تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی ) - جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

مقدمه

اشاره

مقدمهء تحقیق تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه ) علامه محقق سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی

ص : 2

ص : 3

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ .

سورة النحل ( 16 ) : 125 .

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما ، و با آنها با روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره نما ، پروردگارت بهتر میداند چه کسی از راه او گمراه شده است ، و او به هدایت یافتگان داناتر است .

ص : 4

ص : 5

امام عسکری از امام صادق ( علیهما السلام ) روایت فرمود که :

کسی که اهتمام ورزد در شکست دادن نواصب - که در برابر شیعیان جبهه گیری کرده اند - و برای ما اهل بیت جوانمردی و مروت به خرج دهد ; آنها را از ( اغوای ) ضعفای شیعه باز دارد ( و در برابر شیعیان آنها را خُرد نماید ) ، و پرده از رسواییهای آنها برداشته و عیبهای آنها را واضح و روشن بیان نماید ، و امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و خاندانش ( علیهم السلام ) را تمجید نموده و بستاید ، خداوند همت فرشتگان بهشتی را در ساختن خانه ها و کاخهای او قرار دهد .

به عدد هر حرفی که در برابر دشمنان به کار بَرَد ، خدا فرشتگانی - بیش از تعداد مردم دنیا - را برای او به کار گیرد ! بسا قصرهایی که ارزش آن را جز پروردگار جهانیان نداند !

احتجاج : 19 .

ومراجعه شود به :

تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 349 ، بحار الأنوار 2 / 10 و 8 / 180 .

ص : 6

فرزند مؤلف به نام سید اعجاز حسین درباره کتاب " تشیید المطاعن " گوید :

وهو کتاب لم یطلع أحد علی مثیله ، و لم یظفر الزمان بعدیله ، حاو علی إلزامات شدیدة ، وإفحامات سدیدة ، اشتمل علی ما لم یشتمل علیه کتاب من الأجوبة الشافیة بفصل الخطاب ، والخُبر یحقّر الخَبر ، وعند الظفر بالعین لا یحتفل بالأثر . . فمن عثر علیه وعرف فضله استصغر مقالتی فیه ومدحی له . .

یعنی : تشیید المطاعن کتابی است که کسی مانند آن را ندیده و زمانه همتایی برای آن پیدا نخواهد کرد ! این کتاب مشتمل است بر الزامهای قوی و متین وجوابهای دندان شکن ، مطالبی در آن آمده - که سبب فیصله دادن نزاع است به جوابهای شافی - که در هیچ کتابی یافت نشود .

( شاید ) این کلمات باعث شود که قضیه را سبک شماری ( و خیال کنی من مبالغه کرده ام ) ولی اگر آن را ببینی و قدرش را بدانی میفهمی که گفتار و مدح من در برابر عظمت آن کتاب بسیار ناچیز است .

کشف الحجب والاستار : 122 .

ص : 7

بخش اول: شرح حال مؤلف و توضیحی درباره کتاب

اشاره

ص : 8

ص : 9

الحمد لله ربّ العالمین ، وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین الی یوم الدین .

پیشگفتار

مرزداران شریعت از دیرباز تمام سعی و تلاش خود را برای صیانت کیان شریعت و حفظ عقاید و معارف دینی از شبهات بیگانگان ، به کار برده و در راستای دفاع از حق و حقیقت انواع و اقسام شداید و مشقّات را متحمّل شده اند .

بزرگانی که در تأسّی به پیشوایان معصوم ( علیهم السلام ) و امتثال دستور آن بزرگواران به : « خاصموهم وبیّنوا لهم الهدی الّذی أنتم علیه ، وبیّنوا لهم ضلالهم » ، (1) و ادامه دادن راه بزرگانی چون هشام ، شیخ مفید ، شیخ طوسی ، سید مرتضی ، .


1- الحکایات : 75 ، الصراط المستقیم 3 / 54 ، بحار الأنوار 10 / 452. یعنی : با آنها بستیزید ( بحث کنید ، و مجادله حسنه داشته باشید ) برای آنها واضح و روشن سازید که شما بر شاهراه هدایت و آنها بر گمراهی ضلالت هستند .

ص : 10

علامه حلّی ( رحمهم الله ) و . . . سر از پا نشناخته و تمام همّ و غم خویش را در شناختن و شناساندن حق و حقیقت مصروف داشتند .

یکی از این بزرگان که متأسفانه هم خودش و هم آثارش ناشناخته مانده ، علامه سید محمد قلی موسوی صاحب کتاب شریف :

" تشیید المطاعن لکشف الضغائن " است که در این مقدمه - پس از بیان انگیزه تحقیق و نشر کتاب - به اختصار به زوایایی از حیات علمی و معرفی تألیفات او به ویژه کتاب " تشیید المطاعن " میپردازیم .

انگیزه تحقیق کتاب

حملات وسیع متعصبین علیه شیعه شیعه از دیرباز مورد حمله های وسیع و همه جانبه از طرف دشمنان متعصب واقع شده است . افرادی چون : آلوسی ، ابن باز ، ابن تیمیه ، ابن حزم ، ابن حجر ، محمد بن عبدالوهاب ، ابن قیّم ، ابن کثیر ، احسان ظهیر الهی ، البانی ، احمد امین ، جاحظ ، جار الله ، محب الدین خطیب ، دهلوی ، ذهبی ، فخر رازی ، رشید رضا سالم ، سالوس ، شهرستانی ، شوکانی ، قاضی عیاض ، قفاری ، قرطبی ، کابلی ، مال الله ، مقدسی ، ندوی ، افندی ، نووی ، هیثمی . . و دیگران .

آنها از هیچ اقدامی علیه شیعه دریغ نورزیده اند ، تبلیغات وسیعی را به راه انداخته ; مکرر کتابهای ضدّ شیعه را به چاپ رسانده که گاهی تا بیش از بیست

ص : 11

چاپ ادامه پیدا کرده است ! (1) ترجمه کتب به زبانهای مختلف ، (2) و توزیع رایگان این کتب ، آن هم در مراسم حج و غیر آن ، (3) از جمله فعالیتهای آنان بر ضد مذهب شیعه است .

آنها در نوشته هایشان به هر مناسبتی به شیعه طعن وارد کرده اند .

آنان شیعه را ابله ، جاهل ، اهل بدعت ، اهل دروغ ، تابع هوای نفس ، و گمراه ترین و شرورترین فرقه های اسلامی شمرده اند (4) که چیزی از دین برای .


1- مانند کتابهای : " الشیعة و اهل البیت " ، " الشیعه و التشیع " ، " الشیعة والسنة " ، " الشیعة و القرآن " ، از احسان ظهیر الهی . و کتابهای " ضحی الاسلام " و " فجر الاسلام " ، از احمد امین . و " منهاج السنة " و دیگر کتابهای ابن تیمیه . " الخطوط العریضة " ، از خطیب ، " النفخة المکیة " ، از سویدی ، و کتاب " اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ " ، از دکتر شعوظ ، و کتاب " الشیعة و التصحیح " ، از دکتر موسی موسوی ، و تمام موارد تعلیقه های آینده .
2- مانند : " التشیع و السنة " از احسان ظهیر الهی که به پنج زبان ترجمه شده و خود کتاب بیست و چهار بار چاپ شده است ! غالب کتب او به انگلیسی نیز ترجمه شده ، و کتاب " التوحید " از محمد بن عبد الوهاب که به هفتاد زبان ترجمه شده ، و هر ساله رایگان در اختیار حجاج قرار میگیرد !
3- مانند کتب : " بذل المجهود فی اثبات مشابهة الرافضة للیهود " از عبد الله جمیلی ، " الوشیعة " از موسی جار الله ، " اصول مذهب الشیعة " و " مسألة التقریب بین اهل السنة والشیعة " هر دو از دکتر قفاری ، " التوحید " از محمد بن عبد الوهاب ، " فتاوای " ابن باز .
4- کتاب شبهات ، تألیف تبریزیان ، ترجمه انصاری : 237 ، به نقل از کتاب ظاهرة التکفیر تألیف محمد احمد امین .

ص : 12

آنها باقی نمانده است ! ! (1) آنها را از دایره مسلمین خارج و ادعای اتفاق و اجماع بر کفرشان کرده اند . (2) شیعه را مانند یهود ، نصاری ، مجوس ، بت پرستان ، و کمونیستها معرفی کرده ، حتی اگر به گمان مسلمان بودن نماز بخواند و روزه بگیرد ! (3) آنها بر این باورند که تکفیر شیعه واجب است ، و کسی که شک در کفر آنها داشته باشد خود نیز کافر است ! (4) و گویند : اگر رافضی بمیرد دست به بدن او نزنید با چوب او را برداشته و در قبر دفنش کنید . (5) اصلا وحدت را نپذیرفته ، (6) آن را مورد حمله قرار داده و امری محال شمرده ، (7) و آن را وحدت بین دین و دروغ نامیده اند ! (8) ابن تیمیه تصریح میکند که : جنگ با شیعه از جنگ با خوارج واجب تر ، و مال .


1- شبهات : 232 ، به نقل از التبصیر فی الدین تألیف اسفرایینی .
2- شبهات : 220 ، 295 ، به نقل از ابن حزم اندلسی ، و شمّ العوارض فی ذمّ الروافض ، تألیف ملاعلی قاری .
3- شبهات : 236 ، 297 ، به نقل از ناصرالدین البانی ، و الصراع بین الاسلام والوثنیة تألیف قصیمی .
4- شبهات : 218 ، به نقل از الصارم المسلول ، تألیف ابن تیمیه .
5- شبهات : 256 ، به نقل از کتاب السنّة تألیف ابو بکر خلاّل .
6- شبهات : 230 ، به نقل از الشیعة والسنّة تألیف احسان ظهیر الهی .
7- شبهات : 253 ، به نقل از الخطوط العریضة ، تألیف محبّ الدین خطیب .
8- شبهات : 326 ، به نقل از مجله البیان شماره 10 و 12 .

ص : 13

و عرض شیعه مباح نیز است . (1) به تعبیر ابن کثیر ریختن خون شیعه از ریختن شراب حلال تر است ! ! (2) .


1- شبهات : 216 - 218 ، به نقل از مجموع فتاوی ابن تیمیه .
2- شبهات : 226 ، به نقل از البدایة والنهایة ، ابن کثیر . از مهمترین موارد یاد شده فتوای نوح افندی است ، در قرن یازدهم سلطان مراد - چهارمین پادشاه عثمانی - نسبت به سرزمین عراق که در آن زمان تحت سلطه صفویان بود طمع کرد ، و عزم جنگ با ایران را نمود ، و از طرفی میدانست نمیتواند با تسلط و حکمرانی صفوی روبرویی نماید . به این خاطر به جنگها و انقلابهای طایفه ای روی آورد ، و از علمای درباری درخواست نمود فتوا به جواز جنگ داخلی بین مسلمانان و مباح بودن خونهای حرام و نفوس محترمه بدهند . ولی هیچ یک از آنان چنین جرأتی نکرد مگر جوانی که نوح افندی نامیده میشد . او طبق خواسته سلطان فتوا داد و حکمی در تکفیر شیعه صادر نمود ، به این عنوان که : « هر کس یک رافضی را بکشد بهشت بر او واجب میگردد » . نیز از دیگر مضامین این فتوا است : « هر کس در کفر و الحاد رافضیان و وجوب جنگ با آنان و جواز کشتنشان توقف کند ، همانند آنان کافر است . . . پس کشتن این اشرار کافر واجب است ، چه توبه کنند و یا نکنند . . . و رها گذاردن اینان در مقابل پرداخت جزیه و امان دادن به این فرقه چه به صورت موقت و یا مؤبد جایز نیست . . . به کنیزی بردن زنانشان جایز است ، چرا که اسیر نمودن زن مرتد بعد از آنکه به دارالحرب رسید جایز است ، و هر جایی که از ولایت امام حق خارج شده به منزله دارالحرب است . و نیز بردگی ذریه ایشان به تبع مادرانشان جایز است . . » . این فتوا باعث کشته شدن دهها هزار نفر شد ، و از آن به بعد جنگهای داخلی از هر دو طرف و به مدت هفت ماه شعله ور گردید و مسلمانان را متلاشی مینمود . این جنگها از 17 رجب سال 1048 شروع و تا 23 محرم سال 1049 قمری مطابق با 15 / 11 / 1639 میلادی ادامه داشت ، و با معاهده صلح در قصر شیرین این جنگها به پایان رسید . ولی هنوز آتش این جنگ به پایان نرسیده بود که فتنه هتک حرمت و فتک نسبت به شیعیان در مناطق سلطنت عثمانی مستند به همین فتوا آغاز گشت . شمشیر را میان شیعیان گذاردند ، و فضیع ترین مکان شهر حلب بود که شیعه را قلع و قمع نمودند ، و هیچ شهری این گونه قتل عام نشد ; چرا حلب چون از زمان حمدانیان شیعه نشین بوده ! در اثر این حادثه تمامی شیعیان کشته شدند مگر آنهایی که به روستاهای اطراف پناه بردند . این فتوا تنها در حلب چهل هزار شیعه را به قتل رسانید که در میانشان هزاران نفر از بزرگان و ذریه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند . فتوای نوح افندی در کتاب " العقود الدریة فی تنقیح الفتاوی الحامدیة " ، تألیف ابن عابدین 1 / 102 ( مطبعه بولاق ، قاهره ، 1352 هجری قمری ) آمده است . در این کتاب اسامی دیگر کسانی که شیعه را کافر دانسته اند نیز آمده است . ( مراجعه شود به کتاب شبهات : 222 ، 319 - 320 ) .

ص : 14

< شعر > اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم * که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است < / شعر > فقط به عنوان نمونه قضاوتی که تنی چند از بزرگان آنها درباره شیعیان کرده اند از کتاب " الشیعة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام " ذکر میشود :

1 . بخاری گوید : اقتدا کردن به رافضی مانند اقتدا به یهود و نصاری است ! نباید به آنها سلام کرد ، نباید به عیادت آنها رفت ، نباید به آنها زن داد و نه از آنها زن گرفت ، شهادت آنها پذیرفته نیست ، و ذبیحه آنها هم قابل خوردن نیست ( و حرام است ) .

2 . ابن حزم گوید : رافضیها مسلمان نیستند . . . در کذب و کفر مانند یهود و نصاری هستند .

ص : 15

3 . قاضی عیاض مینویسد : ما قطع به کفر غالیان از رافضیها داریم چون گویند : ائمه از پیامبران ( علیهم السلام ) برترند .

4 . حافظ سمعانی گوید : امت اسلامی اتفاق دارند بر کفر امامیه ; زیرا آنها صحابه را گمراه میدانند و اجماع آنها را قبول ندارند ، و به آنها اموری را نسبت میدهند که سزاوار نیست .

5 - 6 . مقدسی و شاه عبدالعزیز دهلوی مینویسند : کسی که اطلاع بر عقائد رافضیها داشته باشد ، بدون تأمل حکم به کفر آنها میکند .

7 . شوکانی : اصل دعوت روافض نیرنگ به دین ومخالفت با اسلام است .

8 . و آلوسی نقل میکند که : قسمت عمده علمای ماوراء النهر شیعیان دوازده امامی را کافر میدانند و خون و مال و ناموس آنها را مباح میدانند ، چون صحابه را دشنام میدهند . (1) شیعه میپرسد !

ما از کسانی که شیعه را کافر میدانند به این دلیل که شیعه نسبت به صحابه بدگویی ، طعن و ناسزا میگوید ; سؤال میکنیم :

.


1- مراجعه کنید به : الشیعة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام تألیف ربیع بن محمد السعودی صفحات 242 - 246 ( نشر مکتبة ابن تیمیه قاهره ، مکتبة العلم جدّه ، چاپ دوم 1414 ) . و برای اطلاع بیشتر در مورد اقوال علمای عامه درباره شیعیان مراجعه شود به : الانتصار للصحب والآل تألیف دکتر ابراهبم بن عامر الرحیلی صفحه 124 - 151. موقف الائمة الأربعة وأعلام مذاهبهم من الرافضة ، تألیف دکتر عبدالرزاق عبدالمجید .

ص : 16

چگونه شما نواصب را با وجود دشمنی با اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و سب و لعن آنها تحمل میکنید ؟

چرا آنها را مدح و توثیق نموده ، از آنها روایت نقل میکنید ! و کمترین اظهار دشمنی با آنها نمینمایید ؟ ! (1) چرا دشمنی با اهل بیت ( علیهم السلام ) - که قطعاً از صحابه هم هستند - در نواصب باعث تکفیرشان نشده است ؟

آری ; حبّ الشیء یُعمی ویصم !

آنها در دفاع از خلفا و صحابه و افرادی چون معاویه ، عمرو عاص ، یزید و . . . بدیهیات تاریخی و حدیثی را منکر شده اند ، و بر این زعم باطل نوشته هایی چون " اباطیل یجب أن تمحی من التاریخ " ، و یا : " أخطاء یجب أن تصحح فی التاریخ " و غیره را تألیف کرده اند .

و در مقابل فضایل مسلم امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را انکار ، بلکه بیشرمانه بر سیره آن حضرت خرده گیری و عیب جویی نموده اند .

شگفتا که حفظ حریم همه صحابه لازم است جز خاندان پاک پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! !

دفاعیه شیعه در هر نزاع و اختلافی که انسان بخواهد قضاوت کرده و حق و باطل را تشخیص دهد بایستی مطالب هر دو طرف را با دیده انصاف بنگرد و سپس عادلانه حکم نماید . این روشی است که همه خردمندان عالم آن را میپسندند و به آن ملتزم میباشند .

.


1- مراجعه شود به کتاب العتب الجمیل ، دلائل الصدق ، سیری در صحیحین و . . .

ص : 17

بدون شک کسی که تنهایی نزد قاضی رود شاد باز میگردد !

این مثلی معروف و دقیقاً مطابق واقع است .

کسانی که شیعه را به انواع و اقسام اتهامات محکوم کرده و حتی او را کافر و زندیق میدانند چرا اجازه نمیدهند او از خود دفاع کند ؟ !

آیا مظلومیت از این هم بالاتر میشود ؟

اگر آنها به مطالبی استناد میکنند که شیعه درباره صحابه و خلفا نقل میکند ، (1) بایستی جواب شیعه را در این زمینه ببینند ، بایستی از او مطالبه دلیل کنند .

اگر استناد شیعه در این زمینه به آیات قرآن و اخبار و آثاری است که خود عامه آن را نقل کرده اند دیگر جایی برای اعتراض و انکار نخواهد بود .

اگر اهل انصاف کتاب ارزشمند " تشیید المطاعن " را به دقت مورد مطالعه قرار دهند و ببینند مطاعنی که در این کتاب و کتب کلام بزرگان شیعه آمده است مطالبی است که در آثار معتبره عامه نقل شده است ; به گونه دیگری قضاوت خواهند کرد .

و این مهم ترین باعث و انگیزه ما برای تحقیق و طبع این کتاب است .

اطلاع رسانی لازم از سوی دیگر با توجه به انتشار وسیع " تحفه اثنا عشریه " و چاپهای متعدد آن ، .


1- مانند مطالبی که فخر رازی در " نهایة العقول " ، ملاعلی قاری در " شمّ العوارض فی ذمّ الروافض " و " مرقاة المفاتیح " ، و قرطبی در " تفسیر " و دیگران در نوشته های دیگر ایراد نموده اند . مراجعه شود به کتاب شبهات ، بخصوص صفحه های : 263 ، 296 - 297 .

ص : 18

احساس میشود که بایستی آثاری که دانشمندان شیعه در ردّ آن تألیف نموده اند نیز احیا شود تا نسل حاضر در پاسخ به شبهات آن ، از آگاهی لازم برخوردار باشند ، و از استدلالهای قوی و متینی که در پاسخ به شبهه های پوچ و بی اساس آنها ذکر شده مطلع گردند .

بلکه گاهی مطالبی را به شیعه نسبت میدهند که در هیچ کتابی از کتب کلامی اعتقادی و . . شیعه پیدا نمیشود - مانند طعن چهاردهم ابو بکر و طعن دهم عایشه و غیر آن در " تحفه اثنا عشریه " - که رفع اتهام از جامعه تشیع و اطلاع رسانی لازم در این زمینه از جمله آثار و برکات این کتاب است .

نام مؤلف و نسب او

علامه سید محمدقلی موسوی نیشابوری (1) کنتوری (2) لکهنوی (3) هندی .

در مصادر متعدد نسب ایشان چنین آمده است :

)


1- نیشابور یکی از چهار شهر بزرگ خراسان به شمار میرود ، از شهرهای تاریخی و آباد و پرجمعیت ایران بوده است که در فتنه مغول ویران و نفوس آن قتل عام شده اند . . آثار و علائمی که در اطراف شهر کشف شده نشان میدهد که وسعت شهر چند برابر وسعت فعلی آن بوده است . مسلمانان در زمان حکومت عثمان به آنجا آمدند . این شهر از شهرستانهای استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف شمال به کوه بینالود ، از غرب به شهرستان سبزوار ، از شرق به بخش فریمان - از شهرستانهای مشهد - و بخش کدکن از شهرستان تربت حیدریه و از جنوب به شهرستان کاشمر . ( لغت نامه دهخدا ) .
2- کنتور : از قریه ها و بلاد هند است . مراجعه شود به مصادر ترجمه مؤلف ( رحمه الله ) .
3- لکهنو شهری است به هندوستان ، کرسی ایالت اوده . ( لغت نامه دهخدا )

ص : 19

السید محمد قلی ، بن السید محمد حسین - المعروف ب : السید الله کرم - ، ابن السید حامد حسین ، بن السید زین العابدین ، بن السید محمد - المعروف ب : السید البولاقی - ، بن السید محمد - المعروف ب : السید مدا - ، بن السید حسین - المعروف ب : السید میئهر - ، بن السید حسین ، بن السید جعفر ، بن السید علی ، بن السید کبیر الدین ، بن السید شمس الدین ، بن السید الجلیل جمال الدین ، ابن السید الأجلّ شهاب الدین أبو المظفر حسین - الملقب ب : سید السادات ، المعروف ب : السید علاء الدین أعلی بزرگ - ، بن السید محمد - المعروف ب : السید عزّ الدین - ، بن السید الأوحد شرف الدین أبی طالب - المعروف ب : السید الأشرف - ، بن السید الأطهر ذی المناقب محمد - الملقب ب : المهدی ، المعروف ب : السید محمد المحروق - ، بن حمزة ، بن علی ، بن أبی محمد ، بن جعفر ، بن مهدی ، ابن أبی طالب ، بن علی ، بن حمزة ، بن أبی القاسم حمزة ، بن الامام أبی ابراهیم موسی الکاظم ، بن الامام أبی عبد الله جعفر الصادق ، ابن الامام أبی جعفر محمد الباقر ، بن الإمام أبی محمد علی زین العابدین ، بن السبط الشهید ریحانة الرسول وقرّة عین المرتضی والبتول أبی عبد الله الحسین ، بن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب سلام الله علیهم أجمعین . (1)

پدر مؤلف

پدر مؤلف مرحوم سید محمد حسین معروف به سید الله کرم از فضلای عصر خود بود و تحصیل علوم از مولوی عبد الربّ حضرتپوری پسر قاضی ولی محمد مؤسس قریه حضرتپور نمود .

.


1- ( تکملة ) نجوم السماء ، میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری 2 / 25 .

ص : 20

گویند که : مولوی عبد الربّ به ذات خود شیعه بود .

پدر مؤلف بسیاری از کتب احادیث و اخبار به خط خویش نوشته بود . (1)

ولادت مؤلف

ولادت سید محمد قلی ، روز دوشنبه وقت صبح صادق ، پنجم ماه ذی القعده ، سنه یک هزار و یکصد و هشتاد و هشت هجری اتفاق افتاد . (2) سال ولادت ایشان مطابق با 1774 میلادی ، (3) و مطابق جدی ماه برجی سنه 1153 شمسی است . (4) و از جمله کرامات آن جناب است آنچه قبل از ولادتش پدر نامدار وی به خواب دید که حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله فرجه او را سه ثمر عنایت فرمودند از جمله آن دو ثمر ناقص و یکی کامل بود .

بنابر آن اول فرزندی که متولد شد او را مهدی قلی ، و دوم را هادی قلی ، و فرزند سوم را محمد قلی نام نهاد ، چنانچه مهدی قلی در اول شباب درگذشت ، و هادی قلی در صغر سن فوت شد ، و آن علامه را حق سبحانه و تعالی به فضل و کمال فائق علی الامثال گردانید و تعبیر خواب آن عالی جناب به ظهور انجامید . (5) .


1- نجوم السماء مولوی ، میرزا محمد علی : 419 - 422 .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- مطلع الانوار نوشته صدر الافاضل : 588 - 591 ، ترجمه آن توسط دکتر محمد هاشم : 559 - 601 .
4- مکارم الآثار ، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی 5 / 1612 .
5- نجوم السماء : 419 - 422 ، و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، فوائد الرضویه : 595 .

ص : 21

هجرت پدران مؤلف از نیشابور

جد بزرگوارش مولانا سید شرف الدین در حادثه هلاکوخان با یک برادر به نام سید محمد از وطن خود هجرت کرد و به هندوستان رفت .

وی دارای کمالات ظاهری و باطنی بود و در قریه کنتور سکونت داشت و در همان جا درگذشت .

پس از او پسرش سید عزّالدین جانشین پدر شد .

اولین کسی که از این خاندان در قریه کنتور به دنیا آمد میر سید حسین ملقب به سید علاءالدین فرزند سید عزّالدین است .

او بعد از طی دوران کودکی به مدارج عالیه علوم ظاهری و باطنی رسید . او شخصی سخاوتمند بود ، و کتابهای با ارزش تألیف کرد ، و در کنتور هم وفات یافت ، از او به سید السادات و اعلی بزرگ یاد میکنند .

هم اکنون سادات نیشابوری که در کنتور زندگی میکنند از نسل علاءالدین هستند و جزء اعیان و اشراف به شمار میروند ، مرقد پاک علاءالدین در کنتور زیارتگاه خاص و عام است . (1)

مؤلف از دیدگاه بزرگان

دانشمندان و نویسندگان او را با تعابیری مانند جملات ذیل ستوده اند : هو من أکابر المتکلمین والمفسّرین و من أعاظم تلامیذ العلاّمة السید دلدار علی . (2) .


1- الفضل الجلی [ فی ] حیاة السید محمد قلی ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، مکارم الآثار 5 / 1612 ، نجوم السماء : 419 - 422 .
2- طبقات أعلام الشیعة ( الکرام البررة ) - القسم الثالث : 254 - 255 .

ص : 22

او از بزرگان متکلمین و مفسرین و از اعاظم شاگردان علامه سید دلدار علی است .

من کبار المتکلمین و أجلاّء العلماء فی الهند .

سید المحققین ، سند المدققین ، عمدة المتکلمین ، ملک المناظرین ، العالم الربانی ، ذی النور الشعشعانی ، فخر السادة ، شرف القادة ، الذابّ عن حریم الدین ، المحامی عن ذمار الشرع المبین . .

او از بزرگان متکلمین و دانشمندان جلیل القدر هند است .

پیشوا و بزرگ اهل تحقیق ، تکیه گاه اهل دقت ، و مورد استناد اهل کلام ، رئیس اهل مناظره ، دانشمند ربانی ، دارای نور فروزان ، افتخار سادات و بزرگان ، شرف پیشوایان ، مدافع حریم دین و حامی ناموس شریعت .

الإمام الحافظ والبحر المتلاطم ، خرّیت صناعة علم الحدیث والکلام ، ولعمری نادرة عصره . (1) پیشوای حافظ ، دریای خروشان دانش و سرآمد دانش حدیث و کلام ، به جان خودم سوگند که او در روزگار خویش بینظیر بود .

المناظرة ، جید التحریر ، واسع التتبع . .

واشتغل فی الردّ علی المخالفین ، فقام به أحسن قیام فألّف التآلیف المفیدة ، والتصانیف العدیدة . (2) او متکلمی برجسته و زبردست در معقول و منقول بود ، در مناظره ماهر ، و در تحریر مطالب خوش بیان ، و دامنه تتبع او وسیع بود . . . به ردّ مخالفان تشیع مشغول و .


1- قلائد النحور ، شیخ ذبیح الله محلاتی : 48 .
2- احسن الودیعه : 106 .

ص : 23

به بهترین وجه از عهده آن برآمد ، او در این زمینه آثار متعدد و تألیفات سودمندی از خویش به یادگار گذاشت .

علامه امینی درباره میر حامد حسین و پدرش سید محمد قلی فرموده :

وهذا السید الطاهر العظیم - کوالده المقدس - سیف من سیوف الله المشهورة علی أعدائه ، ورایة ظفرالحق والدین ، وآیة کبری من آیات الله سبحانه ، قد أتم به الحجة وأوضح المحجة . . فله ولوالده الطاهر منا الشکر المتواصل ، ومن الله تعالی لهما أجزل الاجور . (1) این سید پاک و بزرگوار مانند پدر مقدسش از شمشیرهای برکشیده الهی علیه دشمنان خداوند است .

او رایت ظفر و پیروزی حقیقت و دین و از آیات بزگ خدای سبحان است که به او حجت تمام و راه نمایان گشته است . . .

ما همیشه سپاسگزار او و پدر پاک سرشت او هستیم ، و از خدای تعالی برای آن دو بزرگوار بهترین و برترین پاداشها را مسألت مینماییم .

فرزندش اعجاز حسین مینویسد :

الإمام الهمام ، والغطریف القمقام ، الأورع المقدس ، حائز الفخر الأقعس ، الفائز من العلم والعمل لأکمل رتبة لا یتطرق إلیها زلل ولا خلل ، ذی العزّ المنیع ، والفخر الرفیع ، المدقق الفهامة ، والدی العلاّمة .

پیشوای بلند همت ، آقای بزرگوار ، پرهیزکار با قداست ، صاحب فخر پایدار و بالاترین رتبه در علم و عمل که در آن سستی و لغزش و انحراف راه ندارد ، صاحب عزت استوار و فخر رفیع ، اهل فهم و دقت بسیار ، پدر دانشمندم .

.


1- الغدیر 1 / 156 .

ص : 24

کان - أعلی الله درجته - ملازما للتصنیف ، وترویج شعائر الدین ، وذبّ شبهات المخالفین لیلاً ونهاراً ، کثیر العبادة ، حسن الخلق ، منقطعاً من الخلق . (1) خدای تعالی مقامش را عالی گرداند ، پیوسته مشغول تألیف و ترویج شعائر دینی و دفع شبهات مخالفین بود ، بسیار اهل عبادت ، خوش اخلاق و از مردمان کنار کشیده بود .

و برخی از او چنین یاد کرده اند :

از آیات بزرگ الهی ، از اعلام شیعه ، فقیهی بارع ، (2) متکلمی نامی و صاحب تألیفات زیادی بوده . (3) معروف به ( مفتی ) از اکابر علمای امامیه هند است که بسیار متتبع ، محقق ، مدقق ، جامع معقول و منقول ، متکلم جدلی حسن المناظره بود ، و در ردّ مخالفین مذهب اهتمام تمام داشت . (4) او از دانشمندان بزرگ دیار هندوستان به شمار میرفت . (5) صاحب " تذکرة العلماء " به تقریب ذکر اعاظم تلامذه جناب غفران مآب مولوی سید دلدار علی طاب ثراه به ذکر شریف آن علامه پرداخته و گفته :

.


1- کشف الحجب والاستار : 83 .
2- بارع : سرآمد ، منتهی الارب : 72 در لغت ( برع ) مینویسد : تمام شد در فضل و درگذشت از اصحاب در دانش و مانند آن .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1214 ( چاپ اصفهان ) .
4- ریحانة الادب 5 / 356 .
5- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 8 / صفحه 354 ، مقاله مدرسی .

ص : 25

هم از جمله ایشان بود مدقق محقق فاضل لوذعی (1) سید جلیل المعی (2) مولوی سید محمد بن محمد بن حامد کنتوری مشهور به سید محمد قلی که یکه تاز معرکه فضل و کمالات و مناظر میدان به مناظرات و مباحثات بود ، تصانیف انیقه اش بر نصرتش مذهب حق را دلیلی است ساطع و برهانی است قاطع ، اکثر کتب درسیه را به فکر و مطالعه خود برآورده ، به غایت زکی الطبع و حدید الذهن بود . (3) مولوی میرزا محمد علی مینویسد : از اکابر متکلمین عظام و اجلّه علمای اعلام ، و اساطین مناظرین فخام ، جدّ و جهد و کدّ و وکد او در إعلای لوای شریعت و حمایت دین و ملت کالنور علی شاهق الطور بر السنه جمهور مذکور ، و نوادر تحقیقات ، غرائب تدقیقات ، محامد صفات و معالی کرامات آن رفیع الدرجات در مصنفات و مؤلفات متأخرین مرقوم و مسطور .

صیت فضل و کمال آن محیی طریقه آل [ محمد ( علیهم السلام ) ] در شش جهت احاطه نموده ، در سائر علوم دینی و انواع فنون یقینی - خاصه در فن تفسیر و علم کلام - بینظیر و امام همام بود .

کتاب مستطاب " تقریب الافهام " در تفسیر آیات الاحکام از مصنفات آن جناب بر غزارت علم و فضل و تبحر و علو مرتبه او در علم تفسیر دلیلی است روشن و حجتی است مبرهن .

بالجمله ; توصیف و تعریف آن متجمع الکمالات از حیز تقریر و تحریر بیرون است .

.


1- ظریف و قوی دل . مراجعه شود به : الصحاح 3 / 1278 ، لسان العرب 1 / 324 .
2- زیرک و تیزهوش . مراجعه شود به : منتهی الارب : 1155 ، لسان العرب 1 / 324 .
3- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .

ص : 26

< شعر > زبانش مظهر اسرار تحقیق * ضمیرش مطلع انوار توفیق ز توضیح بیانش گشته روشن * بر اهل علم هر مشکل ز هر فن (1) < / شعر > وی در حدیث ، رجال ، تاریخ و مناظره رکن بزرگی در شبه قاره هند بود ، کتابهایش برای ملت جعفریه باعث افتخار است ، چرا که دری تازه در زمینه تفسیر و کلام و مناظره بر روی اهل تحقیق و بحث گشود .

وی در وسعت نظر و دقت در تحقیق و رعایت اصول نگارش یگانه عصر خویش بود ، و در حقیقت یکی از مناظرین برجسته شبه قاره هند به شمار میرفت .

علمای وقت از او به عنوان علامه و محقق یاد میکردند .

نامه ای به عنوان یادگار از مولانا سبحان علی درباره او موجود است که قسمتی از آن نقل میشود :

ابر مدرار عنایت ، بحر زخار رأفت ، محیط معقول و منقول ، حاوی فروع و اصول ، مولوی ، صاحب مخدوم نیازکیشان ، نحریر زمان دام مجدکم .

سر لوح نیاز نامه را مذهب به نیازمندیها نموده ، گزارش میدهد که " رساله ردّ تحفه اثنا عشریه " تصنیف ملازمان [ را ] دیدم ، سبحان الله ! چقدر درر غرر جوابهای دندان شکن از بحر گرامی سر برزده ، و الحق چنین جواب کمتر از فضلای سابق هم سرانجام یافته باشد ، به هر فقره اش ذوالفقار است برای قطع روش ادله مخالفان .

اگر غلط نکنم به جناب ارث از حیدر کرار - علیه التحیة والثناء - رسیده بر وجود سراپا جود و برکت سامی ، امروز اهل حق هر قدر که نازش نمایند میزیبد !

خامه مقصور اللسان چندان که به مدح طرازی جناب پردازد اندکی است از بسیار . زیاده نیاز ، سبحان علی (2) .


1- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به فوائد الرضویه : 595 .
2- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .

ص : 27

او در اکثر علوم و فنون محقق بی نظیر و عالمی دقیق و کامل بود ، او برای بالا بردن مقام شریعت و دین و ملت کوشش فراوان کرد ، شرح صفات جامع و توصیف شخصیت او در این مختصر نمیگنجد . (1) متکلم بارع ماهر در معقول و منقول ، (2) در اکثر علوم مشهور آفاق شد . (3)

حیات علمی وخدمات

شیخ فاضل صاحب فتوا ، از فضلای بنام ، در دانش شاگردی اساتید لکهنو را نموده و سپس ملازم سید دلدار علی نصیرآبادی مجتهد شد ، فقه و اصول و حدیث را از او یاد گرفت .

سپس منصب فتوا در شهر میرتهه (4) را به عهده گرفت و تا مدتها این منصب به او اختصاص داشت .

او در اصول و کلام تألیفاتی از خود به جای گذاشت . (5) مولوی میرزا محمد علی گوید : او در اکثر علوم و فنون محقق بینظیر و مدقق نحریر گردیده سیّما در علم کلام که مشهور آفاق بوده .

مدتی در بلده میرتهه به منصب عدالت قیام داشت و مفتی در آنجا بود .

رساله " عدالت علویه " در بیان احکام قضا و افتا متضمن شرائط قاضی و مفتی - .


1- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- مؤلفین کتب چاپی ، خانبابا مشار 4 / 929 .
3- منتخب التواریخ ، میرزا هاشم خراسانی : 434 .
4- از بلاد هند از توابع لکهنو . مراجعه شود به مقدمه کشف الحجب : 2 .
5- نزهة الخواطر وبهجة المسامع و النواظر ، سید عبدالحیّ حسنی 7 / 471 - 472 .

ص : 28

که شاهد عدل بر حزم و احتیاط آن جناب است - در همان احیان تألیف نموده ، و حکایات قضا و افتا و فیصله جات آن والاصفات بر السنه وافواه عام و خاص سائر و دائرند .

در اواخر عمر خود به بلده لکهنو مراجعت فرموده و به تألیف مشغول شد ، تمامی اوقات خجسته ساعات را به طاعات و عبادات مصروف داشت تا آنکه مدت عمرش به آخر رسید و جناب باری استیطان عالم باقی را از برای او اختیار فرمود . (1) کشمیری گوید : با آنکه والد ماجدش طاب ثراه مبلغ خطیر در میراث نقد گذاشته بود ، لکن اصلا آن را به صرف خود نیاورد و بر وافدین و اضیاف و اقارب - و آلاف آن را - مقصور نمود . (2)

تألیفات

علامه سید محمد قلی آثار علمی شایان توجهی از خود به یادگار گذاشته است که از آن جمله است :

1 . أبنیة الأفعال فی علم الصرف ، به زبان اردو (3) 2 . الأجناد الإثنا عشریة المحمدیة ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، عنوان مجموعه ای در ردّ تحفه 3 . الأجوبة الفاخرة فی ردّ الأشاعرة ، مربوط به باب اول تحفه .


1- نجوم السماء : 419 - 422 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- ( تکملة ) نجوم السماء 1 / 292 ضمن ترجمه سید اعجاز حسین .
3- در الذریعة 1 / 72 فرموده : این کتاب در کتابخانه های لکهنو موجود است .

ص : 29

4 . أحکام العدالة العلویة یا عدالت علویه ، به زبان فارسی (1) 5 . برهان السعادة ، ردّ باب هفتم تحفه 6 . تشیید المطاعن ، کتاب حاضر 7 . تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین (2) 8 . تقریب الأفهام فی تفسیر آیات الأحکام ، به زبان فارسی (3) 9 . تقلیب المکائد ، ردّ باب دوم تحفه 10 . تکملة المیزان لتعلیم الصبیان (4) 11. الحواشی والمطالعات (5) .


1- این کتاب از کتب مطبوعه مؤلف است ، دارای یک مقدمه و دوازده باب و یک خاتمه ، در بیان تعریف قاضی و مفتی و اصناف و احوال آنان ، و بیّنه و شهود ، و حرمت رشوه و آنچه متعلق به قاضی و مفتی است . اولش : ( الحمد الله الذی هو الحاکم بالعدل ، والقاضی بالفصل . . ) الی آخر . مراجعه شود به : کشف الحجب والاستار : 27 ، الذریعة 1 / 299 .
2- کتاب در سنه 1261 هجری قمری در هند چاپ شده است ( چاپ سنگی ) . اولش : ( الحمد لله المتقدّس عن أدناس الإمکان ، والمنزّه عن أرجاس الحدثان . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 202 .
3- اولش : ( الحمد لله الذی بعث فی الأمیین رسولاً فی آخر الزمان . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 366 .
4- این کتاب شرح المیزان در علم صرف است . اولش : ( سبحان من رفع بنیان العقل و وضع میزان العدل . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 416 و 14 / 97 .
5- مراجعه شود به کتاب الفضل الجلی که در مقدمه تشیید المطاعن ، چاپ پاکستان ، طبع شده است .

ص : 30

12 . رسالة فی التقیة ، به زبان فارسی (1) 13 . رسالة فی الکبائر ، به زبان فارسی (2) 14 . السیف الناصری ، ردّ باب اول تحفه 15 . الشعلة الظفریة ، ردّ الشوکة العمریة مربوط به باب دهم تحفه 16 . الفتوحات الحیدریة در ردّ کتاب الصراط المستقیم شیخ عبد الحی 17 . مزیل الوسواس فی ردّ من تبع الخنّاس (3) 18 . مصارع الأفهام لقطع الأوهام ، ردّ باب یازدهم تحفه 19 . مقدمة إلهیة ، ردّ مقدمه تحفه 20 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین ، مربوط به باب دوم تحفه و حواشی متعدد بر تألیفات دیگران .

شرح بعضی از این آثار در ضمن ردّیه های " تحفه اثنا عشریه " خواهد آمد .

اساتید و شاگردان مؤلف

از اساتید و شاگردان ایشان اطلاع چندانی در دست نیست ، فقط مرحوم سید .


1- این کتاب از کتب مطبوعه مؤلف است ، اصل آن به صورت چکنویس بوده و میرحامد حسین آن را پاکنویس ، و در لکهنو به طبع آن اقدام نموده است ، سپس به زبان اردو ترجمه و در مجله الاصلاح به چاپ رسیده است . الذریعة 4 / 405 .
2- بنا بر نقل فرزند مؤلف شروع این کتاب : ( الحمد الله ربّ العالمین ، والصلاة علی خاتم النبیین محمد وعترته المعصومین . . ) إلی آخر . مراجعه شود به : کشف الحجب والاستار : 280 ، الذریعة 17 / 259 .
3- نسخه ناقص این کتاب در مرکز احیاء میراث اسلامی قم موجود است ، مراجعه شود به فهرست نسخه های خطی مرکز 3 / 210 .

ص : 31

دلدار علی به عنوان مهمترین استاد ; و سید محمد فرزند سید دلدار علی و میرحامد حسین فرزند خود مؤلف از مشاهیر تلامیذ ایشان معرفی شده اند .

مولوی میرزا محمد علی در شرح حال مؤلف مینویسد : تحصیل کتب درسیه از فضلای عصر خود نموده واکتساب علوم دینی و معارف یقینی پیش جناب غفران مآب مولانا السید دلدار علی طاب ثراه فرموده . (1) سید دلدار علی نصیرآبادی سید المتکلمین الاعلام ، و سند المناظرین الفخام ، علامه قمقام ، وفهّامه علاّم ، هادی انام الی سبل دار السلام ، عضد الاسلام ، مولانا سید دلدار علی بن محمد معین نصیرآبادی لکهنوی هندی نقوی رضوی ( متوفی 1235 ) .

او از سید بحر العلوم اجازه دارد ، (2) اولین کسی است که در هند ادعای اجتهاد نمود و نماز جمعه و نماز عیدین را به پا داشت .

تا زمان او شیعه امامیه در بلاد هند پراکنده بودند و برای مذهب خویش تبلیغی نداشتند . . . به دستور پادشاه اوده (3) در سیزدهم رجب 1200 سید دلدار علی اقامه جماعت را شروع کرد .

.


1- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- الذریعة 15 / 92 ، کشف الحجب والاستار : 372 .
3- اوده نام شهری بسیار قدیمی است که در شمال هندوستان کنار نهر کوکره - از توابع رود گنگ - و نزدیک شهر فیض آباد و در 125 هزار گزی مشرق لکنهو و در 190 هزار گزی شمال غربی فارس واقع است ، در سابق شهری آباد بوده است . جامعی بزرگ در این شهر بنا شده و آثار عتیقه دارد . ( لغت نامه دهخدا ) .

ص : 32

او در تبیین حقانیت مذهب خویش و ابطال مذاهب دیگر بسیار کوشید تا اینکه اکثر قریب به اتفاق مردم در بلاد اوده نزدیک بود شیعه شوند .

او تصنیفات بسیاری دارد .

سید دلدار علی در 19 رجب 1235 در لکهنو وفات یافت و در حسینیه خویش - که به حسینیه غفران مآب معروف است - به خاک سپرده شد . (1) سید محمد نصیرآبادی اما سید محمد نقوی نصیرآبادی لکهنوی معروف به سلطان العلماء - فرزند سید دلدار علی - که از شاگردان مؤلف بوده است ، ولادت او در سال 1199 و وفاتش در سنه 1284 واقع شده است .

از تألیفات اوست :

الامامة ، ردّ باب هفتم تحفه البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ، ردّ باب دهم تحفه البوارق الموبقة ، ردّ باب هفتم تحفه الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة یا ضربت حیدری ، مربوط به باب دهم تحفه طعن الرماح یا الفوائد الحیدریه که در ردّ باب دهم تحفه است . (2) .


1- نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر 7 / 168 ، شرح حال او در اعیان الشیعه 6 / 425 - 426 نیز آمده است .
2- اعیان الشیعه 9 / 276 ، منتخب التواریخ : 434 .

ص : 33

فرزندان مؤلف

فرزندان او عبارتند از : مولوی سراج الدین ، مرحوم اعجاز حسین ، مولانا میر حامد حسین .

اکبر ایشان عالی جناب مولانا السید سراج حسین ، فاضل جلیل و حکیم عصر و فیلسوف ماهر بود ، او در ریاضیات تألیفاتی دارد ، و در سال 1282 هجری قمری فوت نمود . (1) اوسط ایشان ، جامع الکمالات منبع الافادات سید عالی قدر و فاضل وسیع الصدر جناب المولوی السید اعجاز حسین ، صاحب التصانیف العدیدة والتآلیف المفیدة .

فاضل کامل سید اعجاز حسین در 21 رجب سنه 1240 در میرتهه متولد و در 17 شوال سنه 1286 وفات یافت ، و جنب قبر والدش در مقبره علامه سید دلدار علی - که به حسینیه غفران مآب معروف است - به خاک سپرده شد ، و در رثای او عده ای از بزرگان اشعاری سرودند .

تألیفات او عبارت است از :

شذور العقیان فی تراجم الاعیان ، در چندین جلد کشف الحجب والاستار عن وجه الکتب والاسفار ، در تصانیف شیعه القول السدید رسالة فی ترجمة صاحب النزهة المیرزا محمد و تألیفاتی دیگر .

در اعیان الشیعه در مورد " عبقات " گوید : سید اعجاز حسین برادر میرحامد .


1- برای اطلاع بیشتر از شرح حال او رجوع کنید به ترجمه مطلع الانوار : 290 .

ص : 34

حسین در تألیف کتاب " عبقات " همکار او بود ، چنان که در شرح حال او گفتیم . (1) و آخرین پسر آن بزرگوار میر حامد حسین است .

میر حامد حسین بزرگان شیعه میرحامد حسین را با عباراتی ستوده اند که درباره کمتر کسی دیده شده ، و کتاب او را به اوصافی ستوده اند که در مورد هیچ کتابی شنیده نشده است . (2) محدّث قمی درباره او مینویسد : السید الأجلّ العلامة ، والفاضل الورع الفهّامة ، الفقیه المتکلم المحقق ، والمفسّر المحدّث المدقّق ، حجة الاسلام والمسلمین ، وآیة الله فی العالمین ، وناشر مذهب آبائه الطاهرین ، السیف القاطع ، والرکن الدافع ، البحر الزاخر ، والسحاب الماطر ، الذی شهد بکثرة فضله العاکف والبادی ، وارتوی من بحار علمه الظمآن والصادی . . (3) سید اجل ، علامه روزگار ، وحید الاعصار ، فرید الادوار ، دریای ناپیدا کنار ، جامع علوم عقلی و نقلی ، مدار فنون فرعی و اصلی ، المقتفی آثار آبائه الطیبین ، والحامی لذمار (4) أجداده الاکرمین ، آیة الله فی العالمین ، وحجة الحق علی الخلق أجمعین ، مولانا الأجلّ ، سیدنا المبجّل ، میر سید حامد حسین ، صاحب عبقات الانوار ، شکّر الله .


1- مراجعه شود به فوائد الرضویه : 595 ، نجوم السماء : 419 - 422 ، اعیان الشیعة 4 / 381 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- مراجعه شود به سواطع الأنوار ، شیخ عباس هندی شیروانی .
3- فوائد الرضویة : 91 .
4- الذمار : ما لزمک حفظه مما وراءک ویتعلق بک . وذمار الرجل : ممّا وراءه ویحقّ علیه أن یحمیه . ( مجمع البحرین 3 / 313 ) .

ص : 35

مساعیه ، وأنزله من الفردوس أعالیه . (1) اعتماد السلطنة گوید : میرحامد حسین لکهنوی از آیات الهیه و حجج شیعه اثنی عشریه است ، گذشته از مقام فقاهت ، در علم شریف حدیث واحاطه تام بر اخبار و آثار و معرفت احوال رجال از شعب شیعه و اهل تسنن و جماعت ، اولین شخص امامیه است قولا مطلقا در فنّ کلام لاسیما مبحث امامت . (2) او در 5 محرم 1246 متولد شد ، از دوران کودکی در مهد تربیت و مراقبت پدر بزرگوارش سید محمد قلی - که او نیز از آیات بزرگ الهی و از اعلام شیعه و فقیهی بارع و متکلمی نامی و صاحب تألیفات زیادی بوده - پرورش یافت . (3) میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری مینویسد :

در عهد طفولیت آثار فرزانگی از ناصیه اش ظاهر بود ، هر شب بی آنکه اخوانش از کتاب " حمله حیدری " میرزا رفیع باذل یکی دو صفحه نخوانند به خواب نمیرفت ، چنان ذکاوت طبع از آن جناب ظاهر میشد که مردم تعجب مینمودند ، و رسیدن او را به مدارج عالیه علم و عمل حدس میزدند . در سال هفتم از عمرش شروع به تعلم کرد .

بعد از انقضاء مدت یسیره تعلیم آن جناب را جناب والد ماجدش - طاب ثراه - خود متکفل شدند ، و تا سال چهاردهم عمر کتب متداوله ابتدائیه را به انجام رسانیدند ، سال پانزدهم عمر مبارک بود که والد ماجد آن جناب در لکهنو تشریف آورده به رحمت حق پیوستند ، لاجرم برای تکمیل تحصیل رجوع به دیگران لازم افتاد .

.


1- فوائد الرضویه : 595 ، و مراجعه شود به نجوم السماء : 419 - 422 .
2- الماثر والآثار : 168 .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1214 .

ص : 36

بالجمله ; در عرض چند سال تحصیل علوم را به انجام رسانیده ، اشتغال به خدمت تصانیف والد ما جده خود - طیّب الله رمسه - فرموده ، اول " فتوحات حیدریه " را تصحیح و تنقید نمود ، و در آخرش عبارتی تحریر فرمود که دلالت بر کمال آن جناب در علم ادب دارد .

من بعد " رساله تقیه " را - که آن هم از تصانیف منیفه والد ماجدش طاب رمسه بود - تصحیح وتهذیب نمود .

پس از آن به تصحیح و اشاعه کتاب مستطاب " تشیید المطاعن " که از جمله نوادر عصر وافراد دهر است اشتغال فرموده ، سالها سال در تبییض وتصحیح ومقابله عبارات آن با اصول کتب مصروف ماند ، و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق به این خدمت گرانبها بگذاشت .

هنوز از این کار فارغ نشده بود که از جانب مخالفین " منتهی الکلام " شایع شد که عرصه را بر اهل حق تنگ تصور نموده و به این کتاب افتخار میکردند ، مؤلف " منتهی الکلام " احدی از اهل حق را قادر بر جواب آن نمیدانست ، و میگفت : اگر اولین وآخرین شیعه جمع شوند کتاب مرا جواب نتوانند نوشت !

میر حامد حسین این مهم را در عرض شش ماه انجام داد وکتاب " استقصاء الافحام فی نقض منتهی الکلام " را تصنیف فرمود ، که باعث تعجب علمای عصر گردید و به نحوی کسر شوکت مخالفین شد که ناگفته میباشد مخالفان با تمام قوا کوشیدند ولی از عهده جواب آن بر نیامدند .

الحاصل ; تصنیف " استقصاء الافحام " در مغازی علمیه مثل غزوه احزاب تصور باید کرد ، و آیه : ( کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) را شاهد حال باید دانست .

بعد از تصنیف " استقصاء الافحام " به سوی تکمیل " شوارق النصوص " توجه نمودند ، و در مدت یسیره مجلدات عدیده آن را جمع فرمودند .

ص : 37

این کتاب هم از آیات باهره و بینات زاهره فضل و کمال آن جناب است ، من بعد به تصنیف و اشاعه کتاب " عبقات الانوار " - که اعظم ادله حقیقت مذهب اهل حق ، واکبر حجج صدق دین اهل تشیع است - عطف عنان فرمودند و تا آخر عمر در تصنیف و اشاعه آن اشتغال داشتند ، ومجلدات عدیده آن را ظاهر ساختند .

در تصنیف ومجاهده دینی به حدی انهماک داشتند که هرگاه به وجه درد صدر دست یمین ازکار افتاد به دست یسار تحریر مینمود ، و هرگاه دست یسار هم کار نمیکرد به زبان املاء میفرمودند ، هیچ مانعی را در این باب مانع نمیانگاشتند و همیشه عَلم نصرت دین مبین در دست داشتند ، تا آنکه در هیجدهم ماه صفر سنه یک هزار و سی صد و شش ( 1306 ) داعی اجل را لبیک اجابت فرمودند ، و در حسینیه جناب غفران مآب - طاب ثراه - مدفون شدند .

تألیفات ایشان عبارت است از :

عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار ; در سی مجلد که اعظم تصانیف آن جناب است .

استقصاء الإفحام فی نقض منتهی الکلام ; ده مجلد شوارق النصوص ; پنج مجلد (1) کشف المعضلات فی حلّ المشکلات ; در مجلدات متعدد العضب البتار فی مبحث آیة الغار ; یک جلد مبسوط إفحام أهل المین فی ردّ ازالة الغین ; در مجلدات متعدد النجم الثاقب فی مسألة الحاجب فی الفقه .


1- طاهر السلامی این کتاب را تحقیق و در دو جلد توسط انتشارات دلیل ما در سنه 1381 هجری شمسی موافق 1423 هجری قمری به طبع رسانیده است .

ص : 38

الدرر السنیة فی المکاتب والمنشآت العربیة ; کتابی است بی نظیر زین الوسائل إلی تحقیق المسائل ; در مجلدات متعدد ، شامل فتاوای فقهی و غیره الذرائع فی شرح الشرایع ; کتابی است ناتمام در فقه أسفار الأنوار عن وقایع أفضل الأسفار ; خاطرات سفر حجّ و عتبات عالیات در عراق (1) .

بالجمله ; وجود آن جناب از آیات الهیه و حجج شیعه اثنی عشریه بود ، هر کس کتاب مستطاب " عبقات الانوار " را که از قلم دربار آن بزرگوار بیرون آمده مطالعه کند میداند که درفن کلام - سیما در مبحث امامت - از صدر اسلام تا کنون احدی بدان منوال سخن نرانده و بر آن نمط تصنیف نپرداخته .

و الحق مشاهد وعیان است که این احاطه واطلاع وسعه نظر وطول باع نیست جز به تائید واعانت حضرت إله ، و توجه سلطان عصر روحنا له فداء .

جناب میر سید ناصر حسین خلف آن بزرگوار - که در جمیع آنچه ذکر شد از علوم وکمالات وارث آن پدر وثانی آن بحر زخار است - زحمات پدر را نگذاشت هدر رود و مانند پدر ماجد خویش مشغول تتمیم " عبقات " است و تا به حال چند جلد هم مبیضه فرموده و طبع شده . (2) عالم جلیل شیخ عباس هندی شیروانی رساله مخصوصی موسوم به : " سواطع الأنوار فی تقریظات عبقات الأنوار " تألیف و تا بیست و هشت تقریظ از حجج الاسلام طراز اول نقل ، و در بعضی از آنها تصریح شده براینکه به برکت آن کتاب در یک سال .


1- ( تکمله ) نجوم السماء 2 / 26 - 31 .
2- فوائد الرضویة : 91 .

ص : 39

جمع کثیری ، شیعه و مستبصر شده اند . (1) درباره سعی و کوشش این بزرگ مطالب شگفت انگیزی نقل شده است ، یکی از نویسندگان معاصر از علمای نجف نقل کرده که ایشان مدتی در مدینه طیبه بسر برد تا با قاضی القضات طرح دوستی ریخت و توانست به منزل او راه پیدا کند ، و شبها در کتابخانه او به گونه ای که جلب توجه ننماید زیر نور کم سوی چراغ ! نسخه منحصر به فردی را در مدت شش ماه استنساخ کرد و سپس طی شش ماه دیگر کار مقابله آن را به انجام رسانید . (2) نظیر این قضیه را از مرجع فقید شیعه علامه سید شهاب الدین مرعشی نجفی نیز درباره ایشان نقل کرده اند . (3) گویند : هنگامی که خبر فوت نابهنگام فرزند جوان میرحامد حسین به او داده شد ، بسیار متأثر گردید و از آنها خواست که خودشان تجهیز میت را انجام دهند ، مردم خیال کردند که این ضایعه اسفناک باعث اختلال حواس ایشان شده که مانند سابق مشغول تحقیقات علمی خویش است ، میرحامد حسین به فراست مطلب را دریافت لذا صریحاً به آنان گفت که : تألیف کتاب " عبقات الأنوار " از تشییع فرزندم واجب تر است . (4) از امور شگفت آور آنکه ایشان به جهت تقوا و ورع تمام این تألیفات را فقط با کاغذ و مرکّبِ ساختِ مسلمین مینوشت و از آنچه محصول صنعت اجانب بود احتراز میکرد .

.


1- ریحانة الادب 3 / 378 .
2- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 7 / صفحه 313 - 315 ، مقاله مدرسی .
3- وفیات العلماء یا دانشمندان اسلامی ، حسین جلالی شاهرودی : 128 .
4- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 7 / صفحه 313 - 315 ، مقاله مدرسی .

ص : 40

میرزا محمد طهرانی عسکری - که از دانشمندان بزرگ است - از سید حسن یزدی که از خطبای کربلاست نقل میکند که : من میدانستم سید حامد حسین طاقت شنیدن مصائب ناگوار جدش سید الشهداء ( علیه السلام ) و اهل بیت آن بزرگوار ( علیهم السلام ) را ندارد ، روزی ایشان در اثناء منبر من وارد حسینیه لکهنو شد و من متوجه نشدم ، مشغول خواندن مصیبت بودم که ناگهان دیدم از هر طرف صدا بلند شد و همه به من میگویند : دیگر روضه نخوان ! سپس متوجه شدم که سید غش کرده و تاب شنیدن مصیبت را نداشته ! (1) او تمامی ساعات و دقائق عمر شریفش در تألیفات دینی مصروف بوده وآنی فروگذاری نداشته ، تا آنکه دست راست او از کثرت تحریر و کتابت عاطل شده و در اواخر با دست چپ مینگاشته است . (2) تذییل تنها کسی که به عنوان داماد سید محمد قلی معرفی شده ، غلام حسنین کنتوری است ، او در سال 1247 در کنتور هند متولد شد ، دروس اولیه را در کنتور فرا گرفته سپس به لکهنو رفته به تحصیلاتش ادامه داد و از بزرگان علما اجازه گرفت ، سپس روزنامه اخبار الأخبار را منتشر کرد .

او در حل مشکلات جامعه از جهات فکری ، اعتقادی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی کوشا بود ، و در تأسیس ندوة العلماء لکهنو سهیم بود ، به تبلیغات اسلامی در شهرها وروستاها اهتمام میورزید ، و گذشته از مقالاتش تألیفات متعدد از خود به جای گذاشت .

.


1- نقباء البشر ، آقا بزرگ طهرانی : 52 .
2- لغت نامه دهخدا ، ح ، صفحه 169 به نقل از ریحانة الادب .

ص : 41

او از فضلای علمای هند به شمار میرفت و به لغات مختلف به خصوص عربی و فارسی آشنا بود . (1)

کتابخانه ناصریه

امروزه کتابخانه ناصریه یکی از گنجینه های علمی و دینی در خاورمیانه به شمار میآید ، بانی این کتابخانه عظیم علامه سید محمد قلی ( قدس سره ) است . وی علاوه بر تألیفات متعدد در زمینه فرهنگ و معارف اسلام اقدام به تأسیس کتابخانه ای بزرگ جهت استفاده علما و محققین و پژوهشگران نمود و در زمان حیاتش این کتابخانه را وقف بر اولاد خود کرد .

این کتابخانه با عظمت - که حالا حاوی سی هزار جلد از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات ما بین صغیر و کبیر و خطیر و یسیر است - نتیجه همت سه شخصیت بزرگ علمی است که آثار و مآثر آنان در جامعه علم و هنر طنین انداز و مورد استفاده است .

امتیازی که این کتابخانه دارد این است که غالب تألیفات اهل تسنن و جماعت را در بر دارد ، و هر کتاب و یا رساله ای از تألیفات دانشمندان آنها که حدیث و یا فضیلتی را درباره اهل بیت نبوت ( علیهم السلام ) نقل نموده اند ، در آن کتابخانه موجود است . یکی از اسباب موفق بودن میر حامد حسین در تألیف " عبقات الانوار " در دست داشتن این کتب بوده است . (2) .


1- مستدرکات أعیان الشیعة 7 / 203 .
2- عبقات الأنوار ، ثقلین ، 6 / 1218 ، المآثر والآثار : 168 ، مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 8 / صفحه 354 ، مقاله مدرسی ، تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 16 . شایان ذکر است که میر حامد حسین ( رحمه الله ) در ادامه راه پدر اهتمام زیادی به جمع آوری کتب و آثار داشته ، اموال کثیری در این راه خرج نمود . . . این کتابخانه هزاران جلد کتاب دارد که بسیاری از مخطوطات نفیس و قدیمی از جمله آن است . اعیان الشیعة 4 / 381 .

ص : 42

وفات مؤلف

علامه سید محمد قلی در اواخر عمر به لکهنو آمد و پس از مدت هفتاد و یک سال و دو ماه و چهار روز قمری عمر با برکت ، در نهم ماه محرم الحرام سال 1260 هجری قمری - مطابق دلو ماه برجی - در شهر لکهنو هند وفات کرد ، وهم در آن شهر در حسینیه غفران مآب دفن شد . (1) مشهور در وفات ایشان نهم ماه محرم است که در نامه مفتی سید محمد عباس به فرزند مؤلف سید سراج نیز آمده است ، ولی بعضی از نویسندگان آن را در چهارم محرم سال 1260 هجری گزارش کرده اند . (2) افاضل عصر او در تاریخ وفاتش قصائد غرّا وقطعات بدیعه فرموده اند . (3) مفتی سید محمد عباس در رثای او سروده است :

< شعر > چون فاضل مفتی پسندیده خصال * بگذشت ز عالم و به یزدان پیوست در بلده لکهنو رسید از کنتور * پس رخت سفر به سوی جنت بربست < / شعر > .


1- مراجعه شود به : مکارم الآثار 5 / 1612 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، فوائد الرضویه : 595 .
2- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1218 ، مؤلفین کتب چاپی 4 / 929 ، احسن الودیعه : 106 ، قلائد النحور : 48 . در منتخب التواریخ سال وفات ایشان 1268 ذکر شده که ظاهراً سهو است .
3- فوائد الرضویه : 595 .

ص : 43

< شعر > در ماتم او سپهر زد جامه نیل * رنگ رخ لاله در گلستان بشکست با مجتهد عصر که همنام نبی است * سر رشته اختصاص بودش در دست زین راه توان گفت که تقوا و ورع * فریاد کشیده در عزایش بنشست بر مرقد او نوشته شد تاریخش * این قبر مقدس محمد قلی است (1) < / شعر > ( 1260 ) در نامه حجة الاسلام اورع الناس مولانا المفتی السید محمد عباس به سید سراج آمده است :

و من الغیر والآلام الحادثة فی هاتیک الأیام وفاة والدک الماجد الکابر المحرز للمفاخر . ولقد عدتُه - رحمه الله - فی مرضه الذی دهاه ، فکالَمنی مکالمة الأمجاد العظام ، وساجلنی مساجلة الأکابر الفخام ، ثم لمّا انصرفتُ بَعَثَ إلیّ معتذراً عمّا وقع منه من التفریط فی آداب القراء ، فزرتُه ثانیاً ووجدتُه عایناً ، وقلت له : أیها السری ! ما أنا وما خطری ؟ ! وإنی لا أتوقع التعظیم والإجلال من الأقران والأمثال ، فیکف وأنت من الکبار البالغین إلی ذروة الفخار ؟ ! ومع ذلک فقد أصابک فالج ، ولا علی المریض حرج .

ثم انه بلغنی حدیث وفاته - أعلی الله درجته - فأقلقنی کثیراً شدیداً ، وما وجدت عن الصبر محیداً ، وقلت - راثیاً له ، مؤرخاً لترحاله ، مذکّراً لبعض أحواله - :

.


1- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، عبقات الانوار ، غدیر 1 / 24 مقدمه ، بروجردی .

ص : 44

< شعر > أرید ذکر محمد قلی ورحلته * وإننی بیراعی لا نفخ الصورا هو المهاجر باللکهنوء مدفنه * وکان مسکنه الاولی کنتورا کأنّه هو نور الهدی وحین بدا * سنا هداه بکشور قیل : کن طورا وفی بطانة مولی الزمان مجتهد * الوری محمد الطهر کان مذکورا لقد تفقّه فی الدین قادساً ورعا * وکان مشتغلا بالکلام نحریرا أبان جادّة الحقّ بالبراع (1) کما * تری المجرّة لیلا تقتقت (2) نورا جزاک ربّک عن أهل دینه خیرا * وکان سعیک عند الإله مشکورا مضی وخلّف وُلداً له أولی فضل * کذاک عاش حمیداً ومات مغفورا وحین سجی صلّی علیه مجتهدان * کان فضلهما فی الأنام مشهورا محمد وحسین فداهما روحی * فإنما بهما الشرع ظلّ (3) منصورا ومن یشمّ شذا خلفهم یطیب (4) نفسا * ولا یشمّ إذن عنبراً وکافورا کذاک أقبر فی أرضهم وحائطهم * وفی القیامة فیهم یکون محشورا مضی لتاسع شهر غداة عاشره * رحیل خامس آل العباء منحورا مصابه بمصاب الحسین مقرون * وإنه لتلقّی الحسین مسرورا طفّا (5) وقلت لتاریخ یوم (6) رحلته * لموته هو ( إقبال یوم عاشورا ) (7) < / شعر > .


1- خ ل : بالیراع .
2- خ ل : تفتقت .
3- خ ل : صار .
4- خ ل : یطلب .
5- خ ل : طفی .
6- خ ل : ( یوم ) نبود .
7- موارد نسخه بدل از عبقات الانوار ، غدیر 1 / 23 ، مقدمه بروجردی آورده شد .

ص : 45

وأُوصیک یا أخی بالصبر والتجلّد ، فإن نوائب الدنیا لها دوام وتجدّد ، ولا وفاء للدهر الخوّان ، ولا محیص عن صروف الزمان و ( کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ) (1) و ( کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان * وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْکْرَام ) ، (2) والسلام خیر الختام .

وأنا العبد المعیب الذی یردّه المشتری محمد بن عباس بن علی أکبر بن جعفر الشوشتری عفی الله عن أحیائه وأمواته بساداته وولاته . (3) .


1- آل عمران ( 3 ) : 185 .
2- الرحمن ( 55 ) : 27 .
3- ( تکملة ) نجوم السماء 1 / 219 - 221 ، در ضمن ترجمه سید سراج حسین . خلاصه مطلب آن که مفتی سید عباس گوید : در بیماری وفات سید محمد قلی به عیادت او رفتم ، برخورد بزرگ منشانه داشت و صحبت او ( مثل گذشته ) مانند اکابر و بزرگان بود ، ولی بعداً کسی را برای معذرت خواهی فرستاد که : در آداب ضیافت کوتاهی شد ، و معذرت خواهی نمود . دوباره به دیدن او رفتم و عرض کردم : من از همطرازان خود انتظار احترام ندارم چه رسد به شما که از بزرگان هستید ، گذشته از آنکه بر بیمار حرجی نیست . مفتی سید عباس ، وفات سید محمد قلی را از حوادث ناگوار روزگار - که باعث تأثر او شده - دانسته ، به فرزند ارشد آن مرحوم تسلیت گفته و او را سفارش به صبر نموده است ، و اشعار گذشته را در رثاء مؤلف سروده است .

ص : 46

توضیح اجمالی از کتاب تشیید المطاعن

کتاب شریف " تشیید المطاعن " ردّیّه ای است بر کتاب " تحفه اثنا عشریه " شاه عبدالعزیز دهلوی ، لذا لازم است اول دهلوی و کتاب او معرفی شده و سپس به معرفی کتاب " تشیید المطاعن " بپردازیم .

تحفة اثنا عشریه

در اوائل سده سیزدهم هجری ، مولوی عبدالعزیز بن شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1239 هجری قمری ) که به سی و یک واسطه نسب به عمر بن خطاب خلیفه دوم میرساند ، ملقب به : شاه صاحب ، از علمای اهل تسنن ، و از مردم هندوستان ، کتاب مفصلی به نام " تحفه اثنا عشریه " نگاشته و منتشر ساخت ، کتاب " تحفه " به زبان فارسی ، و از آغاز تا انجام آن در ردّ شیعه است .

وی در این کتاب عقائد و آراء شیعه را به طور عموم و فرقه امامیه اثنا عشریه را بالخصوص در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامی معتقدات و اعمالشان به عباراتی خارج از نزاکت و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره یعنی به شیوه کتب درسی نوآموزان که به خطابه نزدیکتر تا به جدل و برهان ! - یا دست کم نقل صحیح مطالب - مورد حمله و اعتراض قرار داده ، و با اینکه در مقدمه و همچنین جا به جا در طی ابواب و فصول به ظاهر ملتزم گردیده که تنها به مسلّمات خود شیعه استناد کند وجز از روی مدارک معتبره آنان سخنی نیاورد ، کمتر به التزام خود عمل کرده و به قول خویش پایدار مانده ، بلکه کتاب را مملوّ از افترائات و تهمتهای شیعه ساخته است .

او ابتدائاً از ترس نواب نجف خان - که از امرای زمان در آن سامان و شیعه بوده - به نام مستعار غلام حلیم انتشار داد ، اما در چاپهای بعد به نام اصلی وی - عبدالعزیز - منتشر گردید .

ص : 47

به هر حال کتاب " تحفه " با تحولات و انتشار متعدد - که توضیح بیشتر آن خواهد آمد - در ایجاد اختلاف بین مسلمین و تیره ساختن روابط فرق اسلامی نسبت به همدیگر ، و بالاخره تحریک حسّ بدبینی و عصبیت اهل تسنن بر علیه جامعه شیعه بسیار مؤثر بود ، و معلوم نیست از این پس نیز چه عواقب سوئی برای مسلمین خواهد داشت . (1) نسخه ای که از کتاب " تحفه اثنا عشریه " فعلا متداول است چاپ نورانی کتب خانه پیشاور ( افست از چاپ نول سال 1313 هجری قمری مطابق با 1896 میلادی ) در 400 صفحه است - که عاری از هر حاشیه و تعلیقه است - ولی با توجه به در دسترس بودن آن ، آدرسهای متن تحفه از این چاپ داده شد ، اما در مورد آدرس حواشی مؤلف بر تحفه از چاپ دهلی استفاده شد که نسخه آن در ایران نایاب است .

نسخه دیگری از کتاب به خط نستعلیق با حواشی فراوان نویسنده ، طی 776 صفحه در سال 1271 هجری قمری در دهلی به طبع رسیده ، و صفحه اول - در این چاپ - و عنوان کتاب بدین صورت است :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : إذا رأیتم الذین یسبّون أصحابی فقولوا : لعنة الله علی شرّکم !

الحمد لله والمنة که این کتاب لطائف مآب نصیحة المؤمنین وفضیحة الشیاطین موسوم به " تحفه اثنا عشریه " تصنیف عمدة المناظرین زبدة المتکلمین حافظ غلام حلیم المشتهر به مولوی شاه عبدالعزیز محدّث دهلوی ، در مطبع حسنی به اهتمام شیخ محمد حسن در دهلی مطبوع شده سنه 1271 .

.


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 .

ص : 48

و پایان این نسخه چنین است :

قد وقع الفراغ من تحریر هذه النسخة المتبرکّة المسمی ب : تحفة الاثنا عشریة فی التاریخ الثامن من شهر ذی قعدة المعظّم سنة 1271 هجری . (1) دهلوی صاحب " تحفه " مولوی عبدالعزیز بن شاه ولی الله بن عبد الرحیم عمری دهلوی متولد 25 ماه مبارک 1159 - برابر با سنه 1746 میلادی - است . او هنگام فوت پدرش 16 سال داشته است . چنان که گذشت او با سی و یک واسطه نسب به عمر بن خطاب میرساند ، او را با القابی چون : امام ، عالم کبیر ، محدّث ، سرور دانشمندان زمان و مانند آن ستوده ، و به سراج الهند ( یعنی چراغ هند ) ، و حجة الله لقب داده اند . او را از افراد بی نظیر معرفی کرده اند که دانشمندان زیادی نزد او تلمذ کرده ، و باعث تحولات علمی و نشر و ترویج مذهب سنیان در هند بوده است .

او در فنون مختلف مانند تیراندازی و اسب سواری و موسیقی [ ! ! ] مهارت داشته است .

کار او در شهرت به جایی رسید که انتساب به او باعث افتخار مردم در هر جای هند بود ! تألیفات او مورد قبول دانشمندان قرار گرفت تا جایی که به مطالب او استناد میشود .

از مشهورترین تصنیفات او " تحفه اثنا عشریه " در ردّ مذهب شیعه است ، گویند : تا آن زمان چنین کتابی نوشته نشده . ولی خواهد آمد که این کتاب ترجمه " صواقع " است که او به نام خود منتشر نموده است !

.


1- مراجعه شود به عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 ، مکارم الآثار 4 / 1089 - 1090 .

ص : 49

وی در 7 شوال 1239 - برابر با سنه 1824 میلادی - در دهلی از دنیا رفت . (1) درباره او نوشته اند : در لقب فاروقی است ، ولی در معنا نه چون حق و باطل نزد او یکسان است ! او فلسفه تشیع را نمیداند و حتی به ظواهر تسنن هم پایبند نیست . (2) مولوی رحمان علی صاحب گوید : مولانا عبد العزیز دهلوی ابن مولانا شاه ولی الله محدّث دهلوی در سال یازده صد و پنجاه و نه هجری ولادت یافته و به غلام حلیم اسم تاریخی موسوم گشت ، و به عمر پانزده سالگی به خدمت والد ماجد خود از تحصیل علوم عقلیه و نقلیه و تکمیل کمالات خفیه و جلیه فارغ شده ، و بعدِ پدر بزرگوار ، متکی اریکه درس و ارشاد گردید .

تا آنکه گوید : " رساله « سر الشهادتین " و " بستان المحدّثین " و " تحفه اثنا عشریه " و " عجاله نافعه " و " فتح العزیز " تفسیر سوره بقره و دو پاره اخیر قرآن مجید ، از تصانیف شهیره اویند . (3) پدر دهلوی شاه ولی الله احمد بن عبد الرحیم فاروقی دهلوی هندی ابو عبدالعزیز فقیه حنفی محدّث ، اهل دهلی هند ، متولد 1110 هجری قمری ، مطابق با 1699 میلادی ، و متوفی 1176 هجری قمری مطابق با 1762 میلادی .

.


1- نزهة الخواطر 7 / 275 - 276 .
2- الذریعة 24 / 108 .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 ، ضمائم کتاب به قلم آقای فقیه ایمانی ، به نقل از تذکره علمای هند : 122 طبع لکهنو .

ص : 50

در فهرس الفهارس گفته است : خداوند به واسطه او و فرزندان و نوادگان دختری او و شاگردان آنها حدیث و سنت را در هند - پس از آنکه به دست فراموشی سپرده شده بود - زنده کرد ، و تألیفات او محور استفاده اهل هند است . (1) عامه در مدح و ستایش او مبالغات گزاف نموده اند ، سید عبد الحیّ حسنی - صاحب نزهة الخواطر - در ترجمه او گوید :

شیخ الاسلام ولی الله بن عبد الرحیم الدهلوی .

الشیخ الامام الهمام حجة الله بین الانام ، إمام الأئمة ، قدوة الاُمة ، علامة العلماء ، وارث الانبیاء ، آخر المجتهدین ، أوحد علماء الدین ، زعیم المتضلعین بحمل أعباء الشرع المبین ، محیی السنة ومن عظمت به الله علینا المنّة ، شیخ الاسلام قطب الدین أحمد ولی الله بن عبد الرحیم بن وجیه الدین العمری الدهلوی .

العالم الفاضل النحریر أفضل من بث العلوم فأروی کل ظمآن . ولد یوم الاربعاء لأربع عشرة خلون من شوال سنة 1114 ، واشتغل بالدرس نحوا من اثنتی عشرة سنة ، وحصل له الفتح العظیم فی التوحید والجانب الواسع فی السلوک ، ونزل علی قلبه العلوم الوجدانیة فوجا فوجا ، وخاض فی بحار المذاهب الاربعة وأصول فقههم خوضا بلیغا ، ونظر فی الاحادیث التی هی متمسکاتهم فی الاحکام وارتضی من بینها بامداد النور الغیبی طریق الفقهاء المحدّثین . .

ومن نعم الله تعالی علیه انه خصه بعلوم لم یشرک معه فیها غیره ، والتی أشرک فیها معه غیره من سائر الائمة کثیرة لا یحصیها البیان .

.


1- الاعلام ، زرکلی 1 / 149 .

ص : 51

ومن نعم الله تعالی علیه أن أولاه خلعة الفاتحیة ، وألهمه الجمع بین الفقه والحدیث وأسرار السنن ومصالح الاحکام وسائر ما جاء به النبی من ربّه عزّ وجلّ . (1) علت تألیف " تحفه " ابو الحسن ندوی - که از مخالفان سرسخت شیعه به شمار میرود - مدعی است که شاه عبد العزیز به تکمیل کارهای پدر پرداخته و دامنه آن را توسعه داده است .

و در ضمن نوآوریهای او ، مقاومتش را در برابر فتنه تشیع یادآور میشود !

او کتاب ازالة الخفای شاه ولی الله را بی نظیر دانسته ، و " تحفه اثنا عشریه " را تکمیل کننده آن و کتابی تاریخ ساز میداند که در طوفان حوادث موجب تحول اجتماع گردید ، و باعث شد بزرگان و نوابغ نویسندگان شیعه تا مدتها به ردّ و تکذیب این کتاب مشغول شوند ، و از این ردّیه ها به هشت مجلد بزرگ از سی جلد " عبقات " اشاره میکند .

ندوی با اعجاب به این کتاب نگریسته و با توجه به اشتغالات دهلوی و بیماریها و گرفتاریهای او ، اشتغال به کار " تحفه " را کاری سنگین تلقی کرده که احتیاج به فراغت کامل و مراجعه دهها کتاب دارد ، ولی گفته : در قرن دوازده هجری شیعه در هند تبلیغاتی وسیع داشته و در بسیاری از خانواده ها تأثیر بسزایی گذاشته بودند ، سپس به جملاتی از صاحب " تحفه " در مقدمه در این زمینه اشاره نموده است .

.


1- نزهة الخواطر 6 / 415 - 398 .

ص : 52

او ارزش و اهمیت " تحفه " را ناشناخته و آن را مانعِ تشیع بسیاری از سنیان هند دانسته است . (1) دهلوی در مقدمه انگیزه اش را در مورد تألیف تحفه چنین بیان میکند :

و این رساله را " نصیحة المؤمنین و فضیحة الشیاطین " لقب کرده شد [ ! ! ] غرض از تسوید این رساله و تحریر این مقاله آن است که در این بلاد که ما ساکن آنیم ، و در این زمان که ما در آنیم رواج مذهب اثنا عشریه و شیوع آن به حدی اتفاق افتاده که کم خانه باشد که یک دو کس از آن خانه به آن مذهب متمذهب نباشند و راغب به این عقیده نشوند لیکن اکثری از حلیه علم تاریخ و اخبار خود عاطل ، و از احوال اصول و اسلاف خود بی خبر و غافل میباشند ، و هرگاه در محافل و مجالس با اهل سنت و جماعت گفتگو مینمایند کج مج میگویند و شتر گربه میآرند ! حسبةً لله تعالی به تحریر این رساله پرداخته شد تا در وقت مناظره از جاده خود بیرون نروند ، و اصول خود را منکر نشوند ، و در بعضی از امور واقعی شک و تردّد را راه ندهند .

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد ; و الزاماتی که به اهل سنت میشود میباید که موافق روایات اهل سنت باشد ، و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع ، و آنچه از تواریخ و قصص و حکایات گذشته در این رساله مندرج است از آن جنس است که هر دو فرقه بر آن اتفاق دارند و تفسیر قرآن مجید نیز از فریقین یکسان مروی است ، مع هذا بیشتر از تفاسیر شیعه آورده تا کسی را مظنه تهمت نماند . (2) .


1- رجال الفکر والدعوة فی الاسلام ، ابوالحسن الندوی 4 / 296 .
2- تحفه اثنا عشریه : 2 .

ص : 53

عناوین أبواب تحفه اثنا عشریه باب اول : ذکر فرقه های شیعه وبیان کیفیت حدوث مذهب تشیع باب دوم : ذکر مکائد شیعه باب سوم : دانشمندان و گذشتگان علمای شیعه و تصانیف آنها باب چهارم : روایات و روات شیعه باب پنجم : در الهیات باب ششم : در نبوت باب هفتم : در امامت باب هشتم : معاد باب نهم : مسائل فقهیه باب دهم : مطاعن خلفای ثلاثه و دیگران باب یازدهم : اختصاصات ویژه شیعه ، شامل : اوهام و تعصبات وهفوات باب دوازدهم : تولّی وتبری فهرست باب دهم تحفه اثنا عشریه مطاعن ابو بکر اول : اعتراض امام حسن و امام حسین ( علیهما السلام ) دوم : ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک سوم : تخلف از لشکر اسامه چهارم : بی لیاقتی ابو بکر پنجم : نصب عمر با معزول بودنش از صدقات ششم : زیردست بودن ابو بکر و عمر هفتم : نصب عمر با اعتقاد به عدم تعیین پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم )

ص : 54

هشتم : اعتراف به تسلط شیطان نهم : بیعت با ابو بکر امری ناگهانی دهم : اعتراف ابو بکر به برتر نبودن خودش یازدهم : عزل ابو بکر از تبلیغ سوره برائت دوازدهم : منع فدک ، از جهت میراث سیزدهم : منع فدک ، از جهت هبه چهاردهم : منع فدک ، از جهت وصیت پانزدهم : جهل به احکام شرعی مطاعن عمر اول : نسبت هذیان به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دوم : احراق درب خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) سوم : انکار وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چهارم : جهل به احکام شرعی پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه ششم : اسقاط حدّ رجم از مغیره هفتم : الف ) تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان هفتم : ب ) تجسس عمر هشتم : منع خمس از ذوی القربی نهم : بدعت نماز تراویح دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

یازدهم : الف ) نهی از نکاح متعه یازدهم : ب ) نهی از متعه حج

ص : 55

مطاعن عثمان اول : واگذار کردن امور به نااهلان بنی امیه دوم : برگرداندن حَکَم به مدینه سوم : تضییع بیت المال چهارم : عزل و نصبهای بی جا پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر هفتم : بدعت اتمام نماز در منی هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی نهم : اختصاص بیت المال به بستگان دهم : همکاری صحابه در قتل او مطاعن عایشه اول : جنگ جمل دوم : بغض و عناد با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) سوم : مرور بر چشمه حوأب و اصرار بر مخالفت چهارم : غارت بیت المال بصره پنجم : افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ششم : حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) هفتم : اعتراف به معصیت بودن جنگ با علی ( علیه السلام ) هشتم : تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نهم : اشاره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آشوب گری عایشه دهم : طعنی ساختگی

ص : 56

مطاعن اصحاب اول : فرار از جنگ ها دوم : رها کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در اثنای خطبه سوم : حدیث حوض ( صحابه در قیامت ) چهارم : عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ پنجم : سهل انگاری در امتثال دستورات حضرت ششم : پیشگوئی دیگر ( صحابه در قیامت ) هفتم : دنیا طلبی و حسادت صحابه هشتم : عدم یاری علی ( علیه السلام ) و یاری دشمنان حضرت نهم : شباهت به بنی اسرائیل دهم : عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام )

گزیده و ترجمه های تحفه اثنا عشریه

نظر به اهتمام عامه به کتاب " تحفه " ، عده ای از آنها به ترجمه و حاشیه و یا تلخیص آن پرداختند که از آن جمله کتب ذیل است :

ترجمة التحفة الاثنی عشریة در سال 1227 هجری شخصی به نام غلام محمد بن محیی الدین اسلمی - تلمیذ مولوی عبدالعلی - در شهر مدراس هندوستان کتاب " تحفه " را از فارسی به عربی ترجمه کرد ، و آن را به : الترجمة العبقریة والصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة نام نهاد . (1) .


1- مراجعه شود به الذریعة 22 / 321 ، عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 . در کتاب شبهات : 260 مینویسد : دو نسخه از آن در مکتبة الاوقاف بغداد به شماره های 5035 و 6812 موجود است .

ص : 57

ترجمه تحفه اثنا عشریه به زبان اردو در یکی از فهرستهای کتب چاپ لاهور پاکستان نام ترجمه " تحفه " به زبان اردو دیده شد که به طبع رسانیده اند ! (1) البهجة المرضیة فی اختصار التحفة الاثنی عشریة عمر کحاله گوید : محمد امین بن علی بن محمد بن عبد الله سویدی ابو الفوز نسابه ، متکلم . . . از تصانیف اوست " البهجة المرضیة فی اختصار التحفة الاثنی عشریة " . (2) المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة آقا بزرگ طهرانی تحت عنوان : مناقب الامیر کرمّ الله وجهه میفرماید : " المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة " تألیف محمود شکری آلوسی ، همراه با تعلیقه محب الدین الخطیب که مطابق میل خود آنچه بر قلم مسمومش جاری شده نوشته و در سلفیة سند 1373 به چاپ رسیده .

اصل " تحفه اثنا عشریه " تألیف شاه عبد العزیز دهلوی و به زبان فارسی است ، در سنه 1227 شیخ غلام محمد بن محیی الدین بن عمر اسلمی آن را تعریب کرد ، سپس محمود شکری آلوسی در سنه 1301 آن را تهذیب وتلخیص نمود . (3) .


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 .
2- معجم المؤلفین 9 / 76 ، و مراجعه شود به إیضاح المکنون 1 / 203 .
3- الذریعة 22 / 321 و مراجعه شود به 3 / 177 و 10 / 190 .

ص : 58

آلوسی کتاب را به نه باب تقسیم نمود :

باب اول : ذکر فرقه های شیعه و بیان گذشتگان آنها و کیدهای آنها !

باب دوم : بیان اقسام شیعه وأحوال راویان آنها باب سوم : الهیات باب چهارم : نبوت باب پنجم : امامت ( آیات و احادیث و دلائل عقلی شیعه بر امامت بلافصل امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ) باب ششم : بعضی عقائد امامیه که مخالف عقائد أهل سنت است باب هفتم : احکام فقهیه باب هشتم : مطاعن باب نهم : ویژگیهای خاص شیعه آلوسی در مقدمه آن را به سلطان عبدالحمید خان ابن سلطان عبدالمجید خان عثمانی تقدیم داشت ، و وی را به الفاظ عجیبه ستود ، که قسمتی از آن را ذکر میکنیم :

وقدّمته لأعتاب خلیفة الله فی أرضه ، ونائب رسوله - علیه الصلاة والسلام - فی سنّته وفرضه ! ! الذی راعی رعایاه بجمیل رعایته ، ودبّرهم بصائب تدبیره وواسع بدایته ، وسلک أحسن المسالک فی استقامة أُمورهم ، وصیانة نفوسهم ، وحراسة جمهورهم ، وخصّ من بینهم علماء دولته وصلحاء ملّته بحسن ملاحظته وفضل محافظته ، تمییزاً لهم بالعنایة ، وتخصیصاً بما یجب من الرعایة ، ووضعاً للأُمور مواضعها ، وإصابة بها مواقعها ، وهو أمیرالمؤمنین [ ! ! ] الواجب طاعته علی الخلق أجمعین ، سلطان البرّین ، وخاقان البحرین ، السلطان ابن السلطان ، السلطان الغازی

ص : 59

عبد الحمید خان ابن السلطان الغازی عبد المجید خان . . !

اللهم أیّده بنصرک ، وانصره لتأیید ذکرک ، واطمس شر سویداء قلوب أعدائه وأعدائک ، ودقّ أعناقهم بسیوف قهرک وسطوتک . .

لکن نظر به کمی وسیله طبع و نیز برخی محدودیتهای سیاسی که در آن وقت از طرف حکومت عثمانی بر قرار بود ، از چاپ و انتشار آن در کشور عراق جلوگیری شد .

آخر الامر در هندوستان و شهر بمبئی که تحت نفوذ اجانب بوده و نسبت به نشر این گونه کتب مساعی بسیار مبذول میشد ، طبع و منتشر گردید ، بعداً مدیر مجله " الأزهر " مصر اقدام به طبع مجدد همان مختصر نمود . (1) تذییل : الصواقع الموبقة لإخوان الشیاطین والضلال والزندقة بنا به گزارش جمعی از محققین ، اصل کتاب " تحفه اثنا عشریه " از کتاب " صواقع " خواجه نصرالله کابلی گرفته شده که عبدالعزیز آن را به فارسی ترجمه کرده است ، (2) .


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 . چنان که گذشت این کتاب اولین بار در بمبئی سنه 1301 چاپ شد ، سپس در مصر از طرف مدیر " مجله الازهر " ، و پس از آن برای سومین بار همراه با تعلیقه های محب الدین خطیب در سلفیة سند 1373 به طبع رسید .
2- در مورد سرقت دهلوی از مطالب کتاب " الصواقع الموبقة " ، رجوع شود به : مکارم الآثار 4 / 1089 - 1090 ، نجوم السماء 1 / 352 ، الذریعة 3 / 177 و 10 / 44 ، 190 - 191. عبقات الأنوار ، مجلد غدیر : 474 چاپ طهران ، مجلة تراثنا ، شماره 6 / 41 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ( قدس سره ) ، ترجمه آن در کتاب و کتابخانه 467 - 468 ، مقاله : موضع شیعه در برابر حملات ( فرهنگی ) دشمن و . . . یکی از معاصرین مینویسد : گذشته از " تحفه اثنا عشریه " که از کتاب " الصواقع " نصرالله کابلی است ; بستان المحدّثین او نیز منحول از کتاب کفایة المتطلع تألیف تاج الدین دهّان و مقالید الأسانید ثعالبی ، و تفسیر فتح العزیز او از تفسیر مهائمی است ! ! رجوع شود به نفحات الأزهار 1 / 62 و 5 / 179 .

ص : 60

لذا توضیح مختصری درباره آن لازم است : میرزا نصرالله کابلی - چنان که خود اشاره کرده (1) - از معاصرین علامه مجلسی است ، ولی هیچ ترجمه و شرح حالی از او در دسترس نیست ، او کتابی را به نام " الصواقع الموبقة لإخوان الشیاطین والضلال والزندقة " تألیف نموده است . (2) این کتاب مشتمل بر مقدمه ، هفت مقصد و خاتمه است :

مقدمه : مذمّت روافض مقصد اول : ابتدای ظهور رافضه مقصد دوم : الهیات مقصد سوم : نبوت مقصد چهارم : امامت ( در ضمن آن بحث مطاعن را نیز مطرح کرده است ) .

مقصد پنجم : معاد مقصد ششم : ابطال مذهب رافضه مقصد هفتم : دلائل حقانیت مذهب اهل سنت خاتمه : نهی از مجالست و همنشینی با روافض .


1- در پایان بخش علمای شیعه گوید : والباقر المجلسی صاحب بحار الانوار من المعاصرین . ( صواقع ، ورق 143 ) .
2- نسخه ای از این کتاب از کتابخانه ناصریه هند - کتابخانه مؤلف تشیید المطاعن و فرزندانش - به آستان قدس منتقل و به شماره 21856 در 384 ورق موجود است .

ص : 61

السیوف المشرقة ( مختصر الصواقع الموبقة ) محمود شکری آلوسی - صاحب کتاب " المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة " - به اختصار " صواقع " نیز پرداخته و کتاب " السیوف المشرقة " را تألیف نموده است . (1)

روش دهلوی در نگارش تحفه اثنا عشریه

گرچه مخالفان ، تألیف تحفه اثنا عشریه را کار بسیار اعجاب انگیز و شگفت دانسته ، و از چنین اقدامی بی اندازه مسرور و شاد هستند ، ولی غافل از آنکه با تأمل و تدبر در این کتاب واضح و روشن میشود که دهلوی نه از دانش کافی و لازم برخوردار بوده ، نه از امانت و دیانت !

گذشته از آنکه چارچوب مطالب کتاب او سرقتی از کتاب صواقع کابلی است که او ترتیب مطالب آن را تغییر داده و آن را به فارسی ترجمه کرده است بدون آنکه اشاره ای به اصل صواقع داشته باشد !

او در نقل مطالب خیانت نموده ، تدلیسات عدیده از او سر زده ، گاهی تهمتهای ناروا به شیعه زده و گاه بدون هیچ تحقیقی دروغهای بافته شده توسط دیگران را نقل نموده است .

غلطهای فاحش از او سر زده ، و بارها دچار تناقض گویی گردیده است .

او با حیله و دسیسه ترتیب ابواب و مطالب را تغییر میدهد تا با اغراض فاسدش مطابقت نماید .

.


1- نسخه ای از این کتاب در مکتبة المتحف العراقی به شماره 8629 موجود است . رجوع کنید به کتاب شبهات 214 ، 256 - 257 .

ص : 62

مؤلف ( رحمه الله ) بارها تذکر داده است که صاحب تحفه کلام شیعه را به نحوی تقریر میکند که - به خیال خویش ! - از عهده پاسخ آن برآید ، و از بیان مباحث به صورت کامل و روشن خودداری مینماید ، لذا مؤلف ( قدس سره ) در این موارد ابتدا مطلب را از کتب علمای شیعه نقل میکند ، و پس از تقریر صحیح آن به پاسخ اشکالات و شبهات دهلوی میپردازد .

تدلیس و مغالطه در بیان مطالب از شیوه های شگفت دهلوی است .

گاهی مدعای خویش را به عنوان دلیل در برابر خصم ذکر میکند !

و گاه با خلط مطالب و آمیختن روایات ، وقایع را غیر آنچه هست نشان میدهد .

او حقائق تاریخی را به دروغ انکار میکند و از اعتراف به وجود روایات صحیحه در کتب عامه امتناع مینماید .

دهلوی با اینکه در اول کتاب خود را ملزم دانسته که فقط از مطالب مسلّم و مصادر مورد قبول طرفین - شیعه و سنی - در کتابش بیاورد تا استدلال و احتجاج درست و بجا باشد ، سرتاسر کتابش را از مطالب واهی و سست و روایات عامه و . . . پُر کرده است . گاهی به روایاتی استناد میکند که خود عامه آن را تضعیف نموده یا حتی آن را جعلی میدانند ! !

بلکه در نقل از کتب عامه هم امانت داری را رعایت ننموده است !

آیا این شیوه مناظره و بحث علمی است ؟ !

آیا با فحشهای رکیک و کلمات زشت و قبیح و . . . طرف را مجاب و ساکت میکند یا عقده های خویش را خالی میکند ؟ !

ولی با این همه جهالت و نادانی ، و اشتباهات فراوان ، و . . . چنان عُجب و خودبینی بر او چیره شده که لافهای بی جا میزند ، و خود را عالم به علوم قرآنی پنداشته که میتواند تمام مشکلات علمی را حل کند ! !

ص : 63

سپس آن را از برکت پدرش دانسته گوید :

< شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > آری ! به حق درباره او کلام خداوند تبارک و تعالی صادق است که : ( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً ) . (1) بالجمله ; او آبرویی برای خویش و بلکه هم کیشان خویش باقی نگذاشته و با این برخوردهای نابخردانه بذر دشمنی و عداوت را در دلها کاشته است .

بررسی بیست صفحه تحفه و ارائه یک صد و چهل اشتباه و . . . !

گرچه با مطالعه کتاب شریف " تشیید المطاعن " مُشت دهلوی کاملا باز شده و پرده از دسیسه های او برداشته میشود ولی برای نمونه فقط به بررسی حدود بیست صفحه از کتاب او - یعنی بخش مطاعن ابو بکر - پرداخته و فهرستی از برخی روشهای ابداعی و متنوع [ ! ! ] او را ارائه مینماییم .

تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل !

.


1- سورة الکهف ( 18 ) : 104 - 103 .

ص : 64

تناقضات

تناقضات (1) مثل مشهور است که دروغگو را حافظه نباشد !

دهلوی در دفاع از خلفا و صحابه چنان سراسیمه گشته و شتابزده عمل میکند که گاهی در پاسخ یک طعن مطالب سطرهای قبل را فراموش میکند و در سطرهای بعد به تناقض مبتلا میشود ! چه رسد به تناقضاتش در طعنهای دیگر و ابواب مختلف .

موارد ذیل نمونه ای است از اقوال متهافت و تناقض گوییهای او :

1 . ابتدای امامت ابو بکر از چه روزی بوده است ؟

دهلوی گوید : آن جناب ، ابو بکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا تناقض دارد با کلام خودش که در طعن سوم گوید :

.


1- شایان ذکر است که در تنظیم بخشی از فهرست آینده از یادداشت هایی که در ابتدای نسخه [ و ] ( کتابخانه آستان قدس شماره عمومی 27671 ) موجود بود استفاده شد ، و روش تنظیم مطالب را از آن آموختیم . این نسخه از نسخه های قبل از تکمیل کتاب است که به نظر میرسد به خط مبارک مؤلف ( رحمه الله ) یا فرزندان و شاگردان ایشان باشد ، و بنابر یادداشت معرّف نسخه ، تاریخ تحریر آن زمان خود مؤلف است . لازم به تذکر است که : در نقل مطالب آینده سعی بر آن بود که عین کلام دهلوی و اشکالات مؤلف ( قدس سره ) با تلخیص و اختصار آورده شود .
2- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 65

وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند . (1) و آنچه در طعن چهارم گوید : تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد . (2) 2 . تناقض و تنافی متن و حاشیه ! مالک با صدقات قوم خویش چه کرد ؟ !

دهلوی گوید : مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا معارض است با آنچه در حاشیه نقل نموده :

قال مالک لقومه : ینبغی أن نجمع الصدقات ونبعثها إلیه لیعلم أنا علی دین الإسلام . .

فجاء خالد فلم یجدهم فی البطاح ، فعلم أنهم لایریدون القتال وأخذ منهم الصدقات فبعثها . (4) مالک گفت قوم خود را : و سزاوار است که جمع کنیم صدقات را و بفرستیم به سوی او تا بداند به درستی که ما بر دین اسلام هستیم ; پس آمد خالد و نیافت ایشان را در بطاح ، پس دانست که ایشان اراده قتال ندارند ، و گرفت از ایشان صدقات را و فرستاد . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 71 - 73 .
3- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 532 ( حاشیه طعن دوم ابو بکر ) .
5- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 136 - 148 .

ص : 66

3 . اگر مالک بن نویره مرتد بود ، چرا دهلوی گوید : ابو بکر دیه او را پرداخت ؟

دهلوی گوید : به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند . . .

مالک به حضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدان آن زمان بود . . .

برادر او متمم بن نویره نزد عمر بن الخطاب اعتراف به ارتداد او نموده . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای ارتداد مالک تناقض دارد با کلام خودش که گوید :

ابو بکر دیه مالک هم از بیت المال دهانید . (2) 4 . آیا توقف امیرمؤمنان ( علیه السلام ) در استیفای قصاص از قتله عثمان بجا بود یا نه ؟ !

دهلوی گوید : اگر توقف ابو بکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر ( علیه السلام ) در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : مخاطب در باب هفتم در جواب خوارج و نواصب گفته :

و توقف نمودن در قصاص عثمان به جهت عدم تعیین قاتل بوده ، و تفتیش .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 - 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 176 - 177 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 67

قاتل بر ذمه خلیفه نیست . (1) 5 . شرکت ابو بکر در جیش اسامه و عدم آن برابر بود یا نه ؟

دهلوی گوید : تعیناتیِ ابو بکر ، خود موقوف شده بود ، و رفتن و نرفتن او هر دو برابر ماند . (2) و این مناقض است با قول به : وجوب عینی ماندن او در مدینه برای دفع فتنه مرتدان که پس از آن گفته :

و دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین بود ; اگر این را از دست میداد ترک فرض لازم میآمد ، پس ابو بکر فرض بالکفایه را برای ادای فرض عین ترک نموده . (3) 6 . آیا تأویل کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جایز است یا نه ؟

دهلوی گوید : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » . . . اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است که : اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه ، پهلو تهی کردن حرام است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا منافی است به آنچه در باب اول در بیان معتقدات اهل سنت گفته :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 231 ( باب هفتم ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 177 - 178 .
2- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 68

نصوص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و ائمه محمول بر ظاهر است . (1) 7 . آیا خلافت ابو بکر دلیل است بر لزوم اتباع سنت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یا مجوّز مخالفت نمودن با آن حضرت ؟ !

دهلوی گوید : ابو بکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد . . . پس چون ابو بکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟ ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است از مخاطب که یک جا خلیفه بودن ابو بکر را دلیل وجوب اتباع او سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میآرد ، و یک جا خلافت او را مبیح مخالفتِ امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) میگرداند !

چون در اینجا خلافت او را دلیل جواز مخالفت حضرت و در طعن دوم ، آن را دلیل وجوب اتباع حضرت دانسته و گفته :

ابو بکر صدیق خلیفه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، نه خلیفه شیعه و سنی ، او را به فرمایش و خواهش ایشان کار کردن نمیرسد ، بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 11 ( باب اول ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 262 - 263 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 264 - 268 .

ص : 69

8 . دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در تجهیز جیش اسامه خطاب به همه مسلمانان است یا فقط کسانی که برای شرکت در آن لشکر تعیین شده بودند ؟ !

دهلوی گوید : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن ، کلام بی معنا است .

و بلافاصله گوید : پس خطاب عام است به جمیع مسلمین . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این دو مناقض یکدیگر است ; زیرا متعینان هم از جمله مسلمین بودند . (2) 9 . اگر ابو بکر وزیر و مشیر است و بی حضور او هیچ کاری سرانجام نمییابد ، چرا دهلوی گوید : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غزوات متعدد او را به عنوان امیر فرستاد ؟

دهلوی گوید : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابو بکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا تناقض دارد با کلام خودش که گوید : در غزوات عدیده او را به عنوان امیر فرستاد مانند :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 276 - 277 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .

ص : 70

بعد از شکست اُحُد ، غزوه بنی نضیر ، غزوه بنی لِحْیان ، سریه کراع الغمیم ، غزوه تبوک . . . (1) 10 . استدلال به روایتی میکند که با کلام خودش تناقض دارد ، گذشته از آنکه آن روایت از عامه است .

دهلوی گوید : خود پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ارشاد فرموده ، حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند که فرمود : من قصد دارم که مردم را به سوی ملکهای دور و دراز برای تعلیم دین و فرایض بفرستم چنانچه حضرت عیسی ( علیه السلام ) حواریین را فرستاده بود .

حاضران عرض کردند که یا رسول الله ! این قسم مردمان موجودند ، مثل ابو بکر و عمر . فرمود : إنه لا غنی لی عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایت از اهل سنت است ، احتجاج به آن مقابل شیعه صحیح نیست !

گذشته از آنکه اگر این روایت صحیح است ، لازم آید که خودش را در ادعای بعث ابی بکر در سرایای متعدده کاذب داند ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 - 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 332 .
2- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 331 - 333 .

ص : 71

11 . آیا اهل سنت قائل به استخلاف هستند یا نه ؟ !

دهلوی گوید : محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند در صلات و در حج . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید :

استخلاف در صلات و در حج عین استخلاف مبحوث عنه یا مستلزم آن است ، یا نه ؟ !

در صورت دوم کلام لغو از او صادر شده !

و در صورت اول مناقض چیزی است که در باب هفتم گفته :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند . (2) زیرا لازم آید که از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف آنچه در حق مکلفین اصلح بود به عمل آمده باشد !

و نیز این معنا مخالف و مناقض قول جمهور اهل سنت است ; که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کس را به خلافت تعیین نکرده . (3) 12 . آیا خلافت ابو بکر را حضرت به وحی میدانست یا او منصوص نبود ؟ !

دهلوی گوید : حضرت به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 179 ( باب امامت ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 388 - 389 .

ص : 72

بعدِ آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ابو بکر خلیفه خواهد شد . . . و حدیث :

( إنه الخلیفة من بعدی ) که در " صحاح " اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خود فاضل ناصب در عقیده پنجم باب امامت گفته که :

خلفای ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند ، و نه منصوص علیه . (2) 13 . اصلح در حق مکلفین تعیین رئیس است بر آنها یا واگذار کردن آن به عقول خودشان ؟ !

دهلوی گوید : ابو بکر به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاده که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مناقض چیزی است که در باب هفتم گفته :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 ( باب امامت ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 390 - 391 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 179 ( باب هفتم ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 393 - 394 .

ص : 73

14 . تهافت صریح !

در طعن هشتم که ابو بکر میگفت : إن لی شیطاناً یعترینی . . و هر که او را شیطان پیش آید ، و از راه برد قابل امامت نیست .

دهلوی گوید : خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است که گفت : والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت . . (1) إلی آخر .

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر او ادعا میکند که خطبه : ( إن لی شیطاناً یعترینی ) اصلا بر وقوع اطاعتِ شیطان ، از ابی بکر و زیغ او دلالت ندارد - که در پاسخ دوم گفته - پس چرا این کلمات را مخالف آن خطبه میگوید ؟

پس او به ادعای مخالفت بین الکلامین ، جمیع تأویلات واهیه خود را بر باد داده است . (2) 15 . قرائت آیات اول سوره برائت امر مهم و عظیم بود یا کار عادی که از هر کسی ساخته است ؟ !

دهلوی گوید : لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند را هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : او کلام خود را تکذیب نموده ، به عظمت و جلالت این امر قائل شده ، و گفته :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 31 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 74

چون این کار هم از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابی بکر . (1) 16 . تنافی کلمات دهلوی در متن و حاشیه !

دهلوی گوید : عمر بن عبدالعزیز در وقت خود فدک را به حضرت امام محمد باقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] داد ، ایشان گرفتند و در دست ایشان بود .

وباز گفته : مأمون عباسی به عامل خود نوشت که فدک را به اولاد فاطمه ( علیها السلام ) بده ، در این وقت امام رضا [ ( علیه السلام ) ] گرفتند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این منافی آن است که خودش در حاشیه همین قول از " شرح مقاصد " نقل کرده که :

والمذکور فی کتب التواریخ : أن فدک کانت علی ما قرّره أبو بکر إلی زمن معاویة ، ثم أقطعها مروان بن الحکم ، ووهبها مروان من ابنیه عبد العزیز وعبد الملک ، ثم لمّا ولی الولید بن عبد الملک ، وهب عمر بن عبد العزیز نصیبه للولید ، و کذا سلیمان بن عبد الملک ، فصار کلّها للولید ، ثم ردّها عمر بن عبد العزیز أیام خلافته إلی ما کانت علیه ، ثم لمّا کانت سنة عشرین ومائتین کتب المأمون إلی عامله قثم بن جعفر : أن یردّ فدک إلی أولاد فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فدفعها إلی محمد بن الحسن بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، ومحمد بن عبد الله بن زید بن الحسین بن زید ، .


1- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 240 .
2- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 75

لیقوما بها وأهلهما ، وعدّ ذلک من تشیع المأمون . (1) از این عبارت ظاهر میشود که فدک در دست حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) و امام رضا ( علیه السلام ) نیامده .

و منافات دارد با حدیثی که در جواب طعن سیزدهم از " مشکاة " نقل نموده ، و به تصدیق آن پرداخته ; زیرا که در آن آمده :

ثم صارت لعمر بن عبد العزیز ، فقال : فرأیت أمراً منعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة لیس لی به حق ، وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت علیه ، یعنی علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر . (2) ( پس عمر بن عبدالعزیز آن را به امام باقر ( علیه السلام ) نداده ) (3) 17 . تنافی نماز خواندن ابو بکر بر جنازه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، با روایاتی که خودش نقل کرده !

دهلوی گوید : ابو بکر به موجب گفته علی مرتضی ( علیه السلام ) پیش امام شد ، و نماز بر وی گزارد و چهار تکبیر برآورد . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است .

.


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 561 ، ولاحظ : شرح المقاصد 2 / 292 - 293 .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1190 ، تحفه اثنا عشریه : 277 - 279 ( طعن چهاردهم ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 214 - 217 .
4- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 76

و نیز تکذیب میکند آن را روایتی که خودش آورده ، و به صحت آن اعتراف نموده ، و روایت دیگری که آن را مشهور گفته .

اما روایت اولی : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وصیت کرده بود که کسی دیگر بر جنازه آن حضرت نیاید . . . پس به این جهت حضرت امیر ( علیه السلام ) کسی را بر جنازه حضرت زهرا ( علیها السلام ) نطلبید . (1) و اما روایت ثانیه : ابو بکر صدیق و عمر فاروق و دیگر اصحاب که به خانه علی مرتضی ( علیه السلام ) به جهت تعزیت آمدند ، شکایت کردند که : چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز و حضور درمییافتیم .

علی مرتضی ( علیه السلام ) گفت : فاطمه وصیت کرده بود که چون از دنیا بروم مرا به شب دفن کنی . (2) و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته : و روی الواقدی - من طریق الشعبی - قال : صلّی أبو بکر علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وهذا فیه ضعف وانقطاع .

وقد روی بعض المتروکین عن مالک ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه نحوه ، ووهّاه الدارقطنی وابن عدی . (3) 18 . تهافت کلمات دهلوی در تضعیف و تصحیح روایات !

دهلوی گوید : سوختن لوطی به روایت ضعیف از ابوذر وارد شده ، حجت .


1- تحفه اثنا عشریه : 281 .
2- تحفه اثنا عشریه : 281 .
3- الاصابه 8 / 267 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 248 - 252 .

ص : 77

نمیشود در الزام اهل سنت . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تضعیف روایت احراق لوطی ، و انکار حجیت آن نهایت جسارت است ، زیرا خودش در وجه سوم تصریح کرده به اینکه :

در روایات اهل سنت ثابت است که ابو بکر صدیق لوطی را به مشورت و امر حضرت علی ( علیه السلام ) سوخته است . (2) و این غایت تهافت و تناقض است که امری را که خود از اکابر ائمه خویش نقل کرده ، و در روایات خویش ثابت گفته ، و به اعتماد و جودت اسناد آن قائل شده ، بلکه تصحیح آن نموده ، باز خودش آن را مردود میسازد ، و به تضعیف و توهین و ابطال آن میپردازد ! ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 283 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 321 - 322 .

ص : 78

ادعاهای بی جا ، افتراها و اکاذیب

19 . ادعای اینکه ابتدای امامت نماز ابو بکر از روز چهارشنبه بوده .

دهلوی گوید : آن جناب ابو بکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایاتِ تعیین نمودنِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را برای امامت صلات ، از موضوعاتِ اهل سنت است . . .

و نیز اشتداد مرض آن حضرت در روز پنج شنبه بود ، چنانچه در " صحیح بخاری " در آخر کتاب مغازی ، در باب مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است :

قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه . . إلی آخر الحدیث . (2) پس خلیفه ساختن ابو بکر برای امامت صلات از روز چهارشنبه نباشد ; زیرا که علت بیرون نیامدن آن حضرت برای امامت صلات ، اشتداد وجع بود ، و آن به روز پنج شنبه حاصل شده . (3) 20 . مسلّم دانستن خطبه و نماز جمعه ابو بکر دهلوی گوید : آن جناب ابو بکر را . . . خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه نیز . . . الی آخر . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .
2- صحیح بخاری 5 / 137 و مصادر دیگری که در مطاعن عمر خواهد آمد .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 71 - 73 .
4- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 79

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تکذیب میکند این همه اقوال را آنچه مصنف " روضة الاحباب " گفته و آن این است :

در مدت مرض چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد . (1) و وجه استدلال آن است که بالاتفاق وفات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز دوشنبه بود ، پس اگر روز شنبه ابتدا باشد ، تا روز دوشنبه سه روز میشود .

و بنابر این خطبه خواندن ابو بکر و نماز جمعه گذاردن در حیات آن حضرت صورت نبندد . (2) 21 . ادعای اقتدای امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به ابو بکر در نماز جمعه !

دهلوی درباره انکار امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابو بکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوید :

و نیز ( لازم میآید ) مخالفت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] است که آن جناب در عقب او نماز جمعه گزارده ، و خطبه جمعه او را مسلم داشته . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در " صحیح بخاری " و " صحیح مسلم " در قصه فدک مذکور است که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بنی هاشم تا مدت حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 72 - 73 .
3- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 80

که مدت شش ماه بود - بیعت ابو بکر نکردند ، (1) تا به گزاردن نماز در عقب او و خطبه جمعه او را مسلم داشتن چه رسد !

پس انکار جناب امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابو بکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافق و مطابق انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، نه مخالف . (2) 22 . مطالبی را به کتب معتبره سیره و تواریخ نسبت داده که در هیچ تاریخ و سیره ای یافت نمیشود !

دهلوی در پاسخ طعن دوم ابو بکر گوید :

جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نام کتب سیر و تواریخ - که این قصه را از آنها نقل کرده - در اینجا مذکور نساخته ( وبرخی مطالب نقل شده در هیچ سیره و تاریخی نیست ) . (4) 23 . کتب معتبره عامه را نامعتبر گفته !

دهلوی گوید : اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه آن موجود است که : این زن را مالک از مدتی [ قبل ] مطلّقه ساخته ، 28


1- صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، صحیح مسلم 5 / 154 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 73 - 74 .
3- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 124 - 128

ص : 81

محبوس داشته بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر مرادش از کتب غیر معتبره " شرح تجرید " علامه قوشجی و " صواعق محرقه " و " شرح مواقف " است ، پس کذب محض است ; زیرا که این کتب مذکوره به نزد اهل سنت نهایت اعتبار دارد .

و اگر مرادش کتاب دیگر است ، اظهار نام آن ضرور بود تا اعتبار و عدم اعتبار آن به نزد اهل سنت دریافته شود .

ولی این جواب در " شرح " قوشجی به لفظ ( قیل ) و در " صواعق محرقه " به لفظ ( لعل ) مذکور است ! (2) ( و در هیچ تاریخ و سیره ای نیامده است ) .

و نیز اگر تزویج او بعد از انقطاع عدّه بود ، کذب ابو بکر لازم میآید ; زیرا که او گفت : خالد در این تزویج تأویل کرد پس خطا نمود . (3) 24 . ادعای شادی قوم مالک بن نویره در وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دهلوی گوید : هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 91 شرح تجرید قوشچی 373 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 155 - 157 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 82

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا کذب و افترا است ( در هیچ تاریخ و سیره ای نیامده است ) . (1) 25 . ادعای اینکه لفظ « صاحبکم » را کفار درباره حضرت به کار میبردند .

دهلوی گوید : مالک به حضور خالد . . . در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدان آن زمان بود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اطلاق لفظ ( صاحبکم ) در حق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دلالت بر ارتداد نمیکند .

سپس شواهدی از کتب عامه بر آن اقامه میکند . (3) 26 . به دروغ ادعا میکند که : ابو بکر فهمید حق به جانب خالد است .

دهلوی گوید : چون ابو بکر صدیق خالد را به حضور طلبید و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا . . . ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد . (4) .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 129 - 130 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به صحیح بخاری 2 / 159 ، ارشاد الساری 3 / 158 ، فتح الباری 3 / 364 ، ربیع الابرار 5 / 340 ، کنز العمال 16 / 204 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 132 - 136 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 83

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است که ابو بکر به خطای خالد تصریح میکند ، ( و - بنابر روایات عامه - در جواب عمر خالد را نسبت به خطا کرد و گفت : ( تأول فأخطأ ) باز دهلوی گوید : او حق به جانب خالد دریافته ) ! (1) 27 . ادعای اینکه زنای خالد در هیچ کتاب معتبری نیست .

دهلوی گوید : این روایت که : خالد همان شب به آن زن صحبت داشت در هیچ کتاب معتبر نیست ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مطلب مخدوش است به [ روایات تاریخی که نقل شد و ] کلام ابن حجر در " صواعق محرقه " و [ صاحب " مواقف " ] و شارح " مواقف " و قوشچی در " شرح تجرید " . (3) 28 . ادعای اینکه خالد مسلمانان را در حضور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به شبهه ارتداد کشت .

دهلوی گوید : در حضور جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، آن حضرت اصلا متعرض نشد . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به موجب حدیث " صحیح بخاری " - که خود دهلوی در .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 150 - 151 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- الصواعق المحرقة 1 / 91 ، مواقف 3 / 612 ، شرح مواقف 8 / 358 ، شرح تجرید قوشچی 373 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 152 - 154 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 84

حاشیه این قول نقل کرده (1) - آن قوم در اصل کفار بودند ، و هنوز اسلام ایشان متحقق نشده بود .

و اطلاق ارتداد بر کسانی که خالد آنها را در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) کشته ، از مکائد او است ; زیرا که معنای ارتداد ، بازگشتن از اسلام است به سوی کفر ; و کسی که هنوز اسلامش متحقق نشده اطلاق ارتداد بر او صحیح نباشد .

مؤلف ( قدس سره ) پس از نقل کلام قسطلانی و زرکشی در شرح حدیث بخاری (2) میفرماید : در اصل هر دو قصه فرق واضح است . (3) 29 . ادعای اینکه ورثه مالک بن نویره طلب قصاص نکردند .

دهلوی گوید : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابو بکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طلب نمودن برادر مالک خون او را به روایت معتمدین اهل سنت ثابت است ، و برای نمونه روایات تاریخ طبری ، روضة الاحباب و وفیات الاعیان را نقل نموده است . (5) .


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 535 و رجوع شود به صحیح بخاری 5 / 107 و 8 / 118 .
2- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 879 ، ارشاد الساری 6 / 417 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 173 - 176 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
5- تاریخ طبری 2 / 503 ، روضة الاحباب ، ورق : 247 - 248 ، وفیات الاعیان 6 / 15 - 16 ، و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 257 ، سیر أعلام النبلاء 1 / 377 و مصادر دیگر . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 178 - 184 .

ص : 85

30 . ادعای اینکه متمم برادر مالک اعتراف به ارتداد مالک نمود .

دهلوی گوید : بلکه برادر او متمم بن نویره . . . اعتراف به ارتداد او نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : برادر مالک به مشافهه ابی بکر مدح مالک نموده و گفته : تو او را به سوی خدا دعوت کردی ، و باز با او غدر نمودی !

و نیز او را به برائت از فحشا ، و [ به ] عفت ستوده .

و این دلالت واضحه دارد بر بطلان تهمت اعتراف ارتداد مالک بر او .

و علاوه بر این مجرد دعوی غیر کافی است ، میبایست که بر اعترافِ متمم به ارتدادِ مالک ، دلیلی میآورد . (2) 31 . ادعای اینکه عمر از انکاری که بر خالد نمود پشیمان شد .

دهلوی گوید : عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابو بکر صدیق داشت نادم شد ، و معترف گردید که هر چه صدیق به عمل آورد عین صواب و محض حق بود .

و دلیل واضح بر این ، آنکه : عمر بن الخطاب با وصف آن شدتی که در اجرای حدود و استیفای قصاص داشت ، در زمان خلافت خود و اقتدار زاید الوصف ، هرگز متعرض احوال خالد نشد ، نه حد زد و نه قصاص گرفت . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 178 - 184 .
3- تحفه اثنا عشریه : 262 - 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 86

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عمر هرگز اظهار ندامت و پشیمانی از انکاری که در زمان ابو بکر داشت نکرده ، بلکه در زمان خلافت خود سبایا و اموال قوم مالک را به وارثان ایشان ردّ کرد ; چنانچه علامه شهرستانی در " ملل و نحل " گفته . (1) مؤلف پس از نقل عبارت " تاریخ طبری " و " السیرة الحلبیة " تصنیف حلبی شافعی (2) میفرماید : از این عبارات معلوم شد که وجه عدم اخذ عمر قصاص را از خالد ، اعتراف به حقیقت فعل ابی بکر و عدم ثبوت لزوم قصاص بر خالد نبود ، بلکه نزد عمر تا زمان خلافتش ثابت بود که خالد ، مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، و لهذا او را تکلیف به تکذیب خود مینمود .

و اما عدم اخذ قصاص از خالد ; پس این هم ، یکی از مطاعن عمر است که با وجود ثبوت این معنا که خالد مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، از خالد اخذ قصاص نکرد ، پس چنانچه ابو بکر به این طعن مطعون بود ، عمر هم شریک او در این طعن شد . (3) 32 . انکار وجود : « لعن الله من تخلف عن جیش أسامة » در کتب عامه .

دهلوی گوید : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست . . . تا محتاج جواب او شوند . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : جمله مذکور در کتاب " ملل و نحل " شهرستانی اشعری ، .


1- الملل والنحل 1 / 25 .
2- تاریخ الطبری 2 / 624 ، السیرة الحلبیة 3 / 213 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 184 - 189 .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 87

و در " شرح مواقف " - نقلا عن الآمدی - مذکور است ، و ابو بکر جوهری آن را روایت کرده و ملا یعقوب لاهوری شارح " صحیح بخاری " نیز در " رساله عقاید " ، تصریح به ورود لعن بر تخلف از جیش اسامه نموده .

سپس مؤلف به نقل عبارت آنها پرداخته است . (1) 33 . افترا بر شهرستانی که او گفته این جمله ( یعنی « لعن الله من تخلّف عنها » ) دروغ و افتراست .

دهلوی گوید : قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذا الجملة موضوعة مفتراة . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب صریح و افترای فضیح است ، و اصل عبارت او که متضمن اثبات جمله مذکور است ، نقل نموده شد . (3) 34 . ادعای اینکه ارتکاب کبیره از ابو بکر بر هیچ شیعه و سنی ثابت نیست .

دهلوی گوید : ابو بکر بالاجماع فاسق نبود ، و ارتکاب کبائر از وی نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست ! (4) .


1- الملل و النحل 1 / 23 ، مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 8 / 376 ، رساله عقاید ملا یعقوب تنبانی ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 به نقل از ابو بکر جوهری . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 252 - 262 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- الملل و النحل 1 / 23 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 257 .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 88

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : بر تخلف از جیش اسامه لعن واقع شده ، پس مرتکب آن فاسق باشد .

و این برای تکذیب قول او کفایت میکند ، و گرنه نزد شیعه ثابت است که ابو بکر در واقع ایمان نداشت ، چه جای ارتکاب کبائر ! (1) 35 . ادعای اینکه مالک گفته : باری از مؤونه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خلاص شدید .

دهلوی گوید : مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است !

اگر مالک چنین مطلبی میگفت ، خالد چرا این کلام او را در اعتذارِ از قتلش ذکر نکرد ؟ !

و چرا عمر مالک را مسلم میگفت ; زیرا عمر به ابو بکر گفت : خالد مسلمی را قتل کرده ، پس او را قتل کن .

و ابو بکر چگونه خالد را نسبت به خطا مینمود ؟ ! و میگفت : ( تأول فأخطأ ) . (3) 36 . ادعای اینکه استخلاف ابو بکر در صلات در کتب معتبر شیعه مذکور است .

دهلوی گوید : در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 269 - 270 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 149 .

ص : 89

اشتداد پذیرفت و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند و به این خدمت مأمور ساختند . . . این است آنچه در " روضة الصفا " و " روضة الاحباب " و " حبیب السیر " و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی موجود است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز در کتابی از کتب تواریخ شیعه خلیفه نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را برای امامت صلات مذکور نیست . (2) 37 . ادعای اینکه پیش نمازی ابو بکر سیزده روز بوده .

دهلوی گوید : روز چهارشنبه بیست و هشتم صفر مذکور آن حضرت را مرض طاری شد . . . آخر روز چهار شنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از این کلام مفهوم میشود که : از شب پنج شنبه که در آن شب به اعتقاد او پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را خلیفه نماز فرمود ، بیست و نهم صفر بود ، و آن حضرت تا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول ( بنابر نقل عامه ) زنده بود ، و از بیست و نهم صفر تا دوازدهم ربیع الاول سیزده روز میشود .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 226 .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 90

و حال آنکه در " روضة الاحباب " مذکور است :

و چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز نتوانست آمد ، و روایتی آنکه : هفده نماز به جماعت بیرون حاضر نتوان شد . (1) 38 . ادعای اینکه امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نزد شیعه برای وجوب نیست .

دهلوی گوید : نزد شیعه ، امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر ; پس اگر امر صریح بالخصوص به ابو بکر ثابت هم شود - در باب همراه رفتن اسامه - و ابو بکر نرود هیچ خللی نمیآید ; زیرا که این امر شاید برای ندب باشد ، و ترک امر ندبی معصیت نیست . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر مراد این است که نزد جمیع علمای شیعه ، امر شارع برای امر وجوب متعین نیست - چنانچه ظاهر کلامش بر آن دلالت دارد - پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چرا که مذهب اکثر محققین علمای شیعه ( قدس سرهم ) آن است که امر للوجوب است .

و سید مرتضی ( رحمه الله ) نیز همین مذهب را اختیار کرده که امر للوجوب است .

و فرق مذهب مشهور و مذهب سید مرتضی آن است که : بنابر مشهور امر مقتضی وجوب است شرعاً ولغة ، و نزد سید مرتضی ( رحمه الله ) در لغت مشترک است بین .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 223 - 226 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 91

الوجوب و الاستحباب ، و در عرف شرع متعین است برای وجوب ، چنانچه سید مرتضی در کتاب " ذریعه " فرموده . (1) 39 . مطاعن ابو بکر را یک دو طعن دانسته که آن هم قابل اثبات نیست !

دهلوی گوید : این یک دو طعن که شیعه - از روایات اهل سنت - بر ابو بکر و امثال او ثابت میکنند ، اولا ثابت نمیشود ، و اگر بالفرض ثابت هم شود ، باید روایات اهل سنت در فضائل ابو بکر را در یک پله ترازو نهاد ، و این دو سه طعن را در پله دیگر ، و باهم باید سنجید ، و بعد از آن جواب باید طلبید . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : مطاعن ابو بکر در یک دو طعن منحصر نیستند ، بلکه مطاعن او بسیار است ، و - بحمدالله - اکثر آنها در این کتاب ثابت شده ، و تشکیک معاندی را گنجایش نماند .

و اگر یک طعن هم بر ابی بکر - که موجب عدم صحت امامتش باشد - ثابت گردد ، غاصب و ظالم بودن در خلافت ثابت خواهد شد ، و از این معنا عدم ایمان و کمال نفاق او ظاهر خواهد شد .

پس هرگاه نفاق و عدم ایمان او ثابت شد ، معلوم شود که جمیع فضائل او از موضوعات و مفتریات اهل سنت است . (3) .


1- الذریعة 1 / 53 . برای ، اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 271 - 274 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 270 - 271 .

ص : 92

40 . ادعای وجود فضائل ابو بکر در کتب شیعه !

دهلوی گوید : بعضی از آن - یعنی فضائل ابو بکر - در کتب شیعه هم مروی و صحیح است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کتب شیعه روایت صحیحی در فضیلت ابو بکر نیست . (2) 41 - 46 . کجا اتفاق اهل سیره نقل شده که :

ابو بکر در غزوه حمراء الاسد به مقابله با ابوسفیان فرستاده شده ؟ و در غزوه بنی النضیر و غزوه بنی لحیان به سمت کراع النعیم و غزوه تبوک امیر لشکر ابو بکر بود ؟ ! و در غزوه خیبر از او جنگ سخت به ظهور آمده است ؟ !

دهلوی در پاسخ طعن چهارم - که پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) هیچ گاه ابو بکر را بر امری که به اقامه دین و شرع متین تعلق داشته باشد ، والی نساخته اند - گفته :

این دعوی دروغ محض و بهتان صرف است ، به اجماع اهل سیر و تواریخ از شیعه و سنی ثابت و صحیح است که ابو بکر را بعد از شکست اُحُد چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده ، میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابو بکر به مقابله آنها پرداخت .

و در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابو بکر صدیق را امیر لشکر ساخته ، خود به دولت خانه تشریف فرمود .

و در سال ششم چون به غزوه بنی لِحْیان برآمدند . . . آن حضرت . . . سرایا به اطراف فرستادند ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابو بکر صدیق بود که به .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 270 .

ص : 93

سمت کراع الغمیم رخصت یافت .

در غزوه تبوک فرمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شرف نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثَنِیّة الوَداع فراهم آیند ، و امیر لشکرگاه صدیق باشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اولا : آنکه در کتب سیر و تواریخ شیعه از این حکایت حرفی و اثری به نظر نرسیده .

ثانیاً : آنکه اعتراف قسطلانی و عینی و ابن حجر به اینکه امارت ابو بکر در سوای سه سریه ثابت نشده ، تکذیب آن میکند . (2) ثالثاً : اکثر اهل تواریخ اتفاق نموده اند بر اینکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لوای جنگ را در این غزوه به دست حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عطا فرموده بود .

و بعضی از ایشان دادن لوا را به دست ابو بکر ، به قولی و روایتی واحد - که قائل و راوی آن معلوم و معروف نیست ! - ذکر کرده اند ولی از جهت آنکه متهم اند به افراط در محبت ابو بکر ، قول ایشان محل اعتماد نباشد .

و تکذیب میکند آن را آنچه در " فتح الباری " در شرح احادیث لواء النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفته : أخرج أحمد - بإسناد قوی - من حدیث ابن عباس : إن رایة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] کانت تکون مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورایة الأنصار مع سعد بن عبادة . . إلی آخر الحدیث . (3) و صاحب " استیعاب " از ابن عباس روایت کرده : قال : لعلی [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أربع خصال .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 - 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- ارشاد الساری 6 / 386 ، عمدة القاری 17 / 272 - 273 ، فتح الباری 7 / 399 .
3- فتح الباری 6 / 89 .

ص : 94

لیست لأحد غیره : هو أول عربی وعجمی صلّی مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف . . إلی آخر الحدیث . (1) رابعاً : آنکه در غزوه حمراء الاسد نوبت به مقابله هیچ یک نرسیده بود ، تا اولیای ابو بکر را - در صورت فرض صحت روایت مذکوره - دلیل افتخار و فضیلت او و مقاتله تواند شد . (2) 47 . ادعای نفرستادن حضرت امیر ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را در هیچ کاری !

دهلوی گوید : اگر به کاری نفرستادن موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نفرستادن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را به کاری ، کذب محض و افترای صرف است .

سپس مؤلف ( قدس سره ) مواردی را از بخاری غیر آن ذکر میکند ، مانند آنچه در " تاریخ یافعی " در بیان قصه جنگ جمل مذکور است : وأرسل علی [ ( علیه السلام ) ] ابنه الحسن [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة مع ناصر الحق عمار یستنفران من فیها . (4) .


1- الاستیعاب 3 / 1090 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 ، درج الدرر : 477 - 481. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 294 - 300 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
4- مرآة الجنان 1 / 96 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 335 - 339 .

ص : 95

48 . بنابر نقل عامه بلال خودش به ابو بکر گفت : به جای حضرت نماز بخوان نه از جانب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، پس چرا دهلوی به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسبت بی جا میدهد ؟

دهلوی گوید : ( پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) بلال را فرمود : اگر من نیایم ابو بکر را بگو که با مردم نماز بگزارد ، چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت بخاری که متضمن این قصه است ، دلالت صریحه دارد بر آنکه امامت ابی بکر در این نماز به اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) واقع نشده ، بلکه چون جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تشریف نیاورد ، بلال از طرف خود به ابو بکر گفت : که آیا امامت مردم خواهی کرد ؟ ابو بکر در جواب گفت : آری امامت میکنم اگر تو بخواهی ، و این است عبارت " صحیح بخاری " : عن سهل بن سعد : إن أُناسا من بنی عمرو بن عوف کان بینهم شیء ، فخرج إلیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فی أُناس من أصحابه ، یصلح بینهم فحضرت الصلاة ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأذّن بلال بالصلاة ، ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء إلی أبی بکر فقال : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] حبس ، وقد حضرت الصلاة ، فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ فقال : نعم ، إن شئت ; فأقام الصلاة فتقدّم أبو بکر . (2) اگر پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) امر فرموده بود ، بلال نمیگفت : فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ بلکه میگفت : حضرت فرموده که تو امامت صلات کنی .

و ابو بکر نمیگفت : ( نعم إن شئت ) . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- صحیح البخاری 2 / 63 - 64 و 3 / 165 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 325 - 326 .

ص : 96

49 . ادعای عزل حضرت هارون ( علیه السلام ) !

دهلوی گوید : جواب دیگر عمر معزول بود اما مثل حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خلافت حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] برای حضرت هارون ثابت بود ، از وقت استخلاف تا وقت وفات آن حضرت ( علیه السلام ) ، و به رجوع حضرت موسی ( علیه السلام ) ، خلافت از آن حضرت هرگز زایل نشده ، کما هو مشروح فی بحث الإمامة من کتب الشیعة . (2) 50 . ادعای بیجای اجماع !

دهلوی گوید : و در آخر خطبه اش این هم هست که : من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و شریعت خدا باشد ، اگر بالفرض به خلاف این شما را بفرمایم قبول ندارید ، و مرا آگاه کنید .

و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : پس کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که فرقه شیعه - بلا شبهه و شک - داخل در فرق اهل اسلام هستند ، و عقیده شان مخالف این عقیده است . ( زیرا آنها عصمت را شرط امامت میدانند ) . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن پنجم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 357 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
4- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 33 .

ص : 97

51 . ادعای بی اساس !

دهلوی گوید : در " نهج البلاغه " که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است مروی شده . . . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اصح الکتب و متواتر بودن " نهج البلاغه " بمجموعه نزد شیعه ممنوع و غیر مسلم است ، کما مرّ غیر مرّة . (2) 52 . ادعای بیعت کردن سعد بن عباده با ابو بکر با اینکه بزرگان عامه بر خلاف آن تصریح کرده اند .

دهلوی گوید : در روایات صحیحه اهل سنت ثابت است که : سعد بن عباده هم با ابو بکر بعد از این صحبت بیعت کرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نزد ثقات اهل سنت حتماً ثابت شده که سعد بن عباده هیچ گاه بیعت ابو بکر نکرده ، مانند : ابن تیمیه . (4) و فخر رازی که قائل شده به اینکه اجماع بر خلافت ابو بکر بعد فوت سعد بن عباده واقع شد . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 35 - 45 . مقصود مؤلف ( قدس سره ) آن است که در نسبت سنجی بین کتب روایی شیعه چنین نیست که امثال کتب اربعه در رتبه پایین تری از نهج البلاغه باشد . مضافاً به آنکه همه روایات نهج البلاغه متواتر نیست .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
4- منهاج السنة 8 / 314 .
5- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 98

و ابن اثیر جزری گوید : سعد بن عباده تا زنده بود بیعت کسی نکرده . (1) و همچنین عبدالعلی شارح " مسلم الثبوت " . (2) 53 . ادعای اینکه در هیچ کتابی از کتب عامه حتی با سند ضعیف هم نیامده که ابو بکر گفته باشد : لست بخیرکم و علی فیکم .

دهلوی در پاسخ طعن دهم گفته : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف .

اول این روایت را از کتب اهل سنت باید برآورد ، بعد از آن جواب باید خواست ، و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن ، کمال نادانی است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ابن روزبهان به وجود این حدیث در " صحاح " اهل سنت اقرار کرده . (4) .


1- اسد الغابة 3 / 222 .
2- فواتح الرحموت بشرخ مسلم الثبوت 2 / 224 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 131 - 134 .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
4- احقاق الحق : 229 . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 2 / 146 ، 150 - 154 . لازم به تذکر است که تعبیر ( لست بخیرکم ) یا ( ولست بخیرکم ) یا ( فلست بخیرکم ) در خطبه ابو بکر در بسیاری از کتب عامه آمده مانند : کنز العمال 5 / 599 ، 601 ، 607 ، 636 ، طبقات ابن سعد 3 / 182 و 5 / 304 ، ثقات ابن حبان 2 / 157 ، سیره ابن هشام 4 / 1075 ، تاریخ طبری 2 / 450 ، تخریج الاحادیث والآثار 2 / 604 - 605 .

ص : 99

54 . ادعای اینکه علمای شیعه لفظ « أقیلونی » بر روایت سابق افزوده اند .

دهلوی در ادامه مطلب سابق گوید : بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی . . ) نیز افزایند و گویند : ابو بکر استعفا مینمود از امامت ، و هر که استعفا نماید از امامت قابل امامت نباشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : غزالی و سبط ابن الجوزی آن را نقل کرده ، و به اعتراف فضل بن روزبهان در " صحاح " اهل سنت مذکور است . (2) 55 . اتهام بر شیعه به اینکه معتقدند حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت استعفا کرد .

دهلوی گوید : طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت و نبوت استعفا کرد و به هارون مدافعه نمود . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه آن است که : چنین دعوی بزرگ و عظیم بر زبان آورده ، و دلیل و شاهد آن اجمالا هم ذکر نکرده و باز خواسته که به آن حجت آرد و گلوی امام خود را به دعوی لسانی از طعن و ملام بدر آرد ؟ !

و عجب تر آنکه در باب نبوت هم این دعوی بی سر و پا به بسط تمام وارد ساخته ، (4) و در مقام استشهاد بر آن مهره سکوت بر لب گذاشته . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
2- سرّ العالَمَین وکشف ما فی الدارین : 18 - 19 ( المقالة الرابعة ) ، تذکرة الخواص : 65 ، احقاق الحق : 229 . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 2 / 146 - 154 .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 168 عقیده هشتم .
5- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 164 .

ص : 100

56 . عزل ابو بکر را که بسیاری از عامه نقل کرده اند خبط و خلط دانسته !

دهلوی درباره عزل ابو بکر از رساندن سوره برائت گوید : در این روایت ، طرفه خبط و خلط واقع شده . . . الی آخر . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت عزل ابی بکر را علمای ثقات و محدیثن اَثبات اهل سنت روایت فرموده اند ، مثل ترمذی و امام احمد بن حنبل و پسرش عبدالله و طبری و کواشی و حموی و امام ابوعبدالرحمن نسائی و سهیلی و ثعلبی و حاکم - مع الحکم بالصحة - و سید حفاظ ابن مردویه و ابن ابی شیبه و ابن حبان و عبدالرزاق و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابوعوانه و طبرانی و دارقطنی و بیهقی و سبط ابن الجوزی و سعید بن منصور کازرونی و اصیل الدین محدّث و سید جمال الدین محدّث و ابن حجر و شیخ عبدالحق دهلوی و غیر ایشان که اِحصاء اسمائشان مشکل است .

پس این جماعت بسیار و عدد بی شمار از علمای کبار خود را اصحاب خبط و خلط نامیدن . . . به غایت غریب و بدیع است ! (2) 57 . ادعای بی اساس وجود خطبه های ابو بکر در صحیح نسائی !

دهلوی گوید : خطبه های ابو بکر و صفت اقامه حج که از ابو بکر در آن هنگام به ظهور آمده ، در " صحیح نسائی " و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 185 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 101

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در " صحیح نسائی " یک خطبه ابو بکر هم نیست ، چه جا خُطب عدیده !

آری در " صحیح نسائی " یک روایت متضمن خطبه خواندن ابو بکر در مقامات عدیده مذکور است ، لیکن خطبه [ ای ] از خطب ابو بکر در آن مذکور نیست .

و مع هذا خود نسائی قدح و جرح راوی آن بیان نموده ، چنانچه گفته :

قال أبو عبد الرحمن : ابن خثیم لیس بالقوی فی الحدیث . (1) 58 . ادعای بیجای اجماع بر اقتدای امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به ابو بکر و . . .

دهلوی گوید : به اجماع اهل سیر ثابت است که علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این سفر اقتدا به ابو بکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع اهل سیر بر این معنا باطل محض و کذب صریح است .

و بالفرض اگر بعضِ اتباع و اشیاع ابو بکر ادعای این معنا نموده باشند ، شیعه آن را کی باور میدارند تا بر ایشان حجت تمام شود . (3) 59 . ادعای عدالت ابو بکر !

دهلوی گوید : عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا پیغمبر و آیات .


1- سنن نسائی 5 / 247 - 248 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 242 - 244 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 245 .

ص : 102

قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه ، دلیل نمیشود بر عدم صلاحیت و ریاست . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نزد اهل حق هرگز عدالت ابو بکر ثابت نیست .

و اثبات شهادت آیات قرآنی ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هزار جا بر عدالت ابو بکر به طرق سنیه هم سخت دشوار است تا به طرق شیعه چه رسد ! (2) 60 . ادعای اینکه ابو بکر برای امارت حج نصب شده نه بر ادای سوره برائت !

دهلوی گوید : اکثر روایات به این مضمون آمده اند که : ابو بکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن برائت . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت و عزل او را جماعتی از صحابه روایت کرده اند : افضل ایشان جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و دیگران مانند : ابن عباس ، ابوسعید خدری ، خود ابو بکر ، ابن عمر ، ابوهریره ، ابن ابیوقاص ، ابورافع ، انس بن مالک .

سپس مؤلف به نقل روایات از کتب عامه میپردازد . (4) 61 . ادعای اینکه از کتب ذیل ظاهر میشود که هر دو را برای ادای برائت فرستادند ، و احتمال میرود که هر دو در این کار شریک بوده اند .

دهلوی گوید : از " معالم " و " حسینی " و " معارج " و " روضة الاحباب " و " حبیب .


1- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 268 .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 188 - 208 .

ص : 103

السیر " و " مدارج " چنان ظاهر میشود که : اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابو بکر را به قرائت این سوره امر نموده بود بعد از آن علی مرتضی ( علیه السلام ) را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد :

. . . دوم : آنکه علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابو بکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات " روضة الاحباب " و " بخاری " و " مسلم " و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عبارات این کتب به تمام صراحت و کمال وضوح ، نصوص صریحه اند در عزل ابی بکر از ادای سوره برائت ، و اصلا احتمال دوم را در آن گنجایش نیست .

سپس مؤلف به نقل عبارات کتب مذکور میپردازد . (2) 62 . ادعای اجماع بر معزول نشدن ابو بکر از امارت حاجّ دهلوی گوید : بالاجماع ثابت است که ابو بکر از امارت حج معزول نشد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر غرض از اجماع بر عدم عزل ابی بکر ، اجماع شیعه و سنی است ، پس کذب فضیح و بهتان صریح است که اَدنی محصلی ریبی در بطلان آن ندارد .

( بلکه ) از روایات اهل سنت ( نیز ) عزل ابی بکر از حج ثابت میشود .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 218 - 223 .
3- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 104

سپس مؤلف به نقل برخی از عبارات روایات از کتب آنها میپردازد . (1) 63 . ادعای رفاقت عباس با ابو بکر از ابتدای خلافت او دهلوی گوید : عباس همیشه از ابتدای خلافت ابو بکر با او رفیق و مشیر ماند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای رفیق و مشیر ماندن عباس با ابو بکر از ابتدای خلافت غلط محض و افترای صرف است ، در حدیث " صحیح مسلم " وارد شده که : زهری بعدِ روایت بیعت نکردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با ابو بکر تا شش ماه ، گفته : ( ولا أحد من بنی هاشم ) ، یعنی : کسی از بنی هاشم با او بیعت نکرده . (3) و شک نیست در اینکه عباس از جمله بنی هاشم بود . (4) 64 . ادعای اینکه خبر ( لا نورث ) را غیر از ابو بکر دیگران هم نقل کرده اند !

دهلوی گوید : آنچه گفته اند : فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به خبر یک .


1- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 16 / 503 ، کنزالعمال 2 / 417 ، روضة الصفا 2 / 521 - 522 ( چاپ مرکزی ) 2 / 166 - 167 ( چاپ سنگی ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 228 - 234 .
2- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- صحیح مسلم 5 / 153 - 154 . و مراجعه شود به : شرح مسلم نووی 12 / 77 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، فتح الباری 7 / 379 ، سنن کبری ، بیهقی 6 / 300 ، السیرة الحلبیة 3 / 360 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 ، الریاض النضرة 1 / 243 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، و مصادر دیگر .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 301 - 304 .

ص : 105

کس - که خودش بود - جواب داد ، دروغ محض است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تکذیب تفرّد ابو بکر به خبر موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ماترکناه صدقة ) کمال وقاحت و نهایت بیباکی است ; زیرا که اجله اهل سنت این خبر را از متفردات ابو بکر دانسته اند ، و اختصاص او را به این خبر از فضائل او شمرده اند ، (2) پس او علمای اعلام خود را کاذب و دروغگو قرار میدهد ، و فضیلت امام خود را باطل میسازد . (3) 65 . افترا بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) که خبر ( لا نورث ) را نقل کرده اند !

دهلوی گوید : این خبر در کتب اهل سنت به روایت . . . ( جمعی از صحابه را نام برده ، سپس گوید : ) و از جمله اینها مرتضی علی ( علیه السلام ) است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی علی ( علیه السلام ) ، ابو بکر را در روایت این حدیث کاذب و دروغگو ، و در منع میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آثم و گنهکار و خائن و غادر میدانست ، و همیشه طالب میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابو بکر و عمر ماند .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 274 - 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
2- تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 73 ، الصواعق المحرقة 1 / 85 ، شرح مختصر منتهی الأصولی ( شرح مختصر الاصول ابن حاجب عضدی ) 2 / 426 ، فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت ( المطبوع مع المستصفی ) 2 / 132 ، کشف الاسرار بخاری 2 / 543 - 544 ، المحصول رازی 4 / 368 - 369 ، المنخول غزالی : 252 - 253 ، شرح ابن ابی الحدید : 16 / 228 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 305 - 316 .
4- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 106

چنان که در " صحیح مسلم " در کتاب الجهاد مذکور است . (1) 66 . ادعای بیجای افاده یقین !

دهلوی گوید : زیرا که نام جماعت که مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این معنا نزد شیعه باطل است ، بلکه نزد اهل سنت هم افاده یقین محل کلام است ، کما یظهر من بحث خبر الآحاد من کتب الأُصول . (3) 67 . ادعای اجماع بر اینکه متروکه حضرت از خیبر و فدک به دست علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود .

دهلوی گوید : به اجماع اهل سیر و تواریخ و علمای حدیث ثابت و مقرر است که : متروکه حضرت از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ; زیرا آنچه از .


1- صحیح مسلم 5 / 151 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، و مراجعه شود به : السنن الکبری للبیهقی 6 / 298 ، شرح مسلم للنووی 12 / 72 ، فتح الباری 6 / 144 ، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی 12 / 371 ، شرح ابن ابی الحدید 20 / 20 - 21. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 318 - 326 .
2- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 341 .
4- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 107

حدیث " بخاری " ثابت است همین قدر است که متروکه آن حضرت آنچه در مدینه بود عمر به حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس داده بود ، و خیبر و فدک را نداد . (1) 68 . ادعای اجماع فریقین بر استیذان امام مجتبی ( علیه السلام ) از عایشه دهلوی گوید : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که : چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از ام المؤمنین عایشه صدیقه استیذان طلبید که مرا هم موضعی در جوار جد خود بدهد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه به روایات شیعه ثابت نشده ، و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است . (3) 69 . افترا بر شیعه به طعن تراشی دهلوی گوید : در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول باب مطاعن ابو بکر ، منع میراث مینوشتند و میگفتند ، چون عدم توریث پیغمبر ثابت شد ، از این دعوی انتقال نموده ، و دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر برآوردند که این طعن سیزدهم است . (4) .


1- صحیح بخاری 4 / 42 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 357 - 358 .
2- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 380 - 381 .
4- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 108

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ، هرگز شیعه دعوی دوم بعدِ دعوی اول نتراشیده اند ، بلکه همیشه به هر دو طعن ابو بکر را مطعون کرده اند .

به روایات خود اهل سنت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، دعوی هبه فدک نموده ، و جناب علامه حلی ( رحمه الله ) و مولانا محمد باقر مجلسی و دیگر علمای شیعه هر دو امر را در یک طعن نوشته اند .

و هر دو دعوی علی الترتیب از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به ظهور آمده ، اول دعوی هبه فدک نموده ، چون ابو بکر آن را ردّ نمود دعوی میراث در پیش ساخته . (1) 70 . انکار مطلب مسلّمی که بسیاری از اهل سنت آن را نقل کرده اند !

دهلوی گوید : دعوی هبه از حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] و شهادت دادن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن یا حسنین ( علیهما السلام ) - علی اختلاف الروایات - در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، محض از مفتریات شیعه است ، در مقام الزام اهل سنت آوردن و جواب آن طلبیدن کمال سفاهت است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : انکار وجود این دعوی و شهادت در کتب اهل سنت ، ناشی از کمال عناد و عصبیت است ; زیرا که این دعوی در کتب کثیره از کتب معتمده و اسفار معتبره ایشان مذکور است ، مثل :

.


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 390 - 397 .
2- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 109

تصانیف عمر بن شبّه ، مجد مورخ ، ابو بکر جوهری ، " مغنی " قاضی القضات ، " ملل و نحل " شهرستانی ، " کتاب الموافقه " ابن السمان ، " معجم البلدان " یاقوت حموی ، " محلّی " ابن حزم ، " نهایة العقول " ، " تفسیر کبیر " مسمی به " مفاتیح الغیب " ، و " ریاض النضرة " ، و کتاب " الاکتفاء " ، و " فصل الخطاب " ، و " مواقف " ، و " شرح مواقف " ، و " جواهر العقدین " ، و " وفاء الوفا " ، و " خلاصة الوفا " هر سه از سید سمهودی ، و " حاشیه " صلاح الدین رومی بر " شرح عقائد " نسفی از تفتازانی ، و " صواعق محرقه " ، و " براهین قاطعه " ، و " مقصد اقصی " ، و " معارج النبوة " ، و " حبیب السیر " ، و " روضة الصفا " و . . . و در بسیاری از این کتب وقوع شهادت هم بر این دعوی مذکور است .

سپس مؤلف به نقل عبارات آنها میپردازد . (1) 71 . ادعای اجماع بر اینکه در زمان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فدک در تصرف حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیامده .

دهلوی گوید : فدک بالاجماع در حیات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در تصرف [ حضرت ] زهرا ( علیها السلام ) نیامده . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع کذب محض و بهتان صرف است ، و شیعه داخل این اجماع نیستند ، بلکه گویند : فدک از وقت هبه تا انتزاع ابو بکر ، در دست حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بود . و روایات اهل سنت هم بر این معنا دلالت دارد . (3) .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 30 - 54 .
2- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 66 - 74 .

ص : 110

72 . ادعای اینکه وعید بر اغضاب حضرت زهرا ( علیها السلام ) وارد است نه غضب ایشان !

دهلوی گوید : چون وعید به لفظ اغضاب است نه غضب ، ابو بکر را از این چه باک ، اگر به این لفظ بود که : ( من غضبتْ علیه غضبتُ علیه ) ابو بکر را خوف میبود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نفی وعید به لفظ غضب ، کذب باطل و دروغ بی فروغ است که به سبب مزید عصبیت و عناد یا کمال قصور باع و فقدان اطلاع جسارت بر آن کرده ، و بر متتبع کتب احادیث آشکار است که وعید به لفظ غضب هم واقع شده . (2) 73 . ادعای دلالت روایات فریقین بر رضایت حضرت زهرا ( علیها السلام ) از ابو بکر !

دهلوی گوید : لیکن در روایت شیعه و سنی صحیح و ثابت است که :

این امر خیلی بر ابو بکر شاق آمد و امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را شفیع خود ساخت .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 162 - 175 . شایان ذکر است که لفظ ( غضب ) در برخی روایات آمده ، مانند : « و من غضبت علیه فاطمة غضبت علیه ، و من غضبت علیه غضب الله علیه » . ( فرائد السمطین 2 / 67 ، مقتل الحسین ( علیه السلام ) خوارزمی : 100 ) و « إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » . ( مستدرک حاکم 3 / 153 - 154 ( حکم به صحّت روایت هم نموده ) ، مجمع الزّوائد 9 / 203 ( از طبرانی به سندی که آن را ستوده ) ، کنز العمّال 2 / 111 و 13 / 674 ( از مصادر متعدّد ) ، اسدالغابة 5 / 522 ، الاصابة 8 / 265 - 266 ، الصواعق المحرقة 2 / 507 ، مدارج النبوة 2 / 589 .

ص : 111

تا آنکه حضرت زهرا ( علیها السلام ) از او خشنود شد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : رضای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابو بکر کذب صریح است و بهتان فضیح !

در نقض جواب طعن دوازدهم از " صحیح بخاری " حدیثی نقل شد ، در آن حدیث واقع است : فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّی توفّیت ، وعاشت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر . (2) 74 . باز افترا بر شیعه به طعن تراشی !

دهلوی گوید : علمای شیعه چون دیدند که هبه به غیر قبض موجب ملک نمیشود ، ناچار در زمان ما علمای ایشان از این دعوی نیز انتقال نموده ، دعوی دیگر بر آوردند ، و طعن دیگر تراشیدند که آن طعن چهاردهم است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و بهتان صرف است ، لازم بود که برای تصدیق این قول خود ، نام آن علمای زمان خود که از این دعوی انتقال نموده ، دعوی دیگر تراشیده اند ، در اینجا مذکور میکرد ! (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- صحیح بخاری 4 / 42 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 183 - 185 .
3- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 193 - 195 .

ص : 112

75 . طعنی ساختگی را به رُخ شیعه کشیدن !

دهلوی گوید : طعن چهاردهم : آنکه پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به فدک وصیت کرده بود ، و ابو بکر او را بر فدک تصرف نداد ، پس خلاف وصیت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این طعن در هیچ کتابی از کتب شیعه - که در مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان تصنیف نموده اند - نیست . (2) 76 . مطلبی را به مجالس المؤمنین نسبت داده که در آن نیست .

دهلوی گوید : چنانچه قاضی نورالله در " مجالس المؤمنین " به تفصیل ذکر نموده . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اخذ نمودن حضرت امام رضا ( علیه السلام ) فدک را در آنجا مذکور نیست . (4) 77 . افترا بر امامیه دهلوی گوید : هرگاه امام خروج فرماید و به جنگ و قتال مشغول شود ، او را .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 210 .
3- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- مجالس المؤمنین 1 / 50 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 218 .

ص : 113

تقیه حرام میگردد ، چنانچه مذهب جمیع امامیه است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مطلب کذب محض و افترای صرف است . (2) 78 . ادعای بیجای رفع کدورت به روایات فریقین !

دهلوی گوید : در میان ابو بکر و حضرت زهرا ( علیها السلام ) بابت این مقدمه به صلح و صفا انجامید ، و رفع کدورت به خوبی حاصل گردید ، چنانچه از روایات شیعه و سنی به ثبوت رسید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایات طرفین دلالت بر کذب این دعوی میکند ، و روایات اهل سنت در ردّ جواب طعن سیزدهم نقل نموده شد . (4) 79 . ادعای اجماع فریقین بر نماز خواندن سعید بن عاص بر جنازه امام حسن ( علیه السلام ) دهلوی گوید : به اجماع مورخین طرفین از شیعه و سنی : چون جنازه امام حسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را آوردند ، امام حسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] به سعید بن العاص که از جانب معاویه امارت داشت ، اشاره کرده فرمود که : اگر نه سنّت جدّ من بر آن بودی که امام جنازه امیر باشد هرگز تو را پیش نمیکردم . (5) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع مورخین طرفین بر امامت سعید بن العاص .


1- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 223 .
3- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 183 - 190 ، 247 .
5- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 114

و گفتن امام حسین ( علیه السلام ) کلام مذکور را ممنوع است ، بلکه مورخین و محدّثین شیعه میگویند که : حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خود بر امام حسن ( علیه السلام ) نماز گزارد . (1) 80 . ادعایی بی دلیل !

دهلوی گوید : مرده را به آتش سوختن ، برای عبرت دیگران درست است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مجرد ادعاست ، و دلیلی بر آن از کتاب و سنت اقامه نکرده است . (3) 81 . روایت مستند عامه را به راویان شیعه نسبت داده و آن را غلط گفته !

دهلوی گوید : و آنچه بعضی روات شیعه گفته اند که : ابو بکر فجائه سلمی را - که قطع طریق میکرد - زنده در آتش انداخت و سوخت ، غلط محض است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : غلط دانستن و اختصاص این قضیه به بعض روات شیعه ، ناشی از اختلاط عقل ، و انتشار حواس و اختلال دماغ است !

احراق ابو بکر فجائه سلمی را به تصریح و اعتراف جمعی و روایت و نقل جمعی دیگر از اکابر اهل سنت ثابت است . (5) .


1- الکافی 1 / 300 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 253 .
2- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 324 .
4- تحفه اثنا عشریه : 283 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
5- الاستیعاب 2 / 776 ، المستقصی 1 / 428 ، تاریخ الطبری 3 / 224 ، کنزالعمال 5 / 631 - 633 ، فتح الباری 6 / 105 و بسیاری از مصادر دیگر که در جلد سوم تشیید المطاعن تحت عنوان ( مطاعنی دیگر ) خواهد آمد . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 320 ، 336 ، 344 ، 406 - 410 .

ص : 115

82 . به روایت عامه استدلال کرده و آن را به شیعه نسبت داده !

دهلوی گوید : اگر ابو بکر را مسأله جده وکلاله معلوم نبود ، در امامت او نقصانی نمیکند ; زیرا که به موجب روایات شیعه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را نیز بعض مسائل معلوم نبود ، حال آنکه بالاجماع امام مطلق بود .

روی عبد الله بن بشیر : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] سُئل عن مسألة ، فقال : لا علم لی بها ، ثم قال : و أبردها علی کبدی ، سئلت عما لا أعلم .

ورواه سعدان بن نضیر أیضاً . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : إن هذا إلاّ إفک مبین ، نوبت وقاحت و جسارت او به اینجا رسیده که از افترای قبیح بر حضرت امیر ( علیه السلام ) اصلا مبالات نمیکند ! !

افترا بر شیعه که آسان است ، لیکن از افترا بر جناب امیر ( علیه السلام ) - که به اعتراف او بالاجماع امام مطلق است - اجتناب و خوف لازم است .

دعوی کردن که - معاذ الله ! - به روایات شیعه جناب امیر ( علیه السلام ) را بعض مسائل معلوم نبود ، و دلیلش روایت جعلی سعدان بن نصر آوردن ، نهایت عجیب و به غایت غریب است .

این روایت را در " کنزالعمال " در کتاب العلم نقل کرده . (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 284 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- کنزالعمال 10 / 302 ( با قدری اختلاف ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 355 .

ص : 116

خیانت در نقل به حذف و اسقاط و . . .

