الصحابة ، فما کان أحد ینکر ذلک ولا یعظّمه ، ولا یسعی فی إزالته ، وإنّما أنکروا علی من أنکر علی المحاصرین له ، وهو رجل - کما علمتم - من وجوه أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ثمّ من أشرافهم ، ثمّ هو أقرب إلیه من أبی بکر وعمر ، وهو مع ذلک إمام المسلمین والمختار منهم للخلافة ، وللإمام حقّ علی رعیّته عظیم ، فإن کان القوم قد أصابوا فإذن لیست الصحابة فی الموضع الذی وضعتها به العامّة ، وإن کانوا ما أصابوا فهذا هو الذی نقول من : أن الخطأ جائز علی آحاد الصحابة کما یجوز علی آحادنا الیوم ، ولسنا نقدح فی .
ص : 549
الإجماع ، ولا ندّعی إجماعاً حقیقیّاً علی قتل عثمان ، وإنّما نقول : إن کثیراً من المسلمین فعلوا ذلک ، والخصم یسلّم أنّ ذلک کان خطأ ومعصیة ، فقد سلّم أن الصحابی یجوز أن یخطأ ویعصی ، وهو المطلوب .
وهذا المغیرة بن شعبة ; وهو من الصحابة ادّعی علیه الزنا ، وشهد علیه قوم بذلک ، فلم ینکر ذلک عمر ، ولا قال : هذا محال وباطل ; لأنّ هذا صحابی من صحابة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لا یجوز علیه الزنا ، وهلاّ أنکر عمر علی الشهود وقال لهم : ویحکم ! هلاّ تغافلتم عنه لمّا رأیتموه یفعل ذلک ، فإن الله تعالی قد أوجب الإمساک عن مساوی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، وأوجب الستر علیهم ، وهلاّ ترکتموه لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی قوله : دعوا لی أصحابی ، وما رأینا عمر . . . إلاّ قد انتصب بسماع الدعوی وإقامة الشهادة ، وأقبل یقول للمغیرة : یا مغیرة ! ذهب ربعک . . یا مغیرة ! ذهب نصفک . . یا مغیرة ! ذهب ثلاثة أرباعک . . حتّی اضطرب الرابع فجلّد الثلاثة ، وهلاّ قال المغیرة لعمر : کیف تسمع فیّ قول هؤلاء ولیسوا ‹ 433 › من الصحابة وأنا من الصحابة ورسول الله ( صلی الله علیه وآله ) قد قال : أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ؟ ! ما رأینا قال ذلک ، بل استسلم لحکم الله تعالی . وهاهنا من هو أمثل من المغیرة وأفضل منه .
وقدامة بن مظعون لمّا شرب الخمر فی أیّام عمر فأقام علیه الحدّ ، وهو رجل من علیة الصحابة ، ومن أهل بدر المشهود لهم بالجنّة ، فلم یردّ عمر الشهادة ، ولا درأ عنه الحدّ لعلّة أنه بدری ، ولا قال : قد نهی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) عن ذکر مساوی أصحابه .
ص : 550
وقد ضرب عمر - أیضاً - ابنه حدّاً فمات ، وکان ممّن عاصر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ولم تمنعه معاصرته له من إقامة الحدّ علیه .
وهذا علی ( علیه السلام ) یقول : ما حدّثنی أحد بحدیث عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) إلاّ استحلفته علیه . . ألیس هذا اتّهاماً لهم بالکذب ، وما استثنی من المسلمین أحداً إلاّ أبا بکر علی ما ورد فی الخبر ، وقد صرّح غیر مرّة بتکذیب أبی هریرة وقال : « لا أجد (1) أکذب من هذا الدوسی علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) » .
و قال أبو بکر - فی مرضه الذی مات فیه - : وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ولو کان أغلق علیّ حرب . . فندم والندم لا یکون إلاّ عن ذنب .
ثمّ ینبغی للعاقل أن یفکّر فی تأخّر علی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر ستة أشهر إلی أن ماتت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فإن کان مصیباً فأبو بکر علی الخطأ فی انتصابه فی الخلافة ، وإن کان أبو بکر مصیباً فعلیّ [ ( علیه السلام ) ] علی الخطأ فی تأخّره عن البیعة وحضور المسجد .
ثمّ قال أبو بکر - فی مرض موته أیضاً للصحابة - : فلمّا استخلفتُ علیکم خیرکم فی نفسی - یعنی عمر - فکلّکم ورم لذلک أنفه ، یرید أن یکون الأمر له ، لما رأیتم الدنیا قد جاءت ، أما - والله ! - لتتخذنّ ستائر الدیباج ونضائد الحریر ! [ أ ] (2) لیس هذا طعناً فی الصحابة ! وتصریحاً بأنه قد نسبهم إلی الحسد لعمر لمّا نصّ علیه بالعهد ؟ !
.
ص : 551
ولقد قال له طلحة - لمّا ذکر عمر للأمر - : ما ذا تقول لربّک إذا سألک عن عباده وقد ولّیت علیهم فظّاً غلیظاً ؟ ! فقال أبو بکر : أجلسونی ! أجلسونی ! أ بالله تخوّفنی ؟ ! إذا سألنی قلت : ولّیت علیهم خیر أهلک . . ثم شتمه بکلام کثیر منقول ، فهل قول طلحة إلاّ طعن فی عمر ؟ ! وهل قول أبی بکر إلاّ طعن فی طلحة ؟ !
ثمّ الذی کان بین أُبیّ بن کعب وعبد الله بن مسعود من السباب حتّی نفی کلّ واحد منهما الآخر عن أبیه .
وکلمة أُبیّ بن کعب مشهورة منقولة : ما زالت هذه الأمة مکبوبة علی وجهها منذ فقدوا نبیّهم .
وقوله : ألا هلک أهل العقد (1) ، والله ! ما آسی علیهم ، إنّما آسی علی من یضلّون من الناس .
