تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد چهاردهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عثمان طعن 1 - 10

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِیناً .

سورة الأحزاب ( 33 ) : 58 .

کسانی که مردان و زنان با ایمان را به خاطر کاری ( گناهی ) که انجام نداده اند ، آزار دهند ، قطعاً بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیده اند .

ص : 6

ص : 7

قال مالک :

إن عثمان بن عفان أُتی بامرأة قد ولّدت فی ستة أشهر ، فأمر بها أن ترجم .

فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : لیس ذلک علیها ، إن الله تبارک وتعالی یقول فی کتابه : ( وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً ) ، وقال : ( وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ) ، فالحمل یکون ستة أشهر ، فلا رجم علیها .

فبعث عثمان بن عفان فی أثرها ، فوجدها قد رجمت !

مالک گوید : زنی که شش ماهه زایمان کرده بود نزد عثمان آوردند او دستور داد که سنگسارش کنند ، امیر مؤمنان [ ( علیه السلام ) ] نزد عثمان آمده و به او فرمود : خداوند تبارک و تعالی فرموده است : دوران بارداری و از شیر گرفتنش سی ماه است . و در آیه دیگر میفرماید : مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند ( این ) برای کسی است که بخواهد دوران شیر خوارگی را تکمیل کند .

پس امکان دارد که دوران بارداری شش ماه باشد ، بنابراین نباید آن زن سنگسار شود .

عثمان کسی را به دنبال آن زن فرستاد ولی هنگامی رسید که او سنگسار شده بود ( و از دنیا رفته بود ) .

مراجعه شود به :

کتاب الموطأ 2 / 825 ، سنن بیهقی 7 / 442 ، الدر المنثور 6 / 400 .

ص : 8

ص : 9

قال ابن عبد البرّ فی ترجمة عبد الرحمن بن حنبل - الصحابی - :

وهو القائل فی عثمان بن عفان . . . - لمّا أعطی مروان خمسمائة ألف من خمس إفریقیة - :

< شعر > وأحلف بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمرا سدی ولکن جُعلت لنا فتنة * لکی نبتلی بک أو تُبتلی دعوتَ الطرید فأدنیتَه * خلافاً لما سنّه المصطفی وولّیتَ قرباک أمر العباد * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیتَ مروان خمس الغنی * - مة آثرتَه وحمیتَ الحمی ومالاً أتاک به الأشعری * من الفیء أعطیته من دنا < / شعر > الاستیعاب 2 / 828 - 829 .

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

ص : 15

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 16

ص : 17

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 18

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 19

مطاعن عثمان

اشاره

ص : 20

ص : 21

قال :

مطاعن عثمان و آن ده طعن است (1) .

أقول :

حصر مطاعن عثمان در ده ، خلاف ما ثبت بالاستقراء است ، و بسیاری از این مطاعن عثمان را ، اکثر صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حال حیات او بر او شمرده بودند ، چنانچه عبدالله بن مسلم بن قتیبة (2) - که مخاطب در باب دوم از .


1- تحفه اثناعشریه : 305 .
2- [ الف ] عبدالله بن مسلم از ثقات و معتمدین اهل سنت است و چونکه توثیق او در جلد ثانی “ استقصاء الافحام “ ، مع صحت نسبت کتاب “ السیاسة والامامة “ به اعتراف عالم اهل سنت به بسط و شرح مندرج است ، اینجا به قلم نیامد . ( 12 ) ر . [ در “ استقصاء الافحام “ 2 / 107 - 128 حدود ده نفر از اعلام عامه که ابن قتیبه را توثیق کرده اند ، همراه با اقوال آنها ذکر شده ، سپس از صاحب “ اتحاف الوری “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات ابن قتیبه است . پس از آن از فاضل رشید در “ ایضاح “ و شاه سلامت الله در “ معرکة الابرار “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات عبدالله بن مسلم بن قتیبه است ، گر چه او را رافضی دانسته اند . سید محمد مهدی خرسان نیز در کتاب “ المحسن السبط “ صفحه : 573 - 592 نظرات مختلف را در این زمینه بررسی و نکات قابل توجهی را ارائه کرده است ] .

ص : 22

مکاید خود شهادت بر تسنّن او داده (1) - در کتاب “ السیاسة والامامة “ گفته :

ما أنکر الناس علی عثمان بن عفّان . . .

ذکروا أنه اجتمع ناس من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فکتبوا کتاباً ذکروا فیه ما خالف فیه عثمان من سنة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وسنة صاحبیه ، وما کان من هبته خمس إفریقیة لمروان ، وفیه حقّ الله ورسوله وسهم ذوی القربی والیتمامی والمساکین ، وما کان من تطاوله فی البنیان حتّی عدّوا سبع دور بناها بالمدینة ; داراً لنائلة ، وداراً لعائشة . . وغیرهما من أهله وبناته ، وبنیان مروان القصور بذی خشب ، وعمارة االأموال بها من الخمس الواجب لله ولرسوله ، وما کان من إفشائه العمل والولایات فی أهله وبنی عمّه من بنی أُمیّة أحداث وغلمة لا صحبة لهم من الرسول ولا تجربة [ لهم ] (2) بالأُمور ، وما کان من الولید بن عقبة بالکوفة إذا صلّی بهم أربع رکعات فی الصبح - وهو سکران ، وهو أمیر علیها - ثمّ .


1- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 23

قال لهم : إن شئت (1) أن أزیدکم صلاة زدتکم ، وتعطیله إقامة الحدّ علیه ، وتأخیر ذلک عنه ، وترکه المهاجرین والأنصار لا یستعملهم علی شیء ، ولا یستشیرهم ، واستغناؤه منهم (2) ، وما کان من الحمی الذی حمی حول المدینة ، وما کان من إدرار القطائع والأرزاق والعطیّات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ لا یغزون ، ولا یندبون (3) ، وما کان من مجاوزته الخیزران إلی السوط ، وأنه أوّل من ضرب بالسیاط ظهور الناس ; فإنّما کان ضرب الخلفاء قبله بالدرّة والخیزران ، ثمّ تعاهد القوم لیدفعنّ الکتاب فی ید عثمان ، وکان فی من حضر الکتاب : عمّار بن یاسر والمقداد بن الأسود وکانوا عشرة ، فلمّا خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان - والکتاب فی ید عمّار - جعلوا یتسلّلون عن عمّار حتّی بقی شرذمة ، ثمّ بقی وحده ، فمضی حتّی جاء دار عثمان ، فاستأذن [ علیه ] (4) ، فأذن له فی یوم شات ، فدخل علیه - وعنده مروان بن الحکم وأهله من بنی أُمیّة - فدفع الکتاب إلیه ، فقرأه ، .


1- فی المصدر : ( شئتم ) ، ولم یکن بعدها ( أن ) .
2- فی المصدر : ( واستغنی برأیه عن رأیهم ) .
3- فی المصدر : ( ولا یذبّون ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 24

فقال : أنت کتبت هذا الکتاب ؟ قال : نعم . قال : ومن کان معک ؟ قال : کان معی نفر تفرّقوا فرقاً منک . قال : من هم ؟ قال : لا أخبرک بهم . قال : فلِم اجترأت علیّ من بینهم ؟ قال مروان : یا أمیرالمؤمنین ! إن هذا العبد الأسود - یعنی عمّاراً - لقد جرّأ الناس علیک ، وأنک إن قتلته ثکلت (1) به من وراءه . قال عثمان : اضربوه ، فضربوه ، وضربه عثمان معهم حتّی فتقوا بطنه فغشی علیه ، فجرّوه حتّی طرحوه علی باب الدار (2) .

خلاصه آنکه : این فصل در ذکر ‹ 3 › چیزهایی است که انکار کردند آن را مردم بر عثمان بن عفّان .

پس بدان که ذکر کرده اند : ارباب تاریخ که مجتمع شدند اشخاصی چند از اصحاب پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، پس نوشتند نامه [ ای ] را که ذکر کردند در آن نامه چیزهایی که مخالفت کرد عثمان در آن سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سنت ابوبکر و عمر را از هبه و بخشش کردن او خمس افریقیه مروان را و حال آنکه بود در آن حق خدا و رسول او [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذوی القربی و یتامی و مساکین ; و افراط او در بنای عمارات تا اینکه شمردند هفت خانه که در مدینه بنا کرده بود : یک خانه نایله زوجه خود ، و یک خانه برای عایشه و غیر ایشان از اهل .


1- فی المصدر : ( نکلت ) .
2- الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) .

ص : 25

خود و دختران خود ; و بنا کردن مروان قصرها را در ذی خشب و صرف کردن اموال در آن از خمس واجب برای خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; و افشای او عمل ولایات را در ایل خود و بنی عمّ خود از بنی امیه که جوانان نوسال و غلمان خردسال بودند و ایشان را صحبتی با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نبود و نه تجربه به امور داشتند ; و آنچه واقع شد از ولید بن عقبه برادر مادری عثمان در کوفه هرگاه که نماز گذارد چهار رکعت در وقت صبح در حالی که در سکر بود و در حالتی که او امیر کوفه بود ، و بعد از آن گفت - کسانی را که پسِ او نماز میکردند - : اگر خواهم که زیاده کنم برای شما نماز را ، زیاده کنم ; و تعطیل کردن عثمان اقامه حدّ را بر ولید و تأخیر این معنا از او ; و عامل نگردانیدن مهاجرین و انصار را و ترک استشاره از ایشان و استغنای او از ایشان ; و آنچه بود از حمی (1) که گِرد مدینه [ را ] گرفته بود ; و آنچه بود از بخشیدن قطایع (2) و ارزاق و عطیات بر قومی در مدینه که ایشان را صحبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاصل نبود و نه غزا (3) میکردند ; و آنچه بود از تجاوز او از خیزران به سوی .


1- حمی : قُرُق ، علف زاری که آن را حکّام برای چهار پایان خود از غیر منع کنند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- قطائع : جمع قطیعه ، آنچه از زمین خراج بریده شود ، زمینهای بدون مالک و غیر معموری که خلیفه یا دولت به کسی میبخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- غزا : با دشمن دین جنگ کردن ، جنگ و جدال . این کلمه به به همین صورت در عربی نیامده است ، ظاهراً همان ( غزاة ) است که در نظم ونثر فارسی تاء آخر آن را انداخته اند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

سوط ، و به درستی که او اول کسی است که پشتهای مردم را به سیاط زد ، و خلفا که قبل از او بودند به دّره و خیزران میزدند ، بعد از آن عهد کردند قوم که برسانند آن نامه را به عثمان ، و نامه مذکور در دست عمار بود ، پس مردم از عمار متفرق میشدند تا اینکه قلیلی از مردم با او ماندند ، و رفته رفته عمار تنها بماند تا به خانه عثمان رسید و اذن دخول خواست و اذن داده شد ، پس داخل شد در وقتی که مروان و دیگر اقارب عثمان از بنی امیه نزد عثمان بودند و روز گرمی بود ، پس عمار نامه را به عثمان داد و عثمان آن را خواند و گفت : تو این نامه را نوشتی ؟ گفت : آری . گفت : کدام کس با تو بود ؟ گفت : با من چند [ نفر از ] مردم بودند که متفرق شدند از ترس تو . گفت : کدام [ کس ] بودند آنها ؟ گفت : تو را از ایشان خبر نخواهم داد . گفت : پس چرا جرأت کردی بر من از میان ایشان ؟ ! و گفت مروان : ای امیرالمؤمنین ! این بنده سیاه به تحقیق که جرأت داده است مردم را بر تو ، و به درستی که اگر تو بکشی او را در مصیبت او گرفتار خواهد شد کسی که از پس اوست . گفت عثمان : بزنید عمار را ! پس زدند او را و عثمان هم با (1) ایشان او را زد تا اینکه در شکمش فتق به هم رسید و بر او غشی طاری شد ، و او را کشیدند و بر دروازه خانه امارت افکندند .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با هم ) آمده است .

ص : 27

مخاطب در حاشیه طعن اول از مطاعن عثمان از “ تاریخ طبری “ (1) ‹ 4 › در ضمن گفتگو [ ی ] عبدالله بن سعد بن ابی سرح با محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه ، این عبارت نقل کرده :

فأجابه محمد بن أبی حذیفة ومحمد بن أبی بکر ، وقالا : لیس الذنب منک ، وإنّما الذنب لعثمان حیث یولّی مرتداً مثلک علی المؤمنین ، فإنّ قتال هذا أفرض علینا من قتال الروم ، وقد بایع الناس عثمان علی أن یحفظ سنّة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وسنّة أبی بکر وعمر وقد خالفها عثمان ; لأنّه صلّی بالموسم أربعاً ، وأبعد أبا ذر ، وقد صلّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رکعتین وأدنا أبا ذر ، وقد کان نفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مروان بن الحکم من المدینة فأدناه (2) عثمان ، واتّخذه کاتباً له ، وقد أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بقتل المرتد یوم فتح مکة ، وقد سلّطه عثمان علی المسلمین ، فإذاً دم عثمان أحلّ من دم الرومیین ! (3) انتهی .

.


1- [ الف ] طبری از اعاظم مفسرین و اکابر محدّثین است و توثیق او تمام در جلد اول در طعن دوم از مطاعن ثانی مسطور . [ تذکر : قسمتی از این حاشیه قابل خوانا نیست ، مراجعه شود به طعن دوم عمر ] .
2- فی المصدر : ( فأعاده ) .
3- [ الف ] قوبل علی مختصر تاریخ الطبری ، غزوة ذات الصوار . ( 12 ) ر . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 604 ، ویوجد بعضه فی تاریخ الطبری 3 / 341 - 342 ] .

ص : 28

بدان که بعضی از این مطاعن و معایب که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن بر عثمان طعن و انکار میکردند به اعتراف اکابر و اعاظم اهل سنت درست بود ، و عثمان را از مؤاخذه اصحاب به آن مطاعن چاره و مخرجی و گریزی نبود ، پس توجیهات بارده و تأویلات فاسده مخاطب به پیشوایانش برای اصلاح آن مطاعن محض باطل باشد .

ابن تیمیه (1) که از متعصبین اهل سنت است در “ منهاج الکرامة “ گفته :

کان عثمان فی السنین الأوائل من ولایته لا ینقمون منه شیئاً ، ولمّا کان فی السنین الآخر نقموا منه أشیاءً ، بعضها هم معذورون فیه ، وکثیر منها کان عثمان هو المعذور فیه . (2) انتهی .

حاصل آنکه در سنین پیشین ولایت عثمان ، چیزی را از عثمان ناخوش نمیداشتند ، هرگاه سنین اواخر رسید چیزهای چند را اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و مسلمین از عثمان ناخوش داشتند ، در بعضی اشیا گروه طاعنین عثمان معذور بودند ، یعنی ایشان در طعن عثمان به آن اشیا و ناپسند داشتن آنها از عثمان بر حق بودند و عثمان بر غیر حق ، و در بسیاری از اشیا عثمان معذور بود .

.


1- [ الف ] توثیق ابن تیمیه در جلد اول “ استقصا [ ء الافحام ] “ در چند جا به متن و حواشی مذکور است ، و زیاده از این وثاقت چه باشد که مصنف “ منتهی الکلام “ او را به لفظ ( شیخ الاسلام ) مینوازد ! ( 12 ) ر .
2- منهاج السنة 6 / 252 .

ص : 29

و در جای دیگر ابن تیمیه گفته :

وعثمان بن عفان . . . تاب توبةً ظاهرة من الأُمور التی جاؤوا ینکرونها ، وظهر له أنها منکرة (1) .

یعنی عثمان توبه کرد توبه ظاهره از اموری که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مسلمین انکار بر آن کردند ، و ظاهر شد برای عثمان که آن امور قبیح و منکر بود که از او واقع شد . انتهی المحصل .

و در “ ازالة الخفا “ - [ که ] تصنیف والد مخاطب است (2) ، در روایتی طویل که متضمن آمدن اهل مصر نزد عثمان و طعن کردن بر او به اشیای عدیده است - مسطور است :

ثمّ أخذوه بأشیاء - لم یکن عنده منها مخرج - فعرفها ، فقال : أستغفر الله وأتوب إلیه (3) .

یعنی بعد مؤاخذه به اشیای چند که جوابش [ را ] عثمان داد ، عثمان را به آن چیزها مؤاخذه نمودند که از آن چیزها نزد عثمان جوابی و مخرجی نبود ، .


1- منهاج السنة 4 / 493 .
2- [ الف ] فضل و جلالت ولی الله مؤلف “ ازالة الخفا “ خود مخفی نیست ، از قلوب سنیان این زمان باید پرسید ! زیاده از این چه باشد که شیخ و پدر صاحب “ تحفه “ مسروقه است ، و صاحب “ تحفه “ در باب هفتم “ تحفه “ چها مبالغات رکیکه غائبانه در مدح ایشان میفرمایند ! ( 12 ) ر . [ تحفه اثناعشریه : 183 - 184 ] .
3- ازالة الخفاء 2 / 240 .

ص : 30

پس شناخت عثمان آن چیزها را که قبیح و منکرند ، پس گفت : أستغفر الله وأتوب إلیه . انتهی الملخّص .

و در “ استیعاب “ (1) در ترجمه عثمان مذکور است :

قال ابن عمر : أذنب عثمان ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان ‹ 5 › وأحد (2) ، فعفی [ الله عزّ وجلّ ] (3) عنه ، وأذنب قصیراً ، فقتلتموه . (4) انتهی .

و این قول ابن عمر دلالت دارد بر آنکه عثمان گناه نموده بود ، اگر چه ابن عمر آن را گناه صغیره قرار داده .

و ابن ابی الحدید بعد ذکر مطاعن عثمان گفته :

والجواب عن هذه المطاعن علی وجهین : إجمالا وتفصیلا ، أما الوجه الإجمالی :

.


1- [ الف ] قدر و منزلت صاحب “ استیعاب “ بر ناظرین کتب رجال مخفی نیست ، و در جلد اول “ تشیید “ توثیق او از “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان [ 7 / 66 - 67 ] در طعن دوم از مطاعن ثانی گذشته ، و خود مؤلف “ تحفه “ مسروقه در کتاب “ بستان المحدّثین “ به مدح وستایش او پرداخته . ( 12 ) ر . [ مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 105 ] .
2- فی المصدر : ( بأحد ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الاستیعاب 3 / 1043 - 1044 .

ص : 31

فهو أنا لاننکر أن عثمان أحدث أحداثاً أنکرها کثیر من المسلمین ، ولکنّا ندّعی مع ذلک أنّها لم تبلغ درجة الفسق ، ولا أحبطت ثوابه ، وأنّها من الصغائر التی قد وقعت مکفّرة (1) .

حاصل آنکه : جواب از این مطاعن بر دو وجه است : یکی به طریق اجمال ، دوم به طریق تفصیل ; اما وجه اجمالی :

پس آن است که ما انکار نمیکنیم که به درستی که عثمان احداث کرد بدعت هایی که انکار کردند آن را بسیاری از مسلمین ، لیکن ما دعوی میکنیم که آن به درجه فسق نرسیدند .

وبطلان دعوی ابن ابی الحدید عدم فسق عثمان [ را ] به این احداث پر ظاهر است ، کما سیظهر إن شاء الله تعالی .

* * * .


1- شرح ابن ابی الحدید 3 / 68 .

ص : 32

ص : 33

طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان نبی امیه

ص : 34

ص : 35

قال : طعن اول :

آنکه والی و امیر ساخت بر مسلمانان کسانی را که از آنها ظلم و خیانت به وقوع آمد و مرتکب امور شنیعه شدند ، مثل ولید بن عقبه که شراب خورد و در حالت مستی پیشنماز شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند ، و بعد از آن گفت که : ( أ أزیدکم ؟ ! ) و معاویه را هر چهار صوبه شام داد و آنقدر زور داد که در عهد خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آنچه به عمل آورد پوشیده نیست .

و عبدالله بن سعد بن أبی سرح را والی مصر ساخت ، و او بر مردم آنجا ظلم شدید کرد که ناچار شده به مدینه آمدند و بلوا کردند .

و مروان را وزیر خود گردانید و منشی ساخت که در حقّ محمد بن ابی بکر غدر صریح نموده به جای ( اقبلوه ) ، ( اقتلوه ) نوشت .

و بعد از اطلاع بر حال عمّال خود سکوت نمود و عجله در عزل آنها نکرد تا آنکه مردم از دستشان به تنگ آمده ، تنفّر شدید از عثمان پیدا کردند ، و باز

ص : 36

عزل آنها فایده نکرد و نوبت به فساد و قتل او رسید ، و تدارک این نتوانست کرد و هر که چنین سیّء التدبیر باشد و امین را از خائن ، و عادل را از ظالم تمیز نکند ، و مردم شناس نباشد ، قابل امامت نبود .

جواب از این طعن آنکه : امام را میباید که هر که را لایق کاری داند آن کار به او سپارد ، و علم غیب اصلا نزد اهل سنت - بلکه جمیع طوائف مسلمین غیر از شیعه - شرط امامت نیست ، و عثمان با هر که حسن ظنّ داشت و کارآمدنی دانست و امین و عادل شناخت ، و مطیع و منقاد خود گمان برد ، ریاست و امارت به او داد ، و فی الواقع عمّال عثمان - آنچه از روی تاریخ معلوم میشود - در محبت و انقیاد عثمان و در فوج کشی و فتح بلدان بعیده دور دست و معرکه آرایی و چستی و چالاکی و عدم تکاسل و آرام طلبی نادره روزگار بودند ، از همینجا قیاس باید کرد که جانب غرب تا قریب اندلس سر حدّ اسلام را رسانیدند ، ‹ 6 › و از جانب شرق تا کابل و بلخ ، و در روم داخل شدند و در بحر و برّ با رومیان قتال نموده غالب آمدند ، و عراق و عجم و خراسان را - که همیشه در عهد خلیفه ثانی مصدر فتنه و فساد میگردید - آن قسم جاروب زدند و غربال نمودند که سر نمیتوانستند برداشت ، و نقش فتنه در ضمیر خود نگاشت .

و اگر از آن اشخاص در بعض امور خلاف ظنّ عثمان ظاهر شد ، عثمان را چه تقصیر ؟ ! و باز هم سکوت بر آن نکرد مگر آنقدر که تهمت بدگویان به تحقیق برسد ; زیرا که عامل و کاردار ، دشمن بسیار دارد ، و زبان خلق -

ص : 37

خصوصاً رعایا - در حق او بی صرفه جاری میشود ، عجله در عزل عمّال و کارداران باعث خرابی ملک و سلطنت است ، آخر چون خیانت و شناعت بعضی به تحقیق پیوست مثل ولید ، او را عزل نمود .

و معاویه در عهد عثمان مصدر بغی و فساد نشد تا او را عزل میکرد ، بلکه غزوه روم نمود و فتوح نمایان کرد ، و عبدالله بن سعد بن ابی سرح بعد از عثمان کناره گزین شد و اصلا در مشاجرات و مقاتلات دخل نکرد ، از اینجا پی به حسن حال و صلاح مآل او توان برد ، این همه شکایات که از او به مدینه میرسانیدند ، توطئه های عبدالله بن سبا و اخوان او بود ، و محمد بن ابی بکر هم خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود (1) ، چون با عبدالله بن سعد درآویخت او را البته اهانت و تذلیل نمود .

بالجمله ; آنچه بر ذمّه عثمان واجب بود ادا کرد ، و چون تقدیر موافق تدبیر او نبود ، سدّ باب فتنه و فساد نتوانست شد ، و حال او مثل حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم که هر چند حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم تدبیرات عمده و کنکاشهای کلّی در باب انتظام امور ریاست و خلافت به عمل آورد ، چون تقدیر مساعد نبود کرسی نشین نشد .

و در حال عمّال هم حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و عثمان یکسان است ، اینقدر هست که عمّال عثمان با وی به تسلیم و انقیاد و محبت و وفا میگذرانیدند و !


1- قسمت : ( خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود ) از تحفه اثناعشریه چاپ پیشاور حذف شده ، ولی در چاپ دهلی صفحه : 604 موجود است !

ص : 38

کارهای عمده سرانجام میکردند ، و غنایم و اخماس پی در پی به دار الخلافه ارسال مینمودند که تمام اهل اسلام به همان اموال مستغنی گشته ، دادِ تنعّم و تعیش میدادند ، و آخر همان تنعّم و تعیش مفرط موجب بغی و فساد گردید ، و عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هرگز مطیع و منقاد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم نبودند و کار را ابتر میساختند و از هر طرف شکست خورده و ذلیل شده ، باوصف خیانت و ظلم روسیاهی دارین حاصل کرده میگریختند ، و حال اقارب و بنی اعمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم همین بود چه جای دیگران ، اگر این سخن باور نباشد در کتاب “ نهج البلاغه “ - که أصحّ الکتب نزد شیعه است - نامه حضرت امیر ( علیه السلام ) را که برای ابن عمّ خود رقم فرموده ، ملاحظه باید کرد ، عبارت نامه کرامت شمامه این است - و این نامه اشهر نامه های حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که در اکثر کتب امامیه موجود است - :

« أما بعد ; فإنی أشرکتک فی أمانتی ، ‹ 7 › وجعلتک شعاری وبطانتی ، ولم یکن فی أهلی رجل أوثق منک فی نفسی بمواساتی ومواظبتی (1) وأداء الأمانة إلیّ . . » .

در این عبارت تأمل باید کرد و مرتبه حسن ظنّ حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در حق آن روسیاه باید فهمید !

« فلمّا رأیتَ الزمان علی ابن عمّک قد کلب ، والعدوّ قد حرب ، .


1- در تحفه : ( مؤازرتی ) .

ص : 39

وأمانة الناس قد خربتْ ، وهذه الأُمّة قد فتکتْ وشغرتْ ، قلّبتَ لابن عمّک ظهر المجن (1) ، ففارقته مع المفارقین ، وخذلته مع الخاذلین ، وخنته مع الخائنین ، فلا ابن عمّک واسیت ، ولا الأمانة أدّیت ، وکأن لم تکن الله ترید بجهادک ، وکأن لم تکن علی بلیّة من ربّک ، وکأنّک تکید هذه الأُمّة عن دنیاهم ، وتنوی غرّتهم عن فیئهم ، فلمّا أمکنتک الشدّة فی خیانة الأُمّة أسرعت الکرّة ، وعاجلت الوثبة ، واختطفت ما قدرت علیه من أموالهم المصونة لأراملهم وأیتامهم اختطاف الذئب الأذلّ دامیة (2) المعزی الکسیرة ، فحملته إلی الحجاز رحب (3) الصدر ، تحمله غیر متأثم من أخذه ، کأنّک - لا أباً لک ! (4) - أحرزت إلی أهلک تراثک من أبیک وأُمّک ، فسبحان الله ! أو ما تؤمن بالمعاد ؟ ! أو ما تخاف من نقاش الحساب ؟ ! أیّها المعدود ممّن کان عندنا من ذوی الألباب ! » « کیف تشبع طعاماً وشراباً وأنت تعلم أنّک تأکل حراماً وتشرب حراماً ؟ ! تبتاع الإماء ، وتنکح النساء من أموال الیتامی والمساکین والمؤمنین والمجاهدین الّذین أفاء الله علیهم هذه .


1- در تحفه : ( المحن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وامیة ) آمده است .
3- فی نهج البلاغة : ( رحیب ) .
4- فی نهج البلاغة : ( لغیرک ) .

ص : 40

الأموال ، واخضرّ (1) لهم هذه البلاد ، [ فاتق الله ] (2) واردد إلی هؤلاء القوم [ أموالهم ] (3) ، فإنک [ إن ] (4) لم تفعل فإن (5) أمکننی الله منک لا أعذرنّ (6) إلی الله فیک ، ولأضربنّک بسیفی الذی ما ضربتُ به أحداً إلاّ دخل النّار » (7) .

در تمام مضمون این نامه تأمل باید کرد ، و خباثت و خیانت آن عامل روسیاه باید دریافت که هرگز اینقدر خباثت و خیانت - من جمله عمّال عثمان - از کسی منقول نشده ، خصوصاً مالخوری و گریختن از خلیفه .

و نیز از عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منذر بن جارود عبدی بود که او هم خیلی خائن و دزد برآمد ، و بعد ظهور خیانت او حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به او نیز پندنامه (8) رقم فرموده بود ، و آن پندنامه نیز از مشاهیر کتب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و در “ نهج البلاغه “ و دیگر کتب امامیه مذکور و مسطور ، .


1- فی نهج البلاغة : ( وأحرز ) .
2- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
3- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
4- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
5- فی المصدر ونهج البلاغة ( ثم ) بدل : ( فإن ) .
6- فی المصدر ونهج البلاغة ( لأعذرنّ ) بدل : ( لا أعذرنّ ) .
7- نهج البلاغة 3 / 65 ، وراجع : شرح ابن ابی الحدید 16 / 167 ، أنساب الأشراف : 174 ، بحار الأنوار 33 / 499 و 47 / 181 .
8- در تحفه : ( تهدیدنامه ) .

ص : 41

عبارت ارشاد اشارتش این است :

« أمّا بعد ; فصلاح أبیک غرّنی منک ، وظننتُ أنّک تتبع هداه ، وتسلک سبیله ، فإذا أنت فی ما نُمی (1) إلیّ عنک لا تدع لهواک انقیاداً ، ولا تبغی لآخرتک عتاداً ، أتعمر دنیاک بخراب آخرتک ، وتصل عشیرتک بقطیعة دینک . . (2) » إلی آخر الکتاب المکرّم .

بالجمله ; نزد اهل سنت در عثمان و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در این باب فرقی نیست ; زیرا که هر دو آنچه بر ذمّه خود واجب دانستند ادا فرمودند ، و بنابر حسن ظنّ عمل به عمّال دادند ، و علم غیب خاصّه خداست ، پیغمبران هم نظر به حال ظاهرآرایانِ باطن خرابِ نفاق پیشه ‹ 8 › فریفته میشوند تا وقتی که وحی الهی و وقایع اللهی (3) کشف حالشان نکنند (4) ، قوله تعالی : ( وَلُِیمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا ) (5) ، وقوله تعالی : ( ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ) (6) .

.


1- فی نهج البلاغة : ( رقی ) .
2- نهج البلاغة 3 / 132 ، وراجع : الغارات 2 / 898 ، شرح ابن ابی الحدید 18 / 54 ، بحار الأنوار 33 / 506 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( للهی ) آمده است .
4- در تحفه : ( نکند ) .
5- آل عمران ( 3 ) : 141 .
6- آل عمران ( 3 ) : 179 .

ص : 42

و امام را علم غیب ضرور نیست که در حسن ظنّ خطا نکند ، و هر کس را به حسب آنچه از او صادر شدنی است بداند .

اما نزد شیعه پس فرقی است بس عظیم ، و آنْ آن است که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] قبل از ظهور خیانت و قبل از دادن عمل و خدمت میدانست که فلانی خائن است و از او ظهور خیانت خواهد شد ; زیرا که نزد شیعه ائمه [ ( علیهم السلام ) ] را علم ما کان و ما یکون ضرور است ، و در این مسأله اجماع دارند .

و محمد بن یعقوب کلینی و دیگر علمای ایشان به روایات متنوعه و طرق متعدده این مسأله را ثابت کرده گذاشته اند ، پس حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نزد ایشان دیده و دانسته خائنین و مفسدین را والی امور مسلمین میفرمود ، و آخر کار آن خائنان مالخوری کرده ، حقوق مسلمین گرفته ، گریخته ، میرفتند ، و غیر از پندنامه و وعظ و نصیحت تدارکش نمیتوانست شد .

عثمان بی چاره [ کور ] کورانه نادانسته (1) بنابر حسن ظنّ خود تفویض اعمال به عمّال میکرد و از اینها خیانتها به ظهور میرسید ، و عثمان بر کرده خویش پشیمانی میکشید .

حالا قصه عامل دیگر از عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] باید شنید که با خاندان خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] - که کعبه و قبله خلائق و جای دین و ایمان جمیع طوائف است - چه کرد و چه اندیشید ، و آن عامل مردود زیاد ولد الزنا است .


1- در تحفه اشتباهاً : ( دانسته ) نوشته شده است .

ص : 43

که صوبه دار ملک فارس و شیراز بود ، و آن بی حیا (1) به ولد الزنا بودن افتخار میکرد و این را به بانگ بلند میگفت ، و بر مادر خود - که کنیزکی بود سمیّه نام - گواهی زنا میداد ، وجهش آنکه ابوسفیان پدر معاویه در جاهلیت با زنی سمیّه نام - که کنیزک حارث ثقفی طبیب مشهور بود - گرفتار شد ، و لیل و نهار نزد او آمد و رفت میکرد و حظ نفس برمیداشت ، در همان ایّام سمیّه پسری آورد که نام او زیاد است ، لیکن چون آن کنیزک مملوکه حارث بود و هم در نکاح غلام حارث ، آن پسر را در صغر سنّ به عبدالحارث لقب میکردند تا آنکه کبیر السنّ و هوشیار شد و آثار نجابت و بلاغت و خوش تقریری و لسانی او زبان زد خلائق گشت ، و زیرکی و فطنت او شهره آفاق گردید .

روزی عمرو بن العاص - که یکی از بزرگان قریش و دهات (2) ایشان بود - گفت که : لو کان هذه الغلام من قریش لساق العرب بعصاه .

ابوسفیان این را شنید و گفت : والله إنی لأعرف من وضعه فی بطن أُمّه .

حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آن مقام حاضر بود پرسید که : « من هو یا أبا سفیان ؟ » فقال أبو سفیان : أنا .

فقال [ ( علیه السلام ) ] : « مهلا یا أبا سفیان ! » .

فقال أبو سفیان :

أما والله لولا خوف شخص * یرانی یا علی من الاعأدی .


1- در تحفه : ( بی حیله ) .
2- در تحفه : ( زیرکان ) .

ص : 44

لأظهر سرّه صخر بن حرب * ولم تکن المقالة عن زیاد وقد طالت مجاملتی ثقیفاً * وترکی فیهم ثمر الفؤاد (1) ‹ 9 › زیاد هم این قصه را شنیده بود و از فرط بی حیایی پیش مردم میگفت که : [ من ] (2) در اصل نطفه ابوسفیان و از نسل قریش ام ، چون امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را والی فارس ساخت و در ضبط بلاد و اصلاح فساد از وی تردّد نمایان و تدبیرات نیک به ظهور رسید ، معاویه با او پنهان مکاتبه و مراسله شروع کرد و خواست که او را به طمع استلحاق به نسب خود ، رفیق خود سازد ، و از رفاقت امیر [ ( علیه السلام ) ] جدا کند که جدا شدن این قسم سردار خوش تدبیرِ صاحب جمعیتِ حریف غنیمت است ، و او را وعده مصمّم داد که : اگر به سوی من آیی تو را برادر خود خوانم و از اولاد ابوسفیان قرار دهم ; چه آخر نطفه ابوسفیانی ، و از نجابت و شهامت و فطانت و زیرکی شاهد صدق این دعوی داری ، چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر این مکاتبات و مراسلات پنهانی وقوف یافت به سوی زیاد نامه [ ای ] نوشت که عبارتش این است :

« قد عرفتُ أنّ معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک ، ویستفلّ (3) غربک ، فاحذره ، فإنّما هو شیطان یأتی المرء من بین یدیه ، ومن .


1- انظر : بحار الأنوار 33 / 518 و غیره .
2- زیاده از تحفه .
3- در تحفه : ( یستغلّ ) .

ص : 45

خلفه ، وعن یمینه ، وعن شماله ، لیقتحم غفلته ، ویسلب عزّته (1) ، فاخذره . . ثمّ احذره ، وقد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطاب فلتة من حدیث النفس ، ونزعة من نزعات (2) الشیطان ، لا یثبت بها نسب ، ولا یستحقّ بها میراث ، والمتعلّق بها کالواغل المدفع والمنوط المذبذب (3) .

چون این نامه [ را ] (4) زیاد خواند گفت : وربّ الکعبة شهد لی أبو الحسن [ ( علیه السلام ) ] بأنی أنا ابن أبی سفیان . . !

و این هم از راه کمال بی حیایی بود تا وقت شهادت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به هر حال ظاهرداری میکرد و ترک رفاقت آن جناب بی پرده نمینمود ، و چون بعد از شهادت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] سیدنا و امامنا حسن المجتبی [ ( علیه السلام ) ] تفویض امر ملک و سلطنت به معاویه فرمود ، معاویه در استمالت زیاد - که سرداری بود با جمعیت فراوان ، و خیلی مدبّر و شجاع و زیرک ، و پادشاهان را از این مردم ناگزیر است - زیاده از حدّ گذرانید تا در رفاقت او مانند رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] ترددات شایسته نماید ، به همان کلمه ابوسفیان - که به حضور عمرو بن العاص و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] از زبان او بر آمده بود - تمسّک .


1- در تحفه : ( غرّته ) .
2- در تحفه : ( نزغة من نزغات ) .
3- نهج البلاغة 3 / 69 نامه 44 .
4- زیاده از تحفه .

ص : 46

جسته ، او را برادر خود قرار داد ، و در سنه چهل و چهار از هجرت در القاب او زیاد بن أبی سفیان رقم کرد ، و در مملکت منادی گردانید که او را زیاد بن ابی سفیان میگفته باشند و حالا شرارت ابن زیاد زنازاده [ را ] باید دید که بعد از رفاقت معاویه اول فعلی که از او صادر شد عداوت اولاد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بود تا وقتی که سبط اکبر حسن مجتبی [ ( علیه السلام ) ] در قید حیات ماند قدری ملاحظه میکرد ، چون آن جناب هم رحلت فرمود ، زیاد از طرف معاویه والی عراق شد و در کوفه تصرّف او به هم رسید ، پیش از همه کارها سعید (1) بن شریح را - که از خلّص شیعیان جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بود و ‹ 10 › از محبین و مخلصین آن خاندان عالی شأن - در پی افتاد ، خواست تا او را گرفته مصادره نماید ، او خبردار شده گریخته ، در مدینه منوّره خود را به امام ثانی سیّد الشهداء خاتم آل عبا سیّدنا و امامنا الحسین رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] رسانید ، و زیاد خانه او را در کوفه ضبط نمود و نقد و جنس او را ربود ، بعد از آن خانه او را هدم و سوختن فرمود ، و چون این ماجرا به گوش مبارک حضرت امام رسید ، در این مقدمه نامه سفارش برای زیاد - بنابر این گمان که آخر از رفقای قدیم جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و نمک پرورده آن درگاه تا کجا دادِ بی حیایی خواهد داد و نرد بیوفایی خواهد باخت ؟ ! - رقم فرمود که عبارتش این است :

.


1- در تحفه : ( سعد ) .

ص : 47

« من الحسین (1) بن علی إلی زیاد . .

أمّا بعد ; فقد عمدت إلی رجل من المسلمین - له ما لهم ، وعلیه ما علیهم - فهدمت داره ، وأخذت ماله وعیاله ، فإذا أتاک کتابی هذا ، فابن داره ، واردد إلیه ماله وعیاله ، فإنّی قد أجرته ، فشفّعنی فیه (2) » .

و در جواب حضرت امام [ ( علیه السلام ) ] آن کافر النعم این قسم مینویسد :

من زیاد بن أبی سفیان إلی الحسین (3) بن فاطمة . .

أمّا بعد ; فقد أتانی کتابک تبدأ فیه باسمک قبل اسمی ، وأنت طالب للحاجة وأنا سلطان وأنت سوقة ! وکتابک إلیّ فی فاسق لا یؤویه إلاّ فاسق مثله ! وشرّ من ذلک إذ أتاک وقد آویته إقامة منک علی سوء الرأی ورضی بذلک ، وأیم الله ! لا یسبقنی إلیه سابق ولو کان بین جلدک ولحمک ، فإن أحبّ لحم إلیّ أن آکله للحم أنت فیه ، فأسلمه بجریرته إلی من هو أولی به منک ، فإن عفوت عنه لم أکن شفّعتک فیه ، وإن قتلته لم أقتله إلاّ بحبّه إیّاک (4) .

.


1- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
2- انظر تاریخ مدینة دمشق 19 / 198 - 199 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 194 ، وفیات الأعیان 6 / 361 ، الغدیر 11 / 31 و غیرها .
3- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
4- لاحظ المصادر السالفة .

ص : 48

چون این نامه ناپاک - که صاحب آن را حق تعالی عدل (1) خود چشاند ، زیاده از این چه گویم ؟ ! - به حضرت امام [ ( علیه السلام ) ] رسید ، به جنس آن را نزد معاویه ملفوف کرده فرستاد ، و رقم فرمود که : قصه چنین است ، و من زیاد را چنین نوشته بودم و او در جواب من این چنین نامه نوشته است ، به مجرّد رسیدن این نامه معاویه برآشفت و به دست خود برای زیاد نوشت :

من معاویة بن أبی سفیان إلی زیاد . .

أمّا بعد ; فإن الحسین (2) بن علی بعث إلیّ کتابک إلیه ، جواب کتابه إلیک فی ابن شریح ، فعلمتُ أنک بین رأیین : رأی من أبی سفیان ورأی من سمیّة ، أمّا رأیک من أبی سفیان فحلم وعزم ، وأما الذی من سمیّة فکما یکون رأی مثلها ، ومن ذلک کتابک إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] تشتم أباه ، وتعرض له بالفسق ، ولعمری أنت أولی بالفسق من الحسین ، ولأبوک - إذ کنت تنسب إلی عبد - أولی بالفسق من أبیه .

وإن کان الحسین (3) بدأ باسمه ارتفاعاً عنک ، فإنّ ذلک لم یضعک .

وأمّا تشفیعه فی ما شفّع فیه ; فقد دفعته عن نفسک إلی من هو أولی به منک ، فإذا أتاک ‹ 11 › کتابی هذا فخلّ ما فی یدک .


1- در تحفه : ( عذاب ) .
2- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
3- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .

ص : 49

لسعید بن شریح ، وابن له داره ، ولا تعرض له ، واردد علیه ماله وعیاله ، فقد کتبتُ إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] أن یخبر صاحبه بذلک ، فإن شاء أقام عنده ، وإن شاء رجع إلی بلده ، فلیس لک علیه سلطان بید ولسان .

وأمّا کتابک إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] باسمه ، ولا تنسبه إلی أبیه بل إلی أُمّه ; فإنّ الحسین - ویلک من لا یرمی به الرجوان ! (1) - فاستصغرت أباه ، وهو علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] أم أُمّه وکلته وهی فاطمة بنت رسول الله [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! فتلک أفخر له إن کنت تعقل ! والسلام (2) .

بالجمله ; شرارت و بد ذاتی این زیاد و اولاد ناپاک او خصوصاً عبیدالله قاتل حضرت امام حسین [ ( علیه السلام ) ] در حق کافّه مسلمین عموماً و در حقّ خاندان حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خصوصاً به حدّی است که زبان اقلام از تقریر و بیان آن تن به عجز در داده .

و مسأله مشکل نزد شیعه آن است که : این زیاد ولد الزنا بوده و ولد الزنا نزد امامیه نجس العین است ، و باوصف این [ حضرت امیر ] (3) او را بر مردم .


1- در تحفه : ( الرجس ) .
2- لاحظ المصادر السالفة .
3- زیاده از تحفه .

ص : 50

فارس و لشگر مسلمانان امیر فرمود ، و در آن وقت امامت [ نماز ] (1) پنج گانه و جمعه و عیدین بر ذمّه امیر میبود ، پس همین ولد الزنا پیش میرفت و نمازهای خلق الله را تباه میکرد ! و این مسأله نزد امامیه مصرّح بها است که : نماز به امامت ولد الزنا فاسد است ، پس امامیه را نمیرسد که به سبب ظهور خیانت و ظلم عمّال عثمان بر وی طعن نمایند (2) .

أقول :

مخاطب به مقتضای عادت و شیمه خود در تقریر این طعن از طرف شیعیان خیانت کرده ، و خلاصه تقریر ایشان در این طعن آن است که : عثمان ولایت امور مسلمین به کسانی سپرد که از جهت ظاهر بودن فسق و فجور آنها صلاحیت آن نداشتند ، و عمر از تولیت آنها در وقت مقرّر کردن شورا تحذیر کرده بود ، و اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را بر این معنا چند بار عتاب نمودند ، لیکن باز نیامد ، چنانچه قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان این عبارت گفته :

من ذلک قولهم : إنّه ولّی أمر المسلمین من لا یصلح لذلک ولا یؤتمن علیه ، ومن ظهر منه الفسق والخیانة ، ومن لا علم له مراعاةً لحرمة القرابة وعدولا عن مراعاة حرمة الدین ، والنظر للمسلمین .


1- زیاده از تحفه .
2- تحفه اثناعشریه : 305 - 306 .

ص : 51

حتّی ظهر ذلک منه ، وتکرّر ، وقد کان عمر حذّر من ذلک فیه من حیث وصفه بأنّه : ( کلف بأقاربه ) ، وقال له : ( إذا ولّیت هذا الأمر فلا تسلّط بنی أبی معیط علی رقاب الناس ) ، فوجد منه ما حذّره ، وعوتب فی ذلک مراراً ، فلم ینفع العتب فیه ، وذلک نحو استعمال ولید بن عقبة ، وتقلیده إیّاه حتّی ظهر منه شرب الخمر ، واستعماله سعید بن العاص حتّی ظهر منه الأُمور التی بها أخرجه أهل الکوفة ، وتولیته عبد الله بن أبی سرح وعبد الله بن عامر بن کریر حتّی روی فی أمر ابن أبی سرح : أنّه لمّا ‹ 12 › تظلّم منه أهل مصر صرفه عنهم بمحمد بن أبی بکر ، وکاتبه بأن یستمرّ علی ولایته ، فأبطن خلاف ما أظهر ، وهذا طریقة من غرضه خلاف الدین ، ویقال : إنّه کاتبه بقتل محمد بن أبی بکر وغیره ممّن یرد علیه ، وظفروا بذلک الکتاب ، ولذلک عظم التظلّم من بعده ، وکثر الجمع ، وکان سبب الحصار والقتل . . حتّی کان من أمر مروان ، وتسلّطه علیه وعلی أموره ما قتل بسببه ، وذلک ظاهر لا یمکن دفعه . (1) انتهی .

هرگاه که این را دانستی پس حالا شنائع حالات بعض عمّال عثمان باید شنید :

.


1- المغنی 20 / ق 2 / 38 - 39 ، ولکن السطر الأخیر لم یرد فیه .

ص : 52

اما ولید (1) ، پس به اتفاق مفسّرین ثابت و متحقق است که : مراد از فاسق در قوله تعالی : ( أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) (2) و در قوله تعالی : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) (3) ولید بن عقبه است که برادر مادری عثمان بود ، چنانچه ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ گفته :

لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فی ما علمتُ أنّ قوله عزّ وجلّ : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) نزلت فی الولید بن عقبة ; وذلک أنّه بعثه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی بنی المصطلق مصدّقاً ، فأخبر عنهم بأنهم ارتدّوا وأبوا من أداء الصدقة ، وذلک أنهم خرجوا إلیه فهابهم ، ولم یعرف ما عندهم ، فانصرف عنهم ، وأخبر بما ذکرنا ، فبعث إلیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خالد بن الولید وأمره أن یثبت (4) فیهم . . فأخبروه أنهم متمسّکون بالإسلام ، ونزلت : ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا . . ) إلی آخر الآیة .

وروی عن مجاهد وقتادة مثل ما ذکرناه : حدّثنا خلف بن قاسم ، حدّثنا ابن المفسّر - بمصر - ، حدّثنا أحمد بن علی ، حدّثنا .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] فسق ولید بن عقبه .
2- السجدة ( 32 ) : 18 .
3- الحجرات ( 49 ) : 6 .
4- فی المصدر : ( یتثبّت ) .

ص : 53

یحیی بن معین ، حدّثنا إسحاق الأزرق ، عن سفیان الأزرق ، عن هلال الوزان ، عن أبی لیلی فی قوله عزّ وجلّ : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) قال : نزلت فی الولید بن عقبة .

و من حدیث الحکم ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : نزلت فی علی [ ( علیه السلام ) ] والولید بن عقبة بن أبی معیط - فی قصّة ذکرنا (1) - : ( أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) (2) ، ثمّ ولاّه عثمان الکوفة ، وعزل عنها سعد بن أبی وقّاص ، فلمّا قدم الولید علی سعد قال له سعد : والله ! ما أدری أکیّست بعدنا أم حمقنا بعدک ؟ قال : لا تجزعنّ أبا إسحاق ، إنّما هو الملک یتغدّاه قوم ویتعشّاه (3) آخرون ، فقال سعد : أراکم - والله ! - ستجعلونها مُلکاً .

وروی جعفر بن سلیمان ، عن هشام بن حسان ، عن ابن سیرین ، قال : لمّا قدم الولید بن عقبة أمیراً علی الکوفة ، أتاه ابن مسعود ، فقال : ما جاء بک ؟ قال : جئت أمیراً ، فقال ابن مسعود : ما أدری أصلحتَ بعدنا أم فسد الناس ؟ !

.


1- فی المصدر : ( ذکرها ) .
2- السجدة ( 32 ) : 18 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتعدّاه قوم ویتغشاه ) آمده است .

ص : 54

. . وله أخبار فیها نکارة وشناعة تقطع علی سوء حاله ، وقبح أفعاله . (1) انتهی .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ ‹ 13 › تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

والولید هذا کان أخا عثمان بن عفّان لأُمّه ، ولاّه الکوفة أی (2) وعزل عنها سعد بن أبی وقاص ، فلمّا قدم الولید الکوفة علی سعد قال له سعد : والله ! ما أدری أصرت کیّساً بعدنا أم حمقنا بعدک ؟ فقال : لا تجزعنّ أبا إسحاق ، وإنّما هو المُلک یتغدّاه قوم ویتعشّاه (3) آخرون ، فقال سعد : أراکم - یعنی بنی أُمیّة - ستجعلونها والله ! - یعنی الخلافة - ملکاً .

وعند ذلک قال الناس : بئس ما فعل عثمان ، عزل السعد ، الهیّن ، اللیّن ، الورع ، المستجاب الدعوة ، وولاّه أخاه ، الخائن ، الفاسق ، کما تقدّم .

ولقی الولید ابن مسعود - أیضاً - فقال له : ما جاء بک ؟ فقال : جئت أمیراً ، فقال له ابن مسعود : ما أدری أصلحتَ بعدنا أم فسد .


1- [ الف ] ترجمه ولید بن عقبه . [ الاستیعاب 4 / 1553 - 1555 ] .
2- کذا فی [ الف ] والمصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتعدّاه قوم ویتغشاه ) آمده است .

ص : 55

الناس ؟ ! وکان الولید شاعراً ، ظریفاً ، حلیماً ، شجاعاً ، کریماً ، یشرب الخمر کلّ لیلة ، من أوّل اللیل إلی الفجر ، فلمّا أذّن المؤذن لصلاة الفجر خرج إلی المسجد ، وصلّی بأهل الکوفة الصبح أربع رکعات ، وصار یقول - فی رکوعه وسجوده - : اشرب واسقنی ، ثمّ قآء فی المحراب ، ثمّ سلّم ، وقال : هل أزیدکم ؟ فقال له ابن مسعود : لا زادک الله خیراً ، ولا من بعثک إلینا ! وأخذ بردة منه فضرب بها وجه الولید ، وحصبه الناس ، فدخل القصر والحصباء تأخذه ، وهو ینزع ، وإلی ذلک یشیر الحطیئة (1) بقوله :

شهد الحطیئة (2) یوم یلقی ربّه * إن الولید أحقّ بالغدر نادی وقت تمّت صلاتهم * أزیدکم سکراً وما یدری انتهی (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخطیئة ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخطیئة ) آمده است .
3- [ الف ] باب الهجرة إلی المدینة ، غزوة بنی المصطلق . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ، وراجع : شرح ابن أبی الحدید 17 / 229 ، أُسد الغابة 5 / 91 ، تهذیب الکمال 31 / 57 ، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر 3 / 83 ، الوافی بالوفیات 27 / 276 ، المعارف لابن قتیبة : 242 ، وشرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی 2 / 121 ، ملحقات إحقاق الحق 30 / 110 ، ونقلها بعضهم عن الأغانی 5 / 110 ] .

ص : 56

کسی که خدای تعالی او را فاسق نامیده ، و صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مثل سعد و ابن مسعود - که در حقّش رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده : « تمسّکوا بعهد ابن مسعود (1) » ، و اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقش گفتند : ( ما نعلم أحداً أقرب سمتاً وهدیاً ودَلاًّ (2) بالنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من ابن أُمّ عبد ) (3) ، - بر بودنش از حمقا و فجّار شهادت دادند ، و به جهت تولیتش ابن مسعود بد دعا در حق عثمان نمود ، صلاحیت ولایت مسلمین چه قسم دارد ؟ !

و معنای حسن ظنّ عثمان به چنین کس که حق تعالی او را فاسق نامیده ، و عادل و امین دانستن او به فهم نمیآید ، مگر عجب نیست که اهل سنت هرگاه ردّها و اعتراضهای عمر را بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بجا داشتند و تحسین نمودند ، این ردّ عثمان را بر خدای تعالی نیز بجا دارند و تصویب فرمایند !

.


1- انظر کنز العمال 13 / 465 .
2- قال ابن حجر : بفتح المهملة ، والتشدید . . أی سیرةً وحالةً وهیئةً . انظر : فتح الباری 7 / 8 .
3- صحیح بخاری 4 / 219 .

ص : 57

و معاویه هم از فسّاق و فجّار بود ، و معائب و مثالب او بی شمار است ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن ابن عباس ، قال : کنت ألعب مع الصبیان ، فجاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فتواریت خلف باب . قال : فجاء فحطّأنی حطأة (1) وقال : « اذهب ، ادعُ لی معاویة » . قال : فجئت ، ‹ 14 › فقلت : هو یأکل ، قال : ثمّ قال لی : « اذهب فادع لی معاویة » . قال : فجئت ، فقلت : هو یأکل ، فقال : « لا أشبع الله بطنه ! » قال ابن المثنی : قلت لأُمیة : ما حطآنی ؟ (2) قال : قفدنی قفدة . (3) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فحطآئنی حطائة ) آمده است . قال ابن الأثیر : فی حدیث ابن عباس قال : أخذ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بقفای فحطانی حطوة . قال الهروی : هکذا جاء به الراوی غیر مهموز . قال ابن الأعرابی : الحطو : تحریک الشیء مزعزعاً . وقال : رواه شمر بالهمز . یقال : حطأه یحطؤه حطأً إذا دفعه بکفّه . انظر : النهایة 1 / 404 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فحطآئنی ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب البرّ والصلة ، باب من لعنه النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ صحیح مسلم 8 / 27. قال ابن الأثیر : القفد : صفع الرأس ببسط الکف من قبل القفا . انظر : النهایة 4 / 89 ] .

ص : 58

و در رجال “ مشکاة “ عبدالحق دهلوی (1) مذکور است :

قال الأمیر جمال الدّین المحدّث - عن الشیخ الإمام عبد الله الیافعی أنّه ذکر فی تاریخه - : أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی ، صاحب المصنّفات ، ومقتدی زمانه ، سکن مصر ، ثمّ جاء بدمشق ، فقال أهل تلک الناحیة - یوماً فی المسجد - : ما تقول فی معاویة وما ورد فی فضله ؟ فأجاب : أما یرضی معاویة أن یخرج عنی رأساً برأس حتّی یفضل ؟ !

وفی روایة قال : لا أعرف له فضیلة إلاّ : « لا أشبع الله بطنه » (2) .

و نیز جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر معاویه لعنت فرموده چنانچه در “ تذکرة خواصّ الأُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به معاویه فرمود :

« وأنت یا معاویة ! نظر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلیک یوم الأحزاب ، فرأی أباک علی جمل یحرّض الناس علی .


1- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
2- [ الف ] ترجمه نسائی . [ رجال مشکاة : وانظر : مرآة الجنان 2 / 240 ، تاریخ الاسلام 28 / 132 ، الوافی بالوفیات 3 / 260 ] .

ص : 59

قتاله ، وأخوک یقود الجمل ، وأنت تسوقه ، فقال : « لعن الله الراکب والقائد والسائق » (1) .

و امام رازی در کتاب “ محصول “ آورده :

حکی ابن ذائب (2) - فی مجادلات قریش - قال : اجتمع عند معاویة (3) عمرو بن العاص وعتبة بن أبی سفیان والولید بن عقبة والمغیرة بن شعبة ، ثمّ أحضروا حسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لیسبّوه ، فلمّا حضر ; تکلّم عمرو بن العاص ، وذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] ولم یترک شیئاً من المساوی [ إلاّ ذکر فیه ] (4) ، وفی ما قال : إنّ علیاً شتم أبا بکر ، وشرک فی دم عثمان . . إلی أن قال : واعلم أنّک وأباک من بین (5) قریش ، ثمّ خطب کلّ واحد منهم بمساوی علی والحسن [ ( علیهما السلام ) ] ومقابحهما ، ونسبوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلی قتل عثمان ، ونسبوا الحسن [ ( علیه السلام ) ] إلی الجهل والحمق ، فلمّا آل الأمر إلی الحسن [ ( علیه السلام ) ] خطب ، ثمّ بدء بشتم معاویة وطوّل فیه . . إلی أن قال له : « إنّک کنت ذات یوم تسوق بأبیک ویقود به أخوک هذا .


1- تذکرة الخواص 1 / 182 .
2- فی المصدر : ( داب ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المعاویة ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( شرّ ) .

ص : 60

القاعد (1) ، وذلک بعد ما عمی أبو سفیان ، فلعن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الجمل وراکبه وقائده وسائقه ، وکان أبوک الراکب ، وأخوک القائد ، وأنت السائق » (2) .

و عبدالله بن سعد بن ابی سرح که قبل از فتح مکّه کاتب وحی بود ، در حضور آن حضرت مرتد شده بود و به مشرکین مکّه ملحق گردیده ، به ایشان میگفت که : من میگردانیدم محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به هر سو که میخواستم ، او میگفت : بنویس : ( علیماً حکیماً ) ، من میگفتم که بنویسم : ( سمیعاً بصیراً ) ؟ او میگفت : بنویس به طوری که خواهی .

قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

فإن قلت : فما معنی ما روی من أنّ عبد الله بن أبی سرح کان یکتب لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ ارتدّ مشرکاً ، وصار إلی قریش ، وقال لهم : إنی کنت أصرف محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حیث أُرید ، کان یملی علیّ : ( عزیز حکیم ) ، ‹ 15 › فأقول : أو ( علیم حکیم ) ؟ فیقول : نعم ، کلّ صواب . . !

وفی حدیث آخر : فیقول له النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : اکتب کذا . . فیقول له : أکتب کذا ؟ فیقول : اکتب کیف شئت ، فیقول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : اکتب .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( القائد ) آمده است .
2- [ الف ] باب الجرح والتعدیل . [ المحصول 4 / 340 - 341 ] .

ص : 61

( علیماً حکیماً ) ، فیقول له : أکتب : ( سمیعاً بصیراً ) ؟ فیقول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] له : اکتب کیف شئت .

وفی الصحیح ; عن أنس : أنّ نصرانیاً کان یکتب للنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعد ما أسلم ، ثمّ ارتدّ ، وکان یقول : ما یدری محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ ما کتبته له ! !

فاعلم - أثبتنا الله وإیّاک علی الحقّ ، ولا جعل للشیطان ولا لتلبیسه الحقّ بالباطل إلینا سبیلا ! - : إنّ مثل هذه الحکایة أوّلا : لا توقع فی قلب مؤمن ریباً ; إذ هی حکایة عمّن ارتدّ وکفر ، ونحن لا نقبل خبر المسلم المتهم (1) ، فکیف بکافر قد افتری هو ومثله علی الله ورسله ما هو أعظم من هذا ؟ ! والعجب لسلیم العقل شغل بمثل هذه الحکایة سرّه ، وقد صدرتْ من عدوّ کافر مبغض للدّین مفتر علی الله ورسوله ، ولم یرو عن أحد من المسلمین ! ولا ذکر أحد من الصحابة أنّه شاهد ما قاله وافتراه علی نبیّ الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وإنّما یفتری الکذب من لا یؤمن بآیات الله ، وأولئک هم الکاذبون . (2) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( انهم ) آمده است .
2- [ اقتباس من قوله تعالی : ( إِنَّمَا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللهَ وَأُولئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ ) ( سورة النحل ( 16 ) : 105 ) وفی المصدر ذکر الآیة فی المتن ] . [ الف ] در قسم ثالث ، فی الفصل السادس الذی أجاب فیه عن الطاعنین علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ثم قوبل علی نسخة أخری مترجمة . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 132 - 133 ] .

ص : 62

و این عبدالله بن ابی سرح از جمله آن یازده نفر است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ ایشان فرموده بود : هر جا که مسلمانی اینها را بیابد بکشد .

در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالله بن ابی سرح گفته :

أسلم قبل الفتح وهاجر ، وکان یکتب الوحی لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ارتدّ منصرفاً إلی قریش بمکّة ، فقال لهم : إنّی کنت أصرف محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حیث أُرید ، وکان یملی ( عزیز حکیم ) ، فأقول : أو ( علیم حکیم ) ؟ فیقول : نعم ، کلٌّ صواب . فلمّا کان یوم الفتح أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بقتله وقتلِ عبد الله بن حنظل (1) ، ومقیس بن ضبابة (2) ، ولو وجدوا تحت أستار الکعبة ، ففرّ عبد الله بن سعد بن أبی سرح إلی عثمان - وکان أخاه من الرضاعة ، أرضعت أُمّه عثمان - فغیّبه عثمان حتّی أتی به رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعد ما اطمأنّ أهل مکّة ، فاستأمنه له ، فصمت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طویلا ، ثمّ قال : « نعم » ، فلمّا انصرف عثمان قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لمن حوله - : « ما .


1- فی المصدر : ( خطل ) .
2- فی المصدر : ( حبابة ) .

ص : 63

صممت (1) إلاّ لیقوم إلیه بعضکم فیضرب عنقه » ، فقال رجل من الأنصار : فهلاّ أومأت إلیّ [ یا ] (2) رسول الله [ ص ] ! فقال [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إنّ النبیّ لا ینبغی أن یکون له خائنة أعین » . (3) انتهی .

و در کتاب “ حبیب السیر “ مذکور است که :

امیرالمؤمنین عثمان روزی چند عبدالله بن سعد بن ابی سرح را - که برادر رضاعی او بود - در خانه خود پنهان ساخت ، و آنگاه دست وی را گرفته به مجلس همایون حضرت مصطفی - علیه [ وآله ] من الصلاة أتمّها وأنماها - در آورد و [ به ] (4) مبالغه تمام خونش را درخواست نمود ، آن حضرت از جواب او اعراض فرموده ، و عثمان در مبالغه افزوده ، آخر الأمر آن جناب نزدیک حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) رفتند و سر مبارکش ‹ 16 › را بوسید و تضرّع بسیار نمود [ و ] گفت : یا رسول الله [ ص ] ! عبدالله را امان دادی ؟ آن حضرت فرمود : « آری » . چون عثمان و عبدالله بیرون رفتند ، حضرت رسالت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصحاب را مخاطب ساخته گفت : « چه چیز مانع .


1- فی المصدر : ( صمتّ ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاستیعاب 3 / 918 ، وراجع : السیرة النبویة لابن هشام 4 / 867 ، تاریخ الطبری 2 / 335 ، أُسد الغابة 3 / 173 ، عیون الأثر 2 / 195 ، السیرة الحلبیة 3 / 37 ، الوافی بالوفیات 17 / 101 ، عون المعبود 7 / 248 . . وغیرها .
4- زیاده از مصدر .

ص : 64

شده یکی از شما را که برخیزد و این سگ را بکشد ؟ ! » عباد بن بشیر (1) گفت : یا رسول الله [ ص ] ! بدان خدایی که تو را به راستی بعث فرموده ، منتظر اشاره گوشه چشم تو بودم ، آن حضرت فرمود که : « سزاوار نیست هیچ پیغمبری را که خائنه اعین باشد » . (2) انتهی .

پس تأمّل باید ساخت که کسی که مرتد شده و بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترای قبیح بر بسته ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حکم قتلش داده ، صلاحیت ولایت مسلمین به چه طور دارد ؟ !

و نیز از اینجا مستفاد شد که : عثمان معاندتاً لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بر خلاف آن جناب ، عبدالله بن ابی سرح را امن داد و او را غائب ساخت ، و موالات با کفار دلیل نفاق و عدم ایمان است (3) .

اما آنچه اهل سنت ادعا میکنند که : ابن ابی سرح بعد ارتداد اسلام آورده .

پس مدفوع است به آنکه : در “ روضة الصفا “ میفرماید :

عمرو بن العاص نزد عثمان رفته گفت : از عیوبی که مسلمانان به تو نسبت )


1- در مصدر ( بشر ) .
2- [ الف ] وقایع سال ششم . [ حبیب السیر 1 / 389 ] .
3- اشاره به آیه شریفه : ( لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهَ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ . . ) الی آخر الآیة . ( سورة المجادلة ( 58 ) : 22 )

ص : 65

میکنند توبه و انابه کن . عثمان او را ملوم ساخته ، از جمیع معائب ابرای ذمّه کرد . عمرو گفت که : یکی از آن عیوب آن است که : عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتدّ را عمل داده ای ، من که مقبول حضرت رسالت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و ابوبکر و عمر بودم معزول گردانیدی . (1) انتهی .

پس عمرو عاص - که نزد اهل سنت صحابی عادل است ، و اقتدایش موجب اهتدا - عبدالله بن سعد را مرتدّ و غیر قابل ولایت گفته ، اگر اسلام میآورد و صحیح الایمان میگشت عمرو عاص چرا او را مرتدّ و غیر قابل ولایت میگفت ؟ !

و نیز محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه ، ابن ابی سعد را مرتدّ گفته اند ، و تولیت او را ذنب و گناه دانسته اند ، و به غایت شنیع شمرده و آن را موجب فرض قتل عثمان پنداشته [ اند ] ، چنانچه مخاطب خود در حاشیه از “ تاریخ طبری “ نقل کرده ، کما سبق (2) .

و نیز حق تعالی در حقّ این عبدالله بن ابی سرح فرموده : ( وَلکِن مَّن شَرَحَ .


1- [ الف ] ذکر آمدن اهل [ کوفه و ] فتنه [ و غوغاء ] نخستین نوبت ثانی [ در مصدر ( ثانی ) نبود ] [ به جانب ] مدینه شریفه . [ روضة الصفا 2 / 731 ، چاپ سنگی 2 / 231 ( ذکر توجه مصریان و مخالفان به مدینه و بیان ظهور انواع وحشت و فتنه ) ] .
2- اوائل فایل از حاشیه تحفه اثناعشریه : 604 گذشت ، و رجوع کنید به تاریخ طبری 3 / 341 - 342 .

ص : 66

بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الاْخِرَةِ وَأَنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ * أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ * لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الاْخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ) (1) ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ درّ منثور “ آورده :

أخرج عبد الرزاق ، وابن سعید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه والبیهقی - فی الدلائل - وابن عساکر (2) من طریق أبی (3) عبیدة بن محمد بن عمّار ، عن أبیه ، قال : أخذ المشرکون عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) ، فلم یترکوه حتّی سبّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وذکر آلهتهم بخیر ، ثمّ ترکوه ، فلمّا أتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : ما وراءک ستر (4) ما تُرِکتُ حتّی نلتُ منک ، وذکرتُ ‹ 17 › آلهتهم بخیر ، قال : کیف تجد قلبک ؟ قال : مطمئنّاً بالإیمان .

قال : فإن عادوا فعد ، فنزلت : ( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ .


1- [ الف ] سی پاره 14 ، سوره نحل [ النحل ( 16 ) : 106 - 109 ] .
2- لم یرد فی المصدر : ( وابن عساکر ) .
3- در [ الف ] در متن اشتباهاً کلمه : ( أبو ) آمده ، و در حاشیه به عنوان استظهار کلمه : ( أبی ) آمده است .
4- لم یرد فی المصدر : ( ستر ) ، وفیه : ( أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سأله : ما وراءک شیء ؟ فقال : شرّ ما . . ) إلی آخر ما فی المتن .

ص : 67

بِالاِْیمَانِ ) ، قال : ذاک عمّار بن یاسر .

( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) : عبد الله بن أبی سرح (1) .

و نیز در آن است :

وأخرج ابن سعید ، عن أبی عبیدة ، عن محمد بن عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) - فی قوله : ( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمَانِ ) - قال : ذاک عمّار بن یاسر ، وفی قوله : ( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) ، قال : ذاک عبد الله بن أبی سرح . (2) انتهی .

پس کسی که خدای تعالی نصّ قطعی به غضب و عذاب عظیم برای او ، و استحباب (3) حیات دنیا بر آخرت ، و عدم هدایت او ، و بودن او از قوم کافرین ، و اینکه قلب و سمع و بصرش را حق تعالی مطبوع ساخته کرده باشد ، و بالیقین فرموده باشد که : او لاجرم در آخرت از خاسران است ، چگونه او اسلام آورده باشد و صحیح الایمان و عادل و امین باشد ؟ ! این نصّ قرآنی هرگاه بر کفرش و خسران او در آخرت شهادت داد ، باز چگونه احتمال صحّت اسلام او باقی ماند ؟ ! و اگر باقی هم میماند برای اثبات .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الدرّ المنثور 4 / 132 ، ولم یرد فی المصدر المطبوع آخر الروایة . . أی : قوله : ( قال : ذاک عمّار بن یاسر ( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) ، عبد الله بن أبی سرح ) ، وقد ورد فی الروایة الآتیة نقلا عن نفس المصدر ] .
2- الدرّ المنثور 4 / 132 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 68

توبه اش آیه ای دیگر و نصّ قاطع میباید ، نه آنکه به اخبار مروانیه اسلام او مقبول شود !

و آنچه بعضی توهم کرده اند که : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ ) (1) در حقّش بعدِ آیات سابقه نازل شده .

ناشی از تعصب محض است ، و مصداق چنین اوصاف حمیده آن جامع اخلاق خبیثه چگونه میتوان شد ؟ !

و مع هذا در روایات معتبره اهل سنت وارد گشته که : این آیه در حقّ عمّار و دیگر قومی از مسلمین نازل شده ، نه در حقّ آن کافر مرتد ، چنانچه در “ درّ منثور “ آورده :

أخرج ابن سعید ، وابن عساکر (2) ، عن عمرو بن عبد الحکم ، قال : کان عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) یعذّب حتّی لا یدری ما یقول (3) ، وبلال وعامر وأبو (4) فهیرة وقوم من المسلمین ، وفیهم نزلت هذه .


1- النحل ( 16 ) : 110 .
2- لم یرد فی المصدر : ( وابن عساکر ) .
3- وذکر السیوطی فی المصدر نفس القضیة فی صهیب ، وأبی فکیهة .
4- فی المصدر : ( وابن ) .

ص : 69

الآیة : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ) . . إلی آخر الآیة (1) .

و نیز در آن است :

وأخرج ابن جریر ، عن ابن (2) إسحاق - فی قوله : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا ) . . إلی آخر الآیة - : نزلت هذه الآیة فی عمّار بن یاسر وعباس (3) بن أبی ربیعة [ والولید بن أبی ربیعة ] (4) والولید بن الولید . (5) انتهی .

و اما فسق و فجور و بی ایمانی بلکه کفر مروان بر قواعد اهل سنت در کمال ظهور بود ; زیرا که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر آن فاسق لعنت کرده ، و ملعون ابن ملعون و وزغ ابن وزغ او را گفته ، چنانچه در “ رجال مشکاة “ شیخ عبدالحق مسطور است :

وفی المستدرک : عن عبد الرحمن بن عوف : أنّه کان لا یولد لأحد ولد إلاّ أتی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیدعو له ، .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الدرّ المنثور . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 4 / 132 ] .
2- فی المصدر : ( أبی ) .
3- فی المصدر : ( وعیّاش ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- الدرّ المنثور 4 / 133 .

ص : 70

فأُدخل علیه مروان بن الحکم ، فقال : « هو الوزغ بن الوزغ ، الملعون بن الملعون » . وقال : صحیح الإسناد . (1) انتهی .

بلکه بر تمامی اولاد حکم آن جناب لعنت فرموده ، چنانچه در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ مسطور است : ‹ 18 › قد وردت أحادیث فی لعن الحکم والد مروان وما وَلَدَ ، أخرجها الطبرانی وغیره ، غالبها فیه مقال ، وبعضها جیّد . (2) انتهی .

و در “ کنز العمّال “ مسطور است :

عن أبی یحیی النخعی ; قال : کنت بین الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ومروان ، فتشاتما (3) ، فجعل الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکفّ الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، فقال مروان : أهل بیت ملعونون . . ! فغضب الحسن [ ( علیه السلام ) ] [ وقال ] (4) : « أ قلت : أهل بیت ملعونون ؟ ! فوالله ! لقد لعنک الله علی لسان نبیّه وأنت فی صلب أبیک » . وفی لفظ : « لقد لعن الله أباک علی لسان نبیّه وأنت فی صلبه » . ابن سعد . ع . کر (5) .

.


1- [ الف ] ترجمه مروان . ( 12 ) . [ رجال مشکاة : وانظر : المستدرک 4 / 479 ] .
2- فتح الباری 13 / 9 .
3- فی المصدر : ( یتشاتمان ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] کتاب الفتن ، باب هلاک أمتی علی یدی أغلمة . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 357 ] .

ص : 71

نیز در “ کنز العمّال “ مسطور است :

عن ابن الزبیر ; أنّه قال - وهو یطوف الکعبة - : وربّ هذه البنیّة للعن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحَکَمَ وما وَلَدَ . کر .

عن عبد الله بن الزبیر ; قال : أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلعن الحکم وما ولد . کر .

عن ابن الزبیر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ولد الحکم ملعونون » (1) .

و نیز رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حق حکم ارشاد کرده که :

« سیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء ! » فقال ناس من القوم : هو أقلّ وأذلّ من أن یکون هذا منه ؟ ! قال : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » (2) .

پس با وصف لعنت کردن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مروان را ، و ارشاد فرمودن اینکه : از صلب حکم فتنه ها خواهد برآمد که دخان آن به آسمان خواهد رسید ! ولایت و وزارت دادن عثمان به او ، و او را منشی خود گردانیدن ، و او را عادل گماشتن صریح مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است !

.


1- [ الف ] کتاب الفتن ، أمر بنی الحکم . [ کنز العمال 11 / 358 ] .
2- کنز العمال 11 / 359 - 360 .

ص : 72

و مراد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از ( بعض ) در قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » عثمان است که اعانت و مددکاری حَکَم نمود و او را بر خلاف حُکم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از طائف به مدینه آورد و او را عطای وافر بخشید ، و پسر او را ولایت و وزارت داد ، و باعث منتشر شدن شرارهای این فتنه ها - که از صلب حکم بر آمدند - در زمین ، و رسیدن دخان آن به آسمان شد .

و در “ استیعاب “ [ در ] ترجمه مروان بن الحکم گفته :

فعلی قول مالک توفی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وهو ابن ثمان سنین أو نحوها ولم یره ; لأنه خرج إلی الطائف طفلا لا یعقل ، وذلک أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد نفی أباه الحکم إلیها ، فلم یزل بها حتّی ولی عثمان بن عفّان ، فردّه عثمان ، فقدم المدینة هو وولده فی خلافة عثمان ، وتوفی أبوه ، فاستکتبه عثمان ، [ وکتب له ، فاستولی علیه إلی أن قتل عثمان ] (1) .

ونظر إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یوماً فقال له : « ویلک ! وویل أمّة محمد ! منک ومن بنیک إذا شاب ذرعک » . (2) انتهی .

هرگاه این را دانستی بدان که تولیت عثمان اقارب خود را که از بنی امیه بودند به چند وجه ناجایز و حرام بود :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ساءت درعک ) . الاستیعاب 3 / 1387 .

ص : 73

اول : آنکه دانستی که ایشان از فسّاق و فجّار و خَبَثه اشرار بودند ، و تولیت فسّاق بلاشک از اکبر کبائر است خصوصاً با وصف موجود بودن افاضل صحابه عدول ، اینجا کارخانه خلافت نبویه است یا ‹ 19 › معامله سلطنت دنیویه ؟ !

دوم : آنکه عمر بن الخطاب - که نزد اهل سنت ، امت مأمور به اقتدای او بود ، وکان الحق ینطق علی لسانه عندهم (1) - از تولیت ایشان منع کرده بود ، و همین امر را مانع صلاحیت عثمان خلافت را گفته ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن ابن عباس ; قال : تنفّس عمر ذات یوم تنفساً ظننتُ أن نفسه قد خرجت ! فقلتُ : والله ما أخرج هذا منک إلاّ همُّ ! قال : همّ والله همّ شدید ، إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً - یعنی الخلافة - ، فذکرتُ له علیاً [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وعثمان ، وسعداً ، وعبد الرحمن بن عوف ، فذکر فی کل واحد منهم معارضاً ، وکان ممّا ذکر فی عثمان : أنه کلف بأقاربه ، قال : لو استعملتُه استعمل بنی أُمیة أجمعین ، وحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل ذلک لسارت إلیه العرب حتّی تقتله ، والله .


1- راجع ما ذکره الشریف المرتضی ( رحمه الله ) فی الردّ علیه فی الشافی 2 / 129 - 130 .

ص : 74

لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل لفعلوا . (1) انتهی .

و در “ استیعاب “ مسطور است که عمر در جواب ابن عباس در حق عثمان گفت :

فوالله لو فعلتُ لجعل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، یعملون فیهم بمعصیة الله ، والله لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوه ، فوثب الناس إلیه فقتلوه . (2) انتهی .

پس از اینجا به کمال صراحت ظاهر شد که عمر استعمال بنی امیه را غیر جایز و حرام میدانست ، و آن را قادح در صلاحیت خلافت میگفت .

و نیز اخبار نموده به اینکه : اگر عثمان بنی امیه را عامل خواهد ساخت ایشان به معصیت خدا عمل خواهند نمود ، و آن باعث قتل عثمان خواهد شد ، پس با این همه عثمان را چگونه استعمال ایشان جایز شد ، و خلاف گفته عمر حلال گشت ؟ !

سوم : آنکه این گروه شقاوت پژوه نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از مبغوض ترین مردم بودند ، چنانچه در احادیث کثیره اهل سنت وارد است ، در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن بجالة ; قال : قلت لعمران بن الحصین : حدّثنی عن أبغض .


1- [ الف ] فصل رابع در مکان عمریه از رساله تصوف . [ ازالة الخفاء 2 / 167 ] .
2- الاستیعاب 3 / 1119 .

ص : 75

الناس إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : تکتم علیّ حتّی أموت ؟ قلت : نعم ، قال : بنو أُمیة ، وثقیف ، وبنو حذیفة (1) . نعیم بن حماد فی الفتن (2) .

و در “ جامع الاصول “ مسطور است :

مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یکره ثلاثة أحیاء [ من العرب ] (3) : ثقیفاً ، وبنی حنیفة ، وبنی أُمیة . أخرجه الترمذی (4) .

و در “ شرح مشکاة “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است :

عن عمران بن حصین ; قال : مات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یکره ثلاث أحیاء : ثقیف که حجاج بن یوسف ظالم مشهور از آنجا است ، و بنی حنیفه که مسیلمه کذّاب از آنها (5) بود ، و بنی امیه که عبیدالله بن زیاد مباشر قتل امام شهید حسین بن علی رضی الله عنهما [ ( علیهما السلام ) ] از ایشان بود ، کذا قیل .

.


1- فی المصدر : ( حنیفة ) .
2- [ الف ] کتاب الفضائل ، الفصل الثانی من الباب السادس . [ کنز العمال 11 / 274 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] الفصل الثانی من مناقب قریش ، قوبل علی أصله . [ جامع الأصول 9 / 223 ] .
5- در مصدر ( آنجا ) .

ص : 76

و عجب است از این قائل که یزید را نگفت که امیرِ (1) عبیدالله بن زیاد بود و هر چه کرد به امر و رضای وی کرد ، و باقی بنی امیه هم در کارهای خود تقصیر نکرده اند ، یزید و عبیدالله را چه گوید ؟ ! (2) ‹ 20 › و در حدیث آمده است که : آن حضرت در خواب دید که بوزینه ها بر منبر شریف وی بازی میکنند ، و تعبیر آن [ به ] (3) بنی امیه کرد . (4) انتهی باختصار .

چهارم : آنکه بنی امیه را خدای تعالی در قرآن شجره ملعونه فرموده ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مسطور است :

عن ابن عباس : الشجرة الملعونة ، بنو أُمیة (5) .

و ابن ابی الحدید از “ تاریخ طبری “ نامه معتضد در لعن معاویه نقل کرده ، در آن مسطور است :

ثم أنزل الله کتاباً فیما أنزله علی رسوله ، یذکر فیه شأنهم ، وهو قوله : ( الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ) (6) ، ولا خلاف بین أحد أنه .


1- در مصدر ( امر کننده ) .
2- در مصدر ( گویند ) .
3- زیاده از مصدر .
4- أشعة اللمعات 4 / 635 - 636 .
5- غرائب القرآن 4 / 362 .
6- سورة الاسراء ( 17 ) : 60 .

ص : 77

تبارک وتعالی أراد بها بنی أمیة . (1) انتهی .

و نزد اهل سنت لعن بر کسی دیگر سوای کفار جایز نیست ، پس این آیه دلالت بر کفر ایشان خواهد داشت ، و بر نفاق و فسق ایشان بلاشبهه دالّ است ، پس تولیت کفار و منافقین فجّار چگونه جایز باشد ؟ ! و حسن ظنّ و امین و عادل انگاشتن ایشان یعنی چه ؟ !

پنجم : آنکه اگر - به فرض غیر واقع - این منافقین فجّار از شجره ملعونه ، به ظاهر امین و عادل و قابل تولیت بودند ، لیکن بلا شک از دیگر اصحاب عدول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مفضول بودند ; و حال آنکه استعمال مفضول با وجود افضل ، خیانت [ به ] خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مؤمنین است ، چنانچه والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ در بیان وجوه آنکه افضلیت شرط خلافت است آورده :

و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است :

عن ابن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المؤمنین » .

وعن أبی بکر الصدیق ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً .


1- شرح ابن ابی الحدید 15 / 174 - 175 .

ص : 78

محاباة فعلیه لعنة الله ، لا یقبل الله منه صرفاً ولا عدلا حتّی یدخله جهنم » . أخرجهما الحاکم .

از اینجا میتوانست دانست که حال خلافت چه خواهد بود . (1) انتهی .

و جلال الدین سیوطی در “ جمع الجوامع “ روایت فرموده :

« أیّ رجل استعمل رجلا علی عشرة أنفس ، علم أن فی العشرة أفضل ممّن استعمل ، فقد غشّ الله وغشّ رسوله وغشّ جماعة المسلمین » . ع . عن حذیفة (2) .

و جای دیگر در “ ازالة الخفا “ گفته :

أخرج الحاکم ; عن عبد الله بن عباس ، قال : قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المسلمین » (3) .

این است حکم امرای سرایا و بعوث ، پس خلیفه مطلق که زمام اختیار جمهور مسلمین به دست او افتد و در جمیع امور - چه دینیه و چه دنیویه - تصرف او نافذ باشد چه خواهد بود ؟ !

.


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ ازالة الخفاء 1 / 16 وراجع المستدرک 4 / 92 - 93 ] .
2- جامع الأحادیث الکبیر ( جمع الجوامع ) 3 / 398 ، ولاحظ : کنز العمال 6 / 19 .
3- [ الف ] در نصف کتاب ، وجوه نصب خلیفه . [ ازالة الخفاء 1 / 329 ، وراجع : المستدرک 4 / 92 - 93 ] .

ص : 79

ششم : آنکه بر تولیت عثمان اقارب خود را که از بنی امیه بودند ، اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) انکار نمودند و از این جهت بر عثمان طعن و تشنیع نمودند ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن أُسامة بن زید ; قال : قیل له : ألا تدخل ‹ 21 › علی عثمان فتکلّمه ؟ فقال : أترون انی لا أُکلّمه إلاّ أُسمعکم ؟ ! والله لقد کلّمته فیما بینی وبینه من (1) دون أن افتتح أمراً ، لا أُحبّ أن أکون أول من فتحه ، ولا أقول لأحد یکون علیّ أمیراً : انه خیر الناس بعد ما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « یؤتی بالرجل یوم القیامة فیلقی فی النار فتندلق أقتاب بطنه ، فیدور بها کما یدور الحمار بالرحی ، فیجتمع إلیه أهل النار فیقولون : یا فلان ! مالک ألم تکن تأمر بالمعروف وتنهی عن المنکر ؟ ! فیقول : بلی قد کنت آمر بالمعروف ولا آتیه ، وأنهی عن المنکر وآتیه » (2) .

و بخاری نیز این حدیث را در “ صحیح “ خود آورده ، لیکن به موجب عادت خود که اطفای نور حق و اخفای ضیاء صدق است به جای ( عثمان ) لفظ ( فلان ) نهاده ! (3) .


1- فی المصدر : ( ما ) بدل ( من ) .
2- [ الف ] کتاب الزهد باب عقوبة من یأمر بالمعروف ولا یفعله . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 8 / 224 ] .
3- صحیح بخاری 4 / 90 .

ص : 80

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

قال المهلب : أرادوا من أُسامة أن یکلّم عثمان ، وکان من خاصّته ، وممّن یخف علیه فی شأن الولید بن عقبة ; لأنه کان ظهر علیه ریح نبیذ ، وشهر أمره ، وکان أخا عثمان لأمّه ، وکان یستعمله ، فقال أُسامة : قد کلمته سرّاً دون أن أفتح باباً . . أی باب الإنکار علی الأئمة علانیة خشیة أن تفرّق (1) الکلمة ، ثم عرّفهم أنه لا یداهن أحداً ، ولو کان أمیراً ، بل ینصح له فی السر جهده ، وذکر لهم قصة الرجل الذی یطرح فی النار لکونه کان یأمر بالمعروف ولا یفعله لیتبرّء ممّا ظنّوا به من سکوته عن عثمان فی أخیه . (2) انتهی ملخصاً .

و بعد فاصله یسیر گفته :

وجزم الکرمانی بأن المراد أن یکلّمه فیما أنکره الناس علی عثمان من تولیة أقاربه وغیر ذلک ممّا اشتهر .

وقوله : ( ان السبب فی تحدیث أُسامة بذلک لیتبرّء ممّا ظنّوه به ) لیس بواضح ، بل الذی یظهر أن أُسامة کان یخشی علی من ولی ولایة - ولو صغرت - أنه لا بد له من أن یأمر الرعیة وینهاهم عن المنکر ، ثم لا یأمن أن یقع منه تقصیر ، فکان أُسامة یری أنه لا .


1- فی المصدر : ( تفترق ) .
2- [ الف ] کتاب الفتن ، باب الفتنة التی تموج کموج البحر . [ فتح الباری 13 / 44 ] .

ص : 81

یتأمّر علی أحد ، وإلی ذلک أشار بقوله : ( لا أقول للأمیر أنه خیر الناس ) ، بل غایته أن ینجو کفافاً !

وقال عیاض : مراد أُسامة أنه لا یفتح باب المجاهرة بالنکیر علی الإمام لما یخشی من عاقبة ذلک ، بل یتلطّف به ، وینصحه سراً ، فذلک أجدر بالقبول .

وقوله : ( لا أقول لأحد یکون علیّ أمیراً أنه خیر الناس ) ، فیه ذمّ مداهنة الأُمراء فی الحق ، وإظهار ما یبطن خلافه کالتملق بالباطل . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و ما میگوییم که : کلام اسامه صریح دلالت دارد بر آنکه او عثمان را از بهترین مردم نمیدانست ، و او را مصداقِ کسی که نهی عن المنکر کند و خود از منکر باز نماند ، و امر به معروف نماید و خود معروف را ترک کند ، و او را در آتش اندازند پس امعای او بر آید ، میدانست ! چه عثمان کسانی را که اهلیت ولایت نداشتند ، والی میساخت ‹ 22 › وبسیاری از امور منکره به عمل میآورد ، کما سیأتی نبذ منها ، و مردم را از آن - چون منصب وعظ و تذکیر داشت - منع میکرده باشد .

و سابق گذشت که هرگاه عثمان ولید را والی ساخت و او به کوفه رفت ، سعد و ابن مسعود این تولیتش را شنیع و قبیح دانستند ، و ابن مسعود به ولید .


1- فتح الباری 13 / 44 .

ص : 82

گفت : ( لا زادک الله خیراً ، ولا من بعثک ) ! (1) و عبدالرحمن - که از عشره مبشره است ، و به تصریح ابن تیمیه افضل از ابی ذر (2) ، و مؤمن قوی ، و از امثال جناب امیر ( علیه السلام ) [ ! ] و از صالحین خلافت نبوت بود - بر تولیت عثمان این جوانانِ اقارب خود را ; از عثمان ناخوش شد و مهاجرت نمود و بعد از آن با عثمان تا دم مرگ کلام نکرد ، چنانچه در کتاب “ مختصر فی اخبار البشر “ مذکور است :

لمّا أحدث عثمان ما أحدث من تولیة الأمصار للأحداث من أقاربه ، روی أنه قیل لعبد الرحمن بن عوف : هذا [ کلّه ] (3) فعلک ! فقال : لم أظنّ هذا به ، ولکن لله علیّ أن لا أُکلّمه أبداً ، ومات عبد الرحمن وهو مهاجر بعثمان (4) ، ودخل علیه عثمان عائداً فی مرضه ، فتحوّل إلی الحائط ، ولم یکلّمه ! (5) انتهی .

و ابن حجر در “ منح مکیه شرح قصیده همزیه “ در حال عبدالرحمن گفته :

توفی عن اثنین أو خمس وسبعین فی سنة اثنین وثلاثین فی خلافة عثمان ، وصلّی علیه علی [ ( علیه السلام ) ] ، وقیل : الزبیر ; لأنه کان .


1- قبلا از السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ومصادر دیگر گذشت .
2- منهاج السنة 6 / 276 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر ( لعثمان ) .
5- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 .

ص : 83

هجر عثمان لمّا أمّر أقاربه ، فقال الناس لابن عوف : هذا فعلک ! فدخل علیه ولامه ، وقال : إنّما ولّیتک لتسیر سیرة (1) الشیخین ، فقال : کان عمر یقطع أقاربه فی الله وأنا أصلهم فی الله . . فنذر أن لا یکلّمه أبداً . (2) انتهی .

این صریح است در اینکه عبدالرحمن گفت که : این فعل عثمان خلاف سیره شیخین بود و بر آن او را ملامت کرد .

و در “ روضة الأحباب “ مذکور است :

القصة سعید گوید که : اخبار غیر مرضیه از حُکّام و عُمّال عثمان به مدینه میآمد ، و خواطر صحابه از این جهت ملول میگشت و با او به طریق شفقت و نصیحت میگفتند که : سزاوار به حال و کمال تو آن است که این عمال را از اعمال که متصدی آنند معزول گردانی ، و جمعی از صحابه که به امانت و دیانت و عدالت و رزانت معروف و موصوف اند به جای ایشان نشانی ، و مروان را از نیابت و ندیمی خویش برانی ، و وخامت کار خود را به مشورت و صواب دید او بدانی ، چه وی به واسطه شرارتی که در نهاد او مضمر است نیکو خواه تو و مسلمانان نیست .

و هر چند از این نوع سخنان به عرض امیرالمؤمنین عثمان میرسانیدند نتیجه نمیداد .

.


1- فی المصدر ( بسیرة ) .
2- [ الف ] آخر کتاب . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 ] .

ص : 84

و از آن جمله عبدالله بن سعد ابی سرح را والی مصر گردانید ، و او در آن ناحیه طریق جور و عدوان و ظلم و طغیان با مردم آن مملکت مسلوک میداشت و ( الملک لا یبقی مع الظلم ) قاعده مقرر است . . . إلی آخر (1) .

و این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه عثمان با وجود تنبیه اصحاب او را بر ظلم و ستم عمّال او ، و علم او به ظلمشان ، ایشان را عزل نمیکرد و اطلاق دست ایشان نموده بود ، و اصحاب از این فعل ‹ 23 › عثمان ملول و رنجیده بودند . . . (2) .

اما آنچه مخاطب گفته : عثمان با هر که حسن ظنّ داشت و کارآمدنی دانست و امین و عادل شناخت . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : به چنین کسانی که حال ایشان معلوم شد که : یکی را خدا فاسق نامیده ; و دیگری را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) لعنت کرده ، و دعای دخول او در نار فرموده ، و حکم به قتل او وقت نشستن او بر منبر آن حضرت داده ; و آخری افترای صریح و قبیح بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بافته و مرتد گشته ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حکم به قتل او داده ; حسن ظنّ داشتن و عادل و امین انگاشتن معنا ندارد ، مگر آنکه به اصطلاح اهل سنت عادل و امین ، فسّاق و فجّار و خائنان و ملعونان باشند !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ روضة الأحباب ، ورق : 330 - 331 ] .
2- در نسخه [ الف ] اول صفحه : 23 تقریباً کمتر از نصف صفحه سفید است ، و در وسط آن نوشته شده : البیاض صحیح .

ص : 85

وقاضی القضات مثل همین کلام گفته (1) و سید مرتضی علم الهدی در نقض آن فرموده :

أمّا إعتذارک فی ولایة عثمان من ولاّه من الفسقة ; بأنه لم یکن عالماً بذلک من حالهم قبل الولایة ، وإنّما تجدّد منهم ما تجدّد فعزلهم .

فلیس بشیء یعوّل علی مثله ; لأنه لم یولّ هؤلاء النفر إلاّ وحالهم مشهورة فی الخداعة والمجانة والتخرّم (2) والتهتک .

ولم یختلف اثنان فی أن الولید بن عقبة لم یستأنف التظاهر بشرب الخمر ، والاستخفاف بالدین علی استقبال ولایة (3) الکوفة ، بل هذه کانت سنّته والعادة المعروفة منه ، وکیف یخفی علی عثمان - وهو قرینه ، ولصیقه ، وأخوه لأُمّه - من حاله ما لا یخفی علی الأجانب والأباعد ؟ ! فلهذا قال له سعد بن أبی وقاص - فی روایة الواقدی ، وقد دخل الکوفة - : یا أبا وهب ! أمیر أنت أم وزیر ؟ قال : بلی أمیر . فقال سعد : ما أدری أحمقتُ بعدکَ أم .


1- مراجعه شود به : المغنی 20 / ق 2 / 45 ، 47 .
2- فی المصدر : ( والتحرّم ) .
3- فی المصدر : ( ولایته ) .

ص : 86

کیّستَ (1) بعدی ؟ قال : ما حمقتَ بعدی ولا کیّستُ (2) بعدک ، ولکن القوم ملکوا ، فاستأثروا (3) . فقال سعد : ما أراک إلاّ صادقاً .

وفی روایة أبی مخنف لوط بن یحیی : أن الولید لمّا دخل الکوفة مرّ علی مجلس عمر (4) بن زرارة النخعی ، فوقف فقال عمر (5) : یا معشر بنی أسد ! ‹ 24 › بئس ما استقبلنا به أخوکم ابن عفان ! أمن عدله أن ینزع [ عنّا ] (6) ابن أبی وقاص الهیّن ، اللیّن ، السهل ، القریب ، ویبعث علینا أخاه الولید الأحمق ، الماجن ، الفاجر قدیماً وحدیثاً ؟ !

واستعظم الناس مقدمه وعزل سعد به ، وقالوا : أراد عثمان کرامة أخیه بهوان أمة محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وهذا یحقّق ما ذکرناه من أن حاله کانت مشهورة قبل الولایة ، لا ریب فیها علی أحد ، فکیف یقال : انه کان مستوراً حتّی ظهر منه ما ظهر ؟ !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیت ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیت ) آمده است .
3- وهذه اللفظة نقلها ابن قتیبة فی المعارف : 242 ، والقاضی النعمان المغربی فی شرح الأخبار 2 / 121 .
4- فی المصدر : ( عمرو ) .
5- فی المصدر : ( عمرو ) .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 87

وفی الولید نزل قوله تعالی : ( أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) ) (1) فالمؤمن هاهنا علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، والفاسق الولید علی ما ذکره أهل التأویل .

وفیه نزل قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ ) (2) ، والسبب فی ذلک أنه کذب علی بنی المصطلق عند رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وادّعی أنهم منعوه الصدقة ، .

ولو قصصنا مخازیه المتقدمة ومساویه لطال بها الشرح .

وأمّا شربه الخمر بالکوفة ، وسکره حتّی دخل علیه من دخل ، وأخذ خاتمه من إصبعه وهو لا یعلم ، فظاهر قد سارت به الرکبان ، وکذلک کلامه فی الصلاة ، والتفاته إلی من یقتدی به [ فیها ] (3) وهو سکران ، وقوله : ( أزیدکم ) ، فقالوا : [ لا ] (4) قد قضینا [ صلاتنا ] (5) ، حتّی قال الحطیئة فی ذلک شعراً . (6) انتهی .

.


1- السجدة ( 32 ) : 18 .
2- الحجرات ( 49 ) : 6 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الشافی 4 / 251 - 252 .

ص : 88

و ابن روزبهان نیز به متابعت قاضی القضات مثل این کلام گفته ، قاضی نورالله شوشتری در جواب آن گفته :

فساد حال من ولاّه عثمان من بنی أُمیة کان ظاهراً علی الکل قبل خلافة عثمان [ و ] (1) فی زمان خلافة الشیخین ، وعلی الشیخین - أیضاً - کما ذکره المصنف العلاّمة مجملا ، ومؤلف روضة الأحباب مفصلا ، فالقول بأن عثمان لم یکن عالماً عند تولیتهم بأنهم لیسوا أهلا للإمارات عذرٌ لا یبیّض الوجه ، ولا یفی بالإصلاح أصلا (2) .

یعنی کسانی که والی گردانید آنها را عثمان از بنی امیه فساد حالشان بر همه ظاهر بود پیش از خلافت عثمان در زمان خلافت شیخین ، و بر شیخین نیز ظاهر بود ، چنانچه مصنف علاّمه مجملاً ، و مؤلف “ روضة الأحباب “ مفصلا ذکر کرده (3) ، پس گفتن این معنا که عثمان در وقت تولیت آنها از عدم صلاحیتشان برای امارت عالم نبود ، عذری است که روسفید نمیسازد و اصلاحی بر روی کار نمیآرد .

ونیز فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- احقاق الحق : 250 .
3- مراجعه شود به نهج الحق : 290 - 291 ، روضة الأحباب ، ورق : 330 - 331 .

ص : 89

ومن العجب نزول آیتین من القرآن ینادیان بأعلی صوت علی فسق ولید بن عقبة ، ومع هذا لم یعلم عثمان أنه فاسق لا یصلح للولایة ! (1) یعنی و عجب این است که نازل شد دو آیه از قرآن که به صوت اعلی ندا میکند بر فسق ولید بن عقبه ، و با این وجود این معنا عثمان ندانست که او فاسق است و صلاحیت ولایت ندارد !

اما آنچه گفته : و فی الواقع عمّال عثمان در محبت ‹ 25 › و انقیاد . . . الی آخر .

پس مدفوع است به آنکه محبت و انقیاد عمّال عثمان برای او دلیل ایمان و عدالت آنها نمیتواند شد ; و در اینجا آنچه معتبر است محبت و انقیاد خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است نه محبت و انقیاد عثمان ، و حق تعالی شأنه میفرماید :

( إِنَّ الظّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض ) (2) ( الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض ) (3) .

.


1- احقاق الحق : 250 .
2- الجاثیة ( 45 ) : 19 .
3- التوبة ( 9 ) : 67. در [ الف ] اشتباهاً به جای دو آیه فوق آمده است : ( إن المنافقین والمنافقات بعضهم أولیاء بعض ) .

ص : 90

و مع هذا بعضی از ایشان در اطاعت او نیز قصور میکردند ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ گفته :

وجاء أهل مصر یشکون [ من ] (1) ابن أبی سرح ، فکتب عثمان إلیه کتاباً یتهدّده ، فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه عنه عثمان ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان . . (2) إلی آخره .

و همچنین است حال فوج کشی و فتح بلدان و معرکه آرایی و چستی و چالاکی و عدم تکاسل عمّال عثمان ; زیرا که امور مذکوره وقتی موجب مدح آنها میشود که با ثبوت ایمان و عمل صالح و نیت درست به امر امام حق به ظهور میآمد .

قوله : واگر از آن اشخاص در بعضی امور خلاف ظنّ عثمان ظاهر شد ، عثمان را چه تقصیر ؟ !

أقول : تقصیر عثمان آن است که با وصف شهادت قرآن بر فسق و فجور ایشان بل کفر ایشان و مبغوض داشتن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این گروه شقاوت پژوه را و اخبار دادن عمر بن الخطاب از این معنا که : اگر ایشان حاکم .


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .

ص : 91

و والی خواهند شد ، به معصیت خدا عمل خواهند نمود ، و قسم خوردن او بر این معنا ; باز چرا ایشان را عامل و حاکم ساخت و تولیتها داد ؟ !

کاش اگر اتباع خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد عثمان اهم نبود ، بر قول عمر اعتنایی میساخت و آن را از ضرطات عمریه نمیدانست ، بلکه از مکاشفات یقینیه گماشته به عمل آن میپرداخت !

اما آنچه گفته : چون خیانت و شناعت بعضی به تحقیق پیوست مثل ولید او را عزل نمود .

پس این معنا بعد خرابی بسیار واقع شد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات فرموده :

فأمّا قوله : ( إنه جلّده [ الحدّ ] (1) وعزله ) ، فبعد أیّ شیء کان ذلک ؟ ! ولم یعتزله (2) إلاّ بعد أن دافع ، ومانع ، واحتجّ عنه ، وناضل (3) ، فلو لم یکن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قهره علی رأیه لمّا عزله ، ولا مکّن من جلده !

وقد روی الواقدی : أن عثمان لمّا جاء (4) الشهود یشهدون علی .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یعزله ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وفاضل ) آمده است .
4- فی المصدر : ( جاءه ) .

ص : 92

الولید بشرب الخمر أوعدهم وتهدّدهم .

قال الراوی : وقال : إنه ضرب بعض الشهود أسواطاً ، فأتوا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فشکوا إلیه ، فأتی عثمان فقال : « عطّلت الحدود ، وضربت قوماً شهوداً علی أخیک ، فقلّبت الحکم ؟ ! وقد قال عمر : لا تحمل بنی أُمیة وآل أبی معیط علی رقاب الناس » . قال : فما تری ؟ قال : « أری أن تعزله ولا تولّیه شیئاً من أمور المسلمین ، وان تسأل عن الشهود ، فإن لم یکونوا أهل ظنّة ، ولا عداوة أقمت علی صاحبک الحدّ » .

وتکلّم فی مثل ذلک طلحة والزبیر وعائشة ، وقالوا أقوالا شدیدة ، وأخذته الألسن من کلّ جانب ، فحینئذ عزله ، ومکّن من إقامة الحدّ علیه . (1) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ ‹ 26 › مسطور است که :

جناب امیر ( علیه السلام ) به عثمان گفت : اگر احدی از عمال وی - یعنی عمر - امری غیر لائق به سمع او رسیدی فی الحال امر به احضار او کردی و بعد از تحقیق و ثبوت ، به اقصی عقوبات رسانیدی ; و تو بر خلاف آن سلوک مینمایی ، و در اجرای حدود و تعازیر به غایت امهال و اهمال جایز میداری ، و هر چند از عمال مساوی و مثالب به تو میرسانند ، خود را به آن نمیآری (2) .

.


1- الشافی 4 / 253 - 254 .
2- روضة الأحباب ، ورق : 327 .

ص : 93

و در “ تاریخ الخلفاء “ سیوطی و غیر آن مسطور است که ابن مسیب گفته :

وکان یجیء من أمرائه ما ینکره أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان عثمان یُستعتب فیهم ولا یعزلهم . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : معاویه در عهد عثمان مصدر بغی و فساد نشده بود تا او را عزل میکرد .

پس بر تقدیم تسلیم میگوییم که : معائب و مثالب معاویه قبل از تولیت او چه کم بود که بعد تولیت حاجت به دیگر بغی و فساد افتد ؟ !

کلام در نفس تولیت است که آن به لحاظ معائب معاویه جایز نبود .

مع هذا در “ روضة الأحباب “ مسطور است :

جناب ولایت مآب [ ( علیه السلام ) ] گفت : « معاویه عظائم امور و قبائح افعال عندالجمهور بی وقوف و شعور تو ارتکاب کرده به نفاذ میرساند ، و با مردم میگوید : این امر امیرمؤمنان عثمان است ! و تو میدانی که چنان است و بر وی متغیر نمیشوی ! » عثمان در جواب هیچ نگفت (2) .

و آنچه گفته : عبدالله بن سعد بن ابی سرح بعد از آن کناره گزین شد و اصلا در مشاجرات و مقاتلات دخل نکرد ، و از اینجا پی به حسن حال و صلاح مآل او توان برد .

.


1- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .
2- روضة الأحباب ، ورق : 327 .

ص : 94

پس عدم دخل او را در مشاجرات و مقاتلات ، دلیل صلاح او آوردن ; دلیل کمال عقلمندی است !

مقاتله کردن به اطاعت امام حق که بالاجماع بعد عثمان جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بود ، واجب و لازم بود ، و کناره گزینی از آن دلیل خسران حال و فساد مآل او است نه حسن و صلاح !

و مخالفت ابن سعد عثمان را ، و زدن او کسی که عثمان او را نزدش فرستاده بود ، و قتل او ; غالباً نزد مخاطب هم موجب بدی او شود ، در “ تاریخ الخلفاء “ مسطور است :

فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه [ عنه عثمان ] (1) ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان من أهل مصر ممّن کان أتی عثمان ، فقتله (2) .

اما آنچه گفته : و محمد بن ابی بکر هم خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود ، چون با عبدالله بن سعد در آویخت ، او را البته اهانت و تذلیل نمود .

پس از نواصب هیچ عجب نیست که کسی را که جناب امیر مدح و ثنا نماید ، بر خلاف آن جناب مذمت او کنند ، در “ اصابه فی معرفة الصحابه “ للشیخ ابن حجر العسقلانی ، در ترجمه محمد بن ابی بکر مذکور است :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .

ص : 95

قال ابن عبد البرّ : کان علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یُثنی علیه ، ویفضّله ، وکانت له عبادة واجتهاد ، ولمّا بلغ عائشة قتله حزنت علیه [ جدّاً ] (1) (2) .

و در کتاب “ العقد الثمین فی تاریخ بلد الله الأمین “ در ترجمه آن مسطور است :

خلّف علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی أُمّه أسماء بنت عمیس ، وتربّی فی حجره ، وکان علی رجالته یوم الجمل ، وشهد معه صفین ، وکان علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یُثنی علیه ، ‹ 27 › ویفضّله ; لأنه کان ذا عبادة واجتهاد ، ولاّه مصر (3) .

پس وقاحت مخاطب [ را ] باید دید که محمد بن ابی بکر را که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - به اعتراف سنیان - ثنا بر او میکرد و تفضیل او مینمود ، با آنکه پسر امام او است ، چقدر تذلیل و توهین میکند ؟ !

وجهش جز این نیست که در دل ، عداوت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و اتباع ایشان [ را ] مضمر دارد ، و به فلتات لسانیه او ظاهر میشود .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الإصابة 6 / 194 ] .
3- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل العقد الثمین ، والنسخة الحاضرة لا تخلو من صحّة ، قرأها عبد العزیز بن عمر بن فهد الهاشمی علی والده . ( 12 ) ح . [ العقد الثمین 2 / 214 ] .

ص : 96

اما آنچه گفته : حال او مثل حال حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم . . . الی قوله : حال اقارب و بنی اعمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم همین بود .

جوابش به دو وجه است :

اول : آنکه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هیچ کس را که در حال تولیت فسق او ظاهر باشد ، والی مسلمانان نکرد ، بلکه هر کسی را که تولیت مسلمین داد ، در حال تولیت در ارباب صلاح و سداد معدود بود ، و ظهور فسق بعد از آن مانع از تولیت نمیتواند شد ; چنانچه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) همین ولید بن عقبه را ولایت صدقه بنی المصطلق داده بود ، هرگاه که بر آنها دروغ بست و افترا پرداخت ، آن حضرت او را از ولایت عزل نمود ; و بر همین سنت آن حضرت ، امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمل نمود ، اول هر کسی را که به ظاهر صلاحیت تولیت داشت ، او را والی مسلمانان ساخت ، بعد از آن از هر کسی که خیانت به ظهور پیوست او را فوراً عزل فرمود ، چنانچه عبارت نامه های آن حضرت - که مخاطب از “ نهج البلاغه “ نقل نموده - به صراحت تمام بر این معنا دلالت میکند .

ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ در حدیث طویلی از ابوعمر ابن عبدالبر نقل کرده که راوی در اوصاف حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) گفت :

ولا یخصّ بالولایات إلاّ أهل الدیانات والأمانات ، وإذا بلغته

ص : 97

عن أحدهم خیانة عزله (1) ، کتب إلیه : « ( قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ ) (2) ف ( أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی اْلأَرْضِ مُفْسِدینَ ) (3) ( بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ) (4) وما أنا علیک بحفیظ ، إذا أتاک کتابی هذا فاحتفظ بما فی یدیک من عملنا حتّی نبعث إلیک من یتسلّمه ویقبضه (5) منک » ، ثم یرفع طرفه إلی السماء فیقول : « اللهم إنک تعلم أنی لم آمرهم بظلم خلقک ، ولا بترک حقک » . (6) انتهی .

پس قیاس حال عمّال عثمان بر عمّال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق باشد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی علیه الرحمه فرموده :

أّما عزل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بعض أُمرائه لما ظهر منه من الحدث کالقعقاع بن مسور . . وغیره ، وکذلک عزل عمر قدامة بن مظعون (7) لمّا شهدوا علیه بشرب الخمر وجلده [ له ] (8) ، فإنه لا .


1- لم یرد فی المصدر : ( عزله ) ، وإن کان هو الظاهر ممّا یأتی .
2- یونس ( 10 ) : 57 .
3- هود ( 11 ) : 85 ; الشعراء ( 26 ) : 183 .
4- هود ( 11 ) : 86 .
5- لم یرد فی المصدر : ( ویقبضه ) .
6- [ الف ] مآثر آن حضرت . [ ازالة الخفاء 2 / 266 ] .
7- در [ الف ] اشتباهاً : ( مطعون ) آمده است .
8- الزیادة من المصدر .

ص : 98

یشبهه ما تقدّم ; لأن کل واحد ممّن ذکرناه لم یولّ [ الأمر ] (1) إلاّ من هو حسن الظنّ عند تولیته فیه حسن الظاهر عنده وعند الناس غیر معروف باللعب ، ولا مشهور بالفساد ، ‹ 28 › ثم لمّا ظهر منه ما ظهر لم یحام عنه ، ولا کذب الشهود علیه وکابرهم ، بل عزله مختاراً غیر مضطر ، وکل هذا لم یجز فی أمر (2) عثمان ، ولأنّا قد بیّنا کیف کان عزل الولید وإقامة الحدّ علیه . (3) انتهی .

دوم : آنکه بر تولیت عثمان بنی امیه را ، اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که از مقبولین اهل سنت اند ، انکار و طعن کردند ، چنانچه گذشت ; و بر تولیت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] کسانی را که والی ساخت ، کسی از مقبولین شیعه که اقوال او را حجت دانند ، طعن نکرده .

قوله : در تمام مضمون این نامه تأمل باید کرد ، و خباثت و خیانت آن عامل روسیاه باید دریافت . . . الی آخر .

اقول : نزد اهل سنت ، مخاطب به این نامه هدایت شمامه - ابن عباس که صحابی جلیل القدر است - بوده ، [ به تصریح ابن تیمیه ] ، چنانچه جایی که علامه حلی در “ منهاج الکرامة “ در براهین امامت جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لم یجر فی أمراء ) .
3- الشافی 4 / 255 .

ص : 99

البرهان الثامن والعشرون : ما رواه أحمد بن حنبل ، عن ابن عباس ، قال : لیس من آیة من القرآن : ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا . . ) إلاّ [ و ] (1) علی [ ( علیه السلام ) ] رأسها ، وأمیرها ، وشریفها ، وسیّدها ، ولقد عاتب الله عزّ وجلّ أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی القرآن ، وما ذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلاّ بخیر . (2) انتهی .

ابن تیمیه ناصبی جگر کباب شده ، در جوابش میگوید :

إن هذا کذب علی ابن عباس ، والمتواتر عن ابن عباس أنه کان یفضّل علیه أبابکر وعمر ، وله معاتبات یعاتب بها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، ویأخذ علیه فی أشیاء من أُمور حتّی أنه لمّا حرّق الزنادقة - الذین ادّعوا فیه الإلهیة - قال : لو کنت أنا لم أحرقهم لنهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعذّب بعذاب الله ، ولضربتُ أعناقهم لقول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من بدّل دینه فاقتلوه » ، رواه البخاری وغیره ، .

ولمّا بلغ ذلک علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : ویح أُمّ ابن عباس !

ومن الثابت ; عن ابن عباس أنه کان یفتی إذا لم یکن معه نصّ بقول أبی بکر وعمر ، فهذا اتباعه لأبی بکر وعمر ، وهذه معارضته .


1- الزیادة من المصدر .
2- منهاج الکرامة : 137 - 138 ، ولاحظ : الروایة عن غیر واحد من العامة فی ملحقات إحقاق الحق 3 / 476 و 4 / 313 و 15 / 623 و 22 / 100 و 30 / 124 - 125 .

ص : 100

لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ذکر غیر واحد منهم الزبیر بن بکار مجاوبته لعلی [ ( علیه السلام ) ] لمّا أخذ من مال البصرة ، فأرسل إلیه رسالة یغلظ علیه ، فأجاب علیاً [ ( علیه السلام ) ] بجواب یتضمن أن ما فعلتُه دون ما فعلتَه من سفک دماء المسلمین علی الإمارة . (1) انتهی .

پس ابن عباس صحابی را خبیث (2) و ظالم و روسیاه دارین گفتن ، جرأتی است صریح ، بلکه زندقه ای است قبیح ; کما ورد فی أحادیث أهل السنة وروایاتهم ، ووقع فی کلماتهم وعباراتهم من أن سبّ الصحابة ذنب شنیع لا یغفر ، والإزراء علیهم والتنقیص لشأنهم زندقة تجرّ إلی سقر .

قوله : هرگز اینقدر خباثت و خیانت من جمله عمال عثمان از کسی منقول نشده خصوصاً مالخوری .

اقول : البته از اکثر عمّال فسّاق و فجّار ، مالخوری حکّام جور به خوف سطوت و ظلم ایشان به ظهور نمیرسد ، پس اگر عمّال عثمان هم به خوف او مالخوری نکرده باشند ، مقام استعجاب نیست ، لیکن عوض آن شراب خوری البته کرده اند ، و دیگر انواع فسق و فجور و ظلم و تعدی نموده ، چنانچه در عبارت “ روضة الاحباب “ ‹ 29 › وغیر آن گذشت (3) ، مگر .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ منهاج السنة 7 / 233 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خبیثت ) آمده است .
3- روضة الأحباب ، ورق : 327 - 331 .

ص : 101

اعجب آنکه عثمان خود مالخوری نموده و به اقارب خود مال خدا [ را ] خورانیده ! چنانچه ان شاء الله بیاید ، و جناب امیر ( علیه السلام ) همین فعل او را به این عبارت ادا فرموده :

« إلی أن قام ثالث القوم نافجاً حضینه (1) بین نثیله ومعتلفه ، وقام معه بنو أبیه یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع » (2) .

پس اگر این فعل شنیع از عمال او سر نزد ، او خود مرتکب آن گردید و مال خدا را به اقارب خود خورانید .

و تمام مضمون نامه جناب امیر ( علیه السلام ) که در مذمت مالخوری آن عامل نوشتند ، در حق عثمان و اقارب او بلا شبهه صادق است .

اما آنچه گفته : نزد شیعه ، ائمه را علم ما کان و ما یکون . . . الی آخر .

پس جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را نیز علم ما کان و ما یکون (3) حاصل بود ، چنانچه در تفسیر “ معالم التنزیل “ مسطور است :

.


1- فی غیر واحد من المصادر : ( حضنیه )
2- نهج البلاغة 1 / 35 ، شرحه لابن ابی الحدید 1 / 151 ، بحارالأنوار 29 / 497 - 509 ، والخطبة طویلة رواها الخاصّة والعامّة ، راجع : الغدیر : 7 / 85 - 82 ، وتعلیقة نهج البلاغة : 5 ( نسخة المعجم ، طبعة جماعة المدرسین بقم ) .
3- از ( الی آخر ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 102

قال السدی : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « عرضت علیّ أُمتی فی صورها فی الطین کما عرضت علی آدم ، وأعلمت من یؤمن بی ومن یکفر [ بی ] (1) » ، فبلغ ذلک المنافقین فقالوا - استهزاءً - : زعم محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أنه یعلم من یؤمن به ومن یکفر ممّن لم یخلق بعد ، ونحن معه ما یعرفنا ! فبلغ ذلک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقام علی المنبر ، فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : « ما بال أقوام طعنوا فی علمی ! والذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم وبین الساعة إلاّ أنبأتکم به . . » إلی آخره (2) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

روی عیسی ، عن رقبة ، عن قبیس بن مسلم ، عن طارق بن شهاب ، قال : سمعت عمر یقول : قام فینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مقاماً ، فأخبرنا عن بدء الخلق حتّی دخل أهل الجنة منازلهم وأهل النار منازلهم ، حفظ ذلک من حفظه ، ونسیه من نسیه (3) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] آخر سوره آل عمران ، آیه : ( مَا کَانَ اللهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ) [ آل عمران ( 3 ) : 179 ، تفسیر بغوی 1 / 377 ] .
3- [ الف ] قوبل علی أصله فی شروع کتاب بدء الخلق ، قبل کتاب المناقب ، أول الکتاب من المناقب . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 4 / 73 ] .