از جمله خیانات او حذف و اسقاط مطالبی است که به ضررش تمام میشده ، مانند موارد ذیل :

83 . گروهی از صحابه گواهی دادند که آواز اذان از قوم مالک شنیدند ولی او فقط به ابوقتاده نسبت داده و گواهی دیگران را ذکر نکرده .

دهلوی گوید : ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم وی شنیده ام ، و جماعت دیگر - که هم در آن سریه بودند - عکس آن ظاهر نمودند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این به ظاهرش دلالت میکند که تنها ابوقتاده گواهی شنیدن اذان از قوم مالک داده ، و حال آنکه در عبارت " تاریخ طبری " که این فاضل آن را در حاشیه نقل کرده این الفاظ واقع است :

وقال آخرون : سمعناه ، وقال أبو قتاده : سمعناه . (2) یعنی دیگران گفتند که : شنیدیم ، و ابوقتاده گفت که : ما شنیدیم . (3) 84 . حذف و اسقاط آخر عبارت استیعاب که دلالت بر عدم ارتداد مالک دارد .

دهلوی گوید : فی الاستیعاب : وأَمَّرَه - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ; و قتل علی یدیه أکثر أهل الردة ، منهم : مسیلمة ، و مالک بن نویرة . . . إلی آخر ما قال . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 532 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 129 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 117

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کتاب " استیعاب " بعد از عبارت مذکوره ، عبارتی واقع است که دلالت بر نفی ارتداد مالک بن نویره میکند ، لهذا این ناصبی آن عبارت را نقل نکرده ، و آن عبارت این است : وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة فقیل : إنه قتله مسلماً . . أی قتله خالد لظنّ ظنّه به ، و کلام سمعه منه .

وأنکر علیه أبو قتادة قتله ، وخالفه فی ذلک وأقسم أن لا یقاتل تحت رایته أبداً . (1) یعنی اختلاف واقع است در حال مالک بن نویره ، پس گفته شد که قتل کرده خالد او را در حالتی که مسلمان بود به سبب گمانی که به او کرد و کلامی که از او شنید ، و انکار کرد بر خالد ، ابوقتاده قتل او را ، و مخالفت کرد او را در این معنا ، و قسم خورد که مقاتله نکند زیر رایت او گاهی هرگز . (2) 85 . حذف اعتراض صحابه به امارت اسامه و توبیخ نمودن حضرت آنها را دهلوی گوید : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه ، آن حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند برای جنگ رومیان و انتقام زید بن حارثه ; روز سه شنبه بیست و هفتم ، اسامة بن زید را امیر لشکر ساخت . . . تا آخر . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : چون او در نقل قصه تصرف به کار برده ، ما عبارت " روضة الاحباب " را - که از جمله کتب معتبره اهل سنت است ، و در این قول هم او حواله به آن کرده نقل نماییم تا تصرف او ثابت و متحقق گردد .

سپس از آن نقل کرده که :

.


1- الاستیعاب 2 / 429 .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 160 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 118

آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند : این غلام را پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بر مهاجرین اولین امیر میگرداند ؟ ! مقاله این جمع به سمع شریف حضرت رسید ، بسیار به غضب رفت ، و با وجود حمی و صداع از خانه بیرون آمد ، و سر مبارک را به عصابه ای بر بسته بود ، پس بر منبر برآمد و حمد و ثنای حق تعالی به تقدیم رسانید ، و بعد از آن فرمود : ای گروه مردم ! این چه مقاله است که از بعضی شما به من رسید در باب امیر گردانیدن من اسامه را ؟ ! اگر امروز طعن در امارت وی مینمایید ، پس البته طعن کرده اید در امارت پدرش پیش از این ! (1) ( پس با اینکه دهلوی در صدد نقل تفصیل مطلب بوده - چون گفته : ( تفصیلش آنکه : . . . ) - ولی قسمتی که متضمن اعتراض صحابه به دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مبتنی بر فرماندهی اسامه بوده را برای حفظ آبروی صحابه حذف و اسقاط نموده است ) . (2) 86 . حذف فرار ابو بکر و عمر در وادی الرمل دهلوی گوید : در " معارج " و " حبیب السیر " مذکور است که : بعد از غزوه تبوک ، اعرابی در حضور جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده ، عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابو بکر صدیق داده ، او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : استدلال به این قصه بر فضیلت ابو بکر از قبیل استدلال به آیه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (4) بر عدم وجوب صلات است ; زیرا که عبارت " معارج " و .


1- روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 211 - 214 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
4- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 119

" حبیب السیر " صریح است در انهزام ابی بکر و عمر ، تا آنکه آخر الامر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای کفایت این مهم فرستاد ، و آن جناب فتح این مهم فرمود . (1) 87 . روایت حاکم و ترمذی که در آن مأمور بودن ابو بکر برای ادای برائت نقل شده را تقطیع ، و قسمتی را که با غرضش منافات داشته نیاورده است .

دهلوی گوید : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد ، چنانچه در " سنن " ترمذی و " مستدرک " حاکم به روایت ابن عباس ثابت است که : کان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی ، فإذا أعیی قام أبو بکر . وفی روایة : فإذا بحّ قام أبو هریرة فنادی بها . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : او تمام روایت را ننوشته به جهت آنکه شروع روایت منافی ادعای باطل او بود ، و تمام روایت را سیوطی در " درّ منثور " به این وجه نقل کرده : أخرج الترمذی - وحسّنه - وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی فی الدلائل عن ابن عباس : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات . .

فکان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها . (3) .


1- مراجعه شود به معارج النبوة 4 / 242 ، حبیب السیر 1 / 401 - 402 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 320 - 325 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 210 . و لم یرد فی المصدر المطبوع قوله : ( فإذا أعیی قام أبوبکر فنادی بها ) ، مع وجوده فی سنن الترمذی 4 / 340 . قال الألبانی - فی ارواء الغلیل 4 / 303 - : ورجاله کلّه ثقات رجال البخاری ، فهو صحیح الاسناد .

ص : 120

بیان منافات آنکه : او در سابق ادعا نموده که :

ارجح نزد اهل حدیث همین است که ابو بکر برای ادای سوره برائت منصوب نشده ، پس چون نصب نشد عزل چرا واقع شود ؟ !

و در صدر این روایت - که اعاظم محدّثین ، اعنی ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند ، ترمذی و حاکم تحسین و تصحیح آن نموده اند - تصریح است به اینکه اولا ابو بکر برای منادات به این کلمات مأمور شده بود ، بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را حکم فرمودند به اینکه به این کلمات ندا فرماید . (1) 88 . خیانت در نقل نامه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) دهلوی گوید : امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر بن ابی سلمه را - که از شیعه مخلصین حضرت و عابد و زاهد و امین و عالم و فقیه و متقی بود - از ولایت بحرین عزل فرمود ، و در مقام عذر به او نامه ای نوشت که در " نهج البلاغه " موجود است :

« أمّا بعد ; فإنی ولّیت النعمان . . علی البحرین ، ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ولا متّهم ولا مأثوم » . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خواجه کابلی در نقل نامه جناب امیر ( علیه السلام ) خیانت نموده ، و عبارتی که دافع شبهه بود ، سرقت کرده ، و دهلوی هم به تقلیدش در خیانت و جنایت او شریک شده .

دنباله نامه حضرت در " نهج البلاغه " چنین مسطور است :

. . فلقد أردت المسیر إلی ظَلَمة الشام ، وأحببت أن تشهد معی فإنک ممّن .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 262 - 265 .
2- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 121

أستظهر به علی جهاد العدوّ ، وإقامة عمود الدین ، إن شاء الله تعالی . (1) پس معلوم شد که وجه نزع ولایت این بود که آن جناب اراده جنگ اهل شام داشت ، و عمر بن ابی سلمه ، چون مرد ثقه و امین و قابل استعانت در جهاد اعداء دین بود ، لهذا آن جناب خواست که او را همراه رکابِ سعادت انتساب دارد ، تا به قتال و نزال اهل ضلال اشتغال ورزد ، پس در حقیقت این عزل نیست بلکه از یک کار بر کار دیگر - که از آن اهم و اعظم بود - مقرر ساختن است .

پس در عزل ابی بکر و عزل عمر بن ابی سلمه تفاوت ظاهر باشد به چندین وجه . . . (2) 89 . خیانت و تقطیع در نقل کلام علامه دهلوی گوید : در کتاب " منهج الکرامة " شیخ ابن مطهر حلی چیزی گفته که به سبب آن اشکال از بیخ و بن برکنده شد ، و اصلا جای طعن بر ابو بکر نماند ، وهو : انه لمّا وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک کتب لها کتاباً . . إلی آخره . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : علامه حلی ( رحمه الله ) در " منهاج الکرامة " فرموده :

لمّا وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک ، کتب لها بها کتاباً وردّها علیها ، فخرجت من عنده فلقیها عمر فخرق الکتاب . (4) پس در کلام علامه چنانچه نوشته دادن ابو بکر کتابتی درباره فدک مذکور است ، این هم مذکور است که عمر آن کتاب را از آن جناب گرفته بدرید .

.


1- نهج البلاغة 3 / 67 ، ( نامه 42 ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 268 - 271 .
3- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- منهاج الکرامة : 104 .

ص : 122

پس به سبب تقریر فعل عمر ، طعن دو بالا شد ، یعنی هم فدک نداد و هم عمر اهانتی و ایذائی که به آن جناب رسانیده بود ، بر آن راضی شد و سکوت ورزید . (1) 90 . استدلال به روایت تقطیع شده ، سپس افترا بستن بر امام صادق ( علیه السلام ) که حکم را نمیدانستند !

دهلوی گوید : و نیز حضرت امام به حق ناطق صادق ( علیه السلام ) را بعضی مسائل معلوم نبود : روی صاحب قرب الإسناد من الإمامیة ، عن إسماعیل بن جابر : أنه قال : قلت لأبی عبد الله ( علیه السلام ) فی طعام أهل الکتاب ، فقال : « لا تأکله » ، ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله » ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله ولا تترکه إلاّ تنزهاً ، إن فی آنیتهم الخمر ولحم الخنزیر » .

از این خبر صریح معلوم شد که امام را حکم طعام اهل کتاب معلوم نبود ، و آخر بعد تأمل بسیار هم حکم صریح معلوم نشد ، ناچار به احتیاط عمل فرمود (2) .

با اینکه : این روایت در قرب الاسناد نیست .

در مصادر دیگر هم همراه با زیاده ای است که صاحب تحفه نیاورده است !

حضرت در آخر روایت فرمود : « لا تترکه تقول إنه حرام ، و لکن تترکه تنزهاً » . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حضرت در جواب سائل فرموه : « لا تأکله » ، پس اگر در اصطلاح دهلوی عدم علم ، علم را میگویند ، فلا مشاحّة فی الاصطلاح !

حکم صریح از این حدیث - اجتناب به طریق کراهت - مستفاد است ، و در آخر .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 234 - 237 .
2- تحفه اثنا عشریه : 283 - 284 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
3- محاسن 2 / 454 ، کافی 6 / 264 ، تهذیب 9 / 87 ، وسائل الشیعه 24 / 211 .

ص : 123

تصریح نمود که : به جهت آن است که در آنیه شان خمر و لحم خنزیر است نه آنکه به جهت حرمت اکل باشد . (1)

تدلیسات

91 . انحصار مطاعن ابو بکر در ده ، پانزده دهلوی گوید : کسی که در تمام عمر خود ده کار یا دوازده کار به عمل آورد . . . الی آخر .

سپس گفته : مطاعن ابو بکر ، و آن پانزده طعن است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حصر امور مذکوره در ده یا دوازده ممنوع است ; زیرا که علمای شیعه مطاعن ثلاثه را به طریق حصر ذکر نکرده اند ، بلکه بر طریق تمثیل ، حسب گنجایش مقام و فرصتِ وقت ، هر کس هر قدر که خواسته به ذکر آن پرداخته .

و باز میفرماید : حصر مطاعن ابو بکر در پانزده - که ظاهر کلامش دلالت بر آن میکند - نه عقلی است نه استقرایی ; اما انتفای حصر عقلی ; پس واضح و لائح است .

و اما انتفای حصر استقرایی ; پس از جهت آنکه دانستی که علمای شیعه مطاعن هیچ یک از اصحاب را به طریق حصر ذکر نکرده اند .

چنانچه مولانا محمّدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب " حق الیقین " فرموده :

.


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 379 - 380 .
2- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 124

مطلب اول در مطاعن ابو بکر است ، و آن بسیار است ، و به قلیلی در این رساله اکتفا مینماییم . (1) و مع هذا چند مطاعن ابو بکر را که در کتب مشهوره مذکور است ذکر نکرده . (2) 92 . مصادره به مطلوب !

دهلوی گوید : جواب دیگر آنکه : صدیق خلیفه رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بود . . . الی آخر . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اصل دعوی اهل سنت همین است که ابو بکر خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

و شیعیان برای نقض این دعوی گفته اند : خلیفه را میباید که معصوم و محفوظ باشد از مطاعن ، و ابو بکر مطعون بود به مطاعن کثیره ، و از جمله مطاعن او طعن مذکور است .

پس در جواب این اعتراض ذکر اصل دعوی مناسب نیست . (4) 93 . خلط قصه پیش نمازی به جیش اسامه دهلوی گوید : اعیان مهاجر و انصار مثل ابو بکر صدیق و عمر بن الخطاب و عثمان و سعد بن وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و .


1- حق الیقین : 154 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 30 ، 38 - 39 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 172 - 173 .

ص : 125

سلمة بن اسلم همه ساختگی کرده ، دیره و خیمه بیرون فرستادند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند که در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ناظر را از این کلام چنان گمان میشود که ناقلان قصه اسامه ، حدیث مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را به امامت صلات ، در ضمن آن قصه نقل کرده اند ; و حال آنکه این معنا خلاف واقع است ، چنانچه از عبارت " روضة الاحباب " معلوم شد ، (2) بلکه قصه اسامه را روات آن جداگانه نقل کرده اند ، و حدیث امامت صلات ابو بکر را جدا .

( و از خلط دو قضیه چنین برداشت میشود که : راویان قضیه جیش اسامه گفته اند که پس از آن ، پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابو بکر را بر امامت نماز نصب نمود ) . (3) 94 . عدم ذکر ابو بکر و عمر و عثمان در افراد لشکر اسامه دهلوی گوید : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه . . . الی آخر . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : پس چون در نقل این قصه تصرف به کار برده ، ما عبارت " روضة الاحباب " را - که از جمله کتب معتب .


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 223 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 126

حواله به آن کرده نقل نماییم تا تصرف او ثابت و متحقق گردد .

در عبارت " روضة الاحباب " به صراحت تمام مذکور است که :

ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند . (1) و او این مضمون را صراحتاً ذکر نکرده ، اگر چه از قول او که : ( ابو بکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ) . . . الی آخر ، التزاماً مستفاد میشود . (2) 95 . تشکیک در بودن ابو بکر با جیش اسامه !

دهلوی گوید : اگر بالفرض ابو بکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود . . . تا آخر . (3) اشکال : جای هیچ تشکیک و احتمال خلافی در مطلب نیست ، چنان که مؤلف فرموده :

مأموریِ ابو بکر به خروج همراه جیش اسامه ، به روایات و اقوال ثقات متقدمین و متأخرین اهل سنت ثابت است ، کالواقدی ، وابن سعد ، وابن إسحاق ، وابن الجوزی ، والذهبی ، وابن حجر العسقلانی ، والقسطلانی ، وجمال الدین المحدّث ، وعبد الحق الدهلوی . . وغیرهم ممّن لا یخفی . (4) .


1- روضة الاحباب ، ورق : 166 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 214 .
3- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
4- روضة الاحباب ، ورق : 166 ، مدارج النبوة 2 / 530 - 531 ، فتح الباری 7 / 69 و 8 / 115 - 116 ، ارشاد الساری 6 / 126 ، تهذیب التهذیب 1 / 182 و مراجعه شود به : شرح ابن ابی الحدید 1 / 159 - 160 و 6 / 52 ، 9 / 196 - 197 ، 12 / 83 ، 17 / 183 ( عن کثیر من المحدّثین ) ; البدایة والنهایة 6 / 335 ; تهذیب الکمال 2 / 340 ; الکامل لابن الأثیر 2 / 317 ; تاریخ الخمیس 2 / 154 ; وفیات الأعیان 8 / 374 ; جامع الأحادیث الکبیر 13 / 211 ; فتح الباری 8 / 115 ( أواخر کتاب المغازی ) ; تاریخ الیعقوبی 2 / 76 - 77 و 113 ; السیرة الحلبیة 3 / 228 ; عیون الأثر 2 / 352 ; نهایة الإرب 17 / 370 و 19 / 46 ; تاریخ مدینة دمشق 8 / 46 ; ( ترجمة أُسامة ) تاریخ الإسلام للذهبی ( المغازی ) 714 ; أنساب الأشراف 2 / 115 . سبل الهدی والرشاد 6 / 248 ، إمتاع الأسماع مقریزی 14 / 517 . یعقوبی نقل کرده که : هنگام تنفیذ جیش اسامه ، ابو بکر از او درخواست کرد که عمر نزد من بماند و به جهاد نرود تا در امر خلافت مرا یاری نماید . اسامه گفت : خودت چی ؟ ! ( یعنی خودت هم بنابر دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بایستی تحت فرمان من به جنگ بیایی ! ! ) ابو بکر گفت : برادرزاده ! میبینی که مردم چه کرده اند ( یعنی من دیگر خلیفه شده ام ! ) ، عمر را رها کن و راه بیفت . ( تاریخ یعقوبی 2 / 127 ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 211 - 222 .

ص : 127

96 . استدلال به خلافت ابو بکر بر جواز نرفتن همراه اسامه دهلوی گوید : ابو بکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد . . . پس چون ابو بکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟ ! (1) اشکال : کاملا روشن است که این مصادره به مطلوب است ، کجا شیعه خلافت ابو بکر را پذیرفته است تا این استدلال تمام باشد ؟ ! (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 266 - 268 .

ص : 128

97 . تدلیس در تقریر مطلب شیعه !

طعن ششم آن است که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابو بکر و عمر را تابع عمرو بن العاص و اسامه ساخت ، اگر ایشان لیاقت داشتند و یا اولی بودند ، چرا ایشان را رئیس نکرد ؟ !

دهلوی گوید : اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه ، و قائل به افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر شیعه قائل شوند به اینکه ابو بکر و عمر در مرتبه کمتر از اسامه و عمرو بن العاص بودند ، ایشان را اعتقاد به لیاقت عمرو بن العاص و اسامه برای امامت کبری لازم نمیآید ; بلکه غایت آنچه از آن لازم میآید آن است که اسامه و عمرو بن العاص از ابو بکر و عمر و امثال ایشان افضل بودند ، و این معنا مستلزم لیاقت امامت کبری نمیتواند شد . (2) 98 . تکذیب عدم استخلاف پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به این بهانه که شیعه استخلاف حضرت امیر ( علیه السلام ) را پذیرفته اند .

دهلوی گوید : خلیفه نکردن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به اینکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این خبط محض است ; زیرا که غرض شیعه از این کلام آن .


1- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن ششم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 272 - 273 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .

ص : 129

است که به اعتقاد اهل سنت حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه بر امت خود متعین نساخته بود ، پس ابو بکر در استخلاف عمر مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - به اعتقاد اهل سنت - هم کرده باشد چنانچه در کلام عبدالرزاق مذکور است که : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان - یعنی به اعتقاد اهل سنت - خلیفه نکرد . (1) 99 . نصب عمر پیروی از سنّت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غدیر ! !

سپس دهلوی در ادامه مطلب سابق گوید : و اگر ابو بکر هم اتباع سنت پیغمبر خود کرده ، بر امت خلیفه [ تعیین ] کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟ (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است که خودش اقرار مینماید که :

نزد شیعه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را خلیفه کرده .

باز خلیفه نمودن ابو بکر عمر را - که عین مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و معاندت به آن جناب است - موافقت ( و اتباع سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ) مینامد .

( یعنی کاملا روشن است که اگر او بر این فرض پاسخ میدهد که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به جانشینی نصب فرموده ; پس در این صورت دیگری حق انتخاب خلیفه ندارد ، بلکه در این صورت انتخاب کردن خلیفه ، مخالفت صریح با جانشین منصوب از طرف آن حضرت است ) . (3) .


1- گوهرمراد : 409 ، و رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 386 - 387 .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 387 .

ص : 130

100 . تدلیسی دیگر !

دهلوی گوید : و الاّ لازم آید که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خلاف پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این معنا وقتی لازم آید که شیعیان اعتقاد میداشتند که پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خلیفه مقرر نکرده ، و حال آنکه دانستی که خودش در جواب همین طعن گفته : شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود .

و نیز به نزد ایشان ثابت و متحقق است که چنانچه حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه خود نمود ، همچنان به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) امر فرموده بود که بعد [ از ] خود امام حسن ( علیه السلام ) را خلیفه نماید . (2) 101 . گفتن ابو بکر : ( إنّ لی شیطاناً یعترینی ) . . . نزد عامه به صحت نرسیده .

دهلوی گوید : این روایت در کتب معتبره اهل سنت صحیح نشده تا به آن الزام درست شود ، بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حسن بصری و ابن تیمیه و دیگر متعصبین علمای اهل سنت و معتبرین ایشان ، انکار صحت این کلام ابی بکر نکرده اند ، بلکه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده اند .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 396 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .

ص : 131

سپس مؤلف به نقل عبارات آنها پرداخته است . (1) 102 . قضیه شرطیه در کلام ابو بکر دلالت بر صدور گناه از او ندارد !

دهلوی گوید : قضیه شرطیه ابو بکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کلام ابی بکر دلالت صریحه بر این معنا دارد که : ابو بکر را شیطانی بود که او را در میگرفت ، و او به اعترایش زیغ از حق به سوی باطل میورزید ، به این سبب حاضرین را حکم کرد که به وقت اعتراء آن شیطان و زیع ، من را مستقیم میکرده باشید ، و از باطل به سوی حق آورده . (3) 103 . ادعای قطعی بودن افضلیت ابو بکر !

دهلوی گوید : خیریت و افضلیت ابو بکر نزد جمیع صحابه مسلّم و قطعی بود . (4) .


1- منهاج السنة 8 / 266 ، کنزالعمال 5 / 589 - 590 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 25 - 30 .
2- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 57 - 58 . قال ابن تیمیة : المأثور عنه - أی أبی بکر - أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی - یعنی عند الغضب - فإذا اعترانی فاجتنبونی لا أُؤثر فی أبشارکم . ( منهاج السنة 8 / 266 ) . وزاد المحبّ الطبری - فی الریاض النضرة 2 / 230 - 231 - : فإن زغت فقوّمونی . و راجع : تاریخ الطبری 2 / 450 ، 460 ، شرح ابن ابی الحدید 17 / 159 ، تاریخ الخلفاء 1 / 71 ، کنزالعمال 5 / 589 - 590 ، الصواعق المحرقة 1 / 37 .
4- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .

ص : 132

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از گفتن عمر و ابوعبیده جراح در حق ابو بکر : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و عدم انکار بعض مهاجرین و انصار ، مسلّم بودن خیریت و افضلیت ابو بکر نزد جمیع صحابه لازم نمیآید ; زیرا که بسیاری از صحابه در سقیفه بنی ساعده در وقت این گفت و گو موجود نبودند .

و به نقل معتمدین اهل سنت - نزد جماعتی از صحابه کبار - امیرمؤمنین ( علیه السلام ) افضل جمیع صحابه بود ، ابن عبدالبر در کتاب " استیعاب " فرموده : روی عن سلمان وأبی ذر والمقداد [ وحذیفة ] وخباب وجابر وأبی سعید الخدری وزید بن الأرقم : أن علی بن أبی طالب أول من أسلم . . وفضّله هؤلاء علی غیره . (1) 104 . استدلال به بیعت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) با اینکه اکراهاً واقع شد .

دهلوی گوید : حضرت امیر ( علیه السلام ) و . . . زبیر نیز بیعت کرده اند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه ماجرا است که اهل سنت در محبت ثلاثه چنان مبهوت میشوند که اصلا ضارّ را از نافع تمیز نمینمایند ! ( یا ) میخواهند فضائح ائمه و اسلاف خود را به حسن بیان به محاسن مبدل سازند !

قصه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) دلیل وافی و برهان کافی است بر جور و ظلم و بی دینی و کفر ابی بکر و عمر که به جبر از آن جناب بیعت گرفته اند .

پس چنین قصه شنیعه را باید که به هزار جدّ و کدّ در استار حجب اختفا داشتن ، نه اینکه همت بر اظهار و اشاعه آن گماشتن ! (3) .


1- الاستیعاب 3 / 1090 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 120 - 129 .
2- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 135 - 136 و 3 / 406 - 410 و 4 / 261 - 451 ( طعن دوم عمر ) .

ص : 133

105 . کجا پذیرفتن همه اقوال عمر بر شیعه لازم است ؟ !

دهلوی گوید : اگر به این قول عمر در حق ابو بکر تمسک نمایند ، لازم است که به جمیع اقوال عمر - که در حق ابی بکر و خلافت او وارد است - تمسک نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اقرار خصم مقبول است ، و ادعای او غیر مسموع .

شیعه به یک دو کلمه حق که خدای تعالی اعلائاً للحق گاهی بر زبان عمر جاری ساخته تمسک مینمایند ، و به دیگر اقوال عمر که به اغوای شیطانی و تلبیس ابلیس به آن متفوه میشد ، چسان تمسک خواهند نمود ؟ ! (2) 106 . ادعای اینکه در کتب ذیل روایت عدم نصب ابو بکر اختیار شده .

دهلوی گوید : در " تفسیر بیضاوی " و " تفسیر مدارک " و " تفسیر زاهدی " و " تفسیر نظام نیشابوری " و " جذب القلوب " و " شرح مشکاة " همین روایت را اختیار نموده اند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) - پس از بیان اینکه اختیار آنها ارزشی ندارد ، عبارات برخی از کتب مذکوره را نقل و - میفرماید : در این عبارات نصّی بر مدعای او که عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت پیدا نیست . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 137 .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 208 - 211 .

ص : 134

107 . مکابره در احتمال دادن معنای دیگر در مورد جمله ای که نص است !

دهلوی گوید : آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این احتمال عین مکابره و عناد است ; زیرا که « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » نصّ است در عزل ابی بکر ، و هرگز معنایی دیگر ندارد .

و کلام او دلالت دارد بر آنکه احتمالی که منافی عزل نباشد نیز از این فقره مفهوم میتواند شد . (2) 108 . استدلال به کلام منقول از عمر بن عبدالعزیز در ردّ هبه فدک ، با وجود اشکالات عدیده اش !

دهلوی گوید : دعوی هبه در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، بلکه خلاف آن موجود است ، در " مشکاة " از عمر بن عبدالعزیز آورده که هنگامی که خلیفه شد بنومروان را جمع کرده ، گفت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کانت له فدک . .

وإن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سألته أن یجعلها لها فأبی . .

فلمّا أن ولی عمر بن الخطاب عمل فیها بما عملا حتّی مضی لسبیله ، ثم أقطعها (3) مروان ، ثم صارت لعمر بن عبد العزیز . . وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت - یعنی علی عهد .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 228 .
3- فی المشکاة : ( اقتطعها ) .

ص : 135

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر - . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایت مزخرفه موضوعه مخالف افادات علمای کبار اهل سنت است که دعوی هبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ذکر فرموده اند .

از همه لطیف تر آن است که این روایت مکذوبه را از عمر بن عبدالعزیز نقل کرده اند ( که دلیلی بر حجیت کلام او نیست ) .

مضافاً که این روایت ، روایت عمر بن الخطاب را تکذیب مینماید که از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نقل نموده که : آمد مرا اُمّ أیمن ، پس خبر داد مرا که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عطا فرموده مرا فدک . (2) پس ادعای ابای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) از اعطای فدک ، و آن هم بعدِ سؤال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، کذب محض و دروغ بیفروغ است با اینکه در این روایت آمده : ( ثمّ أقطعها مروان ) و با این مطلب خلیفه ثالث را به درکات سعیر رسانیده است . (3) 109 . ادعای اینکه ابو بکر برای اهل بیت ( علیهم السلام ) مسأله شرعی را بیان کرده !

دهلوی گوید : لیکن ( ابو بکر ) مسأله فقهیه را بیان کرد که مجرد هبه موجب ملک نمیشود ، تا وقتی که قبض متحقق نگردد . (4) .


1- مشکاة المصابیح 2 / 1190 ، تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- الطبقات الکبری 2 / 315 - 316 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 57 - 65 .
4- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 136

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این افترای صریح و کذب قبیح و بهتان شنیع و اتهام فظیع است ، و به حمایت ابو بکر از تخطئه اهل بیت ( علیهم السلام ) هم باکی ندارد ( یعنی اهل بیت ( علیهم السلام ) - العیاذ بالله - مسأله را نمیدانستند و خطا کردند و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم در تعلیم آنها کوتاهی کرد تا نوبت به یاد دادن ابو بکر رسید ! ! ) . (1) 110 . خبر دادن بود نه شهادت ، پس ابو بکر ردّ شهادت نکرد !

دهلوی گوید : اگر بالفرض حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن به طریق اخبار محض ، این هبه را اظهار فرموده باشند ، این را ردّ شهادت گفتن عجب جهل است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از عبارات علمای سنیه - مثل ابن حجر و سید نورالدین سمهودی (3) - دانستی که حضرت علی ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن بعد طلب ابی بکر بیّنه را از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) شهادت دادند ، پس شهادت ایشان را بر صرف اظهار هبه ، به طریق اخبار محض حمل کردن ، و به این حیله ردّ شهادت را از ابو بکر زائل ساختن ، محض تخدیع شنیع و ارتکاب کذب فظیع است ! (4) 111 . ادعای اینکه وصیت به دفن شبانه برای تستر و حیا بود .

دهلوی گوید : این وصیت حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر کمال تستر و حیا بود . (5) .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 75 .
2- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
3- وفاء الوفا 3 / 999 ، 1000 ، 1001 ، الصواعق المحرقة 1 / 93 - 94 .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 112 - 114 .
5- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 137

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ابو بکر جوهری روایت کرده :

قالت فاطمة - یعنی لأبی بکر - : « لا کلّمتک أبداً » . .

قال أبو بکر : لا هجرتک أبداً . .

قالت : « والله لأدعون الله علیک » . .

قال : والله لأدعونّ الله لک . .

فلمّا حضرتها الوفاة أوصت أن لا یصلّی علیها ، فدفنت لیلا . . (1) إلی آخره .

و این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه وصیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عدم حضور ابی بکر بر جنازه آن حضرت از جهت آزردگی و عدم رضا بود ، نه بنابر محض تستر و حیا .

( مضافاً به اینکه : برای رعایت تستر جنازه حضرت را با تابوت برداشتند و خود مؤلف تحفه نقل کرد که حضرت زهرا ( علیها السلام ) در مرض موت خود فرمود که : « شرم دارم که مرا بعد از موت بی پرده در حضور مردان بیرون آرند » . . . اسما بنت عمیس گفت که : من در حبشه دیده ام که از شاخه های خرما نعشی مانند کجاوه میسازند ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود که : « به حضور من ساخته ، به من بنما » ، اسما آن را ساخته به زهرا ( علیها السلام ) نمود ، بسیار خوشوقت شد و تبسم کرد ، و هرگز او را بعد از واقعه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خوشوقت و متبسم ندیده بودند ) . (2) .


1- السقیفة وفدک : 104 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 214 ، الغدیر 7 / 229 - 230 .
2- تحفه اثنا عشریه : 281 . مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 247 - 248 .

ص : 138

112 . استدلال به نظریه عامه و روایتی که خود عامه آن را تضعیف کرده اند .

دهلوی گوید : همین است حکم شریعت نزد اکثر علما ، چنانچه در " مشکاة " از ابوداود و نسائی از جابر آورده : جیء بسارق . . إلی آخره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اولا : در مقام توجیه و اصلاح فعل ابی بکر ، ذکر مذهب علمای خود نمودن معنایی ندارد .

و ثانیاً : حدیثی که از " مشکاة " آورده واضح البطلان است ; زیرا سرقت اگر چه مکرر شود مبیح قتل نیست ، و در آخر آن حدیث مذکور است : فأتی به الخامسة ، فقال : اقتلوه ، فانطلقنا به فقتلناه . . ثم اجتررناه فألقیناه فی بئر ! (2) ( و ثالثاً : ) نسائی تضعیف این حدیث کرده ، و دهلوی از جهت قلّت تتبع ، یا عمداً از راه تلبیس و تخدیع ، از آن قطع نظر کرده ، به این حدیث تمسک نموده ! ابن الهمام بعد نقل این حدیث از ابوداود گفته : قال النسائی : حدیث منکر ، ومصعب بن ثابت لیس بالقویّ . (3) و دیگر ائمه رجال نیز قدح و جرح مصعب بن ثابت نموده اند . (4) 113 . مطلبی که سید از نظام نقل کرده ، دهلوی به کتب معتبر شیعه نسبت داده !

دهلوی گوید : از کتب معتبره شیعه روایات این مضمون باید آورد : شریف مرتضی در کتاب " تنزیه الانبیاء والائمه " روایت کرده :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1068 .
3- فتح القدیر 5 / 395 .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 298 - 304 .

ص : 139

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کلام سید مرتضی ( قدس سره ) اثری و نشانی از این روایت نیست .

آری ; ایشان به نقل از نظّام فرموده : فإن قیل : فما الوجه فیما عابه النظّام به من الأحکام التی ادّعی أنه خالف بها جمیع الأُمّة ، مثل . . . وعدّ حتّی قال : وإنه أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره .

پس کلام نظّام را که در معرض طعن بر امام ( علیه السلام ) ذکر کرده ، از روایات کتب معتبره شیعه گفتن ، و آن را به روایت جناب سید مرتضی ( قدس سره ) نسبت کردن ، و حجت دانستن ، طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد !

خصوصاً وقتی که جناب سید مرتضی کلام در صحت آن هم کرده باشد ! (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 283 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 329 - 330 .

ص : 140

خطاها ، لغزشها و . . .

114 . با اینکه خودش - مانند بقیه اشاعره - در عصمت انبیا ( علیهم السلام ) خدشه کرده اینجا معتزله را به آن مذمّت کرده !

دهلوی گوید : معتزله . . . هیچ پیغمبری را از ابتدای حضرت آدم تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نگذاشته اند که صغائر و کبائر به جناب ایشان نسبت نکرده اند ، و همه را به آیات و احادیث به اثبات رسانیده اند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تخصیص معتزله به انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) بیوجه است ; بلکه اشاعره هم تجویز کبیره نموده اند . (2) و خود دهلوی هم در باب دوم گفته :

آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرح اند به صدور زلاّت از انبیا . . . اگر در عصمت ایشان غلو نموده اید ، و صدور گناه مطلق از ایشان [ را ] جایز نگوییم ، در تأویل و توجیه این نصوص غیر از کلمات بارده سمجه به دست ما نخواهد آمد . (3) 115 . خوارج و نواصب را به تنقیص حضرت امیر ( علیه السلام ) ملامت نموده با آنکه خودش به آن مبتلا است !

دهلوی گوید : خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام ( علیهم السلام ) همین روش را پیش گرفته اند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 262 ( مقدمه مطاعن ابو بکر ) .
2- المواقف 3 / 416 ، شرح المواقف 8 / 265 .
3- تحفه اثنا عشریه : 31 برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 24 - 26 .
4- تحفه اثنا عشریه : 262 ( مقدمه مطاعن ابو بکر ) .

ص : 141

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ظاهر کلامش دلالت میکند بر اینکه خودش از این عیب مبرّا است ، و حال آنکه در باب هفتم جمله ای از مقولات خوارج و نواصب را در حق امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ذکر نموده که موجب توجه طعن به آن جناب است ، در مقام جواب به تسلیم آن پرداخته . (1) و در این باب - باب دهم - بسیاری از قصورات و نقصانات اصحاب ثلاثه ، را به اثبات قصور و نقصان آن حضرت ، دفع نموده است (2) پس خودش نیز شریک خوارج و نواصب باشد ! (3) 116 . تجویز اینکه پادشاه متأخر میتواند بعضی از کسانی را که در لشکری تعیین شده اند نزد خود نگه دارد .

دهلوی گوید : ( اگر ) پادشاهی لشکری را به سمتی معین سازد ، و در اثنای تهیه اسباب سفر و استعداد مهم ، آن پادشاه وفات یافت ، و پادشاهی دیگر به جای او منصوب شود ، آن پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند .

و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول یا عصیان فرمان او لازم نمیآید ( پس ابو بکر میتوانست عمر را نزد خود نگه دارد ) . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 227 - 231 .
2- تحفه اثنا عشریه ، باب دهم ، به عنوان نمونه مراجعه شود به صفحات : 270 ، 283 ، 286 - 287 ، 292 ، 295 ، 299 ، 306 - 307 ، 316 ، 318 ، 322 ، 324 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 28 .
4- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 142

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این از قبیل سفسطه است ; زیرا که در مخالفت بودن این معنا ، کسی شک ندارد ، و کسی که انکار این معنا نماید قابل خطاب نباشد .

و کدام فرق است در اینکه مأمور رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را کسی از مأموریت باز دارد ، یا امیر آن جناب را از امارت ؟ ! بالیقین در هر دو صورت مخالفت آن جناب لازم خواهد آمد . (1) 117 . خطاب تجهیز جیش بر خود لشکر کلام بیمعناست .

دهلوی گوید : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن ، کلام بی معنا است ، پس خطاب عام است به جمیع مسلمین . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : معنای تجهیز در لغت ، ساختن اسباب مسافر است . (3) و در ساختن مسافر اسباب خود را یا [ اسباب ] مصاحب خود را ، محذوری پیدا نمیشود ، چنانچه ابن حجر بعد نقل حدیثی گفته : ففیه إشارة إلی أن الغازی إذا جهّز نفسه أو قام بکفایة من یخلفه بعده کان له الأجر مرتین . (4) ونیز این کلام آن حضرت بعدِ تعیین نمودن متعینان جیش اسامه صادر شده ، پس چه مستبعد است که امر تجهیز جیش به حاضران باشد ، و وعید بر تخلف از .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 252 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- الصحاح 3 / 870 ، صراح اللغة : 179 .
4- فتح الباری 6 / 37 .

ص : 143

جیش اسامه متعلق به متعینان آن جیش ؟ ! (1) 118 . با اینکه جمال الدین محدّث از مشایخ اجازه اوست بر او خُرده گرفته ، او را تحقیر و از علمای عامه خارج کرده است !

دهلوی گوید : بعضی فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت شمرده ، و در سیَر خود این جمله را آورده اند [ یعنی : روایت : « لعن الله من تخلّف عنها » ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حکم به اخراج جمال الدین از محدّثین اهل سنت از غرائب امور است ; زیرا اکابر اهل سنت جمال الدین را از محدّثین ثقات و مشایخ کبار میدانند ، مانند : ملا علی قاری ، شیخ عبدالحق دهلوی ، ملا یعقوب لاهوری و دیاربکری .

و آنها کتابش " روضة الاحباب " را معتمد دانند .

بلکه خود مخاطب در " رساله اصول حدیث " جمال الدین محدّث را از مشایخ اجازه خود شمرده . (3) 119 . تهمت زدن به حضرت داود ( علیه السلام ) !

دهلوی گوید : و چه میتوان گفت هر که سوره صاد را خوانده باشد در حق .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 276 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 100 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 266 .

ص : 144

حضرت داود ( علیه السلام ) که او به نص الهی خلیفه بود .

قوله تعالی : ( یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ ) . (1) حال آنکه در مقدمه زن اوریا ، شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج به تنبیه الهی و عتاب آن جناب گردانید ، و نوبت به توبه و استغفار رسیده . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : قصه زن اوریا نسبت به حضرت داود ( علیه السلام ) ثابت و متحقق نگشته ، و وجه توبه و استغفار که خاصه خاصان خداست به شرح و بسط در کتاب " تنزیه الانبیا و الائمه " سید مرتضی علم الهدی ( قدس سره ) مذکور است . (3) و در " تفسیر نیشابوری " - بعد نقل قصه زن اوریا - گفته : والمحققون - کعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود . . وغیرهم - ینکرون القصة علی هذا الوجه . .

إنّ علی بن أبی طالب کرم الله وجهه [ ( علیه السلام ) ] قال : من یحدّثکم بحدیث داود [ ( علیه السلام ) ] - علی مایرویه القصّاص - جلّدته مائة وستین ، وهو حدّ الفریة علی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] . (4) 120 . افضیلت خیالی ابو بکر را دلیل خلافت او گردانیده ، با اینکه در باب امامت گفته افضلیت شرط امامت نیست .

دهلوی گوید : آنچه در حق ابو بکر واقع شد - هر چند ناگاه بود ، بی تأمل و مراجعه - اما به جای خود نشست ، و حق به حق دار رسید ، و بی جا نیفتاد ، به .


1- سوره ص ( 38 ) : 26 .
2- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
3- تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 129 .
4- غرائب القرآن 5 / 591. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 55 - 57 .

ص : 145

سبب ظهور براهین خلافت او از امامت نماز و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت او بر سائر صحابه [ ظاهر بود ] . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به غایت عجیب است که او افضلیت مزعومی ابی بکر را بر صحابه از دلایل و براهین خلافت گردانیده ، حال آنکه در باب امامت بر خلاف عقل و نقل و تصریح و تنصیص پدر خود گفته که :

افضلیت شرط امامت نیست ، و امامت مفضول با وجود افضل صحیح است . (2) 121 . دعوی ارجحیت روایت عدم نصب ابو بکر برای ادای برائت نزد محدّثین !

دهلوی گوید : عزل ابو بکر اصلا واقع نشد ، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند ، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابو بکر است ، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود ؟ ! . . .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 عقیده پنجم . پدر او - در " ازالة الخفا " 1 / 16 - گفته : و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در " قرة العینین " : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 117 - 118 .

ص : 146

و همین است ارجح نزد اهل حدیث . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : البته نزد متعصبین در مقابله شیعه ارجح همان است که موجب منقصت و عیب ثلاثه نباشد ، و گو به طریق ضعفا و مجروحین مروی باشد !

و مرجوح آن است که باعث منقصت ثلاثه و فضیلت اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ، و گو به طرق صحیحه حسنه نزد اهل سنت مروی باشد ، و در میان شان شهرت تامّه داشته باشد !

. . . سهیلی و کوّاشی نصب و عزل ابی بکر را بالقطع ذکر کرده اند .

و اصیل الدین محدّث - که از مشایخ کبار است - آن را موافق نصّ گفته ، و آن را اختیار ساخته ، و خلاف آن را ناهنجار گفته .

و ابن حجر - که جلالت و قدر و عظمت شأنش نزد اهل حدیث سنیان مسلم است - به روایات عزل ابی بکر ، اثبات ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و در حقیقت آن روایات را به روایت بخاری ترجیح داده .

و ثعلبی - که از اعاظم معتمدین و اکابر معتبرین ، بلکه امام مفسرین ایشان است - همین روایت را اختیار کرده .

و جمال الدین محدّث و شیخ عبدالحق هم آن را حتماً ذکر ساخته اند ، و اِشعاری هم به ورود خلاف آن نکرده .

و قسطلانی هم به مصروف بودن امر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) معترف گردیده ، .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 147

و ذکر روایت حسنه ، متضمن عزل ابی بکر ، نموده . (1) و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی - که از ثقات محدّثین متأخرین اهل سنت است - روایت نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل او از آن ، و انصراف آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از جمله آن احادیث شمرده که علمای اعلام اهل سنت در صحت آن اختلافی ندارند . (2) و پدر خود دهلوی نیز آن را تصدیق نموده و اصل قصه دانسته و . . (3) پس حیرانم که آیا این همه ائمه و اعاظم دین خود را (4) از اهل حدیث خارج میسازد - چه به زعم او ارحج نزد اهل حدیث خلاف آن است - که این بزرگان به ارجحیت بلکه به تعین و حتمیت آن قائل شده اند ، یا از دعوی لاطائل خود دست برمیدارد ؟ (5) .


1- رجوع شود به : عمدة القاری 9 / 265 ، التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، صفحه دوم از تفسیر سوره توبه ، تفسیر الثعلبی 5 / 8 ، درج الدرر : 749 - 750 ، البدایة والنهایة 5 / 46 ، فتح الباری 8 / 241 ، مدارج النبوة 2 / 492 و مصادر دیگر . در روضة الاحباب ، ورق : 157 - 156 ، قسمتی سقط شده ، ولی در چاپ مطبعه انوار محمدی امین آباد لکهنو سنه 1297 صفحه : 360 کاملا موجود است .
2- نزل الابرار : 47 - 48 .
3- ازالة الخفاء 1 / 189 .
4- به خصوص پدرش که در مدح او مبالغه تمام نموده و او را آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله ) دانسته ! ( تحفه اثنا عشریه : 184 ) .
5- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 211 - 218 .

ص : 148

122 . استدلال به روایات عامه در برابر شیعه نموده .

و بر خلاف اکابر عامه دخالت ابو بکر را با عزل او منافی میداند .

دهلوی گوید : علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابو بکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات " روضة الاحباب " و " بخاری " و " مسلم " و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که : ابو بکر ، ابوهریره را در روز نَحْر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) فرمود تا منادی دهند : ( لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ) .

از این روایات صریح معلوم میشود که : ابو بکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الاّ در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایات را که در آن تأذین ابوهریره و غیره به امر ابی بکر وارد است ، از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

گذشته از آنکه علمای اهل سنت نیز این دخل ابی بکر را منافی عزل او نمیدانند ، بلکه گفته اند :

حضرت علی ( علیه السلام ) آواز خود را چندان بلند نمیتوانست فرمود که به تمام مردم میرسید ، لهذا ابو بکر ، ابوهریره و کسان دیگر را مقرر نموده بود که آنچه آن حضرت بگوید ، شنوده ، تکرار نمایند ، تا مردم دیگر که بعید باشند بشنوند . (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- ارشاد الساری 7 / 143 ، فتح الباری 8 / 238 - 239 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 225 - 227 .

ص : 149

123 . جسارت به اسامی مقدس اهل بیت ( علیهم السلام ) دهلوی گوید : مانند استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟ (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ذکر این استفتا متضمن چنین سوء ادب ، و به این بی باکی و ابتهاج ، دلیل کمال ناصبیت و خارجیت است ، و این چنین استفتا صادر نمیشود مگر از حمصی شامی که با وجود ناصبیت مشهورند به حماقت ! (2) 124 . حیرت ، سردرگمی ، تدلیس ، تخدیع ، تهافت ، تناقض و . . .

دهلوی گوید : بالجمله ; وجه عزل ابو بکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب ، اظهار نموده اید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از این کلام ظاهر است که وجه عزل ابو بکر منحصر در همین بود که : نقض عهد را موافق عادت ، اظهار نماید .

پس آنچه قبل از این در توجیه عزل او بیان کرده به قول خود : ( و اگر تأمل کنیم . . . ) الی آخر ، و همچنین آنچه از بعض مدققینِ مزعومی خود نقل کرده ، واقعیت نداشته باشد .

هر عاقلی باید در تهافت تقریرات دهلوی تأمل نماید که :

بعدِ تسلیم عزل ابی بکر ، آن را بر عادت عرب فرود آورده .

و بعد از آن به تأمل ، آن را معلل به عدم امکان آن از ابی بکر به سبب مشغولی او به خبرداری اعمال حج گردانیده .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 186 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 150

وباز این کار را مقصود بالذاتِ وجه عزل قرار داده .

و بعد از آن آن را موجّه به ظهور صفت جلال از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده .

و بعد از اینها همه را بی اصل ساخته ، باز همان آهنگ سابق برداشته ، و وجه عزل را منحصر در موافقت عادت عرب ساخته ! (1) 125 . انکار امر واضح که وراثت حقیقت در وراثت اموال است .

دهلوی گوید : لا نسلّم که وراثت در مال حقیقت است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این از قبیل انکار ضروریات است ، هر کسی که ادنی فهمی دارد میداند که هرگاه بدون انضمام قرائن ، اطلاق وراثت میشود ، از آن وراثت مالیه مراد میگیرند ، و حقیقت است در آن .

طیبی شارح " مشکاة " در " حاشیه کشاف " گفته :

[ قال ] الراغب : الوراثة : انتقال قنیة إلیک من غیرک من غیر عقد ولا ما یجری مجری العقد . وسمّی بذلک : المنتقل عن المیت . ویقال للقنیة : موروث ومیراث وإرث وتراث .

ویقال : ورثتُ مالاً عن زید ، وورثتُ زیداً . قال تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) . (3) وقال : ( وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ ) . (4) .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 265 .
2- تحفه اثنا عشریه : 276 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- النمل ( 27 ) : 16 .
4- النساء ( 4 ) : 11. حاشیه کشاف طیبی : مراجعه شود به مفردات راغب : 518 - 519 .

ص : 151

و حسن بصری - که از اعاظم ائمه اهل سنت است - از حمل وراثت در آیه ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ ) (1) بر وراثت نبوت ابا ، و بر وراثت مال محمول نموده . (2) 126 . ادعای بیجای بداهت عقلی دهلوی گوید : اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (3) پس به بداهت عقل در اینجا وراثت منصب مراد است بالقطع . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اکابر مفسرین و مقبولین اهل سنت قائل شده اند به اینکه : در اینجا نیز مراد از ( یرثنی ) وراثت مالیه است ، (5) و فخر رازی نیز قائل شده به اینکه : ادخال وراثت مالیه در آیه اولی است . (6) پس به شهادت این جماعت بطلان خبر : ( نحن معاشر الأنبیاء ) ثابت شد ، والحمدلله علی ذلک . (7) .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- تفسیر رازی 24 / 186 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 368 - 370 .
3- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
4- تحفه اثنا عشریه : 276 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
5- تفسیر بغوی 3 / 189 ، اللباب فی علوم الکتاب عمر بن عادل حنبلی 13 / 13 ، الدرّ المنثور 4 / 259 ، همچنین مراجعه شود به : جامع البیان طبری 16 / 59 - 60 ، عمدة القاری 16 / 20 ، تفسیر سمرقندی 2 / 368 ، تفسیر ثعلبی 6 / 206 ، زاد المسیر ابن جوزی 5 / 146 ، تفسیر سمعانی 3 / 278 ، تفسیر آلوسی 16 / 64 .
6- تفسیر الرازی 21 / 184 .
7- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 370 - 374 .

ص : 152

127 . حیرت ، سردرگمی ، تدلیس ، تخدیع ، تهافت ، تناقض و . . .

دهلوی گوید : اینجا حکم نکردن است به شهادت یک مرد و یک زن نه ردّ شهادت . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عاقل را - در کمال شناعت تلبیس و تدلیس و تلمیع و تخدیع و تهافت و تناقض دهلوی - اندک تأمل باید نمود که :

اولا به استحاله وقوع دعوی هبه و شهادت تصریح کرده ، باز نسبت تصدیق دعوی هبه فدک به ابو بکر نموده ، و باز - به بهتان و افترا - تهمت بیان مسأله فقهیه بر مقتدای خود بسته ، و باز نفی حاجت طلب شاهد و بیّنه نموده - بنابر انکار قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک - تجهیل و تسفیه مقتدای خود ( یعنی ابو بکر ) - که حسب افادات ائمه سنیه طلب شهود نمود - فرموده .

و باز شهادت حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را بر محض اخبار فرود آورده ، و از تصریحات روایات اعاظم مشایخ - که از آن وقوع شهادت ثابت است - اغماض کرده .

و باز تسمیه عدم حکم ابو بکر را - بنابر اخبار ایشان - به ردّ شهادت ، جهل عجب پنداشته .

و تا اینجا که در رنگهای گوناگون برآمده ، منکر وقوع شهادت بود ، حالا از این همه دست برداشته ، اعتراف به وقوع شهادت مینماید ، و لکن ردّ آن را ردّ نمیداند بلکه حکم نکردن به شهادت نام مینهد و بس !

.


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 153

128 . استدلال به روایت کتابی که آن را از شیعه گفته ولی شیعه او را نمیشناسد !

دهلوی گوید : اما امامیه ، پس صاحب " محجاج السالکین " و غیر او از علمای ایشان روایت کرده اند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت کتابی که علمای امامیه آن را و مصنفش را نمیشناسند (2) بر ایشان حجت آوردن ، دلیل کمال جهل و نادانی است از آداب علم مناظره !

و هرگاه که حال صاحب کتابی که نامش برده چنین باشد ، حال غیر او از علمای امامیه که نامشان نبرده ، بر آن قیاس باید کرد که گفته : و دیگر کتب معتبره امامیه . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- در کتب خاصه و عامه اصلا کتابی به این نام پیدا نکردیم !
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 192 .

ص : 154

استدلال به روایات اهل تسنّن و روایتهای جعلی

129 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل ابو بکر !

دهلوی گوید : جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) فرموده است : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین ، ابو بکر و عمر . . . الی آخر . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این حدیث از موضوعات و متفردات اهل سنت است .

سپس مؤلف به اثبات جعلی بودن آن میپردازد . (2) 130 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل عمر !

دهلوی گوید : عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) ارشاد شده ، این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ذکر احادیث موضوعه که اهل سنت به نقل آن متفردند ، در مقام مناظره به مقابله شیعه به غایت غریب و عجیب است !

و مع هذا اسانید این حدیث نزد خود اهل سنت مقدوح است . (4) 131 . روایات ضعیف نزد عامه را به دروغ صحیح گفته و به آن استدلال نموده !

دهلوی گوید : حضرت به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعدِ آن جناب ، ابو بکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد .


1- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 333 - 335 .
3- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن پنجم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 358 - 363 .

ص : 155

و غیر او را دخل نخواهند داد ، چنانچه حدیث : ( فأبی علی إلاّ تقدیم أبی بکر ) ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و حدیث : ( إنه الخلیفة من بعدی ) که در " صحاح " اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : هرگاه به مضمون این حدیث موضوع ( یعنی حدیث اخیر ) و امثال آن ، جمهور اهل سنت اعتقاد نداشته باشند ; استدلال به آن در مقابله شیعیان ، دلیل نهایت نادانی و موجب کمال سفاهت و پشیمانی است .

سپس به نقل ضعف حدیث اول از کتب عامه پرداخته است . (2) و درباره حدیث دوم فرموده : از حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) لازم میآید که - معاذ الله - جناب امیر ( علیه السلام ) که از بیعت ابی بکر ابا فرمود و سایر بنی هاشم و دیگر صحابه متخلفین از بیعت ابو بکر ، از مؤمنین خارج باشند ! (3) 132 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل ابو بکر !

دهلوی گوید : و در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به مقتضای ( یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) (5) بعض ثقات اهل سنت این حدیث را موضوع دانسته اند ، چنانچه در " فیض القدیر " در مسطور .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به : میزان الاعتدال 3 / 122 ، العلل المتناهیة 1 / 182 ، کنزالعمال 12 / 515 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 390 - 393 .
4- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
5- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 156

است : وتعقّبه ابن الهادی فی تذکرته ب : أن فی متنه نکارة ، وبأن شیخه ضعّفه ، بل رجّح وضعه . (1) 133 . استدلال به روایت جعلی و ابتلا به تناقض گویی دهلوی گوید : طرفه آن است که ابو بکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بود . . . و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه آن است که با وصف آن همه تنقیص و تهجین این کار - که سابقاً بر آن جسارت کرده - از هوس اثبات مددکاری ابو بکر در این کار هم درگذشته ، اثبات شرکت او در این کار خواسته ، و از لزوم تنقیص و تهجین ابی بکر که این کار را لایق ابو بکر ندانسته ، و به نظر تحقیر آن را دیده حیایی نمیآرد .

مضافاً به آنکه ثقات و محققین اهل سنت ندای ابی بکر را به این کلمات ، قطعاً باطل و مخالف روایت جمیع دانسته اند ، شارح قسطلانی در شرح روایت " صحیح بخاری " ، ذیل قوله : ( قال أبوهریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] یوم النحر فی أهل منی ببراءة ) . و حافظ ابن حجر گفته اند که : این غلط فاحش و مخالف روایات جمیع روات است ، و آن کلام ابوهریره است قطعاً ; زیرا که او مؤذن بود به این امر .

قال الحافظ ابن حجر : وهذا غلط فاحش ، مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک . (3) .


1- فیض القدیر 1 / 589 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 258 - 259 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- فتح الباری 8 / 240 ، ارشاد الساری 7 / 143 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 260 - 265 .

ص : 157

134 . استدلال به روایت عامه ، با وجود تنافی و تناقض بین صدر و ذیل آن !

دهلوی گوید : أخرج البخاری عن مالک بن أوس . . إلی آخر الحدیث . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : هرگاه روایت عایشه و ابو بکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش - که از اولیای عایشه و ابو بکر و عمر بودند - چگونه قابل اعتبار خواهد بود ؟ !

و مع هذا تتمه این حدیث مناقض است با قوله : ( اللهم نعم ) ، و آن تتمه این است :

« ثمّ توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال أبو بکر : أنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقبضه أبو بکر ، فعمل فیه بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وأنتم حینئذ - وأقبل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس وقال : - تذکران أن أبا بکر فیه کما تقولون ، والله یعلم أنه فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . .

ثمّ توفّی الله أبا بکر فقلت : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و أبی بکر ، فقبضته سنتین من إمارتی أعمل فیه بما عمل فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، والله یعلم أنی فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ جئتمانی کلاکما وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع . (2) ( اگر حضرت خبر ( لا نورث ) را قبول دارد ، چرا در مورد میراث پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ابو بکر و عمر اعتراض دارد ) ؟ ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
2- صحیح البخاری 5 / 24 .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 327 - 328 .

ص : 158

135 . استدلال به روایت جعلی نواصب دهلوی گوید : غضب حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] بر حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] در مقدمات خانگی بارها به وقوع آمده ، از آن جمله وقتی که خطبه بنت ابی جهل برای خود نمودند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حدیث خطبه بنت ابی جهل از موضوعات نواصب و خوارج است که به پاس خاطر معاویه و اخذ اجرت و جعاله از او این چنین احادیث را وضع کردند ! چنانچه در " شرح ابن ابی الحدید " از ابوجعفر اسکافی نقل کرده . (2) 136 . استدلال به روایت مجعول و مخالف صحاح دهلوی گوید : شیخ عبدالحق در " شرح مشکاة " نوشته : ابو بکر صدیق بعد از این قضیه به خانه فاطمه ( علیها السلام ) رفت . . . و حضرت زهرا ( علیها السلام ) راضی شد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عجب است از شیخ عبدالحق که خود در " شرح مشکاة " گفته که :

( غضب آن حضرت امتداد کشید و تا زنده بود مهاجرت نمود ابو بکر را ) .

و باز این دعوی کاذب را ذکر کرده ، و از قول قبلی خود که موافق صحاح است غفلت ورزیده . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 63 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 176 - 180 .
3- تحفه اثنا عشریه : 279 - 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 186 - 187 .

ص : 159

137 . استدلال به روایت مجعول و مخالف صحاح دهلوی گوید : در " فصل الخطاب " به روایت بیهقی از شعبی نیز همین قصه مروی است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت شعبی قابل اعتبار نیست به چند وجه :

اولا : او از دشمنان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) بوده ، چنانچه در محل خود ثابت شده . (2) ثانیاً : آنکه شعبی این روایت به طریق مرسل مذکور ساخته ، ثالثاً : آنکه این روایت ، منافی روایت " صحیح بخاری " و " صحیح مسلم " است که اهل سنت دعوی اجماع خود بر قبول این هر دو " صحیح " دارند ، پس روایت منافی " صحیح " که غیر صحیح است ، چگونه مقبول شود ؟ (3) 138 . استدلال به روایت جعلی پیش نمازی ابو بکر دهلوی گوید : و صرف شش ماه بود که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابو بکر را پیش نماز جمیع ساخته ، به تأکید تمام این مقدمه را پرداخته . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : بطلان حدیث پیش نماز ساختن جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را ، سابق از این گذشت فارجع إلیه . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- رجوع شود به شرح ابن ابی الحدید 4 / 98 ، الفصول المختارة : 216 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 187 - 192 .
4- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
5- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 254 .

ص : 160

139 . استدلال به روایتی که خود عامه آن را تضعیف کرده اند .

دهلوی گوید : امام محیی السنة بغوی در " شرح السنه " از ابی هریره روایت آورده که : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق سارق فرموده :

إن سرق فاقطعوا یده ، ثم إن سرق فاقطعوا رجله . . إلی آخره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : شیخ عبدالحق دهلوی در شرح این حدیث گفته :

نزد ما اگر دزدی کند کرّت ثالثه قطع کرده نشود و جلد کرده شود و حبس کرده شود در زندان تا بمیرد یا توبه کند ، و دلیل ما قول علی ( علیه السلام ) است که فرمود : من شرم میدارم از خدا که نگذارم او را دستی که بخورد بدان و استنجا کند بدان ، و پایی که راه رود بدان .

و به این دلیل حجت کرد صحابه را ، پس غالب آمد بر ایشان ، پس منعقد شد بر آن اجماع ، ولابد آن را مستندی خواهد بود .

و حدیث مذکور ( که بغوی در " شرح السنه " از ابوهریره نقل کرده ) طعن کرده است در وی طحاوی . (2) و در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مذکور است : لنا إجماع الصحابة حین حجّهم علی [ ( علیه السلام ) ] بقوله : « إنی لأستحیی من الله أن لا أدع له یداً بها یبطش ، ورجلا یمشی علیها » ، و لم یحتجّ أحد منهم بالمرفوع ، فدلّ علی عدمه ، و ما رواه لم یثبت ، فإن الطحاوی قال : تتبّعنا هذه الآثار فلم نجد لشیء منها أصلا ، ولهذا لم یقتل فی الخامسة . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- أشعة اللمعات 3 / 286 .
3- تبیین الحقائق 3 / 225 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 304 - 308 .

ص : 161

140 - 141 . استدلال به روایات مجعول از کتب عامه در برابر شیعه دهلوی در حاشیه این قول گفته : بل نقول : إن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لم یحط علماً بجمیع الأحکام ، و لم یمنع ذلک من لیاقته للإمامة ، یدلّ علی ذلک قصص کثیرة :

منها : ما روی من طرق صحیحة من قوله ( علیه السلام ) : ( إذا حدّثنی غیری حلّفته ، فإن حلف لی صدّقته ، وحدّثنی أبوبکر ، وصدق أبوبکر ) .

ومنها : إنه لم یعرف أی موضع یدفن فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . حتّی رجع إلی ما رواه أبو بکر .

ومنها : قصّة الزبیر وموالی صفیة ، فإن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أراد أن یأخذ میراثهم ، کما أن علیه أن یحمل عقلهم حتّی أخبره عمر بخلاف ذلک من أن المیراث للابن والعقل علی العصبة . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای این معنا که جناب امیر ( علیه السلام ) محیط به جمیع احکام نبود ، از دعاوی کاذبه است که اصلا دلیلی بر آن اقامه نمیتوان نمود ، اما خبر استحلاف ; پس از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

بلکه علمای اهل سنت هم انکار آن کرده اند مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " میگوید : حافظ منذری و غیر او انکار آن کرده اند .

و بخاری نیز قدح و جرح در این حدیث نموده چنان که ذهبی گفته .

و ابن حجر هم - متابعات مزی را درباره این حدیث نپذیرفته - گفته :

والمتابعات التی ذکرها لا تشیّد هذا الحدیث شیئاً ; لأنها ضعیفة جداً .

و عقیلی که از منقّدین قوم است نیز خبر استحلاف را انکار نموده .

.


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 566 ، و مراجعه شود به المغنی 20 / ق 1 / 108 .

ص : 162

بلکه از عجایب آن است که خود دهلوی حکمِ بزار را - به عدم صحت این حدیث - در " بستان المحدّثین " نقل کرده و گفته : وأسماء بن الحکم مجهول . (1) و روایتِ ندانستن جناب امیر ( علیه السلام ) موضع دفن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و رجوع به قول ابی بکر ، از روایات عامه است ، بر شیعه چسان حجت میتواند شد ؟ !

با آنکه روایات اهل سنت هم تکذیب آن مینماید . (2) و اما خبر موالی صفیه ، پس حکم در آن همان است که امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دعوی آن فرمود ، و سکوت آن حضرت نزد عمر دلیل رجوع نیست . (3) کلام آخر آنکه به نظر میرسد غرض دهلوی از به کار گرفتن این روشها ارائه بحث عقیدتی یا حتی مناظره کلامی نیست ، او میخواهد افراد خامی را که اهل کنکاش و تحقیق نیستند فریب دهد و اسباب عداوت و دشمنی بین آنها و شیعه را فراهم نماید تا از گرایش آنها به مکتب اهل بیت ( علیهم السلام ) جلوگیری نماید ، چنان که خود در مقدمه به آن اشاره ای کرده است .

.


1- به ترتیب مراجعه شود به : فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 134 ، میزان الاعتدال 1 / 255 ، تهذیب التهذیب 1 / 234 - 235 ، جامع الاصول 13 / 81 ، معرّب بستان المحدّثین : 55 - 56 .
2- رجوع شود به : مودة القربی المودة الرابعة عشر ، عنه ینابیع المودة 2 / 339 ، روضة الاحباب ، ورق : 175 ، مدارج النبوة 2 / 568 ، خلاصة الوفاء : 12 .
3- مراجعه شود به التعجب کراجکی : 61 ، الشافی 2 / 36 - 37 و 4 / 160 - 161 ، 178 ، شرح ابن ابی الحدید 11 / 14 و 12 / 202 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 356 - 371 .

ص : 163

ردیه های " تحفه اثنا عشریه "

دانشمندان شیعه در دفاع از حریم حق و حقیقت و پاسداری از مرزهای اعتقادی در برابر تهمتها و نسبتهای ناروا و تحریفات ، همیشه ایستادگی کرده و در این راه از هیچ سعی و تلاشی فروگذار نکرده اند .

پس از انتشار " تحفه اثنا عشریه " گروهی به تحقیق و ردّ آن پرداخته و بر بعضی از قسمتها و یا تمامی آن ، مطالب قابل ملاحظه ای را ارائه دادند (1) که از آن جمله است :

الأجناد الإثنی عشریة المحمدیة العلویة الهاشمیة فی ردّ التحفة الإثنی عشریة الدهلویة عنوان مجموعه ای است که سید محمد قلی کنتوری صاحب " تشیید المطاعن " در ردّ " تحفه " شروع کرده است ، و برای ردّ هر باب نام دیگری گذاشته که خواهد آمد . (2) 1 . اثنا عشریه ؟

مؤلف ناشناخته ، نسخه آستان قدس رضوی . (3) 2 . إحیاء السنة وإماتة البدعة بطعن الأسنة ، ردّ باب هشتم ، فارسی از علامه سید دلدار علی بن محمد معین نصیرآبادی نقوی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله الذی أمات البدعة وأحیی السنة ، وصلّی الله علی من أتمّ به الحجّة .


1- مرآة الکتب ، تبریزی : 366 ; الذریعة 26 / 29 .
2- مراجعه شود به الذریعة 4 / 192 . لازم به تذکر است که از ردّیه های ایشان در بعضی ابواب اطلاعی در دست نیست .
3- شماره میکرو فیلم 5 / 25664 .

ص : 164

وأکمل المنة . . ) الی آخر . (1) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1281 هجری 108 صفحه . (2) 3 . ادله نقیه در ثبوت تقیه ، فارسی سید حافظ علی نهتوری بجنور چاپ لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1282 هجری (3) 4 . الإمامة ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، عربی تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نقوی نصیرآبادی لکهنوی ( متوفی 1284 ) . (4) 5 . البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ، ردّ باب دهم از سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) . (5) 6 . برهان السعادة [ السعادات ] ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی اثر علامه سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لمن أخبرنا فی کلامه المنزل علی خیر الخلق والخلیقة بأنه قال للملائکة :

.


1- الذریعة 1 / 309 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین ، نقوی آمروهوی ، صفحه : 98 . ایشان مؤلف کتاب را سید محمد - فرزند سید دلدارعلی - معرفی کرده است .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 59 .
4- این غیر از " بوارق " است که فارسی است . الذریعة 10 / 190 .
5- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .

ص : 165

( إِنِّی جاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَةً ) . . ) الی آخر .

آقا بزرگ طهرانی از " نجوم السماء " نقل کرده است که در زمان مصنف ، کتاب در بلاد منتشر و بسیاری از علماء در ضمن نامه هایشان مؤلف را ستودند ، سپس برخی از آن نوشته را ذکر کرده است . (1) متن عبارت " نجوم السماء " - که پس از ذکر ردّیه های " تحفه " از نام " برهان السعاده " نام برده - این است :

و نسخ این کتاب در حیات آن جناب به اکناف و اقطار مشتهر گشته ، و علمای اعیان و نُبَهای عالی شأن عصرش به وصف آن کتاب رطب اللسان بوده . (2) 7 . برهان الصادقین ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی از سید جعفر معروف به ابوعلی خان موسوی بنارسی دهلوی ، شاگرد علامه میرزا محمد ، صاحب النزهة الاثنی عشریة . (3) 8 . البوارق الموبقة ، ردّ باب هفتم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی ( متوفی 1284 ) .

کتابی است با لطافت و ایجاز و اختصار .

اول آن : ( الحمد لله لإکمال الدین وإتمام النعمة وإنقاذ العباد - باقتفاء أهل البیت ( علیهم السلام ) - عن لجّة الهلکة والنقمة . . ) الی آخر ، در هند چاپ شده است . (4) .


1- الذریعة 3 / 96 ، کشف الحجب والاستار : 84 .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- الذریعة 3 / 97 .
4- الذریعة 3 / 154 ، کشف الحجب والاستار : 88 .

ص : 166

9 . بیان تصحیف المنحة الالهیة عن النفثة الشیطانیة = المنحة الالهیة فی ردّ مختصر ترجمة التحفة الاثنی عشریة از علامه شیخ مهدی خالصی کاظمی ( متوفی 1343 ) .

کتابی است مبسوط و کبیر در سه جلد ردّ بر مختصر معرّب " تحفه " . (1) 10 . تتمة النزهة ، ردّ باب نهم ، فارسی تألیف علامه حکیم میرزا محمد بن عنایت احمدخان کشمیری دهلوی ( متوفی 1235 ) - مؤلف " النزهة الاثنی عشریة " که شرحش خواهد آمد - .

او فقهیات را در یک جلد جداگانه جمع آوری و جواب داده ، و به عنوان تتمه کتابش قرار داده است . (2) 11 . تجهیز الجیش لکسر صنمی قریش ، ردّ همه کتاب از مولوی حسن بن امان الله دهلوی عظیم آبادی ( متوفی 1260 ) . (3) 12 . تحفه حنفیه به جواب تحفه اثنا عشریه از زین العابدین خان ( متوفی 1275 ) . (4) 13 . تحفة السنة از میرزا محمد هادی رسوا لکهنوی در 15 جلد . (5) .


1- الذریعة 3 / 177 و مراجعه شود به 10 / 190 - 191 ، احسن الودیعه : 273 .
2- مراجعه شود به اعیان الشیعة 10 / 33 .
3- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی .
4- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
5- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 . و مراجعه شود به مستدرکات اعیان الشیعة 7 / 318 .

ص : 167

14 . التحفة المنقلبة فی الجواب عن التحفة الاثنی عشریة از سید رضا حسن بن باقر علی نقوی .

در بررسی تناقضات " تحفه " و از کتب چاپی است ، آقا بزرگ طهرانی فرموده به زبان اردو است ولی بعضی دیگر آن را فارسی میدانند . (1) 15 . ترجمة النزهة الاثنی عشریة از کتب مطبوعه سید شریف الدین بهریلوی . (2) اصل کتاب النزهة الاثنی عشریة به فارسی است و شرحش خواهد آمد ، ولی این ترجمه عربی است یا اردو در این زمینه اطلاعی در دست نیست . (3) 16 . ترجمه تشیید المطاعن لکشف الضغائن ، ردّ باب دهم به زبان اردو ترجمه کتاب از سید خادم علی شاه محامی هندی (4) 17 . تشیید المطاعن لکشف الضغائن ، ردّ باب دهم کتاب حاضر که شرح و بیان آن خواهد آمد .

18 . تکسیر الصنمین ، ردّ باب دهم ، فارسی تألیف سید جعفر معروف به ابو علی خان حسینی موسوی بنارسی دهلوی معاصر سید محمد قلی .

.


1- الذریعة 3 / 473 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
2- منسوب به بهریلی از بلاد بنجاب .
3- مراجعه شود به مستدرکات اعیان الشیعة 5 / 232 .
4- مستدرک الذریعة محقق طباطبائی به نقل از تکملة الذریعة رضوی : در مجلّه اصلاح ( شهر کهجوه هند ) سنه 1331 آمده : جلد اول در 900 صفحه بیرون آمده است .

ص : 168

اولش : ( المنة لله الذی منّ علینا بإرسال حبیبه محمد المصطفی ( صلی الله علیه وآله ) وجعل من عترته ائمة مصابیح الدجی . . ) الی آخر . (1) 19 . تقلیب المکائد ، ردّ باب دوم ، فارسی از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لله الذی قال - رغماً للظالمین - : ( أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ ) . . ) الی آخر . [ سنه 1262 در کلکته ] به طبع رسیده ولی مغلوط است . (2) 20 . التمییز بین صواقع الکابلی وتحفة عبد العزیز از سید العلماء حکیم سید حسین گریان .

در اثبات اینکه مطالب " تحفه " از کتاب نصرالله کابلی سرقت شده است .

چاپ لکهنو ، تصویر عالم ، 1906 م - 1324 هجری در 16 صفحه . (3) 21 . جواب سؤالات تحفه اثنا عشریه ؟

مؤلف ناشناخته ، در ضمن هفت سؤال و جواب . (4) 22 . جواب التحفة ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف مولوی خیرالدین إله آبادی ( محمدآبادی ) حائری قزوینی ( متوفی حدود 1260 ه ) .

.


1- الذریعة 4 / 406 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
2- الذریعة 4 / 389 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
3- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، و صفحه : 126 شماره : 124 . و مراجعه شود به الذریعة 4 / 435 .
4- فهرست نسخه های خطی فارسی 4 / 47 ( کتابخانه جامعه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .

ص : 169

سید اعجاز حسین - فرزند مؤلف تشیید المطاعن - میگوید :

از پدرم شنیدم که میگفت : آن مرحوم بر همه بابهای تحفه ردّیّه نوشت ، ولی من فقط ردّیّه باب چهارم را دیده ام . ( مراجعه شود به هدیة العزیز ) . (1) 23 . جواب الکید الثامن ، ردّ باب دوم تألیف علامه محقق مدقق حکیم کامل میرزا محمد بن عنایت احمدخان دهلوی مؤلف " النزهة الاثنی عشریة " ( متوفی 1235 ) ، در بحث مسح .

اولش : ( راقم گوید - و بالله التوفیق - : فاضل ناصب ، بحث مناظره ماسحین وغاسلین را به حکم تعارض دو قرائت متواتره ، به اقتدا وتأسی قاضی نورالله شوشتری ( رحمه الله ) مصدّر نموده . . . ) الی آخر . (2) 24 . الجواهر العبقریة ، ردّ باب هفتم ، مبحث غیبت ، فارسی از مفتی سید محمد عباس بن علی اکبر تستری ( متوفی 1306 ) .

بر آن تقریظ سید محمد و سید حسین فرزندان علامه سید دلدار علی به خط مبارکشان موجود است . (3) 25 . حدیقه سلطانیه در مسائل ایمانیه ، ردّ باب هفتم ( امامت ) تألیف سید العلماء سید حسین بن دلدار علی لکهنوی .

چاپ لکهنو ، مطبع بستان مرتضوی ، 1304 هجری در 624 صفحه . (4) .


1- کشف الحجب والأستار : 161 .
2- الذریعة 5 / 186 ، کشف الحجب والاستار : 162 .
3- الذریعة 5 / 271 - 272 ، و رجوع شود به مستدرکات اعیان الشیعة 7 / 411 .
4- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 134 ، شماره : 157 .

ص : 170

26 . حسام الاسلام وسهام الملام [ الأعلام ] ، ردّ باب ششم اثر مولانا سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله المفضل المنعام ، والصلوة والسلام علی خیر الأنام . . ) الی آخر . (1) 27 . خاتمة [ خاتم ] الصوارم ، ردّ باب هفتم از سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( فاتحة کل خاتمة کریمة وخاتمة کل فاتحة . . ) الی آخر ، نسخه خطی آن در کتابخانه احفاد مؤلف در لکهنو موجود است . (2) 28 . ذو الفقار ، ردّ باب هفتم و دوازدهم ، فارسی تألیف سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله مثبت الحق ومزیل الباطل ، والصلاة علی الدعاة إلی سبیل النجاة . . ) الی آخر . (3) او متعرض باب دوازدهم تولی و تبری هم شده است . (4) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1281 هجری ، 111 صفحه . (5) 29 . ردّ تحفه ؟

از سبحان علی ( قرن سیزدهم ) نسخه خطی آستان قدس . (6) .


1- الذریعة 5 / 271 - 272 ، و مراجعه شود به 10 / 190 ، اعیان الشیعة 6 / 426 .
2- الذریعة 7 / 131 - 132 .
3- الذریعة 10 / 44 .
4- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی .
5- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 145 ، شماره : 203 .
6- شماره نسخه 22165 .

ص : 171

30 . ردّ تحفه ، ردّ باب اول از سید علی حیدر کهجوی .

این کتاب ترجمه ای است از جلد اول " نزهه اثنا عشریه " .

چاپ ، کهجوا هند ، مطبع اصلاح ، در 353 صفحه . (1) 31 . ردّ شاه عبد العزیز دهلوی ، ردّ باب نهم ردّ بر سخن شاه عبدالعزیز دهلوی درباره مبطلات نماز ، و نظر صاحب " شرائع " است . با خط خوردگی و افزودگی در متن و حاشیه ، خط آن بسیار شبیه دستخط سید علی حسین و به احتمال بسیار زیاد کتاب از خود او است .

آغاز : ( بر طبایع صافیه کافی و اذهان کافیه وافی باد از آن جا که بعض اشخاص جهالت اختصاص که هنوز اطلاعی از قوانین صرفیه . .

انجام : ( و توسن خامه را به عرصه تحریر جولان دادن چه ضرور ) (2) .

32 . الردّ علی التحفة الاثنا عشریة ، اردو اثر شیخ اختر عباس بن صدیق محمد پاکستانی نجفی . (3) 33 . رسالة فی غیبة الامام = غیبة الامام ، ردّ باب هفتم ، مبحث غیبت تألیف سید دلدار علی نصیرآبادی ( متوفی 1235 ) .

نقضی است نیکو ، اول آن : ( الحمد لله رب العالمین . . ) الی آخر . (4) .


1- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 147 شماره : 211 .
2- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور ( معرفی میراث مخطوط جلد 36 ) ، تألیف سید محمد حسین حکیم صفحه 45 .
3- الذریعة 21 / 301 .
4- الذریعة 16 / 82 .

ص : 172

چاپ هند ، سلطان المطابع ، 1266 هجری . (1) 34 . رسالة تکمیل القرآن از سید محمد حسین دهلوی ( متوفی 1296 ) .

این کتاب ردّ الزام محدّث دهلوی است که گفته : شیعیان بر قرآن ایمان ندارند . احتمالا مربوط به باب دوم کید سیزدهم یا چهل و دوم باشد . (2) 35 . رساله نافعه در جواب اثنا عشریه تألیف مقرب علی زائر (3) 36 . السیف الناصری ، ردّ باب اول از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لمن علّمنا أن نقول : اللهم انصر من نصر دین محمد ، واخذل من خذل دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) . . ) الی آخر . (4) 37 . السیف [ سیف الله ] المسلول علی مخرّبی دین الرسول = الصارم البتّار لقدّ الفجّار وقطّ الأشرار ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف جمال الدین ابو احمد میرزا محمد بن عبد النبی بن عبد الصانع اخباری نیشابوری هندی اکبرآبادی مقتول سنه 1232 .

ردّ همه کتاب است ، ولی فقط باب اول و دوم دیده شده ، عبارت " تحفه " را به .


1- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 16 ، و صفحه : 169 شماره : 290 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
3- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
4- کشف الحجب والاستار : 24 ، الذریعة 12 / 290 .

ص : 173

عنوان متن و عبارت خودش را ( در مقام ردّ ) به عنوان شرح آورده است .

تلمیذ او مولی فتح علی در " الفوائد الشیرازیة " گوید : آن کتاب بزرگی در شش مجلد است .

اولش : ( الحمد لله الذی هدانا و ما کنا لنهتدی لولا أن هدانا الله . . ) الی آخر . (1) 38 . الصوارم الالهیات فی قطع شبهات عابدی العزّی واللات ، ردّ باب پنجم ، فارسی ، تألیف سید دلدارعلی نصیرآبادی هندی نقوی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد الله الذی تفرّد بالقدم ، ووسم کل شیء بتقدم العدم . . ) الی آخر .

در سال 1215 در 500 نسخه در کلکته چاپ شد ، ولی مغلوط است . (2) 39 . طرد المعاندین للدین عن رحمة ربّ العالمین ، در جواز لعنت بر مخالفین ، فارسی ( ظاهراً مربوط به باب دوازدهم ، تولّی و تبرّی باشد ) .

از سید حسین بن دلدار علی نقوی ( متوفی 1273 ) .

اولش : ( الحمد لله ربّ العالمین . . ) الی آخر ، سنه 1265 در لکهنو برای اولین بار ، و سپس در سنه 1315 برای بار دوم طبع شد . (3) 40 . طعن الرماح = الفوائد الحیدریة ، ردّ باب دهم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) .

در مباحث فدک و قرطاس واحراق باب .

اولش : ( الحمد لله الذی خصّ أولیاءه بمناقب شهدت بها الأعداء . . ) الی آخر .

.


1- کشف الحجب والاستار : 314 ، الذریعة 12 / 288 و 15 / 3 .
2- الذریعة 15 / 92 ، کشف الحجب والاستار : 372 .
3- مراجعه شود به الذریعة 15 / 161 ، کشف الحجب 378 ، فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .

ص : 174

در سنه 1308 در هند چاپ شده ، و بنابر گزارشی دیگر قبلا در هند ، مطبعه سلطان المطابع ، سنه 1268 هجری در 96 صفحه طبع شده است . (1) 41 . عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی از مرحوم میر حامد حسین که شرح حال ایشان گذشت .

مؤلف " عبقات " در صدد اثبات تواتر احادیث باب امامت و ذکر روات آن از صحابه و تابعین و محدّثین ; و ردّ بر شبهات " تحفه " است .

چنان که گذشت برادرش سید اعجاز حسین نیز در تألیف آن به ایشان کمک نموده است . و لازم به تذکر است که تکمیل قسمتهای : حدیث ثقلین ، حدیث مدینة العلم ، حدیث السفینة ، حدیث الطیر توسط سید ناصر حسین فرزند برومند میر حامد حسین انجام شده ، لیکن برای احترام پدر بزرگوارش ، و از این جهت که چارچوب کتاب و امهات مطالب ، بلکه مصادر این احادیث را نیز خود میر حامد حسین نوشته و آماده کرده بود ، کتاب به نام خود ایشان ثبت شد . (2) علامه امینی درباره این کتاب میفرماید :

وأمّا کتابه العبقات ; فقد فاح أریجه بین لابتی العالم ، وطبق حدیثه المشرق والمغرب ، وقد عرف من وقف علیه انه ذلک الکتاب المعجز المبین الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه . وقد استفدنا کثیرا من علومه المودعة فی هذا السفر القیّم ، فله ولوالده الطاهر منا الشکر المتواصل ، و من الله تعالی لهما أجزل الاجور . (3) .


1- الذریعة 15 / 172 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 18 و صفحه : 165 شماره : 273 .
2- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 48 مقدمه ، بروجردی ، همچنین عبقات الانوار ثقلین 1 / 20 .
3- الغدیر 1 / 156 .

ص : 175

اجزاء عبقات و چاپهای آن مؤلف " عبقات " کتابش را بر دو منهج قرار داده است :

منهج اول : اثبات دلالت آیات قرآنی بر امامت که یک جلد بزرگ است ولی چاپ نشده ، ومخطوط آن موجود است .

منهج ثانی : اثبات دلالت احادیث دوازده گانه بر امامت ، و جواب اعتراضات صاحب " تحفه اثنا عشریه " ، در دوازده بخش :

بخش اول : حدیث غدیر ، در دو جلد :

1 . در ردّ مطالب " تحفه اثنا عشریه " 2 . در ردّ اعتراضات سایر عامه بر حدیث غدیر اولش : ( الحمد لله الذی اکمل لنا الدین وأتمّ علینا النعمة . . ) الی آخر ، و در آن ترجمه حدود 150 نفر از علمایی که حدیث غدیر را در کتبشان آورده اند ، وترجمه حدود 40 نفر از کسانی که گفته اند لفظ ( مولی ) به معنای : ( اولی ) استعمال میشود ، موجود است ، و فهرست مبسوطی هم دارد .

چهار مرتبه به چاپ رسیده :

الف ) لکهنو ، 1293 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 1251 صفحه .

ب ) لکهنو 1294 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، در دو جلد 609 + 399 صفحه .

ج ) لکهنو ، بی تاریخ ، سربی ، رحلی ، شرکت تضامنی علمی ، 600 صفحه .

د ) ایران ، قم ، تحقیق شیخ غلامرضا بروجردی در ده جلد .

بخش دوم : حدیث منزلت است و از اعتراضات وارده بر آن پاسخ گفته .

اولش : ( الحمدلله الذی جعل الوصی من النبی بمنزلة هارون من موسی . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1295 هجری قمری ، سنگی ، وزیری ، 957 صفحه .

ص : 176

بخش سوم : جواب از اعتراضات بر حدیث سوم که حدیث ولایت است : « إن علیّاً منّی وأنا من علیّ وهو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی » .

اولش : ( الحمد لله الحمید الحکیم العلی الذی جعل الوصی ولی المؤمنین بعد النبی . . ) الی آخر ، چاپ سنه 1303 .

بخش چهارم : حدیث طیر .

اولش : ( الحمد لله الذی أبان أحبّیّة الوصی إلیه وإلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فی قصّة الطیر المشوی . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1306 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 512 + 224 صفحه .

بخش پنجم : حدیث : « أنا مدینة العلم . . » در دو مجلد 1 . در جواب اعتراضات صاحب " تحفه " .

اولش : ( الحمد لله الذی جعل النبی مدینة العلم وعلیّاً بابها . . ) الی آخر .

2 . در جواب اعتراضات سایر عامه .

اولش : ( الحمد لله الذی جعل نبیه للعلم مثل المدینة . . ) الی آخر .

چاپهای آن :

الف ) جلد اول 215 صفحه سال 1317 هجری قمری .

ب ) جلد دوم سال 1327 هجری قمری چاپ لکهنو .

ج ) سنگی ، رحلی ، 745 صفحه ، سال 1317 هجری قمری .

بخش ششم : حدیث تشبیه : « من أراد أن ینظر إلی آدم ونوح فلینظر إلی علی ( علیه السلام ) » .

اولش : ( الحمد لله المتعالی عن التشبیه . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1301 هجری ، سنگی ، رحلی ، 456 + 248 صفحه .

بخش هفتم : حدیث : « من ناصب علیا الخلافة فهو کافر » ، ( پاکنویس نشده ) .

ص : 177

بخش هشتم : حدیث نور : « کنت أنا وعلی بن أبی طالب نوراً » .

اولش : ( الحمد لله الذی خلق النبی والوصی من نور واحد . . ) الی آخر ، چاپ لکهنو ، 1303 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 786 صفحه .

بخش نهم : حدیث اعطای رایت در جنگ خیبر « لمن یحب الله ورسوله » ( پاکنویس نشده ) بخش دهم : حدیث : « علی مع الحق حیث دار » . ( پاکنویس نشده ) بخش یازدهم : حدیث قتال حضرت بالتأویل والتنزیل ، ( پاکنویس نشده ) .

بخش دوازدهم : حدیث ثقلین ، در دو مجلد :

جلد اول در طرق حدیث ثقلین و ردّ بعضی از اعتراضات .

اولش : ( الحمدلله الذی دعانا بمنّه الجمیل إلی التمسّک بالثقلین . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1314 هجری قمری سنگی ، رحلی ، 664 صفحه .

جلد دوم در جواب بقیه اعتراضات .

اولش : ( الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بالقرآن . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو سنه 1351 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 891 صفحه .

این دو جلد در شش جلد در ایران در اصفهان به چاپ رسید . (1) 42 . کشف الشبهة عن حلیة المتعة ، ردّ باب نهم از شیخ احمد بن محمد علی کرمانشاهی ( متوفی 1237 ) - نوه استاد اکبر وحید بهبهانی - نسخه خطی آن در موزه ملی کراچی موجود است . (2) .


1- مراجعه شود به الذریعة 15 / 214 ، مؤلفین کتب چاپی 2 / 465 .
2- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ( رحمه الله ) . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به فهرست نسخه های خطی فارسی 5 / 51 ( کتابخانه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .

ص : 178

43 . مصارع الافهام لقطع الاوهام ، ردّ باب یازدهم از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لله المتعالی عن إدراک الأوهام ، المتقدس من أن یناله الأفهام . . ) الی آخر . (1) 44 . مقدمة إلهیة ، ردّ مقدمه تحفه از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

عبارت ایشان در " تشیید المطاعن " در طعن دوم ابو بکر دلالت دارد که ایشان در ردّ مقدمه " تحفه " هم تألیفی داشته است ، ولی به دست ما نرسیده . (2) 45 . منشور غدیر فی خلافة الأمیر = مثنوی منشور غدیر ( منظومه غدیر ، اردو ) اثر سید محمد هندی ( متوفی 1329 ) ضمناً شبهات رازی ، کابلی و دهلوی در تحفه اثنی عشریه را پاسخ داده .

چاپ لکنهو ، مطبع نولکشور ، 1329 ، 433 صفحه (3) 46 . مهجة البرهان ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی تألیف سید جعفر معروف به ابوعلی خان موسوی بنارسی دهلوی ، شاگرد علامه میرزا محمد الکامل صاحب " النزهة الاثنی عشریة " .

.


1- کشف الحجب والاستار : 524 - 525 ، الذریعة 21 / 97 - 98 .
2- رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 158 .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند 603 به نقل از مجلّه الثقلین 5 / ش 2 / ص 180 .

ص : 179

گزیده " برهان الصادقین " است که متعرض مسح و متعه نیز شده است .

اولش : ( الحمد لله العزیز الغفار ، معزّ الأخیار ، مذلّ الأشرار ، ناصر الحقّ ، کاسر الفجّار . . ) الی آخر . (1) 47 . میزان الحق لاختیار المذهب الأحق = ردّ المنحة الإلهیة = الردّ علی العامة تألیف شیخ باقر تستری کاظمی - نواده صاحب مقابیس - ( متوفی 1326 ) .

در دو جلد ردّ بر المنحة الإلهیة - مختصر معرّب " تحفه " - که نزد فرزندش شیخ مرتضی و نسخه ای نیز نزد شیخ جواد جزائری در نجف موجود است .

اول جزء اول : ( الحمد لله رب العالمین الذی هدانا إلی واضح المنهاج ، وعدل بنا عن زیغ المضلّین وسبل الاعوجاج . . ) الی آخر .

و آخرش : ( تمّ الجزء الأول من میزان الحق فی اختیار المذهب الأحق ، ولنشرع بعد فی الجزء الثانی ) . (2) 48 . النار الحاطمة لقاصد احراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) از سید مقرب علی بن شیر علی نقوی ، طعن قصد احراق بیت اهل البیت ( علیهم السلام ) از " تشیید المطاعن " وقسمتهایی دیگر را به عربی ترجمه کرده . (3) 49 . النزهة الإثنی عشریة فی نقض التحفة الإثنی عشریة ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف عالم فاضل طبیب شهید میرزا محمد بن عنایت ، احمد کشمیری دهلوی ، .


1- الذریعة 3 / 97 و 23 / 288 ، کشف الحجب والاستار : 572 .
2- الذریعة 10 / 211 و 23 / 309 - 310 ، أعیان الشیعة 3 / 534 ، معجم المؤلفین 3 / 35 .
3- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .

ص : 180

متخلص به ( کامل ) ، و ملقب به ( علامه ) که در سنه 1235 او را مسموم نموده به شهادت رساندند . (1) کتاب ردّ تمام تحفه است ، ولی فقط بخشهای 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 و 9 ، منتشر شده و 6 ، 7 ، 8 ، 10 ، 11 و 12 منتشر نشده ولی مسودّه آن موجود است .

اول جلد اول : ( بهترین کلامی که تجلی قلوب اصحاب ایمان از زنگار شبهات اهل عدوان . . . ) الی آخر .

اول مجلد سوم : ( الحمد لله الذی جعل رجال أسانید أحادیثنا متمسکین بحبل أهل بیت العصمة والطهارة . . ) الی آخر .

اول جلد رابع : ( الحمد لله الذی جعل أصول أحادیثنا مقتبسة من مشکاة أنوار أهل بیت العصمة . . ) الی آخر . (2) اول جلد خامس : ( الحمد لله واجب الوجود مفیض الخیر والجود . . ) الی آخر .

اول جلد تاسع : ( الحمد لله الذی فقهنا فی الدین ، ووفّقنا لسلوک شرایع الإسلام ومسالک الیقین . . ) الی آخر .

و برای این باب تتمه ای نوشته که فوائد مهمی در بر دارد . (3) برای تمامی کتاب تعلیقه نگاشته شده و برای هر جلد گزیده ای به عنوان منتخب نیز تهیه شده است .

نسخه جلد ثامن که به " نصرة المؤمنین " موسوم و به زبان فارسی است در کتابخانه مجلس به شماره 2809 موجود است - چنان که در " فهرست " آن 10 / 92 .


1- سید اعجاز حسین رساله فارسی مستقل در احوال او تألیف کرده ، و شرح حال او در نجوم السماء 350 - 362 نیز آمده است .
2- نسخه اش در مکتبه راجه فیض آبادی موجود است .
3- اشاره به کتاب تتمة النزهة که شرح آن قبلا گذشت .

ص : 181

و " فهرست خطی فارسی " صفحه 1002 آمده است - . (1) جای بسی تعجب است که صاحب " تحفه " - که با ایشان سابقه آشنایی ملاقات و بحث داشته - در نامه ای از دوستش درخواست کتاب " نزهه " نموده و مؤلف را چنین ستوده : الفاضل الکامل المدقّق المحقّق مرزا محمد سلّمه الله . (2) عمر کحاله ، تحت عنوان ( محمد عنایت ) از او چنین یاد کرده :

محمد بن عنایت احمد خان دهلوی کشمیری ، عالم رجالی ، از آثارش " النزهة الاثنی عشریة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة " است . (3) یکی از معاصرین گوید : این کتاب " نزهه " از بهترین کتب فارسی است که درباره عقائد وآراء وتاریخ و فقه مذهب شیعه تألیف شده . (4) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1279 هجری .

چاپ جدید 1980 میلادی ، لکهنو ، مطبع جعفری دهلی ، مطبع دهلی اردو اخبار . جلد اول در 508 صفحه و جلد دوم در 350 صفحه . (5) .


1- الذریعة 24 / 108 ، کشف الحجب والاستار : 578 - 579 .
2- نجوم السماء 353 ، 359 .
3- معجم المؤلفین 11 / 99 .
4- تعلیقه روضاتی بر مکارم الآثار 4 / 1091 .
5- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 ، شماره : 14 و صفحه : 190 ، شماره : 374 . و مراجعه شود به ترجمه مؤلف نزهه در طبقات أعلام الشیعة ( الکرام البررة ) - القسم الثالث : 441 - 442 شماره 710 .

ص : 182

50 . نزهة المؤمنین این کتاب در پنج مجلد است ، ولی آقا بزرگ طهرانی احتمال داده که همان " النزهة الاثنی عشریة " باشد . (1) 51 . نقض المنحة الآلوسیة تألیف محمد بن طاهر فضلی سماوی نجفی ( متوفی 1370 ) . (2) ردّ مختصر معرّب تحفه یعنی المنحة الآلهیة آلوسی است .

52 . الوجیزة فی الاصول ، ردّ باب هفتم ، و قسمتی مربوط به باب دهم تألیف سبحان علی خان ( متوفی بعد از 1260 ) .

احادیث امامت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را آورده و متعرض کلام صاحب " تحفه " شده و سپس متعرض مطاعن و مجهولات خلفای ثلاثه گشته است ، کتاب در سنه 1279 به طبع رسیده است ولی نسخه های آن کمیاب است .

اولش : ( بر ارباب بصیرت محتجب نیست که اصل اصول دینیات اذعان به وجود واجب الوجود تبارک و تعالی وحده لا شریک له است ) . (3) 53 . هدیة العزیز [ هدایة العزیز ] ، ردّ باب چهارم ، فارسی اثر مولوی سید خیرالدین محمد إله آبادی ( محمدآبادی ) حائری قزوینی ( متوفی حدود 1260 ) .

اولش : ( محدّث صحیح البیان بی الکان را چه یاراست که به حدیث متواتر حمد واجب یزدان ، چندان که شأن اوست پردازد . . . ) الی آخر .

.


1- الذریعة 24 / 125 .
2- الذریعة 24 / 290 .
3- کشف الحجب والاستار : 599 ، الذریعة 25 / 49 .

ص : 183

قبلا گذشت که از این کتاب به عنوان " جواب التحفة " نیز یاد شده است . (1) 54 . هدیه اثنا عشریه ، ترجمه النزهة الاثنی عشریة تألیف سید شریف حسین .

از نامش معلوم است که ترجمه " نزهه " است ، چنان که گذشت اصل کتاب به زبان فارسی است ، این ترجمه عربی است یا اردو در این زمینه اطلاعی در دست نیست . چاپ دهلی ، دفتر فاضل مقبل دهلوی ، کشمیری دروازه . (2) 55 . الهدیة السنیة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة ، اردو از مولوی میرزا محمد هادی لکهنوی .

نسخه اش در چند جلد در مکتبه مدرسة الواعظین لکهنو موجود است . (3)

پاسخ ردّیّه ها

در جواب برخی از کتب گذشته ردّیّه هایی از عامه نوشته شد ; نویسندگان شیعه در جواب آنها نیز اقدام نمودند که از آن جمله کتب ذیل است :

56 . الأجوبة الفاخرة فی ردّ الأشاعرة ، مربوط به باب اول ، فارسی اثر سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

در ردّ رشیدالدین دهلوی - تلمیذ عبد العزیز الدهلوی صاحب " تحفه " - است که در جواب " السیف الناصری " ( بحث حدوث مذهب شیعه ) نوشته .

.


1- کشف الحجب والاستار : 160 ، 605 ، الذریعة 25 / 212 ، و رجوع شود به مستدرکات أعیان الشیعة 3 / 74 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 198 ، شماره 402 .
3- الذریعة 25 / 210 .

ص : 184

اولش : ( الحمد لمن علّمنا أن نقول : اللهم انصر من نصر دین محمد واخذل من خذل دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) . . ) الی آخر . (1) 57 . تهنئة المؤمنین مولوی افراد علی پاکلوی کتاب " رجوم الشیاطین " را در ردّ " نزهه اثنا عشریه " ، قسمت مربوط به ردّ باب نهم ، مسائل فقهی اختلافی - که به " نصرة المؤمنین " موسوم است (2) - نگاشت .

کتاب " تهنئة المؤمنین " در ردّ " رجوم الشیاطین " تألیف شده است . (3) 58 . جوابات بعضی از عبارات شوکت عمریه تألیف سید حمیدالدین باقر نقوی ، خطی ، به زبان اردو (4) 59 . جواب شبهات رشید الدین ، مربوط به باب پنجم و ششم از حکیم باقر علی خان نزیل شاه جهان آباد هند - تلمیذ یا معاصر میرزا محمد الکامل ( متوفی 1235 ) - او شبهات رشیدالدین بر کتاب " حسام الاسلام " و " الصوارم الآلهیة " تألیف سید دلدار علی جواب داده . (5) 60 . الشعلة الظفریة لإحراق الشوکة العمریة ، مربوط به باب دهم تألیف سید میر محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

.


1- کشف الحجب والاستار : 24 - 25 ، الذریعة 1 / 277 و 12 / 290 .
2- الذریعة 24 / 108 ، کشف الحجب والاستار : 578 - 579 .
3- فهرست نسخه های خطی فارسی 4 / 36 ( کتابخانه جامعه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .
4- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 235 .
5- الذریعة 5 / 185 .

ص : 185

کتاب نقض است بر " الشوکة العمریة " فاضل رشید .

الشوکة العمریة را رشیدالدین خان در ردّ " البارقة الضیغمیة " در تحلیل متعتین ، تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نوشت ، و این کتاب ردّی است بر آن .

اولش : ( الحمد لله الفتّاح المنّاح ، أهل الجود والسماح . . ) الی آخر . (1) 61 . الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة = ضربت حیدری ، مربوط به باب دهم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) .

در دو جلد در مطبعه مجمع العلوم لکهنو سنه 1296 در 431 صفحه چاپ شده است .

پس از آنکه سید محمدقلی " الشعلة الظفریه " را در ردّ " الشوکة العمریة " نوشت ، خود سید محمد نیز ردّیّه دیگری به نام " الضربة الحیدریة " نوشت .

اولش : ( الحمد لله الذی هدانا لدینه الذی اصطفاه ، وأرشدنا إلی سبیله الذی ارتضاه . . ) الی آخر .

عنوان کلام البارقة : ( قال السید الوحید ) .

و عنوان کلام الشوکة : ( قال الفاضل الرشید ) .

وعنوان کلام الضربة : ( أقول ) . (2) .


1- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .
2- الذریعة 14 / 198 و 15 / 99 .

ص : 186

62 . معین الصادقین ، مربوط به باب نهم مولوی افراد علی پاکلوی کتاب " رجوم الشیاطین " را در ردّ " نزهه اثنا عشریه " ، قسمت مربوط به ردّ باب نهم ، مسائل فقهی اختلافی ، نگاشت . پس از آن سید جعفر ابو علی خان موسوی بنارسی کتاب " معین الصادقین " را در ردّ آن تألیف نمود .

اولش : ( الحمد لله الذی أیّد کلام أولیائه وکسر ظهور أعدائه . . ) الی آخر . (1) 63 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

چنان که در مقدمه کتاب آمده است پس از آنکه ایشان ردّی بر باب دوم به نام " تقلیب المکائد " نوشته ، قسمتی از آن را رشیدالدین خان تلمیذ صاحب " تحفه " ردّ کرده است ، وایشان کتاب مذکور را در ردّ آن تألیف کرده است .

شیخ آقا بزرگ طهرانی نام کتاب را " نفاق الشیخین بالحدیثین الصحیحین " ذکر کرده ، و فرموده : مؤلف دو حدیث صحیح از بخاری و مسلم آورده ، یکی در بیان علامات نفاق و دیگری در نزاع و مشاجره امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس در امر فدک . (2) .


1- الذریعة 3 / 97 و 21 / 285 .
2- الذریعة 24 / 243 .

ص : 187

کتاب حاضر از دیدگاه بزرگان

" تشیید المطاعن لکشف الضغائن " از جمله مجلدات " الاجناد الاثنا عشریة المحمدیة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة الدهلویة " است .

ارباب تراجم ، کتاب و مؤلف آن را با تعابیر زیبا و قابل توجهی ستوده اند که مواردی از آن در شرح حال مؤلف گذشت ، و برخی دیگر را در این مقام ذکر میکنیم :

این سید بزرگوار آثار علمی شایانی در صفحه وجود از خود یادگار گذاشته ، و از آن جمله است " تشیید المطاعن " که در چند جلد بزرگ در هند چاپ شده ، کتابی است بسیار پر فایده که گرد آوردن نظیرش هنر هر نویسنده نیست . (1) از این کتاب کثرت احاطه مؤلف بر احادیث شیعه و سنی معلوم میشود . (2) علامه میرحامد حسین - فرزند مؤلف - در مقدمه کتاب بی نظیر " عبقات الانوار " مینویسد :

وبالغت فی الذبّ عن ذمار الطریقة الحقّة العلیّة ، واستعنت فیه کثیراً من إفادات الوالد الماجد العلاّمة المولی السید محمد قلی قدس الله نفسه الزکیة وأفاض شآبیب رحمته علی تربته السنیة . (3) یعنی : من در دفاع از روش والای حق و حقیقت به رساترین وجه کوشیدم . و در این کتاب در بسیاری از موارد از افادات پدر بزگوارم علامه سید محمدقلی قدس الله نفسه الزکیة یاری جستم .

.


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1218 .
2- مراجعه شود به وفیات العلماء : 201 .
3- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 7 .

ص : 188

فرزند دیگر او سید اعجاز حسین گوید :

تشیید المطاعن لکشف الضغائن . .

وهو کتاب لم یطلع أحد علی مثیله ، و لم یظفر الزمان بعدیله ، حاو علی إلزامات شدیدة ، وإفحامات سدیدة ، اشتمل علی ما لم یشتمل علیه کتاب من الأجوبة الشافیة بفصل الخطاب ، والخبر یحقر الخبر ، وعند الظفر بالعین لا یحتفل بالأثر ، فمن عثر علیه وعرف فضله استصغر مقالتی فیه ، ومدحی له . . (1) یعنی : " تشیید المطاعن " کتابی است که کسی مانند آن را ندیده و زمانه همتایی برای آن پیدا نخواهد کرد !

این کتاب مشتمل است بر الزامهای قوی و متین وجوابهای دندان شکن ، مطالبی در آن آمده - که سبب فیصله دادن نزاع است به جوابهای شافی - که در هیچ کتابی یافت نشود .

شاید این کلمات باعث شود که قضیه را سبک شماری ( و خیال کنی من مبالغه کرده ام ) ولی اگر آن را ببینی و قدرش را بدانی میفهمی که گفتار و مدح من در برابر عظمت آن کتاب بسیار ناچیز است .

یکی از معاصرین گوید : مجلدات کتاب " تشیید المطاعن " اقوی شاهدی به طول باع و کثرت اطلاع این عالم ربانی - میر محمد قلی قدس الله تربته - است که اندوخته هزار ساله حضرات عامه را چون پشم زده به باد داد ! (2) .


1- کشف الحجب والاستار : 122 .
2- قلائد النحور : 48 .

ص : 189

و دیگری مینویسد : آن کتابی است نهایت مبسوط در دو مجلد کبیر که مثل آن در حسن بیان ، و رشاقت عنوان ، و لطف تقریر ، و متانت تحریر ، و استیعاب اقوال ، و ضبط احوال رجال ، و إفحام معاندین ، و قطع لسان جاحدین ، و استیصال شبهات متکلمین مخالفین ، و ایضاح عوار غلطات (1) این جماعت زائغین از سابق ازمان تا این اوان از تصانیف احدی از علمای اعلام و افاضل عالی مقام به ظهور نرسیده . (2) کشمیری در شرح حال میرحامد حسین نوشته است : پس از آن - یعنی پس از تصحیح " فتوحات حیدریه " ، و " رساله تقیه " از تألیفات والدش - به تصحیح و اشاعه کتاب مستطاب " تشیید المطاعن " که [ از ] جمله نوادر عصر و افراد دهر است اشتغال فرمود ، سالها سال در تبییض و تصحیح و مقابله عبارات آن با اصول کتب مصروف ماند ، و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق به این خدمت گرانبها بگذاشت . (3) شیخ محمد انطاکی از کسانی بود که از مذهب شافعی دست برداشته ، آیین تشیع را اختیار نمود .

او کتاب " لماذا اخترت مذهب أهل البیت ( علیهم السلام ) " را در بیان چگونگی تشیع خود و علت دست برداشتن از مذهب سنیان تألیف کرده است .

ایشان در این کتاب مینویسد :

کتاب " تشیید المطاعن " از نفیس ترین ، ارزشمندترین ، و با عظمت ترین کتابهاست .

.


1- در مصدر اشتباهاً : ( غاطات ) نوشته است .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- ( تکمله ) نجوم السماء : 2 / 28 ، و مراجعه شود به مرآة الکتب تبریزی : 468 .

ص : 190

به خدا سوگند ! این کتاب گوهری قیمتی و درّی بی نظیر و ارزشمند و یگانه روزگار است که دیگران از آوردن مثل آن عاجزند ، این کتاب افتخار زمان ماست .

هیچکدام از نویسندگان چنین تألیفی نداشته اند تا بر او مقدم شده باشند ، و از همه گوی سبقت را ربوده ، و کسی را یارای پیشی گرفتن بر او نیست .

در این کتاب مطالبی جمع آوری شده که در کتابهای ضخیم دیگر - که بزرگان دانشمندان اسلامی گواهی بر عظمت آن داده اند - یافت نمیشود .

کسی که این کتاب را داشته باشد مغبون نیست ، و هر کس مطالب آن را بداند جاهل نیست .

چه بسیار کسانی که به واسطه این اثر ارزنده هدایت شدند ، آن قدر که شمارش آنها در این نوشتار نشاید ، چه از بلاد هند و غیره ، و چه از سرزمینهای اسلامی و غیر آن .

پس از انتشار ; دانشمندان و اندیشمندان و نویسندگان با آغوش باز آن را پذیرفته ، و از هر سو به طرف آن سرازیر شدند تا جایی که نسخه های آن تمام شد ، تا جایی که در این زمان - بنابر آنچه مؤلف اظهار نموده است - بیش از چند نسخه معدود از آن در دسترس نیست .

من پس از مشاهده نسخه ای از آن کتاب ، آن را بسیار عظیم تر از آنچه شنیده بودم یافتم .

آری آن گوهری است گرانقدر که نمیشود برای او قیمت گذاشت . (1) .


1- لماذا اخترت مذهب أهل البیت ( علیهم السلام ) : 421 ، چاپ مکتب الاعلام الاسلامی .

ص : 191

تحقیق شگرف و تتبع وسیع مؤلف از کلماتی که از بزرگان درباره مؤلف فرموده اند ظاهر شد که او از شخصیتهای برجسته علمی بشمار میرود که در تتبع و تحقیق کم نظیر است ، به خصوص که صاحب عبقات الأنوار - بهترین اثر کلامی در بحث امامت - فرمود : من در بسیاری از موارد از افادات او یاری جستم . (1) با مراجعه به بخشهای مختلف کتاب و مطالعه و تأمل در آن ، بینش عمیق و دامنه وسیع اطلاعات و معلومات مؤلف نسبت به آثار و تألیفات شیعه و سنی روشن میشود .

ایشان به مناسبتهای گوناگون از کتب لغت و ادبیات ، دیوانهای شعری و شروح آن ، تفاسیر و کتب علوم قرآنی ، کتب حدیث و شروح آن ، منابع فقهی و اصولی ، مجموعه های رجالی ، تراجم ، سیره و تاریخ ، و به ویژه کتب عقاید و کلام استفاده کافی نموده و مطالب لازم را در اثر ارزشمند خویش منعکس کرده است .

البته به نظر میرسد که ایشان در بسیاری از موارد به کتبی که در هنگام تألیف آن بخش نزد او حاضر بوده اکتفا کرده ، و با توجه به وسعتِ دامنه کار ، بنابر تتبع همه مصادر را نداشته است .

به عنوان مثال در کتاب " ازالة الخفاء " که مؤلف از آن بسیار نقل کرده مطالب بسیاری وجود دارد که تناسب با مباحث کتاب دارد ، ولی مؤلف از پرداختن به آن خودداری نموده ، یا اینکه بسیاری از روایات را از مصادر دیگر نقل کرده ولی به وجود آن در " ازالة الخفاء " اشاره ای نفرموده است .

.


1- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 7 مقدمه ، بروجردی .

ص : 192

مناسب است لیست مصادری که مؤلف در تألیف کتاب از آن استفاده کرده ذکر شود . (1) منابع و مصادر کتاب تشیید المطاعن 1 . ابطال الباطل 2 . ابکار الافکار 3 . اتحاف الاکابر 4 . اتحاف الوری بأخبار أم القری 5 . الإتقان فی علوم القرآن 6 . الاحادیث المختارة 7 . إحقاق الحق 8 . الاحکام السلطانیة 9 . أحکام القرآن 10 . الاحکام فی أصول الاحکام 11 . إحیاء علوم الدین 12 . اخبار الأخیار فی أسرار الأبرار 13 . اختلاف العلماء ، ابن قتیبه 14 . الاربعین ، امام فخر رازی 15 . إرشاد الأذهان 16 . ارشاد الساری 17 . ارشاد ، ولی الله دهلوی ، 18 . ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء 19 . أساس البلاغة 20 . الاستذکار 21 . الاستغاثة 22 . الاستیعاب 23 . أسد الغابة 24 . اشعة اللمعات 25 . الاصابة فی تمییز الصحابة 26 . أصول البزدوی = کنز الوصول 27 . أصول الشاشی 28 . الاعتقادات فی دین الإمامیة 29 . إعلام الموقعین 30 . الأغانی 31 . الإفصاح فی امامة امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 32 . إقبال الاعمال .


1- برخی از مخطوطات که نزد مؤلف بوده است از نسخه های منحصر به فرد بوده است ، مانند قسمتی از " مرآة الزمان " که کتاب تاریخ ابن الجوزی است .

ص : 193

33 . الإکمال ، ابن ماکولا 34 . إلقام الحجر 35 . الأمالی ، شیخ صدوق 36 . الأمالی ، سید مرتضی 37 . الإمامة والسیاسة 38 . الأموال 39 . أنساب الأشراف 40 . الأنساب ، سمعانی 41 . الانصاف 42 . أنوار التنزیل = تفسیر البیضاوی 43 . بحار الأنوار 44 . البحر المحیط 45 . البدایة والنهایة 46 . البدور السافرة فی امور الآخرة 47 . بستان المحدّثین 48 . بغیة الوعاة 49 . بیاض إبراهیمی 50 . تاج التراجم 51 . تاریخ الامم والملوک 52 . تاریخ الخلفاء 53 . تاریخ الخمیس 54 . التاریخ الصغیر 55 . تاریخ أبو الفداء = المختصر 56 . تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر 57 . تبیان = شرح دیوان ابوالبقاء 58 . تبیین ( تبیان ) الحقائق 59 . تجارب الامم وتعاقب الهمم 60 . تجرید العقائد 61 . تحفة المحتاج = شرح منهاج 62 . تدریب الراوی 63 . تذکرة الاولیاء ، عطار 64 . تذکرة الحفاظ 65 . تذکرة الخواص 66 . تذکرة الموضوعات 67 . التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة 68 . تذهیب التهذیب 69 . الترغیب والترهیب 70 . تشیید القواعد 71 . تفسیر الثعلبی 72 . تفسیر الجلالین 73 . تفسیر الرازی 74 . تفسیر السمرقندی 75 . تفسیر القرطبی 76 . تفسیر الوسیط 77 . تفسیر حسینی 78 . تفسیر قمی

ص : 194

79 . التفهیمات الالهیة 80 . تقریب التهذیب 81 . التقیید والإیضاح 82 . تلبیس إبلیس 83 . تلویح = شرح التلویح علی التوضیح 84 . تنبیه السفیه 85 . تنبیه الغافلین 86 . تنزیه الأنبیاء 87 . التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 88 . تنویر الحوالک 89 . توحید شیخ صدوق 90 . التوشیح علی الجامع الصحیح 91 . توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل 92 . تهذیب الأحکام 93 . تهذیب الأسماء واللغات 94 . تهذیب التهذیب 95 . تهذیب الکمال 96 . تهذیب الوصول الی علم الاصول 97 . تیسیر الوصول إلی منهاج الاصول 98 . التیسیر بشرح الجامع الصغیر 99 . الثقات ، ابن حبان 100 . جامع الاحادیث = جمع الجوامع 101 . الجامع الصغیر 102 . جامع المسانید 103 . جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب 104 . جلاء العیون 105 . الجمع بین الصحیحین 106 . جمهرة النسب لابن الکلبی 107 . جواهر العقدین فی فضل الشرفین 108 . الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة 109 . چهل مجلس ، سمنانی 110 . حاشیة الخیالی علی شرح العقائد 111 . حجة الله البالغة 112 . حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق 113 . حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة = دیوان سنایی 114 . حسن المحاضرة فی أخبار المصر والقاهرة 115 . حق الیقین 116 . حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء 117 . حیاة الحیوان الکبری 118 . حیاة القلوب 119 . الخراج 120 . خصائص أمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) 121 . خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر

ص : 195

122 . خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله ) 123 . دراسات اللبیب فی أسوة الحسنة بالحبیب 124 . الدرّ المنثور 125 . الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة 126 . الدرر المنتثرة 127 . درّة الغواص فی أوهام الخواص 128 . دیوان المتنبی 129 . ذخائر العقبی 130 . الذریعة ، سید مرتضی 131 . ربیع الأبرار و نصوص الاخبار 132 . رحمة الامة فی اختلاف الائمة 133 . رساله رجعت 134 . الروض الأنف 135 . الروض الباسم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم 136 . روض الجنان و روح الجنان 137 . الروضة البهیة = شرح لمعه 138 . روضة الصفا ، میرخواند 139 . الریاض النضرة فی مناقب العشرة 140 . ریحانة الألباء 141 . زاد المعاد فی هدی خیر العباد 142 . زین الفتی فی شرح سورة هل أتی 143 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد 144 . السراج المنیر علی الجامع الصغیر 145 . سرّ العالمین وکشف ما فی الدارین 146 . سنن ابن ماجه 147 . سنن أبی داود 148 . سنن دارقطنی 149 . سنن دارمی 150 . سنن الکبری ، بیهقی 151 . سنن ترمذی 152 . سنن نسائی 153 . سیرة الحلبیة = انسان العیون 154 . الشافی فی الامامة 155 . شرایع الاسلام 156 . شرح التوضیح للتنقیح 157 . شرح الزرقانی علی الموطأ 158 . شرح السراجیة فی علم الفرائض 159 . شرح السنة 160 . شرح الطیبی علی المشکاة = الکاشف عن حقائق السنن 161 . شرح العنایة علی الهدایة 162 . شرح القصیدة التائیة ابن فارض 163 . شرح الکرمانی علی البخاری =

ص : 196

الکواکب الدراری 164 . شرح المطرزی علی مقامات الحریری 165 . شرح المقاصد فی علم الکلام 166 . شرح المنار = منار الانوار فی الاصول 167 . شرح المواقف 168 . شرح تجرید العقائد ، قوشچی 169 . شرح تجرید ، اصفهانی 170 . شرح تقدمة تقویم الإیمان فی فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 171 . شرح سفر السعادة 172 . شرح شفا 173 . شرح عقاید عضدیة 174 . شرح عقاید نسفی 175 . شرح مختصر الاصول = شرح مختصر منتهی الأصولی 176 . شرح مسلم نووی = منهاج 177 . شرح معانی الآثار 178 . شرح مقاله وضیئه 179 . شرح مقامات حریری 180 . شرح منهاج الوصول 181 . شرح نخبة الفکر 182 . شرح نور الأنوار علی المنار 183 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید 184 . الشفا بتعریف حقوق المصطفی 185 . الشقائق النعمانیة = العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم 186 . الشمائل المحمدیة والخصائل المصطفویة 187 . الصحاح ; تاج اللغة وصحاح العربیة 188 . صحیح البخاری 189 . صحیح مسلم 190 . الصراح من الصحاح = صراح اللغة 191 . صفوة الصفوة 192 . الصواعق المحرقة 193 . ضرام السقط = شرح دیوان ابوالعلا 194 . الضوء اللامع لأهل القرن التاسع 195 . طبقات الحفاظ 196 . طبقات الشافعیة ، قاضی ابن شهبة 197 . طبقات الشافعیة الکبری 198 . طبقات الشافعیة ، اسنوی 199 . الطبقات الصغری 200 . الطبقات الکبری ، ابن سعد 201 . الطبقات الکبری = لواقح الانوار فی طبقات الاخیار 202 . الطرائف 203 . طرح التثریب فی شرح التقریب

ص : 197

204 . العبر فی خبر من غبر 205 . عرف الوردی فی أحوال المهدی 206 . العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین 207 . العقد الفرید 208 . علل الشرائع 209 . العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة 210 . عمدة الطالب 211 . عمدة القاری 212 . عوارف المعارف 213 . عیون الأثر = السیرة النبویة 214 . عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 215 . غرائب القرآن ورغائب الفرقان 216 . غنیة الطالبین = الغنیة لطالبی طریق الحق 217 . الفائق فی غریب الحدیث 218 . فتاوای قاضی خان فرغانی 219 . الفتاوی الهندیة = الفتاوی العالمگیریه 220 . فتح الباری 221 . فتح الرحمن ، ( ترجمه قرآن دهلوی ) 222 . فتح القدیر = شرح هدایه 223 . فتح المتعال 224 . الفتن ، نعیم بن حماد 225 . فتوح الشام ، ازدی 226 . فتوح الشام ، واقدی 227 . فصل الخطاب 228 . الفصول المهمة فی معرفة الأئمة 229 . فضائل الصحابة ، اطرابلسی 230 . فوات الوفیات 231 . فواتح الرحموت = شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 232 . فواتح الرحموت = شرح مسلم الثبوت 233 . فیض القدیر = شرح الجامع الصغیر 234 . القاموس المحیط 235 . قرة العینین بتفضیل الشیخین 236 . قصص الأنبیاء = العرائس 237 . قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان 238 . الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة 239 . الکافی ، شیخ کلینی 240 . الکافی ( فقه حنفی ) 241 . کامل التواریخ 242 . الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل 243 . کشف الاسرار شرح المصنف علی المنار

ص : 198

244 . کشف الأسرار عن أصول البزدوی 245 . الکشف الحثیث عمن رمی به وضع الحدیث 246 . کشف الظنون 247 . کشف الغمة 248 . کشف المحجة لثمرة المهجة 249 . کشف المراد = شرح تجرید الاعتقاد 250 . کشکول شیخ بهایی 251 . کفایة المتطلع 252 . کنز العرفان فی فقه الفرقان 253 . کنز العمال 254 . الکوکب المنیر شرح جامع صغیر 255 . گلستان سعدی 256 . گوهر مراد 257 . اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة 258 . اللباب فی علوم الکتاب 259 . لسان المیزان 260 . المبسوط ، سرخسی 261 . مثنوی معنوی 262 . مجالس المؤمنین 263 . مجمع بحار الأنوار فی غرائب التنزیل ولطائف الاخبار 264 . مجمع البیان 265 . محاضرات الأدباء ومحاورات الشعراء والبلغاء 266 . المحصول ، رازی 267 . المحلّی 268 . مختار مختصر تاریخ بغداد 269 . مختصر الأصول ، ابن حاجب 270 . مختصر تنزیه الشریعة 271 . مختلف الشیعة 272 . مدارج النبوة 273 . مدارک الأحکام 274 . مدارک التنزیل و حقایق التأویل = تفسیر نسفی 275 . مرآة الجنان وعبرة الیقظان 276 . مرآة الزمان = تاریخ ابن الجوزی 277 . مرآة العقول 278 . مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح 279 . مسالک الافهام 280 . مستدرک حاکم 281 . المستطرف فی کل فن مستظرف 282 . المستقصی فی أمثال العرب 283 . مسلم الثبوت 284 . مسند احمد

ص : 199

285 . مشکاة المصابیح 286 . مصائب النواصب 287 . مصابیح السنة 288 . المصابیح فی صلاة التراویح 289 . المصنف ، ابن ابی شیبة 290 . مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول 291 . معارج النبوة 292 . معارف ، ابن قتیبة 293 . معالم التنزیل = تفسیر بغوی 294 . معجم الأدباء = إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب 295 . المعجم الأوسط 296 . معجم البلدان 297 . المعجم الکبیر 298 . المعجم المختص بالمحدّثین 299 . المغنی ، ابن قدامه 300 . المغنی فی الضعفاء ، ذهبی 301 . المغنی فی أبواب التوحید والعدل ، قاضی القضات أسد آبادی 302 . مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب 303 . المفصل فی صنعة الإعراب ، زمخشری 304 . المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم 305 . المقاصد الحسنة فی بیان الأحادیث المشتهرة 306 . مقالة وضیئة 307 . الملل والنحل 308 . المنار 309 . المناقب ، ابن المغازلی 310 . مناقب مرتضوی 311 . مناهج التوسل فی مباهج الرسل 312 . منتخب کنز العمال 313 . منتهی الإرب فی لغة العرب 314 . منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الاکبر 315 . المنح المکیة فی شرح الهمزیة 316 . المنخول 317 . منهاج السنة النبویة 318 . من لا یحضره الفقیه 319 . منهاج الکرامة 320 . منهاج الوصول إلی علم الاصول 321 . المواقف 322 . المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة 323 . مودة القربی 324 . الموضوعات ، ابن جوزی 325 . الموطأ 326 . میزان الاعتدال

ص : 200

327 . المیزان الکبری الشعرانیة 328 . المیسر فی شرح مصابیح السنة 329 . نبراس الضیاء 330 . نخبة الفکر ، ابن حجر 331 . نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار 332 . نسیم الریاض فی شرح الشفا 333 . نظم درر السمطین 334 . نفحات الانس من حضرات القدس 335 . نواقض ، حسن شروانی 336 . نوادر الاصول ، حکیم ترمذی 337 . نواهد الابکار 338 . النهایة فی غریب الحدیث 339 . نهج البلاغة 340 . نهج الحق وکشف الصدق 341 . الوافی بالوفیات 342 . الوسائل إلی معرفة الاوائل 343 . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی 344 . وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان 345 . الهدایة = شرح بدایة المبتدی فرغانی مرغینانی 346 . الهدی الساری مقدمه فتح الباری 347 . یتیمة الدهر 348 . الیقین ، سید علی بن طاووس 349 . الیواقیت والجواهر

ص : 201

توضیحی درباره نسخه های کتاب

نسخه های خطی در کتابخانه آستان قدس رضوی نسخ خطی متعدد ولی ناقص از این کتاب وجود دارد که از کتابخانه ناصریه هند به آنجا منتقل شده است .

هم مطالب نسخه ها و هم حجم آنها با یکدیگر متفاوت است و حاکی از آن است که کتاب مراحل متعددی را گذرانده تا به صورت فعلی به نحو کامل در دسترس ما قرار گرفته است .

این نسخه ها به ترتیب شماره عبارت است از :

( 21653 ) قسمتی از مطالب مربوط به ابو بکر ، رمز ما : نسخه [ ج ] .

( 21654 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ د ] .

( 21669 ) از اول مطاعن عثمان تا آخر کتاب ، رمز ما : نسخه [ ز ] .

( 21671 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ و ] .

( 21672 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ ه ] .

( 18673 ) قسمتی از مطالب مربوط به عمر ، ( دنباله نسخه [ ج ] ) . (1) در بین نسخه ها ، نسخه [ د ] با نسخه [ ه ] مطابقت دارد و ظاهراً اولین پاکنویس کتاب باشد که حجم مطالب آن تقریباً برابر با یک سوم همین مطالب از آخرین نسخه کتاب است .

نسخه [ و ] ظاهراً اولین بازنویسی کتاب است که قدری از نسخه قبل کاسته و قدری به آن افزوده شده ، و برخی تعابیر تغییر داده شده است ، ولی پس از طعن چهارم عمر مطالب قدری درهم برهم است .

.


1- شایان ذکر است که نسخه های مذکور در مرکز احیای میراث اسلامی قم به شماره های : 3182 ، 3183 ، 3208 ، 3279 ، 3293 نیز موجود است .

ص : 202

در اول این نسخه فوائد متفرقه ای وجود دارد که برای کارهای کلامی مشابه الگوی مناسبی است .

نسخه [ ه ] ظاهراً دومین بازنویسی کتاب باشد .

نسخه [ ز ] ظاهراً سومین بازنویسی کتاب باشد که حجم آن تقریباً با آخرین نسخه کتاب یکی است ، ولی مطالب تفاوت دارد ، و در آخر آن خاتمه ای درباره مذاهب اربعه نوشته شده که در آخرین نسخه وجود ندارد .

نسخه [ ج ] چهارمین و آخرین بازنویسی کتاب است و موارد حذف و اضافه بسیاری در آن به چشم میخورد ، و در فیش مربوط به آن از طرف آستان قدس آمده که این نسخه به خط میرحامد حسین ( رحمه الله ) است .

این نسخه دقیقاً با آخرین نسخه - یعنی نسخه [ الف ] که توسط میرحامد حسین به چاپ رسیده - مطابقت دارد .

لازم به تذکر است که قسمت هایی از نسخه [ ج ] در آستان قدس موجود بود که متأسفانه نتوانستیم نسخه عکسی آن را تهیه کنیم و توفیق مقابله با آن حاصل نشد ، آن قسمتها عبارت است از شماره های :

( 27891 ) و ( 27892 ) قسمتی از مطالب مربوط به فدک از مطاعن ابو بکر .

( 27925 ) بخشی از مطالب متعة الحج از مطاعن عمر .

( 27967 ) قسمتی از متعة الحج و متعة النساء از مطاعن عمر .

( 27889 ) مطاعن صحابه .

نسخه های چاپی 1 . چاپ سنگی که در چاپخانه مجمع البحرین هند ، در سنه 1283 ، در پنج جزء به چاپ رسیده . چهار جزء اول آن به عنوان جلد اول کتاب در مطاعن شیخین

ص : 203

و در ضمن 1910 صفحه ، و جزء پنجم مربوط به عثمان ، عایشه ، معاویه و بقیه صحابه و در ضمن 442 صفحه است . (1) از این چاپ شاید فقط سه دوره کامل و چند دوره ناقص موجود باشد . (2) ما از این نسخه به نسخه [ الف ] یاد میکنیم .

در اول این نسخه آمده است :

( جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً ) لله الحمد والمنة که کتاب مستطاب - اعنی جلد اول - تشیید المطاعن وکشف الضغائن تصنیف جناب معلاّ ألقاب ، عمدة المناظرین ، وقدوة المتکلمین ، غرّة محاسن الأیام ، وفخر فضلاء الأنام ، فارس مضمار الکلام ، مؤیّد دین الإسلام ، المترقّی من سنام العزّ والکمال أعلاه ، والرافل من ملابس الفخر والجلال فی أبهاه ، حامی الدین والشریعة ، حائز المقامات السنیة الرفیعة ، مغرس مصاص الفضل المعرق ، مطلع صراح المجد المشرق ، معدن الأسرار الدینیه ، منبع الأنوار الإلهیة ، المحرز لقصبات الشرف الخفی والجلی ، !


1- بنابر آنچه مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی فرموده ، مجلد اول مشتمل بر چهار قسمت : جزء اول : از اول کتاب تا صفحه 354 ، جزء دوم : ادامه آن تا صفحه 878 ، جزء سوم : ادامه قبل تا صفحه 1386 ، جزء چهارم : ادامه گذشته تا صفحه 1910 ، جلد دوم : در 442 صفحه . الذریعة 4 / 192 . ولی شماره صفحات افستی که در دست است با آنچه ایشان فرموده تفاوت دارد .
2- بنابر اظهار بعضی از اهل اطلاع ، مخالفان نسخه های موجود آن را از بین برده اند ، به نحوی که - غیر از قسمتی که در ایران افست شده - در هیچ کتابخانه ای دوره کامل آن یافت نمیشود !

ص : 204

مولانا السید محمد قلی - أعلی الله فی الملأ الأعلی ذکره ، وأنار فی سماء الفضل والقدس بدره - جواب باب دهم تحفة اثنا عشریه شاه عبد العزیز دهلوی ، در این اوان سعادت نشان محض به اعانت توفیقات یزدانی و عنایات سبحانی ابتغاءً لوجه الله ، وخالصاً عن شوب ما سواه ، حسب الارشاد جناب زبدة الأطیاب ، وعمدة الأنجاب ، المقدس الورع ، فاضل المعی ، و عالم لوذعی حاجّ الحرمین الشریفین ، مولوی سید شریف حسن خان صاحب ، ابن العلاّمة جناب حاج مولوی سید رجب علی خان بهادر - ادام الله ایامهما - [ سنه ] 1283 [ هجری قمری ] به مطبع مجمع البحرین لودیانه طبع شد .

2 . نسخه چاپی سنگی دیگر که قسمتی از آن همراه نسخه خطی [ و ] از آستان قدس دیده شده که با نسخه [ الف ] مشابهت بسیار داشت ، از تعداد مجلدات ، تاریخ و محل چاپ ، و . . . آن هیچ اطلاعی در دست نیست .

مهم آن است که چاپ سنگی دیگری از این کتاب وجود داشته که الان اثری از آن باقی نیست . (1) 3 . افست چاپ مجمع البحرین در ایران از اول کتاب تا آخر بحث متعه ، در سه جلد ، سنه 1401 افست و تجدید چاپ شده است .

.


1- مقدار موجود از این نسخه به ترتیب صفحات عبارت است از : صفحات : 297 - 300 قسمتی از طعن سوم عمر . صفحات : 305 - 362 قسمت اخیر از طعن چهارم عمر . صفحات : 362 - 363 تمام طعن پنجم عمر . صفحات : 363 - 364 دو صفحه اول از طعن ششم عمر .

ص : 205

البته در این چاپ بعضی از مطالب - مانند برخی از حواشی - یا کامل چاپ نشده و یا قابل خواندن نبود ، لذا به زیرا کسی که از همین چاپ از مکتبة العلوم کراچی در دست داشتیم مراجعه و مطالب را بر طبق آن تصحیح نمودیم .

4 . چاپ حروفی در سه جلد از اول کتاب تا آخر طعن ششم عمر ( درء حد از مغیره ) که در پاکستان سنه 1398 هجری قمری توسط جناب حاج شیخ حسین کرمانی به مساعدت آیة الله صدوقی یزدی به طبع آن اقدام شده است .

این نسخه را به رمز [ ب ] علامت گذاشته ایم .

حواشی میر حامد حسین ( قدس سره ) بعضی از حواشی از فرزند مؤلف میر حامد حسین ( رحمه الله ) است ، ظاهراً رمز ( ح ) در آخر بعضی از حواشی اشاره به حامد است .

در حاشیه صفحه 40 نسخه [ الف ] ( طعن دوم ابو بکر ) میفرماید :

( نسخه عتیقه منح مکیه که با نسخه مؤلف آن ابن حجر مقابله شده ، همین الان - یعنی 28 شوال 1271 - نزد من حاضر است ) .

در حالی که مؤلف ( رحمه الله ) در محرم 1268 از دنیا رفته است .

استدراکات میر حامد حسین ( رحمه الله ) فرزند برومند مؤلف - علاّمه میر حامد حسین ( رحمه الله ) - مطاعنی را که در تشیید المطاعن و تحفه اثنا عشریه ذکر نشده به عنوان استدراک بر کتاب تشیید المطاعن تنظیم کرده اند که به خط مبارک ایشان در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره ( 27996 ) موجود است .

ص : 206

شماره های ( 27973 ) و ( 27974 ) نیز - به صورت چکنویس - استدراک بعضی از مطاعن موجود در تشیید است - که برای تکثیر مصادر و توسعه مباحث آن مفید است - و برخی هم مطاعن جدیدی است که نیاز به بحث و بررسی و تنظیم دارد .

ص : 207

روش تحقیق و مراحل آن

تحقیق کتاب بر اساس نسخه [ الف ] انجام و متن و حواشی مطابق آن تنظیم شده است ، مواردی که حاشیه افست [ الف ] چاپ نشده یا قابل خواندن نبود از زیراکس نسخه [ الف ] که از کتابخانه مکتبة العلوم کراچی تهیه شده بود استفاده نمودیم .

به جهت مغلوط بودن نسخه [ ب ] به موارد بسیار کمی از موارد اختلاف نسخه [ ب ] با [ الف ] اشاره نمودیم ولی تمام پاورقیهای نسخه [ ب ] شامل آدرس مطالب با ذکر شماره جلد و صفحه مصادر را به آن افزودیم .

پس از آن با قسمت موجود از نسخه [ ج ] مقابله و تمام موارد اختلاف در متن داخل کروشه و یا در پاورقی آورده شد .

به جهت تمایز ، حواشی [ الف ] و [ ب ] و [ ج ] با علامت ستاره ( * ) در متن و پاورقی ، و حواشی خودمان با شماره آورده شد .

پس از تایپ مطالب کتاب و تصحیح و مقابله آن ، آیات مبارکه و آدرس آن استخراج شد ، سپس مطالب منقوله کتاب با مصادر آن در نرم افزارهای علوم اسلامی مقابله و به مهمترین موارد اختلاف متن با مصادر اشاره شد .

در مرحله بعد مصادری که در کامپیوتر نبود در کتابخانه ها دنبال شد ، و کار مقابله با مصادر موجود به پایان رسید .

مطالبی که مؤلف ( قدس سره ) از مصادر عامه و خاصه نقل کرده ، در بسیاری از موارد با کتب چاپی و یا نسخه های عکسی و خطی که در دست ماست اختلافهای جزئی داشت که لطمه ای به آنچه مورد استشهاد و استدلال ایشان است نمیزند ، لذا - چنان که اشاره شد - برای اجتناب از حجیم شدن کتاب در غیر موارد مهم و ضروری از ذکر موارد اختلاف پرهیز نمودیم ، و به تذکر مطلب در اینجا اکتفا

ص : 208

نموده و از تذکر به اختلاف نسخه ها با متن در کنار آدرس در سرتاسر کتاب اجتناب شده است .

مواردی که مصدر پیدا نشد در پاورقی اجمالا اشاره ای داشتیم به مصدر و مؤلف آن ، و در حد امکان از مصادر دیگر آدرس داده شد .

همه اضافات ما بر متن یا حاشیه داخل در قلاب [ ] است .

توضیح اینکه : مطالب این کتاب بدون هیچ کاستی و زیاده ای آورده شده و اگر موردی نیاز به افزودن لفظ یا جمله ای داشته - به جهت تکمیل متن یا اختلاف نقل مؤلف با مصادر موجود - مطلب اضافی بین قلاب [ ] آورده شد تا از کلام مؤلف امتیاز داده شود ، و در صورتی که مطلب از مصادر دیگر بود ، در پاورقی به آن اشاره شده است .

در مورد تحیاتی که از مصادر عامه نقل شده هر جا ( ص ) بود ما تبدیل به صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کردیم ، و به جهت اختصار موارد اختلاف اصل با مصادر را - در وجود یا عدم تحیت - اصلا ذکر نکردیم .

مواردی مانند ( رسول ص او ) و نظائرش تبدیل به ( رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) شد .

پاره ای از موارد بعد از اسامی مبارکه تحیت کامل یا با رمز مثل ( ع ) یا ( ص ) آمده بود ولی چون تحیت وجهی نداشت - مانند تحیت پس از منادی - لذا در این موارد تحیت داخل قلاب [ ] به صورت ( ع ) و ( ص ) آورده شد .

در ترجمه کلام و یا روایات اهل خلاف گاهی تحیت کامل و گاهی بتراء آمده است ، مواردی که ( ص ) بود ما کامل آوردیم .

آخر تعلیقه های نسخه [ الف ] غالباً رمز ( 12 ) بود ، و در نسخه [ ب ] ( حامد حسین ) که ما فقط به ( 12 ) اکتفا کردیم .

ص : 209

برخی از موارد در نسخه [ ب ] قسمتی از حاشیه موجود در [ الف ] آمده ، و قسمت دیگر به جهت اختصار حذف شده بود ، در این گونه موارد ما در پاورقی مطلب را مشترکاً به صورت [ الف و ب ] آورده و از اشاره به موارد اختلاف خودداری نمودیم .

بعضی از موارد اختلاف [ ج ] و [ الف ] نیازی به تذکر نداشت ، مانند مواردی که [ ج ] ناقص بود یا خط خوردگی داشت ، و در [ الف ] مطلب تصحیح شده بود ، یا مثلا در یکی لفظ : ( نموده ) و در دیگری ( کرده ) استعمال شده بود .

موارد تغییر رسم الخط

در پاره ای از موارد ناچار به تغییر رسم الخط کتاب شدیم که در اینجا تذکر به آن موارد را لازم میدانیم :

( دیده ) و ( فایده ) و . . . تبدیل به ( دیده ای ) و ( فایده ای ) و . . .

و در موارد لازم - که احتمال دادیم از قلم نساخ افتاده باشد - ( ای ) داخل قلاب [ ] آورده شد .

در پاره ای از موارد رسم الخط تغییر داده شده ، مانند مواردی که لفظ دوگونه نوشته میشود مثل ( آیت ) و ( آیه ) ، و مؤلف یا نسخه نویسان کتاب به هر دو نحو نوشته باشند ، ما همه را به صورت یکسان ( آیه ) آورده ایم .

لیست الفاظ تغییر یافته به شرح ذیل است :

تبدیل ( ت ) به ( ه ) استمالت = استماله اَمت ، اَمة = امه سخریت = سخریه حرفت = حرفه آیت = آیه مؤنت = مؤنه ریبت = ریبه

ص : 210

سعت = سعه دیت = دیه عدّت = عدّه کنیت = کنیه زیادت = زیاده خرافت = خرافه ردّت = ردّه اصابت = اصابه اباحت = اباحه اشاعت = اشاعه اجازت = اجازه اخافت = اخافه اضافت = اضافه اضاعت = اضاعه اعانت = اعانه اقامت = اقامه افادت = افاده اساءت = اسائه اثارت = اثاره اذاعت = اذاعه مراودت = مراوده مضاجعت = مضاجعه ملازمت = ملازمه ملامست = ملامسه مجازفت = مجازفه مناقضت = مناقضه مراجعت = مراجعه مصالحت = مصالحه مدافعت = مدافعه مداهنت = مداهنه مداخلت = مداخله مخالطت = مخالطه مشاورت = مشاوره مخاصمت = مخاصمه مجاهرت = مجاهره تبدیل ( ه ) به ( ت ) تسلیه = تسلیت شهره ، شهرة = شهرت جماعه = جماعت سرقه = سرقت مشوره = مشورت موارد دیگر کنگاش = کنکاش کرائیده = گراییده

ص : 211

کو = گو کرداند = گرداند کلو = گلو کول = گول نمی کشاید = نمیگشاید مشکل کشا = مشکل گشا کشاد = گشاد کشود = گشود کردند = گردند کشت = گشت کوش = گوش لکد = لگد رک کردن = رگ گردن لشگر = لشکر ستمگار = ستمکار افگن = افکن مددگار = مددکار پی = بی پیش از = بیش از چسپان = چسبان گزشت = گذشت تپ = تب بادشاه = پادشاه اژدحام = ازدحام اسپ = اسب نیشاپوری = نیشابوری سوره بقر = سوره بقره سیر حلبی = سیره حلبی بسند = بسنده تمامه = تمامِ میخوند = میخواند در سدد = در صدد سیوم ، سیم = سوم دویم = دوم بِست = بیست الشوستری = الشوشتری لاچار = ناچار ناراض = ناراضی باز اء = باز آی نآرند = نیارند نآید = نیاید نآمد = نیامد نآوردن = نیاوردن نافتد = نیفتد نه افتی = نیفتی نافکند = نیفکند

ص : 212

نارزد = نیارزد ناندیشید = نیاندیشید نانداخته = نیانداخته موجوداند = موجودند دوتااند = دوتایند اواند = اویند شمااند = شمایند مااند = مایند مبتلااند = مبتلایند میبااست = میبایست اینهااند = اینهایند من اند = منند بداَند = بدند خوداَند = خودند مشتغل اند = مشتغلند داناتراند = داناترند آن اند = آنند ایشان اند = ایشانند اسلام ام = اسلامم روات اند = رواتند درخیرام = درخیرم معتمدین اند = معتمدینند هوازن ام = هوازنم کسان اند = کسانند انبیااند = انبیایند منکراند = منکرند نه برآید = برنیاید نه برداشته = بر نداشته ندریافت = درنیافت میدریافت = درمییافت میبرداشتند = برمیداشتند نبرداشتند = برنداشتند میبرآمدم = برمیآمدم میبرآوردند = بر میآوردند نه مراد بودن = مراد نبودن نه باقی دارد = باقی ندارد نه کراهت کرد = کراهت نکرد دوستر = دوست تر توالیف = تآلیف توکید = تأکید خودها = خودشان اوشان = ایشان همون = همان

ص : 213

شاسی = شاشی چار = چهار نسای = نسائی معنای = معنایی مدعاء = مدعای ابتداء = ابتدای خلفاء سنیه = خلفای سنیه ولاء = ولای حلواء = حلوای زناء = زنای استغناء = استغنای کبراء = کبرای نگفته خواهد شد = گفته نخواهد شد نه سؤال خواهید کرد = سؤال نخواهید کرد

ص : 214

فهرست مطالب کتاب تشیید المطاعن

مناسب مینماید که برای آشنایی اجمالی با مطالب کتاب در اینجا فهرست آن را ارائه نماییم .

از این جهت که برخی از مطاعن در تشیید المطاعن به عنوان استدراک آمده و در تحفه اثنا عشریه موجود نیست ، برای امتیاز آن از بقیه مطالب از علامت ( * * * ) استفاده نمودیم .

لازم به تذکر است که مؤلف ( رحمه الله ) چون ردّیّه بر " تحفه " نوشته است ناچار به رعایت ترتیب او بوده و اگر نه :

اولا : در بسیاری از موارد ترتیب مباحث " تحفه " صحیح نیست .

و ثانیاً : برخی موارد طعن متعدد نیست ، یک طعن است با دو یا چند اشکال مثل :

طعن پنجم و هفتم ابو بکر که دو طعن جداگانه محسوب نمیشود .

در مطاعن عثمان طعن اول و چهارم یکی است ، و همچنین طعن سوم و نهم او .

در مطاعن عایشه نیز طعن اول و سوم و چهارم و هفتم یکی است .

و ثالثاً : در این گونه موارد حداقل بایستی مطالب پشت سر هم ذکر میشد .

مطاعن ابو بکر تشیید المطاعن نسخه [ الف ] 1 - 354 آدرس چاپ جدید 1 . اعتراض امام حسن و امام حسین ( علیهما السلام ) 1 / 43 2 . ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک 1 / 93 3 . تخلف از لشکر اسامه 1 / 191

ص : 215

4 . بیلیاقتی ابو بکر 1 / 281 5 . نصب عمر با معزول بودنش از صدقات 1 / 341 6 . زیردست بودن ابو بکر و عمر 1 / 367 7 . نصب عمر با اعتقاد به عدم تعیین جانشین توسط پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم / 1 379 8 . اعتراف به تسلط شیطان بر او 2 / 19 9 . بیعت با ابو بکر امری ناگهانی 2 / 65 10 . اعتراف ابو بکر به برتر نبودن خودش 2 / 143 11 . عزل ابو بکر از تبلیغ سوره برائت 2 / 175 12 . منع فدک ، از جهت میراث 2 / 277 13 . منع فدک ، از جهت هبه 3 / 19 14 . منع فدک ، از جهت وصیت 3 / 199 15 . جهل به احکام شرعی 3 / 287 امر به قطع کردن دست چپ سارق 3 / 287 امر به سوزاندن فجائه سلمی 3 / 317 جهل به مسأله جده و کلاله 3 / 344 مواردی دیگر از جهل ابو بکر 3 / 381 ندانستن میراث عمه و خاله 3 / 381 ندانستن میراث دخترِ خواهر 3 / 382 ندانستن حدّ لواط 3 / 383 ندانستن میراث مادر بزرگ 4 ندانستن معنای آیه قرآن 3 / 385 ندانستن مسائل و رجوع به دیگران 3 / 386 ندانستن شمائل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 392 ناتوانی او در برابر پرسشهای اهل کتاب 3 / 394

ص : 216

مطاعنی دیگر : 3 / 403 * * * هجوم به خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) 3 / 405 شک در اینکه آیا انصار استحقاق خلافت داشتند 3 / 411 فتوا دادن به رأی خویش 3 / 423 بیاعتنایی و عدم شرکت در تجهیز پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) 3 / 427 سنگ دلی و قساوت ابو بکر 3 / 434 دفاع از کفار و دشمنان خدا 3 / 436 حسادت بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 3 / 441 فحاشی ابو بکر 3 / 443 وصیت به دفن در مکان غصبی 3 / 445 آتش زدن روایات پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم 3 / 449 مطاعن عمر تشیید المطاعن نسخه [ الف ] ( جزء یک تا چهار ) 357 - 1910 1 . نسبت هذیان به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 41 2 . احراق درب خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) 4 / 261 3 . انکار وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 455 4 . جهل به احکام شرعی 5 / 21 امر به رجم زن حامله 5 / 32 امر به رجم زن مجنونه 5 / 70 جهل در اجرای حد بر پسرش 5 / 100 جهل به حدّ شراب خوردن 5 / 105 حرمت تصرف در حلیّ خانه کعبه 5 / 122

ص : 217

دیه سقط جنین 5 / 125 حکم ازدواج زن در عده 5 / 128 رجم زنی که به تهدید اقرار به زنا کرد 5 / 130 اقامه حد به مجرد علم حاکم 5 / 133 حکم اضطرار به زنا 5 / 134 عفو بعضی از اولیاء دم از قاتل 5 / 136 عدم قصاص از مسلمان به جهت ذمّی 5 / 138 عدم قصاص از پدر در قتل پسر 5 / 139 نرفتن در قبر نامحرم 5 / 141 انتخاب نام و کنیه انبیا ( علیهم السلام ) 5 / 142 حکم مالی که پس از تقسیم بیت المال زیاد آمده 5 / 146 حکم مالی که دو نفر نزد کسی ودیعه بگذارند 5 / 149 شک در رکعات 5 / 153 جماع روزه دار 5 / 154 کفاره شکستن تخم شتر مرغ در حال احرام 5 / 156 حدّ سارقِ دست و پا بریده 5 / 160 طلاق کنیزان 5 / 162 اکراه بر انتقال خانه به جهت توسعه مسجد 5 / 163 مدت زمانی که زن دوری شوهر را تحمل میکند / کیفیت رفتار با شاهزادگان 5 / 169 احکام غسل جنابت 5 / 170 حکم حضانت 5 / 175 رجم زنی که شش ماهه زائید 5 / 177

ص : 218

جزیه مجوس 5 / 179 ارث زن از دیه شوهر 5 / 184 دیه انگشتان 5 / 186 میراث عمه 5 / 188 معنای کلاله 5 / 190 ضمانت بایع نسبت به مالی که از مشتری گرفته 5 / 201 احکام خرید و فروش 5 / 203 سود و زیان حجر الاسود 5 / 205 دو زن که هر کدام نوزاد پسر را از خود میدانست 210 حکم مولود عجیب الخلقه 5 / 219 کیفیت وزن زنجیری که به پای برده ای بود 5 / 224 پرسشهای قیصر روم 5 / 226 سؤالات عالم ترسایان 5 / 247 مسائل دانشمندان یهود 5 / 252 ازدواج مملوک 5 / 263 احکام عمره 5 / 264 احکام احرام 5 / 266 احکام ربا 5 / 267 آیا میشود خود را مؤمن گفت ؟ 5 / 269 شعر گفتن در مسجد 5 / 270 حکم بعضی از پارچه ها 5 / 272 اوصاف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم 5 / 274 حکم استیذان 5 / 276

ص : 219

سوره هایی که پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در عید میخواندند 5 / معنای الحمد لله 5 / 281 معنای سبحان الله 5 / 282 معنای تخوف 5 / 284 معنای عدن 5 / 287 معنای حرج 5 / 288 معنای ابّاً 5 / 289 چند نکته در مورد جهل به آیات قرآن 5 / 294 آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ . . ) 5 / 299 آیه : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ . . ) 5 / 301 آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) 5 / 305 آیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ . . ) 5 / 307 آیه : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی . . ) 5 / 309 اعتراف به بی اطلاعی از آیات قرآن 5 / 311 کیفیت استدلال به موارد گذشته بر ناحق بودن خلافت عمر 5 / 314 نفهمیدن هجو صریح 5 / 338 5 . زدن صد شاخه به جای صد تازیانه 5 / 343 6 . اسقاط حدّ رجم از مغیره 5 / 353 7 . الف ) تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان 6 / 17 7 . ب ) تجسس عمر 6 / 297 8 . منع خمس از ذوی القربی 7 / 19 9 . بدعت نماز تراویح 7 / 289 10 . صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ میت ! 7 / 423

ص : 220

11 . الف ) نهی از نکاح متعه جلد 8 و 9 11 . ب ) نهی از متعه حج جلد 10 و 11 12 . فتنه شورا جلد 12 * * * 13 . حکم به نفوذ سه طلاق در مجلس واحد 13 / 15 * * * 14 . منع خرید و فروش کنیزان بچه دار 13 / 245 * * * 15 . بدعت عول در میراث 13 / 407 * * * 16 . حکم به ترک نماز جنب با نبود آب 13 / 497 * * * 17 . اسقاط « حیّ علی خیر العمل » از اذان 13 / 563 * * * 18 . زیاد کردن « الصلاة خیر من النوم » در اذان 13 / 609 * * * مطاعن عثمان تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 1 - 220 1 . واگذار کردن امور به نااهلان بنی امیه 14 / 21 2 . برگرداندن حَکَم به مدینه 14 / 133 3 . تضییع بیت المال 14 / 171 4 . عزل و نصبهای بی جا 14 / 255 5 . رفتارهای ناپسند با صحابه 14 / 281 6 . منع از قصاص عبیدالله بن عمر 14 / 477 7 . بدعت اتمام نماز در منی 14 / 521 8 . منع مردم از چراگاه های عمومی 14 / 557 9 . اختصاص بیت المال به بستگان 14 / 569 10 . همکاری صحابه در قتل او 14 / 583

ص : 221

مطاعن عایشه تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 221 - 278 1 . جنگ جمل 15 / 21 2 . بغض و عناد با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 15 / 73 3 . مرور بر چشمه حوأب و اصرار بر مخالفت 15 / 107 4 . غارت بیت المال بصره 15 / 133 5 . افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 155 6 . حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) 15 / 171 7 . اعتراف به معصیت بودن جنگ با علی ( علیه السلام ) 15 / 185 8 . تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 157 9 . اشاره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلمه آشوب گری عایشه 15 / 217 10 . طعنی ساختگی 15 / 227 مطاعن اصحاب تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 279 - 396 1 . فرار از جنگها 16 / 19 2 . رها کردن پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در اثنای خطبه 16 / 65 3 . حدیث حوض ( صحابه در قیامت ) 16 / 87 4 . عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ 16 / 147 5 . سهل انگاری در امتثال دستورات حضرت 16 / 159 6 . پیشگوئی دیگر ( صحابه در قیامت ) 16 / 183 7 . دنیا طلبی و حسادت صحابه 16 / 193 8 . عدم یاری علی ( علیه السلام ) و یاری دشمنان حضرت 16 / 219

ص : 222

9 . شباهت به بنی اسرائیل 16 / 331 10 . عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) 16 / 345 فوائد ذکر مطاعن صحابه 16 / 353 * * * مطاعنی دیگر : 16 / 357 * * * اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ترجیح قریش بر انصار 16 / 358 مشاجره صحابه نزد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 363 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به تمایل به بستگان 16 / 369 عدم امتثال امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در تغییر اسم 16 / 371 ناراحت کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 374 اعتراض به فرماندهی اسامه 16 / 381 غضب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر صحابه و مذمّت آنها 16 / 382 اعتراض به قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 386 جهنمی بودن برخی از صحابه 16 / 390 پیشگویی از کینه توزی صحابه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 392 ناراضی بودن از سدّ الابواب 16 / 394 تصمیم طلحه به ازدواج با عایشه 16 / 396 مشارکت طلحه و زبیر در قتل عثمان 16 / 398 فسق مغیرة بن شعبه صحابی 16 / 400 سبّ کردن معاویة بن حدیج امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را 16 / 403 دفع توهم خروج از صحابیت به سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 405 انحراف عبدالرحمن بن خالد صحابی 16 / 415 خیانت عمرو بن العاص 16 / 416

ص : 223

میگساری بعضی از صحابه 16 / 419 ولید بن عقبه هم صحابی است 16 / 421 حکم بن ابی العاص صحابی 16 / 422 مذمت ابوموسی اشعری 16 / 423 معاویة بن حدیج قاتل محمد بن ابی بکر 16 / 425 مخازی خالد بن ولید 16 / 427 مثالب نعمان بن بشیر 16 / 428 دزدی بعضی از صحابه 16 / 429 مطاعن معاویه تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 327 - 429 1 . محاربه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 436 2 . سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 453 3 . عداوت و دشمنی با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 469 4 . مسموم کردن امام مجتبی ( علیه السلام ) 16 / 481 5 . شادی در شهادت امام مجتبی ( علیه السلام ) 16 / 489 6 . وصیت به قتل اهل مدینه 16 / 493 7 . قتل عایشه 16 / 502 8 . قتل عبدالرحمن بن خالد بن ولید 16 / 505 9 . اجرای آب بر قبور شهدای اُحد 16 / 506 10 . ادعای سزاوارتر بودن به خلافت از عمر 16 / 509 11 . بیاعتنایی به حرمت اصحاب کهف 16 / 511 12 . انداختن صلیب بر گردن هنگام مرگ 16 / 512

ص : 224

13 . شرب خمر علنی 16 / 513 14 . قتل حجر بن عدی 16 / 514 اثبات فسق صحابه ای که از معاویه تبعیت کردند 16 / 522 فضائل جعلی معاویه و بر حق دانستن او 16 / 528 رساله ابوجعفر نقیب در تبرّی و رد عدالة الصحابة 16 / 537 اعتراف عامه 16 / 565

ص : 225

تذکر ضروری : عدم اعتماد بر روایات عامه نکته مهمی که مؤلف ( رحمه الله ) مکرر به آن تذکر داده آن است که استدلال ایشان و دیگر بزرگان شیعه به بخشی از روایات و اخبار عامه به معنای پذیرفتن ، اعتماد ، و اعتقاد به احادیث و مطالب آنها نیست ، بلکه فقط به جهت الزام ، احتجاج و استدلال با خصم آورده میشود .

مؤلف " تشیید المطاعن " بارها به این نکته تذکر داده است که به چند مورد آن اشاره میشود :

ایشان در طعن هشتم عمر در ایراد بر روایتی میفرماید :

نهم : آنکه این حدیث مختلف و مضطرب است . . . پس احتجاج و استدلال اهل سنت به آن ، و آن هم به مقابله اهل حق نهایت غریب است .

آری ; چون سنیه تلقّی آن به قبول نموده اند ، و به وجوه عدیده دلالت دارد بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی ; لهذا استدلال اهل حق به آن برای تکذیب مجوزین اسقاط سهم ذی القربی نهایت متین و رزین است . (1) و در جایی دیگر در همان طعن مینویسد : این روایت بر اهل حق حجت نمیتواند شد که از متفردات ایشان ( یعنی عامه ) است . (2) در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) میگوید :

و ظاهر است که روایات اهل سنت - که به زعمشان و حسب قواعد مقرره شان در اقصای ثبوت و صحت و غایت اعتماد و اعتبار باشد - بر اهل حق حجت نتواند شد . (3) .


1- تشیید المطاعن 7 / 131 .
2- تشیید المطاعن 7 / 205 .
3- تشیید المطاعن 9 / 191 .

ص : 226

و باز در همان طعن مینویسد :

اهل حق تجویز ابن عباس و من ماثله را برای الزام اهل سنت ذکر میکنند که ایشان حدیث ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) را در حق ایشان فرود آورده اند ، و جابجا در اثبات مسائل شرعیه دست به اقوال و افعال ایشان میزنند .

