بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار المجلد 62

اشارة

سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری: ج - نمونه.

یادداشت: عربی.

یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت: کتابنامه.

مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق

رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی: 297/212

شماره کتابشناسی ملی: 1680946

ص: 1

تتمة کتاب السماء و العالم

أبواب الدواجن و قد مضت منها الأنعام

باب 1 استحباب اتخاذ الدواجن فی البیوت

روایات

«1»

قُرْبُ الْإِسْنَادِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ (1) عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ: کَانُوا یُحِبُّونَ أَنْ یَکُونَ فِی الْبَیْتِ الشَّیْ ءُ الدَّاجِنُ مِثْلُ الْحَمَامِ وَ الدَّجَاجِ أَوِ الْعَنَاقِ لِیَعْبَثَ بِهِ صِبْیَانُ الْجِنِّ وَ لَا یَعْبَثُونَ بِصِبْیَانِهِمْ (2).

«2»

طِبُّ الْأَئِمَّةِ، عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی یَحْیَی الْمَدَائِنِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَکْثِرُوا مِنَ الدَّوَاجِنِ فِی بُیُوتِکُمْ تَتَشَاغَلْ (3)

بِهَا الشَّیَاطِینُ عَنْ صِبْیَانِکُمْ (4).


1- 1. هکذا فی الکتاب فی مطبوعه و مخطوطه و فیه تصحیف و الصحیح کما فی المصدر: الحسن بن ظریف.
2- 2. قرب الإسناد: 45.
3- 3. فی المخطوطة: لتشاغل.
4- 4. طبّ الأئمّة: 117.

ترجمه بحارالانوار جلد 62: آسمان و جهان - 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.

مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5

مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر

رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 3348985

ص: 1

ادامه کتاب السماء و العالم

ابواب حیوانات اهلی: که سخن درباره چهارپایان آنها گذشت

باب اول: استحباب نگه داری حیوانات اهلی در خانه

روایات

روایت1.

قرب الإسناد: امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند: پدرانم دوست داشتند تا در خانه حیواناتی مانند کبوتر، مرغ و بزغاله داشته باشند تا کودکان جنیان با آنها سرگرم شده و به بچه های ایشان کاری نداشته باشند.(1)

روایت2.

طبّ الأَئمّة: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تعداد حیوانات اهلی را در خانه زیاد کنید تا شیاطین به آنها مشغول شده و از کودکان شما دست بکشند.(2)

توضیح

در قاموس جوهری ذیل واژه دجن چنین آمده: دجن بالمکان دجونا، یعنی در آن مکان اقامت گزید. ابن سکیت درباره این واژه می نویسد: شاة داجن و راجن، گوسفندی که مأنوس و مایل به ماندن در خانه باشد. به گفته ابن سکیت برخی از عرب ها شاة را به صورت شاه نیز به کار برده اند. لبید واژه دجن را در شعر این گونه به کار می برد:

حتی إذا یئس الرماة و أرسلوا

غضفا دواجن قافلا أعصامها

- تا هنگامی که تیراندازان نومید شدند و سگ های گوش فروهشته تعلیم شده لاغر شکم و خشک قلاده را رها کردند.

منظور از دواجن در بیت بالا سگان شکاری است.

در کتاب نهایة آمده، خدا لعنت کند کسی را که حیوانات خانگی خود را شکنجه دهد. دواجن جمع داجن به معنای گوسفندی است که مردم در خانه به آن علوفه می دهند. داجن و دجنت تدجن دجونا و المداجنة، همه به معنای نیکو در آمیختن است و این فعل علاوه بر گوسفند بر هر آنچه از پرندگان و غیره که به بودن در خانه عادت دارند. المثله به معنای اخته کردن و بریدن گوش و... است. پایان.(3)

دمیری نیز در این زمینه می نویسد: الدجن، گوسفندی است که مردم در خانه به آن علوفه می دهند. همچنین به شتر و کبوتر خانگی نیز الدجن گفته می شود؛ مونث این کلمه داجنة و جمع آن دواجن است. زبان شناسان داوجن البیوت را به معنای هر آنچه از پرندگان، گوسفند و غیره که عادت به ماندن در خانه دارند، می دانند. دجن فی بیته: ملزم به ماند در خانه شد.(4)

ص: 2


1- . قرب الإسناد: 45
2- . طبّ الأئمّة: 117
3- . نهایة 2 : 14
4- . نهایة 2 : 14
بیان

قال الجوهری دجن بالمکان دجونا أقام به و أدجن مثله و قال ابن السکیت شاة داجن و راجن إذا ألفت البیوت و استأنست قال و من العرب من یقولها بالهاء و کذلک غیر الشاة قال لبید

حتی إذا یئس الرماة و أرسلوا***غضفا دواجن قافلا أعصامها

أراد به کلاب الصید.

و قال فی النهایة فیه لعن الله من مثل بدواجنه هی جمع داجن و هو الشاة التی یعلفها الناس فی منازلهم یقال شاة داجن و دجنت تدجن دجونا و المداجنة حسن المخالطة و قد یقع علی غیر الشاة من کل ما یألف البیوت من الطیر و غیرها و المثلة بها أن یخصیها و یجدعها انتهی (1).

و قال الدمیری الدجن الشاة التی یعلفها الناس فی منازلهم و کذلک الناقة و الحمام البیوتی و الأنثی داجنة و الجمع دواجن و قال أهل اللغة دواجن البیوت ما ألفها من الطیر و الشاة و غیرهما و قد دجن فی بیته إذا لزمه (2).

ص: 2


1- 1. النهایة 2: 14.
2- 2. حیاة الحیوان 1: 236.

باب دوم : نگه داشتن خروس و مرغ در خانه و بیان احکام آن

روایات

روایت1.

عیون و خصال: امام رضا علیه السلام فرمود: خروس سفید پنج ویژگی از ویژگی های انبیا را در خود دارد: شناخت وقت نماز، غیرت، سخاوت، شجاعت و آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد].(1)

روایت2.

مجالس صدوق: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از دشنام دادن به خروس بپرهیزید که این حیوان انسان را برای نماز بیدار می کند.(2)

روایت3.

مکارم: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از خروس پنج خصلت را بیاموزید: مراقبت بر وقت نماز، غیرت، سخاوت، شجاعت و آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد].(3)

روایت4.

کتاب جعفر بن محمَّد بن شریح حضرمی: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند خروسی دارد که دو پای آن در زمین و سر آن در عرش خداست و یک بال آن در در مشرق و بال دیگر آن در مغرب است. این خروس می گوید: پاک و منزه است پروردگارم که پادشاه پاک است. هنگامی که این عبارت را می گوید دیگر خروسان فریاد کشیده و پاسخ او را می دهند. پس هر گاه صدای خروس شنیده شد، بایستی هر یکی از شما بگوید: پاک و منزه است پروردگارم که پادشاه پاک است.

روایت5.

کافی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید افرق از خانه

ص: 3


1- . نهایة 2 : 14
2- . نهایة 2 : 14
3- . مکارم الأخلاق: 154

باب 2 فضل اتخاذ الدیک و أنواعها و اتخاذ الدجاج فی البیت و أحکامها

روایات

«1»

الْعُیُونُ، وَ الْخِصَالُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حَمَّوَیْهِ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ قَالَ قَالَ الرِّضَا علیه السلام: فِی الدِّیکِ الْأَبْیَضِ خَمْسُ خِصَالٍ مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِیَاءِ مَعْرِفَتُهُ بِأَوْقَاتِ الصَّلَاةِ وَ الْغَیْرَةُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ کَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ(1).

«2»

مَجَالِسُ الصَّدُوقِ، فِی مَنَاهِی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: نَهَی عَنْ سَبِّ الدِّیکِ وَ قَالَ إِنَّهُ یُوقِظُ لِلصَّلَاةِ(2).

«3»

الْمَکَارِمُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: تَعَلَّمُوا مِنَ الدِّیکِ خَمْسَ خِصَالٍ مُحَافَظَتَهُ عَلَی أَوْقَاتِ الصَّلَاةِ وَ الْغَیْرَةَ وَ السَّخَاءَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ کَثْرَةَ الطَّرُوقَةِ(3).

«4»

کِتَابُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیِّ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً رِجْلَاهُ فِی الْأَرْضِ وَ رَأْسُهُ تَحْتَ الْعَرْشِ جَنَاحٌ لَهُ فِی الْمَشْرِقِ وَ جَنَاحٌ لَهُ فِی الْمَغْرِبِ یَقُولُ سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ فَإِذَا قَالَ ذَلِکَ صَاحَتِ الدُّیُوکُ وَ أَجَابَتْهُ فَإِذَا سُمِعَ صَوْتُ الدِّیکِ فَلْیَقُلْ أَحَدُکُمْ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ (4).

«5»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: دِیکٌ أَفْرَقُ أَبْیَضُ (5) یَحْفَظُ دُوَیْرَةَ

ص: 3


1- 1. عیون الأخبار ج 1: 277 الخصال 1: 298.
2- 2. مجالس الصدوق: 254( 662) و رواه فی الفقیه 4: 3 باسناد المناهی.
3- 3. مکارم الأخلاق: 154.
4- 4. کتاب جعفر بن محمّد بن شریح:
5- 5. فی المصدر: دیک ابیض افرق یحرس.

صاحب خود و از هفت خانه اطراف محافظت می کند.(1)

توضیح

در قاموس درباره «دیک أفرق» آمده، یعنی خروسی که تاج آن شاخ شاخ باشد.

روایت6.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خروس سفید افرق، از خانه صاحب خود و هفت خانه اطراف محافظت می کند و یک بال زدن کبوتر خال دار، برتر از هفت خروس سفیدی است که تاجشان شکاف دارد.(2)

روایت7.

کافی: جعفر بن ابراهیم نقل می کند: نزد امام موسی بن جعفر علیه السلام سخن از زیبایی طاووس به میان آمد. امام فرمود: آیا زیبایی خروس سفید تو را متعجب نمی کند؟ راوی نقل می کند که این سخن را نیز از امام شنیدم که فرمود: صدای خروس بهتر از طاووس بوده و نسبت به آن برکت بیشتری دارد؛ خروس تو را از وقت نماز آگاه می گرداند ولی طاووس تنها به سبب اشتباهی که به آن مبتلا شده، به افسوس فرا می خواند.(3)

روایت8.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خروس سفید دوست من و دوست هر انسان مومن است.(4)

روایت9.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: خروس سفید پنج ویژگی از ویژگی های انبیا را در خود دارد: سخاوت، شجاعت،

ص: 4


1- . کافی 6 : 549
2- . کافی 6 : 550
3- . کافی 6 : 550
4- . کافی 6 : 550

أَهْلِهِ وَ سَبْعَ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ (1).

بیان

قال فی القاموس دیک أفرق بین الفرق عرفه مفروق.

«6»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَاشِمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: دِیکٌ أَفْرَقُ أَبْیَضُ (2) یَحْرُسُ دُوَیْرَتَهُ وَ سَبْعَ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ وَ لَنَفْضَةٌ مِنْ حَمَامَةٍ مُنَمَّرَةٍ(3) أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِ دُیُوکٍ فُرْقٍ بِیضٍ (4).

«7»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ حُسْنُ الطَّاوُسِ فَقَالَ لَا یَزِیدُکَ عَلَی حُسْنِ الدِّیکِ الْأَبْیَضِ بِشَیْ ءٍ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الدِّیکُ أَحْسَنُ صَوْتاً مِنَ الطَّاوُسِ وَ هُوَ أَعْظَمُ بَرَکَةً یُنَبِّهُکَ فِی مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا یَدْعُو الطَّاوُسُ بِالْوَیْلِ بِخَطِیئَتِهِ الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا(5).

«8»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ (6) رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ صَدِیقِی وَ صَدِیقُ کُلِّ مُؤْمِنٍ (7).

«9»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیٍ (8) عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ الْمَحَامِلِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: فِی الدِّیکِ خَمْسُ خِصَالٍ مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِیَاءِ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ(9)

ص: 4


1- 1. فروع الکافی 6: 549.
2- 2. فی المصدر: دیک أبیض أفرق.
3- 3. طیر منمر: فیه نقط سود.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.
5- 5. فروع الکافی 6: 550 فیه: لخطیئة.
6- 6. فی المصدر:« عنه عن بعض أصحابه» و مرجع الضمیر غیر معلوم.
7- 7. فروع الکافی 6: 550.
8- 8. فی المصدر:« عنه عن بعض أصحابه» و مرجع الضمیر غیر معلوم.
9- 9. زاد فی المصدر بعد الشجاعة: القناعة. و الظاهر أنّه زائد و الا تزید عن خمس.

شناخت وقت نماز، آمیزش زیاد [یا داشتن همسران زیاد] و غیرت.

توضیح

کثرة الطروقة، با فتحه حرف طاء، بر گرفته از طروقة الفحل، یعنی ماده است. منظور از کثرة الطروقة، زیاد بودن همسران است، یا با ضمه حرف طاء، از مصدر طرق الفحل الناقة، به معنای جهیدن شتر نر بر شتر ماده است. به این معنا، مقصود از کثرة الطروقة، آمیزش زیاد است.

روایت10.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که صدای خروس همان نماز او و پر زدنش رکوع و سجده اوست.(1)

توضیح

این فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام اشاره دارد به آیه «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»(2) چنانچه بحث آن قبلا و نیز در بخش نخست باب استحباب نگه­داری حیوانات اهلی بیان شد.

روایت11.

کافی: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: وزّ، گاومیش پرندگان، مرغ، خوک پرندگان و درّاج، حبشی پرندگان است. اما اینها کجا و دو جوجه ای که به سن پرواز رسیده اند و زنی از قبیله ربیعه که با قوتی خوب آن دو را پرورش داده است، کجا؟(3)

توضیح

الوّز به صورت الإوز هم آمده است. چون این پرنده علاقه زیادی به آب و گِل دارد، به گاومیش پرندگان شناخته شده است. مرغ نیز به سبب خوردن نجاست به خوک پرندگان معروف شده است. درّاج نیز به سبب سیاهی خود به حبشی پرندگان شهرت یافته است. ذکر زنِ قبیله ربیعه یا از آن جهت است که کبوتران این قبیله بهتر و نیکوتر بوده یا افراد این قبیله در پرورش کبوتران مهارت داشتند یا نزد این قبیله چنین پرند ه ای فراوان بود.

ص: 5


1- . کافی 6 : 550
2- . نور / 41
3- . کافی 6 : 312 ، محاسن: 474

وَ الْمَعْرِفَةُ بِأَوْقَاتِ الصَّلَاةِ(1)

وَ کَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ وَ الْغَیْرَةُ(2).

بیان

کثرة الطروقة بفتح الطاء من قولهم طروقة الفحل أی أنثاه فالمراد کثرة الأزواج أو بالضم مصدر طرق الفحل الناقة إذا نزا علیها فالمراد کثرة الجماع.

«10»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیٍّ وَ عِدَّةٍ(3) مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: صِیَاحُ الدِّیکِ صَلَاتُهُ وَ ضَرْبُهُ بِجَنَاحِهِ رُکُوعُهُ وَ سُجُودُهُ (4).

بیان

کأنه إشارة إلی قوله تعالی وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ کما مر و قد مر استحباب اتخاذ الدجاج فی الباب السابق.

«11»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: الْوَزُّ جَامُوسُ الطَّیْرِ وَ الدَّجَاجُ خِنْزِیرُ الطَّیْرِ وَ الدُّرَّاجُ حَبَشُ الطَّیْرِ وَ أَیْنَ أَنْتَ عَنْ فَرْخَیْنِ نَاهِضَیْنِ رَبَّتْهُمَا امْرَأَةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(5).

بیان

الوز لغة فی الإوز و کونه جاموس الطیر لأنسه بالحماءة و المیاه و شبه الدجاج بالخنزیر فی أکل العذرة و کون الدراج حبش الطیر لسواده و کأن التخصیص بامرأة ربیعة لکون طیرهم أجود أو کونهم أحذق فی ذلک أو کون الشائع فی ذلک الزمان وجود هذا الطیر أو کثرته عندهم.

ص: 5


1- 1. فی المصدر: باوقات الصلوات.
2- 2. فروع الکافی 6: 550.
3- 3. فی المصدر: عنه و عن عدة من أصحابنا.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.
5- 5. فروع الکافی 6: 312 و رواه البرقی فی المحاسن: 474. و روی بإسناده عن ابن الحسن النهدی عن علیّ بن أسباط رفعه الی أمیر المؤمنین علیه السلام انه ذکر عنده لحم الطیر فقال: اطیب اللحم لحم فرخ غذته فتاة من ربیعة بفضل قوتها.

روایت12.

کافی: سیّاری نقل می کند که نزد عمر سخن از گوشت به میان آوردم و او گفت بهترین گوشت، گوشت مرغ است. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که این طور نیست، زیرا مرغ، خوک پرندگان است، بلکه بهترین نوع گوشت، گوشت جوجه ای است که به سن پرواز رسیده باشد.(1)

روایت13.

محاسن: یعقوب بن عبد الأعلی نقل می کند: با امام صادق علیه السلام غذا می خوردم، ایشان [غذا] خواست و مرغی شکم پر به همراه حلوا آوردند. امام فرمود: چنین غذایی را برای فاطمه زهرا سلام الله علیها هدیه آوردند. سپس امام کنیز خود را فرا خوانده و به او فرمود تا غذای همیشگی ایشان را بیاورد و آن کنیز شوربا، سرکه و روغن آورد.(2)

روایت14.

مجمع البیان: نقل است که پیامبر صلی الله علیه و آله مرغ و فالوده میل می کردند و از خوردن حلوا و عسل بسیار لذت می بردند.(3)

توضیح

اغلب روایات بر کراهت گوشت مرغ دلالت دارد و من ندیدم کسی متعرض ذکر این مطلب شود، مگر مرحوم شهید که در کتاب دروس روایت پیشین را آورده است. می توان روایت نکوهش خوردن گوشت مرغ را بر وقتی حمل کرد که مرغ نجاست­خوار یا نزدیک به نجاست باشد و استبراء نشده باشد. پس با سه روز استبراء حکم تحریم یا کراهت از بین می­رود. چنانچه ابن عمر نقل می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله هر وقت می خواستند گوشت مرغ بخورند، می فرمود تا آن را چند روزی ببندند و آنگاه گوشت آن را می خوردند. پایان(4)

و چه بسا تعلیلی که در روایات پیشین آمد، اشاره به این مطلب باشد.

روایت15.

حیاة الحیوان: دیک، جنس نر مرغ است و به صورت دیوک و دیکة جمع بسته می شود و اسم مصغر آن دویک است. این حیوان مونس و همدم نیز نامیده می شود و از خصوصیات آن این است که با فرزندانش مهربانی نمی ورزد و با یک همسر انس نمی­گیرد. سرشتی ابلهانه دارد، زیرا هنگامی که از دیوار می افتد دیگر نمی تواند به خانه صاحب خود برگردد. این حیوان دارای خصلت های پسندیده ای است که از آن جمله نگاه یکسان به مرغان خود است و خیلی کم اتفاق می افتد که یکی از آنها را بر دیگری ترجیح دهد.

ص: 6


1- . کافی 6 : 312 ، محاسن: 475
2- . محاسن: 400
3- . محاسن: 400
4- . حیاة الحیوان 1 : 241
«12»

الْکَافِی، عَنْ أَحْمَدَ عَنِ السَّیَّارِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: ذَکَرْتُ اللُّحْمَانَ بَیْنَ یَدَیْ عُمَرَ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ الدَّجَاجِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَلَّا إِنَّ ذَلِکَ خَنَازِیرُ الطَّیْرِ وَ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ فَرْخٍ نَهَضَ أَوْ کَادَ یَنْهَضُ (1).

«13»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی قَالَ: أَکَلْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا وَ أُتِیَ بِدَجَاجَةٍ مَحْشُوَّةٍ وَ بِخَبِیصٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَذِهِ أُهْدِیَتْ لِفَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ یَا جَارِیَةُ ائْتِنَا بِطَعَامِنَا الْمَعْرُوفِ فَجَاءَ بِترید [بِثَرِیدٍ] وَ خَلٍّ وَ زَیْتٍ (2).

«14»

مَجْمَعُ الْبَیَانِ، رُوِیَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یَأْکُلُ الدَّجَاجَ وَ الْفَالُوذَجَ وَ کَانَ یُعْجِبُهُ الْحَلْوَاءُ وَ الْعَسَلُ (3).

بیان

أکثر الأخبار تدل علی کراهة لحم الدجاج و لم أر من تعرض لها غیر أن الشهید رحمه الله فی الدروس ذکر الروایة المتقدمة و یمکن حمل أخبار الذم علی ما إذا کانت جلالة أو قریبة من الجلل و لم یستبرأ فمع الاستبراء ثلاثة أیام یزول التحریم أو الکراهة

کَمَا رَوَی الدِّمْیَرِیُّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَأْکُلَ دَجَاجَةً أَمَرَ بِهَا فَرُبِطَتْ أَیَّاماً ثُمَّ یَأْکُلُهَا بَعْدَ ذَلِکَ.

انتهی (4).

و التعلیل الوارد فی الأخبار المتقدمة ربما یشعر بذلک

«15»

حیاة الحیوان، الدیک ذکر الدجاج و جمعه دیوک و دیکة و تصغیره دویک و یسمی الأنیس و المؤانس و من شأنه أنه لا یحنو علی ولده و لا یألف زوجة واحدة و هو أبله الطبیعة و ذلک أنه إذا سقط من حائط لم تکن له هدایة ترشده إلی دار أهله و فیه من الخصال الحمیدة أن یسوی بین دجاجه و لا یؤثر واحدة علی واحدة إلا نادرا

ص: 6


1- 1. فروع الکافی 6: 312. و رواه البرقی فی المحاسن: 475 عن السیاری.
2- 2. المحاسن: 400 فیه: بثرید.
3- 3. مجمع البیان 3: 236 ط الصیداء.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 241.

شگفت آورترین ویژگی این حیوان، شناختن اوقات شبانه است که در این اوقات می خواند و تقریبا هیچ وقت این خواندن خود را ترک نمی کند - چه شب طولانی باشد چه کوتاه - و خواندن خود را تا قبل و بعد از طلوع خورشید ادامه می دهد. پاک و منزه است خداوندی که چنین خروس را هدایت کرده است. براین اساس، قاضی حسین، متولی و رافعی فتوا داده اند که جایز است در شناخت وقت نماز به خواندن خروس مجرب اعتماد کرد. از دیگر شگفتی های این حیوان، آن است که اگر تعدادی خروس در یک مکان باشند و یک خروس غریبه به میان آنها بیاید، تمامی خروس ها با آن خروس غریبه جماع می کنند. به گفته جاحظ، منظور از خروس، خروس های هندی، جلاسی، نبطی، سندی و زنگی است. همچنین به گفته جاحظ، افراد با تجربه چنین می پندارند که از ویژگی های خروس سفید و افرق، محافظت از خانه هایی است که در آن زندگی می کند و نیز به گمان آنها اگر مرد چنین خروسی را سر ببرد، همواره خانواده و ثروتش در معرض گرفتاری قرار می گیرند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید دوست من است. باز از آن حضرت نقل است: خروس سفید دوست من و دشمن شیطان است. این حیوان از خانه صاحب خود و از هفت خانه اطراف محافظت می کند. رسول خداصلی الله علیه و آله این حیوان را در خانه و مسجد نگه می داشتند.

انس نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس سفید دوست من و جبرئیل است. این حیوان از خانه صاحب خود و از شانزده خانه همسایگان محافظت می کند.

شیخ محبّ الدین طبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله خروس سفید رنگی داشتند و صحابه آن حضرت، در هنگام مسافرت خروسی را به همراه خود می بردند تا آنها را از وقت نماز آگاه گرداند.

ابو هریره از رسول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند: هرگاه صدای خروس را شنیدید فضل و برکت آن را از خداوند بخواهید، زیرا آن خروس فرشته ای را دیده است و هنگامی که نعره خر را شنیدید، از شر شیطان به خدا پناه ببرید، چون آن الاغ شیطان را دیده است.

ص: 7

و أعظم ما فیه من العجائب معرفة الأوقات اللیلیة فیقسط أصواته علیها تقسیطا لا یکاد یغادر منه شیئا سواء طال أو قصر و یوالی صیاحه قبل الفجر و بعده فسبحان من هداه لذلک و لهذا أفتی القاضی حسین و المتولی و الرافعی بجواز اعتماد الدیک المجرب فی أوقات الصلاة(1) و من غرائب أمره أنه إذا کانت الدیکة بمکان و دخل علیهم دیک غریب سفدته کلها قال الجاحظ و یدخل فی الدیک الهندی و الجلاسی و النبطی و السندی و الزنجی قال و زعم أهل التجربة أن الدیک الأبیض الأفرق من خواصه أن یحفظ الدار التی هو فیها و زعموا أن الرجل إذا ذبح الدیک الأبیض الأفرق لم یزل ینکب (2) فی أهله و ماله

رَوَی عَبْدُ الْحَقِّ بْنُ قَانِعٍ بِإِسْنَادِهِ إِلَی جَابِرِ بْنِ أَثْوَبَ بِسُکُونِ الثَّاءِ الْمُثَلَّثَةِ وَ فَتْحِ الْوَاوِ وَ هُوَ أَثْوَبُ بْنُ عُتْبَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ خَلِیلِی.

وَ إِسْنَادُهُ لَا یَثْبُتُ وَ رَوَاهُ غَیْرُهُ بِلَفْظِ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ صَدِیقِی وَ عَدُوُّ الشَّیْطَانِ یَحْرُسُ صَاحِبَهُ وَ سَبْعَ دُورٍ خَلْفَهُ.

وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقْتَنِیهِ فِی الْبَیْتِ وَ الْمَسْجِدِ.

وَ فِی تَرْجَمَةِ الْبَزِّیِّ الرَّاوِی عَنِ ابْنِ کَثِیرٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ: الدِّیکُ الْأَبْیَضُ الْأَفْرَقُ حَبِیبِی وَ حَبِیبُ جَبْرَئِیلَ یَحْرُسُ بَیْتَهُ وَ سِتَّةَ عَشَرَ بَیْتاً مِنْ جِیرَانِهِ.

وَ رَوَی الشَّیْخُ مُحِبُّ الدِّینِ الطَّبَرِیُّ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ لَهُ دِیکٌ أَبْیَضُ وَ کَانَتِ الصَّحَابَةُ یُسَافِرُونَ بِالدِّیکَةِ لِتُعَرِّفَهُمْ أَوْقَاتَ الصَّلَاةِ.

وَ فِی الصَّحِیحَیْنِ وَ سُنَنِ أَبِی دَاوُدَ وَ التِّرْمِذِیِّ وَ النَّسَائِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِذَا سَمِعْتُمْ صِیَاحَ الدِّیَکَةِ فَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنَّهَا رَأَتْ مَلَکاً وَ إِذَا سَمِعْتُمْ نُهَاقَ الْحَمِیرِ فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهَا رَأَتْ شَیْطَاناً.

ص: 7


1- 1. فی المصدر: فی اوقات الصلوات.
2- 2. أی یصیبه النکبة أی المصیبة.

قاضی گوید: علت آن، امید به آمین گفتن ملائکه برای دعای انسان و استغفار آنها برای انسان و شهادت آنها به اخلاص انسان، و تضرع و زاری است. و از این حدیث استحباب دعا هنگام حضور صالحان و تبرک جستن به ایشان است. و به این دلیل آن حضرت به ما دستور داده اند هنگامی که الاغ نعره می زند به خدا پناه ببریم، زیرا باید از شر شیطان هنگام حضورش ترسید. لذا شایسته است در این موقع به [خدا] پناه ببریم. پایان.

در معجم طبرانی و تاریخ أصبهان آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروس سفیدی دارد که دو بال آن با زمرد، یاقوت و مروارید زینت داده شده است. یک بال این خروس در مشرق و بال دیگر آن در مغرب و سر آن در زیر عرش و پاهای آن در هوا قرار گرفته است. این خروس هر سحرگاه اذان می گوید که اهل آسمآنها و زمین، به جز جن و انس صدای آن را می شنوند و در این هنگام خروس های زمین به او پاسخ می دهند و هنگامی که روز قیامت نزدیک شود، خداوند متعال به این خروس می فرماید: بال هایت را جمع کن و صدایت را پایین بیاور. در این هنگام اهل آسمآنها و زمین به جز گروه انس و جن، به نزدیک شدن روز قیامت پی می برند.

جابر نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروسی دارد که دو پایش در مرزهای زمین و سرش زیر عرش پنهان شده و هنگامی که پاسی از شب می گذرد، فریاد بر می آورد که [خداوند] پاک و منزه است و به دنبال او خروس ها فریاد بر می آورند.

