تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد هفتم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 8 - 10

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ سورة الأنفال ( 8 ) : 41 .

و بدانید هر گونه غنیمتی بدست آورید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و خویشان ( او ) و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان ( از آنهاست ) . اگر ایمان آورده اید به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل ، روز درگیری دو گروه ( با ایمان و بی ایمان ) [ روز جنگ بدر ] نازل کردیم ، و خداوند بر هر چیزی تواناست .

ص : 6

ص : 7

إن نجدة الحروری أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی الذین ذکرهم الله ، فکتب إلیه :

انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا .

وفی روایة : وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟

وإنا نقول : هو لنا ، فأبی علینا قومنا ذلک .

مراجعه شود به :

مسند احمد 1 / 248 ، 294 ، 308 ، سنن بیهقی 6 / 345 و 9 / 22 ، 53 ، سنن دارمی 2 / 225 ، صحیح مسلم 5 / 197 - 198 ، الدر المنثور 3 / 186 ، المصنف ابن ابی شیبة 7 / 700 ، شرح مسلم نووی 12 / 191 ، سنن نسائی 6 / 484 ، المعجم الاوسط 7 / 55 ، المفهم 3 / 689 ، المعجم الکبیر 10 / 335 - 336 ، الجوهر النقی ماردینی 6 / 345 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 212 ، المغنی عبدالله بن قدامة 7 / 301 ، 302 ، 304 ، معرفة السنن والآثار بیهقی 6 / 500 ، الشرح الکبیر عبد الرحمن بن قدامة 10 / 494 - 495 ، المحلی 7 / 329 ، تخریج الاحادیث والآثار زیلعی 2 / 305 ، نیل الاوطار 8 / 230 ، جامع البیان 10 / 9 ، کتاب المسند شافعی : 319 ، تفسیر الثعلبی 4 / 358 ، زاد المسیر ابن الجوزی 3 / 245 ، تفسیر ابن کثیر 2 / 325 ، فتح القدیر شوکانی 2 / 312 ، تهذیب الکمال 27 / 318 ، تاریخ المدینة ابن شبة 2 / 650 .

ص : 8

ابن عباس در پاسخ کسی که از او درباره سهم ذی القربی در آیه خمس پرسیده بود ، نوشت :

ما بر این عقیده ایم که مراد از ذی القربی ما هستیم ، ولی قوم ما ( یعنی خلفا ) از پرداختن آن به ما امتناع کردند .

ص : 9

فی خطبة مولانا أبی محمد الحسن بن علی ( علیهما السلام ) لمّا أجمع علی صلح معاویة :

. . [ وأیم الله ] إنّی أولی الناس بالناس فی کتاب الله علی لسان رسوله غیر أنّا لم نزل أهل البیت مظلومین منذ قبض رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فالله بیننا وبین من ظلمنا حقّنا ، ونزل علی رقابنا ، وحمل الناس علی أکتافنا ، ومنعنا سهمنا فی کتاب الله عزّوجلّ من الفیء والمغانم ، ومنع أمّنا فاطمة ( علیها السلام ) میراثها من أبیها .

إنا لا نسمی أحداً ولکن أقسم بالله لو أنّ الناس منعوا أبی وحموه وسمعوا وأطاعوا لأعطتهم السماء قطرها ، والأرض برکتها . .

بحار الأنوار 69 / 155 ( به نقل از کتاب البرهان ) ، و مراجعه شود به : بحارالأنوار 10 / 142 و 44 / 63 ، امالی شیخ طوسی : 560 - 566 ،

ص : 10

هنگامی که قرار شد امام مجتبی ( علیه السلام ) با معاویه صلح نماید ، حضرت خطبه مفصّلی خواند و در ضمن آن فرمود :

به خدا سوگند بنابر فرموده خداوند در قرآن بر زبان پیامبرش من سزاوارترین مردم بر آنها هستم ( وخلافت حق ماست ) ، ولی از هنگام وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما اهل بیت همواره مظلوم بوده ایم .

خداوند بین ما وکسانی که در حق ما ستم کردند داوری خواهد کرد . آنهایی که بر ما چیره و غالب شدند و دیگران را نیز بر ما مسلط نمودند و سهمی را که خدا در قرآن برای ما قرار داده بود از غنائم از ما دریغ داشتند و میراث مادر ما فاطمه ( علیها السلام ) از پدرش را به او ندادند .

ما نام کسی را بر زبان نمیبریم ! ولی به خدا سوگند اگر مردم از پدرم حمایت نموده ، به سخن او گوش داده ، از او اطاعت کرده بودند ، آسمان باران خود را نازل و زمین برکات خود را از آنها دریغ نمیداشت .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

طعن هشتم : منع خمس از ذوی القربی

ص : 18

ص : 19

قال : طعن هشتم :

آنکه عمر . . . حصه اهل بیت از خمس که به نص قرآنی ثابت است - قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) - به ایشان نداد ، پس خلاف حکم قرآن نمود .

جواب آنکه : این طعن پیش مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان این آیه برای مصرف خمس است نه برای استحقاق ، پس اگر امامِ وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند - از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکورند - روا باشد ، و همین است مذهب جمعی از امامیه ، چنانچه ابوالقاسم صاحب " شرائع الاحکام " - که ملقب است به ( محقق ) نزد امامیه - و غیر او از علمای ایشان به این معنا تصریح کرده اند ، و بر این مذهب سندی نیز از ائمه روایت میکنند ، پس اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد ، بنابر استغنای ایشان از مال خمس ،


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 20

یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر ، نزد ایشان محل طعن نمیتواند شد .

و مدلول آیه نیز همین است که این هر چهار فرقه - یعنی ذوی القربی و یتیمان و مساکین و مسافران - لیاقت آن دارند که خمس به اینها داده اید ، خواه به هر یک از اینها برسد ، خواه به یک دو فرقه ، به دلیل آیه زکات ، وهو قوله تعالی : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ . . ) (1) ، که در آن آیه هم مقصود بیان مصرف است بر مذهب صحیح ، پس اگر شخصی تمام زکات خود را به یک گروه از این هشت فرقه مذکوره ادا نمود ، روا باشد ، [ کذا هذا ] (2) .

و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خود حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته ، بلکه بر طور عمر . . . فقرا و مساکین بنی هاشم را از آن داده ، آنچه باقی ماند به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام تقسیم نموده ، پس چون فعل عمر . . . موافق فعل معصوم باشد چه قسم محل طعن تواند شد ؟ !

روی الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق أنه قال : سألت أبا جعفر بن محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] : ان أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولی أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ فقال : « سلک به - والله - مسلک أبی بکر وعمر » .

زاد الطحاوی : فقلت : فکیف أنتم تقولون ؟ قال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » .


1- التوبة ( 9 ) : 60 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 21

و فعل عمر در تقسیم خمس آن بود که اول به فقرا و یتامی از اهل بیت میرسانید ، و مابقی را در بیت المال میداشت و در مصرف بیت المال خرج میکرد ، و لهذا روایات دادن [ خمس به ] (1) اهل بیت نیز از عمر متواتر و مشهور است :

روی أبو داود ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : ان أبا بکر وعمر قسّما (2) سهم ‹ 815 › ذوی القربی لهم .

وأخرج أبو داود - أیضاً (3) ، عن جبیر بن مطعم : ان عمر کان یعطی ذوی القربی من خمسهم .

و این حدیث صحیح است ، چنانچه حافظ عبدالعظیم منذری بر آن تصریح نموده .

و تحقیق این امر - آنچه از تفحص روایات معلوم میشود - آن است که : ابوبکر و عمر . . . حصه ذوی القربی [ را ] از خمس بر میآوردند و به فقرا و مساکین ایشان میدادند ، و دیگر مهمات ایشان را از آن سرانجام میکردند ، نه آنکه به طریق توریث ، غنی و فقیر و محتاج و غیر محتاج ایشان را بدهند ، چنانچه در حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز همین معمول بود .


1- زیاده به جهت تتمیم کلام افزوده شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قسّم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأیضاً ) آمده است .

ص : 22

و حالا هم مذهب حنفیه و جمع کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع .

قال فی الهدایة :

أمّا الخمس ; فینقسم علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لأبناء السبیل ، یدخل فقراء ذوی (1) القربی فیهم ، ویُقدّمون ، ولا یدفع إلی أغنیائهم .

وقال الشافعی : لهم خمس الخمس ، یستوون فیه غنیّهم وفقیرهم ، ویقسّم بینهم للذکر مثل حظّ الأُنثیین ، ویکون بین بنی هاشم وبنی المطلب دون غیرهم ; لقوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (2) ، من غیر فصل بین الفقیر والغنی (3) .

پس فعل عمر . . . چون موافق فعل معصوم و فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مطابق مذهب امامیه باشد ; چه جای طعن تواند شد ؟ !

آری ! مخالف مذهب شافعی شد ، لیکن عمر . . . مقلد شافعی نبود تا در ترک تقلید او مطعون گردد .

بالجمله ; اکثر امت که حنفیه و امامیه اند چون با عمر . . . رفیق باشند از مخالفت شافعیه نمیترسد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وذوی ) آمده است .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- الهدایة 2 / 148 .

ص : 23

آمدیم بر اینکه هر دو - روایت منع و اعطا - صحیح اند ، تطبیق بین الروایتین چه قسم تواند شد ؟

جوابش آن است که تطبیق بین الروایتین به دو وجه میتواند شد :

یکی : آنکه بعض اهل بیت را که محتاج بودند ، دادند ، و بعضی را که محتاج نبودند ندادند ، [ پس کسانی را که رسید گفتند : سهم ذوی القربی دادند ، و کسانی را که نرسید گفتند که : سهم ذوی القربی ندادند ] (1) .

دوم : آنکه نفی و اثبات بر طریق اعطا وارد است ، هرکه گفت که : دادند ، به این معنا گفت که به طریق مصرف دادند ، و هر که گفت : ندادند ، به این معنا گفت که به طریق توریث ندادند ، پس نفی و اثبات هر دو صحیح است .

و دلیل بر این تطبیق آن است که در روایات مفصله مذکور است که عمر بن الخطاب حصه ذوی القربی [ را ] از خمس جدا کرده ، نزد خود میگذاشت ، و نام به نام و خانه به خانه تقسیم نمیکرد ، بلکه یک مشت حواله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و حضرت عباس مینمود تا فقرا را از آن بدهند و در نکاح زنان بی شوهر و مردان ناکد خدا صرف نمایند و کسانی را که خادم نباشد ، غلام و کنیزک خریده دهند ، و کسانی که خانه ندارند یا خانه ایشان شکسته شده یا سواری ندارند (2) ، این چیزها ساخته دهند . و همین دستور جاری بود تا


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نداند ) آمده است .

ص : 24

[ آخر ] (1) خلافت عمر . . . و چون یک سال از حیات عمر . . . ماند در آن سال نیز به دستور ، حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید تا حصه ذوی القربی [ را ] از خمس بگیرند ، حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] گفت که : امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نماند و فقرای مسلمین بسیار هجوم آوردند ، بهتر آن است که این حصه را هم به فقرای اهل اسلام بدهند ، در آن سال به این تقریب حصه ذوی القربی مطلق موقوف ماند ، اگر چه حضرت عباس بعدِ برخاستن از آن مجلس ‹ 816 › حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را تخطئه فرمود و گفت که : غلط کردید که از دست خود به فقرا ندادید ، و در قبض خود نیاوردید ، مِن بعد خلفا به دست آویز آنکه شما از خود موقوف کردید ، این حصه را به شما نخواهند داد .

حالا مسأله خمس مفصل بر هر سه مذهب باید شنید :

نزد شیعه هرکس که امام باشد ، نصف خمس را خود گیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر [ حاجت ] (2) قسمت نماید ، و خمس به اعتقاد ایشان در هفت چیز واجب بود :

اول : غنیمت که از کافران حربی به دست آید هر مقدار که باشد .

دوم : هر کانی که باشد ، مثل فیروزه و مسّ و گل ارمنی و مانند آن ، به شرط آنکه بعد از اخراجات ضروری مثل کندن و صاف نمودن ، قیمت آنچه بماند بیست مثقال شرعی طلا باشد .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 25

سوم : هرچه از دریا به غواصی بیرون آرند .

چهارم : آنکه مال حلال به مال حرام مخلوط شده باشد .

پنجم : زمینی که کافر ذمی از مسلمان بخرد .

ششم : آنکه زری که از زیر زمین یافته شود .

هفتم : فائده [ ای ] که از تجارت یا زراعت یا حرفه و مانند آن به هم رسد ، پس هرگاه آن فائده زیاده از کل اخراجات یک ساله این کس باشد ، خمس آن زیاده باید داد .

و نزد حنفیه تمام خمس را سه حصه باید کرد : برای یتامی و مساکین و مسافران ; و اول ، این هر سه فرقه را که از بنی هاشم باشند [ باید داد ، بعد از آن اگر باقی ماند به دیگر اهل اسلام که از همین سه فرقه باشند ] (1) باید رسانید ، و خمس نزد ایشان در سه چیز است :

اول : در غنیمت .

دوم : در کانی که منطبع باشد مثل زر و نقره و مسّ و ارزیز (2) و زیبق (3) و مانند آن .

سوم : زری که در زیرزمین یافته باشند .

و نزد شافعی خمس را پنج حصه باید کرد :


1- زیاده از مصدر .
2- ارزیز : سرب ، قلع . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- زیبق : معرّب جیوه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

یک حصه رسول [ را ] به خلیفه وقت باید داد .

و یک حصه به بنی هاشم و بنی المطلب ، غنی و فقیر را برابر باید داد ، به طریق میراث : مرد را دو حصه و زن را یک حصه .

و سه [ حصه ] (1) دیگر یتیمان و مساکین و مسافران اهل اسلام را باید داد .

و خمس نزد ایشان در دو چیز واجب میشود :

اول : غنیمت .

دوم : گنجی که زیر زمین یافته شود .

حالا تقسیم عمر را بر این سه مذهب قیاس باید کرد ، ظاهر است که با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد و جدا جدا به هرکس از بنی هاشم نمیرسانید (2) .

أقول :

قبل از اینکه جواب کلام مخاطب نوشته اید ، تبیین دو امر کرده میشود :

اول : اینکه عمر سهم ذی القربی را ساقط کرده و آن را به ذی القربی نداده .

دوم : آنکه سهم ذی القربی ثابت است ، و اسقاط آن غیر جایز .

اما ندادن عمر سهم ذی القربی را ، پس به تصریحات اکابر و اعاظم


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .

ص : 27

اهل سنت ثابت است ، ابن الهمام در " فتح القدیر " تصریح کرده است به اینکه :

خلفای راشدین تقسیم نکردند خمس را مگر بر سه سهم ، حیث قال الشافعی :

یصرف سهم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الخلیفة ; لأنه إنّما کان یستحقّه بإمامته لا برسالته .

ودفع بأن (1) الخلفاء الراشدین إنّما قسّموا الخمس علی ثلاثة ، فلو کان کما ذکر لقسّموه علی أربعة (2) .

و نیز میدانی که از کلام ابن الهمام در " فتح القدیر " ظاهر است که در اسقاط ‹ 817 › نمودن خلفا سهم ذوی القربی ، اختلافی واقع نشده .

و نیز از آن ظاهر است که خلفا ذوی القربی را مطلقاً خمس ندادند ، یعنی اغنیا و فقرا هر دو را ندادند .

و نیز روایت ابویوسف - که مذکور میشود - دلیل صریح است بر اینکه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس بر پنج سهم تقسیم میشد ، و خلفای ثلاثه بر سه سهم تقسیم کردند ، و سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذوی القربی را ساقط کردند .

و از روایت نسائی و عبدالرزاق و ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابن المنذر و


1- فی المصدر : ( قال المصنف : والحجّة علیه ما قدّمناه . . أی من أن . . ) .
2- فتح القدیر 5 / 508 .

ص : 28

ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و حاکم (1) هم ظاهر است که : در زمان خلافت شیخین سهم ذوی القربی به ایشان نمیرسید ، بلکه در خیل و عدّه صرف میشد .

و از کلام صاحب " فصول الحواشی " واضح است که : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای اغنیا و فقرای ذوی القربی علی الاطلاق سهمی بود و بعد وفات آن جناب ساقط شد (2) .

و صاحب " هدایه " هم نص کرده بر آنکه خلفای اربعه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند (3) . و این هم صریح است در منع عمر سهم ذوی القربی را .

و سوای این عبارات دیگر که دلالت بر اسقاط عمر سهم ذوی القربی میکند بعد از این خواهی شنید .

اما اینکه سهم ذوی القربی ثابت است و آن را به ذوی القربی باید داد ، پس آن هم به اعتراف محققین اهل سنت و روایت معتمدین ایشان ثابت است ، شارح " مقاصد " گفته :

أمّا الخمس ; فقد کان لذوی القربی - وهم بنو هاشم وبنوالمطلب من أولاد عبد مناف - بالنصّ والإجماع (4) .


1- این روایات به تفصیل خواهد آمد .
2- فصول الحواشی ، ورق : 113 .
3- الهدایة 2 / 148 .
4- شرح المقاصد 2 / 294 .

ص : 29

هرگاه ثابت شد که سهم ذوی القربی به نص و اجماع ثابت است ، پس ساقط نمودن عمر آن را ضلال محض باشد ، و در مقابله نص ، اجتهاد هم روا نیست ، پس آنچه تفتازانی بعد این ذکر کرده ساقط باشد .

و بغوی در " شرح السنه " نقل کرده :

عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت له : بأبی أنت وأُمّی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟ فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أما أبو بکر فلم یکن . . إلی آخره (1) .

از این حدیث ظاهر است که اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] در خمس حق داشتند .

و نیز در همین روایت مذکور است که عباس به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت : ( لا تطمعه (2) فی حقّنا . . ) إلی آخره .

و این کلام هم صریح است که ذوی القربی در خمس حق داشتند .

و نیز در همین روایت مذکور است که : عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) گفت آنچه حاصلش آن است که :

در مسلمین احتیاج و فقر هست ، اگر خواهید (3) حق خود را ترک کنید تا آنکه مالی بیاید پس وفا کنم حق شما از آن .


1- شرح السنة 5 / 629 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تطعمه ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خواهند ) آمده است .

ص : 30

از این کلام ظاهر است که ذوی القربی حق لازم الادا در خمس داشتند و الاّ عمر دادن آن را به مسلمین ، موقوف بر اجازه نمیداشت ; چه ظاهر است که اگر کسی تقسیم زکات کند و یک فرقه را به آن تخصیص کند ، به فِرَق دیگر نمیگوید که شما حق خود را ترک کنید ، هرگاه مال نزد من خواهد آمد ، به شما ادا خواهم کرد ، و نیز آن فرقه را نمیرسد که بگویند که : ما را حقی نزد فلان کس است .

و در " سنن " ابوداود در روایت ابن ابی لیلی - که مخاطب استدلال و احتجاج به آن نموده و ادعای شهرت و تواتر آن ‹ 818 › نموده - مذکور است که :

جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و عباس و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و زید بن حارثه به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر شدند و حضرت علی ( علیه السلام ) عرض کرد :

یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، فأُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنا (1) أحد بعدک فافعل . ففعل [ ذلک ] (2) .


1- فی المصدر : ( ینازعنی ) .
2- الزیادة من المصدر . انظر : سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 31

و ابویوسف هم در کتاب " الخراج " این روایت نقل کرده و در آن مذکور است :

عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت : یا رسول الله ! [ ص ] إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس فأُقسّمه [ فی ] (1) حیاتک کیلا ینازعنا أحد بعدک (2) .

و ولی الله هم آن را در " ازالة الخفا " و " قرة العینین " وارد کرده (3) .

و این کلام مروی از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای ذوی القربی حقی در خمس بود و ایشان استحقاق آن داشتند ; پس تجویز منع خمس از ذوی القربی - به زعم آنکه ایشان مستحق نیستند بلکه مصارف محض اند - به نصّ این روایت باطل باشد .

و حمل آیه بر بیان مصرف که مخاطب سعی بلیغ در اثبات (4) آن نموده ، نفعی به او نرساند .

و ثعلبی در " تفسیر " خود گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- کتاب الخراج : 20 .
3- ازالة الخفا 2 / 126 ، قرة العینین : 71 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اثبات در ) آمده است .

ص : 32

وقال علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (1) : یعطی کلّ الناس (2) نصیبه من الخمس ، لا یعطی غیره ، ویلی الإمام سهم الله ورسوله (3) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه : هر کس اختصاص به نصیب خود در خمس دارد ، و اعطای او غیر نصیبش را جایز نیست ، پس اعطای سهم ذوی القربی به غیر ایشان جایز نباشد .

و نیز روایت طحاوی که عن قریب مذکور خواهد شد و روایتی که ابویوسف از امام محمد باقر ( علیه السلام ) نقل کرده ، دلالت واضحه دارد بر اینکه : نزد اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی ثابت و متحقق بوده و اعطای آنرا لازم و واجب میدانستند .

و از اینجا است که شافعی قائل شده به اینکه اهل بیت ( علیهم السلام ) قائل به سقوط [ سهم ] ذوی القربی نبودند ، و مخالفت ایشان [ را ] با فعل شیخین متحقق دانسته ، گفته که : اجماع بدون اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] متحقق نمیشود - کما سیجیء من فتح القدیر - .

و نیز در مابعد میدانی که شافعی ثابت کرده که سهم ذوی القربی در دو آیه


1- کذا فی [ الف ] .
2- فی المصدر : ( انسان ) .
3- تفسیر الثعلبی 4 / 361 ، وانظر جامع البیان لابن جریر 10 / 11 .

ص : 33

از کتاب الله مفروض است و به فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قول آن جناب مبیّن شده و افاده نموده که :

فرضیت سهم ذوی القربی به ابلغ وجوه ثابت گردیده ، و هیچ سنتی ثابت تر از ثبوت سنّت (1) سهم ذوی القربی نیست ، و هیچ معارضی و مخالفی برای آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده .

و نیز شافعی نقل کرده که حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر از جناب امیر ( علیه السلام ) حصه خود را از خمس طلب کردند ، آن جناب در جواب فرمود : هو لکم حقّ .

و این کلام هم دلالت واضحه دارد بر اینکه ذوی القربی در خمس حق داشتند .

و ابن القیّم - تلمیذ ابن تیمیه - در کتاب " زاد المعاد " گفته :

وفی السنن : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وضع سهم ذوی القربی فی بنی هاشم وفی بنی المطلب ، وترک بنی نوفل وبنی عبد شمس ، فانطلق جبیر بن مطعم وعثمان بن عفان إلیه ، فقالا : یا رسول [ الله ] لا ننکر فضل بنی هاشم لموضعهم منک ، ‹ 819 › فما بال إخواننا بنی المطلب أعطیتهم وترکتنا ؟ ! وإنّما


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سنّت ثبوت ) آمده است .

ص : 34

نحن وهم بمنزلة واحدة . فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « و (1) إنا وبنو المطلب لا نفترق فی جاهلیة ولا إسلام ، إنّما نحن وهم شیء واحد » ، وشبّک بین أصابعه .

وذکر بعض الناس : ان هذا الحکم خاصّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأن سهم ذوی القربی یصرف بعده فی بنی عبد شمس وبنی نوفل ، کما یصرف فی بنی هاشم وبنی المطلب ، وقال : لأن عبد شمس وهاشماً والمطلب ونوفلاً إخوة ، وهم أولاد عبد مناف ، ویقال : إن عبد شمس وهاشماً تؤامان .

والصواب استمرار هذا الحکم النبوی وأن سهم ذوی القربی لبنی هاشم وبنی المطلب حیث خصّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بهم .

و قول هذا القائل : ان هذا خاص بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . باطل ; فإنه بیّن مواضع (2) الخمس الذی جعله الله لذوی القربی ، فلا یتعدّی به تلک المواضع ولا یقصر عنها ، ولکن لم یکن یقسّمه بینهم علی السواء بین أغنیائهم وفقرائهم ، ولا کان یقسّمه


1- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المواضع ) آمده است .

ص : 35

قسمة المیراث : ( لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَیَیْنِ ) (1) ، بل کان یصرفه فیهم بحسب المصلحة والحاجة ، فیزوّج منهم أعزبهم ، ویقضی منه عن غارمهم ، ویعطی منه فقیرهم کفایة (2) .

و در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن المنذر ، عن ابن أبی نجیح ، قال : إنّما المال ثلاثة : مغنم أو فیء أو صدقة ، فلیس سنّة [ فیه ] (3) درهم إلاّ قد بیّن الله موضعه .

قال - فی المغنم - : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ ) (4) تحریجاً علیهم .

وقال - فی الفیء - : ( کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ ) (5) .

وقال - فی الصدقة - : ( فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ) (6) (7) .


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- زاد المعاد 5 / 81 - 82 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- الحشر ( 59 ) : 7 .
6- التوبة ( 9 ) : 90 .
7- [ الف ] جزء دهم . [ الدرّ المنثور 3 / 185 ] .

ص : 36

از این روایت ظاهر است که : حق تعالی در تبیین مواضع خمس تحریج و تضییق نموده ، و برای تهدید ایشان گفته که : ( اگر بوده باشید که ایمان آورده باشید به این قسمت راضی شوید ) .

عجب است که شیخین هرگز بر بیان حق تعالی گوش ننهادند و از تهدید و تحریج و تضییق او تعالی شأنه نترسیدند ، و به غرض محروم ساختن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] از حق ایشان ، دست از ایمان هم برداشتند !

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج عبد الرزاق ، عن قتاده - فی قوله : ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) یقول : [ هو لله ] (2) ثمّ قسّم الخمس خمسة أخماس : ( لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (3) (4) .

این روایت دلالت واضحه دارد بر اینکه خمس بر پنج حصه منقسم میشود ، و ذی القربی را در آن حق است .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، عن ابن


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- الدرّ المنثور 3 / 185 .

ص : 37

عباس ، قال : کانت الغنیمة تقسّم علی خمسة أخماس : فأربعة منها بین من قاتل علیها ، وخمس واحد یقسّم علی أربعة أخماس ; فربع لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذی القربی - یعنی قرابة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - فما کان لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لقرابة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخر (1) .

این روایت هم دلالت دارد بر آنکه : ذوی القربی را سهم است در خمس ، بلکه از آن واضح است که سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، ‹ 820 › و خلفای اهل سنت داد انصاف دادند که سهم ذی القربی را هم به ایشان ندادند چه جا که سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به ایشان حواله میکردند !

( فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاَْبْصارِ ) (2) ، وتعجّبوا من إنصاف هؤلاء الکبار !

و ثعلبی در " تفسیر " گفته :

وقال ابن عباس : سهم الله وسهم رسوله جمیعاً لذوی القربی ، ولیس له ولا لرسوله منه شیء ، وکانت الغنیمة تقسّم علی خمسة أخماس : أربعة منها لمن قاتل علیها ، وخمس واحد یقسّم علی أربعة : فربع لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذوی القربی ، فما کان لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فهو لقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم


1- الدرّ المنثور 3 / 185 .
2- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 38

یأخذ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الخمس شیئاً ، والربع الثانی للیتامی ، والربع الثالث للمساکین ، والربع الرابع لابن السبیل .

وأمّا قوله : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (1) فهم قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یحلّ لهم الصدقه ، فجعل لهم خمس الخمس مکان الصدقة (2) .

این روایت هم دلالت دارد بر آنکه : برای ذوی القربی سهمی در خمس است ، و سهم خدا و رسول نیز برای ذوی القربی است ، و حق تعالی خمس الخمس را برای ایشان به عوض عدم حلّیت صدقه گردانیده .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، عن أبی العالیة - فی قوله : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء . . ) (3) إلی آخر الآیه - قال : کان یجاء بالغنیمة ، فتوضع ، فیقسّمها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم ، فیعزل سهماً منها ، ویقسّم أربعة أسهم بین الناس - یعنی لمن شهد


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- تفسیر ثعلبی 4 / 358 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 39

الوقعة - ثم یضرب بیده فی جمیع السهم الذی عزله ، فما قبض علیه من شیء جعله للکعبة ، فهو الذی سمّی لله (1) لا تجعلوا لله (2) نصیباً ; فإن لله الدنیا والآخرة ، ثم یعمد إلی بقیة السهم ، فیقسّمه علی خمسة أسهم : سهم للنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وسهم لذوی القربی ، وسهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل (3) .

این روایت هم دلالت دارد بر اینکه : برای ذوی القربی در خمس سهمی بود و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به ایشان میداد .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، وأبو الشیخ ، عن مجاهد - فی قوله - : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ . . ) (4) - قال : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذو قرابته لا یأکلون من الصدقات شیئاً ، لا یحلّ لهم ، فللنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، ولذی قرابته خمس الخمس ، وللیتامی مثل ذلک ، وللمساکین مثل ذلک ، ولابن السبیل مثل ذلک (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الله ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الله ) آمده است .
3- الدرّ المنثور 3 / 185 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- الدرّ المنثور 3 / 185 .

ص : 40

از این روایت ظاهر است که : برای أقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس الخمس ثابت است به عوض عدم حلّیت صدقات بر ایشان .

و نسائی در " صحیح " خود گفته :

أخبرنا عمرو بن یحیی بن الحارث ، قال : أخبرنا محبوب ، قال : أخبرنا أبو إسحاق ، عن شریک ، عن خصیف ، عن مجاهد ، قال : الخمس الذی لله وللرسول کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقرابته لا یأکلون من الصدقة شیئاً ، فکان للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، ولذی قرابته خمس الخمس ، وللیتامی مثل ذلک ، وللمساکین مثل ‹ 821 › ذلک ، ولابن السبیل مثل ذلک (1) .

و صاحب " هدایه " در ذکر زکات گفته :

ولا تُدفع إلی بنی هاشم ; لقوله علیه [ وآله ] السلام : « یا بنی هاشم ! إن الله حرّم علیکم غسالة الناس وأوساخهم وعوّضکم منها بخمس الخمس » (2) .

پس چیزی که حق تعالی برای بنی هاشم به عوض تحریم صدقه بر ایشان مقرر کرده باشد ، اسقاط آن ظلم و جور صریح است .

و علمای سنیه را در جواب از این حدیث - که دلالت صریحه بر ثبوت


1- سنن نسائی 7 / 134 .
2- الهدایة شرح البدایة 1 / 114 .

ص : 41

و لزوم سهم ذوی القربی دارد - عجب رقص الجملی (1) رو داده که با وصفی که اعتراف به صحت و ثبوت این حدیث دارند (2) ، به جهت قلّت تدبر و فقدان تأمل ، زبان استدلال بر حرمان اغنیای ذوی القربی از خمس میکنند ، و هم اقرار به آن دارند که آن دلالت بر ثبوت سهم ذوی القربی دارد ، لیکن بر خلاف مثل مشهور که : ( یک بام و دو هوا نمیتابد ) به دلالت واقعیه آن که به اعترافشان هم ثابت است متمذهب نمیشوند ودلالت مزعومی خود را مذهب میگیرند .

صاحب " عنایه " میگوید :

وقوله : ( وقد قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) دلیل علی أنه لم یصرف إلی أغنیائهم شیء ; لأنه قال : « یا بنی هاشم ! إن الله تعالی کره لکم غسالة أیدی الناس وأوساخهم وعوّضکم عنها بخمس الخمس » . والعوض إنّما یثبت فی حقّ من یثبت فی حقّه المعوّض ، وهم الفقراء ، یعنی ان المعوّض - وهو الزکاة - لا یجوز دفعها إلی الأغنیاء ، فکذلک یجب أن یکون عوض الزکاة - وهو خمس الغنائم - لا یدفع إلیهم ; لأن العوض إنّما یثبت [ فی حقّ ] (3)


1- رقص شتری : رقصی که از روی قاعده نباشد ، حرکات نابهنجار شبیه رقص . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 42

من فات عنه المعوّض ، وإلاّ لا یکون عوضاً لذلک المعوّض .

فإن قیل : هذا الحدیث إمّا أن یکون ثابتاً صحیحاً أو لا ؟

فإن کان الأول ; وجب أن یقسّم الخمس علی خمسة أسهم ، وأنتم تقسّمونه علی ثلاثة أسهم ، وهو مخالفة منکم للحدیث الثابت الصحیح .

وإن کان الثانی ; لا یصحّ الاستدلال به .

أُجیب بأن لهذا الحدیث دلالتین :

إحداهما : إثبات العوض للذی فات عنه المعوّض علی ما ذکرنا .

والثانیة : جعله علی خمسة أسهم ، ولکن قام الدلیل علی انتفاء قسمته علی خمسة أسهم وهو فعل الخلفاء الراشدین . . . کما تقدّم ، ولم یقم الدلیل علی تغیّر العوض ممّن فات عنه المعوّض فقلنا به (1) .

از این عبارت صاف ظاهر است که این حدیث صحیح و ثابت - که اهل سنت از آن بر مطلوب خود استدلال میکنند - دلالت دارد بر آنکه : خمس را بر پنج سهم تقسیم باید کرد ، و سهم ذوی القربی علی حده از سائر سهام باید داد ، لیکن حضرات اهل سنت از غایت تدین و تورّع ! مخالفت این حدیث صحیح و ثابت و معمول به اختیار مینمایند ، و چون عمل خلفا را مخالف آن


1- [ الف ] فصل فی کیفیة قسمة الغنیمة من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ شرح العنایة علی الهدایة 5 / 504 - 505 ] .

ص : 43

مییابند ، قلاده تقلید ایشان - گو خلاف ارشاد نبوی باشد ! - در گردن میاندازند ، پس به اعتراف خود اهل سنت ثابت شد که عمل خلفای ثلاثه بر خلاف حدیث صحیح و ثابت و معتمد و معتبر بود ، ولله الحمد علی ذلک .

و حیا و آزرم حضرات اهل سنت ملاحظه باید فرمود که بلامحابا به بشاشت و ابتهاج مخالفت خلفای خود را با حدیث صحیح ذکر میسازند و به جنب عمل ایشان ، ارشاد نبوی ‹ 822 › به جوی نمیخرند !

و کاش حدیث را مطلقاً ساقط از اعتبار میکردند ، لیکن این چه بلا است که نیمه را راست و نیمه را دروغ میپندارند ، و به بعض مدلول آن قائل میشوند و از بعض دیگر ابا کرده ، به باطل مائل میشوند ؟ ! این طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد !

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، عن مجاهد ، قال : کان آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] لا تحلّ لهم الصدقة ، فجعل لهم خمس الخمس (1) .

از این روایت واضح است که : حق تعالی به عوض عدم حلّیت صدقه بر آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] خمس الخمس (2) برای ایشان گردانیده .

پس عجب است از ظلم و بیداد خلفا که چنان در عداوت آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] کوشیدند که چیزی که حق تعالی برای ایشان قرار داده ، آن را ساقط کردند ، و


1- الدرّ المنثور 3 / 185 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخمیس ) آمده است .

ص : 44

- خلافاً وشقاقاً لله ولرسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - آل نبوی را در فقر و فاقه مبتلا داشتند .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن مردویه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قلت : « یا رسول الله ! ألا تولّنی ما خصّنا به من الخمس ؟ » فولاّنیه . (1) انتهی .

به نص این حدیث ثابت گردید که : خمس را حق تعالی مخصوص به ذوی القربی کرده بود .

و ظاهر است که اگر خمس برای ذوی القربی واجب و لازم نمیبود ، خصوصیت آن برای ایشان متحقق نمیشد .

و دارمی در " مسند " خود روایت کرده :

أخبرنا أبو النعمان ، قال : ( نا ) جریر بن حازم ، قال : حدّثنی قیس بن سعید ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة بن عامر إلی ابن عباس یسأله عن أشیاء ، فکتب إلیه : إنک سألت عن أشیاء (2) عن سهم ذی القربی الذی ذکر الله عزّ وجلّ ، وإنا کنا نری أن قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هم ، فأبی ذلک علینا قومنا (3) .


1- الدر المنثور 3 / 187 .
2- لم یرد فی المصدر المطبوع ( عن أشیاء ) .
3- سنن دارمی 2 / 225 .

ص : 45

از این حدیث ظاهر است که : ابن عباس سهم ذی القربی را برای قرابت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست ، و خلفا از دادن آن به ایشان انکار کردند .

و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

روی مسلم ، وأبو داود ، والنسائی . . وغیرهم ، من طریق [ ابن ] (1) شهاب ، عن یزید بن هرمز ، عن ابن عباس - فی سهم ذوی القربی - ، قال : هو لقربی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قسّم لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقد کان عرض عمر علینا من ذلک شیئاً رأیناه دون حقّنا فرددناه (2) .

از این حدیث ظاهر است که سهم ذوی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) (3) آن را برای ایشان تقسیم کرده ، و عمر چیزی که بر ایشان عرض کرده ، کم از حق ایشان بوده ، لهذا ایشان آن را واپس کردند و نگرفتند .

پس ظلم و جور عمر و اتلاف او حق ذوی القربی را از این حدیث واضح گردید .

و نیز در " درّ منثور " به روایت ابن ابی شیبه و ابن المنذر مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح الباری 6 / 174 .
3- قسمت : ( بوده و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 46

عن ابن عباس : أن نجدة الحروری أرسل إلیه یسأل (1) عن سهم ذی القربی [ الذین ذکر الله ، فکتب إلیه : انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا ] (2) ، ویقول : لمن تراه ؟ فقال ابن عباس : هو لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا أن نقبله . وکان عرض علیهم أن یعین ناکحهم ، وأن یقضی عن غارمهم ، وأن یعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک (3) .

از این روایت ظاهر است که : سهم ذی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و عمر ‹ 823 › به ایشان نداده ، و چیزی که بر ایشان عرض کرده ، کم از حق ایشان بوده ، لهذا ایشان آن را هم واپس کردند .

و مسلم در " صحیح " خود گفته :

حدّثنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب ، قال : ( نا ) سلیمان - یعنی ابن بلال - ، عن جعفر [ بن محمد ] (4) ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، عن یزید بن هرمز : « أن نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن خمس خلال . .


1- فی المصدر : ( یسأله ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الدرّ المنثور 3 / 186 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 47

فقال ابن عباس : لولا أن أکتم علماً ، ما کتبت إلیه . .

کتب إلیه (1) نجدة : أمّا بعد ; فأخبرنی هل کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغزو بالنساء ؟ [ وهل کان یضرب لهنّ بسهم ] (2) ، وهل کان یقتل الصبیان ؟ ومتی ینقضی یتم الیتیم ؟ وعن الخمس لمن هو ؟

فکتب إلیه ابن عباس : کتبت تسألنی : هل کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغزو بالنساء ؟ وقد کان یغزو بهنّ فیداوین الجرحی ، ویحذین من الغنیمة ، وأمّا بسهم فلم یضرب لهنّ ، وان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یقتل الصبیان ، فلا تقتل الصبیان .

وکتبت تسألنی : متی ینقضی یتم الیتیم ؟ فلعمری إن الرجل لتنبت لحیته وإنه لضعیف الأخذ لنفسه (3) ضعیف العطاء منها ، فإذا أخذ لنفسه من صالح ما یأخذ الناس ، فقد ذهب عنه الیتم .

وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟ وإنا [ کنّا ] (4) نقول : هو لنا


1- جمله : ( کتب إلیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ضعیف الأخذ لنفسه ) تکرار شده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 48

فأبی علینا قومنا ذاک (1) .

و نیز در " صحیح " مسلم مذکور است :

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( أنا ) ابن وهب بن جریر بن حازم ، قال : حدّثنی أبی ، قال : سمعت قیساً یحدّث عن یزید بن هرمز .

( ح ) (2) ، قال : و حدّثنی محمد بن حاتم - واللفظ له - ، قال : ( نا ) بهر ، قال : ( نا ) جریر بن حازم ، قال : حدّثنی قیس بن سعد ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة بن عامر إلی ابن عباس - قال : فشهدت ابن عباس حین قرأ کتابه ، وحین کتب جوابه ، وقال ابن عباس : والله لولا أن أردّه عن نتن یقع فیه ما کتبت إلیه ، ولا نعمة عین - قال : فکتب إلیه : إنک سألت عن سهم ذی القربی الذی ذکر الله من هم ؟ وإنا کنّا نری أن قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هم نحن ، فأبی ذلک علینا قوم (3) .

و نووی در " شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟ وإنا نقول : هو لنا ،


1- [ الف ] باب النساء الغازیات یرضخ لهنّ ولا یسهم ، والنهی عن قتل الصبیان من کتاب الجهاد . [ صحیح مسلم 5 / 197 ] .
2- علامت تحویل سند است .
3- فی المصدر : ( قومنا ) ، صحیح مسلم 5 / 198 .

ص : 49

فأبی علینا قومنا ذلک ) معناه : خمس خمس الغنیمة الذی جعله الله لذوی القربی ، وقد اختلف العلماء فیه ، فقال الشافعی مثل قول ابن عباس ، وهو أن خمس خمس من الفیء والغنیمة یکون لذوی القربی ، وهم عند الشافعی والأکثرین : بنو هاشم وبنو المطلب (1) .

و از این عبارت ظاهر است که : قول ابن عباس مثل قول شافعی است ، و ظاهر است که : قول شافعی آن است که سهم ذی القربی واجب و لازم الاعطا است ، و اسقاط آن به هیچ وجه جایز نیست ، پس مذهب ابن عباس نیز همان باشد .

و عمر - که اسقاط این سهم کرده و ندادن او این سهم را از همین خبر بنابر روایت ابوداود و نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و غیرشان ظاهر است - بلا شبهه نزد ابن عباس ظالم و جائر و خاسر و غاصب ‹ 824 › باشد .

محتجب نماند که [ چون ] قول ابن عباس : ( فأبی علینا قومنا . . ) مثبت ظلم و جور خلفای مانعین خمس بود ، شرّاح را خبطی عجیب رو داده که تفسیر قوم گاهی به بنی امیه مینمایند ، و گاهی به بنی مطلب .

نووی در " شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( أبی علینا قومنا ذلک ) . . أی رأوا أنه لا یتعین صرفه إلینا ،


1- شرح مسلم نووی 12 / 191 .

ص : 50

بل یصرفونه فی المصالح ، وأراد بقومه ولاة الأمر من بنی أمیة . (1) انتهی .

ظاهر است که : تفسیر قوم به بنی امیه صرف ، ناشی است از قلّت تتبع و عدم اطلاع بر طرق این حدیث ; زیرا که از روایت ابوداود و نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر که مذکور شد ، ظاهر میشود که : غرض از ( قومنا ) خلیفه ثانی و امثال او است که در این روایت صراحتاً ابای عمر از دادن سهم ذی القربی بالتمام ایشان را مذکور است ، پس مراد از اجمال ( فأبی علینا قومنا ) نیز عمر و امثال او باشد ، و لیکن چون این منع عین ظلم و جور و جفا و عدوان بود ، نووی را از تفسیر آن به عمر و امثالش شرم دامن گیر شده ، از تتبع طرق روایت اعراض کرده ، این منع را بر بنی امیه انداخته [ اند ] .

آری ! چون بنی امیه هم در این منع شریک و مقتفی آثار خلیفه ثانی اند ، اگر بعد ذکر اصول ، ذکر فروع مینمود مضایقه نداشت .

و ابوالعباس احمد بن عمرو الانصاری (2) المالکی القرطبی در " مفهم شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( فأبی علینا قومنا ) ، کأنّه قال : هو لبنی هاشم ، وقال بنو المطلب : هو لنا ، قاله أبو الفرج الجوزی (3) .


1- شرح مسلم نووی 12 / 191 - 192 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الانصار ) آمده است .
3- المفهم 3 / 689 .

ص : 51

ظاهر است که : این تفسیر ابن الجوزی نیز از قبیل هوسهای باطل و رجم به ظنّ کاذب است ، و هرگز نزاع در بنی هاشم و بنی المطلب ثابت نیست ، بلکه غرض ابن عباس همان است که عمر و امثالش ابا کردند از دادن سهم ذی القربی به ایشان ، و از این جاست که ابن حجر روایت مسلم و ابوداود و نسائی را در یک سیاق کشیده .

و در " صحیح بخاری " مذکور است :

حدّثنی محمد بن بشار ، قال : حدّثنا روح بن عبادة ، قال : حدّثنا علی بن سوید بن منجوف ، عن عبد الله بن بریدة ، عن أبیه ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلی خالد لیقبض الخمس ، وکنت أبغض علیاً ، وقد اغتسل ، فقلت لخالد : ألا تری إلی هذا ؟ فلما قدمنا علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکرت ذلک له ، فقال : « یا بریدة ! أتبغض علیاً » فقلت : نعم ، قال : « لا تبغضه ; فإن له فی الخمس أکثر من ذلک » (1) .

از این حدیث ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را در خمس حقی ثابت بود تا آنکه آن جناب جاریه را از خمس بی اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بگرفت ، و هرگاه بریده این امر را به طور شکایت به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرد ، آن جناب تصویب فعل جناب


1- صحیح بخاری 5 / 110 .

ص : 52

امیر ( علیه السلام ) کرد ، و تصریح نمود که : برای آن جناب در خمس زیاده از یک جاریه است .

هرگاه از این بیان ثابت شد که : سهم ذوی القربی حق ایشان بوده ، و اعطای آن به ایشان واجب و لازم ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به ایشان داده ، و حق تعالی در دو آیه از قرآن شریف آن را فرض کرده ، و جناب امیر ( علیه السلام ) آن را ثابت و لازم میدانست ‹ 825 › و رأی آن جناب مخالف با فعل شیخین بود ، و همچنین اهل بیت ( علیهم السلام ) و ابن عباس آن را حق خود میدانستند ، پس بحمد الله متحقق گردید که : عمر در منع سهم ذوی القربی مخالفت کتاب و سنت و فعل و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مخالفت رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) و عباس و ابن عباس نموده .

سبحان الله ! ابوبکر از راه حیله سازی و سقیفه پردازی درباره منع جناب فاطمه ( علیها السلام ) از فدک عذر اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عدم استطاعت تغییر سنت آن جناب پیش کرد ، با وصفی که اصلا مناسبت به مقصود نداشت ; و خلیفه ثانی بلکه ابوبکر هم در محروم داشتن ذوی القربی هرگز اطاعت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل بر سنت سنیه آن جناب پیشِ نهادِ خاطرِ وقت مآثر (1) ندارند ، بلکه خلاف آیه و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- کذا ، و ظاهراً ( دقت مآثر ) صحیح است .

ص : 53

ذوی القربی را از حق ایشان محروم میسازند ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) ، فاعتبروا یا أولی الألباب .

بخاری در " صحیح " خود میآرد :

کانت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] تسأل أبا بکر نصیبها ممّا ترک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من خیبر وفدک وصدقته بالمدینة ، فأبی أبو بکر علیها ذلک وقال : لست تارکاً شیئاً کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعمل به إلاّ عملت به ، فإنی أخشی إن ترکت شیئاً من أمره أن أزیغ (2) .

جای تأمل است که ابوبکر را در منع فدک و غیره از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) خیال اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم و متحتم مینماید ، و این حیله واهی را که در حقیقت مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است در نظر بی بصیرتان عذری برای خود پیش میگرداند ، و در منع خمس از ذوی القربی و اسقاط سهم ایشان هرگز ابوبکر و عمر را اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ملحوظ نمیشود !

بالجمله ; از اینجا به صراحت تمام واضح است که : مقصود شیخین محروم ساختن اهل بیت و اتباع ایشان بوده ، هرگاه اتباع جناب


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- صحیح بخاری 4 / 42 .

ص : 54

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تدلیساً و تلبیساً موجب حرمان ایشان قرار دادند ، آن را عذر منع حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از فدک گردانیدند ; و هرگاه اتباع واقعی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مستلزم [ دادن ] سهم اهل بیت و اتباع ایشان یافتند ، بی محابا اتباع آن جناب ترک کردند .

الحاصل ; سخافت تمسک ابوبکر در منع حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به این حیله اگر چه ظاهر است ، لیکن کاش بر قول خود قدم ثبات میفشرد ، و غدر و خیانت نمیورزید ، و در منع ذوی القربی از سهم ایشان این مقوله خود به خیال میآورد ، و از زیغی که او را به اعترای شیطان رو میداد در ترک عمل به سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میترسید ! لیکن در این دعوی هم ثابت القدم نماند ، و چون بدید که حرمان اهل بیت ( علیهم السلام ) در ترک اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متحقق میشود ، آن را از دست داد ، و رعایت قول خود هم نکرد ، و تکذیب قولش به صراحت تمام فرمود ، و عمر هم اصلا این قول او را به خاطر ‹ 826 › نیاورد ، و هرگز اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیش نظر خود نداشت .

بلکه درباره مسأله کلاله از مخالفت ابوبکر استحیا نمود ، و از رأی واجب الاتباع خود - کما هو مدلول الأحادیث الموضوعة التی یعتمد علیها المخالفون ، ویفتخر بها المعاندون - برگشت ; افسوس که در منع اهل بیت ( علیهم السلام ) از مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز استحیا ننمود ، هان مگر متابعت ابوبکر اهمّ از متابعت نبوی بود ، عیاذاً بالله من ذلک .

ص : 55

و سابقاً دانستی که اهل سنت از زید بن علی نقل کرده اند که او در حق ابوبکر میگفت که : او مردی رحیم بود ، مکروه میداشت که چیزی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آورده باشد او تغییر آن کند .

سبحان الله ! نمیدانم که این رقت قلب و ترحم ابوبکر در منع ذوی القربی از خمس کجا رفت ؟ ! بار الها مگر رحم و رأفت منحصر در محروم ساختن اهل بیت ( علیهم السلام ) و منع حقوق ایشان باشد ! پس البته آن را جوابی نیست ، لیکن در این صورت از مفتری کذّاب که بر زید بن علی این افترا بربافته ، قصوری واقع شده که بعد ذکر رحم ابوبکر کراهت او را از تغییر معمولات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ذکر کرده .

آری ! اگر میگفت : ( کان أبو بکر رجلا رحیماً یکره أن یعطی شیئاً أهل بیت رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) منع فدک و منع خمس هر دو با ادعای او راست میآمد .

و نسائی در " صحیح " گفته :

أخبرنا عمرو بن یحیی ، قال : حدّثنا محبوب - یعنی ابن موسی - ، قال : أخبرنا أبو إسحاق - وهو الفزاری - ، عن الأوزاعی ، قال : کتب عمر بن عبد العزیز إلی عمر بن الولید کتاباً فیه : . . وقسّم أبوک لک الخمس کلّه ، وإنّما سهم أبیک کسهم رجل من المسلمین ، وفیه حقّ الله وحقّ الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل . . فما أکثر خصماء أبیک یوم القیامة ! فکیف ینجو من کثرت خصماؤه . . ؟ ! وإظهارک

ص : 56

المعازف والمزمار بدعة فی الإسلام ، ولقد هممت أن أبعث إلیک من یجرّ جمتک (1) .

این روایت نصّ قاطع است بر آنکه : ذوی القربی را در خمس حق ثابت است ، و اسقاط حق ایشان ناجایز و حرام است ، و ایشان به روز قیامت مخاصمت در مطالبه حق خود از کسی که خمس را به ایشان نداده خواهند کرد ، پس چنانچه - حسب افاده عمر بن عبدالعزیز که ممدوح و مقبول سنیان است و مخاطب به قول او در نفی واقعیت هبه فدک احتجاج و استدلال کرده (2) - ذوی القربی مخاصمه ولید که خمس را به ایشان نداده ، و کلا و طراً آن را به پسر خود سپرده ، خواهند کرد ; همچنان ایشان مخاصمت اول و ثانی و ثالث هم خواهند نمود ، و در حق ایشان هم صادق خواهد آمد ، فکیف ینجو من کثرت خصماؤه . . ؟ !

بالجمله ; این روایت تنها برای اثبات ضلالت و جور و ظلم و عدوان و طغیان خلفای ثلاثه در اسقاط سهم ذوی القربی کافی و وافی است ; چه جا دیگر مؤیدات نیز همراه آن باشد .

و حال خلیفه ثالث که خمس افریقیه را کلا و طراً به مروان لعین بن لعین و


1- فی المصدر : ( یجز جمتک جمة السوء ) . [ الف ] اول کتاب قسم الفیء . [ سنن نسائی 7 / 129 - 130 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 277 .

ص : 57

وزغ بن وزغ داده (1) ، زیاده تر مماثل و مشاکل به حال ولید عنید است ، پس چرا در حق او نمیگویند : ‹ 827 › فما أکثر خصماؤه یوم القیامة ، فکیف ینجو من کثرت خصماؤه ؟ !

و فخرالدین رازی تصریح کرده به این که ظاهر آیه به قول شافعی مطابق است و صریح است در آن ، پس جایز نیست عدول از آن مگر به دلیل منفصل ، و آیه دلالت دارد بر آنکه هرگاه حکم به این آیه حاصل نخواهد شد ، ایمان به حق تعالی متحقق نخواهد شد ، چنانچه در " تفسیر کبیر " (2) گفته :

واعلم أن ظاهر الآیة مطابق لقول الشافعی وصریح فیه ، فلا یجوز العدول عنه إلاّ بدلیل منفصل . .

أقول : کیف ؟ وقد قال الله : إن کنتم آمنتم بالله فاحکموا بهذه القسمة وإلاّ لم یحصل الإیمان بالله . (3) انتهی .

لله الحمد وله المنّه که از این عبارت واضح شد که : سهم ذوی القربی واجب الاعطا و لازم الثبوت است ، و شیخین که این سهم را ساقط کردند و تقسیم خمس بر حسب این آیه ننمودند ، ایشان را ایمان به حق تعالی حاصل نشد .


1- مصادر آن از کتب عامه در طعن سوم عثمان خواهد آمد ، ان شاء الله تعالی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( در " تفسیر کبیر " چنانچه ) آمده است .
3- تفسیر رازی 15 / 165 .

ص : 58

و همچنین ابوحنیفه و اتباعش که به اتباع شیخین رفته ، و حکم به سقوط سهم ذوی القربی نموده اند ، مخالفت صریح آیه کرده ، و ایمان به حق تعالی نیاورده اند .

و از طرائف آن است که فخر رازی با وصف اعتراف به ثبوت و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز عدول از مفاد آیه کریمه در " نهایة العقول " به مزید تعصب و قفول کاربند شده ، در دفع طعن منع خمس از عمر کوشیده چنانچه گفته :

قوله : رابعاً : إنه منع أهل البیت خمسهم .

قلنا : هذه مسألة اجتهادیة وإلاّ لوجب علی علی [ ( علیه السلام ) ] إظهار الإنکار لما بیّنا أن أسباب التقیة کانت زائلة ، وإذا کان کذلک جاز العمل بمقتضی الاجتهاد . (1) انتهی .

و این کلام نهایت مجمل و مهمل است ، و همانا به سبب ضیق خناق و شدّت حیص و بیص مختل الحواس گردیده ، بر کلام مختل النظام به غایت اجمال اکتفا کرده .

پرظاهر است که قول او که : ( این مسأله اجتهادیه است ) اصلا دفع طعن از عمر نمیکند ; چه کلام در این است که : منع سهم ذی القربی جایز نبود ، به جواب آن گفتن این فقره مختصره که : ( این مسأله اجتهادیه است ) چگونه


1- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .

ص : 59

دفع طعن تواند کرد ، والا جمیع ملاحده و منکرین شرائع را در هر مسأله که مخالفت دین و قرآن و سنت کرده اند ، همین جواب کفایت خواهد کرد که : هذه مسألة اجتهادیة .

سبحان الله ! رازی را با آن همه تطویل و اسهاب و ایضاح واضحات در این مقام چنین هوای اختصار در سرگرفته که اصلا بیان مقصود هم نمیکند !

بالجمله ; میبایست که سندی برای جواز منع اهل بیت از خمس ذکر میکرد ، و مجرد ذکر این معنا که : ( این مسأله اجتهادیه است ) نفعی به او نمیرساند ، و برای اثبات عدم جواز منع سهم ذوی القربی و بطلان اسقاط [ آن ] ، کلام خودش در " تفسیر " کافی و وافی است ، حاجت به سند دیگر نیست .

و هرگاه حسب اعتراف او لزوم و وجوب اعطای سهم ذی القربی از آیه کریمه ثابت شد ، و عدول از آن جایز نشد ، بلکه ایمان به حق تعالی به غیر حکم به این قسمت که اعطای سهم ذوی القربی از جمله آن است حاصل نشود ، پس هوس دفع طعن از عمر در سر کردن از عجائب تهوسّات و اختباطات است . ‹ 828 › سبحان الله ! در " تفسیر " به این شدّ و مدّ وجوب و لزوم اعطای سهم ذوی القربی ثابت میسازد ، و در " نهایة العقول " به سبب کمال انهماک در عصبیت و مخالفت حق و مزید عناد و لداد تجویز منع خمس از اهل بیت

ص : 60

برای عمر بلا دلیل و برهان مینماید ، و اصلا شرمی و آزرمی نمیآرد .

و مع هذا آنچه رازی قبل از این در همین کتاب - اعنی " نهایة العقول " - گفته نیز برای اثبات عدم جواز اسقاط سهم ذوی القربی کفایت میکند ، بیانش آن که رازی در " نهایة العقول " در اثبات عدم نص بر خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته :

الطریقة الثالثة : الاستدلال بأمور کل واحد منها یفید الظنّ بعدم النص ، ومجموعها ربما أمکن أن یقال : إنه یفید العلم [ بعدمه ] (1) وهی کثیرة ، إلاّ إنا نقتصر هنا علی وجوه :

الأول : أنه لمّا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ( علیه السلام ) (2) وقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أنا أعرف الموت فی وجوه بنی عبد المطلب ، وقد عرفت الموت فی وجه رسول الله علیه [ وآله ] السلام ، فأدخل بنا علیه نسأله عن هذا الأمر ، فإن کان لنا بیّنه ، وإن کان لغیرنا وصّی الناس . . ومعلوم أن علیاً لو کان منصوصاً (3) علیه لکان العباس أعرف الناس بذلک ، فکان لا یقول مثل هذا الکلام .

لا یقال : مراد العباس منه أن الإمارة التی جعلها النبیّ


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( منصوباً ) آمده است .

ص : 61

علیه [ وآله ] السلام هل تسلّم لهم أم لا ؟

لأنا نقول : لفظة ( لنا ) و ( لغیرنا ) یقتضی الملک والاستحقاق ، ولم یقل العباس : سله هل یسلّم هذا الأمر إلینا أم لا ؟ حتّی یصحّ ما قاله السائل .

وأیضاً ; قد روی أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال له - فیما بعد - : خفت أن یقول النبیّ علیه [ وآله ] السلام إنه لغیرکم فلا یعطیناه الناس أبداً . ومعلوم أن ذلک إنّما یلزم إذا قال : هو مستحق لغیرکم ، لا إذا قال : لا یسلّمه الناس إلیکم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : لفظ ( لنا ) و ( لغیرنا ) مفید ملک و استحقاق است ، و حمل آن بر مجرد حصول و وصول ناجایز ، پس همچنین ( لام ) در آیه خمس نیز مفید ملک و استحقاق خواهد بود ، و حمل آن بر بیان مصرف صحیح نخواهد بود ، پس طعن بر عمر متوجه خواهد گشت ، و سعی رازی در حمایت او بی کار و موجب افتضاح و احتقار او روبروی صغار و کبار خواهد شد .

باقی ماند تشبث رازی به عدم نکیر جناب امیر - علیه صلوات الملک القدیر - پس :

اولا : شهادت ادعای عدم نکیر ، [ شهادت ] علی النفی است ، و شهادت


1- نهایة العقول ، ورق : 257 ، صفحه : 519 - 520 .

ص : 62

علی النفی به تصریح مخاطب در کید هشتم غیر مقبول است (1) .

و ثانیاً : ادعای زوال اسباب تقیه هم راجع به شهادت علی النفی است ، فلا یصلح للقبول ، ویکون دلیلا علی مزید الغفول .

و ثالثاً : مجرد عدم نکیر دلیل صحت فعل عمر نمیتواند شد ، کما مرّ وسیجیء (2) .

و رابعاً : هرگاه در مابعد ثابت میشود که رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) لزوم و وجوب اعطای سهم ذوی القربی بود ، و شافعی هم - که مقتدای رازی است - مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عمر ثابت ساخته ، و وجوب و لزوم اعطای سهم ذی القربی نزد آن جناب ‹ 829 › واضح کرده ، پس این خرافه رازی اصلا لیاقت اصغا ندارد ، ولله الحمد علی ذلک حمداً کثیراً .

و ابوالحسن آمدی در کتاب " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : إنه منع أهل البیت من الخمس .

قلنا : لعله إطلع فی اجتهاده علی معارض اقتضی ذلک ، وعارض به نصّ الکتاب .

وبالجملة ; فمخالفة المجتهد فی الأُمور [ الظنّیة ] (3) لما هو ظاهر


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
2- در طعن هفتم عمر بعد از نقل نهی از مغالات از مستطرف گذشت .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 63

لغیره لا یوجب القدح فیه ، وإلاّ لزم ذلک فی کلّ واحد من المجتهدین المختلفین ، وهو ممتنع (1) .

این عبارت بر اختلال حواس و اختباط عقل این علامه نحریر دلالت صریحه دارد که به جواب استدلال به نصّ کتاب و سنت دست به دامان لیت و لعل میاندازد ، و مجرد احتمال اطلاع را بر معارض دافع طعن از او میانگارد ، و نمیداند که بنابر این اگر کسی نسبت تجویز سائر محرمات قطعیه - مثل زنا و لواطه و شرب خمر و اکل ربا و غصب و ظلم و کذب و قتل نفوس محرّمه - به عمر نماید ، و گوید که : باوصف تجویز این شنائع و ارتکاب آن ، طعنی بر عمر لازم نمیآید که گو این امور به نصوص کتاب و سنت ناجایز است ، لیکن شاید عمر مطلع شده باشد در اجتهاد خود بر معارضی که مقتضی تجویز این محرمات شده باشد ، و معارضه کرده باشد به آن عمر نصّ کتاب و سنت را ، پس حیرت است که اتباع آمدی در جواب این کلام چه خواهند گفت ، و دفع این تقریر به کدام حیله خواهند کرد ، و این شناعت عظمی را به چه تدبیر ازاله خواهند نمود !

بالجمله ; ظاهر است که : بنای طعن بر این است که نصّ کتاب و سنت و اقوال صحابه و اهل بیت ( علیهم السلام ) بر ثبوت سهم ذی القربی دلالت دارد ، و معارض آن غیر ثابت ، پس اسقاط آن جایز نباشد ، و هر کسی که حکم به اسقاط آن


1- ابکار الافکار : 480 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 558 - 559 ( چاپ بیروت ) .

ص : 64

خواهد کرد ساقط از ایمان و عدالت خواهد گردید ، و مجرد احتمال وجود معارض بدون اثبات آن کفایت نمیکند ، و الاّ به این حیله بر مجوّز سایر شنایع و محرّمات اعتراضی لازم نیاید ، و در حقیقت چنین کلام شنیع بر زبان راندن ، ملاحده و سایر فرق باطله را بشارت ظفر دادن است که ایشان هم در مسأله باطله مخالفه نصوص کتاب و سنت - که پیشوایان ایشان تمهید اساس آن کرده اند - خواهند گفت که : گو نصوص کتاب و سنت بر خلاف اقوال پیشوایان ما است ، لیکن محتمل است که : ایشان بر معارضی مطلع شده باشند که آن مقتضی مخالفت کتاب و سنت گردیده ، و به آن معارضه نصّ کتاب و سنت نموده باشند ، و مساغ اجتهاد در امری میباشد که معارضی برای حکم آن موجود باشد ، و هرجا معارض نباشد ، اجتهاد جایز نیست .

ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " به جواب طعن تجسس عمر گفته :

جواب قاضی القضاة صحیح وتخطئته خطأٌ ظاهر ; لأن هذا لیس من باب الاجتهاد فی الحرام ، فإن الاجتهاد فی الحرام فیما لا یکون لحکم (1) الحرام معارض ، وهاهنا لیس کذلک . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که : جایی که برای حکم حرام معارض نباشد ، آنجا اجتهاد ناجایز است ، و چون ظاهر است که در اینجا برای عدم جواز


1- فی المصدر : ( للحکم ) .
2- احقاق الحق : 240 .

ص : 65

اسقاط سهم ذی القربی ‹ 830 › معارضی نیست ، اجتهاد در آن ناجایز باشد .

هرگاه این همه را دانستی پس بدان که :

آنچه مخاطب گفته : جواب از این طعن آنکه : این طعن بر مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان این آیه برای مصرف خمس است ، نه برای استحقاق .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه ادعای درست نشدن این طعن بر مذهب اهل حق از غرائب اکاذیب سمیحه (1) فاسده و عجائب افترائات قبیحه کاسده است ، که هرگز اسقاط سهم ذی القربی نزد ایشان بوجه من الوجوه جایز نیست ، و عمر به اسقاط آن حتماً و قطعاً مورد طعن است ، خواه آیه کریمه برای بیان مصرف باشد چنانچه مذهب بعض است ، و خواه برای بیان استحقاق چنانچه احوط همین است ; چه نزد کسانی که آیه کریمه برای بیان مصرف است نیز اسقاط سهم ذی القربی جایز نیست ، بلکه آن مخصوص به امام ( علیه السلام ) است .

در کتاب " مدارک الاحکام فی شرح شرائع الإسلام " در بیان ردّ قول کسانی که آیه وجوب خمس را بر بیان مصرف آن حمل کرده اند ، مذکور است :

وأما الآیة الشریفة فحملها علی أن المراد بها بیان المصرف


1- کذا ، و ظاهراً ( سمجه ) صحیح است .

ص : 66

خاصة یتوقف علی دلیل من خارج ، کما فی آیة الزکاة ، مع أنها لو کانت کذلک لجاز تخصیص أحد الأصناف الستة بجمیع الخمس ، والأصحاب لا یقولون به ، بل یوجبون دفع النصف إلی الامام ( علیه السلام ) (1) .

حاصل آنکه : اما آیه شریفه پس حمل آن بر این که مراد از آن بیان مصرف خمس است خاصّه ، موقوف است بر دلیلی خارج از آن چنانچه در آیه زکات [ چنین است ] ، با اینکه به درستی که اگر آیه مذکوره چنین میبود ، هر آینه جایز میشد تخصیص یکی از اصناف شش گانه به تمام خمس ، و حال آنکه اصحاب قائل به آن نیستند ، بلکه ایشان واجب میکنند رفع (2) نصف خمس را به سوی امام وقت ( علیه السلام ) .

از این عبارت ظاهر شد که : طعن از عمر - بنابر حمل آیه بر بیان مصرف هم - منصرف نمیتواند شد ; زیرا که کسانی که آیه کریمه را بر بیان مصرف حمل میکنند نیز اسقاط سهم ذی القربی جایز نمیدارند ، بلکه رفع سهم ذی القربی مع سهم خدا و سهم رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به سوی امام معصوم ( علیه السلام ) واجب میدانند ، پس ذکر حمل آیه بر بیان مصرف ، مصرفی در اسقاط طعن از عمر - که اسقاط سهم ذی القربی نموده - ندارد .

و همانا منشأ این توهم بیتدبری و بی تأملی است که بودن آیه برای بیان


1- مدارک الأحکام 5 / 405 .
2- کذا ، و ظاهراً ( دفع ) صحیح است .

ص : 67

مصرف نزد بعض امامیه ، صارف طعن از عمر انگاشته ، و از اختصاص نصف خمس - که حصه ذوی القربی داخل آن است - به امام صرف نظر ساخته .

دوم : آنکه در کمال ظهور است که کسانی که از اهل حق قائل اند به آنکه آیه کریمه برای مصرف است ، نه برای بیان استحقاق ، نزد ایشان نیز شرط است که جمیع اصناف که به ایشان خمس داده میشود ، از اقارب خارج نباشند ; زیرا که در مستحقینِ خمس انتساب به عبدالمطلب شرط است ، و در استحقاق بنی المطلب نزد اهل حق خلاف است ، و اظهر و اشهر منع است ، و به هر تقدیر ظاهر است که : عمر تمام خمس را مخصوص به اولاد عبدالمطلب یا اولاد مطلب نگردانیده ، بلکه به عکس کلی آن را مخصوص به فرق ‹ 831 › دیگر گردانیده ، پس طعن بر عمر - اگر به یک کس غیر اولاد عبدالمطلب و بنی المطلب چیزی از خمس میداد - بنابر مذهب اهل حق لازم میآمد ، گو آیه برای بیان مصرف باشد ; چه جا که عمر خمس را مخصوص به غیر اولاد عبدالمطلب و اولاد مطلب گرداند .

سوم : آنکه از غرائب تأثیرات علو حق آن است که : بطلان این خرافه مخاطب از کلام خودش ظاهر است ; زیرا که او در آخر این بحث گفته است : نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود گیرد ، و نصف ثانی را در

ص : 68

یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید . (1) انتهی .

از این عبارتش ظاهر است که : حصه ذی القربی نزد اهل حق ساقط نمیتواند شد ، بلکه سهم ذی القربی و سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که هر سه سهم نصف خمس باشد ، مخصوص به امام است ، و سه سهم که نصف ثانی است برای اصناف ثلاثه : یتامی ، و مساکین ، و مسافران ، پس بنابر مذهب اهل حق نصف خمس که سهم ذی القربی هم داخل آن است ، حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، که امام آن وقت بود ، پس حسب نقل خود مخاطب بنابر مذهب اهل حق طعن صریح بر عمر متوجه گشت ، و ادعای سقوط این طعن از عمر - بنابر مذهب اهل حق که در صدر کلام آغاز نهاده - تکذیب آن عجز کلامش به صراحت تمام مینماید .

چهارم : آنکه طعن بر عمر بنابر الزام بلا شبهه ثابت است که از روایات و افادات ائمه سنیه لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاطش ظاهر شده ، پس اگر بالفرض بنابر مذهب بعضی از شیعه - به فرض غیر واقع - طعن ساقط هم شود نفعی به او نمیرساند که دافع الزام نمیتواند شد ، بنابر مذهب اهل حق اگر عمر در تقسیم خمس اسقاط سهم ذوی القربی نمیکرد ، بلکه خمس را مخصوص به ذوی القربی میساخت - چنانچه مذهب اهل حق است - باز هم


1- تحفه اثناعشریه : 301 .

ص : 69

مطعون میشد ، به سبب آنکه نزد اهل حق با وجود امام معصوم ، کسی دیگر را جایز نیست که دخل در تقسیم خمس نماید ، و صرف تقسیم آن از امام معصوم بکند ، پس چون که تقسیم خمس در این زمان وظیفه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود که امام بر حق در آن زمان بود ، لهذا مجرد صرف عمر تقسیم خمس را از آن جناب از اعظم مطاعن و افحش معاصی و اکبر مخازی آن هائمِ فیافیِ (1) جرائم و مناهی باشد ، اگر چه به فرض غیر واقع اسقاط سهم ذی القربی نکرده باشد بلکه تمام خمس را به اقارب نبوی مخصوص گردانیده باشد .

اما آنچه گفته : پس اگر امام وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند - از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکور است - روا باشد ، و همین است مذهب جمعی از امامیه .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه چون شیعه عمر را خلیفه بر حق ندانند ، پس بر مذهب ایشان برای عمر از اهل اخذ خمس از مردم و تقسیم آن - علی أی نحو کان - جایز نباشد ، چه جا که آن را بر خلاف حق تقسیم سازد .


1- فیافی : بیابانها . قال الخلیل : الفیفاء : الصحراء الملساء ، والفیافی جمعها . انظر : العین 8 / 407 .

ص : 70

دوم : آنکه نزد شیعه باید که نصف خمس [ را ] امام بگیرد ، و چون نزد ایشان امامت منحصر در دوازده امام است ، و در زمان عمر امام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، ‹ 832 › پس نصف خمس حق آن جناب بود ، و اسقاط حق ذی القربی هرگز نزد شیعه جایز نیست .

سوم : آنکه نزد شیعه در جمله مستحقین خمس شرط است که از اقارب باشند ، پس نزد ایشان به هر وجهی که تقسیم خمس فرض کرده شود ، خروج از اقارب جایز نیست ، و ظاهر است که : عمر خمس را بر غیر اینها صرف کرده .

اما آنچه گفته : چنانچه ابوالقاسم صاحب " شرائع الاحکام " که ملقب به محقق است ، نزد امامیه و غیر او از علمای ایشان به این معنا تصریح کرده اند .

پس اگر غرض آن است که صاحب " شرائع " تصریح به این معنا کرده که مذهب جمعی از امامیه آن است که : اگر امام وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این چهار فرقه - که در قرآن مجید مذکورند - روا باشد .

پس مخدوش است به آنکه : هرگز صاحب " شرائع الإسلام " تصریح به این معنا نفرموده است .

ص : 71

آری ! به لفظ ( قیل ) که اصلا نصّ در تعدد قائل نیست - فضلا عن جمعیة القائلین - جواز تخصیص طائفه یعنی از طوائف ثلاثه به خمس - یعنی نصف باقی - نقل کرده .

و اگر غرض او آن است که : صاحب " شرائع " و غیر او از علمای امامیه تصریح کرده اند که : امام را اختیار است که از این چهار فرقه - یعنی ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن السبیل - یک فرقه را به خمس مخصوص گرداند ، و باقی را محروم سازد ، پس این بهتان محض و کذب صرف است به چند وجه :

اول : آنکه صاحب " شرائع " هرگز تجویز نکرده که امام را اختیار است که از این چهار فرقه یک فرقه را به خمس مخصوص گرداند ، بلکه او بسط نصف خمس را بر اصناف ثلاثه - اعنی مساکین و یتامی و ابن السبیل - احوط گفته .

آری ! قول به جواز تخصیص خمس به یکی از این طوائف ثلاثه نقل کرده ، و باز قول به عدم جواز آن ذکر کرده ، و خود این قول را احوط گفته .

دوم : آنکه اگر بالفرض صاحب " شرائع " تجویز عدم بسط نصف خمس بر اصناف ثلاثه هم میکرد ، و قائل به جواز تخصیص یکی از فرق ثلاثه به خمس - مثل جمعی از علما قائل - میگردید ، باز هم قول مخاطب کذب محض بود ; زیرا که کلام این علما در فرق ثلاثه اخیره است که تخصیص یکی از این هر سه به خمس جایز دانسته اند ، نه آنکه اسقاط سهم ذوی القربی

ص : 72

را جایز داشته اند ، بلکه آن مخصوص است به امام معصوم که در زمان عمر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، پس ادعای این معنا که اسقاط سهم ذوی القربی را صاحب " شرائع " جایز گردانیده - بر تقدیری که صاحب " شرائع " تجویز تخصیص یکی از این فرق ثلاثه به خمس میکرد - نیز کذب و بهتان بود .

سوم : آنکه مراد مخاطب از فرق ثلاثه - اعنی یتامی و مساکین و ابن السبیل - غیر اقارب نبوی اند ، و مراد او از ذی القربی اقارب آن حضرت ، لهذا مفاد کلام مخاطب بنابر این آن است که : صاحب " شرائع " تجویز کرده که : اگر امام مصلحت بیند ، خمس را به یکی از این چهار فرقه - اعنی ذوی القربی که اقارب آن حضرت باشند ، و یتامی و مساکین و ابناء السبیل که ورای اقارب باشند - از سائر مسلمین مخصوص میتواند کرد ، حال آنکه نسبت این معنا به صاحب " شرائع " کذب محض است ; زیرا که او انتساب مستحقین خمس را به عبدالمطلب شرط میداند ، و اعطای ‹ 833 › آن را به دیگر اقارب نبوی هم جایز نمیداند ، فکیف که تجویز اعطای آن به دیگر مسلمین کرده باشد !

حالا اصل عبارت " شرائع الإسلام " ملاحظه باید کرد تا کذب و بهتان و خیانت مخاطب به وضوح تمام ظاهر شود ، و آن این است :

الفصل الثانی فی قسمته : یقسّم ستة أقسام : ثلاثة للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - وهی سهم الله ، وسهم رسوله ، وسهم ذی القربی - وهو الإمام وبعده للإمام القائم مقامه ، وما کان قبضه النبیّ أو الإمام ( علیهما السلام ) ینتقل إلی وارثه ، وثلاثة للأیتام ، والمساکین ، وأبناء السبیل .

ص : 73

وقیل : بل یقسّم خمسة أقسام ، والأول أشهر .

ویعتبر فی الطوائف الثلاث انتسابهم إلی عبد المطلب بالأُبوة ، فلو انتسبوا بالأُمّ خاصّة لم یعطوا من الخمس شیئاً علی الأظهر .

ولا یجب استیعاب کلّ طائفة ، بل لو اقتصر من کل طائفة علی واحد جاز .

وهنا مسائل :

الأُولی : مستحقّ الخمس هو من ولّده عبد المطلب ، وهم : بنو أبی طالب ، والعباس ، والحارث ، وأبی لهب ، الذکر والأُنثی سواء ، وفی استحقاق بنی المطلب تردّد : الأظهر المنع .

الثانیة : هل یجوز أن یختص بالخمس طائفة ؟ قیل : نعم . وقیل : لا ، وهو أحوط (1) .

خلاصه آنکه : فصل ثانی در قسمت خمس [ است ] ، تقسیم کرده میشود خمس به شش قسم : سه قسم از آن برای پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و آن سهم خدا و سهم رسول او [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذی القربی است ، و مراد از ذی القربی امام است ، و بعد از پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] این هر سه سهم برای امام قائم مقام اوست ، و آنچه قبض کرده باشد پیغمبر یا امام ( علیهما السلام ) منتقل به وارث او میشود ; و سه سهم از برای ایتام و مساکین و ابناء السبیل است .


1- شرائع الاسلام 1 / 135 - 136 .

ص : 74

و گفته شد که : قسمت کرده میشود پنج قسم ، و اول مشهورتر است .

و معتبر است در طوائف ثلاثه انتساب ایشان به سوی عبدالمطلب به نسبت پدری ، پس اگر به نسبت مادری تنها انتساب داشته باشند ، بنابر اظهر از خمس چیزی به ایشان داده نخواهد شد .

و واجب نیست استیعاب جمیع اشخاص هر طائفه ، بلکه بر یک کس از هر طائفه اقتصار کرده شود ، جایز است .

و در اینجا چند مسأله است :

مسأله اولی : اینکه مستحق خمس اولاد عبدالمطلب هستند ، و مراد از آنها اولاد ابوطالب و عباس و حارث و ابولهب اند ، و مرد و زن اینها در استحقاق مساوات دارند .

و در استحقاق ابنای مطلب خمس را تردد است ، و اظهر منع است .

مسأله ثانیه : اینکه آیا جایز است که یک طائفه را از طوائف ثلاثه اخیره به دادن خمس - یعنی نصفی که مخصوص به امام نیست - خاص گردانند ؟

گفته شد : آری . و گفته شده که : نه . و آن احوط است .

و در " مدارک الاحکام " در شرح این قول مسطور است :

موضع الخلاف النصف الذی لا یختصّ بالإمام ( علیه السلام ) (1) .

پس معلوم شد که اسقاط حق ذوی القربی هرگز جایز نیست ، و در سه فرقه


1- مدارک الاحکام 5 / 405 .

ص : 75

اخیره - اعنی : یتامی ، و مساکین ، و ابن السبیل - البته اختلاف است ، بعضی تجویز کرده اند که خمس به یک فرقه از ایشان ‹ 834 › خاص کرده شود ، و بعضی جایز نداشته اند ، و آن احوط است .

و این اختلاف را به اسقاط سهم ذی القربی ربطی نیست ، و مع هذا این سه فرقه هم ضرور است که از اولاد عبدالمطلب باشند نه غیر ایشان ، پس فعل عمر بنابر مذهب امامیه هرگز وجهی از جواز ندارد ، خواه امام را اختیار خاص کردن یک فرقه به خمس باشد یا نباشد ; زیرا که اگر یک فرقه به خمس خاص کرده میشد بالضرور [ ه ] آن فرقه میباید که منتسب به عبدالمطلب باشد نه غیر ایشان ، پس عمر که خمس را به غیر ایشان داد ، اصلا وجهی از جواز نداشت .

و اعجب آنکه خود در آخر این طعن تصریح کرده که :

مذهب شیعه آن است که هر کس که امام باشد ، نصف خمس خود بگیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید .

و این کلامش صریح است در اینکه سهم ذی القربی داخل نصفی نیست که مختص است به امام ( علیه السلام ) ; پس چرا در اینجا دعوی کاذب سقوط طعن از عمر - که اسقاط سهم ذی القربی نموده - بنابر مذهب شیعه آغاز نهاده ؟ ! إن ذلک لعجب عجاب .

بالجمله ; بنابر اختصاص سهم ذی القربی به امام ، سقوط طعن از عمر اصلا امکانی ندارد ; چه بنابر این اگر خمس را بر اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )

ص : 76

هم تقسیم میکرد ، و سهم ذی القربی [ را ] به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمیرسانید ، مطعون میگشت ; چه جا که سهم ذی القربی به آن جناب نداده ، و باقی خمس را هم به اقارب نبوی مخصوص نساخته .

آری ابن الجنید قائل به آن است که : سهم ذی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، لیکن چون جواز تخصیص یک فرقه از فرق اربعه به خمس نزد ابن جنید ثابت نیست ، بلکه او سهم ذی القربی را مخصوص به اقارب آن حضرت گردانیده ، لهذا طعن از عمر بنابر مذهب ابن جنید هم ساقط نمیتواند شد .

و نیز ابن الجنید سهم خدا و سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را مخصوص به امام ( علیه السلام ) گردانیده ، چنانچه - علی ما نقل العلاّمة الحلی - طاب ثراه - گفته :

وهو مقسوم علی ستة أسهم : سهم [ الله ] (1) یلی أمره إمام المسلمین ، وسهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لأولی الناس به رحماً وأقربهم إلیه نسباً ، وسهم ذی القربی لأقارب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من بنی هاشم وبنی مطلب بن عبد مناف إن کانوا من بلدان أهل العدل (2) .

پس بنابر مذهب ابن جنید هم به وجوه عدیده عمر مطعون است :

اول : آنکه نزد ابن الجنید سهم خدا برای امام ( علیه السلام ) [ است ] ; و امام زمان عمر


1- الزیادة من المصدر .
2- مختلف الشیعة 3 / 327 .

ص : 77

قطعاً نزد ابن الجنید جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس این سهم حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نزد ابن الجنید باشد ، و چون عمر آن را به آن جناب نداده ، غاصب و ظالم و جائر و مطعون و ملوم و مذموم باشد .

دوم : آنکه سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نزد ابن الجنید مخصوص است به کسی که اولای ناس به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از روی رحم ، و اقرب ناس به سوی آن حضرت از روی نسب باشد ; و ظاهر است که مخصوص به این هر دو وصف جمیل در زمان عمر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم نزد ابن الجنید حق جناب ‹ 835 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، و چون عمر این سهم را هم به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نداده ، بلکه اسقاط آن قطعاً و حتماً نموده که خمس را بر سه سهم تقسیم ساخته ، پس به این سبب ظلم و جور و عدوان و غصب او در کمال ظهور باشد .

سوم : آنکه سهم ذی القربی نزد ابن الجنید مخصوص به بنی هاشم و بنی مطلب است ; و ظاهر است که عمر سهم ذی القربی را ساقط نموده و به ایشان نداده ، فیکون مطعوناً ملوماً مذموماً مرجوماً .

چهارم : آنکه نزد ابن الجنید در اصناف ثلاثة - یتامی و مساکین و ابناء السبیل - ایمان بلاشبهه شرط است ; و عمر خمس را به مخالفین ، و معتقدین خلافت داده است .

پنجم : آنکه به اجماع کافّه علمای اهل حق عمر را به هیچ وجهی از وجوه

ص : 78

دخل در تقسیم خمس و اخذ آن جایز نبود که این کار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود که امام آن وقت بود ; پس به هر وجهی که تقسیم عمر فرض کرده شود ، طعن از او بنابر [ مبنای ] هیچ کس از اهل حق ساقط نمیتواند شد !

اما آنچه گفته : و بر این مذهب سندی نیز از ائمه [ ( علیهم السلام ) ] روایت میکنند .

پس مدلول صریح این کلام آن است که : علمای امامیه سندی از ائمه [ ( علیهم السلام ) ] بر این مذهب - یعنی جواز خاص کردن یک فرقه از این چهار فرقه ، یعنی ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن سبیل - روایت میکنند ، و صحت این دعوی وقتی ثابت شود که لااقل از دو امام این سند منقول باشد ، حال آنکه متمسک قائلین به جواز تخصیصِ یک فرقه از فرق ثلاثه ، صرف یک روایت است که از امام رضا ( علیه السلام ) منقول است .

و ثانیاً : هیچ یک از اهل حق سندی بر این مذهب - اعنی تخصیص یک فرقه از چهار فرقه - از کسی از ائمه ( علیهم السلام ) روایت نکرده ، و به روایت منقوله از حضرت امام رضا ( علیه السلام ) قائلین به جواز تخصیص ، بر تخصیص یک فرقه از فرق ثلاثه استدلال کرده اند ، نه آنکه به آن استدلال بر جواز اسقاط سهم ذی القربی کسی از اهل حق کرده باشد که بالاجماع اسقاط آن سمتی از جواز ندارد .

و محتجب نماند که مخاطب در این تصریح - که : مذهب جمعی از امامیه آن است که اگر امام را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این

ص : 79

چهار فرقه که در قرآن مجید مذکور است ، و باز نسبت آن به صاحب " شرائع " و غیر او [ داده ] - از کابلی پا را فراترک (1) نهاده ، در بلای کذب و افترا افتاده ; چه کابلی با آن همه وقاحت و جسارت ، این مذهب را صراحتاً به اهل حق نسبت نکرده .

آری در فهم عبارت " شرائع " غلط کرده ، آن را بر محمل باطل حمل کرده ، لیکن در نقل محصل آن چنین خیانت به کار نبرده ، چنانچه گفته :

السادس : إنه منع أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] عن خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی لقوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (2) وهو باطل ; لأن الآیة لیست بناصّة علی المدّعی ; لاحتمال أنهم مصارفه لا علی سبیل الاستحقاق ، فجاز الاقتصار علی صنف واحد ، وقد ذهب جمع من الإمامیة إلی أنه یجوز أن یختص بالخمس طائفة ، نصّ علیه أبو القاسم ‹ 836 › الملقّب عندهم ب : المحقق ، صاحب شرائع الأحکام وغیره ، ومستندهم ما روی عن الأئمة الکرام [ ( علیهم السلام ) ] (3) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که کابلی ذکر کرده که : جمعی از امامیه


1- یعنی : کمی پیشتر . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- الصواقع ، ورق : 267 - 268 .

ص : 80

رفته اند به این سو که جایز است که مختص کرده شود به خمس طائفه [ ای ] . و این عبارت مجمل است ، تصریح در آن به جواز تخصیص طائفه [ ای ] از طوائف اربع به خمس نیست .

آری چون این مذهب را در معرض دفع طعن از عمر ذکر کرده ، البته این معنا دلالت دارد که کابلی این مذهب را بر تجویز اسقاط سهم ذی القربی حمل نموده ، و معنای عبارت " شرائع " نفهمیده ، در غلط فضیح و وهم قبیح افتاده ، و مخاطب راضی به محض تقلید او نگردیده به تصریح صریح این کذب قبیح را به اهل حق نسبت داده ! !

و مخفی نماند که کابلی در این عبارت مختصره در بیان مذهب اهل حق و نقل آن از " شرائع " سه خطا کرده است :

اول : آنکه عبارت " شرائع " را نفهمیده ، آن را بر جواز اسقاط سهم ذی القربی حمل کرده ، حال آنکه ظاهر شد که غرض صاحب " شرائع " بحث در نصف ثانی است که مخصوص به امام ( علیه السلام ) نیست ، پس استدلال او بر جواز اسقاط سهم ذی القربی به عبارت " شرائع " هباءاً منثوراً گردید .

دوم : آنکه از عبارت کابلی ظاهر است که محقق - طاب ثراه - نصّ فرموده است بر آنکه : جمعی از امامیه رفته اند به این سو که جایز است که خاص کرده شود به خمس یک طائفه . حال آنکه از عبارت محقق در " شرائع " هرگز رفتن جمعی از امامیه به این مذهب ثابت نمیشود ، به دلالت غیر نصّ هم ، چه جا

ص : 81

نصّ ; زیرا که در " شرائع " به لفظ ( قیل ) این مذهب را نقل کرده ، و لفظ ( قیل ) دلالت ندارد بر آنکه قائل این قول جمعی از امامیه باشند .

و غرض از این بیان مجرد انکار دلالت عبارت " شرائع " بر این معنا است ، گو در واقع جمعی از امامیه به این مذهب رفته باشند .

سوم : آنکه قول او : ( ومستندهم ما روی عن الأئمة الکرام [ ( علیهم السلام ) ] ) دلالت دارد بر آنکه : مستند قائلین به جواز تخصیص چیزی است که روایت کرده از ائمه کرام ( علیهم السلام ) ، پس اگر جمع را بر ما فوق الواحد حمل کنند ، باز هم صدق این قول وقتی متحقق شود که مستند قائلین بالجواز لااقل از دو امام مروی باشد ، حال آنکه روایتی که در این باب استناد به آن میکنند از یک امام مروی است و بس .

و مخاطب به مزید فراخ حوصلگی خود این خطایای ثلاثه را برای تفضیح و تقبیح خود ، و اظهار کمال انهماک خود در کذب و بهتان و نافهمی و مجانبت از فقه اهل حق ، و عدم استطاعت بر فهم ادنی مسأله [ ای ] از مسائل ایشان کافی ندیده ، به مفاد : ( زاد فی الطنبور نغمة ) خطایا و رزایای دیگر افزوده ، مرتکب خرافات جمّه در بیان این مسأله ، و تشبث به آن گردیده :

اول : آنکه گفته که : این طعن پیش مذهب امامیه درست نمیشود .

و کذب و بطلان آن دریافتی .

ص : 82

دوم : آنکه گمان کرده که سبب درست نشدن (1) این طعن نزد امامیه آن است که این آیه برای بیان مصرف خمس است نه برای استحقاق .

حال آنکه بنابر حمل آیه بر بیان مصرف نیز اسقاط سهم ذی القربی ناجایز است ، و طعن بر عمر متوجه است .

سوم : آنکه حکم به اینکه اگر امام وقت را صواب دید ‹ 837 › چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکورند ، روا باشد ، متفرع ساخته بر قول به آنکه : آیه برای بیان مصرف است .

وهو - أیضاً - کذب صریح وبهتان فضیح .

چهارم : آنکه گفته که : این معنا مذهب جمعی از امامیه است .

و هو فریة بلا مریة .

پنجم : آنکه ادعا کرده که : محقق ابوالقاسم صاحب " شرائع " به این معنا تصریح کرده .

وهو بهتان بیّن ، وافتراء غیر هیّن .

ششم : آنکه ادعا کرده که : غیر محقق از علمای امامیه نیز به این معنا تصریح کرده اند .

وهو أیضاً بهت بحت ، وکذب صرف .


1- در [ الف ] ( نه درست شدن ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 83

هفتم : آنکه گفته که : بر این مذهب سندی نیز از ائمه روایت میکنند .

وقد دریت عدم استقامته وبطلانه من وجهین .

هشتم : آنکه گفته : اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد ، بنابر استغنای ایشان از مال خمس یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر ، نزد امامیه محل طعن نمیتواند شد .

وکذبه وبطلانه أوضح من أن یذکر .

نهم : آنکه قول او بعد این مقام : ( و حالا هم مذهب حنفیه و جمعی کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع ) دلالت دارد بر آنکه در " شرائع " مذکور است که حصه ذوی القربی [ را ] به فقرا و مساکین ذوی القربی باید داد ، و دیگر مهمات ایشان را از آن سرانجام باید کرد ، نه آنکه به طریق توریث ، غنی و فقیر و محتاج و غیر محتاج ایشان را باید داد .

حال آنکه در " شرائع " این معنا مذکور نیست .

دهم : آنکه این قولش دلالت دارد بر آنکه : نقل این معنا [ را ] مخاطب قبل از این از " شرائع " کرده است .

حال آنکه قبل از این هرگز این معنا را از " شرائع " نقل نکرده ، پس این قولش متضمن کذب و افتراست بر صاحب " شرائع " ; و بر خودِ مخاطبِ غیر ممیّز بین الضارّ و النافع !

یازدهم : آنکه ادعا کرده که : فعل عمر مطابق مذهب امامیه است حیث

ص : 84

قال : پس فعل عمر . . . چون موافق فعل معصوم باشد ، و فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مطابق مذهب امامیه باشد . انتهی .

و این هم کذب صریح و دروغ بی فروغ است .

دوازدهم : آنکه قول او : بالجمله ; اکثر امت که حنفیه و امامیه اند چون با عمر . . . رفیق باشند .

نیز کذب واضح و بهتان فاضح است که ادعای رفاقت امامیه با عمر که - خلفاً عن سلف - طاعن بر او هستند ، و [ هیچ ] کس از ایشان بر نهج شذوذ و ندرت هم به اسقاط سهم ذی القربی قائل نشده ، از عجائب اکذوبات شنیعه و ترهات فظیعه است .

سیزدهم : آنکه در قول خود : نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود بگیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید .

هر چند تکذیب خرافات سابقه خود کرده است ، لیکن در ترک تقیید اصناف ثلاثه به اینکه هاشمیین باشند ، چنانچه خودش در " حاشیه " از " ارشاد " این قید نقل کرده (1) ، خیانت فضیح نموده تا که سقوط طعن از عمر در تقسیم خمس در اصناف ثلاثه غیر ذوی القربی مسجّل گرداند .


1- قال : وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین . حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 .

ص : 85

چهاردهم : آنکه در آخر خرافات خود ادعا کرده که : ظاهر است که تقسیم عمر با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار ‹ 838 › چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیهم السلام ) ] میکرد .

حال آنکه پرظاهر است که حواله کردن سهم ذی القربی به عباس صریح خلاف مذهب اهل حق است ، حسب نقل خودش که قبل از این گفته که :

نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود بگیرد .

و ظاهر است که سهم ذی القربی در این نصف داخل است ، پس دادن عمر سهم ذی القربی [ را ] به عباس - ولو مع تشریک علی ( علیه السلام ) - مخالفت صریح این مذهب است که خودش نقل کرده ، پس آن را بسیار چسبان به آن گفتن ، خبطی عجب است که در بیان نمیگنجد ، و نیز این دادن ، مخالف این مذهب است به وجه دیگر ، کما سنبیّن .

اما آنچه مخاطب در " حاشیه " گفته :

أمّا ما ذهب إلیه المرتضی من أن الخمس کلّه لآل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] وأن الأیتام : أیتامهم ، والمساکین : مساکینهم ، وابن السبیل منهم ، فهو خلاف ما یقتضیه ظاهر الآیة والعطف ، بل یبطله قوله تعالی - فی سورة الحشر - : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ) (1) ; لأن اللام لابدّ أن یتعلّق بشیء ، ولیس قبله ما یتعلّق به إلاّ أن


1- الحشر ( 59 ) : 8 .

ص : 86

یجعل بدلا من اللام التی فی قوله : ( فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی . . ) إلی آخر الآیة ، [ ولا یجوز أن یکون بدلا من ( الله ) و ( الرسول ) ، فینبغی أن یکون بدلا من اللام التی فی ( لِذِی الْقُرْبی ) ] (1) ، وما عطف علیه ، فحینئذ یبطل قصر الخمس علی ذی القربی .

وأمّا روایة سلیم (2) بن قیس الهلالی ، عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : « کل هؤلاء منّا خاصة ، وأن الأیتام : أیتامنا ، وأن المساکین : مساکیننا » فلیست بشیء ، وسلیم معروف المذهب ، ویکفی فی ردّ روایته کتابه المعروف بینهم ب : کتاب سلیم (3) .

و در آخر آن گفته : ابن ابی الحدید شارح " نهج البلاغه " .

و این قول او دلالت میکند بر این که مخاطب این کلام [ را ] از ابن ابی الحدید نقل کرده ، و حال آنکه در نقل آن خیانت نموده ، و بعض الفاظ او را تبدیل نموده ، و سبب تبدیل بعض الفاظ دو وجه است :

یکی : آنکه کلام او را از غیر موضع انقطاع قطع کرده .

دوم : آنکه او این شبهه را بر سبیل امکان و احتمال گفته بود ، و مخاطب به طریق قطع گفته ; و این عادت او است در اکثر مباحث و حواشی این کتاب .

و نیز ابن ابی الحدید جواب این شبهه را خود بعد از این گفته ، حیث قال :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسلم ) آمده است .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 594 .

ص : 87

ویمکن أن یعترض هذا الاحتجاج فیقال : لِمَ لا یجوز . . إلی آخره .

و مخاطب آن را ساقط کرده ، بر ذکر کلام مخدوش و موهون - که خود قائل آن ، به ردّ آن پرداخته ، و وهن و ضعف آن ظاهر ساخته - اکتفا نموده ، و تمام عبارت ابن ابی الحدید - بلفظها و صورتها - این است :

فأما الخمس والخلاف فیه ، فإنها مسألة اجتهادیة ، والذی یظهر لنا فیها ویثبت (1) عندنا من أمرها : أن الخمس حق صحیح ثابت ، وأنه باق إلی الآن علی ما یذهب إلیه الشافعی ، وأنه لم یسقط بموت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ولکنا لا نری ما یعتقده المرتضی من أن الخمس کلّه لآل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] ، وأن الأیتام : أیتامهم ، وأن المساکین : مساکینهم ، وابن السبیل منهم ; لأنه علی خلاف ما یقتضیه ظاهر الآیة والعطف ، ویمکن أن یحتجّ علی ذلک بأن قوله تعالی فی سورة الحشر : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ) (2) یبطل هذا القول ; لأن هذا ( اللام ) لابدّ أن یتعلق بشیء ، ولیس ‹ 839 › قبله ما یتعلق به أصلا إلاّ أن یجعل بدلا من ( اللام ) التی قبله فی قوله : ( ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی


1- فی المصدر : ( ویغلب ) .
2- الحشر ( 59 ) : 8 .