پس به جواب این الزام ، اِتّباع کسی غیر معصوم را بر اهل حق لازم کردن طرفه مکابره است ، مثل این که اهل کتاب به جواب استدلالات اهل اسلام به کتب محرفه شان اتباع جمیع ما فی هذه الکتب بر ایشان لازم سازند . (1) در طعن دهم عثمان میفرماید :

و از این هم الطف آنکه گفته که : شیعه نیز او را معتبر میدانند ، ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (2) ! شیعه کی دیلمی و غیر دیلمی را معتبر میدانند ؟ ! البته بنابر الزام اهل سنت به روایات معتمدین ایشان - که در کتب رجال به غایت مدح و توثیق ایشان کرده اند - احتجاج مینمایند ، و لیکن حضرات اهل سنت از غایت انصاف آن روایات را یک سر واهی و غیر معتبر گویند و از موضوعات روافض قرار دهند ، و بیشتر مصنفین نحله خویش را جرح و قدح کنند . (3) در طعن پنجم صحابه در پاسخ صاحب تحفه گوید :

جواب این اعتراض بر ذمّه او است ، و بر شیعه این اعتراض وارد نمیتواند شد به دو وجه :

اول : آنکه این حدیث از احادیث اهل سنت است نه از احادیث شیعه ، پس به .


1- تشیید المطاعن 9 / 199 .
2- النور ( 24 ) : 16 .
3- تشیید المطاعن 14 / 663 .

ص : 227

مرویات خود هوس الزام خصم [ نمودن ] بس غریب [ است ] ! (1) و در طعن دهم صحابه میفرماید :

مع هذا اگر مراد جمیع قریش باشند پس چونکه روایت از " صحاح " اهل سنت است بر شیعه حجت نیست و اعتراضی بر ایشان وارد نشود . (2) بقیه دانشمندان شیعه نیز تصریح کرده اند که روایات و احادیث عامه فاقد حجیت و اعتبار است مگر آنکه به دلیل معتبری ارزش و اعتبار آن ثابت شود ، مانند اینکه آن مطالب مورد اتفاق فریقین باشد . (3) .


1- تشیید المطاعن 16 / 179 .
2- تشیید المطاعن 16 / 349 .
3- محدّث خبیر شیخ حرّ عاملی ( رحمه الله ) فرموده است : روایات متواتر از امامان معصوم ( علیهم السلام ) به ما رسیده که ما را از نقل احادیث عامه نهی کرده اند حتّی اگر در مدح اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ! و عمل به آن روایات را تحریم کرده ، بلکه فرموده اند : اگر آنها روایتی نقل کردند که مطابق روایات شیعه نبود شما بر خلاف آن روایت رفتار نمایید . ( الفوائد الطوسیه 365 ) . در بسیاری از روایات آمده است هنگامی که شیعیان از امامان معصوم ( علیهم السلام ) میپرسیدند : اگر دو روایت از شما به دست ما رسید که با یکدیگر تنافی و تعارض داشت ، و جمع بین هر دو امکان نداشت ، ما کدام یک را بپذیریم ؟ در پاسخ یکی از عبارات زیر را از اهل بیت ( علیهم السلام ) میشنیدند : ببینید عامه به کدام یک مایل هستند ، آنچه که خلاف آنهاست بپذیر . مطلب صحیح و رشد و هدایت در مخالفت با آنهاست . آنچه با آنها موافقت داشته باشد کنار گذاشته ، رها کن ، از آن اجتناب نما . روایتی که با نظریه آنها بیشتر فاصله دارد و از آنها دور تر است بپذیرید . ( مراجعه شود به بحث تعادل و تراجیح در کتب اصول ، و باب ما یعالج به تعارض الروایات در کتب حدیث مثل بحار الانوار 2 / 219 ، جامع أحادیث الشیعه 1 / 308 ، وسائل الشیعة 27 / 106 ، مستدرک الوسائل 17 / 302 ، عوالم العلوم 3 / 538 ، و غیره ) . شیخ محمد حسن مظفر گوید : روایات و اخبار عامّه صلاحیت برای استدلال ندارد ، زیرا گزیده ( و بهترین ) آن روایات در صحاح ششگانه آنها جمع آوری شده که آن هم مشتمل بر انواع و اقسام خلل و سستی است و یقیناً از درجه اعتبار ساقط است . ( دلائل الصدق 1 / 47 ) . فقهای شیعه در موارد بسیاری تصریح به عدم حجیت و ارزش نداشتن روایات آنها کرده اند ( مثل علامه حلی در منتهی المطلب 1 / 18 ، شهید ثانی در مسالک الأفهام 10 / 20 ، سید محمد عاملی در مدارک الأحکام 5 / 348 ، علامه مجلسی در بحار الأنوار 72 / 236 ، شیخ محمدتقی در هدایة المسترشدین 418 ، و دیگران ) بلکه صاحب جواهر فرموده : اگر عمل مشهور علما هم مطابق با روایات آنها باشد باز ضعف سند آن جبران نمیشود . ( جواهر الکلام 2 / 30 ) . به چند روایت دیگر در این زمینه توجه فرمایید : راوی محضر امام صادق ( علیه السلام ) عرض کرد : ما نزد مخالفان میرویم تا احادیثی که حجّت ماست بر علیه آنها از آنها بشنویم . حضرت فرمود : « نه این کار را نکن ، نزد آنها نرو و از آنها أخذ حدیث مکن » . ( وسائل الشیعة 21 / 477 ، بحار الانوار 2 / 216 ) . در نامه امام کاظم ( علیه السلام ) به علیّ بن سوید آمده است : امّا اینکه پرسیده ای : معالم دینم را از چه کسی بیاموزم ; « معالم دین خویش را از غیر شیعیان ما أخذ مکن ، و اگر نه دین خود را از خیانتکارانی گرفته ای که به خدا و پیامبر و امانات خویش خیانت نموده اند » . ( رجال کشّی 3 ، وسائل الشیعة 27 / 150 ، بحار الانوار 2 / 82 ) . ابراهیم بن ابی محمود به حضرت ثامن الحجج ( علیه السلام ) عرض کرد : ای پسر پیامبر ! نزد ما روایاتی از مخالفان شما در فضائل امیرمؤمنان و فضائل شما اهل بیت وجود دارد که از شما چنین مطالبی نشنیده ایم ، آیا به آن اعتقاد داشته باشیم ؟ حضرت فرمود : « ای پسر ابی محمود ! پدرم - به واسطه پدرش از جدّش ( علیهم السلام ) به نقل از پیامبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - فرمود : کسی که به گوینده ای گوش فرا دهد او را پرستیده ، اگر او از جانب خدا مطالب را بیان نماید ، شنونده عبادت خدا ; و اگر از جانب شیطان بگوید ، شنونده بندگی ابلیس را نموده است » . « ای پسر ابی محمود ! هنگامی که مردم به این طرف و آن طرف پراکنده شدند ، تو راه و روش ما اهل بیت را ملزَم باش و رها مکن چون هر کس ملازم ما باشد و از ما جدا نشود ما نیز همیشه با او بوده و او را رها نمیکنیم ، ولی کسی که از ما جدا شود ما نیز از او جدا شده و او را به خود وا میگذاریم . . . کم ترین چیزی که انسان را از ایمان خارج میکند این است که به ( ریگ ) بگوید : این ( هسته خرما ) است و آن را اعتقاد دینی خویش قرار دهد و با مخالفان آن عقیده اعلام برائت نماید » ، ( کنایه از اینکه در کوچک ترین امر دینی انسان حق ندارد از پیش خود اظهار نظر کند ، و چیزی را که خدا دستور نداده به آن عقیده پیدا کند ) . . . پسر ابی محمود ! مطالبی که برایت گفتم حفظ کن که خیر دنیا و آخرت را در این سخن برای تو جمع کردم » . ( بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 221 ، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 1 / 303 ، بحار الانوار 26 / 239 ) . البته لازم به تذکّر است که اگر حدیثی مورد اتّفاق شیعه و سنّی بود به آن تمسّک کرده و استدلال و احتجاج مینماییم ، چنان که در روایات به این نکته تصریح شده ، و صاحب وسائل ( رحمه الله ) هم به آن اشاره فرمود . ( مراجعه شود به روایت امام کاظم ( علیه السلام ) در تحف العقول 407 ، وسائل الشیعة 27 / 103 ، بحار الانوار 2 / 238 و 10 / 243 - 244 . در نامه امام هادی ( علیه السلام ) به اهل اهواز نیز استدلال حضرت به روایات مورد اتفاق فریقین آمده است ، مراجعه شود به تحف العقول 458 ، بحار الانوار 5 / 68 ) . و همچنین در موارد الزام خصم ، به احادیثی که آنها به نقل آن متفرّد باشند ، احتجاج میکنیم ولی در این گونه موارد ما به مضمون آن اعتقاد نداریم .

ص : 228

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 229

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 230

ص : 231

بخش دوم: نگرشی بر بحث مطاعن

اشاره

ص : 232

ص : 233

انگیزه طرح بحث مطاعن

مؤلف تشیید المطاعن به مناسبتهای مختلف غرض از طرح بحث مطاعن را بیان نموده است ، ایشان در مقدمه کتاب میفرماید :

طریقه علمای شیعه - خلفاً عن سلف - چنان استمرار یافته که در کتب کلامیه - بعد از نبوت و رسالت - شرایط خلافت و نیابت آن حضرت را - که امامت خلق به استحقاق ، نه به تغلب و اتفاق است - بیان کنند ، و اثبات نمایند که خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) و امام خلق باید از گناهان صغیره و کبیره معصوم ، و از تمامی امّت افضل باشد ، و منصوص بودن از جانب خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) نیز لازم است ، یعنی کسی که این شرایط در او متحقق شود ، مستحق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و امامت خلایق است ، اگر چه عامه خلق او را خلیفه ندانند و امام خود نشمارند .

بعد از آن از آیات و احادیث و آثار و اقوال اثبات کنند که جمیع شرایط مذکوره در ذات مجمع الحسنات امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) مجتمع بود .

سپس در صدد اثبات انتفای شرایط گذشته از خلفای ثلاثه شوند و این را مطاعن مینامند ، و اکثر آن را به وجهی ثابت میکنند که موجب حکم به فسق خلفای ثلاثه شود تا بنابر قواعد اهل سنت - که منکر اشتراط عصمت در امامت هستند - نیز عدم صلاحیت ایشان برای امامت ثابت شود .

ص : 234

سپس کلام سید مرتضی ( رحمه الله ) را نقل میکند که در کتاب " شافی " فرموده :

فأمّا طریقة الطعن فی أنّ غیره ( علیه السلام ) لایصلح للإمامة فواضحة ، وقد اعتمدها شیوخنا رحمهم الله قدیماً ، وربّما ذکروا فیما یخرج أبا بکر من الصلاح للإمامة ارتفاع العصمة عنه ، وإخلاله بکثیر من علوم الدین ، وهو الأقوی . (1) یعنی : اما ( بحث مطاعن یعنی ) روش طعن در اینکه دیگران صلاحیت امامت ندارند ، پس آن هم واضح است .

اساتید و مشایخ ما از قدیم بر این روش تکیه کرده اند ، و در صلاحیت امامت نداشتن ابو بکر اموری را ذکر نموده اند که - گذشته از معصوم نبودن او - اثبات میشود در بسیاری از امور دین از ناحیه او به جهت نداشتن دانش خلل وارد شده است ، و این اقوی است .

ایشان در مطاعن صحابه مینویسد :

مخفی نماند که در ذکر مطاعن صحابه چند فائده است :

اول : اهل سنت اعتقاد عدالت جمیع صحابه را دارند و گویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس اثبات فسق و فجور بعضی از ایشان از کتب اهل سنت موجب ابطال این عقیده گردد .

دوم : اهل سنت به اقرار صحابه به خلافت ابی بکر ، صحّت خلافتش را ثابت کنند و گویند که : آیات قرآن و احادیث سرور مرسلان مدح و ثنای صحابه به ابلغ وجوه نموده است ، ایشان چگونه اجماع بر باطل کردند و به دفع آن نپرداختند ؟ !

و هرگاه مطاعن جمعی از ایشان ثابت شود ، اقرار بعضی یا اکثر ایشان به صحّت خلافت ابی بکر مفید نخواهد شد .

.


1- الشافی 2 / 210 ، تشیید المطاعن 1 / 18 - 20 با تلخیص و تصرف .

ص : 235

سوم : آنکه اهل سنت به خیال باطل خود آیات قرآنیه را که در مدح مهاجرین و انصار است ، آن را از قضایای کلیه عامه گیرند ، و به آن مقبول بودن و ممدوح بودن جمیع ایشان را ثابت کنند ، و به آن وسیله ممدوحیت خلفای ثلاثه و کمال فضیلت و جلالت قدرِ ایشان را نیز ثابت کنند .

و هرگاه فسق و فجور بلکه بی ایمانی بعضی از صحابه اثبات شود ، این شبهه ایشان نیز باطل شود .

چهارم : آنکه متعصبین امویّه و مروانیه احادیثی بسیار در فضائل اصحاب روایت کنند که از آن لازم میآید که تصویب جمیع صحابه باید کرد و قدح و جرح در افعال ایشان نباید نمود ، بلکه آن افعال را باید حجت دانست ، و احدی از ایشان را بد نباید گفت ; و هرگاه فسق و فجور و شنائع و قبائح ایشان به اثبات رسد ، بطلان این احادیث واضح گردد . (1) مؤلف ( قدس سره ) پس از بیان مطاعن معاویه فرموده :

از ذکر مطاعن معاویه فقط فسق و بی ایمانی او ثابت نمیشود ، بلکه فسق و فجور و بی ایمانی جمیع اصحابی که اتباع او بودند - که جماعتی بسیار بودند - نیز ثابت میشود که اصلا شنائع و کفریات او را انکار نمیکردند ، بلکه اوامر او را امتثال مینمودند .

و نیز صدور محاربه و مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) از این جماعت - به هر وجهی که باشد ! - یقینی است ، پس اگر صحابه پیش از آنها هم مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) - و اجبار بر بیعت و غصب حقوق و غیر آن - کرده باشند هیچ بعید نباشد ؟ ! (2) .


1- تشیید المطاعن 16 / 353 - 354 با تلخیص و تصرف .
2- تشیید المطاعن 16 / 522 - 524 با تلخیص و تصرف .

ص : 236

پاسخ مخالفان بحث مطاعن و برائت

برخی تصور میکنند که اختلافاتی که در چهارده قرن پیش اتفاق افتاده اصلا ربطی به عصر حاضر ندارد ، و پرداختن به مسائل آن زمان دردی از مشکلات عصر حاضر را دوا نمیکند .

به تعبیر برخی از آنان : چرا نبش قبر میکنید ؟ ! گذشته ها گذشته است ! اصلا اگر ما از حالات صحابه و خلفا هیچ اطلاعی نداشته باشیم چه میشود ؟ !

به خصوص که آنها افراد معروف و سرشناس و از صحابه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) محسوب میشوند ; لذا احترام به شخصیت آنها لازم است .

گذشته از آنکه طرح این مباحث باعث تفرقه و اختلاف است .

پاسخ : اگر آن اختلافات به عقیده و عمل ما مربوط نمیشد این حرف وجهی داشت ، ولی کلام این است که ایمان یعنی : شناخت حق و اعتقاد به آن و شناخت باطل و انکار آن .

همان گونه که در ایمان به خدای تعالی بایستی با کلمه طیبه « لا إله الاّ الله » انکار و نفی آلهه نمود ، و در پذیرفتن نبوت بایستی مدّعیان دروغین نبوت را انکار کرد ، همچنین اعتقاد و ایمان به امامان معصوم ( علیهم السلام ) هنگامی ارزشمند است که از مدّعیان دروغین خلافت و امامت برائت و بیزاری داشته باشیم .

راستی آیا شما هنگامی که میخواهید کالایی را بخرید از سالم و معیوب بودن آن پرس و جو نمیکنید ؟

آیا پیش از ازدواج در مورد همسر آینده خود تحقیق کامل نمینمایید ؟ !

آیا هنگامی که میخواهید شخصی را برای کار مهمی انتخاب کنید از حالات او تفحص نمیکنید ؟ !

ص : 237

آیا کسی این کار را عیب جویی و تجسس و . . . تلقی میکند ؟ !

بر فرض که دیگران چنین تصوری داشته باشند ، آیا تلقی دیگران در رفتار شما تأثیری دارد ؟ !

چگونه ممکن است کسانی را که میخواهید دین خودتان را از آنها بگیرید نشناسید و چشم و گوش بسته سر سپرده آنها باشید ؟ !

آری ; معارف دین را بایستی از چه کسانی بیاموزیم ؟

از مکتب اهل بیت ( علیهم السلام ) که قرآن آنها را صادقین و . . . معرفی میکند یا از پیروان مکتب خلفا که به تعبیر امام کاظم ( علیه السلام ) : « خیانت کارانی هستند که به خدا و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و امانات خویش خیانت ورزیدند » . (1) چگونه ممکن است ما به حقیقت آنچه پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بیان فرموده نایل شویم در حالی که آنهایی که واسطه رساندن وحی هستند برای ما مشکوک یا متهم باشند ؟ و احتمال دهیم که مطالب را واژگون بازگو کنند ؟

ناگفته پیداست که نخست اطمینان به بازگو کننده پیام باید داشت ، و گرنه در طول تاریخ بسیار بودند کسانی که - به جهت تمایلات نفسانی و به دست آوردن مال و جاه - مطالب ناصحیحی را به آن حضرت نسبت داده اند . (2) این یکی از امتیازات شیعه است که مجرد مصاحبت و دیدار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را دلیل عدالت و خوبی اشخاص نمیداند .

.


1- کافی 8 / 125 ، رجال کشّی 3 ، وسائل 27 / 150 ، بحار الانوار 2 / 82 و 48 / 242 و 75 / 329 - 330 .
2- چنان که خود حضرت در حجة الوداع فرمود : دروغ بر من زیاد شده است . رجوع شود به : کافی 1 / 62 ، بحار الانوار 2 / 225 ، 229 و 34 / 169 و 36 / 273 و 50 / 80 .

ص : 238

مگر در امتهای گذشته اصحاب پیامبران باعث گمراهی امتشان نشدند که از نمونه های بارز آن قضیه سامری و گوساله است .

فهم آیات قرآن و عمل به آن از حدیث مفصلی که امام صادق ( علیه السلام ) از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) روایت میکنند استفاده میشود : چنان که در قرآن فرائض اجمالا بدون شرح آمده و کیفیت بجا آوردن آن را پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای امت بیان میفرمود ، همچنین درباره صادقین ( علیهم السلام ) و دشمنان آنان آیاتی وارد شده است که بر امت واجب است بدانند آن آیات درباره چه کسانی است و بدانند که خدا بر چه افرادی غضب کرده تا آنان را به نام بشناسند و از آنها بیزار باشند و ولایت آنها را نپذیرند . مانند آیات ذیل :

( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً ) . (1) ( وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْر لَکُمْ ) . (2) ( وَمِنْهُم مَن یَقُولُ ائْذَن لِی وَلاَ تَفْتِنِّی أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ) . (3) ( وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) . (4) ( لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الاْخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُور ) . (5) .


1- الإسراء ( 17 ) : 60 .
2- التوبة ( 9 ) : 61 .
3- التوبة ( 9 ) : 49 .
4- التوبة ( 9 ) : 101 .
5- الممتحنة ( 60 ) : 13 .

ص : 239

امثال این آیات در قرآن بسیار است که خداوند فرمان به اطاعت از اصفیاء و برگزیدگانش ( امامان معصوم ( علیهم السلام ) ) و بیزاری از مخالفان آنها داده است .

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به وظیفه خویش عمل نمود ، از دنیا نرفت مگر پس از آنکه به اطاعت اصفیاء و بیزاری از مخالفان آنها سفارش نمود ، حالِ اولیاء را - که اولی الامر هستند - برای مردم بیان و به اسامی آنها تصریح نمود ، و از مردم بیعت گرفت که گوش به فرمان و مطیع آنها باشند . و همچنین نام کسانی را که از ولایت آنها منع فرموده بود برای مردم بیان نمود . (1) آیا وظیفه ما در برابر این آیات چیست ؟

آیا به قرائت و تلاوت آن بسنده کنیم یا اینکه فهم و عمل به آن و تفسیر و تبیین و آن نیز لازم است ؟

ضرورت شناخت دشمن و بیزاری از او مثلی است معروف که : تعرف الاشیاء بأضدادها . یعنی هر چیزی به واسطه ضدش شناخته میشود ، در کتب لغت برای معرفی و شناخت بسیاری از لغات از مفاهیم مخالف و متضاد استفاده میکنند ، و این قضیه در شناخت حق و باطل ، ایمان و کفر ، هدایت و ضلالت ، و . . . نیز جاری است ، بلکه شناخت هر کدام بدون دیگری محال است ، و به همین مطلب در فرمایش امیرمؤمنان ( علیه السلام ) اشاره شده که :

« واعلموا أنّکم لن تعرفوا الرشد حتّی تعرفوا الّذی ترکه ، ولن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّی تعرفوا الّذی نقضه ، ولن تمسّکوا به حتّی تعرفوا الّذی نبذه . . » . (2) .


1- بحار الانوار 90 / 79 .
2- نهج البلاغه 63 ( خطبه 147 ) ، کافی 8 / 390 ، بحار الانوار 77 / 371 .

ص : 240

یعنی : بدانید که شما هرگز راه راست را نخواهید شناخت مگر اینکه بدانید چه کسانی آن را رها کرده اند ، و محال است به عهد و پیمان خداوند در قرآن وفادار باشید تا کسانی را که پیمان شکنی کرده اند بشناسید ، و هیچ گاه نمیتوانید به قرآن تمسک نمایید جز آنکه بفهمید چه کسانی آن را دور انداخته اند .

امام باقر ( علیه السلام ) میفرماید : « من لم یعرف سوء ما أُتی إلینا من ظلمنا وذهاب حقّنا ، و ما رُکبنا به ، فهو شریک من أتی إلینا فی ما ولینا به . . » (1) یعنی : شریک ستمگران بر ما خواهد بود کسی که شناخت به ظلم و ستم و رفتار ناپسندی که با ما شد نداشته باشد ، و نداند چه بر سر ما آوردند و ( چگونه ) حق ما را به یغما بردند .

امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : « ثلاث من علامات المؤمن علمه بالله ، و من یحبّ ، و من یبغض » . (2) یعنی : سه ویژگی از علامات مؤمن به شمار میرود : علم و معرفت او به خدای تعالی ، شناخت کسانی که بایستی به آنها محبت نمود ، و شناخت کسانی که بایستی بغض و کینه آنها را به دل داشت .

و فرمود : خدا فرموده : من ده فریضه برای بندگان قرار داده ام که اگر به آن معرفت داشته باشند اهل بهشت خواهند بود . . .

ششم : شناخت دشمن من ابلیس ، خودش و یارانش . (3) .


1- عقاب الأعمال 208 ، بحار الانوار 27 / 55 .
2- کافی 2 / 126 ، بحار الانوار 1 / 215 و 69 / 246 .
3- بحار الانوار 66 / 13 .

ص : 241

در زیارات معصومین ( علیهم السلام ) این مطلب با تعابیر گوناگون آمده است که : « مُسْتَبْصِراً بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَکَ » و « عَارِفاً بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَکَ » . (1) یعنی : من به گمراهی دشمنان شما بصیرت و شناخت دارم .

تنفر از زشتی ها حقیقت این است که شناخت و تنفر از بدی و بدها ، امری ارزشمند و قابل تقدیر است .

انسانی که عضو فاسد خویش را - که باعث سرایت مشکل به بقیه اعضایش میشود - از خود دور میکند ، و جامعه ای که با جنایتکار برخورد صریح دارد ، چگونه ممکن است با کسانی که مانع هدایت بشر شده و آنها را به گمراهی کشانیدند سر سازش داشته باشد ؟ !

مگر نه این است که بشریت در طول تاریخ انزجار خویش را از ستمگران و آنهایی که حقوقشان را پایمال کرده اند اعلام کرده و میکند ، و این را از حقوق مسلّم خویش میداند ؟

چگونه حق مسلّم بشریت - که هدایت یافتن به واسطه هادیان حقیقی بود - به دست سردمداران سقیفه و پیروانشان ضایع گردید ، ولی ما نتوانیم از آنها بیزاری بجوییم .

بیزاری از آنهایی که وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را فدای هوی و هوس و منافع شخصی خویش کردند ، و به جهت حبّ ریاست ، صلح و صفای امت را به جنگ و جدال و نزاعهای بی پایان تبدیل نمودند .

.


1- عبارات فوق یا قریب به آن در زیارات مکرر آمده است ، برای نمونه مراجعه شود به : تهذیب 6 / 61 ، مزار شیخ مفید ( قدس سره ) 113 ، مزار شهید 13 ، مزار ابن المشهدی ( رحمه الله ) 237 ، 381 ، اقبال 125 ، بحار 97 / 184 ، 325 ، 341 و 99 / 73 .

ص : 242

برائت از آنهایی که با سکوت خویش میدان فعالیت را برای بنیان گذاران ضلالت و گمراهی باز کردند ، و از یاری اهل بیت ( علیهم السلام ) خودداری نمودند .

یک سؤال ساده ما از ساده لوحانی که خیال میکنند اقتضای ادب ! احترام به هر مذهب و مکتبی است و . . . سؤال میکنیم : اگر شما زمان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را درک میکردید ، در جنگهای آن حضرت با ناکثین و مارقین و قاسطین چه میکردید ؟ ! آیا با آنها مبارزه نمیکردید ؟ !

مگر بنابر روایات متواتری که شیعه و سنی با اسناد فراوان آن را نقل کرده اند پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نفرمود : جنگ با علی جنگ با من است ؟ ! (1) پس این وظیفه هر مسلمانی است - چه شیعه و چه سنی - که با دشمنان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) - که دشمن پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) محسوب میشوند - بجنگد و مبارزه کند .

کسی که شما حاضر به مبارزه او هستید و اگر به او دسترسی پیدا کنید - به حکم کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - او را به قتل میرسانید ، چگونه میگویید استحقاق برائت و دشمنی ندارد ؟ !

چرا نشود با زبان و قلم به جنگ آنان رفته ، اعمال زشتشان را بیان نمود ؟ !

مگر اینکه ادب اقتضا کند از یاری و نصرت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نیز دست برداریم و سکوت اختیار کنیم ! !

.


1- مراجعه شود به : مسند احمد 2 / 442 ، المستدرک حاکم 3 / 149 ، سنن ابن ماجه 1 / 52 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، البدایة والنّهایة 8 / 40 ، 223 ، کنز العمّال 12 / 96 - 97 و 13 / 640 ، مجمع الزّوائد 9 / 169 ، احقاق الحق : 9 / 161 - 164 ، 166 - 173 و 18 / 411 - 415 .

ص : 243

عدالت صحابه

بسیاری از اهل سنّت بر این باورند که بحث و بررسی درباره لغزشها و خطاها و درگیریهای بین اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بلکه هر چیزی که موجب خدشه دار شدن موقعیت آنان میشود ، نارواست .

آنها همه صحابه را عادل دانسته ، مدح و ثنای وارد در قرآن را شامل همه آنها دانسته و برای اثبات این عقیده به اموری تمسک کرده اند ، مانند :

1 . نقل روایات جعلی در مدح عموم صحابه و مذمّت سبّ و دشمنی آنان 2 . نهی از مطالعه تاریخ صدر اسلام 3 . تحریف تاریخ صدر اسلام 4 . نقل روایات جعلی مبنی بر اینکه اگر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کسی از صحابه را لعن و نفرین کند ، لعن تبدیل به رحمت میشود !

در پاسخ آنها گوییم : خدای تعالی دستور داده که در احوال امتهای گذشته به دیده اعتبار نگریسته و از فرجام نیک و بد آنها عبرت گرفته شود ، آیا ممکن است که از توجه و تأمل در حالات کسانی که در صدر اسلام میزیسته اند - از مؤمن ، مسلمان ، منافق و . . . - نهی کند ؟

برای رسیدن به حقایق میبایست بدون هر گونه تعصب ورزی سراغ آیات قرآن و گفتار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که شیعه و سنی اعتبار آن را پذیرفته اند - رفت و بدون توجیه و تأویل غیر منطقی با دقت در آن تدبر و تأمل نمود .

بدون هیچ درنگی بعضی از آیات قرآن درباره رفتار ناپسند گروهی از صحابه نازل شده و بعضی دیگر نیز دلالت بر وجود منافقان در بین آنها دارد و گاهی به امکان کافر شدن برخی از آنان نیز تصریح شده است .

حال اگر بخواهیم از مطالبی که مناسب شأن برخی از همراهان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم )

ص : 244

نیست ، سکوت کنیم ; میبایست تعداد بسیاری از آیات قرآن را وانهیم و از قرائت و تفسیر و تدبر و تفکر در آنها سخنی به میان نیاوریم .

مگر برخی از صحابه نسبت دزدی به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ندادند ؟ (1) مگر بعضی از آنها - العیاذبالله - ناموس او را به فحشا متهم نساختند ؟ (2) مگر آنها نبودند که در میان خطبه آن حضرت ، او را رها کرده و در پی لهو و تجارت رفتند ؟ (3) کیستند آنها که در جنگ احد و حنین از میدان گریختند ؟

خداوند در قرآن در مورد گروهی از آنان میفرماید :

آنان بر تو منت مینهند که اسلام را پذیرفته اند .

آنان ایمان خود را سپر خویش قرار داده اند .

آنها پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را اذیت نموده و میگویند : او اُذن است - یعنی هر آنچه میشنود ، میپذیرد - .

بر کیفیت تقسیم صدقه ها عیب جویی میکنند .

نسبت به خداوند بد گمانند .

با کافران رفاقت دارند .

برای دشمنان جاسوسی میکنند .

با بی رغبتی و برای ریا نماز میگزارند .

از مردم میهراسند .

از شرکت در جنگ میترسند .

.


1- مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه : 161 .
2- سوره مبارکه نور آیه : 11 به بعد .
3- مراجعه شود به سوره جمعه : 11 .

ص : 245

برای فرار از جنگ عذر و بهانه میآورند و آنگاه از اینکه جان سالم بدر برده اند ، شادمان اند .

سوگندهای دروغ میخورند .

به منظور مخالفت با پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) توطئه شبانه دارند .

در قلبهای آنها مرض است .

میخواهند بر خداوند نیرنگ زنند .

در برابر مؤمنان اظهار ایمان کرده ولی در خلوت با شیطانها [ و کافران ] میگویند : ما با شماییم ، ما آنان را به مسخره گرفته ایم . (1) بلکه نزول آیات در مذمت برخی اصحاب در سوره مبارکه توبه موجب شده بود که بعضی از آنان - مانند عمر بن الخطاب - از سوره توبه بهراسند .

سیوطی از ابن عباس نقل میکند که عمر میگفت :

سوره توبه به عذاب نزدیک تر است ; این سوره مردم را رها نکرد تا آنکه نزدیک بود کسی را بی عیب نگذارد .

هم چنین او نقل میکند که عمر گفت :

قبل از آنکه نزول سوره توبه به پایان رسد ، گمان داشتیم که کسی از ما باقی .


1- سوره بقره : آیات 8 - 18 ، سوره آل عمران : 167 - 168 ، سوره نساء : 60 - 63 ، 66 ، 72 ، 77 ، 81 ، 88 ، 108 ، 137 - 145 ، سوره توبه : 25 ، 38 - 42 ، 45 - 69 ، 73 - 87 ، 90 ، 93 - 98 ، 101 ، 107 ، 109 - 110 ، سوره احزاب : 1 ، 10 - 20 ، 48 ، 60 - 61 ، 73 ، سوره حضرت محمد ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : 20 ، 25 - 26 ، 29 - 30 ، سوره فتح : 6 ، سوره حجرات : 17 ، سوره حدید : 13 - 15 ، سوره مجادله : 14 - 19 ، سوره حشر : 11 ، سوره صف : 2 - 3 ، سوره جمعه : 11 ، آیات سوره منافقین ، سوره تحریم : 9 .

ص : 246

نخواهد ماند ، مگر آنکه در مذمت او چیزی نازل خواهد شد ; کار به جایی رسید که این سوره را فاضحه ( یعنی : رسوا کننده ) نامیدند . (1) آری ; بسیاری از آنان پس از نیل به ایمان دیگر بار به گذشته زشت خود باز گشتند ; چنان که قرآن فرموده است : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیْجزِی اللهُ الشّاکِرین ) (2) از این آیه نیز چنین معلوم میشود که برخی از همراهان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) پس از شهادت آن حضرت راه انحراف درنوردیده و به پیشینه زشت و تاریک و کفر جاهلیّت خویش باز میگردند ، چنان که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در خطبه خویش با قرائت این آیه به آن تصریح فرمود . (3) در آیه ای دیگر نیز میخوانیم : ( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْض . . . وَلَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وِلکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ) (4) این آیه حکایت از آن دارد که پس از درگذشت پیامبران ( علیهم السلام ) بین یارانشان اختلاف افتاده و گروهی کافر شده اند . حال اگر این آیه را با روایاتی همراه کنیم که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق دارند و دلالت دارد بر آنکه :

« هر آنچه در اُمّتهای گذشته روی داده ، در امت اسلام نیز رخ خواهد داد » ، (5) .


1- جامع الأحادیث 14 / 47 احادیث شماره 2012 - 2013 ، کنزالعمال 2 / 420 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- اشاره به فرمایش حضرت : تلک نازلة أعلن بها کتاب الله قبل موته ، وأنبأکم بها قبل وفاته ، فقال : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ . . ) تا آخر آیه شریفه . ( رجوع شود به مصادر خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 212 ) .
4- البقرة ( 2 ) : 253 .
5- مسند احمد 2 / 527 و 4 / 125 ، صحیح بخاری 4 / 144 ، مستدرک حاکم 1 / 37 ، 129 ، نهایه ابن اثیر 1 / 357 ، شرح ابن ابی الحدید 9 / 286 ، کنز العمّال 1 / 211 و 11 / 253 . روایاتی که بر مطلب فوق دلالت دارد در بسیاری از کتب شیعه نیز آمده است ، و در مصادر ذیل حکم به صحّت آن شده است : إعلام الوری 476 ، کشف الغمه 2 / 545 ، مختصر بصائر الدرجات 205 ، تأویل الآیات 402 ، الصوارم المهرقه 195 .

ص : 247

نتیجه چه خواهد شد ؟ ! جز آنکه جمعی از یاران پیامبر اسلام ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز پس از رحلت آن بزرگوار از دین خارج شده و گمراه میشوند .

جمع بسیاری از دانشمندان اهل سنّت از پیامبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکایت کرده اند :

در قیامت مردانی از امت مرا خواهند آورد ، آنان را از من جدا نموده و در جرگه اصحاب شمال قرار خواهند داد . من خواهم گفت : پروردگارا ! اینان یاران واصحاب من هستند . خطاب میرسد : تو نمیدانی که پس از تو چه کردند ! از هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته ( کفر و جاهلیت ) خویش باز گشته اند . (1) بسیاری از آنها این قسمت از خطبه غدیر را با عبارتهای گوناگون حکایت کرده اند : « آگاه باشید ! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رسانید » . (2) .


1- صحیح بخاری 4 / 110 ، 142 - 143 و 5 / 191 - 192 ، 240 و 7 / 195 ، 207 - 209 و 8 / 87 ، صحیح مسلم 1 / 149 - 150 و 7 / 66 - 68 و 8 / 157 ، مسند احمد 1 / 235 ، 253 ، 257 و 3 / 18 ، 39 ، 384 و 6 / 121 ، سنن نسائی 4 / 117 ، سنن ترمذی 4 / 38 و 5 / 4 ، سنن ابن ماجه 2 / 1440 ، مستدرک حاکم 2 / 447 و 4 / 74 - 75 ، مجمع الزّوائد 3 / 85 و 10 / 364 - 365 ، البدایة والنّهایه 2 / 116 ، الدر المنثور 2 / 349 ، کنز العمّال 1 / 387 و 4 / 543 و 11 / 132 ، 176 - 177 و 14 / 358 ، 417 - 419 ، 434 .
2- بنابر نقل بعضی از مصادر : شما را چنین نیابم که پس از من از دین روی تافته و گمراه شوید و یکدیگر را به قتل رسانید . این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنّت با تعابیر مختلف آمده ، بلکه بخاری ، ترمذی ، ابن ماجه در کتاب فتن ، و مسلم در کتاب ایمان برای آن باب مستقل تشکیل داده اند . مراجعه شود به : صحیح بخاری 1 / 38 و 2 / 191 - 192 و 5 / 126 و 6 / 236 و 7 / 112 و 8 / 16 ، 36 ، 91 ، صحیح مسلم 1 / 58 و 5 / 108 ، سنن ابن ماجه 2 / 1300 ، سنن أبی داوود 2 / 409 ، سنن ترمذی 3 / 329 ، سنن بیهقی 5 / 140 و 6 / 92 ، 97 و 8 / 20 ، مستدرک حاکم 1 / 191 ، سنن نسائی 7 / 126 - 128 ، مسند أحمد 1 / 230 ، 402 و 2 / 85 ، 87 ، 104 و 4 / 351 ، 358 ، 366 و 5 / 39 ، 44 - 45 ، 49 ، 68 ، 73 ، سنن دارمی 2 / 69 .

ص : 248

احمد بن حنبل از آن حضرت آورده است که : همانا برخی از اصحاب من پس از آنکه از آنها جدا شوم دیگر مرا نخواهند دید . (1) در صحیح مسلم آمده است که : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اصحاب فرمود : پس از فتح فارس و روم چگونه خواهید بود ؟

عبدالرحمن بن عوف گفت : آن گونه که خداوند فرمان داده است .

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : یا بر خلاف آن ! بر یکدیگر فخر فروشی کرده ، حسادت ورزیده ، با هم اختلاف و دشمنی نموده و کینه ورزی و عداوت خواهید کرد . . . (2) مالک بن انس میگوید : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) درباره شهدای اُحُد فرمود : من برای آنان گواهی خواهم داد ( که آنها با ایمان بودند ) . ابو بکر گفت : مگر ما برادران آنها نیستیم ؟ ما نیز چون آنها اسلام آوردیم و جهاد نمودیم !

.


1- مسند احمد 6 / 290 ، 298 ، 312 ، 317 ، و هم چنین ترجمه عبدالرحمن بن عوف در استیعاب و غیر آن .
2- صحیح مسلم 8 / 212 - 213 .

ص : 249

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : آری ! لیک نمیدانم پس از من چه خواهید کرد ؟ ! (1) ابن ابی ملیکه میگوید : من سی نفر از یاران پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را درک کردم که همگی آنان از نفاق میهراسیدند . (2) اهل سنّت در همین زمینه نقل کرده اند که عمر بن الخطاب از حذیفه سؤال میکرد : آیا من نیز از منافقانم ؟ (3) باید پرسید : چرا از حذیفه ؟ ! ! زیرا او در لیلة العقبه همراه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود و منافقانی که قصد کشتن آن حضرت را کرده بودند ، میشناخت .

حال میپرسیم : چگونه ما به ایمان آنان یقین کنیم ، در حالی که - به نقل خودشان - خود در آن تردید داشتند .

بخاری به نقل از حذیفه مینویسد : منافقان امروز از زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدترند ; زیرا در آن هنگام کارهای خود را پنهانی انجام میدادند و اینک نفاق خود را آشکار کرده اند . (4) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : « . . حَتَّی إِذا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی الاَْعْقابِ ، وَغالَتْهُمُ السُّبُلُ ، وَاتَّکَلُوا عَلَی الَْولائِجِ ، وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذی أُمِروُا بِمَوَدَّتِهِ ، وَنَقَلُوا الْبَناءَ عَنْ رَصِّ أَساسِهِ ، فَبَنَوْهُ فی غَیْرِ مَوْضِعِهِ . . » . (5) .


1- کتاب الموطأ 2 / 462 .
2- صحیح بخاری 1 / 17 .
3- جامع الاحادیث سیوطی 13 / 409 و 14 / 19 و 15 / 36 .
4- صحیح بخاری 8 / 100 ، و مراجعه شود به کنز العمّال 1 / 367 ، البحر الزخار 7 / 303 - 304 .
5- نهج البلاغه 65 خطبه 150 ، بحار الانوار 29 / 616 .

ص : 250

یعنی : آن هنگام که خداوند پیامبر خود را قبض روح نمود ، گروهی به پیشینه خود باز گشتند و راههای انحراف پی گرفتند و به پناهگاههای نامطمئن پناه آوردند ( و امور را به کسانی واگذار کردند که از جانب خدا معین نشده بودند ) و با غیر رحم پیوند کردند و آن سبب ( بین خدا و خلق ) - که خداوند فرمان به دوستی با آنان داده بود - ( یعنی خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) را رها کردند و بنای ( خلافت ) را از ریشه کندند و در محل نامناسب بنا نمودند .

پس چنین نیست که هر کس روزگاری با پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همراه شد تا ابد راه خیر و صلاح را میپیماید و هرگز رفتار ناپسند از او دیده نخواهد شد و ایمان و تقوای او قطعی شمرده شود .

محمد فرید وجدی - نویسنده سنّی معاصر - چنین مینگارد :

پیش کسوتان در تاریخ و حدیث اسلامی در برابر رخدادهایی که برای نخستین گروه این امت روی داد سکوت کرده و ادب و احترام ظاهری را حفظ میکنند و از اظهار نظر روی میتابند ; آن هم درباره حوادث وحشتناکی که بزرگترین دگرگونی را در این امّت بر جای نهاد . به این دلیل که در این رویدادها اسرار و رموز تقّدم و تأخّر نهفته است . از این روست که تاریخ آن دوران برای ما تاریک و پیچیده و مبهم گردیده است .

بیشتر مسلمانان بر این باورند : اگر شخصی نسبت به یکی از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) انتقادی داشت و یا بر خلاف نظر او سخنی گفت ، مرتکب گناهی شده است . این گمان آنان را به وسوسه انداخته تا وقایع و حوادث آن دوران را از پس پرده ، وارونه ببینند ; از این رو هر چیزی را نیک پنداشته و هر کاری را محکم و متقن تصور کرده اند .

ص : 251

برخی آن سان زیاده روی کرده اند که میگویند : قاتل و مقتول از اصحاب در بهشت جای دارند .

حقیقت امر آن است که آنان نیز بشری چون ما هستند . . . اگر ما با آزادی کامل در ( بررسی ) این رویدادها وارد نشویم و ترس و واهمه بر دل راه دهیم ، مانند کسی خواهیم بود که خود را فریب میدهد ! (1) شگفتا !

شگفتا از کسانی که در صدد اثبات معصیت بر پیامبران الهی ( علیهم السلام ) هستند ! اگر کسی که آن را نپذیرد مخالف قرآنش میدانند ! !

بسیاری از آنها قائل هستند که - العیاذ بالله - حضرت یوسف میخواست با زلیخا عمل منافی عفت انجام دهد !

داود ، اوریا را به کشتن داد تا با زن او ازدواج نماید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - العیاذ بالله - قبل از نبوت کافر و گمراه بود ! و . . .

اما اگر کسی معصیتی را به عمرو بن عاص یا معاویه و امثال آنها نسبت دهد ، رنگ رخسارشان دگرگون شده و با عصبانیت میگویند : این اهل بدعت و رافضی است که سبّ صحابه کرده و گذشتگان را دشنام میدهد . (2) آنچه واقعاً جای تأمل دارد این است که هر کس درباره صحابه خرده گیری نماید .


1- دائرة معارف القرن الرابع عشر ( العشرین ) 3 / 752 - 753 ، ماده : خلف . در این زمینه نیز مراجعه شود به کلمات تفتازانی در شرح مقاصد 2 / 306 ( چاپ استامبول ) ، مقدسی ( متوفی 888 ) در الرّد علی الرافضه 143 ، احمد امین در فجر الاسلام 78 - 79 ، دکتر طه حسین در الفتنه الکبری 1 / 40 .
2- مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 20 / 32 - 33 ، الایضاح 524 - 525 .

ص : 252

هدف تیر ملامت واقع میشود ، اگر کار را به سبّ و لعن کشاند فاسق و فاجر میشود ، (1) و اگر در خصوص شیخین باشد کافر و ریختن خونش مباح میشود ; (2) اما گویا خاندان پیامبر ( علیهم السلام ) حتی حرمت صحابه را هم ندارند !

شگفتا که حفظ حریم همه صحابه لازم است جز خاندان پاک پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) !

آری نزد مخالفان ، خاندانی که آیه تطهیر و . . . در شأنشان نازل شده از این احترام استثنا هستند ! این مراعات شدید مربوط به بقیه صحابه است اما نسبت به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، اهل بیت ( علیهم السلام ) و دوستانشان - که از صحابه هم به شمار میآیند - عیب جویی ، خرده گیری ، جسارت ، سبّ و لعن و ناسزا گفتن به آنها که سهل است (3) حتی دشمنی ، جنگ و مبارزه با آنان نیز هیچ مشکلی ایجاد نمیکند !

آنان محبت صحابه را اصل اساس میدانند که تحفظ بر آن لازم و واجب است حتی اگر مستلزم بغض و دشمنی و اذیت و آزار خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد ! !

حضرت خطاب به امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین ( علیهم السلام ) فرمود :

« أنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ و حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ » . (4) .


1- مغنی المحتاج شربینی 4 / 436 ، إعانة الطالبین دمیاطی 4 / 333 .
2- البحر الرائق ابن نجیم مصری 5 / 212 ، و رجوع شود به : حاشیة ردّ المحتار ابن عابدین 4 / 422 ، الغدیر 10 / 269 .
3- مراجعه شود به کلام ابو بکر در مورد حضرت صدیقه طاهره ( علیها السلام ) پس از خطبه فدک در شرح ابن ابی الحدید 16 / 214 - 215 ، بحار الانوار 29 / 326 .
4- مراجعه شود به : مسند احمد 2 / 442 ، مستدرک حاکم 3 / 149 ، سنن ابن ماجه 1 / 52 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، البدایة النّهایه 8 / 40 ، 223 ، کنز العمّال 12 / 96 - 97 و 13 / 640 ، مجمع الزّوائد 9 / 169 ، هم چنین مراجعه کنید به احقاق الحق 9 / 161 - 164 ، 166 - 173 و 18 / 411 - 415 .

ص : 253

و با صراحت دشمنی خویش را با دشمنان خاندانش اعلام فرمود .

و فرمود : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی یُؤْذینی ما آذاها » . (1) فاطمه پاره تن من و آزار او آزار من است .

و فرمود : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی » . (2) فاطمه پاره تن من است ، هر که او را غضبناک کند مرا به خشم آورده است .

و فرمود : « إنَّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِکِ وَیَرْضی لِرِضاکِ » . (3) ( ای فاطمه ! ) خداوند به جهت خشم تو غضبناک شده و به واسطه رضای تو خشنود میگردد .

و فرمود : « مَنْ آذی عَلیّاً فَقَدْ آذانی » . (4) هر کس علی را بیازارد در حقیقت مرا آزرده است .

.


1- مسند احمد 2 / 5 ، صحیح مسلم 7 / 141 ، سنن بیهقی 10 / 201 - 202 ، کنز العمّال 2 / 111 - 112 .
2- صحیح بخاری 4 / 210 ، 219 .
3- مستدرک حاکم 3 / 154 ، او حکم به صحّت این روایت کرده است . مجمع الزّوائد 9 / 203 به نقل از طبرانی به سندی که آن را ستوده است . کنز العمّال 2 / 111 و 13 / 674 به نقل از مصادر متعدّد ، هم چنین مراجعه شود به الغدیر 3 / 181 ، احقاق الحق 10 / 116 ، 122 ، 187 ، 228 .
4- مستدرک حاکم 3 / 123 ، مجمع الزّوائد 9 / 129 از منابع مختلف ، کنز العمّال 11 / 601 و 13 / 142 ، به نقل از مصادر متعدّد ، البدایة والنّهایه 5 / 121 و 7 / 383 .

ص : 254

پس اذیت اهل بیت ( علیهم السلام ) آزار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و دشمنی با آنها دشمنی با آن حضرت است ، ولی عامه به جهت محبت صحابه و خلفا ، آزار اهل بیت ( علیهم السلام ) را نادیده گرفته ، بلکه آنها و دوستانشان را مقصّر و گنهکار میشمارند !

برای نمونه به کلماتی از صاحب " تحفه اثنا عشریه " اکتفا میکنیم ، او - برای تبرئه عمر در هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) و تهدید صحابه ای که آنجا جمع شده بودند به قتل و احراق - مینویسد :

این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند . . . هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟

و حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟

. . . این قسم خلافت منتظمه را در اول جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - برهم زدن و اراده های فاسد نمودن - البته - موجب قتل و تعزیر ، لا اقل موجب تهدید و ترهیب است . . .

اگر عمر بن الخطاب به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامت آشیانه ، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا ، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه ، چه گناه بر وی لازم شود ؟ ! (1) چنان که ملاحظه فرمودید دهلوی در این چند سطر درباره امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . که همگی از صحابه بودند الفاظ زشت و قبیحی به کار برده و آنها را اهل فتنه و فساد ، مردودان جناب الهی ، اشرار فسادپیشه ، مستحق قتل و تعزیر و . . . معرفی نموده است ! !

.


1- تحفه اثنا عشریه : 292 - 293 .

ص : 255

نتیجه نظریه عدالت صحابه نتیجه نظریه فوق دگرگونی تاریخ صدر اسلام و تحریف آن شد که هر چه باعث مخدوش شدن چهره صحابه است باید از صفحه روزگار محو شود !

احمد بن حنبل و دیگران آورده اند که : ابوعوانه کتابی درباره عیوب برخی اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تدوین نمود ; در آن کتاب مطالبی ناگوار آمده بود . سلام بن ابی مطیع کتاب را از وی به امانت گرفت و سوزاند . (1) ذهبی مینویسد : گر چه کتابها و نوشته ها لبریز از مطالبی است که حکایت از مشاجره ها و درگیریهای بین اصحاب دارد و رویدادهای جنگ و ستیزگیهای بین آنان را رقم زده است ; لیکن بسیاری از این روایتها ضعیف یا بدون سند و یا دروغ است . میبایست آنها را پنهان سازیم و حتی باید آنها را نابود کنیم تا آنکه دلها درباره اصحاب صاف شود و همگان ایشان را دوست بدارند و از آنان خشنود و راضی باشند . ومخفی ساختن این گونه مطالب بر عموم مردم و فرد فرد عالمان لازم است . آری اگر عالمی با انصاف بوده باشد ، برخی اجازه داده اند که مخفیانه آنها را مطالعه کند ; مشروط بدانکه برای ایشان استغفار نماید . . . آنها سابقه ای نیکو داشته اند و اعمالی انجام داده اند که موجب بخشودگی گناهان آنان خواهد شد . (2) آنها گویند : لازم است ما در برابر رفتارهای صحابه سکوت اختیار کرده و حق هیچ اعتراضی به آنها نداریم ! (3) .


1- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
2- سیر اعلام النبلاء 10 / 92 - 93 .
3- مراجعه شود به : الاصابه 1 / 18 ، مختصر تاریخ دمشق 25 / 75 ، تحقیق مواقف الصحابه 1 / 130 - 142 ، حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) ، الشرح و الابانه علی اصول السنة والدیانه 63 - 64 .

ص : 256

با دقت و بررسیِ موارد تحریف چنین مییابیم که روشها و شیوه های پیچیده ای در معکوس جلوه دادن حقایق به کار برده اند که در آینده به گوشه هایی از آن اشاره خواهیم داشت . (1) از مهم ترین شگردهایی که برای پنهان ساختن واقعیتهای تاریخ به کار رفته - بعد از سیاست جلوگیری از نشر معارف دین ، به ویژه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن منافقان (2) - جعل و نشر فضیلتهای ساختگی برای برخی از صحابه است .

از این جهت که عاری بودن آنان از هر فضیلتی در برابر بیکران منقبتها و مکرمتهای خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سؤال برانگیز بوده است ; لذا مدافعان نفاق به سازش و پردازش اکاذیب بسیاری دست زده اند و با طرح و اجرای چنین توطئه ای اذهان مردم را از توجّه به رفتارهای زشت صحابه باز داشته اند ، و در نتیجه آنچه هدف نهایی نظریه پردازان تحریف است تحقق یافته ، و دیگر کسی باور نخواهد کرد که صاحبان این فضائل و مناقب با خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جفا کرده و آنان را از حقوق خویش محروم داشته باشند ، و . . . .

ابن ابی الحدید در توضیح بخشی از سخن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) : - « در دست مردم مجموعه روایاتی است که مشتمل بر حق و باطل و راست و دروغ است » - مینویسد :

.


1- رجوع شود به عنوان « برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن » .
2- پیشتر از همه عمر بن الخطاب این روش را پی گرفت و اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از ذکر احادیث آن حضرت ممنوع داشت و به محدثان اجازه خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمیداد . مراجعه شود به جامع الاحادیث سیوطی 13 / 140 ، 401 ، 459 و 14 / 28 و 15 / 50 - 51 .

ص : 257

دانشمندان علم حدیث بسیاری از احادیث جعلی را جدا کرده اند ، لیکن آنان نیز درباره صحابه جرأت حرف زدن نداشته اند . (1) وی جملات ذیل را از روایتهای ساختگی میداند که به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسبت داده اند :

اگر من برای خود دوستی انتخاب میکردم ، ابو بکر بود ! خداوند و مؤمنان غیر از ابو بکر را نمیپذیرند ! خدا میگوید : ابو بکر ! من از تو راضی هستم ، آیا تو از من راضی هستی ؟ ! (2) هم چنین وی از کتاب احداث مداین حکایتی طولانی نقل میکند که معاویه به کارگزاران خود نوشت :

هر کس در فضیلت علی ( علیه السلام ) روایتی نقل کند ، امان نخواهد داشت ( و خونش هدر است ) .

و نیز دستور داد که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی ( علیه السلام ) نقل شده است ، میبایست درباره آنها نیز جعل گردد .

ونیز به کارگزاران دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند .

از این رو انبوه فضیلتهای دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 42 .
2- شرح ابن ابی الحدید 11 / 48 ، در زمینه اخبار ساختگی در فضائل خلفا و صحابه رجوع شود به الصراط المستقیم 3 / 142 - 166 ، باب هشتم کتاب کامل بهائی ( فی المناقب والأخبار التی افتروها زخرفة لأباطیلهم ) ، کتاب شوارق النصوص تألیف میر حامد حسین ( رحمه الله ) ، الغدیر 5 / 297 - 357 و 10 / 3 - 4 ، 73 - 132 و . . .

ص : 258

انتشار یافت و معلمان مغز طفلان را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند ; پس از آن این سخنها تحت عنوان سخن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به دست کسانی افتاد که دروغ نمیگفتند ، لیکن آنها را پذیرفته و روایت کردند . (1) تبدیل لعن به رحمت ! یا تهمتی ناروا بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بسیار عجیب است که حدیث پردازان عامه برای تبرئه جماعتی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آنها را لعن و نفرین کرده ، حاضر شده اند خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را متهم نمایند و عصمت مسلم آن حضرت را زیر سؤال ببرند .

گویند : حضرت به درگاه خداوند عرضه داشت : من هم بشری هستم مانند دیگران که حالت رضا و خشنودی و خشم و غضب دارم ، اگر کسی که سزاوار نبود لعن ، سبّ ، شتم ، و نفرین کردم یا بر او خشمناک شده و یا او را آزردم ، خدایا تو این لعن ، سبّ ، شتم و . . . را باعث پاک شدن ، برکت ، مغفرت ، رحمت و تقرّب او به خودت در قیامت قرار ده . (2) آیا این مطالب قابل قبول است ؟ آیا ممکن است پیامبری که قرآن او را « رحمة للعالمین » معرفی کرده و فرموده : ( فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 44 - 46 ، علامه امینی مباحث متنوعی در زمینه روایات جعلی در مواضع مختلف الغدیر مطرح کرده اند ، مراجعه شود به فهرست آن به نام : علی ضفاف الغدیر 21 - 22 ( الاختلاق والتزویر ) 64 - 67 ( التحریف والتصحیف ) 144 - 149 ( الغلوّ ) . و هم چنین مراجعه شود به الامام علی ( علیه السلام ) رحمانی همدانی 555 - 572 ( استطراد فی تحریف الکتب ) .
2- کنزالعمال 3 / 609 - 613 .

ص : 259

الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ) (1) و . . . از یک مؤمن پرهیزکار هم کمتر باشد و نتواند زبان خود را نگهدارد ؟ !

حقیقت این است که چنین کسی حتی لیاقت نمایندگی از یک انسان با شخصیت را ندارد چه رسد که فرستاده پروردگار جهانیان به سوی همه جنیان و آدمیان باشد .

آری ; پر واضح است که هدف شوم مخالفان آن است که کلمات آن حضرت را در زمینه مطاعن ، برائت ، لعن و . . . از حجیت ساقط نمایند . (2) تأملی در کتب عامه - در روایات مذمّت لعن و اینکه لعن مؤمن مانند کشتن اوست (3) و . . . - برای قضاوت در این زمینه کافی است .

جالب آن است که این توطئه از زمان خود حضرت شروع شد ، در روایات عامه آمده است : عبدالله پسر عمروعاص میگوید : قریش به من اعتراض کردند که : چرا هر چه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوید مینویسی ؟ شاید مطلبی را در حال خشم و عصبانیت گوید ( و سپس پشیمان شود ) . عبدالله گوید : من دست از نوشتن برداشتم ، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم ، فرمود : ( هرگز چنین نیست ) بنویس که - در خشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد . (4) و همین مطلب در روایات با الفاظ گوناگون از آن حضرت آمده است :

.


1- آل عمران ( 3 ) : 159 .
2- رجوع شود به عنوان « برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن » و نکاتی که ذیل روایت سنن ابوداود در آخرین قسمت مقدمه خواهد آمد .
3- کنزالعمال 3 / 616 .
4- سنن ابی داود 2 / 126 ، سنن دارمی 1 / 125 ، مسند احمد 2 / 162 ، 207 ، 216 ، مستدرک حاکم 1 / 105 - 106 ، جامع بیان العلم ، ابن عبدالبرّ 1 / 85 .

ص : 260

فو الذی نفسی بیده ما خرج منی إلاَّ حقّ .

إنی لاأقول فی الرضا والغضب إلاَّ حقّاً .

لا ینبغی لی أن أقول إلاَّ حقّاً .

فإنه لا ینبغی أن أقول فی ذلک إلاَّ حقّاً .

فإنی لا أقول إلاَّ حقّاً .

اکتب فوالذی نفسی بیده ما یخرج منه إلاَّ حقّ .

اکتب عنی فی الغضب والرضا ، فوالذی بعثنی بالحق نبیاً ما یخرج منه إلاَّ حقّ - وأشار إلی لسانه - .

فإنی لا أقول فی ذلک کله إلاَّ الحقّ . (1)

وحدت و اتحاد

عده ای از این جهت با برائت و طرح بحث مطاعن مخالفت میکنند که آن را با وحدت و یکپارچگی جامعه سازگار نمیدانند .

آنها تصور میکنند که اگر اهل ایمان از مخالفان خویش برائت و بیزاری جسته و آنها را طرد نمایند باعث تفرقه و اختلاف بین مردم شده و جامعه از هم پاشیده میشود .

و گاهی به آیات و احادیثی تمسک کرده اند که متشابه است و یا دلالتی بر مقصود آنها ندارد .

در پاسخ این گروه ذکر چند نکته ضروری است :

.


1- مکاتیب الرسول ، احمدی میانجی 1 / 375 به نقل از : الشفاء 2 / 286 ، شرح الخفاجی نسیم الریاض 4 / 80 ، شرح القاری بهامش شرح الخفاجی 4 / 81 ، تقیید العلم 74 ، کنز العمال 10 / 128 ، الغدیر 11 / 91 ، مستدرک 17 / 288 .

ص : 261

نکته نخستین : مراد از وحدت چیست ؟

ما با مخالفان در چه چیزی میخواهیم متحد شویم ، در حق یا در باطل یا آمیخته ای از حق و باطل ؟

بدون شک اتحاد در حق مطلوب است ، و آنچه مخلوطی از حق و باطل باشد چیزی جز باطل نخواهد بود که : ( فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ ) . (1) از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) روایت شده که فرمود : فقط حق است و باطل ، ایمان است و کفر ، دانش است و نادانی ، خوشبختی است و بدبختی ، بهشت است و دوزخ ( و نسبت به هیچ کدام قسم سومی وجود ندارد ) هرگز حق و باطل در یک دل جمع نخواهد شد که : ( ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ) . (2) هلاکت و گمراهی مردم هم فقط از این جهت بود که تفاوتی بین امامان هدایت و پیشوایان کفر نگذاشته و آنها را مساوی دانستند . (3) پس مراد اشتراک در عقیده نیست ، بلکه مقصود جلوگیری از فتنه و آشوب و اختلاف و تفرقه است .

آیا بحث منطقی و مجادله حسنه با استناد به آیات قرآن و اخبار و آثار مورد قبول شیعه و سنی با وحدت - به معنای صحیح آن - منافات دارد ؟ !

نکته دوم : اگر همه جا حفظ وحدت لازم باشد و برائت از دشمن روا نباشد ، چرا امیرمؤمنان ( علیه السلام ) در برابر سران سقیفه سکوت نکرد و هنگامی که میخواستند او را مجبور به بیعت کنند با آنها احتجاج نمود ؟ !

.


1- یونس ( 10 ) : 32 .
2- احزاب ( 33 ) : 4 .
3- بحار الانوار 69 / 78 .

ص : 262

چرا شبانه با همسر و فرزندانش روانه خانه مهاجر و انصار شد و از مردم طلب یاری کرد تا با غاصبین خلافت مبارزه کنند ؟ !

چرا اجازه داد تا دوازده نفر از یارانش در برابر غاصب اول به احتجاج و استدلال بپردازند و او را بر بالای منبر خوار و ذلیل کنند ؟ ! (1) چرا حضرت صدیقه ( علیها السلام ) با ایراد خطبه فدکیه آنها را منافق و کافر و پیرو شیطان معرفی کرد و نه تنها دستگاه حکومت را بلکه آنهایی که با سکوت خویش راه را بر آنها هموار کرده بودند رسوا و مفتضح نمود ؟ !

چرا بزرگان و متکلمین شیعه - از نخست تا امروز (2) - در برابر هجوم فرهنگی مخالفان با سلاح قلم در عرصه کتاب و میدان دانش به مبارزه با آنها پرداختند و از حریم تشیع حراست نمودند ؟ و چرا . . . ؟ ! و چرا . . . ؟ !

.


1- مراجعه کنید به : رجال برقی 63 - 66 ، خصال 461 - 465 ، احتجاج 75 - 80 ( چاپ اعلمی ، بیروت ) ، الیقین 235 - 242 ، الصراط المستقیم 2 / 79 - 84 به نقل از إبطال الاختیار ابن جبر ، نهج الإیمان 578 - 589 ، أنوار الیقین 386 - 388 به نقل از حقائق المعرفه ، احمد بن سلیمان یمنی زیدی ، شفاء صدور النّاس 481 - 484 ، بهجة المباهج 264 - 271 ، الدر النظیم 441 - 447 ، بحار الانوار 28 / 189 - 203 ، 208 - 219 . علامه ابن شهر آشوب مازندرانی ( قدس سره ) در مثالب النواصب 127 آن را مختصراً نقل نموده ، و شیخ مفید ( رحمه الله ) در الإفصاح 48 و هادی زیدی در تثبیت الإمامه 14 - 15 اجمالا بدان اشاره کرده اند . و در نهج الإیمان 578 - 589 و مجالس المؤمنین 1 / 858 به شهرت آن تصریح شده
2- مراجعه کنید به مجله تراثنا شماره 6 محرم 1407 ، مقاله محقق علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ، ترجمه آن در کتاب و کتابخانه 459 - 488 .

ص : 263

نکته سوم : آیا طرح بحث مطاعن خلاف تقیه نیست ؟

پاسخ : گرچه تقیه در جای خودش واجب است ، ولی نباید بهانه ای شود برای کنار گذاشتن عقیده برائت و به دست فراموشی سپردن حقائق .

این همه روایاتی که در برائت ، مطاعن ، تفسیر آیات قرآن و تأویل آن به دشمنان وارد شده از کجا به ما رسیده است ؟

مگر نه این است که راویان - با خون جگر ، با هزاران مشکل و دردسر و . . . - آن را از معصومان ( علیهم السلام ) گرفتند و به شاگردان خویش تحویل دادند و نسل به نسل این کار به صورت مذاکره و تألیف ادامه یافت تا به دست ما رسید ؟ !

برخورد ما با این امانتها باید چگونه باشد ؟

آیا به بهانه تقیه ، حقائق را از اهلش هم کتمان کنیم ؟

آیا به تحریف معنوی آنها بپردازیم ؟

آیا وجود آن را در میراث گرانبهای شیعه انکار نماییم ؟

و یا اینکه با کمال استقامت در جایی که وظیفه ایجاب نماید در ترویج آن بکوشیم و در مواردی که تقیه اقتضا کند از نشر و انتشار آن جلوگیری نماییم .

آیا پاسداری از مرزهای عقیدتی و جلوگیری از سستی و ضعف در حبّ و بغض که اساس ایمان است وظیفه نیست ؟ !

آیا شناخت حقیقت متوقف بر دشمن شناسی نیست ؟ !

آیا تعلیم و تریبت فرزندان و نوجوانان با عقائد حقه و معارف اصیل - که بخشی از آن را برائت و آشنایی با رفتارهای ناپسند صحابه و خلفا تشکیل میدهد - بر همه لازم نیست ؟ !

ص : 264

آری ; الضرورات تقدّر بقدرها ، یعنی : در حکم ضروری بایستی به اندازه نیاز و اقتضای ضرورت اکتفا نمود .

آیت الله خویی ( رحمه الله ) میفرماید :

اگر مفسده ای که بر رعایت تقیه مترتب شود بیش از مفسده ترک تقیه باشد ، یا مصلحتی که در ترک تقیه است بیش از مصلحت تقیه کردن باشد ، مثل اینکه با تقیه کردن ، دین مضمحل و نابود ، و باطل غالب و ظاهر شود ، و جبت و طاغوت ترویج گردد ; در صورتی که اگر تقیه نمیکرد خود و یا جماعتی هم کشته میشدند . در این صورت بدون شک بایستی تقیه را ترک کند و خود را برای کشته شدن آماده نماید ; زیرا مفسده تقیه ( به مراتب ) از مفسده کشته شدن او عظیم تر و شدیدتر است . (1) نکته چهارم : خداوند در قرآن فرموده : ( واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا ) ، یعنی : و همگی به ریسمان الهی چنگ زنید ، و پراکنده نشوید .

ولی مضمون این آیه فقط نهی از تفرقه نیست ، بلکه اول دستور به تمسک به « حبل الله » است و پس از اینکه آنها گِرد حبل الله جمع شدند نبایستی پراکنده شوند ، و بنابر روایات مقصود از حبل الله هم امیرمؤمنان و فرزندان معصوم ( علیهم السلام ) آن حضرت میباشند . (2) .


1- تنقیح ، کتاب الطهاره 4 / 257 ، و مراجعه کنید به مطالبی که در نکته دوم گذشت .
2- علامه مجلسی ( قدس سره ) بابی منعقد فرموده است با این عنوان که اهل بیت ( علیهم السلام ) حبل الله المتین و عروة الوثقی میباشند . ( بحار الانوار 24 / 82 ) .

ص : 265

از امام باقر ( علیه السلام ) درباره همین آیه روایت شده است که فرمود :

« إن الله تبارک و تعالی علم أنهم سیفترقون بعد نبیهم ویختلفون ، فنهاهم الله عن التفرّق کما نهی من کان قبلهم ، فأمرهم أن یجتمعوا علی ولایة آل محمد ( علیهم السلام ) ولا یتفرّقوا » . (1) یعنی : خدا میدانست که آنها پس از پیامبر پراکنده شده و اختلاف خواهند نمود لذا آنها را - مانند امتهای گذشته - از تفرقه نهی کرده ، و به آنها دستور داد که بر ولایت آل محمد ( علیهم السلام ) اجتماع کنند و متفرّق نشوند .

بعضی گویند : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) درباره کسانی که به جنگ او آمده بودند فرموده : « اینها برادران ما بودند که به ما ستم نمودند » .

بر فرض تسلیم ، این روایت مانند آیاتی از قرآن است که بعضی از پیامبران ( علیهم السلام ) را از جهت اینکه با قوم خود از یک قبیله و عشیره اند برادر آنها معرفی کرده است ، (2) و اگر نه قرآن اهل ایمان را برادر یکدیگر میداند نه همه آنهایی که به ظاهر مسلمان هستند . (3) .


1- بحار الانوار 24 / 85 .
2- مراجعه شود به آیات ذیل : ( وَإِلَی عَاد أَخَاهُمْ هُوداً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 65 ، هود ( 11 ) آیه 50 ) . ( إِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 73 ، هود ( 11 ) آیه 61 ) . ( وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 85 ، هود ( 11 ) آیه 84 ) . ( وَاذْکُرْ أَخَا عَاد إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالاَْحْقَافِ ) . ( الأحقاف ( 46 ) آیه 21 ) . ( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ) . ( الشعراء ( 26 ) آیه 106 و همچنین آیات 124 ، 142 ، 161 در مورد حضرات هود و صالح و لوط ( علیهم السلام ) ) .
3- قال صاحب الجواهر ( قدس سره ) : معلوم أن الله تعالی عقد الإخوة بین المؤمنین بقوله تعالی : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ) [ الحجرات ( 49 ) : 10 ] دون غیرهم ، وکیف یتصور الأخوة بین المؤمن والمخالف ، بعد تواتر الروایات وتظافر الآیات ، فی وجوب معاداتهم ، والبراءة منهم . ( جواهر الکلام 22 / 62 - 63 ) .

ص : 266

لذا هنگامی که عمار ، ابوموسی اشعری را توبیخ کرد که چرا از بیعت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) خودداری کردی ، ابوموسی به او گفت : دست از سرزنش من بردار من برادر تو هستم ! عمار گفت : ولی من برادر تو نیستم . (1) در روایتی آمده است که : مردی از شامیان به امام سجاد ( علیه السلام ) گفت : تو علی بن الحسین هستی ؟ فرمود : آری . گفت : پدر تو ( علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ) بود که مؤمنین را به قتل میرساند ؟ ! اشک حضرت - از شنیدن این مطلب - سرازیر شد ، سپس اشک از چشم خویش پاک کرده ، فرمود : وای بر تو ! از کجا میگویی که پدر من مؤمنین را کشته است ؟ گفت : چون خود او گفته :

« اخواننا قد بغوا علینا ، فقاتلناهم علی بغیهم » .

یعنی : برادران ما به ما ستم نمودند ; لذا با آنها جنگیدیم .

حضرت فرمود : وای بر تو ! مگر قرآن نمیخوانی ؟ !

گفت : چرا ، فرمود : خدای تعالی میفرماید : ( وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً ) ، (2) ( وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً ) . (3) آیا این پیامبران برادر دینی آن قوم بودند یا برادر قبیله ای ؟

او پاسخ داد : نه هرگز برادر دینی نبودند ، فقط از این جهت که از یک قبیله بودند .


1- امالی شیخ طوسی ( قدس سره ) 181 - 182 .
2- هود ( 11 ) : 84 .
3- الأعراف ( 7 ) : 73 .

ص : 267

خدا آنها را برادر دانسته است .

حضرت فرمود : پس اینها هم از همین جهت برادر امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) محسوب میشدند ، نه اینکه برادر دینی یکدیگر باشند .

آن مرد گفت : مشکل مرا حل کردی خدا مشکلات شما را بر طرف نماید . (1) تذکر : پاسخ حضرت ، تأیید صدور روایت از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نیست ، ولی از این جهت که شاید انکار روایت - به جهت شیوع آن - تأثیری نداشت ; لذا حضرت پاسخی که برای شنونده قابل قبول باشد بیان فرمود .

شیخ مفید ( رحمه الله ) - درباره روایت گذشته که به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نسبت داده شده - میفرماید : این خبر از روایات شاذّه است ، نه متواتر است و نه راویان آثار بر صحت آن اتفاق دارند . بلکه در برابر آن روایتی مشهورتر که ناقلان آن بیشتر و سندهای آن روشن تر است از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نقل شده - که در جنگ بصره هنگامی که مردم آماده جنگ بودند - شخصی از آن حضرت پرسید : چرا ما با اینها میجنگیم و خونشان را مباح میدانیم ؟ ! آنها هم مثل ما شهادت ( به یگانگی خدا و رسالت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) میدهند ، و رو به قبله نماز میگزارند !

حضرت با صدای بلند این آیه را قرائت فرمود :

( وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ) . (2) هنگامی که آن مرد این آیه را شنید ، گفت : به خدای کعبه اینها کافرند . سپس غلاف شمشیرش را شکست و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید . (3) .


1- بحار الانوار 32 / 345 ، و مراجعه شود به صفحه 343 - 344 .
2- التوبة ( 9 ) : 12 .
3- الافصاح 125 .

ص : 268

نکته پنجم : آنچه در رفع اختلاف از اجتماع و ایجاد « اتحاد » اهمیت بسزایی دارد ، ریشه یا بی و شناخت عوامل اصلی « اختلاف » و راههای صحیح و مؤثر « اتحاد » است .

آیا شروع اختلاف از همان جا نبود که فرمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - مبتنی بر احضار قلم و کاغذ برای نوشتن سفارشی که مانع از گمراهی امت شود - مخالفت شد ؟ ! کنار بستر حضرت نزاع و درگیری شدّت گرفت ، و برخی با بی شرمی تمام گفتار زاده خطاب را تأیید میکردند که : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هذیان میگوید ! او را رها کنید !

چه کسانی بودند که با مخالفت کردن با آیات الهی و دستورات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - مبتنی بر پذیرفتن سرپرستی امامان معصوم ( علیهم السلام ) و اطاعت از آنها - باعث تفرقه و اختلاف امت شدند ، و وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را دستخوش هوی و هوس خویش قرار دادند ، و دستور خداوند به : ( وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا ) (1) را زیر پا گذاشتند ؟ !

حقیقت این است که تنها راه اتحاد ، اعتصام به حبل الله است که در آیه شریفه آمده و در روایات به تعابیر مختلف بدان تصریح شده ، و آن پذیرفتن رهبری و ولایت اهل بیت ( علیهم السلام ) است . (2) حضرت زهرا ( علیها السلام ) در خطبه فدکیه میفرماید : « وجعل امامتنا أماناً من الفرقة » (3) . یعنی : خدای تعالی امامت ما خاندان را سبب جلوگیری از اختلاف و تفرقه قرار داد .

در بسیاری از روایات و زیارات اهل بیت ( علیهم السلام ) آمده است : « وبکم تمّت النعمة ، .


1- آل عمران ( 3 ) : 103 .
2- مراجعه شود به بحار الانوار 24 / 82 .
3- بحار الانوار 29 / 223 .

ص : 269

واجتمعت الفرقة ، وائتلفت الکلمة » . (1) یعنی : به واسطه شما خاندان نعمت بر ما تمام شده ، و پراکندگی و اختلاف امت تبدیل به اجتماع گشته ، و همه ( یکدل و ) یک سخن شده و وحدت کلمه محقق شود .

اُبَیّ بن کعب - از بزرگان صحابه - در اوائل خلافت ابو بکر در ضمن احتجاج مفصلی علیه ابو بکر - در برابر جمعیت - گفت : به خدا سوگند ، شما به خویش واگذار نشده اید ، برای شما پرچم هدایت را افراشتند . . . اگر از او پیروی کنید تفرقه ، اختلاف ، خصومت و دشمنی ، و جنگ و خونریزی ، در بین شما نخواهد بود . . .

به خدا سوگند از این پس اختلاف خواهید نمود . (2) نکته ششم : فراموش نکنیم که در قضیه حکمین چه پیش آمد ، و اشتباه ابوموسی را تکرار نکنیم ! ما شعار دوستی با دیگران را سر داده و دست دوستی به طرف آنها دراز کرده ایم ولی آنها از پذیرفتن آن ابا دارند :

( هَاأَنْتُمْ أُولاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ ) . (3) آنها وحدت را مورد حمله قرار داده ، امری محال شمرده ، حرکتی منافقانه قلمداد نموده اند ، و آن را وحدت بین دین و دروغ نامیده اند ! و اظهار کرده اند که : شیعه از کفر درآمده و به نفاق داخل شده است .

.


1- کافی 1 / 445 ، کامل الزیارات 316 ، من لا یحضره الفقیه 2 / 615 ، تهذیب 6 / 99 ، البلد الأمین 302 ، عیون اخبار الرضا ( علیه السلام ) 2 / 276 ، مستدرک 10 / 423 ، بحار الانوار 22 / 537 و 56 / 194 و 99 / 16 ، 131 ، 154 ، 160 .
2- بحار الانوار 24 / 206 و 28 / 223 به نقل از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) .
3- آل عمران ( 3 ) : 119 .

ص : 270

آنها در نوشته هایشان به هر مناسبتی به شیعه طعن وارد کرده اند :

آنها را ابله ، جاهل ، اهل بدعت ، اهل دروغ ، تابع هوای نفس ، و گمراه ترین و شرورترین فرقه های اسلامی شمرده اند که چیزی از دین برای آنها باقی نمانده ، و ادعای اتفاق و اجماع بر کفرشان کرده اند .

شیعه را مانند یهود ، نصاری ، مجوس ، بت پرستان ، و کمونیستها معرفی کرده اند ، حتی اگر به گمان مسلمان بودن نماز بخواند و روزه بگیرد !

آنها بر این باورند که تکفیر شیعه واجب است ، و حتی کسی که شک در کفر آنها داشته باشد نیز کافر است !

و گویند : اگر رافضی بمیرد دست به بدن او نزنید با چوب او را برداشته و در قبر دفنش کنید .

ابن تیمیه تصریح میکند که جنگ با شیعه از جنگ با خوارج واجب تر ، و مال و عرض شیعه مباح است .

و به تعبیر ابن کثیر ریختن خون شیعه از ریختن شراب حلال تر است ! (1) نکته هفتم : از دیرباز گروهی برای نیل به اهداف شوم و شیطانی خویش شعار وحدت را بهانه قرار داده و مخالفان خود را « فتنه انگیز » و « تفرقه افکن » نامیده اند . گاهی به پیامبران الهی ( علیهم السلام ) نسبت اختلاف و برهم زدن نظم اجتماع میدادند ، و یا خطاب به امامان معصوم ( علیهم السلام ) و پیروان آنها میگفتند : « ترید أن تشقّ عصا المسلمین » (2) یعنی : شما میخواهی بین مسلمانان تفرقه بیندازی .

.


1- برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به اول مقدمه و کتاب شبهات تألیف فارس تبریزیان ، ترجمه محمد انصاری .
2- « شقّ العصا » : کنایه از بر هم زدن و متفرق کردن جماعت است ، لذا گروهی از لغویین آن را معنا کرده اند به : مخالفت کردن با جماعت مسلمین . ( تاج العروس 19 / 681 ) .

ص : 271

در این قسمت به برخی از آن موارد اشاره میشود :

1 . طبری مینویسد : کفار قریش به جناب ابوطالب ( علیه السلام ) میگفتند : برادرزاده شما بین ما تفرقه ایجاد کرد ، اتحاد ما را از بین برد ، و مردمی را که در پرستش بتها متحد بودند ، از یکپارچگی باز داشت ! (1) 2 . هنگامی که جناب ابوطالب ( علیه السلام ) نزد مشرکین رفت تا به آنها خبر دهد که موریانه صحیفه آنها را از بین برده ، خیال کردند برای تحویل دادن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آنها آمده است ; لذا به او گفتند :

قد آن لک أن تطیب نفسک عن قتل رجل فی قتله صلاحکم وجماعتکم وفی حیاته فرقتکم وفسادکم . (2) یعنی : زمان آن رسیده که راضی شوی به کشته شدن کسی که نابودی او به صلاح شما و باعث اتحاد و یکپارچگی شما و زنده ماندن او باعث تفرقه و اختلاف و فساد اجتماع شما است .

3 . در تفسیر آیه شریفه : ( إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ ) (3) آمده است : قریش پیش از جنگ بدر کنار خانه خدا رفته و به پرده های کعبه چنگ زدند و به این .


1- تاریخ طبری 2 / 67 در همین زمینه مراجعه کنید به : سیره ابن هشام 1 / 172 ، سیره ابن اسحاق 2 / 133 ، کامل ابن أثیر 2 / 65 ، شرح ابن ابی الحدید 14 / 55 ، البدایة و النهایه 3 / 63 .
2- سیره ابن اسحاق 2 / 143 ، حلیة الأبرار 1 / 101 - 102 ، بحار الانوار 19 / 20 ( حاشیه ) .
3- الأنفال ( 8 ) : 19 .

ص : 272

خیال که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جمعیت آنها را متفرق و پراکنده ساخته و با آنها قطع رحم نموده از خدا خواستند که بین آنها و حضرت حکم نماید و هر کس را که ستمکار است نابود نماید ، خدا هم آنها را نابود نمود ! (1) 4 . ابن عباس گوید : در سفر شام همراه عمر بودم به من گفت : از علی گِلِه دارم ، از او خواستم که با من به سفر بیاید ولی نپذیرفت ، او همیشه ( نسبت به من ) عصبانی و خشمگین است ، خیال میکنی علت ناراحتی او چیست ؟

ابن عباس گوید : پاسخ دادم : خودت بهتر میدانی . گفت : فکر میکنم به جهت این است که خلافت از دست او رفته .

گفتم : آری ، او بر این باور است که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میخواست او خلیفه شود .

عمر گفت : ابن عباس ! وقتی خدا نخواهد او به خلافت برسد ، خواسته پیامبر چه سودی دارد ؟ پیامبر اراده ای داشت و خدا اراده دیگری .

در روایت دیگر پاسخ عمر چنین گزارش شده است که : پیامبر در بیماری وفات تصمیم داشت او را برای خلافت معرفی کند ولی من از ترس اینکه فتنه ای پیش آید و دین اسلام از هم بپاشد نگذاشتم این کار عملی شود . حضرت هم متوجه منظور من شد و از دنبال کردن تصمیم خویش دست برداشت .

در خبری هم آمده است که عمر گفت : پیامبر درباره خلافت علی اشاره ای داشت ولی برای اتمام حجت و قطع عذر کافی نبود ، او انتظار فرصتی میکشید - و بنابر نسخه دیگر : گاهی درباره علی از جادّه حق خارج میشد ، یعنی - العیاذ بالله - در مدح و ثنای علی ( علیه السلام ) و لیاقت او برای خلافت زیاده روی و مبالغه میکرد - او تصمیم قطعی داشت که در بیماریِ وفات صریحاً او را برای خلافت معرفی و تعیین نماید ولی من به جهت دلسوزی و برای حفظ اسلام مانع شدم ، به خدای کعبه .


1- تفسیر اضواء البیان 2 / 51 .

ص : 273

سوگند که قریش در مورد او اتفاق نظر ندارند ، اگر او سر کار بیاید سرتاسر بلاد عرب علیه او شورش خواهند کرد . (1) 5 . ابن اثیر در شرح کلام عمر : إن بیعة ابی بکر کانت فلتة وقی الله شرها مینویسد : مراد از فلته امر ناگهانی است ، این بیعت هم جای آن داشت که باعث شرّ و فتنه شود ولی خدا حفظ کرد ! علت مبادرت به بیعت با او چیزی جز خوف پراکندگی و تفرقه نبود . (2) 6 . کسی به ابو بکر گفت : مگر خودت به من نمیگفتی : امارت و ریاست بر دو نفر را هم قبول نکن . چرا خودت خلافت را پذیرفتی ؟ ! پاسخ داد : چاره ای نداشتم خشیت علی اُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الفرقة .

یعنی : ترسیدم بین امت اسلام تفرقه ایجاد شود . (3) 7 . حضرت زهرا ( علیها السلام ) میفرماید : آیا اینها در بیعت و تعیین خلیفه پیش دستی کردند تا فتنه ای رخ ندهد ؟ ! بدانید که در فتنه افتادند و سقوط کردند ، و جهنم کافران را در بر گرفته و بر آنها احاطه خواهد کرد . (4) 8 - 9 . ابوسعید خدری میگوید : هنگامی که ابو بکر ( به خلافت رسید و ) بر منبر نشست ، نگاهی به جمعیت انداخت ، علی ( علیه السلام ) حاضر نبود ، سراغ او را گرفت ، گروهی از انصار رفتند و ( چنان که در روایات دیگر آمده به زور و اجبار ) او را آوردند ، .


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 21 ، 78 ، کشف الیقین 470 ، بحار الانوار 30 / 244 ، 554 - 555 و 29 / 639 و 31 / 74 و 38 / 156 .
2- النهایه 3 / 467 ، مستدرک سفینة البحار 1 / 391 .
3- سیره ابن هشام 4 / 1042 ، سیره حلبیه 3 / 484 .
4- مراجعه شود به مصادر خطبه فدکیه ، و شرح ابن ابی الحدید 16 / 251 .

ص : 274

ابو بکر گفت : پسر عمو و داماد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! میخواهی بین مسلمانان تفرقه بیندازی ؟ !

و درباره زبیر نیز همین قضیه تکرار شد . (1) 10 . ابن عبدربه اندلسی ( متوفی 328 ) در مورد هجوم دشمنان به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) روایت میکند که : فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : پسر خطاب ! آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ ! عمر پاسخ داد :

آری تا اینکه شما نیز آنچه امت پذیرفته اند ، بپذیرید . (2) 11 . عایشه بنت الشاطی - پس از یاری طلبیدن شبانه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به همراهی فاطمه ( علیها السلام ) - مینویسد : بامداد روز بعد سر و صدا اطراف خانه او بلند شده بود ، صدای عمر به گوش میرسید که قسم یاد میکرد بالاخره علی را وادار به بیعت با ابو بکر خواهد کرد تا فتنه ای پیش نیاید و وحدت کلمه مسلمین مبدّل به تفرقه و اختلاف نگردد . (3) 12 . عبدالفتاح عبدالمقصود در ضمن اشاره به اختلاف مردم درباره خلافت گوید : چرا عمر ، علی ( علیه السلام ) را هم مثل سعد بن عباده سزاوار کشتن نداند تا فتنه .


1- مراجعه شود به : سنن بیهقی 8 / 143 ، مستدرک حاکم 3 / 76 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 10 ، سیر اعلام النبلاء ( بخش خلفاء ) 25 ، السیرة النبویه ابن کثیر 4 / 495 ، جامع الأحادیث سیوطی 13 / 91 و 15 / 420 ، کنز العمال 5 / 613 .
2- العقد الفرید 4 / 242 ( چاپ دار الکتاب العربی ) ، تاریخ أبی الفداء 1 / 156 ، أعلام النساء کحاله 4 / 115 - 116 ، طرائف 239 .
3- موسوعة آل النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 614 .

ص : 275

ریشه کن شود و بین مردم تفرقه ایجاد نشود ؟ ! (1) 13 . عمر ابوالنصر مینویسد : عمر از فتنه میترسید ، او بیش از همه به اتحاد مسلمین توجه داشت لذا میخواست بنی هاشم را وادار کند که با ابو بکر بیعت کنند و به همین جهت تصمیم گرفت که به خانه فاطمه ( علیها السلام ) هجوم ببرد . (2) 14 . سران حکومت به منظور فریفتن عباس عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نزد او رفتند تا نظر او را به خودشان جلب کنند ، عمر گفت : ما نیازی نداشتیم که نزد شما آییم ولی دوست نداشتیم امری که مورد اتفاق مسلمانان است از ناحیه شما خدشه دار شود و برای شما یا مردم مشکلی پیش آید که نتوان آن را حل نمود . (3) 15 . عبدالله بن زبیر بنی هاشم را در دره ای قرار داد و هیزم جمع کرد تا آنها را بسوزاند ، این فعل شنیع برای مردم قابل تحمل نبود ، برادرش عروة بن زبیر عذر او را چنین بیان کرد که : هدف او از این کار حفظ وحدت کلمه بود ، او میخواست اختلافی بین مسلمانان ایجاد نشود و همه از او فرمان برداری کنند ، چنان که عمر هم همین برخورد را با بنی هاشم داشت و هنگامی که از بیعت ابو بکر تأخیر نمودند هیزم جمع آوری کرد تا خانه را بر آنها بسوزاند . (4) 16 . از جمعی از دانشمندان عامه پرسیدند : نظر شما درباره رفتار ابو بکر با علی ( علیه السلام ) چیست ؟ پاسخ دادند : این کار گناهی بود که موفق به انجام آن نشد ( تجرّی .


1- الامام علی ( علیه السلام ) 1 / 192 ، الغدیر 3 / 103 - 104 .
2- فاطمة بنت محمّد ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 118 .
3- کتاب سلیم 2 / 574 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 218 ، بحار الانوار 28 / 293 .
4- شرح ابن ابی الحدید 20 / 147 .

ص : 276

بر گناه بود ) . ولی گروهی از اهل مدینه گویند : چه اشکال دارد که مصلحت امت اقتضا کند کسی کشته شود ؟ ! اینکه ابو بکر میخواست علی را به قتل برساند از این جهت بود که او بین امت تفرقه ایجاد کرده و مردم را از بیعت ابو بکر باز میداشت ! (1) 17 . قاضی القضاة معتزلی - در مورد هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) - مینویسد : ما که این مطلب را قبول نداریم . بر فرض صحت این عیبی برای عمر محسوب نمیشود ، چون او حق داشت کسانی را که زیر بار بیعت نمیرفتند و اختلاف بین مسلمانان ایجاد میکردند تهدید کند . (2) 18 . در ضمن احتجاجی با عامه آمده است : شما از سران سقیفه دفاع میکنید که : داعی آنها برای هجوم به خانه فاطمه ( علیها السلام ) حفظ نظام اسلام بود . آنها برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه و برای اینکه مردم از اطاعت سرپیچی نکنند و به جماعت مسلمانان بپیوندند ، دست به این کار زدند . در پاسخ گوییم : . . . (3) 19 . ابن ابی الحدید نظر خویش را در این قضیه چنین اعلام کرده است که : صحیح آن است که فاطمه ( علیها السلام ) بر ابو بکر و عمر غضبناک بود و با همین خشم از دنیا رفت ، او خود وصیت کرد که آن دو بر او نماز نگزارند .

البته این مطلب نزد اصحاب ما از امور قابل بخشش است و خدا آنها را میآمرزد ، گرچه بهتر بود آن دو احترام فاطمه ( علیها السلام ) و خانه او را حفظ میکردند ولی آنها از تفرقه میترسیدند و میخواستند فتنه ای پیش نیاید ، از این رو آنچه در نظرشان به صلاح نزدیک تر بود انجام دادند .

.


1- بحار الانوار 28 / 306 ( حاشیه ) .
2- بحار الانوار 28 / 411 .
3- شرح ابن ابی الحدید 20 / 15 .

ص : 277

بر فرض که این کار خطا باشد گناه کبیره نیست ، گناه کوچکی است که باعث نمیشود ما از آن دو بیزار باشیم و دست از ولایتشان برداریم . (1) وجدان شما خواننده عزیز بهترین داور برای پذیرفتن و یا انکار این عذر است ، اگر خوف فتنه عذر صحیحی بود و مصلحت اسلام اقتضا میکرد که ابو بکر خلیفه باشد ، چرا امیرمؤمنان ( علیه السلام ) عذر آنها را نپذیرفت ؟ ! چرا همیشه زبان به شکوه و گلایه از آنها میگشود ، و بر آنها خشمگین و غضبناک بود ؟ !

20 . در صحیح بخاری و مسلم و . . . به نقل از عایشه آمده است :

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس . (2) یعنی : تا فاطمة [ ( علیها السلام ) ] زنده بود ، علی [ ( علیه السلام ) ] میان مردم احترامی داشت ، ولی پس از وفات او مردم با او مثل غریبه برخورد میکردند .

ابن حجر در شرح صحیح بخاری در توضیح این مطلب مینویسد :

مردم به احترام فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، علی [ ( علیه السلام ) ] را احترام میکردند ، ولی پس از وفات فاطمة [ ( علیها السلام ) ] دیدند هنوز او نزد ابو بکر حاضر نمیشود ، لذا دست از احترام او برداشتند لإرادة دخوله فیما دخل فیه الناس : تا او هم آنچه مردم پذیرفته اند ، بپذیرد ( و یکپارچگی مردم حفظ شود ) . (3) قرطبی دقیقاً همین مطلب را ذکر کرده و در آخر به صراحت گفته : ولایفرّق .


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 49 .
2- صحیح بخاری 5 / 82 ، صحیح مسلم 5 / 154 .
3- فتح الباری 7 / 378 .

ص : 278

جماعتهم : تا باعث تفرقه بین جمعیت مسلمین نگردد . (1) 21 . بلاذری مینویسد : سعد بن عباده زیر بار بیعت نرفت و از مدینه خارج شده ، راه شام را پیش گرفت ، عمر کسی را فرستد تا او را دعوت به بیعت کند و در صورت امتناع کارش را یکسره نماید ، فرستاده عمر نزد سعد آمد و او را دعوت به بیعت کرد ولی سعد نپذیرفت ، او گفت : تو بر خلاف نظر امت حاضر به بیعت نیستی ؟ ! سپس تیری به سویش افکنده ، او را از پای درآورد . (2) 22 . ابوداود و دیگران آورده اند :

کان حذیفة بالمدائن ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لأناس من أصحابه فی الغضب . .

فقال سلمان : . . أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ ! . . والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . (3) گرچه روایت فوق از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است ولی از آن پیداست که تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد حبّ و بغض بین مردم داشته لذا آنان نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در زمینه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی به شمار آورده اند .

.


1- المفهم شرح صحیح مسلم 3 / 569 .
2- بحار الانوار 28 / 367 .
3- سنن ابوداود 2 / 404 ، معجم کبیر طبرانی 6 / 259 - 260 ، تهذیب الکمال 2 / 487 ، و مراجعه شود به الأدب المفرد 59 . متن کامل این روایت با ترجمه اش در آخرین قسمت مقدمه خواهد آمد .

ص : 279

23 . ابن ابی الحدید گوید : عثمان برای ریشه کن کردن شرّ و فتنه و نا امید کردن عاملان تفرقه و اختلاف ، ابوذر را به ربذه تبعید کرد . برای امام رعایت این گونه مصالح رواست ! (1) 24 . ابوذر بر کارهای خلاف معاویه و عثمان اعتراض کرد ، با وضع فجیعی او را از شام به مدینه آوردند ، وقتی با عثمان روبرو شد عثمان با درشتی با او سخن میگفت ، و او را دشنام میداد ، او به اطرافیان خویش گفت : به نظر شما من با این پیر دروغگو چه کنم ؟

آیا او را بزنم و حبس کنم ، یا او را به قتل برسانم ; زیرا او باعث تفرقه بین مسلمانان شده است ، یا او را تبعید کنم ؟ !

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : من کلام مؤمن آل فرعون را برای تو بازگو میکنم . . . عثمان [ با بی شرمی ! ] گفت : خاک بر دهانت !

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : بر دهان خودت ! (2) 25 . معاویه در ضمن نامه ای به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نوشت : مبادا با ایجاد اختلاف و تفرقه بین امت ، سابقه خویش را بر باد دهی و اعمال گذشته ات را نابود کنی از خدا بترس ! (3) 26 . معاویه به عمرو بن عاص میگفت : بیا به جنگ کسی رویم که نافرمانی خدا .


1- شرح ابن ابی الحدید 8 / 261 .
2- مراجعه شود به : الفتوح احمد بن اعثم 375 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 56 و 8 / 259 ، الشافی 4 / 297 .
3- شرح ابن ابی الحدید 14 / 42 ، بحار الانوار 33 / 80 .

ص : 280

کرده ، بین مسلمانان تفرقه افکنده ، فتنه برپا نموده و . . . به جنگ با علی ! (1) 27 . دینوری مینویسد : عمرو بن عاص به معاویه گفت : مسلمانان تو را با علی برابر نمیدانند .

او پاسخ داد : ( ولی ) علی در کشتن عثمان به قاتلین کمک کرد ، فتنه و شر به پا نمود ، و بین مردم تفرقه ایجاد کرد . (2) 28 - 29 . خطیب دمشقی مینویسد : معاویه - قبل از جنگ صفین - برای شامیان خطبه ای خواند و گفت : ای اهل شام ! . . إن علیاً قتل خلیفتکم ، وفرّق جماعتکم یعنی : علی خلیفه شما را کشت ، و جماعت شما را پراکنده ساخت . . . اکنون من به خونخواهی عثمان با او میستیزم . . . آماده شوید تا با او بجنگیم ! (3) و همین مطلب را فرستاده معاویه در شهر حمص برای مردم بیان کرد . (4) 30 . زیاد بن ابیه پس از دستگیری حجر بن عدی و سیزده نفر از یارانش ، آنها را نزد معاویه فرستاد ، و به او نوشت :

إنهم خالفوا الجماعة فی لعن ابی تراب . یعنی : اینها با جماعت مردم مخالفت نموده و از لعن ابوتراب امتناع میکنند . (5) و به نقل طبری در نامه او آمده بود : خالفوا أمیرالمؤمنین ، وفارقوا جماعة .


1- شرح ابن ابی الحدید 2 / 64 ، بحار الانوار 32 / 373 .
2- الاخبار الطوال 158 .
3- تاریخ مدینة دمشق 59 / 136 .
4- فتوح ابن اعثم 2 / 523 .
5- تاریخ یعقوبی 2 / 230 .

ص : 281

المسلمین ! (1) یعنی : اینها با معاویه مخالفت نموده و از جماعت مسلمانان جدا شده اند .

و سرانجام حجر با عده ای از یارانش به همین بهانه به شهادت رسیدند .

31 . مروان در زمان فرمانداری مدینه کسی را نزد امام حسن ( علیه السلام ) فرستاد که : پدر تو همان است که بین مردم تفرقه افکنی نمود ، عثمان را کشت ، و علما و زهاد - یعنی خوارج نهروان - را نابود کرد . (2) 32 . در مشروعیت خلافت معاویه نوشته اند : گروهی از صحابه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که زمان او را درک کردند - دست از اطاعت او برنداشتند ، ولا فارقوا الجماعة ، (3) یعنی : از جماعت مردم فاصله نگرفتند ( و با آنها یک صدا شدند ) .

33 . یسیر انصاری در مورد تأیید خلافت یزید بن معاویه میگفت : لئن یجمع الله أمر أمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] أحبّ إلیّ من أن یفترق .

اگر خدا امت را متحد و یکپارچه قرار دهد بهتر از تفرقه است . (4) 34 . معاویه به والی مدینه نوشت که برای یزید بیعت بگیرد ، سیدالشهدا ( علیه السلام ) و عده ای امتناع ورزیدند ، معاویه در ضمن نامه ای به امام حسین ( علیه السلام ) نوشت :

اتق الله ، و لا تردنّ هذه الأمة فی فتنة ، وانظر لنفسک ودینک وأُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

.


1- تاریخ طبری 4 / 202 .
2- قاموس الرجال 10 / 38 به نقل از تذکرة الخواص ابن الجوزی .
3- الاستیعاب 3 / 1420 .
4- الاستیعاب 4 / 1584 ، أسد الغابه 5 / 126 .

ص : 282

یعنی : از خدا بترس ، و این امت را به آشوب نکش ، در اندیشه خیرخواهی برای خویشتن و دین خویش و امت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باش . (1) و بنابر بعضی از روایات نوشت : اتق شقّ [ شقّک ] عصا هذه الأُمة .

یعنی : از ایجاد اختلاف بین این امت پرهیز کن . (2) 35 . او در ضمن سخنرانی اش به مردم گفت : پس از پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] مسلمانان ابو بکر را انتخاب کردند ! و او هم هنگام مردن عمر را خلیفه کرد ، عمر امر را به شورای شش نفره واگذار نمود ، آنچه در نظر داشتند خیرخواهی مسلمین بود ، به همین جهت من هم - برای رفع تفرقه و اختلاف و کمک منصفانه به مردم - مصلحت را در بیعت یزید میبینم . (3) 36 . هنگامی که عبدالله بن زبیر به معاویه گفت : تو هم مثل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رفتار کن و کسی را برای خلافت تعیین نکن . (4) .


1- الامامة والسیاسه 1 / 154 ، الغدیر 10 / 252 .
2- رجال کشّی 48 ، بحار الانوار 44 / 212 ، عوالم 17 / 91 ، و مراجعه شود به احتجاج 297 ( چاپ اعلمی ، بیروت ) ، انساب الاشراف 3 / 153 و 5 / 120 .
3- الامامة والسیاسه 1 / 163 ، الغدیر 10 / 251 .
4- لازم به تذکر است که تعیین جانشین توسط خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای اهل انصاف مثل روز روشن است ، بنابر آنچه در کتب خاصه و عامه آمده از اولین روزی که حضرت نبوت و رسالت خویش را در جمع نزدیکان اعلام کرد ، همزمان جانشینی امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به صراحت بیان فرمود ، و این مطلب تا آخر عمر مبارک حضرت در غدیر و پس از آن ادامه داشت . برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به : المراجعات ، ترجمه آن : حق جو و حق شناس ، الغدیر ، شبهای پیشاور و سایر کتب کلامی .

ص : 283

او پاسخ داد : من از اختلاف و تفرقه میترسم ! (1) 37 . و باز یزید به ابن عباس نوشت : حسین به مکه رفته است . . .

تو او را از کوشش در تفرقه افکنی باز دار . (2) 38 . سربازان عمرو بن سعید به امام حسین ( علیه السلام ) گفتند :

یا حسین ! ألا تتقی الله . . تخرج من الجماعة ، وتفرّق بین هذه الأمة ؟ !

ای حسین ! از خدا نمیترسی از جماعت مسلمانان فاصله گرفته ای و بین این امت اختلاف و تفرقه ایجاد میکنی ؟ ! (3) 39 . عمرو بن حجاج لشکر کوفه را علیه امام حسین ( علیه السلام ) تحریک میکرد و میگفت : یا أهل الکوفة ! الزموا طاعتکم وجماعتکم . . ای کوفیان بر اطاعت خلیفه ثابت و با یکدیگر متحد شوید ( و از تفرقه و اختلاف بپرهیزید ) ، مبادا در کشتن کسانی که از دین خارج شده و با امام ( یعنی یزید ملعون ) مخالفت میکنند ، تردیدی به خود راه دهید ! (4) 40 . کثیر بن شهاب ، مردم کوفه را از یاری امام حسین ( علیه السلام ) باز میداشت و آنها را ترغیب میکرد که : متحد باشید ، از فتنه و تفرقه بپرهیزید . (5) .


1- کامل ابن اثیر 3 / 510 .
2- البدایة و النهایه 8 / 164 .
3- مثیر الأحزان ابن نما 28 ، البدایة والنهایه 8 / 179 ، تاریخ طبری 4 / 289 ، بحار الانوار 44 / 368 - 369 .
4- تاریخ طبری 4 / 331 ، کامل ابن اثیر 4 / 67 ، بحار الانوار 45 / 20 .
5- انساب الاشراف 3 / 178 .

ص : 284

41 . ابن زیاد - در پاسخ کسی به او اعتراض کرد - گفت : أمّا قتلی الحسین فإنه خرج علی إمام وأمة مجتمعة .

یعنی : دلیل من در کشتن امام حسین ( علیه السلام ) حضرت این بود که او خروج کرد بر امام و امتی که با یکدیگر متحد بودند ( و او باعث تفرقه آنها بود ) . (1) 42 . حجّاج هنگامی که میخواست فرمان کشتن سعید بن جبیر را صادر کند به او گفت : من کسی را میکشم که اتحاد مردم را بر هم میزند و دنبال تفرقه انگیزی است که خدا از آن نهی کرده است . (2) 43 . هشام به امام باقر ( علیه السلام ) گفت : همیشه از خاندان شما کسی پیدا میشود که بین مسلمانان اختلاف افکنده و مردم را به خویش دعوت کند . (3) 44 . حاکم مدینه - که از طرف منصور دوانیقی منصوب شده بود ، روز جمعه بر منبر رفته ، و پس از حمد و ثنای خدا - گفت : علی بن ابی طالب با تفرقه افکنی بین مسلمانان و جنگ با مؤمنان میخواست به خلافت برسد ! و کسانی را که لیاقت خلافت داشتند از آن باز داشت . (4) 45 . منصور دوانیقی به امام صادق ( علیه السلام ) گفت : تو حیا نمیکنی که با این ریش سفید و با وجود انتساب به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کلمات باطل بر زبان میرانی و بین مسلمانان تفرقه افکنی نموده میخواهی خون و خونریزی به پا کنی و بین مردم و حکومت فتنه انگیزی نمایی ؟ ! (5) .


1- الأخبار الطوال دینوری 284 .
2- الامامة و السیاسه 2 / 44 ( چاپ دیگر 2 / 63 ) .
3- کافی 1 / 471 ، مناقب 4 / 189 ، بحار الانوار 46 / 264 .
4- امالی شیخ طوسی ( قدس سره ) 50 ، بحار الانوار 47 / 165 .
5- مهج الدعوات 195 بحار الانوار 47 / 196 و 91 / 290 .

ص : 285

تألیفات مطاعن

تألیفات مطاعن (1) با تمام سعی و تلاشی که از زمان خلفا تاکنون بر کتمان ، منع از نقل و تدوین ، تحریف ، سوزاندن و نابود کردن روایات و کتب مطاعن شده است ولی در لابلای کتب عامه - اعم از حدیث ، تفسیر ، تاریخ ، لغت ، فقه ، کلام و . . . - مطالبی باقی مانده که از رفتارهای ناپسند خلفای جور و عده ای از صحابه پرده برمیدارد . (2) دانشمندان و نویسندگان شیعه - با تتبع و استقصای این موارد - بخش مطاعن کتب کلامی را به غنای خاص خویش رسانده اند .

آنچه در این باب اهمیت بسزائی دارد آن است که :

.


1- طعن علیه بالقول إذا عابه . یعنی جایی گفته میشود : بر او با کلامش طعنه زد که معایب کسی گفته شود . ( مجمع البحرین 3 / 49 ، لسان العرب 13 / 266 ) . مطاعن ، مثالب ، مخازی ، مساوی ، و . . . همه به معنای رفتارهای زشت و ناپسند ، معایب ، ننگها ، رسواییها ، کارهای ننگ آور است که باعث خراب شدن وجهه کسی شود .
2- ابن خلدون مینویسد : تاریخ کبیر طبری مطمئن ترین کتاب در مورد خلافت اسلامی است ، او از ذکر مطاعن و شبهه افکنی در بزرگان امت از نیکان و عدول آنها - اعم از صحابه و تابعین - بسیار دوری نموده است ، در کلمات مورخین اخبار و آثار بسیاری وجود دارد که مشتمل بر مطاعن و شبهاتی در مورد صحابه و تابعین است . اکثر این آثار از اهل اهواء ( یعنی فرقه های منحرف ! ) است . سزاوار نیست که کتابها را با نوشتن آن سیاه نمود ! ( تاریخ ابن خلدون 2 / ق 2 / 187 - 188 ) . چنان که ملاحظه میکنید این کلام هم بر تحریف تاریخ از ناحیه طبری دلالت دارد که او با سلیقه خویش آنچه را در مورد برخی از صحابه ناگوار میدیده حذف کرده ; و هم بر این نکته که روایات مطاعن در کلام مورخین بسیار است .

ص : 286

الف ) بسیاری از این مطاعن در کتب اهل تسنن هم آمده است .

ب ) موارد کثیری از آن - گذشته از آنکه حاکی از بیلیاقتی و عدم استحقاق آنها در امر خلافت است - بر لزوم تبرّی از آنها نیز دلالت دارد .

میتوان گفت : همه کسانی که در مورد سقیفه ، فدک ، (1) جنگ جمل ، صفین و مانند آن - از جریانات تاریخی پس از وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - تألیفی داشته اند ، ضمناً مطاعن خلفا و صحابه را نیز متذکر شده اند .

بسیاری از آثاری که در بحث امامت و خلافت نگاشته شده - گذشته از جنبه اعتقادی و کلامی - حاوی نکاتی حایز اهمیت در بحث مطاعن است . (2) گروهی از گردآورندگان تراجم و شرح حال صحابه و تابعین ، برخی از رفتارهای زشت و نکوهیده دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام ) را در مصنفات خویش به رشته تحریر درآورده اند .

.


1- که از جمله آنها میتوان به کتب ذیل اشاره نمود : کتاب فدک تألیف ابومحمد اطروش حسن بن علی . . . علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ( علیهم السلام ) . ( رجال نجاشی 57 ) . کتاب فدک تألیف ابوطالب عبیدالله بن ابی زید احمد بن یعقوب بن نصر انباری . ( رجال نجاشی 232 - 233 ) . کتاب فدک تألیف عبدالرحمن بن کثیر هاشمی . ( رجال نجاشی 234 - 235 ) . کتاب فدک تألیف مظفر بن محمد بن احمد ابوالجیش بلخی . ( رجال نجاشی 422 ) . کتاب فدک تألیف ابوالحسین یحیی بن زکریا نرماشیری . ( رجال نجاشی 442 - 443 ) .
2- برای نمونه مراجعه شود به شروح و حواشی تجرید الاعتقاد تألیف خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) .

ص : 287

و جمعی از شارحین زیارات و خطبه های معصومین ( علیهم السلام ) نیز مطالب ارزشمندی را در این زمینه ارائه داده اند . (1) گرچه هدف ما ذکر برخی از کتب مستقل در مطاعن و برائت است ولی - به جهت اطلاع و سهولت دستیابی به مطالب مورد نیاز مراجعه کنندگان - در ادامه به آثاری که در موضوعات دیگر نگاشته شده ولی مشتمل بر مطاعن و برائت است نیز اشاره ای خواهیم داشت .

برخی از کتب مستقل مطاعن

برخی از کتب مستقل مطاعن (2) 1 . آتش پاره - خطی ترجمه شعله جواله ، سوزاندن مصاحف توسط عثمان سید محمد عباس بن علی اکبر شوشتری ( متوفی 1306 ) (3) 2 . آیات البراءة - چاپی سید باقر محمدی قزوینی ( معاصر )


1- مانند شروح زیارت عاشورا و جامعه کبیره . و شرحهای خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) . و شروح برخی از خطبه های امیرمؤمنان ( علیه السلام ) مانند خطبة الوسیله ، خطبه طالوتیه ، خطبه شقشقیه و . . .
2- به جهت ارتباط برائت با مطاعن آثار و نوشته های « برائت » نیز ضمیمه گردید . کتاب هایی که در نام آن عبارتی حاکی از مطاعن یا برائت وجود داشته باشد ، یا بخش مهمی از آن ، یا مجلدات ویژه در بحث مطاعن داشته - مثل بحار الانوار و عوالم و . . . - در ضمن کتب مستقل ذکر شد .
3- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور هند 173 .

ص : 288

3 . الآیات النازلة فی ذم الجائرین علی أهل البیت ( علیهم السلام ) مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) اصفهانی غروی خواهر زاده علامه مجلسی و داماد او ( اوائل قرن دوازدهم ) (1) 4 . الاجتهاد فی مقابل النصّ = النصّ والاجتهاد - چاپی علامه سید عبدالحسین شرف الدین 5 . أجزاء فیها أحادیث ردیئة عبدالعزیز ابن بقال (2) 6 . الإحن والمحن محمد بن أحمد بن عبد الله بن قضاعة ( زنده در 352 ) (3) 7 . أحوال الصحابة مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (4) 8 . أحوال المخالفین لامیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - خطی شیخ حسین حارثی عاملی - پدر شیخ بهائی - ( متوفی 984 ) (5) 9 . احوال ناصبی - خطی علامه مجلسی (6) .


1- الذریعه 1 / 48 .
2- کتاب السنه خلال 511 .
3- معالم العلماء 132 ، مجلة تراثنا 59 / 189 - 188 .
4- الذریعه 1 / 305 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1073 .
6- معجم التراث الکلامی 1 / 200 .

ص : 289

10 . أخبار أبی بکر وعمر ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (1) 11 . أخبار السلف ابوعبدالله حبیش بن مبشر (2) 12 . الادعیاء و النسب الباطلة - عکسی ناشناس (3) 13 . الأربعین فی أحوال النصاب و المخالفین - چاپی فیض الله بن عبدالقاهر حسینی تفرشی غروی (4) 14 . الاستغاثة فی بدع الثلاثة - چاپی ابوالقاسم کوفی ( متوفی 352 ) 15 . اسرار آل محمد ( علیهم السلام ) ترجمه کتاب سلیم (5) اسماعیل انصاری زنجانی ( معاصر ) 16 . اسرار سقیفه - چاپی نویسنده محمدرضا مظفر ترجمه محمدجواد کرمانی ( معاصر ) 17 . الأسرار فیما کنی وعرف به الأشرار - چاپی شیخ عبدالامیر فاطمی نجفی ( معاصر ) .


1- رجال نجاشی 243 .
2- رجال نجاشی 146 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 582 .
4- معجم التراث الکلامی 1 / 209 ، 215 به نقل از الذریعة 1 / 424 و 11 / 52 .
5- کتاب سلیم ترجمه های فارسی دیگری نیز دارد .

ص : 290

18 . اسرار و آثار سقیفه بنی ساعده - چاپی حشمت الله قنبری همدانی ( معاصر ) 19 . أسنّة السنّة السنیّة لقطع ألسنة السنیّة علامه سید شهاب الدین مرعشی نجفی ( متوفی 1411 ) (1) 20 . أضواء علی السقیفة - چاپی علی الشخص ( معاصر ) 21 . أغلاط العامة - خطی ناشناس (2) 22 . اندرز به هواداران معاویه - چاپی ترجمه النصائح الکافیة فی مثالب معاویة عزیزالله عطاردی ( معاصر ) 23 . انساب النواصب - چاپی علی بن داود خادم استرآبادی ( متوفی 1076 ) (3) 24 . انساب النواصب - مخطوط علامه زواری سبزواری (4) 25 . ایضاح دفائن النواصب = الإیضاح - چاپی فضل بن شاذان ( متوفی 260 ) .


1- مجله تراثنا مؤسسه آل البیت 26 / 206 - 207 .
2- معجم التراث الکلامی 1 / 406 .
3- الذریعه 2 / 388 .
4- شرح إحقاق الحق 1 / 2 .

ص : 291

26 . ایضاح مخالفة السنة للکتاب ( لنصّ الکتاب ) و السنة - خطی علامه حلی ( متوفی 726 ) (1) 27 . البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (2) 28 . بحار الأنوار ، بخش مطاعن - چاپی علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) (3) 29 . البیاض الإبراهیمی - ( بخش ابو بکر چاپی و بقیه خطی ) گروهی از علمای قرن دوازدهم 30 . پند تاریخ - از سقیفه تا نینوا ( مجلدات 6 - 8 ) - چاپی موسی خسروی ( معاصر ) 31 . التبرّی من المخالفین - خطی ناشناس (4) 32 . تبیان ( بیان ) اصل ( أهل ) الضلالة فضل بن شاذان ( متوفی 260 ) (5) 33 . تحذیر المعاندین در حال معاویه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) (6) .


1- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 3011 .
2- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .
3- جلد 8 چاپ سنگی کمپانی ، و 28 تا 34 چاپ حروفی جدید .
4- معجم التراث الکلامی 2 / 153 .
5- معجم التراث الکلامی 2 / 157 به نقل از الذریعة 3 / 332 .
6- تذکره علمای امامیه پاکستان ، ترجمه دکتر محمد هاشم صفحه 177 .

ص : 292

34 . تحقیق التخلف من جیش أسامة = التخلف من جیش أسامة = جیش أسامة - خطی محمد بن حسن شیروانی ( متوفی 1099 ) (1) 35 . ترجمه خطبه شقشقیه - چاپی علی انصاری (2) 36 . ترجمه خطبه شقشقیه ناشناس (3) 37 . ترجمه ذخر العالمین فی شرح دعاء الصنمین ناشناس ، ترجمه از فارسی به عربی توسط بعضی از سادات همدان . (4) 38 . ترجمه نفحات اللاهوت سید امیر محمد بن ابی طالب حسینی استرآبادی (5) 39 . ترجمه نفحات اللاهوت میر ابوالمعالی استرآبادی (6) 40 . ترجمه نفحات اللاهوت سید امیر شمس الدین أسد الله صدر مرعشی تستری ( قرن دهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 2 / 201 ، 213 .
2- معجم التراث الکلامی 2 / 243 .
3- معجم التراث الکلامی 2 / 243 به نقل از الذریعة 4 / 99 .
4- الذریعه 4 / 102 .
5- الذریعه 4 / 143 .
6- الذریعه 26 / 204 .
7- الذریعه 26 / 206 .

ص : 293

41 . ترجمه و شرح خطبه شقشقیه - چاپی محمد باقر بن محمد کاظم رشاد زنجانی ( متوفی 1400 ) (1) 42 . تشیید المطاعن ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه دهلوی ( کتاب حاضر ) علامه سید محمدقلی موسوی هندی ( متوفی 1260 ) 43 . تشیید المطاعن ( مستدرکات ) علامه میرحامد حسین ( صاحب عبقات الأنوار متوفی 1306 ) (2) 44 . تعیین المخالفین - چاپی محقق کرکی ( متوفی 940 ) (3) 45 . تکسیر الصنمین ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سید جعفر معروف به ابوعلی خان حسینی موسوی بنارسی دهلوی ( معاصر سید محمد قلی کنتوری متوفی 1260 ) . (4) 46 . التعجب من أغلاط العامة - چاپی کراجکی ( متوفی 449 ) 47 . تفضیل بنی هاشم وموالیهم وذم بنی امیة واتباعهم ابوالعباس احمد بن عبیدالله ثقفی ( حمار العزیر ، متوفی 314 یا 319 ) (5) .


1- معجم التراث الکلامی 2 / 266 .
2- چنان که قبلا اشاره شد ایشان استدراکاتی بر کتاب والد معظم خویش - برخی تنظیم شده و برخی پراکنده - نوشته که به خط مبارک ایشان در مخطوطات آستان قدس رضوی ( علیه السلام ) به شماره های 27966 ، 27973 ، 27974 موجود است .
3- مراجعه شود به حیاة المحقق الکرکی جلد 5 .
4- الذریعة 4 / 406 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
5- الوافی بالوفیات 7 / 114 - 116 ، فهرست ابن الندیم 166 ، الذریعة 1 / 313 و 4 / 359 ، الاعلام زرکلی 1 / 166 .

ص : 294

48 . تنقیح مراتب التبرّی عنهم والتشیع [ والتشنیع ظ ] علیهم عماد طبری ( قرن هفتم ) (1) 49 . التولّی و التبرّی - خطی و فیه ذمّ و مطاعن لغاصبی الخلافة .

سید محمدباقر میرداماد ( متوفی 1041 ) (2) 50 . تولّی و تبرّی - چاپی خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) (3) 51 . تولّی و تبرّی - چاپی هیئت تحریریه در راه حق (4) 52 . تولّی و تبرّی - چاپی شیخ هادی بروجردی 53 . جانشینان محکوم - چاپی ترجمه و خلاصه کتاب الاستغاثة فی بدع الثلاثة عبدالجواد فلاطوری ( متوفی 1417 ) 54 . الحجج الشافیة الناصّة علی مساوی معاویة - عکسی (5) .


1- هدیة العارفین 1 / 282 ، ایضاح المکنون 1 / 331 .
2- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
3- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
4- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 2 / 4228 .

ص : 295

55 . حدیث الإفک - چاپی سید جعفر مرتضی عاملی ( معاصر ) 56 . الحدیقة الناضرة والحدقة الناظرة = عقد الدرر - خطی ناشناس (1) 57 . حقائق أم أباطیل ( ردّ علی حقائق عن أمیرالمؤمنین یزید ) - چاپی حبیب طاهر الشمری ( معاصر ) (2) 58 . حقائق النواصب غلامعلی أرشد ( معاصر ) (3) 59 . حقیقت دوستی - چاپی سید عبدالحسین موسوی ( معاصر ) 60 . حقیقة مذهب الحنفیة - چاپی نور حسین صابر جهنگ سیالوئی هندی (4) 61 . حکم قاتل أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قاضی احمد بن عبدالله ضمدی ( متوفی 1222 ) (5) 62 . الحمیراء سید اخترحسین نقوی هندی (6) .


1- الذریعة 6 / 389 و 15 / 289 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 127 .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 208 .
4- معجم التراث الکلامی 3 / 140 به نقل از الذریعة 7 / 50 .
5- معجم التراث الکلامی 3 / 142 به نقل از مؤلفات الزیدیة 1 / 432 .
6- معجم التراث الکلامی 3 / 154 به نقل از الذریعة 7 / 93 .

ص : 296

63 . خالدات فلان و فلان = کتاب المثالب ابوالفضل عباس بن هشام ناشری اسدی ( متوفی 219 یا 220 ) (1) 64 . خبر ( حدیث ) ماریة القبطیة - چاپی شیخ مفید ( متوفی 413 ) 65 . خبر وفاة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و شرح الفتن الواقعة بعد وفاته عبدالله بن عبدالله قزوینی (2) او ترجمه فارسی خطبه را ضمن تفسیر سوره روم ذکر کرده است . (3) 66 . خلافت ابو بکر در ترازوی نقد - چاپی سید علی حسینی میلانی ( معاصر ) ترجمه هیئت تحریریه مرکز حقائق اسلامی 67 . خلاف عمر بروایة أهل الحشو ابویحیی جرجانی (4) 68 . الخلفاء بین الکتاب و السنة = علی [ ( علیه السلام ) ] والحاکمون - چاپی محمد صادقی ( معاصر ) .


1- رجال نجاشی 280 ، الذریعه 7 / 135 - 136 و 19 / 73 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 173 .
3- الذریعة 7 / 205 و پاورقی 195 . این خطبه طولانی را برادر علامه حلی در کتاب العُدد القویه 198 - 200 نیز روایت کرده است ، همچنین رجوع شود به بحار الانوار 29 / 558 - 567 .
4- رجال نجاشی 454 .

ص : 297

69 . خلفا در پیشگاه عدالت - چاپی ترجمه کتاب الرسول الأعظم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مع خلفائه نعمت الله ادیب شیرازی ( معاصر ) 70 . دراسة فی تبلیغ آیات البراءة - چاپی سید هاشم موسوی ( معاصر ) (1) 71 . الدرة البیضاء فی اثبات حق الزهراء ( علیها السلام ) آل محمد بن اصغر حسین نقوی امروهی ( متوفی 1325 ) (2) 72 . دفاع الوسواس الخناس فی حدیث المیراث و فدک و القرطاس - چاپی باقر بن مرتضی نائطی مدراسی (3) 73 . دفتر أحمد بن إسماعیل موصلی (4) 74 . الدمعة الساکبة فی المصیبة الراتبة ، والمناقب الثاقبة ، والمثالب العائبة محمد باقر بن عبدالکریم دهدشتی بهبهانی نجفی ( متوفی 1285 ) (5) 75 . دو بال برای پرواز - چاپی سید ابومحمد ( معاصر ) 76 . ذخر العالمین (6) فی شرح دعاء الصنمین فارسی .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 257 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 267 به نقل از موسوعة مؤلفی الامامیة 1 / 102 .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 308 .
4- کتاب السنه خلال 503 .
5- الذریعه 8 / 264 . مراجعه شود به الدمعة الساکبه جلد سوم چاپ مؤسسه اعلمی بیروت 1409 .
6- بعضاً به صورت غلط ( العاملین ) ثبت شده است .

ص : 298

مولی محمد مهدی قزوینی در سال 1116 از تألیف آن فارغ شده . (1) 77 . ذخیرة العقبی فی مثالب أعداء الزهراء ( علیها السلام ) خاتم المحدّثین حاج شیخ عباس قمی ( متوفی 1359 ) (2) 78 . الذخیرة فی المحشر [ یوم المحشر ] فی بیان [ فساد ] نسب عمر = ذخیرة یوم الحشر فی فساد نسب عمر و بعض أشیاعه الذین هم شرّ البشر - خطی شیخ سلیمان بن عبدالله ماحوزی ( متوفی 1211 ) (3) 79 . ذکر فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (4) 80 . ذم الاقتداء بالسلف ناشناس (5) .


1- الذریعه 10 / 9 - 10 و 13 / 256 - 257 . فهرست آن را در بیست باب قرار داده : 1 . فی أحوال النبی ( صلی الله علیه وآله ) 2 . فی الصلاة علیه 3 . فی الدعاء علی أعدائه 4 . فی القرآن وتألیفه وجمعه وفیما جری بعد وفات النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] 5 . فی أحوال الصدیقة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] 6 . فی الإمامه 7 . فی بعض أحوال الأئمة [ ( علیهم السلام ) ] 8 . فی أحوال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] 9 . فی أحوال بعض الصحابة والتابعین 10 . فی أبی بکر 11 . فی عمر 12 . فی عثمان 13 . فی المنافقین 14 . فی بعض الأشقیاء 15 . فی الآیات النازلة فیهم 16 . فی بعض الأحادیث المشکلة 17 . فی بعض الأحکام الشرعیة 18 . فی معانی بعض الألفاظ والکلمات المتداولة 19 . فی بعض الحکایات 20 . فی النوادر المتفرقة .
2- محدث قمی ( قدس سره ) این کتاب را از کتب ناتمام خویش شمرده است . ( فوائد رضویه 222 ) .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 19 / 194 ، عکسی شماره 19 / 713 ، الذریعه 10 / 18 ، هدیة العارفین 1 / 405 ، مقدمه کتاب الأربعین 12 .
4- رجال نجاشی 240 - 241 .
5- الذریعه 24 / 251 .

ص : 299

81 . ذمّ المعاندین للحق والتبری منهم - خطی ناشناس در اوائل دولت صفویه تألیف شده ، نظیر کتاب نفحات اللاهوت است . به خط شیخ شرف الدین مازندرانی حدود سنه 1055 استنساخ شده . (1) 82 . رساله تولی و تبری - چاپی شیخ جواد کربلایی ( معاصر ) 83 . رسالة فی احکام النواصب الغواصب - فارسی علامه مجلسی (2) 84 . رسالة فی تکفیر المنافقین مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (3) 85 . رسالة فی تکفیر غیر الإمامی مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (4) 86 . رسالة فی کفر الخوارج والنواصب محقق وحید بهبهانی ( متوفی 1205 ) (5) 87 . رسالة فی کفر المنافق الناصب من جمیع طبقات المسلمین مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (6) .


1- الذریعه 10 / 42 - 43 ، مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 20 / 4051 .
2- کشف الحجب والأستار 232 .
3- الذریعه 11 / 155 .
4- الذریعه 11 / 155 .
5- الذریعه 18 / 103 .
6- الذریعه 18 / 103 .

ص : 300

88 . الرسالة اللعنیة - خطی محقق کرکی ( متوفی 940 ) غیر از کتاب دیگر او نفحات اللاهوت است . (1) 89 . الرسول الأعظم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مع خلفائه - چاپی مهدی قرشی ( معاصر ) 90 . رشح الولاء فی شرح الدعاء ( دعای صنمی قریش ) - چاپی شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر بن اسعد اصفهانی ( قرن هفتم ) (2) 91 . زندگی نامه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و ابو بکر - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 92 . السبعة من السلف - چاپی سید مرتضی حسینی فیروزآبادی ( متوفی 1410 ) 93 . السرائر احمد بن ابراهیم بن ابی رافع بن عبید بن عازب ( برادر براء بن عازب ) انصاری (3) 94 . السقیفة - چاپی محمد رضا المظفر ( متوفی 1383 ) 95 . السقیفة أُمّ الفتن - چاپی جواد خلیلی ( معاصر ) 96 . السقیفة انقلاب أبیض - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 452 .
2- الذریعه 11 / 236 و 13 / 256 .
3- رجال النجاشی 84 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 79 .

ص : 301

97 . السقیفة والخلافة - چاپی عبدالفتاح عبدالمقصود ( معاصر ) 98 . السقیفة وفدک - چاپی ابو بکر جوهری ( جمع آوری محمد هادی امینی ) 99 . سقیفه - چاپی بررسی نحوه شکل گیری حکومت پس از رحلت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نویسنده مرتضی عسکری ( معاصر ) ترجمه مهدی دشتی ( معاصر ) 100 . سقیفه - چاپی پژوهش پیرامون جناحهای فکری سیاسی پس از رحلت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اصغر منتظر القائم ( معاصر ) 101 . سقیفه - چاپی ابوالقاسم بن محمدتقی دانش آشتیانی ( معاصر ) (1) 102 . سقیفه - چاپی نویسنده محمد رضا مظفر ، ترجمه سید حسین بن مهدی حسینی ( معاصر ) (2) 103 . سقیفه بنی ساعده - چاپی ناشناس (3) 104 . سقیفه در قرائتی نوین - چاپی مجید حسن زاده دلگشا ( معاصر ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 539 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 540 .
3- معجم التراث الکلامی 3 / 541 .

ص : 302

105 . سقیفه سخیفه یا بطلان اجماع و شوری - چاپی عباس راسخی نجفی ( معاصر ) 106 . سلاح الحازم لدفع الظالم ردّ تطهیر الجنان واللسان از ابن حجر در مطاعن معاویه شیخ باقر همدانی ( متوفی 1333 ) (1) 107 . السهم الثاقب فی ردّ ما لفّقه الناصب = الشهاب الثاقب فی الردّ علی ما لفّقه العاقب (2) ( ارجوزه ) - چاپی محمدباقر بن ابی القاسم طباطبائی ( ولادت 1273 ) 108 . سیاست معاویه و یزید سید منظور حسین ( متوفی 1980 میلادی ) (3) 109 . سیاه ترین هفته تاریخ - چاپی علی محدث بندرریگی ( معاصر ) 110 . سی باب در مطاعن خلفا - مخطوط مؤلف ناشناس (4) 111 . سیرالاولین یعنی تاریخ امویین میرزا احمد علی ( متوفی 1390 ) (5) .


1- أعیان الشیعة 3 / 537 .
2- مراد از ناصب و عاقب محمود شکری آلوسی مفسّر است ، آلوسی پس از آن نیز کتاب صبّ العذاب علی من سبّ الاصحاب را در ردّ کتاب فوق نوشته است .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 360 .
4- در غدیر دوم صفحه 55 گفته از مخطوطات آستان قدس است به شماره 17404 .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 23 .

ص : 303

112 . سیف الشیعة فی شنائع أعداء الأئمة سید خلف بن عبدالمطلب موسوی مشعشعی حویزی ( متوفی 1074 ) (1) 113 . سیف الشیعة فی کیفیة خلافة المتقدمین وإثبات إمامة أمیر المؤمنین والأئمة ( علیهم السلام ) بالأدلة المقبولة عند العامة مولی علی اصغر بن علی اکبر بروجردی ( مولود 1231 ) (2) 114 . شاخه طوبی - عکسی محدث خبیر حاج میرزا حسین نوری ( متوفی 1320 ) (3) 115 . الشجرة الخبیثة - چاپی ( در ضمن الرسائل الاعتقادیة ) محمد اسماعیل مازندرانی خاجوئی ( متوفی 1173 ) (4) 116 . شرح خطبه شقشقیه میرزا ابوالمعالی کلباسی ( متوفی 1315 ) (5) 117 . شرح خطبه شقشقیه = تفسیر الخطبة الشقشقیه - چاپی سید مرتضی علم الهدی ( متوفی 436 ) (6) 118 . شرح خطبه شقشقیه = حدائق الحقائق - خطی سید علاءالدین گلستانه ( متوفی 1110 ) (7) .


1- الذریعه 12 / 287 .
2- الذریعه 12 / 287 .
3- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 3306 و 4372 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 14 .
5- الذریعه 13 / 214 .
6- الذریعه 13 / 214 و مراجعه شود به 4 / 348 .
7- الذریعه 13 / 214 .

ص : 304

119 . شرح خطبه شقشقیه تاج العلماء سید علی محمد نقوی لکنهوی ( متوفی 1312 ) (1) 120 . شرح خطبه شقشقیه - چاپی سید محمد عباس موسوی لکهنوی شوشتری ( متوفی 1306 ) (2) 121 . شرح خطبه شقشقیه = التوضیحات الحقیقیة سید علی اکبر ابن سلطان العلماء نقوی لکنهوی ( متوفی 1326 ) (3) 122 . شرح خطبه شقشقیه شیخ هادی بنانی (4) یا بستانی (5) 123 . شرح خطبه شقشقیه بعض المتأخرین (6) 124 . شرح خطبه شقشقیه = الحقائق الحلبیة سید محمدعلی بن عدنان موسوی غریفی ( متوفی 1388 ) (7) 125 . شرح خطبه شقشقیه - چاپی سید کاظم رشتی ( متوفی 1259 ) (8) .


1- الذریعه 13 / 214 .
2- الذریعه 13 / 214 .
3- الذریعه 13 / 214 و مراجعه شود به 4 / 499 .
4- الذریعه 13 / 214 .
5- معجم التراث الکلامی 3 / 198 .
6- الذریعه 13 / 214 .
7- معجم التراث الکلامی 3 / 129 .
8- معجم التراث الکلامی 3 / 197 .

ص : 305

126 . شرح خطبه شقشقیه = الشذرات العلویة - چاپی ابوذر محمدعلی غفاری (1) 127 . شرح خطبه شقشقیه ابراهیم گیلانی (2) 128 . شرح خطبه شقشقیه سید جعفر بن صادق (3) 129 . شرح خطبه شقشقیه - خطی سید شریف الدین حسینی ( قرن یازدهم ) (4) 130 . شرح خطبه شقشقیه سید علی بن حسین موسوی غریفی خطیب ( متوفی 1396 ) (5) 131 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ناشناس (6) 132 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ناشناس ( قرن دوازدهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 15 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 65 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
5- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
6- معجم التراث الکلامی 4 / 66 خطی ملک تهران .
7- معجم التراث الکلامی 4 / 67 خطی مجلس شورا تهران .

ص : 306

133 . شرح خطبه شقشقیه - خطی سید محمدتقی کشمیری (1) 134 . شرح خطبه شقشقیه - خطی محمدرضا حکیمی ( متوفی 1412 ) (2) 135 . شرح [ خطبه ] الشقشقیة سید حسین صدر (3) 136 . شرح خطبه شقشقیه = کشف السحاب ملا حبیب الله کاشانی ( 1340 ) (4) 137 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ، عربی مولانا امداد علی لکنهوی ( قرن سیزدهم ) (5) 138 . شرح دعاء صَنَمَی قریش فارسی مولی علی عراقی ( تألیف سنة 878 ) (6) 139 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی = الحجّة عیسی خان اردبیلی از علمای زمان صفویه ( قرن یازدهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 67 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 67 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 75 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 506 .
5- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 403 .
6- الذریعه 13 / 256 - 257 .
7- الذریعه 13 / 256 - 257 ، شرح إحقاق الحق 1 / 6 ، 337 ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة الله گلپایگانی 3 / 76 .

ص : 307

140 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی یوسف بن حسین بن محمد نصیر طوسی اندرودی ( قرن هشتم ) (1) 141 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی شرحی بسیار مبسوط از مؤلفی ناشناس (2) 142 . شرح دعاء صنمی قریش شرحی از مؤلفی ناشناس که نزد قزوینی ( صاحب ذخر العالمین ) بوده ، صاحب الذریعة فرموده : شاید ضیاء الخافقین باشد - که خواهد آمد - . (3) 143 . شرح دعاء صنمی قریش میرزا محمد علی مدرس چهاردهی رشتی نجفی ( متوفی 1334 ) (4) 144 . شرح دعاء صنمی قریش ملا حبیب الله شریف کاشانی ( متوفی 1340 ) (5) 145 . شعله جواله ( سوزاندن مصاحف توسط عثمان ) سید محمد عباس بن علی اکبر شوشتری ( متوفی 1306 ) (6) 146 . الشعلة الظفریة لإحراق الشوکة العمریة مربوط به باب دهم تحفه - چاپی سید محمد قلی کنتوری ( متوفی 1260 ) (7) .


1- الذریعه 13 / 256 - 257 ، کشف الحجب والأستار 334 - 335 .
2- الذریعه 13 / 256 - 257 .
3- الذریعه 13 / 256 - 257 .
4- الذریعه 13 / 256 - 257 .
5- مقدمة کتاب الدرة الفاخره از کاشانی 340 .
6- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور هند 173 .
7- الشوکة العمریة را رشیدالدین خان در ردّ " البارقة الضیغمیة " در تحلیل متعتین ، تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نوشت ، و الشعلة الظفریة ردّی است بر آن . الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .

ص : 308

147 . شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور - چاپی حاج میرزا ابوالفضل طهرانی 148 . الشهاب الثاقب فی معنی الناصب - چاپی شیخ یوسف بحرانی ( متوفی 1186 ) 149 . شناسایی هفت تن در صدر اسلام - چاپی ترجمه السبعة من السلف عباس راسخی نجفی ( معاصر ) 150 . الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة = ضربت حیدری مربوط به باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (1) 151 . ضعائن فی صدور قوم ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (2) 152 . ضیاء الخافقین فی شرح دعاء الصنمین کتاب رشح الولاء را ناشناسی - از تلامیذ فاضل قزوینی ( متوفی 1096 ) - برای شاه سلطان حسین صفوی ترجمه کرده است . (3) .


1- پس از آنکه سید محمدقلی " الشعلة الظفریه " را در ردّ " الشوکة العمریة " نوشت ، خود سید محمد نیز ردّیّه دیگری به نام " الضربة الحیدریة " نوشت . الذریعة 14 / 198 و 15 / 99 .
2- رجال نجاشی 240 - 241 .
3- الذریعه 15 / 123 ، شرح إحقاق الحق 1 / 6 ، 337 .

ص : 309

153 . طعن الرماح = الفوائد الحیدریة ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (1) 154 . ظلمات الهاویة فی مثالب معاویة - چاپی محدث خبیر حاج میرزا حسین نوری ( متوفی 1320 ) (2) 155 . ظلمة المنافقین - خطی اسماعیل بن محمد کرمانشاهی ( قرن سیزدهم ) (3) 156 . عجالة الجواب فی الردّ علی شیعة معاویة الکلاب ( مطاعن معاویه ) صالح ( صلاح ) بن حسین اخفش صنعانی ( متوفی 1143 ) (4) 157 . عدم شرکة الشیخین فی جنازة رسول الثقلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نذیرعلی انصاری ( ولادت 1906 میلادی ) (5) 158 . العذاب المؤبد فی مطاعن أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) سید مرتضی حسینی فیروزآبادی ( متوفی 1410 ) (6) 159 . العقود السبعة = هفت بند بر روش عقود المدایح مولی حسن کاشی آملی معاصر علامه حلی (7) .


1- الذریعة 15 / 172 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 18 و صفحه : 165 شماره : 273 .
2- الذریعه 15 / 202 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1555 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 214 .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 379 .
6- النصب والنواصب 589 .
7- الذریعه 2 / 391 .

ص : 310

مؤلف ناشناس (1) 160 . علی هامش السقیفة - چاپی محمدجواد الغبان ( معاصر ) (2) 161 . علی هامش السقیفة - چاپی محمدرضا مظفر ( متوفی 1383 ) (3) 162 . علی ومعاویة - چاپی نویسنده ایرلنغ لیدون بیترسن ( معاصر ) ترجمه عبدالجبار ناجی 163 . عمدة المقال فی کفر أهل الضلال - چاپی شیخ حسن بن علی کرکی ( قرن دهم ) (4) 164 . عمر بن الخطاب ( بدعتهای عمر ) سید مجتبی حسن کامونپوری ( متوفی 1974 میلادی ) (5) 165 . العوالم = عوالم العلوم والمعارف والأحوال ، بخش مطاعن - خطی شیخ عبدالله بحرانی ( شاگرد علامه مجلسی ) (6) .


1- الذریعه 15 / 303 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 274 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 274 .
4- تذکر : کتاب به دست صاحب الذریعة نرسیده ، و ایشان تصور کرده در ردّ صوفیه است ، رجوع شود به الذریعة 15 / 341 .
5- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 452 .
6- آقا بزرگ فرموده : جزء اول از کتاب سیزدهم آن را دیده ام در مطاعن اولی است از ابواب کفر و نفاق او تا آخر قبایح او و مرگش . ( الذریعه 15 / 356 ) .

ص : 311

166 . عین العبرة فی غبن العترة - چاپی آیاتی در مذمت صحابه و خلفا به نقل روایات و اقوال عامه سید احمد آل طاووس ( متوفی 677 ) 167 . الغدیر ج 6 - 11 - چاپی علامه امینی ( متوفی 1392 ) 168 . غدیر دوم - چاپی مؤلف ناشناس ، بی تاریخ 169 . غوغای سقیفه - چاپی محمد مقیمی (1) 170 . الفاضح کراجکی ( متوفی 449 ) (2) 171 . فائدة فی إبطال خلافة الرجل الأول - خطی ناشناس (3) 172 . فرحة الزهراء ( علیها السلام ) - چاپی ابوعلی اصفهانی 173 . فرحة الزهراء ( علیها السلام ) - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل ابوعلی اصفهانی 174 . فرحة المؤمنین فی مثالب أعداء أمیر المؤمنین وأحوالهم وأنسابهم - چاپی تألیف بعضی از معاصرین صاحب کشف الحجب (4) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 345 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 364 به نقل از الذریعة 16 / 96 ، بحار 82 / 264 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 365 .
4- الذریعه 16 / 160 ، کشف الحجب والأستار 399 - 400 .

ص : 312

175 . الفصل الحاکم فی النزاع و التخاصم فیما بین بنی أمیة وبنی هاشم محمد بن عقیل بن عبدالله علوی ( متوفی 1350 ) (1) 176 . فعلت فلا تلم = قد فعلت فلا تلم = کتاب المثالب ابو الجیش مظفر بن محمد بلخی خراسانی ( متوفی 367 ) (2) 177 . قالوا فی أئمتنا و قالوا فی أئمتهم محمدرضی رضوی کشمیری (3) 178 . قصیدة فی المناقب و المثالب ردّاً علی بعض النواصب سید محمد مهدی طباطبائی بحر العلوم ( متوفی 1212 ) (4) 179 . قصیدة فی ترجمة الخطبة الشقشقیة = منظومة فی شرح الخطبة الشقشقیة = ترجمه و نظم و نثر خطبه شقشقیه - مخطوط سید محمد تقی بن امیر محمد مؤمن حسینی ( متوفی 1270 ) (5) 180 . الکامل البهائی فی السقیفة - چاپی عماد طبری ( قرن هفتم ) فارسی 181 . کامل البهائی فی السقیفة - چاپی ترجمه عربی کتاب قبل تعریب و تحقیق محمد شعاع فاخر ( معاصر ) .


1- الذریعة 16 / 227 .
2- فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 251 ، معالم العلماء ابن شهر آشوب 159 ، الذریعه 7 / 163 و 16 / 277 و 19 / 73 - 74 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 435 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 449 به نقل از الذریعة 17 / 125 .
5- معجم التراث الکلامی 2 / 243 به نقل از الذریعة 17 / 124 و 23 / 114 .

ص : 313

182 . کتاب أبی عوانة (1) 183 . کتاب الاستفادة فی الطعون علی الأوائل عبدالله بن عبدالرحمن زبیری (2) 184 . کتاب الحسین بن الحسن الأشقر الفزاری الکوفی (3) 185 . کتاب السقیفة عمر بن شبّة (4) 186 . کتاب السقیفة محمد بن هارون أبی عیسی وراق (5) 187 . کتاب السقیفة ابومخنف لوط بن یحیی ازدی ( متوفی 158 ) (6) 188 . کتاب السقیفة ابواسحاق ابراهیم بن محمّد بن سعید ثقفی ( متوفی 283 ) (7) 189 . کتاب السقیفة ابوالصالح سلیل بن أحمد بن عیسی ( اوائل قرن چهارم ) (8) .


1- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
2- رجال نجاشی 220 .
3- تهذیب التهذیب 2 / 291 - 392 .
4- الطرائف 239 .
5- رجال نجاشی 372 ، الانتصار خیاط 22 ، المغنی قاضی عبدالجبار 20 / ق 1 / 336 .
6- المراجعات 266 ( تعلیقه 71 ) ، رجال نجاشی 320 .
7- رجال نجاشی 17 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 5 الذریعه 12 / 206 .
8- الذریعه 12 / 206 . و 16 / 36 - 37 .

ص : 314

190 . کتاب السقیفة وبیعة أبی بکر ابوعبدالله محمّد بن عمر واقدی ( متوفی 207 ) (1) 191 . کتاب سلیم - چاپی سلیم بن قیس هلالی ( متوفی 76 ) 192 . کتاب سیرة أبی بکر محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (2) 193 . کتاب سیرة عثمان محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (3) 194 . کتاب سیرة عمر محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (4) 195 . کتاب سیرة معاویة محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (5) 196 . کتاب علی بن اسماعیل بدنجی (6) 197 . کتاب عیسی بن مهران (7) .


1- الذریعه 12 / 206 .
2- رجال نجاشی 350 - 352 .
3- رجال نجاشی 350 - 352 .
4- رجال نجاشی 350 - 352 .
5- رجال نجاشی 350 - 352 .
6- کتاب السنّه خلال 507 .
7- تاریخ بغداد 11 / 168 ، میزان الاعتدال 3 / 324 - 325 ، لسان المیزان 4 / 406 ، الأنساب سمعانی 5 / 285 ، تاریخ الإسلام ذهبی 20 / 147 - 148 . بل قال ابن الأثیر : له مصنّفات فی تکفیر الصحابة . ( اللباب فی تهذیب الأنساب 3 / 208 ) .

ص : 315

198 . کتاب فیه ما ینکر فی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مؤلف ناشناس (1) 199 . کتاب المثالب حسین بن سعید اهوازی و برادرش حسن بن سعید اهوازی (2) 200 . کتاب المثالب ابوجعفر احمد بن حسین بن سعید اهوازی معروف به دَنَدان (3) 201 . کتاب المثالب ابوعبدالله احمد بن محمد بن حمید عدوی ، معروف به جهمی (4) 202 . کتاب المثالب محمد بن سلمه (5) 203 . کتاب المثالب احمد بن محمد بن حسین بن حسن بن دُوَل قمی ( متوفی 350 ) (6) .


1- کتاب السنّه خلال 511 .
2- گر چه کتاب به نام حسین شهرت یافته ولی در سی کتابی که حسین تألیف نموده برادش حسن نیز با او مشارکت نموده است . ( رجال نجاشی 58 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 112 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، مقدّمه کتاب المؤمن حسین بن سعید 10 ) .
3- رجال نجاشی 78 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 65 ، معالم العلماء 76 ، الذریعه 19 / 73 .
4- فهرست ابن الندیم 124 ، الوافی بالوفیات 7 / 253 الذریعه 19 / 73 - 74 ، اعیان الشیعه 3 / 104 .
5- رجال نجاشی 333 .
6- رجال نجاشی 90 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، اعیان الشیعه 3 / 103 - 104 .

ص : 316

204 . کتاب المثالب ابواحمد حسن بن محمد بن یحیی . . . ابن السجاد ( علیه السلام ) معروف به ابن اخی طاهر ( متوفی 358 ) (1) 205 . کتاب المثالب ابوالعباس عبیدالله بن احمد بن نهیک نخعی ( متوفی 310 ) (2) 206 . کتاب المثالب ابوالحسن علی بن حسن بن علی بن فضال فطحی (3) 207 . کتاب المثالب ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی اهوازی وکیل ائمه ( علیهم السلام ) و راوی از امام رضا و امام جواد و امام هادی ( علیهم السلام ) (4) 208 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن اورمة (5) قمی (6) 209 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن بندار بن عاصم ذهلی قمی (7) .


1- رجال نجاشی 64 ، الذریعه 19 / 73 74 ، اعیان الشیعه 5 / 283 .
2- رجال نجاشی 232 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
3- رجال نجاشی 258 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 157 ، معالم العلماء 100 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
4- رجال نجاشی 253 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 152 ، معالم العلماء 98 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
5- خ . ل : اوربمة .
6- رجال نجاشی 333 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
7- رجال نجاشی 340 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 216 ، 223 ، معالم العلماء 136 .

ص : 317

210 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ ، صفار قمی ( متوفی 290 ) (1) 211 . کتاب المثالب ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب نسابه ( متوفی 205 ) (2) 212 . کتاب المثالب یونس بن عبدالرحمان ، ثقه ای که امام رضا ( علیه السلام ) فرمود به او رجوع شود . (3) 213 . کتاب المثالب عیدالله بن صالح ازدی (4) 214 . کتاب المثالب ابوعبیده معمر بن مثنی تیمی بصری نحوی (5) 215 . کتاب المثالب حسن - حرانی - ابن محمد موسی . . . ابن حسن بن علی بن ابی طالب ( علیهم السلام ) (6) 216 . کتاب المثالب عیسی بن موسی اشعری از اصحاب امام عسکری ( علیه السلام ) (7) .


1- رجال نجاشی 354 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، بصائر الدرجات 12 .
2- فهرست ابن الندیم 108 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
3- رجال نجاشی 447 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
4- معالم العلماء 112 .
5- فهرست ابن الندیم 59 ، تهذیب التهذیب ابن حجر 10 / 221 - 222 .
6- اعیان الشیعه 5 / 282 .
7- مستدرکات اعیان الشیعه 2 / 246 .

ص : 318

217 . کتاب محنة النابتة یصف فیه مذهب أهل الحشو وفضائحهم ، ابویحیی جرجانی (1) 218 . کسر الأصنام فی البلد الحرام - چاپی احمد عبد محمد 219 . کشف الأکاذیب ( جهالات عمر و مفاسد شوری ) - خطی شیخ ذبیح الله بن محمد علی محلاتی ( متوفی 1405 ) (2) 220 . کشف البنیان ( زندگی عثمان و ماجراهای او با صحابه ) - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (3) 221 . کشف حقیقت ( شرح حال پیشوایان اهل سنت ) - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (4) 222 . کشف الظلمات - چاپی بحث فدک و . . .

ناشناس (5) .


1- رجال نجاشی 454 .
2- در کتاب السیوف البارقة 508 و کشف التهمة 107 آن را از کتب غیر چاپی خود ذکر نموده ، همچنین مراجعه شود به اختران تابناک 4 از مؤلف ( رحمه الله ) .
3- در کتاب کشف التهمة 107 آن را از کتب چاپی خود ذکر نموده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
4- در کتاب کشف التهمة 105 آن را از کتب چاپی خود ذکر نموده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
5- معجم التراث الکلامی 4 / 507 الذریعة 18 / 41 .

ص : 319

223 . کشف الغاشیة = زندگانی عایشه - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) 224 . الکشف فیما یتعلق بالسقیفة احمد بن ابراهیم بن ابی رافع صیمری ( قرن پنجم ) (1) 225 . کشف الهاویة ( زندگی و جنایات معاویه و عمرو بن عاص ) - خطی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (2) 226 . الکلمة التامة فی تراجم أحوال أکابر العامة شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (3) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 509 به نقل از الذریعة 18 / 52 .
2- در کتاب کشف التهمة 107 آن را از کتب چاپ نشده خود شمرده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
3- جلد اول در اولی 64 طعن جلد دوم در دومی 115 طعن ، همراه با یک تذییل و یک خاتمه . جلد سوم در سومی 49 طعن ، همراه با یک خاتمه در شرح بقیه سیره او . جلد چهارم در مطاعن آن زن ( عایشه ) 19 طعن همراه با قضیه جنگ جمل سپس مجروحین از روات صحاح را به ترتیب حروف الفبا نام برده است . جلد پنجم درباره ائمه اربعه و جمعی از بزرگان و علمای عامه و قضات آنها . الذریعه 18 / 122 و در 10 / 116 به عنوان رجال شیخ ذبیح الله از آن یاد نموده است . لازم به تذکر است که بنابر آنچه خود مؤلف اظهار نموده : جلد سوم در منحرفین از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و جلد چهارم در هویت ائمه و اعلام عامه است . شاید نظر ایشان در تقسیم بندی مطالب کتاب تغییر کرده ، و جلد سوم سابق را تحت عنوان کتاب کشف البنیان ، و جلد چهارم سابق را به اسم کشف الغاویة به طبع رسانده ، و احتمالا جلد چهارم در طرح جدید نیز همان کتاب کشف حقیقت است که به طبع رسیده است . رجوع شود به کتاب کشف التهمة 107 ، اختران تابناک 4 ، مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .

ص : 320

227 . کنز المطاعن سید برکت علی گوشه نشین ( ولادت 1883 میلادی ) (1) 228 . مؤتمر السقیفة - چاپی دراسة موضوعیة لأخطر حادث فی تاریخ الاسلام باقر شریف قرشی 229 . ماجرای بیعت - چاپی علی رضا حسینی 230 . ماجرای سقیفه - چاپی نویسنده محمد رضا مظفر ترجمه سید غلامرضا سعیدی ( 1409 ) (2) 231 . ما روته العامة من مناقب أهل البیت ومثالب أعدائهم = المناقب والمثالب = فضائل أهل البیت ومناقبهم ومثالب أعدائهم ومطاعنهم - چاپی مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) اصفهانی غروی ، خواهر زاده علامه مجلسی و داماد او ( اوائل قرن دوازدهم ) (3) .


1- تذکره علمای امامیه پاکستان 60 .
2- معجم التراث الکلامی 5 / 8
3- الذریعه 16 / 257 و 22 / 335 .

ص : 321

232 . ما کان بین علی ( علیه السلام ) وعثمان من الکلام ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (1) 233 . ما نزل فی أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) من القرآن = ما نزل من القرآن فی أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) مؤلف ناشناس یا ابن الحجّام (2) 234 . ماهیت معاویه میرزا احمد علی ( متوفی 1390 ) (3) 235 . مثالب الأدعیاء ابوعبدالله حسین بن محمد حلوانی (4) 236 . مثالب بنی أمیة ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب کلبی نسابه ( متوفی 205 ) (5) .


1- رجال نجاشی 240 - 241 .
2- معالم العلماء 179 ، امل الآمل 2 / 364 ، الذریعه 19 / 28 . ابن شهرآشوب آن را از کتب مجهول المؤلف شمرده ، ولی سید اعجازحسین در کشف الحجب والأستار 457 گفته : کتاب از ابی عبدالله محمد بن عباس بن علی بن مهیار معروف به ابن الحجّام است . ابن شهر آشوب در المناقب 2 / 305 و 3 / 28 ، و علامه مجلسی در بحار الانوار 31 / 630 و 35 / 60 - به واسطه ابن شهر آشوب - از آن نقل نموده اند .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 23 .
4- معالم العلماء 77 ، الذریعه 19 / 74 - 75 .
5- رجال نجاشی 435 ، الذریعه 19 / 74 - 75 .

ص : 322

237 . مثالب الخلفاء مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (1) 238 . مثالب الرجلین والمرأتین سید احمد بن علی عقیقی رجالی . . . ابن السجاد ( علیه السلام ) ( متوفی بعداز 280 ) (2) 239 . مثالب الشیخین ابومحمد عبدالرحمان بن یوسف بن سعید بن خراش مروزی بغدادی ، معروف به حافظ ابن خراش ( متوفی 283 ) (3) 240 . مثالب الصحابة ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب کلبی نسابه ( متوفی 205 ) (4) 241 . مثالب الصحابة = مثالب فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عبدالرحمن بن صالح (5) 242 . مثالب العباسیة مؤلف ناشناس (6) .


1- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره های 2 / 548 و 2 / 851 .
2- رجال نجاشی 81 - 84 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 68 ، الذریعه 19 / 75 ، اعیان الشیعه 3 / 48 .
3- الذریعه 19 / 75 ، کامل ابن عدی 4 / 321 - 322 ، سؤالات حمزة دارقطنی 241 .
4- قال فی الذریعة 19 / 75 : ینقل عنه فی انساب النواصب المؤلف 1076 ، ویظهر منه وجود النسخة عنده . و من الغریب انه نسبه إلی الشافعیة مع أن النجاشی قال : کان یختص بمذهبنا .
5- میزان الاعتدال 2 / 569 ، تهذیب الکمال 17 / 181 - 182 ، سؤالات الآجری لأبی داود 1 / 24 ، 30 و 2 / 302 .
6- الذریعه 19 / 75 .

ص : 323

243 . مثالب معاویة ابوالعباس احمد بن عبیدالله ثقفی ( حمار العزیر ، متوفی 314 یا 319 ) (1) 244 . مثالب النواصب اسحاق بن حسن بن محمد بغدادی از تلامیذ شیخ مفید ( قرن پنجم ) . (2) 245 . مثالب النواصب = منهاج الهدایة ومعراج الدرایة = الصوالب والقواصب علامه محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی ( متوفی 588 ) (3) 246 . مثالب النواصب = کتاب النقض = بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض - چاپی شیخ عبدالجلیل قزوینی ( تألیف حدود سنه 560 ) (4) 247 . مجمع الفضائل لأرباب القبائح فی مطاعن أهل الجرائم = جمع الفضائل لأرباب القبائح مولی محمد کاظم بن محمد شفیع هزار جریبی حائری ( تألیف سنه 1204 ) (5) .


1- فهرست ابن الندیم 166 ، لسان المیزان 1 / 219 - 220 ، الوافی بالوفیات 7 / 116 ، الذریعه 19 / 75 .
2- لسان المیزان 1 / 360 ، اعیان الشیعة 3 / 269 ، مستدرک الذریعة محقق طباطبائی .
3- معالم العلماء 154 ، الوافی بالوفیات 4 / 119 ، الذریعه 19 / 75 ، نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره های 68 و 616 . محتمل است که مقصود از کتاب مسالب الغواصب فی مثالب النواصب - که در بحار الانوار 82 / 264 آمده - و مطالب الغواصب فی مثالب النواصب - که در اعیان الشیعه 10 / 332 از کتب مجهول المؤلف شمرده شده - نیز کتاب فوق باشد .
4- الذریعه 3 / 130 و 19 / 75 ، سنه 1331 با تحقیق محدث ارموی به طبع رسیده .
5- الذریعه 20 / 39 و 26 / 255 .

ص : 324

248 . محاکمات الخلفاء وأتباعهم - چاپی دکتر جواد جعفر خلیلی 249 . محبة آل الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و ذکر إحن أعدائهم = صحبة آل الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و ذکر أحوال أعدائهم محمد بن أحمد بن عبد الله بن قضاعة ( زنده در 352 ) (1) احتمال دارد این همان کتاب الإحن والمحن باشد .

250 . مخازی بنی أمیة شیخ ضیاءالدین خالصی ( متوفی 1370 ) (2) 251 . مصائب النواصب = مثالب النواصب ، ردّ نواقض الروافض میرزا مخدوم شریفی ناصبی - چاپی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (3) 252 . مصائب النواصب - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل میرزا محمّدعلی مدرسی رشتی چهاردهی نجفی ( متوفی 1334 ) 253 . مصباح الانوار - خطی در امامت و مطاعن اولی و دومی ناشناس (4) .


1- معالم العلماء 132 ، مجلة تراثنا 59 / 189 - 188 .
2- مستدرکات اعیان الشیعه 1 / 60 .
3- الذریعه 19 / 76 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 8 - 127 نسخه خطی دانشگاه اصفهان و تهران .

ص : 325

254 . المطاعن احمد بن سلیمان حسنی یمنی ( متوفی 566 ) (1) 255 . المطاعن = مطاعن الثلاثة شیخ عبدالنبی کاظمی ( صاحب تکملة نقد الرجال متوفی 1256 ) (2) 256 . المطاعن البکریة والمثالب العمریة من طریق العثمانیة علامه سید هاشم بحرانی ( متوفی 1107 ) (3) 257 . مطاعن الثلاثة - خطی ناشناس (4) 258 . مطاعن خلفای ثلاثه سید محمد امروهی ( متوفی 1396 ) (5) 259 . مطاعن سید قطب فی أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] - چاپی ربیع بن هادی عمیر المدخلی 260 . مطاعن عثمان و خلفاء - خطی ناشناس (6) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 139 به نقل از مؤلفات الزیدیة 3 / 28 .
2- الذریعه 21 / 138 .
3- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 2 / 1799 ، غایة المرام 1 / 12 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 140 نسخه خطی ملک تهران .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 270 .
6- معجم التراث الکلامی 5 / 140 نسخه خطی ملک تهران .