در کتاب فضل الذکر از ثوبان مولی نقل است که نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند خروسی دارد که پنجه های آن در زمین زیرین و گردن آن زیر عرش خم شده و دو بال آن در هوا قرار گرفته است که هر شب به هنگام سحر دو بال خود را به هم زده و می گوید: پاک و منزه است خداوندی که پادشاه پاک و پروردگار بخشنده ماست؛ پادشاهی که جز او خدایی نیست.

ثعلبی نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال سه نوع صدا را دوست می دارد: صدای

ص: 8

قال القاضی سببه رجاء تأمین الملائکة علی الدعاء و استغفارهم و شهادتهم له بالإخلاص و التضرع و الابتهال و فیه استحباب الدعاء عند حضور الصالحین و التبرک بهم و إنما أمرنا بالتعوذ من الشیطان عند نهیق الحمیر لأن الشیطان یخاف من شره عند حضوره فینبغی أن یتعوذ منه انتهی

وَ فِی مُعْجَمِ الطَّبَرَانِیِّ وَ تَارِیخِ أَصْبَهَانَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً أَبْیَضَ جَنَاحَاهُ مَوْشِیَّانِ بِالزَّبَرْجَدِ وَ الْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ لَهُ جَنَاحٌ بِالْمَشْرِقِ وَ جَنَاحٌ بِالْمَغْرِبِ وَ رَأْسُهُ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ قَوَائِمُهُ فِی الْهَوَاءِ وَ یُؤَذِّنُ کُلَّ سَحَرٍ فَیَسْمَعُ تِلْکَ الصَّیْحَةَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُجِیبُهُ دُیُوکُ الْأَرْضِ فَإِذَا دَنَا یَوْمُ الْقِیَامَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی ضُمَّ جَنَاحَکَ وَ غُضَّ صَوْتَکَ فَیَعْلَمُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ أَنَّ السَّاعَةَ قَدِ اقْتَرَبَتْ.

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ وَ الْبَیْهَقِیُّ فِی الشِّعْبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً رِجْلَاهُ فِی التُّخُومِ وَ رَأْسُهُ (1)

تَحْتَ الْعَرْشِ مَطْوِیَّةً فَإِذَا کَانَ هَنَةٌ(2)

مِنَ اللَّیْلِ صَاحَ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ فَتَصِیحُ الدِّیَکَةُ.

وَ فِی کِتَابِ فَضْلِ الذِّکْرِ لِلْحَافِظِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْفِرْیَانِیِّ عَنْ ثَوْبَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ دِیکاً بَرَاثِنُهُ (3) فِی الْأَرْضِ السُّفْلَی وَ عُنُقُهُ مَثْنِیٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ جَنَاحَاهُ فِی الْهَوَاءِ یَخْفِقُ بِهِمَا فِی السَّحَرِ کُلَّ لَیْلَةٍ یَقُولُ سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ رَبِّنَا الرَّحْمَنِ (4) الْمَلِکِ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ (5).

وَ رَوَی الثَّعْلَبِیُّ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: ثَلَاثَةُ أَصْوَاتٍ یُحِبُّهَا اللَّهُ تَعَالَی صَوْتُ

ص: 8


1- 1. فی المصدر: و عنقه.
2- 2. الهنة: الطائفة من اللیل.
3- 3. فی المصدر: رجلاه.
4- 4. فی المصدر: ربنا الملک الرحمن.
5- 5. هذه و امثالها من روایات العامّة لم تثبت من طریق الخاصّة و فیها غرابة شدیدة و لعلّ المراد بالدیک ملک یشابهه و علی أی فالسکوت عنها طریق النجاة.

خروس، صدای قاری قرآن و صدای استغفار کنند گان در سحرگاه.

زید بن خال جُهنی نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خروس را دشنام ندهید، زیرا این حیوان شما را برای نماز بیدار می کند .

اسناد آن خوب است و در باره عبارت «فإنّه یدعو إلی الصّلاة» امام حلیمی می گوید: این فرمایش رسول خدا دلیلی بر این امر است که هر کسی که خیر و نیکی به آدمی برساند، سزاوار نیست که مورد دشنام و اهانت قرار گیرد، بلکه شایسته اکرام، سپاس و احسان است. معنای فرا خواندن خروس به نماز این نیست که حقیقت نماز را گفته یا فرا رسیدن زمان آن را اعلام کند، بلکه بدین معناست که طبق عادت خروس به هنگام صبحدم پی در پی فریاد برآورده و پس از سپری شدن این وقت، براساس فطرتی که خداوند در وجود او نهاده، مردم را با فریاد خود برای خواندن نماز تذکر می دهد. بنابراین مردم نباید تنها از روی فریاد خروس نماز بخوانند، مگر آن کسی که از روی تجربه بر او ثابت شده که خروس در این باره اشتباه نمی کند. الله اعلم. پایان.

ابو هریره نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند به من اجازه داد تا از خروسی صحبت کنم که دو پای آن در زمین و گردنش زیر عرش خم شده و چنین آواز می خواند: خدایا تو پاک و منزه هستی و چه عظیم است شأن و منزلت تو. پس به او جواب داده می­شود: کسی که به منِ[خدا] قسم دروغ می­خورد این[عظمتم] را نمی­داند.

میمون بن مهران نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به من خبر رسید که زیر عرش فرشته ای به شکل خروس هست که سر آن از مروارید و دو بالش از زمرد سبز است. این فرشته وقتی که یک سوم شب نخست سپری می شود بال هایش را تکان داده و فریاد زده و می گوید باید ایستادگان بایستند و هنگامی که نیمی از شب گذشت، همین فرشته بال هایش را گشوده و فریاد بر آورده و می گوید نمازگزاران بایستی برخیزند و زمانی که سپیده دم فرا رسد باز دو بال خود را گشوده و فریاد زده و می گوید غافلان بایستی برخیزند که سنگینی بارشان بر دوششان است. "زقا" به معنای فریاد زدن است.

ص: 9

الدِّیکِ وَ صَوْتُ قَارِئِ الْقُرْآنِ وَ صَوْتُ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.

وَ رَوَی الْإِمَامُ أَحْمَدُ وَ أَبُو دَاوُدَ وَ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ زَیْدِ بْنِ خَالِدٍ الْجُهَنِیِّ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تَسُبُّوا الدِّیکَ فَإِنَّهُ یُوقِظُ لِلصَّلَاةِ.

إسناده جید و فی لفظ فإنه یدعو إلی الصلاة قال الإمام الحلیمی قوله صلی الله علیه و آله فإنه یدعو إلی الصلاة فیه دلیل علی أن کل من استفید منه خیر لا ینبغی أن یسب و یستهان بل حقه أن یکرم و یشکر و یتلقی بالإحسان و لیس معنی دعاء الدیک إلی الصلاة أن یقول

بصراخه حقیقة الصلاة أو قد حانت الصلاة بل معناه أن العادة قد جرت بأن یصرخ صرخات متتابعة عند الفجر و عند الزوال فطرة فطره الله علیها فتذکر الناس بصراخه الصلاة و لا یجوز لهم أن یصلوا بصراخه من غیر دلالة سواه إلا من جرب منه ما لا یخلف فیصیر ذلک له إشارة و الله أعلم انتهی

وَ رَوَی الْحَاکِمُ فِی الْمُسْتَدْرَکِ (1) عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَذِنَ لِی أَنْ أُحَدِّثَ عَنْ دِیکٍ رِجْلَاهُ فِی الْأَرْضِ وَ عُنُقُهُ مَثْنِیَّةٌ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ هُوَ یَقُولُ سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ قَالَ فَیُرَدُّ عَلَیْهِ مَا یَعْلَمُ ذَلِکَ مَنْ حَلَفَ بِی لَاذِباً.

وَ رَوَی أَبُو طَالِبٍ الْمَکِّیُّ وَ الْغَزَالِیُّ عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ أَنَّهُ قَالَ: بَلَغَنِی أَنَّ تَحْتَ الْعَرْشِ مَلَکاً فِی صُورَةِ دِیکٍ رَأْسُهُ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ وَ جَنَاحَاهُ مِنْ زَبَرْجَدٍ أَخْضَرَ(2)

فَإِذَا مَضَی ثُلُثُ اللَّیْلِ الْأَوَّلِ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا(3) وَ قَالَ لِیَقُمِ الْقَائِمُونَ فَإِذَا مَضَی نِصْفُ اللَّیْلِ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا وَ قَالَ لِیَقُمِ الْمُصَلُّونَ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ ضَرَبَ بِجَنَاحَیْهِ وَ زَقَا وَ قَالَ لِیَقُمِ الْغَافِلُونَ وَ عَلَیْهِمْ أَوْزَارُهُمْ وَ مَعْنَی زَقَا صَاحَ.

ص: 9


1- 1. زاد فی المصدر: فی أوائل کتاب الایمان و الطبرانی و رجاله رجال الصحیح.
2- 2. فی المصدر: براثنه من لؤلؤ صیصیته من زبرجد أخضر.
3- 3. زقا الطائر: صاح.

عبدالله بن نافع نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اخته کردن اسب، گوسفند و خروس را نهی نمودند .

سود فقط در اسب است و اظهار نفرت از خروس حرام است.(1) کلمه دجاج، با فتحه، ضمه و کسره حرف اول خوانده می شود و مفرد آن دجاجة است؛ مذکر و مونث این واژه یکسان بوده و تاء مربوطه آن مانند تاء مربوطه بطة و حمامة است. از شگفتی های این حیوان آن است که سایر درندگان از کنار آن رد می شوند و او از آنها نمی ترسد و هنگامی که شغالی بر آن عبور کند و این حیوان در روی زمین یا دیوار یا درختی باشد، خود را جلوی شغال می اندازد. این حیوان را به آگاهی سریع و قوت خواب توصیف کرده اند و گفته اند که زمان خواب و بیداری این حیوان به اندازه نفس کشیدن و فرو بردن آن است و آورده اند که خواب و بیداری آن از شدت ترس چنین است. بیشترین تدبیر این حیوان آن است که بر روی زمین نمی خوابد، بلکه روی طاقچه یا تنه درخت یا دیوار و یا چیزی از این قبیل می رود. مرغ از طبیعتی مشترک برخوردار است، بدین معنا که هم گوشت و مگس می خورد و این از خصلت حیوانات شکاری است و هم نان و دانه می خورد که این از خصلت پرندگان اهلی و خانگی است. جوجه آن یک بار از تخمی که زیر مرغ است بیرون می آید و بار دیگر از تخمی که زیر سرگین و فضله است، خارج می شود.

ابو هریره نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به ثروتمندان فرمود که گوسفند نگه داری کنند و به فقیران فرمود که مرغ نگه داری کنند.

ص: 10


1- . حیاة الحیوان 1 : 249 -250

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نَافِعٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله نَهَی عَنْ إِخْصَاءِ الْخَیْلِ وَ الْغَنَمِ وَ الدِّیکِ (1).

و قال إنما النماء فی الخیل و تحرم المنافرة بالدیکة(2) و قال الدجاج مثلث الدال الواحدة دجاجة الذکر و الأنثی فیه سواء و الهاء فیه کبطة و حمامة و من عجیب أمرها أنه یمر بها سائر السباع فلا یخشاها فإذا مر بها ابن آوی و هی علی سطح أو جدار أو شجرة رمت بنفسها إلیه و توصف بسرعة الانتباه و قوة(3) النوم و یقال إن نومها و استیقاظها إنما هو بمقدار خروج النفس و رجوعه و یقال إنما تفعل ذلک من شدة الجبن و أکثر ما عندها من الحیلة أنها لا تنام علی الأرض بل ترتفع علی رف أو جذع أو جدار أو ما قارب ذلک و الدجاج مشترک الطبیعة یأکل اللحم و الذباب و ذلک من طباع الجوارح و یأکل الخبز و یلقط الحب و ذلک من طباع بهائم الطیر(4)

و الفرخ یخرج من البیضة تارة بالحضن و تارة بأن یدفن فی الزبل (5) و نحوه.

وَ رَوَی ابْنُ مَاجَهْ مِنْ حَدِیثِ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَمَرَ الْأَغْنِیَاءَ بِاتِّخَاذِ الْغَنَمِ وَ أَمَرَ الْفُقَرَاءَ بِاتِّخَاذِ الدَّجَاجِ (6).

ص: 10


1- 1. فی المصدر: و فی الکامل فی ترجمة عبد اللّه بن نافع مولی ابن عمر أن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله نهی عن خصاء الدیک و الغنم و الخیل.
2- 2. حیاة الحیوان 1: 249 و 250.
3- 3. فی المصدر: و توصف الدجاجة بقلة النوم و سرعة الانتباه.
4- 4. زاد فی المصدر: و یعرف الدیک من الدجاجة و هو فی البیضة و ذلک ان البیضة اذا کانت مستطیلة محدودة الاطراف فهی مخرج الاناث و ان کانت مستدیرة عریضة الاطراف فهی مخرج الذکور.
5- 5. الزبل: السرجین او السرقین، یستفاد من ذلک أن انتاج الدجاج من وضع البیض تحت حرارة، کان معمولا سابقا، و لعلّ المعاصرین تفطنوا من ذلک لاختراعهم الجدیدة.
6- 6. زاد فی المصدر: و قال:« عند اتخاذ الأغنیاء الدجاج یأذن اللّه تعالی بهلاک القری» و فیه: یعنی ان الأغنیاء إذا ضیقوا علی الفقراء فی مکاسبهم و خالطوهم فی معایشهم تعطل سببهم و هلکوا و فی هلاک الفقراء بوار و فی ذلک هلاک القری و بوارها.

ابراهیم بن رهدم نقل می کند: نزد ابو موسی اشعری بودیم که او ما را به سر سفره غذایی فراخواند که گوشت مرغ داشت. در این هنگام مردی سرخ رنگ از قبیله بنی تمیم که مانند موالی بود، خارج شد. ابوموسی گفت: بفرما. آن مرد مکث کرد. دوباره گفت: بفرما زیرا من پیامبر را دیدم که از آن می خورد.

در نقلی دیگر: «گوشت مرغ می خورد». و آن مرد تمیمی درنگ کرد زیرا دیده بود که آن مرغ نجاست می خورد و آن را پاک نمی شمرد، احتمال می رود آن مرد درباره حکم خوردن گوشت مرغ تردید داشته یا اینکه چون دلیلی در این باره نداشته، درنگ کرد تا اینکه به حکم خداوند متعال پی برد .

ص: 11

و یحل أکل الدجاج

لِمَا رَوَی الشَّیْخَانِ وَ التِّرْمِذِیُّ وَ النَّسَائِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رهدم [زَهْدَمِ] بْنِ الْمُصْرِمِ الْحَرَمِیِ (1)

قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ فَدَعَا بِمَائِدَةٍ عَلَیْهَا لَحْمُ دَجَاجَةٍ فَخَرَجَ مِنْ بَنِی تَیْمِ اللَّهِ أَحْمَرُ شَبِیهٌ بِالْمَوَالِی فَقَالَ هَلُمَّ فَتَلَکَّأَ(2)

فَقَالَ هَلُمَّ فَإِنِّی رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَأْکُلُ مِنْهُ.

و فی لفظ یأکل دجاجة و هذا الرجل إنما تلکأ لأنها تأکل العذرة(3) فقذره و یحتمل أن یکون تردد لالتباس الحکم علیه أو لم یکن عنده دلیل فتوقف حتی یعلم حکم الله تعالی.

ص: 11


1- 1. فی المخطوطة: عن ابن رهدم مصرم الحرمی و فی المصدر: عن زهدم بن مضرم الجرمی.
2- 2. أی أبطأ و توقف.
3- 3. فی المصدر: و هذا الرجل تلکأ لانه رآه یأکل العذرة.

باب سوم : کبوتران و انواع آن مانند فاخته، قمری، کبوتر نامه رسان، کبوتر صحرایی و غیره

روایات

روایت1.

علل: عبداله بن مُسکان نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه یک جنسی [از حیوان] با جنس دیگری مختلط شود، بارور نمی شوند. گفتم مردم گمان می کنند یک از والدین کبوتر راعبی، ورشان است و ما می بینیم که این کبوتر هم تخم می گذارد و هم جوجه به دنیا می آورد. امام فرمود: دروغ می گویند، گاهی ورشان با پرنده[راعبی] جفت گیری کرده و تخم گذاشته و جوجه می آورد، ولی نسل آنها هیچ وقت جوجه نمی­آورد.(1)

توضیح

منظور از اینکه وقتی چیزی با چیز دیگری مختلط شود، بارور نمی شود، این است که وقتی حیوانی از دو جنس مختلف به دنیا بیاید، عقیم شده و نمی زاید. از پاسخ امام به راوی که گفت کبوتر راعبی با اینکه دو رگه است ولی تخم گذاشته و جوجه می آورد نیز دو برداشت می تواند کرد: نخست، اینکه مردم در این باره اشتباه می کنند و این پرنده نه تخم گذاشته و نه جوجه می آورد، بلکه کبوتر راعبی از دو جنس متفاوت زاده می شود. دوم، اینکه آنچه که از کبوتر ورشان و جنس دیگر به وجود می آید، راعبی نبوده و جوجه نمی آورد؛ این برداشت درست تر است.

دمیری می گوید: راعبی پرنده ای است که از آمیزش کبوتر صحرایی به نام ورشان و کبوتر به وجود می آید و به گفته قزوینی شکل عجیبی دارد.(2)

می گوید: «ساق حر»، ورشان است که آن همان قمری نر است و گفته شده پرنده ای است که از فاخته و کبوتر متولد می شود و برخی آن را وراشین می نامند. این حیوان چند نوع دارد، از جمله نوبی که پرنده ای سیاه رنگ حجازی است که آواز آن حزن انگیزتر از ورشان بوده و به محبت و عطوفت به فرزندان خود شهرت دارد، به گونه ای که چه بسا وقتی بچه خود را

ص: 12


1- . الخصال 2 : 181
2- . حیاة الحیوان 1 : 265

باب 3 الحمام و أنواعه من الفواخت و القماری و الدباسی و الوراشی و غیرها

الأخبار

«1»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا اخْتَلَفَ لَمْ یُلْقَحْ قُلْتُ فَإِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ الطَّیْرُ الرَّاعِبِیُ (1)

أَحَدُ أَبَوَیْهِ وَرَشَانٌ وَ قَدْ نَرَاهُ یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ قَالَ کَذَبُوا إِنَّهُ قَدْ یُلْقَی الْوَرَشَانُ عَلَی الطَّیْرِ فَیَتَزَاوَجُ وَ یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ وَ لَا یُفْرِخُ نَسْلُهُ أَبَداً(2).

تبیان

قوله إن الشی ء إذا اختلف لم یلقح أی إذا تولد الحیوان من جنسین مختلفین یکون عقیما لا یلد فقال الراوی الراعبی مع کونه من جنسین مختلفین یبیض و یفرخ و جوابه علیه السلام یحتمل وجهین أحدهما تکذیب الناس فی ذلک و إفادة أنه لا یبیض و لا یفرخ بل کل راعبی یتولد من جنسین و ثانیهما أن یکون المعنی أن ما یحصل من الورشان و الجنس الآخر هو غیر الراعبی و لا یفرخ و لعله أظهر.

و قال الدمیری الراعبی طائر متولد بین الورشان و الحمام و هو شکل عجیب قاله القزوینی (3).

و قال الورشان هو ساق حر و قیل طائر متولد بین الفاختة و الحمامة و بعضهم یسمیه الوراشین و هو أصناف منها النوبی و هو أسود حجازی إلا أنه أشجی صوتا من الورشان یوصف بالحنو علی الأولاد حتی أنه ربما قتل نفسه إذا رآها

ص: 12


1- 1. فی المصدر: ان الطیر الراعبی.
2- 2. الخصال 2: 181( طبعة قم).
3- 3. حیاة الحیوان 1: 265.

در دست شکارچی ببیند خود را می کشد.(1)

می گوید ورشان جنس نر قمری است و در این باره اختلافی وجود ندارد.(2)

روایت2.

عیون و علل: مردی شامی از امیر المؤمنین علیه السلام از صدای آواز کبوتر راعبی پرسید و امام در پاسخ فرمود: نوازندگان، کنیزان خواننده، نوازندگان سازهای بادی و زهی را نفرین می­کند.(3)

توضیح

در قاموس معازف به معنای آلات موسیقی مانند عود و طنبور آمده و مفرد آن عزف یا معزف مانند منبر و منسکه است. قیان جمع قینة، کنیز آواز خوان و عطف بر أهل است. در دو مورد آخری مضاف مقدر است.

روایت3.

اختصاص و بصائر: نقل است که به امام صادق علیه السلام فاخته، ورشان و پرنده راعبی هدیه دادند. امام فرمود: فاخته می گوید شما را از بین بردم، شما را از بین بردم، پس آن را از بین ببرید قبل از آنکه او شما را از بین ببرد. لذا فرمود تا آن را ذبح کنند. سپس امام فرمود: ورشان می گوید: مقدس کردند شما را مقدس کردند شما را، و آن را به یکی از صحابه خود بخشید. درباره راعبی فرمود: وقتی پرنده راعبی نزد من است، با بودن آن خوشحال می شوم.(4)

توضیح

دمیری می گوید: «فاختة» مفرد فواخت، از تیره پرندگان طوق دار است. گمان می کردند که مارها از آواز این پرنده فرار می کنند. این پرنده حجازی نبوده و عراقی است و فصاحت و صدای نیکویی دارد و در سرشت این پرنده مؤانست نهفته شده است. در خانه ها زندگی می کند و عرب ها آن را به دروغ گویی توصیف کرده اند و از نظر آنها صدای آن این است: زمان رسیدن خرماست. در حالی که وقتی این را می­گوید که درخت خرما هنوز شکوفه نداده است. و بسیار عمر می­کند حتی دیده شده بیست و پنج یا چهل سال عمر کرده است.(5)

ص: 13


1- . حیاة الحیوان 2 : 284
2- . حیاة الحیوان 2 : 8
3- . عیون الأخبار 1 : 246 علل الشرائع 2 : 283 - 284
4- . اختصاص: 294، بصائر الدرجات: 234
5- . حیاة الحیوان 2 : 137 - 138

فی ید القانص (1).

و قال ساق حر الورشان و هو ذکر القماری لا یختلفون فی ذلک (2).

«2»

الْعُیُونُ، وَ الْعِلَلُ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ: سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ مَعْنَی هَدِیرِ الْحَمَامِ الرَّاعِبِیَّةِ فَقَالَ تَدْعُو عَلَی أَهْلِ الْمَعَازِفِ وَ الْقِیَانِ وَ الْمَزَامِیرِ وَ الْعِیدَانِ (3).

بیان

فی القاموس المعازف الملاهی کالعود و الطنبور و الواحد عزف أو معزف کمنبر و مکنسة و القیان جمع القینة الأمة المغنیة فهو عطف علی الأهل و یقدر المضاف فی الأخیرین.

«3»

الْإِخْتِصَاصُ، وَ الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أُهْدِیَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَاخِتَةٌ وَ وَرَشَانٌ وَ طَیْرٌ رَاعِبِیٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَمَّا الْفَاخِتَةُ فَتَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَکُمْ فَأَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ وَ أَمَّا الْوَرَشَانُ فَیَقُولُ قُدِّسْتُمْ قُدِّسْتُمْ فَوَهَبَهُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ الطَّیْرُ الرَّاعِبِیُّ یَکُونُ عِنْدِی أُسَرُّ بِهِ (4).

بیان

قال الدمیری الفاختة واحدة الفواخت من ذوات الأطواق زعموا أن الحیات تهرب من صوتها و هی عراقیة و لیست حجازیة و فیها فصاحة و حسن صوت و فی طبعها الأنس و تعیش فی الدور و العرب تصفها بالکذب فإن صوتها عندهم هذا أوان الرطب تقول ذلک و النخل لم تطلع و تعمر(5) و قد ظهر منه ما عاش خمسا و عشرین سنة و ما عاش أربعین سنة(6).

ص: 13


1- 1. حیاة الحیوان 2: 284.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 8.
3- 3. عیون الأخبار ج 1 ص 246 علل الشرائع 2: 283 و 284 فیه: القینات.
4- 4. الاختصاص: 294 فیه: انسی به، بصائر الدرجات: 234 ط التبریز.
5- 5. فی المصدر: و هذا الطائر یعمر کثیرا.
6- 6. حیاة الحیوان 2: 137 و 138.

روایت4.

بصائر: شعیب بن حسن نقل می کند: نزد امام باقر علیه السلام نشسته بودم که ایشان صدای فاخته­ای را شنیدند و فرمود: آیا می دانید چه می گوید؟ گفتم نه. فرمود: می گوید: شما را از بین بردم. سپس امام فرمود: آن را از بین ببرید قبل از آنکه آن شما را از بین ببرد.(1)

در همان کتاب با سندی دیگر از امام باقر علیه السلام نقل شده است.(2)

روایت5.

بصائر: حفص بن بختری نقل می کند: صدای فاخته­ای را شنیدم که از خانه امام صادق علیه السلام می آمد. امام فرمود: آیا می دانید این فاخته چه می گوید؟ گفتم نه. فرمود: می گوید: شما را از بین می برم، ولی ما قطعا او را از بین می بریم قبل از اینکه او ما را از بین ببرد. سپس فرمود تا آن را ذبح کنند و آن را ذبح کردند.(3)

روایت6.

بصائر: علی بن سنان نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام بودیم که ایشان آواز فاخته­ای را در خانه شنیدند و فرمود: این کجاست که صدای آن را می شنوم؟ گفتیم در خانه است که به یکی از اهل خانه هدیه داده شده است. امام فرمود: بی شک تو را از بین می بریم قبل از آنکه تو ما را از بین ببری. سپس حضرت دستور دادند تا آن را بیرون کنند و آن پرنده از خانه بیرون شد.(4)

توضیح

چه بسا که نفرین آن پرنده بر صاحب خانه بر این حمل می­شود که این پرنده به سبب خساست و بعضی جهات شرّی که در او هست، در صدایش نُحُوستی وجود دارد که موجب در به دری و هلاکت صاحب خانه می شود پس گویا که صاحب خانه را نفرین می کند. ولی ضرورتی ندارد که خود را درگیر این تکلفات کنیم، همانگونه که پیش تر دریافتی.

روایت7.

کامل الزِّیارة: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتر راعبی را در

ص: 14


1- . بصائر الدرجات: 343
2- . بصائر الدرجات: 344
3- . بصائر الدرجات: 344
4- . بصائر الدرجات: 346
«4»

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ شُعَیْبِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام جَالِساً فَسَمِعَ صَوْتاً مِنَ الْفَاخِتَةِ فَقَالَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَکُمْ (1).

و منه عن البرقی عن النضر عن یحیی الحلبی عن ابن مسکان عن أبی أحمد عن سعد بن الحسن عن أبی جعفر علیه السلام: مثله (2).

«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: سَمِعْتُ فَاخِتَةً تَصِیحُ مِنْ دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ أَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الْفَاخِتَةُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ أَمَا إِنَّا لَنَفْقِدَنَّهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا قَالَ فَأَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ (3).

«6»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ الْبَرْقِیِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَسَمِعَ صَوْتَ فَاخِتَةٍ فِی الدَّارِ فَقَالَ أَیْنَ هَذِهِ الَّتِی أَسْمَعُ صَوْتَهَا قُلْنَا هِیَ فِی الدَّارِ أُهْدِیَتْ لِبَعْضِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَمَا لَنَفْقِدَنَّکِ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فَأُخْرِجَتْ مِنَ الدَّارِ(4).

بیان

ربما یحمل دعاؤها علی صاحب البیت بأنها لخساستها و بعض جهات الشر فیها فی صوتها نحوسة تترتب علیها الجلاء و الهلاک فکأنها تدعو علی صاحب البیت و لا ضرورة فی ارتکاب هذه التکلفات کما عرفت سابقا.

«7»

کَامِلُ الزِّیَارَةِ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اتَّخِذُوا الْحَمَامَ الرَّاعِبِیَّةَ فِی

ص: 14


1- 1. بصائر الدرجات: 343.
2- 2. بصائر الدرجات: 344.
3- 3. بصائر الدرجات: 344.
4- 4. بصائر الدرجات: 346.

خانه هایتان نگه داری کنید، زیرا این پرنده بر قاتلان امام حسین علیه السلام لعن می فرستد.(1)

در کتاب کافی نیز نقل شده است.(2)

روایت8.

کامل الزِّیارة: داود بن فرقد نقل می کند: در خانه امام صادق علیه السلام نشیته بودم و به کبوتر راعبی نگاه کردم که مدت طولانی آواز می خواند. امام فرمود: ای داود، آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟ گفتم نه به خدا، جانم به فدای تو. امام فرمود: بر قاتلان امام حسین علیه السلام لعن و نفرین می فرستد، پس آن را در خانه های خود نگاه دارید.(3)

در کتاب کافی نیز نقل شده است.

روایت9.