ص : 103

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ( أخبرنا ) . . أی أخبرنا عن مبتدأ الخلق شیئا بعد شیء إلی أن انتهی الإخبار عن حال الاستقرار فی الجنة والنار .

ووضع الماضی موضع المضارع مبالغة للتحقیق (1) المستفاد من خبر الصادق ، وکان السیاق یقتضی أن یقول : ( حتّی یدخل ) .

ودلّ ذلک علی أنه أخبر فی المجلس الواحد بجمیع أحوال المخلوقات منذ ابتدأت إلی أن تفنی إلی أن تبعث ، فشمل ذلک الإخبار عن المبدأ والمعاش والمعاد .

وفی تیسیر إیراد ذلک کلّه فی مجلس واحد من خوارق العادة أمر عظیم ، ویقرّب ذلک - مع کون معجزاته لا مریة فی کثرتها - أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعطی جوامع الکلم .

ومثل هذا - من جهة أخری - ما رواه الترمذی من حدیث عبد الله ابن عمرو بن العاص ، قال : خرج علینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وفی یده کتابان ، فقال - للذی فی یده الیمنی - : هذا کتاب من ربّ العالمین ، فیه أسماء أهل الجنة وأسماء آبائهم وقبائلهم ، ثم أجمل علی آخرهم ، فلا یزاد فیهم ، ولا ینقص منهم أبداً ، ثم قال للذی فی شماله مثله فی أهل النار .

.


1- فی المصدر : ( للتحقق ) .

ص : 104

وقال فی آخر الحدیث : فقال - بیدیه - فنبذهما ، ثم قال : فرغ ربّکم من العباد ، فریق فی الجنة ‹ 30 › وفریق فی السعیر .

وإسناده حسن ، ووجه الشبه بینهما أن الأول فیه تیسیر القول الکثیر فی الزمن القلیل ، وهذا فیه تیسیر الجرم الواسع فی الظرف الضیّق ، وظاهر قوله : ( فنبذهما ) بعد قوله : ( وفی یده کتابان ) أنهما کانا مرئیین (1) لهم ، والله أعلم .

ولحدیث الباب شاهد من حدیث حذیفة ، کما سیأتی فی کتاب (2) القدر ، إن شاء الله تعالی ، ومن حدیث أبی زید الأنصاری - أخرجه مسلم وأحمد - قال : صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلاة الصبح ، فصعد المنبر ، فخطبنا ، حتّی حضر الظهر ، ثم نزل فصلّی بنا الظهر ثم صعد المنبر فخطبنا ثم صلّی العصر کذلک حتّی غابت الشمس ، فحدّثنا بما کان وما هو کائن ، فأعلمنا .

( أحفظ ) (3) لفظ أحمد ، وأخرجه من حدیث أبی سعید مختصراً ومطولا ، وأخرجه الترمذی من حدیثه مطولا ، وترجم له : ( باب ما قام به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ممّا هو کائن إلی یوم القیامة ) ثم ساقه بلفظ :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( موسسین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کشاف ) آمده است .
3- فی المصدر : ( أحفظنا ) .

ص : 105

صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً صلاة العصر ثم قام یحدّثنا فلم یدع شیئا یکون إلی قیام الساعة إلاّ أخبرنا به ، حفظه من حفظه ، ونسیه من نسیه . . ثم ساق الحدیث ، وقال : حسن . (1) انتهی .

و به روایات اهل سنت ثابت و متحقق است که همین عبدالله بن سعد بن ابی سرح را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کاتب وحی مقرر فرموده بود ، و ولید بن عقبه را ولایت صدقه بنی المصطلق داده بود و او بر ایشان افترا بربافت ; پس اهل سنت هر تأویلی که برای فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - با وجود علم بما کان و ما یکون - خواهند کرد ، همان تأویل از طرف شیعه برای فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قبول باید کرد .

دوم : آنکه نزد جمعی از معتبرین اهل سنت نیز جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه الصلاة والسلام - علم کل ما یکون إلی یوم القیامة داشتند ، چنانچه محقق سید شریف در “ شرح مواقف “ - جایی که صاحب “ مواقف “ ذکر جفر و جامعه نموده - فرموده :

.


1- [ الف ] کتاب بدء الخلق . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 207 - 208 ] . قد قابلت العبارة علی نسخة غالبة الصحة ، فوجدتها کما کانت ، والحمد لله علی ما أعطانی من ذلک الشرح قطعة صالحة من خزانة کتب بعض علمائهم فی أوائل سنة 1283. شریف حسین غفر الله له .

ص : 106

وهما کتابان لعلی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ذکر فیهما - علی طریق علم الحروف - الحوادث التی تحدث إلی انقراض العالم ، وکانت (1) الأئمة المعروفون من أولاده یعرفونهما ، ویحکمون بهما ، وفی کتاب قبول العهد - کتبه علی بن موسی الرضا - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] إلی المأمون - : « إنک قد عرفت من حقوقنا ما لم یعرفه آباؤک ، فقبلتُ منک عهدک إلاّ أن الجفر والجامعة یدلاّن علی أنه لا یتمّ » .

ولمشایخ المغاربة نصیب من علم الحروف ، ینتسبون فیه إلی أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، ورأیت أنا بالشام نظماً أُشیر فیه بالرموز إلی أحوال ملوک مصر ، وسمعت أنه مستخرج من ذینک الکتابین . (2) انتهی .

خلاصه آنکه جفر و جامعه هر دو کتاب اند برای جناب امیر ( علیه السلام ) ، و به درستی که ذکر فرموده است آن جناب در آن هر دو کتاب - بر طریقه علم حروف - جمیع حوادثی که حادث خواهند ‹ 31 › شد تا انقراض عالم ، و ائمه که از اولاد جناب امیر ( علیه السلام ) بودند میدانستند آن هر دو کتاب را و حکم میفرمودند به آن هر دو کتاب ، در قبول عهد که نوشته است آن را جناب علی بن موسی الرضا ( علیهما السلام ) به سوی مأمون چنین مرقوم است که : « به درستی .


1- فی المصدر : ( وکان ) .
2- المواقف للإیجی 2 / 60 . این مطلب از خود صاحب مواقف است نه شارح .

ص : 107

که تو شناختی از حقوق ما چیزی که نشناختند پدران تو پس قبول کردم عهد تو را ، مگر اینکه جفر و جامعه دلالت میکند بر آنکه این عهد تو تمام نخواهد شد » .

و برای مشایخ مغاربه بهره ای است از علم حروف که نسبت میجویند در آن علم به سوی اهل بیت ( علیهم السلام ) و دیدم من به شام نظمی که اشاره کرده اند در آن به رموز به سوی احوال ملوک مصر ، و شنیدم که این نظم مستخرج است از جفر و جامعه . انتهی المحصل .

و دمیری در “ حیاة الحیوان “ گفته :

قال ابن قتیبة - فی کتاب أدب الکاتب - : وکتاب الجعفر (1) جلد جفر کتب فیه الإمام جعفر بن محمد الصادق [ ( علیه السلام ) ] لأهل البیت کلما یحتاجون إلی علمه ، وکل ما یکون إلی یوم القیامة ، وإلی هذا الجفر أشار أبو العلاء المعری بقوله :

لقد عجبوا لأهل البیت لمّا * أتاهم علمهم فی مسک جفر ومراء النجم (2) وهی صغری * أزمة (3) کل عامرة وقفر والمسک : الجلد . (4) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( الجفر ) .
2- فی المصدر : ( ومرآة المنجم ) .
3- فی المصدر : ( أرته ) .
4- [ الف ] قوبل علی أصل حیاة الحیوان فی لغة ( جفر ) . [ حیاة الحیوان 1 / 279 ولاحظ أیضاً 2 / 5 ] .

ص : 108

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی الطفیل ; قال : شهدت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یخطب ، فقال - فی خطبته - : « سلونی ، فوالله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم به » (1) .

خلاصه آنکه از ابی الطفیل مروی است که گفت : حاضر شدم علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را وقتی که خطبه میخواند ، پس فرمود در خطبه خود : « سؤال کنید از من قسم به خدا سؤال نخواهید کرد از چیزی که شود تا روز قیامت مگر آنکه خبر دهم شما را به آن » .

سوم : آنکه انبیا و ائمه ( علیهم السلام ) با آنکه واقف اسرار غیبیه و مطلع بر حوادث آتیه بودند لیکن در احکام شرعیه بنابر ظاهر میریختند که دیگران به آن اقتدا کنند ، شیخ عبدالوهاب شعراوی در کتاب “ لواقح الأنوار “ در ترجمه شیخ ابوالعباس المرسی آورده :

وقال - أی أبو العباس - فی حکایة الحارث بن أسد - من أنه کان إذا مدّ یده إلی طعام فیه شبهة تحرّک علیه إصبعه - : کیف هذا ؟ ! وقد قدم لأبی بکر لبن فأکل منه ، ثم وجد کدرته (2) فی قلبه ، .


1- کنز العمال 2 / 565 .
2- فی المصدر : ( کدورته ) .

ص : 109

فقال : من أین لکم هذا اللبن ؟ فقال غلام له : کنت تکهّنت لقوم فی الجاهلیة ، فأعطونی ثمن کهانتی ، فتقایاه أبو بکر ، فلم یکن للصدیق عروة تتحرّک إذا أکل طعاماً فیه شبهة لکونه أفضل من الحارث بالإجماع .

فأجاب : إن أبا بکر کان خلیفة مُشرّعاً للعباد حتّی یقتدی به من أکل طعاماً فیه شبهة ولم یعلم ، فیتکلّف طرحه بعد أکله ، فیثبته الله علی ذلک ، والحارث إذ ذاک لم یکن مُشرّعاً ولا قدوة ، إنّما یعمل بقصد نفع نفسه فقط ، ومعلوم أن القدوة من شأنه النزل فی المقامات للتعلیم . (1) انتهی .

‹ 32 › هرگاه نزد اهل سنت شرب لبن حرام بر ابوبکر به جهت آنکه دیگران به او اقتدا کنند جایز باشد ، اگر جناب امیر ( علیه السلام ) عمّالی را که میدانست که خیانت خواهند کرد ، ولایت داده باشد ، و بعدِ صدور خیانت ایشان را معزول فرماید ، چه قباحت لازم میآید ؟ !

اما آنچه گفته : عثمان بیچاره [ کور ] کورانه نادانسته بنابر حسن ظنّ خود تفویض اعمال به عمال میکرد . . . الی آخر .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل لواقح الأنوار ، والنسخة الحاضرة بین یدی علیها خط المیرزا محمد بن معتمدخان صاحب مفتاح النجاح . ( 12 ) ح . [ الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 307 ] .

ص : 110

اقول : کمال تعجب است که ادانی متصوفه ، علوم غیبیه و احوال مستقبله را بدانند ; وعثمان کور و نادانسته باشد ، شیخ عبدالوهاب شعراوی در ترجمه شیخ شرف صعیدی گفته :

کان . . . صاحب کشف عظیم بما یقع للولاة وغیرهم فی مستقبل الزمان . (1) انتهی .

و در ترجمه شیخ شمس الدین حنفی گفته :

کان . . . یتکلّم علی خواطر القوم ، ویخاطب کل واحد بشرح الحال . (2) انتهی .

و در ترجمه شیخ ابوالفضل احمدی گفته :

کان . . . من الراسخین فی الطریق ، صاحب کشف عظیم ، یری بواطن الخلق وما فیها ، کما یری ما فی داخل إناء البلور ، وکان ینظر إلی أنف الإنسان فیعرف جمیع ما وقع فیه من الزلاّت . (3) انتهی .

و در ترجمه شیخ مجذوب صاحی شعبان آورده :

.


1- لم نجده فی ترجمة الشیخ المذکور ، قریب منه فی ترجمة عمر البجائی المغربی ، فلاحظ الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 481 .
2- الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 410 .
3- الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار : 521 - 523 ( ملخصاً ) .

ص : 111

وکان یطلع علی ما فی ضمائر الخلق ، وجاءتنی امرأة باتت عندی ، وما أعرف حاجتها ، فأرسل الشیخ یقول لی مع النقیب : لا تفرّق بین رأسین فی الحلال . . فما عرفت معنی ذلک ، فلمّا طلع النهار قالت لی تلک المرأة : لی بنت ، وکتب شخص کتابة علیها ، وله مدّة ثلاث سنین غائب ، ومقصودی أن ترسلوا معی أحداً إلی القاضی یفسخ علیه ، فإن مصالحها ضاعت . . فتذکّرت قول الشیخ : لا تفرّق بین رأسین فی الحلال ، فقلت لها : إن بعض الفقراء یقول لک : اصبری ; فإن زوجها یأتی عن قریب . .

فسافرت المرأة إلی البلاد ، فبعد شهر حضر زوج البنت . . فانظر - یا أخی ! - اطلاعه علی ما فی ضمیر المرأة التی باتت عندی . (1) انتهی .

هرگاه عثمان را رتبه ادانی متصوفه هم حاصل نباشد ، نمیدانم که او را رتبه تقدم بر جناب امیر ( علیه السلام ) به چه طور حاصل گردید ؟ !

و نیز هرگاه نزد مخاطب عثمان بیچاره کور و نادانسته بود ، پس ظاهر شد کذب و افترای آنچه اهل سنت از کرامات مختلفه بر فتراک (2) عثمان بسته اند ، تاج الدین عبدالوهاب سبکی در “ طبقات شافعیه “ در ذکر کرامات گفته :

.


1- الطبقات الکبری ; المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 537 - 538 .
2- تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 112

منها علی ید عثمان ذی النورین : دخل إلیه رجل کان قد لقی امرأة فی الطریق فتأمّلها ، فقال له عثمان . . . : یدخل أحدکم وفی عینیه أثر الزنا ! فقال الرجل : أوحی بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! قال : لا ، ولکنها فراسة .

قلت : إنّما أظهر عثمان هذا تأدیباً لهذا الرجل ، وزجراً له عن سوء صنیعه .

واعلم أن المرء إذا صفی قلبه صار ینظر بنور الله ، فلا یقع بصره علی کدر أوصاف إلاّ عرفه ، ثم یختلف المقامات ، فمنهم ‹ 33 › من یعرف أن هناک کدر ولا یدری ما أصله ، ومنهم من یکون أعلی من هذا المقام فیدری أصله ، کما اتفق لعثمان . . . ، فإن تأمّل الرجل للمرأة أورثه کدراً ، فأبصره عثمان ، وفهم سببه . (1) انتهی .

چون به تصریح سبکی ظاهر شد که هرگاه قلب آدمی از کدورات صاف میباشد به نور بصیرت کدر را از صاف متمیز میداند ، و عثمان به اعتراف مخاطب به این مرتبه فائز نبود ، بلکه کور و نادانسته بود ، پس واضح شد که قلب عثمان از کدورات صاف نبود و نور الهی را در بصر بصیرتش جایی نه ، بلکه به کدورات معاصی و کبائر موبقه قلبش سیاه و مغمور بود ، و نگاه بصیرتش به اغطیه کفر و نفاق مستور ، ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاَْبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی .


1- [ الف ] ترجمه عسکر بن حصین . ( 12 ) . [ الطبقات الشافعیة الکبری 2 / 327 ] .

ص : 113

الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور ) (1) ، ( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور ) (2) ! !

اما آنچه گفته : حالا قصه عامل دیگر از عمال حضرت امیر ( علیه السلام ) باید شنید .

پس بدان که جمیع آنچه مخاطب در اینجا از قصه زیاد گفته با چیزهای دیگر که این ناصبی آن را مضرّ خود دانسته ترک کرده ، ابن خلکان در “ تاریخ “ خود به شرح و بسط ذکر نموده ، مختصری از آن این است که :

ابوالخیر (3) ملک یمن به سبب غلبه قومش از ملک خود بیرون شده ، به فارس رفت ، و از کسری استمداد نموده ، کسری لشکری همراه او کرد ، چون آن لشکر وحشت بلاد عرب و کمیِ خیر آن را دیدند ، به اطبای آن ملک سازش نمودند تا زهر در طعامش کردند ، و هرگاه که در شکم آن ملک درد پیدا شد به نزد او رفتند و گفتند : حال تو بر این منوال رسیده ، تو به کسری نامه نوشته ده که ما به اذن تو بازگشتیم ، ناچار آن ملک به حسب اقتراح ایشان نامه نوشته داد ، و چون در نفس خود خفت یافت در طائف - که شهری است کوچک و قریب به مکه واقع است - رفت ، و در آنجا به حارث بن کلده ثقفی که طبیب عرب بود رجوع نمود ، آن طبیب معالجه اش کرد تا صحت یافت ، و بعد از صحت یک کنیزک سمیه نام و یک غلام مسمی به عبید - که کسری او .


1- الحجّ ( 22 ) : 46 .
2- النور ( 24 ) : 40 .
3- در مصدر ( أبوالجبر ) .

ص : 114

را داده بود - به آن طبیب مزد علاج داد ، و از آنجا روان شد و در راه بمُرد ، بعد از آن حارث بن کلدة سمیه را با عبید تزویج کرد (1) .

و زیاد مذکور از بطن سمیه مذکوره بر فراش عبید مسطور متولد شد ، چنانچه ابن خلّکان بعد نقل قصه مذکوره گفته :

فولّدتْ سمیةُ علی فراش عبید ، فکان یقال له : زیاد بن عبید ، وزیاد بن سمیة ، وزیاد بن أبیه ، وزیاد بن أُمه ، وولّدت سمیة أیضاً أبا بکرة ، وولّدت أیضاً شبل بن معبد ، ونافع بن الحارث . . وهؤلاء الإخوة الأربعة هم الذین شهدوا علی المغیرة بن شعبة بالزنا ، وکان أبو سفیان صخر بن حرب الأموی والد معاویة بن أبی سفیان یتهمّ فی الجاهلیة بالتردّد إلی سمیة المذکورة ، فولّدت زیاداً فی تلک المدّة ، لکنّها ولّدته علی فراش زوجها . .

ثم إن زیاداً کبر وظهرت منه النجابة والبلاغة ، وهو أحد الخطباء المشهورین فی العرب ‹ 34 › بالفصاحة والدهاء والعقل الکبیر (2) حتّی أن عمر بن الخطاب . . . کان قد استعمل أبا موسی الأشعری علی البصرة ، فاستکتب زیاد بن أبیه ، ثم إن زیاداً قدم علی عمر بن الخطاب . . . من عند أبی موسی الأشعری ، فأعجب به عمر ، فأمر له بألف درهم ، ثمّ تذکرها بعد ما مضی ، .


1- وفیات الأعیان 6 / 355 .
2- فی المصدر : ( الکثیر ) .

ص : 115

فقال : لقد ضاع ألف أخذها زیاد . . فلمّا قدم علیه بعد ذلک قال له : ما فعل ألفک یا زیاد ؟ قال : اشتریتُ بها عبیداً ، فأعتقتهُ - یعنی أباه - ، قال : ما ضاع ألفک یا زیاد ! قال : هل أنت حامل کتابی إلی أبی موسی فی عزلک عن کتابته ؟ قال : نعم یا أمیر المؤمنین ! إن لم یکن ذلک عن سخطة ، قال : لیس عن سخطة ، قال : فلِمَ تأمره بذلک ؟ قال : کرهت أن أحمل علی الناس فضل عقلک . .

وکان عمر . . . قد استعمله علی بعض أعمال البصرة ، ثمّ عزله ، وقال : ما عزلتک لجرم ، وقال : کرهت أن أحمل علی الناس فضل عقلک (1) . .

وکان عمر . . . قد بعثه لإصلاح فساد وقع بالیمن ، فرجع من وجهه ، وخطب الناس خطبة لم یسمع الناس بمثلها ، فقال عمرو بن العاص : أما والله لو کان هذا الغلام من قریش لساق العرب بعصاه (2) .

تا آخر آنچه مخاطب خود ذکر کرده ، و مخاطب اگر چه تمام قصه زیاد را نقل کرده ، لیکن عبارت مذکوره را و ذکر عباراتی که منافی و مناقض مقصود او بوده است ، از راه کید و خدعه ترک کرده !

.


1- از جمله : ( وکان عمر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- [ الف ] قوبل جمیع عبارات ابن خلّکان علی أصل تاریخه فی ترجمة یزید بن زیاد . [ وفیات الأعیان 6 / 356 - 357 ] .

ص : 116

و کسی را که عمر در عهد خود عامل کرده باشد ، و اعمال او را پسندیده باشد ، اگر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز همان کس را قبل از ظهور قبائحِ افعال و شنائع اعمال او ، عامل کرده باشد ، این فعل آن حضرت را با فعل عثمان مقایسه نتوان کرد ; زیرا که عثمان با وصف نهی و تحذیر عمر و قادح دانستن تولیت بنی امیه در صلاحیت او برای خلافت ، و ظهور و ثبوت قبائح اعمال و افعال ایشان را تولیتها داد ، و با وصف حدوث فتنه های عظیم ایشان را عزل نکرد ، و از زیاد مذکور تا وقتی که از طرف آن حضرت عامل بود هیچ فعلی قبیح صادر نشد ، چنانچه ابن خلّکان بعد از ذکر اشعار ابوسفیان گفته :

فلمّا صار الأمر إلی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وجّه زیاداً إلی فارس ، فضبط البلاد ، وحمی ، وجبی ، وأصلح الفساد ، فکاتبه معاویة یروم إفساده علی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یفعل ، ووجّه بکتابه إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (1) وفیه شعر ترکته ، فکتب إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إنّما ولّیتک ما ولّیتک وأنت أهل لذلک عندی ، ولن تدرک ما نریده ممّا أنت فیه إلاّ بالصبر والیقین ، وإنّما کانت من أبی سفیان فلتة زمن عمر . . . لا تستحق بها نسباً ولا میراثاً ، وإن معاویة یأتی المرء من بین یدیه ومن خلفه ، فاحذره ثم احذره . والسلام » (2) .

.


1- هنا بیاض فی [ الف ] بقدر نصف سطر .
2- وفیات الأعیان 6 / 357 .

ص : 117

اما آنچه گفته : چون حضرت امیر ( علیه السلام ) بر این مکاتبات و مراسلات نهانی وقوف یافت به سوی ‹ 35 › زیاد نامه نوشت که عبارتش این است . . الی آخر .

پس از اینجا کذب ادعای اهل سنت که در باب مدح و خوبی جمیع صحابه علی العموم و حسن سیره و صلاح عقیده معاویه بالخصوص دارند ، ثابت میشود ; زیرا که در این نامه ، جناب امیر ( علیه السلام ) ، معاویه را شیطان فرموده که اغوای مردم از هر جانب منظور دارد .

پس اگر معاویه ممدوح خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود چگونه ممکن بود که جناب امیر ( علیه السلام ) او را شیطان مضل میفرمود ؟ !

اما آنچه گفته : او را برادر خود قرار داد .

پس استلحاق معاویه ، زیاد را به ابوسفیان ; دلالت صریحه بر فسق و فجور و عدم استحیای آن ملعون دارد که نسبت زنا بدون ثبوت آن به پدر خود و سمیه میکرد ، و دعوی اخوت زیاد به کذب نموده و او را پسر ابوسفیان قرار داده .

و فضل بن روزبهان هم به شناعت این فعلش قائل شده چنانچه گفته :

لمّا بلغ الخلافة إلی معاویة بعث إلی الکوفة واستلحق (1) زیاداً ، وهذا من قبائح الأُمور الصادرة عن معاویة ولا یعتذر له . (2) انتهی .

.


1- فی احقاق الحق : ( استخلف ) .
2- احقاق الحق : 263 - 264 .

ص : 118

و عجب است که اهل سنت با این همه قبائح و شنائع افعال ، او را خلیفه بر حق و امام صدق دانند و هادی و مهتدی گویند !

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

فالحق ثبوت الخلافة لمعاویة من حین تسلیم الحسن [ ( علیه السلام ) ] الأمر إلیه ، فإنه بعد ذلک خلیفة حقّ ، وامام صدق (1) .

و پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ میفرماید :

تنبیه سوم : باید دانست که معاویة بن ابی سفیان . . . یکی از اصحاب آن حضرت بود و صاحب فضیلت جلیله در زمره صحابه . . . زنهار در حق او سوء ظنّ نکنی . . . إلی أن قال :

أخرج الترمذی - عن حدیث عمر بن سعد - : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : اللهم اهد به .

و عقل نیز بر آن دلالت میکند ; زیرا که از طرق کثیره معلوم شده که آن حضرت معلوم فرمودند که وی فی وقت من الاوقات خلیفه خواهد شد ، و آن حضرت چون شفقت وافره بر امت داشتند - کما قال الله تعالی : ( حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ ) (2) - پس رأفت کامله آن جناب .


1- الصواعق المحرقة 2 / 625 .
2- التوبة ( 9 ) : 128 .

ص : 119

علیه [ وآله ] الصلاة والسلام نسبت [ به ] (1) امت اقتضا فرمود که خلیفه ایشان را دعا به هدایت و اهتدا نماید . (2) انتهی .

چه حیا و آزرم است که شیطان مُغوی را - که چنان افعال شنیعه از او سرزده که حامیان او با وصف آنکه فدای جان بر نام او میسازند ، ناچار شده اقرار به شنائع و قبایح او مینمایند - خلیفه بر حق و امام صدق خود دانند و عادل و امین قرار دهند ! !

و از همه در گذشته - العیاذ بالله - مدائح و مناقب او بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حضرت جبرئیل بربافند و استحیایی نکنند .

و از اینجا ثابت گردید که ائمه اهل سنت شیاطین مُغوی ، مصداق أئمة یهدون إلی النارند (3) ، والحق ما شهدت به الأعداء (4) .

.


1- زیاده از مصدر .
2- ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .
3- لعله إشارة إلی قوله نعالی : ( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لاَ یُنصَرُونَ ) سورة القصص ( 28 ) : 41 .
4- به نظر میرسد مراد مؤلف ( رحمه الله ) این باشد که : شاه ولی الله و امثال او با دفاع از معاویه - با وجود این همه معایب ! - عملا اثبات نمودند که از مصادیق أئمة یدعون إلی النار هستند ، واین رفتار آنها شهادت عملی است بر این حقیقت که آیه شامل حال آنها میشود .

ص : 120

و کمال حیرت آن است که والد مخاطب معاویه را ‹ 36 › صاحب فضیلت جلیله گفته ، و نمیدانم که جز فضیلت عداوت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] کدام فضیلت داشت که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را مسموم نمود ، و بر وفات آن حضرت سرور اظهار کرد ، و با جناب امیر ( علیه السلام ) - که نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - قتال کرد ، و العیاذ بالله بر سبّ آن جناب اقدام نمود و امر به سبّ آن جناب کرد ؟ ! (1) بلا شبهه این فضائل جلیله است که هرگز کسی مدافعت آن نمیتواند کرد ، و البته در حق چنین مردی - جامع الفضائل حاوی المناقب که عدیلش میّسر نمیتواند شد - چگونه سوء ظنّ کرده اید ؟ ! و چگونه صاحب فضیلت جلیله نباشد ؟ ! و چگونه امام حق و خلیفه صدق نگردد ؟ !

و از همه عجب تر آن است که مخاطب را چه استحیا دامنگیر شده که از خلافت معاویه در باب امامت انکار فرموده ، و گفته که :

اطلاق خلیفه هم بر او به جهت مشابهت صوری و اصطلاح مروانیه است ، و محققین اهل سنت اطلاق لفظ ( خلیفه ) بر او نمیکنند (2) .

.


1- مصادر آن در طعن دوازدهم صحابه خواهد آمد .
2- مؤلف تحفه اثناعشریه در صفحه : 180 گوید : اهل سنت . . . خلافت را منحصر در پنج کس مذکور ( اشاره به أمیرمؤمنان وامام مجتبی ( علیهما السلام ) و خلفای ثلاثه ) داشته اند . و در صفحه : 181 مینویسد : اهل سنت قاطبتاً اجماع دارند بر آنکه معاویه . . . از ابتدای امامت حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لغایت تفویض امام حسن [ ( علیه السلام ) ] به او از بغات بود که اطاعت ایام وقت نداشت و بعد از تفویض حضرت امام ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بدو از ملوک شد . و در صفحه : 183 میگوید : محققین از اهل سنت از اطلاق لفظ خلیفه هم تحاشی میکردند ، چنانچه در حدیث صحیح ( الخلافة بعدی ثلاثون سنة ) ترمذی از سعید بن جهان که راوی این حدیث است نقل کرده که : چون او را گفتند که : مروانیان نیز خود را خلیفه میگویند ، گفت : ( کذب بنو الزرقاء ، إنّما هم ملوک من شر الملوک ) . . .

ص : 121

نمی دانم که مخاطب ابن حجر و والد ماجد خویش را که به صدق اعتقاد و خلوص نیت او را خلیفه میگویند (1) ، از محققین اهل سنت بلکه مطلق اهل سنت خارج خواهد کرد یا به تکذیب خویش خواهد پرداخت ؟ !

اما آنچه گفته : بالجمله شرارت و بد ذاتی این زیاد و اولاد ناپاک او خصوصاً عبیدالله قاتل امام حسین ( علیه السلام ) در حق کافه مسلمین عموماً و در حق خاندان حضرت امیر ( علیه السلام ) خصوصاً به حدی است . . . الی آخر .

پس اگر بدکاری اولاد شخصی دلیل بدی آن شخص باشد ، لازم آید که سعد بن ابیوقاص - که به نزد اهل سنت از جمله اصحاب کبار معدود و محسوب است - به سبب بدکاری پسر خود عمر بن سعد از جمله بدکاران معدود شود ; زیرا که عمر بن سعد سردار فوج یزید و از قاتلان حضرت .


1- لاحظ : الصواعق المحرقة 2 / 629 - 630 ، ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .

ص : 122

امام حسین ( علیه السلام ) بود ، چنانچه ابن خلّکان گفته :

فخرج الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة ، وأمیرها یومئذ عبید الله بن زیاد ، فلمّا قرب منها سیّر إلیه جیشاً مقدمه عمر بن سعد بن أبی وقاص ، فقتل الحسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بالطفّ . . وجری ما جری (1) .

مگر عجب نیست از وقاحت ایشان که بگویند که : عمر بن سعد گو سردار فوج یزید و از قاتلان امام شهید بود ، لیکن چون مثل معاویه و دیگر اسلاف در قتال با جگرگوشگان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مجتهد بود مأجور بوده ! گو اگر به خطای اجتهادی نقصان (2) اجر شود لیکن یک اجر از دست هرگز رفتنی نیست ، گو محاربه الهی کنند چه جای محاربه آل رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلکه ملا علی قاری - از کمال تدین ! - در “ شرح مشکاة “ به اجتهاد عمر بن سعد تصریح نموده (3) ، چنانچه گفته :

قال ابن معین فی عمر بن سعد : کیف یکون من قتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] ثقة ؟ ! انتهی .

أقول : رحم الله من أنصف ، والعجب ممّن یخرّج حدیثه فی کتبهم مع علمهم بحاله . تمّ کلام میرک .

.


1- وفیات الاعیان 6 / 353 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نه ) آمده است .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] عمر بن سعد در قتال جناب امام حسین ( علیه السلام ) مجتهد بود ، حسب تصریح ملا [ علی ] قاری ! ! نعوذ بالله من ذلک .

ص : 123

وفیه : أنه قد یقال : إنّه لم یباشر قتله ، ولعل حضوره مع العسکر کان بالرأی ‹ 37 › والاجتهاد (1) ! وربّما حسن حاله وطاب مآله ! ومن الذی سلم من صدور معصیة عنه وظهور زلّة منه ؟ ! فلو فتح هذا الباب أشکل الأمر علی ذوی الألباب . (2) انتهی .

پس این کلام ملا علی قاری صریح است در آنکه قتال عمر سعد با حضرت امام حسین ( علیه السلام ) و حضّ (3) و تحریض لشکر که امیر آن بود بر قتل خاندان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و سید الشهداء ( علیه السلام ) اصلا موجب جرح و قدح او نیست ، بلکه چون احتمال اجتهاد و رأی در این قتال است ، زبان طعن بر او نباید گشود و قدح و جرح او نباید نمود .

و کلام در (4) مباشرت عمر سعد ، قتل حضرت سیدالشهدا ( علیه السلام ) را بی فائده است ; زیرا (5) سرداریِ لشکری که برای قتل اهل بیت رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و نهب و اسر خاندان بتول [ ( علیها السلام ) ] مأمور شود - که فضیلتی است بس جلیل ، و امر و تحریض و اعداد اسباب قتل سیدالشهدا ( علیه السلام ) که کار امیر است و منقبتی است بس عظیم - چه کم است که کلام در مباشرت قتل میکند ، و در مباشرت قتل .


1- فی المصدر المطبوع : ( بإکراه ) .
2- [ الف ] نشان عبارت مرقاة : الفصل الثانی من البکاء علی المیت از نسخه احمد حسین خان صاحب مقابله شد . ( 12 ) . [ مرقاة الفاتیح 4 / 190 ] .
3- حضّه علی الأمر حضّاً - من باب قتل - : حثّه علیه . ( مجمع البحرین 1 / 531 )
4- قسمت : ( کلام در ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 124

و تحریض و اعداد اسباب قتل فرقی نیست .

فلعائن الله والسموات والأرضین والملائکة والجنّ والإنس تتری علی دین یحکم أهله باجتهاد قاتلی الأئمة الأمجاد [ ( علیهم السلام ) ] ، وتفتی باجتهادهم علی تلک الشنائع التی تنهدّ منها الجبال ، وتنشقّ الوهاد والأنجاد .

و چه خوش گفته است ملاعلی قاری که : ومن الذی سلم . . إلی آخره (1) .

واقعی تمامی ائمه و مقتدایان اهل سنت با اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ائمه هدی ( علیهم السلام ) عَلَم بغض و عداوت افراشته اند ، و دقیقه [ ای ] از ایذا و تذلیل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] فرو نگذاشته ! !

اگر عداوت و ایذا و قتل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] را موجب قدح دانند ، سر دفتر ، مقدوحین ثلاثه و اتباع ایشان باشند ، و تالی ایشان معاویه و اشیاع او ، پس مشکلی عظیم بر اهل سنت افتد که احتمال آن ایشان را ممکن نباشد ، ( وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِیراً ) (2) .

و مع هذا عبیدالله بن زیاد از روات احادیث “ صحاح “ اهل سنت است ! چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

أمّا قول معقل لعبید الله بن زیاد : ( لو علمت ان لی حیاة ما .


1- مرقاة الفاتیح 4 / 190 .
2- الاسراء ( 17 ) : 88 .

ص : 125

حدّثتک ) (1) ، فیه : عبید الله بن زیاد بن أبیه الذی یقال له : زیاد بن أبی سفیان . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : مسأله مشکل نزد شیعه آن است که این (3) زیاد ولد الزنا بود .

پس جوابش آنکه : ولد الزنا بودن زیاد به نزد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت نبود ، چنانچه از عبارت نامه آن حضرت - که مخاطب نقل کرده - واضح و لایح است ، و ابوبکره که صحابی مشهور و برادر همین زیاد بود ، نیز تکذیب قول ابوسفیان میکرد ، چنانچه علامه ابن خلکان بعد ذکر استلحاق معاویه زیاد را به طرف پدر خود گفته :

فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان ، فلمّا بلغ أخاه أبا بکرة أن معاویة استلحقه ، وأنه رضی ذلک ، حلف یمیناً أن لا یکلّمه أبداً ، وقال : هذا زنّی أُمّه ، وانتفی من أبیه ، والله ! ما علمت سمیة رأت أبا سفیان قط ! ویله ‹ 38 › ما یصنع بأُمّ حبیبة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أیرید أن یراها ؟ ! فإن حجبته فضحته ، وإن رآها فیالها من مصیبة تهتک من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حرمة عظیمة !

.


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) للاستغناء عنها .
2- شرح مسلم نووی 2 / 166 - 167 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن ) آمده است .

ص : 126

وحجّ زیاد فی زمن معاویة ثمّ دخل المدینة ، فأراد الدخول علی أُمّ حبیبة ; لأنّها أُخته علی زعمه وزعم معاویة ، ثمّ ذکر قول أبی بکرة أخیه فانصرف عن ذلک .

وقیل : إن أُمّ حبیبة لم تأذن له فی الدخول علیها (1) .

و نیز گفته :

قال أبو الحسن المدائنی : أنا أبو الزبیر الکاتب ، عن أبی إسحاق ، قال : اشتری زیاد أباه عبیداً ، فقدم زیاد علی عمر ، فقال له : ما صنعت بأول شیء أخذته من عطائک ، قال : اشتریت به أبی ، قال : فأعجب ذلک عمر . . وهذا ینافی استلحاق معاویة إیّاه (2) .

و شعرای عرب نیز بر کذب این ادعای ابوسفیان شهادت داده اند ، چنانچه ابن خلکان در ترجمه یزید بن زیاد بن ربیعة بن مفزع حمیری گفته :

وکان ممّا قاله ابن مفزع فی زیاد بن عباد بن زیاد من جملة أبیات عدیدة :

إذا أودی معاویة بن حرب * فبشّر شعب قلبک بالضداع فاشهد أن أُمک لم تباشر * أبا سفیان واضعة القناع ولکن کان أمر فیه لبس * علی وجل شدید وارتیاع .


1- وفیات الاعیان 6 / 358 .
2- وفیات الاعیان 6 / 359 .

ص : 127

وقال فیه أیضاً :

ألا أبلغ معاویة بن صخر * مغلغلة عن الرجل الیمانی أتغضب أن یقال أبوک عفّ * وترضی أن یقال أبوک زان فأشهد أن رحمک من زیاد * کرحم الفیل من ولد الأتان وأشهد أنها ولّدت زیاداً * وصخر من سمیة غیر دان (1) و حاصل مضمون این ابیات این است که سمیه مادر این زیاد با ابوسفیان مباشرت نکرده ، و ابوسفیان گاهی به او نزدیک نشده .

ونیز ابن خلکان گفته :

ولمّا ادعی معاویة زیاداً دخل إلیه بنو أُمیة ، وفیهم عبد الرّحمن ابن الحکم أخو مروان بن الحکم الأموی ، فقال لمعاویة :

لو لم تجد إلاّ الزنج لاستکثرت بهم علینا قلّة وذلّة ، فأقبل معاویة علی أخیه مروان بن الحکم ، قال : أخرج عنّا هذا الخلیع ، فقال مروان : والله إنه لخلیع ما یطاق . . فقال معاویة : والله لولا حلمی وتجاوزی لعلمت أنه یطاق ، ألم یبلغنی شعره فیّ وفی زیاد ؟ ! ثم قال لمروان : أسمعنیه ، فقال :

ألا أبلغ معاویة بن صخر * لقد ضاقت بما تأتی الیدان أ تغضب أن یقال : أبوک عفّ * وترضی أن یقال : أبوک زان .


1- وفیات الاعیان 6 / 350 .

ص : 128

وقد تقدّم ذکر بقیة (1) الأبیات منسوبة إلی یزید بن مفزع ، وفیها خلاف : هل هی لابن مفزع أو لعبد الرحمن ؟ فمن رواها لابن مفزع روی البیت الأول علی تلک الصورة ، ومن رواها لعبد الرحمن رواه علی هذه الصورة (2) .

و نیز گفته :

وقال عبید الله بن زیاد : ما هُجیتُ بشیء أشدّ علیّ من قول ‹ 39 › ابن مفزع :

فکّر ففی ذاک إن فکّرت معتبر * هل نلت مکرمة إلاّ بتأمیر عاشت سمیة ما عاشت وما علمت * إن ابنها من قریش فی الجماهیر (3) و نیز از اشعار ابن مفزع این است :

إن زیاداً ونافعاً وأبا بکرة * عندی من أعجب العجب فهم رجال ثلاثة خلقوا * فی رحم أنثی وکلّهم لأب ذا قرشی کما یقول وذا (4) * مولی وذا بزعمه عربی (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقیة ) آمده است .
2- وفیات الاعیان 6 / 359 .
3- وفیات الاعیان 6 / 362 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذوا ) آمده است .
5- شرح ابن ابی الحدید 16 / 192 .

ص : 129

و فضل بن روزبهان گفته :

وأمّا ما ذکر أن معاویة ادّعی إخوة زیاد ، فتفصیل هذه الروایة علی ما ذکره المؤرخون ، وذکره ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة ، وذکره ابن الجوزی فی تاریخه : ان زیاداً ولد علی فراش عبید الثقفی (1) .

و دیگر صحابه نیز این معنا را کذب ودروغ میپنداشتند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن أبی عثمان ، قال : لمّا ادّعی زیاد لقیتُ أبا بکرة ، فقلتُ له : ما هذا الذی صنعتم ؟ ! أنی سمعت ابن أبی وقاص یقول : سمع أُذنای من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یقول : « من ادعی أباً - فی الإسلام - غیر أبیه ، یعلم أنه غیر أبیه ، فالجنة علیه حرام » . فقال أبوبکرة : أنا سمعته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و نووی در شرح این حدیث گفته :

معنی هذا الکلام : الإنکار علی أبی بکرة ، وذلک أن زیاداً - هذا المذکور - هو المعروف بزیاد بن أبی سفیان ، ویقال فیه : زیاد بن أبیه ، ویقال : زیاد بن أُمه ، وهو أخو أبی بکرة لأُمّه ، وکان یعرف :

.


1- احقاق الحق : 263 .
2- [ الف ] کتاب الایمان ، باب من رغب عن أبیه . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 1 / 57 ] .

ص : 130

زیاد بن عبیدة (1) الثقفی ، ثمّ ادّعاه معاویة بن أبی سفیان ، وألحقه بأبیه أبی سفیان ، وصار من جملة أصحابه بعد أن کان من أصحاب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فلهذا قال أبو عثمان لأبی بکرة : ما هذا الذی صنعتم ؟ ! وکان أبو بکرة ممّن أنکر ذلک ، وهجر بسببه زیاداً ، وحلف أن لا یکلّمه أبداً ، ولعلّ أبا عثمان لم یبلغه إنکار أبی بکرة حین قال له هذا الکلام ، أو یکون مراده بقوله : ( ما هذا الذی صنعتم ) ما هذا الذی جری من أخیک ؟ ! ما أقبحه وأعظم عقوبته ! فإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حرّم علی فاعله الجنّة . (2) انتهی .

آری ولد الزنا بودن عبیدالله پسرش - که نام مادرش مرجانه بود - البته در کتب احادیث امامیه مذکور و مسطور است .

.


1- فی المصدر : ( بزیاد بن عبید ) .
2- شرح مسلم نووی 2 / 52 .

ص : 131

طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 132

ص : 133

قال : طعن دوم :

آنکه حَکَم بن ابی العاص را که پدر مروان [ شیطان ] (1) بود ، و آن حضرت وی را بر تقصیری اخراج فرموده بود ، باز در مدینه طلبید .

جوابش آنکه : حَکَم را آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای دوستی او با منافقین و فتنه انگیزی او در میان مسلمین و معاونت کفار اخراج فرموده بود ، چون بعد از وفات پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خلافت شیخین ، غلبه اسلام (2) و زوال کفر و بطلان نفاق به حدّی شد که نام و نشان این دو فرقه در بلاد حجاز عموماً و در مدینه منوره خصوصاً از بیضه شیطان هم کمیاب تر گشت ! و قاعده اصول ‹ 40 › مقرر است که : الحکم المعلول بالعلّة یرتفع عند ارتفاعها ، پس حُکم به اخراج او نیز مرتفع شد .

و شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود ; زیرا که حَکَم از بنی امیه بود و شیخین از تیم و عدی ، [ امکان .


1- زیاده از مصدر .
2- در تحفه : ( و غلبه اسلام ) نیامده است .

ص : 134

داشت ] بنابر عداوت جاهلیت باز عرق حمیتش به جوش آید و در میان مسلمین موشک دوانی کند ، و چون عثمان خلیفه شد که برادر زاده او میشد ، از این معنا هم اطمینان کلی دست داد ، لهذا او را به مدینه منوره طلبید و صله رحم نمود .

و خود عثمان را از این بابت سؤال کرده بودند که : حَکَم را چرا در مدینه آوردی ؟ او خود جواب شافی فرمود که : من اجازه آوردنش در مدینه منوره در مرض موت آن جناب گرفته بودم ، چون ابوبکر صدیق خلیفه شد و با او گفتم ، شاهد دیگری برای اجازه درخواست ، چون شاهد دیگر نداشتم سکوت کردم ، و همچنین نزد عمر رفتم که شاید گفته مرا تنها قبول نماید ، و او هم به دستور ابوبکر شاهد دیگر درخواست ، باز سکوت کردم ، چون خود خلیفه شدم به علم یقینی خود عمل کردم .

و شاهد این مقوله عثمان در کتابهای اهل سنت موجود است به روایت صحیح که : در مرض موت آن حضرت روزی فرمودند که : کاش نزد من مردی صالحی بیاید که با وی سخن کنم ، ازواج مطهرات و دیگر خادمان محل عرض کردند که : یا رسول الله ! [ ص ] ابوبکر را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : عمر را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : علی [ ( علیه السلام ) ] را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : عثمان را بطلبیم ؟ گفت : آری ، و چون عثمان آمد خلوت فرمود و تا دیر با او

ص : 135

سرگوشی نمود (1) .

عجب نیست که در آن سرگوشی که وقت لطف و کرم بود شفاعت این گنهکار کرده باشد و پذیرا هم شده باشد و دیگری بر آن مطلع نشده .

و نیز ثابت شده است که حَکَم در آخر عمر خود از نفاق و فساد توبه کرده بود ، چنانچه مِن بعد از او چیزی به وقوع نیامد .

و مع هذا پیر فرتوت شده بود و قوای او متساقط گشته ، خوف فتنه از او نمانده بود ، پس در آوردن او به مدینه در این حالت از قبیل نظر به اجنبیه که زالِ فرتوتِ دیو شکل باشد خواهد بود که اصلا محل طعن نیست (2) .

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان گفته :

ومن ذلک أنه ردّ الحکم بن أبی العاص إلی المدینة ، وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سیّره ، وطرده ، وأبعده من المدینة ، وامتنع أبو بکر وعمر ردّه ، فصار بذلک مخالفاً للسنّة ولسیرة من تقدّمه مدّعیاً علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عاملا بدعواه من غیر بیّنة (3) .

.


1- مراجعه شود به الغدیر 9 / 270 - 271 .
2- تحفه اثناعشریه : 309 - 310 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 39 .

ص : 136

یعنی از جمله آنچه بر عثمان طعن کرده اند آن است که : او طلب کرد حَکَم بن ابی العاص را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را رانده و از مدینه دور ساخته بود ، و ابوبکر و عمر از ردّ او امتناع نمودند ، و به این حرکت مخالفت سنت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سیره شیخین از او به ظهور آمده ، و دعوی کرد بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حدیثی دروغ را و عمل کرد به دعوی خود ‹ 41 › به غیر بیّنه .

و شهرستانی در “ ملل و نحل “ در تقریر این طعن این عبارت گفته :

منها : أنه ردّ الحکم بن أبی العاص بن أُمیّة إلی المدینة بعد أن طرده رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان یسمّی : طرید رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبعد أن کان تشفّع إلی أبی بکر وعمر أیام خلافتهما ، فما أجاباه إلی ذلک ، ونفاه عمر من مقامه بالیمن أربعین فرسخاً (1) .

و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ گفته :

طعن دوم آنکه : حَکَم بن ابی العاص را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را از مدینه بیرون کرده ، به اعتبار کفر و نفاق او و ایذای بسیاری که از او به آن حضرت میرسید ، و تا حضرت در حیات بود او را رخصت دخول مدینه نداد ، و چون حضرت رحلت [ کرد ] (2) از دنیا ، عثمان به اعتبار قرابتی و اتفاقی .


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ الملل والنحل 1 / 26 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 137

که در نفاق با یکدیگر داشتند به نزد ابوبکر آمد و شفاعت کرد که او را رخصت دخول مدینه بدهد ، ابوبکر رخصت نداد ، و چون عمر خلیفه شد باز استدعا کرد عمر نیز راضی نشد ، چون خود خلیفه شد او را و امثال او را به اعزاز و اکرام در مدینه آورد ، و هر چند امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و زبیر و طلحه و سعد و عبدالرحمن و عمار و سایر صحابه در این باب با او سخن گفتند و بر عمل او انکار کردند ، فایده نکرد ، و این عمل مخالف سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود و مخالف سیره شیخین که شرط کرده بود که به طریقه ایشان عمل کند . (1) انتهی .

و ما میگوییم : هرگاه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و طلحه و زبیر و سعد بن ابیوقاص و عبدالرحمن و عمّار یاسر - که نزد اهل سنت از اجلای صحابه بودند - و عایشه - که مجتهده صدیقه بود ! - عثمان را بر این حرکت ناشایسته طعن و ملامت نمودند و هیچ عذر او را در این باب مقبول نداشتند پس تأویلات واهیه بارده مخاطب و پیشوایان او باطل محض باشد و اصلا قابل سماعت نه .

و عثمان چنانکه در ردّ حَکَم بن ابی العاص مخالفت صریح فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، همچنان در این باب از او مخالفت صریح قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سرزده ; زیرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صحابه خود را از .


1- حقّ الیقین : 259 - 260 .

ص : 138

فتنه های حَکَم ترسانیده بود ، و ارشاد نموده بود که : « این کس قریب است که مخالفت خدا و سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماید ، و از صلبش فتنه ها بیرون آید که دخان آن تا به آسمان رسد » ، صحابه عرض کردند که : این کس اذلّ و خوارتر است از این معنا ! حضرت فرمود که : « بلی ، او چنین خواهد نمود ، و بعضی از شما از مددکاران او خواهند بود » .

و ظاهر است که مراد از این بعض عثمان است که مددکاری او حَکَم را ظاهر است که او را در مدینه داخل نمود و به عطایای وافره و اموال متکاثره بر او انعام نمود ، و با اولادش - که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر ایشان لعنت کرده بود - مصاهرت کرد ، و مالهای بسیار و انعامات بی شمار به ایشان عطا کرد ، و مروان را کاتب و وزیر خود ساخت .

و روایتی که مضمونش مذکور شد در “ کنز العمال “ به این عبارت مذکور است : ‹ 42 › عن ابن عمر ، قال : هجرت الرواح إلی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فجاء أبو الحسن ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ادن » ، فلم یزل یدنیه حتّی التقم أذنیه ، فبینما النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یسارّه إذ رفع رأسه کالفزع ، قال : قرع (1) بسیفه الباب ، فقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « اذهب فَقُده کما تُقاد الشاة إلی حالبها » ، فإذا علی [ ( علیه السلام ) ] یُدخل .


1- فی المصدر : ( فدع ) ، وفی هامش المصدر - نقلا عن النهایة 2 / 119 - : ( الدع : الطرد والدفع ) .

ص : 139

الحکم ابن أبی العاص ، آخذاً بأُذنه ، وله رفّة (1) حتّی أوقفه بین یدی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلعنه نبیّ الله ثلاثاً ، ثمّ قال : « اجلسه (2) ناحیة » حتّی راح إلیه قوم من المهاجرین والأنصار ، ثمّ دعا به ، فلعنه ، ثمّ قال : « إن هذا سیخالف کتاب الله ، وسنة نبیّه ، وسیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء » ، فقال ناس من القوم : هو أقلّ وأذلّ من أن یکون هذا منه ، قال : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » .

قط . فی الأفراد . کر . قال قط : تفرّد به حسن بن قیس عن عطاء [ عن ] (3) ابن عمر . (4) انتهی .

و از این حدیث این هم ظاهر شد که آنچه اهل سنت دعوی مینمایند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عثمان در باب ردّ حَکَم اجازه داده بود ، محض افترا است از اهل سنت یا از عثمان ; زیرا که چگونه جایز است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ردّ او را که باعث فتنه های عظیم شد ، جایز داشته باشد ؟ !

.


1- فی المصدر : ( ولها زنمة ) ، وفی هامش المصدر - نقلا عن النهایة 3 / 316 - : ( زنمة : هی شیء یقطع من أُذن الشاة ویترک معلقاً بها ) .
2- فی المصدر : ( أحله ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفتن ، أمر ابن الحکم . [ کنز العمال 11 / 358 - 359 ] .

ص : 140

اما آنچه گفته : حَکَم را آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برای دوستی او با منافقان اخراج فرموده بود .

پس اولا : ثابت باید کرد که علت اخراج حَکَم فقط همین امر بود ، بعد آن بر آن امری بنا باید نمود ، و محض دعوی کافی نیست .

و یافعی در “ تاریخ “ خود آورده که :

حَکَم به افشای سرّی از اسرار سیّد ابرار جسارت نمود ، بنابراین آن حضرت او را از مدینه اخراج فرمود (1) .

و ابن تیمیه گفته :

من الناس من یروی أنه حاکی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی مشیه ، ومنهم من ینقل غیر ذلک (2) .

و در روایت واقدی - علی ما نقل - واقع است که عثمان گفت :

وإنّما أخرجهم - یعنی الحکم ومن معه - لکلمة بلغته عن الحکم (3) .

یعنی جز این نیست که اخراج فرمود آن حضرت او را به سبب کلمه [ ای ] که از حَکَم به او رسیده بود .

.


1- مرآة الجنان 1 / 85 .
2- [ الف ] مطاعن عثمان . [ منهاج السنة 6 / 265 ] .
3- کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست ، مراجعه شود به : الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 ، نهج الحق : 293 .

ص : 141

و نیز دوستی با منافقین دلیل نفاق است چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض . . ) (1) ( إِنَّ الظّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض . . ) (2) .

و سید مرتضی علم الهدی گفته :

کیف تطیب نفس مسلم موقّر لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معظّم له بأن یأتی إلی عدوّ لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، مصرّح بعداوته والوقیعة فیه حتّی یبلغ به الأمر إلی أن کان یحکی مشیه ، فطرده رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) .

وعجب آن است که : مخاطب استحیا کرده اصل مطرود شدن حَکَم را انکار نکرده ، تعصب ابن تیمیه را باید دید که با وجود ثبوت مطرود کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را به استفاضه شیاع - در ردّ “ منهاج الکرامة “ - میخواهد که به انکارش پردازد ، چنانچه گفته :

قد ذکر غیر واحد من أهل العلم أن نفی الحکم باطل ، وأنّ النبیّ لم ینفه إلی الطائف بل هو ذهب بنفسه ! (4) .


1- التوبة ( 9 ) : 67 .
2- الجاثیة ( 45 ) : 19 . در [ الف ] اشتباهاً به جای دو آیه فوق آمده است : ( إن المنافقین والمنافقات بعضهم أولیاء بعض ) .
3- الشافی 4 / 271 .
4- منهاج السنة 6 / 353 ، ولاحظ أیضاً : 246 .

ص : 142

اما آنچه گفته که : چون بعد از وفات پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خلافت شیخین و زوال کفر و بطلان نفاق به حدّی . . . الی آخر .

پس مردود ‹ 43 › است به آنچه سابق از این در نقض باب مکائد تحریر نموده شد (1) ، و به آنچه واقدی روایت کرده که : عثمان گفت : ( وفی الناس من هو شرّ منه ) (2) .

و مخاطب ترجمه این لفظ در “ حاشیه “ از ترجمه اعثم کوفی نقل کرده (3) .

اما آنچه گفته : حُکم اخراج او نیز مرتفع شد .

پس مدفوع است به اینکه : برای اثبات این نتیجه ، اثبات صغری و کبرای قیاس ضرور و لابد است ، و آنفاً معلوم شد که نه صغرای این قیاس ثابت است نه کبری ، بلکه ضد و نقیض آنها ثابت است .

اما آنچه گفته : و شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود . . الی آخر .

پس شیخین تصریح کرده اند به اینکه ایشان حَکَم را به این جهت .


1- تقلیب المکائد : 327 ( کید 68 ) .
2- انظر : الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 610 .

ص : 143

[ رخصت ] آمدن ندادند که مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و تغیّر سنت آن حضرت لازم میآمد . و عثمان را توبیخ و تعییر شدید بر درخواست طلب حَکَم کردند که تکلیف مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میداد ، چنانچه از “ انسان العیون “ و “ تذکرة الخواص “ سبط ابن الجوزی و “ تاریخ واقدی “ منقول خواهد شد (1) . و این تعلیل که ناصبی ذکر کرده شیخین ذکر نکرده اند !

اما آنچه گفته : چون عثمان خلیفه شد که برادرزاده او میشد از این معنا هم اطمینان کلی دست داد .

پس از کافری منافقی بد کیشی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر او لعنت کرده ، و در حق او فرموده : « إن هذا سیخالف کتاب الله وسنة نبیّه (2) » به چه طور اطمینان حاصل میتواند شد ؟ !

مگر کسی را اطمینان میتواند شد که اعتماد بر اقوال رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نداشته باشد ; و کسی که حالش چنین باشد او را از موشک دوانی در مسلمین چه باک .

اما آنچه گفته : صله رحم نمود .

پس جوابش آنکه : صله رحم نمودن با کسی مرغوب و مطلوب است که .


1- السیرة الحلبیة 2 / 270 ، تذکرة الخواص : 189 ، ونقله عن الواقدی السید المرتضی ( قدس سره ) فی الشافی 4 / 269 - 271 .
2- در اوائل همین طعن از کنز العمال 11 / 358 - 359 گذشت .

ص : 144

آن کس دشمن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نباشد ، چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ ) (1) .

و نیز فرموده : ( لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ) (2) .

و نیز فرموده : ( وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ) (3) .

پس صله کردن با کسانی که عدوّ خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشند به حیثیتی که مخالفت و عصیان خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید ، مذموم است نه ممدوح .

اما آنچه از عثمان نقل کرده که : او گفت که : من اجازه آوردنش در مدینه منوّره در مرض موت آن جناب گرفته بودم .

پس جوابش آنکه : مضمون این کلام عثمان را قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ و فضل بن روزبهان در کتاب “ ابطال الباطل “ ذکر کرده اند (4) ، لیکن لفظ مرض موت را که مخاطب از طرف خود اضافه نموده ، در اثنای کلام عثمان نقل ننموده اند ، بلکه قاضی نورالله شوشتری این لفظ را در عبارت .


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- الممتحنة ( 60 ) : 13 .
3- المائدة ( 5 ) : 81 .
4- المغنی 20 / ق 2 / 50 ، وانظر : احقاق الحق : 251 .

ص : 145

خود به طریق استهزا مذکور ساخته ، چنانچه گفته :

لو کان عثمان صادقاً فی استیذانه عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لإدخال الحکم ; فلِمَ لم یدخله فی زمانه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مع غایة ‹ 44 › محبّته [ له ] (1) ونهایة اهتمامه فی شأنه حتّی لا یتّهمه أبو بکر وعمر بعد ذلک بالکذب عناداً ؟ !

اللّهم إلاّ أن یقال : إنه استأذن فی ذلک سرّاً عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی مرضه ، وعند ما نسبه عمر إلی الهجر والهذیان ، وضاق الوقت عن إدخاله فی حیاته لقرب وفاته وطول المسافة بین المدینة ، ومکان ذلک المطرود المردود ، وحینئذ لعمر أن یقول : إن الرجل کان یهجر ، فلا اعتداد بأنه (2) فی تلک الحالة ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) . (3) انتهی .

و مظنون به ظنّ غالب آن است که مخاطب چون بر این کلام قاضی - علیه الرحمه - مطلع گردیده ، این قید را از طرف خود زیاده کرده .

و مع هذا در عبارت ترجمه “ فتوح “ اعثم کوفی - که مخاطب در حاشیه نقل کرده - اجازه صریح مذکور نیست ، بلکه در آن عبارت مذکور است که :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بإذنه ) .
3- احقاق الحق : 251 ، والآیة الشریفة فی سورة التوبة ( 9 ) : 82 .

ص : 146

عثمان گفت : من که عثمانم حال بر رأی مبارک مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عرض داشتم در معنای باز آوردن او ، و مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا زمان داده بود (1) .

و در عبارت واقدی - علی ما نقل - این لفظ واقع است :

وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیث کلّمته أطمعنی فی أن یأذن له (2) .

چنانچه سید مرتضی علم الهدی گفته :

إنّه لم یرو عن الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إذناً ، وإنّما ادّعی أنه أطمعه فی ذلک ، وإذا جوّزنا کونه صادقاً عند الروایة بل قطعنا علی صدقه لم یکن معذوراً (3) .

و یافعی نیز وعده ردّش ذکر کرده چنانچه گفته :

واعتذر - لمّا طعن فی ذلک - بأنّه کان قد شفع فیه إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فوعده بردّه (4) .

و ذهبی که از متعصبین اهل سنت است این اعتذار عثمان را ذکر ننموده ، چنانچه یافعی بعد از عبارت منقوله گفته :

.


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 610 .
2- الشافی 4 / 270 ، بحار الأنوار 31 / 170 .
3- الشافی 4 / 271 .
4- [ الف ] سنة إحدی وثلاثین ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ مرآة الجنان 1 / 85 ] .

ص : 147

قلت : هکذا رأیت أن أذکر عذر عثمان . . . فی ذلک ، وأمّا قول الذهبی : ( طرده النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلمّا استخلف عثمان أدخله المدینة وأعطاه مائة ألف ) من غیر ذکر عذر لعثمان فإطلاق قبیح یستبشعه (1) کل ذی إیمان بفضل الصحابة أولی الحق والإحسان (2) .

و ابن خلّکان نقل کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اذن ردّ حَکَم در زمان خلافت عثمان داده بود ، چنانچه گفته :

ویقال : إن عثمان . . . کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد أذن له فی ردّه متی أفضی الأمر إلیه (3) .

و بنابر این خیانت و بی دینی عثمان در درخواست طلب حَکَم از شیخین لازم میآید که اذن مقید به زمان خلافت عثمان بود ، پس در زمان شیخین به چه وجه طلب او میخواست ؟ !

و در “ سیره حلبی “ - در ضمن اموری که مردم از عثمان ناخوش داشتند - مذکور است :

ومنها : أنه . . . أدخل عمّه الحکم بن أبی العاص - والد مروان - .


1- فی المصدر : ( یستشنعه ) .
2- مرآة الجنان 1 / 85 .
3- وفیات الأعیان 2 / 226 .

ص : 148

المدینة ، وکان یقال له : طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولعینه ، وقد کان صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طرده إلی الطائف ، ومکث به مدّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومدّة أبی بکر بعد أن سأله عثمان فی إدخاله المدینة فأبی ، فقال له عثمان : عمّی فقال : عمّک إلی النار هیهات [ هیهات ] (1) أن ‹ 45 › أُغیّر شیئاً فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والله لا رددته أبداً . .

فلمّا توفّی أبو بکر وولی عمر کلّمه عثمان فی ذلک ، فقال له : ویحک یا عثمان ! تتکلّم فی لعین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وطریده وعدوّ الله ورسوله ؟ !

فلمّا ولی عثمان ردّه إلی المدینة ، فاشتدّ ذلک علی المسلمین المهاجرین والأنصار ، وأنکر ذلک علیه أعیان الصحابة فکان ذلک من أکبر الأسباب علی القیام علیه . (2) انتهی .

و در این عبارت ذکر کردن عثمان این معنا را که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او اجازه ردّ حَکَم داده بود ، مذکور نیست ، و نه طلب کردن شیخین شهادت .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل هذه العبارة علی أصل سیر [ ة ] الحلبی ، وهی موجودة فی خزانة کتب العلاّمة البارع السید محمد تقی ابن العلاّمة مولانا السید حسین أدام الله برکاتهما . ( 12 ) ح . [ السیرة الحلبیة 2 / 270 ] .

ص : 149

دیگر ! بلکه در این تصریح است به اینکه عمر و ابوبکر نیز عثمان را ملامت بر درخواست طلب آن ملعون عدو خدا کردند .

اگر عثمان در درخواست طلب او متمسک به اجازه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میشد ، شیخین را ملامت و تعییر او کی روا میبود ؟ !

پس معلوم شد که حکایت اذن دادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - در باب ردّ آن ملعون ، محض باطل و مفتری است - اصلی ندارد (1) .

.


1- [ الف ] ما نقم الناس علی عثمان . . . لمّا ردّ عثمان الحکم بن أبی العاص طرید النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وطرید أبی بکر وعمر إلی المدینة فتکلّم الناس فی ذلک ، فقال عثمان : ما ینقم الناس منّی إن وصلت ترحماً [ إنی وصلت رحماً ] ، وقرّبت عمّاً ! [ العقد الفرید 4 / 305 ] . وکتب عثمان إلی أهل الکوفة - حین ولاّه سعید بن العاص - : أمّا بعد ; فإنی کتبت ولّیتکم الولید بن عقبة غلاماً حین ذهب شرّه ، وثاب حلمه ، وأوصیتُه بکم ولم أوصکم به ، فلمّا أعتبکم [ أعیتکم ] علانیة طعنتم فی سیرته ، وقد ولّیتکم سعید بن العاص ، وهو خیر عشیرته ، وأوصیته [ وأوصیه ] بکم خیراً ، فاستوصوا به خیراً . وکان الولید بن عقبة أخا عثمان لأُمّه ، وکان عامله علی الکوفة ، فصلّی بهم الصبح ثلاث رکعات - وهو سکران ! - ثم التفت إلیهم ، فقال : وإن شئتم زدتکم ، فقامت علیه البیّنة عند عثمان ، فقال لطلحة : قم فأجلده ، قال : لم أکن من الجلاّدین ، فقام إلیه علی ( علیه السلام ) فجلّده . . وفیه یقول الحطیئة : شهد الحطیئة حین یلقی ربّه * إن الولید أحقّ بالعذر نادی وقد تمّت صلاتهم * [ أ أزیدکم ثملا وما یدری ] لیزیدهم خیراً ولو قبلوا * لجمعت بین الشفع والوتر [ مسکوا ] عنانک إذ جریت * ولو ترکوا عنانک لم تزل تجری مختصر العقد ابن عبد ربّه . ( 12 ) ر . [ العقد الفرید 4 / 307 - 308 ، والمصرع الرابع من البدء والتاریخ 5 / 201. . وغیره ] . وردّ الحکم بن العاص ، وکان قد نفاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الربذة . وفی الریاض النضرة : ردّه من الطائف إلی المدینة ، ولم یردّه أبو بکر ولا عمر . . . ، فردّه عثمان . . . [ انظر : الریاض النضرة 2 / 189 ( چاپ مصر ) ] . قیل : إنّما ردّه بإذن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قاله غیر واحد وسیجیء . وولّی مصر عبد الله بن أبی سرح ، وأعطی أقاربه الأموال ، وکان ذلک ممّا ینقم علیه الناس . تاریخ الخمیس [ 2 / 259 ] . ( 12 ) .

ص : 150

و در “ تذکرة خواصّ الأُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

أمّا قوله - أی قول الحسن ( علیه السلام ) - : یابن طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیشیر إلی الحکم ابن أبی العاص بن أُمیة بن عبد شمس ، أسلم الحکم یوم الفتح ، وسکن المدینة ، وکان ینقل أخبار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الکفار من الأعراب وغیرهم ، ویتجسّس علیه . قال الشعبی : وما أسلم إلاّ لهذا ، ولم یحسن إسلامه ، ورآه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - یوماً - وهو یمشی ، ویجنح (1) فی مشیه ، ویحاکی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال له : « کن کذلک » ، فما .


1- فی المصدر : ( یتخلّج ) .

ص : 151

زال یمشی کأنّه یقع علی وجهه ، ونفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الطائف وابنه (1) ، فلمّا توفّی کلّم عثمان أبابکر أن یردّه ; لأنه کان عمّ عثمان ، فقال له أبو بکر : هیهات ! شیء فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والله لا أُخالفه أبداً . . فلمّا مات أبو بکر وولی عمر کلّمه فیه ، فقال : یا عثمان ! أما تستحیی من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومن أبی بکر تردّ عدوّ الله وعدوّ رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی المدینة ؟ ! والله لا کان هذا أبداً . . ! فلمّا مات عمر وولی عثمان ردّه فی یوم ولی فیه ! وقرّبه ، وأدناه ، ودفع له مالا عظیماً ، ورفع منزلته ، فقام المسلمون علی عثمان وأنکروا علیه ، وهو أول ما أنکروا علیه ، وقالوا : أرددت عدوّ الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وخالفت الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ ! فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعدنی بردّه ، فامتنع جماعة من الصحابة عن الصلاة خلف عثمان لذلک ، ثم توفّی الحکم فی خلافة عثمان ، فصلّی علیه ، ومشی خلفه ، فشقّ ذلک علی المسلمین ، وقالوا : ما کفاک ما فعلت ؟ ! تصلّی علی منافق ملعون لعنه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فنفاه ؟ ! فخلعوه وقتلوه . وأعطا ابنه [ مروان ] (2) خمس غنائم افریقیة خمسمائة ألف دینار .

.


1- فی المصدر : ( ولعنه ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 152

ولمّا بلغ عائشة أرسلت إلی عثمان : أما کفاک أنک رددت المنافق ‹ 46 › حتّی تعطیه أموال المسلمین وتصلی علیه ، وتشیّعه ، وبهذا السبب قالت : اقتلوا نعثلا ، قتله الله ، فقد کفر .

ولمّا بلغ مروان إنکارها جاء إلیها یعاتبها ، فقالت : اخرج یا ابن الزرقاء ! إنی أشهد علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه لعن أباک وأنت فی صلبه .

قال الشعبی : إنّ مروان ولد سنة اثنتین من الهجرة ، وأبوه إنّما أسلم یوم الفتح ، ونفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد ذلک .

قلت : فقد ذکر ابن سعد معنی الحکایة التی حکیناها . (1) انتهی .

.


1- تذکرة الخواص : 189 ، والموجود فی الطبقات الکبری لابن سعد 5 / 36 ( طبع دار صادر بیروت ) هکذا : قالوا : قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومروان بن الحکم ابن ثمانی سنین ، فلم یزل مع أبیه بالمدینة حتّی مات أبوه الحکم بن أبی العاص فی خلافة عثمان بن عفان ، فلم یزل مروان مع ابن عمه عثمان بن عفان ، وکان کاتباً له ، وأمر له عثمان بأموال ، وکان یتأول فی ذلک صلة قرابته ، وکان الناس ینقمون علی عثمان تقریبه مروان وطاعته له ، ویرون أن کثیراً ممّا ینسب إلی عثمان لم یأمر به ، وأن ذلک عن رأی مروان دون عثمان ، فکان الناس قد شنفوا لعثمان لما کان یصنع بمروان ویقرّبه ، وکان مروان یحمله علی أصحابه وعلی الناس ، ویُبلغه ما یتکلمون فیه ویهدّدونه به : ویُریه أنه یتقرب بذلک إلیه ، وکان عثمان رجلاً کریماً حییاً سلیماً ، فکان یصدّقه فی بعض ذلک ، ویرد علیه بعضاً ، وینازع مروان أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین یدیه ، فیردّه عن ذلک ویزبره ، فلما حصر عثمان کان مروان یقاتل دونه . . إلی آخره .

ص : 153

و این عبارت قاطع جمیع اعذار بارده و دافع شبهات غیر وارده اهل سنت است ، و از آن صریح هویداست که عثمان محض به جهت قرابت خویش میخواست که طرید و ملعون رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به مدینه آورد ، و تصدیع این معنا به شیخین میداد ، و میخواست که تقوای ظاهری شیخین را - که در زعم معتقدان ایشان (1) محقق بود بر باد دهد ، و ابو بکر طلب او را به مدینه علی القطع مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست ، و بعد کلام بلاغت نظام ابن الخطاب اعنی : ( أما تستحیی . . ) - که ناصّ است به عدم استحیای کثیر الحیاء ، ومن کان یستحیی الملائکة منه فی زعم أتباعه [ ! ! ] - از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر حاجت تطویل مقال نیست که وقاحت و آن هم از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قسمی که شناعت دارد بر جهال هم مخفی نیست فضلا عن الفضلاء .

علقمی در “ شرح جامع صغیر “ گفته :

وروی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « قلّة الحیاء کفر » (2) .

.


1- در [ الف ] اوشان آمده است .
2- [ الف ] شرح حدیث : « الحیاء من الإیمان » . ( 12 ) . [ شرح جامع صغیر وانظر : کنز العمال 3 / 54 ] .

ص : 154

وفی المشکاة :

عن ابن عمر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إن الحیاء والایمان قرناء جمیعاً فإذا رفع أحدهما تتبعه الآخر » . رواه البیهقی فی شعب الإیمان (1) .

وامتناع جماعتی از صحابه از نماز گزاردن پسِ عثمان - با وصف اعتقاد اهل سنت به جواز صلاة خلف کل برّ وفاجر - لطافتی که دارد خود مخفی نیست که بعد صلوح (2) فاجر امامت را غالباً جز کفر مانع اقتدا نباشد .

و طعن و تشنیع مسلمین بر عثمان به جهت صدور این فعل اگر مقبول اهل سنت نباشد - لجواز کونهم من غیر الصحابة - پس کلام عایشه را - که صریح است در آنکه طلب آن منافقِ ملعون ، عثمان را کافی بود - چه علاج است ؟ !

و دادن اموال مسلمین به آن ملعون ، و نماز خواندن بر او ، و تشییعش کردن علاوه بر آن .

و تصدیق کلام علامه حلی است که فرموده که : عثمان استهزا به شریعت میکرد .

.


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب الرفق والحیاء وحسن الخلق . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 3 / 1409 - 1410 ] .
2- یعنی صلاحیت داشتن .

ص : 155

و بعد این و آن غالباً اهل سنت را بعدِ سماعِ لعن حضرت عایشه بر عثمان ، و تکفیرش ، و امر به قتلش - به سبب طلب حَکَم و نماز گزاردن بر او و تشییعش - مجال دم زدن نماند !

و سید مرتضی در جواب قاضی القضات عبد الجبار فرموده :

أمّا ما ادّعیته وبنیت الأمر فی قصة الحَکَم ; من أن عثمان لمّا عوتب فی ردّه ادّعی أن الرسول ( صلی الله علیه وآله ) أذن له فی ذلک . .

فهو شئ ما سمع إلاّ منک ، ولا ندری من أین نقلته ، وفی أیّ کتاب وجدته ، وما رواه الناس کلّهم بخلاف ذلک .

وقد روی الواقدی - من طرق مختلفة - وغیره من : أن الحکم بن أبی العاص لمّا قدم المدینة - بعد الفتح - أخرجه النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) إلی الطائف ، ‹ 47 › وقال : « ولا تساکننی (1) فی بلد أبداً » ، فجاءه عثمان ، فکلّمه ، فأبی ، ثم کان من أبی بکر مثل ذلک ، ثم کان من عمر مثل ذلک ، فلمّا کان (2) عثمان أدخله ، ووصله ، وأکرمه فی ذلک ، فمشی فی ذلک علی ( علیه السلام ) والزبیر وطلحة وسعد وعبد الرحمن بن عوف وعمار بن یاسر حتّی دخلوا (3) علی عثمان ، فقالوا له : « إنک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولا تسکننی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( قام ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( دخلا ) آمده است .

ص : 156

قد أدخلت هؤلاء القوم - یعنون الحکم ومن معه - وقد کان النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) أخرجه وأبو بکر وعمر ، وإنا نذکرک الله والاسلام ومعادک ، فإن لک معاداً ومنقلباً ، وقد أبت ذلک الولاة [ من ] (1) قبلک ، ولم یطمع أحد أن یکلّمهم فیه ، وهذا شیء نخاف الله تعالی علیک فیه » .

فقال : إن قرابتهم منی حیث تعلمون ، وقد کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) حیث کلّمته أطمعنی فی أن یأذن له ، وإنّما أخرجهم بکلمة بلغته عن الحکم ، ولن یضرّکم مکانهم شیئا ، وفی الناس من هو شرّ منهم .

فقال علی ( علیه السلام ) : « لا أجد (2) شرّاً منه ولا منهم » ، ثم قال علی ( علیه السلام ) : « هل تعلم أن عمر قال : والله لتحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لئن فعل لتقتلنّه » .

فقال عثمان : ما کان منکم أحد یکون بینه وبینه من القرابة ما بینی وبینه ، وینال من المقدرة ما أنال إلاّ أدخله ، [ و ] (3) فی الناس من هو شرّ منه . .

قال : فغضب علی ( علیه السلام ) وقال : « والله لتأتینّنا بشرّ من هذا إن (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أحد ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذ ) آمده است .

ص : 157

سلمت ، وستری - یا عثمان - غبّ ما تفعل » . ثم خرجوا من عنده .

وهذا کما تری خلاف ما ادّعاه صاحب الکتاب بأن الرجل لمّا احتفل ادّعی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) کان أطمعه فی ردّه ، ثم صرّح بأن رعایته فیه [ من ] (1) القرابة هی الموجبة لردّه ومخالفة الرسول ( صلی الله علیه وآله ) .

وقد روی - من طرق مختلفة - : أن عثمان لمّا کلّم أبا بکر وعمر فی ردّ الحکم أغلظا له وزبراه ، وقال له عمر : یخرجه رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وتأمرنی أن أدخله ؟ ! والله لو أدخلتُه لم آمن أن یقول قائل : غیّر عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، والله لئن أُشقّ باثنین (2) کما یشقّه (3) الأبلمة أحبّ إلیّ من أن أخالف لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمراً ، وإیّاک - یا ابن عفان ! - أن تعاودنی فیه بعد الیوم . .

وما رأینا عثمان قال فی جواب هذا التعنیف والتوبیخ من أبی بکر وعمر أن عندی عهداً من الرسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فیه ، لا أستحق معه عتاباً ولا تهجیناً . (4) انتهی .

وبعض علما بعد نقل روایت واقدی که در آن واقع است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به حَکَم فرمود : « ولا تساکننی فی بلد أبداً » . فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بإثنتین ) .
3- فی المصدر : ( تنشقّ ) .
4- الشافی 4 / 269 - 271 .

ص : 158

وأنت خبیر بأنّ إدخال الحکم المدینة بعد قوله ( صلی الله علیه وآله ) « لا تساکننی فی بلد أبداً » نفاق وشقاق للرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; إذ لا فرق بین حیاته ومماته علیه [ وآله ] السلام . انتهی .

اما آنچه مخاطب در مقوله عثمان نقل کرده که او گفت : چون ابو بکر خلیفه شد به او گفتم ، شاهد دیگری برای اجازه خواست .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه از اینجا معلوم میشود ‹ 48 › که وجه عدم طلب شیخین حَکَم را همین بود که شاهدی دیگر بر اذن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نبود و این وجه منافی است به آنچه سابقاً گفته که :

شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود (1) .

دوم : آنکه در این مقام مدعی کدام کس بود که ابوبکر عثمان را یک شاهد دعوی قرار داد و شاهد دیگر خواست ؟ !

سوم : آنکه بنابر این کمال جهل و نادانی عثمان از اصول شریعت ، یا تجویز صدور بعضی امور خلاف شریعت از ابوبکر معلوم میشود . .


1- مراجعه شود به اول همین طعن .

ص : 159

و نیز جای تعجب است که عثمان - با وصف آنکه میدانست که ابوبکر شهادت حضرت مرتضی علی و حسن و حسین [ ( علیهم السلام ) ] را در حق حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] دختر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سبب قرابت قبول نکرد - چگونه گمان کرد که شهادت تنها عثمان در حق حَکَم - که برادر پدر او بود - قبول خواهد کرد ؟ !

مگر اینکه کسی بگوید که : چون ابوبکر و عثمان در میان خودشان عهد و پیمان محکم کرده بودند ، از این باعث عثمان را گمان آن بود که ابوبکر و عمر به جهت رعایت عهد و پیمان ، تنها دعوی او را در باب حَکَم قبول خواهند کرد !

چهارم : آنکه ابوبکر دعوی جابر تنها [ را ] در مال بحرین قبول نمود ، و شاهد و بیّنه طلب نکرد ، و هزار و پانصد درم به او داد ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است (1) ، و عینی شارح آن گفته :

إنّما لم یلتمس شاهداً منه ; لأنّه عدلٌ بالکتاب والسنة ، أما الکتاب فقوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ . . . ) (2) ، و ( کَذلِکَ .


1- صحیح بخاری 3 / 57 - 58 و 4 / 55 - 56. و مراجعه شود به : الطبقات الکبری 2 / 317 ، کنز العمال 5 / 592 .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .

ص : 160

جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً . . . ) (1) ، فمثل جابر إن لم یکن من خیر أُمّة فمن یکون ؟ ! وأما السنة فلقوله : « من کذب علیّ متعمداً » . . إلی آخر الحدیث ، ولا یظنّ کذلک (2) بمسلم فضلا عن صحابی . (3) انتهی .

یعنی ابوبکر از جابر شاهد طلب نکرد به جهت آنکه او عادل بود به شهادت کتاب خدا و سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; پس باور نکردن ابوبکر و عمر دعوی عثمان را دلیل است بر اینکه ایشان عثمان را فاسق و فاجر میدانستند نه عادل !

اما آنچه گفته : و همچنین نزد عمر رفتم که شاید گفته مرا تنها قبول کند .

پس این مقوله بدتر از اول است ; زیرا که عثمان اگر عمر را مانند ابوبکر میدانست ، رفتن او به نزد عمر فعل عبث بود ، چنانچه عقلا گفته اند : ( من جرّب المجرّب حلّت به الندامة ) ; و اگر عمر را خائن تر از ابوبکر میدانست پس با وجود این حال چون مطلوبش [ را ] قبول نکرد ، معلوم شد که قباحت و شناعت و کذب این دعوی عثمان به نزد مردم چنان واضح تر بود که ابوبکر و عمر - با وجود متصف بودن به صفت کذب و غدر و خیانت و اثم و فجور به اعتقاد حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس - که در حدیث “ صحیح مسلم “ .


1- البقرة ( 2 ) : 143 .
2- فی المصدر : ( ذلک ) .
3- [ الف ] کتاب الکفالة . ( 12 ) . [ عمدة القاری 12 / 121 ] .

ص : 161

مذکور است (1) - این دعوی او را تکذیب نمودند ، و حضرت علی ( علیه السلام ) نیز این دعوی عثمان را تصدیق نفرمود ، چنانچه در روایت واقدی مذکور است : فغضب علی - یعنی پس غضب فرمود علی ( علیه السلام ) - ثمّ خرجوا من عنده (2) .

و بنابر این اتباع شیخین و شیعیان حضرت امیرالمؤمنین ‹ 49 › علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چگونه این دعوی عثمان را تصدیق خواهند نمود ؟

اما آنچه از عثمان نقل کرده که او گفت : چون خلیفه شدم به علم یقینی خود عمل نمودم .

پس جوابش آنکه : عمل به علم یقینی خود وقتی جایز است که مقام تهمت نباشد ، و چون عثمان - به سبب قرابت حَکَم بن [ ابی ] العاص - در این باب متهم بود به فرط محبتش ، او را نمیرسید که در باب او اعتماد بر علم خود نماید .

و آنچه متعلق به این مبحث است در نقض جواب طعن چهاردهم از مطاعن ابوبکر بیان نموده شد .

.


1- إشارة إلی قول عمر - لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) والعباس فی ضمن کلام له : فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وولیّ أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً . . إلی آخره . انظر : صحیح مسلم 5 / 151 - 152 .
2- الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 .

ص : 162

اما آنچه گفته : و شاهد این مقوله در کتابهای اهل سنت موجود است . . الی قوله : عجب نیست که در آن سرگوشی . . . الی آخر .

پس در صورت فرض صدق روایت مذکوره ، ذکر حَکَم بن [ ابی ] العاص در آن روایت واقع نیست لا تصریحاً و لا ضمناً ، پس این احتمال در روایت مذکوره به هیچ وجه یافت نمیشود .

و اگر از این چنین احتمالات واهیه فرضیه رفع شبهات تواند شد ، هر کسی را میرسد که برای رفع شبهه چنین احتمالی پیدا کند ، و حال آنکه نزد عقلا ثابت و متحقق است که برای تحقیق حقّ استدلال به امور ثابته محققه باید کرد و یا برای اسکات خصم به امور مسلّمه نزد او استدلال باید نمود ; و چون اذن دادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عثمان را برای آوردن حَکَم بن ابی العاص در مدینه به هیچ وجه از وجوه ثابت و متحقق نیست ، استدلال به آن برای دفع طعن از عثمان باطل باشد .

اما آنچه گفته که : نیز ثابت شده که حَکَم در آخر عمر خود از نفاق و فساد توبه کرده . . . الی آخر .

پس تا وقتی که این را به دلیل واجب القبول ثابت نکند قابل اصغا نیست ، و فساد و نفاق او به یقین ثابت شده ، والیقین لا یزول إلاّ بیقین مثله .

و مع هذا در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

ص : 163

ومن أشدّ الناس بغضاً لأهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] مروان بن الحکم ، وکان هذا هو سرّ الحدیث الذی صحّحه الحاکم عن ابن عبد الرحمن بن عوف ، قال : لا یولد لأحد مولود إلاّ أتی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیدعو له ، فأُدخل علیه مروان بن الحکم ، فقال : « [ هذا ] (1) هو الوزغ ابن الوزغ ، الملعون بن الملعون » (2) .

و در “ استیعاب “ بعد نقل شعر حسان در هجاء عبدالرحمن بن الحکم گفته :

أمّا قول [ عبد الرحمن أحمد بن ] (3) حسان : ( إنّ اللعین أبوک ) فروی عن عائشة [ - من طرق ذکرها ابن أبی خیثمة وغیره - ] (4) أنها قالت لمروان - إذ قال فی أخیها عبد الرحمن ما قال - : [ أمّا أنت یا مروان ! ف ] (5) أشهد أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعن أباک وأنت فی صلبه (6) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به مروان - علیه اللعن - فرمود که :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] المقصد الخامس من آیة المودّة . [ الصواعق المحرقة 2 / 527 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الاستیعاب 1 / 360 .

ص : 164

لقد لعن الله أباک علی لسان نبیّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنت فی صلبه (1) .

و در “ رجال مشکاة “ شیخ عبدالحق در ترجمه مروان مسطور است :

کان الحَکَم أبو مروان علیه فی إسلامه طعن ، وکان إظهاره الإسلام یوم فتح مکة ، وکان یمرّ خلف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیغمز بعینه ویجلح بأنفه ، فبقی علی ذلک التجلیح ، وأصابته خبلة ، واطلع الحکم ذات یوم علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بعض حجر نسائه ، فخرج ‹ 50 › إلیه یعیّره ، قال : « من عذیری من هذه الوزغة » ، وکان یفشی حدیث رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسرّه ، فلعنه ، وسیرّه إلی الطائف ، ومعه عثمان بن الأذراق والحارث وغیرهما من بنیه ، وقال : « لا یساکننی » ، فلم یزل طریداً حتّی ردّه عثمان بن عفان إلی المدینة وکان ذلک ممّا نقم علیه (2) .

و قاعده مقرره اهل سنت است که : کسی که خاتمه او بر کفر و عدم ایمان و اسلام معلوم نباشد بر او لعنت جایز نیست ، چنانچه ملاّ علی قاری در .


1- [ الف ] کتاب الفتن ، وقعة صفین . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 357 ] .
2- رجال مشکاة : وقریب منه ما رواه العلاّمة الأمینی فی الغدیر 8 / 243 - 244 عن البلاذری .

ص : 165

رساله ای که برای اثبات کفر فرعون و جواب رساله دوانی که در اثبات ایمان او است نوشته (1) گفته :

یجوز لعن الفسقة وآکلة الربا وشربة الخمر وفعلة الزنا بالعموم لا بخصوص فرد معیّن لم یعرف کفره عند خروجه من الدنیا بدلیل معین . (2) انتهی .

.


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 1 / 850 : رسالة فی ایمان فرعون ; لجلال الدین محمد بن أسعد الصدیقی الدوانی ، أولها : الحمد لله قابل توبة إذا تاب . . وشرحها المولی علی القاری فی کراستین . وفی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 187 قال : فرّ العون ممّن یدّعی ایمان فرعون ; لعلی القاری الهروی - صاحب اتحاف الناس - أوله : الحمد لله الذی أسعد . . إلی آخره ، وهو شرح رسالة جلال الدوانی فی ایمان فرعون . وانظر : هدیة العارفین للبغدادی 1 / 753 .
2- رساله ملا علی قاری : أقول : قال النووی : قد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لعن المؤمن کقتله » ، واتفق العلماء علی تحریم اللعن ، فإنه فی اللغة : الابعاد والطرد ، وفی الشرع : الإبعاد من رحمة الله تعالی ، فلا یجوز أن یبعد من رحمة الله تعالی من لا یعرف حاله وخاتمة أمره معرفة قطیعة ، فلهذا قالوا : لا یجوز لعن أحد بعینه مسلماً کان أو کافراً أو دابة إلاّ من علمنا بنصّ شرعی أنه مات علی الکفر أو یموت علیه کأبی جهل وإبلیس . انظر : شرح مسلم للنووی 2 / 67 ، وعنه عمدة القاری 1 / 203. وقال فی موضع آخر : قال الإمام أبو حامد الغزالی وغیره : لا یجوز لعن أحد من المسلمین ، ولا الدوابّ ، ولا فرق بین الفاسق وغیره ، ولا یجوز لعن أعیان الکفار حیاً کان أو میتاً إلاّ من علمنا بالنصّ أنه مات کافراً کأبی لهب وأبی جهل وشبههما . لاحظ : شرح مسلم للنووی 2 / 125. وقال أبو حیان الأندلسی : وأما الکافر المعیّن ; فجمهور العلماء علی أنه لا یجوز لعنه . راجع : البحر المحیط 1 / 634. وقال ابن کثیر : لا خلاف فی جواز لعن الکفار . . . فأما الکافر المعین فقد ذهب جماعة من العلماء إلی أنه لا یلعن ; لأنا لا ندری بما یختم الله له . انظر : تفسیر ابن کثیر 1 / 206 - 207. وقال الآلوسی - بعد الاشارة إلی القبائح العظام والمخازی الجسام التی صدرت عن بنی أمیة ولعنهم فی غیر واحد من الآیات - : لکن لا یخفی أن هذا لا یسوّغ عند أکثر أهل السنة لعن واحد منهم بخصوصه ، فقد صرّحوا أنه لا یجوز لعن کافر بخصوصه ما لم یتحقق موته علی الکفر کفرعون ونمرود ، فکیف من لیس کافراً . لاحظ : تفسیر الآلوسی 15 / 107 - 108 . وقال فی موضع آخر : فالجمهور علی أنه لا یجوز لعن المعین فاسقاً کان أو ذمّیاً ، حیاً کان أو میّتاً ، ولم یعلم موته علی الکفر لاحتمال أن یختم له أو ختم له بالإسلام بخلاف من علم موته علی الکفر کأبی جهل . راجع : تفسیر الآلوسی 26 / 72. وقال الحلبی - بعد ذکر تجویز لعن یزید عن عدّة من أعلامهم - : وعلی هذا یکون مستثنی من عدم جواز لعن الکافر المعین بالشخص . لاحظ : السیرة الحلبیة 1 / 267. وقال فی موضع آخر : لا یجوز لعن الشخص المعین علی الراجح إلا إن علم موته علی الکفر کأبی جهل وأبی لهب . راجع : السیرة الحلبیة 2 / 282. وقال ابن العربی : قال لی کثیر من أشیاخی : إن الکافر المعین لا یجوز لعنه ; لأن حاله عند الموافاة لا تعلم . انظر : أحکام القرآن 1 / 74. . والمتتبع یجد الکثیر من هذا فی کتب القوم .

ص : 166

ص : 167

و در “ صواعق محرقه “ مذکور است که ائمه اهل سنت گفته اند :

لا یجوز أن یُلعن شخص بخصوصه إلاّ أن عُلم موته علی الکفر کأبی جهل وأبی لهب ، أما من لم یعلم فیه ذلک فلا یجوز لعنه حتّی أنّ الکافر الحی المعیّن لا یجوز لعنه (1) .

پس لعنت خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر حَکَم ، دلیل عدم اسلام و کفر آن بی دین و وقوع خاتمه اش بر کفر است ، پس قبول توبه اش معنا ندارد .

و نیز اگر حَکَم توبه کرده بود و توبه اش مقبول بود امام حسن ( علیه السلام ) مروان را بر ملعون بودن حَکَم به چه طور تعییر میفرمود ، و همچنین عایشه ؟ !

و او چرا در جواب نمیگفت که : چرا تو به این لعنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تأنیب وتعییر میکنی که او تائب شد و توبه اش مقبول افتاد ؟ !

.


1- الصواعق المحرقة 2 / 637 .

ص : 168

و اگر فرض کرده شود که توبه او صحیح بود پس از آن جواز ردّ آن مطرود و ملعون به چه طور لازم میآید (1) .

اما آنچه گفته : مع هذا پیر فرتوت شده بود و قوای او متساقط گشته خوف فتنه از او نمانده . . الی آخر .

پس سفسطه ظاهر است ، پیر فرتوتِ جهان دیده ، اثاره فتنه و فساد زیاده تر از جوان میکند ، و از تساقط قوای ظاهره تساقط قوای افساد و فتنه انگیزی لازم نمیآید .

و مع هذا در عدم خوف فتنه از او و جواز مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به طلبیدن او در مدینه ، ملازمت از کجا ثابت شده ؟ و الاّ میبایست که عمر در آخر خلافت خود که وقت پیری حَکَم بوده باشد طلب او میکرد .

.


1- یعنی : توبه واقعی او دلیل نمیشود بر جواز برگرداندن او به مدینه ; زیرا توبه عذاب اخروی را برطرف میکند ، و احکام دنیوی را تغییر نمیدهد .

ص : 169

طعن سوم : تضییع بیت المال

ص : 170

ص : 171

قال : طعن سوم :

آنکه اهل بیت و اقارب خود را مالهای خطیر بخشش فرمود ، و اسراف از حدّ گذرانید و بیت المال را خراب کرد ، چون حَکَم بن ابی العاص را به مدینه آورد ، یک لک (1) درم به او بخشید ، و پسر او را که حارث بن الحکم بود عشورهای (2) بازارهای مدینه و محصول گنج و مندویات (3) آنجا دهانید ، و مروان را خمس افریقیه داد ، و عبدالله بن خالد بن اسید بن ابی العاص بن اُمیه را - چون از مکه نزد او آمد - سه لک درم انعام فرمود ، یک دختر خود را دو دانه مرواید داد که قیمت آنها از حساب تجّار و جوهریان درگذشته بود ، و دختر دیگر را مجمری ‹ 51 › از زر مرصّع به یاقوت و جواهر گران قیمت بخشید ، و اکثر بیت المال در تعمیر عمارات و باغات و اراضی و مزارع خود :


1- لک : صد هزار . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . رجوع شود به تحفه اثناعشریه : 312 .
2- عشور : ده یک گرفتن از اموال کسی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- مندویات :

ص : 172

صرف نمود ، و عبدالله بن الأرقم و معیقیب دوسی این حالت را دیده از خدمت داروغگی بیت المال - که از عهد عمر بن الخطاب به ایشان تعلّق داشت - استعفا نمودند و گذاشتند ، ناچار شده آن خدمت به زید بن ثابت معین نمود ، روزی بعد از تقسیم بیت المال بقیه که باقی بود آن را به زید بن ثابت بخشید آن بقیه زیاده از لک درم بود ، و ظاهر است که مبذّر و مسرف در مال خود مطعون و ملام شرع است چه جای آنکه در مال مسلمین این قسم کارها کند و اتلاف حقوق نماید .

جواب : این انفاق کثیر را از بیت المال قرار دادن و محل طعن گرفتن افترا و بهتان صریح است ، مال داری و ثروت عثمان قبل از خلافت [ بود ] خصوصاً در آخر خلافت عمر که فتوح بسیار از هر طرف میرسید و قسمت میشد ، تمام صحابه صاحبان ثروت و دولت شده بودند ، چنانچه بعضی فقرای مهاجرین را که در زمان آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به نان شبینه محتاج بودند هشتاد هشتاد هزار (1) درم زکات میآمد ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را نیز وسعت و فراخی تمام بود ، عمارات و باغات و مزارع [ را ] همه (2) پیدا کرده بودند ، چیزی است که نتوان پوشید ، عثمان چون از سابق هم غنی بود و تجارت او عمده ، در این وقت خیلی مال دار شده بود و این خرج و بذل او محض بر قبیله .


1- در مصدر چاپ پیشاور ( هزار ) نبود ، ولی در چاپ دهلی صفحه : 611 هست .
2- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 173

خودش نبود ، در راه خدا و اعتاق برده ها و دیگر وجوه خیرات و مبرّات صرف میکرد ، چنانچه هر جمعه یک برده آزاد میکرد ، هر روز همه مهاجرین و انصار را ضیافت مینمود ، و طعامهای مکلف (1) به هیئت مجموعی میخورانید ، چنانچه حسن بصری گفته است که :

شهدتُ منادی عثمان ینادی : یا أیها الناس ! اغدوا علی أعطیاتکم . . فیغدون فیأخذونها وافرة ، یا أیها الناس ! اغدوا علی أرزاقکم . . فیغدون فیأخذونها وافیة ، حتّی - والله - لقد سمعتُه أذنای یقول : علی کسوتکم . . فیأخذون الحلل ، واغدوا علی السمن والعسل . .

وقال الحسن : أرزاق دارّة ، وخیر کثیر . رواه أبو عمر فی الاستیعاب .

و انفاقات او را در تواریخ باید دید ، و سخا و جود او را از آن باید فهمید ، و هیچ کس جود و انفاق فی سبیل الله را اسراف نگفته ، ( لا سرف فی الخیر ) حدیث صحیح است .

و ظاهر است که چون انفاق بر اقارب و خویشان خود باشد اجر مضاعف میشود ، چنانچه در حدیث صحیح است که صدقه بر مسکین تنها صدقه .


1- مکلف : به مشقت و دشواری در افتاده . . . تکلیف : ارتکاب هر کاری که فوق طاق باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . مقصود این است که غذاهایی را با زحمت و دشواری و مشقت تهیه و عموم مردم را به تناول آن دعوت میکرد .

ص : 174

است ، و بر اقارب دو چیز است هم صدقه و هم صله .

و در قرآن مجید نیز اقارب را بر دیگر مصارف مقدم ساخته اند ، قوله تعالی : ( وَآتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینَ وَابْنَ السَّبیلِ ) (1) .

و امام احمد از سالم بن أبی الجعد روایت کرده است که عثمان جماعتی (2) را از اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که من جمله آنها عمار ‹ 52 › بن یاسر هم بود - نزد خود طلبید و گفت : من شما را سؤال میکنم باید که راست بگویید ، قسم میدهم شما را به خدا آیا میدانید که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در بخشش و عطایا قریش را بر دیگر مردم ترجیح میداد ، و باز بنی هاشم را بر دیگر قریش ؟ تمام جماعت صحابه سکوت کردند ، پس عثمان گفت : اگر به دست من کلیدهای جنت بدهند البته من بنی امیه را میدهم تا هیچ کس از اینها بیرون نماند ، همه در بهشت داخل شوند !

لیکن این همه انفاقات را از بیت المال فهمیدن ، محض تعصب و عناد است ، و خود عثمان را چون از این بابت پرسیدند ، در جواب گفت که : مال من پیش از خلافت معلوم دارید ، و بذل و انفاق من نیز میدانید ، پس این شبهات بیجا و مظنّه های دور از عدالت و تقوا چرا به من مینمایند ؟ !

آمدیم بر شرح این قصه ها که مذکور شد ، باید دانست که در این نقل سراسر غلط و خبط راه یافته است ، قصه دیگر است و اینها دیگر روایت .


1- البقرة ( 2 ) : 177 .
2- در [ الف ] و مصدر ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 175

میکنند ، اصلا ذکر بیت المال در [ هیچ ] (1) روایت قصه نیامده ، آنچه مروی است این است که : عثمان پسر خود را با دختر حارث بن حَکَم نکاح کرد و او را از اصل مال خود یک لک درم به رسم ساچق فرستاد ، و دختر خود را که ام ابان بود با مروان بن حَکَم نکاح کرد و در جهیز او نیز یک لک درم داد .

و آن همه از خاص مال خودش بود نه بیت المال ، و این دادن صله رحم است که در زبان عام و خاص محمود ، و عند الله و عند الناس به خوبی و نیکی مشهور است .

و قصه بخشیدن خمس افریقیه به مروان نیز غلط محض است ، اصل قصه آن است که عثمان . . . ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح را یک لک کس از لشکر سوار و پیاده همراه داده ، برای فتح مغرب زمین فرستاد و چون متصل شهر افریقیه - که پایتخت مغرب است - جنگ واقع شد ، مسلمانان بعد از کشش و کوشش بسیار فتح یافتند و غنایم بی شمار به دست آوردند ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح خمس آن غنایم - که از نقود به قدر پنج لک اشرفی رایج الوقت آن دیار بود - برآورده نزد خلیفه وقت فرستاد ، و آنچه بابت خمس از قسم لباس و مواشی و اثاث و امتعه دیگر باقی بود و به سبب بُعد مسافت که از دارالخلافه یعنی مدینه منوره چند ماهه راه بود ، باربرداری آن خرج بسیار میخواست ، و مع هذا مشقت عظیم داشت همه را به دست مروان به .


1- زیاده از مصدر .

ص : 176

یک لک درم فروخت ، و از مروان اکثر آن مبلغ وصول نموده نیز به مدینه فرستاد ، قدری از قیمت آن اسباب بر ذمّه مروان باقی بود که در معرض وصول نیامده ، و مروان در این اثنا نقود خمس را گرفته ، به مدینه روانه شد ، و با عبدالله قرار کرد که من بقیه قیمت این اسباب را نیز در مدینه به حضور خلیفه خواهم رسانید ، و در مدینه منوره به سبب صعوبت این جنگ و بُعد مسافت آن دیار و امتداد پرخاش و انسداد طرق و شوارع جمیع مسلمین در تب و تاب بودند ، و هریک را برادری یا پسری یا پدری یا شوهری یا دیگر قریبی در این جنگ بود ‹ 53 › و از حال آنها اطلاعی نه ، مجملا میشنیدند که غنیم پر زور است و جنگ بسیار سخت ، و مردم بسیار شهید شده اند ، همه (1) را حواس پراکنده و دلها بر بال کبوتر بسته ، عجب بی آرامی داشتند که به یک ناگاه مروان با این مبالغ خطیره در مدینه منوره رسید و بشارت و تهنیت به هر خانه رسانید و اخبار و خطوط مردمِ لشکر به تفصیل آورد و همه (2) را عید جدید و فرحت و شادی بر مزید حاصل شد .

در تواریخ مطالعه باید کرد که آن روز در حق مروان چه دعاها که در مدینه نشد و چه ثناها که بر آن نالایق ننمودند ، و هنوز مروان مصدر فعلی نشده بود که این همه عمل او را حبط میکردند ، و اصلا به کار او اعتداد نمینمودند ، پس عثمان در جلد وی این بشارت و مژدگانی این کار نمایان که .


1- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 177

این مبالغ کثیره را - با وصف بُعد مسافت و خطر راه - امانت به سلامت رسانیده و جمیع اهل مدینه را فرحت و شادمانی داد ، آنچه از قیمت اثاث و مواشی خمس بر ذمّه او بود به او بخشید ; و امام را میرسد که مبشّرین و جواسیس و دیگر اصناف مردم را که باعث تقویت قلوب مجاهدین و موجب اطمینان خواطر پس ماندگان شان شوند ، از بیت المال انعام فرماید ، و مع هذا این امر به محضر صحابه و به طیب قلوب جمیع اهل مدینه واقع شد ، اصلا محل طعن نمیتواند شد .

و نیز در اینجا دقیقه [ ای ] باید دانست که انعام و عطا و بخشش و بذل را بر مالی که از آن این امور به عمل آید ، قیاس باید کرد ، اگر شخصی از لک روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا صد یا هزار (1) ، آن را اسراف نتوان گفت ; زیرا که نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است ، و در جمیع امور عقلیه و حسّیه مراعات نسبت ، هم مقتضای عقل و هم حکم شرع است ، مثلا اگر در معجونی ده جزء حارّ و صد جزء بارد ترکیب کنند ، آن معجون را مفرط الحرارت هرگز نخواهند گفت ، و در شرع نیز اگر در جایی که خراج لک روپیه باشد ، و از آنجا پنجاه هزار بگیرند ، عین عدل و انصاف است و ظلم و افراط گفتنش خلاف حکم شرع ، و علی هذا القیاس در مقادیر زکات و دیگر تقدیرات )


1- متن مطابق چاپ دهلی است ولی در چاپ پیشاور آمده است : ( اگر شخصی از صد روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا هزار از صد هزار )

ص : 178

شرعیه و تقسیمات غنائم و فیء ، مراعات نسبت (1) ملحوظ است ; و بسا است که مبلغ خطیر نسبت به مبلغی که از او باقی مانده و جدا کرده اند ، حکم شیء تافه و چیز بی قیمت دارد نسبت به مبلغ قلیل ، پس اگر انفاقات عثمان را نسبت به آنچه در وقت او در بیت المال جمع میشد و قسمت مییافت ملاحظه کنند ، هرگز اسراف نخواهد بود .

آری ; اگر جداگانه آن انفاقات را ملاحظه نمایند - بی نسبت به مجموع مال - حکم به اسراف میتواند شد ، لیکن چون در جمیع امور عقلیه و حسّیه و شرعیه بدون ملاحظه نسبت ، حکم به افراط و تفریط نمودن مردود و نامقبول است ، در اینجا چرا مقبول خواهد شد ؟ !

و آنچه گفته اند که : عبدالله بن خالد بن اسید را سه لک درم انعام فرمود ، نیز غلط است ، از روی تواریخ معتبره ثابت است ‹ 54 › که این مبلغ را از بیت المال قرض داد و بر ذمّه او نوشت تا باز ستاند ، چنانچه خود عثمان این امر را در جواب اهل مصر - وقتی که محاصره اش کرده بودند - گفته است ، و آخر عبدالله مذکور آن مبلغ را در بیت المال رسانید .

و آنچه گفته اند که : حارث بن حَکَم را بازارهای مدینه و گنج و مندویات داد که عشور آنها را گرفته ، در تصرف خود برده باشد ، نیز غلط است ; صحیح .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسب ) آمده است .

ص : 179

این است که حارث را به طریق محتسبان ، داروغه امور بازار کرده بود تا از نرخ خبردار باشد و دغا (1) و خیانت و غشّ و ظلم و تعدّی واقع شدن ندهد و مکاییل و موازین و سنجات (2) را تعدیل و تقویم نماید ، دو سه روز به این خدمت قیام نموده که اهل شهر شکایت او آوردند و گفتند که : تمامی هسته های (3) خرما را برای شتران خود خرید کرد و دیگر بیوپاریان (4) را خریدن نداد ، و شتران مردم از دانه ماندند ; عثمان [ در ] آن وقت او را عزل نموده و توبیخ فرمود و اهل شهر را تسلّی داد ، و در این چه عیب به عثمان عاید میگردد ، بلکه عین انصاف او است که با وجود قرابت قریبه او به مجرد سماع شکایت عزلش فرمود .

و در وجه استعفای ابن ارقم و معیقیب دوسی نیز تلبیسی و کذبی داخل کرده اند ، صحیح این است که این هر دو به جهت کبر سن و عجز از قیام به .


1- در اغلب معانی با دغل مترادف است . دغل : مکر و حیله . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در مصدر ( صنجات ) . صنج : معرب سنج . سنج : وزن و کیل ، وزن کردن و کشیدن که به ترازو باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] و مصدر : ( خسته های ) آمده است که اصلاح شد .
4- در مصدر ( خریداران ) . بیوپاری : بازرگان و سوداگر و تاجر . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 180

حق این خدمت محنت طلب ، استعفا نمودند ، و عثمان بعد از استعفای ایشان این خطبه بر خواند که :

أیها الناس ! إن عبد الله بن أرقم لم یزل علی خزائنکم منذ زمن أبی بکر وعمر إلی الیوم ، وانه قد کبر وضعف ، وقد ولینا عمله زید بن ثابت .

و آنچه از عمارات و باغات و مزارع ، عثمان را نسبت کرده اند که از بیت المال بود نیز دروغ و افترا است ، حقیقة الامر این است که عثمان را در باب تکثیر مالی علمی داده بودند که هیچ کس را بعد از وی این معنا میسر نشده که به وجه حلال ، به کمال عزت ، بی تعب و مشقت ، اینقدر مال را کسب نماید و آن همه را در مرضیات خدا به وجوه خیرات و مبرّات صرف میفرمود ، و مصداق : ( نعم المال الصالح للرجل الصالح ) میشد .

پیش از خلافت هم طرق کسب مال بسیار بود و در انواع تجارات تفنن مینمود و بعد از خلافت تدبیری دیگر به خاطرش رسید که هر جا زمین موات مییافت ، هم در سواد عراق و هم در حجاز ، در آن ضیعه میساخت و جماعتی را از غلمان و موالی خاص خود با اسباب و آلات زراعت در آنجا نگاه میداشت تا آن بقعه را معمور سازند و از محصول آن قوت خود نمایند ، و در نشاندن باغها و اشجار میوه دار و کندن آبار و اجرای انهار مشغول شوند تا آنکه زمین

ص : 181

عرب - با وصف مقحوطیت (1) و بی رونقی که داشت - در زمان رفاهت نشان او حکم زمین مازندران و کشمیر و کوکن گرفته بود که همه جا چشمه ای است جاری و آبشاری است روان و اشجار میوه دار مهیا و زراعات گوناگون موجود ، و نیز به سبب آبادی و بودن غلمان و موالی ‹ 55 › او در صحراها و اودیه و بیشه ها ، قطع طریق و عیّاری و دزدی همه موقوف شده بود ، و ضرر سباع درنده مثل شیر و پلنگ و کرگدن نیز قریب به عدم رسیده ، و جاهای نزول مسافران و یافتن علف و آذوقه پیدا گشته ، به این اسباب مسافران و تجار به امنیت خاطر تردّد مینمودند ، و نقل امتعه نفیسه و تحائف بلدان و اقالیم مختلفه به سهولت انجامیده بود ، و از این هر دو معنا - یعنی حصول امن و رفاهیت (2) - آبادی و زراعت که در عهد سعادت مهد او به وقوع آمد (3) ، نسبت به بلاد عرب از خوارق عادات و عجائب واقعات مینمود .

و در حدیث شریف خبر داده اند : لا تقوم الساعة حتّی تعود أرض العرب مروجاً وأنهاراً .

و نیز عدی بن حاتم طایی را فرمودند که : إن طالت بک حیاة لترینّ الظعینة تسافر من حیرة النعمان إلی الکعبة لا تخاف أحداً إلاّ الله .

.


1- مقحوط : قحطزده و گرفتار قحطی و خشکسالی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 182

و از وفور خزائن و کثرت مال و ثروت و تکلفات مردم ، در زمان عثمان نیز در احادیث بسیار خبر فرموده اند ، و به کمال خوشی و بشاشت آن را ذکر نموده ، و چون عثمان بادی این تدبیر نیک شد ، اکثر صحابه کبار این روش را پسندیده ، اختیار آن نمودند ، از آن جمله حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در حوالی ینبع (1) و فدک و زهره (2) و دیگر قری ; و طلحه در غابه (3) و آن نواحی (4) ; و زبیر در جرف (5) و ذی خشب (6) و آن ضلعه همین عمل شروع کردند ، و علی هذا القیاس صحابه دیگر ، و رفته رفته در زمین حجاز - خاصّه در حوالی مدینه منوره - خیلی آبادانی و معموری به هم رسید ، اگر چند سال دیگر زمان عثمان دراز میشد ، زمین حجاز رشک گلکشت مصلای شیراز و لاله زار .


1- قال ابن الأثیر : هی - بفتح الیاء ، وسکون النون ، وضم الباء الموحدة - قریة کبیرة بها حصن علی سبع مراحل من المدینة من جهة البحر . انظر : النهایة 5 / 302 .
2- قال الجوهری : وزهرة - أیضاً - حیٌ من قریش . راجع : الصحاح 2 / 674 .
3- قال الحموی : هو موضع قرب المدینة من ناحیة الشام ، فیه أموال لأهل المدینة . لاحظ : معجم البلدان 4 / 182 .
4- در [ الف ] : ( نواح ) آمده است که اصلاح شد .
5- قال الحموی : موضع علی ثلاثة أمیال من المدینة نحو الشام ، به کانت أموال لعمر بن الخطاب ولأهل المدینة . انظر : معجم البلدان 2 / 128 .
6- قال ابن منظور : هو واد علی مسیرة لیلة من المدینة ، وله ذکر کثیر فی الحدیث والمغازی . راجع : لسان العرب 1 / 355 .

ص : 183

گازرگاه هرات میشد ، و چون احیای موات و تعمیر اراضی غیر مملوکه (1) به مال خود هرکس را به اذن امام جایز است ; خود امام را چرا جایز نباشد و محصول او را چرا حلال نداند و متصرف نشود ؟ !

و در روایات صریح واقع است و در تواریخ مسطور و مذکور که احیای موات و تعمیر اراضی و احداث باغات و حفر آبار و اجرای انهار همه از مال خالص خود میکرد ، و به حکم : ( المال یجرّ المال ) ، مداخل او هر روز در تضاعف و ازدیاد بود .

و کدام یک از اهل مدینه در زمان او بود که زراعت نمیکرد وباغ نمینشاند ؟ !

و قصه دادن باقی از بیت المال به زید بن ثابت نیز تلبیس و خلط صدق با کذب است ، روایت صحیح این است که : روزی عثمان حکم فرمود به تقسیم مال بیت المال در مستحقین ، پس به قدر هزار درم باقی ماند و مستحقان تمام شدند ، به زید بن ثابت حواله نمود که موافق صوابدید خود در مصالح مسلمین خرج نماید ، چنانچه زید بن ثابت آن مبلغ را بر ترمیم و اصلاح عمارت مسجد نبوی - علی صاحبه [ وآله ] الصلوات والتسلیمات - صرف نمود ، هکذا ذکره المحبّ الطبری وغیره من أهل السنة فی جمیع القصص المتقدمة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 184

غرض که این گروه به سبب سوء ظنّی که دارند هر جا لفظ عثمان و دادن مال بی محابا به اقارب ‹ 56 › خود و دیگر مسلمانان یا تعمیر مسجد رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و دیگر مواضع متبرکه میشنوند ، همه را بر تصرف در بیت المال و اتلاف حقوق مردم حمل (1) میکنند ، این سوء ظن را و این دانایی را علاجی نیست .

و این کلام ایشان بدان میماند که چون در عهد احمد شاه پادشاه ملقب به : دردرن (2) درّانیان در شهر دهلی درآمدند و اموال و امتعه مردم را تصرف کردند ، هرگاه در بازار برمیآمدند (3) و مساجد طلایی و عمارات منقش و مدارس و رباطات که ملوک و امرای آن شهر ساخته بودند میدیدند ، بی اختیار کلمات حسرت و افسوس از زبانشان برمیآمد ، و بعضی را چهره گریان مینمود ، اهل شهر از این بابت پرسیدند ، در جواب گفتند که : افسوس و حسرت ما از این است که این همه مال شاه را چه قسم ضایع کردند ؟ ! اگر کاش این اموال را ذخیره کرده میگذاشتند به کار شاه میآمد (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمل ) آمده است .
2- در مصدر - در هر دو چاپ - ( در فتنه احمد ابدالی ) به جای ( در عهد احمد شاه پادشاه ملقب : به دردرن ) .
3- در [ الف ] و مصدر : ( میبرآمدند ) آمده است که اصلاح شد .
4- تحفه اثناعشریه : 310 - 313 .

ص : 185

اقول :

مولانا محمدباقر - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ در تقریر این طعن فرموده :

طعن ششم : آنکه خمس که مخصوص اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و اموال بیت المال و سایر اموال مسلمانان را به اولاد و اقارب خود زیاده از حدّ و اندازه داد ، از آن جمله به چهار کس - که چهار دختر خود را به ایشان داد - چهار صد هزار دینار داد - که تقریباً به حساب این زمان شصت هزار تومان است - و از مال افریقیه به مروان صد هزار دینار داد ، و به روایت کلبی و شهرستانی و دیگران دویست هزار دینار - که سی هزار تومان بوده باشد - به او داد ، و به روایت واقدی همه مال به او داد ، و گفته که : عثمان مکرر میگفت که : ابوبکر [ و ] عمر از این مال به خویشان خود نمیدادند من میدهم (1) .

و ایضاً روایت نموده که : مالی عظیمی از بصره آوردند همه را یک کاسه میان اهل و اولاد خود قسمت کرد .