ص : 88

وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) ، ولیس یجوز أن یکون بدلا من ( اللام ) فی ( للّه ) ، ولا من ( اللام ) فی قوله تعالی : ( وَلِلرَّسُولِ ) ، فینبغی أن یکون بدلا من ( اللام ) فی قوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) .

أما الأول : فتعظیماً له سبحانه .

وأما الثانی : فلأنه تعالی أخرج رسوله من الفقراء بقوله : ( وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ ) (2) ; ولأنه یجب أن یرفع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن التسمیة ب : الفقیر .

وأما الثالث : فإما أن یفسر هذا البدل ، وما عطف علیه المبدل منه ، أو یفسر هذا البدل وحده دون ما عطف علیه المبدل منه ، والأول لا یصح ; لأن المعطوف علی هذا البدل لیس من أهل القری ، وهم الأنصار ، ألا تری کیف قال سبحانه : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ . . ) (3) إلی آخر الآیة .

[ ثمّ ] (4) قال سبحانه : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدّارَ وَالاِْیمانَ مِنْ


1- الحشر ( 59 ) : 8 .
2- الحشر ( 59 ) : 8 .
3- الحشر ( 59 ) : 8 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 89

قَبْلِهِمْ ) (1) ، وهم الأنصار ، وإن کان الثانی ، صار تقدیر الآیة : أن الخمس لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذی القربی الذین وصفهم ونعتهم بأنهم هاجروا وأخرجوا من دیارهم وللأنصار ، فیکون هذا مبطلا لما یذهب إلیه المرتضی فی قصر الخمس علی ذوی القربی .

ویمکن أن یعترض هذا الاحتجاج ، فیقال : لِمَ لا یجوز أن یکون قوله : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدّارَ وَالاِْیمانَ ) (2) لیس بعطف ; لأنه کلام مبتدأ ، وموضع ( الذی ) (3) رفع بالابتداء ، وخبره : ( یُحِبُّونَ ) .

وأیضاً ; فإن هذه الحجة لا یمکن التمسک بها فی آیة الأنفال ، وهو قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء ) (4) .

وأمّا روایة سلیم بن قیس الهلالی ، فلیست بشیء . . إلی آخره (5) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر شد که : آنچه مخاطب در " حاشیه " نقل کرده ، و آن را به ابن ابی الحدید منسوب ساخته ، اصل الفاظ او نیست ، بلکه عبارت


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- الحشر ( 59 ) : 9 .
3- فی المصدر : ( الذین ) .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- [ الف ] مطاعن عمر از مجلد ثانی عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 215 - 217 ] .

ص : 90

او را در عبارت خود ملخص کرده ، و بی تنبیه بر این معنا آن را منسوب به ابن ابی الحدید نموده .

و این همه یک سو است ، لطیفتر این است که ابن ابی الحدید جواب این اعتراضی که وارد کرده به دو وجه نوشته :

اولا : این که جایز است که : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا . . ) (1) إلی آخر الآیه ، کلام مستأنف باشد ، پس این اعتراض ساقط گردد .

دیگر : اینکه در (2) این اعتراض در آیه سوره انفال وارد نمیشود ، پس تمسّک به چنین اعتراض مخدوش و موهون نمودن ، و جواب آن را - که خود معترض نوشته - ساقط کردن ، داد دیانت و امانت و تبحر و تحقیق دادن است !

اما قول ابن ابی الحدید : ( فلیست بشیء ) .

پس مقدوح است به این که : علامه زمخشری نیز در تفسیر " کشاف " از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نقل کرده که : آن حضرت در جواب شخصی که از قوله تعالی : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (3) سؤال کرده بود ،


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- ( در ) زاید است .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .

ص : 91

فرموده : « أیتامنا ومساکیننا (1) » ، وهذه عبارته :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ; وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قیل له إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (2) .

قال : « أیتامنا ومساکیننا » (3) .

و در " هدایة السعدا " تصنیف ملک العلما ‹ 840 › شهاب الدین دولت آبادی - که در اول آن گفته : این رساله معتبر و فضاله مختصر منقول است از درون سی صد کتب لیحقّ الحقّ ویبطل الباطل ، ولو کره الکافرون ، و از شبهه و اعتراض بعید و به اعتقاد قریب باشد ، و مرکب به اقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا . . . الی آخر (4) . - در جلوه ثانیه از هدایت عاشره مذکور است :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ، وعن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : إنه قال : « إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی ) (5) : أیتامنا ( وَالْمَساکِینِ ) : أی مساکیننا » . (6) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مساکینا ) آمده است .
2- الحشر ( 59 ) : 7 .
3- الکشاف 2 / 159 .
4- هدایة السعدا :
5- الحشر ( 59 ) : 7 .
6- [ الف ] قوبل علی أصل هدایة السعدا . [ هدایة السعدا : وانظر : جامع البیان للطبری 10 / 12 ، تفسیر القرطبی 8 / 10 ، تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی 4 / 493 ، تفسیر ابن کثیر 3 / 324 ، فتح القدیر للشوکانی 2 / 310 ] .

ص : 92

و در " تفسیر شاهی " (1) - که مزید اعتبار و اعتماد آن از کلام مخاطب در باب سوم ظاهر است (2) - مذکور است :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ، وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قیل له : إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (3) .

قال : « أیتامنا ومساکیننا » (4) .

و حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) ، و عبدالله بن محمد بن علی نیز تمام خمس را مختص به قرابت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانستند ، و حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) نیز مثل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تفسیر ( وَالْیَتامی


1- نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 140 - 141 فقال : محمد محبوب العلم ابن صفی الدین جعفر بدر العالم [ ق 11 ] ، مؤلف التفسیر الشهیر ب : تفسیر شاهی . وذکر فی مصادر الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ 2 / 1378 : تفسیر شاهی محمد محبوب العلم ابن صفی الدین جعفر بدر العالم حیدر آباد الدکن طبعة حجریة .
2- تحفه اثناعشریه : 111 .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .
4- [ الف ] قوبل علی أصل التفسیر الشاهی . [ التفسیر الشاهی : ولاحظ المصادر المذکورة فی التعلیقة السابقة ] .

ص : 93

وَالْمَساکِینِ ) (1) به ایتام و مساکین خود فرموده ، چنانچه در " تفسیر ثعلبی " مذکور است :

وقال الآخرون : الخمس کلّه لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال المنهال بن عمرو : سألت عبد الله بن محمد بن علی ، وعلی بن الحسین بن علی [ ( علیه السلام ) ] عن الخمس ، فقالا : « هو لنا » ، فقلت لعلی [ ( علیه السلام ) ] : إن الله تعالی یقول : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (2) فقال : « أیتامنا ومساکیننا » . (3) انتهی .

اما قوله : سلیم معروف المذهب . . ویکفی فی ردّ روایته کتابه المعروف بینهم ب : کتاب سلیم .

پس مردود است به اینکه :

اگر چه در " کتاب سلیم بن قیس " در علمای شیعه اختلاف است ، لیکن خود سلیم بن قیس معتبر و ثقه است .

و هرگاه روایت سلیم از کتاب او نباشد ، و دیگران از [ او ] روایت کرده


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- الحشر ( 59 ) : 7 .
3- [ الف ] شروح جزء دهم قوبل علی أصل تفسیر الثعلبی ، و نسخة الحاضرة عتیقة جداً ، علیها إجازات عدیدة ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تفسیر ثعلبی 4 / 361 ] .

ص : 94

باشند ، آن روایت به سبب اختلاف در صحت کتابش مردود نمیتواند شد ، خصوصاً وقتی که متأیّد باشد به روایات کثیره مرویه به طرق دیگر که اشاره کرده به آن جناب سید مرتضی به قول خود : ( لأمور کثیرة لا حاجة بنا إلی ذکرها هنا ) .

وعبارة السید طاب ثراه هکذا :

فأما الخمس ; فهو للرسول [ ( علیه السلام ) ] ولأقربائه علی ما نطق به القرآن ، وإنّما عنی تعالی بقوله : ( وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) [ من کان ] (2) من آل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] خاصّة لأمور کثیرة لا حاجة بنا إلی ذکرها هاهنا ، وقد روی سلیم بن قیس الهلالی . . إلی آخره (3) .

اما آنچه گفته : که اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد بنابر استغنای ایشان از مال خمس ، یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر نزد ایشان محل طعن نمیتواند شد .

پس دانستی که بنابر مذهب امامیه خمس حقّ (4) اولاد عبدالمطلب است ،


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الشافی 4 / 187 .
4- قسمت ( خمس حقّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 95

چیزی از آن به کسی دیگر دادن نزد ایشان جایز نیست ، و سهم ذی القربی را مختص به امام معصوم میدانند ، پس دعوی سقوط طعن از عمر بنابر مذهب ایشان نهایت عجب است !

اما آنچه گفته : و مدلول آیه نیز همین است که : این چهار فرقه یعنی ذوی القربی و ‹ 841 › یتیمان و مساکین و مسافران لیاقت آن دارند که خمس به اینها داده اید .

پس دانستی که نزد شیعه مراد از ذوی القربی امامی است که از عترت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و مراد از طوائف ثلاثه باقیه کسانی هستند که اولاد عبدالمطلب بوده باشند ، نه اینکه هر یتیمی و هر مسکینی و هر مسافری از هر قومی و از هر قبیله که بوده باشد ، لیاقت آن دارد که خمس را به او توان داد .

و اما نزد اهل سنت ، پس دانستی که شافعی به اهتمام تمام ثبوت سهم ذی القربی از آیه و حدیث واضح کرده ، و فخر رازی تصریح نموده که : ظاهر آیه مطابق به قول شافعی و صریح است در آن ، پس جایز نیست عدول از آن مگر به دلیل منفصل .

و ابوالعباس احمد القرطبی المالکی در " مفهم شرح صحیح مسلم " گفته :

ولا شک فی أن الآیة ظاهرة فی قسمة الخمس علی ستة ، ولولا ما استدلّ به لمالک من عمل الخلفاء علی خلاف ظاهرها لکان

ص : 96

الأولی التمسک بظاهرها ، لکنهم (1) . . . هم أعرف بالمقال ، وأقعد بالحال لا سیّما مع تکرار هذا الحکم علیهم ، وکثرته فیهم ، فإنهم لم یزالوا آخذین للغنائم ، قاسمین لها طول مدّتهم ، إذ (2) هی عیشتهم ، ومنها رزقهم ، وبها قام أمرهم ، فکیف یخفی علیهم أمرها ، أو یشذّ عنهم حکم من أحکامها ، هذا ما لا یظنّه بهم من یعرفهم . (3) انتهی .

از این عبارت هم ظاهر است که : آیه کریمه ظاهر است در قسمت خمس بر شش سهم ، و عمل خلفا بر خلاف ظاهر آن است .

و قرطبی به محض استبعاد و حسن ظنّ بلا دلیل ، تصویب فعل خلفا - که بر خلاف آیه است - خواسته ، و ظاهر است که : چنین هوس لایق اصغا نیست .

و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

الأکثر علی أن ( اللام ) فی قوله : ( لِلرَّسُولِ ) (4) للملک ، وأن للرسول خمس الخمس من الغنیمة (5) .

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در " هدایة السعدا " گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( الله ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ان ) آمده است .
3- [ الف ] باب ما یخمس من الغنیمه . [ المفهم 3 / 556 - 557 ] .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- فتح الباری 6 / 151 .

ص : 97

بدان که حضرت تقدس سادات را و اولو الامر را در سوم جا یاد کرده ، و از اینجا فرمود : پنجمی از پنجم از حصه غنیمت که به بذل جان آورده ، به فرزندان رسول بده تا صرف الشیء إلی محله شد ( کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاَْغْنِیاءِ ) (1) ، هر صاحب حقی حق خود ، و هیچ رئیس و توانگری حق ایشان به قهر ندارد ، از عقوبت ما بترسد ، و دست طمع از مال ایشان کوتاه کند که ما سخت عذاب کننده ایم (2) .

اما آنچه گفته : به دلیل آیه زکات ، وهو قوله تعالی : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (3) که در آن آیه هم مقصود بیان مصرف است بر مذهب صحیح .

پس بدان که : مقصود بودن بیان مصرف در آیه زکات به دلیلی خارج از آیه ثابت شده ، نه به دلالت لفظ آیه کریمه .

اما آنچه گفته : و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خود حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته .

پس بدان که مخدوش است به اینکه : ذکر این کلام یا برای الزام شیعه است ، یا محض برای تسکین خواطر اهل سنت .


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- [ الف ] الجلوة الثانیة من الهدایة العاشرة . [ هدایة السعدا : ] .
3- التوبة ( 9 ) : 60 .

ص : 98

علی الاول میبایست که : مخاطب به روایتی از روایات معتمده شیعه اثبات این معنا میکرد که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته .

و ثانیاً : منافات فعل آن حضرت با مذهب شیعه ‹ 842 › به اثبات میرسانید .

و ثالثاً : احتمال تقیه را از میان برمیداشت .

و حال آنکه از این سه امر یکی [ را ] به عمل نیاورده ، پس کلام او لایق اصغا نباشد .

بالجمله ; مذهب شیعه آن است که : امام را میباید که نصف خمس - که سهم خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و ذی القربی باشد - خود بگیرد ، و نصف باقی را بر یتامی و ابناء السبیل و مساکین که از اولاد عبدالمطلب باشد ، تقسیم نماید ; اگر مخاطب صدور خلاف این معنا [ را ] از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت میکرد ، و احتمال تقیه [ را ] از میان میانداخت ، البته تمسک او بجا بود .

و اگر کلام مخاطب برای تسکین خواطر اهل سنت است ، پس باز هم فایده ندارد ; زیرا که تسکین ایشان وقتی دست میداد که روات اهل سنت پرده از روی کار نمیگرفتند ، حال آنکه از نقل ایشان واضح است که رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) درباره خمس موافق رأی اهل بیت آن حضرت بود ، لیکن آن حضرت کراهت کرد از این که مخالفت کند ابوبکر و عمر را ، و از این معنا

ص : 99

صراحتاً واضح است که فعل شیخین نزد جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در خمس بر صواب نبود ، و رأی آن جناب مخالف آن بوده .

ابویوسف در کتاب " الخراج " گفته :

أخبرنی محمد بن إسحاق ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] ، قال : قلت له : ما کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ قال : « کان رأیه فیه رأی أهل بیته ، ولکنه کره أن یخالف أبا بکر وعمر . . » (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

أبو یوسف : أخبرنی محمد بن إسحاق ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] ، قلت له : ما کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ قال : « کان رأیه فیه رأی أهل بیته ، ولکن کره أن یخالف أبا بکر وعمر » . (2) انتهی .

خلاصه آنکه : روایت کرده ابویوسف قاضی که خبر داد مرا محمد بن اسحاق از ابوجعفر - یعنی امام محمد باقر ( علیه السلام ) - که گفتم آن حضرت را : چه بود رأی علی [ ( علیه السلام ) ] در خمس ؟ فرمود : رأی او در آن رأی اهل بیت او بود ، لیکن مکروه داشت این را که مخالفت کند ابوبکر و عمر را .

از این روایت ثابت شد که رأی جناب امیر ( علیه السلام ) مخالف فعل شیخین بوده ، و آن جناب فعل ایشان را بر حق و صواب نمیدانست ، بلکه رأی آن جناب


1- کتاب الخراج : 20 .
2- ازالة الخفاء 2 / 125 - 126 .

ص : 100

مثل رأی اهل بیت آن حضرت بود ، و بدیهی است که هرگاه رأی جناب امیر ( علیه السلام ) موافق فعل شیخین نباشد ، طعن از ایشان به جهت محض موافقت فعل جناب امیر ( علیه السلام ) به ایشان ساقط نمیتواند ; چه بنابر این موافقت نیست مگر بر سبیل تقیه و خوف ، و الا لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) با وصفی که رأی آن جناب لزوم اعطای سهم ذی القربی بود ، باز بی خوف و تقیه به خلاف رأی صواب پیرای خود - که بر آن جناب عمل موافق آن واجب بود - عمل کرده و مستحقین خمس را از آن محروم ساخته ; و این معنی نزد اهل سنت هم باطل است که معتقد عدالت و جلالت و امانت آن جناب هستند ولو لساناً !

و نیز ابن الهمام در " فتح القدیر " و ملا علی در " شرح مشکاة " نقل کرده اند که : شافعی به روایت مذکوره بر عدم انعقادِ اجماع بر سقوط سهم ذی القربی استدلال نموده ، و بعد از آن گفته : ( ولا اجماع بدون أهل البیت ) یعنی : منعقد نمیگردد اجماع بدون موافقت اهل بیت (1) .

پس دلالت این روایت ‹ 843 › بر مطلوب - که اثبات عدم موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با شیخین در تجویز اسقاط سهم ذی القربی [ میباشد ] - از کلام شافعی هم ثابت شد .

و با این همه شافعی از اصل ، تکذیب ندادن جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذی القربی [ را ] نموده ، و دلیل عقلی و نقلی بر آن اقامه کرده ، و ثابت نموده : که


1- فتح القدیر 5 / 504 ، مرقاة المفاتیح 7 / 511 .

ص : 101

چون جناب امیر ( علیه السلام ) با شیخین در دیگر مسائل مخالفت کرده ، در عدم اعطای سهم ذوی القربی چرا باوصفی که رأی آن جناب مخالف شیخین بوده ، موافقت میکرد .

و از حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) روایتی نقل کرده که از آن ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر به جواب سؤال ایشان نصیب خود را از خمس ارشاد نموده که : « آن حق است برای شما » ، و از ایشان در ترک حق خودشان رضا خواسته ، کما ستراه فیما بعد .

اما آنچه گفته : بلکه بر طور عمر . . . فقرا و مساکین بنی هاشم را از آن داده ، آنچه باقی میماند به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام تقسیم نموده .

پس بدان که دعوی دادن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خمس [ را ] به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام مجرد از دلیل است ، و هرگز مسلّم نیست ، و مع هذا چون دادن جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فقرا و مساکین بنی هاشم را به اعتراف مخاطب ثابت است ، و ندادن عمر فقرای ذوی القربی را هم از افاده ابن الهمام در " فتح القدیر " ظاهر ، و نیز روایت ابن عباس که نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و غیر ایشان اخراج کرده اند - کما ستقف علیه فیما بعد إن شاء الله تعالی - صریح است در آنکه : عمر اعطای فقرا ذوی القربی و انکاح و قضای دیونشان خواسته بود ، و لیکن واقع نشد به سبب عدم قبولشان که آن را کم از حق خود دیدند ، پس ثابت شد که عمر فقرای ذوی القربی را هم نداده ، پس هرگز فعل عمر موافق فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خودش نقل کرده - نباشد .

ص : 102

اما آنچه گفته :

روی الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق . . إلی قوله : « سلک والله مسلک أبی بکر وعمر » .

پس بدان که شافعی کلام بعض مردم را که متضمن استدلال به این روایت است بر سقوط سهم ذی القربی ذکر نموده ، به کلامی مبسوط ردّ کرده ، چنانچه پدر مخاطب در " ازالة الخفا " گفته :

الشافعی : قال بعض الناس : لیس لذوی القربی من الخمس شیء ، فإن ابن عیینة روی عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر محمد بن علی [ ( علیه السلام ) ] ما صنع علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ فقال : « سلک به طریق أبی بکر وعمر ، وکان یکره أن یوجد (1) علیه خلافهما » . قلت : یرید القائل أنه کالإجماع علی سقوط سهم (2) ، ثم ردّ الشافعی علیه بکلام مبسوط ، وکان ممّا قال : فقیل له : هل علمت أن أبا بکر قسّم علی الحرّ والعبد وسوّی بین الناس ; وقسم عمر ، فلم یجعل للعبد (3) شیئاً ، وفضّل بعض الناس علی بعض ; وقسم علی [ ( علیه السلام ) ] فلم یجعل للعبد شیئاً ، وسوّی بین الناس ؟ قال :


1- فی المصدر : ( یؤخذ ) .
2- فی المصدر : ( سهمهم ) .
3- در [ الف ] ( لعبد ) خوانده میشود .

ص : 103

نعم . قلت : أفتعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالفهما ؟ قال : نعم . قلت : أوتعلم أن عمر قال : لا تباع أمهات الأولاد ‹ 844 › وخالفه علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم . قلت : أوتعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالف أبا بکر فی الجدّ ؟ قال : نعم (1) .

حاصل کلام شافعی آنکه : آیا تو میدانی که ابوبکر تقسیم کرد مال غنیمت را بر آزاد و بنده ، و قسمت برابر کرد در میان مردمان ; و تقسیم کرد عمر ، پس نگردانید برای بنده چیزی ، و تفضیل داد در قسمت بعض مردم را بر بعض دیگر ; و تقسیم کرد علی [ ( علیه السلام ) ] ، پس نگردانید برای بنده چیزی و برابر کرد قسمت [ را ] در میان مردمان ؟ گفت : آری میدانم . گفتم : آیا تو میدانی علی را که مخالفت کرد ابوبکر و عمر را ؟ گفت : آری میدانم . گفتم : آیا تو میدانی که به درستی که عمر گفت که : فروخته نشود امهات اولاد و مخالفت کرد علی [ ( علیه السلام ) ] عمر را در این معنا ؟ گفت : آری . گفتم : آیا میدانی علی [ ( علیه السلام ) ] را که مخالفت کرد ابوبکر را در مسأله جدّ . گفت : آری .

مقصود شافعی از این کلام آن است که قول راوی : ( سلک به والله مسلک أبی بکر وعمر ) ، و همچنین قول راوی : ( کره أن یخالف أبا بکر وعمر ) ، کذب محض و بهتان صرف است ; زیرا که آن حضرت اگر در خمس مخالفت أبوبکر و عمر مکروه داشتی ، میبایست که در امور مذکوره نیز مخالفت


1- [ الف ] فقهیات عمر از مآثر او . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .

ص : 104

ایشان مکروه داشتی (1) ، وإذ لیس فلیس .

و ولی الله بعد از نقل این کلام گفته :

ثم قال الشافعی : أُخبرنا عن جعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] ، عن أبیه [ ( علیه السلام ) ] : « أن حسناً ، وحسیناً [ ( علیهما السلام ) ] وابن عباس ، وعبد الله بن جعفر سألوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] نصیبهم من الخمس ، فقال : « هو لکم حقّ ، ولکنی محارب معاویة ، فإن شئتم ترکتم حقّکم فیه » .

قال فی الجدید : فأخبرت هذا الحدیث عبد العزیز بن محمد ، فقال : صدق ، هکذا کان جعفر [ ( علیه السلام ) ] یحدّثه ، أفما حدّثکه ، عن أبیه ، عن جدّه ؟ قلت : لا . قال : ما أحسبه إلاّ عن جدّه .

قال الشافعی : أجعفر أعرف وأوثق بحدیث أبیه أو ابن إسحاق ؟ ! قال : بل جعفر (2) .

حاصل آنکه بعد از آن گفت شافعی : خبر داده شدیم از جعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] از پدر آن حضرت که : « به درستی که حسن و حسین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر طلب کردند از حضرت علی ( علیه السلام ) حصه خود را از خمس ، پس فرمود آن حضرت که : « آن حق شماست ، و لیکن من جنگ میکنم با معاویه ، پس اگر خواسته باشید ترک کنید حق خود را در آن » .


1- قسمت : ( میبایست که در امور مذکوره نیز مخالفت ایشان مکروه داشتی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 126 .

ص : 105

گفت شافعی در جدید (1) : پس خبر دادم من به این حدیث عبدالعزیز بن محمد را ، پس گفت : راست است ، بود جعفر که چنین حدیث میکرد ، پس آیا حدیث نکرد تو را از پدر خود از جد خود ؟ گفتم : نه . گفت : گمان نمیکنم (2) این روایت را مگر از جدّ او . گفت شافعی : آیا جعفر - یعنی امام جعفر صادق ( علیه السلام ) - شناساتر و موثق تر است به روایت حدیث پدر خود یا ابن اسحاق ؟ گفت : بلکه جعفر [ ( علیه السلام ) ] شناساتر و موثق تر است . انتهی .

و غرض شافعی از این کلام آن است که : از این حدیث ثابت میشود که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذی القربی را ثابت میدانست ، و اسقاط آن نکرده بود ، و بر مسلک شیخین نرفته ، بلکه خمس را برای ذوی القربی ثابت میدانست ، و میفرمود که : « آن حق ایشان است » ، و به وقت محاربه معاویه سؤال کرده از ایشان که : « اگر خواهید (3) به خشنودی حق خود را ترک کنید » ، و این کلام دلالت واضحه دارد که آن جناب برای ذوی القربی سهمی واجب و


1- شافعی پس از آنکه به عراق رفت و با شاگردان ابو حنیفه و به خصوص محمد بن حسن شیبانی و دیگر فقهای عامه برخورد نمود ، نظریات جدیدی در فقه ارائه داد که تفاوت بسیاری با نظرات قبلی اش داشت . از نظریات قبلی او به مذهب قدیم و قول قدیم ; و از نظریاتی که پس از این سفر داشت به مذهب جدید و قول جدید یاد میکنند . رجوع شود به الرحلة فی طلب الحدیث للخطیب البغدادی صفحة : 24 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خواهند ) آمده است .

ص : 106

لازم دانست ، و الا چرا استجازه و استرضای ایشان میکرد ؟

و نیز از این کلام شافعی ظاهر است که : احادیثی را که ابن اسحاق و غیره ‹ 845 › متضمن [ محروم کردن ] جناب امیر ( علیه السلام ) ذوی القربی را از سهم ایشان روایت کرده اند ، لایق اعتماد نیست ، و حدیث حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) ردّ آن میکند .

و هرگاه بطلان ادعای مخاطب که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی [ را ] نداده به تصریح مثل شافعی ثابت باشد ، دگر شیعه را احتیاج کلامی بر آن نیست .

و باز ولی الله گفته :

ثم [ قال ] الشافعی : قال - یعنی ذلک القائل - : فکیف یقسّم لهم سهم ذوی القربی ، ولیست الروایة فیه عن أبی بکر وعمر متواطئة ، قلت : هذا قول من لا علم له ، ثبت فی هذا الحدیث عن أبی بکر أنه أعطاهموه ، وعمر ، حتّی کثر المال ، ثم اختلف عنه فی الکثرة ، أرأیت مذهب أهل العلم فی القدیم والحدیث إذا کان الشیء منصوصاً فی کتاب الله مبیّناً علی لسان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو بفعله ؟ ألیس یستغنی عن أن یُسأل عمّا بعده ؟ ألیس تعلم أنْ فَرَضَ الله علی أهل العلم اتباعَه ؟ قال : بلی . قلت : فنجد سهم ذی القربی مفروضاً فی آیتین من کتاب الله مبیّناً علی لسان رسول الله

ص : 107

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبفعله ، بأثبت ما یکون من أخبار الناس من وجهین :

أحدهما : ثقة المخبرین عنه ، واتصال خبرهم ، وأنهم [ کلّهم ] (1) أهل قرابة لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : الزهری من أخواله ، وابن المسیب من أخوال أبیه ، وجبیر بن مطعم ابن عمّه ، وکلّهم قریب منه فی جَذْم النسب ، وهم یخبرونک مع قرابتهم وشرفهم أنهم مخرجون منه ، وأن غیرهم مخصوص به ، ویخبرک أنه طلبه هو وعثمان ، فمتی تجد سنّته أثبت بفرض (2) الکتاب وصحة المخبرین من هذه السنّة التی لم یعارضها من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معارض بخلافها . (3) انتهی .

حاصل آنکه : گفت شافعی که : گفت گوینده مذکور : پس چگونه تقسیم کرده شود سهم ذی القربی حال آنکه در این معنا از ابوبکر و عمر روایت متفق نیست ؟ گفتم : این قول کسی است که علم ندارد . و ثابت شد در این حدیث از ابوبکر که او داد ذی القربی را خمس ، و عمر داد تا بسیار شد مال . بعد از آن روایت از او در کثرت مال مختلف است ، آیا دیدی مذهب اهل علم را در زمان قدیم و در زمان حدیث که هرگاه چیزی منصوص باشد در کتاب خدا و


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( سنّة أثبت لفرض ) .
3- ازالة الخفاء 2 / 126 - 127 .

ص : 108

مبیّن بر زبان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یا مبیّن به فعل او ، آیا استغنا نمیشود از این که سؤال کنند از ما بعد آن حضرت ؟ ! آیا نمیدانی که فرض بر اهل علم اتباع آن حضرت است ، گفت آن گوینده : بلی میدانم . گفتم : پس ما بینیم سهم ذی القربی را مفروض در دو آیه از کتاب خدا [ و ] مبیّن بر زبان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و مبیّن به فعل او ، به ثابت تر آن چیزی که میباشد از اخبار مردم . . . الی آخر .

از این عبارت شافعی ظاهر است که : سهم ذوی القربی در دو آیه از آیات الهی مفروض شده ، بر قول جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فعل آن حضرت مبیّن شده ، و ثبوت آن به درجه قصوی رسیده ، و روات آن ثقات و معتمدین اند و این سنت سهم ذی القربی به حدی در صحت رسیده که هیچ سنتی که به فرض کتاب و صحت مخبرین باشد ، زیاده تر از آن در ثبوت نیست ، پس به غایت غریب است که شیخین چنین سنّت سنیّه را درهم و برهم ‹ 846 › نمودند ، و اصلا کتاب و سنت را مانع از اجرای اهوای خود ندانستند .

و داد انصاف داده در این مقام شافعی که گفته : ( إذا کان الشیء . . ) إلی آخره . که از این کلام او ظاهر است که چون سهم ذی القربی در کتاب خدا منصوص شده ، و به لسان مبارک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فعل آن حضرت مبیّن شده ، لهذا حاجتی بدان نیست که از فعل شیخین در این باره سؤال کنند . و غرضش آن است که اگر عمر خلاف آیه و ارشاد و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده باشد ، فعل او لیاقت حجیت و اعتماد ندارد .

و از اینجا باید دریافت که شناعت فعل عمر به حدّی رسیده که چار

ص : 109

و ناچار امام شافعی با این همه تحقیق و تدقیق دست از إتباع فعل او کشیده ، فعل او و امثالش [ را ] لایق اعتنا ندانسته !

کمال عجب است که مخاطب چندان انهماک در تقلید کابلی ورزیده که بر کتاب پدر خود هم اطلاعی به هم نرسانیده (1) ، حظّی از افادات امام شافعی برنداشته (2) ، بر خلاف او هوس اثبات اسقاط جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را در سر کرده !

و فضائل و محامد و مناقب شافعی بالاتر از آن است که احصای نبذی از آن توان کرد . . . (3) .

اما آنچه گفته :

زاد الطحاوی : فقلت فکیف أنتم تقولون ؟ قال : والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه .

پس بدان که مخاطب مراد این کلام [ را ] نفهمیده ، و الا به ذکر آن نمیپرداخت که مخالف مطلوب او است ! چه از این کلام صریح معلوم میشود که : رأی جناب امیر ( علیه السلام ) موافق رأی اهل بیت و وجوب اعطای سهم ذی القربی بود ، لیکن به جهت تقیه نمیداد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رسانیده ) آمده است .
2- در [ الف ] ( نبرداشته ) آمده است که اصلاح شد .
3- در [ الف ] به اندازه یک سطر سفید است .

ص : 110

و مخاطب تتمه روایت طحاوی [ را ] - که آن هم دلالت صریحه بر آنچه گفتیم دارد - نقل نکرده ، لهذا اصل روایت طحاوی را از " فتح القدیر " و " شرح مشکاة " ملا علی قاری نقل میکنم .

پس بدان که در " فتح القدیر " و " شرح " مذکور مسطور است :

روی الطحاوی ، عن محمد بن خزیمة ، عن یوسف بن عدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث ولی العراق ، وما (1) ولی من أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک أبی (2) - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : وکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟ قال : « أما والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . قلت : فما منعه ؟ قال : « کره - والله - أن یدّعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر وعمر » (3) .

خلاصه آنکه : محمد بن اسحاق گفت که : سؤال کردم حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) را (4) و گفتم که : خبر ده مرا که علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] هرگاه


1- در [ الف ] اشتباهاً بعد از ( ما ) : ( من ) آمده است .
2- فی المصدر : ( به ) .
3- فتح القدیر 5 / 504 ، مرقاة المفاتیح 7 / 511 ، ولاحظ : البحر المحیط فی أصول الفقه للزرکشی 4 / 597 .
4- در [ الف ] اشتباهاً بعد از ( را ) : ( که ) آمده است .

ص : 111

والی عراق شد ، و ولایت امور مردم به آن جناب رسید ; چه کرد در سهم ذی القربی ؟

گفت : « رفت پدر من راه ابی بکر و عمر [ را ] » ، یعنی آن جناب هم سهم ذوی القربی [ را ] نداد .

ابن اسحاق گفت : پس شما به چطور میگویید آنچه میگویید ؟ یعنی اینکه سهم ذوی القربی ثابت است .

گفت حضرت باقر ( علیه السلام ) که : « قسم به خدا نیست که اهل بیت جناب امیر ( علیه السلام ) عمل میکردند و تسلّی و سیرابی ‹ 847 › یافته رجوع میکردند مگر به رأی آن جناب » ، یعنی آنچه ما میگوییم همین بود رأی آن جناب .

گفت ابن اسحاق که : پس چه چیز مانع شد جناب امیر ( علیه السلام ) را از دادن سهم ذوی القربی ؟

گفت که : « قسم به خدا مکروه داشت جناب امیر ( علیه السلام ) اینکه مردمان گویند که : آن جناب خلاف سیره ابی بکر و عمر فرمود » . انتهی المحصل .

این روایت چنانچه میبینی به صراحت تمام دلالت دارد بر بطلان فعل ابوبکر و عمر ، و جور و ظلم ایشان در اسقاط سهم ذوی القربی ; زیرا که از آن واضح است که ارشاد حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) درباره سهم ذوی القربی به خلاف آنچه عمر و ابوبکر کردند ، بوده ، و چون شیخین اعطای سهم ذوی القربی را واجب نمیدانستند ، بلکه ساقط کرده بودند ، چنانچه از روایات اهل سنت ظاهر شد ، پس قول اهل بیت ( علیهم السلام ) وجوب سهم ذی القربی باشد .

ص : 112

و به هر کیف این قدر از این حدیث بلاشبهه ثابت است که : قول اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف فعل ابی بکر و عمر بود ، مگر نمیبینی که راوی بعد شنیدن این معنا که : جناب امیر ( علیه السلام ) درباره سهم ذی القربی به مسلک شیخین رفته ، به حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) گفت : ( وکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟ ) و این کلام دلالت دارد بر اینکه : قول آن حضرت مخالف طریقه شیخین بوده ، و هرگاه ثابت شد که قول اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف فعل شیخین بوده ، بلاشبهه أتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) حکم به بطلان فعل شیخین ، و جور و جفای ایشان در منع سهم ذوی القربی خواهند کرد .

آری ! اگر معادیان و دشمنان اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] تصویب فعل شیخین و تخطئه قول اهل بیت ( علیهم السلام ) نمایند ، ایشان را سزا است ، لیکن اتباع اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مجال تخییل آن هم ندارند ، فکیف که به تصدیق آن گرایند .

و نیز از این روایت واضح است که رأی جناب امیر ( علیه السلام ) هم موافق رأی اهل بیت ( علیهم السلام ) بوده ، و چنانچه این حضرات اعطای سهم ذی القربی را لازم و متحتم میدانستند ، و اسقاط آن را مخالف حق و صواب ; همچنان جناب امیر ( علیه السلام ) ; زیرا که هرگاه محمد بن اسحاق بر حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) به مخالفت قول آن حضرت با فعل جناب امیر ( علیه السلام ) اعتراض کرد ، آن حضرت در جواب گفت : « أما - والله - ما کان أهل بیته یصدرون إلاّ عن رأیه . . » إلی آخره .

و این کلام صریح است که : حکم اهل بیت ( علیهم السلام ) موافق رأی صواب پیرای جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، پس بحمد الله تعالی اتجاه طعن بر عمر - بلکه

ص : 113

ابی بکر و عمر هر دو - به قول جناب امیر ( علیه السلام ) واضح و روشن گردید .

باقی مانده : موافقت فعل شیخین با فعل جناب امیر ( علیه السلام ) ، پس جواب آن را خود حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) کفایت کرده ، چنانچه هرگاه محمد بن اسحاق پرسید از آن حضرت که : جناب امیر ( علیه السلام ) را از عمل به رأی خود چه چیز مانع گردید ؟ و چرا به طریقه شیخین عمل کرد ؟ آن حضرت فرمود آنچه حاصلش این است که : « جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مکروه داشت این معنا را که مردم مخالفت ابوبکر و عمر بر آن جناب لازم کنند ، و این را مشهور سازند که : آن جناب خلاف ایشان کرده » . ‹ 848 › پس از این ارشاد آن جناب واضح شد که با وصفی که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اعطای سهم ذی القربی [ را ] واجب و لازم میدانست ، و اسقاط آن را خلاف حق و صواب ، باز به مخافت اشتهار مخالفت آن جناب با شیخین ، از راه تقیه ، به مسلک شیخین عمل نموده .

و از اینجا صحت تقیه و اندفاع بسیاری از توهمات رکیکه اهل سنت واضح گردید ، و ظاهر شد که جناب امیر ( علیه السلام ) در زمان خلافت خود هم تقیه میکرد ، و ازاله بدعات شیوخ ثلاثه نمیتوانست .

بالجمله ; این روایت طحاوی - که مخاطب در مکائد خود او را به مدح عظیم یاد نموده ، یعنی او را اعلم علمای اهل سنت به آثار صحابه و تابعین

ص : 114

گفته (1) ، و در اینجا هم بر او اعتماد کرده ، و بالخصوص همین روایتِ او را معتمد دانسته ، و احتجاج به آن کرده - دلیل واضح و برهان لائح است بر : جور و جفای شیخین در اسقاط سهم ذی القربی .

و از آن ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت آن حضرت [ ( علیهم السلام ) ] فعل شیخین را باطل میدانستند ، و به مخالفت آن فتوا میدادند ، پس مخاطب در حقیقت به ایراد این خبر در اینجا ، حقیت طعن شیعه را بر عمر ، و ظلم او [ را ] در اسقاط سهم ذوی القربی به غایت وضوح ظاهر کرده ، و هر چند به زعم خود اصلاح فعل عمر و دفع طعن از او خواسته ، لیکن - من حیث لا یشعر ! - به تشیید مبانی طعن او پرداخته ، شعر : ( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد ) !

و از طرائف آن است که کابلی نیز - با آن همه تحذلق و تبختر ! - مراد روایت طحاوی نفهمیده ، آن را در مقام اثبات عدم مخالفت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] با عمر در قسمت خمس وارد کرده ، و به مضرّت این روایت با مطلوبش پی نبرده .

و هرگاه حال کابلی این است ، پس از حال مخاطب که مقلد و سارق او است چه باید گفت ؟ !


1- تحفه اثناعشریه : 35 .

ص : 115

در " صواقع " در وجوه ردّ این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لم یخالفه فی قسمة الخمس ، وقد ثبت أنه خالف عمر وغیره من الخلفاء فی مسائل لم توافق رأیه ، وقد أخرج الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق أنه قال : سألت أبا جعفر محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] : أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولی أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک به - والله - مسلک أبی بکر وعمر » .

وزاد الطحاوی : فقلت : فکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟

فقال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » (1) .

اما آنچه گفته : لهذا روایات دادن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] نیز متواتر و مشهور است ، روی أبو داود ، عن عبد الرحمن . . إلی آخره .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه دعوای تواتر روایاتِ دادن عمر ، کذب محض و دروغ بی فروغ است ، و هرگز دلیلی بر آن ندارد ، و دو روایتی که از ابوداود نقل کرده - بعد تسلیم صحت - آن هم مفید تواتر نمیتواند شد که عدد آن به اقل جمع هم نمیرسد ; چه جا که حالش آن است که عن قریب میدانی .


1- الصواقع ، ورق : 268 .

ص : 116

عجب که حدیث غدیر را - با آن همه استفاضه و شهرت و تواتر - که قریب صد کس از صحابه نقل آن کرده اند ، و به صحت بلکه تواتر آن ائمه قوم نصّ و تصریح میکنند ، کما لا یخفی علی من طالع ‹ 849 › الأزهار (1) للسیوطی وغیره (2) - متعصبین و معاندین قوم مثل رازی و غیر او صحیح هم ندانند ، بلکه به قدح آن پردازند (3) ، چه جا که تواتر آن تسلیم کنند ، و مخاطب این روایات را همین که به دو طریق از کتاب ابوداود مروی دیده ، حکم به تواترش نموده ، کابلی که پیر و مرشد مخاطب است ، ادعای تواتر این روایات نکرده ، پیدا نمیشود که مخاطب را چه چیز داعی گردیده که بر خلاف کابلی و دیگر اسلاف دعوی تواتر روایاتِ اعطای عمر [ سهم ] ذوی القربی را نموده ، قدمی فراتر از اینها نهاده ، خود را در کشمکش مؤاخذه و تفضیح فکنده ! !

دوم : آنکه مخاطب الفاظ کابلی را که در آن تلخیص دو حدیث " سنن " ابوداود نموده ، اصل الفاظ هر دو حدیث مروی ابوداود گمان کرده ، و الفاظ کابلی را قائم مقام اصل عبارت هر دو حدیث نموده !

و از اینجا و امثال آن کمال حذاقت و دانشمندی و حقیقت محدّثیت و


1- الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة : 76 .
2- انظر مثلاً : اتحاف ذوی الفضائل المشتهرة ( المطبوع مع الأزهار المتناثرة ) : 168 .
3- نهایة العقول ، ورق : 261 - 262 ، صفحه : 528 - 531 .

ص : 117

عربیت دانی و محاوره شناسی مخاطب و اطلاع او [ را ] بر کتب احادیث سنیه توان دریافت ! !

بالجمله ; کابلی در " صواقع " گفته :

ولأن روایة المنع یعارضه روایة الإعطاء ; فقد أخرج أبو داود عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن أبا بکر وعمر قسّما سهم ذوی القربی .

وأخرج أبو داود - أیضاً - ، عن جبیر بن مطعم : أن عمر کان یعطی ذوی القربی من خمسهم .

وهو حدیث صحیح نصّ علیه الحافظ عبد العظیم المنذری . (1) انتهی .

و بر متتبعین کتاب " سنن " ابوداود مخفی نیست که این الفاظ به این نحو در کتابش وجودی ندارد .

آری این مضمون از دو حدیث ابوداود - که در ما بعد مذکور میشود - مستفاد میشود .

سوم : آنکه حدیثی که از جبیر بن مطعم در " سنن " ابوداود مذکور است ، و کابلی آن را بعدِ تلخیص در عبارت خود نقل کرده و تصحیح آن نموده و


1- الصواقع ، ورق : 268 .

ص : 118

صحتش از منذری نقل هم نموده و مخاطب به تقلیدش رفته ، آن را صحیح دانسته و استناد و احتجاج به آن کرده ; تکذیب ادعای مخاطب - که عن قریب خواهد نمود - به صراحت تمام میکند ; زیرا که مخاطب ادعا کرده که : فعل عمر و ابوبکر هر دو موافق فعل پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، چنانچه آن جناب حصه ذوی القربی [ را ] به مساکین ایشان میداد ، همچنان ابوبکر و عمر میدادند ، آری به طریق توریث غنی و فقیر را نمیدادند ، و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز همین معنا معمول بود .

حال آنکه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : ابوبکر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از خمس نمیداد چنانکه آن جناب میداد ، و این است الفاظ ابی داود :

حدّثنا عبید الله بن عمر بن میسرة ، ( نا ) عبد الرحمن بن مهدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن یونس بن یزید ، عن الزهری ، قال : أخبرنی سعید بن المسیب ، قال : أخبرنی جبیر بن مطعم : إنّما جاء هو وعثمان بن عفان یکلّمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما قسّم من الخمس بین بنی هاشم وبنی عبد المطلب ، فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! قسّمت لإخواننا بنی المطلب ولم تعطنا شیئاً وقرابتنا وقرابتهم ‹ 850 › منک واحدة ؟ ! فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إنّما بنو هاشم وبنو المطلب شی واحد .

ص : 119

قال جبیر : ولم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من ذلک الخمس کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطیهم .

قال : وکان عمر بن الخطاب . . . یعطیهم منه ، وعثمان ومن بعده .

حدّثنا عبید الله بن عمر بن میسرة ، ( نا ) عثمان بن عمر ، قال : أخبرنی یونس ، عن الزهری ، عن سعید بن المسیب ، قال : ( نا ) جبیر بن مطعم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من الخمس شیئاً کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما کان یعطیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان عمر یعطیهم - ومن کان بعده - منه (1) .

از این حدیث جبیر بن مطعم به صراحت تمام واضح گردیده که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بنی هاشم و بنی المطلب را خمس داده ، و ابوبکر هرگاه


1- [ الف ] باب فی بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 25 ] .

ص : 120

تقسیم خمس کرد مخالفت آن حضرت آغاز نهاد ، و چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به اقربای خود میداد ، ابوبکر به ایشان نداد .

پس اگر این حدیث گلوی عمر را از طعن وارهاند لیکن طعن ابی بکر و مخالفت و معاندت او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر کرسی وضوح و ثبوت مینشاند .

و نیز کذب ادعای باطل مخاطب با دیانت ! در موافقت فعل ابی بکر با فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کمال ظهور میرساند ، ولله الحمد علی ذلک .

و از اینجا سرّ عدم ایراد کابلی این حدیث را بالفاظه معلوم توان کرد که : چون بدریافت که از ایراد اصل حدیث کمال عناد و عداوت ابوبکر ظاهر خواهد شد ، و واضح خواهد گردید که : بر خلاف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اقربای آن جناب را از سهم ایشان محروم داشت ، و این مخالفتش به حدّی شنیع بود که عمر - موافق این روایت - یارای اتباع او در این مخالفت نیافته ; لهذا از ایراد اصل حدیث اعراض کرده و خواسته که به تلخیص آن حقیقت الامر را مستور بسازد تا ابوبکر هم فضیحت نشود و از عمر هم طعن ساقط گردد . شعر : ( این خیال است و محال است و جنون ) !

چهارم : آنکه گو بنابر ادعای کابلی و مخاطب حدیث جبیر بن مطعم را که ابوداود روایت کرده ، منذری تصحیح کرده ; لیکن از کتب رجال واضح میشود که اسناد آن خالی از قدح و جرح نیست ; زیرا که ابن سعد - که از اکابر علمای سنیه است - در یونس بن یزید که از زهری روایت این حدیث کرده ،

ص : 121

قدح کرده و گفته که : او حجت نیست . و وکیع هم مذمّت او نموده و گفته که : او سیّء الحفظ بود . و این هم یک طرف ، امام احمد بن حنبل تضعیف او کرده ، چنانچه در " میزان " مذکور است :

یونس بن یزید الآملی ، صاحب ‹ 851 › الزهری ، ثقة ، حجة ، شذّ ابن سعد فی قوله : لیس بحجة . وقال وکیع : سیّء الحفظ . وکذا استنکر له أحمد بن حنبل أحادیث ، وقال الأثرم : ضعّف أحمد أمر یونس (1) .

و همچنین حدیث دیگر که ابوداود از ابن ابی لیلی روایت کرده ، و کابلی تلخیص آن کرده ، و مخاطب نقلش نموده و ادعای تواتر آن و مثل آن کرده ، مقدوح است ; زیرا که ابوداود آن را به این اسناد نقل کرده :

حدّثنا عباس بن عبد العظیم ، ( نا ) یحیی بن أبی بکیر ، ( نا ) أبو جعفر الرازی ، عن مطرف ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : ولاّنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، فوضعته موضعه حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحیاة أبی بکر وحیاة عمر ، فأُتی بمال ، فدعانی فقال : خذه . فقلت : لا أُریده . قال : خذه ، فأنتم أحقّ به .


1- میزان الاعتدال 4 / 484 .

ص : 122

قلت : قد استغنینا عنه . فجعله فی بیت المال . (1) انتهی .

و ابوجعفر رازی که در این اسناد واقع است ، بسیاری از ائمه سنیه در او قدح کرده اند ، احمد بن حنبل و نسائی گفته اند که : قوی نیست . و ابن المدینی باوصف آنکه او را ثقه گفته ، لکن به تخلیط او هم اعتراف کرده ، و گاهی به خطای او تصریح کرده ، و فلاس گفته که : سیّ الحفظ است . و ابن حبان گفته که : متفرّد میشود به روایت مناکیر از مشاهیر . و ابوزرعه گفته که : او وهم بسیار میکند ، در روایتی که درباره معراج از او نقل کرده اند ، در آن الفاظی است که منکر است به نهایت .

ذهبی در " میزان " میگوید :

عیسی بن أبی عیسی ماهان أبو جعفر الرازی ، صالح الحدیث ، روی عن الشعبی ، وعطا بن أبی ریاح ، وقتادة . . وجماعة ، ولد بالبصرة ، واستوطن الری ، روی عنه ابنه عبد الله وأبو نعیم وأبوأحمد الزبیری وعلی بن الجعد . . وآخرون ، قال ابن معین : ثقة . وقال أحمد والنسائی : لیس بالقویّ . وقال أبو حاتم : ثقة صدوق . وقال ابن المدینی : ثقة کان یخلّط ، وقال - مرّة - : یکتب حدیثه إلاّ أنه یخطأ . وقال الفلاس : سیّء الحفظ . وقال ابن حبان : یتفرّد


1- سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 123

بالمناکیر عن المشاهیر . وقال أبو زرعة : یهم کثیراً ، وروی حاتم بن إسماعیل ، وهاشم بن النصر ، وحجّاج بن محمد . . وغیرهم ، عن أبی جعفر الرازی ، عن الربیع بن أنس ، عن أبی العالیة ، عن أبی هریرة . . أو غیره ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حدیثاً طویلا فی المعراج فیه ألفاظ منکرة جداً (1) .

و مع هذا عبدالرحمن بن ابی لیلی نزد بعض اهل سنت مقدوح است ; زیرا که عقیلی او را در کتاب " ضعفا " وارد کرده ، چنانچه از " میزان " ظاهر است حیث قال :

عبد الرحمن بن أبی لیلی ; من أئمة التابعین وثقاتهم ، ذکره العقیلی فی کتابه متعلقاً بقول إبراهیم النخعی فیه : کان صاحب امراء . ومثل هذا لا یلین الثقات (2) .

و ابوداود این حدیث را به زیاده بعض مضامین از ابن ابی لیلی به طریق دیگر هم روایت کرده قال :

حدّثنا عثمان بن أبی شیبة ، ( نا ) ابن نمیر ، ( نا ) هاشم بن البرید ، ( نا ) حسین بن میمون ، عن عبد الله بن عبد الله ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] ‹ 852 › یقول : اجتمعت أنا


1- میزان الاعتدال 3 / 319 - 320 .
2- میزان الاعتدال 2 / 584 .

ص : 124

والعباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] وزید بن حارثة عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، فأُقسّمه حیاتک کی لا ینازعنی أحد بعدک فافعل . ففعل ذلک ، فقسّمته حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ولاّنیه أبو بکر . . . حتّی أخیر (1) سنة من سنی عمر . . . ، فإنه أتاه مال کثیر ، فعزل حقّنا ، ثمّ أرسل إلیّ ، فقلت : بنا عنه العام غنی وبالمسلمین إلیه حاجة . . فأردده علیهم .

ثمّ لم یدعنی إلیه أحد بعد عمر ، فلقیت العباس بعد ما خرجت من عند عمر فقال : یا علی ! حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً . . وکان رجلا داهیاً (2) .

و اسناد این حدیث هم مجروح است ; زیرا که حسین بن میمون مجروح است ، ابوحاتم گفته که : قوی نیست . و بخاری تصریح کرده که : او به روایت این حدیث متابعت نکرده شده ، چنانچه در " میزان " مذکور است :

الحسین بن میمون الخنداتی (3) ، عن أبی الحتوف (4) ، قال


1- فی المصدر : ( حتّی إذا کانت ) .
2- [ الف ] باب بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 27 ] .
3- فی المصدر : ( الخندفی ) .
4- فی المصدر : ( الجنوب ) .

ص : 125

أبو حاتم : لیس بقوی . وقوّاه ابن حبان ، وذکر له [ البخاری ] (1) فی الضعفاء من طریق هاشم بن البرید ، عن حسین بن میمون ، عن عبد الله بن عبد الله - قاضی الری - ، عن [ ابن ] (2) أبی لیلی : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یولّینی الخمس ، فأعطانی ، ثمّ أبوبکر ثم عمر . قال البخاری : لم یتابع علیه . (3) انتهی .

و در " کاشف " گفته :

الحسین بن میمون الخندتی (4) الکوفی ، عن أبی الحتوف (5) وعبد الله قاضی الری ، وعنه عبد الرحمن بن الغسیل وهاشم بن البرید ، قال أبو حاتم : لیس بقوی . (6) انتهی ما فی الکاشف .

و در " تقریب " ابن حجر مذکور است :

الحسین بن میمون الخندقی - بالقاف (7) - الکوفی لیّن الحدیث ، من السابعة (8) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- میزان الاعتدال 1 / 549 .
4- فی المصدر : ( الخندفی ) .
5- فی المصدر : ( الجنوب ) .
6- الکاشف 1 / 136 .
7- فی المصدر : ( الخندفی - بالفاء - ) .
8- تقریب التهذیب 1 / 169 .

ص : 126

پنجم : آنکه این احادیث را که متضمّن اعطای عمر سهم ذی القربی است - قطع نظر از آنکه مقدوح الاسناد است - روایات ثقات و معتمدین اهل سنت - که عن قریب مذکور میشود - تکذیب مینماید ; چه از آن صراحتاً واضح میشود که : عمر سهم ذی القربی [ را ] ساقط کرده .

و تطبیقی که مخاطب اختراع کرده فاسد است و مبنی است بر تغافل از الفاظ احادیث دالّه بر منع .

و قطع نظر از این ، روایتی که خود ابوداود از جبیر بن مطعم نقل کرده ، تکذیب این هر دو روایت که از ابن ابی لیلی آورده میکند ; زیرا که روایت جبیر بن مطعم دلالت واضحه دارد بر این که : از ابوبکر در عدم اعطای اقربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالفتی صریح با آن جناب واقع شده که آن حضرت به ایشان خمس میداد ، و ابوبکر نمیداد ایشان را آنچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میداد ایشان را .

و حافظ منذری هم - کما سیجیء (1) - معترف شده به اینکه مدلول حدیث جبیر بن مطعم همین است که : ابوبکر به اقارب نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خمس نداده ، و مدلول هر دو روایت ابن ابی لیلی آن است که : از ابوبکر مخالفتی با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، بلکه چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- عن فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 127

جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] ولایت حصه ذوی القربی سپرده بود ، همچنان ابوبکر ‹ 853 › هم آن جناب را والی این حصه کرد ، و همچنین عمر تا وقتی که جناب امیر ( علیه السلام ) از گرفتن این حصه ابا کرد .

ششم : آنکه بر بطلان روایت ابن ابی لیلی عقل هم دلالت میکند ; زیرا که از آن واضح است که : جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی [ را ] نگرفت و به عمر گفت که : آن را به مسلمین بده ، حال آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) را اختیار این امر حاصل نبود ; چه این مال بنابر دلالت همین روایت مختصّ به جناب امیر ( علیه السلام ) نبوده تا آن جناب را در آن اختیار حاصل باشد .

اما ثبوت عدم اختصاص این حصه به جناب امیر ( علیه السلام ) از این حدیث ، پس ظاهر است که در آن مذکور است که : عباس به جناب امیر ( علیه السلام ) گفته که : ای علی ! محروم ساختی ما را دیروز [ از ] چیزی که مردود نخواهد شد بر ما ابداً .

و حدیثی دیگر که ابوداود قبل از این هر دو روایت در همین باب از ابن عباس روایت کرده نیز دلالت دارد بر آنکه : اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این سهم شریک بودند و اختصاصی به جناب امیر ( علیه السلام ) نداشت .

و محال است که جناب امیر ( علیه السلام ) حقّی را که مشترک در میان آن جناب و دیگران باشد اتلاف کند .

و احتمال استرضای بقیه اقارب از نصّ همین حدیث باطل است ، و الا چرا عباس نسبت محروم ساختن خودشان به آن جناب میکرد ؟ !

ص : 128

و خود مخاطب نقل کرده که : عباس آن حضرت را در این باب تخطئه نمود و گفت که : غلط کردید .

و در روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " مذکور است - مسطور است که : عباس به آن حضرت گفت : ( لا تعرّض فی الذی لنا ) (1) .

و از روایت شافعی - که در مابعد مذکور میشود - ظاهر است که : عباس [ گفت : ] ( لا تطمعه (2) فی حقّنا ) .

فتَحَقَّقَ عدمُ استرضائه قطعاً ، وهو کاف فی المرام ، کما لا یخفی علی أُولی الأفهام .

هفتم : آنکه این روایات ابوداود را ، حدیثی دیگر که آن را ابوداود خود از ابن عباس نقل کرده ، تکذیب میکند و آن حدیث این است :

حدّثنا ابن أحمد بن صالح ، ( نا ) عنبسة ، ( نا ) یونس ، عن ابن شهاب ، حدّثنی یزید بن هرمز : أن نجدة الحروری - حین حجّ فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی ، ویقول : لمن تراه ؟ قال ابن عباس : لقربی رسول [ الله ] (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر . . . عرض علینا من ذلک


1- الدرّ المنثور 3 / 186 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تطعمه ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 129

[ عرضاً ] (1) رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه ، وأبَیْنا أن نقبله (2) .

از این حدیث ظاهر است که عمر بر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مالی عرض کرده بود که کم از حق ایشان بوده ; لهذا ایشان آن را واپس کردند ، و از قبول آن ابا کردند ; پس معلوم شد که وجه عدم اخذ اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حصه ذوی القربی را تقلیل عمر در حصه ایشان بوده ، پس جور و جفای او ثابت گردید ، و ظلم و ستم او متحقق ، و طعن به ابلغ وجوه بر او لازم آمد .

پس آنچه ابوداود از ابن ابی لیلی روایت کرده که : جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی را خود نگرفته و به جهت استغنا آن را واپس کرده ، کذب محض و دروغ بحت باشد ، و همانا اولیای عمر به غرض اماطه شوکت نقیصه از او ، و خیالِ محالِ اصلاح معایبش ، این روایات برتافته به جناب ‹ 854 › امیر ( علیه السلام ) منسوب ساخته اند ، و از افتضاح خویش - در ردّ (3) تکذیب دلایل عقلی و نقلی این افترا و بهتان را - باکی برنداشته [ اند ] .

هشتم : آنکه حدیثی را که ابوداود از جناب امیر ( علیه السلام ) روایت کرده ، به دو


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 26 ] .
3- در [ الف ] ممکن است ( و ردّ و ) نیز خوانده شود ، آنچه اظهر و انسب با عبارت است آورده شد .

ص : 130

طریق اخراج آن کرده ، و کابلی تلخیص آن [ را ] در الفاظ خود گرفته گفته :

فقد أخرج أبو داود ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره (1) .

و مخاطب هم دعوی شهرت و تواتر آن نموده ، به اعتراف همین حافظ عبدالعظیم المنذری - که کابلی و مخاطب در صحّت حدیث جبیر بن مطعم استناد به قول او کرده اند - غیر صحیح است ، چنانچه ابن الهمام در " فتح القدیر " اولا حدیث جبیر بن مطعم و حدیث جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از ابوداود نقل کرده گفته :

فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم ، وکیف والعباس کان ممّن یعطی ولم یتصف بالفقر ، مع أن الحافظ المنذری ضعّف هذا الحدیث فقال : وفی حدیث جبیر بن مطعم : أن أبا بکر لم یقسّم لذوی القربی . وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : انه قسّم لهم . وحدیث جبیر صحیح وحدیث علی [ ( علیه السلام ) ] لا یصح . (2) انتهی .

از این عبارت به نصّ صریح ظاهر شد که : حدیث ابی داود که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مروی است ، و کابلی و مخاطب آن را بر حدیث جبیر بن مطعم هم تقدیم داده اند ، و آن را در صدر دلیل دعوی خویش وارد نموده ، به


1- الصواقع ، ورق : 268 .
2- فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 131

تصریح همین حافظ منذری - که به قول آخر او در حدیث دیگر احتجاج کرده اند - غیر صحیح است .

و شکایت اعتماد بر چنین حدیث مقدوح به اعتراف معتمد علیه سنیه ، از مخاطب طویل الباع کثیر الاطلاع چه توان کرد که او بر گفته کابلی اعتماد کرده ، و خود هرگز بر اصول افادات حافظ منذری و دیگر ائمه محققین اطلاعی نداشته لهذا به تلبیسات کابلی دغا خورده ! !

لیکن تحیر است که چسان کابلی بر چنین تلبیس و تدلیس جسارت کرد که در حدیث جبیر بن مطعم به قول منذری احتجاج و استدلال نموده و خوشدل شده ، و از تصریح او به عدم صحّت حدیث مروی از جناب امیر ( علیه السلام ) چشم پوشیده و غضّ بصر نموده ، به حدیثی که همین حافظ مقتدا و معتمد علیه او قدح آن نموده ، دست زده ; و نیاندیشیده که اگر بعد تفحص حقیقت امر منکشف خواهد شد ، و پرده تلبیس از روی کار خواهد افتاد ، فضیحت او به مرتبه عیان خواهد رسید ! آری ، إذا لم تستحی فاصنع ما شئت .

نهم : آنکه این حدیث مختلف و مضطرب است ، چنانچه در ما بعد مبیّن خواهد شد ، پس احتجاج و استدلال اهل سنت به آن ، و آن هم به مقابله اهل حق نهایت غریب است .

آری چون سنیه تلقّی آن به قبول نموده اند ، و به وجوه عدیده دلالت دارد بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی ; لهذا استدلال اهل حق به آن برای تکذیب مجوزین اسقاط سهم ذی القربی نهایت متین و رزین است .

ص : 132

دهم : آنکه اگر تسلیم کنیم که عمر علی الاطلاق ذوی القربی را از خمس محروم نساخته ، بلکه یا در بعض ایام محروم ساخته نه در جمیع ازمان خلافت خود ; و یا آنکه بعض ذوی القربی را محروم ساخته نه کلّ ایشان را ، باز هم طعن از عمر ساقط نمیشود ; زیرا که چون محروم ساختن ذوی القربی ‹ 855 › از حقّ ایشان ظلم و جور صریح است ، لهذا قدح در عدالت و امامت او متحقق خواهد شد گو یک دفعه مرتکب آن شده باشد ، و گو یک مستحق را از حق او بازداشته .

اما آنچه گفته : و تحقیق این امر آنچه از تفحص روایات معلوم میشود آن است که : ابوبکر و عمر حصه ذوی القربی [ را ] از خمس برمیآوردند . . . الی آخر .

پس مخفی نماند که مخاطب در اینجا داد تلبیس و تدلیس و تخدیع عوام کالانعام ، بلکه کذب و افترا و بهت بحت و دروغ بی فروغ داده !

خواسته که سعی وافر در تخلیص گلوی شیخین از طعن به تقدیم رساند ، و موافقت فعل شنیع ایشان را با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در اذهان بی بصیرتان راسخ گرداند ، و ظاهر نماید که : هرگز از ایشان مخالفت با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، و چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به ذوی القربی میداد همچنان شیخین به ایشان میرسانیدند .

و این معنا بهتان صریح و کذب محض و مخالف روایات و افادات علمای اهل سنت است ، و بسیاری از روایات ایشان به ندای جهوری ندا میکند به

ص : 133

این که : قطعاً و حتماً از عمر بلکه ابوبکر هم مخالفت با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده ، و چنانچه آن جناب به اقربای خود خمس میداد ، ایشان نمیدادند ، بلکه سهم ذی القربی را ساقط کردند ، و در مصارف دیگر به صرف آورند .

پس از افضل مکذّبین او امام اهل اسلام قاضی القضات ابویوسف تلمیذ رشید ابوحنیفه امام اعظم سنیان است که در کتاب " الخراج " - که آن را برای هارون رشید تصنیف کرده - میفرماید :

وأمّا الخمس الذی یخرج من الغنیمة ; فإن الکلبی محمد بن السائب . . . حدّثنی عن أبی صالح ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أن الخمس کان فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی والمساکین وابن السبیل ثلاثة أسهم ، ثمّ قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان ذو النورین . . . علی ثلاثة أسهم ، وسقط سهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسهم ذی القربی ، وقسّم علی الثلاثة الباقیین (1) ، ثمّ قسّمه علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] علی ما قسّمه علیه أبو بکر وعمر وعثمان (2) .


1- فی المصدر : ( الباقی ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل کتاب الخراج ، وهو موجود فی خزانة الکتب الوقفیه للمصنّف - طاب ثراه - والعبارة فی أوائل الکتاب ورق : 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 19 ] .

ص : 134

از این روایت به صراحت تمام واضح است که : خمس در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر پنج سهم بود ، و خلفای ثلاثه آن را بر سه سهم گردانیدند ، و سهم رسول و سهم ذی القربی را ساقط کردند ، و خمس را بر سه صنف باقی تقسیم نمودند .

پس تدبر باید کرد که آیا از این روایت مخالفت شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اسقاط ایشان سهم ذوی القربی [ را ] علی الاطلاق ثابت میشود یا نه ؟ ! و دروغ مخاطب با دیانت ! در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دادن خمس به فقرای ذوی القربی واضح میگردد یا نه ؟ !

و والد مخاطب در " قرة العینین " گفته :

عن ابن عباس : أن الخمس کان فی عهد رسول الله ‹ 856 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی والمساکین وابن السبیل ثلاثة أسهم ، ثمّ قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان ذوالنورین . . . علی ثلاثة أسهم ، وسقط سهم الرسول وسهم ذی القربی ، وقسّم علی الثلاثة الباقین ، ثمّ قسّمه علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] علی ما قسّمه علیه أبو بکر وعمر وعثمان . أخرجه القاضی أبو یوسف فی کتاب الخراج (1) .


1- [ الف ] فقهیات عمر از مقدمه سادسه از دلایل عقلی بر افضلیّت شیخین . ( 12 ) . [ قرّة العینین : 70 - 71 ] .

ص : 135

عجب که مخاطب بر افادات والد ماجد خود نیز اطلاعی به هم نرسانید و انهماک تمام در کذب و بهتان ورزید .

و نیز ابویوسف در همین کتاب گفته :

حدّثنا قیس بن مسلم ، عن الحسن بن محمد بن الحنفیة ، قال : اختلف الناس بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین [ : سهم الرسول علیه [ وآله ] السلام ، وسهم ذوی القربی ] (1) .

قال بعضهم : سهم الرسول للخلیفة من بعده .

وقال آخرون : سهم ذوی القربی لقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقالت طائفة : سهم ذی القربی لقرابة الخلیفة .

فاجمعوا علی أن یجعلوا هذین السهمین فی الکراع والسلاح (2) .

از این روایت هم به صراحت تمام کذب مخاطب در موافقت فعل ابی بکر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واضح گردید چه از این روایت ظاهر است که : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم رسول و سهم ذی القربی در کراع و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] اوائل کتاب ورق : 11 / 228 . [ کتاب الخراج : 21 ] .

ص : 136

سلاح گردانیدند ; و بنابر روایات معتمده و اعتراف ائمه سنیه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم ذی القربی به ذوی القربی میرسید .

و از کلام خود مخاطب ظاهر است که : در زمان نبوی حصه ذوی القربی به فقرای ایشان میرسید ، و آن هم کافی است کما لا یخفی .

و نیز از مکذّبین مخاطب ، فقیه ابواللیث نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم السمرقندی است که در " تفسیر " خود گفته :

وروی أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس . . . ، قال : کان الخمس علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقسّم علی خمسة أسهم : خمس لله ورسوله ، وأخذوا لذوی القربی ، والیتامی ، والمساکین ، وابن السبیل .

وقسّم بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلّم ] أبو بکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . علی ثلاثة أسهم : للیتامی ، والمساکین ، وابن السبیل . وبهذا أخذ أبو حنیفة . . . وأصحابه أن الخمس یقسّم علی ثلاثة أسهم ، ولا یکون لأغنیاء ذوی القربی شیء ، ویکون لفقرائهم فیه نصیب ، کما یکون لسائر الفقراء ، وکذلک یتاماهم وابن السبیل منهم (1) .


1- [ الف ] شروع جزء دهم . [ تفسیر سمرقندی 2 / 22 ] .

ص : 137

و نیز از مکذّبین مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امام نسائی صاحب " صحیح " است که او هم در " صحیح " خود که از " صحاح سته " اهل سنت است روایت میکند :

( أنا ) عمرو بن یحیی بن الحارث ، حدّثنا محبوب - یعنی ابن موسی - ، ( أنا ) أبو اسحاق - وهو الفزاری - ، عن سفیان ، عن قیس بن مسلم ، قال : سألت الحسن بن محمد عن قوله عزّ وجلّ : ( وَاعْلَمُوا ‹ 857 › أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) قال : هذا مفتاح کلام [ الله ] (2) ، الدنیا والآخرة لله . قال : اختلفوا فی هذین السهمین بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : سهم الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسهم ذی القربی . .

فقال قائل : سهم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للخلیفة من بعده .

وقال قائل : سهم ذی القربی لقرابة الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وقال قائل : سهم ذی القربی لقرابة الخلیفة .

فاجتمع رأیهم علی أن جعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله عزّوجلّ ، فکانا فی ذلک فی خلافة أبی بکر وعمر (3) .


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] شروع کتاب ، قسم الفی بعد کتاب المحاربة . ( 12 ) . [ سنن نسائی 7 / 133 ] .

ص : 138

این عبارت نسائی هم دلالت دارد بر آنکه در زمان خلافت ابی بکر و عمر سهم ذوی القربی با سهم رسول در خیل و عدّه در راه خدا صرف میشد ، و به ذوی القربی نمیرسید ; و ظاهر است که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در خیل و عدّه صرف نمیشد ، بلکه آن جناب به ذوی القربی میداد ، پس از این حدیث نسائی هم مخالفت شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و کذب و دروغ مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر شد .

و تنها نسائی تکذیب این ادعای باطل مخاطب به این روایت نکرده ، بلکه عبدالرزاق و ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و حاکم ، اخراج این روایت در کتب خودشان نموده ، تکذیب این ادعا مینمایند ، چنانچه در " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج عبد الرزاق - فی المصنف - ، وابن أبی شیبة ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، وأبو الشیخ ، والحاکم ، عن قیس بن مسلم الجدلی ، قال : سألت الحسن بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ابن الحنفیة - عن قول الله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما

ص : 139

غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) قال : هذا مفتاح کلام الله فی الدنیا والآخرة (2) وللرسول ولذی القربی ، فاختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین . .

فقال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال قائل منهم : سهم ذوی القربی لقرابة الخلیفة .

وقال قائل : سهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للخلیفة من بعده .

واجتمع رأی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی أن یجعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله ، فکان کذلک فی خلافة أبی بکر وعمر (3) .

و فقیه ابواللیث در " تفسیر " خود گفته :

روی سفیان ، عن قیس بن مسلم ، قال : سألت الحسن بن محمد الحنفیة عن معنی ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (4) ، قال : هذا مفتاح الکلام ،


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- فی المصدر : ( لله الدنیا والآخرة ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 185 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 140

لیس لله نصیب ، لله الدنیا والآخرة ، واختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی سهم الرسول وسهم ذی القربی ، وقال بعضهم : للخلیفة . وقال بعضهم : لقرابة الخلیفة . فاجتمعوا علی أن جعلوا هذین السهمین فی الکراع والعدّة فی سبیل الله ، وکانا کذلک فی خلافة أبی بکر ‹ 858 › وعمر (1) .

و نیز ابوداود - که او هم یکی از ارباب " صحاح سته " است - تکذیب مخاطب کرده است ; چه سابقاً دانستی که از جبیر بن مطعم روایت کرده که : ابوبکر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را خمس نمیداد چنانکه آن جناب میداد (2) .

و چون این روایت ابوداود را خود مخاطب معتمد و معتبر دانسته ، بلکه آن را مشهور و متواتر و صحیح پنداشته ، پس بحمد الله کذب مخاطب به اعتراف خودش هم ثابت شد .

و کتب اصول فقه سنیه هم تکذیب مخاطب مینماید ، انموذج آن این است که محمد فاروق در کتاب " فصول الحواشی لأصول الشاشی " گفته :

وکان لذوی القربی سهم لغنیهم وفقیرهم علی الإطلاق ، ثمّ


1- [ الف ] جزء دهم ، قوبل علی أصل تفسیر أبی اللیث ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تفسیر سمرقندی 2 / 22 ] .
2- از سنن ابوداود 2 / 25 گذشت .

ص : 141

سقط بعد وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهمهم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای ذوی القربی - علی الاطلاق ، غنی باشند یا فقیر - سهمی بود ، و بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ساقط شد ، پس کذب مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واضح گردید .

و ظاهر شد که : آنچه مخاطب ادعا کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم سهم ذوی القربی را به فقرای ایشان مخصوص میکرد و به اغنیای ایشان نمیداد ، دروغ و بهتان دیگر است ، و پیدا است که این کذب و دروغی است که از مخاطب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده ; و شناعت کذب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حدّی که هست ، متدینین نیک میدانند .

سبحان الله ! هوای شیخین مخاطب را چنان سراسیمه و مدهوش گردانیده که به غرض باطل اصلاح معایب ایشان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بهتان و افترا فرا بسته ، دین و ایمان و اسلام را پس پشت انداخته ، و اصلا استحیایی و آزرمی نیاورده !

و در " شرح مسلم " از عبدالعلی مذکور است :

( وقد صحّ عن الخلفاء الراشدین . . . أنهم لن یعطوا ذوی القربی


1- [ الف ] قوبل علی أصله - ولله الحمد علی ذلک - فی شرح قوله : وسقط سهم ذوی القربی من المبحث الثالث فی الإجماع . ( 12 ) . [ فصول الحواشی ، ورق : 113 ] .

ص : 142

من الصدقات ) . . أی الأخماس لا الزکاة ، سمّاها : صدقة ; لأنه من مال الله تعالی ( لأنهم صاروا أغنیاء إذ ذاک ، فلم یبقوا مصارف ) .

روی الإمام أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس : أن الخمس کان یقسّم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم (1) : لله ، وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی سهم ، وللمساکین سهم ، ولابن (2) السبیل سهم ، ثمّ قسّم أبو بکر وعمر وعثمان علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل .

لکن الکلبی ضعیف عند أهل الحدیث ، لکن الأمر سهل ; لأنه اعتضد بروایة الطحاوی . . . عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أبا جعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حین ولی العراق وما ولی من أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ فقال : « سلک به - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : کیف وأنتم تقولون ما تقولون ؟ فقال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . فقلت : فما منعه ؟ قال : ‹ 859 › « کره - والله - أن یدّعی [ علیه ] بغیر سیرة أبی بکر وعمر » (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سهم ) افزوده شده است ، و در مصدر نیز نیامده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابن ) آمده است .
3- [ الف ] فی ذیل مسألة التأویل منه قریب ، فیرجح المرجوح بمرجح مّا ، من الأصل الأول فی الکتاب من الأصول الأربعة . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 28 ] .

ص : 143

از این عبارت ظاهر است که : به تصریح صاحب " مسلم " (1) صحیح شده که خلفا ذوی القربی را خمس ندادند ، و شارح بر آن استدلال به روایت کلبی و طحاوی نموده .

و نیز شارح " مسلم " بعد کلام در احتجاج ابن الهمام بر سقوط سهم ذوی القربی گفته :

والذی عند هذا العبد أن یستدلّ بما روی عبد الرزاق ، وابن أبی شیبة ، وابن أبی حاتم ، عن قیس بن مسلم الجدلی ، قال : سألت الحسن بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ابن الحنفیة - عن قول الله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (2) قال : هذا مفتاح کلام الدنیا والآخرة (3) ، وللرسول


1- یعنی کتاب مسلم الثبوت .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- کذا فی المصدر ، ولکن فی المصنف لابن أبی شیبة الکوفی 7 / 678 : هذا مفتاح کلام ، لیس لله نصیب ، لله الدنیا والآخرة . وفی بعض المصادر : هذا مفتاح کلام ، لله ما فی الدنیا والآخرة . لاحظ : السنن الکبری للبیهقی 6 / 338 ، والسنن الکبری للنسائی 3 / 47 ، وجامع البیان لابن جریر الطبری 10 / 5. وقریب منه ما فی تفسیر ابن أبی حاتم الرازی 5 / 1702 - 1703 حیث قال : فهذا مفتاح کلام ، لله الآخرة والأولی . وفی المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 5 / 238 ، والدرّ المنثور للسیوطی 3 / 185 : هذا مفتاح کلام ، لله الدنیا والآخرة وللرسول ، ولذی القربی . .

ص : 144

ولذی القربی ، فاختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین ، قال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة الخلیفة .

وقال قائل : سهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] للخلیفة من بعده .

فاجتمع رأی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله ، فکان کذلک فی خلافة أبی بکر وعمر .

وهذا صریح فی الإجماع ، ولا یرد علیه إیراد فتح القدیر ; فإنه نصّ فی أنهم لم یبقوا مصارف (1) .

از این عبارت واضح است که : شارح " مسلم " این حدیث را که نصّ صریح است بر اسقاط سهم ذی القربی بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معتبر دانسته ، و بدان استدلال و احتجاج نموده .


1- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 29 .

ص : 145

و نیز از مکذّبین مخاطب شیخ کمال الدین محمد (1) بن عبدالواحد المعروف ب : ابن الهمام است که او در " فتح القدیر " در مقام احتجاج بر مذهب حنفیه درباره خمس گفته :

ولنا : ان الخلفاء الراشدین قسّموه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما قلنا ، وکفی بهم قدوة ، ثمّ إنه لم ینکر علیهم ذلک أحد ، مع علم جمیع الصحابة بذلک وتوافرهم ، فکان إجماعاً ; إذ لا یظنّ بهم خلاف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والکلام فی إثباته : فروی أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس : أن الخمس کان یقسّم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی سهم ، وللمساکین سهم ، ولابن السبیل سهم ، ثمّ قسّم أبوبکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل .

وروی الطحاوی ، عن محمد بن خزیمة ، عن یوسف بن عدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث ولی العراق وما ولی من أمر الناس کیف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کمال محمد الدین ) آمده است .

ص : 146

صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک به - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : وکیف وأنتم تقولون ما تقولون ؟ قال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . قلت : فما منعه ؟ قال : « کره - والله ! - أن یدّعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر وعمر » . انتهی .

وکون الخلفاء فعلوا ذلک ‹ 860 › لم یختلف فیه ، وبه یصحّ روایة أبی یوسف عن الکلبی ، فإن الکلبی مضعّف عند أهل الحدیث إلاّ أنه وافق الناس ، وإنّما الشافعی یقول : لا إجماع بمخالفة أهل البیت ، وحین ثبت هذا حکمنا بأنه إنّما فعله لظهور أنه الصواب ; لأنه لم یکن یحلّ له أن یخالف اجتهاده لاجتهادهما ، وقد علم أنه خالفهما فی أشیاء لم توافق رأیه کبیع أمهات الأولاد . . وغیر ذلک ، فحین وافقهما علمنا أنه رجع إلی رأیهما ، إن کان ثبت عنه أنه کان یری خلافه .

وبهذا یندفع ما استدلّ به الشافعی ، عن أبی جعفر محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال : « کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس رأی أهل بیته ، ولکن کره أن یخالف أبا بکر وعمر . . . » قال : ولا اجماع بدون أهل البیت ; لأنا نمنع أن فعله کان تقیة من أن ینسب إلیه خلافهما ، کیف

ص : 147

وفیه (1) منع المستحقین عن حقهم فی اعتقاده ، فلم یکن منعه إلاّ لرجوعه وظهور الدلیل له .

وکذا ما روی عن ابن عباس من أنه کان یری ذلک ، محمول علی أنه کان فی الأول کذلک ، ثمّ رجع ، ولئن لم یکن رجع فالأخذ بقول الراشدین مع اقترانه بعدم النکیر من أحد أولی (2) .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که : خلفای ثلاثه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، و روایتی که از ابویوسف آورده دلالت آن بر کذب مخاطب آنفاً مبین شد .

و از این عبارت اعتماد و صحت حدیث کلبی - که ابویوسف آورده - نیز ظاهر است ، با آنکه اعتماد خود ابویوسف بر آن کافی است .

و نیز فقره : ( وکون الخلفاء فعلوا ذلک لم یختلف فیه . . إلی آخره . ) صریح است در آنکه ساقط نمودن خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی را ; امری است که کسی در آن خلاف نکرده ، پس کذب مخاطب بلاخلاف اهل سنت ثابت گردید .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وکیف فیه ) آمده است .
2- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة من باب الغنائم من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 504 ] .

ص : 148

و قبل این عبارت هم ابن الهمام - جایی که از شافعی نقل کرده که او گفته : ( سهم رسول به سوی خلیفه صرف کرده میشد ) - گفته :

ودُفع بأن الخلفاء الراشدین إنّما قسّموا الخمس علی ثلاثة (1) .

و دیگر عبارات ابن الهمام نیز تکذیب مخاطب میکند کما سیجیء آنفاً (2) .

و علاوه بر این همه از این عبارت فوائد دیگر هم حاصل شده :

اول : آنکه از قول او : ( بهذا یندفع ما استدلّ به الشافعی . . إلی آخره ) .

ظاهر است که شافعی به حدیث مروی از حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) استدلال کرده بر اینکه اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف خلفا بودند درباره اسقاط سهم ذوی القربی ; پس معلوم شد که نزد شافعی هم موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که در این حدیث و امثال آن مروی است - لایق حجیت نبود ، و آن را دلیل تصویب فعل شیخین نمیدانست ، پس ثابت شد که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) فعل شیخین را هرگز تصویب نمیکردند ، بلکه آن را خلاف حق میدانستند ، وفی ذلک کفایة لأهل الدرایة .


1- از فتح القدیر 5 / 507 در اوائل همین طعن گذشت .
2- یعنی : دیگر بار . لازم به تذکر است که کلمه ( آنفاً ) در زبان فارسی - بر خلاف معنای صحیح آن در لغت عرب - در موارد مختلف استعمال میشود ، در لغت نامه دهخدا در توضیح آن آمده است : الآن ، اکنون ، هم اکنون ، دیگر بار ، پیش ترک از ، اخیراً ، سالفاً ، اندکی پیش . مؤلف ( رحمه الله ) در تشیید المطاعن گاهی آن را به معنای ( دیگر بار ) استعمال نموده است .

ص : 149

دوم : از قول او : ( لا نمنع أن فعله کان تقیة . . إلی آخره ) .

ثابت است که - بنابر استدلال شافعی - موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با شیخین در ندادن سهم ذوی القربی محمول بر تقیه است .

سوم : آنکه از قول او : ( وفیه منع المستحقین عن حقّهم فی اعتقاده . . ) إلی آخره .

ظاهر است که : بنابر رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 861 › و اهل بیت آن حضرت ، ذوی القربی مستحقین خمس بودند ، و اعطای آن به ایشان واجب و لازم بود .

چهارم : از قول او : ( وکذلک ما روی عن ابن عباس ) .

ظاهر است که : ابن عباس اعطای سهم ذوی القربی را واجب میدانست ، و رأی او مخالف فعل شیخین بود .

باقی ماند ادعای ابن همام رجوع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس را از رأی خود به سوی جواز اسقاط سهم ذوی القربی .

پس [ آن هم ] بهتانی بیش نیست ، و هرگز روایتی بر آن دلالت ندارد ، و تصریح حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) - که در این حدیث مذکور است - دلالت صریحه بر بطلان این دعوی دارد که آن حضرت موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را با شیخین در فعل ، معلل به کراهت اشتهار مخالفت

ص : 150

شیخین بر آن جناب فرموده ، و موافقت رأی آن جناب با رأی اهل بیت آن حضرت بیان نموده .

و نیز بر بطلان رجوع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از این رأی صواب پیرای ، و بطلان نسبت تجویز اسقاط سهم ذوی القربی به آن حضرت ، روایات دیگر هم دلالت دارد :

از آن جمله آنچه شافعی از حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) نقل کرده .

و از آن جمله روایت ابوداود که مخاطب اعتماد بر آن کرده ، و در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " و غیر آن مذکور است ; زیرا که از این روایات واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را حق خود میدانست تا زمان خلافت خود .

و دلیلی که ابن الهمام بر رجوع جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر کرده ; خرافه محض است ; زیرا که منع مستحقین خمس از آن ، وقتی غیر جایز باشد که تقیه و خوف مرتفع باشد ، و چون تقیه تجویز آن کرده ، لهذا موافقت شیخین در این فعل اگر ثابت هم شود ، مثبت رجوع آن حضرت نمیتواند شد .

و نیز اگر رجوع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از قول اولین ادعا کنند ، خطای آن حضرت در احد الامرین لازم خواهد آمد ; حال آنکه به نص احادیث نبویه آن جناب معصوم عن الخطا است ، و پاره [ ای ] از دلائل تکذیب نسبت خطا به آن حضرت آنفاً و سابقاً گذشته ، فلیتذکر (1) .


1- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر .

ص : 151

و ادعای رجوع ابن عباس از قول خود از سابق هم عجیب تر است که بر این دعوی مثل این دلیل علیل هم وارد نکرده ، پس این ادعا جز آنکه بر محض تعمّد بهتان و دروغ بی فروغ و رجم به ظنّ کاذب حمل کرده شود ، احتمالی دیگر ندارد .

و نیز صاحب " هدایه " گفته :

وسهم ذوی القربی کانوا یستحقّونه فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالنصرة ، لما روینا ، وبعده بالفقر ، قال . . . (1) : هذا الذی ذکره قول الکرخی ، وقال الطحاوی : سهم الفقیر سهم (2) ساقط أیضاً لما روینا من الإجماع ، ولأن فیه معنی الصدقة نظراً (3) إلی المصرف فیحرّمه کما حرّم العمالة ، وجه الأول - وقیل : هو الأصح - ما روی أن عمر . . . أعطی الفقراء منهم ، والإجماع انعقد علی سقوط حق الأغنیاء (4) .

و ابن الهمام در شرح این قول گفته :

وإنّما قال : ( وقیل : هو الصحیح ) . . أی قول الکرخی ; لأن من المشایخ - کشمس الأئمة - من یرجّح قول الطحاوی علیه غیر أن


1- فی المصدر : ( العبد الضعیف عصمه الله ) .
2- فی المصدر : ( منهم ) بدل ( سهم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نظرٌ ) آمده است .
4- الهدایة شرح البدایة 2 / 148 .

ص : 152

توجیهه بأن عمر . . . أعطی الفقراء منهم ، فیه ‹ 862 › ما تقدم (1) .

از این عبارت ظاهر است که طحاوی ادعا کرده که : خلفا فقرای ذوی القربی را هم خمس ندادند ، و از این جهت استدلال کرده به اجماع بر اینکه سهم ذوی القربی هم ساقط است ، و فقرای ایشان را هم از خمس نباید داد ، و شمس الائمه به این مذهب رفته .

زهی دیانت و امانت علمای اهل سنت و حمیّت و محبت و موالات ایشان به اقارب نبوی ! که اتباع افعال خلفای خود را چندان مهم و متحتم دانستند که فقرای ذوی القربی را از استحقاق خمس هم خارج ساختند ، و حقیقت فعل خلفای خود را ظاهر نمودند ، و گفتند که : ایشان فقرای ذوی القربی را هم خمس ندادند .

و شیخ اکمل الدین محمد بن محمود بن احمد الحنفی در " عنایه شرح هدایه " گفته :

وقال الطحاوی : سهم الفقیر منهم - یعنی ذوی القربی - ساقط أیضاً لما روینا من الإجماع ، یعنی قوله : ولنا أن الخلفاء [ الأربعة ] (2) الراشدین . . . قسّموه علی ثلاثة ولا یظنّ بهم أنه خفی


1- فتح القدیر 5 / 509 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 153

علیهم النصّ و (1) منعوا حق ذوی القربی ، فکان إجماعهم دالاًّ علی أنه لم یبق استحقاق لأغنیائهم وفقرائهم (2) .

این عبارت صریح است در اینکه : اجماع خلفا واقع شد بر آنکه برای فقرا و اغنیای ذوی القربی هر دو سهم از خمس باقی نمانده ، پس ثابت شد که خلفای سنیه خمس را نه به اغنیا دادند و نه به فقرا ، و هر دو را محروم ساختند ; پس ادعای موافقت فعل شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و دادن ایشان فقرای ذوی القربی را کذب و دروغ بی فروغ است که افادات ائمه سنیه ردّ و ابطال آن میکنند .

و نیز صاحب " عنایه " گفته :

وإنّما قال : ( وقیل هو الأصح ) لأن صاحب المبسوط اختار قول أبی بکر الرازی : إن الفقراء لم یکونوا مستحقّین ، وإنّما کان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یصرف إلیهم مجازاة علی النصرة التی کانت منهم ، ولم یبق ذلک بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . وهو مختار القدوری کما أشار إلیه قوله : وسهم ذوی القربی کانوا یستحقّونه [ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (3) بالنصرة (4) .


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- شرح العنایة علی الهدایة 5 / 508 .
3- الزیادة من المصدر .
4- شرح العنایة علی الهدایة 5 / 509 .

ص : 154

از این عبارت واضح است که ابوبکر رازی و صاحب " مبسوط " و قدوری قائل اند به اینکه فقرای ذوی القربی هم مستحق خمس نیستند ، وناهیک به دلیلا واضحاً علی کمال خبث قلوبهم الواغرة ، وشدة ضغائنهم الشائرة علی العترة الطاهرة [ ( علیهم السلام ) ] .

و نیز ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

ویدفع قول الطحاوی : ( إنهم یحرمون ; لأن فیه معنی الصدقة ) بمنع کون الخمس کذلک ، بل هو مال الله ; لأن الجهاد حقّه أضافه إلیهم ، لا حقّ لنا لزمنا أداءه طاعة له لیصیر صرفه وسخاً .

ویدلّ علی بطلانه : انه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صرفه لهم فی حیاته ، فلو کان فیه معنی الصدقة ، لم یفعل .

لکن یشکل علی هذا أن مقتضاه کون الغنی من ذوی القربی مصرفاً غیر أن الخلفاء لم یعطوهم ، اختیاراً منهم لغیرهم فی الصرف ، والمذهب خلافه ; لأنه لو کان الغنی مصرفاً صحّ الصرف إلیه ، وأجزأ ; لأن المصرف مَن بحیث (1) إن صرف إلیه سقط الواجب به ، ولیس غنی ذوی القربی عندهم کذلک ، هذا (2) .


1- کذا ، فی المصدر : ( حیث ) .
2- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 506 ] .

ص : 155

از این عبارت ظاهر ‹ 863 › است که مقتضای اعطای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن است که اغنیای ذوی القربی هم مستحق خمس بودند ، و خلفای ثلاثه ایشان را ندادند ، و مذهب حنفیه هم بر خلاف آن است .

پس در اینجا چند فائده حاصل شد :

اول : آنکه ثابت شد که اغنیای ذوی القربی مستحق خمس بودند و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را میداد .

دوم : آنکه خلفای ثلاثه ایشان را از خمس نمیدادند و مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میکردند ، پس کذب مخاطب از این قول هم واضح است که مدعی موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و به افترا و بهتان از راه ابتلا به هواجس نفسانی ادعا میکند که : آن جناب اغنیای ذوی القربی را خمس نمیداد .

سوم : آنکه ظاهر شد که مذهب حنفیه بر خلاف عمل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و این خلاف به حدّی واضح گردیده که مثل ابن الهمام - با این همه تحقیق و تبحر - معترف به آن شده ، و باوصفی که نهایت سعی در تصحیح مذهب حنفیه و ایجاد دلائل برای آن به کار برده ، از این اشکال جواب نتوانسته گفتن ، ناچار بر محض ایراد اشکال اکتفا کرده ، مصلحت در سکوت دیده ، فللّه درّه .

ص : 156

و کتب تفسیریه هم تکذیب مخاطب میکند چنانچه نمونه آن از " درّ منثور " و " تفسیر " ابواللیث گذشت .

و عبدالله بن احمد بن محمود النسفی در تفسیر " مدارک التنزیل " گفته :

فالخمس کان فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقسّم علی خمسة أسهم : سهم لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسهم لذوی قرباه من بنی هاشم وبنی المطلب دون بنی عبد شمس وبنی نوفل ، استحقوه حینئذ بالنصرة لقصّة عثمان وجبیر بن مطعم ، وثلاثة أسهم للیتامی والمساکین وابن السبیل . .

وأمّا بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فسهمه ساقط بموته ، وکذلک سهم ذوی القربی ، وإنّما یعطون لفقرهم فلا یعطی أغنیاؤهم ، فیقسّم علی الیتامی والمساکین وابن السبیل .

وعن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أنه کان علی ستة : لله وللرسول سهمان ، وسهم لأقاربه ، فأجری أبو بکر . . . الخمس علی ثلاثة ، وکذا عمر ومَن بعده من الخلفاء الراشدین . . . (1) .

از این روایت ظاهر است که : خمس در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر شش سهم منقسم میشد ، و سهمی برای اقارب نبوی بود ، و ابوبکر و عمر و


1- [ الف ] جزء عاشر . [ تفسیر النسفی 2 / 66 ، ولاحظ : البحر المحیط 4 / 493 ] .

ص : 157

عثمان خمس را بر سه سهم منقسم ساختند و مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آغاز نهادند و سهم ذی القربی ساقط ساختند .

و در تفسیر " کشاف " در ذکر خمس مسطور است :

وعن ابن عباس - رضی الله عنهما - : أنه کان یقسّم علی ستة : لله وللرسول سهمان ، وسهم لأقاربه حتّی قبض ، فأجری أبو بکر الخمس علی ثلاثة ، وکذلک روی عن عمر ومَن بعده من الخلفاء (1) .

این روایت در مخالفت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهایت صریح است ، و کذب ‹ 864 › مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن به غایت واضح .

و نیز در " کشاف " مذکور است :

وروی : ان أبا بکر . . . منع بنی هاشم الخمس ، وقال : إنّما لکم أن یُعطی فقیرکم ، ویُزوّج أیّمکم ، ویُخدّم من لا خادم له منکم (2) ، فأمّا الغنی منکم فهو [ ب ] منزلة ابن سبیل ، غنی لا یُعطی من الصدقة شیئاً ، ولا یتیم موسر (3) .

و چون دادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عباس را که از اغنیای ذوی القربی


1- کشاف 2 / 159 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لکم ) آمده است .
3- کشاف 2 / 159 .

ص : 158

بوده ثابت شده ، این روایت هم دلیل مخالفت ابوبکر با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد .

و در " تفسیر شاهی " مذکور است :

و در " زاهدی " آورده : ( أمّا سهم ذوی القربی ساقط عندنا ، وقال الشافعی . . . ثابت ) .

و گویند : وی در این مسأله خلاف کرده است صحابه و صدیق را و عمر را و عثمان را و علی [ ( علیه السلام ) ] را . . . که هیچ کس را از ایشان بعد از مصطفی - صلی الله تعالی علیه وآله . . . وسلم - این سهم ندادند ، و ار واجب بودی بدادندی ; و این دلیل است که نسخ قرآن به خبر متواتر جایز است ، وعنده نسخ القرآن بالقرآن جایز ، وبالأخبار لا یجوز . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی ندادند ، و به همین سبب نزد حنفیه سهم ذوی القربی ساقط گردیده ، و شافعی مخالفت صحابه و ثلاثه [ را ] در این باب نموده که به ثبوت سهم ذوی القربی قائل گردیده ، و قول او : ( این دلیل است که نسخ قرآن به خبر متواتر جایز است ) ، دلیل است بر آنکه ندادن خلفا سهم ذوی القربی [ را ] به تواتر ثابت گردیده .

و غایت عقل و تدین سنیه از اینجا واضح میگردد که قائل نسخ قرآن به


1- تفسیر شاهی : ورجوع شود به لطائف التفسیر ( تفسیر زاهدی ) جلد اول ، شروع سوره انفال ، صفحه سیزدهم ، ( 134 ورق مانده به آخر کتاب ) .

ص : 159

فعل صحابه و خلفا میگردند ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) فاعتبروا یا أولی الألباب .

و (2) نیز در " تفسیر شاهی " مذکور است :

وفی علم الهدی : کثر اختلاف الفقهاء والمفسرین فی قسمة خمس الغنیمة ومصارفه ، والذی علیه أبو حنیفة وأصحابه . . . فیه الیوم : أن یقسّم خمس الغنیمة علی ثلاثة أسهم : سهم لفقراء یتامی المسلمین ، وسهم لمساکینهم ، وسهم لأبناء السبیل منهم . وللإمام أن یعطی بعض کلّ صنف منهم دون بعض ، ویفضّل بعضهم علی بعض علی اعتبار الحاجة ، ولا یخرج قسمة الخمس عنهم ، وأسقطوا ما للرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الخمس ; لأن الأنبیاء لم یورّثوا ، وکذلک سهم ذوی القربی ; لأن أبا بکر وعمر . . . لم یعطیا سهمهم ، وقسّماه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما ذکرنا ، وکذلک فعل علی [ ( علیه السلام ) ] - رضی الله تعالی عنه - (3) .

این عبارت هم نصّ واضح است بر آنکه ابوبکر و عمر سهم ذوی القربی ندادند ، و تقسیم خمس بر سه سهم نمودند .


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] سقط [ کذا ] الشیخان سهم ذوی القربی .
3- التفسیر الشاهی : وقریب منه ما ذکره النووی فی المجموع 19 / 372 .

ص : 160

و نیز در " تفسیر شاهی " مذکور است :

قال فی الکشاف عن ابن عباس - رضی الله تعالی عنهما - : أنه کان (1) علی ستة : لله ولرسوله سهمان ، وسهم لأقاربه حتّی قبض ، فأجری أبو بکر الخمس علی ثلاثة ، وکذلک روی عن عمر ومن بعده من الخلفاء .