ارشاد مفید: ابو حمزه ثمالی نقل می کند: پسر دخترم کبوترانی داشت که من با خشم آنها را ذبح کردم. سپس عازم مکه شدم و پیش از طلوع خورشید نزد امام باقر علیه السلام رفتم. آنگاه که خورشید طلوع کرد در خانه کبوتران زیادی را دیدم. راوی می گوید از امام مسائلی را پرسیده و پاسخ آنها را می نوشتم و در باره کاری که در کوفه انجام داده و به ذبح بدون دلیلِ آن کبوتران می اندیشیدم؛ با خود گفتم اگر کبوتر خیر و منفعتی نداشت امام علیه السلام آنها را نگه نمی داشت. سپس امام به من فرمود: ای ابو حمزه تو را چه شده است؟ گفتم: ای پسر رسول خدا، خوبم. فرمود: دلت جای دیگری است. گفتم: آری به خدا سوگند، و ماجرا را برایشان تعریف کرده و گفتم که من آنها را ذبح کردم و اکنون از کثرت آنها نزد شما در شگفتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابو حمزه چه کار بدی کردی! آیا نمی دانستی که اگر از اهل زمین[منظور جنیان هستند] آزاری متوجه کودکان ما باشد، ما ضرر و زیان را از ایشان با بال زدن کبوتر دفع می کنیم؟ این کبوتران در پایان شب برای نماز خواندن اذان می گویند. پس به ازای هر یک از آنها یک دینار صدقه بده، چرا که از روی خشم آنها را کشته ای.(4)

ص: 15


1- . کامل الزیارات: 98
2- . کافی 6 : 547 - 548
3- . کامل الزیارات: 98
4- . کافی 6 : 547

بُیُوتِکُمْ فَإِنَّهَا تَلْعَنُ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام (1).

الکافی، عن علی بن إبراهیم: مثله (2).

«8»

الْکَامِلُ، عَنْ أَبِیهِ وَ أَخِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَنَظَرْتُ إِلَی الْحَمَامِ الرَّاعِبِیِّ یُقَرْقِرُ طَوِیلًا فَنَظَرَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام طَوِیلًا فَقَالَ یَا دَاوُدُ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ هَذَا الطَّیْرُ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ یَدْعُو عَلَی قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاتَّخِذُوهُ فِی مَنَازِلِکُمْ (3).

الکافی، عن العدة عن أحمد بن محمد عن الجامورانی: مثله (4).

«9»

إِرْشَادُ الْمُفِیدِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَرَامَةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: کَانَتْ لِابْنِ ابْنَتِی حَمَامَاتٌ فَذَبَحْتُهُنَّ غَضَباً ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَی مَکَّةَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ علیه السلام قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَلَمَّا طَلَعَتْ رَأَیْتُ فِیهَا حَمَاماً کَثِیراً قَالَ قُلْتُ أَسْأَلُهُ مَسَائِلَ وَ أَکْتُبُ مَا یُجِیبُنِی عَنْهَا وَ قَلْبِی مُتَفَکِّرٌ فِیمَا صَنَعْتُ بِالْکُوفَةِ وَ ذَبْحِی لِتِلْکَ الْحَمَامَاتِ مِنْ غَیْرِ مَعْنًی وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْحَمَامِ خَیْرٌ لَمَا أَمْسَکَهُنَّ فَقَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا لَکَ یَا بَا حَمْزَةَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَیْرٌ قَالَ کَانَ قَلْبُکَ فِی مَکَانٍ آخَرَ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْقِصَّةَ وَ حَدَّثْتُهُ بِأَنِّی ذَبَحْتُهُنَّ فَالْآنَ أَنَا أَعْجَبُ بِکَثْرَةِ مَا عِنْدَکَ مِنْهَا قَالَ فَقَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام بِئْسَ مَا صَنَعْتَ یَا أَبَا حَمْزَةَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ عبثا [عَبَثٌ] بِصِبْیَانِنَا نَدْفَعُ عَنْهُمُ الضَّرَرَ بِانْتِفَاضِ الْحَمَامِ وَ أَنَّهُنَّ یُؤْذِنَّ بِالصَّلَاةِ فِی آخِرِ اللَّیْلِ فَتَصَدَّقْ عَنْ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ دِینَاراً فَإِنَّکَ قَتَلْتَهُنَّ غَضَباً(5).

ص: 15


1- 1. کامل الزیارات: 98.
2- 2. فروع الکافی 6: 547 و 548 زاد فی آخره: و لعن اللّه قاتله.
3- 3. کامل الزیارات: 98.
4- 4. فروع الکافی 6: 547 فیه: الی حمام راعبی یقرقر فنظر.
5- 5. إرشاد المفید.

توضیح

انتفاض الحمام: حرکت کردن کبوتر و تکان دادن بال های خود. این حدیث بر لزوم کفاره دادن در زمانی است که کبوتر از روی خشم کشته شود و چه بسا بر استحباب این امر دلالت کند و من ندیدم کسی این مطلب را ذکر کند.

روایت10.

طبّ الأَئمّة:(1) محمد بن کرامه نقل می کند: در منزل امام موسی بن جعفر علیه السلام یک جفت کبوتر دیدم که نر آن سبز مایل به گندمگون و مادّه آن سیاه بود. امام علیه السلام را دیدم که برای این دو کبوتر بر روی سفره نان خُرد کرده و می فرمود: این دو کبوتر در شب بال می­زنند و [با اهل خانه] أنس می­گیرند و به واسطه هر بالی که در شب می­زنند خداوند جنیانی را که داخل خانه شده­اند، دفع می­نماید.

توضیح

ارواح یعنی جنّ.

روایت11.

مشارق الأَنوار: امام باقر علیه السلام فرمود: از هر چیزی بعضی با ما دشمنی ورزیدند، حتی در میان پرندگان، فاخته و در میان روزها، روز چهارشنبه.

روایت12.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: یک تکان کبوتر خال دار بهتر از هفت خروس سفید افرق است.(2)

توضیح

در قاموس نمرة با ضمه به معنای خال و نقطه به هر رنگی است. أنمر چیزی را گویند که نقطه های سفید و سیاه در آن باشد و مونث آن نمراء می باشد. نَمِر بر وزن کتف همان حیوان درنده مشهور است که به دلیل خال دار بودن به این اسم نامیده شده است.

روایت13.

کافی: به اسماعیل پسر امام صادق علیه السلام فاخته یی هدیه داده شد. امام صادق علیه السلام وارد شدند و هنگامی که آن را دیدند، فرمود: این پرنده نحس است، آن را بیرون کنید، زیرا آن می گوید شما را از بین بردم. پس شما پیش از آنکه آن شما را از بین ببرد، آن را از بین بیرید.(3)

ص: 16


1- . طبّ الأئمّة : 111
2- . کافی 6 : 549 - 550
3- . کافی 6 : 564
بیان

انتفاض الحمام تحرکها و نفض أجنحتها و یدل علی لزوم الکفارة إذا قتل الحمام غضبا و لعله محمول علی الاستحباب و لم أر من تعرض له.

«10»

طِبُّ الْأَئِمَّةِ،(1) عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَرَامَةَ قَالَ: رَأَیْتُ فِی مَنْزِلِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام زَوْجَ حَمَامٍ أَمَّا الذَّکَرُ فَإِنَّهُ کَانَ أَخْضَرَ بِهِ شَیْ ءٌ مِنَ السَّمْرِ وَ أَمَّا الْأُنْثَی فَسَوْدَاءَ وَ رَأَیْتُهُ یَفُتُّ لَهُمَا الْخُبْزَ وَ هُوَ عَلَی الْخِوَانِ وَ یَقُولُ إِنَّهُمَا لَیُحَرِّکَانِ مِنَ اللَّیْلِ وَ یُؤْنِسَانِ وَ مَا مِنِ انْتِفَاضَةٍ یَنْتَفِضَانِهَا مِنَ اللَّیْلِ إِلَّا دَفَعَ اللَّهُ بِهَا مَنْ دَخَلَ الْبَیْتَ مِنَ الْأَرْوَاحِ.

بیان

الأرواح الجن.

«11»

مَشَارِقُ الْأَنْوَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: عَادَانَا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّی مِنَ الطُّیُورِ الْفَاخِتَةِ وَ مِنَ الْأَیَّامِ الْأَرْبِعَاءِ(2).

«12»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَنَفْضَةٌ مِنْ حَمَامَةٍ مُنَمَّرَةٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِ دُیُوکٍ فُرْقٍ بِیضٍ (3).

بیان

قال فی القاموس النمرة بالضم النکتة من أی لون کان و الأنمر ما فیه نمرة بیضاء و أخری سوداء و هی نمراء و النمر ککتف و بالکسر سبع معروف سمی للنمر التی فیه.

«13»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ الْأَصْبَهَانِیِّ قَالَ: أُهْدِیَتْ لِإِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام صُلْصُلًا فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ قَالَ هَذَا الطَّیْرُ الْمَشْئُومُ أَخْرِجُوهُ فَإِنَّهُ یَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَافْقِدُوهُ قَبْلَ أَنْ یَفْقِدَکُمْ (4).

ص: 16


1- 1. طبّ الأئمّة:
2- 2. مشارق الأنوار: لیست عندی نسخته.
3- 3. فروع الکافی 6: 549 و 550 فیه:« علی بن سلیمان بن رشید» و فیه:« القاسم ابن عبد الرحمن الهاشمی» و تقدم الحدیث بتمامه فی الباب السابق.
4- 4. فروع الکافی 6: 551.

در کتاب بصائر نیز نقل شده است.(1)

توضیح

دمیری در باره کلمه الصُلصُل می گوید که همان فاخته است. جوهری و دیگران نیز چنین گفته اند. فیروز آبادی آن را بر وزن هدهد دانسته و گفته پرنده­ایست یا فاخته است.

روایت14.

کافی: معاویه بن وهب نقل می کند: کبوتر از پرندگان پیامبران است.(2)

روایت15.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: اولین کبوتران در مکه، کبوتران اسماعیل بود.(3)

روایت16.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتران حرم، باز مانده کبوتر اسماعیل فرزند ابراهیم هستند که آن را نگه داشته و با آن مأنوس بود. سپس امام فرمود: مستحب است که انسان کبوتر بال چیده را به دلیل ترس از جن نگاه دارد.(4)

توضیح

هوام، جمع هامة به معنای هر چیز سم دار که کشنده است. این کلمه گاهی به معنای حیوانات خزنده است هر چند کشنده نباشند. بسا که منظور از آن در اینجا، جن باشد. و احتمال دارد که کبوتر برای دفع هوام سودمند باشد.

روایت17.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: این کبوتران حرم از نسل کبوتران اسماعیل فرزند ابراهیم هستند.(5)

ص: 17


1- . بصائر الدرجات: 345
2- . کافی 6 : 546
3- . کافی 6 : 546
4- . کافی 6 : 564
5- . کافی 6 : 546

الْبَصَائِرُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ: مِثْلَهُ (1).

بیان

قال الدمیری الصلصل بالضم الفاختة و کذا ذکره الجوهری و غیره و قال الفیروزآبادی الصلصل کهدهد طائر أو الفاختة.

«14»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: الْحَمَامُ مِنْ طُیُورِ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام (2).

«15»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی مَوْلَی آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ أَوَّلَ حَمَامٍ کَانَ بِمَکَّةَ حَمَامٌ کَانَ لِإِسْمَاعِیلَ علیه السلام (3).

«16»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ أَصْلَ حَمَامِ الْحَرَمِ بَقِیَّةُ حَمَامٍ کَانَ لِإِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیهما السلام اتَّخَذَهَا کَانَ یَأْنَسُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُسْتَحَبُّ أَنْ یَتَّخِذَ طَیْراً مَقْصُوصاً یَأْنَسُ بِهِ مَخَافَةَ الْهَوَامِ (4).

بیان

الهوام جمع الهامة و هی کل ذات سم یقتل و قد یقع الهوام علی کل ما یدب من الحیوان و إن لم یقتل و کأن المراد هنا الجن و إن احتمل أن یکون نافعا لدفع الهوام أیضا.

«17»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: هَذِهِ الْحَمَامُ حَمَامُ الْحَرَمِ هِیَ مِنْ نَسْلِ حَمَامِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الَّتِی کَانَتْ لَهُ (5).

ص: 17


1- 1. بصائر الدرجات: 345.
2- 2. فروع الکافی 6: 546.
3- 3. فروع الکافی 6: 546 فیه: حمام لإسماعیل علیه السلام .
4- 4. فروع الکافی 6: 564 فیه: تأنس به.
5- 5. فروع الکافی 6: 546.

روایت18.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هر خانه ای که در آن کبوتر باشد، از آفت جن در امان است. جنیان نادان در خانه با کبوتران بازی کرده و انسان را رها می کنند.(1)

روایت19.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی از وحشت(تنهایی) خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت نمود. حضرت به وی فرمود که در خانه خود یک جفت کبوتر نگاه دارد.(2)

روایت20.

کافی: نزد امام صادق علیه السلام سخن از کبوتر به میان آمد. ایشان فرمود: آن را در خانه هایتان نگاه دارید، زیرا آن پرنده ای دوست داشتنی است که دعای نوح شامل حالش شد و این پرنده مأنوس ترین چیز در خانه هاست.

روایت21.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کبوتر، پرنده ای از پرندگان انبیاء است که آن را در خانه های خود نگاه می داشتند. هر خانه ای که در آن کبوتر باشد، اهل آن خانه از آفت جن در امان خواهد ماند، زیرا جنیان نادان در خانه با کبوتران بازی کرده و مردم را رها می کنند. راوی نقل می کند که من در خانه امام کبوتری را دیدم که مال فرزندشان اسماعیل بود.(3)

روایت22.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام در حالی که

ص: 18


1- . کافی 6 : 546
2- . کافی 6 : 546 ، الفقیه 3 : 220
3- . کافی 6 : 547
«18»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ ابْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَیْسَ مِنْ بَیْتٍ فِیهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ یُصِبْ أَهْلَ ذَلِکَ الْبَیْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ یَعْبَثُونَ فِی الْبَیْتِ فَیَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ یَدَعُونَ الْإِنْسَانَ (1).

«19»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: شَکَا رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله (2)

الْوَحْشَةَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَتَّخِذَ فِی بَیْتِهِ زَوْجَ حَمَامٍ (3).

«20»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: ذُکِرَتِ الْحَمَامُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ اتَّخِذُوهَا فِی مَنَازِلِکُمْ فَإِنَّهَا مَحْبُوبَةٌ لَحِقَتْهَا دَعْوَةُ نُوحٍ علیه السلام وَ هِیَ آنَسُ شَیْ ءٍ فِی الْبُیُوتِ.

«21»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: الْحَمَامُ طَیْرٌ مِنْ طُیُورِ الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام الَّتِی کَانُوا یُمْسِکُونَ فِی بُیُوتِهِمْ وَ لَیْسَ مِنْ بَیْتٍ فِیهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ یُصِبْ (4) أَهْلَ ذَلِکَ الْبَیْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ یَعْبَثُونَ فِی الْبَیْتِ فَیَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ یَدَعُونَ النَّاسَ قَالَ فَرَأَیْتُ فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَمَاماً لِابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (5).

«22»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ علیه السلام: وَ نَظَرْتَ (6)

ص: 18


1- 1. فروع الکافی 6: 546.
2- 2. فی المصدر: الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
3- 3. فروع الکافی 6: 546. و روی الصدوق نحوه مرسلا فی الفقیه 3: 220.
4- 4. فی المصدر: الا لم تصب.
5- 5. فروع الکافی 6: 547 فیه: بیوت.
6- 6. فی المصدر: و نظر.

به کبوتر در خانه خود می نگریستند، فرمود: این پرنده هیچ بالی نمی­زند مگر اینکه خداوند با آن بال زدن، هر گروهی از اهل زمین را که وارد خانه شده اند، می راند. (1)

توضیح

عُزمة: خانواده و قبیله مرد را گویند و جمع آن مانند صُرَد است و اگر به صورت عَزَمَه بیاید، به معنای درمان کنندگان مودت است و بسا مراد از آن در اینجا، طائفه ای از جنیان باشد که وارد خانه شده و با اهل آن دوست می­شوند.

روایت23.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: صدای بال های کبوتر شیاطین را می راند.(2)

توضیح

خفیق جناح الطائر: صدای بال پرنده. خفق الطائر: پرنده پرواز کرد. أخفق الطائر: پرنده بال زد .

روایت24.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزّ و جلّ با کبوتر، نابودی و ویرانی را از خانه دفع می کند.(3)

توضیح

هدة الدار: نابودی و ویرانی خانه. یا دفع ضرر و زیان از ضعیفان خانه مانند زنان و کودکان. در قاموس هدّ به معنای ویرانی شدید، شکستن، صدای بم و مرد ضعیف، آمده است. هَدهَد: مفرد نداشته و به معنای صدای جنیان است. پایان.

در برخی نسخه ها «عن أهل هذه الدار» آمده که این واضح تر است.

روایت25.

کافی: عثمان بن اصبهانی نقل می کند که اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام از من هدیه ای طلب نمود

ص: 19


1- . کافی 6 : 547
2- . کافی 6 : 547 ، الفقیه 3: 220
3- . کافی 6 : 547

إِلَی حَمَامٍ فِی بَیْتِهِ مَا مِنِ انْتِفَاضٍ یَنْتَفِضُ بِهَا إِلَّا نَفَّرَ اللَّهُ بِهَا مَنْ دَخَلَ الْبَیْتَ مِنْ عُزْمَةِ أَهْلِ الْأَرْضِ (1).

بیان

العزمة بالضم أسرة الرجل و قبیلته و الجمع کصرد و بالتحریک المصححون للمودة و کأن المراد هنا طائفة من الجن یدخلون البیوت و یوادون أهلها.

«23»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یَحْیَی الْأَزْرَقِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ خَفِیقَ (2) أَجْنِحَةِ الْحَمَامِ لَیَطْرُدُ الشَّیَاطِینَ (3).

بیان

خفیق جناح الطائر صوته و یقال خفق الطائر أی طار و أخفق إذا ضرب بجناحیه.

«24»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَدْفَعُ بِالْحَمَامِ عَنْ هَدَّةِ الدَّارِ(4).

بیان

عن هدة الدار أی کسرها و هدمها أو یدفع الضرر عن ضعفاء الدار کالنساء و الصبیان و فی القاموس الهد الهدم الشدید و الکسر و الصوت الغلیظ و الرجل الضعیف و الهدهد بفتحتین أصوات الجن بلا واحد انتهی.

و فی بعض النسخ عن أهل هذه الدار و هو أظهر.

«25»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْأَصْبَهَانِیِ (5) قَالَ: اسْتَهْدَانِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام

ص: 19


1- 1. فروع الکافی 6: 547.
2- 2. فی المصدر: الخفیف بالفاءین.
3- 3. فروع الکافی 6: 547 فیه: لتطرد. و رواه الصدوق فی الفقیه 3: 220 مرسلا عن أمیر المؤمنین علیه السلام و فیه حفیف.
4- 4. فروع الکافی 6: 547.
5- 5. فی المصدر: عن عثمان الأصبهانیّ.

و من به ایشان پرنده راعبی را هدیه دادم. امام وارد شده و فرمود: این پرنده راعبی را با من در خانه نهید تا با من انس گیرد. عثمان نقل می کند که بر امام صادق علیه السلام وارد شدم در حالی که کبوترانی پیش روی حضرت بود که برای آن نان خُرد می کرد.(1)

توضیح

در قاموس فتّ، به معنای کوبیدن و شکستن با انگشتان است. پایان. این حدیث دال بر استحباب غذا دادن به کبوتر راعبی و خرد کردن نان برای آن، است.

روایت26.

کافی: عبدالکریم بن صالح نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و روی فشر ایشان سه کبوتر سبز رنگ را دیدم که در آنجا فضله انداخته بودند. گفتم: جانم به فدایت، این کبوتران فرش شما را کثیف کرده اند. امام فرمود: نه، مستحب است که اینها در خانه نگه داشته شوند.(2)

توضیح

ذرق الطائر، گاهی با ذال و گاهی با زاء استعمال می شود و بر وزن ضرب و نصر است.

روایت27.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله یک جفت کبوتر سرخ وجود داشت.(3)

روایت28.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام چاهی را حفر کردند ولی [جنیان]در آن چیزهایی پرتاب کردند. امام از این واقعه باخبر شده و بر سر چاه آمده و فرمود: یا از کار خود دست می کشید و یا اینکه در این چاه کبوترانی را ساکن می کنم. سپس امام صادق علیه السلام فرمود: صدای بال کبوتر، شیاطین را دور می کند.(4)

ص: 20


1- . کافی 6 : 548
2- . کافی 6 : 548
3- . کافی 6 : 548
4- . کافی 6 : 548

فَأَهْدَیْتُ لَهُ طَیْراً رَاعِبِیّاً فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ اجْعَلُوا هَذَا الطَّیْرَ الرَّاعِبِیَّ مَعِی فِی الْبَیْتِ یُؤْنِسُنِی قَالَ وَ قَالَ عُثْمَانُ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَمَامٌ یَفُتُّ لَهُنَّ خُبْزاً(1).

بیان

فی القاموس الفت الدق و الکسر بالأصابع انتهی و یدل علی استحباب (2)

إطعام الحمام الراعبیة و فت الخبز لها.

«26»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَشْعَثَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَارِقِیِّ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَرَأَیْتُ عَلَی فِرَاشِهِ ثَلَاثَ حَمَامَاتٍ خُضْرٍ قَدْ ذَرَقْنَ عَلَی الْفِرَاشِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَؤُلَاءِ الْحَمَامُ تَقْذَرُ الْفِرَاشَ فَقَالَ لَا إِنَّهُ یُسْتَحَبُّ أَنْ یُمْسَکْنَ (3) فِی الْبَیْتِ (4).

بیان

ذرق الطائر قد یکون بالذال و الزای و الفعل کضرب و نصر.

«27»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله زَوْجُ حَمَامٍ أَحْمَرَ(5).

«28»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ(6) عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ(7) عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ السِّنْدِیِ (8) عَنْ یَحْیَی الْأَزْرَقِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: احْتَفَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِئْراً فَرَمَوْا فِیهَا فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهَا فَقَالَ لَتَکُفُّنَّ أَوْ لَأُسْکِنَنَّهَا الْحَمَامَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ خَفِیقَ (9) أَجْنِحَتِهَا یَطْرُدُ

ص: 20


1- 1. فروع الکافی 6: 548.
2- 2. استفادة الاستحباب الشرعی من أمثال تلک الافعال بعید، الا أن یستفاد ذلک من استحباب اتخاذه فی البیت التزاما.
3- 3. فی المصدر: ان تسکن فی البیت.
4- 4. فروع الکافی 6: 548.
5- 5. فروع الکافی 6: 548.
6- 6. لم یذکر فی المصدر: عن ابن أبی عمیر.
7- 7. فی نسخة من المصدر: عمرو.
8- 8. فی المصدر: إبراهیم السندی.
9- 9. فی المصدر: حفیف.

توضیح

خطاب امام به جنیان و شیاطینی بوده که پرتاب از جانب آنها بوده است.

روایت29.

کافی: نقل است که نزد امام صادق علیه السلام از کبوتر سخن به میان آمد و مردی خطاب به حضرت گفت: شنیدم که عمر کبوتری را در حال پرواز دید که مردی در زیر آن می دوید. عمر گفت: این شیطانی است که زیر آن شیطانی می دود. امام فرمود: اسماعیل نزد شما چه منزلتی دارد؟ مرد گفت: صدّیق است. امام فرمود: به درستی که کبوتران حرم از [نسل] کبوتر اسماعیل هستند.(1)

روایت30.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس بخواهد در خانه خود پرنده ای نگاه دارد، بهتر است کبوتر ورشان را نگاه دارد، زیرا این کبوتر بیشتر ذکر خدا را گفته و تسبیح او می کند و آن پرنده ای است که ما اهل بیت را دوست می دارد.(2)

روایت31.

کافی: عثمان بن اصبهانی نقل می کند: اسماعیل علیه السلام فرزند امام صادق علیه السلام از من پرنده ای از پرندگان عراق را هدیه خواست و من به ایشان کبوتر ورشان را هدیه دادم. آنگاه امام صادق علیه السلام وارد شده و آن کبوتر را دیدند و فرمود: به راستی کبوتر ورشان چنین می خواند: خیر و برکت بر شما باد، خیر و برکت بر شما باد. پس آن را نگاه دارید.(3)

روایت32.

کافی: امام صادق علیه السلام فرزندش اسماعیل را

ص: 21


1- . کافی 6 : 548
2- . کافی 6 : 550
3- . کافی 6 : 551

الشَّیَاطِینَ (1).

بیان

الخطاب للجن و الشیاطین الذین کان الرمی منهم.

«29»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ (2) قَالَ: ذُکِرَ الْحَمَامُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّ عُمَرَ رَأَی حَمَاماً یَطِیرُ وَ رَجُلٌ تَحْتَهُ یَعْدُو فَقَالَ عُمَرُ شَیْطَانٌ یَعْدُو تَحْتَهُ شَیْطَانٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا کَانَ إِسْمَاعِیلُ عِنْدَکُمْ فَقِیلَ صِدِّیقٌ فَقَالَ فَإِنَّ بَقِیَّةَ حَمَامِ الْحَرَمِ مِنْ حَمَامِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام (3).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنِ اتَّخَذَ طَیْراً فِی بَیْتِهِ فَلْیَتَّخِذْ وَرَشَاناً فَإِنَّهُ أَکْثَرُ شَیْ ءٍ ذِکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَکْثَرُ تَسْبِیحاً وَ هُوَ طَیْرٌ یُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (4).

«31»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْأَصْبَهَانِیِّ قَالَ: اسْتَهْدَانِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام طَیْراً مِنْ طُیُورِ الْعِرَاقِ فَأَهْدَیْتُ لَهُ وَرَشَاناً فَدَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَرَآهُ فَقَالَ إِنَّ الْوَرَشَانَ یَقُولُ بُورِکْتُمْ بُورِکْتُمْ فَأَمْسِکُوهُ (5).

«32»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ سَیْفٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ نَهَی ابْنَهُ إِسْمَاعِیلَ

ص: 21


1- 1. فروع الکافی 6: 548.
2- 2. فی المصدر: عن بعض أصحابنا.
3- 3. فروع الکافی 6: 548 فیه: ان بقیة.
4- 4. فروع الکافی 6: 550 فیه: من اتخذ فی بیته طیرا فلیتخذ ورشانا فانه أکثر شیئا لذکر اللّه.
5- 5. فروع الکافی 6: 551 فیه: عثمان الأصبهانیّ.

از نگه داشتن فاخته نهی کرده و فرمود: اگر ناگزیر می­خواهی پرنده ای را نگه داری، پس کبوتر ورشان را نگاه دار که آن بسیار ذکر خداوند عزّ و جلّ می گوید.(1)

توضیح

همانطور که حدیث اشاره دارد، گویا امام علیه السلام مطلقا نگه داشتن کبوتر را به مصلحت اسماعیل نمی­دید.

روایت33.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: در منزل ابو جعفر(امام باقر علیه السلام ) فاخته­یی بود که حضرت روزی صدای آن را شنیدند که در حال خواندن بود. امام از اصحاب پرسیدند: آیا می دانید این پرنده چه می گوید؟ گفتند خیر. فرمود: می گوید: نابود شوید، نابود شوید. آنگاه فرمود آن را از میان می­بریم پیش از آنکه ما را نابود کند. سپس امام دستور ذبح آن را دادند و آن پرنده ذبح شد.(2)

روایت34.

کافی: ابوبصیر نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. ایشان به من فرمود: ای ابومحمد، ما را نزد اسماعیل ببر تا عیادتش کنیم - اسماعیل مریض بود -. پس برخاستیم و بر اسماعیل وارد شدیم و در منزل او فاخته­یی را دیدیم که در قفس می خواند. امام صادق علیه السلام فرمود: ای فرزندم چه چیز تو را به نگه داری این پرنده وا داشته است؟ آیا نمی دانی که این پرنده شوم و نحس است؟ آیا نمی دانی این پرنده چه می گوید؟ اسماعیل گفت: نه. امام علیه السلام فرمود: این پرنده صاحبان خود را نفرین کرده و می گوید: نابود شوید، نابود شوید. پس آن را بیرون کنید.(3)

در کتاب خرائج این حدیث نقل شده است.

روایت35.