ثمّ قول عبد الرحمن بن عوف : ما کنت أری أن أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق ! وقوله : لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما ولّیت عثمان شَسْعَی نعلی ! وقوله : اللهم إنّ عثمان قد أبی أن یقیم کتابک فافعل به وافعل .
وقال عثمان لعلی ( علیه السلام ) - فی کلام دار بینهما - : أبو بکر وعمر خیر منک ، ‹ 434 › فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « کذبت ، أنا خیر منک ومنهما ، عبدت الله قبلهما وعبدته بعدهما » .
.
ص : 552
وروی سفیان بن عیینة ، عن عمرو (1) بن دینار ، قال : کنت عند عروة بن الزبیر فتذاکرنا : کم أقام النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) بمکّة بعد الوحی ؟ فقال عروة : أقام عشراً ، فقلت : کان ابن عباس یقول : أقام ثلاث عشرة ، فقال : کذب ابن عباس .
وقال ابن عباس : المتعة حلال ، فقال له جبیر بن مطعم : کان عمر ینهی عنها ، فقال : یا عدوّ نفسه ! من هاهنا ضللتم ، أُحدّثکم عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وتحدّثنی عن عمر ؟ ! وجاء فی الخبر عن علی ( علیه السلام ) : « لولا ما فعل ابن الخطاب فی المتعة ما زنی إلاّ شقیّ » وقیل : « ما زنی إلاّ شفا » . . أی قلیل .
فأمّا سبّ بعضهم بعضاً ، [ و ] (2) قدح [ بعضهم ] (3) فی بعض فی المسائل الفقهیة فأکثر ممّا أن یحصی ، مثل قول ابن عباس - وهو یرد علی زید مذهبه العول فی الفرائض - : إن شاء - أو قال : من شاء - باهلته (4) إن الذی أحصی رمل عالج عدداً أعدل من أن یجعل فی مال نصفاً ونصفاً وثلثاً ، هذان النصفان قد ذهبا بالمال فأین موضع الثلث ؟ !
و مثل قول أُبیّ بن کعب - فی القرآن - : لقد قرأت القرآن وزید هذا غلام ذو ذؤابتین یلعب بین صبیان الیهود فی المکتب .
وقال علی [ ( علیه السلام ) ] - فی أمهات الأولاد ، وهو علی المنبر - : کان رأیی ورأی .
ص : 553
عمر ألا یبعن ، وأنا أری الآن یبعن (1) . . فقام إلیه عبیدة السلمانی فقال له : رأیک فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک فی الفرقة .
و کان أبو بکر یری التسویة فی قسم الغنائم ، وخالفه عمر وأنکر فعله .
وأنکرت عائشة علی أبی سلمة بن عبد الرحمن خلافه علی ابن عباس فی عدّة المتوفّی عنها زوجها وهی حامل ، وقالت : فروخ (2) یصقع مع الدیکة .
وأنکرت الصحابة علی ابن عباس قوله فی الصرف ، وسفّهوا رأیه ، حتّی قیل : إنه تاب من ذلک عند موته .
واختلفوا فی حدّ شارب الخمر حتّی خطّأ بعضهم بعضاً .
وروی بعض الصحابة عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) أنه قال : الشؤم فی ثلاثة : المرأة ، والدار ، والفرس ، فأنکرت عائشة ذلک ، وکذّبت الراوی ، وقالت : إنّما قال ( صلی الله علیه وآله ) ذلک حکایة من غیره .
وروی أیضاً بعض الصحابة عنه ( صلی الله علیه وآله ) أنه قال : التاجر فاجر ، فأنکرت عائشة ذلک ، [ وکذّبت الراوی ] (3) ، وقالت : إنّما قاله فی تاجر دلّس .
وأنکر قوم من الأنصار روایة أبی بکر : الأئمة من قریش ، ونسبوه إلی افتعال هذه الکلمة .
وکان أبو بکر یقضی بالقضاء فینقضه علیه أصاغر الصحابة کبلال وصهیب . .
.
ص : 554
ونحوهما ، قد روی ذلک فی عدّة قضایا .
وقیل لابن عباس : إن عبد الله بن الزبیر یزعم أن موسی [ ( علیه السلام ) ] صاحب الخضر [ ( علیه السلام ) ] لیس موسی [ ( علیه السلام ) ] بنی إسرائیل ، فقال : کذب عدوّ الله ! أخبرنی أُبیّ بن کعب ، قال : خطبنا رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وذکر کلاماً یدلّ علی أن موسی [ ( علیه السلام ) ] صاحب الخضر [ ( علیه السلام ) ] هو موسی [ ( علیه السلام ) ] بنی إسرائیل .
وباع ‹ 435 › معاویة أوانی الذهب والفضّة بأکثر من وزنها ، فقال له أبوالدرداء : سمعت (1) رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ینهی عن ذلک ، فقال معاویة : أما أنا فلا أری به بأساً ، فقال أبو الدرداء : من عذیری من معاویة ، أُخبره عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وهو یخبرنی عن رأیه ! لا أُساکنک بأرض أبداً .
وطعن ابن عباس فی خبر أبی هریرة عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : إذا استیقظ أحدکم من نومه فلا یدخلنّ یده فی الإناء حتّی یتوضّأ . وقال : فما نصنع بالمهراس ؟ (2) وقال علی ( علیه السلام ) لعمر - وقد أفتاه الصحابة فی مسألة وأجمعوا علیها - : « إن کانوا راقبوک فقد غشّوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطأوا » .
وقال ابن عباس : ألا یتّقی الله زید بن ثابت ؟ ! یجعل ابن الابن ابناً ، ولا یجعل أب الأب أباً ؟ !
وقالت عائشة : أخبروا زید بن أرقم أنه قد أحبط جهاده مع رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) .
.
ص : 555
وأنکرت الصحابة علی أبی موسی قوله : إنّ النوم لا ینقض الوضوء ، ونسبته إلی الغفلة وقلّة التحصیل .
وکذلک أنکرت علی أبی طلحة الأنصاری قوله : إنّ أکل البرد لا یفطر الصائم ، وهزءت به ونسبته إلی الجهل .