وروی أن أبا بکر . . . منع بنی هاشم ‹ 865 › الخمس ، وقال : إنّما لکم أن یُعطی فقیرکم ، ویُزوّج أیّمکم ، ویُخدّم من لا خادم له منکم ، فأمّا الغنی منکم فهو بمنزلة ابن سبیل غنی لا یُعطی من الصدقة شیئاً ، ولا یتیم موسر (2) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج ابن أبی حاتم ، وأبو الشیخ ، عن سعید بن جبیر - فی قوله : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء ) (3) - : یعنی : من المشرکین ، ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی ) (4) یعنی : قرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ


1- [ الف ] قوله : ( کان ) یعنی الخمس . ( 12 ) .
2- تفسیر شاهی : وتقدّم عن الکشاف 2 / 159 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 161

السَّبِیلِ ) (1) یعنی : الضیف ، وکان المسلمون إذا غنموا فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخرجوا خمسه فیجعلون ذلک الخمس الواحد أربعة أرباع ، فربعه : لله وللرسول ولقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فما کان لله فهو للرسول والقرابة ، وکان للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصیب رجل من القرابة ، والربع الثانی : للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والربع الثالث : للمساکین ، والربع الرابع : لابن السبیل ، ویعمدون إلی التی بقیت فیقسّمونها علی سهمانهم ، فلمّا توفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ردّ أبو بکر نصیب القرابة ، فجعل یحمل به فی سبیل الله ، وبقی نصیب الیتامی والمساکین وابن السبیل (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یک ربعِ خمس برای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قرابت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، و ابوبکر نصیب قرابت آن حضرت را ساقط کرده و به ایشان نداده بلکه آن را در سبیل خدا صرف نموده ، پس از این روایت هم کذب ادعای موافقت فعل ابی بکر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نهایت وضوح ظاهر شد .


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- [ الف ] جزء دهم ، صفحه : 80 . [ الدرّ المنثور 3 / 186 - 187 ] .

ص : 162

اما آنچه گفته : چنانچه در حضور پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم همین معمول بود .

پس کذب محض و بهتان صریح است ; زیرا که آنفاً دانستی از کلام محمد فاروق واضح شده که : در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهمی بود برای ذوی القربی علی الاطلاق اغنیا و فقرای ایشان هر دو مییافتند ، و نیز از عبارت ابن الهمام - که در مابعد منقول خواهد شد - ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) خمس را به اغنیای ذوی القربی میداد ، چنانچه عباس را که بیست بنده داشت - که تجارت میکردند - خمس عطا میفرمود .

و محیی السنه بغوی در " معالم التنزیل " در ذکر سهم ذی القربی گفته :

والکتاب ثمّ السنة یدلاّن علی ثبوته ، والخلفاء بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کانوا یعطونه ، ولا یفضّل فقیر علی غنی ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والخلفاء بعده کانوا یعطون العباس بن عبد المطلب مع کثرة ماله (1) .

و از طرائف آن است که باوصف ثبوت اعطای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیای ذوی القربی [ را ] از افادات ائمه سنیه ; بعضی از ایشان چنان گمان میکنند که اعطای اغنیای ذوی القربی ناجایز است و موجب ظلم مسلمین و اضاعه حقوق ایشان است ، چنانچه از کلام ‹ 866 › ملا محسن کشمیری - که


1- معالم التنزیل 2 / 250 .

ص : 163

در ما بعد منقول خواهد شد - ظاهر میشود ، پس بنابر مزعوم فاسدش - معاذالله - طعن عظیم لازم آید .

اما آنچه گفته : حالا مذهب حنفیه و جمعی کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع .

پس مقدوح است به دو وجه :

اول : حنفیه در تصحیح مذهب خود فعل عمر و امثالش [ را ] ذکر میکنند و تشبث به آن مینمایند ، چنانچه از عبارات سابقه ظاهر است ، پس در تصحیح فعل عمر ، ذکر مذهب حنفیه نمودن ، نهایت شنیع و قبیح و از قبیل مصادره (1) فضیح (2) .

دوم : آنکه (3) مذهب امامیه در سهم ذی القربی آن است که سابق از این از " شرائع " نقل نموده شد (4) ، نه آنچه مخاطب ادعای آن نموده .

بالجمله ; مخاطب را در نقل مذهب شیعه در خمس در این مقام عجب اختلاطی رو داده که اولا ادعای کرده که : نزد امامیه آیه برای مصرف خمس است ، و بعد آن بر آن تفریع کرده که اگر امام را صواب دید چنان افتد که یک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مصادر ) آمده است .
2- یعنی مصادره به مطلوب است .
3- در [ الف ] اشتباهاً پس از ( دوم : آنکه ) : ( وجه ثانی اینکه ) آمده است .
4- قبلا از شرائع الاسلام 1 / 135 - 136 گذشت .

ص : 164

فرقه را از چهار فرقه - یعنی ذوی القربی ، و یتامی ، و مساکین ، و ابناء السبیل - خاص کند روا باشد ، و باز این را مذهب جمعی از امامیه گفته ، و باز حواله تصریح آن به صاحب " شرائع " و غیر او از علمای امامیه نموده .

و باز ادعا نموده که : علمای شیعه بر این مذهب سندی از ائمه روایت کرده اند .

و باز در این قول ادعا نموده که مذهب جمعی کثیر از امامیه این است که حصه ذوی القربی [ را ] به فقرا و مساکین ایشان باید داد چنانکه شیخین به عمل میآوردند و در زمان نبوی هم چنین معمول بود .

و با وصفی که در هر دو قولش چندان فاصله هم نیست ، ادعا کرده که نقل این مذهب از " شرائع " سابق شده .

و کلام اول مخاطب بر آن دلالت دارد که مذهب امامیه آن است که تخصیص یک فرقه از چهار فرقه جایز است ، و مفادش آن است که جایز است که سهم ذوی القربی را کلیه ساقط کنند ، و بر خلاف معمول زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آرند ، و تمام خمس را یا چهار حصه را از شش حصه به دیگر مردم دهند .

و کلام این مقام صریح است در اینکه مذهب جمعی از امامیه آن است که خمس را به فقرای ذوی القربی باید داد نه به اغنیای ایشان - علی حسب ما کان معمولا به فی زمان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - و این هر دو مذهب با هم متخالف و متناقض است .

ص : 165

و عجب است که با وصف آنکه در هر دو کلام فاصله معتدّ بها غیر واقع است ، این دو مذهب مختلف را به " شرائع " منسوب ساخته !

و اطرف آنکه بعد این هر دو حواله مختلف در آخر کلام - به مزید تأثیر علو حق - اعتراف به حق نموده ، مذهب اهل حق [ را ] در سهم ذوی القربی ، موافق حق نقل کرده ، تکذیب این هر دو نقل خود نموده !

و در ما بعد هر چند در نقل مذهب اهل حق در سهم ذی القربی خیانت نکرده ، لیکن در نقل مذهب ایشان در تقسیم نصف باقی از خمس خیانت نموده که تقیید اصناف ثلاثه [ را ] به اینکه هاشمیین باشند ، ترک کرده ، و بحمد الله این خیانتش از نقل خودش در حاشیه این مقام واضح است ، کما سیجیء (1) .

اما آنچه گفته : قال : فی الهدایة . . إلی آخره .

پس دلیلی که صاحب " هدایه " بر مذهب خویش وارد کرده ، و تکذیب ادعای او در موافقت ‹ 867 › فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میکند ، ذکر نکرده وهی هذه :

ولنا : إن الخلفاء الأربعة الراشدین قسّموه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما قلناه ، وکفی بهم قدوة . . إلی آخره (2) .


1- قال : وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین . حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 .
2- الهدایة شرح البدایة 2 / 148 .

ص : 166

از این عبارت ظاهر است که : خلفای ثلاثه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، و سهم ذوی القربی ساقط نمودند ، حال آنکه قطعاً در زمان جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الأطیاب - خمس بر سه سهم تقسیم نمیشد ، بلکه سهم ذوی القربی ثابت بود ; پس کذب ادعای مخاطب در موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به تصریح صاحب " هدایه " هم - که خودش به کلام او احتجاج کرده - واضح گردید ، والله ولی الهدایة ، ومنه العصمة من الغوایة .

اما آنچه گفته : پس فعل عمر چون موافق فعل معصوم و فعل پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و مطابق مذهب امامیه باشد چه جای طعن تواند شد ؟ !

جوابش آنکه : ادعای موافقت فعل عمر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کذب محض و بهتان صرف است ، و روایات ائمه سنیه و افادات اساطین ایشان تکذیب آن به صراحت تمام مینماید ; عجب جسارت است که از افترا و بهتان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم باکی ندارد !

و ادعای مطابقت فعل عمر با مذهب امامیه نیز دروغی است نمایان و کذبی ظاهر به غایت شنیع ! ولله الحمد که بطلان آن به افاده خود مخاطب ظاهر است که بعد این قول ، مذهب اهل حق به طوری نقل کرده که از آن سراسر مخالفت فعل عمر - ولو سلّم (1) - با مذهب امامیه در کمال ظهور است .


1- ظاهراً جمله معترضه : ( ولو سلّم ) زائد است .

ص : 167

و اما ادعای موافقت عمر با فعل معصوم - اعنی حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - پس دانستی که امام الائمه سنیه - اعنی شافعی - بطلان آن هم ثابت ، و ردّ آن نموده .

و بر تقدیر تسلیم از روایت ابویوسف و طحاوی خود ظاهر است که : این موافقت فعلی با وصف مخالفت رأی بود ، و با وصف مخالفت رأی ، موافقت فعلی به کار نمیآید که محمول بر تقیه و عدم اقتدار بر ازاله بدعات و انواع جور و ظلم شیوخ ثلاثه است .

و شیخین مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صرف در اسقاط سهم ذی القربی ننموده اند ، بلکه در اسقاط سهم نبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم مخالفت آن حضرت کرده اند ، چنانچه ثعلبی در " تفسیر " خود گفته :

روی الأعمش ، عن إبراهیم ، قال : کان أبو بکر وعمر . . . یجعلان سهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الکراع والسلاح . فقلت - لإبراهیم - ما کان علی [ ( علیه السلام ) ] یقول فیه ؟ قال : کان أشدّهم فیه (1) .

از این عبارت ظاهر است که : شیخین سهم نبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در کراع و سلاح میگردانیدند ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالف ایشان بود ، تشدّد در این باب میفرمود ، و به فعل شیخین راضی نمیشد (2) .


1- تفسیر ثعلبی 4 / 358 .
2- کذا ، ولعلّ فی العبارة سقط أو تحریف .

ص : 168

اما آنچه گفته : آری مخالف مذهب شافعی شد ، لیکن عمر مقلد شافعی نبود تا در ترک تقلید او مطعون گردد .

پس اگر عمر به جهت ترک تقلید شافعی نزد مخاطب مطعون نمیگردد ، در ترک اتباع قرآن و سنت و اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] البته میباید که مطعون شود .

و مع هذا شک نیست در اینکه شافعی از جمله مجتهدین اهل سنت و معتقدین به حقیت خلافت عمر است ، ‹ 868 › پس سبب ترک شافعی این مذهب عمر را و مخالفت صریح با او نمودن ، نیست مگر اینکه خطای عمر در این باب بر شافعی ثابت و متحقق گردیده ; پس بنابر اعتقاد شافعی و جمهور فرقه شافعیه عمر به این وجه مطعون باشد .

و ولی الله در " قرة العینین " (1) گفته :

اما شافعی مقتدای جمیع محدّثین و فقهاست ، و اعمق است به اعتبار مدرک ، و اقوی به اعتبار فقه و استنباط ، و آیتی است از آیات الله تعالی . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : بالجمله ; اکثر امت ، حنفیه و امامیه اند چون با عمر رفیق باشند ، از مخالفت شافعیه نمیترسد .


1- ( در قرة العینین ) در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .
2- قرة العینین : 195 .

ص : 169

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه کلام مخاطب دلالت دارد بر آنکه محض موافقت اکثر امت با کسی ، دلیل حقیّت او میشود ; حال آنکه موافقت اکثر امت با کسی در امری دلیل حقیت آن امر نمیتواند شد ، چنانکه در نقض کید یازدهم از باب دوم به تفصیل تمام به معرض گزارش آمد ، من شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (1) .


1- اشاره است به کتاب " تقلیب المکائد " اثر دیگری از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مقدمه تحقیق . خلاصه کلام ایشان در تقلیب المکائد : 143 - 144 این است که : چون مخالفین کثرت خودشان را دلیل بر حق بودن تصور کرده اند ، علمای شیعه در جواب آنها فرموده اند که کثرت دلیل بر حق بودن نیست ، بلکه آیات قرآن و احادیث صحیحه نبویه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلالت دارد بر اینکه اصحاب کفر و ضلالت بسیار و اصحاب ایمان و بصیرت قلیل میباشند ، وبه آیات ذیل - در ذمّ اکثریت و یا مدح اقلّیت - استشهاد فرموده : ( وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الاَْرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ) . ( الأنعام ( 6 ) : 116 ) . ( وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ) . ( یوسف ( 12 ) : 103 ) . ( وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللهَ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ ) . ( یوسف ( 12 ) : 106 ) . ( یَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللهَ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا وَأَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ ) . ( النحل ( 16 ) : 83 ) . ( لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ) . ( یس ( 36 ) : 7 ) . ( أَکْثَرُهُمْ لاَیَعْقِلُونَ ) . ( المائدة ( 5 ) : 103 ، العنکبوت ( 29 ) : 63 ، الحجرات ( 49 ) : 4 ) . ( أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ) . ( یونس ( 10 ) : 55 ، النحل ( 16 ) : 75 ، لقمان ( 31 ) : 25 الزمر ( 39 ) 29 : 49 ، القصص ( 28 ) : 13 ، 57 ، النمل ( 27 ) : 61 ، الأنبیاء ( 21 ) : 24 ) . ( وَمَا وَجَدْنَا لأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ ) . ( الأعراف ( 7 ) : 102 ) . ( وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ ) . ( هود ( 11 ) : 40 ) . ( إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَا هُمْ ) . ( سورة ص ( 38 ) : 24 ) . ( وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ ) . ( سبأ ( 34 ) : 13 ) . ( ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْکُمْ ) . ( البقرة ( 2 ) : 83 ) . و حدیث متفق علیه بین الفریقین را متذکر شده که : امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد ، همه آنها در آتش خواهند بود مگر یک فرقه . ( کنز العمال 1 / 209 - 211 ، در مورد اعتبار و صحت آن نزد عامه مراجعه شود به : کشف الخفاء ، عجلونی 1 / 149 ، 309 و مصادر دیگر ) .

ص : 170

دوم : آنکه مخاطب در اینجا برای تصحیح فعل عمر به کثرت موافقین او مباهات و افتخار تمام دارد ، و آن را از دلائل صحت فعل او میانگارد ; حال آنکه در کید سی و نهم کثرت را دلیل حقیت ندانسته و به جوی نشمرده ، چنانچه گفته :

الحق حقّ وإن قلّ ناصره (1) ، والباطل باطل وإن کثر ناقله (2) .

و این هم یکی از تناقضهای بی شمار او است .


1- فی المصدر : ( ناصروه ) .
2- فی المصدر : ( ناقلوه ) ، تحفه اثناعشریه : 49 .

ص : 171

سوم : آنکه هرگاه مخاطب مذهب حنفیه را مخالف فعلی از افعال ابی بکر میبیند و آن را موجب توجه طعن به ساحت او میداند ، از آن تحاشی میکند و به ابطال آن برمیخیزد ، و چشمک بر آن میزند ! و مذهب شافعیه بر سر و چشم مینهد ، چنانچه در جواب طعن قطع ابوبکر یسار سارق را گفته :

چون حکم ابوبکر موافق حکم پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] واقع شد ، محل طعن نماند ، و ظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنفیه نمیکرد . (1) انتهی .

و هرگاه مذهب شافعی را خلاف فعل عمر دیده و مذهب حنفیه را موافق آن ، به توهین و تهجین مذهب شافعی برخاسته ، نطاق همت بر مدح و ستایش حنفیه چست بسته ، به اکثریت ایشان مفاخرت آغاز نهاده ، مذهب ایشان را دلیل حقیت فعل عمر گردانیده ; و این قدر نفهمیده که اگر ابوبکر حنفی نبوده عمر هم حنفی نبوده ، پس چرا به موافقت فعل او با مذهب حنفیه بر خود میبالد و آن را موجب سقوط طعن از او میگرداند .

بالجمله ; این حنفیه همان کسانند که مخاطب در جواب مطاعن ابی بکر ، مذهبشان به جوی نخریده ، اثبات مخالفت شان با شرع انور فرموده ، حیرت است که چسان چنین کسان در اینجا مقبول و ممدوح مخاطب دقیق النظر گردیدند ، و به درجه مدح وستایش رسیدند !


1- تحفه اثناعشریه : 282 .

ص : 172

چهارم : آنکه دانستی که امامیه در این باب هرگز با عمر موافق نیستند .

اما آنچه گفته : آمدیم بر اینکه هر دو روایت منع و اعطا صحیح اند . . . الی آخر .

پس لله الحمد والمنة که مخاطب اعتراف کرده به اینکه روایت دالّه بر منع عمر سهم ذوی القربی را صحیح است ، و هرگاه صحت این روایت به اعتراف مثل مخاطب ثابت شد ، توجه طعن عظیم بر عمر به وجهی که بیان کردیم به ابلغ وجوه ظاهر شد ، و جور و جفای او کالشمس فی رابعة النهار متحقق گردید ، و کذب و افترای روایات دالّه ‹ 869 › بر عدم سقوط سهم ذوی القربی در زمان عمر و دادن او این سهم را به ایشان واضح و لائح گردید .

و تطبیقی که مخاطب ذکر کرده غیر مطابق به روایات است ، و از مرتبه تحقیق به مراحل دور ، ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (1) .

اما آنچه گفته : جوابش آن است که تطبیق بین الروایتین به دو وجه میتواند شد ، یکی آنکه . . . الی آخر .

پس بر ارباب انصاف و اصحاب تأمل و تدبر ، فساد و سخافت (2) این هر


1- إبراهیم ( 24 ) : 40 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سخاوت ) آمده است .

ص : 173

دو وجه ظاهر است ; زیرا که روایاتی که دلالت بر منع سهم ذی القربی دارد از آن واضح است که عمر علی الاطلاق سهم ذوی القربی به ایشان نداده ، چنانچه در حدیثی که ابویوسف روایت کرده ، مذکور است :

ثم قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان علی ثلاثة أسهم . . إلی آخره (1) .

پس از این حدیث به صراحت تمام واضح گشت که : خلفای ثلاثه خمس را بر خلاف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر سه سهم تقسیم کردند ، و سه سهم را مطلقاً ساقط کردند ; و ظاهر است که اگر خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی [ را ] باقی میگذاشتند و به فقرا میدادند ، ادعای این معنا که ایشان خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، هرگز راست نمیآمد .

و همچنین حدیثی که نسائی و ابویوسف و دیگر ائمه اهل سنت از ابن الحنفیه روایت کرده اند ، دلالت واضحه دارد بر اینکه : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در سهم رسول و سهم ذی القربی اختلاف واقع شد ، و آخر رأی صحابه بر این معنا قرار یافت که این هر دو سهم در خیل وعدّه در راه خدا گردانیدند ، و همچنین در خلافت ابی بکر و عمر بود .

و این هم صریح است در آنکه شیخین سهم ذوی القربی را مطلقاً ساقط کردند ، و آن را در خیل وعدّه گردانیدند .


1- کتاب الخراج : 19 .

ص : 174

و کلام صاحب " فصول الحواشی " به صراحت دلالت دارد بر آنکه بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم ذوی القربی علی الاطلاق ساقط شده . و علاوه بر این دیگر محققین علمای اهل سنت تصریح کرده اند به اعتقاد حقیّت منع خلفا ، ذوی القربی را علی الاطلاق فقیر باشند یا غنی .

و نیز گفته اند که : آنجا که دادن عمر ذوی القربی را مروی است ، قید فقر معطیین غیر مذکور است ، بلکه از آن واضح است که عمر بعض اغنیا را هم داده ، چنانچه ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

فإن قیل : لو صحّ ما ذکرتم ، لم یکن سهم مستحق لذوی القربی أصلا ; لأن الخلفاء لم یعطوهم [ وهو الحقّ ] (1) ، وهو مخالف للکتاب ولفعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; لأنه أعطاهم بلا شبهة .

أجاب علی قول الکرخی : ان الدلیل دلّ (2) علی أن السهم للفقیر منهم لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا معشر بنی هاشم ! . . » إلی آخر الحدیث (3) .

وهو بهذا اللفظ غریب ، وتقدّم فی الزکاة .

وأسند الطبرانی - فی معجمه - : حدّثنا معاذ بن المثنی ، حدّثنا


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( دالٌّ ) .
3- [ الف ] « یا معشر بنی هاشم ! إن الله تعالی کره لکم غسالة الناس ، عوّضکم منها بخمس الخمس » .

ص : 175

مسدّد ، حدّثنا معتمر بن سلیمان . . . وساق السند إلی ابن عباس ، قال : بعث نوفل بن الحارث ابنیه إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال لهما : انطلقا إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلّه أن یستعین بکما علی صدقات ، فأتیا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبراه بحاجتهما ، ‹ 870 › فقال لهما : « لا یحلّ لأهل البیت من الصدقات شیء ، ولا غسالة الأیدی ، إن لکم فی خمس الخمس لما یغنیکم ویکفیکم » .

ورواه ابن أبی حاتم فی تفسیره .

حدّثنا أبی ، حدّثنا إبراهیم بن مهدی المصیصی ، حدّثنا معتمر بن سلیمان به ، بلفظ : « رغبت لکم عن غسالة أیدی الناس ، إن لکم فی خمس الخمس لما یغنیکم » .

وهو إسناد حسن ، ولفظ العوض إنّما وقع فی عبارة بعض التابعین .

ثمّ کون العوض إنّما یثبت فی حقّ من یثبت فی حقّه المعوّض ; ممنوع .

ثمّ هذا یقتضی أن المراد بقوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (1)


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 176

فقراء ذوی القربی ، فیقتضی اعتقاد استحقاق فقرائهم وکونهم مصارف مستمرّاً .

وینافیه اعتقاد حقّیّة منع الخلفاء الراشدین إیاهم مطلقاً ، کما هو ظاهر ما رُوینا : انهم لم یعطوا ذوی القربی شیئاً من غیر استثناء فقرائهم .

وکذا ینافیه إعطاؤه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الأغنیاء منهم ، کما روی : أنه أعطی العباس ، وکان له عشرون عبداً یتّجرون . وقول المصنف : والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعطاهم للنصرة . . إلی آخره . [ هذا ] (1) یدفع السؤال الثانی ، لکن یوجب علیه المناقضة مع ما قبله ; لأن الحاصل حینئذ أن القرابة المستحقّة هی التی کانت نَصَرَتْه ، وذلک لا یخصّ الفقیر منهم .

ومن الأغنیاء من تأخّر بعده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کالعباس ، فکان یجب علی الخلفاء أن یعطوهم ، وهو خلاف ما تقدم عنه (2) : أنهم لم یعطوهم ، بل حصروا القسمة (3) فی الثلاثة .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی هامش [ الف ] : ( المصنف ) . [ یعنی أن الضمیر فی ( عنه ) یرجع الی المصنف الماتن ، ولکن فی المصدر : ( نقلتم عنهم ) بدل ( تقدّم عنه ) ] .
3- [ الف ] خ ل : فی القسمة .

ص : 177

ویعکر علیه ما سَیَرْوِیه فی تصحیح قول الکرخی : ( ان عمر . . . أعطی الفقراء منهم سهماً ) ، مع أنه لم یعرف إعطاء عمر بقید الفقر مرویاً ، بل المروی فی ذلک ما فی أبی داود : عن سعید بن المسیب ، حدّثنا جبیر بن مطعم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من الخمس شیئاً کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما کان یعطیهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان عمر . . . یعطیهم ومن کان بعده منه .

وأخرج أبو داود - أیضاً ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : اجتمعت أنا والعباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] وزید بن حارثة عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، أُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنی أحد بعدک فافعل . قال : ففعل ذلک ، فقسّمته حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ولایة أبی بکر حتّی

ص : 178

کان آخر سنة من سنی عمر أتاه مال کثیر ، فعزل حقّنا ، ثم أرسله إلیّ ، فقلت : بنا العام غنی وبالمسلمین إلیه حاجة ، فاردده علیهم . فردّه ، ثم لم یدعُنی إلیه أحد بعد عمر ، فلقیت العباس بعد ما خرجت من عند عمر فقال : یا علی ! حرمتنا الغداة شیئاً ‹ 871 › لا یردّ علینا ، وکان رجلا داهیاً .

فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم ، وکیف والعباس کان ممّن یعطی ، ولم یتصف بالفقر ، مع أن الحافظ المنذری ضعّف هذا فقال : وفی حدیث جبیر بن مطعم : ان أبا بکر لم یقسّم لذوی القربی ، وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : إنه قسّم لهم ، وحدیث جبیر : صحیح ، و حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] لا یصحّ (1) .

از نقل این عبارت چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه از آن ظاهر است که بنابر مذهب حنفیه و عمل خلفای ثلاثه لازم میآید که برای ذوی القربی اصلا سهمی نیست ; و این مخالف قرآن شریف و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و جوابی که از این اشکال بعض اهل سنت داده اند ، یعنی تخصیص سهم ذوی القربی به فقرای ایشان کرده اند ، آن خود مقدوح و مجروح است و غیر


1- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة [ القسمة ] من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 504 - 506 ] .

ص : 179

مقبول ، چنانچه خود ابن الهمام گفته : ( ثم ان یقتضی . . إلی آخره ) . چه خلاصه این است که بنابر این حدیث لازم میآمد که فقراء ذوی القربی مستحق خمس باشند ، و خمس مصرف مستمر برای ایشان باشد ; حال آنکه خلفای ثلاثه علی الاطلاق ایشان را منع کردند .

و نیز منافات دارد با این حدیث دادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیای ذوی القربی را ، چنانچه مروی است که : آن حضرت عطا میفرمود عباس را و حال آنکه بود برای عباس بیست بنده که تجارت میکردند .

پس از اینجا ثابت شد که : بنابر عمل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیا و فقرای ذوی القربی هر دو مستحق خمس بودند ، و خلفای ثلاثه هر دو را منع کردند .

دوم : آنکه از قول او : ( وینافیه اعتقاد حقّیّة منع الخلفاء الراشدین إیاهم مطلقاً ، کما هو ظاهر ما روینا . . إلی آخره ) .

ظاهر است که : خلفای ثلاثه ذوی القربی را علی الاطلاق خمس ندادند ، و فقرا و اغنیا هر دو را محروم از آن داشتند ; پس بحمد الله بطلان ادعای لا طائل مخاطب و سخافت تطبیق او به نهایت وضوح ظاهر شد .

سوم : آنکه از ثبوت این معنا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیا را هم خمس داده ، و از جمله ایشان عباس است که بیست بنده او تجارت برای او میکردند ; صاف ظاهر است که اگر عمر و ابوبکر محض اغنیا را محروم کرده

ص : 180

باشند و به فقرا داده ; باز هم طعن از ایشان ساقط نمیشود که مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این صورت هم لازم میآید .

چهارم : آنکه قول او : ( وهو خلاف ما تقدم منه . . إلی آخره ) ، صریح است در اینکه خلفا ، اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را خمس ندادند ، بلکه قسمت آن را در سه حصه منحصر گردانیدند .

پنجم : آنکه از قول او : ( مع أنه لم یعرف إعطاء عمر بقید الفقراء (1) ) . ظاهر است که تخصیص روایات اعطا به فقرا غیر صحیح است ، پس بنابر این هم تطبیق مخاطب باطل باشد .

ششم : آنکه از قول او : ( کیف والعباس کان ممّن یعطی . . إلی آخره ) . صریح است که بنابر روایات اعطا ثابت میشود که عمر به بعض اغنیای ذوی القربی هم داده ; پس ثابت شد که اغنیای ذوی القربی هم مستحق خمس ‹ 872 › بودند ، و عمر به ایشان هم خمس داده .

پس تطبیق مخاطب پا در هوا گردید و بطلان ادعای عدم استحقاق اغنیای ذوی القربی خمس را - که از عبارتش ظاهر است - واضح شد .

بالجمله ; این عبارت ابن همام به چندین وجه که بر ناظرِ متأمل مخفی نیست بر بطلان تطبیق مخاطب دلالت واضحه دارد .


1- فی المصدر : ( الفقر ) ، کما مرّ قریباً .

ص : 181

و در " فتح القدیر " بعد این عبارت گفته :

والذی یجب أن یعوّل علیه - علی اعتقاد أن الراشدین لم یعطوا ذوی القربی - : أن ذوی القربی بیان مصرف ، لا استحقاق علی ما هو المذهب ، وإلاّ لم یجز لهم منعهم بعده - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - وذلک أن القربی ، وإن قیّدت بالنصر والموازرة فی الجاهلیة ، فإنهم بقوا بعده - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - فکان یجب أن یعطوهم ، [ فلمّا لم یعطوهم ] (1) کان المراد بیان أنهم مصارف . . أی أن کل (2) المذکورین مصرف حتّی جاز الاقتصار علی صنف واحد کأن یعطی تمام الخمس لأبناء السبیل ، وأن یعطی تمامه للمساکین (3) ، وأن یعطی تمامه للیتامی ، کما ذکرنا من التحفة ، فجاز للراشدین أن یصرفوهم (4) إلی غیرهم ، خصوصاً وقد رأوهم (5) أغنیاء متموّلین إذ ذاک ، ورأوا صرفه إلی غیرهم أنفع .

ونقول مع ذلک : إن الفقیر منهم مصرف ینبغی أن


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کلا من ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( وأن یعطی تمامه للمساکین ) .
4- فی المصدر : ( یصرفوه ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( راهم ) آمده است .

ص : 182

و بطلان این گزاف و جزاف صریح الاعتساف بر اهل انصاف پر ظاهر است ; زیرا که بودن ذوی القربی بیان مصرف به دلالت روایات سابقه نهایت باطل است ، و استحقاق آنها ثابت ومتحقق ، فنفی الاستحقاق لا یجیء إلاّ من قوم لیس لهم فی الآخرة من خلاق .

و استدلال بر نفی استحقاق به فعل خلفای ثلاثه مشهورین بالجور فی الآفاق نهایت انهماک در وقاحت و مخالفت دأب حذّاق است که فعل ایشان اصلا صلاحیت تمسک و تشبث ندارد !

این معنا را میبایستی به دلیلی از دلائل کتاب یا سنت ثابت ساختن ، نه دست به فعل اول و ثانی و ثالث انداختن .

و ثبوت این فعل از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خود ممنوع ، و اول نزاع [ است ] ، شافعی نیز آن را ثابت ندانسته .

و بر تقدیر ثبوت محمول بر تقیه است .

و از این عبارت ابن الهمام خبطی عجیب و غریب که دلیل صریح بر اختلال حواس او است میتراود که قول او : ( فلمّا لم یعطوهم کان المراد بیان أنهم مصارف ) .

دلیل صریح است بر آنکه ثبوت این معنا را که ذوی القربی مصارف اند ، متفرع بر عدم اعطای خلفا ساخته .

ص : 183

و قول او : ( فجاز للراشدین أن یصرفوهم إلی غیرهم ) . دلالت صریحه دارد بر آنکه صرف خلفا این سهم را به سوی غیر ذوی القربی ، و عدم اعطایشان را ، متفرع ساخته [ اند ] بر آنکه ذوی القربی مصارف اند .

پس در عبارت مختصره - با وصف عدم فصل فاصل قلیل ، فضلا عن الطویل - چنین مصادره قبیحه را منطوی ساختن ، از عجائب اختباطات است که مصرف بودن ذوی القربی را مبنی میسازد بر عدم اعطای خلفا ، و عدم اعطای خلفا را مبنی میسازد بر مصرف بودن ایشان .

و اما ادعای دیدن خلفا ذوی القربی را متمولّین و اغنیا ، و تعلیل منعشان به این وجه .

پس سراسر کذب بحت است ، عجب ‹ 873 › که ذوی القربی تا وفات سرور کائنات - علیه آلاف التحیّات - از فقرا و اهل فاقه و ارباب احتیاج بودند ، و به مجرّد طیران روح مبارک به اعلی علیین ، و گردیدن عتیق وساده آرای خلافت ، ذوی القربی کلّهم اجمعین اغنیا و متموّلین گردیدند ! !

معلوم نیست که کدام ارزاق (1) دارّه و اموال وافره ذوی القربی از بارگاه خلافت به ذوی القربی رسید یا از آسمان زر و سیم بارید که همه ایشان اغنیا و متموّلین گردیدند و ممنوع از سهم خود شدند !

هل هذا إلاّ رمی فی الظلام ، وکذب واضح ، لا یصدقه أحد من أهل الأفهام ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ارزان ) آمده است .

ص : 184

اما آنچه گفته : بعضی را که محتاج نبودند ، ندادند .

پس بالفرض اگر عمر فقرای ذوی القربی را خمس داده باشد و اغنیا را محروم ساخته ، باز هم طعن از او ساقط نمیتواند شد ; زیرا که سابقاً واضح شد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به اغنیای ذوی القربی هم میداد ، پس ندادن اغنیا هم موجب ثبوت مخالفت عمر با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و محروم داشتن او مستحقین را خواهد شد .

اما آنچه گفته : دلیل بر این تطبیق آن است . . . الی آخر .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب را لازم بود که یا بعینها بعض روایات متضمن این مضمون [ را ] ذکر میکرد و یا حواله به کتابی معین مینمود ، ولکن بر حسب دستور خود ادعای بی دلیل و نسبت هواجس نفسانیه خویش به روایات نموده ، و اصلا دلیلی بر آن وارد نکرده ، پس لایق اصغا و قابل اعتنا نباشد .

دوم : آنکه آنفاً از عبارت " فتح القدیر " دانستی که خلفا ذوی القربی را مطلقاً [ مستحق خمس ] ندانستند بیاستثنای فقرا .

سوم : آنکه ابن همام ذکر کرده که : دادن عمر ذوی القربی را به قید فقرا شناخته نشده ، بلکه آنچه مروی است در این باب چیزی است که ابوداود روایت کرده و در آن قید فقرا مذکور نیست .

ص : 185

بس عجیب است که مخاطب بر خلاف چنین نحریر محقق ادعا کرده که عمر خمس را مخصوص به فقرا گردانید و باز ادعای ورود این معنا در روایات خود نمود .

اما آنچه گفته : دوم آنکه نفی و اثبات بر هر طریق وارد است . . . الی آخر .

پس روایات دالّه بر اسقاط سهم ذی القربی در زمان اول و ثانی که آنفاً منقول شد ، هرگز این تأویل علیل را بر نمیتابد ; زیرا که از آن واضح است که : اول و ثانی ذوی القربی را اصلا ندادند نه فقرا را نه اغنیا را ، نه به طریق توریث و نه به طریق مصرف و نه به طریق استحقاق ; زیرا که از این روایات ظاهر است که در زمان شیخین سهم ذی القربی ساقط شد و آن را در خیل و عدّه گردانیدند ، پس اگر سهم ذی القربی را باقی میگذاشتند و به ذوی القربی میدادند - بأی طریق کان - ادعای سقوط آن و گردانیدن آن در خیل و عدّه راست نمیآمد ، پس روایات سقوط سهم ذی القربی و گردانیدن آن در خیل وعدّه دلیل قطعی و برهان تعیّنی است بر آنکه : این سهم به ذوی القربی اصلا نرسید ، بلکه در خیل و عدّه صرف شد و به مصرفی که در زمان نبوی صرف میشد ، صرف نشد .

اما آنچه گفته : که در روایات مفصله مذکور است که : عمر بن الخطاب . . . الی آخر . ‹ 874 ›

ص : 186

پس بدان که این روایات منحصر است در باب روایت (1) که از ابن ابی لیلی منقول است ، و ابوداود و شافعی و ابویوسف و ابن المنذر آن را نقل کرده اند ، و آنچه مخاطب ذکر نموده ، با هیچ یک از الفاظ مطابقت ندارد .

الفاظ ابوداود که سابقاً شنیدی ، و ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

حدّثنی محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن أبیه ، قال : سمعت علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت یا رسول الله [ ص ] ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس ، فأُقسّمه [ فی ] (2) حیاتک کی لا ینازعنا أحد بعدک فافعل . قال : فولاّنیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقسّمته [ فی ] (3) حیاته ، ثمّ ولاّنیه أبو بکر . . . فقسّمته [ فی ] (4) حیاته [ ثمّ ولاّنیه عمر فقسّمته فی حیاته ] (5) حتّی إذا کانت آخر سنة من سنی عمر بن الخطاب . . . فأتاه مال کثیر فعزل حقّنا ، ثمّ أرسل إلیّ فقال : خذه ، فاقسمه . فقلت : یا أمیر المؤمنین ! بنا عنه العام غنیً وبالمسلمین إلیه حاجة . فردّه علیهم تلک السنة ، ولم یدعُنا أحدٌ بعد عمر بن الخطاب حتّی قمت مقامی هذا ، فلقینی


1- ظاهراً ( روایتی ) صحیح است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 187

العباس بن عبد المطلب بعد خروجی من عند عمر بن الخطاب فقال : یا علی ! لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً إلی یوم القیامة (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

أخرج أبو یوسف - فی کتاب الخراج - ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس ، فأقسّمه حیاتک کی لا ینازعنا أحد بعدک فافعل . [ ففعل . ] (2) . قال : فولاّنیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقسّمته حیاته ، [ ثمّ ولاّنیه أبو بکر الصدیق فقسّمته حیاته ، ] (3) ثمّ ولاّنیه عمر ، فقسّمته حیاته حتّی إذا کانت آخر سنة عمر بن الخطاب فأتاه مال کثیر ، فعزل حقنا ، ثمّ أرسل إلیّ فقال : خذه ، فاقسمه . فقلت : یا أمیر المؤمنین ! بنا عنه العام غنیً وبالمسلمین إلیه حاجة ، فردّه علیهم تلک السنة ، ولم یدعُنا إلیه أحدٌ بعد عمر بن الخطاب ، [ حتّی قمت مقامی هذا ، فلقینی العباس بن عبد المطلب بعد خروجی من عند عمر بن الخطاب ] (4) .


1- [ الف ] ذکر الخمس ، أوائل الکتاب 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 20 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من قرّة العینین .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 188

فقال : یا علی ! لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً إلی یوم القیامة . (1) انتهی .

و در " قرة العینین " هم این روایت [ را ] وارد کرده (2) .

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

قال : أخبرنا إبراهیم بن محمد ، عن مطر الوراق ورجل لم یسمّه کلاهما ، عن الحکم بن عیینة ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت : بأبی أنت وأمی ما فعل أبو بکر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟ فقال : أمّا أبو بکر . . . فلم یکن فی زمانه أخماس ، وما کان فقد أوفاناه ، وأمّا عمر فلم یزل یعطینا حتّی جاء السوس والأهواز - وقال الأهواز ، أو قال الفارس ، أنا أشکّ ، فقال - فی حدیث مطر أو فی حدیث الآخر - : فقال : [ فی ] (3) المسلمین خلّة ، فإن أحببتم (4) ترکتم حقکم ، فجعلناه فی خلّة المسلمین حتّی یأتینا مال فاوفیکم حقکم


1- [ الف ] قسمة الغنیمة والفیء والصدقات من فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
2- قرة العینین : 71 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحبتم ) آمده ، و ( ترکتم ) نیز تکرار شده است .

ص : 189

[ منه ] (1) ، فقال العباس لا تطمعه ‹ 875 › فی حقنا ، فقلت له : یا أبا الفضل ! ألسنا أحق من أجاب أمیر المؤمنین ورفع خلّة المسلمین ؟ فتوفّی عمر قبل أن یأتیه مال فیقضیناه .

وقال الحکم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حقّ ، ولا یبلغ علمی إذا کثر أن یکون لکم کلّه ، فإن شئتم أعطیتکم [ منه ] (2) بقدر ما أری لکم ، فأبیناه علیه إلاّ کلّه ، فأبی أن یعطینا کلّه (3) .

و روایت شافعی را بغوی هم به اسناد خود نقل کرده ، چنانچه در " شرح السنة " گفته :

أخبرنا أحمد بن عبد الله الصالحی ، ومحمد بن أحمد العارف ، قالا : أنبأنا أبو بکر أحمد بن الحسن الحیری ، حدّثنا أبو العباس الأصم . .

( ح ) (4) ، وأخبرنا عبد الوهاب بن محمد الکسائی ، أنبأنا عبد العزیز بن أحمد الخلال ، ( نا ) أبو العباس الأصمّ ، أنبأنا الربیع ،


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قسمة الغنیمة والفیء والصدقات من فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
4- علامت تحویل سند .

ص : 190

أنبأنا الشافعی ، ( أنا ) ابراهیم بن محمد ، عن مطر الوراق ورجل لم یسمّه ، کلاهما عن الحکم بن عیینة ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت له : بأبی أنت وأمی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أمّا أبو بکر فلم یکن فی زمانه أخماس ، وما کان فقد أوفاناه ، وأمّا عمر فلم یزل یعطینا حتّی جاء مال السوس والأهواز - أو قال : الأهواز أو قال فارس ، شکّ الشافعی - فقال - فی حدیث مطر أو فی حدیث الآخر - : فقال عمر : فی المسلمین خلّة فإن أحببتم ترکتم حقّکم فجعلناه فی خلّة المسلمین حتّی یأتینا مال ، فأوفیکم حقّکم منه .

فقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : لا تطمعه فی حقنا ، فقلت له : یا أبا الفضل ! ألسنا أحقّ من أجاب أمیر المؤمنین ؟ فرفع خلّة المسلمین ، فتوفّی عمر قبل أن یأتیه مال فیقضیناه (1) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج ابن المنذر ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سألت علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقلت : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنی کیف کان صنع أبی


1- [ الف ] باب إخراج الخمس من الغنیمه ، وبیان سهم ذی القربی . [ شرح السنة 5 / 629 ] .

ص : 191

بکر وعمر فی الخمس نصیبکم ؟ فقال : أمّا أبو بکر . . . فلم یکن (1) فی ولایته أخماس ، وأمّا عمر فلم یزل یدفعه إلیّ فی کلّ خمس حتّی کان خمس السوس وجند سابور (2) ، فقال - وأنا عنده - : هذا نصیبکم أهل البیت من الخمس ، وقد أخلّ (3) ببعض المسلمین واشتدّت حاجتهم ، فقلت : نعم ، فوثب العباس بن عبد المطلب فقال : لا تعرّض فی الذی لنا ، فقلت : ألسنا أحقّ من أرفق المسلمین وشفّع أمیر المؤمنین ؟ ! فقبضه ، فوالله ما قضاناه (4) ، ولا قدرت علیه فی ولایة عثمان .

ثمّ أنشأ علی [ ( علیه السلام ) ] یحدّث ، فقال : « إن الله حرّم الصدقة علی رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فعوّضه سهماً من الخمس عوضاً عمّا حرّم علیه ، وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون أُمّته ، فضرب لهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهماً عوضاً عمّا حرّم علیهم (5) .

و در " تفسیر شاهی " مسطور است :

فی الدرّ : أخرج ابن المنذر ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال :


1- فی المصدر : ( تکن ) .
2- فی المصدر : ( نیسابور ) .
3- فی المصدر : ( أحلّ ) .
4- فی المصدر : ( قبضناه ) .
5- [ الف ] شروع جزء دهم . [ الدرّ المنثور 3 / 186 ] .

ص : 192

سألت علیاً رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] فقلت : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنی ‹ 876 › کیف کان صنع أبی بکر وعمر . . . فی الخمس نصیبکم ؟ فقال : أمّا أبو بکر ; فلم یکن فی ولایته أخماس ، وأمّا عمر ; فلم یزل یدفعه إلیّ فی کل خمس حتّی کان خمس السوس وجند سابور ، فقال - وأنا عنده - : هذا نصیبکم أهل البیت من الخمس ، وقد أخلّ ببعض المسلمین واشتدّت حاجتهم ، فقلت : نعم ، فوثب العباس بن عبد المطلب ، فقال : لا تعرّض فی الذی لنا ، فقلت : ألسنا أحقّ من أرفق المسلمین ، وشفّع أمیر المؤمنین ؟ ! فقبضه ، فوالله ما قضاه ، ولا قدرت علیه فی ولایة عثمان . . .

ثم أنشأ علی [ ( علیه السلام ) ] یحدّث ، فقال : إن الله حرّم الصدقة علی رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فعوّضه سهماً من الخمس عوضاً ممّا حرّم ، وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون أُمّته ، فضرب لهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهماً عوضاً عمّا حرّم علیهم (1) .

و نقل مخاطب ، مخالف این الفاظ است به چند وجه :

اول : آنکه در این الفاظ کسی حواله کردن عمر خمس را به عباس نقل نکرده .


1- [ الف ] شروع جزء دهم . [ تفسیر شاهی : وتقدّم عن الدرّ المنثور 3 / 186 ] .

ص : 193

دوم : آنکه از این الفاظ هرگز ثابت نمیشود که اعطای عمر مخصوص به فقرا و انکاح زنان و مردان بی شوهر و خریدن غلام و کنیزک و خانه برای کسی که این امور نداشته باشند ، بوده ; بلکه از آن صرف اعطای سهم ذی القربی به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ظاهر است ، من غیر تقیید بما قیّده به .

و از اینجا است که ابن الهمام - که از اجلّه محققین قوم است - تصریح کرده که : شناخته نشده است اعطای عمر به قید فقر مرویاً ، بلکه مروی در این باب دو روایت ابوداود است ، و در آن تقیید اعطا به فقر معطی منهم نیست (1) .

سوم : آنکه قول او : ( و همین دستور جاری بود تا خلافت عمر ) دلالت دارد بر آنکه دستور یک مشت حواله کردن عمر حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس را تا فقرا را از آن بدهند و کیت کیت جاری بود تا خلافت عمر ; و حال آنکه صحت این معنا هم از این الفاظ ظاهر نمیشود ، و هرگاه وقوع اصل اعطای عمر به این نحو یک دفعه از آن ثابت نشود ، چطور جاری بودن این دستور از آن ثابت خواهد شد ؟ !

چهارم : آنکه تصدیق قول او : ( چون یک سال از حیات عمر . . . ماند ، در آن سال نیز به دستور حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید ) ; نیز از این الفاظ ظاهر نمیشود .


1- تقدّم قوله : فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم . راجع : فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 194

پنجم : آنکه گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : ( امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نمانده ) ; نیز از این الفاظ ظاهر نیست .

آری در عبارت (1) ابوداود وابویوسف مذکور است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت : ( بنا عنه العام غنی ) و ظاهر است که حاصل ترجمه اش آن است که : ما را از این خمس ، امسال بی نیازی است . و دلالت آن بر اینکه امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نمانده ممنوع .

ششم : آنکه گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : ( فقرای مسلمین بسیار هجوم آوردند ) ، نیز از این الفاظ ظاهر نمیشود .

آری از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که آن حضرت گفت : ( وبالمسلمین إلیه حاجة ) حاصلش آنکه : به مسلمین به این مال حاجت است ، وأین هذا من ذاک ؟ !

هفتم : آنکه گفتن جناب ‹ 877 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : ( بهتر آن است که این حصه را به فقرای اهل اسلام بدهد ) ، ابتداءاً از طرف خود ، از این الفاظ ظاهر نمیشود .

هشتم : آنکه مصدّق قول او : ( اگر چه حضرت عباس بعدِ برخاستن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را تخطئه فرمود ، و گفت که : غلط کردید که از دست خود


1- قسمت : ( آری در عبارت ) در [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده .

ص : 195

به فقرا ندادید ) ، از این الفاظ ظاهر نمیشود ; چه این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه : عباس صراحتاً به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت که : ( غلط کردید ) ، و از الفاظ این روایت ، گفتن این لفظ ثابت نمیشود ، گو منع عباس از اطماع عمر از روایت شافعی ، و منع از تعریض عمر از روایت ابن المنذر ظاهر است ، و مع هذا صدور این منع از عباس بعدِ برخاستن ظاهر نمیشود ، بلکه از روایت ابن المنذر ظاهر است که این منع در مجلس عمر از عباس صادر شده ، و متبادر از روایت شافعی نیز همین است ; و از روایت ابوداود و ابویوسف گفتن عباس کلمه : ( لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً ) بعد تشریف آوردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از نزد عمر اگر چه ظاهر است ، لکن از این روایت ، حاضر بودن عباس در مجلس عمر همراه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت نمیشود .

و هرگاه دانستی که مخاطب در نقل این قصه به وجوه عدیده تصرف و تبدیل نموده ، پس حالا جواب این روایت باید شنید .

پس باید دانست که با آنکه انتهای این روایت به ابن ابی لیلی است ، در آن اختلاف و اضطراب است که از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ابتداءاً - بلاسؤال عمر - استغنای خودشان و حاجت مسلمین [ را ] بیان فرمود ; و با وصف عزل عمر حق ذوی القربی را و عرض آن بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن حضرت نگرفت ، بلکه از روایت ابوداود - که از عباس بن عبدالعظیم نقل کرده - واضح است که عمر مکرراً بالمشافهه

ص : 196

جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را امر به اخذ آن کرد ، و با وصف گفتن جناب امیر ( علیه السلام ) که : اراده آن ندارم ، گفت که : بگیر آن را .

و این دلالت واضحه دارد بر نهایت رغبت ثانی به گرفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را ; حال آنکه روایت شافعی - که در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " منقول است - و روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " مسطور است - به صراحت تمام و وضوح کامل تکذیب این نقل دالّ بر نهایت رغبت ثانی به گرفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را میکند که از این هر دو روایت واضح است که عمر خود درخواست ترک حق از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرد ، و حاجت مسلمین بیان کرد ; فأین هذا من ذاک ؟

کجا آن سرگرمی و رغبت و رضا و خشنودی و اصرار و تأکید و تکرار که حق ذوی القربی را از مال علی حده میسازد ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را از خانه فیض کاشانه آن حضرت طلب مینماید ، و تکلیف و تصدیع قدوم میمنت لزوم میدهد ، و بعد تشریف دادن آن حضرت امر به اخذ آن مال - بلا تعلیق علی ممکن أو محال - مینماید ، و هرگاه آن جناب - والعهدة علی الراوی - عدم اراده آن بیان میفرماید ، باز امر ‹ 878 › به أخذ آن مینماید ، و بر آن هم اکتفا نمیفرماید و به مزید ترغیب و تحریص کلمه : ( فأنتم أحقّ به ) بر زبان گهرفشان آورده ، وجه تأکید و تکرار و الحاح خود را مبیّن میسازد .

و کجا این دل سردی و بهانه جویی و بی رغبتی و نفرت از دادن که به وقت

ص : 197

آمدن مال سوس و اهواز ، یا اهواز ، یا فارس که مال خطیر و زر کثیر بود ; نهایت رغبت خود به عدم اخذ آن ظاهر میسازد ، و تحریص و ترغیب به وجوه عدیده بر عدم اخذ آن مینماید که میگوید که : ( در مسلمین حاجت است ، پس اگر بخواهید ترک کنید حق خود را ، پس بگردانیم آن را در حاجت مسلمانان تا که بیاید ما را مالی ، پس وفا کنم شما را حق شما ) ؟ !

که از این کلام ، اهتمامِ تمام خلافت مآب در اینکه آن حضرت این مال را نگیرد ، ظاهر است که : اولا به طور تمهید ، حاجت مسلمین بیان کرد ، و باز گفت که : ( اگر بخواهید ترک کنید حق خود را ) . و باز مکرراً حاجت مسلمین را ظاهر ساخت که گفت که : ( پس گردانیم آن را در حاجت مسلمین ) .

و باز برای تحصیل مطلب خود وعده وفای این مال به وقت آمدن مال - که وعد بیوفا بود - نمود که به نصّ همین روایت به وقوع نپیوست ، و حق آن حضرت و دیگران بر باد رفت .

و از این طریف تر آن است که هر دو روایت ابوداود و روایت ابویوسف و ابن المنذر دلالت دارد بر آنکه : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) راضی به عدم اخذ سهم ذوی القربی گردید ، خواه از طرف خود و خواه بعدِ سؤال ثانی ، حال آنکه روایت شافعی که از حَکَم آورده - حیث قال : وقال الحَکَم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حقّ . . إلی آخره . - به صراحت تمام تکذیب این روایات میکند ; چه این روایت صریح است در آنکه عمر بر خلاف رضای آن حضرت سهم ذی القربی نداد که آن جناب سهم ذی القربی

ص : 198

را بالتمام و الکمال میخواست ، و به گرفتن آن ناقص و ناتمام - حسب رأی عمر - راضی نشد ، و عمر راضی به اعطای آن بالتمام نشد ، پس بحمد الله این فقره که امام الأئمه سنیه - اعنی شافعی - آورده به صراحت تمام تکذیب الفاظ ابوداود و غیر او مینماید .

و قطع نظر از تخالف و تهافت این خبر ، از آن ثابت است که سهم ذی القربی حق لازم و واجب الاعطا بود و اسقاط آن غیر جایز ، فضرره علی المخاطب وإمامه أکبر من نفعه .

و دلالت این روایت بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاطش به چند وجه است :

اول : آنکه از روایت ابوداود - که مخاطب بر آن قبل از این هم اعتماد و اعتبار نموده ، و آن را و مثل آن را مشهور بلکه متواتر دانسته - ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرد :

یا رسول الله ! [ ص ] إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله عزّ وجلّ فأُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنی أحد بعدک فافعل . قال : ففعل ذلک (1) .

و این کلام در روایت ابویوسف هم - که والد مخاطب در " ازالة الخفا " نقل


1- سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 199

کرده (1) - مذکور است ، و از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حق خودشان را از خمس در کتاب خدا ثابت میدانست ، و طلب ولایت تقسیم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، به خوف نزاع ‹ 879 › منازعین بعد آن حضرت فرموده تا کسی با آن جناب در این باب نزاع نکند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) درخواست آن حضرت به شرف قبول مشرف فرموده ، حسب مأمول آن حضرت تولیت تقسیم حق خمس به آن جناب فرمود ; پس قطعاً و حتماً حسب تصریح جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و تقریر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل آن جناب حسب مراد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت شد که : حق ذوی القربی در خمس ثابت و متحقق بود ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رفع نزاع منازعین در آن خواسته ، پس جواز اسقاط سهم ذی القربی که مخاطب نیز هوس اثبات آن دارد و ناحق کوشان سنیه خلفاً عن سلف دادِ اتعاب نفوس در اثبات آن داده اند ، کذب محض و خرافه صرف است .

دوم : آنکه لفظ : ( فعزل حقّنا ) که در روایت ابوداود و ابویوسف مذکور است ، نیز صریح است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در خمس حق خود را ثابت و متحقق میدانست ، و ثبوت حق آن جناب در خمس دلیل قطعی بر لزوم و وجوب و عدم جواز اسقاط آن است ، پس ادعای جواز اسقاط کذبی است از اعتبار ساقط و بهتانی از پایه اعتماد هابط .


1- قبلا از ازالة الخفاء 2 / 126 گذشت .

ص : 200

سوم : آنکه قول ابن ابی لیلی - کما فی روایة الشافعی - : ( بأبی أنت وأمّی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقکم أهل البیت من الخمس ) - دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای اهل بیت در خمس حق ثابت بود ، پس این قول هم که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تقریر آن کرده و ردّی بر آن ننموده بلکه تصدیق آن فرموده ، برای اثبات عدم جواز اسقاط سهم ذوی القربی و اظهار مزید عصبیّت و عناد و لداد ائمه سنیه - که واله و شیفته اثبات جواز اسقاط [ هستند ] ، و مخاطب و کابلی نیز از جمله ایشان اند - کافی و وافی است .

چهارم : آنکه قول عمر : ( فإن أحببتم ترکتم حقکم ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای اهل بیت حقی در خمس بود به دو وجه :

اول : آنکه لفظ : ( حقکم ) بر آن نصّ صریح و دلیل قطعی است .

دوم : آنکه عدم مبادرت عمر به اسقاط سهم ذی القربی و توقف بر اجازه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که از این روایت پیدا میشود ، دلیل است بر آنکه : عمر را اختیار اسقاط سهم ذی القربی حاصل نبود ، و اسقاط آن موقوف بر اجازه بود ، و الاّ ظاهر است که اگر کسی تقسیم زکات کند و تخصیص آن به بعض فرق کند ، از فرق دیگر طالب اجازه نمیشود ، و نمیگوید که : اگر خواهید حق خود را ترک کنید .

پنجم : آنکه قول عمر : ( حتّی یأتینا مال فأوفیکم حقّکم ) نیز دلالت صریحه دارد بر وجوب و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاط آن ; چه :

ص : 201

اوّلا : لفظ : ( حقّکم ) بر این مطلوب حقّ اهل حق دلیل صریح است ، و الاّ ظاهر است که اگر ذوی القربی مصارف میبودند - چنانچه حنفیه و کابلی و مخاطب هوس اثبات آن در سر دارند - اثبات حق ذوی القربی در خمس خلاف حق میبود ، پس کمال عجب است از کابلی و مخاطب و دیگر ائمه سنیه که چندان در عناد و مخالفت حق کوشیند که نفی حق ذوی القربی که به نصّ ‹ 880 › مکرر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و نصّ مکرر خلیفه ثانی ثابت است ، نمودند ، و از تکذیب و تجهیل و تسفیه خلیفه ثانی هم نترسیدند (1) .

دوم : آنکه وعده وفای این سهم به وقت آمدن مالی ، نیز دلالت صریحه دارد بر آنکه : این سهم حق لازم و واجب برای ذوی القربی بود که عمر به اجازه آن را گرفت و باز وعده وفای آن نمود ، و الاّ ظاهر است که اگر این سهم جایز الاسقاط بود و دادن آن به ذوی القربی لازم و واجب نبود ، وجهی نبود برای وعده ادای این مال که بر تقدیر عدم لزوم اعطا و استغنای ذوی القربی ، اعطای ذوی القربی این مال را جایز نبود چنانچه از خرافه محسن کشمیری در " نجاة المؤمنین " ظاهر است (2) ، و هرگاه اعطای این مال جایز نبود پس وعده وفای آن هم جایز نباشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ترسیدند ) آمده است .
2- نجاة المؤمنین :

ص : 202

ششم : آنکه قول عباس که در روایت شافعی مذکور است - أعنی : ( لا تطمعه فی حقّنا ) - دلالت واضحه دارد بر آنکه : سهم ذی القربی حق ذوی القربی بود و ایشان استحقاق آن داشتند ، پس کذب حنفیه و کابلی و مخاطب از این قول پر ظاهر است که در صدد نفی استحقاق ذوی القربی افتاده ، انواع خرافات آغاز نهاده اند .

و در این قول عباس اشعار است به آنکه درخواست خلیفه ثانی ترک سهم ذوی القربی را ناشی از طمع بود ، و قبول درخواست او موجب اطماع او نمود (1) ، ورنه اگر این درخواست ثانی ناشی از صفای نیت و صدق سریره و اصلاح حال مسلمین بود ، نهی از اطماع اینجا مصرفی نداشت (2) .

هفتم : آنکه آخر روایت ابن المنذر که در " درّ منثور " مسطور است و در " تفسیر شاهی " هم مذکور ، دلالت واضحه دارد بر آنکه : حسب ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حق تعالی به عوض تحریم صدقه بر اهل بیت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، سهمی از خمس برای ایشان مقرر ساخته ، چنانچه برای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عوض تحریم صدقه بر آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سهمی از خمس مقرر بود ، پس عقل هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که اسقاط


1- ظاهراً ( بود ) صحیح است .
2- قسمت : ( نهی از اطماع اینجا مصرفی نداشت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 203

چنین سهم - که به عوض تحریم صدقه مقرر شده باشد - بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز گردد ، پس در وجوب و لزوم اعطای آن اصلا ریبی نماند .

و هرگاه به وجوه عدیده دلالت این روایت که مخاطب بر آن اعتماد و اعتبار قبل از این و در اینجا نموده ، و مکرراً تشبث و تمسک به آن - گو بعد تبدیل و تغییر باشد - کرده ، بر وجوب و لزوم حق ذوی القربی در خمس و استحقاق ایشان آن را و عدم جواز اسقاطش دریافتی ، ظلم و جور اول و ثانی که اسقاط ایشان حق ذوی القربی را و محروم ساختن شان به روایات معتمده و تصریحات ائمه سنیه دریافتی ، به ابلغ وجوه ثابت گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

و از نفس این روایت هم جور و ظلم ثانی ثابت میشود ; چه از روایت شافعی ظاهر است که : عباس نهی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از اطماع عمر در حق خودشان نموده ، و روایت ابن المنذر دلالت دارد بر آنکه عباس نهی آن حضرت از تعریض عمر نموده ، پس ثابت شد که : عباس راضی به ترک حق خود نبود ، و ثبوت حق او به نصّ همین روایت واضح ، و نیز ‹ 881 › ظاهر که عمر حق او نداده ، پس مطعون و ملوم و مرجوم و مذموم باشد .

و نیز از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که عباس به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت که : ( ای علی ! محروم ساختی ما را دیروز از چیزی که

ص : 204

ردّ نکرده خواهد شد بر ما گاهی ) ، و این هم صریح است در عدم رضای عباس به محروم ساختن او از حقش و وقوع حرمان او از حقش ، پس عمر بلا شبهه به محروم ساختن عباس از حقش به دلالت این روایت مطعون باشد .

و در ایراد عباس ضمیر متکلم مع الغیر در ( حرمتنا ) و ( علینا ) و ( لنا ) دلالت است بر آنکه : در این ماجرا حق او و حق غیر او دستخوش اتلاف و اضاعه گردیده .

و علاوه بر این همه آنچه مخاطب گفته که :

اگر چه حضرت عباس بعد برخاستن از آن مجلس حضرت علی ( علیه السلام ) را تخطئه فرمود و گفت : غلط کردید که از دست خود به فقرا ندادید و در قبض خود نیاوردید ، مِنْ بعد خلفا به دست آویز آنکه شما از خود موقوف کردید ، این حصّه را به شما نخواهند داد . انتهی .

صریح است در نهایت عدم رضای عباس به اسقاط حق ذوی القربی ، و دلیل قاطع است بر تخطئه و تغلیط به اسقاط حصّه ذی القربی و نگرفتن آن ، پس خطای عمر در اسقاط حصّه ذوی القربی - که به دلالت روایت شافعی ، خود خواهان آن گردیده ، و تحریص و ترغیب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ترک آن نموده - بالاولی متحقق خواهد شد ، و جور و ظلم او به درجه کمال ظاهر خواهد شد .

ص : 205

و تشبّث به اعطای عمر - که در این روایت مذکور است - به کار نمیخورد به چند وجه :

اول : آنکه این روایت بر اهل حق حجت نمیتواند شد که از متفردات ایشان است ، و نصوص عدیده از طرق قوم بر منع ثانی ذوی القربی را از حق ایشان و اسقاط سهم شان سابق گذشت ، پس این یک روایت تمسک را نشاید .

ثانیاً : دانستی که این حدیث را حافظ منذری - که کابلی و مخاطب به قولش در همین طعن احتجاج و استدلال کرده اند - تضعیف کرده ، و گفته که : آن صحیح نیست ; چه مراد او از حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] همین حدیث است که ابن ابی لیلی از آن حضرت روایت کرده .

وثالثاً : بعدِ تسلیم این حدیث هم طعن از عمر ساقط نمیتواند شد ; چه این قدر بلا شبهه از آن ثابت است که عمر در سال آخر حصّه ذوی القربی [ را ] نداد .

باقی ماند آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) راضی به این منع شد ، پس آن دافع طعن نمیتواند شد به دو وجه :

اول : آنکه هرگاه سهم ذوی القربی - به دلالت همین حدیث - حق مخصوص به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نباشد ، بلکه در آن حق دیگران هم باشد ، محض رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - اگر ثابت هم شود - مجوز

ص : 206

اسقاط حق دیگران نمیتواند شد ، پس عمر به سبب اتلاف حق دیگران مطعون و ملوم باشد گو بالفرض به سبب رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عدم ایصال حق آن جناب مطعون نباشد .

دوم : آنکه اگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعدِ درخواست عمر و سؤال او از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 882 › ترک سهم ذی القربی را کلمه : ( نعم ) یا مثل آن گفته باشد ، این ارشاد دلالت بر رضا و سقوط طعن از عمر نمیکند ; چه آنفاً دانستی که قمرالدین اورنگ آبادی التزام عمر سؤال زنی را که آیه قنطار خوانده ، محمول بر تسخّر یا تضجّر کرده ، حال آنکه خودش تصریح کرده که : این سؤال از قبیل سفاهت است ، پس همچنین التزام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سؤال عمر را که از قبیل سفاهت بود ، محمول بر تضجّر یا تسخّر خواهد بود ، و چگونه چنین نباشد حال آنکه این همان حقی است که آن حضرت اهتمام بلیغ در اخذ آن فرموده ، و از منازعه منازعین بعد وفات سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حیات آن حضرت ترسیده برای دفع منازعه ، ولایت تقسیم خمس [ را ] از آن حضرت گرفته ، پس چگونه راضی به نگرفتن آن میشد ؟ !

و مخاطب تخطئه آن حضرت [ را ] از عباس نقل کرده ، و ظاهر است که اگر رضا صواب بود تخطئه وجهی نداشت ، و هرگاه ثابت شد که رضا به اسقاط سهم ذی القربی خطا بود ، وقوع آن از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] محال باشد ، و وقوع اسقاط از عمر دلیل تام بر مطعونیت او است .

ص : 207

و نیز از کلام مخاطب به جواب طعن سابق ظاهر است که : عمر آن زن را که احتجاج و استدلال باطل به کلام الهی نموده بود ، به خیال آنکه او دل شکسته نشود تقریر بر باطل کرد ، و استنباط او را به توجیهات حقه باطل ننمود ، بلکه او را تحسین و آفرین نمود ، و خود را به حساب او معترف و قائل وانمود ; پس هرگاه این تحسین و آفرین عمر و خود را معترف و قائل وانمودن ، دلیل حقیت استدلال و استنباط آن زن نتواند شد ، هم چنین میتوان گفت که : قول منسوب به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به جواب درخواست عمر - بر فرض صحت آن - دلیل حقیت فعل عمر نمیتواند شد ، و هرگاه لحاظ شکسته دل نشدن زنی جاهله بی قدر مجوّز تحسین و آفرین استنباط باطل او گردید ، پس اگر لحاظ عدم خاطرشکنی چنین فظّ غلیظ دین شکن مجوّز اظهار رضا به درخواست باطل او گردد چه عجب ! !

و مع ذلک کلّه از غرائب الطاف الهی آن است که کذب رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اسقاط حق ذی القربی ، و قبول درخواست عمر از نصّ همین روایت به روایت شافعی که از حَکَم آورده ظاهر و باهر است ; چه شافعی - کما فی إزالة الخفاء - بعدِ ذکر این روایت گفته است :

قال الحَکَم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حق ولا یبلغ علمی إذا کثر . . إلی آخره (1) .


1- ازالة الخفاء 2 / 126 .

ص : 208

از این روایت صراحتاً واضح است که عمر بن الخطاب سهم ذوی القربی [ را ] بالتمام نداد ، و خواست که به قدر رأی خود بدهد ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از گرفتن این قدر ابا فرمود ، و سهم مذکور را بالتمام والکمال از عمر خواست ، و عمر باوصف مطالبه آن حضرت کل سهم را نداد و ابا از اعطای آن نمود ، پس از این روایت کالشمس فی رابعة النهار ندادن عمر سهم ذی القربی را بلا اجازه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و به غیر رضای آن حضرت ، بلکه ابا از آن باوصف مطالبه آن حضرت ثابت شد ، ‹ 883 › پس نسبت رضا به اسقاط عمر سهم ذی القربی [ را ] به آن حضرت ، کذب و بهتان و افترای محض است .

و علاوه بر این از روایت شافعی که در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " منقول است واضح است که : عمر این مال را به طور قرض گرفته بود که وعده ادای آن به وقت آمدن مالی نموده بود ، و نیز از همین روایت واضح است که : عمر ادای این مال نکرده که قبل آمدن مالی و ادای این حق به مقرّ (1) خود شتافته ، پس اگر به فرض غیر واقع عمر را گرفتن این مال جایز هم میبود ، باز هم به سبب عدم ادای آن مشغول الذمه بوده .

و ظلم و جور و عدوان عثمان از این روایت به کمال وضوح ظاهر است که :


1- در [ الف ] ( به مقرّ ) خوانا نیست .

ص : 209

اولا : ادای این مال - که عمر گرفته بود - نکرد ، و باوصف اخذ خلافت ذمّه عمریه را بری نساخت .

و ثانیاً : قطع نظر از ادای این مال ، خمس را اصلا به ذوی القربی نداد ، چنانچه در روایت ابویوسف - که والد مخاطب هم نقل کرده - مذکور است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) [ فرمود ] که : ( ولم یدعنا أحد بعد عمر بن الخطاب حتّی قمت مقامی هذا ) (1) از این عبارت صاف ظاهر است که : عثمان سهم ذوی القربی نداد تا آخر خلافت خود ، و نیز در روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " و " تفسیر شاهی " مسطور است - مذکور است :

فوالله ما قضاناه (2) ، [ و ] لا قدرت علیه فی ولایة عثمان (3) .

و چون لزوم و وجوب اعطای سهم ذی القربی از این روایت ظاهر است به وجوه عدیده که آنفاً شنیدی ، پس ظلم و جور عثمان از این روایت به ابلغ وجوه ثابت شود که هر دو مقدمه از خود آن واضح است یعنی :

ندادن عثمان سهم ذی القربی را .

و وجوب و لزوم اعطای سهم و عدم جواز اسقاط آن .

خصوصاً روایت ابن المنذر که در آن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد ذکر عدم


1- کتاب الخراج : 20 ، ازالة الخفاء 2 / 126 .
2- فی المصدر : ( قبضناه ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 186 ، تفسیر شاهی :

ص : 210

قدرت بر سهم ذی القربی در ولایت عثمان فرموده : « إن الله حرّم الصدقة . . » إلی آخره . که از این بیان به کمال وضوح تألم و تظلم ظاهر است .

پس فرض غیر واقع کردیم که طعن از عمر بنابراین روایت ساقط شد ، لیکن برای تبرئه عثمان از این طعن چه عذر پیش خواهند کرد [ چنان ] چه در معرض محامات عمر این روایت را پیش کردند ؟ !

و هرگاه این روایت فضیحت عثمان به مرتبه اتمّ نموده که از آن ثابت شد که عثمان علی الاطلاق سهم ذوی القربی را ساقط کرده ، و چنانچه - به زعم مخاطب - در زمان عمر معمول بود که به فقرا میداد ، آن را هم برهم کرد ، باز کدام روایت پیش خواهند کرد ، و در تخلیص او به کدام حیله دست خواهند زد ؟ !

اما آنچه گفته : تا فقرا را از آن بدهند . . . الی آخر .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه از نفس روایت ابن ابی لیلی ظاهر است که : عباس در زمان عمر از خمس مییافت ، و عباس از اغنیا بود نه از فقرا ، و دلالت روایت ابن ابی لیلی بر اعطای عباس هر چند ظاهر است لیکن دانستی که ابن الهمام هم این دلالت را ثابت کرده و گفته : ( والعباس کان ممّن یعطی ولم یتصف بالفقر ) ، پس تخصیص اعطای عمر به فقرا به نصّ خود این روایت که مخاطب تلخیص آن خواسته باطل باشد .

ص : 211

دوم : آنکه اگر این روایت بر تکذیب این تخصیص دلالت هم نمیکرد ، ‹ 884 › باز هم این تقیید از ایجادات مخاطب عنید است .

سوم : آنکه روایت ابن عباس که اکابر ائمه سنیه روایت کرده اند و والد مخاطب هم آن را نقل کرده ، به صراحت تمام تکذیب این ادعا که مخاطب به مزید جسارت آغاز نهاده مینماید ; چه از آن واضح است که : عمر خواسته بود که سهم ذوی القربی را در انکاح ایامی و قضای دیون غارمین و اخدام عائلین صرف نماید ، و لیکن ایشان از قبول آن ابا نمودند و خواستند که این سهم را تسلیم ایشان کند ، و عمر از این معنا ابا نمود .

ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

وقد روی لنا عن عبد الله بن العباس أنه قال : عرض علینا عمر بن الخطاب أن یزوّج من الخمس أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک علینا (1) .

و نیز ابویوسف در " کتاب الخراج " از زهری روایت کرده :

إن نجدة کتب إلی ابن عباس ( رضی الله عنه ) یسأله عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس ( رضی الله عنه ) : کتبت إلیّ تسألنی [ عن ] (2) سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا


1- [ الف ] ذکر الخمس اوائل الکتاب 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 19 - 20 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 212

إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا (1) .

و ولی الله پدر مخاطب در " قرة العینین " گفته :

عن الزهری : إن نجدة کتب إلی ابن عباس ( رضی الله عنه ) یسأل عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس ( رضی الله عنه ) : کتبت إلیّ تسألنی عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا . أخرجه أبو یوسف (2) .

و در " ازالة الخفا " - نقلا عن ابی یوسف - گفته :

وقد [ روی ] (3) لنا عن عبد الله بن عباس أنه قال : عرض علینا عمر بن الخطاب أن یزوّج من الخمس أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک علینا (4) .


1- [ الف ] نشان سابق . [ کتاب الخراج : 20 - 21 ] .
2- [ الف ] فقهیّات عمر از مقدمه سادسه از دلایلی عقلی بر افضلیّت شیخین . ( 12 ) . [ قرة العینین : 71 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فقهیّات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 125 ] .

ص : 213

و نیز در آن گفته :

أبو یوسف : حدّثنی محمد بن اسحاق ، عن الزهری : ان نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس : کتبت إلیّ تسألنی عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن غریمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا (1) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است - کما علمت سابقاً - :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن المنذر - من وجه آخر - ، عن ابن عباس : ان نجدة الحروری أرسل إلیه یسأله عن سهم ذی القربی [ الذین ذکر الله ، فکتب إلیه : انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا ] (2) ، ویقول : لمن تراه ؟ فقال ابن عباس : هو لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا (3) أن نقبله ، وکان عرض


1- [ الف ] فقهیّات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأبیناه ) آمده است .

ص : 214

علیهم أن یعین ‹ 885 › ناکحهم ، وأن یقضی عن غارمهم ، وأن یعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک (1) .

و سابقاً دانستی که در " سنن " ابی داود مذکور است :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عنبسة (2) ، ( أنا ) یونس ، عن ابن شهاب ، قال : ( أنا ) یزید بن هرمز : إن نجدة الحروری - حین حجّ فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی ویقول : لمن تراه ؟ قال ابن عباس : لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا أن نقبله (4) .

و نسائی در " صحیح " خود گفته :

أخبرنا هارون بن عبد الله الحمّال ، قال : حدّثنا عثمان بن عمر ، عن یونس بن یزید ، عن الزهری ، عن یزید بن هرمز : ان نجدة الحروری - حین خرج فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس


1- الدرّ المنثور 3 / 186 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنیسة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .
4- [ الف ] باب بیان مواضع سهم الخمس و سهم ذی القربی من کتاب الخراج . [ سنن ابوداود 2 / 26 ] .

ص : 215

یسأله عن سهم ذی القربی لمن یراه ؟ (1) قال : هو لنا ; لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لهم ، وقد کان عمر عرض علینا شیئاً رأیناه دون حقّنا ، فأبینا أن نقبله ، وکان الذی عرض علیهم أن یعین ناکحهم ، ویقضی عن غارمهم ، ویعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک .

أخبرنا عمرو بن علی ، قال : حدّثنا یزید - وهو ابن هارون - ، قال : أخبرنا محمد بن اسحاق ، عن الزهری ، ومحمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ - قال یزید بن هرمز : وأنا کتبت کتاب ابن عباس إلی نجدة - کتبت إلیه : کتبت تسألنی عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ وهو لنا أهل البیت ، وقد کان عمر دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویخدم منه عائلنا ، ویقضی منه عن غارمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک ، فترکناه علیه (2) .

از ملاحظه این روایت کذب ادعای مخاطب به کمال وضوح ظاهر میشود ، و نیز از آن بطلان رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اسقاط سهم ذوی القربی واضح میشود ، کما سبق التنبیه علیه .


1- فی المصدر : ( تراه ) .
2- [ الف ] کتاب قسم الفیء . [ سنن نسائی 7 / 128 - 129 ] .

ص : 216

و حقیقت امر آن است که مخاطب مضمون روایت ابن عباس را به تغییر و تبدیل ما لم یقع و اراده عمر به واقع در تلخیص روایت ابن ابی لیلی داخل ساخته ، دادِ تحریف داده .

چهارم : آنکه ملا محمد محسن کشمیری در کتاب " نجاة المؤمنین " گفته :

وأمّا عن منع الخمس ; فبأنه أیضاً من باب حزمه واحتیاطه فی أموال المسلمین ، وکمال عقله ونهایة اجتهاده ، فإن الخمس لذوی قرابة الرسول ، کان خمس الخمس الذی کان سهماً للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الغنیمة ، وکان صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطیه فقراءهم لا أغنیاءهم ، فلمّا لم یکن صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّاً ، وکثر فتوح البلاد ، وأموال الغنائم ، وذهب الفقر ، وحصل الوسعة ‹ 886 › فی الأرزاق ، لم یبق مصرف الخمس علی حاله من الفقر ; لصیرورة کلّهم أغنیاء ، فلو صرفه إلیهم کان ظالماً للمسلمین ; لإضاعة حقوقهم من بیت المال (1) .

از این عبارت ظاهر است که : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چون کثرت فتوح و اموال غنائم حاصل شد و فقر معدوم گردید و وسعت در ارزاق پدید آمد ، ذوی القربی لائق صرف خمس نماندند که همه ایشان اغنیا شدند ، و


1- [ الف ] مطاعن عمر ، قوبل هذه العبارة علی نسختین من نجاة المؤمنین . [ نجاة المؤمنین : ] .

ص : 217

صرف خمس به ایشان ناجایز و موجب ظلم مسلمین و اضاعه حقوقشان از بیت المال گردید ; پس ثابت شد که این همه اهتمام مخاطب و کابلی و امثال او در اثبات اعطای عمر ذوی القربی را نفعی به ایشان و امام ایشان نمیرساند ، بلکه ظلم و جور ثانی و اضاعه او حقوق مسلمین را ثابت میگرداند ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَلْیَبْکُوا کَثیراً ) (1) .

اما آنچه گفته : حالا مسأله خمس را بر سه مذهب مفصل باید شنید ، نزد شیعه . . . الی آخر .

پس غنیمت است که در اینجا در نقل مذهب شیعه در سهم ذی القربی خیانت نکرده ! گو به ترک تقیید اصناف ثلاثه به اینکه هاشمیین مؤمنین باشند ، خیانت نموده ; حال آنکه خود آنچه در " حاشیه " از " ارشاد " علامه نقل کرده ، صریح است در اینکه : میباید که این اصناف ثلاثه هاشمیین باشند .

قال فی الحاشیة :

من الإرشاد للحلّی : ویقسّم الخمس ستة أقسام : ثلاثة للإمام ( علیه السلام ) ; وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین ، ویجوز تخصیص الواحد به علی کراهة ، ویقسّم بقدر الکفایة ، والفاضل للإمام ، والمعوّز علیه (2) .


1- التوبة ( 9 ) : 82 .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 ، وانظر : ارشاد الأذهان 1 / 293 .

ص : 218

و آنچه در اینجا از مذهب شیعه در متن و " حاشیه " نقل کرده ، مکذّب کلمات سابقه او است که از آن ظاهر است که اسقاط سهم ذی القربی جایز است ، و بحمد الله که به نقل خودش ثابت شد که فعل عمر موافق مذهب شیعه نیست ; زیرا که نزد شیعه شرط است که اصناف ثلاثه هاشمیین مؤمنین باشند ، و سهم ذی القربی و سهم خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] را امام ( علیه السلام ) گیرد .

و ظاهر است که عمر اولا سه سهم امام را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نداده ; و ثانیاً اینکه سه سهم باقی را مختص به هاشمیین نکرده ، بلکه یک سهم هم به ایشان کاملا نداده .

و عجب است که مخاطب در این مذهب شیعه که خود در متن و " حاشیه " ذکر کرده اندک تأمل هم به کار نبرده ، بلامحابا ادعا کرده که فعل عمر موافق مذهب شیعه است ، و بسیار چسبان است ، أعوذ بالله من ذلک الفضول والخرافة ، وذهاب العقل والانهماک فی السخافة .

و تطویلی که مخاطب در بیان فیما یجب فیه الخمس بنابر هر سه مذهب به کار برده ، فائده [ ای ] از آن جز اظهار تبحر و تحقیق و اطلاع بر مذاهب مختلفه ، روبروی معتقدین خود متصور نیست .

اما آنچه گفته : نزد حنفیه تمام خمس را سه حصه باید کرد : برای یتامی و مساکین و مسافران . و اول ، این هر سه فرقه را که از بنی هاشم باشند باید داد .

پس مخدوش است :

ص : 219

اولا : به آنکه میان حنفیه اختلاف است در اعطای ذوی القربی [ که ] داخل اصناف ثلاثه کرده شوند ، اما رأی طحاوی ‹ 887 › و شمس الائمه و غیره آن است که : فقرای ذوی القربی را هم نباید داد ، و اجماع خلفا بر آن دلالت دارد ، چنانچه از " هدایه " و " فتح القدیر " و دیگر کتب حنفیه [ ظاهر است ] (1) .

و ثانیاً : به آنکه حنفیه ذوی القربی را مخصوص به بنی هاشم نمیدانند ، بلکه مراد ایشان از ذوی القربی در این مقام بنی هاشم و بنی المطلب اند ، چنانچه در " فتح القدیر " مذکور است :

وأمّا أنه یکون لبنی هاشم وبنی المطلب دون غیرهم ، وأن کونهم مصارف کان للنصرة ، فلما فی أبی داود وغیره بسند إلی سعید بن المسیب ، قال : أخبرنی جبیر بن مطعم ، قال : فلمّا کان یوم خیبر وضع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهم ذوی القربی فی بنی هاشم وبنی المطلب ، وترک بنی نوفل وبنی عبد شمس ، فانطلقت أنا وعثمان بن عفان حتّی أتینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلنا : یا رسول الله ! [ ص ] هؤلاء بنو هاشم لا ننکر فضلهم للموضع الذی وضع الله فیهم ، فما بال إخواننا بنی المطلب أعطیتهم وترکتنا ، وقرابتنا واحدة ؟ !

فقال - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام : « إنّا وبنو المطلب لا نفترق


1- الهدایة 2 / 148 ، فتح القدیر 2 / 310 .

ص : 220

فی جاهلیة ولا إسلام ، وإنّما نحن وهم شیء واحد » ، وشبّک بین أصابعه ، أشار بهذا إلی نصرتهم إیاه نصرة المؤانسة والموافقة فی الجاهلیة ، فإنه لیس إذ ذاک نصر قتال ، فهو یشیر إلی دخولهم معه فی الشعب حین تعاقدت قریش علی هجران بنی هاشم وأن لا یبایعوهم ولا یناکحوهم . . والقصة فی السیرة شهیرة ، وعن هذا استحقّت ذراریهم مع أنه لا یتأتّی نصرة منهم (1) .

وشرح قوله : « قرابتنا واحدة » أنه - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبدمناف ، وهذا الجدّ - أعنی عبدمناف - له أولاد هاشم الذی ذریته : النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والمطلب ونوفل وعبدشمس ، فکان قرابة کلّ من نوفل وبنی عبدشمس والمطلب منه - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - واحدة ، فمقتضی استحقاق ذوی القربی أن یستحق الکلّ علی قول الشافعی ، أو یکون فقراء الکلّ مصارف علی قولنا ، فبیّن - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - أن المراد القرابة التی تحقق منها تلک النصرة السابقة .

ومنع الراشدین لهم لیس بناء علی علمهم بعدم (2) الاستحقاق ،


1- فی المصدر : ( لا یتأتّی منهم قتال ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعد ) آمده است .

ص : 221

بل إنهم مصارف ورأوا غیرهم أولی منهم علی ما ذکرنا (1) .

و محتجب نماند که از آخر این عبارت منع خلفا ، ذوی القربی را و دانستن غیرشان اولی از ایشان به خمس نیز واضح است ، و آن هم برای تکذیب مخاطب که مدعی موافقت فعل عمر با فعل نبوی است ، کافی است .

و چون استحقاق ذوی القربی به خمس حسب تصریح عمر و دیگر دلائل قاطعه سابقاً دانستی ، پس بطلان نفی استحقاق ایشان (2) به کمال وضوح ظاهر است .

اما آنچه گفته : ظاهر است که با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس وحضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد . . . الی آخر .

مخدوش است به دو وجه : ‹ 888 › اول : آنکه هرگز ظاهر نمیشود که حواله کردن یک مشت خمس را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس چه مداخله است در چسبانی با مذهب حنفیه ; زیرا که مذهب حنفیه - بنابر نقل خودش - این است که : خمس را بر سه سهم تقسیم باید کرد ، و یتامی و مساکین و ابناء سبیل و فقرای ذوی القربی را در فقرا داخل باید ساخت .


1- فتح القدیر 5 / 506 - 507 .
2- که در کلام ابن الهمام گذشت .

ص : 222

پس این مذهب را با حواله نمودن عمر خمس را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس یک مشت چه ربط است ؟ !

و به تقسیم آن جدا جدا [ چه ] منافات ؟ !

دوم : آنکه مخاطب را در وقت تحریر این مقام مثل دیگر مقامات اختلال دماغ و سکر و بیحواسی رو داده که خودش نقل میکند که : ( نزد شیعه هر کس که امام باشد نصف خمس را خود بگیرد ) ، و ظاهر است که سهم ذی القربی داخل این نصف است ، و بعد نقل این مذهب ، تقسیم عمر را با مذهب اکثر امامیه بسیار چسبان میگوید ، و خودش نقل میکند که : ( عمر یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد ) حال آنکه بدیهی است که بنابراین مذهب - که خودش از اهل حق نقل کرده - دادن سهم ذی القربی به عباس اصلا وجهی از جواز ندارد ; زیرا که بنابراین مذهب سهم ذی القربی خاصّ به امام وقت است ، و امام وقتِ عمر ، جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، پس سهم ذی القربی مختصّ به آن جناب باشد ، و دادن آن به عباس اصلا وجهی از جواز ندارد .

و قبل از این مخاطب گفته است که :

در روایات مفصله مذکور است که عمر بن الخطاب حصّه ذوی القربی [ را ] از خمس جدا کرده ، نزد خود میگذاشت و نام به نام و خانه به خانه تقسیم نمیکرد ، بلکه یک مشت حواله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و حضرت عباس

ص : 223

مینمود تا فقرا را از آن بدهند ، و در نکاح زنان بی شوهر و مردان ناکدخدا صرف نمایند ، و کسانی را که خادم نباشد غلام و کنیزک خریده دهند ، و کسانی که خانه ندارند یا خانه ایشان شکسته شده یا سواری ندارند ، این چیزها ساخته دهند . انتهی .

از این عبارت ظاهر است که دادن عمر حصّه ذوی القربی [ را ] به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس برای صرف در این مصارف بود ، پس قطع نظر از آنکه تشریک عباس ناجایز است ، ظاهر شد که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را برای تقسیم به دیگران و صرف در این مصارف داده ، و ظاهر است که این معنا هم موافق مذهب اهل حق - که خودش نقل کرده - نیست که بنابراین مذهب این سهم مخصوص به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ملک آن حضرت است .

و قطع نظر از این همه اصل دخل عمر در تقسیم خمس - علی أیّ نهج کان - نزد کافه اهل حق ناجایز است ، پس موافقت فعل عمر با مذهب اهل حق امکانی ندارد ، و مثالش آن است که : برای حکم بر اهل اسلام ، کافر را قاضی و مفتی گردانند ، و باز احکام آن کافر را - که بر اهل اسلام جاری میکند - موافق شرع پنداشته ، اسقاط طعن از او نمایند ، حال آنکه اجرای این کافر احکام را بر اهل اسلام از اصل جایز نیست که آن احکام را جاری کند که اهل اسلام فتوا به آن داده اند ، چه جا که بر خلاف مذهب ایشان نافذ سازد .

ص : 224

[ تضییع بیت المال ] و هرگاه لطافت تأویلات غریبه مخاطب و اسلافش [ را ] ‹ 889 › - که برای منع سهم ذوی القربی برانگیخته اند - دریافتی ، حالا باید شنید که علمای اهل سنت و اکابر محققین ایشان درباره اعطای عمر هزارها درهم به عایشه و حفصه و قرض گرفتن او از بیت المال برای خود - که همراه طعن خمس در کلام قاضی القضات و غیر او مذکور است ، و مخاطب به تقلید کابلی از ذکر آن اعراض کرده - چه ها خرافات رکیکه و کلمات سخیفه بر زبان رانده اند .

علامه تفتازانی با آن همه فضل و علم چاره جز آن نیافته که بلا تأمّل تکذیب این هر دو امر نموده ، حقیقت اطلاع خود بر کافّه عالم ظاهر ساخته ، و فضل و علم خود را بر پای خلیفه ثانی نثار نموده ، چنانچه در مطاعن عمر گفته :

ومنها : أنه تصرّف فی بیت المال بغیر الحق ، فأعطی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ منه ] (1) مالا کثیراً حتّی روی أنه أعطی عائشة وحفصة کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، واقترض (2) لنفسه منه ثمانین ألف درهم ، وکذا فی أموال الغنائم حیث فضّل المهاجرین علی الأنصار والعرب علی العجم ، ومنع أهل البیت خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی بحکم الکتاب .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( وافترض ) .

ص : 225

والجواب : أنه (1) من تتبع ما تواتر من أحواله علم قطعاً أن حدیث التصرّف فی الأموال محض افتراء ، وأمّا التفضیل فله ذلک بحسب ما یری من المصلحة ; لأنه من الاجتهادیات التی لا قاطع فیها ، وأمّا الخمس ; فقد کان لذوی القربی ، وهم : بنو هاشم وبنو المطلب من أولاد عبد مناف بالنصّ والإجماع إلاّ أنه اجتهد فذهب إلی أن مناط الاستحقاق هو الفقر ، فخصّه بالفقراء منهم ، أو إلی أنها من قبیل الأوساخ المحرّمة علی بنی هاشم . .

وبالجملة ; فهذه مسألة اجتهادیة معروفة فی کتب الفقه لا تقدّح فی استحقاق الإمامة . (2) انتهی بلفظه .

از این عبارت ظاهر است که : در جواب دادن خلیفه ثانی ده هزار درهم [ را ] سالانه به عایشه و حفصه و اقتراض از بیت المال ، تفتازانی به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی راه رفته ، قطعاً و حتماً آن را محض افترا گفته ، و دلیل آن حال او را - که متواترش گفته - گردانیده ، و این کلام شارح " مقاصد " هیچ کاری نگشوده ، بلکه در حقیقت تشیید مبانی طعن نموده ; زیرا که از این


1- فی المصدر : ( ان ) .
2- [ الف ] فی الوجه الخامس من وجوه الشیعة فی إثبات أن الإمامة بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، من الفصل الرابع فی الإمامة ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ شرح المقاصد للتفتازانی 2 / 294 ] .

ص : 226

کلامش ثابت است که : دادن [ به ] عایشه و حفصه چنین مال وافر و اقتراض (1) از بیت المال موجب عیبی و منقصتی عظیم است که آن را منافی حال عمر دانسته ، فثبت المطلوب من غیر کلفة ، ولله الحمد علی ذلک .

و چون صدق این هر دو دعوی واضح است ، لهذا دگر اهل سنت انکار آن نتوانستند کردند ، و چسان انکار میکردند که در کتب معتبره ایشان مذکور و مسطور است ؟ !

عجب است که شارح " مقاصد " چسان بر آن جسارت کرده .

آری حبّ الشیء یعمی ویصم !

بخاری در " صحیح " خود - در حدیث طویل متضمن قصه بیعت و اتفاق بر عثمان و ذکر مقتل عمر - روایت کرده که عمر گفت :

یا عبد الله بن عمر ! انظر ما [ ذا ] (2) علیّ من الدین ، فحسبوه ، فوجدوه ستة وثمانین ألفاً و (3) نحوه ، قال : إن وَفی ‹ 890 › له مال آل عمر فأدّه من أموالهم ، وإلاّ فسل فی بنی عدی بن کعب ، فإن لم تف أموالهم فسل فی قریش ، ولا تعدهم إلی غیرهم ، فأدّ عنّی هذا المال (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افتراض ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أو ) .
4- [ الف ] باب قصة البیعة و الإتفاق علی عثمان بن عفان ، وفیه مقتل عمر ، بعد فضائل عثمان ، من فضائل أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] صفحة 524 / 1128 . [ صحیح بخاری 4 / 205 ] .

ص : 227

و در " فتح الباری " تصنیف ابن حجر عسقلانی مذکور است :

وفی حدیث جابر : ثمّ قال : یا عبد الله ! أقسمت علیک بحق الله وحقّ عمر إذا متّ فدفنتنی أن لا تغسل رأسک حتّی تبیع من رباع آل عمر بثمانین ألفاً ، فتضعها فی بیت مال المسلمین ، فسأله عبد الرحمن بن عوف ، فقال : أنفقتها فی حجج حججتها ، وفی نوائب کانت تنوبنی ، وعرف هذا (1) جهة دین عمر (2) .

از این عبارت به صراحت تمام ظاهر شد که : این هشتاد هزار درهم که عمر قرض گرفته بود ، از بیت [ ال ] مال مسلمین بود که به عبدالله بن عمر وصیت کرده که رباع آل عمر فروخته ، هشتاد هزار درهم در بیت المال بنهد ، و ظاهر است که : این هشتاد هزار اگر قرض دیگران میبود ، آن را به ایشان میباید دادن نه در بیت المال نهادن .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " بعد قوله : ( فأدّ عنی هذا المال ) گفته :

وفی حدیث جابر - عند ابن أبی عمران - : عمر قال لإبنه : ضعها فی بیت مال المسلمین ، وإن عبد الرحمن بن عوف سأله ،


1- فی المصدر : ( بهذا ) .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فتح الباری 7 / 53 ] .

ص : 228

فقال : أنفقتها فی حجج حججتها ، ونوائب کانت تنوبنی (1) .

و ابن ابی الحدید هم باوصف آن همه اطلاع و مطالعه کتب سیر و تواریخ و حدیث ، انکار معروفیت اقتراض عمر هشتاد هزار را از بیت المال آغاز نهاده ، و خواندن قصص و حکایاتی که موجب تشیید طعن بر عمر است ، شروع کرده (2) .

و قاضی القضات هم در این باب ریب و ارتیاب ورزیده ، و بر تقدیر تسلیم جوابی واهی بر آورده ، چنانچه گفته :

فأما اقتراضه من بیت المال ; فإن صحّ فهو غیر محظور ، بل ربّما کان أحفظ إذا کان علی ثقة من ردّه بمعرفة الوجه الذی یمکنه فیه الردّ ، وقد ذکر الفقهاء ذلک ، وقال أکثرهم : إن الاحتیاط فی مال الأیتام وغیرهم أن یجعل فی ذمّة الغنی المأمون لبعده عن الخطر ، ولا فرق بین أن یُقرض الغیر أو یقترضه لنفسه .

ومن بلغ من أمره أن یطعن علی عمر بمثل هذه الأخبار مع ما یعلم من سیرته وتشدّده فی ذات الله ، واحتیاطه فیما یتصل بملک الله ، وتنزهه عنه حتّی فعل بالصبی الذی أکل من تمر الصدقة واحدةً ما فعل ، وحتّی کان یرفع نفسه عن الأمر الحقیر ، ویتشدّد


1- [ الف ] قوبل علی أصل إرشاد الساری . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 6 / 112 ] .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 219 .

ص : 229

علی کلّ أحد حتّی علی ولده ، فقد أبعد فی القول والمطاعن (1) .

و خلاصه این کلام ادعای جواز اقتراض (2) از بیت المال ، بلکه استحسان آن است به تمسک آنچه فقها ذکر کرده اند .

و سخافت این تأویل رکیک نهایت واضح است تا آنکه خود خلیفه ثانی ردّ و ابطال آن کرده که شناعت تصرّف در بیت المال و اقتراض از آن ظاهر نموده !

در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم : أن عمر بن الخطاب کان یتجر - وهو خلیفة - وجهّز عیراً إلی الشام ، فبعث إلی عبد الرحمن بن عوف یستقرضه أربعة آلاف درهم ، فقال [ للرسول ] (3) : قل له : یأخذها من بیت المال ، ثمّ ‹ 891 › لیردّها . فلمّا جاءه الرسول فأخبره بما قال ، شقّ علیه ، فلقیه عمر فقال : أنت القائل لیأخذها من بیت المال ؟ فإن مت قبل أن یجیء قلتم : أخذها أمیر المؤمنین ، دعوها له . وأُوخذ بها یوم القیامة ، لا ولکن أردت أن آخذها من رجل مریض (4)


1- المغنی 20 / ق 2 / 15 - 16 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اقتراضی ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( حریص ) .

ص : 230

شحیح مثلک ، فإن مت أخذها من میراثی . أبو عبید فی الأموال وابن سعد . کر (1) .