کافی: محمد بن عُذافر نقل می کند: از امام صادق علیه السلام درباره پرنده ای پرسیدم که از سرزمینی دور دست که هرگز آن سرزمین را ندیده است، فرستاده می­شود و او می آید. امام فرمود: ای ابن عُذافر، آن پرنده از مسافت سی فرسخی

ص: 22


1- . کافی 6 : 551
2- . کافی 6 : 551
3- . کافی 6 : 551 - 552

عَنِ اتِّخَاذِ الْفَاخِتَةِ وَ قَالَ إِنْ کُنْتَ وَ لَا بُدَّ مُتَّخِذاً فَاتَّخِذْ وَرَشَاناً فَإِنَّهُ کَثِیرُ الذِّکْرِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَ (1).

بیان

کأنه علیه السلام لم یکن یعلم صلاح إسماعیل فی اتخاذ الحمام مطلقا کما یومی إلیه الخبر.

«33»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَتْ فِی دَارِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَاخِتَةٌ فَسَمِعَهَا یَوْماً وَ هِیَ تَصِیحُ فَقَالَ لَهُمْ أَ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الْفَاخِتَةُ فَقَالُوا لَا قَالَ تَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ ثُمَّ قَالَ لَنَفْقِدَنَّهَا قَبْلَ أَنْ تَفْقِدَنَا ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فَذُبِحَتْ (2).

«34»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْجَامُورَانِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ(3) عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِی یَا بَا مُحَمَّدٍ اذْهَبْ بِنَا إِلَی إِسْمَاعِیلَ نَعُودُهُ وَ کَانَ شَاکِیاً فَقُمْنَا فَدَخَلْنَا عَلَی إِسْمَاعِیلَ فَإِذَا فِی مَنْزِلِهِ فَاخِتَةٌ فِی قَفَصٍ تَصِیحُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا بُنَیَّ مَا یَدْعُوکَ إِلَی إِمْسَاکِ هَذِهِ الْفَاخِتَةِ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا مَشُومَةٌ أَ وَ مَا تَدْرِی مَا تَقُولُ قَالَ إِسْمَاعِیلُ لَا قَالَ إِنَّمَا تَدْعُو عَلَی أَرْبَابِهَا فَتَقُولُ فَقَدْتُکُمْ فَقَدْتُکُمْ فَأَخْرِجُوهَا(4).

الخرائج، عن أبی بصیر: مثله (5).

«35»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الطَّیْرِ یُرْسَلُ مِنَ الْبَلَدِ الْبَعِیدِ الَّذِی لَمْ یَرَهُ قَطُّ فَیَأْتِی فَقَالَ یَا ابْنَ عُذَافِرٍ هُوَ یَأْتِی مَنْزِلَ صَاحِبِهِ مِنْ ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً عَلَی

ص: 22


1- 1. فروع الکافی 6: 551 فیه: و قال: ان کنت لا بد.
2- 2. فروع الکافی 6: 551.
3- 3. فی المصدر: عن ابن أبی حمزة.
4- 4. فروع الکافی 6: 551 و 552.
5- 5. الخرائج.

براساس حس و شناخت خود، به منزل صاحبش می رود. اگر مسافت بیش از سی فرسخ باشد، به سبب رزق و روزی خود به سراغ صاحبانش می رود.(1)

توضیح

منظور از بأرزاقها در کلام امام این است که آن پرنده به سبب رزقی که در منزل صاحب خود بر او مقدر شده فرود می آید و این به اراده خدا محقق می شود نه با شناختی که پرنده به راه دارد. روایتی که در ادامه می آید، همین مفهوم را در بر دارد و کلمه أُکل یا أُکُل در آن به معنای رزق و روزی و بهره از دنیاست همان گونه که فیروز آبادی نیز چنین بیان داشته است.

روایت36.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: پرنده تا مسافت سی فرسخی را از روی هدایت می آید و اگر مسافت بیش از این باشد، به سبب رزق و روزی اوست.(2)

روایت37.

کافی: اسحاق بن عمّار نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم پرنده از مکان دور دست می آید. فرمود: آن به سبب رزق و روزی خود می آید.(3)

روایت38.

کافی: حدّاد بن حریز نقل می کند: به امام صادق علیه السلام گفتم: کبوتران از مکآنهای دور دست فرستاده شده و می آیند و گاهی از مکان نزدیک فرستاده شده ولی نمی آیند. امام علیه السلام فرمود: اگر رزق و روزی آنها قطع شود، نمی آیند.(4)

توضیح

منظور از عبارت «إذا انقطع أکله» یعنی چنانچه روزی آن از دنیا قطع شود، که می میرد و یا رزقش از خانه صاحب خود قطع شود که به جای دیگری می رود.

روایت39.

دلائل الطّبری: امام صادق علیه السلام فرمود: ابوجعفر(امام باقر علیه السلام) در راه مکه بودند و ابو أمیّه انصاری در کجاوه همراه ایشان بود. ابو امیّه متوجه حضور یک جفت کبوتر ورشان در گوشه کجاوه شد و دستش را برای راندن آن دو از کجاوه بلند کرد. امام فرمود: دست نگه دار. این

ص: 23


1- . کافی 6 : 549
2- . کافی 6 : 549
3- . کافی 6 : 549
4- . کافی 6 : 549

مَعْرِفَتِهِ وَ حِسِّهِ (1) فَإِذَا زَادَتْ عَلَی ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً جَاءَتْ إِلَی أَرْبَابِهَا بِأَرْزَاقِهَا(2).

بیان

قوله علیه السلام بأرزاقها أی تأتی بسبب أنه قدر رزقها فی بیت صاحبها بتسبیب الله تعالی من غیر معرفة لها بالطریق و الروایة الآتیة أیضا هذا مغزاها و الأکل بالضم و بضمتین الثمر و الرزق و الحظ من الدنیا کما ذکره الفیروزآبادی.

«36»

الْکَافِی، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا أَتَی مِنْ ثَلَاثِینَ فَرْسَخاً فَبِالْهِدَایَةِ وَ مَا کَانَ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَبِالْأُکُلِ (3).

«37»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الطَّیْرُ یَجِی ءُ مِنَ الْمَکَانِ الْبَعِیدِ قَالَ إِنَّمَا یَجِی ءُ لِرِزْقِهِ (4).

«38»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ دَاوُدَ الْحَدَّادِ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ الْحَمَامُ یُرْسَلْنَ مِنَ الْمَوَاضِعِ الْبَعِیدَةِ فَتَأْتِی وَ یُرْسَلْنَ مِنَ الْمَکَانِ الْقَرِیبِ فَلَا تَأْتِی فَقَالَ إِذَا انْقَطَعَ أُکُلُهُ فَلَا تَأْتِی (5).

بیان

إذا انقطع أکله أی من الدنیا فیموت أو من بیت صاحبه فیذهب إلی مکان آخر.

«39»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ (6)

عَنْ خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ فِی طَرِیقِ مَکَّةَ وَ مَعَهُ أَبُو أُمَیَّةَ الْأَنْصَارِیُّ وَ هُوَ زَمِیلُهُ فِی مَحْمِلِهِ فَنَظَرَ إِلَی زَوْجِ وَرَشَانٍ فِی جَانِبِ الْمَحْمِلِ مَعَهُ فَرَفَعَ أَبُو أُمَیَّةَ یَدَهُ لَیُنَحِّیَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْلًا فَإِنَّ هَذَا

ص: 23


1- 1. فی المصدر: و حسبه.
2- 2. فروع الکافی 6: 549.
3- 3. فروع الکافی 6: 549.
4- 4. فروع الکافی 6: 549.
5- 5. فروع الکافی 6: 549.
6- 6. فی المصدر:« موسی بن الحسن عن أحمد بن الحسین عن أحمد بن إبراهیم». و الاسناد معلق علی ما قبله راجعه.

پرنده از آزار ماری به ما اهل بیت پناه آورده است. این مار جوجه پرنده را هر سال می خورد. از خداوند تقاضا کردم تا این بلا را از آن دفع کند و خداوند نیز چنین کرد.(1)

روایت40.

مشارق الأنوار: محمد بن مسلم نقل می کند: نزد امام صادق امام علیه السلام بودم که ناگهان دو کبوتر ورشان بر حضرت فرود آمده و شروع به خواندن نمودند. امام آن دو را دور کردند، پس آن دو کبوتر پرواز کردند. گفتم: جانم به فدایت چه شده است؟ فرمود: این پرنده ای است که به جفت خود سوء ظن دارد و جفتش [برای تبرئه نمودن خود] سوگند خورده است. پرنده به جفت خود گفت راضی نمی شوم مگر اینکه مولایم محمد بن علی واسطه شود. آن جفت آمد و بر ولایت برای جفتش سوگند خورد که به وی خود خیانت نکرده است. و او هم سوگند او را تصدیق نمود. و هر موجودی که به ولایت سوگند یاد کند راست می گوید، مگر انسان که بسیار قسم خورنده و فرومایه است.

روایت41.

دلائل الإمامه طبری: فضل بن یسار نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام بودم که متوجه حضور یک جفت کبوتر نزد ایشان شدم که جنس نر جنس ماده را صدا می کرد. امام فرمود: آیا می دانی چه می گوید؟ گفتم: نه. فرمود: می گوید که ای آرامش و همسرم خداوند چیزی را دوست داشتنی تر از تو برای من نیافرید، مگر جعفر بن محمد را.(2)

روایت42.

حیاة الحیوان: جوهری می گوید: «الحمام»(کبوتر) نزد عرب پرنده ای طوق دار است چون فاخته، قمری، قمری نر، سنگخوار، ورشان و امثان اینها، این کلمه هم بر مذکر و هم بر مؤنث دلالت می کند. زیرا متصل شدن تاء مربوطه به آن بیانگر یک عدد از آن است نه اینکه نشانه تأنیث باشد. عامه مردم می پندارند که واژه حمام به معنای ماکیان است و مفرد آن حمامة می باشد. ابو حاتم از اصمعی در کتاب الطیر الکبیر، نقل می کند حمام همان یمام، کبوتر صحرایی است که مفرد آن یمامة می باشد و این پرنده دارای انواعی است. میان حمامه و یمامه تفاوت در این است که زیر دم حمامة که در امتداد پشت آن است سفیدی است، ولی در زیر دم یمامة هیچ سفیدی وجود ندارد. پایان.

نووی از اصمعی در کتاب التحریر نقل می کند: هر پرنده طوق داری حمام نامیده می شود و مراد از

ص: 24


1- . دلائل الإمامة: 98
2- . دلائل الإمامة: 134- 135

الطَّیْرَ جَاءَ یَسْتَجِیرُ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّ حَیَّةً تُؤْذِیهِ وَ تَأْکُلُ فِرَاخَهُ کُلَّ سَنَةٍ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ یَدْفَعَ عَنْهُ وَ قَدْ فَعَلَ (1).

«40»

مَشَارِقُ الْأَنْوَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام إِذْ وَقَعَ عَلَیْهِ وَرَشَانَانِ ثُمَّ هَدَلَا(2)

فَرَدَّ عَلَیْهِمَا فَطَارَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا طَائِرٌ ظَنَّ فِی زَوْجَتِهِ سُوءاً فَحَلَفَتْ لَهُ فَقَالَ لَهَا لَا أَرْضَی إِلَّا بِمَوْلَایَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ فَجَاءَتْ فَحَلَفَتْ لَهُ بِالْوَلَایَةِ أَنَّهَا لَمْ تَخُنْهُ فَصَدَّقَهَا وَ مَا مِنْ أَحَدٍ یَحْلِفُ بِالْوَلَایَةِ إِلَّا صَدَقَ إِلَّا الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ حَلَّافٌ مَهِینٌ (3).

«41»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ دَاوُدَ الْحَذَّاءِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کُنْتُ عِنْدَهُ إِذْ نَظَرْتُ إِلَی زَوْجِ حَمَامٍ عِنْدَهُ یَهْدِرُ الذَّکَرُ عَلَی الْأُنْثَی فَقَالَ أَ تَدْرِی مَا یَقُولُ قُلْتُ لَا قَالَ یَقُولُ یَا سَکَنِی وَ عِرْسِی مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام (4).

«42»

حیاة الحیوان، الحمام قال الجوهری و هو عند العرب ذوات الأطواق نحو الفواخت و القماری و ساق حر و القطا و الوراشین و أشباه ذلک یقع علی الذکر و الأنثی لأن الهاء إنما دخلته علی أنه واحد من جنس لا للتأنیث و عند العامة أنها الدواجن فقط

الواحد حمامة و حکی أبو حاتم عن الأصمعی فی کتاب الطیر الکبیر أن الحمام هو الیمام البری (5) الواحدة یمامة و هو ضروب و الفرق بین الحمام الذی عندنا و الیمام أن فی أسفل ذنب الحمامة مما یلی ظهرها بیاض و أسفل ذنب الیمامة لا بیاض فیه انتهی.

و نقل النووی فی التحریر عن الأصمعی أن کل ذات طوق فهو حمام و المراد

ص: 24


1- 1. دلائل الإمامة، 98( ط 2) فیه، جاء یستخفر بنا.
2- 2. هدل الحمام: صوت.
3- 3. مشارق الأنوار: لیست عندی نسخته.
4- 4. دلائل الإمامة: 134 و 135.
5- 5. فی المصدر: ان الیمام هو الحمام البری.

طوق، سبزی، سرخی و سیاهی است که گردن کبوتر را فراگرفته است. کسایی می گوید حمام، کبوتر صحرایی و یمام، کبوتری که با خانه ها انس دارد ولی سخن اصمعی درست است. ازهری از شافعی نقل می کند: حمام عبارت است از هر چه که جرعه جرعه آب بخورد و آواز بخواند هر چند نا م های مختلف داشته باشد. و «عب» یعنی جرعه جرعه آب خورد و در این صورت گفته نمی­شود «شرب». «هدر»، جمع صوت، به معنای پی در پی خواندن(ترجیع دادن صدا و چهچهه زدن) پرنده. رافعی می گوید: صحیح­ این است که هر پرنده­ای آب را جرعه جرعه بنوشد، صدایش نیز ترجیع­دار است. ولی اگر در تفسیر کبوتر به جرعه جرعه آب نوشیدن آن بسنده می کردند، برایشان کافی بود. دلیل این سخن آن چیزی است که شافعی در عیون المسائل آن را ذکر کرده و گفته: آنچه که آب را جرعه جرعه می نوشد، کبوتر است و آنچه که آب را مانند مرغ قطره قطره می خورد، کبوتر نیست. پایان. آنچه که رافعی می گوید، جای تامل دارد زیرا جرعه جرعه نوشیدن آب مستلزم پی در پی آواز خواندن نیست. شاعر می گوید: بر حوض کوچک من گنجشکی نشسته که اگر فرصتی به او دهی جرعه جرعه آب می­خورد

و الاغ­هایی که نوشیدنشان جرعه جرعه است.

شاعر پرنده نغر را به جرعه جرعه آب نوشیدن توصیف می کند در حالی که آن پی در پی آواز نمی خواند که اگر چنین بود، کبوتر بود حال آنکه نغر نوعی گنجشک است.

اکنون که این را دانستی، سخن شافعی و زبا ن شناسان را می آورم که می گویند: کبوتر به پرنده ای اطلاق می شود که در خانه ها مانده و در آنجا جوجه به دنیا می آورد و شامل، کبوتر دشتی، قمری، ساق حر که همان قمری نر است، فاخته و دبسی،(1)سنگخواره، وراشین، کبک نر، شفنین، زاغ،

ص: 25


1- . الدبسی: به فتحه و کسره و کاهی با ضمه حرف دال، به معنای پرنده کوچک و منسوب به شیره خرما است. ادبس مِن الطّیر و الخیل: به آن دسته از پرندگان و اسبان گفته می شود که رنگ آن ها خاکستری مایل به سیاه و سرخ باشد. این نوع پرنده تیره ای از کبوتران صحرایی است. همچنین گفته اند آن جنس نر یمام است. جاحظ می گوید: صاحب کتاب منطق الطیر می نویسد: به قمریان وحشی و فاختهیان و پرندگانی از این قبیل دباسی می گویند.

بالطوق الخضرة أو الحمرة أو السواد المحیط بعنق الحمامة فی طوقها و کان الکسائی یقول الحمام هو البری و الیمام ما یألف البیوت و الصواب ما قاله الأصمعی و نقل الأزهری عن الشافعی أن الحمام کل ما عب و هدر و إن تفرقت أسماؤه فی الطائر عب (1) و لا یقال شرب و الهدر جمع الصوت (2) و مواصلته من غیر تقطیع له قال الرافعی و الأشبه أن ما عب هدر و لو اقتصروا فی تفسیر الحمام علی العب لکفاهم و یدل علیه أن الشافعی ذکر فی عیون المسائل و ما عب من الماء عبا فهو حمام و ما شرب قطرة قطرة کالدجاج فلیس بحمام انتهی و فیما قاله الرافعی نظر لأنه لا یلزم من العب الهدیر و قال الشاعر:

علی حویضی نغر مکب***إذا فترت فترة یعب

و حمرات شربهن عب

وصف النغر بالعب مع أنه لا یهدر و إلا کان حماما و النغر نوع من العصفور(3)

إذا علمت ذلک انتظم لک کلام الشافعی و أهل اللغة یقولون إن الحمام یقع علی الذی یألف البیوت و یستفرخ فیها و علی الیمام و القماری و ساق حر و هو ذکر القمری و الفواخت و الدبسی (4) و القطا و الوراشین و الیعاقیب (5) و السنفین (6)

ص: 25


1- 1. فی المصدر: و العب بالعین المهملة: شدة جرع الماء من غیر تنفس، قال ابن سیده: یقال فی الطائر: عب.
2- 2. فی المصدر: ترجیع الصوت.
3- 3. یکون حمر المناقیر.
4- 4. الدبسی بفتح الدال و کسر السین المهملة و یقال أیضا بضم الدال: طائر صغیر منسوب الی دبس الرطب و الادبس من الطیر و الخیل: الذی فی لونه غبرة بین السواد و الحمرة و هذا النوع قسم من الحمام البری، و قیل هو ذکر الیمام قال الجاحظ: قال صاحب منطق الطیر: یقال فی الوحشی من القماری و الفواخت و ما اشبه ذلک: دباسی.
5- 5. جمع الیعقوب: ذکر الحجل.
6- 6. هکذا فی المطبوع و فی المخطوط:« السفنین» و کلاهما مصحفان و الصحیح« الشفنین» قال الدمیری: الشفنین کالبشنین بکسر الشین المعجمة و هو متولد بین نوعین مأکولین و عده الجاحظ فی أنواع الحمام و بعضهم یقول هو الذی تسمیه العامّة الیمام، و صوته فی الترنم کصوت الرباب و فیه تحزین.

وردانی و طورانی می شود که إن شاء الله ذکر هر کدام از آنها در باب خود خواهد آمد.

اکنون سخن در باره کبوتری است که به خانه عادت کرده و آن بر دو قسم است: نخست، کبوتر صحرایی و مانند آن و چون بسیار رمنده است، صحرایی نامیده شده است. دومی اهلی بوده و انواع و اشکال مختلفی و متنوعی دارد که از آن جمله مراغیش، رواعب، عداد، مضرب، قلاب و منسوب است و منظور از منسوب، همان انواع آن است، چنانچه اسب انواعی مانند عتاق و براذین دارد. جاحظ می گوید: کبوتر سفید از تیره کبوتران مانند موی بور یعنی سفید در نزد مردم است.

ابو هریره از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: ایشان مردی را دیدند که کبوتری را دنبال می کند، پس فرمود: شیطانی، شیطانش را دنبال می کند یا شیطانی، شیطانی را دنبال می کند.

بیهقی می گوید و برخی از اهل این سخن را بر این حمل کرده­اند که صاحب کبوتر پیوسته به کبوترها مشغول بوده و آنها را در سطوح بلندی که مشرف بر خانه همسایگان است، می پراند. اسامة بن زید روایت می کند: دیدم که عمر بن عبدالعزیر دستور داد کبوتران در حال پرواز کشته شوند ولی آنهایی را که بالشان چیده باشد باقی گذارند.

ابو کبشه از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کردن به اُترُج و کبوتر سرخ را دوست داشتند.

حاکم در کتاب تاریخ نیشابور از عایشه نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کردن به سبزه و کبوتر سرخ را دوست داشتند

ص: 26

و الواعی (1) و الوردانی و الطورانی و سیأتی إن شاء الله تعالی بیان ذلک کل واحد فی بابه و الکلام الآن فی الحمام الذی یألف البیت و هو قسمان أحدهما البری الذی یلازم البروج و ما أشبه ذلک و هو کثیر النفور سمی بریا لذلک و الثانی الأهلی و هو أنواع مختلفة و أشکال متباینة منها المراغیش و الرواعب و العداد و المضرب (2) و القلاب و المنسوب و هو بالنسبة إلی ما تقدم کالعتاق من الخیل و تلک کالبراذین قال الجاحظ الفقیع من الحمام کالصقلابی من الناس و هو الأبیض

رَوَی أَبُو دَاوُدَ وَ ابْنُ مَاجَهْ الطَّبَرَانِیُّ وَ ابْنُ حِبَّانَ بِإِسْنَادٍ جَیِّدٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَأَی رَجُلًا یَتْبَعُ حَمَامَةً فَقَالَ شَیْطَانٌ یَتْبَعُ شَیْطَانَهُ.

وَ رُوِیَ: شَیْطَانٌ یَتْبَعُهُ شَیْطَانٌ.

قال البیهقی و حمله بعض أهل العلم علی إدمان صاحب الحمام علی الاشتغال به (3)

و الارتقاء به علی الأسطحة التی یشرف منها علی بیوت الجیران (4)

و روی عن أسامة(5) بن زید قال شهدت عمر بن عبد العزیز یأمر بالحمام الطائرة فتذبح و تترک المقصصات

وَ رَوَی ابْنُ قَانِعٍ وَ الطَّبَرَانِیُّ عَنْ حَبِیبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی کَبْشَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کَانَ یُعْجِبُهُ النَّظَرُ إِلَی الْأُتْرُجِّ وَ الْحَمَامِ الْأَحْمَرِ.

وَ رَوَاهُ الْحَاکِمُ فِی تَارِیخِ نَیْسَابُورَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُعْجِبُهُ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَةِ وَ إِلَی الْحَمَامِ الْأَحْمَرِ.

ص: 26


1- 1. هکذا فی الکتاب و فی المصدر: و الزاغ.
2- 2. فی المصدر: العداد و السداد و المضرب.
3- 3. فی المصدر: علی اطارته و الاشتغال به.
4- 4. زاد فی المصدر بعد ذلک: و حرمهم لاجله.
5- 5. فی المصدر:« و روی البیهقیّ عن أسامة بن زید» و فیه بالحمام الطیار.

.

هلال بن علا منظور از الحمام الأحمر را سیب می داند. ابو موسی می گوید چنین تفسیری را فقط ابن علا گفته است. همچنین ابو موسی نقل می کند که در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله کبوتر سرخ رنگی به نام وردان وجود داشت.

معاذ بن جبل نقل می کند امیر المؤمنین علیه السلام از وحشت(احساس تنهایی) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت برد و آن حضرت فرمود: یک جفت کبوتر را در خانه نگه دار و هنگام آواز آن، به ذکر خداوند بپرداز.

حافظ این حدیث را از ابن عساکر نقل کرده و می گوید این حدیث جدّا غریب و سندش ضعیف است.

ابن عدی در کتاب کامل خود از زبان میمون بن موسی نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام از وحشت(احساس تنهایی) به پیامبر صلی الله علیه و آله شکایت برد و آن حضرت به امام فرمود: یک جفت کبوتر را نگه دار تا با تو مونس شده و با آواز خود تو را برای نماز بیدار کنند و همچنین خروسی را نگه دار تا با تو مونس شده و تو را برای نماز بیدار کند.

ابن عباس نقل می کند که نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کبوترانی را که بالشان چیده شده در خانه هایتان نگه دارید زیرا آنها جن را که سراغ کودکان تان می رود، مشغول می سازد.

عبادت بن صامت نقل می کند که مردی از وحشت(تنهایی) نزد رسول خدا علیه السلام شکایت برد و حضرت فرمود: یک جفت کبوتر را نگه داری کن.(1)

جابر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: کعبه از اندک بودن زایران خود به خداوند متعال شکایت کرد و خداوند به آن وحی کرد اقوامی را به سوی کعبه می فرستم که مشتاق و شیفته کعبه هستند، همانطور که کبوتر شیفته جوجه های خود است .

در سنن ابو داود و نسائی با سندی خوب از ابن عباس نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 27


1- . شیخ صدوق مشابه این حدیث را در الفقیه 3 : 220 نقل می کند.

قال ابن قانع و الحافظ أبو موسی قال هلال بن العلا الحمام الأحمر التفاح قال أبو موسی و هذا التفسیر لم أره لغیره و کان فی منزله صلی الله علیه و آله حمام أحمر اسمه وردان

وَ فِی عَمَلِ الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ لِابْنِ السُّنِّیِّ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ: أَنَّ عَلِیّاً شَکَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَتَّخِذَ زَوْجَ حَمَامٍ وَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ تَعَالَی عِنْدَ هَدِیرِهِ.

و رواه الحافظ بن عساکر و قال إنه غریب جدا و سنده ضعیف

وَ رَوَی ابْنُ عَدِیٍّ فِی کَامِلِهِ فِی تَرْجَمَةِ مَیْمُونِ بْنِ مُوسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّهُ اشْتَکَی (1) إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَقَالَ لَهُ اتَّخِذْ زَوْجاً مِنْ حَمَامٍ تُؤْنِسْکَ وَ تُوقِظْکَ لِلصَّلَاةِ بِتَغْرِیدِهَا(2) وَ اتَّخِذْ دِیکاً یُؤْنِسْکَ وَ یُوقِظْکَ لِلصَّلَاةِ.

وَ رُوِیَ أَیْضاً فِی تَرْجَمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الطَّحَّانِ عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: اتَّخِذُوا الْحَمَامَ الْمَقَاصِیصَ (3) فِی بُیُوتِکُمْ فَإِنَّهَا تُلْهِی الْجِنَّ عَنْ صِبْیَانِکُمْ.

وَ قَالَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ: شَکَا رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْوَحْشَةَ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اتَّخِذْ زَوْجاً مِنْ حَمَامٍ (4).

رواه الطبرانی و فیه الصلت بن الجراح لا یعرف و بقیة رجاله رجال الصحیح

وَ فِی کَامِلِ ابْنِ عَدِیٍّ فِی تَرْجَمَةِ سَهْلِ بْنِ وَزِیرٍ(5)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: شَکَتِ الْکَعْبَةُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی قِلَّةَ زُوَّارِهَا فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهَا لَأَبْعَثَنَ (6) أَقْوَاماً یَحِنُّونَ إِلَیْهَا کَمَا تَحِنُّ الْحَمَامَةُ إِلَی فِرَاخِهَا.

وَ فِی سُنَنِ أَبِی دَاوُدَ وَ النَّسَائِیِّ مِنْ حَدِیثِ ابْنِ عَبَّاسٍ بِإِسْنَادٍ جَیِّدٍ أَنَّ النَّبِیَ

ص: 27


1- 1. فی المصدر: شکی.
2- 2. فی المصدر: من حمام تؤنسک و تصیب من فراخها و توقظک للصلاة.
3- 3. أی مقطوع الجناح.
4- 4. و روی الصدوق نحوه فی الفقیه 3: 220.
5- 5. فی المخطوطة:« درین و فی المصدر: فریر.
6- 6. فی المصدر: لا بعثن إلیک.

فرمود: در آخر الزمان قومی با رنگ سیاه خود را خضاب می کنند، مانند پاهای کبوتر، آنها رایحه بهشت را استشمام نمی کنند.