ص : 326

261 . المطاعن فی تشنیع علماء الجمهور بعضهم علی بعض علامه سید ابومحمد حسن صدر الدین ( متوفی 1354 ) (1) 262 . مظلومی گمشده در سقیفه - چاپی علی لباف 263 . مظلومی گمشده در سقیفه - چاپی سید محمدرضا پاک نژاد ( متوفی 1402 ) 264 . معائب النواصب و دفائن الکواذب = العذاب الواصب علی الجاحد الناصب ، ردّ نواقض الروافض میرزا مخدوم شریفی ناصبی - خطی شیخ ابوعلی رجالی ( متوفی 1216 ) (2) 265 . معتمد الشیعة حسین علی خان ( متوفی بعد از 1240 ) (3) 266 . معنی الناصب فاضل مقداد ( متوفی 826 ) (4) 267 . مقتل عمر سید حسین مجتهد کرکی ( متوفی 1001 ) (5) .


1- الذریعه 21 / 138 .
2- الذریعة 15 / 240 .
3- الذریعه 21 / 213 ، کشف الحجب والأستار 534 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 209 به نقل از الذریعة 21 / 285 .
5- الذریعة 22 / 34 .

ص : 327

268 . مقتل عمر شیخ زین الدین علی بن مظاهر حلی (1) 269 . مقتل عمر و عثمان - عکسی ناشناس (2) 270 . ملاعین الثلاثة - خطی محمدباقر بیرجندی ( متوفی 1352 ) (3) 271 . مناقب قطب شاهی امیر معزّالدین محمد بن محمد ظهیرالدین حسینی اردستانی ( قرن یازدهم ) (4) 272 . المناقب والمثالب = کتاب فی مناقب أهل البیت ومثالب أعدائهم شیخ حسن بن حسین بن عبدالعالی کرکی ( قرن دهم ) (5) .


1- الذریعة 22 / 34 .
2- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1527 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 241 .
4- در سال 1058 کتاب را به نام سلطان عبدالله قطب شاه در یک مقدمه و یک باب با دوازده فصل و یک خاتمه نگاشته . . . فصل ششم : در مطاعن خلفا . فصل هفتم : در مطاعن خلیفه اول . فصل هشتم : در مطاعن خلیفه دوم . فصل نهم : در مطاعن خلیفه سوم . فصل دهم : در مثالب معاویه و بنی امیه . ( فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة الله گلپایگانی 1 / 170 - 171 ) .
5- الذریعه 15 / 341 ، أعیان الشیعه 5 / 186 .

ص : 328

273 . منتخب کنز العمال انتخاب احادیث داله بر امامت و . . . مطاعن از کنز العمال محمد عنایت احمدخان کشمیری ( 1235 ) (1) 274 . من حیاة الخلیفة عمر بن خطاب - چاپی عبدالرحمن احمد البکری 275 . منهج الفلاح مولی محمد حسین نوری ( اوائل قرن دوازدهم ) (2) 276 . میراث ربوده : تحلیل بر رویداد سقیفه - چاپی مصطفی دلشاد تهرانی (3) 277 . میزان الحق = الردّ علی العامة و إبطال خلافة المتقدمین علی علی ( علیه السلام ) حسین بن غلام علی الیزدی ( متوفی 1297 ) (4) 278 . نزهة السامع = محبوبی مؤلف ناشناس (5) 279 . النزاع و التخاصم فیما بین بنی أمیة وبنی هاشم - چاپی احمد مقریزی ( متوفی 845 ) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 286 .
2- الذریعه 23 / 196 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 340 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 341 به نقل از الذریعة 23 / 309 و 10 / 211 .
5- الذریعه 16 / 36 - 37 و 24 / 118 .

ص : 329

280 . نسب عمر بن الخطاب علامه سید هاشم بحرانی ( متوفی 1107 ) (1) 281 . نسیم عیش در شرح دعای صنمی قریش میر سید علی بن مرتضی موسوی دزفولی ( اوائل قرن دوازدهم ) (2) 282 . النصائح الکافیة فی مثالب معاویة - چاپی محمد بن عقیل بن عبدالله علوی ( متوفی 1350 ) (3) 283 . النصب والنواصب - چاپی محسن المعلم 284 . نظریات الخلیفة عثمان بن عفان - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 285 . نظریات الخلیفتین - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 286 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین - چاپی علامه سید محمدقلی موسوی هندی ( متوفی 1260 ) 287 . نفحات اللاهوت فی لعن الجبت والطاغوت = اللمع (4) - چاپی محقق کرکی ( متوفی 940 ) (5) .


1- الذریعه 15 / 289 و 24 / 141 ، 157 ، کشف الحجب والأستار 462 .
2- الذریعه 13 / 256 - 257 و 24 / 141 ، 156 .
3- الذریعه 24 / 170 .
4- الذریعه 18 / 342 .
5- الذریعه 24 / 250 .

ص : 330

288 . نفحات اللاهوت فی لعن الجبت والطاغوت - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل 289 . نفحات اللاهوت ترجمه محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی (1) 290 . نفحات اللاهوت ترجمه سید شمس الدین اسدالله صدر مرعشی تستری (2) 291 . نقش عایشه در تاریخ اسلام - چاپی مرتضی عسکری ترجمه عطاء محمد سردارنیا 292 . نقض دعامة الخلاف فی کفر عامّة أهل الخلاف سید حسین موسوی مجتهد کرکی ( متوفی 1001 ) (3) 293 . نور الهدایة ملا محمد رفیع بن علی رضا نوری ( اوائل قرن سیزدهم ) (4) 294 . الوجیزة فی الاصول ردّ باب هفتم و دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سبحان علی خان ( متوفی بعد از 1260 ) (5) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 401 .
2- معجم التراث الکلامی 5 / 401 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 410 به نقل از الذریعة 24 / 287 .
4- الذریعه 24 / 385 ، کشف الحجب والأستار 592 .
5- کشف الحجب والاستار : 599 ، الذریعة 25 / 49 .

ص : 331

295 . وفات عایشه میرزا یوسف حسین ( متوفی 1408 ) (1) 296 . وفات عثمان میرزا یوسف حسین ( متوفی 1408 ) (2) 297 . هدایة المنصفین فی الرد علی المخالفین سید محمد طاهر بن میرزا مهدی قزوینی ( متوفی 1329 ، برادر زاده صاحب ضوابط الصول ) .

فرزندش گفته : نظیر کتاب نفحات اللاهوت است . (3) 298 . هذه خرافاتنا أم خرافاتکم ؟ - چاپی سید محمد الرضی الرضوی (4) . . . و غیره .

برخی از کتب غیر مستقل در مطاعن

گرچه تألیفاتی که ضمناً - به مناسبتهای مختلف کلامی ، حدیثی ، تاریخی و . . . - به بحث مطاعن پرداخته بسیار زیاد است و استقصای آن مشکل ولی ذکر برخی از کتابهای مهم در این زمینه خالی از لطف نیست .

1 . اثبات الهداة - چاپی شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) (5) .


1- تذکره علمای امامیه پاکستان 393 .
2- تذکره علمای امامیه پاکستان 393 .
3- الذریعه 25 / 196 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 482 .
5- اثبات الهداة 2 / 323 - 399 باب 10 ما یلحق بالنص علی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، وهو ما دلّ علی عدم استحقاق المتقدّمین علیه للخلافة . . .

ص : 332

2 . إحقاق الحق - چاپی شهید قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) (1) 3 . إلزام النواصب - چاپی شیخ مفلح ابن صلاح بحرانی ( قرن نهم ) 4 . أنموذجة ألف برهان فی بطلان خلافة الثلاثة - چاپی محمدرضا تفرشی (2) 5 . بدیع الدلالة فی بطلان خلافة الثلاثة - خطی محمدرضا تهرانی (3) 6 . تجرید الاعتقاد - چاپی خواجه نصیر طوسی ( متوفی 672 ) تذکر : همه شروح و حواشی تجرید نیز متعرض ( بحث مطاعن ) و ( حکم مخالفین ) شده اند ، به جهت اجتناب از تطویل از ذکر آن خودداری شد .

7 . تشبیه أقوال أهل الخلاف بالشبهات المشهورة عن ابلیس - عکسی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (4) 8 . تفضیح المخالف الناصب فی امامة علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) - خطی محمد بن محمود طبسی (5) .


1- احقاق الحق 217 - 313 ( چاپ سنگی ) .
2- معجم التراث الکلامی 1 / 515 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 2 / 2030 ، عکسی شماره 2 / 2186 .
4- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1741 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 3769 ، عکسی شماره 4147 .

ص : 333

9 . تقریب المعارف - چاپی ابوالصلاح حلبی ( متوفی 447 ) 10 . تلخیص الشافی شیخ طوسی ( متوفی 460 ) 11 . جوابات المسائل الصاغانیات شیخ مفید ( متوفی 413 ) (1) 12 . حجة النواصب - خطی محمدتقی بن میر رضا حسینی قزوینی ( متوفی 1333 ) (2) 13 . سلاسل الحدید فی تقیید ابن أبی الحدید - چاپی شیخ یوسف بحرانی ( متوفی 1186 ) 14 . الشافی فی الإمامة - چاپی سید مرتضی علم الهدی ( متوفی 436 ) 15 . شرح الأخبار - چاپی قاضی نعمان ( متوفی 363 ) (3) 16 . الشهاب الثاقب فی تخطئة الیزیدی الناصب - خطی زین الدین علی بن حسن بن شدقم الحسینی ( متوفی 1033 ) (4) .


1- مرحوم آغا بزرگ درباره این کتاب مینویسد : ذکر المطاعن فی طی الفصول . ( الذریعه 5 / 225 و 21 / 138 ) نگارنده گوید : در آنچه فعلا چاپ شده شواذّ اقوال ابوحنیفه را در صفحات 112 - 148 جمع آوری فرموده است .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 81 .
3- خاتمه مستدرک محدث نوری ( قدس سره ) 1 / 160 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 121 .

ص : 334

17 . الصراط المستقیم - چاپی علی بن یونس بیاضی عاملی ( متوفی 877 ) 18 . ظلم تاریخ ( علل انحراف خلافت ) - چاپی محمدعلی طهرانی خلیلی (1) 19 . ضیاء العالمین مولی ابوالحسن بن محمد طاهر فتونی نباطی عاملی اصفهانی غروی ( قرن دوازدهم ) از اجداد مادری صاحب جواهر (2) 20 . عماد الإسلام فی علم الکلام سید دلدار علی نصیرآبادی هندی نقوی رضوی ( متوفی 1235 ) (3) 21 . کتاب الإمامة ابوالحسین أحمد بن یحیی بغدادی ( ابن الرواندی متوفی 298 ) (4) 22 . کتاب . . . والمغازی ، والوفاة ، والسقیفة ، والردّة ابوعبد الله أبان بن عثمان الأحمر بصری کوفی ( متوفی بعد 140 ) (5) 23 . کتاب المعرفة ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی ( متوفی 283 ) (6) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 202 .
2- الذریعه 15 / 124 .
3- الذریعه 15 / 330 .
4- الانتصار ، خیاط 33 ( چاپ مصر ) ، المغنی قاضی عبدالجبار 20 / ق 1 / 336 .
5- فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 18 ، الذریعه 19 / 47 .
6- رجال نجاشی 17 ، الذریعه 21 / 243 ، مقدمه الغارات 1 / 2 .

ص : 335

24 . کشف العوار فی تفسیر آیة الغار - خطی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (1) 25 . کتاب یوحنا مردی از اهل کتاب که مستبصر شده (2) 26 . لوامع السقیفة والدار والجمل وصفّین والنهروان شیخ الرئیس عبید الله بن عبدالله سعد آبادی ( یا سدآبادی ) (3) 27 . لوامع السقیفة والدار والجمل وصفّین شیخ الرئیس ابوعبدالله الحسین بن محمّد حلوانی (4) 28 . مجمع النورین - چاپی شیخ ابوالحسن مرندی ( تالیف 1328 ) 29 . مصباح المصائب ومشکاة المناقب شیخ محمد بن ابراهیم بن شیخ علی (5) 30 . منهج الفاضلین فی معرفة الأئمة الکاملین وبطلان من عداهم محمد بن اسحاق حموی ( فاضل الدین ابهری ) (6) 31 . منهاج الکرامة - چاپی علامه حلّی ( متوفی 726 ) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 507 .
2- الذریعه 25 / 297 .
3- الذریعه 18 / 367 .
4- معالم العلماء 41 ، الذریعه 18 / 367 .
5- الذریعه 21 / 119 - 120 .
6- کشف الحجب 568 .

ص : 336

32 . ناسخ التواریخ - بخش خلفا - چاپی محمد تقی بن علی سپهر کاشانی ( متوفی 1297 ) 33 . نور الأفهام فی علم الکلام - چاپی سید حسن حسینی لواسانی 34 . نهج الحق وکشف الصدق - چاپی علامه حلّی ( متوفی 726 ) 35 . یوم الغدیر مهدی علی بن نواب جعفر حسن هاشمی (1) . . . و غیره

تألیفات مطاعن و برائت به زبان اردو

در زمینه برائت و مطاعن تألیفات بسیاری به زبان اردو نیز نگاشته شده است ، برخی از آن موارد را از کتاب " تألیفات شیعه در شبه قاره هند " ، تألیف سید شهوار حسین نقوی ذکر میکنیم .

1 . ابن تیمیه و یزید - چاپی مولانا سید محمد بن علامه هندی 2 . اجوبه فاخره الملقب به شُهب ثواقب - چاپی ناشناس 3 . ارغام الکفرة موسوم به چهرا مولانا سید محمد مجتبی نوگانوی ( متوفی 1958 میلادی ) 4 . از سقیفه تا کربلا - چاپی مولانا میرزا محمد اطهر بن ملا طاهر لکنهوی .


1- غدیر دوم 54 .

ص : 337

5 . اسلام و بنی امیه - چاپی سید بدر الحسنین زیدی 6 . اسلام و بنی امیه - چاپی دکتر محمد ابو بکر خان ملیح آبادی 7 . اصحاب ثلاثه - چاپی سید حافظ علی صابر سندیلوی (1) 8 . اصل الاصول در بیان حقیقت تولی و تبری مولانا سید شفیق حسن ایلیا امروهوی 9 . اظهار حق بجواب اداره دائرة الاصلاح ( مطاعن منظوم ) - چاپی سید یحیی حسن نقوی 10 . امیر معاویه تاریخ که آئینه مین ( معاویه در آئینه تاریخ ) - چاپی سید محمد ذوالقرنین زیدی 11 انتصار الشریعة فی ردّ ابن تیمیة ( فدک و روابط حضرت علی ( علیه السلام ) با خلفاء ثلاثه ) - چاپی حکیم احمد شاه ( متوفی 1951 میلادی ) 12 . انوار الهدایة ( فدک و قرطاس ) محمد انور بن نور الدین محمد اکبر آبادی ( متوفی 1192 ) 13 . ایمان ثلاثه ( اثبات عدم ایمان خلفا ) - چاپی دکتر نور حسین جعفری سیالوی ( متوفی 1945 میلادی ) 14 . برق خاطف ( نفاق عایشه ) سلطان العلماء سید محمد بن غفران مآب .


1- جلد اول : ابو بکر ، جلد دوم : عمر بن خطاب ، جلد سوم : عثمان بن عفان .

ص : 338

15 . برهان الصداقة فی تحقیق الخلافة - چاپی نعمت الله 16 . البلاغ المبین در اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - چاپی آغا محمد سلطان میرزا دهلوی ( متوفی 1965 میلادی ) (1) 17 . بنوامیه - چاپی مولانا میرزا احمد علی امرتسری 18 . بنوامیه - چاپی سید ظفر الحسنین محور 19 . بنوامیه و معاویه - چاپی مولانا غلام حسین نجفی 20 . بیاض ابراهیمی - خطی نواب ابراهیم خان ( متوفی 1121 ) (2) 21 . بیاض منقبت و تبری ( مجموعه اشعار مدح و تبری از شعرای مختلف ) - خطی غواصی ، میرن ، شفیع ، تألیف : 1185 قمری 22 . بیعت علی ( علیه السلام ) - چاپی محمد وصی خان .


1- جلد دوم آن بحث مطاعن است .
2- اصل کتاب را عده ای از علما - زیر نظر ابراهیم خان - به عربی و فارسی تألیف کرده اند ، شاید او بعداً کتاب را در هفت جلد به اردو ترجمه کرده باشد . مجلدات 1 ، 2 ، 3 مطاعن خلفا ، 4 احوال عایشه ، 5 احوال معاویه ، 6 احوال حضرت امام علی و حسنین ( علیهما السلام ) ( فضائل از کتب عامه ) ، 7 فروع دین و مسائل اختلافی فریقین .

ص : 339

23 . بیعت یزید - چاپی سید زین العابدین بن احسان امروهوی 24 . تاریخ الاذان ( تحریفات خلفای ثلاثه در اذان ) - چاپی مولانا سید حسین 25 . تاریخ شیعه کا ایک ورق ( یک ورق از تاریخ شیعه ) ( مظالم خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی العباس ) - چاپی علامه هندی سید احمد لکنهوی 26 . تبری کی حقیقت ( حقیقت تبری ) - چاپی محمد اصغر رضوی 27 . تحفه وهابیه داستان معاویه - چاپی حسین بخش همدانی 28 . تحقیق لعن - چاپی حکیم شیخ حسن علی 29 . ترجمه خطبه شقشقیه - چاپی میر ولایت علی 30 . تنزیه الانساب ( نسب نامه خلفای ثلاثه ) - چاپی محمد ماه عالم 31 . جام جهان نما ( 121 طعن از مطاعن خلفاء از کتب اهل سنت ) - چاپی سید سجاد حسین بارهوی مظفرنگری ( متوفی 1909 میلادی ) 32 . جلوس تبری ( مراسم تبری ) ، اثبات لزوم برائت از دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام ) مولانا سید آغا مهدی لکنهوی ( متوفی 1986 میلادی ) 33 . جواز لعن - چاپی شیخ محمد اعجاز حسن ( متوفی 1350 )

ص : 340

34 . جواز لعن یزید - چاپی نألیف عبدالرحمن ابن جوزی ( متوفی 597 ) ( الردّ علی المتعصب العنید ) مترجم : سعادت حسین خان سلطانپوری 35 . جواز لعن یزید - چاپی تألیف ابن جوزی ترجمه مولانا سعادت حسین خان سلطانپوری 36 . حسن اخلاق ( عدالت صحابه و تبری و تولی ) - چاپی غضنفر علی 37 . حقیقت تبری - چاپی فروغ کاظمی لکنهوی 38 . حقیقت حدیث قرطاس سید ظهور حسن زیدی ( قرن چهاردهم ) (1) 39 . حقیقت صحابه - چاپی مولانا ناصر حسین فیض آبادی 40 . حقیقت الصدیق بجواب سیرة الصدیق - چاپی سید سجاد حسین مظفرنگری بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 41 . خطبات اثریه - چاپی عمر و قصه قرطاس ، اهل سنت و صحابیت ، عمر و خلافت ، اخلاق شیخین و . . .

سید امداد امام اثر عظیم آبادی ( متوفی 1353 ) 42 . خلافت ثالثه و آمریت ( بدعتهای عثمان ) - چاپی سید مصطفی حسن رضوی ( مدیر سرفراز لکنهو ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 134 .

ص : 341

43 . الخلفاء - چاپی دکتر سید زیرک حسین رضی امروهوی ( متوفی 1926 میلادی ) 44 . الخلفاء - چاپی فروغ کاظمی لکنهوی 45 . خلفاء ثلاثه کا ایمان اور مسئله عدم تحریف قرآن ( ایمان خلفای ثلاثه و مساله عدم تحریف قرآن ) - چاپی قاضی فقیر علی عامل انصاری 46 . دلیل المتعة بجواب اهل سنت - چاپی علامه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) 47 . دور استبداد ( تاریخ خلفای ثلاثه ) - چاپی غضنفر علی زیدی 48 . ذوالفقار - چاپی ردّ باب دوازدهم تحفه اثنا عشریه ( باب تولی و تبری ) ، ارتداد شیخین و مطاعن آنها و . . .

علامه سید دلدار علی نصیر آبادی ( متوفی 1235 ) 49 . رساله تحقیق جدید ( نسب عمر بن خطاب ) - چاپی حکیم نورالدین پتیالوی 50 . رساله سجادیه ( دشمنی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با ابو بکر و عمر ) - چاپی سید سجاد حسین مظفرنگری بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 51 . رساله فیض عام ( متعه ، فدک ، و . . . ) - چاپی ناشناس 52 . رفع الالتباس فی تقریر حدیث القرطاس - چاپی حافظ عبدالباسط عریضی

ص : 342

53 . روح الجنان در مطاعن عثمان - چاپی مفتی سید محمد عباس لکنهوی ( متوفی 1306 ) 54 . زاویه هاویه در مطاعن معاویه آل محمد بن اصغر حسین نقوی امروهی ( متوفی 1907 میلادی ) 55 . سازش ( قرطاس و فدک ) - چاپی مولانا سید کرار حسین واعظ محمد آبادی ( متوفی 1421 ) 56 . سیاست راشده - چاپی سید علی اکبر شاه 57 . سیف صارم ملقب به شمشیر تیز - چاپی محمد علی 58 . شرح اظهار حق آغا نعمت الله جان (1) 59 . شیخ سقیفه ( زندگی و کردار ابو بکر ) - چاپی علی اکبر شاه 60 . شیعیون کی تازه زندگی ( زندگی تازه تشیع ) - چاپی مراسم تبری در هند سید ابن حسین نقوی 61 . صراط مستقیم - چاپی سید سجاد حسین بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 62 . طعن النصول ( ماجرای قتل عثمان بن عفان ) آل محمد بن اصغر حسین امروهوی ( متوفی 1907 میلادی ) .


1- رجوع شود به کتاب اظهار حق بجواب اداره دائرة الاصلاح .

ص : 343

63 . ظفر المبین در مناظره معین الدین ( خلفای ثلاثه و معاویه ) - چاپی میرزا احمد علی و ابوالبرکات سید احمد 64 . علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و خلفاء ثلاثه - چاپی تألیف میرزا نجم الدین شریف عسکری ترجمه مولانا سید محمد عباس جلالوی 65 . الفرق بجواب « الفاروق » شبلی نعمانی ( مطاعن عمر ) - چاپی ردّ کتاب الفاروق شبلی نعمانی میرزا عابد علی بیگ 66 . فیصله مدح صحابه و تبری - چاپی ناشناس ، چاپ 1938 میلادی 67 . قبور خلفاء ( بررسی دفن شیخین ) - چاپی عبدالکریم مشتاق 68 . قتل عثمان سید مجتبی حسن کامونپوری ( متوفی 1974 میلادی ) 69 . قرطاس ایک فیصله کن معرکه ( قرطاس ، حلاّل مشکالات ) - چاپی مولانا ابن علی واعظ 70 . قرطاس و قلم - چاپی صغیر ریاض 71 . کتاب السقیفة - چاپی ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی به زبان اردو است .

ناشناس 72 . کتاب سلیم بن قیس هلالی - چاپی کتاب سلیم بن قیس ، ترجمه ملک محمد شریف

ص : 344

73 . کردار یزید - چاپی سید فضل عباس نقوی 74 . کردار یزید در جواب خلافت معاویه و یزید مولانا غلام حسین نجفی 75 . گنجینه مطاعن - چاپی سید برکت علی شاه گوشه نشین 76 . مجرم ( انتقاد عقائد اهل سنت ، مطاعن ، تاریخ صحابه ) - چاپی ردّ کتاب انکشاف حقیقت میرزا عابد حسین محمود آبادی است .

سید کرار حسین واعظ ( متوفی 2000 میلادی ) 77 . مطاعن خلفاء ثلاثة علامه سید محمد بن احمد حسین امروهوی ( متوفی 1396 ) 78 . المعاویة - چاپی نذر حسین قمر 79 . معاویه ایندکو - چاپی ملک شریف محمد 80 . معاویه کا اعمال نامه ( کارنامه معاویه ) - چاپی عباس زاهدی 81 . موعظه حسنه بجواب اظهار حقیقت - چاپی علامه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) ردّ کتاب اظهار حقیقت در اثبات متعه ، احراق بیت فاطمه ( علیها السلام ) ، حدیث قرطاس از کتب اهل سنت .

82 . النار الموقدة لمن احرق بیت السیدة - چاپی احراق باب فاطمه ( علیها السلام ) به دست عمر از کتب اهل سنت

ص : 345

شیخ ذاکر حسین جعفر دهلوی 83 . نصر المؤمنین ( خلفاء ثلاثه ) - چاپی ناشناس ( چاپ 1305 ) 84 . نفاق الثلاثة مولانا محمد باقر بن فتح محمد ( متوفی 1355 ) 85 . نفاق الشیخین به جواب خلافت شیخین مولانا ابولؤلؤ سابق اهل سنت ردّ کتاب خلافت شیخین نوشته هاشمی جیلانی 86 . واقعه قرطاس و کردار عمر ( حدیث قرطاس و ظلمهای عمر ) - چاپی عبدالکریم مشتاق 87 . الهاویة للمعاویة ( جواز لعن بر معاویه ) - چاپی محمد علی امجد خان 88 . الهاویة للمعاویة ( جواز لعن بر معاویه ) - چاپی مولانا سید علی اظهر ( متوفی 1933 میلادی ) 89 . هدم الاساس باثبات حدیث القرطاس - چاپی سید سبط حسن ( متوفی 1354 ) 90 . هدیة اهل اسلام ( طعن و تبری از اصحاب ثلاثه ) - چاپی نواب احمد علی خان 91 . هدیه حنفیه ( خلفاء ثلاثه ) - خطی نجف علی بن میرزا علی اعظم اکبر آبادی . . . و غیره

ص : 346

عده ای از راویان مطاعن در کتب عامه

بازگو کردن حقائق تاریخ - پرده برداشتن از اسرار روی کار آمدن خلفا ، کنار زده شدن عترت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و شرح ستم هایی که بر آنان روا داشتند - جرمی نابخشودنی بوده که کمتر محدّث و راوی حاضر به اقدام بر آن میشده است (1) ولی در شرح حال عده ای از راویان حدیث عباراتی دیده میشود که حاکی از اهتمام آنان به این گونه روایات بوده ، و حتی پیشوایان حدیث آنها - مانند اعمش و شعبه - این گونه مطالب را نقل میکرده اند . (2) .


1- جامعه ای که عالم بزرگ سنی را - نه برای ذکر مطاعن بلکه - فقط به جهت اینکه حاضر نشد برای معاویه فضیلتی دروغین نقل نماید ، نابود میکند ! چگونه تحمل شنیدن مطاعن شیخین را داشته است ؟ ! بزرگان عامه در مورد نسائی صاحب سنن - یکی از صحاح سته - نوشته اند : سئل عن فضائل معاویة ، فأمسک عنه . . فضربوه فی الجامع . فقال : أخرجونی إلی مکّة . . فأخرجوه إلی مکة - وهو علیل - وتوفی بها مقتولا شهیدا . قال الحاکم أبو عبدالله : ومع ما جمع أبوعبدالرحمان من الفضائل رزق الشهادة فی آخر عمره ، فحدّثنی محمد بن إسحاق الاصبهانی ، قال : سمعت مشایخنا بمصر یذکرون أن أبا عبد الرحمان فارق مصر فی آخر عمره ، وخرج إلی دمشق ، فسئل بها عن معاویة بن أبی سفیان و ما روی من فضائله ، فقال : ألا یرضی معاویة رأسا برأس حتی یفضل ؟ ! فما زالوا یدفعون فی حضنیه حتی أخرج من المسجد ثم حمل إلی مکة ومات بها سنة ثلاث وثلاث مئة وهو مدفون بمکة . ( تهذیب الکمال 1 / 339 - 340 ، تهذیب التهذیب 1 / 33 ، البدایة والنهایة 11 / 140 - 141 ) .
2- مراجعه کنید به کتاب السنه تألیف ابو بکر خلال ( متوفای 311 ) صفحه : 508 - 509 ( چاپ دوم ، دار الرایة ، ریاض ) .

ص : 347

حقیقت آن است که این موضوع مستقلی است و پرداختن به آن از شأن این نوشتار خارج است ولی فهرستوار برخی از این راویان را نام برده و اشاره ای خواهیم داشت به مطلبی که در این زمینه درباره او گفته شده است .

1 . أبان بن تغلب (1) کان ینال من عثمان .

2 . إبراهیم بن أبی یحیی ( إبراهیم بن محمد ) (2) یشتم بعض السلف .

3 . إبراهیم بن الحکم بن ظهیر (3) روی فی مثالب معاویة فمزّقنا ما کتبنا عنه .

4 . أبو بکر بن أبی دارم (4) فی آخر ایامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب ، حضرتُه ورجل یقرأ علیه : إن عمر رفس فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتی أسقطت بمحسن [ ( علیه السلام ) ] .

وفی خبر آخر فی قوله تعالی : [ وَجَاءَ فِرْعَوْنُ وَمَن قَبْلَهُ وَالْمُؤْتَفِکَاتُ .


1- إکمال تهذیب الکمال مغلطای 1 / 159 .
2- ضعفاء عقیلی 1 / 62 ، سیر اعلام النبلاء 8 / 450 - 451 ، تذکرة الحفاظ 1 / 246 - 247 ، میزان الاعتدال 1 / 60 ، تهذیب التهذیب 1 / 139 ، تاریخ الإسلام 12 / 64 ، اکمال تهذیب الکمال مغلطای 1 / 284 - 285 و مراجعه شود به الوافی بالوفیات 6 / 106 .
3- میزان الاعتدال 1 / 27 - 28 ، لسان المیزان 1 / 49 .
4- میزان الاعتدال 1 / 139 ، لسان المیزان 1 / 268 .

ص : 348

بِالْخَاطِئَةِ ] (1) ( وجاء فرعون ) عمر ، ( وقبله ) أبو بکر ، ( والمؤتفکات ) عائشة وحفصة ، فوافقته علی ذلک .

وضع حدیثا متنه : تخرج نار من قعر عدن تلتقط مبغضی آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] .

5 . أبو الصلت الهروی عبد السلام بن صالح (2) . . . أحادیث یرویها فی المثالب .

وسألت إسحاق بن إبراهیم عن تلک الأحادیث ، وهی احادیث مرویة نحو ما جاء فی أبی موسی ، و ما روی فی معاویة .

6 . أبو العباس ابن عقدة (3) کان ابن عقدة فی جامع براثا یملی مثالب الصحابة - أو قال : الشیخین - فلا أُحدّث عنه بشیء .

7 . أبو عوانة (4) وضع کتاباً فیه معایب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وفیه بلایا . . . فجاء سلام بن ابی مطیع فقال : یا أبا عوانة ! أعطنی ذاک الکتاب . . . فأعطاه ، فأخذه سلام فأحرقه !

.


1- الحاقّة ( 69 ) : 9 .
2- الأنساب سمعانی 5 / 638 ، تاریخ بغداد 11 / 48 49 ، تهذیب الکمال 18 / 75 - 76 ، سیر اعلام النبلاء 11 / 447 ، میزان الاعتدال 2 / 616 ، تهذیب التهذیب 6 / 285 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال خزرجی انصاری 238 .
3- سیر اعلام النبلاء 15 / 354 ، تاریخ بغداد 5 / 225 ، تذکرة الحفاظ 3 / 841 ، میزان الاعتدال 1 / 138 ، لسان المیزان 1 / 264 ، تاریخ الإسلام 25 / 70 ، الوافی بالوفیات 7 / 258 ، البدایة والنهایه 6 / 86 و 11 / 236 ، الکشف الحثیث 70 .
4- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .

ص : 349

8 . أبو المظفر محمد بن أسعد الحلیمی البغدادی (1) کان یحفظ أشعاراً مختلفة أکثرها فی مثالب الصحابة .

9 . اسفندیار بن الموفق الواعظ (2) انه کان یتشیّع ، وکان متواضعاً عابداً زاهداً . عن ابن الجوزی أنه حکی عن بعض العدول أنه حضر مجلسه ، فقال : لمّا قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، تغیّر وجه أبی بکر وعمر ، ونزلت : ( فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیْئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوْا . . . ) (3) إلی آخر الآیة ! هکذا ذکره الحافظ فی اللسان بنصّه ، و لم أذکره إلاّ للتعجب من هذا الضلال ، وأستغفر الله .

10 . إسماعیل بن أبی إسحاق أبو إسرائیل الملائی (4) یشتم عثمان ، ویقول : قتل کافراً ، وکرّرها .

یشتم عثمان ، وقال فیه : إنه کذا و کذا .

قال : عثمان کفر بما أنزل علی محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

کان رافضیاً یشتم أصحاب رسول الله صلی الله [ وآله ] علیه و سلم .

.


1- هامش اکمال الکمال ابن ماکولا 3 / 81 .
2- فیض القدیر شرح جامع صغیر مناوی 6 / 282 ، لسان المیزان 1 / 387 ، تاریخ الاسلام ذهبی 45 / 224 ، الوافی بالوفیات 9 / 30 .
3- الملک ( 67 ) : 27 .
4- ضعفاء عقیلی 1 / 76 ، میزان الاعتدال 4 / 490 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 165 ، کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 124 ، کامل ابن عدی 1 / 288 - 290 ، تهذیب الکمال 3 / 79 ، تهذیب التهذیب 1 / 256 ، و مراجعه شود به طبقات ابن سعد 6 / 380 ، کاشف ذهبی 1 / 245 ، تاریخ الإسلام ذهبی 10 / 530 ، طبقات المدلّسین ابن حجر 52 .

ص : 350

کان ینال من عثمان .

قال ابن المبارک : لقد منّ الله علی المسلمین بسوء حفظ أبی إسرائیل .

11 . إسماعیل بن عبدالرحمن السدی (1) هو کذاب شتام .

سمعته یتناول أبا بکر وعمر فلم أعد إلیه .

کان یتناول الشیخین .

12 . إسماعیل بن محمد ، السید الحمیری الشاعر (2) کان رافضیاً خبیثاً . . . یسبّ السلف فی شعره .

إنما مات ذکره ، وهجر الناس شعره لإفراطه فی سبّ بعض الصحابة ، وإفحاشه فی شتمهم ، والطعن علیهم .

13 . إسماعیل بن موسی الفزاری (3) الفاسق الذی یشتم السلف .

کان غالیاً فی التشیع یشتم السلف .

.


1- تهذیب التهذیب 1 / 273 - 274 ، تهذیب الکمال 3 / 135 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 187 - 189 ، و مراجعه شود به ضعفاء عقیلی 1 / 88 ، میزان الاعتدال 1 / 237 .
2- لسان المیزان 1 / 436 ، الوافی بالوفیات 9 / 218 - 119 ، فوات الوفیات 1 / 218 . جالب آن است که دارقطنی - عالم معروف سنی - به جهت علاقه به اشعار سید و حفظ آن متهم به تشیع شده ! ( مقدمه سؤالات حمزة دارقطنی صفحه 13 ) .
3- کامل ابن عدی 1 / 325 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 207 ، تهذیب الکمال 3 / 211 - 212 ، سیر اعلام النبلاء 11 / 176 - 177 ، میزان الاعتدال 1 / 252 ، تهذیب التهذیب 1 / 292 ، تاریخ الإسلام 18 / 179 .

ص : 351

14 . تلید بن سلیمان المحاربی أبو سلیمان (1) کان یشتم عثمان .

قعد فوق سطح مع مولی لعثمان ، فتناول عثمان فأخذه مولی عثمان فرمی به من فوق السطح فکسر رجلیه فقام یمشی علی عصا .

رافضی خبیث ، رجل سوء ، یشتم أبا بکر وعمر .

کان رافضیاً یشتم الصحابة .

رجل سوء یشتم أبا بکر وعمر ، وقد رآه یحیی بن معین .

15 . جابر الجعفی (2) یشتم أصحاب النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

16 . جعفر بن سلیمان الضبعی بصری (3) قال جریر بن یزید : قلت له : بلغنا انک تسبّ أبا بکر وعمر ؟ ! قال اما السبّ فلا ، ولکنّ البغض ما شئت !

کان فیه تحامل علی بعض السلف .

أکثر عن ثابت ، وبقیة أحادیثه مناکیر .

إذا ذکر معاویة شتمه ، وإذا ذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] قعد یبکی .

،


1- تهذیب التهذیب 1 / 447 - 448 ، الکشف الحثیث 80 ، میزان الاعتدال 1 / 358 ، تاریخ بغداد 7 / 145 ، کامل ابن عدی 2 / 86 تهذیب التهذیب 4 / 322 ، ضعفاء عقیلی 1 / 171. و مراجعه شود به سؤالات الآجری 1 / 30 و 2 / 287 ،
2- ضعفاء عقیلی 1 / 193 ، میزان الاعتدال 1 / 383 ، تهذیب التهذیب 2 / 43 .
3- ضعفاء عقیلی 1 / 188 - 189 ، الثقات ابن حبان 6 / 140 - 141 ، تهذیب التهذیب 2 / 83 ، کامل ابن عدی 2 / 145 ، میزان الاعتدال 1 / 408 - 409 ، تهذیب التهذیب 2 / 82 - 83 ، و مراجعه شود به سؤالات الآجری 2 / 107 - 108 ،

ص : 352

17 . الحارث الهمدانی الأعور (1) سمع مرّة الهمدانی من الحارث الأعور شیئا فأنکره ، فقال له : اقعد حتی أخرج إلیک ، فدخل مرّة واشتمل علی سیفه وأحسّ الحارث بالشرّ فذهب .

18 . الحسن بن محمد بن إسماعیل بن أشناس (2) کان له مجلس فی داره بالکرخ یحضره الشیعة ، ویقرأ علیهم مثالب الصحابة ، والطعن علی السلف .

19 . الحسین بن أحمد القادسی (3) مضی إلی براثا . . . وکانت الرافضة تجتمع هناک ثم اجتمع علیه فی مسجد الشرقیة . . . فأملی علیهم العجائب من الموضوعات فی الطعن علی السلف .

20 . الحسین بن الحسن الأشقر الفزاری الکوفی (4) قد وثّقه ابن حبان مع انه یشتم السلف .

غال من الشتّامین للخیرة . . .

انه یحدّث فی أبی بکر وعمر ، إنه صنّف باباً فی معائبهما !

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 222 .
2- تاریخ بغداد 7 / 438 ، الأنساب سمعانی 1 / 169 ، لسان المیزان 2 / 254 ، تاریخ الإسلام 29 / 472 ، میزان الاعتدال 1 / 521 .
3- سیر اعلام النبلاء للذهبی 18 / 11 - 12 ، تاریخ بغداد للخطیب 8 / 16 - 17 ، تاریخ اسلام ذهبی 30 / 146 .
4- مجمع الزوائد 10 / 346 ، تهذیب التهذیب 2 / 291 ، کامل ابن عدی 2 / 361 ، تهذیب الکمال 6 / 368 .

ص : 353

21 . الحکم بن ظهیر (1) کان یشتم الصحابة .

روی : إذا رایتم معاویة علی منبری فاقتلوه .

22 . خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی . (2) کان شتاماً معلناً لسوء مذهبه .

قال الأعین : قلت له : عندک أحادیث فی مناقب الصحابة ؟ ! قال : قل : فی المثالب أو المثاقب - یعنی بالمثلثّة لا بالنون - .

له أحادیث مناکیر .

23 . خلف بن سالم (3) نقموا علیه تتبعه هذه الأحادیث .

قال فی هامش تهذیب التهذیب : أی الأحادیث فی مثالب الصحابة کما سیجیء بعد .

24 . خندق الأسدی (4) کان ینال من السلف .

یسبّ أبا بکر وعمر .

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 250 ، تخریج الأحادیث والآثار زیلعی 2 / 161 ، تهذیب التهذیب 2 / 368 .
2- میزان الاعتدال 1 / 641 ، تهذیب التهذیب 3 / 101 - 102 .
3- تهذیب التهذیب 3 / 131 - 132 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 503 - 504 ، 506 .
4- معجم البلدان 4 / 409 .

ص : 354

25 . دینار أبو سعید (1) یشتم عثمان .

یحیی یقول : رشید الهجری وحبة العرنی والأصبغ بن نباتة لیس یساوی هؤلاء کلهم شیئاً وأبی سعید عقیصا شرّ منهم .

26 . زکریا بن یحیی الکسائی (2) یحدث بأحادیث سوء ، إنما یرویه فی مثالب الصحابة .

هو رجل سوء یحدث بأحادیث یستأهل أن یحفر له بئر فیلقی فیها .

27 . زیاد بن المنذر الهمدانی (3) کان رافضیاً ، یضع الحدیث فی مثالب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

28 . سالم بن أبی حفصة العجلی (4) کان من رؤوس من ینتقص أبا بکر وعمر .

قال عمر بن ذر لسالم بن أبی حفصة : أنت قتلت عثمان .

فجزع ، وقال : أنا ! ؟ قال : نعم ، أنت ترضی بقتله .

یقول : لبیک لبیک قاتل نعثل ، لبیک لبیک مُهلک بنی أُمیة .

.


1- ضعفاء عقیلی 2 / 42 .
2- کامل ابن عدی 3 / 214 - 215 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 336 ، الکشف الحثیث 120 .
3- تهذیب التهذیب 3 / 332 ، میزان الاعتدال 2 / 93 ، تهذیب الکمال 9 / 517 - 519 ، و مراجعه شود به کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 302 - 306 ، تاریخ الإسلام 9 / 140 - 141 و 10 / 198 - 199 .
4- تهذیب الکمال 10 / 136 ، ضعفاء عقیلی 2 / 153 .

ص : 355

29 . سعید بن ذی لعوة (1) کان یشتم عثمان .

شیخ دجّال زعم أنه یری عمر یشرب المسکر .

30 . شعیب بن إبراهیم کوفی (2) فیه بعض النکرة ; لأن فی أخباره وأحادیثه ما فیه تحامل علی السلف .

31 . عباد بن یعقوب الأسدی أبو سعید الکوفی الرواجنی (3) یشتم عثمان .

یشتم السلف .

وسمعته ، یقول : الله أعدل من أن یدخل طلحة والزبیر الجنة ، قاتلا علیا [ ( علیه السلام ) ] بعد أن بایعاه .

وقال ابن جریر : سمعته ، یقول : من لم یبرأ فی صلاته کل یوم من أعداء آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] حشر معهم .

روی مناکیر فی الفضائل والمثالب .

روی أحادیث أُنکرت علیه فی فضائل أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] وفی مثالب غیرهم .

.


1- لسان المیزان 3 / 27 ، موضوعات ابن جوزی 3 / 275 ، میزان الاعتدال 2 / 134 .
2- کامل ابن عدی 4 / 4 ، لسان المیزان 3 / 145 .
3- سیر اعلام النبلاء 11 / 537 - 538 ، میزان الاعتدال 2 / 379 ، تهذیب التهذیب 5 / 95 - 96 ، تاریخ الاسلام 18 / 301 - 303 ، تهذیب الکمال 14 / 178 کامل ابن عدی 4 / 348 .

ص : 356

32 . عبدالرحمن بن صالح (1) عبدالرحمن بن صالح . . . قال : مرّت عائشة بماء یقال له : الحوأب لبنی عامر فنبحتها الکلاب ، فقالت : ردّونی فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : کیف بإحداکن إذا نبحت علیها کلاب الحوأب .

کان یقرض عثمان .

ألّف کتاباً فی مثالب الصحابة ، رجل سوء .

کان یحدّث بمثالب أزواج النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأصحابه ، وکان شیعی محترق .

وضع کتاب مثالب فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

یروی أحادیث سوءفی مثالب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

33 . عبدالرحمن بن یوسف بن خراش (2) و حمل ابن خراش إلی بندار عندنا جزأین صنّفهما فی مثالب الشیخین ، فأجازه بألفی درهم .

کان خرّج مثالب الشیخین ، وکان رافضیا .

.


1- کامل ابن عدی 4 / 320 ، میزان الاعتدال 2 / 569 ، تاریخ الإسلام 17 / 241 ، تهذیب الکمال 17 / 181 - 182 ، تهذیب التهذیب 6 / 179 ، سؤالات الآجری 1 / 24 ، 30 و 2 / 302 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال خزرجی انصاری 229 ، تاریخ بغداد 10 / 261 ، کتاب السنّه خلال 501 ، 512 .
2- کامل ابن عدی 4 / 321 - 322 ، تاریخ بغداد 10 / 280 تاریخ مدینة دمشق 36 / 110 ، تذکرة الحفاظ 2 / 685 ، میزان الاعتدال 2 / 600 ، سیر اعلام النبلاء 13 / 509 - 510 ، لسان المیزان 3 / 444 ، تاریخ الإسلام 21 / 214 ، سؤالات حمزه ، دارقطنی 241 .

ص : 357

34 . عبدالرزاق بن همام (1) وقد روی أحادیث فی الفضائل مما لا یوافقه علیها أحد من الثقات ، فهذا أعظم ما رموه به من روایته لهذه الأحادیث ، ولما رواه فی مثالب غیرهم مما لم أذکره فی کتابی هذا .

انه قد سبق منه أحادیث فی فضائل اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ومثالب آخرین مناکیر .

یتناول عثمان بن عفان .

وکان عبدالرزاق یعرض بمعاویة .

کنت عند عبدالرزاق ، فذکر رجل معاویة ، فقال : لا تقذر مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان .

حدثنا عبدالرزاق . . . مرفوعا : إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه .

35 . عبدالعزیز بن إسحاق ، معروف به ابن البقال (2) له مذهب خبیث .

سمعت منه أجزاء فیها أحادیث ردیئة .

.


1- میزان الاعتدال 2 / 610 ، کامل ابن عدی 5 / 314 - 315 ، تاریخ الإسلام 15 / 264 - 265 ، تاریخ مدینة دمشق 36 / 187 - 191 ، تهذیب الکمال 18 / 60 - 61 ، سیر اعلام النبلاء 9 / 570 - 574 ، تهذیب التهذیب 6 / 280 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 502 - 503 ، 509 ، مقدمه تفسیر قرآن عبدالرزاق 1 / 19 - 24 .
2- تاریخ بغداد 10 / 458 ، میزان الاعتدال 2 / 623 ، لسان المیزان 4 / 25 ، تاریخ الاسلام ذهبی 26 / 308 .

ص : 358

36 . عبدالغفار بن القاسم ، الکوفی أبو مریم (1) کان یحدّث ببلایا فی عثمان وعائشة .

وقد حدّث ببلایا فی عثمان . . . أحادیث سوء .

37 . عبید الله بن موسی العبسی (2) یقرأ علی قوم مثالب عثمان بن عفان ، فخرجت و لم أسمع منه شیئا .

سمعناه یتناول معاویة بن أبی سفیان .

حدّث بأحادیث سوء ، خرّج تلک البلایا یحدث بها .

فأخرج تلک الأحادیث الردیئة .

38 . علی بن بذیمة (3) کان ینال من عثمان .

زایغ عن الحقّ ، معلن به .

39 . علی بن الجعد (4) نهانی أبی أن أذهب إلیه ، وکان یبلغه عنه أنه یتناول أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

ویقع فی أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

.


1- ضعفاء عقیلی 3 / 102 ، الجرح والتعدیل 6 / 53 ، موضوعات ابن جوزی 2 / 10 - 11 ، میزان الاعتدال 2 / 640 ، لسان المیزان 4 / 42 ، تاریخ الإسلام 10 / 331 ، تعجیل المنفعه ابن حجر 263 ، و مراجعه شود به کتاب المجروحین ابن حبان 2 / 143 .
2- تاریخ بغداد 9 / 147 - 148 و 14 / 327 ، تاریخ مدینة دمشق 36 / 188 - 189 ، بحر الدم 105 - 106 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 504 - 505 .
3- تاریخ مدینة دمشق 41 / 279 .
4- تاریخ بغداد 11 / 364 ، تهذیب الکمال 20 / 348 ، بحر الدم 111 .

ص : 359

40 . عمرو بن ثابت (1) کان یشتم عثمان .

کان ینال من عثمان ، ویقدّم علیاً [ ( علیهم السلام ) ] علی الشیخین .

لا تحدّثوا عن عمرو بن ثابت فإنه یسبّ السلف .

کان یشتم السلف فلذلک ترکت حدیثه .

41 . عمرو بن حماد (2) کان من الرافضة ، ذکر عثمان بشیء فطلبه السلطان .

42 . عمرو بن شمر (3) رافضی یشتم الصحابة .

43 . عمرو بن عبدالغفار الفقیمی الکوفی (4) کان السلف یتهمونه بأنه یضع فی فضائل أهل البیت وفی مثالب غیرهم .

44 . عمرو بن عبید بن باب (5) کان یشتم الصحابة .

.


1- العلل ومعرفة الرجال احمد بن حنبل 3 / 486 ، صحیح مسلم 1 / 12 ، ضعفاء عقیلی 3 / 262 ، تهذیب الکمال 21 / 555 ، میزان الاعتدال 3 / 249 ، تهذیب التهذیب 8 / 9 - 10 ، تاریخ الإسلام ذهبی 11 / 279 - 280 .
2- تهذیب التهذیب 8 / 21 ، سؤالات الآجری 1 / 154 ، تهذیب الکمال 21 / 591 .
3- میزان الاعتدال 3 / 268 ، لسان المیزان 4 / 366 ، تاریخ الإسلام ذهبی 9 / 551 ، کتاب المجروحین ابن حبان 2 / 75 .
4- کامل ابن عدی 5 / 146 .
5- میزان الاعتدال 3 / 273 - 274 ، البدایةوالنهایه 10 / 85 ، تهذیب التهذیب 8 / 62 - 65 .

ص : 360

45 . عیسی بن مهران المستعطف البغدادی ( قرن سوم ) (1) حدّث بأحادیث موضوعة مناکیر ، محترق فی الرفض .

له مصنفات فی تکفیر الصحابة .

له أحادیث فی فضائل أهل البیت وذمّ غیرهم .

رجل سوء ، ومذهب سوء ، من شیاطین الرافضة ومردتهم ، ووقع إلیّ کتاب من تصنیفه فی الطعن علی الصحابة وتضلیلهم ، وإکفارهم وتفسیقهم ، فوالله لقد قفّ شعری عند نظری فیه ، وعظم تعجبی مما أودع ذلک الکتاب من الأحادیث الموضوعة ، والأقاصیص المختلفة ، والأنباء المفتعلة ، بالأسانید المظلمة عن سقاط الکوفیین ، من المعروفین بالکذب ، و من المجهولین . ودلّنی ذلک علی عمی بصیرة واضعه ، و خبث سریرة جامعه ، وخیبة سعی طالبه ، واحتقاب ذرار کاتبه .

حدّثنا عیسی بن مهران البغدادی . . . قال : لمّا طُعن عمر بن الخطاب - الطعنة التی هلک فیها - دخل علیه علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، وعبدالله بن عباس ، ورأسه فی حجر عبدالله بن عمر فدعا بنبیذ فشرب منه . . . فعرف انه میت فقال لابن عمر : ضع رأسی ، ثکلتک أُمّک ، قال : فوضع رأسه ، فلمّا وضع رأسه قال : ثکلتک أُمّک یا عمر - مرّتین أو ثلاثا - لو کان لی ما بین المشرق إلی المغرب لافتدیت به من هول المطلع ! !

46 . فلیح بن سلیمان (2) یتناول أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

.


1- تاریخ بغداد 11 / 168 ، کامل ابن عدی 5 / 260 - 261 ، میزان الاعتدال 3 / 324 ، اللباب فی تهذیب الأنساب ابن اثیر 3 / 208 ، الکشف الحثیث 205 ، لسان المیزان 4 / 406 ، تاریخ الاسلام 20 / 147 - 148 ، انساب سمعانی 5 / 285 .
2- تهذیب التهذیب 8 / 273 ، التعدیل والتجریح سلیمان باجی 3 / 1189 - 1190 .

ص : 361

47 . محمد بن إبراهیم بن ماهان معروف به أبو بکر فقیه (1) یلعن معاویة .

48 . محمد بن جعفر غندر (2) قیل لمحمد بن جعفر : فضحت شعبة فی هذه الأحادیث الردیئة .

49 . محمد بن جعفر بن عبدالله بن جعفر بن دینار أبو المعالی (3) له کلام فی . . . والطعن علی السلف .

50 . محمد بن الحسن الخزاعی الأنماطی ابن داود الکوفی (4) کان کوفیاً حسن النادرة إلاَّ أنه کان سیّء المعتقد ، رافضیاً کاشفاً بالطعن علی السلف الصالح .

51 . محمد بن طلحة النعالی (5) یلعن معاویة .

کان یتبع الغرائب والمناکیر إلی أن مات .

52 . محمد بن عبدالله أبو الفضل الشیبانی الکوفی (6) قعد للرافضة وأملی علیهم أحادیث ذکر فیها مثالب الصحابة .

.


1- تاریخ الإسلام 28 / 332 .
2- کتاب السنّه ابو بکر خلال 504 ، پاورقی تهذیب الکمال 25 / 9 به نقل از کتاب المعرفه 2 / 203 .
3- لسان المیزان 5 / 106 .
4- لسان المیزان 5 / 135 - 136 .
5- لسان المیزان 5 / 212 .
6- لسان المیزان 5 / 231 ، تاریخ مدینة دمشق 54 / 18 .

ص : 362

53 . مسور بن الصلت (1) کان غالیاً فی التشیع یشتم السلف .

54 . معلی بن هلال الکوفی الطحانق (2) کان غالیاً فی التشیع یشتم الصحابة ، لا تحلّ الروایة عنه به حال .

55 . موسی بن قیس (3) من الغلاة فی الرفض .

قد روی أحادیث ردیة بواطیل .

حدّثنا . . . قال : خطب أبو بکر وعمر فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : هی لک یا علی ! لست بدجّال .

وقد غمض فی هذه المدیحة لعلی [ ( علیه السلام ) ] أبا بکر وعمر .

56 . مینا بن أبی مینا (4) یحیی بن معین یقول : و من مینا الماصّ . . . أُمّه حتی یتکلم فی الصحابة ؟ !

57 . یحیی بن کثیر (5) انه امتحن وضرب وحلق لأنه کان ینتقص بنی امیة .

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 3 / 31 .
2- تاریخ الإسلام 11 / 366 - 367 ، کتاب المجروحین ابن حبان 3 / 16 .
3- ضعفاء عقیلی 4 / 165 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 382 ، و مراجعه شود به میزان الاعتدال 4 / 217 ، الکشف الحثیث 264 .
4- کتاب السنّه ابو بکر خلال 509 ، میزان الاعتدال 4 / 237 ، کامل ابن عدی 6 / 459 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 346 .
5- النصائح الکافیه 118 به نقل از ذهبی .

ص : 363

58 . یونس بن خباب (1) شتام الصحابة .

کان یسبّ عثمان .

کان یشتم عثمان . هو یتناول عثمان ، یقول عثمان قتل ابنتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

. . . و دیگر اصحاب مذکور در کتب رجال و تراجم و حدیث و تاریخ و . . .

.


1- تاریخ ابن معین 2 / 58 ، تهذیب التهذیب 11 / 384 - 385 ، تهذیب الکمال 32 / 506 ، ضعفاء عقیلی 4 / 459 ، کامل ابن عدی 7 / 173 ، و مراجعه سود به تاریخ ابن معین 1 / 342 ، میزان الاعتدال 4 / 479 .

ص : 364

برخی از روایات مطاعن در کتب عامه

در صفحات آینده به تفصیل برخی از عناوین مطاعن خواهد آمد که بسیاری از آنها در مصادر اهل تسنّن هم آمده است (1) ولی مناسب دیده شد که در این قسمت برخی روایات مطاعن موجود در کتب عامه - هرچند بعضاً آن را تضعیف یا تأویل و توجیه کرده باشند - ذکر شود :

1 . تصمیم جمعی از صحابه مانند ابو بکر ، عمر ، عثمان ، طلحه و سعد بن ابیوقاص بر قتل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . (2) 2 . بودن ابوموسی اشعری با آنها به تصریح حذیفه . (3) 3 . بودن ودیعة بن ثابت با آنها به تصریح عمار بن یاسر . (4) 4 . بودن ابو بکر ، عمر ، ابوعبیده جراح ، سعد بن ابیوقاص و . . . در لشکر اسامه ، (5) و تخلف از آن با توجه به دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اینکه : « تجهیز کنید لشکر اسامه را ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از آن » . (6) .


1- مراجعه شود به مصادر آن در بحار الانوار و تشیید المطاعن .
2- المحلّی 11 / 224 .
3- مسند احمد 5 / 390 ، صحیح مسلم 8 / 123 ، السنن الکبری بیهقی 9 / 33 ، المصنف ابن ابی شیبه 8 / 588 ، شرح مسلم نووی 17 / 125 ، الدیباج علی مسلم 6 / 138 ، کنز العمال 14 / 86 - 87 .
4- المعجم الکبیر طبرانی 3 / 165 - 166 ، تهذیب الکمال 5 / 503 .
5- در بسیاری از مصادر فریقین آمده است ، مراجعه شود به صفحه : 161 - 162 .
6- الملل و النحل 1 / 23 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 ، مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 376 ، دعائم الاسلام 1 / 40 ، نهج الحق 263 ، بحار الانوار 30 / 430 ، 432 .

ص : 365

5 . بسیاری از دانشمندان اهل سنّت روایت کرده اند که : در قیامت مردانی از امت من در جرگه اصحاب شمال خواهند بود . من گویم : پروردگارا ! اینان یاران و اصحاب من هستند . خطاب رسد : تو نمیدانی پس از تو چه کردند ! هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته خویش باز گشته اند .

6 . و این قسمت از خطبه غدیر را با عبارتهای گوناگون حکایت کرده اند : آگاه باشید ! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رسانید . (1) و مراجعه شود به بقیه روایاتی که ذیل عنوان « عدالت صحابه » آمده است .

7 . پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خطاب به اهل بیت خود فرمود :

« أما إنَّکُمُ المَقْهُورُونَ وَالْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی » .

یعنی : پس از من شما مغلوب واقع شده و شما را بییاور و تنها شمارند . (2) 8 . امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به خداوند سوگند یاد مینمود و میفرمود : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مرا فرمود : مردم پس از من به تو خیانت کرده و پیمان شکنی خواهند کرد . (3) .


1- مصادر این روایت و روایت قبل تحت عنوان « عدالت صحابه » گذشت .
2- طبقات ابن سعد 8 / 278 ، مسند احمد 6 / 339 ، أنساب الأشراف 2 / 224 ، شواهد التنزیل 1 / 551 ، 555 ، 559 ، مجمع الزّوائد 9 / 34 ، الخصائص سیوطی 2 / 135 ، کنز العمّال 11 / 177 .
3- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 و 6 / 45 ، و مراجعه شود به : مستدرک حاکم 3 / 140 ، 142 ، البدایة والنّهایه 6 / 244 ، کنز العمّال 11 / 297 ، 617 ، مجمع الزّوائد 9 / 137 ، مختصر تاریخ دمشق 18 / 44 - 45 .

ص : 366

9 . و فرمود : گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن هنگام که من از دنیا روم . (1) 10 . و فرمود : پس از من بی خوابی علی طولانی خواهد شد و خاندان من بر اثر ظلمهایی که بر او روا میشود ، ستم بسیار خواهند دید . (2) 11 . فاطمه زهرا ( علیها السلام ) خطاب به حضرت فرمود :

« یا أبة ! أخشی الضیعة بعدک » . (3) یعنی : پدر ! میترسم بعد از تو تلف شوم !

12 . حضرت خطاب به اهل بقیع فرمود :

« السلام علیکم أهل القبور ، لیهنئکم ما أصبحتم فیه مما فیه الناس ، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم ، یتبع آخرها أوّلها » . (4) یعنی : سلام بر شما ای اهل قبرستان ! گوارا باد بر شما که از آنچه برای مردم دنیا اتفاق میافتد جان سالم بدر برده اید ، فتنه هایی مانند پاره های شب تار ، یکی پس از دیگری به دنبال یکدیگر روی آورده است .

.


1- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 و مراجعه شود به : الریاض النضره 651 ، مناقب خوارزمی 65 ، مجمع الزّوائد 9 / 118 ، کنز العمّال 13 / 176 ، ینابیع الموده 1 / 134 .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 .
3- مجمع الزوائد : 8 / 253 و 9 / 165 ; ذخائر العقبی : 135 - 136 .
4- سنن دارمی 1 / 36 - 37 ، تاریخ طبری 2 / 432 ، مسند احمد 3 / 488 - 489 ، البدء والتاریخ 5 / 56 ، شرح ابن ابی الحدید 10 / 183 ، البدایة والنهایه 5 / 243 - 244 ، کامل ابن اثیر 2 / 318 ، انساب الأشراف 2 / 214 ، تاریخ الإسلام ذهبی 1 / 545 ، نهایة الارب 18 / 362 ، المنتظم 4 / 14 - 15 ، تاریخ الخمیس 2 / 161 ، مجمع الزوائد 9 / 24 ، کنزالعمال 12 / 262 . .

ص : 367

13 . و در آخرین لحظات عمر شریف فرمود :

« أیها الناس ! سعّرت النار ، وأقبلت الفتن کاللیل المظلم » .

یا « وأقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها أوّلها » . (1) یعنی : ای مردم آتش شعله ور شده و زبانه میکشد ! . . .

تا آخر حدیث که مانند روایت گذشته است .

آیا این فتنه های تار ، یکی پس از دیگری ، و به دنبال یکدیگر چه میتواند باشد جز فتنه سقیفه و غصب خلافت و . . .

14 . طبرانی از عمر بن الخطّاب نقل میکند که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در بیماری قبل از رحلت فرمود :

« ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ، ثمّ قال : « ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعد أبداً » .

فقال النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ ! فقلت : إنّکنّ صویحبات یوسف ، إذا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عصرتنّ أعینکنّ وإذا صحّ (2) رکبتنّ عنقه . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « دعوهنّ فإنّهنّ خیر منکم » . (3) !


1- تاریخ طبری 2 / 441 ، البدء والتاریخ 5 / 61 ، سمط النجوم العوالی 2 / 241 ، و نویری در نهایة الإرب 18 / 368 نیز به آن اشاره نموده است .
2- در مصدر ( أصبح ) بود ولی چنان که در کنز العمّال آمده ( صحّ ) صحیح است .
3- المعجم الأوسط 6 / 162 ( چاپ ریاض ) ، جامع الأحادیث 13 / 263 ، 259 ) ، کنز العمّال 5 / 644 در مصدر اخیر ( فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ) حذف شده !

ص : 368

15 . و در جای دیگر تتمه قضیه را چنین آورده :

فقالت امرأة ممّن حضر : ویحکم ! عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلیکم . فقال بعض القوم : اسکتی فإنّه لا عقل لک . فقال النبی ( صلی الله علیه وآله ) : « أنتم لا أحلام لکم » . (1) خلاصه آنکه : حضرت قلم و کاغذ طلب نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند .

عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدّت ناراحت شدیم !

زنان از پشت پرده گفتند : مگر نمیشنوید حضرت چه میفرماید ؟ !

عمر گوید : من گفتم : شما همان کسانی هستید که میخواستند یوسف را به گناه مبتلا کنند ، هنگام بیماری پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به دیدگان خویش فشار میآورید تا اشک دروغین بریزید و هنگام سلامتی اش بر او مسلط میشوید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : با آنها کاری نداشته باشید ، آنها از شما بهتر هستند !

بنابر روایتی : زنی گفت : وای بر شما ببینید پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چه میفرماید !

یکی از حضار به او گفت : بی عقل ساکت باش !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : بی خرد شما هستید .

16 . اُبَیّ بن کعب میگفت : ما در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یک رو ( و در یک جهت ) بودیم ولی پس از آن حضرت چنین و چنان شدیم ( منحرف شدیم ) . (2) .


1- المعجم الکبیر 11 / 36 ( چاپ دار إحیاء التراث العربی ) .
2- جامع الاحادیث سیوطی 17 / 524 .

ص : 369

17 . بخاری روایت میکند که اسود گفت :

کنّا فی حلقة عبدالله ، فجاء حذیفة حتی قام علینا فسلّم ، ثم قال : لقد أُنزل النفاق علی قوم خیر منکم . قال الأسود : سبحان الله ! إنّ الله یقول : ( إِنَّ الْمُنافِقِیْنَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النّارِ ) (1) فتبسّم عبد الله ، وجلس حذیفة فی ناحیة المسجد ، فقام عبدالله فتفرّق أصحابه ، فرمانی بالحصی فأتیته ، فقال حذیفة : عجبت من ضحکه وقد عرف ما قلت . . (2) اسود گوید : در مسجد نزد عبدالله (3) بودیم ، حذیفه وارد شد سلام کرد و گفت : نفاق بر گروهی که ( به حسب ظاهر ) از شما بهتر بودند نازل شد . اسود گفت : سبحان الله ! خدا فرماید : منافقین در پست ترین درکات جهنم هستند . عبدالله تبسمی کرد ، و حذیفه رفت گوشه مسجد نشست . عبدالله ( نشستن بیش از این را صلاح ندید ) بلند شد ، اطرافیان او هم متفرق شدند ، حذیفه سنگریزه ای به طرف من انداخت ( و اشاره کرد که نزد او روم ) هنگامی که نزدش رفتم گفت : تعجب میکنم که عبدالله میخندد او خوب فهمید که من میخواهم چه بگویم !

18 . اُبیّ بن کعب درباره پیمان شوم اصحاب صحیفه گفته : آگاه باشید که اهل پیمان هلاک شدند ، به خدا سوگند بر آنها تأسف نمیخورم ، برای بیچارگانی که .


1- النساء ( 4 ) : 145 .
2- صحیح بخاری 5 / 184 . و مراجعه شود به آنچه حذیفه درباره منافقین روایت نموده در صحیح مسلم 5 / 390 و 8 / 122 - 123 ، مسند احمد 5 / 391 ، سنن الکبری بیهقی 8 / 198 و 9 / 33 ، کنز العمال 14 / 86 .
3- شارحین بخاری گفته اند مراد ابن مسعود است ، ولی برخی از علما فرموده اند که مراد پسر عمر است .

ص : 370

به واسطه آنها گمراه شدند ، ناراحتم . (1) 19 . ابن سعد و دیگران آورده اند که :

جاء علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یوماً متقنعاً متحازناً ، فقال أبوبکر : أراک متحازناً ؟ !

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنّه عنانی ما لم یعنک » !

قال أبوبکر : اسمعوا ما یقول ، أُنشدکم الله أترون أحداً کان أحزن علی رسول الله منّی ! (2) یعنی : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) با حزن و اندوه نزد اصحاب آمد ، ابو بکر گفت : چرا محزون و ناراحتی ؟ حضرت فرمود : برای چیزی محزون و غمناکم که برای تو اهمیت ندارد ( و آن فقدان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ) . ابو بکر ( برآشفته و ) به حاضرین گفت : میبینید چه میگوید ؟ ! شما را به خدا آیا کسی بیش از من برای از فقدان پیامبر محزون بود ؟ !

20 . هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) در بسیاری از مصادر عامه آمده که این مختصر گنجایش ذکر روات یا راویان آن را ندارد ، و تألیفات متعددی در جمع آوری آن نگاشته شده است . (3) .


1- رجوع شود به سنن نسائی 2 / 88 ، مسند احمد 5 / 140 ، مستدرک حاکم 2 / 226 ( و در 3 / 305 نیز به آن اشاره کرده است ) ، طبقات ابن سعد 3 / 501 ، حلیة الأولیاء 1 / 252 ، نهایه ابن اثیر 3 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 20 / 24 . و از مصادر شیعه : الإیضاح 378 ، المسترشد 28 - 29 ، الفصول المختارة 90 ، الصراط المستقیم 3 / 154 ، 257 بحار الانوار 10 / 296 و 28 / 122 .
2- نهایة الإرب 18 / 396 - 397 ، کنز العمّال 7 / 230 ، جامع الأحادیث 13 / 15 .
3- مراجعه شود به کتاب الهجوم علی بیت فاطمه ( علیها السلام ) 150 - 217 ( الفصل الرابع ) ، و در ترجمه آن هجوم به خانه صدیقه طاهره ( علیها السلام ) 91 - 100 ( فقط نام روات ) .

ص : 371

21 . خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را بسیاری از نویسندگان سنی نقل نموده ، یا بدان اشاره کرده و یا جمله کوتاهی از آن را آورده اند . (1) 22 . ابن قتیبه و دیگران پس از ذکر قضیه هجوم آورده اند که : عمر به ابو بکر گفت : ما فاطمه را خشمگین ساخته ایم ; بیا تا از او عیادت نماییم ، ولی به آنان اجازه ورود داده نشد ، با وساطت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، خدمت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسیدند و بر او سلام کردند ; لیکن حضرت جواب سلام آنها را نداد . . . حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود : شما را به خدا ! آیا از پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شنیدید که میفرمود :

« رِضا فاطِمَةَ مِنْ رضایَ ، وَسَخَطُ فاطِمَةَ مِنْ سَخَطی فَمَنْ أَحَبَّ فاطِمَةَ ابْنَتی فَقَدْ أَحَبَّنی ، وَمَنْ أَرْضَی فاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضانی وَمَنْ أَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنی » .

خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم و غضب من است . هر کس دخترم فاطمه را دوست دارد ، مرا دوست داشته و هرکس او را خشنود سازد ، مرا خشنود کرده و هرکس او را به خشم آورد ، مرا خشمگین کرده است .

عمر و ابابکر بیدرنگ گفتند : آری ! شنیده ایم .

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : خدا و فرشتگان الهی را گواه میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودم نساختید ; هرگاه به ملاقات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روم ، از شما نزد او شکایت خواهم کرد .

ابو بکر گفت : به خدا پناه میبرم از خشم او و خشم تو ! و سپس شروع به گریه .


1- مراجعه شود به کتاب الهجوم علی بیت فاطمه ( علیها السلام ) 405 - 413 ( الفصل الخامس ) ، و ترجمه آن هجوم به خانه صدیقه طاهره ( علیها السلام ) 222 - 223 .

ص : 372

کرد . فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : قسم به خدا در هر نمازی که به جای میآورم ، تو را لعن و نفرین میکنم .

آنگاه ابو بکر گریان از خانه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) خارج شد . (1) 23 . گروهی از آنان روایاتی آورده اند که حکایت از اسقاط حضرت محسن ( علیه السلام ) هنگام هجوم دارد . (2) 24 . در بسیاری از منابع معتبر عامه اعتراف ابو بکر در مورد هجوم به خانه فاطمه ( علیها السلام ) با عبارت :

.


1- الامامة و السّیاسه 1 / 20 ، و مراجعه شود به الشّافی 4 / 214 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 281. لازم به تذکر است که نفرین آن حضرت به ابو بکر را دیگر دانشمندان اهل سنّت نیز ذکر کرده اند ، مانند : بلاذری در انساب الاشراف 10 / 79 ( چاپ دارالفکر ) در شرح حال ابو بکر ، و جاحظ در رسائل 467 ( بخش رسائل سیاسی ، چاپ مکتبة دار الهلال ) و ابن ابی الحدید به نقل از جاحظ در شرح نهج البلاغه 16 / 264 و به نقل از جوهری در 16 / 214 .
2- از جمله به افراد ذیل میتوان اشاره کرد : ابن قتیبه دینوری ( متوفی 276 ) در کتاب معارف ، از او مناقب 3 / 358 ، مثالب النواصب 419 . ملطی شافعی ( متوفی 377 ) در التنبیه والردّ 25 - 26 . مقاتل بن عطیه ( متوفی 505 ) در مؤتمر علماء بغداد 63 ، الخلافة والامامه 160 . شهرستانی ( متوفی 548 ) در الملل والنحل 1 / 57 . جوینی ( متوفی 722 ) در فرائد السّمطین 2 / 35 . ذهبی ( متوفی 748 ) در میزان الاعتدال 1 / 139 ، سیر اعلام النبلاء 15 / 578 . صفدی ( متوفی 764 ) در الوافی بالوفیات 6 / 17 . ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) در لسان المیزان : 1 / 268 . عباس محمود عقاد ( معاصر ) در فاطمة الزّهراء ( علیها السلام ) والفاطمیون 68 .

ص : 373

« فَوَدَدْتُ أَنِّی لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فاطِمَةَ » .

یعنی : دوست داشتم که من هرگز به خانه فاطمه یورش نبرده بودم ، و یا عبارتی قریب به آن آمده است . (1) .


1- حافظ سعید بن منصور ( متوفی 227 ) و ضیاءالدین مقدسی ( متوفی 643 ) آن را معتبر دانسته اند . ( جامع الأحادیث سیوطی 13 / 100 - 101 به نقل از کتاب السنن سعید بن منصور ، الأحادیث المختاره مقدسی 10 / 88 - 90 ) . ابن عساکر ( متوفی 571 ) گفته : جماعتی از مشایخ ما در کتابهایشان آن را روایت کرده اند . ( تاریخ مدینة دمشق 30 / 417 - 422 ، با سندهای متعدّد ، مختصر تاریخ دمشق 13 / 122 ) . بزرگانی از اهل سنّت به آن استناد کرده اند ، مانند : حافظ أبو عبید ( متوفی 224 ) در الاموال 194 ، حمید بن زنجویه ( متوفی 251 ) در الأموال 1 / 348 و 1 / 304 ، ابن قتیبة دینوری ( متوفی 276 ) در الإمامة والسّیاسه 1 / 24 ، یعقوبی ( متوفی 292 ) در تاریخ یعقوبی 2 / 137 ، طبری ( متوفی 310 ) در تاریخ طبری 2 / 619 ، جوهری ( متوفی 323 ) در السقیفة وفدک به نقل شرح ابن ابی الحدید 2 / 46 - 48 و 6 / 51 ، ابن عبدربّه اندلسی ( متوفی 328 ) در العقد الفرید 4 / 250 ( چاپ بیروت ) 4 / 268 ( چاپ مکتبة النهضة المصریه ) ، خیثمة بن سلیمان إطرابلسی ( متوفی 343 ) ، در فضائل الصحابه به نقل کنز العمّال 5 / 631 ، مسعودی ( متوفی 346 ) در مروج الذهب 2 / 301 - 302 ( چاپ بیروت 2 / 317 ) ، طبرانی ( متوفی 360 ) در المعجم الکبیر 1 / 62 ، ذهبی ( متوفی 748 ) در تاریخ اسلام 3 / 117 - 118 ، سیر اعلام النبلاء - سیر الخلفاء الراشدون - 17 ، ابن کثیر دمشقی ( متوفی 774 ) در جامع المسانید والسنن 17 / 65 ، سیوطی ( متوفی 911 ) در مسند فاطمة الزّهراء 3 17 ( چاپ حیدر آباد ) ، جامع الأحادیث 13 / 100 - 101 ، متقی هندی ( متوفی 975 ) در کنز العمّال 5 / 631 ، منتخب کنز العمّال 2 / 143 ، عصامی مکی ( متوفی 1111 ) در سمط النجوم العوالی 2 / 356 ، خیر الله طلفاح در کیف السبیل إلی الله ، أبو بکر 12 / 154 ، محمد حسین هیکل در الصدیق أبو بکر 326 .

ص : 374

25 . وقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لعبد الرّحمن بن عوف - بعد استخلاف عثمان - :

« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا ( فَصَبْرٌ جَمِیْلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَی ما تَصِفُونَ ) » . (1) یعنی : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به عبدالرحمن بن عوف فرمود : این اولین بار نیست که شما علیه ما خاندان به کمک یکدیگر شتافتید .

26 . وقال ( علیه السلام ) :

« ما لقی أحد من الناس ما لقیت » ثمّ بکی ( علیه السلام ) . (2) وزاد البلاذری : « توفّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وأنا أحقّ بهذا الأمر » . (3) یعنی : هیچ کس مانند من با مشکلات مواجه نشد ، هنگام وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) من سزاوارترین مردم به خلافت بودم .

27 . ویقول ( علیه السلام ) :

« ولی أبو بکر وکنت أحقّ الناس بالخلافة » . (4) یعنی : ابو بکر سر کار آمد ولی من سزاوارترین مردم به جانشینی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودم .

28 . وقال ( علیه السلام ) :

« إنّ الله عزّ وجلّ لمّا قبض رسوله ( صلی الله علیه وآله ) قلنا : نحن أهله وأولیاؤه .


1- یوسف ( 12 ) : 18 . رجوع شود به : تاریخ طبری 3 / 297 ، کامل ابن اثیر 3 / 71 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 194 ، العقد الفرید 4 / 279 ( چاپ مکتبة النهضة المصریه ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 103 .
3- أنساب الأشراف 2 / 177 ( تحقیق محمودی ) 2 / 402 ( چاپ دار الفکر ) .
4- لسان المیزان 4 / 485 .

ص : 375

لا ینازعُنا سلطانه أحد ، فأبی علینا قومنا . . فولَّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخالفة الفرقة ، و أن یعود الکفر . . » . (1) یعنی : هنگامی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رحلت فرمود ، گفتیم : ما از خاندان آن حضرت و نزدیک ترین مردم به او هستیم پس کسی در جانشینی حضرت با ما نزاعی ندارد ، ولی بستگان ما ( یعنی قریش ) ابا نمودند و دیگران را سر کار آوردند . به خدا سوگند اگر خوف اختلاف و ارتداد و بازگشت مردم به کفر نبود . . .

29 . وفی کتاب مولانا أبی عبدالله الحسین ( علیه السلام ) إلی أشراف البصرة :

« أمّا بعد ; فإنّ الله اصطفی محمّداً ( صلی الله علیه وآله ) علی خلقه ، وأکرمه بنبوّته ، واختاره لرسالته ، ثمّ قبضه الله إلیه وقد نصح لعباده ، وبلغ ما أُرسل به ( صلی الله علیه وآله ) ، وکنّا أهله وأولیاءه وأوصیاءه وورثته وأحقّ الناس بمقامه فی الناس ، فاستأثر علینا قومنا بذلک ، فرضینا وکرهنا الفرقة وأحببنا العافیة ، ونحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولاّه » . (2) خلاصه آنکهدر نامه امام حسین ( علیه السلام ) آمده است : ( پس از وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ما خاندان ، اولیاء ، اوصیاء ، وارثان او و سزاوارترین مردم به جانشینی آن حضرت بودیم ، ولی قوم ما - یعنی قریش - خویش را بر ما ترجیح دادند ، ما هم راضی شدیم ( که سکوت کنیم ) و اختلاف و تفرقه را دوست نداشتیم ، ( بلکه ) عافیت و سلامتی ( اجتماع ) نزد ما مطلوب بود ، در حالی که میدانستیم ما از کسانی که سر کار هستند به خلافت سزاوارتریم .

.


1- الاستیعاب 1 / 490 ( ترجمة رفاعة بن رافع ) .
2- تاریخ طبری 4 / 266 .

ص : 376

30 . وقال المقداد :

ما رأیت مثل ما أُوذی به أهل هذا البیت بعد نبیّهم ( صلی الله علیه وآله ) . (1) یعنی : مقداد گفت : ظلمی که اهل بیت پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) بعد از وفات آن حضرت از دشمنان دیدند ، مانند آن را ندیده و در هیچ جا سراغ ندارم .

31 . قال ابن عباس لعائشة : ما أخرجک علینا مع منافقی قریش ؟

قالت : کان ذلک قدراً مقدوراً . (2) یعنی : ابن عباس به عایشه گفت : چرا با منافقین قریش به جنگ ما آمدی ؟ ! ( یعنی طلحه و زبیر و . . . از منافقین بودند ) عایشه پاسخ داد : خدا چنین مقدّر کرده بود ( یعنی - العیاذبالله - خدا مقصر است که مرا به جبر به گناه وادارنمود ) .

32 . قال حسن بن محمد بن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) :

إنّ فاطمة بنت النبی ( صلی الله علیه وآله ) دفنت باللیل . فرّ بها علی ( علیه السلام ) من أبی بکر أن یصلّی علیها ، کان بینهما شیء . (3) یعنی : حسن - فرزند محمد حنفیه - گفت : فاطمه ( علیها السلام ) شبانه به خاک سپرده شد ، علی ( علیه السلام ) میخواست ابو بکر بر او نماز نگزارد . بین آن دو چیزی بود ( اختلافی وجود داشت ) .

33 . وقال الجاحظ ( المتوفی 255 ) : . .

وظهرت الشکیة ، واشتدّت الموجدة ، وقد بلغ ذلک من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] .


1- مروج الذّهب 2 / 343 ، تاریخ طبری 3 / 297 ، کامل ابن اثیر 3 / 71 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 194 و 9 / 56 .
2- کتاب الفتن لنعیم بن حماد 47 ، ( چاپ مکة مکرّمه ) .
3- المصنف لعبد الرزاق 3 / 521 .

ص : 377

أنّها أوصت أن لا یصلّی علیها أبو بکر . (1) جاحظ نوشته است : شکوه و گلایه علنی شد و غضب شدّت یافت ، کار به جایی رسید که فاطمه ( علیها السلام ) وصیت نمود که ابو بکر بر او نماز نگزارد .

34 . بخاری و مسلم و بسیاری از عامه از عایشه نقل نموده اند که گفت :

فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتی توفّیت . . . فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها .

یعنی : فاطمه از ابی بکر دوری گزید و اعراض نمود و با او تا هنگام مردن سخن نگفت ، او درحالی از دنیا رفت که بر ابی بکر غضبناک بود . . . پس از وفات شوهرش علی او را شبانه به خاک سپرد بدون اینکه ابابکر را خبردار کند ، علی خود بر جنازه زهرا نماز خواند . (2) 35 . سیوطی گوید : عمر در خطبه نماز جمعه گفت : روز احد فرار کردیم ، من از کوه بالا رفته و مانند بز کوهی به این سو و آن سو میدویدم . . . (3) .


1- الرسائل السیاسیه 467 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 246 .
2- مراجعه شود به : مسند احمد 1 / 9 ، المصنف عبدالرزاق 5 / 472 ، صحیح بخاری 4 / 42 و 5 / 82 ، صحیح مسلم 5 / 154 ، تاریخ المدینة المنوّره ابن شبه 1 / 196 - 197 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، کفایة الطالب 370 ، شرح صحیح مسلم نووی 12 / 77 80 ، نهایة الارب 18 / 396 - 397 ، البدایة والنّهایه 5 / 306 ، کنز العمّال 5 / 604 و 7 / 242 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 .
3- الدرّ المنثور 2 / 88 ، و رجوع شود به تفسیر رازی 9 / 50 .

ص : 378

36 . ولید به عبدالرحمن بن عوف گفت : چرا به عثمان جفا میکنی ؟ ! عبدالرحمن گفت : از جانب من به او بگو : من از فراریان روز احد نیستم . . . (1)

لیست برخی از مطاعن

گرچه به تعبیر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) :

« . . فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » .

یعنی رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ( ابو بکر ) بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! (2) ولی ذکر برخی از مطاعن در اینجا مناسب مینماید .

لازم به تذکر است که این مطالب در بسیاری از کتب شیعه ، و بخشی از آن در کتب عامه هم آمده است ، ولی - به جهت اختصار - ما فقط به آدرس آن از کتاب شریف بحار الانوار - و احیاناً بعضی مصادر دیگر - اکتفا مینماییم .

و از این جهت که بعضی از مطاعن با یکدیگر ارتباط داشت ، آدرس آن پس از موارد مرتبط یک جا آورده میشود .

تذکر :

مقصود از اشتراک - در مطاعن مشترک - آن است که عنوان طعن بر بیش از یک نفر از خلفا منطبق است ، یا اینکه در احداث آن طعن با یکدیگر مشارکت داشته اند .

.


1- مسند احمد 1 / 68 ، و رجوع شود به صحیح بخاری 5 / 157 ، مجمع الزوائد 7 / 226 و 9 / 83 - 84 ، کنز العمال 13 / 71 ، الدر المنثور 2 / 89 ، الاستیعاب 3 / 1043 .
2- کتاب سلیم 2 / 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 .

ص : 379

برخی از مطاعن مشترک 1 . پستی نسب 2 . نداشتن شخصیت اجتماعی (1) 3 . نزول آیات عدیده در مذمت هر کدام (2) 4 . نفاق و کفر باطنی و اظهار اسلام به جهت طمع (3) 5 . اعتراف به شک در نبوت حضرت (4) 6 . نسبت سحر و جنون و کذب به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (5) 7 . اجرا نکردن دستورات آن حضرت (6) 8 . مخالفت علنی و اعتراض به فرمایشات ایشان (7) 9 . بی ادبی به ساحت مقدس آن حضرت (8) 10 . توطئه ترور پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (9) .


1- بحار الانوار 30 / 518 - 519 و 31 / 108 .
2- بحار الانوار 30 / 145 - 181 ، 187 - 192 ، 203 - 403 ، و مراجعه شود به کتاب آیات البراءه تألیف دانشمند محترم آقای سید باقر محمدی قزوینی .
3- بحار الانوار 30 / 182 - 186 ، 288 - 289 ، 324 - 326 ، 332 - 333 .
4- بحار الانوار 30 / 340 ، 564 .
5- بحار الانوار 30 / 181 - 182 ، 193 - 194 ، 273 ، 289 ، 315 ، 335 .
6- بحار الانوار 30 / 335 - 338 .
7- بحار الانوار 30 / 148 .
8- بحار الانوار 30 / 145 - 146 ، 279 - 285 ، 310 - 315 .
9- بحار الانوار 28 / 97 - 100 .

ص : 380

11 . فرار از جنگها (1) 12 . لیاقت نداشتن برای اداره امور (2) 13 . زیر دست دیگران واقع شدن به دستور آن حضرت (3) 14 . پایه گذاری تمام شرور و فتنه ها و ظلمها و . . . (4) 15 . پیمان شوم غصب خلافت و نوشتن صحیفه ملعونه (5) 16 . بازگشت از لشکر اسامه (6) 17 . حضور خودسرانه در محراب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (7) 18 . نسبت هذیان دادن به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 19 . ادعای بی جای « حسبنا کتاب الله » 20 . مانع شدن از نوشتن دستور تضمین کننده هدایت و عدم گمراهی امت و سرپیچی از دستور حضرت در آوردن قلم و کاغذ (8) 21 . عدم حضور در مراسم تجهیز و نماز و دفن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (9) .


1- بحار الانوار 30 / 322 - 324 .
2- بحار الانوار 30 / 411 - 427 .
3- تشیید المطاعن 1 / 367 .
4- بحار الانوار 30 / 269 ، 383 و 47 / 323 و . . .
5- بحار الانوار 28 / 85 - 175 .
6- بحار الانوار 30 / 327 - 443 .
7- بحار الانوار 28 / 109 .
8- بحار الانوار 30 / 529 - 582 .
9- بحار الانوار 22 / 524 - 525 و 28 / 232 و 30 / 386 .

ص : 381

22 . انکار وفات حضرت (1) 23 . شرکت در سقیفه بنی ساعده و غصب خلافت (2) 24 . اجبار مردم بر بیعت (3) 25 . هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) (4) 26 . سوزاندن درب خانه 27 . زدن و مجروح کردن حضرت زهرا ( علیها السلام ) که منجرّ به شهادت آن حضرت شد .

28 . اسقاط حضرت محسن ( علیه السلام ) 29 . بیرون کشاندن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) از خانه 30 . اکراه حضرت بر بیعت (5) 31 . دروغ بستن بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که « خدا پیامبری و خلافت را در خاندان ما جمع نخواهد کرد » . (6) .


1- بحار الانوار 30 / 590 - 591 .
2- بحار الانوار 28 / 179 - 183 ، 324 - 355 .
3- بحار الانوار 28 / 204 ، 285 - 286 .
4- رجوع شود به : کتاب الهجوم علی بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، مأساة الزهرا ( علیها السلام ) .
5- بحار الانوار 22 / 333 - 351 - 352 ، 477 ، 479 ، 485 ، 490 ، 492 519 و 28 / 38 ، 41 ، 51 ، 61 - 64 ، 76 ، 206 ، 210 ، 220 ، 227 ، 231 ، 237 ، 250 ، 252 ، 255 ، 261 ، 266 - 267 ، 297 - 300 ، 306 ، 308 ، 339 ، 388 ، 390 ، 393 و 29 / 48 ، 93 ، 192 ، 346 ، 468 - 469 و 30 / 190 ، 290 - 295 ، 302 - 303 ، 376 ، 378 ، 386 - 387 ، 390 ، 393 و 31 / 120 - 129 ، 416 و 43 / 47 ، 193 ، 197 ، 211 ، 218 و 44 / 73 ، 83 ، 149 ، 265 و 97 / 195 ، 199 200 و 98 / 44 و 99 / 165 ، 220 .
6- بحار الانوار 28 / 274 .

ص : 382

32 . لقب خلیفه رسول الله به خود بستن (1) 33 . لقب امیرالمؤمنین به خود بستن و در نتیجه منکوح واقع شدن ! (2) 34 . جهل به احکام و معارف دینی (3) 35 . غصب فدک و اخراج کارگران حضرت زهرا ( علیها السلام ) 36 . مطالبه بیّنه از حضرت با اینکه ذو الید بودند .

37 . ردّ کردن گواهی امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین ( علیهم السلام ) و ام ایمن به بهانه های واهی 38 . تکذیب قرآن - آیه تطهیر - به واسطه تکذیب حضرت صدیقه و ردّ شهادت اهل بیت ( علیهم السلام ) 39 . پاره کردن سند فدک 40 . منع حضرت زهرا ( علیها السلام ) از میراث پدر 41 . افترا بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ، ما ترکناه صدقه » ، یعنی : ما پیامبران از خود چیزی به ارث نمیگذاریم ، و آنچه از ما باقی بماند صدقه است . (4) 42 . تأکید حضرت زهرا ( علیها السلام ) بر عدم حضور آنها بر جنازه حضرت (5) .


1- بحار الانوار 28 / 227 ، 266 ، 297 - 298 .
2- بحار الانوار 37 / 331 .
3- بحار الانوار 30 / 506 - 516 ، 687 - 707 و 31 / 246 .
4- بحار الانوار 29 / 105 - 417 .
5- بحار الانوار 78 / 250 - 256 .

ص : 383

43 . توطئه ترور امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 44 . تکلم در اثناء نماز فریضه (1) 45 . تصمیم نبش قبر حضرت زهرا ( علیها السلام ) (2) 46 . غضب ، برائت و تنفر اهل بیت ( علیهم السلام ) از آنها در موارد کثیره مانند : خطبه شقشقیه ، خطبه فدکیه ، . . . و لعن بر آنها در موارد دیگر (3) 47 . انتخاب افراد نالایق ، فاسق و شرور برای اداره امور و بلاد (4) 48 . تعطیل احکام و حدود شرعی (5) برخی از مطاعن ابو بکر 49 . عزل از تبلیغ سوره برائت (6) 50 . انکار و احتجاج اصحاب بر او (7) 51 . اعتراف عمر به اینکه بیعت با ابو بکر امری ناگهانی و بدون مشورت بود . (8) .


1- بحار الانوار 28 / 305 و 30 / 307 ، 352 ، 386 .
2- بحار الانوار 29 / 192 - 193 و 43 / 171 ، 199 ، 205 - 206 ، 212 و 78 / 254 - 255 .
3- بحار الانوار 29 / 215 ، 497 و 82 / 260 - 261 و . . . .
4- بحار الانوار 30 / 377 و 31 / 149 - 161 .
5- بحار الانوار 30 / 471 - 495 ، 639 و 31 / 224 - 227 و رجوع شود به 149 - 161 .
6- بحار الانوار 30 / 411 .
7- بحار الانوار 28 / 189 - 203 ، 208 - 214 ، .
8- بحار الانوار 30 / 443 .

ص : 384

52 . تعیین أُجرت از بیت المال برای خودش (1) 53 . اعتراف به تسلط شیطان بر او (2) 54 . اعتراف به برتر نبودن خودش (3) 55 . توطئه قتال با مالک بن نویره و قومش و کشتن آنها ، و اسارت زنهایشان (4) 56 . ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک و زنا با همسرش (5) 57 . تغییر صدقات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (6) 58 . جانشینی عمر با اینکه گویند : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کسی را انتخاب نکرد . (7) 59 . بریدن دست چپ سارق (8) 60 . سوزاندن فجائه سلمی (9) 61 . وصیت به دفن جنازه اش در حجره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدون اینکه حقی در آن داشته باشد . (10) .


1- الاستغاثة فی بدع الثلاثه 22 ( طعن پنجم ) .
2- بحار الانوار 30 / 292 ، 495 .
3- بحار الانوار 28 / 201 و 30 / 497 .
4- بحار الانوار 30 / 343 - 346 .
5- بحار الانوار 30 / 471 - 495 .
6- الصراط المستقیم 2 / 294 .
7- بحار الانوار 30 / 519 - 523 .
8- بحار الانوار 30 / 508 ، 514 .
9- بحار الانوار 30 / 509 .
10- الاستغاثة فی بدع الثلاثة 28 .

ص : 385

برخی از مطاعن عمر 62 . درشت خو و خشن و بدرفتار بودن ( دفن دخترش در جاهلیت ، و قضیه تازیانه او مشهور است ) . (1) 63 . دستور به قتل سعد بن عباده در سقیفه ، و عملی کردن آن بعداً (2) 64 . منع خمس از ذوی القربی (3) 65 . تجسس از عیوب مردم (4) 66 . اسقاط حدّ رجم از مغیره (5) 67 . برگرداندن مقام حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) به محل زمان جاهلیت (6) 68 . شرب مسکرات (7) 69 . مصادره نصف اموال کارگزارانش (8) 70 . اتهام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به اینکه - العیاذ بالله - : شوخ است ، متکبر است ، دیگران را کوچک میشمارد ، و بستگانش را بر دیگران مقدم میدارد . (9) .


1- بحار الانوار 31 / 28 - 32 ، المجموع ، نووی 19 / 189 .
2- بحار الانوار 28 / 182 ، 336 .
3- بحار الانوار 31 / 15 - 19 ، 44 .
4- بحار الانوار 30 / 661 .
5- بحار الانوار 30 / 639 .
6- بحار الانوار 31 / 28 ، 33 .
7- الغدیر 6 / 251 - 261 .
8- بحار الانوار 31 / 32 و تعلیقه .
9- بحار الانوار 31 / 71 ، 75 و 28 / 316 ، تاریخ یعقوبی 2 / 158 - 159 ، شرح ابن ابی الحدید 2 / 57 - 58 و 12 / 9 ، 53 - 55 ، 82 .

ص : 386

71 . قطع شجره بیعت رضوان 72 . منع از تبرک به محل نماز پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) 73 . تغییر صاع و مدّ حضرت ( که میزان وزن کردن بود ، و احکام شرعی بر او مترتب میشد . (2) 74 . نظریات متفاوت در مسائل دینی ( حکمهای مختلف در یک قضیه ، در مورد میراث پدر بزرگ میت صد نظر متفاوت داد ! ) (3) 75 . زدن کسی که از معنای آیات قرآن سؤال میکرد . (4) 76 . وصیت به دفن جنازه اش در حجره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدون اینکه حقی در آن داشته باشد . (5) 77 . جهل به احکام شریعت و اعتراف به اینکه همه از او به مسائل داناترند حتی زنها ! (6) 79 - 85 . دستور به سنگسار کردن زن حامله ، (7) زن دیوانه ، (8) زنی که شش ماهه زایید ، (9) منع از زیاد بودن مهریه ، (10) عدم اعتقاد به احترام حجر الأسود ، (11) جهل به .


1- بحار الانوار 30 / 696 ( تعلیقه ) ، الغدیر 6 / 146 - 147 .
2- بحار الانوار 33 / 264 - 265 و 34 / 167 ، 174 و 77 / 350 .
3- بحار الانوار 31 / 58 ، با ملاحظه تعلیقه از سنن بیهقی .
4- بحار الانوار 30 / 693 .
5- بحار الانوار 31 / 88 .
6- بحار الانوار 30 / 655 .
7- بحار الانوار 30 / 675 .
8- بحار الانوار 30 / 680 .
9- الغدیر 6 / 93 .
10- بحار الانوار 30 / 655 .
11- بحار الانوار 30 / 688 .

ص : 387

قرائت آیات قرآن ، (1) ندانستن معانی آیات . (2) 86 . با اینکه معنای کلاله را نفهمیده بود میگفت : درباره آن حکمی کنم که زبانزد عام و خاص شود و حتی زنهای پرده نشین آن را بازگو نمایند ! (3) 87 . تبعید نصر بن حجاج و ابوذویب از مدینه چون زیبا بودند ! (4) 88 . منهدم کردن خانه حضرت جعفر بن ابی طالب ( علیهما السلام ) والحاق آن به مسجد بدون اینکه قیمت آن را به ورثه ایشان بپردازد . (5) 89 . واگذار کردن خلافت به شورای شش نفره 90 . مذمت شش نفری که ادعا میکرد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از آنها راضی بود !

91 . دستور به قتل اصحاب شوری در صورت عدم اتفاق نظر 92 . قرار دادن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را از افراد شوری با اینکه قبلا گفته بود : « خدا نبوت و خلافت را برای بنی هاشم جمع نمیکند » .

93 . دستور به قتل کسی که در اقلّیّت واقع شود یعنی امیرمؤمنان ( علیه السلام ) (6) 94 . منع از متعه نساء (7) .


1- بحار الانوار 30 / 704 تعلیقه .
2- بحار الانوار 30 / 691 .
3- بحار الانوار 30 / 702 تعلیقه .
4- بحار الانوار 31 / 20 .
5- بحار الانوار 30 / 308 .
6- بحار الانوار 31 / 60 - 88 .
7- بحار الانوار 30 / 594 - 602 .

ص : 388

95 . منع از متعه حج (1) 96 . نماز تراویح (2) 97 . جواز مسح بر کفش در وضوء (3) 98 . شستن پاها در وضو به جای مسح (4) 99 . حکم به اینکه : « جنب ، در صورت نبودن آب نماز نخواند ، تیمم لازم نیست » . (5) 100 . حذف « حی علی خیر العمل » از اذان (6) 101 . اضافه کردن « الصلاة خیر من النوم » در اذان (7) 102 . تکتّف ( دست بسته بودن در نماز ) (8) 103 . اضافه کردن آمین بعد از حمد (9) 104 . اضافه کردن قنوت بعد از رکوع (10) 105 . زیاد کردن « السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین » در تشهد اول (11) .


1- بحار الانوار 30 / 603 - 639 .
2- بحار الانوار 31 / 7 - 15 .
3- بحار الانوار 31 / 36 .
4- بحار الانوار 30 / 357 .
5- بحار الانوار 30 / 665 .
6- بحار الانوار 30 / 357 .
7- بحار الانوار 30 / 358 و 31 / 43 .
8- بحار الانوار 30 / 360 .
9- بحار الانوار 30 / 359 .
10- کنزالعمال 8 / 75 .
11- بحار الانوار 30 / 358 - 359 .

ص : 389

106 . کم کردن یک تکبیر از پنج تکبیر نماز میت (1) 107 . حکم به جواز سه طلاق در مجلس واحد (2) 108 . حکم به جواز ازدواج همسر مفقود پس از چهار سال ، و اگر شوهر پیدا شود مخیّر است بین گرفتن مهریه از شوهر دوم و برگرداندن همسر ! (3) 109 . مالیات بر اراضی سواد بر حسب مساحت ، نه در آمد (4) 110 . حکم به تحقق بلوغ به شش وجب بودن ! (5) 111 . منع از نقل و جمع آوری و تدوین احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (6) 112 . تغییر جزیه ای که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مقرر کرده بودند . (7) 113 . تغییر حدّ شرب خمر (8) 114 . بدعت عول در تقسیم میراث (9) 115 . منع خرید و فروش کنیزان بچه دار (10) 116 - 122 . تبعیض نژادی و ترجیح قریش بر سائر عرب در ازدواج ( که زن .


1- بحار الانوار 31 / 38 .
2- بحار الانوار 31 / 26 - 27 .
3- بحار الانوار 30 / 309 و 101 / 161 .
4- بحار الانوار 31 / 15 - 20 .
5- بحار الانوار 30 / 309 - 310 ، الغدیر 6 / 171 .
6- بحار الانوار 31 / 90 تعلیقه .
7- بحار الانوار 31 / 20 ، 34 .
8- الغدیر 6 / 124 .
9- بحار الانوار 31 / 40 .
10- بحار الانوار 30 / 309 ، تشیید المطاعن 13 / 245 .

ص : 390

گرفتن مردان قریش از بقیه قبائل عرب جایز است ولی دیگران نمیتوانند از طائفه قریش زن بگیرند ، و ترجیح عرب بر عجم در ارث ، ازدواج ، امامت جماعت ، قضاوت ، گواهی دادن ، و بیرون کردن عجمها از مدینه (1) 123 . خیانت در اموال عمومی ، او هنگام مردن هشتاد هزار درهم به بیت المال بدهکار بود ! (2) 124 . تبعیض در تقسیم بیت المال و برتری عایشه و حفصه (3) برخی از مطاعن عثمان 125 . قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ناحق دانستن (4) 126 . تصمیم ازدواج با همسر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و غضب حضرت بر او (5) 127 . تصمیم ملحق شدن به دوست یهودی اش در جنگ احد (6) 128 . پناه دادن به کسی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دستور قتلش را صادر کرده بود ، و کمک کردن به او ، با اینکه حضرت لعنت کرده بود کسی که او را کمک کند . (7) .


1- بحار الانوار 31 / 35 ، 40 ، 28 / 302 ، کتاب سلیم 2 / 682 ، 740 .
2- بحار الانوار 31 / 44 .
3- بحار الانوار 31 / 44 .
4- بحار الانوار 31 / 238 .
5- بحار الانوار 31 / 237 - 238 .
6- بحار الانوار 31 / 311 - 312 .
7- بحار الانوار 22 / 161 .

ص : 391

129 . عجز از خواندن خطبه در اول خلافت (1) 130 . بر گرداندن حکم بن ابی عاص - که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) او را تبعید کرده بودند - به مدینه (2) 131 . انکار و اعتراض اصحاب بر او (3) 132 . رفتار ناپسند - مثل توهین ، شتم ، ضرب ، تبعید و حبس - نسبت به گروهی از صحابه مانند ابوذر ، عمار ، ابن مسعود و . . . (4) 133 . دستور قتل محمد بن ابی بکر (5) 134 . به آتش کشیدن قرآنها (6) 135 . پندار اینکه در قرآن غلط وجود دارد . (7) 136 . تضییع بیت المال با بخششهای بی جا بر نزدیکان (8) 137 . ترک قصاص پسر عمر در قتل هرمزان (9) 138 . مصادره خانه های اطراف مسجد ، و حبس اعتراض کنندگان (10) .


1- بحار الانوار 31 / 244 .
2- بحار الانوار 31 / 169 .
3- بحار الانوار 31 / 162 .
4- بحار الانوار 31 / 174 ، 187 ، 193 .
5- بحار الانوار 30 / 374 و 31 / 150 .
6- بحار الانوار 31 / 205 .
7- بحار الانوار 31 / 239 .
8- بحار الانوار 31 / 218 .
9- بحار الانوار 31 / 224 - 227 .
10- بحار الانوار 31 / 244 .

ص : 392

139 . منع مسلمانان از چراگاههای عمومی (1) 140 . اجتماع صحابه در کشتن او (2) از بدعتهای اوست :

141 . احراق همه مصاحف و اینکه همه بایستی طبق قرائت زید بن ثابت قرآن بخوانند . (3) 142 . تأخیر نماز صبح تا روشن شدن هوا برای اینکه در تاریکی مثل عمر او را ترور نکنند . (4) 143 . تمام خواندن نماز در منی ( با اینکه مسافر بود ) . (5) 144 . در حال احرام صید خوردن و حکم به جواز آن (6) 145 . تقدیم خطبه های عید فطر و قربان بر نماز (7) 146 . اضافه کردن یک اذان روز جمعه بر آنچه حضرت مقرر فرمود . (8) 147 . دستور به سنگسار کردن زنی که ششماهه زاییده بود . (9) .


1- بحار الانوار 31 / 227 .
2- بحار الانوار 31 / 475 .
3- بحار الانوار 31 / 205 .
4- بحار الانوار 30 / 374 .
5- بحار الانوار 31 / 230 .
6- بحار الانوار 31 / 249 تعلیقه .
7- بحار الانوار 31 / 240 .
8- بحار الانوار 31 / 242 .
9- بحار الانوار 31 / 246 .

ص : 393

برخی از مطاعن عایشه 148 . افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) 149 . نقشه ریزی برای مسموم کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) 150 . تهمت زدن به ماریه قبطیه (3) 151 . حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) (4) 152 . دشمنی با حضرت زهرا ( علیها السلام ) (5) 153 . به پا کردن جنگ جمل با همکاری طلحه و زبیر (6) 154 . تحریک مردم به مبارزه با آن حضرت حتی بعد از جنگ جمل ! (7) 155 . شادی در شهادت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) (8) 156 . امتناع از ذکر نام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به جهت دشمنی ! (9) .


1- بحار الانوار 22 / 230 ، و تفسیر تحریم ( 66 ) ، آیه 3 .
2- تفسیر قمی 2 / 375 - 376 ، بحار الانوار 22 / 239 - 241 ، 246 .
3- بحار الانوار 22 / 153 - 155 .
4- صحیح بخاری 4 / 230 - 231 و 6 / 158 و 7 / 76 و 8 / 195 ، صحیح مسلم 7 / 133 - 134 ، کنزالعمال 16 / 692 - 693 .
5- بحار الانوار 22 / 236 - 238 ، 242 .
6- بحار الانوار جلد 32 .
7- بحار الانوار 32 / 341 .
8- بحار الانوار 32 / 340 - 341 .
9- بحار الانوار 42 / 20 ، پاورقی 28 / 150 ، تاریخ طبری 2 / 433 ، مسند احمد 6 / 34 ، 228 .

ص : 394

157 . اظهار کینه هنگام تشییع امام مجتبی ( علیه السلام ) (1) 158 . نامگذاری غلامش به عبدالرحمن به جهت محبت ابن ملجم (2) 159 . او خودش مردم را به کشتن عثمان تحریک میکرد ، ولی پس از بیعت مردم با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) - به جهت کینه ای که با حضرت داشت - گفت : عثمان مظلوم کشته شده و من به خونخواهی او قیام میکنم . (3) 160 . هنگامی که او به حوأب رسید و سگان بر او پارس کردند ، کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به یاد آورد که او را نهی فرمود از جنگ با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، ولی باز بر مخالفت خویش اصرار ورزید . (4) 161 . او دستور داد به کشتن صحابی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عثمان بن حنیف - که از طرف امیرمؤمنان ( علیه السلام ) حاکم بصره بود - ، و پس از وساطت دیگران از کشتن او صرف نظر کرد ولی به دستور او موهای سر و صورت و ابروی او را کندند ، (5) و دستور داد او را حبس کنند . (6) 162 . در خانه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تصرف بی جا کرد و ابو بکر و عمر را در آنجا به خاک سپرد . (7) .


1- بحار الانوار 32 / 342 .
2- بحار الانوار 32 / 341 - 342 .
3- بحار الانوار 32 / 126 ، 136 - 137 ، 142 - 143 ، 167 .
4- بحار الانوار 32 / 118 ، 139 ، 146 - 147 ، 281 .
5- تذکرة الخواص 69 .
6- الاستیعاب 1 / 368 .
7- نهج الحق 369 .

ص : 395

واکنش عامه

عکس العملی که از مخالفان در برابر راویان و روایات مطاعن دیده میشود انسان را شگفت زده مینماید !

الف ) نسبت به راویان و بازگوکنندگان مطاعن * بنا را بر تضعیف آنها گذاشته اند با وجود آنکه در شرح حال بسیاری از راویان مطاعن - به صراحت - وثاقت و صدق آنها ذکر شده است ! (1) * سعی میکنند از آنها مطلبی نقل نکنند ، با آنها همنشین نباشند ، حتی از همنشینان آنها هم دوری میکنند ، و از دیگران هم میخواهند که با آنها رفت و آمدی نداشته باشند ، و از آنها روایت ننمایند ; زیرا این گونه افراد را دجّال و ملعون میدانند که نفرین شده خدا و فرشتگان و همه مردم میباشند ! (2) * از زدن ، اذیت و آزار حتی اگر منجر به شکستن اعضا و جوارح طرف باشد امتناعی ندارند . (3) * آنها را تهدید به کشتن مینمایند ، بلکه در فرصت مناسب آنها را به قتل هم میرسانند . (4) .


1- مراجعه شود به مصادری که تحت عنوان راویان مطاعن گذشت .
2- تاریخ مدینة دمشق 36 / 188 - 189 ، ضعفاء عقیلی 1 / 188 - 189 ، تهذیب التهذیب 1 / 447 - 448 .
3- مراجعه شود به : کامل ابن عدی 2 / 86 ، تاریخ ابن معین 1 / 394 ، تاریخ بغداد 7 / 145 ، تحفة الأحوذی 10 / 118 ، تهذیب الکمال 4 / 322 .
4- تاریخ الإسلام ذهبی 4 / 135 ، سیر أعلام النبلاء 2 / 544 . عتبة بن ابی سفیان در ضمن خطبه اش مردم را تهدید میکرد که اگر دست از طعن بر والیان و عیبجویی از گذشتگان ( یعنی صحابه و خلفا ) برندارند ، تازیانه بر پشت آنها تکه تکه خواهد کرد ، اگر این کار هم مفید نشد با شمشیر پاسخ آنها را خواهد داد ، و از هیچ عقوبتی فروگذار نخواهد کرد . ( العقد الفرید 4 / 222 ) .

ص : 396

* در ملأ عام آنها را شلاق زده ، (1) یا تکه تکه نموده (2) و نابود میسازند . (3) * اگر هیچ یک از این راه ها ممکن نبود ، از آن شهر و محلی که در آن چنین مطالبی - یعنی مطاعن - بازگو شود هجرت کنند ، و محل سکونت خویش را تغییر دهند . (4) به عنوان نمونه : هنگامی که هشام بن عبدالملک بخشی از قصائد هاشمیات - اشعار کمیت - را که در هجو بنی امیه بود شنید ، دستور داد او را گرفته ، دست و پایش را قطع کنند سپس گردنش را بزنند ، و خانه اش را منهدم نمایند و . . . (5) .


1- کامل ابن اثیر 7 / 79 - 80 ، البدایة والنهایه 10 / 357 و 11 / 36 .
2- الأعلام زرکلی 5 / 284 .
3- معجم البلدان 4 / 409 ، أعیان الشیعه 6 / 358 .
4- مراجعه شود به : تاریخ کبیر بخاری 3 / 36 ، ثقات ابن حبان 3 / 55 ، 92 ، مشاهیر علماء الأمصار ابن حبان 76 ، تاریخ مدینة دمشق 15 / 326 ، 328 - 329 و 39 / 510 و 40 / 97 ، 149 ، تاریخ ابن معین 218 ، اسد الغابه 3 / 397 ، تهذیب الکمال 4 / 535 و 7 / 440 و 19 / 531 ، میزان الاعتدال 4 / 490 ، سیر اعلام النبلاء 3 / 165 ، تاریخ الإسلام ذهبی 5 / 185 و 10 / 450 ، تهذیب التهذیب 2 / 64 و 7 / 151 ، 153 ، لسان المیزان 5 / 260 ، کتاب المحبر بغدادی 295 ، الوافی بالوفیات 11 / 59 ، تاریخ بغداد 1 / 204 ، انساب سمعانی 5 / 6 ، تفسیر قرطبی 5 / 350 .
5- الغدیر 2 / 194 ، 205 .

ص : 397

قاضی بصره هنگامی که اشعار سید حمیری را شنید گفت :

او هیچ یک از صحابه را نگذاشته مگر آنکه معایبش را بیان نموده ، سپس دستور حبس او را صادر نمود . (1) ب ) برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن در مورد پاسخ آنها از روایات مطاعن و برخوردی که با آن دارند باید اذعان نمود که آن هم مانند برخورد با راویان است !

* تا آنجا که ممکن است از نوشتن ، بازگو کردن و گوش فرادادن به آن خودداری کنند ، (2) دیگران را نیز امر به پنهان کردن آن روایات نمایند . (3) * کتب مطاعن را بسوزانند و نابود کنند . (4) * گاه مطلبی را - با تمام اهمیتش ! - به بهانه فراموشی ترک کنند . (5) * گاهی گویند : نسخه ما فاقد این قسمت است . (6) .


1- الغدیر 2 / 218 .
2- تحت عنوان راویان مطاعن در مورد عبدالرزاق گذشت که : او در مثالب دیگران روایاتی نقل کرده که من آنها را در این کتاب ذکر نخواهم کرد !
3- سیر اعلام النبلاء 10 / 92 - 93 ، تاریخ ابن خلدون 2 / ق 2 / 187 - 188 .
4- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
5- شرح ابن ابی الحدید 6 / 44 .
6- شرح مقاصد 5 / 264 ، لسان المیزان 6 / 320 ( چاپ اعلمی ) ، تحفة أهل التصدیق ببعض فضائل الصدیق ، عبدالقادر محلّی 34 ( چاپ هند ) قسمت زیادی که مربوط به تخلّف از بیعت ابو بکر و جریان سقیفه بوده حذف کرده اند .

ص : 398

* برخی نیز کلمات را حذف کرده و به جای آن سه نقطه میگذارند . (1) * گهگاهی نیز مطالب را حذف نموده و هیچ اشاره ای بدان نمیکنند که با مراجعه به نسخه های مختلف جای خالی آن به چشم میخورد . (2) * بر فرض نقل آن روایات را تکذیب کنند و یا گویند : این حدیث منکر است ، غریب است ، سندش ضعیف است ، و . . . .

* گاهی به ذکر سندهای ضعیف مطلبی اکتفا نموده ، و از ذکر اسناد صحیح امتناع میورزند .

* اگر دیدند تمام راهها به روی آنها بسته است و روایتی متواتر و صحیح است و هیچ وجهی برای تضعیف آن نداشتند گویند : بایستی این روایت را توجیه کرد ! (3) ( بلکه همه آیات و روایاتی که به بررسی رخدادهای صدر اسلام پرداخته ، تأویل و توجیه میکنند ) .

.


1- مسند أبی بکر مروزی ( متوفّی 292 ) صفحه 39 ( مکتب اسلامی ، بیروت ) .
2- مقایسه شود بین مروج الذهب مسعودی 3 / 77 چاپ دارالاندلس با چاپ دارالهجره ، قم . و به طور واضح تر در شرح ابن ابی الحدید 20 / 147 . تثبیت الامامه ، هادی زیدی ( متوفّی 298 ) چاپ بیروت ، با همین کتاب همراه کتاب منتخب او در صفحه های 493 - 503 ( چاپ دار الحکمة الیمانیه ) . اشعار مهیار دیلمی را در شرح ابن ابی الحدید 16 / 235 و اثبات الهداة 2 / 388 ، با دیوان او 2 / 367 - 368 ( چاپ مصر ) مقایسه کنید . و امثال این موارد که بسیار است و از حدّ شمارش بیرون .
3- مراجعه شود به الانباء المستطابه 122 ( چاپ اول ، دمشق ) ، کلام تفتازانی در حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) . و برای دستیابی به کلمات بقیه بزرگان اهل تسنّن در این زمینه رجوع شود به کتاب تحقیق مواقف الصحابه ، دکتر محمد أمخزون 1 / 130 - 142 .

ص : 399

* گویند : ما اصلا کاری نداریم که مراد از این روایات چیست ؟ ! (1) * بر ما واجب است که از تفسیر و تبیین آن سکوت کنیم ! ما که حق اعتراض بر صحابه نداریم ! (2) هرکس در این موارد صحبت کند رافضی است !

* صحابه در این گونه امور معذور بوده اند ، کوشش و اجتهاد خویش را نموده اند ، بر فرض خطا باز هم یک اجر نصیب آنها میشود . (3) * برخی از مؤلفین با تقطیع آثار و اخبار یا ایجاد ابهام در آن ، میراث گذشتگان را به صورت تحریف شده تدوین نموده اند ، و گروهی از ناشران متأخر با تحریف و دست بردن در تألیفات قدما ، باقیمانده آثاری که دلالت بر مطاعن خلفا و صحابه داشته را از آن کتابها اسقاط و سپس به نشر آن اقدام نموده اند و دستور قرآن در مورد رعایت امانت را زیر پا گذاشته اند . (4) * تغییر و تبدیل نام افراد ، تبدیل الفاظ ذمّ به مدح ، استفاده از الفاظ مبهم مانند : « فلان » و یا مبهم آوردن جمله ها نیز از روشهای رائج در تحریف نقلهای تاریخی است .

.


1- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 163 ، 169 ( چاپ ریاض ) .
2- رجوع شود به : ابکار الأفکار آمدی 474 ، 478 ( نسخه عکسی ) ، مواقف 3 / 641 - 644 ، شرح مواقف 8 / 373 - 374 ، المحصول رازی 4 / 349 - 350 ، مقدمه الاصابه 1 / 25 ، مختصر تاریخ دمشق 25 / 75 ، تحقیق مواقف الصحابه 1 / 130 - 142 ، حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) ، الشرح و الابانه علی اصول السنة والدیانه 63 - 64 .
3- المنتقی من منهاج الاعتدال 319 - 320 ( خلاصه منهاج السنه ابن تیمیه از ذهبی ) .
4- مرجع فقید شیعه علامه مرعشی مینویسد : ما بر خیانت هایی از جانب افاضل معاصر از عامه دست یافتیم که در نشر کتب حدیث ، تفسیر و کلام دست به نیرنگ ، دسیسه و تحریف زده و آنچه در فضائل ( اهل بیت ( علیهم السلام ) ) و مطاعن ( دشمنان آنها ) بوده از کتاب اسقاط نموده و از جانب خودشان چیزهایی بر کتابها افزوده اند به نحوی که هیچ اطمینانی به چاپهای اخیر نیست . این گونه موارد بسیار است . . . ( شرح احقاق الحق 3 / 90 - 91 ) .

ص : 400

شواهدی بر واکنشهای یاد شده (1) 1 . ابن هشام ( متوفی 218 ) در مقدمه سیره خود مینویسد : من قسمتی از مطالب مربوط به سیره و تاریخ را نخواهم آورد . . . ( از جمله ) چیزهایی که نقل آن زشت و ناپسند بوده و یا آنکه برای برخی مردم ناخوشایند باشد . (2) 2 . طبری ( متوفی 310 ) هنگامی که به نقل نامه های محمد پسر أبوبکر و معاویه میرسد ، میگوید : من آن نامه ها را نمیآورم ; چون عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند . (3) 3 . محمد بن عمر واقدی ( متوفی 207 ) پس از آنکه به بعضی از جریانهای سقیفه اشاره کرده ، میگوید : این قسمت که آوردم از روایت دانشمندان بود ، من نمیخواهم زیاده گوییهای رافضه را در این جا نقل کنم ; شاید این کتاب به دست دیگران افتد و تو را متهم سازند . (4) احمد بن اعثم کوفی ( متوفی 314 ) نیز گفتاری با همین مضمون دارد . (5) 4 . ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) گوید : حذیفه درباره ابوموسی اشعری مطلبی گفت که من از ذکر آن کراهت دارم ! (6) 5 . ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد : مدتها بود که از استادم ابوجعفر نقیب .


1- در آخر بحث « عدالت صحابه » به برخی از برخوردها و شواهد اشاره شد .
2- السیرة النّبویه 1 / 4 .
3- تاریخ طبری 3 / 557 .
4- کتاب الرّده 47 .
5- کتاب الفتوح 1 / 14 ( چاپ دار الکتب العلمیه بیروت ) .
6- الاستیعاب 3 / 980 ، و مراجعه شود به کنزالعمال 14 / 86 .

ص : 401

درخواست میکردم تا قصیده ابوالقاسم مغربی را برای من روایت کند ، لیکن وی نمیپذیرفت و مرا از آن محروم میساخت . تا آنکه پس از زمانی طولانی قصیده را برایم قرائت نمود و من نگاشتم ; من نیز در این جا قسمتی از آن را نقل میکنم ; زیرا جایز نمیدانم تمام آن را بیاورم . (1) 6 . برخی از آنها گفته اند : اصلاً جنگی با نام « جمل » وجود ندارد . (2) 7 . ابن بطه عکبری ( متوفی 387 ) مینویسد : نبایست کتاب جنگ صفین و جنگ جمل و رخداد کشته شدن عثمان و دیگر نزاعهای صحابه مطالعه شود ; نگاشتن چنین مطالبی - برای خود و دیگران - وحتی خواندن و شنیدن آن جایز نیست ; زیرا دانشمندان بزرگ امت چنین دستور داده اند . . .

درباره کسانی که مرتکب این نهی شده اند ، مطالب بسیار ( بد و اسفباری ) نقل شده است ! (3) مقصود این است که برای آنان پیش آمدهای ناگواری رخ داده است . (4) 8 . احمد بن حنبل درباره دسته ای از احادیث میگوید :

ما این احادیث را تنها نقل کرده و از تفسیر و شرح مقصود آن خودداری میکنیم ; از آن جمله این سخن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است : « پس از من با شمشیر کشیدن بر روی یکدیگر کافر و گمراه نشوید » . (5) .


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 15 ، با مراجعه به قصیده جهت کتمان بقیه آن معلوم میشود .
2- نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 520 .
3- کتاب الشرح والابانة علی أُصول السنة والدیانه 63 - 64 ( چاپ فرانسه ) .
4- مراجعه شود به شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعه 7 / 1253 ، 1261 .
5- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 163 ( چاپ ریاض ) .

ص : 402

قبل از وی استادش علی بن مدینی نیز همین شیوه را در پیش گرفته و به چهره پوشی حقیقت پرداخته است . (1) 9 . قطفی - معروف به ابن سیّد الکلّ - ( متوفّی 697 ) مینویسد :

آثاری که حکایت از خطا و یا گناه صحابه میکند ، اگر خبر واحد باشد ، میبایست آن را انکار نمود ! و اگر به تواتر این خبر نقل شود ، میبایست آن را توجیه نمود و هرگز نباید ظاهر آن را پذیرفت . (2) 10 . تفتازانی ( متوفی 793 ) نیز جنگها و کشمکشهای بین یاران پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را قابل توجیه میداند . (3) 11 . ابوعبید ( متوفی 224 ) و حمید بن زنجویه ( متوفی 251 ) سخن معروف ابو بکر را که گفته است : « فَوَدَدْتُ أَنِیّ لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فاطِمَةَ » .

یعنی : دوست داشتم که به خانه فاطمه یورش نبرده بودم .

چنین نقل کرده اند : « فَوَدَدْتُ أَنیّ لَمْ أَکُنْ فَعَلْتُ کَذا وَکَذا » . (4) یعنی : دوست داشتم که من چنین و چنان نکرده بودم .

12 . ابن عبدالبرّ ( متوفی 436 ) ونویری ( متوفی 737 ) گفته عمر را که : « لاََحْرِقَنَّ البَیْتَ عَلَیْهِمْ » . یعنی : همانا خانه را با آنها به آتش خواهم کشید .

.


1- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 169 .
2- الأنباء المستطابه 122 ( چاپ اول ، دمشق ) ، برای دستیابی به کلمات سایر اهل سنّت در این زمینه مراجعه شود به کتاب تحقیق مواقف الصحابه ، دکتر محمد أمخزون 1 / 130 - 142 .
3- مراجعه شود به حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) .
4- الأموال ، ابوعبید 194 ، الاموال ، ابن زنجویه 1 / 348 .

ص : 403

این گونه حکایت کرده اند : « لاََفْعَلَنَّ وَأَفْعَلَنّ » (1) یعنی : البتّه چنین و چنان خواهم کرد .

13 . ارباب صحاح و دیگران از ابن عباس آورده اند که : بلغ عمر أن سمرة باع خمراً ، قال : قاتل الله سمرة . . (2) یعنی : به عمر خبر رسید که سمره - یکی از صحابه - شراب فروخته ، عمر گفت : خدا سمره را بکشد !

ولی بخاری مینویسد : بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً ، فقال : قاتل الله فلانا . . (3) یعنی : عمر گفت : خدا فلانی را بکشد !

و چون سمره از صحابه بوده نام او را ذکر نکرده است .

14 . باز بخاری آورده است که : کان مروان علی الحجاز استعمله معاویة فخطب فجعل یذکر یزید لکی یبایع له بعد أبیه ، فقال له عبدالرحمن بن أبی بکر شیئا ، فقال : خذوه فدخل بیت عائشة فلم یقدروا علیه . . (4) ابن حجر در شرح آن گوید :

قوله : ( فقال له عبدالرحمن بن أبی بکر شیئا ) .

قیل : قال له : بیننا وبینکم ثلاث مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر .


1- الاستیعاب 2 / 254 ( حاشیه الاصابه ) ، نهایة الارب 19 / 40 .
2- مسند احمد 1 / 25 ، سنن دارمی 2 / 115 ، صحیح مسلم 5 / 41 ، سنن ابن ماجه 2 / 1122 ، سنن نسائی 7 / 177 ( چاپ دیگر : 3 / 87 و 6 / 342 ) ، السنن الکبری بیهقی 6 / 12 ، المصنف عبدالرزاق 6 / 75 و 8 / 196 ، کنزالعمال 4 / 160 .
3- صحیح بخاری 3 / 40 .
4- صحیح بخاری 6 / 42 .

ص : 404

وعمر و لم یعهدوا . کذا قال بعض الشراح .

وقد اختصره فأفسده .

والذی فی روایة الإسماعیلی : فقال عبدالرحمن : ما هی إلاّهرقلیة !

وله من طریق شعبة عن محمد بن زیاد : فقال مروان سنّة أبی بکر وعمر ، فقال عبد الرحمن : سنة هرقل وقیصر !

ولابن المنذر - من هذا الوجه - : أجئتم بها هرقلیة تبایعون لأبنائکم ؟ ! . . (1) چنان که ملاحظه فرمودید بخاری نوشته : مروان در خطبه اش مطلبی گفت تا برای یزید بیعت بگیرد ، عبدالرحمن پسر ابو بکر به او چیزی گفت !

ولی در شرح به اختصار بخاریی خُرده گرفته اند ، و متن عبارت او را - که حاکی از اعتراض پسر ابو بکر به بیعت گرفتن معاویه برای پسرش یزید باشد - ذکر نموده اند .

15 . از مواردی که رخدادها مبهم و بدون اشاره به سیاست گذاران و مجریان حرکتهای شوم طرح شده است ; میتوان به برخی از نسخه های مروج الذهب اشاره نمود که در آن چنین آمده است : « أُرْهِبَ بَنُو هاشِمْ » ، « جُمع لهم الحطب » (2) یعنی : بنی هاشم ترسانده شدند ، و هیزم برای سوزاندن آنها جمع آوری شد . اما این که چه کسی این کار را انجام داد ، هیچ اشاره ای به آن نکرده است .

16 . بلاذری از مشاجرات بین امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و ابو بکر چنین تعبیر میکند : « جَرَی بَیْنَهُما کَلام » (3) یعنی : بین آن دو حرفهایی رد و بدل شد .

17 . عبدالرزاق درباره دفن شبانه بدن زهرا ( علیها السلام ) و در پی آن ، عدم حضور ابو بکر .


1- فتح الباری 8 / 442 - 443 .
2- مروج الذهب 3 / 77 .
3- انساب الاشراف 1 / 587 .

ص : 405

در نماز بر بدن پاک فاطمه ( علیها السلام ) چنین روایت آورده است : « کانَ بَیْنَهُما شَیءٌ » (1) یعنی : بین آن دو اختلافی وجود داشت .

18 . در برخی موارد دیگر نام ابو بکر و عمر و عثمان به کلمه « فلان » تغییر یافته است که میتوان به گریز از میدان جنگ اُحد در این باره اشاره نمود . (2) 19 . مسلم نیشابوری در ضمن قضیه مفصلی از زبان عمر نقل میکند که : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، ابو بکر و عمر را دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز ، و خائن میدانستند ، در صحیح مسلم آمده است : فلمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال أبو بکر : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها ، فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : ما نورّث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ! والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ، ثم توفی أبو بکر وانا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وولی أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنی لصادق بارٌّ راشدٌ . . (3) و عبدالرزاق صنعانی و برخی دیگر به صورت : وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم ، فاجر . . وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم ، فاجر . . (4) .


1- المصنف ، عبدالرزاق 3 / 521 .
2- شرح ابن ابی الحدید 14 / 266 ، 269 و 15 / 23 - 24 ، 27 ، و در غیر جنگ اُحُد ، شرح ابن ابی الحدید 9 / 24 و 20 / 326 و مراجعه شود به مقدمه المغازی واقدی 1 / 18 .
3- صحیح مسلم 5 / 152 و مراجعه شود به : سبل الهدی والرشاد صالحی شامی 12 / 371 ، تاریخ الإسلام ذهبی 3 / 26 ، فتح الباری 6 / 144 .
4- المصنف عبدالرزاق 5 / 470 ، صحیح ابن حبان 14 / 577 ، تاریخ المدینة ابن شبه 1 / 204 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 222 .

ص : 406

آن را نقل کرده و تعابیر ( کاذباً آثماً غادراً خائناً ) نیاورده اند .

و بیهقی فقط به عبارت : وأنتما تزعمان انه فیها ظالم . . وأنتما تزعمان انی فیها ظالم . .

اکتفا کرده . (1) و بخاری و احمد بن حنبل آن را تحریف شده چنین روایت کرده اند : فقبضها أبو بکر یعمل فیها بما عمل به فیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأنتما حینئذ - وأقبل علی علی وعباس - تزعمان ان أبا بکر کذا [ و کذا ] . . (2) در مسند ابویعلی موصلی به صورت تقطیع شده در هر دو مورد : ( فرأیتمانی والله یعلم ) ذکر شده . (3) ابن عبدالبرّ نیز به صورت : ( فرأیتماه والله یعلم ) و ( فرأیتمانی والله یعلم ) آورده . (4) خلاصه مطلب آنکه : عمر خطاب به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس - عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - گفت : ابو بکر پس از پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خود را جانشین حضرت میدانست ، شما نزد او آمدید در حالی که یکی میراث برادرزاده اش را مطالبه میکرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر . ابو بکر گفت : حضرت فرموده : ما چیزی به ارث نمیگذاریم ، آنچه از ما باقی بماند صدقه است . . .

عمر ادامه داد : ولی شما دو نفر ابو بکر را دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز و خائن دانستید . . .

پس از ابو بکر من به جای او و پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] نشستم ، باز شما مرا دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز و خائن دانستید . . .

.


1- السنن الکبری 6 / 298 .
2- صحیح بخاری 6 / 191 و 8 / 147 ، مسند احمد 1 / 209 .
3- مسند ابی یعلی 1 / 16 .
4- التمهید ابن عبدالبر 8 / 166 .

ص : 407

عبدالرزاق همین روایت را به صورت :

شما ابو بکر را - و همچنین مرا - ستمکار و گنهکار دانستید .

و بیهقی فقط به لفظ ( ستمکار ) اکتفا و نقل کرده است .

بخاری و احمد هم چنین نقل کرده اند :

شما دو نفر خیال کردید که ابو بکر چنین و چنان است .

و در برخی از مصادر آمده :

شما فکر کردید که خدا میداند .

پس مطلبی که در صحیح مسلم واضح و روشن آمده در بقیه مصادر از آن کاسته شده و سپس با جملات مبهم نقل شده است .

ابن حجر در فتح الباری عذر آنها را چنین بیان نموده که : زهری - راوی این روایت - گاهی به صراحت مطلب را گفته و گاهی به کنایه !

در هر صورت ابن حجر این اضافه را در روایت ثابت و مسلّم میداند . (1) 20 . طبرانی در روایت « رزیة یوم الخمیس » مینویسد : عمر گفت هنگامی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) قلم و کاغذ طلب نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند ، عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدّت ناراحت شدیم ! تا آخر آنچه گذشت .

ولی در کنز العمال جمله ( فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ) حذف شده است . (2) 21 . در مصادر عامه به نقل از پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آمده است : « مثلی ومثلکم کمثل رجل .


1- فتح الباری 6 / 144 .
2- المعجم الأوسط 6 / 162 ( چاپ ریاض ) ، جامع الأحادیث 13 / 263 ( و مراجعه شود به 259 ) ، کنز العمّال 5 / 644 .

ص : 408

استوقد ناراً ، فلمّا أضاءت ما حولها جاء الفراش - یتهافت من الدوابّ - إلی النار ، یقعن فیها ، وجعل یحجزهنّ ، ویغلبه فیقحمن فیها » .

قال : « وذلک مثلی ومثلکم ، أنا آخذ بحجزکم ، هلمّوا عن النار . . هلمّوا عن النار . . فتغلبونی ، وتقحمون فیها » . (1) یعنی : مثل من و شما مانند مردی است که آتشی برافروخت ، هنگامی که گرداگرد آن روشن شد پروانه ها به سوی آن آتش آمده و در آن میافتند ، هر چه آن مرد آنها را منع میکرد ، آنها بر او غلبه میکردند و خود را در آتش میافکندند . این مثل من و مثل شماست ، من شما را از آتش میگیرم ، ولی شما بر من غلبه میکنید و خود را در آتش میافکنید .

ولی بخاری روایت را به این صورت تحریف نموده : إنّما مثلی و مثل الناس کمثل رجل استوقد نارا فلما أضاءت ما حوله جعل الفراش وهذه الدواب التی تقع فی النار یقعن فیها ، فجعل الرجل ینزعهن ویغلبنه فیقتحمن فیها ، فانا آخذ بحجزکم عن النار ، وهم یقتحمون فیها . (2) یعنی : مثل من و مردم مانند مردی است که آتشی برافروخت . . . من شما را از آتش میگیرم ، ولی مردم خود را در آتش میافکنند » .

22 . بیهقی در سنن و دیگران آورده اند که : سعید بن جبیر گفت : روز عرفه نزد ابن عباس بودیم ، پرسید : چرا مردم تلبیه نمیگویند ؟ !

گفتم : از معاویه میترسند !

او از چادر بیرون آمد و گفت : لبیک اللهم لبیک . . بر خلاف میل معاویه !

.


1- الجمع بین الصحیحین 3 / 220 ، صحیح مسلم 7 / 54 ، با تفصیل بیشتر کنزالعمال 4 / 543 .
2- صحیح بخاری 7 / 186 .

ص : 409

خدایا آنها را لعنت کن که به جهت بغضی که با علی [ ( علیه السلام ) ] دارند سنت را هم ترک میکنند ! ! (1) ولی احمد در مسند و برخی دیگر از ذکر نام معاویه امتناع کرده و چنین نقل کرده اند : وقال لعن الله فلانا . . (2) و بعضی دیگر روایت را به صورت مجمل و به هم ریخته ! چنین آورده اند :

عن ابن عباس أنه ذکر معاویة وأنه لبّی عشیة عرفة فقال فیه قولا شدیداً ، ثم بلغه أن علیاً لبّی عشیة عرفة فترکه . (3) یعنی : ابن عباس ذکری از معاویه به میان آورد .

او عصر عرفه تلبیه گفت .

او درباره معاویه کلام شدید و مطلب تندی گفت .

سپس به او رسید که علی ( علیه السلام ) عصر عرفه تلبیه گفته لذا او تلبیه را ترک نمود .

که به صورت عادی بایستی به ترتیب : جمله دوم ، اول ، چهارم ، سوم ذکر شود ولی غرضورزان آن را با تشویش ذکر کرده اند تا بر کار معاویه سرپوش بگذارند .

23 . در صحیح مسلم آمده است ، به اسامة بن زید گفتند : ألا تدخل علی عثمان فتکلّمه . یعنی : آیا نزد عثمان نمیروی و با او صحبت کنی ؟ ( او را امر به معروف نموده و از منکر نهی نمایی ؟ ) .

اسامه گفت : آیا مطلبی که به او میگویم باید شما بشنوید ؟ ! به خدا مخفیانه با او صحبت کردم . . . تا آنکه اسامه گفت : چنین نیست که هر کس که بر من امیر باشد من او را بهترین مردم بدانم !

.


1- سنن بیهقی 5 / 113 ، سنن نسائی 5 / 253 ، مستدرک حاکم 1 / 465 .
2- مسند احمد 1 / 217 ، المصنف ابن ابی شیبه 4 / 273 ، کنز العمال 5 / 152 .
3- البدایة والنهایه 8 / 139 ، تاریخ مدینة دمشق 59 / 138 .

ص : 410

چون این روایت از جهات متعدد در مذمت عثمان بوده است - چنان که شارحین آن تذکر داده اند - لذا بخاری روایت را نقل کرده ولی به جای عثمان لفظ « فلان » را به کار برده است . (1) 24 . در روایات عامه آمده : کسی نزد عمر آمد و پرسید اگر جنب شوم و آب نداشتم چه کنم ؟ - و بنابر نقلی : اگر یک ماه یا دو ماه آب نیافتم وظیفه چیست ؟ - عمر گفت : نماز نخوان من باشم تا آب پیدا نکنم نماز نمیخوانم !

عمار به او یادآوری کرد که زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای آنها این مسأله پیش آمد و حضرت دستور به تیمم دادند .

بخاری پاسخ عمر را - که نماز نخوان من باشم تا آب پیدا نکنم نماز نمیخوانم ! - برای حفظ آبروی خلیفه ! حذف کرده است . (2) 25 . عامه با اسناد فراوان آورده اند که عمر دستور سنگسار کردن زن دیوانه ای را داد . امیرمؤمنان ( علیه السلام ) از او پرسید : تو دستور دادی که او را سنگسار کنند ؟ گفت : آری .

فرمود : مگر فراموش کرده ای که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : قلم از سه گروه برداشته شده : کسی که خواب است تا بیدار شود ، کودک قبل از احتلام ، و دیوانه تا زمانی که جنونش بر طرف شود ؟

بخاری صدر روایت را - برای حفظ وجهه عمر ! - حذف کرده و فقط گفته : علی [ ( علیه السلام ) ] به عمر گفت : مگر فراموش کرده ای که . . . (3) .


1- مراجعه شود به : صحیح مسلم 8 / 224 ، صحیح بخاری 4 / 90 ، فتح الباری 13 / 44 ، تسیید المطاعن 21 - 22 ( مطاعن عثمان چاپ سنگی ) .
2- الغدیر 6 / 84 .
3- الغدیر 6 / 102 - 103 .

ص : 411

26 . تبدیل ( وکان ابو بکر سبّاباً ) به ( نسّاباً ) در تاریخ الخلفاء سیوطی . (1) 27 . عرضه کردن روایت تحریف شده در سنن ترمذی به جهت پنهان کردن جهل و نادانی عثمان . (2) 28 . حذف طبری اموری را که باعث احضار ابوذر از شام به مدینه شد - از ناحیه عثمان و معاویه - و اکتفا به جمله : و قد ذُکر فی سبب إشخاصه إیاه منها اُمور کثیرة کرهتُ ذکر أکثرها .

یعنی : درباره علت احضار او از شام مطالب زیادی گفته شده که من نقل بسیاری از آنها را ناخوش دارم . (3) 29 . حذف بخاری کلام ابن عباس را که : عایشه از امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) خوشش نمیآید و نمیخواهد از او به خوبی یاد کند . (4) 30 . ابن کثیر و سیوطی اسناد ضعیف روایت « اذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه » را ذکر کرده و در آن اشکال نموده اند و با اینکه سند صحیح هم داشته از نقل آن سکوت کرده اند .

.


1- الغدیر 7 / 224 .
2- الغدیر 8 / 199 - 200 .
3- الغدیر 8 / 326 به نقل از تاریخ طبری حوادث سنه 30 هجری .
4- الغدیر 9 / 324 . در مسند أحمد 6 / 34 در ضمن روایتی آمده : . . فخرج رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] معتمداً علی العباس وعلی رجل آخر ، ورجلاه یخطّان علی الأرض . فقال عبید الله : فقال لی ابن عباس : أتدری من ذلک الرجل ؟ ! هو : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لاتطیب له نفساً . بخاری کلام اخیر ابن عباس را حذف کرده . رجوع شود به فتح الباری 2 / 131 - 132 .

ص : 412

31 . و برخی دیگر آن را به « فاقبلوه » تحریف نموده اند . (1) 32 . طبری مینویسد : واقدی بسیاری از اموری را که باعث حرکت مصریها به سوی عثمان شده ذکر کرده است که برخی از آنها گذشت ، و بعضی دیگر را چون خوشایند نیست دوست ندارم نقل کنم .

33 . اموری باعث قتل عثمان شد که - به جهات متعدد - من نمیخواهم آن را ذکر کنم .

34 . مسعودی گوید : بین علی ( علیه السلام ) و عثمان گفتوگوهایی ردّ و بدل شد که دوست ندارم آن را بنویسم ! (2) 35 . بلاذری از سعید بن مسیّب نقل میکند که : ابوذر خودش رغبت داشت که به ربذه برود و آنجا زندگی کند .

و با تحریف تاریخ و این دروغ و تهمتی که به ابوذر زده ، کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که با اسناد صحیح از طریق عامه نقل شده - و کلام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و دیگر صحابه را تکذیب نموده ! (3) 36 . ابن حزم اندلسی - صاحب الفصل فی الملل و النحل - با سرپوش گذاشتن بر حقائق تاریخ ، برای مخفی کردن جنایات شیخین و صحابه دست به دروغ پردازی و نشر اکاذیب زده مینویسد :

علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] شش ماه از بیعت ابو بکر تخلف نمود و اصلا ابو بکر او را مجبور .


1- الغدیر 10 / 145 - 146 .
2- الغدیر 9 / 68 .
3- الغدیر 8 / 324 .

ص : 413

نکرد تا خودش آمد و با اختیار بیعت نمود . . . اگر حق را در این بیعت نمیدید که حاضر به بیعت کردن نبود ، انصار سعد بن عباده را انتخاب کردند و مهاجرین ابو بکر را ، و با علی [ ( علیه السلام ) ] هیچ کس جز زبیر نبود ، همین که حق برای زبیر معلوم شد بلافاصله بیعت کرد و علی [ ( علیه السلام ) ] تنها ماند ! (1) 37 . حذف ترسو بودن حسان بن ثابت از کتاب المعارف چاپ مصر . (2) 38 . حذف نامه عمر به عمرو بن عاص در فتح اسکندریه از کتاب مختصر الدول . (3) 39 . حذف برخی از اشعار کشاجم - شاعر معروف اهل بیت ( علیهم السلام ) - از دیوان او به جهت تضمن آن ابیات بر مخالفت صحابه با وصیت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، وافترا بستن آنها بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . (4) 40 . حذف کشتن مروان ، طلحه را در جنگ جمل به خونخواهی عثمان از کتاب تهذیب تاریخ ابن عساکر . (5) 41 . از جمله روایات مشهور در مطاعن ، نفرین پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به معاویه و عمرو بن عاص است که : « اللهم أرکسهما فی الفتنة رکسا ودعّهما الی نار جهنم دعّا » .

خدایا آن دو را با سر در فتنه برگردان ! بارالها آن دو را در آتش پرتاب کن !

جمع کثیری از عامه از نقل آن خودداری کرده اند !

.


1- الغدیر 3 / 102 .
2- الغدیر 2 / 64 - 65 .
3- الغدیر 6 / 298 - 299 .
4- الغدیر 4 / 4 .
5- الغدیر 9 / 98 .

ص : 414

احمد بن حنبل و برخی دیگر آن را ذکر کرده ولی به جای اسم آن دو ، لفظ « فلان و فلان » آورده اند . (1) برخی راوی آن عیسی بن سواده ، (2) و برخی دیگر راوی دیگر آن یزید بن ابی زیاد را تکذیب و تضعیف کرده اند ، (3) و گروهی شعیب بن ابراهیم را . (4) سیوطی از طبرانی آورده که کسانی که مورد لعنت حضرت قرار گرفته اند افراد دیگری بوده اند - عمرو بن رفاعه و معاویة بن رفاعه - که از منافقان به شمار میآمده اند نه معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن عاص ، پس اشکال بر طرف شد ! (5) ذهبی مکرر در تألیفاتش گوید : این حدیث منکر است و قابل قبول نیست ! (6) ولی در جایی هم گفته : در حقیقت این روایت از فضائل معاویه است ! چون پیامبر فرموده : خدایا اگر من به کسی دشنام دادم یا کسی را نفرین کردم این دشنام و نفرین مرا رحمت و تزکیه او قرار ده ! (7) این دست و پا زدن بزرگان اهل تسنن در دفاع از معاویه و تحریف لفظی و معنوی آثار و اخبار نبوی برای حفظ آبروی سمبل شجره ملعونه مبارک باد !

.


1- مسند احمد 4 / 421 و مراجعه شود به مصنف ابن ابی شیبه 8 / 695 ، مسند ابویعلی 13 / 431 .
2- مجمع الزوائد 8 / 121 .
3- المجروحین ابن حبان 3 / 101 ، موضوعات ابن جوزی 2 / 28 .
4- کامل ابن عدی 4 / 4 .
5- القول المسدد فی مسند أحمد لابن حجر 96 - 98 ، الغدیر 10 / 140 .
6- سیر أعلام النبلاء 6 / 131 ، میزان الاعتدال 4 / 424 .
7- فتح الملک العلی 109 .

ص : 415

42 . احمد بن حنبل - برای حفظ وجهه خلفا و صحابه ! - گوید : کسی که سخن از لشکر اسامه به میان آورد ، رافضی است ! (1) 43 . فضل بن روزبهان نیز پس از آنکه به آتش کشیدن خانه فاطمه ( علیها السلام ) را دروغ میانگارد ، میگوید : گویند : طبری این ( حکایت ) را نقل کرده است ; البتّه طبری خود از رافضیهای معروف و تشیع او مشهور است ! . . . هر کس این خبر را نقل کند ، بدون شک رافضی متعصبی است که میخواهد بر صحابه طعنی وارد سازد . (2) 44 . عجیب تر از همه سخن برخی معاصران است که درباره مطالبه قلم و کاغذ توسط پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آخرین لحظات زندگی و واکنش ناهنجار عمر در این باره - که مهم ترین منابع روایی و تاریخی اهل سنّت آن را آورده و حکم به اعتبار آن نموده اند - مینویسد :

بعید نیست این قصه ساخته و پرداخته متأخرین شیعه باشد . (3) 45 . او درباره اجبار امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به بیعت با ابابکر که طبری نقل کرده ، گوید : به نظر میرسد شیعیان این خبر را به کتاب وی اضافه کرده باشند . (4) .


1- مثالب النّواصب 163 .
2- ابطال نهج الحق ، همراه با دلائل الصدق 3 / 79 - 81 .
3- تاریخ العرب فی الاسلام تحت رایة الخلفاء الراشدین 16 - 17 .
4- تاریخ العرب فی الاسلام تحت رایة الخلفاء الراشدین 16 - 17 .

ص : 416

شواهدی دیگر پس از نوشتن مطالب گذشته به کتاب السنة تألیف ابو بکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال ( متوفی 311 ) (1) برخورد نمودم ، شواهد بسیاری بر آنچه گذشت در آن یافتم که مناسب دیدم خلاصه آن را در اینجا ترجمه نمایم . او در بخش « برخورد شدید با کسانی که احادیث مشتمل بر عیب جویی صحابه را بنویسند » مینگارد :

46 . احمد بن حنبل اجازه نمیداد که کسی - حتی برای اطلاع - روایاتی که درباره رفتارهای زشت صحابه نقل شده بنویسد ، و برای این کار شدیداً انکار مینمود . میگفت : من چنین احادیثی را نخواهم نوشت . (2) 47 . ابو بکر مروزی از او پرسید : آیا از چنین افرادی دوری کنیم ؟

پاسخ داد : آری ! این افراد استحقاق سنگسار شدن را دارند . من به عبدالله بن صالح گفتم : آیا تو این احادیث را نقل میکنی ؟ ! گفت : فلانی روایت کرد ، فلانی نقل کرد و . . . من با او مدارا میکردم ولی او احتجاج میکرد ( که مشایخ حدیث آن احادیث را نقل کرده اند ) من هم از او دوری کردم و دیگر با او حرف نخواهم زد . (3) 48 . کسی از احمد بن حنبل پرسید : در ضمن حدیثی مطلبی ناگوار درباره صحابه آمده است اجازه دارم نقل کنم ؟ گفت : نه ، دوست ندارم چنین حدیثی نقل .


1- چاپ دار الرایه ، ریاض ، چاپ دوم سنه 1415 .
2- کتاب السنه 501 .
3- کتاب السنّه 501 .

ص : 417

شود ، من روایات متعدد را خط میزنم چون در ضمن آن مطلبی علیه اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نقل شده است . (1) 49 . تنی چند از دوستان احمد بن حنبل گفته اند : هنگامی که با احمد نزد عبدالرزاق یا دیگران برای یادگیری احادیث میرفتیم ، گاهی احادیث ذمّ صحابه نقل میشد ، احمد بلند میشد و از ما کناره میگرفت ، هنگامی که احادیث دیگری را شروع میکردند ، برمیگشت و تلمذ مینمود . (2) 50 . یحیی بن معین گوید : او انگشتانش را در گوش هایش میگذاشت تا آن احادیث تمام شود . (3) 51 . احمد بن ابراهیم موصلی دفتری را به دست احمد بن حنبل داد ، احمد مشغول مطالعه شد و رنگش تغییر میکرد ، هنگامی که مطالعه اش تمام شد گفت : آیا کسی که این احادیث را نقل میکند نمیترسد که اعمال او حبط شود بدون آنکه خودش بفهمد ؟ ! (4) 52 . احمد بن حنبل میگفت : آیا چیزی جز این احادیث فاسد و پست باعث شده که مردم خلف را سرزنش کنند ؟ !

سپس گفت : نزد فلانی برگه ای بود برای خلف و یحیی بن معین مخفیانه آن را خواند ، خبر به یحیی قطان رسید با آنها برخورد شدیدی کرد . (5) .


1- کتاب السنّه 501 - 502 .
2- کتاب السنّه 502 .
3- کتاب السنه 502 - 503 .
4- کتاب السنه 504 .
5- کتاب السنّه 504 .

ص : 418

53 . کسی از احمد پرسید : نظرت درباره عبیدالله بن موسی چیست ؟ اول از پاسخ دادن امتناع کرد ، ولی پس از پافشاری سائل گفت : دوست ندارم از او حدیث نقل کنم ، او احادیثی روایت میکند که در آن عیب جویی از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وجود دارد . (1) 54 . در نقل دیگری آمده که احمد گفت : کسی - که امیدوارم راستگو باشد - برایم نقل کرد که : در راه مکه روایتی نقل شد که در آن لعن معاویه بود ، عبیدالله بن عیسی گفت : آری لعنت خدا بر معاویه و بر هر کسی که حاضر نباشد او را لعن کند . احمد پس از نقل این قضیه میگفت : آیا چنین کسی اهلیت دارد که از او حدیث نقل شود ؟ ! (2) 55 . اثرم گوید : نزد احمد بن حنبل بعضی از روایات نقل شد ، مانند مطلبی که از زهری نقل شده در دستور ابو بکر به خالد بن ولید در مورد ( کشتن ) علی [ ( علیه السلام ) ] .

او میگفت : « چگونه چنین چیزی ممکن است ؟ ! » . برای او مطلب روشن نبود ! گفت : خوشم نمیآید این احادیث را بنویسی . (3) 56 . احمد بن حنبل درباره احادیثی که در عیبهای صحابه بود میگفت : این احادیث مردگان است . (4) 57 . او میگفت : غندر - محمد بن جعفر - کتاب هایش را که مشتمل بود بر .


1- کتاب السنّه 504 .
2- کتاب السنه 505 .
3- کتاب السنّه 505 .
4- کتاب السنّه 506 .

ص : 419

احادیث شعبه به دست ما داد ، دیدیم در آن از آن احادیث وجود داشت ( که معایب صحابه ذکر شده بود ) ، ( رفیق من ) خلف بن سالم همه را یادداشت کرد ولی من فقط سندهایش را نوشتم تا بدانم شعبه از چه کسانی روایت نقل کرده ، اما متن آن روایات را ننوشتم . من دوست ندارم این احادیث را - که در آن از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ( به بدی ) یاد شده اند - کسی بنویسد . حلال و حرام و سنتی در آن نیست ! راوی گوید : پرسیدم : آیا بنویسم ( اشکالی دارد ) ؟ گفت : ( اصلا ) در آن احادیث نگاه نکن ! مگر چه مطلب علمی در آن وجود دارد ؟ ! به تعلّم سُنن ، فقه و آنچه برایت سودمند است مشغول باش . (1) 58 . ابوهمام حدیثی نقل کرد که در ضمن آن مطلبی در تنقیص و معایب صحابه بود ، او خیال میکرد که روایت در فضائل آنهاست ، مجلس بعد که حاضر شد ، حاضرین ( تلامیذش ) بر او اعتراض کردند که : حدیث فاسد و پستی نقل کردی ! گفت : خطا کردم ، بر آن خط بکشید و از من نقل نکنید . (2) 59 . ابو بکر مروزی - در ضمن نقل مطلبی - گوید : احادیثی که از ابراهیم بن سعید جوهری نوشته شده بود آوردند ( و از او خواستند که عذر خویش را بیان کند ! ) او گفت : من همه این روایات را برای این مرد نقل نکرده ام ، او برای خرید منزل من اقدام میکرد ، گاهی هم مطالبی که در کتاب بوده خودش نوشته ، بدون اینکه من برای او روایت کرده باشم . من بر این احادیث خط میکشم و اصلا چیزی از آنها را نقل نمیکنم . الان هم ( از اینکه چنین مطالبی در بین یادداشت هایم بوده ) استغفار میکنم !

.


1- کتاب السنّه 506 .
2- کتاب السنه 506 .

ص : 420

ابراهیم بلند شد ایستاد و در حضور جمعیت این مطالب را بیان کرد .

ابو بکر مروزی گوید : ( در این زمینه احادیثی از ابراهیم نزد من بود ) ابن کردیه - دو مرتبه آمد - برای گرفتن آن ، تا کسی آن را نقل نکند گفت : الله ! الله ! بیاور تا آن احادیث را جدا کنیم ، و در حضور خودت بر آنها خط بکشیم ، و چیزی از آن را نقل نکنیم . من کتاب را به او دادم و او شروع کرد به خط کشیدن احادیث . ابراهیم تا هنگام مردن از آن احادیث چیزی نقل نکرد ! (1) 60 . علی بن اسماعیل بدنجی گوید : احادیثی را که مربوط به جریانات صحابه بود جمع کردیم - راوی پرسید : یعنی مثالب ؟ ! او پاسخ داد : آری - آن را نزد سوید بن سعید بردیم که برای ما روایت کند ، او امتناع کرد و گفت : احمد بن حنبل به من نامه نوشته که من این روایات را نقل نکنم . (2) 61 . نمیر روایتی را از اعمش نقل کرد - حدیثی بود که برایشان قابل قبول نبود - ولی بعداً پشیمان شد و گفت من دیگر چنین مطالبی را نقل نمیکنم ، کسی در حال ناراحتی مطلبی به برادرش گفته ( یعنی یکی از صحابه به دیگری ) اینها آن مطلب را دین و اعتقاد خویش قرار میدهند ! (3) 62 . در ضمن نقل دیگری این احادیث را اشیاء مظلمه و تاریک و ظلمانی دانسته و گفته اند که اعمش در نقل آن غلط کرده است . (4) .


1- کتاب السنّه 507 .
2- کتاب السنّه 507 - 508 .
3- کتاب السنّه 508 .
4- کتاب السنّه 508 .

ص : 421

63 . احمد بن حنبل از گوش دادن به آن نهی کرده و گفته : شاید کسی در نقل مطلبی غلط کرد ، آیا بایستی از او نقل شود ؟ ! (1) 64 . از احمد بن حنبل درباره ابوعبدالرزاق پرسیدند گفت : آنچه از وهب بن منبه نقل کند درست است . پرسیدند : در مورد روایاتش از مینا چه میگویی ؟ گفت : مینا دیگر کیست ؟ ! من احادیثی که عبدالرزاق در عیب جویی از صحابه نقل میکند ، دنبال نمیکنم .

تنها چیزی که باعث شد مالک بن انس از دست مردم جان سالم بدر برد این بود که این احادیث را ترک کرد ، احادیثی که در دلها کینه ایجاد میکند ! (2) 65 . احمد بن حنبل میگفت : نظر من این است که نباید احادیثی که درباره صحابه است نوشته شود . راوی پرسید : اگر کسی دنبال آن باشد چی ؟ احمد گفت : کسی که اینها را دنبال میکند ، و جمع آوری مینماید میترسم آدم بد ذاتی باشد . (3) 66 . احمد میگفت : سلام بن ابی مطیع کتاب ابوعوانه را - که در آن از صحابه به بدی یاد شده بود - گرفت و احادیث اعمش را آتش زد . (4) 67 . در نقل دیگری آمده که سلام به ابوعوانه گفت : این بدعت هایی که از کوفه آورده ای بده ببینم ! ابوعوانه کتاب هایش را به او داد ، او هم آن را در تنور ریخت و سوزاند . (5) .


1- کتاب السنّه 508 .
2- کتاب السنّه 509 .
3- کتاب السنّه 509 .
4- کتاب السنّه 509 .
5- کتاب السنّه 510 .

ص : 422

68 . ابو بکر مروزی گوید : از احمد بن حنبل پرسیدم : از کسی که صاحب حدیث است کتابی را عاریه گرفته ام که در او احادیث فاسد و پستی وجود دارد ، آیا آن را بسوزانم یا پاره کنم ( اشکال ندارد ) ؟

گفت : آری ( باید آن را از بین برد ) ، سلام بن ابی مطیع از ابوعوانه کتابی را عاریه گرفت که در آن این احادیث بود ، و آن را سوزاند . ( ابو بکر با تعجب پرسید : ) آن را سوزاند ؟ ! گفت : آری ! (1) 69 . محقق کتاب در حاشیه نوشته است : این گونه نوشته ها احترامی ندارد ، و از بین بردن آن هم ضمانی برای کسی نمیآورد ; زیرا باعث تفرقه انگیزی شده و در دل مردم نسبت به صحابه کینه و دشمنی ایجاد میکند . (2) 70 . کسی به احمد گفت : امیدوارم که این کار سلام ضرری به او نرساند ( و گناه نکرده باشد ) احمد گفت : ضرر بزند ؟ ! بلکه مأجور است انشاء الله . (3) 71 . از احمد سؤال کردند : نظر شما درباره کسی که میگوید : درباره بدرفتاریهای صحابه صحبت کردن جایز است ، چیست ؟ پاسخ داد : این کلام بد و فاسدی است . باید از این گونه افراد دوری کرد ، نباید با آنها همنشین شد ، بایستی آنها را به مردم معرفی کرد . (4) 72 . عبدالرحمن بن صالح به مسجد آمد و برخی از آن احادیث فاسد را نقل .


1- کتاب السنّه 510 .
2- کتاب السنّه 510 تعلیقه .
3- کتاب السنّه 511 .
4- کتاب السنّه 512 .

ص : 423

کرد ، ابومعمر دستور داد : پاهای او را گرفتند و کشان کشان او را از مسجد بیرون بردند . (1) 73 . نزد محاضر کتاب هایی دیدم که بر بعضی احادیث آن خط کشیده بود به او گفتم : چرا اینها را خط زده ای ؟ گفت : اینها عقارب است ( یعنی عقرب هاست ، یا فتنه گریها ، سخن چینیها ، گرفتاریها ) ابن ابی شیبه ( که از اساتید و مشایخ حدیث است ) مرا از نقل آن نهی کرده . (2) 74 . در مجلسی صحبت از جریاناتی شد که بین صحابه واقع شده و مطالبی که به یکدیگر گفته اند ، یحیی بن حسان گفت : ما حق نداریم آنچه که آنها به یکدیگر میگفته اند نقل کنیم و بگوییم !

عوام بن حوشب میگفت : محاسن صحابه را بگویید تا مردم در محبت آنها یکدل شوند ، بدیهای آنها را نقل نکنید تا مردم علیه آنها تحریک شوند . (3) 75 . از سفیان پرسیدم : آیا این احادیث فاسد را بنویسیم ؟ گفت : کسی که اینها را دنبال میکند ، رستگار نخواهد شد .