وسمع عمر ان (1) عبد الله بن مسعود وأُبیّ بن کعب یختلفان فی صلاة الرجل فی الثوب الواحد ، فصعد المنبر ، وقال : إذا اختلف إثنان من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فعن أیّ فتیاکم یصدر المسلمون ؟ ! لا أسمع رجلین یختلفان بعد مقامی هذا إلاّ فعلت وصنعت .
وقال جریر بن کلیب : رأیت عمر ینهی عن المتعة وعلی ( علیه السلام ) یأمر بها ، فقلت : إن بینکما لشرّاً ! فقال علی ( علیه السلام ) : لیس بیننا إلاّ الخیر ، ولکن خیرنا أتبعنا لهذا الدین .
قال هذا المتکلم : وکیف یصحّ أن یقول رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم . . لا شبهة أن هذا یوجب أن یکون أهل الشام فی صفّین علی هدی ، وأن یکون أهل العراق أیضاً علی هدی ، وأن یکون قاتل عمار بن یاسر مهتدیاً ، وقد صحّ بالخبر الصحیح أنه ( صلی الله علیه وآله ) قال له : « تقتلک الفئة الباغیة » ، وقال فی القرآن : ( فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِاللّهِ ) (2) ، فدلّ علی أنها ما دامت موصوفة بالمقام علی البغی مفارقة لأمرالله ، ومن یفارق أمر الله لا یکون مهتدیاً .
.
ص : 556
وکان یجب أن یکون بسر بن أرطاة (1) الذی ذبح ولدی عبید الله بن عباس - الصغیرین - مهتدیاً ; لأنّ بسراً من الصحابة أیضاً .
وکان یجب أن یکون عمرو بن العاص ومعاویة اللذان کانا یلعنان علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی أدبار الصلوات وولدیه [ ( علیهما السلام ) ] مهتدیین (2) .
وقد کان من الصحابة من یزنی ویشرب الخمر کأبی محجن الثقفی ، ومن ارتدّ عن الإسلام کطلحة (3) بن خویلد ، فیجب أن یکون کل من اقتدی بهؤلاء فی أفعالهم مهتدیاً !
قال : وإنّما هذا من موضوعات متعصّبة الأمویة ، فإن لهم من ینصرهم بلسانه وبوضعه الأحادیث إذ عجز ‹ 436 › عن نصرهم بالسیف .
وکذلک القول فی الحدیث الآخر وهو قوله : القرن الذی أنا فیه .
وممّا یدل علی بطلانه أنّ القرن الذی جاء بعده بخمسین سنة شرّ قرون الدنیا ، وهو أحد القرون التی ذکرها فی النصّ ، وکان ذلک القرن هو القرن الذی قتل فیه الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، وأوقع بالمدینة ، وحوصرت مکّة ، ونقضت الکعبة ، وشرب خلفاؤه والقائمون مقامه والمنتصبون فی منصب النبوة الخمور ، وارتکبوا الفجور ، کما جری لیزید بن معاویة ولیزید بن عاتکة وللولید بن یزید ، وأُریقت الدماء الحرام ، وقُتل المسلمون ، وسُبی الحریم ، واستعبد أبناء المهاجرین والأنصار ، .
ص : 557
ونقش علی أیدیهم کما ینقش علی أیدی الروم ، وذلک فی خلافة عبد الملک وإمرة الحجاج ، وإذا تأمّلت کتب التواریخ وجدت الخمسین الثانیة شرّاً کلّها لا خیر فیها ولا فی رؤسائها وأمرائها ، والناس برؤسائهم وأُمرائهم ، والقرن خمسون سنة فکیف یصحّ هذا الخبر ؟ !
قال : فأمّا ما ورد فی القرآن من قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ ) (1) ، وقوله : ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ) (2) ، وقول النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : إن الله اطلع علی أهل بدر . . إن کان الخبر صحیحاً فکلّه مشروط بسلامة العاقبة ، ولا یجوز أن یخبر الحکیم مکلّفاً غیر معصوم بأنه لا عقاب علیه فلیفعل ما شاء .
قال هذا المتکلم : ومن أنصف وتأمّل أحوال الصحابة وجدهم مثلنا ، یجوز علیهم ما یجوز علینا ، ولا فرق بیننا وبینهم إلاّ بالصحبة لا غیر ، فإنّ لها منزلة وشرفاً ، و لکن لا إلی حدّ یمتنع علی کلّ من رأی الرسول ، أو صحبه یوماً أو شهراً أو أکثر من ذلک أن یخطأ ویزلّ .
ولو کان هذا صحیحاً ما احتاجت عائشة إلی نزول برائتها من السماء ، بل کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) من أول یوم یعلم کذب أهل الإفک ; لأنّها زوجته وصحبتها له آکد من صحبة غیرها . وصفوان بن المعطل - أیضاً - کان من الصحابة ، فکان ینبغی ألاّ یضیق صدر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ولا یحمل ذلک الهمّ والغمّ .
ص : 558
الشدید [ ین ] (1) اللّذین حملها ، ویقول : صفوان وعائشة من الصحابة ، والمعصیة علیهما ممتنعة .
وأمثال هذا کثیرة ، وأکثر من الکثیر لمن أراد أن یستقرئ فی أحوال القوم ، وقد کان التابعون للصحابة یسلکون هذا المسلک ، ویقولون فی العصاة منهم [ مثل ] (2) هذا القول ، وإنّما اتخذتهم العامّة أرباباً بعد ذلک .
قال : ومن الذی (3) یجترئ علی القول بأن أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله ) لا یجوز البراءة من أحدهم وإن أساء وعصی بعد قول الله تعالی - للذی شرّفوا برؤیته ! - : ( لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (4) ، وبعد قوله : ( قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْم عَظِیم ) (5) ، وبعد قوله : ( فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ) (6) ‹ 437 › إلاّ من لا فهم له ، ولا نظر معه ، ولا تمییز عنده .