از سرشت کبوتر این است که با لانه­اش مأنوس است حتی اگر به هزار فرسخی او را بفرستند[به لانه­اش باز می­گردد]. اخبار را از مسافت­های دور در مدت کمی می­رساند و گونه­هایی از آن هست که سه هزار فرسخ را در یک روز می پیماید. و چه بسا که شکار شده و از وطن خود ده سال یا بیشتر ناپدید شود، پس ثبات عقلی و قدرت حافظه وگرایش به وطن در او وجود دارد تا اینکه فرصتی را پیدا کرده و به سمت وطن خود برمی­گردد. پرندگان وحشی بسیار طالب کبوتر هستند و کبوتر بیشتر از همه از عقاب ها می ترسد، در حالی که از آن و سایر پرندگان بیشتر پرواز می کند، با وجود این، از آنها می ترسد و با دیدن آنها چنان می شود که خر با دیدن شیر و گوسفند با دین گرگ و موش با دیدن گربه به آن حال دچار می شوند. از شگفتی های دیگر کبوتر آن است که ابن قتیبه در عیون الأخبار به نقل از مثنی بن زهیر نقل می کند که می گوید: هر چه در زن و مرد دیدم آن را در کبوتر نیز مشاهده کردم. کبوتر ماده ای را ندیدم مگر آنکه طالب نر خود باشد و کبوتر نری را ندیدم مگر آنکه طالب ماده خود باشد، تا زمانی که یکی از آن دو نابود شده یا از دست رود. کبوتر ماده ای را دیدم که برای جفت نر خویش در همان زمانی که آن جفت نر می خواست، خود را آرایش می کرد. کبوتر ماده ای را مشاهده کردم که جفت نری داشت و قادر به تمکین به نر دیگری بود ولی به زوجش خیانت نکرد. و کبوتر ماده ای را دیدم که با کبوتر ماده دیگر در هم آمیخت که گفته می­شود در این صورت تخم می­کند ولی از آن تخم جوجه بیرون نمی­آید و کبوتر نری را دیدم که با کبوتر نر دیگری در هم آمیخت و همچنین کبوتر نری را دیدم که با هر چه که [از کبوتران] برخورد می کرد، در هم می آمیخت ولی جفتی برای خود نمی گرفت. کبوتر ماده ای را دیدم که هر کبوتر نری با آن در می آمیخت، اما آن را به جفتی خود نمی گرفتند. هیچ حیوانی جز انسان و کبوتر در هنگام آمیزش همدیگر را نمی بوسند. کبوتران با عفت آمیزش می کنند، به گونه ای که کبوتر نر دُم خود را می کشد تا اثر جفت گیری را از کبوتر ماده محو کند گویا که از کار جفت خود باخبر است و می کوشد تا آن را پنهان سازد. چه بسا کبوتران در طول تمام شش ماه با هم آمیزش کنند. کبوتر ماده در عرض چهارده روز حامله شده و

ص: 28

صلی الله علیه و آله قَالَ: یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یَخْضِبُونَ بِالسَّوَادِ کَحَوَامِلِ الْحَمَامِ لَا یُرِیحُونَ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ.

و من طبعه أنه یألف وکره و لو أرسل من ألف فرسخ و یحمل الأخبار و یأتی بها من المسافة البعیدة(1)

فی المدة القریبة و فیه ما یقطع ثلاثة آلاف فرسخ فی یوم واحد و ربما اصطید و غاب عن وطنه عشر حجج و أکثر ثم هو علی ثبات عقله و قوة حفظه و نزوعه إلی وطنه حتی یجد فرصة فیصیر إلیه و سباع الطیر تطلبه أشد طلب و خوفه من الشواهین أشد من خوفه من غیره و هو أطیر منه و من سائر الطیر کله لکنه یذعر منه و یعتریه ما یعتری الحمار إذا رأی الأسد و الشاة إذا رأت الذئب و الفأر إذا رأت الهر و من عجیب الطبیعة فیه ما حکاه ابن قتیبة فی عیون الأخبار عن المثنی بن زهیر أنه قال لم أر شیئا قط من رجل و امرأة إلا و قد رأیته فی الحمام ما رأیت حمامة إلا ترید ذکرها و لا ذکرا إلا یرید أنثاه إلی أن یهلک أحدهما أو یفقد و رأیت

حمامة تتزین للذکر ساعة یریدها و رأیت حمامة لها زوج و هی تمکن آخر ما تعدوه و رأیت حمامة تقمط(2) حمامة و یقال إنها تبیض عن ذلک لکن لا یکون لذلک البیض فراخ و رأیت ذکرا یقمط ذکرا و رأیت ذکرا یقمط من کل لقی (3) و لا یزوج و أنثی یقمطها کل من رآها من الذکور و لا تزوج (4) و لیس من الحیوان ما یستعمل التقبیل عند السفاد إلا الإنسان و الحمام و هو عفیف السفاد یجر ذنبه لیعفی أثر الأنثی کأنه قد علم ما فعلت و یجتهد فی إخفائه (5)

و قد یسفد لتمام ستة أشهر و الأنثی تحضن (6) أربعة عشر یوما و تبیض

ص: 28


1- 1. فی المصدر: من البلاد البعیدة.
2- 2. قمطه طعم الشی ء: ذاقه.
3- 3. فی المصدر: و رأیت ذکرا یقمط کل ما لقی و لا یزاوج.
4- 4. فی المصدر: کل ما رآها من الذکور و لا تزاوج.
5- 5. فی المصدر: فیجتهد فی اخفائه.
6- 6. فی المصدر: و الأنثی تحمل.

دو تخم می گذارد که از یکی جوجه نر و از دیگری جوجه ماده به دنیا می آید که میان تولد اولین جوجه با دومی یک شبانه روز فاصله است. کبوتر نر بر روی تخم نشسته و در بخشی از روز آن را گرم نگاه می دارد و کبوتر ماده نیز در بخش دیگر روز این کار را می کند و این دو در شب نیز این گونه عمل می کنند. وقتی کبوتر ماده تخم گذاشته و به هر دلیلی از نشستن بر روی تخم خودداری کند، کبوتر نر جفتش را زده و آن را مجبور به نشستن بر روی تخم می کند. هرگاه کبوتر نر بخواهد با جفت خود آمیزش کند، جوجه های خود را از لانه بیرون می کند. وقتی که جوجه ها از تخم بیرون آمدند، چنین الهام شده که کبوتر نر خاک شوری را جویده و آن را به جوجه خود بدهد تا بدین وسیله مسیر غذا را [در بدن] او هموار کند. پاک و منزه است خداوندی که لطیف و آگاه است؛ خدایی که به هر جانداری هدایتش را ارزانی داشته است.

به نظر ارسطو طول عمر کبوتر هشت سال است. ثعلبی و دیگران از وهب بن منبه در باره سخن خداوند متعال «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ» {و پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند}(1) می گوید: یعنی خداوند از میان گوسفند و بز، گوسفند را برگزیده و از میان پرندگان کبوتر را اختیار کرده است.

تاریخ نویسان آورده اند وقتی مسترشد زندانی شد، در خواب کبوتر طوق داری را در دست خود دید که شخصی نزد او آمد و به وی گفت: آزادی تو در گرو این کبوتر است. بامدادان که مسترشد از خواب برخاست و خوابش را برای امام ابن سکینه نقل کرد. ابن سکینه گفت: تو چگونه تعبیر کردی؟ گفت: به این بیت از ابو تمّام تعبیر کردم: آنها کبوتران هستند پس اگر به جهت فال بد حاءشان را با کسره بخوانی مرگ هستند.

و خلاص من در مرگ من است. وی چند روز بعد در سال 529 به قتل رسید.(2)

ص: 29


1- . القصص / 68
2- . حیاة الحیوان 1 : 186 - 187

بیضتین یخرج من الأولی ذکر و من الثانیة أنثی (1)

و بین الأولی و الثانیة یوم و لیلة و الذکر یجلس علی البیض و یسخنه جزءا من النهار و الأنثی بقیة النهار و کذلک فی اللیل و إذا باضت الأنثی و أبت الدخول علی بیضها لأمر ما ضربها الذکر و اضطرها إلی الدخول و إذا أراد الذکر أن یسفد الأنثی أخرج فراخه عن الوکر و قد ألهم هذا النوع أن فراخه إذا خرجت من البیض بأن یمضغ الذکر ترابا مالحا و یطعمها إیاه لیسهل به سبیل المطعم فسبحان اللطیف الخبیر الذی آتی کل نفس هداها و زعم أرسطو أن الحمام یعیش ثمان سنین و ذکر الثعلبی و غیره عن وهب بن منبه فی قوله تعالی وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ(2) قال اختار من الغنم الضأن و من الطیر الحمام و ذکر أهل التاریخ أن المسترشد لما حبس رأی فی منامه علی یده حمامة مطوقة فأتاه آت و قال له خلاصک فی هذا فلما أصبح حکی ذلک لابن سکینة(3) الإمام فقال له ما أولته قال أولته ببیت أبی تمام:

هن الحمام فإن کسرت عیافه***من حائهن فإنهن حمام

و خلاصی فی حمامی فقتل بعد أیام یسیرة سنة تسع و عشرین و خمسمائة(4).

ص: 29


1- 1. فی المصدر: احداهما ذکر و الثانیة انثی.
2- 2. القصص: 68.
3- 3. فی المصدر: لابن السکینة.
4- 4. حیاة الحیوان 1: 186 و 187.

باب چهارم : طاووس

روایات

روایت1.

نهج البلاغه: از خطبه های آن حضرت است که در آن از شگفتی های آفرینش طاووس سخن می گوید:

موجودات را آفرید آفریدنی عجیب، از جانداران و بی جان، و آرام و متحرک. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدی آشکار اقامه کرد که عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالی که به وجود او اعتراف نموده و تسلیم فرمان شدند.

و دلایل او بر توحیدش در گوشهای ما فریاد می زند، و نیز آنچه از پرندگان گوناگون به وجود آورده، پرندگانی که آنها را در رخنه های زمین و شکافهای بین دو کوه، و قله کوههای بلند جای داده، همانها که دارای بالهای گوناگون، و شکل های مختلف، و در مهار تسخیر حضرت اویند، و با بالهای خود در شکافهای هوای باز، و فضای گشاده پرواز می کنند. آنها را در صورتهای شگفت آور پس از آنکه وجود نداشتند به وجود آورد، و با استخوانهای قوی مفصل ها که از نظر پنهان است ترکیب کرد و به هم پیوست، بعضی از پرندگان را به خاطر سنگینی جثّه از اینکه به راحتی در فضای بالا پرواز کنند باز داشت، و چنان مقرّر فرمود که بتوانند در نزدیکی زمین به پرواز در آیند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش به رنگهای گوناگون در آورد. برخی از آنها سراسر در یک رنگ که رنگ دیگری با آن آمیخته نیست در آمده اند، و دسته ای دیگر در رنگ دیگری فرو رفته اند به جز گردنشان که طوقی از غیر آن رنگ دارند.

و از عجیب ترین مرغان طاووس است که آن را در استوارترین شکل ایجاد کرد، و رنگهایش را در نیکوترین مرحله نظام داد، با بالی که قلمهای آن را به هم پیوست، و دمی که آن را دراز و کشیده گردانید. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز کند، به طوری که بر سرش سایه اندازد، گویی بادبان کشتی ای است از منطقه دارین که کشتیبان آن را از جای خود می گرداند. به رنگش می نازد، و به نازش می خرامد. چون خروس با ماده اش مباشرت می کند، و برای جفت گیری همچون شتران نر پر از شهوتی که برای جفت گیری آمده اند با آلات تناسلی خود به او نزدیک می گردد. تو را در این زمینه به دیدن وضع طاووس حواله می دهم، نه مانند کسی که اثبات مطلبی را به سندی ضعیف احاله می دهد.

و اگر آنچه دیگران خیال می کنند که آمیزش طاووس به آن است که اشکی از چشمهایش سرازیر می شود و در اطراف پلکهایش جمع می گردد و ماده آن اشک را به منقار بر می دارد و می خورد، سپس تخم گذاری می کند، و نطفه ص: 30

باب 4 الطاوس

روایات

«1»

نَهْجُ الْبَلَاغَةِ،: مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ علیه السلام یَذْکُرُ فِیهَا عَجِیبَ خِلْقَةِ الطَّاوُسِ ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِیباً مِنْ حَیَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاکِنٍ وَ ذِی حَرَکَاتٍ فَأَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَیِّنَاتِ عَلَی لَطِیفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِی أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ

عَلَی وَحْدَانِیَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْیَارِ الَّتِی أَسْکَنَهَا أَخَادِیدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِیَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَوَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ(1)

وَ هَیَئَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ مُتَبَایِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِی زِمَامِ التَّسْخِیرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِی مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ کَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَکُنْ فِی عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَکَّبَهَا فِی حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ یَسْمُوَ فِی الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ یَدِفُّ دَفِیفاً وَ نَسَقَهَا عَلَی اخْتِلَافِهَا فِی الْأَصَابِیغِ بِلَطِیفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِیقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی قَالَبِ لَوْنٍ لَا یَشُوبُهُ غَیْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِیهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِی أَقَامَهُ فِی أَحْکَمِ تَعْدِیلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِی أَحْسَنِ تَنْضِیدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَی الْأُنْثَی نَشَرَهُ مِنْ طَیِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَی رَأْسِهِ (2) کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِیٍّ عَنَجَهُ نُوتِیُّهُ یَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ یَمِیسُ بِزَیَفَانِهِ یُفْضِی کَإِفْضَاءِ الدِّیَکَةِ وَ یَؤُرُّ بِمَلَاقِحِهِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِیلُکَ مِنْ ذَلِکَ عَلَی مُعَایَنَةٍ لَا کَمَنْ یُحِیلُ عَلَی ضَعِیفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُ یُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِی ضَفَّتَیْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِکَ ثُمَّ یبیض [تَبِیضُ] لَا مِنْ لِقَاحِ

ص: 30


1- 1. فی المصدر: من ذات اجنحة مختلفة و هیئات متباینة.
2- 2. فی المصدر: مظلا علی رأسه.

نر بجز اشک بیرون آمده از چشم او نیست، این خیال بی پایه شگفت آورتر از این نمی باشد که مردم بر این گمانند که آمیزش کلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.

انگار می کنی قلم های بال طاووس میله های چنگکی است ساخته شده از نقره، و آنچه از دایره های عجیب (زرد و سبز) بر بالها روییده گردن بندهای طلای ناب و پاره های زبر جد است. اگر بالش را به آنچه از زمین می روید تشبیه کنی می گویی: دسته گلی است که از شکوفه های بهاران چیده شده.

و اگر آن را به جامه ها مثل بزنی همچون حلّه هایی است پر از نقش و نگار، و یا جامه های خوش منظر یمنی. و اگر آن را به زینت و زیور تشبیه کنی مانند نگین های رنگارنگی است که میان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.

به مانند متکبّر دلشاد راه می رود، و هر زمان دم و بال خود را می نگرد از زیبایی پیراهن پر از نقش و نگارش و حمایل مرصعش به قهقهه می خندد، و هرگاه به پاهای خود چشم می اندازد آنچنان فریاد می کشد که معلوم می شود دادخواهی می کند، و به دردی واقعی گواهی می دهد، زیرا پایش مانند پای خروس دو رگه باریک و تیره است، و از ساق استخوان پایش خاری پنهان بر آمده. در جای تاج خود کاکلی سبز و مزین به نقش دارد. محل بر آمدن گردنش مانند لوله ابریق کشیده و بلند است. جای فرورفتگی گردن تا شکمش چون رنگ نیل یمنی سبز سیر است، یا چون قطعه دیبایی است که آینه صاف و درخشنده ای بر روی آن نشانده باشند، گویا چادری سیاه به خود پیچیده، و از برّاقی گمان می رود که رنگ سبز خوش نمایی با آن در آمیخته است.

در شکاف گوشش خطّی است مانند سر قلم و سپید سپید چون گل بابونه، که این سپیدی در میان رنگ سیاه اطرافش می درخشد، کمتر رنگی است که نمونه آن در این حیوان به کار گرفته نشده، و به خاطر صیقلی و برّاقی زیاد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر جلوه داده، و به مانند شکوفه های پراکنده است که بارانهای بهاری و آفتاب با حرارت هنوز آن را نپروریده. گاهی از پر خود بیرون می آید، و از پیراهنش برهنه می گردد، پرها پشت سر هم می ریزند، دوباره پی در پی می رویند، مانند برگ درختان که در پاییز فرو می ریزند، سپس رشد کرده به هم می پیوندند تا بار دیگر به صورت اوّل باز گردند.

پر جدید در رنگ آمیزی مانند دفعه اول است، و هر رنگی در جای سابقش قرار می گیرد. چون به دقّت در مویی از موهای پر طاووس نظر کنی

ص: 31

فَحْلٍ سِوَی الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ لَمَا کَانَ ذَلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِیَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْیَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ جُنِیَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِیعٍ (1)

وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ بِالْمَلَابِسِ فَهُوَ کَمَوْشِیِّ الْحُلَلِ أَوْ مُونِقِ عَصْبِ الْیَمَنِ (2) وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَیْنِ الْمُکَلَّلِ یَمْشِی مَشْیَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَهُ (3) فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِیغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَی بِبَصَرِهِ إِلَی قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلًا بِصَوْتٍ یَکَادُ یُبِینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ وَ یَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدِّیَکَةِ الْخِلَاسِیَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِیصِیَةٌ خَفِیَّةٌ وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالْإِبْرِیقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَی حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْیَمَانِیَّةِ أَوْ کَحَرِیرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلَّا أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِیقِهِ أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِی لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ أَبْیَضُ یَقَقٌ فَهُوَ بِبَیَاضِهِ فِی سَوَادِ مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ عَلَاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ وَ بَصِیصِ دِیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ کَالْأَزَاهِیرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِیعٍ وَ لَا شُمُوسُ قَیْظٍ وَ قَدْ یَتَحَسَّرُ مِنْ رِیشِهِ وَ یَعْرَی مِنْ لِبَاسِهِ فَیَسْقُطُ تَتْرَی وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ ثُمَّ یَتَلَاحَقُ نَامِیاً حَتَّی یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لَا یُخَالِفُ سَائِرَ أَلْوَانِهِ (4)

وَ لَا یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ

ص: 31


1- 1. فی المصدر: جنی جنی من زهرة کل ربیع.
2- 2. فی المصدر: او کمونق عصب الیمن.
3- 3. فی المصدر: و جناحیه.
4- 4. هکذا فی الکتاب مطبوعه و مخطوطه، و لکن فی المصدر المطبوع:« سالف ألوانه» و یظهر ممّا سیجی ء عن المصنّف فی تفسیر الحدیث أن الأصل کان:« سالف الوانه» و فی بعض النسخ: سائر الوانه.

یک بار سرخ رنگ، و بار دیگر سبز زبر جدی، و مرتبه دیگر زرد طلایی نشان می دهد. پس چگونه فکرهای ژرف بین، و عقول با ذوق خلقت عجیب این حیوان را درک کند، و چسان توصیف وصف کنندگان وصفش را به نظم آورد، با آنکه کوچکترین اجزایش اندیشه های ژرف بین را از درک عاجز نموده و زبان وصف کنندگان را ناتوان کرده است؟! پاک است خداوندی که عقلها را از توصیف مخلوقی چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اینکه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده که آن را محدود به حد معیّن و پدید آمده و با اندام ترکیب یافته و رنگ آمیزی شده درک کرده اند، و زبانها را از بیان کیفیت آن در ناتوانی نشانده، و آنها را از شرح وصف این حیوان به عرصه عجز کشیده. پاک است خداوندی که پاهای موران و پشه های کوچک را استوار کرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهیان دریا و پیلان عظیم الجثّه، و بر خود لازم نموده که هیچ جسمی که جان در آن دمیده جنبش ننماید مگر آنکه مرگ را وعده گاه و فنا را پایان کارش قرار دهد.(1)

سید، رضی الله عنه در در تفسیر بعضی از لغات مشکل این خطبه گوید: گفتار آن حضرت «یؤرّ بملاقحه» کلمه «أرّ» کنایه از نزدیکی است، عرب گوید: «أرّ الرجل المرأة یؤرها» آن گاه که مرد با زن نزدیکی کند. و «کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه»: «قلع» بادبان کشتی است، و «داریّ» منسوب به دارین شهری است در ساحل دریا که از آنجا عطر می آورند. «عنجه» یعنی آن را بازگرداند، گفته می شود: «عنجت الناقة- کنصرت- أعنجها عنجا» وقتی که سر شتر را برگردانی.

و «نوتیّ» به معنی کشتیبان است. و «ضفّتی جفونه» دو طرف پلک دیده طاووس را منظور فرموده. لغت ضفّتان به معنی هر دو جانب است. و فرمایش حضرت «فلذ الزبرجد»: فلّذ جمع فلذة به معنای قطعه و تکه است. «کبائس» جمع کباسه به معنی خوشه است. «عسالیج» به معنی شاخه هاست، و مفردش «عسلوج» است.(2)

توضیح

طاووس بر وزن فاعول و اسم مصغر آن طویس است. طوست المرأة: خود را زینت داد. حَیَوان: جنس جاندار است و به معنای زندگی نیز می­باشد. موات: بر وزن سحاب به چیزی اطلاق می شود که روحی نداشته و زمینی که هنوز زنده نگشته و مالک و ساکنی ندارد مانند زمین، کوه ها. و ذی حرکات: جبندگانی مانند آب و آتش. منظور از جبنده موجودی است که به طبع خود یا علی الاطلاق صاحب حرکت است و تداخل این دو معنا ضرری ندارد. اللطیف: نازک، باریک. «ما» مفعول أقام بوده و ضمیر در «به» و «له» به خداوند بر می گردد و احتمال دارد به «ما» بر گردد. نعقت: فریاد کشید. و مقصود، آگاهی دادن

ص: 32


1- . نهج البلاغه: 520 - 525
2- . نهج البلاغة: 529 چاپ فیض

مَرَّةً حُمْرَةً وَرْدِیَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِیَّةً وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِیَّةً فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَی صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُیُونِ فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ إِلَی مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِیتَانِ وَ الْأَفْیِلَةِ وَ وَأَی عَلَی نَفْسِهِ أَنْ لَا یَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِیهِ الرُّوحَ إِلَّا وَ جَعَلَ الْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ الْفَنَاءَ غَایَتَهُ (1).

قال السید رضی الله عنه تفسیر بعض ما جاء فیها من الغریب و یؤر بملاقحه الأر کنایة عن النکاح یقال أر المرأة(2) یؤرها إذا نکحها زوجها و قوله کأنه قلع داری عنجه نوتیه القلع شراع السفینة و داری منسوب إلی دارین و هی بلدة علی البحر یجلب منها الطیب و عنجه أی عطفه یقال عنجت الناقة أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتی الملاح و قوله علیه السلام ضفتی جفونه أراد جانبی جفونه و الضفتان الجانبان و قوله علیه السلام و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هی القطعة و قوله کبائس اللؤلؤ الرطب الکبائس جمع الکباسة العذق و العسالیج الغصون واحدها عسلوج (3).

توضیح

الطاوس علی فاعول و تصغیره طویس و طوست المرأة أی تزینت و الحیوان بالتحریک جنس الحی و یکون بمعنی الحیاة و الموات کسحاب ما لا روح فیه و أرض لم تحی بعد و التی لا مالک لها و لا ساکن کالأرض و الجبال و ذی حرکات کالماء و النار أی المتحرک بطبعه أو الأعم و لا یضر التداخل و اللطیف الدقیق و ما مفعول أقام و الضمیر عائد إلی ما فی به و له راجع إلی الله و یحتمل أن یعود إلی ما و نعقت أی صاحت و الغرض الإشعار

ص: 32


1- 1. نهج البلاغة: 520- 525( طبع فیض) فیه: و الفیلة.
2- 2. فی المصدر: أر الرجل المرأة.
3- 3. نهج البلاغة: 529( طبع فیض).

به وضوح دلایل است. ضمیر در « دلائله» به خداوند یا به «ما» بر می گردد. ما ذرأ: آفرید. گویند الذرء، فقط مختص به خلق نسل است. أخادید: جمع أُخدود، به معنای شکاف در زمین است. و پرنده­ای که در این شکافها زندگی می­کند مرغ سنگخواره و مانند آن است. فِجاج: جمع فَجّ به معنای راه پهناور میان دو کوه است. و کبک در آنجا سکونت دارد. أعلام: کوه ها. رواسیها: کوه­های ثابت. عقاب ها و کرکس ها و مانند این دو در کوه های بلند سکونت می کنند. تصریف: وارونه کردن و از حالی به حالی شدن. مصرفة: حال و منصوب و در برخی از نسخه ها به صورت مجرور آمده که در این صورت صفت برای «ذوات أجنحة» می باشد. مرفرفة نیز این چنین است. زمّه: آن را بست. و الزمام بر وزن کتاب یعنی آنچه که با آن چیزی را می بندند و به افسار شتر زمام گویند. زمام التسخیر: قدرت کامل. رفرف الطائر بجناحیه: دو بال خود را برای فرود آمدن بر روی چیزی گشود تا دور آن چرخیده و بر سر آن قرار گیرد. مخارق الجو: مکآنهایی از جو که هوا را شکافته و در آن وارد می شوند. المنفسخ: گسترده. فَضاء: مکان باز و گسترده. حِقاق: جمع حُقّ یه معنای مکان اتصال دو مفصل. احتجاب المفاصل: پوشانده شدن مفاصل با گوشت و پوست و امثال آن. عُبل الشی ء عبالة: بر وزن ضخم ضخامة بوده و معنایش نیز مانند آن است. أن یسموا: یعنی بالا برود. فی السماء: یعنی در جهت بالا. و در بعضی از نسخه ها «فی الهواء» است. الخُفُوق: سرعت حرکت. دف الطائر: بال­هایش را حرکت داد برای پرواز. و معنایش آن است که دو بالش را به هم زد. گویند منظور زمانی است که پرنده پاهایش بر زمین بوده و سرعت می گیرد سپس پرواز می کند. دفیف الطائر: پرواز پرنده بالای زمین. گویند عقاب دفوف و دفت الحمامة: بر وزن فرّ بوده و به معنای سیر کردن آرام کبوتر است. در کتاب المصباح نیز دفّ، چنین معنا شده است. برخی وزن و معنای دفّ را مانند مدّ دانسته اند، ولی بر طبق نسخه ما دفّ با کسره عین الفعل به کار رفته است. نسقها: آن را مرتب کرد. گویند نسقت الدّر: بر وزن نصر و به معنای مرواریدها را منظم کرد. نسقت الکلام: پاره ای را بر پاره ای دیگر عطف کرد. أصابیغ: جمع أصباغ جمع صِبغ به معنای رنگ است؛ بدین معنا که خداوند از روی حکمت بی منتها هر یک از آنها را به رنگی خاص قرار داده است. غمسه فی الماء: بر وزن ضرب به معنای داخل کردن و فرو بردن در آب است.

ص: 33

بوضوح الدلائل و الضمیر فی دلائله راجع إلی الله أو إلی ما و ما ذرأ أی خلق و قیل الذرء مختص بخلق الذریة و الأخادید جمع أخدود بالضم و هو الشق فی الأرض و الطیر الذی یسکن الأخدود کالقطا و الفجاج بالکسر جمع فج بالفتح و هو الطریق الواسع بین الجبلین و القبج یسکن الفجاج و الأعلام الجبال و رواسیها ثوابتها و العقبان و الصقور و نحوهما تسکن الجبال الراسیة و التصریف التقلیب و التحویل من حال إلی حال و مصرفة منصوبة علی الحالیة و فی بعض النسخ مجرور علی أنه صفة لذوات أجنحة و کذلک مرفرفة و زمه شده و الزمام ککتاب ما یزم به و زمام البعیر خطامه و زمام التسخیر القدرة الکاملة.

و رفرف الطائر بجناحیه إذا بسطهما عند السقوط علی شی ء یحوم علیه لیقع فوقه و مخارق الجو أمکنتها التی تخرق الهواء فتدخلها و المنفسخ الواسع و الفضاء بالفتح المکان الواسع و الحقاق بالکسر جمع حق بالضم و هو مجمع المفصلین من الأعضاء و احتجاب المفاصل استتارها باللحم و الجلد و نحوهما و عبل الشی ء بالضم عبالة بالفتح فیهما مثل ضخم ضخامة وزنا و معنی

أن یسمو أی یعلو فی السماء أی فی جهة العلو و فی بعض النسخ فی الهواء و الخفوق بالضم سرعة الحرکة و دف الطائر کمد حرک جناحیه لطیرانه و معناه ضرب بهما دفیه و هما جناحاه قیل و ذلک إذا أسرع مشیا و رجلاه علی وجه الأرض ثم یستقل طیرانا و دفیف الطائر طیرانه فوق الأرض (1) یقال عقاب دفوف و دفت الحمامة کفرت إذا سارت سیرا لینا کذا فی المصباح و یظهر من کلام بعضهم أن الفعل کمد فیهما و یدف فیما عندنا من النسخ بکسر العین و نسقها أی رتبها یقال نسقت الدر کنصرت أی نظمتها و نسقت الکلام أی عطفت بعضه علی بعض و الأصابیغ جمع أصباغ بالفتح جمع صبغ بالکسر و هو اللون أی جعل کلا منها علی لون خاص علی وفق الحکمة البالغة و غمسه فی الماء کضربه دخله و الاغتماس الارتماس

ص: 33


1- 1. فی النسخة المخطوطة: فوق الأرض.

پرنده به پیراهنی تشبیه شده است که رنگ ­رَز در هنگام رنگ کردن می­کوبد. قالَب: با فتحه قالِب کفش و غیره مانند انگشتر و مهر، و اگر به صورت قالِب(با کسره) باشد، به معنای خرمای سرخ نارس می باشد و در قاموس گوید: قالب، به معنای خرمای سرخ نارس و به معنای ظرفی که در آن فلزات ذوب شده می­ریزند. و اکثرا لامش را فتحه داده­اند. شاة قالب: گوسفندی که به رنگ مادرش نیست. در حدیث حضرت شعیب و حضرت موسی علیهما السلام آمده است: «لک من غنمی ما جاءت به قالب لون» در تفسیر قالب در حدیث مزبور گفته اند که منظور آن دسته گوسفندانی است که به رنگ مادران خود نیستند گویا رنگ آنها تغییر یافته است. همچنین منظور از قالب لون در حدیث امیر المؤمنین علیه السلام در باره ویژگی پرندگان «فمنها مغموس فی قالب لون» این است که با رنگ دیگری درهم نیامیخته است.(1)پایان.