و هم او روایت کرده است که : شتر بسیار از زکات آوردند همه را حارث بن حَکَم داد ، و حَکَم بن ابی العاص را والی زکات قُضاعه کرد ، و به سی صد هزار رسید و همه را به او داد ، و صد هزار دینار به سعید بن .


1- از ( واقدی ) تا اینجا در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 186

[ ابی ] (1) العاص داد ، و مردم طعن و ملامتش نمودند .

و روایت کرده اند که : سعد بن ابیوقّاص کلیدهای بیت المال را در مسجد انداخت و گفت : من دیگر خازن بیت المال نمیتوانم بود با این سلوک که به طرید رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سی صد هزار دینار میدهد .

ابومخنف روایت کرده است که : عثمان نوشت به عبدالله بن ارقم خازن بیت المال که : به عبدالله بن خالد - که از خویشان عثمان بود - سی صد هزار [ دینار ] (2) ، و به هر یک از جمعی که رفیق او بودند صد هزار [ دینار ] (3) بدهد ، و او نوشته را ردّ کرد و آن مبلغها را نداد ، عثمان گفت : تو خازن مالی هر چه میگویم بکن ، عبدالله گفت : من خود را خازن مسلمانان میدانستم ، خازن تو غلام تو است ، کلیدها آورد و بر منبر آویخت .

و به روایت دیگر : پیش او انداخت و قسم یاد کرد که هرگز متوجه این کار نشود ، و عثمان کلیدها را به نائل غلام ‹ 57 › خود داد .

و واقدی روایت کرده است که : بعد از این واقعه زید بن ثابت را فرمود که سی صد هزار دینار (4) از بیت المال برای عبدالله بن ارقم برد و گفت : امیر .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- در مصدر ( درهم ) .

ص : 187

فرستاده که صرف عیال و اقربای خود کنی ، عبدالله گفت : مرا به این مال حاجتی نیست ، و من برای آنکه عثمان به من مزد دهد خدمت بیت المال نکرده ام ، و به خدا سوگند که اگر این مال از مسلمانان است کار من اینقدر نیست که مزدش سی صد هزار درهم باشد و اگر از مال عثمان است نمیخواهم که نقصان به او رسانم که او بیت المال را به هر که خواهد به غیر حق بدهد .

و ابن ابی الحدید روایت کرده است از زهری که : جوهری از خزینه پادشاه عجم نزد عمر آوردند که چون آفتاب بر آن میتابید مثل مشعل آتش شعاعش بلند میشد ، عمر به خازن بیت المال گفت : این را میان مسلمانان قسمت کن که گمان دارم بر سر این ، بلا و فتنه عظیمی میان مسلمانان حادث شود ، خازن گفت : این یک جوهر را به همه مسلمانان نمیتوان قسمت کرد ، و کسی نیست که تواند از عهده قیمتش برآید که این را بخرد ، شاید دیگر سال حق تعالی فتحی مسلمانان را روزی کند که کسی را اینقدر قدرت به هم رسد که تواند این را خرید ، گفت : پس در بیت المال ضبط کن ، و آن گوهر در خزینه بود تا عمر کشته شد ، و عثمان آن را به دختران خود داد .

و در این باب روایات و اخبار بسیار است که این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد ، و کسی که در اموال مسلمانان - خصوصاً خمس ذوی القربی - اینقدر برای خود و اقارب خود تغلب نماید که صَرف فسق و فجور و اسراف و

ص : 188

تبذیر و زینت کند ، و فقرا و مساکین در مشقت و عسرت بوده باشند کی اهلیت خلافت عامّه مسلمانان دارد با آنکه خلاف آن شرطی است که در اول بر او اقرار کرده که به طریقه ابوبکر و عمر عمل کند ; و عمر اگر چه در تفضیل در عطا بدعت کرد ، اما به نحوی میکرد که در نظر عوام مشتبه میشد و جهات واقعیه را فی الجمله رعایت میکرد و خود کمتر تصرّف مینمود ، و عثمان رسوایی را به حدّی رسانید که خیانت و شقاوت او بر عالمیان ظاهر شد تا آنکه منتهی گشت به قتل او . (1) انتهی مختصراً .

اما آنچه گفته که : این انفاق کثیر را از بیت المال قرار دادن و محل طعن گرفتن افترا و بهتان است .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه به اعتراف خودِ عثمان ثابت است که این تصرفات بیجا و انفاقات ناروای او از بیت المال بود ، و بعد تنبیه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر این فعل خود نادم شده اقرار به خطای خود نمود .

عبدالله بن مسلم بن قتیبه در کتاب “ السیاسة والامامة “ گفته :

ثمّ قام رجل من الأنصار ، فقال : یا عثمان ! ما بال هؤلاء القوم من أهل المدینة یأخذون العطاء ولا یغزون فی سبیل الله ؟ ! وإنّما .


1- حقّ الیقین : 266 - 265 .

ص : 189

هذا المال لمن غزا فیه ، وقاتل علیه إلاّ هذه الشیوخ من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قال عثمان : فأستغفر الله وأتوب إلیه . .

ثمّ قال : یا أهل المدینة ! من کان له منکم ‹ 58 › ضرع فلیلحق بضرعه ، ومن کان له زرع فلیلحق بزرعه ، فإنّا - والله - لا نعطی هذا المال إلاّ لمن غزا فیه وقاتل فی سبیل الله إلاّ من کان من هذه الشیوخ من الصحابة (1) .

یعنی ایستاد مردی از انصار و گفت : یا عثمان ! چیست این قوم را از اهل مدینه که عطا را میگیرند و جهاد در راه خدا نمیکنند ؟ ! و جز این نیست که این مال نیست مگر برای کسی که جهاد کند در راه خدای تعالی مگر این پیران از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

عثمان گفت : آمرزش میخواهم از خدا و توبه میکنم به سوی او ، و بعد از آن گفت : ای اهل مدینه ! کسی که از شما مواشی داشته باشد و از شیر آن انتفاع میگرفته باشد به مواشی خود ملحق شود ، و کسی که زراعتی داشته باشد به زراعت خود ملحق شود ، سوگند به خدا که داده نخواهد شد این مال مگر به کسی که غزا و قتال کند در راه خدا مگر این پیران از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

.


1- الامامة والسیاسة 1 / 36 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 52 ( تحقیق الشیری ) .

ص : 190

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ روایتی طویل متضمن آمدن وفد مصر و گفتگوی ایشان با عثمان در بدعات او از “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه نقل کرده ، و در آن روایت این عبارت واقع است :

فقال لهم : ما تریدون ؟ فقالوا : نرید أن لا یأخذ أهل المدینة عطاءً ، فإنّما هذا المال لمن قاتل علیه ولهذه الشیوخ من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فرضوا ، وأقبلوا معه إلی المدینة راضین ، فقام ، فخطب ، فقال : والله ! إنّی ما رأیت وفداً هم خیر لحقوا بی (1) من هذا الوفد الذین قدموا علیّ .

و قال - مرّة أخری - : حسبت أنه قال : من هذا الوفد من أهل المصر .

ألا من کان له زرع فلیلحق بزرعه ، ومن کان له ضرع فلیحتلب ، ألا إنه لا مال لکم عندنا ، إنّما هذا المال لمن قاتل علیه ولهذه الشیوخ من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و از این روایت صریح معلوم شد که عثمان مال بیت المال را به غیر مستحقان میداد که وفد مصر بر او به این فعل ملامت کردند و او قبول کرده مثل قولشان گفت که : این مال برای کسی است که بر آن مقاتله کند و برای اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

.


1- فی المصدر : ( لحوباتی ) .
2- [ الف ] در مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 240 ] .

ص : 191

اگر این مال ملک عثمان بودی ، کلام این وفد را چه گنجایش بود ؟ و عثمان چرا قبول آن میکرد ؟ و ( من قاتل علیه ) چه معنا میداشت ؟

و کلام این وفد در الزام عثمان موافق حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود که آن حضرت فرموده که : « اعراب مسلمین را در فیء و غنیمت چیزی نیست مگر اینکه جهاد کنند با مسلمین » ، کما فی کنز العمال :

« لیس لأعراب المسلمین فی الفیء والغنیمة شیء إلاّ أن یجاهدوا مع المسلمین » . ابن النجار عن بریدة (1) .

و عمر هم گفته که : غنیمت نیست مگر برای حاضران وقعه . . کما فی کنز العمال أیضاً :

عن طارق بن شهاب ، قال : قال عمر : إنّما الغنیمة لمن شهد الوقعة . الشافعی . عب . س . والطحاوی . هق . وصححّه (2) .

و شیخ جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ آورده اند :

أخرج ابن سعد ، عن الزهری ، قال : ولی عثمان ‹ 59 › اثنی عشر سنة ، فلم ینقم علیه الناس شیئاً مدّة ستة سنین ، بل کان أحبّ إلی قریش من عمر ; لأن عمر کان شدیداً علیهم ، فلمّا ولی .


1- کنز العمال 4 / 375 .
2- [ الف ] الفصل الثالث فی الخمس والفیء والغنیمة من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 522 ] .

ص : 192

عثمان (1) لان لهم ، ووصلهم ، وتوانی فی أمرهم ، واستعمل أقاربه وأهل بیته فی الستّ الأواخر ، وأعطاهم المال متأولا فی ذلک الصلة التی أمرها الله بها ، وقال : إن أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته فی أقربائی ، فأنکروا علیه ذلک (2) .

یعنی روایت کرده ابن سعد از زهری که گفت : هرگاه که والی شد عثمان عتاب نکردند مردم بر او چیزی تا مدت شش سال ، بلکه او دوست تر بود به سوی قریش از عمر ; زیرا که عمر بر ایشان شدت و سختی میکرد ، و هرگاه که عثمان والی شد به ایشان لینت و نرمی کرد ، و در شش سال اخیر از ولایت خود اقارب و اهل بیت خود را عامل گردانید ، و داد ایشان را مال در حالی که تأویل کننده بود در این معنا صله رحم را که امر کرده است خدای تعالی به آن ، و گفت : به درستی که ابوبکر و عمر گذاشتند از این مال آنچه برای ایشان بود و من گرفتم آن را و قسمت کردم در میان اقربای خود ، پس انکار کردند این معنا را بر او . انتهی .

و در این روایت عثمان خود تصریح کرده که : او مال بیت المال را گرفته در اقربای خود تقسیم میکرد به تأویل صله رحم ، و ابوبکر و عمر آنچه از این مال جایز بود ترک کردند ، پس نسبت مخاطب افترا و بهتان را به شیعه ، افترا و بهتان باشد .

.


1- از کلمه : ( اثنی عشر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 .

ص : 193

دوم : آنکه اگر شهادت و اعتراف عثمان را بر اینکه این انفاقات او از بیت المال بود مقبول ندارند ، شهادت جناب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) را ملاحظه کنند که آن جناب تصریح فرموده به اینکه : « عثمان و اقارب او خوردند مال خدا را مثل خوردن شتران گیاه ربیع را » ، چنانچه در خطبه شقشقیه - که به اعتراف اکابر ثقات اهل سنت مثل سبط بن الجوزی و صاحب “ قاموس “ و صاحب “ نهایه “ و غیر ایشان از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - مذکور است :

« إلی أن قام ثالث القوم نافجاً حضنیه بین نثیله ومعتلفه ، وقام معه بنو أبیه یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع إلی أن انتکث علیه فتله ، وأجهز علیه عمله ، وکبت به بطنته » (2) .

و محمد طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ فرموده :

وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : « فقام إلیه بنو أُمیة یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع » .

.


1- مراجعه شود به تذکرة الخواص : 117 - 118 ، القاموس المحیط 3 / 250 ، النهایة فی غریب الحدیث 2 / 44 و 5 / 16 ، 89 .
2- نهج البلاغة 1 / 35 ، بحار الأنوار 29 / 497 - 509 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 151 ، والخطبة طویلة رواها الخاصّة والعامّة ، راجع : الغدیر : 7 / 85 - 82 ، وتعلیقة نهج البلاغة : 5 ( نسخة المعجم ، طبعة جماعة المدرسین بقم ) .

ص : 194

وهو الأکل بأقصی الأضراس ، والقضم بأدناها (1) .

و آنچه جناب امیر ( علیه السلام ) از بطنت عثمان و بندگی شکم او ذکر فرموده ، از ملاحظه دیگر روایات اهل سنت هم ثابت میشود و این عادت او از همیشه بود ، چنانچه در زمان خلافت عمر هرگاه او در باب خوردن بیت المال از اصحاب استشاره نمود ، عثمان همین اشاره نمود که : بخور و بخوران ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی أمامة بن سهل بن حنیف ، قال : مکث عمر زماناً طویلا (2) لا یأکل من المال شیئاً حتّی دخلتْ علیه فی ذلک خصاصة ، وأرسل إلی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فاستشارهم ، فقال : قد شغلت نفسی فی هذا الأمر ‹ 60 › فما یصلح لی منه ؟

فقال عثمان بن عفان : کل وأطعم ، وقال ذلک سعید بن الزبیر (3) بن عمرو بن نفیل ، وقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : ما تقول أنت فی ذلک ؟ قال : « غداء وعشاء » ، فأخذ بذلک عمر . ابن سعد (4) .

.


1- مجمع بحار الأنوار 2 / 57 .
2- لم یرد فی المصدر المطبوع : ( طویلا ) .
3- فی المصدر : ( زید ) .
4- [ الف ] کتاب الفضائل من الأقوال ، فضائل عمر ، بعد دو ورق از شروع فضائل . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 568 ] .

ص : 195

سوم : آنکه اگر راه نصب و خروج درگیرند و به شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) هم گوش نکنند ، اینک شهادت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بشنوند که آن جناب به اعجاز خود اخبار فرموده به استیثار عثمان بلکه به استیثار اصحاب ثلاثه مال فیء را ، و این معنا در کتب معتمده اهل سنت صحیح شده است ; بعد آن انکار اینکه عثمان تصرفات بیجا در بیت المال که حق مسلمین است مینمود تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، معاذ الله من ذلک .

در “ مشکاة “ و “ مصابیح “ مذکور است :

عن أبی ذر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف أنتم وأئمة بعدی لیتأثرون (1) بهذا الفیء ؟ » قلت : أما والذی بعثک بالحقّ أضع سیفی علی عاتقی ، ثمّ أضرب به حتّی ألقاک . قال : « أفلا أدلّک علی خیر من ذلک : تصبر حتّی تلقانی » . رواه أبوداود . (2) انتهی .

ملخص آنکه از ابی ذر ( رضی الله عنه ) مروی است که گفت : فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « چه حال شما خواهد بود با ائمه [ ای ] که بعد من خواهند بود ، و خواهند گزید برای خود این مال غنیمت را ؟ » ابی ذر گوید : گفتم : قسم به خدا [ یی ] که تو را به راستی مبعوث فرمود ، خواهم گذاشت سیف خود را بر دوش خود و .


1- فی المصابیح : ( یستأثرون ) .
2- [ الف ] کتاب امارت از مشکاة . [ مصابیح السنة 3 / 19 ، مشکاة المصابیح 2 / 1095 ] .

ص : 196

خواهم زد به آن تا آنکه ملاقت تو نمایم ، آن حضرت فرمود : « آیا راه نمایم تو را به چیزی که بهتر است از این : صبر کنی تا آنکه ملاقات من نمایی » . انتهی المحصل .

در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) صریح اخبار فرموده به اینکه : ابوذر ، زمان این ائمه نار را که استیثار به مال غنیمت - که حق مسلمین است - خواهند کرد ، ادراک خواهد نمود ، و ظاهر است که ابوذر ( رضی الله عنه ) ادراک زمان فراعنه بنی امیه و غیرهم نکرده که این حدیث بر ایشان محمول شود ، بلکه در زمان عثمان وفات یافت ، چنانچه شیخ عبدالحق در “ ترجمه مشکاة “ گفته :

اما أبوذر ( رضی الله عنه ) موت وی در زمان خلافت عثمان . . . بود در سنه ثنتین (1) و ثلاثین . (2) انتهی .

پس متعین شد که مراد به این ائمه ، خلفای ثلاثه اند ، و ظالم بودن این ائمه و شناعت و فظاعت این فعلشان از منطوق و مفهوم حدیث به حدی ظاهر است که احتیاج بیان ندارد ، و لیکن چون اهل سنت در وقت عجز به انکار بدیهیات هم میپردازند ضرورت افتاد که نص علمایشان بر ظلم این ائمه - که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وصف شان بیان کرده و شناعت این فعلشان نقل کرده - آید ، پس بدان که شیخ عبدالحق در “ ترجمه مشکاة “ در شرح این حدیث گفته :

و فیء مالی است که گرفته شود از کفار بی قتال مثل : خراج و جزیه ، و .


1- در مصدر ( اثنین ) .
2- [ الف ] کتاب الصلاة باب تعجیل الصلاة . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 294 ] .

ص : 197

آنچه بستانند از ایشان به قتال آن را غنیمت گویند ، و حکم فیء آن است که همه مسلمانان در آن شریک باشند و خمس نمیگیرند ، و از غنیمت خمس میگیرند ، و گفته اند ‹ 61 › که : مراد در این حدیث شامل هر دو است ، و مقصود اظهار ظلم است در بیت المال و ندادن حقوق مسلمانان (1) .

و ملا علی قاری در شرح این حدیث گفته :

قال ابن الهمام : والفیء : مال مأخوذ من الکفار بغیر قتال کالخراج والجزیة ، وأمّا المأخوذ بقتال فیسمّی : غنیمة . انتهی . ویؤیّده قوله تعالی : ( وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْل وَلاَ رِکَاب وَلکِنَّ اللهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیء قَدِیرٌ . . ) (2) إلی آخر الآیات .

وقوله عزّ وجلّ : ( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ . . ) (3) إلی آخر الآیة .

وفی المغرب : الفیء - بالهمز (4) - : ما نیل من أهل الشرک بعد ما تضع الحرب أوزارها ، وتصیر الدار دار الإسلام ، وحکمه أن یکون لکافّة المسلمین ، ولا یخمّس .

.


1- أشعة اللمعات 3 / 325 .
2- الحشر ( 59 ) : 6 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- فی المصدر : ( بالهمزة ) .

ص : 198

والغنیمة : ما نیل منهم عنوةً والحرب قائمة ، وحکمها أن یخمّس ، وسائر ما بعد الخمس للغانمین خاصّة .

والنفل : ما نفل (1) الغازی . . أی یعطاه زائداً علی سهمه .

قال الطیبی : والفیء فی الحدیث یشملها إظهاراً لظلمهم واستیثارهم بما لیس من حقهم ، ومن ثم جاء باسم الإشارة لمزید تصور ظلمهم ، ویبیّنه قول المظهر ، یعنی یأخذون مال بیت المال وما حصل من الغنیمة ، ویستخلصونه لأنفسهم ، ولا یعطونه لمستحقیه . (2) انتهی .

و در شرح قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « تصبر » گفته :

خبرٌ بمعنی الأمر . . أی اصبر علی ظلمهم ولا تحاربهم . (3) انتهی .

و از این عبارت ملا علی قاری به خوبی ظاهر شد که این استیثار ، ظلم عظیم و خیانت جسیم بود ، احتمال تأویلی را در آن مجال نیست .

چهارم : آنکه اگر شهادت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم مقبول اهل سنت نیفتد ، اینک شهادت صحابه عدول بشنوند که البته تکذیب ایشان نزد اهل سنت به .


1- فی المصدر : ( ینفل ) .
2- [ الف ] الفصل الثانی من کتاب الإمارة والقضا . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 260 ] .
3- مرقاة المفاتیح 7 / 261 .

ص : 199

هیچ وجه ممکن نیست ، گو به تخطئه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) پردازند !

پس بدان که صحابه عدول هم به استیثار عثمان شهادت داده اند ، رفاعة بن المالک بن العجلان الانصاری که صحابی جلیل است ، و صاحب “ استیعاب “ در ترجمه او گفته :

شهد بدراً وأُحداً (1) وسائر المشاهد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

تصریح کرده به اینکه در زمان عثمان اثره واقع شده ، و او به جهت رضای حق تعالی به انکارش پرداخته ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه او گفته :

ذکر عمر بن شبّه المداینی ، عن أبی صحیف ، عن جابر ، عن الشعبی ، قال : لمّا خرج طلحة والزبیر ، کتبت أُم الفضل بنت الحارث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] بخروجهم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « العجب لطلحة والزبیر أن الله عزّ وجلّ لمّا قبض رسوله قلنا : نحن أهله وأولیاؤه ، فلا ینازعنا سلطانه أحدٌ ، فأبی علینا قومنا ، فولّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخافة الفرقة ، وأن یعود الکفر ویبور الدین لغیرنا ، فصبرنا علی بعض الألم ، ثم لم نر بحمد الله إلاّ خیراً ، ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ، ثم بایعونی ولم أستکره أحداً ، وبایعنی طلحة والزبیر ‹ 62 › ولم یصبرا شهراً کاملا حتّی خرجا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأُحدٌ ) آمده است .
2- الاستیعاب 2 / 497 .

ص : 200

إلی العراق ناکثین ، اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین » .

فقال رفاعة بن رافع الزرقی : ان الله لمّا قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ظننّا أنّا أحق الناس بهذا الأمر لنصرتنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومکاننا من الدین ، فقلتم : نحن المهاجرون الأولون وأولیاء رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الأقربون ، وأنا نذکّرکم الله أن تنازعونا مقامه فی الناس . . فخلّیناکم والأمر ، أنتم (1) أعلم وما کان بینکم ، غیر أنّا لمّا رأینا الحق معمولا به ، والکتاب متّبعاً ، والسنّة قائمة رضینا ، ولم یکن لنا إلاّ ذلک ، فلمّا رأینا الإثرة أنکرنا لرضی الله عزّ وجلّ ، ثم بایعناک ، ولم نأل ، وقد خالفک من أنت - فی أنفسنا - خیر منه وأرضی ، فمرنا بأمرک . (2) انتهی .

و ولی الله پدر مخاطب نیز در “ ازالة الخفا “ این عبارت “ استیعاب “ [ را ] از قوله : ( فقال رفاعة بن رافع ) تا ( أنکرنا ) نقل کرده ، و آن را از جمله دلائل این معنا که بودن از مهاجرین اولین شرط خلافت خاصّه است آورده (3) .

و جناب امیر ( علیه السلام ) هم تقریر این قول رفاعه فرموده و انکاری بر آن ننموده ، .


1- فی المصدر : ( فأنتم ) .
2- الاستیعاب 2 / 497 .
3- ازالة الخفاء 1 / 111 .

ص : 201

پس معلوم شد که نزد آن جناب هم ثابت بود که عثمان اثره به عمل آورد ، وکیف لا ، وقد سبق صریحاً ذلک منه ( علیه السلام ) (1) .

و این قول رفاعه دلیل صریح است بر این معنا که عثمان اثره منکره به عمل آورد ، و او و جماعت دیگر انکار آن نمودند .

و عمار یاسر نیز - که صحابی عادل بود و مدائح بسیار او در کتب اهل سنت مروی است - میگفت که : عثمان استیثار مال فیء مینمود و در امارت و خلافت بدی نمود ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ به روایت حاکم آورده :

قال محمد بن حاطب : فقمتُ ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! إنا قادمون المدینة ، والناس سائلون عن عثمان ، فماذا تقول (2) فیه ؟

قال : فاغتنم (3) عمار بن یاسر ومحمد بن أبی بکر ، فقالا وقالا . . فقال لهما علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا عمار ! ویا محمد ! تقولان إنّ عثمان استأثر وأساء الإمرة ، وعاقبتم - والله - فأسأتم - والله - العقوبة » . (4) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز ولی الله در “ ازالة الخفا “ در ضمن ذکر اسماء صحابه که به زعم او ثناء شیخین کرده اند گفته :

.


1- مراجعه شود به خطبه شقشقیه .
2- فی المصدر : ( نقول ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاغتم ) آمده است .
4- [ الف ] مآثر عثمان در مسلک دوم افضلیت شیخین . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 238 ] .

ص : 202

ومنهم عمرو بن العاص القائل : والله لئن کان أبو بکر وعمر ترکا هذا المال وهو یحلّ لهما شیء لقد غبنا ونقص رأیهما ، وأیم الله ما کانا مغبونین ، ولا ناقصی الرأی ، ولئن کانا امرأین یحرم علیهما من هذا المال الذی أصبنا بعدهما لقد هلکنا ، وأیم الله ما الوهن إلاّ من قبلنا . أخرجه ابن أبی شیبة . (1) انتهی .

از این کلام عمرو عاص صریح ظاهر است که بعد شیخین مردم مالی را گرفتند که شیخین آن را ترک کرده بودند ، و ترک شیخین آن را از جهت حمق و سفاهت نبود بلکه بر ایشان آن مال حرام بود ; پس کسانی که بعد شیخین آن را گرفتند بر ایشان حرام بود و موجب هلاکت شان .

و ظاهر است که مراد عمرو عاص بیان حال زمان عثمان است ، و إلاّ اگر مرادش ‹ 63 › بیان حال معاویه بودی تخصیص شیخین چه بود ، عثمان را نیز با ایشان ذکر میکرد .

و از این روایات عدیده ثابت میشود که اعطای عثمان مال خدا را به اقارب خود و ترجیح ایشان بر دیگران به حد تواتر معنوی رسیده .

و از اینجاست که ابن تیمیه - با وصف تعصبی که دارد تا آنکه به تکذیب احادیث صحیحه بل متواتره میپردازد - انکار این معنا نتوانست کرد ، چنانچه در حال عثمان گفته :

.


1- [ الف ] قول عمرو عاص . [ ازالة الخفاء 1 / 321 ] .

ص : 203

لکنّه - أی عثمان - فی الأموال کان یعطی الأقارب من العطاء ما لا یعطیه لغیرهم ، وحصل منه نوع توسع فی الأموال (1) .

و نیز در جواب قول علامه حلی [ ( رحمه الله ) ] :

وکان یؤثر أهله بالأموال الکثیرة من بیت مال المسلمین . . إلی آخره (2) .

گفته :

نعم کان یعطی أقاربه عطاءً کثیراً ، ویعطی غیر أقاربه أیضاً ، وکان محسناً إلی جمیع المسلمین . (3) انتهی .

بالجمله ; هرگاه به اعتراف عثمان و شهادت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر صحابه ثابت گردید که عثمان استیثار مال فیء به عمل آورده ، و آن را به اقارب خود خورانیده ، پس حالا متوجه سماعت شناعت آن باید شد ، و گو شناعت آن از قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) و صحابه ثابت شده ، لیکن شناعت آن از کلام عمر هم ثابت کنیم که نزد اهل سنت احق بالاتباع باشد که : کان الحقّ معه حیث ما کان ! و از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) - العیاذ بالله - خطایا هم واقع شده .

.


1- منهاج السنة 8 / 231 .
2- منهاج الکرامة : 108 .
3- [ الف ] در جواب قول علامه : ( الثانی عشر الفضائل إمّا نفسانیة . . ) إلی آخره . [ منهاج السنة 8 / 249 ] .

ص : 204

پس بدان که شخصی از اقربای عمر از او مال الله را طلب کرد ، عمر او را زجر نمود و اخراج کرد و گفت که : اگر او را از مال خدا بدهم ملاقات خدا کنم در حالی که پادشاه خائن باشم ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ مسطور است :

جاء رجل إلی عمر . . . - کانت بینهما قرابة - یسأله ، فزبره ، وأخرجه ، فکلّم فیه ، وقیل : یا أمیر المؤمنین ! یسألک فزبرته وأخرجته ؟ ! قال : إنه (1) سألنی من مال الله ، فما معذرتی إذا لقیته ملکاً خائناً ، فلولا سألنی من مالی ؟ ! . . ثم بعث إلیه ألف درهم من ماله . (2) انتهی .

و از این کلام عمر واضح گردید که عثمان با خدا ملاقات خواهد کرد در حالی که ملک خائن باشد ; زیرا که به اقارب خود اموال کثیره داده .

و نیز عثمان در اخذ خلافت شرط کرده بود که بر سیره شیخین عمل نماید و در این باب مخالفت صریحه با سیره ایشان نموده ، پس قابل خلافت نماند .

و نیز عمر در وصیتی که به خلیفه بعد خود نموده گفته :

وإیاک والإثرة والمحاباة فیما ولاّک الله ممّا أفاء الله علی المسلمین فتجوز فتظلم ، وتحرّم نفسک من ذلک ما قد وسعه الله علیک (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنی ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، بعد رساله تصوف در کلمات سیاسة [ الملک وتدبیر المنازل ومعرفة الأخلاق ] . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 195 ] .
3- ازالة الخفاء 2 / 191 .

ص : 205

و نیز گفته :

و لبئس الثمن أن یکون حظّ امرء من دنیاه موالاة عدو الله الداعی إلی معاصیه ، ارکب الحقّ وخض إلیه الغمرات ، وکن واعظاً لنفسک ، وأنشدک لمّا ترحّمت إلی جماعة المسلمین ، وأجللت کبیرهم ، ورحمت صغیرهم ، وقرّبت عالمهم لا تضربهم فیه لواء (1) ولا تستأثر علیهم بالفیء فتغضبهم ، ولا تحرّمهم عطایاهم عند محلّها فتفقرهم (2) ، ولا تجمرهم فی البعوث فتقطع نسلهم ، ولا تجعل الأموال دولة بین الأغنیاء ‹ 64 › منهم ، ولا تغلق بابک دونهم فیأکل قویّهم ضعیفهم ، هذه وصیتی إیاک ، وأُشهد الله ، علیک السلام (3) ، ( وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیء شَهِیدٌ ) (4) . . کذا فی إزالة الخفا (5) .

.


1- [ الف ] هکذا أو ما شاکله فی نسخ إزالة الخفا ، والظاهر أنه تصحیف من النسّاخ أو من ولی الله ، والظاهر : ( فیذلّوا ) [ یعنی بدل : ( فیه لواء ) ] من الذلّ . . أی لا تضربهم فیصیروا أذلاّء محقّرین ، کما فی شرح النهج لابن أبی الحدید [ 12 / 17 ] . ( 12 ) ر . [ أقول : وفی ازالة الخفاء : ( لا تصر بهم فیه سواء ) ]
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فنفقرهم ) آمده است .
3- [ الف ] الظاهر : ( وأقرء علیک السلام ) کما فی شرح النهج . ( 12 ) . [ أقول : وکذا فی المصدر ] .
4- المجادلة ( 58 ) : 6 ، البروج ( 85 ) : 9 .
5- [ الف ] بعد تمامی فصل سابع از مناقب عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 191 ] .

ص : 206

پس عثمان این وصیت عمر را هم نشنیده و بر آن عمل نکرده ، استیثار فیء و اغضاب مسلمین به عمل آورد ، و ایشان را از عطایایشان محروم ساخت و اموال را دولة بین الأغنیاء ساخت .

و هرگاه شناعت این فعل عثمان بالیقین ثابت شد و متحقق گردید که ظلم صریح و خیانت فضیح بود ، حاجت به دفع تأویل اهل سنت که بعد تسلیم بودن این مال از بیت المال نموده اند باقی نمانده که خود عمر بن الخطاب متکفل دفع آن شده ، و مخاطب هم چون بر سخافت آن مطلع شده از این راه به ذکر آن نپرداخته ، و الا چه ممکن بود که با وجود تطویل لا طائل در اجوبه هر طعن ، در اینجا فقط بر تکذیب اکتفا میورزید ، لیکن چون قاضی - نوّرالله مرقده - در جواب آن تقریری بس لطیف ذکر کرده ، ایراد آن مناسب نمود .

پس بدان که ابن روزبهان در جواب این طعن گفته :

وإن فرضنا أنه أعطی من مال الصدقات ، فربّما کان لمصالح لا یعلمها إلاّ هو ، کما أعطی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أشراف العرب من غنائم حنین نفلا کثیراً (1) .

و جناب قاضی - علیه الرحمه - در جوابش افاده فرموده :

أمّا قوله : وإن فرضنا أنه أعطی من مال الصدقات فربما کان لمصالح لا یعلمها إلاّ هو . .

.


1- احقاق الحق : 252 .

ص : 207

ففیه : إن من لا یکون إلهاً ، ولا نبیّاً ، ولا معصوماً یُسأل عمّا یفعل ، وإذا لم یتبیّن وجه المصلحة فیما صدر عنه یتّهم ویطعن ، بل یقتل عند القدرة علیه ، کما قتل عثمان آخراً لصدور أمثال ذلک عنه ، مع أن المصلحة فیما فعله النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کانت ظاهرة علی أهل زمانه ، وهی تألیف قلوب هؤلاء الصنادید فی مبادی الإسلام ، وأیّ مصلحة تتصور فی ائتلاف جماعة طردهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بإعطاء ما لا یحصی من الأموال بعد استقرار الإسلام .

وعندی أن تمثیل حال عثمان فی ذلک بحال النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کفر نعوذ بالله منه .

ثمّ أقول : حیث لم یستحی الناصبة ، ولم یتأسوا بما نسبوا إلی إمامهم عثمان من الحیاء ، والتزموا أن یدفعوا الاعتراض [ عنه ] (1) بکل حیلة ووسیلة ، فالأولی أن یجیبوا عمّا ذکره المصنف ( قدس سره ) بأنه أخذ إبل الصدقة - التی رواها الواقدی - عوضاً عن الإبل التی أعطاها للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی جیش العسرة ، وأخذ الدراهم والدنانیر - التی رووها - عوضاً عن الدراهم التی أعطی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لتجهیز ذلک الجیش وغیره .

إن قیل : ان ما أخذه عثمان من مال بیت المال یزید علی ذلک .

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 208

أُجیب : بأنه أخذ الزیادة مستنداً بقوله : ( مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ) (1) .

ولو نوقش بأن ما أخذه من بیت المال کان أزید من الأمثال أیضاً .

أُجیب : بأنه یجوز أن یکون أخذه للزیادة علی ذلک من باب الرباء التی تتضاعف فی سنین کثیرة من زمان ‹ 65 › النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إلی خلافة عثمان تضاعف بیوت الشطرنج .

ولو قیل : إنّ الرباء حرام بنصّ الکتاب .

قلنا : لعلّ عثمان یخصّ ذلک بالقرض الذی یجری بین العباد بعضهم مع بعض ، وما أعطاه عثمان فی جیش العسرة لم یعطه للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هبة أو تملیکاً بل إنّما قرّض (2) به الله تعالی بوکالة نبیّه ! ولا رباء بین الله تعالی وبین عبده کما لا رباء بین الوالد وولده والزوج وزوجته . . إلی غیر ذلک .

ولو نوقش فی جواز هذا التخصیص .

قلنا : إن عثمان کان مجتهداً فی ذلک بالقیاس الفقهی ، وله ثواب علی تقدیر خطأه فیه ، فلا اعتراض علیه . تأمّل فیه فإنه یتناول .


1- الأنعام ( 6 ) : 160 .
2- فی المصدر : ( أقرض ) .

ص : 209

أدقّ ممّا ذکره فی نصرة عثمان ، والله المستعان (1) .

قوله : وثروت عثمان . . إلی آخر .

أقول : چون ثابت است که عثمان اموال کثیره که پایانی ندارد به صرف آورده ، و آنقدر ظاهر است که از اخفای اهل سنت مخفی نمیتواند شد گو بودن آن را از مال بیت المال - بر خلاف خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و صحابه و خود عثمان ! (2) - اخفا سازند ، و در آن خدشه میشد که این اموال اگر از بیت المال نبود از کجا آمد ، لهذا اهل سنت در پی توجیه و تأویل آن افتاده اند ، پس خواجه کابلی در توجیه آن اختراع کرده که عثمان کیمیاگر بوده و چون این سخن غرابتی داشت در بیان آن قریب یک صفحه تسوید کرده ، و به جهت دفع غرابت آن برای شیخین هم این علم ثابت کرده و گفته که : از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلفا این علم را گرفته بودند ، بلکه این علم را به جناب امیر ( علیه السلام ) هم منسوب ساخته و به جهت تصحیح آن تصحیح خطبة البیان به نسبت آن بالجزم به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، و گفته که : در آن مذکور این علم هست ، و گفته که : اولاد آن حضرت این علم از آن جناب اخذ کردند (3) مگر دگر متعصبین اهل سنت چون میبینند که این هم فضیلیت جلیله است آن را .


1- احقاق الحق : 252 .
2- اشاره است به جمیع مطالب گذشته ، فلا تغفل .
3- الصواقع ، ورق : 266 - 267 .

ص : 210

برای ائمه طاهرین [ ( علیهم السلام ) ] ثابت نمیکنند و کمال انکار مینمایند ; و چون مخاطب هم بر غرابت این توجیه کابلی متنبه شده و آن را خلاف واقع دانسته از ذکر آن اعراض کرده ، این وجه [ را ] ذکر کرده که مالداری عثمان از فتوح زمان عمر حاصل شده بود ، لیکن بر عاقل بصیر سخافت آن هم مخفی نیست ; زیرا که اگر از تقسیم فتوح این مالداری بود دگر صحابه هم این قسم مالداری میداشتند .

و آنچه مخاطب دعوی کرده که : بعضی فقرای مهاجرین را که به نان شبینه محتاج بودند هشتاد هشتاد هزار درهم زکات برمیآمد (1) ، و جناب امیر ( علیه السلام ) را وسعت و فراخی حاصل بود .

پس مجرد از دلیل است .

اما آنچه گفته : چنانچه حسن بصری گفته است : ( شهدت منادی عثمان ینادی یا أیّها الناس . . ) إلی آخره .

پس باید دانست که مخاطب به خوف فضیحت و رسوایی عثمان تمام کلام حسن [ را ] که در “ استیعاب “ مذکور است نقل نکرده ، فی الإستیعاب تمام العبارة هکذا :

قال الحسن : أرزاق دارّة کثیرة ، وخیر کثیر ، ‹ 66 › وذات .


1- در [ الف ] : ( میبرآمد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 211

بین حسن ، ما علی الأرض مؤمن یخاف مؤمناً (1) إلاّ یودّه وینصره ویألفه ، فلو صبر الأنصار علی الإثرة لوسعهم ما کانوا فیه من العطاء والرزق الکریم ، لکنّهم لم یصبروا ، وسلّوا السیف مع من سلّ ، فصار عن الکفار مغمداً ، وعلی المسلمین مسلولا إلی یوم القیامة (2) .

و این کلام حسن صریح است در آنکه عثمان اثره به عمل آورد ، و آن بلا شک حرام و گناه است و ظلم صریح و تصرف بیجا در مال مسلمین است ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این اثره عثمان اخبار داده و مذمت بر آن فرموده چنانچه گذشت .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن عبد الله بن مسعود ، قال : قال لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنکم سترون بعدی إثرة ، وأُموراً تنکرونها » . قالوا : فما تأمرنا یا رسول الله ؟ قال : « أدّوا إلیهم حقّهم ، واسألوا الله حقّکم ) . متفق علیه (3) .

و در “ شرح مشکاة “ ملا علی قاری مذکور است :

وفی الجامع الصغیر : « أنکم ستلقون بعدی إثرة ، فاصبروا حتّی .


1- لم یکن فی المصدر : ( یخاف مؤمناً ) .
2- [ الف ] ترجمه عثمان . [ الاستیعاب 3 / 1041 - 1042 ] .
3- [ الف ] کتاب الاماره ، فصل اول . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1087 ] .

ص : 212

تلقونی غداً علی الحوض » . رواه أحمد ، والشیخان ، والترمذی ، والنسائی ، عن أُسید بن حضیر ، وأحمد ، والشیخان ، عن أنس (1) .

و نیز از عبارت حسن ظاهر میشود که : انصار بر عثمان سیف کشیدند و در قتلش شریک شدند ، پس انکار اعانت نمودن صحابه بر قتل عثمان - که بعد از این از مخاطب سرزده است - باطل محض باشد .

اما آنچه گفته : هیچ کس جود و انفاق فی سبیل الله را اسراف نگفته ، ( لا سرف فی الخیر ) حدیث صحیح است ، و ظاهر است که چون انفاق بر خویشان خود باشد اجر مضاعف میشود .

پس این گفتگو به مقابله شیعیان هیچ فائده نمیبخشد ، محض هرزه سرائی است ، ایشان کی گفته اند که : عثمان از مال خود انفاق بسیار کرد و آن اسراف شد تا که این تقریر در جوابشان وجه توجهی داشته باشد ، بلکه مقصود از طعن این است که در مال بیت المال که حق مسلمین است تصرفات بیجا کرد ، و آن را به غیر مستحقین داد .

لیکن عجب آن است که عمر از حدیث صحیح : ( لا سرف فی الخیر ) (2) .


1- مرقاة المفاتیح 7 / 233 .
2- قابل ذکر است که : ( لا سرف فی الخیر ) کلام حاتم طائی است چنانکه در تفسیر رازی 13 / 214 و غیر آن نقل شده ، و تا حال در کتب فریقین آن را به عنوان حدیث نیافته ایم . مؤلف ( رحمه الله ) هم اشاره به کلام خود دهلوی دارد که آن را حدیث صحیح گفته است .

ص : 213

خبری نداشت ، و جود و انفاق را اسراف مینامید و بر آن ملامت میکرد ! در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ آورده :

وبلغه - أی عمر - أن خالداً أعطی الأشعث بن قیس عشرة آلاف ، وقد قصد ابتغاء إحسانه ، فأرسل لأبی عبیدة أن یصعد المنبر ، ویوقف خالداً بین یدیه ، وینزع عنه عمامته وقلنسوته ، ویقیده بعمامته ; لأن عشرة آلاف إن کان دفعها من ماله فهو سرف ، وإن کان من مال المسلمین فهی خیانة . (1) انتهی .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر گفته :

دیگر [ آنکه ] (2) خالد بن ولید شاعری را بر مدیح خود ده هزار درهم صله داد ، چون رسم فاسد بود گوارای طبیعت حضرت فاروق نیفتاد ، خالد را از حکومت قنسرین معزول ساخته ، در مدینه نشاند و الی آخر العمر او را به حکومتی نامزد نکرد ، و برای ابوعبیده نوشته فرستاد ‹ 67 › که او را از قنسرین به نزد خود خواند و در محضر اعیان لشکر ایستاده نماید ، و بفرماید که عمامه را از سرش بردارند و به همان عمامه مقید سازند ، بعد از آن استفسار کنند که این ده هزار از چه مکان صرف کرده است ؟ اگر از بیت المال .


1- [ الف ] سریه خالد ابی [ بنی ظ ] جذیمه . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 214

یا از دفن جاهلیت برآید خیانت کرده باشد ، و اگر از مال خود عطا نمود به اسراف کار فرمود . (1) انتهی .

پس بنابر اعتقاد عمر اگر - بالفرض - این انفاق کثیر عثمان از مال خود هم باشد مطعون خواهد بود .

قوله : و امام احمد از سالم ابن ابی الجعد روایت کرده . . . الی قوله : لیکن این همه انفاقات را از بیت المال فهمیدن محض تعصب و عناد است .

اقول : این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه این انفاقات او از بیت المال بود ; زیرا که او این فعل شنیع خود را بر فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) قیاس کرده ، و ظاهر است که اگر ترجیح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بنی هاشم بر غیرشان و ترجیح قریش بر غیرشان صحیح باشد ، متصور نیست مگر در قسمت غنائم و مثل آن ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنان مال وافر کی از ملک خود میداشت که تقسیم آن میکرد و در آن این ترجیح به عمل میآورد ؟ ! و از اینجا است که ولی الله این روایت را در وجه ترجیح دادن عثمان بنی امیه را در عطایا بر سائر ناس نقل کرد ، حیث قال :

و از آن جمله آنکه بنی امیه را در عطایا بر سایر ناس ترجیح میداد :

أخرج أحمد ، عن سالم ابن أبی الجعد ، قال : دعا عثمان ناساً من .


1- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 65 ] .

ص : 215

أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - فیهم عمّار بن یاسر - فقال : إنی سائلکم ، وإنی أُحبّ أن تصدّقونی ، نشدتکم الله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یؤثر قریشاً علی سائر الناس ، ویؤثر بنی هاشم علی سائر قریش ؟ قال : فسکت القوم ، فقال عثمان : لو أن بیدی مفاتیح الجنة لأعطیتُها بنی أُمیة حتّی یدخلوا من عند آخرهم ، فبعث إلی طلحة والزبیر ، فقال عثمان : ألا أحدثکما عنه ؟ - یعنی عماراً - أقبلتُ مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - آخذاً بیدی - نمشی فی البطحاء حتّی أتی علی أبیه وأمّه وعلیه یعذّبون ، فقال أبو عمار : یا رسول الله ! الدهر هکذا ! فقال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اصبر » ثمّ قال : « اللّهم اغفر لآل یاسر ، وقد فعلت » . (1) انتهی .

این کلام ولی الله صریح دلالت دارد بر اینکه عثمان به این تقریر جواب از اعطای اموال کثیره بیت المال به بنی امیه داده ، چه اگر این انفاقات عثمان از مال او بود در جواب طعن بر آن ، محتاج قیاس آن بر فعل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چرا میشد ، بلکه در جواب همین میگفت که : من این عطایا ، بنی امیه [ را ] از مال خود میدهم جای طعن چیست ؟

.


1- [ الف ] مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 246 ، مسند أحمد 1 / 62 ] .

ص : 216

و جواب قیاس عثمان این فعل شنیع خود را بر فعل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن است که : اگر این ترجیح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صحیح باشد از حکم الهی خواهد بود نه از جهت ایثار قرابت خویش . و در باب ترجیح بنی امیه بر سائر مردم اصلا حکمی از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وارد نشده ، بلکه احادیث کثیره در مدح تقسیم بالسویه و ذم ‹ 68 › خلاف آن وارد است .

و اگر بالفرض این انفاقات عثمان از مال او هم بوده باشد ، پس چونکه بنی امیه از مبغوض ترین مردم به سوی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بودند ، تعظیم و اکرام و تقویت ایشان به اعطای اموال وافره صریح معاندت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باشد .

اما آنچه گفته : و خود عثمان را چون از این بابت پرسیدند در جواب گفت که : مال من پیش از خلافت معلوم دارید ، و بذل و انفاق من نیز میدانید . . الی آخر .

پس از روایات “ کنز العمال “ و “ تاریخ الخلفا “ و “ صواعق محرقه “ و غیر آن دانستی (1) که عثمان در جواب همین گفته که : من به عطای مال از بیت المال احتساب اجر دارم و صله رحم میکنم ، و اگر عمر و ابوبکر نیز از این مال میگرفتند ایشان را جایز بود .

.


1- اوائل همین طعن از کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 گذشت .

ص : 217

و جوابی که مخاطب نقل کرده عثمان نداده بلکه او اعتراف کرده به تصرف بیت المال ، و آن را جایز پنداشته .

لیکن از کلام مخاطب عدم جواز اعطای عثمان اموال به اقارب ثابت است که گمان آن را مظنّه بعید از عدالت و تقوا گفته ، پس بطلان تأویل ابن روزبهان وغیره از کلام مخاطب هم ظاهر شد .

اما آنچه گفته : باید دانست که در این نقل سراسر غلط و خبط است ، قصه دیگر است و اینها دیگر روایت میکنند .

پس بدان که علمای شیعه - رضوان الله علیهم - در این مقام آنچه ذکر کرده اند از کتب معتبره اهل سنت نقل کرده اند ، و تغییر و تحریف کار نواصب است و ساحت شیعه از آن منزه و مبرّا است .

سید مرتضی علم الهدی در “ شافی “ میفرماید :

فأما قوله - فی جواب ما یسأل عنه من إیثاره أهل بیته بالأموال - : أنه لا یمتنع أن یکون إنّما أعطاهم من ماله .

فالروایة بخلاف ذلک ، وقد صرّح الرجل بأنه کان یعطی من بیت المال صلة لرحمه ، ولمّا عوتب (1) علی ذلک لم یعتذر منه بهذا الضرب من العذر ، ولا قال : إن هذه العطایا من مالی ، ولا .


1- فی المصدر : ( وقف ) .

ص : 218

إعتراض لأحد فیه ، وقد روی الواقدی - بإسناده - ، عن المسوّر ابن مخرمة أنه قال : سمعت عثمان یقول : إن أبا بکر وعمر کانا متأوّلان فی هذا المال بکفّ (1) أنفسهما وذوی أرحامهما ، وإنی تأوّلت فیه صلة رحمی .

وروی عنه : أنه کان بحضرته زیاد بن عبد الله الحارثی - مولی الحارث بن کلدة الثقفی - وقد بعث أبو موسی بمال عظیم من البصرة ، فجعل عثمان یقسّمه بین أهله وولده بالصحاف ، ففاضت عینا زیاد دموعاً لما رأی من صنیعه فی المال ، فقال : لا تبک فإن عمر کان یمنع أهله وذوی أرحامه ابتغاء وجه الله ، وأنا أُعطی أهلی وقرابتی ابتغاء وجه الله !

وقد روی هذا المعنی عنه من عدّة طرق بألفاظ مختلفة .

وروی الواقدی - بإسناده - قال : قدمت إبل من مال الصدقة علی عثمان ، فوهبها الحارث بن الحَکَم بن أبی العاص .

وروی - أیضاً - : أنه ولّی الحَکَم بن أبی العاص صدقات بنی قضاعة ، فبلغت ثلاث مائة ألف ، فوهبها له حین ‹ 69 › أتاه بها .

وروی أبو مخنف والواقدی - جمیعاً - : ان الناس أنکروا علی .


1- فی المصدر : ( ظلف ) وفی الهامش : الظلف - بالتحریک - : المنع . قال ابن الأثیر : وفی حدیث علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ظلف الزهد شهواته » . . أی : کفّها ومنعها . انظر : النهایة 3 / 159 .

ص : 219

عثمان إعطاء سعید بن العاص مائة ألف درهم ، فکلّم (1) علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وطلحة وسعد وعبد الرحمن فی ذلک ، فقال : إن لی قرابة ورحماً ، فقالوا : أما کان لأبی بکر وعمر قرابة وذو رحم ؟ ! فقال : إن أبا بکر وعمر کانا یحتسبان فی منع قرابتهما ، وأنا أحتسب فی عطاء قرابتی ، قالوا : فهدیهما - والله - أحبّ إلینا من هدیک .

وروی أبو مخنف : انه لمّا قدم علی عثمان عبد الله بن خالد بن أسد بن أبی العاص - من مکة - وناس معه أمر عثمان لعبد الله بثلاث مائة ألف ، ولکلّ واحد من القوم مائة ألف ، وصکّ بذلک علی عبد الله بن الأرقم ، وکان خازن بیت المال ، فاستکثره ، وردّ الصکّ ، ویقال : إنه سأل عثمان أن یکتب علیه بذلک الکتاب (2) دین ، فأبی ذلک ، وامتنع ابن الأرقم أن یدفع المال إلی القوم ، فقال له عثمان : إنّما أنت خازن لنا فما حملک علی ما فعلت ؟ فقال ابن الأرقم : کنتُ أرانی خازناً للمسلمین ، وإنّما خازنک غلامک ، والله لا آتی (3) لک بیت المال أبداً . . وجاء بالمفاتیح فعلّقها علی المنبر ، ویقال : بل ألقاها إلی عثمان فدفعها عثمان (4) إلی نائل مولاه .

.


1- فی المصدر : ( فکلّمه ) .
2- فی المصدر : ( کتاب ) .
3- فی المصدر : ( ألی ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( وهو ) افزوده شده است .

ص : 220

وروی الواقدی : إن عثمان أمر زید بن ثابت أن یحمل من بیت المال إلی عبد الله بن أرقم فی عقیب هذا الفعل ثلاث مائة ألف درهم فلمّا دخل بها علیه قال له : یا أبا محمد ! إن أمیر المؤمنین أرسل إلیک یقول [ لک ] (1) : إنّا قد شغلناک عن التجارة ، ولک ذو رحم أهل حاجة ، ففرّق هذا المال فیهم ، واستعن به علی عیالک ، فقال عبد الله بن الأرقم : مالی إلیه حاجة ، وما عملت لأن یؤاجرنی (2) عثمان ، والله لئن کان هذا من مال المسلمین فما بلغ قدره علی أن أُعطی ثلاث مائة ألف درهم ، ولئن کان من مال عثمان فما أحبّ أن أزراه (3) من ماله شیئاً .

وما فی هذه الأمور أوضح من أن یشار إلیه وینبّه علیه . (4) انتهی .

و ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

روی ابن وهب ، عن مالک ، قال : بلغنی أن عثمان أجاز عبد الله بن الأرقم - وکان له علی بیت المال - بثلاثین ألفاً ، فأبی أن یقبلها . هکذا قال مالک .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] خ . ل : ( یصیبنی ) . [ وفی المصدر : ( یثبتنی ) ] .
3- فی المصدر : ( أرزأه ) ، وفی الهامش : أی أُصیب منه .
4- الشافی 4 / 272 - 274 .

ص : 221

وروی سفیان بن عیینة ، عن عمرو بن دینار : ان عثمان استعمل عبد الله ابن الأرقم علی بیت المال ، فأعطاه عثمان ثلاث مائة ألف درهم ، فأبی عبد الله أن یأخذها قال : إنی عملت لله ، وإنّما أجری علی الله . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : عثمان پسر خود را با دختر حارث بن الحَکَم نکاح کرد و او را از مال خود یک لک درم به رسم ساچق (2) فرستاد ، و دختر خود را که ام أبان بود با مروان بن الحَکَم نکاح کرد و در جهیز او نیز یک لک درم داد و آن همه از خاصّ مال خودش بود . . الی آخر .

پس بدان که در “ روضة الصفا “ - که کلام مخاطب در مطاعن ‹ 70 › ابی بکر دلالت دارد بر بودنش از تواریخ معتبره سنیان (3) - در ذکر خلافت عثمان مذکور است که :

یک دختر خود را به مروان بن الحَکَم و دیگری را به برادرش حارث در سلک ازدواج کشیده و از بیت المال خواسته فراوان و از خمس غنائم .


1- الاستیعاب 3 / 866 .
2- ساچق : دستوری است که یک روز پیش از شادی کتخدائی از قسمتی پیرایه و البسه با سبوچه های شیرینی نُقل و آرایش از طرف داماد به خانه عروس فرستند ، و این لفظ ترکی است . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .
3- تحفه اثناعشریه : 265 ( طعن سوم ابوبکر ) .

ص : 222

[ افریقیه ] (1) مطایای آمال مروان را پر گردانید . (2) انتهی .

پس اگر این معنا غلط و کذب باشد صاحب “ روضة الصفا “ هم کاذب و مفتری باشد .

و در “ تاریخ “ مظفری (3) - که مصنفش شافعی المذهب و از تلامذه شیخ عمادالدین ابی حامد محمد بن یونس که از اجله ائمه شافعیه بوده است ، علی ما نقل عنه - مذکور است :

ثمّ زوّج عثمان سعید بن العاص بنت عمه ام البنین بنت الحَکَم بن أبی العاص ، ومنحه من بیت المال أربعین ألف درهم ، فهلکت أُم البنین ، ثمّ زوّج ابنته ام عمرو بنت عثمان من سعید ، وأعانه بمال عظیم من بیت المال ، وزوّج ابنته عائشة بنت عثمان الحارثَ بن الحَکَم ، وأعطاه مالا من بیت المال (4) .

.


1- زیاده از مصدر .
2- روضة الصفا 2 / 723 ( چاپ سنگی : 2 / 228 ) .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 305 : التاریخ المظفری ; للقاضی شهاب الدین إبراهیم بن عبد الله ابن أبی الدم الحموی ، المتوفی سنة اثنتین وأربعین وستمائة ، وهو تاریخ یختصّ بالملة الاسلامیة فی نحو ستّ مجلدات .
4- [ الف ] شروع ذکر بعض قضایای موجب غوغای عام و فتنه انام باشد . ( 12 ) . [ تاریخ مظفری : ولاحظ أیضاً ما ذکره الیعقوبی فی تاریخه 2 / 166 ] .

ص : 223

و مع هذا در سابق گذشت که او به دادن مال بیت المال به اقربای خود چشم اجر از خداوند عالم میداشت ، و این معنا را صله رحم گمان میکرد (1) ، پس وجه تحاشی از این معنا و بالیقین آن را کذب و دروغ نام نهادن چیست ؟ !

دوم : آنکه اگر بالفرض این اعطا به دامادان از خاصّ مال او بوده باشد تا هم غیر جایز بود ; زیرا که (2) رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر جمیع اولاد حَکَم لعنت فرموده و ایشان را فتنه ها نام نهاده که دخان آن به آسمان رسد و تمامی بنی امیه را خدای تعالی شجره ملعونه فرموده است ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را از مبغوض ترین مردم میداشت و مروان را بخصوصه لعنت فرموده ، و وزغ ابن وزغ گفته ، و به خواب دیدن اینکه ایشان بر منبر آن حضرت میروند رنجیده شده ، پس عثمان - که اولاد حَکَم را قوت و عزت داده و مالهای وافر به ایشان عطا کرده - بالیقین مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده ، و باعث رنج آن جناب شده ، و آخر همین تقویت و اعزاز عثمان بنی امیه را باعث آن شد که مروان ملعون و دیگر بنی امیه خلفا شدند ، پس عثمان باعث امری شد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به خواب دیده باز تبسم نفرمود و همیشه بعد آن رنجیده مانده .

.


1- اوائل همین طعن از کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیرا که ) تکرار شده است .

ص : 224

اما آنچه گفته : وقصه بخشیدن خمس افریقیه به مروان نیز غلط محض است .

پس بدان که عبدالجبار معتزلی این قول را از ابوعلی حکایت کرده ، و سیدمرتضی علم الهدی در نقض آن گفته :

فأمّا قوله - حاکیاً عن أبی علی - : أن دفعه خمس إفریقیة إلی مروان لیس بمحفوظ ولا منقول .

فتعلل منه بالباطل ; لأنّ العلم بذلک یجری مجری الضروری ، ومجری ما تقدّم بسائره (1) ، ومن قرأ الأخبار علم ذلک علی وجه لا یعرض فیه شک ، کما یعلم نظائره ، وقد روی الواقدی ، عن أُسامة بن زید ، عن نافع مولی الزبیر ، عن عبد الله بن الزبیر ، قال : أغزانا عثمان سنة ‹ 71 › سبع وعشرین إفریقیة ، فأصاب عبد الله بن سعد بن أبی سرح غنائم جلیلة ، فأعطی عثمان مروان ابن حَکَم تلک الغنائم ، وهذا کما تری یتضمن الزیادة علی الخمس ، ویتجاوز إلی إعطاء الکلّ .

وروی الواقدی ، عن عبد الله بن جعفر ، عن أم بکر بنت المیسور قالت : لمّا بنی مروان داره بالمدینة دعی الناس الی طعامه - وکان المیسور ممّن دعاه - فقال مروان - وهو یحادثهم - :

.


1- فی المصدر : ( ومجری العلم بسائر ما تقدّم ) .

ص : 225

والله ما أنفقت فی داری هذه من مال المسلمین درهماً فما فوقه . فقال المیسور : لو أکلتَ طعامک وسکتَّ کان خیراً لک ، لقد غزوتَ معنا إفریقیة وإنک لأقلّنا مالا ورفیقاً (1) وأعواناً ، وأخفّ (2) ثقلا ، فأعطاک ابن عمّک خمس إفریقیة ، وأعملک علی الصدقات ، فأخذت أموال المسلمین .

وروی الکلبی ، عن أبیه ، عن أبی مخنف : ان مروان ابتاع خمس إفریقیة بمائتی ألف درهم أو بمائتی ألف دینار ، وکلّم عثمان ، فوهبها له ، فأنکر الناس ذلک علی عثمان .

وهذا بعینه هو الذی اعترف [ به ] (3) أبو الحسن الخیاط ، واعتذر بأن قلوب المسلمین تعلّقت بأمر ذلک الجیش ، فرأی عثمان أن وهب (4) لمروان ثمن ما ابتاعه من الخمس لمّا جاء (5) بشیراً بالفتح علی سبیل الترغیب .

وهذا الاعتذار لیس بشیء ، ثم قال : والذی رویناه من .


1- فی المصدر : ( ورقیقاً ) ، وهو الظاهر .
2- فی المصدر : ( وأخفّنا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( یهب ) .
5- فی المصدر : ( جاءه ) .

ص : 226

الأخبار فی هذا الباب خال (1) من البشارة ، وإنّما تقتضی أنه مال (2) ترک ذلک علیه ، فترکه ، أو ابتدأ هو بصلته ، ولو أتی بشیراً بالفتح - کما ادّعوا - لما جاز أن یترک [ علیه ] (3) خمس الغنیمة العائدة (4) علی المسلمین ، وتلک البشارة لا تستحقّ أن تبلغ البشیر فیها ألف (5) دینار ، ولا اجتهاد فی مثل هذا . (6) انتهی .

وابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در ترجمه عبدالرحمن بن حنبل اخو کلدة بن حنبل گفته :

وهو القائل فی عثمان بن عفان . . . لمّا أعطی مروان خمس مائة ألف من خمس إفریقیة .

أحلف بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمراً سدی ولکن جُعلتَ لنا فتنةً * لکی نبتلی بک أو تُبتلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حال ) آمده است .
2- فی المصدر : ( سأله ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( العائد نفعه ) .
5- فی المصدر : ( مأتی ألف ) .
6- الشافی 4 / 275 - 276 .

ص : 227

دعوتَ الطرید فأدنیتَه * خلافاً لما سنّه المصطفی وولّیت قرباک أمر العباد * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیت مروان خمس الغنیمة * آثرته وحمیت الحمی ومالا أتاک به الأشعری * من الفیء أعطیته من دنی فإن الأمینین قد بینّا * منار الطریق علیه الهدی فما أخذا درهماً غیلة * ولا قسّما درهماً فی هوی (1) و این اشعار آبدار عبدالرحمن - که از اصحاب عدول است ، و ابن عبدالبر که محدّث جلیل القدر است بالقطع او را قائل آن گفته - دلالت صریحه دارد بر آنکه عثمان مروان را خمس غنیمت بخشیده . ‹ 72 › و سوای این دیگر فضائل جلیله عثمان نیز از این اشعار ثابت است :

.


1- الاستیعاب 2 / 828 - 829 .

ص : 228

اول : آنکه عثمان را - این صحابی عادل - فتنه خوانده است . والخلیفة الحقّ أحق بأن یکون رحمة و (1) لا نقمة [ ولا ] فتنة .

دوم : آنکه بر دعوت حَکَم طرید ، بر عثمان طعن ساخته و آن را خلاف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته .

سوم : آنکه تولیت عثمان اقارب خود را خلاف سنت ماضین گفته ، حال آنکه عثمان در اخذ خلافت شرط عمل بر سیره شیخین کرده ; پس اگر به مخالفت سیره رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد اهل سنت طعن متوجه نمیتواند شد ، به مخالفت سیره شیخین مخلصی از طعن امکانی ندارد که شرط خلافت بود .

چهارم : آنکه اتخاذ حمی را نیز از مطاعن عثمان گرفته ; پس شیعه که بر آن طعن میکنند حق باشد که موافق قول صحابی است : والصحابة کلّهم عدول ، والاقتداء بأیّهم کان یوجب الاهتداء !

پنجم : آنکه قول او : ( ومالا أتاک به الأشعری . . ) إلی آخره . مصدّق روایتی است که بعد از این از ابن اسحاق منقول شود که در آن مسطور است که : ابوموسی گفت که : هرگاه مال را نزد عثمان میآوردم آن را به سوی زنان و دختران خویش میفرستاد ، و از جمله آن مجمری بود از ذهب مکلّل به درّ و یاقوت ، آن را به یک دختر خود داد ، و به دیگری دو دانه مروارید داد که قیمتش معلوم نبود .

.


1- ظاهراً حرف ( واو ) زائد است .

ص : 229

ششم : آنکه از تعریض هر دو شعر اخیر واضح است که این افعال خلاف هدایت بل عین ضلالت بود ، و عثمان بعینه مال خدا را میگرفت و به هوی و خواهش تقسیم میکرد .

و در کتاب “ ملل و نحل “ مذکور است :

الخلاف التاسع : فی أمر الشوری واختلاف الآراء فیها حتّی اتفقوا کلّهم علی بیعة عثمان ، وانتظم الملک ، واستقرّت الدعوة فی زمانه ، وکثرت الفتوح ، وامتلأ بیت المال ، وعاش الناس علی حسن خلق ، وعاملهم بالبسط (1) غیر أن أقاربه من بنی أُمیة قد رکبوا نهابر (2) فرکبته ، وجاروا فجیر علیه ، ووقعت [ فی زمانه ] (3) اختلافات کثیرة ، وأخذوا علیه أحداثاً کلّها محالة علی بنی أُمیة .

منها : ردّه مروان بن الحَکَم بن أُمّیة إلی المدینة بعد أن طرده رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان یسمّی : طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبعد أن تشفع إلی أبی بکر وعمر أیام خلافتهما ، فما أجابا إلی ذلک ، ونفاه عمر من مقامه بالیمن أربعین فرسخاً ! .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالسبط ) و در مصدر : ( بأبسط ید ) آمده است .
2- النهابر : المهالک . لاحظ : الصحاح 2 / 840 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 230

ومنها : نفیه أبا ذر ( رضی الله عنه ) إلی الربذة ، وتزویجه مروان بن الحَکَم ابنته ، وتسلیمه خمس غنائم إفریقیة ، وقد بلغ مائتی ألف دینار ، ومنها : إیواؤه عبد الله بن سعد بن أبی سرح بعد أن أهدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دمه ، وتولیته إیّاه مصر بأعماله (1) ، وتولیته عبد الله بن عامر البصرة حتّی أحدث فیها ما أحدث . . إلی غیر ذلک . (2) انتهی .

از این عبارت “ ملل و نحل “ صاف ظاهر است که عثمان خمس غنائم افریقیه را به مروان ملعون داد ، و مقدار آن دو صد هزار دینار بود .

سبحان الله ‹ 73 › به ملاعنه (3) بنی امیه - که از مبغوض ترین خلق نزد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بودند - دو دو لک اشرفی دهند ، و گاهی شنیده نشد که به جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت حسنین ( علیهما السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اینقدر مال وافر داده باشند ; دادن اموال را چه ذکر ، شیخین فدک را از حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] انتزاع کردند ، و عثمان آن را به مروان ملعون داد .

و اگر از جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و فاطمه ( علیها السلام ) عداوت داشتند ، گاهی چنین مال به ابوذر و عمار و غیر ایشان از افاضل صحابه میدادند ، به دادن مال چه رسد کاش از ایذا رسانی و جلا وطنی محفوظ میداشتند !

.


1- فی المصدر : ( بأعمالها ) .
2- الملل والنحل 1 / 26 .
3- یعنی : ملاعین .

ص : 231

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن الزهری ، قال : لمّا ولی عثمان عاش اثنتی عشر سنة أمیراً ، یعمل ستة سنین لا ینقم الناس علیه شیئاً ، وانه لأحبّ إلی قریش من عمر بن الخطاب ; لأن عمر کان شدیداً علیهم ، فلمّا ولیهم عثمان لان لهم ، ووصلهم ، ثم توانی فی أمرهم ، واستعمل أقرباءه وأهل بیته فی الست الأواخر ، وکتب لمروان بخمس مصر ، وأعطی أقرباءه المال ، وقال : إن أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته بین أقربائی . ابن سعد (1) .

و از این روایت “ کنز العمال “ واضح گردید که عثمان به مروان خمس مصر داده .

و نیز از این روایت ظاهر است که عثمان اقربای خویش را مال بیت المال را - که شیخین از اخذ آن ممتنع بودند - داد ، و از غایت معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و استهزای به شریعت آن را جایز گفت .

و شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ گفته :

قال الزهری : ولی عثمان اثنتی عشر سنة ، تعمل ستّ سنین لا ینقم الناس علیه شیئاً ، وأنه لأحبّ إلی قریش من عمر بن الخطاب لأن عمر کان شدیداً . . . (2) فلمّا ولیهم عثمان لان لهم ، .


1- [ الف ] کتاب الامارة ، خلافت عثمان . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 714 ] .
2- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 232

ووصلهم ، ثم توانی فی أمرهم واستعمل أقرباءه وأهل بیته فی الست الأواخر ، وکتب لمروان خمس إفریقیة ، وأعطی أقرباءه وأهل بیته المال ، وتأوّل فی ذلک الصلة التی أمر الله بها ، وقال : إنّ أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته فی أقربائی . (1) انتهی .

از این روایت شیخ عبدالحق - که از عمده متأخرین اهل سنت این دیار است - صریح واضح شد که عثمان مروان را خمس افریقیه داده ، و هم دگر اقربای خود را مال الله داده ، و از نهایت بی باکی و استهزا به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این فعل حرام و گناه شنیع را صله مستحبه قرار داده ، أعوذ بالله من الوقاحة ، والقول علی الله بما لم یأمر به ، والافتراء علیه .

و در کتاب “ المختصر فی اخبار البشر “ در مطاعن عثمان مذکور است :

وممّا نقم الناس علیه ردّه حَکَم بن العاص طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، وإعطاء مروان بن الحَکَم خمس غنائم إفریقیة ، وهو خمس مائة ألف دینار ، وفی ذلک یقول عبد الرحمن الکندی :

.


1- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 3 / 64 ، الصواعق المحرقة لابن حجر 1 / 341 ] .

ص : 233

ما حلف (1) بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمراً سدی ‹ 74 › ولکن خُلقتَ لنا فتنةً * لکی نبتلی بک أو تُبتلی دعوت اللعین فأدنیته * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیت مروان خمس الغنائم (2) * ظلماً لهم وحمیت الحمی (3) و از “ تذکرة خواصّ الأُمة “ سبط بن الجوزی منقول شد که :

عثمان به مروان خمس افریقیه داد ، و عایشه بر این معنا انکار شدید نمود و به همین جهت او را نعثل و کافر خواند و تحریص بر قتلش شروع نمود (4) .

هر گاه به روایات واقدی و کلبی و صاحب “ استیعاب “ و صاحب “ مختصر فی اخبار البشر “ و سبط ابن الجوزی و صاحب “ ملل و نحل “ و ابن سعد و .


1- فی المصدر : ( سأحلف ) .
2- فی المصدر : ( العباد ) .
3- المختصر فی أخبار البشر 1 / 235 - 236 ، وقد ترک المؤلف ( رحمه الله ) بعض الأشعار للاختصار .
4- تذکرة الخواص : 189 .

ص : 234

شیخ عبدالحق دهلوی ، دادن عثمان به مروان خمس افریقیه ثابت شده ، انکار آن تعصب محض ناشی از جهل یا تجاهل است .

اما آنچه گفته : هنوز مروان مصدر فعلی نشده بود که این همه عمل او را حبط میکردند و اصلا به کار او اعتداد نمینمودند .

پس جوابش آنکه : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را ( وزغ ابن وزغ ) و ( ملعون ابن ملعون ) خوانده وکفی به خسراناً وخزیاً ، پس عثمان را کی جایز بود که مغضوب و ملعون رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را والی گرداند ؟ !

نه که او را انعام و بخشش نماید و آن انعام هم که کند از بیت المال حق مؤمنین ; این همه صریح مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و معاندت با او است .

اما آنچه گفته : پس عثمان در جلد وی این بشارت . . . الی قوله : آنچه از قیمت اثاث و مواشی خمس بر ذمّه او بود بخشید . . الی آخر .

پس در کلام سید مرتضی ردّ این گذشت که اگر مروان بشارت هم آورده بود اعطای خمس به او جایز نبود (1) ، دلیلی از قرآن و سنت باید آورد بر اینکه امام را جایز است که مبشرین ملعونین را از بیت المال و آن هم از خمس انعام فرماید و مجرّد دعوی کافی نیست .

.


1- الشافی 4 / 275 - 276 .

ص : 235

و اعجب اینکه هرگاه اهل مصر عثمان را بر دادن این مال به مروان مطعون و ملزم ساختند ، عثمان را هیچ جواب میسر نشد که به آن ایشان را ساکت سازد و مخاطب توجیهات بارده برای اصلاح فعل او ذکر میسازد ، ( مدعی سست گواه چیست ؟ ) اگر عثمان دلیلی و مستمسکی از قرآن یا سنت میداشت البته در جواب ظاهر میکرد .

در “ کنز العمال “ به تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی در روایتی - که در جواب طعن دهم مذکور خواهد شد - مذکور است که عثمان در جواب الزامات اهل مصر گفت :

أمّا قولکم : إنّی أعطیت مروان مائتی ألف . . فهذا بیت مالهم فیستعملوا علیه . (1) انتهی .

اصلا عذری از این فعل قبیح - ولو کان بارداً - در خاطر عثمان نیامد که به معرض بیان آرد ناچار (2) شده گفت که : هر که را خواهید بر بیت المال خود حاکم گردانید .

اما آنچه گفته : و مع هذا این امر به محضر صحابه و به طیب قلب جمیع اهل مدینه واقع شد اصلا محل طعن نمیتواند شد .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، دانستی که اکثر صحابه مانند ابوذر .


1- کنز العمال 13 / 83 .
2- در [ الف ] : ( لاچار ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 236

غفاری و عمار یاسر و عایشه بر او انکار شدید نمودند تا اینکه عایشه او را نعثل و کافر گفت ، و گفت : اقتلوا نعثلا قتله الله فقد کفر .

و عبدالرحمن ‹ 75 › اشعار متضمن طعن و تشنیع و تعریض بر این فعل و دیگر افعال او گفته .

و در “ روضة الأحباب “ مسطور است :

نقل است که : چون خمس غنائم افریقیه به مدینه رسید ، مروان بن الحَکَم آن را به پانصد هزار دینار خرید ، به وی ارزانی داشت و اهل مدینه به این امر عثمان را عیب و طعن کردند (1) .

اما آنچه گفته : اگر شخصی از لک روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا صد یا هزار آن را اسراف نتوان گفت .

پس منقوض است به اینکه : اگر آن کس مستحقّ یک روپیه نباشد ، البته دادن آن یک روپیه به او اسراف خواهد بود ، چه جای اینکه زیاده باشد ، چنانچه ابن حزم ظاهر ی در کتاب “ محلّی “ گفته :

والسرف حرام ، وهو النفقة فی ما حرّم الله - عزّ وجلّ - قلّت أو کثرت ، أو التبذیر فی ما لا یحتاج إلیه ضرورة بما (2) لا یبقی للمنفق .


1- روضة الأحباب ، ورق : 319 - 320 .
2- فی المصدر : ( ممّا ) .

ص : 237

بعده غنی ، و (1) إضاعة المال وإن قلّ برمیه عبثاً (2) .

اما آنچه گفته : از روی تواریخ معتبر ثابت است که این مبلغ را از بیت المال قرض داد و بر ذمّه او نوشت تا بازستاند . . الی آخر . . . (3) .

این باعث سقوط طعن نمیشود چه مقصود همین است که عثمان تصرف غیر جایز در بیت المال کرد گو تدارکش بعد تغلیط و تشدید کرده باشد .

و ادای مال از نزد خود هم ثابت نشده ، محض وعده را روایت کرده اند ، ایفائش از کجا ثابت شده .

و مع هذا قرض دادن از بیت المال هم بیوجه جایز نیست .

قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در باب دادن عثمان داماد خود را سه صد هزار دینار به طریق حکایت از ابوعلی گفته :

ولو صحّ ذلک لکان لا یمتنع أن یکون أعطی من بیت المال لیردّ عوّضه من ماله ; لأن للإمام عند الحاجة أن یفعل ذلک ، کما له أن یقرض غیره . (4) انتهی .

و سید مرتضی در جوابش فرموده :

.


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- المحلّی 7 / 428 .
3- در [ الف ] به اندازه سه سطر سفید است .
4- المغنی 20 / ق 2 / 52 ، وعنه الشافی 4 / 266 .

ص : 238

أمّا قوله : لو صحّ أنه أعطاهم من بیت المال لجاز أن یکون ذلک علی طریق القرض .

فلیس بشیء ; لأن الروایات أولا تخالف ما ذکره .

وقد کان یجب - لمّا نقم علیه وجوه الصحابة إعطاء أقاربه من بیت المال - أن یقول لهم : هذا علی سبیل القرض ، وأنا أردّ أعوضه ، ولا یقول ما تقدّم ذکره من أننی أصل به رحمی .

علی أنه لیس للإمام أن یقرض (1) من بیت المال إلاّ ما یصرف فی مصلحة المسلمین مهمّة تعود علیهم نفعها ، أو فی سدّ خلّة وفاقة لا یتمکنون من القیام بالأمر معها ، فأمّا أن یقرض (2) المال لتتسع به [ ویمرح فیه ] (3) مترفو بنی أمیة وفُسّاقهم فلا أحد یجیز ذلک . (4) انتهی .

خلاصه آنکه قول او : ( اگر صحیح بوده باشد عطای عثمان از بیت المال جایز است که به طریق قرض داده باشد ) پس باطل است ; زیرا که مخالف ‹ 76 › روایات است ، و به تحقیق که واجب بود بر عثمان - هرگاه که اعیان صحابه بر او معاتبه کردند بر این معنا - اینکه میگفت که : این دادن بر .


1- فی المصدر : ( یقترض ) .
2- فی المصدر : ( یقترض ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الشافی 4 / 275 .

ص : 239

سبیل قرض است و من عوض آن را در بیت المال باز پس خواهم کرد ، نه اینکه بگوید که : من صله رحم خود کردم .

و علاوه اینکه : جایز نیست امام را که قرض گیرد از بیت المال مگر چیزی که صرف کرده شود در مصلحت مسلمین و مهمات ایشان که نفع آن به ایشان عائد گردد و یا در دفع کردن حاجتی که ایشان از قیام به امر دین به جهت آن متمکن نتوانند شد ، اما قرض گرفتن مال به جهت فراخی اغنیای بنی امیه و فساق ایشان پس هیچ کس جایز نمیدارد این معنا را .

اما آنچه گفته : و آنچه گفتند که : ( حارث بن حَکَم را بازارهای مدینه و گنج و مندویات داد که عشور آنها گرفته به تصرف خود برده باشد ) نیز غلط است .

پس بدان که این مضمون در کتب علمای شیعه - که به نظر فقیر رسیده - مذکور نیست ، لیکن در “ محاضرات “ راغب اصفهانی (1) مذکور است که :

.


1- [ الف ] جلال الدین سیوطی در “ بغیة الوعاة “ [ 2 / 297 ] میفرماید : المفضل بن محمد بن معلّی الإصبهانی أبو القاسم الراغب ، صاحب المصنفات ، کان فی أوائل المائة الخامسة ، له : مفردات القرآن ، وأفانین البلاغة ، والمحاضرات ، وقفت علی الثلاثة ، وقد کان ظنّی أن الراغب معتزلی حتّی رأیت بخط الشیخ بدر الدین الزرکشی - علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السلام ، ما نصّه - : ذکر الإمام فخر الدین الرازی فی تأسیس التقدیس فی الأصول : أن أبا القاسم الراغب من أئمة السنّة ، وقرنه بالغزالی ، قال : وهی فائدة حسنة ; فإن کثیراً من الناس یظنّون أنه معتزلی . انتهی . ( 12 ) . استقصاء الإفحام ، جلد 1 .

ص : 240

جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موضع سوق مدینه را بر مسلمین تصدق کرده بود ، عثمان نقض حکم آن جناب کرده آن را به حارث بن حَکَم اقطاع ساخت ، قال فیها :

وممّا أنکر علیه - أی علی عثمان - قالوا : آوی طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحَکَم بن العاص ، وأعطاه مائة ألف درهم ، ونفی أبا ذر إلی الربذة ، وعامر بن عبد القیس إلی الشام ، وتصدّق النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمهزوری (1) علی المسلمین ، وهو موضع سوق المدینة ، فنقضه عثمان وأقطعه الحارث بن حَکَم أخا مروان ، وأقطع فدک مروان ، وکلّ ذلک ممّا وصفه به عمر . . . حیث قال : هو کلف بأقاربه . (2) انتهی .

و شناعت این فعل ظاهر است ، احتیاج بیان ندارد ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چیزی را بر مسلمین تصدق نماید و هر دو خواجه سنیان آن را برقرار دارند و .


1- فی المصدر : ( بمهزور ) . قال ابن الأثیر : مهزور : وادی بنی قریظة بالحجاز ، فأما بتقدیم الراء علی الزای فموضع سوق المدینة ، تصدّق به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی المسلمین . انظر : النهایة 5 / 262 .
2- [ الف ] قد أعطانی الله - بمنّه وکرمه - کتاب المحاضرات للراغب ، فقابلت هذه العبارة علیه ، فصحّحتها منه ، وهی فی الحدّ العشرین من حدود الکتاب ، والحمد لله علی ذلک . ( 12 ) . [ محاضرات الأدباء 2 / 494 ] .

ص : 241

عثمان معاندتاً لرسول الله علی رغمه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم آن جناب را منقوض ساخته ، آن را به لعین و طرید آن حضرت بسپارد ، هل یجیء ذلک من مسلم مؤمن موقّر لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أو معاند مضادٍّ ، ولأقواله مناقض مخالف لأفعاله ؟ ! ولکن لیس ذلک بأوّل قارورة کسرت فی الإسلام ! فدک را جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) داده ، اولِ ثلاثه آن را از آن حضرت انتزاع کرد و به شهادت چهار معصوم گوش ننهاد ، و لیکن او اینقدر پرده داری کرده که برای این انتزاع و این نقض حکم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از وعید : « من کذب علیّ . . » ، نترسیده حدیثی بر آن جناب بر بست و در نظر عوام خود را در آن فعل تابع رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وا کرد ، و عثمان شدید الحیاء حیا را کار فرموده این پرده هم از رو بر افکند و خود را از وعید : « من کذب علیّ . . » محفوظ داشته حدیثی در باب اقطاع این موضع سوق و فدک به مروان لعین بر بست .

و مخاطب در تقریر طعن ، دادن عثمان به یک دختر خود دو دانه مروارید که قیمت آن از حساب در گذشته بود ، و عطا نمودن به دختر دیگر مجمری از زر مرصع به یاقوت و جواهر ذکر کرده و در جواب طعن از این حکایت جوابی ننوشته ، ظاهراً چونکه ‹ 77 › این معنا به روایت اعاظم ثقات اهل سنت ثابت است از جوابش عاجز آمده !

ص : 242

ابن اسحاق که به غایت معتبر و محدّث ثقه است (1) - علی ما نقل - از ابوموسی روایت کرده :

.


1- لم نعلم بطبع کتابه ، ولا نعرف له نسخة ، قال الشیخ الطهرانی فی الذریعة 12 / 281 : سیرة النبیّ - ویعبّر عنه ب : المغازی أیضا فی کثیر من الموارد - لأبی بکر محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی ، المتوفی 151 من أصحاب الباقر والصادق ( علیهما السلام ) کما فی رجال الشیخ وغیره . وهو أول من کتب فی مغازی النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم وسیرته ، وهو من سبی عین النمر ، أول سبی دخل المدینة . ویأتی بعنوان : المغازی وهو موجود عند صادق وحدت بطهران ، وفی ( سپهسالار 1579 ) وترجمته الفارسیة عند الدکتور مهدوی بطهران . وفی مقدمة کتاب السیرة النبویة لابن هشام الحمیری 1 / 10 - 11 قال : سیرة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; ألّفها أبو عبد الله محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی المتوفی فی سنة 151 من الهجرة ، وهذّبها أبو محمد عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری ، المتوفی فی سنة 218 من الهجرة . . . وجاء من بعد ذلک : أبو محمد عبد الملک بن هشام بن أیوب ، الحمیری ، البصری ، المصری ، المتوفی فی أوائل أو أخریات العقد الثانی من القرن الثالث أو فی أوائل العقد الثالث منه ، وهو الذی انتهت إلیه سیرة ابن إسحاق ، ووقف عنده علمها ، وإلیه الیوم تنسب ، حتّی لم یعد أکثر الناس یعرفها إلا باسم : سیرة ابن هشام . . . ولیس من شکّ عندنا ولا عند أحد من الناس أن الکتاب الذی وضعه محمد ابن إسحاق أکبر من هذا الکتاب الذی بین أیدینا الیوم وأوفر مادة وأکثر جمعا ، وبخاصة فی أخبار الجاهلیة التی تسبق بعثة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، کما أنا لا نشک فی أن ابن هشام قد حافظ علی عبارة ابن إسحاق فیما أبقاه من الکتاب ، لم یغیّر منها کلمة ، بل أداها کما رواها له زیاد البکائی عن ابن إسحاق .

ص : 243

إنّما کنت إذا أتیت عمر بالمال والحلیة من الذهب والفضة لم یلبث أن یقسّمه بین المسلمین حتّی لا یبقی منه شیء ، فلمّا ولی عثمان أتیته به فکان یبعث به إلی نسائه وبناته ، فلمّا رأیت ذلک أرسلت دموعی وبکیت ، فقال لی : ما یبکیک ؟ فذکرت له صنعه وصنع عمر ، فقال : رحم الله عمر إنّما کان حسنة وأنا حسنة ، ولکل ما اکتسب ، قال أبو موسی : إن عمر کان ینتزع الدرهم الفرد من الصبی من أولاده فیردّه فی مال الله ویقسّم بین المسلمین ، فأراک قد أعطیت إحدی بناتک مجمراً من ذهب مکلّلا باللؤلؤ والیاقوت وأعطیت الأُخری درّتین لا یعرف کم قیمتهما ! فقال : إنّ عمر عمل برأیه ولا یألو عن الخیر ، وأنا أعمل برأیی ولا آلو عن الخیر ، وقد أوصانی الله بذوی القربی ، وأنا مستوص بهم . (1) انتهی .

و از این روایت ابوموسی ظاهر میشود که : عثمان اکثر این فعل را به عمل میآورد ، و زیورهای ذهب و فضه و مالهای وافر از مال مسلمین به ازواج و بنات خود عطا میکرد .

و دادن جوهر ثمین کسری را به بعض دختران خود به روایت زبیر بن بکار - که از ثقات اهل سنت است - ثابت شده ، چنانچه ابن ابی الحدید گفته :

:


1- سیره ابن اسحاق :

ص : 244

روی الزبیر بن بکار ، عن الزهری ، قال : لمّا أتی عمر بجوهر کسری وضع فی المسجد ، فطلعت علیه الشمس ، فصار کالجمر ، فقال لخازن بیت المال : ویحک ! أرحنی من هذا ، واقسمه بین المسلمین ، فإن نفسی تحدّثنی أنه سیکون فی هذا بلاءٌ وفتنةٌ بین الناس ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن قسّمته بین المسلمین لم یسعهم ولیس أحد یشتراه ; لأن ثمنه عظیم ، ولکن نَدَعْه إلی قابل ، فعسی الله أن یفتح علی المسلمین بمال فیشتریه منهم من یشتریه ، قال : ارفعه ، فأدخله بیت المال ، وقتل عمر وهو بحاله ، فأخذه عثمان لمّا ولی الخلافة فحلّی به بناته . (1) انتهی .

در اینجا کشف صحیح عمر بن الخطاب را ملاحظه باید فرمود که چه قسم از امر مستقبل خبر داده و فعل عثمان را به بلا و فتنه بین الناس تعبیر فرموده ، فلله درّه ! (2) !


1- [ الف ] جزء ثامن ، شرح مشاجرة بینه ( علیه السلام ) وبین عثمان . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 16 ] .
2- کاملا روشن است که تعبیر مؤلف ( قدس سره ) از باب استهزا و تمسخر میباشد ، و گرنه این پیشگوییها را دشمنان برای عمر جعل کرده اند در برابر معجزاتی که از اهل بیت ( علیهم السلام ) در اخبار از آینده صادر شده است . و کلام مؤلف ( رحمه الله ) در طعن چهارم عثمان خواهد آمد که : و حصول علم به امور مستقبله اگر در عثمان فرض کرده شود از قبیل کهانت خواهد بود نه از قبیل کرامات !

ص : 245

اما آنچه گفته : در وجه استعفای ابن ارقم و معیقیب دوسی نیز تلبیسی و کذبی داخل کرده اند .

پس تلبیس و کذب عادت ائمه اهل سنت است ، ساحت علمای شیعه از امثال این رذائل پاک و مبرّا است ، و روایت آوردن عبدالله بن ارقم کلیدهای بیت المال و آویختن بر منبر یا انداختن پیش عثمان - علی اختلاف القولین - قبل از این نقل نموده شد .

و عثمان اگر وجه استعفای آنها به طور دیگر در خطبه ذکر نموده باشد ، دلیل کذب دیگران نمیتواند شد .

اما آنچه گفته که : آنچه عمارات و باغات و مزارع عثمان را نسبت کرده اند که از بیت المال بود نیز دروغ ‹ 78 › و افترا است .

پس دانستی که ابن قتیبه در کتاب “ السیاسة والامامة “ تصریح کرده به اینکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این امور را نیز در احداث و بدعات عثمان نوشته بودند .

اما آنچه گفته : در حدیث شریف خبر داده اند : لا تقوم الساعة حتّی تعود أرض العرب مروجاً . . إلی آخره .

پس اولا : از کجا لازم آمده که این اخبار از حال زمان عثمان باشد ؟ !

و ثانیاً : از این اخبار رضا از کجا مستفاد شده ؟ بسا که از حالات ائمه

ص : 246

جائر و خلفای غاصب خبر داده اند ، و به همین قیاس است حدیث دیگر که نقل کرده .

و آنچه گفته : و از وفور خزائن و کثرت مال و ثروت و تکلفات مردم در زمان عثمان نیز در احادیث بسیار خبر داده اند و به کمال خوشی و بشاشت آن را ذکر نموده اند .

پس ذکر آن احادیث ضرور بود ، و اگر بالفرض عثمانیان در احادیث موضوعه این معنا را ذکر کرده باشند ، کذب آن خود ظاهر است ; زیرا که در صحاح احادیث اهل سنت اخبار از فتوح اموال و حصول خزائن کثیره به صحابه با مذمت شدید بر تنافس و تحاسد ایشان در اموال دنیا وارد شده ، چنانچه در طعن هفتم از مطاعن صحابه معلوم خواهد شد .

و بالیقین این فتوح دنیا بر صحابه در زمان خلفای ثلاثه بود ، پس لابد فتوح دنیا که در زمان عثمان شده نیز مذموم و قبیح خواهد شد چه تبرئه زمان عثمان از این قباحت و زمان شیخین را مصداق آن ساختن خلاف مسلک اهل سنت است .

و در کتاب “ کنز العمال “ مسطور است :

عن المسوّر بن مخرمة ، قال : أُتی عمر بن الخطاب بغنائم القادسیة ، فجعل یتصفّحها ، وینظر إلیها ، وهو یبکی ، فقال له عبد الرحمن : یا أمیر المؤمنین ! هذا فرح وسرور ! فقال : أجل ،

ص : 247

ولکن لم یؤت هذا قوم قطّ إلاّ أورثهم العداوة والبغضاء .

الخرائطی فی مکارم الأخلاق . هق (1) .

و از مباحث آتیه معلوم میشود که ابوذر ( رضی الله عنه ) - که به شهادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادق اللهجه بود - این کثرت مال عثمان را مذمت شدید کرده ، و عثمان را در جمع این مال مصداق آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (2) میدانست ، پس نسبت رضا به کثرت مال عثمان به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترای قبیح و دروغ صریح باشد .

اما آنچه گفته : از آن جمله حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در حوالی ینبع وفدک . . الی آخر .

پس اثبات این معنا لازم بود ، بارها گفته شد که محض ادعا در امثال این مواقع غیر کافی است ، و فعل دیگر صحابه اگر ثابت هم شود حجت نیست .

اما آنچه گفته : چون احیای موات (3) و تعمیر اراضی غیر مملوکه به مال خود هر کس را به اذن امام جایز است ، خود امام را چرا جایز نباشد .

.


1- [ الف ] الفصل الرابع فی الأرزاق والعطایا من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 588 ] .
2- التوبة ( 9 ) : 35 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اموات ) آمده است .

ص : 248

پس لازم نیست که هر فعلی که رعیت را جایز باشد امام را هم جایز باشد ، رعیت را جایز است که آنچه امام از فیء و غنائم در میان ایشان تقسیم کند بگیرند ، لیکن امام را جایز نیست که بیت المال را بخورد .

و مع هذا در طعن نهم (1) معلوم خواهد شد که عمر بن الخطاب ‹ 79 › اقطاع زمین موات را به یکی از مسلمین بدون رضای جمیع مسلمانان جایز نمیداشت ، پس به اقطاع خلیفه زمین موات را برای خود چه رسد ؟ !

اما آنچه گفته : و در قصه دادن باقی از بیت المال به زید بن ثابت نیز تلبیس و خلط صدق با کذب است ، روایت صحیح این است که : روزی عثمان حکم فرمود به تقسیم مال بیت المال در مستحقین ، پس به قدر هزار درهم باقی ماند و مستحقان تمام شدند ، به زید بن ثابت حواله نمود که موافق صواب دید خود در مصالح مسلمین خرج نماید ، چنانچه زید بن ثابت آن مبلغ را بر ترمیم و اصلاح عمارت مسجد نبوی - علی صاحبه [ وآله ] الصلوات والتسلیمات - صرف نمود .

پس مدفوع است به اینکه : تعمیر مسجد از مال مسلمین بدون اذن همه ایشان جایز نیست ، چنانچه معروف است که :

معاویه خواست که در شام مسجدی بنا کند ، حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به .


1- یعنی از مطاعن عثمان .

ص : 249

او مکتوبی نوشت و مضمونش این که :

« اگر این مسجد از مال مسلمانان بنا میکنی تو کیستی ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به زنی زانیه فرمود : « لا تزنی ولا تبنی مسجداً » ، یعنی : « نه زنا کن و نه مسجد بنا کن (1) » .

و مع هذا بخشیدن عثمان مال مسلمین را به زید بن ثابت به همین یک روایت ثابت نیست ، بلکه روایات بسیار در این باب وارد شده از آن جمله اینکه سید مرتضی در کتاب “ شافی “ نقل کرده که : واقدی در “ کتاب الدار “ آورده که :

هرگاه مردم عثمان را محصور کردند ، مروان زید بن ثابت را همراه گرفته به نزد عایشه رفت تا با او در این باب گفتگو کند ، و عایشه در آن هنگام عزم رفتن حج کرده بود ، مروان و زید بن ثابت به او گفتند که : عزم رفتن حج را .


1- نقل الابیات العلامة المجلسی فی الباب السادس والثلاثون . . أی باب ما روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام من الأشعار . . هکذا : ومنه فی تعییر معاویة فی بناء مسجد بناه بدمشق : < شعر > سمعتک تبنی مسجدا من خیانة * وأنت بحمد الله غیر موفق کمطعمة الرمان مما زنت به * جرت مثلا للخائن المتصدق فقال لها أهل البصیرة والتقی : * لک الویل لا تزنی ولا تتصدقی < / شعر > بحار الأنوار 34 / 431 - 430 ، وراجع دیوان امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : 304 .

ص : 250

فسخ کند و در مدینه اقامت نموده ، مردم را از عثمان باز دارد ، عایشه به زید بن ثابت گفت :

وما منعک یابن ثابت ! ولک الأساریف (1) قد أقطعها لک عثمان ولک کذا وکذا ، وأعطاک عثمان من بیت المال زهاء عشرة ألف دینار .

زید گفت : من در جواب عایشه هیچ حرفی نگفتم . . الی آخر الحکایة (2) .

بدان که قاضی القضات در این مقام طعنی دیگر ذکر کرده و آن این است :

وأعطی من بیت المال الصدقة المقاتلة وغیرها وذلک ممّا لا یحلّ فی الدین (3) .

یعنی بخشید از بیت المال صدقه - که مصارف آن در قرآن مجید مفصل مذکور است - سپاهیان و لشکریان و غیر ایشان را و این معنا در دین پیغمبر ما [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حلال نیست .

و هرگاه مردم نزد حضرت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) آمدند و از عمال عثمان شکایت نمودند ، آن حضرت به ابن الحنفیه صحیفه داد و گفت : « برو با این .


1- فی المصدر : ( الأساویف ) وفی هامشه عن شرح ابن ابی الحدید : ( الأشاریف ) .
2- الشافی 4 / 241 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 39 ، ولاحظ : صفحة 52 .

ص : 251

صحیفه به سوی عثمان و خبر ده او را : إنها صدقة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) » ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن الحنفیة ، قال : لو کان علی [ ( علیه السلام ) ] ذاکراً عثمان . . . ذکره یوم جاءه ناس فشکوا سعاة عثمان ، فقال لی علی [ ( علیه السلام ) ] : « اذهب إلی عثمان ، فأخبره أنها صدقة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فُمر سعاتک یعملون فیها » ، ‹ 80 › فأتیته بها ، فقال : اغنها عنا ، فأتیت بها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأخبرته ، فقال : « ضعها حیث أخذتها » .

وقال الحمیدی : حدّثنا سفیان ، قال : حدّثنا محمد بن سوقة ، قال : سمعت منذر الثوری ، عن ابن الحنفیة ، قال : أرسلنی أبی ، قال : « خذ هذا الکتاب فاذهب به إلی عثمان فإن فیه أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصدقة » (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری در شرح این قول گفته :

. . أی إن الصحیفة التی أرسل بها إلی عثمان کان مکتوباً فیها بیان مصارف الصدقات ، وقد بیّن فی الروایة الثانیة أنه قال : « خذ هذا الکتاب فإن فیه أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصدقة » .

.


1- [ الف ] أوائل کتاب الخمس . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 4 / 48 ] .

ص : 252

وفی روایة ابن أبی شیبة : « خذ کتاب السعاة ، فاذهب به إلی عثمان » . (1) انتهی .

و ظاهر است که غرض از فرستادن حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] صحیفه مصارف صدقات را که آن حضرت به املای حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نوشته بود به سوی عثمان همین بود که او در مصارف صدقات خلاف (2) سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمل میکرد .

.


1- فتح الباری 6 / 150 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلافت ) آمده است .

ص : 253

طعن چهارم : عزل ونصبهای بی جا

ص : 254

ص : 255

قال : طعن چهارم :

آنکه عثمان در خلافت خود عزل کرد جمعی از صحابه را مثل ابوموسی اشعری را از بصره و به جای او عبدالله بن عامر بن کریز را منصوب ساخت ، و عمرو بن العاص را از مصر و به جای او عبدالله بن سعد بن ابی سرح را فرستاد ، و او مردی بود که در زمان آن جناب مرتد شده بود و با مشرکین ملحق گردیده و آن حضرت خون او را مباح فرموده - در روز فتح مکه - تا آنکه عثمان او را به حضور آن حضرت آورد و به جدّ تمام عفو جرایم او کنانید و بیعت اسلام نمود ; و عمار بن یاسر را از کوفه ، و مغیره بن شعبة را نیز از کوفه ، و عبدالله بن مسعود را از قضای کوفه و داروغگی خزاین بیت المال آنجا .

جواب از این طعن آنکه : عزل و نصب عمّال کار خلفا و ائمه است لازم نیست که عمال سابق را به حال دارند و الا مهان و محقر شوند .

آری ; عزل عامل بیوجه نباید کرد و عزل این همه اشخاص را وجوهی است که در تواریخ مفصله مذکور و مسطور است ، بعد از اطلاع بر آن وجوه حسن تدبیر عثمان معلوم میشود .

و فی الواقع عزل این اشخاص و نصب اشخاصی که مذکور شده اند ،

ص : 256

موجب انتظام امور و فتوح بسیار شد و رنگ خلافت دگرگون گشت و جیوش و عساکر و ولایت و اقالیم و قلمرو مملکت طول و عرضی پیدا کرد که هرگز در زمان اکاسره و قیاصره به خواب نمیدیدند : از قسطنطنیه تا عدن عرض ولایت اسلام بود ، و از اندلس تا بلخ و کابل طول آن ، کاش اگر قتله عثمان ده دوازده سال دیگر هم تن به صبر میدادند و سکوت کرده مینشستند ، سند و هند و ترک و چین نیز مثل ایران و خراسان یا علی یا علی میگفتند ، آن اشقیا نفهمیدند که هر چند عثمان بنی امیه را مسلّط کرده و از دست ایشان کار گرفته اما آخر نام ، نام محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] است . خراسان را عبدالله بن عامر بن کریز ‹ 81 › فتح نموده و حالا در مشهد و شیراز و نیشابور و هرات ، غیر از نعره حیدری شنیده نمیشود ، آخر چون عثمان و بنی امیه در ترک و چین و راجپوتانه و هند و سند نرسیدند محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] را هم مردم این دیار نشناختند و غیر از رام (1) و کشن (2) و گنگا (3) و جمنا (4) پیر و .


1- به اعتقاد هنود یکی از نامهای خدا که در مظهری حلول کرده باشد . . . یکی از اوتاد - یعنی مظاهر پروردگار - که به صورت بشر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد .
2- کشن : گشن ، فحل ، بسیار انبوه ، فراوان ، بسیار انبوه ، به عقیده محققان . . . اصلا به معنای نر و فحل و مجازاً به معنای بسیار انبوه و فراوان استعمال شده . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا . کشن شهری است در هند واقع در ناحیه کرالا ، و آن مهمترین بندر ساحلی مالابار است . فرهنگ فارسی معین 6 / 1581 .
3- گنکا : گنگ . گنگ : نام قبله پیشینیان است که بیت المقدس باشد . نام بتکده ای است از بتکده های چین ، نام بتخانه ای است در ترکستان . رودخانه ای باشد بسیار بزرگ در هندوستان . . . هندوان به آن اعتقاد بسیار دارند ، و در آن آب غسل کردن و مرده های خود را سوختن و خاکستر و استخوانهای آنها را در آن آب ریختن فوز عظیم و سبب درجات و مزیل سیئات میدانند . . . منبع آن کوهستان سوالک است از جمنا و الله آباد گذشته مشروب میکند . . . اهل هند . . . گویند : منبعش از بهشت است و از آن آب تا دویست فرسنگ به تبرک برند و عظما و کبرا را به وقت وفات به آن غسل دهند و اکفان خود را بدان آب برآرند و معابد خو را بدان شویند . . . شعب معروف آن عبارتند از جمنا و . . . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
4- جمنا : رودی است در هند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا واژه : گنگ . ظاهراً اسامی گذشته از نامهای مرتاضهای معروف هندی و امثال آنها باشد .

ص : 257

مرشدی ندارند ، و در چین و خطا و ترک اینقدر هم نیست که نام این بزرگان را کسی شناسد و تعظیم نماید ، در این مقام ناچار به طریق قصه خوانی - علی سبیل الاجمال - وجوه این عزل و نصب را بیان کرده اید ، و ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی را که عمده مورخین شیعه اند شاهد این افسانه سرایی آورده شود تا قابل اعتبار باشد .

اما قصه ابوموسی ، پس اگر عزل او نمیکرد فسادی عظیم بر میخاست که تدارکش ممکن نمیشد و کوفه و بصره همه خراب میگشت به سبب

ص : 258

نفاقی و اختلافی که در لشکر هر دو شهر واقع شده بود ، تفصیلش آنکه : در زمان خلافت عمر بن الخطاب . . . ابوموسی اشعری والی بصره بود به جهت قرب حدود فارس و شوکت زمین داران آنجا ابوموسی از پیشگاه خلافت مدد درخواست نمود از حضور خلافت لشگر کوفه برای مدد او متعین گردید ، قبل از آنکه لشکر کوفه نزد ابوموسی برسد از اثنای راه آنها را متعین فرمود به جنگ رامهرمز - که شهری است عظیم ما بین فارس و اهواز - لشگر کوفه به آن سمت متوجه شد و فتح نمایان کرد ، شهر را تصرف نمود ، غارت کرد و قلعه را نیز تسخیر نمود و مال بسیار و بندیان بی شمار از زن و بچه به دست آورد ، چون این خبر به ابوموسی رسید خواست که لشگر کوفه را تنها به آن غنایم مخصوص نکند و لشگر بصره را که بارها مشقت جنگ آن بلاد کشیده بودند محروم نگذارد ، به لشگر کوفه گفت که : این مکانات را که شما غارت کردید من امان شش ماه داده بودم و مهلت منظور داشتم تا معامله به واجبی بگیرم و نقض عهدم هم لازم نیاید ، شما را محض برای تخویف آنها متعین کرده بودم ، عجله نمودید و با آنها در افتادید ، لشکر کوفه این امر را انکار نمودند گفتند که : قصه امان محض افترا است و در میان ردّ و بدل بسیار واقع شد و فیما بین هر دو لشکر نزاع قائم گردید ، آخر این ماجرا [ را ] به خلیفه نوشتند عمر بن الخطاب فرمود که : آنچه صلحای لشکر ابوموسی و کبرای صحابه که در آنجا هستند مثل : حذیفه بن الیمان و براء بن عازب و عمران بن حصین و انس بن مالک و سعید بن عمرو انصاری و امثال ایشان - بعد از

ص : 259

تفتیش و قسم دادن ابوموسی بر آنکه تا شش ماه امان داده بودم - بنویسند ، بر طبق آن عمل خواهم نمود ، ابوموسی به حضور اعیان مذکورین قسم خورد ، و حکم خلیفه رسید که : مال و بندی را با اهل بلاد مذکور باز دهند و تا مدت مؤجلّه تعرض ننمایند ، این قصه موجب دل گرانی لشگر کوفه شد از ابوموسی ، و جماعتی از آن لشگر به حضور خلیفه رسیدند و اظهار نمودند که : اگر امان میداد در لشکر بصره خود البته معلوم و مشهور و معروف میشد تا حال کسی از لشکر بصره ‹ 82 › بر این معنا اطلاع ندارد ، پس ابوموسی قسم دروغ خورده ، خلیفه ابوموسی را به حضور خود طلبید و از قسم سؤال کرده ، او گفت : والله من قسم به حق خورده ام ، خلیفه گفت : پس چرا لشکر را بر سر آنها فرستادی تا کردند آنچه کردند ، اگر دروغ در قسم نداری ، در مصلحت ملک داری ، البته خطا کاری ، این وقت ما را میسر نیست که دیگری قابل این کار به جای تو نصب کنیم (1) ، برو و بر صوبه داری بصره و سرداری لشگر آنجا قیام نما ، تو را و قسم تو را به خدا سپردیم تا وقتی که شخصی قابل این کار در نظر ما پیدا شود ، آنگاه تو را عزل کنیم ، و در این اثنا عمر به دست ابولؤلؤ شهید شد و نوبت خلافت به حضرت عثمان رسید ، لشگریان بصره نیز دفتر دفتر شکایت و تنگی نمودن در داد و دهش از ابوموسی به حضرت خلیفه وقت اظهار نمودند ، و لشگریان کوفه خود از .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنم ) آمده است .

ص : 260

سابق دل برداشتند ، عثمان دانست که اگر حالا این را تغییر نکنم هر دو لشگر بر هم میشوند و در کارهای عمده دل نمیدهند ، و حال ملک هر دو صوبه به خرابی میانجامد ، ناچار او را تغیّر کرد و عبدالله بن عامر بن کریز را - که اکرم فتیان قریش بود ، و طفل بود که او را به حضور پیغمبر آورده بودند و آن جناب آب دهن مبارک خود را در گلوی او چکانده بود ، و آثار شهامت و نجابت و لوازم سرداری و ریاست از حرکات و اقوال و افعال او در نوجوانی ظاهر میشد - به جای او نصب کرد و موجب کمال انتظام آن نواحی و هر دو لشگر گردید .

احمد بن ابی سیار در “ تاریخ مرو “ (1) روایت میکند که :

ممّا فتح عبد الله بن عامر خراسان ، قال : لأجعلن شکری لله أن أخرج من موضعی هذا محرماً ، فخرج من نیشابور . ورواه سعید بن منصور فی سننه أیضاً (2) .

.


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 50 : السیاری أحمد بن سیار بن أیوب أبو الحسن السیاری المروزی المحدّث ، توفی سنة 268 ثمان وستین ومائتین . له تاریخ مرو الروذ .
2- تاریخ مرو : سنن سعید بن منصور : وراجع : السنن الکبری للبیهقی 5 / 31 ، تاریخ مدینة دمشق 29 / 263 ، الاصابة 5 / 15 ، تاریخ الطبری 3 / 359 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 127 ، البدایة والنهایة 7 / 180 ، تهذیب التهذیب 5 / 240 ، فتح الباری 3 / 334 ، عمدة القاری 9 / 192 ، تعلیق التعلیق 3 / 61. ورواه بعضهم هکذا : لمّا فتح عبد الله . . . إلی أن قال : فأحرم من نیشابور . انظر : فتح الباری 3 / 334 ، وعمدة القاری 9 / 192 .

ص : 261

و اما عمرو بن العاص ، پس او را به جهت کثرت شکایت اهل مصر عزل فرمود ، و سابق در عهد عمر هم به سبب بعضی امور - که از او به حضور معروض شده بود - معزول شده بود ، چون اظهار توبه نمود باز به حال کرده بودند .

بالجمله ; عثمان را بر عزل ابوموسی و عمرو بن العاص مطعون کردن به شیعه نمیزیبد که این هر دو نزد ایشان واجب القتل اند ، جایز العزل چرا نباشند ؟ و قابلیت اسلام نداشتند تا به ریاست اسلام چه رسد !

و لهذا بعضی ظریفان اهل سنت این طعن را از طرف شیعه به رنگ دیگر تقریر کرده اند که : عثمان چرا این هر دو را اکتفا بر عزل فرمود و قتل ننمود تا در واقعه تحکیم بد سگالی (1) امت و امام وقت از ایشان به وقوع نیامدی .

و بعضی ظریفان دیگر جواب این طعن به این روش داده اند که : عثمان دانست که اگر این هر دو را میکشم امامت من نزد عام و خاص ثابت خواهد شد ; زیرا که علم غیب خاصّه امام است و شیعه را جای انکار نخواهد ماند ، و از آنجا که خُلق حیا بر مزاج عثمان غالب بود از تکذیب صریح شیعه شرم کرد و اکتفا بر عزل نمود تا اشاره باشد به صحت امامت او .

.


1- بد سگال بودن ، مقابل نیکو سگالی [ = نیک اندیشی ، خیرخواهی ] . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 262

و اگر ‹ 83 › شیعه گویند که : اگر ابوموسی جایز العزل میبود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] او را چرا از طرف خود حَکَم میکرد ؟

گوییم : از روی تواریخ ثابت است که : این حَکَم کردن به ناچاری بود نه به اختیار ، و اگر بالفرض به اختیار هم با شد چون در این کار هم خطا کرد معلوم شد که قابل عزل بود .

فایده جلیله :

در اینجا باید دانست که مطاعن شیخین را غیر از شیعه کسی تقریر نمیکند ; و لهذا در کتب اهل سنت که این مطاعن از کتب شیعه منقول اند ، اکثر بر اصول شیعه مینشیند و چسبان میشوند ، بر خلاف مطاعن عثمان که اکثر بر اصول شیعه نمینشیند ، و وجه این عدم انطباق آن است که طاعنین بر عثمان دو فرقه اند : شیعه و خوارج ، پس مطاعن عثمان دو قسم است : قسمی آنکه : بر اصول شیعه مینشیند ، و قسمی آنکه : بر اصول خوارج منطبق میشود ، و در کتب اهل سنت هر دو قسم را مخلوط کرده میآرند ، بلکه شیعه نیز برای تکثیر سواد مطاعن عثمان در کتب خود هر دو قسم را بی تمیز و تفرقه ذکر میکنند ، از این سبب بعضی مطاعن عثمان که در کتب اهل سنت و شیعه موجود است ، بر اصول شیعه و مذهب ایشان درست نمیشود ، و طعن عزل ابوموسی نیز از همین باب است است ، والله اعلم .

و طعن عزل عمرو بن العاص نه بر اصول شیعه منطبق میشود و نه بر اصول خوارج که هر دو فرقه او را تکفیر مینمایند و هر چند در آن وقت که

ص : 263

عثمان او را عزل کرد ، کلمات و حرکات کفر از او صادر نشده بود ، لیکن چون آخرها کافر و مرتد شد ، عزل او از عثمان محض کرامات عثمان باید فهمید ! و خارقه [ ای ] که از وی در باب عزل معاویه شیعه در خواست میکردند در اینجا به ایشان نمود که عمرو بن العاص را عزل فرمود و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به جای او منصوب کرد ، و او هر چند در ابتدای امر مرتد شده بود لیکن بعد از اسلام دوباره هیچ امری شنیع از او به وقوع نیامد ، بلکه به حسن تدبیر و خوبی نیت او تمام مغرب زمین مفتوح شد و خزائن وافره به حضور خلافت فرستاد ، و بلاد دوردست را دار الاسلام ساخت تا آنکه در جزایر مغرب نیز غارتها کرد و غنایم آورد ، اهل تاریخ نوشته اند که از غنایم او بیست و پنج لک دینار زر سرخ نقد جمع شده بود ، و اثاث و پوشاک و زیور و مواشی و دیگر اصناف مال را خود شماری نبود ، و خمس این همه را به حضور خلافت فرستاد و در میان مسلمین مقسوم شد ، و چهار خمس باقی را در میان لشکر خود به وجه مشروع تقسیم نمود ، و در لشگر او بسیاری از صحابه و اولاد صحابه بودند هر همه از سیره او خوش ماندند ، و به هیچ وجه بر اوضاع او انکار نکردند ، از جمله آنها عقبة بن عامر جهنی و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمرو بن العاص ، باز چون فتنه قتل عثمان به وقوع آمد خود را کناره کشید و در هیچ طرف شریک نشد و گفت که : با خدا عهد بسته ام که بعد

ص : 264

از قتال کفار ، قتال مسلمانان نکنم ‹ 84 › تا آخر عمر به آبرو (1) گذرانید !

و اما عمار بن یاسر ، پس عزل او را نسبت به عثمان کردن خلاف واقع است ، او را عمر بن الخطاب عزل کرد به جهت کثرت شکایت اهل کوفه از او ، بعد از عزل او عمر بن الخطاب این کلمات فرمود که :

من یعذرنی من أهل الکوفة ; إن استعملتُ علیهم تقیّاً استضعفوه ، وإن استعملتُ علیهم قویّاً فجّروه (2) .

و به جای او مغیرة بن شعبه را والی کرد ، چون در عهد عثمان از مغیرة بن شعبه نیز شکایات آوردند او را متهم به رشوه کردند - حال آنکه همه افترا بود - ناچار بنابر پاس خاطر رعایا او را معزول نمود .

و حال ابن مسعود - إن شاء الله تعالی - در طعن دیگر عن قریب معلوم خواهد شد که باعث طلبیدن او از کوفه به مدینه چه بود .

و با قطع نظر از این وجوه مذکوره والی امر را عزل و نصب عمال میرسد ، جای طعن نیست ، و عزل کردن صحابی بی تقصیر وبیوجه و نصب کردن غیر صحابی به جای او از حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بارها به وقوع آمده :

از آن جمله عمر بن ابی سلمه که پسر ام سلمه ام المؤمنین و ربیب آن .


1- در مصدر ( انزوا ) .
2- انظر : الفتوح لابن أعثم 2 / 321 .

ص : 265

حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود از جانب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر بحرین صوبه دار بود ، او را بی تقصیر و بیوجهی - چنانچه خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در عزل نامه برای او نوشته اند و در مطاعن ابوبکر نقل آن نامه از “ نهج البلاغه “ گذشت - تغییر فرمود و به جای او نعمان بن عجلان ورقی را - که صحابی نبود و به عشر عشیر مرتبه عمر بن ابی سلمه در علم و تقوا و عدل و دیانت نمیرسید - منصوب فرمود .

و قیس بن سعد بن عباده را - که نشان بردار حضرت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بود و صحابی عمده و صحابی زاده - حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] از مصر عزل فرمود و مالک اشتر را - که نه صحابی بود و نه صحابی زاده و مصدر فتنه و فساد گردیده ، عثمان را شهید کرده ، و طلحه و زبیر را ترسانیده ، باعث بر بغی گشته بود ، و به یقین معلوم بود که چون او در مصر خواهد رسید معاویه هرگز سکوت نخواهد کرد و بر مصر افواج خواهد فرستاد و کار دشوار خواهد شد - به جای او نصب فرمود ، وعلی هذا القیاس (1) .

أقول :

مضمون این طعن در کتب علمای شیعه یافته نشده ، بلکه این طعن خوارج است بر عثمان ، چنانچه ابن حجر مصنّف “ صواعق محرقه “ گفته :

.


1- تحفه اثناعشریه : 313 - 316 .

ص : 266

ما نقم الخوارج علیه أُمور ، منها : أنه عزل أکابر الصحابة عن أعمالهم ، وولاّها دونهم من أقاربه کأبی موسی الأشعری عن البصرة ، وعمرو بن العاص من (1) مصر ، وعمّار بن یاسر عن الکوفة ، والمغیرة بن شعبة عنها - أیضاً - ، وابن مسعود عنها - أیضاً - ، وأشخصه إلی المدینة . (2) انتهی .

و مخاطب در عبارات خود لفظ اکابر را - که دلالت به زیادت بزرگی آن صحابه میکرد - حذف نموده ، و وجه طعن را نیز از راه خیانت ذکر ننموده ، و غرض از این خیانت آنکه : آنچه در جواب گفته کرسی نشین تواند شد ! و حال آنکه پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ وجه طعن [ را ] به وضوح تمام ذکر کرده ، چنانچه گفته :

از آن جمله آنکه اصحاب آن حضرت را از حکومت [ بلاد ] (3) معزول ساخت و حدّاث بنی امیه را - که در اسلام سابقه نداشتند - حاکم گردانید مثل عزل ابی موسی ‹ 85 › به عبدالله بن عامر از بصره و عزل عمرو بن العاص از مصر به ابن ابی سرح (4) .