قال : ومن أحبّ أن ینظر اختلاف الصحابة ، وطعن بعضهم بعضاً ، وردّ بعضهم علی بعض ، وما ردّ به التابعون علیهم واعترضوا به أقوالهم ، واختلاف .
ص : 559
التابعین - أیضاً - فیما بینهم وقدح بعضهم فی بعض فلینظر فی کتاب النظّام ، وقال الجاحظ : کان النظّام أشدّ الناس إنکاراً علی الرافضة لطعنهم علی الصحابة ، حتّی إذا ذکر الفتیا و (1) تنقل الصحابة فیها وقضایاهم بالأمور المختلفة ، وقول من استعمل الرأی فی دین الله ، انتظم مطاعن الرافضة وغیرها ، وزاد علیها ، وقال فی الصحابة أضعاف قولها .
قال : وقال بعض رؤساء المعتزلة : غلط أبی حنیفة فی الأحکام عظیم ; لأنّه أضلّ خلقاً ، وغلط حماد أعظم من غلط أبی حنیفة ; لأنّ حماداً أصل أبی حنیفة الذی منه تفرّع ، وغلط إبراهیم أغلظ وأعظم من غلط حماد ; لأنّه أصل حماد ، وغلط علقمة والأسود أعظم من غلط إبراهیم ; لأنّهما أصله الذی علیه اعتمد ، وغلط ابن مسعود أعظم من غلط هؤلاء جمیعاً ; لأنّه أول من بدر إلی وضع الأدیان برأیه ، وهو الذی قال : أقول فیها برأیی فإن یکن صواباً فمن الله ، وإن یکن خطأ فمنّی .
قال : واستأذن أصحاب الحدیث علی ثمامة بخراسان حیث کان مع الرشید بن المهدی ، فسألوه کتابه الذی صنّفه علی أبی حنیفة فی اجتهاد الرأی ، فقال : لست علی أبی حنیفة کتبت ذلک الکتاب ، وإنّما کتبته علی علقمة والأسود وعبد الله بن مسعود ; لأنّهم الذین قالوا بالرأی قبل أبی حنیفة .
قال : وکان بعض المعتزلة - أیضاً - إذا ذکر ابن عباس استصغره ، وقال :
.
ص : 560
صاحب الذؤابة (1) یقول فی دین الله برأیه !
وذکر الجاحظ فی الکتاب المعروف ب : کتاب التوحید : أن أبا هریرة لیس بثقة فی الروایة عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ولم یکن علیّ ( علیه السلام ) یوثّقه فی الروایة ، بل یتّهمه ، ویقدح فیه ، وکذلک عمر وعائشة .
وکان الجاحظ یفسّق عمر بن عبد العزیز ویستهزئ به ویکفّره ، وعمر بن العزیز وإن لم یکن من الصحابة فأکثر العامة یری له من الفضل ما یراه لواحد من الصحابة .
قال : وکیف یجوز أن نحکم حکماً جزماً أنّ کل واحد من الصحابة عدل ، ومن جملة الصحابة الحکم بن [ أبی ] (2) العاص ، وکفاک به عدوّاً مبغضاً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ومن الصحابة الولید بن عقبة الفاسق بنصّ الکتاب ، ومنهم حبیب بن مسلمة الذی فعل ما فعل بالمسلمین فی دولة معاویة ، وبسر بن [ أبی ] (3) أرطاة عدوّ الله وعدوّ رسوله ، وفی الصحابة کثیر من المنافقین [ لا یعرفهم الناس ، وقال کثیر من المسلمین : مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ولم یعرّفه الله سبحانه کلّ المنافقین ] بأعیانهم ، وإنّما کان یعرف قوماً منهم ، ولم یُعلم بهم أحداً إلاّ حذیفة - فیما زعموا - ، فکیف یجوز أن نحکم حکماً جزماً أنّ کلّ واحد ممّن صحب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ‹ 438 › أو رآه أو عاصره عدل مأمون لا یقع منه خطأً ولا معصیة ، .
ص : 561
ومَن الذی یمکنه (1) أن یتحجّر واسعاً کهذا التحجّر إذ (2) یحکم هذا الحکم ؟
قال : والعجب من الحشویة وأصحاب الحدیث ; إذ یجادلون علی معاصی الأنبیاء ویثبتون أنهم عصوا الله تعالی ، وینکرون علی من ینکر ذلک ، ویطعنون فیه ویقولون : قدریٌّ معتزلیٌّ ، وربّما قالوا : ملحدٌ مخالفٌ لنصّ الکتاب ، وقد رأینا منهم الواحد والمائة والألف یجادل فی هذا الباب ، فتارة یقولون : إن یوسف [ ( علیه السلام ) ] قعد من امرأة العزیز مقعد الرجل من المرأة ، وتارة یقولون : إن داود [ ( علیه السلام ) ] قتل أوریا لینکح امرأته ، وتارة یقولون : إنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان کافراً ضالاّ قبل النبوة ، وربّما ذکروا زینب بنت جحش ، وقصّة الفداء یوم بدر .
فأمّا قدحهم فی آدم ( علیه السلام ) وإثباتهم معصیته ومناظرتهم من ینکر (3) ذلک ، فهو دأبهم ودیدنهم .
فإذا تکلّم واحد فی عمرو بن العاص أو فی معاویة . . وأمثالهما ونسبهم إلی المعصیة وفعل القبیح ، احمرّت وجوههم ، وطالت أعناقهم ، وتخازرت أعینهم ، وقالوا : مبتدعٌ ، رافضیٌ ، یسبّ الصحابة ، ویشتمّ السلف .
فإن قالوا : إنّما اتبعنا فی ذکر معاصی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] نصوص الکتاب .
قیل لهم : فاتبعوا فی البراءة فی (4) جمیع العصاة نصوص الکتاب ، فإنه تعالی .
ص : 562
قال : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَه ) (1) ، وقال : ( فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الاُْخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّه ) (2) ، وقال : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ ) (3) .