از این حدیث - که اکابر ائمه سنیّه اعنی ابن سعد ، و ابن عساکر ، و ابوعبید - آن را روایت کرده اند (2) - ظاهر است که عمر قرض گرفتن چهار هزار درهم از بیت المال - که به نسبت هشتاد هزار درهم نهایت قلیل است - آن قدر قبیح و شنیع دانسته که چون عبدالرحمن به او پیغام فرستاد که : از بیت المال چهار هزار درهم بگیرد . این معنا بر عمر شاقّ آمد ، و هرگاه به او ملاقات کرد ، شناعت آن ظاهر کرد و مفسده آن بیان نمود ; لیکن تعجب است که بر این کلام حقیّت نظام قدم ثبات نفشرد ، و بر خلاف قول [ خود ] عمل نموده ، چهار هزار در چه حساب ، هشتاد هزار از بیت المال بگرفت ! و آخر در ادای آن حکم دست زدن به دامن سؤال و در یوزه گری از بنی عدی و قریش نمود ، و به مقتضای : ( الغریق یتشبّث بکلّ حشیش ) ادای آن را بر آرزوهای بعید برداشت .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن هشام بن حسان ، قال : کسح أبو موسی بیت المال ، فوجد


1- کنز العمال 12 / 657 .
2- قسمت : ( که اکابر ائمه سنیّه اعنی ابن سعد و ابن عساکر و ابوعبید آن را روایت کرده اند ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 231

فیه درهماً ، فمرّ به ابن لعمر بن الخطاب فأعطاه إیاه ، فرأی عمر الدرهم مع الصبی ، فقال : من أین لک هذا ؟ قال : أعطانیه أبو موسی ، فأقبل عمر علی أبی موسی فقال : أما کان لک فی المدینة أهل بیت أهون علیک من آل عمر ؟ ! أردت أن لا یبقی أحد من أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ طالبنا بمظلمة هذا الدرهم . فأخذ الدرهم فألقاه فی بیت المال . ابن النجار (1) .

به غایت عجیب است که عمر را در گرفتن یک درهم این همه تعفف و ورع رو میدهد که ابوموسی را به جهت دادن آن به طفل او عتاب مینماید و مؤاخذه میکند ، و غایت شناعت آن ظاهر میسازد که آن را موجب مؤاخذه و مطالبه جمیع امت مرحومه او را به مظلمه این درهم میداند و فی الفور آن را از طفل گرفته ، داخل بیت المال میسازد ; و هشتاد هزار درهم را بلاوسواس از بیت المال میگیرد و اصلا مخافتی نمیکند ! ! !

و با این همه کلام شارح " مقاصد " هم صریح است در اینکه : اقتراض از بیت المال امری قبیح و شنیع است ، و الاّ چرا از آن چنین تحاشی میکرد که آن را منافی و مناقض حالات متواتره عمر میدانست ؟ !


1- [ الف ] فی ذکر سیاسته أی عمر من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابه ، من قسم الأفعال ، من کتاب الفضائل ، من حرف الفاء : 215 / 255 جلد ثانی . [ کنز العمال 12 / 669 - 670 ] .

ص : 232

بالجمله ; ادعای جواز اقتراض از بیت المال ، مخالفت خود عمر بن الخطاب است ; و ادعای استحسان آن ، از آن هم عجیب تر ! و دلیلی که قاضی القضات بر آن ذکر کرده از آن هم اعجب ! زیرا که فقها احتیاط را در اقتراض مال ایتام مشروط کرده اند به غنای مقترض چنانکه خود قاضی القضات نقل کرده ، پس این حکم فقها را در اقتراض عمر - که بر فقرش مباهات دارند ! - جاری کردن و بر آن مطابق نمودن از ادنی عاقل نمیآید چه فضلای متبحرین و علمای مدققین ، لکن العصبیة تذهب بهم إلی کلّ واد ( وَمَن یُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هاد ) (1) .

و مع هذا مال ایتام را ‹ 892 › بر مال بیت المال - که حقوق مسلمین بالغین است - قیاس نتوان کرد ; زیرا که ایتام به اموال خود محتاج نیستند و دادن آن به ایشان بی رشد و بلوغ غیر جایز ، به خلاف اموال مسلمین که آن را به ایشان باید داد وتأخیر در ادای آن نباید کرد .

چنانچه از روایت بزار که از " کنز العمال " در مجهولات عمر منقول شد (2) ،


1- الزمر ( 39 ) : 23 .
2- در طعن چهارم گذشت که : أُتی عمر بمال فقسّمه بین المسلمین ، ففضلت منه فضلة ، فاستشار فیها ، فقالوا : لو ترکت لنائبة إن کانت - وعلی ( علیه السلام ) ساکت لا یتکلّم - فقال : ما لک - یا أبا الحسن ! - لا تتکلم ؟ قال : « قد أخبرک القوم » ، قال عمر : لتکلّمنی ، قال : « إن الله عزّ وجلّ قد فرغ من قسمة هذا المال . . » - وذکر حدیث مال البحرین حین جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحال بینه وبین أن یقسّمه اللیل ، فصلّی الصلاة فی المسجد - « فلقد رأیت ذلک فی وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فرغ منه » ، فقال : لا جرم لنقسّمنّه ، فقسّمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأصابنی منه ثمان مائة درهم . انظر : کنز العمال 12 / 634 .

ص : 233

ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را ارشاد به تعجیل تقسیم فضله [ ای ] که از تقسیم فاضل شده بود نمود ، و عمر حسب ارشاد آن حضرت به عمل آورد ، و بر قول کسانی که گفته بودند که : آنرا ترک کند برای نائبه ، عمل نکرد ; و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم خود را به تغیّر وجه مبارک حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به سبب [ مانع شدن ] . . . (1) شب در تقسیم مال بحرین مستند فرمود (2) .

و فرض کردیم که عمر غنی بود و فقیر نبود ، باز هم اقتراض از بیت المال سمتی از جواز نداشت ; چه باوصف عدم احتیاج به اقتراض و حصول غنا ، مال مسلمین را گرفتن و حبس آن نمودن و بر ایشان صرف نکردن ، اقبح است از اخذ آن در صورت احتیاج و فقر !


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- از ( چنانچه از روایت بزار که . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 234

و در " فتح الباری " بعد ذکر روایت جابر - که گذشت - گفته :

قال ابن التین : قد علم عمر أنه لا یلزمه غرامة ذلک إلاّ أنه أراد أن لا یتعجل من عمله شیئاً (1) فی الدنیا (2) .

ظاهر است که اگر عمر را غرامت این دین لازم نبود یعنی ادایش بر او واجب نبوده ، پس وجهی نبود برای امر فرزند ارجمند خود به تفضیح خودش به دریوزه گری و سؤال در به در ، کما لا یخفی علی من له ثاقب النظر .

و محتجب نماند که نافع مولی ابن عمر به مزید خیرخواهی و رعایت حق پدر مولای خود چنان انهماک در کذب و دروغ ورزیده که با وصف ثبوت دین بر ذمه خلافت مآب - حسب تصریح خودش - وقت وفات و دنو عقاب انکار از آن آغاز نهاده ، و دلیلی رکیک برای آن ممهّد ساخته که ناچار حضرات اهل سنت هم به ردّ آن میپردازند و نیز در " فتح الباری " گفته :

وقد أنکر نافع مولی ابن عمر أن یکون علی عمر دین ، فروی عمر بن شبة - فی کتاب المدینة بإسناد صحیح - : إن نافعاً قال : من أین یکون علی عمر دین وقد باع رجل من ورثته میراثه بمائة ألف ؟ ! انتهی .

وهذا لا ینفی أن یکون عند موته علیه دین ، فقد یکون


1- فی المصدر : ( شیء ) .
2- فتح الباری 7 / 53 .

ص : 235

الشخص کثیر المال ولا یستلزم نفی الدین عنه ، فلعلّ نافعاً أنکر أن یکون دینه لم یقض (1) .

بالجمله ; ظاهر است که بعد ثبوت دین بر خلافت مآب حسب تصریح خودش ، انکار نافع غیر نافع ، که کذب صریح و دروغ فضیح است .

و اما کثرت مال خلافت مآب - که نافع ذکر نموده - نیز نفعی به مخالفین نمیرساند که حسب تصریح ابن حجر عسقلانی نفی این معنا نمیکند که : بر عمر وقت وفاتش دین باشد که گاه است که آدمی کثیر المال میباشد و آن مستلزم نفی دین از او نمیشود .

و مع هذا اثبات کثرت مال خلیفه ثانی مزید جور و عدوان خلافت مآب به منصه ظهور میرساند که باوصف چنین کثرت مال استقراض از بیت المال کرده ، حبس حقوق مسلمین بلاوجه فرموده ! !

وبالجملة ; فنافع نفی الدین رجماً بالغیب ، وستراً للعیب (2) ، وآثر فی رعایة أب مولاه تلویث الجیب بالکذب الفاحش الذی لیس فیه ریب .

و اما تأویل ابن حجر قول نافع را به این که شاید او انکار این معنا کرده باشد که دین عمر ادا نکرده شده ، پس این انکار هم وقتی لایق اصغا است که


1- [ الف ] باب قصة البیعة من فضائل أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ( 12 ) . [ فتح الباری 7 / 53 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لعیب ) آمده است .

ص : 236

آن را به نقلی صحیح ثابت سازند که این دین ادا کرده شد ، و ظاهر است که مجرّد کثرت مال چنانچه مستلزم نفی دین نیست همچنین مستلزم ادای دین هم نیست ، ‹ 893 › پس این استدلال نافع صریح الاختلال است خواه غرضش انکار اصل دین باشد خواه انکار ادای آن .

و عجب که ابن حجر عسقلانی با این همه تحقیق و تبحر به این نکته وانرسیده !

و محمد بن زباله هم مدیون بودن عمر بیست و شش هزار [ را ] روایت کرده ، و قاضی عیاض جزم به آن نموده ، چنانچه در " فتح الباری " مذکور است :

ووقع فی أخبار المدینة لمحمد بن [ حسن بن ] (1) زبالة : إن دین عمر کان ستة وعشرین ألفاً ، وبه جزم عیاض ، والأول هو المعتمد (2) .

و ابن روزبهان هم - به سبب کثرت مجازفه و عدوان - انکار اقتراض عمر از بیت المال آغاز نهاده ، خود را روبروی اهل علم و فضل - کما ینبغی - رسوا ساخته ، چنانچه به جواب " نهج الحق " گفته :

وأما قوله : کان علیه ثمانون ألف درهم لبیت المال . . فهذا ظاهر البطلان ; لأن الناس یعلمون أن عمر لم یکن یتسع فی معاشه ، بل


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح الباری 7 / 53 .

ص : 237

کان یعیش عیش فقراء حجاز ، فکیف أخذ من بیت المال هذا ، وإن أخذه فربّما صرفه فی الجهات التی یدعو إلی الصرف فیها مصالح الخلافة (1) .

حیرت است که ابن روزبهان اولا حتماً و جزماً تکذیب اقتراض عمر به این شدّ و مدّ نموده ، و باز بلافاصله تجویز آن به سبب صرف این مال در جهاتی که داعی شود به آن مصالح خلافت ، نموده ; و از تناقضی که بین الکلامین منطوی است خبری برنداشته ، و ظاهر است که تا وقتی که آن مصالح معلوم نشود و جواز صرف این مال بیت المال در آن از دلیل شرعی متحقق نگردد ، طعن ساقط نمیشود ، و به مجرد چنین حیله رکیکه جواب تمام نمیگردد .

و محسن کشمیری هم بلامحابا و بلاتتبع - به سبب تقلید اسلاف ناانصاف خود - به مبالغه تمام تکذیب و ابطال اقتراض عمر نموده ، در " نجاة المؤمنین " در مطاعن عمر گفته :

منها : أنه أعطی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأکثر من بیت المال ، حتّی أنه روی أنه أعطی عائشة وحفصة کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، واقترض لنفسه ثمانین ألف درهم ، ومنع أهل البیت خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی بحکم الکتاب .


1- احقاق الحق : 241 .

ص : 238

والجواب : أمّا عن الاقتراض لنفسه ; فبأنه باطل ، ومحض افتراء یعلم ذلک من تتبع ما تواتر من أحواله ، فإنه کان یرفع (1) القمیص ولا یحصن علی طعامه إدامین ، ویستقرض عند الحاجة ، أنه أوصی ابنه عبد الله بأن یوصل إلی بیت المال ما أخذه منه ، وصرفه إلی حوائجه (2) .

عجب است که این کشمیری به کمال جسارت و وقاحت انکار اقتراض عمر در صدر کلام آغاز نهاده ، باوصف آنکه در عجز آن خودش ذکر نموده که : ( عمر استقراض میکرد نزد حاجت ، و وصیت کرد پسر خود عبدالله را که ایصال کند به سوی بیت المال آنچه گرفته عمر از آن و صرف کرده در حوائج خود ) ، پس باوصف اعتراف او به استقراض عمر از بیت المال انکار اقتراض ثمانین الف را که ثبوت آن دریافتی ، غایت مکابره و مجادله است .

و اما دادن عمر عایشه و حفصه را ‹ 894 › در هر سال ده هزار درهم که تفتازانی تکذیب آن هم به شدّ و مدّ نموده ، پس آن هم در روایات ثقات اهل سنت ثابت شده ، چنانچه سابقاً در طعن فدک مذکور شد که : ابوبکر و عمر هر دو عایشه را ده هزار درهم در هر سال میدادند (3) .


1- کذا ، والظاهر : ( یرقع ) .
2- نجاة المؤمنین :
3- در طعن دوازدهم ابو بکر از الصواعق المحرقة 1 / 99 گذشت .

ص : 239

و ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

و حدّثنا المجالد بن سعید ، عن الشعبی ، عمّن شهد عمر بن الخطاب . . . قال : لمّا فتح الله علیه ، وفتح فارس والروم ، جمع ناساً من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : ما ترون ؟ فإنی أری أن أجعل عطاء الناس فی کلّ سنة ، وأجمع المال ، فإنه أعظم للبرکة . قالوا : اصنع ما رأیت ، فإنک إن شاء الله موفق . قال : ففرض الأعطیات ; فدعا بالخرج (1) ، فقال : بمن أبدأ ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : بنفسک . فقال : لا والاله (2) ، ولکن أبدأ ببنی هاشم رهط النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فکتب من شهد بدراً من بنی هاشم من مؤمن (3) مولی أو عربی ، لکلّ رجل منهم خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لعباس بن عبد المطلب ( رضی الله عنه ) اثنی عشر ألفاً ، ثمّ فرض لمن شهد بدراً من بنی أمیة بن عبد شمس ، ثمّ الأقرب فالأقرب إلی بنی هاشم ، ففرض للبدریین أجمعین - عربیّهم ومولاهم - خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض للأنصار أربعة آلاف . . أربعة آلاف ، وکان أول أنصاری فرض له محمد بن سلمة ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة


1- فی المصدر : ( باللوح ) .
2- فی المصدر : ( والله ) .
3- لم ترد فی المصدر کلمة : ( مؤمن ) .

ص : 240

آلاف . . عشرة آلاف ، وفرض لعائشة أُمّ المؤمنین اثنی عشر ألفاً . . إلی آخره (1) .

و این روایت را ولی الله هم در " ازالة الخفا " نقل کرده ، چنانچه بعد ذکر روایتی از ابویوسف گفته :

وأخرج - أیضاً - ، عن الشعبی ، عمّن شهد عمر بن الخطاب ، قال : لمّا فتح الله علیه ، وفتح فارس والروم ، جمع ناساً من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی أن نقل : وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف . . عشرة آلاف ، وفرض لعائشة أُمّ المؤمنین . . . اثنی عشر ألفاً . . إلی آخره (2) .

و نیز ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

حدّثنی أبو معشر ، قال : حدّثنی عمر - مولی غفرة (3) - ، قال : لمّا جاءت عمر بن الخطاب الفتوح وجاءته الأموال قال : إن أبابکر . . . رأی فی هذا المال رأیاً ، ولی فیه رأی آخر : لا أجعل من


1- [ الف ] کیف کان فرض عمر بن الخطاب لأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم 24 / 128 . [ کتاب الخراج : 44 ] .
2- [ الف ] مآثر عمر ، از آن جمله آنکه : دفتر مسلمین وضع فرمود . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 67 - 68 ] .
3- فی المصدر : ( مولی عمرة وغیره ) .

ص : 241

قاتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کمن قاتل معه . . ففرض للمهاجرین والأنصار ممّن شهد بدراً خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لمن کان إسلامه مثل إسلام أهل بدر ولمن لم یشهد بدراً أربعة آلاف . . أربعة آلاف ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشر ألفاً ، إلاّ صفیة وجویریة فإنه فرض لهما ستة آلاف . . ستة آلاف ، فأبیا أن تقبلا ، فقال لهما : إنّما فرضت لهنّ للهجرة ، فقالتا : لا ، إنّما فرضت لهنّ لمکانهنّ من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وکان لنا قبله (1) ، فعرف ذلک عمر ففرض لهما اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشرألفاً ‹ 895 › . . إلی آخره (2) .

و ولی الله هم در " ازالة الخفا " این روایت [ را ] از ابویوسف نقل کرده ، حیث قال :

قال : - یعنی أبا یوسف - حدّثنی أبو معشر ، قال : حدّثنی عمر - مولی غفرة - ، وغیره ، قال : لمّا جاء عمر بن الخطاب الفتوح وجاءته الأموال قال : إن أبا بکر الصدیق . . . رأی فی هذا المال رأیاً ، ولی فیه رأی آخر : لا أجعل من قاتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کمن قاتل معه . . ففرض للمهاجرین


1- فی المصدر : ( مثله ) .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کتاب الخراج : 42 - 43 ] .

ص : 242

والأنصار لمن شهد بدراً خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لمن کان إسلامه کإسلام أهل بدر ولم یشهد بدراً أربعة آلاف . . [ أربعة آلاف ] (1) ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشر ألفاً إلاّ صفیة وجویریة . . إلی آخره (2) .

و حاکم در " مستدرک " گفته :

أخبرنی أبو الحسن علی بن محمد بن عفان العامری ، حدّثنا أسباط محمد بن القرشی ، حدّثنا مطرف ، عن أبی إسحاق ، عن مصعب بن سعد ، قال : فرض عمر لأُمّهات المؤمنین عشرة [ آلاف ] (3) إلاّ قد زاد عائشة (4) ألفین ، وقال : إنها حبیبة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

أخبرنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبی - بمرو - ، حدّثنا سفیان بن مسعود ، حدّثنا عبید الله بن موسی ، أنبا اسرائیل ، عن إسحاق ، عن مصعب بن سعد ، عن سعد ، قال : کان عطاء أهل بدر ستة آلاف . . ستة آلاف ، وکان عطاء أُمّهات المؤمنین عشرة


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 68 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( سعید ) آمده است .

ص : 243

آلاف . . [ عشرة آلاف ] (1) لکل امرأة منهنّ ، غیر ثلاث نسوة ; عائشة ، فإن عمر قال : أُفضّلها بألفین لحبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إیاها ، وصفیة وجویریة سبعة آلاف . . سبعة آلاف .

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ، ولم یخرجاه لإرسال مطرف بن طریف إیاه (2) . صحیح المستدرک للحاکم النیسابوری .

ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغة " به جواب طعن تفضیل عمر در تقسیم گفته :

نحن نذکر ما فعله عمر فی هذا الباب مختصراً ، نقلناه من کتاب أبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی المحدّث . . . فی أخبار عمر وسیرته .

روی أبو الفرج ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن ، قال : استشار عمر الصحابة بمن یبدأ [ فی ] (3) القسم والفریضة ، قالوا : إبدأ بنفسک ، فقال : بل أبدأ بآل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذوی قرابته . . فبدأ بالعباس .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ترجمة عائشة من ذکر الصحابیات من أزواج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب معرفة الصحابة . ( 12 ) . [ المستدرک 4 / 7 - 8 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 244

قال ابن الجوزی : قد وقع الاتفاق علی أنه لم یفرض لأحد أکثر ممّا فرض له ، روی أنه فرض له خمسة عشر ألفاً (1) ، وروی أنه فرض له اثنی عشر ألفاً ، وهو الأصح .

ثمّ فرض لزوجات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لکلّ واحدة عشرة آلاف ، وفضّل عائشة علیهنّ بألفین ، فأبت ، فقال : ذلک لفضل منزلتک عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإذا أخذت فشأنک ، واستثنی من الزوجات جویریة ، وصفیة ، ومیمونة ، ففرض لکلّ واحدة منهنّ ستة آلاف ، فقالت (2) عائشة : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعدل بیننا . . فعدل عمر بینهنّ ، وألحق هؤلاء ‹ 896 › الثلاث بسائرهنّ ، ثمّ فرض للمهاجرین الذین شهدوا بدراً لکلّ واحد خمسة آلاف ، ومن شهدها من الأنصار لکلّ واحد أربعة آلاف .

وقد روی أنه فرض لکلّ واحد لمن شهد البدر (3) من المهاجرین أو من الأنصار أو من غیرهم من القبائل خمسة آلاف ، ثمّ فرض لمن شهد أُحداً (4) وما بعدها إلی الحدیبیة أربعة آلاف ، ثمّ


1- لم یرد فی المصدر : ( روی أنه فرض له خمسة عشر ألفاً ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقال ) آمده است .
3- فی المصدر : ( ممّن شهد بدراً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحد ) آمده است .

ص : 245

فرض لکلّ من شهد المشاهد بعد الحدیبیة ثلاثة آلاف ، ثمّ فرض لکلّ من شهد المشاهد بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ألفین وخمسمائة وألفین وألفاً وخمسمائة وألفاً واحداً إلی مائتین . . إلی آخره (1) .

و در " حبیب السیر " مذکور است :

و در همین سال - یعنی در سال خمس عشر (2) - امیرالمؤمنین عمر وضع دیوان فرمود ، و اسامی اجلّه اهل بیت و اصحاب را بر دفتر ثبت کرده جهت هر یک چیزی مقرر نمود ، و ابتدا به عباس کرده به اسم شریفش دوازده هزار درم و به روایتی بیست و پنج هزار درم نوشت ، بعد از آن سادات خاندان سید کائنات صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر سایر برایا تقدیم داد ، و به نام هر یک از امهات مؤمنین ده هزار درم تعین (3) فرمود ، و هر یک از حضار معرکه بدر را پنج هزار درم داد ، و سبطین خواجه کونین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را به دستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد ، و ابوذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید ، بعد


1- [ الف ] طعن خامس از مطاعن عمر ، مجلّد خامس عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 214 - 215 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خمس و عشر ) آمده است .
3- در مصدر ( تعیین ) .

ص : 246

از آن جهت بقیه صحابه از چهار هزار درهم تا دویست هزار درم (1) - علی اختلاف مراتبهم - رقم زد (2) .

بالجمله ; از این عبارات دادن عمر عایشه و حفصه را ده هزار درهم سالانه ظاهر است ، و از بعض آن ظاهر است که عایشه را دوازده هزار درهم سالانه مقرر کرده ، پس تکذیب چنین امر ثابت و شایع و ذایع نهایت شنیع و قبیح است . و از اینجاست که دیگر متکلمین سنیّه ناچار اعتراف به این معنا نمودند ، و در پی تأویل و توجیه افتادند .

قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إن دفعه إلی الأزواج من حیث أن لهنّ حقاً فی بیت المال ، وللإمام (3) أن یدفع ذلک علی قدر ما یراه ، وهذا الفعل ممّا قد فعله من قبله ومن بعده ، ولو کان منکراً لما استمرّ علیه أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ثبت استمراره علیه ; ولو کان طعناً علیه لوجب إذا کان یدفع إلی الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وإلی عبد الله بن جعفر . . وغیرهم من بیت المال شیئاً أن یکون فی حکم الخائن (4) ، وکلّ ذلک یبطل ما قالوه ; لأن بیت المال إنّما یراد لوضع الأموال فی


1- در مصدر ( دویست درم ) .
2- حبیب السیر 1 / 482 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( والإمام ) آمده است .
4- فی المصدر : ( الحائز ) .

ص : 247

حقوقها ، ثمّ الاجتهاد إلی المتولی للأمر فی الکثرة والقلّة (1) .

از این عبارت ظاهر است که : قاضی اعطای عمر ازواج را انکار نتوانسته در پی تأویل آن فتاده .

و آنچه ادعا کرده که : ( جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) استمرار بر آن کرده ) ، کذب محض است ; زیرا که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تفضیل را جایز نمیدانست ، و آن جناب تسویه در تقسیم میفرمود ، چنانچه عن قریب به تفصیل مذکور میشود .

و در " فتح الباری " تصنیف عسقلانی مذکور است :

واختلف الصحابة فی قسم الفیء ; فذهب أبو بکر إلی التسویة ، وهو قول علی [ ( علیه السلام ) ] وعطا واختیار الشافعی ، ‹ 897 › وذهب عمر وعثمان إلی التفضیل ، وبه قال مالک (2) .

و مذهب ابوبکر هم عدم تفضیل در تقسیم بود ، گو ارتکاب خلاف آن کرده باشد .

طیبی در " شرح مشکاة " - نقلا عن " شرح السنة " للبغوی در ذکر حکم فیء - گفته :

واختلفوا فی التفضیل علی السابقة والنسب ، فذهب أبو بکر إلی


1- المغنی 20 / ق 2 / 15 .
2- [ الف ] باب ما أقطع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من البحرین ، من کتاب فرض الخمس . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 193 ] .

ص : 248

التسویة بین الناس وعدم التفضیل بالسابقة حتّی قال له عمر : أتجعل الذین جاهدوا فی سبیل الله بأموالهم وأنفسهم وهاجروا دیارهم کمن دخل فی الإسلام کرهاً ؟ فقال أبو بکر : إنّما عملوا لله ، وإنّما أجورهم علی الله ، وإنّما الدنیا بلاغ .

وکان عمر یفضّل علی السابقة والنسب ، فکان یفضل عائشة علی حفصة . (1) انتهی .

و از تصریحات ابن روزبهان و اسحاق هروی و ملامحسن کشمیری نیز دادن عمر ده هزار سالانه به عایشه و حفصه ظاهر است .

علامه حلّی - طاب ثراه - در " نهج الحق " در مطاعن عمر فرموده :

ومنها : أنه کان یعطی من بیت المال ما لا یجوز ، حتّی أنه أعطی عائشة و حفصة فی کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، و حرّم علی أهل البیت خمسهم ، وکان علیه ثمانون ألف درهم لبیت المال ، ومنع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إرثها ونحلتها التی وهبها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . إلی آخره (2) .

و ابن روزبهان به جواب علامه حلّی - طاب ثراه - گفته :

قد سبق أن عمر لمّا کثرت الغنائم واتسع الفیء والخراج جعل


1- [ الف ] قوبل علی اصل شرح الطیبی فی باب الفی من کتاب . [ شرح الطیبی علی مشکاة 8 / 88 ، شرح السنّة 5 / 683 ] .
2- نهج الحق : 279 .

ص : 249

لکلّ من أزواج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف درهم . . إلی آخره (1) .

و اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " (2) در مطاعن عمر گفته :

ومنها : أنه تصرّف فی بیت المال کثیراً ، فأعطی عائشة . . . کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، ومنع فاطمة - رضی الله تعالی عنها - [ ( علیها السلام ) ] إرثها ونحلتها التی وهبها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحرّم أهل البیت خمسهم من الغنیمة .

وأجیب بأنه لمّا کثر الغنائم واتسع بلاد الإسلام والخراج جعل عمر . . . لکلّ من أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف درهم ; لأنهنّ لا یحلّ لهنّ التزوج بعده أبداً . . إلی آخره (3) .

و ملامحسن کشمیری در " نجاة المؤمنین " به جواب طعن اعطای عایشه و حفصه گفته :

وأمّا عن الاعطاء ; فبأنه لمّا فتح الله سبحانه أکثر بلاد العرب والمغرب والعراق والروم . . وغیرها فی عهده ، وکثر أموال بیت المال قسّمها بین الصحابة ، وراعی فیهما سبق الإسلام والهجرة


1- احقاق الحق : 241 .
2- تقدّم أنه لم تصل لنا مخطوطته ، قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 31 : السهام الثاقبة فی الکلام ; لملا اسحاق الهروی ، تاریخ کتابة النسخة سنة 1186 .
3- سهام ثاقبه :

ص : 250

والجهاد وقرابة الرسول ، فرجّح السابقین علی غیرهم ، ورجّح المهاجرین علی الأنصار ، وأقرباء الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علی غیرهم ، فإنه أعطی العباس اثنی عشر ألفاً من الدراهم ، وکلاّ من المهاجرین الغیر السابقین خمسة آلاف ، وأزواجه علیه [ وآله ] السلام عشرة آلاف . . إلی آخره (1) .

از این عبارات ظاهر است که عمر ازواج را ده هزار سالانه میداد ، پس انکار دادن عایشه و حفصه - که از تفتازانی سر زده - کذب محض و خرافه بحت است .

و اما ادعای جواز آن ، پس بطلانش ظاهر است ، چنانچه جناب سید مرتضی - طاب ثراه - فرموده :

أمّا تفضیل الأزواج ; فإنه لا یجوز ; لأنه لا ‹ 898 › سبب فیهنّ یقتضی ذلک ، وإنّما یفضل الإمام فی العطاء ذوی الأسباب المقتضیة لذلک مثل الجهاد وغیره من الأُمور العام نفعها للمسلمین .

وقوله : ( إن لهنّ حقاً فی بیت المال ) ، صحیح ، إلاّ أنه لا یقتضی تفضیلهنّ علی غیرهنّ ، وما عیب بدفع حقهنّ ، وإنّما عیب بالزیادة علیه .

ولم نعلم أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) استمرّ علی ذلک .


1- نجاة المؤمنین :

ص : 251

وإن کان صحیحاً - کما ادّعی - فالسبب الداعی إلی الاستمرار علی جمیع الأحکام .

فأمّا تعلّقه بدفع أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) إلی الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وغیرهما من بیت المال فعجیب ; لأنه لم یفضّل هؤلاء فی العطیة ، فیشبه ما ذکرناه فی الأزواج ، وإنّما أعطاهم حقوقهم وسوّی بینهم وبین غیرهم (1) .

و ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی - طاب ثراه - گفته :

أما قوله : ( لا یجوز للامام أن یفضّل فی العطاء إلاّ بسبب یقتضی ذلک کالجهاد ) ، فلیست أسباب التفضیل مقصورة علی الجهاد وحده ، فقد یستحق الإنسان التفضیل فی العطاء علی غیره لکثرة عبادته ، ولکثرة علمه وانتفاع الناس به ، فلم لا یجوز أن یکون عمر فضل الزوجات لذلک ؟

وأیضاً ; فإن الله تعالی فرض لذوی القربی نصیباً فی الفیء والغنیمة ولیس إلاّ لأنهم ذوو قرابته فقط ، فما المانع من أن یقیس عمر علی ذلک ما فعله من العطاء ؟ فیفضل ذوی قرابته بالزوجیة والزوجات ، وإن لم یکن لهنّ قربی النسب فلهنّ قربی الزوجیة .

وکیف یقول المرتضی : ( ما جاز أن یُفضّل أحدٌ إلاّ بالجهاد ) ؟ !


1- الشافی 4 / 187 .

ص : 252

وقد فضّل الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] علی کثیر من أکابر المهاجرین والأنصار ، وهما صبیان ما جاهدا ولا بلغا (1) الحلم بعد ، وأبوهما أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] موافق علی ذلک راض به غیر منکر له ، وهل فعل عمر ذلک إلاّ لقربهما من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ ! (2) و مولانای گلستانه در " حدائق شرح نهج البلاغه " کلام ابن ابی الحدید به بسط تمام منقوض فرموده ، و جواب بس مسکت و مفحم افاده فرموده ، حیث قال :

وفیه نظر من وجوه :

الأول : أن ما أورد علی السید الأجلّ ( رضی الله عنه ) من أن أسباب التفضیل لیست مقصورة علی الجهاد وحده ، فقد یستحق الانسان التفضیل علی غیره لکثرة عبادته أو لکثرة علمه وانتفاع الناس به ، فلم لا یجوز أن یکون عمر فضل الزوجات لذلک ؟ !

مدفوعٌ ; بأنه لا شک فی أن الفیء والغنائم . . ونحو ذلک لیست من الأموال المباحة التی یجوز لکلّ أحد أن یتصرف فیها کیف شاء ، ویصرفها فی أی وجه أراد ، ولیست ملکاً طلقاً لمن یتولّی الأمر حتّی یجوز له دفعها إلی من شاء ، وصرفها فیما أحبّ وأراد ، بل هی من حقوق المسلمین یجب صرفه إلیهم علی الوجه الذی دلّت علیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بلغ ) آمده است .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 213 .

ص : 253

الشریعة المقدّسة ، والتصرّف فیه محظور إلاّ علی الوجه الذی قام علیه دلیل شرعی ، وتفضیل طائفة فی القسمة وإعطاءها أکثر ممّا جرت السنة علیه لا یمکن إلاّ بمنع من استحق من الشرع حقّه ، وهو غصب لمال الغیر وصرف له ‹ 899 › فی غیر أهله ، وقد جرت السنة النبویة بالاتفاق علی القسم بالسویة ، وأول من فضّل قوماً فی العطاء هو عمر بن الخطاب - کما سیظهر لک من روایاتهم [ و ] (1) اعتراف ثقاتهم - فکان غاصبَ حقوق المسلمین ، ظالماً إیّاهم بوضعها فی غیر موضعها .

والذاهبون إلی أن لولیّ الأمر التصرّف فیها باجتهاده اقتصروا علی مجرّد دعوی أو التمسک بشبه سخیفة ، کما مرّ فی الطعن التاسع .

ویؤکّد حظر التفضیل ومخالفة السنّة فی القسمة أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أبطل سیرة عمر فی ذلک وردّ الناس إلی السنّة والقسم بالسویة ، وهو ( علیه السلام ) « یدور مع الحقّ ، والحقّ یدور معه حیثما دار » بنصّ الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کما تظافرت به الروایات من طرق المخالف والمؤالف ، وقد سبق ذکر طرف منها فی الطعن الثالث من مطاعن أبی بکر .

ومع ذلک احتجّ ( علیه السلام ) علی المهاجرین والأنصار لمّا کرهوا عدله


1- الزیادة من المصدر .

ص : 254

فی القسمة ، وانکروه علیه بمخالفة التفضیل للشریعة ، وألزمهم العدل فی القسمة فلم یردّه علیه أحد ، بل أذعنوا له وصدّقوا قوله ، ثمّ فارقه طلحة والزبیر ومن یقتفی أثرهما رغبةً فی الدنیا وکراهةً للحقّ ، کما دلّت علیه الروایات ، ومن جملتها ما رواه الشارح فی الجزء السابع فی شرح کلامه ( علیه السلام ) لمّا أرادوه علی البیعة - عن أبی جعفر الإسکافی فی کتاب النقض علی العثمانیة للجاحظ - قال : لمّا انعقدت البیعة له ( علیه السلام ) بعد قتل عثمان ، صعد المنبر فی الیوم الثانی من یوم البیعة - وهو یوم السبت لإحدی عشرة لیلة بقین من ذی الحجة - فحمد الله ، وأثنی علیه ، وذکر خطبته ( علیه السلام ) إلی قوله : « . . ألا وأیّما رجل من المهاجرین والأنصار من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یری أن الفضل له علی من سواه لصحبته ، فإن له الفضل النیّر غداً عند الله وثوابه وأجره علی الله ، وأیّما رجل استجاب لله وللرسول ، فصدّق ملّتنا ، ودخل فی دیننا ، واستقبل قبلتنا ; فقد استوجب حقوق الإسلام وحدوده ، وأنتم (1) عباد الله ، والمال مال الله ، یقسّم بینکم بالسویة ، لا فضل فیه لأحد علی أحد ، وللمتقین عند الله غداً أحسن الجزاء وأفضل الثواب ، لم یجعل الله الدنیا للمتقین أجراً و لا ثواباً ، وما عند الله خیر للأبرار ،


1- [ الف ] خ ل : فأنتم .

ص : 255

وإذا کان غداً - إن شاء الله - فاغدوا علینا ، فإن عندنا مالاً نقسّمه فیکم ، ولا یتخلّفنّ (1) أحد منکم ، عربی ولا عجمی ، کان من أهل العطاء أو لم یکن ، إذا کان مسلماً حرّاً . . أقول قولی هذا وأستغفر الله العظیم لی ولکم . . » ثمّ نزل .

قال أبو جعفر : وکان هذا أول ما أنکروه من کلامه ( علیه السلام ) ، وأورثهم الضغن علیه ، وکرهوا إعطاءه وقسمه بالسویة ، فلمّا کان من الغد غدا وغدا (2) الناس لقبض المال ، فقال - لعبید الله بن أبی رافع کاتبه - : « ابدأ بالمهاجرین فنادهم ، وأعط کلّ رجل ممّن حضر ثلاثة دنانیر ، ثمّ ثنّ بالأنصار فافعل معهم مثل ذلک ، ثمّ من یحضر من الناس ‹ 900 › کلّهم الأحمر والأسود فاصنع به مثل ذلک » .

فقال سهل بن حنیف الأنصاری : یا أمیر المؤمنین ! هذا غلامی بالأمس وقد أعتقته الیوم . فقال : « نعطیه کما نعطیک » . فأعطی کلّ واحد منهما ثلاثة دنانیر ، ولم یفضّل أحداً علی أحد ، وتخلّف عن هذا القسم یومئذ طلحة والزبیر وعبد الله بن عمر وسعید بن العاص ومروان بن الحکم . . ورجال من قریش وغیرها .

قال : وسمع عبیدُ الله بن أبی رافع عبدَ الله بن الزبیر یقول - لأبیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتخلفین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غد وغد ) آمده است .

ص : 256

وطلحة ومروان وسعید - : ما خفی علینا [ فی ] (1) أمس من کلام [ أمیر المؤمنین علی ] (2) ما یریده ، فقال سعید بن العاص - والتفت إلی زید بن ثابت - : إیّاک أعنی واسمعی یا جارة .

فقال عبید الله بن أبی رافع - لسعید وعبد الله بن زبیر - : إن الله یقول فی کتابه : ( وَلکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ ) (3) ; ثمّ إن عبید [ الله ] بن أبی رافع أخبر علیاً ( علیه السلام ) بذلک فقال : « والله إن بقیت وسلمت لهم لأقمتهم (4) علی المحجّة البیضاء والطریق الواضح ، قاتل الله بنی العاص ، لقد عرف من کلامی ونظری إلیه أمس أنی أریده وأصحابه ممّن هلک فیمن هلک » .

قال : فبینا الناس فی المسجد بعد الصبح إذ طلع الزبیر وطلحة ، فجلسا ناحیة عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ طلع مروان وسعید وعبد الله بن الزبیر فجلسوا إلیهما ، ثمّ جاء قوم من قریش فانضمّوا إلیهم ، فتحدّثوا نجیاً ساعة ، ثمّ قام الولید بن عقبة بن أبی معیط فجاء إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : یا أبا الحسن ! إنک قد وترتنا جمیعاً ، أمّا أنا فقتلتَ أبی یوم بدر صبراً ، وخذلتَ أخی یوم الدار بالأمس ، وأمّا سعید


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزخرف ( 43 ) : 78 ، در [ الف ] اشتباهاً : ( اکثرهم ) آمده است .
4- فی المصدر : ( لأُقیمنّهم ) .

ص : 257

فقتلتَ أباه یوم بدر فی الحرب (1) ، وکان ثور قریش ، وأمّا مروان فسحقتَ أباه عند عثمان إذ ضمّه إلیه ، ونحن إخوتک ونظراؤک من بنی عبد مناف ، ونحن نبایعک الیوم علی أن تضع عنّا ما أصبناه من المال فی أیام عثمان ، وأن تقتل قتلته ، وإنا إن خفناک ترکتنا والتحقنا بالشام .

فقال ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرتم من وتری إیاکم ، فالحق وترکم ; وأمّا وضعی عنکم ما أصبتم ، فلیس لی أن أضع حقّ الله عنکم ولا عن غیرکم ; وأمّا قتلی قتلة عثمان ، فلو لزمنی قتلهم الیوم لقتلتهم أمس ; ولکن لکم علیّ إن خفتمونی أن أُؤمّنکم ، وإن خفتکم أن أسیرکم » .

فقام الولید إلی أصحابه فحدّثهم وافترقوا علی إظهار العداوة وإشاعة الخلاف ، فلمّا ظهر ذلک من أمرهم قال عمّار بن یاسر - لأصحابه - : قوموا إلی هؤلاء النفر من إخوانکم ، فإنه قد بلغنا عنهم . . ورأینا منهم ما نکره من الخلاف والطعن علی إمامهم ، وقد دخل أهل الجفاء بینهم وبین الزبیر والأعسر العاق - یعنی طلحة - . .

فقام أبو الهیثم وعمار وأبو أیوب وسهل بن حنیف . . وجماعة


1- قسمت ( صبراً ، وخذلتَ أخی یوم الدار بالأمس ، وأمّا سعید فقتلتَ أباه یوم بدر فی الحرب ) از نسخه خطی موجود افتاده است .

ص : 258

معهم (1) فدخلوا علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! انظر فی أمرک ، وعاتب قومک هذا الحی من قریش ، فإنهم قد نقضوا عهدک وأخلفوا وعدک ، قد دعونا فی السرّ إلی رفضک - هداک الله لرشدک - وذاک لأنهم کرهوا الأُسوة وفقدوا الأثرة ، ولمّا ‹ 901 › آسیت بینهم وبین الأعاجم إنکروا واستشاروا عدوّک ، وعظّموه ، وأظهروا الطلب بدم عثمان فرقةً للجماعة ، وتألفاً لأهل الضلالة ، فرأیک . .

فخرج علی ( علیه السلام ) فدخل المسجد وصعد المنبر مرتدیاً بطاق (2) ، مؤتزراً ببرد قطری (3) ، متقلداً سیفاً ، متوکیاً علی قوس ، فقال : « أمّا بعد ; فإنا نحمد الله ربّنا ، وإلهنا ، وولیّنا ، وولی النعم علینا الذی أصبحت نعمه علینا ظاهرة وباطنة ، امتناناً منه بغیر حول منّا ولا قوة ; لیبلونا أنشکر أم نکفر ، فمن شکر زاده ومن کفر عذّبه ، فأفضل الناس عند الله منزلة وأقربهم إلیه وسیلة أطوعهم لأمره ،


1- از کلمه : ( إمامهم . . . ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
2- [ الف ] طاق : نوعی از جامه و چادر سبز [ سر ] . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- [ الف ] قطر - بالکسر - : نوعی از چادر و جامه که آن را قطریه خوانند . ( 12 ) . القطری : ضرب من البرد ، وفیه حمراً ، ولها أعلام فیه بعض الخشونة ; و قیل هی حلل جیاد تحمل من قبل البحرین . ( 12 ) . مجمع [ مجمع البحرین 3 / 523 ] .

ص : 259

وأعملهم بطاعته ، وأتبعهم لسنّة رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وأحیاهم لکتابه ، لیس لأحد عندنا فضل إلاّ بطاعة الله وطاعة الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، هذا کتاب الله بین أظهرنا وعهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وسیرته فینا ، لا یجهل ذلک إلاّ جاهل عاند عن الحق منکر ، قال الله تعالی : ( یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ ) (1) » .

ثمّ صاح بأعلی صوته : « أطیعوا الله وأطیعوا الرسول فإن تولَّیتم فإن الله لا یحبّ الکافرین (2) » ، ثم قال : « یا معشر المهاجرین والأنصار ! تمنّون علی الله ورسوله بإسلامکم ؟ ! ( بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلاِْیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ) (3) » .

ثمّ قال : « أنا أبو الحسن » - وکان یقولها : إذا غضب - ثمّ قال : « ألا إن هذه الدنیا التی أصبحتم تتمنّونها وترغبون فیها ، وأصبحتْ تغضبکم وترضیکم لیست بدارکم ، ولا منزلکم الذی خلقتم له ، فلا تغرنّکم فقد حذّرتموها ، واستتموا نعم الله علیکم بالصبر لأنفسکم علی طاعة الله ، والذلّ لحکمه - جل ثناؤه - ، فأمّا


1- الحجرات ( 49 ) : 13 .
2- اقتباس من قوله تعالی : ( قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ ) سورة آل عمران ( 3 ) : 32 .
3- الحجرات ( 49 ) : 17 .

ص : 260

هذا الفیء فلیس لأحد علی أحد فیه إثرة ، وقد فرغ الله من قسمته ، فهو مال الله وأنتم عباد الله المسلمون ، وهذا کتاب الله به أقررنا ، وله أسلمنا ، وعهد نبیّنا بین أظهرنا ، فمن لم یرض به فلیتولّ کیف شاء ، فإن العامل بطاعة الله ، والحاکم بحکم الله لا وحشة علیه » .

ثمّ نزل عن المنبر ، فصلی رکعتین ، ثمّ بعث بعمار بن یاسر وعبد الرحمن (1) بن حنبل القرشی إلی طلحة والزبیر - وهما فی ناحیة المسجد - فأتیاهما فدعواهما ، فقاما حتّی جلسا إلیه ( علیه السلام ) ، فقال لهما : « نشدتکما (2) الله هل جئتمانی طائعین للبیعة ، ودعوتمانی إلیها وأنا کاره لها ؟ » قالا : نعم .

فقال : « غیر مجبّرین (3) ولا مقسورین ، فاسلمتما لی بیعتکما وآتیتمانی (4) عهدکما ؟ » قالا : نعم .

قال : « فما دعاکما بعد إلی ما أری ؟ »


1- فی المصدر : ( عبد الله ) .
2- فی المصدر : ( أنشدتکما ) .
3- فی المصدر : ( مجبورین ) .
4- فی المصدر : ( وأعطیتمانی ) .

ص : 261

قالا : أعطیناک بیعتنا علی أن لا تقضی الأُمور ولا تقطعها دوننا ، وأن تستشیرنا فی کلّ أمر ولا تستبدّ بذلک علینا ، ولنا من الفضل علی غیرنا ما قد علمت ، فأنت تقسّم القسم ، وتقطع الأمر ، وتمضی الحکم بغیر مشاورتنا ، ولا علمنا .

فقال : « لقد نقمتما (1) یسیراً ، وأرجأتما کثیراً ، فاستغفرا الله (2) یغفر لکما ، ألا تخبراننی أدفعتکما عن حق وجب لکما فظلمتکما إیاه ؟ ! » قالا : معاذ الله !

قال : « فهل ‹ 902 › استأثرت من هذا المال لنفسی شیئاً ؟ » قالا : معاذ الله !

قال : « أفوقع حکم (3) أو حقّ لأحد من المسلمین فجهلته أو ضعفت عنه ؟ » قالا : معاذ الله !

قال : « فما الذی کرهتما من أمری حتّی رأیتما خلافی ؟ » قالا : خلافک عمر بن الخطاب فی القسم ، إنک جعلت حقّنا فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقتمما ) ، و در مصدر : ( نقمتا ) آمده است ، ولی در بسیاری از مصادر حدیثی : ( نقمتما ) ثبت شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاستغفر الله ) بود .
3- فی المصدر : ( حکم الله ) ، ولی ظاهراً ( حکم لله ) صحیح است .

ص : 262

القسم کحقّ غیرنا ، وسوّیت بیننا وبین من لا یماثلنا فی ما أفاء الله تعالی بأسیافنا ورماحنا وأوجفنا علیه بخیلنا وظهرت علیه دعوتنا ، وأخذناه قسراً وقهراً ممّن لا یری الإسلام إلاّ کرهاً .

فقال ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرتموه من الاستشارة بکما ، فوالله ما کانت بی (1) فی الولایة رغبة ، ولکنکم دعوتمونی إلیها وحملتمونی علیها ، فخفت أن أردّکم فتختلف الأُمة ، فلمّا أفضت إلیّ نظرت فی کتاب الله وسنة رسوله ، فأمضیت ما ولاّنی (2) علیه واتبعته ولم أحتج إلی رأیکما فیه ولا رأی (3) غیرکما ، ولو وقع حکم لیس فی کتاب الله بیانه ولا فی السنّة برهانه وأُحتیج إلی المشاورة فیه شاورتکما (4) فیه » .

« وأمّا القسم والأُسوة ; فإن ذلک أمر لم أحکم فیه بادی بدء ، قد وجدت أنا وأنتما رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یحکم بذلک ، وکتاب الله ناطق به ، وهو الکتاب الذی ( لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیم حَمید ) (5) » .


1- فی المصدر : ( لی ) .
2- فی المصدر : ( دلاّنی ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ارای ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یشاورتکما ) آمده است ، وفی المصدر : ( لشاورتکما ) .
5- فصّلت ( 41 ) : 41 - 42 .

ص : 263

« وأمّا قولکما : ( جعلت فیئنا وما أفاءته سیوفنا ورماحنا سواءً بیننا وبین غیرنا ) ، فقدیماً سبق إلی الإسلام قوم ونصروه بسیوفهم ورماحهم فلم یفضّلهم رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی القسم ولا آثرهم بالسبق ، والله سبحانه موفّ السابق والمحامد (1) یوم القیامة أعمالهم ، ولیس لکما - والله - عندی ولا لغیرکما إلاّ هذا ، أخذ الله بقلوبنا وقلوبکم إلی الحقّ ، وألهمنا وإیاکم الصبر » .

ثم قال : « رحم الله امرءاً رأی حقّاً فأعان علیه ، ورأی جوراً فردّه ، وکان عوناً للحقّ علی من خالفه » .

قال الشارح - بعد حکایة کلام أبی جعفر - :

فإن قلت : إن أبا بکر قد قسّم بالسویة (2) کما قسّمه أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولم ینکروا علیه کما أنکروا علی أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] . قلت : إن أبا بکر قسّم محتذیاً بقسم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلمّا ولی عمر الخلافة وفضّل قوماً علی قوم ألفوا ذلک ونسوا تلک القسمة الأُولی ، وطالت أیام عمر واشربت قلوبهم حبّ المال وکثرة العطاء ، وأما الذین اهتضموا فقنعوا وصرفوا علی القناعة ، ولم یخطر لأحد من الفریقین إن هذه الحال تنتقض أو تتغیر بوجه ما ، فلمّا ولی عثمان أجری الأمر علی ما کان عمر یجریه ، فأزداد


1- فی المصدر : ( والمجاهد ) .
2- [ الف ] خ ل : بالسواء .

ص : 264

وثوق القوم بذلک ، ومن ألف أمراً شقّ علیه فراقه وتغیّر العادة فیه ، فلمّا ولی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أراد أن یردّ الأمر إلی ما کان فی أیام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، وقد نسی ذلک ورفض ، وتخلل بین الزمانین اثنتان وعشرون سنة ، فشقّ ذلک علیهم ، وأکبروه حتّی حدث من نقض البیعة ومفارقة الطاعة ، ولله أمر هو بالغه (1) .

وروی الشارح - فی الجزء الثانی ، فی شرح خطبته ( علیه السلام ) فی استنفار الناس إلی أهل الشام - ، ‹ 903 › عن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی ، عن فضیل بن الجعد قال : آکد الأسباب کان فی تقاعد العرب عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أمر المال ; فإنه لم یکن یفضّل شریفاً علی مشروف ، ولا عربیاً علی عجمی ، ولا یصانع الرؤساء وأُمراء القبائل - کما یصنع الملوک - ، ولا یستمیل أحداً إلی نفسه ; وکان معاویة بخلاف ذلک ، فترک الناس علیاً [ ( علیه السلام ) ] والتحقوا بمعاویة ، فشکا علی [ ( علیه السلام ) ] إلی الأشتر تخاذل أصحابه وفرار بعضهم إلی معاویة ، فقال الأشتر : یا أمیر المؤمنین ! إنا قاتلنا أهل البصرة بأهل البصرة وأهل الکوفة ، ورأی الناس واحد ، وقد اختلفوا بعد وتعادوا ، وضعفت (2) النیة وقلّ العدد ، وأنت تأخذهم بالعدل ،


1- شرح ابن ابی الحدید 7 / 35 - 43 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وضعف ) آمده است .

ص : 265

وتعمل فیهم بالحقّ ، وتنصف للوضیع من الشریف ، فلیس للشریف عندک فضل منزلة علی الوضیع ، فضجّت طائفة ممّن معک من الحقّ إذا غمّوا به (1) ، واغتمّوا من العدل (2) إذ صاروا فیه ، ورأوا صنائع معاویة عند أهل الغناء والشرف ، فتاقت (3) أنفس الناس إلی الدنیا ، وقلّ من لیس للدنیا بصاحب ، وأکثرهم یجتوی (4) الحقّ ، ویشتری الباطل ، ویؤثر الدنیا ، فإن تبذل المال - یا أمیر المؤمنین - یمل (5) إلیک أعناق الرجال ، وتصف نصیحتهم لک ، ویستخلص ودّهم ، صنع الله (6) لک - یا أمیر المؤمنین - وکبّت أعداءک ، وفضّ جمعهم ، وأوهنّ کیدهم ، وشتت أمورهم ، إنه بما یعملون خبیر .

فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرت من عملنا وسیرتنا بالعدل ; فإن الله عزّ وجلّ یقول : ( مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَساءَ


1- فی المصدر : ( إذ عمّوا به ) .
2- فی المصدر : ( الحقّ ) .
3- فی المصدر : ( فنافت ) .
4- [ الف ] یجتوی أی : یکره . ( 12 ) . [ قال ابن منظور : جوی الشیء جوی ، واجتواه : کرهه . انظر : لسان العرب 14 / 158 ، وراجع أیضاً : القاموس المحیط 4 / 314 ، تاج العروس 19 / 298 ] .
5- فی المصدر : ( تمل ) .
6- لم یرد لفظ الجلالة فی المصدر .

ص : 266

فَعَلَیْها وَما رَبُّکَ بِظَلاّم لِلْعَبیدِ ) (1) ، وأنا من أن أکون مقصراً فیما ذکرت أخوف » .

« وأمّا ما ذکرت من أن الحقّ ثقل علیهم ففارقوا لذلک (2) ; فقد علم الله أنهم لم یفارقونا من جور ، ولا لجأوا - إذ فارقونا - إلی عدل ، ولا یلتمسوا إلاّ دنیا زائلة عنهم کأن قد فارقوها ، ولیسألنّ یوم القیامة للدنیا أرادوا أم لله عملوا » .

« وأمّا ما ذکرت من بذل الأموال ، واصطناع الرجال ; فإنه لا یسعنا أن نؤتی امرءاً من الفیء أکثر من حقّه ، وقد قال الله سبحانه - وقوله الحق - : ( کَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ ) (3) ، وقد بعث الله محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحده ، وکثّره بعد القلّة ، وأعزّه فئة بعد الذلّة ، وإن یرد الله أن یولّینا هذا الأمر یذلّل لنا صعبه ، ویسهّل لنا حزنه ، وأنا قابل من رأیک ما کان لله عز وجل رضیً ، وأنت من آمن الناس عندی ، وأنصحهم لی ، وأوثقهم فی نفسی إن شاء الله » (4) .


1- فصلت ( 41 ) : 46 .
2- فی المصدر : ( ففارقونا بذلک ) .
3- البقرة ( 2 ) : 249 .
4- شرح ابن ابی الحدید 2 / 197 - 198 .

ص : 267

وفی الموضع المذکور : عن هارون بن سعید ، قال : قال عبد الله ابن جعفر بن أبی طالب لعلی ( علیه السلام ) : یا أمیر المؤمنین ! لو أمرت لی بمعونة أو نفقة ، فوالله ما لی نفقة [ إلاّ ] (1) أن أبیع دابّتی ، فقال : « لا والله ما أجد لک شیئاً إلاّ أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک » .

وعن أبی اسحاق الهمدانی ، قال : إنّ امرأتین ‹ 904 › أتیتا (2) علیاً [ ( علیه السلام ) ] إحدیهما من العرب والأُخری من الموالی ، فسألتاه ، فدفع إلیهما دراهم وطعاماً بالسواء ، فقالت إحداهما : إنی امرأة من العرب وهذه من العجم . فقال : « إنی - والله - لا أجد لبنی اسماعیل فی هذا الفیء فضلا علی بنی إسحاق » .

وعن علی بن أبی سیف المداینی : إن طائفة من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] مشوا إلیه ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! أعط هذه الأموال ، وفضّل هؤلاء الأشراف من العرب وقریش (3) علی الموالی والعجم ، واستمل من تخاف خلافه من الناس وفراره - وإنّما قالوا له ذلک لما کان معاویة یصنع فی المال - فقال لهم : « أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور ، لا والله ، لا أفعل ما طلعت شمس وما لاح فی السماء نجم ، والله لو کان المال لی لواسیت بینهم ، فکیف وإنّما هی


1- الزیادة من المصدر .
2- در مصدر و [ الف ] اشتباهاً : ( أتیا ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( القریش ) آمده است .

ص : 268

أموالهم ! » ثمّ سکت طویلا واجماً ، ثمّ قال : « الأمر أسرع من ذلک » - قالها ثلاثاً - (1) .

وممّا یدلّ علی ذلک کلامه ( علیه السلام ) - لّما عوتب علی التسویة فی العطاء ، وسیأتی فی بین (2) الکتاب إن شاء الله تعالی - : « أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور فیمن ولّیت علیه ، والله لا أطور (3) به ما سمر سمیر (4) ، وما أمّ نجم فی السماء نجماً ، ولو کان المال لی لسویت بینهم ، فکیف وإنّما المال مال الله ! » ثم قال ( علیه السلام ) : « ألا وإن إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر واسراف ، وهو یرفع صاحبه فی الدنیا ، ویضعه فی الآخرة ، ویکرمه فی الناس ، ویهینه عندالله ، ولم یضع (5) امرؤ ماله فی غیر حقّه وعند غیر أهله إلاّ حرّمه الله شکرهم ، فکان لغیره ودّهم ، فإن زلّت به (6) النعل یوماً فاحتاج إلی معونتهم ، فشرّ خلیل وألأم خدین » (7) .


1- شرح ابن ابی الحدید 7 / 200 - 203 .
2- کذا ، وفی المصدر : ( متن ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( أطوز ) .
4- فی المصدر : ( شمیر ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( یصنع ) آمده است .
6- از نسخه خطی ( به ) افتاده است .
7- شرح ابن ابی الحدید 8 / 109 .

ص : 269

وقال الشارح - فی شرح هذا الکلام ، فی الجزء الثامن - : إعلم أن هذه مسألة فقهیة ، ورأی علی ( علیه السلام ) وأبی بکر فیها واحد ، وهو التسویة بین المسلمین فی قسمة الفیء والصدقات ، وإلی هذا ذهب الشافعی . . وأما عمر ; فإنه لمّا ولی الخلافة فضّل بعض الناس علی بعض ، ففضّل السابقین علی غیرهم ، وفضّل المهاجرین من قریش علی غیرهم من المهاجرین ، وفضّل المهاجرین (1) کافة علی الأنصار کافة ، وفضّل العرب علی العجم ، وفضّل الصریح علی المولی ، وقد کان أشار علی أبی بکر أیام خلافته بذلک ، فلم یقبل وقال : إن الله لم یفضّل أحداً علی أحد ، ولکن قال : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (2) ، ولم یخصّ قوماً دون قوم ، فلمّا أفضت إلیه الخلافة عمل بما کان أشار أولا ، وقد ذهب کثیر من فقهاء المسلمین إلی قوله ، والمسألة محلّ اجتهاد ، وللامام أن یعمل فیها بما یؤدّیه إلیه اجتهاده وإن کان اتباع علی ( علیه السلام ) عندنا أولی ، لا سیّما إذا عضده موافقة أبی بکر علی المسألة ، وإن صحّ الخبر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی فقد صارت المسألة منصوصاً علیها ; لأن فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کقوله (3) .


1- از نسخه خطی ( وفضّل المهاجرین ) افتاده است .
2- التوبة ( 9 ) : 60 .
3- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 270

وممّا یدلّ علی ذلک کلامه ( علیه السلام ) لطلحة والزبیر - وسیجیء فی متن الکتاب - إن شاء الله تعالی - وقد مضی فیما ‹ 905 › رواه الشارح - عن أبی جعفر الاسکافی باختلاف فی اللفظ ، قال ( علیه السلام ) : « وأمّا ذکرتما من أمر الأُسوة ، فإن ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی ، ولا دلّسه هوی منی ، بل وجدت أنا وأنتما ما جاء به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد فرغ منه ، فلم أحتج إلیکما [ فیما ] (1) قد فرغ [ الله ] (2) من قسمه وأمضی فیه حکمه ، فلیس لکما - والله - عندی ولا لغیرکما (3) فی هذا عتبی ، أخذ الله بقلوبکم وقلوبنا إلی الحقّ ، وألهمنا وإیاکم الصبر » (4) .

وقال الشارح - فی شرح هذا الکلام ، فی الجزء الحادی عشر - : قد تکلّم ( علیه السلام ) فی معنی التنفیل فی العطاء والتفضیل (5) ، فقال : « إنی عملت بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ذلک (6) » ،


1- الزیادة من شرح ابن ابی الحدید .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یغرکما ) آمده است .
4- شرح ابن ابی الحدید 11 / 7 .
5- لم یرد ( والتفضیل ) فی المصدر .
6- لم یرد فی المصدر : ( فی ذلک ) .

ص : 271

وصدق ( علیه السلام ) ; فان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی بین الناس فی العطاء ، وهو مذهب أبی بکر (1) .

ثمّ قال : إن طلحة والزبیر قد تنقما علیه الاستبداد ، وترک المشاورة ، وانتقلا من ذلک إلی الوقیعة فیه بمساواة (2) الناس فی قسمة المال ، وأثنیا علی عمر ، وحمدا سیرته ، وصوّبا رأیه ، وقالا : إنه کان یفضّل أهل السوابق ، وضلّلا علیاً ( علیه السلام ) فیما رآه ، وقالا : إنه أخطأ ، وإنه خالف سیرة عمر ، وهی السیرة المحمودة التی لم تفضحها النبوة مع قرب عهدها منها واتصالها بها (3) ! ! واستنجدا علیه بالرؤساء من المسلمین الذین کان عمر یفضّلهم وینفّلهم (4) فی القسم علی غیرهم ; والناس أبناء الدنیا ، ویحبّون المال حبّاً جمّاً ، فتنکّرت علی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بتنکّرهما قلوب کثیرة ، ونغلت (5) علیه نیّات کانت من قبل سلیمة (6) .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 10 .
2- فی المصدر : ( بمشاورة ) .
3- از جمله : ( التی لم تفضحها ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
4- [ الف ] تنفیل : غنیمت دادن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به تاج العروس 15 / 747 ، القاموس المحیط 4 / 59 ، و لغت نامه دهخدا ] .
5- [ الف ] نغل المولود نغولة : تباه گشت بچه . [ منتهی الارب : 1265 ] .
6- شرح ابن ابی الحدید 11 / 11 .

ص : 272

فهذه جملة ما رواه الشارح فی هذا الباب ، ومن راجع السیر والأخبار لم یبق له ریب فی أن سیرة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فی القسمة هو العدل تأسیاً برسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] واتباعاً لکتابه ، وقد احتجّ ( علیه السلام ) علی المصوّبین لسیرة عمر - فی ترکه العدل - بأن التفضیل مخالف للسنة فلم یقدر أحد علی ردّه ، وصرح ( علیه السلام ) ب : « أن التفضیل جور ، وإعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر وإسراف ، وقد قال الله تعالی : ( إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ ) (1) ، وقال : ( وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ ) (2) » ، وقال ( علیه السلام ) - لابن أخیه - : « ما أجد لک شیئاً إلاّ أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک » ، کما سبق .

وقد اعترف الشارح - کما عرفت - بأن عمر أشار علی أبی بکر فی أیام خلافته بترک التسویة ، فلم یقبل وقال : إن الله لم یفضّل أحداً علی أحد ، وقال : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (3) ولم یخصّ قوماً دون قوم (4) .

ثم لم یستند عمر فیما زعمه صواباً إلی شبهة فضلا عن حجة ،


1- الإسراء ( 17 ) : 27 .
2- الأنعام ( 6 ) : 141 .
3- التوبة ( 9 ) : 60 .
4- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 273

ولو أقام حجّة علی [ ما ] (1) زعمه لحکاه الناصرون له ، وقد روی ابن الأثیر فی الکامل ذلک إلاّ أنه لم یصرّح بالمشیر ستراً علیه ، کما هو دأبهم ، قال - فی ذکر أخبار أبی بکر ومناقبه - : وکان یسوّی فی (2) قسمه بین السابقین الأولین والمتأخرین فی الإسلام ، وبین الحرّ والعبد والذکر والأُنثی ، فقیل له : لتقدّم أهل السبق علی قدر منازلهم . فقال : إنّما أسلموا لله ووجب أجرهم علیه یوفّیهم ‹ 906 › ذلک فی الآخرة ، وإنّما هذه الدنیا بلاغ (3) .

وقد عرفت أن الشارح قال فی موضع : إنه [ لو ] (4) صحّ أن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی فی القسمة ، فقد صارت المسألة منصوصاً علیها ; لأن فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کقوله (5) .

ثمّ اعترف فی موضع آخر بأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] صدق فی دعواه : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی بین الناس فی


1- الزیادة من المصدر .
2- لم ترد ( فی ) فی المصدر .
3- الکامل لابن الأثیر 2 / 422 .
4- الزیادة من المصدر .
5- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 274

العطاء (1) . ویقول - مع ذلک - فی هذا المقام - : إنه یجوز تفضیل الزوجات وغیرهنّ لکثرة العبادة أو العلم !

ولعلّه توهم أن أصحاب الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ومن یقسّم الأموال بینهم ، لم یکن لأحدهم فضل علی غیره فی العلم والعبادة وانتفاع الناس بهم ، وإنّما التفاضل أمر قد حدث فی أیام عمر !

علی أن الشارح قد اعترف - فی الجزء السادس من شرحه ، کما سیجیء أیضاً إن شاء الله تعالی فی طعن الشوری - بأنه ( علیه السلام ) معصوم ، وقال : الفرق بین مذهب أصحابنا وبین مذهب الإمامیة فی وجوب العصمة فی الإمامة واشتراطها فیها (2) .

وقال - فی الجزء الثانی ، کما سیجیء إن شاء الله تعالی - : بأنه قد ثبت فی الأخبار الصحیحة أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « الحقّ مع علی ، وعلی مع الحقّ ، یدور معه حیثما دار » (3) . فکیف یشکّ - مع تصریحه ( علیه السلام ) بأن التفضیل جور وتبذیر - فی خطأ عمر ، ویجوّز کونه مصیباً فی رأیه واتباعه فیه ؟ !

وهل یرتاب عاقل فی أنه لو کان إلی جواز التفضیل ، ومصانعة


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 10 .
2- شرح ابن ابی الحدید 6 / 375 - 376 .
3- شرح ابن ابی الحدید 2 / 297 .

ص : 275

الرؤساء والأشراف للمصالح سبیل ، لما عدل ( علیه السلام ) إلی العدل والتسویة مع ما رآه عیاناً من تفرّق أصحابه عنه لذلک ، ومیلهم إلی معاویة لقبضه عنهم ما عوّدهم به عمر بن الخطاب فی أیام متمادیة ، ولکان یعطی طلحة والزبیر ومن یحذو حذوهما من أموال المسلمین ما یرضیهم ویقعدهم عن نکث بیعته والخروج علیه حتّی ینطفی (1) بذلک نائرة الحرب والقتال ، ولا یلزم إراقة الدماء .

وهل یکون فی مصالح المسلمین أهمّ وأولی بالرعایة من ذلک ؟ !

ولکن الله سبحانه حدّ فی عباده حدوداً ، وأوجب إقامتها کالعدل فی القسمة والقصاص ، والانتصاف للمظلوم من الظالم ، وقسمة المواریث علی وجهها . . وغیر ذلک ، ولم یرخّص للإمام تعدی حدوده وتعطیل أحکامه رعایةً للشرف ، وجلباً للقلوب إلیه . . ونحو ذلک من المصالح [ وإن ترکب (2) علی ترکه الفتنة والقتال ] (3) .


1- فی المصدر : ( تنطفی ) .
2- کذا ، والظاهر : ( ترتب ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 276

الثانی (1) : إن ما ذکره من أن الله تعالی فرض لذوی القربی من رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نصیباً فی الفیء والغنیمة ، لیس إلاّ لأنهم ذوو قرابته فقط ، فما المانع من أن یقیس عمر علی ذلک ما فعله فی العطاء ، فیفضّل ذوی قرابته بالزوجیة .

مردود ; أمّا أولاً : فلأن هذا الأساس قد قلعه من أصله أدلة بطلان القیاس .

وأمّا ثانیاً : فلأن من شرائط القیاس : مساواة الفرع والأصل فی العلة ، وکون النسب آکد فی القرابة من الزوجة (2) أمر لا یرتاب فیه أحد ، ولو کان الأزواج مساویة لذوی الأرحام فی معنی القرابة لیس بینهما فرق ، لشملها لفظ ذی القربی فی الآیة ، ومن البیّن ‹ 907 › الواضح لکل من یعرف اللغة أن المتبادر من اللفظ لیس إلاّ من یتقرّب بالنسب .

وأمّا ثالثاً : فلأنه لو صحّ هذا القیاس لحرمت الصدقة علی الزوجات کما حرمت علی أقارب الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للاشتراک فی العلة - علی زعمه - وهی القرابة ، وهذا ممّا لا یقول به أحد .


1- یعنی اشکال دوم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .
2- فی المصدر : ( الزوجیة ) ، وهو الظاهر .

ص : 277

وأمّا رابعاً : فلأن الله تعالی قسّم الأموال بین المسلمین ، فجعل الخمس لأربابه ، والثانی (1) لطائفة معیّنة ، فلو أُفرز للزوجات نصیب من المال - کخمس أو سدس أو سبع مثلا - قیاساً علی إفراز الخمس ، کان ذلک أخذاً لحقوق الیتامی والمساکین . . ونحوهما من مصارف باقی المال ; وإن قسّط الخمس بین الزوجات وبین أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] کان غصباً للخمس وصرفاً له فی غیر أهله باتفاق الأُمة .

وبالجملة ; إنّما ینفع هذا القیاس لو بقی من المال شیء غیر مقسوم لم یجعل الکتاب والسنة له مصرفاً وأهلا (2) حتّی لا یکون من قبیل النسخ بالقیاس ، فما سمّوه : تفضیلا فی العطاء ، لیس إلاّ بخساً وتنقیصاً لذوی الحقوق - وقد قال الله تعالی : ( وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ ) (3) - ووضعاً للحق فی غیر موضعه ، ولیس الظلم إلاّ ذلک .

وأمّا خامساً : فلأن صحة هذا القیاس یقتضی وجوب تفضیل الأزواج ، کما وجب صرف الخمس فی أقارب الرسول صلی الله


1- فی المصدر : ( والباقی ) .
2- از قسمت : ( وبالجملة ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
3- لاحظ : الأعراف ( 7 ) : 85 ; هود ( 11 ) : 85 ; الشعراء ( 26 ) : 183 .

ص : 278

علیه [ وآله ] وسلم ، فوجب أن یکون (1) مخطئاً آثماً فی ترکه ، والقائلون باجتهاده فی الأحکام لم یجوّزوا أن یقرّ علی الخطأ وإن جوّز بعضهم علیه الخطأ فی الاجتهاد ، وجعلوا ذلک وجه الفرق بینه وبین [ سائر ] (2) المجتهدین ، وقد صرّح بذلک صاحب المنهاج وغیره ، فما ثبت استمراره لا یکون إلاّ حقّاً بالاتفاق ولا یجوز خلافه ، وقد سبق الکلام فی الاجتهاد فی الطعن الأول (3) من مطاعن أبی بکر بما لا مزید علیه .

الثالث (4) : ان ما تمسّک به فی جواز التفضیل من أنه قد فضّل الحسن ( علیه السلام ) والحسین ( علیه السلام ) علی کثیر من أکابر المهاجرین ، وهما صبیان ، ما جاهدا ولا بلغا الحلم بعد ، وأبوهما أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] موافق علی ذلک راض به غیر منکر له ، وهل فعل ذلک عمر إلاّ لقربهما من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فاسد ;


1- أی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الثانی ) .
4- یعنی اشکال سوم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 279

أمّا أولاً : فلأنه إن أراد الاستناد إلیه من جهة أن عمر کان فاعلا له ; فسخافته واضحة .

وإن أراد التمسک به من أنهما ( علیهما السلام ) مع عصمتهما فی الصغر - کما هو مذهب الإمامیة - أخذاه ، ورضی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بذلک ، ولم یردّه ولم ینکره . .

فیردّ علیه ; أنه یجوز أن یکون عدم الردّ والإنکار للخوف والتقیة دون التصویب واعتقاد الصحة ، وهل کان أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قادراً علی الإنکار علیه ونقض حکمه فی القسم حتّی یکون عدم إنکاره دالاّ علی التصویب ؟ !

وأمّا ثانیاً : فلأن عمر کان قد حرّم أهل البیت ( علیهم السلام ) حقّهم من الخمس - کما سیجیء الکلام فیه إن شاء الله تعالی - ومنعهم حقّهم من فدک وغیرها من الفیء ، والأنفال [ جریاً علی ] (1) سنّة أبی بکر وإن کان هو الحامل ‹ 908 › لأبی بکر علی ما فعل ، فجاز أن یکون الحسنان [ ( علیهما السلام ) ] قد أخذا [ ما أخذا ] (2) لکونه عوضاً من حقوقهم من الخمس وفدک . . وغیرهما ، ورضی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بأخذهما لذلک ، لا لأنّهم صوّبوا رأی عمر فی التفضیل .


1- فی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة ، والزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 280

وأمّا ثالثاً : فلأنّا لو سلّمنا عدم استحقاقهم لما سبق ، قلنا : قد کان أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولی الأمر فلعلّ ما أخذه الحسنان ( علیهما السلام ) قد صرفه فی مصارفه الواجبة وحقوقه اللازمة ، وکان أخذه من ید عمر من قبیل الاستنقاذ من الغاصب ، والاستخلاص من السارق ، ومن أین للشارح وغیره العلم بأنهم ( علیهم السلام ) تصرّفوا فیما أخذوا تصرّف المالک فی ملکه ، وصرفوه فی حوائجهم ؟ !

وأمّا رابعاً : فلأن استناد الشارح [ وغیره ] (1) إلی رضاء أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالتفضیل فی القسمة - مع ما رواه نفسه فی سیرته فی القسم ، ورأیه وجوب العدل والتسویة ، وتسمیة إعطاء ابن أخیه شیئاً یسیراً من بیت المال : سرقةً - فی غایة الغرابة ! وهل یقول عاقل برضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بتفضیل العطاء للحسنین ( علیهما السلام ) مع ما علم من عدم رضاه بتفضیل طلحة والزبیر حتّی فارقاه وقامت فتنة الجمل باستمالة الرؤساء والأشراف من القبائل حتّی رغبوا إلی معاویة ، وقوی أمره ، واشتدّت قوّته . . ! ؟

وکیف رضی بتفضیل الحسنین ( علیهما السلام ) ، ولم یعط عقیلا صاعاً من البرّ ، کما أفصح عن ذلک قوله ( علیه السلام ) - فی کلامه الذی سیجیء إن شاء الله تعالی - : « والله لقد رأیت عقیلا وقد أملق حتّی استماحنی من


1- الزیادة من المصدر .

ص : 281

برّکم صاعاً ، ورأیت صبیانه شعث الألوان من فقرهم کأنّما سوّدت وجوههم بالعظم ، وعاودنی (1) مؤکّداً (2) ، وکرّر علیّ القول مرددّاً ، فأصغیت (3) إلیه سمعی ، فظنّ أنی أبیعه دینی ، وأتبع قیاده مفارقاً طریقتی ، فأحمیت له حدیدة ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها ، فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها ، وکاد أن یحترق من میسمها ، فقلت له : « ثکلتک الثواکل - یا عقیل ! - أتئن (4) من حدیدة أحماها إنسانها للعبه ؟ ! وتجرّنی إلی نار سجّرها جبّارها لغضبه ؟ ! أتئن (5) من الأذی ولا أئن (6) من لظی ؟ ! » وقد روی الشارح - فی الجزء الحادی عشر ، فی شرح هذا الکلام - : إن معاویة سأل عقیلا - بعد وفاته ( علیه السلام ) لمّا رحل إلیه - عن قصة الحدیدة المحماة ، فبکی ثم حکی : أصابتنی مخمصة شدیدة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعادونی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( مکرراً ) .
3- فی المصدر : ( فأصغت ) .
4- از نهج البلاغة و سائر مصادر تصحیح شد ، در [ الف ] اشتباهاً : ( أئتن ) آمده است ، و در مصدر : ( أتتئن ) ثبت شده است .
5- از نهج البلاغة و سائر مصادر تصحیح شد ، در [ الف ] اشتباهاً : ( أئتن ) آمده ، و در مصدر : ( أتتئن ) ثبت شده است .
6- فی المصدر : ( أتن ) .

ص : 282

فسألته فلم تند صفاته فجمعت صبیانی وجئته بهم - والبؤس والضرّ ظاهران علیهم - فقال : « ائتنی عشیة لأدفع إلیک شیئاً » فجئته یقودنی أحد ولدی ، فأمره بالتنحّی ، ثم قال : « ألا فدونک ! » فأهویت حریصاً قد غلبنی الجشع ، أظنّها صرّةً ، فوضعت یدی علی حدیدة یلتهب ناراً ، فلمّا قبضتُها نبذتُها ، وخرت کما یخور الثور تحت ید جازره ، فقال لی : « ثکلتک أُمک ! هذا من حدیدة أوقدت لها نار الدنیا ، فکیف بی وبک غداً إن سلکنا فی سلاسل جهنم ؟ ! » ثم قرأ : ‹ 909 › « ( إِذِ الاَْغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ ) (1) » ، ثمّ قال : « لیس لک عندی فوق حقک الذی فرضه الله علیک إلاّ ما تری ، فانصرف إلی أهلک » . فجعل معاویة یتعجّب ویقول : هیهات ! عقمت النساء أن یلدن بمثله (2) .

فانظر بعین الاعتبار فی قوّة العصبیة وشدّة تمکّنها من التصرف فی النفوس ، حیث قاد هذا الرجل - مع اشتهاره بین أصناف الناس بالإنصاف - إلی دعوی رضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بتفضیل الزوجات ، والعباس بالآلاف (3) من أموال الفقراء ،


1- غافر ( 40 ) : 71 .
2- شرح ابن ابی الحدید 11 / 253 - 255 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالأنف ) آمده است .

ص : 283

مع تلقّیه بالقبول ، وإیراده فی کتابه ما عرفت من استنکاف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) عن تفضیل عقیل مع شدّة الحاجة بصاع من برّ . . وغیر ذلک ممّا سبق .

الرابع (1) : إن ما ذکره فی معرض الاستدلال علی جواز التفضیل ; لو تمّ لدلّ علی جوازه فی الزوجات وأقارب الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فما الدلیل علی جواز مخالفة السنة فی تفضیل عائشة علی سائر الزوجات ؟ ! وتفضیل البدریین من المهاجرین علی غیرهم ؟ ومن حضر أُحد علی غیرهم ؟ والمهاجرین علی الأنصار ؟ ونساء أهل بدر علی نساء غیرهم ؟ ونساء أهل القادسیة علی نساء غیرهم ؟ . . وغیر ذلک ممّا سبق فی روایته عن ابن الجوزی .

فهل یتوهّم أحد أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یعرف أن للبدریین فضلا علی غیرهم ، وللمهاجرین علی الأنصار ! فقد روی البخاری ومسلم وغیرهما من أصحاب صحاحهم بروایات عدیدة قول رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - للأنصار فی معرض التسلیة قریباً من وفاته - : « ستلقون بعدی إثرة ، فاصبروا حتّی تلقونی علی الحوض » .


1- یعنی اشکال چهارم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 284

وهل یبقی لعاقل ریب - بعد تسویته ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بین المهاجرین والأنصار واستمراره علیها وتسلیة الأنصار بما یلقون بعده من الإثرة - فی أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان لا یبیح التفضیل ، ولا یرضی إلاّ بالتسویة بین المهاجرین والأنصار .

ثم من غریب ما ارتکبه عمر من المناقضة فی هذه القصة أنه نبذ سنة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وراء ظهره وأعرض عنه رأساً ، وفضّل من شاء علی غیرهم (1) ، ثم لمّا قالت عائشة : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعدل بیننا ، عدل بین جویریة وصفیة ومیمونة وبین غیرهنّ سوی عائشة ، وقد فضّل عائشة علی غیرها بألفین ، فکیف کانت سیرة الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی التسویة بین ثمان من الزوجات حجة ، ولم یکن حجة فی العدل بین تسع ؟ ! ولا بین المهاجرین والأنصار وغیرهم ؟ !

الخامس (2) : إن ما استند إلیه أخیراً من إجماع الصحابة واتفاقهم علیه وترک الإنکار . . مدفوع ; بأنه إن أراد بإجماع الصحابة واتفاقهم علی التفضیل ، قولهم بجوازه ورضاهم به ; ففساده واضح ، کیف ولم یَنْقُل عن أحد من الصحابة التصویب


1- فی المصدر : ( غیره ) .
2- یعنی اشکال پنجم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 285

لرأی عمر إلاّ عن شذوذ من أهل الحرص علی الدنیا کطلحة وزبیر ومن یحذو حذوهما ، لا فی أیام عمر بل بعدها ‹ 910 › - کما سبق - ; وعدم رضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بالتفضیل وترک العدل قد اتضح بما سبق .

وإن أراد به ترک الإنکار والسکوت حتّی یکون قوله : وترک الإنکار تفسیراً للاجماع والاتفاق ; فقد اتضح وهنه بما مرّ فی الفصل الثالث من الطعن الثالث من مطاعن أبی بکر .

واعلم أن أکثر الفتن الحادثة فی الإسلام من فروع هذه البدعة ، فإنه لو استمرّ الناس علی ما عوّدهم الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من العدل وجری علیه الأمر فی أیام أبی بکر ، ولم یذق نفوسهم حلاوة الوثوب علی الدنیا واقتناء الذخائر من زخارفها ، لما نکث طلحة والزبیر بیعة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، ولم یقم فتنة الجمل ولم یسقرّ الأُمور (1) لمعاویة ، ولا تطرّق الفتور إلی المتبعین لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأنصاره ، ولو کان المنازع له فی أول خلافته منحصراً فی معاویة لدفعه واستأصله بسهولة ، ولم ینتقل الأمر إلی بنی أمیة ، ولم یحدث ما أثمرته تلک الشجرة الملعونة من إراقة الدماء المعصومة ، وقتل الحسین ( علیه السلام ) ، وشیوع سبّ أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) علی المنابر ، ثم انتقال


1- فی المصدر : ( الأمر ) .

ص : 286

الخلافة إلی بنی العباس ، وما جری من الظلم والجور علی أهل البیت ( علیهم السلام ) ، وعلی سائر أهل الإسلام (1) .

* * * تذکر [ در نسخه [ ج ] صفحه 41 روایت ذیل آمده که جای آن معلوم نشد :

حدّثنا حسین بن علی العجلی ، ( نا ) وکیع ، عن الحسن بن صالح ، عن السُدّی فی ذی القربی قال : هم بنو عبد المطلب (2) . ]


1- [ الف ] الطعن العاشر من مطاعن عمر . [ حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق : 179 - 189 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) ] .
2- [ ج ] سنن أبی داود باب فی بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج والإمارة صفحة : 61 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ سنن ابی داود 2 / 26 ] .

ص : 287

طعن نهم : بدعت نماز تراویح

ص : 288

ص : 289

قال : طعن نهم :

آنکه عمر احداث کرده در دین آنچه در آن نبود ، یعنی نماز تراویح و اقامه آن به جماعت که به اعتراف او بدعت است ; و در حدیث متفق علیه مروی است :

« من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس (1) منه فهو ردّ » ، « وکلّ بدعة ضلالة » .

و به این طعن الزام اهل سنت نمیتواند شد ; زیرا که در جمیع کتب حدیث ایشان به شهرت و تواتر ثابت شده است که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در سه شب از رمضان به جماعت تراویح ادا فرموده ، و مثل دیگر نوافل آن را تنها نگزارده ، و عذر ترک مواظبت بر آن بیان نموده که : ( إنی خشیت أن یفرض علیکم ) ، چون بعد وفات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این عذر زائل شد ، عمر احیای سنّت نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نموده .

قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است که چون حکم به موجب نصّ شارع معلل باشد به علتی ; نزد ارتفاع آن علت مرتفع میشود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما هذا لیس هذا ) آمده است .

ص : 290

و آنچه گویند که : به اعتراف عمر بدعت است ; زیرا که خود گفته است : ( نعمت البدعة هذه ) ، پس به این معنا است که : مواظبت بر آن جماعت ، چیزی نوپیدا است که در زمان آن سرور نبوده ، و چیزها است که در وقت خلفای راشدین و ائمه طاهرین و اجماع امت ثابت شده ، و در زمان آن سرور نبوده ، و این چیزها را بدعت نمینامند ، و اگر بدعت نامند ، بدعت حسنه خواهد بود نه بدعت سیئه ، پس حدیث منقول مخصوص است به آنچه در شرع هیچ اصل نداشته باشد ، و نه از خلفا و ائمه و اجماع امت ثابت شده باشد .

و چه میتواند گفت شیعه در حق عید غدیر خم ، و تعظیم روز نوروز ، و ادای نماز شکر روز قتل عمر - یعنی نهم ربیع الاول - و در تحلیل فروج جواری ، و محروم کردن بعضی اولاد از بعضی ترکه که هرگز این چیزها در زمان آن سرور نبود ، و ائمه این را احداث کردند به زعم شیعه ، و چون نزد اهل سنت ‹ 911 › خلفای راشدین نیز حکم ائمه دارند به حدیث مشهور :

من یعش منکم بعدی فسیری اختلافاً کثیراً فعلیکم بسنّتی (1) وسنّة الخلفاء الراشدین من بعدی . عضّوا علیها بالنواجذ (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( من نعش منکم بعدی فسری اختلافاً کثیراً فعلیکم بسنی ) آمده است .
2- مراجعه شود به الغدیر 6 / 330 .

ص : 291

احداث عمر را به دستور احداث ائمه دیگر بدعت نمیدانند ، و اگر بدعت میدانند ، بدعت حسنه میدانند (1) .

أقول :

قاضی القضات در کتاب " مغنی " در تقریر این طعن از طرف شیعیان گفته :

منها : قالوا : إنه أبدع فی الدین ما لا یجوز کالتراویح ، وما عمل فی الخراج الذی وضعه علی السواد فی ترتیب الجزیة . . وکلّ ذلک مخالف القرآن والسنّة ; لأنه تعالی جعل الغنیمة للغانمین ، والخمس منها لأهل الخمس ، وکذلک السنّة فی الجزیة تنطق : أن علی کلّ حالم دیناراً . . فخالف ذلک السنّة ، وأن الجماعة لا تکون إلاّ فی المکتوبات . . فخالف السنّة . (2) انتهی .

و مضمون کلام علامه حلی در تقریر این طعن نیز موافق مضمون قاضی القضات است (3) .

بالجمله ; بدعتهای عمر بسیار است ، بسیار است ! (4) که نبذی از آن در


1- تحفه اثناعشریه : 301 - 302 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 27 .
3- منهاج الکرامة : 182 ، نهج الحق : 288 .
4- عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) - فی عمر - : « . . فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » . یعنی « رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ( ابوبکر ) بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! ! ( کتاب سلیم 2 / 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 ) .

ص : 292

" بحار " و " حدائق الحقائق " و غیر آن مذکور است (1) ، و قاضی القضات هم بعض آن به طریق تمثیل - نقلا من الشیعة - آورده ، و مخاطب بر ذکر صرف بدعت تراویح - به تقلید کابلی - اکتفا کرده ; و به جای قول قاضی القضات : ( کالتراویح ) - که دالّ بر تمثیل است - یعنی نماز تراویح و اقامه آن به جماعت ; و از ذکر بدعت وضع خراج بر سواد و ترتیب جزیه هم اعراض نموده ; و ما در اینجا بر نقض کلام او متعلق به طعن تراویح اکتفا میکنیم ، و در ما بعد - إن شاء الله تعالی - بعض بدعات عمر ذکر خواهیم کرد ، و بدعت تفضیل در قسمت فی قبل از این شنیدی .

اما آنچه گفته : و به این طعن الزام اهل سنت نمیتواند شد ; زیرا که در جمیع کتب حدیث ایشان به شهرت و تواتر ثابت شده است که : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در سه شب از رمضان به جماعت تراویح ادا فرموده . . . الی آخر .

مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه دعوی ثبوت ادا فرمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در سه شب تراویح را به جماعت ; کذب محض است و بهتان صرف .


1- بحار الأنوار 31 / 7 ، حدائق الحقائق : 1 - 267 ( بخش مربوط به عمر ، نسخه عکسی مرکز احیاء التراث شماره 2281 ) ، بخشهایی مختلف از دو نسخه آستان قدس ( میکروفیلمهای شماره ها 9757 و 24808 )

ص : 293

دوم : آنکه دعوی ثبوت این معنا به شهرت ، کذب صریح است .

سوم : آنکه دعوی تواتر این معنا از دعوی ثبوت و شهرت هم قبیح تر و شنیع تر است که امری که به اسناد صحیح بلکه ضعیف هم مروی نشده و کسی آن را نشناخته ، ادعای ثبوت و شهرت آن ، چه شناعت کم داشت که نوبت به ادعای تواتر آن رسانیده !

واعجباه که متعصبین قوم مثل حدیث غدیر و حدیث منزلت را متواتر ندانند ; و مخاطب در چنین امر بی اصل دعوی شهرت و تواتر نماید ; در طعن سابق از این ، دعوی شهرت و تواتر روایات اعطای عمر خمس ذوی القربی را کرده بود ، حال آنکه حالش آن است که دانستی ، و اینجا دعوی شهرت و تواتر این امر بی اصل کرده که در بی اصلی بالغ تر از آن است .

چهارم : آنکه ادعای ثبوت این معنا به شهرت و تواتر در جمیع کتب حدیث اهل سنت کذبی است از اعجب اکاذیب ، و بهتانی است از اغرب افترائات که کمتر کسی مثل آن - خصوصاً از صاحب علم و فضل - و آن هم در ‹ 912 › تصنیف و تألیف ، و آن هم به مقابله خصم شنیده باشد ! !

ظاهراً مخاطب در عالم بیحواسی و اختلال عقل و سکر و بی هوشی و مزید عصبیت و مدهوشی چنین خرافات مینگارد ! و معانی الفاظ جاریه را بر زبان خود به عقل نمیآرد ! چنین امر بی اصل را وصف ثبوت نمودن ، و شهرت آن ثابت کردن ، و تواتر آن را هم ادعا کردن ، و حواله به جمیع کتب

ص : 294

حدیث کردن چقدرها بی مبالاتی و بُعد از دأب علم و دین و دیانت است که اگر در واقع هم این معنا ثابت میبود ، ادعای شهرتش سمتی از جواز نداشت ; و اگر مشهور هم میبود ، ادعای تواترش وجهی از جواز نداشت ; و اگر متواتر هم میبود ، ادعای ثبوت آن در جمیع کتب حدیث به شهرت و تواتر ، کذب محض بود ; و اگر در جمیع کتب حدیث به شهرت هم ثابت میبود ، ادعای ثبوت آن در جمیع کتب حدیث به تواتر کذب صریح بود ، پس دعوی مخاطب بعد فرض ثبوت چندین تقادیر غیر ثابته نیز کذب محض است ، چه جا که هیچ تقدیری از این تقادیر متحقق نیست ، پس این دعوی حاوی اکاذیب عدیده فاحشه است ، و احادیث عدیده صحیحه دلالت صریحه دارد بر بطلان دعوی مخاطب .

در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن أبی هریرة ; أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « من قام رمضان إیماناً واحتساباً غفر له ما تقدّم من ذنبه » .

وقال ابن شهاب : فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر (1) .


1- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم . [ صحیح بخاری 2 / 252 ] .

ص : 295

و در " صحیح مسلم " مسطور است :

حدّثنا عبد بن حمید ، قال : ( أنا ) عبد الرزاق ، قال : ( أنا ) معمّر ، عن الزهری ، عن أبی سلمة ، عن أبی هریرة ، قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یرغب فی قیام رمضان من غیر أن یأمرهم [ فیه ] (1) بعزیمة ، فیقول : « من قام رمضان إیماناً واحتساباً غفر له ما تقدّم من ذنبه » .

فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر الصدیق وصدراً من خلافة عمر علی ذلک (3) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه در زمان کرامت نشان جناب سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و در زمان خلافت ابی بکر و شروع خلافت عمر ، ابتداع و اختراع عمر وجودی نداشته .

نووی در " منهاج شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] تحیت اشتباهاً تکرار شده است .
3- [ الف ] باب الترغیب فی قیام رمضان من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 177 ] .

ص : 296

عمر ) . معناه : استمرّ الأمر هذه المدّة علی أن کل واحد یقوم رمضان فی بیته منفرداً حتّی انقضی صدراً من خلافة عمر ، ثم جمعهم عمر علی أُبی بن کعب فصلّی بهم جماعة ، واستمرّ العمل علی فعلها جماعة ، وقد جاءت هذه الزیادة فی صحیح البخاری فی کتاب الصیام (1) .

از این عبارت ظاهر است که : در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) و عهد ابی بکر و صدر خلافت عمر در قیام ماه صیام جماعت واقع نمیشد ، بلکه هر کس قیام در بیت خود بالانفراد میکرد تا آنکه عمر جماعت در آن مقرر نمود .

و ملا علی قاری در " شرح موطأ " در شرح این حدیث گفته :

( فتوفّی رسول الله ‹ 913 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وفی نسخة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - والأمر علی ذلک ) . . أی علی ترک الجماعة فی التراویح ، قاله الحافظ ابن حجر .

( ثم کان الأمر فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر علی ذلک ) ، قال النووی : . . أی استمرّ الأمر هذه المدّة علی أن کلّ واحد یقوم رمضان فی بیته منفرداً حتّی انقضی صدر من خلافة عمر ، ثم جمعهم علی فعلها جماعة .

وما رواه ابن وهب ، عن أبی هریرة : خرج رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]


1- [ الف ] نشان سابق . [ شرح مسلم نووی 6 / 40 ] .
2- در [ الف ] تحیت اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 297

وإذا الناس فی رمضان یصلّون فی ناحیة المسجد ، فقال : ما هذا ؟ فقیل : ناس یصلّی بهم أُبی بن کعب . فقال : أصابوا ونعم ما صنعوا .

ذکره ابن عبد البرّ . ففیه مسلم بن خالد ، وهو ضعیف ، والمحفوظ : أن عمر هو الذی جمع الناس علی أُبی بن کعب . قاله ابن حجر . ذکره السیوطی . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر شد که : نماز نافله شب رمضان در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جماعت نمیخواندند ، بلکه به انفراد آن را ادا مینمودند ، و عمر ابتداع جماعت در آن کرده .

و چیزی که ابن وهب از ابی هریره متضمن وقوع جماعت در صلات نافله به زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و تحسین فرمودن آن حضرت این معنا را روایت کرده ، مقدوح است که راوی آن ضعیف است .

و نیز در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن أبی سلمة بن عبد الرحمن انه سأل عائشة : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ؟ فقالت : ما


1- [ الف ] باب قیام شهر رمضان . قوبل هذه العبارة علی أصل شرح الموطأ . ( 12 ) . [ شرح موطأ : وانظر : تنویر الحوالک للسیوطی : 136 ، فتح الباری 4 / 218 ، عمدة القاری 11 / 125 ] .

ص : 298

کان یزید (1) فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشر رکعة . . إلی آخر الحدیث (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : عائشه تصریح نموده به آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در ماه رمضان و غیر آن زیاده بر یازده رکعت نمیفرمود .

پس بنابر این نسبت خواندن نماز تراویح - که بیست رکعت است - به آن جناب باطل محض باشد ، چه جا خواندن آن با جماعت !

و در " صحیح مسلم " هم این روایت مذکور است ، حیث قال :

حدّثنا یحیی بن یحیی ، قال : قرأت علی مالک : عن سعید بن أبی سعید المقبری ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن أنه سأل عائشة : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ؟ قالت : ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة . . إلی آخره (3) .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " گفته :

( باب قیام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) أی صلاته ( باللیل


1- فی المصدر : ( یزد ) .
2- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم . [ صحیح بخاری 4 / 68 ولاحظ : 2 / 47 ، 252 ] .
3- صحیح مسلم 2 / 166 .

ص : 299

فی ) لیالی ( رمضان وغیره ) ، وسقط قوله : ( باللیل ) عند المستملی والحموی .

وبه (1) قال : حدّثنا عبد الله بن یونس التنیسی ، قال : أخبرنا مالک الإمام ، عن سعید بن سعید المقبری - بضمّ الموحدة - ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن أنه أخبره أنه سأل عائشة . . . : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی لیالی رمضان ؟ فقالت : ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة . . أی غیر رکعتی الفجر .

وأمّا ما رواه ابن أبی شیبة ، عن ابن عباس : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی ‹ 914 › فی رمضان عشرین رکعة والوتر .

فإسناده ضعیف ، وقد عارض حدیث عائشة هذا ، وهو فی الصحیحین ، مع کونها أعلم بحاله علیه [ وآله ] السلام لیلا من غیرها (2) .

از این عبارت ظاهر است که : روایت عایشه دلالت دارد بر آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در ماه رمضان و غیر آن سوای دو رکعت فجر ، چیزی بر


1- کذا فی المصدر .
2- ارشاد الساری 2 / 325 .

ص : 300

یازده رکعت - که نماز شب است - زیاده نمیکرد ، و روایت ابن ابی شیبه - متضمن خواندن آن حضرت بیست رکعت و وتر را در ماه رمضان - ضعیف الاسناد و مخالف حدیث عایشه است که در " صحیحین " ثابت شده ، و عایشه زیاده تر دانا است به حال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در شب ، یعنی اگر حدیث ابن ابی شیبه ضعیف هم نمیبود و به اسناد صحیح مروی میگردید ، حدیث عایشه ترجیح بر آن میداشت که آن در " صحیحین " است ، و نیز او داناتر است به حال لیلی آن حضرت از غیر او .

و شیخ عبدالحق در " شرح مشکاة " گفته :

و صحیح آن است که آنچه آن حضرت گزارد همان نماز تهجد میبود که یازده رکعت است . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سوای نماز تهجد که یازده رکعت است ، صحیح نیست .