و در کلام ابن قتیبه - که سابق نقل نموده شد - چنین مذکور است :

.


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 331 .
3- زیاده از مصدر .
4- ازالة الخفاء 2 / 246 - 247 .

ص : 267

وما کان من إفشائه العمل والولایات فی أهله وبنی عمّه من بنی أُمیة حدّاث وغلمة لا صحبة لهم من الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولا تجربة بالأمور (1) .

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ و ابن حجر در “ صواعق “ روایت طویل نقل نموده اند و در آن روایت در ضمن ذکر اسباب و بواعث اجماع صحابه بر خذلان عثمان این عبارت واقع است :

لمّا ولی کره ولایته نفر من الصحابة ; لأنّه کان یحبّ قومه ; فکان کثیراً ما یعطی (2) بنی أُمیّة ممّن لم یکن لهم صحبة ، وکان یجیء من أمرائه ما ینکره الصحابة ، وکان یستعتب فیهم فلا یعزلهم (3) .

و نیز جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ گفته :

وفی سنة خمس وعشرین عزل عثمان سعداً عن الکوفة وولّی الولید بن عقبة بن أبی معیط ، وهو صحابیّ ، أخو عثمان لأمّه ، فکان هذا ممّا (4) نقم علیه ; لأنه آثر أقاربه بالولایات (5) .

.


1- الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) .
2- فی تاریخ الخلفاء : ( یولّی ) .
3- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 .
4- فی المصدر : ( وذلک أول ما ) .
5- تاریخ الخلفاء 1 / 154 - 155 .

ص : 268

و در نقض جواب طعن اول ذکر نموده شد که سید مرتضی علم الهدی نقل نموده که : چون عثمان سعد بن وقاص را از کوفه عزل کرد و به جای وی ولید بن عقبه را منصوب گردانید ، عمر بن زارة النخعی برخاست و گفت :

یا بنی أسد ! بئس ما استقبلنا به أخوکم ابن عفّان ، أمن عدله أن ینزع عنّا ابن أبی وقّاص الهیّن اللیّن السهل القریب ، ویبعث علینا أخاه الولید الأحمق الماجن الفاجر قدیماً وحدیثاً ؟ ! واستعظم الناس مقدمه [ وعزل سعد به ] (1) ، وقالوا : أراد عثمان کرامة أخیه بهوان أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] (2) .

و سعد بن وقاص نزد اهل سنت در عشره مبشره معدود است ، پس از ولید بن عقبه که فاسق و شراب خوار بود افضل باشد ، و عزل نمودن افضل و نصب نمودن مفضول به جای او البته موجب طعن است .

اما آنچه گفته که : فی الواقع عزل این اشخاص و نصب اشخاصی که مذکور شده اند موجب انتظام و فتوح بسیار شد . . . الی آخر .

پس بدان که فتوح بلدان اگر دلیل حسن افعال و اعمال شود لازم آید که یزید وحجّاج و دیگر ظالمان و فاسقان که جیوش و عساکر بسیار داشتند و قلمرو مملکت ایشان بسیار طول و عرض پیدا کرده از بهترین نیکوکاران بوده باشند !

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الشافی 4 / 251 .

ص : 269

اما آنچه گفته : حالا در مشهد و شیراز و نیشابور و هرات ، غیر از نعره حیدری شنیده نمیشود .

پس بدان که سبب شنیدن نعره حیدری در این بلدان ، شمشیر زدن شاه اسماعیل - علیه الرحمة والغفران من الله الرحمان - است ، نه تسلّط عمّال و حکام عثمان ! و کسی که اطلاع بر آن (1) خواسته باشد به کتاب “ حبیب السیر “ (2) و در کتب تواریخ رجوع نماید .

اما آنچه گفته : آخر چون بنی امیه در ترک و چین و راجپوتانه و هند نرسیدند ، محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] را هم مردم این دیار نشناختند و غیر از رام و کشن و گنگا [ و ] جمنا پیری و مرشدی ندارند .

پس چون کذب این سالبه کلیه بر هر کس واضح و لائح است حاجت به توضیح ندارد ، آری تا وقتی که اتباع بنی امیه بر این بلاد ‹ 86 › تسلّط داشتند هر کسی که نام محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] میگرفت - به سبب خلوّ قلوب ایشان از معارف و عقاید حقیّه - فایده [ ای ] به حال او نمیرسانید .

و بر فرض اینکه شیوع اسلام در بلاد مذکوره به سبب تسلط بنی امیه بوده باشد ، دلیل خوبی آنها نمیتواند شد ; زیرا که در حدیث صحیح متفق علیه واقع است که :

.


1- قسمت : ( اطلاع بر آن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حبیب السیر 4 / 406 شرح حال شاه اسماعیل صفوی .

ص : 270

إنّ الله یؤیّد هذا الدین بالرجل الفاجر (1) .

یعنی به درستی که خدای تعالی تأیید میکند این دین را به مردی فاجر .

اما آنچه گفته که : ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی که عمده مورخین شیعه اند . . . الی آخر .

پس بدان که مخاطب در باب دوم این کتاب خود تصریح کرده که : عبدالله بن مسلم بن قتیبه از معتبرین اهل سنت است (2) .

و ابن حجر در کتاب “ لسان المیزان “ گفته :

عبد الله بن مسلم بن قتیبه أبو محمد ; صاحب التصانیف صدوق ، قال الخطیب : کان ثقةً ، دیّناً ، فاضلا .

قال السلفی : کان ابن قتیبة من الثقات وأهل السنة لکنّ الحاکم یضدّه (3) من أجل المذهب .

قلت : الذی یظهر لی أنّ مراد السلفی ب : ( المذهب ) النصب ; .


1- انظر : کنز العمال 1 / 45 ، 70 و 10 / 183 ، 214 ، مسند أحمد 2 / 309 ، سنن الدارمی 2 / 240 ، صحیح البخاری 4 / 34 و 5 / 75 و 7 / 212 ، صحیح مسلم 1 / 74 ، سنن البیهقی 8 / 197 و 9 / 36. . وغیرها کثیر جدّاً .
2- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .
3- فی المصدر : ( بضدّه ) .

ص : 271

فإنّ فی ابن قتیبة انحرافاً عن أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، والحاکم بالضدّ (1) من ذلک . (2) انتهی کلام العسقلانی ملخّصاً .

و علمای شیعه در کتب مناظرات از کتب همین ابن قتیبه نقل میکنند نه از آن ابن قتیبه که به ادعای مخاطب در باب دوم شیعی بوده ، بلکه کدامین کتاب که تصنیف ابن قتیبه شیعی بوده باشد حالا یافت نمیشود ، به خلاف ابن قتیبه سنّی که کتاب “ السیاسة والامامة “ که از تصانیف اوست به نزد این احقر موجود است .

و اما ابن اعثم کوفی پس هرگز شیعی نبوده و مخاطب بنابر اثبات تشیع او به زعم خود این عبارت از “ لسان المیزان “ نقل نموده :

أحمد بن أعثم الکوفی الأخباری المورّخ ، قال یاقوت : کان شیعیاً ، وعند أصحاب الحدیث ضعیف ، صنّف کتاب الفتوح إلی الإمام الرشید (3) .

و ما میگوییم که : این یاقوت که حکم به تشیع احمد بن اعثم کوفی نموده ، خارجی و دشمن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، چنانچه علاّمه ابن خلکان در تاریخ “ وفیات الاعیان “ در ترجمه همین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله الرومی الحموی گفته :

.


1- فی المصدر : ( علی ضدّ ) .
2- لسان المیزان 3 / 357 - 359 .
3- لسان المیزان 1 / 138 .

ص : 272

کان متعصباً علی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وکان قد طالع شیئاً من کتب الخوارج ، فاستبدّ (1) فی ذهنه منه طرف قوی ، وتوجّه إلی دمشق فی سنة ثلاث عشر وستّ مائة ، وقعد فی بعض أسواقها ، وناظر بعض من یتعصب لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وجری بینهما کلام أدّی إلی ذکره علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بما لا یسوغ ، فثار الناس علیه ثورة کادوا یقتلونه ، فسلم منهم . (2) انتهی .

پس مراد یاقوت به تشیع ابن اعثم محبت اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده باشد ، چنانچه مخاطب نیز در باب اول تصریح کرده که :

آنچه در “ تاریخ واقدی “ و غیره [ از ] کتب قدیمه یافته میشود : فلان من الشیعة . . أو من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] . . - حال آنکه آن کس از رؤسای اهل سنت است - مراد از آن شیعه اولی است (3) .

پس کسی را که علمای اهل سنت نسبت به تشیع کرده باشند و مراد محقق نشود به مجرّد این نسبت حکم به تشیع مصطلح نتوان ‹ 87 › کرد .

.


1- فی المصدر : ( فاشتبک ) .
2- وفیات الأعیان 6 / 127 - 128 .
3- تحفه اثناعشریه : 11 .

ص : 273

و در نقض باب مکاید معلوم شد که سمساطی “ تاریخ طبری “ را مختصر کرده و از طرف خود در بین ترجمه چیزی نیافزوده (1) .

پس هر چه از “ تاریخ سمساطی “ نقل نموده شود در حقیقت منقول از “ تاریخ طبری “ خواهد بود .

اما آنچه گفته : قبل از آنکه لشکر کوفه نزد ابوموسی برسد از اثنای راه آنها را متعین فرمود به جنگ رامهرمز . . . الی آخر .

پس بدان که ابن حجر قصه ابوموسی را چنین نقل نموده :

أما أبو موسی ; فإن جند عمله (2) شکوا شحّه ، وجند الکوفة نقموا علیه أنّه أمرهم بأمر عمر لهم بطاعته بفتح رامهرمز ، ففتحوها ، وسبوا نساءها وزراریها ، فلمّا بلغه ذلک قال : إنی کنت آمنتهم ، فکتبوا لعمر [ فأمر ] (3) بتحلیفه ، فحلف ; فأمر بردّ ما أخذ منهم . . فرفعوه لعمر فعتب علیه وقال : لو وجدنا من یکفینا عملا (4) عزلناک . (5) انتهی .

.


1- تقلیب المکائد : 293 .
2- کذا .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( عملک ) .
5- الصواعق المحرقة 1 / 331 .

ص : 274

اما آنچه گفته : این هر دو نزد ایشان واجب القتل اند .

پس بدان که اگر ابوموسی واجب القتل میبود البته حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم به قتل او میکرد .

اما عمرو بن العاص ، پس وقتی واجب القتل گردید که در جنگ صفین همراه معاویه به مقاتله آن حضرت برخواست .

و جوابی که از طرف ظریفان اهل سنت نقل کرده مقدوح است به اینکه : در شریعت مقدّسه نبوی سزای هیچ کس قبل از ظهور قصور او جایز نیست .

و اگر عثمان در اینجا حیا را به کار آورد ، این بی حیا چرا متابعت او اختیار نکرد ؟ !

اما آنچه گفته : شیعه نیز برای تکثیر سواد مطاعن عثمان ، خود هر دو قسم را بی تمیز و تفرقه ذکر میکنند . . . الی آخر .

پس کذب محض و افترای صرف است ، شیعه هرگز مطاعن را ذکر نمیکنند که مبنی بر اصول خوارج باشد ، آری اگر طعنی مبنی بر اصول اهل سنت باشد گو مخالف مذهب شیعه باشد ، میتواند شد که بنابر الزام آن را ذکر کنند .

اما آنچه گفته که : طعن عزل عمرو بن العاص بر اصول شیعه منطبق نمیشود و نه بر اصول خوارج که هر دو فرقه او را تکفیر مینمایند .

ص : 275

پس ظاهر این عبارت آن است - و در واقع هم چنین است - که اهل سنت عمرو بن العاص را تکفیر نمیکنند ، پس طعن عزل عمرو بن العاص بر اصول اهل سنت منطبق و از قبیل الزامیات باشد .

و مع هذا آنچه گفته : هر چند در آن وقت که عثمان او را عزل کرده ، کلمات و حرکات کفر از او صادر نشده بود .

صریح دلالت میکند که : در آن وقت عمرو بن العاص قابل عزل نشده بود .

و حصول علم به امور مستقبله اگر در عثمان فرض کرده شود از قبیل کهانت خواهد بود نه از قبیل کرامات !

و بر هر تقدیر در شریعت مقدّسه نبوی تعزیر هیچ کس قبل از وقوع گناه جایز نیست .

اما آنچه گفته : در لشگر او بسیاری از صحابه و اولاد صحابه بودند ، هر همه از سیره او خوش ماندند .

پس بدان که ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وکفاه فخراً أن عبد الله بن عمرو بن العاص قاتل تحت رایته ککثیرین (1) من الصحابة (2) .

.


1- فی المصدر : ( ککثیر ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 332 .

ص : 276

و آن مدفوع است به اینکه : تابع بودن مانند عبدالله بن عمرو بن العاص اگر دلیل خوبی عبدالله بن ابی سرح باشد لازم آید که بودن ابوبکر و عمر در تحت رایت عمرو بن عاص در جنگ سلاسل دلیل خوبی عمرو عاص باشد ، ‹ 88 › و همچنین بودن دیگر صحابه تحت رایت معاویه ، و اولاد صحابه مانند عمر بن سعد در لشگر یزید پلید ، دلیل نیکی معاویه و یزید باشد .

اما آنچه گفته : و حال ابن مسعود در طعن دیگر عن قریب معلوم خواهد شد که باعث طلبیدن او از کوفه چه بود .

پس بدان که مخاطب در اینجا سبب طلبیدن عثمان ابن مسعود را ذکر نکرده و حال آنکه سبب اصلی آن این بود که : عبدالله بن مسعود بر احداث عثمان انکار میکرد ، از این جهت عثمان از او ناخوش شده او را عزل نمود ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وأما ابن مسعود ; فکان ینقم علی عثمان کثیراً ، فظهرت له المصلحة فی عزله (1) .

اما آنچه گفته : از آن جمله عمرو بن ابی سلمة - که پسر ام سلمه ام المؤمنین وربیب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از جانب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر بحرین صوبه دار بود او را بی تقصیری و بیوجهی - چنانچه .


1- الصواعق المحرقة 1 / 332 .

ص : 277

خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در عزلنامه برای او نوشته اند و در مطاعن ابوبکر نقل آن نامه از “ نهج البلاغه “ گذشت - تغییر فرمود . . الی آخر .

پس از آنجا که تلبیس و خیانت و عدم احتراز کذب و افترا و بهتان و دروغ شیوه مخاطب است در جمیع این کتاب ، در اینجا هم راه تلبیس و خیانت رفته ، و از افترا بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیاندیشیده ، میگوید که : جناب امیر ( علیه السلام ) بیوجه ابن ابی سلمه را عزل فرمود ، و خود در عزلنامه به این معنا تصریح فرموده ! ! أعاذنا الله من هذه الافتراءات علی حضرات الأئمة السادات ، حال آنکه از نامه جناب امیر ( علیه السلام ) - که بالتمام نقل آن گذشته - معلوم کردی که وجه عزل او را جناب امیر ( علیه السلام ) در آخر نامه - که مخاطب از راه خیانت نقل آن ننموده ! - بیان فرموده ، و آن وجه این است که : چون عمر بن أبی سلمه در علم و تقوا و عدل و دیانت و اقامه عمود دین و جهاد کافرین ید طولی داشت ، و جناب امیر ( علیه السلام ) برای جهاد فئه باغیه معاویه اراده تشریف بری به سوی شام داشت ، لهذا خواست که عمر بن ابی سلمه را - که در اعانت جهاد این کفار خیلی کار آمدنی بود - همراه خود دارد .

و مع هذا در شروع این طعن خود گفته : آری عزل عامل بیوجه نباید کرد ; و در اینجا میگوید که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بارها عاملان خود را بیوجه عزل کرده ، پس بنابر اعتقاد خود بر جناب امیر ( علیه السلام ) طعن عائد کرده ! معاذ الله من ذلک .

ص : 278

و قیس بن سعد بن عباده را هم جناب امیر ( علیه السلام ) بیوجه عزل نفرموده ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه قیس بن سعد مذکور است :

وکان ولاّه علی [ ( علیه السلام ) ] مصر ، فضاق به معاویه ، وأعجزته فیه الحیلة ، فکابد (1) فیه علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، ففطن علی [ ( علیه السلام ) ] لمکیدته (2) ، فلم یزل به الأشعث وأهل الکوفة حتّی عزل قیساً ، وولّی محمد بن أبی بکر ، ففسدت علیه مصر (3) .

و آنچه گفته : که مالک اشتر را به جای قیس بن سعد نصب فرموده ، و به یقین معلوم بود که او باعث فساد و دشواری کار خواهد شد .

پس اولا : در “ استیعاب “ خلاف آن مذکور است (4) .

و ثانیاً : بر تقدیر ثبوتش بنابر تقریر مخاطب لازم میآید که - معاذ الله ! - جناب امیر ( علیه السلام ) عمداً دیده و دانسته مصدر ‹ 89 › فساد و دشواری کار خود گردید ، ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (5) .

.


1- فی المصدر : ( وکاید ) .
2- فی المصدر : ( بمکیدته ) .
3- الاستیعاب 3 / 1290 .
4- اشاره به عبارتی که اخیراً از “ استیعاب “ گذشت .
5- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 279

طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه

ص : 280

ص : 281

[ قال : ] طعن پنجم :

آنکه از عبدالله بن مسعود و اُبیّ بن کعب سالیانه ایشان که از عهد عمر بن الخطاب مقرر بود بند فرمود ، و ابوذر را از مدینه منوّره به سوی قصبه ربذه اخراج نموده ، و عبادة بن الصامت را بابت امر به معروفی که با معاویه کرده بود عتاب کرد ، و عبدالرحمن بن عوف را منافق گفت ، و عمار بن یاسر را آنقدر زد که فتق پیدا کرد ، و کعب بن عبده بهزی را اهانت و تذلیل نمود بنابر کلمه حقی که از او صادر شده بود ، و اینها أجلّه صحابه اند که اهانتشان نزد اهل سنت موجب طعن در دیانت شخص میشود و چون دیانت او نزد اهل سنت درست نباشد ، امامت او چگونه صحیح خواهد بود ؟ !

تفصیل این قصّه ها آنکه :

ابوذر غفاری در شام بود چون او را کردارهای ناشایسته عثمان زبانی قاصدان (1) مکشوف شد ، عیوب عثمان را برملا گفتن آغاز نهاد و انکار بر .


1- در مصدر ( فاسدان ) ، و مقصود دهلوی این است که ابوذر از زبان دیگران عیوب عثمان را شنیده بود نه اینکه خودش دیده باشد .

ص : 282

افاعیل او شروع نمود . معاویه به عثمان نوشت که : ابوذر تو را نزد مردم حقیر میکند ، مردم را از اطاعت تو خارج مینماید ، تدارک این واقعه زود فرما . عثمان به معاویه نوشت :

أشخصه إلیّ علی مرکب وعر ، وسائق عنیف .

معاویه به همین صفت او را به مدینه روان کرد ، چون نزد عثمان رسید ، عثمان او را عتاب نمود که : چرا مردم را بر من خیره میکنی و از اطاعت من بیرون میآری ؟ ! ابوذر گفت که : از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده ام که : « چون اولاد حَکَم بن أبی العاص به سی مرد رسند ، مال خدا را دولت خود قرار دهند ، و بندگان خدا را غلام و کنیزک خود شمارند ، و دین خدا را به حیله و تزویز دغل سازند ، و چون چنین کنند حق تعالی بر ایشان غضب فرماید ، و بندگان خود را از شرّ ایشان خلاص دهد » .

عثمان به صحابه حاضرین گفت که : هیچ کس از شما این حدیث [ را ] از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده است ؟ همه گفتند : نه .

باز علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید و از او پرسید ، علی [ ( علیه السلام ) ] گفت : « من این حدیث خود از زبان پیامبر نشنیده ام ، لیکن این حدیث دیگر شنیده ام که :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء أصدق لهجة من أبی ذرّ » .

پس عثمان خشمناک شده و ابوذر را گفت که : از این شهر به دَر رو ، ابوذر به ربذه رفت و تا آخر حیات خود همانجا بود .

ص : 283

وعبادة بن الصامت نیز در شام بود در لشکر معاویه ، دید که قطاری از شتران میگذرد و بر آن شتران شراب مسکر در تُنگها بار کرده اند ، پرسید که : چیست ؟ گفتند که : شرابی است که معاویه برای فروختن فرستاده ، عباده کاردی گرفته برخاست و تُنگها را و پخالها را بدرید تا همه شراب ریخت ، باز اهل شام را از سوء سیره عثمان و معاویه تحذیر نمود ، و معاویه این همه ماجرا به عثمان نوشت و در نامه درج کرد که : عباده را به حضور خود طلب فرما که بودن او موجب فساد ملک و لشکر میشود .

عثمان عباده را نزد خود طلبید و بر او عتاب کرد که : تو چرا بر من ‹ 90 › و بر معاویه انکار میکنی ، اطاعت اُولی الأمر را واجب نمیشناسی ؟ ! عباده گفت که : من از پیغمبر شنیده ام که :

« لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق » وعبدالله بن مسعود را چون از قضا و خزانه داری کوفه معزول ساخت ، و ولید بن عقبه را والی ساخت ، ابن مسعود جور و ظلم ولید را دید و آشفته شده ، نزد مردم معایب او را ذکر کردن گرفت ، و مردم را در مسجد کوفه جمع نموده ، بدعتهای عثمان پیش ایشان یاد کرد و گفت که : ای مردم اگر امر بالمعروف و نهی عن المنکر نخواهید کرد ، خدای تعالی بر شما غضب خواهد فرمود ، و بَدان را بر شما مسلّط خواهد کرد ، و دعای نیکان مستجاب نخواهد شد ، و چون خبر اخراج ابوذر بدو رسید در محفل عام خطبه برخواند و این آیه - به طریق تعریض بر عثمان - تلاوت نمود : ( ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ

ص : 284

أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ . . ) (1) .

ولید تمام این قصه ها را به عثمان نوشت ، عثمان او را از کوفه طلبید ، چون به مسجد نبوی رسید ، عثمان غلام سیاه خود را فرمود که : او را بزند ، آن غلام او را زده از مسجد بیرون کرد ، و مصحف او را گرفته احراق نمود ، و خانه او را محبس او ساخت ، و سالیانه او را چهار سال بند داشت تا آنکه مُرد ، و بر جنازه خود ، زبیر را به امامت وصیت نمود ، و گفت که : عثمان بر جنازه من نماز نخواند .

عثمان خبردار شد و به عیادت او رفت و گفت : ای ابن مسعود ! برای من از خدا استغفار کن . ابن مسعود گفت : بار خدایا ! تو غفوری و کریمی لیکن از عثمان در گذر نکنی تا قصاص من از او نگیری .

و چون صحابه همه از عثمان آزرده شدند و عبدالرحمن بن عوف را بر تولیت او عتاب نمودند ، عبدالرحمن نادم شد وگفت : من ندانستم که چنین خواهد بر آمد ، و حالا اختیار به دست شما است . پس این مقوله به عثمان رسید گفت که : عبدالرحمن منافق است ، هیچ پروا ندارد که چه میگوید . عبدالرحمن قسم غلیظ یاد کرد که تا زنده است با عثمان سخن نگوید ، و بر همین متارکت و مهاجرت مُرد .

.


1- البقرة ( 2 ) : 85 .

ص : 285

پس اگر عبدالرحمن منافق بود ، بیعت او با عثمان صحیح نشد ، و اگر منافق نبود پس عثمان به تهمت کردن او به نفاق فاسق شد ، و فاسق قابل امامت نیست .

و قصه ضرب عمّار بن یاسر آنکه :

قریب پنجاه کس از اصحاب رسول مجتمع شده ، قبایح عثمان در نامه نوشتند و عمّار را گفتند که : این نامه را به عثمان برسان تا باشد که متنبه شود و از این امور شنیعه باز آید ، و در آن نامه این هم مرقوم بود : اگر از این بدعات بازنگردی تو را عزل کنیم و به جای تو دیگری را نصب نماییم ؟ !

چون آن نامه را عثمان برخواند بر زمین انداخت ، عمار گفت که : این نامه را حقیر مپندار که اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این را نوشته اند و نزد تو فرستاده اند ، و قسم به خدا که من از راه نصیحت و خیر خواهی تو آمده ام و بر تو میترسم . عثمان گفت : کذبتَ یابن سمیّة . . ! و غلامان خود را فرمود که : او را بزنید ، آنقدر زدند که بر زمین افتاد و بیهوش شد ، و بعد از آن عثمان خود برخاست و ‹ 91 › بر شکم و مذاکیر او لگد زد به حدّی که او را فتق پیدا شد و تا چهار وقت نماز بیهوش ماند بعد از افاقه قضا کرد ، اول کسی که تنبان برای فتق پوشید او بود ، بنومخزوم آشفته شدند و گفتند که : اگر عمار از این فتق بمیرد ما در عوض او شیخی عظیم را از بنی امیه به قتل برسانیم ، وعمار از آن باز در خانه خود نشست تا آنکه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خلیفه شد .

ص : 286

و قصه کعب بن عبده بهزی آنکه :

جماعتی (1) از اهل کوفه جمع شدند و نامه نوشتند برای عثمان و بدعات و قبایح او را در آن نامه شمردند و نوشتند که : اگر از این بدعات باز آمدی فبها و الاّ ما از اطاعت تو خارج میشویم ، خبر شرط است ، و به دست شخصی از کاروان سپردند ، و کعب بن عبده جداگانه نامه نوشت که در آن کلام عنیف تر و خشونت بسیار مندرج بود و به دست همان قاصد داد ، عثمان بعد از خواندن نامه او برآشفت و سعید بن ابی العاص را نوشت که : کعب بن عبده را از کوفه اخراج بکن و به کوهستان سر ده . او در خانه کعب رفت و او را برهنه ساخت و بیست تازیانه زد و باز اخراجش نمود به کوهستان .

و همین سعید بن ابی العاص ، اشتر نخعی را نیز اهانت نمود و هتک حرمت کرد قصه اش آنکه : چون سعید مذکور صوبه دار کوفه شد و در مسجد درآمد و مردم همه مجتمع شدند و ذکر کوفه و خوبی سواد او در میان آمد ، عبدالرحمن بن حنین که کوتوال (2) سعید و رساله دار پیادگانش بود گفت :

کاش ! سواد کوفه همه درجاگیر امیر باشد ؟ ! اشتر نخعی گفت : این چه .


1- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .
2- کوتوال : نگهدارنده قلعه و شهر ، قلعه دار ، دژبان ، سرهنگ ، بعضی گویند این لغت هندی است ; چون کوت به معنای قلعه است . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 287

قسم میشود ، خدای تعالی این ملک را به شمشیرهای ما مفتوح نموده و ما را مالک آن کرده ؟ ! عبدالرحمن گفت : خاموش ، اگر امیر خواهد همه سواد را ضبط نماید . اشتر با او سخت شد و ترشی کرد ، و تمام اهل کوفه به حمایت اشتر و به پاس زمینهای خود بر عبدالرحمن بلوا کرده آنقدر کوفتند و زدند که بر پهلوی خود افتاد ، و سعید این ماجرا را به عثمان نوشت ، عثمان نوشت که : اشتر را با جمعی که اعانه او کرده بودند از کوفه به سوی شام اخراج نماید ، در شام رفتند و تا فتنه قتل عثمان همانجا ماندند ، و آخر سعید بن ابی العاص به مدینه گریخته آمد ، و بند و بست کوفه از او سرانجام نشد ، و مردم بر او بلوا نموده خروج نمودند ، و در این وقت سرداران کوفه برای اشتر نوشتند که : برادران مسلمانان تو [ همه ] (1) یک عهد و یک قسم شده اند و سعید را برآورده ، اراده خروج بر عثمان دارند ، این وقت را غنیمت دان و خود را به ما برسان که به اتفاق این مهم را پیش بریم . اشتر به عجله تمام در کوفه رسید و ثابت [ بن ] (2) قیس را که کوتوال شهر بود زده برآوردند ، و اشتر و جمیع عساکر کوفه مجتمع شده سوگند یاد کردند که : من بعد این عمال عثمان را در کوفه آمدن ندهند . آخر عثمان ناچار شده به موجب فرمایش ایشان ، ابوموسی اشعری را به صوبه داری کوفه فرستاد .

.


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 288

جواب اجمالی از این طعن آنکه : اکثر اشخاص ‹ 92 › که مذکور شده نزد شیعه واجب القتل بودند و هیچ حرمت نداشتند ; زیرا که نصّ پیغمبر را کتمان کردند و حق اهل بیت را به مددکاری ظالمان تلف نمودند و از شهادت حق سکوت کردند ، پس آنچه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در حق آنها بایستی کرد عثمان بجا آورد ، جای طعن چرا باشد !

و ابوذر و عمار هر چند نزد شیعه به حسب ظاهر از این گروه مستثنی بودند و قابل اخراج و اهانت نه ، لیکن به حکم خبر [ صحیح ] (1) که : « التقیة دینی ودین آبائی » ، تقیه را که بر ذمّه ایشان واجب بود از دست دادند و ترک واجب نمودند ، و اقتدا به حضرت امیر ( علیه السلام ) نکردند که به رعایت تقیه این همه امور را از عثمان گوارا میکرد و سکوت مینمود .

و نیز بیوفایی این هر دو به ثبوت پیوست که برای نفسانیت خود به کمال انکار و مقابله عثمان برخاستند و اخراج و اهانت و ضرب و شلاّق [ را ] از دست او قبول کردند ، و وقت اظهار نص امامت در عهد ابی بکر که خلل در حق واجبی حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و دین پیغمبر میشد پنبه در دهان کرده نشستند ، خوب شد که به سزای خود رسیدند !

در این باب اصلا جای طعن بر عثمان نیست ; زیرا که عثمان ایشان را تأدیب و تعریض محض بر ترک تقیه و ارتکاب مجاهره نمود .

.


1- زیاده از مصدر .

ص : 289

جواب دیگر : امر خلافت و امامت از آن جنس نیست که در باب حفظ آن امر عظیم این قسم حرمتها را مراعات کرده شود ، و مساهله نموده اید ، حضرت امیر پاس حرم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و امّ المؤمنین نفرمود ، و طلحه و زبیر را که حواریان پیغمبر و قدیم الاسلام - و زبیر خصوصاً عمه زاده پیغمبر بود - قتل نمود ، در مقام مدافعت از خلافت ; چه قطعاً معلوم است که طلحه و زبیر و عایشه خواهان جان حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نبودند مگر آنکه قاتلان عثمان را درخواست میکردند ، و جدا شدن اینقدر فوج کثیر از لشگر در امر خلافت و مملکت خلل میکرد و حکم خلیفه سستی میپذیرفت ; به همین جهت مقابله فرمود ، اصلا پاس قرابت و مصاهرت و زوجیت و صحبت رسول ننمود ، ابوموسی اشعری را - چون اهل کوفه را از رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منع میکرد - سیاست نمود ، و سوختن خانه او وغارت کردن اسباب او به دست مالک اشتر به وقوع آمد ، وحضرت امیر ( علیه السلام ) آن همه را تجویز فرمود .

اینک تواریخ طرفین موجود است اگر سر مویی در این مقدمات تفاوت برآید ، پس معلوم شد که مصلحتِ خلافت عمده مصالح است ، فوت شدن مصالح جزئیه در جنب آن چندان نیست ، اگر عثمان هم چند کس را از صحابه رسول تخویف و اهانت نمود چه باک که کمتر از قتل است .

و آنچه ام المؤمنین را از اهانت بعد از جنگ جمل به وقوع آمد بر تاریخ دانان پوشیده نیست ، این است آنچه بر مذاق شیعه تقریر توان کرد .

ص : 290

و آنچه اهل سنت در جواب این طعن از روی روایات صحیحه خود تنقیح کرده اند ، جواب دیگر است که : عثمان را حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - به حضور مردم و تنها نیز - بارها تقید فرموده بودند که : تو را خدای تعالی در وقتی از ‹ 93 › اوقات خلعت خلافت خواهد پوشانید ، اگر منافقان خواهند که آن را از تو نزع کنند ، هرگز نخواهی کرد و صبر خواهی کرد ، چنانچه در “ صحاح “ اهل سنت موجود است که :

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روزی در میان یاران خود ذکر فتنه میفرمود و آن فتنه را نزدیک بیان میکرد ، مردم را سراسیمه یافت ، فرمود که : این مرد - و اشاره به عثمان نمود - آن روز نزدیک بر هدایت خواهد بود ! و جمعی کثیر از صحابه این قصه را روایت کرده اند .

و در ذکر همین فتنه جای دیگر فرمود که : هر که در آن فتنه نشسته باشد بهتر است از کسی که ایستاده باشد ، وایستاده بهتر است از رونده ، و رونده بهتر است از دونده .

ونیز در مرض موت خود روزی فرمود که : ( لیست عندی رجلا أکلّمه ) چون اهل بیت عرض کردند که : به جهت مؤانست ابوبکر و عمر را بطلبیم ؟ فرمود : لا ، باز گفتند : علی را بطلبیم ؟ فرمود : لا ، باز گفتند که : عثمان را بطلبیم ؟ فرمود : نعم ، چون عثمان آمد با وی در سرگوشی تا دیر چیزها فرمود . و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را در آن وقت طاقت نشستن نبود ، سر عثمان را بر سینه خود گرفته به او وصایا میفرمود و چهره عثمان متغیر

ص : 291

میشد و به آواز بلند بی اختیار از زبان او بر میآمد که : ( الله المستعان ، الله المستعان ) .

و این حدیث را نیز چند کس از ازواج مطهرات و خادمان خانگی آن جناب که در آن وقت حاضر بودند روایت کرده اند .

و ابوموسی اشعری را نیز فرمودند که : عثمان را بشارت بهشت ده و بگو که : بلوای عام بر تو خواهد شد .

بالجمله ; در این واقعه خاص نصوص قطعیه و وصایای تأکیدیه پیغمبر نزد عثمان محفوظ و موجود بود و عثمان بر آن وصیت مستقیم ماند ، چون دید که بعضی از اصحاب نیز با این منافقین در باب خلع و نزع آن خلعت هم صفیر و هم آواز میشوند ، خواست تا این فتنه را حتّی الامکان فرونشاند ، آن صحابه را فی الجمله چشم نمایی کرد تا به شرکت ایشان این فتنه قوت نگیرد ، و منافقین و اوباش را به رفیق بودن ایشان پشت گرمی نشود .

نزد اهل سنت عصمت خاصه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، صحابه را معصوم نمیدانند و لهذا حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطح را که از اهل بدر بود ، و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیه را که - دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند - در سزای تخلف از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز أسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده .

ص : 292

چون تعزیر هرکس به حسب منصب و مرتبه او است ، عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود تا هم داستان منافقین و اوباش نشوند و در بلوا شریک نگردند ، و بحمد الله همین قسم واقع شده که هیچ کس از صحابه کرام به قتل عثمان آلوده نشده ، محض منافقین و فاسقین و اوباش مصدر این حرکت گردیدند ، ‹ 94 › و در آن وقت عثمان چون تقدیر را از زبان آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دانسته بود ، هرگز مدافعت نکرد و تن به کشتن در داد و صبر عظیم کرد ، و لهذا اکثر این مردم را بعد از گوشمال و چشم نمایی راضی کرد وعذر خواست .

و حال عثمان در این امر هم نزد اهل سنت مثل حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم که او را نیز جناب پیغمبر وصیت فرموده بود که :

« یا علی ! لا یجتمع الأُمّة علیک بعدی ، وإنک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » .

وقتی که حضرت امیر ( علیه السلام ) سریر آرای خلافت راشده پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] شد ، به قدر مقدور در تسکین فتنه و دفع مخالفان - که طلحه و زبیر و امّ المؤمنین عایشه صدیقه ویعلی بن امیه و ابوموسی اشعری و دیگر صحابه کرام بودند - کوشش وسعی فرمود و از قتل و قتال و جنگ و جدال به ایشان باک نفرمود ، هر چند تقدیر مساعد نشد و انتظام امور خلافت صورت نبست ، پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگوار در این باب متحقق بود دیگر ادب صحبت و قرابت را نگاهداشتن و امر آن جناب را

ص : 293

تفویت نمودن چه گنجایش داشته باشد ! مثَل مشهور است که : ( الأمر فوق الأدب ) .

چون این جوابهای اجمالی به خاطر نشست ، حالا جواب تفصیلی از این قصه ها باید شنید ، باید دانست که :

این قصه ها به وضعی که در طعن منقول شده همه از اختراعات و مفتریات شیعه است و در تواریخ معتبره اصلا وجودی ندارد ، واین قصه ها را به وضعی که در تواریخ معتبره مذکور است باید شنید تا خود به خود جواب حاصل گردد :

اما قصه اخراج ابوذر ، پس موافق روایت ابن سیرین و دیگر ثقات و تابعین چنین است که : ابوذر در اصل مزاج خود خشونتی و سلاطت لسانی داشت ، به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با بعض خدمتکاران آن جناب که بلال مؤذن بود و بزرگی او مجمع علیه جمیع طوائف اهل اسلام است ، در افتاده بود و با او ذکر مادرش کرده ، جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم او را بر این زبان درازی توبیخ شدید فرمودند و گفتند : « أعیّرته بأُمّه ؟ ! إنک امرؤ فیک جاهلیة » .

چون در لشکر شام اتفاق اقامتش شد و در عهد عثمان دولت و ثروت و اموال عظیمه به دست اهل اسلام آمد و هر همه از مهاجرین و انصار صاحب لکوک شدند ، ابوذر زبان طعن در حق جمیع مالداران دراز نمود ، و اول با معاویه

ص : 294

گفتگو کرد و این آیه را متمسک خود ساخت : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِیم ) (1) و انفاق کل مال را فرض قرار داد ، هر چند معاویه و صحابه دیگر او را فهمانیدند که مراد انفاق قدر زکات است نه کل مال ، و شاهد بر این اراده آیه میراث و فرائض است ; زیرا که اگر انفاق کل مال واجب میبود ، تقسیم متروکه وجهی نداشت ، اصرار بر معتقد خود نمود و خشونت و عنف با هر کس آغاز نهاد ، و لشکریان ‹ 95 › او را مخالف جمهور دانسته انگشت نما کردند ، هر جا که میرفت جماعت جماعت و جوق جوق گرد او میشدند ، و این آیه را به آواز بلند میخواندند تا در جنون آید و ستیزه نماید ، چون این حالت که منجر به تمسخر و طنز گشت مناسب شأن و مرتبه او نبود ، معاویه این ماجرا را به عثمان نوشت ، عثمان فرمود : تا او را رخصت به مدینه نماید به عزت و احترام به مدینه روانه شد - نه آنچه گفتند که : بر مرکب عنیف و سائق شدید روانه اش کردند - چون در مدینه منوّره رسید مردم را قصه او با مردم شام مسموع شده بود ، در اینجا نیز دنبال او جوانان خوش طبع و صبیان مزاح دوست افتادند و او را از این آیه کریمه و معنای آن پرسیدن گرفتند تا او را نُقل مجلس ساختند (2) ، و در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف - که بالقطع مبشّر به جنت و یکی از ده یار بهشتی بود - رحلت فرمود و مال فراوان گذاشت به حدی که بعد از ادای .


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- [ الف ] خ . ل : ( سازند ) .

ص : 295

دیون و تنفیذ وصایای او چون ترکه او را تقسیم نمودند ثُمن مال باقیش به چهار زن او رسید و من جمله آن چهار ، یک زن را زیاده بر هشتاد هزار درهم در حصه میرسید ، چون او را در مرض مطلقه نموده بود تمام حصه اش ندادند ، بر هشتاد هزار درهم صلح نمودند ، به ابوذر حال او را همین مردم ظرافت طلب بیان کردند ، او از راه تشدّدی که در این امر داشت از بشارت پیغمبر در حق او غفلت ورزید ، و حکم به ناری بودنش نمود ، و این معنا صریح خلاف نصّ نبوی شد .

کعب اَحبار - که یکی از علمای اهل کتاب بود ، و در عهد عمر بن الخطاب به شرف اسلام مشرف شده - با او گفت که : ای ابوذر ! بالاجماع ثابت است که ملت حنیفیه اسهل الملل و اوسع آنها است ، انفاق کل مال در ملت یهودیه که اضیق الملل و اشد آنها است نیز واجب نیست ، در ملت حنیفیه چه قسم واجب خواهد بود ؟ ! سخن را فهمیده گو ، ابوذر به سبب حدّتی که در مزاج داشت بر آشفت و گفت : ای یهودی ! تو را به این مسائل چکار ؟ ! و عصا برداشت تا کعب احبار را بزند ، کعب احبار از آنجا بگریخت وابوذر دنبال او گرفت تا آنکه به مجلس عثمان رسیدند ، کعب احبار در پشت عثمان پناه گرفت ، وابوذر دیوانه وار هیچ نیاندیشد وعصای خود را راند ، گویند که : ضرب عصا به پای عثمان هم رسید ، چون عثمان این حالت مشاهده کرد ، غلامان خود را فرمود تا ابوذر را از کعب باز دارند که خیلی بی حواس و بی خود است مبادا او را بیجا زند و موجب قتل او گردد ، غلامان عثمان او را به آهستگی

ص : 296

برداشته به خانه اش رسانیدند ، بعد از افاقه از آن حال ، ابوذر پیش عثمان آمد و گفت که : مذهب من همین است که انفاق کل مال را واجب میشناسم و مردم شام و حالا مردم مدینه گرداگرد من جمع میشوند و میخواهند که مرا دیوانه و مسخره سازند ، در حق من صلاح چیست ؟ عثمان فرمود که : فی الواقع چنین است که مردم بر تو جمع ‹ 96 › میشوند و انبوه میکنند ، اگر تو را به خاطر آید از مجامع مردم کناره گیر و در قصبه [ ای ] از قصبات نواحی مدینه اقامت نما . ابوذر از آن باز در قصبه ربذه - که بر سه مرحله از مدینه است - رخت اقامت انداخت ، و بعدِ چندی برای زیارت مسجد نبوی وملاقات عثمان میآمد ، ودر این حالات هرگز شکایت عثمان از وی منقول نشده ، بلکه کمال اطاعت و انقیاد به وی داشت ، دلیل واضح بر این آنکه : جمیع مورخین نوشته اند که : چون در قصبه ربذه رسید ، عامل آن قصبه از طرف عثمان غلامی بود از غلامان عثمان که امامت نماز پنجگانه در مسجد جامع میکرد ، وقت نماز آن غلام ابوذر را تقدیم کرد وگفت : تو افضل و بهتر از منی باید که امام شوی . ابوذر گفت که : تو نائب عثمانی و عثمان بهتر از من است ، ونائب شخص در حکم آن شخص است ، لازم همین است که تو امام باشی . آخر آن غلام را امام کرد وعقب او نماز گزارد .

و قصه ابوذر این است که به تحریر آمد ، و این فرقه - از راه بغض و عنادی که دارند - تحریف قصه های واقع مینمایند و سر یک قصه را با دُم قصه دیگر میبندند و از آن تمثالی خیالی و صنمی موهوم ، از روح تحقق و

ص : 297

وقوع خالی برای خود تراشیده آن را معبود میسازند ( أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ ) ! (1) وقصه عبادة بن الصامت خود افترا و بهتان است ، نه معاویه شکایت او نوشت و نه او را عثمان به مدینه طلبید ، در هیچ تاریخ مذکور نیست بلکه در تواریخ معتبره چنین مسطور است که : چون معاویه بر جزیره قبرس غزوه نمود ، عبادة بن الصامت همراه او بود ; زیرا که فضائل این غزوه و شهادت به مغفرت غازیان این مهم دریا از زبان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم او وزوجه او امّ حرام بنت ملحان شنیده بودند ، چون جزیره مذکور فتح شد و غنائم آنجا به دست مسلمین افتاد ، و معاویه خمس آن را جدا کرده به دارالخلافه فرستاد و خود نشست تا باقی را در لشکر تقسیم نماید و جماعتی (2) از صحابه آن حضرت در گوشه [ ای ] جدا نشستند تا وضع تقسیم را ملاحظه نمایند که بر طبق سنت پیغمبر است یا نه . از آن جمله عبادة بن الصامت و شداد بن اوس فهری و ابوالدردا و واثلة بن الاسقع و ابوامامه باهلی و عبدالله بن بسر مازنی بودند ، در اثنای این حال دو کس از لشکریان دو درازگوش خوب را حَی کرده میبردند ، عبادة بن الصامت از آنها پرسید که : این هر دو درازگوش را کجا میبرید واینها چکاره اند ؟ لشگریان .


1- الصافات ( 37 ) : 95 .
2- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 298

گفتند که : معاویه به ما بخشیده است به جهت آنکه بر اینها حج نماییم . عباده گفت که : این گرفتن شما را حلال نیست و دادن معاویه را حلال نیست ، پس آن لشکریان دو درازگوش را به حضور معاویه بازگردانیدند و گفتند که : عباده چنین گفته است ، چون گرفتن ما را حلال نباشد ما چگونه بگیریم و بر آن حج بگزاریم ؟ ! معاویه عباده را طلبید و از صورت مسأله پرسید ، عباده گفت که :

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - فی غزوة حنین ، ‹ 97 › والناس یکلّمونه فی المغانم ، فأخذ وبرة (1) من بعیر وقال - : « ما لی ممّا أفاء الله علیکم من هذه الغنائم مثل هذه إلاّ الخمس ، والخمس مردود علیکم » ، فاتق الله یا معاویة ! واقسم الغنائم علی وجهها ، ولا تعط أحداً منها أکثر من حقه .

معاویه گفت : پس قسمت غنایم را به طور خود بگیر و مرا از این بار عظیم سبک بار گردان که منّت تو خواهم برداشت . عباده داروغه قسمت شد و ابوامامه و ابوالدرداء نیز با وی در این مهم شریک و رفیق شدند و تا آخر خلافت عثمان بر همین اسلوب ماندند . و وفات عبادة بن الصامت در شام است و مدفن او بیت المقدس ، او هرگز از معاویه جدا نشده و به مدینه نیامده پس این قصه سراسر غلط است .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابرة ) آمده است .

ص : 299

و آنچه در وجه ناخوشی عبدالله بن مسعود ذکر کرده اند نیز غلط و افترا است ، در کتب صحیحه از آن اثری نیست ، صحیح اینقدر است که چون عثمان اختلاف مردم در قرائت قرآن [ را ] به حدی مشاهده نمود که اکثر عوام الفاظ غیر منزله میخواندند و به اختلاف قرائت بهانه میجستند ، به مشورت حذیفة بن الیمان و دیگر اجلاّ - که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم از آن جمله بود - خواست تا همه طوایف عرب و عجم بر یک مصحف جمع شوند و از آن تخلف نورزند و این عزم را به فعل آورد .

عبدالله بن مسعود و اُبّی بن کعب که بعض قرائات (1) شاذه در مصحفهای خود نوشته بودند - حال آنکه بعضی عبارات ، ادعیه قنوت بودند ، و بعضی عبارات ، تفاسیر که جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در وقت تلاوت قرآن بیان معانی آن میفرمودند - از موقوف کردن مصاحف خود ابا ورزیدند و در ابقای مصاحف ایشان فتنه عظیم در دین پیدا میشد که در نفس قرآن اختلاف واقع بود ، رفته رفته منجر به قبایح بسیار میشد . در گرفتن مصاحف غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را به این امر ، امر کرده باشد .

اُبی بن کعب مصحف خود را بی مزاحمت حواله نمود با وی پرخاشی به میان نیامده وکدورتی نماند ، و مع هذا عثمان به هر چه ممکن بود استرضای .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قرائت ) آمده است .

ص : 300

ابن مسعود خواست و عذرها کرد ، اگر ابن مسعود قبول نکند ملامت بر ابن مسعود خواهد بود نه بر عثمان !

و چون ابن مسعود مریض شد و عثمان به خانه اش آمد ، استغفار از او درخواست و عطای او را نیز آورد ، ابن مسعود گفت : عطای تو را نمیگیرم ، چون من محتاج بودم نرسانیدی ، حالا که (1) از این جهان مستغنی شدم و سفر آخرت مینمایم به من میدهی ؟ !

عثمان گفت که : به دختران خود بده . ابن مسعود گفت : دختران خود را به خواندن سوره واقعه در هر شب فرموده ام و از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده ام که : « هر که سوره واقعه هر شب بخواند به فاقه مبتلا نگردد » . عثمان برخاسته نزد امّ حبیبه زوجه مطهره رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رفت و از او استدعا نمود که ابن مسعود را از من راضی گردان ، امّ حبیبه ابن مسعود ‹ 98 › را مراتب بسیار گفته فرستاد ، باز عثمان نزد ابن مسعود رفت و گفت که : ای عبدالله چرا تو هم مثل یوسف پیغمبر به برادران خود نمیگویی : ( لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ ) ؟ (2) ابن مسعود سکوت کرد و جواب نداد .

پس از طرف عثمان در استرضای و استعفا قصوری واقع نشد و اقصی الغایة در این مقدمه کوشید و بریء الذمه شد ، و این فعل ابن مسعود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حال آنکه ) آمده است .
2- یوسف ( 12 ) : 92 .

ص : 301

با عثمان . . . از قبیل شکر رنجها است که اخوان و اقران را با هم میباشد بی آنکه منکر خلافت عثمان . . . یا عدم لیاقت او را معتقد باشد .

سلمة بن شقیق - که از اخصّ یاران ابن مسعود بود - گفته است که :

دخلت علی ابن مسعود . . . فی مرضه الذی توفّی فیه ، وعنده قوم یذکرون عثمان ، فقال لهم : مهلا ، فإنکم إن تقتلوه لا تصیبون مثله !

بالجمله ; این چیزها در عالم سیاست ملکی کثیر الوقوع میباشد ، اگر این امور (1) در مطاعن شمرده شود ، دایره بر شیعه تنگ تر خواهد شد ، و چه خواهند گفت در هجران حضرت امیر برادر عینی خود را عقیل بن ابی طالب عطای او را آنقدر ناقص فرمود که - بعدِ مراجعه از جنگ صفین - برخاسته نزد معاویه رفت ; وابوایوب انصاری را که از اعاظم اصحاب بود و از خُلّص شیعه آن جناب ، عزل فرمود وخشونت فرمود و هجران او کرد وعطای او بند ساخت تا آنکه از وی جدا شد وبه معاویه ملحق گردید ; عقیل وابوایوب چه کمی دارند از ابوذر وابن مسعود ؟ ! اگر عثمان در این امر مورد طعن است حضرت امیر نیز شریک او است ، معاذ الله که ختنین پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را کسی از اهل ایمان به طعن یاد کرده یا این امر قبیح به خاطر او گذرد . و قصور فهم خود است که امثال این امور را طعن فهمیده شود ، ( سخن شناس ! نه دلبرا خطا اینجاست ) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 302

و قصه عبدالرحمن بن عوف خود هیچ اصلی ندارد و عبدالرحمن اگر بر تولیت عثمان نادم میشد ، چرا به تصریح نمیگفت ؟ ! اینقدر صحیح است که عبدالرحمن و عثمان را جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با هم عقد اخوت بسته بود ، به این جهت عبدالرحمن با عثمان مباسطات بسیار داشت ، روزی عثمان از کثرت مباسطات او تنگ شد و متوحش گشت وگفت :

إنی أخاف - یابن عوف - : أن تبسط من دمی !

و این چنین امور در میان یاران و برادران صحبت بسیار واقع میشود و اثری از آن در دلها نمیماند ، از حضرت امیر نیز این قسم مزاح و انبساط با مردم واقع شده ، دارقطنی از زیاد بن عبدالله نخعی روایت میکند که :

کنّا جلوساً مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی المسجد الأعظم ، والکوفة یومئذ بها خصاص (1) ، فجاءه المؤذن فقال : الصلاة یا أمیر المؤمنین ! للعصر ، فقال : اجلس . . فجلس ، ثم عاد ، فقال ذلک ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : هذا الکلب یعلّمنا بالسنة !

و نیز دارقطنی روایت میکند :

عن زیاد المذکور ، قال : ‹ 99 › جاء رجل إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فسأله عن الوضوء ، فقال : أبدء بالیمین أو الشمال ؟ فأضرط علی به ، ثم دعا بماء ، فبدأ بالشمال قبل الیمین ! (2) .


1- فی السنن : ( أخصاص ) .
2- خود دارقطنی راوی این دو حدیث - زیاد نخعی - را تضعیف کرده است مراجعه شود به سنن دارقطنی 1 / 92 ، 260 .

ص : 303

و قصه عمار به صورتی که نقل کرده اند نیز صحیح نیست بلکه صورت قصه او - موافق روایات اهل سنت - این است که : روزی عمار و سعد بن ابیوقاص در مسجد مقدس آمدند و کسی را نزد عثمان فرستادند که : ما در مسجد آمدیم (1) تو را میباید که حاضر شوی تا با تو در بعضی امور که از تو صادر شده است و موجب شکایت عوام گشته مطارحه نماییم ، عثمان به دست غلام خود گفته فرستاد که : مرا امروز اشغال بسیار است ، این وقت باز گردید وفلان روز موعد شما است بیایید و آنچه خواهید بگویید . سعد برخاسته رفت و عمار باز کسی را فرستاد که : همین روز باید آمد ، عثمان باز عذر کرد ، باز عمار کس را فرستاد ، باز عثمان عذر کرد ، و غلامان عثمان عمار را زده از مسجد کشیده بیرون کردند و گفتند که : حد استیذان در شرع سه مرتبه است ، حالا از حد شرعی تجاوز کردی ، تعزیر تو واجب شد . چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد و مردم را حاضر کرد و عمار را طلبید و سوگند یاد کرد که این امر شنیع به گفته من واقع نشده است ، و آن غلام را توبیخ فرمود و گفت : ( هذا یدی لعمّار ، فلیقتصّ منی إن شاء ) .

عمار دست او را بوسید و راضی شد ، دلیل قوی بر این ، آنکه در ایام محاصره عثمان . . . عمار از آن فرقه بود که عوام بلوائیان را حقوق عثمان میفهمانید ، وایشان را از محاصره او منع میکرد ، چون آب را بر عثمان بند .


1- در مصدر ( آمده ایم ) .

ص : 304

کرده بودند عمار برآمد و به آواز بلند گفت : ( سبحان الله ! قد اشتری بئر رومه وتمنعونه ماءها ) .

باز دویده نزد امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] آمد و گفت که : مردمِ بلوا امروز بر عثمان آب را بند کرده اند ، و من فهمانیده ام نفهمیده اند ، حیله باید کرد که به عثمان آب برسد ، امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] گفت : در بلوا هیچ پیش نمیرود مگر از راه دیگر که مخفی است ، سعی میکنم ، آخر به سعی و تلاش یک پخال (1) شتر آب از آن راه به عثمان . . . رسانیدند ، پس به جهت عمار طعن بر عثمان نمودن ، مصداق آن مثل عربی شدن است که : ( رضی الخصمان ، ولم یرض القاضی ) .

وقصه کعب بن عبده بهزی ناتمام است ، نصف قصه او را ذکر کرده اند و نصف آخر او را حذف کرده اند ، تتمه قصه اش آن است که : چون خبر زدن کعب به عثمان رسید ، سعید بن العاص را زجر نوشت و نوشت که : کعب را نزد من به تعظیم و تکریم بفرست ، پس چون کعب نزد عثمان رسید گفت که : ای کعب ! تو نامه درشتی به من نوشتی ، و آیین مشورت و نصیحت برادران مسلمان این نمیباشد ، نصحیت را به لین و رفق باید نوشت نه به درشتی ، خصوصاً نسبت به رؤسا و خلفا ، در حق فرعون که از اشقیای مقرری است خدای تعالی پیغمبر اولوالعزم خود را ادب تعلیم فرموده که : ( فَقُولا لَهُ قَوْلاً :


1- پخال :

ص : 305

لَیِّناً ) (1) و من به زدن تو ننوشته بودم ، بی امر من تو را ضرب واقع شد ، اینک قمیص خود را از بدن میکشم ‹ 100 › و چابک حاضر میکنم ، اگر میخواهی قصاص از من بگیر ، کعب گفت : چون به این مرتبه انصاف فرمودی من از حق خود درگذشتم و فی الواقع در نوشتن کلمات غلیظه تقصیر دارم ، مِن بعد کعب نزد عثمان ماند و از مصاحبان خاص او بود .

و اما قصه اشتر نخعی ، پس صحیح است ، و او نه صحابی بود و نه صحابی زاده ، بلکه از اوباش کوفه بود که پاس اولوالامر ننمود و عوام را بر اهانت عامل عثمان بر غلانید (2) ، واگر از مثل این امور رئیس وقت درگذرد موجب فساد عظیم میگردد ، و اشتر نخعی همان است که موجب (3) فتنه ها گردید و نوبت به قتل عثمان رسانید ، وباز موشک دوانی نگذاشت و طلحه و زبیر را تخویف به قتل کرد تا از مدینه گریخته به مکه رفتند ، و امّ المؤمنین را سپر خود ساختند و با امیر [ ( علیه السلام ) ] قتال و جدال به وقوع آمد ، و همه این حرکات اشتر نخعی باعث بی انتظامی امور خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] گشت ، و دائماً اشتر نخعی بر حضرت امیر هم تحکمات میکرد وکما ینبغی اطاعت بجا نمیآورد ، چنانچه در تواریخ مذکور و مشهور است ، و بعد از آنکه عثمان .


1- طه ( 20 ) : 44 .
2- برغلانید : برانگیخت . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- [ الف ] خ . ل : ( مصدر ) .

ص : 306

موافق فرمایش او و یاران او ابوموسی را بر اهل کوفه والی کرد و حذیفة بن الیمان را بر خراج داروغه ساخت ، سکوت نکرد و غوغای کوفه را گرفته بر سر عثمان آمد و اهل مصر را نیز رفیق خود ساخت و او را قتل نمود ، بلکه مباشر قتل او شد - علی ما فی بعض الروایات - و قتل عثمان سبب فتنه شد تا به قیام قیامت چنانچه در حدیث آمده است :

لا تقوم الساعة حتّی تقتلوا إمامکم ، وتجتلدوا بأسیافکم ، ویرث دنیاکم شرارکم .

این قسم شخص را بایستی قتل نمود که فساد امت منتفی میشد ، چه جای اخراج واهانت ، این همه فرط حیای عثمان . . . بود که به اینقدر قناعت نمود ! (1) اقول :

ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ در تقریر این طعن گفته :

ومنها : أنه حبس عطاء ابن مسعود وأبی بن کعب ، ونفی أبا ذرّ إلی الربذة ، وأشخص عبادة بن الصامت من الشام إلی المدینة لمّا اشتکاه معاویة ، وهجر ابن مسعود ، وقال لابن عوف : إنک منافق ، وضرب عمار بن یاسر ، وانتهک حرمة کعب بن عبیدة (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 316 - 323 .
2- فی المصدر : ( عجرة ) .

ص : 307

فضربه عشرین سوطاً ونفاه إلی بعض الجبال ، وکذلک حرمة الأشتر النخعی . (1) انتهی .

و قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان این عبارت گفته :

ومن ذلک أنه أقدم علی کبار الصحابة بما لا یحلّ ; نحو إقدامه علی ابن مسعود عند ما أحرق المصاحف ، وإقدامه علی عمار حتّی روی أنه صار به فتق ، وکان أحد من ظاهر المسلمین (2) علی قتله ، ویقول : قتلناه کافراً ، وأقدم علی أبی ذرّ - مع عظم تقدّمه - حتّی سیّره إلی الربذة ونفاه ، بل قد روی أنه ضربه . (3) انتهی .

و در کتب علمای شیعه مانند کتاب “ الاستغاثه فی بدع الثلاثة “ و ‹ 101 › “ تجرید العقاید “ و “ کشف الحقّ “ و “ حقّ الیقین “ و دیگر کتب - که در این باب تصنیف شده - به غیر از نام همین سه کس از صحابه - که در عبارت قاضی القضات ذکر آنها وارد شده - کسی دیگر مذکور نیست (4) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 .
2- فی المصدر : ( المبطلین ) ، وذکر فی الهامش : فی الأصل : ( المتظلّمین ) .
3- المغنی 20 / ق 2 / 40 .
4- مراجعه شود به : الاستغاثه : 51 - 57 ، شرح تجرید العقائد : 406 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 516 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 212 ( تحقیق سبحانی ) ، نهج الحق وکشف الصدق : 295 - 298 ، حق الیقین : 260 - 264 .

ص : 308

آنچه گفته : اکثر اشخاص - که مذکور شدند - نزد شیعه واجب القتل بودند . . . الی قوله : جای طعن چرا باشد .

جوابش آنکه : اگر چه این اشخاص نزد شیعه هیچ حرمت ندارند ، لیکن چونکه اهل سنت همه صحابه را عادل میدانند ، و احادیث بسیار و روایات بی شمار در مدح و ثنا و تحریم ایذای ایشان میآرند ، بلکه از آیه : ( وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (1) گویا عصمت ایشان ثابت میکنند (2) و شیعه را به دانست خود به مجرد همین احادیث و آیات در لعن و طعن خلفا و دیگر صحابه ساکت میکنند ، پس البته بنابر مذهب ایشان ایذا و اهانت این اشخاص موجب قدح عدالت و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و خروج از صلاحیت امامت خواهد شد .

اما آنچه گفته : لیکن به حکم خبر صحیح که : « التقیة دینی ودین آبائی » تقیه را که بر ذمّه آنها واجب بوده از دست دادند .

پس بدان که : هر قدر که تقیه بر آنها واجب بود هرگز آن را از دست ندادند ، و آنچه از امر به معروف و نهی منکر واجب بود آن را به عمل .


1- الحجرات ( 49 ) : 7 .
2- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 346 .

ص : 309

آوردند ، و تفصیل آن در نقض باب یازدهم خواهد آمد إن شاء الله تعالی (1) .

اما آنچه گفته : اقتدا به حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نکردند که به رعایت تقیه این همه امور [ را ] از عثمان گوارا میکرد و سکوت مینمود .

پس غلط محض است ، انکار کردن جناب امیر بر شنائع و قبایح احداث و بدعات عثمان در کتب فریقین مذکور است (2) ، نسبت سکوت در این باب به آن جناب افترای صریح است .

اما آنچه گفته : و نیز بیوفایی اینها به ثبوت پیوست که برای نفسانیت به کمال انکار و مقابله عثمان بر خواستند .

.


1- اشاره است به اثر دیگری از مؤلف به نام “ مصارع الأفهام لقطع الأوهام “ در ردّ باب یازدهم تحفه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به مقدمه تحقیق .
2- مؤلف در سرتاسر مطاعن عثمان - به صورت پراکنده - برخی از آن موارد را آورده ، ما فقط به آدرس آن اکتفا میکنیم : ازالة الخفاء 2 / 238 ، تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 157 - 159 ، تاریخ مدینة دمشق : 39 / 415 - 418 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 و 8 / 252 و 9 / 13 ( به نقل از موفقیات زبیر بن بکار ) ، الشافی فی الامامة 4 / 269 - 271 ( به نقل از واقدی ) 272 - 274 ، 289 - 291 ، 304 ، تذکرة الخواص : 143 ، 186 إتحاف الوری 2 / 21 - 22 ، تاریخ الطبری 3 / 322 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 102 ، البدایة والنهایة 7 / 173 ، الغدیر 8 / 102 ، بحارالأنوار 22 / 411 .

ص : 310

پس این بزرگواران امر به معروف و نهی عن المنکر میکردند ، و این را نفسانیت نامیدنْ دادِ نفسانیت دادن است .

اما آنچه گفته : در وقت اظهار نصّ امامت در عهد ابی بکر که خلل در حق واجبی حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و دین پیغمبر میشد ، پنبه در دهان کرده نشستند .

پس مدفوع است به اینکه : سکوت ابوذر و عمّار در وقت انعقاد بیعت ابوبکر نزد شیعه ممنوع و غیر مسلّم ، بلکه نزد ایشان چنان ثابت و متحقق است که این هر دو کس از جمله آن صحابه بودند که حجتهای شافیه بر امامت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابطال دعوی ابوبکر به خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بیان کردند ، چنانچه در حدیث طویلی که مولانا محمدباقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حقّ الیقین “ آن را به فارسی ترجمه نموده آورده ، مذکور است که :

پس عمّار برخاست و گفت : ای گروه قریش ! و ای گروه انصار و مسلمانان ! بدانید که اهل بیت پیغمبر شما اولی اند به خلافت و احق اند به میراث او ، و قیام به امور دین بیش از همه کس میتوانند نمود ، و حفظ ملت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بهتر میتوانند کرد ، و خیر خواه ترند نسبت به امت از همه کس ، پس بگویید به صاحب خود که حق را ردّ کند به اهلش پیش از آنکه امر شما سست شود و فتنه ‹ 102 › عظیم شود و دشمنان در شما طمع کنند .

و میدانید که علی ولی شما است به عهد خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و میدانید

ص : 311

که فرق گذاشت حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در میان او و تو در مواطن بسیار : درها را از مسجد مسدود کرد به غیر از در او ، و کریمه خود فاطمه ( علیها السلام ) را به او داد و به سایر طلبکاران نداد ، و گفت : من شهرستان حکمتم و علی درگاه آن است ، هر که حکمت خواهد از درگاهش بیاید ، و همیشه شما به امور دین به او محتاج هستید ، و او در هیچ امر به شما محتاج نیست ، با آن سوابق عظیمه که او دارد و هیچ یک از شما ندارد ، پس چرا از وی میل به دیگری میکنید و حق او را به غارت میبرید ؟ ! ( بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً ) . (1) انتهی .

و همچنین ابوذر - علیه الرحمه - و دیگر صحابه موافق دانش و علم خود حجتها ذکر کرده اند (2) .

.


1- [ الف ] در طعن سوم از مطاعن ابی بکر . [ حق الیقین : 173 - 174 ، آیه مبارکه در سوره کهف ( 18 ) : 50 ] .
2- در مصادر متعدد آمده است که : دوازده نفر از مهاجرین و انصار صریحاً مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر اعلام کردند ، در روز جمعه هنگامی که او در مسجد پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) بالای منبر بود ، در برابر او مشروحاً استدلال و احتجاج نمودند . از مهاجرین : خالد بن سعید بن العاص - یا برادرش عمرو - ، مقداد بن الأسود ، أُبیّ بن کعب ، ، عمّار بن یاسر ، ابوذر غفاری ، سلمان ، عبد الله بن مسعود وبریده اسلمی ( در احتجاج عثمان بن حنیف را به جای ابن مسعود ذکر کرده و در رجال برقی قیس بن سعد را ) . و از انصار : خزیمة بن ثابت معروف به ذو الشهادتین ، سهل بن حنیف ، أبوأیوب انصاری ، و أبوالهیثم بن التیهان . سید بن طاوس این مطلب را از دانشمندان عامه روایت کرده و گفته : در روایات شیعه به نحو متواتر آمده است ، برای اطلاع از تفصیل قضیه و مشروح سخنان مخالفین مراجعه شود به : رجال برقی : 63 - 66 ، خصال : 461 - 465 ، احتجاج : 75 - 80 ، الیقین : 235 - 242 ، الصّراط المستقیم : 2 / 79 - 84 ، نهج الایمان : 578 - 589 ، انوار الیقین : 386 - 388 ، شفاء صدور الناس : 481 - 484 ، بهجة المباهج : 264 - 271 ، بحارالأنوار : 28 / 189 - 203 ، 208 ، 219 ، الدرّ النظیم : 441 - 447. شیخ مفید در الافصاح : 48 ، هادی زیدی در تثبیت الإمامة : 14 - 15 ، ابن شهرآشوب مازندرانی در مثالب النّواصب : 127 و قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین 1 / 858 نیز بدان اشاره کرده اند . برخی افراد دیگر نیز در ضمن سخنان و اشعاری مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر بیان داشته اند ، مراجعه شود به : کتاب ردّه واقدی : 45 ، فتوح 1 / 12 ، تاریخ یعقوبی 2 / 124 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 20 - 21 و 13 / 232 ، مثالب النّواصب : 131 ، المختصر فی تاریخ البشر 1 / 156 ، تتمة المختصر 2 / 215 ، فرائد السمطین 2 / 82 ، کتاب سلیم : 78 ( چاپ الهادی : 2 / 576 ) ، ارشاد 1 / 32 ، جمل : 118 ، الفصول المختارة : 268 ، کنز الفوائد 1 / 266 - 267 ، اعلام الوری : 184 ، المقنع سدآبادی : 120 - 131 .

ص : 312

اما آنچه گفته : در این باب اصلا جای طعن بر عثمان نیست ; زیرا که عثمان ایشان را تأدیب و تعزیر ، محض بر ترک تقیه و ارتکاب مجاهره نمود .

پس جوابش آنکه : این سفسطه ای است باطل و تلبیسی است واهی !

ص : 313

اولا : وجوب تقیه در این مقام ممنوع است ، بلکه چون اکثر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالف عثمان بودند و انکار بر شنائع و فظائع او میکردند ، خوف مرتفع گشته بود .

ثانیاً : اینکه اگر فرض غیر واقع کنیم که : ابوذر و عمّار تقیه واجب را ترک کردند ، پس غایة الامر آنکه عثمان و ایشان همه مطعون خواهند شد نه اینکه فقط ایشان مطعون باشند و ساحت عثمان بری ، مثلا اگر مسلمانی در کفار مبتلا شود و تقیه بر او واجب باشد ، و آن کس ترک تقیه کند و اسلام ظاهر کند ، و کفار او را به قتل رسانند ، پس در این صورت چنین گفته نخواهد شد که : کفار خوب کردند که او را تعزیر بر ترک تقیه کردند ، بلکه به این ایذا دادن کفار ملوم خواهند شد ، و آن کس بر ترک تقیه .

ثالثاً : آنکه از دلیلی شرعی ثابت باید ساخت که تعزیر ترک تقیه همین است که عثمان با ابوذر و عمّار از ضرب و طرد به عمل آورد .

رابعاً : آنکه اگر ثابت شود که چنین تعزیر بر ترک تقیه جایز است ، پس حاکم شرع را جایز خواهد بود نه جائر را ، و عثمان را شیعه حاکم شرع نمیدانند بلکه از جائران میپندارند .

و آنچه جوابی دیگر گفته و آن را هم بر مذاق شیعه به حسب گمان باطل خود تقریر کرده ، خلل بیّن در آن به چند وجه است :

اول : آنکه نزد شیعه خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) بر حق و صواب بود ، و کسی

ص : 314

که خلل اندازی در آن کُند موجب عذاب و تعزیر خواهد شد ، و خلافت عثمان باطل و ناحق بود ، پس خلل کردن در آن موجب ثواب جمیل خواهد شد نه باعث تعزیر .

دوم : آنکه جناب امیر ابتدا به قتل این کسان نفرموده ، بلکه ایشان را به مواعظ و نصایح بالغه از قتال انذار فرموده ، لیکن چونکه ایشان از بغی و فساد باز نیامدند و جنگ و قتال آغاز کردند جناب امیر ( علیه السلام ) مدافعتشان کرد ، به خلاف عثمان که خود ابتدا به ضرب و طرد اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد ، و ایشان سوای نصیحت و زجر بر عیوب او ‹ 103 › چیزی دیگر نکرده بودند .

سوم : آنکه طلحه و زبیر و عایشه و ابوموسی نزد شیعه اصلا حرمتی نداشتند که جناب امیر رعایت آن میکرد ، به خلاف ابوذر و عمّار .

چهارم : آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وصیت به قتال ایشان و عدم رعایت حرمت ایشان کرده بود ، به خلاف عثمان که برای او در باب ضرب و طرد این اصحاب از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هیچ وصیتی اهل سنت هم نقل نمیکنند .

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] پاس حرم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و أمّ المؤمنین نفرمود ، و طلحه و زبیر را که (1) حواریان پیغمبر و قدیم الاسلام و زبیر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیرا که ) آمده است .

ص : 315

خصوصاً عمّه زاده پیغمبر بود ، قتل نمود .

پس مخاطب از شدت عداوتی که دارد میخواهد که - معاذ الله ! - الزامی به جناب امیر ( علیه السلام ) عائد سازد (1) ، و فعل شنیع عثمان را بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) قیاس نماید ، حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به زبیر فرموده بود که : « تو قتال خواهی نمود . . . (2) [ با علی ] و ظالم خواهی بود » ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی جریر المازنی ; قال : شهدت علیاً [ ( علیه السلام ) ] والزبیر حین توافقا ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا زبیر ! أُنشدک أسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّک تقاتل علیّاً وأنت له ظالم ؟ » قال : نعم ، ولم أذکر ذاک إلاّ فی مقامی هذا ، ثمّ انصرف . ع . عق . ق . فی الدلائل . کر (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ است :

عن الأسود بن قیس ، قال : حدّثنی من رأی الزبیر یوم الجمل فنوّه به علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أبا عبد الله ! » فأقبل حتّی التفت أعناق دوابّهما ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « أتذکر یوماً أتانا رسول الله .


1- قسمت : ( عائد سازد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اینجا به قدر چند کلمه سفید است .
3- [ الف ] کتاب الفتن وقعة الجمل . [ کنز العمال 11 / 339 ] .

ص : 316

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وأنا أُناجیک - فقال : « أتناجیه ؟ والله ! لیقاتلنّک یوماً وهو ظالم ؟ ! » فضرب الزبیر وجه دابّته ، فانصرف . ش . کر . (1) انتهی .

و در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

أخرج الحاکم - وصحّحه - [ و ] (2) البیهقی ، عن أبی الأسود ، قال : شهدت الزبیر خرج یرید علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « أُنشدک الله هل سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « تقاتله وأنت [ له ] (3) ظالم ؟ ! » فمضی الزبیر منصرفاً . (4) انتهی .

و هر گاه زبیر در قتال جناب امیر ( علیه السلام ) ظالم باشد ، طلحه و عایشه نیز ظالم بوده باشند ، به خلاف عمّار و ابوذر و دیگر اصحاب که ایشان را عثمان اهانت و تذلیل به ضرب و طرد نموده ; چرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این اصحاب نفرموده که : شما در زجر عثمان بر عیوب او و نصیحت او ظالم خواهید بود .

و نیز طلحه و زبیر جمعی از شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) را قتل نمودند ; لهذا .


1- کنز العمال 11 / 340 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] آخر الباب الثامن فی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] . [ الصواعق المحرقة 1 / 348 ] .

ص : 317

جناب امیر ( علیه السلام ) ایشان را به قتل رسانید ، چنانچه در “ کنز العمال “ در روایتی طویل مذکور است :

فقام إلیه رجل ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنا علی ما قاتلت طلحة والزبیر ؟ قال : « قاتلتهم علی نقضهم بیعتی ، وقتلهم شیعتی من المؤمنین : حکیم بن جبل (1) العبدی من عبد القیس والسائحة والأساورة بلا حقّ استوجبوه منهما ، ولا کان ذلک لهما دون الإمام ، ولو أنّهما فعلا ذلک بأبی بکر وعمر لقاتلاهما ، ولقد علم ‹ 104 › مَنْ هاهنا من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّ أبا بکر وعمر لم یرضیا ممّن امتنع من بیعة أبی بکر حتّی بایع وهو کاره ، ولم یکونوا بایعوه بعد الأنصار ، فما بالی . . ؟ ! فقد بایعانی طائعین غیر مکرهین ، ولکنّهما طمعا منّی فی ولایة البصرة والیمن ، فلمّا لم أُولّهما ، وجاءهما الّذی غلب من حبّهما للدنیا وحرصهم علیها ، خفتُ أن یتخذوا عباد الله خولا ، ومال المسلمین لأنفسهما ، فلما زویت ذلک عنهما ، وذلک بعد أن جرّبتهما ، واحتججت علیهما . (2) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( جبلة ) .
2- [ الف ] کتاب المواعظ والحکم ، خطب علی [ ( علیه السلام ) ] ، قوبل علی أصله بنسخته ، قوبلت علی نسخة علی المتقی . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 191 - 192 ] .

ص : 318

اما آنچه گفته : و ابوموسی اشعری را - چون اهل کوفه را از رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منع میکرد - سیاست نمود ، و سوختن خانه او و غارت کردن اسباب او به دست مالک اشتر به وقوع آمد ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آن همه را تجویز فرمود .

پس جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه چونکه این کلام را به حسب گمان خویش بر مذاق شیعه گفته است بر او لازم بود که سوختن مالک اشتر خانه ابوموسی و غارت نمودن اسبابش و رضای جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن از کتب صحیحه معتمده شیعه ثابت مینمود .

دوم : آنکه مخاطب در باب امامت در جواب مطاعن خوارج و نواصب کلامی گفته که از آن مفهوم میشود که : جناب امیر ( علیه السلام ) بر این نهب و غارت راضی نبود ، وهذه عبارته :

و ابوموسی اشعری را مالک [ اشتر ] (1) و غلامان او اهانت کردند ، و بی فرموده حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در کوفه خانه او را سوختند ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را اطلاع این معنا نبود ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ ثابت است . (2) انتهی .

.


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 231 .

ص : 319

ظاهر است که غرض مخاطب آن است که این افعال بدون اطلاع جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] واقع شد ، و آن جناب این معنا را تجویز نفرموده ; چه اگر آن جناب تجویز میفرمود - بنابر زعمش - جواب نواصب تمام نمیشد . و در اینجا به مقتضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد ، دعوی نموده که : تجویز جناب امیر ( علیه السلام ) از تواریخ طرفین ثابت است .

سوم : آنکه از تواریخ نهب مالک اشتر مال ابوموسی را ثابت نمیشود ، بلکه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

چشم مالک که بر ابوموسی افتاد بدان نمایید و به آواز بلند گفت : تو در این سرا چه کنی ؟ چه این سرای سلطانی تعلق به امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دارد ، و تو شرف بیعت او نگرفته ای ، تو غریب و محتاج مثل یکی اراذل شرفشان نیافته ای ، در این سرای چه کار داری ؟ ! (1) ابوموسی از آن سورت و شدت که از او دید تنزل نمود (2) و به تواضع و درخواست آمد و گفت : امروز مهلت ده تا از این سرای برآیم (3) و به جای دیگر انتقال نمایم .

.


1- در مصدر : ( مالک چون ابوموسی را دید گفت : تو در این سرا چه کنی ؟ چه این سرای سلطان است و تعلق به امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دارد ، و تو شرف بیعت او نیافته ای ، تو در این سرا چه کار داری ) ؟ !
2- در مصدر : ( سورت که داشت تنزل نموده ) .
3- در مصدر : ( سه روز مرا مهلت ده تا این سرا را خالی کنیم ) .

ص : 320

مالک گفت : لا ولا کرامة لک (1) ، یک ساعت نگذارم که دیگر در این خانه باشی ، بفرمود تا جمله متاع او را از آن سرای بیرون انداختند ، و اهالی کوفه چون خبر قدوم مالک اشتر شنیدند جمله بر در قصر الاماره جمع شدند ، و در آن هجوم و ازدحام اکثر متاع و اموال ابوموسی به تاراج و غارت رفت . (2) انتهی .

از اینجا ظاهر شد که نه مالک اشتر خانه ابوموسی را سوخت - و چگونه ‹ 105 › میسوخت که آن خانه سلطانی بود ! بلکه ابوموسی را از آن خانه اخراج نموده - نه مال ابوموسی را نهب کرد ، بلکه مال او را از خانه بیرون کرده بود ، هرگاه ازدحام مردم شد در آن هجوم و ازدحام اکثر متاع او به غارت رفت .

چهارم : آنکه قیاس عمّار و ابی ذر بر ابوموسی از قبیل قیاس ظلمت بر نور است ; به جهت آنکه ابوموسی منافق و ملعون و فاسق و فاجر بود .

در “ استیعاب “ در حال ابوموسی مذکور است :

وعزله علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یزل واجداً علی علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی جاء .


1- در مصدر : ( لا والله ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 350 ] .

ص : 321

منه ما قال حذیفة ، فقد روی فیه لحذیفة (1) کلام کرهت ذکره . (2) انتهی .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی مریم ، قال : سمعت عمّار بن یاسر یقول : یا أبا موسی ! أنشدک الله ألم تسمع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « من کذب علیّ متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار ؟ » وأنا سائلک عن حدیث فإن صدقتَ وإلاّ بعثتُ علیک من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من یقرّرک به . . أُنشدک الله ! ألیس إنّما عناک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - أنت نفسک - فقال : « إنّها ستکون فتنة بین أُمّتی أنت - یا أبو موسی ! - فیها نائماً خیر منک قاعداً ، وقاعداً خیر منک [ قائماً ، وقائماً خیر منک ] (3) ماشیاً » ، فخصّک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولم یعمّ الناس .

فخرج أبو موسی ، ولم یردّ علیه شیئاً . ع . کر . (4) انتهی .

پس منافق و فاسق و ملعون و دشمن خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به کسانی که از خلصای مؤمنین و اتقیای صالحین و دوستان خدا و رسول مختار و صادقین ابرار بودند چه نسبت ؟ ! و قیاس چنین منافق بر این اصحاب کبار از دین داری نمیآید !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحذیفة ) آمده است .
2- الاستیعاب 3 / 980 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفتن ، فصل فی متفرقات الفتن . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 273 ] .

ص : 322

اما آنچه گفته : اینک تواریخ طرفین موجود است ، اگر سر مو در این مقدمات تفاوت برآید .

پس دانستی که : تفاوت بسیار در مقدمه ابوموسی ظاهر شده ، و تکذیب مخاطب به کلام خودش واضح شده ، پس به این کذب و دروغ دعوی این صدق و راستی سوای مخاطب کار دیگری نیست .

اما آنچه گفته : و آنچه ام المؤمنین را از اهانت بعد از جنگ جمل به وقوع آمد بر تاریخ دانان پوشیده نیست .

پس تفصیل آن اهانت بیان باید کرد .

اما آنچه گفته : این است آنچه بر مذاق شیعه تقریر توان کرد .

پس دلیل نهایت جهل و نادانی یا غایت تلبیس و بی ایمانی است ، آنچه از اول تا آخر گفته یک حرف هم از آن بر مذاق شیعه صحیح و درست نمیآید .

اما آنچه گفته : حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به حضور مردم و تنها نیز بارها تقیّد فرموده بودند که : تو را خدای تعالی در وقتی از اوقات خلعت خلافت خواهد پوشانید . . . الی آخر .

پس چنین احادیث از موضوعات و مفتریات است ، اکابر محققین اهل سنت اعتراف دارند به اینکه : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در باب امامت بر کسی نص نفرموده .

ص : 323

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح حدیث شوری از ابن بطال نقل کرده :

ویؤخذ منه بطلان قول الرافضة وغیرهم أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصّ أنّ الإمامة فی أشخاص بأعیانهم ; إذ لو کان ‹ 106 › کذلک لما أطاعوا عمر فی جعلها شوری ، ولقال قائل منهم : ما وجه التشاور فی أمر کفیناه بیان الله علی لسان رسوله ؟ ! (1) و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

لا یصدق الشیعة بنقل النصّ علی إمامة علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، والبکریة علی إمامة أبی بکر ; لأنّ هذا وضعه الآحاد أولا وأفشوه ، ثمّ کثر الناقلون فی عصره وبعده فی الأعصار ، فلذلک لم یحصل التصدیق . (2) انتهی .

هرگاه احادیث امامت ابوبکر موضوع باشد ، پس احادیث عثمان نیز موضوع خواهد بود .

و اگر این احادیث موضوعه را تسلیم هم کنیم ، دفع طعن از عثمان امکانی .


1- [ الف ] باب کیف یبایع الإمام الناس من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 171 ] .
2- [ الف ] الفرع السابع من شروع الکتاب ذکر التواتر . ( 12 ) . [ جامع الأصول 1 / 121 ] .

ص : 324

ندارد ; چه در آن احادیث امر به تذلیل و تحقیر و ایذا و ایلام این صحابه به شداید مصائب هرگز مذکور نیست ، فقط امر به عدم خلع خلافت از خود است و بس ، و این امر مبیح ضرب و کوب و تشدید و تطرید این اجلّه صحابه نمیتواند شد که مناقب و محامدشان هم بالخصوص وهم بالعموم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بارها ارشاد فرموده ، و احادیث بسیار در حفظ و پاسداری ایشان ذکر نموده ، و تذلیل و تحقیر ایشان را حرام ساخته ، و آیات مدح و ثنای صحابه راه احتمال صدور افعال شنیعه و فسق و فجور بر ایشان - به اقوال خود مخاطب (1) - باز بسته .

کمال حیرت است که اگر شیعه آن صحابه را - که کوشش و سعی در نزع خلافت از جناب امیر کردند ، و به غصب و ستم قمیص خلافت را در بر کردند - و اتباعشان را تحقیر و تذلیل کنند ، اهل سنت ایشان را ملوم و مطعون سازند و در حقّ ایشان یافه درائی و ژاژخائی (2) آغاز نهند و به اوهام باطله به مخالفت کتاب و سنت نسبت کنند بلکه جمعی از ایشان تکفیر شیعه کنند ، حال آنکه نزد شیعه هرگز مدح این صحابه اصلا ثابت نشده ، لا فی الکتاب ولا فی السنة .

و خود اهل سنت چنین صحابه را - که به وقوع مدح و ثنای ایشان به اقصی .


1- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 346 .
2- ژاژخائی : بیهوده گوئی ، هرزه درائی ، یاوه سرائی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 325

الغایه خود هم قائل اند ، و نزد شیعه هم ثابت است و خوبی ایشان مجمع علیه اهل اسلام است - به گناه آنکه زجر و توبیخ عثمان بر معایب و مثالب و مظالم او نموده اند ، به کمال وقاحت بی محابا تحقیر و تذلیل کنند ، و قابل ضرب و کوب و تشدید و تطرید و تعزیر و تحقیر و اِجلاء و ایذا گویند ، و از سخنان خود که در مقابله شیعه از کمال بی فهمی به آن متفوه میشوند یک سر غفلت کنند ! !

اما آنچه گفته : و در ذکر همین فتنه جای دیگر فرمود که : هر که در آن فتنه نشسته باشد بهتر است از کسی که ایستاده باشد . . . الی آخر .

پس عمّار بن یاسر و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، ابوموسی را در روایت این حدیث به طریق عموم تکذیب فرموده اند ، و عمّار تصریح نموده به اینکه : خطاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خصوص ابوموسی بوده ، مراد آن حضرت آنکه سعی نمودن ابوموسی در مخالفت حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] چنان فتنه ای است که در حالی که نشسته باشد بهتر است از حالی که ایستاده باشد و در حالی که خفته باشد بهتر است از حالی که بیدار ‹ 107 › باشد .

اما آنچه گفته : و ابوموسی اشعری را فرموده اند . . . الی آخر .

پس خبر ابوموسی به جهت مثالب او - که مذکور شد - قابلیت اعتبار

ص : 326

ندارد ، و عمر هم خبر تنها ابوموسی را در باب استیذان اعتبار نکرده تا که از دیگر صحابه تصدیق ننموده ، چنانچه در “ صحیحین “ مذکور است (1) ، هرگاه عمر خبر ابوموسی را تصدیق نکرده شیعیان خبر او را چرا اعتبار خواهند کرد ؟ !

و شیخ رحمت الله در “ مختصر تنزیه الشریعة عن الاحادیث الموضوعة “ آورده است :

حدیث أنس : کنت مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فجاء جاء ، فاستفتح ، فقال : یا أنس ! اخرج فانظر من هذا ، فخرجت فإذاً أبو بکر ، فقلت : هذا أبو بکر یا رسول الله [ ص ] ! قال : ارجع ، فافتح له ، وبشّره بالجنّة ، وأخبره بأنه الخلیفة من بعدی .

ثمّ جاء جاء . . إلی آخر الحدیث ، وفیه : فإذاً هو عمر فذکر مثله ، وفیه : وأخبره بأنه الخلیفة بعد أبی بکر . .

ثمّ ذکر عثمان مثله ، وأنّه الخلیفة بعد عمر ، وآخره : مره (2) عند ذلک بالصبر .

وفیه کذّاب ، وقال ابن المدینی : سألت أبی عن هذا الحدیث ، .


1- صحیح بخاری 3 / 6 - 7 و 8 / 157 ، صحیح مسلم 6 / 179 .
2- فی تنزیه الشریعة : ( وأخبره بأنه سیبلغ منه دماً یهراق ، و مره . . ) إلی آخر ما فی المتن .

ص : 327

فقال : کذب موضوع (1) .

پس اخبار آن کسانی که چنین موضوعات صریحه بافته اند - که اولیائشان به اضطرار قائل به کذب و وضع آن میشوند - چه اعتبار دارد !

اما آنچه گفته : چون دید که بعضی از اصحاب نیز به این منافقین . . . الی آخر .

پس منافی و معارض است با آنچه مخاطب در این باب و در باب دوم تصریح کرده به اینکه : بعد از وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منافقی باقی نمانده (2) .

و نیز این قول را یاد باید داشت که برای تکذیب کلمات آتیه اش مفید خواهد شد ; زیرا که در آنجا انکار بحت نموده و گفته که : عثمان کسی از صحابه را ایذایی نرسانیده و توهینی نکرده ، بلکه آنچه از ضرب و کوب به ایشان رسید بدون اجازه عثمان بود (3) .

.


1- تنزیه الشریعة 1 / 391 .
2- تحفه اثناعشریه : 62 ( باب دوم ، کید شصت و هشتم ) ، 309 - 310 ( طعن دوم عثمان ) .
3- عبارت او که اول همین طعن گذشت چنین است : غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند ، و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را به این امر ، امر کرده باشد . . . و غلامان عثمان عمار را زده از مسجد کشیده بیرون کردند . . . چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد . . . و سوگند یاد کرد که این امر شنیع به گفته من واقع نشده است .

ص : 328

و این قول او دلالت دارد بر آنکه : این صحابه را عثمان خود چشم نمایی کرده ، پس بیان باید نمود که آن چشم نمایی چه بود ، آیا محض ارائه عیون بود ؟ ! یا اینکه ایذا و آسیبی هم رسانیده ؟ !

و نیز از اقوال آتیه اش ظاهر میشود که : کسی از صحابه مثل ابن مسعود و عمّار و ابوذر و عبدالرحمن و عبادة بن الصامت انکار حقیت خلافت او ننموده و همه معتقد صحّت خلافت و جلالت قدر او بودند ، و در اینجا تصریح کرده به اینکه : این اصحاب در باب خلع و نزع خلعت خلافت عثمان شریک منافقین بودند .

اما آنچه گفته : نزد اهل سنت عصمت خاصه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، صحابه را معصوم نمیدانند .

پس مکرر معلوم شده که اهل سنت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را نیز معصوم نمیدانند (1) ، و صحابه را اگر چه معصوم نمیدانند ، لیکن همه را عدول میدانند ، چنانچه در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

قال ابن الصلاح والنووی : الصحابة کلّهم عدول ، وکان للنبیّ .


1- مراجعه شود به جلد اول تشیید المطاعن ، مقدمه مؤلف ( رحمه الله ) .

ص : 329

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مائة ألف وأربعة عشر ألف صحابة (1) عند موته ، القرآن والأخبار مصرّحان بعدالتهم (2) .

و ابن حجر عسقلانی در کتاب “ الاصابة فی تمییز الصحابة “ فرموده : ‹ 108 › اتفق أهل السنة علی أن الجمیع عدول ، ولم یخالف فی ذلک إلاّ شذوذ من المبتدعة ، وقد ذکر الخطیب فی الکفایة فصلا نفیساً فی ذلک ، فقال : عدالة الصحابة ثابتة معلومة بتعدیل الله تعالی لهم ، وإخباره عن طهارتهم ، واختیاره (3) لهم ، فمن ذلک قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ) (4) .

وقوله : ( وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (5) .

وقوله : ( لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ ) (6) .

وقوله : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ .


1- فی المصدر : ( صحابی ) .
2- الصواعق المحرقة 2 / 640 .
3- فی المصدر : ( واخبارهم ) .
4- آل عمران : ( 3 ) « 110 .
5- البقرة ( 2 ) : 143 .
6- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 330

وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (1) .

وقوله : ( یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) (2) .

وقوله : ( لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهَ وَرِضْوَاناً وَیَنصُرُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ) . . إلی قوله : ( إِنَّکَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ ) (3) فی آیات کثیرة یطول ذکرها ، وأحادیث شهیرة یکثر تعدادها ، وجمیع ذلک یقتضی القطع بتعدیلهم ، ولا یحتاج أحد منهم مع تعدیل الله تعالی إلی تعدیل أحد من الخلق .

علی أنه لو لم یرد من الله ورسوله فیهم شیء ممّا ذکرناه لأوجبت الحال التی کانوا علیها - من الهجرة والجهاد ، ونصرة الاسلام ، وبذل المهج والأموال ، وقتل الآباء والأولاد ، والمناصحة فی الدین ، وقوّة الإیمان والیقین (4) - القطع علی تعدیلهم ، والاعتقاد لنزاهتهم ، وأنهم أفضل من جمیع الخالفین بعدهم ، .


1- التوبة ( 9 ) : 100 .
2- سورة الأنفال ( 8 ) : 64 .
3- الحشر ( 59 ) : 10 - 8 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 331

والمعدّلین الذین یجیئون من بعدهم . هذا مذهب کافّة العلماء ، ومن یعتمد قوله . ثم روی بسنده إلی أبی زرعة الرازی ، قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فاعلم أنه زندیق ، وذلک أن الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه (1) الصحابة ، وهؤلاء یریدون أن یخرجوا (2) شُهُودنا لیبطلوا الکتاب والسنّة ، والجرح بهم أولی ، وهم زنادقة . (3) انتهی .

پس مخاطب که در این مباحث ازرا و تحقیر اجلاّی اصحاب مثل : عمّار و ابوذر و ابن مسعود به غایت شوخ چشمی و بی باکی نموده ، و زبان درازی و سوءادبی در حقّ ایشان آغاز کرده ، و ایشان را نسبت به سوی هم صفیری منافقین در خلع و نزع خلافت عثمان کرده ، و ایشان را به سبب قصد نزع خلافت عثمان - که به زعم او گناه بس عظیم بلکه موجب سلب ایمان است ! - از اصحاب فتنه و شرّ و فساد گفته ، و ایشان را مستحق این اهانت و رسواییها - که از عثمان به ایشان رسیده - دانسته ; صریح مخالفت و معاندت .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- فی المصدر : ( یجرحوا ) .
3- [ الف ] شروع الکتاب الفصل الثالث فی عدالة الصحابة . ( 12 ) . [ الإصابة 1 / 162 - 163 ] .

ص : 332

کلام الهی بنابر قواعد خود کرده باشد ، و به مقتضای حدیثی که صاحب “ اصابه “ نقل کرده از زندیقان بی ایمان باشد .

کار اهل سنت به غایت عجیب واقع شده که هرگاه شیعه بر صحابه - که مورد حدیث حوض [ واقع ] شده غصب حقوق ‹ 109 › اهل بیت نمودند ، و از حق برگشته ، بر ظلم و ستم اصرار کردند ، و اتباع خلفای جور اختیار کردند - طعن میکنند و تحقیر و انتقاص ایشان مینمایند ، این آیات و احادیث عامه را - که در مدح صحابه به طور قضایای مهمله وارد است - پیش کنند ، و به زعم خویش اسکات ایشان کنند ، و ایشان را از مخالفین صریح کلام خدا و رسول او پندارند ، و گویند که : این صحابه که مهج و نفوس و اولاد و اموال خود را فدای پای مبارک جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کردند به چه طور ممکن است که یک سر از رعایت حق رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برگردند ، و بر فسق و فجور و ظلم و ستم اقدام کنند ؟ ! و هرگاه که خود مضطر میشوند در پیِ تحقیر و تذلیل اجلاّی صحابه - که مدح و عدالت ایشان به این آیات و احادیث عامه هم بنابر قواعدشان ثابت است و هم احادیث خاصه در مدح و کمال ایمان ایشان و جلالت قدر و علوّ شأنشان وارد است - میافتند ، و ایشان را مستحق اهانت و رسوایی و زد و کوب و تطرید و تشرید میگویند ، و از التزام اموری که موجب سلب ایمانِ ایشان است نیز در حق ایشان باک ندارند ، و از دعاوی خود که در باب تعظیم و اکرام و اجلال جمیع صحابه دارند غفلت میورزند ،

ص : 333

راست گفته اند که : دروغگو را حافظه نباشد !

و احادیثی که در کتب اهل سنت در خصوص فضائل ابوذر و عمّار یاسر مذکور است دلالت میکند بر آنکه : اینها به مراتب جلیله ایمان و مدارج علیّه ایقان فایز بودند ، و تعظیم و اجلال ایشان ضروری اسلام است ، و ایذا و تحقیر ایشان موجب وزر و وبال و هلاکت و نکال و مفضی به غضب ذو الجلال است .

صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ ، و جلال الدین سیوطی در کتاب “ جامع صغیر “ از “ مسند احمد بن حنبل “ و از “ صحیح ترمذی “ و ابن ماجه و “ مستدرک “ حاکم به روایت عبدالله بن عمرو بن عاص آورده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ ابوذر فرموده :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر (1) » .

یعنی : « آسمان سایه نیفکند و زمین بر نداشت از اهل زمان راستگوتر از ابوذر » . بنابراین حدیث شریف هر چه ابوذر گوید باید که راست بوده باشد ، و اگر نه کذب پیغمبر خدا لازم آید ، معاذ الله من ذلک !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : جامع الاصول 9 / 50 ، سنن ترمذی 5 / 334 ، الجامع الصغیر 2 / 485 ، سنن ابن ماجه 1 / 55 ، مسند احمد 2 / 223 و 5 / 197 ، المستدرک 3 / 342 ] .

ص : 334

و این ابوذر در جمله سابقین اسلام معدود و محسوب است ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

أسلم قدیماً ، روی عنه أنه قال : أنا رابع أربعة فی الإسلام (1) .

یعنی : او قدیم الاسلام است و میگفت : من چهارم آن کسان ام که به اسلام سبقت نمودند .

و نیز صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ حدیث مذکور را با زیادتی چنین نقل نموده :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق ، ولا أوفی من أبی ذرّ ، شبه عیسی بن مریم » .

فقال عمر بن الخطاب - کالحاسد ! - : یا رسول الله ! [ ص ] أفتعرف ذلک ؟ قال : « نعم ، فاعرفوه » (2) .

و نیز جلال الدین سیوطی از “ صحیح ترمذی “ و “ مستدرک “ حاکم و صاحب “ جامع الاصول “ به روایت عایشه ‹ 110 › نقل نموده اند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ عمّار یاسر فرموده :

.


1- [ الف ] کتاب الإیمان ، باب المعاصی من أمر الجاهلیة ، ولا یکفر صاحبها بارتکابها إلاّ بالشرک . [ عمدة القاری 1 / 205 ] .
2- جامع الاصول 9 / 50 ، سنن ترمذی 5 / 334 .

ص : 335

« ما خیّر عمّار بن یاسر بین أمرین إلاّ اختار أرشدهما (1) » .

یعنی : « هرگز مخیر گردانیده نشد عمّار بن یاسر در میان دو امر مگر آنکه اختیار کرد او چیزی را که رشد آن نمایان تر بود » .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن حذیفة : « أنّ الجنّة تشتاق إلی أربعة : علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمّار ، وسلمان ، والمقداد » . طب . عن شداد بن أُوس (2) .

و صاحب “ جامع الاصول “ از نسائی آورده که آن حضرت در حق او فرموده :

« مُلئ عمّار إیماناً إلی مشاشه (3) » .

یعنی : مملوّ است عمّار از ایمان تا سر استخوانهای او .

و صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ نقل کرده که : عمّار بن یاسر اذن دخول بر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خواست ، آن .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : جامع الاصول 9 / 45 - 46 ، سنن ترمذی 5 / 332 ، الجامع الصغیر 2 / 495 ، المستدرک 3 / 388 ] .
2- کنز العمال 11 / 754 .
3- جامع الأصول 9 / 46 ، السنن الکبری للنسائی 8 / 111 .

ص : 336

حضرت فرمود :

« ائذنوا له ، مرحباً بالطیّب المطیّب (1) » .

یعنی : ( اذن دهید او را ، جای فراخ است برای پاک و پاک کرده شده ) .

و از “ صحیح مسلم “ به روایت ابوسعید آورده که او گفت : خبر داد مرا کسی که بهتر از من بود : ابوقتاده ، که به درستی که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حالی که خندق میکند (2) ، خاک را از سر عمّار دور میکرد و میگفت :

« بؤس ابن سمیة ، یقتلک (3) فئة باغیة (4) » .

و از “ صحیح بخاری “ به روایت عکرمه [ نقل کرده ] که او گفت : عبدالله بن عباس مرا و پسر خود علی را گفت که : به سوی ابوسعید خدری برو و از وی حدیث پیغمبر بشنو ، پس ما رفتیم او در حائطی بود و آن را اصلاح میکرد ، پس ردای خود [ را ] گرفت و بر پشت و ساقین بسته نشست ، در اثنای حدیث بنای مسجد نبوی را ذکر نمود و گفت : ما یک یک خشت برمیداشتیم (5) و .


1- جامع الاصول 9 / 41 ، سنن ترمذی 5 / 332 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکندید ) آمده است .
3- فی المصادر : ( تقتلک ) .
4- جامع الاصول 9 / 42 ، صحیح مسلم 8 / 185 .
5- در [ الف ] : ( میبرداشتیم ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 337

عمّار دو دو خشت برمیداشت (1) ، پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم چون او را دید خاک را از او دور میکرد و میگفت :

« ویح عمّار ! یدعوهم إلی الجنّة ویدعونه إلی النار (2) » .

یعنی : « رحمت باد بر عمّار ! دعوت خواهد نمود ایشان را به سوی بهشت و ایشان دعوت خواهند کرد او را به سوی آتش دوزخ » .

و در “ کنز العمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - مذکور است :

عن ابن عباس : « من یحقّر عمّاراً یحقّره الله ، ومن یسبّ عمّاراً یسبّه الله ، ومن یبغض عمّاراً یبغضه الله » . ع . وابن قانع .

عن خالد بن الولید : « یا خالد ! لا تسبّ عمّاراً أنّه من یعادی عمّاراً یعاده الله ، ومن یبغض عمّاراً یبغضه الله ، ومن یسبّ عمّاراً یسبّه الله ، ومن یسفّه عمّاراً یسفّهه الله ، ومن یحقّر عمّاراً یحقّره الله » . طب . وسمویه . طب . ک (3) .

پس هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود که : « هر که عمّار را تحقیر کند او را خدا محقّر میدارد ، و هر که عمّار را مبغوض دارد او را خدا مبغوض میدارد » ، پس عثمان که عمّار را تحقیر و اهانت کرد و نیز او را مبغوض داشت لابد خدای تعالی عثمان را محقّر و مبغوض داشته باشد .

.


1- در [ الف ] : ( میبرداشت ) آمده است که اصلاح شد .
2- جامع الاصول 9 / 43 - 44 ، صحیح بخاری 1 / 115 .
3- کنز العمال 11 / 726 .

ص : 338

و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ از “ مشکاة “ نقل نموده که در آن از “ مسند “ احمد حنبل آورده که :

خالد در حدیث طویلی روایت نموده که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود : « هر که عمّار را دشمن دارد خدای تعالی او را دشمن دارد (1) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن خالد بن الولید . . . ، قال : کان ‹ 111 › بینی وبین عمّار بن یاسر کلام ، فأغلظت له فی القول ، فانطلق عمّار یشکونی إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فجاء خالد وهو یشکوه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قال : فجعل یغلظ له ، ولا یزیده إلاّ غلظة ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ساکت لا یتکلّم ، فبکی عمّار وقال [ یا ] (2) رسول الله [ ص ] ! ألا تراه ؟ ! فرفع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رأسه ، وقال : « من عادی عمّاراً عاداه الله ، ومن أبغض عمّاراً أبغضه الله » .

قال خالد : فخرجتُ فما کان شیء أحبّ إلیّ من رضی عمّار ، فلقیتُه بما رضی ، فرضی (3) .

.


1- حق الیقین : 262 ، مسند احمد 4 / 89 ، مشکاة المصابیح 3 / 1760 .
2- الزیادة من المصدر .
3- مشکاة المصابیح 3 / 1760 .

ص : 339

و ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ آورده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده :

اهتدوا بهدی عمّار ، وتمسّکوا بعهد ابن مسعود (1) .

و نیز صاحب “ جامع الاصول “ در فضائل عبدالله بن مسعود آورده که : راوی گفت :

سألت حذیفة عن رجل قریب السمت والهدی [ والدلّ ] (2) من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی نأخذ منه ، فقال : ما نعلم أحداً أقرب سمتاً وهدیاً ودلاّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من ابن أُمّ عبد حتّی یتواری بجدار بیته ، ولقد علم المحفوظون من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ان ابن أُمّ عبد أقربهم إلی الله وسیلة . أخرجه البخاری .

وعند الترمذی : أقربهم إلی الله زلفی .

وقال مسروق : قال عبد الله : والّذی لا إله غیره ! ما أنزلت سورة من کتاب الله إلاّ أنا أعلم أین أنزلت ، ولا أنزلت آیة من کتاب الله إلاّ أنا أعلم فیما أنزلت ، ولو أعلم أحداً أعلم منی بکتاب الله تبلغه الإبل لرکبت إلیه .

وفی روایة شقیق ، قال : خطبنا عبد الله بن مسعود ، فقال : علی .


1- فی المصدر : ( وما حدّثکم ابن مسعود فصدّقوا ) ، الصواعق المحرقة 1 / 57 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 340

قراءة من تأمرونی أن أقرء ! والله ! لقد أخذتُ القرآن من فی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

و فی روایة : لقد قرأت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بضعاً وسبعین سورة سورة (1) ، ولقد علم أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أنی من أعلمهم بکتاب الله وما أنا بخیرهم ، ولو أعلم أن أحداً أعلم منّی لرحلت إلیه .

قال شقیق : فجلست فی الخلق (2) أسمع ما یقولون ، فما سمعت رادّاً یقول غیر ذلک ، ولا یعیبه .

أخرجه مسلم ، وأخرج البخاری الثانیة .

وفی روایة النسائی ، قال : خطبنا ابن مسعود ، فقال : کیف تأمرون (3) أن أقرأ علی قراءة زید بن ثابت بعد ما قرأتُ من فی رسول الله بضعاً وسبعین سورة ، وإنّ زیداً مع الغلمان له ذؤابتان (4) .

و صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح “ مسلم و ترمذی آورده که هرگاه که .


1- لم یکن فی المصدر إلاّ ( سورة ) واحدة .
2- فی المصدر : ( الحُلَق ) .
3- فی المصدر : ( تأمروننی ) .
4- جامع الأصول 9 / 47 - 48 .

ص : 341

آیه کریمه : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیَما طَعِمُوا . . ) (1) تا آخر آیه نازل شد ، حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به عبدالله بن مسعود گفت : أنت منهم . یعنی : تو از جمله کسانی هستی که این آیه در شأن آنها نازل شده (2) .

اما آنچه گفته : چون تعزیر هر کس به حسب منصب و مرتبه او است ، عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود .

پس تعزیر هر کس (3) در شرع مبین جناب سید المرسلین به حسب جرم و گناه او مقرر است نه به حسب مرتبه و منصب او ، و صدور تقصیری که سبب تعزیر تواند شد ، ‹ 112 › [ بر ] ذمه صحابه مذکورین ثابت نشده .

سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله عن أبی علی : ( إنه لو ثبت أنه ضربه للقول العظیم الذی کان یقول فیه لم یکن طعناً ; لأن للإمام تأدیب من یستحق ذلک ) .

فکان یجب أن یستوحش صاحب الکتاب ، أو من حکی .


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- جامع الأصول 9 / 49 - 50 ، صحیح مسلم 7 / 147 ، سنن ترمذی 4 / 321 .
3- از قسمت : ( به حسب منصب . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 342

کلامه من أبی علی وغیره من أن یعتذر - من ضرب عمار ووقذه حتّی لحقه من الغشی ما لحقه وترک الصلاة ، ووطئه بالأقدام امتهاناً واستخفافاً - بشیء من العذر ، فلا عذر یسمع من إیقاع نهایة المکروه بمن روی أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) قال فیه : « عمار جلدة ما بین العین والأنف ، ومتی تنکّأ الجلدة یدمِ الأنف » .

وروی أنه قال : « ما لهم ولعمار ؟ ! یدعوهم إلی الجنة ویدعونه إلی النار » .

وروی العوام بن حوشب ، عن سلمة بن کهیل ، عن علقمة ، عن خالد بن الولید : أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : « من عادی عماراً عاداه الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله » .

وأیّ کلام غلیظ سمعه من عمار یستحقّ به ذلک المکروه العظیم الذی تجاوز مقدار ما فرضه الله فی الحدود ؟ !

إنّما کان عمار وغیره بیّنوا (1) علیه أحداثه ویعاتبه (2) أحیاناً علی ما یظهر من سیّء أفعاله ، وقد کان یجب أحد الأمرین : إمّا أن ینزع عمّا یعاتب (3) علیه من تلک الأفعال ، أو یبیّن عذره فیها .


1- فی المصدر : ( أثبتوا ) .
2- فی المصدر : ( ومعائبه ) .
3- فی المصدر : ( یواقف ) .

ص : 343

وبراءته منها ما یظهر وینشر ویشهر ، فإن أقام مقیم بعد ذلک علی توبیخه وتفسیقه زجره عن ذلک بوعظ أو غیره ، ولا یقدم علی ما یفعله الجبابرة والأکاسرة من شفاء الغیظ بغیر ما أنزل الله تعالی ، وحکم به . (1) انتهی .

و نیز سید مرتضی علم الهدی در نقض قول عبدالجبار گفته :

وأمّا قوله : ( إن الله تعالی والرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ندبا إلی خفض الجناح ، ولین القول للمؤمن والکافر ) ، فهو کما قال ، إلاّ أن هذا أدب کان ینبغی أن یتأدّب به عثمان فی أبی ذر ، ولا یقابله بالتکذیب ، وقد قطع الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علی صدقه ، ولا یسمعه مکروه الکلام ، وهو إنّما نصح له ، وأهدی إلیه عیوبه ، وعاتبه علی ما لو نزع عنه لکان خیراً له فی الدنیا والآخرة . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : لهذا اکثر مردم را بعد از گوشمال و چشم نمایی راضی کرد و عذر خواست .

پس ظاهر نمیشود که ارضای عثمان اصحاب را به چه چیز معلل کرده و ب : ( هذا ) اشاره به کدام امر نموده !

.


1- الشافی 4 / 292 - 293 .
2- الشافی 4 / 299 .

ص : 344

و تلبیس و تسویل مخاطب ملاحظه کردنی است که لفظ : ( گوشمال ) و ( چشم نمایی ) استعمال مینماید تا که دلالت کند بر خفت ایذائی که عثمان به اصحاب رسانیده ، حال آنکه عثمان به اصحاب ایذاهای شدید رسانیده ، چنانچه عمّار را آنقدر زده که بی هوش شد و غشی بر او طاری گشت ، و همچنین ابوذر را به ربذه - که ابغض مواضع نزد ابوذر بود - اخراج کرد . . . الی غیر ذلک . ‹ 113 › و این ایذا رسانی عثمان به اصحاب اگر به امر صریح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود و در شرع او را جایز بلکه به سبب تسکین فتنه عظیم و حفظ نظام خلافت حقّه - که افساد آن فساد است در امور دینیه - واجب بود ، عذر خواستن از آن معنا ندارد ، بلکه عذر خواستن در این صورت اغرا بر حرام است ; و از اینجا است که چونکه جناب امیر ( علیه السلام ) در مقاتله عایشه و اتباع او بر حق بود اصلا با ایشان عذر ننموده .

اما آنچه گفته : پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگواران در این باب محقق بود . . . الی آخر .

پس امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جناب امیر ( علیه السلام ) در باب قتال اصحاب جمل البته ثابت و متحقق است ، لیکن امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عثمان در باب ضرب و طرد و اهانت و ایذای ابوذر و عمّار و ابن مسعود هرگز ثابت نیست ، و ادعای این معنا افترای قبیح است بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .

ص : 345

اما آنچه گفته : این قصه ها به وضعی که در طعن مذکور شد ، همه از اختراعات و مفتریات شیعه اند و در تواریخ معتبره اصلی و وجودی ندارد .

پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض قول عبدالجبار معتزلی گفته :

قد روی جمیع أهل السیر - علی اختلاف طرقهم وأسانیدهم - : أن عثمان لمّا أعطی مروان بن الحَکَم ما أعطاه ، وأعطی الحارث بن الحَکَم بن أبی العاص ثلاثمائة ألف درهم ، وأعطی زید بن ثابت مائة ألف درهم ، جعل أبو ذر یقول : بشّر الکافرین بعذاب ألیم (1) ، ویتلو قول الله عزّ وجلّ : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِیم ) (2) ، فرفع ذلک مروان إلی عثمان ، فأرسل إلی أبی ذر نائلا مولاه ، أن انته عما یبلغنی عنک . .

فقال : أینهانی عثمان عن قراءة کتاب الله وعیب من ترک أمر الله ؟ ! فوالله لئن أُرضی الله بسخط عثمان أحبّ إلیّ من أن أُرضی عثمان بسخط الله .

فأغضب عثمان ذلک وأحفظه ، فتصابر .

.


1- اشارة إلی قوله تعالی : ( وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَاب أَلِیم ) ( سورة التوبة ( 9 ) : 3 ) .
2- التوبة ( 9 ) : 34 .

ص : 346

وقال - یوماً - : یجوز للإمام أن یأخذ من المال فإذا أیسر قضاه ؟ فقال کعب الأحبار : لا بأس بذلک ، فقال له أبو ذر : یا ابن الیهودیین ! أتعلّمنا دیننا ! فقال عثمان : قد کثر أذاک لی ، وتولّعک بأصحابی ، إلحق بالشام . . فأخرجه إلیها .

وکان أبو ذر ینکر علی معاویة أشیاءً یفعلها ، فبعث إلیه معاویة ثلاثمائة دینار ، فقال أبو ذر : إن کانت (1) من عطائی الذی حرمتمونیه عامی هذا قبلتُها ، وإن کانت صلة فلا حاجة لی فیها . . وردّها علیه .

وبنی معاویة الخضراء بدمشق ، فقال أبو ذر : یا معاویة ! إن کانت هذه من مال الله فهی الخیانة ، وإن کانت هذه من مالک فهی الإسراف .

وکان أبو ذر یقول : والله لقد حدّثت أعمال ما أعرفها ، والله ما هی فی کتاب الله ولا سنّة نبیّه ، والله إنی لأری حقّاً یطفأ وباطلا یحیی ، ‹ 114 › وصادقاً مکذّباً ، وأثرة بغیر تقی ، وصالحاً مستأثراً علیه . .

فقال حبیب بن مسلمة الفهری لمعاویة : إن أبا ذر لمفسد علیکم الشام ، فتدارک أهله إن کانت لکم فیه حاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کان ) آمده است .

ص : 347

فکتب معاویة إلی عثمان ، فکتب عثمان إلی معاویة :

أمّا بعد ; فاحمل جندباً إلیّ علی أغلظ مرکب وأوعره ، فوجّه به مع ساریة (1) اللیل والنهار .

وحمله علی شارف (2) لیس علیها إلاّ قتب حتّی قدم المدینة وقد سقط لحم فخذیه من الجهد ، فلمّا قدم أبو ذر المدینة بعث إلیه عثمان أن إلحق بأیّ أرض شئت ، فقال : بمکة ؟ فقال : لا ، قال : فبیت المقدس ؟ قال : لا ، قال : فبأحد المصرین ؟ قال : لا ، ولکنّی مسیّرک إلی الربذة ، فسیّره إلیها ، فلم یزل بها حتّی مات .

وفی روایة الواقدی : ان أبا ذر لمّا دخل علی عثمان ، قال له : لا أنعم الله بک عیناً یا جندب .

فقال أبو ذر : أنا جندب ، وسمّانی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : عبد الله ، فاخترتُ اسم رسول الله الذی سمّانی به علی اسمی .

فقال له عثمان : أنت الذی تزعم أنا نقول : إن ( یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ ) (3) ، و ( إِنَّ اللهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ ) (4) .

فقال أبو ذر : ولو کنتم لا تزعمون لأنفقتم مال الله علی عباده ، .


1- فی المصدر : ( من سار به ) ، وهو الظاهر .
2- قال ابن الأثیر : الشارف : الناقة المسنّة . انظر : النهایة 2 / 462 .
3- المائدة ( 5 ) : 64 .
4- آل عمران ( 3 ) : 181 .

ص : 348

ولکنّی أشهد أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال الله دولا ، وعباد الله خولا ، ودین الله دخلا ، ثم نزع (1) الله العباد منهم » .