ثم یُسألون عن بیعة علی ( علیه السلام ) هل هی صحیحة لازمة لکلّ الناس ؟ فلابدّ من : بلی ، فیقال لهم : فإذا خرج علی الإمام الحقّ خارج ، ألیس یجب علی المسلمین قتاله حتّی یعود إلی الطاعة ؟ ! فهل یکون هذا القتال إلاّ البراءة التی تذکرها ؟ ! (4) لأنّه لا فرق بین الأمرین ، وإنّما برئنا منهم ; لأنّا لسنا فی زمانهم فیمکننا أن نقاتل بأیدینا ، فقصاری أمرنا الآن أن نبرأ عنهم (5) ونلعنهم ، ویکون ذلک عوضاً عن القتال الذی لا سبیل لنا إلیه .
قال هذا المتکلم : علی أن النظّام وأصحابه ذهبوا إلی أنه لا حجّة فی الإجماع ، وأنه یجوز أن یجتمع الأُمة علی الخطأ ، وعلی المعصیة ، وعلی الفسق ، بل علی الردّة .
وله کتاب موضوع فی الإجماع یطعن فیه أدلة الفقهاء .
.
ص : 563
ویقول : إنّها ألفاظ غیر صریحة فی کون الإجماع حجّة ، نحو قوله : ( جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (1) ، وقوله : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) (2) ، وقوله : ( وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ ) (3) .
وأمّا الخبر الذی صورته : لا یجتمع أُمتی علی الخطأ ، فخبر واحد .
وأمثل دلیل الفقهاء قولهم : إن الهمم المختلفة والآراء المتباینة إذا کان أربابها کثیرة عظیمة فإنه یستحیل اجتماعهم علی الخطأ ، وهذا باطل بالیهود والنصاری وغیرهم من فرق الضلال . ‹ 439 › هذه خلاصة ما کان النقیب أبو جعفر . . . علّقه بخطّه من الجزء الذی أقرأناه (4) .
.
ص : 564
ص : 565
و از عجائب آن است که خود اهل سنت هرگاه بر مقام انصاف میآیند یا در مضیق افحام میافتند لاچار به فسق و فجور صحابه و ابتلایشان به شهوات نفسانی و اضلال شیطانی مقرّ میشوند ، لیکن هرگاه شیعه این کلمه بر زبان میآرند رگ گردن دراز میکنند !
فخرالدّین رازی در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه : ( لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الاَْرْضِ . . ) (1) إلی آخر الآیة کلامی گفته ، و در آخر آن گفته :
إذا عرفت هذا فنقول : العرب کانوا قبل مقدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طالبین للمال والجاه والمفاخرة ، وکانت محبّتهم معلّلة بهذه العلّة ، فلا جرم کانت تلک المحبّة سریعة الزوال ، وکانوا بأدنی سبب یقعون فی الحرب (2) والفتن ، فلمّا جاء الرسول علیه [ وآله ] السلام ، ودعاهم إلی عبادة الله تعالی ، والإعراض عن الدنیا ، والإقبال علی الآخرة ، زالت الخصومة والخشونة عنهم ، وصاروا إخواناً موافقین ، ثمّ بعد وفاته علیه [ وآله ] السلام لمّا فتحت علیهم أبواب الدنیا ، وتوجّهوا إلی طلبها ، عادوا إلی محاربة بعضهم بعضاً ومقاتلة بعضهم مع بعض . (3) انتهی .
.
ص : 566
از این عبارت رازی صریح واضح است که : صحابه بعدِ وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سنت جاهلیت خویش رجوع کردند ، و بر حطام دنیا تکالب ورزیدند ، و شیفته جاه و مال گردیدند ، و عَلَم محاربه و معادات با هم برافراختند ، و قرعه قتال و جدال در میان خویش انداختند ، و آنچه اعراض از دنیا و اقبال بر آخرت وعدم خصومت و خشونت و موافقت و مصادقت داشتند آن را ترک گفتند .
و علاّمه تفتازانی در “ شرح مقاصد “ بر مقام انصاف آمده ، چنین جواهر زواهر در سلک بیان سفته :
ما وقع بین الصحابة من المحاربات والمشاجرات - علی الوجه المسطور فی کتب التواریخ ، والمذکور علی ألسنة الثقات - یدلّ بظاهره علی أنّ بعضهم قد حاد عن طریق الحقّ ، وبلغ حدّ الظلم والفسق ، وکان الباعث علیه له الحقد والعناد والحسد واللداد وطلب الملک والریاسات ، والمیل إلی اللذّات والشهوات ; إذ لیس کلّ صحابی معصوماً ، ولا کلّ من لقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالخیر موسوماً إلاّ أن العلماء لحسن ظنّهم بأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکروا لها محامل وتأویلات بها یلیق ، وذهبوا إلی أنّهم محفوظون عمّا یوجب التضلیل والتفسیق
ص : 567
صوناً لعقائد المسلمین من الزیغ والضلالة فی حقّ کبار الصحابة - سیّما المهاجرین والأنصار [ منهم ] (1) - المبشّرین بالثواب فی دار القرار . (2) انتهی .
این کلام علاّمه تفتازانی دلالت صریحه دارد بر آنکه : روایات تواریخ و ثقات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه : بعضی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار - که به زعم اهل سنت در آیات قرآنی مدحشان واقع شده - از طریق حق میل کردند ، و به حدّ ظلم و فسق رسیدند ، و حقد و عناد و حسد و لداد ‹ 440 › در طلب ملک و ریاسات و میل به لذات و شهوات کارفرما شدند .
و نیز علاّمه تفتازانی بر وقوع این افعال از صحابه دلیل هم آورده که هر صحابه معصوم نبود و نه هر کسی که ملاقات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) کرده ، به خیر موسوم بود .
اما تأویلات اهل سنت در این نصوص صریحه ، پس حالش در این باب دانستی و بر سخافت و ضعف آن مطلع شدی .
و مع هذا کلام تفتازانی اشاره واضحه دارد بر آنکه : این تأویلات را اهل سنت به محض حسن ظنّ و مصلحت حفظ مسلمین از اعتقاد ضلالت در حق صحابه ذکر کرده اند .