از ابوهمام پرسیدم ، مرا نهی کرد .

از مجاهد پرسیدم گفت : برای چه بنویسی ؟

گفتم : محض اطلاع . گفت : میخواهی از شرّ اطلاع داشته باشی ؟ ! (4) .


1- کتاب السنّه 512 .
2- کتاب السنّه 512 .
3- کتاب السنّه 515 - 516 .
4- کتاب السنّه 515 - 516 .

ص : 424

نکته قابل توجه و آنچه باعث شک و تردید هر خواننده منصف و دقیق میشود ، آن است که تمام این مخفی کاریها ، تحریفها ، تضعیفها ، تردیدها ، حذفها و . . . در مورد رفتار ناپسند صحابه - به ویژه عمر و ابو بکر - و گاهی درباره فضیلتهای خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اعمال شده است ! !

76 . مناسب است این بحث را به روایتی از سنن ابوداود خاتمه دهیم :

عن عمر بن أبی قرّة ، قال : کان حذیفة بالمدائن ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لأناس من أصحابه فی الغضب ، فینطلق ناس ممّن سمع ذلک من حذیفة فیأتون سلمان فیذکرون له قول حذیفة ، فیقول سلمان : حذیفة أعلم بما یقول ، فیرجعون إلی حذیفة فیقولون له : قد ذکرنا قولک لسلمان فما صدّقک ولا کذّبک ، فأتی حذیفة سلمان وهو فی مبقلة له ، فقال : یا سلمان ! ما یمنعک أن تصدّقنی بما سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ !

فقال سلمان : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان یغضب فیقول فی الغضب لناس من أصحابه ، ویرضی فیقول فی الرضا لناس من أصحابه ، أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ !

ولقد علمتَ أنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خطب ، فقال : ( أیّما رجل من أُمّتی سببتُه سبّة أو لعنتُه لعنة فی غضبی - فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ، وإنّما بعثنی رحمة للعالمین - فاجعلها علیهم صلاة إلی یوم القیامة ) . والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . . (1) .


1- سنن ابوداود 2 / 404 ، معجم کبیر طبرانی 6 / 259 - 260 ، تهذیب الکمال 2 / 487 ، و مراجعه شود به الأدب المفرد 59 .

ص : 425

خلاصه مطلب آنکه : حذیفه برای مردم مدائن مطالبی را که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حال غضب نسبت به گروهی از صحابه فرموده بود ، نقل میکرد .

گروهی مطالب او را برای سلمان بازگو کردند ، سلمان گفت : حذیفه خود بهتر میداند چه میگوید .

به حذیفه گفتند : مطالب تو را به سلمان رساندیم ، از تصدیق یا تکذیب تو امتناع میکند ؟

حذیفه از سلمان پرسید : چرا مطالبی که من از حضرت شنیده ام و برای مردم نقل میکنم ، تصدیق نمیکنی ؟ !

سلمان پاسخ داد : حضرت گاهی عصبانی میشد و در حال غضب مطلبی را نسبت به برخی از صحابه بیان میکرد ، و گاهی شاد و خشنود بود و در آن حال نسبت به عده ای از اصحاب چیزی میگفت .

( یعنی - العیاذ بالله - حضرت از حال طبیعی خارج شده بود و نمیفهمید که چه میگوید ) !

تو حاضر نیستی از نقل این مطالب دست برداری تا اینکه مردم را نسبت به عده ای از صحابه خوش بین کنی که محبت آنها را در دل داشته باشند و نسبت به برخی دیگر بدبین کنی تا مردم بغض و کینه آنها را به دل گیرند !

این کار تو بین مردم ایجاد اختلاف و تفرقه انگیزی میکند .

( حذیفه ! ) تو میدانی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در خطبه اش فرمود : ( خدایا ) هر کس از امت را که من در حال غضب ناسزا گفتم یا لعنت کردم ، آن را رحمت بر آنها قرار بده ، چون من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم ( و گاهی از دست دیگران - بی جهت ! - عصبانی میشوم ) ولی خدا مرا رحمت برای همه عالمیان قرار داده است .

سپس سلمان قسم یاد کرد که : حذیفه ! اگر دست از این کار برنداری به عمر گزارش خواهم کرد .

ص : 426

روایت فوق از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است که به برخی از نکات آن اشاره میکنیم :

1 . حذیفه - که از بزرگان صحابه به شمار میرود - مطاعن خلفا و برخی از صحابه را ذکر میکرده و این مطلب - که در بقیه روایات خاصه و عامه هم آمده (1) - قابل انکار یا کتمان نیست . اگر میتوانستند به نحوی روی آن سرپوش بگذارند و یا توجیه کنند به این روشنی آن را بازگو نمیکردند .

2 . با نسبتهای بی جا که به جناب سلمان و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) داده اند میخواهند حضرت را یک بشر عادی - بلکه از انسانهای معمولی هم پایین تر که حاضر است به جهت غضب دیگران را ناسزا گوید - معرفی کنند . و نتیجه این کار آن خواهد شد که آنچه در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقطی است و ارزش استناد ندارد ، چنان که در دنباله روایت به این نکته تصریح شده است که : ( فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ) .

3 . علت انتخاب سلمان برای این نسبت بی جا آن بوده است که به واسطه محبت شدید او به اهل بیت ( علیهم السلام ) مطلب جعلی از زبان او بهتر جا میافتد و بیشتر قابل قبول است .

4 . این تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد حب و بغض بین مردم داشته است .

.


1- برای نمونه رجوع شود به : مسند احمد 5 / 390 ، صحیح مسلم 8 / 123 ، السنن الکبری بیهقی 9 / 33 ، المصنف ابن ابی شیبه 7 / 643 و 8 / 588 ، شرح مسلم نووی 17 / 125 ، الدیباج علی مسلم 6 / 138 ، کنز العمال 14 / 86 - 87 ، تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه 27 ، 37 ، عمدة القاری 13 / 269 ، سیر اعلام النبلاء 2 / 368 ، التمهید ابن عبدالبر 24 / 315 ، المبسوط سرخسی 24 / 46 و 30 / 214 .

ص : 427

5 . نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در زمینه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی به شمار آورده اند .

6 . سلمان را از مخالفین سرسخت ذکر مطاعن معرفی کرده اند که حاضر شده است حذیفه را تهدید کند و به شدّت با کار او مبارزه کرده است !

7 . بخش پایانی روایت حاکی از خفقان شدیدی است که در زمان عمر نسبت به نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وجود داشته است . (1) * * *


1- تذکر : بخش دوم مقدمه از کتاب " اساس ایمان " گرفته شده است .

ص : 428

ص : 429

کتابنامه

ابطال الباطل ، فضل بن روزبهان ( متوفی 927 ) ، آدرس از احقاق الحق .

ابکار الافکار ، سیف الدین ابوالحسن علی آمدی ( متوفی 631 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 989 و طبع دارالکتب العلمیة بیروت ، 1424 .

اتحاف الأکابر باسناد الدفاتر ، قاضی محمد بن علی بن محمد شوکانی ( متوفی 1250 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21822 ، شماره بایگانی 23823 .

اتحاف الوری بأخبار أُمّ القری ، عمر بن فهد ( متوفی 885 ) ، جامعة أُمّ القری سعودی ، افست از دارالجیل قاهرة .

إحقاق الحق ، شهید قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، همراه با حواشی مؤلف ، کاتب ابوالقاسم خوانساری ، چاپ سنگی 1273 هجری .

إحکام الأحکام شرح عمدة الأحکام ، تقی الدین ابوالفتح ابن دقیق العید ( متوفی 702 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

أحکام القرآن ، ابو بکر جصاص رازی ( متوفی 370 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند = مطلع الأنوار ( ترجمه ) إحیاء علوم الدین ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، دارالمعرفة بیروت .

أخبار الأخیار فی أسرار الأبرار ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، انجمن آثار ومفاخر فرهنگی تهران ، چاپ اول 1383 شمسی .

اختلاف العلماء ، محمد بن نصر مروزی ( متوفی 294 ) ، عالم الکتب بیروت ، چاپ دوم 1406 .

إرشاد الأذهان ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، جامعه مدرسین قم ، چاپ اول 1410 .

إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب = معجم الأدباء ، یاقوت حموی ( متوفی 626 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1411 .

ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری = شرح بخاری قسطلانی ، شهاب الدین أحمد قسطلانی ( متوفی 923 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، افست از طبع الامیریة ، بولاق مصر 1323 .

ص : 430

ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، سهیل اکیدیمی ، لاهور پاکستان ، چاپ اول 1396 .

أساس البلاغة ، ابوالقاسم زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالفکر .

أسد الغابة ، ابن الأثیر ( متوفی 630 ) ، انتشارات إسماعیلیان تهران ، دارالکتاب العربی بیروت .

اشرف الوسائل = شرح شمائل ، ابن حجر مکی ( متوفی 973 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21686 ، شماره بایگانی 23580 و طبع دارالکتب العلمیه بیروت .

اشعة اللمعات = شرح مشکاة ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، مکتبة نوریة رضویة ، لاهور 1976 میلادی .

أصول الشاشی ، ابوعلی احمد بن محمد بن اسحاق الشاشی ( متوفی 344 ) ، دارالکتاب العربی بیروت 1402 .

اصول بزدوی = کنز الوصول إلی معرفة الأصول إعلام الموقعین عن ربّ العالمین ، محمد بن ابی بکر دمشقی ( متوفی 751 ) ، دارالجیل بیروت 1973 میلادی .

اقبال الاعمال ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مکتب الاعلام الاسلامی قم ، چاپ اول 1414 .

الإبهاج فی شرح المنهاج ، علی بن عبدالکافی سبکی ( متوفی 756 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1404 .

الإتقان فی علوم القرآن ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر لبنان ، چاپ اول ، 1416 .

الأحادیث المختارة ، محمد بن عبدالواحد مقدسی ( متوفی 643 ) ، مکتبة النهضة الحدیثة مکة المکرمة ، چاپ اول 1410 .

الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة ، ماوردی ( متوفی 450 ) ، المکتبة التوفیقیة مصر ، چاپ اول .

الإحکام فی أصول الأحکام ، آمدی ( متوفی 631 ) ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم 1402 ( چاپ اول 1387 ریاض ) .

ص : 431

الأربعین ، اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی ، نسخه عکسی کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مشهد شماره های 8274 و 12813 .

الأربعین ، امام فخر رازی ( متوفی 606 ) ، حیدرآباد دکن ، چاپ اول 1353 .

الازدهار فیما عقده الشعراء من الأحادیث والآثار ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، المکتب الاسلامی بیروت - دارالخانی ریاض ، چاپ اول 1411 .

الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت 1416 .

الاستذکار ، ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

الاستغاثة ، ابوالقاسم الکوفی ( متوفی 352 ) .

الاستیعاب ، ابن عبدالبر ( متوفی 463 ) ، دارالجیل بیروت ، چاپ اول 1412 .

الإصابة فی تمییز الصحابة ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

الاعتقادات فی دین الإمامیة ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، دارالمفید بیروت ، چاپ دوم 1414 .

الأغانی ، ابوالفرج اصفهانی ( متوفی 356 ) ، دارالفکر لبنان .

الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، شیخ مفید ( متوفی 413 ) ، مؤسسه بعثت قم ، چاپ اول 1412 .

الإکمال ، ابن ماکولا ( متوفی 475 ) ، دارالکتاب الاسلامی قاهره .

الإکمال فی أسماء الرجال خطیب تبریزی ( متوفی 741 ) ، مکتبة التوبة ریاض - دار ابن حزم بیروت ، چاپ اول 1423 ، همراه با مشکاة المصابیح چاپ شده است .

إلقام الحجر لمن زکّی سابّ أبی بکر وعمر ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الساعی ریاض .

الأمالی ، شیخ صدوق ( متوفی 318 ) ، مؤسسه بعثت قم ، چاپ اول 1417 .

الإمامة والسیاسة ، ابن قتیبة دینوری ( متوفی 276 ) ، مؤسسة الحلبی وشرکاه ، تحقیق زینی ، و انتشارات شریف رضی قم ، تحقیق شیری ، چاپ اول ، 1413 .

ص : 432

الإمتاع بالأربعین المتباینة السماع ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة لبنان ، چاپ اول 1418 .

الأموال ، ابوعبید قاسم بن سلام ( متوفی 224 ) ، دارالفکر بیروت ، 1408 .

الأنساب ، سمعانی ( متوفی 562 ) ، دارالجنان بیروت ، چاپ اول 1408 .

الإنصاف فی بیان أسباب الاختلاف ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، دارالنفائس بیروت ، چاپ دوم 1404 .

الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة شیخ حسن بن محمد مهلبی حلی ( متوفی بعد از 840 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 .

الإیقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة ، شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) ، انتشارات محلاتی قم ، 1384 شسمی ، افست از چاپ علمیه .

الفقیه = من لا یحضره الفقیه امالی المرتضی = الغرر والدرر انساب الأشراف ، احمد یحیی بلاذری ( متوفی 279 ) ، دارالفکر بیروت ، جاپ اول 1417 .

انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون = السیرة الحلبیة ، حلبی ( متوفی 1044 ) ، دارالمعرفة بیروت 1400 .

أُنموذج اللبیب فی خصائص الحبیب ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 22179 ، شماره عمومی 22201 .

أنوار التنزیل = تفسیر بیضاوی ، بیضاوی ( متوفی 685 ) ، دارالفکر بیروت 1416 .

بحار الأنوار ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، مؤسسه الوفاء بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، چاپ دوم 1403 .

البحر المحیط = تفسیر ابوحیان ، ابوحیان اندلسی ( متوفی 745 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1422 .

البدایة والنهایة ، ابن کثیر ( متوفی 774 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت ، مکتبة المعارف بیروت ، چاپ اول 1408 .

البدور السافرة فی امور الآخرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة القرآن بولاق قاهره .

ص : 433

البدء والتاریخ ، مطهر بن طاهر مقدسی ( متوفی 355 ) ، دار صادر بیروت ، افست از چاپ پاریس 1899 .

براهین قاطعه ، جهرمی ( قرن دهم ) ، چاپ لاهور .

بستان المحدثین ، ( ترجمه از فارسی به عربی ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، دارالداعی سعودی ، چاپ اول 1421 .

بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین والنحاة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، چاپ اول 1384 .

البیاض الإبراهیمی ، تألیف عده ای از علمای قرن دوازدهم ، تحقیق لجنه محققین ، چاپ اول 1425 .

تاج التراجم فی من صنف من الحنفیة ، حافظ زین الدین ابوالعدل قاسم بن قطلوبغا حنفی ( متوفی 879 ) ، دارالمأمون للتراث دمشق - بیروت ، چاپ اول 1412 .

تاریخ ابن شحنه = روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر تاریخ ابوالفداء = المختصر فی أخبار البشر تاریخ الامم والملوک = تاریخ طبری ، ابن جریر طبری ( متوفی 310 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت .

تاریخ الخلفاء ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مطبعة السعادة مصر ، چاپ اول 1371 .

تاریخ الخمیس ، شیخ حسین دیاربکری ( متوفی 966 ) ، مؤسسه شعبان بیروت .

التاریخ الصغیر ، بخاری ( متوفی 256 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ اول 1406 .

تاریخ الکازرونی = مطالع الانوار تاریخ طبری = تاریخ الامم والملوک تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ( متوفی 571 ) ، دارالفکر بیروت ، 1415 .

تبیان الحقائق = تبیین الحقائق تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق = تبیان الحقائق ، فخرالدین عثمان زیلعی حنفی ( متوفی 641 ) ، دارالکتب الإسلامی قاهره 1313 .

ص : 434

تجارب الامم وتعاقب الهمم ، ابن مسکویه ( متوفی 421 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1424 ، و طبع دار سروش چاپ دوم 1422 .

تجرید العقائد ، خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) ، مراجعه شود به کشف المراد .

تحفه اثنا عشریه ( با حواشی وتعلیقات ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ، دهلی ، 1271 .

تحفه اثنا عشریه ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، نورانی کتب خانه قصه خوانی ، پیشاور ، افست از چاپ نول 1313 قمری 1896 میلادی .

تحفة المحتاج = نهایة المحتاج إلی شرح المنهاج تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الریاض الحدیثة ، ریاض .

تذکرة الاولیاء ، فریدالدین عطار نیشابوری ( متوفی 618 ) ، انتشارات صفی علی شاه ، 1374 ، چاپ دوم .

تذکرة الحفاظ ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

تذکرة الخواص ، سبط بن الجوزی ( متوفی 654 ) ، نشر شریف رضی ، قم .

تذکرة الموضوعات ، محمد طاهر هندی فتنی گجراتی ( متوفی 986 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم 1999 میلادی .

التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة ، حافظ قرطبی ( متوفی 671 ) ، تحقیق أحمد محمد مرسی ، قاهره .

تذهیب التهذیب ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، الفاروق الحدیثة للطباعة والنشر قاهره ، چاپ اول 1425 .

ترجمه فصل الخطاب ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 22350 ، شماره بایگانی 24961 .

الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف ، عبدالعظیم منذری ( متوفی 656 ) .

تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد = شرح قدیم تجرید ، شمس الدین محمود بن عبدالرحمن اصفهانی ( متوفی 749 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 1980 و نسخه آستان قدس میکروفیلم شماره 13962 ، بایگانی 21649 .

ص : 435

التعیین فی شرح الاربعین ، نجم الدین سلیمان بن عبدالقوی طوفی حنبلی ( متوفی 716 ) ، مؤسسه الریان بیروت و المکتبة المکیّة مکة المکرمة ، 1419 ، چاپ اول .

تفسیر ابوحیان = البحر المحیط تفسیر الوسیط = تفسیر واحدی ، ابوالحسن علی واحدی نیشابوری ( متوفی 468 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

تفسیر بغوی = معالم التنزیل تفسیر بیضاوی = أنوار التنزیل تفسیر ثعلبی ، ثعلبی ( متوفی 427 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ اول 1422 .

تفسیر جلالین ، محلی ( متوفی 864 ) و سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالمعرفة بیروت .

تفسیر حسینی ، ملاحسین کاشفی ( متوفی 910 ) ، چاپ سنگی بمبئی ، چاپ سوم 1176 .

تفسیر رازی = مفاتیح الغیب تفسیر زاهدی ، ابونصر احمد درواجکی ( قرن ششم ) ، نسخه عکسی آستان قدس شماره 1066 .

تفسیر سمرقندی ، ابواللیث سمرقندی ( متوفی 383 ) ، دارالفکر بیروت .

تفسیر قرطبی ، قرطبی ( متوفی 671 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

تفسیر قمی ، علی بن ابراهیم قمی ( متوفی 329 ) ، دارالکتاب قم ، چاپ سوم 1404 .

تفسیر کبیر = مفاتیح الغیب تفسیر نسفی = مدارک التنزیل و حقایق التأویل تفسیر نیشابوری = غرائب القرآن ورغائب الفرقان تفسیر واحدی = تفسیر الوسیط التفهیمات الالهیة ، ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، مطبع حیدری پاکستان ، 1390 .

تقریب الأسانید و ترتیب المسانید ، عبدالرحیم بن الحسین عراقی ( متوفی 806 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1421 .

تقریب التهذیب ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1415 .

تقلیب المکائد ، سید محمد قلی موسوی ، صاحب تشیید المطاعن ( متوفی 1260 ) ، دهلی 1262 .

ص : 436

التقیید والإیضاح ، حافظ زین الدین عبدالرحیم عراقی ( متوفی 806 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1389 .

تکملة نجوم السماء ، میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری ( متوفی 1354 ) ، مکتبه بصیرتی قم .

تکمیل الایمان = شرح عقائد ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 10 / 25339 .

تلبیس إبلیس ، ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزی ( متوفی 597 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1405 .

التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، موفق الدین ابوالعباس احمد بن یوسف کواشی موصلی ( متوفی 680 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 253 ، شماره بایگانی 24838 .

تلویح = شرح التلویح علی التوضیح ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، مکتبة محمد علی صبیح وأولاده ، دارالعهد الجدید ، مصر .

التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید ، ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) ، وزارت اوقاف مغرب ، 1387 .

تنبیه السفیه ، سیف الله ملتانی ( قرن سیزدهم ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره بایگانی 25487 .

تنبیه الغافلین بأحادیث سید الانبیاء والمرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نصر بن محمد سمرقندی ( متوفی 373 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1420 .

تنزیه الأنبیاء ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، دار الأضواء بیروت ، چاپ دوم 1409 .

تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة ، ابوالحسن علی کنانی ( متوفی 963 ) ، دارالکتب العلمیة ، چاپ اول 1399 .

التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح = شرح بخاری زرکشی ، بدرالدین زرکشی ( متوفی 794 ) مکتبة الرشد ریاض ، چاپ اول 1424 .

تنویر الحوالک = شرح موطأ ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

ص : 437

التوحید ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، جامعه مدرسین ، قم .

التوشیح علی الجامع الصحیح = شرح بخاری ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1420 .

توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل ، شهاب الدین احمد بن عبدالله حسینی شیرازی ( قرن دهم ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 1983 .

تهذیب الأحکام ، شیخ طوسی ( متوفی 460 ) ، چاپ سوم 1364 .

تهذیب الأسماء واللغات ، ابوزکریا محیی الدین نووی ( متوفی 676 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1996 .

تهذیب التهذیب ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1404 .

تهذیب الکمال ، مزی ( متوفی 742 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ چهارم 1406 .

تهذیب الوصول إلی علم الاصول ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، مؤسسه امام علی ( علیه السلام ) لندن .

تیسّر المطالب السنیّة بکشف أسرار المواهب اللدنیة = حاشیة مواهب اللدنیة ، شیخ نورالدین علی شبراملسی شافعی ( متوفی 1087 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 28007 .

تیسیر الوصول إلی منهاج الاصول ، کمال الدین محمد بن محمد بن عبدالرحمن معروف به ابن امام الکاملیة ( متوفی 574 ) ، الفاروق الحدیثة لطباعة والنشر قاهره ، چاپ اول 1423 .

التیسیر بشرح الجامع الصغیر ، مناوی شافعی ( متوفی 1031 ) ، مکتبة الریاض ، چاپ سوم 1408 .

الثقات ، ابن حبان ( متوفی 354 ) ، مجلس دائرة المعارف العثمانیة ، حیدرآباد دکن هند ، مؤسسه الکتب الثقافیة ، چاپ اول 1393 .

جامع الاحادیث = جمع الجوامع ( الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر ) ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت ، 1414 .

جامع الأصول ، ابن اثیر جزری شافعی ( متوفی 606 ) ، تحقیق الارناؤوط ، مکتبة الحلوانی ، مکتبة دارالبیان ، چاپ اول 1389 و مجلدات اخیر : دار ابن الاثیر بیروت .

ص : 438

الجامع الصغیر ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1401 .

جامع المسانید ، خوارزمی ( متوفی 665 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

جذب القلوب ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، لکهنو 1893 میلادی .

جزیل الواهب فی اختلاف المذاهب ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، همراه با کتاب الافصاح عن معانی الصحاح ، از وزیر عون الدین . . . ابن هبیرة ، دارالکتب العلمیة بیروت 1417 ، و نسخه خطی آستان قدس همراه با أُنموذج اللبیب ، سیوطی ، شماره میکروفیلم 22179 شماره عمومی 22201 .

جلاء العیون ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات اسلامیه تهران ، چاپ سوم ، 1378 شمسی .

جمع الجوامع = جامع الاحادیث الجمع بین الصحیحین ، محمد بن ابی نصر حمیدی ( متوفی 488 ) ، دار ابن حزم بیروت ، چاپ دوم 1423 .

جمهرة النسب ، ابن الکلبی ( متوفی 204 ) ، دار الیقظة العربی ، دمشق سوریه .

جواهر العقدین فی فضل الشرفین ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، وزارت اوقاف ، احیاء التراث الاسلامی بغداد .

الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ، عبدالقادر بن ابی الوفاء قرشی ( متوفی 775 ) ، میر محمد کتب خانه کراتشی .

چهل مجلس ، علاء الدوله سمنانی ( قرن هفتم و هشتم هجری ) ، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران 1358 شمسی .

حاشیه سلطان بر معالم ، علاء الدین حسین سلطان العلماء ( متوفی 1064 ) ، کتابفروشی داوری ، قم ، افست از انتشارات الله قلی خان قاجار 1278 .

حاشیه تفسیر بیضاوی ، ملا عصام اسفراینی ( متوفی 943 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1508 .

ص : 439

حاشیة التفتازانی علی الکشاف ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1290 ، و همچنین میکروفیلم شماره 1289 .

حاشیة الخیالی علی شرح العقائد ، احمد بن موسی خیالی ( متوفی 860 ) ، طابع وناشری قریمی یوسف ضیا ، شرکت صحافیه عثمانیه ، 1326 .

حاشیة السراج علی الکشاف = الکشف عن مشکلات الکشاف حاشیة الطیبی علی الکشاف ، شرف الدین حسین طیبی ( متوفی 743 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1285 ، شماره میکروفیلم 452 .

الحاشیة علی حاشیة شرح العقائد للخیالی ، قره کمال قرامانی ( قرن نهم ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 87 ، شماره بایگانی 414 .

حاشیة مواهب اللدنیة شبراملسی = تیسّر المطالب السنیّة حبیب السیر فی اخبار افراد البشر ، خواند میر ، غیاث الدین حسینی ( متوفی 941 ) ، انتشارات خیام ، تهران ، چاپ دوم 1353 شمسی .

حجة الله البالغة ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، دارالکتب الحدیثة قاهره - مکتبة المثنی بغداد .

حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق = شرح نهج البلاغه گلستانه ، سید علاءالدین گلستانه ( متوفی حدود 1110 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 2281 ( نسخه ناقص الاول است ) و نسخه خطی آستان قدس ، شماره بایگانی 27367 ، میکروفیلم شماره 24808 ( ناقص الاول والآخر ) .

حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة ، حکیم سنایی ( متوفی 525 ) ، چاپ سنگی .

حسام الاسلام وسهام الملام ، سید دلدار علی نصیرآبادی ( متوفی 1235 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 22470 .

حسن المحاضرة فی أخبار المصر والقاهرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1418 .

حق الیقین ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات علمیه اسلامیه ، تهران .

ص : 440

حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء ، ابونعیم أحمد بن عبدالله الأصبهانی ( متوفی 430 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ چهارم 1405 .

حیاة الحیوان الکبری ، کمال الدین دمیری ( متوفی 808 ) ، منشورات الشریف الرضی ، افست از مصطفی الحلبی واولاده مصر .

حیاة القلوب ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات سرور قم ، چاپ دوم ، 1378 شمسی .

الخراج ، قاضی ابویوسف ( متوفی 182 ) ، المطبعة السلفیة ، چاپ دوم 1152 .

خزانة الأدب ، بغدادی ( متوفی 1093 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1998 میلادی .

خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، نسائی ( متوفی 303 ) ، مکتبة المعلا کویت ، چاپ اول 1406 .

خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر ، محبّی ( متوفی 1123 ) ، دار صادر بیروت .

خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، دار احیاء کتب العربیة ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، قاهره ، 1387 و دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

خیر جاری شرح صحیح بخاری ، ملایعقوب لاهوری ( متوفی 1098 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 21827 ( ناقص ) .

دراسات اللبیب فی أسوة الحسنة بالحبیب ، محمد معین سندی ( متوفی 1161 ) ، مطبعة العرب کراتشی پاکستان ، چاپ اول 1957 میلادی .

الدرّ المنثور ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالمعرفة بیروت .

درج الدرر فی سیر خیر البشر ، سید اصیل الدین محدث حسینی شیرازی ( متوفی 884 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 4231 ، شماره بایگانی 3177 .

الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة ، حافظ عسقلانی ( متوفی 852 ) ، مجلس دائرة المعارف العثمانیة ، حیدرآباد دکن هند ، چاپ دوم 1392 .

ص : 441

الدرر المنتثرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الوراق الریاض ، چاپ اول 1415 .

درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، محمدفاخر إله آبادی ( متوفی 1162 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 27895 .

درّة الغواص فی أوهام الخواص ، قاسم بن علی حریری ( متوفی 516 ) ، مؤسسه الکتب الثقافیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

دلائل الصدق شیخ محمدحسن مظفر ( متوفی 1375 ) ، دارالمعلم قاهره 1306 .

دیوان الحیوان ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 27904 ، شماره بایگانی 30215 .

دیوان المتنبی بشرح ابی البقاء عکبری ( متوفی 616 ) ، دارالمعرفة .

ذخائر العقبی ، احمد بن عبدالله طبری ( متوفی 694 ) ، انتشارات جهان تهران 1356 شمسی ، افست مکتبة القدسی قاهره از نسخه دارالکتب المصریة ، ونسخه خزانة التیموریة .

الذریعة الی تصانیف الشیعة ، شیخ آقا بزرگ طهرانی ( متوفی 1389 ) ، دار الاضواء بیروت ، چاپ سوم ، 1403 .

الذریعة ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، دانشگاه تهران ، 1346 شمسی .

ربیع الأبرار و نصوص الاخبار ، ابوالقاسم محمود زمخشری ( متوفی 538 ) ، مؤسسه أعلمی بیروت ، چاپ اول 1412 .

رحمة الامة فی اختلاف الائمة ، محمد بن عبدالرحمن دمشقی عثمانی شافعی ( قرن هشتم ) ، الازهریة مصر ، چاپ چهارم 1351 .

رساله اصول حدیث دهلوی = العجالة النافعة رسالة خلاصة أربعین حدیثاً فی المهدی [ ( علیه السلام ) ] سیوطی = عرف الوردی فی أحوال المهدی رسالة معرفة الصحابة ، شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) ، در ضمن سه رساله در علم رجال ، دانشگاه تهران ، 1344 شمسی .

ص : 442

رفع الاسل فی ضرب المثل ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 18777 ، شماره بایگانی 19147 .

الروض الأنف ، عبدالرحمن بن عبدالله خثعمی سهیلی ( متوفی 581 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

الروض الباسم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم ، ابن الوزیر ( متوفی 840 ) ، ادارة الطباعة المنیرة مصر .

روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن ، ابوالفتوح رازی ، ( قرن ششم هجری ) ، آستان قدس رضوی ، 1366 شمسی .

روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر = تاریخ ابن شحنه ، ابن شحنه حلبی ( متوفی 815 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 7695 .

روضة الاحباب ، سید جمال الدین محدث ( متوفی 926 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 11120 و شماره 25358 .

الروضة البهیة = شرح لمعه ، شهید ثانی ( متوفی 966 ) ، جامعة النجف الدینیة ، چاپ دوم 1398 ، افست داوری قم ، چاپ اول 1410 .

الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، احمد بن عبدالله بن محمد طبری ( متوفی 694 ) ، دارالغرب الإسلامی بیروت ، چاپ اول 1996 و طبع المکتبة الاسلامیة ، طنطا ، مطبعة دارالتألیف ، مصر ، چاپ دوم 1372 .

ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة أو اللقب ، محمد علی مدرس ، کتابفروشی خیام ، چاپ شفق تبریز ، چاپ دوم 1349 شمسی .

ریحانة الألباء ، شهاب الدین احمد خفاجی مصری ( متوفی 1069 ) ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، چاپ اول 1386 .

زاد المعاد علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، چاپ اسلامیه ، تهران ، 1378 .

زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، محمد بن ابی بکر ایوب الزرعی ( متوفی 751 ) ، مؤسسه الرسالة ، مکتبة المنار الإسلامیة ، بیروت - الکویت ، چاپ چهاردهم 1407 .

ص : 443

زین الفتی = العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی ، حافظ عاصمی متولد 378 ، تحقیق محمودی ، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیة .

زین الفتی = العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی ، حافظ عاصمی متولد 378 ، تحقیق محمودی ، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیة .

سبحة المرجان ، غلام علی آزاد بلگرامی ( متوفی 1194 ) ، ملک الکتاب ، 1303 .

سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد ، محمد بن یوسف صالحی شامی ( متوفی 942 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1414 .

السراج المنیر علی الجامع الصغیر ، شیخ علی عزیزی شافعی ( متوفی 1070 ) ، مصطفی بابی حلبی مصر ، چاپ سوم 1377 .

سرّ العالمین وکشف ما فی الدارین ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، چاپ سنگی ، 1305 و طبع نشر الحکمة دمشق سوریة ، چاپ اول 1415 .

السقیفة وفدک ، جوهری ( متوفی 323 ) ، جمع و تحقیق : دکتر شیخ محمد هادی امینی ، شرکة الکتبی للطباعة والنشر بیروت ، چاپ دوم 1413 .

السلوک لمعرفة دول الملوک ، تقی الدین احمد مقریزی ( متوفی 845 ) ، دارالکتب ، مصر 1972 میلادی .

سنن ابن ماجة ، محمد بن یزید قزوینی ( متوفی 273 ) ، دارالفکر .

سنن أبی داود ، سلیمان بن اشعث سجستانی ( متوفی 275 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1410 .

سنن الترمذی ، محمد بن عیسی ترمذی ( متوفی 279 ) ، دارالفکر بیروت ، 1403 .

سنن الدارقطنی ، دارقطنی ( متوفی 385 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

سنن الدارمی ، عبدالله بن بهرام دارمی ( متوفی 255 ) ، مطبعة الاعتدال دمشق .

السنن الکبری = سنن بیهقی سنن النسائی ، احمد بن شعیب نسائی ( متوفی 303 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1348 .

سنن بیهقی = السنن الکبری ، احمد بن الحسین بن علی بیهقی ( متوفی 458 ) ، دارالفکر بیروت .

ص : 444

السیرة الحلبیة = انسان العیون السیرة النبویة ابن سید الناس = عیون الأثر سیرة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) للکازرونی = مطالع الانوار الشافی فی الامامة ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، مؤسسه اسماعیلیان قم ، چاپ دوم 1410 .

شرائع الاسلام فی مسائل الحلال والحرام ، محقق حلی ( متوفی 676 ) ، انتشارات استقلال ، تهران ، چاپ دوم 1409 .

شرح إحقاق الحق ، سید مرعشی ( متوفی 1411 ) ، منشورات مکتبة آیة الله مرعشی نجفی قم .

شرح احکام صغری ، احمد بن عبدالرحیم ابوزرعة عراقی ( متوفی 826 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 253 ( ناقص الآخر ) .

شرح بخاری زرکشی = التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح شرح بخاری سیوطی = التوشیح علی الجامع الصحیح شرح بخاری قسطلانی = ارشاد الساری شرح تجرید الاعتقاد علامه حلی = کشف المراد شرح تجرید العقائد ، علاءالدین علی قوشچی ( متوفی 879 ) ، منشورات رضی و بیدار و عزیزی ، چاپ سنگی .

شرح تقدمة تقویم الإیمان فی فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، میرداماد ( متوفی 1041 ) ، نشر مهدیه میرداماد اصفهان ، 1412 .

شرح التلویح علی التوضیح = تلویح شرح التوضیح للتنقیح ، عبیدالله محبوبی بخاری حنفی ( متوفی 747 ) ، درحاشیه تلویح چاپ شده است .

شرح الجامع الصغیر مناوی = فیض القدیر شرح دیوان ابوالعلا معری = ضرام السقط شرح دیوان منسوب إلی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) = فواتح الرحموت

ص : 445

شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، قاضی کمال الدین میرحسین ابن معین الدین میبدی یزدی ، نشر میراث مکتوب ، 1379 .

شرح الزرقانی علی الموطأ ، محمد بن عبدالباقی بن یوسف زرقانی ( متوفی 1122 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1411 .

شرح السراجیة فی علم الفرائض ، سید شریف جرجانی ( متوفی 806 ) ، وزارت اوقاف بغداد 1399 .

شرح سفر السعادة ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، نول لکهنو ، 1903 میلادی .

شرح السنة ، حسین بن مسعود بغوی ( متوفی 516 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1412 .

شرح شفا ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، حاشیه نسیم الریاض .

شرح شمائل ابن حجر مکی = اشرف الوسائل شرح صحیح مسلم ، نووی ( متوفی 676 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ دوم 1407 .

شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح = الکاشف عن حقائق السنن شرح العنایة علی الهدایة ، محمد بابرتی حنفی ( متوفی 786 ) در حاشیه کتاب فتح القدیر چاپ شده است .

شرح عقائد عبدالحق دهلوی = تکمیل الایمان شرح عقاید عضدیة ، جلال الدین دوانی ( متوفی 907 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 1065 .

شرح عقاید نسفی ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 1614 ، کتاب دهم ، و طبع دیگر تحقیق محمد عدنان درویش ، و چاپ طابع وناشری قریمی یوسف ضیا ، شرکت صحافیه عثمانیه ، 1326 .

شرح الفقه الاکبر = منح الروض الأزهر شرح قدیم تجرید = تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد شرح القصیدة التائیة لابن فارض = مشارق الدراری

ص : 446

شرح القصیدة التائیة لابن فارض = منتهی المدراک شرح الکرمانی علی البخاری = الکواکب الدراری شرح الکنز ( کنز الدقائق ) ، عینی حنفی ( متوفی 864 ) ، البابی الحلبی مصر .

شرح لمعه = الروضة البهیة شرح مثنوی ، مولوی عبدالعلی محمد بن نظام الدین انصاری ( متوفی 1225 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 24520 شماره بایگانی 25921 ( ناقص ) .

شرح مختصر الاصول = شرح مختصر منتهی الأصولی ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، دارالکتب العلمیه بیروت ، چاپ اول 1424 .

شرح مختصر منتهی الأصولی = شرح مختصر الاصول شرح مسلم الثبوت مولوی عبدالعلی = فواتح الرحموت شرح مسلم قرطبی = المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم شرح مشکاة المصابیح = مرقاة المفاتیح شرح مشکاة عبدالحق دهلوی = اشعة اللمعات شرح المطرزی علی مقامات الحریری ، ابوالمظفر برهان الدین مطرزی ( قرن ششم ) ، چاپ الله قلی خان ، چاپ سنگی ، ایران 1273 .

شرح معانی الآثار ، أحمد بن محمد بن سلمة طحاوی ( متوفی 321 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ سوم 1416 .

شرح المقاصد فی علم الکلام ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، دارالمعارف النعمانیة پاکستان ، چاپ اول 1401 .

شرح مقامات حریری ، ابوالعباس عبدالمؤمن قیسی شریشی ( متوفی 620 ) ، مصر ، چاپ اول 1372 .

شرح المنار ابن الملک = منار الانوار فی الاصول شرح منهاج الوصول إلی علم الاصول ، برهان الدین عبیدالله فرغانی عبری ( متوفی 743 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 3479 .

ص : 447

شرح منهاج الوصول = معراج المنهاج شرح المنهاج ، شمس الدین محمود بن عبدالرحمن اصفهانی ( متوفی 749 ) ، مکتبة الرشد ، ریاض ، چاپ اول 1420 .

شرح المواقف ، قاضی جرجانی ( متوفی 825 ) ، مطبعة السعادة مصر ، چاپ اول 1325 .

شرح موطأ سیوطی = تنویر الحوالک شرح نخبة الفکر ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالأرقم بیروت .

شرح نور الأنوار علی المنار ، ملاجیون حنفی صدیقی ( متوفی 1130 ) ، همراه با کشف الاسرار نسفی چاپ شده است .

شرح نهج البلاغه گلستانه = حدائق الحقائق شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ( متوفی 656 ) ، منشورات مکتبة آیة الله مرعشی نجفی ، افست دار احیاء الکتب العربیة .

شرح هدایه ابن همام = فتح القدیر شرعة الأسلام ، محمد بن ابی بکر ( امام زاده حنفی ) ( متوفی 573 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 1331 / 1626 .

شروح سقط الزند ، جمع آوری شروح آثار ابوالعلاء معری ( متوفی 449 ) ، الدار القومیة قاهره ، 1383 .

الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، قاضی عیاض ( متوفی 544 ) ، دارالفکر بیروت 1409 .

الشقائق النعمانیة = العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم ، طاشکبری زاده ( متوفی 968 ) ، دارالکتاب العربی بیروت 1395 .

الشمائل المحمدیة والخصائل المصطفویة ، محمد بن عیسی بن سورة ترمذی ( متوفی 279 ) ، مؤسسه الکتب الثقافیة بیروت ، چاپ اول 1412 .

شوکت عمریه ، رشیدالدین خان ( متوفی 1243 ) ، نسخه عکسی آستان قدس شماره 2139 ، شماره عمومی 21679 .

ص : 448

الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة ، اسماعیل بن حماد جوهری ( متوفی 393 ) ، دارالعلم للملایین بیروت ، چاپ چهارم 1407 .

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل بخاری ( متوفی 256 ) ، دارالفکر بیروت ، افست از طبع دارالطباعة العامرة استانبول 1401 .

صحیح مسلم ، مسلم بن حجاج نیشابوری ( متوفی 261 ) ، دارالفکر بیروت .

الصراح من الصحاح = صراح اللغة ، ابوالفضل محمد بن عمر معروف به جمال قرشی ( قرن هفتم ) ، طبع نول .

صفوة الصفوة = صفة الصفوة ، عبدالرحمن بن علی بن محمد ابوالفرج ( متوفی 597 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم 1399 .

صفة الصفوة = صفوة الصفوة الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة ، ابن حجر هیثمی ( متوفی 973 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ اول 1997 .

الصواقع الموبقة ، نصرالله کابلی ( معاصر علامه مجلسی متوفی 1111 ) ، نسخه عکسی آستان قدس ، شماره عمومی 21856 .

ضرام السقط = شرح دیوان ابوالعلا معری ، قاسم خوارزمی صدرالافاضل ( قرن ششم ) ، چاپ سنگی تبریز 1286 .

الضوء اللامع لأهل القرن التاسع ، شمس الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی ( متوفی 902 ) ، دار مکتبة الحیاة بیروت .

طبقات الحفاظ ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

طبقات الشافعیة ، ابو بکر بن أحمد بن محمد بن عمر بن قاضی شهبة ( متوفی 851 ) ، عالم الکتب بیروت ، چاپ اول 1407 .

طبقات الشافعیة الکبری ، ابونصر عبدالوهاب بن علی بن عبدالکافی سبکی ( متوفی 771 ) ، هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان ، الجیزة ، چاپ دوم 1413 .

ص : 449

طبقات الشافعیة ، جمال الدین عبدالرحیم اسنوی ( متوفی 772 ) ، المطبعة الارشاد ، بغداد ، چاپ اول 1390 .

الطبقات الصغری ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، مکتبة قاهره مصر ، 1410 .

الطبقات الکبری ، ابن سعد ( متوفی 230 ) ، دار صادر بیروت .

الطبقات الکبری = لواقح الانوار فی طبقات الاخیار ، عبدالوهاب شعرانی ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

طبقات أعلام الشیعة ، القسم الثالث من الجزء الثانی ( کرام البررة فی القرن الثالث بعد العشرة ) ، شیخ آقا بزرگ طهرانی ( متوفی 1389 ) ، افست از خط مؤلف به اهتمام سید محمد حسین حسینی جلالی The open school .

الطرائف ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، خیام قم ، چاپ اول 1371 شمسی .

طرح التثریب فی شرح التقریب ، ابوزرعه عراقی ( متوفی 826 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

العبر فی خبر من غبر ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، کویت ، چاپ دوم 1948 میلادی .

عبقات الانوار ، بخش غدیر ، مقدمه غلام رضا بروجردی ، چاپ سید الشهداء ( علیه السلام ) قم ، 1404 .

عبقات الانوار ، ضمائم بخش ثقلین ، شیخ مهدی فقیه ایمانی ، چاپ اصفهان .

العجالة النافعة = رساله اصول حدیث ( ترجمه از فارسی به عربی ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، دارالداعی سعودی ، چاپ اول 1422 .

العرائس = قصص الأنبیاء ، ابن اسحاق ثعلبی ( متوفی 427 ) ، فخامین مصر .

عرف الوردی فی أحوال المهدی [ ( علیه السلام ) ] = رسالة خلاصة أربعین حدیثاً فی المهدی [ ( علیه السلام ) ] ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 441 .

العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی = زین الفتی العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین ، تقی الدین محمد حسنی فاسی مکی ( متوفی 832 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1419 .

العقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، دارالکتاب العربی بیروت 1403 .

ص : 450

العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم = الشقائق النعمانیة العقد النبوی والسرّ المصطفوی ، الشیخ بن عبدالله بن عیدروس باعلوی ( متوفی 990 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 24668 ، شماره بایگانی 29473 .

علل الشرائع ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، منشورات مکتبه حیدریه نجف 1385 .

العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة ، عبدالرحمن بن علی بن جوزی ( متوفی 597 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

علماء معاصرین ، حاج ملاعلی واعظ خیابانی ، کتابفروشی اسلامیه ، تهران ، 1366 .

عمدة الطالب ، ابن عنبة ( متوفی 828 ) ، منشورات المطبعة الحیدریة النجف الأشرف ، چاپ سوم 1380 .

عمدة القاری ، بدرالدین محمود عینی ( متوفی 855 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

عوارف المعارف ، عبدالقاهر بن عبدالله سهروردی ، ( قرن ششم ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1966 میلادی .

عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر = السیرة النبویة ، ابن سید الناس ( متوفی 734 ) ، مؤسسه عزّالدین بیروت 1406 .

عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ اول 1404 .

غرائب القرآن ورغائب الفرقان = تفسیر نیشابوری ، نظام الدین حسن بن محمد بن حسین قمی نیشابوری ( متوفی 728 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1416 .

الغرر والدرر = امالی المرتضی ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی قم ، چاپ اول 1325 .

غنیة الطالبین = الغنیة لطالبی طریق الحق ، عبدالقادر جیلانی ( متوفی 561 ) ، دانشگاه بغداد .

الغنیة لطالبی طریق الحق = غنیة الطالبین الفائق فی غریب الحدیث ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

فتاوای قاضی خان فرغانی ، حسن بن منصور قاضی خان فرغانی اوزجندی حنفی ( متوفی 592 ) ، مکتبة حقانیة پیشاور پاکستان .

ص : 451

الفتاوی التاتارخانیة ، عالم بن العلاء انصاری انورپتی دهلوی هندی ( متوفی 786 ) ، دار احیاء التراث العربی .

الفتاوی العالمگیریه = الفتاوی الهندیة الفتاوی الهندیة = الفتاوی العالمگیریه ، شیخ نظام و جماعتی از علمای هند ( قرن دوازدهم ) ، دارالفکر بولاق مصر 1310 .

فتح الباری ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم .

فتح الرحمن بترجمة القرآن ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره بایگانی 25152 .

فتح القدیر = شرح هدایه ، ابن همام حنفی ( متوفی سنه 681 ) ، دارالفکر بیروت .

الفتن ، نعیم بن حماد المروزی ( متوفی 288 ) ، دارالفکر بیروت 1414 .

فتوح الشام ، محمد بن عبدالله ازدی ( قرن دوم ) ، مؤسسه سجل العرب ، قاهره مصر .

فتوح الشام ، واقدی ( متوفی 207 ) ، دارالجیل بیروت .

فصل الخطاب ، خواجه محمد پارسا ( متوفی 822 ) ، مرکز نشر دانشگاه تهران ، چاپ اول 1181 شمسی .

فصول الحواشی لأصول الشاشی ، محمد فاروق ، نسخه خطی آستان قدس شماره 28653 .

الفصول المهمة فی معرفة الأئمة ، ابن الصباغ مالکی ( متوفی 855 ) ، دارالحدیث قم ، چاپ اول 1422 .

الفضل الجلی [ فی ] حیاة السید محمد قلی ، سید مرتضی حسین صدر الأفاضل ، در مقدمه تشیید المطاعن ، چاپ پاکستان سنه 1398 ( نسخه [ ب ] ) به طبع رسیده است .

فوائد رضویه ، شیخ عباس قمی ( متوفی 1359 ) .

فوات الوفیات ، کتبی ( متوفی 764 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

فواتح الرحموت = شرح دیوان منسوب إلی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، حسین بن معین الدین میبدی ( متوفی 870 ) ، چاپ سنگی ، 1285 .

فواتح الرحموت = شرح مسلم الثبوت ، مولوی عبدالعلی محمد بن نظام الدین انصاری ( متوفی 1225 ) ، همراه با المستصفی غزالی ، طبع دارالفکر بولاق مصر چاپ شده است .

ص : 452

فهرست کتب شبهات و ردّیه های علمای شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی آمروهوی ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1419 .

فیض القدیر = شرح الجامع الصغیر ، عبدالرؤوف مناوی ( متوفی 1031 ) ، المکتبة التجاریة الکبری مصر ، چاپ اول 1356 .

القاموس المحیط ، محمد بن یعقوب فیروزآبادی ( متوفی 817 ) .

قرة العینین بتفضیل الشیخین ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، پیشاور 1310 .

قصص الأنبیاء ثعلبی = العرائس قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان ، شهاب الدین احمد بن علی قلقشندی ( متوفی 821 ) ، دارالکتب الحدیثه قاهره ، چاپ اول 1383 .

الکاشف عن حقائق السنن = شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح ، شرف الدین حسین طیبی ( متوفی 743 ) ، ادارة القرآن و العلوم الاسلامیة پاکستان ، 1413 .

الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دارالقبلة للثقافة الاسلامیة جدة ، چاپ اول 1413 .

الکافی ، شیخ کلینی ( متوفی 329 ) ، دارالکتب الإسلامیة تهران ، چاپ پنجم 1363 .

الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ( متوفی 630 ) ، دار صادر بیروت ، 1386 .

کتاب شبهات ، تألیف فارس تبریزیان ، ترجمه محمد انصاری ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1418 .

الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، مکتبة مصطفی البابی الحلبی مصر ، 1385 .

کشف الاسرار شرح المصنف علی المنار ، حافظ الدین نسفی ( متوفی 710 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

کشف الأسرار عن أصول البزدوی ، علاءالدین عبدالعزیز بخاری ( متوفی 798 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1418 .

الکشف الحثیث عمن رمی به وضع الحدیث ، برهان الدین حلبی ( متوفی 841 ) ، المکتبة النهضة العربیة ، چاپ اول 1407 .

ص : 453

کشف الحجب والأستار عن اسماء الکتب والأسفار ، سید اعجاز حسین کنتوری نیشابوری ( متوفی 1286 ) ، مکتبه آیة الله مرعشی نجفی قم ، چاپ دوم 1409 .

کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، حاجی خلیفة ( متوفی 1067 ) ، دار إحیاء التراث العربی .

کشف الغمة ، ابن ابی الفتح اربلی ( متوفی 693 ) ، دار الأضواء بیروت ، چاپ دوم 1405 .

کشف المحجة لثمرة المهجة ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مطبعه حیدریه نجف اشرف ، 1370 .

کشف المراد = شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، تحقیق آملی ، جامعه مدرسین قم ، چاپ هفتم 1417 ( و تحقیق زنجانی ، إسماعیلیان قم ، انتشارات شکوری قم ، چاپ چهارم 1373 شمسی ) ( و تحقیق سبحانی ) .

الکشف عن مشکلات الکشاف = حاشیة السراج علی الکشاف ، عمر بن عبدالرحمن فارسی قزوینی ( متوفی 745 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 13787 .

کفایة المتطلع ، تاج الدین دهّان ( قرن دوازدهم ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 27745 ، شماره بایگانی 30141 .

کنز العرفان فی فقه الفرقان ، فاضل مقداد سیوری ( متوفی 826 ) ، المکتبة المرتضویة ، تهران ، 1384 .

کنز العمال ، متقی هندی ( متوفی 975 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، لبنان .

کنز الوصول إلی معرفة الأصول = اصول بزدوی ، علی بن محمد بزدوی ( متوفی 482 ) ، مطبعه کراتشی .

الکواکب الدراری = شرح الکرمانی علی البخاری ، محمد بن یوسف کرمانی ( متوفی 786 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم 1401 .

گوهر مراد ، ملاعبدالرزاق لاهیجی ( متوفی 1051 ) ، کتابفروشی اسلامی ، چاپ سنگی ، 1271 .

اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

ص : 454

اللباب فی علوم الکتاب ، عمر بن علی دمشقی حنبلی ( متوفی بعد 880 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1419 .

لسان المیزان ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ دوم 1390 .

لواقح الانوار فی طبقات الاخیار = الطبقات الکبری المآثر والآثار ، محمد حسن خان اعتماد السلطنة ، چاپ سنگی 1306 .

المبسوط ، شمس الدین سرخسی ( متوفی 483 ) ، دارالمعرفة بیروت ، 1406 .

مثنوی معنوی ، جلال الدین محمد مولوی بلخی ( متوفی 672 ) ، پژوهش تهران ، تصحیح مهدی آذر یزدی ، چاپ اول 1371 شمسی .

مجالس المؤمنین ، قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، کتابفروشی اسلامیه ، 1375 .

مجله ارمغان ، دوره 27 شماره های 7 - 8 .

مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 .

مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، شیخ طبرسی ( متوفی 548 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ اول 1415 .

مجمع بحار الأنوار فی غرائب التنزیل ولطائف الاخبار ، محمد طاهر صدیقی هندی فتنی گجراتی ( متوفی 986 ) ، دارالکتب الاسلامی قاهره ، چاپ دوم 1413 ، افست از چاپ حیدرآباد دکن هند 1390 .

محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء ، راغب اصفهانی ( متوفی 502 ) ، دارالقلم بیروت 1420 .

المحصول ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ دوم 1412 .

المحلّی ، ابن حزم اندلسی ( متوفی 456 ) ، دارالفکر بیروت - المکتبة التجاری للطباعة والنشر .

مختصر الأصول ، ابن حاجب ( متوفی 646 ) ، همراه با شرح مختصر منتهی الأصولی چاپ شده است .

ص : 455

المختصر فی أخبار البشر = تاریخ ابوالفداء ، ابوالفداء اسماعیل بن علی ( متوفی 732 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

مختلف الشیعة ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، جامعه مدرسین قم اول 1412 .

مدارج النبوة ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، چاپ نول ، 1894 میلادی .

مدارک الأحکام ، سید محمد عاملی ( متوفی 1009 ) مؤسسه آل البیت ، چاپ اول 1410 .

مدارک التنزیل و حقایق التأویل = تفسیر نسفی ، نسفی ( متوفی 537 ) .

مرآة الجنان وعبرة الیقظان ، یافعی ( متوفی 768 ) ، دار القاهرة ، 1413 .

مرآة العقول ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، دارالکتب اسلامیه ، تهران ، چاپ دوم .

مرقاة المفاتیح = شرح مشکاة المصابیح ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1422 .

مسالک الافهام ، شهید ثانی ( شهادت 966 ) ، مؤسسه معارف اسلامی قم ، چاپ اول 1413 .

مستدرک الحاکم ، حاکم نیشابوری ( متوفی 405 ) ، دارالمعرفة بیروت 1406 .

المستطرف فی کل فن مستظرف ، ابوالفتح ابشیهی ( متوفی 850 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1406 .

المستقصی فی أمثال العرب ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1987 میلادی .

مسلم الثبوت ، شیخ محبّ الله بن عبدالشکور بهاری ( متوفی 1119 ) ، در ضمن فواتح الرحموت چاپ شده است .

مسند احمد ، احمد بن حنبل ( متوفی 241 ) ، دار صادر بیروت .

مشارق الدراری = شرح القصیدة التائیة لابن فارض ، سعیدالدین فرغانی ( متوفی حدود 691 ) ، دانشگاه فردوسی مشهد 1198 .

مشکاة المصابیح ، خطیب تبریزی ( متوفی 741 ) ، چاپ سوم 1985 بیروت .

مصائب النواصب ، قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، نشر دلیل ما ، چاپ اول 1426 .

ص : 456

مصابیح السنة ، بغوی ( متوفی 510 - 515 - 516 ) ، دارالمعرفة بیروت 1407 .

المصابیح فی صلاة التراویح ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة دارالعروبة ، الصفاة کویت ، چاپ اول 1407 .

المصنف ، ابن ابی شیبة الکوفی ( متوفی 235 ) ، دارالفکر بیروت .

مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول ، محمد بن طلحة شافعی ( متوفی 652 ) .

مطالع الانوار = تاریخ الکازرونی = سیرة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) للکازرونی ، سعید بن مسعود کازرونی ( متوفی 758 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 431 و 3192 ( شماره منبع 24893 و 20085 ) .

مطلع الأنوار = احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند ، ترجمه دکتر محمد هاشم ، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی ، چاپ اول ، 1474 .

معارج النبوة ، ملامعین الدین کاشفی هروی ( متوفی 807 - 909 ) ، مکتبه نوریه رضویه پاکستان ، چاپ اول 1398 .

معارف ، ابن قتیبة ( متوفی 276 ) ، دارالمعارف قاهره .

معالم التنزیل = تفسیر بغوی ، بغوی ( متوفی 510 - 515 - 516 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم 1407 .

معجم الأدباء = إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب المعجم الأوسط ، طبرانی ( متوفی 360 ) ، دارالحرمین للطباعة والنشر والتوزیع 1415 .

معجم البلدان ، حموی ( متوفی 626 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت - لبنان 1399 .

المعجم الکبیر ، طبرانی ( متوفی 360 ) ، دار احیاء التراث العربی قاهره ، چاپ دوم .

المعجم المختص بالمحدثین ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، مکتبة الصدیق الطائف ، چاپ اول 1408 .

معجم مؤلفی الشیعة ، علی فاضل قائنی نجفی ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1405 .

معراج المنهاج = شرح منهاج الوصول ، شمس الدین محمد بن یوسف جزری ( متوفی 711 ) ، چاپ اول 1413 .

ص : 457

المغنی فی أبواب التوحید والعدل ، قاضی عبدالجبار أسدآبادی ( متوفی 415 ) ، الدار المصریة للتألیف والترجمة .

المغنی فی الضعفاء ، ذهبی ( متوفی 748 ) .

المغنی فی فقه الإمام أحمد ، عبدالله بن قدامه ( متوفی 620 ) ، دارالکتاب العربی بیروت .

مفاتیح الغیب = تفسیر رازی = تفسیر کبیر ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، سوم .

مفاتیح فی شرح المصابیح ، شمس الدین محمد بن مظفرالدین خلخالی ( متوفی حدود 745 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21850 ، شماره بایگانی 23926 .

مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، حافظ محمد بن معتمد خان بدخشی حارثی ( قرن دوازدهم ) ، نسخه کتابخانه ناصریه لکنهو ، و نسخه آستان قدس شماره 21659 .

المفصل فی صنعة الإعراب ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، مکتبة الهلال بیروت ، چاپ اول 1389 .

المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم = شرح مسلم قرطبی ، حافظ ابوعباس احمد بن عمر قرطبی ( متوفی 656 ) ، دار ابن کثیر - دار الکلم الطیب دمشق بیروت ، چاپ اول 1417 .

المقاصد الحسنة فی بیان الأحادیث المشتهرة ، ( متوفی سخاوی 549 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1405 .

مقدمه فتح الباری = الهدی الساری رجوع شود به فتح الباری مکاتیب ، قطب محیی شیرازی ( قرن دهم ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 242 .

مکارم الآثار ، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی ، چاپ نشاط اصفهان ، 1362 - 1374 شمسی .

الملل والنحل ، شهرستانی ( متوفی 548 ) ، دارالمعرفة بیروت .

المنار ، ابوالبرکات حافظ الدین نسفی ( متوفی 710 ) ، استانبول ، 1965 میلادی .

منار الانوار فی الاصول = شرح المنار ، عبداللطیف مشهور به ابن الملک ( متوفی حدود 885 ) ، استانبول 1965 میلادی .

مناقب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، ابن المغازلی ( متوفی 483 ) ، مکتبه اسلامیه ، تهران 1403 .

ص : 458

مناقب مرتضوی ، محمد صالح حسینی کشفی ترمذی ( قرن یازدهم ) ، چاپ روزنه تهران ، و نسخه خطی آستان قدس ، شماره 25129 .

مناهج التوسل فی مباهج الرسل ، عبدالرحمن بسطامی حنفی ( متوفی 858 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 803 ، و طبع دارالمدینة بیروت ( افست از مطبعة الجوائب قسطنطینیه 1299 همراه با کتاب جنان الجناس از صلاح الدین صفدی چاپ شده است .

منتهی الإرب فی لغة العرب ، عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پور ( متوفی 1257 ) ، انتشارات کتابخانه سنایی ، چاپ سنگی .

منتهی المدراک = شرح القصیدة التائیة لابن فارض ، سعد ( سعید ) الدین فرغانی ( متوفی حدود 691 ) ، چاپ مکتب صنائع به دستور سفیر کاشغر 1293 .

منح الروض الأزهر = شرح الفقه الاکبر ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالبشائر الاسلامیة بیروت ، 1419 .

المنح المکیة فی شرح الهمزیة ، ابن حجر هیثمی ( متوفی 973 ) ، مجمع ثقافی دارالکتب الوطنی ، چاپ اول 1418 .

المنخول ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، دارالفکر المعاصر بیروت ، دارالفکر دمشق ، چاپ سوم 1419 .

من لا یحضره الفقیه = الفقیه ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، جامعه مدرسین ، چاپ دوم 404 .

منهاج السنة النبویة ، ابن تیمیة حرانی ( متوفی 728 ) ، مؤسسه قرطبة ، چاپ اول 1406 .

منهاج الکرامة ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، الهادی قم ، چاپ اول 1379 شمسی .

منهاج الوصول إلی علم الاصول ، قاضی بیضاوی ( متوفی 685 ) ، طبع داردانیة ، دمشق ، چاپ اول 1989 میلادی .

ص : 459

المواقف ، قاضی عضدالدین ایجی ( متوفی 756 ) ، دارالجیل لبنان بیروت ، چاپ اول 1417 .

المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة ، احمد بن محمد قسطلانی ( متوفی 923 ، دارالکتب العلمیة لبنان ، چاپ اول 1416 .

الموضوعات ، علی بن الجوزی ( متوفی 597 ) ، المکتبة السلفیة ، مدینه منوره ، چاپ اول 1386 .

الموطأ ، مالک بن أنس ( متوفی 179 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت 1406 .

موطأ مالک ( روایت محمد بن حسن شیبانی ) تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف ، المجلس الأعلی للشؤون الاسلامیة الجمهوریة العربیة المتحدة ، چاپ دوم .

میزان الاعتدال ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ اول 1382 .

المیزان الکبری الشعرانیة ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1418 .

المیسر فی شرح مصابیح السنة ، ابوعبدالله حسن تورپشتی ( متوفی 661 ) ، مکتبة نزار ، ریاض سعودی ، چاپ اول 1422 .

مؤلفین کتب چاپی ، خانبابا مشار ، چاپخانه رنگین ، 1340 تا 1344 شمسی .

نان و حلوا ، کلیات آثار و اشعار فارسی ، شیخ بهائی ( متوفی 1030 ) ، نشر چکامه تهران ، چاپ سوم .

نبراس الضیاء ، میرداماد ( متوفی 1041 ) ، نشر میراث مکتوب - انتشارات هجرت ، چاپ اول 1374 شمسی .

نجوم السماء ، میرزا محمد علی کشمیری ( متوفی 1309 ) ، مکتبه بصیرتی قم .

نخبة الفکر ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، دار ابن حزم بیروت .

نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار ، حافظ محمد بن معتمد خان بدخشانی حارثی ( متوفی بعد 1126 ) ، مکتبة أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

ص : 460

نزهة الخواطر وبهجة المسامع و النواظر ، سید عبدالحیّ حسنی ( متوفی 1341 ) ، دائرة المعارف عثمانی ، حیدرآباد دکن هند ، چاپ دوم 1382 .

نسیم الریاض فی شرح الشفا ، شهاب الدین خفاجی مصری ( متوفی 1061 ) ، دارالفکر بیروت ، افست از مکتبة سلفیة مدینه منوره .

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ( متوفی 750 ) ، چاپ اول 1377 .

نفحات الانس من حضرات القدس ، ملاعبدالرحمن جامی ( متوفی 898 ) ، انتشارات کتابفروشی محمودی .

نهایة العقول ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، نسخه عکسی از نسخه خطی کتابخانه ناصریه لکهنو .

نهایة المحتاج إلی شرح المنهاج = تحفة المحتاج ، شمس الدین محمد رملی مشهور به شافعی صغیر ( متوفی 625 ) ، دارالفکر بیروت ، 1404 .

النهایة فی غریب الحدیث ، ابن اثیر ( متوفی 606 ) ، مؤسسه اسماعیلیان قم ، چاپ چهارم 1364 شمسی .

نهج البلاغة ، شرح شیخ محمد عبده ، نهضت و دارالذخائر قم ، افست بیروت چاپ اول 1412 .

نهج الحق وکشف الصدق ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، مؤسسه دارالهجرة قم ، 1421 .

الوافی بالوفیات ، صفدی ( متوفی 764 ) ، دار إحیاء التراث بیروت 1420 .

الوسائل إلی معرفة الاوائل ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دار مکتبة الحیاة بیروت 1408 .

وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، 1401 .

وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلکان ( متوفی 681 ) ، دارالثقافة لبنان .

ص : 461

الهدایة شرح بدایة المبتدی ، فرغانی مرغینانی ( متوفی 593 ) ، دار الارقم و المکتبة الإسلامیة بیروت .

الهدی الساری = مقدمه فتح الباری رجوع شود به فتح الباری یتیمة الدهر ، ثعالبی ( متوفی 429 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

الیقین فی إمرة امیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مؤسسه دارالکتاب جزائری ، قم ، چاپ اول 1413 .

ینابیع المودة لذوی القربی ، قندوزی ( متوفی 1294 ) ، أسوه ، چاپ اول 1416 .

الیواقیت والجواهر فی بیان عقائد الاکابر ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، مکتبة مصطفی الحلبی البابی واولاده ، مصر ، چاپ اخیر 1378 .

* * *

ص : 462

ص : 463

فهرست مقدمه کتاب تشیید المطاعن بخش اول شرح حال مؤلف و توضیحی درباره کتاب پیشگفتار 9 انگیزه تحقیق کتاب 10 نام مؤلف و نسب او 18 پدر مؤلف 19 ولادت مؤلف 20 هجرت پدران مؤلف از نیشابور 21 مؤلف از دیدگاه بزرگان 21 حیات علمی وخدمات 27 تألیفات 28 اساتید و شاگردان مؤلف 30 فرزندان مؤلف 31 کتابخانه ناصریه 41 وفات مؤلف 42 توضیح اجمالی از کتاب " تشیید المطاعن " 46 تحفة اثنا عشریه 46 گزیده و ترجمه های تحفه اثنا عشریه 56 روش دهلوی در نگارش تحفه اثنا عشریه 61 بررسی بیست صفحه تحفه و ارائه یک صد و چهل اشتباه و . . . ! 63 تناقضات 64 ادعاهای بی جا ، افتراها و اکاذیب 78 خیانت در نقل به حذف و اسقاط و . . . 116 تدلیسات 123 خطاها ، لغزشها و . . . 140

ص : 464

استدلال به روایات اهل تسنّن و روایتهای جعلی 154 ردیه های " تحفه اثنا عشریه " 163 پاسخ ردّیّه ها 183 کتاب حاضر از دیدگاه بزرگان 187 توضیحی درباره نسخه های کتاب 201 روش تحقیق و مراحل کار 207 موارد تغییر رسم الخط 209 فهرست مطالب کتاب تشیید المطاعن 214 بخش دوم نگرشی بر بحث مطاعن انگیزه طرح بحث مطاعن 233 پاسخ مخالفان بحث مطاعن و برائت 236 عدالت صحابه 243 وحدت و اتحاد 260 تألیفات مطاعن 285 برخی از کتب مستقل مطاعن 287 برخی از کتب غیر مستقل در مطاعن 331 تألیفات مطاعن و برائت به زبان اردو 336 عده ای از راویان مطاعن در کتب عامه 346 برخی از روایات مطاعن در کتب عامه 364 لیست برخی از مطاعن 378 واکنش عامه 395 کتابنامه 429

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد اوّل

ص : 2

ص : 3

مطاعن ابوبکر طعن 1 - 7

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ « این راه مستقیم من است ; پس از آن پیروی کنید ، و از راه های دیگر که شما را از طریق وی پراکنده میسازد پیروی مکنید .

اینهاست که [ خدا ] شما را به آن سفارش کرده است ، شاید که به تقوا گرایید » .

سورة الأنعام ( 6 ) : 153

ص : 6

ص : 7

و من کتاب مولانا أبی عبد الله الحسین ( علیه السلام ) إلی أشراف البصرة :

« أمّا بعد ; فإنّ الله اصطفی محمّداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی خلقه ، وأکرمه بنبوّته ، واختاره لرسالته ، ثمّ قبضه الله إلیه وقد نصح لعباده ، وبلغ ما أُرسل به صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وکنّا أهله وأولیاءه وأوصیاءه وورثته وأحقّ الناس بمقامه فی الناس ، فاستأثر علینا قومنا بذلک ، فرضینا وکرهنا الفرقة وأحببنا العافیة ، ونحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولاّه » .

تاریخ الطبری : 5 / 357 .

در نامه سید الشهداء ( علیه السلام ) به بزرگان بصره آمده است :

« اما بعد ; خداوند پیامبر را بر خلق خویش برگزید ، و او را به پیامبری گرامی داشته ، و برای رسالت خویش انتخاب نمود ، پس از آن او را به سوی خویش خواند و قبض روح نمود در حالی که او نسبت به بندگان خیر خواهی کرد ، و رسالت خویش را ( به نحو کامل ) ابلاغ نمود . ( پس از آن حضرت ) ما خاندان ، اولیاء ، جانشینان و وارثان او وسزاوارترین مردم به جانشینی او در میان مردمان بودیم ، ولی قوم ما ( قریش ) خویش را بر ما ترجیح دادند ، ما هم راضی شدیم ( که سکوت کنیم ) و اختلاف و تفرقه را نپسندیدیم ، و عافیت و سلامتی ( جامعه ) را دوست داشتیم در حالی که میدانستیم ما از کسانی که سرکار هستند به خلافت سزاوارتریم » .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 14

ص : 15

محقّق محترم!

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبد العزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) و نشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

مقدمة کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم ‹ 2 › الحمد لله الذی تقدّس عن أدناس الحدوث والإمکان ، وتنزّه عن أرجاس الفتور والنقصان ، ونظمنا فی سمط أرباب الاهتداء والإیمان ، وعصمنا من اقتداء أصحاب الکفر والطغیان ; وبعث الرسول الصادق الأمین مع الکتاب المبین فی آخر الزمان . . إلی کافّة الإنس والجانّ ، وعلّمه البیان ، وأنزل علیه الفرقان ; ونصّ لنا علی إطاعة أُولی الأمر - الذین هم الأئمة المعصومون المطهّرون - به حکم القرآن ، المقبولون الممدوحون حتّی علی لسان أهل الشقاق والعدوان ; وخصّنا برفض متابعة المتسمّین ب : الخلفاء الذین هم المتغلبة المطعونون المجروحون برماح الأقلام ، وأسنّة (1) البیان دون أسنّة الحرب وسیوف الفرسان ، المطروحون المقدوحون لکونهم من أهل الخطأ والعصیان - باتفاق منّا و من ذوی البغض والشنآن - ; وأمرنا بالکون مع الصادقین ، ونهانا عن الرکون إلی الظالمین .

والصلاة والسلام الأتمّان الأکملان علی أفضل الأنبیاء والرسل ، المبعوث إلی الثقلین ، وأخیه الضارب بالسیفین ، والطاعن بالرمحین ، وسائر حامّته الأقربین ، وعترته الأئمة المعصومین . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السنة ) آمده است .

ص : 18

اللهم احشرنا تحت لوائهم مع أولیائهم المتمسّکین بولائهم ، الصادفین عن أعدائهم فی یوم لا عاصم فیه من أمرک إلاّ التمسک والاعتصام بحبلک .

أمّا بعد ; فهذا هو المجلد الثامن من الأجناد الإثنی عشریة المحمّدیة العلویة الهاشمیة (1) لتشیید أساس المطاعن التی أوردها أتباع الحق علی أئمة أهل السنة فی کتبهم ، و قطع عروق ‹ 3 › الشبهات المودعة فی الباب العاشر من أبواب التحفة الإثنی عشریة العمریة البکریة الأمویة .

بدان که طریقه علمای شیعه - خلفاً عن سلف - چنان استمرار یافته که در کتب مبسوطه کلامیه بعد [ از ] اثبات نبوت و رسالت خاتم الانبیاء سید المرسلین ، محمّد مصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، متصدی ذکر شرایط خلافت و نیابت آن حضرت - که امامت خلق به استحقاق ، نه به تغلب و اتفاق ، عبارت از آن است - میشوند ، و به دلایل عقلیه و نقلیه ثابت میکنند که خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) و امام خلق را معصوم بودن از گناهان صغیره و کبیره ، و افضل بودن از تمامی امّت ، و منصوص بودن از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) ، واجب و لازم است ، .


1- الأجناد الإثنی عشریة المحمدیة العلویة الهاشمیة فی ردّ التحفة الإثنی عشریة الدهلویة ، عنوان مجموعه ای است که مؤلف در ردّ تحفه اثناعشریه شروع کرده است ، و برای ردّ هر باب ، نام خاصّ دیگری گذاشته که در مقدمه گذشت . لازم به تذکر است که از ردّیه های ایشان در بعضی ابواب ، اطلاعی در دست نیست . مراجعه شود به الذریعة 4 / 192 .

ص : 19

یعنی کسی که این شرایط ثلاثه در او متحقق شود ، مستحق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و امامت خلایق ، او است ، اگر چه عامه خلق او را خلیفه رسول ندانند و امام خود نشمارند .

بعد از آن از آیات قرآنیه و احادیث نبویه و آثار و اقوال صحابه به معرض ثبوت میرسانند که جمیع شرایط مذکوره در ذات مجمع الحسنات حضرت امیرالمؤمنین ، و امام المتقین ، و یعسوب الدین ، خلیفه رسول رب العالمین ، علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، مجتمع بود ، چنانچه شمّه ای از آن در نقض باب هفتم (1) به معرض بیان آمد .

بعد از آن در صدد اثبات انتفای شرایط ثلاثه از ثلاثه میشوند (2) و این را مطاعن مینامند ، و اکثر آن را به وجهی ثابت میکنند که موجب حکم به فسق ثلاثه بشود ، تا که بنابر قواعد اهل سنت - که منکر اشتراط عصمت در امامت اند - نیز عدم صلاحیت ایشان برای امامت ثابت شود .

سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

.


1- اشاره است به کتاب دیگر مؤلف به نام : برهان السعادة ، ردّ باب هفتم تحفه در بحث امامت به فارسی ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق . آقا بزرگ الطهرانی از “ نجوم السماء “ نقل کرده است که در زمان مصنف ، کتاب در بلاد منتشر و بسیاری از علما در ضمن نامه هایشان مؤلف را ستودند ، سپس برخی از آن را ذکر کرده است ، مراجعه شود به الذریعة 3 / 96 ، کشف الحجب والاستار : 84 .
2- یعنی اثبات میکنند شرایط سه گانه ای که در بالا گفته شد - یعنی : عصمت ، افضلیت ، و منصوص بودن - در خلفای ثلاثه وجود ندارد .

ص : 20

فأمّا طریقة الطعن فی أنّ غیره ( علیه السلام ) لایصلح للإمامة فواضحة ، وقد اعتمدها شیوخنا رحمهم الله قدیماً ، وربّما ذکروا فیما یخرج أبا بکر من الصلاح للإمامة ارتفاع العصمة عنه ، وإخلاله بکثیر من علوم الدین ، وهو الأقوی . (1) انتهی .

و با آنکه در میان مبحث امامت و مبحث مطاعن چنین مناسبت تامّه متحقق است ، مخاطب (2) ، مبحث مطاعن را از باب امامت جدا کرده ، بابی علی حده برای آن منعقد ساخته ، و بعد از باب مسائل فقهیه ذکر نموده ، و عدم مناسبت میان مسائل فقهیه و میان مطاعن نهایت واضح است ! و غرض او از اخلالِ ترتیبِ متناسب و اختراع ترتیب متنافر آن است که ناظرانِ این کتاب را به سبب وقوع بُعد و فاصله از باب امامت ، مقدمات مذکوره محو و منسی گردد ، و بر خلل و قصوری که در جواب مطاعن به کار برده ، اطلاع و وقوف دست ندهد (3) .

.


1- الشافی 2 / 210 .
2- مؤلف کتاب ( قدس سره ) ، از دهلوی صاحب تحفه اثناعشریه به ( مخاطب ) تعبیر میکند .
3- [ الف و ب ] وإن أجاب أولیاء الناصب عن هذا الاعتراض بأنه إنّما فصّل بین باب الإمامة والمطاعن لما أثبت فی زعمه الکاسد مخالفة الشیعة فی الإمامة وغیرها - من الإلهیات والنبوات والمعاد والفقهیات - للثقلین ، کما أشار إلیه فی ابتداء الإلهیات بعد ختم شرح حدیث الثقلین ، و لم یقدر أن یثبت مخالفة الشیعة فی مطاعن الثلاثة للثقلین ; فلو ذکرها متصلا بباب الإمامة لزم کذب دعواه ، فلهذا أفردها وفصّلها عن باب الإمامة ! فهذا أدعی لفضیحته وفضیحتهم حیث یظهر منه أن الشیعة - بحمدالله - لیست تخالف فی الطعن علی الثلاثة والصحابة لأحد من الثقلین ، لا القرآن ولا العترة ، ولا یقدرون النواصب إثبات مخالفتهم ، وهذا عین مطلوبنا ، ودلیل کمال سفاهتهم ; حیث یطعنون علی الشیعة بالطعن علی الثلاثة ، مع أنهم لا یقدرون علی إثبات مخالفتهم للثقلین فی ذلک الطعن ، وإنّما یستشنعونه بمحض مقتضی أحادیثهم المکذوبة المفتراة .

ص : 21

و ما به جهت رعایت مناسبت ترتیب ، بعد [ از ] نقض شبهات باب امامت خواستیم که به دفع شبهات باب مطاعن پردازیم ، و بعد از فراغ از آن هر دو را با هم ملصَق سازیم ، وهذا أوان الشروع فی المقصود :

قال :

باب دهم :

در مطاعن خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب کرام و ام المؤمنین عایشه صدیقه که شیعه در کتب خود آورده اند ، و آن مطاعن را از کتب اهل سنت به زعم خود ثابت نموده [ اند ] ، و جواب آن مطاعن .

باید دانست که بعد از تتبع و استقرا معلوم شده که در عالم هیچ کس ‹ 4 › نبوده است الا [ اینکه ] زبان بدگویان و عیب جویان به طعن و قدح او

ص : 22

جاری شده ، بلکه حرف در جناب کبریای الهی است (1) .

و معلوم است که معتزله به تقریب انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) ; هیچ پیغمبری را از ابتدای حضرت آدم تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نگذاشته اند که صغائر و کبائر به جناب ایشان نسبت نکرده اند ، و هر همه را به آیات و احادیث به اثبات رسانیده [ اند ] .

و همچنین فرقه یهود در انکار عصمت ملائکه همین جاده را پیموده اند . و خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام ( علیهم السلام ) همین وتیره پیش گرفته اند .

لیکن بر عاقلان پوشیده نیست که این همه ، عوعو [ ی ] سگان نسبت به نورافشانی ماه است ، اصلاً نقض (2) منزلت آن بزرگان نمیکند .

< شعر > وإذا أتتک نقیصتی من ناقص * فهی الشهادة لی بأنی کامل < / شعر > .


1- [ الف و ب ] مخفی نماند که : ظاهر این عبارت ، منکَر و قبیح است ، و ایهام میکند که - نزد مخاطب - در واقع حرف در جناب کبریایی است ; و حق همین است که حضرات اهل سنت در جناب کبریایی حرف دارند که تجویز ظلم و شنائع بر او کنند ، « ما أضمر أحد شیئا إلاّ ظهر فی فلتات لسانه أو صفحات وجهه » [ نهج البلاغه 4 / 7 ، بحار الأنوار 72 / 204 ] ، پس گو اهل سنت تجویز ظلم را بر حق تعالی ، موجب توجه طعن بر او تعالی نمیدانستند ، لیکن اینجا بر زبان مخاطب کلامی جاری شد که مطابق واقع است ، که ظاهرش دلالت دارد بر آنکه نزد مخاطب فی الحقیقة در جناب کبریایی حرف است . ( 12 ) . لکاتبه حامد حسین عفی عنه .
2- در تحفه : ( نقص ) .

ص : 23

پس یکی از وجوه بزرگی خلفا و صحابه و ام المؤمنین توان دانست که این بدگویان - با وجود کمال عناد و نهایت احقاد - تا این مدتها ، به جز همین چند شبهه که در اول فکر از هم میپاشد ; نیافته اند (1) ، حال آنکه زیاده بر مقدور ، در .


1- [ الف و ب ] این عبارت مأخوذ است از “ قرة العینین “ شاه ولی الله ، والد مخاطب ، وهذه عبارته : فصل : شبهات قومی که در حدیث ناظرند ، به طرق درایت از دو قسم بیرون نیست : یا این است که تشبث میکند [ میکنند ] به احادیثی و آثاری و اقوالی که موهم حطّ منزلت شیخین است از افضلیت ; یا این است که تمسک مینمایند به احادیثی و آثاری و احوالی که موهم تفضیل مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است بر شیخین . جواب [ از ] قسم اول به اجمال آن است که : به استقراء معلوم شده که : در عالم هیچ کس نبوده است الا زبان بدگویان در قدح او جاری شده ، تا آن حد که معتزله در فصل انکار عصمت انبیا هیچ پیغمبر را از ابتدای حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، نگذاشته اند که به وجوه بسیار به معاصی نسبت نکرده اند ، و در آن باب به آیات و احادیث تمسک ننموده اند ; همچنین منکرین عصمت ملائکه ، انواع قدح در عصمت ایشان نموده اند ; و همچنین در اعجاز قرآن عظیم ، شبهات بسیار آورده اند ، چنان که بر شناسندگان علم کلام مخفی نیست ، و آن زیاده نمیکند الاّ رفع منزلت پیش اهل تحقیق : < شعر > وإذا أتتک نقیصتی من ناقص * فهی الشهادة لی بأنی کامل < / شعر > پس یکی از وجوه افضلیت شیخین میتوان دانست که این بدگویان با وجود کمال عناد ، و تناهی در أحقاد تا این مدتها به جز همین چند شبهه که در بادی الرأی از هم میریزد ، نیافته اند . [ قرة العینین : 182 ] .

ص : 24

تجسس عیوب ایشان ساعی بوده [ اند ] .

و کسی که در تمام عمر خود ده کار ، یا دوازده کار به عمل آرد که جای گرفتِ دشمنان و بدگویان باشد ، با وصف آنکه ریاست عام و معاملات گوناگون با خلقِ انام داشته باشد ، و آن جاهای گرفت [ هم ] (1) فی الحقیقه محل طعن نباشد ، خیلی عجب است !

حال آنکه اگر شخصی ریاست یک خانه داشته باشد ، و هر روز ده کار خطا از او سر بزند ، و باقی امور او بر صواب باشد ، غنیمت وقت و نادر روزگار است (2) .

أقول :

تخصیص معتزله به انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) بیوجه است ; زیرا که اکثر اشاعره نیز در این معنا شریک غالب معتزله اند ، بلکه اکثر معتزله به امتناع کبیره بر انبیا قائل اند ، و اشاعره تجویز کبیره هم نموده اند ، چنانچه در “ مواقف “ (3) و شرح آن مذکور است :

.


1- زیاده از تحفه .
2- تحفه اثناعشریه : 262 .
3- [ الف و ب ] مخفی نماند که “ مواقف “ از قاضی عضدالدین است ، و “ شرح “ آن از سید شریف جرجانی است ، و در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال الحافظ شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السخاوی - فی جزء له مفرد فی ترجمته - : هو الإمام العلاّمة الحجّة المحقق قاضی القضاة عضد الدین أبو الفضائل عبد الرحمن بن قاضی القضاة رکن الدین أحمد بن برهان الدین عبد الغفار بن أحمد الصدیقی البکری الشیرازی إلایجی ، اشتغل علی مشایخ عصره کالقطب محمّد بن مسعود بن محمّد السیرافی ، و لازم زین الدین الهنکی - تلمیذ القاضی ناصر الدین البیضاوی - وتقدّم فی العقلیات ، وعُرف بإتقان الأصلین [ و ] المعانی والبیان والنحو ، وشارک فی غیرها ، انتفع به أکابر الفضلاء کالشمس الکرمانی ، والأبهری . . وغیرهم ، صنّف التصانیف المفیدة المنقّحة کالمواقف ، ومختصره ، والجواهر . انتهی ملتقطاً . [ مفتاح کنز الدرایة : ] . و ترجمه سید شریف بعد از این مذکور خواهد شد ، فانتظره . ( 12 ) ح .

ص : 25

وأما قبله - أی قبل الوحی فقال - أی أکثر أصحابنا وجمع من المعتزله - : لا یمتنع أن یصدر عنهم کبیرة ، إذ لا دلالة للمعجزة علیه - أی علی امتناع الکبیرة - قبل البعثة ولا حکم للعقل بامتناعها ، ولا دلالة سمعیة علیه أیضاً .

وقال أکثر المعتزلة : یمتنع الکبیرة وإن تاب منها ، لأنه - أی صدور الکبیرة - یوجب النفرة . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و مخاطب خود در باب دوم گفته :

آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرح اند به صدور زلاّت از انبیا ، و عتاب الهی بر ایشان و توبه ایشان ، و بُکا و ندامت و اظهار ذلت خود ; اگر در .


1- [ ب ] شرح المواقف 8 / 260 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ المواقف 3 / 416 ، شرح المواقف 8 / 265 ] .

ص : 26

عصمت ایشان غلو نموده اید ، و صدور گناه مطلق از ایشان [ را ] جایز نگوییم (1) ، در تأویل و توجیه این نصوص غیر از کلمات بارده سمجه (2) به دست ما نخواهد آمد . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : و همچنین فرقه یهود در انکار عصمت ملائکه همین جاده پیموده اند .

پس مدفوع است به اینکه : تخصیص انکار عصمت ملائکه به یهود نیز بیوجه است ، بلکه اهل سنت هم منکر عصمت ملائکه ارض ، و تابع یهود در این معنا میباشند ، چنانچه عبدالوهاب شعرانی در کتاب “ الیواقیت و الجواهر “ ، - نقلا عن علی الخواص (4) - گفته :

وسمعته - أی علیاً الخواص - مرة أُخری یقول : ‹ 5 › ملائکة الأرض إلی السماء الأولی غیر معصومین ; لأن محمّداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أُرسل إلیهم بالنهی ، ولا یرسل نبیّ إلی أحد بالنهی إلا أن کان یتصور وقوعه فیه ، فإن المعصوم لایحتاج إلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( تا ) اضافه شده است .
2- در مصدر : ( سمحه ) .
3- تحفه اثناعشریه : 31 .
4- از مشایخ و اساتید شعرانی که در موردش بسیار مبالغه کرده است . مراجعه شود به کتاب لواقح الأنوار فی طبقات الاخیار ( الطبقات الکبری ) از عبد الوهاب شعرانی صفحه : 490 - 516 .

ص : 27

رسول ، ولذلک لم یرسل قطّ نبیّ إلی نبیّ . .

و من سمّی ملائکة الأرض جنّاً فهو صحیح ; لاستتارهم عن العیون ، قال تعالی : ( وَجَعَلُوا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ) (1) فقالوا : إنها بنات الله ; تعالی الله عن ذلک .

قال - أی علی الخواص - : . . وممّا یؤید عدم عصمة ملائکة الأرض وقوع النزاع منهم فی قصة آدم - علیه الصلاة والسلام - بقولهم : ( أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ ) (2) فإنهم لم یقولوا ذلک إلا عن ذوق (3) وقع لهم فی الأرض قبل آدم ولولا ذوقهم لذلک ما اهتدوا للاعتراض . انتهی .

وعلم من کلامه سابقاً ولاحقاً أن من قال : إنه أُرسل إلی الملائکة مطلقاً بالأمر والنهی معاً . . فما حقّق الأمر .

و من قال : لم یرسل إلیهم مطلقاً . . کذلک فما حقّق الأمر .

و من فصّل فی ذلک - کما تقدم - أصاب . . وهو کلام منزعه (4) الکشف ، و لم أجده لغیره . . .

وقد ذکر القاسانی ما یؤید القول بعدم عصمة الملائکة الأرضیة فقال : إن قیل : کیف وقع من الملائکة نزاع واعتراض فی قصة آدم .


1- سورة الصافات ( 37 ) : 158 .
2- سورة البقرة ( 2 ) : 30 .
3- کذا .
4- کذا .

ص : 28

مع عصمتهم ، وقول الله تعالی صدق قطعاً ؟ !

فالجواب : إن هذا النزاع لم یقع من ملائکة الجبروت والسماوات لعصمتهم ، وإنّما وقع ذلک من ملائکة الأرض و ما بینها و بین السماء ; لکونهم لاعصمة عندهم . (1) انتهی .

اما آنچه گفته که : خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام : همین وتیره پیش گرفته اند .

پس ظاهر کلامش دلالت میکند بر اینکه مخاطب خود از این وتیره پاک و مبرّا است ، و حال آنکه در باب هفتم جمله ای از مقولات خوارج و نواصب در حق حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) که ذکر نموده و موجب توجه طعن به آن جناب است ، در مقام جواب به تسلیم آن پرداخته (2) .

همچنین در این باب بسیاری از قصورات و نقصانات اصحاب ثلاثه ، به اثبات قصور و نقصان آن حضرت ، دفع نموده (3) ، پس خودش نیز در این امر شریک خوارج و نواصب باشد . !

اما آنچه گفته : این همه عوعو [ ی ] سگان نسبت به نور افشانی ماه است . . . الی آخر .

.


1- الیواقیت والجواهر : 2 / 40 .
2- تحفه اثنا عشریه : 227 - 231 .
3- تحفه اثنا عشریه ، باب دهم ، به عنوان نمونه مراجعه شود به صفحات : 270 ، 283 ، 286 - 287 ، 292 ، 295 ، 299 ، 306 - 307 ، 316 ، 318 ، 322 ، 324 .

ص : 29

پس معلوم شد که اکثر اهل سنت صغائر و کبائر به انبیا ( علیهم السلام ) نسبت میکنند ، و جمله [ ای ] از ایشان که انکار عصمت ملائکه ارض میکنند ، نزد مخاطب از سگان اند ، والحق کذلک .

و لیکن عجب آنکه به مقتضای اینکه دروغگو را حافظه نباشد ، خود مخاطب از این قول غفلت ورزیده ، در مباحث آتیه در همین باب ، اِسناد خطاها و گناهان به انبیا ( علیهم السلام ) و به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نموده ، کلمات خود را مصادق عوعو [ ی ] سگان ساخته .

اما آنچه گفته که : تا این مدت ‹ 6 › به جز [ از ] همین چند شبهه - که در اول فکر از هم میپاشد - نیافته اند .

پس مقدوح است به اینکه چون الزام نیکوترین وجوه افحام است ، لهذا علمای شیعه رحمهم الله در مقابل سنیّان ، مطاعنی را ذکر کرده اند که به روایات و آثار ایشان ثابت است ، و ثبوت اینقدر مطاعن به روایت اهل سنت - که همه کوشش و سعی ایشان مصروف است در ستر شنایع خلفا و صحابه ، و کتم قبایح ایشان - از آثار علوّ حق باید دانست ! و در واقع خلفای ثلاثه و اتباعشان متّصف بودند به مثالب بی شمار و مطاعن بسیار که برای احصای آن دفاتر طوال هم کفایت نکند ! (1) !


1- عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فی عمر : « فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » . راجع : کتاب سلیم 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 . یعنی : رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ابوبکر بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! !

ص : 30

اما آنچه گفته : کسی که در تمام عمر خود ده کار یا دوازده کار به عمل آورد . . . الی آخر .

پس حصر امور مذکوره در ده یا دوازده ممنوع است ; زیرا که علمای شیعه مطاعن ثلاثه [ را ] به طریق حصر ذکر نکرده اند ، بلکه بر طریق تمثیل ، حسب گنجایش مقام و فرصتِ وقت ، هر کس هر قدر که خواسته به ذکر آن پرداخته .

اما آنچه گفته : اگر شخصی ریاست یک خانه داشته باشد ، و هر روز ده کار خطا از او سر بزند و باقی امور بر صواب باشد ، غنیمت وقت و نادر روزگار است .

پس فی الواقع حال صاحب ریاست تغلب همین است ، و لیکن کلام علمای شیعه در صاحب ریاستی است که منصوب از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) باشد ; زیرا که در این صورت صدور یک کار خطا از او مانع استحقاق آن ریاست خواهد بود ، چه جا صدور ده ، دوازده کار خطا ، لاسیّما وقتی که یک کار از آن جمله چنان باشد که سلب ایمان نماید ; و هر کاری که بعد آن از او سر زند جمله و سراسر خطا باشد .

ص : 31

ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن سلمان : إن عمر قال له : أنا ملک أم خلیفة ؟ فقال له سلمان ( رضی الله عنه ) : إن أنت جبیت من أرض المسلمین درهما أو أقل أو أکثر ثم وضعته فی غیر حقه فأنت ملک (1) .

و در “ کنزالعمال “ علی متقی (2) - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - .


1- [ الف و ب ] فصل ششم ، در آیات قرآن و تعریضات آنکه دلالت میکند بر صفات خلافت خاصه در آیات و سور . ( 12 ) . [ إزالة الخفاء : 1 / 227 ] .
2- [ الف و ب ] شیخ عبدالحق دهلوی در “ أخبار الأخیار “ فرموده : شیخ علی بن حسام الدین بن عبدالملک بن قاضی خان المتقی القادری الجشتی الشاذلی . . . و وی از کبار اولیای امّت و اتقیای ملت بود ، و در مکه معظمه رخت اقامه نهاده ، عالم را به انوار طاعات و مجاهدات و به آثار افادات علوم دینی و افاضه معارف یقینی مستنیر و مستفید ساخت ، و به جمع و تألیف کتب و رسائل در علوم حدیث و تصوف اشتغال فرموده ، بعد از مشاهده آثار خیر ایشان از تآلیف و غیر آن عقل حیران میشود ، و به جزم حکم میکند که اینها بی توفیق کامل و برکت شامل که ناشی از کمال مرتبه استقامت و رسوخ درجه ولایت باشد ، وجود نگیرد . “ جامع صغیر “ و کتاب “ جمع الجوامع “ شیخ جلال الدین سیوطی را که احادیث به ترتیب حروف تهجی جمع کرده ، و احاطه [ به ] جمیع احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله ) از اقوال و افعال کرده ، تبویب فرموده ، بر ابواب فقهیه ترتیب داده ، و الحق به نظر در آن کتابها ظاهر میشود که چه کارها کرده و چه تصرفات نموده ; و بار دیگر از آن گرفته و اکثر مکررات را انداخته ، آن نیز کتابی مهذب و منقح آمده . گویند : که شیخ ابوالحسن بکهری میفرمود : للسیوطی منّة علی العالمین ، وللمتقی منّة علیه ، و دیگر رسائل و کتب تصنیف کرده که سالکان طریقت و طالبان آخرت را سرمایه وقت ، و مددکار حال باشد ; مجموع تصانیف و تآلیف وی از صغیر و کبیر و عربی و فارسی از صد متجاوز است ، و اشتغال وی به تتبعِ سنن و احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تا آخر وقت حیات بود که در آن وقت ، به مقتضای وقتِ عادتِ بشری جنبیدن ممکن نباشد . میگویند که : در فهم دقایق و استنباط معانی و نکات به مرتبه [ ای ] رسیده بود که علمای کبار که در آن دیار شریف بودند ، غیر از تحیر و تحسین نمینمودند ، شیخ ابن حجر که در زمان خود اعظم فقها و اعلم علمای مکه معظمه بود ، در ابتدای حال استاد شیخ بود ، بارها خود را نسبت به خدمت شیخ تلمیذ حقیقی میخواند ، و در آخر مرید شد ، و خرقه خلافت پوشیده ، و علی هذا القیاس جمیع مشایخ و اکابر آن وقت به کمال فضل و ولایت وی معترف ، و در غایت تعظیم و تکریم وی متفق بودند ، و با قطع نظر از تصنیف کتب و نشر علوم - که علمای ظاهر را نیز بعد از حصول توفیق و برکت ، میسر باشد - آنچه از ریاضات و مجاهدات و خوارق و کرامات و محاسن اخلاق و محامد اوصاف و رزانت افعال و متانت احوال و رعایت آداب ظاهر و باطن و تقوا و ورع از او نقل میکنند ، ادلّ دلیل است بر کمالات باطن و احوال حقیقی وی . وفات حضرت شیخ علی متقی دوم شهر جمادی الاولی سنه خمس و سبعین و تسع مائة ; و عمر شریف ایشان نود سال . انتهی کلامه ملتقطاً . [ اخبار الاخیار : 516 - 522 ] .

ص : 32

مسطور است :

عن سلمان ( رضی الله عنه ) ، إن عمر قال : أملک أنا أم خلیفة ؟ فقال له

ص : 33

سلمان ( رضی الله عنه ) : إن أنت جبیت للمسلمین (1) درهما أو أقل أو أکثر ثم وضعته فی غیر حقه فأنت ملک غیر خلیفة . (2) انتهی .

هرگاه به وضع کمتر از درهمی در غیر حق ، خلیفه از صلاحیت خلافت خارج میشود ; به صدور ده دوازده کار که اکبر کبائر و اشنع شنائع است ، چگونه سلب لیاقت امامت نخواهد شد ؟ !

و از جمله خطایای ابوبکر - که علمای شیعه در اوائل مطاعن او مذکور میسازند - آن است که : او با آنکه گاه گاه خود هم اقرار به حق میکرد و میگفت : که من خلیفه نه ام بلکه خالفه ام ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

قال ابن الأعرابی : روی أن أعرابیا جاء إلی أبی بکر فقال :

.


1- در مصدر : ( جبیت من أرض المسلمین ) .
2- [ الف و ب ] فضائل ابی بکر در ترجمه شمائل او ، در کتاب فضائل باب ایضاً . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 332 صفحه : 1 حیدرآباد دکن سنة 1313 . مخفی نماند که از نسخه “ کنزالعمال “ که نیمه اول آن از کتب خانه جناب فضائل مآب و فواضل آیات ، السید محمّد باقر ، نجل العلامة سلطان العلماء - أدام الله أیامهما - است ، و نیمه ثانی آن از خزانه کتب سلطان الحکماء میرزا علی حسن - دام مجده - که علی ما کتب فیه از نسخه مصنف مقابله شده ، و پیش فقیر حاضر بود ، عبارات این کتاب مقابله گردید . ( 12 ) . [ کنزالعمال 12 / 567 ، الطبقات الکبری 3 / 306 ، تاریخ الطبری 3 / 279 ] .

ص : 34

أنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ قال : لا . قال : فما أنت ؟ قال : أنا الخالفة بعده . . أی القاعدة (1) .

خود را به دروغ خلیفه رسول نامید ، و در نامه ها که به اطراف فرستاده نوشت : من أبی بکر خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . . چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ نهج الحج و کشف الصدق “ فرموده است :

المطلب الأول فی المطاعن ‹ 7 › التی رواها أهل السنة فی شأن أبی بکر :

الأول ، قالوا : إنه سمّی نفسه خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وکتب إلی الأطراف بذلک . . وهذا کذب صریح ; لأن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) اختلف الناس فیه ; فالإمامیة قالوا : إنه (3) استخلف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) إماماً بعده ; وقال السنیة کافّة : إنه مات به غیر وصیة و لم یستخلف أحداً ; وإن إمامة أبی بکر لم تثبت بالنص إجماعاً بل ببیعة عمر بن الخطاب ورضاء أربعة لا غیر . . !

وقال عمر : إن لم أستخلف فإن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یستخلف ، وإن أستخلف فإن أبا بکر استخلف .

.


1- [ ب ] کنزالعمال 1 / 322 ( حیدرآباد دکن سنة 1313 ) . [ کنزالعمال 12 / 531 ، و مراجعه شود به : تاریخ مدینة دمشق 19 / 497 ، النهایة لابن الاثیر 2 / 69 ، لسان العرب 9 / 69 ، تاج العروس 6 / 103 ، الفائق 1 / 339 ، الدرّ المنثور 5 / 306 . . وغیرها ] .
2- در مصدر : ( کذب علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ; لانه لم یستخلفه و ) .
3- در مصدر : ( إنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مات عن وصیة وإنه ) .

ص : 35

وهذا تصریح منه بعدم استخلاف النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أحداً ، وقد کان الأولی أن یقال : إنه خلیفة عمر ; لأنه هو الذی استخلفه (1) .

و مقدمات این طعن در کتب اهل سنت مذکور است :

اما تسمیه ابوبکر خود را : خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) پس اشهر مشهورات است ، هیچ یک از اهل سنت را مجال انکار در آن نیست .

اما دعوی امامیه متضمن اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را بعد از خود خلیفه خود و امام خلق ساخت ، پس چنان واضح است که احتیاج اقامه دلیل و برهان بر آن ندارد .

همچنین اینکه اهل سنت میگویند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وفات نمود و وصیت در باب خلافت نکرد ، مستغنی از بیان است .

اما اثبات اینکه امامت ابوبکر به محض بیعت عمر ثابت شده ، نه به نص پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) پس در کتاب “ مواقف “ مذکور است :

إذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة ، فاعلم أن ذلک لایفتقر إلی الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل ولا السّمع ، بل الواحد أو الإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ; لعلمنا بأن الصحابة - مع صلابتهم فی الدین ! - اکتفوا بذلک ; کعقد عمر لأبی بکر ، و عقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان . . و لم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمّة .

.


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 2 ( طبع قم سنة 1395 ) . [ نهج الحق : 262 - 263 ] .

ص : 36

هذا و لم ینکر علیهم أحد ، وعلیه انطوت الأعصار إلی هذا الزمان (1) .

خلاصه آنکه : هرگاه ثابت شد که حصول امامت به اختیار و بیعت است ، پس آن محتاج نیست به اجماع ; زیرا که قائم نشده است بر آن دلیلی از عقل و نه از نقل ، بلکه بیعت یک یا دو از اهل حلّ و عقد کافی است در ثبوت امامت ; زیرا که ما میدانیم که صحابه ، با صلابتی که در دین داشتند ، اکتفا کرده اند به این ; مانند عقد عمر برای ابوبکر ، و عقد عبدالرحمن برای عثمان ، و شرط نکردند در عقد آن اجتماع کسانی که در مدینه بودند ، چه جای اجماع امت ، و انکار نکرد بر ایشان هیچ کس ، و بر این امر منطوی شد اعصار تا این زمان .

و صاحب کتاب “ الإستغاثة فی بدع الثلاثة “ گفته :

أول ما ابتدعه الأول منهم : التأمّر منه علی الناس من غیر أن أباح الله ذلک له ولا رسوله - علیه وآله السلام - ومطالبته جمیع الأُمّة بالبیعة له ، والانقیاد لطاعته طوعاً وکرهاً ! فکان ذلک ‹ 8 › منه أول ظلم ظهر فی الإسلام بعد وفاة الرسول ( صلی الله علیه وآله ) ; وإذا کان هو وأولیاؤه جمیعاً مقرّین بأن الله ورسوله ( صلی الله علیه وآله ) لم یوّلیاه ذلک . . ولا أوجبا طاعته . . ولا أمرا ببیعته ، ثم تَسمّی بخلافة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ونفذت بذلک کتبه إلی الأطراف : من أبی بکر .


1- [ ب ] شرح المواقف 8 / 352 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ المواقف 3 / 590 ] .

ص : 37

خلیفة رسول الله . . فکانت هذه الأحوال منه جامعة للظلم والمعصیة والکذب علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ; ولقد علم وعلم معه الخاصّ والعامّ أن الرسول ( صلی الله علیه وآله ) لم یستخلفه ، فکان بذلک کاذباً (1) علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) متعمداً للکذب فیه ، إذ لایجوز لأحد فی النظر والتمیز أن یدّعی خلافة الرسول إلا لمن استخلفه الرسول ، و من لم یستخلفه الرسول کان محالا أن یکون خلیفة له ، ولو جاز ذلک لقائل من المسلمین علی وجه من وجوه التأویل ، لجاز هذا لکل .


1- [ الف و ب ] ولذا ادّعی من تفطّن من أهل السنة ، للزوم هذا الکذب والافتراء علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أنه استخلف أبابکر ، کما قال ابن حجر - فی فتح الباری فی شرح حدیث عمر - : إن استخلفت فقد استخلف من هو خیر منی : أبوبکر ، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منی : رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . . ناقلا عن ابن بطّال هکذا : وفیه ردٌّ علی من جزم - کالطبری ، وقبله [ بکر ] ابن اخت عبد الواحد ، و بعده ابن حزم - بأن النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] استخلف أبابکر ، قال : ووجهه جزم عمر بأنه لم یستخلف . . لکن تمسّک من خالفه بإطباق الناس علی تسمیة أبی بکر : خلیفة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] . واحتجّ الطبری - أیضاً - بما أخرجه بسند صحیح من طریق إسماعیل بن أبی خالد ، عن قیس بن أبی حازم : رأیت عمر یُجلس الناس [ و بیده جریدة ] ویقول : اسمعوا لخلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . انتهی به قدر الفاقة من کلامه . [ فتح الباری 13 / 178 ، تاریخ الطبری 2 / 618 ] . و من هاهنا ظهر أن الطبری - الذی هو من أعاظمهم و من وافقه - وافقوا الشیعة فی أنه لا یجوز أن یقال : خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لمن لم یستخلفه ، وهذا القدر کاف لنا ، ولا یضرّنا خلاف من خالف الطبری و ردّ علیه . ( 12 ) .

ص : 38

مسلم ، وهذا ما لایقوله ذو فهم . (1) انتهی مختصراً .

و این طعن اهل حق مأخوذ است از کلام حقْ نظام جناب امیر ( علیه السلام ) ، چنانچه ابن قتیبه در کتاب “ امامت و سیاست “ در ذکر اکراه آن جناب بر بیعت ابی بکر میآرد :

فذهب قنفذ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : ما حاجتک ؟ قال : یدعوک خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لسریع ما کذبتم علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) » . (2) انتهی .

و این کلام آن حضرت نص صریح است در اینکه تسمیه ابوبکر به خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) کذب و افتراء بر حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و عین معصیت بود .

اما آنچه گفته : مطاعن ابوبکر ، و آن پانزده طعن است .

پس حصر مطاعن ابوبکر در پانزده - که ظاهر کلامش دلالت بر آن میکند - نه عقلی است نه استقرایی ; اما انتفای حصر عقلی ; پس واضح و لائح است ، و اما انتفای حصر استقرایی ; پس از جهت آنکه دانستی که علمای شیعه مطاعن هیچ یک از اصحاب را به طریق حصر ذکر نکرده اند ، چنانچه مولانا محمّدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

.


1- الاستغاثة فی بدع الثلاثة : 1 / 4 - 5 .
2- [ ب ] الإمامة و السیاسة : 1 / 12 . [ الإمامة و السیاسة : 1 / 30 ( تحقیق شیری ) ، 1 / 19 ( تحقیق زینی ) ] .

ص : 39

مطلب اول در مطاعن ابوبکر است ، و آن بسیار است ، و به قلیلی در این رساله اکتفا مینماییم . (1) انتهی .

و مع هذا چند مطاعن ابوبکر را که در کتب مشهوره مذکور است ذکر نکرده ، از آن جمله یک طعن در اینجا نقل نموده شد (2) ، و بعض طعنها بعد از فراغ از دفع شبهات مخاطب بر مطاعن مذکوره او نقل نموده خواهد شد .

* * * .


1- حق الیقین : 154 .
2- مقصود تسمیه او به ( خلیفة رسول الله ) است .

ص : 40

ص : 41

مطاعن ابوبکر

اشاره

ص : 42

ص : 43

طعن اول : اعتراض امام حسن و امام حسین علیهما السلام

ص : 44

ص : 45

قال : طعن اوّل :

آنکه روزی ابوبکر بالای منبر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) برآمد تا خطبه خواند ، امام حسن ( رضی الله عنه ) و امام حسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] گفتند : « یا أبا بکر ! انزل عن منبر جدّنا » .

پس معلوم شد که ابوبکر لیاقت این کار [ را ] نداشت .

جواب : امامین در زمان خلافت ابوبکر بالاجماع صغیرْ سن بودند ; زیرا که تولد امام حسن [ ( علیه السلام ) ] در سال سوم از هجرت است ، در رمضان ، و تولد امام حسین [ ( علیه السلام ) ] در سال چهارم است ، در شعبان ، و وفات پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در اول سال یازدهم است ; پس اقوال و افعالی که در وقت صغرِ سن ‹ 9 › از ایشان به صدور آمده شیعه آن را اعتبار میکنند و احکام بر آن مترتب میسازند ; یا به سبب صغر سن معتبر نمیدانند و احکام بر آن متفرع نمیکنند ؟ (1) .


1- [ الف و ب ] جواب این طعن را شاه صاحب از “ مرافض الروافض “ سرقت نموده اند ، و اصل عبارتش این است : چون ابوبکر صدیق بالای منبر برآمد که خطبه بخواند ، امام حسن و امام حسین رضی الله عنهما [ ( علیهما السلام ) ] گفتند : این مقام ، مقام جدّ ما است ، تو را لیاقت آن نیست . جواب : بعد از تسلیم [ آن دو ] رضی الله عنهما در زمان خلافت ابوبکر صدیق . . . صغیر بودند ، پس اقوال و افعال که در وقت صغر از ایشان به صدور آمده ، رَفَضه آن را اعتبار میکنند و احکام و آثار بر آن مرتب میسازند و یا به سبب صغر سن معتبر نمیدارند و احکام بر آن متفرع نمیکنند ؟ بر تقدیر اول ترک تقیه که نزد ایشان از واجبات است لازم میآید . . . الی آخر . ( 12 ) . [ مرافض الروافض : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 142 فقال : حسام الدین بن محمد با یزید السهارنپوری ، صاحب مرافض الروافض ] .

ص : 46

بر تقدیر اول ، ترک تقیه - که نزد ایشان از جمله واجبات است - لازم میآید .

و نیز مخالفت رسول ( صلی الله علیه وآله ) - که آن جناب ابوبکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه ، نیز در این اثنا به خلافت او سرانجام داده - لازم میآید .

و نیز مخالفت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که آن جناب در عقب او نماز گذارده و خطبه و جمعه او را مسلم داشته ، لازم میآید .

و بر تقدیر ثانی ، هیچ نقصانی پیدا نمیکند و موجب طعن و تشنیع نمیگردد ، و قاعده اطفال است که چون کسی را در مقام بزرگ خود و محبوب

ص : 47

خود نشسته بینند (1) ، یا جامه او را پوشیده یا دیگر امتعه او را به استعمال آورده ، اگر چه به مرضی و اذن او باشد ، مزاحمت میکنند و میگویند : که از این مقام برخیز ! یا جامه را برکش !

به این اقوال ایشان استدلال نتوان کرد ، که هر چند انبیا و ائمه به کمالات نفسانی و مراتب ایمانی از سایر خلق ممتاز میباشند ، لیکن احکام بشریت و خواص سنّ صبی و طفولیت در اینها نیز باقی است ، و لهذا مقتدا بودن را بلوغ به حد کمال عقل ضرور داشته اند ، بلکه قبل از اربعین منصب نبوت به کسی عطا نشده إلاّ نادراً ، والنادر فی حکم المعدوم .

و مثل مشهور است : الصبی صبی ولو کان نبیّاً . (2) انتهی .

اقول :

محقق طوسی علیه الرحمه در “ تجرید “ در تقریر این طعن فرموده :

وردّ علیه - أی علی أبی بکر - الحسنان [ ( علیهما السلام ) ] ، لمّا بویع (3) .

یعنی ردّ فرمودند بر ابوبکر ، حسنین ( علیهما السلام ) هرگاه که او بیعت کرده شد .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ببیند ) است .
2- تحفه اثناعشریه : 262 .
3- [ ب ] شرح التجرید : 296 ( طبع قم ) . [ شرح تجرید : 402 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 511 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 206 ( تحقیق سبحانی ) ] .

ص : 48

و ابن حجر (1) مصنف “ صواعق محرقه “ که از متعصبین متأخرین اهل سنت و جماعت است گفته :

أخرج الدارقطنی : إن الحسن [ ( علیه السلام ) ] جاء إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » فقال : صدقت ، والله إنه لمجلس أبیک لا مجلس أبی (2) . . ثم أخذه وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أما والله ما کان عن رأیی ! ! » . فقال : صدقت ، والله ما اتهمتک (3) .

.


1- [ الف و ب ] ابن حجر صاحب “ صواعق محرقه “ از مشاهیر محدّثین و اعاظم متکلمین اهل سنت است ، و تعصب و لداد و تعنّت و عناد او نه به این مرتبه رسیده که حاجت به توثیق کسی داشته باشد ، اما حرفی مختصر از زبان صاحب “ کشف الظنون “ باید شنید که در بیان شروح “ اربعین “ نووی میفرماید : الإمام الحافظ شهاب الدین أحمد بن حجر الهیثمی المکی المتوفّی سنة أربع وسبعین وتسع مائة . [ فی کشف الظنون 2 / 1349 : شرحها الشیخ أحمد ابن حجر الهیثمی المکیّ ( المتوفی سنة 973 ) ] . و آنفاً در ترجمه علی متقی دریافتی که شیخ عبدالحق او را اعظم فقهاء و اعلم علمای مکه معظمه در زمان خود گفته . ( 12 ) .
2- در مصدر : ( لا مجلس أبی ) نیامده است .
3- [ الف ] شروع مقصد خامس از باب حادی عشر در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) . ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 174 ( طبع مصر سنة 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 515 ] . [ الف و ب ] یقول کاتب الحروف : إن لم یکرث [ یکترث ] الناصب بقول الإمام الهمام ( علیه السلام ) بوساوس شیطانیة سوّدها ; والمصنّف القمقام بیّن ردّها ، فلیعتمد علی قول خلیفة الصدیق حیث صدّق قوله ( علیه السلام ) بالتحقیق . وأمّا حدیث هضم النفس . . فلا مساغ لجریانه فی أمثال هذا الکلام المشتمل علی الیمین والإقسام ، و لم یُعهد من الأنبیاء والأوصیاء والأئمة وصالحی الخلفاء أن یقرّوا بأنهم لیسوا بأحقاد لمقام النبوة والوصایة والاصطفاء ، و هی لیست منزلتهم ، بل منزلة غیرهم من رعایاهم ، ثم یحلفوا علی ذلک ! فإن ذلک مستقبح مستهجن شرعاً وعقلا ، ولو کان هضماً للنفس . وبکاء أبی بکر بعد إجلاسه ( علیه السلام ) فی حجره أیضاً قرینة واضحة ودلالة لائحة علی أن هذا الکلام لم یکن من باب التواضع ، بل هو أمر مطابق للواقع ، فإن بکاءه کان لأجل خوفه ، بل تیقّنه علی نفسه العقاب ، حیث غصب حق إمام السادة الأنجاب . ( 12 ) .

ص : 49

حاصل آنکه دارقطنی اخراج کرده که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) آمد به سوی ابی بکر و او بر منبر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود پس فرمود امام حسن ( علیه السلام ) با ابوبکر : از جای پدر بزرگوار من فرود آ [ ی ] . پس گفت ابوبکر : راست گفتی ، قسم به خدا که این منبر جای پدر بزرگوار تو است نه جای پدر من .

بعد از آن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را ابوبکر گرفت ، و در کنار خود نشانید و گریست ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : قسم به خدا که کلام حسن ( علیها السلام ) از رأی من نبود . پس گفت ابوبکر که : راست فرمودی ، قسم به خدا تو را متهم نساختم . انتهی المحصل .

ص : 50

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ آورده :

أخرج أبو نعیم وغیره ، عن عبد الرحمن الإصبهانی قال : جاء حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . فقال : صدقت إنه مجلس أبیک ، وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال ‹ 10 › علی ( علیه السلام ) : « والله ما هذا عن أمری » . فقال : صدقت ! والله ما اتهمتک (1) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن عبد الرحمن الإصبهانی قال : جاء حسن بن علی إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . قال : صدقت إنه مجلس أبیک ، وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « و الله ما هذا عن أمری » . فقال : صدقت والله ما اتهمتک . . أبو نعیم والجابری فی جزئه (2) .

.


1- [ الف ] خلافة أبی بکر ، فصل فی نبذ من علمه و تواضعه . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 59 ( طبع هند کانپور سنة 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء : 1 / 80 ] .
2- [ الف ] کتاب الامارة و الخلافة من حرف الالف . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 132 [ کنزالعمال 5 / 616 ] .

ص : 51

و مولانا مجلسی علیه الرحمه در “ بحار “ آورده :

( قب ) (1) فضائل السمعانی ، وأبی السعادات ، وتاریخ الخطیب - واللفظ للسمعانی - : قال أُسامة بن زید : جاء الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . قال : صدقت ، إنه مجلس ابیک . . ثم أجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « والله ما کان [ هذا ] (2) عن أمری » . فقال : [ صدّقتک ] (3) والله ما اتهمتک (4) .

و محب طبری در “ ریاض نضره “ آورده :

وعن هشام بن عروة ، عن أبیه ، قال : قعد أبو بکر علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء الحسن بن علی ( علیه السلام ) فصعد المنبر ، وقال : « انزل عن منبر أبی » . فقال له أبو بکر : منبر أبیک لا منبر أبی . .

فقال علی ( علیه السلام ) - وهو فی ناحیة القوم - : « إن کان لَعَنْ غیر .


1- [ الف و ب ] ( قب ) نشان کتاب المناقب ابن شهر آشوب است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] المجلد الثامن فی الفتن . ( 12 ) . [ ب ] بحار الأنوار جلد 8 الفتن . [ بحار الأنوار 28 / 232 ، مناقب 4 / 40 ] .

ص : 52

أمری . . » . خرّجه أبو بکر بن الأنباری (1) .

اما آنچه گفته : اقوال و افعالی که در وقت صغر سن از ایشان به صدور آمده ، شیعه آن را معتبر میکنند ، و احکام بر آن مرتب میسازند ، یا به سبب صغر سن معتبر نمیدانند ؟ !

جوابش آنکه : این تشقیق و تردید در اقوال و افعال امامین همامین حضرت امام حسن و حضرت امام حسین ( علیهما السلام ) که از این مخاطب در اینجا صدور یافته دلیل عدم اطلاع او است بر معتقدات فرقه حقه امامیه اثنا عشریه ; زیرا که اجماع این فرقه منعقد است بر اینکه هیچ یک از اقوال و افعال احدی از ائمه اثنا عشر از حضرت امیرالمؤمنین تا حضرت امام مهدی ( علیهم السلام ) ، از اول عمر تا آخر عمر ، مخالف و منافی عصمت و طهارت نیست ، صغر سن را موجب عدم اعتبار اقوال و افعال ایشان نمیدانند ، و این معنا بر کسی که تتبع کتب ایشان نموده أظهر من الشمس وأبین من الأمس است .

و مع هذا بلوغ ، مدار تکلیف به امور فرعیه است ، نه مناط تکلیف به امور اصولیه که حصول ایمان و نجات بر معرفت آن موقوف باشد ، بلکه مناط تکلیف به امور اصولیه حصول عقل است ، و آن بالاجماع در حسنین ( علیهما السلام ) حاصل بود ، و امر خلافت از جمله اموری است که حصول ایمان و نجات بر آن موقوف است .

.


1- [ الف ] ذکر تواضع أبی بکر ، من الفصل ثانی عشر ، من الباب الأول ، من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] 1 / 181 ( طبع مصر سنة 1372 ) . [ الف و ب ] قوبل علی اصل الریاض النضرة . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 148 - 149 ] .

ص : 53

و در “ صحیح بخاری “ از ابوهریره مروی است :

قال : أخذ الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] تمرة من تمرة (1) الصدقة فجعلها فی فیه ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کخ . . کخ » لیطرحها ، ثم قال : « ألا شعرت إنا لا نأکل الصدقة . . » (2) .

یعنی : گرفت حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] تمره [ ای ] از تمرات صدقه و نهاد آن را در دهان خود ، پس فرمود پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کخ کخ » ، تا بیندازد آن را ، بعد از آن فرمود : آیا ندانستی که ما نمیخوریم صدقه را ؟

و شیخ عبدالحق دهلوی (3) در “ شرح مشکاة “ ، در کتاب الزکاة ، در .


1- فی المصدر : ( تمر ) .
2- [ الف و ب ] فی کتاب الزکاة فی باب ما یذکر فی الصدقة للنبیّ وآله . وقد ذکرها مسلم أیضاً فی کتاب الزکاة فی باب تحریم الصدقة علی النبیّ وعلی آله ، وهم بنو هاشم وبنو عبد المطلب . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 135 ( طبع مصر سنة 1315 ) ] . [ صحیح البخاری 2 / 135 و قریب منه 4 / 36 ] .
3- [ الف و ب ] شیخ عبدالحق دهلوی از عمده علمای متأخرین ، و نخبه کملای محدّثین اهل سنت است ، به وثوق و قبول و مهارت و تبحّر و اعتبار اشتهار تمام دارد ، ترجمه او در “ سبحة المرجان “ ، غلام علی آزاد بلگرامی مذکور [ است . سبحة المرجان : 52 ] ، در اینجا کلام فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ - که در جواب رساله سبحان علی خان ، - أعلی الله مکانه فی الجنان - ، تصنیف نموده - مذکور میسازم که ناصّ است بر کمال مدح و ثنای او و تصانیفش ، و آن این است : شیخ محقق عبدالحق دهلوی را که عَلَم علومش از جو آسمان درگذشته ، و فنن فنونش بر اَرجای عالم سایه انداز گشته ، و تصانیفش در علوم دینیه مسلم الثبوت نزد علمای اهل سنت و جماعت ، و کلامش - به جهت اتصاف به جودت و انصاف - مستند اصحاب دیانت و براعت است . . . الی آخر . ( 12 ) . [ ایضاح لطافة المقال : أقول : تجد ترجمة الشیخ عبدالحق الدهلوی فی نزهة الخواطر 5 / 206 - 215 لعبد الحیّ ، وقد بالغ فی الثناء علیه ] .

ص : 54

باب من لا یحلّ له الصدقة در شرح حدیث مذکور گفته :

ظاهر این عبارت مشعر است ‹ 11 › به سابقه علم امام حسن ( علیه السلام ) به این حکم ، و بعید نیست ; زیرا که وی ( رضی الله عنه ) صغیر عاقل بود ، و به تحقیق که تحمل کردند این دو امام أجلّ احادیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در صغر سن ، و بودند در زمان وفات رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هشت ساله ; زیرا که بود ولادت ایشان در سال دوم از هجرت . (1) انتهی .

هرگاه به اعتراف شیخ عبدالحق - که از معتبرترین اهل سنت است - ثابت شد که حسنین ( علیهما السلام ) عقل کامل داشتند ، و احادیث جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را تحمل فرموده بودند ، و به احکام فرعیه عالم بودند ، پس محال است که ایشان ندانسته باشند که خلافت حق کیست ، و خلیفه بر حق کدام است . . ؟

اما اگر کسی شبهه کند که : در صورتی که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) علم داشت به حرمت اکل تمره صدقه ، چگونه آن را اخذ نموده [ و ] در دهان مبارک خود نهاد ؟

.


1- اشعة اللمعات 2 / 26 .

ص : 55

پس جوابش آنکه : [ بر فرض صحت حدیث ] (1) غرض آن حضرت از این فعل ، آن بود که حاضران مجلس شریف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بشنوند آنچه آن جناب در حق آن حضرت ارشاد فرمود ، و کمال شرف و فضل و علم آن حضرت بر ایشان ظاهر شود ، نظیر آن قول حق تعالی شأنه است در سوره بقره به مخاطبه حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] : ( أَ وَلَمْ تُؤْمِنْ ) (2) آیا ایمان نیاوردی ؟

بیضاوی در تفسیر آن گفته :

قال له ذلک وقد علم أنه أعرق (3) الناس فی الإیمان لیجیب بما أجاب [ به ] (4) ، فیعلم السامعون غرضه (5) .

یعنی : گفت خدای تعالی این را برای ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] و حال آنکه میدانست که ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] اعرق (6) الناس در ایمان است ، تا که جواب دهد به آنچه جواب داد پس معلوم کنند شنوندگان غرض او را .


1- عبارت داخل کروشه از مؤلف نیست .
2- سورة البقرة ( 2 ) : 260 .
3- فی المصدر : ( أغرق ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] ربع اول ، جزء ثالث ، و ترجمه بیضاوی بعد از این مذکور خواهد شد . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر البیضاوی 1 / 179 ( طبع ترکیا سنة 1316 ) . [ تفسیر بیضاوی 1 / 562 - 563 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
6- [ الف ] بالقاف .

ص : 56

و مخاطب در باب دوم از ابواب این کتاب در ضمن کید هشتاد و دوم از مکاید خویش - بعد نقل روایت “ احتجاج طبرسی “ [ ( قدس سره ) ] - گفته :

و این روایت هم از اکاذیب متعصبان روافض است ، و صحیح آنقدر است که دیگر علمای شیعه در کتب خود روایت کرده اند ، و اهل سنت نیز آورده اند :

لمّا دخل أبو حنیفه المدینة زار قبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ثم دخل دار الصادق [ ( علیه السلام ) ] فجلس ینتظر خروجه ، فخرج ابنه موسی [ ( علیه السلام ) ] - وهو صغیر - فقام ووقّره ، ثم قال : أین یضع الغریب حاجته فی بلدکم ؟ . . . فأجاب بما ذکره سابقاً ، فقال أبو حنیفه : ( اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) (1) .

از این روایت صحیحه معلوم شد که ابوحنیفه به طریق استعجاب از فهم و ذکاء اطفال اهل بیت رسالت [ ( علیهم السلام ) ] این سؤال نمود ، چنانچه اطفال ذی هوش تیز فهم را - خاصه چون از خاندان عالی باشند - در این زمان هم امتحان به سؤال مینمایند ، و در حقیقت منظور سائل در امثال این مقام یا تأکید بزرگیِ اعتقاد آن خاندان برای خود ، یا اثبات علو درجه آن خاندان نزد غیر خود میباشد ، نه قصد افحام و الزام ، معاذالله من ذلک ! (2) انتهی .

هرگاه حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) در حالت صغر سن عالم به احکام


1- سورة الانعام ( 6 ) : 124 .
2- تحفه اثنا عشریه : 69 - 70 .

ص : 57

فرعیه بود ، تا آنکه به آداب خلا هم واقف باشد و به نوعی جواب با صواب فرماید که ابوحنیفه را استعجاب رو دهد ، کدام عاقل تجویز میتواند کرد ، حضرت حسنین ( علیهما السلام ) - که به ملازمت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جناب امیر و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) فائز بودند ، و تعلم احکام دین از این ‹ 12 › بزرگواران کرده بودند - از عمده احکام دین که امر خلافت است غافل باشند ، و دعوای باطل - معاذالله - آغاز کنند ؟ ! !

تجویز چنین شنایع بر امامین ( علیهما السلام ) جز از نواصب ، یا اهل سنت - که در حقیقت دشمن اند و به ظاهر دعوی محبت دارند - از دیگری نمیآید .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در احوال امام محمد تقی ( علیه السلام ) گفته :

وممّا اتفق : إنه بعد موت أبیه بسنة - وهو واقف ، والصبیان یلعبون فی أزقّة بغداد - إذ مرّ المأمون ، ففرّوا و وقف محمد [ ( علیه السلام ) ] - وعمره تسع سنین - فألقی الله محبته فی قلبه ، فقال له : یا غلام ! ما منعک من الانصراف ؟ فقال له مسرعا : « یا أمیر المؤمنین ! لم یکن فی الطریق ضیق فأُوسّعه لک ، ولیس لی جرم فأخشاک ، والظنّ بک حسن ، إنک لاتضرّ من لاذنب له » . .

فأعجبه کلامه وحسن جوابه ، فقال : ما اسمک و اسم أبیک ؟ فقال : « محمد بن علی الرضا » .

فترحّم علی أبیه و ساق جواده ، وکان معه بزاة الصید ، فلمّا بعُد

ص : 58

عن العمارة أرسل بازیاً (1) علی دراجة فغاب عنه ، ثم عاد من الجوّ ، وفی منقاره سمکة صغیرة وبها بقاء الحیاة ، فتعجّب من ذلک غایة التعجب ورجع ، فرأی الصبیان علی حالهم و محمد [ ( علیه السلام ) ] عندهم ، ففرّوا إلاّ محمد [ ( علیه السلام ) ] (2) ، فدنا منه وقال : یا محمد ! ما فی یدی ؟ فقال : « یا أمیر المؤمنین ! إن الله تعالی خلق فی بحر قدرته سمکا صغاراً یصیدها بزاة الملوک والخلفاء ، فیختبر بها سلالة أهل بیت المصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم » .

فقال له : أنت ابن الرضا حقاً . . وأخذه معه وأحسن الیه ، و بالغ فی إکرامه .

فلم یزل مشفقاً به ; [ و ] لمّا ظهر له بعد ذلک من فضله وعلمه وکماله وعظمته وظهور برهانه مع صغر سنه ، عزم علی تزویجه بابنته ام الفضل ، فصمّم علی ذلک ، فمنعه العباسیون من ذلک خوفاً من أنه یعهد إلیه کما عهد إلی أبیه ، فلمّا ذکر لهم : إنه إنّما اختاره لتمیّزه علی کافّة أهل الفضل علماً ومعرفة وحلماً مع صغر سنه ، فنازعوا فی اتصاف محمد [ ( علیه السلام ) ] بذلک ، ثم تواعدوا علی أن یرسلوا إلیه من یختبره ، فأرسلوا إلیه یحیی بن أکثم ووعدوه بشیء کثیر ، إن فظّع (3) لهم محمد [ ( علیه السلام ) ] (4) .


1- فی المصدر : ( بازه ) .
2- فی المصدر : ( إلاّ محمداً [ ( علیه السلام ) ] ) .
3- فی المصدر : ( قطع ) .
4- فی المصدر : ( محمداً [ ( علیه السلام ) ] ) .

ص : 59

فحضروا للخلیفة - ومعهم ابن أکثم وخواصّ الدولة - فأمر المأمون بفرش حسن لمحمد [ ( علیه السلام ) ] فجلس علیه ، فسأله یحیی مسائل أجاب عنها بأحسن جواب وأوضحه ; فقال له الخلیفة : أحسنت یا أبا جعفر ! فإن أردت أن تسأل یحیی ولو مسألة واحدة . .

فقال له : « ما تقول فی رجل نظر إلی امرأة أول النهار حراماً ، ثم حلّت له عند ارتفاعه ، ثم حرمت علیه عند الظهر ، ثم حلّت له عند العصر ، ثم حرمت علیه عند المغرب ، ثم حلّت له عند العشاء ، ثم حرمت علیه نصف اللیل ، ثم حلّت له عند الفجر » . فقال یحیی : لا أدری ، فقال محمد [ ( علیه السلام ) ] : « هی أمة نظرها (1) أجنبی بشهوة وهو (2) حرام ، ثم اشتراها ارتفاع النهار (3) وأعتقها الظهر ، وتزوجها ‹ 13 › العصر ، وظاهَرَ منها المغرب ، وکفّر العشاء ، وطلّقها رجعیا نصف اللیل ، وراجعها الفجر » .

فعند ذلک قال المأمون للعباسیین : قدعرفتم ما کنتم تنکرون ؟ !

ثم زوّجه فی ذلک المجلس ابنته ام الفضل . (4) انتهی .


1- کذا .
2- فی المصدر : ( وهی ) .
3- کذا .
4- [ الف ] فصل ثالث ، باب یازدهم در فضائل اهل البیت . ( 12 ) . [ ب ] صواعق محرقه : 204 ( طبع مصر سنة 1375 تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 596 - 598 ] .

ص : 60

خلاصه آنکه : از جمله آنچه اتفاق افتاد - بعد [ از ] وفات والد بزرگوار آن جناب به یک سال - آنکه آن حضرت ایستاده بود در کوچه های بغداد در حالتی که صبیان بازی میکردند ، ناگاه گذشت مأمون ، پس کودکان فرار کردند و امام محمد تقی ( علیه السلام ) ایستاده ماند - و عمر او نه سال بود - پس افکند خدای تعالی محبت آن حضرت [ را ] در دل او ، و گفت آن حضرت ( علیه السلام ) را : ای کودک ، چه بازداشت تو را از برگشتن ؟ جواب داد آن حضرت او را به شتاب : یا امیرالمؤمنین ! نبود در راه تنگی که فراخ میکردم من آن را برای تو ، و نیست مرا جرمی که به سبب آن از تو بترسم ، و گمان به تو نیک است ، به درستی که تو ضرر نمیرسانی کسی را که گناهکار نیست .

پس به شگفت آورد او را کلام آن جناب و حُسن جواب آن حضرت ، و گفت به آن حضرت : نام تو و نام پدر تو چیست ؟ آن حضرت جواب داد که : نام من محمد بن علی الرضا است .

پس مأمون رحمت فرستاد بر پدر آن حضرت ( علیه السلام ) ، و اسب خود راند ، و بود با او بازهای شکار ، و هرگاه که دور شد از آبادی ، رها کرد بازی را بر دراجه ، پس ناپدید شد ، و باز آمد از میان آسمان ، و در منقار او ماهی خُرد زنده بود ، مأمون از این معنا نهایت تعجب کرد و مراجعه نمود ، دید کودکان را بر حال ایشان ، و امام محمد تقی ( علیه السلام ) نزد ایشان بود ، همه فرار کردند مگر

ص : 61

امام محمد تقی ( علیه السلام ) ، مأمون نزد آن حضرت آمد و گفت : یا محمد [ ع ] ، در دست من چیست ؟ گفت : یا امیرالمؤمنین ! به درستی که خدای تعالی پیدا کرده در دریای قدرت خود ماهیهای خُرد که صید میکنند آن را بازهای ملوک و خلفا ، و آزمایش میکنند به آن سلاله اهل بیت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] .

مأمون گفت : تو هستی پسر امام رضا به راستی ، و احسان نسبت به (1) حضرت کرد ، و در اکرام او مبالغه نمود ، و همیشه به آن حضرت شفقت میداشت .

[ به سبب ] آنچه ظاهر شد بر مأمون بعد از این قصه از فضل و علم و کمال و عظمتِ برهان آن حضرت ، با وجود صغرِ سن عزم کرد بر تزویج کردن دختر خود را به آن حضرت و تصمیم نمود بر این معنا ، پس منع کردند مأمون را عباسیین از این معنا ، به ترس اینکه مبادا آن جناب را ولی عهد خلافت خود کند ، چنانچه پدر بزرگوار آن جناب را [ ولی عهد ] کرده بود ، و هرگاه بیان کرد برای عباسیین اینکه : پسند نکرده است او آن حضرت را ، مگر به جهت تفوّق آن حضرت بر تمامی اهل فضل از روی علم و معرفت ، و علم با وصف صغرِ سنِ ایشان در اتصاف آن حضرت به این اوصاف ; نزاع کردند و با هم وعده کردند که کسی را برای امتحان آن حضرت بفرستند .

پس فرستادند یحیی بن اکثم را ، و وعده کردند او را به مال بسیار ، اگر


1- در [ الف ] ( به نسبت ) بود ، اصلاح شد .

ص : 62

- العیاذ بالله - آن روسیاه آن حضرت را مغلوب سازد ، پس همه [ آن ] ها نزد خلیفه حاضر شدند ، و با ایشان یحیی بن اکثم هم بود ، و دیگر خواص دولت ‹ 14 › نیز حاضر شدند .

پس حکم کرد مأمون به فرشی نیکو برای حضرت امام محمدتقی ( علیه السلام ) ، پس نشست آن حضرت بر آن ، و سؤال کرد یحیی بن اکثم از مسائل چند که جواب داد آن حضرت از آنها به نیکوترین جواب ، و به نهایت توضیح آن را بیان فرمود ، پس گفت خلیفه به آن حضرت ( علیه السلام ) : که نیک جواب گفتی یا ابا جعفر [ ع ] ! پس اگر خواهی بپرس از یحیی بن اکثم ، اگر چه یک مسأله باشد .

پس گفت آن حضرت به یحیی که : چه میگویی درباره مردی که نظر کرد به سوی زنی در اول نهار به حرام ، بعدش آن زن برای او حلال شد نزدیک بلند شدنِ روز ، باز حرام شد آن زن بر او نزدیک ظهر ، باز حلال شد برای او به وقت عصر ، باز حرام شد به وقت مغرب ، باز حلال شد به وقت عشا ، باز حرام شد به نصف شب ، باز حلال شد نزدیک فجر .

پس گفت یحیی که : من جواب این مسأله نمیدانم .

پس فرمود آن حضرت ( علیه السلام ) که : آن کنیزی است که دیده آن را مرد اجنبی به شهوت و آن حرام است ، بعد آن ، آن کنیز را خرید کرد به وقت ارتفاع نهار ، و آزاد کرد او را به ظهر ، و تزویج کرد با او به عصر ، و ظهار با او نمود به مغرب ، و کفاره آن به عمل آورد به عشاء ، و طلاق رجعی داد او را به نصف لیل ، و مراجعه کرد با او به فجر .

ص : 63

پس گفت مأمون به عباسیین که : به تحقیق شناختید چیزی را که انکار میکردید .

بعد آن تزویج کرد در این مجلس با آن حضرت دختر خود ام الفضل را .

و نیز ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ بعد ذکر بعض فضائل حضرت امام حسن عسکری ( علیه السلام ) گفته :

و لم یخلّف غیر ولده أبی القاسم محمد الحجة ، وعمره عند وفات أبیه خمس سنین ، لکن آتاه الله فیها الحکمة ، ویسمی : القائم المنتظر (1) .

یعنی حضرت امام حسن عسکری ( علیه السلام ) خلف نگذاشت غیر پسر خود ابوالقاسم محمد حجت [ عجّل الله فرجه الشریف ] را ، و عمر او هنگام وفات پدرش پنج سال بود ، لیکن بخشیده بود خدای تعالی او را در آن سن حکمت ، و نامیده میشود آن حضرت ( علیه السلام ) قائم منتظر . انتهی .

هرگاه حال اولاد امجاد حسنین ( علیهما السلام ) چنین باشد که یکی در حالت صغر سن از امور غیبیه اخبار مینماید ، کرامات ظاهره و معجزات باهره وا میفرماید (2) ، و علمای جلیل الشأن و فضلای اعیان را مفتضح و ساکت میکند ، و جوابهای مسائل فرعیه و احکام جزئیه به آن لطافت بیان و


1- [ الف ] فصل 3 ، باب 11 در فضائل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 26 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ الصواعق المحرقة : 2 / 601 ] .
2- یعنی : ( باز میفرماید ) . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 64

فصاحت زبان ارشاد میفرماید که عقول علمای نحاریر و فضلای مشاهیر را خیره میسازد ; و یکی را در حالت صغر سن خدای تعالی حکمت - که عبارت از علم به شرایع ربانیه و معالم حقانیه است - عطا فرموده ; پس کدام دین دار و عاقل تجویز میتوان ساخت که حسنین ( علیهما السلام ) را در حالِ کمالِ عقل و وفورِ دانش ، علم به عمده احکام دین - که نجات و ثواب بر آن موقوف است - حاصل نبود ؟ ! و یا آنکه دانسته - معاذالله - بر گناه عظیم و عصیان قبیح که ردّ بر خلیفه حق است ، جرأت فرمودند ؟ ! معاذ الله من هذا الهفوات .

و یافعی (1) در “ تاریخ “ خود ، در ضمن وقایع سنه ست و اربعمائة ، در


1- [ الف و ب ] ابن حجر عسقلانی ، در “ دُرر کامنه “ - که نسخه عتیقه آن که بر آن حواشی به خط میرزا محمد معتمدخان بدخشی ، صاحب “ نزل الأبرار “ ، نوشته ، به دست فقیر افتاده - مذکور است : عبد الله بن علی بن سلیمان بن فلاح الیافعی التمیمی [ المدنی ] ثم المکّی ، عفیف الدین أبو السعادات وأبو عبد الرحمن ، وُلد قبل السبع مائة بسنتین أو ثلاث ، و ذکر أنه بلغ الحلم سنة إحدی عشر [ 711 ] ، وأخذ بالیمن [ بالیمین ] عن العلامة أبی عبد الله محمد بن أحمد الذهبی المعروف بالبصّال ; وعن شرف الدین أحمد بن علی الحرائری قاضی عدن ومفتیها ، ونشأ علی خیر وصلاح وانقطاع ، و لم یکن فی صباه یشتغل بشیء غیر القرآن والعلم ، وحجّ سنة اثنی عشرة ، وصحب الشیخ علیا الطواشی فسلکه وحفظ الحاوی والجمل ، أثنی علیه الأسنوی فی الطبقات ، وقال : کان کثیر التصانیف ، وله قصیدة تشتمل علی عشرین علماً وأزید ، وکان کثیر الإیثار للفقراء ، کثیر التواضع ، مترقّعاً علی الأغنیاء ، معرضاً عما بأیدیهم ، نحیفاً ربعه ، کثیر الإحسان بالطلبة إلی أن مات . انتهی مختصراً . ( 12 ) . [ الدرر الکامنة 3 / 18 - 19 ] .

ص : 65

احوال شریف رضی ابوالحسن الموسوی تصریح نموده که سید رضی در کمتر از نه سالگی حفظ قرآن کرده !

ونیز گفته :

ذکر أبو الفتح ابن جنی النحوی : إن الشریف المذکور حضر إلی ابن السیرافی - وهو طفل ‹ 15 › لم یبلغ عمره عشرة سنین - فلقّنه النحو ، وجلس معه یوماً فی الحلقة ، فذاکره بشیء من الإعراب علی عادة التعلیم ، فقال له : إذا قلنا : رأیت عمر ، فما علامة النصب فی عمر ؟ فقال الرضی : بغض علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعجّب السیرافی والحاضرون من حدّة خاطره (1) .

ذکر کرده ابوالفتح ابن جنی نحوی که : به درستی که شریف مذکور حاضر شد نزد ابن السیرافی ، در حالتی که طفل بود و عمرش به ده سال نرسیده ، پس تلقین کرد ابن سیرافی او را علم نحو ، و نشست با او روزی در حلقه ، و مذاکره نمود او را به چیزی از اعراب بر طریق تعلیم ، و گفت وقتی که بگویم : ( رأیت عمر ) پس علامت نصب در عمر چیست ؟ گفت سید رضی ( رحمه الله ) در جواب او : بغض علی ( علیه السلام ) . سیرافی و دیگر حاضران از حدّتِ خاطرِ او تعجب نمودند .


1- [ ب ] مرآة الجنان 3 / 19 ( طبع حیدرآباد دکن 1338 ) .

ص : 66

بدان که : در حالتی که حدّت ذکا و سرعت فهمِ سید رضی در حال صغر سن به این مرتبه باشد ، پس وجود آن به حد کمال در اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) و خاندان نبوت در حالت صبا ، موجب کدام استعجاب و سبب کدام استغراب است ؟ !

وقال الشاعر - شعر - :

< شعر > لاتعجبوا من علوّ همته * وسنّه فی أوان منشأها إن النجوم التی تضیء لنا * أصغرها فی العیون أعلاها < / شعر > اما آنچه گفته : و بر تقدیر اول ترک تقیه که نزد ایشان از جمله واجبات است ، لازم میآید .

پس مدفوع است به اینکه : مستدل را لازم است که وجوب تقیه علی العموم و الاطلاق در جمیع امور از کتب امامیه اثناعشریه به اثبات رساند ، بعد از آن این مقدمه را در مقدمات دلیل دخل دهد ; و هر که کتب امامیه را تتبع و تفحص نموده باشد ، نیک میداند که جواز تقیه نزد ایشان در وقت خوف است .

و معلوم و متیقن است که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را در آن وقت - به سبب زنده و موجود بودن حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) - از کسی به هیچ گونه خوفی و ترسی لاحق نبود ، چنانچه در حدیث طویل از احادیث “ صحیح بخاری “ مذکور است :

ص : 67

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة ( علیها السلام ) ، فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس (1) .

و قرطبی (2) در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ - در شرح قوله : کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس جهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، - گفته :

جهة : أی جاه و احترام . . کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامة لها ; لأنها بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت - وهو لم یبایع أبا بکر - انصرف الناس عن ذلک الاحترام لیدخل فیما دخل فیه الناس ، ولایفرّق جماعتهم . (3) انتهی .

حاصل آنکه : بودند مردم که احترام مینمودند جناب امیر ( علیه السلام ) را در حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، به سبب کرامت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، چه آن جناب بضعهء


1- [ الف ] کتاب الجهاد باب تصدق رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) بما وصل إلیه من الفیء والخمس . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری : 5 / 139 . [ صحیح البخاری : 5 / 82 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .
2- [ الف و ب ] فی تاریخ الیافعی [ مرآة الجنان 4 / 138 ] - فی وقایع سنة ستّ وخمسین وستّ مائة - : وفیها توفّی أبو العباس القرطبی أحمد بن عمرو الأنصاری المالکی المحدّث ، نزیل إسکندریة ، کان من کبار الأئمة ، سمع بالمغرب من جماعة ، واختصر الصحیحین ، وصنّف کتاب المفهم فی شرح مختصر مسلم . ( 12 ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل عبارة [ ال ] مفهم ، ونسخته التی قوبلت علی أصل علیه خط الشارح ، حاضرة - بعون الله - لدیّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 569 ] .

ص : 68

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) مباشر آن جناب بود ، پس هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وفات یافت و جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابی بکر ننمود ، برگشتند مردم از این احترامِ جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، تا که داخل شود آن جناب در آنچه داخل شدند در آن مردم ، و تفریق جماعتشان ننماید . انتهی محصل الترجمة .

و مع هذا هیچ یک از ائمه معصومین ( علیهم السلام ) ‹ 16 › در اظهار و اعلان مرتبه و درجه خودشان (1) تقیه نکرده اند ، آری به سبب فقدان اعوان و انصار ، از طلب و انتزاع حق خودشان (2) از دست غاصبان خلافت باز مانده اند .

و اکثر آن است که آنچه در مسائل فقهیه بر طریق تقیه فتوی فرموده اند ، بعضی از آنها بنابر تعلیم شیعیان بوده که ایشان در وقت خوف و ضرر بر طبق آن به عمل آرند ، و راه حق صریح و دین حنیف را بر ایشان از پیش تر واضح فرموده بودند ، و بعضی از جهت آنکه سائل از مخالفین بود ، و بر مذهب اعوج خود لجاج تمام داشت ، و هدایت یافتن او مرجو و مترقب نبود .

چنانچه سید الحکماء و سند العلماء میر محمد باقر داماد ( رحمه الله ) در رساله “ نبراس الضیاء “ گفته :

إن ائمتنا الطاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - لم یتّقوا أحدا فی إظهار مرتبتهم ، والإعلان بدرجتهم ; وکان تثبطهم عن طلب


1- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .
2- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .

ص : 69

حقهم ، والقیام بالأمر فی رعیتهم ، واستنقاذ منصبهم من أیدی غصبة حقوقهم ، لعوز الأنصار وفقد الأعوان رضاً بما جری به القلم ، وتسلیما لما تأدّی إلیه القدر ، وعملا بوصیة سبقت من رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) و لم ین (1) أحد منهم ( علیهم السلام ) فی تبریز غوامض العلوم الحقیقیة ، وغامضات المعارف الربوبیة ، وتبیین شرایع الأحکام الدینیة ، والحدود الإلهیة علی منهاج التنزیل ، ومرصاد التأویل بمصباح العلم والحکمة ، ومشکاة القدس والعصمة ، لا بمعونة مدارسة ، أو مؤنة ممارسة ، و من دون مراجعة باب ، أو مطالعة کتاب .

و ما صدر عنهم من الإفتاء علی قانون التقیة فربّما کانت غصة (2) من ذلک علی سنن التعلیم بیانا لتسویغها عند الضرورة ، ثقة منهم بما قد کانوا أوضحوه للمؤمنین من جادّة الحقّ الصریح ، ومحجّة الدین الحنیف ; وغصة (3) أُخری من جهة أن السائل کان (4) مفتونا بمذهبه اللجلج ، مولعا بدینه الأعوج ، فهُم ( علیهم السلام )


1- الونی : الفتور والتقصیر ، والکلال والإعیاء . انظر : الصحاح 6 / 2531 ، ومجمع البحرین 1 / 465 . . وغیرهما .
2- فی المصدر : ( عضّة ) ، قال الجوهری : عضّیت الشاة تعضیة ، إذا جزّأتها أعضاءً ویقال - أیضاً - : عضّیت الشیء تعضیة ، إذا فرّقته . انظر : الصحاح 6 / 2430 .
3- فی المصدر : ( عضّة ) .
4- کذا فی المصدر ، وهو الصحیح ، وفی الأصل : ( کانا ) .

ص : 70

أفتوه فی مسألته علی مذهبه وطریقه ، إذ کان لایرجی هدایته ولایترقب استقامته .

وکذلک کان سیرة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) فی صدر الأمر والزمن الأول ; حیث انه لم ینتهض بالجهاد علی خلافته ، و لم یترک طلب حقه ، و لم یهمل ادعاء منصبه من لصوص (1) الخلافة .

ومتقمّصوها والمتغلبون بها یطالبونه بالبیعة ، ویقولون له : تبایع أو لتُضربنّ الذی فیه عیناک . . ! وکان یقول لهم : « أنتم بالبیعة لی أحقّ منی بالبیعة لکم » .

وکان یقول : « کنا نری ان لنا فی هذا الأمر حقّا ، فاستبددتم به علینا » .

وکان یقول : « أنا أول من یجثو (2) للخصومة بین یدی الله » (3) .


1- کذا فی المصدر ، وهو الصحیح ، وفی الأصل : ( نصوص ) .
2- در مصدر اشتباهاً : ( یحثو ) آمده است .
3- و در بعضی از مصادر به جای ( یجثو ) لفظ ( یُحشر ) آمده است ، مراجعه شود به : صحیح بخاری 5 / 6 ، 242 ، جواهر المطالب 1 / 49 ، کنزالعمال 2 / 472 ، شواهد التنزیل 1 / 503 ، المناقب للکلابی : 432 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 170 . و از کتب شیعه : المناقب : 3 / 204 ، الصراط المستقیم 1 / 289 و 3 / 42 ، تأویل الآیات : 330 ، العمدة : 311 ، بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : 263 ، سعد السعود : 102 ، کامل بهائی 2 / 87 ، بحار الأنوار 19 / 312 - 313 و 28 / 374 و 29 / 578 و 36 / 22 ، 128 و 39 / 234 . حاکم بعد از ذکر این روایت گفته : لقد صحّ الحدیث بهذه الروایات عن علیّ [ ( علیه السلام ) ] . یعنی : این روایات به سند صحیح از علی ( علیه السلام ) نقل شده است . مراجعه شود به : مستدرک 2 / 386 .

ص : 71

وکان یقول : « واعجباه ! أ تکون الخلافة بالصحابة ، ولا تکون بالقرابة والصحابة ؟ ! » .

« وإنی أحتجّ علیکم به مثل ما احتججتم به علی الأنصار » (1) .

اما آنچه گفته : و نیز مخالفت رسول ( صلی الله علیه وآله ) که ‹ 17 › آن جناب ابوبکر را در نماز پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه نیز . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : روایاتِ تعیین نمودنِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات ، از موضوعاتِ اهل سنت است ; و وقوع اختلاف و اضطراب در آن روایت ، صریح دلالت میکند بر وضع آن ; و به نزد آن هر دو امام همام ( علیهما السلام ) ثابت و متحقق بود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را خلیفه نساخته ، و نه او را لایق خلافت جد خود میدانستند .

بلکه ایشان را معلوم بود که عایشه در حال اشتداد مرضِ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) امر کرد که ابوبکر امامت صلات نماید ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را چون افاقه حاصل شد و به هوش باز آمد ، یک دست بر


1- نبراس الضیاء و تسواء السواء : 10 - 11 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 72

دوش حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و یک دست بر دوش فضل بن عباس نهاده از حجره بیرون شد ، و ابوبکر را از آنجا دور کرد (1) .

و نیز اشتداد مرض آن حضرت در روز پنج شنبه بود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ در آخر کتاب مغازی ، در باب مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است :

قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه . . إلی آخر الحدیث (2) .

پس خلیفه ساختن ابوبکر برای امامت صلات از روز چهارشنبه نباشد ; زیرا که علت بیرون نیامدن آن حضرت برای امامت صلات ، اشتداد وجع بود ، و آن به روز پنج شنبه حاصل شده .

و موافق مثل مشهور : دروغگو را حافظه نباشد ، مخاطب خود بعد از این در تضاعیف کلام ، تکذیب قول خود نموده ، چنانچه در جواب طعن سوم گفته :

در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه ، مرض آن حضرت اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، و وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خلیفه نماز فرمود (3) .

و در جواب طعن چهارم گفته :


1- مراجعه شود به : ارشاد القلوب 338 - 340 ، بحار الأنوار 28 / 108 - 110 .
2- [ ب ] صحیح البخاری : 6 / 9 . [ صحیح البخاری : 5 / 137 ( طبع دارالفکر بیروت ) ، و مراجعه شود به 4 / 31 و مصادر بسیاری که در مطاعن عمر خواهد آمد ] .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 .

ص : 73

و تفویض امامت نماز ، در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد . (1) انتهی .

و تکذیب میکند این همه اقوال را آنچه مصنف “ روضة الاحباب “ گفته و آن این است :

در مدت مرض چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد . (2) انتهی .

و وجه استدلال از این کلام بر تکذیب اقوال مذکوره آن است که بالاتفاق وفات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز دوشنبه بود ، پس اگر روز شنبه ابتدا باشد ، تا روز دوشنبه سه روز میشود ، و بنابر این خطبه خواندن ابوبکر و نماز جمعه گذاردن در حیات آن حضرت صورت نبندد .

اما آنچه گفته : نیز مخالفت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که آن جناب در عقب او نماز جمعه گزارده ، و خطبه جمعه او را مسلم داشته ، لازم میآید .

پس مردود است به اینکه : کلام محقق خواجه ( رحمه الله ) صریح است در اینکه این کلام حق انتظام هر دو امام عالی مقام - اعنی حضرت حسنین ( علیهما السلام ) - در حق ابوبکر ، در اول خلافت ، بعد از وقوع ‹ 18 › بیعت صادر گردیده ، و در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ در قصه فدک مذکور است که حضرت


1- تحفه اثنا عشریه : 267 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .

ص : 74

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بنی هاشم تا مدت حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که مدت شش ماه بود - بیعت ابوبکر نکردند ، تا به گزاردن نماز در عقب او و خطبه جمعه او را مسلم داشتن چه رسد !

پس انکار جناب امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابوبکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافق و مطابق انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، نه مخالف ، و الفاظ حدیث مذکور ، بر سبیل حذف و اختصار از صدر و عجز ، این است :

فوجدت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أبی بکر فی ذلک ، فهجرته ، فلم تکلّمه حتّی ماتت ، وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر ، فلمّا توفیت دفنها زوجها علی ( علیه السلام ) لیلا ، و لم یؤذن بها أبا بکر ، و صلی علیها ، وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ، و لم یکن یبایع تلک الأشهر . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و شمه ای از اقوال آن حضرت ، متضمن انکار خلافت ابوبکر در ضمن کلام سیدنا و مولانا میرباقر داماد ( رحمه الله ) گذشت ، و بعد از این نیز ان شاءالله تعالی در مقام مناسب بیاید .


1- [ ب ] صحیح البخاری 5 / 20 ; صحیح مسلم 3 / 138 . [ صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ( طبع دارالفکر بیروت ) ; صحیح مسلم 5 / 154 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 75

اما آنچه گفته : بر تقدیر ثانی هیچ نقصانی پیدا نمیکند . . . الی آخر .

پس مجاب است به اینکه : دانستی که فرض تقدیر ثانی ، در اقوال و افعال برگزیدگان درگاه ربانی ، دلیل جهل و نادانی ، بلکه برهان ناصبیت و بی ایمانی این مرد عثمانی و مروانی است .

اما آنچه گفته : قاعده اطفال است . . . الی قوله : احکام بشریت و خواص صبا و طفولیت . . . الی آخر .

پس مرود است به چند وجه :

اول : آنکه اطفال اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) و خاندان نبوت را با اطفال سایر ناس قیاس کردن ، دلیل جهل و وسواس این نسناس حق ناشناس است ; زیرا که معروف و مشهور گشته که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده :

« نحن أهل بیت لا نقاس بالناس ، ما عادانا بیت إلا خرب ، و ما نبح علینا کلب إلاّ جرب » (1) .

حاصل معنای این حدیث شریف آن است که : ما اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) با


1- قسمت « لا نقاس بالناس » در مصادر زیر آمده : الخصائص ابن بطریق : 225 ، شواهد التنزیل 2 / 272 ، ملحقات احقاق الحق 20 / 27 ، مناقب ابن شهرآشوب 2 / 266 ، غایة المرام 3 / 297 ، و 4 / 107 ، بحار الأنوار 25 / 384 و 26 / 153 و 38 / 8 و . . . و بخش دوم حدیث با کمی اختلاف در : ریاض السالکین ( شرح سید علی خان بر صحیفه ) 1 / 38 ، بحار الأنوار 107 / 31 ، الکنی والالقاب 1 / 410 آمده است .

ص : 76

سایر ناس قیاس کرده نمیشویم ، و دشمن نداشته ما را خانواده ای مگر اینکه خراب شد ، و بلند نکرد بر ما هیچ سگی نباح و آواز خود را مگر اینکه گرگین گردید .

و علی بن محمد معروف به ابن الصباغ (1) در کتاب “ فصول مهمه فی معرفة الائمة “ در حال امام حسین ( علیه السلام ) گفته :


1- [ الف و ب ] شمس الدین محمد بن عبدالرحمن السخاوی المصری که تلمیذ ابن حجر عسقلانی است ; در کتاب “ ضوء لامع “ [ الضوء اللامع 5 / 283 ] گفته : علی بن محمد بن أحمد بن عبد الله نور الدین الأسفاقسی الغری الأصل ، المکی المالکی ، ویعرف ب : ابن الصباغ ، ولد فی العشر الأول من ذی الحجّة سنة أربع وثمانین وسبع مائة بمکّة ونشأ بها ، فحفظ القرآن والرسالة فی الفقه وألفیة ابن مالک وعرضهما علی الشریف عبد الرحمن الفاسی وعبد الوهاب بن العفیف الیافعی والجمال بن ظهیرة وقرینه أبی [ ابن ] السعود ، وسعد النووی ، وعلی بن محمد بن أبی بکر الشیبی ، و محمد بن أبی بکر بن سلیمان البکری ; وأجازوا له ، وأخذ الفقه عن أولهم ، والنحو عن الجلال عبد الواحد المرشدی ، وسمع علی الزین المراغی سداسیات الرازی . وله مؤلفات منها : الفصول المهمة لمعرفة الأئمة ، وهم إثنا عشر . انتهی ملتقطا . و فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ در تعداد مصنفات علمای خود [ شان ] که در فضایل اهل بیت ( علیهم السلام ) تصنیف کرده اند گفته : و شیخ نورالدین علی بن محمد بن الصباغ المکی نیز در “ فصول مهمه فی معرفة ائمه “ ، از کتب اهل سنت فضائل آن حضرات نقل کرده است . [ ب : ( حامد حسین ) ] . [ ایضاح لطافة المقال : وانظر : کشف الظنون 2 / 1271 ، مقدمة الفصول المهمة فی معرفة الائمة ، لاسیما صفحات 14 - 25 ] .