فقال عثمان لمن حضره : استمعتموها من نبیّ الله ؟ فقالوا : ما سمعناه ، فقال عثمان : ویلک یا أبا ذر أتکذب علی رسول الله ؟ ! فقال أبو ذر لمن حضره : أما تظنّون أنی صدقت ؟ فقالوا : لا والله ما ندری (2) ، فقال عثمان : ادعوا لی علیاً . . فدعی ، فلمّا جاء ، قال عثمان لأبی ذر : اقصص علیه حدیثک فی بنی أبی العاص ، فحدّثه . . فقال عثمان لعلی [ ( علیه السلام ) ] : هل سمعت هذا من رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ فقال : « لا ، وقد صدق أبو ذر » ، فقال : کیف عرفت صدقه ؟ قال : « لأنی سمعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) یقول : « ما أظلّت الخضراء ، ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر » .

فقال من حضر من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) - جمیعاً - : لقد صدق أبوذر ، فقال أبو ذر : أُحدّثکم أنی سمعت هذا من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثم تتّهموننی ، ما کنت أظنّ أنی أعیش حتّی أسمع هذا من أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وروی الواقدی - فی خبر آخر بإسناده - ، عن صهبان مولی .


1- فی المصدر : ( یریح ) .
2- جمله : ( فقالوا : لا والله ماندری ) در مصدر نیامده است .

ص : 349

الأسلمیین ، قال : رأیت أبا ذر یوم دخل به علی عثمان ، فقال له : أنت الذی فعلت وفعلت ؟ قال له أبو ذر : [ إنی ] (1) نصحتک ، فاستغششتنی ، ونصحت صاحبک فاستغشّنی ، فقال عثمان : کذبت ، ولکنک ترید الفتنة وتحییها ، قد انغلت (2) الشام علینا . .

فقال له أبو ذر : اتبع سنّة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام ، فقال له عثمان : ‹ 115 › مالک وذلک لا أُمّ لک ؟ فقال أبو ذر : والله ما وجدتُ لی عذراً إلاّ الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر .

فغضب عثمان ، وقال : أشیروا علیّ فی هذا الشیخ الکذّاب ! إمّا أن أضربه ، أو أحبسه ، أو أقتله - فإنه قد فرّق جماعة المسلمین - أو أنفیه من أرض الإسلام .

فتکلّم علی ( علیه السلام ) - وکان حاضراً - فقال : « أُشیر علیک بما قال مؤمن آل فرعون : ف ( إِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ) (3) » ، قال : فأجابه عثمان بجواب غلیظ لا أحبّ أن أذکره ! وأجابه علی [ ( علیه السلام ) ] بمثله .

ثم إن عثمان حظر علی الناس أن یقاعدوا أبا ذر ، ویکلّموه . .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تحبّها ، قد قلّبت . . ) .
3- غافر ( 40 ) : 28 .

ص : 350

فمکث کذلک أیاماً ، ثم أمر أن یؤتی به ، فلمّا أُتی به ، وقف بین یدیه ، قال : ویحک یا عثمان ! أما رأیت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ورأیت أبا بکر وعمر ، هل رأیت هذا هدیهم ؟ ! إنک لتبطش بی بطش جبّار ! فقال : اخرج عن بلادنا ، فقال أبو ذر : فما أبغض إلیّ جوارک ! فإلی أین أخرج ؟ قال : حیث شئت . قال : فأخرج إلی الشام أرض الجهاد ، فقال : إنّما جئتک (1) من الشام لما قد أقمتها (2) أفأردّک إلیها ؟ ! قال : أفأخرج إلی العراق ، قال : لا ، قال : ولم ؟ قال : تقدم علی قوم أهل شبهة وطعن فی الأئمة ، قال : فأخرج إلی مصر ؟ قال : لا ، قال : فإلی أین أخرج ؟ قال : إلی البادیة . . فقال أبو ذر : فهو أیضاً التعرّب بعد الهجرة . أ أخرج إلی نجد ؟ فقال عثمان : بل إلی الشرق الأبعد أقصی فأقصی ، فقال أبو ذر : قد أبیت علیّ إلاّ ذلک ، قال : امض علی وجهک ، ولا تعدونّ الربذة ، فخرج إلیها (3) .

وروی الواقدی ، عن مالک بن أبی الرجال (4) ، عن موسی بن میسرة : أن أبا الأسود الدؤلی قال : کنت أُحبّ لقاء أبی ذر .


1- فی المصدر : ( جلبتک ) .
2- فی المصدر : ( أفسدتها ) ، کما ذکر ( أفسدتها ) فی هامش [ الف ] من نسخة أخری .
3- در مصدر ( فخرج الیها ) نیامده است .
4- فی المصدر : ( الرحال ) .

ص : 351

لأسأله عن سبب خروجه ، فنزلتُ الربذة ، فقلتُ له : ألا تخبرنی خرجتَ من المدینة طائعاً أم أُخرجت ؟ فقال : کنتُ فی ثغر من ثغور المسلمین أُغنی عنهم ، فأُخرجتُ إلی مدینة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فقلت : أصحابی ودار هجرتی ، فأُخرجت منها إلی ما تری .

ثم قال : بینا أنا ذات لیلة نائم فی المسجد إذ مرّ بی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فضربنی (1) برجله ، وقال : « لا أراک نائماً فی المسجد » ، فقلت : بأبی أنت وأمی غلبتنی عینی فنمت فیه ، فقال : « کیف تصنع إذا أخرجوک منه ؟ » قلت : إذاً ألحق بالشام ، فإنها أرض مقدسة ، وأرض بقیة الإسلام ، وأرض الجهاد ، فقال : « کیف تصنع إذا أخرجوک منها ؟ » فقلت : أرجع إلی المسجد ، قال : « فکیف تصنع إذا أخرجوک منه ؟ » قلت : آخذ سیفی فأضرب به ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أ لا أدلّک علی خیر من ذلک : انسق معهم حیث ساقوک ، وتسمع ‹ 116 › وتطیع » ، فسمعت ، وأطعت ، وأنا أسمع وأُطیع ، والله لیلقینّ الله عثمان وهو آثم فی جنبی .

وکان یقول بالربذة : ما ترک الحق لی صدیقاً (2) .

وکان یقول فیها : ردّنی عثمان بعد الهجرة أعرابیاً .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فضربی ) آمده است .
2- این سطر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 352

والأخبار فی هذا الباب أکثر من أن نحصرها ، وأوسع من أن نذکرها .

وما یحمل (1) نفسه علی ادعاء أن أبا ذر خرج مختاراً إلی الربذة إلاّ مکابر .

ولسنا ننکر أن یکون ما أورده صاحب الکتاب من أنه خرج مختاراً روی ، إلاّ أنه فی الشاذّ النادر ، وبإزاء هذه الروایة الفذّة کل الروایات التی تتضمّن خلافها ، ومن تصفّح الأخبار علم أنها غیر متکافئة علی ما ظنّ صاحب الکتاب .

وکیف یجوز خروجه عن اختیار ؟ وإنّما أُشخص من الشام علی الوجه الذی أُشخص علیه من خشونة المرکب ، وقبیح السیر به للموجدة علیه ، ثم لمّا قدم المدینة منع الناس من کلامه ، وأُغلظ له فی القول ، وکل هذا لا یشبه أن یکون خرج إلی الربذة باختیاره .

وکیف یظنّ عاقل أن أبا ذر یحبّ أن یختار الربذة منزلا مع جدبها وقحطها وبُعدها عن الخیرات ؟ ولم تکن بمنزل مثله . (2) انتهی .

اما آنچه گفته که : ابوذر در اصل مزاج خود خشونتی و سلاطت لسانی داشت . . . الی آخره .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمل ) آمده است .
2- الشافی 4 / 293 - 299 .

ص : 353

پس از اینجا کمال سوء ادبی و بی باکی اهل سنت در باب صحابه اخیار - که از مخلصین سرور ابرار بودند - باید دریافت ، و پی باید برد که ادعای اهل سنت تعظیم و اجلال جمیع صحابه را محض لسانی است ، و اجلال ایشان مخصوص به منافقین لئام است .

باید دید که مخاطب در تحقیر و ازرای شأن حضرت ابی ذر - علیه الرحمه - و مذمت آن بزرگوار - که تعظیم شان مجمع علیه اهل اسلام است ، و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) موافق روایات معتبره اهل سنت جنابشان را در زهد مشابهت به حضرت عیسی داده و مدح و ثنا بسیار نموده - چقدر مبالغه و اهتمام تمام بکار برده ، آن جناب را به خشونت مزاج و سلاطت لسان - که از اخلاق مذمومه و اوصاف قبیحه است و از شأن ادانی مؤمنین بعید است ! - منسوب ساخته ، از مصداق ( رُحَمَاءُ بَیْنَهُم ) (1) خارج ساخته .

و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که در حق ابی ذر در کتب اهل سنت وارد است - از مذامّ آن بزرگوار شمرده ، و اصلا به تأویل و توجیه آن مثل شرّاح “ صحیح “ بخاری نپرداخته ، و در حق آن جناب الفاظ : جنون ، و ستیزه ، و بیحواسی ، و بی خودی بر زبان آورده ، و کسانی که به آن جناب تمسخر .


1- الفتح ( 48 ) : 29 .

ص : 354

میکردند و طنز و طعن مینمودند ، ایشان را جوانان خوش طبع و صبیان مزاح دوست (1) نام نهاده ، اشاره به مدح ایشان و حسن و صواب رأیشان نموده .

و نیز آن جناب را به مخالفت نصّ نبوی و کمال بلادت و سفاهت و سوء فهم نسبت نموده که امر واضح - که بر صبیان هم مخفی نبوده - با وصف افهام و تفهیم نمیفهمید ، و اصرار و اشتداد (2) بر خلاف خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) داشت .

سیوطی در رساله “ القام الحجر “ گفته : ‹ 117 › قال القاضی عیاض - فی الشفاء - : سبّ الصحابة وتنقیصهم حرام ، ملعون فاعله . (3) انتهی .

پس انصاف باید نمود که : آیا مخاطب به این تنقیص و تحقیر ابوذر - علیه الرحمه - فاعل حرام ، و ملعون است یا نه ! !

و نیز در همان رساله مسطور است :

أفتی أبو المطرف الشعبی فی رجل أنکر تحلیف امرأة باللیل .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مزاج دوست ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( استداد ) آمده است .
3- إلقام الحجر : 65 ، ولاحظ : الشفا 2 / 307 .

ص : 355

قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلفت (1) إلاّ بالنهار ، وصوّب قوله بعض المتّسمین بالفقه ، فقال أبو المطرف :

ذکر هذا لابنة أبی بکر . . . یوجب علیه الضرب الشدید والحبس الطویل .

والفقیه الذی صوّب قوله هو أحقّ باسم الفسق من اسم الفقه ، فیقدّم إلیه فی ذلک ویؤخّر ، ولا یقبل فتواه ، ولا شهادته ، وهی جرحة تامّة فیه ، ویُبغَض فی الله . انتهی .

فإذا کان هذا فی من لم یسبّ ولم یعرض ، بل أقرّ علی قول من عرّض ، فما ظنّک بمن عرّض أو صرّح بالسبّ ؟ !

والغرض من هذا کلّه تقریر أنّه فاسق ، مرتکب لعظیم من الکبائر ، لا مخلص له إلی العدالة بسبیل ، ومن کان بهذه الصفة لا یقبل شهادته قطعاً . (2) انتهی .

پس هرگاه مجرد ذکر بنت ابی بکر - بدون ایهام عیبی و نقصی - موجب تعزیر و حبس طویل و فسق باشد و مقرّر آن هم فاسق گردد ، پس کسی که مبالغه در تنقیص و تعییر و تحقیر حضرت ابی ذر نماید ، بلا شکّ او هم فاسق و قابل تعزیر و حبس طویل و غیر قابل قبول شهادت باشد . و اگر از عذاب .


1- فی المصدر : ( حلّفتها ) .
2- [ الف ] الفصل الثالث من الرسالة . [ إلقام الحجر : 66 - 67 ] .

ص : 356

دنیا خلاصی یافته از عذاب آخرت او را نجات حاصل شدنی نیست .

اما آنچه گفته : با بعض خدمتکاران آن جناب که بلال مؤذن بود و بزرگی او مجمع علیه طوائف اهل اسلام است ، درافتاده و با او ذکر مادرش کرده .

پس بدان که ما اول این قصه را از کتب اهل سنت نقل کنیم بعد از آن به اظهار تصرفات مخاطب پردازیم ، و قصه مذکوره بنابر آنچه ابوداود در “ سنن “ خود آورده این است که :

راوی گفت : من ابوذر را در ربذه دیدم و بر او چادر گنده بود و بر غلام او مانند آن چادر .

مردم گفتند : یا اباذر ! اگر چادری که به نزد غلام تو است بگیری و با چادر خود منضم سازی یک حلّه شود ، و غلام خود را پارچه دیگر بدهی .

ابوذر گفت که : من روزی با مردی که مادرش عجمی بود و عربی نبود گفتگو کردم ، به سبب مادرش او را سخن ننگ آور گفتم ، او شکایت من به حضور رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود ، آن حضرت فرمود : « یا اباذر ! به درستی که تو مردی هستی که در تو خصلت جاهلیت است » ، و گفت : « غلامان شما موجب فضیلت شما هستند و حق تعالی بر شما انعام کرده ، پس کسی که متابعت شما نکند او را بفروشید ، و عذاب نکنید خلق خدا را » .

و در روایت دیگران است که : غلامان شما برادران شمایند هر چه

ص : 357

بخورید ، ایشان را بخورانید ; و هر چه بپوشید ، ایشان را بپوشانید (1) .

و نام بلال ‹ 118 › در این روایت و در روایت “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور نیست (2) ، بلکه سیاق الفاظ این روایت خصوصاً قوله : « إخوانکم خولکم ، جعلهم الله تحت أیدیکم » - که در “ صحیح بخاری “ مذکور است (3) - دلالت میکند بر اینکه : آن مرد غلام ابوذر بوده باشد .

اما تعیین و تخصیص ، پس در روایت ولید بن مسلم - به طریق انقطاع - مذکور است که آن مرد مولای ابوبکر بود (4) ، و روایت منقطع الاسناد قابل احتجاج و استناد نمیباشد . و مخاطب به حسب عادت خود در اینجا به طریق قطع نام بلال را ذکر نموده .

اما آنچه مخاطب گفته : با او ذکر مادرش کرده .

پس بدان که ابوذر - علیه الرحمه - ذکر مادر آن کس به بدی نکرده ، بلکه همین قدر گفته : ( یابن السوداء ) یعنی : ای پسر زن سیاه رنگ ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

فإن قلت : ما کان تعییره بأُمّه ؟

.


1- سنن ابوداود 2 / 510 .
2- صحیح بخاری 1 / 13 ، صحیح مسلم 5 / 92 - 93 .
3- صحیح بخاری 1 / 13 .
4- کما فی عمدة القاری 1 / 208 .

ص : 358

قلت : عیّره بسواد أُمّه - علی ما جاء فی روایة أُخری - : قلت له : یابن السوداء (1) .

و مراد از قول آن حضرت : « إنّک امرؤ فیک جاهلیة » آن است که : تو مردی هستی که در تو خصلتی از خصال جاهلیت باقی مانده ، و به منکر بودن آن معرفت حاصل نکردی ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

ویظهر أنّ ذلک کان من أبی ذرّ من قبل أن یعرف تحریمه ، فکانت تلک الخصلة من خصال الجاهلیة باقیة عنده ; فلهذا قال ما قال .

وعند المؤلف - فی الأدب - قلت : علی ساعتی هذه [ من ] (2) کبر السنّ ، قال : نعم ، کأنّه تعجب من خفاء ذلک علیه ، مع کبر سنّه ، فبیّن له کون هذه الخصلة مذمومة شرعاً ، فکان بعد ذلک یساوی غلامه فی الملبوس وغیره أخذاً بالأحوط ، وإن کان لفظ الحدیث یقتضی اشتراط المواساة لا المساواة . (3) انتهی .

و نیز ابن حجر در بیان وجه ایراد بخاری این حدیث را در کتاب الایمان در باب : ( إنّ المعاصی لا یکفّر صاحبها بارتکابها إلاّ بالشرک ) گفته :

.


1- [ الف ] جمیع عبارات الشروح ، فی باب المعاصی من أمر الجاهلیة ، کتاب الإیمان . [ عمدة القاری 1 / 208 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 1 / 81 .

ص : 359

واستدلّ - أیضاً - بقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لأبی ذرّ - : « فیک جاهلیة » . . أی خصلة من الجاهلیة ، مع أنّ منزلة أبی ذرّ من الإیمان فی الذروة العالیة ، وإنّما وبّخه بذلک علی عظیم منزلته عنده تحذیراً عن معاودة مثل ذلک ; لأنّه وإن کان معذوراً بوجه من وجوه العذر ، لکن وقوع ذلک من مثله یستعظم أکثر ممّن هو دونه (1) .

و در “ ارشاد الساری “ مذکور است :

لعلّ هذا کان من أبی ذرّ قبل أن یعرف تحریم ذلک ، فکانت تلک الخصلة من خصال الجاهلیة باقیة عنده ; ولذا قال علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : « إنّک امرؤ فیک جاهلیة » ، وإلاّ فأبو ذرّ من الإیمان بمنزلة عالیة وإنّما وبّخه بذلک علی عظم منزلته تحذیراً له عن معاودة مثل ذلک (2) .

و در “ عمدة القاری “ مذکور است :

قلت : الظاهر أنّ هذا کان منه قبل أن یعرف تحریمه (3) .

و بر فرض اینکه این معنا گناه بوده باشد ، پس گناه صغیره باشد نه کبیره ، چنانچه کرمانی گفته :

.


1- فتح الباری 1 / 79 .
2- ارشاد الساری 1 / 115 ، وانظر : فتح الباری 1 / 79 .
3- عمدة القاری 1 / 208 .

ص : 360

والتعییر ب [ نحو ] (1) : ( ابن السوداء ) صغیرة (2) .

و از گناه صغیره برائت ساحت ‹ 119 › هیچ یک از اصحاب ثابت نیست .

و علی أیّ حال ابوذر از آن توبه نموده ، چنانچه سیاق روایت مذکوره بر آن دلالت میکند .

و در “ ارشاد الساری “ مذکور است :

روی الرمادی (3) : أنه لمّا شکاه بلال إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « شتمت بلالا وعیّرته بسواد أُمّه ؟ ! » قال : [ نعم ، قال : ] (4) « خشیت (5) أنّه بقی فیک شیء من کبر الجاهلیة » ، فألقی أبو ذرّ خدّه علی التراب ، ثمّ قال : لا أرفع خدّی حتّی یطأ بلال خدّی بقدمه . (6) انتهی .

در “ خیر جاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

یروی أنّ الّذی عیّره أبو ذرّ هو بلال ، رماه بسواد أُمّه ، فانطلق .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح الکرمانی علی البخاری 1 / 140 ، ونقله عنه ابن حجر فی فتح الباری 1 / 79 .
3- فی المصدر : ( البرماوی ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( حسبتُ ) .
6- ارشاد الساری 1 / 115 .

ص : 361

بلال إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فشکی إلیه تعییره بذلک ، فأمره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یدعوه ، فلمّا جاءه أبو ذرّ ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « شتمت بلالا وعیّرته بسواد أُمّه ؟ » قال : نعم ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ما کنت أظنّ أنّه بقی فی صدرک من أمر الجاهلیة ! » فألقی أبو ذرّ نفسه إلی الأرض ، ثمّ وضع خدّه علی التراب ، وقال : والله ! لا أرفع خدّی منها حتّی یطأ بلال خدّی بقدمیه . . فوضع بخدّیه قدمه . (1) انتهی .

خلاصه آنکه : چون ابوذر کلام رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنید خود را بر زمین افکند و رخساره خود را بر خاک نهاد و گفت : سوگند به خدا ! رخساره خود را بر نمیدارم تا اینکه بلال به قدم خود رخساره مرا بکوبد ، پس بلال قدم خود رابه مکافات بر رخساره او نهاد .

و انصاف این است که اینقدر تذلل از کسی دیگر نمیتواند شد ، و ابوذر از کمال انصاف که در جبلّت او بود قصه مذکوره را بیان نموده ، و ابوذر به این کلمه ابتدا نکرده تا دلالت بر خشونت او کند ، بلکه اول از غلام مذکور کلمه سخت و درشت سرزد .

در “ عمدة القاری “ مذکور است :

.


1- خیر جاری ، ورق : 26 .

ص : 362

فإن قلت : لما قال ( ساببت ) (1) من باب المفاعلة .

قلت : لیدلّ علی أن السبّ کان من الجهتین ، ویدلّ علیه ما فی روایة مسلم . (2) انتهی .

و عبارت “ صحیح مسلم “ این است :

کان بینی وبین رجل من إخوانی کلام ، وکانت أُمّه أعجمیة ، فعیّرته بأُمّه ، فشکانی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلقیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « یا أبا ذرّ ! إنّک امرؤ فیک جاهلیة » . قلت : یا رسول الله [ ص ] ! من سبّ الرجال ، سبّوا أباه وأمّه (3) .

و نووی در شرح آن گفته :

معنی کلام أبی ذر : الاعتذار عن سبّه ام ذلک الإنسان ، یعنی : إنه سبّنی ، ومن سبّ إنساناً سبّ ذلک الإنسان (4) .

اما آنچه گفته : اول با معاویه گفتگو کرد و این آیه را متمسک خود ساخت :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سابیت ) آمده است .
2- عمدة القاری 1 / 208 .
3- [ الف ] کتاب صحبة الممالیک بعد کتاب الإیمان قبل کتاب القسامة والمحاربین . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 5 / 93 ] .
4- شرح مسلم نووی 11 / 133 .

ص : 363

( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِیم ) (1) ، و انفاق کل مال را فرض قرار داد ، هر چند معاویه و صحابه دیگر او را فهمانیدند که مراد انفاق قدر زکات است نه کل مال . . . الی آخر .

پس مخالف است به آنچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است : ‹ 120 › عن زید بن وهب ; قال : مررت بالربذة ، فإذاً أنا بأبی ذرّ ، فقلت : ما أنزلک منزلک هذا ؟ قال : کنت بالشام ، فاختلفت أنا ومعاویة فی ( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) قال معاویة : نزلت فی أهل الکتاب ، فقلت : نزلت فینا وفیهم . . فکان بینی وبینه فی ذلک ، فکتب إلی عثمان یشکونی ، فکتب إلیّ عثمان : أن أقدم المدینة . . فقدمتها ، فکثر علیّ الناس حتّی کأنّهم لم یرونی قبل ذلک (3) .

حاصل آنکه : روایت است از زید بن وهب گفت : رفتم در ربذه پس دیدم من ابوذر را ، گفتم : چه چیز تو را در این منزل فرود آورده ؟ گفت : بودم در شام ، پس اختلاف کردم من و معاویه در اینکه مراد از : ( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ .


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- التوبة ( 9 ) : 34 .
3- [ الف ] کتاب الزکاة باب ما أُدی زکاته فلیس بکنز . [ صحیح بخاری 2 / 111 ] .

ص : 364

الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ ) (1) چیست ؟ معاویه گفت : در اهل کتاب نازل شد ، و من گفتم : نازل شده در حق ما و اهل کتاب ، و این اختلاف در میان من و او بود تا اینکه معاویه به عثمان شکایت من نوشت ، عثمان مرا به مدینه طلبید ، و چون در مدینه آمدم مردمان بر من به کثرت انکار کردند که گویا مرا پیش از آن ندیده بودند .

و جمال الدین محدّث در کتاب “ روضة الاحباب “ بعد از ذکر مضمون حدیث مذکور این عبارت گفته :

و نیز ابوذر پیوسته طریق امر معروف و نهی از منکر مسلوک داشته به موجب : ( قل الحقّ وإن کان مُرّاً ) عمل نموده ، معاویه را از بعضی امور که لایق به حال حکّام نمیدانست منع مینمود ، و از رسانیدن کلمه حق هیچ محابا نمیکرد ، وی از این معنا به تنگ آمده شکایت ابوذر غفاری به امیرمؤمنان عثمان نوشت ، ذوالنورین بعد از وقوف بر مضمون مکتوب معاویه ، مصلحت در بودن ابوذر در شام ندید ، وی را به مدینه طلب نموده ، معاتب ساخت ، بعد از ردّ [ و بدل ] (2) بسیار و قیل و قال بی شمار ابوذر را از افتا منع نمود و حکم به اخراج نمود ، ابوذر گفت : مرا دستوری ده که به ولایت شام روم .

.


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 365

گفت : اگر به شام میفرستادم چرا از آنجا میطلبیدم ، صبح اسفار (1) تو دیگر از افق شام طالع نشود . گفت : بگذار که به عراق روم .

فرمود : میخواهی در عراق فتنه را متحرک گردانیده ، اهل آن مملکت را در اغرا بر من غریق سازی ؟ ! ابوذر گفت : پس هر جا که فرمایی بروم .

امیرالمؤمنین عثمان گفت : در نواحی حجاز کدام موضع نزد تو ابغض است ؟ گفت : ربذه ، و آن موضعی است در بادیه که از آنجا تا مدینه سه مرحله است . عثمان گفت : به آن موضع میباید رفت . (2) انتهی .

و در “ صواقع “ مذکور است که :

خرج - أی أبو ذرّ - بعد وفات أبی بکر من المدینة إلی الشام ، فلم یزل بها حتّی ولی عثمان ، فکتب معاویة إلیه یشکو أبا ذرّ ; لأنّه کان قوّالا بالحقّ ، وکان یغلظ للناس فی القول ، فکتب إلیه عثمان یطلبه إلی المدینة (3) .

.


1- در مصدر : ( اشتهار ) . اسفار : روشن شدن ، تابان شدن روی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، ذکر وقایع سال سی ام از هجرت . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 322 ] .
3- [ الصواقع ، ورق : 277 - 278 ] . [ الف ] و از عبارت “ تاریخ طبری “ که مخاطب در حاشیه نقل کرده معلوم میشود که : سبب مخالفت معاویه با ابوذر آن بود که ابوذر میگفت : مالی که در بیت المال جمع میشود مال جمیع مسلمین است ، و معاویه گفت : مال خدا است ، و عبارت مذکوره این است : کان أبو ذرّ معظّماً فی الصحابة ، و بعثه عمر إلی الشام لیأمر هناک بالمعروف وینهی عن المنکر ، فبقی هناک إلی وقت عثمان ، ونازع مع معاویة ; وکان أبو ذرّ یدعو لبیت المال - بیت مال المسلمین - وکان معاویة یقول : بیت مال الله . . فأنکر ذلک أبو ذرّ ، وکان یقول له : کأنّک - یا معاویة ! - ضننت به فی القوت عن المسلمین ، فأسقطت عنه اسم المسلمین ، فلمّا کثر ذلک الانکار استحیی معاویة من الناس ، فکتب إلی عثمان یشکو سفاهة أبی ذرّ ! [ و ] یستأذنه فی الانکار به ، فکتب عثمان إلی معاویة : إنی أخاف أن یکون من الّذین یفتح بهم الفتنة ، فما هاهنا أمر لک مع أبی ذرّ ، فإن لم یمکنک الصحبة فاصرفه . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 628 ، ولم نجده فی تاریخ الطبری ] . حاصل آنکه : بود ابوذر معظّم در میان صحابه ، و فرستاد عمر او را به سوی شام تا امر کند در آنجا به معروف و نهی کند از منکر ، و در آنجا ماند تا وقت عثمان ، و نزاع کرد با معاویه ، ابوذر بیت المال را ، بیت مال مسلمین میگفت ، و غرضش آنکه : در این مال ، جمیع مسلمین شریک اند ، و بر طبق سنت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر ایشان قسمت باید کرد ، و معاویه میگفت : بیت المال ، بیت مال الله است ، و غرضش آنکه : من هر چه خواهم در آن تصرّف کنم ، ابوذر بر معاویه این معنا انکار کرده و گفت : ای معاویه ! تو در دادن قوت مسلمین به ایشان از بیت المال بخل کردی ، پس نام مسلمین را از بیت المال ساقط نمودی . و هرگاه که این انکار ابوذر به اکثار پیوست ، معاویه از مردم شرم کرد و به عثمان شکایت تعرض او نوشت ، و آن جناب را نسبت به سفاهت نمود ، و طلب اذن کرد در نکایت رسانیدن به او ، عثمان به معاویه نوشت که : من میترسم که او از آن کسان باشد که باب فتنه به آنها مفتوح شود پس تو را در آنجا با ابوذر کاری نیست ، و اگر تو را صحبت او ممکن نباشد او را نزد من بفرست .

ص : 366

ص : 367

اما آنچه گفته که : لشکریان قول او را مخالف جمهور دانسته ، انگشت نما کردند .

پس در صورت فرض صحت اینکه مذهب ابوذر همان باشد که به او نسبت ‹ 121 › کرده ، بر ابوذر طعنی و ملامی متوجه نمیشود ; زیرا که فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در بیان مقام مراد از کنز مذموم دو قول نقل کرده و بعد از ذکر قول اول گفته :

القول الثانی : إن المال الکثیر إذا جمع فهو الکنز المذموم ، سواء أُدّیت زکاته أو لم تؤد (1) .

و بعد ذکر دلیل قول اول در بیان دلیل قول ثانی گفته :

واحتجّ الذاهبون إلی هذا (2) القول الثانی بوجوه :

الأول : عموم هذه الآیة ، ولا شکّ أن ظاهره (3) دلیل علی المنع من جمع المال ، فالمصیر إلی أن الجمع مباح بعد إخراج الزکاة ترک لظاهر هذه الآیة ، فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل منفصل .

.


1- تفسیر رازی 16 / 44 .
2- لم یرد ( هذا ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( ظاهرها ) .

ص : 368

والثانی : ما روی سالم بن الجعد : أنه لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما للذهب ؟ ! ما للفضة ؟ ! (1) - قالها ثلاثاً - فقالوا له : أیّ مال نتخذ ؟ قال : لساناً ذاکراً ، وقلباً خاشعاً ، وزوجة تعین أحدکم علی دینه .

وقال ( علیه السلام ) : من ترک صفراء و (2) بیضاء کوی بها .

وتوفی رجل فوجد فی مئزره دینار ، فقال ( علیه السلام ) : کیّة ، وتوفّی آخر فوجد فی مئزره دیناران ، فقال : کیّتان .

والثالث : ما روی عن الصحابة فی هذا الباب : قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : کل مال زاد علی أربعة ألف فهو کنز ، أُدّیت منه الزکاة أو لم تؤدّ .

عن أبی هریرة . . . : کل صفراء أو بیضاء أوکی علیها صاحبها فهو (3) کنز .

وعن أبی الدرداء : أنه کان إذا رأی العیر (4) تقدم بالمال صعد علی موضع مرتفع ، ویقول : جاءت القطار تحمل النار ! بشّر .


1- فی المصدر : ( تبّاً للذهب ، تبّاً للفضة ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- فی المصدر : ( فهی ) .
4- فی المصدر : ( أن العسیر ) ، والظاهر ما فی المتن .

ص : 369

الکنّازین بالکیّ فی الجباه والجنوب والظهور والبطون . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و هرگاه که عموم لفظ قرآن و حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حجت ابوذر بوده باشد و بعض صحابه دیگر مثل ابی دردا نیز موافقت او کرده باشند ، او از قول معاویه و دیگر اصحاب چه حساب میکرد !

و لهذا طایفه [ ای ] از زهاد در این باب متابعت ابوذر اختیار نموده اند ، چنانچه ابن تیمیه در جواب همین طعن گفته :

وقد وافق أبا ذر - علی هذا - طائفة من النسّاک ، کما یذکر عن عبد الواحد بن زید ونحوه ، ومن الناس من یجعل الشبلی من أرباب هذا القول (2) .

و حق آن است که نسبت کردن به ابوذر - علیه الرحمه - این معنا را که قائل بود به اینکه : انفاق کل مال واجب است و مطلق کنز را حرام میدانست ، از افترائات و موضوعات اهل سنت است ، و غرض ابوذر - علیه الرحمه - از خواندن این آیه ، انکار و تعریض بر عثمان و اخوانش بود که مالهای کثیر را به غیر استحقاق غصب کرده ، جمع میکرد ، و مستحق عذاب الیم و نکال و وبال آخرت میشدند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

.


1- تفسیر رازی 16 / 44 .
2- [ الف ] مطاعن عثمان . [ منهاج السنة 6 / 227 ] .

ص : 370

عن الأحنف بن قیس ; قال : قدمت المدینة ، فبینا أنا فی حلقة فیها ملأ من قریش إذ جاء رجل أخشن الثیاب ، أخشن الجسد ، أخشن الوجه ، فقام علیهم ، فقال : بشّر الکنّازین برضف یحمی علیه فی نار ‹ 122 › جهنم ، فیوضع علی حلمة ثدی أحدهم حتّی یخرج من نغض کتفیه ، ویوضع علی نغض کتفیه حتّی یخرج من حلمة ثدییه یتزلزل ، قال : فوضع القوم رؤوسهم ، فما رأیت أحداً منهم رجع إلیه شیئاً . قال : فأدبر ، واتبعتُه حتّی جلس إلی ساریة ، فقلت : ما رأیتُ هؤلاء إلاّ کرهوا ما قلت لهم ! فقال : إن هؤلاء لا یعقلون شیئاً ، إن خلیلی أبا القاسم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دعانی ، فأجبته ، فقال : « أتری أُحداً ؟ » فنظرت ما علیّ من الشمس ، وأنا أظنّه أنه یبعثنی فی حاجة له ، فقلت : أراه ، فقال : « ما یسرّنی أن لی مثله ذهباً أنفقته کلّه إلاّ ثلاثة دنانیر » .

ثمّ هؤلاء یجمعون الدنیا ، لا یعقلون شیئاً ، قال : قلت : ما لک ولإخوتک من قریش لا تعتریهم وتصیب منهم ؟ قال : فلا وربّک ، لا أسألهم عن الدنیا ، ولا أستفتیهم عن دین حتّی ألحق بالله ورسوله . (1) انتهی .

و قرطبی در شرح این حدیث میفرماید :

.


1- [ الف ] کتاب الزکاة ، آخر باب وجوب الزکاة ، فی البقر والغنم . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 3 / 76 - 77 ] .

ص : 371

ظاهر احتجاج أبی ذر بهذا الحدیث وشبهه أن الکنز المتوعّد علیه هو : جمع ما فضّل عن الحاجة ، وهکذا نقل من مذهبه ، وهو من شدائده ( رضی الله عنه ) ، وممّا انفرد به ، وقد روی عنه خلاف ذلک ، وحمل إنکاره هذا علی ما أخذه السلاطین لأنفسهم ، وجمعوه لهم من بیت المال وغیره ، ولذلک هجرهم ، وقال : لا أسألهم عن دنیا ولا أستفتیهم عن دین الله (1) ، والله أعلم . (2) انتهی .

از این عبارت قرطبی ظاهر است که از ابوذر غفاری - علیه الرحمه - خلاف این مذهب که به او نسبت داده اند منقول است ، و حمل این احادیث - که موهم حرمت مطلق کنز است - بر محمل صحیح نزد اهل سنت درست است ; پس روایتی که ظاهرش نسبت خلاف مذهب جمهور به او بوده باشد ، مأوّل یا متروک خواهد بود .

و نیز از این عبارت واضح است که ابوذر غفاری انکار بر عثمان به جهت اخذ و جمع مال خدا [ را ] برای خود ، و تمکین او اقارب خود را بر بیت المال میکرد ، و مفارقت و جدایی عثمان و اخوانش ورزیده (3) بود ، و از او .


1- لم یکن فی المصدر : ( الله ) .
2- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل المفهم ، فاغتنم فإنه نادر فی هذه البلاد . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 34 ] .
3- ورزیدن : کِشتن ، زراعت کردن ، حاصل کردن ، کسب نمودن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 372

ناراضی (1) بود ; زیرا که در زمان ابی ذر - علیه الرحمه - سوای عثمان و اخوانش کدام کس بود که بیت المال را برای خود به غیر استحقاق گرفته بود ؟ !

و قوشجی در “ شرح تجرید “ و کابلی در “ صواقع “ تصریح کرده اند به اینکه ابوذر ( رضی الله عنه ) مذمّت و هجو عثمان میفرمود ، و هرگاه عثمان را میدید آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (2) میخواند (3) .

و قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله مرقده - فرموده :

التحقیق أن أبا ذر إنّما کان یتلو هذه الآیة علی عثمان تعریضاً له علی اکتنازه مال بیت المال متوقعاً فی صرفه إلی مصارفه الشرعیة (4) .

پس قصه خواندن ابوذر این آیه را این است که از “ صحیح مسلم “ و “ مفهم “ و “ شرح تجرید “ و “ صواقع “ برآمد ، و این فرقه اهل سنت - از راه بغض .


1- در [ الف ] : ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
2- التوبة ( 9 ) : 35 .
3- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 ، الصواقع ، ورق : 277 - 278 .
4- لم نجد هذا الکلام فی إحقاق الحق ولا فی کتاب مصائب النواصب .

ص : 373

و عنادی که دارند - تحریف قصه های واقع مینمایند ، و سر یک قصه را با دُم ‹ 123 › قصه دیگر میبندند و از آن تمثالی خیالی و صنمی موهوم از روح تحقق و وقوع خالی برای خود تراشیده آن را معبود میسازند ! ( أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ) ؟ ! (1) اما آنچه گفته : در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف - که بالقطع مبشّر و یکی از ده یار بهشتی بود - رحلت فرموده .

پس منقوض است به دو وجه :

اول : اینکه مبشر بودن عبدالرحمن و یاران او به جنت از موضوعات یکی از شرکای این بشارت است .

و وجوه بطلان حدیث بشارت ده یار به جنت ، در کتب شیعه به شرح و بسط تمام مسطور است (2) .

و از جمله وجوه ابطال آن ، شهادت دادن ابوذر غفاری - علیه رحمة الباری - به ناری بودن عبدالرحمن است ; زیرا که به حکم حدیث صحیح که از پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مروی و منقول شده ، ابوذر صادق و راستگو بوده ، و بنابر آن هرچه ابوذر میگفت بلا شک و ریب است و درست بوده ، و شک .


1- الصافات ( 37 ) : 95 .
2- انظر - مثلا - : الشافی 4 / 30 ، الطرائف : 522 ، بحار الأنوار 31 / 255 - 257 و 49 / 195 ، الغدیر 10 / 118 . . وغیرها .

ص : 374

کردن در صدق و راستی ابوذر ممکن نیست ; زیرا که حدیث مشار الیه متفق علیه فریقین است .

و حکم کردن ابوذر به ناری بودن عبدالرحمن از جهت غفلت و نسیان ، حدیث موضوع نبود ، و الا ندامت بر آن بعد تذکیر ظاهر میکرد ، بلکه از جهت قطع و یقین به اینکه آن حدیث را بعضی از یاران برای تفاخر خود وضع نموده اند ، چنانچه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زبیر را در جنگ جمل الزام داد ، و اشاره به موضوع بودن حدیث مذکور نمود (1) .

دوم : آنکه قصه مردن عبدالرحمن بن عوف را در حال حیات ابوذر ابن الجوزی - که از اکابر ائمه سنیان است - به اهتمام تمام تکذیب نموده چنانچه در “ تلبیس ابلیس “ گفته :

وما ذکره - أی المحاسبی - من حدیث کعب وأبی ذر فمحال من وضع الجهّال ، وقد روی بعض هذا ، وإن کان طریقه لا یثبت ، وهو بإسناد [ مالک بن عبد الله الزیادی ] (2) ، عن أبی ذر : أنه جاء یستأذن علی عثمان ، فأذن له - وبیده عصاه - فقال عثمان : یا کعب ! إن عبد الرحمن توفّی وترک مالا ، فما تری فیه ؟

.


1- احتجاج 1 / 237 ، بحار الأنوار 32 / 197 - 198 ، 216 و 36 / 324 ، احقاق الحق : 296 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 375

فقال : إن کان یصل فیه حق الله تعالی فلا بأس به . .

فرفع أبو ذر عصاه فضرب کعباً ، وقال سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : ما أُحبّ لو أن لی هذه الجبال کانت ذهباً أنفقه ویتقبّل منی [ أذر خلفی ست أواقی ] (1) ، أنشدتک - یا عثمان - أسمعته ؟ - ثلاث مرّات - قال : نعم .

[ قال المصنف : ] (2) وهذا الحدیث لا یثبت ، وابن لهیعة مطعون فیه ، قال یحیی : لا یحتجّ بحدیثه ، والصحیح فی التاریخ : أن أباذر توفّی سنة خمس وعشرین ، وعبد الرحمن توفّی سنة اثنتین وثلاثین ، فقد عاش عبد الرحمن بعد أبی ذر سبع سنین ، ثم لفظ ما ذکروه من حدیثهم یدلّ علی أن حدیثهم موضوع (3) .

خلاصه کلام ابن جوزی آنکه در اسناد این حدیث ، ابن لهیعه واقع است ، و او مطعون بود ویحیی بن معین گفته که : به حدیث او حجّت نتوان گرفت ، و صحیح در تاریخ آن است که ابوذر در سال بیست و پنجم از هجرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وفات یافته و عبدالرحمن بعد از هفت سال از وفات ابوذر - علیه الرحمه - در سال سی و دوم مرد .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قوبل علی أصل تلبیس ابلیس ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) ر . [ تلبیس ابلیس 1 / 222 ] .

ص : 376

اما آنچه مخاطب ‹ 124 › گفته : ابوذر بعد از اقامت ، پیش عثمان آمده گفت : حالا مردم مدینه گرداگرد من جمع میشوند و میخواهند که مرا دیوانه و مسخره سازند .

پس کذب محض و دروغ صرف است ، چنانچه سید مرتضی در نقض مثل این قول فرموده :

فأمّا قوله : ( فأشقق علیه من أن یناله بعض أهل المدینة بمکروه من حیث کان یغلّظ القول ) .

فلیس بشیء یعوّل علیه ; لأنه لم یکن فی أهل المدینة إلاّ من کان راضیاً بقوله ، عاتباً بمثل عتابه ، إلاّ أنهم کانوا بین مجاهر بما فی نفسه ومخف ما عنده ، وما فی أهل المدینة إلاّ من رثی علی ما حدث علی أبی ذر واستفظعه ، ومن رجع کتب السیر عرف ما ذکرناه (1) .

یعنی گفتن عبدالجبار آنکه : ( عثمان بترسید که اهل مدینه مکروهی به حضرت ابوذر برسانند ) پس چیزی نیست که بر آن اعتماد کرده شود ; زیرا که در اهل مدینه کسی نبوده مگر اینکه به قول ابوذر راضی بود ، و بر عثمان مانند عتاب او عتاب میکرد ، مگر اینکه بعضی از ایشان به مجاهرت ، موافقت ابوذر میکردند ، و بعضی در دل خود مخفی میداشتند و در اهل مدینه هیچ .


1- الشافی 4 / 299 .

ص : 377

کس نبود [ مگر آن ] که حدوث قصه اخراج ابوذر را و غیر آن که به ابوذر از ایذا رسید قبیح و فظیع پنداشته ، و کسی که رجوع به کتب سیر و تواریخ کند ، بشناسد آنچه ما ذکر کردیم .

اما آنچه گفته که : ابوذر در قصبه ربذه که بر سه مرحله از مدینه است اقامت انداخت .

پس مقصود مخاطب از این قول آن است که اخفای شناعت عثمان نماید و اخراج ابوذر به ربذه [ را ] به او نسبت ندهد ; و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این ظلم عثمان بر ابی ذر و طرد و اخراجش خبر داده .

چنانچه در “ شرح عزیزی بر جامع صغیر “ مذکور است :

جندب بن جنادة الغفاری ، کنیته أبو ذر ، « طرید أُمّتی » . . أی مطرودها ، یطردونه « یعیش وحده ، ویموت وحده ، والله یبعث یوم القیامة وحده » (1) .

و از اینجا معلوم شد که این اخراج عثمان ابی ذر را محض ظلم بود ، چه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مطرود بودن او را در مقام مدح ذکر فرموده ، و مظلومیت البته موجب مدح است ، و اگر این مطرود کردن او را به استحقاق میبود ، چه مدح میداشت ؟ !

.


1- السراج المنیر 2 / 464 ، وانظر : الجامع الصغیر 2 / 183 .

ص : 378

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

ولأحمد وأبی یعلی - من طریق أبی الحرب - ، عن أبی الأسود ، عن عمّه ، عن أبی ذر ، قال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « کیف تصنع إذا أُخرجت منه ؟ » - أی من المسجد النبوی - قال : آتی الشام ، قال : « کیف تصنع إذا أُخرجت منها » ، قال أعود إلیه - أی إلی المسجد - ، قال : « کیف تصنع إذا أُخرجت منه » ، قال : أضرب بسیفی ، قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ألا أدلّک علی ما هو خیر لک من ذلک وأقرب رشداً ؟ تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک » . (1) انتهی .

در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابوذر اخبار داده که او را اولا به شام اخراج خواهند کرد و از شام نیز اخراج خواهند نمود ، و وقتی که در مسجد نبوی آید ، باز او را از مسجد نبوی به قهر اخراج کنند ، و این اخراج اخیر اخراج به ربذه است ، و اصل عبارت “ مسند احمد بن حنبل “ این است :

عن عبد الرحمن بن غنم ، عن أبی ذر ‹ 125 › قال : کنت أخدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم آتی المسجد - إذا أنا فرغت من عملی - فأضطجع فیه ، فأتانی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً - وأنا مضطجع - فغمزنی برجله ، فاستویت جالساً ، فقال :

.


1- فتح الباری 3 / 218 .

ص : 379

« یا أبا ذر ! کیف تصنع إذا أخرجت منها ؟ » فقلت : أرجع إلی مسجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإلی بیتی ، قال : « فکیف تصنع إذا أُخرجت منها ؟ » قال : إذاً آخذ بسیفی فأضرب به من یخرجنی ، فجعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یضرب یده علی منکبی ، فقال ( علیه السلام ) : « غفراً (1) یا أبا ذر ! - ثلاثاً - بل تنقاد معهم حیث قادوک وتنساق معهم حیث ساقوک ولو عبد أسود » .

قال أبو ذر : فلمّا نُفیت إلی الربذة أُقیمت الصلاة ، فتقدّم عبد (2) أسود کان فیها علی نعم الصدقة . . (3) إلی آخره .

و در “ کنز العمال “ از “ جامع عبدالرزاق “ منقول است :

عن طاوس ، قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأبی ذر : « مالی أراک لقابقا ؟ ! کیف بک إذا أخرجوک من المدینة ؟ ! » قال : آتی الأرض المقدسة ، قال : « فکیف بک إذا أخرجوک منها ؟ » قال : آتی المدینة ، قال : « فکیف بک إذا أخرجوک منها ؟ » قال : آخذ سیفی فأضرب به ، قال : « لا ، ولکن اسمع وأطع وإن کان عبداً أسود » .

فلمّا خرج أبو ذر إلی الربذة وجد بها غلاماً لعثمان أسود ، فأذّن .


1- در [ الف ] کلمه : ( غفراً ) خوانا نیست .
2- فی المصدر : ( رجل ) .
3- [ الف ] مسند أبو ذر ، قوبل علی أصل المسلم . [ مسند احمد 5 / 144 ] .

ص : 380

وأقام ، ثم قال : تقدّم یا أبا ذر ! قال : لا ، إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أمرنی أن أسمع وأُطیع وإن کان عبداً أسود . . فتقدّم فصلّی خلفه . عب (1) .

وسید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول فرموده :

فأمّا قوله : ( إن الأخبار متکافئة فی أمر أبی ذر وإخراجه إلی الربذة ، وهذا کان باختیاره أو بغیر اختیاره ) .

فمعاذ الله أن یتکافئ ذلک ، بل المعروف الظاهر أنه نفاه أولا إلی الشام ، ثم إلی الربذة ، وقد روی جمیع أهل السیر علی اختلاف طرقهم وأسانیدهم . . إلی آخر ما مرّ نقله من قبل ذلک (2) .

و عبارت “ روضة الأحباب “ که اخراج عثمان ابوذر را به ربذه در آن به تصریح مذکور است سابق نقل نموده شد (3) .

و در “ شرح نهج البلاغه “ ابن ابی الحدید مذکور است :

روی أبو بکر أحمد بن [ عبد ] (4) العزیز الجوهری - فی کتاب السقیفة - ، عن عبد الرزاق ، عن أبیه ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : لمّا أُخرج أبو ذر إلی الربذة ، أمر عثمان فنودی فی .


1- کنز العمال 5 / 782 ، ولاحظ : مصنف عبدالرزاق 2 / 381 .
2- الشافی 4 / 293 .
3- روضة الأحباب ، ورق : 322 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 381

الناس : ألاّ یکلّم أحدٌ أبا ذر ، ولا یشیّعه . . وأمر مروان بن الحَکَم أن یخرج به ، فخرج به ، وتحاماه الناس إلاّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعقیلا - أخاه - وحسناً ، وحسیناً [ ( علیهما السلام ) ] ، وعماراً ، فإنهم خرجوا معه لیشیّعونه ، فجعل الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکلّم أبا ذر ، فقال له مروان : [ إیهاً ] (1) یا حسن ! ألا تعلم أن أمیر المؤمنین قد نهی عن کلام هذا الرجل ؟ ! فإن کنت لا تعلم فاعلم ذلک ، فحمل علی [ ( علیه السلام ) ] علی مروان ، فضرب بالسوط بین أُذنی راحلته ، وقال : تنحّ ! نحّاک (2) الله إلی النار . ‹ 126 › فرجع مروان مغضباً إلی عثمان ، فأخبره الخبر ، فتلظّی علی علی [ ( علیه السلام ) ] . ووقف أبو ذر ، فودّعه القوم ، ومعه ذکوان مولی أُمّ هانی بنت أبی طالب . قال ذکوان : فحفظت کلام القوم - وکان حافظاً - فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أبا ذر ! إنک غضبت لله ، إن القوم خافوک علی دنیاهم ، وخفتهم علی دینک ، فامتحنوک بالقلی ، ونفوک إلی الفلا ، والله لو کانت السماوات والأرض علی عبد رتقاً ثم اتقی الله لجعل له منها مخرجاً ، یا أبا ذر ! لا یؤنسنّک إلاّ الحقّ ، ولا یوحشنّک إلاّ الباطل » .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لحّاک ) .

ص : 382

ثم قال لأصحابه : « ودّعوا عمّکم » ، وقال لعقیل : « ودّع أخاک » . فتکلّم عقیل ، فقال : ما عسی أن تقول (1) - یا أبا ذر ! - أنت تعلم أنا نحبّک وأنت تحبّنا ، فاتق الله فإن التقوی نجاة ، واصبر فإن الصبر کرم ، واعلم أن استثقالک الصبر من الجزع ، واستبطاءک العافیة من الیأس ، فدع الیأس والجزع .

ثم تکلّم الحسن [ ( علیه السلام ) ] فقال : « یا عمّاه ! لولا أنه لا ینبغی للمودّع أن یسکت ، وللمشیّع أن ینصرف لقصر الکلام وإن طال الأسف ، وقد أتی القوم إلیک ما تری ، فضع عنک الدنیا بتذکّر فراقها (2) ، وشدّة ما اشتدّ منها برجاء ما بعدها ، واصبر حتّی تلقی نبیّک ( صلی الله علیه وآله ) وهو عنک راض » .

ثم تکلّم الحسین [ ( علیه السلام ) ] فقال : « یا عمّاه ! إن الله تعالی قادر أن یغیّر ما قد تری ، والله ( کُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن ) (3) ، وقد منعک القوم دنیاهم ، ومنعتهم دینک ، فما أغناک عمّا منعوک وأحوجهم إلی ما منعتهم ، فاسأل الله الصبر والنصر ، واستعذ به من الجشع والجزع ، .


1- فی المصدر : ( نقول ) .
2- فی المصدر : ( فراغها ) .
3- الرحمن ( 55 ) : 29 .

ص : 383

فإن الصبر من الدین والکرم ، وإن الجشع لا یقدّم رزقاً ، والجزع لا یؤخّر أجلا » .

ثم تکلم عمار ( رحمه الله ) مغضباً ، فقال : لا آنس الله من أوحشک ، ولا آمن من أخافک ، والله لو أردت دنیاهم لآمنوک ، ولو رضیت أعمالهم لأحبّوک ، وما منع الناس أن یقولوا بقولک إلاّ الرضا بالدنیا والجزع من الموت ، ومالوا إلی ما سلطان جماعتهم علیه ، والملک لمن غلب ، فوهبوا لهم دینهم ، ومنحهم القوم دنیاهم ، فخسروا الدنیا والآخرة ألا ذلک هو الخسران المبین (1) .

فبکی أبو ذر ( رحمه الله ) - وکان شیخاً کبیراً - وقال : رحمکم الله یا أهل بیت الرحمة ! إذا رأیتُکم ذکرتُ بکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما لی بالمدینة سکن ولا شجن غیرکم ، إنی ثقلت علی عثمان بالحجاز ، کما ثقلت علی معاویة بالشام ، وکره أن أُجاور أخاه وابن خاله بالمصرین ، فأُفسد الناس علیهما ، فسیّرنی إلی بلد لیس لی به ناصر ولا دافع إلاّ الله ، والله ما أُرید إلاّ الله صاحباً ، وما أخشی مع الله وحشة (2) .

.


1- إشارة إلی قوله تعالی : ( خَسِرَ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ) فی سورة الحجّ ( 22 ) : 11 .
2- شرح ابن ابی الحدید 8 / 252 ، ولاحظ : بحارالأنوار 22 / 411 .

ص : 384

و کلام جناب امیر ( علیه السلام ) در “ نهج البلاغة “ - که به اعتراف اکابر اهل سنت از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - نیز مذکور است (2) .

و کلام جناب امیر ( علیه السلام ) را شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواص الأُمة “ بدین عبارت آورده : ‹ 127 › روی الشعبی ، عن أبی أراکة ، قال : لمّا نفی أبو ذر إلی الربذة ، کتب إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أمّا بعد ; یا أبا ذر ! فإنک غضبت لله تعالی ، فارج من غضبت له ، إن القوم خافوک علی دنیاهم ، وخفتهم علی دینک ، فاترک لهم ما خافوک علیه ، واهرب منهم لما خفتهم علیه ، فما أحوجهم إلی ما منعتهم ، وما أغناک عما منعوک ! وستعلم مَن الرابح غداً ، فلو أن السماوات والأرض کانتا رتقاً علی عبد ثم اتّقی الله لجعل له منها مخرجاً ، لا یؤنسنّک إلاّ الحقّ ، ولا یوحشنّک إلاّ الباطل ، ولو قبلت دنیاهم لأحبّوک ، ولو قرضت منها لأمنّوک » . (3) انتهی .

از این کلام اخراج عثمان اباذر را جبراً و ظلماً ظاهر شد .

.


1- مراجعه شود به شرح المقاصد تفتازانی 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 378 .
2- نهج البلاغة 2 / 12 - 13 .
3- تذکرة الخواص : 143 .

ص : 385

و نیز معلوم شد که نزد جناب امیر ( علیه السلام ) این اخراج او ظلم بود ، و هیچ عذری از عثمان در این باب مقبول نبود ، لهذا مذمّت شدید عثمان در این کلام فرموده و او را از اصحاب دنیا و ارباب باطل و خسران دانسته .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وفی طبقات ابن سعد - من وجه آخر - : إن ناساً من أهل الکوفة قالوا لأبی ذر - وهو بالربذة - : إن هذا الرجل فعل بک وفعل ، فهل أنت ناصب لنا رایة ؟ یعنی فتقاتله ، فقال : لا ، لو أن عثمان سیّرنی من المشرق إلی المغرب لسمعت وأطعت . (1) انتهی .

از این روایت صریح واضح است آنکه عثمان اباذر را به قهر و جبر اخراج کرده بود ، نه آنکه ابوذر به اختیار خود به ربذه رفته ، لهذا اهل کوفه به غضب آمده به سبب این فعل شنیع عثمان ، از ابوذر اجازه قتال عثمان خواستند .

و معنای قول ابوذر که : ( اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب راند اطاعت او کنم ) ، آن است که چون عثمان امام جائر (2) است و بر مخالفت ایذا میرساند به جهت تقیه اطاعت او خواهم کرد ، اگر چه مرا از مشرق به مغرب راند ، و به همین جهت اهل کوفه را از قتال منع کرد .

و این قول ابوذر امتثال امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که در حدیث واقدی و احمد .


1- [ الف ] کتاب الزکاة . [ فتح الباری 3 / 217 ، ولاحظ : الطبقات 4 / 227 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( جابر ) آمده است .

ص : 386

و ابویعلی واقع شده که : « تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک (1) » .

و در “ تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس “ در غزوه تبوک مذکور است :

ثم مضی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سائراً ، فجعل یتخلّف عنه الرجل ، [ فیقولون : یا رسول الله ! تخلف فلان ] (2) ، فیقول : « دعوه ، فإن یکن فیه خیر فسیلحقه الله بکم ، وإن یکن غیر ذلک فقد أراحکم الله منه » ، کما مرّ ، حتّی قیل : یا رسول الله ! [ ص ] تخلّف أبوذر ، وأبطأ به بعیره ، فقال : « دعوه فإن یکن فیه خیر فسیلحقه الله بکم ، وإن یکن غیر ذلک فقد أراحکم الله منه » ، وتلوّم أبو ذر علی بعیره ، فلمّا أبطأ علیه أخذ متاعه فحمله علی ظهره ، ثم خرج یتبع [ اثر ] (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- مسند احمد 5 / 166. ونقل ذلک السید المرتضی ( قدس سره ) عن الواقدی فی الشافی 4 / 298 ، ولاحظ : الغدیر 8 / 307 ، بحارالأنوار 31 / 180 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 57 ، وعن أبی یعلی فی فتح الباری 3 / 218 ، و عمدة القاری 8 / 263 ، وانظر : کتاب الفتن لنعیم بن حماد : 145 ، کنز العمال 5 / 784 ، 786 ، 788 ، مجمع الزوائد 5 / 223 ، صحیح ابن حبان 15 / 52 ، الفائق للزمخشری 3 / 209 ، شرح ابن ابی الحدید 8 / 261 ، تاریخ مدینة دمشق 1 / 146 - 148 و 66 / 191 - 192 ، سبل الهدی والرشاد 10 / 102 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 387

ماشیاً ، ونزل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بعض منازل ، فنظر ناظر من المسلمین فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هذا رجل یمشی فی الطریق وحده ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یکن (1) أبا ذر » ، فلمّا تأمّله القوم فقالوا : یا رسول الله [ ص ] ! هو - والله ! - أبو ذر ، فقال : « رحم الله أبا ذر ! یمشی وحده ، ویموت وحده ، ویُبْعث ‹ 128 › وحده » ، فقضی الله سبحانه وتعالی أن أبا ذر لمّا أخرجه عثمان . . . إلی الربذة ، فأدرکه بها میتة (2) ولم یکن معه [ أحد ] (3) إلاّ امرأته وغلامه ، فأوصاهما : أن غسّلانی ، وکفّنانی ، ثم ضعانی علی قارعة الطریق (4) .

(5) و شیخ عبدالحق - که از متأخرین اهل سنت ، نهایت معتبر و معتمد است - در “ رجال مشکاة “ اخراج عثمان ابی ذر را بلکه دیگر صحابه را ، در کتاب خود ذکر کرده و آن را تصدیق ساخته ، چنانچه در “ رجال مشکاة “ در ضمن مطاعن عثمان گفته :

منها : نفی جماعة من أعلام الصحابة عن أوطانهم .


1- فی المصدر : ( کن أبا ذر ) .
2- فی المصدر : ( وأدرکته بها منیته ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 127 ] .
5- در [ الف ] به اندازه دو کلمه سفید است .

ص : 388

کأبی ذر وغیره (1) .

و در جواب گفته :

أمّا نفی بعض الصحابة کأبی ذر (2) ; فلأنه کان یتجاسر علیه ویجیبه بالکلام الخشن ، وکان ذلک یؤدّی إلی ذهاب هیبته وتقلیل حرمته . (3) انتهی .

و در “ معارف “ ابن قتیبه به ترجمه ابوذر مذکور است :

وکان عثمان سیّره إلی الربذة ، فمات بها سنة اثنتین وثلاثین (4) .

بلکه والد مخاطب نیز نفی و اجلای عثمان ابی ذر را قبول نموده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :

ابوذر را به جهت آنکه رخنه در قواعد مقرره شرع نیافتد ، و عبدالله بن مسعود را برای آنکه تا در اجتماع ناس بر مصحف شیخین خللی واقع نشود ، از جاهای خویش اشخاص نمود (5) .

.


1- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : ] .
2- از قسمت : ( عن أوطانهم کأبی ذر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : انظر : الصواعق المحرقة لابن حجر 1 / 335 ] .
4- المعارف : 253. دو سطر گذشته در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- [ الف ] مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 248 ] .

ص : 389

و جای دیگر گفته :

و بعد وفات عبدالرحمن بن عوف . . . در مسأله جمع مال اختلاف افتاد ، امیرالمؤمنین عثمان جانب راجح را - که مجمع علیه مسلمین است - پیش گرفته ، ابوذر غفاری را که از خلاف آن منع فرمود ، چون شرّ و شور بلند شد ، از شامش به مدینه طلب داشت ، وقتی که آن نیز سودمند نشد ، به طرف ربذه روان ساخت ، در این حرکت کدام خلاف ما ینبغی به وقوع آمده ؟ مسأله مجمع علیه همان است که ذی النورین به آن تمسک فرمود ، و اجلا در مثل این فتنه که رخنه در قواعد مقرره دین اندازد ، غیر مستبعد (1) .

و شیخ ابو عبدالله علقمی در “ کوکب منیر شرح جامع صغیر “ (2) از ابن سید الناس از ابن اسحاق آورده :

عن ابن مسعود ، قال : لمّا نفی عثمان أبا ذر إلی الربذة ، وأصابه بها قَدَره ، لم یکن معه أحدٌ إلاّ امرأته وغلامه ، فأوصاهما أن :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 235 .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 560 : الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر ; للشیخ الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی . . . وللأصل شروح ، منها : شرح الشیخ شمس الدین محمد بن العلقمی الشافعی تلمیذ المصنف ( المتوفی سنة 929 تسع وعشرین وتسعمائة ) وهو شرح بالقول فی مجلدین ، وسمّاه : الکوکب المنیر ، لکنه قد یترک أحادیث بلا شرح لکونها غیر محتاجة إلیه .

ص : 390

غسّلانی ، وکفّنانی ، ثم ضعانی علی قارعة الطریق ، فأول رکب یمرّ بکم قولوا : هذا أبو ذر صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأعینونا علی دفنه . . فلمّا مات فعلا ذلک (1) .

و علامه ابن خلّکان در “ تاریخ وفیات الاعیان “ در ترجمه یحیی بن اکثم گفته :

الرَبَذَة : بفتح الراء والباء الموحدة والذال المعجمة ، وبعدها هاء ساکنة ، وهی قریة من قری المدینة علی طریق الحاجّ ، ینزلونها عند عبورهم علیها ، وهی التی نفی عثمان بن عفان . . . أبا ذر الغفاری إلیها ، وأقام بها حتّی مات ، وقبره ظاهر هناک یزار (2) .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

عن عبد الرحمن بن غنم ، قال : کنت عند أبی الدرداء إذ دخل رجل من أهل المدینة ، فسأله ، فقال : أین ترکت أبا ذر ؟ قال :

.


1- [ الف ] شرح حدیث : عویمر حکیم أمتی ، وجندب طرید أمتی . ( 12 ) . قوبل علی أصله ، والنسخة الحاضرة لا تخلو عن سقم . ( 12 ) . وإنی - بعون الله وتأییده - قابلتها علی نسختین ، فوجدته مطابقاً . ( 12 ) . شریف حسین . [ کوکب منیر : وانظر عیون الأثر لابن سید الناس 2 / 257 ] .
2- [ الف ] ترجمه یحیی بن اکثم . [ وفیات الأعیان 6 / 164 - 165 ] .

ص : 391

بالربذة ، فقال أبو الدرداء : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) ! (1) لو أن أبا ذر قطع منی عضواً ما هَجَّنْتُه (2) لما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول فیه . (3) انتهی .

و این کلام ابی دردا تعریض صریح است به همین اخراج نمودن عثمان اباذر را و گفتن : ‹ 129 › ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) مشعر است بر عظمت این مصیبت که به چنین اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنین تذلیل و اهانت رسید .

و در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

قال ابن خلّکان وغیره : لمّا بویع عثمان . . . نفی أبا ذر الغفاری إلی الربذة ; لأنه کان یزهّد الناس فی الدنیا .

وردّ الحَکَم بن العاص ، وقد کان نفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الربذة .

وفی الریاض [ النضرة ] (4) : ردّه من الطائف إلی المدینة ، ولم .


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- تهجین الأمر : تقبیحه . انظر : الصحاح للجوهری 6 / 2217 .
3- [ الف ] ترجمه ابی ذر ، جندب . [ الاستیعاب 1 / 256 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 392

یردّه أبو بکر ولا عمر . . . فردّه عثمان (1) .

و در “ حیاة الحیوان “ هم عبارت ابن خلّکان [ را ] نقل کرده (2) .

و طیبی در “ شرح مشکاة “ در مناقب ابی ذر گفته :

روی ابن عبد البرّ : ان عثمان استقدمه من الشام لشکوی معاویة منه ، وأسکنه الربذة ، فمات بها ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] فی حقّه : « ذلک رجل وعی علماً عجز عنه الناس » . (3) انتهی .

و هرگاه که اخراج عثمان اباذر را به ربذه به جبر و قسر به روایات کتب معتبره اهل سنت دریافتی ، پس بدان که از عثمان فقط اخراج ابی ذر به ربذه به وقوع نیامده بلکه آن بزرگوار را به ضرب تازیانه هم صدمه رسانیده ، چنانچه در “ شرح تجرید “ ملا قوشچی مذکور است :

وضرب أبا ذر ; لأنه قد بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمعة ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول لهم : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما : شیّدوا البنیان ، ولبسوا الناعم ، ورکبوا الخیل ، وأکلوا الطیبات .

.


1- [ الف ] شروع مقتل عثمان در خلافت او . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 259 ، ولاحظ : الریاض النضرة 2 / 189 ( طبعة مصر ) ] .
2- حیاة الحیوان 1 / 76 .
3- [ الف ] کتاب المناقب ، باب جامع المناقب ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 11 / 345 ، ولاحظ : الاستیعاب 1 / 253 ] .

ص : 393

وکاد یفسد بأقواله الأُمور ، ویشوّش الأحوال ، واستدعاه من الشام ، فکان إذا رأی عثمان قال : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (1) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً . (2) انتهی .

یعنی زد عثمان اباذر را به این جهت که رسید عثمان را که ابوذر در شام هرگاه نماز جمعه میخواند و مردمان مناقب شیخین ذکر کردن میگرفتند ، میگفت به مردمان : آیا دیدید آنچه احداث کردند مردم بعد شیخین ، به گچ اندود کردند بناها را ، و پوشیدند جامه های نرم و نازک را ، و سوار شدند بر اسبها ، و خوردند طیبات را - و این تعریض است به عثمان - ، و قریب بود که فاسد کند ابوذر به این اقوال خود ، امور را و مشوّش کند احوال را ، عثمان ابوذر را از شام طلب داشت ، پس حال ابوذر این بود که هرگاه عثمان را میدید این آیه را میخواند که محصلش این است : روزی که گرم کرده شود - یعنی برافروزند آتش را - بر آن گنجها در آتش دوزخ ، پس داغ کرده شود بدان دینارها و درهمهای سوزان پیشانیهای ایشان و پهلوهای ایشان و پشتهای ایشان ، پس عثمان ابوذر را به تازیانه زد بر این برای تأدیب . انتهی المحصل .

و همچنین قطب الدین شیرازی در “ حواشی تجرید “ گفته :

.


1- التوبة ( 9 ) : 35 .
2- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .

ص : 394

قوله : ( ضرب أبا ذر ) قلنا : لأنه بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمع ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول لهم : لو رأیتم ما أحدث الناس بعدهما : شیّد والبنیان ، ولبسوا الناعم ، ورکبوا الخیل ، وأکلوا الطیبات .

وکان یفسد بأقواله الأُمور ، ویشوش الأحوال ، استدعاه ‹ 130 › من الشام ، فکان إذا رأی عثمان قال : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ ) (1) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً .

وللإمام ذلک بالنسبة إلی کلّ من أساء أدبه علیه ، وإن أفضی ذلک التأدیب إلی إهلاکه (2) .

و ضرب ابی ذر را تاج الدین سبکی هم در “ طبقات شافعیه “ از محمد بن ابراهیم البوسیجی در تفسیر قول عایشه نقل کرده ، کما سیجیء (3) .

و ملا محسن کشمیری در “ نجاة المؤمنین “ گفته :

وأمّا ضربه أباذر ; فلأنه قد بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمعة ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما : فإنهم شیّدوا البنیان ، ولبسوا الناعم ، ویرکبون .


1- التوبة ( 9 ) : 35 .
2- حواشی تجرید :
3- طبقات الشافعیة الکبری 2 / 199 .

ص : 395

الخیل ، ویأکلون الطیبات . .

فأفسد علیهم الأحوال ، فاستدعاه من الشام ، وإذا رأی عثمان کان یقرأ : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً ; لأنه یحرّم المباحات ، وقد وعد الله ورسوله للمؤمنین التوسّع فی الرزق . . إلی آخره (1) .

اما آنچه گفته : در این حالات هرگز شکایت عثمان از وی منقول نشده .

پس مقدوح است به اینکه : سید مرتضی علم الهدی و ابن ابی الحدید از واقدی نقل کرده اند که او از ابوالاسود دئلی روایت کرده که :

من دوست داشتم ملاقات ابوذر و پرسیدن از سبب بیرون شدن او از مدینه [ را ] ، پس به ربذه رفتم و از ابوذر پرسیدم ، ابوذر بعد نقل حدیثی از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفت :

والله لیلقینّ اللهَ عثمانُ وهو آثم فی جنبی .

وکان یقول بالربذة : ما ترک الحقّ لی صدیقاً .

وکان یقول فیها : ردّنی عثمان بعد الهجرة أعرابیاً (2) .

.


1- نجاة المؤمنین :
2- الشافی 4 / 298 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 57 - 58 .

ص : 396

اما آنچه گفته : جمیع مورخین نوشته اند که : چون در قصبه ربذه رسید . . . الی آخر .

پس اولا : قول اهل سنت بر شیعه حجت نیست .

و ثانیاً : اگر این هم ثابت شود که ابی ذر پسِ عثمان نماز خواند و به او اقتدا نمود ، دلیل رضای او از عثمان و اعتقادش به حقیّت خلافت او نمیتواند شد ، چه جا اقتدا به غلام مجهول الحال ، چه در روایات “ صحاح “ اهل سنت وارد است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابی ذر ارشاد فرمود که : « چه خواهی نمود تو در وقتی که بر تو امیران مسلط شوند که نماز را از اوقات آن تأخیر نمایند ؟ ! » ابوذر عرض کرد که : چه ارشاد میفرمایی ؟ آن حضرت فرمود : « صلّ الصلاة لوقتها فإن أدرکتها معهم فصل » . یعنی بخوان نماز را به وقت آن و اگر بیابی نماز را با این امرا نیز بخوان .

پس معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم فرمود به ابی ذر که : « اقتدا نماید به چنین امرا که تأخیر نماز از اوقات آن نمایند » ، و ظاهر است که این امرا امرای جور و بغی اند ، نه خلفای راشدین .

مسلم در “ صحیح “ خود آورده :

عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) ، قال : قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف أنت إذا کانت علیک أُمراء یؤخّرون الصلاة عن وقتها » أو : « یمیتون الصلاة عن وقتها ؟ ! » قال : قلت : فما

ص : 397

تأمرنی ؟ قال : « صلّ الصلاة لوقتها ، فإن أدرکتها معهم فصلّ فإنها لک نافلة » (1) .

و نیز از این حدیث معلوم شد که خلفای ثلاثه از خلفای جور بودند نه از خلفای راشدین ; ‹ 131 › وجهش آنکه از قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کیف أنت إذا کانت علیک أُمراء یؤخّرون الصلاة عن وقتها » ، صریح ظاهر است که حضرت ابی ذر ادراک زمانه این خلفای جور خواهد فرمود ، و معلوم است که بر ابی ذر سوای ثلاثه کسی دیگر از جابران امیر و حاکم نشده ، چه او ( رضی الله عنه ) در زمان خلافت عثمان وفات یافت ، چنانچه شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ تصریح کرده (2) .

و آنچه مخاطب گفته که : ابوذر به غلام عثمان گفت که : تو نایب عثمانی (3) ، و عثمان بهتر است از من .

پس چونکه بی سند است قابل اعتبار نباشد ، و چگونه این نقل از ابوذر معتبر باشد حال آنکه - چنانچه دانستی - ابوذر عثمان را از سلاطین جور - که مال خدا را برای خود جمع کرده بودند - میدانست ، و او را از مبشّرین به نار .


1- [ الف ] کتاب الصلاة باب کراهیة تأخیر الصلاة عن وقتها المختار . . الی آخره . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 2 / 120 ] .
2- در طعن سوم عثمان از أشعة اللمعات 1 / 294 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عثمان ) آمده است .

ص : 398

جهنم میگفت ، و آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ . . ) الی آخر بر او میخواند .

و نیز ابوذر خود را از شیخین بهتر میدانست ، پس چه ممکن است که او عثمان را از خود بهتر دانسته باشد ، در “ توشیح شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

لأبی یعلی : عن ابن عباس ; ان عثمان دعا أبا ذر ، فقال : أنت الذی قلت (1) : إنک خیر من أبی بکر وعمر ، قال : لا ، ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إن أحبّکم إلیّ وأقربکم منی من بقی علی عهدی (2) الذی عاهدته علیه » وأنا باق علی عهده ! قال : فأمره أن یلحق بالشام ، فکان یحدّثهم ویقول : لا یبیتنّ عند أحدکم دینار ولا درهم إلاّ ما ینفقه فی سبیل الله أو بعده (3) لغریم ، فکتب معاویة إلی عثمان : إن کان لک بالشام حاجة فابعث إلی أبی ذر . . فکتب إلیه أن أقدم علیّ . (4) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( تزعم ) .
2- فی المصدر : ( العهد ) .
3- فی المصدر : ( یعدّه ) .
4- [ الف ] کتاب الزکاة باب ما أُدی زکاته فلیس بکنز . ( 12 ) . قوبل علی أصل التوشیح لجلال الدین السیوطی . ( 12 ) . [ التوشیح 2 / 197 - 198 ] .

ص : 399

و مخاطب بر ابوذر افترا بسته که او گفت : نایب شخص در حکم آن شخص است ، پس نسبت این امر به ابوذر ( رضی الله عنه ) به غایت عجیب است ; زیرا که مخاطب در باب یازدهم این معنا را از اوهام شیعه گفته ، حیث قال :

یازدهم : أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات ، یعنی تابع را حکم متبوع دادن ، مثل آنکه گویند : امام نایب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است در تبلیغ احکام ، پس مُبلّغ احکام باشد مثل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معصوم است ، پس امام باید که معصوم باشد . (1) انتهی .

پس امری که به نزد او از اوهام شیعه است ، به صحابی جلیل القدر نسبت دادن به غایت عجیب و نهایت غریب است ، مگر آنکه ابوذر را هم از شیعه قرار دهد ، و این معنا را هم از اوهام او برشمارد ، لیکن در این صورت مقصودش حاصل نخواهد شد .

و مع هذا در کلام شیعه و در کلامی که به ابوذر نسبت داده ، تفاوت ظاهر است ; زیرا که کلام شیعه در نایب عام است که البته میباید که نایب عام مثل منوب عنه باشد در جمیع امور إلاّ ما أخرجه الدلیل ، به خلاف نایب خاص ، مثل عمّال و حکّام که بودن ایشان در جمیع صفات مثل منوب عنه هرگز به دلیل عقل و نقل ثابت نشده .

.


1- تحفه اثناعشریه : 350 .

ص : 400

اما آنچه گفته : و قصه عبادة بن الصامت خود افترا و بهتان است .

جوابش آنکه چون علمای شیعه این قصه را در مطاعن عثمان ذکر نکرده اند - چنانچه اشاره به آن نموده شد - پس این قصه ‹ 132 › خواه راست باشد خواه دروغ ما را به تصدیق و تکذیب آن حاجتی نیست .

اما قصه گذشتن قطار شتران پر از مشکهای شراب .

پس شیخ علی متقی در کتاب “ کنز العمال “ از ابن عساکر چنین نقل کرده :

عن محمد بن کعب القرطی ، قال : غزا عبد الرحمن بن سهل الأنصاری - فی زمن عثمان ، ومعاویة أمیر علی الشام - فمرّت به روایا (1) خمر تحمل ، فصال إلیها عبد الرحمن برمحه ، فبقر کل راویة منها ، فناوشه غلمانه حتّی بلغ شأنه معاویة ، فقال : دعوه ; فإنه شیخ قد ذهب عقله ، فقال : کذب - والله - ما ذهب عقلی ، ولکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهانا أن ندخله بطوننا وأسقیتنا ، وأحلف بالله لئن أنا بقیتُ حتّی أری فی معاویة ما سمعت من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لأبقرنّ بطنه أو لأموتنّ دونه (2) .

وذکر این قصه در مطاعن معاویه مناسب است نه در مطاعن عثمان ، مگر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( راویا ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الحدود ، حد خمر . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 493 - 494 ] .

ص : 401

اینکه از روی تاریخ ثابت شود که خبر این قصه به عثمان رسیده ، و عثمان معاویه را به این جریمه تعزیر ننموده .

اما آنچه گفته : آنچه در وجه ناخوشی عبدالله بن مسعود ذکر کرده اند نیز غلط و افترا است ، در کتب صحیحه از آن اثری نیست .

پس بدان که ابن حجر در “ صواعق محرقه “ انکار تمام قصه عبدالله بن مسعود ننموده ، بلکه بعض قصه را تسلیم کرده ، وهذه عبارته :

وجواب ذلک : أن حبسه لعطاء ابن مسعود ، وهجره له ، فلِما بلغه عنه ما یوجب ذلک إلقاء لأبّهة الولایة (1) .

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ - در حدیث طویلی که در نقض جواب طعن دهم نقل نموده خواهد شد - از ابن مسیب نقل کرده [ اند ] که او در بیان سبب قتل عثمان گفته :

وقد کان قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذر وعمار بن یاسر ، فکانت بنو هذیل وبنو زهرة فی قلوبهم [ ما فیها ] (2) لحال ابن مسعود ، وکانت بنو غفّار وأحلافها ومن غضب لأبی ذر فی قلوبهم ما فیها ، وکانت بنو مخزوم قد ضغث (3) .


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 .
2- الزیادة من المصدرین .
3- فی المصدرین : ( حنقت ) .

ص : 402

علی عثمان لحال عمار بن یاسر (1) .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

ورووا أنه کان یقول - فی کل یوم جمعة بالکوفة جاهراً معلناً - : إن أصدق القول کتاب الله ، وأحسن الهدی هدی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وشرّ الأمور محدثاتها ، وکل محدث بدعة ، وکل بدعة ضلالة ، وکل ضلالة فی النار .

وإنّما کان یقول ذلک معرّضاً بعثمان حتّی غضب الولید من استمرار تعرّضه ، ونهاه عن خطبته هذه ، فأبی أن ینتهی ، فکتب إلی عثمان فیه ، فکتب عثمان یستقدمه علیه .

وروی : أنه لمّا خرج عبد الله بن مسعود إلی المدینة ، مزعجاً عن الکوفة ، خرج الناس معه یشیّعونه ، وقالوا : یا أبا عبد الرحمن ! ارجع ، فوالله لا یصل إلیک هذا (2) فإنا لا نأمنه علیک ، فقال : أمر سیکون ، ولا أحبّ أن أکون أول من فتحه .

وقد روی عنه ‹ 133 › - من طرق لا تحصی کثرة - : أنه کان یقول : ما یزن عثمان عند الله جناح ذباب .

وتعاطی شرح ما روی عنه فی هذا الباب یطول ، وهو أظهر من .


1- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 342 .
2- فی المصدر : ( لا یوصل إلیک أبداً ) .

ص : 403

أن یحتاج إلی استشهاد علیه ، وأنه بلغ من إزراء عبد الله من (1) مظاهرته بالعداوة أن قال - لمّا حضره الموت - : من یتقبّل منی وصیة أُوصیه [ علی ما ] (2) بها . . فسکت القوم ، وعرفوا الذی یرید ، فأعادها ، فقال عمار بن یاسر : أنا أقبلها ، فقال ابن مسعود : لا یصلّی علیّ عثمان ، فقال : ذلک لک .

فیقال : إنه لمّا دفن جاء عثمان منکراً لذلک ، فقال له قائل : إن عماراً ولی هذا الأمر ، فقال لعمار : ما حملک علی أن لم تؤذن ؟ فقال : إنه عهد إلیّ ألاّ أؤذنک (3) . . فوقف علی قبره وأثنی علیه ، ثم انصرف ، وهو یقول : دفعتم (4) - والله ! - بأیدیکم عن خیر من بقی ، فمثّل الزبیر [ بقول ] (5) الشاعر :

لأعرفنّک بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی فلمّا مرض ابن مسعود - مرضاً مات فیه - فأتاه عثمان عائداً ، قال : ما تشتکی ؟ قال : ذنوبی ، قال : فما تشتهی ؟ قال : رحمة ربّی ، قال : أدعو لک طبیباً ؟ قال : الطبیب أمرضنی ، قال : أفلا آمر لک .


1- فی المصدر : ( إصرار عبد الله علی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( أن أدلّک ) اضافه شده است .
4- فی المصدر : ( رفعتم ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 404

بعطائک ؟ قال : منعتنیه وأنا محتاج إلیه ، وتعطینیه وأنا مستغن عنه ، قال : یکون لولدک ، قال : رزقهم علی الله ، قال : استغفر لی یا أبا عبد الرحمن ! فقال : أسأل الله [ أن ] (1) یؤاخذ (2) لی منک بحقی . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : عبدالله بن مسعود و اُبیّ بن کعب که بعض قرائات شاذّه در مصحفهای خود نوشته بودند ، حال آنکه بعض عبارات ، ادعیه قنوت بودند و بعض عبارات ، تفاسیر . . . الی آخر .

پس احادیث کثیره در روایات متکاثره اهل سنت از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متضمن امر خواندن به قرائت ابن مسعود وارد گشته ، اگر چنین میبود که ابن مسعود غیر قرآن را قرآن قرار داده بود ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چرا امر به خواندن به قرائت او میفرمود ؟ !

در “ استیعاب “ مذکور است :

قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : استقرؤوا القرآن من أربعة نفر ، فبدأ بابن أُم عبد .

حدّثنا سعید بن نصر ، قال : حدّثنا قاسم بن أصبغ ، قال :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یأخذ ) .
3- الشافی 4 / 279 .

ص : 405

حدّثنا محمد بن وضاح ، قال : حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : حدّثنا وکیع ، قال : حدّثنا الأعمش ، عن شقیق أبی وائل ، عن مسروق ، قال : سمعت عبد الله بن عمر یقول : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : خذوا القرآن عن أربعة : من ابن أُم عبد - فبدأ به - ومعاذ بن جبل ، وأُبیّ بن کعب ، وسالم مولی أبی حذیفة .

وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أراد أن یسمع القرآن غضّاً فلیسمعه من ابن أُم عبد .

وبعضهم یرویه : من أراد أن یقرأ القرآن غضّاً کما أُنزل ، فلیقرأه علی قراءة ابن أُم عبد .

حدّثنا سعید ، قال : حدّثنا قاسم ، قال : حدّثنا ابن وضاح ، حدّثنا ابن أبی شیبة ، حدّثنا معاویة بن عمر ، عن زائده ، عن عاصم ، ‹ 134 › عن زرّ ، عن عبد الله : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتی منزل (1) أبی بکر وعمر - وعبد الله یصلّی - فافتتح بالنساء ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أحبّ أن یقرأ القرآن غضّاً کما أُنزل فلیقرأه علی قراءة ابن أُم عبد . (2) انتهی بقدر الحاجة .

.


1- فی المصدر : ( بین ) .
2- [ الف ] قوبل العبارات علی أصل الاستیعاب ، ترجمه عبدالله بن [ مسعود ] . [ الاستیعاب 3 / 989 - 990 ] .

ص : 406

و صحابه اقرار به اعلمیت ابن مسعود به کتاب خدا داشتند ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

قال الأعمش : عن شقیق أبی وائل : سمعت ابن مسعود یقول : إنی لأعلمهم بکتاب الله ، وما أنا بخیر (1) ، وما فی کتاب الله سورة ولا آیة إلاّ وأنا أعلم فیما نزلت ومتی نزلت .

قال أبو وائل : فما سمعت أحداً أنکر ذلک علیه .

وقال حذیفة : لقد علم المحفوظون من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن عبد الله کان من أقربهم وسیلة ، وأعلمهم بکتاب الله . (2) انتهی .

پس این چه اعلمیت بود که غیر قرآن را از قرآن تمییز نمیکرد ؟

و نیز در “ استیعاب “ مذکور است :

روی وکیع وجماعة معه ، عن الأعمش ، عن أبی ظبیان ، قال : قال لی عبد الله بن عباس : أیّ القراءتین تقرأ ؟ قلت : القراءة الأُولی : قراءة ابن أُم عبد ، فقال لی : بل هی الآخرة ، إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعرض القرآن علی جبریل ( علیه السلام ) فی کل عام مرّة ، فلمّا کان العام الذی قبض فیه عرضه علیه مرتّین ، .


1- فی المصدر : ( بخیرهم ) .
2- الاستیعاب 3 / 991 .

ص : 407

فحضر ذلک عبد الله ، فعلم ما نسخ من ذلک وما بدّل (1) .

اما آنچه گفته : در ابقای مصاحف ایشان فتنه عظیم در دین پیدا میشد .

پس مردود است به آنکه : این معنا اگر وجه صحتی میداشت ، میبایست که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر و عمر بیخ این فتنه را از اول میکندند (2) ، و نمیگذاشتند که این دولت به عثمان برسد .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

فأمّا اختلاف الناس فی القراءة والأحرف ، فلیس بموجب لما صنعه عثمان ; لأنهم یروون أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : نزل القرآن علی سبعة أحرف کلّها شاف وکاف ، فهذا الاختلاف عندهم فی القرآن مباح ، مستند عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فکیف یحذّر علیهم عثمان من التوسع فی الحروف ما هو مباح ؟ !

فلو کان فی القراءة الواحدة تحصین القرآن - کما ادّعی - لما أباح النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی الأصل إلاّ القراءة الواحدة ; لأنه أعلم بوجوه المصالح من جمیع أُمّته حیث کان مؤیداً بالوحی ، موافقاً فی کل ما یأتی ویذر .

ولیس له أن یقول : حدث من الاختلاف فی أیامه ما لم یکن فی .


1- الاستیعاب 3 / 992 .
2- در [ الف ] : ( میکندیدند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 408

أیام الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولا من جملة ما أباحه .

وذلک أن الأمر لو کان علی هذا لوجب أن ینهی عن القراءة الحادثة والأمر المبتدع ، ولا یحمل ما حدث من القراءة علی تحریم المتقدّم المباح بلا شبهة . (1) انتهی .

یعنی اختلاف در قرائت قرآن موجب سوختن مصاحف نیست چنانکه عثمان به عمل آورد ; زیرا که اهل سنت روایت میکنند که : نازل شد قرآن بر هفت حرف ، همه آنها شافی و کافی است ، و این اختلاف قرائت در قرآن نزد ایشان مباح ‹ 135 › و مستند از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، پس چگونه عثمان ترسید بر ایشان از توسّع در حروف آنچه مباح بود ; پس اگر حصر کردن در قرائت واحده تحصین قرآن بودی - چنانکه عبدالجبار دعوی آن کرده - چرا پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سوای قرائت واحده مباح میساخت ؟ ! زیرا که آن حضرت به مصالح امت خود داناتر بود از عثمان به جهت آنکه مؤید بود به وحی الهی ، و موفق بود در هر آنچه میکرد و میگذاشت .

و جایز نیست او را که بگوید که : این اختلاف در ایّام عثمان حادث شده بود ، و در عهد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

زیرا که اگر چنین بودی هر آئینه واجب بود که نهی میکرد از قرائت نو پیدا شده ، و به تصریح میگفت که : من از امر محدث و مبتدع نهی .


1- الشافی 4 / 284 .

ص : 409

میکنم ، و حامل نمیشد چیزی که حادث شده از قرائت بر تحریم قدیم که مباح بود بلا شبهه .

اما آنچه گفته : در گرفتن مصاحف ، غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند ، و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را امر به آن کرده باشد .

پس سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله : ( إنّ عثمان لم یضربه ، وإنّما ضربه بعض موالیه لما سمع وقیعته فیه ) .

فالأمر بخلاف ذلک ، وکلّ من قرأ الأخبار علم أنّ عثمان أمر بإخراجه من المسجد علی أعنف الوجوه ، وبأمره جری ما جری علیه ، ولو لم یکن بأمره ورضاه لوجب أن ینکر علی مولاه الّذی کسره ضلعه ، ویعتذر إلی من عاتبه علی فعله بأن یقول : إنّی لم آمر بذلک ، ولا رضیته من فاعله ، وقد أنکرت علیه فعله . (1) انتهی .

حاصل اینکه : این ماجرا به امر و رضای عثمان واقع شده وگرنه میبایست که عثمان غلام خود را تعزیر مینمود ، و از صحابه اعتذار میکرد که : این امر بدون رضای من واقع شده .

.


1- الشافی 4 / 281 .

ص : 410

و ما میگوییم که : فخر رازی - که امام اشاعره است - قبول کرده که عثمان ابن مسعود را ضرب رسانید ، چنانچه در “ نهایة العقول “ - در جواب مطاعن عثمان - گفته :

قوله : ( سادساً : ضرب ابن مسعود وعمّاراً ، وسیّر أبا ذرّ إلی الربذة ) .

قلنا : کما فعل ذلک فقد قیل عن هؤلاء : أنّهم أقدموا علی أفعال استوجبوا ذلک منه . (1) انتهی .

و در “ تاریخ مظفری “ (2) تصنیف ابراهیم بن عبدالله بن عبدالمنعم بن علی بن محمد القاضی شهاب الدین ابواسحاق الهمدانی المعروف ب : ابن ابی الدم - که مناقب او در “ طبقات فقهای شافعیه “ تقی الدین ابوبکر اسدی و غیر آن مسطور (3) - مذکور است که : عثمان ابن مسعود را دشنام داد ، حیث قال فیه - .


1- [ الف ] قوبل علی أصل نهایة العقول ، وهی فی خزانة کتب سلطان العلما أدام الله ظلّهم العالی . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 274 ، صفحه : 553 ، آخرین صفحه کتاب ] .
2- اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سوم عثمان گذشت .
3- طبقات الشافعیة 2 / 99 ، طبقات الشافعیة الکبری للسبکی 8 / 115. وفی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 11 قال : ابن أبی الدم ; أبو إسحاق إبراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی بن محمد الهمدانی شهاب الدین الحموی الشافعی المعروف ب : ابن أبی الدم ، کان فقیها مؤرخا ، توفی سنة 642 اثنتین وأربعین وستمائة . وراجع - أیضاً - : الأعلام للزرکلی 1 / 49 .

ص : 411

علی ما نقل عنه - :

ودخلت سنة خمس وثلاثین ، فیها اضطربت الأمصار علی عثمان ، وکاتبوه من الآفاق بعزله أو قتله ، وجرت أُمور نقموها علیه ، منها ما تقدّم ذکره ، ومنها نفیه أبا ذرّ إلی الربذة ، وضربه عمّار بن یاسر ، وشتمه ابن مسعود . (1) انتهی .

و ملا محسن کشمیری - که از علمای اهل سنت است - در رساله “ نجاة المؤمنین “ در ذکر مطاعن عثمان گفته :

منها : أنه وقع منه أُمور منکرة فی حقّ الصحابة ، فضرب ابن مسعود حتّی کسر ‹ 136 › ضلعین من أضلاعه ، وأحرق مصحفه ، وضرب عمّاراً حتّی أصابه فتق ، وضرب أبا ذرّ ونفاه إلی الربذة .

والجواب : أنّ ضرب ابن مسعود کان لأنّه طلب عثمان . . . مصحفه حین أراد أن یجمع الناس علی مصحف واحد بترتیب واحد بین السور ; لئلاّ یختلف فیه کاختلاف الیهود والنصاری فی کتابهم ، فأبی ، ولم یتفق مع أجلّة الصحابة ، فأدّبه عثمان لینقاد علی هذا الأمر الجلیل الشأن ، العظیم البرهان ، الکثیر النفع لأهل :


1- تاریخ مظفری :

ص : 412

الإیمان . . ! فهل فیه إلاّ کمال عثمان . . . ، وجزاه الله عنّا علی ذلک الإحسان ; إذ لا یلیق بکتاب الله تعالی ما لا یلیق بکتاب سیبویه وأمثاله من الاختلاف ، فإنّ مفاسده أکثر من أن تحصی ، ولم ینصب الإمام إلاّ لأمثال هذه الأُمور . (1) انتهی .

وابن قتیبه در “ معارف “ در حال عثمان گفته :

وطلب إلیه - أی عثمان - عبد الله بن خالد بن أُسید صلة ، فأعطاه أربع مائة آلاف درهم [ بزعمهم ] (2) من بیت مال المسلمین ، فقال عبد الله (3) بن مسعود فی ذلک ، فضربه إلی أن دقّ له ضلعین (4) .

و نیز عبدالله بن مسعود را عثمان مثل ابی ذر از بلد هم اخراج کرده ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

عن زید بن وهب ، قال : لمّا بعث عثمان إلی عبد الله بن مسعود یأمره بالخروج عن المدینة ، اجتمع علیه الناس ، وقالوا : أقم ولا تخرج ، ونحن نمنعک أن یصل إلیک شیء تکرهه منه ، فقال لهم .


1- نجاة المؤمنین :
2- الزیادة من المصدر ، وأسقطوا منه تتمة العبارة .
3- از قسمت : ( بن خالد بن أُسید . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- [ الف ] ذکر عثمان در اول کتاب . ( 12 ) . [ المعارف : 195 ] .

ص : 413

عبد الله : إنّ له علیّ طاعة ، فإنّها ستکون أُمور وفتن لا أحبّ أن أکون أوّل من فتحها . . فردّ الناس وخرج إلیه (1) .

اما آنچه گفته : و عطا را به نزد او آورد .

پس روایاتی که در این باب نقل کرده اند و مذکور شد از مضمون آوردن عطا خالی است ، بلکه در آنها همین قدر است که : عثمان گفت : آیا امر کنم که عطای تو را بدهند ؟ نه اینکه عطا را پیش عبدالله بن مسعود حاضر کرده .

و مع هذا قبول عذر واجب نیست .

چنانچه سید مرتضی علم الهدی در نقض قول عبدالجبار گفته :

وهذا منه طریف ; لأنّ مذهبه لا یقتضی قبول کلّ عذر ظاهر ، وإنّما یجب قبول العذر الصادق الّذی یغلب فی الظنّ أنّ الباطن فیه کالظاهر ، فمن أین لصاحب الکتاب أنّ اعتذار عثمان إلی ابن مسعود کان مستوفیاً للشرائط التی یجب معها القبول ، وإذا جاز ما ذکرناه لم یکن علی ابن مسعود لوم فی الامتناع من قبول عذره . (2) انتهی .

اما آنچه گفته که : ابن مسعود در هنگام ذکر عثمان میگفت : إن تقتلون لا تصیبون مثله .

.


1- [ الف ] ترجمه عبدالله بن مسعود . [ الاستیعاب 3 / 993 ] .
2- الشافی 4 / 281 .

ص : 414

بر فرض صحت ، مرادش آن خواهد بود که : مانند او ضعیفی که مداهنت در امور دین کند (1) ، نخواهید یافت .

اما آنچه گفته : چه خواهند گفت در هجران حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] برادر خود را عقیل بن ابی طالب که عطای او را آنقدر ناقص فرمود که بعد از مراجعت از جنگ صفین برخاسته نزد معاویه رفت .

پس جوابش آنکه : اما نقل وقوع هجران از طرف حضرت امیرالمؤمنین ، پس کذب محض و بهتان صرف است .

اما ناقص فرمودن عطای ‹ 137 › او را ، پس دلیل عدل آن جناب است و ضد فعل عثمان است ; زیرا که عثمان اقارب خود را آنقدر عطا زیاده از استحقاق میداد که در مطاعن او شمرده شد ، و حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطای عقیل را - که برادر حقیقی آن جناب بود - همان قدر داد که استحقاق او به آنقدر ثابت بود ، و قصه اش در کتب حدیث مذکور است ، در اینجا به خوف تطویل ذکر نیافت (2) .

و عزل کردن ابوایوب انصاری به سبب صدور قصور از او بود ، و ندادن عطای او ثابت نیست .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنند ) آمده است .
2- مراجعه شود به نهج البلاغة 2 / 217 ، بحار الأنوار 40 / 347 و 41 / 314 و 72 / 359 و 74 / 393 ، وغیر آن .

ص : 415

اما آنچه گفته : معاذ الله ! که ختنین پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را کسی از اهل ایمان به طعن یاد کند .

پس این کلام او دلالت میکند بر اینکه : معاذ الله ! جناب امیر ( علیه السلام ) و ابوذر غفاری و عمّار یاسر و دیگر اصحاب - که بر عثمان طعن میکردند - از اهل ایمان نباشند .

اما آنچه گفته : قصه عبدالرحمن بن عوف هیچ اصلی ندارد .

پس دلیل جهل یا تجاهل او است ; زیرا که قصه نادم شدن عبدالرحمن بر تولیت عثمان ، و پشیمان شدن بر خلیفه کردنش ، و مهاجرت نمودن عبدالرحمن از عثمان ، و قسم کردن او بر اینکه : گاهی با عثمان کلام نکند به سبب احداث شنیعه او ، و وقتی که عثمان در مرض او به عیادتش آمد روی خود را از وی برگردانیدن - با زیادتی که دلالت بر ظلم خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب بر جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و شکایت آن جناب از ایشان دارد - در کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ مذکور است ، وهذه عبارته :

ثمّ أرجع (1) عبدالرحمن الناس بعد أن أخرج نفسه عن الخلافة ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : علیک عهد الله ومیثاقه لتعملنّ (2) .


1- فی المصدر : ( أجمع ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لتعلمن ) آمده است .

ص : 416

بکتاب الله وسنّة رسوله وسیرة الخلفاء (1) من بعده ؟ فقال : أرجو أن أفعل وأعمل مبلغ علمی وطاقتی ، ودعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فعاهده علی ذلک (2) ، فرفع عبد الرحمن رأسه إلی سقف المسجد - ویده فی ید عثمان - وقال : اللهم اسمع واشهد أنّی جعلت ما فی رقبتی من ذلک فی رقبة عثمان . . وبایعه .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، ( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ) (3) ، والله ! ما ولّیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک ، والله ! ( کُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن ) (4) » . .

فقال عبدالرحمن : یا علی ! لا تجعل علی نفسک حجة وسبیلا . .

فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] وهو یقول : « سیبلغ الکتاب أجله » ، فقال المقداد بن الأسود (5) لعبد الرحمن : والله ! لقد ترکتَه - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - وأنه من الّذین یقضون بالحقّ وبه یعدلون ؟ ! (6) فقال :

)


1- فی المصدر : ( الخلیفتین ) .
2- لم یکن فی المصدر : ( فعاهده علی ذلک ) .
3- یوسف ( 12 ) : 18 .
4- الرحمن ( 55 ) : 29 .
5- [ الف ] ف [ فایده : ] انکار مقداد علی تولیة عثمان .
6- إشارة واقتباس من قوله تعالی : ( وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ ) . ( سورة الأعراف ( 7 ) : 181 )

ص : 417

یا مقداد ! لقد أجهدت (1) المسلمین ، فقال المقداد : إنّی لأعجب من قریش أنّهم ترکوا رجلا ما أقول ولا أعلم أنّ رجلا أقضی بالعدل منه ولا أعلم منه ! فقال عبد الرحمن : یا مقداد ! اتق الله ! فإنّی أخاف علیک الفتنة .

ثمّ لمّا أحدث عثمان ما أحدث - من تولیة (2) الأمصار للأحداث من أقاربه - روی أنّه قیل ‹ 138 › لعبد الرحمن بن عوف : هذا [ کلّه ] (3) فعلک .

فقال : لم أظنّ هذا به ، ولکن لله علیّ أن لا أکلّمه أبداً .

ومات عبد الرحمن وهو مهاجر لعثمان .

ودخل علیه عثمان عائداً فی مرضه ، فتحوّل إلی الحائط ، ولم یکلّمه . (4) انتهی .

و سابقاً از این گذشت که ابن حجر در “ شرح قصیده (5) همزیه “ آورده که :

کان - أی عبد الرحمن - هجر عثمان لمّا أمّر أقاربه ، فقال الناس لابن عوف : هذا فعلک . . فدخل علیه ولامه ، وقال : إنّما ولّیتک .


1- فی المصدر : ( اجتهدت ) .
2- فی المصدر : ( تولیته ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصد ) آمده است .

ص : 418

لتسیر سیرة الشیخین ، فقال : کان عمر یقطع أقاربه فی الله ، وأنا أصلهم فی الله . . فنذر أن لا یکلّمه أبداً . (1) انتهی .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

وعثمان بن عفّان کان مهاجراً لعبد الرحمن بن عوف (2) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أحمد ، عن عاصم ، عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبة ، فقال له الولید : ما لی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ ! فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنّی لم أفرّ یوم عینین (3) - قال عاصم : یقول : یوم أحد - ، ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر (4) .

و گفتن عثمان در شأن عبدالرحمن : ( یا منافق ) در کتب سیر و تواریخ مذکور است .

.


1- در طعن اول عثمان از المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 گذشت .
2- [ الف ] ذکر مهاجرین آخر کتاب . [ المعارف : 550 ] .
3- قال الحموی : عینان : تثنیة العین - ویذکر اشتقاقه فی العین بعد - : وهو هضبة جبل أُحد بالمدینة ، ویقال : جبلان عند أُحد ، ویقال لیوم أُحد : یوم عینین ، وفی حدیث عمر - لمّا جاءه رجل یخاصمه فی عثمان - قال : وإنه فرّ یوم عینین . . إلی آخر الحدیث . ( معجم البلدان 4 / 174 - 173 )
4- [ الف ] فضائل عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 244 ] .

ص : 419

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ از استاد خود ابوجعفر یحیی بن محمد بصری نقیب رساله [ ای ] در ردّ ابوالمعالی جوینی نقل نموده ، و در آن رساله در ضمن تعداد اقوال صحابه که بعضی از ایشان در حقّ دیگری گفته مذکور است :

ثمّ قول عبد الرحمن بن عوف : ما کنت أری [ أن ] (1) أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق !

وقوله : لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما ولّیت عثمان شسع نعلی .

وقوله : اللهم إنّ عثمان قد أبی أن یقیم کتابک . (2) انتهی .

و در کتاب “ تذکرة خواصّ الاُمة فی معرفة الائمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

وفی الباب حکایة ذکرها صاحب بیت مال العلوم ، وذکرها أیضاً صاحب عقلاء المجانین ، عن أبی الهذیل العلاّف ، قال : سافرت مع المأمون إلی الرقّة ، فبینا أنا أسیر فی الفرات إذ مررنا بدیر ، فوصف لی [ فیه ] (3) مجنون یتکلّم بالحکمة ، فدخلت الدیر ، وإذاً برجل وسیم ، نظیف ، فصیح ، وهو مقیّد ، فسلّمت علیه فردّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح ابن ابی الحدید 20 / 25 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 420

السلام ، ثمّ قال : قلبی یحدّثنی إنّک لست من أهل هذه المدینة القلیل عقول أهلها - یعنی الرقّة - ؟ ! قلت : نعم ، أنا من أهل العراق ، فقال : إنّی مسائلک (1) ، فافهم ما أقول ، فقلت : سل ، فقال : أخبرنی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هل أوصی ؟ قلت : لا . قال : فکیف ولی أبو بکر مجلسه من غیر وصیة ؟ ! فقلت : اختاره المهاجرون والأنصار ورضی به الناس . قال : کیف اختاره (2) المهاجرون وقد قال الزبیر بن العوام : لا أُبایع إلاّ علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وکذا العباس ؟ ! وکیف اختاره الأنصار ، وقد قالت : منّا أمیر ومنکم ‹ 139 › أمیر . . وولّوا سعد بن عبادة یوم السقیفة ، وقال عمر : اقتلوا سعداً قتله الله ؟ ! وکیف تقول : رضی به الناس ، وقد قال سلمان الفارسی : کردید و نکردید (3) . . أی فعلتموها وما فعلتموها - کما هو الحقّ - فوُجِئَتْ عنقُه ، وقال أبو سفیان بن حرب لعلی [ ( علیه السلام ) ] : مدّ یدک لأبایعک ، وإن شئتَ ملأتُها خیلا ورجالا ، ثمّ قعد بنو هاشم عن بیعة أبی بکر ستة أشهر ، فأین الإجماع ؟ !

ثمّ لمّا ولی أبو بکر الخلافة ، صعد المنبر وحمد الله ، ثمّ قال :

.


1- فی المصدر : ( أسألک ) .
2- فی المصدر : ( أجازه ) .
3- فی المصدر : ( کردی و نکردی ) .

ص : 421

ولّیتکم ولست بخیرکم ، وکیف یتقدّم المفضول علی الفاضل ؟ !

ولمّا ولی عمر قال : وددت أنی کنت شعرة فی صدر أبی بکر ، ثمّ یقول - بعد ذلک - : کانت بیعة أبی بکر فلتة ، وقی الله الأُمّة شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

ثمّ إنّ عمر ردّ السّبا الذی سباه خالد بن الولید فی أیّام أبی بکر ، فإنّ خالداً تزوّج امرأة مالک بن نویرة ، فردّها عمر بعد ما ولّدت منه ، ثمّ ولّی صهیباً علی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو عبد النمر بن قاسط ، وکلّ هذا تناقض !

وأخبرنی عن عبد الرحمن بن عوف حین ولّی عثمان الخلافة واختاره ، هل ولاّه إلاّ وهو یعرفه ؟ قلت : [ لا ] (1) ، قال : قد قال عبد الرحمن : ما کنت أن أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق ! فمعرفة عثمان عبد الرحمن حین نسبه إلی النفاق کمعرفة عثمان إیّاه إذ ولاّه الخلافة !

وأخبرنی عن عائشة لمّا کانت تحرّض الناس علی عثمان یوم الدار ، وتقول : اقتلوا نعثلا قتله الله ، فقد کفر ، فلمّا ولی علی [ ( علیه السلام ) ] الخلافة قالت : وددتُ أنّ هذه سقطتْ علی هذه - تعنی السماء علی الأرض - ، ثمّ خرجت من بیتها تقاتل علیاً [ ( علیه السلام ) ] مع طلحة .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 422

والزبیر ، وتسفک الدم الحرام ، والله تعالی یقول : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) (1) ، وهذه مخالفة لله تعالی .

ولمّا قتل عثمان جاء المسلمون والصحابة إرسالا إلی علی [ ( علیه السلام ) ] لیبایعوه ، فلم یفعل حتّی قالوا له : والله ! لئن لم تفعل لنلحقنّک بعثمان ! فأخبرنی أیّما آکد : من ضرب سعداً ووجأ عنق سلمان ، کمن جاء الناس یکرهونه علی البیعة ؟ !

قال : فلم أحر جواباً وسقط فی یدی . (2) انتهی .

و وجه استدلال آنکه : اگر این حکایت عبدالرحمن با عثمان کذب و دروغ بودی ، ابوالهذیل علاف چگونه به انکار آن نمیپرداختی ؟ !

و چرا نمیگفتی که : این قصّه محض کذب و افترا است ، اصلی ندارد ، و از آن تو را چه خبر دهم ؟ !

و در “ تفسیر قرطبی “ - که از اعاظم و اجلّه اعلام اهل سنت است - نیز علی ما نقل عنه سبّ نمودن عثمان عبدالرحمن را مذکور است ، حیث قال فیه :

حدّثنا الجلیل (3) بن أحمد ، قال : حدّثنا السراج ، قال : حدّثنا .


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
2- تذکرة الخواص : 63 - 64 .
3- فی المصدر : ( الخلیل ) .

ص : 423

قتیبة ، قال : حدّثنا أبو بکر ، عن غیلان بن (1) جریر : أنّ عثمان ‹ 140 › کان بینه وبین عبد الرحمن کلام ، فقال له عبد الرحمن : أتسبّنی وقد شهدتُ بدراً ولم تشهده ، وقد بایعتُ تحت الشجرة ولم تبایع ، وقد کنتَ تولّیتَ فیمن (2) تولّی یوم الجمع ، یعنی أُحد . . إلی آخره (3) .

[ و ] در “ تفسیر فقیه ابواللیث سمرقندی “ مذکور است :

الخلیل بن أحمد ، قال : حدّثنا السراج ، قال : حدّثنا قتیبة ، قال : حدّثنا أبو بکر ، عن غیلان ، نبأ جریر : أنّ عثمان بن عفّان کان بینه وبین عبد الرحمن کلام ، فقال له عبد الرحمن بن عوف : أتسبّنی وقد شهدتُ بدراً ولم تشهده ، وبایعتُ تحت الشجرة ولم تبایعه ، وقد کنتَ تولّیتَ فمن تولّی یوم الجمع [ . . أی ] (4) یوم أُحد .

فردّ علیه عثمان قال : أمّا قولک : ( شهدتُ بدراً ولم تشهد ) ، فإنّی لم أغب عن شیء شهده رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخره (5) .

.


1- فی المصدر : ( أبو بکر بن غیلان عن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فمن ) آمده است ، و در مصدر : ( مع من ) .
3- تفسیر قرطبی 4 / 244 .
4- الزیادة من المصدر .
5- تفسیر سمرقندی 1 / 284. از قسمت : ( در تفسیر فقیه . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 424

اما آنچه گفته : اینقدر صحیح است که عبدالرحمن و عثمان را جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] با هم عقد اُخوت بسته .

پس ابن تیمیه مُواخات عثمان را با عبدالرحمن انکار نموده ، چنانچه در کتاب “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :

لم یکن أیضاً بین عثمان وعبد الرحمن مواخاة ولا مخالفة (1) ، فإنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یواخ بین مهاجری ومهاجری ، ولا بین أنصاری وأنصاری ، وإنّما آخا بین المهاجرین والأنصار ، فآخا بین عبد الرحمن بن عوف وبین سعد بن الربیع الأنصاری ، وحدیثه مشهور ثابت فی الصحّاح وغیرها ، یعرفه أهل العلم بذلک ، ولم یواخ قطّ بین عثمان وعبد الرحمن . (2) انتهی .

و محمول ساختن قول حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در حقّ مؤذنی که به آن حضرت گفته بود : الصلاة یا أمیرالمؤمنین ! فرموده : هذا الکلب یعلّمنا بالسنة . . ! بر مزاح و انبساط تأویلی است دور از کار ، چه مانع است از حمل نمودن قول آن حضرت - اگر ثابت شود (3) - بر ظاهر خودش ؟ ! و مؤیّد این )


1- فی المصدر : ( مخالطة ) .
2- [ الف ] در مطاعن عمر ، در طعن شوری . ( 12 ) . [ منهاج السنة 6 / 172 ] .
3- خود دارقطنی راوی این خبر - زیاد بن عبدالله - را تضعیف کرده ، و گفته : مجهول لم یرو عنه غیر العباس بن ذریح . ( سنن دارقطنی 1 / 260 )

ص : 425

معنا - که قول آن حضرت محمول بر ظاهر است - آنکه : ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلّی “ آورده :

عن محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] قال : « رأی عمر علی عبد الله بن جعفر ثوبین مضرّجین (1) ، وهو محرم ، فقال : ما هذا ؟ فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « ما أخال أحداً (2) یعلّمنا السنة ! » فسکت عمر . (3) انتهی .

یعنی علی ( علیه السلام ) فرمود که : ما خیال نداریم که کسی ما را تعلیم طریقه پیغمبر کند ، پس عمر ساکت شد ، و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] : « أن عمر أبصر علی عبد الله بن جعفر ثوبین مصبوغین ، وهو محرم ، فقال : ما هذا ؟ فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما أخال أحداً یعلّمنا السنة ! » فسکت عمر » . الشافعی وابن منیع . هق (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مفرّجین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحدٌ ) آمده است .
3- [ الف ] باب للمحرم أن یعصب رأسه لصداع ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ المحلّی 7 / 260 ] .
4- کنز العمال 5 / 267 .

ص : 426

و اما روایت وضو و اضراط نسبت به آن حضرت ، از روایات خوارج است استشهاد به آن صحیح نباشد (1) .

اما آنچه گفته : قصه عمّار به صورتی که نقل نموده اند نیز صحیح نیست .

پس بدان که نسبت عدم صحت نقل به علمای شیعه در قصه ضرب عثمان عمار را ، غیر صحیح است ; چه در کتب معتبره اهل سنت به روایات معتمده وقوع ضرب عمار از عثمان ثابت شده .

و عجب تر آنکه مخاطب از “ مصنف “ ابن ابی شیبه روایات نقل میکند (2) ، و در حاشیه این مقام هم روایتی از آن نوشته و در آن روایت لگد زدن عثمان عمار را تا اینکه عمار را غشی و بی هوشی طاری شده موجود است (3) ، و باز .


1- قبلا گذشت که خود دارقطنی - در سنن دارقطنی 1 / 260 - راوی این خبر - زیاد بن عبدالله - را تضعیف کرده ، و گفته : مجهول لم یرو عنه غیر العباس بن ذریح . مضافاً به اینکه : اضراط معانی مختلف دارد ، جوهری گوید : أضرط به ، وضرّط به . . أی هزئ به ، وحکی له بفیه فعل الضارط . لاحظ : الصحاح 3 / 11140 .
2- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 53 ، 471 ، 476 ، 485 ، 581 ، 632 - 635 ، 643 - 644 ، 653 - 654 .
3- مقصود مؤلف ( رحمه الله ) این است که دهلوی بر “ مصنف “ ابن ابی شیبه اعتماد نموده و در بسیاری از موارد روایات آن را نقل کرده ، من جمله در حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 قسمتی از یک روایت را به نقل از او آورده که در اعتراض به عثمان گفتند : ( ننقم علیک ضربک للعمار . . ) إلی آخرها ، و در بخشی از همان روایت - که دهلوی آن را ذکر نکرده - بی هوشی عمار به جهت لگد زدن عثمان نیز موجود است ، مراجعه شود به : المصنف لابن أبی شیبة 7 / 267. لازم به تذکر است که متن روایت به نقل از حاشیه تحفه صفحه : 446 خواهد آمد .

ص : 427

به انکار آن میپردازد .

و جلال الدین سیوطی رساله مسمی به “ تأخیر الظلامه الی یوم القیامة “ (1) در وجه صبر بر ایذای حاسدین خود و ابتلا به محن کثیره تصنیف نموده ، کما قال عبد الوهاب الشعراوی - فی کتاب لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار ، فی ترجمة جلال الدّین السیوطی - :

قال الشیخ عبد القادر : وامتحن الشیخ - أی جلال الدّین السیوطی - بمحن کثیرة ، وما سمعته یوماً واحداً یدعو ‹ 141 › علی من أذاه من الحسدة ، ولا (2) قابله بکلمة سوء ، وإنّما یقول : ( حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ) (3) ، وصنّف فی ذلک کتاباً سمّاه : تأخیر .


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة . قال فی کشف الظنون 1 / 270 : تأخیر الظلامة إلی یوم القیامة ; للشیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنة إحدی عشرة وتسعمائة ، وهو رسالة ألّفها شکایة عمّن آذاه ، وذکر قصة ثعلبة بن حاطب وغیره . ولاحظ : هدیة العارفین للبغدادی 1 / 536 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وإلاّ ) آمده است .
3- آل عمران ( 3 ) : 173 .

ص : 428

الظلامة إلی یوم (1) القیامة . (2) انتهی .

و در رساله مذکوره آورده :

قال ابن عساکر : أخبرنا أبو عبد الله الحسین بن نصیر بن محمد بن خمیس - فی کتابه - : حدّثنا القاضی أبو نصر محمد بن علی ، حدّثنا (3) أبو الفتح أحمد بن عبید الله ، حدّثنا أبو القاسم نصر بن أحمد بن محمد الخلیل المرجی ، حدّثنا أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنی ، حدّثنا عبد الله بن بکار ، حدّثنی القاسم بن الفضل ، عن عمر بن مرّة ، عن سالم بن أبی الجعد ، قال : ذکر عثمان بنی أُمیّة ، فقال : والله ! لو أنّ مفاتیح الجنّة بیدی لأعطیتُها بنی أُمیّة حتّی یدخلوا الجنّة من عند آخرهم ، ولأستعملنّهم علی رغم من رغم . فقال عمار بن یاسر : فإنّ ذلک یرغم بأنفی ، قال : أرغم الله بأنفک ! قال : بأنف أبی بکر وعمر ! فغضب ، فقام إلیه فوطئه برجله ، فأجفله (4) الناس عنه ، فبعث إلی طلحة والزبیر ، فقال :

.