و نیز در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن عروة بن الزبیر ; عن عبد الرحمن بن عبد القاری أنه قال : خرجت مع عمر بن الخطاب لیلة فی رمضان فی المسجد ، فإذا الناس أوزاع متفرّقون یصلّی الرجل لنفسه ، [ ویصلّی الرجل ] (2)


1- أشعة اللمعات 1 / 544 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 301

فیصلّی بصلاة (1) الرهط ، فقال عمر : إنی رأیت (2) لو جمعت هؤلاء علی قار (3) واحد لکان أمثل . ثم عزم ، فجمعهم علی أُبی بن کعب ، ثم خرجت مع عمر لیلة أُخری والناس یصلّون بصلاة قارئهم ، قال عمر : نعم البدعة هذه ، والتی تنامون عنها أفضل من التی تقومون .

یرید آخر اللیل ، وکان الناس یقومون أوله (4) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه : این نماز تراویح نزد خود عمر بدعت بوده ، گو آن را بدعت خوب دانسته .

و اطلاق بدعت بر آن دلالت صریحه دارد بر آنکه : در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده .

کرمانی در " شرح صحیح بخاری " گفته :

والبدعة کلّ شیء عمل علی غیر مثال سابق ، وهی خمسة أقسام : واجبة ومندوبة ومحرّمة ومکروهة ومباحة .

وحدیث : کلّ بدعة ضلالة ، من العامّ المخصوص .

الخطابی : الأوزاع : الجماعات المتفرّقة ، لا واحد لها من لفظه ، والرهط : ما بین الثلاثة إلی العشرة .


1- فی المصدر : ( بصلاته ) .
2- فی المصدر : ( أری ) .
3- فی المصدر : ( قارئ ) .
4- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصیام . [ صحیح بخاری 2 / 252 ] .

ص : 302

وإنّما دعاها : بدعة ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسنّها لهم ، ولا کانت فی زمن أبی بکر (1) .

از این عبارت ظاهر است که : وجه تسمیه [ آن به بدعت توسط خود عمر ، آن است که ] جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را مسنون نساخته برای مردم ، و نه در زمان ابی بکر وجودی داشته .

و نووی در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

وروی البیهقی - بإسناده فی مناقب الشافعی - عن الشافعی . . . قال : المحدثات من الأُمور ضربان :

أحدهما : ما أُحدث ممّا یخالف کتاباً أو سنّة أو أثراً أو إجماعاً ، فهذه البدعة الضلالة .

والثانیة : ما أُحدث من الخیر ، لا خلاف فیه ‹ 915 › إلی حدّ من هذا (2) ، وهذه محدثة غیر مذمومة ، وقد قال عمر . . . - فی قیام شهر رمضان - : نعمت البدعة هذه ، یعنی إنها محدثة لم تکن ، وإذا کانت ، لیس فیها ردّ لما مضی . هذا آخر کلام الشافعی . . . (3) .

از این عبارت واضح میشود که : - حسب ارشاد امام شافعی - مراد از قول


1- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 154 .
2- فی المصدر : ( لواحد من العلماء ) بدل قوله : ( إلی حدّ من هذا ) .
3- [ الف ] نعت بدع . قوبل علی أصل تهذیب الأسماء ، والحمد لله مفیض النعماء . ( 12 ) . [ تهذیب الاسماء 3 / 21 ] .

ص : 303

عمر : ( نعمت البدعة ) درباره قیام ماه رمضان آن است که : این بدعت محدثه است که نبوده .

و از افاده محمد بن الحسن - که بعد از این مذکور خواهد شد ، ان شاء الله تعالی - نیز حسب شرح علی قاری ظاهر است که : جماعت در نافله ، اگر چه بدعت است ، لیکن بدعت مستحسنه است به سبب اجماع مسلمین بر آن ، و این صریح است در آنکه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این معنا وجودی نداشته .

و نیز میدانی که از افاده بغوی ظاهر است که این نماز را عمر به این سبب بدعت خوانده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را مسنون نساخته ، و نه در زمان ابی بکر بوده .

و علامه جلال الدین سیوطی - که از مشاهیر علمای اهل سنت است و ثقات محدّثین ایشان ، بلکه مجدد دین ایشان در مائه تاسعه بوده ، و حسب تصریح مخاطب در " رساله اصول حدیث " مستند و حافظ وقت خود بوده ، و تصانیف او دائر و سائر ، و اسانید او در آفاق مشهور و معروف (1) - به دلائل و براهین اثبات نموده که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح هرگز یک روز هم نخوانده ، و حدیثی که در این باب وارد گشته آن را توهین وتضعیف نموده ، و رساله علی حده مسمّی به " مصابیح فی الصلاة التراویح " در این باب


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 78 .

ص : 304

تصنیف کرده ، نظر به عموم فائده و کثرت نفع آن رساله در اینجا ذکر میکنیم :

الحمد لله وسلام علی عباده الذین اصطفی ، وبعد فقد سُئلتُ مرّات : هل صلّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم التراویح ؟ وهی العشرون رکعة المعهودة الآن .

وأنا أُجیب ب : لا ، ولا یُقنع منّی بذلک ، فأردت تحریر القول فیها : فالقول (1) الذی وردت به الأحادیث الصحیحة والحسان والضعیفة : الأمر بقیام رمضان والترغیب فیه من غیر تخصیص بعدد ، ولم یثبت أنه صلّی عشرین رکعة ، وإنّما صلّی لیالی صلاةً ، ولم یذکر عددها ، ثم تأخّر فی اللیلة الرابعة خشیة أن تفرض علیهم فیعجزوا عنها .

وقد تمسّک بعض من أثبت ذلک بحدیث ورد فیه ، لا یصلح الاحتجاج به ، وأنا أُورده وأُبیّن وهاه (2) ، ثم أُبیّن ما ثبت بخلافه .

أخرج ابن أبی شیبة - فی مسنده - : حدّثنا یزید ، أنبأ ابراهیم ، عن (3) عثمان ، عن الحکم ، عن (4) مقسم ، عن ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یصلّی فی رمضان عشرین رکعة والوتر .


1- فی المصدر : ( فأقول ) .
2- فی المصدر : ( وهاءه ) .
3- فی المصدر : ( بن ) .
4- فی المصدر : ( بن ) .

ص : 305

وأخرجه عبد بن حمید - فی مسنده - : حدّثنا أبو نعیم ، حدّثنا أبو شیبة - یعنی إبراهیم بن عثمان - به .

وأخرجه البغوی - فی معجمه - : حدّثنا منصور بن أبی مزاحم حدّثنا أبو شیبة به .

وأخرجه الطبرانی من طریق أبی شیبة أیضاً .

قلت : هذا الحدیث ضعیف جدّاً لا تقوم به حجّة .

قال الذهبی - فی المیزان - : إبراهیم بن عثمان ، أبو شیبة الکوفی ، قاضی واسط ، یروی عن زوج أُمه الحکم بن عیینة ، کذّبه شعبة .

وقال ابن معین : لیس بثقة . ‹ 916 › وقال أحمد بن حنبل : ضعیف .

وقال البخاری : سکتوا عنه ، وهی من صیغ التجریح .

وقال النسائی : متروک الحدیث .

قال الذهبی : ومن مناکیره ما روی عن الحکم ، عن (1) مقسم ، عن ابن عباس : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی فی رمضان فی غیر جماعة عشرین رکعة والوتر .

قال : وقد ورد له عن الحکم عدّة أحادیث مع أنه روی عنه أنه قال : ما سمعت من الحکم إلاّ حدیثاً واحداً .


1- فی المصدر : ( بن ) .

ص : 306

قال : وهو الذی روی حدیث : ما هلکت أُمة إلا فی آذار ، ولا تقوم (1) الساعة إلاّ فی آذار . وهو حدیث باطل لا أصل له . انتهی کلام الذهبی .

وقال المزی - فی تهذیبه - : أبو شیبة إبراهیم بن عثمان ، له مناکیر ، منها حدیث : انه کان یصلّی فی رمضان عشرین رکعة والوتر .

قال : وقد ضعّفه أحمد ، وابن معین ، والبخاری ، والنسائی ، وأبو حاتم الرازی ، وابن عدی ، وأبو داود ، والترمذی ، والأحوص بن مفضّل (2) العلائی .

وقال الترمذی فیه : منکر الحدیث .

وقال الجوزجانی : ساقط .

وقال أبو علی النیسابوری : لیس بالقوی .

وقال صالح بن محمد البغدادی : ضعیف ، لا یکتب حدیثه .

وقال معاذ العنبری : کتبت إلی شعبة أسأله عنه (3) أروی عنه ؟ فقال : لا ترو عنه فإنه رجل مذموم . انتهی .

ومن یتّفق هؤلاء الأئمة علی تضعیفه لا یحلّ الاحتجاج بحدیثه ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقوم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( المفضل ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( منه ) آمده است .

ص : 307

مع أن هذین الإمامین المطّلعین الحافظین المستوعبین حکیا ما حکیا ، ولم ینقلا عن أحد أنه وثّقه ، ولا بأدنی مراتب النقل (1) ، وقد قال الذهبی - وهو من أهل الاستقراء التامّ فی نقد الرجال - : لم یتّفق اثنان من أهل الفنّ علی تجریح ثقة ، ولا توثیق ضعیف .

ومن یکذّبه مثل شعبة فلا یلتفت إلی حدیثه ، مع تصریح الحافظین المذکورین - نقلا عن الحفاظ - بأن هذا الحدیث ممّا أنکر علیه ، وفی ذلک کفایة فی ردّه ، وهذا أحد الوجوه المردودة (2) بها .

الوجه الثانی : إنه قد ثبت فی صحیح البخاری وغیره : أن عائشة سُئلت عن قیام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ، فقالت : ما کان یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة .

الثالث : إنه ثبت فی صحیح البخاری عن عمر أنه قال - فی التراویح - : نعمت البدعة هذه ، والتی ینامون عنها أفضل .

فسمّاها : بدعة حسنة ; وذلک صریح فی أنها لم تکن فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد نصّ علی ذلک الإمام الشافعی ، وصرّح به جماعات من الأئمة ، منهم : الشیخ عزّ الدین


1- فی المصدر : ( التعدیل ) .
2- فی المصدر : ( المردود ) .

ص : 308

ابن عبد السلام حیث قسّم البدعة إلی خمسة أقسام ، وقال : ومثال المندوب صلاة التراویح .

ونقله عن (1) النووی فی تهذیب الأسماء واللغات ، ثم قال : وروی البیهقی بإسناده فی مناقب الشافعی عن الشافعی قال : المحدثات من الأُمور ضربان :

أحدهما : ما أُحدث ممّا خالف کتاباً وسنّةً أو أثراً وإجماعاً ، فهذه البدعة الضلالة (2) .

والثانیة : ما أُحدث من الخیر ، وهذه محدثة غیر مذمومة ، وقد قال عمر - فی قیام شهر رمضان - : نعمت البدعة هذه ، یعنی إنها محدثة لم تکن . هذا آخر کلام الشافعی . ‹ 917 › وفی سنن البیهقی ، وغیره - بإسناد صحیح - ، عن السائب بن یزید الصحابی ، قال : کانوا یقومون علی عهد عمر بن الخطاب فی شهر رمضان عشرین (3) رکعة .

ولو کان ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لَذَکَرَه ، فإنه أولی بالاستناد وأحری بالاحتجاج .


1- فی المصدر : ( عنه ) .
2- کذا ، وهی إما فهذه بدعة ضلالة ، أو هذة البدعة ضلالة . .
3- فی المصدر : ( بعشرین ) .

ص : 309

الرابع : إن العلماء اختلفوا فی عددها ، ولو ثبت ذلک من فعل النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یختلف فیه کعدد الوتر والرواتب .

فروی عن الأسود بن یزید : أنه کان یصلّیها أربعین رکعة غیر الوتر .

وعن مالک : التراویح ستّ وثلاثون رکعة غیر الوتر ; لقول نافع : أدرکت الناس وهم یقومون رمضان بتسع وثلاثین رکعة ، [ و ] (1) یوترون منها بثلاث .

الخامس : إنها تستحبّ لأهل المدینة ستاً وثلاثین رکعة تشبیهاً بأهل مکّة حیث کانوا یطوفون بین کل ترویحتین طوافاً ، ویصلّون رکعة (2) ولا یطوفون بعد الخامسة ، فأراد أهل المدینة مساواتهم ، فجعلوا مکان کل طواف أربع رکعات ، ولو ثبت عددها بالنصّ لم یجز الزیادة علیه ، ولاَهل المدینة والصدر الأول کانوا أورع من ذلک .

ومن طالع کتب المذهب خصوصاً شرح المهذّب ورأی تصرّفه وتعلیله فی مسائلها کقراءتها ، ووقتها ، والجماعة فیها بفعل الصحابة


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( رکعتین ) .

ص : 310

واجتماعهم ، عَلِمَ علْم یقین بأنه لو کان فیها خبر مرفوع لاحتجّ به .

هذا جوابی فی ذلک ، والله سبحانه وتعالی أعلم .

ثم رأیت فی تخریج أحادیث الشرح (1) الکبیر لشیخ الإسلام ابن حجر ما نصّه :

قال (2) الرافعی : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بالناس عشرین رکعة لیلتین ، فلمّا کان فی اللیلة الثالثة اجتمع الناس ، فلم یخرج إلیهم ، ثم قال - من الغدّ - : خشیت أن یفرض علیهم ، فلا یطیقونها .

متفق علی صحّته من حدیث عائشة دون عدد الرکعات ، زاد البخاری : فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک .

قال شیخ الإسلام : وأمّا العدد ; فروی ابن حبّان - فی صحیحه - من حدیث جابر : إنه صلّی بهم ثمان رکعات ، ثم أوتر .

فهذا مبائن لما ذکره الرافعی ، قال : نعم ، ذکر العشرین ورد فی حدیث آخر ، رواه البیهقی من حدیث ابن عباس - رضی الله عنهما - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یصلّی بهم فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السراح ) آمده است .
2- فی المصدر : ( قول ) .

ص : 311

رمضان فی غیر جماعة عشرین رکعة والوتر .

زاد سلیم الرازی - فی کتاب الترغیب - : ویوتر بثلاث .

قال البیهقی : تفرّد به أبو شیبة إبراهیم بن عثمان ، وهو ضعیف .

وفی الموطأ وابن أبی شیبة والبیهقی : عن عمر أنه جمع الناس علی أُبی بن کعب ، فکان یصلّی بهم فی شهر رمضان عشرین رکعة . . إلی آخر الحدیث . انتهی .

والحاصل ان العشرین [ رکعة ] (1) لم یثبت من فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وما نقله عن صحیح ابن حبان فما (2) ذهبنا إلیه من تمسّکنا بما فی البخاری وغیره : أن عائشة روت : إنه کان لا یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة ، موافق له من حیث أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 918 › صلّی التراویح ثمانیاً ، ثم أوتر بثلاث ، فتلک إحدی عشرة .

وممّا یدل علی ذلک - أیضاً - : إنه کان إذا عمل عملا واظب علیه ، کما واظب علی الرکعتین اللتین قضاهما بعد العصر مع کون الصلاة فی ذلک الوقت منهیاً عنها ، ولو فعل العشرین ولو مرّة ، لم یترکها أبداً ، ولو وقع ذلک لم یخف علی عائشة حیث قالت ما تقدّم ، والله أعلم .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( غایة فیما ) .

ص : 312

وفی الأوائل للعسکری : أول من سنّ قیام رمضان عمر سنّة أربع عشرة .

وأخرج البیهقی ، وغیره - من طریق ابن عروة - ، عن أبیه ، قال : إن عمر بن الخطاب أول من جمع الناس علی قیام رمضان ، الرجال علی أُبی بن کعب ، والنساء علی سلیمان بن أبی حنتمة .

وأخرج ابن سعد ، عن أبی بکر بن سلیمان بن أبی حنتمة نحوه ، [ وزاد : ] (1) فلمّا کان عثمان بن عفّان جمع الرجال والنساء علی إمام واحد : سلیمان بن أبی حنتمة .

وقال سعید بن منصور - فی سننه - : حدّثنا عبد العزیز بن محمد ، حدّثنی محمد بن یوسف : سمعت السائب بن یزید ، یقول : کنّا نقوم فی زمان عمر بن الخطاب بإحدی عشرة رکعة ، نقرأ فیها بالمائتین (2) ، ونعتمد علی العصی من طول القیام ، وننفل (3) عند بزوغ الفجر .

فهذا - أیضاً - موافق لحدیث عائشة .

وکان عمر لمّا أمر بالتراویح اقتصر أولا علی العدد الذی صلاّه النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثم زاد فی آخر الأمر .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بالمئین ) .
3- فی المصدر : ( وننقلب ) .

ص : 313

وقال سعید - أیضاً - : حدّثنا هشیم ، حدّثنا زکریا بن أبی مریم الخزاعی : سمعت أبا أمامة یحدّث ، قال : [ إن ] (1) الله کتب علیکم صیام رمضان ، ولم یکتب علیکم قیامه ، وإنّما القیام شیء ابتدعتموه ، فدوموا علیه ولا تترکوه ، فإن ناساً من بنی إسرائیل ابتدعوا بدعة ابتغاء رضوان الله ، فعاتبهم الله علی ترکها ، ثم تلا ( وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها . . ) (2) إلی آخر الآیة .

وأخرج أحمد - بسند حسن - ، عن أبی هریرة ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یرغب فی قیام رمضان ، ولم یکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع الناس علی القیام .

وقال الأدرعی (3) - فی التوسط - : وأمّا ما نقل أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی - فی اللیلتین اللتین خرج إلیهم فیهما - عشرین رکعة ، فهو منکر .

وقال الزرکشی - فی الخادم - : دعوی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بهم فی تلک اللیلة عشرین رکعة ، لم یصحّ ، بل


1- الزیادة من المصدر .
2- الحدید ( 57 ) : 27 .
3- فی المصدر : ( الأذرعی ) .

ص : 314

الثابت فی الصحیح الصلاة من غیر ذکر العدد . . (1) إلی آخره (2) .


1- [ الف ] قوبل هذه الرسالة علی أصلها ، وهی فی مجموع فیه عدّة رسائل للسیوطی ، وکانت خطبة هذه الرسالة فی نسخة هکذا : الحمد لله الذی أکرمنا بنعمة الإیمان والإسلام ، ومنّ علینا بمعرفة ما یحتاج إلیه من الأحکام ، والصلاة والسلام التامّان علی خیر الأنام محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ملجأ الخلائق فی یوم الازدحام ، وعلی آله وصحبه سرج الأُمّة وهداة الإسلام . وبعد ; فقد سألنی . . إلی آخره . وأیضاً ; کتب فی أولها فی النسخة الحاضرة عندی : قال الشیخ العلاّمة أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن العلاّمة کمال الدین الأُسیوطی الشافعی . . . الحمد لله . [ المصابیح فی صلاة التراویح : 9 - 19 ] .
2- [ الف ] وقال السیوطی - بعد قوله : من غیر ذکر العدد - : وجاء فی روایة جابر : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بهم ثمانی [ ثمان ] رکعات والوتر ، ثم انتظروه فی القابلة ، ولم یخرج إلیهم . رواه ابن خزیمة وابن حبان فی صحیحهما . وقال السبکی - فی شرح المنهاج - : اعلم أنه لم ینقل کم صلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تلک اللیالی هل هو عشرون أو أقلّ ؟ قال : ومذهبنا أن التراویح عشرون رکعة لما روی البیهقی وغیره - بالإسناد الصحیح - ، عن السائب بن یزید الصحابی ، قال : کنّا نقوم علی عهد عمر . . . بعشرین رکعة والوتر . هکذا ذکره المصنف واستدل به ، ورأیت إسناده عند البیهقی ، لکن فی الموطأ وفی مصنف سعید بن منصور - بسند فی غایة الصحة - ، عن السائب بن یزید : إحدی عشرة رکعة . قال الجوهری [ الجوری ] - من أصحابنا - ، عن مالک أنه قال : الذی جمع علیه الناس عمر بن الخطاب أحبّ إلیّ ، وهو إحدی عشرة ، وهی صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قیل له : إحدی عشرة رکعة بالوتر ؟ قال : نعم ، وثلاث عشر قرینة [ قریب ] . قال : ولا أدری من أین أحدث هذا أی الرکوع الکثیر . وقال الجوهری [ الجوری ] : إن عدد الرکعات فی شهر رمضان لا حدّ له عند الشافعی لأنها نافلة . ورأیت فی کتاب سعید بن منصور آثاراً فی صلاة عشرین رکعة ، وستّ وثلاثین رکعة ، لکنها بعد زمان عمر بن الخطاب . ومال ابن عبد البرّ إلی روایة ثلاث وعشرین بالوتر ، وأن روایة مالک من [ فی ] إحدی عشرة وهم . وقال : إن غیر مالک یخالفه ویقول : إحدی وعشرین . قال : ولا أعلم أحداً قال - فی هذا الحدیث - إحدی عشرة رکعة غیر مالک . وکأنّه لم یقف علی روایة [ مصنف ] سعید بن منصور ، فإنّه رواها کما رواها مالک ، عن عبد العزیز بن محمد ، عن محمد بن یوسف شیخ مالک وتظافر مالک وعبد العزیز الدراوردی علی روایتها إلاّ أن هذا امر سهل الخلاف فیه ، فإن ذلک من النوافل ، من شاء أقلّ ومن شاء أکثر ، ولعلّهم فی وقت اختاروا تطویل القیام علی عدد الرکعات ، [ فجعلوها إحدی عشرة ، وفی وقت اختاروا عدد الرکعات ] وجعلوها عشرین ، وقد استقرّ العمل علی هذا . انتهی کلام السبکی ، والله أعلم . [ المصابیح : 19 - 21 ] .

ص : 315

از این عبارت به چند وجه ظاهر شده که صلات تراویح در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و آن جناب آن را نخوانده ، و نه امر به آن کرده :

اول : آنکه سیوطی قبلِ تحریر این رساله چند بار به جواب سؤال اینکه :

ص : 316

آیا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را که بیست رکعت معهود است خوانده ; ( لا ) گفته ، یعنی آن حضرت این نماز را نخوانده .

دوم : آنکه از آن ظاهر است که : احادیث صحیحه حسنه و ضعیفه درباره امر به قیام ماه رمضان و ترغیب در آن . . . (1) وارد شده ، و تخصیص عدد رکعات صلات وارده نشده ، و خواندن آن حضرت بیست رکعت را در رمضان ثابت نگردیده ، بلکه در بعض لیالی ماه رمضان نماز میخوانده و عدد آن غیر معلوم ‹ 919 › است ; و باز خواندن این نماز غیر معلوم العدد هم در شب چهارم ترک فرموده به خوف فرض شدن آن .

سوم : آنکه حدیثی که متضمن این معنا وارد شده - که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در رمضان بیست رکعت و وتر میخواند - ضعیف و مقدوح و مجروح است که راوی آن - که ابراهیم است - شعبه تکذیبش نموده ، و ابن معین گفته که : ثقه نیست . و احمد بن حنبل او را ضعیف گفته . و بخاری گفته که : سکوت کرده اند از او . - این کلام از صیغه های تجریح است - و نسائی در حق او گفته که : متروک الحدیث است . و ذهبی این خبر او را از مناکیرش شمرده ، و بعض احادیث باطله دیگر هم از او نقل کرده . و مزی صاحب " تهذیب الکمال " هم این خبر را از مناکیر او دانسته ، و گفته که : تضعیف


1- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 317

کرده اند او را احمد بن حنبل و ابن معین و بخاری و نسائی و ابوحاتم رازی و ابن عدی و ابوداود و ترمذی و احوص بن المفضل . و ترمذی او را منکر الحدیث گفته . و جوزجانی از درجه اعتبار ساقطش نموده . و ابو علی گفته که : او قوی نیست . و صالح بن محمد گفته که : ضعیف است ، نوشته نمیشود حدیث او . ومعاذ عنبری از شعبه روایت کرده که او به جواب سؤالش گفته که : روایت حدیث مکن از او که به تحقیق که او مرد [ ی ] مذموم است .

و با وصف آنکه چنین ائمه اعلام سنیه تضعیف این راوی کرده اند ، و ذهبی و مزی - با آن همه اطلاع و استیعاب اقوال - از احدی توثیقش نقل نکرده اند ، و با این همه منکر بودن این حدیث هم ثابت کردند ، و بیهقی هم در این حدیث (1) قدح کرده وگفته که : متفرده شده به آن ابوشیبه ابراهیم بن عثمان و او ضعیف است . و حاصل کلام ابن حجر نیز همین است که : خواندن آن حضرت بیست رکعت را ثابت نشده . و ادرعی هم تصریح کرده که خبر خواندن آن حضرت بیست رکعت را منکر است . و زرکشی هم تصریح کرده به آنکه : این دعوی غیر صحیح است .

چهارم : آنکه حدیث صحیح بخاری و غیره که از عایشه منقول است صریح است در اینکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در رمضان و غیر رمضان زیاده بر یازده رکعت نمیخواند .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 318

و این دلیل واضح است بر بطلان نسبت خواندن صلات تراویح به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و اگر چه این حدیث - بلاشبهه - دلالت دارد بر بطلان ادعای خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را ، لیکن چون سیوطی هم این حدیث را دلیل این معنا گردانیده ، بحمد الله مدعای ما زیاده تر قوت گرفت ، و برای معاندین و مکابرین جای آن هم باقی نماند که حرفی رکیک هم در جواب آن توانند آراست که امری که در غایت ظهور باشد ، و باز خصم هم اعتراف به دلالت آن کند ، در آن مجال سخن نیست .

پنجم : آنکه عمر اعتراف کرده به بدعت بودن صلات تراویح و آن به نصّ سیوطی صریح است در اینکه : آن در زمان نبوی نبوده ، و جماعاتی از ائمه اهل سنت [ به ] این معنا تصریح کرده اند که عمده ایشان امام شافعی است ، و از جمله ایشان است شیخ عزّالدین .

ششم : آنکه سائب بن یزید صحابی ذکر کرده که در زمان عمر بن الخطاب در ماه مبارک رمضان بیست رکعت میخواندند ، و سیوطی افاده میکند ‹ 920 › که : اگر این بیست رکعت در زمان نبوی میبود ، این صحابی آن را ذکر میکرد که اولی به استناد و أحری به احتجاج بود .

پس اقتصار او بر ذکر بودن آن در زمان عمر دلالت دارد بر آنکه این نماز در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

هفتم : آنکه علمای اهل سنت در عدد صلات تراویح اختلاف کرده اند ،

ص : 319

بیست رکعت مشهور است ، و بعضی میگویند : چهل رکعت است سوای وتر ، و بعضی سی و شش رکعت ورای وتر میدانند .

و اگر این صلات از فعل یا قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ثابت میشد ، اختلاف در آن معنایی نداشت .

هشتم : آنکه اهل مدینه به قصد مساوات اهل مکه در صلات تراویح از طرف خود زیاده کردند ، سیوطی میگوید که : اگر عدد تراویح به نصّ ثابت میشد ، زیاده بر آن جایز نمیشد ، و اهل مدینه و صدر اول اورع بودند از اینکه در امر منصوص از طرف خود زیاده نمایند .

نهم : آنکه از افاده سیوطی ظاهر است که : هر کسی که کتب مذهب سنیه خصوصاً کتاب " مهذب " را مطالعه کند و بیند که چه قسم تصرف در مسائل آن میکند ، و تعلیل قرائت و وقت آن و استحباب جماعت در آن به فعل صحابه میکند ، او را علم یقینی بهم خواهد رسید که : در این باره چیزی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مروی نشده و الا به آن احتجاج میکردند .

دهم : آنکه از افاده سیوطی ظاهر است که اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بیست رکعت را یک مرتبه هم میخواند ، مواظبت بر آن مینمود و گاهی ترک آن نمیفرمود ; زیرا که آن جناب هرگاه عملی را میکرد ، ترک آن نمیکرد ، و ظاهر است که آن حضرت مواظبت بر بیست رکعت نکرده ، و اگر میکرد چگونه بر عایشه مخفی میشد ؟ !

ص : 320

یازدهم : آنکه عسکری تصریح کرده به اینکه عمر اول کسی است که سنّت کرد قیام رمضان را در سنه اربع عشره .

و ظاهر است که اگر در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این نماز میبود این اوّلیت برهم میخورد .

دوازدهم : پدر عروه هم تصریح کرده که : عمر اول کسی است که جمع کرد مردم را بر قیام ماه رمضان .

و این هم دلیل واضح است بر کذب و بهتانِ خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) صلات نافله ماه رمضان را به جماعت .

سیزدهم : آنکه ابوامامه تصریح کرده به اینکه : حق تعالی بر شما صیام ماه رمضان را فرض کرده ، نه قیام آن را . و جز این نیست که قیام چیزی است که ابتداع کرده اید شما .

پس این کلام صریح است در آنکه قیام ماه رمضان و خواندن نماز در آن ، در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود و نه حق تعالی به آن امر فرموده ، بلکه مردم آن را بعدِ آن جناب اختراع کردند .

چهاردهم : آنکه ابوهریره هم تصریح کرده به اینکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را بر قیام در ماه صیام جمع نکرده .

پس ادعای مخاطب که آن جناب صلات تراویح را به جماعت خواند ; کذب و بهتان صریح است .

ص : 321

بالجمله ; از این بیان طویل و عریض سیوطی ثابت شد که : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماز تراویح را هرگز نخوانده ، و خبر [ ی ] که متضمن این معنا وارد گشته ، ضعیف و سخیف است ، و صنادید محدّثین آن را تضعیف و توهین نموده اند ، و گفته که : خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این نماز را ثابت ‹ 921 › نشده ، بلکه این بدعت را عمر ابتداع کرده ، پس - بحمد الله و حسن توفیقه - کمال کذب و بهتان مخاطب عمدة الاعیان و نهایت انهماک او در افترا بر جناب سرور انس و جان صلوات الله وسلامه علیه وآله ما تعاقب الملوان واضح و عیان گردید که بر خلاف افادات اکابر ائمه و اساطین و ارکان مذهب خود - یعنی ابوهریره و سائب بن یزید و ابوامامه و عایشه مجتهده [ ! ] و عروه و امام شافعی و محمد بن الحسن و عسکری و ادرعی و رافعی و زرکشی و شیخ عزالدین بن عبدالسلام و بغوی و نووی و کرمانی و عسقلانی و سیوطی و قسطلانی و علی قاری و عبدالحق - ادعای ثبوت خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح [ را ] به جماعت ، به شهرت و تواتر در جمیع کتب حدیث سنیه نموده ، ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ ) ! (1) و مخفی نماند که از عبارت سیوطی چند فائده دیگر هم استفاده شده :

اول : آنکه سیوطی زیاده کردن را در صلات تراویح بر تقدیری که منصوص باشد غیر جایز دانسته ; پس هرگاه زیاده در عدد صلات ناجایز


1- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 322

باشد ، بلاشبهه ابتداع و اختراع اصل صلات که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) وجودی نداشته یا اختراع جماعت در آن نیز غیر جایز باشد .

دوم : آنکه سیوطی زیاده را در صلات تراویح - بر تقدیر منصوص بودنش - غیر جایز میداند ; و بر تقدیر مخترع بودنش از جانب خلیفه ثانی جایز میانگارد .

و این دلالت واضحه میدارد بر آنکه آنچه را عمر اختراع کرده بازیچه صبیان بیش نیست که از کم و زیاده کردن در آن باکی ندارند .

و از اینجا ظاهر شد که قیاس کردن مخاطب این بدعت عمر را بر احکام ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) و فرود آوردن حدیث : « فعلیکم بسنّتی وسنّة الخفاء الراشدین » . بر ثلاثه باطل محض است ; زیرا که احکام ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) واجب الاتباع و الانقیاد و عین حکم شارع است و هرگز فرقی در آن و در احکام شریعت نیست ; چنانکه تبدیل احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز نیست ، همچنین احکام ائمه ( علیهم السلام ) را تغییر نمودن حرام و ناجائز است .

و مقتضای حدیث : « علیکم بسنّتی . . » إلی آخره . نیز همین است که احکام خلفای راشدین واجب الاتباع است .

پس یا قائل باید شد که حدیث : « فعلیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدین . . » إلی آخره . صحیح نیست ، و یا آنکه مراد از آن خلفای ثلاثه نیستند بلکه مراد از آن ائمه معصومین ( علیهم السلام ) اند ; زیرا که اگر این حدیث را صحیح هم گویند ، و

ص : 323

آن را در حق ثلاثه هم فرود آرند ، لازم آید که سنّت عمر و بدعتهای او مثل سنن نبویه باشد ; و تفرقه سیوطی در هر دو دلالت صریحه بر بطلان آن دارد .

سوم : آنکه سیوطی زیاده را در صلات تراویح بر تقدیر منصوص بودنش ناجائز دانسته ، و اهل مدینه و صدر اول را اورع از آن پنداشته که در امری که از آن حضرت منقول باشد از طرف خود چیزی اضافه بکنند ; و باز بعد این کلام - بی فاصله بعیده - در حق خلیفه ثانی تجویز کرده که او بر قدری که آن را جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) میخواند ، زیاده کرد ; پس به این هر دو کلام - بی شائبه تکلف و تصنع ! - امر حرام بر خلیفه ثانی ثابت کرده ، ورع و تقوای او را از ورع ‹ 922 › اهل مدینه و صدر اول کمتر گردانیده ، او را به سرحد معاندین متجاسرین و عوام متهوّرین رسانیده ، حقیقت حال او را - من حیث لا یشعر - واضح ساخته ، فلیبکوا بالانتحاب والعویل ، ولا یحوموا أبداً حول التدلیس والتسویل الذی لا یشفی العلیل ولا یروی الغلیل .

پستر باید دانست که سبب ادعای مخاطب ، تواتر و شهرتِ خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت آن است که او در کتاب کابلی یافته که او در جواب طعن تراویح گفته :

وهو باطل ; لأن صلاة التراویح قد صلاّها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ثلاث لیال من رمضان بالجماعة علی سبیل التداعی ، ولم یجرها مجری سائر النوافل ، کما رواه أبو داود ، والترمذی - وصحّحه - ، وأحمد ، والنسائی ، وابن ماجة ، عن

ص : 324

أبی ذر ، ولکن لم یواظب علیها ، وبیّن العذر فی ترک المواظبة علی ذلک بقوله : ( إنی خشیت الافتراض علیکم ) ، کما أخرجه البخاری ، ومسلم ، عن عائشة : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی فی المسجد وصلّی بصلاته ناس ، ثم صلّی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من القابلة فکثر الناس ، ثم اجتمعوا فی الثالثة ، فلم یخرج إلیهم ، فلمّا أصبح قال : قد رأیت الذی صنعتم (1) ، فلم یمنعنی من الخروج إلیکم إلاّ أنی خشیت الافتراض علیکم . وذلک فی رمضان .

وقد نبّه علی العلّة لیشعر بثبوت الحکم عند ارتفاعها ، فهی سنّة ، ولیس ببدعة (2) .

و این عبارت او مشتمل است بر ادعای این معنا که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت در سه شب ماه رمضان بر سبیل تداعی خوانده ، و آن را جاری مجرای سائر نوافل نگردانیده ، و این معنا [ را ] از روایت ابی ذر نقل کرده ، و بر ترک مواظبت بر آن و بیان عذر ، احتجاج به روایت عایشه نموده .

و ظاهر است که اگر تسلیم این هر دو روایت و دلالت آن بر مطلوب کرده شود ، تواتر مدعایش ثابت نمیشود که به روایت دو صحابی تواتر ثابت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صنعهم ) آمده است .
2- [ الف ] الطعن الثامن من مطاعن عمر ، من المطلب التاسع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة فی مطاعن عمر . ورق : 260 / 304 .

ص : 325

نمی تواند شد ، چه جا که در سلسله روایت از عایشه و ابی ذر هم تواتر متحقق نباشد ، با آنکه این هر دو روایت که از ابی ذر و عایشه منقول است از آن هرگز ثابت نمیشود که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را - که عمر مقرر کرده - خوانده باشد ، چه در این هر دو روایت عدد رکعات صلات مذکور نیست ، و صلات تراویح بیست رکعت است ، أمّا روایة أبی ذرّ فهی هکذا فی سنن (1) الترمذی :

عن أبی ذرّ ، قال : صُمنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلم یصلّ بنا حتّی بقی سبع من الشهر ، فقام بنا حتّی ذهب ثُلث اللیل ، ثم لم یقم بنا فی السادسة ، وقام بنا فی الخامسة حتّی ذهب شطر اللیل ، فقلنا : یا رسول الله ! لو نفلتنا بقیة لیلتنا هذه ؟ فقال : إنه من قام مع الإمام حتّی ینصرف کتب له قیام لیلة .

ثم لم یصلّ بنا حتّی بقی ثلاث من الشهر ، وصلّی بنا فی الثالثة ، ودعی أهله ونساءه ، فقام بنا حتّی تخوّفنا الفلاح . قلت له : وما الفلاح ؟ قال : السجود (2) (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً بجای ( سنن ) کلمه : ( من ) آمده است .
2- فی المصدر : ( السحور ) .
3- [ الف ] صفحة : 152 / 1128 باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی قیام اللیل والنوافل من غیر إیجاب . . إلی آخره من کتاب التهجد . [ سنن ترمذی 2 / 150 ] .

ص : 326

ومثله ما فی سنن أبی داود وابن ماجة والنسائی (1) .

وأمّا روایة عائشة هکذا فی صحیح البخاری :

عن عائشة أُمّ المؤمنین : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی ‹ 923 › ذات لیلة فی المسجد ، فصلّی بصلاته ناس ، ثم صلّی من القابلة ، فکثر الناس ، ثم اجتمعوا من اللیلة الثالثة والرابعة ، فلم یخرج إلیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا أصبح قال : قد رأیت الذی صنعتم ، ولم یمنعنی من الخروج إلیکم إلاّ أنی خشیت أن یفرض علیکم . وذلک فی رمضان (2) .

ومثله ما فی صحیح مسلم (3) .

از ملاحظه این هر دو روایت واضح است که عدد رکعات صلات در این هر دو مذکور نیست ، پس این صلات را همین صلات تراویح که عمر ابتداعش کرده پنداشتن سمتی از جواز ندارد .

و از این جاست که علامه سیوطی به دلایل سدیده و براهین عدیده ثابت کرده که نماز تراویح در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده و آن


1- سنن ابوداود 1 / 309 - 310 ، سنن ابن ماجه 1 / 420 ، سنن نسائی 3 / 84. و مراجعه شود به : سنن بیهقی 2 / 494 ، مسند احمد 5 / 159 - 160 ، 163 ، سنن دارمی 2 / 26 - 27 ، مصنف ابن ابی شیبه 2 / 286 ، ومصادر دیگر .
2- صحیح بخاری 2 / 44 .
3- صحیح مسلم 2 / 177 .

ص : 327

جناب آن را نخوانده - ولو مرةً ! - و نه به آن امر فرموده ، بلکه آن صرف ابتداع خلیفه ثانی است .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " گفته :

عن عائشة . . . : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی صلاة اللیل ذات لیلة - أی فی لیلة من لیالی رمضان - فی المسجد فصلّی بصلاته ناس . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که این صلات که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این دو یا سه شب در ماه رمضان خوانده ، نماز شب بود ; پس حمل آن بر صلات تراویح ، چنانچه از کابلی و مخاطب سرزده ، محمول بر عصبیت و عناد و کذب و بهتان است .

و مع هذا کلّه روایت عایشه مضطرب و مختلف است که گاهی روایت میکند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را در مسجد خوانده ; و گاهی میآرد که : این نماز در حجره آن جناب واقع شده .

در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن ابن شهاب ; قال : أخبرنی عروة أن عائشة أخبرته : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خرج [ ذات ] (2) لیلة من


1- [ الف ] باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ علی قیام اللیل والنوافل ] من غیر إیجاب . [ ارشاد الساری 2 / 313 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 328

جوف اللیل فصلّی فی المسجد ، فصلّی رجال بصلاته . . إلی آخره (1) .

و روایتی که دلالت دارد بر آنکه این نماز در حجره آن جناب بود نه در مسجد این است :

حدّثنا محمد بن سلام ، قال : [ أخبرنا ] (2) عبدة ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن عمرة ، عن عائشة ، قالت : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی من اللیل فی حجرته - وجدار الحجرة قصیر (3) - فرأی الناس شخص النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقام أُناس یصلّون بصلاته ، فأصبحوا فتحدّثوا بذلک ، فقام اللیلة الثانیة ، فقام معه أُناس یصلّون بصلاته ، صنعوا ذلک لیلتین أو ثلاثاً حتّی إذا کان بعد ذلک جلس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلم یخرج ، فلمّا أصبح ذکر ذلک الناس ، فقال : إنی خشیت أن تکتب علیکم صلاة اللیل (4) .

این روایت چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر اینکه : جناب


1- [ الف ] باب من قال - فی الخطبة بعد الثناء - : أمّا بعد ; من کتاب الجمعة . 126 / 1128 ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 222 و 2 / 252 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصیرة ) آمده است .
4- [ الف ] باب إذا کان بین الإمام وبین القوم حائط أو سترة . . إلی آخره من أبواب الجماعة . 101 / 1128 ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 178 ] .

ص : 329

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز در مسجد نخوانده ، بلکه در حجره خود خوانده ، و مردم چون - به سبب قصر جدار حجره - شخص مبارک آن جناب [ را ] دیدند ، اقتدا به آن حضرت از بیرون حجره - با وصف حیلوله جدار میان امام و مأمومین - نمودند .

وبخاری هم همین معنا از این حدیث فهمیده در باب إذا کان بین الإمام وبین القوم حائط أو سترة آورده .

و ابن حجر در " فتح الباری " تصریح کرده به اینکه : مراد از حجره در این حدیث ، ظاهرش آن است که حجره بیت آن حضرت است ، و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد (1) ، ‹ 924 › حیث قال (2) :

قوله : ( فی حجرته ) ظاهره أن المراد حجرة بیته ، [ و ] (3) یدلّ علیه ذکر جدار الحجرة ، وأوضح منه روایة حماد بن زید ، عن یحیی - عند أبی نعیم - بلفظ : کان یصلّی فی حجرة من حجر أزواجه (4) .


1- قسمت : ( و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] دو سطر گذشته اشتباهاً چنین آمده است : ( مراد از حجره در این حدیث حجره بیت آن حضرت است ، و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد ظاهرش آن است که حیث قال ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فتح الباری 2 / 178 .

ص : 330

لیکن ابن حجر بعد این تصریح عدول از آن نموده ، گفته :

ویحتمل أن المراد الحجرة التی کان احتجرها فی المسجد بالحصیر - کما فی الروایة التی بعد هذه - وکذا حدیث زید بن ثابت الذی بعده .

ولأبی داود ، ومحمد بن نصر - من وجهین آخرین - ، عن أبی سلمة ، عن عائشة : أنها هی التی نصبت لها الحصیر علی باب بیتها .

فإمّا أن یحمل علی التعدّد ، أو علی المجاز فی الجدار [ و ] (1) فی نسبة الحجرة إلیها . (2) انتهی .

و صدور مثل این کلام مهمل از مثل چنین فاضل متبحر مقام تعجب است ; زیرا که این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را در حجره شریف خود خوانده ، و در میان آن جناب و مأمومین جداری قصیر حائل بود ، و دلالت آن بر آنکه مراد از حجره ، حجره بیت شریف است - به اعتراف خود ابن حجر - ثابت ، و روایت ابی نعیم صریح است در اینکه این نماز در حجره ای از حجرات ازواج آن حضرت بود ، پس


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نشان سابق ; أعنی : باب إذا کان بین الإمام و بین القوم حائط . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 178 ] .

ص : 331

با وصف این تصریح لفظ ( حجره ) را بر حجره حصیر که در مسجد بوده ، چگونه محمول توان ساخت که حجره حصیر را که در مسجد باشد کسی حجره [ ای ] از حجرات ازواج آن حضرت نمیگوید .

و احتمال تعدد قصه مدفوع است به اینکه : از این حدیث ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اقتدا کردن مردم را به آن حضرت مکروه دانسته و پسند نکرده ، و از حدیث زید بن ثابت - کما سیجیء - ظاهر است که : بر این حرکت ایشان غضبناک شده ، پس حمل هر دو حدیث بر تعدد نمودن ، اثبات مزید مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر ذمه صحابه نمودن است .

و حدیثی که کابلی از ترمذی و غیره روایت کرده ، و آن را دلیل خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت ، و دعوت به سوی آن گردانیده .

مردود است به اینکه : بخاری در " صحیح " خود در باب صلاة اللیل روایت کرده :

عن زید بن ثابت : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اتخذ حجرة - قال : حسبت أنه قال : من حصیر - فی رمضان ، فصلّی فیها لیالی ، فصلّی بصلاته ناس من أصحابه ، فلمّا علم بهم جعل یقعد ، فخرج إلیهم ، فقال : قد عرفت (1) الذی رأیت من صنیعکم ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غرفت ) آمده است .

ص : 332

فصلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، فإن أفضل صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة . (1) انتهی .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اقتدای مردم با آن حضرت در این نماز که در لیالی ماه رمضان خوانده ، راضی نبوده که هرگاه اقتدای ایشان را دانست شروع در قعود فرمود ، و بر محض اشاره فعلی اکتفا نفرموده ، به قول هم مرجوحیّت صنیع ایشان ظاهر فرمود که ارشاد کرد که : به تحقیق که شناختم آنچه دیدم از صنیع شما ، پس نماز خوانید در بیوت خودتان (2) ، به تحقیق که افضل نماز مرد ، در خانه او است سوای مکتوبه ، پس این روایت به صراحت تمام بر بطلان روایت ترمذی و غیره دلالت دارد .

و نیز بخاری در باب ( ما یجوز من الغضب والشدّة لأمر الله ) من کتاب الأدب روایت کرده : ‹ 925 › عن زید بن ثابت ; قال : احتجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجیرة مخصّفة (3) أو حصیراً ، فخرج رسول الله صلی الله


1- [ الف ] باب صلاة اللیل من أبواب إقامة الصفوف . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 178 ، و مراجعه شود به 8 / 142 ] .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
3- [ الف ] ما یتخذ من خوص المقلّ أو النخل . ( 12 ) . [ قال ابن حجر - فی مقدمة فتح الباری صفحة : 109 - : حجرة مخصفة هی حصیر من خوض . وقال فی فتح الباری 10 / 430 : والخصفة - بفتح الخاء المعجمة ، والصاد المهملة ، ثم فاء - ما یتخذ من خوص المقل أو النخل . وقال ابن منظور : الخصفة - بالتحریک - : واحدة الخصف ، وهی الجلّة التی یکنز فیها التمر ، وکأنّها فَعَل بمعنی مفعول من الخصف ، وهو ضمّ الشیء إلی الشیء ; لأنّه منسوج من الخوص . وفی الحدیث : کانت له خصفة یحجرها ویصلّی فیها . لاحظ : لسان العرب 9 / 73 ] .

ص : 333

علیه [ وآله ] وسلم یصلّی فیها ، قال : فتتبع [ إلیه ] (1) رجال وجاؤوا یصلّون بصلاته ، ثم جاؤوا لیلة ، فحضروا وأبطأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنهم ، فلم یخرج إلیهم ، فرفعوا أصواتهم وحصبوا الباب ، فخرج إلیهم مغضباً فقال لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما زال بکم صنیعکم حتّی ظننت أنه سیکتب علیکم ، فعلیکم بالصلاة فی بیوتکم ، فإن خیر صلاة المرء فی بیته إلاّ الصلاة المکتوبة (2) .

از این حدیث ظاهر است که مردم اقتدا به آن حضرت بی اذن جنابش کردند ، و آن جناب اقتدای ایشان را مکروه داشت ، و به عدم خروج به سوی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب ما یجوز من الغضب و الشدّة لأمر الله من کتاب الأدب . 903. [ صحیح بخاری 7 / 99 ] .

ص : 334

ایشان اشاره کرد به مرجوحیت فعل ایشان و عدم استحسانش ; و چون ایشان با این همه درخواست آن کردند جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غضبناک شد ، و امر کرد ایشان را به اینکه : نماز در بیوت خود بخوانند ، و فرمود که : به تحقیق که بهترین صلات مرد در خانه او است سوای صلات مکتوبه .

و عینی در " عمدة القاری " در شرح این حدیث گفته :

سبب غضبه : أنهم اجتمعوا بغیر أمره ، ولم یکتفوا بالإشارة منه بکونه (1) لم یخرج إلیهم ، وبالغوا حتّی حصبوا بابه . . إلی آخره (2) .

پس از این حدیث ثابت شد که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز به اقتدای مردم با آن جناب در نماز نافله راضی نبوده ، بلکه آن را مرجوح و مذموم میدانست ، و بر دعوت به سوی آن غضبناک شد ، و به خلاف آن امر فرمود .

پس بنابر این ، حدیث " صحیح ترمذی " و غیره که از آن ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را به سوی اقتدا در صلات نفل دعوت کرده ، و فضیلت آن بیان نموده ، بلا شبهه کذب و افترای بحت باشد ; پس ذکر چنین حدیثی که " صحیح بخاری " تکذیب آن کرده باشد ، و آن هم به مقابله شیعه به غایت عجیب است .

و بخاری این حدیث را در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنّة در باب ( ما یکره من کثرة السؤال وتکلّف ما لا یعنیه ) به این الفاظ آورده :


1- فی المصدر : ( لکونه ) .
2- عمدة القاری 22 / 162 .

ص : 335

عن زید بن ثابت : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اتخذ حجرة فی المسجد من حصیر ، فصلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیها لیالی حتّی اجتمع إلیه ناس ، ثم فقدوا صوته لیلة ، وظنّوا أنه قد نام ، فجعل بعضهم یتنحنح لیخرج إلیهم ، فقال : مازال بکم الذی رأیت من صنیعکم حتّی خشیت أن یکتب علیکم ، فلو کتب علیکم ما قمتم به ، فصلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، فإن أفضل صلاة المرء فی بیته إلاّ الصلاة المکتوبة (1) .

و ابن حجر در " فتح الباری " در شرح این حدیث گفته :

والذی یتعلق بهذه الترجمة من هذا الحدیث مایفهم من إنکاره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ما صنعوا من تکلّف ما لم یأذن لهم فیه من التجمیع فی المسجد فی صلاة اللیل . (2) انتهی .

و در " عمدة القاری " تصنیف عینی در شرح این حدیث مسطور است :

ومطابقته للجزء الثانی للترجمة ، وهو (3) إنکاره صلی الله علیه


1- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة باب مذکور . [ صحیح بخاری 8 / 142 ] .
2- فتح الباری 13 / 227 .
3- فی المصدر : ( للترجمة للجزء الثانی ، وهی ) .

ص : 336

[ وآله ] وسلم [ ما صنعوا ] (1) من تکلّف ما لم یؤذن لهم فیه من الجمعیة فی المسجد فی صلاة اللیل (2) .

از اینجا صراحتاً ثابت شد که : جمع شدن این مردم را در مسجد ‹ 926 › و اقتدا به آن حضرت در صلات لیل مرضی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن حضرت اجازتش داده ، بلکه بر این فعلشان انکار کرده .

پس آنچه در " صحیح ترمذی " و غیره واقع است هرگز حظی از صحت و واقعیت نداشته باشد .

و از اینجا واضح میشود که حدیث عایشه هم که در آن اقتدای مردم به آن حضرت در صلات نافله مذکور است - و بخاری و مسلم روایتش کرده اند - لیاقت حجیت ندارد .

و بطلان حدیث ترمذی و غیره از دیگر روایات خود ترمذی هم ظاهر میشود ; زیرا که ترمذی هم روایت کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ارشاد فرمود که : بهترین صلات شما در بیوت شما است سوای مکتوبه ، چنانچه گفته :

باب ما جاء فی فضل صلاة التطوع فی البیت حدّثنا محمد بن بشار ، ( نا ) محمد بن جعفر ، ( نا ) عبد الله بن


1- الزیادة من المصدر .
2- عمدة القاری 25 / 33 .

ص : 337

سعید بن أبی هند ، عن سالم أبی النصر ، عن بشر بن سعید ، عن زید بن ثابت ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : أفضل صلاتکم فی بیوتکم إلاّ المکتوبة .

وفی الباب : عن عمر بن الخطاب ، وجابر بن عبد الله ، وأبی سعید ، وأبی هریرة ، وابن عمر ، وعائشة ، وعبد الله بن سعد ، وزید بن خالد الجهنی . قال أبو عیسی : حدیث زید بن ثابت حدیث حسن ، وقد اختلفوا فی روایة هذا الحدیث ، فرواه موسی بن عقبة ، وإبراهیم بن أبی النصر مرفوعاً ، وأوقفه بعضهم ، ورواه مالک عن أبی النصر ولم یرفعه ، والحدیث المرفوع أصحّ .

حدّثنا إسحاق بن منصور ، ( نا ) عبد الله بن نمیر ، عن عبید الله ابن عمر ، عن نافع ، عن ابن عمر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : صلّوا فی بیوتکم ، ولا تتخذوها قبوراً .

قال أبو عیسی هذا حدیث حسن ، صحیح (1) .

از این هر دو حدیث ثابت شد که : خواندن نماز نافله در خانه بهتر است و و مأمور به ، و خواندن آن در مسجد مرجوح ، پس چگونه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر خلاف ارشاد خود نماز نافله در مسجد خوانده باشد ، و مردم را بر آن جمع کرده ؟ ! چنانچه کابلی ادعا کرده .


1- [ الف ] من أبواب الصلاة . ( 12 ) . [ سنن ترمذی 1 / 279 - 280 ] .

ص : 338

و احادیث دالّه بر فضل خواندن نماز نافله در بیت ، در دیگر کتب معتمده سنیه هم مذکور است ، ففی کنز العمال :

فضل صلاة الرجل فی بیته علی صلاته حیث یراه الناس کفضل المکتوبة علی النافلة . طب . عن صهیب بن (1) النعمان .

من صلّی رکعتین فی خلأ لا یراه إلاّ الله تعالی والملائکة ، کتب له براءة من النار . ابن عساکر عن جابر .

تطوّع الرجل فی بیته یزید علی تطوّعه عند الناس کفضل صلاة الرجل فی جماعة علی صلواته وحده . ش . عن رجل .

أفضل الصلاة صلاة المرء فی بیته إلا المکتوبة . خ . عن زید بن ثابت .

صلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، ولا تترکوا النوافل فیها . قط . فی الإفراد عن أنس وجابر .

صلاة أحدکم فی بیته أفضل من صلاته فی مسجدی هذا إلاّ المکتوبة . و عن زید بن ثابت . ابن عساکر ، عن ابن عمر (2) .

و نیز در آن است :


1- در [ الف ] اشتباهاً ( بن ) تکرار شده است .
2- کنز العمال 7 / 771 - 772 .

ص : 339

من صلّی رکعتین فی السرّ ، دفع [ الله ] (1) عنه اسم النفاق . أبو الشیخ عن ابن عمر .

صلاة التطوع حیث لا یراه من الناس أحد ، مثل خمسة (2) وعشرین صلاة حیث یراه الناس . ‹ 927 › أبو الشیخ عن صهیب .

یا أیها الناس ! إنّما هی الصلاة (3) فی البیوت . هق . عن کعب بن عجرة .

ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی المغرب ، فلمّا فرغ رأی الناس یسمعون ، قال فذکره (4) .

و نیز در آن است :

عن عبد الله بن سعد ; قال : سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن الصلاة فی بیتی والصلاة فی المسجد ؟ فقال : تری ما أقرب بیتی من المسجد ، ولئن أُصلی فی بیتی أحبّ إلیّ من أن أُصلّی فی المسجد إلاّ أن تکون صلاة مکتوبة (5) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( خمس ) .
3- فی المصدر : ( هذه الصلوات ) .
4- کنز العمال 7 / 774 .
5- [ الف ] الفصل الأول من الباب التاسع فی صلاة النوافل من کتاب الصلاة من حرف الصاد . صفحه : 382 ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 384 ] .

ص : 340

و مع هذا حدیث ترمذی و غیره را حدیث " صحیح مسلم " و " بخاری " - که خود کابلی نقل کرده ! - نیز تکذیب میکند ; چه از آن ظاهر است که : دو شب مردم از خود پسِ آن حضرت نماز خواندند ، و به شب سوم و چهارم آن حضرت تشریف نیاورد و نماز جماعت نخواند به خوف اینکه مردم به آن حضرت اقتدا کنند . و این معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه آن جناب از جماعت در صلات نافله کراهت کرده ، پس مدلول این حدیث آن باشد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) از اقتدای مردم به آن حضرت کراهت داشته و مردم را دعوت به سوی آن نکرده .

و روایت ترمذی و غیره دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را بر اقتدا در صلات نافله دعوت کرده ، و فضیلت آن بیان فرموده که - ارشاد نموده آنچه محصلش آن است که - : هرکسی که پسِ امام نماز خواند و باز گردد ، برای او ثواب قیام یک شب نوشته میشود .

و این دلالت دارد بر افضلیت جماعت در نافله و خواندن آن خارج بیت ، پس روایت عایشه - که در " صحیحین " مذکور است - تکذیب این روایت ترمذی و غیره خواهد نمود بلا شبهه .

پس کمال عجب است که چگونه کابلی را از تخالف و تناقض این هر دو روایت باکی بر نداشته ، به هر دو معاً دست تمسک انداخته ، خود را نهایت مرتبه رسوا ساخته .

و نیز از دلائل تکذیب حدیث ترمذی و غیره و بطلان رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جماعت در صلات نافله حدیثی است که مسلم در

ص : 341

" صحیح " خود روایت کرده ، کما فی جامع الأُصول :

أنس ; قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقوم فی رمضان ، فجئت فقمت إلی جنبه ، وجاء رجل فقام أیضاً ، فکنّا رهطاً ، فلمّا أحسّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا خلفه ، جعل یتجوّز فی الصلاة ، ثم دخل رحله ، فصلّی صلاة لا یصلّیها عندنا ، قال : فقلنا له - حین أصبحنا - : فظننت (1) لنا اللیلة ؟ قال : نعم ، ذاک الذی حملنی علی ما صنعت .

قال : فأخذ یواصل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذلک فی آخر الشهر ، فأخذ رجال من أصحابه یواصلون ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما بال رجال یواصلون ؟ ! إنکم لستم مثلی ، والله لو تمادی بی الشهر لواصلت ، وصالا یدع المتعمّقون تعمّقهم (2) . أخرجه مسلم (3) .


1- فی صحیح مسلم وجامع الأصول : ( أفطنت ) .
2- کذا فی صحیح مسلم وجامع الأصول ، وفی [ الف ] : ( لقمقهم ) ، ولا معنی له ، اللهم إلاّ أن یکون تصحیف ( لقلقتهم ) . قال الطریحی - فی اللقلقة - : کلّ صوت فیه حرکة واظطراب . وعن أبی عبیدة : اللقلقة : شدّة الصوت . لاحظ : مجمع البحرین 4 / 133 .
3- [ الف ] الفصل الخامس فی قیام شهر رمضان ، من الباب الأول ، من القسم الثانی ، فی النوافل ، من کتاب الصلاة ، من حرف الصاد 313 / 747. [ جامع الاصول 6 / 115 - 116 ، صحیح مسلم 3 / 134 ] .

ص : 342

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به وقوع جماعت در صلات نافله اصلا راضی نبوده تا آنکه چون انس و بعض مردم دیگر بی اذن آن حضرت اقتدا به آن جناب شروع کردند و آن جناب احساس این معنا کرده ، در صلات تخفیف کرد و به تعجیل آن را ادا کرده و در خانه مبارک تشریف برد ، و هرگاه صحابه اقتدای خود را پسِ آن حضرت بیان ‹ 928 › کردند ، آن جناب ارشاد نمود که : همین معنا باعث تخفیف و تعجیل آن حضرت در صلات و تشریف بردن به خانه مبارک گردید .

و از اینجا نهایت کراهت آن حضرت از جماعت در صلات نافله واضح گردید ، و ظاهر شد که آن جناب به وقوع جماعت از صلات نافله یک مرتبه هم راضی نبوده و آن را مکروه دانسته ، پس روایت ترمذی و غیره که دلالت صریحه به رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جماعت در صلات نفل بلکه دعوت به سوی آن و بیان فضل آن دارد ، بلاشبهه بهتان و افترای محض خواهد بود .

و نیز دلالت دارد بر بطلان وقوع جماعت در صلات نافله ماه رمضان به زمان نبوی و بطلان حدیث مروی در " صحیح ترمذی " و غیره آنچه در " شرح

ص : 343

موطأ " ملا علی مذکور است ، وهو هذا - بعد ذکر حدیث ابتداع عمر صلاة التراویح فی الجماعة - :

قال محمد : وبهذا کلّه نأخذ ، لا بأس بالصلاة فی شهر رمضان أن یصلّی الناس . . أی صلاة التراویح تطوعاً أو بطریق التطوع ، لا باعتقاد الوجوب بإمام . . أی وإن کانت الجماعة بالنافلة بدعة إلاّ أنها بدعة مستحسنة ; لأن المسلمین قد أجمعوا علی ذلک حیث لم ینکر أحد من الصحابة علی عمر هنالک ، ثم استمرّ علیه المسلمون ، ورأوه . . أی فإنه محض خیر ، وقد روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما رآه المسلمون حسناً فهو عند الله حسن ، وما رآه المسلمون قبیحاً فهو عند الله قبیح (1) .

از این عبارت ظاهر است که جماعت در نماز نافله بدعت است و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نبوده و وجه استحسانش اجماع مسلمین است نه فعل جناب سید المرسلین صلی الله علیه وآله اجمعین .

اما آنچه گفته : و مثل دیگر نوافل آن را تنها نگزارده .

پس دانستی که روایتی که بعض اهل سنّت در اثبات خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نماز تراویح [ را ] به آن تمسک جسته اند و سیوطی آن را


1- [ الف ] باب قیام شهر رمضان . ( 12 ) . [ شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 11 / 126 ] .

ص : 344

تضعیف و توهین نموده ، صریح است در اینکه خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این نماز را بی جماعت بود ، چنانچه در " رساله سیوطی " مذکور است :

عن ابن عباس : کان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] یصلّی فی رمضان - فی غیر جماعة - عشرین رکعة (1) .

و در همان " رساله " در روایت بیهقی هم تصریح است به اینکه عشرین رکعت را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بی جماعت خوانده (2) .

و از احادیث اهل سنت - که سابقاً گذشت - صریح ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به خواندن نافله به جماعت راضی نبوده .

و نیز اگر خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را به جماعت به شهرت و تواتر ثابت میشد ، مالک - که امام الائمه سنیه است - و غیر او از اکابرشان مثل ابویوسف و بعض شافعیه چرا انفراد را در این نماز افضل میدانستند ؟ !

نووی در " منهاج " شرح " صحیح مسلم " گفته :

والمراد بقیام رمضان صلاة التراویح ، واتفق العلماء علی استحبابها ، واختلفوا فی أن الأفضل صلاتها منفرداً فی بیته أم فی


1- المصابیح فی صلاة التراویح : 11 .
2- المصابیح فی صلاة التراویح : 16 .

ص : 345

جماعة فی المسجد ؟ فقال الشافعی وجمهور أصحابه وأبو حنیفة وأحمد وبعض المالکیة . . وغیرهم : الأفضل صلاتها جماعة ، کما فعله عمر بن الخطاب والصحابة . . . واستمرّ عمل ‹ 929 › المسلمین علیه ; لأنه من الشعائر الظاهرة ، فأشبه صلاة العید . وقال مالک وأبو یوسف وبعض الشافعیة . . وغیرهم : الأفضل فرادی فی البیت ; لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أفضل الصلاة صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة (1) .

و در " صحیح ترمذی " مذکور است :

واختار ابن المبارک وأحمد وإسحاق الصلاة مع الإمام فی شهر رمضان ، واختار الشافعی أن یصلّی الرجل وحده إذا کان قارئاً (2) .

غزالی در " احیا العلوم " گفته :

وقد اختلفوا فی أن الجماعة فیها أفضل أم الانفراد ؟ (3) فقیل : إن الجماعة أفضل لفعل عمر . . . ; ولأن الاجتماع برکة ، وله فضیلة بدلیل الفرائض ; ولأنه ربّما یکسل فی الانفراد ، وینشط عند مشاهدة


1- [ الف ] باب الترغیب فی قیام رمضان ، من کتاب الصلاة . [ شرح مسلم نووی 6 / 39 ] .
2- [ الف ] باب ما جاء فی قیام رمضان من أبواب الصوم . [ سنن ترمذی 2 / 150 ] .
3- هنا فی المصدر زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) للاستغناء عنه .

ص : 346

الجمع . وقیل : الانفراد أفضل ; لأن هذه سنّة لیست من الشعائر کالعیدین ، فإلحاقها بصلاة [ الضحی ] (1) وتحیّة المسجد أولی ، ولم یشرع فیها جماعة ، وقد جرت العادة بأن یدخل المسجد جمع معاً ثم لم یصلّوا التحیة معاً (2) ; ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فضل صلاة التطوّع فی بیته علی صلاته فی المسجد ، کفضل صلاة المکتوبة فی المسجد علی صلاته فی البیت (3) .

قوله : و عذر ترک مواظبت بر آن بیان نموده که : إنی خشیت أن یفرض علیکم .

أقول : این عذر در ترک آن صلات منقول است که تعداد آن غیر مروی است ، و از کلام قسطلانی ظاهر شد که آن صلات لیل بود ، پس ادعای این معنا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این عذر [ را ] در ترک مواظبت بر صلات تراویح به جماعت بیان فرموده ، کذب و بهتان صریح است .

و با این همه صحت این فقره خالی از کلام نیست ; زیرا که اگر ارتکاب امری مسنون ، موجب خوف افتراض آن بوده ، میبایست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر صلات نافله علی الاطلاق و بالخصوص در ماه رمضان -


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بالجماعة ) .
3- احیاء علوم الدین 1 / 202 .

ص : 347

کما أقرّ به السیوطی - حثّ و ترغیب نمیکرد ، و همچنین حکم به خواندن نماز نافله در بیوت نمیفرمود ، و همچنین امر و تأکید [ بر ] دیگر مستحبات و مواظبت بر آن نمیفرمود ، پس یا قائل باید شد که این فقره صحیح نیست ; و یا آنکه بالخصوص این صلات مرجوح و مذموم بوده که ارتکاب آن موجب عقاب بود ، پس در این صورت هم ظاهر خواهد شد که ابتداع صلات تراویح قبیح و شنیع است ، و استدلال بر آن به این حدیث غیر صحیح . ولنعم ما أفاد مولانا علاء الدین فی الحدائق حیث قال :

وأمّا ما تقدم فی بعض روایاتهم المتقدمة من أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : ( مازال بکم صنیعکم حتّی خشیت أن یکتب علیکم صلاة اللیل ) ، فإنه ممّا تفرّدوا بروایته ، ولیس موجوداً فی روایات أهل البیت ( علیهم السلام ) ، وأکثرها عن عائشة وأنس ، وهما ممّن حکم بعض أئمتنا ( علیهم السلام ) بأنهم کانوا یکذبون علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

فیتوجّه علی ما یتوهمه بعض العامّة من ظاهره أنه تعلیل بعید ، فإن المواظبة علی الخیر والاجتماع علی الفعل المندوب إلیه لایصیر سبباً لأن یفرض علی الناس ، ولیس الله عزّ وجلّ غافلا من وجوه المصالح حتّی یتفطن بذلک الاجتماع ، ویظهر له الجهة المحسنة المقتضیة لایجاب الفعل ، وکیف أمرهم مع ذلک الخوف ‹ 930 › بأن یصلوها فی بیوتهم ولم یأمرهم بترک الرواتب خشیة من الافتراض ، بل أکد الأمر فی المواظبة علیها والقیام بها .

ص : 348

ثم المناسب لهذا التعلیل أن یقول : ( خشیت أن یفرض علیکم الجماعة فیها ) ، لا ( أن یفرض علیکم صلاة اللیل ) ، کما فی بعض الروایات السابقة ، وهو واضح .

وبالجملة ; لیست الصلاة فی البیوت أخفی عند الله عزّ وجلّ من الصلاة فی المسجد ، ولا الجماعة فی الصلاة أدعی إلی الایجاب والافتراض من الاجتماع علی الفعل علی الانفراد ، بل لا معنی لکون الجماعة فی الصلاة والحضور موجباً لایجاب الصلاة ، وقد ذهبوا إلی أن الجماعة مستحبة فی بعض النوافل : کصلاة العید والکسوف والاستسقاء والجنازة - کما مر فی کلام الشارح (1) - ، ولم یصر الاجتماع فیها سبباً للافتراض ، ولا خاف رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من ذلک ، ولم ینه عن الجماعة فیها [ وإقامتها ] (2) فی المساجد ، فلو صحّت هذه الروایة تحمل [ علی ] (3) أن المراد النهی عن تکلف ما لم یأمر الله عزّ وجلّ به ، والتحذیر من أن یوجب علیهم صلاة اللیل لارتکاب البدعة ، فیعجزوا عنها ویعاقبوا علی ترکها .

وقد روی عن أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) أنه قال : « إن الله افترض علیکم فرائض ، فلا تضیّعوها ; وحدّ لکم حدوداً ، فلا تنتهکوها ;


1- یعنی ابن ابی الحدید .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 349

وسکت لکم عن أشیاء - ولم یدعها نسیاناً - فلا تتکلفوها » . والأخبار فی هذا المعنی کثیرة .

وحینئذ فایجاب صلاة اللیل أو الجماعة فیها فی قوة العقاب علی تکلّفهم ما لم یؤمروا به ، وابتداعهم فی الدین ، وفیه دلالة واضحة علی قبیح فعلهم ، وأنه مظنّة العقاب ، وإذا کان کذلک فلا یجوز لأحد ارتکاب ذلک الفعل ، ولو کان بعد ارتفاع الوحی وزوال خوف الایجاب والافتراض . .

فظهر أنه لا یستفاد من هذه الروایات جواز الجماعة فی هذه الصلاة بعد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، بل هی دلیل علی عدمه (1) .

اما آنچه گفته : چون بعد پیغمبر این عذر زائل شد ، عمر احیای سنّت نبوی نموده . . . الی آخر .

آری ! در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمر را یارای آن نبود که جهاراً و علانیةً بدعتی در دین احداث کند ، و مردم اتباع او بی محابا پیش گیرند ، چون بعد پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر زایل شد ، عمر اماته سنّت نبوی و احیای بدعت به اتباع شیطان غوی نمود .

و عجب است که اگر اقامه صلات تراویح احیای سنّت نبوی بوده چرا


1- حدائق الحقائق : 147 - 148 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) .

ص : 350

ابوبکر در حالت حیات خود احیای این سنّت سنیه ننموده ؟ ! و چرا آن را مرده و خامل گذاشت و از حیازت این اجر جزیل دست بر داشت ؟ !

اما آنچه گفته : و قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است . . . الی آخر .

پس قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است که چون حکمی از شارع ثابت باشد ، مخالفت آن نتوان کرد ، و چون عدم رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جماعت در صلات نافله و رجحان ترک جماعت در آن از احادیث سابقه ظاهر شده ; لهذا ادا کردن صلات تراویح به جماعت ممنوع باشد ، و مقرر کردن آن بدعت در دین و معاندت و مخالفت جناب خاتم النبیین صلی الله علیه وآله الطاهرین ، و عین اتباع ‹ 931 › وساوس شیاطین [ است ] ، والحمد لله رب العالمین علی ما أوضح الحق الیقین ، وفضح المکابرین والمعاندین ، وأبطل تلمیعات الملبّسین .

اما آنچه گفته : گویند : به اعتراف عمر بدعت است ; زیرا که خود گفته : ( نعمت البدعة ) ، پس به این معنا است که مواظبت بر آن با جماعت چیزی نو پیدا است که در زمان آن سرور نبود .

پس بطلان این تأویل علیل و توجیه غیر وجیه که حمل غیر سدید و تفسیر بعید است ، پرظاهر و عیان است چه بنابر این اطلاق بدعت بر سایر واجبات و مستحبات جایز خواهد شد چه اگر مجرد مواظبت با وصف ثبوت اصل آن

ص : 351

به فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب اطلاق بدعت (1) بر آن خواهد شد ، اطلاق بدعت بر دیگر واجبات و مستحبات هم به این اعتبار - که لااقل جزئیات شخصیه خاصّه آن که الحال واقع میشود و در زمان آن حضرت نبود - صحیح باشد ، ولا یقول به عاقل .

و مع هذا از افاده امام شافعی - که به تصریح والد مخاطب در " قرة العینین " مقتدای جمیع محدّثین و فقها ، واعمق است به اعتبار مدرک ، و اقوی به اعتبار فقه و استنباط ، و آیتی از آیات الله تعالی (2) - ظاهر شد که قول عمر : ( نعمت البدعة هذه ) دلالت دارد بر آنکه : آن بدعت محدثه است که نبوده ، پس بطلان این تأویل به تصریح امام شافعی ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

و افاده کرمانی هم به صراحت تمام ابطال آن مینماید که از آن ظاهراست که : وجه اطلاق عمر بدعت را بر این صلات آن است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را مسنون نساخته ، و نه در زمان ابی بکر بوده (3) .

و جلال الدین سیوطی - که به غایت محقق و معتبر است - این قول عمر را از دلایل این معنی که این صلات در زمان حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نبود ، و آن را جناب رسول خدا " صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بدعت اطلاق ) آمده است .
2- قرة العینین : 195 .
3- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 154 .

ص : 352

نخوانده ، شمرده ; و بعدِ نقل آن گفته :

وذلک صریح فی أنها لم تکن فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) . ونیز افاده نموده که : امام شافعی و جماعاتی از علمای اهل سنت به آن تصریح فرموده اند ، و از جمله ایشان عزّ الدین بن عبدالسلام است که بر این مطلوب نصّ کرده (2) .

و امام محیی السنّة بغوی . . . (3) - که او را مخاطب در " رساله اصول حدیث " از جمله شرّاح و موجهین احادیث خود پسندیده و برگزیده ، و او را محل اعتماد دانسته ، و گفته که : خصوصاً " شرح السنّة " بغوی در فقه حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی است ، و گویا " شرح مفاتیح " و " مشکاة " از آن کتاب حاصل است . (4) انتهی . - در کتاب " شرح السنّة " بعدِ ذکر حدیث عمر گفته :

قوله : ( نعمت البدعة هذه ) ، إنّما دعاها : بدعة ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسنّها (5) لهم ، ولا کانت فی زمن أبی بکر . (6) انتهی .


1- المصابیح فی صلاة التراویح : 13 .
2- المصابیح فی صلاة التراویح : 13 .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
4- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 62 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( یسنّیها ) آمده است .
6- شرح السنّة 2 / 510 .

ص : 353

از این عبارت ظاهر است که اطلاق نمودن عمر لفظ بدعت را بر صلات تراویح دلالت دارد بر آنکه : آن در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، بلکه در زمان ابوبکر هم وجودی نداشت .

سبحان الله ! همین محیی السنّة در اینجا چنان بیوقع و بی مقدار انگاشته که افاده او [ را ] بر طاق نسیان گذاشته ، در ردّ و ابطال آن کوشیده ، مگر اینکه عذر عدم اطلاع و بی خبری خود پیش کند و در اعتقاد مریدین خود خلل اندازد .

اما آنچه گفته : و چیزهاست که در وقت خلفای راشدین و ائمه طاهرین و اجماع امت ثابت ‹ 932 › شده ، و در زمان آن سرور نبوده ، و این چیزها را بدعت نمینامند .

پس مدفوع است به اینکه : چرا مخاطب این افاده بدیعه را بر قبر خلیفه ثانی نمیخواند ، و به عرض او نمیرساند که :

چرا تو صلات تراویح را که در وقت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و در وقت تو - که از ارشد خلفای راشدین بودی - مؤکد و موظف شده ، بدعت خواندی و حرف را بر طور تحقیق نراندی ؟

هر جوابی که از طرف خلیفه ثانی بشنود ، آن را قبول نماید و به دل و جان به سوی آن گراید ، و این حرف باطل را باز بر زبان نیارد ، و تخم مذلت خود بار دگر نکارد ! !

ص : 354

بالجمله ; مقام تأمل است که عمر صلات تراویح را به صراحت تمام بدعت میگوید ، و مخاطب تحمیق و تسفیه او نموده ، میفرماید که : آن را بدعت نباید گفت !

معلوم نیست که آیا صدور این قول را از عمر انکار خواهد نمود ، و تکذیب اصح صحاح خود خواهد نمود ; یا داد تبحر و تحقیق داده ، انکار ثبوت این کلمه خواهد نمود ; و یا آنکه دیده دانسته دست از اطاعت و انقیاد فرمانش خواهد برداشت ؟ !

و از افادات امام شافعی و عزّ الدین بن عبدالسلام و نووی و کرمانی و سیوطی نیز به اطلاق بدعت بر این صلات واضح است ، پس این افاده مخاطب چنانچه تسفیه و تحمیق خلیفه ثانی است ، همچنین تجهیل و تحقیر این اساطین نحاریر [ است ] و ناهیک به خزیاً (1) وخساراً .

اما آنچه گفته : و اگر بدعت نامند ، بدعت حسنه خواهد بود نه بدعت سیئه .

پس مدفوع است :

اولا : به اینکه هر بدعت به نصّ شارع مذموم و ملوم است ، پس هیچ بدعتی را به حسن و صواب وصف نتوان کرد .


1- در [ الف ] ( خزیاً ) خوانا نیست ، شاید چیز دیگری باشد .

ص : 355

و ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری " - در شرح حدیث : « شرّ الأمور محدثاتها » - گفته :

والمحدثات - بفتح الدال - : جمع محدثة ، والمراد بها ما أُحدث ، ولیس له أصل فی الشرع ، ویسمّی فی عرف الشرع : بدعة ، وما کان له دلیل (1) یدلّ علیه الشرع فلیس ببدعة ، فالبدعة فی عرف الشرع مذمومة ، بخلاف اللغة ; فإن کلّ شیء أحدث علی غیر مثال یسمّی : بدعة ، سواء کان محموداً أو مذموماً ، وکذا القول فی المحدثة . . إلی آخره (2) .

و ثانیاً : به اینکه این بدعت وقتی بدعت حسنه نامیده میشد که دلیلی بر آن از شرع قائم میشد ، و نیز مخالفتی در آن با شرع متحقق نمیگردید ، حال آنکه نه دلیلی بر آن [ قائم است ] ، پس پرظاهر است ; زیرا که هرگز دلیلی از شرع بر آن دلالت نمیکند که در ماه رمضان این نماز خاصّ به این عدد خاصّ و آن هم به جماعت خواندن سنّت است - و آنفاً از " رساله " سیوطی دریافتی که : فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را ثابت نشده - و نه حدیثی در این باره وارد شده ، و ظاهر است که اگر کسی امر مطلق را در وقتی خاصّ


1- فی المصدر : ( أصل ) .
2- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 212 ] .

ص : 356

مقرر کند ، و آن را مستحب و مشروع بالخصوص گرداند ، بلا شبهه او مبتدع فی الدین است ، مثلا صوم علی الاطلاق مستحب است ، و اگر کسی صوم یومی مخصوص را مقرر گرداند ، و مردم را به آن امر کند ، و آن را بخصوصه مشروع و مستحب اعتقاد کند ، بلا شبهه این معنا بدعت حرام و ضلال بحت خواهد بود .

اما مخالفت این با شرع : پس از این جهت است که احادیث اهل سنت دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از خواندن نماز نافله به جماعت راضی نبوده ، و چون عمر ‹ 933 › این صلات را با جماعت مقرّر کرده ، مخالفت با شرع متحقق گردید .

و مقدار تعصب اهل سنت باید دریافت که درباره صلات تراویح - که به اعتراف محققین و متدینین ایشان در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن جناب آن را خوانده ، و حضرت عایشه هم نفی آن کرده - چونکه عمر اختراعش کرده باوصفی که خودش نمیخواند ، بلکه ترکش بهتر میدانست - کما صرحّ به علی القاری (1) - چنان بعض ایشان غلو کرده اند که بلا وسواس فتوی داده اند که اگر اهل بلده ترک صلات تراویح بکنند قتال ایشان باید کرد !

شیخ عبدالحق در کتاب " ما ثبت بالسنة " (2) گفته :


1- کلام او صفحه 369 خواهد آمد .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 419 : ما ثبت بالسُنّة فی أیام السَنة ; للشیخ عبد الحق الدهلوی .

ص : 357

وذکر فی بعض کتب الفقه : لو ترک أهل البلدة التراویح ، قاتلهم الإمام علی ذلک . (1) انتهی .

سبحان الله ! هیچ پیدا نمیشود که ترک صلات تراویح - که غایت آن نزد اهل سنت هم استحباب است ، و در واقع بدعت شنیع و اختراع فظیع مخالف شرع شریف و مناقض ارشاد جناب نبوی است - موجب حلّت قتل نفوس مسلمین و مؤمنین علی الاطلاق بشود ، حال آنکه حلیّت قتل بر ترک فرائض هم علی الاطلاق غیر مسلّم است ، و بر ترک مستحبات که هیچ گونه جوازی ندارد .

و کاش هرگاه ترک بدعت عمری موجب جواز قتل پنداشتند ، ترک سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را موجب طعن و تشنیع میگفتند ، لیکن حیف است که ترک سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلکه ابطال آن - کما فی الخمس ، ومتعة النساء ، ومتعة الحج . . وأمثالها - به زعمشان موجب طعن و تشنیع و عیب و مذلت هم نگردد چه جا که باعث حلیّت قتل شود ، بلکه ترک این سنن موجب مدیحت و ثناخوانی ، و دلیل غور و نظر و تعمق فکر و تقویت ذهن و حصول مرتبه استنباط و اجتهاد و خوض و غور در تجسس مصالح عباد


1- [ الف ] شهر رمضان ، قبل الفصول المعقودة لذکر التراویح . ( 12 ) . [ ما ثبت بالسنة : ] .

ص : 358

باشد ! فتأمّل وانصف حتّی یأتیک الیقین ، ولا تکن من المتعصبة المعاندین الذین یذهب بهم إلی کلّ ذلّ مهین ، والله خیر موفق ومعین .

اما آنچه گفته : پس حدیث منقول ، مخصوص است به آنچه در شرع هیچ اصل نداشته ، و نه از خلفا و ائمه و اجماع امت ثابت شده [ باشد ] (1) .

پس مدفوع است به اینکه : مراد از بدعت آن است که بر آن دلیل از شرع به طریق عامّ یا خاصّ نباشد ، چنانچه ابن حجر در " فتح الباری شرح صحیح بخاری " گفته :

أمّا قوله - فی حدیث العرباض - : « فإن کلّ بدعة ضلالة » بعد قوله : « وإیاکم ومحدثات الأمور » ; فإنه یدلّ علی أن المحدثة تسمّی (2) : بدعة .

وقوله : « کلّ بدعة ضلالة » قاعدة شرعیة کلیة بمنطوقها ومفهومها ، أمّا منطوقها : فکأن یقال : حکم کذا بدعة ، وکلّ بدعة ضلالة ، فلا یکون (3) من الشرع ; لأن الشرع کلّه هدی ، فإن ثبت أن الحکم المذکور بدعة ، صحّت المقدمتان وانتجتا المطلوب .

والمراد بقوله : « کلّ بدعة ضلالة » : ما أُحدث ولا دلیل له من


1- زیاده از مصدر .
2- فی المصدر : ( المحدث یسمّی ) .
3- فی المصدر : ( فلا تکون ) .

ص : 359

الشرع بطریق خاصّ ولا عامّ . . إلی آخره (1) .

و بر جواز ابتداع این طریقه ، خاصّه نماز (2) به این هیئت ، خاصّه جماعت ، دلیلی از شرع قائم نیست ; و کردن عمر این نماز را دلیل جواز آن نمیشود ، و آن را ‹ 934 › دلیل جواز آوردن ، از قبیل مصادره علی المطلوب [ است ] .

و اگر متوهم شود که مطلق نماز جایز بلکه بهتر است ، پس این نماز چرا حرام باشد ؟ جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه به این طریقه خاصّه ، در وقت خاصّ ، این ابتداع کردن تشریع و بدعت حرام است ، چنانچه محققین علمای اهل سنت صلات رغائب را بدعت و حرام دانسته اند .

جلال الدین سیوطی در " رساله رفع الأسل فی ضرب المثل " گفته :

وقع للشیخ عزّ الدین بن عبد السلام أنه نهی عن صلاة الرغائب ، وکان الشیخ تقی الدین بن الصلاح استفتی فیها قبل ذلک ، فأفتی بأنها بدعة مذمومة . (3) انتهی بقدر الضرورة .


1- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 213 ] .
2- در [ الف ] ( نماز ) درست خوانده نمیشود .
3- رفع الاسل فی ضرب المثل ، ورق اول ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، ورق 250 - 251 .

ص : 360

و امام یافعی در وقائع سنة ستین و ستّ مائة در ترجمه عزّ الدین بن عبدالسلام گفته :

وأنکر . . . صلاة الرغائب والنصف من شعبان .

قلت : ووقع بینه وبین شیخ (1) دار الحدیث الإمام أبی عمر الصلاح فی ذلک منازعات ومحاربات شدیدات ، وصنّف کلّ واحد منهما فی الردّ علی الآخر ، واستصوب المتشرعون المحققون مذهب الإمام بن عبد السلام فی ذلک ، وشهدوا له بالبروز بالحق والصواب فی تلک الحروب والضراب ، وکان ظهور صوابه فی ذلک جدیراً بما أنشده فی عقیدته فی الاستشهاد علی ظهور الحق :

لقد ظهرت فلا یخفی علی أحد * إلاّ علی أکمه لا یعرف القمر إذ لم یرد فی ذلک من جهة السنّة ما یقتضی فعل ذلک ، وإن کان قد ظهر لهما شعار فی الأمصار ، وصلاهما العلماء الأخیار والأولیاء الأحبار ، وأدرکت ذلک فی الحرمین الشریفین حتّی تکرر الإنکار فی ذلک ، واشتهر بین الناس مقال الإمام ، المؤیّد ، الموفّق للذبّ عن السنّة وتحریر الصواب ، الحبر ، المحدّث ، الخاشع ، الأواب ، محیی الدین النووی - فی صلاة الرغائب - : ( قاتل الله واضعها ) !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الشیخ ) آمده است .

ص : 361

مع أنهما إلی هذا الزمان یصلّیهما أهل الیمن ، ولعمری إنهما لو فعلا فی عهد الرسول وأصحابه لاستفاض ذلک واشتهر کما اشتهر ما هو أخفی من ذلک فی الخبر ، وإذا لم یرد فعل ذلک وما تضمّنه من الشعار ، کان ذلک بدعة ینبغی فیه الإنکار ، ولیس لحسن الظنّ مدخل فی إحداث شعار لم یکن فی الإسلام ، مع قوله - علیه [ وآله ] أفضل الصلاة والسلام - : « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه ، فهو ردّ » ، وقوله : « کلّ بدعة ضلالة » . (1) انتهی .

پس هرگاه صلات رغائب و نصف شعبان را اهل سنت حرام و بدعت میدانند ، و آن را مصداق « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه ، فهو ردّ » و « کلّ بدعة ضلالة » میدانند ، صلات تراویح که عمر ابتداع نموده ، و به اعترافش بدعت است ، چرا حرام و بدعت نخواهد بود ؟ !

و به چه وجه مصداق : « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه . . » ، و « کلّ بدعة ضلالة » ، نخواهد گردید ؟ !

انصاف باید نمود وفارقی صحیح قابل قبول بیان باید کرد .

و شیخ عبدالحق در کتاب " ما ثبت بالسنة " گفته :

وممّا اشتهر فیما بین الناس فی هذا الشهر : لیلة الرغائب ، وهی أول لیلة جمعة منه ، وللمشایخ فیها صلاة مشهورة فیما بینهم ،


1- مرآة الجنان 4 / 154 - 155 .

ص : 362

والمحدّثون أنکروها أشدّ الإنکار حتّی قال الإمام محیی الدین النووی - وهذه ‹ 935 › عبارته - :

وأمّا صلاة الرغائب ، وصلاة لیلة النصف من شعبان ; فلیستا بسنّتین ، بل هما بدعتان ، قبیحتان ، مذمومتان ، ولا تغترّ بذکر أبی طالب المکی لهما فی قوت القلوب ، ولا بذکر حجة الاسلام الغزالی لهما فی احیاء العلوم الدین ، ولا بالحدیث المذکور فیهما ; فإن ذلک باطل ، وقد صنّف عزّ الدین بن عبد السلام کتاباً نفیساً فی إبطالهما ، فأحسن فیه وأجاد .

وأطال الإمام المذکور فی فتاواه أیضاً ذمّهما وتقبیحهما وإنکارهما ، فقال : ینبغی ترکهما والإعراض عنهما والإنکار علی فاعلیهما ، وعلی ولی الأمر - وفّقه الله سبحانه - منع الناس من فعلهما ، فإنه راع ; وکلّ راع مسؤول عن رعیته .

وقد صنّف بعض العلماء کتباً فی إنکارهما وذمّهما وتسفیه فاعلیهما .

وقال الشیخ شهاب الدین أحمد بن حجر المکی الهیثمی : هذا مذهبنا ومذهب المالکیة ، وآخرین من الأئمة ، ومذهب أکثر علماء الحجاز ، ومذهب فقهاء المدینة .

وقد صنّف الشیخ المذکور کتاباً فی هذا الشأن ، وفیه : حدیث : من صلّی لیلة سبع وعشرین من رجب ثنتی عشر رکعة - وذکر کیفیتهما - ثمّ أصبح صائماً . . ثمّ ذکر أنها اللیلة التی بعث فیها محمد

ص : 363

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، حدیث موضوع ، وله طریق أُخری (1) فیها زیادة فی سندها ، متهمان بالکذب .

وفیه : حدیث : رجب شهر الله ، وشعبان شهری ، ورمضان شهر أُمتی ، وإن رجب شهر مخصوص بالمغفرة وحقن الدماء ، وإن من صامه استوجب مغفرة جمیع ما سلف . . إلی غیر ذلک من الفضائل ، حدیث کذب موضوع مختلق .

وقد جمع الشیخ فیه کثیراً من الصلوات التی لیس من السنّة فیه شیء ، بل هی بدع منکرة ، وزعم العوام أنها سنن ، والأصل والمعمول علیه فی هذا الباب ما صحّ عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا تخصّوا لیلة الجمعة بقیام من بین اللیالی ، ولا تخصوا یوم الجمعة بصیام من بین الأیام إلاّ أن یصوم أحدکم . . أی بورد (2) . . وأمثاله ممّا یدلّ علی أنها بدع منکرة مخالفة لما تقرّر علیه السنّة ، والله أعلم (3) .

از این عبارت ظاهر است که : صلات رغائب را محدّثین اهل سنت به أشدِّ انکار ، انکار کرده اند تا آنکه امام محیی الدین افاده کرده که : صلات رغائب و صلات نصف شعبان سنّت نیستند ، بلکه هر دو بدعت قبیحه مذمومه اند ، و بر


1- کذا ، والظاهر : ( طرق أُخری ) .
2- کذا .
3- [ الف ] در ذکر شهر رجب . [ ما ثبت بالسنة : وانظر : المجموع للنووی 4 / 56 ] .

ص : 364

ذکر کردن ابوطالب مکی و غزالی آن را فریفته نباید شد ، و همچنین به حدیثی که در این باب مذکور است فریفته نباید شد ، و عزّ الدین بن عبدالسلام کتابی نفیس در ابطال آن تصنیف کرده که احسان و اجادت را در آن به عمل آورده ، و در فتاوای خود هم در ذمّ و تقبیح و انکار این هر دو صلات تطویل نموده ، و گفته که : سزاوار است ترک آن هر دو نماز و اعراض از آن و انکار بر فاعلین آن ، ولیّ امر را میباید که مردم را از خواندن آن منع کند که او راعی است ، و هر راعی سؤال کرده خواهد شد از رعیت خود ، یعنی اگر منع نخواهد کرد مؤاخذه از او خواهد شد ، و بعض دیگر علما هم چند کتاب تصنیف در انکار و ذمّ و تسفیه فاعل آن نموده اند .

هرگاه علمای اهل سنت صلات رغائب ‹ 936 › و نصف شعبان را باوصفی که به تصریح یافعی علمای اخیار و اولیای احبار (1) آن را خوانده اند ، و در حرمین شریفین هم خوانده میشود ، و در اقطار و امصار شایع و ذایع است ، بدعت قبیح و شنیع میدانند ، و آن را حرام و ناجایز ، و منع کردن آن لازم و متحتم میپندارند ، و تصانیف در ابطال و مذمّت آن تألیف میکنند ، و آن را مصداق بدعت و ضلالت میدانند ، چرا صلات تراویح را بدعت قبیح نمیدانند و حرام ، و ناجائز نمیگویند ؟ و مخالفت حق نموده به استحسان آن قائل میشوند ، و امر به اشاعه و اذاعه آن میکنند ، و از سنن اکیده و مستحبات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اجبار ) آمده است .

ص : 365

مؤکده میگویند ؟ ! بلکه به مرتبه واجبات رسانند ، و ترک آن را موجب حلیّت قتال گویند ! ! لیکن محامات عمر ایشان را از تأمل و انصاف دورتر افکند ، و دیده های بصیرت ایشان را به غشاوه های تعصب محتجب ساخته .

دوم : آنکه عمر ادای صلات تراویح را به جماعت راجح گردانیده ، و مستحب قرار داده ، و افضل و امثل پنداشته ، حال آنکه از احادیث سابقه ظاهر شده که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جماعت را در صلات نافله بهتر نمیدانست ، و به جهت آن غضبناک شده ، و کراهت از آن داشته ، و به خواندن نماز نافله در بیوت امر فرموده ، و رجحان آن بر آن ظاهر فرموده ، و ارشاد کرده که : « بهتر صلات آن است که در بیت واقع شود » ، و از جمع شدن مردم برای ادای آن انکار فرموده ، پس بنابر این جماعت را در این نماز مقرّر کردن ، و آن را افضل و ارجح قرار دادن ، و مؤکد ساختن بلا شبهه تشریع و ابتداع در دین ، و مخالفت جناب خاتم النبیین - صلوات الله علیه وآله اجمعین - است ، پس اختراع صلات تراویح به جماعت بدعت قبیحه مذمومه باشد ، نه بدعت حسنه .

و خود مخاطب احادیثی را که در بعض آن امر به تیسیر صداق ، و در بعض آن فضیلت قلّت مهر واقع شده ، دلیل عدم رضای خدا به مغالات مهر گردانیده ، بلکه آن را عین نهی از مغالات قرار داده ، و گفته که : ( در احادیث

ص : 366

صحیحه نهی واقع است از آن ) ، و بعدِ آن ، این روایات نقل کرده (1) ، و کابلی هم بر نهی عمر از مغالاة به این روایات احتجاج نموده (2) ، پس احادیثی که در آن امر به خواندن نماز نافله در بیت و بیان فضیلت آن واقع شده ، نهی باشد از خواندن صلات تراویح به جماعت (3) حسب افاده مخاطب ، و دلیل جواز نهی از آن حسب افاده کابلی ، [ و ] دلیل عدم رضای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خواندن آن با جماعت بلا شبهه باشد .

پس تحیر است که مخاطب چگونه چنین بدعت مذمومه منهی عنها را بدعت حسنه و لایق اتباع و استحسان میپندارد ! یا بر این احادیث شایعه اطلاعی ندارد ، و یا عمداً دیده و دانسته غمض عین (4) از آن مینماید ، و به استحسان بدعات منکره ، خلل در دین و دیانت خود میاندازد .

و لطیف تر آن است که از افادات ائمه سنیه ظاهر است که : نزد عمر خواندن صلات در خانه خود افضل بود ، از این جهت باوصفی که مردم را بر ابی بن کعب جمع کرده خود با ایشان نمیخواند .

ملا علی قاری در " شرح موطأ " در شرح حدیث مروی از عبدالرحمن بن عبدالقاری که از بخاری منقول شد ، گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 298 - 299 .
2- در طعن هفتم عمر از صواقع ، ورق : 265 - 266 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( غمض عین ) کلمه : ( غضن ) آمده است .

ص : 367

( قال ) . . أی الراوی : ( ثمّ خرجت معه ) . . أی مع عمر ، ( لیلة أُخری والناس یصلون بصلاة قاریهم ) . . أی إمامهم المذکور ، وهو صریح فی أن عمر کان لا یصلّی ‹ 937 › بهم ; لأنه کان یری أن الصلاة فی بیته - ولا سیما فی آخر اللیل - أفضل .

وعن ابن عباس ; قال : جئت عمر فی السحر ، فسمع هیعة (1) للناس ، فقال : ما هذا ؟ قیل : خرجوا من المسجد وذلک فی رمضان ، فقال : ما بقی من اللیل أحبّ إلی فما (2) مضی ( فقال : نعمت البدعة هذه ) . . أی هذه بدعة حسنة ; إذ أصل البدعة ما أحدث علی غیر مثال سابق ، وتطلق فی الشرع علی ما یقابل السنّة . . أی ما لم یکن فی عهده ، ثمّ تقسم إلی الأحکام الخمسة ، ذکره السیوطی ، ( والتی ) . . أی الساعة أو الصلاة التی ( ینامون عنها ) . . أی یعقلون عنها بالمنام ، ( أفضل من التی یقومون فیها ) . . أی هؤلاء ، یرید آخر اللیل ، والمعنی : أن العبادة فی آخر اللیل أفضل من أولیاء لا سیما مع إخفائها ، وکان الناس یقومون أوله . (3) انتهی .


1- [ الف ] هیعة - بالفتح - : آنچه ترساند کسی را از [ آواز ] و خروش . ( 12 ) [ منتهی الارب : 1382 ]
2- کذا والظاهر : ( ممّا ) .
3- [ الف ] باب قیام رمضان . [ شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 11 / 126 ] .

ص : 368

از این عبارت ظاهر است که : عمر صلات تراویح نمیگزارد ، و آن را به جماعت نمیخواند ، بلکه نزد او گزاردن نافله در آخر شب در بیت خود افضل بود ، پس امری که خود عمر مرجوح میدانست آن را ابتداع کردن و مردم را به سوی آن دعوت کردن بلا شبهه بدعت مذموم است .