ظاهرا مراد از «الغمس فی قالب اللون»، احاطه یک رنگ بر تمام اجزاء آن است همانطور که قالب اشیای ذوب شده همچون مس و مانند آن را در بر می گیرد. و بنا بر کسره ممکن است مراد از «قالِب اللون»، رنگی باشد که رنگ را به رنگ دیگر درمی آورد. «لون صبغ» در برخی از نسخه ها با جر لون، ترکیب اضافی و اضافه بیانیه است. در بعضی از نسخه ها به صورت مجرور و منوّن و صبغ به صورت ماضی مجهول است یعنی آن فرو رفته رنگ آمیزی شد. طوق: زینت گردن و هر چیزی که گِرد چیزی باشد. این نوع از پرندگان شامل فاخته و غیره می شود. التعدیل: برابر ساختن و از آن است برابر ساختن قسمت، و مراد آن است که در آفرینش هر موجودی آنچه که مستحق آن است، داده شود و خلقت او عاری از هر نقص و عیبی باشد. نضد متاعه: بر وزن نصر و نضّده، یعنی برخی را داخل برخی دیگر کرد یعنی رنگ هایش را مرتب نمود. بجناح أشرج قصبه: یعنی بعضی را بر بعضی دیگر سوار کرد همان طور که بند کیسه داخل حلقه­ها می­شود. سحبه: هم وزن منعه، یعنی او را بر روی زمین کشید. سحبت المرأة ذیله: یعنی زن دامن خود را کشید. درج: راه رفت. طوی الصحیفة: هم وزن رمی، به معنای پیچاندن نامه. سما: هم وزن دعا، یعنی اوج گرفته. سما به: آن را بالا برد. أطل علیه: بر آن اشراف یافت. القِطع: بادبان. داری: منسوب به دارین و آن مکانی است بر کنار دریا که عطر از هند از آنجا می­آوردند و اکنون از میان رفته و هیچ بنایی در آن باقی نمانده است و هیچ سکنه ای ندارد و در آن آثار قدیمی یافت می شود. وجه تسمیه آن بدان سبب است که در زمان امیر المؤمنین علیه السلام لنگرگاه کشتی ها بوده است.

ص: 34


1- . نهایة 3 : 304

شبه الطیر بالثوب الذی دقه الصباغ إذا أراد صبغه و القالب بالفتح کما فی النسخ قالب الخف و غیره کالخاتم و الطابع و بالکسر البسر الأحمر و فی القاموس القالب البسر الأحمر و کالمثال یفرغ فیه الجواهر و فتح لامه أکثر و شاة قالب لون علی غیر لون أمها و فی حدیث شعیب و موسی علیهما السلام لک من غنمی ما جاءت به قالب لون تفسیره فی الحدیث أنها جاءت علی غیر ألوان أمهاتها کأن لونها قد انقلب و منه حدیث علی علیه السلام فی صفة الطیور فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه انتهی (1).

و الأظهر أن الغمس فی قالب اللون عبارة عن إحاطة اللون الواحد بجمیع أجزائه کما یحیط القالب بالأشیاء المصوغة بالصب فیه من نحاس و نحوه و علی الکسر یمکن أن یکون المراد بقالب اللون اللون الذی یقلب اللون إلی لون آخر و لون صبغ فی بعض النسخ بجر لون مضافا إلی صبغ علی الإضافة البیانیة و فی بعضها بالجر منونا و صبغ علی صیغة الماضی المجهول أی صبغ ذلک المغموس و الطوق حلی للعنق و کل ما استدار بشی ء و هذا النوع کالفواخت و نحوها و التعدیل التسویة و منه تعدیل القسمة و المراد إعطاء کل شی ء منه فی الخلق ما یستحقه و خلقه خالیا من نقص و نضد متاعه کنصر و نضده بالتشدید أی جعل بعضه فوق بعض أی رتب ألوانه بجناح أشرج قصبه أی رکب بعضها فی بعض کما یشرج العیبة أی یداخل بین أشراجها و هی عراها.

و سحبه کمنعه جره علی وجه الأرض و سحبت المرأة ذیلها إذا درج أی مشی و طوی الصحیفة کرمی ضد نشرها و سما کدعا أی ارتفع و سما به أی أعلاه و رفعه و أطل علیه أی أشرف و القطع بالکسر الشراع و الداری منسوب إلی دارین و هو موضع فی البحر کان یؤتی منه الطیب من الهند و هو الآن خراب لا عمارة به و لا سکنی و فیه آثار قدیمة و النسبة إلیه لأنه کان مرسی (2) السفن فی زمانه علیه السلام

ص: 34


1- 1. النهایة 3: 304.
2- 2. المرسی: محل وقوف السفن.

عنجه: هم وزن نصره، به معنای آن را خم کرد. گویند این واژه به معنای آن است که سوار افسار شتر را به سمت خود بکشد و بر روی دو پایش برگرداند. در کتاب النهایة، نوتی به معنای کشتی بان آمده است. نات ینوت نوتا: به سبب چرت زدن تلو تلو خورد. النوتی: کسی است که کشتی را از یک سو، به سوی دیگر هدایت می کند. پایان. زیبابی این تشبیه واضح و روشن است.

اختال: تکبر ورزیده و خود شیفته شد. یمیس: تبختر ورزید. زاف یزیف زیفا: با کبر و غرور راه رفت. یفضی: آمیزیش می کند. أفضی المرأة: با زن جماع کرد یا با او خلوت کرد. الدیکة: هم وزن قِردة، جمع دِیک است. در برخی از نسخه ها و در کتاب النهایة ابن اثیر، «کإفضاء الدیکة» آمده است. «یَؤرّ أرّا» هم وزن مدّ، به معنای جماع کردن آمده است. ألقح الفحل الناقه: نر شتر ماده را بارور کرد. و ملاقحه: باب مفاعله از آن است. و در بعضی از نسخه ها بملاقحه، به صیغه جمع و مضاف به ضمیر استعمال شده، یعنی به آلت تناسلی و اعضایش. الفحل: جنس نر از هر حیوان. غلم: هم وزن علم، به معنای سخت آزمند شد و اغتلم البعیر، یعنی شتر از شدت شهوت به هیجان آمد.

عبارت «أر الفحول المغتلمة» در بعضی از نسخه ها نیامده است. إحالة: از حواله، «علی ضعیف إسناده» یعنی اسناد ضعیفش. در برخی از نسخه ها «علی ضعف» به صورت مصدر برای بیان مبالغه به کار رفته است. سفحت الدم: هم وزن منع، به معنای ریختن خون است. الدمع: اشکش را ریخت. در برخی از نسخه ها تنشجها بر وزن تضرب آمده است؛ نشج القدر و الزق: محتویات دیگ یا ظرف جوشید که صدای آن شنیده شد. شاید اولی روشن تر باشد، زیرا این فعل بر طبق آنچه در کتاب های لغت آمده متعدی بنفسه نیست. ضفتا جفونه: اطراف پلک چنانچه به اطراف رودخانه و دره ضفتا النهر و الوادی گویند. تطعم: از باب تفعّل بوده که یکی از تاء آن حذف شده است. بجس الماء: بیرون ریختن آب؛ این واژه به صورت انبجس و بجّس نیز به کار رفته است و منظور از آن اشک بیرون ریخته شده می باشد. برخی از شارحان می نویسند: قومی چنین می پنداشتند که باردار شدن طاووس به سبب همان اشک است. امیر المؤمنین علیه السلام آن را درست ندانسته ولی فرمود: شگفت آورتر از غذا دادن زاغِ [نر و ماده به یکدیگر برای لقاح] نیست؛ عرب ها گمان می کردند که زاغ جفت گیری نمی کند و در مثل های آنان آمده، پنهان تر از جفت گیری زاغ. زیرا بنا به پندار عرب ها، جفت گیری زاغ از طریق

ص: 35

و عنجه کنصره أی عطفه و قیل هو أن یجذب الراکب خطام البعیر فیرده علی رجلیه.

و فی النهایة النوتی الملاح الذی یدبر السفینة فی البحر و قد نات ینوت نوتا إذا تمایل من النعاس کان النوتی یمیل السفینة من جانب إلی جانب انتهی (1)

و لطف التشبیه واضح.

و اختال أی تکبر و أعجب بنفسه و یمیس أی یتبختر و زاف یزیف زیفانا أی تبختر فی مشیه و یفضی أی یسفد و یقال أفضی المرأة أی جامعها أو خلا بها و الدیکة کقردة جمع دیک بالکسر و فی بعض النسخ و فی نهایة ابن الأثیر کإفضاء الدیکة و یؤر کیمد أرا بالفتح أی یجامع و القح الفحل الناقة أی أحبلها و الملاقحة مفاعلة منه و فی بعض النسخ بملاقحه علی صیغة الجمع مضافا إلی الضمیر أی بآلات تناسله و أعضائه و الفحل الذکر من کل حیوان و غلم کعلم أی اشتد شبقه و اغتلم البعیر إذا هاج من شدة شهوة الضراب.

و قوله علیه السلام أر الفحول المغتلمة لیس فی بعض النسخ و الإحالة من الحوالة علی ضعیف إسناده أی إسناده الضعیف و فی بعض النسخ علی ضعف بصیغة المصدر مبالغة و یقال سفحت الدم کمنعت أی أرقته و الدمع أی أرسلته و فی بعض النسخ تنشجها کتضرب یقال نشج القدر و الزق أی غلی ما فیه حتی سمع له صوت و لعل الأول أوضح فإن الفعل لیس متعدیا بنفسه علی ما فی کتب اللغة و ضفتا جفونه جانباها و کذلک ضفتا النهر و الوادی و تطعم علی صیغة التفعل بحذف إحدی التاءین و بجس الماء تبجیسا فجره فتبجس و انبجس و یوجد الکلمة فی النسخ بهما أی الدمع المنفجر.

قال بعض الشارحین زعم قوم أن اللقاح فی الطاوس بالدمعة و أمیر المؤمنین علیه السلام لم یحل ذلک و لکنه قال لیس بأعجب من مطاعمة الغراب و العرب تزعم أن الغراب لا یسفد و من أمثالهم أخفی من سفاد الغراب فیزعمون أن اللقاح

ص: 35


1- 1. النهایة 4: 191 و فیه:« فی حدیث علیّ علیه السلام کانه قطع داری عنجه نوتیه» ثم ذکر التفسیر.

غذا دادن صورت می گرفت؛ یعنی جفت گیری آنها با انتقال مقداری آب از منقار زاغ نر به منقار جنس ماده صورت می پذیرفت. اما حکیمان کمتر شده که این را تصدیق کنند با اینکه گاهی در کتابهایشان شبیه به این مطلب را گفته­اند؛ ابن سینا می گوید: کبک ماده را بادی که از صدای کبک نر می­وزد بارور می­کند. ابن سینا همچنین می گوید: نوعی دیگری هست که ملاقیا نامیده می شود که دهان خود را به یکدیگر چسبانده و از این طریق با هم جماع می کنند. پوشیده نیست که این مثل به آن معنا نیست که زاغ جفت گیری نمی کند، بلکه مراد خلاف این است، مگر اینکه مراد گوینده نیز همان باشد. ظاهر کلام امام علیه السلام بر این امر دلالت می کند که بارداری طاووس از طریق جماع صورت می گیرد، زیرا امام علیه السلام فرمود: یَؤر بملاقحه. و اینکه از قول دیگر و اینکه بارداری زاغ از طریق غذا دادن است به زعم و گمان تعبیر فرمود. در قاموس آمده وقتی کبوتر دهان خود را بر دهان ماده خود داخل می کند، می­گویند: تطاعما و طاعما. خال الشیء: بر وزن خاف یعنی به آن گمان کرد. که به صورت خال یخیل و مضارع متکلم وحده آن اغلب با همزه مکسور [إخال] بر خلاف قاعده به کار می رود، ولی قبیله بنی اسد در این حالت با فتحه و مطابق با قاعده استعمال می کنند. مداری: در اکثر نسخه ها با حرف دال مهمله به کار رفته که جمع مِدری است؛ ابن اثیر می گوید: مدری و مدراة، چیزی از جنس آهن یا چوب که به شکل دندانه های شانه یا درازتر از دندانه های شانه است که برای مرتب کردن مو از آن کسی استفاده می کند که شانه نداشته باشد.(1) در نسخه ابن میثم با حرف ذال به کار رفته که به معنای چوبی است که به شکل انگشتان بوده و برای صاف کردن غذا از آن استفاده می کنند. الدارة: هاله ماه و هر آنچه چون دایره اطراف چیزی را احاطه کند، گویند. عُقیان: طلای خالص، و گفته شده چیزی که از آن گیاه می روید. فلذ: بر وزن عنب، پاره ای از طلا یا نقره و مانند آن. فلذتُ له مِن الشیء، بر وزن ضربت، به معنای قطع کردم است. زبرجد: گوهر مشهور، گفته شده مردم آن را بلخش می نامند که همان زمرد است. جنیتُ الثمرة و الزهرة: میوه و شکوفه را چیدم. جنیّ بر وزن فعیل نیز به همان معناست. در برخی نسخه ها جنی، بر وزن حصی به کار رفته که معنای آن عبارت است از چیدن میوه درخت زمانی که نارس است. و لفظ فعل مجهول در

ص: 36


1- . نهایة 2 : 23

من المطاعمة و انتقال جزء من الماء الذی فی قانصة الذکر إلی الأنثی من منقاره و أما الحکماء فقل أن یصدقوا بذلک علی أنهم قد قالوا فی کتبهم ما یقرب من هذا قال ابن سینا و القبجة تحبلها ریح تهب من ناحیة الحجل الذکر و من سماع صوته قال و النوع المسمی مالاقیا(1) تتلاصق بأفواهها ثم تتشابک فذاک سفادها و لا یخفی أن المثل المذکور لا یدل علی أن الغراب لا یسفد بل الظاهر منه خلافه إلا أن یکون مراد القائل أیضا ذلک و أما کلامه علیه السلام فالظاهر منه أن الطاوس لقاحه بالسفاد لقوله علیه السلام یؤر بملاقحه و لتعبیره عن القول الآخر بالزعم و أن الغراب لقاحه بالمطاعمة.

و فی القاموس الحمام إذا أدخل فمه فی فم أنثاه فقد تطاعما و طاعما و خال الشی ء کخاف أی ظنه و خاله یخیله لغة فیه و تقول فی المضارع للمتکلم إخال بکسر الهمزة علی غیر قیاس و هو أکثر استعمالا و بنو أسد یفتحون علی القیاس و المداری بالدال

المهملة علی ما فی أکثر النسخ جمع مدری بکسر المیم قال ابن الأثیر المدری و المدراة شی ء من حدید(2) أو خشب علی شکل سن من أسنان المشط و أطول منه یسرح به الشعر المتلبد و یستعمله من لا مشط له (3).

و کان فی نسخة ابن میثم بالذال المعجمة قال و هی خشبة ذات أطراف کأصابع الکف ینقی به الطعام و الدارة هالة القمر و ما أحاط بالشی ء کالدائرة و العقیان بالضم الذهب الخالص و قیل ما ینبت منه نباتا و الفلذ کعنب جمع فلذة بالکسر و هی القطعة من الذهب و الفضة و غیرهما و فلذت له من الشی ء کضربت أی قطعت و الزبرجد جوهر معروف قیل و یسمیه الناس البلخش و قیل هو الزمرد و جنیت الثمرة و الزهرة و اجتنیتها بمعنی و الجنی فعیل منه و فی بعض النسخ جنی کحصی و هو ما یجنی من الشجر ما دام غضا بمعنی فعیل و لفظة الفعل المجهول لیست

ص: 36


1- 1. فی المخطوطة: ملاقیا.
2- 2. فی المصدر: شی ء یعمل.
3- 3. النهایة 2: 23.

برخی از نسخه ها نیست. زَهر النبات: شکوفه گیاه و مفرد آن زهرة است مانند تمر و تمرة. گویند شکوفه تا زمانی که باز نشده زهرة نامیده نمی شود. المضاهاة و مشاکله و مشابهة: هر سه به یک معنا یعنی شباهت داشتن است. و استعمال فاعل در معنای فعل با تشدید زیاد است خصوصا در کلام امام علیه السلام. لباس و لبس با کسره و ملبس یکی هستند به معنای پوشیدنی. وشی: نقش لباس با هر رنگی. موشی بر وزن مرمی به معنای آراسته شده. حلل: مانند صرد، جمع حُلة و آن لنگ و ردائی(لباس پایین­تنه و بالا­تنه) از جنس بُرد و غیر آن است. پس حلة نیست مگر در دو لباس یا لباسی که آستر داشته باشد. شیء انیق: زیبا و شگفت آور. مونق: بر وزن مفعل که همزه آن به واو تبدیل شده است. عَصب: نوعی از پارچه. حُلِیّ: جمع حَلی به معنای آنچه که بدان تزیین کنند از زیور آلات معدنی و سنگی. فصوص: جمع فص بر وزن فلس و فلوس است. به گفته ابن سکیت، فص با کسره لهجه نادرستی است.. فیروز آبادی می گوید: فصّ، با هر سه حرکت، نگین انگشتری را گویند و با کسره اشتباه نیست. نطقت الجین: نقره مانند کمربندی بر آن قرار داده شده است. و نطاق جامه بندداری است که زن آن را می پوشد و گویند جامه چاکدار که زنان می پوشند که وسط آن را با بند می بندند و قسمت بالای آن را به پایین آورده و قسمت پایین آن بر روی زمین کشیده می شود. کلل فلانا: بر او تاج و چیزی شبیه پارچه پوشاند که با جواهر آراسته شده بود. برخی از شارحان می گویند: امام علیه السلام به نگین های رنگانگ نقره کاری شده در بشقاب های نقره ای تشبیه کرده اند. مکلّل: کسی که چیزی مانند تاج بر سر داشته باشد. نتیجه اینکه آن حضرت نی های پر طاووس را به ظرف های نقره ای تشبیه کرده که با نگین های رنگانگ مزین شده اند و نی های پر طاووس با این نقش و نگار مانند تاجی شده است. ظاهرا مکللّ صفت لجین است. مرح: از نظر معنا و وزن مانند فرح است و گویند معنای مرح شدیدتر از فرح است. و گفته اند که مرح، نشاط است. تصفحت الکتاب: برگه های کتاب را ورق زدم. قه: هم وزن فرّ، به معنای خندیدن است. گویند: در خنده او قه است. این کلمه در حالت تکرار به صورت قهقه و قهقهة هم وزن دحرج دحرجة استعمال می شود. الجمال: حسن و نیکویی در خلقت و آفرینش. السِربال: پیراهن یا هر چیزی که پوشیده شود. الوشاح: بر وزن کتاب چیزی است که از پوست درست می­شود

ص: 37

فی بعض النسخ و زهر النبات بالفتح نوره و الواحدة زهرة کتمر و تمرة قالوا و لا یسمی زهرا حتی تفتح و المضاهاة و المشاکلة و المشابهة بمعنی و استعمال فاعل بمعنی فعل بالتشدید کثیر لا سیما فی کلامه علیه السلام و اللباس و اللبس بالکسر فیهما و الملبس واحد و الوشی نقش الثوب من کل لون و الموشی کمرمی المنقش و الحلل کصرد جمع حلة بالضم و هی إزار و رداء من برد أو غیره فلا تکون حلة إلا من ثوبین أو ثوب له بطانة و شی ء أنیق أی حسن معجب و المونق مفعل منه قلبت الهمزة واوا و العصب بالفتح ضرب من البرود و الحلی بضم الحاء و کسر اللام و تشدید الیاء جمع حلی بالفتح و التخفیف و هو ما یزین به من مصوغ المعدنیات أو الحجارة و الفصوص جمع فص کفلس و فلوس قال ابن السکیت کسر الفاء ردی و قال الفیروزآبادی الفص للخاتم مثلثة و الکسر غیر لحن و نطقت باللجین أی جعلت الفضة کالنطاق لها و هو ککتاب شبه إزار فیه تکة تلبسه المرأة و قیل شقة تلبسها المرأة و تشد وسطها بحبل و ترسل الأعلی علی الأسفل إلی الأرض و الأسفل ینجر علی الأرض (1) و کلل فلانا ألبسه الإکلیل و هو بالکسر التاج و شبه عصابة زین بالجوهر و قال بعض الشارحین شبه علیه السلام بالفصوص المختلفة الألوان المنطقة فی الفضة أی المرصعة فی صفائح الفضة و المکلل الذی جعل کالإکلیل و حاصل الکلام أنه علیه السلام شبه قصب ریشه بصفائح من فضة رصعت بالفصوص المختلفة الألوان فهی کالإکلیل بذلک الترصیع و الأظهر أن المکلل وصف للجین و مرح کفرح وزنا و معنی فهو مرح ککتف و قیل المرح أشد من الفرح (2) و قیل هو النشاط و تصفحت الکتاب أی قلبت صفحاته و قه کفر أی ضحک و قال فی ضحکه قه بالسکون فإذا کرر قیل قهقه قهقهة مثل دحرج دحرجة و الجمال الحسن فی الخلق و الخلق و السربال بالکسر القمیص أو کل ما لبس و الوشاح ککتاب شی ء ینسج من أدیم و یرصع

ص: 37


1- 1. فی المخطوطة: یجر علی الأرض.
2- 2. فی المخطوطة: اشد الفرح.

به شکل گردنبد زینت می­دهند و زنان آن را به گردن آویزند. زقا یزقو: فریاد زده و ناله کنان صدای گریه خود را بالا برد. استغاثة: یاری خواستن. توجع: اظهار درد کرد یا شکایت کرد. یعنی از باریک بودن پاهای خود ناله و شکایت می­کند. حمش یعنی باریک. رجل أحمش الساقین: مرد باریک پا. الخِلاسیة: خروسی که از تیره مرغان هندی و فارسی باشد. یعنی پدر آن سفید و مادرش سیاه و یا برعکس باشد. چنانچه در کتاب العین چنین آمده است. نجم النبات: هم وزن قعد به معنای آشکار شدن و تابیدن است. الظُنبوب: جوهری آن را به معنای لبه ساق پا می داند. در قاموس معنای آن لبه ساق پا یا استخوان آن و یا لبه استخوان آن، است. الصیصیة: بنا به گفته جوهری، در اصل میله بافندگی است که تار و پود را یکنواخت می کند. از این کلمه عبارت «صیصیة الدیک» مشتق شده که به معنای سیخچه پای خروس است. العُرف: موی گردن اسب و غیره. القُنزُعة: موی بر آمده را گویند، و گفته اند دسته ای از مو که در سر کودک می ماند.

موشاة: نقش و نگار شده. المخرج: اسم مکان به معنای محل خروج گردن آن مانند محل خروج دهانه آفتابه است. و دلالت می­کند که گردن این حیوان چون دهانه آفتابه است. یا مخرج، مصدر است یعنی بیرون آمدن گردنش همچون بیرون آمدن دهانه آفتابه است. و این دلالتش بر مطلب قوی­تر است. إبریق واژه فارسی معرب از آفتابه است. غرزته: بر وزن ضربت، به معنای آن را در زمین استوار کردم .

مغرزها، مبتدا بوده و خبر آن کصبغ الوسمة می باشد و بطنه، مبتدا که خبر آن محذوف است؛ یعنی عبارت در اصل چنین بوده است: «مغرزها إلی حیث بطنه موجودا و ممتدا و منتهی إلیه کصبغ إلی آخره» حیث: غالبا به جمله اضافه شده و در معنا مضاف به مصدری است که از مضمون جمله بر می آید. گویند: حیث گرچه ظاهرا به جمله اضافه شده، ولی در معنا به مصدر اضافه شده است و چون حیث به طور کلی به جمله اضافه می شود، مبنی بر ضم است، مانند غایات که مبنی بر ضم هستند. سید رضی رضی الله عنه می گوید: حذف خبر مبتدایی که پس از حیث می آید، شایع است. الوسِمة: چنانچه به این صورت در برخی از نسخه ها آمده و این گونه استعمال مختص قبیله حجاز است و این فصیح تر از کاربرد وَسمة، با سکون حرف سین است. همانگونه که در برخی از نسخه ها آمده است. ازهری کاربرد این کلمه را با سکون حرف سین رد کرده است، ولی بعضی آن را جایز دانسته اند. وسمه گیاهی است که با برگ آن خضاب می­کنند. گویند آن برگ نیل است. الصقال: بر وزن کتاب، اسم از صقله [آن را صیقل داد] بر وزن نصره است.

ص: 38

شبه قلادة تلبسه النساء و زقا یزقو أی صاح و أعول أی رفع صوته بالبکاء و الصیاح و استغاث طلب العون و النصر و توجع أی تفجع أو تشکو لأن قوائمه حمش أی دقاق یقال رجل أحمش الساقین و الخلاسیة بالکسر هی التی بین الدجاجة الهندیة و الفارسیة و الولد بین أبوین أبیض و سوداء و أسود و بیضاء ذکره فی العین و نجم النبات و غیره کقعد نجوما أی ظهر و طلع و الظنبوب بالضم حرف العظم الیابس من قدم الساق ذکره الجوهری و فی القاموس حرف الساق من قدم أو عظمه أو حرف عظمه و الصیصیة فی الأصل شوکة الحائک التی بها یسوی السداة و اللحمة قال الجوهری و منه صیصیة الدیک التی فی رجله و العرف بالضم شعر عنق الفرس و غیره و القنزعة بضم القاف و الزای ما ارتفع من الشعر و قیل الخصلة من الشعر یترک علی رأس الصبی.

موشاة أی منقشة و المخرج اسم مکان أی محل خروج عنقه کمحل خروج عنق الإبریق و یشعر بأن عنقه کعنق الإبریق أو مصدر أی خروج عنقه کخروج عنق الإبریق فالإشعار أقوی و الإبریق فارسی معرب (1) و غرزته کضربت أی أثبته فی الأرض و مغرزها مبتدأ خبره کصبغ الوسمة و بطنه مبتدأ خبر محذوف أی مغرزها إلی حیث بطنه موجودا و ممتدا و منتهی إلیه کصبغ إلی آخره و حیث تضاف إلی الجملة غالبا و هو فی المعنی مضافة إلی المصدر الذی تضمنته الجملة قالوا حیث و إن کانت مضافة إلی الجملة فی الظاهر لکن لما کانت فی المعنی مضافة إلی المصدر فأضافتها إلیها کلا إضافة و لذا بنیت علی الضم کالغایات علی الأعرف فقال الرضی رضی الله عنه حذف خبر المبتدإ الذی بعد حیث غیر قلیل.

و الوسمة بکسر السین کما فی بعض النسخ و هی لغة الحجاز و أفصح من السکون و أنکر الأزهری السکون و بالسکون کما فی بعض النسخ و جوزه بعضهم نبت یختضب بورقه و قیل هو ورق النیل و الصقال ککتاب اسم من صقله کنصر أی

ص: 38


1- 1. معرب آبریز و هو الذی یقال له بالفارسیة: آفتابه.