1- فی المصدر : ( خبر الظلامة لیوم القیامة ) .
2- الطبقات الصغری : 35 ( تتمه کتاب الطبقات الکبری مسمّی به : لواقح الانوار ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّثنا ) تکرار شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاجعله ) آمده است . أجفله . . أی أبعده ، قال ابن منظور : أجفلت الریح التراب . . أی أذهبتْه وطیّرتْه . انظر : لسان العرب 11 / 113 .

ص : 429

ائتیا (1) هذا الرجل ، فخیّراه بین ثلاث : بین أن یقتصّ أو یأخذ أرشاً أو یعفو . قال : لا والله ! لا أقبل منهنّ واحدة حتّی ألقی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأشکو إلیه .

وقال ابن أبی شیبة - فی المصنف - : عن سالم بن أبی الجعد ، قال : کتب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عیب عثمان ، فقالوا : من یذهب به إلیه ؟ فقال عمار : أنا أذهب به إلیه . . فذهب به إلیه ، فقرأه ، فلمّا قرأ قال : أرغم الله بأنفک ! فقال عمار : وأنف فلان وفلان ! (2) فقام إلیه فوطئه حتّی غشی علیه ، ثمّ بعث إلیه الزبیر وطلحة فقال له : اختر إحدی ثلاث : إمّا أن تعفو ، وإمّا أن تأخذ الأرش ، وإمّا أن تقتصّ ؟

فقال عمّار : لا أقبل منهنّ شیئاً حتّی ألقی الله . (3) انتهی .

خلاصه اش آنکه : ابن عساکر به سند مذکور از سالم بن ابی الجعد روایت کرده که گفت : ذکر کرد عثمان بنی امیه را ، پس گفت : قسم به خدا ! اگر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ائتها ) آمده است .
2- فی المصنف : ( وبأنف أبی بکر وعمر ) .
3- [ الف ] قوبلت العبارة علی أصل رسالة تأخیر الظلامة ، والحمد لله علی ذلک ، وتلک الرسالة موجودة فی مجموعة رسالة الجلال السیوطی فی خزانة الکتب الموقوفة للمصنف أعلی الله مقامه ، فاغتنم وتشکر . ( 12 ) . [ تأخیر الظلامة : ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق 39 / 253 ، المصنف لابن أبی شیبة 7 / 267 ] .

ص : 430

کلیدهای جنت به دست من بودی هر آئینه میدادم آن را به بنی امیه تا که همه شان داخل جنت شوند ، و حاکم و عامل خواهم گردانید ایشان را علی رغم من رغم ، پس گفت عمار بن یاسر که : این عامل کردن بنی امیه رغم انف من میکند . گفت عثمان : خدا بینی تو را به خاک مالد . گفت عمار : بینی ابوبکر و عمر خدا به خاک مالد ، پس عثمان به غضب آمد و به سوی عمار آمد و عمار را به پای خود زد ، پس مردمان عثمان را از عمار برگردانیدند ، پس عثمان نزد طلحه و زبیر کسی را فرستاد و گفت که : بروید نزد این مرد - یعنی عمار - و اختیار دهید او را در میان سه چیز : یا اینکه قصاص بگیرد و یا دیه یا عفو نماید . گفت عمار : قسم به خدا ! هیچ چیز را از این سه چیز قبول نخواهم کرد تا که ملاقات نمایم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را و شکایت نمایم به سوی او .

و ابن ابی شیبه در “ مصنف “ خود از سالم آورده که گفت : نوشتند ‹ 142 › اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معایب عثمان [ را ] ، پس گفتند : کدام کس ببرد این نوشته را به سوی عثمان ؟ گفت عمار : من میبرم این را ، پس رفت نزد عثمان پس خواند آن نوشته را ، هرگاه که خواند گفت عثمان : خدا بینی تو را به خاک مالد ! گفت عمار : و بینی فلان و فلان [ را ] ! - و این کنایه از ابوبکر و عمر است ، راوی به خوف فضیحت ایشان ، نام ذکر نکرده - پس عثمان برخاست و لگد زد عمار را تا اینکه عمار بیهوش شد ، بعدِ

ص : 431

آن عثمان طلحه و زبیر را به سوی عمار فرستاد و گفت به عمار که : از سه امر یکی را اختیار کن : یا عفو کن یا دیه بگیر و یا قصاص گیر . گفت عمار : قبول نمیکنم از این هر سه ، چیزی را تا که ملاقات خدا نمایم . انتهی المحصل .

و از اینجا چند فواید حاصل شد :

اول : آنکه زدن عثمان عمار را تا آنکه بیهوش شد ثابت شد ، و به موجب حدیث : « من عادا عمّاراً عاداه الله » عثمان عدو خدا شد .

دوم : آنکه عثمان بر عامل کردن بنی امیّه - با وجود انکار اجلاّی صحابه - اصرار تمام داشت .

سوم : آنکه نزد عمار ابوبکر و عمر توقیری نداشتند ، بلکه ایشان را از ظلمه فجره میدانست که در حقشان گفت که : خدا بینی (1) ایشان را به خاک مالد ، یعنی ایشان را ذلیل و حقیر گرداند .

چهارم : آنکه حدیثِ نوشتنِ اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که از جمله ایشان عمار است - معایب عثمان را صحیح است ، و سابقاً نقل آن از کتاب “ السیاسة والامامة “ گذشت (2) .

پنجم : آنکه عمار از عثمان راضی نشده و حساب مظلمه خود را بر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بین ) آمده است .
2- در مقدمه مطاعن عثمان از الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) گذشت .

ص : 432

حقّ تعالی گذاشته ، پس نسبت راضی شدن به عمار افترای صرف و بهت بَحت باشد .

ششم : آنکه ثابت شد که این ضرب عثمان عمار را محض ظلم و ناحق بود ، و عمار استحقاق این ضرب نداشت ، و این ضرب عثمان را به هیچ وجهی از وجوه شرعی جایز نبود ; چرا که اگر عمّار مستحق ضرب میبود ، و این ضرب عثمان به حسب شرع جایز میبود ، عثمان چرا به عمار میگفت که : یا قصاص گیر یا دیه یا عفو کن ؟ ! چه عفو نمیشود مگر از گناه ، و همچنین قصاص و دیه گرفته نمیشود مگر از صاحب جنایت .

و خود عثمان اعتراف کرده که : وجه ضرب او اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را محض غضب بشری بود ، و در توجیه آن نگفته که : این اصحاب بر من جرأتهای بی معنا (1) نمودند و در نقض خلافتم کوشیدند ; لهذا من ایشان را تأدیباً زدم ، و چنین تأدیب امام را جایز است و اینک متمسک آن موجود ، لیکن اهل سنت این تأویلات بارده که اصلا به عقل عاقل درست نمیآید برای اصلاح فعل او میتراشند ، ولن یصلح العطّار ما أفسد الدهر !

در “ کنز العمال “ در ضمن روایتی که منقول خواهد شد مذکور است که عثمان در جواب الزامات اهل مصر گفت :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( پی معنا ) آمده است .

ص : 433

أمّا قولهم : تناول أصحاب محمد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإنّما أنا بشر أغضب وأرضی ، فمن ادّعی قبلی حقّاً أو مظلمة فهذا أنا ، فإن شاء قود ، وإن شاء عفی ، وإن شاء رضی (1) .

این صریح است در اینکه : ضرب عثمان اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از بادرات بشریه بود نه از تأدیبات اجتهادیه .

و نیز از مؤیّدات ظالم بودن عثمان در این ضربِ عمار است ، ایراد جلال الدین سیوطی ‹ 143 › این حکایت را در رساله “ تأخیر الظلامة الی یوم القیامة “ که موضوع است برای ذکر مظالمی که حساب آن را بر روز قیامت داشته اند ، و به آن وجه صبر خود بر ایذا (2) [ و ] عداوت حساد خویش ظاهر ساخته ، و الاّ لازم آید حماقت و بی دینی جلال الدین سیوطی که حدود شرعیه را در مظالم شمار کرده .

و صاحب “ ابطال الباطل “ چونکه از ثبوت ضرب عثمان عمار را مطلع نبوده ، اعتراف کرده به اینکه اگر زدن عثمان عمار را ثابت میشد اصلا گنجایش تأویل نمیداشت (3) ، چنانچه در جواب طعن اقدام عثمان بر عمار یاسر گفته :

.


1- کنز العمال 13 / 83 .
2- در [ الف ] : ( ایذای ) آمده است که اصلاح شد .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] لا یجری تأویل فی ضرب عمار .

ص : 434

ولم (1) ینسب هذه المزخرفات - الّتی لا یجری فیها تأویل البتة - إلی صحاحنا (2) .

و در جواب طعن ضرب عثمان ابن مسعود را گفته :

وکیف یضرب عثمان عبد الله بن مسعود ، وهو من أخصّ أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومن علمائهم ؟ ! (3) انتهی .

از این قول او ظاهر میشود که کسی که از اخصّ اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و علمایشان باشد ضرب او به هیچ وجه جایز نیست ، و عمار بلاشک از اخصّ و علمای اصحاب آن جناب بود .

و نیز مخاطب در طعن سوم از مطاعن صحابه گفته که :

صحابه در حکم انبیااند در حرمت سبّ و تحقیر و اهانت و بد گفتن (4) . پس اهانت عثمان عمار را به ضرب - که اشدّ طرق اهانت است - نیز حرام خواهد شد .

و از این بیان معلوم شد که عثمان به این ضرب عمار - که حرام و کبیره .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم ) تکرار شده است .
2- احقاق الحق : 254 .
3- احقاق الحق : 253 .
4- تحفه اثناعشریه : 339 .

ص : 435

است - فاسق شد ، بلکه کافر شد ; زیرا که نزد اهل سنت کسی که صحابه را به غضب آرد و بغض ایشان کند کافر میشود ، چنانچه در “ مواهب لدنیه “ بعد ذکر آیه : ( ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الاِْنجِیلِ . . ) (1) الی آخر گفته :

ومن هذه الآیة انتزع الإمام مالک . . . - فی روایة عنه - تکفیر الزنادقة (2) الّذین یبغضون الصحابة ، قال : لأنّهم یغیّظونهم ، ومن أغاظ (3) الصحابة فهو کافر ، وقد وافقه علی ذلک جماعة من العلماء . (4) انتهی .

سبحان الله ! کسانی که آن چند صحابه فساق را - که نزد ایشان نزول این آیه در حقشان غیر مسلّم ، بلکه نفاق و ظلمشان ثابت دانند - به غضب آرند کافر گردند ، و عثمان که مثل ابوذر و عمار یاسر را - که جلالت شأن شان به اجماع فریقین ثابت است - به غضب آورد و ایذاهای شدید به ایشان رساند کافر نگردد ؟ ! [ این ] چه انصاف است ! !

و نیز در “ مواهب “ بعد ذکر حدیث : ( الله ! الله ! فی أصحابی لا تتخذوهم عرضاً (5) من بعدی ، فمن أحبّهم فقد أحبّنی ، ومن أبغضهم فقد أبغضنی . . إلی آخره ) ، گفته :

.


1- الفتح ( 48 ) : 29 .
2- فی المصدر : ( الروافض ) .
3- فی المصدر : ( غاظه ) .
4- [ الف ] المقصد السابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنیة 2 / 538 - 539 ] .
5- فی المصدر : ( غرضاً ) .

ص : 436

وفیه إشارة إلی أنّ حبّهم من الإیمان ، وبغضهم من الکفر ; لأنّه إذا کان بغضهم بغضاً له کان کفراً بلا نزاع للحدیث السابق : « لن یؤمن أحدکم حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه » . (1) انتهی .

و جای دیگر در “ مواهب “ گفته :

قال مالک بن أنس وغیره - فی ما ذکره القاضی عیاض - : من أبغض الصحابة فلیس له فی المسلمین حقّ .

وقال : نزع بآیة الحشر : ( وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ . . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وقال : إنّ من غاظه أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فهو کافر ، قال الله تعالی : ( لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ) (3) .

و مخفی نماند (4) که عثمان در زمان ‹ 144 › جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمار را فقط تخویف به ضرب جریده کرده بود ، و از این حرکت شنیع عثمان ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غضب آمد و فرمود : « إنّ عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی وأنفی » ، و به جهت غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب از عمار در باب ارضای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ از ] عثمان و .


1- المواهب االلدنیة 2 / 549 .
2- الحشر ( 59 ) : 10 .
3- [ الف ] آخر مقصد سابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنیة 2 / 549 ، آیه شریفه در سوره الفتح ( 48 ) : 29 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( نماید ) آمده است .

ص : 437

همراهیان او خائف شدند از اینکه در ایشان چیزی نازل بشود و فضیحت و رسوایی به مرتبه کمال رسد ، پس اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زنده میبود و عثمان اینقدر حضرت عمار را میزد که نوبت غشی و بی هوشی میرسید چقدر از عثمان ناخوش و ناراضی (1) میشد و چه مرتبه به غضب میآمد ؟ !

سید نورالدین سمهودی در “ وفاء الوفی باخبار دار المصطفی “ در ذکر بنای مسجد معظم گفته :

عن أُمّ سلمة - رضی الله عنها - قالت : بنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسجده ، فقرّب اللبن وما یحتاجون إلیه ، فقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فوضع رداءه ، فلمّا رأی ذلک المهاجرون الأوّلون والأنصار ألقوا أردیتهم وأکسیتهم ، وجعلوا یرتجزون ویعملون ، ویقولون :

لئن قعدنا والنبیّ یعمل * . . .

. . إلی آخر البیت . (2) وکان عثمان بن عفان . . . رجلا نظیفاً متنظّفاً ، وکان یحمل اللبنة فیجافی بها عن ثوبه ، فإذا وضعها نفض کمّه ، ونظر إلی ثوبه ، فإن .


1- در [ الف ] : ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
2- اشارة الی شعر : لئن قعدنا والنبیّ یعمل * ذاک إذاً للعمل المضلّل انظر وفاء الوفا 1 / 329 .

ص : 438

أصابه شیء من التراب نفضه ، فنظر إلیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فأنشأ یقول :

لا یستوی من یعمر المساجدا (1) * . . .

. . إلی آخر الأبیات المتقدمة (2) ، فسمعها عمار بن یاسر فجعل یرتجز بها ، وهو (3) لا یدری من یعنی بها ، فمرّ بعثمان ، فقال : یابن سمیة ! ما أعرفنی بمن تعرّض ! ومعه جریدة ، فقال : لتکفنّ أو لأعترضنّ بها وجهک ! فسمعه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو جالس فی ظلّ بیتی - یعنی أُمّ سلمة ، وفی کتاب یحیی فی ظلّ بیته - ، فغضب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : « إنّ عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی وأنفی ، فإذا بلغ ذلک من المرء فقد بلغ » ووضع یده بین عینیه ، فکفّ الناس عن ذلک ، ثمّ قالوا لعمار : إنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد غضب فیک ، ونخاف أن ینزل فینا القرآن . (4) انتهی موضع الحاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً ( یعمل المساجد ) آمده است .
2- [ الف ] وهی : لا یستوی من یعمر المساجدا * یدأب فیها قائماً وقاعداً ومن یری عن الغبار حائدا ( 12 ) ر .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( و هی ) آمده است .
4- [ الف ] قوبل علی أصل وفاء الوفا . ( 12 ) . الفصل الأوّل من الباب الرابع . [ وفاء الوفا 1 / 329 - 330 ] .

ص : 439

پس از اینجا واضح شد که به محض گفتن عثمان این را به عمار که : اگر تو از خواندن شعر باز نمیآیی به این جریده روی تو را میزنم ، آنقدر به غضب آمده که صحابه را خوف نزول [ آیه قرآن در ] مذمتشان در این باب شد ، پس انصاف باید فرمود که این ضرب شدید عثمانی - که به اغوای شیطانی به حبیب محبوب یزدانی رسیده و به آن جهت آن بزرگوار را غشی و بی هوشی لاحق گشته - در چه مرتبه از شناعت و فظاعت خواهد بود و روح مبارک جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را چقدر رنج و ایذا رسیده باشد که عمار را جلده ما بین انف و عین خود فرموده اند ؟ ! پس این ضرب عثمان گویا به جلده مبارک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رسیده !

و کمال عجب است از عثمان که با وصف آنکه خود این حدیث [ را ] شنیده بود و غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر محض ایعاد عمار به ضرب دیده (1) باز مرتکب این فعل شنیع گردیده ، و از ایذای جناب ‹ 145 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصلا نترسیده ، لیکن از عثمان صدور این معنا هیچ عجب نیست ، منافقین را به اتباع اوامر جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چکار !

عجب از اهل سنت است که با این همه دعاوی تصدیق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و اتباع اوامر و شریعت آن عالی جناب در وقت حمایت خلفای ثلاثه و احزابهم چنان سرگشته میشوند که اصلا از مخالفت و .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 440

معاندت آن جناب نمیاندیشند ، معاذ الله ! میگویند که : این ضرب عمار عثمان را جایز بود ، بلکه از فحوای تقاریرشان پیدا میشود که این ضرب واجب و موجب اجر جزیل و ثواب جمیل بود ، سبحان الله ! ضرب جلده ما بین عین و انف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را جایز بلکه واجب گویند ، و باز از ادعای اسلام و اتباع شریعت خیر الأنام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باز نیایند ! !

و باید دانست که عبدالجبار معتزلی هم انکار ضرب عمار نموده . و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض آن گفته :

أمّا الدفع لضرب عمار ; فهو کالإنکار لوجود أحد یسمّی : عماراً ، ولطلوع الشمس ظهوراً وانتشاراً ، وکل من قرأ الأخبار ، وتصفّح السیر یعلم أن هذا الأمر لا یشتبه عن (1) مکابرة ولا مدافعة ، وهذا الفعل - یعنی ضرب عثمان لعمار - لم یختلف الرواة فیه ، وإنّما اختلفوا فی سببه ، فروی عباس بن هشام الکلبی ، عن أبی مخنف - فی إسناده قال - : کان فی بیت المال بالمدینة سقط (2) فیه حلیّ وجوهر ، فأخذ منه عثمان ما حلی به بعض أهله ، فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک ، وکلّموه بکل کلام شدید حتّی غضب ، فخطب ، فقال : لنأخذنّ حاجتنا من هذا الفیء وإن رغمت أنوف .


1- فی المصدر : ( ما لا تثنیه عنه ) .
2- فی المصدر : ( سفط ) .

ص : 441

أقوام ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « إذاً تمنع من ذلک ، ویحال بینک [ وبینه ] (1) » ، فقال عمار : أُشهد الله أن أنفی أول راغم من ذلک ، فقال عثمان : علیّ یابن یاسر وسمیة تجترئ ؟ ! خذوه ، فأخذوه ، ودخل عثمان ، فدعا به ، وضربه حتّی غشی علیه ، ثم أُخرج ، فحمل إلی منزل أم سلمة زوج النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فلم یصلّ الظهر والعصر والمغرب والعشاء (2) ، فلمّا أفاق توضّأ وصلّی ، [ و ] (3) قال : الحمد لله ، لیس هذا أول یوم أُوذینا فیه فی الله تعالی(4) .

وروی آخرون : السبب فی ذلک أن عثمان مرّ بقبر جدید ، فسأل !


1- الزیادة من المصدر .
2- در مصدر : ( والعشاء ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- وزاد فی المصدر : فقال هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی - وکان عمّار حلیفاً لبنی مخزوم - : یا عثمان ! أمّا علیّ فاتّقیتَه ، وأمّا نحن فاجترأتَ علینا ، وضربتَ أخانا حتّی أشفیتَ به علی التلف ، أما والله لئن مات لأقتلنّ به رجلا من بنی أمیة عظیم السیرة ، فقال عثمان : وإنک لهاهنا ابن القسریة - قال : فإنهما قسریتان . . وکانت أُمُّه وجدّته قسریتین بجیلة - فشتمه عثمان ، وأمره به فأُخرج ، فأتی به ام سلمة فإذا هی قد غضبت لعمار ، وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت ، وأخرجت شَعراً من شَعر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ونعلا من نعاله ، وثوباً من ثیابه ، وقالت : ما أسرع ما ترکتم سنّة نبیّکم وهذا شعره وثوبه ، ونعله لم یبل بعد !

ص : 442

عنه ، فقیل : عبد الله بن مسعود ، فغضب علی عمار لکتمانه إیاه موته ; إذ کان المتولّی للصلاة علیه ، والقیام بشأنه ، فعندها وطئ عماراً حتّی أصابه الفتق .

وروی آخرون : أن المقداد وطلحة والزبیر وعماراً وعدّة من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کتبوا کتاباً عدّوا فیه أحداث عثمان ، وخوّفوه ربّه ، وأعلموه أنهم معاتبوه أن یقلع (1) ، فأخذ عمار الکتاب ، فأتاه به ، فقرأ منه صدراً ، فقال عثمان : علیّ تقدم من بینهم ؟ فقال : لأنی أفضحهم (2) لک ، فقال : کذبت یابن سمیة ! فقال : أنا - والله - ابن سمیة وأنا ابن یاسر . . فأمر غلمانه فمدّوا بیدیه ورجلیه ، ثم ضرب عثمان رجلیه ، وهما فی الخفّین علی مذاکیره ، فأصابه الفتق ، وکان ضعیفاً ‹ 146 › کبیراً فغشی علیه .

فضرب عمار علی ما تری غیر مختلف فیه بین الرواة ، وإنّما اختلفوا فی سببه . (3) انتهی مختصراً .

حاصل آنکه در اصل وقوع ضرب عمار از عثمان اختلاف نیست ، اگر اختلاف است در سبب ضرب است ، و در سبب آن سه وجه نقل کرده اند :

وجه اول : قصه گرفتن عثمان زیوری از بیت المال و دادن به دختران .


1- فی المصدر : ( مواثبوه إن لم یقلع ) .
2- فی المصدر : ( أنصحهم ) .
3- الشافی 4 / 289 - 291 .

ص : 443

خود آن زیور [ را ] و انکار عمار بر آن .

وجه دوم : مخفی داشتن عمار موت عبدالله بن مسعود [ را ] از عثمان به جهت وصیت او .

وجه سوم : رسانیدن عمار کتاب احداث عثمان را به او .

و ضرب عثمان عمار را از دیگر کتب اهل سنت هم ثابت میشود .

ابن اثیر در “ نهایه “ در لغت ( صبر ) گفته :

ومنه حدیث عثمان - حین ضرب عمّاراً ، فلمّا عوتب - قال : هذه یدی لعمار ، فلیصطبر (1) .

و تاج الدین سبکی در “ طبقات شافعیه “ ضرب عثمان عمار و اباذر را از بوسیجی - که امام اهل حدیث و مقتدای اهل سنت (2) در وقت خود بود - نقل کرده که بالجزم و الیقین آن را در تفسیر قول عایشه ذکر کرده ، چنانچه در ترجمه محمد بن ابراهیم البوسیجی میگوید :

قال الحاکم : حدّثنا أبو زکریا یحیی بن محمد العنبری ، حدّثنا أبو عبد الله البوسیجیة (3) ، حدّثنا الغسلی (4) ، حدّثنا عکرمة بن .


1- النهایة 3 / 8 .
2- قسمت : ( که امام اهل حدیث و مقتدای اهل سنت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( البوشنجی ) .
4- فی المصدر : ( النفیلی ) .

ص : 444

إبراهیم الأزدی - قاضی الری - ، عن عبد الملک بن عمیر ، عن موسی بن طلحة ، قال : ما رأیت أخطب من عائشة ولا أعرب ، لقد رأیتها یوم الجمل وثار إلیها الناس ، فقالوا : یا أمّ المؤمنین ! حدّثینا عن عثمان وقتلته . . فاستجلت (1) الناس ، ثمّ حمدت الله ، وأثنت علیه ، ثمّ قالت :

أمّا بعد ! فإنّکم نقمتم علی عثمان خصالا ثلاثاً : إمرة الفتی ، وضرب السوط ، وموقع الغمامة المحماة ، فلمّا اعتبنا منهنّ مصتموه موص الثوب بالصابون ، عدوتم به الفقر الثلاث ، عدوتم به حرمة الشهر الحرام ، وحرمة البلد الحرام ، وحرمة الخلافة ، والله ! لعثمان کان أتقاکم للربّ ، وأوصلکم للرحم ، وأحصنکم فرجاً . . ! أقول قولی هذا وأستغفر الله لی ولکم .

قال الحاکم : سمعت أبا زکریا العنبری وأبا بکر محمد بن جعفر یقولان : سمعت أبا عبد الله البوسیجی (2) یقول فی عقب هذا الحدیث : أمّا قولها : ( إمرة الفتی ) فإن عثمان ولّی الکوفة الولید بن عقبة بن أبی معیط لقرابته منه ، وعزل سعد بن أبی وقاص .

وأمّا قولها : ( ضربة السوط ) فإنّ عثمان تناول عمار بن یاسر وأبا ذرّ ببعض التقویم ، کما یؤدّب الإمام رعیته .

.


1- فی المصدر : ( فاستجلست ) .
2- فی المصدر : ( البوشنجی ) .

ص : 445

وأمّا قولها : ( موقع الغمامة المحماة ) فإنّ عثمان حمی حماءً فی بلاد العرب لأهل الصدقة ، وقد کان عمر حمی أحماء أیضاً کذلک ، فلم ینکر الناس ذلک علی عمر .

فهذه الثلاثة قالتها عائشة ، فلمّا استعتبوه معها أعتبهم ، ورجع إلی مرادهم (1) .

و علاّمه قوشجی در “ شرح تجرید “ گفته :

وضرب عمّار کان لما روی أنّه دخل علیه وأساء علیه الأدب وأغلظ له فی القول (2) .

و در “ تاریخ الخلفا “ و “ صواعق محرقه “ مذکور است که :

قد کان قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذرّ وعمار بن یاسر (3) .

و ملا محسن کشمیری در “ نجاة المؤمنین “ گفته : ‹ 147 › وأمّا ضربه عماراً ; فلأنّه کان إذا دخل علیه أساء الأدب ، وأغلظ له فی القول بما لا یجوز الاجتراء به علی الأئمة مع وقوع الإجلال من أکابر الصحابة وأهل البیت ، وللإمام التأدیب علیه ، .


1- طبقات الشافعیة الکبری 2 / 199 .
2- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .
3- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 342 .

ص : 446

وإن أفضی ذلک إلی الهلاک (1) .

اما آنچه گفته : صورت قصه او موافق روایات اهل سنت این است که : روزی عمار و سعد بن وقاص . . . الی آخر القصّه .

و در “ حاشیه “ برای تصدیق این کلام خود از کتاب “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه این عبارت نقل کرده :

جاء سعد وعمّار فأرسلوا إلی عثمان : أن ائتنا فإنّا نرید أن نذکر لک أشیاء أحدثتَها - أو أشیاءً فعلتَها - ، قال : فأرسل إلیهم أن انصرفوا الیوم فإنّی مشتغل ومیعادکم یوم . . کذا وکذا [ حتّی أشرن - قال أبو محصن : أشرن : أستعدّ لخصومتکم - قال : ] (2) فانصرف سعد وأبی عمار أن ینصرف ، [ قالها أبو محصن مرتین ] (3) ، فتناوله رسول عثمان فضربه .

قال : فلمّا اجتمعوا للمیعاد ومن معهم ، قال لهم عثمان : ما تنقمون منی ؟ ! قالوا : ننقم علیک ضربک عماراً . قال عثمان : جاء سعد وعمّار فأرسلتُ إلیهما ، فانصرف سعد وأبی عمّار أن .


1- نجاة المؤمنین :
2- الزیادة من المصنف .
3- الزیادة من المصنف .

ص : 447

ینصرف ، فتناوله رسولی من غیر أمری ، فوالله ! ما أمرتُ ولا رضیتُ ، فهذه یدی لعمار فلیصطبر ، [ قال أبو محصن : ] (1) یعنی یقتصّ . (2) انتهی .

پس جوابش آنکه سید مرتضی علم الهدی گفته :

والخبر الّذی رواه صاحب الکتاب ، وحکاه عن الخیاط ما نعرفه ، وکتب السیر خالیة عنه وعن نظیره ، وقد کان یجب أن یضیفه إلی الموضع الذی أخذ منه ، فإنّ قوله وقول من أسند إلیه لیسا بحجّة ، ولو کان صحیحاً لکان یجب أن یقول - بدل قوله : ( ها أنا فلیقتصّ منی ) ، إذا کان ما أمر بذلک ولا رضیه ، وإنّما ضربه الغلام - : هذا الغلام الجانی فلیقتصّ منه ، فإنّه أولی وأعدل (3) .

ثانیاً : آنکه جایز است که ضرب عمار چند بار واقع شده باشد ، یک بار عثمان خود زده باشد و بار دیگر غلامان او زده باشند ، سید مرتضی علم الهدی گفته :

وبعد ; فلا تنافی بین الروایتین ، لو کان ما رواه معروفاً ، فإنّه یجوز أن یکون غلامه ضربه فی حال ، وضربه هو فی .


1- الزیادة من المصنف .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 ، ولاحظ : المصنف 8 / 689 .
3- الشافی 4 / 291 .

ص : 448

حال أُخری (1) .

و در “ استیعاب “ در کیفیت ضرب غلامان عثمان عمار را مذکور است :

کان اجتماع بنی مخزوم إلی عثمان حین نال (2) غلمان عثمان من عمّار ما نالوا من الضرب حتّی انفتق له فتق فی بطنه ، وکسروا ضلعاً من أضلاعه (3) .

و ثالثاً : اینکه عبارت فارسی موافق عبارت عربی نیست و مخالف آن است در چند جا :

اول : آنکه قوله : ( در بعضی اموری که از تو صادر شده است و موجب شکایت عوام گشته ، مطارحه نماییم ) موافق اصل عبارت عربی نیست ، بلکه در عبارت عربی همین قدر واقع است :

فإنّا نرید أن نذکر لک أشیاءً أحدثتَها أو أشیاءً فعلتَها .

و ترجمه اش این است که : ما اراده داریم که ذکر کنیم برای تو چیزهایی که تو احداث کردی یا چیزهایی که تو کردی .

دوم : قوله : ( و عمّار باز کسی را فرستاد که همین روز باید آمد ، و عثمان باز عذر کرده . . . تا آخر ) مضمون آن در عبارت ‹ 148 › عربی مذکور نیست ، .


1- الشافی 4 / 291 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- الاستیعاب 3 / 1136 .

ص : 449

بلکه از طرف خود زیاده کرده ، و در عبارت عربی همین قدر واقع است :

وأبی عمار أن ینصرف ، فتناوله رسول عثمان ، فضربه .

سوم : قوله : ( چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد . . . الی آخر ) ترجمه عبارت عربی نیست ، بلکه در عبارت عربی چنین واقع است :

فلمّا اجتمعوا للمیعاد ومن معهم ، قال عثمان : ما تنقمون منّی ؟ قالوا : ننقم علیک ضربک عماراً . . إلی آخره (1) .

چهارم : قوله : ( آن غلام را توبیخ نمود ) .

پنجم : ( عمار دست او را بوسید ) و این هر دو فقره در عبارت عربی مذکور نیست .

و اگر مخاطب از این خیانتها این اعتذار پیش کند که : ترجمه روایتی دیگر است و عربی روایت دیگر .

بعد آنکه اثبات تطبیق ترجمه با روایت دیگر کند [ ! ] سفاهت او لازم میآید که در “ حاشیه “ چرا این روایت دیگر برای تصدیق آنچه ذکر کرده آورد ؟ ! میبایست که همان روایت میآورد که ترجمه اش ذکر ساخته .

أمّا قوله : ( فتناوله رسولی من غیر أمری ، فوالله ! ما أمرتُ ولا رضیتُ ) که در عبارت عربی واقع است .

.


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 .

ص : 450

تکذیب میکند آن را قوله : ( فهذه یدی لعمار فلیصطبر ، یعنی یقتصّ ) ; زیرا که اگر غلام عثمان بدون امر عثمان عمار را میزد ، عثمان را همین قدر میبایست که غلام را بزند و به سزا رساند یا به عمار میگفت که : این غلام حاضر است قصاص خود بگیر ، دست خود را چرا دراز کرده میگفت که : این دست من است تو قصاص بگیر ؟ ! و حال آنکه در شریعت حکم اخذ قصاص از مباشر جنایت است نه از کسی که نه مباشر جنایت شده باشد ، و نه به آن امر کند ، و نه به آن راضی شود !

و نیز این کلام او دلیل است بر اینکه غلام عثمان اگر عمار را در غیبت عثمان زده باشد به امر او زده باشد ، و عثمان از ترس آن ، غلام خود را نشان نداد ; زیرا که اگر او را نشان میداد خوف آن بود که آن غلام بگوید که : من به امر تو زده ام .

اما آنچه گفته : که عمار از آن فرقه بود که عوام بلوائیان را حقوق عثمان میفهمانید . . . الی آخر .

پس کذب محض و دروغ صرف است ، مکذّب آن روایات کثیره موجود است ، چنانچه در “ تاریخ صغیر “ بخاری مسطور است :

حدّثنی حری بن حفص ، قال : حدّثنا مرثد بن عامر : سمعت

ص : 451

کلثوم (1) بن جعفر یقول : کنت بواسط عند عمر بن سعید ، فجاء اذنی (2) ، فقال : قاتل عمار بالباب ، فإذا هو طویل ، فقال : أدرکت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أنفع أهلی وأردّ علیهم الغنم ، فذکر له عمّار ، فقال : [ کنا نعدّه ] (3) حناناً حتّی سمعته یقع فی عثمان ، فاستقبلنی یوم صفّین ، فقتلتُه . (4) انتهی .

در این روایت تصریح است به اینکه : عمار وقیعه و مذمت عثمان میکرد ، و قاتل ملعون او به همین جهت او را قتل کرد .

و نیز در “ [ تاریخ ] صغیر “ بخاری مسطور است :

حدّثنا موسی ، قال : حدّثنا حماد ، عن محمد بن عمر ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : کنّا نعد (5) عثمان ، فقال أبو جهم : من بایعنا فإنّا نقتصّ من الدماء ، فقال عمار : أمّا من دم عثمان فلا ، فقال : یابن سمیة ! أتقتصّ من جلدات ولا تقتصّ عثمان من دمه ؟ ! (6) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کالثوم ) آمده است ، و فی المصدر : ( کلثوم بن جبر ) .
2- فی المصدر : ( آذن ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی ذکر من مات بعد عمار فی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ التاریخ الصغیر 1 / 188 - 189 ] .
5- فی المصدر : ( بعد ) .
6- التاریخ الصغیر 1 / 109 .

ص : 452

در این روایت تصریح است به اینکه عمار خون عثمان را ‹ 149 › قصاص نمیخواست و خون او را هدر و حلال میدانست .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

حدّثنی الزیادی ، قال : حدّثنا عبد الوارث بن سعید ، قال : حدّثنا ربیعة بن کلثوم بن جبیر ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنی أبو الغادیة ، قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ألا لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض » .

قال أبو الغادیة : سمعت عماراً یذکر عثمان فی المسجد - قال : وکان [ یُدعی ] (1) فینا : حنّاناً - ویقول : إنّ نعثلا هذا یفعل ویفعل . . وبصه (2) ، فلو وجدت علیه أعواناً یومئذ لوطئته حتّی أقتله ، فبینا أنا یوم صفّین إذاً به أوّل الکتیبة راجلا ، فطعنته فی رکبته ، فانکشف المغفر عن رأسه ، فضربت رأسه ، فإذاً رأس عمّار قد بدر (3) ، قال [ أبی ] (4) : فما رأیت شیخاً أضلّ منه یروی أنّه .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ویعیبه ) .
3- فی المصدر : ( ندر ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 453

سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول ما قال ، ثمّ ضرب عنق عمار (1) .

و در “ اصابه فی تمییز الصحابة “ للشیخ ابن الحجر العسقلانی در ترجمه ابوالغادیه قاتل عمار مذکور است :

وقال فی خبره : وکنّا نعدّ عمّار بن یاسر فینا حنّاناً ، فوالله ! إنّی لفی مسجد قبا إذا هو یقول : إنّ مغفلا (2) فعل . . کذا ; یعنی عثمان ، قال : فوالله ! لو وجدتُ علیه أعواناً لوطئتُه حتّی أقتله ، فلمّا أن کان یوم صفین أقبل یمشی أوّل الکتیبة راجلا حتّی إذا کان بین الصفین طعن رجل فی رکبته بالرمح وعثر ، فانکفأ المغفر عنه ، فضربه فإذا رأسه .

قال : فکانوا یتعجبون منه أنّه سمع : « دماؤکم وأموالکم حرام » ، ثمّ یقتل عمّار .

وأخرجه أحمد وابن سعد ، عن عفان ، زاد أحمد : عن عبد الصمد بن عبد الوارث - کلیهما - عن ربیعة .

وفی روایة عفّان : سمعت عمّاراً یقع فی عثمان بالمدینة ، فتوعّدتُه بالقتل ، فقلتُ : لئن أمکننی الله منک لأفعلنّ (3) .

.


1- [ الف ] ذکر عمار بن یاسر ، اوّل کتاب . ( 12 ) . [ المعارف : 257 ] .
2- حرّفوها فی المصدر : ( معقلا ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل الإصابة فی ترجمة أبی الغادیة فی کتاب الکنی . ( 12 ) . [ الإصابة 7 / 259 ] .

ص : 454

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

عن سعد بن أبی وقاص . . . : انّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : الحقّ مع عمار ما لم یغلب علیه ولهة الکبر .

وهذا الحدیث من أعلام النبوة ، فإنّ عماراً وقع بینه وبین عثمان بن عفان بعض الشحناء ، وأشیع عنه : أنّه یرید أن یخلع عثمان ، فاستدعاه سعد بن أبی وقّاص - وکان مریضاً - فقال له : ویحک یا أبا الیقظان ! کنت فینا من أهل الخیر ، فما الّذی بلغنی عنک من السعی فی الفساد بین المسلمین ، والتألیب علی أمیر المؤمنین ؟ ! أمعک عقلک أم لا ؟ ! فغضب عمّار ، ونزع عمامته ، وقال : خلعت عثمان کما خلعت عمامتی هذه . .

فقال : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) (1) ، ویحک حین کبر سنک ، ورقّ عظمک ، ونفد عمرک ، خلعت ربقة الإسلام من عنقک ، وخرجت من الدین عریاناً ، کما ولّدتک أُمّک !

فقام عمار مغضباً مولّیاً ، وهو یقول : أعوذ بربّی ‹ 150 › من فتنة سعد .

وعند ذلک روی سعد الحدیث ، وقال : قد دله وخرف عمّار ، وأظهر عمّار القوم علی ذلک . (2) انتهی بلفظه .

.


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل إنسان العیون . جلد دوم اوائل باب الهجرة إلی المدینة ، بیان بنای مسجد نبوی . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 265 ] .

ص : 455

بر متفطن خبیر و منصف بصیر پوشیده نیست که سعد بن ابیوقاص بر خلاف شهادت قاطعه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر کمال ایمان عمار - که در کتب صحیحه اهل سنت موجود است - عمار را نسبت به خروج از دین و ایمان و اسلام نمود ، و حدیثی که آثار وضع و اختلاق (1) از ناصیه آن پیداست بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) افترا بر بست و خود از اسلام و دین خارج گردید و کافر شد ، لیکن اهل سنت - که دیده بصیرتشان را غشاوه عصبیت بسته (2) است - در حق و باطل فرق نکنند ، و حدیث خصم عمار را - که در وقت مخاصمت وضع کرده - در تنقیص او قبول دارند ، و آن را از اعلام نبوت پندارند ، و حال آنکه به تصدیق آن ، تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) لازم میآید ، و از مناقب و فضائل او - که در “ صحاح “ و “ سنن “ شان موجود است - غافل شوند .

و مذمت کردن عمار عثمان را و دشمن داشتن او و استحلال خونش و خلع بیعتش حق و صواب است به چند وجه :

اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شهادت به کمال ایمان او داده ، و عایشه صدیقه به این سبب نهایت اجلال و اکرامش مینمود و میگفت که : در حق عمار هیچ نمیتوانستم گفت ، و باقی هر صحابی را که خواهم به سهام .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اختلاف ) آمده است .
2- [ الف ] خ . ل : پوشیده .

ص : 456

طعن و ملام نشانه کنم ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

عن عائشة ، قالت : ما من أحد من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أشاء أن أقول فیه (1) قلت إلاّ عمّار بن یاسر ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « مُلئ عمار إیماناً إلی أخمص قدمیه » (2) .

و صاحب “ انسان العیون “ قبل عبارتی که منقول شد گفته :

جاء : أنّ عماراً دخل علی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فقال : « مرحباً بالطیّب المطیّب ، إنّ عمار بن یاسر حُشی ما بین أخمص قدمیه إلی شحمة أُذنه إیماناً » .

وفی روایة : « أنّ عماراً مُلئ إیماناً من قرنه إلی قدمه ، واختلط الإیمان بلحمه ودمه » . انتهی (3) .

و سابق از “ جامع الاصول “ گذشت که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« ویح عمار ! یقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنّة ، ویدعونه إلی النار (4) » .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- الاستیعاب 3 / 1137 .
3- السیرة الحلبیبة 2 / 265 .
4- جامع الاصول 9 / 44 .

ص : 457

پس اگر عثمان امام میبود و استحقاق خلع و مذمت نمیداشت البته مذمت کردن عمار او را ، و خلع نمودنش ، و خونش را حلال دانستن ، موجب خروج عمار از ایمان میشد ، و آن باطل است به جهت شهادت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر حسن خاتمه و کمال ایمان او .

دوم : آنکه در “ صواعق ابن حجر “ مذکور است :

« اهتدوا بهدی عمار (1) » .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

قال ابن مسعود وطائفة لحذیفة - حین احتضر ، وقد ذکر الفتنة - : إذا اختلف الناس بمن تأمرنا ؟ قال : علیکم بابن سمیة ، فإنّه لن یفارق الحقّ حتّی یموت ، أو قال : فإنّه یزول مع الحقّ ما زال (2) .

و در “ جامع الاصول “ از عایشه مروی است :

قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ما خیّر عمار بین أمرین إلاّ اختار أرشدهما » . أخرجه الترمذی (3) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 57 .
2- [ فی المصدر : یدور مع الحق حیث دار ] . [ الف ] ترجمه عمار . [ الاستیعاب 3 / 1139 ] .
3- جامع الاصول 9 / 46 ، سنن ترمذی 5 / 332 .

ص : 458

‹ 151 › و در “ کنز العمال “ مسطور است :

« إذا اختلف الناس کان ابن سمیة مع الحقّ . طب . عن ابن مسعود (1) » .

به مقتضای این احادیث عمار در مذمت عثمان و خلع او و استحلال دمش بر حق باشد .

سوم : آنکه از “ مشکاة “ در ما قبل منقول شد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« من عادی عماراً عاداه الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله (2) » .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« من یحقّر عماراً یحقّره الله ، ومن یسبّ عماراً یسبّه الله ، ومن یبغض عماراً یبغضه الله » . ع . وابن قانع .

عن خالد بن الولید : « یا خالد ! لا تسبّ عماراً ، إنّه من یعادی عماراً یعادیه الله ، ومن یبغض عماراً یبغضه الله ، ومن یسبّ عماراً یسبّه الله ، ومن یسفّه عماراً یسفهّه الله ، ومن یحقّر عماراً یحقّره الله » . ط . وسمویه . طب . کر . عن خالد بن الولید (3) .

.


1- [ الف ] کتاب الفضائل ، فصل ثالث در ذکر صحابه مجتمعین و متفرقین ، در ذکرهم متفرقین . ( 12 ) ر . [ کنز العمال 11 / 721 ] .
2- مشکاة المصابیح 3 / 1760 .
3- کنز العمال 11 / 726 .

ص : 459

و خود صاحب “ انسان العیون “ نیز آورده که :

تخاصم عمّار مع خالد بن الولید فی سریة کان فیها خالد أمیراً ، فلمّا جاء إلیه استبّا عنده ، فقال خالد : یا رسول الله [ ص ] ! أیسرّک أنّ هذا العبد الأجدع یشتمنی ؟ ! فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا خالد ! لا تسبّ عماراً ، فإن من سبّ عماراً فقد سبّ الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله ، ومن لعن عماراً لعنه الله » . (1) انتهی .

از این احادیث دو فایده حاصل گشت :

یکی : آنکه از این احادیث ثابت است که دشمن عمار دشمن خدا است ، و بنابر تصریح صاحب “ انسان العیون “ در میان عمار و عثمان دشمنی واقع شد ، پس چون عثمان دشمنی با عمّار کرد و او را به اقدام ناپاک خود زد که او بیهوش شد تا آنکه بنابر این احادیث دشمن خدا شد .

دوم : آنکه سعد بن ابیوقاص که نسبت سفاهت به عمار نمود و سبّ و لعن او کرد ، خدای تعالی او را ( سفیه ) نامید و او را سبّ و لعن کرد .

چهارم : آنکه عمار به اقرار اکابر علمای اهل سنت صادق اللهجه بود ، و او را خصومت کسی باعث بر تنقیص بیجا و ناحق نمیشد ، چنانچه ابن حجر .


1- [ الف ] اوائل باب الهجرة إلی المدینة بنای مسجد نبوی . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 265 ] .

ص : 460

در “ فتح الباری “ در شرح حدیثی - که در آن گفتن عمار اینکه : عایشه زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است در دنیا و آخرت مذکور است - گفته :

قال ابن هبیرة - فی هذا الحدیث - : إن عماراً کان صادق اللهجة ، وکان لا تستخفّه الخصومة إلی تنقیص خصمه ، فإنه شهد لعائشة بالفضل التامّ مع ما بینهما من الحرب . (1) انتهی .

هر گاه اهل سنت به سبب صدق لهجه عمّار به قولی که به او منسوب کرده احتجاج بر فضل عایشه کنند ، ما هم به سبب صدق لهجه او به قول او احتجاج بر فسق و بدی عثمان میآریم و میگوییم : إنّ عمّاراً کان صادق اللهجة ، ولا تستخفّه الخصومة إلی تنقیص خصمه إذا کان لا یستحقّ التنقیص ، فإنّه شهد لعثمان بالذمّ التامّ ، والنقص (2) البالغ ، والفسق الواضح ، والفجور الظاهر ، فعلم أن عثمان کان کذلک . والحمد لله .

پنجم : آنکه صاحب “ ابطال الباطل “ در توجیه کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] در حق عبیدالله : « لئن ظفرتُ ‹ 152 › بک یوماً لأضربنّ عنقک » به جهت قتل عبیدالله هرمزان را گفته :

.


1- [ الف ] کتاب الفتن ، باب الفتنة الّتی تموج کموج البحر . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 50 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( والنقض ) آمده است .

ص : 461

والأصل حمله علی الصحّة ; لأنّ العلماء قالوا : الأصل أن ما جری لم یجر إلاّ بحقّ . (1) انتهی .

بنابر این آنچه از عمار واقع شده نیز حمل آن بر صحّت باید کرد .

ششم : آنکه مخاطب در طعن هشتم از آیه : ( الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الاَْرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ ) (2) ، و آیه : ( وَلکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاِْیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (3) ، احتجاج کرده بر آنکه اصحاب فعل شنیع و فسوق و عصیان نمیتوانند کرد ، و وقوع فسوق و عصیان و فعل شنیع از صحابه ممکن نیست ، و شکّ نیست که عمار از صحابه بلکه [ از ] اجلاّی ایشان بود ، پس اگر این مذمت عمار عثمان را و خلع او و استحلال دمش ، فعل شنیع و فسوق و عصیان میبود چرا عمار مرتکب آن میشد ؟ !

هفتم : آنکه اهل سنت میگویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس اگر عثمان خلیفه بر حق میبود [ و ] مستحق قتل و ذمّ و خلع نمیبود ، البته ذمّ عمار او را و خلع او و استحلال دمش گناه کبیره قادح عدالت او میبود !

.


1- فی احقاق الحق : 257 ( العلماء قالوا : الأصل أن ما جری لم یجر إلاّ بحقّ ) فقط .
2- الحجّ ( 22 ) : 41 .
3- الحجرات ( 49 ) : 7 .

ص : 462

هشتم : آنکه اهل سنت روایت کنند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود : ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، پس اقتدا به عمّار (1) که از اجلاّی ایشان بود در این امور البته موجب اهتدا خواهد شد .

و متوهم نشود که مراد این است که در امور فروعیه به هر صحابی که خواهند اقتدا نمایند نه در امر خلافت ; چه معتبرین علمای اهل سنت تصریح کرده اند که در باب خلافت - که صحابه اختلاف کنند - اقتدا به هر کسی که نماید باعث اهتدا است ، چنانچه ملاّ علی قاری در “ شرح مشکاة “ در شرح حدیث :

عن عمر بن الخطاب . . . قال : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : سألت ربّی عن اختلاف أصحابی من بعدی ، فأوحی إلیّ یا محمد ! إنّ أصحابک عندی بمنزله النجوم فی السماء ، بعضها أقوی من بعض ، ولکلّ نور ، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی .

گفته :

وفیه : أنّ اختلاف الأئمة رحمة الأُمّة . .

قال الطیبی : المراد به الاختلاف فی الفروع لا فی الأُصول ، کما .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 463

یدلّ علیه قوله : ( فهو عندی علی هدی ) .

قال السیّد جمال الدین : الظاهر أنّ مراده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الاختلاف الذی فی الدین من غیر اختلاف الغرض الدنیوی ، فلا یشکل اختلاف بعض الصحابة بعضهم فی الخلافة والإمارة .

قلت : الظاهر أنّ اختلاف الخلافة أیضاً من باب اختلاف فروع الدین الناشیء عن اجتهاد کلّ ، لا من الغرض الدنیوی الصادر عن الحظّ النفسی ، فلا یقاس الملوک بالحدّادین (1) .

و اما رسانیدن عمار آب را به جایی که عثمان محصور بود .

پس بر فرض صحّت ثبوت آن وجهش آن است که : عادت و شیمه اصحاب عدل و تقوی و ارباب لطف و صفا آن است که زیاده از قدر تعزیر به حسب اغراض نفسانی خود هیچ کس را رنج و ایذا نمیرسانند ، و بر همین معنا (2) محمول است - اگر صحیح شود - فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و فعل اصحاب آن حضرت ‹ 153 › و رسانیدن آب به خانه عثمان .

اما آنچه گفته : و قصه کعب بن عبده بهزی ناتمام است . . . الی آخر .

.


1- مرقاة المفاتیح 11 / 163 .
2- در [ الف ] کلمه : ( معنا ) خوانا نیست .

ص : 464

پس الحمد لله که آنقدر قصه کعب را - که در تقریر طعن نقل کرده - قبول نموده ، و همان قدر در تفضیح عثمان کافی است ، و تتمه قصه دافع آن نمیتواند شد ; چه کعب به محض تذکیر عثمان به قبایح و بدعات و زجر از آن و عنف و خشونت در آن ، مستحق ایذا و اخراج به کوهستان نبود ، بلکه اگر عثمان نصیبی از آدمیت و حسن اخلاق و کرم میداشت کعب را بر این تذکیر و زجر به ادای شکر و حسن اخلاق مینواخت .

عجب آن است که اهل سنت مدح عمر به این معنا مینمایند که او بر تنبیه معایب و تشدّد رعیت بر او اگر جوری و ظلمی از او صادر شود ، خوش میشد با آنکه متصف بود به فظاظت و غلظت ; و عثمان را - که شدید الحیا میگویند - به چنین غلظت و خشونت و غیظ و غضب که از عادات سفها و جهال است نسبت کنند ، و او را در آن معذور دارند ، و از قبل اجتهادیات او شمرده ، موجب اجر دانند .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در مطاعن عثمان از قبل طاعنین نقل کرده :

وانتهک - أی عثمان - حرمة کعب بن عبدة (1) ، فضربه عشرین سوطاً ، ونفاه إلی بعض الجبال (2) .

و در مقام جواب گفته :

وفعله - أی فعل عثمان - بکعب ما ذکر ، فعذره فیه أنه کتب إلیه .


1- فی المصدر : ( عجرة ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 334 .

ص : 465

فأغلظ علیه ، ثمّ استدرک ، فبالغ فی استرضائه ، فخلع قمیصه ، ودفع إلیه سوطاً لیتقصّ منه فعفا ، ثمّ صار من خواصّه (1) .

و این کلام ابن حجر صریح است در تسلیم اینکه عثمان کعب را به اسواط زده ، پس [ اینکه ] مخاطب نقل کرده که : ( عثمان به کعب گفت که : بی امر من تو را ضرب واقع شد ) ، صحیح نباشد بلکه کذب است از اهل سنت بر عثمان یا از خود عثمان که - بنابر حیائی که به آن او را متصف میدانند - مرتکب شده .

و مع هذا امر به اخراج او به کوهستان که مخاطب آن را ذکر کرده و قبول نموده چه کم است که انکار از امر به ضرب او مینماید .

اما آنچه گفته : اما قصه اشتر نخعی ، پس صحیح است و او نه صحابی بود نه صحابی زاده .

پس راست گفته ، لیکن مالک بن حارث اشتر از اکثر صحابه و صحابی زادگان بهتر و فاضل تر بود ; به جهت آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شهادت به ایمان او داده ، و حدیثی که متضمن شهادت به ایمان او است در کتاب “ استیعاب “ تصنیف ابوعمر بن عبدالبرّ مذکور است ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ گفته :

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 335 .

ص : 466

قد روی المحدّثون حدیثاً یدلّ علی فضیلة [ عظیمة ] (1) للأشتر ( رحمه الله ) ، وهی شهادة قاطعة من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بأنه مؤمن ، روی هذا الحدیث أبو عمرو بن عبد البرّ فی کتاب الاستیعاب ، فی حرف الجیم ، فی باب جندب ، قال أبو عمرو : لمّا حضر (2) أبا ذر الوفاة - وهو بالربذة - بکت زوجته ام ذر ، قالت : فقال لی : ما یبکیک ؟ فقالت : ما لی لا أبکی ، وأنت تموت بفلاة من الأرض ، ولیس عندی ثوب یسعک کفناً ، ولابدّ لی من القیام بجهازک ؟ !

فقال : أبشری ولا تبکی ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 154 › یقول : « لا یموت بین امرأین مسلمین ولدان أو ثلاثة فیصبران ویحتسبان ، فیریان النار أبداً » . وقد مات لنا ثلاثة من الولد .

وسمعت أیضاً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - لنفر وأنا فیهم - : « لیموتنّ أحدکم بفلاة من الأرض ، یشهده عصابة من المؤمنین » ، ولیس من أولئک النفر أحد إلاّ وقد مات فی قریة وجماعة ، فأنا [ لا أشکّ ] (3) ذلک الرجل ، والله ما کذبت ولا .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( حضرت ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 467

کذبت ، فانظری الطریق ، قالت أُمّ ذر : فقلت : أنّی وقد ذهب الحاجّ ، وتقطّعت الطرق ؟ ! فقال : اذهبی فتبصّری ، قالت : فکنت أشتدّ علی الکنیب (1) ، فأصعد ، فأنظر ، ثم أرجع إلیه فأُمرّضه ، فبینا أنا وهو علی هذه الحال إذ أنا برجال علی رکابهم کأنّهم الرخم تخبّ بهم رواحلهم ، فأسرعوا إلیّ حتّی وقفوا علیّ ، وقالوا : یا أمة الله ! ما لک ؟ فقلت : امرؤ من المسلمین یموت ، تکفنّونه ؟ ! قالوا : ومن هو ؟ قلت : أبو ذر ، قالوا : صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قلت : نعم ، ففدوه بآبائهم وأمهاتهم ، وأسرعوا إلیه حتّی دخلوا علیه ، فقال لهم : أبشروا ، فأنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - لنفر أنا فیهم - : « لیموتنّ رجل منکم بفلاة من الأرض تشهده عصابة من المؤمنین » ، ولیس من أولئک النفر أحد إلاّ وقد هلک فی قریة وجماعة ، والله ما کذبت ولا کذبت ، ولو کان عندی ثوب یسعنی کفناً لی أو لامرأتی لم أکفّن إلاّ فی ثوب لی أو لها ، وإنی أُنشدکم الله .


1- فی المصدر : ( إلی الکثیب ) . قال الجوهری : کنیب - مصغّر - : موضع . انظر : الصحاح 1 / 215. وقال فی موضع آخر : انکثب الرمل . . أی اجتمع ، وکلّ ما انصبّ فی شیء فقد انکثب فیه . ومنه سمّی الکثیب من الرمل ; لأنه انصبّ فی مکان فاجتمع فیه . لاحظ : الصحاح 1 / 209 .

ص : 468

ألاّ یکفنّنی رجل منکم کان أمیراً أو عریفاً أو بریداً أو نقیباً ، قالت : ولیس فی أولئک النفر أحد إلاّ وقد قارف بعض ما قال إلاّ فتی من الأنصار قال له : أنا أُکفنّک - یا عم ! - فی ردائی هذا ، وفی ثوبین معی فی عیبتی من غزل أُمّی ، فقال أبو ذر : أنت تکفینی (1) . . فمات فکفّنه الأنصاری (2) .

قال أبو عمرو بن عبد البرّ - قبل أن یروی هذا الحدیث فی أول باب جندب - : کان النفر الذین حضروا موت أبی ذر بالربذة مصادفةً جماعة منهم : حجر بن الأدبر (3) ، ومالک بن الحارث الأشتر . (4) انتهی .

پس کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مدح او کرده و شهادت به ایمان او داده ، توهین و ایذای او البته مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .

و از اینجا معلوم شد که توهین و تنقیص مالک ، عثمان را حق بود و الاّ لازم آید که مالک تنقیص خلیفه بر حق کرده باشد و آن موجب خروج از .


1- فی المصدر : ( تکفنّنی ) .
2- فی المصدر : ( وغسّله النفر الذین حضروه ، وقاموا علیه ودفنوه فی نفر کلّهم یمان ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأوبر ) آمده است .
4- [ الف ] قابلنا العبارة علی أصل الاستیعاب [ 1 / 253 - 254 ] ، وهی فی ترجمة جندب أبی ذر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 15 / 99 ، ولاحظ : بحارالأنوار 42 / 176 ] .

ص : 469

ایمان است ، پس معاذ الله ! کذب کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید ، و به این معنا عمر بن عبدالله محدّث متفطن شده ، چنانچه ابن ابی الحدید بعد نقل این حدیث گفته :

قرئ کتاب الاستیعاب علی شیخنا عبد الوهاب بن سکینة المحدّث - وأنا حاضر - ، فلمّا انتهی القارئ إلی هذا الخبر ، قال أستادی عمر بن عبد الله الدباس - وکنت أحضر معه سماع الحدیث - : ‹ 155 › لتقل الشیعة بعد هذا ما شاءت ، فما قال المرتضی والمفید إلاّ بعض ما کان حجر والأشتر یعتقدانه فی عثمان ومن تقدّمه ، فأشار الشیخ إلیه بالسکوت ، فسکت (1) .

یعنی قاری هرگاه بر این حدیث رسید گفت عمر بن عبدالله : باید که شیعه هر چه خواهند بعدِ این خبر بگویند ، پس مرتضی و مفید نگفتند مگر بعض آنچه حجر و اشتر اعتقاد داشتند آن را در عثمان و ابوبکر و عمر ، پس شیخ اشاره به سکوت فرمود ، پس عمر بن عبدالله ساکت شد .

و فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ در جواب مطاعن عثمان در جواب طعن ضرب عبدالله بن مسعود گفته :

ذکر جمیع أرباب التواریخ فی موت أبی ذرّ ( رضی الله عنه ) : أنّه لمّا مرض بالربذة - وکان أیّام الحجّ - بکت امرأته ، فقال أبو ذر ( رضی الله عنه ) :

.


1- شرح ابن ابی الحدید 15 / 101 .

ص : 470

ما یبکیک ؟ قالت (1) : إنّک تموت ولا بدّ أن ندفنک ، ولیس لک ثوب تکفّن فیه ، فقال أبو ذرّ : لا تبک ، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إنک تموت بأرض فلاة وحدک ، ویحضر موتک فئة من الناس یحبّهم الله تعالی » - أو کما قال - ، فقومی وانظری هل ترینّ أحداً . . فقامت وصعدت تلعة کانت هناک ، فرأت جماعة علی المطایا تسیر بهم کالنسور ، فلوحت بثوبها فطاروا إلیها ، فقالوا : هل لک حاجة ؟ فقالت : هل لکم فی أبی ذرّ صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ یموت ] (2) ؟ ! ففدوه بآبائهم وأُمّهاتهم ، وکان فی الرکب مالک بن الأشتر ، فلمّا حضروا عنده قال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عهد إلیّ أنی أموت فی أرض (3) فلاة یحضرنی فئة یحبّهم الله تعالی ، فابشروا أنکم حضرتم (4) .

و مع هذا مالک اشتر از اخیار تابعین و از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، و آن جناب او را عامل خود نموده ، چنانچه در کتاب .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] خ . ل : بأرض .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ احقاق الحق : 253 ] .

ص : 471

“ جامع الاصول “ در ترجمه همین مالک مذکور است :

هو مالک بن الحارث بن عبد یغوث بن مسلم بن ربیعة بن الحارث بن جذیمة الأشتر النخعی ، فارس ، شاعر ، صحب علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) کثیراً ، وروی عنه ، وعن خالد بن الولید ، روی عنه عبدالرحمن بن یزید وأبوحسّان الأعرج ، واستعمله [ علی [ ( علیه السلام ) ] (1) علی مصر ، فتوجّه إلیها ومات فی الطریق عند بحر القلزم قبل الوصول إلیها سنة ثمان وثلاثین . (2) انتهی .

و عامل کردن آن جناب او را دلیل صریح است بر عدالت و ایمان او ، و بنابر این مالک اشتر از تابعین به احسان باشد .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ در وقایع سنة ثمان و ثلاثین گفته :

فیها مات الأشتر النخعی ، وکان قد بعثه علی [ ( علیه السلام ) ] أمیراً علی مصر ، فهلک فی الطریق ، فیقال : إنه سُمّ ، وإنّ عبداً لعثمان لقاه ، فسقاه عسلا مسموماً ، وکان الأشتر من الأبطال ، وکان سیّد قومه ، وخطیبهم ، وفارسهم . (3) انتهی .

و اقوال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در مدح مالک اشتر واقع ‹ 156 › .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فرع ثانی از فصل اول از آخر فصل میم در ذکر تابعین آخر کتاب . ( 12 ) ر . قوبل علی أصله . ( 12 ) ر . [ جامع الاصول 15 / 226 ] .
3- مرآة الجنان 1 / 106 .

ص : 472

شده در کتاب “ نهج البلاغة “ - که به اعتراف اکابر اهل سنت کلام جناب امیر است - [ و ] در شروح آن مذکور است ، هر که خواسته باشد بدان رجوع نماید (1) .

اما آنچه گفته : و اشتر نخعی همان است که مصدر فتنه ها گردید .

پس اگر اموری که از مالک اشتر در اعانت و امداد اهل تظلم از مردم مصر واقع شده - بر فرض اینکه از قبیل فتنه بوده باشد - بعد از وقوع اهانت او از جانب عثمان واقع شده ، و تعزیر شخصی قبل از وقوع گناه در شریعت مقدسه پیغمبر آخر الزمان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لا سیما از شخصی که معترف به عدم علم عاقبت باشد به هیچ گونه درست نمیتواند شد !

اما آنچه گفته : و همه این حرکات اشتر نخعی باعث بی انتظامی امور خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] گشت .

پس در این مقام آنچه باید گفت آن است که : نکث بیعت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که از طلحه و زبیر به وقوع پیوست ، و به سبب مظاهرت عایشه جنگ جمل به وقوع آمد ; سبب اصلی آن حسد و عداوت اصحاب جاهلیت بود ، و حرکات مالک اشتر را بهانه ساختند .

.


1- نهج البلاغة 4 / 103 ، نهج السعادة 2 / 459 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 77 ، بحارالأنوار 33 / 556 ، 592 .

ص : 473

قوله : در حدیث آمده : ( لا تقوم الساعة حتّی تقتلوا إمامکم ) .

أقول : اگر در این حدیث از لفظ ( امام ) مراد عثمان باشد ، پس معنای : ( یرث دنیاکم شرارکم ) چه خواهد شد ؟ !

بعد قتل عثمان خلافت به جناب امیر ( علیه السلام ) رسید یا به شرار صحابه ؟ !

و بعدِ جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت خلیفه معاویه شد ، و او هم نزدشان خلیفه صدق و امام حق بود ، کما نصّ علیه ابن حجر (1) .

و نیز از این حدیث لازم میآید که صحابه عثمان را قتل کردند که ( حتّی تقتلوا ) خطاب به حاضرین است و ایشان از صحابه بودند ، و مخاطب و پیشوایانش به کمال تشدّد از این معنا انکار میکنند .

.


1- الصواعق المحرقة 2 / 629 - 630 .

ص : 474

ص : 475

طعن ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر

ص : 476

ص : 477

قال : طعن ششم :

آنکه عثمان قصاص را از عبیدالله بن عمر موقوف داشت حال آنکه عبیدالله بن عمر ، هرمزان پادشاه اهواز را که در زمان عمر مسلمان شده بود کشت به تهمت آنکه شریک قتل عمر است و تهمت او به ثبوت نپیوست .

و یک دختر خرد سال ابولؤلؤ را قتل نمود .

و جفینه نصرانی را نیز به تهمت شرکت در قتل عمر کشت .

و جمیع صحابه جمع شده نزد عثمان آمدند و گفتند که : قصاص از عبیدالله بستان و امیرالمؤمنین نیز همین مشورت داد ; عثمان از بیت المال دیه دهانید و قصاص [ را ] موقوف داشت حال آنکه قصاص حکم کتاب الله است و هر که حکم کتاب الله را جاری نکند قابل امامت نیست .

جواب از این طعن آنکه : در قتل دختر ابولؤلؤ خود البته قصاص نمیرسد - نزد جمهور علمای شیعه - که دختر مجوسی بود .

و علی هذا القیاس جفینه نصرانی که از سکنه حیره بود و مذهب نصاری

ص : 478

داشت ; زیرا که فیما بین المسلم و الکافر قود نیست ، قال علیه [ وآله ] السلام : « لا یقتل مسلم (1) بکافر » .

آمدیم بر هرمزان که به ظاهر مسلمان بود ، در ترک قصاص از عبیدالله بابت قتل او اهل سنت سه وجه ذکر کرده اند :

اول : آنکه این هرمزان پادشاه اهواز بود و جمیع ملوک فارس را به سبب خروج ‹ 157 › ملک از دستشان غیظ و خشم بر اسلام و ائمه اسلام بیش از حد بود ، چون به جنگ نتوانستند کار از پیش برد ناچار این مکار حیله انگیخت که امان از خلیفه ثانی به دغا و مکر حاصل نمود ، چنانچه قصه او در تواریخ مذکور (2) است که : او را گرفته آورده بودند ، مشورت جمیع صحابه بر آن قرار یافته بود که او را باید کشت ، چون به حضور خلیفه رسید به کمال قلق و اضطراب اظهار تشنگی نمود ، چون کاسه پر از آب خلیفه به دست او داد گفت : اگر تا خوردن آب و سیر شدن مرا امان بدهید من میخورم و الا چه حاصل که در اثنای خوردن آب سر از تن من جدا کنید .

خلیفه فرمود : تا این آب را نخوری تو را امان است کسی نخواهد کشت . [ دو ] (3) سه بار به حضور مردم به تکرار این اقرار کنانید ، و آب را بر زمین .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- [ الف ] خ ل : ( مشهور ) .
3- زیاده از مصدر .

ص : 479

انداخت و گفت که : حالا اگر میکشید نقض امان لازم میآید !

خلیفه از این حرکت او خیلی متعجب شد و فرمود که : مرد زیرک مینمایی بهتر که در اسلام درآیی ، و کلمه اسلام بر زبان راند و به این تقریب در مدینه منوره سکونت ورزید ، و چند پرگنه از عراق در جا گیر یافت و در اینجا نشسته وضع خلیفه را دیده که مخالف وضع ملوک ، نه دربان دارد ، و نه پاسبان ، تنها در بازارها میگردد ، افسوس کرد که این قسم رئیسان بی احتیاط را کشتن چقدر کار است ، ملوک فارس خیلی در غفلت اند ، آخر خُفیه طور ابولؤلؤ و جفینه و دیگر کفره را با خود رفیق ساخت و تدبیر و کنکاش این مهم را در خلوت به اینها میکرد تا آنکه ابولؤلؤ بفرموده او این کار کرد ، چنانچه عبیدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابی بکر و دیگر صحابه را شاهد گذرانید که ابولؤلؤ و جفینه نزد هرمزان در خلوت مینشستند ومشورت قتل عمر مینمودند ، و خنجر دو رویه هرمزان طیار کنانیده بود و میگفت : کدام جوانمرد باشد که به جهت قوم و دین خود از این شخص - که نه ناموس ما را گذاشت ، ونه دولت ما را ، و نه دین ما را - داد بستاند ؟ ! ابولؤلؤ این را قبول نمود . پس در آمر بودن هرمزان شکی نماند ، و لهذا به حضور صحابه چنین قرار یافت که آن خنجر را بیارند اگر مطابق آن صفت باشد که شاهدان میگویند شرکت این هر سه کس در قتل عمر ثابت میشود و الا نه . چون خنجر آوردند هر همه دیدند که مطابق آن صفت بود ، از این راه عثمان در گرفتن قصاص توقف نمود که قتل آمر به قتل نیز واجب دانست ،

ص : 480

چنانچه مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه بر این است در حق آحاد ناس چه جای خلفا و رؤسا که آمر به قتل ایشان را البته اگر قصاصاً نکشند ، سیاستاً کشتن واجب است .

وجه دوم : آنکه در گرفتن قصاص فتنه عظیم بر میخواست ; زیرا که بنو تیم و بنو عدی مانع بودند از قتل ، بلکه بنوامیه و بنوحمج نیز و بنوسهم هم اراده پرخاش داشتند و میگفتند که : اگر عثمان از عبیدالله قصاص گیرد خانه جنگی خواهیم کرد ، چنانچه عمرو بن عاص که رئیس بنوسهم بود به آواز بلند در محکمه گفت که : ای یاران این کدام انصاف است ، قُتِلَ أمیر المؤمنین ‹ 158 › بالأمس ، ویُقتل ابنه الیوم ؟ ! لا والله لا یکون هذا أبداً .

و به جهت دفع فتنه اگر از قصاص گذشته و ورثه مقتول را راضی نمایند بجاست .

و چه گفته اند در قصه قتله عثمان که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به جهت خوف فتنه از آنها قصاص نگرفت و دیه هم به ورثه عثمان نداد ، و ورثه او را راضی هم نکرد ، و عثمان . . . خود ورثه هرمزان را به اموال خطیره راضی ساخت که اصلا باز شکایت نکردند .

اگر ترک قصاص به جهت خوف فتنه در نفس الامر جای طعن میشد ، طعن نواصب را در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] جوابی به هم نمیرسید .

حالا همین جواب است که در هر دو جا خوف فتنه بود ، بلکه در حق

ص : 481

عثمان که ورثه هرمزان را راضی نمود اشکالی نماند .

وجه سوم : بعض حنفیه نوشته اند که : محمد بن جریر طبری و جمیع ائمه تواریخ تصریح نموده اند به آنکه : جمیع ورثه هرمزان حاضر نبودند در مدینه بعضی از ایشان در فارس بودند ، و چون امیرالمؤمنین عثمان آنها را طلبید به جهت هراسی که خورده بودند حاضر نشدند در مدینه و حضور جمیع ورثه در گرفتن قصاص شرط است ، پس گرفتن قصاص عثمان را جایز نبود ، غیر از دیه دادن چاره نداشت و آن هم از بیت المال نه از مال قاتل و عاقله او ; زیرا که در کتب حنفیه هم تصریح است به آنکه هر که در قتل امام عادل اعانت نماید گو مباشرت نکند واجب القتل میگردد ، و حاضر نبودن بعض ورثه او در مدینه منوره در کتاب شریف مرتضی و دیگر کتب امامیه نیز موجود است ، مدار بر تواریخ اهل سنت نیست .

باید دانست که در اینجا شیعه چند طعن دیگر در این مقام ذکر کنند ، مثل نصیر طوسی که در “ تجرید “ آورده ، اما تاریخ دانان شیعه آن طعنها را حذف نمودند ، لهذا بالاستقلال آن طعنها را (1) مذکور نکرده شد اما اجمالا در ضمن همین طعن گفته میآید .

.


1- جمله : ( حذف نمودند ، لهذا بالاستقلال آن طعنها را ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 482

یکی : از آن طعنها این است که ولید بن عقبه شراب خورد و حضرت عثمان بر او حد شراب جاری نکرد .

و جواب طعن آنکه : این روایت محض غلط است ، چنانچه صاحب استیعاب میگوید :

وقد روی - فیما ذکر - الطبری أنه تعصّب علیه قوم من أهل الکوفة بغیاً وحسداً ، وشهدوا علیه زوراً أنه تقیّأ بخمر . . وذکر القصة ، وفیها : أن عثمان . . . قال له : یا أخی ! اصبر فإن الله یؤاجرک (1) ویبوء القوم بإثمک .

فهذا الخبر من هذه الأخبار لا یصح عند أهل الحدیث ، ولا له عند أهل العلم أصل ، والصحیح عندهم فی ذلک ما رواه عبد العزیز بن المختار وسعید بن أبی عروبة ، عن عبد الله الداناج ، عن حصین بن المنذر أبی ساسان : أنه رکب إلی عثمان ، فأخبره بقصة الولید ، وقدم علی عثمان رجلان ، فشهدا (2) علیه بشرب الخمر ، وأنه صلّی الغداة بالکوفة أربعاً ، ثم قال : أزیدکم .

قال أحدهما : رأیته یشربها ، وقال الآخر : رأیته یتقیّأها .

فقال عثمان : لم یتیقیأها حتّی شربها .

فقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أقم علیه الحدّ . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] - لابن أخیه .


1- [ الف ] خ ل : ( یأجرک ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فشهدوا ) آمده است .

ص : 483

عبد الله بن جعفر - : « أقم علیه الحدّ » فأخذ السوط فجلّده ، وعثمان یعدّ حتّی بلغ أربعین . .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أمسک ، جلّد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 159 › أربعین ، وجلّد أبوبکر أربعین ، وجلّد عمر ثمانین ، وکل سنّة .

وروی ابن عنیة ، عن عمرو بن دینار ، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : جلّد علی [ ( علیه السلام ) ] الولید بن عقبة فی الخمر أربعین جلدة بسوط له طرفان . أخرجه أبو عمر .

دوم : آنکه روز احد بگریخت و در غزوه بدر و بیعة الرضوان حاضر نشد .

جواب آنکه : چون گریختن روز احد از عثمان و از جمیع صحابه - غیر از سی کس - به وقوع آمده ، تنها بر عثمان جای طعن نیست .

و مع هذا چون حق تعالی عفو از آن کبیره در قرآن مجید نازل فرمود دیگر جای طعن بر هیچ کس نماند ، قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ ) (1) .

و بالفرض اگر عثمان نمیگریخت او را نزد شیعه از این چه میگشود ، ابوبکر و عمر که نگریختند و ثابت ماندند ، کی از زبان شیعه خلاص شدند که .


1- آل عمران ( 3 ) : 155 .

ص : 484

او میشد ؟ ! سیزده کس از مهاجرین و باقی از انصار در آن واقعه صعب پای ثبات افشرده بودند ، همه را یا اکثری را شیعه زیر سهام طعن گرفته اند ، فمن المهاجرین ابو بکر وعمر وطلحة وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص . . وکلّهم عند الشیعة مطعونون ، وعلی هذا القیاس حال الأنصار .

و نزد اهل سنت بعد وقوع فرار - که نهایتش ارتکاب کبیره است و به توبه محو شد - لیاقت امامتش جایی نرفته .

و اگر از روی کتب سیر تمام آن واقعه را کسی به تأمل مطالعه نماید فرارکنندگان را معذور دارد که بعد از انتشار خبر کشته شدن سردار و تباهی لشکر ثبات خیلی دشوار است .

و در غزوه بدر به حکم آن حضرت ، برای خدمت بیمارداری حضرت رقیه خاتون ( علیها السلام ) تخلف نمود ، در رنگ تخلف حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در غزوه تبوک که برای خبرگیری عیال آن جناب ، ایشان را مأمور فرموده بودند ، و این قسم حاضر نشدن بهتر از حاضر شدن است ، و لهذا جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود : إن لعثمان أجر رجل ممّن شهد بدراً ، وسهمه .

و بیعة الرضوان خود محض برای عثمان واقع شد چون از صحابه کسی قبول نمیکرد که به مکه برود و با کافران جواب و سؤال نماید ، عثمان به این سفارت و رسالت مأمور شد ، و بعد از رفتن او ناگاه خبر در لشکر فاش شد که کافران عثمان را کشتند و به جمعیت فراوان مستعد جنگ میآیند ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از یاران خود بیعت بر موت گرفت تا در بدل

ص : 485

عثمان و گرفتن کین او جنگ سخت فرماید ، در این اثنا خبر منقح رسید : عثمان را نکشته اند ، در لشکر تسکین شد ، پس حاضر نشدن در بیعة الرضوان برای این است که بیعة الرضوان به تقریب خبر موت او واقع شده بود ، حضور او متصور نبود ، و اگر او حاضر میشد بیعة الرضوان چرا وقوع مییافت ؟ !

و مع هذا جناب پیغمبر دست راست خود [ را ] بر دست چپ خود زد و فرمود : ( هذه ید عثمان ) ، و در بعضی روایات : ( هذه لعثمان ) وارد است ، یعنی این بیعت از طرف عثمان است ، پس کسی را که این قسم ‹ 160 › نائبی در جایی موجود باشد حاضر نشدن او چه نقصان دارد ؟ !

بالجمله ; این هر دو طعن را نظر به وضوح بطلان آن کرده ، اکثر علمای امامیه از کتب خود دور کرده اند (1) .

أقول :

علامه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب “ کشف الحق ونهج الصدق “ در تقریر این طعن این عبارت گفته :

ومنها : أنه عطّل الحدّ الواجب علی عبید الله بن عمر بن الخطاب حیث قتل الهرمزان مسلماً ، فلم یقده ، وکان أمیرالمؤمنین .


1- تحفه اثناعشریه : 323 - 325 .

ص : 486

علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) یطلبه لذلک (1) .

یعنی از جمله مطاعن عثمان آنکه تعطیل کرد حد واجب را که بر عبیدالله بن عمر بن الخطاب به سبب قتل هرمزان - که مرد مسلمان بود - لازم شده بود ، پس قصاص او نگرفت ، و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) از او مطالبه این معنا مینمود .

بدان که عثمان در روزی که خلیفه شد ، همان روز به این طعن مطعون گردیده ، چنانچه از عبدالله بن حسن بن علی روایت است که گفت :

ما أمسی عثمان یوم ولی حتّی نقموا علیه فی أمر عبید الله بن عمر حیث لم یقتله بالهرمزان (2) .

اما آنچه گفته که : جواب از این طعن آنکه در قتل دختر ابولؤلؤ خود البته قصاص نمیرسد نزد جمهور علما که دختر مجوسی [ بود ] و علی هذا القیاس جفینه نصرانی که از سکنه حیره بود و مذهب نصاری داشت .

پس مدفوع است به اینکه : عدم اخذ قصاص از مسلمان به عوض مطلق مجوسی و نصرانی نزد جمهور علما ، کذب محض و افترای بحت است ، بلکه موافق مذهب ابوحنیفه کوفی - که به نزد مخاطب و اسلاف او ملقب به لقب : امام اعظم است و صاحبانش - قتل مسلمانان به قصاص مجوسی و .


1- نهج الحق : 301 .
2- راجع : الشافی 4 / 305 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 62 ، بحارالأنوار 31 / 225 .

ص : 487

نصرانی که ذمّی بوده باشد واجب و لازم است ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قال أبو حنیفة وأبو یوسف - فی روایة - ومحمد وزفر : یُقتل المسلم بالکافر ، وهو قول النخعی والشعبی وسعید بن المسیب ومحمد بن أبی لیلی وعثمان البتی . . وهو روایة عن عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود وعمر بن عبد العزیز . .

واحتجّت الحنفیة بما رواه الدارقطنی عن ابن عمر : ان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قتل مسلماً بمعاهد (1) .

و در “ هدایة “ مذکور است :

لنا : ما روی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قتل مسلماً بذمی (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن إبراهیم : أن رجلا مسلماً قتل رجلا من أهل الکتاب من أهل الحبرة (3) ، فأقاد منه عمر . عب . وابن جریر (4) .

.


1- عمدة القاری 2 / 161 .
2- الهدایة شرح بدایة المبتدی للفرغانی المرغینانی 4 / 446 ( چاپ دار الارقم بیروت ) .
3- فی المصدر : ( الحیرة ) .
4- [ الف ] باب ما یوجب القصاص وما لا یوجبه . ( 12 ) . [ کنز العمال 15 / 97 ] .

ص : 488

اما آنچه گفته : آخر خُفیه طور ابولؤلؤ و جفینه و دیگر کفره را با خود رفیق ساخت .

پس جوابش آنکه : چون این معنا به ثبوت نرسیده ، حجت نباشد .

اما آنچه گفته : چنانچه عبیدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابی بکر و دیگر صحابه را شاهد گذرانید . . . الی آخر .

پس کذب محض و بهتان صرف است و آنچه در “ حبیب السیر “ مذکور است همین قدر است که :

عبدالرحمن بن ابی بکر با عبدالله (1) بن عمر گفت که من روزی مشاهده نمودم که ابولؤلؤ و جفینه (2) نصرانی و هرمزان والی خوزستان با یکدیگر مشاوره و مکالمه داشتند چون مرا ‹ 161 › دیدند [ شرمنده شده ] (3) هر یک به طرفی رفتند و از میان ایشان خنجری دو سر افتاد ، عبیدالله چون شنید و خنجری که ابولؤلؤ به پدرش رسانیده بود بدان صفت یافت ، گمان برد که هرمزان که به شرف اسلام مشرف گشته ، در ظل رعایت بنی هاشم به سر میبرد در شهادت پدر او مدخل داشته ، بنابر آن او را به قتل آورد . (4) انتهی .

.


1- در مصدر ( عبیدالله ) .
2- در مصدر ( جهینیه ) .
3- زیاده از مصدر .
4- حبیب السیر 1 / 498 .

ص : 489

و مخاطب لفظ ( شاهد ) و لفظ ( دیگر صحابه ) را با لفظ ( عبدالرحمن ) از طرف خود افزوده ، و در کتب تواریخ غیر از ذکر نمودن عبدالرحمن بن ابوبکر حکایت مذکوره روبروی عبیدالله چیزی دیگر مذکور نیست ! !

ولهذا ابن تیمیه به ذکر همین قدر که در تواریخ مذکور است اکتفا و اقتصار کرده ، چنانچه در رد “ منهاج الکرامه “ (1) گفته :

ولمّا قتل عمر بن لخطاب کان الذی قتله أبولؤلؤ الکافر المجوسی مولی المغیرة بن شعبة ، وکان بینه وبین هرمزان مجالسة ، وذکر لعبید الله بن عمر أنه رُئی عند الهرمزان [ حین قتل عمر ] (2) وکان ممّن اتهم بالمعاونة علی قتل عمر . (3) انتهی .

و از کلام فضل بن روزبهان چنان معلوم میشود که عبیدالله بن عمر به چشم خود اجتماع اشخاص مذکورین را معاینه نموده ، وهذه عبارته :

أقول : قصة عبید الله وهرمزان : قبل أن یصیب عمر بأیام انه مرّ علی باب دار هرمزان ، فرآه جالساً علی باب داره ، وعنده العلوج من الأعجام ، ومنهم أبو لؤلؤة غلام مغیرة بن شعبة ، فقام الهرمزان لعبید الله ، فوقع من حجره المغول الذی قتل أبو لؤلؤة به عمر ، وکان مغولا ذا رأسین ، فسأل عبید الله الهرمزان عن ذاک .


1- قسمت : ( در رد منهاج الکرامه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- الزیادة من المصدر .
3- منهاج السنة 6 / 277 .

ص : 490

المغول ، فقال : هو من سلاح الحبشة ، فلمّا قتل عمر وجدوا ذاک المغول فی ید أبو لؤلؤة ، وبه ضرب عمر ، فلمّا رجعوا عن دفن عمر عاد عبید الله إلی دار الهرمزان بالسیف فقتله ; لأنه کان یتّهمه بالمشارکة فی القتل . . هذا ما کان من أمر قتل هرمزان علی ما ذکره أرباب الصحاح والتواریخ (1) .

اما آنچه گفته : پس در آمر بودن هرمزان شکی نمانده .

پس جوابش آنکه : امر نمودن هرمزان به قتل عمر هرگز به ثبوت شرعی نرسیده ، و از توهم پسران ابوبکر و عمر ، ثبوت شرعی متحقق نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : لهذا به حضور صحابه چنین قرار یافت . . . الی قوله : چون خنجر آوردند هر همه دیدند که مطابق آن صفت بود .

پس از این بیان معلوم شد که عبدالرحمن و دیگر صحابه شهادت آمر بودن هرمزان به قتل عمر علی وجهها نزد عثمان نداده بودند ، و یا ایشان را صحابه و عثمان قابل قبول شهادت نمیدانستند ، ورنه ثبوت آمر بودن هرمزان را بر مطابق بودن صفت خنجر به آنچه شاهدان ظاهر کردند ، چرا معلق میکردند ؟ !

و این هم ظاهر میشود که نزد عثمان آمر بودن هرمزان اصلا به وجه .


1- نقله الشیخ المظفر فی دلائل الصدق 3 / 309 عن ابطال الباطل .

ص : 491

شرعی ثابت نشد چه شهادت شاهدان به وجه مذکور خود معتبر نبود .

اما مطابق بودن صفت خنجر به آنچه شاهدان گفتند ; پس غایت آن افاده ظنّ است و ظنّ در اینجا معتبر نیست .

بلکه افاده ظنّ نیز ممنوع است ، و علمای اهل سنت تصریح کرده اند که عبیدالله بر ذمه هرمزان تهمت کرده بود که او آمر قتل عمر است ، چنانچه ابن حجر ‹ 162 › در “ فتح الباری “ در شرح قوله : ( فأسلم الهرمزان ) گفته :

أسره أبو موسی الأشعری ، وأرسل به إلی عمر مع أنس ، فأسلم ، وصار عمر یقرّبه ، ویستشیره ، ثم اتفق أن عبید الله - بالتصغیر - ابن عمر بن الخطاب اتهمه بأنه واطأ أبو لؤلؤة علی قتل عمر ، فغدا علی الهرمزان ، فقتله بعد قتل عمر (1) .

اما آنچه گفته : قتل آمر به قتل نیز واجب (2) است چنانچه مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه بر این است .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه در مذهب ابوحنیفه کوفی قتل آمر کننده به قتل جایز نیست و قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ گفته :

.


1- [ الف ] کتاب الخمس باب الجزیة . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 188 - 189 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واجب ) تکرار شده است .

ص : 492

ان الفقهاء ذکروا فی کتبهم أن الأمر بالقتل لا یوجب قوداً ، ولا دیة ، ولا حدّاً (1) .

پس بنابر این میباید که این قتل هرمزان ناحق واقع شده باشد ، پس اخذ قصاص از قاتل او لازم و واجب باشد .

دوم : آنکه وارث مقتول را نمیرسد که بدون حکم حاکم ، قصاص را از قاتل به ذات خود بگیرد ، پس - بر فرض صحت مذهب شافعی در این باب - قتل نمودن عبیدالله بن عمر هرمزان را بیجا واقع شده .

سوم : آنکه اگر قتل هرمزان بیجا واقع نمیشد ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چرا مطالبه قصاص او میکرد ؟

و سید مرتضی علم الهدی گفته :

وقد روی زیاد بن عبید الله البکائی ، عن محمد بن إسحاق ، عن أبان بن صالح : ان أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أتی عثمان - بعد ما استخلف - فکلّمه فی عبید الله ، ولم یکلّم أحدٌ غیره ، فقال : « اقتل هذا الفاسق الخبیث الذی قتل امرءاً مسلماً » ، فقال عثمان : قتلوا أباه بالأمس وأقتله الیوم ؟ ! وإنّما هو رجل من أهل الأرض [ ! ] فلمّا أبی علیه مرّ عبید الله علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « یا فاسق ! انه أما والله لئن ظفرت بک یوماً من الدهر لأضربن عنقک » ، .


1- المغنی 20 / ق 2 / 48 .

ص : 493

فلذلک خرج مع معاویة علی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، وقُتل فی معترک الحرب فی صفین (1) .

خلاصه آنکه روایت است از ابان بن صالح - به اسناد مذکور - که : به درستی که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] آمد به نزد عثمان بعد از آنکه او خلیفه شد و کلام کرد در باب عبیدالله ، وکسی دیگر سوای آن جناب کلام نکرد ، پس آن جناب گفت : « بکش این فاسق خبیث را که کشت مرد مسلمانی را » ، گفت عثمان : کشتند پدر او را دیروز آیا بکشم من او را امروز ؟ ! پس هرگاه که انکار کرد عثمان از اخذ قصاص ، گذشت عبیدالله بر حضرت علی ( علیه السلام ) ، گفت آن حضرت : « یا فاسق ! آگاه باش - سوگند به خدا - اگر ظفر یابم بر تو روزی از زمان هر آینه بزنم گردن تو را » ، و به همین جهت عبیدالله با معاویه در حرب صفین خروج کرد و در معرکه جنگ صفین کشته شد .

و در “ استیعاب “ ابن عبدالبر مذکور است :

روی ابن وهب ، عن السری بن یحیی ، عن الحسن : أن عبید الله بن عمر قتل الهرمزان بعد أن أسلم ، وعفی عنه عثمان ، فلما ولی علی ( علیه السلام ) خشیه علی نفسه ، فهرب إلی معاویة بصفین . (2) انتهی .

.


1- لم یرد فی المصدر : ( وقُتل فی معترک الحرب فی صفین ) . انظر : الشافی 4 / 304 .
2- [ الف ] ترجمه عبیدالله . ( 12 ) . [ الاستیعاب 3 / 1012 ] .

ص : 494

و در “ تهذیب الکمال “ در ترجمه همین عبیدالله مسطور است :

فلما ولی علی [ ( علیه السلام ) ] خشیه (1) عبید الله علی نفسه ، ‹ 163 › فهرب إلی معاویة ، فقتل بصفین (2) .

و در تاریخ محمد بن جریر طبری مذکور است :

لمّا جلس عثمان فی جانب المسجد دعا بعبید الله بن عمر - وکان محبوساً فی دار سعد بن أبی وقاص (3) - وهو الذی نزع السیف من یده ، وجنده بشعره (4) حتّی أضجعه علی الأرض ، وحبسه فی داره حتّی أخرجه عثمان ، فقال لجماعة المهاجرین : أشیروا علیّ فی هذا (5) ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أری أن تقتله بالهرمزان » . (6) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خشیته ) آمده است .
2- لم نجده فی تهذیب الکمال إلاّ أنه رواه بنصّه فی الاستیعاب 3 / 1012 ، والوافی بالوفیات 19 / 261. . بل یوجد فی کثیر من المصادر ما یقرب ممّا هنا انظر : المعارف لابن قتیبة : 187 ، الکامل لابن الاثیر 3 / 75 - 76 ، الطبقات لابن سعد 5 / 17 ، تاریخ مدینة دمشق 38 / 69 . . وغیرها ، وفصّله العلاّمة الأمینی ( قدس سره ) فی الغدیر 8 / 132 - 136 .
3- وردت فی المصدر هنا مطالب لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
4- فی المصدر : ( وجذب شعره ) .
5- فی المصدر : ( فقال لجماعة من المهاجرین والأنصار : أشیروا علیّ فی هذا الذی فتق فی الإسلام ما فتق ) .
6- تاریخ طبری 3 / 302 .

ص : 495

اما آنچه گفته : در گرفتن قصاص فتنه عظیم بر میخواست . . . الی آخر .

پس جمعی کثیر از صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواهان قصاص هرمزان بودند و بنوتیم و بنی عدی آنقدر کثرت نداشتند که مصدر فتنه شوند ; زیرا که اگر این قدر شوکت میداشتند عثمان را از مداخله در امور خلافت ممانعت میکردند ، و مداهنه در اخذ قصاص خون مسلمانان با وجود تسلط روا نیست .

و بودن عمرو بن العاص رئیس بنوسهم غیر مسلم است ، و بر فرض تسلیم هرگاه جمیع قبائل عرب یک طرف باشند از بنی تیم و بنی عدی و بنی سهم که حسابی بر نتوان داشت .

و حق این است که عثمان دیده و دانسته قصاص را به عبیدالله عفو نمود ، چنانچه از “ استیعاب “ آنفاً گذشت ، و هم در “ تهذیب الکمال “ در ترجمه همین عبیدالله مذکور است :

عن الحسن : أن عبید الله بن عمر قتل الهرمزان بعد أن أسلم ، وعفی عنه عثمان (1) .

.


1- لم نجده فی تهذیب الکمال ، وقد رواه بنصّه فی الاستیعاب 3 / 1012 ، والوافی بالوفیات 19 / 261. ولاحظ : السنن الکبری للبیهقی 8 / 63 ، تاریخ الیعقوبی 2 / 163 ، تاریخ الاسلام للذهبی 3 / 297. . وغیرها .

ص : 496

اما آنچه گفته : و چه گفته اند در قصه قتله عثمان که حضرت امیر به جهت خوف فتنه عظیم قصاص از آنها نگرفت . . . الی آخر .

پس مقدوح است به اینکه وجه عدم اخذ قصاص عثمان خوف فتنه نبود بلکه سبب این بود که عثمان به سبب احداثی - که تفصیلش در موضع خود مذکور است و بعضی از آن در تضاعیف کلام مذکور شد و مذکور خواهد شد - به نزد اکثر صحابه واجب القتل شده بود .

و مع هذا در “ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال “ در ترجمه عثمان مذکور است که در مباشر قتل او اختلاف است ، و هذه الفاظه :

واختلف فی من باشر قتله بنفسه (1) .

و هرگاه که مباشر قتل او معلوم نباشد اخذ قصاص از قاتل مجهول چگونه متصور باشد ؟ !

اما آنچه گفته : وجه سوم بعض حنفیه نوشته اند . . . الی آخر .

مخدوش است به اینکه مخاطب در دفع این طعن از عثمان گاهی مستمسک به مذهب شافعی میشود و گاهی به مذهب ابوحنیفه کوفی و بر یک مذهب قرار نمیگیرد و حال آنکه مکرر گفته شد که در دفع مطاعن خلفا و صحابه که پیش از زمان فقهای اربعه بودند ، دلیل از قرآن و حدیث باید نه از مذهب ابوحنیفه و شافعی .

.


1- تهذیب الکمال 19 / 455 .

ص : 497

و مع هذا چون حقیّت خلفای ثلاثه نزد جمیع فقهای اربعه مسلم است ، پس اگر به موجب مذهب یک فقیه طعن یکی از خلفا مندفع شد به مذهب دیگر باقی مانده ، و اینقدر ما را کافی است .

اما آنچه گفته : که ائمه تواریخ تصریح نموده اند به آنکه : جمیع ورثه هرمزان حاضر نبودند .

پس جوابش آنکه : بنابر تصریح محمد بن جریر طبری هرمزان مولای عباس بود و بر دست عباس مسلمان شده بود (1) . ‹ 164 › و در کتب فقهیه مذکور است که ارث مولا به مالک او میرسد پس وارث قصاص هرمزان ، عباس و وارثان او بودند .

فضل بن روزبهان گفته :

إن الهرمزان لم یکن له ولی ; لأنه کان ملک الأهواز ، وکان غریباً فی المدینة کسائر العلوج (2) .

و عبدالجبار معتزلی از ابی علی نقل کرده :

.


1- لم نجد ما ذکره فی تاریخ الطبری ، ولکن الدینوری روی عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنه قال لعبید الله بن عمر : « أقتلتَ الهرمزان ظلماً . . وقد کان أسلم علی یدی عمی العباس ؟ ! » انظر : الأخبار الطوال : 169 .
2- احقاق الحق : 257 .

ص : 498

إنه لم یکن لهرمزان ولیّ یطلب بدمه (1) .

حاصل آنکه علمای اهل سنت از بودن وارث هرمزان انکار کرده اند .

اما آنچه گفته : پس گرفتن عثمان قصاص را جایز نبود و غیر از دیه دادن چاره نداشت . . . الی آخر .

پس این کلام او مناقض کلام سابق و لاحق او است ; زیرا که مخاطب میگوید که : هرمزان آمر و معین قتل امام بود ، و چنین کس به مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه واجب القتل است ، و ظاهر است که در قتل واجب القتل دیه دادن از بیت المال سمتی از جواز ندارد !

اما آنچه گفته : و حاضر نبودن بعض ورثه او در مدینه در کتاب شریف مرتضی و دیگر کتب امامیه نیز موجود است .

پس سید مرتضی علم الهدی آنچه در این مقام گفته آن است که : عثمان را در این صورت واجب بود که وارثان هرمزان را - که در فارس بودند - امان میداد تا حاضر شده ، طلب قصاص او نمایند ، وهذه عبارته :

قد کان یجب أن یبذل الإنصاف لأولیائه ویؤمّنوا حتّی حضروا حتّی إن کان له ولی یطالب حضر وطالب . (2) انتهی .

.


1- المغنی 20 / ق 2 / 56 .
2- الشافی 4 / 304 .

ص : 499

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که اگر هیچ یک از وجوه ثلاثه مذکوره در ترک قصاص هرمزان از عبیدالله بن عمر وجه صحتی میداشت ، حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و دیگر صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چرا مطالبه آن میکردند ، و بر ترک آن معاتبه بر عثمان جایز میشمردند ؟ !

و نیز عثمان را نمیبایست که بگوید که من قصاص هرمزان را از عبیدالله عفو کردم ، بلکه میگفت که قصاص گرفتن از او جایز نیست .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ نقل نموده که :

چون عثمان گفت که : من عبیدالله را عفو کردم ، مسلمانان گفتند که : تو را نمیرسد که عفو کنی ، و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) تأیید قول مسلمانان میکرد ، عثمان چون دید که مسلمانان به غیر از قتل عبیدالله راضی نمیشوند ، او را امر کرد که به کوفه رود ، و برای او در کوفه خانه و زمینی بداد که آن زمین معروف است به : کرثة (1) ابن عمر ، فعظم ذلک عند المسلمین ، وأکبروه ، وکثر کلامهم (2) .

اما آنچه گفته : که در اینجا بعض شیعه چند طعن دیگر در این مقام ذکر کنند ، مثل نصیر طوسی که در “ تجرید “ آورده ، اما تاریخ دانان شیعه آن طعنها حذف نموده اند .

.


1- فی المصدر : ( کویفة ) .
2- الشافی 4 / 305 .

ص : 500

پس بدان که سابق از این - در شروع نقض این باب - بیان نموده شد که قصد علمای شیعه متعلق به احصای مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان نشده ، بلکه هر کسی بر طریق تمثیل بر ذکر چند طعن معدود اقتصار نموده ، پس سبب اینکه بعضی مطاعن که در کتاب “ تجرید “ محقق نصیرالدین طوسی علیه الرحمه و غیر آن مذکور است و در کتب دیگر ‹ 165 › مذکور نیست ، همان است که به معرض گزارش آمده نه آنچه مخاطب ذکر کرده .

اما آنچه گفته : یکی از آن طعنها این است که ولید بن عقبه شراب خورد و عثمان بر او حد شرب جاری نکرد .

پس بدان که : محقق خواجه نصیرالدین طوسی - علیه الرحمه - در مقام تعداد مطاعن عثمان بعد از ذکر طعن اسقاط حد از عبیدالله بن عمر گفته :

منها : أخّر الحدّ عن الولید (1) .

یعنی از جمله مطاعن عثمان آنکه تأخیر کرد حد را از ولید .

و پدر مخاطب نیز قریب به این عبارت گفته و آن این است :

در اقامه حد شرب بر ولید بن عقبه مداهنه نمود .

و مخاطب آنچه گفته که : عثمان بر او حد شرب جاری نکرد .

.


1- فی المصدر : ( وأسقط القود عن ابن عمر ، والحدّ عن الولید مع وجوبهما ) . انظر : شرح تجرید : 406 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 516 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 213 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 501

از طرف خود گفته ، و در کلام محقق - علیه الرحمه - مذکور نیست ، پس آنچه در جواب آن گفته : ( این روایت محض غلط است ) ، تغلیط مقوله خود نموده نه تغلیط کلام محقق علیه الرحمه .

اما تأخیر عثمان اجرای حد شرب خمر بر ولید ، پس ثابت است ، چنانچه شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که از اعاظم و اکابر ثقات اهل سنت است - در “ تذکرة خواصّ الأمة فی معرفة الائمة “ آورده :

ذکر أرباب السیر قاطبة : ان عثمان ولّی الولید الکوفة سنة ست وعشرین وکان الولید مدمناً علی شرب الخمر ، وکان یجلس علی الشراب ، وعنده ندماؤه ومغنّوه طول اللیل إلی الفجر ، فإذا أذّنه المؤذن لصلاة الفجر خرج سکراناً [ فصلّی بهم ، فخرج یوماً فی غلالة ، لا یدری أین هو ؟ ! فتقدّم إلی المحراب ] (1) ، فصلّی بهم الفجر أربعاً ، وقال : أزیدکم ؟ فقال له عبد الله بن مسعود : وما زلنا معک فی زیادة منذ الیوم ، ولمّا سجد قال فی سجوده : اشرب واسقنی . . فناداه عتاب بن غیلان الثقفی : سقاک المهل ، ومن بعثک أمیراً علینا .

ثم حصبه ، وحصبه أهل المسجد ، فدخل الولید القصر ، وهو .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 502

یترنّح ، فنام فی سریره ، فهجم علیه جماعة منهم أبو جندب بن نهیر (1) الأسدی وابن عوف الأزدی . . وغیرهما ، وهو سکران لا یعی ، فأیقظوه ، فلم یتنبه ، ثم قاء علیه الخمر ، فنزعوا خاتمه من یده ، وخرجوا من فورهم إلی المدینة ، فدخلوا علی عثمان وشهدوا علی الولید أنه شرب خمراً ، فقال : وما یدریکم أنه شرب الخمر (2) ؟ قالوا : شرب الخمر الذی کنا نشربه فی الجاهلیة . . فزبرهما ، ونال منهما ، فخرجا من عنده ، فدخلا علی علی ( علیه السلام ) ، وأخبراه بالقصة ، فدخل علی عثمان ، فقال له : دفعت الشهود ، وأبطلت الحدود ! ! (3) و ولی الله پدر مخاطب گفته :

أخرج البخاری ، عن عروة : ان عبید الله بن عدی بن الخیار أخبره : ان المسور بن مخرمة وعبد الرحمن بن الأسود بن عبد یغوث قالا : ما یمنعک أن تکلّم عثمان . . . لأخیه الولید ، فقد أکثر الناس فیه ، قال : فقصدت عثمان حتّی خرج إلی الصلاة ، وقلت : ان لی إلیک حاجة وهی نصیحة لک .

و بعد از کلام بسیار گفت :

.


1- فی المصدر : ( زهیر ) .
2- [ الف ] خ ل : ( خمراً ) .
3- تذکرة الخواص : 186 .

ص : 503

قد أکثر الناس فی شأن الولید بن عقبة ، فحقّ علیک أن تقیم الحدّ (1) .

و سید مرتضی علم الهدی در نقض و ردّ ‹ 166 › قول عبدالجبار معتزلی گفته :

فأمّا قوله : ( إنه جلّده الحدّ ، وعزله ) ، فبعد أیّ شیء علیه کان ذلک ؟ ! ولم یعزله إلاّ بعد أن دافع ، ومانع ، واحتجّ عنه ، وناضل ، فلو لم یکن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قرّره علی رأیه لما عزله ، ولا مکّن من جلده .

وقد روی الواقدی : ان عثمان لمّا جاءه الشهود یشهدون علی الولید بشرب الخمر أوعدهم وتهدّدهم .

قال الراوی : ویقال : إنه ضرب بعض الشهود أسواطاً ! فأتوا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فشکوا إلیه ، فأتی عثمان ، فقال : « عطّلت .


1- در مصدر : ( فحقّ علیک أن تقیم الحدّ ) نیامده ، فقط در ضمن پاسخ عثمان آمده : أمّا ما ذکرت من أن الولید ، فسنأخذ فیه بالحق إن شاء الله تعالی . ( ازالة الخفاء 2 / 228 ) ولی در صحیح بخاری 4 / 244 ، تعلیق التعلیق ابن حجر 4 / 99 ، فتح الباری 7 / 45 ، عمدة القاری 16 / 204 و 17 / 12 عبارت ( فحقّ علیک أن تقیم علیه الحدّ ) موجود است ، البته در صحیح بخاری 4 / 203 همین روایت را آورده و جمله مذکور را حذف کرده است .

ص : 504

الحدود ، وضربت قوماً شهدوا (1) علی أخیک ، فقلّبت الحکم ! وقد قال عمر : لا تحمل بنی أمیة وآل أبی معیط علی رقاب الناس » .

قال : فما تری ؟ قال : « أری أن تعزله ولا تولّیه شیئاً من أمور المسلمین ، وأن تسأل عن الشهود ، فإن لم یکونوا أهل ظنّة ولا عداوة أقمت علی صاحبک الحدّ » .

وتکلم فی مثل ذلک طلحة والزبیر وعائشة ، وقالوا أقوالا شدیدة ، وأخذته الألسن من کل جانب ، فحینئذ عزله ، ومکّن من إقامة الحدّ علیه .

وروی الواقدی : ان الشهود لمّا شهدوا علیه فی وجهه ، وأراد عثمان أن یحدّه ألبسه جبّة خزّ ، وأدخله بیتاً فجعل إذا بعث إلیه رجلا من قریش لیضربه قال له الولید : أُنشدک الله أن تقطع رحمی وتغضب أمیر المؤمنین عثمان . . فیکفّ ، فلمّا رأی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ذلک أخذ السوط ودخل علیه فجلّده به .

فأیّ عذر له فی عزله وجلده بعد هذه الممانعة الطویلة ، والمدافعة التامة ؟ ! (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهوداً ) آمده است .
2- الشافی 4 / 253 .

ص : 505

اما آنچه گفته : دوم آنکه روز احد بگریخت ، و در غزوه بدر و بیعة الرضوان حاضر نشد .

جواب آنکه چون گریختن روز احد از عثمان و از جمیع صحابه غیر از سی کس به وقوع آمده تنها بر عثمان جای طعن نیست .

پس مدفوع است به اینکه : شریک بودن دیگر صحابه در این طعن با عثمان ، موجب اسقاط طعن از او نمیشود .

و عدم فرار سی کس نیز غیر مسلم است ، بنابر بعض روایات زیاده از چهارده کس در ملازمت آن حضرت نماندند ، و بنابر بعض روایات به غیر از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] نزد آن حضرت کسی دیگر نماند ، و کلام اصحاب تواریخ که نصّ بر این معنا است بعد از این نقل نموده خواهد شد .

اما آنچه گفته : مع هذا چون عفو از آن کبیره در قرآن مجید نازل فرموده دیگر جای طعن بر هیچ کس نمانده .

پس جوابش آنکه : عفو از گناهی ، دلیل اسقاط طعن نمیتواند شد ; زیرا که غرض شیعه از ذکر مطاعن خلفای ثلاثه و احزاب ایشان ، سلب عصمت و عدالت است .

و مع هذا مراد از عفو آن نیست که در آخرت مستحق عقاب و عذاب نخواهند شد ، بلکه مراد عدم انزال عذاب در دنیا است ، چنانچه حق تعالی

ص : 506

شأنه برای عتاب بر کسانی که در روز جنگ بدر برای گرفتن فدیه مشورت داده بودند فرمود : ( لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : بالفرض اگر عثمان نمیگریخت او را نزد ‹ 167 › شیعه از این چه میگشود ، ابوبکر و عمر که نگریختند و ثابت ماندند کی از زبان شیعه خلاص شدند .

پس جوابش بر دو وجه است :

اول : آنکه وجوه طعن منحصر در گریختن از جنگ احد نیست ، پس این کلام او نامعقول محض باشد .

دوم : آنکه دعوی عدم گریختن ابوبکر و عمر در این جنگ غلط محض است ، چنانچه در “ روضة الصفا “ مذکور است که :

معظم یاران روی به هزیمت نهادند ، و در خدمت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به غیر از مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] و ابودجانه و سهیل (2) بن حنیف دیگری نمانده ، در آن حالت غشی بر آن حضرت طاری شد ، چون افاقه یافته ، چشم باز کرد از مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] پرسید که : « مردم چه ساختند ؟ » جواب داد که : « نقض عهود کرده فرار نمودند ! » رسول علیه [ وآله ] السلام فرمود که : « مهم جمعی را .


1- الأنفال ( 8 ) : 68 .
2- در مصدر ( سهل ) .

ص : 507

که قصد من دارند کفایت کن » ، علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] حمله بر کفار آورده ایشان را منهزم ساخت ، و به خدمت سید رسل [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معاودت نمود ، دید که جمعی قصد آن سرور دارند ، روی به آن طایفه نهاده ایشان نیز به هزیمت رفتند . (1) انتهی .

و نیز در “ روضة الصفا “ مذکور است :

در بعضی روایات آمده [ - والله أعلم بصحته - ] (2) که : زید بن وهب (3) از عبدالله بن مسعود پرسید که : چنین شنیده ام که : روز احد به غیر از علی [ ( علیه السلام ) ] و ابودجانه و سهیل (4) بن حنیف نزد رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هیچ کس نبود ، آیا این خبر بیان واقع است ؟ جواب داد که : نخست مسلمانان روی به هزیمت نهادند ، نزد آن حضرت به غیر از علی [ ( علیه السلام ) ] هیچکس نماند ، و بعد از ساعتی عاصم بن ثابت و ابودجانه و سهیل بن حنیف و طلحة بن عبیدالله آمده ، در خدمت خیر البشر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کمر بستند ، زید گوید : پرسیدم که ابوبکر و عمر کجا بودند ؟ گفت : ایشان نیز به گوشه [ ای ] رفته بودند ! از حال عثمان بن عفان استفسار نمودم ، جواب داد که او نیز به طرفی رفته بود ، روز سوم از جنگ به خدمت آن سرور فایز شد ، رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

.


1- روضة الصفا 2 / 291 ، ( چاپ سنگی 2 / 91 ) .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( أسید وهب ) .
4- در مصدر ( سهل ) .

ص : 508

« به درستی که در این واقعه عریض رفتی » .

و در بعضی اخبار آمده که : عثمان با دو کس از یاران چون از جنگ گاه بیرون رفتند ، راه گم کردند بعد سه روز به ملازمت ختمی پناه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] آمدند ، حضرت فرمود : « لقد ذهبتم فیها عریضة » . (1) انتهی .

و مؤید این روایت آنکه ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

عن عائشة ; قالت : قال أبو بکر الصدیق : لمّا جال الناس عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أحد کنت أول من فاء ، فبصرت به من بعید ، فإذا أنا برجل اعتنقنی من خلفی یرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإذا هو أبو عبیدة بن الجراح . . الی آخر الحدیث . أخرجه الحاکم (2) .

و ملا علی قاری در شرح حدیث ابی قتاده :

خرجنا مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عام حنین فلمّا التقینا کانت للمسلمین جولة (3) .

گفته :

.


1- روضة الصفا 2 / 291 - 292 ، ( چاپ سنگی 2 / 91 ) با قدری تقدم و تاخر .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر . [ ازالة الخفاء 2 / 12 - 13 ، ولاحظ : المستدرک 3 / 27 ] .
3- صحیح بخاری 4 / 57 و 5 / 100 ، ولاحظ : مشکاة المصابیح 2 / 1167 .

ص : 509

قال التوربشتی : أری الصحابی کرّه لهم لفظ ( الهزیمة ) فکنّ (1) عنها ب : ( الجولة ) (2) .

و در “ تاریخ خمیس “ نقلا عن ابی حاتم مذکور است :

قال : قال أبو بکر : لمّا صرف الناس یوم أُحد عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فکنت أول من جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

و در کتاب “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عائشة ، قالت : کان أبو بکر إذا ذکر یوم أُحد بکی ، ثم قال : ذاک کان کلّه یوم طلحة ، ثم انشأ یحدّث قال : کنت أول من فاء یوم أُحد (4) .

‹ 168 › و جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ و شیخ عبدالحق دهلوی در “ مدارج النبوة “ و ملا معین در “ سیر “ خود آورده اند که :

در روز احد چون مسلمانان رو به هزیمت نهادند و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را تنها گذاشتند ، حضرت در خشم شد ، در آن حالت نظر کرد علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را دید که در پهلوی وی ایستاده فرمود : « ای علی ! چون بود .


1- فی المصدر : ( فکنّی ) .
2- [ الف ] باب قسمة الغنائم والغلول . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 496 ] .
3- [ الف ] غزوه احد وقایع سنه ثالثه . [ تاریخ الخمیس 1 / 431 ] .
4- [ الف ] کتاب الغزوات ، غزوة أحد . ( 12 ) . [ کنز العمال 10 / 424 ] .

ص : 510

که با برادران خود ملحق نگشتی ؟ ! » گفت : یا رسول الله ! « لا کفر بعد الإیمان ، إن لی بک أُسوة » . (1) انتهی .

و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

ومن المنهزمین عمر إلاّ أنه لم یکن من أوائل المنهزمین (2) .

و در “ درّ منثور “ سیوطی مذکور است :

أخرج ابن جریر ، عن کلیب ، قال : خطب عمر یوم الجمعة فقرأ آل عمران ، وکان یعجبه إذا خطب أن یقرأها ، فلمّا انتهی إلی قوله : ( الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ ) (3) .

قال : لمّا کان یوم أُحد هزمنا ، ففررت حتّی صعدت الجبل ، وقد رأیتنی أنزو ، کأنی أرویة ، والناس یقولون : قتل محمد . . فقلت : لا أجد أحداً یقول : قتل محمد إلاّ قتلته . . ! حتّی اجتمعنا علی الجبل ، فنزلت : ( إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ . . ) إلی آخر الآیة (4) .

.


1- [ الف ] شوهد فی روضة الأحباب ومدارج النبوة ومعارج النبوة ، واقعه عاشره از فصل دوم از باب ششم . [ روضة الأحباب ، ورق : 73 ، ولم یکن فیه قوله ( علیه السلام ) : « لا کفر بعد الإیمان » مدارج النبوة 2 / 167 ، معارج النبوة 4 / 84 ( واقعه هفتم ) ] .
2- تفسیر رازی 9 / 50 .
3- آل عمران ( 3 ) : 155 .
4- [ الف ] سوره آل عمران ، سی پاره 4. [ الدرّ المنثور 2 / 88 ] .

ص : 511

و این روایت در “ کنز العمال “ نیز مذکور است (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن کلیب ، قال : خطبنا عمر ، وکان یقرأ علی المنبر آل عمران ، ویقول : إنها أُحدیة ، ثم قال : تفرّقنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أُحد ، فصعدتُ الجبل ، فسمعتُ یهودیاً یقول : قتل محمد . . فقلت : لا أسمع أحداً یقول : قتل محمد إلاّ ضربت عنقه ! فنظرتُ فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والناس یتراجعون إلیه ، فنزلت هذه الآیة : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ . . ) (2) إلی آخر الآیة . ابن المنذر (3) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

ومن موافقات عمر قوله تعالی : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ . . ) إلی آخر الآیة ، عن کلیب ، قال : خطبنا عمر ، فکان یقرأ علی المنبر آل عمران ، ثم [ قال : ] (4) تفرّقنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أحد ، فصعدت الجبل ، فسمعت یهودیاً یقول : قتل محمد . . فقلت : لا أسمع أحداً یقول : قتل محمد . . إلاّ ضربت عنقه ، .


1- کنز العمال 2 / 376 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- [ الف ] کتاب الأذکار ، تفسیر آل عمران . [ کنز العمال 2 / 375 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 512

فنظرت فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والناس یتراجعون إلیه ، فنزلت هذه الآیة : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ) (1) .

و از این هر دو روایت معلوم شد که عمر با آنکه میدانست که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وفات نیافته فرار کرد .

و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مسطور است :

إن عمر أعطی (2) رجلا عطاءه أربعة آلاف درهم وزاده ألفاً ، فقیل له : ألا تزید ابنک کما تزید هذا ؟ فقال : ان هذا ثبت أبوه یوم أحد ، ولم یثبت أبو هذا (3) .

اما آنچه گفته : نزد اهل سنت بعد وقوع فرار - که نهایتش ارتکاب کبیره است و به توبه محو شد - لیاقت امامتش نمیرود .

پس جوابش آنکه : غرض علمای شیعه در این باب محض اثبات وقوع کبایر و معاصی از اصحاب است ، اما ابطال این عقیده اهل سنت که ارتکاب .


1- [ الف ] فصل 6 در آیات متعلقه به خلافت در سوره نساء . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 168 ] .
2- [ الف ] خ ل : ( وأعطی . . أی عمر ) .
3- [ الف ] الباب الثانی والخمسون . ( 12 ) . [ ربیع الأبرار 3 / 392 ] .