.
ص : 568
و خود صاحب “ تحفه “ در مطاعن صحابه چون ملجأ شده به حفظ آبروی عثمان از فضیحت و رسوایی ، مضطر گردیده به نقل مثالب و فضائح ، ایشان را قابل تحقیر و تذلیل و اهانت و تعزیر گفته ، و چنان فواحش کبیره و معاصی عظیمه به ایشان نسبت داده (1) که ادنی متدینی بر آن اقدام نکنند چه جا کسی که به مدایح جلیله و مناقب عظیمه متصف باشد ! قال :
چون دید - یعنی عثمان - که بعضی از اصحاب نیز با این منافقین در باب خلع و نزع آن خلافت هم صفیر و هم آواز میشوند ، خواست تا این فتنه [ را ] (2) حتّی الامکان فرونشاند ، آن صحابه را فی الجمله چشم نمایی کرد تا به شرکت ایشان این فتنه قوت نگیرد ، و منافقین و اوباش را به رفیق بودن ایشان پشت گرمی نشود .
و نزد اهل سنت عصمت خاصّه انبیا است ، صحابه را معصوم نمیدانند ; و لهذا حضرت امیر ( علیه السلام ) و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطح را - که از اهل بدر بود - و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و بلال (3) ابن امیه را - که دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند - در سزای تخلّف .
ص : 569
از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز اسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده ; چون تعزیر هر کس به حسب منصب و مرتبه او است عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود تا هم داستان منافقین و اوباش نشوند . (1) انتهی .
و ولی الله پدر صاحب “ تحفه “ در رساله “ مقالة وضیة فی النصیحة والوصیة “ گفته :
وصیت دیگر آنکه در حق اصحاب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتقاد نیک باید داشت ، و زبان را به جز مناقب ایشان جاری نباید ساخت ، در این مسأله دو صنف خطا کرده اند :
قومی گمان میکنند که ایشان با هم سینه صاف بودند و هرگز مشاجرات میان ایشان نگذشته ، و این وهم صرف است ; زیرا که نقل مستفیض شاهد است بر مشاجرات ایشان ، و انکار این نقل مستفیض نمیتوان کرد .
و قومی این چیزها بدیشان منسوب دیدند ، زبان به طعن و لعن گشادند ، و در وادی هلاک افتادند ، بر این فقیر ریخته اند که : اگر چه اصحاب معصوم نبودند ، و از بعض عوام ایشان یُمکن که چیزها به وجود آمده باشد که اگر از دیگران مثل آن به وجود آید مورد طعن و جرح گردد ، اما مأموریم به کفّ .
ص : 570
لسان از مساوی ایشان و ممنوعیم از سبّ و طعن ایشان تعبداً برای مصلحتی ، و آن مصلحت آن است که : اگر فتح باب جرح در ایشان شود ، روایت از حضرت پیغامبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منقطع گردد ، و در انقطاع روایت بر هم خوردن ملت است .
و چون روایت ‹ 441 › از هر صحابی برداشته میشود اکثر احادیث مستفیض باشد ، و تکلیف امتی به حجتی قائم گردد و جرح بعض در آن خلل نکند . (1) انتهی .
و از این کلام او - که در اولش به راه انصاف رفته و در آخرش طریقه اعتساف پیش گرفته ! - بر ناظر لبیب و متفطن اریب چند فائده ظاهر است :
اول : آنکه صحابه با هم سینه صاف نبودند ، بلکه با هم بغض و عداوت و کینه و حقد و مشاجرات و مخالفات - که از بدترین عیوب و از اعظم ذنوب است - داشتند ، اهل سنت بغض صحابه را کفر میگویند کما سبق ، پس هرگاه صحابه با هم بغض داشتند بنابر قولشان لازم آمد که همه کافر شدند .
دوم : آنکه کسانی که منکرند تشاجر و تباغض صحابه را و ادعای واهی دارند که صحابه با هم سینه صاف بودند خاطی اند ، و قول ایشان وَهم صرف است ، و منکرند نقل مستفیض را که گنجایش انکار ندارد .
:
ص : 571
پس عجب است که صاحب “ تحفه “ بر خلاف وصیت پدر خود - که او را آیة من آیات الله میداند (1) - انکار تباغض صحابه دارد ، و همه را با هم سینه صاف میگوید ، و وصیت او را به جوی نمیخرد ، و وَهم صرف و خطای ظاهر را اختیار میکند ، و نقل مستفیض را انکار میسازد .
سوم : آنکه از قولش ظاهر است که : مشاجرات اصحاب به نقل مستفیض ثابت ، و این معنا دلیل است بر آنکه صحابه با هم سینه صاف نبودند ، و پر ظاهر است که مراد از این مشاجرات همان مشاجرات است که شیعه در مطاعن صحابه ذکر کنند یعنی : مشاجرات ثلاثه با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و مشاجرات طلحه و زبیر و عایشه با آن حضرت ، و مشاجرات اصحاب با عثمان و امثال آن ، پس ظاهر شد که در میان اصحاب و جناب امیر ( علیه السلام ) تباغض بود و با هم سینه صاف نبودند .
و اگر - بی وجه - تخصیص این مشاجرات با مشاجراتِ طلحه و زبیر و مثل آن کنند ، و مشاجرات ثلاثه را با جناب امیر ( علیه السلام ) خارج از آن کنند ; تا هم (2) مطلوب از دست نمیرود ; [ زیرا ] که لااقل بغض این گروه با جناب امیر ( علیه السلام ) - که بغض آن حضرت دلیل نفاق است - ثابت خواهد شد .
و کلامی که در آخر در وجه کفّ لسان از طعن صحابه گفته ، از قبیل .