و از اینجا هم ثابت شد که : ادعای خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت کذب محض است ، و الا تسفیه و تحمیق عمر لازم میآید که امری را که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آورده ، مرجوح میدانست ; پس ظاهر شد که اهل سنت در افضل و بهتر پنداشتن ادای صلات تراویح به جماعت و تأکید و تشدید در آن خاطی اند ، و مخالفت عمر هم میکنند .

سوم : آنکه ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

قد أخرج أحمد - بسند جید - عن غضیف بن الحارث ، قال : بعث إلیّ عبد الملک بن مروان فقال : إنا قد جمعنا الناس علی رفع الأیدی علی المنبر یوم الجمعه ، وعلی القصص بعد الصبح والعصر ، فقال : أما إنهما مثل (1) بدعکم عندی ، ولست بمجیبکم (2) إلی شیء


1- فی المصدر : ( أمثل ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بحمبّیکم ) آمده است .

ص : 369

منهما ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ما أحدث قوم بدعة إلاّ رفع من السنّة مثلها » ، فتمسّک بسنّة خیر من إحداث بدعة . انتهی .

وإذا کان هذا جواب هذا الصحابی فی أمر له أصل فی السنّة ، فما ظنّک بما لا أصل له فیها ؟ ! فکیف بما یشتمل علی ما یخالفها ؟ ! (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : غضیف بن الحارث صحابی احداث رفع ایدی را بر منبر به یوم جمعه و قصه خوانی بعد صبح و عصر - که به اعتراف ابن حجر برای آن اصلی هست - در (2) سنّت قبیح دانسته و گفته که : آن هر دو مثل بدعات شماست ، و قبول آن نکرده ، و آن را مصداق قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) که : « احداث نکردند قومی بدعتی را مگر آنکه برداشته شد از سنّت مثل آن » دانسته ; و گفته که : تمسک به سنّت بهتر است از احداث بدعت ، پس احداث نمودن عمر صلات تراویح را - به فرض آنکه برای آن اصلی در شرع بوده باشد - نیز قبیح و شنیع ، و مثل بدعات فاسده اهل جور ، و موجب رفع سنّت باشد ، و اطلاق بدعت مذمومه بر آن صحیح بود .

این است مآل آن هرگاه اصلی در شرع داشته باشد ، و هرگاه حالش این باشد که آن را اصلی در شرع نیست ‹ 938 › بلکه مشتمل است بر مخالفت


1- فتح الباری 13 / 213 .
2- ظاهراً ( دو ) صحیح است .

ص : 370

شرع ، پس از شناعت آن چه باید پرسید که از تبیین شناعت این قسم ابن حجر هم اعراض کرده ، بر محض حواله آن به ادراک ناظر اکتفا کرده .

و مولانای مجلسی در " بحار " فرموده :

وما زعمه بعض فقهاء العامّة من انقسام البدعة بالأقسام الخمسة لا وجه له ، بل یظهر من عموم النصوص أن کلّ ما أحدث فی الدین ممّا لم یرد فی الشریعة خصوصاً أو عموماً ، فهو بدعة محرّمة ، فکل ما فُعل علی وجه العبادة ولم یکن مستفاداً من دلیل شرعی عامّ أو خاصّ ، فهو بدعة وتشریع سواء کان فعلا مستقلا أو وصفاً لعبادة متلقاة من الشارع ، کفعل الواجب علی وجه الندب وبالعکس ، وإیجاب وصف خاصّ فی عبادة مخصوصة ، فلو أوجب أحدٌ إیقاع الطواف مثلا جماعة ، أو زعمه مستحباً ، أو استحبّ عدداً مخصوصاً فی الصلاة . .

وبالجملة ; کلّ فعل أو وصف فی فعل أتی به المکلّف علی غیر الوجه الذی وردت به الشریعة ، وتضمّن تغییر حکم شرعی - وإن کان بالقصد والنیة - فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ، وأمّا ما دلّ علیه دلیل شرعی سواء کان قولا أو فعلا ، عامّاً أو خاصّاً ، فهو من السنّة .

ص : 371

وقد ظهرت (1) [ من روایاتهم أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) لم یصلّ عشرین رکعة تسمّونها : التراویح ، وإنّما کان یصلّی ثلاث عشر رکعة ، ولم یدلّ شیء ] (2) من روایاتهم التی ظفرنا بها علی استحباب هذا العدد المخصوص فضلا عن الجماعة فیها .

والصلاة وإن کانت خیراً موضوعاً یجوز قلیلها وکثیرها ، إلاّ أن القول باستحباب عدد مخصوص منها ، فی وقت مخصوص ، علی وجه الخصوص ، بدعة وضلالة (3) .

و ابن ابی الحدید هم در جواب سید مرتضی در اصلاح بدعت تراویح و تحسین و تصویب آن سعی بلیغ نموده (4) ، و چون مولانا علاءالدین گلستانه در " حدائق شرح نهج البلاغة " ردّ آن به ابلغ وجوه نموده ، و به برهان قاطع و بیان ساطع شناعت این بدعت به اثبات رسانیده ، نقل آن در اینجا مناسب مینماید .

پس باید دانست که آن جناب بعدِ نقل بعض احادیث عامّه و خاصّه که متعلق به بدعت تراویح است ، فرموده :


1- فی المصدر : ( ظهر ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- بحارالأنوار 31 / 14 - 15 .
4- شرح ابن ابی الحدید 12 / 281 - 287 .

ص : 372

إذا وقفت علی ما ذکرناه ، فلنرجع إلی کلام الشارح ، فنقول : یرد علیه :

أوّلاً : إن ما ذکره من أن البدعة تطلق علی مفهومین :

أحدهما : ما خولف به الکتاب والسنّة ، کصوم یوم النهر وایّام التشریق ; لکونه منهیاً عنه .

وثانیهما : ما لم یرد فیه نصّ ، بل سکت عنه ففعله المسلمون بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; والتراویح من قبیل الثانی (1) .

مدفوع ; بأنه إن أراد بالمقسم ما هو أعم من العبادة وغیرها ، فیتوجّه علیه أنه لیس کلّما خالف الکتاب والسنّة یسمّی : بدعة - وإن کان محرّماً - فإن المحرّمات کشرب الخمر وأکل الربا - مثلا - مخالفة للکتاب و السنّة ، ولا یطلق علیها لفظ البدعة وهو ظاهر .

وإن أراد به العبادة ; فلا یخلو :

إمّا أن یکون المراد بالقسم الثانی ما لم یرد فیه نصّ بخصوصه - وإن دخل فی عموم من النصوص - . .

فیرد علیه أنه لا یعتبر فی السنّة المقابلة للبدعة ورود النصّ علی وجه الخصوص ، فإن کثیراً من السنن لا یستفاد من نصّ


1- شرح ابن أبی الحدید 12 / 284 .

ص : 373

خاصّ ‹ 939 › ولا یسمّی : بدعة ، ولذلک لا یسمّی صوم یوم السبت مثلا ، والتصدّق بدینار - مثلا - : بدعة ، ولو فرضنا أنه لم یدلّ علیهما نصّ خاصّ (1) .

وإمّا أن یکون المراد ما لم یرد فیه نصّ مطلقاً . .

فیرد علیه أنه لا ریب فی أن کلّ ما فعل علی وجه العبادة [ ولم یکن مستفاداً من دلیل شرعی عامّ أو خاصّ فهو بدعة وتشریع ، سواء کان فعلا مستقلا أو وصفاً لعبادة ] (2) متلقّاة من الشارع ، کفعل الواجب علی وجه الندب و بالعکس ، وإیجاب وصف خاصّ فی عبادة مخصوصة ، فلو أوجب أحد إیقاع الطواف مثلا جماعة ، أو زعمه مستحباً ، أو استحبّ عدداً مخصوصاً فی الصلاة جماعة . .

وبالجملة ; کلّ فعل أو وصف فی فعل أتی به المکلّف علی غیر الوجه الذی وردت به الشریعة ، وتضمّن تغییر حکم شرعی - وإن کان بالقصد والنیة - فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ; وأمّا ما دلّ (3) علیه دلیل شرعی ، سواء کان قولا أو فعلا عامّاً أو خاصّاً فهو من السنّة .


1- از ( نص خاص ) سه سطر قبل تا اینجا از نسخه مرکز احیاء التراث ساقط شده .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مأول ) آمده است .

ص : 374

وحینئذ ; فلا یخلو الحال من أن یقولوا : بأن التراویح قد فعلها الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جماعة ، أو أمر بها علی وجه الخصوص من غیر نسخ أو نهی بعد ذلک ، فیکون من السنن الباقیة ، أو یقولوا بأنه (1) لم یفعلها علی الخصوص ، أو فعلها ثمّ ترکها من غیر نسخ ، فصارت کأن لم یفعلها ثمّ استفید استحبابها من دلیل عامّ ، فیکون سنّة أیضاً .

والذی یظهر ممّا سبق - من کلام قاضی القضاة ، وکذلک الرازی فی نهایة العقول - هو الأول ، قال : إن رسول الله علیه [ وآله ] السلام أقامها جماعة بالناس ، ثمّ ترک ذلک لئلا یظنّ أنها من الواجبات ولم ینسخها ، ثمّ إن عمر أحیا تلک السنّة لزوال ذلک الخوف (2) .

ویرد علیه :

أولا : إن روایات عائشة - المتقدّمة من طرق عدیدة رواها البخاری ومسلم - صریحة فی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لم یصلّ هذه الصلاة - أعنی العشرین رکعة - وإنّما کان یصلّی ثلاث عشرة رکعة ، وفی الروایة الأُولی منها تصریح ب : ( أنّه ما کان یزید فی رمضان وفی غیره علی ذلک ) ، فبطل کون تلک الصلاة سنّة مخصوصة أقامها


1- از ( جماعة ، أو أمر . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .

ص : 375

رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فضلا عن الجماعة فیها ، ولم یدلّ شیء من روایاتهم (1) - التی ظفرنا بها - علی استحباب هذا العدد المخصوص .

والصلاة وإن کانت خیراً موضوعاً یجوز قلیلها وکثیرها ، إلاّ أن استحباب عدد مخصوص منها ، فی وقت مخصوص ، علی وجه المخصوص بدعة وضلالة ، ولا ریب فی أن المتبعین لسنّة عمر بن الخطاب یزعمونها علی هذا الوجه سنّة وکیدة (2) ، بل عزیمة - کما یظهر عن بعض کلماتهم - ویجعلونها من شعائر دینهم ، فمن هذا الوجه ظهر بطلان قوله : إن رسول الله علیه [ وآله ] السلام أقامها ، وإن عمر أحیا تلک السنّة .

وثانیاً : إن الروایات المتقدمة لم تدلّ علی أنه أمر بالجماعة و (3) رضی بها فی الصلاة التی کان یصلّیها ، وإنّما تدلّ علی أن الناس صلّوا بصلاته ، ولا دلالة فی ذلک علی الأمر والرضا ، وروایة أنس - التی رواها مسلم - ظاهرة الدلالة علی کراهة لاقتداء الناس به فی صلاته ، وأنه لما أحسّ بأن الناس یصلّون بصلاته ، تجوّز فی صلاته ، ودخل رحله ، وکذلک سوق کثیر من الروایات المتقدمة ، ودلّت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رواتهم ) آمده است .
2- لم ترد فی المصدر کلمة : ( وکیدة ) .
3- فی المصدر : ( أو ) .

ص : 376

روایة زید بن ثابت علی أنه خرج إلیهم مغضباً [ ونهاهم عن الجماعة فیها ] (1) ، ‹ 940 › ولا وجه للغضب لو کان الاجتماع برضاه أو أمره ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وأمّا الروایة التی رواها أبو داود ، عن أبی هریرة من : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رأی الناس یصلّون بصلاة أُبی بن کعب فقال : ( أصابوا . . نعمّا صنعوا ) - فمع قطع النظر من کذب أبی هریرة ، وتضعیف أبی داود نفسه هذه الروایة لضعف مسلم بن خالد - لا یرتاب ذو فطرة سلیمة فی أنه ممّا وضعه أحد من المتعصبین دفعاً لطعن البدعة ، ولکون الوضع فیها معلوماً لم یتمسّک بها أحد من علماء الجمهور فی مقام الجواب والاعتذار .

وثالثاً : أنه لو کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أقامها جماعة ولم ینسخها ، ثمّ أحیا عمر تلک السنّة ، لما قال عمر بن الخطاب : أنها بدعة ونعمت البدعة .

والقول بأن اطلاق البدعة علیها لترکه کان (2) إیاها من غیر نسخ وعدم مواظبته علیها ، تعسف ظاهر ; فقد روی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یکثر من الصیام حتّی قیل : أنه لا یفطر ، ثم ترکه


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) بدل ( کان ) ، وکأن ( کان ) زائدة .

ص : 377

إلی صیام ثلاثة فی کلّ شهر ، ولا یطلق البدعة علی هذا الإکثار ، وهذا المعنی غیر ما جعله الشارح أحد معنی (1) البدعة ، فإن المعنی الثانی الذی زعم أنه المراد من قول عمر : أنها بدعة ، هو ما لم یرد فیه نصّ ، بل کان مسکوتاً عنه ، ففعله المسلمون .

وعلی ما زعمه الفخر الرازی لم یکن تلک الصلاة ممّا سکت عنه ، بل جرت بها السنّة ، فإن فعله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کقوله ، ولم یقل أحد بأن ما فعله الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إذا لم یرد فیه کلام لفظی ، فهو من البدعة .

فإطلاق البدعة علی التراویح ; إمّا لأن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی عنه من غیر أن یفعله ، کما أن هو الصحیح المروی عن أهل البیت ( علیهم السلام ) ، کما عرفت ; أو لأنه فعله ثمّ نسخ ونهی عنه ، کما یفهم من بعض روایات العامّة . .

وعلی أیّ التقدیر فإقامتها بدعة محرّمة ، وهی آکد فی التحریم من إبداع عبادة لم ترد به الشریعة نفیاً وإثباتاً .

وقد عرفت أنه لا فرق فی معنی البدعة بین إبداع أصل العبادة و بین إبداع وصف من أوصافها .

علی أن الجماعة فی کلّ ما صحّت فیه عبادةٌ بالاتفاق ، فإبداعها


1- فی المصدر : ( معنیی ) .

ص : 378

فی معنی إبداع العبادة ، فهذا ما یتعلق بکلام قاضی القضاة والفخر الرازی .

وأمّا الشارح ; فکلامه لا یخلو عن تشویش واضطراب ، والذی یظهر من قوله : ( انها بدعة بالمعنی الثانی ) (1) ; لأنه (2) زعم أنها لم یفعلها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، کما أنه لم یرد فیها نصّ ; إذ لا فرق بین قوله وفعله فی معنی السنّة والبدعة ، لکن یأبی عن ذلک ما صرّح به من أنه صلاّها فی جماعة ، وتهجینه انکار السید الأجلّ لذلک ، وحینئذ فإما أن یزعم أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إیّاها لیس فی معنی النسخ لها ، ولا ینافی استمرار استحبابها ، فیرجع إلی قول الفخر الرازی ; ویرد علیه ما ورد علیه .

و (3) هذا - مع أنه لا یلائم أول کلامه کما عرفت - لا یناسبه استفادة استحباب الجماعة فیها من عموم ما ورد فی فضل صلاة الجماعة - کما یدلّ علیه کلامه أخیراً - وأیّ حاجة إلی التمسّک بالعموم بعد ‹ 941 › جریان السنّة علی الخصوص ؟ !

وإمّا أن یزعم الترک والنهی نسخاً لها ، فیرد علیه أنه لا


1- شرح ابن أبی الحدید 12 / 285 .
2- فی المصدر : ( وانه ) .
3- لم ترد الواو فی المصدر .

ص : 379

معنی للتمسّک بالعامّ بعد ورود النهی الخاصّ وطریان النسخ علی الخصوص .

ومع ذلک یبطل ما ادّعاه أولاً من أنها بدعة بالمعنی الثانی الذی زعمه ، بل تصیر بدعة بالمعنی الأول ، ویتمّ مقصود الطاعن .

ویمکن أن یوجّه کلامه بأن المراد أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إیاها وإن کان منافیاً لاستمرار استحبابها علی الخصوص إلاّ أنه لا ینافی جواز الجماعة فیها من حیث أنها داخلة فی عموم ما ورد فی فضل الجماعة .

والحاصل ; أن الترک بعد الفعل نسخٌ لکونها سنّة علی الخصوص لا لمطلق استحبابها ، فیصیر فی قوة ما لم یرد فیه نصّ بتلائم (1) أجزاء الکلام ، ویکون مرجعه إلی الثانی من الوجهین المذکورین أوّلا ، ویتوجه علیه أنه اقتراح من غیر حجة ، فإن الظاهر من النهی والترک بعد الفعل علی تقدیر تسلیم الفعل هو النسخ مطلقاً ، ولا مجال للتمسک بالعامّ والمطلق بعد ورود المخصص والمقیّد .

علی أن ورود ما یدلّ علی استحباب الجماعة فی کلّ صلاة غیر مسلّم ، نعم ورد الأخبار فی فضل الجماعة من غیر تعرّض لذکر المحل ، ولا دلالة فیها لاستحباب الجماعة فی جمیع الصلوات ، وکیف


1- فی المصدر : ( ویتلائم ) .

ص : 380

یستند إلیها بعد ورود النهی الخاصّ والترک بعد الفعل ، وهو أبلغ فی إفادة الکراهة وعدم الرضا من النهی ابتداء ، وکراهته للاجتماع فیها ظاهر من قوله فی روایة أنس : ( ذاک الذی حملنی علی ما صنعت ) ، ومن قوله فی روایة زید بن ثابت : فخرج مغضباً وقال : ( علیکم بالصلاة فی بیوتکم ، فإن خیر صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة ) ، ولا خلاف فی أن الجماعة فی کلّ صلاة تجوز فیها عبادة ولها فضل عظیم ، فلو جازت فی هذه الصلاة وفی غیرها من النوافل لما أغضبه الاجتماع ، ولا کان یأمرهم بالصلاة فی بیوتهم فی غیر المکتوبة ، ولا کان یترک صلاته [ ویهرب منهم ] (1) وکیف یحرمهم ذلک الفضل العظیم وقد أرسله الله رحمة للعالمین ؟ ! وکیف یترک نفسه ذلک الفضل وهو السابق إلی کلّ خیر ؟ !

وبالجملة ; سخافة التمسک بعامّ أو مطلق بعد ورود هذا النوع من المخصص والمقید ممّا لا یرتاب فیه عاقل ، فبطل ما ذکره الشارح من : أن التراویح جائزة مسنونة ; لأنها داخلة تحت عموم ما ورد فی فضل صلاة الجماعة .

وقد لاح ممّا سبق أن حمل البدعة علی المعنی الذی حملها


1- الزیادة من المصدر .

ص : 381

علیه الشارح فی دفع الایراد عن قاضی القضاة لا یصلح توجیهاً لکلامه .

وأمّا انکار السید الأجل ( رضی الله عنه ) أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فعلها ; فلأن أخبارهم - کما عرفت - ظاهرة الدلالة علی أن الاجتماع فیها لم یکن بأمره ، وأخبار أهل البیت ( علیهم السلام ) صریحة فی ذلک ، ولا حجة فی قول فقهاء الجمهور بعد وضوح الحال من روایاتهم ، واعتراف عمر بأنها بدعة ، وقد عرفت دلالة روایات عائشة علی أنه لم یصلّها ما بعد ، والذی یزعمونه (1) فهی من هذا الوجه بدعة ‹ 942 › أُخری ، وما سنّه أهل المدینة فهو بدعة فی بدعة ، إلاّ أن لا یجعلوها سنّة مخصوصة وهو خلاف الظاهر .

وأمّا ما أورده الشارح - علی قول السید ( رضی الله عنه ) : لیس لنا أن نسنّ ما لم یسنّه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . - من : أنه یجوز للانسان أن یخترع من النوافل صلاة مخصوصة (2) کصلاة ثلاثین رکعة بتسلیمة واحدة وقراءة سورة من قصار المفصّل فی کلّ رکعة منها (3) .


1- فی المصدر : ( بالعدد الذی یزعمونها ) .
2- فی المصدر وشرح ابن ابی الحدید : ( صلوات مخصوصة بکیفیات مخصوصة ) .
3- شرح ابن أبی الحدید 12 / 286 .

ص : 382

فمدفوع ; بأنه [ إن ] (1) أراد باختراع النوافل الخاصّة جعلها سنّة مخصوصة أو مؤکدة فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ، وإن أراد فعل ما کان منها من افراد مطلق الصلاة المندوبة من حیث أنها کذلک فهو خارج عما نحن فیه .

وما ذکره من صلاة ثلاثین رکعة بتسلیمة واحدة ، وإن کانت باطلة عندنا إلاّ أنه لا یتعلق الغرض بالمناقشة فی صحتهّا ; إذ لو صحّت لکانت من افراد مطلق الصلاة المندوب إلیها ، ولیس الکلام فی مثلها ، ومثلها قراءة السور المخصوصة لدخولها تحت عموم قوله تعالی : ( فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ) (2) .

وأمّا التعلیل الذی أشار إلیه قاضی القضاة وفضّله (3) الشارح من : أن عمر سنّ التراویح جماعة لقصّة السارق الجاهل بإیجاب القطع (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- المزمّل ( 73 ) : 20 ; .
3- فی المصدر : ( وفصّله ) .
4- قال ابن أبی الحدید : فأمّا ما أشار إلیه قاضی القضاة من التشدّد فی حفظ القرآن ; فهو أنه روی أن عمر أتی بسارق فأمر بقطعه ، فقال : لم أعلم أن الله أوجب القطع فی السرقة ، ولو علمت لم أسرق ، فأحلفه علی ذلک . وسن التراویح جماعة لیتکرّر سماع القرآن علی أسماع المسلمین . لاحظ : شرح ابن أبی الحدید 12 / 286 .

ص : 383

فعلیلٌ ; لما عرفت من أن البدعة فی الشریعة ضلالة ، وإن اشتملت فی الظاهر علی وجوه المصالح ، ولیس أحد أعلم بالمصلحة من الله ومن رسوله ، وقد سبق فی الطعن الثانی من مطاعن أبی بکر فی إبطال الاجتهاد ما فیه کفایة فی هذا المعنی .

والأخبار فی ذمّ البدعة ووجوب التسّمک بالسنّة من طرق العامّة والخاصّة کثیرة ، ونذکر هاهنا بعض [ الأخبار ] (1) العامّیة (2) فی هذا المقام . . إلی أن قال - بعد جملة من الأحادیث :

وقد عرفت ممّا سبق أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلّ بدعة ضلالة » ، وما یؤدّی معناه ممّا اتفقت علیه کلمة أخبار العامّة والخاصّة ، واعترف الشارح - کما عرفت - بأنه خبر مشهور ، ولیس فی أخبار الفریقین ما یضادّه وینافی ظاهره حتّی یتطرّق إلیه التأویل لذلک .

والظاهر من لفظ البدعة : کلّ ما أحدث من الأُمور ولم یقم علیه دلیل شرعی عامّ أو خاصّ ; فإن السنّة المقابلة للبدعة لم یعتبر فی مفهومها کونها مستفادة من دلیل خاصّ ، ولم یقل أحد بأن اطلاق السنّة علی ما یستفاد من عمومات الآیات والروایات من قبیل المجاز ، ولا یصحّ اطلاقها علیه ، وقد اعترف ابن حجر فی الموضع


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( العامّة ) آمده است .

ص : 384

المذکور (1) ب : أن المراد بالبدعة فی قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » ما أُحدث ولا دلیل له من الشرع بطریق خاصّ ولا عامّ ، ویدلّ علی ذلک ما تقدم فی روایاتهم ، عن عائشة ، عنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أنه قال : « من أحدث فی أمرنا ما لیس منه ، فهو ردّ » ، و « من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو ردّ » ، فإن شمول أمره ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للأوامر العامّة ممّا لا یرتاب فیه أحد ، ولا یعتبر أیضاً فی صدق مفهوم السنّة علی فعل - بعد ورود أمره به عموماً أو خصوصاً حتماً أو رخصة - أن ‹ 943 › یکون ذلک الفعل ممّا أتی به النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فقد کان یترک بعض الأعمال اکتفاء منه ببدله ، أو لأنه لم یکن من شأنه کالائتمام فی الصلاة ، ولا یعدّ مثله فی البدع ، وهذا فی المباحات أوضح ; فإن کثیراً من المطاعم والملابس المتداولة بین الناس فی الأعصار المتأخرة لم یکن فی عصره ، ولیست فی عداد البدع ، ولذلک لا تعدّ منها اختراع معجون للتداوی ، والتسرّی بأمة من بلاد الشرک لم یأسر المسلمون من أهلها علی عهده ، ولبس منسوج من صنعة بلدة لم یلبس مثله هو ولا أصحابه ، فإنها داخلة فی عمومات الرخص ; کقوله تعالی : ( هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعاً ) (2) ، وقوله عز وجل : ( وَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلالاً


1- یعنی باب الاقتداء بسنن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من کتاب الاعتصام بالکتاب والسنّة .
2- البقرة ( 2 ) : 29 .

ص : 385

طَیِّباً ) (1) ، وقوله تعالی : ( قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِم یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وعمومات التسرّی واللبس .

وأمّا ما عدّوه من البدعة الواجبة والمندوبة ، فمن مقدمات الأُمور الواجبة والمندوبة من نصرة الدین ، وهدایة الجهال ، ومجادلة المعاندین للدین بالتی هی أحسن ، والمعاونة علی البرّ والتقوی ، فهی داخلة تحت العمومات ویصدق عنوان السنّة علیها دون البدعة .

ولو کان قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » من العامّ المخصوص بأحد الخمسة التی تنقسم إلیها البدعة - کما توهّموه - لکان من قبیل قوله القائل : ( کلّ قول أو فعل ضلالة ) ، وکان أراد الحکم بالضلال علی ما کان محرّماً مذموماً من الأفعال والأقوال ; إذ کما أن القول والفعل ینقسم إلی الخمسة ، کذلک البدعة علی زعمهم ، ولا ریب أن مثل هذا الکلام فاسد ، ینسب قائله إلی السفه ، فالبدعة وإن کانت فی عرف اللغة یعمّ کل شیء أحدث علی غیر مثال إلاّ أنها فی عرف الشرع مخصوصة بالمحدثات التی لا أصل لها فی الشریعة ، ولم یدلّ علیها دلیل عموماً ولا خصوصاً ، وجمیعها محرّمة شرعاً کما ذهب


1- المائدة ( 5 ) : 88 .
2- الأنعام ( 6 ) : 145 .

ص : 386

إلیه أصحابنا وصرّح به الشهید ( رحمه الله ) فی قواعده کما صرح به غیره .

ولو فرضنا أنها تطلق فی الشرع علی الأعمّ أیضاً لوجب حملها علی المعنی الأخص تحرّزاً عن ارتکاب هذا النوع من التخصیص .

علی أن حمل البدعة علی أیّ معنی کان ، لا ینفعهم فی هذا المقام ; إذ لا خلاف فی أن بعض المحدثات محرّمة وارتکابها ضلالة ، والجماعة فی التراویح ، والقول بأنها علی هذا العدد المخصوص سنّة مخصوصة ، بل عزیمة - کما یظهر من قول أبی هریرة فی روایة السابقة : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یرغب فی قیام رمضان من غیر أن یأمرهم بعزیمة ، ثمّ کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر ، ومن روایة عبدالرحمن بن عبد القاری - لا ریب فی أنه بدعة محرّمة لما تقدم من أن احداث عبادة برأسها أو وصف فیها أو اقامتها علی غیر وجهها کالإتیان بالندب علی أنه عزیمة وبالعکس ، ‹ 944 › والإتیان بالسنن المطلقة علی أنها موظفة ، ولغیر المؤکدة علی أنها مؤکدة من البدع المحرّمة .

وبالجملة ; العبادة أمر توقیفی لیس لأحد التصرّف فیها والإتیان بها علی غیر الوجه المأمور به - ولو بالقصد والنیة - فإنّما

ص : 387

الأعمال بالنیات (1) ، وقد عرفت أن إحداث الجماعة فی الصلاة - وإن کانت موظفة - إحداث للعبادة (2) فی الحقیقة ; لکونها فی نفسها عبادة فی کلّ صلاة تصحّ فیها .

ولا یبعد أن یقال : المراد بقوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - فی روایة عائشة - « من عمل عملا . . » خصوص العبادة ولو کان یعمّها وغیرها فهی من أظهر افراده .

والحاصل ; أن انقسام البدعة إلی الأقسام الخمسة ، وکذلک تخصیص البدعة - فی قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » - بالبدع المحرّمة ، لا ینفع فی مقام دفع الطعن أصلا ، فلا تغفل .

بل نقول : قول عمر بن الخطاب - فی روایة عبد الرحمن المتقدمة - : لو جمعت هؤلاء علی قاریء واحد لکان أمثل ، وقوله : نعمت البدعة . . ردّ صریح لقول رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « صلّوا أیها الناس فی بیوتکم ، فإن أفضل الصلاة (3) صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة » [ ولنهیه القوم عن الاجتماع فی مثل هذه النافلة ، کما تقدّم فی روایاتهم السالفة ] (4) ، بل ذلک کفر صریح ، فإن القول بأن المخالف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والنیات ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( العبادة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الناس ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 388

للسنّة أفضل ممّا (1) لا یجامع الإیمان بالله وبرسوله .

والقائلون بأنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یجتهد فی أحکامه ، لا یقولون به فی العبادات حتّی یجوز مخالفته فیها ، بل أطبق الکلّ علی أنه لا یحکم فیها إلاّ بأمر الله عزّوجلّ ، فمناقضة قول الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فیها ردّ علی الله عزّوجلّ .

علی أنه قد سبق فی إبطال الاجتهاد ومخالفة النصّ ما فیه کفایة فی هذا المعنی .

ثمّ إن ما وجّه به قاضی القضاة والفخر الرازی إحداثه الجماعة فی التراویح من أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للتنبیه علی أن قیام شهر رمضان لیس بفرض ، ولتخفیف التعبّد ، وذلک لیس بقائم فی فعل عمر ، فلم یمتنع أن یدوم علیه ، فاسد . .

أمّا أولا : فلأن الجماعة فیها من البدع المحرّمة - کما عرفت - ولم یفعلها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حتّی یجوز لغیره ، ویکون ترکه للتنبیه والتخفیف المذکورین ، بل غایة ما دلّت علیه روایاتهم - علی تقدیر صحتّها - لیس إلاّ أن الناس فعلوها بغیر أمره ، [ فخرج إلیهم مغضباً ، ونهاهم عنها ] (2) .


1- فی المصدر : ( منها ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 389

وأمّا ثانیاً : فلأنه لو کان الغرض التنبیه المذکور ، لکان رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یترکه أحیاناً لا رأساً ، أو کان ینبّه علی ذلک بالقول حتّی لا یلزم حرمان الناس عن هذا الفضل والثواب ، ولو توقف ذلک التنبیه علی الترک لزم ترک سائر المندوبات .

وأمّا ثالثاً : فلأن تخفیف التعبد إن کان من المصالح ورحمة للعباد ، فلا یجوز لأحد إزالته ، وإن کان مفسدة فکیف (1) یقدّم علیه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ !

وأمّا رابعاً : فلأن العلّة فی ترکها إن کانت مقصورة علی حیاته مفقودة بعد وفاته لکان یوصی بها أصحابه ، ویأمرهم بإقامتها بعده ، ولم یکن یترکه علی وجه یستفاد منه عدم الرضا بفعلها مطلقاً - کما عرفت - ولا خلاف فی أن أحکامه باقیة وسننه ‹ 945 › متبعة إلی یوم القیامة ، ففی ترکها لا سیّما بعد الفعل - کما یزعمونه - دلالة علی الکراهة وعدم الرضا بها ، فلو کان الفعل مندوباً إلیه لکان فی الترک علی هذا الوجه إضلال ظاهر للمکلفین .

وأمّا خامساً : فلأن القول ب : ( أن العلّة فی ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ذلک


1- فی المصدر : ( فلا ) .

ص : 390

التخفیف والتنبیه ) لیس إلاّ رجماً بالغیب ، ولم یدلّ علی ذلک نصّ ، ولم ترد به روایة (1) .

اما آنچه گفته : و چه میتوانند گفت شیعه در عید غدیر خم و تعظیم نوروز ؟

پس شیعه میتوانند گفت که : فاضل ناصب را در جواب اشکالات عویصه و الزامات معضله ، اختلال حواس و اختباط عقل رو داده ، از قانون مناظره و آداب مکالمه یکسر دست کشیده به خرافات و هفوات متمسک گردیده ، سنن ثابته و مبدعات محدثه را در یک سلک کشیده ، و حق و باطل را در یک میزان سنجیده ! لهذا میخواهد که عید غدیر خم و تعظیم نوروز و امثال آن را مماثل بدعت تراویح - که به اعتراف عمر بدعت بوده ، و علمای اهل سنت نصوص صریحه بر بدعت بودنش مینمایند ، و اعتراف دارند که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن جناب به آن امر فرموده - گردانیده ، وذلک خبط صریح وبهتان قبیح ; زیرا که هرگز شیعه عید غدیر و تعظیم نوروز و مثل آن را بدعت نمیدانند ، و مقایسه این امور بر بدعت تراویح وقتی صحیح میشد که مخاطب به دلیل قطعی به اثبات میرسانید که این امور نزد شیعه مستفاد از شرع نیست ، و اطلاق بدعت بر آن کرده اند ، و چون مخاطب هرگز اثبات این معنا ننموده ، به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی راه رفته لهذا کلامش لایق جواب نیست .


1- حدائق شرح نهج البلاغه : 139 - 147 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) .

ص : 391

مع هذا بنابر مزید توضیح گفته میآید که : نزد شیعه هر چه از ائمه ( علیهم السلام ) ثابت شود آن عین شرع و عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، آن را هرگز بدعت نتوان گفت ، و کسی از ایشان اطلاق بدعت بر احکام ائمه تجویز نکرده ، و چون عید غدیر و مثل آن از احادیث ائمه [ ( علیهم السلام ) ] ثابت شده ، لهذا عین شریعت و حکم خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) [ است ] ، به خلاف احکام خلفای ثلاثه که هرگز عاقلی آن را عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمیتوان گفت که صدور خطایای بسیار از ایشان حسب افادات و روایات ائمه سنیه ثابت است ، و در کتب اصول و فروع تصریح مینمایند که : اصابه ایشان در هر امر ، غیر واجب و دلایل قاطعه عقلیه و نقلیه دلالت دارد بر آنکه حکم ایشان عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده .

و علاوه بر این همه بدعت بودن صلات تراویح به نصّ خود عمر ثابت است .

اما عید غدیر ، پس علاوه بر اینکه ائمه ( علیهم السلام ) حکم به آن داده اند ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) هم به آن امر فرموده ، و فضیلت آن ارشاد نموده ، بلکه انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] هم اوصیای خود را حکم کرده اند که یوم غدیر را عید گیرند ، و ایشان بر آن عمل نموده اند .

سید علی بن طاووس در کتاب " اقبال " فرموده :

ص : 392

فصل ; فیما نذکره (1) - أیضاً - فی فضل یوم الغدیر بروایة جماعة من ذوی الفضل الکثیر ، وهی قطرة من بحر غزیر . . فمن هؤلاء ; ما رواه محمد بن یعقوب الکلینی ‹ 946 › بإسناده إلی عبد الرحمن بن سالم ، عن أبیه ، قال : سألت أبا عبد الله ( علیه السلام ) هل للمسلمین عید غیر الجمعة والأضحی والفطر ؟ قال : « نعم ، أعظمها حرمة ! » قلت : وأیّ عید هو جعلت فداک ؟

قال : « الیوم الذی نصب فیه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، وقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، قلت : وأیّ عید (2) هو ؟ قال : « فما تصنع بالیوم ؟ إن السنة تدور ، ولکنّه یوم ثمانی عشر من ذی الحجة » . فقلت : وما ینبغی لنا أن نفعل فی ذلک الیوم ؟ قال : « تذکرون [ الله ] (3) فیه بالصیام والعبادة والذکر لمحمد صلی الله علیه وآله (4) ( علیهم السلام ) وأوصی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أن یتخذ ذلک الیوم عیداً ، وکذلک کانت الأنبیاء تفعل ، کانوا یوصون أوصیاءهم بذلک ، فیتخذونه عیداً » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تذکره ) آمده است .
2- فی المصدر : ( یوم ) ، وهو الظاهر سیاقاً .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 393

ومن أولئک ما رواه علی بن الحسین (1) بن فضال - فی کتاب الصیام - باسناده إلی (2) الحسن بن راشد ، قال : سألت أبا عبد الله ( علیه السلام ) هل للمسلمین عید سوی الفطر والأضحی ؟ فقال : « نعم ، أعظمهما وأشرفهما » . قال : قلت : أیّ یوم هو ؟ قال : [ یوم ] (3) نصب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] للناس ، فدعاهم إلی ولایته » . قال : قلت : فی أی یوم ذلک ؟ قال : « [ یوم ] (4) ثمانیة عشر من ذی الحجة » . قال : قلت : فما ینبغی فیه أو ما یستحب فیه ؟ قال : « الصیام ، وتقرّب إلی الله عزّ وجلّ فیه بأعمال الخیر » . قال : قلت : فما لمن صامه ؟ قال : « یحسب له بصیام ستین شهراً » .

ومن أولئک ; ما رواه الشیوخ المعظّمون أبو جعفر محمد بن بابویه ، والمفید محمد بن محمد بن النعمان ، وأبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی - بإسنادهم جمیعاً - عن الصادق ( علیه السلام ) : « إن العمل فی یوم الغدیر ثامن عشر ذی الحجة یعدل العمل فی ثمانین شهراً » .


1- فی المصدر : ( الحسن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبی ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 394

وفی حدیث آخر - بإسنادهم جمیعاً - عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال : « صوم یوم غدیر خم کفارة ستین سنة » (1) .

از حدیث اول ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم تعیّد به عید غدیر فرموده ، و انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] به اوصیای خود وصیت به این عید میکردند ، و اوصیای ایشان این روز را عید میگرفتند .

و نیز در " اقبال " روایت کرده آنچه حاصلش آن است که :

به روز عید غدیر حضرت جبرئیل بر کرسی - که مقابل بیت معمور نصب میکند - به امر پروردگار میرود ، و ملائکه از جمیع آسمانها نزد حضرت جبرئیل جمع میشوند ، و ثنا و مدح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مینمایند ، و استغفار برای شیعیان جناب امیرالمؤمنین و ائمه ( علیهم السلام ) و محبین این حضرات میکنند (2) .

پس صدق و دیانت مخاطب را ملاحظه باید کرد که باوصفی که نزد شیعیان چنان ثابت است که تعیّد به عید غدیر قبل از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم بوده که اوصیای انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] آن را به عمل میآوردند ، و ملائکه سماوات هم آن را میکنند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم حکم به آن داده ، و فضیلت آن بیان فرموده ; باز او میگوید که : نزد شیعه عید غدیر را ائمه احداث کردند ! ألا لعنة الله علی الکاذبین .


1- اقبال الأعمال 2 / 263 - 264 .
2- [ الف ] فصل ما نذکره من فضل یوم الغدیر من کتاب النشر والطیّ ، رواه عن الرضا ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ اقبال الأعمال 2 / 261 ] .

ص : 395

و بالجمله ; قیاس تراویح بر عید غدیر از عجایب قیاسات است که ‹ 947 › کمتر از قیاس أول من قاس نیست ، چه سابقاً دانستی که نماز تراویح از قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - حسب افاده ائمه سنیه - ثابت نشده ، بلکه بنابر حدیث بخاری جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر دعوت آن حضرت به سوی صلات نفل یا جماعت ، غضب فرموده ; و غضب آن حضرت دلیل است بر معصیت بودن آن .

بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی الشافعی در " تنقیح " شرح صحیح بخاری گفته :

قال ابن عباس : ( یحرّفون ) : یزیلون ، ولیس أحد یزیل لفظ کتاب من کتب الله ، ولکنّهم یحرفون : یتأوّلونه علی غیر تأویله ، قد اغترّ (1) بعض المتأخرین بهذا ، وقال : إن فی تحریف التورات والإنجیل خلافاً هل هو فی اللفظ والمعنی ؟ أو فی المعنی فقط ؟ ومال إلی الثانی ورأی جواز مطالعتها .

وهو قول باطل ، ولا خلاف أنهم حرّفوا وبدّلوا ، والاشتغال بکتابتها ونظرها لا یجوز بالإجماع ، وقد غضب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین رأی مع عمر صحیفة فیها شیء من التوراة


1- فی المصدر : ( اعترض ) ، والظاهر ما فی الأصل .

ص : 396

[ وقال : ] « لو کان موسی [ ( علیه السلام ) ] حیّاً ما وسعه إلاّ اتباعی » ، ولولا أنه معصیة ما غضب فیه (1) .

و دلایل تعیّد به عید غدیر از کتب اهل سنت هم ثابت است ، فخرالدین رازی - که از ائمه کبار اهل سنت است - در " تفسیر کبیر " در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ) (2) گفته :

العاشر : نزلت هذه الآیة فی فضل علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، ولمّا نزلت هذه الآیة أخذ بیده وقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه » ، فلقیه عمر فقال : هنیئاً لک یابن أبی طالب ! أصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة .

وهو قول ابن عباس والبراء بن عازب ومحمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] (3) .

حاصل آنکه قول دهم آن است که : این آیه نازل شد در فضیلت علی ( علیه السلام ) و هرگاه که نازل شد این آیه کریمه ، گرفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دست او را و گفت : « هر که بودم من مولای او پس علی مولای اوست ، بار خدایا دوست دار کسی که دوست دارد او را ، و دشمن دار کسی که دشمن دارد او را » . پس ملاقات کرد او را عمر و گفت : گوارا باد تو را ابن ابی طالب به


1- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1280 - 1281 .
2- المائدة ( 5 ) : 67 .
3- [ الف ] جزء ششم ، رکوع 11 ؟ ؟ ؟ . [ تفسیر رازی 12 / 49 - 50 ] .

ص : 397

درستی که صبح کردی تو مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه .

و این قول ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن علی - یعنی امام محمد باقر ( علیه السلام ) - است . انتهی .

و معلوم و محقق است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این حدیث را در شأن حضرت أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در خم غدیر که روز هجدهم ذی حجة است فرموده بود .

و در " روضة الصفا " مذکور است که :

چون حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در غدیر خم حدیث : « من کنت مولاه فعلی مولاه » در شأن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فرمود ، پس فرود آمد و در خیمه خاصّ خود بنشست ، و فرمود که امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] [ در ] (1) خیمه دیگر بنشیند و بعد از آن طبقات خلائق را امر فرمود تا به خیمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رفته ، زبان به تهنیت ولایت او گشادند ، چون مردم ‹ 948 › از این امر فارغ گشتند ، امهات مؤمنین به فرموده آن حضرت نزد علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رفته او را تهنیت [ گفتند ] (2) ، و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب گفت : خوشا حال تو - ای علی ! - که صباح کردی و مولای من و جمیع مؤمنین و مؤمناتی . (3) انتهی .

هرگاه به یوم غدیر عمر بن الخطاب خلیفه سنیان سرور و فرح کرده باشد


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- روضة الصفا 2 / 540 - 541 ( چاپ مرکزی ) 2 / 173 ( چاپ سنگی ) .

ص : 398

و تهنیت و مبارک باد گفته ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم اصحاب و ازواج خود را به آن امر فرموده ، لهذا در تعیّد به این عید و فرح و سرور این یوم مبارک شناعتی لازم نیاید .

و نیز فضیلت این روز مبارک در احادیث اهل سنت وارد شده که روزه این روز مثل روزه شصت ماه است ، چنانچه سید علی همدانی - که از مشایخ اجازه والد ماجد مخاطب است - در کتاب " مودة القربی " گفته :

عن أبی هریرة (1) ; قال : من صام یوم الثامن عشر من ذی الحجة کان له کصیام ستین شهراً ، وهو الیوم الذی أخذ فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بید علی [ ( علیه السلام ) ] فی غدیر خم ، فقال - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، واخذل من خذله » .

وعن الباقر ( علیه السلام ) ، عن آبائه ( علیهم السلام ) مثل ذلک ، بل یروی عن کثیر من الصحابة - فی أماکن مختلفة - هذا الخبر . (2) انتهی .

اما تعظیم نوروز ، پس آن هم نزد شیعه به روایات معتبره از ائمه طاهرین و اهل بیت معصومین - صلوات الله علیهم أجمعین - ثابت شده ، چنانچه از رجوع


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- مودة القربی : المودة الخامسة ، عنه ینابیع المودة 2 / 283 .

ص : 399

به " بحار الأنوار " (1) و دیگر کتب حدیث اهل حق واضح میشود ، و چون جمیع احکام ایشان مأخوذ از جناب رسالت پناهی و وحی الهی است ; لهذا اطلاق بدعت بر آن و تمثیل آن به بدعت عمری ، بدعت محض و خرافه بحت است ، وما یقاس البدعة بالسنن الصحیحة ، ولا توزن الأحکام الشرعیة بالمحدثات الفضیحة .

و مخاطب در باب فقهیات از جهت رسوخ در معادات و معاندت ائمه معصومین [ ( علیهم السلام ) ] چنان غافل و ذاهل گردیده که تعظیم نوروز را ابتغای رسوم جاهلیت دانسته (2) ، و آن را از احکام مخالفه شرع - که آن را دلیل بطلان مذهب شیعه قرار داده ، و نهایت تهجین و توهین آن کرده - شمرده ، و به این ذهول و غفول امام خود معاویه را - که صحابی عادل و فقیه فاضل و امام جلیل و پیشوای نبیل سنیان بوده [ ! ! ] و والد مخاطب در " ازالة الخفا " گوی مسابقه در مدیحتش ربوده (3) ، و علمای اهل سنت مثل ابن حجر مکّی و غیره مصنفات جداگانه در مدایح او نوشته اند - زیرِ مشق طعن و تشنیع گردانیده ، و او را متبع رسوم جاهلیت قرار داده ، و مخالفت شرع و موافقت کفار و خروج از طریقه رسول مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر او ثابت کرده ; زیرا که معاویه هم تعیّد به عید


1- بحارالأنوار 56 / 91 .
2- تحفه اثناعشریه : 247 .
3- ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .

ص : 400

نوروز میکرد . و (1) در " مستطرف " مذکور است :

قدم عبد الله بن عباس ( رضی الله عنه ) مرّة علی معاویة ، فأهدی إلیه من هدایا النیروز حللا کثیرة ، ومسکاً ، وآنیة من ذهب وفضة ، ووجّهها إلیه مع حاجبه ، فلما وضعها بین یدیه نظر إلی الحاجب ، وهو ینظر إلیها ، فقال له : هل فی نفسک منها شیء ؟ قال : نعم ، والله فإن فی نفسی منها ما کان فی نفس یعقوب من یوسف . . فضحک ‹ 949 › عبد الله ، وقال : خذها ، فهی لک . فقال : جعلت فداک أخاف أن یبلغ ذلک معاویة ، فیحقد علیّ . قال : فاختمها بخاتمک وادفعها إلی الخازن ، فإذا کان وقت خروجنا حملناها إلیک لیلا ، فقال الحاجب : والله لهذه الحیلة فی الکرم أکثر من الکرم . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که معاویة بن [ ابی ] سفیان به سوی ابن عباس از هدایای نوروز حلل کثیره و مسک و آنیه ذهب و فضه با دربان خود فرستاده ، و ابن عباس آن را قبول نموده ، پس تعیّد معاویه به عید نوروز و تعظیم آن ثابت شد ، و از قبول کردن ابن عباس این هدایا را ظاهر شد که نزد او هم در تعیّد به این عید شناعتی نبود .


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .
2- [ الف ] الباب الثالث والثلاثون فی الجود و السخاء و الکرم و مکارم الأخلاق . قوبل علی أصل المستطرف عندی مطبوعة بمصر . ( 12 ) . [ المستطرف 1 / 349 ] .

ص : 401

بالجمله ; هرگاه معاویة بن ابی سفیان تعیّد به عید نوروز کرده باشد ، و ابن عباس هم تقریر آن کرده ، بلکه شریک در آن شده که هدایای آن را قبول کرده ، لهذا در تهجین این عید کوشیدن و آن را از شنایع عظیمه و کفریات صریحه شمار کردن ، داد قدح و جرح و توهین و تفسیق و تضلیل صحابه عدول دادن است .

و معاویه هدایای نوروز به سوی سعید بن العاص هم فرستاده ، و او هم قبول آن نموده ، و آن را بر اصحاب خود تفریق کرده ، و یک ثوب از آن خود گرفته ، چنانچه علامه زمخشری در " ربیع الابرار " گفته :

أهدی معاویة إلی سعید بن العاص یوم النیروز کسیاً کثیرة وآنیة ذهب وفضة ، فقال للرسول : ما قدرت لنفسک فی طریقک فخذه ، ثمّ فرّق سائرها علی أصحابه ، ولم یأخذ إلاّ ثوباً واحداً (1) .

و سعید بن العاص از اعاظم مقتدایان اهل سنت است که در صحابه معدود است ، و مدایح عظیمه و مناقب فخیمه برای او ثابت میکنند تا آنکه میگویند که : او أشبه شیء لهجةً برسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و به این سبب اقامه کرده شد عربیت قرآن بر زبان او .

ذهبی در " کاشف " گفته :


1- [ الف ] الباب التسعون فی الهدیة والرشوة . ( 12 ) . [ ربیع الابرار 5 / 325 - 326 ] .

ص : 402

سعید بن العاص [ بن ] (1) أبی أحیحة الأموی ، ولد قبل بدر ، وروی عن عمر وعائشة ; وعنه ابناه - عمرو الأشدق ویحیی - وعروة بن الزبیر ، کان أشبه شیء لهجة برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأُقیمت عربیة القرآن علی لسانه ، ولی إمرة الکوفة ، ثمّ المدینة ، توفی 58 (2) .

و در حاشیه " کاشف " - که از آن شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " نقلها آورده - مذکور است :

قال محمد بن سعد : قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو ابن تسع سنین ، وکان یقال له : عکّة العسل .

وعن ابن عمر ، قال : جاءت امرأة إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ببرد ، فقالت : إنی نویت أن أُعطی هذا البرد أکرم العرب . فقال : أعطیه هذا الغلام ، یعنی سعید بن العاص - وهو واقف - فبذلک سمیت الثیاب : السعیدیه (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الکاشف 1 / 439 .
3- حاشیه کاشف : ، ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال 1 / 503 - 504 .

ص : 403

و شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " (1) به ترجمه سعید گفته :

أحد أشراف قریش ، ممّن جمع السخاء والفصاحة ، وهو أحد الذین کتبوا المصحف لعثمان ، وکان أشبه لهجة برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 950 › فأُقیمت عربیة القرآن علی لسانه ، ویقال له : عکّة العسل ، وله ذکر فی غزوة خیبر ، واستعمله عثمان علی الکوفة ، وغزا بالناس طبرستان فافتتحها ، ویقال - أیضاً - : أنه افتتح جرجان سنة تسع وعشرین ، وقیل : سنة ثلاثین ، واستعصمت آذربیجان فغزاها فافتتحها ، ولمّا وقعت الفتن بعد قتل عثمان اعتزل سعید بن العاص (2) .

و نیز شیخ عبدالحق در آخر ترجمه اش گفته :

وروی عن ابن عمر : أنه جاءت امرأة إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ببرد ، فقالت : إنی نویت أن أُعطی هذا أکرم العرب ، فقال : أعطیه هذا الغلام ، یعنی : سعید بن العاص ، فلذلک


1- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
2- [ الف ] حرف السین . [ رجال مشکاة : وانظر : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال للمزی 10 / 503 - 504 ] .

ص : 404

سمّیت الثیاب : السعیدیة (1) .

و نیز بعض مشایخ اهل سنت صوم یوم نیروز [ را ] برای شکر انقضای شتا ، تجویز کرده اند ، و صدر شهید هم افاده نموده که : صوم یوم نیروز جایز است به غیر کراهت ، بدر بن تاج بن عبدالرحیم لاهوری در کتاب " مطالب المؤمنین " (2) - که در " کشف الظنون " هم ذکر آن نموده (3) - گفته :

ویکره صوم یوم النیروز والمهرجان إذا تعهّده ولم یوافق صوماً کان یصومه قبل ذلک ، وهکذا قیل فی صوم السبت والأحد ، ومن المشایخ من قال : إن صامه تعظیماً لعید المجوس فهو مکروه ، وإن صام شکراً بانقضاء الشتاء فلا بأس به . وذکر الصدر الشهید : صوم یوم النیروز جائز من غیر کراهة ، هو المختار . . إلی آخره (4) .

پس نهایت حیرت و عجب است که مخاطب در باب فقهیات در مزید تفضیح و تقبیح و تهجین و توهین مشایخ و اساطین دین خود کوشیده ،


1- راجع : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال للمزی 10 / 503 - 504 .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . ولم یزد حاجی خلیفة فی کشف الظنون 2 / 1715 علی قوله : مطالب المؤمنین فی الفقه الحنفی .
3- کشف الظنون 2 / 1715 .
4- [ الف ] فصل فی الصوم . [ مطالب المؤمنین : ] .

ص : 405

تعظیم نوروز را از جمله آن احکام شمرده که آن را خلاف ثقلین دانسته ، و به سبب آن مضمون ( أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللّهُ ) (1) بر ارباب آن صادق انگاشته ، و نیز آن را مخالف اسلوب شرع و دلیل کذب و افترا و اختراع و ابتداع و - [ بر ] خلاف اهل خلاف - خلاف در مسائل فقیهه غیر مستند به قرآن و حدیث و آثار پنداشته (2) ، و گمان کرده که آن مسائل اصلا با اسلوب قرآن [ و ] حدیث مانا (3) نیست ، گویا شریعت یهودیت یا نصرانیت است ، یابیدانت و شاستر هنود است یا دساتر صائبین .

و نیز تصریح کرده که نوروز از اعیاد مجوس است ، و تعظیم آن محض ابتغای رسوم جاهلیت است در اسلام (4) .

و لطیف تر آن است که مخاطب را بعد این همه زور و شور و اتعاب نفس


1- الشوری ( 42 ) : 21 .
2- یعنی بر خلاف سنیان که اختلافشان را مستند به قرآن و حدیث میدانند ، این خلاف شیعه مستند به کتاب و سنت نیست ، متن عبارت دهلوی این است : هر چند اهل سنت هم در مسائل فقهیه با هم مختلف شده اند لکن هر یک متمسک به قرآن و احادیث و آثار است ، طرق متنوعه در فهم معانی و علل شرائع موجب اختلاف اینها گردیده ، به خلاف این گروه که شرائع مختصّه ایشان اصلا با اسلوب قرآن و حدیث مانا نیست ! تحفه اثناعشریه : 246 .
3- یعنی : مانند .
4- تحفه اثناعشریه : 246 .

ص : 406

در یاوگی و تهجین و تقبیح عید نوروز ، و تضایل و تشنیع و تهجین مرتکبین آن ، ندامت و خجالت رو داده ! از این همه خرافات دست برداشته ، به مفاد : ( الکذوب لا حافظة له ) در ما بعد تعیّد را به عید نوروز موافق عقل و مخالف وَهْم قابل تهجین دانسته که آن را به اکثر عقلا نسبت کرده ، وجه آن را به نظر رضا و قبول دیده ، و در سلک عید الفطر و عید النحر کشیده ، چنانچه در باب یازدهم ، در نوع پانزدهم از اوهام که آن را به اهل حق نسبت کرده - بعد طعن و تشنیع بر ماتم و نوحه روز عاشورا ، و استهزا و ستم ظریفی (1) بر آن که بطلان آن و نهایت شناعت آن از فتاوای اکابر ائمه سنیه به عید ولادت ‹ 951 › با سعادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر است ، افاده نموده که : اکثر عقلا نوروز و مهرجان و امثال این تجددات و تغیرات آسمانی را عید گرفته اند ، و عبارتش به اتمام چنین است :

نوع پانزدهم : امثال متجدده را یک چیز بعینه دانستن ، و این وهم خیلی بر ضعیف العقلان غلبه دارد حتّی که آب دریا و شعله چراغ و آب فواره را اکثر اشخاص یک آب و یک شعله خیال کنند ; و اکثر شیعه در عادات ، منهمک این خیال اند ، مثلا روز عاشورا در هر سال که بیاید آن را روز شهادت حضرت امام حسین ( علیه السلام ) گمان برند ، و احکام ماتم و نوحه و شیون و گریه زاری و افغان و بی قراری آغاز نهند ، مثل زنان که هر سال بر میت خود


1- کذا .

ص : 407

این عمل نمایند ، حال آنکه عقل بالبداهة میداند که زمان امر سیال غیر قارّ است ، هرگز جزءِ او ثبات و قرار ندارد ، و اعاده معدوم محال ، و شهادت حضرت امام در روزی شده بود که این روز از آن روز فاصله هزار و دو صد سال دارد ، این روز را با آن روز چه اتحاد و کدام مناسبت ، و روز عید الفطر و عید النحر را بر این قیاس نباید کرد که در آنجا مایه سرور و شادی سال به سال متجدد است ، یعنی ادای روزه رمضان و ادای حج خانه کعبه که شکراً للنعمة المتجدّده سال به سال فرحت و سرور نو پیدا میشود ، لهذا اعیاد و شرایع بر این وهم فاسد نیامده ، بلکه اکثر عقلا نیز نوروز و مهرجان و امثال این تجددات و تغیرات آسمانی را عید گرفته اند که هر سال چیزی نو پیدا میشود ، و موجب تجدد احکام میباشد .

و علی هذا القیاس تعیّد به عید شجاع الدین و تعیّد به عید غدیر و امثال ذلک مبنی بر همین وهم فاسد است . (1) انتهی .

این عبارت چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر آنکه : تعیّد به عید نوروز از اکثر عقلا واقع شده ، بلکه انحصار حکم بر نوروز نیست ، امثال آن دیگر تجددات آسمانی را نیز اکثر عقلا عید میگیرند ، و تعیّد به آن موافق عقل است و مطابق تعیّد به عید الفطر و عید النحر که اسباب فرح و سرور در این امور سال به سال متجدد میشود ، و تجدد چیزی هر سال موجب تجدد


1- تحفه اثناعشریه : 351 .

ص : 408

احکام میشود ، پس تعیّد به عید نوروز مبنی بر وهم فاسد نیست .

معلوم نیست که حالا اولیای مخاطب کدام کلام او را تصدیق مینمایند ، و به دل و جان میخرند ؟ ! و کدام را به تکذیب و ابطال مینوازند ؟ !

غالباً به سبب مزید عصبیت اعتراف او را به حق به سمع اصغا نشنوند ، و مزید عناد را - که بطلان آن به وجوه عدیده ظاهر - اختیار سازند .

اما ادعای ادای نماز شکر به روز قتل عمر بن الخطاب - یعنی نهم ربیع الاول - پس بالخصوص نمازی در این روز شیعه نمیخوانند ، آری چون حثّ و ترغیب بر عبادت خدای تعالی و شکر در این روز علی الاطلاق وارد گردیده ، لهذا اگر نماز شکر هم در این روز بخوانند قباحتی در آن متصور نیست . و چون مخاطب در این مقام اعتراف کرده است به آنکه : ادای نماز شکر روز قتل عمر بن الخطاب - یعنی نهم ربیع الاول - ائمه احداث کرده اند به زعم شیعه - و نیز این را و امثال آن را از احداث ائمه پنداشته ، ‹ 952 › احداث عمر را بر آن قیاس کرده ، پس گو آنکه نسبت زعم احداث ائمه ( علیهم السلام ) چیزی را - کائناً ما کان - به شیعه کذب محض است ، لیکن از آن مزید شناعت و فظاعت کذب و افترای او که در باب فقهیات بر آن جسارت کرده واضح میشود ، چه او در باب فقهیات ادعا نموده که :

شیعه خود معترف اند که این عید - یعنی عید نهم ربیع الاول - در زمان ائمه نبود ، و احداث احمد بن اسحاق است (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 247 .

ص : 409

و طرفه آن است که در همان باب قبل از این ادعا هم افاده نموده که :

شیعه تعیّد به این عید را نسبت به ائمه میکنند (1) .

بالجمله ; پر ظاهر است که هرگز اهل حق اعتراف نمیکنند که تعیّد به این عید در زمان ائمه ( علیهم السلام ) نبود و نه به آنکه تعیّد به این عید احداث احمد بن اسحاق است ، این هر دو دعوی کذب محض و بهتان صرف است ، و چنین کذب واهی بر زبان آوردن در حقیقت در تفضیح خود و مذهب خود کوشیدن است .

و عجب که از ایراد دلیلی دل دزدیده بر محض دعوی بی اصل اکتفا نموده ، و باز خلاف آن در همان جا و اینجا ذکر کرده .

آری ; احمد بن اسحاق روایت فضل این عید از حضرت امام علی نقی ( علیه السلام ) روایت کرده و آن حضرت از والد بزرگوار خود از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فضائل این روز نقل فرموده ، چنانچه از " زاد المعاد " و دیگر کتب ظاهر است (2) ، پس در حقیقت نسبت احداث این عید به احمد بن اسحاق مثل نسبت احداث جمیع احکام شریعه به روات آن است ! وهل هذا إلاّ سفسطة ظاهر البطلان .


1- تحفه اثناعشریه : 247 .
2- زاد المعاد : 404 - 412 ، بحارالأنوار 95 / 351 .

ص : 410

و چون کذب و بطلان این دروغ - اعنی اعتراف شیعه به آنکه این عید در زمان ائمه ( علیهم السلام ) نبود و احداث احمد بن اسحاق است - نهایت واضح است ، لهذا کابلی هم - با آن جسارت و تهور ! - ذکر آن ننموده ، این بهتان از خصائص مخاطب والاشأن ! است (1) .

و عبارت کابلی در " صواقع " در ذکر مسائل منسوبه به شیعه این است :

وإحداث عید یوم قتل عمر بن الخطاب ، وهو التاسع من شهر ربیع الأول - کما زعموا - روی علی بن مظاهر الواسطی ، عن أحمد بن إسحاق أنه قال : هذا الیوم یوم العید الأکبر ، ویوم المفاخرة ، ویوم التبجیل ، ویوم الزکاة العظمی ، ویوم البرکة ، ویوم التسلیة . وکان أحمد أول من أحدث هذا العید وتبعه من بعده ، وعزو التعیّد فیه إلی الأئمة افتراء علیهم (2) .

و اما تحلیل جواری پس آن به احادیث اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) ثابت است ، ففی صحیحة الفضیل بن یسار :

قال : قلت لأبی عبد الله : جعلت فداک إن بعض أصحابنا قد


1- یعنی کابلی مطلب رابه عنوان نظریه شیعه مطرح نکرده و نگفته که : شیعیان هم اعتراف دارند که این عید از بدعتهای احمد بن اسحاق است ، بلکه او این مطلب را به عنوان نظریه خودش عنوان نموده است ، ولی صاحب " تحفه " آنقدر جسور است که میگوید : شیعیان هم پذیرفته اند که این عید از بدعتهای احمد بن اسحاق است !
2- الصواقع ، ورق : 319 .

ص : 411

روی عنک أنک قلت : « إذا أحلّ الرجل لأخیه جاریته فهی له حلال » فقال : « نعم یا فضیل . . » إلی آخر الحدیث .

وعن محمد بن بزیع - فی الصحیح - قال : سألت أبا الحسن ( علیه السلام ) عن امرأة أحلت لی جاریتها ؟ فقال : « ذلک لک » .

. . وغیرهما من الأخبار الکثیرة . کذا فی المسالک (1) .

و چون حکم اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) عین ارشاد خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، بلکه عین وحی ربّ العالمین است ، لهذا اطلاق بدعت بر این حکم سمتی از جواز ندارد ، و مقایسه این حکم بر ابتداع تراویح ، مکابره محض است .

و طرفه این است که مخاطب در باب فقهیات این مسأله را از آن مسائل شمرده ‹ 953 › که تهجین و توهین آن را به غایت قصوی رسانیده تا اینکه گفته که :

این مسائل اصلا با اسلوب قرآن و حدیث مانا نیست ، گویا شریعت یهودیت یا نصرانیت است ، یا بیدانت و شاستر هنود است یا " دساتیر " صائبین (2) .

حال آنکه عطا بن ابی رباح - که از اجله تابعین و امام ائمه اهل سنت ، و


1- مسالک الافهام 8 / 89 .
2- تحفه اثناعشریه : 246. سپس گفته : " دساتیر " جمع دستور است و نام کتاب صائبین است .

ص : 412

استاد امام اعظم ایشان ابوحنیفه کوفی است - قائل است به جواز وطی جواری به اذن ارباب آن ; پس تحیر است که مخاطب مثل این امام جلیل را به این مرتبه توهین و عیب نموده که او را مخالف قرآن و سنّت گردانیده ، و از یهود یا هنود یا نصاری یا صائبین قرار (1) داده .

علامه ابن خلّکان در تاریخ " وفیات الاعیان " گفته :

عطا بن أبی رباح بن أسلم ، وقیل : سالم بن صفوان ، مولی بنی فهر ، وقیل : إنه مولی میسرة الفهری ، من مولّدی الجند ، کان من أجلّة الفقهاء وتابعی مکّة وزهّادها ، سمع جابر بن عبد الله الأنصاری ، وعبد الله بن عباس ، وعبد الله بن زبیر . . وخلق کثیر (2) من الصحابة . . . ; وروی عنه عمرو بن دینار ، والزبیری (3) ، وقتادة ، ومالک بن دینار ، والأعمش ، والأوزاعی . . وخلق کثیر . . . وإلیه وإلی مجاهد انتهت فتوی مکّة فی زمانهما .

قال قتادة : أعلم الناس بالمناسک عطا ، وقال إبراهیم بن عمر بن کیسان : أذکر فی زمان بنی أُمیة سمعت (4) صائحاً یصیح :


1- در [ الف ] ( قرار ) خوانده نمیشود .
2- فی المصدر : ( وخلقاً کثیراً ) .
3- فی المصدر : ( والزهری ) .
4- فی المصدر : ( یأمرون فی الحجّ ) بدل : ( سمعت ) .

ص : 413

لا یفتی الناس إلاّ عطا بن أبی رباح .

وإیاه عنی الشاعر بقوله :

سل المفتی المالکی (1) هل فی تزاور (2) * وضمّة مشتاق الفؤاد جناح ماذا علی الله (3) أن یذهب التُقی * تلاصق أکباد بهنّ جراح ونقل أصحابنا من مذهبه أنه کان یری إباحة وطیء الجواری بإذن أربابهنّ .

وحکی أبو الفرج (4) العجلی - المقدّم ذکره ، فی حرف (5) الهمزة ، فی کتاب شرح مشکلات الوسیط والوجیز ، فی الباب الثالث ، من کتاب الرهن ما مثاله : وحکی عن عطاء : أنه کان یبعث جواریه إلی ضیفانه . . إلی آخره (6) .

و استبعادی که ابن خلّکان بعد این عبارت ذکر کرده ، نفعی نمیرساند که


1- فی المصدر : ( المکّی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تزادر ) آمده است .
3- فی المصدر : ( فقال : معاذ الله ) . . وهو الصواب .
4- فی المصدر : ( أبو الفتوح ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً ( الحرف ) بود .
6- [ الف ] قوبل علی نسخ عدیدة . [ وفیات الاعیان 3 / 261 - 262 ] .

ص : 414

هرگاه امری به نقل معتمدین ثابت شد ، مجرد استبعاد ردّ واقع آن نمیتواند شد .

و یافعی نیز در تاریخ " مرآة الجنان " این مذهب را از عطا بن ابی رباح حکایت کرده (1) .

پس اگر تحلیل فروج جواری از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ثابت نمیشد ، عطا بن ابی رباح - با آن همه فضل و جلالت و دیانت - چرا به آن قائل میشد .

اما محروم کردن بعض ورثه از بعض ترکه ، پس چون آن هم در روایات اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) وارد شده اطلاق بدعت بر آن هم ناجایز باشد .

اما آنچه گفته : هرگز این چیزها در زمان آن سرور نبود .

پس اگر غرضش آن است که : نزد اهل سنت چنان ثابت است که این چیزها در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

در این صورت لایق جواب نیست ، و ایرادش در اینجا لغو محض است ; زیرا که به مزعومات اهل سنت الزام شیعه دادن ، قطعاً غیر جایز ، و خود مخاطب به آن معترف ، کما یظهر من صدر کتابه (2) . ‹ 954 ›


1- مرآة الجنان 1 / 244 .
2- کلمه خوانا نیست ، ولی اشاره به مطلبی است که مؤلف " تحفه " در ابتدای کتاب در مقدمه آن را ذکر کرده است ، مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 415

و اگر غرضش این است که نزد شیعه این امور در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، پس جوابش این است که :

اولا : میبایست که مخاطب بر محض دعوی اکتفا نکرده ، به اعتراف علمای معتمدین این نفی را به اثبات میرسانید ، یا دلیلی لایق قبول بر آن اقامه میکرد .

و ثانیاً : این دعوی شهادت علی النفی است ، و آن به اعتراف خود مخاطب در باب مکائد غیر مقبول (1) .

و ثالثاً : اینکه نبودن جمیع این امور نزد شیعه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; کذب محض و دروغ بی فروغ است ، کما لا یخفی [ علی ] من تتبّع کتب الأحادیث والأعمال ، وجاس فی تلک الخلال (2) .

رابعاً : آنکه هرگاه نزد شیعه این امور به احادیث اهل بیت معصومین و ائمه طاهرین - صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین - ثابت شد ، و نزد ایشان به حسب دلالت دلایل قاطعه و براهین ساطعه حکم ایشان عین حکم جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، بلکه رب الأرباب است ; لهذا آن عین حق و صواب باشد ، و اطلاق بدعت بر آن ناشی از عناد و ارتیاب .


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحلال ) آمده است .

ص : 416

خامساً : آنکه اگر تحلیل و امثال آن از امور غیر لازمه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نباشد ، و از دلیلی ثابت گردد ، آن را بدعت نتوان گفت ; زیرا که مراد از بدعت آن است که : دلیلی از دلایل شرع به طور خصوص یا عموم بر آن دلالت نکند ، پس به مجرد اینکه فلان امر در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، آن را بدعت نتوان گفت ; جایز است که امری به حسب شرع جایز باشد و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشود .

اما آنچه گفته : و ائمه این را احداث کرده اند به زعم شیعه .

پس کذب و افترای محض است ، و شیعه هرگز قایل نیستند به اینکه کسی از ائمه اثنا عشر ( علیهم السلام ) چیزی را - معاذ الله ! - احداث نموده .

اما آنچه گفته : به حدیث مشهور : من یعش منکم بعدی فسیری اختلافاً کثیراً ، فعلیکم بسنّتی وسنّة الخلفاء الراشدین من بعدی ، عضّوا علیها بالنواجذ .

پس اگر این حدیث صحیح باشد ، و معنایش این باشد که : آنچه خلفاء سنیه کنند ، همه حق و صواب هست - چنانچه کلامش بر آن دلالت دارد - لازم آید که : اجماع خلفا حجت باشد ، و حال آنکه نزد اکثر اهل سنت اجماع خلفا حجت نیست ، چنانچه آمدی در کتاب " الاحکام " گفته :

لا ینعقد إجماع الأئمة الأربعة مع وجود المخالف لهم من الصحابة عند الأکثرین ; خلافاً لأحمد بن حنبل فی إحدی الروایتین عنه ،

ص : 417

وللقاضی أبی حازم من أصحاب أبی حنیفة . (1) انتهی .

و هرگاه اجماع خلفا حجت نباشد ، تنها بیچاره عمر را که میپرسد ؟ !

بالجمله ; ایراد این حدیث در این مقام و تمسک به آن بر صحت صلات تراویح و لزوم اتباع افعال عمر خیلی غریب و عجیب است ; زیرا که بنابر این لازم میآید که اقوال و افعال ابوبکر و عمر و عثمان مثل سنّت سنیّه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واجب الاتباع و الانقیاد باشد ; و بطلان آن از سفیده صبح روشن تر است ، خود اهل سنت جاها خطایا را بر خلفای خود ثابت میسازند ، و میگویند که : خطأ فی الاجتهاد ، منافی مرتبه امامت و ریاست و خلافت نیست ; و جاها دیده باشی که ‹ 955 › بسیاری از صحابه مخالفت شیوخ ثلاثه برگزیده اند و بر خلاف ایشان فتوا داده ; پس با این همه ، ادعای ورود این حدیث در حق ایشان باطل است .

عن قریب خواهی شنید که ابوحنیفه مذهب عمر را در مسأله جدّ ترک کرده (2) ، و سابقاً شنیدی که شافعی عمل شیخین را درباره خمس - بعدِ ثبوت آن در کتاب و سنّت - لایق اعتنا نانگاشت ، و خود مخاطب به مخالفت فعل عمر در خمس با مذهب شافعی اقرار کرده (3) ، و نیز حنفیه در قطع یسار


1- [ الف ] مبحث إجماع . [ الاحکام 1 / 249 ] .
2- طعن دهم عمر .
3- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .

ص : 418

سارق مخالفت با ابی بکر کرده اند ، کما اعترف به المخاطب أیضاً (1) ، و غیر این مواضع بی شمار است که بر متتبع کتب فقهیه پوشیده نیست .

بالجمله ; ادعای لزوم اتباع شیخین و متابعت ایشان در جمیع افعال و اقوال - اگر چه مقتضای احادیث موضوعه و روایات مکذوبه ایشان است ، و هم ادعای حقیّت خلافت ایشان مقتضی آن است ، لیکن - چون در واقع اصلا سمتی از صحت ندارد ، لهذا ایشان عمل هم بر آن نمیکنند ، و سیره صحابه و تابعین هم تکذیب آن مینماید ، و اقوال و افعال خود ثلاثه هم ابطال آن مینماید .

و حیرت است که چرا مخاطب درباره تصویب بدعات عمر به حدیث : ( علیکم ) . . إلی آخره متمسک شده - که بعد تسلیم هم به مدعایش دلالت ندارد ! چه از کجا ثابت میتواند نمود که عمر از خلفاء راشدین بوده ! وهو أول النزاع ، فالتمسّک به یدفع أشدّ الدفاع - و چگونه به دامن حدیثی که خیرخواهان عمر - به خصوص اسم او مشتمل بر تصویب و تحسین محدثات او بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ! - افترا کرده اند دست نزده ! وهذه عبارته فی کنز العمال :

عن عرزب الکندی : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- در طعن پانزدهم ابوبکر گوید : وظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنفیه نمیکرد . تحفه اثناعشریه : 281 - 282 .

ص : 419

قال : ستحدث بعدی أشیاء فأحبّها إلیّ أن تلزموا ما أحدث عمر (1) .

و شاید که مخاطب را از تمسک به چنین خرافه صریحه استحیایی رو داده باشد که افترایش بر بُله و صبیان هم مخفی نمیتواند شد ، لهذا از ذکر آن به خوف افتضاح دم کشیده ، یا آنکه او را بر آن اطلاع دست نداده .

بالجمله ; از این حدیث و امثال آن حقیقت حالِ مزید اغفال و اختلال حواس اینها ونهایت بی مبالاتی وکمال بیاندامی (2) [ آنها ] ظاهر میشود که چندان سرگرم افترا و وضع فضائل برای خلفاء خود شده اند که اولا : فضائل نفسانی و کمالات انسانی برای ایشان ثابت کردند ، و باز محامد و مناقب (3) - که فوق از حدّ قیاس است ! - برای ایشان از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل نمودند ، و هرگاه بر این هم صبر و قرار حاصل نشد ، و دیدند که این همه اصلاح شنائع صادره از ایشان که جهانی را فرا گرفته نمیتواند کرد ، ناچار بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترا بستند که آن جناب تصویب و تحسین محدثات عمر هم کرده ، بلکه محدثات او را از سائر محدثات و بدعات


1- [ الف ] فصل المناقب من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال . [ کنز العمال 12 / 578 ( فصل فضائل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل - الکتاب الرابع - من قسم الأفعال ) ] .
2- بیاندامی : عدم تناسب ، زشتی . بیاندام : ناآراسته ، نا متناسب و بدشکل ، بی تناسب و نا هموار . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] ( مناقب ) درست خوانده نمیشود .

ص : 420

محبوب تر و خوش تر به سوی خود گردانیده ، سبحان الله ! جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را محبّ محدثات و مستحسن بدعات گردانیده اند .

و ظاهر نمیشود که از این منقبت جلیله ، بیچاره اول را چرا محروم کردند ؟ ! و بدعات و محدثات او را چرا پستر انداختند ؟ از او چه قصوری صادر شده ؟ !

مگر اینکه بگویند که : چون از او بدعتی در دین واقع نشده ، لهذا او از این فضیلت محروم شده ! ‹ 956 › پس قطع نظر از آنکه قصه خمس و فدک و امثال آن تکذیبش مینمایند ، وارد میشود بر آن که چرا ابوبکر با این همه اعلمیت و افضلیت و اعرفیت از حیازت اجر جزیل احداث محدثات و ابتداع بدعات دست کشیده این فضیلت را مخصوص به دیگران گردانیده ! !

اما آنچه گفته : احداث عمر . . . را به دستور احداث ائمه دیگر بدعت نمیدانند .

پس این کلام مخاطب دلالت صریحه دارد بر اینکه اهل سنت عید غدیر و تعظیم نوروز و دیگر مسائل را که ذکر کرده ، بدعت نمیدانند ، و اگر بدعت میدانند بدعت حسنه میدانند ; پس تحیر است که چرا در باب فقهیات این مسائل را از شنائع و قبائح شمرده ! و زبان درازی و بازداری درباره آن آغاز نهاده ! کاش به همین خیال که این مسائل برای صیانت ناموس عمر به کار خواهد آمد ، از تهجین و تشنیع بر آن باز میآمد .

ص : 421

طعن دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

ص : 422

ص : 423

قال : طعن دهم :

آنکه شیعه در کتب خود روایت کنند که : ( إن عمر قضی فی الجدّ مائة قضیة ) و همین عبارت را بعینها فرقه نواصب در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز روایت کنند ، معلوم نیست که در اصل اختراع کدام فرقه است که اول این عبارت را بربافته و فرقه دیگر آن را پسند نموده ، به کار خود آورده ; ظنّ غالب آن است که اختراع استاد هر دو فرقه یعنی حضرت ابلیس علیه اللعنة است که هر دو [ فرقه ] (1) از مشاهیر شاگردان اویند و از یک منبع فیض برداشته اند !

لیکن امامیه را در روایت این لفظ - بنابر عادت خود که تصحیف روایات و اختلاف در هر خبر (2) است - اختلاف افتاده ، بعضی به ( جیم ) روایت کنند و بعضی به ( حا ) و در بعضی روایات ایشان لفظ : ( حدّ الخمر ) واقع است ; و به هر تقدیر چون این عبارت به گوش اهل سنت نرسیده ، محتاج به جواب دادنش نیستند .


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( چیز ) .

ص : 424

و اگر بنابر تنزّل متصدّی جواب شوند ، بر تقدیری که مراد حدّ خمر باشد ، هیچ طعن متوجه نمیشود ; زیرا که چون حدّ خمر از روی کتاب و سنت قدری معین نداشت لابد در تقدیر او اقوال مختلفه به خاطر صحابه میرسید ، و عمر . . . نیز قول هر کس را در ذهن خود میسنجید تا آنکه اجماع بر صواب دیدِ حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عبدالرحمن بن عوف واقع شد - کما سبق - .

و اگر لفظ ( جدّ ) به ( جیم ) باشد ، کذب محض است ; زیرا که در زمان ابوبکر صدیق صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد ، و دو قول قرار یافت :

قول ابوبکر آنکه به جای پدر اعتبار کنند .

و قول زید بن ثابت آنکه او را هم شریک میراث میکنند و یکی از برادران شمارند .

عمر را در ترجیح یکی از این دو قول تردد بود ، و با صحابه در این مسأله مباحثه [ ها ] (1) و مناظره ها میکرد ، و بارها برای ترجیح مذهب ابوبکر در خانه اُبیّ بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، و دلائل بسیار از جانبین در ذکر آمد ، و این بُرد و مات و گفت و شنیدِ مناظره را عیبی نیست ، بر یک مدّعا هزار دلیل [ تقریر ] (2) میشود ، و هر دلیل قضیه جداست ، و این را محل طعن گرفتن ، نادانی است ، و آخرها مذهب زید بن ثابت نزد او مرجح


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 425

شد ، و زید بن ثابت او را به خانه خود برد و نهری کند و از آن نهر جویها بر آورده ، از آن جوها جویهای خُرد دیگر بر آورد و آب را در آن نهر به وضعی جاری کرد که به همه شاخه ها و شعبه ها رسید ، باز یک شعبه سفلی را از پیش بند کرد آب ‹ 957 › آن شعبه بازگشت ، و در شعبه وسطی رسیده به شعبه های سفلی و علیا هر دو منتشر گردید ، و تنها به شعبه علیا نرفت . پس به این تمثیل و تصویر ثابت شد که آنچه از جدّ منتقل شد به پسر و از پسر بر پسران او ، باز تنها به جدّ نمیرسد بلکه قرابت جدّ به حال خود است و قرابت برادران به حال خود ، یکی دیگری را باطل نمیکند ، از این تمثیل به خاطر عمر ترجیح مذهب زید قرار گرفت (1) .

أقول :

محتجب نماند که از غرائب اضطرابات عمر در احکام شرعیه ، و طرائف تلوّنات او در مسائل فقهیه آن است که با وصفی که از مسأله جدّ جاهل بود ، و جسارت در این مسأله - بر حسب روایات اهل سنت - مفضی به جراثیم جهنم است ، باز جسارتها در آن نمود و به حسب رأی و هوای باطل صد حکم مختلف در این باب داد ، و شناعت این معنا مستغنی عن البیان است ، و عیان را چه بیان ، و روایت اختلاف عمر را در مسأله جدّ و حکم دادنش در


1- تحفه اثناعشریه : 302 .

ص : 426

آن به صد قضیه [ را ] جمعی از علمای مشاهیر و ائمه نحاریر و اساطین دین و اعلام معتبرین و ثقات معتمدینِ اهل سنت روایت کرده اند ، مثل :

1 . یزید بن هارون ، 2 . و ابوجعفر رازی ، 3 . و بزّار صاحب " مسند " ، 4 . و ابن ابی شیبه ، 5 . و بیهقی ، 6 . و ابن سعد ، 7 . و عبدالرزاق ، 8 . و ابن حزم ، 9 . و ابن الملقّن ، 10 . و ابن حجر عسقلانی ، 11. و سیوطی ، 12 . و قسطلانی ، 13 . و مناوی ، 14 . و ملا علی متقی و روایت هفتاد قضیه را 15 . شریف جرجانی هم در " شرح فرائض " ، 16 . و علی قاری در " شرح موطأ " ،

ص : 427

17 . و ابن الملقّن در " شرح بخاری " وارد کرده اند .

18 . و آمدی در " ابکار الافکار " هم تسلیم آن نموده ، و همچنین قاضی القضات انکار آن نتوانسته ، ناچار تسلیم آن کرده .

و اگر چه مجتهدین را بر حسب ظهور دلائل مختلفه تغیّر در رأی و اجتهاد رو میدهد ، لیکن غایتش آن است که به جهت اختلاف دلیل ، دو یا سه قول مختلف - مثلا - پیدا شود ، اما اینکه مجتهدین را در یک مسأله بیست حکم مختلف هم رو داده باشد - چه جا چهل و پنجاه و نود و صد ! ! - پس هرگز نه مأثور و منقول است و نه من حیث الاعتبار معقول ! چه هرگز بر یک مسأله صد دلیل یا پنجاه دلیل مختلف از شریعت مستنبط نمیتواند شد ، پس از اینجا ثابت شد که این احکام مختلفه عمر که صد تا بوده هرگز از دلیلی و حجتی و مستمسکی ناشی نبوده ، بلکه او به محض اهوای نفسانی به هر چه میخواست در مسأله جدّ حکم میداد .

و ظاهر است که در احکام شرعیه به هوای نفس حکم دادن نهایت شنیع و فظیع است ، و به اعتراف خود عمر مرتکبین آن اعدای سنّت و ضالّین و مضلّین اند (1) ، فتأمل ، وأنصف ، ولا تکن من الغافلین الذاهلین .


1- روی الدهلوی عن عمر بن الخطاب أنه قال : . . إن أصحاب الرأی أعداء السنّة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وتفلّتت منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری ، فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً . . ! انظر : إزالة الخفاء 2 / 136 .

ص : 428

و قطع نظر از شناعت جسارت ‹ 958 › در احکام شرعیه علی الاطلاق شارع - علیه [ وآله ] السلام - از قبیل اخبار بالغیب بالخصوص فرموده که اجرأ شما بر قِسم جدّ اجرأ شما بر نار است . فی الجامع الصغیر للسیوطی :

أجرؤکم علی قسم الجدّ أجرؤکم علی النار . ض . عن سعید بن المسیب مرسلا (1) .

و چون ثابت است که از همه کس اجرأ در حکم جدّ عمر بن الخطاب


1- [ الجامع الصغیر 1 / 33 ، ولاحظ : کنز العمال 11 / 7 ] . [ الف ] محمد بن الإمام بالکاملیة در " شرح منهاج الوصول " - در شرح قول ماتن : ( المرسل یقبل اذا تأکّد بقول الصحابی أو فتوی أکثر أهل العلم ) - گفته : واقتصر المصنّف علی هذین ، کما مرّ ، وکذا إذا کان من مراسیل الصحابة ، کما مرّ ، وکذا إذا أسند غیر المرسل وإن کان الإسناد ضعیفاً ، وکذا إذا عرف من حال الراوی الذی أرسله أنه لا یرسل إلاّ عمّن یقبل قوله کمراسیل سعید بن المسیب . ( 12 ) . [ تیسیر الوصول 5 / 12 - 13 ، ولاحظ : التمهید لابن عبدالبر 24 / 48 ، والبحرالرائق للمصری الحنفی 1 / 211. وقال الآمدی : وأمّا الشافعی . . . فإنه قال : إن کان المرسل من مراسیل الصحابة ، أو مرسلاً قد أسنده غیر مرسله ، أو أرسله راو آخر یروی عن غیر شیوخ الأول ، أو عضده قول صحابی ، أو قول أکثر أهل العلم ، أو أن یکون المرسل قد عرف من حاله أنه لا یرسل عمّن فیه علّة من جهالة أو غیرها - کمراسیل ابن المسیب - فهو مقبول ، وإلا فلاّ . ووافقه علی ذلک أکثر أصحابه ، والقاضی أبو بکر وجماعة من الفقهاء . الاحکام 2 / 123 ] .

ص : 429

بوده که از هیچ کس صد حکم مختلف و متناقض در این باب منقول نشده ، پس ثابت شد که اجرأ مردم بر نار عمر بود ، پس مراد از این حدیث عمر است و بس .

دوم : آنکه از این روایت ثابت میشود که عمر به مسأله جدّ جاهل بود و حقیقت مسأله را نمیدانست ، والا چرا بر آن ثبات نورزید ، و چگونه این تلوّنات و اضطرابات بی حدّ و قیاس او را به هم رسید ؟ !

سوم : آنکه خود عمر روایت کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او به جواب سؤالش از قسمت جدّ ارشاد فرموده که :

چیست سؤال تو از این ای عمر ! به تحقیق که من ظنّ میکنم تو را که بمیری قبل از اینکه بدانی این را . یعنی مسأله جدّ را ، و ظنّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واجب التصدیق و لازم الایقان است .

ابن حجر در " صواعق محرقه " در مقام اثبات صحت خلافت معاویه میگوید :

وممّا یدل علی ما ذکرتُه حدیث البخاری - السابق - ، عن أبی بکرة قال : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی المنبر ، والحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی جنبه ، وهو یقبل علی الناس مرة وعلیه أُخری ، ویقول : « إن ابنی هذا سید ، ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین » . فانظر إلی ترجّیه الإصلاح به

ص : 430

وهو صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یترجّی إلاّ الأمر الحقّ الموافق للواقع بترجّیه الإصلاح (1) من الحسن [ ( علیه السلام ) ] یدلّ علی صحة نزوله لمعاویة عن الخلافة (2) .

از این عبارت ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اگر امری را به طور شک هم بیان فرماید ، چنانچه در حق امام حسن ( علیه السلام ) گفته که : « شاید خدای تعالی با او اصلاح کند در دو گروه عظیم » ، آن هم بالضرور مطابق واقع میباشد . و هرگاه حال شک آن جناب چنین باشد ، ظنّ آن حضرت بلا شبهه مطابق واقع و لازم الوقوع خواهد بود ، و وقوع خلاف آن بلا شبهه ممتنع .

و علامه بیضاوی در " منهاج الوصول الی علم الاصول " در بیان مسائل نسخ گفته :

الثالثة : یجوز نسخ الوجوب قبل العمل خلافاً للمعتزلة .

لنا : إن إبراهیم ( علیه السلام ) أُمر بذبح ولده بدلیل قوله تعالی : ( افْعَلْ ما تُؤْمَرُ ) (3) و ( إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ * وَفَدَیْناهُ بِذِبْح عَظیم ) (4) ، فنسخ قبله . قیل : تلک بناء علی ظنّه . قلنا : لا یخطئ ظنّه (5) .


1- در [ الف ] کلمات گذشته خوانا نیست ، از مصدر آورده شد .
2- الصواعق المحرقة 2 / 625 .
3- الصافات ( 37 ) : 102 .
4- الصافات ( 37 ) : 107 .
5- [ الف ] الفصل الأول من الباب الخامس فی الناسخ والمنسوخ . ( 12 ) . [ منهاج الوصول الی علم الاصول : 104 ، وانظر : معراج المنهاج 1 / 433 ، شرح المنهاج لشمس الدین الإصفهانی 1 / 469 ] .

ص : 431

و محمد بن محمد الامام بالمدرسة الکاملیة - که فضائل و محامد او از " ضوء لامع " سخاوی (1) و امثال آن ظاهر است - در " شرح منهاج " بیضاوی - که آن را موسوم ساخته به " تیسیر الوصول " و شاهولی الله هم از آن در رساله " عقد الجید " نقل میکند (2) - گفته :

قیل : لم یکن مأموراً بالذبح ، وإنّما کان مأموراً بالمقدمات ، فظنّ أنه مأمور به ، وتلک الأُمور التی تمسّک بها من قوله تعالی : ( افْعَلْ ما تُؤْمَرُ ) (3) ، وقوله : ( إِنَّ هذا . . ) ، وحصول الفداء إنّما هی بناء علی ظنّه صلی الله علیه وسلم أنه مأمور .

ولنا : ظنّ النبیّ صلی الله علیه وسلم مطابق ، یستحیل فیه ‹ 959 › الخطأ فحینئذ لا یخطئ ظنّه صلی الله علیه وسلم لا سیما فی ارتکاب هذا الأمر العظیم .

ولک أن تقرر الکلام هکذا : قیل : لا نسلّم أنه کان مأموراً بالذبح ، وإنّما ظنّ ذلک ظنّاً بإراءة الرؤیا . والجواب الجواب (4) .


1- الضوء اللامع 9 / 93 .
2- عقد الجید :
3- الصافات ( 37 ) : 102 .
4- تیسیر الوصول 4 / 155 - 156 .

ص : 432

و برهان الدین عبیدالله بن محمد الفرغانی العبری در " شرح منهاج الوصول " گفته :

فإن قیل : لا نسلّم أن إبراهیم ( علیه السلام ) کان مأموراً بالذبح فی الواقع بل بحسب ظنّه [ وذلک أنه لمّا أُمر بمقدّمات الذبح من الإضجاع وأخذ السکین ، غلب علی ظنّه ] (1) أنه مأمور بالذبح .

قلنا فی الجواب عنه : إنه إذا کان مأموراً بحسب ظنّه ، کان مأموراً به فی الواقع إذ لا یخطئ ظنّه ، فإنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - قال : ( ظنّ المؤمن لا یخطئ ) ، فظنّ النبیّ أولی بأن لا یخطئ (2) .

پس بنابر ارشاد آن سرور بر عمر لازم و واجب بود که ایقان به عدم حصول علم مسأله جدّ برای خود میکرد ، و به رأی باطل و هوای نفس ، یک فتوا هم در آن نمیداد ، چه جا صد فتوای متناقض و متهافت !

پس ثابت شد که عمر تصدیق ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نفرمود ، و برای اظهار فضل خود نزد جهال و استحیا از کلمه : ( لا ندری ) - به قول خودش (3) - معاندت سنن آغاز نهاد و در ضلال و اضلال گرفتار شد .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح منهاج الوصول : 82 ( نسخه عکسی ) .
3- روایت آن چند صفحه قبل در پاورقی از ازالة الخفاء 2 / 136 گذشت .

ص : 433

و از این ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به وجهی دیگر هم بطلان خلافت عمر ثابت میشود ، بیانش اینکه : از آن معلوم میشود که عمر را استطاعت و قدرت این معنا حاصل نبود که مسأله جدّ را بفهمد ; زیرا که هرگاه عمر از آن حضرت مسأله جدّ پرسید ، آن حضرت در جواب او - بنابر روایت خودش - اعراض از بیان آن فرمود و فرمود : ( ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک ) .

بدیهی است که اگر عمر میتوانست فهمید این مسأله را ، لابد آن جناب آن را در جوابش بیان میفرمود نه آنکه از آن اعراض میفرمود .

و نیز اگر - بالفرض - از بیان آن به عمر به جهت مصلحتی - که تحقق آن بنابر مذهب اهل سنت عسیر است - اعراض میفرمود ، پس کلمه : ( ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! ) نمیگفت ; زیرا که این کلام دلالت دارد بر آنکه سؤال عمر از این مسأله بی سود و عبث و ارتکاب امر غیر مستحسن بوده ، وظاهر است که سؤال از مسائل شرعی - هرگاه سائل صلاحیت فهم آن داشته باشد ! - راجح و ممدوح است نه منکر و معیوب ، پس ثابت شد که عمر صلاحیت فهم این مسأله را نداشت و از این جهت سؤال او از این مسأله بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ناگوار آمد .

و نیز اگر عمر صلاحیت فهم این مسأله میداشت ، چرا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میفرمود که : ای عمر ! به تحقیق که ظنّ میکنم تو را که

ص : 434

بمیری قبل از اینکه بدانی این حکم را ; زیرا که مانع از علم این مسأله سه امر میتواند شد :

یا عدم صلاحیت عمر برای فهم آن ، فذلک المطلوب .

و یا عدم سؤال او از آن ، وهو غیر صحیح ، فقد سأله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من ذلک .

و یا عدم بیان نمودن آن حضرت به او با وصف صلاحیت او برای فهم آن ، و آن باطل است ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) برای هدایت خلق و تعلیم مسائل و احکام به مردم - بی آنکه سؤال کنند - مبعوث شده ، پس چه امکان دارد که آن جناب بعد سؤال خود او هم ارشاد ننماید (1) ، مگر اینکه بگویند که در بیان این مسأله به عمر مفسده لازم میآمد ، لهذا آن جناب به او ارشاد نفرمود (2) ، ‹ 960 › [ وهذا ] أیضاً کاف فی توجه الطعن إلی ابن الخطاب ، کما لا یخفی علی أُولی الألباب .

بالجمله ; هرگاه ثابت شد که عمر قادر بر تحصیل علم به مسأله جدّ نبود ، خلافتش باطل گردید ; زیرا که ملکه استنباط هر مسأله و استخراج آن بر وجه صحیح از کتاب و سنت شرط امامت است ، چنانچه از کلام فخر رازی که سابقاً گذشته ظاهر است (3) ; و از اعتراف مخاطب هم در ما سبق ظاهر است


1- در [ الف ] قسمت ( سؤال خود او هم ارشاد ننماید ) درست نیامده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرمود ) آمده است .
3- آخر طعن چهارم عمر از نهایة العقول - ورق : 249 ، صفحه : 504 ( المسألة الخامسة ) - گذشت .

ص : 435

که ملکه استنباط شرط خلافت است (1) ، و چون عجز عمر از استنباط مسأله جدّ بر وجه صحیح از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت شد ; بلاشبهه شرط خلافت در او مفقود گردید .

و علاوه بر این همه تصریح ابن المسیب به اینکه عمر بمرد قبلِ اینکه مسأله جدّ را بداند ، نیز دلیل صریح است بر عجز او از ادراک آن ، و عدم صلاحیت برای فهم آن ; زیرا که کثرت اهتمام او در این مسأله پر ظاهر [ است ] که از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) هم پرسیده ، و با صحابه هم در این باب مشاوره کرده ، وقد صرّح المخاطب بذلک کما تراه (2) ، پس عدم علم مسأله جَدّ به این همه جِدّ و کدّ نیست مگر از جهت عجز و عدم اقتدار بر فهم آن ، وذلک کاف فی المقصود ، والحمد لله الودود ، والقامع لخرافات کلّ متعصب عنود .

و دیگر وجوه که از آن بطلان خلافت عمریه به سبب خیالات (3) او در ما سبق ظاهر شده نیز در اینجا جاری است (4) .

و از لطائف اینکه عمر بن الخطاب با این همه خرابیها بر احکام مختلفه


1- تحفه اثناعشریه : 283 - 284 ( طعن پانزدهم ابوبکر ) .
2- در اول همین طعن گذشت .
3- کذا ، ولی ( جهالات ) صحیح است .
4- اشاره است به وجوه دهگانه ای که در آخر طعن چهارم عمر گذشت .

ص : 436

خود مفاخرت و مباهات هم داشت ، و میفرمود آنچه محصلش آن است که : من در جدّ به قضایای مختلفه حکم داده ام ، و تقصیری در آن از حق نکرده ، کما فی کنز العمال :

عن عمر قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیات مختلفات . . لم آل فیها عن الحق . عب (1) .

و عاقل متدین - بعدِ ملاحظه ارشاد نبوی - حقیقت این مفاخرت باطل و کذب لاحاصل نیک میداند ، احتیاج به تبیین و تقریر ندارد .

و نیز عمر در وقت موت به خطاب حاضرین گفت که : به تحقیق که حکم کردم در جدّ حکمی ، پس اگر بخواهید که اخذ کنید به آن پس بکنید .