ص : 77

قال بعض أهل العلم : علوم أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] لاتتوقف علی التکرار والدرس ، ولایزید یومهم فیها علی ما کان فی الأمس ; لأنهم المخاطبون فی أسرارهم ، المحدّثون فی النفس ، فسماء معارفهم وعلومهم بعیدة عن الإدراک واللمس ، و من أراد سترها کان کمن أراد ستر وجه الشمس ; وهذا ممّا یجب أن یکون ثابتا مقرراً فی النفس ، فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة ، ویقفون علی حقائق المعارف فی خلوات العبادة ، وتناجیهم ثواقب أفکارهم فی أوقات أذکارهم ‹ 19 › بماتسمّوا (1) به غارب الشرف والسیادة ، وحصلوا بصدق توجههم جناب القدس ، ما بلغوا به منتهی السؤل (2) والإرادة ، فهُم کما فی نفوس أولیائهم ومحبیهم وزیادة ، فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمان الولادة .

وهذه أُمور تثبت لهم بالقیاس والنظر ، ومناقب واضحة الحجول بادیة الغرر ، ومزایا تشرق إشراق الشمس والقمر ، وسجایا تزیّن عنوان التواریخ وعیونات الأثر ، فما سألهم مستفید أو ممتحن فوقفوا ، ولا أنکر منکر أمراً من الأُمور إلا علموا وعرفوا ، ولاجری معهم غیرهم فی مضمار شرف إلا سبقوا ، وقصر مجاروهم وتخّلفوا (3) ; سنة جری علیها الذین تقدّموا منهم ،


1- فی المصدر : ( تسنّموا ) .
2- فی المصدر : ( السؤال ) ، و ذکر ما هنا نسخة بدل هناک .
3- فی المصدر : ( محاورهم وتحلقوا ) .

ص : 78

وأحسن أتباعهم الذین خلفوا ، وکم عانوا وافی (1) الجداد والجلاد أُموراً فبلغوها بالرأی الأصیل ، والصبر الجمیل ، فما استکانوا وما ضعفوا ، فبهذا وأمثاله سمعوا (2) علی الأمثال ، وشرفوا تفتر (3) الشقاشق إذا هدرت شقاشقهم ، وتصغی الأسماع إذا قال قائلهم ، أو نطق ناطقهم ، ویکسف الهوی إذا قیست (4) به خلائقهم ، ویقف کل ساع عن شاوهم ، فلا یدرک فالقهم ، ویعجزه سائقهم (5) . . سجایا منحهم بها خالقهم ، وأخبر بها صادقهم ، فستر (6) بها أولیاؤهم وأصادقهم (7) ، وحزن لها مُباینهم ومُفارقهم .

حلّ الحسین [ ( علیه السلام ) ] من هذا البیت الشریف فی أوجهه ویفاعه (8) ، وعلا محله فیه علوّا تقاصرت (9) النجوم عن ارتفاعه ، واطلع بصفاء سرّه علی غوامض المعارف ، فانکشفت له الحقایق عند اطلاعه ، وسار صیته بالفواضل والفضائل ، فاستوی الصدیق


1- فی المصدر : ( فی ) .
2- فی المصدر : ( سمّوا ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( تقرّ ) .
4- فی المصدر : ( ویکشف الهوی إذا أفلست )
5- فی المصدر : ( فلا یدرک فائتهم ولا ینال طرائقهم ) .
6- فی المصدر : ( فسرّ ) .
7- فی المصدر : ( وأصدقاؤهم ) .
8- فی المصدر : ( أوجه وارتفاعه ) .
9- فی المصدر : ( تطامنت ) .

ص : 79

والعدو فی استماعه ، [ ولمّا انقسمت غنائم المجد حصل علی صعابها ومرتاعه ] (1) ، فقد اجتمع فیه وفی أخیه من خلال الفضل ما لا خلاف فی اجتماعه ، وکیف لایکونان کذلک وهما ابنا علی ( علیه السلام ) وفاطمة ( علیها السلام ) وسبطان لمن هو سید النبیین والمرسلین وخاتمهم [ ( صلی الله علیه وآله ) ] (2) .

هرگاه به اعتراف اهل سنت علوم اهل بیت ( علیهم السلام ) بر کسب و تعلم موقوف نبود ، بلکه علوم ایشان علوم لدُنیّه الهامیه باشد ، و در زمان ولادت و شیخوخت ایشان تفاوتی نباشد ، و در حالت طفولیت جامع کمالاتی باشند که عقل از ادراک آن قاصر است ، و با وجود صغرِ سن بر مشایخ کبار فایق و سابق باشند ، باز قیاس نمودن حال حسنین ( علیهما السلام ) را بر حال دیگر اطفال نهایت سفاهت ، بلکه کمال نصب و عداوت است !

دوم : آنکه فخر رازی (3) در “ نهایة العقول “ در مقام ابطال نص بر


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- [ ب ] الفصول المهمة : 601 ( طبع النجف الأشرف ) . [ الفصول المهمة 2 / 763 - 764 ] .
3- [ الف و ب ] قال الیافعی فی وقایع سنة ست وست مائة : وفیها توفّی الإمام الکبیر ، العلامة النحریر ، الأُصولی المتکلم ، المناظر المفسّر ، صاحب التصانیف المشهورة فی الآفاق ، الحظیّة فی سوق الإفادة بالاتفاق . . فخر الدین الرازی أبو عبد الله محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البکری ، الملّقب ب : الإمام عند علماء الأُصول ، المقرّر لشُبه مذاهب الفرق المخالفین ، والمبطل لها بإقامة البراهین ، الطبرستانی الأصل ، الرازی المولد ، الشافعی المذهب ، فرید عصره ، ونسیج دهره . انتهی مختصراً . [ مرآة الجنان 4 / 7 ] . وقد ذکره قاضی القضاة شمس الدین ابن خلّکان فی وفیات الأعیان ، والسبکی فی طبقاته الکبری ، وابن شهبة فی “ طبقات الفقهاء الشافعیة “ . . وغیرهم فی غیرها . ( 12 ) . [ انظر : وفیات الأعیان 4 / 248 - 249 ، طبقات الشافعیة الکبری 8 / 81 - 82 ، طبقات الشافعیة لابن شهبة 2 / 65 ] .

ص : 80

امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

وکیف نقل عن الحسن [ ( علیه السلام ) ] أنه قال لأبی بکر : « انزل عن منبر أبی » ; و نقل خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فی فدک ; و ما کان من تأخر علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وخالد بن سعید بن العاص عن البیعة مدة ، ‹ 20 › مع أنه لم یذکر أحد فی شیء من المجامع (1) ذلک النصّ . (2) انتهی .

و سیاق کلام رازی دلالت صریحه دارد بر آنکه کلام حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از قبیل ردّ و انکار است ، نه حرکات اطفال صغار ، والله الموفق للاستبصار ، والعاصم من زلل الأفکار وخطأ الأنظار .

سوم : آنکه از روایاتی که نقل کردیم معلوم میشود که جناب امیر ( علیه السلام ) بر امام حسن ( علیه السلام ) انکاری نفرمود ; حال آنکه آن جناب در آن وقت تشریف


1- فی المصدر : ( المجامیع ) .
2- نهایة العقول ، ورق : 258 ، صفحه : 521 .

ص : 81

میداشت ، و تقریر جناب امیر ( علیه السلام ) بالاجماع معتبر است .

و کلمه : « والله ما هذا من أمری » مفید انکار بر کلام امام حسن ( علیه السلام ) نیست ، بلکه غرض از آن این است که : این کلام آن حضرت به تعلیم جناب امیر ( علیه السلام ) واقع نشده ، و از این معنا منکَر دانستن آن حضرت ( علیه السلام ) این کلام را هرگز مستفاد نیست .

اما آنچه گفته : بلکه قبل از اربعین منصب نبوت به کسی عطا نشد .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه آنچه ذکر کرده دعوای محض است ، دلیلی بر آن اقامه نکرده .

دوم : آنکه اگر بالفرض کسی از انبیا قبل از اربعین (1) نبوت عطا نشده باشد ، از آن عدم اعتبار اقوال و افعال ائمه [ ( علیهم السلام ) ] در حال صغر سن لازم نمیآید ، و الا لازم آید که قبل از اربعین مطلقاً افعال و اقوال این حضرات معتبر نباشد ، ولعلّه لایرضی به الناصب باللسان ، وإن کان یعتقده - بل أشنع منه - بالجنان .


1- [ الف و ب ] و واضعین در این باب حدیثی هم ساخته اند ، لیکن ناقدین به تفضیحشان پرداخته ، سیوطی در رساله “ درر منتثره “ میآرد : ( ما من نبیّ إلاّ بعد الأربعین ) ، قال ابن الجوزی : موضوع . ( 12 ) . [ الدرر المنتثرة 164 ، گر چه همین مطلب را از ابن جوزی ، عجلونی در کشف الخفاء 2 / 194 و صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد 2 / 226 نقل کرده اند ، ولی در الموضوعات ابن جوزی پیدا نکردیم ] .

ص : 82

سوم : آنکه به حضرت یحیی و حضرت عیسی ( علیهما السلام ) منصب نبوت در حال صغر سن و طفولیت عطا شده ; چنانچه حق تعالی شأنه در قرآن مجید ، در حق یحیی فرموده : ( وَآتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً ) (1) یعنی : دادیم یحیی را حکمت در سن طفلی .

و نیز حق تعالی در حق عیسی ( علیه السلام ) فرموده : ( قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً * قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً * وَجَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیّاً ) (2) .

و زمخشری (3) صاحب “ کشاف “ در تفسیر این آیه گفته :


1- سورة مریم ( 19 ) : 12 .
2- سورة مریم ( 19 ) : 29 - 31 .
3- [ الف و ب ] مخفی نماند که زمخشری صاحب کشاف از اعاظم مفسرین و اکابر محدّثین اهل سنت است . و قاضی القضات ابن خلّکان [ وفیات الأعیان 5 / 168 ] ، و یافعی در “ مرآة الجنان “ [ 3 / 269 ] ، و عبدالقادر در طبقات حنفیه مسمّی ب : “ جواهر مضیئه “ [ 2 / 160 ] ، و کفوی در کتاب “ أعلام الأخیار “ ، و سیوطی در “ بغیة الوعاة “ [ 2 / 280 ] ، و صاحب “ مفتاح کنز الدرایة “ ، و جزری صاحب “ نهایه “ ; او را به مناقب جلیله و مدایح جمیله ستوده اند . و آنچه فاضل ناصب - از راه عدم اطلاع - درباره او در باب کیود خود گفته [ تحفه اثناعشریه : 41 ] ، ردّ و نقض آن ، مصنّف قمقام ، - اعلی الله مقامه فی دارالسلام ، به اَبین وجوه بیان کرده [ تقلیب المکائد : 196 - 197 ] . در “ جامع الأُصول “ میفرماید : أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی الحنفی مذهباً صاحب التصانیف العجیبة والتألیفات الغریبة ; مثل : الفائق فی غریب الحدیث ، والکشّاف فی تفسیر القرآن ، والأمثال ، والمفصّل فی النحو . . وله الید الباسطة واللسان الفصیح فی علوم الأدب ولغتها ونحوها وشعرها ، ورسائلها وعلم البیان ; إلیه انتهت هذه الفضائل و به ختمت ، وأقام مکّة دهراً حتّی صار یعرف ب : جارالله . [ جامع الاصول : 15 / 300 - 301 ] . و در کتاب “ روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر “ تألیف قاضی القضات شیخ محبّ الدین ، ابوالولید ، محمد بن محمد بن الشحنة الحنفی الحلبی در وقایع سنة ثمان وثلاثین و خمس مائة گفته : وفیها توفّی أبو القاسم محمد بن عمر الزمخشری ومولده فی رجب سنة سبع وستین واربع مائة ; وزمخشر : قریة من قری خوارزم ، وفضائله وتصانیفه أشهر من أن تذکر . ( 12 ) . [ روض المناظر ، ورق : 149 ] .

ص : 83

واختلفوا فی نبوته ; فقیل : أُعطیها فی الطفولیة وأکمل الله عقله واستنبأه طفلا نظراً إلی ظاهر الآیة (1) .

و در کتاب “ مواقف “ مذکور است :

قد قال القاضی : إن عیسی ( علیه السلام ) کان نبیّاً فی صباه لقوله تعالی : ( وَجَعَلَنِی نَبِیّاً ) (2) ، ولا یمتنع من القادر المختار أن یخلق فی الطفل ما


1- [ ب ] الکشاف : 2 / 410 ( طبع مصر سنه 1354 ) . [ الکشاف : 2 / 508 ] .
2- سورة مریم ( 19 ) : 30 .

ص : 84

هو شرط النبوة من کمال العقل وغیره . (1) انتهی .

و عمر بن عادل حنبلی در تفسیر “ لباب فی علوم الکتاب “ (2) در تفسیر این آیه گفته :

عن الحسن : إنه أُلهم التوراة وهو فی بطن أُمّه .

وقال الأکثرون : [ إنه ] (3) أُوتی الإنجیل وهو صغیر طفل ، وکان یعقل عقل الرجال ; فمن قال : الکتاب هو التوراة ، قال : لأن الألف واللام للعهد ، ولا معهود حینئذ إلا التوراة ، و من قال : الإنجیل ، قال : الألف واللام للاستغراق ، وظاهر کلام عیسی [ ( علیه السلام ) ] : إن الله آتاه الکتاب وجعله نبیّاً وأمره بالصلاة والزکاة ، وأن یدعو إلی الله تعالی ‹ 21 › وإلی دینه وشریعته من قبل أن یکلّمهم ، فإنه تکلّم مع أُمّه وأخبرها بحاله ، وأخبرها بأنه یکلّمهم بما یدلّ علی برائتها ، فلهذا أشارت إلیه بالکلام .

قال بعضهم : أخبر أنه نبیّ ، ولکنه ما کان رسولا ; لأنه فی ذلک الوقت ما جاء بالشریعة . .


1- [ الف ] در اوائل مقصد اول از مرصد اول از موقف سادس . [ ب ] شرح المواقف : 8 / 226 . [ المواقف : 3 / 339 ، 346 ] .
2- [ الف و ب ] ذکر عبد الوهاب الشعرانی فی شروع المیزان فی مقروءاته تفسیر اللباب فی علوم الکتاب لعمر بن عادل الحنبلی . وکانت النسخة الحاضرة عندی عتیقة ، وقد قوبلت العبارة علیها . ( 12 ) . [ المیزان الکبری الشعرانیة 1 / 92 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 85

ومعنی کونه نبیّاً : أنه رفیع القدر ، عالی الدرجة ; وهذا ضعیف ; لأنه قرن بذکر النبوة الشرع (1) وهو قوله : ( وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ) . (2) انتهی (3) .

و به حضرت یوسف [ ( علیه السلام ) ] هم در حال صغر سنّ نبوت عطا شده چنانچه در “ تفسیر ابوحیان “ (4) مذکور است :

[ إوالظاهر أن الضمیر فی ] (5) ( وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ ) (6) عاید علی یوسف [ ( علیه السلام ) ] ، وهو وحی إلهام ، قاله مجاهد .

و روی ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أو منام .

وقال الضحاک وقتادة : نزل علیه جبرئیل فی البئر .

وقال الحسن : أعطاه الله النبوة فی الجبّ وکان صغیراً ، کما أوحی إلی یحیی ( علیه السلام ) وعیسی ( علیه السلام ) وهو ظاهر ( أَوْحَیْنا ) (7) .


1- فی المصدر : ( لأن النبیّ فی عرف الشرع هو الذی خصّه الله بالنبوة وبالرسالة ، خصوصاً إذا قرن إلیه ذکر الشرع ) .
2- سورة مریم ( 19 ) : 31 .
3- اللباب فی علوم الکتاب 13 / 58 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- سورة یوسف ( 12 ) : 15 .
7- [ الف و ب ] سوره یوسف تفسیر آیه : ( وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ ) . ( 12 ) . [ البحر المحیط 5 / 288 ] .

ص : 86

و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) از حین ولادت - بلکه قبل از ولادت - متصف به وصف نبوت بوده ، چنانچه در “ شرح فقه اکبر “ (1) ملا علی قاری مذکور است :

قال الإمام الرازی : الحق أن محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبل الرسالة ما کان علی شرع نبیّ من الأنبیاء ، وهو المختار عند المحققین من الحنفیة ; لأنه لم یکن أُمّة نبیّ قطّ ، لکنه کان فی مقام النبوة قبل الرسالة ، وکان یعمل بما هو الحق الذی ظهر علیه فی مقام نبوته بالوحی الخفی ، والکشوف الصادقة من شریعة إبراهیم ( علیه السلام ) وغیرها .

کذا نقله شارح (2) عمدة النسفی ; وفیه دلالة علی أن نبوته لم تکن منحصرة فیما بعد الأربعین کما قاله جماعة ، بل إشارة إلی أنه من یوم ولادته متصف بنعت نبوته ، بل یدلّ حدیث « کنت نبیّاً وآدم بین الروح والجسد » أنه متصف به وصف النبوة فی عالم الأرواح قبل خلق الأشباح ، وهذا وصف خاص له ; لا أنه محمول علی خلقه للنبوة واستعداده للرسالة کما یفهم من کلام حجة


1- [ الف و ب ] قال صاحب کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون [ 2 / 1287 ] - فی بیان شروح الفقه الأکبر - : وشرحه لمولانا علی القاری [ الأنصاری ] مجلد ، وسمّاه : المنهج الأزهر [ منح الأزهر ، خ ل : منح الروض الأزهر ] وهو شرح کبیر ممزوج ، أوله : الحمد لله واجب الوجود . . إلی آخره . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( القونوی فی شرح ) .

ص : 87

الاسلام ، فإنه حینئذ لایتمیز عن غیره حتّی یصلح أن یکون متمدحا بهذا النعت بین الأنام (1) .

و از امثال عرب آمده : من لم یسُد قبل الأربعین لم یُسد بعدها (2) .

اما آنچه گفته که : النادر فی حکم المعدوم .

پس قدح عقاید دینه و احکام شرعیة به امثال این امثال نتوان کرد .

اما آنچه گفته : مثل مشهور است : الصبی صبی ولو کان نبیّاً (3) .

پس اگر این مثل صحیح باشد لازم آید که اعطای نبوت شخصی را در حال صبا ، عبث و لغو ، بلکه موجب تحقیر و تذلیل این مرتبه عالیه باشد .

و در حقیقت و فی الواقع عکس این مثل صحیح و راست است ، و آن این است : ( النبیّ نبیّ ولو کان صبیاً ) .

و عجب است که مخاطب به این مثل مصنوع بر حط مرتبه سیدی شباب أهل الجنة ، و خفض درجه رسالت و نبوت تمسک جسته ، و آنچه شیخ سعدی در کتاب “ گلستان “ فرموده آن را فراموش کرده ‹ 22 › و آن این است : بزرگی به عقل است نه به سال (4) .

و له ایضاً بیت :


1- منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 179 - 180 .
2- لم نجدها فی کتب الأمثال .
3- لم نجدها فی کتب الأمثال ، ولعلّه ممّا هو مشهور علی ألسنة عوامهم .
4- گلستان سعدی :

ص : 88

< شعر > کودکی کو به عقل پیر بود * نزد اهل خرد کبیر بود (1) < / شعر > بدان که : در روایات اهل سنت مذکور است که جناب امام حسین ( علیه السلام ) ، به عمر بن خطاب نیز در خلافت او فرمود که : « از منبر پدر بزرگوار ما فرود آ [ ی ] » ; و او هم مثل ابوبکر جواب داد ، چنانچه در “ تهذیب الکمال “ (2) مذکور است :

قال حماد بن زید : حدّثنا یحیی بن سعید ، عن عبید بن حسین ، حدّثنی حسین بن علی ( علیهما السلام ) قال : « أتیت عمر - وهو علی المنبر - فصعدت إلیه ، فقلت : « انزل عن منبر أبی واذهب إلی منبر أبیک » . فقال عمر : لم یکن لأبی منبر ; وأخذنی وأجلسنی معه ، فجعلت أُقلّب حصا بیدی ، فلمّا نزل انطلق بی إلی منزله ، فقال : من علّمک ؟ ! فقلت : « والله ما علّمنیه أحد » [ قال : یا بنی ! لو تغشّانا ] (3) .

قال : « فأتیت یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب ،


1- گلستان سعدی :
2- [ الف و ب ] قال صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون : تهذیب الکمال لأسماء الرجال للحافظ جمال الدین یوسف بن زکی المزی المتوفی سنة اثنین واربعین وسبع مائة ، وهو کتاب کبیر لم یؤلف مثله ، لا یظنّ أن یستطاع . قیل : إنه لم یکمّله وأکمله علاءالدین مغلطای بن خلیج ( المتوفی سنة 662 ) فی ثلاثة عشر مجلدات [ کذا ] . انتهی مختصراً . [ انظر : کشف الظنون 2 / 1509 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 89

فرجع ابن عمر ورجعت معه ، فلقینی بعد وقال : لم أرک ؟ فقلت : جئت وأنت خال بمعاویة ، وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر ورجعت معه » .

« فقال : أنت أحق بالإذن من ابن عمر ; وإنّما أنبت ما تری فی رؤوسنا الله و (1) أنتم (2) » (3) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال : « صعدت إلی عمر [ بن ] (4) الخطاب المنبر ، فقلت له : « انزل عن منبر أبی واصعد منبر أبیک » . فقال : إن أبی لم یکن له منبر ، فأقعدنی معه ، فلمّا نزل ذهب [ بی ] (5) إلی منزله ، فقال : أی بنی ! من علّمک هذا ؟ فقال : ما علّمنیه أحد ، قال : أی بنی ! لو جعلت تأتینا وتغشّانا ; [ قال : ] (6) « فجئت یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب لم یؤذن له ، فرجعت ، فلقینی بعد فقال : یا بنی ! لم أرک أتیتنا ، قلت : « جئت


1- فی المصدر : ( ثم ) .
2- [ الف و ب ] ف [ فایده : ] قول عمر به مخاطبه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) : إنّما أنبت ماتری فی رؤوسنا الله ، ثم أنتم ، وفی روایة : أبوک . ( 12 ) .
3- تهذیب الکمال 6 / 404 .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 90

وأنت خال بمعاویة ، فرأیت ابن عمر [ رجع ] (1) ، فرجعت » ، فقال : أنت أحق بالإذن من عبد الله بن عمر ; إنّما أنبت فی رؤوسنا ما تری ، الله ، ثم أنتم . . فوضع یده علی رأسه » .

ابن سعد ، وابن راهویه خط . (2) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن الحسین بن علی بن أبی طالب - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] قال : « أتیت عمر بن الخطاب - وهو علی المنبر - فصعدت إلیه فقلت له : « انزل عن منبر أبی واذهب إلی منبر أبیک » ; فقال عمر : لم یکن لأبی منبر . . وأخذنی فأجلسنی معه ، فجعلت أُقلّب حصا بیدی ، فلمّا نزل ، انطلق بی إلی منزله : فقال لی : من علّمک ؟ فقلت : « والله ما علّمنی أحد » ; فقال : یا بنی ! لو جعلت تغشّانا ; قال : فأتیته یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر فرجعت معه ، فلقینی بعد فقال : لم أرک ; فقلت : « یا أمیر المؤمنین ! إنی جئت وأنت خال بمعاویة وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر فرجعت معه » ; قال : أنت أحق بالإذن من ابن عمر ; إنّما أنبت ما فی رؤوسنا الله عزّ وجلّ ثم أنتم » . (3) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] [ کنز العمال ] 7 / 105 . [ کنزالعمال 13 / 654 - 655 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- [ الف ] فضائل عمر و ذکر رعایت او صله اقارب آن حضرت را . [ ب ] ازالة الخفاء اردو 2 / 135 ( طبع کراچی ) . [ ازالة الخفاء 2 / 80 ] .

ص : 91

و ابن حجر ‹ 23 › در “ صواعق محرقه “ بعد ذکر قصه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) با ابی بکر گفته :

ووقع للحسین [ ( علیه السلام ) ] مثل ذلک مع عمر وهو علی المنبر فقال له : منبر أبیک - والله - لا منبر أبی ; فقال علی ; « والله ما أمرت بذلک » . فقال عمر : والله ما اتهمناک .

وزاد ابن سعد : إنه أخذه وأقعده إلی جنبه ، وقال : هل أنبت الشعر علی رؤوسنا إلاّ أبوک . . أی إنّا الرفعة مانلناها إلا به . (1) انتهی .

و در این روایات - علاوه بر ما سبق - اعتراف عمر به کمال افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) بر او نیز مذکور است ، و آن هم دلیل واضح است بر بطلان خلافت او و خلافت ابی بکر .

* * *


1- [ ب ] صواعق محرقه : 175 ( طبع مصر 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 515 ] .

ص : 92

ص : 93

طعن دوم : ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک

ص : 94

ص : 95

قال : طعن دوم :

آنکه مالک بن نویره زنی جمیله داشت ، خالد بن ولید که امیرالامرای ابوبکر بود ، به طمع ازدواجش ، مالک را که مرد مسلمان بود بکشت ، و همان شب زن او را به حباله نکاح در آورده ، مجامعت کرد ، و تا زمان انقضای عده وفات که چهار ماه و ده روز است توقف نکرد ، حال آنکه زنا واقع شد ; زیرا که نکاح در اثنای عده درست نیست ، و ابوبکر صدیق نه بر خالد حد زنا زد ، و نه از وی قصاص گرفت ; و حال آنکه استیفای قصاص و اجرای حد بر ابی بکر واجب بود ، و عمر در این کار بر وی انکار نمود ، و به خالد گفت که اگر من والی این امر میشوم از تو قصاص میگیرم (1) .


1- [ الف ] در مرافض الروافض مذکور است : طعن هفتم : مالک بن نویره زنی جمیله داشت ، خالد به طمع ازدواجش مالک را - که مردی مسلمان بود - بکشت و همان شب زن او را به حباله نکاح در آورده مجامعت کرد ، و تا زمان انقضای عده وفات زوج که به مقتضای کریمه : ( وَالَّذینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَیَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَعَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما فَعَلْنَ فی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ ) . [ سورة البقرة ( 2 ) : 234 ] چهار ماه و ده روز است و نکاح در آن درست نیست ، توقف نکرد . و ابوبکر صدیق بر خالد نه حد زنا که به سبب مباشرت - مع عدم صحت مناکحت - لازم آمده بود جاری کرد ، و نه از وی قصاص گرفت ، و حال آنکه استیفای قصاص و اجرای حد بر ابوبکر واجب بود ، و عمر از این کار بر وی انکار کرد ، و به خالد گفت : اگر من والی این امر میشوم ، از تو قصاص میگیرم . ( 12 ) . [ مرافض الروافض : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 142 فقال : حسام الدین بن محمد با یزید السهارنپوری ، صاحب مرافض الروافض ] .

ص : 96

جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است ، موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است ، باید دانست که : خالد بعد فراغ از مهم طلیحة بن خویلد اسدی مُتنبّی که به اغوای شیطانی این دعوی باطل آغاز نهاده بود ، به نواحی بطاح توجه نمود ، وسرایا به اطراف و جوانب فرستاد ، و بر طریقه مسنونه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود تا بر سر قومی که بتازند ، اگر آواز (1) اذان در آن قوم بشنوند ، دست از غارت و قتل و نهب باز دارند ، و اگر آواز اذان به گوش ایشان نرسد ، آن مقام را دارالحرب قرار داده ، دستِ قتل و غارت بگشایند ، و دود از دمار آن قوم برآرند .

اتفاقاً سریه [ ای ] که ابوقتاده انصاری نیز در میانشان بود ، مالک بن نویره را - که به امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ریاست بطاح ، و خدمت


1- در [ الف ] به جای : ( آواز ) اشتباهاً : ( او ) نوشته شده است .

ص : 97

اخذ صدقات سکان آن نواح (1) به وی تعلق داشت - گرفته پیش خالد آوردند ، ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم وی شنیده ام ، و جماعت دیگر - که هم در آن سریه بودند - عکس آن ظاهر نمودند .

و اینقدر خود به شهادت مردم گرد و نواح به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند .

اتفاقاً مالک به حضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار ‹ 24 › و مرتدان آن زمان بود .

و سابق این هم منقح شده بود که بعد استماع خبر وحشت اثر وفات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید .

باز به حضور خالد این ادای ارتداد از وی صادر شد ، خالد حکم فرمود که او را به قتل رسانند .

چون این خبر به مدینه منوره رسید ، و از این حرکت خالد ، ابوقتاده


1- نواح ، مأخوذ از تازی است ، به معنای نواحی و حوالی و محال . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 98

انصاری بر آشفته نیز به دارالخلافه آمد ، و خالد را تخطئه نمود .

عمر بن الخطاب در اول وهله همین دانست که این قتل بی جا واقع شد ، و بر خالد قصاص و حد میآید ; چون ابوبکر صدیق خالد را به حضور خود طلبید ، و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا من و عن ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد ، و او را باز به منصب امیرالامرائی به حال فرمود .

حالا در این قصه تأمل باید کرد ، و حکم فقهی این صورت را باید فهمید که قصاص چه قسم بر خالد لازم میآید ؟ و حد زنا چرا بر وی واجب میشود ؟

آمدیم بر اینکه استبرا به یک حیض ، زن حربی را هم ضرور است ، و خالد انتظار این مدت هم نکشید .

پس جوابش آنکه : این طعن بر خالد است نه بر ابی بکر ، و خالد معصوم نبود ، و نه امام عام .

و مع هذا این روایت که خالد همان شب با آن زن صحبت داشت ، در هیچ کتاب معتبر نیست .

و اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه این روایت موجود است که : این زن را مالک از مدتی مطلقه ساخته ، محبوس داشته بود بنابر رسم جاهلیت ، و برای دفع همین رسم فاسد ایشان این آیه

ص : 99

نازل شد : ( وَإِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ ) (1) ، پس عده (2) او منقضی شده بود ، و نکاح او حلال گشته ، به همین جهت خالد انتظار عده دیگر نکشید ، همین است مذهب جمیع فقهای اهل سنت ، و چون در این باب الزام اهل سنت ، و اثبات مطاعن به روایات و مذاهب ایشان منظور است ، لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد ، و الا مقصود حاصل نخواهد شد ، فی الاستیعاب :

وأمره - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ; و قتل علی یدیه أکثر أهل الردة ، منهم : مسیلمة (3) ، و مالک بن نویرة . . . (4) إلی آخر ما قال .

جواب دیگر : سلّمنا که مالک بن نویره مرتد نبود ، اما شبهه ارتداد او بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندرئ بالشبهات ; و چه میفرمایند علمای دین و مفتیان شرع مبین از امامیه و اهل سنت : در صورتی که اگر از شخصی این حرکات و این کلمات که از مالک بن نویره سر بر زد ، واقع شود ، یا روز عاشورا فرحت و شادی ، و کلمات اهانتِ حضرت امام ( علیه السلام )


1- سورة البقرة ( 2 ) : 232 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعده ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المسیلمة ) آمده است ، ولی در تحفه و استیعاب بدون الف و لام ثبت شده است .
4- الاستیعاب 2 / 429 .

ص : 100

و تحقیر جناب ایشان و دیگر خاندان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اولاد بتول ( علیها السلام ) که در آن روز به مصیبت گرفتار شده بودند از وی صدور یابد ; او را چه باید کرد ؟

اگر حکم به ارتداد او نمایند ، فبها ; و الا اگر شخصی این حرکات و این کلمات را دریافته او را به قتل رساند ، به گمان آنکه مرتد شد ، قصاص بر وی میآید یا نه ؟

جواب ‹ 25 › دیگر : ابوبکر صدیق خلیفه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، نه خلیفه شیعه و سنی ، او را به فرمایش و خواهش ایشان کار کردن نمیرسد ، بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد ، و در حضور جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان ، مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، و آن حضرت اصلا متعرض نشده [ بود ] ، چنانچه به اجماع اهل سیر و تواریخ ثابت است .

قصه اش آنکه : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خالد را بر لشکری امیر کرده فرستاده بودند ، و او بر قومی تاخت و آنها اسلام آورده بودند ، لیکن هنوز قواعد اسلام را درست ندانسته ، در وقتی که مشغول به قتل آنها شدند ، در مقام اظهار اسلام این کلمه از زبانشان برآمد که ( صبأنا صبأنا ) (1) یعنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صیانا صیانا ) آمده است . قال ابن الأثیر : فی حدیث بنی جذیمة : کانوا یقولون - لمّا أسلموا - : ( صبأنا صبأنا ) ، قد تکرّرت هذه اللفظة فی الحدیث ، یقال : صبأ فلان ، إذا خرج من دین إلی دین غیره . انظر : النهایة 3 / 3 .

ص : 101

بی دین شدیم ، بی دین شدیم ، مراد آنکه از دین قدیم خود توبه کردیم و به اسلام در آمدیم . خالد به کشتن همه آنها امر فرمود ، عبدالله بن عمر - که یکی از متعینان خالد بود - یاران و رفیقان خود را تقید کرد که این مردم را اسیر دارید و نکشید ، چون به حضور جناب حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رسیدند و آن ماجرا اظهار کردند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) بر آشفت و بسیار افسوس کرد ، و گفت : « اللهم إنی أبرء الیک ممّا صنع خالد » . و بر خالد قصاص جاری نفرمود ، و نه از او دیه دهانید ; زیرا که شبهه کفر به خاطرش افتاد .

پس اگر ابوبکر صدیق نیز بابت خون یک کس ، به مثل این شبهه ، بلکه قوی تر از آن با خالد تعرض ننماید ، چه بدی کرده باشد ، علی الخصوص ابوبکر که (1) دیه مالک هم از بیت المال دهانید (2) .


1- در مصدر : ( که ابوبکر ) .
2- [ الف و ب ] در “ قرة العینین “ مذکور است : از آن جمله آن است که : صدیق از استیفای قصاص مالک بن نویره توقف کرد ، باید دانست که اهل تاریخ در [ این ] قصه مختلف اند : جمعی نقل کرده اند که : مالک بن نویره مرتد شده بود ; و جمعی نقل کرده اند که مرتد نبود ، اما خالد بعضِ کلمات از وی شنیده بود و حکم به کفر او کرد ، بالجمله ; در درء قصاص از خالد اتفاق دارند ، از جهت ارتداد یا از جهت شبهه ارتداد . وفی الاستیعاب [ 2 / 429 ] : وأمّره - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ، ففتح الله علیه الیمامة و غیرها ، و قتل علی یدیه أکثر أهل الردّة ، منهم مسیلمة و مالک بن نویرة ، وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة ، فقیل : إنه قُتل [ قتله ] مسلماً ، لظنّ ظنّه به و کلام سمعه منه ، وأنکر علیه [ أبو ] قتادة قتله ، و خالفه فی ذلک ، وأقسم أن لا یقاتل تحت رأیته ابدأ . وقیل : قُتل [ بل قتله ] کافراً . وخبره بذلک یطول ذکره . انتهی . بالجمله ; حضرت صدیق را در دَرء قصاص از خالد ، اسوه حسنه است به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در قصه صیانا . . صیانا [ صبأنا . . صبأنا ] . و این مسأله اجتهادیه [ ای ] است که علما در آن مختلف شدند ، و صدیق به حسب اجتهاد خود کار فرمود ، و همچنین است وظیفه خلیفه چون به اجتهاد فقهای دیگر مخالف شده . ( 12 ) . [ قرة العینین : 186 - 187 ]

ص : 102

جواب دیگر : اگر توقف ابوبکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر ( علیه السلام ) در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد ; زیرا که هیچ موجب قتل در او نه متحقق بود و نه متوهم .

پس اهل سنت چون این را قادح نمیدانند ، او را چرا قادح خواهند دانست ؟ ! پس بر ایشان الزام عاید نمیشود (1) .


1- [ الف ] و اگر این توقف قادح باشد در صدیق ، توقف حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] از استیفای قصاص حضرت ذی النورین به طریق اولی قادح باشد ; زیرا که هیچ موجب قتل ذی النورین متحقق نبود و نه متوهم ، فما هو جوابکم هناک هو بعینه جوابنا هنا . ( 12 ) . [ قرة العینین : 187 ] .

ص : 103

جواب دیگر : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابوبکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشد ، بلکه برادر او متمم بن نویره نزد عمر بن الخطاب - با وصف عشقی و محبتی که با مالک داشت ، و طول العمر در فراق او ناله زنان و جامه دران ماند ، و مرثیه هایی که در حق او گفته است ، در عرب مشهور ، و ضرب المثل شده بود .

من جملتها هذان البیتان المشهوران :

< شعر > وکنا کندمانی جزیمة حقبة * من الدهر حتّی قیل لن یتصدّعا فلمّا تفرّقنا کأنّی ومالکا * بطول اجتماع لیلة لم نبت معا < / شعر > - اعتراف به ارتداد او نموده (1) .


1- [ الف ] جواب : وجوب استیفای قصاص بر ابی بکر مسلم نیست تا به ترک آن مستحق طعن شده [ باشد ] ; زیرا که اخذ آن بر آن جناب وقتی واجب میگشت که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و بعد از طلب قتل خالد ، او را بدون حجت شرعی - که مجوز قتل او بود - ثابت و محقق میشد . و یحتمل که ورثه مالک طلب قصاص نکرده باشند . و مؤید این معنا است آنچه در کتب صحاح نقل کرده اند که : برادر مالک نزد امیرالمؤمنین عمر به ارتداد مالک اعتراف کرد . . . تا آنکه گفته : و یحتمل که مباشرت نزد آن جناب ثابت نشده باشد ، و یا صحت مناکحت - به سبب آنکه عده اش به وضع حمل بعد موت مالک منقضی شده باشد ، و یا وی بعد از انقضای عدّه ، بر عادت جاهلیت ، نزد مالک محبوسه بود - نزد آن جناب ظاهر شده باشد . و تحقیق سخن در این مقام - بر نهجی که دافع طعن خالد ، و هم از آن امام بود بر وفق آنچه در روایات صحیحه و کتب معتبره آمده است - آن است که : خالد بعد از فراق از مهم طلحة بن خویلد که به اغوای شیطانی - بعد از رحلت محبوب ربانی سر به شورش و فساد برآورده - دعوی باطل نبوت کرده بود ، به نواحی بطاح رفت و سرایا به اطراف فرستاد ، چون طریقه [ پیامبر ] علیه [ وآله ] الصلاة والتحیة بود که هرگاه بر قومی میتاختند و بانگ نماز در آنها میشنودند ، غارت نمیبردند و قتل نمیفرمودند ، و اگر اذان نمیشنیدند تاراج میکردند و ته تیغ میکشیدند . . . تا آنکه گفته که : خالد مطابق سنت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سرایا گفت : در هر قبیله که اذان بشنوید دست تعرض از آن کوتاه دارید ، و اگر نشنوید دود از دودمان آنها برآرید و سر ببرید . ابوقتاده انصاری - که میان ایشان بود - مالک را که به امر آن حضرت ریاست بطاح و خدمت اخذ صدقات سکان آنجا به وی تعلق داشت ، گرفته پیش خالد آوردند ، ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز میان قوم وی شنیده ام ، جماعت دیگر که هم در آن سریه بودند عکس آن ظاهر نمودند ، مالک به سخن در آمد ، در اثنای تکلم گفت : ( قال رجلکم ) ; و به روایتی : ( صاحبکم هکذا ) ; و اشارت بدان حضرت کرد - علیه [ وآله ] الصلاة والتحیة - خالد از آن سخن برآشفته گفت که : ای سگ ! مگر آن حضرت صاحب و رجل تو نبودند ; وی را قتل نمود . . . تا آنکه گفته : و در بعضی روایات آمده که : چون در بطاح خبر وحشت افزای واقعه هوش ربای سرور انبیا ، سردفتر اصفیا - صلی الله علیه [ وآله ] کما یلیق بشأنه و یحری - به گوش مالک رسید حالش سر به ارتداد کشید ، صدقات که از آنجا گرفته بود همه را بر آنها ردّ نمود ، و خالد چون در بطاح آمد خبرهای وی [ را ] شنید ، و از بعضی امور و اداهای آن را معلوم کرده وی را به قتل رسانید ، تا آنکه گفته : . . . [ دنباله مطلب در تعلیقه آینده ] .

ص : 104

ص : 105

و مِن بعد عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابوبکر صدیق داشت نادم شد ، و معترف گردید که هر چه صدیق به عمل آورد عین صواب و محض حق بود .

و دلیل واضح بر این ، آنکه : عمر بن الخطاب با وصف آن شدتی که در اجرای حدود و استیفای قصاص داشت ، در زمان خلافت خود و اقتدار زاید الوصف ، هرگز متعرض احوال خالد نشد ، نه حد زد و نه قصاص گرفت (1) (2) . ‹ 26 ›


1- تحفه اثناعشریه : 262 - 264 .
2- [ الف ] وأمّا إنکار عمر . . . فبعد التسلیم لا یدلّ علی قدحه فی إمامته ، بل هو من إنکار المجتهدین بعضهم علی بعض فیما یؤدّی فیه اجتهاده . . وهکذا کان شأن السلف ، ولا یرون ذلک نقصاً . و مع ذلک أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خویش متعرض احوال خالد نشده ، و نه او را حد زده ، و نه از او قصاص گرفته ، پس این عدم تعرض - با وجود قدرت - دلالت میکند که آخر [ الامر ] آن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را حقیّت آنچه ابوبکر صدیق . . . کرده بود ، ظاهر شد و این انکار و اعتراض که طاعنان نقل کرده اند - بر تقدیر وجود - پیش از ظهور حقیت فعل آن جناب خواهد بود و الا آن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که در اقامه قواعد دین و اجرای احکام شرع متین از [ یک کلمه خوانا نیست ] هیچ کس ملاحظه و اندیشه نداشت اصلا در اجرای حد و استیفای قصاص مداهنه نمیکرد و مساهله نمیفرمودند . ( 12 ) .

ص : 106

أقول :

ما اول به نقل اصل عبارت بعضی از علمای اعلامِ خودِ [ مان که ] متضمن تقریر این طعن [ است ] میپردازیم ، بعد از آن به دفع شبهات و نقض اقوال او متوجه میشویم .

پس بدان که صاحب کتاب “ الاستغاثه “ بعد [ از ] اتمام طعن اول از مطاعن ابی بکر - که متضمن اطلاق لفظ خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) بر خود است - گفته :

فلمّا انقاد له الناس فیما وصفنا طوعا وکرها ، امتنعت علیه قبیلة من العرب فی دفع الزکاة إلیه ، وقالوا : إن الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یأمرنا بدفع ذلک إلیک ، ولا أمرک بمطالبتنا به ، فعلی ما تطالبنا بما لم یأمر الله به ولا رسوله ؟ ! فسمّاهم : أهل الردّ ، وبعث (1) خالد بن الولید فی جیش فقتل مقاتلیهم ، وسبی ذراریهم ، واستباح أموالهم ، وجعل ذلک کلّه قسمة (2) بین المسلمین ، فقبلوا ذلک منه مستحلّین له إلاّ نفر کرهوا ذلک ، منهم عمر بن الخطاب فإنه عزل سهمه منهم ،


1- فی المصدر : ( الردّة وبعث إلیهم ) .
2- فی المصدر : ( فیئاً قسّمه ) .

ص : 107

وکان عنده إلی أن ملک الأمر ، ثم ردّه علیهم ، وکانت خولة بنت جعفر والدة محمد بن الحنفیة منهم ، فبعث بها إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، فتزوّجها ولم یستملکها (1) ، واستحلّ الباقون فزُوّج نساؤهم (2) ; وقتل خالد بن ولید رئیس القوم مالک بن نویرة ، وأخذ امرأته فوطئها من لیلته تلک من غیر أن استبرأها (3) ، ولا اشتراها (4) ، ولا وقعت علیها قسمة . . فأنکر عمر من ذلک (5) فعله وقال لأبی بکر فی أمره ، فاحتجّ عنه (6) بأن قال : إنّما خالد رجل من المسلمین تأوّل فأخطاء (7) . . ! ولم یظهر منه إنکار علیه فی ذلک ، بل نصره ممّن رام الإنکار علیه فیما فعله ، مع ما رواه أهل الحدیث جمیعاً بغیر خلاف ، عن القوم الذین کانوا مع خالد ، إنهم قالوا : أذّن مؤذّننا وأذّن مؤذّنهم ، وصلّینا وصلّوا ، وتشهّدنا الشهادتین وتشهّدوا ; فأی ردّة هاهنا مع ما رووه جمیعاً أن عمر قال لأبی بکر : کیف تقاتل قوماً یشهدون أن لا اله الا الله


1- فی المصدر : ( یتملّکها ) .
2- فی المصدر : ( فروج نسائهم ) .
3- فی المصدر : ( استبراء لها ) .
4- لم یرد فی المصدر : ( ولا اشتراها ) .
5- فی المصدر : ( ذلک من ) .
6- لم یرد ( عنه ) فی المصدر .
7- فی المصدر : ( لیس بأول من أخطأ ) .

ص : 108

وأن محمداً رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وقد سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یقولوا : لا اله الا الله وأنی رسول الله [ ص ] ، فإذا قالوها حقنوا بها دماءهم وأموالهم إلاّ بحقها وحسابهم علی الله » .

فقال أبو بکر : لو منعونی عقالا - أو قال : عناقاً (1) - ممّا کانوا یدفعونه إلی رسول الله لقاتلتهم . . أو قال : لجاهدتهم .

فکان هذا الفعل منه فعلا فظیعاً ، وظلماً عظیماً ، وتعدّیاً بیّناً ; ومن أین له أن یجاهد قوما علی أن منعوه ما کانوا یدفعونه إلی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) [ أ ] (2) بأمر من الله ورسوله أو برأی رآه واستحسنه ؟ !

فإن قال أولیاؤه : بل بأمر من الله ورسوله . . فعلیهم إقامة الدلیل علی صحة ذلک بآیة من کتاب الله ، أو خبر عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) خاصة باسمه ونسبه ، مجمع علی نقله وتأویله ، ( وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَان بَعِید ) (3) .

وإن قالوا : إن ذلک کان منه برأی واستحسان . .

قیل لهم : فمن رأی أن یقتل المسلمین ویستبیح أموالهم ‹ 27 › ویجعلها فیئا ، هل هو عندکم ظالم أو محقّ ؟


1- فی المصدر : ( عتاقاً ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- سورة سبأ ( 34 ) : 52 .

ص : 109

فإن قالوا : [ إنه ] (1) محقّ ; أباحوا دماء المسلمین ، وسبی ذراریهم ، وانتهاک حریمهم ، واستباحة أموالهم ; وقائل هذا خارج عن دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) عند کل ذی فهم .

وإن قالوا : إنه ظالم ; فکفی بذلک خزیا وکفراً وجهلا .

هذا [ مع ] (2) ما رووا جمیعاً : إن عمر لم یزل عاتبا علیه وعلی خالد بن الولید أیام حیوته فی ذلک . . إلی أن قال (3) :

فکان قتل مالک بن نویرة وعشیرته وتسمیتهم بالردّة من عجائب الظلم والبدع العظیمة المنکرة الفظیعة .

ثم رووا جمیعاً : إن عمر لما ملک الأمر جمع من بقی من عشیرة مالک بن نویرة ، واسترجع ما وجد عند المسلمین من أموالهم وأولادهم ونسائهم ، فردّ ذلک علیهم ، مع نصیبه الذی کان منهم ، وزعم أهل الروایة : إنه استرجع بعض نسائهم من نواحی تستر (4) ، وبعضهم حوامل ! فردّهن علی أزواجهن .

فإن کان فعل أبی بکر بهم خطاءً ، فقد أطعم المسلمین الحرام من أموالهم ، وملّکهم العبید الحرام من أولادهم ، [ و ] (5) أوطأهم


1- الزیادة من المصدر .
2- لم ترد فی المصدر ( هذا ) ، وما بین المعکوفین مزید من المصدر .
3- صاحب الاستغاثة . ( 12 ) .
4- فی المصدر : ( کثیرة ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 110

الفروج الحرام من نسائهم . . وفی هذا خزی عظیم ونکال ألیم .

وإن کان فعله حقاً وصواباً ، فقد أخذ عمر نساء من قوم ملکوهنّ بحقّ وانتزعهن (1) من أیدیهم غصبا وظلماً ، وردّهن إلی قوم لا یستحقونهن یطاؤنهن حراماً ; من غیر متابعة (2) وقعت ، ولا أثمان دفعت .

ففی کلا (3) الحالین قد أوطئا جمیعاً - أو أحدهما - المسلمین فروجا حراما ، وأطعماهم - أو أحدهما - مالا حراماً من أموال المقتولین علی منع الزکاة منه ، وأولادهم ونسائهم .

فلیثبت الآن أولیاؤهم أیّ الحالتین شاؤوا ، ولینفوا منهما أیّهما شاؤوا ، فما یجدون عن ذلک فی حقیقة النظر محیصاً ، ولیس فیهما ولا فی واحدة منهما حظّ لمختار ، وما منهما إلا من قد فعل ما لا یرضاه الله ولا رسوله منه ، إذ کان فی ذلک هتک [ حرمة ] (4) المسلمین وإبطال أحکام شریعة الدین (5) .

و از این بیان معلوم شد که : طعن بر ابوبکر در این قصه ، محض از جهت عدم اخذ قصاص مالک بن نویره از خالد ، و ترک اجرای حد زنا بر وی


1- فی المصدر ( وابتزّهنّ ) .
2- فی المصدر ( مبایعة ) ، وهو الظاهر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( کلّ ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- الاستغاثة 1 / 5 - 9 ( چاپ دیگر 1 / 8 - 12 ) .

ص : 111

نیست ، بلکه ابوبکر به جهت فرستادن لشکر برای قتال قوم مالک بن نویره نیز مطعون است .

و دلیل این معنا که این قوم اقرار به وجوب زکات داشتند و از ادای آن به ابوبکر امتناع نمودند آن است که جلال الدین سیوطی (1) در


1- [ الف و ب ] لوامع من تعریفه : هو الإمام الحافظ أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن [ بن الکمال ] أبی بکر بن محمد بن أبی بکر بن عثمان بن محمد بن خضر بن أیوب بن محمد السیوطی - بتثلیث السین المهملة - ویقال أیضاً : الأسیوطی بضم الهمزه وفتحها - المصری الشافعی ، وُلد بعد المغرب لیلة الأحد غرّة رجب سنة تسع وأربعین وثمان مائة بالقاهرة ، وکان یلقّب ب : ابن الکتب ; لأن أباه أمر أُمّه - وکانت أُمّ ولد له - أن یأتیه بکتاب من بین الکتب ، فذهبت لتأتی به فأجاءها المخاض وهی بین الکتب ، فوضعته بینها ; ولقب والده [ ولقبه والده ب ] : جلال الدین ، وکنی [ وکنّاه ] شیخه العزّ أحمد بن ابراهیم الکنانی : أبا الفضل ، وأحضره والده - وعمره ثلاث سنین - مجلس شیخ الإسلام ابن حجر مرّة واحدة ، وحجّ وشرب ماء زمزم علی أن یکون فی الحدیث کالحافظ ابن حجر ، وفی الفقه کالسراج البلقینی ، وتولّی مشیخات کثیرة ، وزهد آخراً فی جمیعها ، وانقطع إلی الله تعالی ; وکانت له کرامات ، وعظم غالبها بعد وفاته . وذکر زکریا بن محمد المحملی الشافعی أحد الفضلاء من تلامذته : إنه اطّلعه علی ورقة وفیها : إنه [ أی السیوطی ] اجتمع بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الیقظة مرّات تزید علی سبعین ! وحکی أنه قال - فی المنام - : کأنّی بین یدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فذکرت له کتاباً شرعت فی تألیفه فی الحدیث - وهو جمع الجوامع - فقلت له : أقرأ علیکم شیئاً منه ، فقال لی : هات - یا شیخ ! - الحدیث . قال : هذه البشری عندی أعظم من الدنیا بحذافیرها . روی عن علم الدین صالح بن السرّاج عمر بن البلقینی ، وأبی بریر عبد الرحمن بن علی بن عمر الملقن ، وتقی الدین أحمد بن محمد الشمنی ، وأبی بکر بن صدقة المناوی ، وأبی الفضل المرجانی ، وأبی العباس طریف الشاوی ، وتقی الدین بن فهد المکی ، وبالإجازة عن محمد بن مقبل الحلبی . . فی آخرین یجمعهم معجمه . وله التصانیف التی عمّ نفعها ، وعظم فی نفوس ذوی الکمال وقعها ، واغتبط بها الشاوی والبادی ، وأهجع إلی حصیب مرعاها المحاضر والبادی ، وقد أفرد أسماءها فی جزء مرتباً لها علی الفنون ، وزادت فی العدد علی خمس مائة سوی ما رجع عنه وغسله ، فمن عیونها - غیر ما تقدم - : الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور . . إلی آخره . مفتاح کنز الدرایة . ( 12 ) . [ موارد داخل کروشه استظهار ماست مصدر در دسترس نبود تا مطلب مطابق آن تصحیح شود ] .

ص : 112

تفسیر “ درّمنثور “ گفته :

أخرج عبد الرزاق والعدنی وابن المنذر والحاکم عن عمر ، قال : لئن أکون سألت النبیّ عن ثلاث أحبّ إلیّ من حمر النعم : عن الخلیفة بعده ، وعن قوم قالوا : نقرّ بالزکاة من أموالنا ولا نؤدّیها إلیک ، أیحلّ قتالهم ؟ وعن الکلالة (1) .

یعنی اخراج کرد عبدالرزاق و عدنی و ابن منذر و حاکم از عمر که : اگر سؤال میکردم پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را از سه چیز ، دوست تر میبود نزد من از


1- [ الف ] سوره نساء جزء ششم تفسیر قوله تعالی : ( یَسْتَفْتُونَکَ ) [ ب ] الدرّ المنثور 2 / 249 ( طبع بیروت ) .

ص : 113

شتران ‹ 28 › سرخ موی : اول از اینکه خلیفه بعد از آن حضرت کدام کس است ، دوم از حال قومی که گفتند که ما اقرار به وجوب زکات در اموال خود میکنیم و ادا نمیکنیم به تو ، آیا حلال است قتال ایشان ، و از معنای ( کلاله ) .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوه “ آورده :

در “ اصابه “ میآرد که : مالک بن نویره التمیمی الیربوعی ، تَکنیه کرده میشود به : ابوحنظله ، و لقب کرده میشود به ( معول ) (1) ، گفت مرزبانی : [ بود ] (2) شاعر شریف فارس معدود در فرسان بنی یربوع در جاهلیت ، و عامل ساخته بود آن حضرت او را بر صدقات خویش (3) ، چون رسید او را خبر وفات رسول ( صلی الله علیه وآله ) امساک کرد صدقه را و تفریق کرد در قومش و این شعر گفت :

< شعر > فقلت خذوا أموالکم غیر خائف * ولا ناظر فیما یجیء من الغد فإن قام بالدین المحقّق قائم * أطعنا وقلنا : الدین دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) (4) < / شعر > و هرگاه این را دانستی ، پس بدان که : مجموع این طعن مأخوذ است از کلام عمر ، چنانچه در “ مشکاة “ از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ به روایت ابوهریره مذکور است :


1- در الاصابه : ( الجفول ) و در مدارج النبوة : ( حضول ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر : ( قومش ) .
4- [ ب ] مدارج النبوه 2 / 690 ( طبع هند ) . [ و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ] .

ص : 114

قال : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم واستخلف أبو بکر وکفر من کفر من العرب ; قال عمر بن الخطاب لأبی بکر : کیف تقاتل الناس وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یقولوا : لا إله إلا الله ، فمن قال : لا إله إلا الله ، عصم منی ماله ونفسه إلا بحقه ، وحسابه علی الله .

فقال أبو بکر : لأُقاتلن من فرّق بین الصلاة والزکاة ، فإن الزکاة حق المال ، والله لو منعونی عناقا (1) کانوا یؤدّونها إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علی منعها . انتهی بقدر الحاجة (2) .

و در “ تاریخ کبیر طبری “ (3) مذکور است :


1- فی صحیح مسلم : ( عقالا ) .
2- [ الف ] فصل سوم از کتاب الزکاة . [ ب ] 1 / 563 ( طبع دمشق 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 561 ، صحیح مسلم 1 / 38 ، صحیح بخاری 8 / 50 ، 140 ، 162 ] .
3- [ الف و ب ] مناقب عالیه ابن جریر طبری و مقام او و تصنیفاتش بر ناظر “ تاریخ “ یافعی [ مرآة الجنان 2 / 261 ] و ابن خلّکان [ وفیات الأعیان 4 / 126 - 127 ، 191 ] و “ طبقات “ سبکی [ 3 / 120 ] و “ طبقات “ ابن الجماعه [ طبقات الشافعیة 1 / 101 - 102 ] و “ انساب “ سمعانی [ 4 / 46 - 47 ] و “ تراجم الحفاظ “ میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی و “ مفتاح کنز الدرایة “ و “ مختصر تاریخ بغداد “ [ تاریخ بغداد 2 / 159 - 165 ] و “ تهذیب الاسماء “ نووی و “ مفهم شرح صحیح مسلم “ [ 1 / 95 ] و “ صواقع “ نصرالله کابلی [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] ، بلکه باب دوم همین کتاب “ تحفه “ [ صفحه 57 ، کید 52 ] مخفی نیست ، و یاقوت حموی در “ معجم الادباء “ بر زبان خطیب ، او را به این الفاظ میستاید : کان أحد الأئمة العلماء ، یحکم بقوله ویرجع إلی رأیه لمعرفته وفضله ، وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره ، وکان حافظاً لکتاب الله عزّوجلّ ، عارفاً بالقراءات ، بصیراً بالمعانی ، فقیهاً بأحکام القرآن ، عالماً بالسنن وطرقها صحیحها وسقیمها ، وناسخها ومنسوخها ، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین ومن بعدهم من المخالفین فی الأحکام ومسائل الحلال والحرام ، عارفاً بأیام الناس وأخبارهم ، وله الکتاب المشهور فی تاریخ الأُمم والملوک . انتهی . [ معجم الادباء 5 / 243 ] .

ص : 115

حدّثنا ابن حمید قال : حدّثنا سلمة ، قال : حدّثنا محمد بن اسحاق ، عن طلحة بن عبد الله [ بن عبد الرحمن ] (1) بن أبی بکر الصدیق : إن أبا بکر کان من عهده إلی جیوشه :

إذا غشیتم (2) دارا من دور الناس فسمعتم (3) فیها أذانا للصلاة فأمسکوا عن أهلها حتّی تسألوهم : ما الذی نقموا ؟ وإن لم تسمعوا أذانا فشنّوا الغارة فاقتلوا وحرّقوا .

وکان ممّن شهد لمالک بالإسلام أبو قتادة الحارث بن ربعی أخو بنی سلمة ، وقد کان عاهد الله : ألاّ یشهد مع خالد حرباً أبدا بعدها .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غشیتهم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فسمعتهم ) آمده است .

ص : 116

وکان یحدّث : إنهم لمّا غشّوا القوم راعوهم تحت اللیل فأخذ القوم السلاح .

قال : فقلنا : إنا المسلمون ، فقالوا : ونحن المسلمون ، قلنا : فما بال السلاح [ معکم ؟ ! قالوا لنا : فما بال السلاح معکم ؟ ! قالوا : فإن کنتم کما تقولون فضعوا السلاح ] (1) قال : فوضعوها ، ثم صلّینا وصلّوا .

وکان خالد یعتذر فی قتله أنه قال - وهو یراجعه - : ما أخال صاحبکم إلاّ کان یقول . . کذا وکذا ، قال : أو ما تعدّه لک صاحباً ؟ ! ثم قدّمه فضرب عنقه وأعناق أصحابه .

فلمّا بلغ قتلهم عمر بن الخطاب ، تکلّم فیه عند أبی بکر ، فأکثر ، فقال : عدو الله غدا (2) علی امرء مسلم فقتله ، ثم نزا علی امرأته !

وأقبل خالد بن الولید قافلا حتّی دخل المسجد وعلیه قباء له علیه صدأ ‹ 29 › الحدید ، معتجراً بعمامة له ، قد عزز (3) فی عمامته أسهما ، فلمّا دخل إلیه وأتی إلی المسجد قام إلیه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ، ثم قال : اریاء (4) قتلت


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- فی المصدر : ( عدا ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( غرز ) .
4- فی المصدر : ( أرئاء ) .

ص : 117

امرأً مسلماً ثم نزوت علی امرأته ؟ ! والله لأرجمنّک بأحجارک . وخالد لا یکلمه (1) .

و ملا علی متقی در کتاب “ کنزالعمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - نقل کرده :

عن ابن أبی عون وغیره : إن خالد بن الولید ادعی أن مالک بن نویرة ارتد بکلام بلغه عنه ، فأنکر مالک ذلک وقال : أنا علی الإسلام ، ما غیّرت ولا بدّلت ، وشهد له أبو قتاده وعبد الله بن عمر ، فقدّمه خالد وأمر ضرار (2) بن الأزور الأسدی فضرب عنقه ، وقبض خالد امرأته ام متمّم فتزوّجها ، فبلغ عمر بن الخطاب قتله مالک بن نویرة وتزوّجه امرأته (3) .


1- [ الف ] جزء خامس از تاریخ مذکور . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 242 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 503 - 504 ] . [ الف و ب ] و بحمدالله تعالی نسخه “ تاریخ کبیر “ طبری نزد فقیر موجود است ، هر کس را در صحت نقل شک باشد ، نزد حقیر آید و به تطبیق آن پردازد ، بلکه نسخه آن چهاپه جرمن [ = آلمان ] در کتب خانه مدرسه دهلی نیز هست در آنجا به ملاحظه اش پردازد . ( 12 ) .
2- ضرار - ککتاب - ابن الأزور . ( 12 ) ق . [ القاموس المحیط 2 / 3 ، وزاد : قاتل مالک بن نویرة ] .
3- از ( ام متمم ) تا اینجا در کنزالعمال ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) حذف شده بود ، ولی کاندهلوی در کتاب حیاة الصحابة در الباب التاسع در بخش ( تأویل فعل المسلم ) 2 / 223 ( چاپ دار صادر بیروت 1998 ) مطلب را کامل - به همان نحوی که مؤلف ( رحمه الله ) نقل نموده - از چاپ دیگر کنزالعمال 3 / 132 آورده است .

ص : 118

فقال : لأبی بکر : إنه قد زنا فارجمه ; فقال أبو بکر : ما کنت لأرجمه . . تأوّل فأخطأ ! وقال : إنه قد قتل مسلماً فاقتله ; قال : ماکنت لأقتله ، تأوّل فأخطأ ! قال : فاعزله ; قال : ماکنت لأشیم سیفا سلّه الله علیهم أبداً . ابن سعد . (1) .

و در “ تاریخ ابن خلّکان “ (2) مذکور است :

لمّا بلغ الخبر - أی خبر خالد مع مالک وامرأته - أبا بکر وعمر ،


1- [ الف ] کتاب الامارة و الخلافة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال : 3 / 132 . [ کنزالعمال : 5 / 619 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 13 / 94 ] .
2- [ ب ] فی مرآة الجنان للیافعی - فی وقائع سنه إحدی وثمانین و ست مائة - : فیها توفّی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد الأرملی [ الاربلی ] الشافعی المعروف [ ب : ] ابن خلّکان ، صاحب التاریخ ، وولد سنة ثمان وستة مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، و أجاز له مجید الطوسی وجماعة ، و تفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس ، و [ ب ] الشام علی ابن شدّاد ، و لقی کبّار العلماء ، و برع فی الفضائل و الآداب ، کان عالماً ، بارعاً ، عارفاً بالمذهب وفنونه ، سدید الفتاوی ، جید القریحة ، وقوراً ، رئیساً ، حسن المذاکرة ، حلو المحاضرة ، بصیراً بالشعر ، جمیل الأخلاق ، زکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، له کتاب وفیات الأعیان ، وهو من أحسن ما صنّف فی هذا الفن . انتهی مختصراً . [ مرآة الجنان 4 / 193 ] .

ص : 119

فقال عمر لأبی بکر : إن خالدا زنا فارجمه قال : ماکنت لأرجمه فإنه تأول فأخطأ ; قال : فإنه قتل مسلما فاقتله به (1) ; قال : ما کنت لأقتله به ، فإنه تأول فأخطأ ; قال : فاعزله ; قال : ما کنت لأشیم سیفا سلّه الله علیهم أبداً ! ! (2) یعنی هرگاه که خبر خالد رسید ابوبکر و عمر را ، گفت عمر با ابوبکر : به درستی که خالد زنا کرده ، پس رجم کن او را . ابوبکر گفت : من رجم نخواهم کرد او را ; زیرا که او تأویل کرد پس خطا کرد .

باز عمر گفت : به درستی که او مسلمی را کشت ، تو او را به قصاص آن مسلم بکش .

ابوبکر گفت : نخواهم کشت من خالد را به قصاص مالک ، به درستی که او تأویل نمود ، پس خطا کرد .

باز عمر گفت : معزول کن او را .

ابوبکر گفت : من در غلاف نخواهم گذاشت گاهی سیفی را که خدای تعالی بر کفار کشیده (3) .


1- در [ الف ] ( فاقتله مسلما ) اشتباهاً تکرار شده است .
2- [ الف ] عبارت ابن خلّکان در ترجمه وثیمه [ بن الفرات ] است . [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 67 مصر سنه 1367 . [ وفیات الاعیان 6 / 15 ] .
3- [ الف و ب ] و سبط ابن الجوزی در “ مرآة الزمان “ گفته : ذکر عزل خالد بن الولید عن الشام : لم یزل عمر ساخطاً علی خالد مدّة خلافة أبی بکر لکلام کان یبلغه عنه من الاستخفاف به وإطراح جانبه ، وما کان یسمّیه إلاّ باسم أُمّه وب : الأعیسر ، وکان یحثّ أبا بکر علی عزله ، ویحرّضه علی قتله بسبب قتله لمالک ، وکان أبو بکر یتوقّف ، فلمّا مات أبو بکر وولّی عمر ، قال : والله لا یلی [ لی ] خالد عملا أبداً . فی الباب الثانی ، فی ذکر عمر ، من أبواب الخلفاء ، فی وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . [ نسخه [ ب ] ناقص بود ، روایت با کمی اختلاف از مرآة الزمان در افحام الاعداء والخصوم : 59 آمده است ، و پس از ( بالاعیسر ) آمده : وکان أکبر ذنوبه - خالد - عنده قتل مالک بن نویرة بعد اسلامه وأخذه لامرأته ، ودخوله المسجد وعلی رأسه سهام فیها دم ] .

ص : 120

و چون که طعن شیعه بر ابوبکر مطابق قول عمر است ، پس حاجت به دفع شبهاتی که مخاطب ذکر کرده نماند ; زیرا که نزد اهل سنت حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حقش فرموده :

إن الله جعل الحق علی لسان عمر وقلبه . کما فی صحیح الترمذی وغیره (1) .


1- [ ب ] صحیح الترمذی 2 / 215 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 5 / 280 ، سنن ابی داود 3 / 20 ] . [ الف و ب ] و مولوی عبدالعلی در “ شرح مثنوی “ مولوی روم تصریح به عصمت عمر نموده حیث قال فیه : و در حدیث مروی مسلم و دیگر ائمه واقع است که : ما سلک الشیطان فجّاً إلاّ سلک غیر فجّک . . نرفته است شیطان هیچ راهی را مگر آنکه رود در غیر راه تو ای عمر . و شیخ اکبر قدوه محققان فرمود که : این حدیث نص است بر معصوم بودن او که شیطان را راه نیست در طریق وی . . . انتهی . [ شرح دفتر دوم پیدا نشد ، مراجعه شود به شرح دفتر پنجم در شرح : ( هر که نور عمرش نبود سند ) شرح مثنوی مولوی عبدالعلی 48 ورق مانده به آخر کتاب ] .

ص : 121

و از ملاحظه دیگر روایات واضح میشود که تنها نزد عمر بن الخطاب این رذالت از خالد به وقوع نپیوسته بود ، بلکه زنا کردن او با زن مالک نزد جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - که مخبر صادق سرور کائنات علیه آلاف التحیات در حق او « علیّ مع الحقّ والحقّ معه » فرموده - ثابت و متحقق بود ، و دیگر صحابه مثل سعد ابن ابیوقاص و طلحة بن عبیدالله ، خالد را زانی و قابل رجم میدانستند ، و عمر بن الخطاب و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سعد ابن ابیوقاص و طلحة بن عبیدالله مبایعت کرده بودند که قصاص مالک از خالد گرفته شود ، مگر به جهت ابوبکر قدرت بر آن نیافتند ، چنانچه سبط ابن الجوزی - که از اکابر و اعظام اهل سنت است - و فضائل عالیه و مناقب غالیه او بر ناظر “ وفیات الاعیان “ (1) و “ مرآة الجنان “ (2) و کتاب “ اعلام الاخیار “ (3) و غیر آن (4) مخفی و پوشیده نیست -


1- مراجعه شود به وفیات الاعیان 3 / 142 .
2- مراجعه شود به مرآة الجنان 3 / 142 و 4 / 136 .
3- کلام کفوی در أعلام الأخیار در طعن دهم ابوبکر خواهد آمد .
4- مراجعه شود به فوات الوفیات 2 / 663 ، البدایة والنهایة 13 / 37 .

ص : 122

در کتاب “ مرآة الزمان “ (1) - که نسخه عتیقه آن به خط عرب پیش نظر فقیر


1- قال الصفدی فی الوافی بالوفیات 29 / 121 - 122 : سبط ابن الجوزی ; یوسف بن قزغلی . . . سمع من جدّه ، وسمع بالموصل ودمشق من جماعة ، وکان إماما فقیها واعظا ، وحیدا فی الوعظ ، علامة فی التاریخ والسیر ، وافر الحرمة ، محبّبا إلی الناس ، حلو الوعظ ، قدم دمشق وهو ابن نیف وعشرین سنة ونفق علی أهلها وأقبل علیه أولاد العادل وصنف فی الوعظ والتاریخ ، وکان والده قزغلی من موالی الوزیر عون الدین بن هبیرة وروی عنه الدمیاطی . . . وهو صاحب مرآة الناس [ الزمان ] ، وأنا ممّن حسده علی هذه التسمیة وهی لائقة بالتاریخ کأنّ الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی مرآة . . وقال الذهبی فی میزان الاعتدال 4 / 471 : یوسف بن قزغلی الواعظ المؤرخ شمس الدین ، أبو المظفر ، سبط ابن الجوزی . روی عن جده وطائفة ، وألف کتاب مرآة الزمان ، فتراه یأتی فیه بمناکیر الحکایات ، وما أظنّه بثقة فیما ینقله ، بل یجنف ویجازف ، ثم إنه ترفض . وله مؤلف فی ذلک . نسأل الله العافیة . وقال ابن حجر فی لسان المیزان 6 / 328 : وقد عظم شان مرآة الزمان القطب التوسی . . . فی الذیل الذی کتبه بعدها بعد أن ذکر التواریخ ، قال : فرأیت أجمعها مقصدا ، وأعذبها موردا ، وأحسنها بیانا ، وأصحها روایة تکاد جنة ثمرها تکون عیانا مرآة الزمان وفی کشف الظنون 2 / 1647 - 1648 قال : مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان ، فی أربعین مجلدا ; للشیخ أبی المظفر یوسف قز اوغلی المعروف ب : سبط ابن الجوزی ، المتوفی سنة 654 أربع وخمسین وستمائة . قال الذهبی : نراه یأتی فیه بمناکیر الحکایات ، وما أظنّه بثقة فیما ینقله بل یحسن ویجازف ثم إنه یترفض . . قال فی الذیل : وهذا من الحسد ، فإنه فی غایة التحریر ومن ارّخ بعده فقد تطفّل علیه لا سیما الذهبی والصفدی فان نقولهما منه فی تاریخهما . وفی معجم المطبوعات العربیة 1 / 69 قال : طبع من هذا التاریخ بالفوتوغراف الجزء الثامن فقط ، یبتدئ من حوادث سنة 495 إلی 654 فی شکاغو سنة 1907 م باعتناء جامس ریشار جویت مدرس اللغات الشرقیة فی کلیة شیکاغو . . . وطبع منه منتخبات مع ترجمة فرنساویة للأستاذ باربیار دی مینار ، فی الجزء الثالث من مجموعة تواریخ الحروب الصلیبیة ( باریس 1872 ) .

ص : 123

حاضر است - میفرماید :

وقال أبو ریّاش : دخل خالد المدینة ومعه لیلی بنت سنان زوجة مالک ، فقام عمر فدخل علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : إن من حق الله أن یقاد من هذا المالک (1) ، قتله وکان مسلماً ، ونزا علی امرأته علی ما ینزوا الحمام (2) ، ثم قاما فدخلا علی سعد بن أبی وقاص وطلحة بن عبید الله فتابعوا (3) علی ذلک ودخلوا علی أبی بکر ، وقالوا : لابدّ من ذلک ، فقال أبو بکر : لا أعمله (4) سیفاً سلّه الله (5) .


1- کذا وفی خزانة الأدب للبغدادی : ( بمالک ) .
2- فی خزانة الأدب : ( امرأته کما ینزو الحمار ) .
3- فی خزانة الأدب : ( فتتابعوا ) .
4- کذا ، وفی خزانة الأدب وسائر المصادر : ( لا أغمد ) .
5- مرآة الزمان : وقریب منه فی خزانة الأدب 2 / 25 . تذکر : از صفحه قبل قوله : ( و از ملاحظه دیگر روایات واضح میشود ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 124

لیکن (1) برای مزید توضیح به ابطال هر یک از آنها میپردازیم :

اما آنچه گفته : جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است . . . الی آخر .

پس مردود است ، اولا : به اینکه اسماء کتب سیر و تواریخ که این قصه را از آنها نقل کرده ، در اینجا مذکور نساخته .

وثانیاً : به اینکه علامه شمس الدین ابن خلّکان - که مخاطب نقل او را در باب اول و دیگر ابواب معتمد دانسته (2) - در ترجمه وثیمه ، حال مالک [ را ] به این وجه ذکر کرده :

قدم - أی مالک - علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی من قدم علیه من العرب ، وأسلم ، فولاّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صدقة قومه ، ولمّا ارتدّت العرب ‹ 30 › بعد موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بمنع الزکاة ، کان مالک المذکور فی جملتهم ، ولمّا خرج خالد بن الولید لقتالهم - فی خلافة أبی بکر الصدیق . . . ، نزل علی مالک وهو مقدم قومه بنی یربوع ، وقد أخذ


1- استدراک است از کلام سابق - سه صفحه قبل - : ( طعن شیعه بر ابوبکر مطابق قول عمر است ، پس حاجت به دفع شبهاتی که مخاطب ذکر کرده نماند ) .
2- تحفه اثناعشریه : 18 .

ص : 125

زکاتهم وتصرف فیها ، فکلّمه خالد فی معناها ; فقال مالک : أنا آتی بالصلاة دون الزکاة . فقال خالد : أما علمت أن الصلاة والزکاة معاً لایقبل الله واحدة دون الأُخری ، فقال مالک : قد کان صاحبک لا یقول (1) ذلک ، قال : أو ما تراه لک صاحبا . . والله لقد هممت أن أضرب عنقک . . ثم تجادلا فی الکلام طویلا ، فقال له خالد : إنی قاتلک ، قال : أو بذلک أمرک صاحبک ، قال : وهذه بعد تلک ، والله لأقتلنّک . . وکان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الانصاری حاضرین ، فکلّما خالداً فی أمره ، فکره کلامهما ، فقال مالک : یا خالد ! ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا ، فقد بعث إلیه غیرنا ممّن جرمه أکبر من جرمنا ، فقال خالد : لا أقالنی الله إن أقلتک . . وتقدّم إلی ضرار بن الأزور الأسدی لیضرب عنقه ، والتفت مالک إلی زوجته ام متمّم ، وقال لخالد : هذه التی قتلتنی - وکانت فی غایة الجمال - ، فقال له خالد : بل الله قتلک برجوعک عن الإسلام ، فقال مالک : أنا علی الإسلام ، فقال خالد : یا ضرار ! اضرب عنقه ، فضرب عنقه ، وجعل رأسه اثفیة القدر - وکان من أکثر الناس شعراً ، کما تقدم ذکره - فکانت القدر علی رأسه حتّی نضج الطعام وما خلصت النار الی شواه من کثرة الشعر .


1- فی المصدر : ( یقول ) بدل : ( لا یقول ) .

ص : 126

[ قال ابن الکلبی فی جمهرة النسب : قتل مالک یوم البطاح وجاء أخوه متمّم یرثیه ] (1) .

وقبض خالد امرأته ام متمم ، فقیل : إنه اشتراها من الفیء وتزوج به ، وقیل : إنهااعتدت بثلاث حیض ، ثم خطبها إلی نفسه فأجابته ، فقال لابن عمر وأبی قتاده : تحضران (2) النکاح ؟ فأبیا ; وقال له ابن عمر : تکتب إلی أبی بکر الصدیق وتذکر له أمرها . . فأبی وتزوجها ، فقال فی ذلک أبو زهیر الشاعری (3) السعدی - شعر - :

< شعر > ألا قل لحی أوطئوا بالسنابک * تطاول هذا اللیل من بعد مالک قضی خالد علیه بغیا بعرسه (4) * وکان له فیها هوی قبل ذلک فأمضی هواه خالد غیر عاطف * عنان الهوی عنها ولا متمالک فأصبح ذا أهل وأصبح مالک * علی غیر شیء هالکا فی الهوالک فمن للیتامی والأرامل بعده * ومن للرجال المعدمین الصعالک أُصیبت تمیم غثّها وسمینها * بفارسها المرجو شجب (5) الحوارک < / شعر >


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- فی المصدر : ( یحضران ) .
3- در مصدر ( الشاعری ) نبود .
4- فی المصدر : ( بغیاً علیه لعرسه ) .
5- فی المصدر : ( تحت ) .

ص : 127

ولمّا بلغ الخبر أبا بکر وعمر . . إلی آخر مامرّ نقله قبل ذلک (1) .

حاصل آنکه : هرگاه که مرتد شدند عرب - بعد پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) - به سبب ندادن زکات ، مالک از جمله ایشان بود ، و هرگاه بیرون شد خالد بن الولید برای قتال ایشان در خلافت ابی بکر الصدیق ، فرود آمد بر مالک در حالی که ‹ 31 › او مقدم قوم بنی یربوع بود ، و به تحقیق که گرفته بود زکات ایشان را و تصرف کرده بود در آن ، پس گفتگو کرد خالد او را در معنای آن ; مالک گفت : من بجا میآرم صلات را نه زکات را ، پس گفت خالد : آیا نمیدانی که به درستی که صلات و زکات با هم است قبول نمیکند خدای تعالی یکی را بدون دیگری ، مالک گفت : صاحب تو این [ را ] نمیگفت ، خالد گفت : تو نمیبینی او را صاحب خود ، قسم به خدا به تحقیق که من قصد کرده ام که بزنم گردن تو را .

بعد از این با هم مجادله طویل کردند ، خالد گفت : به درستی که من کشنده توام ، مالک گفت : آیا به این معنا امر کرده است صاحب تو ؟ خالد گفت : این بعد [ از ] آن است ، قسم به خدا که هر آینه خواهم کشت تو را .

و عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری هر دو حاضر بودند ، و با خالد در امر مالک کلام کردند ، خالد کلام ایشان را مکروه داشت .

گفت مالک : ای خالد ! بفرست مرا به سوی ابوبکر که او حکم کند در میان ما ، به تحقیق که فرستادی تو به سوی ابوبکر کسی را که جرم او از جرم ما بزرگ [ تر ] است .


1- [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 66 ( طبع مصر سنه 1367 ) . [ وفیات الاعیان 6 / 13 - 15 ، وأمّا ما نقله عن الکلبی فراجع جمهرة النسب 1 / 217 ] .

ص : 128

خالد گفت : عفو نکند (1) از من خدای تعالی اگر از تو عفو کنیم ، و امر کرد ضرار بن ازور اسدی را تا گردن او را بزند ، پس مالک ملتفت شد به سوی زوجه خود ، و گفت به خالد : این است که مرا قتل کرده - بود [ زوجه ] او در غایت جمال - ، خالد گفت : بلکه خدای تعالی تو را قتل کرد به سبب برگشتن تو از اسلام ، مالک گفت : من بر اسلامم ، خالد گفت : یا ضرار ! بزن گردن او را ; و گردانید سر او را پایه دیگ و موی سرش از دیگر مردم زیاده بود ، و بر سرش دیگ بود تا طعام پخته شد .

[ ابن کلبی در “ جمهرة النسب “ گوید : مالک روز بطاح کشته شد ، و برادرش متمم آمد و برای او مرثیه سرایی کرد ] (2) .

و گرفت خالد زن او را .

و گفته شده است که : خرید او را از فیء و تزویج کرد با او .

و گفته شده است که : سه حیض عده داشت ، بعد از این ، خالد او را خواستگاری نمود و اجابت کرد .

و گفت خالد ، ابن عمر و ابوقتاده را که در مجلس نکاح حاضر شوند ایشان ابا کردند ، ابن عمر گفت : بنویس به سوی ابوبکر حقیقت حال این زن را ، خالد ابا نمود و تزویج کرد .

و ابوزهیر شاعر در این واقعه اشعار مذکور [ را ] گفته که دلالت بر ظلم و بغاوتِ (3) خالد در قتل مالک و تصرف او بر زوجه اش دارد .


1- در [ الف ] : ( نه عفو کند ) است که اصلاح شد .
2- زیاده ترجمه از زیاده مصدر و [ ب ] میباشد .
3- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 129

اما آنچه گفته : ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم او شنیده ام .

پس به ظاهر دلالت میکند که تنها ابوقتاده گواهی شنیدن اذان از قوم مالک داده ، و حال آنکه در عبارت “ تاریخ طبری “ که این فاضل آن را در حاشیه نقل کرده این الفاظ واقع است : وقال آخرون : سمعناه ، وقال أبو قتاده : سمعناه (1) .

یعنی دیگران گفتند که : شنیدیم ، و ابوقتاده گفت که : ما شنیدیم .

و موافق قاعده مشهوره در میان اهل سنت که : روایت اثبات بر روایت نفی ترجیح دارد ، خالد را لازم بود که شهادت ابوقتاده و عبدالله بن عمر - را که نزد اهل سنت از عدول صحابه بودند - بر روایت عدم سماعت (2) ترجیح میداد و حکم به قتل مالک نمیکرد .

اما آنچه گفته : اینقدر خود به شهادت مردمِ گرد و نواح ، به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر زمان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خانه این مالک بن نویره حنابندی ‹ 32 › و دف زنی و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند .

پس کذب محض و افترای صرف است .

و بر تقدیر تنزل از کجا ثابت شد که زنان خانه مالک بن نویره این امور را


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 532 .
2- کذا ، و ظاهراً ( سماع ) صحیح است .

ص : 130

به اجازه او به عمل آورده باشند ؟ و حال آنکه در صحاح اهل سنت ثابت و متحقق است که بعضی از امور ممنوعه را عایشه بدون اذن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ارتکاب میکرد !

اگر این افعال شنیعه را زنان خانه مالک مرتکب میشدند ، و مالک تجویز آن میکرد ، خالد چرا به آن بر ارتدادش احتجاج نمیکرد ؟ !

و عمر چگونه او را مسلم میگفت ؟ !

و ابوبکر به چه وجه خالد را خاطی مینامید ؟ بلکه مصیبش میگفت ! !

اما آنچه گفته : در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . أو صاحبکم . . کذا ) و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدین آن زمان بود .

پس مردود است :

اولا : به اینکه در “ تاریخ ابن خلّکان “ و “ طبری “ و “ شفاء “ قاضی عیاض تنها لفظ ( صاحبک ) یا ( صاحبکم ) مذکور است و لفظ ( رجلکم ) ذکر نکرده اند ; عبارت ابن خلّکان و عبارت “ تاریخ طبری “ سابق از این منقول شده ، و عبارت “ شفاء “ قاضی عیاض این است :

واحتجّ ابراهیم بن حسین بن خالد الفقیه فی مثل هذا بقتل خالد بن الولید مالک بن نویرة لقوله عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : ( صاحبکم ) . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] الباب الاول من القسم الرابع . ( 12 ) . [ الشفاء 2 / 216 . أقول : وفی شرح الشفاء للملا علی القاری - المطبوع بهامش نسیم الریاض - 4 / 338 - 339 : واحتج ( إبراهیم بن حسین بن خالد الفقیه ) بالرفع نعت لإبراهیم ، والمعنی : استدلّ ( فی مثل هذا ) . . أی تنقصه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ( بقتل خالد بن الولید ) . . أی ابن المغیرة ( مالک ) بالنصب علی أنه مفعول قتل ( ابن نویرة ) بضم النون ، وسکون التحتیة ، وفتح الراء علی أنه تصغیر نار أو نورة وهو تمیمی الیربوعی کان فارساً شاعراً مطاعاً فی قومه قدم علی النبیّ صلی علیه [ وآله ] و سلم واستعمله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام علی صدقات قومه بنی یربوع ( لقوله ) . . أی لأجل قول ابن نویرة ، وفی نسخة بقوله . . أی بسبب نقله ( عن النبیّ صلی علیه [ وآله ] وسلم صاحبکم ) ، وسبب ذلک أنه منع الزکاة زمن أبی بکر . . . فأرسل إلیه خالد بن الولید فی منع الزکاة ، فقال مالک : أنا آتی بالصلاة دون الزکاة ، فقال خالد : أما علمت أن الصلاة والزکاة لا تقبل واحدة دون الأخری ؟ ! فقال مالک : قد کان صاحبکم یقول ذلک ، فقال خالد : وما تراه لک صاحباً ؟ ! والله ! لقد هممت أن أضرب عنقک . . ثم تجادلا فی الکلام ، فقال خالد : إنی قاتلک ، قال : أو بذلک أمرک صاحبک ؟ قال : وهذه بعد تلک ، وکان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الأنصاری حاضرین ، فکلما خالداً فی أمره فکره کلامهما ، فقال مالک : یا خالد ! ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا ، فقال خالد : لا أقالنی الله إن أقلتک . . فأمر ضرار بن الأزور بضرب عنقه ، فالتفت مالک إلی زوجته - وکانت فی غایة من الجمال - فقال لخالد : هذه هی التی قتلتنی ! فقال خالد : بل الله قتلک برجوعک عن الإسلام ، فقال مالک : أنا علی الإسلام ! فقال خالد : یا ضرار ! اضرب عنقه ، وجعل رأسه أثفیة لقدره . . وقبض خالد امرأته . قیل : إنه اشتراها من الفیء وتزوجها . وقیل : إنها اعتدت بثلاث حیض وتزوج لها . وقال لابن عمر أبی قتادة الأنصاری : احضرا النکاح فأبیا ، وقال له ابن عمر : نکتب إلی أبی بکر ونعلمه بأمرها فتزوج بها ، فأبی وتزوجها ، ولما بلغ ذلک أبا بکر وعمر . . . قال عمر لأبی بکر : إن خالداً قد زنی فارجمه . قال : ما کنت أرجمه إنه تأول فأخطأ . قال : لأنه قد قتل مسلماً فأقتله . قال : ما کنت أقتله أنه تأول . قال : فاعزله . قال : ما کنت أغمد سیفاً سلّه الله تعالی علی المشرکین . . وفی روایة : لا أعزل والیاً ولاّه رسول الله صلی علیه [ وآله ] وسلم . وقد رثاه أخوه متمم بن نویرة بمراثی کثیرة ، وکان أعور ، ویبکی علیه حتّی تبکی عینه العوراء ، وقد یکون قتله خالد بن الولید مع أهل الردة حین قتل مسیلمة وغیره ، وقد اختلف فی مالک هذا ، فقیل : إنه قتل مسلماً بسبب کلام سمعه خالد منه وبظنّ ظنّه به ، وأنکر علیه أبو قتادة قتله وخالفه فی ذلک وأقسم أنه لا یقاتل تحت رایته أبداً . وقیل : بل قتل کافراً ، وفی الروض للسهیلی : إن مالک بن النویرة ارتدّ ثم رجع إلی الإسلام ولم یظهر ذلک لخالد فی مقام الأحکام وشهد عنده رجلا [ رجل ظ ] من الصحابة برجوعه إلی الإسلام فلم یقبلهما . انتهی ما ذکره التلمسانی عن الحلبی . والقضیة غیر صافیة عمّا یرد علیه من بعض الاشکال ، والله تعالی أعلم بالأحوال ، فلا یصح احتجاج الفقیه بهذا مع وجود الاحتمال ] .

ص : 131

ص : 132

و اطلاق لفظ ( صاحبکم ) در حق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دلالت بر ارتداد نمیکند ، و لهذا ابوعلی معتزلی ادعای آن نکرده ، بلکه گفته که : این

ص : 133

قول نزد خالد ردّه بود ; چنانچه سید مرتضی [ ( قدس سره ) ] گفته :

وحکی - أی صاحب المغنی - عن أبی علی : إنه ذکر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فقال : ( صاحبک ) ، وأوهم بذلک أنه لیس به صاحب له ، وکان عنده إن ذلک ردّة ; وعلم عند المشاهدة المقصد وهو أمیر القوم ، فجاز أن یقتله ، وإن کان الأولی أن لا یستعجل ، وأن یکشف الأمر عن ردّته حتّی یتضح . (1) انتهی .

و ثانیاً : به اینکه اگر اضافه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به لفظ ( صاحب ) به سوی غیر ، نه به سوی خود ، دلیل کفر و ارتداد اضافه کننده و قائل این قول باشد ، اشکال عظیم بر اهل سنت لازم آید ; زیرا که در “ صحیح بخاری “ در کتاب الحج در باب کسوة الکعبه مذکور است :

عن أبی وائل ، قال : جلست مع شیبة علی الکرسی فی الکعبة ، فقال : لقد جلس هذا المجلس عمر ، فقال : لقد هممت أن لا أدع فیها صفراء ولا بیضاء إلاّ قسمته ، قلت : إن صاحبیک لم یفعلاه ; فقال : هما المرءان أقتدی بهما (2) .

ظاهر است که مراد از ( صاحبیک ) رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و ابوبکرند .


1- الشافی 4 / 162 .
2- [ الف ] در کتاب الحج . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 149 . [ صحیح بخاری 2 / 159 ] .

ص : 134

چنانچه در “ شرح قسطلانی “ (1) در شرح قول ( صاحبیک ) مذکور است :

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبا بکر . (2) انتهی .

و علامه زمخشری در “ ربیع الابرار “ گفته :

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لعمر : إن سرّک أن تلحق بصاحبیک ; فاقصر الأمل ، وکل دون الشبع ، وانکمش الإزار ، وارفع القمیص ، واخصف النعل . . تلحق بهما . (3) انتهی .

و ملا متقی نیز این روایت را در “ کنزالعمال “ آورده .

و نیز در کتاب مذکور آورده :


1- [ الف و ب ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال فی النور السافر فی أخبار أهل القرن العاشر : هو الإمام العلاّمة الحافظ شهاب الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن أحمد بن محمد بن حسین القسطلانی المصری الشافعی ، ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة إحدی وخمسین وثمان مائة بمصر ، ونشأ بها علی الاشتغال ، فقرأ بالسبع ، وبرع فی الفنون ، وقرأ الجامع الصحیح علی الشاوی فی خمسة مجالس ، وکان یعظ بالجامع العمری ، ویجتمع علیه عالَم کبیر ، ولم یکن له نظیر فی الوعظ فی وقته ، وصنّف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته ، من أجلّها إرشاد الساری ، ومنها : المواهب اللدنّیة بالمنح المحمدیة ، عظیم المنفعة ، عزیز النظیر فی بابه . انتهی مختصراً . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .
2- [ ب ] [ ارشاد الساری ] 3 / 158 ( طبع بولاق 1304 ) . [ وانظر فتح الباری 3 / 364 ] .
3- [ الف و ب ] باب نود و یکم از ربیع الابرار . ( 12 ) . [ ربیع الابرار 5 / 340 ] .

ص : 135

عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه قال لعثمان : إن سرّک أن تلحق بصاحبیک ; فاقصر الأمل ، وکل ‹ 33 › دون الشبع ، وانکمش الإزار ، وارفع القمیص ، واخصف النعل . . تلحق بهما . کر .

وقال محفوظ : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال لعمر . یعنی بصاحبیه : النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] وأبا بکر . (1) انتهی .

پس از اینجا معلوم شد که این اضافه لفظ صاحب هیچ قباحتی ندارد .

ثالثاً : به اینکه در محل خود مقرر شده که إثبات شیء [ لشیء ] (2) لا یدلّ علی نفیه [ عن ما عداه ] (3) در این صورت اضافه لفظ صاحب به سوی خالد مستلزم نفی آن از خود نیست .

رابعاً : به اینکه اگر این کلمه موجب ارتداد میگردید ، عمر نمیگفت که : ( إنه قتل مسلماً فاقتله به ) .

و ابوبکر در جواب عمر خالد را نسبت به خطا نمیکرد و نمیگفت : ( تأول فاخطأ ) ، بلکه میگفت : قتله - لأنّه صار مرتدّاً - فأصاب .


1- [ الف ] کتاب المواعظ والرقائق والحکم از حرف المیم در خطب علی ( علیه السلام ) ومواعظ . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 8 / 219 - 220 . [ کنزالعمال 16 / 204 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- الزیادة من [ ب ] .
3- الزیادة من [ ب ] .

ص : 136

خامساً : به اینکه اگر مالک به این کلمه مرتد شده باشد ، سایر قوم او به کدام سبب مستحق قتل شدند ؟ !

اما آنچه گفته که : سابق این هم منقح شده بود که بعد از استماع خبر وحشت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مالک بن نویره صدقاتی را که از قوم خود گرفته [ بود ] ، به آنها ردّ نمود .

پس معارض است به آنچه در حاشیه از “ تاریخ طبری “ نقل نموده (1) ، وهذه عبارته :

وکان مالک بن نویرة مع بنی یربوع بالبطاح ، فلمّا توجّه خالد ، قال مالک لقومه : لا حیلة لنا سوی الخضوع ، فإنا قد أذنبنا ، حیث صالحنا سجاحا وحاربنا بین یدیها ، فتأذّی أبو بکر منا ، فینبغی أن نتفرّق فی هذه المواضع إلی قبائلنا حتّی لا یظنّ خالد إنا قد جمعنا الجیش لقتاله ، وینبغی أن نجمع (2) الصدقات ونبعثها إلیه لیعلم أنا علی دین الإسلام . .

فجاء خالد فلم یجدهم فی البطاح ، فعلم أنهم لایریدون القتال وأخذ منهم الصدقات فبعثها . . تا آخر (3) .


1- مطلب مذکور در تاریخ طبری یافت نشد ، مثل بقیه مطالبی که مؤلف تحفه در حاشیه از طبری نقل کرده است و اثری از آن در تاریخ طبری نیست !
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجمع ) آمده است .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 532 .

ص : 137

یعنی بود مالک بن نویره با بنی یربوع در بطاح ، پس هر گاه که متوجه شد خالد به آن طرف ، مالک گفت قوم خود را : نیست هیچ حیله [ ای ] برای ما سوای خضوع ; زیرا که به درستی که ما به تحقیق گناه کردیم ، وقتی که مصالحه کردیم سجاح را و روبروی او (1) جنگ نمودیم ، پس متأذی شد ابوبکر از ما ، پس سزاوار آن است که ما متفرق شویم در این مواضع به سوی قبائل خود تا گمان نکند خالد به درستی که ما جمع نمودیم لشکر را برای قتال او ، و سزاوار است که جمع کنیم صدقات را و بفرستیم به سوی او تا بداند به درستی که ما بر دین اسلام هستیم ; پس آمد خالد و نیافت ایشان را در بطاح ، پس دانست که ایشان اراده قتال ندارند ، و گرفت از ایشان صدقات را و فرستاد .

مع هذا اگر مراد از این قول این است که : آنچه مالک از اغنیای قوم خود گرفته بود به فقرای قوم خود ردّ نمود ; پس شناعتی و قباحتی در این فعل بر او وارد نمیتواند شد ; زیرا که در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ به روایت ابن عباس مذکور است که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هرگاه که معاذ را به یمن فرستاده فرمود :

إنک تأتی قوماً من أهل الکتاب فادعهم إلی شهادة أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله [ ص ] ، فإن هم أطاعوا لذلک فأعلمهم : إن الله افترض علیهم خمس صلوات فی کل یوم ولیلة ، فإن هم


1- مناسب ترجمه ( به همراه وی ) میباشد ، ولی مقصود روشن است .

ص : 138

أطاعوا ‹ 34 › لذلک فأعلمهم : إن الله افترض علیهم صدقة تؤخذ من أغنیائهم فتردّ فی فقرائهم ، فإن هم أطاعوا لذلک فإیاک وکرائم أموالهم ، واتق (1) دعوة المظلوم فإنه لیس بینها وبین الله حجاب (2) .

یعنی : به درستی که تو میرسی قومی را از اهل کتاب پس دعوت کن ایشان را به سوی شهادت اینکه : نیست سزاوار پرستش مگر خدا و به درستی که من رسول خدایم [ ص ] ; اگر ایشان اطاعت کنند این را پس آگاه کن ایشان را که به درستی که فرض کرده است خدای تعالی بر ایشان پنج نماز در هر شب و روز ; اگر ایشان اطاعت کنند این معنا را آگاه کن ایشان را به اینکه فرض کرده است بر ایشان صدقه که گرفته میشود از اغنیای ایشان و ردّ کرده میشود در فقرای ایشان ; اگر ایشان اطاعت کنند این معنا را پس پرهیز کن تو از کرائم اموال ایشان ، و بترس دعوت مظلوم را به درستی که نیست در میان آن و در میان خدای تعالی حجابی .

و قسطلانی در “ شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واعتق ) آمده است .
2- [ الف ] در صحیح مسلم در کتاب الایمان در باب ذکر بیان أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لمّا بعث معاذاً إلی الیمن أمر أن یدعو الناس بشهادة أن لا اله الاّ الله ، و در صحیح بخاری در کتاب الزکاة در باب وجوب الزکاة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 104 و صحیح مسلم 1 / 37 و 38 ( طبع مصر سنه 1334 ) واللفظ لمسلم . [ صحیح مسلم 1 / 38 ( طبع دارالفکر بیروت ) ، وقریب به آن صحیح بخاری 2 / 108 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 139

وفیه منع نقل الزکاة من بلد المال ; لأن الضمیر فی قوله : « فقرائهم » یعود علی أهل الیمن .

وعورض بأن الضمیر إنّما یرجع إلی فقراء المسلمین ، وهم أعم من أن یکونوا فقراء أهل تلک البلدة أو غیرهم .

وأُجیب : بأن المراد فقراء أهل الیمن بقرینة السیاق ، فلو نقلناها عند وجوبها إلی بلد آخر مع وجود الأصناف أو بعضهم لایسقط الفرض . (1) انتهی .

و نووی (2) در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :


1- [ ب ] ارشاد الساری 3 / 3 ( طبع بولاق 1304 ) .
2- [ الف و ب ] یافعی در وقایع سنه ست و سبعین و سبع مائه گفته : وفی السنة المذکورة توفی الفقیه الإمام ، شیخ الإسلام ، مفتی الأنام ، المحدّث المتقن ، المحقق المدقق النجیب ، البحر المفید ، المقری المجید ، محرّر المذهب ومهذّبه ، وضابطه ومرتّبه ، أحد العبّاد ، وزین الزهّاد ، والعالم المحقق ، الفاضل الولی الکبیر ، السید الشهیر ، ذو المحاسن العدیدة ، والسیرة الحمیدة ، والتصانیف المفیدة الذی فاق جمیع الأقران ، وسارت بمحاسنه الرکبان ، واشتهرت فضائله فی سائر البلدان ، وشوهدت منه الکرامات ، فارتقی فی علی المقامات ، ناصر السنة ، ومعتمد الفتوی ، الشیخ محیی الدین النووی یحیی بن شرف بن مزی بن حسن الشافعی ، مؤلف الروضة ، والمنهاج [ اسم شرح صحیح مسلم ( 12 ) ] ، والمناسک ، وتهذیب الأسماء واللغات ، وشرح المهذب ، وکتاب التبیان ، وکتاب الإرشاد ، وکتاب التیسیر ، والتقریب ، وکتاب ریاض الصالحین ، وکتاب الأذکار ، وکتاب الأربعین ، وکتاب طبقات فقهاء الشافعیه . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مرآة الجنان 4 / 182 ] .

ص : 140

فیه ان الزکاة لا تدفع إلی کافر ، ولا تدفع أیضاً إلی غنی من نصیب الفقراء ; واستدلّ الخطابی وسائر أصحابه (1) علی أن الزکاة لا یجوز نقلها عن بلد المال لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « فتردّ فی فقرائهم » (2) .

یعنی : در این حدیث دلیل است بر آنکه : زکات دفع کرده نمیشود به سوی کافر ، و نیز دفع کرده نمیشود به سوی غنی از نصیب فقرا ، و استدلال کرد به این خطابی و سایر اصحاب او بر اینکه : به درستی که جایز نیست نقل زکات از شهر مال به جهت قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « فتردّ فی فقرائهم » .

و اگر مراد او این است که : کسانی که مالک ، صدقات اموال ایشان گرفته بود ، به همان کسان باز پس داد ، پس بر تقدیر صدق این خبر ، وجهش آن بوده باشد که مالک دانسته باشد که امر به اخذ صدقات مختص به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، و این معنا موجب ارتداد نمیتواند شد (3) ،


1- فی المصدر : ( أصحابنا ) .
2- [ ب ] شرح صحیح مسلم المطبوع علی هامش إرشاد الساری 1 / 252 ( طبع بولاق سنه 1304 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 197 ] .
3- [ الف و ب ] وأیضاً قد تقدّم أن أبا بکر قال - فی قتل خالد مالکاً - : إنه تأوّل فأخطأ ، فثبت أن قتل مالک کان من غیر أمر موجب ، ولا سبب مجوّز ، بل کان خطأً وخلافاً للحقّ ، فثبت علی لسان خلیفتهم : أن مالکاً لم یصدر عنه ما یوجب قتله ; فعلیهم أن یلتزموا أحد الأمرین : إمّا أن یقولوا : إن إنکار الزکاة لم یقع من مالک . أو أن إنکارها لا یوجب القتل . فإن قالوا بالأول کذّبوا أنفسهم ، حیث نسبوا إلی مالک إنکار الزکاة وأثبتوا بذلک ردّته ; وإن اختاروا الثانی فقد خطّئوا أبا بکر فی قتال مانعی الزکاة ، وقلّبوا هذه الفضیلة العظیمة التی یستدلّون بها علی أعلمیته وأفضلیته منقصةً ومخزاةً ، وعلی التقدیرین یتمّ لنا الدست . ( 12 ) .

ص : 141

چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر قوله تعالی : ( صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ) (1) گفته :

احتجّ مانعوالزکاة فی زمان أبی بکر بهذه الآیة وقالوا : إنه تعالی أمر الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بأخذ الصدقات ، ثم أمره أن یصلی علیهم ، وذکر أن صلاته سکن لهم ، فکان وجوب الزکاة مشروطاً بحصول ذلک السکن ، و معلوم أن غیر الرسول لا یقوم مقامه فی حصول ذلک السکن ، فوجب أن لا یدفع الزکاة إلی أحد غیر الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

یعنی احتجاج کردند مانعان زکات در زمان ابی بکر به این آیه و گفتند : به درستی که خدای تعالی امر کرده رسول خود صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را به گرفتن صدقات ، پس تر از (3) آن امر کرده که صلات فرستد بر ایشان (4) .


1- سورة التوبة (9) : 103 .
2- [ ب ] تفسیر کبیر 16 / 180 ( طبع طهران ) .
3- یعنی : بعد از آن .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( و ذکر فرمود که صلات فرستد بر ایشان ) اضافه شده است .

ص : 142

‹ 35 › و ذکر فرمود که صلات موجب سکون نفوس ایشان است ، پس گویا که وجوب زکات مشروط است به حصول این سکون ، و معلوم است که غیر جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قائم مقام او نمیتواند شد در حصول این سکون ، پس واجب است که دفع کرده نشود (1) زکات به سوی احدی غیر جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

و در “ شرح قسطلانی بر صحیح بخاری “ مذکور است :

إن أبا هریرة . . . قال : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وکان أبو بکر خلیفة بعده ، وکفر من کفر من العرب : بعض بعبادة الأوثان ، وبعض بالرجوع إلی اتباع مسیلمة ، وهم أهل الیمامة وغیرهم ، واستمر بعض علی الإیمان إلا أنهم منعوا الزکاة ، وقالوا : إنها خاصّة بالزمن النبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنه تعالی قال : ( خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، فغیره - علیه [ وآله ] الصلاةوالسلام - لا یطهّرهم ولا یصلّی علیهم فیکون صلاته سکناً لهم (4) .


1- در [ الف ] ( نکرده شود ) است که اصلاح شد .
2- از ( یعنی احتجاج کردند ) تا اینجا در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- سورة التوبة (9) : 103 .
4- [ ب ] إرشاد الساری 30 / 6 ( طبع بولاق 1304 ) .

ص : 143

یعنی : هرگاه وفات یافت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و ابوبکر بعد آن حضرت خلیفه شد ، و کافر گردید از عرب کسی که کافر شد ، بعضی به پرستش بتان ، و بعضی به متابعت مسیلمه کذاب - و آنها اهل یمامه بودند - و غیر ایشان ; و بعضی بر ایمان مستمر بماندند مگر [ آنکه ] منع زکات کردند ، و گفتند که : آن خاصه زمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ; زیرا که حق تعالی فرموده است که : ( بگیر از اموال ایشان صدقه که به آن طاهر کنی ایشان را و تزکیه کنی ایشان را ، و صلات فرست بر ایشان به درستی که صلات تو موجب سکون ایشان است ) پس غیر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تطهیر ایشان نکند ، و نه صلات بر ایشان فرستد که صلات او سکن ایشان باشد (1) .

و ابن ابی الحدید(2) در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :


1- از ( یعنی : هرگاه وفات یافت ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
2- [ الف وب ] قال الشیخ صلاح الدین محمد بن شاکر بن أحمد الخازن فی کتابه المسمی ب : فوات الوفیات : عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد ، ابن ابی الحدید عزّ الدین المداینیّ المعتزلی ، الفقیه الشاعر ، أخو موفق الدین ، ولد سنة ستة وثمانین وخمس مائة ، وتوفّی سنة خمس وخمسین وست مائة ، وهو معدود فی أعیان الشعراء ، وله دیوان مشهور ، روی عنه الدمیاطی ، ومن تصانیفه : الفلک الدائر علی المثل السائر ، صنّفه فی ثلاثة عشر یوماً ، وکتب إلیه أخوه موفق الدین : < شعر > المثل السائر یا سیدی * صنّفت فیه الفلک الدائر [ الدائرا ] لکن هذا فلک دائر * عجّت [ ب : جمعت ] فیه المثل السائر [ السائرا ] < / شعر > ونظم فصیح ثعلب فی یوم ولیلة ، وشرح نهج البلاغة فی عشرین مجلداً ، وله تعلیقات علی کتاب المحصل والمحصول للإمام فخر الدین . . إلی آخره . ( 12 ) . [ فوات الوفیات 1 / 609 ] .

ص : 144

قالوا : إن الله تعالی قال [ لرسوله ] (1) : ( خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَک سَکَنٌ لَهُمْ ) (2) قالوا : فوصف الصدقة المفروضة بأنها صدقة من شأنها أن یطهّر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الناس ویزکّیهم بأخذها منهم ، ثم عقّب ذلک بأن فرض علیه مع أخذ الزکاة منهم أن یصلی علیهم صلاة تکون سکنا لهم .

قالوا : وهذه الصفات لا تتحقق (3) فی غیره ; لأن غیره لا یطهّر الناس ولا یزکّیهم بأخذ الصدقة ، ولا إذا صلّی علی الناس کانت صلاته سکنا لهم ، فلم یجب علینا دفع الزکاة إلی غیره .

وهذه الشبهة لاتنافی کون الزکاة معلوماً وجوبها ضرورة من دین محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنهم ما جحدوا وجوبها ولکنهم قالوا : إنه وجوب مشروط ، ولیس یعلم بالضرورة انتفاء


1- الزیادة من المصدر .
2- سورة التوبة (9) : 103 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتحقق ) آمده است .

ص : 145

کونها مشروطة وإنّما یعلم ذلک بنظر وتأمل . (1) انتهی .

یعنی : گفتند مانعان ادای زکات به ابوبکر : به درستی که خدای تعالی گفته است که : بگیر ای رسول خدا [ ص ] از اموال ایشان صدقه که تطهیر و تزکیه ایشان به آن کنی ، و صلات فرست بر ایشان که به تحقیق صلات تو سکن است برای ایشان ، پس وصف کرد حق تعالی صدقه مفروضه را به اینکه : آن صدقه ای است که از شأن آن این است که طاهر و ‹ 36 › مزکّی کند ایشان را رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به گرفتن آن از ایشان ; بعد از آن تعقیب کرد این معنا را به اینکه فرض کرد بر آن حضرت با گرفتن زکات که صلات فرستد بر ایشان صلاتی که موجب سکون ایشان باشد ، گفتند : و این صفات در غیر آن حضرت متحقق نمیشود ; زیرا که غیر آن حضرت طاهر و مزکّی نمیکند مردم را به گرفتن صدقه ، و نه صلات غیر آن حضرت موجب سکون ایشان میشود ، پس واجب نیست بر ما دفع زکات به سوی غیر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; و این شبهه منافی معلوم بودن وجوب زکات از ضروریات دین محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیست ; زیرا که ایشان وجوب آن را جحود نکردند ، بلکه گفتند که : وجوب آن مشروط است ، و انتفای مشروط بودن به ضرورت معلوم نیست ، بلکه معلوم نمیشود مگر به نظر و تأمل (2) .


1- [ الف ] جزء سابع عشر ، مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 208 ( طبع مصر ) .
2- از ( یعنی : گفتند مانعان ادای زکات ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .

ص : 146

و در این صورت قتل مالک بن نویره که مستمسک به قرآن باشد چگونه جایز خواهد بود ؟ ! زیرا که اهل سنت مقاتله معاویه و عایشه با جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] به شبهه و خطای اجتهادی جایز میدارند . پس اگر انکار وجوب زکات هم به خطای اجتهادی کسی بکند چه جای ملامت است ؟ !

و نیز مقاتله ابوبکر با مانعین ادای زکات ، خلاف اجماع مسلمین بود ; زیرا که ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ از “ تاریخ طبری “ نقل کرده که او در ضمن ذکر آمدن عرب و کلام کردن ایشان با ابوبکر در اسقاط زکات گفته :

واجتمعت کلمة المسلمین علی إجابة العرب إلی ما طلبت وأبی [ أبو ] بکر أن یفعل إلاّ ما کان یفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و أن یأخذ إلاّ ما کان یأخذ (1) .

یعنی مجتمع شد کلمه مسلمین بر اجابت عرب به سوی آنچه طلب کردند از اسقاط زکات ، و ابا نمود ابوبکر این را که بکند مگر آنچه میکرد آن را رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و اینکه بگیرد مگر آنچه میگرفت آن را آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

و در “ کنزالعمال “ در روایتی طویل مذکور است که : ابوبکر از مهاجرین و انصار در باب قتال استشاره نمود ، همه تا دیر [ زمان ] ساکت ماندند .

ثم تکلّم عمر بن الخطاب فقال : أری والله - یا خلیفة رسول الله ! - أن تقبل من العرب الصلاة ، وتدع لهم الزکاة فإنهم


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 210 ( طبع مصر ) . [ در تاریخ طبری پیدا نشد ] .

ص : 147

حدیث عهد [ ب ] جاهلیة (1) ، لم یقیّدهم (2) الإسلام ; فإما أن یردّهم الله تعالی إلی خیر ، وإما أن یغیّر (3) الله الإسلام فتقوی علی قتالهم ، فما لبقیة المهاجرین والأنصار یدان بالعرب (4) والعجم قاطبة ، فالتفت إلی عثمان ، فقال مثل ذلک ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] مثل ذلک ، وتابعهم المهاجرون ، ثم التفت إلی الأنصار فتابعوهم (5) .

از این روایت هم صریح واضح است که عمر و عثمان و جناب امیر ( علیه السلام ) و مهاجرین و انصار همه [ آن ] ها اجماع کرده بودند بر اینکه قتال با مانعین زکات نباید کرد .

و نیز در “ کنزالعمال “ مسطور است :

عن عمر ، قال : لمّا اجتمع رأی المهاجرین - وأنا فیهم ، حین ارتدت العرب - فقلنا : یا خلیفة رسول الله ! [ ص ] اترک الناس یصلّون ولا یؤدّون الزکاة فإنهم لو قد دخل الإیمان قلوبهم لأقرّوا بها . . إلی آخره (6) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لم یقدهم ) .
3- فی المصدر : ( یعزّ ) .
4- فی المصدر : ( للعرب ) .
5- [ ب ] کنزالعمال 3 / 142 . [ کنزالعمال 5 / 661 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- [ ب ] کنزالعمال 3 / 141. [ کنزالعمال 5 / 659 - 658 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] . [ الف و ب ] أقول : من الغریب بأنهم یزعمون أن حکم أبی بکر بقتال المانعین للزکاة ، و مخالفته لسائر الصحابة فی ذلک دلیل علی أعلمیته ، کما قال ابن حجر فی الصواعق : واستدلّ أصحابنا علی عظم علم الصدیق بقوله - فی الحدیث الثابت فی الصحیحین - : والله لأُقاتلنّ من فرّق بین الصلاة والزکاة ، و الله لو منعونی عقالا کانوا یؤدّونه إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علی منعه . واستدلّ الشیخ أبو إسحاق بهذا و غیره فی طبقاته علی أن أبا بکر أعلم الصحابة ; لأنهم کلّهم وقفوا علی فهم الحکم فی المسألة إلاّ هو ، ثم ظهر لهم بمباحثته لهم أن قوله هو الصواب فرجعوا إلیه . انتهی . [ الصواعق المحرقة 1 / 47 ، 66 ، ولاحظ : تاریخ الخلفاء للسیوطی 1 / 41 ، وتهذیب الأسماء للنووی 2 / 473 ] . و لا یلتفتون إلی ما یلزم علی ذلک من الشناعة الظاهرة و الفظاعة الفاضحة من مخالفة أبی بکر للحقّ إن کان إجماع الصحابة دلیلا علی صواب ما أجمعوا علیه ، أو بطلان ما مهّدوه و أسّسوه و قرّروه بتقریرات طویلة و مباحث عریضة من حجّیة إجماعهم لإصلاح خلافة أبی بکر . ثم العجب أنهم - علی مقتضی دیدنهم و عادتهم من روایاتهم المتناقضات - رووا ما یخالف هذا ویهدم بنیانه ، و یکذّب هذا الدلیل الموهوم و یرضّ أرکانه ، کما فی کنزالعمال [ 6 / 531 ] : عن یحیی بن برهان : ان أبا بکر الصدیق استشار علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی أهل الردّة ، فقال : إن الله جمع الصلاة والزکاة ، ولا أری أن تفرّق ، فعند ذلک قال أبو بکر : لو منعونی عقالا لقاتلتهم علیه کما قاتلهم علیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . ( حامد حسین ) . [ تذکر نسخه افست [ الف و ب ] ناقص بود ، و ناسخ نوشته بود : ( باقی بر صفحه 37 ) ، ولی در حاشیه صفحه 37 دنباله مطلب نبود لذا تتمه روایت از خود “ کنزالعمال “ آورده شد ] .

ص : 148

ص : 149

اما آنچه گفته : و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید ، باز به حضور خالد این ادای ارتداد از وی صادر شد .

پس کذب محض و افترای صرف است ، اگر مالک چنین کلمه میگفت ، خالد چرا این کلام او را در اعتذارِ از قتلش ‹ 37 › ذکر نمیکرد ؟

و حال آنکه دانستی که خالد در مقام اعتذار همین گفته که : مالک کلمه ( صاحبکم ) گفت .

و نیز عمر چرا او را مسلم میگفت ; و آنفاً دانستی که عمر با ابوبکر گفت که : خالد مسلمی را قتل کرده ، پس او را قتل کن .

و ابوبکر چگونه خالد را نسبت به خطا مینمود ؟ !

اما آنچه گفته که : عمر بن الخطاب در اول وهله همین دانست که این قتل بی جا واقع شد .

پس محجوج است به اینکه : آنچه از کتب سیر و تواریخ ثابت است ، آن است که : عمر تا آخر حیات خود بر این اعتقاد مُصرّ بود ; و لهذا در وقت خلافت خود آنچه از اموال و اسارای قوم مالک بن نویره به نزد مسلمین

ص : 150

یافت ، از ایشان باز پس گرفته ، بر قوم مالک بن نویره ردّ کرد ، چنانچه در “ روضة الصفا “ مذکور است که :

عمر بن عبدالعزیز در هنگام گفتگو با شوذب و اصحاب او که خروج کرده بودند گفت که : شما دانسته اید که ابوبکر به فلان قبیله محاربه نموده ، مردان ایشان را به قتل آورده و عیال و اطفال آن جماعت را اسیر کرده ، [ و ] (1) چون خلافت به عمر رسید ، اسیران را به اوطان و مساکن ایشان فرستاده . (2) انتهی .

و نیز احتجاج عمر به عموم کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود و احتجاج ابوبکر به قیاس ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

فاجمتع فی هذه القضیة الاحتجاج من عمر بالعموم و من أبی بکر بالقیاس . (3) انتهی .

و قیاس در مقابل عموم نصوص حجت نیست .

اما آنچه گفته : چون ابوبکر صدیق خالد را به حضور طلبید و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا من و عن ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد .


1- زیاده از مصدر .
2- [ ب ] روضة الصفا 3 / 321 ( طبع ایران 1379 ) . [ روضة الصفا 3 / 320 - 321 ( چاپ مرکزی ) 3 / 100 ( چاپ سنگی ) ] .
3- [ الف ] باب الأمر لقتال الناس حتّی یقولوا : لا إله إلاّ الله . . إلی آخره . من کتاب الإیمان . [ ب ] شرح صحیح مسلم المطبوع علی هامش إرشاد الساری 1 / 259 ( طبع بولاق 1320 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 203 ] .

ص : 151

پس کمال تعجب است که ابوبکر به خطای خالد تصریح میکند ، و مخاطب او را مصیب میگوید ! ! و نمیداند که حکم به اصابه او عین تخطئه اول ، بلکه تفسیق ثانی است !

اما آنچه گفته که : حالا در این قصه تأمل باید کرد . . . الی آخر .

پس مجاب است به دو وجه :

اول : اینکه ما ثابت کردیم که مخاطب در نقل این قصه خیانت به کار برده ، و هرگاه که اصل این قصه بعینها نقل نشده ، تأمل در آن قصه لغو محض باشد .

وجه دوم : آنکه اگر قصاص قتل و حدّ زنا بر خالد لازم نمیآید ، کذب و فسق عمر لازم میآید .

اما آنچه گفته : آمدیم بر اینکه استبراء به یک حیض ، زن حربی را هم ضرور است ، و خالد انتظار این مدت هم نکشید .

پس این طعن بر خالد است نه بر ابوبکر .

جوابش آنکه : طعن بر ابوبکر به این وجه است که در این صورت بر ابوبکر لازم بود که اجرای حد زنا بر خالد میساخت ، و چون ترک حد خالد کرد طعن بر او لازم آمد .

ص : 152

اما آنچه گفته (1) : که مع هذا این روایت که : خالد همان شب به آن زن صحبت داشت در هیچ کتاب معتبر نیست !

پس مخدوش است به اینکه : ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وإنکاره - أی عمر - علی أبی بکر لکونه لم یقتل خالد بن الولید لقتله مالک بن نویرة ، وهو مسلم ، ولتزوجه امرأته من لیلته ودخل بها ; فلا یستلزم ذمّاً له ولا لحاق نقص به ; لأن ذلک إنّما هو من إنکار بعض المجتهدین علی بعضهم فی الفروع ‹ 38 › الاجتهادیة (2) .

و در “ شرح مواقف “ گفته :

أمّا تزوّجه - أی خالد - امرأته - أی امرأة مالک - فلعلّها کانت مطلقة ، قد انقضی (3) عدّتها إلاّ أنها کانت محبوسته (4) .

یعنی : نکاح خالد با زن مالک بن نویره ، پس وجهش آن باشد که شاید آن مطلقه باشد ، و عده او منقضی شده باشد و نزد مالک محبوس بوده باشد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] دروغ شاه صاحب !
2- [ الف ] شبهه پنجم از فصل خامس از باب اول . [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ الصواعق المحرقة 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- کذا ، وفی المصدر : ( انقضت ) .
4- [ الف وب ] مرصد رابع ، مقصد رابع . ( 12 ) . [ ب ] 8 / 358 ( طبع مصر 1325 ) . [ وانظر : مواقف 3 / 612 ] .

ص : 153

و همچنین علامه قوشجی (1) در “ شرح تجرید “ در ذیل شرح قول محقق علیه الرحمه - که این است : إنه لم یحدّ خالداً ولا اقتصّ منه (2) - گفته :

حیث قتل مالک بن نویرة - وهو مسلم - طمعاً فی التزویج بامرأته لجمالها ، ولذلک تزوّج بها من لیلته وضاجعها (3) .

یعنی : ابوبکر حد جاری نکرد بر خالد ، و نه قصاص گرفت از او ، وقتی که قتل کرد مالک بن نویره را - و او مسلم بود - از روی طمع در تزویج به زن مالک ، به جهت جمال او ، و به همین جهت تزویج کرد خالد با زنش در همان شب ، و مضاجعه با او نمود ! (4)


1- [ الف و ب ] ملا علاءالدین علی بن محمد قوشجی شارح “ تجرید “ از افاضل محققین و حکمای مدققین اهل سنت است ، و به شرف تلمّذ جناب محقق طوسی ( رحمه الله ) مشرف گشته ، کتاب “ شرح تجرید “ او در دیار و آفاق مشهور است ، و در درس علما و طلبا متداول . صاحب “ کشف الظنون “ در ذکر شروح “ تجرید “ میفرماید : ثمّ شرح المولی المحقق علاء الدین علی بن محمد - الشهیر ب : القوشجی - المتوفّی سنة تسع وسبعین وثمان مائة شرحاً لطیفاً ممزوجاً ، أوله : خیر الکلام حمد الملک المنعام [ العلام ] . . إلی آخره . لخّص فیه فوائد الأقدمین أحسن تلخیص ، وأضاف إلیها ما سمح به [ نتائج ] فکره مع تحریر سهل ، سوّده بکرمان ، وأهداه إلی السلطان أبو سعید خان ، وقد اشتهر هذا الشرح بالشرح الجدید . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 348 ] .
2- شرح تجرید : 402 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 510 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 205 ( تحقیق سبحانی ) .
3- شرح تجرید قوشچی : 373 .
4- از ( حیث قتل مالک ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .

ص : 154

بعد از آن جواب به این عبارت گفته :

وأُجیب عنه بأنا لا نسلّم أنه وجب علی خالد الحدّ والقصاص ; لأنه قد قیل : إن خالداً إنّما قتل مالکا ; لأنه تحقّق منه الردّة ، وتزوج بامرأته فی دارالحرب ; لأنه من المسائل المجتهَد فیها بین أهل العلم ، وقد قیل : إن خالداً لم یقتل مالکاً ، بل قتله بعض أصحابه خطأً ، لظنّه أنه ارتدّ ، وکانت زوجته مطلقة منه وقد انقضت عدّتها . (1) انتهی .

یعنی و جواب داده شد از این طعن که : ما تسلیم نمیکنیم که واجب شد بر خالد حد و قصاص ; زیرا که گفته شده است که : خالد ، مالک را قتل نکرد مگر به جهت اینکه رده از او متحقق شد ، و تزویج کرد به زن او در دار حرب ; زیرا که این مسأله از مسائل مجتهد فیها است ، و گفته شده است که خالد قتل نکرد مالک را ، بلکه قتل کرد او را بعض اصحاب خالد از روی خطا به جهت گمان ارتداد او ، و زوجه او مطلقه بود و ایام عدت او منقضی شده (2) .

اما آنچه گفته (3) : مع هذا اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه آن روایت موجود است که : این زن را مالک از مدتی [ قبل ]


1- [ الف ] در مطاعن أبی بکر از مقصد خامس . [ ب ] شرح قوشجی 389 ( طبع حجر ایران 1274 ) . [ شرح تجرید قوشچی 373 ] .
2- از ( یعنی و جواب داده شد ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] تدلیس شاه صاحب !

ص : 155

مطلقه ساخته ، محبوس داشته بود (1) .

اگر مرادش از کتب غیر معتبره “ شرح تجرید “ علامه قوشجی و “ صواعق محرقه “ و “ شرح مواقف “ است ، پس کذب محض است ; زیرا که این کتب مذکوره به نزد اهل سنت نهایت اعتبار دارد .

و اگر مرادش کتاب دیگر است ، اظهار نام آن ضرور بود تا اعتبار و عدم اعتبار آن به نزد اهل سنت دریافته شود .

اما موجود بودن جواب مذکور ، پس بدان که این جواب در شرح قوشجی بعد جواب اول به لفظ ( قیل ) مذکور است ، چنانچه مذکور شد .

و همچنین در “ صواعق محرقه “ این جواب بعد جواب اول به لفظ ( لعل ) مذکور است ، وهذه عبارته :

وتزوّجه امرأته لعلّه لانقضاء عدّتها بالوضع عقیب موته ، أو یحتمل أنها کانت محبوسة عنده بعد انقضاء عدّتها ‹ 39 › عن الازدواج (2) علی عادة الجاهلیة ; وعلی کلّ حال فخالد أتقی لله من أن یظنّ به مثل هذه الرذالة التی لا تصدر من أدنی المؤمنین فکیف بسیف الله المسلول علی أعدائه ؟ ! (3) انتهی .


1- در [ الف ] به اندازه دو سطر سفید است .
2- کذا ، وفی المصدر : ( الأزواج ) .
3- [ الف ] مقام سابق . [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ الصواعق المحرقة 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 156

و این جواب مخدوش است به اینکه : عمر احق است از خالد به احسان ظنّ و دفع طعن ! !

و اگر خالد زنا نکرده باشد ، بلکه تزویج او با زن مالک صحیح باشد ، لازم آید که عمر در نسبت زنا به خالد مفتری و کاذب و قاذف باشد ; پس ناچار به زنای خالد قائل باید شد .

و نیز اگر تزویج او با زن مالک بعد انقطاع عدّه بود ، کذب ابوبکر هم لازم میآید ; زیرا که او گفت که : خالد در این تزویج تأویل کرد پس خطا نمود .

اگر تزویج صحیح بود ، خطا در آن چه گنجایش داشت ؟ ! (1)


1- [ الف و ب ] و نیز حکم ابی بکر ، خالد را به طلاق دادن زوجه مالک ، و سرزنش خالد بر تزویج او وجهی نداشت . سبط بن الجوزی در “ مرآة الزمان “ روایت کرده : فقال أبو بکر : لا أُشیم سیفاً سلّه الله علی الکفار أبداً ; وودّی مالکاً وأمر خالداً بطلاق امرأته بعد أن عنّفه علی تزویجه إیّاها . [ مرآة الزمان : ] . به غایت غریب است که این تزویج خالد را خلیفه ثانی سنیه - که وحی بر زبانش نازل میشد ! و سکینه حق بر لسانش نطق میکرد ! و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حقش - العیاذ بالله - فرموده که : الحق بعدی مع عمر ! - عین زنا میداند ، و خلیفه اوّلشان هم با وصف کمال محامات خالد ، چاره از اعتراف به خطای او در آن نمییابد ، و مُلجأ شده - طوعاً و کرهاً - او را حکم به طلاق زن مالک میدهد ، و بر تزویجش سرزنش خالد میکند . و باز سنیه از مخالفت و تکذیب هر دو امام و خلیفه خود نترسیده ، به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی ادعای صحت تزویج دارند ، و همت را بر اثبات جواز آن بر گمارند ، و ردّ کلمات شیعه را بالاتر از محافظت ناموس خلفای خود انگارند ، و ندانند که اثبات صحت تزویج خالد هم خالی از احدی الحسنین نیست ; زیرا که در این صورت هم طعن کذب بر ابوبکر - در نسبت خطا به خالد - و ظلم در تعنیف و سرزنش او و حکم او به طلاق لازم خواهد آمد ، و ثبوت فسق عمر - در قذف خالد - علاوه بر آن . و مقام حیرت این است که به این أعذار بارده که این حضرات تراشیده اند ، خالد چرا متمسک نگردید ؟ ! و دفع تهمت زنا و وصمت خطا که هر دو خلیفه بر او بسته بودند ، از خود نکرد ؟ ! آری مثل مشهور صادق است : مدعی سست گواه چیست ؟ ( 12 ) حامد حسین .

ص : 157

و آنچه صاحب “ صواعق “ - از غایت محبت و حسن ظنّ خود به صحابه - گفته [ که ] : فخالد أتقی لله من أن یظنّ به مثل هذه الرذالة . . إلی آخره (1) .

ناشی از عدم تأمل است ; زیرا که هرگاه خلیفه ثانی این رذالت [ را ] به خالد منسوب ساخته باشد ، باز کدام کس اتقی و اورع از او است که از آن تحاشی نماید و بیزاری جوید ؟ !

و اگر گویند که : عمر نسبت این رذالت به خالد ، به سبب عداوتی که از صغر سن به او داشت - کما سیجیء - نموده بود ، پس کلامش اعتبار را نشاید ،


1- [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 158

تفسیق خلیفه خود کرده باشند ، وهو عندهم أشنع من کل شنیع .

و اما آنچه گفته : چون در این باب الزام اهل سنت ، و اثبات مطاعن به روایات و مذهب ایشان منظور است ، لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد ، و الا مقصود حاصل نخواهد شد .

پس اگر مقصودش این است که در باب الزام اهل سنت تمسک به روایات و مسائل ایشان میباید ، پس قولش صحیح است ، و علمای شیعه را همیشه این معنا ملحوظ و منظور میباشد ، چنانچه در مقدمه الهیه ، در ضمن اقوال ، ردّ مخاطب که در صدر کتاب گفته ، به معرض گزارش و بیان آمد (1) .

و اگر مطلوبش این است که ملاحظه جمیع روایات ایشان ، اگرچه با هم متناقض و متعارض بوده باشد لابد و ضرور است ، پس این معنا هرگز ضرور نیست ; در فتاوای “ مجمع البرکات “ (2) مینویسد :


1- گر چه در شمار تألیفات مؤلف کتابی به نام “ مقدمة الهیة “ گزارش نشده است ، ولی عبارت ایشان در این مقام مفید آن است که ایشان در ردّ مقدمه تحفه هم تألیفی داشته و در آن کتاب اثبات کرده است که علمای شیعه در ردّ عامه به روایات و مطالب خود عامه تمسک کرده اند .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، وقال فی معجم المؤلفین عمر کحالة 3 / 41 : أبو البرکات بن جمال الدین ( کان حیّاً 1110 ه 1698 م ) أبو البرکات بن جمال خان . فقیه حنفی ، تولّی الإفتاء بدهلی فی الهند . من آثاره : مجمع البرکات .

ص : 159

إقرار الإنسان علی نفسه صحیح ، وعلی غیره باطل (1) .

و نیز در “ مجمع البرکات “ نوشته :

إذا قال بالفارسیة : مرا از تو چندین باید ، وسمّی مالا معلوما ، فقال المخاطب : مرا نیز از تو چندین باید ، کان هذا من الثانی إقراراً بما ادّعاه الأول (2) .

اما آنچه گفته (3) :

وفی الاستیعاب : وأمّره - أی خالداً - أبو بکرالصدیق علی الجیوش ، ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ، وقتل علی یدیه أکثر أهل الردّة ; منهم مسیلمة الکذاب ، ومالک بن نویرة . . إلی آخر ما قال (4) .


1- مجمع البرکات : وانظر : المجموع للنووی 20 / 337 ، حاشیة الدسوقی 4 / 134 ، المبسوط للسرخسی 18 / 128 ، بدائع الصنائع للکاشانی 6 / 10 ، 72 و 7 / 228 .
2- مجمع البرکات : أقول : قال السرخسی : باب اقرار الرجل علی نفسه وعلی غیره ، وإذا قال الرجل : لفلان علیّ وعلی فلان ألف درهم فجحد الآخر لزم المقر نصفه ; لأنه عطف الأمر علی نفسه ، والعطف یقتضی الاشتراک فی الخبر ، وإقراره علی نفسه حجّة وعلی الآخر لیس بحجة . انظر : المبسوط للسرخسی 18 / 183 - 184 .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] خیانت شاه صاحب !
4- [ ب ] الاستیعاب 1 / 154 ( حیدرآباد دکن ) . [ الاستیعاب 2 / 429 ] .

ص : 160

پس جوابش آنکه : وجه شمردن متعصبین اهل سنت ، مالک را از اهل رده محض مقتول شدن او است از دست خالد ، و گرنه اهل سیر و تواریخ تصریح کرده اند که مالک میگفت : ( أنا علی الإسلام ) .

و مع هذا در کتاب “ استیعاب “ بعد از عبارت مذکوره ، عبارتی واقع است که دلالت بر نفی ارتداد مالک بن نویره میکند ، لهذا این ناصبی آن عبارت را نقل نکرده ‹ 40 › بلکه گفته : ( إلی آخر ما قال ) ، و آن این است :

وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة فقیل : إنه قتله مسلماً . . أی قتله خالد لظنّ ظنّه به ، و کلام سمعه منه ، وأنکر علیه أبو قتادة قتله ، وخالفه فی ذلک وأقسم أن لا یقاتل تحت رایته أبداً (1) .

یعنی اختلاف واقع است در حال مالک بن نویره ، پس گفته شد که قتل کرده خالد او را در حالتی که مسلمان بود به سبب گمانی که به او کرد و کلامی که از او شنید ، و انکار کرد بر خالد ، ابوقتاده قتل او را ، و مخالفت کرد او را در این معنا ، و قسم خورد که مقاتله نکند زیر رایت او گاهی هرگز (2) .

و ولی الله ، پدر مخاطب ، تمام عبارت “ استیعاب “ را در “ رساله تفضیل الشیخین “ آورده ، و در نقل خیانت ننموده (3) .


1- [ الف ] ترجمه خالد بن الولید . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 1 / 154 ( حیدرآباد دکن ) . [ الاستیعاب 2 / 429 ] .
2- از ( یعنی اختلاف واقع است ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- در اوائل همین طعن در حاشیه از قرة العینین : 186 - 187 گذشت .

ص : 161

اما آنچه گفته : سلّمنا که مالک بن نویره مرتد نبوده ، اما شبهه ارتداد او بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندرئ بالشبهات .

پس ممنوع است به اینکه با وجود :

اقرار مالک به اسلام .

و گفتن او : أنا علی الإسلام .

و عدم صدور امری از او که موجب ارتداد شود .

و انکار عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری بر خالد - پیش از وقوع قتل مالک - شبهه چه گنجایش داشت ؟ !

و اندرای قصاص در این صورت وجهی ندارد ، و الا هر کسی را میرسد که هر که را خواهد قتل نماید و ادعای شبهه ارتداد سازد ، و قصاص از او مندفع شود ، وهو باطل بالبداهة (1) .


1- [ الف و ب ] و از غرائب آن است که ثقات اهل سنت نقل میکنند که : خالد ، مالک را ذمه خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه ذمه ابی بکر هم داده بود ، و مهاجرین بر قتل او انکار کردند ، و او التفات به قولشان نکرد ، و رعایت ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) بلکه ذمه ابوبکر هم ننمود ، و او را قتل نمود ، چنانچه سبط بن الجوزی در “ مرآة الزمان “ آورده : فقال له - أی لمالک - خالد : هلمّ إلی الإسلام ، فقال مالک : وتعطینی ماذا ؟ فقال : أُعطیک ذمّة الله وذمّة رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وذمّة أبی بکر وذمّة خالد أن لا أُجاوز إلیک ، وأن أقبل منک . . فأعطاه مالک یده ، وخالد علی تلک العزیمة من أبی بکر فی قتله ، فقال : یا مالک ! إنی قاتلک ، فقال : لا تقتلنی ، فقال : لابدّ . . وأمر بقتله . فتهیب المسلمون ذلک ، وقال المهاجرون : أتقتل رجلا مسلماً وقد أعطیته ذمّة الله وذمّة رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . انتهی . [ مرآة الزمان : ] . پس با وصف شهادت مهاجرین بر اسلام مالک ، و امان دادن او به ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) ، تجویز قتل او یا راه دادن شبهه کفر او از غرائب هفوات و خرافات است . و به حیرتم که اگر خالد ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) را به حساب نمیگرفت ، چرا به ذمه جناب خلافت مآب و ذمه خودش اعتنایی نکرد ؟ ! ( 12 ) ح .

ص : 162

اما استفتایی که ذکر کرده ; پس جوابش از طرف علمای شیعه آن است که : البته امور مذکوره باعث کفر و ارتداد فاعل آن میشود ، لیکن هرگز ثابت نیست که از مالک بن نویره امری از امور مذکوره ، و امثال آنکه دلالت بر ارتداد و قطع اسلام او کند صادر شده باشد .

و اما جواب آن از طرف اهل سنت آنکه : روز عاشورا روز فرح و سرور است ، و اشرف ایام و بهترین روزهاست ، و مانند ایام شریفه عیدین و جمعه است ، و کسی که این روز را روز مصیبت داند خاطی است ، و مذهب او قبیح و فاسد ; پس کسی که در این روز اظهار شادی و سرور کند مثاب خواهد شد نه مرتد ; چنانچه شیخ عبدالقادر جیلانی - که سنیان او را قطب یزدانی و

ص : 163

غوث صمدانی نامند - در “ غنیة الطالبین “ (1) داد نصب و عداوت اهل بیت ( علیهم السلام ) داده میگوید :

قد طعن قوم علی من صام هذا الیوم العظیم ، و ما ورد فیه من التعظیم ، وزعموا أنه لا یجوز صیامه لأجل قتل الحسین بن علی - رضی الله عنهما [ ( علیه السلام ) ] - فیه ، وقالوا : ینبغی أن تکون المصیبة فیه عامة علی جمیع الناس لفقده [ فیه ] (2) ، وأنتم تتخذونه یوم فرح وسرور ، تأمرون فیه بالتوسعة علی العیال ، والنفقة الکثیرة ، والصدقة علی الفقراء والضعفاء والمساکین ، ولیس هذا من حق


1- [ الف و ب ] شاه ولی الله ، والد ماجد فاضل ناصب در “ تفضیل الشیخین “ [ قرة العینین : 122 ] ، و ملا علی قاری در “ منح ازهر شرح فقه اکبر “ [ منح الروض الازهر فی شرح الفقه الاکبر : 223 ] تصریح نموده اند به اینکه : “ غنیة الطالبین “ از مصنفات عبدالقادر جیلانی است . و همچنین عبدالحکیم سیالکوئی در ترجمه این کتاب قطع و یقین به آن نموده . و خود فاضل ناصب هم در حاشیه باب هفتم این کتاب [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 348 ] “ غنیه “ را از مصنفات عبدالقادر دانسته ، و از آن بعض عبارات نقل کرده . پس آنچه بعضی از قاصران انکار بودن آن از تصنیفات عبدالقادر جیلانی نموده اند ، قابل اصغا نیست . [ مراجعه شود به مقدمه الغنیة 1 / 17 ] . و در مناقب و محامد این بزرگ نه آنقدر است که به احصای آن توان پرداخت ، چنانچه بر ناظر “ بهجة الاسرار “ و “ اخبار الاخیار “ و “ مرآة الجنان “ و غیر آن مخفی و پوشیده نیست . ( 12 ) ح . [ همچنین مراجعه شود به ازالة الخفاء 2 / 275 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 164

الحسین [ ( علیه السلام ) ] علی جماعة المسلمین . . ! وهذا القائل خاط (1) ، ومذهبه قبیح فاسد ; لأن الله اختار لسبط نبیّه الشهادة فی أشرف الأیام وأعظمها وأجلّها وأرفعها عنده ، لیزیده بذلک رفعة فی درجاته ، وکرامة مضافة إلی کراماته ، ‹ 41 › ویبلغه منازل الخلفاء الراشدین الشهداء بالشهادة ; ولو جاز أن یتخذ یوم موته یوم مصیبة ; لکان یوم الإثنین أولی بذلک ، إذ قبض الله فیه نبیّه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکذلک أبو بکرالصدیق قبض فیه ، وهو ما روی هشام بن عروة ، عن أبیه ، عن عائشه . . . ، قالت : قال أبو بکر لی : أی یوم توفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه ؟ قلت : یوم الإثنین ; قال . . . : إنی أرجو أن أموت فیه ; فمات فیه .

وفقد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفقد أبی بکر (2) الصدیق أعظم من فقد غیرهما .

وقد اتفق الناس علی شرف یوم الإثنین وفضیلة صومه ، وأنه یعرض فیه وفی یوم الخمیس أعمال العباد ; وکذلک یوم عاشورا لایُتخذ یوم مصیبة ، ولأن یوم عاشورا إن یتخذ یوم مصیبة لیس بأولی من أن یتخذ یوم عید وفرح وسرور لِما قدّمنا ذکره وفضله : من أنه یوم


1- فی المصدر : ( خاطئ ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( أبو بکر ) بود .

ص : 165

نجی الله فیه أنبیاءه من أعدائهم ، وأهلک فیه أعداءهم الکفار من فرعون وقومه وغیرهم ، وأنه خلق السماوات والأرض والأشیاء الشریفة فیه وآدم (1) . . وغیر ذلک ، وما أعدّ الله لمن صامه من الثواب الجزیل ، والعطاء الوافر [ الکثیر ] (2) وتکفیر الذنوب ، وتمحیص السیئات ، فصار عاشورا مثل بقیة الأیام الشریفة کالعیدین والجمعة وعرفة . . وغیرها .

ثم لو جاز أن یتخذ هذا الیوم مصیبة لاتخذته الصحابة والتابعون ; لأنهم أقرب إلیه منا وأخصّ به . (3) انتهی .

اما اهانت [ به ] حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ، و تحقیر جناب ایشان ، و دیگر خاندان رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اولاد فاطمه ( علیهم السلام ) .

پس آن هم بنابر قواعد اهل سنت باعث کفر و ارتداد نمیشود ; زیرا که ابن حجر در “ منح مکیه “ شرح قصیده همزیه در حال یزید گفته :

بل قال احمد بن حنبل بکفره ، وناهیک به ورعاً وعلماً یقضیان بأنه لم یقل ذلک إلا لقضایا وقعت منه صریحة ، وذلک عند غیره (4) کالغزالی ، فإنه أطال فی ردّ کثیر ممّا نسب إلیه کقتل الحسین ( علیه السلام ) !


1- [ ب ] وفیه خلق آدم .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قریب به نصف کتاب . [ الغنیة لطالبی طریق الحق 2 / 950 - 952 ] .
4- فی المصدر : ( صریحة فی ذلک ، ثبتت عنده ، وإن لم تثبت عند غیره ) .

ص : 166

فقال : لم یثبت من طریق صحیح أنه قتله ، ولا أمر بقتله ، بل بالغ فی تحریم سبّه ولعنه ; وکابن العربی المالکی ، فإنه نقل عنه ما یقشعرّ منه الجلد أنه قال : لم یقتل یزید الحسین [ ( علیه السلام ) ] إلا بسیف جدّه . . ! أی لأنه (1) الخلیفة والحسین [ ( علیه السلام ) ] باغ علیه ، والبیعة سبقت لیزید ، ویکفی فی هذا بعض أهل الحلّ والعقد وبیعته کذلک ; لأن کثیرین قدموا (2) علیها مختارین لها ; هذا مع عدم النظر إلی استخلاف أبیه له ، وأما مع النظر لذلک فلایشترط موافقة أحد من أهل الحلّ والعقد علی ذلک (3) .


1- فی المصدر : ( أی بحسب اعتقاده الباطل انه ) .
2- فی المصدر : ( أقدموا ) .
3- [ الف ] در شرح بیت : < شعر > من شهیدین لیس ینسینی الطّ * ف مصابیهما ولا کربلاء < / شعر > ( 12 ) . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1131 - 1132 ] . [ الف و ب ] فقیر حقیر - عفاالله عنه - میگوید که : از عجایب امور این است که ابن حجر داد ناصبیت داده ، در “ منح مکیه “ بعدِ این عبارت ، تمثیل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) با معاویة ، در متغلب و باغی بودنش [ را ] نقل میکند و آن را به دیده رضا میبیند ، چنانچه بعدِ عبارتی که در کتاب مذکور است میگوید : ویُردّ - أی قول ابن العربی - : بأن هذا إنّما هو بعد استقرار الأحکام وانعقاد الإجماع علی تحریم الخروج علی الجائر ، أمّا قبل ذلک فإن الأمر منوط بالاجتهاد ، واجتهاد الحسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] اقتضی جواز أو وجوب الخروج علی یزید بجوره [ بحقّ ] وقبائحه التی تصمّ عنها الآذان ، فهو - أعنی الحسین [ ( علیه السلام ) ] - محقّ بالنسبة لما عدّه ، لاسیما أن رأی ما رءآه أحمد من کفره ، ویؤیده [ وبه یردّ ] أیضاً ما قیل فی نظیر ذلک حال معاویة مع الحسن [ ( علیه السلام ) ] قبل نزوله عن الخلافة ، ومع علی [ ( علیه السلام ) ] ; فإنه کان متغلّباً باغیاً علیهما لکنه غیر آثم لاجتهاده ، فالحسین [ ( علیه السلام ) ] کذلک ! انتهی . فتأمل ذلک فإن کلام الأئمة فیه کالمتنافی ولا یزول الإشکال فیه إلاّ بما قررته فانتفذه . [ فاستفده ] انتهی . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1133 ] . وقد نقلته عن نسخة عتیقة قوبلت علی أصل نسخة ابن حجر المکّی ، وهی موجودة عندی الآن ، وهو التاریخ الثامن والعشرون من شوال سنة إحدی وسبعین ومائتین بعد ألف ، وهذه العبارة الملعونة المیشومة صریحة فی أن الحسین ( علیه السلام ) عند بعض أئمتهم کان متغلباً باغیاً - العیاذ بالله من ذلک - وأن ابن حجر یری ذلک القول الخبیث مؤیداً لما هو بصدده ، فنعوذ بالله من عمی البصیرة وخبث السریرة . لکاتبه . ( 12 ) ح .

ص : 167

وفی بعض النسخ بعد قوله : ( بسیف جدّه ) هکذا : بحسب اعتقاده الباطل أنه الخلیفة . . إلی آخره .

و از این عبارت ظاهر شد که ابن العربی - معاذ الله - به باغی بودن امام حسین ( علیه السلام ) قائل بود ، و نهایت تحقیر آن جناب مینمود که آن حضرت را قابل قتل و مقتول به حق میدانست ، ففضّ الله فاه وجعل النار مثواه ، و اهل سنت حکم ‹ 42 › به تکفیر ابن العربی هرگز نمیکنند ، بلکه او را از اعاظم و اکابر علمای خود میدانند (1) .


1- [ الف و ب ] مخفی نماند که این ابن العربی شارح “ ترمذی “ است ، و فضائل و محامدش بر افواه این حضرات مشهور ، و نقل اقوال و کلماتش در کتب دینیه اینها جابجا مسطور است ، در “ مفتاح کنز الدرایه “ به ترجمه او میگوید : قال فی الدیباج : هو العلامة الحافظ أبو بکر محمد بن عبد الله بن محمد بن عبد الله بن أحمد - المعروف ب : ابن العربی المعافری الاشبیلی ، ختام علماء الأندلس ، و آخر الحفّاظ ، رحل إلی المشرق ، ولقی أعلام الائمة واتسع فی الروایة ، واتقن مسائل الخلاف والأُصول والکلام . . وغیر ذلک ، وجمع إلی التفنن فی العلوم والاستبحار فیها ، وتقرب الذین [ کذا ] فی تحقیق غوامضها ، حسن العهد ، وثبات الودّ ، وکثرة الاحتمال ، وکرم النفس ، ودماثة الأخلاق [ یعنی : حسن الخلق ] . وقال الذهبی - فی التذکرة - : ولد سنة ثمان وستین وأربع مائة ، ورحل مع أبیه إلی المشرق ، فسمع طراد بن محمد الزبیبی وأبا الفضل بن الفرات والقاضی أبا الحسن الخلعی وابن مشرف والحافظ مکی بن عبد السلام الرمیلی والحسین بن عبد الله الطبری . . فی طوائف بمکّة وبغداد ودمشق و مصر والمقدس والأندلس . . وغیرها ، وتخرّج بالإمام أبی حامد الغزالی والعلامة أبی زکریا التبریزی والفقیه أبی بکر الشاشی ، وجمع وصنّف وبرع فی الأدب والبلاغة وبعد صیته ، روی عن محمد بن یوسف بن سعادة والحافظ أبی القاسم السهیلی ونجبة بن یحیی الرعینی . . وخلق کثیر ، وآخر من روی عنه بالإجازة فی سنة ست عشرة وست مائة أبوالحسن علی بن أحمد الشعوری ، وأدخل الأندلس علماً شریفاً وإسناداً منیفاً ، وکان متبحراً فی العلم ، ثاقب الذهن ، عذب العبارة ، موطأ الأکناف ، کریم الشمائل ، کثیر الأموال ، ولی قضاء اشبیلیه فحمد وأجاد السیاسة ، ثم عزل ، فأقبل علی التصنیف ونشر العلم ، وکان أحد من بلغ رتبة الاجتهاد فیما قیل ، صنّف فی الحدیث والفقه والأُصول وعلوم القرآن والأدب والنحو والتواریخ ، واتسع حاله ، وکثر إفضاله ومدحته . [ مفتاح کنز الدرایة : ] . [ در [ الف ] مقداری سفید بود که ظاهراً ابتدای مطالب بعد بوده ] . کبد رسول مختار ( صلی الله علیه وآله ) و دشمنان آل اطهار [ ( علیهم السلام ) ] داده ، کمر همت را به میان جان بسته ، قلوب اهل ایمان را خسته ، به تألیف و تصنیف و به مدایح و مناقب یزید پلید پردازند ، و حقوق ائمه خویش به وجه نیک ادا سازند ، نمیبینی که ابن تیمیه - که به محامد کبیره و مناقب شهیره او دفاتر طویله سیاه مینمایند ، و قصبات سبق در ستایش و اطرای او میربایند - تصنیفی در فضائل و مناقب معاویه و فرزند دلبندش یزید - که هر دو از کبار ائمه اویند - برای اتباع و اشیاع خویش یادگار گذاشته ، و ستایش و مدیحت این هر دو امام خود در آن نگاشته ، چنانچه صلاح الدین محمد بن شاکر خازن در “ فوات الوفیات “ - که ذیل “ تاریخ “ ابن خلّکان است و نسخه [ ای ] عتیقه از آن است که تاریخ کتابتش سنه خمس و تسعین و الف است ، [ و ] پیش فقیر حاضر - بعد آنکه ابن تیمیه را به این اوصاف جمیله ستوده : شیخنا الإمام الربانی ، إمام الائمه ، ومفتی الأُمّة ، وبحر العلوم ، سید الحفاظ ، فارس المعانی والألفاظ ، فرید العصر ، وقریع الدهر ، شیخ الإسلام ، قدوة الأنام ، علامة الزمان ، وترجمان القرآن ، عَلم الزهّاد ، وأوحد العبّاد ، قامع المبتدعین ، و آخر المجتهدین ، نزیل دمشق ، صاحب التصانیف التی لم یسبق إلی مثلها . . تا آنکه به تصویب فضایل و مناقب او قریب شش ورق طولانی خراب ساخته ، در مقام تعداد مصنفاتش میگوید : مجلد فی فضائل أبی بکر و عمر . . . علی غیرهما ، قاعدة فی فضل معاویة وابنه یزید . انتهی . [ فوات الوفیات 1 / 127 فقط قسمت اخیر بود ، چهار سطر اول در فوات الوفیات و یا جای دیگر در ترجمه او پیدا نشد ] . و بر محض اثبات فضیلت او اکتفا نکرده ; خلافت او هم ! - و آن هم از احادیث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! ! به اثبات رسانند ، کما یظهر من الکوکب المنیر شرح الجامع الصغیر و غیره . ( 12 ) ح . [ قال ابن تیمیة - مدافعاً عن یزید لعنه الله - : وأمّا الذین سوّغوا محبته [ أی محبة یزید ] أو أحبّوه کالغزالی والدستی . . فلهم مأخذان : أحدهما : أنه مسلم ولی أمر الأمة علی عهد الصحابة وتابعه بقایاهم ، وکانت فیه خصال محمودة ، وکان متأولاً فیما ینکر علیه من أمر الحرّة و غیره . فیقولون : هو مجتهد مخطئ ، ویقولون : إن أهل الحرّة هم نقضوا بیعته أولا ، و أنکر ذلک علیهم ابن عمر وغیره . أما قتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] فلم یأمر به ، ولم یرض به ، بل ظهر منه التألم لقتله ، وذمّ من قتله ، ولم یحمل الرأس إلیه ، وإنّما حمل إلی ابن زیاد . . ! المأخذ الثانی : إنه قد ثبت فی صحیح البخاری عن ابن عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : أول جیش یغزو القسطنطینیة مغفور له . وأول جیش غزاها کان أمیره یزید . انظر : مجموعة الفتاوی 4 / 297 ( طبع دارالجیل ، الریاض ، الأولی ) ] .

ص : 168

ص : 169

ص : 170

و اهانت یزید اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، و امر کردن او به قتل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ظاهر است ، و با این همه یزید را اهل سنت مرتد نمیدانند ، و میگویند که : چون این افعال شنیعه او به استحلال نبود ، کافر نباشد ، بلکه از جمله مؤمنین است .

ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ میگوید :

الأمر بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] لا یوجب الکفر ; فإن قتل غیر

ص : 171

الأنبیاء کبیرة عند أهل السنة والجماعة إلاّ أن یکون مستحلاًّ ، وهو غیر مختص بالحسین ( علیه السلام ) ونحوه ، مع أن الاستحلال أمر لا یطلع علیه إلا ذو الجلال (1) .

و شارح “ عقائد نسفی “ پاس اسلام کرده ، کلمه حقی گفته بود که :

الحقّ أن رضی یزید بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] واستبشاره بذلک معلوم ، وإهانته أهل بیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تواتر معناه ، وإن کان تفاصیلها آحاداً ، فنحن لا نتوقف فی شأنه بل فی إیمانه ، لعنة الله علیه وعلی أنصاره وأعوانه . (2) انتهی .

مگر متدینین اهل سنت از این کلام بسیار به غضب و طیش آمده ، تحمیق و تسفیه او کرده اند ، و کلامش را خارج از مقتضای عقل و عدالت و دیانت دانسته [ اند ! ! ] ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ بعد از نقل این کلام گفته :

لایخفی أن قوله : ( والحق . . ) بعد نقله الاتفاق ، لیس فی محله .

مع أن الرضی بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] لیس بکفر ، لما سبق من أن قتله لا یوجب الخروج من الایمان بل هو فسق ، وخروج عن الطاعة إلی العصیان . . !


1- [ ب ] شرح فقه اکبر : 86 ( طبع کراچی ) . [ منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 216 ] .
2- [ ب ] شرح عقائد نسفی : 47 ( طبع مصر ) . [ شرح العقائد : 449 ( نسخه عکسی ) ، صفحه : 188 ( چاپ قریمی یوسف ضیا ) ، صفحه : 248 ( تحقیق عدنان درویش ) ] .

ص : 172

ثم دعواه : ( إنه ممّا تواتر معناه ) ; فقد سبق أنه لا یثبت أصلا ، فضلا عن التواتر قطعاً .

ثم قوله : ( لا نتوقف فی شأنه بل فی ایمانه ) ; فقد عُلم ممّا تقدم : إنه کان مسلماً ، ولم یثبت عنه ما یخرجه عن کونه مؤمناً ، مع أن الاستحلال الموجب الکفر (1) أمر باطنی لا یعلمه إلا الله ، فعدم توقفه ووجود جرأته خارج عن مقتضی عقله وعدالته وکمال علمه ودیانته (2) .

اما آنچه گفته : جواب دیگر آنکه : صدیق خلیفه رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بود . . . الی آخر .

پس ابوبکر در واقع خلیفه عمر بود ، نه خلیفه رسول ! ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و ظاهر قولش دلالت دارد بر آنکه فرمایش سنیان گاهی مخالفِ سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم میباشد .

و نیز بر هر کس واجب است که موافق سنت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] عمل نماید ، خواه خلیفه باشد خواه رعیت .

و اصل دعوی اهل سنت همین است که ابوبکر خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

و شیعیان برای نقض این دعوی گفته اند که : خلیفه را میباید که معصوم و


1- فی المصدر : ( للکفر ) .
2- [ ب ] شرح فقه اکبر : 68 ( طبع کراچی ) . [ منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 217 - 218 ] .

ص : 173

محفوظ باشد از مطاعن ، و ابوبکر مطعون بود به مطاعن کثیره ، و از جمله مطاعن او طعن مذکور است ; پس در جواب این اعتراض ذکر اصل دعوی غیر مناسب است ; کما لایخفی .

و اگر چه خلیفه بودن ابوبکر را حقیقتاً در جواب مدخلی نیست ، لیکن ظاهر عبارتش دلالت دارد بر اینکه این معنا را دخلی هست ، و الا ذکر آن حشو و لغو باشد ، والحق کذلک .

اما آنچه گفته : بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد .

پس کلام ‹ 43 › در همین است که ابوبکر موافق سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) عمل نمیکرد ، و لهذا استحقاق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از او سلب کرده میشود .

اما آنچه گفته : در حضور جناب پیغمبر خدا 9 همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، آن حضرت اصلا متعرض نشد . . . تا آخر پس جوابش آنکه : به موجب حدیث “ صحیح بخاری “ - که خود در حاشیه این قول نقل کرده (1) - آن قوم در اصل کفار بودند ، و هنوز اسلام ایشان متحقق نشده بود ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خالد را برای دعوت آنها به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 535 .

ص : 174

اسلام فرستاده بود ، چون اظهار اسلام به خوبی نکردند ، کلمه : ( صبأنا . . صبأنا ) که صریح در اسلام نبود گفتند ، پس آنها به موجب امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به نزد خالد واجب القتل بودند ; چنانچه در “ شرح صحیح بخاری “ قسطلانی مذکور است :

وإنّما نقم - علیه [ وآله ] الصلاةوالسلام - علی خالد استعجالهم (1) فی شأنهم ، وترک التثبت فی أمرهم إلی أن سیری المراد من قولهم ( صبأنا ) ولم یر علیه قودا ; لأنه تأوّل انه کان (2) مأمورا بقتالهم إلی أن یسلموا . (3) انتهی .

و زرکشی (4) در “ تنقیح “ گفته :


1- فی المصدر : ( استعجاله ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( کانه ) بود .
3- [ الف ] کتاب المغازی سریة خالد . [ ب ] ارشاد الساری 6 / 417 ( طبع مصر سنه 1304 ) .
4- [ الف و ب ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال الحافظ ابن حجر - فی أبناء العمر [ لاحظ : إنباء الغُمر بأبناء العُمر 3 / 138 - 141 ] : هو محمد بن بهادر بن عبید الله الزرکشی ، ولد سنة خمس وأربعین وسبع مائة - بتقدیم المهملة علی الموحدة - کما رأیت بخطّه ، وسمع من مغلطای ، وتخرج [ به ] فی الحدیث ، وقرأ علی کمال الأموی وتخرّج به فی الفقه ، وسمع من ابن کثیر ، وأخذ عن الأوزعی وغیره ، وأقبل علی التصنیف فکتب بخطّه ما لا یحصی لنفسه ولغیره ، ومن تصانیفه : تخریج أحادیث الرافعی فی خمس مجلدات ، وخادم الرافعی فی عشرین مجلد ، والتنقیح ، وشرع فی شرح کبیر علی البخاری ، لخّصه من شرح ابن الملقن وزاد فیه کثیراً ، وشرح جمع الجوامع فی مجلدین ، وشرح المنهاج فی عشرة ، ومختصره فی مجلدین ، والتجرید فی أُصول الفقه فی ثلاث مجلدات . . وغیر ذلک ، وتخرّج به جماعة ، وکان مقبلا علی شأنه منجمعاً عن الناس ، وکان یقول الشعر الوسط ، مات فی ثلاث رجب سنة أربع وتسعین - بتقدیم المثناة الفوقیة - وسبع مائة . . . انتهی . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .

ص : 175

إنّما تأوّل خالد ; لأنه کان مأمورا بقتلهم إلی أن یسلموا ، وقولهم : ( صبانا ) غیر صریح فی إرادة الإسلام .

وقیل : ظنّ إنهم عدلوا عن اسم الإسلام أنفة ، فلم یر ذلک القول منهم إقراراً .

وروی ابن سعد : إنه بعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] فودّی لهم قتلاهم وما ذهب منهم ، وإنّما عذر خالداً فی هذا ; لأنه لیس بصریح فی قبولهم الدین (1) .

پس در اصل هر دو قصه فرق واضح است :

در قصه اولی : کفر مقتولین متیقن و اسلام آنها نزد خالد مشکوک ; و در قصه ثانیه : اسلام مقتولین متیقن و ارتداد آنها معلوم الانتفاء ; در این صورت قیاس نمودن قصه ثانیه را بر قصه اولی قیاس مع الفارق است .


1- [ الف ] سریه خالد در کتاب المغازی . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 879 ] .

ص : 176

و هرگاه این را دانستی پس بدان که : اطلاق ارتداد بر این کسانی که خالد ایشان (1) را در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) قتل کرده ، از مکائد مخاطب است ; زیرا که معنای ارتداد ، بازگشتن از اسلام است به سوی کفر ; و کسی که هنوز اسلامش متحقق نشده اطلاق ارتداد بر او صحیح نباشد .

اما آنچه گفته : پس اگر ابوبکر الصدیق نیز بابت خون یک کس ، به مثل این شبهه ، بلکه قوی تر از آن با خالد تعرض ننماید ، چه بدی کرده باشد ؟

پس دانستی که نزد خالد در اسلام مالک هیچ شبهه [ ای ] نبود ، بلکه مالک به تصریح گفته بود که : ( أنا علی الإسلام ) ; و ابن عمر و قتاده هم تنبیه خالد بر اسلام او کرده بودند ، و قتل خالد مالک را ، محض به طمع ازدواج زوجه او - که در غایت جمال بوده - بود .

و در قتل بنی خزیمه ، قسطلانی تصریح کرده به اینکه : خالد را شبهه عدم اسلامشان بود ، و به همین جهت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از او قصاص نگرفت .

اما آنچه گفته : علی الخصوص که ابوبکر دیه مالک [ را ] هم از بیت المال دهانید .

پس هرگاه ، به زعم مخاطب ، مالک بن نویره - معاذالله - به وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ‹ 44 › سرور کرده ، و کلمه حقارت نسبت [ به ] آن جناب بر


1- در [ الف ] ( اوشان ) بود که اصلاح شد .

ص : 177

زبان آورده ، و نزد ابوبکر ارتدادش ثابت شده ، و برادرش هم اعتراف به ارتدادش ساخته ، و جواز قتلش حق و صواب بوده تا اینکه عمر هم بر انکار خود نادم و معترف شده ، به صواب رأی ابوبکر قائل گردیده (1) ، بر دادن دیه مالک از بیت المال چه [ داعی ] بود ؟ !

بلکه بنابر این دیه دادن غیر جایز و حرام محض بود ، ادای دیه کفار - که قتال ابوبکر با ایشان مایه افتخار اهل سنت است ! - یعنی چه ؟ !

اما آنچه گفته : جواب دیگر آنکه : اگر توقف ابوبکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر 7 در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد .

پس جوابش آنکه : اگر اهل سنت و جماعت ، عدم استیفای قصاص عثمان را قادح در خلافت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) خواهند دانست ، شیعیان را از آن ، چه ضرر خواهد رسید ؟ !

آری ، اگر در واقع در میان هر دو ملازمه ثابت شود ، البته شیعیان محتاج جواب میشدند .

و خلاصه جواب از طرف شیعیان آن است که : عثمان نزد ایشان جایز القتل بود ، و لهذا اخذ قصاص او واجب نباشد .

و نیز قاتل مالک بن نویره شخص واحد و معین و معلوم بود ، و قاتلان


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 178

عثمان چند کس و غیر معلوم و غیر متعین بودند ; زیرا که قتل او در بلوای عام واقع شده ; چنانچه مخاطب نیز در باب هفتم در جواب شبهه [ ای ] که از طرف خوارج و نواصب و جمله قوادح خلافت آن حضرت نقل کرده گفته :

و توقف نمودن در قصاص عثمان به جهت عدم تعیین قاتل بوده ، و تفتیش قاتل بر ذمه خلیفه نیست . (1) انتهی .

چون به اقرار خود مخاطب در هر دو موضع فرق واضح است ، پس قیاس عدم استیفای قصاص مالک بن نویره بر عدم استیفای قصاص عثمان بن عفان ، قیاس مع الفارق است .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابوبکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده ، بلکه برادر او متمم بن نویره . . . الی قوله : اعتراف به ارتداد او نمود .

پس مدفوع است به اینکه : طلب نمودن برادر مالک (2) خون او را به روایت معتمدین اهل سنت ثابت است ; انکار از آن ، دلیلِ عدم اطلاع و قصور باع است .

طبری در “ تاریخ “ خود آورده :

وکتب إلی السری ، عن شعیب ، عن سیف ، عن هشام بن


1- تحفه اثنا عشریه : 231 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خالد ) آمده است .

ص : 179

عروة ، عن أبیه : قال : شهد قوم من السریة أنهم أذّنوا وأقاموا الصلاة فصلّوا ، ففعل مثل ذلک .

وشهد آخرون : إنه لم یکن من ذلک شیء ، ففعلوا (1) .

وأقام (2) أخوه متمّم بن نویرة ینشد أبا بکر دمه ویطلب إلیه فی سبیهم ، وکتب (3) له بردّ السبی .

وألّح علیه عمر فی خالد أن یعزله ، وقال : إن فی سیفه رهقا ; فقال : لا یا عمر ! لم أکن لأشیم سیفا سلّه الله علی الکفار . (4) انتهی .

و از اینجا صریح معلوم شد که متمم از ابوبکر طلب خون برادر خود نموده ‹ 45 › بود .

و در “ روضة الاحباب “ سید جمال الدین محدّث - که از اجله اعلام اهل سنت است - مذکور است :


1- فی المصدر : ( فقتلوا ) .
2- فی المصدر : ( وقدم ) .
3- فی المصدر : ( فکتب ) .
4- [ الف ] صفحه : 476 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ ب ] تاریخ طبری 3 / 242 ( طبع مصر ) . [ تاریخ طبری 2 / 503 ، و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 257 ، سیر أعلام النبلاء 1 / 377 و مصادر دیگر ] . [ الف ] وسبط بن الجوزی در مرآة الزمان آورده : وحضر متمم اخو مالک و طلب القود من خالد . ( 12 ) . [ مرآة الزمان : ] نقل من نسخة العرب . ( 12 ) ح .

ص : 180

و گویند : برادر مالک ، متمم بن نویره نیز به مدینه آمد ، و صورت واقع را به عرض صدیق رسانید ، و طلبِ خونِ برادر ، و التماسِ ردّ سبایای خویش کرد ، و عمر خطاب . . . متمم را امداد و اسعاد نموده ، با ابوبکر گفت که : شمشیر خالد بر اهل اسلام کشیده شد ، اگر این سخن مطابق واقع باشد ، او را به قصاص باید رسانید (1) .

بالجمله ; فاضل مخاطب رجماً بالغیب ، برای حمایت خلیفه خود ، بی آنکه بر کتب خویش اطلاعی به هم رساند ، حکم به عدم ثبوت طلب نمودن ورثه مالک ، خون او را نموده ، و بر صیانت عرض امام خود ، تفضیحِ خویش را مقدم گذاشته .

و تهمتِ اعترافِ به ارتداد مالک ، بر برادر او ، از اول هم طریف تر است ! ! این ظلم و بیداد سنیه و ائمه ایشان را ملاحظه باید فرمود که :

خالدشان ، بیچاره مسلمی را ناحق کشت ، و زوجه او را به تصرف خود بی انقضای عده آورد .

و خلیفه شان غضّ نظر و اغماض بصر از آن نمود .

و خودِ ایشان به خرافات و هفوات سخیفه ، برای اصلاح فعل خالد ، و محامات خلیفه خود ، ارتداد مالک را ثابت کردن خواهند ! !

و بر آن هم اکتفا نکرده بر برادر او - که طالب خون او بوده - تهمت اعتراف


1- [ الف و ب ] ذکر قتل مالک بن نویره در ذکر اموری که در مدت خلافت ابی بکر واقع شد . ورق : 330 . [ روضة الاحباب ، ورق : 247 - 248 ] .

ص : 181

به ارتداد او نهند ! فاعتبروا یا أُولی الباب . . ! وقولوا : إن هذا لشیء عجاب . . !

و قطع نظر از این ، برادر مالک به مشافهه ابی بکر مدح مالک نموده ، و گفته که : تو او را به سوی خدا دعوت کردی ، و باز با او غدر نمودی !

و نیز او را به برائت از فحشا ، و [ به ] عفت ستوده ، و این هم دلالت واضحه دارد بر بطلان تهمت اعتراف ارتداد مالک بر او .

در “ تاریخ “ علامه ابن خلّکان بعد ذکر مالک مذکور است :

وکان أخوه متمّم بن نویرة - وکنیته : أبو نهشل ، الشاعر المذکور (1) - کثیر الانقطاع فی بیته ، قلیل التصرف فی أمر نفسه اکتفاءً بأخیه مالک ، وکان أعور دمیما (2) ، فلمّا بلغه قتل أخیه حضر إلی مسجد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وصلّی الصبح خلف أبی بکر ، فلمّا فرغ من صلاته وانتقل عن محرابه ، قام متمّم فوقف بحذائه ، واتکی علی سیة (3) قوسه ، ثم أنشد - شعر - :

< شعر > نعم القتیل إذا الریاح تماوجت (4) * بین (5) البیوت قتلت یابن الأزور أ دعوته بالله ثم غدرته * لو هو دعاک بذمة لم یغدر < / شعر >


1- فی المصدر : ( المشهور ) .
2- [ الف ] زشت رو . [ انظر : الصحاح للجوهری 5 / 1921 ] .
3- [ الف ] سیة - به کسر سین مهمله و فتح یاء تحتانیه - : سرهای برگشته کمان . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 2 / 435 ] .
4- فی المصدر : ( تماوحت ) .
5- فی المصدر : ( خلف ) .

ص : 182

وأومئ إلی أبی بکر ، فقال : ما دعوته ولا عذرته (1) ; ثم قال :

< شعر > ولنعم حشو الدرع کان وحاسرا * ولنعم مأوی الطارق المنور (2) لا یمسک الفحشاء تحت ثیابه * حلو شمائله عفیف المئزر < / شعر > ثم بکی وانحط عن سیة قوسه ، فما زال یبکی حتّی دمعت عینه العوراء ، فقام إلیه عمر بن الخطاب ، فقال : إنک ما (3) رثیت أخی زیداً به مثل ما رثیت به مالکاً اخاک ; فقال : یا أبا حفص ! والله لو علمت أن أخی صار بحیث صار أخوک مارثیته ; فقال [ عمر ] (4) : ما عزّانی أحد عن ‹ 46 › أخی بمثل تعزیته (5) .

و علاوه بر این همه ، مجرد دعوی غیر کافی است ، میبایست که بر اعترافِ متمم به ارتدادِ مالک ، دلیلی میآورد ; و همانا چون بر ضعف و سخافتِ دلیلِ این اعتراف متنبه شده ، از ذکر آن اعراض ورزیده .

قاضی عبدالجبار در “ مغنی “ گفته که :

ابوعلی جبائی معتزلی ، از قول متمّم - که در جواب عمر گفته - استدلال بر اعتراف او به ارتدادِ برادرش کرده ، و هذه عبارته :


1- فی المصدر : ( غدرته ) .
2- فی المصدر : ( المتنور ) .
3- فی المصدر : ( لوددت أنک ) .
4- الزیادة من [ ب ] .
5- [ الف ] ترجمه وثیمة . ( 12 ) . [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 67 ( طبع مصر 1367 ) . [ وفیات الاعیان 6 / 15 - 16 ] .

ص : 183

واستدلّ - أی أبو علی - علی ردّته ; بأن أخاه متمم بن نویرة لمّا أنشد عمر مرثیة أخاه ، فقال له : وددت أن أقول شعراً فأرثی أخی زیداً کما رثیت أخاک ، فقال له متمم : لو قتل أخی علی ما قتل أخوک لما رثیته ; فقال عمر : ما عزّانی أحد مثل تعزیتک (1) .

فدلّ هذا علی أنه - أی مالکاً - لم یقتل علی الإسلام کما قتل زید (2) .

و سید مرتضی - علیه الرحمه - در جواب این کلام گفته که :

قول متمم دلالت بر ارتداد مالک برادرش نمیکند ، غایت آنچه از آن مستفاد میشود : تفضیل زید بن الخطاب بر مالک است ، و غرض او از این [ کلام ] تقرب [ به ] عمر بود و بس . وهذه عبارته :

فأمّا قول متمّم : ( لو قتل أخی علی ما قتل علیه أخوک لما رثیته ) ، فإنه لا یدلّ علی أنه کان مرتدّاً ; وکیف یظنّ عاقل أن متمّماً یعترف بردّة أخیه ، وهو یطالب أبا بکر بدمه والاقتصاص من قاتله وردّ سبیه ؟ ! وإنّما أراد فی الجملة التقرب إلی عمر بتقریظ أخیه .

ثم لو کان ظاهر هذا القول کما ظنّه ، لکان إنّما یفید تفضیل قتلة زید (3) علی قتلة مالک . (4) انتهی .


1- [ الف ] خ ل : ( تعزیتک لی ) .
2- المغنی 20 / ق 1 / 354 .
3- فی المصدر : ( تفضیل زید وقتله ) .
4- الشافی 4 / 167 .

ص : 184

و ابن ابی الحدید معتزلی ، این جواب سید مرتضی - علیه الرحمه - را پسند نموده چنانچه گفته :

وأمّا قول المرتضی : - إن قول متمّم : ( لو قتل أخی علی مثل ما قتل أخوک لمارثیته ) لا یدلّ علی ردّته - فصحیح ، ولا ریب أنه قصد تفضیل (1) زید بن الخطاب ، و أن یرضی عمر أخاه بذلک (2) .

اما آنچه گفته : و مِن بعد ، عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابوبکر صدیق به عمل آورد ، نادم شد . . . الی قوله : عین صواب و محض حق بود .

پس مقدوح است به اینکه : عمر هرگز اظهار ندامت و پشیمانی از انکاری که در زمان ابوبکر داشت نکرده ، بلکه در زمان خلافت خود سبایا و اموال قوم مالک را به وارثان ایشان ردّ کرد ; چنانچه علامه شهرستانی (3) در کتاب


1- فی المصدر : ( تقریظ ) .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 17 / [ 213 - ] 214 ( طبع مصر ) .
3- [ الف و ب ] در “ مدینة العلوم “ مذکور است : وممّن أورد فرق المذاهب فی العالم کلّها محمد الشهرستانی فی کتاب الملل والنحل ، هو أبو الفتح محمد ابن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، المتکلم علی مذهب الأشعری ، کان إماماً مبرزاً ، فقیهاً متکلماً ، تفقّه علی أحمد الخوانی المقدّم ذکره ، وعلی أبی نصر القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری وتفرّد فیه ، وصنّف کتاب نهایة الأقدام فی علم الکلام ، [ و ] کتاب الملل والنحل ، والمناهج ، والبینّات ، وکتاب المضارعة ، وتلخیص الأقسام لمذاهب الأنام . . وکان کثیر المحفوظ ، حسن المحاورة ، یعظ الناس ، ودخل بغداد سنة عشر و خمس مائة وأقام بها ثلاث سنین ، و ظهر له قبول کثیر عند العوام ، وسمع الحدیث من علی بن أحمد المدینی بنیسابور و من غیره ، وکتب عنه الحافظ أبو سعید عبد الکریم السمعانی ، وکانت ولادته سنة سبع وستین - أو تسع وسبعین - وأربع مائة بشهرستان ، وتوفّی بها فی أواخر شعبان سنة ثمان أو تسع وأربعین و خمس مائة . ( 12 ) . [ مدینة العلوم : ] .

ص : 185

“ ملل و نحل “ - که از کتب معتبره اهل سنت است - در مقامِ شمارِ اختلافات واقعه در اهل اسلام گفته :

الخلاف السابع ; فی قتال مانعی الزکاة :

فقال : قوم لا نقاتلهم قتال الکفرة ، وقال آخرون : بل نقاتلهم ; حتّی قال أبو بکر : لو منعونی عقالا ممّا أعطوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علیه ، وقضی (1) بنفسه لمقاتلتهم ، ووافقه الصحابة بأسرهم ; وقد أدّی اجتهاد عمر فی أیام خلافته إلی ردّ السبایا والأموال إلیهم وإطلاق المحبوسین . (2) انتهی .

و در “ تاریخ طبری “ مذکور است :


1- فی المصدر و [ ب ] : ( مضی ) .
2- [ ب ] الملل والنحل 1 / 23 المطبوع علی هامش الملل والنحل لابن حزم ( طبع بمصر سنه 1317 ) . [ الملل والنحل 1 / 25 ] .

ص : 186

وأمّا ابن إسحاق ، فإنه قال : ‹ 47 › - فی أمر خالد وعزل عمر إیاه - ما حدّثنا محمد بن حمید ، قال : حدّثنا سلمة عنه ، قال : إنّما نزع عمر خالداً فی کلام کان خالد تکلم به - فیما یزعمون - و لم یزل عمر علیه ساخطاً ولأمره کارها فی زمان أبی بکر کلّه لوقعته بابن نویرة و ما کان یعمل [ به ] (1) فی حربه ; فلمّا استخلف عمر کان أول ما تکلم به عزله ، فقال : لا یلی لی عملا أبداً . .

فکتب عمر إلی أبی عبیدة : إن خالد أکذب نفسه فهو أمیر علی ما هو علیه ; وإن هو لم یکذب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه ، ثم انزع عمامته عن رأسه ، وقاسمه ماله نصفین .

فلمّا ذکر أبو عبیدة ذلک لخالد ، قال : أنظرنی أستشیر أُختی فی أمری ، ففعل أبو عبیدة ذلک ، فدخل خالد علی أُخّته فاطمة بنت الولید - وکانت عند (2) الحرث بن هشام - فذکر لها ذلک ، فقالت : والله لا یحبک [ عمر ] (3) أبداً ، و ما یرید إلا أن تکذّب نفسک ، ثم ینزعک . (4) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( عند ) تکرار شده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] خلافت ابی بکر . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 4 / 56 ( طبع مصر 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 624 ] .

ص : 187

و در “ انسان العیون فی سیرة الامین المأمون “ (1) تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی (2) مذکور است :

قیل (3) : وأصل العداوة بین خالد و بین سیدنا عمر - علی ما حکاه الشعبی - : إنهما - وهما غلامان - تصارعا ، وکان خالد أقوی (4) فکسر خالد ساق عمر ، فعولجت وجبرت ، ولمّا ولّی سیدنا عمر علی الخلافة ، أول شیء بدأ به عزل خالد (5) ، وقال : لا یلی لی عملا أبداً .

وقیل : لکلام بلغه عنه . .

وفی روایة (6) : أرسل إلی أبی عبیدة : إن کذّب خالد نفسه فهو


1- [ ب ] المعروف ب : السیرة الحلبیة .
2- [ الف و ب ] حافظ علی بن برهان الدین حلبی شافعی ، از علمای ثقات و فضلای اثبات اهل سنت است ، و تلمیذ ابوعبدالله محمد فخرالاسلام بکری صدیقی بوده ، و شیرازی در حاشیه “ مواهب لدنیه “ او را به شیخنا الحلبی تعبیر نموده ، از این کتابش نقلها فرموده [ هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی حاشیه “ مواهب لدنیه “ در دست نیست ] ، و کتاب او خلاصه “ عیون الاثر “ حافظ ابوالفتح ابن سید الناس و سیره شامی است ، اول این کتاب این است : الحمدلله حمداً لمن نضّر وجوه أهل الحدیث ، وصلاة علی من نزل علیه أحسن الحدیث . . إلی آخره . ( 12 ) .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] باعث عداوت عمر با خالد . ( 12 ) .
4- فی المصدر : ( ابن خال عمر ) بدل : ( أقوی ) .
5- فی المصدر : ( عزل خالداً لما تقدّم ) .
6- فی المصدر : ( و من ثمّ ) بدل : ( وفی روایة ) .

ص : 188

أمیر علی ما کان علیه ; وإن لم یکذّب نفسه فهو معزول ، فانزع عمامته وقاسمه ماله نصفین . . فلم یکذّب نفسه ، فقاسمه أبو عبیدة ماله حتّی إحدی (1) نعلیه و ترک له الأُخری ، وخالد یفعل (2) سمعاً وطاعةً لأمیرالمؤمنین (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخذ ) آمده است .
2- فی المصدر و [ ب ] : ( یقول ) ، وهو الظاهر .
3- [ الف ] فی الباب الثانی فی ذکر عمر من أبواب الخلفاء فی وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . سریة خالد بن الولید إلی جذیمة . ( 12 ) . [ ب ] انسان العیون 3 / 224 ( طبع مصر 1320 ) ، و نیز در اصابه در ترجمه خالد مراجعه شود . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] . [ الف ] و در “ اصابه “ در ترجمه خالد مذکور است : وکان سبب عزل عمر خالداً ، ما ذکره الزبیر بن البکّار ، قال : کان خالد اذا صار إلیه المال قسّمه فی أهل الغنائم ، و لم یرفع إلی أبی بکر حساباً ، وکان تقدم علی أبی بکر یفعل أشیاء لا یراه أبو بکر : أقدم علی قتل مالک بن نویرة ، ونکح امرأته ، فکره ذلک أبو بکر ، و عرض الدیة علی متمم بن نویرة ، وأمر خالداً اطلاق [ بطلاق ] امرأة مالک - و لم یر أن یعزله ! - وکان عمر ینکر هذا و شبهه علی خالد . . إلی آخره . [ الاصابة 2 / 218 ] . و سبط ابن الجوزی در “ مرآة الزمان “ گفته : وکتب عمر إلی أبی عبیدة : أما بعد ; فان أکذب خالد نفسه فهو أمیر علی من معه ، وان لم یکذب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه ، ثم انزع عمامته من رأسه وقاسمه ماله نصفین . وبلغ خالداً ، فقال : فعلها الأُعیسر ابن حنتمة [ ! ] لا یزال . . کذا ، ودخل علی أُخته فاطمة بنت الولید - وکانت عند الحرث بن هشام - فقال : ما ترینّ فی کذا . . و کذا ؟ فقالت : والله لا یحبّک عمر أبداً ! و ما یرید إلاّ أن تکذّب نفسک فیعزلک ; فقبّل رأسها ، وأرسل إلی أبی عبیدة وقال : لا أُکذّب نفسی أبداً ، تعال فقاسمنی مالی . . فقاسمها حتّی أخذ نعلا وأعطاه نعلا ، فتکلم الناس فی عمر وقالوا : هذه والله العداوة . [ مرآة الزمان : در افحام الاعداء والخصوم : 60 از مرآة الزمان نقل کرده ، و مراجعه شود به تاریخ طبری 2 / 624 - 625 ، کامل ابن اثیر 2 / 427 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 267 - 268 ] .

ص : 189

و از این عبارات معلوم شد که وجه عدم اخذ عمر قصاص را از خالد ، اعتراف به حقیقت فعل ابی بکر و عدم ثبوت لزوم قصاص بر خالد نبود ، بلکه نزد عمر تا زمان خلافتش ثابت بود که خالد ، مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، و لهذا او را تکلیف به تکذیب خود مینمود .

و اما عدم اخذ قصاص از خالد ; پس این هم ، یکی از مطاعن عمر است که با وجود ثبوت این معنا که خالد مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، از خالد اخذ قصاص نکرد ، پس چنانچه ابوبکر به این طعن مطعون بود ، عمر هم شریک او در این طعن شد (1) .

* * *


1- تذکر : بسیاری از مصادر مربوط به این طعن در طعن دوازدهم عمر ( طعن شوری ) خواهد آمد .

ص : 190

ص : 191

طعن سوم : تخلف از لشکر اسامه

ص : 192

ص : 193

طعن سوم :

آنکه از جیش اسامه تخلف ورزیده ، حال آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن لشکر را خود رخصت فرمود ، و مردم را نام به نام تعیّنان (1) فرموده ، تا آخرْ دم مبالغه و تأکید میکرد در تجهیز آن جیش ، و میفرمود : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها (2) » .

جواب از این طعن آنکه : طعن بر ابوبکر به کدام وجه متوجه میکنند ، از جهت عدمِ تجهیز ، یا از جهت تخلف ؟

اگر به وجه اول است ، صریح دروغ است ; زیرا که تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود ; تفصیلش ‹ 48 › آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه (3) ، آن حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند برای جنگ رومیان و انتقام زید بن حارثه ; روز سه شنبه بیست و هفتم ، اسامة بن زید را امیر لشکر ساخت ; روز چهارشنبه بیست و هشتم


1- در مصدر : ( متعین ) .
2- کذا ، والظاهر : ( عنه ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روز دوشنبه صفر ) آمده است .

ص : 194

صفر مذکور ، آن حضرت را مرض طاری شد ، و روز دیگر با وجود مرض به دست مبارک خود نشانی برای او درست فرمود ، و گفت : « اغز بسم الله وفی سبیل الله وقاتل من کفر بالله » ، و اسامه آن نشان [ را ] (1) به دست خود گرفته بیرون بر آمد ، بریدة بن الحصیب اسلمی را داد ، تا در آن لشکر بردارنده نشان او باشد ، و در موضع جرف (2) منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، و اعیان مهاجر و انصار مثل ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب و عثمان و سعد [ بن ] وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و سلمة بن اسلم همه ساختگی کرده ، دیره (3) و خیمه بیرون فرستادند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند [ که ] (4) در آخر روز چهارشنبه (5) و اول شب پنج شنبه مرض آن


1- زیاده از مصدر .
2- قال الحموی : الجرف موضع علی ثلاثة أمیال من المدینة نحو الشام ، به کانت أموال لعمر بن الخطاب و لأهل المدینة ، وفیه بئر جشم ، و بئر جمل . انظر : معجم البلدان 2 / 128 ولاحظ أیضاً : تاج العروس 12 / 112 . وقال البکری الأندلسی : قال الزبیر : الجرف علی میل من المدینة ، وقال ابن اسحاق : علی فرسخ من المدینة ، وهناک کان المسلمون یعسکرون إذا أرادوا الغزو . راجع : معجم ما استعجم 2 / 377 .
3- دیره : جمع دیر است ، و دیر به خانه ای گویند که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ به دور است و در بیابانها و قله های کوهها بر پا گردد . جوهری گوید : ریشه دیر از کلمه دار است . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا ، الصحاح 2 / 660 .
4- زیاده از مصدر .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( شنبه ) آمده است .

ص : 195

حضرت اشتداد پذیرفت و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند و به این خدمت مأمور ساختند ، چون روز شنبه دهم ربیع الاول شد و آن حضرت را افاقت از مرض حاصل شد ، مسلمانان که همراه اسامه متعین شده بودند وداع آن جناب کرده بیرون برآمدند ، و اسامه را نیز آن جناب در کنار خود گرفت و در حق او دعا فرمود و رخصت نمود ، و چون روز یکشنبه شد مرض بسیار شد ; باز اسامه و لشکریان توقف نمودند که در این اثنا صباح دوشنبه اسامه میخواست که سوار شود و کوچ نماید ، به جهت کمال تقیدی که از آن جناب در این مهم میدید ، ناگاه فرستاده ام أیمن - مادر اسامه - به نزد او رسید و گفت که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را حالت نزع است ; اسامه و دیگر صحابه به شنیدن این خبرِ قیامت اثر افتان و خیزان برگشتند ، و بریدة بن الحصیب نشان را آورده بر در حجره آن حضرت ایستاده کرد ، و چون از دفن آن جناب فارغ شدند و امر خلافت بر ابوبکر صدیق قرار یافت ، فرمود تا آن نشان را در خانه اسامه ایستاده کنند ، و بریده را نیز حکم کرد که خود بر در خانه اسامه ایستاده ، لشکریان را جمع نموده ، بیرون برآرد ، و اسامه نیز کوچ کند ، و باز اسامه بیرون رفت و در جرف منزل ساخت ، در این اثنا خبر به مدینه رسید که بعضی قبایل از عرب مرتد گشتند و میخواهند که بر مدینه بتازند ; جماعتی (1) از صحابه به عرض ابوبکر رسانیدند که : در


1- در [ الف ] ( جماعه ) بود که اصلاح شد .

ص : 196

این وقت بر آوردنِ لشکرِ سنگین بر این مهمِ دور و دراز صلاح وقت نیست که اعراب مدینه را خالی دانسته ، مبادا شورش نمایند و فتنه عظیم رو دهد ، و آسیبی به اهل مدینه برسد ، ابوبکر هرگز قبول نکرد و گفت که : اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جایز ندارم ; اما (1) از اسامه درخواست نمود که عمر بن الخطاب را پروانگی دهد تا نزد وی بماند ، و در محافظت مدینه و کنکاش و مشورت شریک وی باشد ، پس به اذن اسامه ، عمر بن الخطاب را پروانگی (2) رجوع نمود ; و غُرّه ربیع الثانی اسامه کوچ کرد و به سوی اُبْنی (3) متوجه شد .

این است آنچه در “ روضة الصفا “ (4) و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ (5) و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی ‹ 49 › موجود است .

و اگر به وجه دوم است - یعنی : تخلف از رفاقت اسامه - پس چند جواب دارد :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاما ) بود .
2- در مصدر : ( را پروانگی ) نیامده است ، از ( پروانگی دهد تا نزد وی . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف و ب ] نام موضعی است در سرحد شام که زید بن حارثه در آنجا شهید شده است . ( 12 ) . [ معجم البلدان 1 / 79 ]
4- [ ب ] روضة الصفا 2 / 543 ( طبع ایران 1379 ه ) .
5- [ ب ] حبیب السیر مجلد اول جزء دوم صفحه : 77 ( طبع هند سنه 1283 ) .

ص : 197

اول : آنکه رئیس وقت هرگاه متعین کند شخصی را در لشکری ، باز آن شخص را به خدمتی از خدماتِ حضور خود مأمور سازد ، صریح دلالت میکند بر آنکه این شخص را از تعیناتیان (1) موقوف کرد و استثنا نمود ، و حکم اول منسوخ شده ، و در اینجا همین مقدمه واقع شد ; زیرا که آن جناب در اول مرض این لشکر را جدا فرموده و همراه اسامه متعین ساخت ، و چون مرض به اشتداد کشید و اسامه و تابعین او در کوچ نمودن توقف کرد [ ند ] ، ابوبکر را به خدمت امامت نماز نایب خود ساخت ، و به این مهم عظیم مشغول فرمود تا آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، پس تعیناتیِ ابوبکر ، خود موقوف شده بود ، و رفتن و نرفتن او هر دو ، برابر ماند .

و در شریعت ثابت است که ابتدای جهاد فرض بالکفایه است ، و تجهیز جیش اسامه نیز از همین باب بود ، پس در ترک خروج با اسامه ، ابوبکر را بالخصوص هیچ لازم نیاید ، و دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین [ بود ] (2) ; اگر این را از دست میداد ترک فرض لازم میآمد ، پس ابوبکر فرض بالکفایه را برای ادای فرض عین ترک نموده ، وهو الحکم الشرعی خاصة بالکفایة (3) .

و نیز چون تمام لشکر به تجهیز و تحریص ابوبکر برآمد ، ثواب این همه به ابوبکر عاید شد ، و آن فرض کفایه هم در جریده اعمال او ثابت گشت .


1- در مصدر : ( متعینان ) .
2- زیاده از مصدر .
3- لفظ : ( بالکفایة ) در مصدر نیامده است .

ص : 198

دوم : آنکه تعین اشخاص معین برای جهادِ سمتی و همراه امیری ، از باب سیاست مدنی است که مفوض به صواب دید رئیس وقت است ، نه از احکام منزله من الله .

چون آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، سیاست مدنی تعلق به ابوبکر گرفت ، حالا این امور وابسته به صلاح دید او باشد ; هر که را خواهد همراه اسامه متعین سازد ، و هر که را خواهد نزد خود نگاه دارد ، و اگر خواهد خود برآید ، و اگر خواهد برنیاید (1) ; به مثابه آنکه پادشاهی لشکری را به سمتی معین سازد ، و در اثنای تهیه اسباب سفر و استعداد مهم ، آن پادشاه وفات یافت ، و پادشاهی دیگر به جای او منصوب شود ، آن پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند ، و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول یا عصیان فرمان او لازم نمیآید ; مخالفت آن است که به جای او امیری دیگر منصوب کند ، یا آن مهم را اهمال نماید ، یا به آن حریفان مصالحه نماید .

بالجمله ; امور جزئیه و مصالح وقتیه ملک و دین متعلق به صواب دید رئیس وقت است ، او را در این امور به رأی عقل خود تصرف جایز است ، و حکم پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این امور از باب تشریع و وحی نیست قطعاً .


1- در مصدر و [ الف ] : ( نه برآید ) بود که اصلاح شد .

ص : 199

و جمله : « لعن الله من تخلّف (1) عنها » هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست ; و بالفرض اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است که : اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه ، پهلو تهی کردن حرام است ، و چون ابوبکر به خدمت امامت متعین شد ، از این همه امور او را استثنا واقع است بلاشبهه .

قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذه الجملة موضوعة مفتراة .

و بعضی فارسی نویسان ‹ 50 › که خود را محدّثین اهل سنت شمرده اند ، و در سیر خود این جمله آورده [ اند ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند ; زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت به یافتن حدیث در کتب مسنده محدّثین است مع الحکم بالصحة ، و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلا گوش به آن نمینهند .

سوم : آنکه ابوبکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد : در آحاد مؤمنین بود ، خلیفه شد ، و به جای پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نشست ، و چون شخص را انقلابِ منصب شود ، احکام آن منصب بر او جاری میگردد - به حکم شرع - نه احکام سابقه ، مثل : الصبی إذا بلغ ، والمجنون إذا أفاق ، والمقیم إذا سافر ، والمسافر إذا أقام ، والعبد اذا أُعتق ، والرعیة إذا تأمّر ، والعامی إذا تقلّد القضاء ، والفقیر إذا صار غنیاً ، والغنی إذا صار فقیراً ، والجنین إذا تولد ، والحی إذا مات ، والقریب إذا مات الأقرب منه فی الولایة والإرث . . إلی غیر ذلک من النظائر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخلف الله ) آمده است .

ص : 200

پس چون ابوبکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد که خود پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اگر زنده میبود برنمیآمد (1) ، و نه داعیه بر آمدن داشت ، آری تجهیز لشکر که کار پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود بر ذمه او شد و سرانجام داد .

چهارم : آنکه اگر بالفرض ابوبکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود ، و استخلاف او در نماز موجب استثناء او نشد ، و شغل به مهمات خلافت و محافظت مدینه و ناموس رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز ، عذر او در تخلف مقبول نیفتاد ، نهایت کار آن است که در عصمت او مخل خواهد شد ، و عصمت در امامت شرط نیست ; بلکه ضروری ، عدالت است ، و از ارتکاب یک دو گناه صغیره ، عدالت برهم نمیشود ، و ابوبکر بالاجماع فاسق نبود ، و ارتکاب کبائر از وی نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست ! !

پنجم : آنکه این یک دو طعن که بر ابوبکر و امثال او ، شیعه از روایات اهل سنت ثابت میکنند ، اول ثابت نمیشود ; و بالفرض اگر ثابت هم میشود ، پس جمیع روایات اهل سنت را که در حق ابوبکر از فضائل و مناقب و بشارت به درجات عالیات جنت که از روی آیات و احادیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اخبار ائمه ( علیهم السلام ) و دیگر اهل بیت میآرند ، و بعضی از آن در کتب شیعه هم مروی و صحیح است ; در یک پله ترازو باید نهاد ، و این دو سه


1- در مصدر و [ الف ] : ( نمیبرآمد ) بود که اصلاح شد .

ص : 201

طعن را در پله دیگر ، و باهم باید سنجید ، و بعد از آن جواب باید طلبید .

ششم : آنکه نزد شیعه ، امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر ; پس اگر امر صریح بالخصوص به ابوبکر ثابت هم شود - در باب همراه رفتن اسامه - و ابوبکر نرود هیچ خللی نمیآید ; زیرا که این امر شاید برای ندب باشد ، و ترک امر ندبی معصیت نیست .

آمدیم بر جمله : « لعن الله من تخلف عنها » ، پس در کتب اهل سنت موجود نیست ، تا محتاج جواب او شوند .

و اگر بالفرض موجود هم باشد لفظ ( مَن ) عام است نزد شیعه کما صرّحوا به فی کتب الاصول ، پس در این صورت حضرت امیر ( علیه السلام ) و دیگر همه مسلمین [ هم ] (1) در این وعید شریک باشند ، آنچه از طرف همه جواب خواهد بود ، از طرف ابوبکر هم جواب خواهد بود .

و اگر گویند : وعید ‹ 51 › خاص است به متعینانِ اسامه .

پس گوییم : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه [ بعینه ، لشکر اسامه ] (2) را فرمودن ، کلام بی معنا است ، پس خطاب عام است به جمیع مسلمین ، و جمله « لعن الله » نیز با همین کلام مذکور است ، پس تخصیص به متعینان ندارد .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 202

هفتم : آنکه مخالفت حکم خدا بلاواسطه نزد شیعه ، از حضرت آدم و حضرت یونس ( علیهما السلام ) بلاریب ثابت [ است ] (1) ، چنانچه در باب نبوت گذشت (2) ، اگر یک حکم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را امام هم خلاف کرده باشد چه باک ; زیرا که امام نایب نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است ، و نایب هر چند بهتر باشد از اصل کمتر خواهد بود (3) .

أقول :

امیر فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اسامه را بر ابوبکر ، و مخالفت ابوبکر امر آن حضرت را ، و تخلف او از جیش اسامه ، به چند وجه دلیل عدم استحقاق و سلب لیاقت او است برای خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و امامت امت آن حضرت .

در “ تجرید “ محقق خواجه نصیرالدین طوسی ( رحمه الله ) مذکور است :

وفی التخلف - أی خالف أبو بکر الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فی التخلف - عن جیش أُسامه مع علمهم به قصد التنفیذ ; وولّی أُسامة علیهم فهو أفضل منهم ; وعلی [ ( علیه السلام ) ] لم یولّ علیه أحد (4) ، وهو أفضل من أُسامة (5) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفة اثناعشریه : 165 - 167 .
3- [ ب ] تحفة اثناعشریه : 264 [ - 266 ] .
4- فی المصدر : ( أحداً ) .
5- [ ب ] [ شرح تجرید : ] 295 . [ شرح تجرید : 401 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 509 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 204 ( تحقیق سبحانی ) ] .

ص : 203

یعنی ابوبکر مخالفت کرد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در تخلف از جیش اسامه با وجود علم ایشان به قصد تنفیذ جیش ; و والی گردانید بر ایشان اسامه را ، پس او افضل از ایشان باشد ; و بر علی ( علیه السلام ) هیچ یک را والی نگردانید ، و علی ( علیه السلام ) افضل بود از اسامه ، پس افضل از ایشان باشد ، به مداخله مقدمه : الأفضل من الأفضل أفضل .

و علامه حلّی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته اند :

إنه تخلّف عن جیش أُسامة وقد أنفذه رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) [ معه وجعل أسامة مولاه أمیراً علیه ] (1) ، و لم یزل النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) یکرّر الأمر بالخروج ویقول : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله المتخلّف عنه » (2) .

و قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ اِحقاق الحق “ در بیان حاصل کلام جناب علامه حلّی ( رحمه الله ) گفته :

لا یخفی أن حاصل استدلال المصنف بالحدیث : ان الخلفاء الثلاثة تخلّفوا عن جیش أُسامة ، وکلّ من تخلّف عنه کان ملعوناً ، فیکون الثلاثة ملعونین غیر لائقین بخلافة سید المرسلین [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

ویمکن الاستدلال منه علی بطلان خلافة الثلاثة بوجوه أُخر :

الأول : إن الإنکار لکلّ ما علم بالضرورة إنه ممّا أمر به


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 4 قسم اول ( طبع قم سنه 1395 ) . [ نهج الحق : 263 ] .

ص : 204

النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - سیما فی الأُمور الدینیة - کفر بالاتفاق ، وصرّح به صاحب المواقف ، وقد تخلّف الثلاثة عن أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لهم بمتابعة أُسامة ، فیکونون کفاراً ، والکافر یستحقّ اللعن والملامة دون الخلافة والإمامة .

والثانی : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، فما أمر به من متابعة أُسامة یکون وحیاً ، وکل من خالف الوحی یکون کافراً لقوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُم بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ) (2) ، وقد تخلّف الثلاثة فلا یکونون مستحقّین ‹ 52 › للإمامة !

والثالث : ردّ کلام النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] یکون ایذاءً له قطعاً ، وایذاؤه یوجب استحقاق اللعنة من الله تعالی لقوله تعالی : ( إنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ ) (3) ، فلا یکونوا صالحین للإمامة !

الرابع : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] قد جعلهم تابعین لأُسامة بالإقدام علی ما أمرهم به ، فما لم یتمّ ذلک الأمر کان علیهم أن یکونوا تابعین محکومین لأُسامة ; فحکومتهم علی أُسامة فی ذلک الوقت لم یکن


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- المائدة ( 5 ) : 44 .
3- الأحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 205

مشروعاً (1) ، وإذا لم یکونوا حاکمین علی أُسامة ، فلا یکون لهم الخلافة - التی هی الحکم علی عامّة المکفلین - ، والحال أن أبا بکر قبل إتمام ذلک الجیش جلس علی مسند الخلافة ، و طلب البیعة من أُسامة فردّ علیه أُسامة ، ودعاه إلی متابعة أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ومتابعة نفسه والدخول تحت رایته ; وإذا بطل خلافة أبی بکر بطل خلافة أخویه ; لئلا یلزم خلاف الإجماع المرکب ، فتأمل (2) .

خلاصه آنکه حاصل استدلال مصنف ، - علیه الرحمة - به حدیث « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلف عنه » آن است که : به درستی که خلفای ثلاثه تخلف کردند از جیش اسامه ، و کسی که تخلف کند از جیش او به موجب حدیث مذکور ملعون باشد ، پس هر سه از جهت تخلف از جیش اسامه ملعونین باشند ، و هیچ یک از ایشان لایق خلافت سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نباشد ، و ممکن است استدلال به این قصه بر بطلان خلافت خلفای ثلاثه به وجوهی دیگر :

اول از آنها : این است که انکار هر چیزی که به ضرورت معلوم باشد که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدان امر فرموده - سیما در امور دینیه - کفر است به اتفاق ، و تصریح کرده است به آن صاحب “ مواقف “ (3) ، و تخلف نمودند خلفای


1- کذا ، والظاهر : ( لم تکن مشروعة ) .
2- احقاق الحق : 218 - 219 .
3- قال : المقصد الثالث فی الکفر ، وهو خلاف الإیمان فهو عندنا غعدم تصدیق الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی بعض ما علم مجیئه به ضرورة . انظر : المواقف 3 / 544 ، 546 ، شرح المواقف : 8 / 331 - 332 .

ص : 206

ثلاثه از امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که متعلق به متابعت اسامه بود (1) ، پس همه ایشان کافر بوده باشند ! و کافر مستحق لعن و ملامت است ، نه مستحق خلافت و امامت !

دوم : آنکه به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نطق نمیکند از هوای نفس خود ، و نیست نطق او مگر وحی ! پس آنچه امر کرده بود از متابعت اسامه وحی بوده باشد ، و کسی که مخالفت وحی کند کافر خواهد بود به جهت قول خدای تعالی که ترجمه اش این است : ( و کسانی که حکم نکنند به چیزی که نازل کرد آن را خدای تعالی ، پس ایشان کافرند ) ، و به تحقیق که تخلف کردند هر سه ، پس مستحق خلافت نباشند .

سوم : آنکه ردّ کلام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایذاء او است قطعاً ، و ایذای او موجب استحقاق لعنت است از خدای تعالی به جهت قول خدای تعالی که ترجمه اش این است که : ( به درستی که کسانی که ایذا میدهند خدای تعالی و رسول او [ ( صلی الله علیه وآله ) ] را ، لعنت کرده است خدای تعالی ایشان را در دنیا و آخرت ) ، پس همه ایشان صالح امامت نباشند .


1- [ ب ] شرح المواقف : 8 / 376 [ و راجع : المواقف 3 / 650 ] حیث قال : وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلّف عن جیش أُسامة ، فقال قوم بوجوب الاتباع لقوله ( علیه السلام ) : « جهّزوا جیش أُسامة . . لعن الله من تخلّف عنه » .

ص : 207

چهارم : آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایشان را تابع اسامه گردانید به اقدام بر آنچه امر کرد ایشان را به آن ، پس تا وقتی که آن امر تمام نشود واجب باشد بر ایشان که تابع و محکوم اسامه باشند ، پس حکومت ایشان بر اُسامه در این وقت ، قبل از اتمام آن ‹ 53 › امر مشروع نباشد ، و وقتی که ایشان بر اسامه حاکم نباشند ، پس جایز نباشد ایشان را خلافت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) - که آن عبارت است از حکومت بر تمامی مکلفین - و حال آنکه ابوبکر پیش از اتمام مقصود از فرستادن جیش مذکور بر مسند خلافت نشست ، و از اسامه طلب بیعت کرد ، و اسامه بر او ردّ کرده ، دعوت نمود او را به متابعت امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) و متابعت خود و داخل شدن تحت رایت خود ، و وقتی که خلافت ابوبکر باطل شد ، خلافت هر دو برادر او نیز باطل شد تا که مخالفت اجماع مرکب لازم نیاید !

اما آنچه گفته : طعن بر ابوبکر به کدام وجه متوجه میکنند از جهت عدم تجهیز یا از جهت تخلف !

پس مردود است به آنکه : طعن بر ابوبکر ، هم به جهت عدم تجهیز متوجه میتواند شد ، و هم به جهت تخلف .

بیانش آنکه : در صراح مذکور است : تجهیز : ساختن اسباب عروس و مسافر و مرده ، و دوانیدن اسب بر کسی (1) .


1- [ الف و ب ] باب الراء المعجمه فصل الجیم . [ صراح اللغة : 179 ، وانظر : الصحاح 3 / 870 ] .

ص : 208

و معلوم است که مراد از تجهیز در اینجا ساختن اسباب مسافران [ است ] ، و ساختن اسباب مسافر به دو وجه تواند شد :

اول : اینکه مسافر به ذات خود اسباب خود را بسازد ، چنان که مریض علاج خود بکند ، و در این صورت چون ابوبکر را به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سفر در پیش بود ، تجهیز خود بر او واجب بود ، و اسباب خود را نساخت و آمادگی ننموده ، البته مستوجب عقاب گردید ، و طعن بر او به این وجه متوجه شد .

دوم : اینکه دیگران اسباب مسافر را بسازند ، چنانچه طبیب معالجه مریض میکند ، و به این وجه هم ابوبکر مطعون میتواند شد ; زیرا که مطلوب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تجهیز جیش به طوری بود که جمیع مأموران در آن جیش حاضر باشند و تخلف نسازند .

و هرگاه ابوبکر و عمر از آن تخلف نمودند ، و تجهیز بقیه جیش ابوبکر به عمل آورد ، در حقیقت تجهیزِ مأمور به از او به عمل نیامد ; مثلا (1) آنکه اگر ابوبکر این جیش اسامه را به جانب دیگر غیر رومیان میفرستاد ، و تجهیز آن میکرد هرگز تجهیز مأمور به به عمل نمیآمد .

اما آنچه گفته که : تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود .


1- ظاهرا ( مثل ) صحیح باشد

ص : 209

پس (1) از این کلام (2) واضح میشود که جمیع اصحاب اجماع کرده بودند بر مخالفت و معاندت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و عدم امتثال امر آن حضرت ; خود امتثال کردن را چه ذکر ! آنقدر عناد داشتند که راضی نبودند که دیگری امتثال آن کند !

پس ثابت شد که هرگز اجماع اصحاب حجت نیست که ایشان بر امر باطل و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اجماع نمودند ، و تقریرات اهل سنت خصوصاً تقاریر پر تلمیع و تلبیس این ناصبی که در باب امامت بر حجیت اجماع صحابه برپا نموده ، خود به خود باطل گردید .

و نیز ظاهر شد که عمر و عثمان هم بر امتثال امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) راضی نبودند .

و در “ کنزالعمال “ به تصریح اسماء ایشان مسطور است ، حیث نقل فیه :

دخل علی أبی بکر عمرُ وعثمان وأبو عبیدة وسعد بن أبی وقاص وسعید بن زید فقالوا : یا خلیفة رسول الله ! [ ص ] إن العرب قد انتقضت [ علیک ] (3) ‹ 54 › من کل جانب ، وإنک لا تصنع بتفریق هذا الجیش المنتشر شیئاً ، اجعلهم عدة لأهل الردّة


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اجماع صحابه بر مخالفت حکم آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( پس از این کلام ) تکرار شده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 210

ترمی بهم فی نحورهم ، وأُخری لا تأمن علی أهل المدینة أن یغار علیها - وفیها الذراری والنساء - فلو استأنیت بغزو الروم حتّی یضرب الإسلام بجرّانه ویعود أهل الردّة إلی ما خرجوا منه ، أو یفنیهم السیف ، ثم تبعث أُسامة حینئذ . . إلی آخره (1) .

و موافق روایات اهل سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب اِنفاذ جیش تأکیدها و تشدیدها نموده ، بلکه از جمله وصایای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، وصیت انفاذ این جیش بود ، کما فی “ کنزالعمال “ :

أوصی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عند موته بثلاث : أوصی أن ینفذ جیش أُسامة (2) .

هرگاه عمر و عثمان بلکه جمیع صحابه خواستند که چنین امر را درهم و برهم زنند ، و امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در آن ننمایند ، و وصیت آن جناب را ضایع سازند ، از ایشان صدور مخالفت آن جناب در دیگر امور و تضییع دیگر وصایای آن جناب چه بعید است ؟ !

اما آنچه گفته : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه . . . الی آخر .

پس چون در نقل این قصه تصرف به کار برده ، بنابر آن ما خواستیم که


1- [ الف ] کتاب الغزوات من حرف العین ، بعث اسامة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 5 / 313 . [ کنزالعمال 10 / 575 - 576 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ الف ] نشان سابق . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 5 / 315 . [ کنزالعمال 10 / 581 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 211

عبارت “ روضة الاحباب “ را - که از جمله کتب معتبره اهل سنت است ، و مخاطب نیز آن را معتمد میپندارد ، و در این قول هم حواله به آن کرده - نقل نماییم تا بر ناظران این اوراق تصرف او ثابت و متحقق گردد ، پس بدان که در کتاب مذکور ، در وقایع سال یازدهم مذکور است :

در روز دوشنبه ، بیست و ششم ماه صفر ، سنه مذکوره ، حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند جهت حرب روم ، در روز دیگر اسامة بن زید بن حارثه را طلبید و فرمود :

تو را امیر این لشکر میگردانم ، برو تا به نواحی اُبْنی (1) به مقتل پدر خویش ، و بر سر ایشان تاختن آورده ، متاع و دیار ایشان بسوز ، و [ زود ] (2) برو تا پیش از وصول خبر بدیشان رسی ، و اگر خداوند تعالی تو را بر ایشان ظفر دهد ، باید که اندک وقتی در آنجا درنگ کنی ، و راهبران با خود ببر ، و جواسیس و طلایع از پیش بفرست .

و در روز چهارشنبه ، بیست و هشتم ماه مذکور ، آن حضرت را مرض طاری شد ، و روز دیگر با وجود مرض به دست مبارک خود لوائی برای وی عقد فرمود ، و گفت : « اغز باسم الله وفی سبیل الله ، وقاتل من کفر بالله » .

پس اسامه لوا را گرفت و بیرون رفت و به بریدة بن الحصیب (3) داد تا در


1- قبلا - از معجم البلدان 1 / 79 - گذشت که : ابنی نام موضعی است در سرحد شام که زید بن حارثه در آنجا شهید شده بود .
2- زیاده از مصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخضیب ) آمده است ، ولی نام پدر بریده ، الحصیب غاست ; چنان که در روضة الاحباب و در همین طعن مکرر آمده ، و بعضی هم الخصیب ذکر کرده اند . مراجعه شود به معجم رجال الحدیث 4 / 202 .

ص : 212

آن لشکر صاحب لوای او باشد ، و در جرف (1) منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، و اعیان مهاجرین و انصار ، مثل ابی بکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورین و سعد بن وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و سلمة بن اسلم مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند .

آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند : این غلام را پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بر مهاجرین اولین امیر میگرداند ؟ ! مقاله این جمع به سمع شریف حضرت رسید ، بسیار به غضب رفت ، و با وجود حمی و صداع از خانه بیرون آمد ، و سر مبارک را به عصابه ای بر بسته بود ، پس بر منبر برآمد و حمد و ثنای حق تعالی به تقدیم رسانید ، و بعد از آن فرمود : ای گروه مردم ! این چه مقاله ‹ 55 › است که از بعضی شما به من رسید در باب امیر گردانیدن من اسامه را ؟ ! اگر امروز طعن در امارت وی مینمایید ، پس البته طعن کرده اید در امارت پدرش پیش از این ! - یعنی در غزوه مؤته - به خدا سوگند که او سزاوار امارت است ، و زید از اَحبّ مردم بود به من ، پس اسامه از جمله دوست ترین مردم است به من بعد از وی ; و هر دو مظنّه جمیع خیرات اند ، پس وصیت مرا در شأن وی به نیکی قبول کنید ، و با وی نیکی بجا آرید که وی از جمله خیار شما است .

بعد از آن از منبر فرود آمد و به خانه رفت .


1- در مصدر : ( جراف ) .

ص : 213

و گویند : این امر در روز شنبه دهم ماه ربیع الاول بود ، و مسلمانان که با اسامه خواستند رفت ، میآمدند و حضرت را وداع میکردند و به لشکرگاه میرفتند ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در ثقل مرض بود و میفرمود : « جیش اسامه [ را ] روان کنید » .

و روز یکشنبه بسیار گران شد ، اسامه از لشکر خویش به عزم وداع آن حضرت آمد و سر را پیش برد ، و سر و دست آن حضرت تقبیل مینمود .

و مرض پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) در آن ساعت چنان ثقیل بود که مجال سخن کردن نداشت ، دستهای مبارک به جانب آسمان بر میآورد و بر اسامه میکشید .

اسامه میگوید : دانستم که مرا دعا میکند ; آنگاه بیرون رفت ، و شب در لشکرگاه بود ، و صباح روز دوشنبه باز آمد ، آن حضرت را افاقه حاصل شده بود ، اسامه را وداع نمود : و گفت : « اغز علی برکة الله » .

و چون وی به جرف (1) آمد ، مردم را امر فرمود به کوچ ، میخواست تا سوار شود که مادر وی اُمّ أیمن کسی نزد وی فرستاد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حال نزع است . اسامه بازگشت ، و اکابر صحابه که بیرون رفته بودند - بنا بر این خبر - ایشان نیز مراجعه کردند ، بریدة بن الحصیب لوا را آورده بر در حجره آن سرور زد (2) .

و هرگاه که این را دانستی ، پس بدان که مخاطب طعن نمودن بعضی از


1- در مصدر : ( جراف ) .
2- [ الف ] در ذکر وقایع سال یازدهم . [ ب ] مطبوعة مصر 8 / 107 . [ روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 ] .

ص : 214

مردم در امیر کردن غلام بر مهاجرین و انصار ، و بیرون شدن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خانه با وجود حمی و صداع ، و زجر و توبیخ طاعنین ، و دیگر امور را از این قصه انداخته ! و بعض امور مثل حدیث صلات ابوبکر [ را ] از طرف خود اضافه نموده !

و نیز در عبارت “ روضة الاحباب “ به صراحت تمام مذکور است که : ابوبکر و عمر و عثمان و غیر (1) ایشان مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند (2) .

و مخاطب این مضمون [ را ] صراحتاً ذکر نکرده ، اگر چه از قول او که : ( ابوبکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ) . . . الی آخر ، التزاماً مستفاد میشود .

و مأمور بودن ابوبکر و عمر به همراهی اسامه ، از دیگر کتب معتبره اهل سنت هم ثابت میشود ، چنانچه در “ فتح الباری “ مذکور است :

باب بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أُسامة بن زید فی مرضه الذی توفی فیه :

إنّما أخّر المصنف هذه الترجمة ، لما جاء : إنه کان تجهیز أُسامة یوم السبت قبل موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بیومین ، وکان ابتداء ذلک قبل مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فندب الناس لغزو الروم فی أواخر صفر ، و دعا أُسامة فقال : « سر إلی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غیره ) آمده است .
2- روضة الاحباب ، ورق : 166 .

ص : 215

موضع مقتل أبیک فأوطئهم الخیل ، فقد ولّیتک هذا الجیش ، واغد (1) صباحاً علی اُبْنی ، وحرّق علیهم ، وأسرع السیر ‹ 56 › تسبق الخیر (2) ; فإن ظفرک الله بهم فأقلل اللبث فیهم » .

فبدئ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه فی الیوم الثالث ، فعقد لأُسامة لواءً بیده سامیاً (3) ، فأخذه أُسامة و دفعه إلی بریدة ، وعسکر بالجرف ، وکان من انتدب مع أُسامة (4) کبار المهاجرین (5) والأنصار ، منهم : أبو بکر وعمر وأبو عبیدة وسعد وسعید وقتادة بن النعمان وسلمة بن أسلم . . فتکلم قوم فی ذلک ، منهم عیاش بن ربیعة المخزومی ، فردّ علیه عمر ، وأخبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فخطب بما ذکر فی هذا الحدیث ; ثم اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « انفذوا بعث أُسامة » ، فجهّزه أبو بکر بعد أن استخلف فی الجهة التی أُمر بها ، فسار عشرین لیلة و قتل قاتل أبیه ، ورجع بالجیش سالماً ، وقد غنموا .

وقد قصّ أصحاب المغازی قصته مطولة فلّخصتها ، وکانت


1- فی المصدر : ( واغز ) .
2- فی المصدر : ( الخبر ) .
3- لا یوجد فی المصدر : ( سامیاً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کان ) اضافه شده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( من المهاجرین ) اضافه شده است .

ص : 216

آخر سریة جهّزها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأول شیء جهّزه أبو بکر .

وقد أنکر ابن تیمیة فی کتاب الردّ علی ابن المطهر أن یکون أبو بکر وعمر کانا فی بعث أُسامة .

ومستند من (1) ذکره ما أخرجه الواقدی بإسناده فی المغازی ، وذکره ابن سعد فی أواخر الترجمة النبویة به غیر اسناد ، وذکره ابن اسحاق فی السیرة الصغری المشهورة ، ولفظه :

بدئ برسول [ الله ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه یوم الأربعاء فأصبح یوم الخمیس ، فعقد لأُسامة وقال : « اغز فی سبیل الله و سر إلی موضع مقتل أبیک فقد ولّیتک علی هذا الجیش » . فذکر القصة وفیها : فلم یبق أحد من المهاجرین الأولین إلاّ انتدب فی تلک الغزوة ، منهم : أبو بکر وعمر ; ولمّا جهّزه أبو بکر بعد أن استخلف ، سأله أبو بکر أن یأذن له بإقامته ، فأذن . ذکر ذلک کلّه ابن الجوزی فی المنتظم جازماً به . (2) انتهی .

و در “ مدارج النبوة “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است :

حکم عالی چنان صادر شد که اعیان مهاجر و انصار ، مثل ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورین و سعد بن ابیوقاص و ابوعبیدة بن الجراح


1- فی المصدر : ( ما ) ، وهو الصواب .
2- [ الف ] کتاب الغزوات . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 107 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 115 - 116 ] .

ص : 217

و غیرهم - الا علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] که همراه نگردد - در آن لشکر همراه اسامه باشند ، [ و این معنا بر خاطر بعضی مردم گران آمد که غلامی را بر اکابر مهاجرین و انصار امیر گردانید ] (1) و در مجالس سخنان از این جماعت در این باب به ظهور میآمد و ورود مییافت ، این اخبار چون به سمع شریف رسید ، خاطر مبارکش رنجیده شد و به غضب در آمد ، با وجود تب و دردِ سر ، از خانه - سر مبارک به عصابه بربسته - بیرون آمد و بر سر منبر رفت ، و خطبه خواند و گفت : « ای معشر الناس ! این چه سخن است که در باب امیر ساختن من اسامه را ، از شما سر بر میزند ؟ ! و در باب امارت پدرش در غزوه موته نیز سخن میکردید ! به خدا سوگند که [ وی ] (2) سزاوار امارت است ، و پدرش نیز سزاوار امارت بود ، و زید از دوست ترین مردم است [ و پسرش اسامه نیز از دوست ترین مردم است ] (3) نزد من بعد از وی ، و هر دو مظنّه خیرند ، اکنون وصیت من [ را ] در شأن وی به نیکی قبول کنید که وی از جمله اخیار شماست » . پس از منبر فرود آمد و به خانه درون رفت (4) .

و نیز در “ مدارج النبوة “ آورده :

اسامه بنابر فرموده آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به لشکرگاه


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر و [ ب ] .
4- [ ب ] مدارج النبوة 2 / 530 ( طبع نول کشور هند سنه 1323 ) . [ مدارج النبوة 2 / 530 ] .

ص : 218

‹ 57 › معاودت نمود ، و فرمان داد تا لشکر کوچ کنند ، و چون خواست که خود سوار شود ، مادرش اُمّ أیمن پیغام فرستاده که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در نزع است ، اسامه بازگشت و اشراف صحابه نیز مراجعه نمودند ، و ابوبکر صدیق و عمر فاروق و امثال ایشان ، خود در مدینه بودند ! (1) و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ در حدیث امارت اسامه در باب مناقب زید بن حارثه گفته :

وفیه جواز إمارة المولی ، وتولیة الصغار علی الکبار والمفضول علی الفاضل ; لأنه کان فی الجیش الذی کان علیهم أُسامة ، أبو بکر وعمر (2) .

و قسطلانی در “ شرح بخاری “ - در شرح قول : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث بعثاً أمّر علیهم أُسامة بن زید » - گفته :

وفیه وجوه المهاجرین والأنصار ، منهم أبو بکر وعمر (3) .

و ذهبی - که نزد مخاطب امام اهل حدیث است - در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه اسامه گفته :

أمّره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی جیش فیه أبو بکر


1- مدارج النبوة 2 / 531 .
2- [ الف ] باب مناقب زید بن حارثة ، من أبواب المناقب ، نسخة سید باقر صاحب . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 70 ( طبع القاهرة الطبعة المنیریة سنة 1325 ) . [ فتح الباری 7 / 69 ] .
3- ارشاد الساری 6 / 126 .

ص : 219

وعمر ، فلم ینفذ حتّی مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (1) انتهی .

کمال عجب است که با آنکه مأموریِ ابوبکر به خروج همراه جیش اسامه ، به روایات و اقوال ثقات متقدمین و متأخرین اهل سنت ثابت است ، کالواقدی ، وابن سعد ، وابن إسحاق ، وابن الجوزی ، والذهبی ، وابن حجر العسقلانی ، والقسطلانی ، وجمال الدین المحدّث ، وعبد الحق الدهلوی . . وغیرهم ممّن لا یخفی (2) ، باز متعصبین قوم از ثبوت آن انکار نمایند ، و در ابطال آن کوشند !


1- تهذیب التهذیب 1 / 182 .
2- انظر : شرح ابن ابی الحدید 1 / 159 - 160 و 6 / 52 ، 9 / 196 - 197 ، 12 / 83 ، 17 / 183 ( عن کثیر من المحدّثین ) ; البدایة والنهایة 6 / 335 ; تهذیب الکمال 2 / 340 ; الکامل لابن الأثیر 2 / 317 ; تاریخ الخمیس 2 / 154 ; وفیات الأعیان 8 / 374 ; جامع الأحادیث الکبیر 13 / 211 ; فتح الباری 8 / 115 ( أواخر کتاب المغازی ) ; تاریخ الیعقوبی 2 / 76 - 77 و 113 ; السیرة الحلبیة 3 / 228 ; عیون الأثر 2 / 352 ; نهایة الإرب 17 / 370 و 19 / 46 ; تاریخ مدینة دمشق 8 / 46 ; ( ترجمة أُسامة ) تاریخ الإسلام للذهبی ( المغازی ) 714 ; أنساب الأشراف 2 / 115 . و من طُرف الأخبار ما ذکره الیعقوبی فی المقام من أنّ أبا بکر بعد أن استولی علی الخلافة ، وأراد تنفیذ جیش أُسامة ، سأل أُسامة أن یترک له عمر یستعین به علی أمره ، فقال : ما تقول فی نفسک ؟ ! فقال : یابن أخی ! فعل الناس ما تری ، فدع لی عمر وأنفذ لوجهک ! انظر : تاریخ الیعقوبی 2 / 127 .

ص : 220

ابن روزبهان میگوید که : صحیح شده که ابوبکر در جیش اسامه نبود ، و از شیخ جزری میآرد که : هر که دعوی میکند که ابوبکر در جیش اسامه بود پس خطا کرده (1) .

و نصرالله کابلی هم نقاب حیا از رخ برگرفته ، به تقلید ابن روزبهان مأموریِ ابوبکر را انکار کرده ، چنانچه در جواب این طعن گفته :

وهو باطل ; لأنه ما أنفذه و ما أمره بالرواح فی الجیش . . إلی آخره (2) .

و مخاطب با آنکه سرقت اقوال او ، و نسج بر منوال او پیشه گرفته ، لیکن از سرقت این انکار و دروغ فضیح استحیا کرده ، بلکه به اِلجای قادر علی الإطلاق ، خود نقل کرده که : ابوبکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ، دیره و خیمه بیرون فرستاده بودند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند (3) .

و این را به کتب معتبره خود نسبت داده ، و به زبان خود کذب و وقاحت علمای خود [ را ] ظاهر ساخته .

و ابن تیمیه وقاحت و بی حیایی را به پایان رسانیده که تکذیب آن به کمال تشدّد و مبالغه نموده ، و از نهایت جسارت ، ادعای اجماع علما بر کذب آن نموده ! چنانچه در جواب “ منهاج الکرامه “ گفته :


1- احقاق الحق : 218 .
2- الصواقع ، ورق : 253 - 254 .
3- مراجعه کنید به : تحفة اثناعشریه : 264 - 265 .

ص : 221

أما قوله : إنه أمّر أُسامة علی الجیش الذین فیهم أبو بکر وعمر . . فمن الکذب الذی یعرفه من له أدنی معرفة بالحدیث ، فإن أبا بکر لم یکن فی ذلک الجیش (1) .

و در جای دیگر که علامه حلی در مطاعن ابوبکر ، تخلف ثلاثه از جیش اسامه [ را ] ذکر کرده ، ابن تیمیه در جواب گفته :

الجواب من وجوه :

أحدها : المطالبة بصحة النقل ، فإن هذا لا یروی بإسناد معروف ، ولا صحّحه أحد من علماء النقل ، و معلوم : إن الاحتجاج بالمنقولات لا یسوغ إلا بعد قیام الحجة ‹ 58 › بثبوتها وإلا فیمکن أن یقول کل أحد ما شاء !

الثانی : إن هذا کذب بإجماع علماء النقل ، فلم یکن أبو بکر فی جیش أُسامة ، وإنّما قد قیل : إنه کان فیه عمر ، وقد تواتر عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انه استخلف أبا بکر علی الصلاة حتّی مات ، وصلّی بهم أبو بکر الصبح یوم موته ; ویوم کشف الحجرة فرآهم صفوفاً خلف أبی بکر فسرّ بذلک ; فکیف یکون مع هذا قد أمره أن یخرج فی جیش أُسامة . (2) انتهی .


1- [ الف و ب ] در جواب دلیل خامس بر حقیّت مذهب شیعه از منهج اول . ( 12 ) . [ منهاج السنة 4 / 276 ] .
2- [ الف وب ] مطاعن ابوبکر آخر کتاب منهج رابع . [ ب ] منهاج السنة 4 / 220 ( طبع مصر 1322 ) . [ منهاج السنة 8 / 292 - 293 ] .

ص : 222

أقول : انظر إلی هذا الجهل المفرط ، وقلّة الحیاء ، وشدة الوقاحة ، وصفاقة الوجه ، ومجانبة الدیانة ، و ترک الأمانة ! کیف کذّب أمراً واضحاً ، وأنکر نهاراً ساطعاً ؟ !

لیت شعری کیف یخرج الواقدی ، وابن اسحاق ، وابن سعد ، وابن الجوزی . . وغیرهم من الجمّ الغفیر والجمع الکثیر من العلماء ویدخلهم فی السفهاء والجهلاء ، حتّی یصح دعواه الکاذبة الفاجرة من إجماع العلماء علی کذب هذه القصة المشهورة المتواترة الظاهرة .

ثم العجب من استدلاله علی کذبها بادعاء استخلاف الرسول - علیه [ وآله ] الصلاة - أبا بکر علی الصلاة ، فإن الشیعة تنکر ذلک الاستخلاف وتستنکف من إثباته أشدّ الاستنکاف .

ولمّا ثبت بروایات ثقاتهم وتنصیصات أثباتهم : أن أبا بکر کان مأموراً بالرواح مع جیش أُسامة ، بطلت قضیة الاستخلاف والإمامة ; لأن ابن تیمیة مصرّح بالتنافی بین الأمرین ، فإذا ثبت أحدهما امتنع الآخر لاستحالة اجتماع المتنافیین .

اما آنچه گفته که : اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند .

ص : 223

پس مردود است به دو وجه :

اول : آنکه ناظر را از این کلام او چنان گمان میشود که ناقلان قصه اسامه ، حدیث مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را به امامت صلات ، در ضمن آن قصه نقل کرده اند ; و حال آنکه این معنا خلاف واقع است ، چنانچه از عبارت “ روضة الاحباب “ معلوم شد (1) ، بلکه قصه اسامه را روات آن جداگانه نقل کرده اند ، و حدیث امامت صلات ابوبکر را جدا .

دوم : آنکه از این کلام مفهوم میشود که : از شب پنج شنبه که در آن شب به اعتقاد او پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را خلیفه نماز فرمود ، بیست و نهم صفر بود ، و آن حضرت تا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول زنده بود ، و از بیست و نهم صفر تا دوازدهم ربیع الاول سیزده روز میشود ; و حال آنکه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

و چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز نتوانست آمد ، و روایتی آنکه : هفده نماز به جماعت بیرون حاضر نتوان شد (2) .

نیز در “ روضة الاحباب “ در حدیث صلات ، تعیین روز مذکور نیست (3) .


1- مراجعه شود به روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
3- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( نیست ) ، ( اینست ) آمده است .

ص : 224

و موافق روایات علمای شیعه این تأکید شدید و وعید تهدید بر تأنی کنندگان متعینان جیش اسامه ‹ 59 › از خروج بعد قصه صلات بود (1) ، چنانچه در “ جلاء العیون “ در حدیث طویلی مذکور است :

چون به خانه عایشه رفت ، مرض آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شدید شد ، پس بلال هنگام نماز صبح آمد ، در آن هنگام حضرت متوجه عالم قدس بود ، چون بلال ندای نماز در داد و حضرت مطلع نشد ، پس عایشه گفت : ابوبکر را بگویید که با مردم نماز کند ، و حفصه گفت که : عمر را بگویید که با مردم نماز کند ; [ حضرت ] (2) چون صدای ایشان را شنید و غرض [ فاسد ] (3) ایشان را دانست فرمود که : « دست از این سخنان بدارید که شما به زنانی مینمایید که یوسف را میخواستند گمراه کنند » ، و چون حضرت امر کرده بود که ابوبکر و عمر با لشکر اسامه بیرون روند ، در این وقت از سخنان عایشه و حفصه یافت که ایشان برای فتنه و فساد به مدینه برگشته اند ، بسیار غمگین شد ، و با آن شدت مرض برخاست که مبادا ابوبکر و عمر با مردم نماز کنند و این باعث


1- [ الف وب ] أشار المصنف العلامة - أحلّه الله دارالسلامة - بذلک إلی أن ما یدّعیه المخالفون من أن أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لأبی بکر بالصلاة ناسخ لأمره ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بالنفوذ مع جیش أُسامة . . مردود ; بأنه لو سلّم وقوع الأمر منه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بإمامة الصلاة ، فأیضاً لا ینفع ; لأن التأکید علی النفوذ قد صدر منه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد قضیة الصلاة ، فکیف یکون المتقدّم ناسخاً للمتأخّر ؟ ! ( 12 ) . لکاتبه .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .

ص : 225

شبهه بر مردم شود ، دست بر دوش امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و فضل بن عباس انداخت ، با نهایت ضعف و ناتوانی که پایهای خود را بر زمین میکشید تا به مسجد آمد ، چون نزدیک محراب رسید ، دید که ابوبکر سبقت کرده در محراب به جای آن حضرت ایستاده ، در نماز شروع کرده است ، پس به دست مبارک خود اشاره کرد و فرمود : « پس بایست ! » و خود داخل محراب گشت و نشست و با مردم نماز نشسته ادا کرد ، و نماز را از سر گرفت و اعتبار نکرد آنچه ابوبکر کرده بود ، و چون سلام نماز گفت به خانه برگشت ، و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را طلبید و فرمود که : « نگفتم با لشکر اسامه بیرون روید ؟ ! » گفتند : بلی یا رسول الله ! [ ص ] گفتی .

فرمود : « پس چرا امر مرا اطاعت نکردید ؟ ! » ابوبکر گفت : من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه عهد تو را تازه کنم .

و عمر گفت : یا رسول الله ! [ ص ] من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه نخواستم که خبر بیماری تو را از دیگران پرسم .

پس حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود که : « روان کنید لشکر اسامه را و بیرون روید با لشکر اسامه ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از لشکر اسامه » . سه مرتبه این سخن را فرمود و مدهوش شد از تعب رفتن مسجد ، و از حزن و اندوهی که عارض شد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به سبب آنچه مشاهده کرد از اطوار ناپسندیده منافقان ، و دانست از نیتهای فاسد ایشان ; و مسلمانان

ص : 226

بسیار گریستند و صدای نوحه و گریه از [ زنان و ] (1) فرزندان آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بلند شد . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : این است آنچه در “ روضة الصفا “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی موجود است .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز در کتابی از کتب تواریخ شیعه خلیفه نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات که مخاطب در این قصه ذکر کرده مذکور نیست .

کمال عجب است که مخاطب با این همه لاف و گزاف ، چنین افترائات صریحه و اکاذیب فضیحه ذکر میکند ، و استحیایی از فضیحت نمینماید ، و حسابی از مؤاخذه برنمیدارد ، و باز از کمال وقاحت به علمای کرام - به مقتضای : المرء یقیس علی نفسه ، - در دعاوی حقه نسبت کذب و افترا مینماید !

اما آنچه گفته : اما (3) از اسامه ‹ 60 › درخواست که عمر بن الخطاب را پروانگی دهد تا به نزد وی بماند ، و در محافظت مدینه و کنکاش و مشورت شریک وی باشد .


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف ] فصل چهارم از باب اول در بیان وصیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . [ جلاء العیون : 61 ]
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فامّا ) آمده است .

ص : 227

پس مقدوح است به اینکه : اسامه مأمور و مختار این معنا نبود که هرکسی را خواهد اذن رجوع و انصراف دهد ، بلکه امارت او مقصور بود بر اینکه کسانی که به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای جنگ رومیان متعین شده بودند ، در امور سفر و حرب تابع تجویز و رأی او باشند ، و صلاح و صواب دید خود را بر صلاح و صواب دید (1) او ترجیح و تقدیم ندهند ، نه آنکه هر کسی را که او اذن انصراف دهد او را مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و تخلف از رفاقت اسامه جایز باشد .

اما آنچه گفته : اگر به وجه دوم ، یعنی تخلف از رفاقت اسامه است .

پس این وجه طعن بر ابوبکر در این قصه در کلام علمای شیعه منصوص و مصرّح است .

اما آنچه گفته : رئیس وقت هرگاه متعین کند شخصی را در لشکری ، باز آن شخص را به خدمتی از خدمات خود مأمور سازد ، صریح دلالت میکند بر اینکه این شخص را از تعیناتیان موقوف کرد و استثنا نموده و حکم او منسوخ شد ، و در اینجا همین مقدمه واقع شد .

پس مدفوع است به اینکه : حکم ثانی ، ناسخ حکم اول وقتی میشود که


1- قسمت : ( خود را بر صلاح و صواب دید ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 228

هر دو امر در قوت و ضعفِ روایت متساوی ، و در تحقق و ثبوت باهم دیگر متخالف و متضاد باشند ; و در اینجا هر دو امر مفقود است .

اما امر اول - یعنی عدم مساوات در قوت و ضعف - پس به چند وجه است :

اول : آنکه روایت مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر و عمر را در جیش اسامه ، متیقن و متفق علیها بین الفریقین است ; و روایت حدیث مأمور فرمودن آن حضرت ابوبکر را به امامت صلات مختلف فیها ، و بر عاقل بصیر مخفی نیست که امری که متفق علیه بین الفریقین باشد بر امر مختلف فیه ترجیح صریح دارد .

دوم : آنکه روایت اولی به یک نسق است ; و روایت ثانیه در غایت اضطراب و اختلاف .

اما اثبات اختلاف و اضطراب در حدیث امامت ابوبکر ، پس بدان که بخاری در “ صحیح “ خود این حدیث [ را ] از عایشه به این الفاظ نقل کرده :

لمّا مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرضه الذی مات فیه ، فحضرت الصلاة فأذّن ، قال : مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس . فقیل : إن أبا بکر رجل أسیف ، إذا قام فی مقامک لم یستطع أن یصلی بالناس . . وأعاد ، فأعادوا له ، فأعاد الثالثة ، فقال : إنکن صواحب یوسف ، مروا أبا بکر فلیصل بالناس . . فخرج أبو بکر مفصلّی ، فوجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من نفسه خفّة ،

ص : 229

فخرج یهادی بین رجلین ، کأنّی أنظر إلی رجلیه یخطّان الأرض من الوجع ، فأراد أبو بکر أن یتأخر ، فأومئ الیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أن مکانک ، ثم أُتی به حتّی جلس إلی جنبه .

قیل للأعمش : فکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یصلی ، وأبو بکر یصلی بصلاته ، والناس یصلون بصلاة أبی بکر ؟

فقال برأسه : نعم . رواه أبو داود .

وعن شعبة ، عن الأعمش بعضه ، وزاد معاویة (1) : جلس عن یسار أبی بکر فکان أبو بکر یصلی قائما (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ‹ 61 › ( فوجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من نفسه خفّة ) ، ظاهر انه وجد ذلک فی تلک الصلاة بعینها (3) .

یعنی ظاهر این قول دلالت میکند بر اینکه آن حضرت در همین صلات در نفس خود خفتی یافت .


1- فی المصدر : ( أبو معاویة ) ، وهو الصواب .
2- [ الف ] فی باب حدّ المریض أن یشهد الجماعة ، من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 162 و مراجعه شود به : 1 / 166 و 4 / 122 و 8 / 145 ] .
3- [ الف ] قوبل تلک العبارة علی أصل فتح الباری فی باب حدّ المریض أن الشهید [ یشهد ] الجماعة من أبواب الجماعة علی نسختین صحیحتین . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 129 ] .

ص : 230

قوله : ( بین رجلین ) ، فی الحدیث الثانی من حدیثی الباب : انهما العباس بن عبد المطلب وعلی ( علیه السلام ) (1) .

و نیز ابن حجر گفته :

وروایته هذه وصلها البزاز (2) ، قال : حدّثنا أبو موسی محمد بن المثنی ، حدّثنا أبو داود به ، ولفظه : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المقدم بین یدی أبی بکر .

کذا رواه مختصراً ، وهو موافق لقصة حدیث الباب ، لکن رواه ابن خزیمة فی صحیحه عن محمد بن بشار ، عن أبی داود - بسنده هذا - ، عن عائشة ، قالت : من الناس من یقول : کان أبو بکر المقدّم بین یدی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الصف ، ومنهم من یقول : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المقدم .

ورواه مسلم بن إبراهیم (3) عن شعبة بلفظ : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صلّی خلف أبی بکر .

أخرجه ابن المنذر ، وهذا عکس روایة أبی موسی ، وهو اختلاف شدید .

ووقع فی روایة مسروق عنها أیضاً اختلاف ، فأخرجه ابن


1- فتح الباری 2 / 130 .
2- فی المصدر : ( بزار ) .
3- [ الف ] خ ل : بن تمیم .

ص : 231

حبان من روایة عاصم ، عن شقیق ، عنه بلفظ : کان أبو بکر یصلی بصلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ والناس یصلّون بصلاة أبی بکر ] (1) .

وأخرجه الترمذی ، والنسائی ، وابن خزیمة ، من روایة شعبة ، عن نعیم بن أبی بکر ، عن زید ، عن شقیق بلفظ : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صلّی خلف أبی بکر .

و ظاهر روایة محمد بن بشار : إن عائشة لم تشاهد الهیئة المذکورة ، لکن تظافرت الروایات عنها بالجزم ، بما یدل [ علی ] (2) أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان هو الإمام فی تلک الصلاة :

منها : روایة موسی بن أبی عائشة التی أشرنا إلیها ، ففیها : فجعل أبو بکر یصلی بصلاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والناس بصلاة أبی بکر . . وهذه روایة زائدة بن قدامة عن موسی .

وخالفه شعبة أیضاً ، فرواه عن موسی بلفظ : إن أبا بکر صلّی بالناس ، ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الصف خلفه .

فمن العلماء من سلک الترجیح ، فقدّم الروایة التی فیها : إن أبا بکر کان مأموماً للجزم بها ; ولأن أبا معاویة أحفظ فی حدیث الأعمش من غیره .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 232

ومنهم من [ سلک ] (1) عکس ذلک ، ورجّح أنه کان إماماً ، وتمسک بقول أبی بکر الآتی - فی باب من دخل لیؤمّ الناس - حیث قال : ما کان لابن أبی قحافة أن یتقدم بین یدی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

و نصرالله کابلی در “ صواقع “ به جهت اختلاف احادیث طیر در تعین طیر که چه بوده ، استدلال کرده بر بطلان آن ، چنانچه در وجوه ردّ استدلال به حدیث طیر گفته :

ولأنه اختلفت الروایات فی الطیر المشوی ، ففی روایة : هو النحام ، وفی روایة : إنه الحباری ، وفی أُخری : إنه الحجل . (3) انتهی .

پس بنابر این احادیث امامت ابی بکر هم که به تصریح ابن حجر اختلاف شدید دارد باطل باشد .

و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری گفته :

قوله : ( هو علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ) ، زاد الإسماعیلی من روایة عبد الرزاق عن معمر : و لکن عائشة لا تطیب نفساً له بخیر (4) ;


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] فتح الباری 2 / 107 ( طبع القاهرة ) . [ فتح الباری 2 / 130 - 131 ] .
3- الصواقع ، ورق : 246 - 247 .
4- [ الف و ب ] در “ مسند “ احمد بن حنبل مذکور است : غ حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری ; وأخبرنی عبید الله [ بن ] عبد الله بن عتبة : أن عائشة أخبرته ، قالت : أول ما اشتکی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بیت میمونة ، واستأذن أزواجه أن یمرّض فی بیتها ، فأذن له ، قالت : فخرج وید له [ علی ] الفضل بن عباس وید [ له ] علی رجل آخر ، وهو یخطّ رجلیه [ برجلیه ] علی الأرض . قال عبید الله : فحدّث [ فحدّثت ] به ابن عباس ، قال : أتدری مَن الرجل [ الآخر ] الذی لم تسمّ عائشة ؟ ! هو : علی [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لا تطیب له نفساً . [ مسند أحمد 6 / 228 ] . و نیز در “ مسند “ احمد حنبل مذکور است : حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، نا عبد العلی [ الأعلی ] ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله ، عن عبد الله ، عن [ عائشة ] قالت : [ لمّا ] مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بیت میمونة ، فاستأذن نساءه أن یمرّض فی بیتی ، فأذنّ له ، فخرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم معتمداً علی العباس وعلی رجل آخر ، ورجلاه یخطّان علی الأرض ، فقال عبید الله : فقال لی ابن عباس : أتدری من ذلک الرجل ؟ ! هو : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لا تطیب له نفساً . ( 12 ) . [ مسند أحمد 6 / 34 ] .

ص : 233

وابن اسحاق فی المغازی ، عن الزهری . . ولکنّها لا تقدر علی أن تذکره بخیر .

و لم یقف الکرمانی علی هذه ‹ 62 › الزیادة ، فعبّر عنها بعبارة شنیعة .

وفی هذا ردّ علی من قطع (1) ، فقال : لا یجوز أن یظنّ ذلک


1- فی المصدر : ( تنطع ) .

ص : 234

بعائشة ، وردّ علی من زعم أنّها إنّما أبهمت الثانی لکونه لم یتعین فی جمیع المسافة ، إذ کان تارة یتکی علی الفضل ، وتارة علی أُسامة ، وتارة علی علی ( علیه السلام ) ، وفی جمیع ذلک الرجل الآخر هو العباس ، واختص بذلک إکراماً له ; وهذا توهم ممّن قاله ، والواقع خلافه ، لأن ابن عباس - فی جمیع الروایات الصحیحة - جازم بأن المبهم علی ( علیه السلام ) ، فهو المعتمد .

ودعوی وجود العباس فی کل مرة ، والذی یتبدل غیره ، مردودة ، بدلیل روایة عاصم - التی تقدمت الاشارة إلیها - . . وغیرها صریح فی أن العباس لم یکن فی مرة ولا مرتین منها ، والله أعلم (1) .

یعنی گفت ابن عباس که : آن مرد دیگر که عایشه نام او بر زبان نیاورد علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] بود .

و اسماعیلی از روایت عبدالرزاق از معمر ، این عبارت زیاده کرده است : و لیکن عایشه نفس او خوش نمیشود برای علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به ذکر خیر .

و ابن اسحاق در کتاب “ مغازی “ از زهری آورده : و لیکن عایشه قادر نیست که او را به خیر ذکر کند .

و کرمانی بر این زیادتی که در این روایات واقع است واقف نشد ، پس تعبیر کرد از آن به عبارت شنیعه .


1- [ ب ] فتح الباری 2 / 107 . [ فتح الباری 2 / 131 - 132 ] .

ص : 235

و در این زیادتی ردّ است بر کسی که قطع کرده ، گفته است که : جایز نیست آنکه گمان کرده شود این معنا به عایشه ، یعنی ناخوش شدن به ذکرِ خیر جناب امیر ( علیه السلام ) .

و ردّ است بر کسی که زعم کرد که عایشه ذکر مرد دیگر به طریق ابهام از آن جهت کرد که در تمام مسافت از خانه تا به مسجد یک کس متعین نبود ; زیرا که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گاهی تکیه بر فضل میکرد و گاهی تکیه بر اسامه و گاهی تکیه بر علی ( علیه السلام ) .

و حال آنکه در واقع ، خلاف این توجیه است ; زیرا که ابن عباس در جمیع روایات صحیحه جزم کننده است به اینکه مبهم در قول عایشه علی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس آن معتمد است .

و دعوی موجود بودن عباس در هر مرتبه ، و اینکه کسانی که متبدل میشدند غیر او بود ; مردود است به دلیل روایت عاصم - که مقدم شد اشاره به آن - ، و غیر آن صریح است در این معنا که عباس ، نه در یک مرتبه بود و نه در دو مرتبه . انتهی محصل الترجمة .

و هرگاه حال عداوت عایشه با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چنین بوده باشد که نام مبارک آن جناب بر زبان نیارد ، و نفس خبیثش به ذکر خیر آن حضرت ( علیه السلام ) خوش نشود ، وقدرت نداشته باشد بر آنکه آن جناب را به نیکویی یاد نماید (1) ، پس روایاتی که روات اهل سنت از عایشه در باب


1- دو سطر گذشته در [ ب ] مطلب ناقص آمده است .

ص : 236

فضیلت پدرش نقل کرده باشند ، و در آن روایات هم اختلاف و اضطراب شدید باشد ، آن روایات چگونه در مقابله شیعیان صلاحیت احتجاج داشته باشد ؟ !

سوم : آنکه فرمودن آن حضرت ( علیه السلام ) ابوبکر را به متابعت اسامه در حالت صحت بود ، و امر فرمودن آن حضرت به امامت صلات - بر فرض تسلیم - در حال شدت مرض ، چنانچه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روایتی آنکه : عایشه صدیقه گفت : چون مرض پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سنگین شد ، یاران - نماز خفتنی بود که - در مسجد منتظر آن سرور بودند ، فرمود : آیا مردم نماز گزاردند ؟ ‹ 63 › گفتم : نی یا رسول الله ! [ ص ] انتظار تو [ را ] میکشند . فرمود : آبی برای من در مخضب کنید ، چنان کردیم ، آن را بر خود ریخت و بدن خود را بشست ، و خواست که برخیزد ، بیهوش شد ، بعد از زمانی به هوش باز آمد و گفت : آیا مردم نماز گزارده اند ؟ گفتم : نی یا رسول الله ! [ ص ] انتظار تو میکشند ، فرمود : آبی برای من در مخضب نمائید ، چنان کردیم ، و آن آب را بر خود ریخت ، و بدن خود را بشست ، آنگاه خواست که برخیزد ، بیهوش شد ، تا سه نوبت آن صورت متحقق گشت و هر بار که به هوش باز میآمد ، میپرسید که : مردم نماز گزاردند ؟ میگفتم : نی ، انتظار تو میکشند ، در کرّت سوم کسی فرستاد به نزد ابوبکر که با مردم نماز گزارد ، فرستاده آن حضرت رفت و پیغام به ابوبکر رسانید ، ابوبکر مردی رقیق القلب بود ، گفت : یا عمر ! تو با مردم نماز گزار ، عمر با وی گفت : تو اَحقّی به این امر از من ، پس ابوبکر نماز با مردم گزارد ; و

ص : 237

بعد از آن پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را خفّتی از مرض حاصل شد ، روز دیگر ابوبکر با مردم نماز پیشین میگزارد که آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در میان دو مرد ، یکی از آن دو عباس بود ، بیرون رفت و با ایشان گفت : مرا بر پهلوی ابوبکر بنشانید ، چنان کردند ، چون ابوبکر دانست که رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمد ، خواست که متأخر شود ، حضرت اشارت فرمود که : در مقام خود باش ، آن سرور نشسته نماز گزارد ، ابوبکر مقتدی به وی شد ، و مردمان مقتدی به ابوبکر بودند ، یعنی به واسطه تکبیر وی بر افعال و انتقالات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقوف مییافتند . (1) انتهی .

و این روایت را در “ مشکاة “ به تغییر یسیر از بخاری و مسلم آورده (2) .

وقول عمر : ( ان الرجل قد غلب علیه الوجع ) و مانند آن ، دلالت بر فرق در حال صحت و غلبه مرض پیغمبر خدا میکند ! ! چنانچه در مطاعن عمر خواهد آمد .

چهارم : آنکه امر فرمودن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اطاعت اسامه به مواجهه و مشافهه بود ، و امر فرمودن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابوبکر را به امامت صلات - بر فرض تسلیم - به واسطه شخصی مجهول الحال بود .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
2- [ الف ] فصل ثالث ، باب ما علی المأمور من المتابعة ، و حکم المسبوق من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ ب ] مشکاة 1 / 361 ( طبع دمشق سنة 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 3 / 1682 ] .

ص : 238

پنجم : آنکه اگر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات امر میفرمود ; ابوبکر چرا مخالفت امر آن حضرت میکرد و به عمر میگفت که : تو با مردم نماز گزار !

ششم : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کسی را برای امامت معین نفرموده بود ، چنانچه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روایتی آنکه : چون مؤذن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام کرد ، از وقت نماز عصر ، عبدالله بن زمعة پیش آن سرور بود ، با وی فرمود : بگوی مردم را که نماز بگزارند . عبدالله بن زمعة بیرون آمد و به عمر رسید و گفت : با مردم نماز گزار ، عمر پیش رفت و نماز گزارد ، و قرائت به جهر کرد ، سید عالم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حجره خود آواز قرائت عمر شنید ، گفت : این آواز عمر نیست ؟ ! گفتند : آری ، فرمود : یأبی الله ذلک والمؤمنون . و سر از دریچه خانه بیرون کرد و گفت : نی نی ، باید که ابوبکر با مردم نماز گزارد . و عمر منصرف شد و با عبدالله بن زمعة گفت : حضرت ، تو را نفرموده بود که [ عمر ] (1) با مردم نماز گزارد ؟ ! جواب داد که : هیچ کس را معین نفرموده بود ، ‹ 64 › لکن چون ابوبکر را در میان اصحاب ندیدم ، تو را گفتم که نماز گزار ، چه نزد من ، کسی از حاضران اولی از تو ننمود . عمر گفت : من ندانستم که چنین است ، و الا امام مردم نمیشدم . (2) انتهی .


1- زیاده از مصدر .
2- روضة الاحباب ، ورق : 171 .

ص : 239

و در “ استیعاب “ در ترجمه ابوبکر این روایت به این عبارت مذکور است :

و روی الزهری ، عن عبد الملک بن أبی بکر بن عبد الرحمن بن امیة ، عن أبیه ، عن عبد الله بن زمعة بن الأسود ، قال : کنت عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو علیل ، فدعاه بلال إلی الصلاة ، فقال لنا : مروا من یصلی بالناس ، فقال : فخرجت فإذا عمر فی الناس ، وکان أبو بکر غائباً ، فقلت : قم یا عمر ! فصلّ بالناس . فقام عمر ، فلمّا کبّر ، سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صوته - وکان مجهراً - فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : فأین أبو بکر ؟ یأبی الله ذلک والمسلمون ، فبعث إلی أبی بکر ، فجاء بعد أن صلّی عمر تلک الصلاة ، فصلّی بالناس طول علّته حتّی قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) .

وجه استدلال به این روایت آنکه : این روایت ، منافی و معارض روایاتی است که مدلول آنها تعیین ابوبکر از اول مرتبه است ; و هرگاه که تعیین ابوبکر از اول مرتبه ، به موجب مدلول این حدیث باطل شد ، لازم آمد که روات روایات تعیین ابوبکر از اول مرتبه ، از پیش خود وضع کرده باشند ; چنانچه عبدالله بن زمعه در این روایت تعیین عمر از پیش خود کرده .

هفتم : آنکه ناقل امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای امامت ابی بکر عایشه است ، و عایشه متهم است به جلب نفع پدر خود ، پس احتجاج به قول عایشه


1- [ ب ] الاستیعاب 1 / 332 . [ الاستیعاب 3 / 969 - 970 ] .

ص : 240

برای اثبات امامت ابی بکر بدان ماند که از روباه پرسیدند که : گواه تو کیست ؟ گفت : دُمم .

و اهل سنت گواهی حضرت امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را - با وجود شهادت کلام مجید بر طهارت ایشان - در باب فدک برای حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) قبول نمینمایند ، و میگویند که : شهادت فروع برای اصول مقبول نیست ! پس شهادت عایشه در باب ابوبکر چگونه مقبول شود ؟ ! خصوصاً هرگاه عداوت عایشه با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به آن مرتبه بود که از نام بردن آن حضرت کراهت داشت ، چنانچه از کلام ابن حجر معلوم شد .

اما عدم تحقق تخالف و تضاد میان هر دو امر ، پس بیانش آن است که : غایت امر به اطاعت اسامه ، حاضر و شریک بودن هنگام جدال و قتال بود ; و غایت از امر به امامت صلات - بعد تسلیم آن - ادای صلات حاضره بود ، نه تأبید آن ، پس امر به امامت صلات ، منافی و مضاد امر به اطاعت اسامه نباشد ; زیرا که بعد انفراغ از صلات حاضره ، برای شریک شدن جیش اسامه و همراه رفتن آن مانعی نبود ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی فرمود :

ما المانع من أن یولّیه تلک الصلاة - إن کان ولاّه إیّاها - ثم یأمره بالنفوذ من بعد مع الجیش ، فإن الأمر بالصلاة فی تلک الحال لایقتضی أمره بها علی التابید (1) .


1- [ ب ] ابن ابی الحدید 17 / 179 نقلا عن الشافی . [ الشافی 4 / 149 ] .

ص : 241

و ابن ابی الحدید معتزلی ، این جواب سید مرتضی ( رحمه الله ) را پسند نموده چنانچه گفته :

و اما قوله : یجوز أن یکون أمره بصلاة واحدة أو صلاتین ، ثم أمره بالنفوذ بعد ذلک . . فهذا لعمری جائز (1) .

و اگر فرض کنیم که امر به امامت به صلات ، ناسخ امر به نفوذ بود ، لازم ‹ 65 › آید نسخ الشیء قبل وقوعه ، و این معنا باطل است .

و مع هذا این امر از طرف آن حضرت نبود ، بلکه از طرف عایشه بود ، چنانچه شیعه به طریق اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] آن حضرت روایت میکنند ، و اگر از طرف آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم میبود به امر نفوذ منسوخ میگردید .

اما آنچه شیخ عبدالحق دهلوی گفته : اگر این ، ناسخ حکم سابق میبود - چنانچه شیعه توهم میکنند - به قول ، نسخ میکرد .

پس مردود است به اینکه : چنانچه قول آن حضرت ناسخ میشود ، همچنان فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز ناسخ میشود ، من غیر تفاوت فی ذلک ، چنانچه در “ مختصر الاصول “ ابن حاجب و “ تلویح “ ملا سعدالدین به آن تصریح واقع شده (2) ، و فرق در میان قول و فعل آن حضرت ، محض تحکم است ، بلکه بعضی گفته اند : الفعل أبلغ من القول .


1- [ ب ] ابن ابی الحدید 17 / 184 ( طبع مصر 1963 ) .
2- مراجعه شود به شرح مختصر منتهی الاصولی 3 / 208 .

ص : 242

اما آنچه گفته : ابتدای جهاد ، فرض بالکفایه است . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : هرگاه که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابوبکر را به رفتن جنگ ، به اطاعت اسامه مأمور و معین فرمود ، بر ابوبکر رفتن به جنگ به اطاعت اسامه فرض عین شد .

و از قولش ظاهر میشود که جهادی که برای مدافعه باشد ، فرض بالکفایه نیست بلکه واجب عینی است ; حال آنکه جهاد مدافعه هم واجب کفایی است ، نه واجب عینی .

اما آنچه گفته : دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این معنا بر کسانی که فرض عین بوده است - در صورت تمکن و قدرت - رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را به اطاعت اسامه مأمور نفرموده ، بلکه ماندن ایشان را در مدینه مصلحت دید ، نه بر ابوبکر و عمر که ایشان را داخل جیش اسامه نمود ، و با وجود شدت مرض در تنفیذ و اخراج ایشان مکرر تأکید فرمود .

و مع هذا اگر حفظ مدینه از شر اعراب واجب عینی بود ، و به آن سبب ابوبکر را جایز شد که خود همراه جیش اسامه نرود ، و مخالفت صریح امر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نماید ، پس عدم انفاذ جیش اسامه رأساً هم ، به همین وجه جایز میشد ، و حال آنکه خود مخاطب نقل کرده که ابوبکر - در جواب کسانی که عرض کرده بودند که : این لشکر را برآوردن مناسب نیست - گفت که :

ص : 243

اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه ، دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) جایز ندارم . (1) انتهی .

و ظاهر است که هرگاه دیگر اهل مدینه لقمه سباع میشدند بعد آن نوبت به ابوبکر میرسید ، لااقل آنکه بعد آن بالضرور اهل مدینه و حرم رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لقمه سباع میشدند ، مع هذا بر ابوبکر حفظ نفس خود هم از اهم واجبات بود ! خصوصاً به لحاظ اینکه به باعث او - به زعم اهل سنت - ترویج دین و اقامه معالم شرع مبین به وجه اکمل و افضل میسر میشد ، و هرگاه ابوبکر با این همه خطرات ، عدم انفاذ جیش جایز نداشت ، تخلف از جیش چگونه جایز خواهد شد ؟ !

اما آنچه گفته : خاصه چون تمام لشکر به تجهیز و تحریص ابوبکر برآمد ، ثواب این همه به ابوبکر عائد شد ، و آن فرض کفایت هم در جریده اعمال او ثابت گشت .

پس منقوض است به اینکه : در این صورت میباید شخصی که (2) خود عمداً تارک الصلات باشد ، و دیگران را بر ادای صلات ، مخالف طریقه شرع تحریص نماید ، ثواب این همه مصلّیان به آن ‹ 66 › تارک الصلات عاید ، و در جریده اعمال او ثابت گردد ، و از او هیچ مؤاخذه نشود ! ! وإذ لیس فلیس .


1- تحفة اثناعشریه : 265 .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( که شخصی ) بود که اصلاح شد .

ص : 244

اما آنچه گفته : دوم آنکه : تعین اشخاص معین برای جهاد سمتی و همراه امیری از باب سیاست مدنی است که مفوض به صواب دید رئیس وقت است نه از احکام منزله من الله . . . الی آخر .

پس ممنوع است ، و مدعی را لازم است که بر این دعوی اقامه دلیل و برهان نماید ، و اصل این شبهه از قاضی القضات صاحب “ مغنی “ است ، وهذه عبارته :

إن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إنّما یأمر بما یتعلق بمصالح الدنیا من الحروب وغیرها عن اجتهاده ، ولیس بواجب أن یکون ذلک من وحی کما یجب فی الأحکام الشرعیة ، وإن اجتهاده یجوز أن یخالف بعد وفاته وإن لم یجز فی حیاته ; لأن اجتهاده فی الحیاة أولی من اجتهاد غیره (1) .

یعنی : به درستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جز این نیست که امر میکند به آنچه متعلق است به مصالح دنیا از جنگها و مانند آن از اجتهاد خود ، و واجب نیست که این معنا از وحی باشد ، چنانچه در احکام شرعیه واجب است ، و به درستی که مخالفت اجتهاد او بعد از وفاتش جایز است ، اگر چه در حیات جایز نیست ; زیرا که اجتهاد او در حیات اولی است از اجتهاد غیر او .


1- [ ب ] الشافی : 246 ( طبع سنة 1301 ) . [ در کتاب المغنی 20 / ق 1 / 346 ( چاپ مصر ) ، همین مطلب با عبارتی دیگر آمده است ] .

ص : 245

و این کلام قاضی القضات مردود است به اینکه : اجتهاد بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در هیچ حکمی جایز نبود تا مخالفت حکمی از احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) جایز باشد چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر سوره یونس گفته :

قوله تعالی : ( إِنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (1) معناه : لا أتبع إلاّ ما یوحی إلی ، فهذا یدلّ علی أنه ما حکم إلاّ بالوحی ، وهذا یدلّ أن (2) لم یحکم قطّ بالاجتهاد (3) .

و در تفسیر سوره انعام گفته :

قوله : ( إِنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (4) ظاهره یدلّ علی أنه لا یعمل الاّ بالوحی ، وهو یدل علی حکمین : الحکم الأول : إن هذا النصّ یدلّ علی أنه لم یکن یحکم من تلقاء نفسه فی شیء من الأحکام ، وإنه ما کان یجتهد ; بل جمیع الأحکام صادرة عن الوحی ، ویتأکّد هذا بقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (5) .


1- یونس ( 10 ) : 15 .
2- فی المصدر : ( أنه ) .
3- [ الف ] تفسیر آیه : ( إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّنات . . ) [ یونس ( 10 ) : 15 ] در مسأله ثانیه . [ ب ] التفسیر الکبیر 17 / 56 .
4- الأنعام ( 6 ) : 50 .
5- [ الف ] سی پاره هفتم بعد نصف [ النجم ( 53 ) : 3 - 4 ] [ ب ] التفسیر الکبیر 12 / 231 ( طبع طهران ) .

ص : 246

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

در زمان آن حضرت در همه انواع علوم ، چشم بر جمال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و گوش به آواز وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بوده اند ، هر چه پیش میآمد از مصالح جهاد و هدنه و عقد جزیه (1) و احکام فقهیه و علوم زهدیه ، همه از آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استفسار مینمودند ، گویا الیوم از شکم مادر به ظهور آمده اند ، چه علوم رسمیه و تجربیه که پیش از بعثت سیدالرسل - علیه [ وآله ] أفضل الصلاةوالتسلیمات - معلوم ایشان بود ، همه در سطوه فیوض نازله از جناب مدبّر السماوات والارض - جلّت قدرته - متلاشی گشته ، در هر باب غیر انتظار حکم حضرت مخبر صادق ، وظیفه ایشان نبود . (2) انتهی .

و اگر تجویز اجتهاد هم بر آن جناب کرده شود ، پس باز هم مخالفت آن حضرت جایز نخواهد شد ، به دلیل آ ن که اجتهاد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، چنانچه در حال حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اجتهاد دیگران اولی است ، همچنین بعد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز اجتهاد آن جناب اولی از اجتهاد دیگران خواهد بود .

و از عجایب این است که ابوهاشم جبائی بر این مسأله - أعنی جواز


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جزئیه ) آمده است .
2- [ الف ] نکته اولی بعد فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 140 ] .

ص : 247

مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - ‹ 67 › درنگی اسامه در خروج ، و استرجاع ابوبکر عمر را از جیش او ، دلیل آورده .

و این دور صریح است که بر اصل این مسأله ، این فعل ابی بکر و مثل آن را دلیل میگردانند ، و بر صحت فعل ابی بکر ، همین مسأله موضوعه احتجاج مینمایند .

علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته :

قد اعترض أبو هاشم الجبائی فقال : أیجوز أن یخالف النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فیما یأمر به ؟ ثم أجاب فقال : أمّا ما کان من طریق الوحی فلیس یجوز مخالفته علی وجه من الوجوه ، وأمّا ما کان علی طریق الرأی فسبیله فیه سبیل الأئمة ، لا یجوز أن یخالف فی ذلک حال حیاته ، ویجوز بعد وفاته ، والدلیل علی ذلک : انه أمر أُسامة بن زید أن یخرج بأصحابه فی الوجه الذی بعثهم فیه ، فأقام أُسامة علیه وقال : لم أکن لأسأل عنک الرکب ، ولا کان لأبی بکر استرجاع عمر من جیش أُسامة (1) .

و نیز بر عدم جواز مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در امور سیاست دلالت دارد حدیثی که ملا متقی در “ کنزالعمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - آورده ، وهذه عبارته :


1- نهج الصدق : 340 . قسمت : ( ولا کان لأبی بکر استرجاع عمر من جیش أُسامة ) ، در مصدر نبود .

ص : 248

سیف بن عمر ، عن أبی حمزة وأبی عمر . . وغیرهما ، عن الحسن ابن الحسن قال : ضرب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثاً قبل وفاته علی أهل المدینة ومن حولهم ، وفیهم عمر بن الخطاب ، وأمّر علیهم أُسامة بن زید ، فلم یجاوز آخرهم الخندق حتّی قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فوقف أُسامة بالناس ، ثم قال لعمر : ارجع الی خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاستأذنه یأذن لی ، فأرجع بالناس ، فإن معی وجوه الناس ، فلا آمن علی خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وثقل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأثقال المسلمین أن یتخطفهم المشرکون .

وقالت الأنصار : فإن أبی إلا أن نمضی فأبلغه عنّا ، واطلب إلیه أن یولّی أمرنا رجلا أقدم سناً من أُسامة ; فخرج عمر بأمر أُسامة فأتی أبا بکر ، فأخبره بما قال أُسامة ، فقال أبو بکر : لو اختطفتنی الکلاب والذئاب لم أردّ قضاء قضاه رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال : فإن الأنصار أمرونی أن أبلغک : إنهم یطلبون إلیک أن تولّی أمرهم رجلا أقدم سناً من أُسامة ; فوثب أبو بکر - وکان جالساً - فأخذ بلحیة عمر وقال : ثکلتک أُمّک وعدمتک یابن الخطاب ! استعمله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وتأمرنی أن أنزعه ؟ !

فخرج عمر إلی الناس ، فقالوا له : ما صنعت ؟ فقال : امضوا ثکلتکم أُمهاتکم ، ما لقیت من سببکم الیوم من خلیفة رسول الله

ص : 249

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (1) انتهی ما أردنا نقله .

و در “ تاریخ طبری “ نیز این روایت را به این اسناد آورده :

حدّثنا عبد الله ، قال : أخبرنی سیف ، وحدّثنی السری ، قال : حدّثنا شعیب ، قال : حدّثنا سیف ، عن أبی ضمرة ، وأبی عمر . . وغیرهم ، عن الحسن بن أبی الحسن البصری ، قال : ضرب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخر الحدیث (2) .

پس اگر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعد وفات آن جناب در امور سیاست جایز میبود ، ابوبکر را چگونه جایز میبود که زجر و توبیخ عمر بن الخطاب به این مرتبه کند ؟ ! و دشنام دهد ‹ 68 › و گوید که : ( ثکلتک أُمّک ) ، و ریش عمر - از جای خود برجسته - بگیرد و بگوید که : اگر مرا کلاب و ذئاب بربایند و هلاک کنند ، حکم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ردّ و متغیر نسازم ؟ !

و لفظ ( قضاء ) که نکره است و در سیاق نفی واقع شده ، مفید استغراق است ، پس نزد ابوبکر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در هیچ حکمی از احکام رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز نباشد ، وهو الحقّ .

لیکن با این همه ابوبکر به مصداق ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (3) مخالفت


1- [ الف ] کتاب الغزوات ، بعث اسامة کتاب الغزوات . ( 12 ) . [ ب ] کتاب الغزوات ، بعث اسامة ، کنزالعمال 5 / 314 . [ کنزالعمال 10 / 578 - 579 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ ب ] تاریخ طبری 3 / 212 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 462 ] .
3- الصف ( 61 ) : 2 .

ص : 250

صریح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد ، و از جیش اسامه تخلف ورزیده ، و یار خود را برگردانید ، و از وعید و لعنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیاندیشید !

و از این روایت فایده دیگر حاصل شد و آن اینکه : در این حدیث صریح مذکور است که : عمر ، ابوبکر را به عزل اسامه - که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را امیر و حاکم گردانیده بود - امر میکرد ، و این معنا یقینی گناه و حرام است و از کبائر موبقه ، و لهذا ابوبکر را بعد استماع این کلمه تاب نمانده ، بی قرار شده ، به اهانت و تفضیحش پرداخت .

و در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هرگاه مردمان بر امارت اسامه طعن کرده بودند ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غضبناک شده بود ، زجر و توبیخ شدید به ایشان کرده بود .

اما آنچه گفته : چون آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، سیاست مدنی تعلق به ابوبکر گرفت . . . الی آخر .

پس عین دعوی را جزو دلیل گردانیدن ، مصادره علی المطلوب است ، چه تعلق گرفتن سیاست مدنی به ابوبکر ، عین دعوی اهل سنت و جماعت است ، پس جمیع آنچه به مداخله این مقدمه گفته باطل شد .

اما آنچه گفته : هر که را خواهد همراه اسامه متعین سازد ، و هر که را خواهد نزد خود نگاه دارد .

پس مردود است به اینکه : اگر ابوبکر را این اختیار کلی حاصل بود ، اجازه

ص : 251

خواستن او در باب نگاه داشتن عمر نزد خود از اسامه ، لغو محض و فعل بی معنا بود ، و شأن خلیفه حق اَرفع است از اینکه امور لغو و عبث - که در قوت اِغرا بالقبیح است - به عمل آرد .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است که ابوبکر گفت :

ولکن أُکلّم أُسامة فی عمر ، یخلفه یقیم عندنا ، فإنه لا غنی بنا عنه ، والله ما أدری یفعل أُسامة أم لا ; والله إن أبی لا أُکرهه (1) . . فعرف القوم أن أبا بکر قد عزم علی إنفاذ بعث أُسامة ، ومشی أبو بکر إلی أُسامة فی بیته ، فکلّمه فی أن یترک عمر ، ففعل أُسامة ، وجعل یقول له : أذنت ونفسک طیبة ؟ فقال أُسامة : نعم . (2) انتهی .

این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه : ابوبکر خود را در باب ارجاع عمر مختار نمیدانست ، و الا چرا میگفت که : اگر اسامه از ترک عمر اِبا خواهد ورزید ، او را بر این معنا اکراه نخواهم کرد ; زیرا که این کلام صریح دلالت دارد بر آنکه : اختیار این معنا اسامه را بود ، نه ابوبکر را .

اما آنچه گفته که : پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند ، و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول ، یا عصیان فرمان [ او ] لازم نمیآید ، مخالفت آن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والله له إن أبی له لا أُکرهه ) آمده است .
2- [ الف ] در کتاب الغزوات . [ ب ] کنزالعمال 5 / 313 . [ کنزالعمال 10 / 576 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 252

است که به جای او امیری دیگر منصوب کند ، یا آن مهم را اهمال ‹ 69 › نماید ، یا به آن حریفان مصالحه نماید .

پس از قبیل سفسطه است ; زیرا که در مخالفتْ بودن این معنا ، کسی شک ندارد ، و کسی که انکار این معنا نماید قابل خطاب نباشد ; و کدام فرق است در اینکه مأمور رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را کسی از مأموریت باز دارد ، یا امیر آن جناب را از امارت ؟ ! بالیقین در هر دو صورت مخالفت آن جناب لازم خواهد آمد .

لیکن بعض متعصبین دعوی نموده اند که : این مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعد وفات آن جناب جایز است ، تخصیص جواز به همین مخالفت ننموده اند بلکه میگویند که : جمیع امور که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - معاذالله - در آن حکم به اجتهاد داده ، مخالفت آن جناب در آن جایز است .

و بطلان این دعوی به وجوه ظاهره دانستی .

اما آنچه گفته : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » هرگز در کتب اهل سنت و جماعت نیست (1) .

پس دلیل جهل و نادانی است ; زیرا که جمله مذکور در کتاب “ ملل و نحل “ شهرستانی اشعری ، و در “ شرح مواقف “ (2) ، نقلا عن الآمدی (3) مذکوراست .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] انکار شاه صاحب از وجود جمله : « لعن الله من تخلّف عن جیش أُسامة » در کتب اهل سنت .
2- مراجعه شود به شرح مواقف 8 / 376 .
3- [ الف وب ] و اصل عبارت آمدی در فصل رابع از قاعده سابعه که در این فصل حکم مخالف حق از اهل قبله [ را ] بیان کرده ، در کتاب “ افکار الابکار “ این است : وقبل الخوض فی تحقیق الحقّ وإبطال الباطل من ذلک لابدّ من الإشارة إلی فرق المخالفین من أرباب المقالات الإسلامیة ، والتنبیه علی مقالة کلّ فریق ، وفی خلال ذلک یلوح الکفر من الایمان ، فنقول : إن المسلمین عند وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کانوا علی ملّة واحدة وعلی عقیدة واحدة ، غیر من کان یبطن النفاق ویظهر الوفاق ، ثم نشأ الخلاف فیما بینهم فی أُمور اجتهادیة کان غرضهم منها إقامة مراسم الشرع وإدامة مناهج الدین ، لا تورث ایماناً و لا تکفیراً ، وذلک کاختلافهم عند قول النبیّ علیه [ وآله ] السلام - فی مرض موته - : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم لا تضلّوا . . » حتّی قال عمر . . . : إن النبیّ علیه [ وآله ] السلام قد غالب علیه الوجع ، حسبنا کتاب الله ، وکثر اللفظ [ اللغط ] فی ذلک حتّی قال علیه [ وآله ] السلام : « قوموا عنی ، لا ینبغی عندی التنازع » ، وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلّف عن جیش أُسامة ، وقد قال النبیّ علیه [ وآله ] السلام : « [ جهّزوا ] جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، حتّی قال قوم بوجوب الاتباع ، وقال قوم بالتخلف انتظاراً لما یکون رسول الله علیه [ وآله ] السلام فی مرضه . . إلی آخره . [ أبکار الأفکار : 373 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 342 ( چاپ بیروت ) ] . و آمدی از اکابر ائمه و اعاظم مقتدایان سنیه است ، چنانچه یافعی در تاریخ “ مرآة الجنان “ در وقایع سنه احدی و ثلاثین و ست مائه گفته : وفیها الإمام العلاّمة الفقیه الأُصولی أبوالحسن علی بن محمد ، الملّقب : سیف الدین الآمدی الثعلبی الحنبلی الشافعی ، صاحب التصانیف البدیعة النازلة فی المنزلة الرفیعة المفیدة النافعة الصادرة عن القریحة البارعة . . إلی آخره . [ مرآة الجنان 4 / 73 ] . و نیز ابراهیم بن عبدالله بن عبدالمنعم در “ تاریخ مظفری “ گفته : ثم دخلت سنة إحدی عشرة ، و فیها ضرب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعثاً إلی الشام ، وأمّر علیهم أُسامة بن زید ، وأمره أن یوطئ الخیل تخوم البلقاء والدارم ، فبینما هم یتهیّؤون للسفر وبدأ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الوجع ، فاشتغلوا به ، فقال لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها » ، فوقع بینهم الخلاف ، فقال بعضهم : نمتثل قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ونسیر للغزو ، وقال بعضهم : لا تطیب قلوبنا لفراقه وهو مریض ، فنصبر حتّی نبصر ما یکون من الأمر . [ تاریخ مظفری : اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سوم عثمان خواهد آمد ] . و ابراهیم بن عبدالله صاحب “ تاریخ مظفری “ از ائمه محدّثین و فقهاء معتمدین و مورخین معتبرین اهل سنت است ، تقی ابوبکر بن احمد بن شیبة [ شهبة ] الدمشقی الاسدی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ گفته : ابراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی بن محمد القاضی شهاب الدین أبو إسحاق الهمْدانی - باسکان المیم - الحموی المعروف ب : ابن أبی الدم ، ولد بحماة فی جمادی الاولی سنة ثلاث و ثلاثین [ وثمانین ] وخمس مائة ، ووصل إلی بغداد ، فتفقّه بها ، وسمع وحدّث بالقاهرة وکثیر من بلاد الشام ، وولی قضاء بلده ، وکان إماماً فی المذهب ، عالماً بالتاریخ ، وله نظم ونثر ، [ ومصنفاته تدلّ علی فضله ] توفّی بحماة فی جمادی الأُخری سنة اثنتین وأربعین وست مائة ، ومن تصانیفه : شرح مشکل الوسیط ، وهو نحو الوسیط مرّتین ، فیه أعمال کثیرة وفوائد غریبة ، وأدب القضاء له مجلد فیه فوائد ، وکتاب فی التاریخ فی الفرق الإسلامیة ، وقال الذهبی : له التاریخ الکبیر المظفری . [ الطبقات الشافعیة 2 / 99 ] . و صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی در تاریخ “ وافی بالوفیات “ گفته : ابراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی القاضی شهاب الدین أبو إسحاق الهمدانی الحموی الشافعی المعروف ب : ابن أبی الدم ، قاضی حماة ، ولد بها سنة ثلاث وثمانین وخمس مائة ، ورحل وسمع ببغداد ، وحدّث بحماة والقاهرة وحلب ، وله نظم ونثر ومصنّفات ، ترسل عن صاحب حماة ، وله التاریخ الکبیر المظفری ، وله الفرق الإسلامیة ، توفّی سنة اثنتین وأربعین وست مائة . [ الوافی بالوفیات 6 / 25 ] . و در “ کشف الظنون “ مذکور است : التاریخ المظفری للقاضی شهاب الدین إبراهیم بن عبد الله بن أبی الدم الحموی المتوفی سنة اثنتین وأربعین وست مائة ، وهو تاریخ یختصّ بالملّة الإسلامیة فی نحو ست مجلدات . [ کشف الظنون 1 / 305 ] . و عبدالرحمن بن عبدالرسول بن قاسم در “ مرآة الاسرار “ گفته : و آن حضرت سه روز پیش از وفات ، نماز امامت [ کذا ] به ابوبکر صدیق ، امر فرموده ، و اسامة بن زید بن حارثه را که پیشتر امیر کرده ، نامزد شام ساخته بود ، دو روز پیش از وفات که روز شنبه دهم ربیع الاولی [ الاول ] بود - با وجود مرض - به دست مبارک خود لوایی برای اسامه عقد فرمود ، و دعای خیر در شأن او کرده ، رخصت فرمود ، اسامه لوای گرفته بیرون رفت ، و در جرف منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، پس اعیان مهاجر و انصار مثل ابوبکر صدیق و عثمان بن عفان و سعد ابیوقاص و ابوعبدالله [ عبیده ] بن جراح و غیره مأمور گشتند به آنکه در لشکر همراه اسامه باشند ; آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند که : این غلام را آن حضرت بر مهاجرین امیر میگرداند ! این مقاله به سمع آن حضرت رسید ، بسیار به غضب رفته ، فرمود : « من تخلّف جیش أُسامة فهو ملعون » ، پس لاچار جمله صحابه همراهی اسامه اختیار کردند ، غیر از بنوهاشم و اهل بیت ، دیگر هیچ کس نزد آن حضرت نمانده بود ، جمیع صحابه همراه اسامه به جرف بودند ، وی امر فرمود ، و به کوچ میخواستند تا سوار شوند که مادر وی اُمّ أیمن کس فرستاد که : آن حضرت در حال نزع است ، اسامه بازگشت ، و اکابر صحابه که بیرون رفته بودند ، بنابر این خبر ، ایشان نیز مراجعه نمودند . انتهی . [ مرآة الاسرار : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا . قال البغدادی فی إیضاح المکنون 2 / 457 : مرآة الأسرار وسواطع الأنوار ; لواحد من مشایخ الهند ، ذکره صاحب خزینة الأصفیاء . وقال فی أعیان الشیعة 2 / 68 - 69 فی ضمن کلام : العارف عبد الرحمن - من مشایخ الصوفیة - فی مرآة الاسرار ، وهو الذی ینقل عنه الشاه ولی الله الهندی الدهلوی والد الشاه صاحب عبد العزیز صاحب التحفة الاثنی عشریة وکتاب الانتباه علی ما قیل . ونقل عنه السید المرعشی شرح إحقاق الحق 13 / 93 ] . و از کتاب “ مرآة الاسرار “ شاه ولی الله والد مخاطب ، در رساله “ انتباه فی سلاسل اولیاء الله “ نقل میفرماید ، چنانچه گفته : در “ مرآة الاسرار “ مذکور است که : حضرت کنج شکر در “ راحة القلوب “ میفرماید که : من میخواستم که نعمت سجاده ملک هندوستان را به کسی دیگر دهم ، هاتف رعب آواز داد که : شیخ نظام الدین در راه است ، بدار تا وی برسد . . . الی آخر . ( ح ) . [ الانتباه فی سلاسل اولیاء الله : لم نعلم بطبعه ولم تصل إلینا مخطوطته ، ذکره البغدادی فی إیضاح المکنون 1 / 129 فقال : الانتباه فی سلاسل أولیاء الله ، لواحد من علماء الهند ] .

ص : 253

ص : 254

ص : 255

ص : 256

و ابوبکر جوهری آن را روایت کرده و ملا یعقوب لاهوری شارح “ [ صحیح ] بخاری “ نیز در “ رساله عقاید “ ، تصریح به ورود لعن بر تخلف از

ص : 257

جیش اسامه نموده ، و برای صیانت ابوبکر از لعن ، دست و پا زده .

و ما بر محض حواله بر کتب مذکور اکتفا نکرده ، به نقل اصل عبارت آنها میپردازیم .

پس بدان که در کتاب “ ملل و نحل “ - در ضمن اختلافات صحابه - مذکور است :

الخلاف الثانی فی مرضه ، إنه قال : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها » (1) ، فقال قوم : یجب علینا امتثال أمره - وأُسامة قد برز من المدینة - ، وقال قوم : قد اشتدّ مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلا تسع قلوبنا لمفارقته والحالة هذه ، فنصبر حتّی نبصر أیش (2) یکون من أمره . (3) انتهی .

یعنی : خلاف دوم آن بود که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : « تجهیز کنید لشکر اسامه را ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از لشکر اسامه » . پس گروهی گفتند که : واجب است بر ما که امتثال امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بکنیم (4) ، و اسامه به امر آن حضرت از مدینه بیرون رفته بود ، و بعضی گفتند : مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صعب شده است ،


1- فی المصدر : ( عنه ) .
2- فی المصدر : ( أی شیء ) .
3- [ الف ] صفحه : 11 ( نسخه مطبوعه جرمن ) . ( 12 ) . [ ب ] الملل و النحل 1 / 20 ( طبع مصر ) 1317 و 1 / 11 ( طبع جرمن ) . [ الملل و النحل 1 / 23 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بکنم ) آمده است .

ص : 258

و دل ما تاب نمیآرد که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در این حال بگذاریم ، پس صبر کنیم تا ببینیم که امر آن حضرت به کجا منتهی میشود .

و این شهرستانی از اعاظم علما و ائمه اهل سنت است ، چنانچه در “ تاریخ “ ابن خلّکان مذکور است :

أبو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، المتکلم علی مذهب الأشعری ، کان إماماً مبرزاً فقیهاً متکلماً ، تفقّه علی أحمد الخوافی - المقدّم ذکره - وعلی أبی النصر القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری وتفرّد فیه ، وصنّف کتباً ، منها : کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام ، وکتاب الملل والنحل (1) ، وتلخیص الأقسام لمذاهب الأنام ، وکان کثیر المحفوظ ، حسن المحاورة ، یعظ الناس ، ودخل بغداد سنة عشر وخمس مائة فأقام فیها (2) .

و در “ شرح مواقف “ مذکور است :

قال الآمدی : کان المسلمون عند وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی عقیدة واحدة وطریقة واحدة إلاّ من کان یبطن النفاق ویظهر الوفاق ، ‹ 70 › ثم نشأ الخلاف فیما بینهم - أولا - فی أُمور اجتهادیة لا توجب کفراً ولا ایماناً ، وکان غرضهم منها إقامة


1- زاد فی المصدر : ( والمناهج والبیّنات ، وکتاب المزارعة ) .
2- [ الف ] حرف المیم . [ ب ] وفیات الاعیان 3 / 403 ( طبع مصر 1367 ) . [ وفیات الاعیان 4 / 273 ] .

ص : 259

مراسم الدین وإدامة مناهج الشرع القویم ، وذلک کاختلافهم عند قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فی مرض موته - : « ائتونی بقرطاس أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی » . . حتّی قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه (1) الوجع ، حسبنا کتاب الله ! وکثر اللغط فی ذلک حتّی قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی ، لا ینبغی عندی التنازع » .

وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلف عن جیش أُسامة ، فقال قوم : وجب الاتباع لقوله علیه [ وآله ] السلام : « جهزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، وقال قوم بالتخلّف انتظاراً لما یکون من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه . (2) انتهی .

و ملا یعقوب تنبانی در خاتمه “ رساله عقاید “ (3) در ذکر آنکه شیعه بر اصحاب طعن میکنند ، گفته : وقد یطعنون بحدیث أُسامة فی الشیخین .

و در جواب گفته :


1- فی شرح المواقف : ( غیبه ) .
2- [ الف ] در آخر کتاب ، تذییل فی ذکر الفرق التی أشار إلیها الرسل . ( 12 ) . [ ب ] شرح مواقف 8 / 377 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 8 / 376 ] .
3- [ الف وب ] این رساله بحمدالله پیش حقیر موجود است . ( 12 ) . [ لم تصل إلینا مخطوطته ، ولانعلم بطبعه ، نعم نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 6 / 72 - فی ضمن کلام له - فقال : المولی یعقوب اللاهوری ، ذکره فی رسالة العقائد ، وتکلّم فی دلالته علی أعلمیة الإمام وأفضلیته ] .

ص : 260

أمّا الجواب عن حدیث جیش أُسامة ، فهو : إنه لم یکن تخلّف الشیخین عنه تخلفاً یتعلّق به اللعن ; لأن التخلف الذی یتعلق به اللعن (1) هو ما کان بلا ضرورة ; لأن الأُمور الضروریة مستثناة شرعاً وعرفاً ، وقد کان لأبی بکر . . . فی ذلک ضرورة عظیمة وهو أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إیاه بالإمامة وإقامته مقامه فی الصلاة ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لمّا أمره بها علم أن إقامته عنده کانت مرضیة له ، وکیف یصحّ جعل رجل إماماً للمسلمین فی الصلاة بعد ما علم أنه صار مستحقاً للعن علی ما زعموا ؟ ! (2) و ابن ابی الحدید معتزلی از ابوبکر جوهری نقل کرده که او به اسناد خود روایت کرده :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمر فی مرض موته أُسامة بن زید بن حارثة علی جیش فیه أجلّة المهاجرین والأنصار ، منهم : أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح وعبد الرحمن بن عوف وطلحة والزبیر ، وأمره أن یغزو (3) علی مؤتة حیث قتل أبوه زید ، وأن یغزو وادی فلسطین ، فتثاقل أُسامة


1- جمله : ( لان التخلف الذی یتعلق به اللعن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- رساله عقاید :
3- فی المصدر : ( یغیر ) .

ص : 261

وتثاقل الجیش بتثاقله ، وجعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه یثقل ویخفّ ، ویؤکّد القول فی تنفیذ ذلک البعث حتّی قال له أُسامة : بأبی أنت وأُمّی أتاذن لی أن أمکث أیاماً حتّی یشفیک الله ؟

فقال : « اخرج وسر علی برکة الله » .

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] إن خرجت (1) وأنت علی هذا الحال ، خرجت وفی قلبی قرحة منک .

فقال : « سر علی النصر والعافیة » .

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] إنی أکره أن أسأل عنک الرکبان . .

فقال : « أنفذ لما أمرتک به » .

ثم أُغمی علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقام أُسامة فتجهّز للخروج ، فلمّا أفاق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سأل عن أُسامة والبعث ، فأُخبر : أنهم یتجهّزون ; فجعل یقول : « أنفذوا بعث أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، ویکرّر ذلک ، فخرج أُسامة واللواء علی رأسه ، والصحابة بین یدیه حتّی إذا کان بالجرف نزل ومعه أبو بکر وعمر وأکثر المهاجرین ، ومن الأنصار : أُسید بن حصیر وبشیر بن سعد . . وغیرهما من الوجوه ، فجاءه رسول أُمّ أیمن یقول له : ادخل فإن رسول الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخرجت ) آمده است .

ص : 262

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یموت .

فقام من ‹ 71 › فوره فدخل المدینة واللواء علی رأسه ، فجاء به حتّی رکزه فی باب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقد مات فی تلک الساعة .

قال : فما کان أبو بکر وعمر یخاطبان أُسامة - إلی أن ماتا - إلاّ بالأمیر (1) .

و ابن ابی الحدید در حق ابوبکر جوهری گفته :

وأبو بکر الجوهری ، هذا عالم محدّث کثیر الأدب ، ثقة ، ورع ، أثنی علیه المحدّثون ، ورووا عنه مصنفاته وغیر مصنفاته . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و بالفرض اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است . . . الی آخر .

پس این توجیه و تأویل تحریفی بیش نیست ، و کدام دلیل است بر اراده این معنا ؟

عجب است که خود در این کتاب اعتراف کرده که نصوص پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بر ظاهر محمول نمودن ، مذهب اهل سنت است ، و باز پابند چنین (3) توجیهات رکیک ، بلکه تحریفات صریح میشود !


1- [ الف ] مجلد سادس در شرح قوله : ( لمّا انتهت إلیه أنباء السقیفة ) متصل قول دیگر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 ( طبع مصر 1963 ) .
2- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / 210 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( چنین ) تکرارشده است .

ص : 263

اگر چنین تأویلات سخیفه در چنین کلام صریح مساغی داشته باشد ، پس هیچ مطلوبی از هیچ کلام ثابت نخواهد شد ، چه معنای صریح کلام آن است که : هر که از جیش اسامه تخلف کند حق تعالی بر او لعنت نماید ; آن را بر این معنا فرود آوردن - که اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرام است - از باطنیه هم پیش تر رفتن است .

علاوه بر این ، خود [ او ] در باب امامت در بیان آیه ( مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ ) (1) گفته :

و قاعده اصولیه مقرر است که : حرف ( مَن ) چون در مقام شرط و جزا واقع شود ، عام میگردد ، و چنانچه در مثال : ( من دخل حصن کذا . . فله کذا ) گفته اند ; پس در این آیه نیز هر که مرتد شود ، برای او قومی موصوف به این صفات پیدا شوند . (2) انتهی .

و بنابر این حرف ( مَن ) که در جمله « من تخلّف عنها » وارد است نیز عام باشد ، پس استثنای ابی بکر از آن جایز نشود ، با آنکه صحت این استثنا موقوف است بر مأمور شدن ابی بکر به خدمت امامت ، چنانچه کلامش صریح است در آن ، و چون مأمور شدن او به امامت ثابت نیست ، استثنای او هم جایز نباشد .

با وصف آنکه مأمور شدن او به خدمت امامت هم موجب استثنای او نمیشود ، کما سبق .


1- البقرة ( 2 ) : 17 .
2- [ الف و ب ] صفحه 392 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثناعشریه : 187 ] .

ص : 264

اما آنچه گفته : قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذا الجملة موضوعة مفتراة .

پس کذب صریح و افترای فضیح است ، و اصل عبارت او که متضمن اثبات جمله مذکور است ، آنفاً نقل نموده شد .

کمال وقاحت است که مخاطب از افتراپردازی بر علمای کرام اهل حق - که در اکثر این کتاب بر آن جسارت کرده - پا فراتر نهاده ، بر علمای خود هم - به تقلید کابلی - افترائات میبندد !

بیچاره شهرستانی خود جمله « لعن الله من تخلّف عنها » را نقل میکند و آن را حتماً و جزماً به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منسوب میسازد ، و مخاطب به کمال جسارت و دلیری ، بر او افترا میکند که او این جمله را موضوع و مفترا گفته .

اما آنچه گفته : بعضی فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت شمرده ، و در سیَر خود این جمله آورده [ اند ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند .

پس جوابش آنکه : تنها فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت نامند ، این جمله را در کتب خود نیاورده اند ، بلکه دیگر علمای معتبرین اهل سنت ‹ 72 › نیز آن را آورده اند ، و به جزم و یقین آن را بیان ساخته [ اند ] .

ص : 265

و مخفی نماند که خواجه کابلی در “ صواقع “ به جواب این طعن در ذکر جمله « لعن الله من تخلف عنها » [ گفته ] :

وإیراد من ینتمی نفسه إلی محدّثی أهل السنة فی سیره من غیر إسناد ، لا یوثق به . (1) انتهی .

و پسر کابلی در حاشیه تصریح کرده که : مراد از ( من ینتمی ) جمال الدین محدّث است ، چنانچه گفته :

قوله : ( إلی محدّثی أهل السنة ) ، وهو الشیخ جمال الدین فی سیره : روضة الأحباب ، فلا یوثق به . . إلی آخره (2) .

و مخاطب هم عمداً یا غفلتاً (3) همین مضمون کابلی [ را ] آورده ، و قید فارسی نویسان که از طرف خود افزوده دلالت بر اول دارد ، و به هر صورت حکم به اخراج جمال الدین از محدّثین اهل سنت از غرائب امور است ; زیرا که اکابر اهل سنت جمال الدین را از محدّثین ثقات و مشایخ کبار میدانند (4) ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ در شرح حدیث : « لا تدخلون الجنة حتّی تؤمنوا ، ولا تؤمنوا حتّی تحابّوا » ، گفته :

أما نسخ المشکاة المصحّحة المعتمدة المقروؤة علی المشائخ


1- الصواقع ، ورق : 254 .
2- حاشیة الصواقع :
3- [ الف ] عن مراد صاحب الصواعق . ( 12 ) .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق جمال الدین محدّث صاحب روضة الاحباب . ( 12 ) .

ص : 266

الکبار کالجزری ، والسید أصیل الدین ، وجمال الدین المحدّث . . وغیرها من النسخ الحاضرة ، فکلّها بحذف النون (1) .

و شیخ عبدالحق دهلوی ، و ملا یعقوب لاهوری ، و حسین بن محمد دیاربکری در کتب خودشان (2) از کتابش “ روضة الاحباب “ نقلها آرند ، و آن را معتمد دانند ، بلکه خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ جمال الدین محدّث را از مشایخ اجازه خود شمرده (3) ، و نیز کتاب “ روضة الاحباب “ او را از همه تصانیف علم سیره بهتر دانسته !

اما آنچه گفته : سوم : آنکه ابوبکر را بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انقلاب منصب شد ، در آحاد مؤمنین بود ، خلیفه شد و به جای پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نشست . . . الی آخر .

پس مدفوع است به چند وجه :

وجه اول : آنکه تأخیر ابوبکر تا وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در خروج همراه اسامه ، با تأکید شدید آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ، البته گناه و اثم کبیر است ، و این وجه که گفته ، در جواب این کلام متمشی نمیشود .


1- [ الف ] شروع کتاب الآداب ، فصل أول ، باب السلام . [ مرقاة المفاتیح 8 / 457 ] .
2- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 100 .

ص : 267

دوم : آنکه فرض غیر واقع نمودیم که ابوبکر به سبب خلیفه شدن و انقلاب منصب ، از حکم روانگی با اسامه خارج شده بود ، پس عمر که خلیفه نشده بود ، او را چرا از روانگی بازداشت ؟ ! و این گناه ثانی است ، مثل اول . مگر اینکه دعوی کنند که خلیفه در حقیقت عمر بود ، و ابوبکر بیچاره خالفه ، کما اعترف هو بنفسه (1) ، فیعود المحذور .

سوم : آنکه هر انقلابی موجب تغییر هر حکم نمیشود ، بلکه آنچه منصوص است ، بر همان اکتفا کرده میشود ، پس این امر را ناصبی از کجا ثابت نموده که خلیفه شدن موجب آن میشود که خلیفه امور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را به جوی نشمارد ، و مخالفت اوامر و نواهی آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) نماید .

کمال تعجب است از مخاطب که یکجا خلیفه بودن ابوبکر را دلیل وجوب اتباع او سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میآرد ، و یکجا خلافت او را مبیح مخالفتِ امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) میگرداند !

چهارم : آنکه منصب اول که رفتن به جنگ رومیان به اطاعت اسامه باشد ابوبکر را به امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاصل بود ، و منصب دوم که عبارت از خلیفه


1- روی أن أعرابیاً جاء إلی أبی بکر فقال : أنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : لا . قال : فما أنت ؟ قال : أنا الخالفة بعده . . أی القاعدة بعده . انظر : کنزالعمال 12 / 531 ، تاریخ مدینة دمشق 19 / 497 ، النهایة 2 / 69 ، لسان العرب 9 / 69 ، تاج العروس 6 / 103 ، الفائق 1 / 339 ، الدرّ المنثور 5 / 306 . . وغیرها .

ص : 268

شدن و به جای پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشستن است ، بدون امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 73 › بود بالاجماع ، پس منصب ثانی به هیچ وجه موجب زوال اول نباشد ، و به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) احکام منصب اول بر او جاری باشد ، نه احکام منصب دوم .

و از این بیان معلوم شد که : آنچه براین مقدمه متفرع کرده ، گفته :

پس چون ابوبکر خلیفه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟

سراسر باطل و محض لاطائل است .

اما آنچه گفته : چهارم : آنکه بالفرض ابوبکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود ، و استخلاف او در نماز موجب استثنای او نشد ; شغل به مهمات خلافت و محافظت مدینه و ناموس رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز عذر او در تخلف مقبول نیفتاد . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه : کیفیت استخلاف نماز به معرض گزارش آمد .

و شغل به مهمات خلافت بر ابوبکر حرام محض بود ، چنانچه معلوم شد ، و محافظت مدینه و ناموس رسول ( صلی الله علیه وآله ) بر ابوبکر واجب نبود ، پس این امور مذکوره چگونه دلیل صحت عذر او از تخلف جیش اسامه تواند شد ؟ !

اما آنچه گفته : و عصمت در امامت شرط نیست .

پس محجوج است به اینکه : سابق از این در نقض باب هفتم ، در

ص : 269

مباحث شرایط امامت ، به بیان کافی و برهان شافی ، بیان نموده شد (1) که : عصمت امام از گناهان صغیره و کبیره در حصول مرتبه امامت خلق به استحقاق شرط است ، پس سلب عصمت از ابوبکر ، مستلزم سلب استحقاق او به امامت باشد .

اما آنچه گفته : و ارتکاب کبائر از وی ، نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست .

پس مدفوع است ; زیرا که شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

و گناه کبیره آن [ است ] که در شرع بر وی حدی تعیین یافته ، و یا وعیدی واقع شده ، یا نهی از آن به دلیل قطع (2) ، ورود یافته . (3) انتهی .

و در “ مفهم “ شرح صحیح مسلم مذکور است :

روی عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) إنه قال :

الکبائر : کلّ ذنب ختمه الله بنار أو غضب أو لعنة أو عذاب . . ونحو هذا عن الحسن البصری (4) .


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
2- در مصدر : ( قطعی ) .
3- [ الف و ب ] کتاب الایمان باب الکبائر . [ اشعة اللمعات 1 / 72 ] .
4- [ الف و ب ] باب الکبائر من کتاب الایمان . ( 12 ) . [ در المفهم 1 / 283 آمده است : وعن الحسن : أنها کلّ ذنب ختمه الله بنار أو غضب أو لعنة أو عذاب . . . وروی عن ابن عباس : أنها کل ما نهی الله عنه ] .

ص : 270

و بر تخلف از جیش اسامه لعن واقع شده ، پس مرتکب آن فاسق باشد ، أمّا علی قول ابن عباس والحسن فظاهر ، وأمّا علی ما ذکره عبد الحق ، فلأن اللعن أیضاً وعید .

و اینقدر برای تکذیب این قول مخاطب کفایت میکند ، و گرنه نزد شیعه چنان ثابت است که ابوبکر در واقع ایمان نداشت ، چه جای ارتکاب کبائر !

اما آنچه گفته : این یک دو طعن که بر ابوبکر و امثال او ، شیعه از روایات اهل سنت ثابت میکنند ، اول ثابت نمیشود ، و اگر بالفرض ثابت هم شود . . . الی آخر .

پس مطاعن ابوبکر در یک دو طعن منحصر نیستند ، بلکه مطاعن او بسیار است ، و - بحمدالله - اکثر آنها در این کتاب ثابت شده ، و تشکیک معاندی را گنجایش نماند .

و هرگاه یک طعن هم بر ابی بکر - که موجب عدم صحت امامتش باشد - ثبوت گردید ، غاصب و ظالم بودن در خلافت ثابت خواهد شد ، و ازاین معنا عدم ایمان و کمال نفاق او ظاهر خواهد شد ; پس هرگاه نفاق و عدم ایمان او ثابت شد ، معلوم گردید که جمیع فضائل او از موضوعات و مفتریات اهل سنت است .

حاصل آنکه : آنچه این ناصبی گمان کرده که بعدِ اثبات یک دو طعن ، فضائل او را ‹ 74 › صلاحیت اعتبار نزد کسی خواهد ماند ، خیالی بیش نیست ، بلکه هرگاه عدم ایمان و ملعونیت او ثابت شد ، محال است که در حق

ص : 271

او فضیلتی ثابت شود ، وإلاّ لزم کون الکافر الملعون ممدوحاً ، وهو باطل بالبداهة .

و مع ذلک فضائل موضوعه ابی بکر که به طریق اهل سنت مروی است ، آن را شیعه به چه وجه معتبر خواهند داشت تا ایشان آن را به این مطاعن سنجند ؟ !

اما آنچه گفته : بعضی از آن در کتب شیعه هم مروی و صحیح است .

پس سابقاً معلوم شده (1) که آنچه در کتب شیعه مروی و صحیح است ، هرگز دلالت بر فضیلت ابی بکر نمیکند .

اما آنچه گفته : نزد شیعه امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست ، کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر .

پس اگر مراد این است که نزد جمیع علمای شیعه ، امر شارع برای امر وجوب متعین نیست - چنانچه ظاهر کلامش بر آن دلالت دارد - پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چرا که مذهب اکثر محققین علمای شیعه - رضوان الله علیهم - آن است که امر للوجوب است ، و همین است مذهب مشهور و منصور ، و سیدمرتضی ( رحمه الله ) نیز همین مذهب را اختیار کرده که امر للوجوب است ، مگر فرق در میان مذهب مشهور و در میان مذهب


1- اشاره است به بقیه تألیفات ایشان در ردّ تحفه اثناعشریه ، مانند “ برهان السعادة “ .

ص : 272

سید مرتضی آن است که : در مشهور امر مقتضی وجوب است شرعاً ولغة ، و نزد سید مرتضی ( رحمه الله ) در لغت مشترک است بین الوجوب و الاستحباب ، و در عرف شرع متعین است برای وجوب ، چنانچه سید مرتضی در کتاب “ ذریعه “ که در اصول فقه است فرموده :

ونحن وإن ذهبنا إلی أن هذه اللفظة مشترکة فی اللغة بین الندب والإیجاب ، فنحن نذهب إلی أن العرف الشرعی المتفق المستمرّ قد أوجب أن یحمل مطلق هذه اللفظة - إذا وردت عن الله وعن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - علی الوجوب دون الندب ، وعلی الفور دون التراخی . (1) انتهی بقدر الحاجة .

پس مجرد امر شارع - بر هر دو مذهب - محمول بر وجوب خواهد شد ، و بنابر این اگر دیگر قرائن وجوب نیز قائم نمیشد ، ابوبکر در تخلف از جیش اسامه عاصی میشد ، و حال آنکه قرائن وجوب نیز قائم است .

اما آنچه سید مرتضی - علیه الرحمه - در کتاب “ درر و غرر “ در بیان احکام حدیث قصه ماریه و قبطی ، فرموده که :

ممّا فیه أیضا من الأحکام : اقتضاؤه أن مجرد أمر الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لا یقتضی الوجوب ; لأنه لو اقتضی ذلک لما حسنت مراجعته ولا استفهامه ، وفی حسنها ووقوعها موقعها دلالة علی أنها لا یقتضی ذلک (2) .


1- الذریعة 1 / 53 .
2- [ ب ] أمالی المرتضی 1 / 78 ( طبع مصر 1373 ) . [ الامالی 1 / 55 ] .

ص : 273

پس آن مذهب سید مرتضی ( رحمه الله ) نیست ، چه دانستی که سید مرتضی ( رحمه الله ) خود در “ ذریعه “ فرموده که : مذهب او این است که مطلق امر شارع محمول بر وجوب میشود ، و دلائل قویه و براهین جلیه مستنبطه از قرآن و احادیث بر این مذهب قائم شده ، پس اگر یک حدیث معارض آن باشد ، ضرری نمیرساند .

لیکن چون که بعض علما همین [ را ] اختیار کرده اند که : مجرد امر شارع مقتضی وجوب نیست تا وقتی که قرینه وجوب قائم نشود ، بنابر این مذهب نیز جواب گوئیم و آن اینکه : در موضع نزاع - یعنی امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای نفوذ همراه جیش اسامه - قرائن وجوب موجود است ، پس لابد ابوبکر در تخلف عاصی و گنهکار باشد .

و از جمله ‹ 75 › قرائن وجوب جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » است که به صراحت تمام بر وجوب امر دلالت دارد ، و ظاهر میکند که مخالفت کننده این امر مورد لعن است .

و از آن جمله است اینکه : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در عین شدت مرض و سختی بیماری ، مکرراً امر به نفوذ مینمود ، و تفحص از حال نفوذ جیش میکرد ; پس لامحاله امری که در آن اینقدر تأکید و تشدید و تکرار و حثّ در این حالت واقع شود ، واجب خواهد بود ، و لهذا قاضی القضات انکار دلالت امر بر اصل وجوب نکرده ، بلکه انکار وجوب فوری نموده ، تا تأخر ابوبکر از لشکر اسامه موجب عصیان او نشود ، چنانچه گفته :

ص : 274

إن الأمر لا یقتضی الفور ، فلا یلزم من تأخر أبی بکر عن النفوذ أن یکون عاصیاً (1) .

و سید مرتضی - علیه الرحمه - در کتاب “ شافی “ درجواب او اثبات دلالت امر بر وجوب فوری کرده ، چنانچه گفته :

فأمّا خطابه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بالتنفیذ للجیش ، فالمقصود به الفور دون التراخی ; أمّا من حیث مقتضی الأمر علی مذهب من رأی ذلک لغة أو شرعا ، من حیث وجدنا جمیع الأُمّة - من عهد الصحابة إلی هذا الوقت - یحملون أوامره [ ونواهیه ] (2) علی الفور ویطلبون فی تراخیها الأدلة . ثم لو لم یثبت کل ذلک ، لکان قول أُسامة : ( لم أکن أسأل عنک الرکبان ) ، أوضح دلیل علی أنه عقل من الأمر الفور ; لأن سؤال الرکب عنه بعد وفاته لا معنی له .

وأمّا قول صاحب الکتاب : ( إنه لم ینکر علی أُسامة تأخیره ) ; فلیس بشیء ، وأیّ إنکار أبلغ من تکراره الأمر ، وترداده القول فی حال یشغل عن المهمّ ویقطع عن الفکر إلاّ فیها .

وقد یکون وجوب الأمر علی المأمور تارة بتکرار الأمر وأُخری بغیره (3) .


1- در المغنی 20 / ق 1 / 344 آمده است : وقد عرفنا أنه لو أقبل علیه وقال : أنفذ جیش أسامة ، لما دخل فی جملتهم ، فکذلک إذا حمل ، فیقال عند ذلک : إن نفس الأمر یقتضی تأخره ، فکیف یکون عاصیاً بأن یتأخر ؟ ! بل لو نفذ معهم لکان عاصیاً بذلک .
2- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
3- [ ب ] الشافی : 246 ( طبع سنة 1301 ) . [ الشافی 4 / 147 - 148 ] .

ص : 275

و مع هذا اگر ابوبکر با جیش اسامه - و گو بعدِ تأخیر - میرفت ، کلام قاضی القضات گنجایش ذکر میداشت ، و لیکن چون او از اصل رفتن تقاعد نمود ، مخالفت او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ثابت گردید ، و کلام در فوریت و عدم فوریت امر بی فایده شد .

اما آنچه گفته : آمدیم بر جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » ، پس در کتب اهل سنت موجود نیست تا محتاج جواب او شوند .

پس جوابش گذشت .

اما آنچه گفته : لفظ ( مَن ) عام است نزد شیعه - کما صرّحوا به فی کتب الاصول - پس در این صورت حضرت امیر ( علیه السلام ) و دیگر مسلمین در این . . . الی آخر .

پس عموم لفظ ( مَن ) مستلزم صدق وعید مستفاد از جمله مذکوره بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر مسلمین که داخل در جیش اسامه نبودند ، نمیتواند شد ; زیرا که اگر کسی گوید : « مَن دخل فی داری من بنی هاشم فأکرمه » و شخصی از بنی امیه داخل خانه آن کس شود ، با وجود عموم لفظ ( مَن ) مستحق اکرام نخواهد شد ، و این قضیه نیز چنین است ; زیرا که وعید بر تخلّف متصور نمیشود مگر بر کسانی که مأمور بودند به اطاعت اسامه ، پس حاصل معنای این جمله آن باشد که : هر که از جمله کسانی که مأمور به اطاعت اسامه بودند ، از جیش اسامه تخلف نماید ، آن کس ملعون است ، ابوبکر باشد یا عمر یا عثمان یا غیر ایشان .

ص : 276

اما آنچه گفته : اگر گویند : وعید خاص است به متعینان اسامه .

گوییم : « جهّزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر ‹ 76 › اسامه را فرمودن کلام بی معنا است .

پس جوابش آنکه : دانستی معنای تجهیز در لغت ، ساختن اسباب مسافر است ، و در ساختن مسافر اسباب خود را یا مصاحب خود را ، محذوری پیدا نمیشود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ در ذیل شرح احادیث باب ( فضل من جهّز غازیاً ) از ابواب کتاب الجهاد “ صحیح بخاری “ بعد نقل حدیثی گفته :

ففیه إشارة إلی أن الغازی إذا جهّز نفسه أو قام بکفایة من یخلفه بعده کان له الأجر مرتین (1) .

ونیز این کلام آن حضرت بعدِ تعیین نمودن متعینان جیش اسامه صادر شده ، پس چه مستبعد است که امر تجهیز جیش به حاضران باشد ، و وعید بر تخلف از جیش اسامه متعلق به متعینان آن جیش ؟ !

اما آنچه گفته : پس خطاب عام است به جمیع مسلمین .

پس مناقض است به آنچه اول گفته که : « جهّزوا جیش أُسامة » خطاب به


1- [ ب ] فتح الباری 6 / 32 ( طبع قاهره 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 37 ] .

ص : 277

متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن کلام بی معنا است ; زیرا که متعینان هم از جمله مسلمین بودند .

اما آنچه گفته : جمله « لعن الله » نیز با همین کلام مذکور است .

پس جوابش آنکه : در این صورت لازم میآید که وعید تعلق گیرد به کسانی که مأمور نبوده اند به رفتن همراه جیش اسامه ، و صدور این معنا از حکیم و عاقل متصور نمیشود ، پس جمله « لعن الله من تخلّف عنها » تعلق نگیرد مگر به کسانی که [ به ] ملازمه و متابعت اسامه مأمور و متعین بودند .

اما آنچه گفته : مخالفت حکم خدا به نزد شیعه از حضرت آدم ( علیه السلام ) و حضرت یونس ( علیه السلام ) بلاریب ثابت است .

پس جوابش آنکه : قیاس تخلف ابوبکر از جیش اسامه - که قطعاً حرام و مورد لعن بود - بر فعل حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] قیاس مع الفارق است ، چه فعل ابوبکر حرام و از کبائر و موجب عقاب و عذاب است ، و حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] ترک اولی کرده نه ترک واجب ، و ترک اولی نزد هیچ کس موجب عقاب پروردگار نیست ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ تنزیه الانبیاء و الائمة “ گفته :

أمّا المعصیة ; فهی مخالفة الأمر ، والأمر من الحکیم تعالی قد یکون بالواجب وبالندب معاً ، فلا یمتنع علی هذا أن یکون

ص : 278

آدم ( علیه السلام ) مندوباً إلی ترک التناول من الشجرة ، ویکون آدم بمواقعة (1) تارکاً نفلا وفضلا ، وغیر فاعل قبیحاً ، ولیس یمتنع أن یسمّی تارک النفل : عاصیاً ، کما یسمّی بذلک تارک الواجب ، فإن تسمیة من خالف ما أُمر به - سواء کان واجباً أو نفلا - ب : أنه عاص ظاهرة ، ولهذا یقولون : أمرت فلاناً هکذا (2) وکذا من الخیر فعصانی وخالفنی ، وإن لم یکن ما أمر به واجباً .

فأمّا قوله تعالی : ( فَغَوی ) (3) ، فمعناه : إنه خاب ، لأنّا نعلم إنه لو فعل ما ندب إلیه من ترک التناول من الشجرة لاستحقّ الثواب العظیم ، فإذا خالف الأمر ولم یصر إلی ما ندب إلیه فقد خاب لا محالة من حیث لم یصل إلی الثواب الذی کان یستحقّ بالامتناع ، ولاشبهة فی أن لفظة ( غوی ) تحتمل الخیبة (4) ، قال الشاعر - شعر - :

فمن یلق خیراً یحمد الناس أمره * ومن یغو لا یعدم علی الغی لائماً (5) و اما حضرت یونس ( علیه السلام ) پس از آن حضرت نیز مخالفت حکم واجب به روایات شیعه ثابت نشده ، و آنچه این ناصبی در باب نبوت روایتی آورده (6) ،


1- فی المصدر و [ ب ] : ( بمواقعتها ) .
2- فی المصدر : ( بکذا ) .
3- طه ( 20 ) : 121 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخیئیة ) آمده است .
5- [ ب ] تنزیه : 11 طبعة النجف أشرف سنة 1379 . [ تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 24 - 25 ]
6- تحفه اثنا عشریه : 165 .

ص : 279

از آن صدور مخالفت حکم واجب ‹ 77 › از حضرت یونس علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه السلام ، ثابت و متحقق نمیشود ، چنانچه در “ حسام الاسلام “ (1) به وجه شافی و کافی مسطور است ، فمن شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (2) .

* * *


1- کتاب “ حسام الاسلام وسهام الملام “ ردّ باب ششم تحفه اثناعشریه از مولانا سید دلدار علی نصیرآبادی است . برای توضیح بیشتر به مقدّمه تحقیق مراجعه شود .
2- حسام الاسلام : 91 - 92 .

ص : 280

ص : 281

طعن چهارم : عدم شایستگی برای اداره امور

ص : 282

ص : 283

قال : طعن چهارم :

آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابوبکر را بر امری که به اقامه دین و شرع متین تعلق داشته باشد ، والی نساخته اند ، و هرکه قابل ولایت یک امر مسلمین نباشد ، قابل ولایت عامه مسلمین چه قسم خواهد بود ؟ !

جواب از این طعن به چند وجه داده اند :

اول : آنکه این دعوی دروغ محض و بهتان صرف است . به اجماع اهل سیر و تواریخ از شیعه و سنی ثابت و صحیح است که ابوبکر را بعد از شکست اُحُد چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده ، میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابوبکر به مقابله آنها پرداخت . و در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابوبکر صدیق را امیر لشکر ساخته ، خود به دولت خانه تشریف فرمود . و در سال ششم چون به غزوه بنی لِحْیان برآمدند ، و آن قبیله خبر توجه آن حضرت علیه [ وآله ] السلام شنیده بر سر کوه ها تحصن نمودند . آن حضرت یک دوروز به منزلشان اقامت فرموده ، سرایا به اطراف فرستادند ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابوبکرصدیق بود که به سمت کراع الغمیم (1) رخصت یافت . و در


1- قال الحموی : کراع الغمیم : موضع بین مکة والمدینة . . . وقال نصر : غالغمیم موضع قرب المدینة بین رابغ والجحفة . انظر : معجم البلدان 4 / 214 . وقال فی موضع آخر : کراع الغمیم ، موضع بناحیة الحجاز بین مکة والمدینة ، وهو واد أمام عسفان بثمانیة أمیال ، وهذا الکراع جبل أسود فی طرف الحرّة یمتدّ إلیه . راجع : معجم البلدان 4 / 443 .

ص : 284

غزوه تبوک فرمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شرف نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثَنِیّة الوَداع (1) فراهم آیند ، و امیر لشکرگاه صدیق باشد ، و موجودات لشکر به طور او مقرر شد . و در غزوه خیبر نیز چون جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را درد شقیقه عارض شد ، و هنگام (2) محاصره قلعه بود ، ابوبکر را نایب خود کرده برای فتح قلعه فرستادند ، و آن روز از ابوبکر جنگ سخت به ظهور آمد .