اللفاع: بر وزن کتاب، به معنای ملحفه یا عبا یا هر آنچه که زن خود را با آن می پوشاند. تلفع الرجل بالثوب: مرد با لباس پوشانده شد. در برخی از نسخه ها متقنع است. مقنع و مقنعة - با کسره در هر دو - به معنای نقابی است که زن بر چهره می زند. القناع: بر وزن کتاب گشادتر از آن دو است. المعجر: بر وزن منبر، لباسی کوچک تر از ردا را گویند که زنان می پوشند. مطرزی می گوید: معجر لباسی شبیه سربند است که زن آن را دور سرش می­پیچد. السَحَم و سُحمة: سیاه. أسحم یعنی سیاه. خیل له: فعل مجهول از ماده خیال به معنای وهم است، یعنی بر او مشتبه شد. و در برخی از نسخه ها یخیل به صورت معلوم به کار رفته که فاعل آن ضمیری است که به طاووس بر می گردد. البریق: درخشش. استدق: باریک و نازک گردید. مستدق، به صیغه اسم فاعل است که در برخی از نسخه ها با صیغه مفعول به کار رفته است. بنا به گفته ابن اثیر، استدقّ الدنیا: دنیا را حقیر و کوچک شمرد که باب استفعال برای کوچک و نازک شمردن چیزی است. بنا بر مفهوم نخست، قلم مشبه است و بنا بر مفهوم دوم چیز نگاشته شده مشبه است. ممکن است بنا بر احتمال اول ترکیب اضافی به دلیل کمترین مناسبتی باشد زیرا نگاشتن نازک با قلم ارتباط دارد. الأقحوان: با ضمه همزه، به معنای بابونه است. أبیض یَقَق: سفیدی زیاد. ائتلق و تألق: درخشید. علا فلان فلانا: بر او غلبه یافته و مسلط شد. بص: هم وزن فرّ، درخشید و برق زد. الدیباج: لباسی که تار و پود آن از ابریشم باشد. گویند این واژه در اصل معرب بوده ولی به سبب کثرت استعمال، عرب از آن اشتقاق گرفت و گفت: دبج الغیث الأرض دبجا، یعنی باران زمین را سیراب نمود و سبب رویش گل های گوناگون شد. زیرا چیزی که پر نقش و نگار است، دیباج نامیده می شود. رونق الشی ء: آب و تاب و زیبایی آن، و مراد از آن در متن این است که از هر رنگی بهره ای برده و برق و درخشش را بر آن رنگ ها افزود. الزهرة: با فتحه، به معنای گیاهان و شکوفه های آنهاست. جمع این کلمه أزهار و جمع الجمع آن أزاهر است. البث: انتشار و پراکنده نمودن. رب فلان الأمر: فلانی آن کار را اصلاح نموده و به تدبیر آن پرداخت. رب الدهن: بوی خوش روغن. القیظ: فصل گرما و شدت گرما. شاید جمع آمدن أمطار به اعتبار تعداد بارش ها بوده و جمع آمدن شموس به اعتبار تعداد طلوع ها باشد یا به این اعتبار باشد که خورشید طالع در هر روز فردی جداگانه است به دلیل اختلاف تأثیر در رسیدن میوه­ها و پرورش گیاهان به دلیل اختلاف در

ص: 39

جلاه فهو مصقول و صقیل و اللفاع ککتاب الملحفة أو الکساء أو کل ما تتلفع به المرأة و تلفع الرجل بالثوب إذا اشتمل به و تغطی و فی بعض النسخ متقنع و المقنع و المقنعة بالکسر فیهما ما تتقنع به المرأة و القناع ککتاب أوسع منهما و المعجر کمنبر ثوب أصغر من الرداء تلبسه المرأة و قال المطرزی ثوب کالعصابة تلفه المرأة علی استدارة رأسها و السحم بالتحریک و السُّحْمة بالضم السواد و الأسحم الأسود و خیل له کذا بالبناء للمفعول من الخیال بمعنی الوهم و الظن أی لبس علیه و فی بعض النسخ یخیل علی صیغة المعلوم فالفاعل ضمیر الطاوس و البریق اللمعان.

و استدق أی صار دقیقا و هو ضد الغلیظ و المستدق علی صیغة اسم الفاعل و فی بعض النسخ علی صیغة اسم المفعول قال ابن الأثیر استدق الدنیا أی احتقرها و استصغرها و هو استفعل من الشی ء الدقیق الصغیر و المشبه علی الأول القلم و علی الثانی المرقوم و یمکن أن تکون الإضافة علی الأول لأدنی ملابسة فإن الرقم الدقیق له نسبة إلی القلم و الأقحوان بالضم البابونج و أبیض یقق بالتحریک أی شدید البیاض و ائتلق و تألق أی التمع و علا فلان فلانا أی غلبه و ارتفع علیه و بص کفر أی برق و لمع و الدیباج ثوب سداه و لحمته إبریسم و قیل هو معرب ثم کثر حتی اشتقت العرب منه فقالوا دبج الغیث الأرض دبجا إذا

سقاها فأنبت أزهارا مختلفة لأنه اسم للمنقش و رونق الشی ء ماؤه و حسنه أی أخذ من کل لون نصیبا و زاد علی اللون بالبریق و اللمعان و الزهرة بالفتح و بالتحریک النبات و نوره و الجمع أزهار و جمع الجمع أزاهر(1).

و البث النشر و التفریق و رب فلان الأمر أی أصلحه و قام بتدبیره و رب الدهن أی طیبه و القیظ فصل الصیف و شدة الحر و لعل الجمع فی الأمطار باعتبار الدفعات و فی الشموس بتعدد الإشراق فی الأیام أو باعتبار أن الشمس الطالع فی کل یوم فرد علی حدة لاختلاف التأثیر فی نضج الثمار و تربیة النبات باختلاف الحر

ص: 39


1- 1. فی النسخة المخطوطة: أزاهیر.

سرما و گرما و عواملی غیر از این دو.

تحسر البعیر: از باب تفعّل یعنی به دلیل خستگی از پا افتاد. در برخی از نسخه ها انحسر به کار رفته که از باب انفعال است؛ حسره بر وزن ضرب و نصر، به معنای آشکار کردن است. العُرْی: برعکس لبس و هم وزن رضی است. تتری: به دو حالت منون و غیر منون آمده است مانند علقی. هر کسی این واژه را به سبب معرفه بودن غیر منصرف بداند، الف آن را الف تانیث قرار داده است و این شایسته تر است. این کلمه در اصل وَتری بوده که از وتر مشتق شده است. و وَتَر به معنای یکی است. خداوند متعال می فرماید: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»(1){باز فرستادگان خود را پیاپی روانه کردیم} یعنی یکی پس از دیگری. بنا به قول جوهری، اگر آن را تنوین دادند، الف آن الف ملحقه خواهد بود. برخی از شارحان نهج البلاغه این واژه را به معنای چیزی پس از دیگری که میان آن دو فاصله است، می دانند. و این مطلبی است که عده ای در آن اشتباه کرده و پنداشتند که تَتری، به معنای بلافاصله و پی در پی است. ینبت تباعا: هیچ وقفه بین آن دو نیست. حالت پری که فرو می ریزد نیز چنین است. تِباع به معنای پیروی کردن است. انحتت ورق الشجر: برگ درخت فرو ریخت. عبارت «سالف ألوانه» در برخی از نسخه ها به صورت «سائر ألوانه» آمده است. جوهری می گوید: سائر النّاس یعنی همه مردم. در المصباح، ازهری می گوید: اهل لغت متفق اند که سائر الشیء: باقیمانده چیز است چه اندک باشد چه بسیار. شاید منظور عدم تفاوت رنگ پر روییده شده با سایر پرهای پیشین است یا منظور آن است که رنگ پرهای تازه روییده شده تفاوتی با هم ندارند. و آنچه در اصل موجود است واضح­تر است. الوَرد: شکوفه هر درختی که غالبا به شکوفه سرخ رنگ گویند. التارة: وقت و زمان. العَسجد: بر وزن جعفر، به معنای طلا است. العُمق: با ضمه و فتحه حرف عین به کار می رود و به معنای ته چاه و مانند آن است. الفِطَن: بر وزن عنب، جمع فِطنة و آن مهارت و آگاهی به جوانب امر. عمائق الفطن: ذهن های ژرف اندیش. القریحة: اولین چیزی که از چاه کشف می شود و منظور از «لفلان قریحة جیدة» خوش ذوقی در استنباط علم است با ذوقی نیکو. اقترحت الشی ء: آن چیزی را بی سابقه پدید آورد. واو در عبارت «و أقل» واو حالیه است. شکی نیست که ده کمترین جزئی است که قوام حیوان به آن وابسته است. عجز الأوهام: عاجز بودن از وصف چگونگی این رنگ ها و تفاوت آنها و اینکه هر کدام از آنها در جای خود قرار گرفته است و سایر قسمت هایی که مولا علیه السلام به آنها اشاره نمودند. یا منظور از عبارت مزبور، عاجز ماندن از درک جزئیات ویژگی های مذکور و توضیح حالت های ظاهر و خصوصیات پنهان در آفرینش این حیوان[طاووس] است. بهره: هم وزن منع، به معنای غلبه کردن است. جلاه: که در نسخه های مختلف به صورت مشدد و غیر مشدد آمده و معنای آن

ص: 40


1- . مؤمنون / 44

و البرد و غیر ذلک و تحسر البعیر علی صیغة التفعل أی سقط من الإعیاء و فی بعض النسخ تنحسر علی صیغة الانفعال تقول حسره کضربه و نصره فانحسر أی کشفه فانکشف و العُرْی بالضم خلاف اللبس و الفعل کرضی و تتری فیه لغتان تنون و لا تنون مثل علقی فمن ترک صرفها فی المعرفة جعل ألفها ألف التأنیث و هو أجود و أصلها وَتْری من الوتر و هو الفرد قال الله تعالی ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا(1) أی واحدا بعد واحد و من نونها جعل ألفها ملحقة ذکره الجوهری و قال بعض شارحی النهج تتری أی شیئا بعد شی ء و بینهما فترة و هذا مما یغلط فیه قوم فیعتقدون أن تتری للمواصلة و الالتصاق و ینبت تباعا أی لا فترات بینهما و کذلک حال الریش الساقط و التِّباع بالکسر الولاء و انحتت ورق الشجر أی سقطت.

و قوله علیه السلام سالف ألوانه فی بعض النسخ سائر ألوانه قال الجوهری سائر الناس أی جمیعهم و فی المصباح قال الأزهری اتفق أهل اللغة أن سائر الشی ء باقیه قلیلا کان أو کثیرا و لعل المراد عدم مخالفة لون الریش النابت للباقی من السوالف أو المراد عدم التخالف بین الأریاش النابتة و ما فی الأصل أوضح و الورد بالفتح من کل شجرة نورها و غلب علی الورد الأحمر و التارة الحین و الزمان و العَسجد کجعفر الذهب و العُمق بالضم و بالفتح قعر البئر و نحوها و الفِطَن کعنب جمع فطنة بالکسر و هی الحذق و العلم بوجوه الأمور و عمائق الفطن الأذهان الثاقبة و القریحة أول ما یستنبط من البئر و منه قولهم لفلان قریحة جیدة یراد استنباط العلم بجودة الطبع و اقترحت الشی ء أی ابتدعته من غیر سبق مثال و الواو فی قوله علیه السلام و أقل للحال و لا ریب أن العشرة أقل الأجزاء التی بها قوام الحیوان و المراد بعجز الأوهام العجز عن وصف علل هذه الألوان و اختلافها و اختصاص کل بموضعه و سائر ما أشار علیه السلام إلیه أو العجز عن إدراک جزئیات الأوصاف المذکورة و تشریح الهیئات الظاهرة و الخصوصیات الخفیة فی خلق ذلک الحیوان کما هو المناسب لما بعده و بهره کمنعه أی غلبه و جلاه بالتشدید و التخفیف علی اختلاف النسخ أی

ص: 40


1- 1. المؤمنون: 44.

نمایان ساختن است. التکوین: ایجاد. قعد بها: آن را بازداشته و عاجز کرد؛ منظور این است که عقل ها از درک ذات خداوند سبحان عاجز مانده اند. زیرا وقتی ذهن ها از درک مخلوق قابل مشاهده و با اوصاف مذکور او درمانده باشند پس آنها در درک ذات خداوند سبحان و صفات او عاجزتر بوده و همچنین زبآنها در وصف اوصاف و بیان کمالات او قاصر هستند. دَمَج الشی ء: هم وزن نصر، به معنای داخل شدن در چیزی و در آن استحکام یافتن است. الذرة: مفرد ذر، به معنای مورچه ریز است. الهَمَجة: مفرد همج، به معنای مگس ریزی مانند پشه است که بر چهره و چشمان گوسفندان و الاغ ها می نشیند. الحیتان: جمع حوت، به معنای ماهی. الأَفْیِلَة: جمع فیل است که میان اهل لغت به فِیَلَة، بر وزن عِنبة شناخته شده است. در برخی از نسخه ها این کلمه به صورت أفیال و فیول به کار رفته است. ابن سکیت می گوید: أفیلة نگو. وأی: وعده داد. اضطرب: حرکت کرد. شبح: شخص. أولج: داخل کرد. حمام: بر وزن کتاب رسیدن مرگ است.

روایت2.

تنبیه الخاطر: طاووس یمانی به امام صادق علیه السلام وارد شد. امام خطاب به او فرمود: تو طاووس هستی؟ گفت آری. امام علیه السلام فرمود: طاووس حیوان شومی است و به ساحت قومی نمی رود مگر آنکه کوچ کردن آنها را خبر دهد.(1)

توضیح

حدیث فی الجمله به تاثیر شگون دلالت دارد.

روایت3.

کافی: یعقوب بن جعفر نقل می کند: نزد امام صادق علیه السلام سخن از زیبایی طاووس به میان آمد. امام علیه السلام فرمود: آیا تو را زیبایی خروس سفید، به شگفت وا نمی دارد؟ خروس خوش صداتر و بابرکت تر از طاووس است. خروس تو را از وقت نماز آگاه می کند، ولی طاووس به خاطر خطایی که به آن مبتلا شده، ناله ناراحتی سر می­دهد.(2)

دمیری می گوید: طاووس پرنده ای معروف است که اسم مصغر آن طویس بوده و کنیه آن ابو الحسن

ص: 41


1- . تنبیه الخاطر:.
2- . کافی 6 : 550

کشفه و التکوین الإحداث و الإیجاد و قعد بها أی أقعدها و أعجزها و الغرض الدلالة علی عجز العقول عن إدراک ذاته سبحانه فإنها إذا عجزت عن إدراک مخلوق ظاهر للعیون علی الصفات المذکورة فهی بالعجز عن إدراکه سبحانه و وصفه أحری و کذلک الألسن فی تلخیص صفته و تأدیة نعته.

و دَمَج الشی ء کنصر دموجا دخل فی الشی ء و استحکم فیه و أدمجه غیره و الذرة واحدة الذر و هی صغار النمل و الهَمَجة واحدة الهمج کذلک و هو ذباب صغیر کالبعوض یسقط علی وجوه الغنم و الحمر و أعینها و الحیتان جمع حوت و الأَفْیِلَة جمع فیل و المعروف بین أهل اللغة فِیَلَة کعنبة کما فی بعض النسخ و أفیال و فیول و قال ابن السکیت و لا تقل أَفْیِلَة و وأی أی وعد و اضطرب أی تحرک و الشبح الشخص و أولج أی و أدخل و الحمام ککتاب قضاء الموت و قدره.

«2»

تَنْبِیهُ الْخَاطِرِ لِلْوَرَّامِ،: دَخَلَ طَاوُسٌ الْیَمَانِیُّ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ أَنْتَ طَاوُسٌ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ طَاوُسٌ طَیْرٌ مَشُومٌ مَا نَزَلَ بِسَاحَةِ قَوْمٍ إِلَّا آذَنَهُمْ بِالرَّحِیلِ (1).

بیان

یدل علی تأثیر الطیرة فی الجملة.

«3»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام حُسْنُ الطَّاوُسِ فَقَالَ لَا یَزِیدُکَ عَلَی حُسْنِ الدِّیکِ الْأَبْیَضِ بِشَیْ ءٍ(2) قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الدِّیکُ أَحْسَنُ صَوْتاً مِنَ الطَّاوُسِ وَ هُوَ أَعْظَمُ بَرَکَةً یُنَبِّهُکَ فِی مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا یَدْعُو الطَّاوُسُ بِالْوَیْلِ بِخَطِیئَتِهِ (3) الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا(4).

و قال الدمیری الطاوس طائر معروف تصغیره طویس و کنیته أبو الحسن

ص: 41


1- 1. تنبیه الخاطر:
2- 2. فی المصدر: شی ء.
3- 3. فی المصدر: لخطیئة.
4- 4. فروع الکافی 6: 550.

و ابو الوشی است؛ جایگاه آن در میان پرندگان از نظر زیبایی و عزت مانند جایگاه اسب در میان چهارپایان است. در سرشت این حیوان عفت و عشق به خود بینی و تکبر و عجب به پرها و گره ای که چون طوق در دمش قرار دارد، است؛ بویژه اگر طاووس ماده به آن بنگرد. طاووس ماده پس از اینکه سه ساله شد، تخم گذاری می کند و در طول این مدت پرها و رنگ طاووس نر، کامل می شود .

طاووس ماده در هر سال یک بار تخم گذاری می کند و در هر بار دوازده تخم یا بیشتر و کمتر می گذارد. این حیوان در روزهای بهار جفت گیری کرده و در فصل پاییز زمانی که برگ درختان می ریزد، پرهای آن نیز می ریزد. طاووس نر زیاد با طاووس ماده هنگامی که بر روی تخم ها نشسته، بازی می کند و چه بسا که تخم ها را بشکند، به همین دلیل آنها را زیر مرغ می گذارند و مرغ نیز بیشتر از دو تخم را نمی تواند در برگیرد. شایسته است از ترس اینکه هوا تخم ها را فاسد کند، هر آنچه از خوردنی و نوشیدنی برای مرغ نیاز است، فراهم شود. جوجه ای که از زیر مرغ بیرون می آید زیبایی آن کمتر و ناقص الخلقه و ناقص الجسم است و مدت نشستن مرغ بر روی تخم ها سی روز است. شگفت آور اینکه این حیوان با وجود زیبایی اش، شوم تلقی می شود. علت این امر - الله أعلم - آن است که این پرنده ابلیس را داخل بهشت کرده و آدم علیه السلام را از آن بیرون راند و بهشت را در طول مدت دوام دنیا از وجود آدم خالی کرد و این سبب کراهت نگه داشتن آن در خانه هاست.(1)

روایت4.

کافی: امام رضا علیه السلام فرمود: طاووس مسخ شده است. مرد زیبایی بود که به زن مرد مومنی که دوستش داشت، اصرار کرده و با او در آمیخت. بعدا آن زن باز به او پیغام می­داد. پس خداوند متعال آنها را به صورت طاووس نر و ماده مسخ نمود. پس گوشت و تخم آن قابل خوردن نیست.(2)

ص: 42


1- . حیاة الحیوان 2: 59 - 60
2- . کافی 6 : 247

و أبو الوشی و هو من الطیر کالفرس من الدواب (1)

عزا و حسنا و فی طبعه العفة و حب الزهو بنفسه و الخیلاء و الإعجاب بریشه و عقده لذنبه کالطاق لا سیما إذا کانت الأنثی ناظرة إلیه و الأنثی تبیض بعد أن یمضی لها من العمر ثلاث سنین و فی ذلک الأوان یکمل ریش الذکر و یتم لونه و تبیض الأنثی مرة واحدة فی السنة اثنتی عشرة بیضة و أکثر(2) و یفسد فی أیام الربیع و یلقی ریشه فی الخریف کلما یلقی الشجر ورقه فإذا بدا طلوع الأوراق فی الشجرة طلع ریشه و هو کثیر العبث بالأنثی إذا حضنت و ربما کسر البیض و لهذه العلة یحضن بیضه تحت الدجاج و لا تقوی الدجاجة علی حضن أکثر من بیضتین و ینبغی أن تتعاهد الدجاجة بجمیع ما تحتاج إلیه من الأکل و الشرب مخافة أن تقوم عنه فیفسده الهواء و الفرخ الذی یخرج من حضن الدجاجة یکون قلیل الحسن ناقص الخلق و ناقص الجثة و مدة حضنه ثلاثون یوما و أعجب الأمور أنه مع حسنه یتشأم به و کان هذا و الله أعلم أنه لما کان سببا لدخول إبلیس الجنة و خروج آدم منها و سببا لخلو تلک الدار من آدم مدة دوام الدنیا کرهت إقامته فی الدور بسبب ذلک (3).

«4»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: الطَّاوُسُ مَسْخٌ کَانَ رَجُلًا جَمِیلًا فَکَابَرَ امْرَأَةَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ تُحِبُّهُ فَوَقَعَ بِهَا ثُمَّ رَاسَلَتْهُ بَعْدُ فَمَسَخَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاوُسَیْنِ أُنْثَی وَ ذَکَراً فَلَا تَأْکُلْ لَحْمَهُ وَ لَا بَیْضَهُ (4).

ص: 42


1- 1. فی المصدر: و هو فی الطیر کالفرس فی الدوابّ.
2- 2. فی المصدر: و أقل و أکثر و لا تبیض متتابعا.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 59 و 60.
4- 4. فروع الکافی 6: 247 فیه:« و لا یؤکل» و رواه أیضا بالاسناد فی ص 245 الا انه اقتصر فقال: الطاوس لا یحل اکله و لا بیضه.

باب پنجم: درّاج، سنگخواره، کبک و مانند این پرندگان و برتری گوشت برخی از پرندگان بر برخی دیگر

روایات

روایت1.

کافی: امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: به کسی که تب دارد گوشت کبک بخورانید که آن باعث تقویت دو ساق او شده و تب را کاملا از بین می برد.(1)

روایت2.

کافی: علی بن مهزیار نقل می کند: با امام جواد علیه السلام مشغول غذا خوردن بودیم که یک مرغ سنگخواره ای را آوردند. امام فرمود: این پرنده با برکت است که پدرم از آن خوشش می آمد و توصیه می کرد کسی که یرقان دارد، گوشت کباب شده این پرنده را بخورد که برایش مفید است. (2)

روایت3.

خرائج: امام حسن علیه السلام فرمود: علی علیه السلام روزی در زمین خشکی بود که درّاجی را دید و فرمود: ای درّاج، چه مدتی در این بیابان هستی؟ از کجا غذا خورده و آب می نوشی؟ گفت: ای امیر المؤمنین ، من صد سال است که در این بیابان هستم. وقتی گرسنه می شوم بر شما درود می فرستم و سیر می گردم و وقتی تشنه می شوم، کسانی را که در حق شما ظلم کردند، نفرین می کنم و سیراب می شوم.(3)

روایت4.

محاسن: نزد امیر المؤمنین علیه السلام سخن از گوشت پرندگان به میان آمد. آن حضرت فرمود: بهترین گوشت، گوشت جوجه ای است که دختر جوانی از قبیله ربیع از باقی مانده غذاهای خود آن را تغذیه کند.(4)

ص: 43


1- . کافی 6 : 312
2- . محاسن: 474
3- . خرائج 2: 560
4- . محاسن: 474

باب 5 الدراج و القطا و القبج و غیرها من الطیور و فضل لحم بعضها علی بعض

الأخبار

«1»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: أَطْعِمُوا الْمَحْمُومَ لَحْمَ الْقِبَاجِ فَإِنَّهُ یُقَوِّی السَّاقَیْنِ وَ یَطْرُدُ الْحُمَّی طَرْداً(1).

«2»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: تَغَذَّیْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَأُتِیَ بقطاط [بِقَطَاةٍ] فَقَالَ إِنَّهُ مُبَارَکٌ وَ کَانَ أَبِی یُعْجِبُهُ وَ کَانَ یَأْمُرُ أَنْ یُطْعَمَ صَاحِبَ الْیَرَقَانِ یُشْوَی لَهُ فَإِنَّهُ یَنْفَعُهُ (2).

«3»

الْخَرَائِجُ، رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ علیه السلام: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَوْماً بِأَرْضِ قَفْرٍ فَرَأَی دُرَّاجاً فَقَالَ یَا دُرَّاجُ مُنْذُ کَمْ أَنْتَ فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ وَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُکَ وَ مَشْرَبُکَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ مُنْذُ مِائَةِ سَنَةٍ إِذَا جُعْتُ أُصَلِّی عَلَیْکُمْ فَأَشْبَعُ وَ إِذَا عَطِشْتُ أَدْعُو عَلَی ظَالِمِیکُمْ فَأَرْوَی (3).

«4»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ النَّهْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَهُ لَحْمُ الطَّیْرِ فَقَالَ أَطْیَبُ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخٍ غَذَّتْهُ فَتَاةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(4).

ص: 43


1- 1. فروع الکافی 6: 312.
2- 2. فروع الکافی 6: 312.
3- 3. الخرائج.
4- 4. المحاسن 474.

روایت5.

محاسن: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: إوزّ، گاومیش پرندگان و مرغ، خوک پرندگان و درّاج، حبشی پرندگان است. اما اینها کجا و دو جوجه ای که به سن پرواز رسیده اند و زنی از ربیعه آن دو را از باقی مانده غذای خود پرورده، کجا!(1)

روایت6.

محاسن: سخن از دو نوع گوشت نزد امیر المؤمنین علیه السلام به میان آمد. عمر که در آنجا بود، گفت: بهترین آن دو، گوشت مرغ است. حضرت فرمود: هرگز. مرغ، خوک پرندگان است و بهترین گوشت، گوشت جوجه کبوتر است که به پرواز در آمده یا در شرف پرواز است.(2)

روایت7.

محاسن: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کسی که دوست دارد خشم خود را فرو خورد، گوشت درّاج بخورد.(3)

در کافی مانند این نقل شده است.(4)

روایت8.

طب الائمة: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم هر کسی می خواهد خشم خود را فرو خورد، پس گوشت درّاج بخورد.

روایت9.

طب الائمة: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هر کسی قلبش مریض باشد و اندوه فراوان داشته باشد، پس گوشت درّاج بخورد.

روایت10.

حیاة الحیوان: الدرّاج با ضمه بر وزن رُمان و مفرد آن درّاجة است که نام پرنده ای مبارک،

ص: 44


1- . محاسن: 474
2- . محاسن: 475
3- . محاسن: 475
4- . کافی 6 : 312
«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: الْإِوَزُّ(1) جَامُوسُ الطُّیُورِ وَ الدَّجَاجُ خِنْزِیرُ الطَّیْرِ وَ الدُّرَّاجُ حَبَشُ الطَّیْرِ فَأَیْنَ أَنْتَ عَنْ فَرْخَیْنِ نَاهِضَیْنِ رَبَّتْهُمَا امْرَأَةٌ مِنْ رَبِیعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا(2).

«6»

وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: ذُکِرَتِ اللُّحْمَانُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ عُمَرُ حَاضِرٌ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ أَطْیَبَ اللُّحْمَانِ لَحْمُ الدَّجَاجِ وَ قَالَ (3)

أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَلَّا إِنَّ ذَلِکَ خَنَازِیرُ الطَّیْرِ وَ إِنَّ أَطْیَبَ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخِ حَمَامٍ قَدْ نَهَضَ أَوْ کَادَ یَنْهَضُ (4).

«7»

وَ مِنْهُ، عَنِ السَّیَّارِیِّ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَقْتُلَ غَیْظَهُ فَلْیَأْکُلْ لَحْمَ الدُّرَّاجِ (5).

الکافی، عن العدة عن البرقی عن السیاری: مثله (6).

«8»

الطب، [طب الأئمة علیهم السلام] عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَقْتُلَ (7)

غَیْظَهُ فَلْیَأْکُلِ الدُّرَّاجَ (8).

«9»

وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: مَنِ اشْتَکَی فُؤَادَهُ وَ کَثُرَ غَمُّهُ فَلْیَأْکُلِ الدُّرَّاجَ (9).

«10»

حیاة الحیوان، الدراج بالضم کرمان واحدته دراجة و هو طائر مبارک

ص: 44


1- 1. فی المصدر: الوز جاموس الطیر.
2- 2. المحاسن: 474.
3- 3. فی المصدر: فقال.
4- 4. المحاسن: 475. و روی نحوه الکلینی عن العدة عن البرقی فی الفروع 6: 312.
5- 5. المحاسن: 475. و روی نحوه الکلینی عن العدة عن البرقی فی الفروع 6: 312.
6- 6. الفروع 6: 312 فیه:« عمن رواه عن أبی عبد اللّه علیه السلام » و فیه: أن یقل.
7- 7. فی النسخة المخطوطة: أن یقل غیظه.
8- 8. طبّ الأئمّة:
9- 9. طبّ الأئمّة.