و این هم صریح مخالفت و معاندتِ ارشاد آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود .

و عثمان عجب جوابی برای این قولش داده - یعنی به سبب مزید بی مبالاتی به احکام دین و نهایت استخفاف آن - تصویب متخالفَین ، ظاهر کرده گفته که : اگر اتباع کنیم رأی تو را پس به تحقیق که رأی تو رشد است ، و اگر اتباع کنیم رأی شیخ را که قبل تو بوده ، پس خوب ذو رأی بود .

حال آنکه پر ظاهر است که از قولین متخالفین جز یکی حق نمیباشد ، و


1- [ الف ] ذکر الجدّ من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 58 ] .

ص : 437

عمل به هر دو امکانی ندارد . و مع هذا خلیفه ثالث را از مجتهدین میدانند ! پس این اتباع ثانی ، و فانی دانی هم در قولین مختلفی المبانی ، جز آنکه محمول بر چاپلوسی و بی ایمانی سازند محملی ندارد !

ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن مروان : أن عمر حین طُعن قال : إنی کنت قضیت فی الجدّ قضاءً فإن شئتم أن تأخذوا به فافعلوا . فقال له عثمان : إن نتّبع رأیک فإن رأیک رشد ، وإن نتّبع رأی الشیخ قبلک ، فنعم ذو الرأی کان ! عب . ق (1) .

و ابن حزم در " محلّی " - بعدِ ذکر روایات دالّه بر توقف عمر در مسأله جدّ و ذکر روایتی از زید بن ثابت - گفته :

وقد روینا من طریق حماد بن سلمة ، أخبرنا هشام بن عروة ، عن عروة بن الزبیر ، عن مروان بن الحکم ، ‹ 961 › قال : قال لی عثمان بن عفان : قال لی عمر : إنی قد رأیت فی الجدّ رأیاً ، فإن رأیتم أن تتبعوه فاتبعوه . فقال عثمان : إن نتبع رأیک فهو رشد ، وإن نتبع رأی الشیخ قبلک فنعم ذو الرأی کان .

ومن طریق عبد الرزاق ، نا ابن جریح ، أخبرنی هشام بن


1- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . 107 / 455 ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 62 ] .

ص : 438

عروة ، عن أبیه ، أنه حدّثه عن مروان بن الحکم : أن قول عثمان هذا لعمر کان بعد أن طُعن عمر .

وهؤلاء : عمر وعثمان وزید بن ثابت لا یقطعون فیه بشیء ، وأمّا الروایة عن عمر وعثمان ففی غایة الصحة (1) .

و از همه لطیف تر آن است که بعد آنکه عمر جسارت بر احکام مختلفه و قضاهای متهافته - که اعدادش به صد تا رسیده و افکار و اذهان سامعین را متحیر گردانیده - نموده ، و مفاخرت بر این احکام و ادعای حقیت در آن بالتمام آغاز نهاد ، باز رجعت قهقری نموده و ندامت و انفعال ظاهر کرده ، اشهاد مردم کذباً و زوراً بر این معنا نموده که من در جدّ هیچ قضایی نکردم ، کما فی کنز العمال :

عن ابن سیرین : أن عمر قال : أُشهدکم أنی لم أقض فی الجدّ قضاءً . عب (2) .

این طُرفه ماجراست که با وصفی که در مسأله جدّ چندان اضطراب و اختلاف ورزیده که صد قول متناقض در آن گفته ، و مفاخرت و مباهات هم بر آن نموده ، باز این را هم محو کردن میخواهد ، و مردم را بر این معنا شاهد میگرداند که : او درباره جدّ هیچ حکمی نداده و هیچ قضایی نکرده !


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 283 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 58 ] .

ص : 439

و در " فیض القدیر " گفته :

نقل عن عمر أنه [ لمّا احتضر ] (1) قال : احفظوا عنّی لا أقول فی الکلالة ولا فی الجدّ شیئاً ولا أستخلف . (2) انتهی .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق أیوب بن سلیمان ، أخبرنا عبد الله بن المبارک ، وعبد الأعلی ، وعبد الرزاق [ کلّهم ] (3) ، عن معمر ، عن الزهری ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن : أن عمر بن الخطاب قال - عند موته - : احفظوا عنی ثلاثاً : إنی لم أقض فی الجدّ شیئاً ; ولم أقل فی الکلالة شیئاً ; ولم أستخلف أحداً .

فهذا قوله عند موته . . . (4) .

پس ثابت شد که جمیع احکام که از عمر درباره جدّ واقع شده همه آن ناشی از هوای نفس و وساوس و هواجس بوده ، نه مستنبط و مأخوذ از کتاب و سنت ; لهذا از همه آن [ ها ] رجوع کرد و در حالت احتضار ندامت بر آن نمود ، و گفت که : یاد گیرید از من که نمیگویم در کلاله و در جدّ چیزی .

فوا عجبا ! که این است حال خلفای اهل سنت که تمام عُمر در جهالت و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فیض القدیر 1 / 205 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب المواریث . ( 12 ) . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 440

ضلالت و حکم به هوا و خواهش نفس مبتلا میماند ، و مثل جائرین بی باک ، شریعت رسول پاک را به آرا و خیالات درهم و برهم میسازد ، و به وقت موت به مفاد : ( یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً ) (1) تمنای باطلِ زدودن زنگ عار و شنار از خود دارد ، و إشهاد مردم بر نفی این عیب و ملام از خود میکند !

و باز جلادت هواخواهان ملاحظه باید کرد که به این تهافتها و تناقضها اصلا التفاتی نمیکنند ، بلکه به کذب و زور ادعای حقیت و صواب خلفای خود در جمیع افعال و اقوال و فتاوی و احکام مینمایند ، و احادیث موضوعه و خرافات بارده در تصویب ایشان ، و حکم به اقتدای ایشان بر جناب ‹ 962 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترا میکنند ، و از تکذیب خود خلفا هم اندیشه ننمایند ، پس - بحمد الله - از این واقعه و امثال آن بطلان بسیاری از خرافات و اکذوبات سنّیه - که در اثبات لزوم اتباع خلفا ، و بالخصوص عمر بافته اند - واضح و لائح میشود .

و هرگاه این همه را دانستی پس بدان که مخاطب در جواب از این طعنِ تلوّن و اضطراب عمر در مسأله جدّ چاره جز آن نیافته که به ابطال و ردّ آن پردازد و آن را منسوب به شیعه سازد ; حال آنکه شیعه این طعن را - مثل سایر مطاعن عمر - بر حسب روایات اهل سنت وارد کرده اند ، مخاطب - به سبب


1- النبأ ( 78 ) : 40 .

ص : 441

کمال انهماک در تسویل و تلمیع ! - روایت ثقات و محققین و محدّثین سنّیه را که علمای شیعه برای الزام ایشان در مقام طعن ذکر کرده اند ، روایت شیعه قرار میدهد ! !

و قاضی القضات در کتاب " مغنی " - در تقریر این طعن از طرف شیعیان - گفته :

إنه کان یتلوّن فی الأحکام حتّی روی عنه أنه قضی فی الجدّ بسبعین (1) قضیه ، وروی مائة قضیة ، وإنه کان یفضل فی قسمة العطاء ، وقد سوّی الله تعالی بین الجمیع ، وإنه قال فی الأحکام من جهة الرأی والحدس . (2) انتهی .

حاصل آنکه عمر تلوّن میکرد در احکام شرعیه تا آنکه روایت کرده شده است از او که حکم کرد در جدّ به هفتاد قضیه ، و روایت کرده شده است صد قضیه . . . تا آخر .

و مدار طعن ، بر تلوّن و اختلاف شدید در حکم مسأله واحده است ، و آن ثابت و متحقق است ، و اختلاف نیست مگر در مبلغ قضایای مختلفه که در بعضی روایات صد قضیه است و در بعض هفتاد .

و قاضی القضات در جواب ، انکار این روایت نکرده بلکه تسلیم آن نموده ، و بیان معنای آن حتماً و جزماً کرده ، کما سیظهر .


1- فی المصدر : ( تسعین ) .
2- المغنی 20 / ق 2 / 18 .

ص : 442

و چگونه انکار آن میتوانست کرد حال آنکه روایت سبعین قضیه و مائة قضیه هر دو در مصنفات ثقات اهل سنت منقول شده .

اما روایت هفتاد قضیه پس در " شرح فرائض سراجیه " تصنیف سید شریف مذکور است وهذه عبارته :

ثم إن أبا حنیفة . . . اختار قول أبی بکر ; لأنه ثبت علی قوله ، ولم یختلف عنه الروایة ، وقد روی عن عبیدة السلمانی أنه قال : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة یخالف بعضها بعضاً (1) .

و ملا علی قاری در " شرح موطأ " گفته :

ثم إن أبا حنیفة . . . اختار قول أبی بکر ; لأنه ثبت علی قوله ولم یختلف عنه الروایة ، وقد روی عن عبیدة السلمانی أنه قال : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة یخالف بعضها بعضاً (2) .

و ابن الملقّن در " شرح صحیح بخاری " (3) گفته :


1- شرح السراجیة فی علم الفرائض : 79 .
2- شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 21 / 172 .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، قال فی کشف الظنون 1 / 547 - عند سرده لشروح البخاری - : وشرح الامام سراج الدین عمر بن علی ابن الملقن الشافعی ، المتوفی سنة 804 أربع وثمانمائة ، وهو شرح کبیر فی نحو عشرین مجلداً ، أوله : ربّنا آتنا من لدنک رحمة . . إلی آخر الآیة ، أحمد الله علی توالی إنعامه . . إلی آخره ، قدّم فیه مقدمة مهمة ، وذکر أنه حصر المقصود فی عشرة أقسام فی کل حدیث ، وسمّاه : شواهد التوضیح . قال السخاوی : اعتمد فیه علی شرح شیخه مغلطای والقطب ، وزاد فیه قلیلا . قال ابن حجر : وهو فی أوائله أقعد منه فی أواخره ، بل هو من نصفه الباقی قلیل الجدوی . انتهی .

ص : 443

قال عبیدة السلمانی : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة کلّها یخالف بعضها بعضاً (1) .

و ابو الحسن آمدی در " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : إنه قضی فی الجدّ سبعین (2) قضیة .

قلنا : لأنّه کان مجتهداً ، وکان یجب علیه اتباع ظنّه فی کل وقت وإن اتّحدت الواقعة ، کما هو دأب سائر المجتهدین (3) .

اما روایت صد قضیه ; پس ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری شرح صحیح بخاری " ذکر نموده حیث قال :

أخرج یزید بن هارون - فی کتاب الفرائض - ، عن هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، عن عبیدة بن عمرو ، قال :


1- [ الف ] نقل ابن الملقن من شرح باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة . ( 12 ) . [ شرح ابن الملقّن : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 6 / 245 ، تعلیق التعلیق لابن حجر 5 / 219 ، عمدة القاری 21 / 172 ، نیل الاوطار للشوکانی 6 / 177 ، تکملة حاشیة ردّ المحتار لابن عابدین 1 / 374 ] .
2- فی المصدر : ( بتسعین ) .
3- أبکار الأفکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 - 561 ( چاپ بیروت ) .

ص : 444

إنی حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة ‹ 963 › کلّها ینقض بعضها بعضاً .

وروینا - فی الجزء الحادی عشر ، من فوائد أبی جعفر الرازی - بسند صحیح إلی ابن عون ، عن محمد بن سیرین - سألت عنه فی الجدّ (1) - فقال : قد حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة مختلفة .

وقد استبعد بعضهم هذا عن عمر ، وتأوّل البزّار صاحب المسند قوله : ( قضایا مختلفة ) علی اختلاف حال من یرث مع الجدّ ، کأن یکون أخ واحد أو أکثر ، أو أُخت واحدة أو أکثر . .

ویدفع هذا التأویل ما تقدّم من قول عبیدة بن عمرو : ( ینقض بعضها بعضاً ) ، وسیأتی عن عمر أقوال أُخر (2) .

حاصل آنکه استبعاد کرده بعضی از ایشان این روایت را از عمر ، و تأویل کرده بزّار صاحب مسند قول او : ( قضایا مختلفه ) را بر اختلاف حال کسی که وارث شده باشد با جدّ ، مانند اینکه بوده باشد با جدّ یک برادر یا زیاده ، یا یک خواهر یا زیاده .

و دفع میکند این تأویل را به آنچه پیش گذشت از قول عبیدة بن عمرو : ( ینقض بعضها بعضاً ) .


1- فی المصدر : ( سألت عبیدة عن الجدّ ) .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ فتح الباری 12 / 17 ] .

ص : 445

و ابوحفص عمر بن ابی الحسن علی النحوی الملقب ب : ابن الملقّن در " شرح صحیح بخاری " مسمّی به " توضیح فی شرح الجامع الصحیح " گفته :

روی یزید بن هارون ، حدّثنا أبو مسعر المدینی ، حدّثنا عیسی بن أبی عیسی الحنّاط : ان عمر سأل جلساءه : أیکّم عنده علم بقضاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الجدّ ؟ فقال رجل : أعطاه المال کلّه (1) .

وأخبرنا هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، قال : قال عبیدة السلمانی : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً . (2) انتهی .

و قسطلانی در " شرح صحیح بخاری " گفته :

فی فوائد أبی جعفر الرازی - بسند صحیح إلی ابن عون - ، عن محمد بن سیرین : سألت عبیدة بن عمرو عن الجدّ ، فقال : قد حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة مختلفة .

لکن استبعد بعضهم هذا عن عمر ، وتأوّل البزّار صاحب


1- انظر : کنز العمال : 11 / 65 ، معرفة السنن والآثار للبیهقی 5 / 67 - 69 .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ورق رابع : 157 / 211. [ شرح ابن الملقّن : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 6 / 245 ، تعلیق التعلیق لابن حجر 5 / 219 ، عمدة القاری 21 / 172 ، نیل الاوطار للشوکانی 6 / 177 ، تکملة حاشیة ردّ المحتار لابن عابدین 1 / 374 ] .

ص : 446

المسند قوله : ( قضیة مختلفة ) علی اختلاف حال من یرث مع الجدّ کأن یکون أخ واحد أو أکثر ، أو أُخت واحدة أو أکثر . .

ویردّ هذا التأویل ما أخرجه یزید بن هارون - فی کتاب الفرائض - ، عن عبیدة بن عمرو ، قال : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً (1) .

و ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع در " طبقات " گفته :

أخبرنا إسماعیل بن إبراهیم الأسدی ، عن أیوب ، عن محمد قال : سألت عبیدة عن شیء من الجدّ ، فقال : ما ترید إلیه ؟ لقد حفظت فیه مائة قضیة عن عمر . قلت : کلّها عن عمر ؟ ! قال : کلّها عن عمر (2) .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

وقد روینا - من طریق عبد الرزاق - ، عن سفیان الثوری ، ومعمر - کلاهما - ، عن أیوب السختیانی ، عن محمد بن سیرین - وقال هشام : عن محمد بن سیرین ، ثم اتفقوا کلّهم - قال ابن سیرین : سألت عبیدة السلمانی عن فریضة فیها جدّ ؟ فقال عبیدة :


1- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 9 / 431 ] .
2- [ الف ] ذکر من کان یفتی بالمدینة ویقتدی به من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبعد ذلک قوبل علی أصل الطبقات الکبری لابن سعد ، والحمد لله علی ذلک حمداً جمیلاً . ( 12 ) . [ الطبقات 2 / 336 ] .

ص : 447

لقد حفظت عن عمر بن الخطاب فیها مائة قضیة مختلفة .

قال ابن سیرین : فقلت لعبیدة : عن عمر ؟ ! قال : عن عمر .

قال أبو محمد : لا سبیل إلی وجود إسناد أصحّ من هذا ، والعجب ممّن یعترض علیه وینکره ویقول : ‹ 964 › محال أن یقضی فیها بمائة قضیة .

وما جعل الله تعالی قطّ [ هذا ] (1) محالاً ; إذ قد یرجع من قول إلی قول ، ثم إلی القول الأول ، ثم یعود إلی الثانی مراراً ، فهی کلّها قضایا مختلفة ، وإن لم یکن إلاّ قولین ، ثم یصحّح الباطل المحال الذی لا یعقل من إیجاب المقاسمة بین الجدّ والإخوة إلی ستة أو إلی ثلاثة من أجل غصنین فتشعّبا من غصن من شجرة ، أو من أجل جدولین (2) من خلیج من نهر .

فاعجبوا لهذا المصائب ، ولهذه الإطلاقات علی الصحابة . . . فی الدین ، واعجبوا لإنکار الحقّ وتحقیق الباطل الذی لا خفاء به (3) .

و در کتاب " کنز العمال " - تبویب " جمع الجوامع " سیوطی - مذکور است :

عن عبیدة السلمانی ، قال : لقد حفظت من عمر بن الخطاب فی


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( جدّ ولیس ) آمده است .
3- المحلّی 9 / 295 .

ص : 448

الجدّ مائة قضیة مختلفة [ کلّها ینقض بعضها بعضاً ] (1) . ش . ق . وابن سعد ، عب (2) .

أی رواه ابن أبی شیبة والبیهقی وابن سعد وعبد الرزاق .

و مناوی در " فیض القدیر شرح جامع صغیر " گفته :

( أجرؤکم ) من الجرأة ، وهی الإقدام علی الشیء ، ( علی قسم الجدّ ) . . أی علی الإفتاء أو الحکم بتعیین ما یستحقّه من الإرث ، ( أجرؤکم علی النار ) . . أی أقدمکم علی الوقوع فیها یوم القیامة ، تسوقه الزبانیة إلیها ; لأن الجدّ یختلف ما یأخذه من فرض وتعصیب وثُلث وسُدس ، وتتفاوت مراتبه بحسب القرب والبعد ، وفی شأنه من الاضطراب ما یحیّر الألباب ، فمن تساهل وأقدم علی القضاء أو الإفتاء بقدر ما یستحقّه بغیر تثبّث وتحقّق فقد عرض نفسه للنار ، ومن ثم نقل عن عمر أنه لمّا احتضر قال : احفظوا عنی لا أقول فی الکلالة ، ولا فی الجدّ شیئاً ، ولا أستخلف .

وأخرج یزید بن هارون ، عن ابن سیرین ، عن عبیدة ، قال : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] آخر کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال من حرف الفاء قبل [ فصل ] من لا میراث له فی الجدّ . [ کنز العمال 11 / 58 ] .
3- [ الف ] قوبل علی أصل الفیض القدیر ، والحمد للمنعم اللطیف الخبیر . ( 12 ) . [ فیض القدیر 1 / 205 ] .

ص : 449

و سیوطی در رساله " جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب " گفته :

واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا (1) .

و نیز در کتاب " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، عن عمر ، قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کیف قسم الجدّ ؟ قال : « ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک » .

قال سعید بن المسیب : فمات عمر قبل أن یعلم ذلک .

عب . ق . وأبو الشیخ فی الفرائض (2) .

حاصل آنکه : عمر گفت که : پرسیدم من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که چگونه است قسمت جد ؟ فرمود آن حضرت : « چه سؤال تو است از این معنا ای عمر ؟ به درستی که من گمان دارم تو را که خواهی مرد قبل از آنکه بدانی آن را » . گفت سعید بن المسیب : پس مرد عمر پیش از آنکه بداند آن را .

پس کمال حیرت است که هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمر اخبار


1- جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 57 - 58 ] .

ص : 450

فرموده بود از ظنّ مبارک خود که عمر مسأله جدّ را نخواهد دانست ، و قبل از تحصیل آن به مقرّ خود خواهد شتافت ; باز او را چه رو داده که در این مسأله جرأت به فتوا (1) به رأی باطل و هوای نفس خود نمود ، و تلوّنهای غریب بیشتر از تلوّنات ابوبراقش (2) در آن ورزید ، و تصدیق قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نفرمود ، و خود را در معرض فضیحت و رسوایی و ذلت و خواری انداخت ! ‹ 965 › لکن لیس هذا بأول قارورة کسرت ، در مسأله کلاله هم همین معامله رو داده که با وصف ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حفصه - به جواب سؤالش از مسأله کلاله حسب التماس عمر - : « ما أری أباک یعلمها أبداً » . و گفتن خودش : ( ما أرانی أعلمها أبداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال ) . دخل بیجا در آن داد ، و در آن هم اختلاف و تلوّن کرد و مسأله دین را لعبه صبیان و ضحکه نسوان ساخت ! لا حول ولا قوة إلاّ بالله !

و اعجب این که خود میگفت که : ( أجرؤکم علی جراثیم جهنم أجرؤکم علی الجدّ ) ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن نافع قال : قال عمر (3) : أجرؤکم علی جراثیم


1- در [ الف ] ( فتوا ) خوانده نمیشود .
2- براقش : بوقلمون . قال الجوهری : طائر یتلوّن ألواناً . انظر : الصحاح 3 / 995 .
3- فی المصدر : ( ابن عمر ) و کذا فی المصنف للعبد الرزاق 10 / 262 ، نعم نقلها عن عمر الجصّاص فی کتابه الفصول فی الاصول 4 / 60 - 62 ، وقریب منه ما رواه ابن قتیبة فی تأویل مختلف الحدیث : 25 .

ص : 451

جهنم (1) أجرؤکم علی الجدّ . عب (2) .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق جابر (3) بن زید ، نا أیوب السجستانی ، عن حمید ابن هلال ، قال : سألت سعید بن المسیب عن فریضة فیها جدّ فقال : ما تصنع إلی هذا ؟ أو ترید إلی هذا ؟ إن عمر بن الخطاب قال : أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ، وإنّما یجبرنی (4) علی الجدّ من یجبرنی (5) علی النار (6) .

پس به اعتراف خود عمر اجرئیت عمر بر نار و استحقاق او عذاب پروردگار را ثابت گردید .

و فرزند ارجمند خلافت مآب نیز رشاد و سعادت را کارفرما شده به تقلید


1- ( أجرؤکم علی جراثیم جهنم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] ترجمة الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 58 ] .
3- فی المصدر : ( حماد ) .
4- فی المصدر : ( یجترئ ) .
5- فی المصدر : ( یجترئ ) .
6- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 452

پدر عالی مقدار خود به بیانی اجرئیت أجرأ علی الجدّ بر جراثیم جهنم ، اجرئیت والد بزرگوار بر نار اظهار میفرمود .

و نیز ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق عبد الرزاق ، عن معمر ، عن أیوب السجستانی ، عن نافع ، قال : قال ابن عمر : اجرؤکم علی جراثیم جهنم أجرؤکم علی الجدّ (1) .

و نیز در " محلّی " ابن حزم مسطور است :

وعن سعید بن جبیر : من سرّه أن یفتح (2) جراثیم جهنم فلیقض بین الجدّ والإخوة (3) .

و محتجب نماند که بعد آنکه مخاطب تکذیب روایت صدور قضایای مختلفه در جدّ از عمر بن الخطاب به این شدّ و مدّ که میبینی نموده ; او را ندامتی و انفعال بر آن رو داده ، در " حاشیه " کلام قاضی القضات را - که مشتمل بر تأویل این روایت است - به تغییر نقل نموده ، به زعم خود تخلیص خود بر تقدیر تسلیم روایت هم نموده حیث قال :

وفی بعض الروایات : سبعین . ولعل المراد فی مسائل من الجدّ ;


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .
2- فی المصدر : ( یقتحم ) .
3- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 283 ] .

ص : 453

لأن مسألة واحدة لا توجد فیها سبعون قضیة مختلفة ، ولیس فی ذلک عیب بل یدلّ علی سعة علمه ! ومثل ذلک لا یکون محل الطعن ! قاضی القضاة زیدی . (1) انتهی .

و مخاطب - بر حسب دستور خویش - در نقل کلام قاضی القضات خیانت کرده و تصرف در آن نموده ; زیرا که عبارت قاضی در " مغنی " این است :

فأمّا ما روی من السبعین قضیة ; فالمراد به فی مسائل من الجدّ ; لأن مسألة واحدة لا توجد فیها سبعون قضیة مختلفة ، ولیس فی ذلک عیب بل یدلّ علی سعة علمه . (2) انتهی .

پس از ملاحظه این عبارت ثابت است که :

اولا : مخاطب لفظ : ( فأمّا ما روی من السبعین قضیة ) را به این فقره مبدّل نموده : ( و فی بعض الروایات سبعین ) .

و دیگر آنکه در آخر فقره : ( ومثل ذلک لا یکون محل الطعن ) افزوده .

و این همه یکسو است ، قاضی القضات بالقطع والجزم گفته بود که : ( فالمراد به فی مسائل من الجدّ ) و مخاطب تبدیل کلام حتمی به شکّی نموده گفته : ( ولعلّ المراد ‹ 966 › فی مسائل من الجدّ . . ) إلی آخره .

و این خیانت فضیح و تصرف قبیح است ، و غرض مخاطب از این تشکیک و تمریض آن است که اگر بالقطع والحتم تبیین مراد از این روایت


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 597 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 18 - 19 .

ص : 454

میکرد - چنانچه در عبارت قاضی مذکور است - به صراحت تسلیم و تصدیق این روایت ثابت میشد ، لهذا قطع را به شک مبدل نموده تا هم تسلیم روایت ظاهر نشود ، و هم تأویل آن حاصل گردد .

و قاضی القضات معتزلی را زیدی قرار دادن نیز کذب محض و بهتان صرف است ، و این کذب به مقام متعدده از او در حواشی این کتاب سرزده (1) .

و ظاهر است که ارتکاب این تأویل علیل در مثل این کلام صریح ، نهایت شنیع و فظیع ، و کم از ارتکاب کذب صریح نیست ، بلکه - به جهت کمال مکابره - اشنع است از انکاری که مخاطب بر آن در متن کتاب جسارت کرده .

و تحیر است که هرگاه نزد اهل سنت این روایت دلیل سعه علم خلافت مآب است و مخاطب هم این معنا را تسلیم مینماید و به نقل آن دل خوش میکند ، باز چرا در متن کتاب این روایت را حتماً و جزماً تکذیب نموده ، و آن را مأخوذ از حضرت ابلیس دانسته ، و مخصوص به شیعه ، و به ملاحظه آن بسی پیچ و تاب خورده ، و آن را منافی و مناقض حصول ترجیح


1- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، 597. بلکه ابن ابی الحدید معتزلی را نیز زیدی معرفی کرده ، رجوع کنید به حاشیه تحفه اثناعشریه : 708 ، 710 ، 717 .

ص : 455

مذهب زید بن ثابت نزد او دانسته ، نهایت اهتمام و دل سوزی در ابطال آن به کار برده .

ظاهراً مخاطب از فضائل ائمه خود دست برداشته و مناقب ایشان را مأخوذ از حضرت ابلیس انگاشته ، و به مرتبه غایت شنیع و فظیعش پنداشته که به انکار و ابطال آن برخواسته .

بالجمله ; اگر چه بطلان این تأویل علیل از کلام خود مخاطب ظاهر است و احتیاج به ردّ و ابطال آن نیست ، لیکن بطلان آن به چند وجه دیگر هم ظاهر است :

اول : آنکه این تأویل علیل را صاحب " فتح الباری " که از عمده محققین اهل سنت است خود باطل کرده و دفع نموده ، و همچنین قسطلانی (1) ، پس تمسک به مثل چنین خرافه که مثل ابن حجر محقق و قسطلانی ردّ و ابطال آن کرده باشند در مقابله شیعه ، داد دانشمندی دادن و سخافت عقولِ فحول خود پیش خصام وانهادن است !

و دانستی که این ردّ و ابطال و انکار عسقلانی و قسطلانی ناشی از محض وساوس نفسانی نیست ، بلکه متمسک اند در آن به دلیل متین و برهان رزین یعنی قول ابوعبیده سلمانی که از آن به غایت صراحت واضح است که جمیع


1- قبلا عبارات آنها از فتح الباری 12 / 17 و ارشاد الساری 9 / 431 گذشت .

ص : 456

صد قضایای صادره از خلافت مآب موصوف به وصف نقض و ردّ و ابطال بعض ، بعض آخر را بوده ، و هرگاه ثابت شد که هر قضیه از این صد قضایا نقض و ردّ و ابطال دیگری از آنها مینمود و هیچ یکی از آن موافق و مطابق دیگری نبوده ; پس تأویل علیلِ اختلاف قضایا به اختلاف صور حکم ، و هوسِ باطلِ اثباتِ سعه علم خلافت مآب و تبحر آن عالی جناب از پا درآمد !

دوم : آنکه از عبارت شریفی (1) و علی قاری ظاهر است که ابوحنیفه مذهب عمر را به جهت تلوّن و اضطراب و اختلاف او ترک نموده ، و مذهب ابی بکر را - به جهت آنکه بر آن ثبات ورزیده - برگزیده (2) ; پس ثابت شد که امام اعظم سنّیه نیز شریک شیعه است در فهم اضطراب و اختلاف و تلوّن خلیفه ثانی از روایت ‹ 967 › عبیده سلیمانی !

پس دفع دلالت این حدیث بر مطلوب شیعه نمودن ، نه تنها معارضه با ایشان ، بلکه قیل و قال و جدال با امام اعظم فرمودن ، و تسفیه و توهین را در جناب او راه دادن است !

سوم : آنکه این تأویل علیل را اعتراف خود عمر بن الخطاب که سابقاً از " کنز العمال " منقول شده ، نیز تکذیب میکند که آن دلالت صریحه دارد بر


1- کذا ، و صحیح ( سید شریف ) است .
2- قبلا کلمات آنها از شرح السراجیة فی علم الفرائض : 79 ، و شرح موطأ ملا علی قاری گذشت .

ص : 457

اینکه عمر بن الخطاب در مسأله جدّ به قضایای مختلفه فتوی داده (1) ، وذلک کاف لردّ هذا التأویل العلیل الذی لا یروی الغلیل .

و نظّام در ردّ مثل این تأویل فاسد النظام کلامی لطیف و تحقیقی شریف افاده نموده ، چنانچه عمرو بن الجاحظ در کتاب " الفتیا " (2) - علی ما نقل - بعد کلامی گفته :

قال إبراهیم أبو إسحاق : و قد قال عمر بن الخطاب : لو کان هذا الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ أولی بالمسح من ظاهره . قال : وهذا القول من عمر لا یجوز إلاّ فی الأحکام والفرائض ، وأمّا فی الوعد والوعید والتعدیل والتجویز والتشبیه فلا یجوز فیه خلاف القیاس ، وقد کان یجب علی عمر بن الخطاب العمل بما قال فی الأحکام کلّها ، ولکنه ناقض فاستعمل القیاس بعد أن منع منه بما تقدّم فی المقال .

وقال إبراهیم : ولیس ذلک بأعجب من قوله - یعنی عمر - :


1- عن عمر ، قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیات مختلفات . . ( کنز العمال 11 / 58 )
2- لم تصل لنا مخطوطته ، ونقل عنه الشریف المرتضی فی الفصول المختارة - الذی اختصره من کتاب العیون والمحاسن للشیخ المفید - نقلا عن عمرو بن بحر الجاحظ ، وکذا ابن شهر آشوب ، والسید ابن طاووس فی الطرائف ، والرازی . انظر : الفصول المختارة : 204 ، 238 ، مناقب آل أبی طالب 1 / 5 و 2 / 183 ، الطرائف : 483 ، المحصول 4 / 308 .

ص : 458

( أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ) ، ثم قضی فی الجدّ بمائة قضیة مختلفة ، ذکر ذلک هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، قال : سألت عبیدة السلمانی عن شیء من أمر الجدّ ، فقال : ( إنی لأحفظ عن عمر مائة قضیة فی الجدّ کلّها ینقض بعضها بعضاً ) .

قال إبراهیم : ولیس قول من قال : ( إنّما کان ذلک من عمر علی جهة الإصلاح بین الخصوم ) بشیء لأن الإصلاح غیر القضاء ، وکیف یکون هذا التأویل مذهباً ؟ ! وعمر نفسه یقول : ( إنّی قضیت فی الجدّ قضایا مختلفة کلّها لم آل فیها من الحقّ ، فإن أعش - إن شاء الله - لأقضینّ فیه بقضاء الله (1) ، لا یختلف فیه اثنان بعدی ، تقضی به المرأة وهی قاعدة علی ذیلها ) . ذکر ذلک أیوب السجستانی ، وابن عون ، عن محمد بن سیرین ، وهؤلاء بعمر أعرف ممّن خرّج له العذر .

وقال إبراهیم : وقال أیضاً عمر : ( ردّوا الجهالات إلی السنّة ) . ولعمری لو رُدّ المجهول إلی المعروف ، والاختلاف إلی الاجتماع کان أولی به !

ومتی ردّ عمر الجهالات إلی السنّة ، وهو یقضی فی شیء واحد بمائة قضیة مختلفة ؟ !


1- لم یرد لفظ الجلالة فی الفصول المختارة .

ص : 459

ولو کان ذلک عنده جائزاً وکان عند نفسه مأجوراً لما قال : ( أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ) . وهذا بیّن من الکلام . (1) انتهی .

چهارم : آنکه وصیت آخرین و حرف دم واپسین خلافت مآب که قبلِ این از " کنز العمال " و " محلّی " ابن حزم منقول شد (2) ، به صراحت تمام تکذیب این تأویل عجیب مینماید ، چه از آن ظاهر است که خلافت مآب بر فتاوای خود در جدّ ندامت و خجالت ورزیدند ، و بر همه آن خط نسخ کشیدند که به اهتمام عظیم در نفی آن از خود متشبّث گردیدند ، و بر سر وصیت و امر به حفظ آنکه ‹ 968 › جنابش در جدّ چیزی نگفته رسیدند !

پس ثابت شد که این همه احکام مختلفه و فتاوای مضطربه محض خطا و


1- نقلها بتمامها الشریف المرتضی فی الفصول المختارة : 204 - 205. وأمّا الجاحظ ; فقد ذُکر فی رسائله 1 / 309 کتابه الفتیا ، ولکن لا یوجد فیها منه شیء ، کما أشار إلیه المحقق فی الهامش . ونقل ابن قتیبة بعضها فقال : وذکر - أی النظّام - قول عمر بن الخطاب . . . لو کان هذا الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ أولی بالمسح من ظاهره ، فقال : کان الواجب علی عمر العمل بمثل ما قال فی الأحکام کلّها ، ولیس ذلک بأعجب من قوله : « أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار » ، ثم قضی فی الجدّ بمائة قضیة مختلفة ! انظر : تأویل مختلف الحدیث : 25 .
2- قبلا کلام او از کنز العمال 11 / 58 و المحلّی 9 / 282 گذشت .

ص : 460

باطل ، و خلاف حق و صواب ، و عین مجازفت و زلل و نمایش سراب بوده ، که خلافت مآب آن را نفی از خود فرمودند ، و رجوع از همه آن نمودند .

پس سعه علم کو و تبحر کجا ؟ و هل هذا الا محض الکذب و الافتراء ؟ ! عجب که در هوای و هوس اثبات جلالتِ شأن خلافت مآب از تجهیل و تقبیح و تکذیب خود او هم نمیهراسند ، و ردّ الزامات اهل حق را - گو مفضی به انواع شنائع باشد - به هر صورت لازم میشناسند !

سبحان الله ! خلافت مآب احکام مختلفه خود را شبابه (1) واهی و بی اساس میداند که استعفا و تحاشیِ دم مرگ از آن مینماید ، و اشهاد مردم بر نفی خود از آن میفرماید ; و این حضرات وصیت او را به گوشِ اصغا نشنیده ، علی رغم أنف جنابه سعه علم را بر فتراک (2) او میبندند .

پنجم : آنکه تصریح علامه سیوطی به اینکه : ( مختلف شد اجتهاد عمر در جدّ ) (3) . نیز ردّ این تأویل باطل و توجیه فاسد مینماید .


1- دهخدا - در لغت نامه - ( شبابه ) را به نی و مزمار معنا کرده ، ولی تناسب آن با مقام روشن نیست .
2- فتراک : تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- قال : واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .

ص : 461

ششم : آنکه تصریح سیوطی به آنکه : ( حکم کرد عمر در جدّ به قضایای مختلفه ) (1) . نیز این تأویل را از بیخ میکند و توهین و افساد آن میکند .

هفتم : آنکه آنچه سیوطی از عمر نقل کرده که عمر میگفت : ( ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا ) (2) . نیز برای ابطال این تأویل کافی است .

هشتم : آنکه تصریح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به آنکه : ( آن جناب ظنّ میفرماید که عمر بمیرد قبل از اینکه حکم جدّ [ را ] بداند ) (3) . این تأویل واهی را به اسفل درکات بطلان رسانیده است .

پس کار احدی از اهل اسلام نیست که بعدِ سماع ارشاد آن حضرت چنین خرافه بر زبان آرد ، و وسعت علم عمری را به احکام مختلفه او در جدّ ثابت سازد ، مگر آنکه از دین و اسلام بالاجهار و الاعلان دست بردارد .

نهم : آنکه تصریح سعید بن المسیب به آنکه : ( مرد عمر قبل از آنکه بداند


1- مصدر سابق .
2- مصدر سابق .
3- قبلا از کنز العمال 11 / 57 - 58 گذشت .

ص : 462

حکم جدّ را ) (1) . نیز این تأویل بارد و توجیه کاسد را کرماد اشتدت به الریح ، و نهایت واهی و قبیح ساخته است و مجالی برای رواج آن نگذاشته .

دهم : آنکه از اعتراف خود عمر بن الخطاب ظاهر است که او حکم جدّ را نمیدانست ، پس این اختلافِ عظیم او را به این تأویل علیل آئل (2) ساختن ، و آن را دلیل سعه علم او گردانیدن ، از قبیل [ مثل ] مشهور است که : ( مدعی سست ، گواه چیست ) ؟

علامه ابن حزم - که از اکابر محققین و اعاظم مدققین اهل سنت است ، و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده که او از علمای اهل سنت است ، و دفع نمودن او بسیاری را از مطاعن نواصب در کتاب " الفصیل " (3) افتخاراً ذکر نموده (4) ، و در حاشیه این کتاب نیز جابجا عبارات او نقل نموده (5) ، و ابن


1- مصدر سابق .
2- یعنی : راجع . قال الجوهری : وآل : أی رجع . انظر : الصحاح 4 / 1628 .
3- در [ الف ] و تحفه ( الفیصل ) آمده ، ولی ( الفصل ) صحیح است ، نام کتاب او " الفصل فی الملل والأهواء " است .
4- تحفه اثناعشریه : 227 .
5- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 51 ، 188 ، 190 ، 249 ، 377 - 378 ، 397 ، 439 ، 485 ، 555 ، 641 ، 667 ، 725 .

ص : 463

تیمیه هم در " منهاج " جابجا به افادات او متشبّث میشود (1) - در کتاب " محلّی " گفته :

وللناس فی الجدّ اختلاف کثیر ; فطائفة توقّفت فیه کما روینا بأصحّ طریق إلی شعبة ، عن یحیی بن سعید التیمی - تیم الرباب - قال : سمعت الشعبی یحدّث عن ابن عمر ، عن عمر ، قال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقبض حتّی یتبیّن لنا فیهنّ أمر ننتهی إلیه : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب من أبواب الربا .

قال أبو محمد : لیس مغیب بیان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالقرآن أو بسنته ‹ 969 › لحکم الجدّ أو الکلالة والربا عن عمر . . . بموجب أن ذلک البیان غاب عن غیره من الصحابة . . . وحاش لله من أن یکون له حکم فی الدین افترضه علی عباده ثم غاب بیانه عن جمیع أهل الإسلام إذاً کان یکون ذلک حکماً من الدین قد بطل ، وشریعة لازمة قد سقطت ، ولکان الدین ناقصاً . . ! ولیس أحد من الفقهاء الذین قلّدوه (2) المشنّعون بمثل هذا


1- مراجعه شود به منهاج السنة : 1 / 493 ، 502 و 2 / 217 ، 220 ، 502 - 504 و 3 / 401 ، 456 و 4 / 182 ، 538 و 5 / 87 ، 202 ، 225 ، 225 ، 249 ، 443 و 6 / 30 ، 205 ، 333 ، 337 و 7 / 55 ، 320 - 321 ، 354 ، 481 ، 517 و 8 / 73 ، 87 ، 280 ، 297 ، 362 ، 466 ، 505 .
2- فی المصدر : ( قلّده ) .

ص : 464

دینه (1) - کأبی حنیفة ومالک والشافعی - إلاّ وهم قالوا بأن حکم الجدّ والربا والکلالة قد تبیّن إمّا بنصّ قرآن أو سنّة أو نظر أو قیاس ، فإن أنکر هذا منکر لم یقدر علی إنکار أقوالهم فی کلّ ذلک بالإیجاب والتحریم ، فإن کان قولهم ذلک لا عن أنه یتبیّن لهم ما قالوا (2) من ذلک ، فقد حکموا فی الدین بالهوی . . ! ونحن نجلّهم عن هذا . ( وَلِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ) (3) (4) .

از این روایت که فرزند ارجمند خلافت مآب از خودش نقل کرده ظاهر است که او را هرگز علمِ مسأله جدّ و کلاله و ابوابی از ابواب ربا معلوم نبود ، و تمنای تبیّن امری در آن ، قبل وفات سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - داشت ، فأین العلم . . وأین السعة ؟ ! ومع هذا الضیق والضنک أین الفرج والدعة ؟ !

ولله الحمد که از افاده خود ابن حزم ظاهر است که بیان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به قرآن یا سنت برای حکم جدّ و کلاله و ربا از خلافت مآب غائب شده ، یعنی علمِ این احکام ثلاثه ، آن ثانی ثلاثه را حاصل نگردیده .

و ابن تیمیه در " منهاج السنة " گفته :


1- فی المصدر : ( دینهم ) .
2- فی المصدر : ( قالوه ) .
3- الروم ( 30 ) 4 .
4- [ الف ] مسألة : لا یرث الإخوة مع الجدّ من کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 465

وعمر کان متوقفاً فی الجدّ ، وقال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیّنهنّ لنا : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب [ من أبواب ] (1) الربا (2) .

از این عبارت هم ظاهر است که خلیفه ثانی را علم به حکم جدّ حاصل نشد و او متوقف در آن بوده ، و آرزوی بیان حکم جدّ و کلاله و ابواب ربا داشت . علم به حکم جدّ کجا ؟ و سعه علم کو ؟

و تأویلی که ابن حزم دست به آن زده نیز سراسر خلاف حزم ، و لائق جزم به نهایت بطلان و هوان است ; زیرا که قول عبیده ردّ و ابطال آن هم به کمال صراحت مینماید ، چه از این قول عبیده به نهایت وضوح ظاهر است که جمیع این صد (3) قضایا موصوف به وصف نقض بعض آخر را بوده ، پس ثابت شد که همه آن با هم مختلف و متناقض و متهافت بوده ، و هر یکی مباین و مخالف و مضادّ دیگری ; پس نمیتوانند که این صد قضیه را بر صد قضیه که دو تا از آن موافق باشد ، و نود و نه با هم مختلف ، حمل کنند ، چه جا کم از آن ، مثل : تسعین و ثمانین و سبعین و ستین و خمسین و اربعین و ثلاثین


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جواب خفای اکثر احکام بر ابی بکر از مطاعن او . [ منهاج السنة 5 / 504 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( جهد ) آمده است .

ص : 466

و عشرین ، چه جا اثنین و ثلاثه که این حمل نهایت باطل و واهی و بی اساس ، و دلیل نهایت پریشانی و هراس ، و غایت اختباط و اختلال حواس است !

و دیگر وجوه ردّ این تأویل نیز از بیان سابق مستفاد میتواند شد ، کما لا یخفی علی من أمعن النظر فیها .

با آنکه اگر این تأویل ابن حزم را تسلیم هم کنیم باز هم نهایت خبط و خلط و عدم حزم و ضبط خلافت مآب ظاهر میشود ، چه بنابر این تأویل لازم میآید که پنجاه بار به یک حکم در مسأله جدّ فتوی داد ، و پنجاه بار به خلاف آن ; پس اگر بالفرض یک حکم بر صواب باشد ، ثابت گردد که پنجاه بار بر خلاف حق فتوا در آن داده ، و حکم جانب ‹ 970 › دیگر - گو موافق صواب باشد - نیز وقتی مسقط طعن باشد که مبنی بر دلیل شرعی باشد و حکم به محض هوای نفس - گو اتفاقاً موافق حق باشد - نیز ناجائز است ; و این رجوع کثیر از آن دلالت دارد که دلیلی شرعی بر این جانب هم نداشت ، مگر آنکه بگویند که : عمداً همت بر مخالفت دلیل شرعی و معاندت حکم صواب میگماشت !

و به هر حال صدور پنجاه خطا هم در یک مسأله برای تفضیح و تقبیح خلافت مآب حسب وجوه کثیره - که از بیان سابق ظاهر است - کافی است ، و برای اثبات افترا و کذب بسیاری از خرافات سنّیه وافی .

ص : 467

اما آنچه گفته : معلوم نیست که در اصل ، اختراع کدام فرقه است . . . الی آخر .

پس معلوم است که در اصل ادعای اختراع این روایت - ولو بعد تصحیفها - اختراع کدام کس از اهل سنت است که اول این اختراع را بربافته ، و مخاطب آن را پسند نموده به کار خود آورده !

و ظنّ غالب بلکه یقین واثق آن است که اصلِ اصل اختراعِ استادِ این فرقه یعنی ابلیس علیه اللعنة است که این فرقه از مشاهیر شاگردان اویند و جمیع اکاذیب و اباطیل را از همان منبع فیض برداشته اند ! !

بالجمله ; حقیقت امر آن است که کابلی این روایت را به ( حاء مهمله ) خوانده ، و تکذیب آن آغاز نهاده ، و مخاطب این تکذیب را از آنجا برداشته ، و تصحیفش را - که به تقلید قوشچی (1) مرتکب آن شده - اخفا ساخته !

عبارت کابلی در مطاعن عمر این است :

التاسع : إنه قضی فی الحدّ مائة قضیة . وهو باطل ; لأنه کذب مفتری ، ولأنه لو فرضت صحته فلا نسلّم أنه فی حدّ له عدد معین فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والمدعی مطالَب بالدلیل . . إلی آخره (2) .


1- شرح تجرید العقائد للقوشجی : 374 .
2- الصواقع ، ورق : 270 .

ص : 468

هرگاه ثابت شد که ائمه و اساطین دین اهل سنت ، و اکابر دین [ و ] معتمدین و معتبرین ایشان ، این روایت را در کتب خود وارد فرموده اند و روایت آن نموده ، بلکه ابن حجر عسقلانی و قسطلانی تصحیح آن هم کرده اند ، و ابن حزم هم آن را - با آن همه حزم و احتیاط - عین حق و صواب و در غایت صحت دانسته ، و بر منکرین آن ردّ شنیع نموده ، و امام اعظم هم مضمون مثل آن را ثابت و صحیح دانسته ، به سبب آن قول عمر [ را ] ترک نموده ; باز چنین روایت را به شیعه منسوب ساختن ، و کذب و دروغ و اختراع محض پنداشتن ، و از ابلیس مأخوذ انگاشتن ، دلیل کمال تبحّر و حذافت مخاطب تواند شد !

اما آنچه گفته : و همین عبارت [ را بعینها ] (1) فرقه نواصب در حق حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز روایت کنند .

پس معلوم نیست که مخاطب این روایت را در کدام کتاب از کتب نواصب دیده است مگر بخاری [ ! ! ] البته گفته که : ذکر کرده میشود از علی [ ( علیه السلام ) ] و عمر و ابن مسعود اقاویل مختلفه ، چنانچه در کتاب الفرائض در باب میراث الجدّ مع الأب و الإخوة گفته :

ویذکر عن علی [ ( علیه السلام ) ] وعمر وابن مسعود أقاویل مختلفة (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 7 ] .

ص : 469

و ابن تیمیه هم در " منهاج " تصریح کرده که برای قائلین به مشارکت اخوة للجدّ ، اقوال متناقضه متعارضه است (1) .

اما آنچه گفته : ظنّ غالب آن است که اختراعِ استاد هر دو فرقه است ، یعنی حضرت ابلیس علیه اللعنة که هر دو فرقه از شاگردان اویند و از یک منبع فیض برداشته اند .

پس جوابش آنکه : از عبارات سابقه ظاهر شده که روایت دالّه بر صدور صد قضیه مختلفه در جدّ [ را ] ‹ 971 › از عمر بن الخطاب بسیاری از اکابر و اعاظم و أجلّه محققین و محدّثین و مشایخ معتمدین اهل سنت روایت کرده اند - اعنی عبد الرزاق [ و ] یزید بن هارون و ابوجعفر و ابن ابی شیبه و بزّار صاحب " مسند " و ابن سعد و بیهقی و ابن حزم و ابن الملقّن و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و قسطلانی و مناوی و ملا علی متقی - و روات آن اکابر اسلاف و مقتدایان ایشانند - اعنی هشام بن حسان و محمد بن سیرین و عبیده سلمانی و اسماعیل بن ابراهیم اسدی و ایوب بن علیه سجستانی و معمر و سفیان ثوری - و نیز مثل آن را - اعنی روایت سبعین قضیه - شریف جرجانی و علی قاری نقل کرده اند ، و قاضی القضات تسلیم آن نموده ، و ابن الملقّن بالقطع آن را ذکر نموده .


1- منهاج السنّة 5 / 505 .

ص : 470

پس چنین روایت را کذب و دروغ محض پنداشتن ، و به محض روایت شیعه در کتب خود ، منسوب ساختن ، و اختراع ایشان بلکه اختراع ابلیس انگاشتن ، و ادعای شاگردی ناقلین این روایت [ را ] برای شیطان نمودن ، و ایشان را آخذین افترائات ابلیس قرار دادن ; این همه ائمه و اساطین خود را به این اوصاف جمیله موصوف ، و به این محاسن عالیه معروف کردن است !

و در حقیقت فاضل ناصب به تصنیف این کتاب نه تنها بر شیعه ردّ کرده ، بلکه ائمه اسلام و هداة انام و علمای محققین و روات معتمدین و محدّثین ثقات و علمای عالی درجات حضرات سنّیه را کاذبین و مفترین و اخوان شیاطین و ضالّین و مضلّین و معاندین و بی دین قرار داده ، هتک ناموس علمای اخبار و فضلای کبار کرده ، مصداق قول صاحب " نواقض " حسن شروانی که : ( الجاهل إذا (1) تصدّی للتصنیف ، فضح نفسه ومذهبه ) (2) [ را ] ظاهر کرده .

و چون دانستی که جمعی از این حضرات از مشایخ اجازه شاه ولی الله والد ماجد مخاطب اند که بر اخذ علوم ایشان ابتهاج و افتخار دارد ، و ایشان - حسب مزعوم مخاطب - تلامذه شیطان اند که از منبع فیض او کذب و دروغ برمیدارند ، پس والد ماجد او نیز از تلامذه شیطان ولو بالوسائط باشد ، بلکه خود جنابش را نیز شرف تلمّذ شیطان حاصل باشد که خود او نیز در


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اذا ) تکرار شده است .
2- النواقض :

ص : 471

" رساله اصول حدیث " اسناد اخذ و اجازه خود را به بعض این حضرات مثل سیوطی و غیره رسانیده ! (1) اما آنچه گفته : لیکن امامیه را در روایت این لفظ بنابر عادت خود - که تصحیف روایات و اختلاف در هر چیز هست - اختلاف افتاده ، بعضی به ( جیم ) روایت کنند و بعضی به ( حا ) .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه طعن بر اهل حق به تصحیف روایات ، غایت وقاحت و جسارت است ; زیرا که تصحیف روایات و تحریف ارشادات سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات والتسلیمات - طریقه دیرینه وشیمه قدیمه اسلاف و مشایخ و روات اهل سنت است ، فلا یرمی بالحجارة من بیته من الزجاجة ، و ملاحظه کتاب " مشارق الانوار " تصنیف قاضی عیاض که در آن بسیاری از تصحیفات و تحریفات اسلاف خود ، و آن هم در روایات صحاح ذکر نموده برای تصدیق این دعوی کفایت میکند .

دوم : آنکه مخاطب از اختلافات و اضطرابات فاحشه و تهافتات و تناقضات مدهشه ‹ 972 › روایات اسلاف و مشایخ خبری برنداشته ، به کذب و بهتان و نهایت جسارت و خسارت - حسب عادت شنیعه خود ! - ادعای


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 77 - 78 .

ص : 472

این معنا نموده که عادت امامیه اختلاف در هر چیز است ، ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ ) (1) .

و قطع نظر از آنکه کذب و بطلان این بهتان فاسد البنیان بر نسوان و صبیان هم واضح و عیان است ، به عنایت الهی بطلان آن از افادات متعدده خود مخاطب عمدة الاعیان ظاهر است که : جاها ادعای اجماع اهل حق بر امور عدیده نموده ، چنانچه بر ناظر متتبع مخفی نیست .

و نیز کذب این ادعا از افادات ائمه او که جاها دعوی اجماع اهل حق بر امور عدیده مینمایند ظاهر است ، مخاطب در باب سوم گفته :

و کتاب کلینی مملو است از روایت ابن عیاش که به اجماع فرقه وضّاع و کذّاب است . (2) انتهی .

و نیز مخاطب در باب چهارم بعدِ ذکر تعریف موثق گفته :

و در اینجا نیز ایشان را خبط واقع شده ، پس اطلاق موثق کنند بر طریق ضعیف ، پس خبری که او را سکونی از ابی عبدالله [ ( علیه السلام ) ] عن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] روایت کرده - و عن قریب خواهد آمد - او را موثق گفته اند ، حال آنکه ضعیف است به اجماع این فرقه . (3) انتهی .

و نیز در همین باب قریب به این عبارت گفته :


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- [ الف ] صفحه : 2. [ تحفه اثناعشریه : 113 ] .
3- [ الف ] صفحه : 22. [ تحفه اثناعشریه : 115 ] .

ص : 473

ونیز نزد ایشان عمل به صحیح واجب است من غیر اختلاف . . . الی آخر (1) .

و نیز در همین باب گفته :

و بر روایت ضعیف عمل میکنند حال آنکه ضعیف در درجه پایین تر است از موثق به اجماع اینها ، مثالش این خبر است :

روی عبید بن زرارة ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) أنه سئل عن الصبی یزوّج الصبیة هل یتوارثان ؟ فقال : « نعم ، إذا کان أبواهما زوّجاهما » .

و این خبر به اجماع فرقه ضعیف است ; لأن فی طریقه القاسم بن سلیمان ، وهو مجهول العدالة ، وقد عمل به الأصحاب کلّهم . (2) انتهی .

در این عبارت سه جا دعوی اجماع اهل حق کرده .

بالجمله ; غیر این مقامات بسیار است که در آن دعوی اجماع اهل حق نموده ، و در همین باب مطاعن نیز جاها اجماع شیعه بر امور عدیده ذکر نموده ; پس تا کجا دردسر تکذیب او به نقل کلمات خودش کشیده شود ؟ !

اگر کسی را رغبت به آن باشد این کتاب مخاطب را از اول تا آخر ملاحظه کند ، مکذّبات بسیار خواهد یافت !

سوم : آنکه اگر اختلاف در هر چیز به اهل سنت نسبت کرده شود - بنابر افاده والد ماجد او - صحت آن پرظاهر است ; زیرا که او در " ازالة الخفا " گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 115 .
2- [ الف ] صفحه : 244. [ تحفه اثناعشریه : 116 ] .

ص : 474

اصل ثالث از اصول شریعت اجماع است ، باز اجماعی که متخیل اهل زمان ماست به معنای اتفاق جمیع امت مرحومه - بحیث لا تشذّ منهم فرد واحد نصّاً من کلّ واحد منهم - خیال محال است ، هرگز واقع نشده ، مسأله [ ای ] نیست از آنچه او را اجماعیات مینامند مگر فی الجمله خلافی در آن نقل کرده میشود ، اجماع کثیر الوقوع اتفاق اهل حلّ و عقد است از مفتیان امصار ، و این معنا در مسائل مصرحه فاروق اعظم یافته میشود که اهل حلّ و عقد بر آن اتفاق کرده اند (1) .

چهارم : آنکه روایت حکم عمر به صد قضیه در جدّ - به ( جیم ) - در کتب ائمه و مشایخ سنّیه مروی است ، چنانچه از عبارت ابن حجر عسقلانی و قسطلانی و ابن الملقّن و ابن حزم و مناوی و ایراد متقی آن را در کتاب ‹ 973 › الفرائض و غیر آن واضح است ، و روایت سبعین قضیه هم به ( جیم ) است ، چنانچه از عبارت جرجانی و علی قاری و غیرشان ظاهر است ، این روایت (2) را به همین طور - اعنی به ( جیم ) - علمای کرام در مطاعن عمر وارد ساخته اند ، چنانچه محقق طوسی هم در " تجرید " ذکر کرده (3) ، لیکن ملا علی


1- [ الف ] مآثر عمر 181 / 620 جلد ثانی . [ ازالة الخفا 2 / 85 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( روات ) آمده است .
3- مراجعه شود به شرح تجرید : 513 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 209 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 475

قوشجی آن را به ( حا ) خوانده ، و به جای لفظ ( قضیه ) لفظ ( قضیب ) آورده کما سبق سابقاً (1) ، پس در حقیقت مصدر این تحریف و تصحیف بعض علمای اهل سنت باشند .

و بنابر این بالفرض اگر کسی از شیعه لفظ حدّ - به ( حای مهمله ) - خواند ، بنابر صنیع ملاعلی قوشجی مورد طعن نمیتواند شد که بنای کلام او بر الزام خواهد بود .

و نیز مخفی نماند که از این کلام مخاطب ظاهر میشود که لفظ جدّ را به ( حا ) خواندن یا به ( جیم ) تصحیف است ، و یکی از این دو احتمال صحیح است و احتمال دیگر باطل ; و ظاهر است که اگر این روایت از اصل افترا باشد ادعای تصحیف در آن معنای نداشت که تصحیف عبارت از غلط کردن امر صحیح است ، پس بنابر این ظاهر خواهد شد که این روایت کذب و افترا نیست ، چنانچه مخاطب سابقاً و لاحقاً اشعار و تصریح بر آن کرده .

و اگر بگوید که : ادعای تصحیف در این روایت بر حسب روایت شیعه است که در اصلِ روایتِ ایشان یکی از دو احتمال صحیح بود ، و بعضی از ایشان به تصحیف احتمال دیگر پیدا کردند ; پس بنابر این ادعا میباید دلیلی اقامه کردن ، و بینه مقبوله میباید ثابت نمودن که کدام احتمال در اصل به روایت ایشان ثابت شده ، و کدام کس از علمای ایشان تصحیف آن کرده .


1- شرح تجرید العقائد للقوشجی : 374 .

ص : 476

اما آنچه گفته : در بعضی روایات ایشان لفظ ( حدّ الخمر ) واقع است .

پس چون نشان کتاب نداده ، لایق جواب نباشد .

اما آنچه گفته : به هر تقدیر چون این عبارت به گوش اهل سنت نرسیده ، محتاج به جواب دادنش نباشند .

پس دانستی که عبارت دالّه بر صدور صد قضیه مختلفه در جدّ از خلافت مآب در کتب معتبره اهل سنت موجود است ، و به گوش ائمه و اساطین اهل سنت رسیده ; اگر به گوش مخاطب کثیر الاطلاع ! نرسد ضرری ندارد .

اما آنچه گفته : حدّ خمر از روی کتاب و سنت قدر معین نداشت .

پس تکذیب این دعوی واهی سابقاً به وجه شافی مبین شد (1) ; و ادعای عدم مقدر بودن حدّ خمر از روی کتاب و سنت به حقیقت تکذیب کتاب و سنت است که هر دو دلالت دارد بر آنکه جمیع احکام در سنت و کتاب مبیّن شده ، و حاجت به آرا و اهوا باقی نمانده ; بلکه این ادعا در حقیقت تکذیب خود خلافت مآب است که از کلام خود او هم سابقاً ظاهر شده که :

اصحاب رأی اعداء سنت اند که به سبب عجز و درماندگی حفظ سنن


1- مراجعه شود به طعن چهارم عمر .

ص : 477

نتوانستند کرد ، و از تکلم به کلمه : ( لا ندری ) به جواب سؤال سائلین استحیا نمودند ، پس معانده سنن به رأی خود آغاز نهادند ، و در ضلال و اضلال کثیر گرفتار شدند .

و بر این همه تشنیع و تهجینْ خلافت مآب اکتفا نکرده ، قسم به خدای قهار یاد کرده ، گفته که :

قبض نکرده حق تعالی نبیّ خود را ، و رفع نکرد (1) وحی را از ایشان تا آنکه بی پروا ساخت ایشان را از رأی .

و نیز گفته :

ولو کان الدین ‹ 974 › یؤخذ بالرأی لکان أسفل الخفّ أحقّ بالمسح من ظهره .

و نیز در تحذیز از اهل رأی فرموده : فإیاک ، وإیاهم (2) .


1- در [ الف ] ( نه رفع کرد ) آمده است که اصلاح شد .
2- شاه ولی الله دهلوی چنین روایت میکند که : قام عمر بن الخطاب فی الناس فقال : أیها الناس ! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنّة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وتفلّتت منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری ، فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً ، والذی نفس عمر بیده ما قبض الله نبیّه ، ولا رفع الوحی عنهم ، حتّی أغناهم عن الرأی ، ولو کان الدین یؤخذ بالرأی لکان أسفل الخفّ أحقّ بالمسح من ظهره . . فإیّاک وإیاهم . راجع : ازالة الخفاء 2 / 136 .

ص : 478

پس حیرت است که مخاطب از تکذیب خلافت مآب هم شرمی و استحیایی نمیکند ! کاش اگر از تکذیب کتاب و سنت مبالات نداشت ، از تکذیب خلافت مآب - که به اهتمام تمام اغنای سنت از آرا و اهوا بیان میفرمایند - استحیا میساخت ، و تطبیق این همه تشنیعات و تقبیحات خلافت مآب بر خود نمیپرداخت .

ولله الحمد که از این ارشاد باسداد خلافت مآب کمال شناعت و فظاعتِ اختلاف و اضطراب خودشان در فتوای جدّ که به سبب کمال انهماک فی الحکم بالرأی نوبت فتاوای آن به صد تا رسیده نیز به مرتبه اتمّ ظاهر شده ، در حقیقت این ارشادشان موضوع برای اخبار از حال پر اختلال خودشان و امثالشان است ، فاستبصر . . وکن من الشاکرین .

اما آنچه گفته : لابد در تقدیر او اقوال مختلفه به خاطر صحابه میرسید .

پس بر تقدیر تسلیم ، این تقدیر هیچ نفعی به او نمیرساند ، بلکه بطلان مفتریات سنّیه در تجویز و تحسین و امر اقتدا به صحابه به غایت وضوح ثابت میگرداند که هرگاه حضرات صحابه در یک مسأله جزئیه صد حکم مختلف داده باشند ، محال عقل است و خلاف نقل که حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به اقتدای ایشان فرماید ، پس در حقیقت مخاطب با این توجیه حضرات صحابه را هم با خلافت مآب رسوا ساخته !

ص : 479

اما آنچه گفته : و عمر نیز قول هر کس را در ذهن خود میسنجید .

پس اگر غرض آن است که : چون صد قول مختلف در حدّ خمر از صحابه صادر شده ، و عمر این صد قول مختلف را در ذهن خود سنجیده ، به این سبب نسبت صد قضیه مختلفه در حدّ خمر به عمر روا باشد ، و اعتراضی بر آن لازم نیاید .

پس میپرسیم که : غرض از سنجیدن عمر این اقوال را در ذهن خود چیست ؟ آیا غرض آن است که تصویر این اقوال در ذهن خود میکرد ، و تخییل دلایل آن مینمود که کدام قول راجح است و کدام مرجوح ؟

پس وارد میشود بر آن :

اول : آنکه حال ذهن عمر ، مخاطب را از کجا معلوم شد ؟ ! و سابقاً مکرراً و مؤکّداً اطلاع را بر قصد و اراده کسی محال دانسته به این علت که آن از افعال قلوب است ، و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خدای تعالی است (1) .

و ثانیاً : از محض تخییل دلایل و سنجیدن اقوال مختلفه نسبت صد حکم مختلف به عمر چگونه صحیح خواهد شد ؟ چه اگر کسی اقوال مختلفه را به خاطر آرد و دلایل آن را بسنجد ، هرگز کسی نسبت این اقوال مختلفه به او نخواهد کرد ، و نخواهد گفت که : او در فلان مسأله صد حکم مختلف داده ،


1- تحفه اثناعشریه : 292 ، 297 ( طعن دوم و ششم از مطاعن عمر ) .

ص : 480

پس بدون التزام آنکه از عمر صد حکم مختلف در حدّ خمر واقع شده ، این تأویل فایده نخواهد داشت ; صدور صد حکم مختلف از عمر در حدّ خمر دلیل تامّ بر کمال اختلال حواس خلافت مآب و عدم مبالات او به شریعت حضرت خیر الانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - است .

و چنانچه صدور صد حکم مختلف در جدّ موجب توجه طعن به وجوه عدیده است ، همچنان صدور صد حکم مختلف در حدّ خمر کما لا یخفی علی من لم یخامر عقله الاختلاط ، وجانب التعسّف والاختباط .

اما آنچه گفته : و اگر لفظ جدّ به ( جیم ) باشد ، کذب ‹ 975 › محض است ; زیرا که در زمان ابوبکر صدیق صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد . . . الی آخر .

پس ادعای این معنا که روایت حکم عمر در جدّ به صد قضیه کذب محض است ، دروغ بحت و بهت صرف و مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه روایت حکم عمر در جدّ به صد قضیه [ را ] جمعی کثیر و جمّی غفیر از ثقات مشاهیر و ائمه نحاریر و شیوخ معتبرین و اساطین معتمدین و محدّثین محققین و منقدین مدققین که محامد و مناقب و فضائل و محاسن و مفاخر و مآثر ایشان شهره آفاق و مسلّم فیما بینهم علی الاطلاق است در کتب

ص : 481

دین و ایمان خودشان (1) روایت کرده اند ، و روایت یکی از ایشان برای تکذیبِ تکذیبِ مخاطب لبیب کافی و وافی است ، فکیف مع هذا الاجتماع والاتفاق المورّث لتضعضع أرکان خرافات أهل الخلاف والشقاق ، فهذا الوجه بالحقیقة حاو لوجوه کثیرة عظیمة النطاق ، ملیحة السیاق .

دوم : آنکه جمعی از این حضرات که روایت حکم عمر به صد قضیه نقل کرده اند از مشایخِ مشایخِ اجازه والد ماجد مخاطب اند ، مثل : علامه سیوطی و ملا علی متقی و ابن حجر عسقلانی و مناوی و شریف جرجانی و علی قاری و بزّار و بیهقی و ابن ابی شیبه و عبدالرزاق ، چنانچه بر ناظر کتاب " کفایة المتطلع " تاج الدین دهّان که در آن مرویات شیخ خود حسن بن علی عجیمی ذکر کرده (2) ، و " مفتاح کنز درایة " روایة المجموع من درر المجلد المسموع که در آن مرویات ابی مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری الهاشمی المکّی مسطور است (3) ، مخفی نخواهد بود ; و این هر دو بزرگ از جمله آن مشایخ سبعه اند که شاه ولی الله در " رساله ارشاد " (4) به اتصال سند خود به


1- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
2- کفایة المتطلع ، ورق اول .
3- مفتاح کنز الدرایة :
4- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، لاحظ : الأعلام للزرکلی 1 / 149 ، معجم المؤلفین لعمر کحالة 13 / 169 .

ص : 482

ایشان به افتخار و ابتهاج حمد الهی آغاز نهاده (1) ; پس تکذیب این روایت در حقیقت تفضیح و تقبیح والد ماجد خود و مشایخِ مشایخِ او است ، و ناهیک به عاراً و شناراً جلبه علی السنیة من لا یرجو لله وقاراً .

سوم : آنکه خود مخاطب جمعی از این حضرات را که این روایت را در کتب خودشان اخراج کرده اند مثل : عبدالرزاق و بزّار و ابن ابی شیبه و بیهقی و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و قسطلانی در " بستان المحدّثین " به محامد عظیمه و مدایح جلیله وصف کرده (2) ، و از شروع " بستان " ظاهر است که : نیت مخاطب در ذکر کتب مشهوره و مصنفین آنها در این کتاب قصد تبرک و تزیین رساله است (3) .

واعجباه ! که مخاطب گوش نمیدهد بر تصحیح چنین علامه روزگار و محقق عالی فخار که خودش در مدح و ثنای او مبالغه نموده ، و عجایب حیرت افزا از او نقل نموده ، و به ظهور اثر کرامت هم در او معترف شده ، و به مقبولیت تصانیف او و اشتمال آن بر مضامین جدیده و فواید مفیده تصریح


1- الإرشاد إلی مهمات علم الأسناد : عبدالعزیز دهلوی - صاحب تحفه اثناعشریه - این قسمت را به نقل از کتاب الإرشاد پدرش در رساله اصول حدیث آورده است ، مراجعه شود به تعریب العجالة النافعة : 74 - 79 .
2- به ترتیب اسامی گذشته ، مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 75 ، 55 ، 76 ، 79 ، 149 و 171 ، 150 ، 179 .
3- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 ، مقدمه مؤلف .

ص : 483

کرده ، و بالخصوص این کتاب " فتح الباری " را که در آن این تصحیح مسطور است ، عمده تصانیف او گفته ، و به حقیقت به این جسارت خود را نزد علما و اهل تحقیق ضحکه میسازد .

و از شروع " بستان المحدّثین " این هم ظاهر است که شروح مشهوره کتب متداوله را که مخاطب در آن ذکر کرده ، به جهت کثرت شهرت و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده ، پس بنابر این " فتح الباری " را ‹ 976 › هم حکم " صحیح بخاری " حاصل باشد بسبب کثرت شهرت و کثرت نقل و وثوق و اعتماد (1) ، پس تکذیب چنین روایت که این حضرات بر نقل آن اتفاق کرده باشند در حقیقت تکذیب خود در اثبات مناقب جلیله و محامد عظیمه برای ایشان و اثبات غایت جسارت خود در قصد تبرک به ذکر چنین کذابان است ! فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً .

چهارم : آنکه علامه نحریر ابن حجر عسقلانی نصّ صریح بر تصحیح سند روایت ابی جعفر رازی - که از عبیده نقل کرده - فرموده ، پس تکذیب امری ثابت به سند صحیح نهایت شنیع و قبیح و فظیع و فضیح است .


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 که ترجمه عبارت دهلوی را به عربی چنین آورده است : کما أنی قصدت فی هذه الرسالة أن أذکر المتون والکتب الأصلیة دون الشروح ، ولکن سوف آتی فیها بذکر بعض الشروح الشائعة والمتداولة بین أهل العلم ، فإنها بسبب شهرتها والنقل منها والاعتماد علیها حلّت محل المتون .

ص : 484

و همانا عذر مزید تبحر و کثرت اطلاع و طول باع (1) مخاطب مطاع که به محض توهمات به چنین خرافات و مضحکات و خزعبلات و اکذوبات ، زبان حقایق ترجمان میآلاید ، برای رفع و دفع امثال این فضائح و قبائح شاید برای اولیای او مستندی قوی باشد .

و محامد و مناقب و فضائل و مدایح ابن حجر عسقلانی بالاتر از آن است که محتاج به اظهار باشد ، لیکن برای مزید اظهار شناعت جسارت مخاطب و تکذیبِ تکذیبِ او به کلام خودش ، بعض فضائل عسقلانی از کلام خودش مذکور میشود ، پس باید دانست که مخاطب در " بستان المحدّثین " گفته :

" فتح الباری " شرح بخاری و مقدمه " فتح الباری " هر دو تصنیف قاضی القضات خاتمة الحفاظ ابوالفضل شهاب الدین احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکنانی العسقلانی المصری الشافعی ، تولد او در بیست و سوم شعبان سال هفتصد و سه است در مصر ، و از آنجا برای طلب علم به اسکندریه رحلت نموده و در قدس و شام و حلب و حجاز و یمن گردش کرده ، سیراب گردید ، در نظم و نثر قدرت تمام داشت و تصانیف او همه مقبول افتاد ، و در حیات او از دور دست مردم طلب تصانیف او میکردند ، و اساتذه و مشایخ او قائل به جلالت و عظمت او در این فن - یعنی علم حدیث - شدند ، و او را بر خود تقدیم و ترجیح دادند ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( باغ ) آمده است .

ص : 485

وفات او شب شنبه بیست و هشتم ذی حجه سال هشتصد و پنجاه و دو در قاهره مصر اتفاق افتاد ، و در قرافه صغری متصل مزار بنی الجزولی مدفون گشت ، و در جنازه او ازدحام مردم بسیار شده و پادشاه [ به ] نفس نفیس جنازه او را تبرکاً برداشت ، بعد از آن امرا و رؤسا دست به دست تا مزار بردند ، و در قرائت حدیث اعاجیب بسیار از وی به ظهور رسیده ، " سنن ابن ماجه " را در چهار مجلس خوانده ، و " صحیح مسلم " را در چهار مجلس سوای مجلس ختم در عرض (1) دو روز و چند ساعت تمام فرمود .

و شیخِ شیخ ابن حجر که مجدالدین بغوی صاحب " قاموس " است نیز " صحیح مسلم " را به سرعت تمام خوانده در دمشق برای شنوانیدن ناصرالدین ابو عبد الله بن جهبل ، و در سه روز در میان باب النصر و باب الفرج مقابل مزار نعل شریف نبوی که در آنجا ا ست در سه روز ختم نموده ، و به آن افتخار فرموده میگوید :

قرأت بحمد الله جامع مسلم * بجوف دمشق الشام کرش لإسلام علی ناصر الدین الإمام ابن جهبل * بحضرة حفاظ مجادیح أعلام ‹ 977 › وتمّ بتوفیق الإله بفضله * قراءة ضبط فی ثلاثة أیام


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عرضه ) آمده است .

ص : 486

و " سنن " کبیر نسائی را نیز شیخ ابن حجر در ده مجلس خوانده بر شرف الدین گو یک هر مجلس قریب چهار ساعت نجومی میشد که به عرف هندوستان ده دقیقه میشود (1) ، و در رحلت ثانیه " معجم صغیر " طبرانی را در یک مجلس تمام کرده بین الظهر و العصر ، و این کتاب یک هزار و پانصد حدیث دارد مع الاسناد ، و " صحیح بخاری " را در ده مجلس تمام کرده هر مجلس قریب چهار ساعت میبود .

بالجمله ; اوقات او معمور بود و هرگز خالی نمینشست از سه شغل ، یک چیز میکرد : مطالعه یا تصنیف یا عبادت ، و در مدت اقامت خود به دمشق - که قریب دو ماه و ده روز بود - برای افاده مردم قریب صد جلد از کتب حدیث خوانده بود ، و شغل تصنیف و عبادت و دیگر ضروریات سوای این اوقات میشد ، و این برکت در علم و اوقات و قبول تصانیف او را از دعای شیخ صنافیری - که ولیِّ صاحب کرامات مشهوره است - حاصل بود ، نقل میکنند که : والد شیخ ابن حجر را فرزند نمیزیست ، کبیده (2) خاطر به حضور شیخ رسید ، شیخ فرمود : از پشت تو فرزندی خواهد بر آمد که به علم خود دنیا را پر خواهد کرد . . . إلی أن قال : تصانیف ابن حجر زیاده بر یک صد و پنجاه کتاب است ، و بهتر و محکم تر از تصانیف جلال الدین السیوطی ; زیرا


1- [ الف ] این عرف شاید در بیت الشرف شاه صاحب باشد ، و الاّ عرف اهل ادراک هندوستان خود خلاف این است . ( 12 ) .
2- کبیده : رنجیده ، غمگین . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 487

که تصانیف جلال الدین سیوطی هر چند در عدد بیشتر است ، اما تصانیف ابن حجر اکثر کلان و کبیر الحجم واقع اند ، و مضامین جدیده و فواید مفیده دارند به خلاف تصانیف جلال الدین سیوطی ، چنانچه بر عالم متبحر پوشیده نمیماند ، و اتقان و ضبط در علم حافظ ابن حجر بیشتر از علم جلال الدین سیوطی است هر چند در عبور و اطلاع فی الجمله جلال الدین سیوطی را زیادت باشد ، از عمده تصانیف ایشان این کتاب یعنی " فتح الباری شرح البخاری " است که بعد از اتمام آن شادی کرد ، و قریب به پانصد دینار در ولیمه آن صرف نمود ، و شرح دیگر هم بر بخاری دارد کلان تر از " فتح الباری " مسمّی به " هدی الساری " (1) و مختصر آن شرح نیز دارد ، لیکن این هر دو به اتمام نرسیده اند . (2) انتهی .

پنجم : آنکه فاضل قسطلانی هم مثل محقق عسقلانی تصریح به صحت سند این روایت فرموده ، پس افاده قسطلانی هم به عنایت ربانی و تأیید سبحانی برای تکذیب جزاف و گزاف مخاطب که به وساوس ظلمانی و هواجس نفسانی تکذیب روایت اختلاف ثانی مینماید ، وافی و بسند است .

و فضائل و محامد قسطلانی هم مشهور و معروف است و خود مخاطب در " بستان المحدّثین " گفته :


1- ظاهراً این کتاب غیر از هدی الساری مقدمه فتح الباری است .
2- تعریب بستان المحدّثین : 171 .

ص : 488

" ارشاد الساری " مشهور به شرح بخاری قسطلانی (1) است ، تصنیف شهاب الدین احمد بن محمد بن ابی بکر بن عبدالملک بن احمد بن محمد بن الحسین قسطلانی مصری شافعی ، تولد او دوازدهم ذی قعده سال هشتصد و پنجاه و یک در مصر است ، و در ابتدای نشو و نما مشغول به علم قرائت شد و سبع (2) را یاد گرفت ، بعد از آن به فنون دیگر پرداخت و " صحیح بخاری " را در پنج مجلس بر احمد بن عبدالقادر شاوی گذرانید ، و در جامع عمری به درس و وعظ اشتغال آغاز نهاد ، عالمی برای شنیدن وعظ او جمع میشد ، و در این باب ‹ 978 › بی نظیر وقت خود بود ، و سخن گیرا داشت ، بعدِ مدت دراز [ او را ] شوق تصنیف در سر افتاد ، و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجلّ آنها این شرح است که " فتح الباری " و کرمانی را در آن به اختصار تمام جمع و بین الایجاز و الاطناب واقع گردیده ، و نیز " مواهب لدنیّه " است که در باب خود بی عدیل است (3) .

ششم : آنکه محقق عسقلانی روایت یزید بن هارون را که متضمن این اختلاف است نیز معتمد و معتبر و ثابت و متحقق دانسته که به سبب قول


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قسطلانی شرح بخاری ) آمده است .
2- تعبیر ( وقرأ السبع ) در موارد متعدد در شرح حال علمای عامه آمده و از بعضی موارد آن معلوم میشود که مراد از آن قرائتهای هفت گانه قرآن است . مراجعه کنید به شرح حال علی بن سهل طبری در الوافی بالوفیات 21 / 102 .
3- تعریب بستان المحدّثین : 179 .

ص : 489

عبیده در آن - أعنی کلّها ینقض بعضها بعضاً - ردّ و انکار تأویل علیل بزّار فرموده ، وهذا دلیل زاهر ، وبرهان باهر علی کونه ثابتاً ، معتمداً ، مسلّماً ، مقبولا ، لا مردوداً ، معلولا ، وکذباً مدخولا ، کما ظنّه المخاطب الذی لا أتقن فروعاً ، ولا استحصف أصولا ، ویجنح دائماً إلی الباطل ، ویعدل عن الحق عدولا .

هفتم : آنکه دانستی که فاضل قسطلانی هم به روایت یزید بن هارون استدلال و احتجاج بر ردّ تأویل و لجاج بزّار کثیر الاعوجاج فرموده ، وهذا أیضاً ممّا یثبت أن خبر یزید بن هارون ثابت ، معتمد ، مأمون ، لا کذب موهون ، کما ظنّه المخاطب الخؤون ، الظانّ غرائب الظنون ، المنهمک فی طرائف الزور والمجون ، المبدی من الخرافات عجائب السئون (1) ، ولا غرو فللجنون فنون .

هشتم : آنکه ابن حزم اسناد روایت مائة قضیه را در غایت صحت دانسته که گفته که : سبیلی نیست به سوی وجود اسنادی صحیح تر از آن ، و عجب از کسی که اعتراض بر آن مینماید و انکار آن میکند ، آغاز نهاده ، و این انکار را باوصف تصحیح باطل محال - اعنی ایجاب مقاسمه بین الجدّ والاخوة به سبب غصنین متشعبین از غصن شجره یا جدولین جاریین از خلیج نهر - از جمله مصائب و اطلاقات شنیعه بر صحابه در دین دانسته ، و انکار روایت مائة قضیه را انکار حق نامیده ، امر به تعجب از آن فرموده به نهایت تشنیع و


1- کذا ولعلّه : ( الشئون ) .

ص : 490

تهجین ، منکرین را موسوم ساخته (1) ; پس این همه تشنیع و تفضیح ابن حزم را لفظاً باللفظ ، مخاطب در حق خود منطبق نموده که هم بر انکار این روایت حقّه صحیحه جسارت کرده ، و هم امری را که نزد ابن حزم باطل و محال است - اعنی ایجاب مقاسمه به سبب تمثیل و تصویر - ثابت ساخته ، فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً .

نهم : آنکه روایت یزید بن هارون - که ابن الملقن و عسقلانی و قسطلانی نقل کرده اند - نیز صحیح السند است که روات آن همه ائمه ثقات و فحول اثبات اند ، و ارباب " صحاح سته " سنّیه اجماع و اتفاق بر تصحیح روایاتشان دارند ، و آن را در غایت صحت و اعلای درجات وثوق دانسته در " صحاح " خود میآرند چنانچه بر متتبع و متفحص پوشیده نیست ، بنابر مزید توضیح بعض محامد و مناقبشان مذکور میشود :

اما خود یزید بن هارون ، پس از ائمه اعلام و مشایخ فخام است ، امام احمد بن حنبل فرموده که : او حافظ متقن الحدیث و صحیح الحدیث است .

و یحیی بن معین ارشاد کرده که ثقه است .

و ابن المدینی گفته که : از ثقات است ، و بار دگر گفته که : ندیدم مردی را گاهی حافظ تر از یزید بن هارون .


1- قبلا از المحلّی 9 / 295 گذشت .

ص : 491

و عجلی گفته که : او ثبت است در حدیث .

و ابو حاتم فرموده که : او ثقه و امام است که سؤال ‹ 979 › کرده نمیشود از مثل او .

و نیز عجلی گفته که : او ثبت است و متعبد و حسن الصلات جدّاً ، و عالم بود به حدیث و حافظ ثقه و زاهد عابد .

و زعفرانی گفته که : ندیدم أحدی را گاهی بهتر از یزید بن هارون ، با این همه مناقب و فضائل او بسیار است به نهایت ، و امام احمد بن حنبل و علی بن المدینی و ابوبکر بن ابی شیبه و دیگر ائمه سنّیه از خوشه چینان خرمن فیض اویند .

شیخ عبدالحق در کتاب " رجال مشکاة " - مسمّی به " تحصیل الکمال " (1) - گفته :

یزید بن هارون زاذی ، نسبةً إلی زاذان - بالزای والذال المعجمة - أبو خالد السلمی ، مولاهم الواسطی - وقیل : إن أصله من بخارا - أحد الأعلام ، قال أحمد : کان حافظاً متقناً للحدیث ، صحیح الحدیث .

وقال یحیی : ثقة .


1- کتاب چاپ نشده است و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 492

وقال ابن المدینی : من الثقات ، وقال مرّة : ما رأیت رجلا قطّ أحفظ من یزید بن هارون .

وقال العجلی : ثبت فی الحدیث .

قال أبو حاتم : ثقة ، إمام لا یُسأل عن مثله .

قال أحمد : حافظ متقن .

وقال العجلی : ثبت متعبد حسن الصلاة جدّاً ، یصلی الضحی ستّ عشر رکعة وقد عمی ، کان عالماً بالحدیث ، حافظاً ، ثقةً ، زاهداً ، عابداً .

قال الزعفرانی : ما رأیت أحداً قطّ خیراً من یزید بن هارون ، ومناقبه وفضائله کثیرة جّداً ، سمع یحیی بن سعید الأنصاری ، وعاصماً الأحول ، وحمیداً الطویل ، وشعبة ، والحمادین . . وغیرهم ; وروی عنه أحمد بن حنبل ، وعلی بن المدینی ، وأبو بکر بن أبی شیبة . . وغیرهم ; قدم بغداد ، وحدّث بها ، ثمّ عاد إلی واسط ومات بها سنة ثمانی عشرة ومائتین ، وقیل : سبع عشرة ومائتین ، وقیل : سنة ستّ ومائتین (1) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

( ع ) (2) یزید بن هارون ، أبو خالد السلمی الواسطی ، أحد


1- [ الف ] ورق : 364 / 399 . [ تحصیل الکمال : ] .
2- [ الف ] رمز إلی أن جمیع أصحاب الصحاح الستة رووا عن هذا الرجل فی صحاحهم . ( 12 ) . [ در مصدر رمز ( ع ) آخر مطلب آمده است ] .

ص : 493

الأعلام ، عن حمید والجریری ، وعنه الذهلی وعبد والحراث (1) بن أبی أُسامة ، قال أحمد : حافظ متقن .

وقال ابن المدینی : ما رأیت أحفظ منه .

وقال العجلی : ثبت متعبد ، حسن الصلاة جدّاً ، یصلّی الضحی ستّ عشرة رکعة وقد عمی ، توفی 206 (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

یزید بن هارون بن زاذان السلمی ، مولاهم ، أبو خالد الواسطی ، ثقة ، متقن ، عابد ، من التاسعة ، مات سنة ستّ ومائتین ، وقد قارب التسعین (3) .

اما هشام بن حسان ، پس او هم از ائمه اعیان و اکابر ثقات مشار الیهم بالبنان است ، ابن عیینه فرموده که : او بود اعلم ناس به حدیث .

حسن و حماد بن سلمه گفته که : اختیار نمیکنیم بر هشام در حدیث ابن سیرین کسی را .

و یحیی بن معین ارشاد کرده که : او ثقه است .


1- فی المصدر : ( والحارث ) .
2- [ الف ] 193 / 221. [ الکاشف 2 / 391 ] .
3- تقریب التهذیب 1 / 606 .

ص : 494

و عجلی گفته که : او ثقه است و حسن الحدیث ، گفته میشود که نزد او هزار حدیث حسن بود که نبود نزد غیر او .

و ابو حاتم گفته که : او صدوق بود ، و تثبت میکرد در رفع احادیث از ابن سیرین .

عبد الحق دهلوی در " رجال مشکاة " گفته :

هشام بن حسان ، أبو عبد الله ، الحافظ ، الأزدی القردوسی - بضمّ قاف وسکون راء ودال مهملة مضمومة وبسین مهملة ، منسوب إلی قردوس - بن الحارث ، مولاهم ، وقیل : کان نازلا فیهم ، وهو بصری ; سمع الحسن ، وابن سیرین ، وعکرمة ، وعطاء .

قال ابن عیینة : ‹ 980 › کان أعلم الناس بحدیث الحسن .

وقال حماد بن سلمة : لا نختار علی هشام فی حدیث ابن سیرین أحداً .

وقال یحیی : ثقة .

وقال العجلی : بصری ، ثقة ، حسن الحدیث ، یقال : عنده ألف حدیث حسن لیس عند غیره .

قال أبو حاتم : کان صدوقاً ، وکان یتثبّت فی رفع الأحادیث ، عن ابن سیرین .

وروی عنه الحمادان ، والسفیانان ، وفضیل بن عیاض ، و سعد

ص : 495

ابن عامر . . و غیرهم ; مات سنة سبع أو ثمان وأربعین ومائة (1) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

هشام بن حسان الأزدی ، مولاهم ، الحافظ ، عن الحسن وابن سیرین ; وعنه القطّان ، وأبو عاصم ، والأنصاری ; مات فی صفر 148 (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

هشام بن حسان الأزدی ، القردوسی - بالقاف وضمّ الدال - أبو عبد الله البصری ، ثقة ، من أثبت الناس فی ابن سیرین (3) .

اما محمد بن سیرین ، پس از مشاهیر تابعین و اعاظم ائمه و اعلام اساطین است ، و از مزید شهرت حاجت به مدح و توثیق ندارد ، شیخ عبد الحق در " رجال " در " تحصیل الکمال " گفته :

محمد بن سیرین ، أبو بکر البصری ، أحد الأعلام ، کان فقیهاً ، عالماً ، فاضلا ، زاهداً ، ورعاً ، محدّثاً ، من مشاهیر التابعین وأجلّتهم ، ثقة ، حجّة ، حافظ ، متقن ، یعبّر الرؤیا ، کثیر العلم ، ورع ، کثیر الصمت ، له سبعة أوراد باللیل ، لقی صدراً کثیراً من


1- رجال مشکاة :
2- [ الف ] 181 / 221. [ الکاشف 2 / 336 ] .
3- تقریب التهذیب 1 / 572 .

ص : 496

الصحابة ، قال هشام : أدرک من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاثین نفساً ، واشتهر بفنون علم الشریعة ، وکان من أورع أهل البصرة ، وسمع من ابن عمر ، وأنس ، وعمران بن حصین ، وأبی هریرة ، و زید بن ثابت . . ومن سواهم ، ولم یسمع من ابن عباس ، وقال شعبة : کلّ شیء قال ابن سیرین : ( نُبئت عن ابن عباس ) إنّما سمعه عن عکرمة بالکوفة أیام المختار .

ولد لسنتین بقیتا من خلافة عثمان . .

وسیرین - أبوه (1) - کان من سبی عین النمر (2) - الذین أسرهم خالد بن الولید - وکان أبوه مولی أنس بن مالک ، کاتبه علی عشرین ألف درهم ، حمله علی ذلک عمر بن الخطاب لقوله تعالی : ( وَالَّذینَ


1- کذا ، وفی غیر واحد من المصادر أُمّه ، کما یأتی فی التعلیقة الآتیة .
2- [ الف ] عین النمر - بضمّ النون - موضعی است . ( 12 ) . [ وفی غیر واحد من المصادر : عین التمر . قال الحموی فی معجم البلدان 4 / 176 : عین التمر : بلدة قریبة من الأنبار غربی الکوفة ، بقربها موضع یقال له : شفاثا ، منهما یجلب القسب والتمر إلی سائر البلاد ، وهو بها کثیر جدا ، وهی علی طرف البریة ، وهی قدیمة ، افتتحها المسلمون فی أیام أبی بکر علی ید خالد بن الولید فی سنة 12 للهجرة ، وکان فتحها عنوة ، فسبی نساءها وقتل رجالها ، فمن ذلک السبی والدة محمد بن سیرین ، وسیرین اسم أُمّه . وراجع أیضاً : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 53 / 176 ، تاریخ بغداد للخطیب البغدادی 2 / 416 ، الطبقات الکبری لابن سعد 7 / 121 ، 193. . وغیرها ] .

ص : 497

یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیْراً ) (1) ، وکانت أُمه مولاة لأبی بکر الصدیق ، وکانت له إخوة : أنس ، ومعبد ، ویحیی ، وأختان : حفصة ، وکریمة بنتا سیرین ، وکانتا من الفاضلات العاملات ، وکان محمد ابن سیرین أکبرهم ، قیل : لم یکن من أبناء الموالی أحد مثله ، وکان له ثلاثون ابناً کلّهم ماتوا فی حیاته إلاّ عبد الله بن محمد بن سیرین ، وروی عنه : ابن عون ، وهشام بن حسان ، وقرة ، وجریر . . وخلق آخرون ; مات سنة عشر ومائة بعد الحسن بمائة لیلة ، وهو ابن سبع وسبعین سنة (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

محمد بن سیرین الأنصاری ، أبو بکر بن أبی عمرة البصری ، ثقة ، عابد ، کبیر القدر ، کان لا یری الروایة بالمعنی ، من الثالثة ، مات سنة عشر ومائة (3) .

و در " کاشف " گفته :

محمد بن سیرین ، أبو بکر ، أحد الأعلام ، عن أبی هریرة ، وعمران بن حصین ، وعنه ابن عون ، و هشام بن حسان ، وقرة ،


1- النور ( 24 ) : 33 .
2- تحصیل الکمال :
3- [ الف ] 322 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 483 ] .

ص : 498

وجریر ، ثقة حجة کبیر العلم ورع بعید الصیت ، له ‹ 981 › سبعة أوراد باللیل ، مات فی تاسع شوّال سنة 110 (1) .

اما عبیده بن عمرو سلمانی ; پس او هم از اکابر ثقات تابعین و اعاظم ائمه معتمدین است ، و در حیات جناب سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - به شرف اسلام مشرف شده ، ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

عبیدة بن عمرو السلمانی - بسکون اللام ، ویقال : بفتحها - ، المرادی ، أبو عمرو ، الکوفی ، تابعی کبیر ، مخضرم ، ثقة ، ثبت ، کان شریح إذا أشکل علیه شیء سأله ، مات سنة اثنتین وسبعین أو بعدها ، والصحیح أنه مات قبل سنة سبعین (2) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

عبیدة السلمانی ابن عمرو ، - وقیل : عبیدة بن قیس الکوفی - أحد الأئمة ، أسلم فی حیاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; روی عن علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود ، وعنه إبراهیم ، وابن سیرین ، وأبوإسحاق ; قال ابن عیینة : کان یوازی شریحاً فی العلم والقضا ، مات 72 ، و قیل : 73 (3) .


1- [ الف ] 150 / 221. [ الکاشف 2 / 178 ] .
2- [ الف ] ورق چهارم : 256 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 379 ] .
3- الکاشف 1 / 649 .

ص : 499

و در " حاشیه کاشف " (1) - که از آن شیخ عبد الحق هم در " رجال مشکاة " نقلها میآرد - بعد لفظ ( ابن عمرو ) مذکور است :

ویقال : ابن قیس بن عمرو السلمانی ، أبو عمرو الکوفی ، قال العجلی : کوفی ، تابعی ، ثقة ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ، ولم یر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود ، وکان أعور ، وکان شریح إذا أشکل علیه الشیء بعث به إلیه ، وکلّ شیء روی ابن سیرین عن عبیدة ، فهو عن علی [ ( علیه السلام ) ] سوی رأیه ، وقال : ابن سیرین ما رأیت رجلا أشدّ توقیاً من عبیدة (2) .

و نیز ابن حجر در " تهذیب التهذیب " گفته :

عبیدة بن عمرو - ویقال : ابن قیس بن عمرو - السلمانی ، المرادی ، أبو عمرو الکوفی ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ولم یلقه ، قاله : هشام ، عن محمد ، عنه .

وروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، وابن مسعود ، وابن الزبیر ; روی عنه


1- ( و در حاشیه کاشف ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حاشیه کاشف : وذکره العجلی فی معرفة الثقات 2 / 124 - 125 ، وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 6 / 93 - 95 ، تاریخ الإسلام للذهبی 5 / 482 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی - أیضاً - 4 / 40 ، الأنساب للسمعانی 3 / 276 .

ص : 500

عبد الله بن سلمة المرادی ، وإبراهیم النخعی ، وأبو إسحاق السبیعی ، ومحمد بن سیرین ، وأبو حسان الأعرج ، وأبو البختری الطائی ، وعامر الشعبی . . وغیرهم .

قال الشعبی : کان شریح أعلمهم بالقضا ، وکان عبیدة یوازیه .

وقال أشعث ، عن محمد بن سیرین : أدرکت الکوفة ، وبها أربعة ممّن یؤدّ فی الفقه ، فبدأ بالحرث بن سعید ، ثمّ عبیدة أو بالعکس ، ثمّ علقمة الثالث ، وشریح الرابع ، ثمّ یقول : وأربعة أحسنهم شریح المختار .

وقال العجلی : کوفی تابعی ثقة جاهلی ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ولم یره ، وکان من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وعبد الله ، وکان ابن سیرین أروی الناس عنه (1) .

وقال ابن نمیر وغیر واحد : مات سنة اثنتین وسبعین .

وقال شعیب (2) : مات سنة اثنتین وسبعین أو ثلاث .

وقال الترمذی : سنة [ 3 ] (3) .

وقال أبو بکر بن أبی شیبه : سنة أربع و سبعین . قلت : وکذا أرّخه ابن حبان فی الثقات وصحّحه .


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لسبق ذکرها ، أو لاختلاف نسخته مع المطبوع .
2- فی المصدر : ( قعنب ) .
3- الزیادة من المصدر ، یعنی سنة 73 .

ص : 501

وقد قال البخاری فی تاریخه : حدّثنا ابن یسار (1) ، حدّثنا ابن مهدی ، حدّثنا شعبة ، عن [ ابن ] (2) حصین قال : أوصی عبیدة أن یصلی علیه الأسود خشی أن یصلی علیه المختار ، فبادر ، فصلّی علیه . وهذا إسناد صحیح رواه ابن سعد - أیضاً - ، ‹ 982 › عن أبی داود ، عن شعبة ، ومقتضاه : أن عبیدة مات قبل سنة سبعین [ بمدة ] (3) ; لأن المختار قتل سنة سبع وستین بلا خلاف .

وقال محمد بن سعد : قال محمد بن عمر : هاجر عبیدة زمن عمر .

وقال ابن معین : کان عیسی بن یونس یقول : السلمانی ثقة ، وجه .

وعدّه علی بن المدینی فی الفقهاء من أصحاب ابن مسعود .

وقال : إسحاق بن منصور ، عن ابن معین : ثقة لا یسأل عن مثله .

وقال عثمان الدارمی : قلت لابن معین : علقمة أحبّ إلیک أو عبیدة ، فلم یختر ، قال عثمان : هما ثقتان ، وقال علی بن المدینی وعمرو بن علی الفلاس : أصحّ الأسانید محمد بن سیرین عن عبیدة ، عن علی (4) .


1- فی المصدر : ( بشار ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] [ تهذیب التهذیب صفحه : 178 ] [ تهذیب التهذیب 7 / 78 - 79 ] .