ص : 572
هفوات واهیه است که محصلی ندارد و تحکّم بحت است ، چنانچه شاگرد او مولوی سناءالله پانی پتی در “ شرح “ این رساله هم اقرار به نامعقول بودن این کلامش میکند و میگوید :
این تمام عبارت در عقل ناقص العقل معقول نمیشود ; چه تفرقه میان صحابه - که ذکر کرده - از اصلی معتمد ظاهر نمیشود ، آنچه در غیر اصحاب موجب جرح و طعن باشد چرا در اصحاب موجب جرح و طعن نباشد ؟ !
حدود و تعزیرات چنانچه در غیر صحابه جاری است در صحابه نیز جاری گشته ، پس تلقی امّت بر قول و حدیث جمعی از صحابه مبنی بر آن نیست که موجب طعن در آنها یافته شد لیکن بنابر مصلحتی طعن از آنها موقوف مانده ، بلکه در حقیقت موجب طعن در آنها مفقود است ; ولهذا آن حضرت ( علیه السلام ) فرموده : ( خیر القرون قرنی ) ، و حق تعالی فرموده : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ) (1) ، و اهل اجماع گفته [ اند ] : ( الصحابة کلّهم عدول ) .
و اگر بالفرض موجب ردّ حدیث ‹ 442 › در آنها یافته شود و حدیث آنها بنابر مصلحتی رد نکرده شود ، در آن صورت کدام اعتماد بر آنها باقی ماند ! خبری که در واقع منقطع است و قابل اعتماد نیست ، آن را منقطع نگفتن و معتمد علیه دانستن ، موجب کمال خلل است در دین ! کما لا یخفی .
پس کفّ اللسان از مساوی آنها مبنی است بر منزّه بودن آنها از مساوی ; و .
ص : 573
لهذا در حق آن جماعت آمده : ( أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، نه آنکه با وجود مساوی به کفّ اللسان مأموریم ; چرا که به این چنین کفّ اللسان در حق جمیع امّت مأموریم ، و از غیبت همه مسلمانان ممنوعیم . (1) انتهی .
و هرگاه به اعتراف ولی الله ثابت شده که : در صحابه مساوی بوده لیکن آن را به جهت مصلحتِ قبول روایات ایشان موجب جرح ایشان نمیدانیم که در صورت عدم قبول ایشان دین بر هم میخورد ، و این معنا خود ظاهر است که هر چیزی که در غیر صحابه موجب جرح میشود در ایشان هم موجب جرح است ، چنانچه سناءالله هم به آن تصریح کرده ، و این مصلحت را که ولی الله پسندیده ، مردود کرده ، بلکه آن را مفسده فی الدین دانسته ، پس ظاهر شد که : صحابه مجروح بودند و روایات ایشان قابل قبول نه ، و دین اهل سنت بر هم خورد فقط .
الحمد لله این کتاب مستطاب به روز چهارشنبه به تاریخ بیست و هشتم ماه جمادی الثانیة سنة 1283 هجریه تمام شد .
:
ص : 574
ص : 575
فهرست جلد شانزدهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن اصحاب طعن اول : فرار از جنگها 19 طعن دوم : رها کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در اثناء خطبه 65 طعن سوم : صحابه در قیامت 87 طعن چهارم : عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ وقلم 147 طعن پنجم : کوتاهی در امتثال دستورات حضرت 159 طعن ششم : پیشگویی دیگر ، صحابه در قیامت 183 طعن هفتم : دنیا طلبی و حسادت صحابه 193 طعن هشتم : عدم یاری امیر مؤمنان ( علیه السلام ) ویاری دشمنان 219 طعن نهم : شباهت به بنی اسرائیل 331 طعن دهم : عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) 345
ص : 576
فوائد ذکر مطاعن صحابه 353 مطاعنی دیگر 357 - 434 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ترجیح قریش بر انصار 358 مشاجره صحابه نزد پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 363 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تمایل به بستگان 369 عدم امتثال امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در تغییر اسم 371 ناراحت کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 374 اعتراض به فرماندهی اسامه 381 غضب پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر صحابه و مذمّت آنها 382 اعتراض به قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 386 جهنمی بودن برخی از صحابه 390 پیشگویی از کینه توزی صحابه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 392 ناراضی بودن از سدّ الابواب 394 تصمیم طلحه به ازدواج با عایشه 396 مشارکت طلحه و زبیر در قتل عثمان 398 فسق مغیرة بن شعبه صحابی 400 سبّ کردن معاویة بن حدیج امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را 403
ص : 577
دفع توهم خروج از صحابیت به سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 405 انحراف عبدالرحمن بن خالد صحابی 415 خیانت عمرو بن العاص 416 میگساری بعضی از صحابه 419 ولید بن عقبه هم صحابی است 421 حَکَم بن ابی العاص صحابی 422 مذمت ابوموسی اشعری 423 معاویة بن حدیج قاتل محمد بن ابی بکر 425 مخازی خالد بن ولید 427 مثالب نعمان بن بشیر 428 دزدی برخی از صحابه 429 مطاعن معاویه 435 - 521 محاربه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 436 سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 453 عداوت با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 469 مسموم کردن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) 481
ص : 578
شادی کردن معاویه در شهادت امام حسن ( علیه السلام ) 489 وصیت به قتل اهل مدینه 493 کشتن عایشه 502 قتل عبدالرحمن بن خالد 505 اجرای آب بر قبور شهدای احد 506 ادعای سزاوارتر بودن به خلافت از عمر 509 بی اعتنایی به حرمت اصحاب کهف 511 انداختن صلیب بر گردن هنگام مرگ 512 شرب خمر علنی 513 کشتن حجر بن عدی و یارانش 514 اثبات فسق صحابه ای که از معاویه تبعیت کردند 522 فضائل جعلی معاویه و بر حق دانستن او 528 رساله ابوجعفر نقیب در تبرّی و رد عدالة الصحابة 537 اعتراف عامه 565
ص : 579
فی دعاء مولانا الصادق ( علیه السلام ) فی یوم عاشوراء :
اللَّهُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمَّةِ نَاصَبَتِ الْمُسْتَحْفَظِینَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، وَکَفَرَتْ بِالْکَلِمَةِ ، وَعَکَفَتْ عَلَی الْقَادَةِ الظَّلَمَةِ ، وَهَجَرَتِ الْکِتَابَ وَالسُّنَّةَ ، وَعَدَلَتْ عَنِ الْحَبْلَیْنِ اللَّذَیْنِ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِمَا ، وَالتَّمَسُّکِ بِهِمَا فَأَمَاتَتِ الْحَقَّ ، وَحَادَتْ عَنِ الْقَصْدِ ، وَمَالَأَتِ الْأَحْزَابَ ، وَحَرَّفَتِ الْکِتَابَ ، وَکَفَرَتْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهَا ، وَتَمَسَّکَتْ بِالْبَاطِلِ لَمَّا اعْتَرَضَهَا ، فَضَیَّعَتْ حَقَّکَ ، وَأَضَلَّتْ خَلْقکَ ، وَقَتَلَتْ أَوْلَادَ نَبِیّکَ وَخِیَرَةَ عِبَادِکَ وَحَمَلَةَ عِلْمِکَ وَوَرَثَةَ حِکْمَتِکَ وَوَحیکَ .