ص : 513

کبیره موجب سلب لیاقت مرتکب آن از امامت بعد از توبه نمیشود ; پس در مبحث شرایط امامت گذشت (1) . ‹ 169 › و مع هذا توبه عثمان از این فرار ثابت نیست .

و علاوه بر این رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کسانی را که روز احد فرار کردند و عثمان نیز از زمره ایشان است سبّ فرموده ، و کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را سبّ کرده ، البته لائق خلافت نیست ، در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ در بیان سبب نزول آیه : ( لَیْسَ لَکَ مِنَ الاَْمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ) (2) گفته :

قیل : إنه علیه [ وآله ] السلام سبّ (3) الذین انهزموا یوم أُحد ، وکان فیهم عثمان بن عفان ، فنزلت هذه الآیة ، فکفّ عنهم . (4) انتهی .

و در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر این آیه مسطور است :

.


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ اثر دیگر از مؤلف ( رحمه الله ) در ردّ باب هفتم تحفه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به مقدمه تحقیق .
2- آل عمران ( 3 ) : 128 .
3- فی المصدر : ( همّ بسبّ ) .
4- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل الشرح ، وهی فی کتاب الغزوات ، غزوة أحد . ( 12 ) . [ عمدة القاری 17 / 155 ] .

ص : 514

واختلفوا فی نزول هذه الآیة ; فقال عبد الله بن مسعود : أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یدعو علی المنهزمین (1) عنه من أصحابه یوم أُحد ، وکان عثمان منهم ، فنهاه الله تعالی عن ذلک . (2) انتهی .

و نیز در آخر آیه وارد است : ( أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ) ; پس ظالم بودن عثمان و دیگر فارّین نیز از اینجا ثابت شد ، و حق تعالی بعد چند آیات فرموده : ( وَاللهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ ) (3) .

پس ثابت شد که حق تعالی با عثمان و عمر محبت نداشت ، و هر کسی که چنین باشد قابل خلافت چگونه باشد ؟ ! خصوصاً با وصف موجود بودن جناب امیر ( علیه السلام ) .

اما آنچه گفته که : فرارکنندگان را معذور دارد که بعد از انتشار خبر کشته شدن سردار و تباهی لشکر ، ثبات خیلی دشوار است .

پس اهل سنت اگر فرارکنندگان را معذور دارند و فرار ایشان را جایز گویند ، معذورند زیرا که ایشان را اصلاح افعال اصحاب ثلاثه و اتباعهم لازم .


1- فی المصدر : ( المدبرین ) .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 145 .
3- آل عمران ( 3 ) : 140 .

ص : 515

است ، گو مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید !

بلکه اگر این فرار را به جهت آنکه عثمان و شیخین مرتکب آن شده اند ، واجب و موجب ثواب جزیل هم گویند بعید نیست ! لیکن کسانی که ادنی بهره [ ای ] از عقل و دیانت دارند مییابند که این فرار گناه عظیم و اکبر کبائر است و به آن مرتبه شنیع و فظیع بود که در قرآن مجید تصریح به گناه بودنش وارد شده ، و جناب امیر ( علیه السلام ) آن را کفر نامیده و بر روی فرارکنندگان ، زنانشان خاک میریختند ومیگفتند که : آیا از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرار کردید ؟ شما مغزل (1) را گرفته مشغول غزل شوید ! چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مسطور است :

ذکر محمد بن إسحاق : ان ثلث الناس کانوا مجروحین ، وثلثهم انهزموا ، وثلثهم ثبتوا ، ومن المنهزمین من ورد المدینة ، وکان أولهم سعد بن عثمان أخبر أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قتل ، ثم بعده رجال ودخلوا علی نسائهم ، وجعل النساء یقلن : أعن رسول الله تفرّون ؟ ! وکنّ یحثین التراب فی وجوههم ! ویقلن : هاک المغزل . . اغزل .

وقال بعض الرواة : من (2) المسلمین لم یعدوا الجبل ، قال القفال : الذی یدلّ علیه الأخبار فی الجملة : ان نفراً قلیلا تولّوا .


1- مغزل : دوک و آنچه بدان ریسند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- فی المصدر : ( إن ) .

ص : 516

وأبعدوا ، فمنهم من دخل المدینة ، ومنهم من ذهب إلی سائر الجوانب ، وأمّا الأکثرون فإنهم تولّوا عند الجبل واجتمعوا هناک ، ومن المنهزمین عمر إلاّ أنه ‹ 170 › لم یکن فی أوائل المنهزمین ، ولم یبعد ، بل ثبت علی الجبل إلی أن صعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ومنهم أیضاً عثمان هزم هو مع [ رجلین ] (1) من الأنصار یقال لهما : سعد وعقبة انهزموا حتّی بلغوا موضعاً بعیداً ، ثم رجعوا بعد ثلاثة أیام ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لقد ذهبتم فیها عریضة » . (2) انتهی .

و محقق طوسی - علیه الرحمه - طعن غیبت از بدر و بیعت رضوان را به طرف دیگران منسوب ساخته و از طرف خود ذکر نکرده چنانچه فرموده :

وعابوا علیه غیبته عن بدر وأُحد والبیعة (3) .

و در “ صحیح بخاری “ به روایت عثمان بن موهب مذکور است که گفت :

مردی آمد و طواف خانه کعبه نمود ، بعد از آن قومی را نشسته دید گفت :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر غرائب القرآن 2 / 287 .
3- شرح تجرید : 407 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 517 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 213 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 517

کیستند اینها ؟ گفتند : اینها قریش اند ، گفت : شیخ و سردار اینها کدام است ؟ گفتند : ابن عمر ، پس آن مرد به نزد ابن عمر آمده گفت : به درستی که سؤال کننده ام از تو چیزی را ، بعد از آن گفت : سوگند میدهم تو را به این خانه آیا میدانی که عثمان بن عفان فرار کرد در روز احد ؟ گفت : آری ، گفت : میدانی که او غائب شد از جنگ بدر و حاضر نشد در آن مشهد ؟ گفت : آری ، گفت : آیا میدانی که او تخلف کرد از بیعت رضوان و حاضر نشد در آن مشهد ؟ گفت : آری ، پس آن مرد گفت : الله اکبر ! (1) و عبدالله بن عمر از این هر سه عذرهایی گفت که در کلام مخاطب مذکور است ، و شراح “ صحیح بخاری “ گفته اند که : نام آن مرد یزید بن بشر بود (2) .

و عبدالرحمن بن عوف - که صحابی بس جلیل القدر ، و از عشره مبشّره است ، و خلافت را به عثمان او داده - نیز به غیبت عثمان از بدر طعن نموده ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أحمد ، عن عاصم ، عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبة ، فقال له الولید : مالی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ !

.


1- صحیح بخاری 4 / 203 - 204 و 5 / 34 .
2- در کامپیوتر پیدا نشد .

ص : 518

فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنی لم أفرّ یوم عینین (1) - قال عاصم : یقول یوم أُحد - ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر . . . إلی آخره (2) .

وفی کنز العمال :

عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبه ، فقال له : ما لی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ ! فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنی لم أفرّ یوم عینین (3) - یعنی یوم أُحد - ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر . (4) انتهی بقدر الحاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عیین ) آمده است . عینین : جبل أُحد . انظر : کنز العمال 3 / 72. وتقدّم عن الحموی أنه قال : عینان : تثنیة العین ، وهو هضبة جبل أُحد بالمدینة ، ویقال : جبلان عند أُحد ، ویقال لیوم أُحد : یوم عینین . وفی حدیث عمر - لمّا جاءه رجل یخاصمه فی عثمان - قال : وإنه فرّ یوم عینین . . إلی آخر الحدیث . راجع : معجم البلدان 4 / 174 - 173 .
2- [ الف ] فضائل عثمان . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 244 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عیین ) آمده است .
4- کنز العمال 13 / 72 .

ص : 519

طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی

ص : 520

ص : 521

قال : طعن هفتم :

آنکه عثمان تغییر سنت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود و در منی - که مقام بودن حاجیان است از دهم ذی الحجة تا چهاردهم [ نماز را ] چهار رکعت خواند ; حال آنکه جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] همیشه در سفرها قصر میفرمود ، وبالخصوص در این مقام هم چهارگانی را دوگانه گزارده ، چنانچه جمیع صحابه بر وی انکار این فعل نموده اند .

جواب از این طعن آنکه در حضور عثمان این طعن بر او کرده بودند چون از حقیقت حال او اطلاع نداشتند ، هرگاه عثمان وانمود که من در مکه نکاح کرده ام و خانه دار شده ام و قصد اقامت در آن بقعه مبارک دارم ، مسافر نمانده ام تا سفرانه ادا نمایم ، و مقیم را به اجماع قصر جایز نیست ، از این جهت است که اتمام نماز میکنم . هر همه صحابه از آن انکار باز ماندند و این جواب عثمان را امام احمد ‹ 171 › طحاوی و ابوبکر بن ابی شیبه و ابن عبدالبر در کتب خود آورده اند ، و لفظ آن روایت این است :

ص : 522

إن عثمان صلّی بالناس بمنی أربعاً ، فأنکر الناس علیه ، فقال : أیها الناس ! إنی تأهّلتُ بمکة منذ قدمتُ ، وإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : من تأهّل ببلدة فلیصلّ صلاة المقیم فیها . أخرجه أحمد ، عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبی رباب ، عن أبیه ، وغیره عن غیره .

پس اصلا اشکال نماند که در این صورت به اجماع علما اتمام واجب است (1) .

أقول :

علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف الحق “ در تقریر طعن گفته :

وفی الجمع بین الصحیحین : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی صلاة المسافر بمنی وغیره (2) رکعتین ، وکذا أبو بکر وعمر وعثمان فی صدر خلافته ، ثم أتمّها أربعاً .

وفیه : عن عبد الله بن عمر ، قال : صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمنی رکعتین وأبو بکر وعمر وعثمان صدراً من خلافته ، ثم ان عثمان صلّی بعد أربعاً .

.


1- تحفه اثناعشریه : 325 - 326 .
2- فی المصدر : ( وغیرها ) .

ص : 523

وروی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، من عدة طرق - : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی فی السفر دائماً رکعتین .

فکیف جاز من عثمان تغییر الشرع ؟ ! (1) انتهی .

اما آنچه مخاطب در جواب گفته .

پس مدفوع است به اینکه : علمای اهل سنت خود این توجیه ناموجّه را مردود ساخته اند به اینکه : اقامت به مکه زیاده از سه روز بر مهاجر حرام است ، کما سیجیء .

پس یا اهل سنت بنابر دفع این طعن از عثمان خرق اجماع علمای خود نمایند و گویند که : عثمان مهاجر نبود و او را از این فضیلت - که نزدشان بس جلیل است - محروم دارند ; و یا قائل شوند که به اقامت فوق ثلاث ، فعل حرام ساخت و قدح در فضیلت هجرت خود نمود ، فهو الهرب من المطر والوقوف تحت المیزاب !

و اما عذر تأهل ; پس آن را نیز علمای اهل سنت باطل ساخته اند به اینکه : ان النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان یسافر بزوجاته ویقصّر ، یعنی : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با زوجه های خود سفر میفرمود و نماز را قصر ادا میکرد ، [ و ] لله الحمد علی وضوح حجّتنا ، ودحوض حجّتهم علی ألسنتهم .

.


1- نهج الحق : 303 - 304 .

ص : 524

و عبدالرحمن بن عوف که در اول امر بانی مبانی خلافت عثمان بود ، و به نزد اهل سنت از خواص اصحاب حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حساب ، این جواب تاهل دور از صواب و دو توجیه دیگر مردود اولی الاباب را پذیرا نکرد ، و عثمان را به دلائل ساکت و مفحم و محجوج و ملزم ساخت ، چنانچه صاحب “ روضة الاحباب “ در احوال عثمان گفته :

و در این سال - یعنی سال بیست و نهم - به نیت حج خانه کعبه از مدینه بیرون رفت ، و جمعی از اعیان اهل البیت و فوجی از اکابر مهاجر و زمره [ ای ] از وجوه انصار نیز موافقت و مرافقت اختیار کردند ، و چون به منزل منی نزول نمود ، فرمود تا در فضای منی سراپرده (1) برای وی زدند (2) ، و اقرام (3) حجاج بیت الحرام را در آن سراپرده جمع فرموده به اطعام و اکرام و احسان و انعام مخصوص ساخت ، و عَلَم اُبهت و حشمت در نظر اشراف ممالک و اطراف مسالک برافراخت ، و آن صنیع نزد شریف و وضیع ‹ 172 › به غایت بدیع و شنیع نمود چه آن طریقه را از شعار بی اعتبار اهل جاهلیت میشمردند ، و از زمان بعثت تا این زمان از اهل دین کسی بر این امر اقدام ننموده بود .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سرپراده ) آمده است .
2- در [ الف ] کلمه : ( زدند ) خوانا نیست .
3- قال ابن الأثیر : وفی حدیث علی « أنا أبو حسن القرم » . . أی المقدّم فی الرأی . والقرم : فحل الإبل . . أی أنا فیهم بمنزلة الفحل فی الإبل . قال الخطابی : . . أی المقدّم فی المعرفة وتجارب الأمور . لاحظ : النهایة 4 / 49 .

ص : 525

و از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم پرسیدند که : خیمه برای حضرت تو در ساحت منی نصب کنیم ؟ فرمودند : « لا ، منی مناخ من سبق » .

و ایضاً در آن منزل و مجمع عرفات نماز چهار رکعتی را که سید عرفا محمد مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و ابوبکر صدیق و عمر فاروق همیشه در ایام حج قصر نموده دو رکعت میگزاردند ، و خود نیز تا آن هنگام آن طریق را مرعی داشته بود ، چهار رکعت گزارد ، و اهل منی و عرفات - که عرفای انام و معارف ایام بودند - این امر غیر معروف [ را ] از وی منکر شمرده گفتند : امیرمؤمنان عثمان ارتکاب خلاف سنت مستمره محمدی بی ضرورت باعثه نموده ، و تمام را از اسباب نقصان جاه و جلال او شمرده (1) ، دانسته بذل (2) مذمّت کردند ، گویند : شاه اولیا علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] و عبدالرحمن بن عوف به نزد وی رفته ، جهت پرسیدند ، وی قصه نصب سراپرده از میان رفع کرده ، کلام را به جواب آن منجر نساخت ، و قصه اتمام صلات را چنین جواب گفت : به من رسانیدند که حجاج یمن میگویند : نماز مقیم دو رکعت بیش نبود ; زیرا که امیرمؤمنان دو رکعت نماز میگزارد و حال آنکه وی در مکه اتخاذ اهل نموده و در طایف اموال دارد ، و همچنین است که ایشان میگویند .

عبدالرحمن بن عوف گفت : در این کلام که القا نمودی تو را مستمسکی واضح نیست .

.


1- در مصدر : ( شمرده ) نیامده است .
2- در مصدر : ( بذل ) نیامده است .

ص : 526

اما آنچه گفتی که : در مکه متأهلم .

اهل خود را هرگاه که خواهی از مکه بیرون توانی برد تا مخالفت سنت نبویه نباید کرد .

اما آنچه گفتی که : اموال در طایف دارم .

میان تو و طایف سه شبانه روز راه است .

و قول غلط حجاج یمن موجب تغییر سنت مرضیه محمدیه و سیره حمیده شیخین نیست .

عثمان گفت : این رأیی است که مرا رو نمود .

عبدالرحمن از مجلس عثمان بیرون آمده به منزل خویش مراجعت کرد . (1) انتهی .

و این عبارت “ روضة الاحباب “ مطابق است با کلامی که حافظ نجم الدین عمر مکی شافعی در کتاب “ اتحاف الوری بأخبار أُم القری “ گفته - و ما به جهت تأیید کلامش نقل کلام مذکور مستحسن [ را ] دانستیم و آن این است - :

سنة تسع وعشرین . . فیها حجّ بالناس أمیر المؤمنین عثمان بن عفان . . . وضرب فسطاطه بمنی ، وکان أول فسطاط ضربه عثمان بن عفان . . . بمنی (2) ، وأتمّ الصلاة بها وبعرفة ، فعاب ذلک غیر واحد من الصحابة . . . ، وقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ما حدث أمر ، .


1- روضة الأحباب ، ورق : 320 - 321 .
2- لم یرد فی المصدر : ( وکان أول فسطاط ضربه عثمان بن عفان . . . بمنی ) .

ص : 527

ولا قدم عهد ، ولقد عهدتَ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبابکر وعمر . . . یصلّون رکعتین ، وأنت صدراً من خلافتک » .

فما دری ما یرجع إلیه ، قال : رأی رأیته .

وبلغ الخبر عبد الرحمن بن عوف . . . - وکان معه - فجاءه ، وقال له : ألم تصلّ فی هذا المکان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر . . . رکعتین وصلّیت (1) أنت رکعتین ؟ !

قال : بلی ، ولکنی أُخبرت أن بعض من حج من الیمن وجفاة الناس قالوا : إن الصلاة للمقیم (2) رکعتان ، واحتجّوا بصلاتی ، وقد اتخذت بمکة (3) أهلا ، ولی بالطائف ‹ 173 › مال ، فقال عبد الرحمن : ما لک فی ذلک عذر (4) .

أمّا قولک : اتخذت بمکة (5) أهلا ; فإن زوجک بالمدینة [ وتخرج ] بها إذا شئت ، وانّما تسکن بسکناک .

وأمّا مالک بالطائف ; فبینک وبینه ثلاث لیال .

وأمّا قولک عن حاجّ الیمن وغیرهم ; فقد کان رسول الله .


1- [ الف ] خ ل : ( صلّیتهما ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المقیم ) آمده است .
3- [ الف ] خ ل : ( مکّة ) .
4- [ الف ] خ ل : ( ما فی هذا عذر ) .
5- [ الف ] خ ل : ( بها ) .

ص : 528

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ینزل علیه الوحی والإسلام قلیل ثم أبوبکر وعمر . . . فصلّوا رکعتین وقد ضرب الإسلام بجرّانه .

فقال عثمان . . . : هذا رأی رأیته . فخرج عبد الرحمن ، فلقی ابن مسعود ، فقال : أبا محمد ! غیّر ما نعلم ! فقال : ما أصنع ؟ قال : اعمل بما تری وتعلم ، فقال ابن مسعود : الخلاف شرّ ، قد صلّیتُ بأصحابی أربعاً ، فقال عبد الرحمن : قد صلّیتُ بأصحابی رکعتین ، وأمّا أنا (1) فسوف أُصلّی أربعاً وقیل : کان ذلک سنة ثلاثین . (2) انتهی .

پس آنچه مخاطب گفته : همه صحابه از انکار بازماندند .

کذب محض و دروغ صرف است .

و حدیثی که جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ متضمن نهی از خیمه زدن در منی ذکر کرده ، جلال الدین سیوطی در “ جامع صغیر “ از ترمذی و ابن ماجه و “ مستدرک “ حاکم نقل کرده و در آخر آن گفته : إسناده صحیح (3) .

.


1- فی المصدر : ( الآن ) .
2- إتحاف الوری 2 / 21 - 22 ، وانظر : تاریخ الطبری 3 / 322 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 102 ، البدایة والنهایة 7 / 173 ، الغدیر 8 / 102. . وغیرها .
3- الجامع الصغیر 2 / 657 ، السنن للترمذی 2 / 183 ، السنن لابن ماجه 2 / 1000 ، المستدرک 1 / 467 .

ص : 529

و نیز باطل میکند جواب مخاطب را آنچه در “ صحاح “ اهل سنت از ابن عمر و ابن مسعود منقول است ، در کتاب “ مشکاة “ در باب صلات سفر مذکور است :

عن ابن عمر . . . ، قال : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بمنی رکعتین ، وأبو بکر بعده ، وعمر بعد أبی بکر ، وعثمان صدراً من خلافته ، ثم إن عثمان صلّی بعد أربعاً .

فکان ابن عمر إذا صلّی مع الإمام صلّی أربعاً ، وإذا صلّی وحده صلّی رکعتین . متفق علیه (1) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن شهاب ، قال : أخبرنی عبید الله بن عبد الله بن عمر ، عن أبیه ، قال : صلّی رسول الله علیه [ وآله ] السلام بمنی رکعتین ، وأبو بکر وعمر وعثمان صدراً من خلافته (2) .

و عینی در شرح این حدیث گفته :

وإنّما ذکر صدراً ، وقیّد به ; لأن عثمان أتمّ الصلاة بعد ستّ سنین (3) .

.


1- [ الف ] کتاب الصلاة ، باب صلاة المسافر ، الفصل الثالث . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 425 ] .
2- صحیح بخاری 2 / 173 .
3- عمدة القاری 9 / 298 .

ص : 530

و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن عبد الله . . . ، قال : صلّیت مع النبیّ علیه [ وآله ] السلام رکعتین ، ومع أبی بکر . . . رکعتین ، ومع عمر . . . رکعتین ، ثم تفرّقت بکم الطرق ! فیالیت حظّی من أربع رکعتان متقبلتان (1) .

و عینی در شرح آن گفته :

قال الداؤودی : خشی ابن مسعود أن لا یجزی الأربع فاعلها ، وتبع عثمان کراهةً بخلافه (2) ، وأخبر بما یعتقده .

وقیل : یرید به أنه لو صلّی أربعاً فیالیتها تقبل [ کما تقبل ] (3) الرکعتان .

وقال الکرمانی : قالوا : غرضه : لیت عثمان صلّی رکعتین بدل الأربع ، کما کان النبیّ علیه [ وآله ] السلام وصاحباه یفعلونه .

وقیل : معناه أنا أُتمّ متابعةً لعثمان ، ولیت الله قبل منی الأربع رکعتین . وفیه کراهة مخالفة ما کانوا علیه (4) .

و در “ ازالة الخفا “ پدر مخاطب آورده :

صلّی ابن مسعود بمنی مع عثمان أربعاً ، فقیل له : أتحدّثنا أن .


1- صحیح بخاری 2 / 173 .
2- فی المصدر : ( لخلافه ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- عمدة القاری 9 / 299 .

ص : 531

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی رکعتین وأبابکر وعمر ؟ ! فقال : بلی ، ولکن عثمان إمام . . أو أُخالفه ؟ ! والخلاف شرّ (1) .

‹ 174 › پس اگر عثمان به عذر تأهل وقصد اقامت ، اتمام میکرد ، عبدالله بن عمر و ابن مسعود چرا مجبور بر اتمام میشدند ؟ ! ایشان تأهل در منی و قصد اقامت نکرده بودند که اتمام مینمودند ، بیچاره ها فقط به خوف عثمان تقیةً اتمام مینمودند !

و اگر مخاطب ادعا کند که ایشان تأهل نموده بودند ، و قصد اقامت داشتند .

پس بی دلیل مسموع نیست .

و مع هذا باطل میکند آن را اینکه ابن مسعود و ابن عمر آنقدر جاهل نبودند که در صورتی که اتمام به اجماع واجب باشد ، قصر را واجب دانند .

و اگر جاهل هم بودند پس میبایست که به تنبیه عثمان متنبه میشدند و بر خلاف شرع مصرّ نمیماندند !

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

در سبب گزاردن عثمان . . . چهار رکعت ، وجوه بسیار گفته اند ، و در شرح آن را ذکر کرده ایم ، اقرب وجوه آن است که : در موسم حج مردم بسیار - از اعراب از اهل بدو و غیرهم که عالم به تفاصیل احکام نبودند - جمع .


1- ازالة الخفاء 2 / 246 .

ص : 532

میشدند ، پس به آنها مینمود که فرض صلات چهار رکعت است ، اگر دو میگزارد شاید که همین دو رکعت ، شریعت خیال میکردند ، و نمیدانستند که آن به سبب سفر است .

و بعضی گفته اند که : شاید مذهب عثمان آن بود که اگر مسافر در مقام امن باشد ، قصر نکند و قصر مقیدّ به حال خوف است . (1) انتهی .

ردّ جواب اول در کلام عبدالرحمن گذشت ، و در کلام نواوی (2) نیز خواهد آمد .

و عجب است از عبدالحق که با این همه تبحّر چنین جواب واهی [ را ] که خود علمای محققین [ هم مذهب ] او مردود ساخته اند و بطلان آن به نهایت واضح و ظاهر است ، اقرب وجوه دانسته .

إعلام اعراب به اینکه شریعت چهار رکعت است ، منحصر در اتمام صلات قصر و مخالفت و تغییر شریعت نبود ، ممکن بود که خود قصر .


1- [ الف ] ذکر حجّة الوداع . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 566 ، باب صلاة المسافر ] .
2- مؤلف ( رحمه الله ) همیشه از او تعبیر به ( نووی ) میفرمود ، ولی در چند مورد با عبارت ( نواوی ) از او یاد نموده ، هر دو تعبیر صحیح و منسوب به ( نوی ) از توابع شام میباشد . مراجعه شود به : تاج العروس 20 / 768 ، الاعلام زرکلی 8 / 150 ، مقدمه روضة الطالبیین 1 / 85 .

ص : 533

میخواند و به ایشان به تأکید و توضیح بیان میساخت که : ما به جهت سفر قصرِ نماز میکنیم و اصل سنت دو رکعت نیست بلکه چهار است ، هر کسی که مسافر نباشد و مقیم بود بر او چهار رکعت فرض است ، او را قصر جایز نیست ، چنانچه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میفرمود ، در “ روضة الاحباب “ مسطور است :

و در حجة الوداع ده روز در مکه توقف فرمود - یعنی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - در آن ایام نمازها را به قصر میگزارد ، و بعد از هر نماز که قصر میکرده به اهل مکه میفرمود : « أتمّوا صلاتکم - یا أهل مکة - فإنا قوم سفر (1) » .

اما جواب ثانی ; پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه ولی الله نقل کرده که : مذهب عثمان جواز اتمام صلات بود (2) ، و خود عبدالحق در “ شرح سفر السعادة “ مذهبی سوم از عثمان نقل کرده (3) ، پس یک شخص در یک وقت اختیار سه مذهب مختلف نمیتوان کرد !

دوم : آنکه اگر این مذهب میداشت به دیگر اعذار واهیه چرا تمسک میکرد ؟ ! همین میگفت که : مذهب من این است .

.


1- روضة الأحباب ، ورق : 163 .
2- ازالة الخفاء 2 / 246 .
3- به زودی از شرح سفر السعادة 235 - 236 خواهد آمد .

ص : 534

سوم : آنکه این مذهب مخالف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سیره شیخین است ، چه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شیخین همیشه نماز را قصر میکردند ، و ظاهر است که همیشه در مقام خوف نمانده اند ، چنانچه در “ کنز العمال “ از ابن عباس منقول است :

خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آمناً لا یخاف إلاّ الله ، فصلّی اثنتین حتّی رجع ، ثم خرج أبو بکر لا یخاف إلاّ الله فصلّی رکعتین حتّی رجع ، ثم خرج عمر آمناً ‹ 175 › لا یخاف إلاّ الله فصلّی اثنتین حتّی رجع ، ثم فعل ذلک عثمان ثلثی إمارته أو شطرها ، ثم صلاّها أربعاً ، ثم أخذ بها بنو أُمیة (1) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ از شافعی نقل کرده :

قصر صلات سنت است و اتمام آن جایز ، حضرت عثمان و حضرت عایشه و مسور بن مخرمه و عبدالله بن الأسود بن عبد یغوث و سعید بن المسیب ، اتمام صلات [ را ] جایز میدیدند ، و همین است ظاهر کتاب و سنت .

وقالت عائشة : کل ذلک فعل النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أتمّ فی السفر وقصّر . (2) انتهی .

و این جواب نیز منقوض است به چند وجه :

.


1- [ الف ] باب صلاة المسافر ، کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 238 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 246 .

ص : 535

اول : آنکه عجب است که مذهب عثمان - که جواز اتمام نماز است - اهل سنت دانستند و خود عثمان که صاحب مذهب بود ندانست که مذهب من جواز اتمام نماز است ، تا که به آن جواب میداد و از تشنیع و الزام صحابه خلاص میشد ! میگفت که : نزد من اتمام نماز جایز است و دلیل آن ظاهر کتاب و سنت است ، پس چرا بر من طعن مینمایید ؟ ! چون به دیگر اعذار واهیه تمسک جست ، از آن صریح معلوم شد که مذهب او این نبود ، بلکه واضح شد که عثمان اتمام را به آن اسباب - مثل قصد اقامت و تأهل و غیر آن - واجب میدانست و به غیر آن قصر را .

دوم : آنکه اگر مذهب عثمان تخییر (1) بین القصر والاتمام میبود ، عبدالله بن مسعود چگونه مجبور بر اتمام نماز میشد و تأسفها میکرد که : ( یا لیتنی حظّی من أربع رکعتان متقبّلتان ) . و چرا میگفت که : ( أو أخالف عثمان ) ؟ ! زیرا که اگر ابن مسعود نماز را قصر هم میکرد ، نزد عثمان جایز نا سنت میبود (2) و این مخالفت نیست بلکه عین موافقت است .

و همچنین عبدالله بن عمر چرا بر اتمام مجبور میشد .

سوم : آنکه آنچه از عایشه روایت کرده اند که او نماز سفر را تمام گزارده ، پس طحاوی که از اعاظم علمای اهل سنت است در توجیه آن گفته :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخیّر ) آمده است .
2- یعنی : جایز بود نه سنت .

ص : 536

اتمام نماز از عایشه در سفر جنگ جمل واقع شده ، و او در آن سفر عاصیه بود ، و حکم قصر در سفرِ اطاعت است نه در سفر معصیت .

و حدیثی که از عایشه متضمن وقوع اتمام و قصر در سفر از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) آورده ، نزد محدّثین وجه صحت ندارد بلکه از موضوعات و مفتریات است ، چنانچه ابن تیمیه در کتاب “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :

قد تروج علی أهل التفسیر والفقه والزهد والنظر أحادیث کثیرة تکون معلومة الکذب عند علماء أهل الحدیث ، مثل حدیث : ( کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی السفر یتمّ ویقصّر ) . . وأمثال ذلک من الأحادیث التی یصدّق بها طائفة من الفقهاء ، ویبنون علیها الأحکام والحلال والحرام .

وأهل العلم بالحدیث متفقون علی أنها کذب علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم موضوعة علیه . (1) انتهی مختصراً .

و ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلی “ گفته :

إن عائشة روت : فرضت الصلاة رکعتین ، فلمّا هاجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم زید فی صلاة الحضر وأقرّت صلاة السفر علی الحالة الأولی .

.


1- [ الف ] در ردّ برهان ثانی عشر . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 229 - 230 ] .

ص : 537

ثمّ روی عنها من أصح الطرق الإتمام فی السفر ، فتعلّق الحنفیون والمالکیون بروایتها وترکوا رأیها . (1) انتهی .

و از این کلام معلوم شد که روایت ثانیه از عایشه بلا شبهه احتمال صدق ندارد . ‹ 176 › و در “ شرح مشکاة “ (2) عبدالحق دهلوی مذکور است :

جاء عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بطریق الشهرة أنه لم یتمّ فی السفر أصلا (3) .

و نیز گفته :

وروی مسلم - فی صحیحه - ، عن عمر قال : قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « هذه صدقة تصدّق الله بها علی عباده ، فاقبلوا صدقته » .

فیکون تشدید العبد علی نفسه ، واختیاره الأشدّ جرأة منه لا تلیق بمقام العبودیة . (4) انتهی .

.


1- المحلّی 7 / 5 ، وانظر : الأحکام لابن حزم 2 / 149 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
3- [ الف ] خ . ل : أبداً . [ شرح مشکاة : ] .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ شرح مشکاة : وانظر : أشعة اللمعات 1 / 559 - 600 ] .

ص : 538

هرگاه اهل سنت خود اقرار دارند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در سفر اصلا اتمام نفرمود ، و به روایات صحاح از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده باشند که آن جناب فرمود که : « قصرِ نماز ، صدقه خدا است آن را قبول کنید » .

و بر آن متفرع سازند که اتمام نماز جرأتی غیر لایق به مقام عبودیت است . پس یا اهل سنت افترا کردند بر عایشه که او نسبت این جرأت غیر لایق به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داد ; و یا اجترا بر این افترای صریح از خود عایشه سر زده !

و در “ شرح سفر السعادة “ گفته :

نیز مسلم روایت کرده از عمر . . . که گفت : فرمود رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : این - یعنی قصر صلات در سفر - صدقه است که تصدق کرده است پروردگار تعالی بر شما ، پس قبول کنید صدقه او را .

و گویند : تصرف (1) در آنچه قابل قبض نبود ، اسقاط محض است .

و نیز چون مولی تعالی به کرم خود تخفیف و تیسیر کرد و اسقاط نمود ، تشدید بر نفس و اختیار اشدّ جرأتی بود که لایق مقام بندگی نباشد (2) .

و جلال الدین سیوطی در کتاب “ جامع صغیر “ از دارقطنی نقل نموده که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

.


1- در مصدر ( تصدّق ) .
2- [ الف ] فصل در عبادات آن حضرت صفحه : 304. [ شرح سفر السعادة : 235 ] .

ص : 539

« متمّم الصلاة فی السفر کالمقصّر فی الحضر (1) » .

یعنی : « تمام کننده نماز در سفر مانند قصر کننده است در حضر » .

و در “ شفای “ قاضی عیاض مذکور که ابن عمر گفت :

صلاة السفر رکعتان ، من خالف السنة فقد کفر (2) .

یعنی نماز سفر دو رکعت است هر که مخالفت کند طریقه رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را پس به تحقیق که او کافر است .

و در “ صحیح بخاری “ واقع است :

عن عائشة ، قالت : فرضت الصلاة رکعتین ، ثم هاجر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ففرضت أربعاً ، وترکت صلاة السفر علی الأولی . تابعه عبد الرزاق عن معمر (3) .

یعنی عایشه گفت : فرض کرده شد نماز دو رکعت ، بعد از آن هجرت کرد پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] پس فرض کرده شد چهار رکعت و گذاشته شد نماز سفر بر حالت اولی یعنی دو رکعت .

پس جایز بودن اتمام نماز در سفر غلط محض باشد .

و نیز اکثر تأویلاتی که اهل سنت در این مقام برای این طعن ذکر میکنند .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ الجامع الصغیر 2 / 664 ] .
2- الشفا 2 / 14 .
3- صحیح بخاری 4 / 267 .

ص : 540

مردود است به آنچه ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ در شرح احادیث کتاب الصلاة گفته :

قوله : ( تأوّلتْ کما تأوّل عثمان ) هذا فیه ردّ علی من زعم أن عثمان إنّما أتمّ لأنه کان تأهّل بمکة .

أو لأنه أمیر المؤمنین ، فکلٌ موضع له دارٌ .

أو لأنه عزم علی الإقامة بمکة .

أو لأنه اتخذ أرضاً بمنی .

أو لأنه سبق کما یسبق الناس إلی مکة ; لأن جمیع ذلک منتف فی حق عائشة ، وأکثره لا دلیل علیه ، بل هی ظنون ممّن قالها .

ویردّ الأول : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یسافر بزوجاته ویقصّر .

والثانی : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی بذلک .

والثالث : أن الإقامة بمکة علی المهاجر حرام ، کما سیأتی تقریره فی الکلام علی حدیث العلاء بن الحضرمی فی ‹ 177 › کتاب المغازی .

والرابع والخامس لم ینقلا ، فلا یکفی التخرّص فی ذلک .

والأول وإن کان نقل ، وأخرجه أحمد والبیهقی من حدیث عثمان ، وأنه لمّا صلّی بمنی أربع رکعات أنکر الناس علیه ، فقال : إنی تأهّلتُ بمکة لمّا قدمتُ ، وإنی سمعتُ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 541

وسلم یقول : من تأهّل ببلد فإنه یصلّی صلاة مقیم .

فهذا الحدیث لا یصحّ ; لأنه منقطع ، وفی روایته من لا یحتجّ (1) ، ویردّه قول عروة : ان عائشة تأولّتْ کما تأوّل عثمان ، ولا جایز أن تتأهّل عائشة أصلا ، فدلّ علی ردّها (2) ذلک الخبر (3) .

وأمّا رواه عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری : أن عثمان إنّما أتمّ الصلاة لأنه نوی الإقامة بعد الحجّ . فهو مرسل . وفیه نظر ; لأن الإقامة بمکة علی المهاجرین حرام ، کما سیأتی فی الکلام علی حدیث العلاء بن الحضرمی فی المغازی (4) .

یعنی قول عروه : ( تأویل کرد عایشه چنانچه تأویل کرد عثمان ) ، در این قول ردّ است بر کسی که زعم کرد : به درستی که عثمان تمام نکرد صلات را مگر به جهت اینکه تأهّل کرده در مکه .

یا به جهت اینکه او امیرالمؤمنین است پس هر موضعی برای او خانه است .

یا به جهت اینکه او نیت اقامت کرد در مکه .

یا به جهت اینکه در منی زمین گرفته بود .

.


1- فی المصدر : ( وفی رواته من لا یحتجّ به ) .
2- فی المصدر : ( وهن ) .
3- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
4- فتح الباری 2 / 470 - 471 .

ص : 542

یا به جهت اینکه سبقت کرد چنانچه سبقت میکنند مردم به سوی مکه ; زیرا که جمیع امور منتفی است در عایشه ، و بیشتر از آنها چنان است که دلیلی بر آن قائم نگردیده ، بلکه گمانها است از کسی که گفته است .

و ردّ میکند وجه اول را اینکه : به درستی که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مسافرت میکرد با زوجات وقصر میکرد .

وجه دوم را اینکه : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اولی بود به این معنا .

و وجه سوم را اینکه : اقامت در مکه بر مهاجر حرام است ، چنانچه خواهد آمد تقریر آن در کلام بر حدیث علای حضرمی در کتاب مغازی .

و وجه چهارم و وجه پنجم منقول نگردید ، پس تخمین و تخرّص در آن کفایت نمیکند .

و وجه اول اگر چه منقول است ، و اخراج کرده آن را احمد و بیهقی از حدیث عثمان که : به درستی که او هرگاه که نماز گزارد در منی چهار رکعت ، انکار کردند بر او مردم ، پس گفت که : من تأهل کردم در مکه هرگاه که آمدم در آنجا ، به درستی که من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که میگفت که : کسی که تأهل کند در شهری به درستی که او نماز میگزارد نماز مقیم .

پس این حدیث صحیح نیست ; زیرا که اسناد آن منقطع است و در سلسله

ص : 543

روات (1) آن کسی است که احتجاج کرده نمیشود به او .

و نیز ردّ میکند این معنا را قول عروه که : ( به درستی که عایشه تأویل کرد چنانچه تأویل کرد عثمان ) ، و جایز نیست عایشه را به هیچ وجه که تأهل کند ، پس دلالت کرد بر ردّ آن .

اما آنچه روایت کرده است آن را عبدالرزاق از معمّر از زهری که : به درستی که عثمان تمام نکرد نماز [ را ] مگر به جهت اینکه نیت کرد اقامت در مکه بعد حج .

پس این روایت مرسل است و در آن نظر است ; زیرا که بر مهاجر اقامت مکه حرام است ، چنانچه خواهد آمد در کلام بر حدیث علای حضرمی در مغازی .

و عبدالحق دهلوی در “ شرح سفر السعادة “ گفته :

در توجیه اتمام ‹ 178 › عثمان . . . و جواز آن از وی وجوه [ متعدد ] گفته اند ، بعض گویند که : وی تأهل کرد به مکه و زوجه گرفت ، و وی امیرالمؤمنین بود ، و پادشاه چون در مملکت بگردد مسافر نشود ، و به هر موضع که رود ، خانه او است ، یا وی عزم اقامت کرد به مکه .

و رد کرده شده است وجه اول به آنکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با زوجات خود سفر میکرد و حال آنکه اتمام نکرد خصوصاً در .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( روایت ) آمده است .

ص : 544

سفر حج که با مجموع زوجات تشریف آورده بود .

و ثانی به آنکه وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم احقّ و اولی بود بدان .

و ثالث به آنکه اقامت به مکه بر مهاجرین چنانکه گفته اند حرام است ، و به صحت رسیده است از عثمان . . . که مسارعت میکرد در خروج از مکه ، مبادا که ظنّ اقامت شود در وی .

و حال آنکه اکثر اینها مجرد احتمالات است غیر مقرون به روایت .

و وجوه دیگر آن است که شاید عثمان . . . قائل باشد به آنکه قصر - چنانچه از ظاهر آیه کریمه مفهوم گردد - مخصوص است به حالت خوف و چون امن باشد اتمام افضل بود .

و جواب داده شده است از این وجه به حدیث عمر . . . که : پرسید از حضرت که : یا رسول الله [ ص ] ! حق تعالی فرمود : قصر کنید اگر بترسید از کافران ، و ما امروز ایمنیم از ایشان فرمود :

« هذه صدقة تصدّق الله تعالی بها فاقبلوا صدقته » .

و نیز آن حضرت آمن تر (1) از عثمان بود به منی و قصر کرد ، و قید مذکور در آیه اتفاقی (2) است ، و مبنی بر واقع و اکثر و اغلب حال (3) مسافران خوف است .

.


1- در مصدر ( ایمن تر ) .
2- یعنی : تصادفی .
3- در مصدر ( احوال ) .

ص : 545

و نیز گویند که : گزاردن عثمان . . . چهار رکعت را ، سبب آن بود که در آن سال اعراب و اهل بدو - که به تفصیل احکام و علم بدان بر وجه کمال و تمام نمیرسند - بسیار حاضر آمده بودند ، پس دوست داشت وی که بداناند (1) ایشان را که فرض نماز چهار رکعت است !

و بیهقی حدیثی نیز از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده که : عثمان بعد از گزاردن چهار رکعت خطبه خواند و اعتذار کرد که : قصر ، سنت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و صاحبَیه . . . است ، و لیکن در این سال اعراب بسیار آمدند ، ترسیدم که قصر را در جمیع اوقات سنت بگیرند .

و بعض گویند که : مذهب امیرالمؤمنین عثمان . . . آن بود که قصر مخصوص است به کسی که شاخص و سائر باشد در طریق ، اما آنکه در اثنای سفر اقامت کند به مکانی و چند روز در آنجا بایستد اگر چه نیت اقامت نکند حکم مقیم دارد و اتمام کند . (2) انتهی .

و ما میگوییم که : این جواب اخیر مردود است به مثل وجوهی که گذشت :

اول : آنکه امر اهل سنت به غایت عجیب واقع شده در اصلاح فعل فاسد عثمان ! چه کوششها به تسویل و تلبیس که نکرده اند ؟ ! لیکن به جهت شدّت فظاعت فعلش اصلا به جایی نرسیده [ و ] لن یصلح العطّار ما أفسده الدهر !

.


1- یعنی : بیاموزد .
2- [ الف ] فصل عبادات آن حضرت . ( 12 ) . [ شرح سفر السعادة : 235 - 236 ] .

ص : 546

گاهی اهل سنت میگویند که : عثمان مذهب تخییر بین الاتمام و القصر داشت .

و گاهی میسرایند که : او قصر را مقید به حال خوف میدانست .

و گاهی میفرمایند که : او قصر را در حالت شخوص و سیر واجب میانگاشت و بدون آن اتمام را .

از اینجا ظاهر میشود که عثمان اصلا از این سه مذهب مذهبی نداشت ، فقط اهل سنت - عنایةً علی حال عثمان - مرتکب کذب شده ، این مذاهب را اختراع کرده ، به او نسبت ‹ 179 › داده اند .

دوم : آنکه اگر عثمان کدامی مذهبی از مذاهب میداشت ، در اعتذار به صحابه آن را ذکر میکرد به اعذار واهیه - که وضوح بطلانش به حدی رسیده که اهل سنت آن را خود باطل کرده اند - چرا اعتذار میکرد ؟ !

سوم : آنکه این مذاهب مخالف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أنس قال : أقمنا مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمکّة عشرة ، فقصّر الصلاة (1) .

و نیز مذکور است :

.


1- [ الف ] غزوه فتح ، مقام النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمکة . [ صحیح بخاری 5 / 95 ] .

ص : 547

عن ابن عباس قال : أقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ بمکة تسعة عشر یوماً ] (1) یصلّی رکعتین (2) .

و نیز مذکور است :

عن ابن عباس : أقمنا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی سفر تسع عشرة یقصّر الصلاة .

وقال ابن عباس : ونحن نقصّر ما بیننا وبین تسع عشرة فإذا زدنا أتممنا (3) .

و نواوی در “ شرح صحیح مسلم “ در بیان وجوه تأویل اتمام عثمان و عایشه گفته :

قیل : لأن عثمان إمام المؤمنین وعائشة أُمّهم ، فکأنّهما فی منازلهما !

وأبطله المحققون بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان أولی بذلک منهما ، وکذلک أبو بکر وعمر .

وقیل : لأن عثمان تأهّل بمکة .

وأبطلوه بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سافر بأزواجه وقصّر .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح بخاری 5 / 95 .
3- صحیح بخاری 5 / 95 .

ص : 548

وقیل : فعل ذلک لأجل الأعراب الذین حضروا معه لئلاّ یظنّوا أن فرض الصلاة رکعتان أبداً حضراً وسفراً .

وأبطلوه بأن هذا المعنی کان موجوداً فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، بل اشتهر أمر الصلاة فی زمن عثمان أکثر ممّا کان .

وقیل : لأن عثمان نوی الإقامة بمکّة بعد الحجّ .

وأبطلوه بأن الإقامة بمکة حرام علی المهاجر فوق ثلاث .

وقیل : کان لعثمان . . . أرض بمنی .

وأبطلوه بأن ذلک لا یقتضی الإتمام والإقامة . (1) انتهی .

و عبدالحق در “ شرح مشکاة “ گفته :

قد اختلف فی ذلک - أی وجه إتمام عثمان - فقیل : إن عثمان إنّما أتمّ لأنه کان تأهّل بمکة ، أو لأنه کان أمیر المؤمنین فکل موضع له دار ، أو لأنه عزم علی الإقامة بمکة .

وردّ هذه الوجوه :

أمّا الأول : فبأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یسافر بزوجاته وقصّر .

والثانی : بأن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی بذلک .

والثالث : بأن الإقامة بمکة علی المهاجر حرام .

.


1- شرح مسلم نووی 5 / 195 .

ص : 549

ولأن هذه الوجوه لا تجری فی صلاة عائشة أربعاً .

وقد ورد : تأوّلتْ کما تأوّل عثمان ، کما سیأتی ، علی أنها أکثر هذه الوجوه ظنون لا دلیل علیها (1) .

هر گاه به جمیع آنچه به معرض بیان آمد احاطه کردی به علم یقینی دانستی که خواندن عثمان چهار رکعت را در منی محض ابتداع امر شنیع و اختراع بدعت فظیع در دین خدا بر خلاف سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ; و اهل سنت اصلا هیچ تأویلی برای این فعل او - با وجود کوشش بسیار در تلبیس و تسویل - نمیتوانند ساخت .

و مذمّت بدعت و تضلیل و تفسیق مبتدع در احادیث بسیار و اقوال علمای کبار واقع است ، در “ جامع الاصول “ مذکور است :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا یقبل الله لصاحب بدعة صوماً ، ولا صلاة ، ولا صدقة ، ولا حجّاً ، ولا عمرة ، ولا جهاداً ، یخرج من الإسلام کما یخرج الشعرة من العجین » .

وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أمّا بعد ; فإن خیر الأُمور کتاب الله ، وخیر الهدی هدی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ‹ 180 › وشرّ الأُمور محدثاتها ، وکل بدعة ضلالة (2) .

.


1- شرح مشکاة : وانظر : أشعة اللمعات 1 / 605 - 606 .
2- تجد الروایتین بنصّهما فی سنن ابن ماجه 1 / 17 - 19 ، وقریب منهما ما فی جامع الأصول 1 / 279 ، 289 .

ص : 550

در “ کنز العمال “ مذکور است :

« لا یقبل الله تعالی لصاحب بدعة صلاة ، ولا صوماً ، ولا صدقة ، ولا حجّاً ، ولا عمرة ، ولا جهاداً ، ولا صرفاً ، ولا عدلا ، یخرج من الإسلام کما یخرج الشعر من العجین . ه . عن حذیفة (1) .

و در “ شفای “ قاضی عیاض مذکور است :

مخالفة أمره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتبدیل سنّته ضلال وبدعة متوعّد من الله علیه بالخذلان والعذاب (2) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« یا عائشة ! ( إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً ) (3) هم أصحاب البدع وأصحاب الهواء (4) وأصحاب الضلالة من هذه الأُمة ، لیست لهم توبة » .

« یا عائشة ! إن لکل صاحب ذنب توبة إلاّ أصحاب الأهواء والبدع ، أنا منهم بریء وهم منی برآء » . الحکیم وابن أبی حاتم .


1- [ الف ] الباب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنّة ، من کتاب الإیمان . ( 12 ) . [ کنز العمال 1 / 220 ] .
2- الشفا 2 / 16 .
3- الأنعام ( 6 ) : 159 .
4- لم یرد فی المصدر : ( وأصحاب الهواء ) .

ص : 551

وأبو الشیخ فی التفسیر ، حل . هب . عن ابن عمر (1) .

اما آنچه در حاشیه گفته : این طعن بر مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان در حرم اتمام بهتر است از قصر ، پس این طعن نیز از خوارج است نه از امامیه (2) .

پس دلیل غلط فهمی اوست ; زیرا که منی خارج از حرم مکه است نه داخل حرم مکه .

و ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی - که رئیس محدّثین امامیه است - در کتاب “ کافی “ به اسناد خود از حضرت ابوجعفر محمدباقر ( علیه السلام ) روایت کرده :

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : « حجّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فأقام بمنی ثلاثاً یصلّی رکعتین ، ثم صنع ذلک أبو بکر ، وصنع ذلک عمر ، ثم صنع ذلک عثمان ستّ سنین ، ثم أکملها عثمان أربعاً فصلّی الظهر أربعاً ، ثم تمارض لیشدّ بذلک بدعته ، فقال للموذن : اذهب إلی علی ، فقل له : فلیصلّ بالناس العصر ، فأتی المؤذن علیاً ( علیه السلام ) فقال له : إن أمیر المؤمنین یأمرک أن تصلّی بالناس العصر ، فقال : « إذن لا أُصلّی إلاّ رکعتین ، کما صلّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] » ، فذهب المؤذّن فأخبر عثمان بما قال علی [ ( علیه السلام ) ] .

.


1- [ الف ] کتاب الأذکار ، سوره آل عمران . [ کنز العمال 2 / 22 - 23 ] .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 639 ( عبارت نقل به معناست ) .

ص : 552

فقال : اذهب ، وقل : إنک لست من هذا فی شیء ، اذهب فصلّ ، کما تؤمر ، قال علی ( علیه السلام ) : « لا والله لا أفعل » . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و هرگاه که حضرت امیر ( علیه السلام ) گزاردن چهار رکعت در منی قبول نکرده باشد ، نزد امامیه اتمام نماز در آنجا چگونه جایز میشد ؟ !

و حسن بن مطهر حلی در کتاب “ مختلف الشیعه “ گفته :

قال الشیخ فی المبسوط : إذا خرج حاجّاً إلی مکة وبینه وبینها مسافة یقصّر فیها الصلاة ونوی أن یقیم فیها عشراً قصّر فی الطریق فإذا وصل إلیها أتمّ .

وإن خرج إلی عرفة یرید قضاء نسکه - لا یرید مقام عشرة أیام إذا رجع إلی مکة - کان له القصر ; لأنه نقص مقامه بسفر بینه وبین بلده یقصّر فی مثله .

وإن کان یرید إذا قضا نسکه مقام عشرة أیام بمکة أتمّ بمنی وعرفة ومکة حتّی یخرج من مکة مسافراً فیقصّر .

هذا علی قولنا بجواز التقصیر بمکّة . .

وأمّا علی ما روی من الفضل والإتمام بها ; فإنه یتمّ علی کل حال غیر أنه یقصّر فیما عداها ‹ 181 › من عرفات ومنی . . وغیر .


1- الکافی 4 / 518 .

ص : 553

ذلک إلاّ أن ینوی المقام عشرة أیام فیتمّ حینئذ علی ما قدّمناه . (1) انتهی .

و داخل نبودن منی و عرفه در مکه به تنصیص بعض اعاظم علمای اهل سنت نیز ثابت است ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ گفته :

إن منی وعرفة لیسا من مکّة ، أمّا عرفة ; فلأنها خارجة عن الحرم فلیست من مکة قطعاً ، وأمّا منی ; [ ففیها احتمال ] (2) فالظاهر (3) أنها لیست من مکة . (4) انتهی .

.


1- مختلف الشیعة 3 / 146 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( والظاهر ) .
4- فتح الباری 2 / 464 .

ص : 554

ص : 555

طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی

ص : 556

ص : 557

قال : طعن هشتم :

آنکه عثمان قرق کرد بقیع را از حوالی مدینه که چراگاه مشهور [ است ] (1) و مردم را از آن چراگاه منع فرمود ، و آهسته آهسته اضعاف آن مکان را داخل رمنه ساخت ، حال آنکه پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فرموده است : « المسلمون شرکاء فی ثلاث : الماء ، والکلأ ، والنار » .

و بازار مدینه را قرق فرمود که کسی از آنجا هسته خرما نخرد (2) تا وقتی که گماشته عثمان از خرید خود فارغ نشود .

و سفائن بحر را قرق ساخت که سوای تجارت او کسی مال نبرد .

جواب از این طعن آنکه قصه قرق نمودن چراگاه بقیع صحیح است ، و خود عثمان از آن جواب گفته و خاطرنشان صحابه ساخته که آن حضرت فرموده است : « لا حمی إلاّ لله ولرسوله » ، و من برای شتران صدقه بیت المال و اسبان جهاد حمی گرفته ام ، و چراگاه را رمنه گردانیده ام و .


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خسته خرما نخورد ) آمده است .

ص : 558

پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز برای اسبان جهاد و شتران صدقه حمی نموده بود .

و چون صحابه گفتند که : پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] زمین قلیلی را حمی فرموده بودند ، و تو بر آنقدر اضعاف مضاعف زیاده کرده [ ای ] ، عثمان گفت که : بیت المال این وقت را با بیت المال آن وقت قیاس کنید ، و حمی را به قدر آنها بفهمید ، جمیع صحابه ساکت شدند و تسلیم نمودند .

و قرق نمودن بازار سراسر غلط است ، همان قدر صحیح است که دو سه روز حارث بن الحَکَم داروغه بازار شده بود و او از طرف خود این عمل کرده بود ، چون عثمان بر آن مطلع شد او را عزل نمود .

و قرق سفائن نیز صحیح است ; لیکن سفائن مملوک خود را قرق فرموده که در آن سفائن مال غیری نبرند ، با دیگر سفائن تعرضی نداشت .

و سابق از این مردم در سفائن عثمان - که به سمت مصر و مغرب برای تجارت میرفتند - اموال خود را نیز بار میکردند ، و گماشته های خود را همراه میدادند ; چون این عمل بسیار شد و مردم دیگر نیز سفائن تیار ساختند ، عثمان سفائن خود را پروانگی نداد تا مال دیگری بردارند ، به هر حال تبرعی بود که میکرد ، بر ترک تبرع چه ملامت و طعن متوجه تواند شد ؟ ! (1) انتهی .

.


1- تحفه اثناعشریه : 326 .

ص : 559

و در حاشیه این طعن از “ ترجمه فتوح “ ابن اعثم کوفی این عبارت نقل کرده :

باز گفتند محاصران عثمان که : آب آسمان از ما باز گرفته ای و نمیگذاری که چارپایان ما پیرامون آن آب گردند ، امیرالمؤمنین عثمان گفت که : آب را از جهت اشتران صدقه بازداشت کرده ام ، چنانچه عمر آب را برای شتران صدقه باز داشت (1) کرد ، گفتند : تو آب را زیاده از آن نگاهداری که عمر نگاهداشتی ، عثمان گفت : آن وقت شتران صدقه کمتر بودند و اکنون شتران صدقه بسیار شده اند ، لابد به آب بیشتر احتیاج افتاد ‹ 182 › بدان سبب آن آب را نگاهداشته ام (2) .

اقول :

آنچه مخاطب در اول این طعن گفته ، البته در کتب علمای شیعه موجود است ، و تقریر آن در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ چنین واقع شده :

منها : أنه حمی الحمی عن المسلمین مع أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جعلهم سواء فی الماء والکلأ (3) .

.


1- قسمت : ( کرده ام چنانچه عمر آب را برای شتران صدقه باز داشت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 640 ، و مراجعه شود به کتاب الفتوح 2 / 406 - 407 .
3- نهج الحق : 294 .

ص : 560

یعنی از جمله مطاعن عثمان یکی این است که : او نگاهداشت زمین علفزار را از مسلمانان ، یعنی ایشان را از تصرف در آن منع کرد ، و حال آنکه پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] گردانید ایشان را برابر در آب و گیاه ، پس دیگری را نرسد که هیچ یک از ایشان را از تصرف آن منع کند .

و در “ استغاثه فی بدع الثلاثه “ چنین مذکور است :

منها : أنه منع المراعی من الجبال والأودیة ، وحماها حتّی أخذ علیها مالا [ و ] (1) باعها من المسلمین .

فهل یستجیز هذا أو یستحلّه مسلم یعتقد دین الاسلام بأن المال الذی یؤخذ حراماً من أبواب الخراج ، ظاهر الخلاف لشریعة الإسلام ؟ ! ولم یستحلّه إلاّ من کان غیر معتقد الإسلام .

والمراعی التی باعها من المسلمین فلیست یخلو من أن یکون الجبال والأودیة له أو للمسلمین ؟

فإن کانت له فعذره بیّن ، وعلی مدّعی ذلک إقامة الدلیل علی ملکه إیّاه ; وإن کانت للمسلمین شرعاً سواءً فما باله استحلّ أن یمنعهم عن شیء هو لهم ؟ ! (2) انتهی .

و این را اجلاّی صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - مانند عمار یاسر و غیر او - در .


1- الزیادة من المصدر .
2- الاستغاثة 1 / 50 .

ص : 561

جمله احداث عثمان به حضور او ذکر کرده بودند ، چنانچه قبل از این ذکر نموده شد .

و در روایتی که ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده این عبارت مذکور است : قالوا : ننقم علیک أنک حمیت الحمی (1) .

وحدیث : « لا حمی إلاّ لله ورسوله » (2) ، صریح دلالت بر اختصاص حمی به خدا و رسول او و عدم جواز آن برای غیر میکند ، چنانچه ابن حزم ظاهری [ بعد ] ذکر این حدیث گفته :

فصحّ أن لیس للإمام أن یحمی شیئاً من الأرض . (3) انتهی .

اما آنچه از عثمان نقل کرده که او گفته : پیغمبر نیز برای اسبان جهاد و شتران صدقه حمی نموده . . . الی آخر .

پس بدان که در عبارت منقوله از حاشیه (4) لفظ پیغمبر مذکور نیست ، بلکه نام عمر مذکور است ، و فضل بن روزبهان نیز در جواب این طعن نام عمر ذکر کرده ، وهذه عبارته :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 241 .
2- لاحظ : صحیح بخاری 3 / 78 ، سنن ابوداود 2 / 53 ، مستدرک 2 / 61 .
3- [ الف ] کتاب إحیاء الموات والحمی والأقطاع . . . إلی آخره . ( 12 ) ر . [ المحلّی 8 / 233 ، 236 ] .
4- حاشیه تحفه اثناعشریه : 640 .

ص : 562

وأوّل من حمی لأجل إبل الصدقة هو عمربن الخطاب ، ثم تابعه عثمان (1) .

چون قاضی نورالله شوشتری در نقض آن گفته که :

فعل عمر دلیل مشروعیت آن نمیتواند شد ورفع قباحت از آن نمیکند (2) ، و مخاطب برای ترویج شبهه باطله خود به جای نام عمر لفظ پیغمبر آورده ! و حال آنکه در روایتی که ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده نیز لفظ عمر مذکور است ، وهذه ألفاظه :

أخرج أبو بکر ، عن أبی نضرة ، عن أبی سعید - مولی أبی أسید الأنصاری - ، قال : سمع عثمان أن وفد أهل مصر قد أقبلوا ، فاستقبلهم ، فکان فی قریة خارجاً من المدینة - أو کما قال - قال : فلمّا سمعوا به أقبلوا نحوه إلی المکان الذی هو فیه - قال : أراه قال : وکره أن یقدموا علیه المدینة أو ‹ 183 › نحواً من ذلک - فأتوه ، فقالوا : ادع بالمصحف ، فدعا ، فقالوا : افتتح السابعة فاقرأها ، فقرأها - وکان یسمّون سورة یونس : السابعة - فقرأها حتّی إذا أتی علی هذه الآیة : ( قُلْ أَرَأَیْتُم مَا أَنزَلَ اللهُ لَکُم مِن رِزْق فَجَعَلْتُمْ .


1- احقاق الحق : 252 .
2- احقاق الحق : 252. در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 563

مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهَ تَفْتَرُونَ ) (1) ، قالوا : أرأیت ما حمیت من الحمی ، أ الله أذن لک أم علی الله تفتری ؟ ! فقال : امضه ، أُنزلت فی . . کذا وکذا ، وأمّا الحمی ; فإن عمر حمی الحمی قبل لإبل الصدقة ، فلمّا ولّیت زادت إبل الصدقة فزدت فی الحمی لما زاد إبل الصدقة ، فجعلوا یأخذونه بالآیة ، فیقول : امضه ، أُنزلت فی . . کذا وکذا (2) .

یعنی به درستی که جماعت اهل مصر آمدند و عثمان را گفتند : مصحف طلب کن چون مصحف آمد ، گفتند سوره هفتم را بخوان - و سوره یونس را سوره هفتم مینامیدند - پس عثمان خواند تا اینکه به این آیه رسید که ترجمه اش این است : آیا دیدید چیزی را که خدای تعالی فرو فرستاده برای شما از رزق پس گردانیدید شما چیزی از آن [ را ] حرام و چیزی [ را ] حلال ، بگو ای پیغمبر ! آیا خدای تعالی شما را اذن داد ; یا بر خدا افترا میکنید ؟ !

بعد از آن گفتند : آیا دیدی آنچه نگاه داشتی از حمی ، آیا خدای تعالی تو را اذن داد یا تو بر خدا افترا میکنی ؟ گفت عثمان : بگذارید آن را ، نازل شده در چنین و چنین ، و اما حمی ، پس به درستی که عمر نگاه داشت حمی [ را ] برای شتران صدقه و هرگاه که من والی شدم شتران صدقه زیاده شدند ، من در .


1- یونس ( 10 ) : 59 .
2- ازالة الخفاء 2 / 240 .

ص : 564

حمی زیاده کردم . پس اهل مصر حجّت به آیه میکردند ، او میگفت : بگذارید که در چنین و چنین نازل شده .

و در روایتی دیگر که ولی الله در “ ازالة الخفا “ در اعتذار عثمان ذکر کرده نه نام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است نه نام عمر ، و آن روایت این است که عمار و سعد در مواجهه عثمان گفته :

قالوا : ننقم علیک أنک حمیت الحمی ، قال : جاءتنی قریش ، فقالت : إنه لیست من العرب قوم إلاّ لهم حمی یرعون فیه غیرنا ، ففعلت ذلک لهم ، فإن رضیتم فأقرّوا ، وإن کرهتم فغیّروا (1) .

یعنی گفتند : ما بر تو عتاب داریم این را که به درستی که تو نگاه داشتی حمی را ، گفت : آمدند قریش نزد من و گفتند که : هیچ قومی از عرب نیست مگر اینکه حمی دارد سوای ما . پس من برای ایشان حمی نگاه داشتم ، اگر شما رضامند باشید بر قرار دارید و گر نه تغییر کنید .

و از این هر دو روایت معلوم شد که معاتبه مسلمین بر عثمان در احداث او در باب حمی چند بار واقع شده :

دفعه اولی اجابت مسئول و انجاح اقتراح قریش را عذر آورد .

و دفعه دیگر به سبقت عمر متمسک گردیده .

و چون معاتبه اولی از عمار و سعد - که صحابیان عادل که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر به اقتدای ایشان نموده - واقع شده ، و محال است که ایشان .


1- ازالة الخفاء 2 / 241 .

ص : 565

امر جایز را غیر جایز گویند ، و عثمان هم در جوابشان جز اقتراح مسئول قریش - که هرگز دلیل جواز نمیتواند شد ! - چیزی دیگر ذکر نکرده ، بالضرورة ثابت شد که عثمان در اتخاذ حمی مرتکب امر غیر ‹ 184 › جایز و خلاف شرع شده .

و بالفرض اگر ثابت شود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اتخاذ حمی فرموده ، پس چونکه - با وصف آنکه نزد اهل سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و عمر حمی کرده اند - ثقات ایشان حمی را در اولیّات عثمان ذکر کرده اند ، چنانچه سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در اولیّات عثمان گفته :

قال العسکری [ فی الأوائل ] (1) : هو أول من أقطع القطائع ، وأول من حمی الحمی (2) .

معلوم شد که حمی [ که ] عثمان [ نمود ] مغایر آن حمی بود که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمر آن را به عمل آورده و إلاّ عدّ آن از اولیّات عثمان معنایی نداشت . و اگر همین حمی که عثمان نموده از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمر صادر میشد ، عمار و سعد که از اصحاب عدول و علمای فحول بودند چرا آن را منکر و غیر جایز میدانستند ؟ !

و نیز از احادیث اهل سنت ثابت میشود که حمی از خصائص رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ; پس عثمان را در این باب اقتدا به آن جناب جایز .


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 164 .

ص : 566

نباشد ، ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ حجة الله البالغه “ گفته :

لا حمی إلاّ لله ورسوله .

أقول : لمّا کان الحمی تضیّقاً علی الناس ، وظلماً علیهم ، وإضراراً ، نهی عنه ، وإنّما استثنی الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; لأنه أعطاه الله المیزان ، وعصمه من أن یفرط منه ما لا یجوز . (1) انتهی .

این کلام صریح است در آنکه حمی مختص است به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و دیگری را جایز نیست .

و قرق ساختن بازار مدینه و سفائن بحر در کتب علمای شیعه یافته نشده لیکن ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ گفته :

وزَعْمُ أنه منع أن لا یشتری أحد قبل وکیله ، وأن لا یسیر بسفینته من البحرین (2) ، باطل ، علی أنه کان منبسطاً فی التجارات ، فلعلّه حمی سفینته أن لا یرکب فیها . (3) انتهی .

و ترجمه اش این است که : شاید عثمان کشتی خود را از سوار شدن دیگری منع کرده باشد .

و ابن حجر با وجود تعصب این کلام را به لفظ ( لعلّ ) که کلمه ترجی است مصدّر ساخته و دعوی تحقق نکرده ، و مخاطب از راه جسارت که عادت اوست به طریق جزم و حتم گفته که : سفائن مملوکه خود را قرق نموده .

.


1- حجة الله البالغة 1 / 641 .
2- فی المصدر : ( ولا تسیر سفینة من البحرین إلاّ بتجارته ) .
3- الصواعق المحرقة 1 / 333 - 334 .

ص : 567

طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان

ص : 568

ص : 569

قال : طعن نهم :

آنکه یاران و مصاحبان خود را جاگیرات و اقطاعات بسیار داد از زمین بیت المال و اتلاف حقوق مسلمین نمود .

جواب از این طعن آنکه : عثمان اذن میداد یاران و رفقای خود را در احیای زمین موات ، و زمین آباد و مزروع به کسی نداده ، چنانچه در تواریخ موجود است ، و احیای زمین موات سبب آبادی ملک و کثرت محصول و وسعت ارزاق عوام الناس است ، چه جای خوبی است در آنکه هزاران جریب از زمین افتاده و خراب بماند ، نه از او محصولی در سرکار آید و نه دیگری به او منتفع شود ؟ ! و چون ملک آباد شود و جابجا کشتکاری رایج گردد ، قطّاع الطریق و عیاران و مفسدان خاموش نشینند .

و نیز اهل سیر ذکر کرده اند که : جماعتی (1) از اشراف یمن خانه کوچ در زمان او آمدند و گفتند که : ما برای جهاد خانه ها و اراضی مزروعه خود را گذاشته آمده ایم ، باید که ما را در محل قرب جهاد ‹ 185 › از بعضی اراضی .


1- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 570

بدهی تا در جهاد اعدای دین حاضر باشیم و نوبت به نوبت در لشگرها برآییم . عثمان آنها را در مقابله فارس که صوبه زور طلب بود و زمین داران (1) سرکش داشت ، آبادان ساخت و عوض اراضی آنها از آن حدود اقطاعات نمود .

و از بعضی صحابه هم معاوضه اراضی کنانیدند مثلا از طلحه زمین او را - که در حضرَموت بود - گرفت . . . [ و ] (2) طلحه را در عوض او اراضی آن جماعت بداد ، و از اشعث بن قیس زمین او را - که در کنده بود - گرفت و او را عوضش از جای دیگر بداد ، و این همه به تراضی بود اصلا جای طعن و ملامت نیست (3) .

أقول :

اقطاع اراضی موات نیز به اعتقاد عمر بدون رضامندی جمیع مسلمین جایز نیست ، چنانچه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

جاء عیینة (4) بن حصین والأقرع بن حالس (5) إلی أبی بکر ، فقالا : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! إنّ عندنا أرضاً سبخة لیس فیها .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( زمیداران ) آمده است .
2- زیاده از مصدر ، در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
3- تحفه اثناعشریه : 326 .
4- فی المصدر : ( عتبة ) .
5- فی المصدر : ( حابس ) .

ص : 571

کلأولا منفعة ، إن رأیت أن تقطعناها لعلّنا نحرثها ونزرعها ، ولعلّ الله أن ینفع بها بعد الیوم ، فقال أبو بکر - لمن حوله من الناس - : ما ترون ؟ قالوا : لا بأس ، فکتب لهما بها کتاباً ، وأشهد فیه شهوداً ، وعمر ما کان حاضراً ، فانطلقا إلیه لیشهد فی الکتاب ، فوجداه قائماً یهنأ بعیراً ، فقالا (1) : إنّ خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کتب لنا هذا الکتاب ، وجئناک لتشهد علی ما فیه ، فتقرأ أم نقرؤه علیک ؟ قال : أ علی الحال التی تریان ؟ ! إن شئتما فأقرءاه (2) وإن شئتما فانتظرا حتّی أفرغ ، قالا : لا ، بل نقرؤه علیک (3) ، فلمّا سمع ما فیه أخذه منهما ، ثمّ تفل فیه ، فمحاه ، فتذمّرا ، وقالا له مقالة سیئة ، فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یتألفکما والإسلام یومئذ ذلیل ، وإنّ الله أعزّ الإسلام ، فاذهبا فاجهدا جهدکما ، لا أرعی الله علیکما إن أرعیتما ، فجاءا إلی أبی بکر - وهما یتذمّران - فقالا له : والله ! ما ندری أنت أمیر أم عمر ؟ فقال : هو لو شاء کان (4) ، وجاء عمر . . . - وهو مغضب - .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقال ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاقرة ) آمده است .
3- از قسمت : ( قال : أ علی الحال . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- فی [ الف ] والمصدر : ( کان شاء ) وهو خطأ . أقول : بل خالفه عمر فی غیر واحد من القضایا ، فلم یجترئ أبو بکر أن یدافع عن نفسه ویردّ حکم عمر ، فلمّا قیل له : أنت الخلیفة أم عمر ؟ ! أجاب : بل عمر . . ولکنّه أبی ! ! وفی روایة : بل هو إن شاء . وفی أُخری : بل هو ولو شاء کان . وفی غیرها : الأمیر عمر غیر أنّ الطاعة لی ! ! أو : إنّا لانجیز إلاّ ما أجازه عمر . انظر : کنز العمال 1 / 315 و 3 / 914 و 12 / 546 ، 582 - 583 ، جامع الأحادیث : 13 / 60 ، 153 ، وقریب منه فی : 13 / 175 ، 273 .

ص : 572

حتّی وقف علی أبی بکر فقال : أخبرنی عن هذه الأرض التی أقطعتها هذین : أهی لک خاصّة أم بین المسلمین عامّة ؟ فقال : بل بین المسلمین عامّة ، فقال : ما حملک علی أن تخصّ بهذا هذین دون جماعة المسلمین ؟ ! قال : استشرت الّذین حولی فأشاروا بذلک . قال : أفکلّ المسلمین أوسعتهم مشورةً ورضیً ، فقال أبو بکر . . . : قد کنتُ قلتُ لک : إنّک أقوی علی هذا الأمر منّی لکنّک غلبتنی (1) .

و در “ کنز العمّال “ - به تبویب “ جمع الجوامع “ - مذکور است :

إنّ عیینة بن حصین والأقرع بن حالس (2) جاءا إلی أبی بکر ، فقالا : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! إنّ عندنا أرضاً سبخة ، لیس .


1- [ الف ] فصل سابع از مقامات در تصوّف . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 195 ] .
2- فی المصدر : ( حابس ) .

ص : 573

فیها کلأ ولا منفعة ، فإن رأیت أن تقطعناها ، لعلّنا نحرثها ونزرعها ، فقال أبو بکر - ممّن حوله من الناس - : ما ترون ؟ قالوا : لا بأس ، فکتب لهما بها کتاباً ، وأشهد فیه شهوداً ; إذ عمر ما کان حاضراً ، فانطلقا إلیه لیشهد (1) فی الکتاب ، فلمّا اطّلع علی ما فی الکتاب ، أخذه منهما ، ثمّ تفل فیه ، ‹ 186 › ومحاه ، فجاءه عمر - وهو مغضب - حتّی وقف علی أبی بکر ، فقال : ما حملک علی أن تخصّ بها هذین دون جماعة المسلمین ؟ ! قال : استشرت الّذین حولی ، فأشاروا بذلک ، فقال : أ کلّ المسلمین أوسعتهم مشورةً ورضیً ؟ ! فقال أبو بکر : قد کنت قلت لک : أنت أقوی علی هذا الأمر ، ولکنّک غلبتنی . (2) انتهی .

و لهذا در خلافت شیخین اقطاع واقع نشده ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در اولیّات عثمان گفته :

قال العسکری - فی الأوائل - : هو أول من أقطع القطائع (3) .

و بنابر این خلاف شرط شوری ، مخالف سیره شیخین از عثمان در اقطاع اراضی به وقوع آمد ; و از اینجا است که چون اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این .


1- فی المصدر : ( لیشهداه ) ، وفی الدرّ المنثور : ( لیشهداه علی ما فیه ) .
2- کنز العمال 3 / 914 ، ولاحظ : الدرّ المنثور 3 / 252 ، تاریخ مدینة دمشق 9 / 195 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 58 - 59 .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . [ تاریخ الخلفاء 1 / 164 ] .

ص : 574

معنا را در احداث عثمان شمردند ، عثمان هیچ جواب نتوانست گفت .

و نیز اگر دادن عثمان قطایع را به رفقا و یاران خود بجا میبود ، جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] این قطایع را در خلافت خود باز نمیگرفت ، و عدم اخذ آن را ظلم نام نمینهاد ، چنانچه در “ نهج البلاغه “ - که به اعتراف تفتازانی و قوشجی و لاهوری و کازرونی کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - مذکور است :

ومن کلام له ( علیه السلام ) فی ما ردّه علی المسلمین من قطائع عثمان بن عفان :

« والله ! لو وجدته قد تزوّج به النساء ، وملکت به الإماء لرددته ، فإنّ فی العدل سعة ، ومن ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق » (2) .

و ابن ابی الحدید گفته :

وهذه الخطبة ذکرها الکلبی مرویةً مرفوعةً إلی أبی صالح ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أنّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] خطب فی الیوم الثانی من بیعته فی المدینة ، فقال : « ألا إنّ کلّ قطیعة أقتطعها عثمان ، وکلّ مال أعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال ، فإنّ الحقّ القدیم لا یبطله شیء ، ولو وجدته قد تزوّج به النساء ، وفرّق فی البلدان لرددته .


1- مراجعه شود به شرح المقاصد 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 378 .
2- نهج البلاغه 1 / 46 .

ص : 575

إلی حاله ، فإنّ فی العدل سعة ، ومن ضاق عنه الحقّ فالجور عنه (1) أضیق . (2) انتهی .

از این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) معلوم شد که دادن عثمان این قطایع را محض ظلم و اتلاف حقوق مسلمین بود .

اما آنچه گفته : عثمان اذن میداد یاران و رفقای خود را در احیای زمین موات .

پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله : ( إنّ القطائع التی أقطعها بنی أمیة ، وإنّما أقطعهم إیّاها لمصلحة تعود علی المسلمین ; لأنّها کانت خراباً لا عامر لها ، فسلّمها إلی من یعمرها ویؤدّی الحقّ فیها ) .

فأوّل ما فیه : أنّه لو کان الأمر علی ما ذکره ، ولم یکن هذه القطاع (3) علی سبیل الصلة والمعونة لأقاربه لما خفی ذلک علی الحاضرین ، ولکانوا لا یعدّون ذلک من مثالبه ، ولا یواقعون علیه فی جملة ما واقعوه (4) علیه من أحداثه .

.


1- [ الف ] خ ل : ( علیه ) .
2- [ الف ] جزء اول از شرح نهج البلاغه . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 269 ] .
3- فی المصدر : ( القطائع ) .
4- فی المصدر : ( واقفوه ) .

ص : 576

ثمّ کان [ یجب ] (1) لو فعلوا ذلک أن یکون جوابه لهم بخلاف ما روی من جوابه ; لأنّه کان یجب أن یقول لهم : وأیّ منفعة فی هذه القطائع عائدة علی قرابتی حتّی یعدّ ذلک من جملة صلاتی لهم وإیصال المنافع إلیهم ؟ ! وإنّما جعلتُهم فیها بمنزلة ‹ 187 › الأکرة الّذین ینتفع بهم أکثر انتفاع (2) (3) .

و حاصلش آنکه : آنچه قاضی القضات گفته ، اولا : مردود است به اینکه : اگر نفس الامر بر همان نهج بودی که او ذکر کرده ، بر حاضرین صحابه چگونه مخفی میماند ؟ ! و آنها چرا این چیزها را از مطاعن و مثالب او شمار میکردند ؟ !

و ثانیاً : آنکه در این صورت میبایست که خود عثمان این عذر در جواب ایشان ظاهر میکرد و میگفت که : در این اقطاعات به اقارب من چه فایده عائد میشود که شما در آن بر من مؤاخذه مینمائید ؟ !

و از اینجا است که ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلّی “ گفته :

فإن قیل : قد أقطع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأقطع أبو بکر وعمر وعثمان ومعاویة فما معنی إقطاعهم ؟

قلنا : أمّا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فهو الذی له .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( من انتفاعهم ) بدل : ( انتفاع ) .
3- الشافی 4 / 277 .

ص : 577

الحماء والإقطاع ، والّذی لو ملک إنساناً رقبة حرّ لکان له عبداً ، وأمّا من دونه علیه [ وآله ] السلام فقد یفعلون ذلک قطعاً للتشاح والتنازع ، ولا حجّة فی أحد دونه علیه [ وآله ] السلام (1) .

یعنی اگر کسی بگوید که : به تحقیق که اقطاع کرد رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و اقطاع کردند ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه ، پس اقطاع ایشان چه معنا دارد ؟

خواهم گفت که : اما رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، پس او آن کسی است که جایز بود او را حمی کردن و اقطاع نمودن .

و او آن کسی است که اگر انسانی (2) را به کسی تملیک میکرد ، آن انسان بنده آن کس میشد .

و اما کسی که غیر آن حضرت بود پس اقطاع میکرد به جهت رفع خصومت و منازعت ، و نیست حجتی در فعل هیچ یک غیر از آن حضرت علیه [ وآله ] السلام .

و قبل از این در نقض جواب طعن سوم ذکر کرده شد که عایشه به زید بن ثابت گفت :

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، کتاب احیاء الموات والحمی والأقطاع . ( 12 ) . [ المحلّی 8 / 237 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از او ) آمده است .

ص : 578

ولک الأساریف (1) قد أقطعها لک عثمان . . کذا وکذا (2) .

و مردی از انصار به او گفت :

وأعطاک حدائق من نخل لم ترث من أبیک حدیقة منها (3) .

اما آنچه گفته : و زمین آباد و مزروع به کسی نداده .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که شک نیست در اینکه زمین فدک که بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن ممنوع شد ، مزورع و آباد بوده ، و پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سیزده درخت خرما از دست خود در آن نشانیده بود ، و عثمان فدک را به مروان اقطاع نمود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح احادیث کتاب فرض الخمس گفته :

وروی أبو داود - من طریق مغیرة بن مقسم - قال : جمع عمر ابن عبد العزیز بنی مروان ، فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان ینفق من فدک علی بنی هاشم ، ویزوّج أیمهم ، وإن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سألته أن یجعلها لها فأبی ، فکانت کذلک فی حیاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، ثمّ أقطعها مروان - یعنی فی أیّام عثمان - .

.


1- فی المصدر : ( الأساویف ) وفی هامشه عن شرح ابن ابی الحدید : ( الأشاریف ) .
2- الشافی 4 / 241 .
3- یأتی عن الشافی 4 / 241 - 242 ، وشرح ابن ابی الحدید 3 / 8 .

ص : 579

قال الخطابی : إنّما أقطع عثمان فدک لمروان ; لأنّه تأول أنّ الذی یختصّ بالنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یکون للخلیفة بعده ، فاستغنی عثمان عنه (1) بأمواله ، فوصل بها بعض قرابته . (2) انتهی .

و حال آنکه به موجب حدیث مفتعل ابوبکر : ( ما ترکناه صدقه ) فدک حق جمیع مسلمین شده بود .

و طیبی در “ شرح احادیث مشکاة “ گفته :

کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یأخذ نفقة أهله (3) من الصفایا ‹ 188 › التی کانت له (4) من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی فی مصالح المسلمین ، ثمّ ولاّها أبو بکر ، ثمّ عمر کذلک ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه ، فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز . (5) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( عنها ) .
2- فتح الباری 6 / 141 .
3- فی المصدر : ( له ) .
4- لم یکن فی المصدر : ( له ) .
5- [ الف ] قوبل علی شرح الطیبی فی باب قبل باب مناقب قریش بلا فاصله . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 11 / 194 ] .

ص : 580

ص : 581

طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او

ص : 582

ص : 583

قال : طعن دهم :

آنکه صحابه همه به قتل او راضی بودند و از او تبرّا مینمودند و هجو و مذمّت او میکردند ، و او را بعد از قتل او تا سه روز افتاده گذاشتند ، و به دفن او نپرداختند .

جواب از این طعن آنکه : این همه کذب صریح و بهتان ظاهر است که بر صبیان هم پوشیده نمیماند ، طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمرو بن العاص برای طلب قصاص همین عثمان میجنگیدند یا برای قصاص عثمان موهوم متخیل ؟ ! و تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضر است ، صحابه در دفع بلوایی از وی قصور نکردند و تا امکان بود به کلمه و کلام اصحاب بلوا را فهمانیدند ، چون معقول ایشان نشد استیذان قتال نمودند ، عثمان اصلا روادار قتال نشد و به جدّ تمام مانع آمد ، ناچار شده خاموش نشستند .

و مع هذا در رسانیدن آب و دفع ضیق از وی الی آخر الوقت تدبیرها و حیلتها میکردند .

و زید بن ثابت با جمیع انصار آمد و جوانان انصار با وی گفتند : إن شئت کنّا أنصار الله مرّتین .

ص : 584

و عبدالله بن عمر با مهاجرین آمد و گفت که : کسانی که بر تو بلوا کرده اند همان اشخاص اند که به ضرب شمشیرهای ما مسلمان شده اند و هنوز از خوف آن ضربات تنبان زرد میکنند ، این همه بلندخوانی و بالاپردازی اینها از آن است که کلمه میخوانند و تو حرمت کلمه نگاه میداری ، اگر بفرمایی اینها را بر حقیقت حالِ خود آگاه سازیم و باز همان حالت فراموش شده شان به یادشان بدهیم ؟ ! عثمان گفت : لله ! این سخن مگو و برای جان من فقط کشاکشی در اسلام مکن .

و با وصف این همه حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر و ابوهریره و عبدالله بن عامر بن ربیعه و دیگر صحابه همراه عثمان در دار بودند ، و چون مردم بلوا هجوم میکردند اینها به سنگ و چوب و بستن دروازه مدافعت میکردند ، و غلامان عثمان - که فوجی کثیر بودند به حدّی که اگر حکم میکرد در یک ساعت اهل بلوا را حقیقت کار معلوم میشد - با سلاح و اسباب حاضر آمدند ، و زاری و بی قراری نمودند که ما همان جماعتیم که از خراسان تا افریقیه تاب شمشیر ما کسی نیاورده ، اگر حکم فرمایی این جماعت به خود مغرور را تماشایی کارِ ایشان بنماییم که به سخن و کلام اصلاح اینها نمیشود ، و چون اینها میدانند که ما را کسی به حرمت کلمه متعرض نمیشود اصلا رو به راه نمیآرند ، و سخن تو را و دیگر کبرای صحابه را به جُوی نمیشمارند . عثمان همین میگفت که : اگر رضای من میخواهید و حق نعمت من ادا مینمایید ، سلاح دور کنید و در خانه های خود بنشینید ، و هر که از شما سلاح دور کند او را آزاد کردم ، والله لئن أُقتل قبل

ص : 585

الدماء أحبّ إلیّ من أن أُقتل بعد الدماء ، یعنی شهادت من مقدّر است و مرا پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به آن بشارت داده ، اگر شما قتال خواهید کرد من البته ‹ 189 › مقتول خواهم شد ، پس چه حاصل که قتل و خون هم واقع شود و مدعا هم بر کرسی ننشیند (1) .

و در تواریخ فریقین ثابت است که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم پسران خود را و اولاد جعفر را و چیله (2) خود قنبر را بر دروازه عثمان متعین ساخته بود ، و طلحه و زبیر نیز پسران خود را بر دروازه او نشانیده تا بلوائیان را مزاحمت نمایند ، و چون بلوائیان هجوم میآوردند به سنگ و چوب جنگ میکردند تا آنکه حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خون آلوده شد ، و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند ، و از راه دروازه آمدن آنها ممکن نشد از عقب خانه بعض انصاریان را نقب زده داخل شدند و عثمان را شهید کردند .

و اینک “ نهج البلاغه “ - که اصحّ الکتب شیعه است - بر این ماجرا گواه است ، از حضرت امیر ( علیه السلام ) روایت میکنند که فرمود : « والله ! قد دفعت عنه » .

و شراح “ نهج البلاغه “ قاطبتاً برای بیان ، این قسم اهتمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در ذبّ از عثمان روایت کرده اند ، و هرگاه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به خانه عثمان در آن ایام میآمد بلوائیان را به چابک میزد و دور میکرد و لعن و شتم میفرمود .

و کار اهل ایمان نیست که این همه مقالات و معاملات حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کرش نشیند ) آمده است .
2- چیله : غلام ، بنده ، برده . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 586

را بر نفاق و مخالفت ظاهر و باطن محمول نماید ، اینجا منافقی میباید تا به حکم : ( المرء یقیس علی نفسه ) ، این خیال باطل را نسبت به آن جناب پاک پیرامون ، خاطرِ خبث ذخایر خود بگرداند ، چو کفر از کعبه برخیزد * کجا ماند مسلمانی و اگر بالفرض المحال نفاق بود در آن وقت بود ، در خطبه های کوفه چرا قسم یاد فرمود بر دفع قاتلان عثمان ؟ ! و چرا بعد از شهادت عثمان به آواز بلند گفت که :

إنّما مثلی ومثل عثمان کمثل أثوار ثلاثة کنّ فی أجمة : أبیض وأسود وأحمر ، ومعهنّ فیها أسد ، فکان لا یقدر فیهنّ بشیء ; لاجتماعهنّ علیه ، فقال للثور الأسود والثور الأحمر : لا یدل علینا فی أجمتنا هذه إلاّ الثور الأبیض ، فإنّ لونه مشهور ، ولونی علی لونکما ، فلو ترکتمانی أکلته وصفت لکما الأجمة ! فقالا : دونک فکله . . فأکله .

فلمّا مضت أیّام قال للأحمر : لونی علی لونک ، فاترکنی آکل الأسود ، فقال : دونک فکله . .

فأکله ، ثمّ قال للأحمر : الآن آکلک ! فقال : دعنی أُنادی ثلاثاً ، فقال : افعل . . فنادی ثلاثاً : ألا إنّی أُکلت یوم أکل الأبیض .

ص : 587

ثمّ رفع أمیرالمؤمنین صوته ، فقال : ألا إنّی وهنت (1) یوم قتل عثمان .

و این قصه در شهرت و تواتر به حدّی رسیده است که در کتب فریقین مذکور است ، جای انکار نیست .

و عبدالله بن سلام [ هر صبح ] (2) نزد بلوائیان میرفت و میگفت : لا تقتلوه ; زیرا که بعد از قتل او فتنه ها و فسادها خواهد برخاست .

و حذیفة بن الیمان - که صاحب علم المنافقین بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در حق او به این علم گواهی داده - همیشه تحذیر میکرد از قتل عثمان و میگفت که : موجب فتنه ها خواهد شد .

اما ترک دفن او ، پس بنابر فساد عظیمی بود که در مدینه منوّره بعد از قتل او رو داد ، و اوباش و بلوائیان هر صحابی ‹ 190 › را اخافه میکردند ، و مردم به حال خود گرفتار شده بودند ، آخر وقت شب - که بلوائیان به خواب رفتند - زبیر بن عوام و حکیم بن حزام و مسوّر بن مخرمه و جبیر بن مطعم و ابوجهم بن حذیفه بدری و یسار بن مکرم و پسر او - عمر بن عثمان - او را در جامه های خون آلود به دستور شهیدان بعد از ادای نماز جنازه دفن کردند ، و جبیر بن مطعم امامت نماز او نمود ، و از تابعین نیز جماعتی همراه بودند از .


1- فی المصدر : ( هنیت ) .
2- زیاده از مصدر .

ص : 588

جمله حسن بصری و مالک - جدّ امام مالک است - ، و ملائکه بر جنازه او عوض آدمیان حاضر شدند چنانچه حافظ دمشقی مرفوعاً از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روایت کرده که میفرمود :

یوم یموت عثمان یصلّی علیه ملائکة السماء .

راوی گوید : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! عثمان خاصّة أو الناس عامّة ؟ ! قال : عثمان خاصة .

مؤیّد این روایت ، روایت ابن ضحاک است از سهم بن خنیس - وکان ممّن شهد قتل عثمان - قال :

فلمّا أمسینا قلت : لئن ترکتم صاحبکم حتّی یصبح مثّلوا به ! فانطلقنا به إلی بقیع الغرقد ، فأمکنا له عن جوف اللیل ، ثمّ حملناه ، فغشینا سواد من خلفنا ، فهبناهم حتّی کدنا نتفرّق ، فإذاً مناد ینادی : لا روع علیکم أثبتوا فإنّا جئناه لنشهده .

کان ابن خنیس یقول : هم الملائکة .

و هجو و ذمّ او را نسبت به صحابه کردن ، محض افترا و بهتان است ، و اینک روایات اهل بیت باید شنید :

عن ابن عباس ; قال : رأیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی المنام علی برذون ، وعلیه عمامة من نور تعمّم بها ، وبیده قضیب من الفردوس ، فقلت : یا رسول الله ! إنی إلی رؤیاک بالأشواق ، وأراک مبادراً . . فالتفت إلیّ وتبسّم ، وقال : إن

ص : 589

عثمان بن عفان أضحی عندنا فی الجنّة ملکاً عروساً ، وقد دعینا إلی ولیمته ، فأنا مبادر لذلک . رواه حسین بن عبد الله البناء الفقیه .

و ابوشجاع شیرویه دیلمی - که از مشاهیر محدّثین است و شیعه نیز او را معتبر میدانند - در کتاب “ منتقی “ از ابن عباس همین خواب را به همین اسلوب آورده .

و خواب حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] نیز مشهور و صحیح الروایه است ، دیلمی هم در “ منتقی “ آورده :

عن حسن بن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : ما کنت لأقاتل بعد رؤیا رأیتها : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واضعاً یده علی العرش ، ورأیت أبا بکر واضعاً یده علی منکب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ورأیت عمر واضعاً یده علی منکب أبی بکر ، ورأیت عثمان واضعاً یده علی منکب عمر ، ورأیت دماً دونه ، فقلت : ما هذا ؟ فقالوا : دم عثمان یطلب الله به .

وروی ابن السمان ، عن قیس بن عبادة (1) ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] - یوم الجمل - یقول : اللّهم إنّی أبرء إلیک من دم عثمان ، ولقد طاش عقلی یوم قتل عثمان ، وأنکرت نفسی ، وجاؤونی للبیعة ، فقلت : ألا أستحیی من الله ، أُبایع قوماً قتلوا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عباد ) آمده است .

ص : 590

رجلا قال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ‹ 191 › ألا أستحیی من رجل تستحیی منه الملائکة ، وإنی لأستحیی من الله أن أُبایع وعثمان قتیل فی الأرض لم یدفن بعد ، فانصرفوا ، فلمّا دفن رجع الناس یسألون البیعة ، فقلت : اللّهم إنّی مشفق ممّا أقدم علیه ، ثمّ جاءت عزیمة ، فبایعت ، قال : فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! فکأنّما صدع قلبی .

وروی هو - أیضاً - ، عن محمد بن الحنفیة : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال - یوم الجمل - : لعن الله قتلة عثمان فی السهل والجبل .

و عنه - أیضاً - : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] بلغه أن عایشة تلعن قتلة عثمان ، فرفع یدیه حتّی بلغ بهما وجهه ، فقال : أنا ألعن قتلة عثمان ، لعنهم الله فی السهل والجبل . . - مرّتین أو ثلاثاً - .

وروی هو عن عبد الله بن الحسن بن الحسن (1) ( علیهم السلام ) وقد ذکر عنده قتل عثمان ، فبکی حتّی بلّ لحیته .

وعن جندب ، قال : دخلت علی حذیفة ، فقال لی : ما فعل الرجل - یعنی عثمان - ؟ فقلت : أراهم قاتلیه ، فمه ، قال : إن قتلوه کان فی الجنة ، وکانوا فی النار .

.


1- فی المصدر : ( الحسین ) .

ص : 591

این است اقوال اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در باب قتله عثمان و قتل او .

و حذیفه نیز به نزد شیعه صادق الحدیث است به حکم حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که در کتب ایشان نیز موجود است - :

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه .

و اگر از سایر صحابه و تابعین آنچه در استعظام قتل عثمان و شهادت به بهشت در حق او و شهادت به نار در حق قاتلان او منقول و ثابت است ، ذکر نماییم دفاتر مبسوطه میباید پرداخت .

و نیز از این روایات کثیره متعدده (1) ثابت شد که تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان محض افترا و دروغ است ، و در جمیع تواریخ تکذیب آن موجود است ; زیرا که به اجماع مورخین شهادت عثمان بعد از عصر روز جمعه هجدهم ذی حجّه واقع شده است ، و دفن او در بقیع شب شنبه وقوع یافت بلا شبهه .

و چون در حق کسی پیغمبر صادق بشارت قطعیه به دخول بهشت بلاحساب داده باشد و به تواتر نزد ما رسیده ، دیگر حاجت استشهاد چه ماند !

مناسب آن است که این سخن را مختصر کنیم و به مطلب دیگر پردازیم ، وفیما ذکر کفایة ، ولأهل البصر هدایة ، والهادی هو الله تعالی (2) .

.


1- [ الف ] خ ل : ( مشهوره ) .
2- تحفه اثناعشریه : 326 - 330 .

ص : 592

أقول :

اعانه اصحاب بر قتل عثمان و رضایشان به قتلش از کتب معتبره اهل سنت ثابت است و انکار آن ناشی از جهل یا تجاهل است .

در “ استیعاب “ در ترجمه فروة بن عمر بن ورقه بیاضی گفته :

قال : مالک ، عن یحیی بن سعید ، عن محمد بن إبراهیم بن الحرث التیمی ، عن أبی حازم التمّار ، عن البیاضی - ولم یسمّه فی الموطأ - وکان ابن وضاح وابن مزین یقولان : إنّما سکت مالک عن اسمه ; لأنّه کان ممّن أعان علی [ قتل ] (1) عثمان .

قال أبو عمر : هذا لا یعرف ، ولا وجه لما قالوا (2) من ذلک ، ولم یکن لقائل هذا علم بما کان من الأنصار یوم الدار . (3) انتهی .

خلاصه آنکه مالک روایت کرده از یحیی بن سعید از محمد بن ابراهیم بن حرث تیمی از ابوحازم تمار از بیاضی ، و نام ‹ 192 › بیاضی [ را ] در “ موطأ “ مذکور نساخت ، و ابن وضاح و ابن مزین میگفتند که : جز این نیست که سکوت کرد مالک از ذکر کردن نام بیاضی ; زیرا که او از آن جمله است که اعانه کرد مردم را بر عثمان ، گفت ابوعمر - یعنی مصنف کتاب “ استیعاب “ - که : این معنا شناخته نمیشود ، نیست وجهی برای آنچه گفتند از این معنا ، و .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( قالا ) .
3- الاستیعاب 1 / 1260 .

ص : 593

نبود قائل این قول را علم به آنچه از انصار در یوم الدار واقع شد - یعنی انصار اعانه بر قتل عثمان کردند - .

و جلال الدین سیوطی در رساله “ رفع الاسل فی ضرب المثل “ گفته :

عن أُمّ المؤمنین حفصة بنت عمر بن الخطاب . . . قالت - فی المدینة وأهلها لمّا قتل عثمان . . . ، وتخلّفوا عن نصره ، وجری علیهم فی وقعة الجمل ما جری - : ( وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن کُلِّ مَکَان فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهَ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ) (1) .

أخرجه ابن أبی حاتم فی تفسیره .

فتمثلت أُمّ المؤمنین . . . لأهل المدینة بهذه الآیة وأکثرهم صحابة ، والآیة نازلة فی کفّار مکّة بلا شکّ بدلیل قوله عقبها : ( وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ ) . . إلی آخر الآیة . (2) انتهی .

از این روایت هم صریح واضح گشت که : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اعانه عثمان تخلف کردند تا آنکه حفصه آیتی را که در حق کفار نازل شده در حقشان خواند .

و در “ کنز العمال “ - به تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - مذکور است :

.


1- النحل ( 16 ) : 112 .
2- [ الف ] بعد یک ورق . [ آیه مبارکه سوره النحل ( 16 ) : 113 ] . [ رفع الأسل فی ضرب المثل ورق دوم ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، ورق 251 - 252 ] .

ص : 594

عن إسماعیل بن أبی خالد ، قال : لمّا نزل أهل مصر الجحفة یعاتبون عثمان ، صعد عثمان المنبر ، فقال : جزاکم الله یا أصحاب محمد عنی شرّاً ، أذعتم السیئة ، وکتمتم الحسنة ، وأغریتم بی غوغاء الناس ، أیّکم یأتی هؤلاء القوم فیسألهم ما الذی نقموا ؟ ! وما الذی یریدون ؟ ! - ثلاث مرّات - فلم یجبه أحد ، فقام علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : « أنا » ، فقال عثمان : أنت أقربهم رحماً ، وأحقّهم بذلک . . فأتاهم فرحّبوا به ، وقالوا : ما کان یأتینا أحد أحبّ إلینا منک ، فقال : « ما الذی نقمتم ؟ » قالوا : نقمنا أنّه محی کتاب الله ، وحمی الحمی ، واستعمل أقرباءه ، وأعطا مروان مأتی ألف ، وتناول أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فردّ علیهم عثمان : أمّا القرآن فمن عند الله ، إنّما نهیتکم ; لأنّی خفت علیکم الاختلاف ، فاقرؤوا علی أیّ حرف شئتم . .

وأمّا الحمی ; فوالله ! ما حمیته لإبلی ولا غنمی ، وإنّما حمیته لإبل الصدقة لتسمن وتصلح وتکون أکثر ثمناً للمساکین . .

وأمّا قولکم : إنی أعطیت مروان مائتی ألف ; فهذا بیت مالهم فیستعملوا علیه من أحبّوا .

وأمّا قولهم : تناول أصحاب محمد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فإنّما أنا بشر أغضب وأرضی فمن ادّعی قبلی حقاً أو

ص : 595

مظلمة ، فهذا أنا فإن شاء قوّد وإن شاء عفی وإن شاء رضی . .

فرضی الناس ، واصطلحوا ، ودخلوا المدینة ، وکتب بذلک إلی أهل البصرة وأهل الکوفة : فمن لم یستطع ‹ 193 › أن یجیء فلیوکّل وکیلا . ابن أبی داود . (1) انتهی .

این حدیث صریح است در آنکه : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بدیهای عثمان را شایع کردند و محاسن او را مستور ساختند ، مردم را بر قتلش آغالیدند تا آنکه او در حق اصحاب دعای بد نمود و گفت : ای اصحاب محمد [ ص ] ! خدا شما را جزای بد از من بدهد .

و هرگاه او درخواست سؤال محاصرین از اراده ایشان کرد کسی از ایشان جواب او نداد مگر جناب امیر ( علیه السلام ) به مقتضای کرم و محاسن اخلاق خود مسئول او را قرین اجابت ساخت .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن مجاهد قال : أشرف عثمان علی الّذین حصروه (2) ، فقال : یا أیها الناس ! (3) لا تقتلونی ، فإنی وال وأخ مسلم ، فوالله ! إن أردت إلاّ الإصلاح ما استطعت ، أصبتُ أو أخطأتُ ، وإنّکم إن .


1- [ الف ] فضائل عثمان ، ترجمة حصره وقتله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 82 ] .
2- فی المصدر : ( حاصروه ) .
3- فی المصدر : ( یا قوم ) .

ص : 596

تقتلونی لا تصلّون جمیعاً أبداً ، ولا تقرؤون (1) جمیعاً أبداً ، ولا یقسّم فیئکم بینکم . . فلمّا أبوا (2) قال : اللّهم أحصهم عدداً ، واقتلهم بدداً ، ولا تبق منهم أحداً .

قال مجاهد : فقتل الله منهم من قتل فی الفتنة ، وبعث یزید إلی أهل المدینة عشرین ألفاً ، وأباحوا المدینة ثلاثاً یصنعون ما شاؤوا لمداهنتهم . ابن سعد . (3) انتهی .

از این روایت هم ثابت شد که اهل مدینه - که اکثرشان به اعتراف سیوطی صحابه بودند (4) - در اعانه عثمان مداهنه نمودند و او را مخذول کردند تا آنکه عثمان دعای بد در حق ایشان نمود که : خدای تعالی ایشان را قتل نماید و کسی را از ایشان باقی نگذارد .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن أبی الدرداء ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنا - وفی لفظ : إنی - فرطکم علی الحوض ، أنظر .


1- فی المصدر : ( تغزون ) .
2- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
3- [ الف ] فضائل عثمان ترجمة حصره و قتله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 86 - 87 ] .
4- چند صفحه قبل از رساله “ رفع الاسل فی ضرب المثل “ گذشت که : ( فتمثلت أُمّ المؤمنین . . . لأهل المدینة بهذه الآیة وأکثرهم صحابة ) .

ص : 597

من یرد علیّ منکم ، فلا ألفینّ ما نوزعت (1) فی أحدکم ، فأقول : هذا منی - وفی لفظ : من أُمتی ، وفی لفظ : من أصحابی - ، فیقال : إنک لا تدری ما أحدث بعدک » ، فقلت : یا رسول الله ! ادع الله أن لا یجعلنی منهم ، قال : إنک لست منهم . فتوفی أبو الدرداء قبل أن یقتل عثمان ، وقبل أن تقع الفتن . یعقوب بن سفیان . کر . (2) انتهی .

از این روایت ظاهر است که : راوی این احداث را بر قتل عثمان حمل نموده .

و در روایات معتبره این احداث منسوب به صحابه واقع است ، چنانچه در این روایت هم مذکور است که : ( وفی لفظ : من أصحابی ) .

و لفظ ( أُمتی ) و ( هذا منی ) را بر صحابه - جمعاً بین الاحادیث - حمل باید کرد . و خطاب ( منکم ) (3) هم صریح است که این محدّثین صحابه بودند ، پس ظاهر شد که : در قتل عثمان صحابه شریک بودند .

در رساله “ إلقام الحجر فی من زکّی سابّ ابی بکر و عمر “ گفته :

ثمّ من تخیّل أنّ لقبول سابّ الصحابة وجهاً وتأویلا فلیعلم أن هذا وإن کان فاسداً فالشیخان خارجان عن ذلک ; إذ تأویلهم إنّما .


1- فی المصدر : ( توزعت ) .
2- [ الف ] آخر فضائل عثمان . [ کنز العمال 13 / 94 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .

ص : 598

هو فی من خامر الفتن ولابس قتل عثمان أو قاتل علیّاً [ ( علیه السلام ) ] (1) ، والشیخان مبرّان من ذلک (2) .

و این کلام صریح است در آنکه از صحابه آن کسانی هم [ هست ] ند (3) که متلبس به قتل عثمان شده اند ، والحمد لله علی ظهور الحقّ علی لسان المخالف (4) .

و شیخ عبدالوهاب شعرانی ‹ 194 › در کتاب “ الیواقیت والجواهر “ گفته :

المبحث الرابع والأربعون فی بیان وجوب الکفّ عمّا شجر بین الصحابة ، ووجوب اعتقاد أنّهم مأجورون وذلک لأنّهم کلّهم عدول باتفاق أهل السنة سواء من لابس الفتن أو لم یلابسها کفتنة عثمان وصفین ووقعة الجمل . (5) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( ولامن قتل عثمان أو قاتل علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ) ، والصحیح ما فی المتن .
2- [ الف ] الفصل الثالث من الرسالة . ( 12 ) . [ إلقام الحجر : 67 ] .
3- در [ الف ] : ( هم اند ) آمده است که اصلاح شد .
4- توضیح مطلب آنکه : سیوطی گوید : تأویل و توجیه در سبّ آن صحابه ای جا دارد که دچار فتنه شده و در قتل عثمان یا جنگ با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) شرکت کردند ، امّا کسی که سبّ شیخین کند در مورد او هیچ جای تأویل و توجیه وجود ندارد . این کلام دلالت دارد که عده ای از صحابه در قتل عثمان شرکت کرده اند .
5- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الیواقیت والجواهر 2 / 77 ] .

ص : 599

و این عبارت هم به صراحت دلالت دارد که : از بعض صحابه ، ملابست فتنه عثمان سرزده .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ آورده :

قال أبو جعفر : کان عثمان مستضعفاً ، طمع فیه الناس ، وأعان علی نفسه بأفعاله واستیلاء (1) بنی أمیّة علیه ، وکان ابتداء الجرأة علیه أنّ إبلا من إبل الصدقة قدم بها علیه ، فوهبها لبعض ولد الحَکَم بن أبی العاص ، فبلغ ذلک عبد الرحمن بن عوف ، فأخذها ، وقسّمها بین الناس ، وعثمان فی داره ، فکان ذلک أول وهن دخل علی خلافة عثمان .

وقیل : بل کان أوّل وهن دخل علیه : أن عثمان مرّ بجبلة بن عمرو الساعدی - وهو فی نادی قومه ، وفی یده جامعة - فسلّم ، فردّ القوم علیه ، فقال جبلة : لِم تردّون علی رجل فعل . . کذا ، وفعل . . کذا ؟ ! ثمّ قال لعثمان : والله ! لأطرحنّ هذه الجامعة فی عنقک أو لتترکنّ بطانتک هذه الخبیثة : مروان وابن عامر وابن أبی سرح ، فمنهم من نزل القرآن بذمّه ، ومنهم من أباح سنّة .


1- فی المصدر : ( وباستیلاء ) .

ص : 600

رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] دمه (1) .

وقیل : إنه خطب یوماً وبیده عصا کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر وعمر یخطبون علیها ، فأخذها جهجاه الغفاری من یده ، وکسرها علی رکبته ، فلمّا تکاثرت أحداثه ، وتکاثر طمع الناس فیه ، کتب جمیع أهل (2) المدینة - من الصحابة وغیرهم - إلی من بالآفاق : إنّکم إن کنتم تریدون الجهاد فهلمّوا إلینا ، فإنّ دین محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قد أفسده خلیفتکم ، فاخلعوه ، فاختلف (3) علیه القلوب ، وجاء المصریون وغیرهم إلی المدینة حتّی أحدث ما حدث . (4) انتهی .

وجلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ گفته :

أخرج ابن عساکر ، عن الزهری ، قال : قلت لسعید بن المسیب : هل أنت مخبری کیف کان قتل عثمان ، وما کان شأن الناس وشأنه ، ولِم خذله أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ !

فقال : قتل عثمان مظلوماً ، ومن قتله کان ظالماً ، ومن خذله کان معذوراً !

.


1- ویناسبه ما فی تاریخ الطبری 5 / 114 .
2- فی المصدر : ( جمع من أهل ) .
3- فی المصدر : ( فاختلفت ) .
4- شرح ابن ابی الحدید : 2 / 149 .

ص : 601

قلت : وکیف کان ذلک ؟

قال : إن عثمان لمّا ولی کره ولایته نفر من الصحابة ; لأنّ عثمان کان یحبّ قومه ، فولی الناس اثنی (1) عشر سنة ، وکان کثیراً ما یولّی بنی أمیة ممّن لم یکن له مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صحبة ، فکان یجیء من أُمرائه ما ینکره أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان عثمان یُستعتب فیهم ، فلا یعزلهم ، فلمّا کان فی الستة (2) الأواخر استأثر بنی عمّه ، فولاّهم ، وما أشرک معهم ، وأمرهم بتقوی الله ، وولّی عبد الله بن أبی سرح مصر ، فمکث علیها سنتین (3) ، فجاء أهل مصر یشکونه ، ویتظلّمون منه .

وقد کان قبل ذلک من عثمان هنّات ‹ 195 › إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذرّ وعمّار بن یاسر ، فکانت بنو هذیل وبنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لحال ابن مسعود ، وکانت بنو غفار وأجدبها (4) ومن غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها ، وکانت بنو مخزوم قد حنقت علی عثمان لحال عمّار بن یاسر ، وجاء فئة أهل مصر .


1- فی المصدر : ( اثنتی ) .
2- فی المصدر : ( الست ) .
3- فی المصدر : ( سنین ) .
4- فی المصدر : ( وأحلافها ) .

ص : 602

یشکون [ من ] (1) ابن أبی سرح ، فکتب إلیه کتاباً یتهدّده فیه ، فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه عنه عثمان ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان من أهل مصر ممّن کان أتی عثمان ، فقتله .

فخرج من أهل مصر سبع مائة رجل فنزلوا المسجد ، وشکوا إلی الصحابة فی مواقیت الصلاة ما صنع ابن أبی سرح بهم ، فقام طلحة بن عبید الله فکلّم عثمان بکلام شدید ، وأرسلت عائشة إلیه ، فقالت : تقدّمت إلیک أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ویسألونک عزل هذا الرجل فأبیت ، فهذا قد قتل منهم رجلاً فأنصفهم من عاملک . ودخل علیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، [ وکان متکلم القوم ] (2) ، فقال : « إنّما یسألونک رجلا مکان رجل ، وقد ادّعوا قبله دماً ، فاعزله عنهم ، واقض بینهم ، فإن وجب علیه حق فأنصفهم منه » ، فقال لهم : اختاروا رجلا أُولّیه علیکم مکانه ، فأشار الناس علیه بمحمد بن أبی بکر ، فقالوا : استعمل علینا محمد بن أبی بکر ، فکتب عهده ، وولاّه ، وخرج معهم عدّة من المهاجرین والأنصار ینظرون فی ما بین أهل مصر وابن أبی سرح ، فخرج محمد ومن معه .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من تاریخ مدینة دمشق .

ص : 603

فلمّا کان علی مسیرة ثلاث (1) من المدینة إذا هم بغلام أسود علی بعیر یخبط البعیر خبطاً کأنّه رجل یطلب أو یطلب ، فقال له أصحاب محمّد : ما قصّتک ؟ وما شأنک ؟ کأنّک هارب أو طالب ؟

فقال لهم : أنا غلام أمیر المؤمنین وجّهنی إلی عامل مصر ، فقال له رجل : هذا عامل مصر . قال : لیس هذا أُرید ، فأُخبر بأمره محمد بن أبی بکر ، فبعث فی طلبه رجلاً ، فأخذه ، فجاء به إلیه ، فقال : غلام من أنت ؟ فأقبل مرّة یقول : أنا غلام أمیر المؤمنین ، ومرّة یقول : أنا غلام مروان ، حتّی عرفه رجل أنه لعثمان .

فقال محمد : إلی من أُرسلتَ ؟ قال إلی عامل مصر ، قال : بماذا ؟ قال : برسالة ، قال : معک کتاب ؟ قال : لا ، ففتّشوه فلم یجدوا معه کتاباً ، وکانت معه أداوة قد یبست فیها شیء یتقلقل ، فحرّکوه لیخرج فلم یخرج ، فشقّوا الأداوة فإذا فیها کتاب من عثمان إلی ابن أبی سرح ، فجمع محمد من کان عنده من المهاجرین والأنصار وغیرهم ، ثمّ فکّ الکتاب بمحضر منهم ، فإذا فیه : إذا أتاک محمد . . وفلان وفلان فاحتل فی قتلهم ، وأبطل کتابهم ، وقرّ علی عملک حتّی یأتیک شیء (2) واحبس من یجیء .


1- فی المصدر : ( ثلاثة أیام ) .
2- فی المصدر : ( رأیی ) .

ص : 604

إلیّ یتظلم منک إلی أن یأتیک رأیی فی ذلک إن شاء الله تعالی .

فلمّا قرؤوا الکتاب فزعوا ، وأزمعوا ، فرجعوا إلی المدینة ، وختم محمد الکتاب بخواتیم نفر کانوا معه ، ودفع الکتاب إلی رجل منهم ، وقدموا المدینة ، ‹ 196 › فجمعوا طلحة والزبیر وعلیّاً [ ( علیه السلام ) ] وسعداً ومن کان من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ فضوا الکتاب بمحضر منهم ، وأخبروهم بقصّة الغلام ، وأقرؤوهم الکتاب ، فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان ، وزاد ذلک من کان غضب لابن مسعود وأبی ذرّ وعمّار حنقاً وغیظاً ، وقام أصحاب محمد فلحقوا بمنازلهم ما منهم أحد إلاّ وهو مغتم لما قرؤوا الکتاب .

فحاصر الناس عثمان [ سنة خمس وثلاثین ] (1) ، وأجلب علیه محمد ابن أبی بکر ببنی تیم وغیرهم .

فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی طلحة والزبیر وسعد وعمّار ونفر من الصحابة کلّهم بدری ، ثمّ دخل علی عثمان ومعه الکتاب والغلام والبعیر ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا الغلام غلامک ؟ » قال : نعم . قال : « والبعیر بعیرک ؟ » قال : نعم . قال :

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 605

« فأنت کتبت هذا الکتاب ؟ » قال : لا ، وحلف بالله ما کتبت هذا الکتاب ، ولا أمرت به ، ولا علم لی به .

قال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « فالخاتم خاتمک ؟ » قال : نعم . قال : « کیف یخرج غلامک ببعیرک بکتاب علیه خاتمک لا تعلم به ؟ ! » فحلف بالله ما کتبت هذا الکتاب ، ولا أمرت به ، ولا وجّهت هذا الغلام إلی مصر قطّ ، وأمّا الخط فعرفوا أنّه خط مروان ، وشکّوا فی أمر عثمان ، وسألوه أن یدفع إلیهم مروان فأبی ، وکان مروان عنده فی الدار ، فخرج أصحاب محمد من عنده غضاباً ، وشکّوا فی أمره ، وعلموا أنّ عثمان لا یحلف بباطل إلاّ أن قوماً قالوا : لن یبرأ عثمان من قلوبنا إلاّ أن یدفع إلینا مروان حتّی نبحثه ، ونعرف حال الکتاب ، وکیف یأمر بقتل من کان من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بغیر حقّ ، فإن یکن عثمان کتبه عزلناه ، وإن یکن مروان کتبه علی لسان عثمان نظرنا ما یکون منّا فی أمر مروان (1) ، ولزموا بیوتهم ، وأبی عثمان أن یخرج إلیهم مروان ، وخشی علیه القتل (2) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً ( عثمان ) آمده ، ولی در تاریخ الخلفاء و تاریخ مدینة دمشق ( مروان ) بود و مؤلف نیز در ترجمه این قسمت فرموده : ( نظر کنیم در امر مروان ) .
2- [ الف ] خلافت عثمان . [ تاریخ الخلفاء 1 / 157 - 159 ، ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق : 39 / 415 - 418 ] .