ص : 502

دهم : آنکه سند روایت محمد بن سعد هم صحیح است که روات آن همه معتمد و معتبر و موثق و معدل و مزکّی و ممدوح و معروف به فضائل و مناقب عالیه و محامد و محاسن سامیه هستند ، و چسان چنین نباشند که همه شان از روات " صحاح سته " سنّیه که ارباب " صحاح سته " روایات ایشان را در " صحاح " خود میآرند و آن را حجت و مستند و معتمد میدانند .

و فضائل خود محمد بن سعد مستغنی از بیان است ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " گفته :

أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الزهری ، کاتب الواقدی ، کان أحد الفضلاء النبلاء الأجلاء ، صحب الواقدی - المذکور قبله - زماناً ، وکتب له فعُرف به ، وسمع سفیان بن عیینة وأنظاره ; وروی عنه أبو بکر بن أبی الدنیا ، وأبو محمد الحارث ابن أبی أُسامة التمیمی ، وصنّف کتاباً کبیراً فی طبقات الصحابة والتابعین والخلفاء إلی وقته ، فأجاد فیه وأحسن ، وهو یدخل فی خمس عشرة مجلّدة ، وله طبقات أُخری صغری ، کان صدوقاً ثقة ، ویقال : اجتمعت کتب الواقدی عند أربعة أنفس : أوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور ، وکان کثیر [ العلم ] (1) عزیز (2) الحدیث


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( غزیر ) .

ص : 503

والروایة ، کثیر الکتب (1) ، کتب الحدیث والفقه . . وغیرهما .

وقال الحافظ أبو بکر الخطیب - صاحب تاریخ بغداد فی حقّه - : ومحمد بن سعد عندنا من أهل العدالة ، وحدیثه یدلّ علی صدقه ، فإنه یتحری فی کثیر من روایاته ، وهو من موالی الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب ، وتوفی یوم الأحد لأربع خلون من جمادی الآخرة ، سنة ثلاث ومائتین ببغداد ، ودفن فی مقبرة باب الشام ، وهو ابن اثنتین وستین سنة . . . (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

محمد بن سعد بن منیع الهاشمی ، مولاهم ، البصری ، نزیل بغداد ، کاتب الواقدی ، صدوق ، فاضل ، من العاشرة ، مات سنة ثلاثین ، وهو ابن اثنتین وستین (3) .

و در " کاشف " ذهبی مسطور است :

محمد بن سعد ، الکاتب ، مولی بنی هاشم ، صاحب الطبقات ، حافظ ، صدوق ; سمع هشیماً ، وابن عیینة ; وعنه الحرث (4) بن أبی أُسامة ، وابن أبی الدنیا 230 د . قوله (5) .


1- فی المصدر : ( الکتبة ) .
2- وفیات الاعیان 4 / 351 - 352 .
3- [ الف ] 320 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 480 ] .
4- فی المصدر : ( الحارث ) .
5- کذا ، وفی المصدر : ( مات أبو داود قوله . د ) . [ الف ] 149 / 221. [ الکاشف 2 / 174 ] .

ص : 504

اما اسماعیل بن ابراهیم اسدی - که ابن سعد از او این روایت نقل کرده - ، پس او از روات " صحاح سته " است ، و از حفاظ ثقات و اعلام ‹ 983 › عالی درجات ، ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در کتاب " تذهیب التهذیب " گفته :

إسماعیل بن عُلَیَّة ، هو أبو بشر ، إسماعیل بن إبراهیم بن مقسم الأسدی ، مولاهم ، البصری ، أحد الأئمة الأعلام ، وعُلَیَّة أُمّه ; عن أیوب السختیانی ، وعلی بن جدعان ، وحمید ، وخالد الحذاء ، وبهز بن حکیم ، وداود بن أبی هند ، وسلیمان التیمی ، وعاصم الأحول ، وعبد الله بن أبی نجیح ، وعطاء بن السائب . . وخلق . .

وعنه إبراهیم بن مهمان (1) - مع تقدّمه - ، وأحمد ، وإسحاق ، وابن معین ، والحسن بن عرفة ، وابن المدینی ، وعلی بن حجر ، وأبو کریب . . و خلائق .

قال شعبة : هو ریحانة الفقهاء ، وقال أیضاً : هو سند (2) المحدّثین .

وقال ابن مهدی : هو أثبت من له شمّ (3) .

وقال القطان : هو أثبت من وهب (4) .


1- فی المصدر : ( طهمان ) .
2- فی المصدر : ( سید ) .
3- فی المصدر : ( من هشیم ) .
4- فی المصدر : ( وهیب ) .

ص : 505

وقال عفان - عن حماد بن سلمة - : کنّا نشبّه ابن عُلَیَّة بیونس بن عبید .

وقال أحمد بن حنبل : إلیه المنتهی فی التثبّت بالبصرة ، فاتنی حمّاد بن زید ، فأخلف الله علیّ بابن عُلَیَّة .

وقال أحمد بن محمد بن محرز - عن ابن معین - : کان مأموناً ، ثقة ، ورعاً ، تقیاً .

وقال یعقوب بن شیبة - عن الهیثم بن خالد - : قال : اجتمع حفّاظ البصرة ، فقال لهم أهل الکوفة : نحّوا عنّا إسماعیل ، وهاتوا من شئتم .

وقال زیاد بن أیوب : ما رأیت لابن عُلَیَّة کتاباً قطّ .

وقال أبو داود : ما أحد من المحدّثین إلاّ وقد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة ، وبشر بن المفضل (1) .

وقال عمرو بن زایدة : صحبت ابن عُلَیَّة أربع عشرة سنة ، فما رأیته ضحک فیها .

وقال ابن سعد : ولی ابن عُلَیَّة المظالم ببغداد فی آخر خلافة الرشید ، وبها مات .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] ما أحد من المحدّثین إلاّ و قد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة وبشر .

ص : 506

قال الفلاس : ولد سنة عشر ومائة ، توفی فی ذی القعدة سنة 193 .

قلت : حدیثه فی الغیلانیات فی السماء علواً ، وفی جزء ابن عرفة (1) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

إسماعیل بن إبراهیم بن مقسم الأسدی ، مولاهم ، أبو بشر ، البصری ، المعروف ب : ابن عُلَیَّة ، ثقة ، حافظ ، من الثامنة ، مات سنة ثلاث وتسعین ، وهو ابن ثلاث وثمانین (2) .

و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

إسماعیل بن إبراهیم بن عُلَیَّة ، أبو بشر ، عن أیوب ، وابن جدعان ، وعطا بن السائب ; وعنه أحمد ، وإسحاق ، وابن معین . . وأُمم ; مات 193 ، إمام ، حجّة (3) .

و در " حاشیه کاشف " مذکور است :

قال شعبة : هو ریحانة الفقهاء .

وقال أحمد : إلیه المنتهی فی التثبت بالبصرة .

وقال ابن مهدی : هو أثبت من هشیم .


1- [ الف ] 47 / 206. [ تذهیب تهذیب الکمال 1 / 352 - 353 ] .
2- تقریب التهذیب 1 / 105 .
3- الکاشف 1 / 243 .

ص : 507

وقال القطان : هو أثبت من وهب ، وقال : وما أحد من المحدّثین إلاّ قد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة ، وبشر بن المفضل .

وقال عفان - عن حماد بن سلمة - : کنا نشبّه ابن عُلَیَّة بیونس بن عبید .

و قال غندر : نشأتُ فی الحدیث ، و لیس أحد یقدّم فی الحدیث علی ابن عُلَیَّة .

وقال یعقوب بن شیبة - عن الهیثم بن خالد - : قال : اجتمع حفاظ البصرة وحفاظ الکوفة ، فقال لهم أهل الکوفة : نحّوا عنّا إسماعیل ، وهاتوا من شئتم .

وقال زیاد بن أیوب : ما رأیت لابن علیه ‹ 984 › کتاباً قطّ .

قال عمرو بن زائدة : صحبت بن عُلَیَّة 14 (1) سنة فما رأیته ضحک فیها ، وصحبته لی (2) فما رأیته تبسم فیها .

قال ابن معین : کان ثقة ، مأموناً ، صدوقاً ، مسلماً ، ورعاً ، تقیاً .

وقال النسائی : ثقة ، ثبت (3) .


1- [ الف ] أی : أربع عشرة .
2- کذا ، وفی تهذیب الکمال 3 / 30 وتاریخ بغداد 6 / 234 : ( سبع سنین ) بدل ( لی ) .
3- حاشیه کاشف : وانظر : سیر أعلام النبلاء 9 / 107 - 120 ، تهذیب الکمال 3 / 23 - 27 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری الیمنی : 32 .

ص : 508

و اما ایوب بن ابی تمیمه کیسان - که اسماعیل از او روایت کرده - ، پس او هم از روات " صحاح سته " ، و یکی از تابعین کرام و ائمه اعلام و فقهای فخام ، و محامد و مناقب او محیّر افهام - که علاوه بر نهایت فضل و غایت ورع و زهد و فقاهت و سیادت و شدت اتباع سنت و کثرت عبادت و وثوق و تثبّت و جامعیت و کبر علم - صاحب کرامت و خرق عادت هم بوده ، ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در کتاب " تذهیب التهذیب " گفته :

أیوب بن أبی تمیمة ، کیسان أبو بکر السختیانی ، البصری ، أحد الأئمة الأعلام ، رأی أنساً ; وروی عن عمرو بن سلمة الجری (1) ، وأبی رجاء العطاردی ، وعبد الله بن شقیق ، وسعید بن جبیر ، ومعاذ ، والحسن ، ومجاهد ، والقاسم . . وخلق ; وعنه ابن سیرین أحد شیوخه ، وشعبة ، والسفیانان ، والحمادان ، وعبد الوارث ، وابن عُلَیَّة ، وعبد الوهاب الثقفی . . وخلائق .

قال ابن المدینی : له نحو ثمان مائة حدیث .

وقال ابن عُلَیَّة : کنّا نقول : حدیث أیوب ألفا حدیث .

وقال الحسن - ونظر إلی أیوب - : هذا سید الفتیان .

وقال مرّة : أیوب سید شباب أهل البصرة .


1- [ الف ] بالموحدة والرای المهملة . [ وفی المصدر : ( الجرمی ) ] .

ص : 509

وقال شعبة : حدّثنا أیوب ، وکان سید الفقهاء ، وما رأیت مثله ومثل یونس وابن عون .

وقال حماد بن زید : أیوب أفضل من جالستُه ، وأشدّه اتباعاً للسنّة .

وقال ابن عیینة : ما لقیت مثله فی التابعین .

وقال ابن معین : أیوب أثبت من ابن عون .

وسئل ابن المدینی عن أثبت أصحاب نافع ؟ فقال : أیوب وفضله ، ومالک وإتقانه ، وعبد الله (1) بن عمر وحفظه .

قال ابن سعد : کان أیوب ثقة ، حجّة ، ثبتاً فی الحدیث ، جامعاً ، کبیر (2) العلم .

قال ابن عُلَیَّة : ولد سنة 66 .

قلت : روی ضمرة ، عن ابن شوذب ، قال : کان أیوب یؤمّ أهل مسجده فی رمضان ، ویصلّی بهم فی الرکعة قدر ثلاثین آیة ، وکان یصلّی لنفسه فیما بین الترویحتین بقدر ثلاثین آیة ، وکان یقول هو بنفسه للناس : الصلاة ، وکان یوتر بهم ، ویدعو بدعاء القرآن یؤمّن من خلفه ، وکان أحد ما یقول : الصلاة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ویقول : اللهم استعملنا بسنّته ،


1- فی المصدر : ( عبید الله ) .
2- فی المصدر : ( کثیر ) .

ص : 510

وأوزعنا بهدیه ، واجعلنا للمتقین إماماً . . ثمّ یسجد ، فإذا فرغ من الصلاة ، دعا بدعوات .

وروی جریر ، عن أشعث ، قال : کان أیوب جهبذ العلماء .

وقال هشام بن عروة : لم أر فی البصرة مثل أیوب .

وقال ابن یونس المدینی : حدثّنی اسحاق بن محمد : سمعت مالکاً یقول : کنّا ندخل علی أیوب السختیانی ، فإذا ذکرنا له حدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بکی حتّی نرحمه .

وعن هشام بن حسان ، قال : حجّ أیوب السختیانی أربعین حجّة .

وقال سعید بن عامر ، عن سلام : کان أیوب السختیانی یقوم اللیل کلّه ، فیخفی ذلک ، فإذا کان ‹ 985 › عند الصبح رفع صوته کأنّه قام تلک الساعة .

وقال ابن عون : لمّا مات ابن سیرین قلنا : من لنا ؟ فقلنا : أیوب .

وقال شعبة : قال أیوب : ذُکرتُ وأنا أُحبّ أن لا أُذکَر .

وقال حماد بن زید : کنت أمشی مع أیوب ، فیأخذ فی طرق أتعجب کیف یهتدی لها فراراً من الناس أن یقال : هذا أیوب !

وقال شعبة : ربّما ذهبت مع أیوب لحاجة ، ولا یدعنی أمشی معه ، ویخرج من هاهنا وهاهنا کیلا یفطن له .

ص : 511

وقال وهیب : سمعت أیوب یقول : إذا ذکر الصالحون کنت منهم بمعزل .

وقال حماد بن زید : کان أیوب صدیقاً لیزید بن الولید ، فلمّا ولی الخلافة قال : اللهم أنسه ذکری ، وکان یقول : لیتق الله رجل وإن زهد ، فلا یجعلن زهده عذاباً علی الناس .

وکان أیوب یخفی من زهده .

وعن أیوب ، قال : ما صدق عبد إلاّ یَسُرُّهُ أن لا یشعر بمکانه .

وقال حماد بن زید : غلب أیوب البکاء ، فقال : إن الشیخ إذا کبر مجّ وغلبه فوه ، فوضع یده علی فیه وقال : الزکمة ربّما عرضت .

وقال معمّر : کان فی قمیص أیوب بعض التذییل ، فقیل له ، فقال : الشهرة الیوم فی التشمیر .

وقال صالح ابن أبی الأخضر : قلت لأیوب : أوصنی ، فقال : أقلّ الکلام .

وقال محمد بن موسی الحرشی : حدّثنا النضر بن کثیر السعدی ، حدّثنا عبد الواحد بن زید ، قال : کنت مع أیوب السختیانی علی حراء (1) : فعطشت عطشاً کثیراً حتّی رأی ذلک فی وجهی ، فقال : ما لک ؟ قلت : العطش ! [ قد خفت علی نفسی ] (2) . قال : تستر علیّ ؟


1- [ الف ] ککتاب ، کوهی است در مکّه . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 6 / 2312 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 512

قلت : نعم . فاستحلفنی ، فحلفت له أن لا أخبر عنه مادام حیاً ، فغمز برجله علی حراء ، فنبع الماء ، وشربتُ حتّی رویتُ ، وحملتُ معی من الماء .

هذه الحکایة رواه أبو نعیم فی الحلیة بإسناده ، والنضر - وإن کان فیه ضعف - فقد احتجّ به النسائی . . وغیره ، وکان یعنی (1) بأخبار القوم .

قال الفلاس : حدّثنی النضر بن کثیر ، وکان یعدّ من الأبدال (2) .

قال حماد بن زید : سمعت أیوب ، وقیل له : ما لک لا تنظر فی الرأی ؟ فقال : قیل للحمار : ألا تجتر ، قال : أکره مضغ الباطل .

قال حماد : ما رأیت [ أحداً ] (3) أشدّ تبسماً فی وجوه الرجال من أیوب .

وقال سلام بن أبی مطیع : قال رجل من أهل الأهواء لأیوب : أُکلّمک کلمة ؟ قال : لا ، ولا نصف کلمة (4) .


1- فی المصدر : ( یعتنی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأبدان ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- تذهیب تهذیب الکمال 1 / 433 - 436 .

ص : 513

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

أیوب بن أبی تمیمة کیسان السختیانی - بفتح المهملة بعدها معجمة ، ثمّ مثناة ، ثمّ تحتانیة ، وبعد الألف نون - أبو بکر البصری : ثقة ، ثبت ، حجّة ، من کبار الفقهاء العبّاد ، من الخامسة ، مات سنة إحدی وثلاثین ومائة ، وله خمس وستون (1) .

و در " کاشف " مسطور است :

أیوب بن أبی تمیمة ، کیسان ، أبو بکر السختیانی ، الإمام ، عن عمرو بن سلمة الجرمی ومعاذ ومحمد بن سیرین ; وعنه شعبة ، وابن عُلَیَّة .

قال ابن عُلَیَّة : کنّا نقول : عنده ألفاً حدیث .

وقال شعبة : ما رأیت ‹ 986 › مثله ، کان سید الفقهاء ، مات 131 ، وله ثلاث وستون سنة (2) .

و در " حاشیه کاشف " به ترجمه ایوب مذکور است :

وقال الحسن : أیوب سید شباب أهل البصرة .

وقال حماد بن زید : أیوب أفضل من جالسته .

وقال ابن عیینة : ما لقیت مثله فی التابعین .

وقال هشام بن عروة : لم أر مثله فی البصیرة .


1- [ الف ] 46 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 117 ] .
2- الکاشف 1 / 260 .

ص : 514

وقال ابن سعد : قال : کان أیوب ثقة ، حجة ، ثبتاً .

وعن هشام بن حسان ، قال : حجّ أیوب أربعین حجّة .

وقال شعبة : قال أیوب : ذُکرتُ وأنا أُحبّ أن لا أُذکَر .

قال ابن عُلَیَّة : ولد سنة ستّ وستین .

وقال ابن المدینی : مات سنة إحدی وثلاثین ومائة .

وقال س - أی النسائی - : ثقة ، ثبت .

وقال أبو حاتم : ثقة ، لا یسأل عن (1) مناقبه کثیرة (2) .

و مراد از محمد که ایوب از او روایت کرده محمد بن سیرین است که جلائل فضائل و عوالی مناقب او آنفاً شنیدی .

و محامد و مدایح عبیده نیز دریافتی .

پس صحت اسناد روایت ابن سعد نیز کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

یازدهم : آنکه روایتی که ابن حزم از عبد الرزاق نقل کرده - قطع نظر از آنکه خود ابن حزم بالجزم آن را عین حق و در غایت صحت دانسته و بر ردّ و انکار آن ، ردّ بلیغ و انکار شنیع فرموده - از ملاحظه کتب رجال هم صحت آن و وثوق و عظمت و جلالت روات آن ظاهر میشود که روات آن نیز همه از


1- کذا والظاهر : ( عنه ) .
2- حاشیه کاشف :

ص : 515

روات " صحاح سته " سنّیه و به مناقب کثیره ومحامد غزیره موصوف ، و به نهایت اعتماد و اعتبار و وثوق و جلالت معروف اند .

اما عبد الرزاق ، پس از جهابذه حذّاق و مشاهیر آفاق و استاد ائمه اهل شقاق است ، یافعی در " مرآة الجنان " - در وقایع سنة احدی عشرة ومائتین - گفته :

وفی السنة المذکورة توفی الحافظ ، العلاّمة ، المرتحل إلیه من الآفاق ، الشیخ ، الإمام ، عبد الرزاق بن همّام التمیمی ، الصنعانی ، الحمیری ، صاحب المصنفات ، عن ستّ وثمانین سنة ; روی عن معمر ، وابن جریح ، والأوزاعی . . وطبقتهم ; ورحل إلیه الأئمة إلی الیمن ، قیل : ما رحل الناس إلی أحد بعد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مثل ما رحلوا إلیه ; روی عنه خلائق من أئمة الإسلام ، منهم : الإمام سفیان بن عیینة ، والإمام أحمد ، ویحیی بن معین ، وإسحاق بن راهویه ، وعلی بن المدینی ، ومحمد بن غیلان (1) .

و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

عبد الرزاق بن همّام بن نافع ، الحافظ ، أبو بکر الصنعانی ، أحد الأعلام ، عن أبی جریح ، ومعمر ، وثور ; وعنه أحمد ، وإسحاق ،


1- مرآة الجنان 2 / 52 .

ص : 516

والرمادی ، والدیری ، صنّف التصانیف ، مات عن خمس وثمانین سنة فی 211 (1) .

اما معمر بن راشد ; پس او هم امام راشد و محقق ناقد است ، و ارباب " صحاح سته " آخذ روایات و واله افادات او میباشند ، و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

معْمر (2) بن راشد ، أبو عروة الأزدی ، مولاهم ، عالم الیمن ، عن الزهری ، وهمام . . وعنه غندر ، وابن المبارک ، وعبد الرزاق .

قال معمر : طلبت العلم سنة [ مات الحسن ، ولی أربعة عشر سنة ] (3) .

وقال أحمد : لا تضمّ معمراً إلی أحد إلاّ وجدته یتقدّمه ، کان من أطلب أهل زمانه للعلم .

وقال عبد الرزاق : ‹ 987 › سمعت منه عشرة آلاف ، توفی فی رمضان 153 (4) .

اما سفیان ثوری ; پس شأن رفیعش نزد حضرات اهل سنت بالاتر از آن


1- [ الف ] 102 / 221. [ الکاشف 1 / 651 ] .
2- [ الف ] بسکون الثانیة .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] 171 / 221. [ الکاشف 2 / 282 ] .

ص : 517

است که اثبات توثیق و تعدیل او کرده شود ، و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

سفیان بن سعید ، الإمام ، أبو عبد الله : أحد الأعلام علماً وزهداً ، عن حبیب بن أبی ثابت ، وسلمة بن کهیل ، وابن المنکدر . . وعنه عبد الرحمن ، والقطان ، والفریابی ، وعلی بن الجعد . .

قال ابن المبارک : ما کتبت عن أفضل منه .

وقال ورقاء : لم یر سفیان مثل نفسه ، توفی شعبان 161 عن أربع وستین (1) .

و فضائل و مناقب و محامد باقی رجال روایت عبد الرزاق - اعنی هشام بن حسان و ایوب سختیانی ومحمد بن سیرین و عبیده - قبل از این دریافتی ، و دانستی که این همه روات " صحاح " سته اند .

پس - بحمد الله و حسن توفیقه و مزید منه و تأییده - ثابت و واضح و متحقق و لایح گردید که روایت حکم عمر به صد قضیه در جدّ - علاوه بر آنکه بسیاری از ائمه و مشایخ و محققین و اساطین قوم روایت کرده اند - به طرق عدیده صحیحه مروی است که روات آن همه از روات " صحاح سته " میباشند ، و فضائل و محامدشان شهره آفاق و مسلم جهابذه حذاق [ است ] .


1- [ الف ] 162 / 221. [ الکاشف 1 / 449 ] .

ص : 518

پس جای شرم و آزرم است ، و مقام نهایت حیرت و تعجب که مخاطب با این همه لاف و گزاف در تحقیق و تدقیق ، و افراختن علم افتخار در علم شریف حدیث ، به کمال جلادت و تهور ، و نهایت جسارت و تکبر ، بی محابا و خوف و هراس ، به کمال مبالغه و اهتمام ، تکذیب این روایت نموده ! !

هیچ ظاهر نمیشود که آیا الحال اتباع مخاطب دست از کتب دین و ایمان خود خصوصاً " صحاح " برداشته ، روات او را کذّابین و مفترین پنداشته ، به تفضیح ائمه و اساطین دین خود پرداخته ، در پی تصدیق مجازفت و کذب مخاطب خواهند افتاد ; یا ناچار زبان اعتراف به انهماک مخاطب در کذب و بهتان و بی مبالاتی و جسارتِ مفضی به خسارت خواهند گشاد ، و داد تفضیح و تقبیح او [ را ] که در رسوا ساختن ائمه و مقتدایان دین سنّیه اهتمام میکند ، خواهند داد ؟ !

و طریف تر آن است که از تکذیب مخاطب لبیب در صورت اولی هم چاره نیست چه مدایح و مناقب و مفاخر جمله [ ای ] از این حضرات که در کتب دین و ایمان خویش این روایت آورده اند ، و فضائل و محامد عسقلانی و قسطلانی که تصحیح آن کرده اند به اعتراف خود مخاطب در " بستان " ثابت است (1) ، و همچنین جلالت و عظمت ابن حزم از افاده اش در باب امامت


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 149 ، 171 ، 179 .

ص : 519

این کتاب ظاهر (1) [ است ] ، پس قدح و جرح و تکذیب آن حضرات نیز موجب تکذیب مخاطب در مدح و ثنای ایشان است ، فلا خلاص لهم ولا مناص من هذا الإعضال الشدید الاعتیاص ، وإن ارتقوا إلی السماء أو فاضوا فی الغبراء .

دوازدهم : آنکه دانستی که بیهقی روایت عبیده را - که نصّ است بر حفظ او صد قضیه مختلفه در جدّ از عمر - اخراج کرده ، و اخراج بیهقی خبری را دلیل است بر آنکه آن موضوع نیست ; زیرا که او التزام کرده که در کتب خود خبری را که وضعش [ را ] بداند روایت ‹ 988 › نکند ، و به این التزام او سیوطی جاها تعقب حکم ابن الجوزی به وضع روایات نموده ، چنانچه از " لآلی مصنوعه " ظاهر است .

از جمله آنکه در " لآلی مصنوعه " - بعد ذکر حکم ابن الجوزی به وضع حدیث ( لما کلّم الله موسی یوم الطور ، کلّمه بغیر الکلام الذی کلّمه یوم ناداه . . إلی آخره ) . - گفته :

قلت : فی الحکم بوضعه نظر ، فإن الفضل لم یتّهم بکذب ، وأکثر ما عیب علیه القدر (2) ، وهو من رجال ابن ماجة ، وهذا الحدیث أخرجه البزّار فی مسنده : حدّثنا سلیمان بن موسی ، حدّثنا علی بن


1- تحفه اثناعشریه : 227 .
2- فی المصدر : ( الندرة ) .

ص : 520

عاصم به ، وأخرجه البیهقی فی کتاب الأسماء والصفات ، وهو قد التزم أن لا یخرج فی تصانیفه حدیثاً یعلم أنه موضوع (1) .

سیزدهم : آنکه این روایت به اختلاف تعداد قضیه - یعنی إبدال مائة به سبعین - شریف جرجانی آورده ، و تلقی بالقبول نموده ، و استدلال به آن بر مرجوحیت قول عمر نموده ، و آن را وجه ترک ابو حنیفه مذهب عمر را قرار داده ، پس بنابراین هم تکذیب این روایت باطل باشد ، فإن السبعین والمائة فی هذا الباب قریب المآب ، کما لا یخفی علی أولی الألباب .

چهاردهم : آنکه ملا علی قاری هم به روایت سبعین استدلال بر اختلاف قول عمر در جدّ فرموده ، و توجیه ثبات ابو حنیفه بر قول ابی بکر و ترک قول عمر به آن نموده ، پس ثابت شد که نزد ملاّ علی قاری هم - که از اکابر و اعاظم مشایخ ایشان است - این روایت معتمد و معتبر و مقبول است ، پس تکذیب روایت صد قضیه به زعم بطلان صدور اختلاف از خلافت مآب عین اعتساف است .

پانزدهم : آنکه از عبارت شریف جرجانی و ملاّ علی قاری واضح و لایح است که نزد امام اعظم سنّیه - یعنی ابو حنیفه - نیز اختلاف و اضطراب عمر در مسأله جدّ و عدم ثباتش بر قولی ثابت گردیده که به این عیب ، قولش [ را ]


1- [ الف ] کتاب التوحید . [ اللآلی المصنوعة 1 / 19 ] .

ص : 521

ترک کرده ، اختیار قول ابی بکر نموده ، پس اختلاف عمری را کذب و دروغ پنداشتن به حقیقت ، امام اعظم را نیز رسوا ساختن است .

شانزدهم : آنکه ابن الملقن روایت سبعین قضیه را حتماً و جزماً و قطعاً و بتاً به عبیده نسبت کرده ، حیث قال : قال عبیدة . . إلی آخره .

پس ثابت شد که این روایت به حدّی معتبر و معتمد است که آن را ابن الملقن قطعاً ثابت میداند ، فالرمی بالکذب إنّما نشأ من تلقین الشیاطین ، والإیقال (1) فی الزیغ المهین ، والله الموفق العاصم المعین .

هفدهم : آنکه آمدی والاتبار در " ابکار الافکار " به اعلان و اجهار تسلیم روایت سبعین قضیه فرموده ; زیرا که به توجیه حکم عمر در جدّ هفتاد قضیه گفته آنچه حاصلش آن است که : این حکم به این سبب است که او مجتهد بود ، و واجب بود بر او اتباع ظنّ او در هر وقت - گو متحد باشد واقعه - چنانچه این معنی دأب سایر مجتهدین است (2) ، و تقدیر کلام آمدی را که قلنا : لأنه کان مجتهداً . . إلی آخره . چنین است :

قلنا : قضی فی الجدّ سبعین قضیة ; لأنه کان مجتهداً . . إلی آخره . أو ما یماثله . پس از این کلام به وضوح تمام ثابت است که آمدی این روایت را عین حق و


1- در [ الف ] اشتباهاً ( والإیفال ) آمده است ، ولی مفهومی ندارد ، اما ایقال : به معنای : روی یک پا ایستادن است .
2- أبکار الأفکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 - 561 ( چاپ بیروت ) .

ص : 522

صواب دانسته نه از مفتریات وضّاعین کذاب ، کما ظنّه المخاطب المرتاب ، والله الموفق فی کل باب .

هجدهم : آنکه قاضی القضات عبد الجبار ‹ 989 › انکار روایت سبعین قضیه نتوانسته ، حتماً و جزماً تبیین مراد آن نموده ، و آن هم دلالت واضحه دارد بر تسلیم و قبول و ثبوت آن .

و قاضی القضات مذکور را ائمه سنّیه به مدایح جلیله و محامد عظیمه یاد کرده اند ، تقی الدین ابوبکر بن احمد الفقیه الفرضی المدرس شهاب الدین أبی عبدالله بن محمد بن عمر بن محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن ذؤیب بن مسرف در " طبقات فقهای شافعیه " گفته :

عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار بن أحمد بن الخلیل ، القاضی ، أبو الحسن الهمدانی قاضی الریّ واعمالها ، وکان شافعی المذهب ، وهو مع ذلک شیخ الاعتزال ، وله المصنّفات الکثیرة فی طریقهم ، وفی أصول الفقه ، قال ابن کثیر فی طبقاته ; ومن أجلّ مصنّفاته وأعظمها دلائل النبوة فی مجلدین ، أبان فیه عن علم و بصیرة حمیدة ، وقد طال عمره ورحل الناس إلیه من الأقطار واستفادوا به ، مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة وأربع مائة (1) .


1- طبقات الشافعیة 2 / 183 - 184 .

ص : 523

نوزدهم : آنکه در صورت تکذیب این روایت - به زعم بطلان صدور قضایای مختلفه از عمر لِما ذکره من الدلیل - تکذیب خود عمر بن الخطاب هم لازم میآید ; زیرا که جناب او خود اعتراف نموده که : او به قضایای مختلفه در جدّ قضا نموده ، و تقصیری در آن از حق ننموده (1) ، فتکذیب صدور القضایا المختلفة عنه فی الجدّ تکذیب لنفسه بالکدّ والجدّ ، وإبانة لأنه شقی الجدّ ، ورمی له بالخزی وخلول الحدّ ، وتلقٍّ لجنابه الشریف بالجبه والتکذیب والردّ ، وتسفیه له بالمدّ والشدّ ! !

بیستم : آنکه علاّمه سیوطی - که مجدّد دین سنّیه در مائه تاسعه بوده - نیز تصریح جزمی و قطعی به اختلاف اجتهاد عمر در جدّ ، و حکم کردن او در جدّ به قضایای مختلفه نموده ، و اعتراف عمر به اختلاف قضای خود در جدّ نقل فرموده ، و آن را حتماً و جزماً ثابت دانسته (2) ، وهذا أیضاً یکفی لتکذیب هذا التکذیب العجیب الصادر من المخاطب الأریب .


1- تقدّم عن عمر أنه قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیّات مختلفات ، لم آل فیها عن الحق . ( کنز العمال 11 / 58 ) .
2- قال : واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .

ص : 524

بیست و یکم : آنکه تتبع روایات و اخبار - که در آن بعض فتاوای عمر در مسأله جدّ منقول است - نیز دلالت صریحه دارد بر صدور تناقض و تخالف و تهافت از او در این مسأله ، چه از روایت سعید بن منصور - که در ما بعد از " کنز العمال " و " محلّی " منقول خواهد شد - ظاهر است که عمر به ابوموسی نوشت که : بگردان جدّ را أب ، به درستی که ابوبکر گردانید جدّ را أب ، پس از این روایت ظاهر است که عمر مطابقت رأی ابی بکر نموده ، و مذهب او اختیار ساخته ، و از روایت دیگر که نیز در " کنز العمال " از سعید بن منصور منقول است - و در ما بعد میآید - هم ظاهر است که عمر مذهب ابی بکر را به وقت مردن ابنِ ابن خود اختیار ساخته ، و همچنین اختیار او این مذهب را از روایت دیگر - که در " کنز العمال " از عبدالرزاق و بیهقی منقول است و میآید - واضح است ، و ابن حزم در " محلّی " گفته :

وقالت طائفة یقاسم الجدّ الإخوة إلی السدس ، ثمّ لا ینقص من السدس وإن کثروا ، روینا [ ذلک ] (1) من طریق سعید بن منصور ، نا هشیم ، أخبرنا عوف - هو ابن أبی جمیلة - عن الحسن البصری ، قال : کتب عمر بن الخطاب إلی عامل له أن اعط الجدّ مع الأخ الشطر ، ومع الأخوین الثلث ، ‹ 990 › و مع الثلاثة الربع ، ومع الأربعة الخمس ، ومع الخمسة السدس ، فإن کانوا أکثر من ذلک فلا تنقصه من السدس .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 525

ومن طریق سعید بن منصور ، نا أبو معاویة ، نا الأعمش ، عن إبراهیم النخعی ، عن عبید بن نضیلة ، قال عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود : یقاسمان بالجدّ مع الإخوة ما (1) بینه وبین أن یکون السدس خیراً له من مقاسمة الإخوة ، وهذا إسناد فی غایة الصحة (2) .

و ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن معمر ، عن الزهری ، قال : کان عمر بن الخطاب یشرک بین الجدّ و الأخ إذا لم یکن غیرهما ، ویجعل له الثلث مع الأخوین ، وما کانت المقاسمة خیراً [ له ] (3) قاسم ، ولا ینقص من السدس فی جمیع المال .

قال : ثمّ أثارها زید بعد ، وفشت عنه (4) .

و نیز ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن سلیمان بن یسار ، قال : فرض عمر بن الخطاب وعثمان بن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما ) تکرار شده است .
2- [ الف ] 260 صفحه ثانیه ، کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 284 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 63 ] .

ص : 526

عفان وزید بن ثابت للجدّ الثلث مع الإخوة . مالک . ق . (1) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن یحیی بن سعید : أنه بلغه أن معاویة بن أبی سفیان کتب إلی زید بن ثابت یسأله عن الجدّ ، فکتب إلیه زید بن ثابت : إنک کتبت إلیّ تسألنی عن الجدّ ، والله أعلم ، وذلک ما لم یکن یقضی فیه إلاّ الأُمراء - یعنی الخلفاء - وقد حضرتُ قبلک عمر وعثمان یعطیانه النصف مع الأخ الواحد ، والثلث مع الاثنین ، فإن کثر الإخوة لم ینقصانه (2) من الثلث [ شیئاً ] (3) . مالک . عب . ق . (4) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، وعبید الله بن عبد الله بن عتبة ، وقبیصة بن ذؤیب : أن عمر بن الخطاب قضی ان الجدّ یقاسم الإخوة للأب والأُم ، والإخوة للأب ، ما کانت المقاسمة خیراً له من ثلث المال ، فإن کثر الإخوة أعطی الجدّ الثلث ، وکان للإخوة ما


1- [ الف ] 107 / 400 فی ذکر الجدّ ، من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 60 ] .
2- در مصدر اشتباهاً : ( لم ینقصوه ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 60 ] .

ص : 527

بقی للذکر مثل حظّ الأُنثیین . . إلی آخره (1) .

و نیز ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن عبیدة السلمانی ، قال : کان أبو بکر (2) یعطی الجدّ مع الإخوة الثلث ، وکان عمر یعطیه السدس ، فکتب عمر إلی عبد الله : إنا نخاف أن نکون قد أجحفنا بالجدّ ، فأعطه الثلث ، فلمّا قدم علی [ ( علیه السلام ) ] هاهنا أعطاه السدس .

قال عبیدة : فرأیهما فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأی أحدهما (3) فی الفرقة (4) .

از ملاحظه این روایات صدور اقوال مختلفه در جدّ از عمر واضح و لایح است که گاهی جدّ را به جای اب قرار داده ، اخوه را محروم از میراث میسازد ، و اتباع اول بلادلیل لازم میپندارد ; و گاهی به مخالفت آن سدس برای جدّ به هر حال لازم میگرداند ، و او را مستحق نصف و ثلث و ربع و خمس هم میداند ; و گاهی خلاف این حکم مینماید ، و ندامت بر آن میکند و آن را موجب اجحاف میانگارد ، و جدّ را مستحق ثلث در هر حال میپندارد .


1- کنز العمال 11 / 58 .
2- فی المصدر : ( علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ) ، بدل ( أبو بکر ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( احدیهما ) آمده است .
4- کنز العمال 11 / 60 .

ص : 528

بیست و دوم : آنکه دلیلی که مخاطب برای این تکذیب معیب دارد فرموده - بعد تسلیم آنکه منقول باشد - به نهجی که ذکر کرده ، نافع نیست ، و قبول آن ما را غیر ضرور ، بل هو مردود ، متروک ، ‹ 991 › مهجور ، فإن غایته أن یکون من روایات أهل الکذب والزور .

پس تا وقتی که ثابت نکند این قصه را از روایات معتبره اهل حق - که احتجاج و استدلال را شاید - تشبّث به آن نباید .

بیست و سوم : آنکه خود مخاطب در صدر کتاب گفته :

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود ، غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد ، و الزاماتی که عاید به اهل سنت میشود ، میباید که موافق روایات اهل سنت [ باشد ] ، و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع . (1) انتهی .

پس بنابر این التزام میبایست که برای اثبات کذب این روایت به مقابله شیعه و الزام اینها به این معنا این دلیل را از کتب معتبره ایشان ثابت میکرد تا صلاحیت التفات میداشت ، ولکنّه أَخْفَرَ وَأجْفی ، وَغَدَرَ فما وفی .

بیست و چهارم : آنکه نیز مخاطب در باب امامت گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 529

و اما اقوال عترت ; پس آنچه از طریق اهل سنت مروی است ، خارج از حدّ حصر و احصا است ، در همان کتاب - یعنی " ازالة الخفا " - باید دید ، و چون در این رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسک به در هیچ امر نباشد ، آنچه از اقوال عترت در این باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان موجود است به قلم میآید . (1) انتهی .

و این کلام هم نصّ واضح است و برهان قاطع بر آنکه مخاطب در این رساله التزام کرده که در هیچ امری به غیر از روایات شیعه تمسک نخواهد کرد .

و نیز مخاطب در باب الهیات در عقیده دوم (2) گفته :

و چون زیدیه در این باب ردّ شنیع بر امامیه نموده اند ، و روایات متواتره ناصّ بر آنکه : من قال : إن إماماً من الأئمة أفضل من الأنبیاء فهو هالک ، از ائمه ثلاثه - یعنی حضرت امیر وسبطین [ ( علیهم السلام ) ] - در کتب خود آورده اند ، اهل سنت را حاجت اثبات این مطلب از اقوال عترت مرتفع شد ، لیکن بنابر التزام این رساله از کتب امامیه نیز چیزی منقول شود . (3) انتهی .


1- تحفه اثناعشریه : 190 .
2- مطلب در باب ششم مبحث نبوت است ، و ذکر الهیات سهو از قلم مبارک مؤلف ( رحمه الله ) یا نسّاخ است .
3- تحفه اثناعشریه : 158 .

ص : 530

عجب که بر خلاف عهدِ صدر کتاب و تصریحات دیگر ابواب ، جابجا به إخلاف عهد و إخفار ذمّه ، نهایت انهماک خود [ را ] در کذب و دروغ و غدر ، مرّة بعد أُولی ، و کرّة بعد أُخری ثابت ساخته ، تفضیح ملازمان خود [ را ] به کمال مرتبه مینماید ، ( فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ ) (1) .

بیست و پنجم : آنکه این احتجاج و استدلال ، مخالف ارشاد باسداد والد ماجد او نیز هست ; زیرا که او در " قرّة العینین " احادیث " صحیحین " را هم برای مناظره اهل حق کافی ندانسته (2) ، فکیف بغیرها ؟ !

بیست و ششم : آنکه خلافت مآب بر احکام متهافته و قضایای متناقضه خود در جدّ ندامت و انفعال ورزیده ، عدم صحت همه آن دریافته ، رجوع از همه آن ساخته ، حضّار خدمت را امر فرموده که حفظ کنند از جنابش که او حکمی در جدّ نکرده ، و در کلاله چیزی نگفته ، و استخلاف احدی نفرموده ! و این معنا دلالت صریح دارد بر آنکه جناب او را علم مسأله جدّ حاصل نشده ، پس این دلیل علیل مخاطب که بنای آن بر تکذیب صدور اختلاف از او است ، به سبب اثبات علم مسأله جدّ (3) برای او سراسر واهی و باطل


1- [ الف ] جزء 26 ، رکوع 9 . [ الفتح ( 48 ) : 10 ] .
2- قرة العینین : 145 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسأله علم جدّ ) آمده است .

ص : 531

باشد که خود خلافت مآب استعفا و تحاشیِ دم مرگ از گفتن چیزی در جدّ میفرماید . ‹ 992 › بیست و هفتم : آنکه از روایت " کنز العمال " - که در آن از سعید بن منصور منقول و مأثور است - در کمال وضوح و ظهور است که عمر حکم زید بن ثابت را در مسأله جدّ قبول ننموده و از امضای آن سرتافته ، بلکه به مزید جسارت و خسارت - علی خلاف مفتریاتهم وموضوعاتهم فی زید - به توهین و تهجین زید پرداخته ، او را به تفضیح و تقبیح نواخته ، یعنی او را مشاغب و مبطل و مهیّج شرّ و فتنه پنداشته ، نهایت هوان و عدوان زید بن ثابت ، ثابت ساخته ; پس قبول او حکم زید بن ثابت را که در روایات دیگر ساخته و بافته اند از موضوعات کذابین و جزافات مرتابین باشد ; و باب جمع و توفیق و تلفیق و تطبیق را خود مخاطب افیق (1) مسدود ، و این تأویل و توجیه را - به زعم منافاتِ روایت ترجیح عمر مذهب زید با روایت صدور حدّ مختلفه از او - مردود ساخته ، و عبارت روایت مشار الیها در " کنز العمال " چنین است :

عن سعید بن جبیر ، قال : مات ابن ابن لعمر بن الخطاب ، وترک جدّه عمر وإخوته ، فأرسل عمر إلی زید بن ثابت ، فجعل


1- قال الزبیدی : أفق الرجل - کفرح - یأفق أفقا : بلغ النهایة فی الکرم . . . أو فی العلم ، أو فی الفصاحة وغیرها من الخیر من جمیع الفضائل ، فهو آفق علی فاعل . . . وکذلک أفیق . انظر : تاج العروس 13 / 7 .

ص : 532

زید یحسب ، فقال له عمر : تشغب ما کنت مشغباً (1) فلعمری انی لأعلم أنی لأحقّ به منهم . ص (2) . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .

و در " نهایة " ابن اثیر مذکور است :

فی حدیث ابن عباس : ( قیل له : ما هذا الفتیا التی شغبت فی الناس ) . الشغب - بسکون الغین - : تهییج الشرّ و الفتنه و الخصام ، و العامّة تفتحها ، یقال : شغبتهم وبهم وفیهم وعلیهم (3) .

و در " مجمع البحار " هم این عبارت از " نهایة " نقل کرده (4) .

و فیروزآبادی در " قاموس " گفته :

الشغب - ویحرّک ، وقیل : لا یحرّک - : تهییج الشرّ کالتشغیب ، و . ع (5) . وشغبهم وبهم وعلیهم - کمنع وفرح - : هیّج الشرّ علیهم ، وهو شغب ومشغب کمنبر ، وشغاب وشغب کهجف ، ومشاغب وذو مشاغب (6) .


1- فی المصدر : ( شعّث ما کنت مشعّثاً ) .
2- [ الف ] کتاب الفرائض . [ کنز العمال 11 / 65 ] .
3- النهایة 2 / 482 .
4- مجمع بحار الأنوار 3 / 229 .
5- فی المصدر : ( به قال الزهری ) .
6- القاموس المحیط 1 / 89 .

ص : 533

عجب که خلافت مآب زید بن ثابت را - که مدایح خاصّه عظیمه و مناقب جلیله فخیمه برای او ساخته اند و نیز افرضیت او بربافته ، و حاکم در " مستدرک " در کتاب الفرائض تصریح کرده که : اقاویل او حجت است نزد کافّه صحابه (1) - به این مثابه توهین و تهجین نموده که بر ملا نسبت تشغیب به او میفرماید ، یعنی او را مهیّج شرّ و فتنه و مرتکب باطل و مخالف حق در این فتوا قرار میدهد ، و بلادلیل و برهان - به محض وسوسه باطل - قسم بر احقّیّت خود به میراث ابنِ ابنِ خود از اخوه او یاد میکند ، و أخذ مال بلاوجه شرعی میخواهد !

بیست و هشتم : آنکه ارشاد فرمودن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمر به جواب سؤال او از حکم تقسیم جدّ که : ( ما سؤالک عن ذلک ) دلالت صریحه دارد بر آنکه آن حضرت او را لایق و قابل ادراک حکم این مسأله نمیدانست که چنین کلمه بلیغه فرمود که از آن بی سود بودن سؤال او و غایت بُعد او از مرتبه فهم و ادراک و فطانت و ذکا ظاهر است ; پس اثبات علم این مسأله برای عمر ، و به این سبب تکذیب صدور قضایای مختلفه از او نمودن در حقیقت باب معارضه و مجادله [ با ] جناب سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله ) گشودن است .

بیست و نهم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر این ارشاد باسداد اکتفا و


1- المستدرک 4 / 335 - 336 .

ص : 534

اقتصار نفرموده ، به صراحت تمام فرموده که : « ای عمر ! ‹ 993 › به تحقیق که من ظنّ میکنم تو را که بمیری قبل از آنکه بدانی این را » .

پس به تأکید و تکرار ارشاد سرور اخیار - صلی الله علیه وآله الاطهار - هویدا و آشکار گردید که عمر را علم مسأله جدّ حاصل شدنی نیست ، پس چگونه مسلمی تاب و یارای آن دارد که - معاذالله - بر خلاف این ارشاد ، اثبات حصول علم مسأله جدّ برای خلافت مآب نماید ، و زبان را به تصدیق آن آلاید ؟ !

سی ام : آنکه به تصریح سعید بن المسیب متحقق گردید که عمر بمرد قبل از این که مسأله جدّ را بداند ، پس تکذیب روایات صدور مائة قضیه مختلفه از او - متمسکاً به حصول علم مسأله جدّ برای او - چنانچه دست از تصدیق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر داشتن ، و مخالفت آن جناب ظاهر ساختن است ، همچنان به تکذیب تابعی ثقه عادل و امام فاضل کامل - اعنی سعید بن المسیب - همّت گماشتن است .

سی و یکم : آنکه ابن حزم - که از اکابر ائمه و اجلّه مشایخ سنّیه است - روایت را که مخاطب بعدِ تغییر و تبدیل و زیاده و تحریف نقل کرده به مبالغه و اهتمام تمام تکذیب و ابطال نموده ، و بر برائت زید از آن قسم شرعی یاد کرده ، و تحاشی از آن زده ، و آن را از فضائح و قبائح و خلاف عقل رزین و رأی متین و عین تخلیط و آفت دانسته ، چنانچه در " محلّی " گفته :

ص : 535

ثم نظرنا فی قولی زید وعبد الرّحمن بن غنم اللذین منعاه - یعنی الجدّ (1) المیراث مع الإخوة - فوجدنا حجّتهم أن قالوا : وجدنا میراث الإخوة منصوصاً فی القرآن ، ولم نجد للجدّ میراثاً فی القرآن ، ووجدنا الجدّ یدلی بولادته لأبی المیت ، ووجدنا الإخوة یدلون بولادة أبی المیت فهم أقرب منه ; وقد روینا من طریق عبد الرزاق ، عن سفیان الثوری ، عن عیسی الحناط ، عن الشعبی : أن عمر سأل زیداً عن الجدّ ، فضرب له زید مثلا : شجرة خرجت لها أغصان . . قال الشعبی : فذکر شیئاً لا أحفظه ، فجعل له الثلث .

قال سفیان : بلغنی أنه قال : یا أمیرالمؤمنین ! شجرة تنبت ، فانشعب منها غصن ، وانشعب من الغصن غصنان ، فما جعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی وقد خرج الغصنان جمیعاً من الغصن الأول . ثمّ سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فضرب له مثلا وادی سیل (2) فیه سیل ، فجعله أخاً فیما بینه وبین ستة ، فأعطاه السدس .

ومن طریق إسماعیل بن إسحاق القاضی ، نا إسماعیل بن أویس ، حدّثنی عبد الرحمن بن أبی الزناد ، عن أبیه ، أخبرنی خارجة بن زید بن ثابت ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب لمّا استشار فی میراث بین الجدّ والإخوة ، قال زید : و کان رأیی


1- لم ترد جملة : ( یعنی الجدّ ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( وادیاً سال ) ، وهو الظاهر .

ص : 536

یومئذ أن الإخوة أحقّ بمیراث أخیه من الجدّ ، و عمر یومئذ یری الجدّ أولی بمیراث ابن ابنه من إخوته ، فتحاورتُ أنا وعمر محاورة شدیدة ، فضربت له فی ذلک مثلا فقلت : لو أن شجرة تشعّبت من أصلها غصن ، ثمّ تشعّب من ذلک الغصن خوطان (1) ذلک الغصن یجمع الخوطین دون الأصل وتعددهما (2) ، ألا تری - یا أمیرالمؤمنین ! - أن أحد الخوطین أقرب إلی أخیه منه إلی الأصل ، قال زید : فأنا ‹ 994 › أُعید له واضرب له هذه الأمثال ، وهو یأبی إلاّ أن الجدّ أولی من الإخوة ، ویقول : والله ! لو انی قضیته لبعضهم لقضیت به للجدّ کلّه ، ولکن لعلّی لا أخیب سهم أحد ، ولعلّهم أن یکونوا کلّهم ذوی حقّ .

وضرب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس یومئذ لهم (3) مثلا معناه لو أن سیلا سیل ، فخلج منه خلیج ، ثمّ خلج من ذلک الخلیج شعبتان (4) .


1- [ الف ] خوط - بالضمّ - : شاخ نازک یک ساله درخت یا هر شاخ . ( 12 ) . [ انظر : منتهی الارب : 348 ] .
2- فی المصدر : ( یغدوهما ) .
3- فی المصدر : ( لعمر ) .
4- [ الف ] مسألة لا یرث الإخوة مع الجدّ من کتاب المواریث . ( 12 ) . [ المحلّی 9 / 292 - 293 ] .

ص : 537

و بعد ردّ این معنا - که میراث جدّ منصوص در قرآن نیست ، و ردّ احتجاج به اقربیت اخوه - گفته :

قال أبو محمد : هذا التنظیر ، وهذا التمثیل ، وهذا التشبیه ، وهذا التعلیل ، وهذا القیاس به یحتجّ أهل القیاس فی إثبات القیاس ، فانظروا واعتبروا ، وحاش لله أن یقول زید أو علی [ ( علیه السلام ) ] أو ابن عباس . . . هذه الفضائح ، وهل رأی قطّ ذو مسکة عقل أنّ غصنین تفرّعا من غصن من شجرة أو جدولین تشعّبا من خلیج من نهر یوجب حکماً فی میراث الجدّ مع الإخوة بإنفراده دونهم أو إنفرادهم دونه ؟ !

فیکف إن صرنا إلی إیجاب سدس [ أو ربع ] (1) أو ثلث أو معاذة (2) أو مقاسمة ! والله ما قال قطّ زید ولا علی [ ( علیه السلام ) ] ولا ابن عباس شیئاً من هذا التخلیط (3) ، وهذه آفة المرسل .

وروایة الضعفاء سفیان أن زیداً وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] قالا لعمر : والله إن هذه لطفرة واسعة .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( معادة ) .
3- فی المصدر : ( هذه التخالیط ) .

ص : 538

وعیسی الحناط وعبد الرحمن بن أبی الزناد [ هما ] (1) والله المرءان یرغب عن روایتهما ، ولا یقبلان إلاّ مع عدل ، وحسبنا الله ونعم الوکیل (2) .

و بر تقدیر تسلیم این روایت " محلّی " بر جهل خلیفه ثانی از حکم جدّ و دریوزه گری در آن و احتیاج و التجا در استعلام حکم آن دلالت صریحه دارد ، و آن هم برای طعن و قدح به وجوه عدیده - که در مبحث جهالات عمریه گذشته - کافی و وافی است .

و نیز ابن حزم در " محلّی " بعد ردّ و قدح و جرح حدیث افرضیت زید - که بعض سنّیه به آن استدلال کرده - بر تصویب مذهب خود ، و جواب از آن بر تقدیر تسلیمش و اثبات مخالفت مالکیین با زید در فرایض جدّه و گفتن این که : فمرّة یکون زید حجة ، ومرّة لا یکون حجة ، هذا هو التلاعب بالدین - گفته :

وأیضاً ; فإن فی تلک الروایات الواهیات التی تعلقوا بها بیان جلیّ (3) بأن زیداً إنّما قال ذلک برأیه لا عن سنّة عنده ، فلو صحّت عنده لما کان رأیه أولی من رأی غیره ، وهم لا یقدرون علی إنکار هذا أصلا ، فکیف وقد جاء الاختلاف عن زید - کما أوردنا -


1- الزیادة من المصدر .
2- المحلّی 9 / 293 .
3- فی المصدر : ( بیاناً جلیّاً ) .

ص : 539

بأقوال عنه مختلفة ، ویکفی من هذا کلّه أنه باطل ، وأن قولتهم التی قلّدوا فیها زیداً لا تصحّ عنه (1) .

سی و دوم : آنکه اگر این دلیل مخاطب [ را ] تسلیم هم کنیم ، دلالت بر مطلوب او ندارد ; زیرا که ملخّص آن این است که : عمر را در زمان ابی بکر در مسأله جدّ تردد بوده و در زمان خلافتش در آخِر ، مذهب زید بن ثابت نزد او مرجح شد ; و ظاهر است که یکی از این هر دو امر - یعنی تردد عمر در زمان ابی بکر در مسأله جدّ ، و مرجح شدن مذهب زید بن ثابت در آخر نزد او - دلالت بر بطلان صدور قضایای مختلفه از او ندارد ، ومن ادّعی فعلیه البیان ، وعلینا ردّه بالبرهان ، بلکه تردد عمر در این مسأله ‹ 995 › و دریوزه گری او و احتیاج و التجا به سوی صحابه ، تأیید صحت این روایت میکند ; چه از مفاد این روایت ثابت است که در دست عمر دلیلی از کتاب و سنت در مسأله جدّ نبود ، بلکه اولا متردد بود ، و در آخر به مسأله تصویریه مذهب زید بن ثابت نزد او ترجیح یافت ، و هرگاه نزد عمر دلیلی در این مسأله نبوده باشد و به حقیّت امر اطلاعی نداشته ، صدور قضایای مختلفه از او چه عجب ، بلکه قریب به تصدیق است .

و رجوع عمر در مسأله جدّ به صحابه و التجا به اینها از روایات کتب اعاظم و اماثل محدّثین اهل سنت هم ثابت است ، چنانچه روایت شعبی که در


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 296 ] .

ص : 540

" کنز العمال " از عبدالرزاق و بیهقی منقول است و در ما بعد مذکور خواهد شد دلالت دارد بر آنکه : عمر اولا مسأله جدّ را از زید سؤال کرده ، و بعد آن از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و بعد آن ایستاده خطبه خوانده ، ندای : هل منکم أحد سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یذکر الجدّ فی فریضة ؟ داده ، یعنی دریوزه گری عامّ بلاتخصیص به اکابر و اعلام آغاز نهاده .

و نیز ملاّ علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن قتادة ; قال : دعا عمر بن الخطاب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وزید بن ثابت ، وعبد الله بن عباس ، فسألهم عن الجدّ . .

فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : له الثلث علی کلّ حال .

وقال زید : له الثلث مع الإخوة ، وله السدس من جمیع الفریضة ، ویقاسم ما کانت المقاسمة خیراً له .

وقال ابن عباس : هو أب ، لیس للإخوة معه میراث ، وقد قال الله تعالی : ( مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ ) (1) وبیننا وبینه (2) آباء .

فأخذ عمر بقول زید . عب . (3) .


1- الحجّ ( 22 ) : 78 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وبین ) آمده است .
3- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 62 ] .

ص : 541

سی و سوم : آنکه اگر این روایت دلالت بر حصول علم مسأله جدّ هم برای عمر داشته باشد ، باز هم این معنا دلالت بر کذب روایت مائة قضیة وما شابهها بأحد من الدلالات الثلاث نمیکند ; چه جایز است که قبل این واقعه که مخاطب نقل کرده یا بعد آن ، این قضایای مختلفه از عمر واقع شده باشد .

حیرت است که چگونه به سبب حصول ترجیح مذهبی در وقتی از اوقات ، تکذیب صدور خلاف آن در قبل یا بعد آن توان ساخت ؟ ! مگر به سمع مخاطب والاشأن شروط تناقض هم نرسیده ، و اوایل کتب فنّ میزان که دستمال اطفال و صبیان میباشد نیز از نظر شریفش نگذشته ! !

سی و چهارم : آنکه باوصف حصول ترجیح مذهبی ، حکم به خلاف آن در همان حالت به سبب عدم مراقبت الهی و قلّت مبالات به احکام حضرت رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غیر مستحیل ، و المدّعی مطالب بالدلیل ، وما إلیه من سبیل .

علاوه بر این ، مرجح شدن مذهب زید بن ثابت که خلاف مذهب ابی بکر است نزد عمر بن الخطاب ، دلالت صریحه دارد بر بطلان بسیاری از هفوات و جزافات حضرات اهل سنت در تصویب ابی بکر و اهتمام و مبالغه در نفی خطا از او ، چنانچه از ولی الله و ابن حجر - کما سبق - و ابن تیمیه در " منهاج " و امثال ایشان سرزده (1) .


1- مطالب شاه ولی الله دهلوی از ازالة الخفاء 2 / 34 و ابن حجر از الصواعق المحرقة 1 / 81 - 82 در طعن هفتم عمر گذشت ، و در طعن چهاردهم عمر نیز خواهد آمد . اما در مورد کلام ابن تیمیه مقصود مؤلف این نیست که او قائل به عصمت ابوبکر است ، بلکه چنانکه تصریح فرموده : ( اهتمام و مبالغه در نفی خطا از او ) دارد ، و سعی و تلاش خویش را بکار برده تا خطاهای ابوبکر را به نحوی توجیه نموده ، یا اصل مطلب را انکار ، یا آن را تحریف ، و یا به گونه ای رفتار و گفتار او را تصحیح کند . رجوع شود به پاسخهای او از مطاعن ابوبکر در منهاج السنة 5 / 496 - 526 .

ص : 542

و این سه وجه اجمالی ردّ دلیل تکذیب مخاطب اریب بعدِ تسلیم آن بوده ، و در وجوه آتیه به تفصیل ، فقراتِ دلیلِ علیل او را نقض مینماییم .

سی و پنجم : آنکه ظاهر است که آنچه گفته که : ( در زمان ابوبکر صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد ) (1) ، با نفی اختلاف از عمر اصلا ربطی و ‹ 996 › مناسبتی ندارد .

آری ! مؤید صحت روایت صدور قضایای مختلفه از عمر میتواند شد که هرگاه صحابه در این مسأله اختلاف داشتند اگر از خلیفه ثانی اقوال مختلفه صادر شده باشد چه عجب است !

سی و ششم : آنکه قرار یافتن دو قول : یکی قول ابی بکر ، دیگر قول زید بن ثابت هم غیر مرتبط است با نفی اختلاف از رأس و رئیس اهل خلاف ، کما هو لیس بخاف علی من ساف رائحة من الإنصاف ، وعاف الاعتساف .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 543

و از این تصریح مخاطب ثابت شد که در زمان ابی بکر در مسأله جدّ اختلاف واقع شده ، و قول زید بن ثابت که مخالف قول ابی بکر است (1) در زمان او ظاهر شده ، پس به این اعتراف صحیح ، کذب و بطلان کسانی که اجماع بر قول ابی بکر ثابت میکنند (2) به کمال وضوح ظاهر میشود .

بخاری در " صحیح " گفته :

باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة وقال أبو بکر وابن عباس و ابن الزبیر : الجدّ أب .

وقرأ ابن عباس : ( یا بَنی آدَم ) (3) ( وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ ) (4) ، ولم یذکر أن أحداً خالف أبا بکر فی زمانه ، وأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم متوافرون (5) .

سی و هفتم : آنکه بلاتردد ، تردد عمر در ترجیح یکی از این دو قول نافی و منافی صدور قضایای مختلفه از آن جافی نمیتواند شد ، چه اگر غرض آن است که این تردد مستوعب جمیع ازمان آن معدن عدوان بوده ، پس با وصف


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکند ) آمده است .
3- الأعراف ( 7 ) : 26 ، 27 ، 31 ، 35 .
4- یوسف ( 12 ) : 38 .
5- [ الف ] کتاب الفرائض . [ صحیح بخاری 8 / 6 ] .

ص : 544

تردد چگونه قضایای مختلفه - خصوصاً صد قضیه مختلفه ! - در مسأله جدّ از او صادر شده باشد ; پس مدفوع است :

اولا : به اینکه بر ارباب تأمل و تدبر و اصحاب تتبع و تفحص ظاهر است که استیعاب این تردد ممنوع [ است ] .

و [ ثانیاً : ] استصحاب آن به نقل خود مخاطب و دیگر روایات دالّه بر حکم او در این مسأله مقطوع [ میباشد ] .

سی و هشتم : آنکه با وصف مستمر بودن این تردد ، صدور قضایای مختلفه از عمر غیر غریب ، بلکه بعد تتبع حالات او نهایت قریب [ است ] ، چه در تردد احدی در مسأله [ ای ] از مسائل ، و اقدام بر فتوا در آن - به سبب حبّ جاه و قلّت مبالات و شآمت نفس و امثال آن از غوایل - منافاتی نیست .

و تمسک به تدین و تورع و تجرع ; عین مصادره و صریح مکابره است .

سی و نهم : آنکه روایت جمعی از اعلام سنّیه دلالت دارد بر نفی این تردد عمر که مخاطب ادعا کرده چه از روایت عبدالرزاق و بیهقی و غیر ایشان ظاهر میشود که رأی عمر در مسأله جدّ موافق رأی ابی بکر بود ، و خود عمر هم به آن تصریح کرده ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن الشعبی ; قال : کان من رأی أبی بکر وعمر (1) أن یجعل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رأی عمر أبی بکر وعمر ) آمده است .

ص : 545

الجدّ أولی من الأخ ، وکان عمر یکره الکلام فیه ، فلمّا صار عمر جدّاً قال : هذا أمر قد وقع لابدّ للناس من معرفته ، فأرسل إلی زید بن ثابت فسأله ، فقال : کان من رأیی ورأی أبی بکر أن یجعل الجدّ أولی من الأخ ، فقال : یا أمیرالمؤمنین ! لا تجعل شجرة ینبت منها غصن فانشعب فی الغصن غصنان (1) ، فلا تجعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی ، وقد خرج الغصن من الغصن .

وأرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فسأله ، فقال له کما قال زید إلاّ أنه جعله سیلا سال فانشعب منه شعب ، ثمّ انشعب منه شعبات (2) ، فقال : أرأیت لو أن هذه الشعبة الوسطی رجع إلی الشعبتین جمیعاً ؟

فقام عمر فخطب الناس ، فقال : هل منکم أحد سمع ‹ 997 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یذکر الجدّ فی فریضة ؟ فقام رجل ، فقال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذُکرتْ له فریضة فیها ذکر الجدّ ، فأعطاه الثلث . فقال : من کان معه من الورثة ؟ فقال : لا أدری . قال : لا دریت .

[ ثم خطب الناس ] (3) فقال : هل أحد منکم سمع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکر الجدّ فی فریضة ؟ فقام رجل ، فقال :


1- فی المصدر : ( غصناً ) .
2- فی المصدر : ( شعبتان ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 546

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکرت له فریضة فیها ذکر الجدّ ، فأعطاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم السدس . قال : من کان معه من الورثة ؟ قال : لا أدری . قال : لا دریت .

قال الشعبی : وکان زید بن ثابت یجعله أخاً حتّی یبلغ ثلاثة هو ثالثهم ، فإذا زادوا علی ذلک أعطاه الثلث ، وکان علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یجعله أخاً حتّی إذا بلغوا ستة هو سادسهم [ فإذا زادوا علی ذلک ] (1) أعطاه السدس . عب . ق . (2) .

از این روایت ظاهر میشود که رأی عمر و رأی ابی بکر در مسأله جدّ مطابق و موافق بوده که شعبی به آن تصریح نموده و خود عمر هم بر زید اظهار آن کرده .

آری ! در وقتی که خود جدّ شد ترددی در آن پیدا کرد و استفسار آن آغاز نهاد ، پس این روایت منافی ادعای ترددی است که مخاطب ذکر نموده .

چهلم : آنکه ادعای مخاطب که عمر با صحابه در این مسأله مباحثه ها و مناظره ها میکرد - با آنکه محض دعوی است و دلیلی بر آن وارد نکرده -


1- الزیادة من المصدر .
2- کنز العمال 11 / 56. ثم سقطت من المصدر آخر العبارة : ( أعطاه السدس ) ، وهو الذی یقتضیه سیاق الکلام ولا یتمّ بدونه ، وقد أورده عبد الرزاق فی المصنف 10 / 266 والبیهقی فی سننه 6 / 248 . . وغیرهما .

ص : 547

فایده ندارد ، چه ارتکاب مناظره ها و مباحثه ها دلالت بر نفی صدور قضایای مختلفه ندارد ، و همانا غرض او اثبات مزید علو درجه و سموّ رتبه خلیفه ثانی است به این که جناب او به مرتبه عالیه مباحثه و مناظره صحابه فایز بود ، حال آنکه ظاهر است که مجرد دعوی مباحثه ها و مناظره ها - و آن هم بی اثبات متانت آن و موافقت آن با قواعد شرعیه - هرگز دلیل فضل و علو درجه او نمیتواند شد .

آری ! اگر غرض از این مناظره ها و مباحثه ها مجرد هفوات بی ربط و خرافات فاقد الضبط و بادرات کثیر الخبط است ، پس کلامی در آن نیست ، و آن خود مؤید مطلوب اهل حق و سداد [ است ] ، والله الهادی والموفق .

و مع ذلک کلّه ; اگر بالفرض مباحثه ها و مناظره های عمر با صحابه در این مسأله ثابت شود و متانت آن هم به فرض محال متبین گردد ، باز هم این معنا مثبت بطلان صدور قضایای مختلفه از او نمیتواند شد که جایز است که شخصی باوصف مناظره ها و مباحثه ها در مسأله [ ای ] از مسائل اقدام بر فتوا به احکام مختلفه در آن نماید .

چهل و یکم : آنکه آنچه افاده نموده که : ( عمر بارها برای ترجیح مذهب ابوبکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ) ; پس با آنکه اثبات رفتن عمر برای ترجیح مذهب ابی بکر در خانه ابی بن کعب و دیگر کبرای صحابه بر ذمّه او است ، فایده به او و ضرری به خصم ندارد ، و

ص : 548

ارتباطی ، آن را با نفی صدور صد قضیه مختلفه از او نیست بنحو من الأنحاء ، کما لا یخفی علی الأذکیاء ، بل الأغبیاء !

و نیز اگر غرض آن است که عمر برای اثبات ترجیح مذهب ابوبکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، یعنی بر ایشان به دلیل و برهان شرعی مذهب ابی بکر ثابت کرد ; پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز عمر این مذهب را به دلیلی و برهانی شرعی مطلقاً ثابت نکرده .

و بالفرض اگر به دلیل ‹ 998 › شرعی این مذهب را بارها ثابت ساخته عجب که چرا باز مخالفت آن روا داشته !

و اگر غرض آن است که عمر بارها برای طلب اثبات ترجیح مذهب ابی بکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، پس این معنا خود دلیل صریح بر عجز و درماندگی و جهل و عدم اطلاع او است ، و آن خود ضرری به اهل حق و نفعی به اهل باطل نمیرساند ، بلکه امر بالعکس است !

چهل و دوم : آنکه آنچه فرموده که : ( دلایل بسیار از جانبین در ذکر آمد ) ، پس ظاهر است که ربطی بما نحن فیه ندارد ، چه ایراد دلایل بسیار بر مسأله [ ای ] از مسائل - بنحو من الأنحاء - مستلزم بطلان صدور قضایای مختلفه نمیتواند شد ، خصوصاً هرگاه صدور خلاف این مسأله که ایراد دلایل بسیار بر آن ادعا کرده ، ثابت باشد .

ص : 549

و غرض مخاطب آن است که به این حیله رذیله دقت خاطر و جودت ذهن و تبحر خلیفه ثانی [ را ] در اذهان عوام راسخ سازد که جناب او به این مثابه در تحقیق و تدقیق بوده که بر یک مسأله دلایل بسیار اقامه نموده ، حال آنکه پر ظاهر است که دست او تا به دامان این مقصود رسیدنی نیست به چند وجه که بیان کرده شد :

اول : آنکه به غیر اثبات این معنا از روایات معتبره اهل حق که لایق احتجاج و استدلال باشد تشبث به آن نتوان نمود .

دوم : آنکه تمسک به آن ، خلاف عهود مکرّره و مواثیق مزوّره او است .

سوم : آنکه تشبث به غیر روایات اهل حق در مناظره شان ، خلاف ارشاد والد ماجد او نیز هست ، کما علمت .

چهل و سوم : آنکه عمر خود در این مسأله حیرت زده و سراسیمه بوده ، خاطر اضطراب مآثر او بالاتر از آن بود که پی به دلیلی برد ، چه جا دلایل بسیار !

این محض عنایت مخاطب است که بلامحابا از کذب و افترا ، ایراد دلایل بسیار به خلیفه عالی تبار نسبت میسازد !

آری ! نسبت اقوال مختلفه و قضایای متهافته عاری از دلیل و برهان شرعی ، البته از عمر منقول است .

و اگر بالفرض ثابت شود که عمر بن الخطاب دلایل بسیار در این مسأله وارد کرده ، پس باز هم نفعی به مخالفین نمیرساند ، و گلوی عمر از طعن

ص : 550

نمیرهاند ، و دقت خاطر و ثقوب ذهن او به منصه ثبوت نمیرساند ، بلکه مزید جسارت و خسارت او به نهایت وضوح ثابت میگرداند که هرگاه به ارشاد باسداد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت گردید که او را علم این مسأله حاصل نخواهد شد (1) ، باز دست و پا زدن در آن و دلایل بسیار - که در حقیقت آن همه دلایل عدم تصدیق ارشاد جناب سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - خواهد بود - اقامه کردن ، نهایت جسارت و معاندت و مخالفت خود در چار سوی عالم مشتهر ساختن است .

پس گو مخاطب به ایجاد دلیل بسیار به زعم خود عنایت بسیار به حال خلیفه عالی نجار (2) نموده ، لیکن در حقیقت هتک اسرار و ابدای عوار او به غایت قصوی فرموده .

چهل و چهارم : آنکه آنچه گفته که : ( بر یک مدعا هزار دلیل تقریر میشود ، و هر دلیل قضیه جداست ) ، پس اگر جناب مخاطب با آن همه زور و شور و شدّ [ و ] مدّ در انکار و تکذیب روایت مائة قضیة ، پی به شناعت و فظاعت آن برده ، ‹ 999 › خجالت و ندامت ورزیده ، بر ردّ افتاده ، خواسته که تأویل آن آغاز نهد (3) به این طور که مراد از مائة قضیة صد دلیل است که


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- نجار : اصل ، نژاد ، حسب ، لون ، رنگ ، گونه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نهاد ) آمده است .

ص : 551

عمر بن الخطاب آن را بر این مسأله اقامه کرده ; پس این خیال خام و جنون صرف است چه این تأویل ، مبطل و مکذّبِ ابطال و تکذیب این روایت است ; [ چون ] که هرگاه حمل آن بر این معنای صحیح نزد مخاطب ممکن است ، باز چرا نفس سوزی در ابطال و تکذیب آن به این طمطراق تمام و اهتمام بدآغاز و بدانجام بکار برده ؟ !

و عجب که در بین تکذیب ، تکذیبِ تکذیب آغازیده ، از تناقض و تهافت نیاندیشیده !

چهل و پنجم : آنکه صحت این تأویل موقوف بر آن است که امکان استفاده صد دلیل مختلف بر این مسأله از قواعد شرعیه ممکن باشد ، حال آنکه بطلان آن پر ظاهر است و اصلا بنابر هیچ مذهبی از مذاهب مختلفه در این مسأله - چه جا بالخصوص یکی از این دو مذهب که مخاطب ذکر نموده - صد دلیل از کتاب و سنت اقامه نتوان کرد .

آری ! اگر مراد از صد دلیل صد هفوه باطله است که مثل خرافات مجانین و هفوات لعّابین صد تا حرفهای لاطائل که آن را عمر دلیل گمان کرده ، و اصلا با قواعد شرعیه و براهین فقهیه مناسبت نداشت بر زبان آورده ، این تأویل وجهی از جواز خواهد داشت ، و لیکن بنابر این اصلا این تأویل نفعی به او نخواهد رسانید ، بلکه فضیحت و رسوایی خلافت مآب [ را ] به غایت قصوی واضح خواهد گردانید .

ص : 552

چهل و ششم : آنکه اگر این صد دلیل بر یک مدعا بود ، عبیده نمیگفت : ( کلّها ینقض بعضها بعضاً ) که این وصف دلالت صریح دارد بر آنکه : مراد از قضیه ، اصل حکم است نه دلایل حکم ، چه دلایل عدیده که بر یک حکم وارد کرده شود و آن همه موافق و متعاضد یکدیگر ، آن را ناقض یکدیگر نمیگویند .

و به دیگر وجوه نیز بطلان این تأویل ظاهر است ، کما لا یخفی علی من راجع ما سبق .

چهل و هفتم : آنچه گفته که : ( این را محل طعن گرفتن نادانی است ) ، پس ظاهر است که این طعن را هم محل طعن گرفتن نادانی است ; زیرا که بالفرض اگر خلافت مآب در این مسأله صد دلیل وارد کرده باشد ، آن هم حسب ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب طعن است که مخالفت ارشاد آن حضرت است ، پس این طعن را محل طعن گرفتن (1) نادانی ، بلکه مثبت بی ایمانی و مورث نهایت حیرت و پریشانی است .

چهل و هشتم : آنکه آنچه گفته : ( این برد و مات و گفت و شنید مناظره را عیبی نیست ) .

پس اولا : بیان باید کرد که در این وقایع برد نصیب کدام کس بود و مات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گرفتن طعن ) آمده است .

ص : 553

بهره کدام کس ، اگر مات از صفات و سمات خلافت مآب عالی درجات ! بود ، پس ضرور تهجین و تنقیص عاید حالشان خواهد شد ، و کذب خرافات دالّه بر ملازمت حق با خلافت مآب و جزافات صریحه در امر به اقتدای او ظاهر خواهد گردید ، ( وَلاتَ حینَ مَناص ) (1) ; و اگر این مات از مکرمات دیگر صحابه عالی صفات بود ، پس لا اقلّ بطلان خرافات دالّه بر جواز اقتدا به کلّ صحابه واضح و لایح خواهد شد .

و ثانیاً : این گفت و شنید [ و ] مناظره با صحابه هم (2) مکذّب خبر : ( اقتدوا بالذَین من بعدی ‹ 1000 › أبی بکر و عمر ) و مثل آن است ، چه محال باشد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به اقتدای چنین جاهل فرماید که او را در مسائل شرعیه محتاج الیها حکم شرعی معلوم نباشد ، و به آرای فاسده و اهوای کاسده تجویز و تقریر آن نماید .

و ثالثاً : این گفت و شنید ، دلیل عدم تصدیق عمر است قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ; زیرا که هرگاه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده بود : « ما سؤالک عن ذلک یا عمر ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک » . باز چرا او در این باب گفت و شنید و مناظره میکرد ، معلوم کردن او این مسأله را محال بود به حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، به جز این که بر ارشاد آن جناب اعتماد نداشت ، این گفت و شنید محملی ندارد ، کما لا یخفی علی اللبیب .


1- صاد ( 38 ) : 3 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هم با صحابه ) آمده است .

ص : 554

چهل و نهم : آنچه گفته که : ( زید بن ثابت او را به خانه برد و نهری کند . . . ) الی آخر .

پس اولا : مدلول روایت منقوله در " کنز العمال " آن است که خلافت مآب خود به خانه زید بن ثابت تشریف داد نه آنکه زید او را به خانه برد ، و ظاهراً چون به خاطرش خلیده که خود رفتن خلافت مآب به خانه زید دلالت بر مزید مسیس حاجت و ظهور عجز و غضاضت دارد ، لهذا به تبدیل ( رفتن ) به ( بردن ) امانت و عدالت تقدیری خود برده ! گو خود قبل از این ، رفتن عمر در خانه زید ، بلکه خانه اُبیّ بن کعب و دیگر کبرای صحابه هم ذکر کرده .

ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن زید بن ثابت : أن عمر بن الخطاب . . . استأذن علیه یوماً ، فأذن له ورأسه فی [ ید ] (1) جاریة ترجله ، فنزع رأسه ، فقال عمر : دعها ترجلک . قال : یا أمیرالمؤمنین ! لو أرسلت إلیّ جئتک ، فقال عمر : [ إنّما الحاجة لی ، إنّی جئتک لتنظر فی أمر الجدّ . . فقال زید : لا والله ما یقول فیه (2) ، فقال عمر : ] (3) لیس هو بوحی حتّی


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا فی المصدر وسنن البیهقی ، ولکن فی بعض المصادر : لا والله ! [ أی أنا لا أقول فیه شیئاً ] ما تقول فیه ؟ ! ( انظر : سنن الدارقطنی 4 / 52 ، تفسیر القرطبی 5 / 69 ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 555

تزید فیه أو تنقص (1) ، إنّما هو شیء نراه (2) ، فإن رأیتُه وافقنی (3) تبعتُه ، وإلاّ لم یکن علیک فیه شیء ، وأبی زید ، فخرج عمر مغضباً قال : قد جئتک وأنا أظنّ ستفرغ من حاجتی . ثمّ أتاه مرّة أُخری فی الساعة التی أتاه المرّة الأُولی ، فلم یزل [ به ] (4) حتّی قال : فأکتب لک فیه کتاباً . . فکتب فی قطعة قتب ، وضرب له مثلا : إنّما مثله مثل شجرة تنبت علی ساق واحد ، فخرج منها غصن ، ثمّ خرج فی الغصن غصن آخر ، فالساق یسقی الغصن ، فإذا قطع الغصن الأول رجع الماء إلی الغصن - یعنی الثانی - ، وإن قطع الثانی رجع الماء إلی الأول .

فأتی به ، فخطب الناس ، ثمّ قرأ قطعة القتب علیهم ، ثمّ قال : إن زید بن ثابت قد قال فی الجدّ قولا ، وقد أمضیت (5) ، قال : وکان أول جدّ کان ، فأراد أن یأخذ المال کلّه مال - ابن ابنه - دون إخوته ، فقسّمه بعد ذلک عمر بن الخطاب . . . ق . (6) .


1- فی المصدر : ( نزید فیه أو ننقص ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نتراه ) آمده است .
3- فی سنن الدارقطنی ( وافقتنی ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( أمضیته ) ، وهو الظاهر .
6- [ الف ] 107 / 505 \ ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 63 ] .

ص : 556

از این روایت میتوان دریافت که خلافت مآب روزی به خانه زید تشریف داد ، و بعد استجازه و اجازه داخل و به خدمت زید واصل گردید ، و هر چند زید اولاً طریق تعظیم و تکریم و چاپلوسی مسلوک داشت که رأس خود را از دست جاریه که ترجیل او میکرد نزع ساخت و به عرض خلافت مآب پرداخت آنچه حاصلش آنکه : اگر پیغام میفرستادی من خود حاضر میشدم ، لیکن ‹ 1001 › خلافت مآب خود به خود از جا رفتند و یا به سبب انفجار جهل و عجز و تعبِ راه منغص شدند و طریق تغلیظ و فظاظت سپردند که تعریض به زیاده و تنقیص اُبیّ بن کعب در وحی الهی - که مثبت تنقیص ایمان بلکه زیاده کفر اوست (1) - نمودند ، و غالباً به همین سبب که خلافت مآب با وی بدأ غلظت و فظاظت و تعییر و تنقیص و ایلام به مقابله تعظیم و اجلال و اکرام آغاز نهاده ، زید بیچاره منغص گشته ، خیال مهابت خلافت هم نساخته ، دست از انجاح مرام و جواب سؤال آن عالی مقام برداشته ، حضرت او را به غضب و غصه انداخته تا که به حالت غضب برخاستند و نغمه : ( قد جئتک وأنا أظنّ ستفرغ من حاجتی ) ، نواختند ، لیکن به سبب استیلای مزید عجز و درماندگی و شدّت مسیس حاجت با این همه بیلطفیها و تنغّصها باز خیال مصالحه و مؤالفت در سر کردند ، و به مفاد :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( که مثبت زیاده کفر وتنقیص بلکه ایمان اوست ) آمده است .

ص : 557

( لله الحمد که میان من و او صلح فتاد ) به خدمت زید بار دگر در ساعت مرّه اُولی حاضر شدند ، و الحاح و مبالغه به کار بردند تا که زید کتابی بر قطعه پالانی نوشت ، و تمثیل و تصویر در آن گنجانید ، و خلافت مآب را به این وسیله مسأله شرعیه فهمانید ، و خلافت مآب آن قطعه قتب را - گویا قطعه ذهب پنداشته ! - همراه آوردند و بر سر خطبه ایستادند ، و حکم آن قطعه را قطعاً امضا کردند ، و هوس باطل اخذ مال ابن ابن خود - که به تقلید خلیفه اول سر آن داشتند - از سر به در ساختند .

و ثانیاً : ظاهر است که بردن زید بن ثابت خلافت مآب را به خانه و کندن او نهر را و بر آوردن جوها و جوبچه ها و اجرای آب و بند کردن آن ، لوم و ملام از خلافت مآب نمیبرد ، بلکه پرده ناموسشان میدرد ، و اساس طعن نمیکَند ، بلکه تأیید مطلوب اهل حق میکند ، و آب از جو رفته باز نمیآرد ، بلکه تحقیق مراد اهل رشاد مینماید ، و باب قدح و جرح بند نمینماید ، بلکه درِ تفضیح و تقبیح اهل خلاف میگشاید ، و توهین و تهجینشان میافزاید که از آن غایت جمود قریحه و خمود فطنت و عدم انتقال ذهنی و فقدان ملکه استنباط واضح است که خلافت مآب مسأله جزئیه را نفهمیدند تا که زید به خانه برد و تصدیع مشقت مشی بالاقدام داد ، و به کندن نهر و جوها و جوبچه ها و اجرای آب ، آب و تاب مهابت و جلالت خلافت مآب برد ! و طریق اظهار غایت بلادت و نهایت بُعدشان از فطانت سپرد !

ص : 558

پنجاهم : آنچه افاده فرموده که : ( از این تمثیل به خاطر عمر ترجیح مذهب زید قرار گرفت ) اصلا نفعی به او نمیرساند .

آری ! معتقدین کمال فضل و علم عمر را ذائقه سمّ هلاهل میچشاند (1) ، چه ظاهر است - ولا کظهور النار علی العَلَم - که ترجیح مذهب زید به این تمثیل ، دلیل غایت انهماک خلافت مآب در جهل علیل است که بنای ترجیح مسأله شرعیه بر تمثیل و تصویر گذاشتند ، و خبری از اخبار و آثار سرور مختار [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برنداشتند ، و کمال عناد و لداد و مخالفت خود [ را ] با طریقه نقّاد ظاهر ساختند ، مگر درنیافتی (2) که ابن حزم اعتماد را بر این تنظیر و تمثیل ، و این تشبیه و تعلیل ، نهایت شنیع و قبیح و فضیح و عین تخلیط و آفت دانسته ، و تحاشی از آن زده ، و صحابه را از تقوّل به آن بری ساخته ، و رکون را به آن خلاف عقل و رأی متین وا کرده ، و اهتمام بلیغ در ردّ و ابطال آن کرده .

آری ; بعد ‹ 1002 › ثبوت اصل مسأله به دلیل شرعی ایراد این تنظیر و تصویر و تمثیل و تعلیل برای الزام و افحام و تقریب مقصود به سوی افهام ضرری ندارد ، پس اگر ایراد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن را به روایات


1- در [ الف ] ( میچساند ) آمده است !
2- در [ الف ] ( نه دریافتی ) آمده است !

ص : 559

معتمد (1) ثابت شود ، محمول بر این معنا خواهد بود ، و آن دافع لوم و ملام از خلافت مآب - که افحام و افهامشان مطلوب بر این تقدیر باشد - نخواهد شد .

و ابن تیمیه هم مثل ابن حزم به توهین و تهوین این حجّت - که مشتمل بر این تمثیل و تصویر است - پرداخته که اهتمام در نفی صحت آن ساخته ، و به تصریح این معنا که برای قائلین مشارکت اخوه للجدّ اقوال متناقضه متعارضه است که نیست دلیلی بر چیزی از آن ازرا و تحقیر این حجت و تنقیص محتجّین و قائلین آن خواسته ، و از لزوم تحقیر و توهین خلیفه ثانی هم باکی برنداشته ، در " منهاج " گفته :

وأمّا الحجّة التی تروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] و زید فی أن الإخوة یشارکون الجدّ حیث شبّهوا ذلک بأصل شجرة خرج منها فرع وخرج منه غصنان ، فأحد الغصنین أقرب إلی الآخر منه إلی الأصل ; ونهر خرج منه نهر آخر ومنه جدولان ، فأحدهما إلی الآخر أقرب من الجدول إلی النهر (2) ، فمضمون هذه الحجة : أن الإخوة أقرب إلی المیت من الجدّ . ومن تدبّر أصول الشریعة علم أن حجة أبی بکر وجمهور الصحابة لا یعارضها (3) هذه الحجة ، فإن هذه لو کانت صحیحة لکان بنوا الأخ أولی من الجدّ ، ولکان


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- فی المصدر : ( الأول ) .
3- فی المصدر : ( لا تعارضها ) ، وهو الظاهر .

ص : 560

العمّ أولی من جدّ الأب ، فإن نسبة الإخوة من الأب إلی الجدّ - . . أی أب الأب - کنسبة الأعمام - بنی الجدّ - إلی الجدّ الأعلی جدّ الأب ، فلمّا أجمع المسلمون علی أن الجدّ الأعلی أولی من الأعمام ، کان الجدّ الأدنی أولی من الإخوة . وهذه حجة مستقلة یقتضی (1) ترجیح الجدّ علی الإخوة . وأیضاً ; فالقائلون بمشارکة الإخوة للجدّ لهم أقوال متناقضة متعارضة لا دلیل علی شیء منها ، کما یعرف ذلک من یعرف الفرائض ، فعلم أن قول أبی بکر فی الجدّ أصحّ الأقوال ، کما أن قوله دائماً أصحّ الأقوال ! (2) و چنانچه عمر - حسب روایت مخاطب و ما ماثلها - مذهب زید را به محض تمثیل و تصویر - که اصلا دلیل شرعی نیست ! - ترجیح داده ، همچنان گاهی مذهب ابی بکر را به محض تخییل و تزویر ، تصحیح و تصویب و تقریر نموده ، در " کنز العمال " مسطور است :

عن سعید بن بردة ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : أن اجعل الجدّ أباً ، فإن أبا بکر جعل الجدّ أباً ص (3) . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .


1- فی المصدر : ( تقتضی ) ، وهو الظاهر .
2- [ الف ] مطاعن أبی بکر . [ منهاج السنة 5 / 505 ] .
3- [ الف ] ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 65 ] .

ص : 561

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق سعید بن منصور : نا أبو معاویة الضریر ، عن أبی إسحاق الشیبانی ، عن سعید بن أبی بردة (1) عن (2) أبی موسی الأشعری : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : أن اجعل الجدّ أباً ، فإن أبا بکر جعل الجدّ أباً (3) .

از این روایت ظاهر است که خلیفه ثانی بر مذهب ابی بکر - به محض آنکه ابی بکر حکم به آن داده - استدلال و احتجاج نموده ، و بدیهی اولی است که این احتجاج و استدلال محض تزویر و تخدیع جهال و سراسر ضلال و اضلال ‹ 1003 › و عین تلبیس و ازلال ناشی از کمال اختلاط و اختلال و غایت اغفال و اهمال است ، چه حکم ابی بکر بوجه من الوجوه دلیل مسأله شرعی و حکم فقهی نمیتواند شد بر مسائل دین و احکام شرع متین ; احتجاج و استدلال به کتاب و سنت جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - باید آورد نه از فعل و قول من کان یعتریه شیطان من الشیاطین ; و خود عمر جاها مخالفت ابوبکر ورزیده ; کما فی عدم التقسیم بالسویة ، وترک الاستخلاف ، والکلالة . . وأمثالها (4) .


1- فی المصدر : ( عن أبیه أبی بردة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بن ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 287 ] .
4- قال الرازی - فی المحصول 4 / 334 - : ثم رویتم أن عمر . . . قال : إنی لأستحیی أن أُخالف أبا بکر . قال النظام : فإن کان عمر استقبح مخالفة أبی بکر فلِمَ خالفه فی سائر المسائل ؟ ! فإنه قد خالفه فی الجدّ ، وفی أهل الردّة ، وقسمة الغنائم . . وقال الشنقیطی - فی أضواء البیان 7 / 325 - : وأمّا استدلالهم بأن عمر قال - فی الکلالة - : إنی لأستحیی من الله أن أُخالف أبا بکر ، وأن ذلک تقلید منه له ، فلا حجة لهم فیه أیضا . وخلاف عمر لأبی بکر . . . أشهر من أن یذکر ، کما خالفه فی سبی أهل الردة فسباهم أبو بکر ، وخالفه عمر ، وبلغ خلافه إلی أن رّدهن حرائر إلی أهلهنّ إلاّ لمن ولّدت لسیدها منهنّ ، ونقص [ ونقض ] حکمه ، ومن جملتهنّ خولة الحنفیة أُمّ محمد بن علی . وخالفه فی أرض العنوة فقسّمها أبو بکر ، ووقفها عمر . وخالفه فی المفاضلة فی العطاء ، فرأی أبو بکر التسویة ، ورأی عمر المفاضلة . وخالفه فی الاستخلاف ، فاستخلف أبو بکر عمر علی المسلمین ، ولم یستخلف علیهم عمر أحداً إیثاراً لفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی فعل أبی بکر . . . . وخالفه فی الجدّ والإخوة . . ولاحظ أیضاً : الفصول فی الأصول للجصاص 3 / 309 ، والأحکام لابن حزم 6 / 819 .

ص : 562

ابن حزم در " محلّی " بعد احتجاج بعض مردم به روایتی از شعبی گفته :

قال أبو محمد : هذا کلّه من المجاهرة القبیحة ; أوّل ذلک أن هذه روایة منقطعة ، أین الشعبی من عمر ؟ ! ووالله ما ولد إلاّ بعد موت عمر بأزید من عشرة أعوام ، ثمّ إنها روایة باطل بلا شک ; لأن مخالفة عمر لأبی بکر أشهر من الشمس ، ولیس تعظیمه إیاه

ص : 563

بموجب أن لا یخالفه ، وأول ذلک الخبر الذی أوردنا بأصحّ إسناد من طریق عثمان بن عفان . . . أنه قال له عمر : إنی قد رأیت فی الجدّ رأیاً ، فقال له عثمان : إن نتبع رأیک فإنه رأی رشد ، وإن نتبع رأی الشیخ قبلک فنعم ذو الرأی . قال : کان عثمان وکان أبو بکر یجعله أباً .

فاعجبوا لهذا العمی ، وعبادة الهوی ، والمجاهرة بالکذب ، وانظروا هل یحتمل هذا القول من عثمان شیئاً غیر أن أبا بکر کان یجعل الجدّ أباً فی المیراث ، وقد صح خلاف عمر لأبی بکر فی الکلالة نفسها ، وفی ترک الاستخلاف ، وفی قضایا [ کثیرة جدّاً ] (1) ، نعوذ بالله من الخذلان . (2) انتهی .

و ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن طارق بن شهاب ، قال : أخذ عمر بن الخطاب کتفاً ، وجمع أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیکتب الجدّ ، وهم یرون أنه یجعله أباً ، فخرجت علیهم حیّة ، فتفرّقوا ، فقال : لو أن الله أراد أن یمضیه لأمضاه . ق . ص . (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 298 ] .
3- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 61 ] .

ص : 564

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب کتفی گرفته ، و اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را جمع نمود تا حکمی در باب جدّ بنویسد ، و اصحاب علم یا ظنّ آن داشتند که عمر جدّ را اب خواهد گردانید که ناگاه ماری برون آمد و حضرات متفرق شدند ، و خلافت مآب فرمود که : اگر به تحقیق که خدا اراده میکرد که امضای این حکم بکند هر آئینه امضای آن میکرد .

و این معنا دلالت دارد بر آنکه در واقع حکم مسأله جدّ خلافت مآب را معلوم نبود و الا حکم شرعی را که به دلیل و برهان معلوم باشد به محض خروج مار و تفرق حضار کتمان نتوان کرد ، و از امضای آن سر نتوان تافت ، و عدم امضای آن را حواله به تقدیر ایزد قدیر که از قبیل هفوات جهال شریر است ، نتوان ساخت .

پس معلوم شد که در واقع این حکم از قبیل آرا و وساوس و اهوا و هواجس بوده که محض حیله بر آمدن مار و تفرق حضار به کار آمد .

و مسأله کلاله هم این مار یا دیگری از قسم آن یار وفادار دستگیری خلافت مآب ‹ 1004 › عالی تبار نموده که جناب او را از دخل بیجا و ارتکاب خطا و مخالفت حضرت رسول خدا - علیه وآله آلاف التحیة والثناء - باز داشته ; زیرا که خلافت مآب در این باب هم اراده نوشتن حکمی کرده ، کتفی به دست مبارک گرفته ، اصحاب نبوی را تصدیع اجتماع داده بر خلاف ارشاد جناب

ص : 565

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و بر خلاف رؤیت خود - کما سبق (1) - نوشتن حکمی در کلاله خواسته ، و مفاخرت و مباهات بر آن آغاز نهاده کالمتجشع من غیر شبع بر زبان آورده که : هر آئینه قضا خواهم کرد در کلاله قضائی که تحدیث کنند به آن زنان در خدور خود که ناگاه ماری از خانه فیض کاشانه ! برون آمد و یاران متفرق شدند و خلافت مآب از بلای ناگهانی - یعنی دخل بیجا در مسأله ایمانی - در این وقت محفوظ ماند ، و ارشاد کرد که اگر اراده میکرد خدا که تمام بکند این امر را هر آئینه تمام میکرد آن را .

در " تفسیر " ثعلبی مسطور است :

وقال طارق بن شهاب : أخذ عمر کتفاً ، وجمع أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : لأقضین فی الکلالة قضاءً یحدّث به النساء فی خدورها . فخرجت حینئذ حیّة من البیت ، فتفرقوا ، وقال : لو أراد الله أن یتمّ هذا الأمر لأتمّه (2) .

پس خروج مار بار بار عجب کار کرد که خلافت مآب را از مخالفت ارشاد سرور اخیار ( صلی الله علیه وآله ) دو بار بر کنار داشت ، پس حقّ مار بر خلافت مآب عالیوقار زیاده از حقّ یار غار بوده که حکم یار غار در مسأله جدّ موجب اضلال و احتقار ثانی والا نجار گردید ، و این مار باعث صیانت او از ارتکاب خطا در


1- در طعن چهارم عمر گذشت .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 422 .

ص : 566

مجمع کبار شد ، وشتّان ما بین المضلّ الحامل علی الخطا والغلط ، وبین الصائن عن الفضحیة والشطط ، ولنعم ما قیل :

< شعر > تو را اژدها گر بود یار غار * از آن به که جاهل بود غمگسار < / شعر > فهذه خمسون وجهاً باهراً ، و دلیلا زاهراً ، سقناها بلطف الله وتوفیقه وهدایته إلی حسن الجدال ، وإبانته عن واضح طریقه ; لندمّر بها علی هذا التکذیب الکاذب العائب ودلیله العلیل الغیر الصائب ، وربّما جعلنا الوجهین - بل الوجوه - وجهاً ، حذراً من التطویل وکرهاً ، ألا تری أن الوجه الأول منها منطو علی الوجوه العدیدة ، حاو للرموز السدیدة ، ومن استحصف المباحث السابقة واللاحقة ، وأجال قداح نظره فی الفوائد السالفة والتالیة الرائقة ، یمکنه أن یستنبط من الخبایا فی الزوایا والجوانب عدّة أُخری من الرماح الثواقب ، والصوارم القواضب ، والسهام الصوائب ، فتجرح بها أکباد النواصب ، ولکن تحاشینا الإملال ، ورمنا الاختصار ، فاکتفینا علی هذا المقدار ، وهو بحمد الله کاف شاف لأولی الأبصار ، جاعل لهفواته الواهیة ( کَشَجَرَة خَبیثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار ) (1) < / لغة النص = عربی >


1- إبراهیم ( 14 ) : 26. در آخر جلد دوم افست نسخه [ الف ] آمده است : تمّت بحمد الله الملک الوهّاب القسم الثانی من المجلّد الأول ، ویلیه القسم الثالث من المجلّد الأول من هذا الکتاب بعون الملک الوهّاب .

ص : 567

فهرست

طعن هشتم : منع خمس از ذوی القربی

17

طعن نهم : بدعت نماز تراویح

287

طعن دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

421

ص : 568

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109