اللَّهُمَّ فَزَلْزِلْ أَقْدَامَ أَعْدَائِکَ وَأَعْدَاءَ رَسُولِکَ وَأَهْلَ بَیْتِ رَسُولِکَ .
اللَّهُمَّ وَأَخْرِبْ دِیَارَهُمْ ، وَافْلُلْ سِلَاحَهُمْ ، وَخَالِفْ بَیْنَ کَلِمَتِهِمْ ، وَفُتَّ فِی أَعْضَادِهِمْ ، وَأَوْهِنْ کَیْدَهُمْ ، وَاضْرِبْهُمْ بِسَیْفِکَ الْقَاطِعِ ، وَارْمِهِمْ بِحَجَرِکَ الدَّامِغِ ، وَطُمَّهُمْ بِالْبَلَاءِ طَمّاً ، وَقُمَّهُمْ بِالْعَذَابِ قَمّاً ، وَعَذِّبْهُمْ عَذَاباً نُکْراً ، وَخُذْهُمْ بِالسِّنِینَ وَالْمَثُلَاتِ الَّتِی أَهْلَکْتَ بِهَا أَعْدَاءَکَ ; إِنَّکَ ذُو نَقِمَة مِنَ الْمُجْرِمِینَ .
اللَّهُمَّ إِنَّ سُنَّتَکَ ضَائِعَةٌ ، وَأَحْکَامَکَ مُعَطَّلَةٌ ، وَعِتْرَةَ نَبِیِّکَ فِی الْأَرْضِ هَائِمَةٌ .
اللَّهُمَّ فَأَعِنِ الْحَقَّ وَأَهْلَهُ ، وَاقْمَعِ الْبَاطِلَ وَأَهْلَهُ ، وَمُنَّ عَلَیْنَا بِالنَّجَاةِ ، وَاهْدِنَا إِلَی الْإِیمَانِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَنَا ، وَانْظِمْهُ بِفَرَجِ أَوْلِیَائِکَ ، وَاجْعَلْهُمْ لَنَا
ص : 580
وُدّاً ، وَاجْعَلْنَا لَهُمْ وَفْداً .
اللَّهُمَّ وَأَهْلِکْ مَنْ جَعَلَ یَوْمَ قَتْلِ ابْنِ نَبِیِّکَ وَخِیَرَتِکَ عِیداً ، وَاسْتَهَلَّ بِهِ فَرَحاً وَمَرَحاً ، وَخُذْ آخِرَهُمْ کَمَا أَخَذْتَ أَوَّلَهُمْ .
وَأَضْعِفِ اللَّهُمَّ الْعَذَابَ وَالتَّنْکِیلَ عَلَی ظَالِمِی أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ ، وَأَهْلِکْ أَشْیَاعَهُمْ وَقَادَتَهُمْ ، وَأَبِرْ حُمَاتَهُمْ وَجَمَاعَتَهُمْ .
اللَّهُمَّ وَضَاعِفْ صَلَوَاتِکَ وَرَحْمَتَکَ وَبَرَکَاتِکَ عَلَی عِتْرَةِ نَبِیِّکَ ، الْعِتْرَةِ الضَّائِعَةِ الْخَائِفَةِ الْمُسْتَذَلَّةِ ، بَقِیَّة مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّیِّبَةِ الزَّاکِیَةِ الْمُبَارَکَةِ ، وَأَعْلِ اللَّهُمَّ کَلِمَتَهُمْ ، وَأَفْلِجْ حُجَّتَهُمْ ، وَاکْشِفِ الْبَلَاءَ وَاللَّأْوَاءَ وَحَنَادِسَ الْأَبَاطِیلِ وَالْعَمَی عَنْهُمْ ، وَثَبِّتْ قُلُوبَ شِیعَتِهِمْ وَحِزْبِکَ عَلَی طَاعَتِکَ وَوَلَایَتِهِمْ وَنُصْرَتِهِمْ وَمُوَالَاتِهِمْ ، وَأَعِنْهُمْ وَامْنَحْهُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْأَذَی فِیکَ ، وَاجْعَلْ لَهُمْ أَیَّاماً مَشْهُودَةً ، وَأَوْقَاتاً مَحْمُودَةً مَسْعُودَةً یُوشِکُ فِیهَا فَرَجُهُمْ ، وَتُوجِبُ فِیهَا تَمْکِینَهُمْ وَنَصْرَهُمْ کَمَا ضَمِنْتَ لِأَوْلِیَائِکَ فِی کِتَابِکَ الْمُنْزَلِ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً ) . اللَّهُمَّ اکْشِفْ غُمَّتَهُمْ ، یَا مَنْ لَا یَمْلِکُ کَشْفَ الضُّرِّ إِلَّا هُوَ ، یَا وَاحِدُ ، یَا أَحَدُ ، یَا حَیُّ ، یَا قَیُّوم . .
مصباح المتهجد : 784 ، بحارالأنوار 98 / 305 - 307