و در سال هفتم ابوبکر را نیز بر جمعی از بنی کلاب فرستادند ، و سلمة بن الاکوع با رساله خود متعینه ابوبکر شد و با بنوکلاب محاربه نموده ، جمعی را به قتل رسانیده ، گروهی را اسیر کرده آورد ، و بر بنوفزاره (3) نیز امیر لشکر ابوبکر صدیق بود ، چنانچه حاکم از سلمة بن اکوع روایت میکند :

أمّر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ، فغزونا ناساً


1- ثنیة الوداع - بفتح الواو - : وهو اسم من التودیع عند الرحیل ، وهی ثنیة مشرفة علی المدینة یطؤها من یرید مکة . واختلف فی تسمیتها بذلک . . . والصحیح أنه اسم قدیم جاهلی سمّی لتودیع المسافرین . انظر : معجم البلدان 2 / 86 ، وراجع أیضاً : القاموس المحیط 3 / 92 ، تاج العروس 11 / 50 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هنگام ) تکرار شده است .
3- در مصدر : ( قراظه ) .

ص : 285

من بنی فزارة (1) ، فلمّا دنونا من الماء أمرنا أبو بکر فعرسنا ، فلمّا صلّینا الصبح أمرنا أبو بکر فشننّا الغارة . . (2) إلی آخر الحدیث .

و در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ مذکور است که :

بعد از غزوه تبوک اعرابی در [ حضور ] جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون (3) دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابوبکر صدیق داده ، و او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند .

و نیز چون در میان بنی عمرو بن عوف خانه جنگی واقع شد ، و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را بعد از ظهر خبر رسید ، و برای اصلاح به محله ایشان تشریف برد ، بلال را فرمود که : اگر وقت نماز برسد و من نیایم ، ابوبکر را بگو که تا با مردم نماز بگزارد ، و چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد ; و نیز چون در سال نهم حج فرض شد ، و رفتن آن جناب به سبب بعضی امور موقوف گشت ، ابوبکر صدیق را امیر حج ساخته با جمعی کثیر از صحابه به مکه فرستاد تا آنجا رفته به اقامه مراسم حج پردازد ، و خلایق را بر قواعد این عبادت کبری آگاه سازد . و تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، ‹ 78 › آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد .


1- فی المصدر ، والمستدرک : ( قراظة ) .
2- المستدرک 3 / 36 .
3- در [ الف ] ( شبخون ) بود که اصلاح شد .

ص : 286

حالا تأمل باید کرد که امور دین که تعلق به رئیس دارند همین سه چیز است : اول جهاد ، دوم حج ، سوم نماز ، و در هر سه چیز ابوبکر صدیق را به حضور خود نایب ساخته اند ، دیگر کدام امر دینی باقی ماند که ابوبکر در آن لیاقت نیابت و امامت نداشت ؟ !

دوم : آنکه قبول کردیم که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابوبکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت ، و همیشه رسم و عادت پادشاهان همین بوده است که وزرا و امرای کبار را به عمل داری و فوج داری نمیفرستند ، و بر سرایا امیر نمیسازند ; زیرا که کارهای عمده حضور بی بودن ایشان ابتر میشود ; و این وجه را خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ارشاد فرموده . حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند که شنیده ام از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که میفرمود که : من قصد دارم که مردم را به سوی ملکهای دور و دراز برای تعلیم دین و فرایض بفرستم چنانچه حضرت عیسی ( علیه السلام ) حواریین را فرستاده بود .

حاضران عرض کردند که یا رسول الله ! [ ص ] این قسم مردمان خود موجودند ، مثل ابوبکر و عمر ، جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود :

إنه لا غنی لی عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر !

و نیز جناب پیغمبر خداصلی الله علیه [ وآله ] وسلّمفرموده است که : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین : ابوبکر و عمر ; دو وزیر از اهل آسمان : جبرئیل و میکائیل .

ص : 287

سوم : آنکه اگر به کاری نفرستادن ، موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ، معاذ الله من ذلک ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این هر دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد ، و برادر علاتی (1) ایشان را که محمد بن الحنفیه بود به کارها مأمور میساخت ، تا آنکه مردم از محمد بن الحنیفه سؤال کردند که پدر بزرگوار تو در جنگها و جاهای خطرناک تو را کار میفرماید ، و حسنین ( علیهما السلام ) را از خود جدا نمیکند ، باعث این چیست ؟ آن امام زاده ( علیه السلام ) منصف فرمود که : حسنین ( علیهما السلام ) در اولاد پدر من به منزله دو چشم اند در بدن انسان ، و دیگران مثال دست و پا ، تا کار از دست و پا سرانجام یابد چشم را چرا رنج باید داد ; بلکه جبلّت انسان است که دست را سپر چشم میکند در وقت آفت . (2) انتهی .

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ ، و محقق خواجه نصیرالدین ( رحمه الله ) در کتاب “ تجرید “ (3) ، و علامه حلی در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ (4) و مولانا


1- بنو العلات : فرزندان مرد از مادران جداگانه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- [ ب ] تحفه : 267 . [ تحفه اثناعشریه 266 - 267 ] .
3- [ ب ] [ شرح تجرید ] 1 / 295 . [ شرح تجرید : 401 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 509 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 204 ( تحقیق سبحانی ) ] .
4- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 18 .

ص : 288

محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ و دیگر علمای اعلام مضمون این طعن و طعن یازدهم را در یک طعن ذکر کرده اند .

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

قالوا : إنه لم یولّ أبا بکر الأعمال وولّی غیره ، ولمّا ولاّه الحج بالناس ، وأن یقرء علیهم سورة براءة ، عزله عن ذلک کلّه ، وجعل الأمر إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، وقال : « لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » ، حتّی رجع أبو بکر إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] (1) .

و مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

طعن اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امور عظیمه که رو میداد به عظمای صحابه تفویض مینمود ، هیچ امری را به ابوبکر تفویض ننمود مگر خواندن آیات سوره برائت بر اهل مکه ; و چون روانه شد جبرئیل نازل گردید و گفت : حق تعالی ‹ 79 › میفرماید که : ادا نمیکند رسالت [ تو ] (2) را مگر تو یا کسی که از تو باشد ; پس حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رفت و آیات را از ابوبکر بازگرفت ، و ابوبکر را باز گردانید ، و آیات را در موسم حج بر اهل مکه خواند . و معلوم است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امری بدون وحی الهی نمیکرد ، پس آنکه حق تعالی اول امر کرد که به ابوبکر بدهد بعد از آن از او بگیرد ، حکمتی در آن ظاهر نیست به غیر از آنکه معلوم شود که او اهلیت امارت و خلافت ندارد .


1- المغنی 20 / ق 1 / 349 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 289

و آنکه بعضی از متعصبان نقل نموده اند که ابوبکر از امارت حاج معزول نشد و همراه بود ، در اکثر روایات معتبره ایشان نیست و خلافش در روایات ایشان است ، اگر چه فایده برای ایشان ندارد .

و آنکه دیگر جمعی گفته اند که : عادت عرب آن بود که بزرگ ایشان عهدی که میکرد ، میبایست که آن عهد را بزرگان قبیله او بشکنند ، حرفی است بی اصل ، در کتابی از کتب معتبره قدمای ایشان موجود نیست .

و ابن ابی الحدید اعتراف کرده است که : این از عادت (1) عرب معروف نیست ، و این تأویلی است که متعصبانِ ابوبکر افترا (2) کرده اند (3) .

و ایضاً اگر عادت معروف مقرّر بود ، میبایست بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مخفی نباشد ، و در اول ابوبکر را نفرستد . و اگر بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخفی بود ، بایست بر ابوبکر و عمر و سائر صحابه که عادت جاهلیت را میدانستند مخفی نباشد ، و ایشان آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تنبیه (4) سازند که فرستادن ابوبکر مخالف قاعده است .

و ایضاً اگر سبب این بود ، بایستی وقتی که ابوبکر خائف و محزون برگشت ، حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر را بفرماید ، و در هیچ روایتی مذکور نیست


1- در مصدر : ( عادات ) .
2- در مصدر : ( اختراع ) .
3- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 200 ، حیث قال : و ما نسب إلی عادة العرب غیرمعروف ، وإنّما هو تأویل تأوّل به متعصّبوا أبی بکر لانتزاع براءة منه .
4- در مصدر : ( متنبه ) .

ص : 290

که حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر [ را ] (1) فرموده باشد ، بلکه عذری که در روایات مذکور است این است که فرموده : « جبرئیل ( علیه السلام ) نازل شد و گفت : ادا نمیکند از جانب تو مگر کسی که از تو باشد » .

و از همه غریب تر آن است که نیابت پیش نمازی را - که ثابت نیست که به گفته رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و خلافش معلوم است ; و به اعتقاد ایشان هر مرد جائری و فاجری امامت نماز میتوان کرد - دلیل خلافت ابوبکر میکنند ; و عزل ابوبکر و دادن آیات را به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به امر خدا ، منشأ فضیلت آن حضرت نمیدانند . (2) انتهی .

حاصل آن است که در این عبارات و امثال آن ، مجرد عدم تولیتِ کاری را به ابوبکر ، دلیل عدم استحقاق او برای خلافت نگردانیده اند ، بلکه عدم تولیت را با عزل او از اموری که تولیت آن به او حاصل شده ، دلیل عدم استحقاق او گردانیده اند ; و آن ظاهر است .

و به هر کیف اگر چه مخاطب به جواب این طعن عرق ریزی و جان فشانی بسیار در اثبات ولایت ابی بکر در سرایای متعدده و بعوث متکثره نموده لیکن سودی ندارد ; زیرا که نبذی از آن نزد علمای ثقات اهل سنت هم ثابت نیست ، چه جا که نزد شیعه لیاقت اصغا داشته باشد .

بیانش آنکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در جواب از این طعن گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- [ ب ] حق الیقین : 154 . [ حق الیقین : 154 - 155 ] .

ص : 291

والجواب عن ذلک : بطلان ما زعموه من أنه لم یولّه عملا ; ففی البخاری عن سلمة بن الأکوع . . إلی آخره (1) .

و در “ صحیح بخاری “ از سلمة بن اکوع روایت کرده که او میگفت :

غزوت مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سبع غزوات ، وخرجت فیما یبعث من البعوث تسع غزوات مرة علینا أبو بکر ومرّة علینا أُسامة (2) .

و قسطلانی - در شرح قوله : مرة علینا أبو بکر - گفته :

مرّة إلی بنی فزارة (3) ‹ 80 › وأُخری إلی بنی کلاب ، و [ ثالثة ] (4) إلی الحجّ (5) .

یعنی امیر گردانید بر ما ابوبکر را یکبار به سوی بنی فزاره و دفعه دیگر به سوی بنی کلاب و به سوی حج .

و در شرح قوله مرّة علینا أُسامة گفته :


1- [ الف ] فصل خامس باب اول . ( 12 ) . [ ب ] الصواعق : 28 ( طبع مصر 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 76 ] .
2- [ الف ] باب بعث النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] اسامة من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 5 / 144 . [ صحیح بخاری 5 / 88 ] .
3- [ الف ] فزاره - کصحابه - پدر قبیله ای است از غطفان . ( 12 ) . [ انظر : لسان العرب 5 / 55 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- ارشاد الساری 6 / 386 .

ص : 292

أمیرا إلی الحُرُقات (1) وإلی أُبْنَی النضیر - بضم الهمزة وسکون الموحدة ، ثم نون مفتوحة ومقصورة - من نواحی البلقاء ، وهذه خمسة ذکرها أهل السیر وبقیت أربع لم یذکروها فیحتمل أن یکون فی هذا الحدیث حذف ، أی ومرة علینا غیرهما (2) .

یعنی یکبار امیر گردانید اسامه را به سوی حرقات و بار دیگر به سوی ابنی النضیر از نواحی بلقاء ، و این پنج بعوث را اهل سیر ذکر کرده اند ، و باقی چهار را ذکر نکرده اند ، پس احتمال است که در این حدیث حذف باشد ، یعنی یک دفعه بر ما امیر بود غیر ابوبکر و اسامه .

و عینی در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قوله : ( تسع غزوات ) ، منها سریة أبی بکر إلی بنی فزارة ، ذکره مسلم ; وسریته ایضاً إلی بنی کلاب ، ذکره ابن سعد ; وبعثه إلی الحج سنة تسع ; ومنها سریة أسامة التی وقع ذکرها فی الباب ; وسریته إلی أُبنی - بضم الهمزة وسکون الباء الموحدة ثم نون ومقصورة - وهی من نواحی بلقا (3) ، وذلک فی صفر ; فهذه الخمس التی ذکرها أصحاب المغازی ولم یذکروا غیرها ، علی أن


1- [ الف و ب ] حُرُقَات - بضم الحاء والراء المهملتین ، وفتح القاف وبعد الألف فوقیة - نسبة إلی الحُرُقَة ، سمّی به لأنه حرق فیه قوم بالقتل . ( 12 ) . [ راجع : فتح الباری 7 / 398 ] .
2- ارشاد الساری 6 / 386 .
3- فی المصدر : ( البلقاء ) .

ص : 293

فی بعض الروایات لم یذکر عدداً فی البعوث . (1) انتهی .

و همچنین ابن حجر عسقلانی - که از اعاظم محققین اهل سنت است - در شرح این حدیث گفته :

أما البعوث : فسریة أبی بکر إلی بنی فزارة ، کما بیّن من حدیثه عند مسلم ، ثم سریته إلی بنی کلاب ، ذکرها ابن سعد ; وبعثه إلی الحج سنة تسع . .

وأما أُسامة ، فأول ما استعمل فی السریة التی وقع ذکرها فی الباب ، ثم فی سریته إلی أُبْنی - بضم الهمزة وسکون [ الباء ] الموحدة ، ثم نون [ و ] مقصورة - وهی من نواحی بلقا (2) ، وذلک فی صفر ، فوقفنا ممّا ذکره علی خمس سرایا وبقیت أربع فلیستدرک علی أهل المغازی فإنهم لم یذکروا غیر الذی ذکرته بعد التتبع ، ویحتمل أن یکون فیه حذف وتقدیر . . أی ومرّة علینا غیرهما .

وأیضاً ; فإنه لم یذکر فی بعض الروایات للبعوث عدداً . (3) انتهی .

و از این عبارات به کمال صراحت واضح است که : بعوثی که به ادعای اهل سنت ابوبکر در آنها امیر بود ، همگی سه بودند نه زیاده از آن ،


1- [ الف و ب ] باب بعث النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أُسامة من کتاب المغازی . [ عمدة القاری 17 / 272 - 273 ] .
2- فی المصدر : ( البلقاء ) .
3- [ الف و ب ] نشان سابق ، با اصل مقابله شد . [ فتح الباری 7 / 399 ] .

ص : 294

پس دعوی مخاطب امارت ابوبکر را در سوای بعوث ثلاثه ، کذب محض و افترای صرف باشد .

اما آنچه گفته : به اجماع اهل سیر و تواریخ - از شیعه و سنی - ثابت و صحیح است که ابوبکر را بعد شکست احد ، چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده و میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابوبکر به مقابله آنها پرداخت .

و در حاشیه این قول نوشته : و نزد اهل سیر این غزوه مسمی است به غزوة حمراء الاسد ; زیرا که لشکرگاه مسلمین در آن وقت که همراه ابوبکر در آن غزوه برآمده بود ، موضع حمراء الاسد بود ، و بعضی گفته اند که : محل توقف ابوسفیان و مشرکین آن موضع بود (1) .

پس مردود است به چند وجه :

وجه اول : آنکه در کتب سیر و تواریخ شیعه از این حکایت حرفی و اثری به نظر نرسیده ، و اگر مخاطب در کدامی کتاب معتبر این حکایت دیده باشد ، بیان نماید .

دوم : آنکه اعتراف قسطلانی و عینی و ابن حجر به اینکه امارت ‹ 81 › ابوبکر در سوای سه سریه ثابت نشده ، تکذیب آن میکند .

سوم : آنکه اصحاب سیر و ارباب تواریخ اهل سنت تصریح کرده اند به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 539 .

ص : 295

اینکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در این غزوه نهضت فرموده بود ، نه اینکه ابوبکر را رخصت فرموده باشد ، و اکثر اهل تواریخ اتفاق نموده اند بر اینکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لوای جنگ [ را ] در این غزوه به دست حق پرستِ اسدالله الغالب حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عطا فرموده بود .

و بعضی از ایشان ، دادن لوا را به دست ابوبکر ، به قولی و روایتی واحد - که قائل و راوی آن معلوم و معروف نیست ! - ذکر کرده اند .

از جهت آنکه متهم اند به افراط در محبت ابوبکر ، قول ایشان محل اعتماد نباشد ; و تکذیب میکند آن را آنچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ضمن شرح احادیث لواء النبیّ گفته :

أخرج أحمد - بإسناد قوی - من حدیث ابن عباس : إن رایة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] کانت تکون مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورایة الأنصار مع سعد بن عبادة . . إلی آخر الحدیث . (1) انتهی .

و صاحب “ استیعاب “ از ابن عباس روایت کرده :

قال : لعلی [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أربع خصال لیست لأحد غیره : هو أول عربی وعجمی صلّی مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف . . (2) إلی آخر الحدیث .


1- [ الف ] باب ما قیل فی لواء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 78 ( طبع مصر 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 89 ] .
2- [ الف ] فی ترجمة علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) من حرف العین . [ ب ] الاستیعاب 2 / 457 . [ الاستیعاب 3 / 1090 ] .

ص : 296

چهارم : آنکه در این غزوه نوبت به مقابله هیچ یک نرسیده بود ، تا اولیای ابوبکر را - در صورت فرض صحت روایت مذکوره - دلیل افتخار و فضیلت او و مقاتله تواند شد . و شاهد این احوال و مصداق این مقال آنکه اصیل الدین (1) محدّث در کتاب “ درج الدرر “ در وقایع سال سوم گفته :

در این سال غزاء حمراء الاسد واقع شد ، حمله اخبار و نقله آثار رحمهم الله ، چنین تحقیق فرموده اند که : آخر روز شنبه بود که سید رسل (2) ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اُحد به منزل مألوف بازگشت .


1- [ الف و ب ] اصیل الدین از اعاظم محدّثین و اکابر معتمدین اهل سنت است ; علی قاری در “ شرح مشکاة “ تصریح کرده به اینکه : او از مشایخ کبار است . [ مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح 1 / 40 ، و در موارد متعدد اعتمادش را بر او اظهار نموده ، مراجعه شود به 2 / 79 و 3 / 13 ، 341 ، 546 و 6 / 333 و 8 / 122 ، 457 ] . و در سلسله اجازه فاضل ناصب هم داخل است ، چنانچه در رساله اصول حدیث خود ، در بیان اسانید کتب حدیث گفته : “ مشکاة المصابیح “ حضرت شیخ ابوطاهر از شیخ ابراهیم کردی ، و ایشان از شیخ احمد قشاشی ، و ایشان از شیخ احمد بن عبدالقدوس شنّاوی ، و ایشان از سید غضنفر بن سید جعفر نهروانی ، و ایشان از شیخ محمد سعید معروف به میرکلان - که در وقت خود شیخ مکه بودند - ، و ایشان از سید نسیم الدین میرک شاه ، و ایشان از والد بزرگوار خود سید جمال الدین عطاءالله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبدالرحمن ، و ایشان از عمّ عالی مقدار خود سید اصیل الدین عبدالله بن عبدالرحمن بن عبداللطیف بن جلال الدین بن یحیی الشیرازی الحسینی . . . الی آخر . ( 12 ) . [ تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 99 - 100 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( رسول ) آمده است .

ص : 297

و در شب یک شنبه جمعی از اعیان انصار تا روز در عتبه سپهرمرتبه حضرت پاس داشتند ، روز دیگر چون نماز صبح به جماعت بگزارد ، بلال ( رضی الله عنه ) را فرمود تا در شهر ندا کرد که : حکم نبوت پناه بر آن نمط جاری شده که فوج دوستان از عقب دشمنان روانه شوند ، و باید که هر متنفس که در معرکه اُحد حاضر نبوده با ما بیرون نیاید .

جابر به مبالغه تمام درخواست نمود که : من به جهت خاطر پدر و محافظت عیال او از آن دولت محروم ماندم و امروز میخواهم که در خدمت باشم . و به واسطه عنایتی که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با جابر داشت او تنها مرخص گشت ; و همان روز ابن ام مکتوم را به خلافت مدینه مقرر ساخت ، و عَلَم به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، - و به قولی به ابوبکر صدیق سپرد - و با وجود ضعف و جراحات که داشتند ، متوجه گشتند ; و در حمراء اسد که از آنجا تا مدینه هشت میل - کمّاً - بیش (1) راه است ، به عسکر همایون بردند (2) ، و شب دوشنبه در آن منزل پانصد آتش برافروختند تا صیت ابهت ایشان به اطراف و جوانب برسد ، و کریمه : ( الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ) (3) ، از شرح حال و کشف مآل (4) ایشان خبر داده . و غرض حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از


1- در مصدر : ( کم و بیش ) .
2- در مصدر : ( معسکر همایون بزدند ) .
3- آل عمران ( 3 ) : 172 .
4- در مصدر : ( بال ) .

ص : 298

توجه مذکور آن بود که آوازه ضعف و انکسار لشکر اسلام انتشار نیابد ، بلکه قبائل و احیا ، و اعدا و احبّا بدانند که ایشان را فتوری و قصوری ‹ 82 › نیست ، و مشرکان قریش چون آن نهضت معلوم کنند ، به مراجعه به جانب مدینه مایل نشوند ، و این اجتهاد به غایت همه صواب بود چه ثبوت پیوسته که قریش در حین مراجعه چون به روحاء (1) رسیدند ، پشیمان گشته آنجا متوقف گشتند ، و گفتند : ما در این رجوع سهوی عظیم کردیم ، وظیفه آنکه بازگردیم و محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اصحاب او را مستأصل سازیم ، پس عزیمت (2) بازگشتن مقرر ساختند ، و قافله ای دیدند که به مدینه میرفت با ایشان مبالغه نمودند که : چون به یثرب رسید با محمدیان بگویید که : مجموع قریش به قصد استیصال شما باز میگردند ، و اهل این قافله این خبر را در حمراء اسد به اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بگفتند ، و ایشان را به جدّ (3) تخویف نمودند ; مسلمانان به هیچ نوع تزلزل نیافتند ، بلکه در مواد تصدیق فزودند ، ومضمون این حکایت با یکدیگر تکرار میکردند - بیت :


1- قال الحموی : الروحاء : الروح والراحة من الاستراحة ، ویوم روح أی طیب . . . ویعضد ما قلناه ما ذکره ابن الکلبی قال : لمّا رجع تبع من قتال أهل المدینة یرید مکة نزل بالروحاء قأقام بها وأراح فسمّاها : الروحاء ، وسئل کثیر : لم سمّیت الروحاء : روحاء ؟ فقال : لانفتاحها ورواحها . وهی من عمل الفرع علی نحو من أربعین یوماً . . انظر : معجم البلدان 3 / 76 .
2- در [ الف ] و مصدر ( غریمت ) هم خوانده میشود .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ ) آمده است .

ص : 299

< شعر > هر کسی تدبیر کاری میکند * ما رها کردیم با نعم الوکیل < / شعر > چنانچه کریمه : ( الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ . . ) (1) تا آخر [ دو ] (2) آیه دیگر ، تصحیح این حال و قال میفرماید .

و مروی است که : در آن ولا معبد بن ابی معبد خزاعی ، به جهت آنکه قبیله خزاعه با پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) محبتی و اُلفتی قدیم داشتند ، از تهامه به رسم تعزیت و تسلیت به خدمت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمده بود ، بعد از آنکه لشکر اسلام در حمراء اسد بگذشت و به منزل خود بازگشت ، در روحا به ابوسفیان و قریش رسید ، از وی پرسیدند : چه خبر داری ؟ جواب داد که : محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با گروهی انبوه که از اُحُد تخلف نموده بودند متوجه شمایند ، متعاقب میرسند ، و مقرر است که با ایشان هیچ کس مقاومت نتواند کرد ، و آن سخن ، نیک مؤثر افتاد ، و قریش بترسیدند و اندیشه رجعت مستقیم ندیدند ، و از آن قصد در گذشتند ، و پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سه روز در حمراء اسد توقف کرد ، و سه نفر از بنی سلیم به جاسوسی مشرکان فرستاد ، و دو کس از آن [ ها ] (3) به دست دشمن افتادند و مقتول شدند ; و سید رسل صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمعی را روانه داشت تا ایشان را هر دو در یک قبر مدفون ساختند ، و از جماعت


1- آل عمران (3 ) : 173 .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .

ص : 300

کفار در آن سفر ابوغره شاعر که از اسیران بدر بود ، حضرت بر وی منت نهاده و آزاد کرده و با او مقرر ساخته که : مِن بعد به حرب مسلمانان نیاید ; و نقض عهد نموده در احد حاضر شده ، باز به دست اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اسیر گشت ، چون او را به نظر انور سید بشر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آوردند ، بسیار زاری نمود ، که یکبار دیگر مرا آزاد کن ، فرمود که : چنین نکنم که در مکه دست به ریش خود فرود آری و گویی : دو نوبت محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را بازی دادم ، و خبر معتبر : « لایلدغ المؤمن من جُحر مرتین » در این حال ورود یافت ، پس ابوغره را بکشتند ، و در روز جمعه به مدینه سکینه به مصاحبت امن و طمأنینه معاودت نمودند ، و مدت آن غیبت پنج شب بیش نبود ، والله اعلم . (1) انتهی .

و جمال الدین محدّث نیز در “ روضة الاحباب “ این قصه را قریب به همین الفاظ ذکر نموده ، و در اثنای ذکر آن گفته :

ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت و عَلَم خود را بطلبید و به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - و به روایتی به ابوبکر صدیق - داد ، و از مدینه بیرون آمدند و تا موضع حمراء اسد رفتند . . . تا آخر قصه (2) .

اما آنچه گفته : در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابوبکر صدیق را امیر لشکر ساخته خود به دولت خانه تشریف فرموده .


1- درج الدرر : 477 - 481 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 .

ص : 301

پس مردود است به آنکه : در کتب سیر و تواریخ مشهوره ، از این معنا حرفی و اثری نیست ، لهذا نقل عبارات ‹ 83 › بعضی از کتب سیر و تواریخ معتمده اهل سنت که متضمن شرح و بیان این غزوه است ، در اینجا لابد متصور گردیده ، پس بدان که در کتاب “ درج الدرر “ مذکور است :

و در آن سال - یعنی سال چهارم - غزوه بنی النضیر واقع شد ، مستحضران مسائل فن تواریخ و سیر چنین تحقیق کرده اند که : بعد از آنکه سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم زمین طیبه را به غبار نعلین عرش فرسای خویش با آبروی گردانید ، سلوک مخالفان با آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به طرق مختلفه واقع شد ، و قریش و اتباع ایشان بنای کار بر محاربه و قتال نهادند ، و طوائف عرب دست از جنگ برداشته ، پای در دامن انتظار کشیدند ، چندان که مآل حال آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم معلوم گردد (1) ، بعد از آن فوج [ فوج ] (2) در سلسله متابعت اندراج مییافتند .

و اوضاع این جماعت هم متنوع بود ; بعضی میخواستند که رایات ظهور دین محمدی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ارتفاع یابد مانند بنی خزاعه ، و فوجی دیگر عکس آن میطلبیدند مثل بنی بکر ، و جمعی لا لهم و لا علیهم میگذرانیدند .

و منافقان مدینه به ظاهر با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به سر


1- در مصدر : ( کردند ) .
2- زیاده از مصدر .

ص : 302

میبردند ، و باطناً سبیل دوستی با دشمنان او میسپردند .

و یهود قینقاع و بنی نضیر و [ بنی ] قریظه در اوائل حال در دائره عهد و پیمان سید انس و جان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در آمدند ، مشروط بر آنکه با مسلمانان جنگ نکنند و با دوستان و دشمنان ایشان دوستی و دشمنی نمایند (1) ; و از این اقوام ثلاثه ، اول بنوقینقاع بعد از واقعه بدر نقض عهد نمودند ، و حکایت آن فوج در محل خود مذکور گشت ، و بنوقریظه بالاخره عهد خویش بشکستند ، و شرح قصه آن جماعت بعد ذکر الاحزاب مسطور خواهد [ شد ] ، و از بنوالنضیر در این سال شکستن پیمان به ظهور آمد ، و خانمان را بدرود کردند ، و ایشان در قریه زهره (2) نام در نواحی فرح (3) حصاری داشتند و آنجا به سر میبردند .

در آن ولا که عمرو بن اُمیه ضمری از بلیّه پر مئونه خلاص یافت ، و متوجه


1- در مصدر : ( ننمایند ) ، و مراد این است که با دوستان ایشان دوست و بادشمنان ایشان دشمن باشند .
2- زهره نام موضعی است در مدینه ، مراجعه شودبه تاج العروس 1 / 485 ، القاموس المحیط 2 / 43 .
3- در مصدر : ( فرع ) . قال الحموی : والفرع قریة من نواحی المدینة عن یسار السقیا ، بینها وبین المدینة ثمانیة برد علی طریق مکة ، وقیل : أربع لیال ، بها منبر ونخل ومیاه کثیرة . . . وهی کالکورة ، وفیها عدّة قری ومنابر ومساجد لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . انظر : معجم البلدان 4 / 252 .

ص : 303

ملازمت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گشت ، در منزلی از منازل به دو مرد رسید از بنی عامر که در ذمّه امان رسول آخرالزمان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بودند ، و عمر از شرح و عهد و پیمان ایشان خبر نداشت بعد از آنکه بدانست از بنی عامرند ، تحمل نمود تا به خواب رفتند ، آنگاه هر دو را بکشت ، و گمان برد که فی الجمله در تدارک امور گذشته کوشیده ، وقتی که به مجلس رسالت شعار [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسید ، و آن قصه به عرض رسانید ، حضرت فرمود : دو کس [ را ] کشته که در امان ما بوده اند ، اکنون به ضرورت به ادای دیه آنها مشغول میباید شد ، و به آن واسطه که میان بنوعامر و بنونضیر هم سوگندی و دوستی بود سید انبیاء صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با جمعی از اصحاب که یکی از ایشان علی مرتضی ( علیه السلام ) بود از جهت اتمام مهم دیه مذکور به قبیله بنوالنضیر تشریف داد ، و در فنای خانه آن گروه بنشستند ، و مقصودی که داشت با اشراف قوم در میان نهاد ، و قبول کردند که به انجام رسانند ، و خُفْیَتاً با یکدیگر گفتند : فرصتی مناسب تر از این نخواهیم یافت که کار محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به آسانی بسازیم ، وظیفه آن است که سنگی از بالای بام بر سر او اندازیم ، و به کلی خاطر از وی بپردازیم ; سلاّم بن مِشْکَم گفت : از این اندیشه بگذرید که حالی از غیب خبر به او خواهد رسید . نشنودند ، و عمر بن جحاش متکفل آن امر شد ، در زمانْ جبرئیل امین به امر ربّ العالمین رسید ، و سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را از همت و نیت ایشان واقف گردانید . پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به بهانه ‹ 84 › طهارت از آن مجلس برخاست و

ص : 304

علی ( علیه السلام ) را بطلبید و فرمود : « تو اینجا توقف کن که من به مدینه میروم و هر کس از اصحاب که از این خانه بدر آید ، او را از عقب من روانه ساز » .

به موجب فرموده حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کار بند شد ، چندان که رفیقان به ترتیب [ از ] (1) آنجا بیرون آمدند ، [ و ] (2) متعاقب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به تعجیل برفتند ، چون بر آن سرور رسیدند گفتند : یا رسول الله ! [ ص ] اخبار نفرمودی و متوجه گشتی ؟ جواب داد که : « یهود قصد غدر کردند » ، و شرح گذشته با یاران باز راند ; و بعد از آنکه به منزل شریف مراجعه نمود ، محمد بن مسلمه را به نزد بنی النضیر فرستاد که در این زمین اقامت نمایید (3) ، و ده روز شما را مهلت باشد ، بعد از آن مقرر است که از این قوم هر کس را که بینند بکشند . ایشان به کارسازی رفتن مشغول شدند و خواستند که روانه گردند ، عبدالله بن ابیّ بن سلولِ منافق پیغام فرستاد بدان قوم که : به سخن محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ملتفت مَشوید ، از منزل خود به جایی مَروید ، و خاطر جمع دارید که دو هزار مرد جَلد تیغ (4) منند ، و به اتفاق آنها ممدّ و معاون خواهم بود ، و قریظه و غطفان که هم سوگندان شمایند ، یقین که تقصیر نکنند و شرایط اهتمام و موافقت به تقدیم رسانند .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر : ( منمایید ) .
4- در مصدر : ( تَبَع ) .

ص : 305

یهود [ مردود ] (1) به مژده و حکایتِ بی حقیقت اهل نفاق مغرور گشته ، به نزد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خبر فرستادند که : ما از مسکن مألوف هیچ طرف نخواهیم رفت ، و تو آنچه توانی ناکرده مگذار .

سید عالم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم چون شرح مدعای آن جماعت استماع نمود ، غلغله تکبیر به فلک اثیر رسانید و فرمود : « یهود داعیه محاربه دارند » ، پس ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت ، و عَلَم به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) سپرد و لشکر به جانب ایشان کشید ، نماز دیگر آنجا بگزارد ، و مدت پانزده یا شانزده روز به محاصره آن جماعت قیام نمود ، و بعضی از نخیلات آن طائفه که هر یک از غلامی دوست تر میداشتند قطع کرد ، چنانچه کریمه : ( ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَة . . ) (2) از آن حال خبر میدهد ; و یهود از حصار سنگ و تیر میانداختند . آخرالامر از منافقین مدینه و موافقان [ بنی ] قریظه و غطفان مأیوس گشتند ، و حضرت حق رعبی در دل ایشان انداخت تا به جَلا راضی شدند ، و چنان قرار دادند که محمد بن مسلمه موکّل آن جماعت باشد ، تا هر سه کدخدا یک شتروار طعام جهت زاد راه بردارند . و به روایتی دیگر : از مال چندان که شتران توانستند کشید - غیر از اسلحه - بر آن قوم مسلّم داشت و روانه گردانید . و یامین بن عمیر و ابوسعید بن وهب (3) از آن جمع


1- زیاده از مصدر .
2- الحشر ( 59 ) : 5 .
3- یامین بن عمرو بن کعب و ابو سعد بن وهب ، کما فی الاصابة 7 / 146 . ابن حجر در الاصابه 7 / 169 تصریح کرده که ( ابو سعید ) اشتباه است .

ص : 306

در دائره اهل اسلام درآمدند ، و اموال و اسباب و نَفْسهای آن دو نفر معصوم ماند ; و باقی یهود جلا کردند ، و اکثر به اِذرعات (1) اَریحا (2) رفتند ، و آل ابی الحقیق و آل حیی بن اخطب به خیبریان ملحق گشتند و همه اموال و اسلحه ایشان [ را ] - که پنجاه خُود و پنجاه زره و سی صد و چهل شمشیر بود - پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به خاصه خویش برگرفت و مخمّس نکرد و جهت عوارض آماده ساخت . و روایتی هست که : جمعی را از مهاجرین و اندکی از انصار از آن محظوظ گردانید . (3) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ نیز حکایت این غزوه قریب به همین الفاظ مذکور است (4) .


1- [ الف و ب ] اذرعات - بکسر الراء و تفتح - شهری است به شام . ( 12 ) . [ قال الحموی : أَذْرِعات - بالفتح ، ثم السکون ، وکسر الراء ، وعین مهملة ، وألف وتاء - کأنه جمع أذرعة - جمع ذراع - جمع قلة ، وهو بلد فی أطراف الشام ، یجاوز أرض البلقاء وعمان . انظر : معجم البلدان 1 / 130 ] .
2- [ الف و ب ] اَرِیحا - به فتح همزه و کسر راء کزلیخا - ، شهری است به شام ، و آن را اَرْیَحا - بالفتح ککربلا - هم گویند . منتهی الارب [ صفحه : 481 ] . ( 12 ) . [ قال الحموی : أَرِیحا - بالفتح ثم الکسر ویاء ساکنة ، والحاء مهملة ، والقصر ، وقد رواه بعضهم بالخاء المعجمة - لغة عبرانیة ، وهی مدینة الجبارین فی الغور من أرض الأردن بالشام . لاحظ : معجم البلدان 1 / 165 ] .
3- درج الدرر : 388 - 492 .
4- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 .

ص : 307

و حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری در “ تاریخ خمیس “ در بیان همین غزوه آورده :

وفی المنتقی : ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خرج یوم السبت ، وصلّی فی مسجد قبا ومعه نفر من الأصحاب ، منهم : أبو بکر وعمر ‹ 85 › وعلی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وطلحة وسعد بن معاذ واسید بن حصین وسعد بن عبادة ، ثم أتی منازل بنی النضیر وکلّمهم فی دیة الرجلین من بنی سلیم الذین قتلهما عمرو بن أُمیة الضمری ، ویستعینهم فی عقدها (1) ، وکانوا قد عاهدوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی ترک القتال ، وعلی أن یعینوه فی الدیات - کما مرّ - وکان لهم حلف مع بنی عامر ; قالوا : نعم یا أبا القاسم ! قد آن لک أن تأتینا وتسألنا حاجة ، اجلس حتّی نطعمک ونعطیک الذی تسألنا ، فجلس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الی جدار یهودی وجلس أصحابه ، فهمّ الیهود بالغدر ، فخلی بعضهم إلی بعض ، قالوا : إنکم لم تجدوا محمداً أقرب منه الآن ، فمن یظهر علی هذا البیت ویطرح علیه صخرةً فیریحنا منه ؟ فقال عمرو بن جحاش : أنا . - قیل : کان ذلک بإشارة من حیی بن أخطب - ، فقال سلام بن مشکم : لا تفعلوا ، والله لیُخبرنّ بما هممتم به .

فجاء عمرو بن جحاش إلی رحی عظیمة لیطرحها علیه ،


1- فی المصدر : ( عقلهما ) .

ص : 308

[ فأمسک الله یده وعصمه ] (1) وجاء جبرئیل فأخبره فخرج صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم راجعاً إلی المدینة ، ثم دعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : « لا تبرح مکانک ، فمن خرج علیک من أصحابک فسألک عنی فقل : توجّه إلی المدینة » ، ففعل ذلک حتّی انضمّوا إلیه ، ثم تبعوه ولحقوا به . کذا فی المنتقی .

وفی الاکتفاء : خرج راجعاً إلی المدینة وترک أصحابه فی مجالسهم . (2) انتهی .

پس در این وقت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به خوف غدر یهود تشریف به مدینه برد ، ابوبکر را امیر بر لشکر نساخته ، و در آن وقت لشکر کجا بود که بر آن امیر میساخت ؟ ! اصحابی چند بودند که همراه جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نزد یهود برای مکالمه رفته بودند نه برای جنگ ، و آنچه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را امر فرمودنی بود ، به جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود .

و اگر غرض آن است که بعد از این واقعه که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای جنگ بنی نضیر با لشکر رفته ، محاصره شان کرده بود ، شبی به مدینه آمد ، و ابوبکر را امیر لشکر ساخت .

پس اثبات این معنا به روایت صحیح لازم است ، و در کتب سیر و مغازی ، مثل “ روضة الاحباب “ و “ درج الدرر “ و “ مواهب لدنیه “ و “ تاریخ خمیس “ و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] فی وقائع السنة الرابعة ، قوبل علی نسختین من الخمیس . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 1 / 460 ] .

ص : 309

“ سیر کازرونی “ و “ انسان العیون “ و کتاب “ الروض الانیق “ للسهیلی از این معنا اثری و حرفی یافته نمیشود .

اما آنچه گفته : و در سال ششم چون به غزوه بنی لحیان (1) برآمد ، و آن قبیله خبر توجه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] شنیده بر سر کوه ها تحصن نمودند ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یک دو روز در منزلشان اقامت فرموده ، سرایا به اطراف فرستاد ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابوبکر صدیق بود که به سمت کراع الغمیم رخصت یافت .

پس بدان که در کتب معتبره مشهوره سیر و تواریخ از سرکردگی ابوبکر در این سریه ، حرفی و اثری یافته نمیشود ، چنانچه در کتاب “ درج الدرر “ مذکور است :

و در ماه ربیع الاول سال ششم از هجرت غزوه بنی لحیان واقع شد ، ارباب سیر آورده که : سید رسل صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میخواست که از اصحاب رجیع (2) - که عاصم و خیب (3) و بعضی دیگر [ را ] (4) اسیر کرده و بکشتن داده


1- [ الف و ب ] لحیان - بکسر اللام وفتحها - حیّ من هذیل بالذال المعجمة . ( 12 ) . [ انظر : کتاب العین 3 / 297 ، وفتح الباری 1 / 184 ، والاستیعاب 2 / 779 ] .
2- [ الف و ب ] الرجیع - بفتح الراء وکسر الجیم ، وبعد التحتیة عین مهملة - اسم [ موضع من بلاد هذیل ، کانت الواقعة بالقرب منه فی صفر من سنة أربع . ( 12 ) . قال الحموی : قال ابن اسحاق والواقدی : الربیع ماء لهذیل وقرب الهدأة بین مکة والطائف . انظر : معجم البلدان 3 / 29 ]
3- در مصدر : ( خبیب ) .
4- زیاده از مصدر .

ص : 310

بودند - انتقام کشد ، پس ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت ، و با دویست مرد و بیست اسب به بهانه توجه به جانب شام روانه شد ; میخواست که ناگاه ایشان را ‹ 86 › دریابد ، غالباً به آن جماعت خبر رسانیده ، یا خود به (1) حزم رعایت کرده بودند ، و در کوه متحصن گشتند ، وقتی که حضرت به آنجا رسید دشمن را ندید ، و غلبه (2) سوار را به جانب عسفان فرستاد ، دو سوار از ایشان تا کراع الغمیم (3) برفتند و غرض آن بود که قریش را تخویفی واقع شود .

و روایتی آن است که در آن سفر خود به عسفان رسید . (4) انتهی .

اما آنچه مصنف “ روضة الاحباب “ گفته که :

ابوبکر . . . با ده سوار به غمیم فرستاد تا آوازه لشکر اسلام به قریش رسد و خوف در دل ایشان پیدا گردد ، و ایشان به آن موضع رفتند ، و با هیچ دشمن اتفاق ملاقات نیفتاد ، به نزد حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم باز آمدند ، و در ملازمت آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به مدینه مراجعه نمودند و مدت غیبت در آن سفر چهارده شبانه روز بود . (5) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( به خود ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غله ) آمده است .
3- [ الف وب ] کراع الغمیم : وادی است میان حرمین ، بر دو منزل از مکه ، و موضعی است نزدیک مکه . ( 12 ) . [ انظر : معجم البلدان 4 / 214 ، 443 ] .
4- درج الدرر : 559 .
5- روضة الاحباب ، ورق : 96 - 97 .

ص : 311

پس چون مأخذ این روایت [ را ] ذکر نکرده ، قابل اعتماد نباشد ، و چگونه معتمد باشد حال آنکه قسطلانی و ابن حجر و عینی اعتراف کرده اند که : امارت ابوبکر در سوای سه سریه ثابت نیست ؟ !

و بر فرض صحت پس دعوی مخاطب که این سریه عمده بوده ، بلاشبهه کذب و بهتان و تزویر و تلبیس است ، چه این سریه عمده نبود ، بلکه سریه عمده ، سریه محمد بن مسلمه بود که در آن سریه به تصریح مصنف “ روضة الاحباب “ سی سوار بود ، و بر سر دشمنان تاخت آوردند ، و چند نفر کفار را کشتند ، و صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند به غنیمت گرفتند (1) ; و در این سریه همگی ده سوار بود ، و با هیچ دشمن اتفاق ملاقات نیفتاد و نه هیچ غنیمت به دست آمد .

و نیز از فرستادن ابوبکر و ده نفر دیگر برای کاری لازم نمیآید که ابوبکر را امارتشان هم حاصل باشد .

و از همین جا است که قسطلانی با وجود اقرار به این معنا که امارت ابی بکر در سوای سه سریه مذکوره ثابت نیست ، در “ مواهب لدنیه “ در بیان این غزوه گفته :

وبعث أبا بکر فی عشرة فوارس لتسمع بهم قریش فیذعرهم


1- روضة الاحباب ، ورق : 96 - 97 .

ص : 312

فأتوا کراع الغمیم ثم رجعوا ولم یلقوا کیداً . (1) (2) انتهی .

پس معلوم شد که قسطلانی هم فرستادن ابوبکر با این ده سوار [ را ] موجب امارت ابی بکر نمیداند ، و الا مناقضه این کلام با کلامی که در “ شرح صحیح بخاری “ گفته لازم میآید .

اما آنچه گفته : در غزوه تبوک فرمان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثنیة الوداع فراهم آیند ، امیر لشکرگاه صدیق باشد و موجودات لشکر به طور او مقرر شد .

پس امارت ابی بکر در این لشکر ثابت نیست ، آری اهل سنت دعوی میکنند که لوای جنگ (3) در این غزوه به دست ابوبکر بود ، و در صورت


1- فی المصدر : ( أحداً ) . انظر : المواهب اللدنیة 1 / 256 .
2- [ الف و ب ] در “ بلوغ المرام “ مختصر “ سیره شامیه “ مسطور است : ثم بعث فارسین - وقیل : أبا بکر فی عشرة فوارس - لتسمع به قریش فیذعرهم ، فأتوا کراع الغمیم ، ولم یلقوا کیداً [ أحداً ] . انتهی . [ بلوغ المرام : سبل الهدی والرشاد ( سیره شامیه ) 5 / 30 ] . و این عبارت صریح است در آنکه ارسال ابی بکر در این سریه مختلف فیه است ، بلکه ظاهر عبارت دلالت دارد بر آنکه ارجح همین است که آن حضرت فقط دو کس را فرستاده . و لفظ ( قیل ) بنابر افاده فاضل رشید ، دلالت بر ضعف و تمریض دارد . ( 12 ) ح .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 313

فرض صحت ، جهتش آن بود که خدای تعالی پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را خبر داده بود که در این غزوه نوبت محاربه و مقاتله دشمن نخواهد رسید ، و به غیر استعمال سیف و سنان ، اهل عدوان مطیع و منقاد آن حضرت خواهند شد ، و لهذا در هنگام رفتن به این غزوه ، علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را که در جمیع غزوات لوای جنگ به دست آن حضرت میداد ، در مدینه خلیفه خود ساخت ; پس اگر در این غزوه لوای جنگ را به ابوبکر داده باشد ، مستلزم فضیلت و منقبت او نمیتواند شد .

و همچنین حواله نمودن عرض لشکر به ابوبکر - بر فرض صحت آن - دلیل فضیلت او نمیتواند شد ; و کلام ‹ 87 › در تولیت اعمال عظیمه است نه در همچو اعمال خفیفه !

اما آنچه گفته : روز غزوه خیبر چون جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را درد شقیقه عارض شد ، و هنگام محاصره قلعه بود ، ابوبکر را نایب خود کرده ، برای فتح قلعه فرستادند ، و آن روز از ابوبکر جنگ سخت به ظهور آمد .

پس مردود است به اینکه : ذکر قصه خیبر در اینجا بی فایده محض است ; زیرا که علمای شیعه قصه خیبر را انکار نکرده اند ، بلکه آنچه گفته اند آن است که : این قصه موجب منقصت ابوبکر است نه دلیل فضیلت او ، چنانچه سیدمرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

وربّما ذکروا : إنه أخّر عن الولایات وقدّم غیره ، وإنه عزل عن أداء سورة البراءة بعد أن توجّه بها ، وعزل أیضاً عن الجیش الذی

ص : 314

بعثه لفتح خیبر بعد أن فتح (1) أثره ، وأورد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] عقیب عزله من القول ما لا شک فی خروجه مخرج التهجین والتوبیخ . . حتّی أن کثیراً من أصحابنا ذهبوا إلی أن ما تضمنه قوله علیه [ وآله ] السلام فی تلک الحال من الوصف لأمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بمحبته لله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ومحبة الله ورسوله له یدلّ علی إنتفائه عمن عزل عن الولایة . . ویذکرون أشیاء کثیرة من هذا الجنس مذکورة فی الکتب المشهورة ویستخرجون من جمیعها کون الرجل ممّن لا یصلح للإمامة ! (2) و مدلول بعض روایات آن است که : ابوبکر رایت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بدون اذن آن حضرت گرفته به جنگ اهل خیبر رفته بود ! چنانچه ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ آورده :

عن بریدة الأسلمی قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ربّما أخذته الشقیقة ، فیلبث الیوم أو الیومین لا یخرج ، فلمّا نزل بخیبر أخذته الشقیقة ، فلم یخرج إلی الناس ، وإن أبا بکر أخذ رایة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . ثم نهض وقاتل قتالا شدیداً ، ثم رجع . أخرجه الحاکم (3) .

باید دانست که قوله : ( فلم یخرج إلی الناس ، وإن أبا بکر أخذ رایة


1- فی المصدر : ( قبح ) .
2- الشافی 2 / 210 .
3- [ الف ] فی مآثر أبی بکر . ( 12 ) . [ قرة العینین : 187 ] .

ص : 315

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) ، دلالت صریح میکند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خیمه مبارکه خود بیرون تشریف نیاورده ، و ابوبکر خود رایت گرفته رفت .

قطع نظر از این ابوبکر در آن روز از غایت جُبن فرار را بر قرار اختیار کرد ، تا اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« لأُعطینّ الرایة رجلا یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله ، کرّار غیر فرّار » .

و این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه : ابوبکر در معرکه جهاد کفار قرار نگرفت ، بلکه فرار کرده بود ، و خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دوست نمیداشت و خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دوست نمیداشتند .

و دلالت این حدیث را بر فرار ابوبکر و عمر ، فخر رازی هم قبول نموده ، چنانچه در کتاب “ اربعین “ گفته :

أمّا الحجة السادسة ، وهی التمسک بقصة خیبر ، فجوابها : إن ذلک الکلام یفید أن مجموع الصفات المذکورة فی مدح الثانی غیر حاصل للأول ، فلمّا قال : « لأُعطینّ الرایة رجلا یحب الله ورسوله ، ویحبه الله ورسوله ، کرّاراً غیر فرّار » ، فهذا یدلّ علی أن ذلک المجموع ما کان حاصلا [ لأبی بکر وعمر ; لأن کونه کرّاراً غیر فرّار ما کان حاصلا ] (1) فیهما ، فکان ذلک المجموع غیر حاصل


1- الزیادة من المصدر .

ص : 316

فیهما ، وعدم کونه کرّاراً غیر فرّار لا یوجب نقصاناً [ فی الفضیلة ] (1) ، ألا تری أن الأنبیاء أفضل من الملائکة عند الشیعة مع أنّا ‹ 88 › نقطع أنه لیس للأنبیاء من القدرة الحسیة ذرّة من القدرة التی للملائکة ؟ ! (2) انتهی .

اما ظهور جنگ سخت از ابی بکر در روز خیبر .

پس ممنوع است ، بلکه از فحوای « لأُعطینّ الرایة . . » إلی آخره صریح ظاهر است که او فرار کرد ، چنانچه فخر رازی هم قبول کرده .

و کمال عجب آن است که چون ابن تیمیه قصه خیبر را صریح در منقصت شیخین دید ، از اصل رفتن شیخین برای جنگ قبل از امیرالمؤمین ( علیه السلام ) انکار کرد ، و گفت که : این معنا از اکاذیب است ، چنانچه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

الذی ثبت فی الصحیح : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان غائباً عن خیبر ، لم یکن حاضراً فیها ، فتخلّف عن الغزاة ; لأنه کان أرمد ، ثم إنه شقّ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف وب ] قوبل علی اصله ، یک نسخه از “ اربعین “ در کتب خانه آیة الله فی العالمین ، جناب علیین مآب مولانا سید دلدار علی صاحب - اعلی الله مقامه فی دار السلامه - موجود است ، و یک نسخه به عنایت الهی نزد حقیر هم موجود است . ( 12 ) . [ الأربعین : 478 ] .

ص : 317

علیه التخلف عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلحقه ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبل قدومه : « لأُعطینّ الرایة رجلا یحبّ الله ورسوله ، ویحبّه الله ورسوله ، یفتح الله علی یدیه » ، ولم تکن الرایة قبل ذلک لا لأبی بکر ولا لعمر ولا قرّبها واحد منهما ، بل هذا من الأکاذیب ، ولهذا قال عمر : فما أحببت الإمارة إلاّ یومئذ . . إلی آخره (1) .

پس مخاطب چرا به امری که نزد ائمه او از اکاذیب است ، استدلال و احتجاج میکند ؟ !

در این تناقض و تهافت ، لبیب عاقل را فکری باید کردن که امر واحد را هرگاه موجب منقصت خلفا میبینند (2) به انکار و تکذیب آن [ بر ] میخیزند ; و هرگاه آن را موجب ثبوت فضیلتی - و گو در آخر منتهی به رسوائی و فضیحت شده باشد - میدانند ، کمر را بر اثبات و تصحیح آن چُست (3) میبندند !

اما آنچه گفته : در سال هفتم ، ابوبکر را بر سر جمعی از بنی کلاب فرستاده اند ، و سلمة بن الاکوع با رساله خود متعینه ابوبکر شد ، و با بنوکلاب


1- [ الف و ب ] در جواب دلیل سابع ، از دلایل مأخوذه از سنت بر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) مذکوره منهج ثانی . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 365 - 366 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میبیند ) آمده است .
3- چُست : سریع و چالاک .

ص : 318

محاربه نموده ، جمعی را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر کرده آورده و بر بنوفزاره نیز امیر لشکر ابوبکر صدیق بود .

پس جوابش آنکه : از ادعای قسطلانی و ابن حجر و عینی - شارحان “ صحیح بخاری “ - امارت ابوبکر در همین دو سریه ثابت شده ، لیکن عبارات کتب مغازی دلالت دارد بر اینکه قسطلانی و عینی و ابن حجر را اشتباهی رو داده ، که سریه بنی کلاب و سریه بنی فزاره را دو سریه گرفته اند ، حال آنکه در نفس الامر یک سریه بود ، لیکن در روایات اختلاف واقع شده که : آیا این سریه ابی بکر به سوی بنی کلاب بود ، یا به سوی بنی فزاره ؟ و ثانی را صحیح پنداشته اند ، به جهت آنکه مسلم آن را روایت کرده ، چنانچه خود قسطلانی در “ مواهب لدنیه “ گفته :

ثم سریة أبی بکر الصدیق إلی بنی کلاب [ بنجد ] (1) ناحیة ضربة فی شعبان سنة سبع ، ویقال : إلی فزارة ، فأسر منه جماعة وقتل آخرین ، وفی صحیح مسلم : فزارة ، وهو الصواب . (2) انتهی .

و حسین بن محمد الحسن الدیاربکری در “ تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس “ در وقایع سنه سابعه آورده :

ثم فی شعبان هذه السنة بعث أبا بکر الصدیق إلی بنی کلاب


1- الزیادة من المصدر .
2- المواهب اللدنیة 1 / 294 .

ص : 319

فی ناحیة ضربة (1) ، ویقال : إلی فزارة ، کما فی صحیح مسلم ، وهو الصواب . (2) انتهی .

و در “ عقد ثمین فی تاریخ بلدالله الامین “ تصنیف تقی الدین (3) مذکور است :


1- فی المصدر : ( ضریة ) . قال ابن الأثیر : ضریة بئر بالحجاز ینسب الیها حمی ضریة . وقیل : سمّی بضریة بنت ربیعة بن نزار . انظر : النهایة 1 / 232 .
2- تاریخ الخمیس 2 / 60 .
3- [ الف و ب ] مصنف “ عقد ثمین فی تاریخ بلد الله الامین “ محمد بن احمد بن علی بن محمد بن محمد بن عبدالرحمن ملقب به تقی الدین فارسی [ فأسی ] مکی مالکی است ، و حال خود را خودش در این کتاب ذکر نموده ، و تقریظات علمای هم عصر خود را - که بر مصنفات او نوشته اند - ذکر فرموده ، در اینجا بعض فقرات ابن حجر عسقلانی ، صاحب “ فتح الباری “ که بر این کتاب نوشته نقل بردارم ، و آن این است : أمّا بعد ; فقد وقفت علی هذا التاریخ البدیع وضعاً ، والغریب صنفاً ، فوجدته فاق المصنفات فی هذا الفنّ بصدق مغزاه ، وتخصّص بالشرف المطلق لفظه ومعناه ، فهو تصنیف شریف فی معنی شریف لبلد شریف ، اختاره الله وارتضاه ، جرّ [ حبّره ] وأجاد فی تأنیقه السید الإمام الأوحد البارع المتقن ، ذو الأصل الزکی ، والذهن الوقّاد الذکی ، مفتی [ تقی ] الدین ، مغنی [ مفتی ] المسلمین ، حامی حمی الفقه والحدیث ، مع ما انضاف إلی ذلک من تقوی صدقت لاسمه مسمّاه ، وعبادة وزهادة وتواضع لائق بمن اصطفاه الله ، فالله یلهمه شکر هذه المنّة ، ویبقیه لحفظ السنة ، قاله وکتبه : أحمد بن علی العسقلانی . . إلی آخره . ( 12 ) . [ العقد الثمین 2 / 59 - 60 ] .

ص : 320

ثم سریة أبی بکر . . . إلی بنی کلاب ، ویقال : فزارة بناحیة ضربة فی شعبان ، فسبی منهم جماعة وقتل آخرین (1) .

پس بنابر این امارت ابی بکر به این تطاول زمان و امتداد دوران فقط در یک سریه ثابت ‹ 89 › باشد ، مگر چون که به اعتقاد مخاطب و پیشوایانش - معاذالله - پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابوبکر محتاج بود ، و بدون حضور او هیچ کاری از امور دینیه سرانجام نمیشد ، و کارهای عمده ابتر میگردید ، امارت ابی بکر در این یک سریه هم کذب محض و دروغ صرف باشد !

اما آنچه گفته : در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ مذکور است که : بعد از غزوه تبوک ، اعرابی در [ حضور ] جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده ، عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابوبکر صدیق داده ، او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند .

پس استدلال به این قصه بر فضیلت ابوبکر از قبیل استدلال به آیه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) بر عدم وجوب صلات است ; زیرا که بعد [ از ] این کلام که مخاطب نقل کرده ، در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ آنچه مذکور است ، صریح است در انهزام ابی بکر و همچنین انهزام عمر ، و دلالت واضحه دارد بر آنکه از شیخین جز انهزام ، کاری لایق تحسین در این سریه واقع نشده ، تا


1- العقد الثمین 1 / 257 ( چاپ مؤسسة الرسالة ) .
2- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 321

آنکه آخرالامر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای کفایت این مهم فرستاد ، و شیخین را تابع و محکوم آن حضرت ( علیه السلام ) ساخت ; و آن جناب به تدبیر صائب و رأی ثاقب و همت عالی و عزیمت سامی ، فتح این مهم فرمود (1) ، چنانچه در “ حبیب السیر “ بعد از آنچه مخاطب نقل کرده ، مذکور است که :

ابوبکر چون بدان جا رسید ، یکبار کفار از اطراف و جوانب حمله آوردند ، سپاه اسلام انهزام یافتند ، آنگاه حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) رایتی دیگر بسته به امیرالمؤمنین عمر بن خطاب ارزانی داشت ، و آن جناب را با طائفه مسلمانان جهت تدارک آن مهم ارسال فرمود ، و فاروق اعظم نیز به طریق صدیق اکبر ، منهزم باز آمد ، عمروعاص متکفل سرانجام آن امر گشت ، او نیز بی آنکه مهمی پیش بَرَد به مدینه باز گردید ; بعد از آن ، حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جهت جناب ولایت مآب مرتضوی لوایی عقد فرمود ، آن جناب را سردار طائفه [ ای ] از سپاه ظفرپناه فرمود ، و فرمان داد که شیخین و عمرو نیز با آن لشکر در آن سفر موافقت (2) نمایند ، و از استصواب شاه کرامت پناه تجاوز جایز ندارند ، و آن حضرت تا مسجد احزاب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) را مشایعت فرمود ، و در شأن آن جناب < شعر > دعاهایی که بر لب نارسیده * نوید ( فاستجبناها ) شنیده < / شعر > بر زبان وحی بیان گذرانیده ، به جانب وادی الرمل گسیل نموده ، و علی


1- مراجعه شود به معارج النبوة 4 / 242 .
2- در مصدر : ( مرافقت ) .

ص : 322

مرتضی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] متوجه مقصد گشتند ، شب سیر میفرمود و روز از راه به یک طرف رفته ، میل استراحت میکرد ، و چون نزدیک کوچ به مساکن مشرکان رسید ، از طریقی که منتهی به فم (1) وادی میشد به آهستگی در حرکت آمده به نفس نفیس پیش لشکر میرفت ، و عمروعاص از حرکات و سکنات شاه عالی مقام استشمام شمایم فتح و فیروزی نموده ، خواست که آن مهم را به زیان آورد ، و بنابر آن با شیخین . . . گفت که : در این راه از وحوش و ذئاب این وادی خطرهاست ، و مصلحت آن است که از جانب اعلای وادی بر سر اعدای دین شبیخون (2) بزنیم . شیخین این سخن با علی مرتضی ( علیه السلام ) در میان نهادند ، اما به سمع قبول راه نیافت . آن جناب خاطرنشان ایشان کرد که : از سلوک طریق فم وادی ، به کام دل از اعادی ، انتقام میتوان کشید ، و از راهی که عمروعاص را ‹ 90 › روی نموده ، دست در گردن مقصود حمایل نمیتوان کرد . لاجرم صدیق اکبر و فاروق اعظم به سخن عمروعاص گوش نکردند ، و او مضطرب شده زبان به تخویف لشکریان بگشود ، و از متابعت شاه ولایت پناه ایشان را نهی نمود ، لیکن ملتفت به مقال او نشدند ، و امیرالمؤمنین علی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] به مقتضای رأی صواب نمای خود طی مسافت میفرمود . و صبحی که مقارن شام خذلان مشرکان بود ، ناگاه به سر ایشان ، صمصام انتقام ، در ارباب کفر و ظلام نهاد ، و آن جماعت تاب دیدار انوار ذوالفقار حیدر کرار [ ( علیه السلام ) ] نیاورده ، مانند خفاش از پرتو آفتاب فرار


1- یعنی : دهانه وادی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شبخون ) آمده است .

ص : 323

نمودند ، و خورشید نصرت و ظفر از افق عنایت ملک دادگر طالع گشته ، سوره والعادیات در آن واقعه نازل شده ، و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اصحاب را به فتح بشارت داد .

و چون امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] ، مهام اعدای دین را بر طبق دل خواه ساخت ، اَعلام مراجعه برافراخت ، و به حوالی مدینه طیبه نزدیک رسید ، سَرور پیغامبران ، یاران را به استقبال شاه مردان مأمور گردانید ، و خود پیش ایشان روان شد ، و در آن وقت چشم امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم افتاد ، از اسب پیاده گشت ، آن حضرت فرمود :

« یا علی [ ع ] سوار شو که خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از تو راضی اند » . و امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] از غایت خوش دلی گریان شده ، رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود که :

« یا علی ! لولا أنی أشفق (1) أن یقول فیک طوائف من أُمتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم ( علیه السلام ) ، لقلت فیک الیوم مقالا لا تمرّ بملأ من الناس إلاّ أخذوا التراب من تحت قدمیک » .

بیت :

< شعر > چنین گفت آن روزخیرالاَنام [ ص ] * که اندیشه دارم ز بعضی مهام و گرنه حدیثی ز قدر علی [ ع ] * همی گفتم از غایت یک دلی که بر هرکه کردی ز امت گذر * نهادی به جای قدمهاش سر < / شعر >


1- در مصدر : ( أتق ) .

ص : 324

< شعر > زخاک قدمهاش برداشتی * از آن آبروی دگر داشتی < / شعر > انتهی (1) .

پس این روایت دلالت تامه بر منقصت ابوبکر و عمر دارد ، و از هر فقره و هر لفظ آن افضلیت ، و نهایت جلالت مرتبه جناب امیر ( علیه السلام ) ظاهر و باهر میشود .

و علاوه بر آن بی دینی و نفاق و خدع و تدلیس عمروعاص هم از آن ظاهر میشود ، و قضیه جلالت و عدالت تمامی صحابه برهم میخورد .

و نیز خفّت عقل شیخین یا مشارکت شان در نفاق ، و قصد برهم زدن نصرت اسلام واضح میگردد که کلام عمروعاص که به غرض باطلِ زیان رسانیدن به فتح این مهم از راه تزویر گفته بود ، به سمع اِصغا شنیدند ، و به خدمت مرتضوی [ ( علیه السلام ) ] عرض نموده ، خفیف شدند .

بالجمله ; چنین روایت امارت ابوبکر و عمر که مشتمل بر چندین فضائح ایشان (2) است (3) ، موجب ثبوت فضیلت ایشان نمیتواند شد ; و چنین امارت را اهل حق هم انکار ندارند بلکه اثبات آن مینمایند ! !

چنانچه بعضی از اعلام در این مقام گفته اند :

هرگاه در زمان حیات سرور کائنات ، علیه [ وآله ] افضل التحیات ، شیوخ ثلاثه گاهی مأمور غلام زاده [ ای ] مثل اسامه بودند ، و گاهی اقتدا به


1- حبیب السیر 1 / 401 - 402 .
2- در [ الف ] ( اوشان ) بود که اصلاح شد .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .

ص : 325

حرام زاده [ ای ] مثل ابن عاص مینمودند ، و گاهی مطیع و منقاد ابوعبیده جراح - که گورکن بود - بودند چنانچه دانستی ، اگر احیاناً به امارت طائفه [ ای ] سرفراز گشتند ، به نوعی منکوب و مخذول بر گشته اند که سبب اندوه حضرت مقدس نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، و فضیحت ایشان شد چنانچه در غزوه خیبر و ذات ‹ 91 › السلاسل واقع شد ، پس چگونه به مجرد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله ) افضل جمیع صحابه و احق به امامت کبری و امارت عظمی گشتند ؟ !

اما آنچه گفته : بلال را فرمود : اگر من نیایم ابوبکر را بگو که با مردم نماز بگزارد ، چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد .

پس روایت بخاری که متضمن این قصه است ، دلالت صریحه دارد بر آنکه امامت ابی بکر در این نماز به اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) واقع نشده ، بلکه از آن واضح است که چون جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تشریف نیاورد و وقت نماز حاضر شد ، بلال از طرف خود به ابوبکر گفت : که آیا امامت مردم خواهی کرد ؟ ابوبکر در جواب گفت : آری امامت میکنم اگر تو بخواهی ، و این است عبارت “ صحیح بخاری “ :

عن سهل بن سعد : إن أُناسا من بنی عمرو بن عوف کان بینهم شیء ، فخرج إلیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فی أُناس من أصحابه ، یصلح بینهم فحضرت الصلاة ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأذّن بلال بالصلاة ، ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء إلی

ص : 326

أبی بکر فقال : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] حبس ، وقد حضرت الصلاة ، فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ فقال : نعم ، إن شئت ; فأقام الصلاة فتقدّم أبو بکر . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز ظاهر است که اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اذن امامت برای ابوبکر میداد ، بلال به طور استفهام و استشاره نمیگفت : ( فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ ) بلکه میگفت که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا امر فرموده که با تو بگویم که : در صورت تشریف نیاوردن آن جناب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، تو امامت صلات کنی ، پس امامت بکن .

و نیز ابوبکر امامت خود را به رضا و مشیّت بلال معلّق نمیساخت و نمیگفت : ( نعم إن شئت ) .

و از اینجا است که جمعی از شُرّاح به این قضیه استدلال کرده اند ، بر آنکه افضلیت ابوبکر در نفوس صحابه مقرر بوده که تقدیم او نمودند ، چنانچه کرمانی (2) در شرح آن در کتاب الصلاة گفته :


1- [ الف ] باب من دخل لیؤم الناس من کتاب الصلاة . [ و ] باب ما جاء فی الإصلاح بین الناس من کتاب الصلح . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 3 / 165 ( طبع مصر سنه 1315 ) . [ صحیح البخاری 2 / 63 - 64 و 3 / 165 ] .
2- [ الف ] در بغیة الوعاة جلال الدین سیوطی مسطور است : محمد بن یوسف بن علی بن سعید الکرمانی ، ثم البغدادی ، الشیخ شمس الدین صاحب شرح البخاری ، الإمام العلامة فی الفقه والحدیث والتفسیر والأصلین والمعانی والعربیة . قال ابنه فی ذیل المسالک : ولد یوم الخمیس سادس عشر [ وعشرین ] جمادی الآخرة ، سنة سبع عشر وسبع مائة ، وقرأ علی والده بهاء الدین ، ثم انتقل إلی کرمان ، وأخذ عن [ عنه ] العضد وغیره ومهر وفاق أقرانه وفضل غالب أهل زمانه ، ثم دخل دمشق ومصر وقرأ بها البخاری علی ناصر [ نصر ] الدین الفارقی ، وسمع من جماعة ، وحجّ ورجع إلی بغداد واستوطنها ، وکان تامّ الخلُق فیه بشاشة وتواضع للفقراء وأهل العلم ، غیر مکترث بأهل الدنیا ولا یلتفت إلیهم ، تأتی إلیه السلاطین فی بیته ویسألونه الدعاء والنصیحة ، وله من التصانیف : شرح البخاری وشرح المواقف . ( 12 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 279 - 280 ] .

ص : 327

وفیه : إن أفضلیة أبی بکر کانت مقرّرة فی نفوس الصحابة حیث قدّموه للصلاة . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در آنکه تقدیم ابی بکر در این صلات ، صحابه با رأی خود کردند ، نه به امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) .

اما آنچه گفته : و نیز چون در سال نهم حج فرض شد ، و رفتن آن جناب به سبب بعضی امور موقوف گشت ، ابوبکر صدیق را امیر حج ساخته ، با جمعی کثیر از اصحاب به مکه فرستاد ، تا به اقامه مراسم حج پردازد .

پس ذکر نمودن قصه حج در این مقام عبث محض است ; زیرا که قصه حج را خود علمای شیعه ذکر کرده اند - چنانچه از کلام قاضی القضات معلوم شد - و لیکن چون به روایات سنیه - کما سیجیء - رجوع ابوبکر از بین طریق


1- شرح الکرمانی علی البخاری 5 / 67 .

ص : 328

ثابت شده ، و باز مأمور شدن او به امارت حج غیر ثابت ; لهذا در این قصه حجتی نباشد ، و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

کما روی من بعض الطرق : ان أبا بکر - بعد أخذ السورة منه - کان والیاً علی الموسم ; فقد روی : إنه رجع - لمّا أخذ أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] السورة منه - إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان الوالی علی الحجیج فی الموسم والمؤدّی للسورة أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ولیس هذا ممّا یتفرّد به الشیعة فی النقل ; لأن کثیراً من أصحاب الحدیث قد رووه ، ومن تأمل فی کتبهم وجده فیها . (1) انتهی .

یعنی : چنانچه روایت کرده ‹ 92 › شده است از بعض طرق اهل سنت که : به درستی که ابوبکر بعدِ گرفتن سوره برائت از او ، والی بود بر موسم حج ، پس به تحقیق که روایت کرده شده است که : هرگاه امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) سوره برائت را از او گرفت ، او بازگشت به سوی پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ، و بود والی بر حاجیان در موسم حجّ ، و ادا کننده آیتها امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و نیست این روایت از آن جنس که شیعه در نقل آن متفرد باشند ; زیرا که بیشتر اصحاب حدیث این معنا [ را ] روایت کرده اند ، و هر که تأمل کند در کتب ایشان ، خواهد یافت آن را در کتب ایشان .

اما آنچه گفته : و تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد .


1- الشافی 3 / 62 .

ص : 329

پس جوابش آنکه (1) : دلیل الزامی مُسکت بر بطلان امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را برای امامت صلات ، آن است که : اهل سنت مدعی منافات در میان امر ابوبکر برای روانگی همراه اسامه ، و امر او به امامت صلات میباشند ; چنانچه ابن تیمیه به آن قائل شده ، و ابن روزبهان در “ ابطال الباطل “ آورده :

وقد قال الشیخ الجزری : من ادّعی أن أبا بکر کان فی جیش أُسامة فقد أخطأ ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعد ما أنفذ جیش أُسامة ، قال : مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس . ولو کان مأموراً بالرواح مع أُسامة لم یکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأمره بالصلاة بالإمامة . (2) انتهی .

از این کلام به صراحت تامّ واضح است که : در میان امر به روانگی با جیش اسامه ، و امر به امامت صلات تنافی است ، و اجتماع هر دو غیر ممکن ، و چون - بحمد الله - بودن ابوبکر از جمله جیش اسامه به روایات و تصریحات ثقات و معتمدین اهل سنت ، بلکه به تصریح خود مخاطب ثابت شده ، پس صدور امر به امامت صلات برای او از موضوعات و مفتریات و اکاذیب و خرافات باشد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] دلیل بطلان امر امامت صلات به ابی بکر . ( 12 ) .
2- [ الف ] جواب مطاعن ابوبکر . ( 12 ) . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 4 ( طبع قم 1395 ) . [ احقاق الحق : 218 ] .

ص : 330

اما آنچه گفته : قبول کردیم که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گاهی ابوبکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت .

پس بنابر این لازم میآید که وقتی که ابوبکر به غزوه ذات السلاسل به مأموری عمروعاص رفت - معاذ الله - از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در این مدت امری از امور دین سرانجام نشده ، هل هذا [ إلاّ ] (1) کفر صریح ؟

قال السید المرتضی فی کتاب الشافی - فی نقض قول قاضی القضاة - :

فأمّا من یدّعی : إنه لم یوّله لافتقاره إلیه بحضرته وحاجته إلی تدبیره ورأیه ! ! فقد بینّا إنه علیه [ وآله ] السلام ما کان یفتقر إلی رأی أحد ; لکماله ورجحانه علی کل أحد ، وإنّما کان شاور أحیاناً أصحابه علی سبیل التعلیم [ لهم ] (2) والتأدیب . . أو لغیر ذلک ممّا قد ذکر . . وبعد ; فکیف استمرّت هذه الحاجة واتصلت منه إلیهما ، حتّی لم یستغن فی زمان من الأزمان من حضورهما فیولّیهما ; وهل هذا إلا قدح فی رأی الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ونسبته إلی أنه کان ممّن یحتاج إلی أن یلقّن ویوقف علی کل شیء ؟ ! وقد نزّهه الله تعالی عن ذلک .

فأما ادّعاؤه : إن الروایة قد وردت بأنهما وزیراه ; فقد کان


1- الزیادة من [ ب ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 331

یجب أن یصحّح ذلک قبل أن یعتمده ویحتجّ به ; فإنا ندفعه عنه أشدّ الدفع (1) .

اما آنچه گفته : همیشه رسم و عادت پادشاهان همین بوده است که وزرا و امرای کبار را به عمل داری ‹ 93 › و فوج داری میفرستند . . . الی آخر .

پس سبب این ، نقصان و عجز پادشاهان است از سرانجام امور دنیوی ، و چون احکام شریعت و دین از جانب خدا مقرر میشود ، حاجت در آن به احدی نیست .

اما آنچه گفته : این وجه را خود جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ارشاد فرموده ، حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند . . . الی آخر .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه این روایت از اهل سنت است ، احتجاج به آن به مقابله شیعه غیر صحیح است !

دوم : آنکه دلیل وضع این روایت هم ظاهر است ، چه اگر امر همچنین بودی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) محتاج شیخین بود ، و بدون ایشان امور دین سرانجام نمیشد ، میبایستی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) عمر و ابی بکر را به غزوه ذات السلاسل و آن هم به مأموری عمرو بن العاص حرام زاده نمیفرستاد ، و نیز این هر دو را حکم روانگی با جیش اسامه نمیداد .


1- الشافی 4 / 145 .

ص : 332

سوم : آنکه علمای اهل سنت این روایت حاکم را غیر صحیح گفته اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

لقد هممت أن أبعث إلی الآفاق رجالا یعلّمون الناس السنن والفرائض ، کما بعث عیسی الحواریین ; قیل : فأین أنت من أبی بکر وعمر ؟ قال : إنه لا غنی [ بی ] (1) عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر . ک . - أی رواه الحاکم فی المستدرک - وتعقّب عن حذیفة . (2) انتهی .

پس ذکر روایات موضوعه فضائل ابی بکر و عمر که آن را اهل سنت خود غیر صحیح گفته باشند ، و تعقب آن نموده به مقابله شیعیان به غایت عجیب است .

چهارم : آنکه چون به نزد فاضل ناصب این روایت صحیح است ، بر او لازم آمد که خود را در ادعای بعث ابی بکر در سرایای متعدده کاذب داند .

به غایت عجب است که مخاطب از تناقض و تهافت نیندیشیده ، با وصف اهتمام تمام در اثبات فرستادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را در مقامات متعدد به امارت سرایا ، به زودی هرچه تمام تر تکذیب خویش فرموده ، به


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر و عمر از فصل ثانی ، باب ثالث ، کتاب الفضائل ، من قسم الأقوال ، از حرف الفاء ورق 149 ، جلد ثانی . [ ب ] کنزالعمال 1436 [ کذا ] ( طبع حیدرآباد 1313 ) . [ کنزالعمال 11 / 566 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 333

ذکر این حدیث موضوع که بر سفها هم افترای آن ظاهر است - فضلا عن الافاضل - بطلان دعاوی باطله خویش ظاهر ساخته .

اما آنچه گفته : نیز جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) فرموده است که : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین ، ابوبکر و عمر . . . الی آخر .

پس این حدیث هم از موضوعات و متفردات اهل سنت است (1) ، و دلالت میکند بر موضوع بودن این حدیث ، آنچه سید علی همدانی در کتاب “ مودة القربی “ آورده :

عن أبی موسی السعدی (2) . . . قال : کنت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بقیع الغرقد (3) ، ومعه أبو بکر وعمر وعثمان ونفر من أصحابه وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فالتفت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی أبی بکر ، فقال : « یا أبا بکر ! هذا الذی تراه وزیری فی السماء ووزیری فی الأرض - یعنی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ، فإن أحببت أن تلقی الله وهو عنک راض فارض علیاً ، فإن رضاه رضاء الله وغضبه غضب الله » . (4) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث وزارت شیخین .
2- [ ب ] فی المصدر : ( السعدی الحمیدی ) .
3- [ ب ] فی المصدر : ( فی نصف عرفة ) .
4- [ الف ] مودة سادسة . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 60 ( طبع لاهور ) . [ عنه ینابیع المودة 2 / 288 - 289 ] .

ص : 334

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

وعنه - أی عن علی ( علیه السلام ) - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) : « إنی رأیت اسمک مقروناً باسمی فی أربعة مواطن فآنست (2) بالنظر إلیه :

« لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی إلی السماء وجدت علی صخرة بها : لا إله إلاّ الله ، محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره . .

فقلت لجبرئیل : ومن وزیری ؟ ‹ 94 › قال : علی بن أبی طالب » .

« فلمّا انتهیت إلی سدرة المنتهی وجدت علیها : إنّی أنا الله لا إله إلاّ أنا وحدی ، ومحمد صفوتی من خلقی ، أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره .

فقلت لجبرئیل : ومن وزیری ؟ قال : علی بن أبی طالب » .

« فلمّا جاوزت من سدرة المنتهی وانتهیت إلی عرش ربّ العالمین فوجدت مکتوباً علی قوائمه : إنی أنا الله لا إله إلا أنا ، محمد حبیبی من خلقی ، أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره » .

« فلمّا هبطت إلی الجنّة ، وجدت مکتوباً علی باب الجنة : لا


1- [ ب ] فی المصدر : ( لی یا علی ) .
2- [ ب ] فی المصدر : ( فالتفتّ ) .

ص : 335

إله إلاّ أنا ، محمد حبیبی من خلقی ، أیّدته بوزیره ، ونصرته بوزیره » . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : اگر به کاری نفرستادن موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ، معاذ الله من ذلک ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این هر دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد .

پس مجاب است به اینکه : این ایراد مشترک الورود است ; زیرا که ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ در لوازم خلافت خاصه گفته :

و از لوازم خلافت خاصه آن است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با خلیفه معامله فرماید مرّات بسیار و کرات بی شمار ، چنانکه امیر با منتظر الامارة میکند قولا و فعلا ، و این معنا به چند وجه تواند بود :

یکی : آنکه استحقاق خلافت او بیان فرماید ، و فضائل او به اعتبار معامله با امت ذکر کند .

دوم : آنکه اظهار فرماید قرائن بسیار ، چندان که فقهای صحابه بدانند که : لو کان مستخلِفاً لاستخلف فلاناً .

و بدانند که : أحبّ الناس الی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلان .

و بگویند : توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو عنه راض . . وآنچه از این باب باشد .


1- [ الف ] مودة ثامنه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی صفحه : 84 ( طبع لاهور ) . [ عنه ینابیع المودة 2 / 309 ] .

ص : 336

سوم : آنکه در حیات خود این شخص را به کارهایی که متعلق به نفس مبارک آن حضرت است من حیث النبوة امر فرماید ، و این معنا در خلافت خاصه از آن جهت مطلوب شد که وثوق به خلافت خلیفه از جهت شرع به هم رسد . (1) انتهی .

هرگاه نزد پدر فاضل ناصب ، تولیت امور متعلقه به نفس مستخلِف ، از لوازم خلافت است ، و نزد فاضل ناصب حسنین ( علیهما السلام ) را جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] متولی امری نساخته ، بنابر این لازم میآید که - العیاذ بالله - حسنین ( علیهما السلام ) لایق خلافت نباشند .

و مع هذا قیاس ابوبکر بر حسنین ( علیهما السلام ) قیاس مع الفارق است ; زیرا که اگر بالفرض جناب امیر ( علیه السلام ) به حسنین ( علیهما السلام ) تولیت امری نفرموده ، ضرری ندارد ; زیرا که بر حسنین ( علیهما السلام ) نصّ به خلافت نموده ، و ایشان را مأمور کسی ننموده ، و بعد [ از ] نصب برای کاری ، از آن معزول نکرده ; به خلاف ابوبکر که او را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی تابع عمروعاص نموده ، و گاهی محکوم اسامه فرموده ، و به بعض امور که منصوب فرموده - مثل ادای سوره برائت - از آن معزول ساخته ، وبا این همه بر ابوبکر نصّ نفرموده ، و بر امامت این هر دو بزرگوار نصّ نموده .

مع هذا نفرستادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را به کاری ، کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که در “ تاریخ یافعی “ در وقایع سال سی و ششم از هجرت ، در بیان قصه جنگ جمل مذکور است :


1- [ الف ] اوائل کتاب ، مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 13 ] .

ص : 337

وأرسل علی [ ( علیه السلام ) ] ابنه الحسن [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة مع ناصر الحق عمار یستنفران من فیها (1) .

یعنی : فرستاد علی ( علیه السلام ) پسر خود حسن ( علیه السلام ) را به سوی کوفه با ناصر حق ، عمار که هر دو مردم آنجا را برای آن حضرت ( علیه السلام ) بیارند . و مضمون این حدیث در “ صحیح بخاری “ از روایت ابومریم نیز مذکور است :

لمّا سار طلحة والزبیر ‹ 95 › وعائشة إلی البصرة ، بعث علی [ ( علیه السلام ) ] عمار بن یاسر وحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، فقدما علینا الکوفة فصعد المنبر ، وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر فی أعلاه ، وقام عمار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخر الحدیث (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

وفیه جواز ارتفاع ذی الأمر فوق من هو أسنّ منه وأعظم سابقة فی الإسلام وفضلا ; لأن الحسن ولد أمیر المؤمنین [ ( علیهما السلام ) ] ، وکان حینئذ هو الأمیر علی من أرسلهم علی ( علیه السلام ) ، وعمار من جملتهم فصعد الحسن [ ( علیه السلام ) ] علی المنبر ، فکان فوق عمار . (3) انتهی بقدر الحاجة .


1- [ ب ] مرآة الجنان 1 / 96 ( طبع حیدرآباد دکن 1337 ) .
2- [ الف ] باب الفتنة التی تموج کموج البحار من کتاب الفتن . ( 12 ) . [ ب ] البخاری 9 / 56 ( [ طبع ] مصر سنة 1313 ) . [ صحیح بخاری 8 / 97 ] .
3- [ ب ] فتح الباری ج 13 صفحه : 46 ( طبع المطبعة الخیریة القاهرة 1329 ) . [ فتح الباری 13 / 50 ] .

ص : 338

یعنی : در این حدیث ثابت است جواز ارتفاع صاحب امر بر کسی که سن و سال او زیاده از او باشد ; زیرا که امام حسن ( علیه السلام ) - پسر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - در آن وقت امیر بود بر کسانی که جناب امیر ( علیه السلام ) ایشان را فرستاده بود ، و عمار از جمله ایشان بود ، پس صعود کرد امام حسن ( علیه السلام ) بر اعلای منبر ، پس فوق عمار شد .

و در کتاب “ جلاءالعیون “ مذکور است که :

حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در روز جنگ جمل محمد بن حنفیه را طلبید ، و نیزه خود را به او داد و فرمود که : برو و این نیزه را بر شتر عایشه بزن ، چون محمد نزدیک شتر رسید ، قبیله بنی حنیفه (1) سر راه بر او گرفتند و مانع او شدند ، چون محمد بن حنفیه نزد آن حضرت برگشت ، حضرت امام حسن ( علیه السلام ) نیزه را از دست او گرفت ، و نزدیک شتر عایشه رفت و نیزه را بر شتر فرو برد ، و به سوی حضرت امیر ( علیه السلام ) برگشت با نیزه خون آلوده ; پس روی محمد بن حنفیه از خجالت متغیر شد ، حضرت فرمود : « ننگ مدار از اینکه تو نتوانستی و حسن ( علیه السلام ) کرد ; زیرا که او فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و تو فرزند منی » . (2) انتهی .

و فرستادن جناب امیر ( علیه السلام ) حضرت امام حسین ( علیه السلام ) برای گرفتن آب ، هرگاه معاویه آن را حبس کرده بود ، و فتح نمودن آن حضرت موضع آب را نیز مشهور است .


1- در مصدر : ( بنی ضبّه ) .
2- [ الف و ب ] فصل پنجم در حال امام حسین ( علیه السلام ) . [ جلاء العیون : 370 - 371 فصل سوم زندگانی امام مجتبی ( علیه السلام ) ] .

ص : 339

و قاضی القضات گفته :

ترکه أن یولّیه لا یدلّ علی أنه لا یصلح لذلک ، وتولیته إیاه لا یدلّ علی صلاحیة للإمامة ، فإنه قد ولّی خالد بن ولید وعمرو بن العاص ، ولم یدلّ ذلک علی صلاحهما للإمامة (1) .

و سیدمرتضی علم الهدی در نقض این قول گفته :

قد علمنا بالعادة : إن من یرشّح (2) لکبار الأُمور لابدّ من أن یدرج إلیها من صغارها ، لأن من یرید بعض الملوک تأهیله للأمر بعده لابدّ من أن ینبّه علیه بکلّ قول و فعل یدلّ علی ترشیحه لهذه المنزلة ، ویستکفیه من أُموره وولایاته ما یعلم عنده أو یغلب علی الظنّ صلاحه لما یریده له ، وإن من یری أن الملک مع حضوره وامتداد الزمان وتطاوله لا یستکفیه شیئا من الولایات ، ومتی ولاّه عزله ، وإنّما یولّی غیره ویستکفی سواه ، لابدّ أن یغلب فی الظنّ : إنه لیس بأهل للولایة .

وإن جوّزنا أنه لم یولّه لأسباب کثیرة سوی أنه لا یصلح للولایة ، إلا أن مع هذا التجویز لابدّ أن یغلب علی الظنّ ما ذکرناه .


1- عین مطلب در مصدر نبود ، ولی مفید همین معنا بود ، مراجعه شود به المغنی 20 / ق 1 / 349 .
2- [ الف ] ترشیح : ادب دادن ، ومنه : هو یرشّح للوزارة أو للملک . . أی یربّی ویؤدّب . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 2 / 225 ، ولسان العرب 1 / 711 ، وتاج العروس 4 / 50 ] .

ص : 340

وأما خالد وعمرو فإنهما لم یصلحا للإمامة لفقد شروط الإمامة فیهما ، وإن کان یصلحان لما ولّیاه من الإمارة ; فترک الولایة مع امتداد الزمان وتطاول الأیام وجمیع الشروط التی (1) ذکرناها یقتضی (2) غلبة الظنّ ‹ 96 › لفقد الصلاح .

والولایة لشیء لا تدلّ علی الصلاح لغیره ، إذا کانت الشرائط فی القیام بذلک الغیر معلوماً فقدها ، وقد نجد الملک یولّی بعض أموره من لا یصلح للملک بعده لظهور فقد الشرائط فیه ، ولا یجوز أن یکون بحضرته من یرشّحه للملک [ بعده ] (3) ثم لا یولّیه علی تطاول الزمان شیئاً من الولایات ; فبان الفرق بین الولایة وترکها فیما ذکرناه .

فأمّا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ; وإن لم یتولّ جمیع أُمور النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی حیاته ، فقد تولّی أکثرها وأعظمها ، وخلّفه فی المدینة ، وکان الأمیر علی الجیش المبعوث إلی الخیبر ، وجری الفتح علی یدیه بعد انهزام من انهزم عنها ، وکان المؤدّی عنه سورة براءة بعد عزل من انعزل عنها (4) وارتجاعها منه ! (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( التی ) آمده است .
2- فی المصدر ( تقتضی ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر - کما فی حاشیة [ ب ] - : ( بعد عزل أبی بکر عنها ) .
5- [ ب ] الشافی صفحه : 245 ( طبع ایران 1301 ) . [ الشافی 4 / 141 ] .

ص : 341

طعن پنجم : نصب عمر بن خلافت با وجود معزول بودنش از صدقات

ص : 342

ص : 343

قال : طعن پنجم :

آنکه ابوبکر صدیق ، عمر بن الخطاب را متولی جمیع کارهای مسلمین کرد و خلیفه امت ساخت ، حال آنکه در وقتِ جناب سَرور کائنات ( صلی الله علیه وآله ) یک سال عمر بن خطاب بر خدمت اخذ صدقات مأمور شده بود ، باز معزول شد ، و معزولِ پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را منصوب ساختن مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کردن است .

جواب از این طعن آنکه : عمر را معزول فهمیدن کمال بیخردی است ، اگر شخصی را بر کاری متولی کنند و آن کار از دست او سرانجام یابد و تولیت او تمام گردد ، آن شخص را نتوان گفت که از آن تولیت معزول شد ، و انقطاع تولیت عمر بن الخطاب از همین قبیل بود که کار اخذ صدقات تمام شد ، تولیت او نیز تمام شد ، و اگر این را عزل گوییم لازم آید که هر نبیّ بعد از موت معزول شود ، و هر امام بعد از موت خود معزول شود !

جواب دیگر : قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعه حضرت موسی ( علیه السلام ) از طور ، از خلافت ایشان معزول شد ، لیکن چون بالاستقلال نبیّ بود ، این عزل در

ص : 344

لیاقت امامت او نقصان نکرد ، همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ! ) ارشاد شد ، این عزل در لیاقت امامت [ او ] نقصان نکرد .

جواب دیگر : مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن است که از آنچه منع فرموده باشد ، ارتکاب نمایند ، نه آنکه معزول او را منصوب کنند ، پس اگر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از نصب عمر نهی میفرمود و ابوبکر او را منصوب میکرد ، البته مخالفت لازم میآمد ، و چون این واقع نشد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

و اگر کردن آنچه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نکرده باشد ، مخالفت آن حضرت بود ، لازم آید که حضرت امیر ( علیه السلام ) در جنگ کردن با عایشه نیز مخالفت آن جناب کرده باشد ، معاذ الله من ذلک (1) .

أقول :

در “ ازالة الخفا “ تصنیف ولی الله - که بنابر مشهور پدر فاضل ناصب است ! - مذکور است :

عن أبی البختری ، عن علی ( علیه السلام ) قال : « قال عمر بن الخطاب للناس : ما ترون فی فضل فضّل عندنا من هذا المال ؟ قال الناس : یا أمیر المؤمنین ! قد شغلناک عن أهلک وضیعتک وتجارتک ، فهو


1- تحفه اثناعشریه : 268 .

ص : 345

لک ، فقال لی : ما تقول أنت ؟ قلت : « قد أشاروا علیک » ، قال : قل ، فقلت : « لِمَ تجعل یقینک ظنّاً ؟ » فقال : لتخرجن ممّا قلت ; فقلت : « أجل ، والله لأخرجنّ منه ، أ تذکر حین بعثک نبیّ الله ساعیاً فأتیت العباس بن عبد المطلب فمنعک صدقته ، فکان بینکما شیء ، فقلت لی : انطلق معی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ‹ 97 › فلنخبرنّه بالذی صنع العباس ، فانطلقنا إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فوجدناه خاثراً ، فرجعنا ; ثم غدونا علیه الغدو ، فوجدناه طیّب النفس ، فأخبرتَه بالذی صنع العباس ، فقال لک : « أما علمت أن عمّ الرجل صنو أبیه » . وذکرنا الذی رأیناه من خثوره فی الیوم الأول والذی رأیناه من طیب نفسه فی الیوم الثانی ، فقال : « إنکما أتیتمانی الیوم الأول وقد بقی عندی من الصدقة دیناران ، فکان الذی رأیتما من خثوری لذلک ، وأتیتما فی الیوم وقد وهبتهما (1) ، فذلک الذی رأیتما من طیب نفسی » ، فقال عمر : صدقت ، أما والله لأشکرنّ لک الأولی والآخرة » . (2) انتهی .

از این حدیث ظاهر است که چون آن حضرت عمر را بر ولایت صدقات مأمور ساخت ، عباس صدقه را به او نداد ، و در میان او و عباس نزاع واقع


1- فی المصدر : ( وجّهتهما ) .
2- [ الف ] فضائل علی ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 267 - 268 ، و مراجعه شود به : مسند أحمد 1 / 94 ، مجمع الزوائد 10 / 238 ، مسند أبی یعلی 1 / 414 ، کنزالعمال 7 / 192 ، شرح ابن أبی الحدید 12 / 100 ] .

ص : 346

شد ، و عمر که شکایت عباس به خدمت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) کرد ، آن حضرت او را زجر نمود و گفت او را : نمیدانی که « عمّ الرجل صنو أبیه ؟ ! » پس فعل عمر را ناخوش داشت ، و او را قابل ولایت ندانست ، که به طور سابق مأمور بر ولایت نکرد ، و این نیست مگر عزل ، پس توهم آنکه عزل عمر از قبیل انقطاع عمل بود ، غلط محض و از قبیل ( رمی السهام فی معترک الظلام ) باشد .

و در “ مشکاة “ مسطور است :

عن أبی هریرة قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عمر علی الصدقة فقیل : منع ابن جمیل وخالد بن الولید والعباس ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما ینقم ابن جمیل إلاّ أنه کان فقیراً فأغناه الله ورسوله ، وأمّا خالد ; فإنکم تظلمون خالداً ، قد احتبس أدراعه واعتدّه (1) فی سبیل الله ، وأمّا العباس ; فهی علیّ ومثلها معها » .

ثم قال : « یا عمر ! أما شعرت أن عمّ الرجل صنو أبیه ؟ » متفق علیه (2) .

و ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ گفته :


1- [ الف ] جمع عتاد . ( 12 ) . [ کما فی قاموس المحیط 1 / 312 ، معجم مقائیس اللغة 4 / 216 ، وقال ابن المنظور : والأعتد : جمع العتاد ، وهو ما أعدّه الإنسان من آلة الحرب . انظر لسان العرب 6 / 45 و 5 / 93 ] .
2- [ الف و ب ] شروع کتاب زکات . ( 12 ) . [ ب ] 1 / 560 ( طبع دمشق سنه 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 558 ] .

ص : 347

« وأمّا خالد ; فإنکم تظلمون خالداً . . » بالتقوّل علیه ما لم یقله (1) .

و نیز گفته :

ثم قال : « یا عمر ! أما شعرت . . » ، أی علمت وتنبهت حیث اتهمت العباس بما قیل عنه . (2) انتهی .

و پر ظاهر است که خطاب « تظلمون » متوجه به عمر است ; زیرا که جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله ) او را برای اخذ صدقه از خالد و غیر او فرستاده بود ، پس از دیگران چه تعلق بود که این خطاب به ایشان متوجه شود ؟ !

و نیز قائل مقوله : ( منع ابن جمیل ) ، عمر است ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ تصریح به آن کرده حیث قال :

قوله : فقیل : ( منع ابن جمیل ) ، قائل ذلک عمر ، کما سیأتی - إن شاء الله تعالی - فی حدیث ابن عباس فی الکلام علی قصة العباس . (3) انتهی .


1- قسمت : ( بالتقوّل علیه ما لم یقله ) در مصدر نیامده است ، یا حذف شده ! ! ولی قریب به همین مضمون را - به نقل از ابن حجر آورده : وقیل : تظلمونه بدعوی منع الزکاة منه والحال انه قد وقف - تبرعاً - سلاحه فی سبیل الله أو قصد باحتباسها إعدادها للجهاد دون التجارة . ابن حزم هم چنین تفسیری دارد که : إنهم ظلموا خالداً ; إذ نسبوا إلیه منع الزکاة . لاحظ : المحلّی 5 / 237 .
2- مرقاة المفاتیح 4 / 235 . قسمت : ( وتنبهت حیث اتّهمت العباس بما قیل عنه ) از مصدر حذف شده است ! !
3- فتح الباری 3 / 263 .

ص : 348

و ظاهر است که نسبت ظلم به قائل همین مقوله واقع است نه به دیگری ، پس واضح شد که از عمر ظلم و افترا بر خالد واقع شده ، و بر وقوع تهمت از او بر عباس ، خود علی قاری نصّ نموده ; و هرگاه از عمر بر خالد ظلم واقع شده و بر او افترا نموده ، و با عباس طریقه مرضیه مسلوک نداشته ، نزاع با او ورزیده و ایذای او نموده ، و تهمت بر او کرده ، پس استخلاف ابوبکر چنین کسی را چگونه جایز باشد ؟ !

و به وجهی دیگر هم استخلاف عمر ، ابوبکر را جایز نبود ، و آن اینکه : اجّله اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از امارت عمر کراهیت داشتند (1) چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عوف قال : دخلت علی أبی بکر فی مرضه الذی توفی فیه ، فقال : جعلت لکم عهداً من بعدی واخترت لکم خیرکم ‹ 98 › فی نفسی ، فکلّکم ورم لذلک أنفه رجاء أن یکون الأمر له ، ورأیت الدنیا قد أقبلت ، ولما تقبله هی جاءته (2) ، وستتخذون بیوتکم بستور الحریر ونضائد الدیباج ، وتألمون ضجائع الصوف الآذربی ، کأنّ أحدکم علی حسک السعدان (3) ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] کراهت اجلّه صحابه از خلیفه شدن عمر .
2- فی المصدر : ( تقبل هی جائیة ) .
3- قسمت ( علی حسک السعدان ) در کنزالعمال در این روایت افتاده ، ولی در روایت قبل در همان صفحه آمده است .

ص : 349

ووالله لئن یقدم أحدکم فیضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یسبح فی غمرة الدنیا . عق . طب . حل (1) .

و (2) زمخشری در کتاب “ فائق “ در باب التاسع گفته :

[ برئ ] (3) أبو بکر . . . دخل علیه عبد الرحمن بن عوف ، فی علّته التی مات فیها ، فقال : أراک بارئاً یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! فقال : أما إنی علی ذلک لشدید الوجع ، ولما لقیت منکم - یا معشر المهاجرین ! - أشدّ علیّ من وجعی ، إنی ولّیت أُمورکم خیرکم فی نفسی ، فکلّکم ورم أنفه أن یکون [ له الأمر ] (4) من دونه ، والله والله لتتخذون (5) نضائد (6) الدیباج ، وستور الحریر ، ولتألمنّ النوم علی الصوف الآذربی (7) ، کما یألم أحدکم النوم علی حسک


1- [ الف و ب ] العقیلی ، والطبرانی ، وأبونعیم . ( 12 ) . [ الف ] فضائل ابی بکر ، از قسم الافعال ، از فصل ثانی ، باب ثالث از حرف الف . ( 12 ) . [ ب ] راجع کنزالعمال 6 / 323 . [ کنزالعمال 12 / 532 - 533 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( واو ) : ( در ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( لتتخذنّ ) .
6- [ الف ] النضائد : الوسائد والفرش . ( 12 ) . [ انظر : الفائق 1 / 90 ] .
7- [ الف ] الآذربی : منسوب إلی آذربیجان ; وروی الآذری . ( 12 ) . غ [ انظر : النهایة 1 / 33 ، لسان العرب 1 / 207 ، 387 ، تاج العروس 1 / 298 ، 497 ] .

ص : 350

السعدان ، والذی نفسی بیده لئن یقدم أحدکم فیضرب عنقه علی غیر حدّ خیر له من أن یخوض غمرات الدنیا .

یا هادی الطریق ، جرت إنّما هوالفجر أو البجر ، - وروی البحر - .

قال له عبد الرحمن : خفّض علیک یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! فإن هذا یهیب (1) إلی ما بک .

وروی : أن فلاناً دخل علیه ، فنال من عمر وقال : لو استخلفت فلاناً ، فقال أبو بکر : لو فعلت ذلک لجعلت أنفک فی قفاک ، ولما أخذت من أهلک حقاً .

ودخل علیه بعض المهاجرین - وهو یشتکی فی مرضه - فقال له : [ أ ] (2) تستخلف علینا عمر وقد عتا علینا ولا سلطان له ؟ ! فلو ملکنا کان أعتی [ وأعتی ] (3) ، فکیف تقول لله إذا لقیته ؟ ! فقال


1- فی المصدر : ( یهیضک ) . قال الشیخ الطریحی : هاض العظم هیضاً : أی کسر بعد الجبور ، فهو مهیض . قال : الجوهری : وکل وجع علی وجع فهو مهیض [ هیض ] ، یقال : هاضنی الشیء : إذا ردّک إلی مرضک . لاحظ : مجمع البحرین 4 / 452 ، الصحاح 3 / 1113 ، لسان العرب 7 / 249 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 351

أبو بکر : أجلسونی ، فأجلسوه ، فقال : [ أ ] (1) بالله تفرقنی ؟ فإنی أقول إذا لقیت : استعملت علیهم خیر أهلک ! (2) و در “ نهایه “ ابن اثیر مذکور است :

وفی حدیث أبی بکر - فی عهده إلی عمر بالخلافة - : فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون الأمر دونه (3) . أی : امتلأ وانتفخ من ذلک غضباً ! (4) (5) ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ و “ ازالة الخفا “ از “ صحیح ترمذی “ و “ مستدرک “ از زبید بن حارث نقل کرده که او گفته :

إن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه ، فقال الناس : أ تستخلف علینا فظّاً غلیظاً ؟ ولو قد ولینا کان أفظّ وأغلظ ، فما تقول لربّک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟ . . إلی آخر الحدیث (6) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الفائق فی غریب الحدیث 1 / 89 .
3- فی المصدر : ( له الأمر من دونه ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( غضبنا ) آمده است .
5- [ الف ] فی لغة ( ورم ) . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 5 / 177 ] .
6- [ الف ] در ازالة الخفاء در فصل چهارم مقصد اول ، و در آخر مآثر صدیق دو جا مذکور است . [ ازالة الخفاء 2 / 33 ، قرة العینین : 73 . لازم به تذکر است که مطلب در سنن ترمذی یافت نشد ، ولی همین مطلب را بسیاری از عامه روایت کرده اند مانند : مصنف ابن شیبه 7 / 485 ، 8 / 574 ، کنزالعمال متقی 5 / 678 ، تاریخ المدینة ابن شبه 2 / 671 ، تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر 30 / 413 ، و قریب به آن در سنن بیهقی 8 / 149 به نقل از عایشه ] .

ص : 352

و حسین بن احمد دیاربکری در “ تاریخ خمیس “ آورده :

وفی روایة قال - أی أبو بکر - لهم - أی رجال من المهاجرین والأنصار - : أترضون بخلافة خلیفة أُعیّنه لکم ؟ والله ما أُعیّن أحداً من أقربائی ، قالوا : قد رضینا من اخترت لنا ، فقال : قد اخترت عمر ، فقال له طلحة والزبیر : ما کنت قائلا لربّک إذا ما ولّیته مع غلظته .

وفی روایة : قال طلحة : أتولّی علینا فظّاً غلیظاً ؟ ما تقول لربّک إذا لقیته ؟ ! . . (1) إلی آخره .

و در “ ریاض نضره “ مذکور است :

وعن محمد بن سعد ، بإسناده : إن جماعة من الصحابة دخلوا علی أبی بکر - لمّا عزم علی استخلاف عمر - فقال له قائلون (2)


1- [ الف ] ذکر خلافة عمر فی الفصل الثانی من الخاتمة . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 241 ] . دو نسخه “ تاریخ خمیس “ به دست حقیر افتاده ، یکی از کتب خانه مسیح الدوله بهادر ، دوم از کتب خانه احمد حسین خان صاحب دام مجدهم .
2- فی المصدر : ( قائل ) .

ص : 353

منهم : ما أنت قائل لربّک إذا سألک عن استخلاف عمر علینا وقد تری غلظته ؟ (1) . . إلی آخره .

و در “ کنزالعمال “ مذکور ‹ 99 › است :

عن عائشة قالت : لمّا حضر أبا بکر الوفاة استخلف عمر ، فدخل علیه علی [ ( علیه السلام ) ] وطلحة فقالا (2) : من استخلفت ؟ قال : عمر ، قالا : فماذا أنت قائل لربک ؟ ! قال : أبالله تفرقانی ! لأنا أعلم بالله ولعمر (3) منکما ، أقول : استخلفت علیهم خیر أهلک ! ابن سعد (4) .

حاصل آنکه : از عایشه مروی است که گفت : هرگاه حاضر شد ابابکر را وفات ، خلیفه کرد عمر را ، پس داخل شدند بر ابوبکر جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و طلحه ، پس هر دو به ابوبکر گفتند که : کدام کس را بعد [ از ] خود خلیفه ساختی ؟ گفت : عمر را ; پس هر دو گفتند : که پس چه خواهی گفت تو به پروردگار خود ؟ گفت ابوبکر که : آیا به خدا مرا میترسانید ؟ ! به


1- [ الف ] ذکر عهد أبی بکر إلی عمر من الفصل الرابع عشر من الباب الأول من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 237 . [ ریاض النضرة 2 / 245 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بعمر ) .
4- [ الف ] با “ منتخب کنزالعمال “ که آن هم از ملا علی متقی است مقابله شد ، در خلافت عمر از کتاب الامارة حرف الهمزه این حدیث مذکور است ، و نیز در فضایل ابی بکر این حدیث منقول است . ( 12 ) . [ کنزالعمال 5 / 677 ] .

ص : 354

درستی که من داناترم به خدا و به عمر از شما ! خواهم گفت خدا را که : خلیفه ساختم بر مردم ، بهترین اهل تو را .

و این حدیث را ابن سعد روایت کرده . انتهی المحصّل .

و نیز در “ کنزالعمال “ در فضائل ابی بکر این حدیث به این طور منقول است :

عن عائشة ، قالت : لمّا ثقل أبی دخل علیه فلان و فلان ، فقالوا : یا خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ! ماذا تقول لربّک غداً إذا قدمت علیه وقد استخلفت علینا ابن الخطاب ؟ فقال أبالله ترهبونی ، أقول : استخلفت علیهم خیرهم . ابن سعد (1) .

و این احادیث مذکوره به چند وجه دلالت دارد بر بطلان خلافت عمر :

اول : آنکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

إنّما قال أبو بکر : ( أقیلونی ) ; لأنه خشی من لعنه [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لإمام قوم وهم له کارهون (2) .

یعنی نگفته ابوبکر ( اقیلونی ) مگر برای آنکه ترسید ابوبکر از لعنت کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امام قومی را که آن قوم از آن کراهت داشته باشند . انتهی المحصل .


1- [ ب ] کنزالعمال 6 / 325 . [ کنزالعمال 12 / 535 - 536 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ ب ] الصواعق المحرقة : 49 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 126 ] .

ص : 355

پس بنابر این عمر بر لسان پیغبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ملعون باشد ، و ابوبکر در استخلافش مطعون .

دوم : آنکه از قول ابوبکر : ( فکلکم ورم أنفه ) ظاهر است که جمیع اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خلافت عمر کاره بودند ، پس اجماع صحابه کرام بر عدم لیاقت عمر و [ عدم ] استحقاق او برای خلافت ، مثل فَلَق صبح روشن گردید ، و بطلان استخلاف عمر کشمس النهار واضح شد .

سوم : آنکه از این احادیث واضح است که عمر فظّ غلیظ بوده ، و فظاظت و غلظت به اعتراف ابن روزبهان منافی امامت است .

و نیز احادیث بسیار از سرور مختار ( صلی الله علیه وآله ) در مذمت و شناعت این صفت ناهنجار وارد است ، وسیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی .

چهارم : آنکه از این احادیث ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) هم از خلافت عمر کاره بود ، و او را قابل خلافت نمیدانست ، و ابوبکر را در استخلافش گنهکار و مستوجب مؤاخذه پروردگار میدانست ; و چون که عدم مفارقت آن جناب از حق بالقطع ثابت است - کما دل علیه حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » (1) و غیره - پس آن جناب در این کراهت ، و ندانستن عمر را قابل خلافت ، نیز بلاشک برحق باشد .


1- مراجعه شود به الغدیر 3 / 179 ، ملحقات احقاق الحق 5 / 626 - 628 و 7 / 470 و 16 / 394 و 17 / 134 - 136 و 20 / 584 - 585 و 23 / 646 - 647 و 30 / 227 - 228 و 31 / 956 ، و بقیه مصادر .

ص : 356

و هرگاه که صحابه و جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را به خلافت نپسندیده باشند ، پس خلیفه کردن ابوبکر عمر را از جهت محابات او بوده باشد ; و حال آنکه شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده که : خود ابوبکر از آن حضرت روایت کرده که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« من ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً محاباةً فعلیه لعنة الله ، لا یقبل منه صرفاً ولا عدلا حتّی یدخله جهنم » (1) .

و اعجب آنکه : هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 100 › در قرب وفات خود ، دوات و قرطاس برای کتابت تنصیص بر خلافت خلیفه برحق و امام مطلق طلب فرمودند ، عمر بن الخطاب کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) ، و ( حسبنا کتاب الله ) ، بر زبان آورد ، و از اتیان کتابت مانع گردید ، در اینجا چون ابوبکر (2) وصیت نامه خلافت عمر را نوشت ، هیچ چون و چرا نکرد .

و شاعری این مضمون را به کمال لطافت نظم نموده ، حیث قال :

< شعر > أوصی النبیّ فقال قائلهم : * قد ضلّ یهجر سید البشر ورأوا أبا بکر أصاب فلم * یهجر فقد أوصی إلی عمر < / شعر > اما آنچه گفته : جواب دیگر که عمر معزول بود اما مثل حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] .


1- [ الف ] نکته سوم ، فصل دوم ، مقصد اول ، جلد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 16 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 357

پس جوابش آنکه : حضرت هارون را معزول فهمیدن ، کمال حُمق است ، و خلافت حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] برای حضرت هارون ثابت بود ، از وقت استخلاف تا وقت وفات آن حضرت ( علیه السلام ) ، و به رجوع حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] خلافت از آن حضرت هرگز زایل نشده ، کما هو مشروح فی بحث الإمامة من کتب الشیعة .

و اگر بالفرض خلافت از آن حضرت به رجوع حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] زایل میشد ، باز هم عزل آن حضرت مثل عزل عمر لازم نمیآمد ; زیرا که مخاطب خود در باب امامت گفته :

استخلافی که مقید به مدت غیبت باشد ، بعد از انقضای آن مدت باقی نمیماند ، چنانچه در حق حضرت هارون هم باقی نماند ، و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت (1) .

پس به اقرار خودش حضرت هارون معزول نشده ، بلکه انقطاع استخلاف به انقطاع مدت آن واقع شده ، و عزل عمر از این قبیل نبود ، کما سبق .

و نیز به نزد فاضل مخاطب چون استقلال نبوت حاصل شود ، عزل موجب نقصان نمیشود ، کما قال فی باب الإمامة (2) ، پس چون حضرت هارون نبیّ بود اگر معزول شده باشد نقصانی در آن حضرت پیدا


1- [ الف و ب ] حدیث دوم از احادیث در امر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) صفحه 438 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثنا عشریه : 211 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 211 .

ص : 358

نشود ; به خلاف عمر که ادعای نبوت او نمیتوانست کرد مگر آنکه از اسلام دست بردارد .

اما آنچه گفته : همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) ارشاد شده . . . الی آخر .

پس ذکر چنین احادیث موضوعه که اهل سنت به نقل آن متفردند ، در مقام مناظره به مقابله شیعه به غایت غریب و عجیب است ! (1) و چگونه جایز است که نبیّ معصوم ، تجویزِ نبوت فرماید برای کسی که سالهای دراز به اَدناس شرک و عدوان و عبادت اوثان متلوث بوده باشد ؟ ! ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (2) .

و مع هذا اسانید این حدیث نزد خود اهل سنت مقدوح است ; زیرا که در “ صحیح ترمذی “ این روایت را به این اسناد نقل کرده :

حدّثنا سلمة بن شبیب ، أخبرنا المقری ، عن حیاة بن شریح ، عن بکر بن عمرو ، عن مشرح بن هاعان ، عن عقبة بن عامر قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث : ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) . ( 12 ) .
2- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 359

هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه إلا من حدیث مشرح بن هاعان . (1) انتهی .

و این مشرح بن هاعان را ابن حبان (2) - که از ائمه و حفاظ حدیث است ، و به غایت معتبر است (3) - ضعیف گفته ، چنانچه ذهبی در کتاب “ مغنی “ که موضوع است برای ذکر ضعفا و مجروحین در ترجمه اش میفرماید :

لیّنه ابن حبّان (4) (5) .

و نیز ذهبی در “ میزان “ آورده که ابن حبان گفته که : مشرح از عقبه ، مناکیری


1- [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب من کتاب الفضائل . ( 12 ) . [ ب ] الجامع للترمذی 2 / 215 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 5 / 281 - 282 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) آمده است .
3- [ الف و ب ] سمعانی در “ انساب “ در نسبت بستی میفرماید : أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان [ التمیمی ] البستی ، إمام عصره ، صنّف تصانیف لم یسبق إلی مثلها ، ورحل فیما بین الشاش إلی الإسکندریة ، وتلمّذ فی الفقه لأبی بکر بن خزیمة بنیسابور ، وکتب بالبصرة عن أبی خلیفة الجمحی ، وبالشام عن محمد بن عبید الله الکلاعی . . وعالَم لا یُحصون ; سمع منه أبو عبد الله بن مندة وأبو عبد الله بن البیع الحافظان . . وغیرهما ، وذکره الحاکم أبو عبد الله فقال : أبو حاتم البستی القاضی من أوعیة العلم فی اللغة والفقه والحدیث والوعظ ، وکان من عقلاء الرجال ، صنّف فخرج له من التصنیف فی الحدیث ما لم یسبق إلیه . ( 12 ) . [ الأنساب 1 / 349 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) نوشته شده است .
5- [ الف ] کتاب “ مغنی “ در کتب خانه جناب آیة الله فی العالمین موجود است . ( 12 ) . [ المغنی 2 / 659 ] .

ص : 360

روایت کرده که بر آن متابعت نکرده شده ، و صواب آن است که آنچه او به آن متفرد است ، ترک کرده شود ، و از عقیلی آورده ‹ 101 › که : مشرح همراهی حجاج کرد تا مکه و منجنیق بر کعبه آویخت ، وهذه عبارته :

مشرح بن هاعان المصری ، عن عقبة بن عامر ، صدوق لیّنه ابن حبان .

وقال عثمان بن سعید ، عن ابن معین : ثقة وقال ابن حبان : یکنّی أبا مصعب ، یروی عن عقبة مناکیر لا یتابع علیها ، روی عنه اللیث وابن لهیعة ، فالصواب ترک ما انفرد به .

وذکره العقیلی فما زاد فی ترجمته من أن قیل : إنه جاء مع الحجاج إلی مکّة و نصب المنجنیق علی الکعبة . (1) انتهی .

و ابن الجوزی نیز در مشرح قدح نموده ، و حدیثی را که مثل این حدیث است و او روایت آن کرده موضوع گفته ، چنانچه در کتاب “ الموضوعات “ در احادیث موضوعه فضائل عمر گفته :

الحدیث الثانی : أنبأنا إسماعیل بن أحمد ، قال : أنبأ ابن مسعدة ، قال : أنبأ جمرة ، قال : أنبأ [ نا ] ابن عدی ، قال : حدّثنا علی بن الحسن بن قدید ، قال : حدّثنا زکریا بن یحیی الوقاد ، قال : حدّثنا بشر بن بکر ، عن أبی بکر بن عبد الله بن مریم ، عن حمزة بن


1- میزان الاعتدال 4 / 117 .

ص : 361

حبیب ، عن عُضَیف (1) بن الحارث ، عن بلال بن ریاح ، قال : قال رسول الله : لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر . . ! !

قال ابن عدی : وحدّثنا عمر بن الحسن بن نصر الحلبی ، قال : حدّثنا مصعب بن سعد ، أبو خثیمة ، قال : حدّثنا عبد الله بن واقد ، قال : حدّثنا حیاة بن شریح ، عن بکر بن عمر ، وعن مشرح بن هاعان ، عن عقبة بن عامر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر . . ! !

قال المصنف : هذان حدیثان لا یصحّان عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . .

أمّا الأول : فإن زکریا بن یحیی کان من الکذابین الکبار ، قال ابن عدی : کان یضع الحدیث .

وأما الثانی : فقال أحمد ویحیی : عبد الله بن واقد لیس بشیء .

وقال النسائی : متروک الحدیث .

وقال ابن حبّان : انقلبت علی مشرح صحائفه ، فبطل الاحتجاج به (2) .

طبرانی این حدیث را به طریق دیگر از عصمت بن مالک روایت نموده ، و


1- [ الف ] بالضاد المعجمة ، مصغراً . ( 12 ) .
2- [ الف ] قوبل به حمد الله عبارة کتاب الموضوعات لابن الجوزی علی أصله وهو موجود به حمد الله عندی ، ولکنه نحو نصف ، لیس بکامل . ( 12 ) . [ الموضوعات 1 / 320 - 321 ] .

ص : 362

در اسنادش هم ضعیفی واقع شده ، چنانچه جناب حکیم میرزا محمد ، اعلی الله مقامه فی دارالکرامة ، از “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ نقل فرموده :

لوکان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب . حم (1) ت (2) ک (3) عن عقبة بن عامر ; طب (4) ، عن عصمة بن مالک ; قال البیهقی : وفیه الفضل بن المختار ، وهو ضعیف ; وأمّا خبر الدیلمی عن أبی هریرة : لو لم أُبعث لبعث عمر ، فمنکر (5) .

و در “ کنزالعمال “ تبویب “ جمع الجوامع “ مذکور است :

لو کان بعدی نبیّ لکنتَه ، قاله لعمر .

الخطیب فی رواة مالک ; وابن عساکر عن ابن عمر ، وقال : منکر .

لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر .

عد (6) . وقال : غریب .


1- [ الف ] احمد فی المسند .
2- [ الف ] والترمذی .
3- [ الف ] الحاکم فی المستدرک .
4- [ الف ] الطبرانی .
5- فیض القدیر 5 / 414 .
6- [ الف ] ابن عدی .

ص : 363

کر (1) . عن عقبة بن عامر .

عد . کر . عن بلال بن ریاح (2) .

وقال عد : غیر محفوظ . وأوردهما ابن الجوزی فی الموضوعات . (3) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن ابن عمر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لعمر بن الخطاب : لو کان بعدی نبیّ لکنته .

خط (4) . وقال : منکرا (5) .

اما آنچه گفته : مخالفت (6) پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن است که : از آنچه منع فرموده باشد ارتکاب نماید ، نه آنکه معزول او را منصوب کنند .

پس جوابش آنکه : مخالفت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) اعم است از آنکه مخالفت قول آن


1- [ الف ] ابن عساکر .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا قسمت : ( وقال عد : عن بلال بن ریاح ، ) اضافه شده .
3- [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب ، من قسم الأفعال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 33 . [ کنزالعمال 11 / 581 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- [ الف ] الخطیب . ( 12 ) .
5- فی المصدر : ( منکر . کر ) . [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب ، من قسم الأقوال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 147 . [ کنزالعمال 12 / 597 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخالف ) آمده است .

ص : 364

حضرت باشد یا مخالفت فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ، و هرگز کسی حصر مخالفت در آنچه مخاطب ذکر کرده ننموده ; اهل سنت از کمال محبت ثلاثه در دفع مطاعنشان ‹ 102 › دیگر اکاذیب و افترائات که میبستند ، و از الزام شنایع باکی نداشتند ، حالا نوبت به اینجا رسید که معانی الفاظ را هم انکار کردن گرفتند ! !

اما آنچه گفته : اگر کردن آنچه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نکرده باشد ، مخالفت آن حضرت بود ، لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) در جنگ کردن با عایشه نیز مخالفت آن جناب کرده باشد .

جوابش آنکه : علمای شیعه نگفته اند که مجرد فعل امری که آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] نکرده باشد ، بدون ظهور قباحت آن ، مخالفت آن حضرت است ، بلکه غرض ایشان آن است که : عزل عمر از ولایت صدقات ، دلیل عدم صلاحیت او است ، و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در تولیت امورِ تمامی مسلمین به کسی که عدم صلاحیت او در تولیت بعض امور ظاهر شد ، بلاشبهه قبیح است .

دیگر آنکه : این ملازمه وقتی وجهی از توهم داشت که عایشه در وقت حیات جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، مخالفت خدا که مدلول ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) است کرده ، از خانه خود بی اذن آن حضرت بر آمده ، بر اشتری سوار شده ، و


1- الاحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 365

خواهرزاده خود را همراه گرفته ، بر بلدی از بلاد مسلمین تاخت میآورد ; و عامل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را مثل عثمان بن حنیف ، ریش کنده از شهر بیرون میکرد ، و اموال بیت المال به تصرف خود میآورد ; و با وجود این حرکات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به مدافعه این فتنه و فساد او نمیپرداخت .

و چون عایشه مصدر این حرکات بعد [ از ] وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) شده ، و آن حضرت به مخاطبه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده بود : « ستقاتل بعدی الناکثین والقاسطین والمارقین » (1) ; و به مخاطبه زبیر فرموده : « ستقاتله وأنت له ظالم » (2) . یعنی : مقاتله خواهی کرد تو علی ( علیه السلام ) را و حال آنکه تو ستمکار خواهی بود .

پس قتال آن حضرت ( علیه السلام ) با عایشه عین اطاعت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) باشد ، احتمال مخالفت در آن سمتی از امکان ندارد .

* * *


1- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 21 / 686 .
2- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 17 / 349 و 23 / 284 و 37 / 419 ، 496 .

ص : 366

ص : 367

طعن ششم : زیر دست بودن ابوبکر وعمر

ص : 368

ص : 369

قال : طعن ششم :

آنکه حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر و عمر را تعینات و تابع عمرو بن العاص ساخت ، و او را بر ایشان امیر کرده ، و همچنین اسامه را بر ایشان سردار کرده ، اگر ایشان را لیاقت ریاست میبود ، یا در این باب افضل و اولی میبودند ، چرا ایشان را رئیس نمیکرد ، دیگران را تابع ایشان میساخت ؟

جواب از این طعن به چند وجه گفته اند :

اول : آنکه اگر امیر نکردن ایشان دلالت بر عدم لیاقت ایشان ، یا بر افضل نبودن ایشان کند ، لابد امیر کردن بر لیاقت و افضلیت دلالت خواهد کرد ، اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه بن زید ، و قائل به افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود ، و الا نه .

دوم : آنکه در مقدمه خاص امیر کردن مفضول بر افضل قباحتی ندارد ، و این تأمیر خاص دلالت نمیکند بر افضلیت و لیاقت امامت کبری ; زیرا که در مقدمه خاص ریاست دادن ، بسا که بنا بر مصلحت جزئیه خاصه میباشد که

ص : 370

آن مصلحت به دست یکی از مفضولان و کمتران سرانجام میشود ، نه به دست افضلان و بهتران ، مثل آنچه در امارت عمرو بن العاص واقع شد که او مرد داهی و صاحب مکر و حیله بود ، ومنظور همین بود که حریفان را به مکر و حیله تباه سازد ، و یا از مکائد حریفان و مداخل و مکامن آنها ‹ 103 › واقف بود ، و دیگران را این واقفیت نه ، به مثابه آنکه برای دزدگیری و تصفیه راه و شب گردی و فوج داری [ به ] (1) همین قسم اشخاص میدهند ، و از امرای کبار هرگز این خدمات سرانجام نمیشود .

یا در ریاست خاص ، تسلیت و تشفی خاطر مصیبت زده و ماتم کشیده و ظلم رسیده منظور میافتد ، چنانچه در حق اسامه واقع شد که پدرش از دست فوج شام و روم شهید شده بود ، اگر او را رئیس نمیکردند ، و به دست او انتقام پدرش [ را ] نمیگرفتند ، او را تسلی و تشفی ، و نام و جاه حاصل نمیگشت .

سوم : آنکه منظور جناب سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود که ابوبکر و عمر [ او ] (2) را مطلع سازند بر معاملاتی که تعیناتیان و تابعین را با سردار در پیش میآید ، و چه قسم تعهد حال تابعین و متعینان باید نمود ، و این معنا بدون آنکه یک دوبار ایشان را تابع کسی گرداند و متعینه کسی نماید ، به حق الیقین معلوم نمیتوانست شد ، پس گویا این تابع نمودن بنابر ریاضت و


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 371

تعلیم سلیقه ریاست [ و ] (1) امارت بود ، به منزله آنکه پادشاهان اولوالعزم تا وقتی که از سپاه گری به امارت ، و از امارت به وزارت ، و از وزارت به سلطنت نرسیده اند ، این مرتبه عظمی را - کما هو حقّها - سر انجام نداده اند ، مثل تیمور ، و نادرشاه ، و امثال ذلک ; پس تربیت ایشان به این نوع ، صریح دلالت دارد بر آنکه در حق ایشان ریاست عمده منظور نظر کرامت اثر پیغمبر (2) بود ، علیه وآله الصلاة والسلام .

و به همین ترتیبِ (3) آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که در حق این دو کس به این نوع واقع میشد ، اینها هر دو در خلافت خود لشکریان و امرا را به وجهی میداشتند که انتظامی بهتر از آن متصور نیست ، نه امرای ایشان را خیال بغی و استقلال در سر میافتاد ، و نه لشکریان را کاهلی و تکاسل و بیصرفگی در نهب و قتل و غارت رو میداد ، و امرا را بر لشکر ، و لشکر را بر امرا هیچ وجه ظلمی و ستمی و نازی و دلالی ممکن نبود ، و رعایا در مهد امن و امان آرمیده ، فارغ البال میگذرانیدند ، و فتوح پی در پی و غنایم و فیء (4) روز به روز به دست ایشان میافتاد ، و این معنا نزدیک واقفان فن سیر أظهر من الشمس وأبین من الأمس است .

در امور واقعیه ، تشیع پیش نمیرود ، و آنچه زور و غلو تشیع است در امور


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] - با وجود تحیت بعدی - اشتباهاً اینجا هم تحیت ( ص ) داشت .
3- در مصدر : ( تربیت ) .
4- در مصدر : ( وافی ) .

ص : 372

موهومه است ، اگر چنین میبود خوب میبود ، و اگر چنین (1) میشد بهتر میشد (2) .

أقول :

آنچه گفته : اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه بن زید ، و قائل افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود .

پس جوابش آنکه : اگر شیعه قائل شوند به اینکه ابوبکر و عمر در مرتبه کمتر از اسامه و عمرو بن العاص بودند ، ایشان را اعتقاد به لیاقت عمرو بن العاص و اسامه برای امامت کبری لازم نمیآید ; بلکه غایت آنچه از آن لازم میآید آن است که اسامه و عمرو بن العاص از ابوبکر و عمر و امثال ایشان افضل بودند ، و این معنا مستلزم لیاقت امامت کبری نمیتواند شد ; زیرا که در امامت کبری افضلیت از تمامی رعایا ، و عصمت و نص نیز شرط است .

طرفه ماجراست که فاضل ناصب برای تخدیع عوام ، با وصف ادعای علم و فضل ، چنین خرافات واهیه بر زبان میآرد ، و از تقریرات علمای اعلام اغماض نظر کرده ، بنای اجوبه بر موهومات و متخیلات خود میگذارد . غرض اهل حق از این طعن آن بود که : افضلیت ‹ 104 › در امامت شرط


1- در مصدر : ( چنان ) .
2- تحفه اثناعشریه : 268 - 269 .

ص : 373

است ، خصوصاً در امور سیاست که افضلیت را در آن منکرین اشتراط افضلیت در دیگر امور هم شرط میدانند ، و این قصه دلالت صریحه دارد بر آنکه اسامه و عمروعاص افضل از شیخین بودند ، پس هرگاه افضلیت در امور سیاست که عمده شروط خلافت است ، در شیخین متحقق نباشد ، ایشان لایق خلافت نباشند .

مخاطب از این تقریر اعراض کرده ، به این خرافه زبان میآلاید که بنابر این میباید که شیعه معتقد خلافت و امامت برای عمروعاص [ و ] اسامه باشند ، انصاف باید نمود که این کلام را با تقریر اهل حق چه مناسبت و ارتباط است ؟ !

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در مقدمه خاص ، امیر کردن مفضول بر افضل قباحتی ندارد .

پس جوابش آنکه : هرکه قائل به قبح تقدیم مفضول بر فاضل است ، در هر جاست ; و هرکه قائل به قبح نیست ، در هیچ جا نیست ، قائل شدن به عدم قباحت تأمیر مفضول بر افضل در امری خاص خرق اجماع مرکب است .

اما آنچه گفته : و این تأمیر خاص دلالت نمیکند بر افضلیت .

پس باطل است به جهت اینکه جلال الدین سیوطی در “ جمع الجوامع “ نقل کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود :

« أیّما رجل استعمل رجلا علی عشرة أنفس ، علم أن فی العشرة

ص : 374

أفضل ممّن استعمل ، فقد غشّ الله وغشّ رسوله وغشّ جماعة المسلمین » . ع (1) . عن حذیفة (2) .

یعنی : هر کدام مردی که امیر کند مردی را بر ده کس ، بداند که در آن ده کس ، شخص (3) افضل است از آن کس که او را امیر کرده ، پس به تحقیق که آن امیرکننده ، خیانت کرده باشد خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را ، و جماعت مسلمین را .

و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ از حاکم روایت کرده که عبدالله بن عباس از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم روایت کرده که آن حضرت فرموده :

« من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المؤمنین » . (4) انتهی .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

روی إسحاق بن راهویه والحاکم من حدیث بریدة : ان عمرو بن العاص أمرهم فی تلک الغزوة أن لا یوقدوا ناراً ، فأنکر ذلک عمر ، فقال له أبو بکر : دعه ، فإن رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف و ب ] ای رواه ابویعلی .
2- [ الف ] قوبل علی اصل جمع الجوامع فی حرف الالف . ( 12 ) . [ جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 3 / 398 ، کنزالعمال 6 / 19 ] .
3- ظاهراً : ( شخصی ) صحیح است .
4- ازالة الخفاء 1 / 16 .

ص : 375

[ وآله ] وسلّم لم یبعثه علینا إلاّ لعلمه بالحرب ، فسکت عنه .

فهذا السبب أصحّ إسناداً من الذی ذکره ابن إسحاق ، لکن لا یمتنع الجمع .

و روی ابن حبان - من طریق قیس بن حازم - ، عن عمرو بن العاص : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه فی ذات السلاسل ، فسأله أصحابه أن یوقدوا ناراً ، فمنعهم ، فکلّموا أبا بکر ، فکلّمه فی ذلک فقال : لا یوقد أحد منکم ناراً إلاّ قذفته فیها .

قال : فلقوا العدو فهزموهم ، فأرادوا أن یتبعوهم ، فمنعهم ، فلمّا انصرفوا ذکروا ذلک للنبیّ ، فسأله ، فقال : کرهت أن آذن لهم أن یوقدوا ناراً ، فیری عدوهم قلّتهم ، وکرهت أن یتبعوهم فیکون لهم مدد ; فحمد أمره . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و در “ روضة الاحباب “ در اثنای بیان غزوه ذات السلاسل مذکور است که :

عمرو بن العاص گفت : هیچ احدی آتش روشن نکند ، الا که او را در آتش اندازم .

و روایتی آنکه : عمر فاروق بر عمرو انکار کرد ، و سخن درشت گفت ، عمرو گفت : ای عمر ! مأمور نشده ای به آنکه ‹ 105 › سخن من بشنوی و فرمان بری ؟ ! جواب داد که : آری ; عمرو گفت : پس به آن امر متمثل شو ، و ابوبکر با عمر گفت : بگذار او را به حال خود ، به درستی که جناب


1- [ الف ] کتاب الغزوات ، غزوة ذات السلاسل . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 54 ( طبعة القاهرة 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 59 ] .

ص : 376

رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وی را بر ما امیر نگردانیده ، مگر به جهت آنکه وی مصلحت حرب را نکو میداند . (1) انتهی .

و از تأمیر عمروعاص بر شیخین در غزوه ذات السلاسل و عبارات “ فتح الباری “ و “ روضة الاحباب “ نیز معلوم شد که عمروعاص از ابوبکر و عمر اعلم به مصلحت حرب بود .

و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) از عمروعاص بالیقین اعلم به مصلحت حرب بود ، چنان که سابقا در حال همین غزوه نیز ظاهر شده ، پس حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از ابوبکر و عمر اعلم به مصلحت حرب باشد ; و دلایل افضلیت آن حضرت بر جمیع صحابه در جمیع امور در باب امامت به شرح و بسط تمام گذشت (2) .

اما آنچه گفته : زیرا که در مقدمه خاص ریاست دادن . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه : هرگاه جهاد کفار و مقاتله مخالفین اشرار - که از اعظم ارکان خلافت و سنام اسلام است - نزد مخاطب از عمروعاص به خوبی انجام مییافت و از شیخین سرانجام نمیشد ، این صریح اقرار است به افضلیت عمروعاص بر شیخین در امر سیاست ; و هرگاه شیخین در امر سیاست هم از دیگران مفضول باشند ، چسان مستحق خلافت شوند ؟ !


1- روضة الاحباب ، ورق : 119 - 120 .
2- اشاره است به کتاب “ برهان السعاده “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 377

اما آنچه گفته : مثل آنچه در امارت عمرو بن العاص واقع شد ، که او مرد داهی و صاحب مکر و حیله بود .

پس کمال عجب است (1) که مخاطب توهین و تهجین عمروعاص و تحقیر او مینماید ، حال آنکه او نزد اهل سنت از اَجلّه صحابه است ، و قطع نظر از تصریحات اهل سنت به وجوب تعظیم و تبجیل جمیع صحابه ، و حرمت تحقیر و توهین ایشان ، بالخصوص هم درباره عمروعاص احادیث فضیلت نقل مینمایند ، مگر - ظاهراً احادیث فضیلتش نزد مخاطب هم موضوع متصور شد !

و نیز کمال دیانت و هوشیاری و فهم و فراست مخاطب بر اهل عقل و دین ظاهر [ شد ] که جناب مخاطب ، منصوب حضرت رسول الثقلین و امیر شیخین خود را به مرد داهی (2) و به صاحب مکر و حیله تعبیر میفرماید .

و نیز ظاهر است که جناب شیخین تعلیم این همه صفات از معلم و امیر خود به خوبی یافته باشند که برای همین مأمور بودند ، به اقرار مخاطب .

اما آنچه گفته : اما در ریاست خاص ، تسلیت و تشفی خاطر مصیبت زده و ماتم کشیده و ظلم رسیده منظور میافتد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] تهجین عمرو بن عاص صحابی .
2- لفظ : ( داهی ) از نسخه [ ب ] افزوده شد ، در [ الف ] این قسمت سفید است .

ص : 378

پس در صورت تسلیم ، چه ضرور است که کسی که افضل از او باشد او را نیز مأمور او سازند ؟ و اگر چنین میبود میبایست که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را نیز مأمور او مینمود (1) .

و همین است جواب از آنچه گفته :

سوم : آنکه منظور جناب سَرور بود که ابوبکر و عمر را مطلع سازند بر معاملاتی که تعیناتیان را با سردار پیش میآید . . . الی آخر .

زیرا که اگر منظور آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) این میبود گاهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را مأمور کسی میکرد ، و چون این امر گاهی واقع نشده ، ما دانستیم که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تقدیم مفضول بر افضل [ را ] قبیح و مذموم میدانست ، و هو المطلوب .

مگر اینکه فاضل ناصب بگوید که : - العیاذبالله - جناب ‹ 106 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نمیخواست که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خلافت برسد ، لهذا آن حضرت را تابع کسی نکرده ، و تعلیم و ریاضت آن جناب ننموده [ است ] .

و حصول فتوح و غنائم اگر دلیل حقیّت باشد ، باید که چنگیزخان و دیگر کفره فجره که در سلطنت ایشان فتوح پی در پی حاصل شده ، بر حق بوده باشند !


1- [ الف ] آری ، اگر شیخین پدر اسامه را قتل میکردند ، محتمل میبود که تسلی او در حصول ریاست بر ایشان منحصر میشد ! ( 12 ) .

ص : 379

طعن هفتم : نصب عمر بن خلافت با وجود اعتقاد به عدم تعیین پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 380

ص : 381

قال : طعن هفتم :

آنکه ابوبکر صدیق در استخلاف ، مخالفت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، و قطعاً معلوم است که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مصلحت و مفسده را خوب میفهمید ، و کمال شفقت و رأفت بر امت خود داشت ، و کسی را بر امت خود خلیفه مقرر نفرمود ، و ابوبکر عمر را خلیفه نمود .

جواب از این طعن به چند وجه گفته اند :

اول : آنکه خلیفه نکردن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به اینکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود ; و اگر ابوبکر هم اتباع سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خود کرده ، بر امت خلیفه کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

و اگر بر مذهب اهل سنت کلام میکنند ، پس محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند در صلات و در حج ; و صحابه را که رمزشناس پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و دقیقه یاب و اشاره فهم آن جناب اطهر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بودند ، همین قدر کافی بود .

ص : 382

و ابوبکر صدیق ، نظر به آنکه مردم بسیار از عرب و عجم تازه در اسلام درآمده اند ، [ و ] بی تصریح و تنصیص و عهدنامه این دقایق را نخواهند دریافت ، نوشت و خواند و میان آورد .

دوم : آنکه خلیفه نکردن جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از آن بود که به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعدِ آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ابوبکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد و غیر او را دخل نخواهند داد ، چنانچه حدیث : ( فأبی علی إلاّ تقدیم أبی بکر ) ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و حدیث : ( إنه الخلیفة من بعدی ) که در “ صحاح “ اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد ; چون این یقین حاصل داشت ، حاجت استخلاف و نوشتن عهدنامه مرتفع شد .

چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است که :

در مرض وفات ، ابوبکر و پسر او را طلبیده بود که عهدنامه خلافت نویسانیده دهد ، باز فرمود که : حق تعالی و مسلمانان خود به خود ، غیر ابوبکر را خلیفه نخواهند کرد ، حاجت نوشتن نیست ، موقوف فرموده [ بود ] .

به خلاف ابوبکر که نه او را وحی میآمد تا علم قطعی به او حاصل شود ، و نه از حال مردمان به قرائن دریافته بود که بعد از من بلاشبهه عمر بن الخطاب را خلیفه خواهند کرد ، و به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاد که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد ، بحمدالله عقل او کار کرد و آنقدر شوکت دین و انتظام

ص : 383

امور ملت و کثرت کُشت (1) کافرین که از دست عمر واقع شد ، در هیچ تاریخ مرقوم نیست که از خلیفه هیچ نبیّ شده باشد .

سوم : آنکه نکردن استخلاف چیز دیگر است ، و منع فرمودن از آن چیز دیگر ; مخالفت وقتی میشد که منع از استخلاف میفرمود ، و ابوبکر استخلاف میکرد ، نه آنکه پیغمبر استخلاف نکرده ابوبکر کرد ; و الا لازم آید که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد . . حاشا لله من ذلک (2) .

أقول :

بدان که ‹ 107 › عبدالرزاق لاهیجی در کتاب “ گوهر مراد “ گفته :

ششم : اینکه خلیفه خود کرد عمر را حال آنکه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان استخلاف نکرده بود ، پس اگر استخلاف خوب بود چرا پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نکرد ، و اگر بد بود چرا ابوبکر کرد ، و عمر در وقت رحلت گفت :

إن لم أستخلف فإن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لم یستخلف ، وإن أستخلف فإن أبا بکر استخلف .

وهذا تصریح منه بعدم استخلاف النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] (3) .


1- در مصدر : ( کبّت ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 .
3- گوهر مراد : 409 .

ص : 384

و قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن گفته :

إن أبا بکر نصّ علی عمر و ترک التأسی بالرسول ; لأنه لم یستخلف (1) .

و محقق خواجه نصیرالدین طوسی در تقریر این طعن فرموده :

وخالف الرسول فی الاستخلاف [ عندهم ] . (2) انتهی .

و این طعن مأخود است از کلام عمر که در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور است ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در فصل رابع از باب اول در بیان مؤیدات اثبات عدم نص بر احدی گفته :

و ما أخرجه الشیخان عن عمر أنه قال - حین طُعن : إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی أبا بکر - وإن أترککم فقد ترککم من هو خیر منی - یعنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) .

یعنی : دلالت میکند بر عدم وقوع نص از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بر خلافت احدی ، آنچه اخراج کرده اند شیخان - یعنی مسلم و بخاری - از


1- المغنی 20 / ق 1 / 342 .
2- [ ب ] شرح التجرید : 295 . [ شرح تجرید : 400 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 508 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 203 ( تحقیق سبحانی ) ] ، والزیادة من المصدر .
3- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1454 ( طبع مصر سنة 1375 ) ، و صحیح البخاری 8 / 126 ( [ طبع ] مصر 1315 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 69 ، صحیح مسلم 6 / 4 ، صحیح البخاری 8 / 126 ] .

ص : 385

عمر ، به درستی که او گفت - در وقتی که خنجر زده شد - : اگر خلیفه کنم پس به تحقیق که خلیفه کرد کسی که از من بهتر بود - یعنی ابوبکر - و اگر [ وا ] بگذارم شما را ، پس به تحقیق که [ وا ] گذاشت شما را کسی که از من بهتر بود - یعنی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - .

و ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ بعد نقل این قول عمر گفته :

فعرف الناس أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم یستخلف أحداً ، وکان عمر غیر متهم علی أبی بکر . (1) انتهی .

یعنی : پس شناختند مردم به درستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نگردانید احدی را ، وعمر متهم نیست به عداوت ابوبکر ; یعنی کسی تهمت این معنا بر عمر نمیتواند کرد که او این کلام را به سبب عداوت ابوبکر گفته .

و آنچه دلالت میکند بر اینکه در نظر عمر خلیفه نکردن مستحسن نمود ، آن است که بعد خود خلیفه معین نکرد ، بلکه در میان شش کس به شورا گذاشت ، پس قول و فعل عمر دلالت میکند بر اینکه ابوبکر در استخلاف عمر - به اعتقاد او - مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد (2) .


1- قرة العینین : 196 .
2- [ الف و ب ] أقول : لا ریب فی أن الاستخلاف یتضمّن مصالح جمّة وفوائد کثیرة ; من إنقاذ الخلق من الاختلاف والتشاجر المؤدّی إلی الهلاک والردی ، و اجتماع کلمة المسلمین الموصل إلی صلاح الدنیا والآخرة ، ولذا قال ابن عمر لأبیه : زعموا أنک غیر مستخلف ، وأنه لو کان لک راعی غنم أو راعی إبل ثم جاءک وترکها ، لرأیت أنه قد ضیّع ; فرعایة الناس أشدّ ! انتهی مقاله علی ما فی صحاحهم . [ راجع : صحیح مسلم 6 / 5 ، السنن الکبری للبیهقی 8 / 149 ، فتح الباری 13 / 177 . . وغیرها ] . و من هنا جنح والد الناصب إلی وجوب النصّ ، بل صرّح بذلک فی إزالة الخفاء [ 1 / 6 ] وقرّة العینین [ : 115 ] ، من شاء فلیرجع إلیهما . ولا ریب أیضاً أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أرأف باُمّته من أن یترکهم سدی ، یهیمون فی کل واد ، لا یعرفون سبیل الرشاد ، وکیف وقد بیّن مصالح جزئیة وأحکاماً فروعیة [ کذا ] حتّی أنبأ عن آداب الخلاء والأکل والشرب ومصاحبة النسوان وتربیة الصبیان ، فلو فرض أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یستخلف - کما هو مزعوم السنیة - فلا شکّ أنه کان لمضارّ عظیمة و مفاسد کبیرة تتصور فی الاستخلاف حتّی عارضت تلک المصالح فغلبت علیها واقتضت ترکه ، فیکون الاستخلاف علی هذا إثماً مبیناً ، وجرماً عظیماً ، فیلزم أن یکون أبو بکر - فی استخلاف عمر - فاعلا للحرام ، مصدراً للمفاسد الجسام ، وهذا تقرر [ تقریر ] یدحض جمیع تأویلاتهم الرکیکة ، ویبطل عامّة توجیهاتهم السخیفة ، وهو واضح به حمد الله ، ومنه التوفیق .

ص : 386

اما آنچه گفته : خلیفه نکردن آن حضرت بر امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را خلیفه نمود .

پس خبط محض است ; زیرا که غرض علمای شیعه از این کلام آن است که به اعتقاد اهل سنت حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه بر امت خود متعین

ص : 387

نساخته بود ، پس ابوبکر در استخلاف عمر مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - به اعتقاد اهل سنت - هم کرده باشد چنانچه در کلام فاضل عبدالرزاق صریح مذکور است که :

پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان ، یعنی به اعتقاد اهل سنت ، خلیفه نکرد (1) .

اما آنچه گفته : و اگر ابوبکر هم اتباع سنت پیغمبر خود صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده ، بر امت خلیفه کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

پس کمال تعجب است که خود اقرار مینماید که نزد شیعه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را خلیفه کرده ، و باز خلیفه نمودن ‹ 108 › ابوبکر عمر را - که عین مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و معاندت به آن جناب است - موافقت مینامد (2) .

اما آنچه گفته : اگر بر مذهب اهل سنت کلام میکنند ، پس محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند ، در صلات و در حج .

پس امر از دو صورت خالی نیست :


1- گوهر مراد : 409 .
2- یعنی اگر او بر این فرض پاسخ میدهد که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به جانشینی نصب فرموده ; پس در این صورت وجهی ندارد که کس دیگری حق انتخاب خلیفه را داشته باشد ، بلکه در این صورت انتخاب کردن خلیفه ، مخالفت صریح با جانشین منصوب از طرف آن حضرت است .

ص : 388

یا اینکه استخلاف در صلات و در حج عین استخلاف مبحوث عنه یا مستلزم آن است ، پس مخالف و مناقض چیزی است که در باب هفتم در عقیده چهارم گفته :

پس اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند (1) .

زیرا که در این صورت لازم میآید که از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف آنچه در حق مکلفین اصلح بود به عمل آمده باشد .

و نیز این معنا مخالف و مناقض قول جمهور اهل سنت است ; زیرا که قول جمهور اهل سنت آن است که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کس را به تعیین خلیفه نکرده ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

قال جمهور أهل السنة والمعتزلة والخوارج : لم ینصّ علی أحد (2) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در ذیل حدیث : ( سُئلت عائشة : من کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مستخلِفاً لو استخلَف ؟ قالت : أبو بکر . . إلی آخره ) گفته :

فیه دلالة لأهل السنة أن خلافة أبی بکر . . . لیست بنصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی خلافته صریحاً ، بل اجتمعت


1- تحفه اثنا عشریه : 179 .
2- [ ب ] الصواعق : 25 . [ الصواعق المحرقة 1 / 69 ( چاپ مؤسسة الرسالة بیروت ) ] .

ص : 389

الصحابة علی عقد الخلافة له ، وتقدیمه لفضله ، ولو کان هناک نصّ علیه أو علی غیره لم تقع المنازعة من الأنصار وغیرهم أولا ; ولذکر حافظ النصّ ما معه ولرجعوا إلیه ، لکن تنازعوا أولا و لم یکن هناک نصّ ، ثم اتفقوا علی أبی بکر (1) .

و یا اینکه استخلاف در صلات و در حج ، نه عین استخلاف مبحوث عنه است و نه مستلزم آن ، پس ذکر آن لغو و حشو محض باشد ، و مخالفت ابوبکر در استخلاف عمر با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر جای خود ثابت ، چه در این صورت استخلافی که ابوبکر به عمل آورده حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نفرموده .

اما آنچه گفته : و صحابه را که رمزشناس پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و دقیقه یاب و اشاره فهم آن جناب اطهر بودند ، همین قدر کافی بود .

پس جوابش آنکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بارها دیگر اصحاب را هم برای صلات و حج مأمور فرموده ، اگر همین قدر کافی میبود لازم آید که ایشان هم خلفا باشند .

اما آنچه گفته : دوم آنکه خلیفه نکردن جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از آن بود که به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعد آن جناب ابوبکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد .


1- [ الف ] کتاب الفضائل ، فضائل أبی بکر . [ شرح مسلم للنووی 15 / 154 ] .

ص : 390

پس این امر را ، البته جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میدانست که ابوبکر بعد [ از ] آن جناب به غصب و ظلم خلیفه خواهد شد ، و صحابه اشرار بر او اجماع خواهند کرد .

و اجماع صحابه اخیار بر او هرگز ثابت نشده ، بلکه افضل و اخیر صحابه که جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، تا شش ماه بیعت ابی بکر ننمود ، و هم چنین سایر بنی هاشم که در ایشان صحابه اخیار بودند ، به متابعت آن جناب بیعتش نفرمودند ، و ابوذر ( رضی الله عنه ) و عمار ( رضی الله عنه ) و سلمان ( رضی الله عنه ) و مقداد ( رضی الله عنه ) و غیر ایشان از بیعت او تخلف نمودند ، و سعد بن عباده - که به نزد اهل سنت از صحابه اخیار است - بیعتش نکرد ، و بیعت عمر هم ننمود تا آنکه مرد ، و به همین جهت فخر رازی در “ نهایة العقول “ قائل شده به آنکه اجماع ‹ 109 › بر بیعت ابوبکر حاصل نشده مگر بعد [ از ] موت سعد بن عباده ! (1) و همچنین انصار در خلافت ابی بکر نزاع نمودند .

اما آنچه گفته : چنانچه حدیث . . . الی آخر .

پس هرگاه به مضمون این حدیث موضوع و امثال آن ، جمهور اهل سنت اعتقاد نداشته باشند ; استدلال به آن در مقابله شیعیان ، دلیل نهایت نادانی و موجب کمال سفاهت و پشیمانی است .

بلکه خود فاضل ناصب در عقیده پنجم باب امامت گفته که :


1- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 391

خلفای ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند ، و نه منصوص علیه . (1) انتهی بلفظه .

و در اینجا - به متقضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد - از این کلام خود غفلت ورزیده ، دعوی نصوص صریحه بر خلافت ابی بکر نموده .

و مع هذا (2) از حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) لازم میآید که - معاذ الله - جناب امیر ( علیه السلام ) که از بیعت ابی بکر ابا فرمود ، از مؤمنین خارج باشد ، و همچنین سایر بنی هاشم ، و دیگر صحابه متخلفین از بیعت او ، و هم انصار که اول مرتبه خواستند که غیر ابوبکر را خلیفه سازند ، و هم سعد بن عباده - که گاهی بیعت ابی بکر نکرده - از مؤمنین خارج باشند .

و حدیث : ( أبی علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ تقدیم أبی بکر ) را اکابر محدّثین اهل سنت از موضوعات و واهیات گفته اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قال لی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] : سألت الله أن یقدّمک ثلاثاً ، فأبی إلاّ تقدیم أبی بکر .

أبو طالب العشاری فی فضائل الصدیق .


1- تحفه اثنا عشریه : 180 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبی بکر ) . ( 12 ) .

ص : 392

خط (1) . وابن الجوزی فی الواهیات . کر .

وقال فی المیزان : إنه باطل (2) .

و اصل عبارت ابن الجوزی در “ علل متناهیه “ این است :

( أنا ) القزاز ، قال : ( أنا ) أبو بکر الخطیب ، قال : أخبرنی الجوهری ، قال : ( أنا ) علی بن عمر الحافظ ، قال : ( أنا ) محمد بن مخلد ، قال : ( نا ) عمر بن محمد بن الحکم النسائی ، قال : ( نا ) علی بن الحسن الکلبی ، قال : ( نا ) یحیی بن ضریس ، قال : ( نا ) مالک بن مغول ، عن عون بن أبی جحیفة ، عن أبی جحیفة ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : ( قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : ( سألت الله أن یقدّمک ثلاثاً ، فأبی عَلَیَّ إلاّ تقدیم أبی بکر ) .

قال المصنف : هذا لا یصحّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وعلی ویحیی مجهولان (3) .

و عبارت ذهبی در “ میزان “ این است :

علی بن الحسن الکلبی ، عن یحیی بن الضریس - بخبر باطل


1- [ الف ] [ یعنی : ] خطیب . ( 12 ) .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر من قسم الأفعال ، قبل از ترجمه عبادت او . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 319 . [ کنزالعمال 12 / 515 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- [ الف و ب ] باب فضل أبی بکر الصدیق من کتاب الفضائل و المناقب . ( 12 ) . [ الف ] و نسخه علل متناهیه به خط عرب بحمدالله نزد حقیر موجود است . [ العلل المتناهیة 1 / 182 ] .

ص : 393

لعلّ هو آفته - عن مالک بن مغول ، عن عون بن أبی جحیفة ، عن أبیه مرفوعاً : یا علی ! سألت الله - فیک - أن یقدّمک فأبی عَلَیَّ إلاّ أبا بکر . (1) انتهی .

و اگر حدیث را از “ صحاح “ سقام خود برآورده دهد ، صدق او و سفاهت اصحاب “ صحاح “ ظاهر شود که چنین اکاذیب که اکابر اهل سنت تصریح به کذب آن مینمایند ، در “ صحاح “ داخل کردند ، و الا ظاهراً که این تهمتی است که از او بر اصحاب “ صحاح “ سر زده .

و اگر مراد از صحاح ، کتب “ صحاح “ نیست ، بلکه روایات صحیحه مراد است ، پس باز هم مردود است به اینکه (2) : اگر این حدیث در روایات صحیحه اهل سنت وارد میشد ، اکابرشان چرا ابوبکر را غیر منصوص میدانستند ؟ !

بالجمله ; دلایل قطعیه و براهین یقینیه که دلالت دارد بر غیر منصوص بودن ابوبکر ، به ملاحظه آن ، کذب این حدیث و امثال آن واضح میشود ، بلکه به اعتراف خود مخاطب بطلان آن واضح میشود ، و لله الحمد علی ذلک .

اما آنچه گفته : به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت ‹ 110 › عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاده که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد . . . الی آخر .


1- [ الف ] در حرف العین . [ میزان الاعتدال 3 / 122 ] .
2- گذشته از اعتراف بزرگان عامه به ضعف آن که قریباً گذشت .

ص : 394

پس مخالف و مناقض است با آنچه آنفاً از عقیده چهارم از باب هفتم این کتاب او نقل نموده شد .

و هرگاه به موجب عبارت منقوله از عقیده مذکوره اصلح در حق مکلفین آن باشد که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند ، تعین ابوبکر عمر را اصلح در حق مکلفین نباشد ، و هو المطلوب .

اما آنچه گفته : و آنقدر شوکت دین و انتظام امور ملت و کثرت کُشت (1) کافرین که از دست عمر واقع شد ، در هیچ تاریخ مرقوم نیست که از خلیفه هیچ نبیّ شده باشد .

پس جوابش آنکه : در حدیث “ بخاری “ واقع شده :

« إن الله یؤیّد هذا الدین بالرجل الفاجر » (2) .

و بنابر این اگر از عمر تأیید دین واقع شده باشد ، دلیل فضیلت و منقبت او نمیتواند شد ، در اینجا اثبات ایمان و صلاحیت او خلافت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ضرور است ، نه اثبات اینکه در ولایت او شوکت دین حاصل گردید .


1- در مصدر : ( کبّت ) .
2- [ الف ] غزوة خیبر من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ب ] صحیح بخاری 5 / 133 مصر 1313 . [ صحیح بخاری 4 / 34 و مراجعه شود به کنزالعمال 10 / 182 ، 183 ، مسند احمد 5 / 45 ، مجمع الزوائد 5 / 302 - 303 ] .

ص : 395

اما آنچه گفته : نکردن استخلاف چیز دیگر است ، و منع فرمودن از آن چیز دیگر .

پس جوابش آنکه : چون خود در عقیده چهارم باب امامت گفته که :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس به عقل ایشان واگذارند (1) .

این گفتگو فایده به حال او نمیرساند .

و نیز در باب امامت گفته :

اگر به تأمل نظر کنیم ، معلوم توانیم کرد که نصب امام از جانب خدا متضمن مفاسد بسیار است ; زیرا که رأی عالمیان مختلف و خواهش نفوس ایشان متفاوت ، پس در تعیین شخصی بلکه اشخاصی چند برای تمام عالم در جمیع ازمنه بقای دنیا ، موجب برانگیختن فتنه ها و کثرت هرج و مرج و منجر به تعطیل امر امامت و غلبه متغلبین و خمول و تقیه آن اشخاص ، بلکه در معرض هلاکت انداختن ایشان ، و همیشه خائف و مختفی بودن آن اشخاص است . (2) انتهی .

و ظاهر است که اطاعت ابوبکر هم به جهت بودن او از اولی الامر مثل اطاعت خدا لازم و واجب است ، و ولی الله به وجوب اطاعت خلیفه تصریح


1- تحفه اثنا عشریه : 179 .
2- تحفه اثنا عشریه : 174 .

ص : 396

کرده ، پس جمیع مفاسدی که بر تعیین خلیفه از جانب خدا لازم کرده ، میباید که همه آن را بر تعیین ابی بکر عمر را هم لازم کند .

اما آنچه گفته : و الاّ لازم آید که حضرت امیر [ 7 ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خلاف پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد .

پس جوابش آنکه : این معنا وقتی لازم میآید که شیعیان اعتقاد میداشتند که پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خلیفه مقرر نکرده ، و حال آنکه دانستی که مخاطب خود در جواب همین طعن گفته :

شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود .

و نیز به نزد ایشان ثابت و متحقق است که چنانچه حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه خود نمود ، همچنان به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) امر فرموده بود که بعد [ از ] خود امام حسن ( علیه السلام ) را خلیفه نماید .

* * * < / لغة النص = فارسی >

ص : 397

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی 9 نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی 11 نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان 13

طعن اول : اعتراض امام حسن

43

طعن دوم : ترک قصاص خالد بن ولید

93

طعن سوم : تخلف از لشکر اسامه

191

طعن چهارم : عدم شایستگی برای اداره امور

281

طعن پنجم : نصب عمر بن خلافت با وجود

341

طعن ششم : زیر دست بودن ابوبکر وعمر

367

طعن هفتم : نصب عمر بن خلافت با

ص : 398

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109