ص : 606

ملخص آنکه زهری گفت که : گفتم سعید بن مسیب را : آیا تو خبر دهنده هستی مرا که چگونه بود کشته شدن عثمان ؟ و چه بود حال او و حال مردم ؟ و چرا [ وا ] گذاشتند او را اصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و نصرت و یاری او نکردند ؟

گفت سعید که : قتل کرده شد عثمان مظلوم ، و کسی که او را قتل کرد ظالم بود ، و کسی که یاری او [ را ] ترک کرد معذور بود . زهری گفت : چگونه بود این امر ؟ گفت ابن مسیب : هرگاه که عثمان والی شد ولایت او را نفری چند از صحابه مکروه داشتند به جهت اینکه عثمان قوم خود را بیشتر دوست میداشت و کسانی از بنی امیه را که ایشان را صحبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میسر نگردیده - با وجود موجود بودن اصحاب آن حضرت - تولیت ممالک میداد ، و از امرای او چیزها صادر میشد که اصحاب آن را منکر میشمردند ، و عثمان در آنها عتاب کرده میشد و آنها را معزول نمیکرد ، پس هرگاه که ایام شش سال اواخر خلافت او رسید پسران عمّ خود را بر دیگران ایثار نموده تولیت ممالک داد و غیر ایشان را نداد . و عبدالله بن ابی سرح را والی مصر گردانید و او در آنجا دو سال بود ، بعد از آن اهل مصر به شکایت او نزد عثمان آمدند و از او دادخواه شدند .

و پیش از آن از جانب عثمان در ‹ 197 › حق عبدالله بن مسعود و ابوذر و

ص : 607

عمار یاسر بدیها واقع شده بود ، پس در دل بنوهذیل و بنوزهره برای حال ابن مسعود ، و در دل بنوغفار و احلاف ایشان و کسی که غضب کرده بود برای ابوذر کینه بود ، و بنومخزوم غضب داشتند بر عثمان برای حال عمار یاسر .

و اهل مصر آمدند و از ظلم ابن ابی سرح شکایت کردند ، عثمان به او نامه نوشت و در آن نامه او را تهدید نمود ، ابن ابی سرح از قبول آنچه عثمان به او نوشته بود ابا کرد ، و زد و کشت کسی را که از اهل مصر از نزد عثمان به نزد او رفته بود ، پس هفتصد مرد از اهل مصر در مدینه آمدند و در مسجد فرو شدند و در اوقات صلات از صنیع ابن ابی سرح به صحابه شکایت کردند ، طلحة بن عبیدالله برخاست و با عثمان کلام سخت نمود ، و عایشه کسی را به نزد عثمان فرستاد و گفت : اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نزد تو آمدند و عزل این مرد از تو خواستند و تو ابا کردی ، و او - یعنی ابن [ ابی ] سرح - مردی را از ایشان کشته ، پس انصاف ده ایشان را از عامل خود .

و حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بر او داخل شد و فرمود که : « اهل مصر از تو طلب نمیکنند مگر مردی را عوض مردی که بر ذمّه او ادّعای (1) خونی دارند ، پس او را از ایشان عزل کن و قضا کن در میان ایشان ، پس اگر حقّی از ایشان بر او واجب باشد انصاف ایشان بده » .

عثمان گفت که : اختیار بکنید مردی را که والی کنم او را بر شما به جای او .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ادعائی ) آمده است .

ص : 608

مردم گفتند که : عامل بکن بر ما محمد بن ابی بکر را ، پس عثمان کتابت عهد ولایت نوشت ، و با ایشان جماعتی از مهاجرین و انصار بیرون شدند برای دیدن واقعه در میان اهل مصر و ابن ابی سرح .

و هرگاه که محمد بن ابی بکر و کسانی که همراه او بودند به مسافت سه روزه راه از مدینه بیرون رفتند ناگاه دیدند که غلامی سیاه بر شتری سوار است و خبط میکرد شتر او خبطی که از آن مفهوم میگردید که گویا مردی است که طلب میکند کسی را یا کسی در طلب او است ، اصحاب محمد (1) او [ را ] گفتند : کیستی تو و چکار داری ؟ ! و معلوم میشود که گویا که تو از کسی گریخته یا گریخته را جوینده هستی ! گفت : من غلام امیرالمؤمنین ام که فرستاده است مرا به سوی عامل مصر ، مردی گفت که : عامل مصر این است ، و اشاره کرد به سوی محمد بن ابی بکر . گفت : این را نمیخواهم ، پس محمد بن ابی بکر چون از این ماجرا خبر یافت کس به طلب او فرستاد که او را گرفته آورد ، پس محمد بن ابی بکر به او گفت که : غلام کیستی ؟ یک بار گفت که : من غلام امیرالمؤمنین ام و بار دیگر گفت که : من غلام مروانم تا اینکه مردی او را شناخت که غلام عثمان است . محمد بن ابی بکر از او پرسید که : تو به سوی کدام فرستاده شدی ؟ گفت به سوی عامل مصر . گفت : برای چه ؟ گفت : به رسالتی . گفت : با تو نامه هست ؟ گفت : نه ، پس تفتیش کردند با او نامه .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از ) آمده است .

ص : 609

نیافتند ، و با او مطهره بود که در آن چیزی حرکت میکرد ، آن را شکستند و در آن نامه یافتند که نوشته بود : ( از طرف عثمان به سوی ابن ابی سرح ) ، پس محمد بن ابی بکر همه مردم را از مهاجرین و انصار و غیر ایشان که نزد او بودند جمع نمود و سر نامه را روبروی ‹ 198 › آنها چاک کرد و در آن نوشته بود که :

هرگاه که محمد و فلان و فلان نزد تو بیایند در قتل ایشان حیله کن و نامه که با او است آن را باطل ساز ، و تو بر عمل خود قرار گیر ، و کسی که با تو گفتگو کند او را حبس کن تا رأی من نزد تو در این باب بیاید .

هرگاه که نامه را خواندند ترسیدند ، و به سوی مدینه بازگشتند ، و محمد ابن ابی بکر بر آن نامه مهرهای مردم که با او بودند ثبت کنانید و به مردی از آنها سپرد ، و چون در مدینه طلحه و زبیر و علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و سعد وقاص و کسانی که از اصحاب محمد مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با او بودند جمع کردند و آن نامه را روبروی آنها وا کردند و بر آنها خواند [ ند ] و از قصه غلام خبر نمودند ، پس کسی باقی نماند در مدینه مگر اینکه غضب گرفت بر عثمان و زیادتی کرد این معنا در غضب کسانی که در غضب بودند برای ابن مسعود و ابوذر و عمّار .

و اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به خانه خودشان رفتند و نبود کسی از ایشان مگر اینکه در غم بود به جهت خواندن آن کتاب ، پس محاصره کردند مردم عثمان را و محمد بن ابی بکر ، بنی تیم و غیر ایشان را بر او

ص : 610

برانگیخت ، پس علی ( علیه السلام ) کسی را به نزد سعد و عمّار و چند نفر از صحابه - که همه ایشان از اهل بدر بودند - فرستاده طلبید ، بعد از آن به نزد عثمان رفت و آن نامه و غلام و شتر با او بود ، پس علی ( علیه السلام ) به عثمان گفت : « این غلام توست ؟ » عثمان گفت : آری . باز گفت : « این شتر توست ؟ » گفت : آری . گفت : « تو این نامه را نوشتی ؟ » گفت : سوگند به خدا که من ننوشتم این را ، و نه به آن امر کردم ، و نه از آن واقف هستم . علی ( علیه السلام ) گفت : « این خاتم توست ؟ » گفت : آری . گفت : « چگونه بیرون شود غلام تو با شتر تو به کتابتی که بر آن خاتم تو ثبت باشد و تو از آن وقوف نداشته باشی ؟ ! » پس سوگند به خدا یاد کرد و گفت : ننوشتم من این کتاب را و نه امر کردم به آن و نه روان کردم این غلام را به سوی مصر . و خط را شناختند که خط مروان بود ، و در امر عثمان شکّ کردند و گفتند که : مروان را به ما بسپار ، عثمان ابا کرد و مروان نزد او در خانه بود ، بعد از آن اصحاب حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از نزد او غضبناک بیرون آمدند و شکّ کردند در امر عثمان ، و دانستند که عثمان قسم دروغ یاد نکرده باشد ، مگر قومی گفتند که : برائت عثمان در دل قرار نمیگیرد (1) مگر اینکه او مروان را به ما بسپارد تا ما از او حال کتابت را تفتیش نماییم که چگونه امر میکند به قتل کسی که از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است به غیر حق ؟ ! اگر عثمان .


1- یعنی : بی گناهی عثمان برای ما ثابت نمیشود .

ص : 611

نوشته باشد او را عزل کنیم ، و اگر مروان از زبان عثمان نوشته باشد نظر کنیم در امر مروان .

و عثمان از بیرون کردن مروان به سوی ایشان ابا نمود و ترسید از کشته شدن او .

و از این روایت چند فائده حاصل شد :

اول : آنکه از قول زهری و سعید بن المسیب ثابت شد که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عثمان را مخذول کردند و اعانه او ننمودند و دفع بلوا از او نکردند .

دوم : آنکه از قول ابن المسیب : ( لمّا ولی ، کره ولایته نفر من الصحابة ) ، ظاهر است که : خلافت و امارت عثمان را جمعی از صحابه مکروه و ناخوش میداشتند ، پس یا خلافت عثمان را ناحق باید گفت ، و یا تفسیق و تضلیل آن کارِهین حق باید نمود . ‹ 199 › و نیز از این ظاهر است که آن صحابه بیعت عثمان نکرده بودند ، پس اجماع بر خلافت او ثابت نباشد ، و اگر بیعت کرده بودند از راه تقیه و خوف نموده بودند .

سوم : آنکه از قول او : ( فکان یجیء من أُمرائه ما ینکره . . ) إلی آخره ، واضح است که : عمال عثمان مرتکب شنائعی میشدند که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن را منکر و قبیح میشمردند و بر عثمان در این باب عتاب

ص : 612

میکردند ، لیکن او ایشان را معزول نمیکرد و حرف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را نمیشنید .

چهارم : آنکه از قول او : ( وقد کان قبل ذلک من عثمان . . ) إلی آخره ، صریح مستفاد است که از عثمان به نسبت عبدالله بن مسعود و ابی ذر و عمّار ابن یاسر امور بد واقع شده بود .

پنجم : آنکه از قول او : ( فأبی ابن [ ابی ] سرح . . ) إلی آخره ، ظاهر است که : ابن ابی سرح مخالفت عثمان کرد و کسی را که عثمان نزد او فرستاده بود قتل کرد ، و با این همه عثمان او را معزول نکرد با آنکه عایشه و طلحه در عزل او کلام کردند .

ششم : آنکه از قول او : ( فقام طلحة . . ) إلی آخره ، ظاهر است که : طلحه با عثمان کلام سخت و غلیظ کرد ، و آن جز طعن و تشنیع چه بود .

هفتم : آنکه جمیع اهل مدینه - که اکثر آن صحابه بودند - بر عثمان غضب کردند .

و در “ مواهب لدنیه “ و غیر آن مذکور است :

من غاظه أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فهو کافر (1) .

.


1- المواهب اللدنیة 2 / 549 .

ص : 613

هشتم : آنکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غضب کردند و در امر عثمان شکّ کردند و بر گفته او اعتماد ننمودند .

و در “ حیاة الحیوان “ مذکور است :

فاقتحموا علی عثمان الدار - والمصحف بین یدیه - فأخذ محمد بن أبی بکر بلحیته ، فقال له عثمان : [ أرسل لحیتی ] (1) یابن أخی ! فوالله لو رأی أبوک مقامک هذا لَساءه . . فأرسل لحیته وولّی ، وضربه نیار (2) بن عیاض وسودان بن حمران بسیفهما ، فنضح الدم علی قوله تعالی : ( فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) (3) ، وجلس عمرو بن الحمق علی صدره ، وضربه حتّی مات ، ووطیء عمیر بن صابی (4) علی بطنه فکسر ضلعین من أضلاعه . (5) انتهی .

و عبدالحق در “ رجال مشکاة “ در ترجمه عمرو بن الحمق آورده :

وکان ممّن سار إلی عثمان ، وهو أحد الأربعة الّذین دخلوا علیه الدار - فی ما ذکروا - ، ثمّ صار من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] وشهد .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تبار ) .
3- البقرة ( 2 ) : 137 .
4- فی المصدر : ( ضابئ ) .
5- [ الف ] قوبل علی أصله . [ حیاة الحیوان 1 / 78 ] .

ص : 614

معه مشاهده کلّها بالجمل والنهروان والصفین (1) .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

ذکر عمرو بن الحمق ، وهو من خزاعة ، بایع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجة الوداع ، وصحبه بعد ذلک ، وروی عنه حدیثاً ، وکان من ساکنی الکوفة ، وهو من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وکان ممّن سار إلی عثمان (2) .

و در “ استیعاب “ ابن عبدالبرّ در ترجمه عمرو بن الحمق مذکور است :

هاجر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأسلم بعد الحدیبیة ، وقیل : بل أسلم عام حجّة الوداع ، والأوّل أصحّ ، وصحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحفظ منه أحادیث ، وسکن الشام ، ثمّ انتقل إلی الکوفة فسکنها ، روی عنه جبیر بن نضر ورفاعة بن شداد . . وغیرهما ، وکان ممّن سار إلی عثمان ، وهو أحد الأربعة الّذین دخلوا ‹ 200 › علیه الدار - فیما ذکروا - ، ثمّ صار من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وشهد المشاهد کلّها بالجمل والنهروان وصفین (3) .

.


1- رجال مشکاة : وانظر : خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری الیمنی 288 ، الطبقات الکبری لابن سعد 6 / 25 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 45 / 494 - 495 ، 498 .
2- المعارف : 291 .
3- الاستیعاب 3 / 1173 .

ص : 615

و نیز در “ کنز العمال “ در فضائل عمرو بن الحمق مذکور است :

عن عمرو بن الحمق : أنه سقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبناً ، فقال : « الّلهم متّعه بشبابه ، فمرّت علیه ثمانون سنة لم یر شعرة بیضاء » . البغوی والدیلمی . کر (1) .

و ابن عبدالبرّ در ترجمه عبدالرحمن بن عدیس البلوی المصری گفته :

کان ممّن بایع تحت الشجرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قال أبو عمرو : هو کان الأمیر علی جیش القادمین من مصر إلی المدینة الّذین حصروا عثمان ، وقتلوه (2) .

و در ترجمه محمد بن ابی حذیفه گفته :

کان محمد بن أبی حذیفة أشدّ الناس تألیباً علی عثمان (3) ، فلمّا قاموا علی عثمان کان محمد بن أبی حذیفه أحد من أعان علیه وألبّ وحرّض أهل مصر . (4) انتهی مختصراً .

.


1- کنز العمال 13 / 495 .
2- الاستیعاب 2 / 840 .
3- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
4- الاستیعاب 3 / 1369 .

ص : 616

اما آنچه گفته : طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمرو بن العاص برای طلب قصاص همین عثمان میجنگیدند یا برای قصاص عثمان موهوم متخیّل .

پس مردود است به اینکه : جنگیدن اشخاص مذکورین بعد کشته شدن عثمان به اظهار طلب قصاص او ، منافی و مناقض مخذول گردانیدن اینها او را و اعانتشان بر قتلش در حال حیاتش نمیتواند شد .

و مناسب این مقام حکایتی است بس لطیف که ابوعمرو ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در کتاب الکنی ذکر کرده ، وهذه عبارته :

قدم أبو الطفیل - یوماً - علی معاویة ، فقال له : کیف وجْدُک علی خلیلک أبی الحسن ؟ قال : کوجد أُمّ موسی علی موسی ، وأشکو إلی الله التقصیر ، فقال له معاویة : کنت فی من حصر عثمان ؟ قال : لا ، ولکنّی کنت فی من حضره . قال : فما منعک من نصره ؟ قال : وأنت ما منعک من نصره ; إذ تربّصت به ریب المنون ، وکنت فی أهل الشام ، وکلّهم تابع لک فیما ترید ؟ !

فقال له معاویة : أو ما تری طلبی لدمه نصرة له ؟ ! قال : بلی ،

ص : 617

ولکنّک کما قال أخو بنی حنیف (1) شعراً :

لألفینّک (2) بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی (3) یعنی ابوالطفیل - که صحابی جلیل القدر بود - روزی نزد معاویه رفت ، معاویه گفت : چگونه است حزن و وجد تو بر خلیل تو ابوالحسن ؟ گفته : مانند وجد أمّ موسی بر موسی ، و شکایت میکنم تقصیر خود را در حق او به سوی خدای تعالی ، پس گفت معاویه : بودی تو در زمره کسانی که عثمان را محصور گردانیدند ؟ گفت : نه ، لیکن بودم در زمره کسانی که حاضر بودند او را در حالی که او محصور بود . معاویه گفت : چه مانع شد تو را از نصرت او ؟ گفت : تو را چه چیز منع کرد از نصرت او در حالی که بودی تو در اهل شام و همه آنها تابع تو بودند ؟ ! گفت معاویه : آیا نمیبینی طلب کردن من خون او را به نصرت او ؟ گفت : آری ، لیکن مثل تو در این نصرت چنان است که شاعری گفته است شعری که مضمونش این است :

هر آینه مییابم تو را که بعد از مردن من ندبه کنی مرا و حال آنکه در زندگی من مهیا نکردی زاد مرا .

.


1- فی المصدر : ( جعفی ) بدل ( بنی حنیف ) .
2- فی المصدر : ( لا ألفینّک ) .
3- [ الف ] در ترجمه أبی الطفیل . ( 12 ) . ثمّ قوبل علی نسخة أُخری . ( 12 ) . [ الاستیعاب 4 / 1697 ] .

ص : 618

و شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ نیز این حکایت را در ترجمه ‹ 201 › ابوطفیل آورده :

قیل : إنه قدم علی معاویة فقال : کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن ؟ قال : کوجد أُمّ موسی علی موسی ، وأشکو إلی الله التقصیر ! فقال له معاویة : کنت فی من حضر قتل عثمان ؟ قال : لا ، ولکنّی کنت فی من حصره (1) . قال : فما منعک من نصره ؟ قال : وأنت فما منعک من نصره ; إذ تربّصت به ریب المنون وکنت فی أهل الشام وکلّهم تابع لک فی ما ترید ؟ !

قال معاویة : أما تری طلبی بدمه ؟ ! قال : بلی ، ولکنّک کما قال أخو بنی حنیف :

لألفینّک (2) بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی انتهی (3) .

.


1- [ الف ] سیاق هذه الروایة دالّ علی أن یقرء ( حصر ) الثانی بالصاد المهملة ، بخلاف روایة الاستیعاب ، فإنّ سیاقها یدلّ علی أنه بالضاد المعجمة ، کما ترجمه المصنف ، فلیتأمّل . ( 12 ) ر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( لا یفنیک ) آمده است ، ولی صحیح ( لألفینّک ) یا ( لا ألفینّک ) میباشد .
3- رجال مشکاة : وانظر : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 26 / 116 - 117 ، أُسد الغابة 5 / 234 .

ص : 619

پس از این حکایت صریح واضح شد که معاویه قتل عثمان خواسته ، و با وجود آنکه تمامی اهل شام تابع او بودند اعانه او نکرد و او را مخذول ساخت ، و بعد او که طلب خون او کرد باعث آن محض دنیا طلبی و عداوت نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود .

و در “ ملل و نحل “ در حال عثمان مذکور است :

وکان أطرء (1) جنوده معاویة بن أبی سفیان عامل الشام ، وسعد بن العاص (2) عامل الکوفة ، وبعده الولید بن عقبة (3) ، وعبد الله بن عامر عامل البصرة ، وعبد الله بن أبی سرح عامل مصر ، وکلّهم خذلوه ورفضوه حتّی أتی قدره علیه ، وقتل مظلوماً فی داره (4) .

از این عبارت “ ملل و نحل “ هم واضح است که : معاویه و دیگر عمّال عثمان خذلان عثمان نمودند و به اعانتش نپرداختند تا آنکه او کشته شد .

و همین است حال عمرو عاص که آن ملعون محض به هوای نفسانی و اغوای شیطانی برای طلب دنیای دنیه همراه معاویه غاویه شده و اصلا طلب خون عثمان منظور نداشت ، و خود در حال حیات عثمان بر او زبان طعن .


1- فی المصدر : ( أُمراء ) .
2- فی المصدر : ( أبی الوقاص ) بدل ( العاص ) .
3- زاد فی المصدر : ( وسعید بن العاص ) .
4- الملل والنحل للشهرستانی 1 / 26 .

ص : 620

دراز ساخته بود و حیله و کوشش در تحریض و تألیب بر او میکرد و فساد امر او میخواست .

ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در ترجمه محمد بن ابی حذیفه بعد ذکر (1) بر آغالانیدن او مردم را بر عثمان گفته :

وکذلک کان عمرو بن العاص منذ (2) عزله عن مصر یعمل حیلته بالتألیب والطعن علی عثمان (3) .

و در ترجمه عبدالله بن ابی سرح گفته :

فلما ولاّه إیّاها (4) عثمان وعزل عنها عمرو بن العاص ، جعل عمرو بن العاص یطعن علی عثمان ، ویؤلب علیه ، ویسعی فی فساد (5) أمره ، فلمّا بلغه [ قتل ] (6) عثمان - وکان معتزلا بفلسطین - قال : ( إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها ) أو نحو هذا . (7) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- [ الف ] خ ل : ( مذ ) .
3- الاستیعاب 3 / 1369 .
4- لم یرد فی المصدر : ( إیّاها ) .
5- فی المصدر : ( إفساد ) .
6- الزیادة من المصدر .
7- الاستیعاب 3 / 919 .

ص : 621

و ابن ابی الحدید گفته :

قیل : روی أبو جعفر ، قال : کان عمرو بن العاص یحرّض علی عثمان ویغری به (1) . وقال : کان عمرو بن العاص شدید التحریض والتألیب علی عثمان ، وکان یقول : والله ! إن کنت لألقی الراعی فأُحرّضه علی عثمان فضلا عن الرؤساء والوجوه ، فلمّا سعر الشرّ بالمدینة خرج إلی منزله فلسطین (2) ، فبینما هو بقصره ومعه ابناه - محمد وعبد الله - وعندهم سلامة بن روح الجذامی إذ مرّ بهم راکب من المدینة ، فسألوه عن عثمان ، فقال : محصور ، فقال عمرو : [ أنا ] (3) أبو عبد الله ، ( العیر یضرط ، والمکواة ‹ 202 › فی النار ) ، ثمّ مرّ بهم راکب آخر فسألوه ، فقال : قتل عثمان ، فقال عمرو : ( وأنا أبو عبد الله إذا نکأت قرحة أدمیتها ) ، فقال سلامة بن روح : یا معشر قریش ! إنّما کان بینکم وبین العرب باب فکسرتموه ، فقال : نعم ، أردنا أن نخرج الحق من خاصرة الباطل لیکون الناس فی الأمر شرعاً سواء . (4) انتهی .

.


1- لم یرد من أول الروایة إلی هنا فی المصدر .
2- فی المصدر : ( بفلسطین ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- شرح ابن ابی الحدید 2 / 144 .

ص : 622

و عایشه و طلحتین هم شریک قتل عثمان بودند و اصلا به اعانتش نپرداختند ، در “ تاریخ “ واقدی - علی ما نقل عنه - مذکور است :

وفی تلک الأیام عزمت عائشة علی الحجّ ، وقد کان بینها وبین عثمان قبل ذلک کلام ، وذلک أنّه أخّر عنها بعض أرزاقها إلی وقت من الأوقات ، فقالت - وهی غائرة - : یا عثمان ! أکلت أمانتک ، وضیّعت رعیتک ، وسلّطت علیهم الأشرار من أهل بیتک ، لا سقاک الله الماء من فوقک ، وحرمک البرکة من تحتک ، أما والله ! لولا خمس صلاة لمشی إلیک أقوام ذوو نیات وبصائر حتّی یذبحوک کما یذبح الجمل .

فقال لها عثمان : ( ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوح وَامْرَأَةَ لُوط کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللهَ شَیْئاً وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ) (1) .

وکانت عائشة تحرّض علیه الناس جهدها وطاقتها ، وتقول : أیّها الناس ! هذا قمیص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یبْل وقد بلیت سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ! اقتلوا نعثلا ، قتل الله نعثلا .

.


1- التحریم ( 66 ) : 10 .

ص : 623

قال الواقدی : فلمّا حصر عثمان ونظرت عائشة إلی ما نزل به من حصار القوم ، زیّنت راحلتها وعزمت علی الخروج ، فقال لها مروان بن الحَکَم : یا أُمّ المؤمنین ! لو أقمت لکان أعظم لأجرک ; لأنّ هذا الرجل قد حوصر ، فلعلّ الله تبارک وتعالی أن یدفع بک عنه ما نزل به ، ویحقن دمه !

فقالت له : تقول هذا وقد أوجبت الحجّ علی نفسی ، لا والله ! لا قعدت . .

فأنشد مروان یقول هذا البیت :

حرق قیس علی البلاد حتّی * إذا ضرمت ناراً أحجما (1) قال الواقدی : فقالت عائشة : قد فهمتُ ما قلتَ یا مروان ! أتظنّ إنّنی فی شکّ من أمر صاحبک ؟ ! أما والله ! لوددتُ أنه فی غدارة من غدائری ، وطوّقت حمله ، فحملتُه حتّی ألقیته فی البحر الأخضر (2) ، فقال لها مروان : لقد تبیّنت ما فی نفسک ، هو ذلک ، ثمّ ترید مکّة .

.


1- فی الفتوح : ضرم قیس علی البلاد دما * إذا اضطرمت یوم به أحجما
2- سه سطر گذشته در فتوح مطبوع نیامده است .

ص : 624

فلقیها ابن عباس فقالت : یا ابن عباس ! إنّک قد أُوتیت عقلا وبیاناً ، فإیّاک أن تردّ الطاغیة عن قتل عثمان ، فإنی أعلم أنه سیشؤم قومه ، کما شأم أبو سفیان قومه یوم بدر . (1) انتهی .

پس از اینجا به شهادت واقدی - که از اعاظم مورخین اهل سنت است و علمایشان بر اقوال او اعتماد مینمایند و به حفظ و اتقان او را میستایند بلکه او را در مرتبه بخاری و مسلم میگیرند ، چنانچه شیخ عبدالحق در ذکر حدیث غدیر گفته : و روایت نکرده اند آن را از اهل حفظ و اتقان که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر ‹ 203 › امصار کرده اند مثل بخاری و مسلم و واقدی و غیر ایشان از اکابر اهل حدیث (2) . - ثابت شد که عایشه مردم را بر قتل عثمان میآغالید ، و به حسب طاقت و جهد خود در تحریض بر قتلش تقصیری نمیورزید ، و قاتلانش را از صاحبان بصائر و نیات صادقه میدانست ، و عثمان را متضیع سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) منسوب میساخت ، و نام عثمان ( نعثل ) نهاده بود و به آواز بلند ( اقتلوا نعثلا ) میفرمود ، و علی الاعلان در محافل و مجالس حکم به قتلش میداد ، و .


1- کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست ، ولکن همین مطلب را از واقدی و دیگران ابن أعثم در الفتوح 2 / 421 - 422 نقل کرده است ، ( سند را قبلا در صفحه 369 ذکر نموده است ) .
2- [ الف ] در شرح مشکاة . [ أشعة اللمعات 4 / 680 ] .

ص : 625

ابن عباس را منع ساخت از اینکه مردم را از قتل عثمان باز دارد ; پس انکار تجویز عایشه قتل عثمان را کذب صریح و بهتان ظاهر است که بر صبیان هم پوشیده نیست .

و در کتاب “ الإصابة فی معرفة الصحابة “ مذکور است :

أخرج یعقوب بن سفیان - بسند صحیح - ، عن قیس بن أبی حازم : أنّ مروان بن الحَکَم رأی طلحة فی الخیل ، فقال : هذا أعان علی قتل عثمان . . فرماه بسهم فی رکبته ، فما زال الدم ینزف (1) حتّی مات . (2) انتهی .

از این روایت صحیحه واضح گشت که : طلحه بر قتل عثمان اعانه نموده (3) .

و در “ استیعاب “ در ترجمه طلحه مرقوم است :

یقال : إن السهم أصاب ثغرة نحره ، وأن الذی رماه مروان بن الحَکَم بسهم فقتله ، وقال : لا أطلب بثاری بعد الیوم ، وذلک أن طلحة - فیما زعموا - کان ممّن حاصر عثمان واشتدّ علیه ، ولا یختلف العلماء الثقات فی أنّ مروان قتل طلحة یومئذ (4) . انتهی .

.


1- فی المصدر : ( یسیح ) .
2- الإصابة 3 / 432 .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
4- الاستیعاب 2 / 766 .

ص : 626

حاصل آنکه : گفته شده است که تیر رسید به گردن طلحه و کسی که تیز زد به طلحه مروان بود ، انداخت تیری پس قتل کرد او را و گفت مروان که : طلب نخواهم کرد بعد از این روز خون خود را ، و وجه این کلام مروان آن است که طلحه - موافق زعم اصحاب تواریخ - بود از کسانی که محاصره کردند عثمان را و شدّت نمودند بر عثمان ، و اختلاف نمینمایند علمای ثقات در اینکه مروان قتل کرد طلحه را در این روز .

و اگر به اینقدر شواهد اطمینان حاصل نشود اینک شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر اینکه عائشه و زبیر و طلحه باعث قتل عثمان شدند باید شنید و انصاف باید نمود ، پس بدان که در کتاب “ فصول مهمه “ نورالدین علی بن محمد بن صباغ المالکی مذکور است که :

جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به زبیر فرمود که :

« ما حملک علی ما صنعت یا زبیر ؟ » قال : حملنی علی ذلک الطلب بدم عثمان . .

فقال علی ( علیه السلام ) : « إن أنصفت من نفسک فأنت وأصحابک قتلتموه » . (1) انتهی .

و در “ ریاض النضرة “ در قصّه قتل عثمان مذکور است :

وخرج علی [ ( علیه السلام ) ] - وهو غضبان - فلقیه طلحة ، فقال : ما لک .


1- الفصول المهمة 1 / 410 - 412 .

ص : 627

یا أبا الحسن ! ضربت الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ؟ ! وکان یری أنه أعان علی قتل عثمان ، فقال : علیک . . کذا وکذا . . إلی آخره (1) .

و در “ استیعاب “ در ترجمه طلحه مذکور است :

ومن حدیث صالح بن کیسان وعبد الملک بن نوفل بن مساحق والشعبی وابن أبی لیلی - بمعنی واحد - : انّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] قال - فی ‹ 204 › خطبته حین نهوضه إلی الجمل - : « انّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد ، وجعله نصرته وناصره ، وما صلحت دنیا ولا دین إلاّ به ، وإنّی منیتُ (2) بأربعة : أدهی الناس وأسخاهم طلحة ، وأشجع الناس الزبیر ، وأطوع الناس فی الناس عائشة ، وأسرع الناس إلی الفتنة یعلی بن أُمیة ! والله ما أنکروا علیّ شیئاً منکراً ، ولا استأثرت بمال ، ولا ملت بهوی ، وإنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد ولّوه دونی ، وإن کنتُ لشریکهم فی الإنکار لِما أنکروه ، وما تبعة عثمان إلاّ عندهم ، وإنّهم لهم الفئة الباغیة ، بایعونی ونکثوا بیعتی ، وما استأنونی (3) حتّی یعرفوا جوری من عدلی ، وإنی لراض بحجة الله علیهم ، وعلمه فیهم ، وإنّی مع هذا لداعیهم ، ومعذّر إلیهم ، فإن قبلوا فالتوبة مقبولة ، .


1- الریاض النضرة 2 / 166 ( چاپ مصر ) .
2- فی المصدر : ( بلیتُ ) .
3- فی المصدر : ( استأنوا بی ) .

ص : 628

والحقّ أولی ما أنصرف إلیه ، وإن أبوا أعطیتهم حدّ السیف ، وکفی به شافیاً من باطل وناصراً ، والله ! إنّ طلحة والزبیر وعائشة یعلمون أنّی علی الحقّ وأنهم مبطلون » . (1) انتهی .

پس در این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) به غایت توضیح تصریح فرموده به اینکه : طلحه و زبیر و عایشه خود باعث قتل عثمان شدند ، و جنگ نمودن برای مطالبه خون عثمان به محض عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) بود و اصلا طلب قصاص خون عثمان منظور نداشتند ، محض ایذا رسانی به نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منظور نظر این گروه شقاوت پژوه بود ، و طلب قصاص عثمان را حیله قرار داده بودند تا باشد که عوام کالانعام به این حیله ایشان منخدع شده با نفس پیغامبر مقاتله و مقابله کنند ، چنانچه شد آنچه شد .

پس حالا مخاطب بفرماید که : هرگاه عایشه و طلحه و زبیر خود باعث قتل عثمان شدند بعدِ آنکه میجنگیدند ، برای طلب قصاص عثمان موهوم متخیل میجنگیدند ؟ ! این عثمان را که خود قتل کردند و مردم را بر قتلش تحریض نمودند !

غالباً بفرماید که برای طلب قصاص عثمان موهوم متخیل (2) .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

.


1- الاستیعاب 2 / 498 - 499 .
2- این سطر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 629

ثمّ سار علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إلی البصرة ، ثمّ أرسل إلی أهل الکوفة یستنفرهم إلیه ، فنفروا إلیه - بعد أُمور یطول ذکرها - وکانوا سبعة آلاف ، والتقی الجیشان - جیش علی [ ( علیه السلام ) ] وجیش أمّ المؤمنین - بعد أن کتب لطلحة والزبیر : « أمّا بعد ; فقد علمتما أنّی لم أُرد البیعة حتّی أُکرهتُ علیها ، وأنتما ممّن رضی بیعتی ، وألزمنی إیّاها ، فإن کنتما بایعتما طائعین فتوبا إلی الله ، وارجعا عمّا أنتما علیه ، فإنک - یا طلحة ! - شیخ المهاجرین ، وأنت - یا زبیر ! - فارس قریش ، لو دفعتما هذا الأمر قبل أن تدخلا فیه لکان أوسع لکما من خروجکما منه ، والسلام » .

وکتب لعائشة : « أمّا بعد ; فإنّک قد خرجت من بیتک تزعمین أنّک تریدین الإصلاح بین المسلمین ، وطلبت - بزعمک - دم عثمان ، وأنت بالأمس تؤلبین علیه ، فتقولین - فی ملأ من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ( اقتلوا نعثلا ، فقد کفر ، قتله الله ) ، والیوم تطلبین بثاره ، فاتقی الله ، ‹ 205 › وارجعی إلی بیتک ، وأسبلی علیک سترک قبل أن یفضحک الله ، ولا حول ولا قوة إلاّ بالله العلی العظیم » .

فلمّا قرؤوا الکتابین عرفوا أنّه الحقّ ، وعند ذلک خرج طلحة والزبیر علی فرسین ، وخرج إلیهما علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وذمّ کلّ واحد

ص : 630

من الآخر ، فقال لهما علی [ ( علیه السلام ) ] : « لقد أعددتما خیلا (1) ، وسلاحاً ، فاتقیا الله ، ولا تکونا ( کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّة أَنکَاثاً ) (2) ، ألم تکونا أخویّ فی الله ، تحرّمان دمی وأحرّم دمکما ؟ ! » فقال له طلحة : ألبت الناس علی عثمان ! فقال : « أنتما خذلتماه حتّی قتل ، فسلّط الله الیوم علی أشدّنا (3) علی عثمان ما یکره » . (4) انتهی .

از این عبارت هم ظاهر شد که : عایشه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تحریض بر قتل عثمان میساخت و تکفیر او مینمود و او را ( نعثل ) میخواند ، و طلحه و زبیر از خاذلان عثمان بودند و اعانتش نکردند .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در فصل پنجم بعد ذکر تعیین صورت و صفت فتنه ای به فتنه قتل عثمان گفته :

اما تعیین جمعی که تهییج این فتنه خواهند کرد :

فقد أخرج الحاکم - من حدیث ابن مسعود رفعه - : أُحذّرکم سبع فتن تکون من بعدی . . وعدّ : أوّلها فتنة تقبل من المدینة .

.


1- فی المصدر : ( لعمری لقد أعددتما خیلا ورجالا ) .
2- النحل ( 16 ) : 92 .
3- فی المصدر : ( أشرّنا ) .
4- [ الف ] آخر کتاب ، ذکر ما أخبر ( علیه السلام ) من المغیبات . [ السیرة الحلبیة 3 / 356 ] .

ص : 631

قال الراوی فکانت فتنة المدینة من قبل طلحة والزبیر (1) .

و حاکم در “ مستدرک “ گفته :

حدّثنا أبو بکر بن إسحاق الفقیه وعلی بن جمشاد ، قالا : حدّثنا بشر بن موسی ، حدّثنا الحمیدی ، حدّثنا سفیان ، حدّثنا أبو موسی - یعنی إسرائیل بن موسی - ، قال : سمعت الحسن یقول : جاء طلحة والزبیر إلی البصرة ، فقال لهم الناس : ما جاء بکم ؟ قالوا : نطلب دم عثمان . قال الحسن : أما سبحان الله ! فما کان للقوم عقول فیقولون : [ والله ما قتل عثمان غیرکم .

قال : فلمّا جاء علی إلی الکوفة ، وما کان للقوم عقول فیقولون : ] (2) أیّها الرجل إنّا والله ناصرناک . (3) (4) انتهی .

اما آنچه گفته : تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضرند ، صحابه در دفع بلوا از وی قصوری نکردند .

پس تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضر است ، صحابه در اغرای بلوا بر وی قصور نکردند و هرگز اعانه و نصرت او نکردند ، مخاطب از راه حسن .


1- ازالة الخفاء 1 / 124 وانظر : 153 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ما ضمناک ) .
4- المستدرک 3 / 118 .

ص : 632

ظنّ به صحابه چنین حرفها میچاود ، سببش عدم اطّلاع بر تواریخ و کتب حدیث است ، و یا عمداً حسبةً لله مرتکب چنین کذب صریح و دروغ فضیح گشته !

اما آنچه گفته : مع هذا در رسانیدن آب و در دفع ضیق از وی الی آخر الوقت تدبیرها و حیله ها میکردند .

پس بر فرض صحت وجهش آن باشد که : با عثمان زنان و اطفال نیز محبوس بودند و رسانیدن آب به آنها و رفع ضیق از آنها قباحتی نداشت ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی گفته :

قد کان فی الدار من النساء والصبیان من لا یحلّ منعه الطعام والشراب . (1) انتهی .

اما آنچه گفته که : جوانان انصار با وی گفتند : إن شئت کنّا أنصارالله . . مرّتین .

پس آنچه در تواریخ معتبره مذکور است آن است که : تنها زید بن ثابت به دیگر انصار گفته بود : یا معشر الأنصار ! کونوا أنصار الله مرّتین .

ابوحسن مازنی - که او نیز از انصار بود - در جواب زید گفت که : ما اطاعت تو نمیکنیم تا شویم ‹ 206 › چنانکه فرموده است خدای تعالی در مذمّت کفار که : ما اطاعت کردیم سرداران خود و بزرگان خود را پس گمراه .


1- الشافی 4 / 260 .

ص : 633

گردانیدند [ ما را ] از راه حقّ .

و بعضی میگویند که : گوینده این قول نعمان زرقی بود که در جواب قول زید بن ثابت گفته ، چنانچه ابوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در کتاب الکنی در ترجمه ابوالحسن مازنی گفته :

له صحبة ، یقال : إنه ممّن شهد العقبة وبدراً (1) ، وأبو الحسن المازنی هو القائل لزید بن ثابت - حین قال یوم الدار : یا معشر الأنصار ! کونوا أنصار الله مرّتین ، فقال أبو الحسن - : لا والله ! لا نطیعک فنکون کما قال الله : ( إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ ) (2) ، ویقال : قائل ذلک النعمان الزرقی . (3) انتهی .

و در “ تاریخ “ واقدی مذکور است :

إنّ زید بن ثابت اجتمع علیه عصابة من الأنصار ، وهو یدعوهم إلی نصرة عثمان ، فوقف علیه جبلة بن عمرو بن حبّة (4) المازنی . . فقال له جبلّة : ما یمنعک - یا زید ! - أن تذبّ عنه ؟ ! أعطاک عشرة ألف (5) دینار ، وأعطاک حدائق نخل لم ترث من .


1- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
2- الأحزاب ( 33 ) : 67 .
3- الاستیعاب 4 / 1632 .
4- در [ الف ] ( عمرو بن حبّة ) خوانا نیست .
5- فی المصدر : ( آلاف ) .

ص : 634

أبیک مثل حدیقة منها (1) .

یعنی به درستی که مجتمع شدند گروهی از انصار بر زید بن ثابت در حالی که میخواند ایشان را به سوی نصرت عثمان ، پس ایستاد جبلة بن عمرو [ در برابر او و ] گفت : چه چیز منع میکند تو را - ای زید ! - از اینکه بازداری مردم را از عثمان ، بخشید تو را ده هزار دینار و بخشید تو را حدیقه های خرما که نیافتی به میراث از پدر خود مثل یک حدیقه از آنها [ را ] .

اما آنچه از عبدالله بن عمر نقل کرده .

پس تکذیب میکند آن را آنچه در “ تاریخ “ واقدی مسطور است :

روی عن ابن عمر أنّه قال : والله ! ما کان منّا إلاّ خاذل أو قاتل (2) .

یعنی روایت کرده شد از عبدالله بن عمر که به درستی که او گفت : سوگند به خدا نبود از ما مگر مخذول کننده یا کشنده عثمان .

.


1- کتاب المغازی المطبوع ناقص ، ولم نجد فیه ما رواه المؤلف ( رحمه الله ) ، ولکن ذکره بنصّه عن الواقدی السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 241 - 242 ، وابن ابی الحدید فی شرح نهج البلاغة 3 / 8 .
2- نقلها عن الواقدی السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 242 ، وابن ابی الحدید فی شرح نهج البلاغة 3 / 8 .

ص : 635

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم پسران خود را از اولاد جعفر و چیله خود قنبر را بر دروازه عثمان متعیّن ساخته .

پس بر فرض صحت به جهت آن بود که از مردم مصر تعدّی و تجاوز از حدّ شرع واقع نشود ، و آب و طعام به زنان و کودکان - که بی گناه محض بودند - میرسیده باشد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

فأمّا إنفاذ أمیر المؤمنین الحسن والحسین [ ( علیهم السلام ) ] ; فإنّما أنفذهما - إن کان أنفذهما - لیمنعا من انتهاک حریمه ، وتعمّد قتله ، ومنع حرمه ونسائه من الطعام والشراب ، ولم ینفذهما لیمنعا من مطالبة (1) بالخلع ، کیف وهو مصرّح بأنّه بأحداثه مستحق للخلع ؟ ! والقوم الّذین سعوا فی ذلک کانوا یغدون ویروحون إلیه ، ومعلوم منه ضرورة أنّه کان مساعداً علی خلعه ونقض أمره ، لا سیّما فی المرّة الأخیرة (2) .

یعنی اما فرستادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را - اگر واقع شده باشد - پس نبود مگر به جهت آنکه ایشان باز دارند مردم را از هتک حرمت حریم او ، و منع کنند مردم را از .


1- فی المصدر : ( مطالبته ) .
2- الشافی 4 / 242 .

ص : 636

بازداشتن حرم او را و زنان او را از طعام [ و آب ] ، و نفرستاد تا آنکه بازدارند مردم را از اینکه مطالبه خلع خلافت از او ‹ 207 › بکنند ، چگونه چنین باشد و حال آنکه او خود تصریح فرموده به اینکه : عثمان به سبب احداثهای خود مستحق خلع است ، و قومی که سعی در این معنا کردند صبح و شام نزد او میآمدند .

و تعجب است از مخاطب که فقط بر ذکر ارسال جناب حسنین ( علیهما السلام ) بر دروازه عثمان اکتفا نموده و از ذکر امر فظیعی که نواصب آن را وضع و افترا نموده اند استحیا نموده !

و آن اینکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ و محب الدین در “ ریاض النضرة “ نقل نموده اند که :

هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) خبر قتل عثمان شنید ، سراسیمه بر دروازه عثمان آمد دید که عثمان مقتول شده :

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] لابنیه : کیف قتل عثمان أمیر المؤمنین وأنتما علی الباب ؟ ! ورفع یده فلطم الحسن وضرب صدر الحسین ! (1) انتهی .

معاذ الله ! چه بی حیایی و بی شرمی دارند که چنین امور شنیعه را روایت .


1- الریاض النضرة 2 / 166 ( چاپ مصر ) ، تاریخ الخلفاء 1 / 160 ، الصواعق المحرقة 1 / 345 - 346 .

ص : 637

میکنند و در کتب خودشان (1) به طلاقت و بشاشت ذکر مینمایند !

آیا دینداری تجویز میتواند نمود که - معاذالله - جناب امیر ( علیه السلام ) ودایع جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جگر گوشه های آن جناب و فلذه های کبد بتول ( علیها السلام ) را - که ایذایشان عین ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (2) است - به لطم و ضرب پیش آید ، و حال آنکه مرتبه این بزرگان ارفع است از اینکه مصدر گناهی شوند که به آن مستحق تعزیر گردند .

و مع هذا بالخصوص در اینجا بنا بر روایات اهل سنت هم ثابت نمیشود که از حسنین ( علیهما السلام ) تقصیری صادر شده باشد که موجب این جزا باشد ، بلکه در صدر همین روایت نقل کرده اند که :

حضرت امام حسن ( علیه السلام ) آلوده به خون شدند و هرگاه مردم این حال [ را ] دیدند از عقب خانه عثمان داخل شدند و او را به قتل رسانیدند .

پس در این صورت قتل عثمان در بی خبری حسنین ( علیهما السلام ) واقع شد ، و این هر دو حضرت - بنابر روایات اهل سنت - در مدافعت از عثمان دریغی نفرمودند ، پس این هر دو بزرگ مستحق ضرب و لطم چرا باشند ؟ !

.


1- در [ الف ] : ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
2- از قسمت : ( جگر گوشه های . . . ) تا اینجا در نسخه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 638

لیکن دل نواصب نداد (1) که فقط بر این افتراها اکتفا نمایند ، بر افترای این فعل شنیع و کذب فظیع بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اجترا کردند و از قباحتی که بر آن لازم میآید - به مقتضای اینکه دروغگو را حافظه نباشد ! - غافل شدند ، جزاهم الله عمّا اجترؤوا علیه .

بار الها ! مگر آنکه دعوی کنند که حسنین ( علیهما السلام ) نیز در قتل عثمان شریک بودند ، و افترای این معنا هم از ایشان بعید نیست ، بلکه معاویه نسبت این امر به حسنین ( علیهما السلام ) میداد ، چنانچه ضیاء مقدسی در “ تاریخ “ خود آورده :

ولمّا حجّ معاویة جاءه الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وابن عباس . . وغیرهم ، وسألوه أن یفی لهم بما ضمن ، فقال : أما ترضون یا بنی هاشم أن یحقن دماؤکم وأنتم قتلتم عثمان ؟ !

ولم یعطهم ما کتب فی الصحیفة شیئاً . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : طلحه و زبیر نیز پسران خود را بر دروازه او نشانیده .

پس از روایات کتب معتبره ثابت شده که طلحه و زبیر هرگز اعانه عثمان نکردند ، بلکه اعانه قتله او نمودند . و به شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) ثابت شده که این هر دو در قتلش شریک شدند ، هرگاه حالشان این باشد ، پس فرستادن پسران خود برای مدافعت ‹ 208 › از عثمان چه امکان داشت ؟ مگر آنکه به .


1- یعنی : دلشان نیامد .
2- البدء والتاریخ 6 / 5 ، وانظر : تاریخ الیعقوبی 2 / 222 - 223 .

ص : 639

این بهانه مطلبی دیگر منظور داشته باشند ، صاحب “ استیعاب “ تصریح کرده که : طلحه محاصره عثمان نمود و سختی و شدت بر عثمان ورزید (1) .

پس آیا پسر خود را برای مزاحمت خود او نشانیده بود ؟ ! و آیا پسرش به سنگ و چوب پدر خود را میزد ؟ !

اما آنچه گفته : چون بلوائیان هجوم میآوردند ، به سنگ و چوب جنگ میکردند تا آنکه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) خون آلوده شد و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند .

پس کمال تعجب است که عثمان غلامان خود را - که فوجی کثیر بودند به حدی که اگر حکم میکرد در یک ساعت اهل بلوا را حقیقت کار معلوم میشد (2) - از جنگ به آن اهتمام تمام منع کرد که ایشان با آن بی قراری و زاری از جنگ باز آمدند و خاموش نشستند ، و وقوع قتل و خون را مکروه دانست ، و به عبدالله بن عمر ممانعت کرد که او هم خاموش نشیند و از آسیب محفوظ ماند ; و حضرت حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و حضرت قنبر و اولاد جعفر و اولاد طلحه و زبیر را از مزاحمت و جنگ با بلوائیان اصلا ممانعت نکرد تا آنکه - بنابر کلام مخاطب - حضرت امام حسن ( علیه السلام ) - جگر پاره رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فلذه .


1- در همین طعن به نقل از استیعاب 2 / 766 گذشت که : ( ان طلحة - فیما زعموا - کان ممّن حاصر عثمان واشتدّ علیه ) .
2- این مطلب الزام صاحب تحفه است به عین عبارت خودش ، فلا تغفل .

ص : 640

کبد بتول [ ( علیها السلام ) ] - خون آلوده شد و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند ! !

مگر آنکه گویند که : عثمان چون با عبدالله بن عمر و غلامان خود محبت داشت ، مقتول شدن ایشان را گوارا نساخت ، و چونکه با ایشان عداوت داشت ، ایشان را ممانعت نساخت و خواست که ایشان مقتول شوند .

اما آنچه گفته : اینک “ نهج البلاغه “ که اصح الکتب شیعه است بر این ماجرا گواه است از حضرت امیر ( علیه السلام ) روایت میکنند که فرمود : « والله لقد دفعت عنه » .

پس بدان که در “ نهج البلاغه “ مذکور است :

ومن کلام له ( علیه السلام ) - قال (1) لعبد الله بن عباس ، وقد جاءه برسالة من عثمان بن عفان - وهو محصور - یسأله فیها الخروج إلی ماله بینبع لیقلّ هتف الناس باسمه للخلافة ، بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل - فقال ( علیه السلام ) : « یا ابن عباس ! ما یرید عثمان أن یجعلنی إلاّ جملا ناضحاً بالغرب (2) أقبل وأدبر ، بعث إلیّ أن اخرج ، ثم بعث إلیّ أن أقدم ، ثم هو الآن یبعث إلیّ أن اخرج . . والله لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثماً » . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( قاله ) .
2- الغرب : الدلو العظیمة . ( الصحاح 1 / 193 )
3- نهج البلاغة 2 / 233 ، بحار الأنوار 31 / 473 .

ص : 641

و این کلام دالّ است بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) از مدافعت و اعانه عثمان دست کشیده بود ، و به جهت تلوّنات او و عدم اقلاع از احداث و معاصی بسیار مکدّر بود ، پس این مدافعت آن جناب مدافعت در مره اولی بوده باشد ، و در مره ثانیه که در آن محصور و مقتول گردید ، مدافعت آن جناب از این کلام ثابت نمیشود .

و غرض همین است که آخر نوبت عثمان به [ جهت ] کثرت احداث (1) و شنائع به آن مرتبه [ ای ] رسید که صحابه به قتل او راضی شدند ، گو در اوائل قتل او نخواسته باشند .

و چگونه جناب امیر ( علیه السلام ) در آخر از قتل او ناراضی (2) بوده باشد ، حال آنکه به روایات معتبره اهل سنت ثابت است که آن جناب فرمود :

« ما قتلت عثمان ولا کرهته » . یعنی من عثمان را قتل نکردم و نه قتل او را مکروه داشتم ، کما سینقل عن الفتاوی التاتارخانیة (3) . ‹ 209 › و [ در ] “ تاریخ الواقدی “ (4) و در “ شرح تهذیب “ ملا یعقوب لاهوری مذکور است :

.


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- در [ الف ] ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
3- أقول : لم نجدها فی کتاب الفتاوی التاتارخانیة المطبوع ، ولکنها موجودة بلفظها فی المبسوط للسرخسی 30 / 212 ، ویأتی عن سائر المصادر .
4- چنانکه قبلا گذشت کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست .

ص : 642

وتوقّفه عن نصرة عثمان . . . حین أحاطه محمد بن أبی بکر وغیره لعدم رضائه - أی عثمان - . (1) انتهی .

و این قول صریح است در آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) به وقت محاصره محمد بن ابی بکر نصرت عثمان ننمود .

اما آنچه گفته : شراح “ نهج البلاغة “ قاطبتاً برای [ بیان ] ، این قسم اهتمام حضرت امیر ( علیه السلام ) را در ذبّ از عثمان روایت کرده اند .

پس ناصبی را لازم بود که عبارات شراح “ نهج البلاغه “ در این باب بعینها میآورد ، لیکن از کجا آرد که صاحب “ صواقع “ - که سرقت آن را شیوه خود کرده - به همین اجمال و اهمال کار بند شده ! (2) و بر فرض آنکه کدامی شارح از شیعیان اهتمام جناب امیر ( علیه السلام ) را در ذبّ از عثمان روایت کرده باشد ، پس تا آنکه ثابت نشود که این اهتمام در مره اخیره تا آخر قتل عثمان بود ، به چه طور نافع خواهد شد ؟ !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ تاریخ واقدی ، شرح تهذیب لاهوری : أقول : قال المناوی : وتوقفّ علی المرتضی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر کان لحزنه ، وعن نصرة عثمان لعدم رضاه . انظر : فیض القدیر 2 / 575. وقال التفتازانی : وأمّا توقفه [ ( علیه السلام ) ] عن نصرة عثمان . . . . ودفع الغوغاء عنه ; فلأنه لم یأذن فی ذلک ، وکان یتجافی عن الحرب . لاحظ : شرح المقاصد 2 / 304 ] .
2- الصواقع ، ورق : 278 .

ص : 643

اما آنچه گفته : هرگاه حضرت امیر ( علیه السلام ) به خانه عثمان در آن ایام میآمد ، بلوائیان را به چابک میزد و دور میکرد و لعن و شتم میکرد .

پس محض قول خصم قابل اعتبار نیست ، ایراد سند آن از کتابی معتبر از کتب شیعه پر ضرور !

و مع هذا بلوائیان عثمان کافر نبودند ، بلکه بلا شبهه مسلمان بودند ، و لعن مسلم نزد اهل سنت هیچ گونه جایز نیست ، و نسبت امر غیر جایز به جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت هم صحیح نیست .

عجب است از مخاطب که از لعن معاویه - که آن ملعون با نفس رسول قتال نموده ، به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایذا رسانیده ، بلکه معاذ الله بر سبّ آن جناب هم اقدام نموده ، ممانعت میکند و میگوید که : ( نزد اهل سنت لعن مرتکب کبیره جایز نیست ) (1) . و در اینجا آن همه را فراموش کرده ، لعنت بلوائیان عثمان که نهایت کارشان هم نزد اهل سنت کبیره است ، نقل میکند و آن را به جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] نسبت میکند ! !

اما آنچه گفته : و کار اهل ایمان نیست که این همه مقالات و معاملات حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر نفاق و مخالفت ظاهر و باطن محمول نماید .

أقول : ثبّت الجدار ثم انقش . اولا آن مقالات و معاملات حضرت امیر ( علیه السلام ) .


1- تحفه اثناعشریه : 182 .

ص : 644

درباره عثمان - که شیعه در آن مضطر به حمل آن بر مخالفت ظاهر و باطن شوند - به اثبات باید رسانید ، بعد از آن اگر شیعه از توجیه آن - به حسب کتاب و سنت - عاجز آیند ، این یافه درائی (1) و دراز نفسی آغاز باید کرد .

و مطلق مخالفت ظاهر با باطن را نفاق نام نهادن ، کار اهل نفاق و کفار است ; زیرا که جواز تقیه که عین مخالفت باطن با ظاهر است ، به نصّ کتاب الهی و احادیث جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است ، قصه حضرت عمار در اظهار کلمه کفر به خوف کفار در تفاسیر اهل سنت مسطور است (2) ، و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمار : « إن عادوا لک فعُد لهم » بر السنه مشهور .

آری اهل سنت مخالفت ظاهر و باطن را به جناب امیر ( علیه السلام ) با وصف عدم تجویز تقیه نسبت کنند ، ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أبو بکر ، عن الشعبی ، عن الحارث ، قال : لمّا رجع علی [ ( علیه السلام ) ] من صفّین علم أنه لا یملک أبداً ، فتکلّم بأشیاء کان لا یتکلّم بها ، وحدّث بأحادیث کان لا یحدّث بها ، فقال فیما یقول : أیها الناس ! لا تکرهوا إمارة معاویة ، فوالله ‹ 210 › لو قد فقدتموه لقد رأیتموا الرؤس تنزو عن کواهلها کالحنظل (3) .

.


1- یعنی : یاوه سرایی ، هرزه گویی ، بیهوده گویی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- برای نمونه مراجعه شود به : الدرّ المنثور 4 / 132 .
3- ازالة الخفاء 2 / 283 .

ص : 645

و نیز اهل سنت مخالفت ظاهر و باطن را به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نسبت میکنند ، پس بنابر قول مخاطب لازم میآید که نفاق را به آن جناب نسبت کرده باشند ، العیاذ بالله من ذلک .

ابن حجر در “ شرح قصیده همزیه “ گفته :

وحدیث : ( قال رجل : یا رسول الله [ ص ] أین أبی ؟ قال : فی النار ، فلمّا قفی دعاه ، قال : إن أبی وأباک فی النار ) یتعیّن تأویله (1) .

وبعد ذکر تأویل ( أبی ) به ( عّمی ) گفته :

أو إنه إنّما قصد بذلک أن یطیب خاطر ذلک الرجل خشیة أن یرتدّ للوقوع فی سمعه أولا : أن أباه فی النار بدلیل [ إنه ] (2) إنّما قاله بعد أن ولّی (3) .

و این عبارت ابن حجر صریح است در تجویز مخالفت ظاهر و باطن بر آن حضرت !

اما آنچه گفته : واگر بالفرض المحال نفاق بود ، در آن وقت بود ، در خطبه های کوفه چرا قسم یاد فرمود بر دفع قاتلان .

.


1- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 1 / 153 .
2- الزیادة من المصدر .
3- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 1 / 153 .

ص : 646

پس اجرای چنین الفاظ در حق جناب امام الأبرار و قاتل المنافقین والکفار کار اهل ایمان و دیانت نیست ، و مدار تقیه بر حصول خوف است ، و آن موقوف بر وقت حیات و ممات عثمان نیست ، جناب امیر ( علیه السلام ) را بعد قتل عثمان هم از بسیاری عوام - که با آن جناب بیعت کرده بودند و خلوص ایمان نداشتند - خوف بود .

و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) از قتله عثمان خوف قتل داشت ، چنانچه گفته :

وعبارت : « قتله الله وأنا معه » از قبیل توریه بود که بنابر ضرورت به عمل آورده ، مثل : « هذه أُختی » در حق حضرت ساره که از حضرت ابراهیم سر زد ، و آن ضرورت خوف بلوا و فتنه و فساد از قاتلان عثمان بود در لشکر ، بلکه خوف آن بود که قصد قتل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نمایند . (1) انتهی .

پس هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) به خوف قتله عثمان چنین مخالفت ظاهر با باطن کرده باشد ، و آن جایز باشد ; اگر به خوف معتقدین عثمان هم مخالفت ظاهر با باطن میفرمود ، چرا جایز نمیشد ؟ ! و به چه وجه نفاق میشد ؟

فرق همین است که آن توجیه را سنیان ذکر کرده اند مقبول گردید ، و این را شیعیان ذکر میکنند پس نامسموع و مردود شد .

.


1- تحفه اثناعشریه : 231 .

ص : 647

و این شبهه که مخاطب را رو داده دیگر اهل سنت هم به آن متفوه شده اند و اینقدر خیال نکرده اند که مدار تقیه بر حصول خوف است ، و خوف فقط از همان شخص نمیباشد که مدح یا ذم او به تقیه کرده اید ، بلکه از اتباع و دشمنان او هم خوف میباشد ، بلکه گاه است که از اتباع و دشمنان زیاده تر از خود آن شخص خوف میباشد ، بلکه گاه باشد که از خود آن شخص اصلا خوف نمیباشد و از اتباع و دشمنان او میباشد .

و عجب آن است که اهل سنت این شبهه واهیه را بر حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) بر بسته اند ، شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ میگوید :

وذکر فی بعض الکتب الکلامیة : أنه سئل الإمام محمد الباقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ما تقول فی أبی بکر وعمر ؟ قال : أُحبّهم کثیراً ، قالوا : الناس یزعمون أنک تقول هذا تقیةً ، وتعتقد خلافه ، قال : التقیة والخوف یکون من الأحیاء ‹ 211 › لا من الأموات (1) .

و از واضع این افترا بر امام ( علیه السلام ) یک غفلتی صریح سرزده که جواز تقیه از احیا از آن حضرت نقل کرده ، آن هم مذهب سنیان را بر باد میدهد و تصحیح قول شیعه میکند که میگویند که : جناب امیر ( علیه السلام ) از ثلاثه در زمان حیاتشان تقیه کرده .

.


1- [ الف ] ترجمه حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 648

اما آنچه گفته : و چرا بعد از شهادت عثمان به آواز بلند گفت . . . الی قوله : و این قصه در شهرت و تواتر به حدّی رسیده که در کتب فریقین مذکور و مسطور است ، جای انکار نیست .

پس :

اولا : بر مخاطب واجب است که نشان دهد و ثابت نماید که این قصه در کدام (1) کتاب شیعه مسطور است .

و ثانیاً : لازم است بر او که تواتر این قصه ثابت فرماید .

و ثالثاً : بعدِ اثبات این هر دو دعوی که مدعی آن شده است ، دلالت این قصه بر مطلوب - اعنی عدم رضای جناب امیر ( علیه السلام ) به قتل عثمان من جمیع الوجوه - به بیان واضح به اثبات رساند .

اما آنچه گفته : اما ترک دفن پس بنابر فساد عظیمی بود . . الی آخر .

اقول : اگر دفن عثمان واجب بود و اصحاب آن را به جهت فساد عظیمی ترک کردند پس این عین تقیه است که اهل سنت به آن همیشه بر شیعه طعن میکنند .

و آنچه از حضور بعض صحابه و بعض تابعین بر جنازه عثمان ذکر کرده .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کدام ) تکرار شده است .

ص : 649

پس بر تقدیر تسلیم مفید نیست که اعاظم صحابه که بعضی از ایشان مقبول طرفین اند و بعضی نزد اهل سنت کمال جلالت مرتبه دارند مثل طلحه و زبیر بر جنازه او حاضر نشدند .

و حضور ملائکه بر جنازه اش ; از اکاذیب مروانیه است ، صلاحیت ذکر ندارد .

اما آنچه گفته : هجو و ذم او را نسبت به صحابه کردن محض افترا و بهتان است .

پس محض کذب و بهت است ، اکثر صحابه که از اجلاّ و کبرا بودند مذمّت عثمان میکردند ، در “ روضة الاحباب “ مسطور است :

در این سال - سی و چهارم - بعضی از اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در مدینه جمع آمده سخنان پریشان از طعن و عیب در شأن أمیرمؤمنان عثمان و مذمت افعال او - که بر خلاف سنت سنیه نبویه صلی الله علیه [ وآله ] - و اعمال عمّال وی که در اطراف و اکناف بر اراذل و اشراف هر ناحیه میرفت بر طبق عرض نهاده اشاعه مینمودند (1) .

و سابقاً گذشت که جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه شقشقیه - که به اعتراف اکابر اهل سنت کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] است - عثمان را هجو و مذمت شدید فرموده .

.


1- روضة الأحباب ، ورق : 326 .

ص : 650

و در “ تاریخ الخلفا “ مذکور است :

أخرج أحمد ، والبیهقی - فی دلائل النبوة ، بسند حسن - ، عن عمرو بن سفیان ، قال : لمّا ظهر علی [ ( علیه السلام ) ] یوم الجمل قال : یا أیها الناس ! إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یعهد إلینا فی هذه الإمارة شیئاً حتّی رأینا من الرأی أن نستخلف أبا بکر ، فأقام ، واستقام حتّی مضی لسبیله ، ثمّ إنّ أبا بکر رأی من الرأی أن یستخلف عمر ، فأقام ، واستقام حتّی ضرب الدین بجرّانه ، ثمّ إنّ أقواماً طلبوا الدنیا فکانت أُمور یقضی الله فیها . (1) انتهی .

در این حدیث تصریح است به اینکه عثمان از طالبان دنیا و از جائران بود .

و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغة “ از ‹ 212 › کتاب “ موفقیّات “ زبیر بن بکار - که از موثقین و معتبرین اهل سنت است - نقل کرده :

عن عبد الله بن عباس ; قال : ما سمعت من أبی شیئاً قطّ فی أمر عثمان یلومه فیه ولا یعذّره ، ولا سألته عن شیء من ذلک مخافة أن أهجم منه علی ما لا یوافقه ، فأنا عنده لیلة ونحن نتعشّی إذ قیل : هذا أمیر المؤمنین عثمان بالباب ، فقال : ائذنوا ، فدخل ، فأوسع له علی فراشه ، وأصاب من العشاء معه ، فلمّا رفع قام من هناک وثبّتتُ أنا ، فحمد عثمان الله وأثنی علیه ، ثمّ قال :

.


1- تاریخ الخلفاء 1 / 7 .

ص : 651

أمّا بعد ; یا خال ! فإنی جئتک أستعذرک من ابن أخیک علی ، سئمنی ، وشهّر أمری ، وقطع رحمی ، وطعن فی دینی ، وإنی أعوذ بالله منکم یا بنی عبد المطلب ! إن کان لکم حقّ تزعمون أنکم غُلبتم علیه فقد ترکتموه فی یدی من فعل ذلک بکم ، وأنا أقرب إلیکم رحماً منه ، وما لمت منکم أحداً إلاّ علیاً ، ولقد دُعیتُ أن أبسط علیه فترکته لله والرحم ، وأنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : حدّثنا غندر ، عن شعبة ، عن عمرو بن مرّة ، قال : سمعت ذکوان أبا صالح یحدّث عن صهیب - مولی العباس - قال : أرسلنی العباس إلی عثمان أدعوه ، قال : فأتیته فإذا هو یُغَدّی الناس ، فدعوته ، فأتاه ، فقال : أفلح الوجه أبا الفضل ! قال : ووجهک یا أمیر المؤمنین . قال : ما أزدت (2) أن أتانی رسولک وأنا أُغدّی الناس ، فغدّیتهم ، ثمّ أقبلت ، فقال العباس : أُذکّرک فی علی [ ( علیه السلام ) ] فإنه ابن عمک ، وأخوک فی دینک ، وصاحبک مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] .


1- [ الف ] شروع المجلد التاسع . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 13 ] .
2- فی المصدر : ( زدتُ ) .

ص : 652

وسلم ، وصهرک ، وإنه قد بلغنی أنک ترید أن تقوم بعلی وأصحابه ، فاعفنی من ذلک یا أمیر المؤمنین !

فقال عثمان : أنا أولی من أحبّک أن قد شفّعتُک ، إنّ علیّاً لو شاء ما کان أحد دونه ، ولکنه أبی إلاّ رأیه . . وبعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : أُذکّرک الله فی ابن عمک ، وابن عمتک ، وأخیک فی دینک ، وصاحبک مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وولی بیعتک .

فقال : والله ! لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت ، فأمّا أن أُداهن أن لا یقام کتاب الله ، فلم أکن لأفعل .

قال محمد بن جعفر : سمعته ما لا أُحصی ، وعرضته علیه غیر مرّة ، وهذا إسناد صحیح ، قوی ، کما تری (1) .

و مذمت کردن عمار ( رضی الله عنه ) عثمان را در “ تاریخ صغیر “ بخاری و “ اصابه “ مذکور است ، کما سبق (2) .

و از رساله “ تأخیر الظلامه “ جلال الدین سیوطی گذشت که :

اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معائب عثمان نوشتند و عمار آن نوشته را پیش عثمان برد (3) .

.


1- ازالة الخفاء 2 / 247 - 248 .
2- در طعن پنجم عثمان از التاریخ الصغیر بخاری 1 / 188 ، 189 ، 190 ، و الإصابة ابن حجر 7 / 259 گذشت .
3- در طعن پنجم عثمان از تأخیر الظلامة سیوطی ( به نقل از تاریخ مدینة دمشق 39 / 253 و المصنف ابن أبی شیبة 7 / 267 ) گذشت .

ص : 653

و دشمنی عمار با عثمان و خلع نمودن او عثمان را و برآغالیدن (1) مردم را بر او از “ انسان العیون “ منقول شد (2) .

و نیز از کتاب “ ازالة الخفا “ تصنیف پدر مخاطب منقول شده که :

عمار میگفت که : عثمان استیثار مال فیء به عمل آورد و امارت و خلافت را بد نمود (3) .

و طعن و مذمت کردن ابوذر ( رضی الله عنه ) بر عثمان از “ صحیح مسلم “ و “ شرح تجرید “ قوشجی سابقاً مذکور شد (4) .

در “ صحیح مسلم “ مذکور است که :

ابوذر در میان قریش آمد ‹ 213 › و گفت که : بشارت ده جمع کنندگان خزائن را به سنگ گرم شده به آتش جهنم ، نهاده شود آن سنگ بر سر پستان یکی از ایشان پس برآید از استخوان شانه ، و نهاده شود بر استخوان بازو پس .


1- یعنی : انگیختن ، تحریک ، اغرا ، برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در طعن پنجم عثمان از السیرة الحلبیة 2 / 265 گذشت .
3- در طعن سوم عثمان از ازالة الخفاء 2 / 238 گذشت که : أمیر مؤمنان ( علیه السلام ) به عمار و محمد بن أبی بکر فرمود : « تقولان إنّ عثمان استأثر وأساء الإمرة » .
4- در طعن پنجم عثمان از صحیح مسلم 3 / 76 - 77 ، المفهم 3 / 34 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 گذشت .

ص : 654

برآید از سرپستان (1) .

و در “ مفهم “ تصریح کرده که گفته اند که :

این انکار ابی ذر بر آن بود که سلاطین برای خود مال بیت المال گرفته جمع کرده بودند (2) .

و سلاطین زمان ابی ذر همین خلفای ثلاثه بودند نه غیرشان .

و علامه قوشچی تصریح کرده که :

ابوذر بعد صلات جمعه مذمت عثمان میکرد و او را از اهل دنیا میگفت و هرگاه عثمان را میدید آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (3) میخواند (4) .

و در “ صواقع “ نصرالله کابلی - که این مخاطب سرقت آن کتاب کرده - در جواب از راندن عثمان ابی ذر را به ربذه مذکور است :

لو فرضت صحة الضرب والنفی فلعلّ ذلک لما روی عنه : أنه کان یتجاسر علیه بما یوهی أبهّة ولایته ، ویوبّخه علی ذخر الأموال ، ویتلو إذ رآه : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ .


1- صحیح مسلم 3 / 76 - 77 .
2- در طعن پنجم عثمان عبارت قرطبی در المفهم 3 / 34 گذشت .
3- التوبة ( 9 ) : 35 .
4- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .

ص : 655

یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِیم ) (1) .

و در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

فأمّا أبو ذر ; فروی أنه کان یتجاسر علیه ، ویجیبه الکلام (2) الخشن ، ویفسد علیه ، ویشهّر (3) الفتنة ، وکان یؤدّی ذلک التجاسر علیه إلی ذهاب (4) هیبته ، وتقلیل حرمته (5) .

و ابن مسعود نیز بر عثمان طعن میکرد چنانچه در “ صواعق محرقه “ گفته :

أمّا ابن مسعود ; فکان ینقم علی عثمان کثیراً ، فظهرت له المصلحة فی عزله (6) .

و در “ تاریخ خمیس “ مسطور است :

أمّا ما ادّعوه من حبس عطاء ابن مسعود ; فکان ذلک فی مقابلة ما بلغه عنه (7) .

و نیز در “ صواعق “ گفته :

.


1- الصواقع ، ورق : 277 - 278 ، والآیة الشریفة فی السورة التوبة ( 9 ) : 34 .
2- فی المصدر : ( بالکلام ) .
3- فی المصدر : ( ویثیر ) .
4- فی المصدر : ( إذهاب ) .
5- تاریخ الخمیس 2 / 269 .
6- الصواعق المحرقة 1 / 332 .
7- تاریخ الخمیس 2 / 268 .

ص : 656

ولو فرضت صحته - أی صحة ضرب عثمان ابن مسعود - لم یکن بأعظم من ضرب عمر لسعد بن أبی وقاص بالدرّة علی رأسه حین لم یقم له ، وقال : إنک لم تهب الخلافة ، فأردت أن تعرف أن الخلافة لا تهابک . . فلم یتغیّر سعد من ذلک ، فابن مسعود أولی ; لأنه کان یجیب عثمان بما لا یبقی له حرمة ولا أبهّة أصلاً . (1) انتهی .

از این کلام صریح معلوم میشود که ابن مسعود چنین طعن و تشنیع بر عثمان میکرد که با آن عثمان را اصلا در نظر مردم وقعی و حرمتی باقی نمیماند و آن نیست جز تفسیق و تضلیل او .

و نیز وقتی که عثمان ولید بن عقبه را عامل کوفه گردانید ، ابن مسعود به او گفت : لا زادک الله خیراً ولا من بعثک ، کما سبق من إنسان العیون (2) .

و طعن کردن سعد نیز بر تولیت ولید گذشت (3) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 - 335 .
2- در طعن اول عثمان از السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 گذشت .
3- در طعن اول عثمان به نقل از الاستیعاب 4 / 1553 - 1555 ، السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ، شرح ابن أبی الحدید 17 / 229 ، أُسد الغابة 5 / 91 ، تهذیب الکمال 31 / 57 ، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر 3 / 83 ، الوافی بالوفیات 27 / 276 ، المعارف لابن قتیبة : 242 گذشت .

ص : 657

و عایشه صدیقه از طعن گذشته ، نوبت به تکفیر عثمان رسانیده ، چنانچه گذشت از “ انسان العیون “ (1) .

و عبدالرحمن بن عوف که نزد اهل سنت از مبشرین به جنت است ، و بنابر روایات موضوعه ایشان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پسِ او نماز هم خوانده ، بر عثمان ملامت کرد و مهاجرت او نمود و تا دم واپسین کلام با او نکرد ، کما سبق من المختصر فی أخبار البشر وشرح القصیدة الهمزیة (2) .

و در “ استیعاب “ به ترجمه عثمان از اسد بن ‹ 214 › موسی نقل کرده :

قال : ( نا ) حماد بن سلمة ، عن محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبیه ، عن جدّه علقمة بن وقاص : ان عمرو بن العاص قام إلی عثمان - وهو یخطب الناس - فقال : یا عثمان ! إنک قد رکبت بالناس النهابیر ، ورکبوها منک ، فتب إلی الله ولیتوبوا .

قال : فالتفت إلیه عثمان وقال : إنک لهناک یا ابن النابغة !

.


1- اشاره است به قول عایشه : ( اقتلوا نعثلا ، فقد کفر ) که در طعن دوم و پنجم عثمان از تذکرة الخواص : 63 - 64 ، 189 گذشت . همچنین مراجعه شود به : السیرة الحلبیة 3 / 356 ( روایت آن در طعن دوم از مطاعن عایشه خواهد آمد ) ، تاریخ طبری 3 / 447 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 206 ، الفتوح لابن أعثم 2 / 437 .
2- در طعن اول عثمان از المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 ، 1 المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 گذشت .

ص : 658

ثم رفع یدیه واستقبل القبلة وقال : أتوب إلی الله ، اللهم أنا أول تائب إلیک (1) .

و در “ ازالة الخفا “ در مآثر عثمان مسطور است :

عن علقمة بن وقاص : إن عمرو بن العاص قام إلی عثمان - وهو یخطب الناس - فقال : یا عثمان ! إنک قد رکبت بالناس النهابیر (2) ، ورکبوها منک ، فتب إلی الله عزّ وجلّ ولیتوبوا ، فالتفت إلیه عثمان وقال : أنت هناک یا ابن النابغة ! ثم رفع یدیه واستقبل القبلة ، وقال : أتوب الله إلی تعالی ، اللهم إنی أول تائب إلیک (3) .

.


1- الاستیعاب 3 / 1041 .
2- فی المصدر : ( الهنابیر ) ، قال ابن قتیبة : وهی ممّا قلّب والأصل : نهابیر . ( غریب الحدیث 2 / 196 ) .
3- [ الف ] فضائل عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 225 ] . [ قال ابن الأثیر : غشیت بی النهابیر . . أی حملتنی علی أمور شدیدة صعبة ، وواحد النهابیر : نهبور . . . ومنه حدیث عمرو بن العاص أنه قال لعثمان : رکبت بهذه الأمة نهابیر من الأمور فرکبوها منک ، وملت بهم ، فمالوا بک ، إعدل أو اعتزل . النهایة 5 / 134 ، وقریب منها : فی لسان العرب 5 / 239 ، تاج العروس 7 / 573 - 572. . وغیرهما ، وانظر : غریب الحدیث لابن قتیبة 2 / 114 ، 196 ، الامامة والسیاسة 1 / 52 ( تحقیق الشیری ) 1 / 36 ( تحقیق الزینی ) ، تهذیب الکمال 19 / 451 ، انساب الأشراف : 282 ، البدایة والنهایة 7 / 196 ] .

ص : 659

و ابن عدیس - که صحابی بود از مبایعین تحت الشجرة - چنانچه از “ استیعاب “ گذشته (1) - در حق عثمان روایت میکرد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده : ( ألا إن عثمان أضلّ من عیبة علی قفلها ) ، چنانچه ابن الجوزی در کتاب “ الموضوعات “ میفرماید :

أخبرنا المبارک بن علی ، قال : أخبرنا شجاع بن فارس ، قال : حدّثنا أبو طاهر محمد بن أحمد الإشنانی ، قال : حدّثنا علی بن أحمد بن عمر الحمامی (2) ، قال : حدّثنا علی بن محمد بن أبی قیس ، قال : حدّثنا أبو بکر بن عبد القرشی ، قال : حدّث عن کامل بن طلحة ، قال : حدّثنا ابن لهیعة ، قال : حدّثنا یزید بن عمرو المسافری : أنه سمع أبا ثور الفهمی ، قال : قدمت علی عثمان ، فصعد ابن عدیس منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقال : ألا إن عبد الله بن مسعود حدّثنی أنّه سمع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « ألا إن عثمان أضلّ من عیبة علی قفلها (3) » ، فدخلت علی عثمان فأخبرتُه ، فقال : کذب - والله - ابن عدیس .


1- در همین طعن از الاستیعاب 2 / 480 گذشت .
2- در [ الف ] : ( الحمامی ) خوانا نیست . در [ الف ] اینجا به اندازه چند کلمه سفید است .
3- فی المصدر : ( فعلها ) .

ص : 660

ما سمعها من ابن مسعود ، ولا سمعها ابن مسعود من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قطّ .

قال المصنف : هذا حدیث لا یشکّ فی أنه کذب ، ولسنا نحتاج إلی الطعن فی الرواة ، وإنّما هو من تخرّص (1) ابن عدیس . (2) انتهی .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مناقب عثمان روایت کرده :

ومن أدبه - أی أدب عثمان - فی الریاض : عن أبی ثور الفهمی ، قال : قدمت علی عثمان ، فبینما أنا عنده فخرجت ، فإذا وفد أهل مصر قد رجعوا ، فدخلتُ علیه فأعلمتُه ، قال : کیف رأیتهم ؟ قلت : رأیت فی وجوههم البشر (3) ، وعلیهم ابن عدیس (4) البلوی ، فصعد ابن عدیس (5) منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فصلّی بهم الجمعة ، وتنقّص عثمان .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحرّض ) آمده است .
2- [ الف ] فضائل عثمان . قابلت الحدیث علی أصل کتاب ابن الجوزی ، فاغتنم ذلک وتشکّر ، فإنه قلّما یوجد فی هذه البلاد ، لکن حبانی الربّ الجواد قطعة صالحة منه بمنّه الفائض علی العباد . ( 12 ) ر . [ الموضوعات 1 / 335 ] .
3- فی المصدر : ( الشرّ ) .
4- فی المصدر : ( عدس ) .
5- فی المصدر : ( عدس ) .

ص : 661

فی خطبته ، فدخلتُ علیه فأخبرته بما قام فیهم ، فقال : کذب - والله ! - ابن عدیس (1) ، لولا ذلک ما ذکرت (2) : انی - والله ! - لرابع أربعة فی الإسلام ، وأنکحنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ابنته ، ثمّ توفیت فأنکحنی ابنته الأُخری ، ما زنیتُ ، ولا سرقت فی الجاهلیة ولا فی الإسلام ، ولا تغنیّت ، ولا تمنّیت ‹ 215 › منذ أسلمت ، ولا مسست فرجی بیمینی منذ بایعت بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولقد جمعت القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا أتت جمعة إلاّ ولنا عتق رقبة منذ أسلمت إلاّ أن لا أجد تلک الجمعة فأجمعها فی الجمعة الثانیة . (3) انتهی .

قوله : اینک روایات اهل بیت باید شنید : عن ابن عباس . . الی آخر .

اقول : کمال تعجب است که مخاطب - با وصف دعاوی کاذبه این معنا که آنچه در این کتاب نقل کرده جز روایات شیعه نیست که در چند جا از این کتاب نموده (4) - ناظرین و معتقدین خویش را در دام تلبیس گرفتار کرده باز )


1- فی المصدر : ( عدس ) .
2- فی المصدر : ( لولا ما ذکر ما ذکرت ذلک ) .
3- ازالة الخفاء 2 / 225 .
4- در مقدمه کتاب گوید : در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و اصول مذهب ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد . و الزاماتی که عاید بر اهل سنت میشود ، باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع . ( تحفه اثناعشریه : 2 ) . و در طعن ششم گذشت که : مدار بر تواریخ اهل سنت نیست . ( تحفه اثناعشریه : 324 )

ص : 662

به مقابله شیعه این روایات عثمانیه و مروانیه که هزارها احادیث را بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و صحابه کرام بافته اند ذکر میکند ، و شرمی و آزرمی نمیکند ! علی الخصوص چنین روایات کاذبه مفترات که آثار کذب و دروغ بر آن میبارد ذکر نمودن ، دادِ دانشمندی بلاهت (1) دادن است و بس .

و باز بر اینقدر تخدیع و تلبیس راضی نشد ، در اخیر این روایت ، آن را منسوب به دیلمی ساخته و نکث عهود سابقه کرده ، مدح و ثنای دیلمی نموده تا ناظرین روایتش را معتبر دانند .

و هرگاه شیعه از همین دیلمی خبری در فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) ایراد میکنند به قدح و جرح او برخیزند و گویند : کتب او غیر معتبر است و احادیث موضوعه و واهیه را جمع کرده است ، قابل احتجاج نیست .

و از این هم الطف آنکه گفته که : شیعه نیز او را معتبر میدانند ، ( سُبْحَانَکَ .


1- کذا .

ص : 663

هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (1) ! شیعه کی دیلمی و غیر دیلمی را معتبر میدانند ؟ ! البته بنابر الزام اهل سنت به روایات معتمدین ایشان - که در کتب رجال به غایت مدح و توثیق ایشان کرده اند - احتجاج مینمایند ، و لیکن حضرات اهل سنت از غایت انصاف آن روایات را یک سر واهی و غیر معتبر گویند و از موضوعات روافض قرار دهند ، و بیشتر مصنفین نحله خویش را جرح و قدح کنند .

بالجمله ; اگر رضای مخاطب در اثبات توثیق و تصحیح روایات دیلمی است پس ما هم به آن راضی ایم ، لیکن به آن شرط که اولاً احادیثی را که ناصّ است بر خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] و دیلمی آن را روایت کرده قبول فرماید ، و تکذیب خود در قدح و ردّ و انکار احادیث مرویه دیلمی نماید و به خلافت بلا فاصله جناب امیر ( علیه السلام ) قائل بشود ، باز اگر مناط شبهه او بر این یک حدیث خواهد بود جوابش خواهیم داد .

و به مقتضای ( وَکَفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ ) (2) ثقات علمای اهل سنت این حدیث را در احادیث موضوعه ایراد کرده به قدح و جرح آن پرداخته اند ، چنانچه در “ مختصر تنزیه الشریعه عن الأحادیث الموضوعه “ - که اصل آن را خود مخاطب در رساله “ اصول حدیث “ برای دفع غائله وضع احادیث کافی .


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 664

گفته (1) - مسطور است :

اثر ابن عباس : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی منامی علی برذون أبلق ، فدنوت منه ، وعلیه عمامة من نور . . . إلی آخر الحدیث ، وآخره : إن عثمان أصبح عروساً فی الجنّة ، وقد دعیت إلی عرسه . ‹ 216 › فت ، فیه إبراهیم . (2) انتهی .

و ابن الجوزی در کتاب “ الموضوعات “ نیز این حدیث را از موضوعات شمرده ، در فضائل عثمان میگوید :

الحدیث الخامس : أنبأنا ابن ناصر ، قال : أنبأنا المبارک بن عبد الجبّار ، قال : أنبأنا عبد الباقی بن أحمد الواعظ ، قال : حدّثنا أبو جعفر محمد بن علان ، قال : حدّثنا أبو الفتح الأزدی الحافظ ، قال : أخبرنا أبو بکر أحمد بن محمد بن عبد الخالق ، قال : حدثنا زکریا بن یحیی بن السعید ، قال : حدّثنا أحمد بن یزید الکوفی ، قال : حدّثنا إبراهیم بن منقوش الزبیدی ، قال : حدّثنا محمد بن أبان الکوفی (3) ، عن میمون بن مهران ، عن ابن عباس ، قال :

.


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 37 .
2- مختصر تنزیه الشریعة : وانظر : تنزیه الشریعة 1 / 350 .
3- لم یرد فی المصدر : ( حدّثنا إبراهیم بن منقوش الزبیدی ، قال : حدّثنا محمد بن أبان الکوفی ) .

ص : 665

رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی منامی علی برذون أبلق ، فدنوت منه ، وعلیه عمامة من نور معجراً (1) بها ، وفی رجلیه نعلان خضراوان ، شراکهما من لؤلؤ رطب ، بکفّه قضیب من قضبان الجنة أخضر یتثنی (2) ، فسلّم علیّ فرددتُ علیه ، وقلت : یا رسول الله ! اشتدّ شوقی إلیک ، فأین أنت مبادر ؟ قال : إن عثمان بن عفان أصبح عروساً فی الجنة وقد دُعِیتُ إلی عرسه .

قال الأزدی : إبراهیم بن منقوش یضع الحدیث وضعاً . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : و ابوشجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدّثین است و شیعه نیز او را معتبر میدارند .

پس جوابش آنکه : « إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ! (4) » مخاطب نقاب حیا از رخ برگرفته به چنین اکاذیب زبان میآلاید ، شیعه هرگز دیلمی را .


1- فی المصدر : ( معتجراً ) . قال الجوهری الاعتجار : لفّ العمامة علی الرأس . انظر : الصحاح 2 / 737 .
2- لم یرد فی المصدر : ( شراکهما من لؤلؤ رطب ، بکفّه قضیب من قضبان الجنة أخضر یتثنی ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله ، فضائل عثمان . ( 12 ) . [ الموضوعات 1 / 334 ] .
4- انظر : بحار الأنوار 68 / 333 ، صحیح بخاری 4 / 152 .

ص : 666

معتبر نمیدانند خصوصاً در نقل چنین اکاذیب صریحه و فضائل موضوعه اصحاب ثلاثه .

و اگر وجه توهمش آن است که شیعه به روایات دیلمی بر اهل سنت احتجاج میآرند ، پس نزد ایشان معتبر باشد .

پس جوابش آن است که : ابوجعفر کلینی و دیگر محدّثین - که از مشاهیر محدّثین شیعه اند و اهل سنت به اقوالشان بر شیعه احتجاج میکنند - مذامّ و قبائح کثیره خلفای ثلاثه نقل کرده اند ، پس چرا این روایات این محدّثین بر اهل سنت حجت نشود ؟ !

و نیز شیخ ابن بابویه - که بر اعتبارش فی الحقیقه صاحب فصل الخطاب و شیخ عبدالحق در ترجمه آن تصریح کرده اند و به عبارت سمعانی تمسک جسته (1) - بسیاری از مطاعن ثلاثه ، بل تصریحات بطلان خلافتشان نقل کرده ، پس آن بالاولی بر اهل سنت حجت باشد .

)


1- خواجه محمد پارسا پس از ذکر پنج حدیث گفته : أخرج هذه الأحادیث الخمسة أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی ، وکان من شیوخ الشیعة ومشهوریهم ، استشهد به البخاری . . . فی کتابه فی کتاب الطب [ صحیح البخاری 7 / 12 ] فقال فی حدیث : « الشفاء فی ثلاثة : شرطة محجم ، وشربة عسل ، وکیّة نار » ، رواه القمی ، عن مجاهد ، عن ابن عباس . . . کذا فی الأنساب للإمام أبی سعید عبد الکریم السمعانی [ الأنساب للسمعانی 4 / 544 ] . ( فصل الخطاب : 620 - 621 ، ترجمه فصل الخطاب ، سه ورق ( پنج صفحه ) مانده به آخر کتاب )

ص : 667

اما آنچه گفته : دیلمی در “ منتقی “ آورده : عن حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] . . إلی آخره .

پس به غایت عجیب و غریب است که هرگاه شیعه حدیثی از دیلمی در باب فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کنند روایاتش همه از سر ضعاف و موضوعه و مقلوبة الأسانید شود و اصلا قابل اعتبار نباشد ، و هرگاه اهل سنت فضائل ثلاثه را از او روایت کنند روایتش معتبر و صحیح گردد !

مخاطب در باب امامت در جواب حدیث ششم میگوید :

جماعتی از محدّثین که در طبقه متأخر پیدا شدند - مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر - چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در آنها نمانده ، مایل شدند به جمع احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الأسانید و المتون . . (1) الی آخر . ‹ 217 › و نیز مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ گفته :

طبقه رابعه احادیثی که نام و نشان آنها در قرون سابقه معلوم نبود و متأخران آن را روایت کرده اند ، پس حال آنها از دو شق خالی نیست : یا سلف تفحص کردند و آنها را اصلی نیافتند تا مشغول به روایت آنها میشدند ; یا یافتند و در آن قدحی و علتی دیدند که باعث شد همه آنها را بر ترک روایت آنها ، و علی کلّ تقدیر این احادیث قابل اعتماد نیستند که در اثبات عقیده یا .


1- تحفه اثناعشریه : 213 .

ص : 668

عملی به آنها تمسک کرده شود . . . إلی أن قال : و در این قسم احادیث کتب بسیار مصنف شده اند برخی را بشماریم : کتاب “ الضعفاء “ لابن حبان (1) ، و تصانیف الحاکم ، کتاب “ الضعفاء “ للعقیلی ، کتاب “ الکامل “ لابن عدی ، تصانیف ابن مردویه ، تصانیف خطیب ، تصانیف ابن شاهین ، “ تفسیر “ ابن جریر ، “ فردوس “ دیلمی بلکه سائر تصانیف او . (2) انتهی .

پس یک جا همه تصانیف دیلمی را قابل اعتماد نمیداند و جمیع روایاتش را معلول و مقدوح میگوید ، و جایی از تصانیف او حجت بر شیعه میآرد ، و روایتش را صحیح میگوید ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (3) .

و قطع نظر از این اگر نزد امام حسن ( علیه السلام ) رتبه عثمان نزد حق تعالی به این مرتبه جلیل بودی - که در این خواب مکذوب مذکور است - از دفن او ممانعت نمیکردی حال آنکه اهل سنت روایت میکنند که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به وقت وفات خود ارشاد فرمود که : ( ما از دفن عثمان مانع آمدیم ) ، چنانچه سید نورالدین سمهودی در کتاب “ وفاء الوفا “ بعدِ ذکر روایت ابن شیبه (4) متضمن استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه در باب دفن خود گفته :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جبان ) آمده است .
2- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 33 - 35 .
3- سورة ص ( 38 ) : 5 .
4- در مصدر ( شبّه ) .

ص : 669

وعن نوفل بن الفرات نحوه ، وفیه : إنّ الحسن [ ( علیه السلام ) ] قال للحسین [ ( علیه السلام ) ] : لعلّ القوم أن یمنعوک إذا أردت ذلک کما منعنا صاحبهم عثمان - ومروان بن الحَکَم یومئذ أمیر علی المدینة ، وقد کانوا أرادوا دفن عثمان فی البیت ، فمنعوهم - فإن فعلوا فلا تلاحهم فی ذلک ، وادفنی فی بقیع الغرقد . (1) انتهی .

و شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ ترجمه این روایت به این عبارت ذکر کرده :

و در روایت دیگر آمده که هم در وقت رحلت به حسین ( علیه السلام ) فرمود که : مرا در پهلوی جد من دفن کن ، و اگر این قوم از آن مانع آیند - چنانچه ما صاحب ایشان را که عثمان است مانع آمدیم - با ایشان الحاح مکن و نزاع میار و مرا در بقیع الغرقد دفن کن . (2) انتهی .

و از این روایت صاف ظاهر است که نزد اهل بیت ( علیهم السلام ) ، عثمان اصلا وقعی و عظمتی نداشت و اصلا پاس او نداشتند که از دفن او مانع آمدند ، پس به محبت و تعظیم واجلال و خلیفه بر حق دانستن او چه رسد ؟ !

و نیز اگر این حدیث خواب حضرت امام حسن ( علیه السلام ) صحیح میبود ، میبایست که حضرت علی ( علیه السلام ) از قتال طالبان خون عثمان احتراز میفرمود !

.


1- [ الف ] الفصل السادس من الباب الخامس . [ وفاء الوفا 3 / 908 ] .
2- جذب القلوب : 161 ( باب دوازدهم ) .

ص : 670

و چون آن حضرت امتناع از مقاتله ایشان نکرده معلوم شد که واضعان این خواب بر حضرت امام حسن ( علیه السلام ) افترا کرده اند .

و آنچه از ابن السمان نقل کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده : ( فکأنّما صدع قلبی ) .

پس افترای بهت و تهمت محض است ; زیرا که سید مرتضی ‹ 218 › - علیه الرحمه - نقل فرموده که : واقدی روایت کرده :

عن الحَکَم بن الصلت ، عن محمد بن عمار بن یاسر ، عن أبیه ، قال : رأیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی منبر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حین قتل عثمان وهو یقول : « ما أحببت قتله ، ولا کرهته ، ولا أمرت به ، ولا نهیت عنه » (1) .

و در “ فتاوای تاتارخانیه “ مذکور است :

عن ابن سیرین ، قال : خطب علی [ ( علیه السلام ) ] وقال فی خطبته : « والله ! ما قتلت عثمان ، ولا کرهت قتله ، وما أمرت ، وما نهیت » . فدخل علیه بعض من لیس له علم به (2) ، وقال فی ذلک قولا ، فلمّا کان فی مقام آخر قال : « من کان سائلی عن قتل .


1- الشافی 4 / 307 - 308 .
2- فی المبسوط : ( من الله أعلم بحاله ) .

ص : 671

عثمان ؟ الله قتله ، وأنا معه » . (1) انتهی .

هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) - به روایات معتمدین اهل سنت مثل ابن سیرین - تصریح فرموده باشد که : « من قتل عثمان را مکروه نداشتم » ، پس نسبت رنج بر قتلش به آن جناب کذب محض است .

و نیز محال است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) یا کسی از ائمه اهل بیت طاهرین و یا احدی از صحابه مؤمنین - معاذ الله ! - به عثمان دوستی داشته باشد ; زیرا که در روایات معتبره اهل سنت مذمت شدید دوستداران عثمان واقع شده تا آنکه فرموده اند که : هرگاه دجال خروج میکند به اتّباع او محبین .


1- [ الف ] مجلد رابع ، فصل سابع در : استعمال المعاریض للتحرز عن الکذب ، ولا بأس به . ( 12 ) . [ لم نجدها فی کتاب الفتاوی التاتارخانیة المطبوع مع أنا راجعناه أکثر من مرّة ، وفی فصول مختلفة ، وقد ورد بلفظه فی المبسوط للسرخسی 30 / 212 ، وقریب من الجملة الأولی ما رواه البطلیوسی فی الإنصاف 1 / 58 . وروی ابن أبی الحدید : فقیل له : أسخطتَ قتله ؟ فقال : « لم أسخط » . انظر : شرح ابن أبی الحدید 2 / 128 . ونقل فی موضع آخر عنه ( علیه السلام ) : « ما قتلتُه ، ولا مالأتُ علی قتله ، ولا ساءنی » . وفی موضع ثالث عنه ( علیه السلام ) : « ما أحببتُ قتله ، ولا کرهتُه » . راجع : شرح ابن أبی الحدید 3 / 65 - 66. والروایة الأخیرة رواها العلامة الأمینی فی الغدیر 9 / 70 عن أنساب الأشراف 5 / 101 ] .

ص : 672

عثمان بر میخیزند ، چنانچه ذهبی در کتاب “ مغنی “ میفرماید :

زید بن وهب ، تابعی ، جلیل ، ثبت ، وإنّما أوردتُه ; لأن یعقوب الفسوی قال - فی تاریخه - : فی حدیثه خلل کثیر . . ثم ذکر له قول عمر : بالله یا حذیفة ! أنا من المنافقین ؟

قال : وهذا محال ، أخاف أن یکون کذباً . رواه الأعمش عنه .

قال : وممّا یستدل به علی ضعف حدیثه روایته عن حذیفة : إن خرج الدجال تبعه من کان یحبّ عثمان .

ومن خلل روایته قوله : حدّثنا - والله ! - أبو ذر بالربذة ، قال : کنت مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فاستقبلنا أحد . . إلی آخر الحدیث .

وهذا الذی استنکره الفسوی ما استنکره أحد قبله (1) ، ولو فتحنا هذه الوساوس [ علینا ] (2) لرددنا السنن بالوهم . (3) انتهی .

و آنچه احادیث لعنت قتله عثمان از جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کرده .

پس خلاف عقیده اهل سنت است ; چه در قتل عثمان بعض اصحاب نیز - .


1- لم یرد فی المصدر : ( قبله ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] کتاب المغنی فی خزانة الکتب الموقوفة لمولانا وإمامنا السید دلدار علی أعلی الله مقامه وزاد إکرامه . ( 12 ) . [ المغنی 1 / 248 ] .

ص : 673

مثل عمرو بن الحمق و غیر او - شریک بودند ، و نزد اهل سنت لعنت فساق هم جایز نیست نه که لعنت اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که اهل سنت آیات و احادیث بی شمار در فضائلشان ذکر کنند ، و از آن تحریم ایذا و بد گفتن و لعنت کردن بر ایشان ثابت کنند .

و غایت قتل عثمان آنکه کبیره باشد نه کفر ، و مخاطب در باب امامت گفته :

نزد اهل سنت هیچ مرتکب کبیره را لعن جایز نیست . (1) انتهی .

و به لحاظ اینکه در قتل عثمان بعض اصحاب نیز شریک بودند ، قتلش کبیره بلکه صغیره هم نبود ; چه اهل سنت تصریح کرده اند به اینکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بعدِ فتنه قتل عثمان نیز عادل بودند ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ گفته :

ذهب جمهور العلماء إلی أنّ الصحابة کلّهم عدول قبل فتنة عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] وکذا بعدها . (2) انتهی .

پس اگر قتل عثمان کبیره میبود ، این بعض صحابه که در قتل عثمان شریک شدند به چه طور عادل میماندند ؟ !

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

.


1- تحفه اثناعشریه : 182 .
2- منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 209 .

ص : 674

عن خالد الرهبی (1) ، قال : قرأت فی کتاب الله المنزل : أنّ عثمان یأتی رافعاً یدیه إلی الله یقول : ‹ 219 › یا ربّ ! قتلنی عبادک المؤمنون . (2) انتهی .

از این روایت به کمال وضوح ثابت است که قاتلین عثمان مؤمنین بودند ، و لعنت مؤمنین به هیچ وجه جایز نیست ، پس نسبت لعنشان به جناب امیر ( علیه السلام ) افترای محض باشد .

و اما حدیثی که به حذیفه نسبت کرده .

[ آن هم ] نیز دروغ است ; زیرا که او هم هرگز عثمان را خلیفه بر حق نمیدانست ، دلیلش آنکه در “ تذهیب التهذیب “ ذهبی در ترجمه حذیفه مسطور است :

قال الأعمش : عن عبد الملک بن میسرة ، عن النزال بن سبرة ، قال : کنّا مع حذیفة فقال له عثمان . . . : یا أبا عبد الله ! ما هذا الذی یبلغنی عنک ؟ ! قال : ما قلته ، فقال عثمان : أنت أصدقهم وأبرّهم ، فلمّا خرج قلت : یا أبا عبد الله ! ألم تقل ما قلته ؟ قال : بلی ، ولکنی أشتری دینی ببعضه مخافة أن یذهب کلّه . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( الربعی ) .
2- ازالة الخفاء 1 / 182 .
3- [ الف ] قوبل علی أصل التذهیب للذهبی ، ونسخته عندی لا تخلو من صحة ، طالعه المیرزا محمد بن معتمدخان . ( 12 ) . [ تذهیب التهذیب 2 / 235 ] .

ص : 675

و از این حدیث ثابت است که حذیفه از عثمان تقیه نمود ، و ظاهر است که تقیه از دشمن میباشد نه از دوست ، و اگر عثمان را حذیفه خلیفه بر حق میدانست و دوست خود میشمرد ، چرا از او تقیه میکرد ؟ ! وهو فی کمال الظهور .

و نیز از سیاق حدیث ظاهر است که آنچه حذیفه گفته بود و روبروی عثمان از آن انکار نمود ، طعنی و عیبی در حق عثمان بوده باشد ، کما لا یخفی علی الماهر .

و مع هذا از این حدیث تشیع حذیفه ثابت میشود ; چه نزد اهل سنت تقیه غیر جایز است و بر آن ملامت میکنند و آن را نفاق نام مینهند ، بنابر هفوات ایشان لازم میآید که حذیفه - که صاحب علم المنافقین بود و احادیث فضیلت او در کتب ایشان موجود - از منافقین باشد .

اما آنچه گفته : و حذیفه نیز به نزد شیعه صادق الحدیث است . . الی آخر .

پس جوابش اینکه از راستی حذیفه لازم نمیآید که هر کسی که به حذیفه روایتی نسبت کرده باشد آن کس هم صادق باشد ، و حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اتفاق امت صادق القول بودند ، و از آن لازم نمیآید که هر کسی هر روایتی را که به آن حضرت منسوب ساخته راست باشد .

ص : 676

اما آنچه گفته : و نیز از این روایات کثیره مشهوره متعدده ثابت شد که تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان محض افترا است .

پس در این روایات اصلا امری مذکور نیست که دلالت دارد بر آنکه لاش عثمان تا سه روز افتاده نماند و همان روز دفن کردند ، مگر ظاهراً غرضش این است که : چون تا سه روز افتاده ماندن لاش ، دلیل تبری صحابه است از عثمان ، و چون به زعم خود از این روایات ثابت نموده که صحابه از محبین او بودند و او را تعظیم و تکریم میکردند و قتل او را عظیم میدانستند ، پس تا سه روز افتاده ماندن لاش او هم غلط باشد .

و این مطلب بدون لزوم بین الأمرین ثابت نمیشود .

و هرگاه نزد او تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان دلیل تبری صحابه از او باشد - و بحمد الله در قول آینده این معنا از روایات معتبره اهل سنت ثابت میشود - پس بنابر قولش تبری صحابه از او ثابت باشد .

و دلالت مدفون نشدن (1) عثمان تا سه روز بر تبری صحابه و بیزاری شان از او ، خود هم ظاهر است ; زیرا که اگر ‹ 220 › عثمان را مؤمن و خلیفه بر حق میدانستند دفن او واجب بالکفایه میبود .

و ترک نمودن جمیع صحابه عدول آن را دلیل صریح است بر آنکه : او را هرگز مؤمن نمیدانستند و نه دفنش را واجب .

.


1- در [ الف ] : ( نه مدفون شدن ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 677

اما آنچه گفته : و در جمیع تواریخ تکذیب آن موجود است .

پس محض افترا و دروغ است (1) ، در “ استیعاب “ مذکور است :

أخبرنا محمد بن إبراهیم ، قال : ( نا ) أحمد بن مطرف ، ( نا ) الإعسافی ، ( نا ) محمد بن عبد بن الحَکَم ، ( نا ) عبد الملک بن الماجشون ، عن مالک : لمّا قتل عثمان أُلقی علی المزبلة ثلاثة أیّام ، فلمّا کان من اللیل أتاه إثنا عشر رجلا فیهم : حویطب بن عبد العزّی ، وحکیم بن حزام ، وعبد [ الله ] (2) بن الزبیر ، وجدّی مالک بن أبی عامر ، فاحتملوه ، فلمّا صاروا به إلی المقبرة لیدفنوه ناداه قوم من بنی مازن : والله ! لئن دفنتموه هاهنا لنخبرنّ الناس ، فاحتملوه وکان علی باب ، وإنّ رأسه علی الباب یقول : طق طق ! ! حتّی صاروا به إلی حشّ کوکب (3) ، ودفن لیلا بموضع یقال له : حشّ کوکب . (4) انتهی .

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] کذب صاحب تحفه .
2- الزیادة من المصدر .
3- إلی هنا ذکر المؤلف ( رحمه الله ) نصّ ما رواه ابن عبد البرّ ، ثم اختصر تتمة الروایة .
4- الاستیعاب 3 / 1047 - 1048 . قال الحموی : حشّ کوکب : بفتح أولّه ، وتشدید ثانیه ، ویضمّ أوله أیضا . والحشّ فی اللغة : البستان ، وبه سمّی المخرج : حشّاً ; لأنهم کانوا إذا أرادوا الحاجة خرجوا إلی البساتین ، وکوکب الذی أُضیف إلیه اسم رجل من الأنصار : وهو عند بقیع الغرقد ، اشتراه عثمان بن عفان . . . وزاده فی البقیع ، ولما قتل ألقی فیه ، ثم دفن فی جنبه . راجع : معجم البلدان 2 / 262 .

ص : 678

از این روایت صریح معلوم شد که : عثمان بعد قتل تا سه روز بر مزبله افتاده ماند .

و در “ سیره حلبی “ مذکور است :

عن ابن الماجشون ، عن مالک . . . : إن عثمان . . . بعد قتله أُلقی علی المزبلة ثلاثة أیام (1) .

یعنی از مالک منقول است که : عثمان بعد قتل افتاده ماند بر مزبله سه روز .

و در “ حیاة الحیوان “ مسطور است :

وأقام - أی عثمان - ثلاثة أیّام لم یدفن ، [ ولم یصلا علیه ] (2) .

و قاسم خوارزمی - که از اعاظم اهل سنت است و ملقّب است به : صدرالافاضل کما فی “ کشف الظنون “ (3) - در “ شرح دیوان ابوالعلاء “ در شرح ابیات و رباعیات میآرد :

قال الواقدی . . . : قتل عثمان . . . یوم الجمعة لثمان لیال خلت من ذی الحجّة .

.


1- السیرة الحلبیة 2 / 269 .
2- الزیادة من المصدر ، حیاة الحیوان 1 / 78 .
3- کشف الظنون 2 / 992 .

ص : 679

وقیل : لتسع عشرة لیلة خلت منه .

وقیل : قتل یوم الخمیس لثمان عشرة لیلة خلت منه .

وقیل : یوم الأربعاء سنة خمس وثلاثین ، وهو حینئذ ابن اثنتین وثمانین سنة .

وقیل : ابن إحدی وثمانین ، وترک مطروحاً علی مزبلة ثلاثة أیام حتّی ذهب بفرد رجله الکلاب . (1) انتهی .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن مالک ، قال : قتل عثمان فأقام مطروحاً علی کناسة بنی فلان ثلاثاً (2) .

.


1- ضرام السقط ، شرح دیوان ابوالعلاء 21 ورق مانده به آخر کتاب ، شرح بیت : ولا تدفنیها الجهر بل دفن فاطم * ودفن ابن أروی لم یشیّع باعوال وراجع : شروح سقط الزند ( السفر الثانی من آثار أبی العلاء المعرّی ) القسم الرابع ، صفحة 1836 ، فإنه نقل الروایة بنصّها عن صدر الأفاضل الخوارزمی عن الواقدی .
2- کنز العمال 13 / 85. أقول : قال ابن الجوزی : وقال عروة : مکث عثمان فی حشّ کوکب مطروحاً ثلاثاً لا یصلّی علیه . انظر : تلقیح فهوم أهل الأثر 1 / 78 - 79 . وروی ابن عساکر ، عن الربیع بن مالک بن أبی عامر ، عن أبیه ، قال : کنت أحد حملة عثمان بن عفان حین توفی ، حملناه علی باب ، وإن رأسه لیقرع الباب لإسراعنا به ، وإن بنا من الخوف لأمراً عظیماً حتّی واریناه فی قبره فی حشّ کوکب . راجع : تاریخ مدینة دمشق 39 / 532 - 531. وعن هشام بن عروة ، عن أبیه ، قال : لما قتل عثمان مکث ثلاثاً لا یدفن . . لاحظ : تاریخ مدینة دمشق 39 / 531. وقال ابن أبی الحدید : وکتب إلیه - أی إلی معاویة - عبد الله بن عامر : لا خیر فی العیش فی ذل ومنقصة * والموت أحسن من ضیم ومن عار إنا بنو عبد شمس معشر أنف * غرّ جحاجحة طلاب أوتار والله لو کان ذمّیا مجاورنا * لیطلب العزّ لم نقعد عن الجار فکیف عثمان لم یدفن بمزبلة * علی القمامة مطروحاً بها عار ! فازحف إلیّ فإنی زاحف لهم * بکل أبیض ماضی الحد بتار انظر : شرح ابن أبی الحدید 10 / 242. وروی غیر واحد ، عن مالک - یعنی ابن أنس - قال : قُتل عثمان ، فأقام مطروحاً علی کناسة بنی فلان ثلاثاً ، وأتاه اثنا عشر رجلا منهم جدّی مالک بن أبی عامر ، وحویطب بن عبد العزی ، وحکیم بن حزام ، وعبد الله بن الزبیر ، وعائشة بنت عثمان ، معهم مصباح فی حق ، فحملوه علی باب ، وان رأسه تقول - علی الباب - : طق طق حتّی أتوا البقیع ، فاختلفوا فی الصلاة علیه ، فصلّی علیه حکیم بن حزام أو حویطب بن عبد العزی - شک عبد الرحمن - ثم أرادوا دفنه ، فقام رجل من بنی مازن فقال : لئن دفنتموه مع المسلمین لأخبرن الناس غداً ، فحملوه حتّی أتوا به حشّ کوکب ، فلمّا دلوه فی قبره صاحت عائشة بنت عثمان ، فقال لها ابن الزبیر : اسکتی فوالله لئن عدت لأضربن الذی فیه عینک . . فلما دفنوه وسوّوا علیه التراب قال لها ابن الزبیر : صیحی ما بدا لک أن تصیحی . راجع : تاریخ مدینة دمشق 39 / 532 - 531 ، المعجم الکبیر الطبرانی 1 / 79 - 78 ، مجمع الزوائد 9 / 95 ، وذکر بعضه ابن حجر العسقلانی فی تلخیص الحبیر 5 / 275 ، وأشار إلی بعضه الآخر ، ونقل الخطیب التبریزی عن الهیثمی - فی مجمع الزوائد 9 / 95 - : أن رجاله ثقات . انظر : الإکمال فی أسماء الرجال : 134 .

ص : 680

ص : 681

و اعجب آنکه نصرالله کابلی در کتاب “ صواقع “ - که مخاطب بنای کتاب خود را بر سرقت از آن گذاشته - نیز انکار (1) مدفون شدن عثمان تا سه روز نکرده ، بلکه آن را از قرطبی نقل کرده ، و در وجهش گفته که : به جهت خوف مردم تا سه روز عثمان را دفن نکردند .

چون مخاطب در آن فضیحت و رسوایی عثمان به درجه نهایت دید و توجیه صاحب “ صواقع “ را ظاهر البطلان یافت به انکار آن پرداخت .

قال فی الصواقع :

أمّا ترک الدفن ; فقد ذکره القرطبی وغیره : أنه أُلقی علی مزبلة ، فأقام بها ثلاثة أیام ، ولم یقدر أحد علی دفنه حتّی جاءه جماعة باللیل ، فحملوه ، ودفنوه بالبقیع .

فترکه إنّما کان للخوف عن الأوباش ومنعهم عن ذلک ، وهو لا یستلزم التبرّی ، فعدّه من المطاعن من ‹ 221 › فرط الرقاعة والبغضاء والحسیکة . (2) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نه ) آمده است .
2- الصواقع ، ورق : 278 - 279 .

ص : 682

أقول : ونتربّص فی ترک الصحابة الأجلاّء - الّذین منهم علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) - دفن عثمان إلی ثلاثة أیّام إحدی الحسنین :

إمّا ثبوت تقیة علی ( علیه السلام ) وجمیع الصحابة فی ترک الدفن - الّذی هو واجب علی الکفایة - من أعداء عثمان ; وإمّا ثبوت أنّ الصحابة لم یروا عثمان ممّن یجب دفنه ! !

فالآن الأمر بأیدیهم ، فلیختاروا أیّهما شاؤوا !

و اما آنچه گفته : زیرا که به اجماع مورخین شهادت عثمان بعد از عصر روز جمعه هیجدهم ذی حجّه واقع شده است ، و دفن او در بقیع شب شنبه وقوع یافت بلا شبهه .

پس دعوی اجماع مورخین بر این معنا از اکاذیب صریحه و مفتریات واضحه است ، در تاریخ قتل عثمان اختلاف است :

بعضی گفته اند که : در اوسط ایام تشریق قتلش واقع شده ، یعنی به تاریخ دوازدهم ذی حجّه .

و بعضی (1) گفته اند : به روزی کشته شد که شش روز از ذی حجه باقی بود ، یعنی تاریخ بیست و چهارم .

و بعضی همان قول را که مخاطب ذکر کرده روایت کرده اند .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و بعضی ) تکرار شده است .

ص : 683

و در روز هم اختلاف است : بعضی جمعه گفته اند ، و بعضی چهارشنبه ، و بعضی دوشنبه .

شیخ عبدالحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ گفته :

وکان قتل عثمان . . . فی أوسط أیّام التشریق من سنة خمس وثلاثین ، وقیل : یوم الجمعة لثمان عشرة خلت من ذی الحجة ، ودفن لیلة السبت بین المغرب والعشاء فی حشّ کوکب بالبقیع ، وقیل : کان قتله یوم الأربعاء ، وقیل : یوم الإثنین ، وقیل : ستّ بقیت من ذی الحجة . (1) انتهی .

* * * .


1- رجال مشکاة : وانظر : الاستیعاب 3 / 1044 ، وقد ذکر فی تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 39 / 14 - 25 أقوال کثیرة وآثار عدیدة فی قتله ودفنه فراجع .

ص : 684

ص : 685

فهرست

فهرست جلد چهاردهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عثمان طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان 21 طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 133 طعن سوم : تضییع بیت المال 171 طعن چهارم : عزل و نصبهای بی جا 255 طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه 281 طعن ششم : منع از قصاص عبید الله بن عمر 477 طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی 521 طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی 557 طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان 569 طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او 583

ص : 686

ص : 687

روی نصر بن مزاحم فی کتاب صفین عن زید بن وهب الجهنی :

أنّ عمار بن یاسر نادی فی صفین یوماً قبل مقتله بیوم أو یومین :

أین من یبغی رضوان الله عزّ وجلّ . . . فأتته عصابة من الناس فقال :

أیها الناس ! اقصدوا بنا قصد هؤلاء القوم الذین یتبعون دم عثمان ، ویزعمون أنه قتل مظلوماً ، والله إن کان إلاّ ظالماً لنفسه ، الحاکم بغیر ما أنزل الله .

نصر بن مزاحم گوید :

عمار در جنگ صفین یک روز قبل از شهادتش فریاد زد :

کجایند آنهایی که طالب خشنودی خدا هستند . . .

گروهی گرد او جمع شدند ، گفت : بیایید به جنگ این قوم رویم که خونخواهی عثمان میکنند ، و خیال میکنند که او مظلومانه کشته شده است ! به خدا سوگند که او به خویش ستم نمود و حکم او بر خلاف دستور قرآن بود .

وقعة صفین : 326 ، شرح ابن ابی الحدید 8 / 10 ، بحار الانوار 33 / 26 .

ص : 688

قال عزّ من قائل :

لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهَ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِْیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهَ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .

سورة المجادلة ( 58 ) : 22 .

نیابی قومی را که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند ، کسانی را که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت کرده اند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا بستگان آنها باشند - دوست بدارند . آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خویش آنها را تأیید و تقویت فرموده ، و آنها را در بستان هایی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر ( درختان ) آن جاری است ، جاودانه در آن میمانند ، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند ، آنها حزب خدا هستند ، بدانید حزب خدا پیروز و رستگار است .

< / لغة النص = عربی >

ص : 689

مطاعن عثمان 19

طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان نبی امیه

33

طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر صلی الله علیه وآله

131

طعن سوم : تضییع بیت المال

169

طعن چهارم : عزل ونصبهای بی جا

253

طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه

279

طعن ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر

475

طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی

519

طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی

555

طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان

567

طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او

581

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109