پر زاد و ولد و بشارت دهنده بهار می باشد. این پرنده در وزش باد شمال حال خوشی دارد ولی با وزیدن باد جنوب حالش بد می شود به طوری که نمی تواند پرواز کند. زیر بال­های این پرنده سیاه بوده و روی بال هایش خاکستری رنگ است و خلقت آن مانند سنگخواره است، به جز اینکه از آن لطیف تر است. جاحظ این پرنده را از تیره کبوتران می داند. از ویژگی های این پرنده آن است که تخم خود را در یک جا نمی نهد، بلکه آن را جابه جا می کند تا کسی مکان آن را نیابد. ابن سینا می گوید گوشت این پرنده بهتر، معتدل تر و لطیف تر از گوشت فاخته­ها است و خوردن گوشت آن هوش، قوه درک و منی را زیاد می کند.(1)

قَبج، کبک است. قَبجة، اسم جنس بوده که بر نر و ماده دلالت می کند. مگر اینکه بگویی: «یعقوب» که لفظ مخصوص به جنس نر است. لفظ درّاجة، نیز چنین است مگر آنکه لفظ «حیقطان» که مخصوص نر آن است ذکر شود. و نحلة نیز چنین است مگر آنکه «یعسوب» گفته شود. و امثال اینها زیاد است. جنس نر این پرنده به زیادی جفت گیری معروف است و به سبب این خصلت، مکان تخم ها را دنبال می کند و آنها را بشکند تا جنس ماده با خوابیدن روی تخم ها از او باز نماند. به همین دلیل جنس ماده به خاطر علاقه به جوجه نزدیکی زمان تخم گذاری فرار کرده و خود را پنهان می کند. وقتی که جنس ماده به این منظور فرار می کند، جنس نر آنها به جان هم می افتند و فریادشان بلند می شود. سپس پرنده مغلوب به دنبال غالب می رود و قوی ضعیف را از بین می برد. قبج در وقت نیاز صدای خود را به حالت های گوناگون تغییر می دهد. این پرنده پانزده سال عمر می کند. از شگفتی های خلقت آن این است که وقتی شکارچیان قصد شکار او می کنند، سر خود را زیر برف پنهان کرده و گمان می کند که شکارچی او را نمی بیند. جنس نر آن غیرت زیادی به جنس ماده خود دارد و جنس ماده آن از بوی جنس نر باردار می شود و تمامی انواع این پرنده دوستدار غنا و صداهای

ص: 45


1- . حیاة الحیوان 2 : 243

کثیر النتاج مبشر بالربیع (1)

و تطیب نفسه علی الهواء الصافی و هبوب الشمال و یسوء حاله بهبوب الجنوب حتی إنه لا یقدر علی الطیران و هو طائر أسود باطن الجناحین و ظاهرهما أغبر علی خلقة القطا إلا أنه ألطف منه و الجاحظ جعله من أقسام الحمام و من شأنه أنه لا یجعل بیضه فی موضع واحد بل ینقله لئلا یعرف أحد مکانه قال ابن سینا لحمه أفضل من لحوم الفواخت و أعدل و ألطف و أکله یزید فی الدماغ و الفهم و المنی (2)

و قال القبج بفتح القاف و إسکان الباء الحجل و القبجة اسم جنس یقع علی الذکر و الأنثی حتی تقول یعقوب (3) فیختص بالذکر و کذلک الدراجة حتی تقول الحیقطان (4) و النحلة حتی تقول یعسوب

و مثله کثیر(5) و الذکر یوصف بالقوة علی السفاد و لکثرة سفاده یقصد موضع البیض فیکسره لئلا تشتغل الأنثی بحضنه عنه و لذا الأنثی إذا أتی أوان بیضها تهرب و تختبئ رغبة فی الفرخ و هی إذا هربت بهذا السبب ضاربت الذکور بعضها بعضا و کثر صیاحها ثم إن المقهور یتبع القاهر و یفسد القوی الضعیف و القبج یغیر أصواته بأنواع شتی بقدر حاجته إلی ذلک و تعمر خمس عشرة سنة(6)

و من عجیب أمرها أنها إذا قصدها الصیاد خبأت رأسها تحت الثلج و تحسب أن الصیاد لا یراها و ذکورها شدید الغیرة علی إناثها و الأنثی تلقح من رائحة الذکر و هذا النوع کله یحب الغناء و الأصوات

ص: 45


1- 1. زاد فی المصدر: و هو القائل:« بالشکر تدوم النعم» و صوته مقطع علی هذه الکلمات.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 243.
3- 3. یعقوب: ذکر الحجل.
4- 4. فی المصدر: حتی تقول: حیقطان و البومة حتّی تقول: صدی او فیاد، و الحباری حتی تقول: خرب، و کذا النعامة حتّی تقول: ظلیم، و النحلة.
5- 5. فی المصدر هنا زیادة منها: و اناثه تبیض خمس عشرة بیضة.
6- 6. فی المصدر: و یعمر خمس عشرة سنة.

خوش هستند و چه بسا با شنیدن این صداها از لانه خود پایین می افتد و شکارچی آن را شکار می کند.(1)

قطا(مرغ سنگخواره)، پرنده ای شناخته شده است و مفرد آن قطاة بوده و دو تیره می باشد: کدری و جونی؛ جوهری نوع سومی نیز بر آن می افزاید که غطاة است. کدری، خاکستری رنگ بوده و پشت و شکم آن خال دار و گردن آن زرد رنگ و دمش کوتاه است. این تیره از مرغ سنگخواره، لطیف تر از تیره جونی است. جونی، زیر بال های آن و نیز پرهای جلو بال سیاه بوده و پشت آن خاکستری خال دار متمایل به رنگ زرد است. وجه تسمیه آن به جونی، این است که صدای خود را آشکار نمی سازد و تنها در گلوی خود غرغر می کند. اما کدری، [صدایش] واضح بوده و هنگام خواندن خود را صدا می زند. سرشت این پرنده به گونه ای است که وقتی طلب آب می کند، هنگام طلوع فجر از لانه خود به بالا پرواز می کند و به صورت دسته جمعی و نه پراکنده تا هنگام طلوع خورشید مسیری هفت مرحله ای را می پیمایند و در این هنگام خود را به آب زده و از آن جرعه جرعه می نوشد. عرب ها این پرنده را به زیبا راه رفتن وصف کرده و راه رفتن زنان با حیاء را به راه رفتن آن تشبیه می کنند.

مؤلف

ابن حیّان در حدیثی از ابوذر و ابن ماجه در حدیثی از جابر نقل می کنند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کسی برای خدا مسجدی را هر چند به کوچکی لانه مرغ سنگخواره بسازد، خداوند متعال برای او در بهشت خانه ای خواهد ساخت.

مفحص القطاة: با فتحه حرف میم، مکانی که مرغ سنگخواره در آن ساکن بوده و در آن تخم می گذارد و گویی که خاک را از آن

ص: 46


1- . حیاة الحیوان 2 : 168 - 169

الطیبة و ربما وقعت من أوکارها عند سماع ذلک فیأخذها الصیاد(1) و قال القطا معروف واحده قطاة و هو نوعان کدری و جونی و زاد الجوهری نوعا ثالثا و هو القطاط(2)

و الکدری أغبر اللون رقش الظهر و البطون صفر الحلوق قصار الأذناب و هی ألطف من الجونیة و الجونیة سود بطون الأجنحة و القوادم و ظهرها أغبر أرقط تعلوه صفرة(3) و إنما سمیت جونیة لأنها لا تفصح بصوتها إذا صوتت و إنما تغرغر بصوت فی حلقها و الکدریة فصیحة تنادی باسمها(4) و فی طبعها أنها إذا أرادت الماء ارتفعت من أفاحیصها أسرابا(5) لا متفرقة عند طلوع الفجر فتقطع إلی حین طلوع الشمس مسیرة سبع مراحل فحینئذ تقع علی الماء فتشرب نهلا(6) و العرب تصف القطا بحسن المشی و تشبه مشی النساء الخفرات بمشیها(7)

أقول

وَ رَوَی ابْنُ حَیَّانَ وَ غَیْرُهُ مِنْ حَدِیثِ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ ابْنُ مَاجَهْ مِنْ حَدِیثِ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ بَنَی لِلَّهِ مَسْجِداً وَ لَوْ کَمَفْحَصِ قَطَاةٍ بَنَی اللَّهُ تَعَالَی لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ.

مفحص القطاة بفتح المیم موضعها الذی تجثم (8) فیه و تبیض کأنها تفحص

ص: 46


1- 1. حیاة الحیوان 2: 168 و 169 زاد فیه: و حکمها: حل الاکل لأنّها من الطیبات.
2- 2. هکذا فی الکتاب و الصحیح کما فی المصدر: الغطاة.
3- 3. زاد فی المصدر: و هی أکبر من الکدری تعدل جونیة بکدرتین.
4- 4. زاد فی المصدر: و لا تضع القطاط بیضها الا افرادا.
5- 5. جمع السرب: القطیع من الظباء و الطیر و غیرهما.
6- 6. زاد فی المصدر: و النهل: شرب الإبل و الغنم أول مرة، فإذا شربت اقامت حول الماء متشاغلة الی مقدار ساعتین أو ثلاث ثمّ تعود الی الماء ثانیة.
7- 7. فی المصدر:« بحسن المشی لتقارب خطاها و مشیها یشبه مشی النساء الخفرات بمشیتهن». خفرت الجاریة: استحیت أشد الحیاء فهی خفر و خفرة و مخفار.
8- 8. جثم الطائر: تلبد بالارض، و المجثم: محل الجثوم.

تفحص می­کند یعنی برمی­دارد. الفحص: جستجو و کشف. این تشبیه از آن رو به مرغ سنگخواره اختصاص داده شده که این پرنده درون درخت یا بر روی کوه تخم نمی گذارد، بلکه بر خلاف سایر پرندگان، بر روی زمین لانه می سازد. از این روست که مسجد به لانه این پرنده تشبیه شده است. همچنین چون این پرنده به صداقت وصف شده است، گویا حضرت با این تشبیه اشاره به اخلاص در بنای مسجد نموده است. گفته شده: علت تشبیه مسجد به لانه این پرنده، آن است که لانه آن در گِردی و دایره شکل بودن مانند محراب مسجد است. و گفته شده: این تشبیه از آن روست که برای ترغیب به امر بزرگ، امر کوچک ذکر می­شود، چنانچه برای بیم دادن از امر بزرگ، امر کوچک ذمر می­شود. مانند فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله: خداوند دزد را لعنت کند که تخم می دزد و دستش بریده می شود و ریسمان را می دزد و دستش بریده می شود.

از همین روست که شارع مثلی را می زند که واقع نمی­شود، مانند اینکه اگر فاطمه دختر پیامبر دزدی کند.(1) حال اینکه نسبت دادن سرقت به ایشان قابل تصور نیست.(2)

ص: 47


1- . اشاره به نقلی است که اهل سنت به پیامبر نسبت داده­اند!
2- . حیاة الحیوان 2 : 180 - 181

عنه التراب أی تکشفه و الفحص البحث و الکشف و خصت القطا بهذا لأنها لا تبیض فی شجرة و لا علی رأس جبل إنما تجعل مجثمها علی بسیط الأرض دون تلک الطیور(1) فلذلک شبه به المسجد و لأنها توصف بالصدق کأنه أشار بذلک إلی الإخلاص فی بنائه و قیل إنما شبه بذلک لأن أفحوصها یشبه محراب المسجد فی استدارته و تکوینه و قیل خرج ذلک مخرج الترغیب بالقلیل من مخرج الکثیر کما خرج مخرج التحذیر بالقلیل عن الکثیر

کَقَوْلِهِ صلی الله علیه و آله: لَعَنَ اللَّهُ السَّارِقَ یَسْرِقُ الْبَیْضَةَ فَتُقْطَعُ یَدُهُ وَ یَسْرِقُ الْحَبْلَ فَتُقْطَعُ یَدُهُ.

و لأن الشارع یضرب المثل بما لا یکاد یقع کقوله و لو سرقت فاطمة بنت محمد و هی علیها السلام لا یتوهم علیها السرقة(2).

ص: 47


1- 1. فی المصدر: دون سائر الطیور.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 180 و 181 فیه: منها السرقة.

ابواب حیوانات وحشی و درنده از حیوانات خانگی و غیر آن

باب اول : سگ ها و انواع آنها و بیان ویژگی ها و احکام آنها، گربه و خوک و بیان آغاز خلقت و احکام آنها

آیات

- قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ.(1)

{بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده و [نیز صید] حیوانات شکارگر که شما بعنوان مربّیان سگ های شکاری، از آنچه خدایتان آموخته}

- وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا.(2)

{و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت آن گاه شیطان، او را دنبال کرد و از گمراهان شد.* و اگر می خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا می بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله ور شوی زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنی [باز هم] زبان از کام برآوَرَد. این، مَثَل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند.}

- وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ.(3)

{و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]} - سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ.(4)

{به زودی خواهند گفت: «سه تن بودند [و] چهارمین آنها سگشان بود.» و می گویند: «پنج تن بودند [و] ششمین آنها سگشان بود.» تیر در تاریکی می اندازند. و [عده ای] می گویند: «هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود.»}

تفسیر

تفسیر آیه نخست خواهد آمد. دمیری می گوید: این آیه بر این امر دلالت می کند که عالم از فضیلتی برخوردار است که جاهل آن را ندارد چرا که وقتی سگ تعلیم داده ­میشود، بر سگ غیر تعلیمی برتری پیدا می­کند. پس انسان عالم به این برتری سزاوار تر است، به ویژه چنانچه به آنچه که می داند عمل کند.

ص: 48


1- . مائده / 4
2- . اعراف / 175 - 176
3- . کهف / 18
4- . کهف / 22

أبواب الوحوش و السباع من الدواجن و غیرها

باب 1 الکلاب و أنواعها و صفاتها و أحکامها و السنانیر و الخنازیر فی بدء خلقها و أحکامها

الآیات

المائدة: قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ

الأعراف: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا

الکهف: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ إلی قوله تعالی سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ

تفسیر

سیأتی تفسیر الآیة الأولی.

و قال الدمیری دل علی أن للعالم فضیلة لیست للجاهل لأن الکلب إذا علم تحصل له فضیلة علی غیر المعلم فالإنسان أولی بذلک لا سیما(1) إذا عمل بما علم

ص: 48


1- 1. فی المصدر: و الإنسان إذا کان له علم أولی أن یکون له فضل علی غیره کالجاهل لا سیما.

همانطور که علی علیه السلام می فرماید: هر چیزی بهایی دارد و بهای انسان به آن چیزی است که او را نیکو می کند.(1)

اما آیات سوره اعراف معروف است که درباره بلعم باعورا می باشد که داستان آن در جلد پنجم آمد. دمیری از قتاده نقل می کند: این مثلی است که خداوند برای کسی آورده است که هدایت بر او عرضه شد، ولی او از قبول آن امتناع نمود. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها» یعنی او را برای انجام آن موفق می کردیم و به واسطه آن منزلت او را در دنیا و آخرت رفیع می گردانیدم، ولی او «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ» به دنیا و لذت های آن روی آورد پس در دنیا مجازات شد، انگار که مانند سگی له له می زد. آن شخص[بلعم باعورا] در شکل و حالت به سگ تشبیه شده است. قتیبی می گوید: هر چیزی به هنگام تشنگی و خستگی له له می زند جز سگ که به هنگام خستگی، آسایش، سیراب بودن و تشنگی له له می زند. خداوند کسانی را که آیات او را تکذیب کرده اند به سگی تشبیه می کند که اگر او را اندرز بدهی گمراه می شود و اگر او را به حال خود واگذاری، گمراه می شود چون سگ که اگر طردش کنی له له می زند و اگر او را به حال خود بگذاری، باز هم له له می­زند.

اللهث: سریع نفس کشیدن و حرکت اعضای دهان همراه آن. واحدی و دیگران می گویند: این آیه از شدیدترین آیات در باره اهل علم است، از آن رو که خداوند بر طبق این آیه به او [بلعم باعورا] نام اعظم خدا را بخشید و دعاهای او را مستجاب نمود و به وی علم حکمت داد، ولی او با اعتماد و اکتفا به دنیا و پیروی از هوی و هوس مستحق تغییر نعمت ها و بیرون رفتن از آنها شد. و کیست که از این دو

ص: 49


1- . حیاة الحیوان 2 : 220

کَمَا قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: لِکُلِّ شَیْ ءٍ قِیمَةٌ وَ قِیمَةُ الْمَرْءِ مَا یُحْسِنُهُ (1).

و أما آیات الأعراف فالمشهور أنها فی بلعم بن باعوراء کما مرت قصته فی المجلد الخامس.

قال الدمیری قال قتادة هذا مثل ضربه الله تعالی لکل من عرض علیه الهدی فأبی أن یقبله وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها أی وفقناه للعمل بها فکان (2)

یرفع بذلک منزلته فی الدنیا و الآخرة وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ أی رکن إلی الدنیا و شهواتها و لذاتها فعوقب فی الدنیا بأنه کان یلهث کما یلهث الکلب یشبه (3) به صورة و هیئة.

قال القتیبی کل شی ء یلهث إنما یلهث من إعیاء أو عطش إلا الکلب فإنه یلهث فی حال الکلال (4) و حال الراحة و فی حال الری و فی حال العطش فضربه الله تعالی مثلا لمن کذب بآیاته فقال إن وعظته فهو ضال و إن ترکته فهو ضال کالکلب إن طردته لهث و إن تترکه علی حالة لهث انتهی.

و اللهث نفس (5) بسرعة و حرکة أعضاء الفم معها و امتداد اللسان (6) قال الواحدی و غیره هذه الآیة من أشد الآی علی أهل العلم و ذلک أن الله تعالی أخبر أنه آتاه من (7)

اسمه الأعظم و الدعوات المستجابات و العلم و الحکمة فاستوجب بالسکون إلی الدنیا و اتباع الهوی تغییر النعم (8) بالانسلاخ عنها و من ذا الذی (9)

ص: 49


1- 1. حیاة الحیوان 2: 220.
2- 2. فی المصدر: فکنا نرفع.
3- 3. فی المصدر: فشبه به.
4- 4. فی المصدر: فی حال التعب.
5- 5. فی المصدر: تنفس.
6- 6. زاد فی المصدر: و خلقة الکلب انه یلهث علی کل حال.
7- 7. فی المصدر: آتاه آیاته من اسمه.
8- 8. فی المصدر: تغییر النعمة علیه.
9- 9. فی المصدر: و من الذی.

حالت سالم بماند، مگر آنکه خدا او را حفظ کند.(1)

غالب مفسران بر این باورند که سگ اصحاب کهف، از تیره سگ ها بوده است، ولی ابن جریح می گوید: آن شیر بوده و شیر، سگ نامیده می شود. قومی نیز پنداشتند که آن مرد آشپزی بود و این را طبری نقل کرده و تعبیر «گشودن دو بازو بر روی زمین» این قول را تضعیف می­کند زیرا آن عرفا از ویژگی های سگ است. و از جعفر بن محمد الصادق روایت شده که آن را «کالبهم» خوانده است که در این صورت امکان دارد مراد آن حضرت، همان مرد باشد. خالد بن معدان می گوید: هیچ چهارپایی در بهشت نیست جز سگ اصحاب کهف و الاغ حضرت عزیر و ناقه حضرت صالح. گویند: هر کسی اهل خیر را دوست بدارد، از برکت آنان بهره مند می شود و سگی که همراه اهل فضیلتی بود ایشان را دوست داشت پس خداوند متعال نیز در قرآن نام آن سگ را در کنار ایشان می آورد. الوصید: فضای جلوی غار. گویند: به معنای خاک است یا در یا آستانه در است. گویند: آن سگ مال آنها بوده و نیز گویند: از کنار سگی عبور کردند و سگ بر آنها پارس کرد و آنان سگ را دور نمودند، ولی آن سگ برگشت و آنها باز آن را دور نمودند و این کار چندین بار تکرار شد. پس سگ بر روی دو پای خود ایستاده و دو دستش را چون شخص دعاگو به سوی آسمان بلند کرده و به زبان آمده و گفت: از من نهراسید، من دوستداران خدا را دوست دارم بخوابید که من از شما نگهبانی می کنم .

سدّی می گوید: وقتی آنها بیرون آمدند با چوپانی برخورد نمودند که همراه او سگی بود. چوپان گفت من شما را دنبال خواهم کرد تا با شما خداوند را عبادت کنم. گفتند بیا، پس او با آنها رفت و سگ نیز به دنبالشان رفت. آنان گفتند: ای چوپان این سگ به ما پارس می کند و دیگران را متوجه ما می سازد و ما نیازی به آن نداریم، پس آن را راندند، ولی سگ امتناع کرده و به آنها پیوست. آنان به سگ سنگ انداختند، پس سگ دستان خود را چون شخص دعاگو بلند کرد و خداوند او را به سخن در آورد و گفت: ای قوم، برای چه مرا رانده و به من سنگ می اندازید؟ چرا مرا می زنید؟ به خدا سوگند که من خدا را چهل سال پیش از آنکه شما او را بشناسید، شناختم. آنان از این سخن شگفت زده شدند و خداوند از این طریق به هدایت آنها افزود.

محمد الباقر فرمود: اصحاب کهف شمشیر تیز می­کردند.(2)

عمرو بن دینار می گوید: آنچه که سبب می شود تا عقرب چه در شب و چه در

ص: 50


1- . حیاة الحیوان 2 : 222
2- . حیاة الحیوان 2 : 204 - 205

یسلم من هاتین الحالتین إلا من عصمه الله (1).

و قال أکثر أهل التفسیر علی أن کلب أهل الکهف کان من جنس الکلاب و روی عن ابن جریح (2)

أنه قال کان أسدا و یسمی الأسد کلبا و قال قوم کان رجلا طباخا لهم حکاه الطبری و یضعفه بسط الذراعین فإنه فی العرف من صفة الکلب و روی أن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام قرأ کالبهم فیحتمل أن یرید هذا الرجل و قال خالد بن معدان لیس فی الجنة من الدواب سوی کلب أهل الکهف و حمار عزیر و ناقة صالح و قیل إن من أحب أهل الخیر نال من برکتهم کلب أحب أهل فضل صحبهم ذکره الله تعالی فی القرآن معهم و الوصید فناء الکهف و قیل هو التراب و قیل هو الباب و قیل عتبة الباب و قیل إن الکلب کان لهم و قیل

مروا بکلب فنبح لهم فطردوه فعاد فطردوه مرارا(3) فقام الکلب علی رجلیه و رفع یدیه إلی السماء کهیئة الداعی و نطق فقال لا تخافوا منی فإنی أحب أحباء الله فنوموا حتی أحرسکم.

و قال السدی لما خرجوا مروا براع و معه کلب فقال الراعی إنی أتبعکم علی أن أعبد الله تعالی معکم قالوا سر فسار معهم و تبعهم الکلب فقالوا یا راعی هذا الکلب ینبح علینا و ینبه بنا فما لنا به من حاجة فطردوه فأبی إلا أن یلحق بهم فرجموه فرفع یدیه کالداعی فأنطقه الله تعالی فقال یا قوم لم تطردوننی لم ترجموننی لم تضربوننی فو الله لقد عرفت الله قبل أن تعرفوه بأربعین سنة فتعجبوا من ذلک و زادهم الله بذلک هدی

قَالَ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ علیه السلام: کَانَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ صَیَاقِلَةً(4).

قال عمرو بن دینار إن مما أخذ علی العقرب أن لا تضر أحدا فی لیل أو

ص: 50


1- 1. حیاة الحیوان 2: 222.
2- 2. الصحیح کما فی المصدر: ابن جریج بالجیم فی الأول و الآخر.
3- 3. فی المصدر: مرارا و هو یعود.
4- 4. حیاة الحیوان 2: 204 و 205.

روز به کسی آسیبی نرساند، درود فرستادن به حضرت نوح است و آنچه سبب می شود آدمی را از آسیب سگ چه در شب و چه در روز نگه دارد، خواندن «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» است. قرطبی می گوید: در اخبار آمده، آیه ای در سوره الرحمان هست که اگر انسان آن را زمانی که سگی بر او حمله کرد، بخواند، آن سگ به اذن خداوند متعال به او آزار و اذیتی نمی رساند و آن آیه این است «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»(1)

روایات

روایت11.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: کراهت دارد که مرد مسلمان در خانه خود سگ نگاه دارد.(2)

روایت12.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ کسی نیست که سگی را نگه داری کند، مگر اینکه هر روز از عمل صاحب آن، به اندازه قیراطی کم می شود.(3)

توضیح

شاید این حدیث بر کراهت حمل شود چنانچه حدیث پیشین به آن اشاره دارد و بر سگی حمل شود که سود و منفعتی ندارد یا میان سگ و صاحبش در بسته ای نباشد، ضمن اینکه احتمال دارد با وجود این دو حالت، کراهتش کمتر باشد.

دمیری می گوید: سگی که سود و نفعی ندارد، نگه داشتن آن جایز نیست، زیرا در نگه داشتن آن مفاسدی مانند ترساندن و زخمی کردن عابران است و شاید این امر به سبب دوری فرشتگان از محل سگ باشد و نزدیکی فرشتگان امری بسیار مهم است چرا که در همجواری با آنها الهام و دعوت شدن به خیر و نیکی وجود دارد.

اصحاب در جواز نگه داشتن سگ برای حفظ درب­ها و خانه ها به دو قول مختلف شده­اند که قول صحیح­تر، همان جواز نگاه داری سگ است و آنها در جواز سگ نگه داشتن برای زراعت، دام و شکار اتفاق نظر دارند. ولی نگه­داری

ص: 51


1- . حیاة الحیوان 2 : 214 - 218
2- . کافی 6 : 552
3- . کافی 6 : 552

نهار صلی علی نوح (1) و مما أخذ علی الکلب أن لا یضر أحدا حمل علیه فی لیل أو نهار قرأ(2) وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ و قال القرطبی بلغنا عمن تقدم أن فی سورة الرحمن آیة یقرؤها الإنسان علی الکلب إذا حمل علیه فلا یؤذیه بإذن الله عز و جل و هی یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ الآیة(3).

الأخبار

«11»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: یُکْرَهُ أَنْ یَکُونَ فِی دَارِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ الْکَلْبُ (4).

«12»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ یَتَّخِذُ کَلْباً إِلَّا نَقَصَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ عَمَلِ صَاحِبِهِ قِیرَاطٌ(5).

بیان

لعله محمول علی الکراهة کما یشیر إلیه الخبر السابق و علی کلب لم یکن فی اتخاذه منفعة أو لم یکن بینه و بینه باب مغلق مع أنه یحتمل أن یکون مع الحالین أخف کراهة.

قال الدمیری لا یجوز اقتناء الکلب الذی لا نفع فیه و ذلک لما فی اقتنائها من مفاسد الترویع و العقر للمار و لعل ذلک لمجانبة الملائکة لمحلها و مجانبة الملائکة أمر شدید لما فی مخالطتهم من الإلهام إلی الخیر و الدعاء إلیه و اختلف الأصحاب فی جواز اتخاذ الکلب لحفظ الدرب و الدور علی وجهین أصحهما الجواز و اتفقوا علی جواز اتخاذه للزارع (6) و الماشیة و الصید لکن یحرم اقتناء کلب

ص: 51


1- 1. فی موضع من المصدر: أن لا یضر باحد فی لیل و لا نهار قال: سلام علی نوح.
2- 2. فی موضع من المصدر: باحد ممن حمل علیه إذا قال.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 214 و 218.
4- 4. فروع الکافی 6: 552.
5- 5. فروع الکافی 6: 552.
6- 6. فی النسخة المخطوطة:« للمزارع» و فی المصدر: للزراعة.

سگ گله قبل از خریدن دام حرام است و همچنین سگ کشاورز و شکارچی که دیگر کشاورزی یا شکار نمی کنند و اگر اینها مخالفت ورزیده و سگی نگه داری کنند، هر روز از پاداش اعمال آنها قیراط[پاره] یا قیراطان[پاره هایی] - بنا به روایت دیگری -، کم می شود و هر دو تعبیر در روایات صحیح آمده است. این اختلاف بر نوعی از سگ که آزار و اذیتش بیشتر است حمل می­شود. یا اینکه به دلیل صفتی چنین شده است. یا اینکه اختلاف به دلیل تفاوت مکان­های مختلف است. قیراطان در شهرها و مانند آن است و قیراط در بادیه و صحرا می­باشد. یا اینکه اختلاف در در دو زمان است؛ نخست قیراط را ذکر می­کند و سپس از بیشتر شدن آن می گوید و قیراطین را ذکر می­کند. مراد از قیراط اندازه مشخصی در نزد خداوند متعال است که از اجر عمل انسان کم می شود و در نوع کم شدن اختلاف وجود دارد. برخی گویند: از اعمال گذشته او کم می شود. برخی گویند: از اعمال آینده او کم می شود. برخی گویند: پاره ای از اعمال شبانه و پاره ای از اعمال روزانه او کم می شود. برخی گویند: پاره ای از واجبات و پاره ای از نوافل او کم می شود.

نخستین کسی که سگ را برای نگهبانی نگاه داشت، نوح بود که گفت: پروردگارا تو مرا به ساختن کشتی فرمان دادی و من آن را در روزها می سازم و چون شب فرا می رسد، آنها آمده و هر چه را که انجام دادم، خراب می کنند. پس با این حساب فرمان تو کی محقق می شود که مدت زیادی گذشته است؟ خداوند به نوح وحی کرد: ای نوح، سگی را برای محافظت اختیار کن. نوح سگی را به نگهبانی گرفته و روز را کار می کرد و شب می خوابید و هنگامی که قومش شبانه برای خراب کردن می آمدند، سگ پارس کرده و نوح بیدار می شد و چوبی برداشته و به سمت آنها حمله می برد و آنها نیز فرار می کردند و این چنین آنچه که می خواست تحقق یافت.(1)

روایت13.

کافی: سماعه نقل می کند: از امام پرسیدم آیا در خانه می توان سگ نگه داشت؟ فرمود: خیر.(2)

روایت14.

کافی: امام باقر علیه السلام نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هیچ خیری در سگ نیست،

ص: 52


1- . حیاة الحیوان 2 : 219
2- . کافی 6 : 552

الماشیة قبل شرائها و کذلک کلب الزرع و الصید لمن لا یزرع و لا یصید فلو خالف و اقتنی نقص من أجره کل یوم قیراط و فی روایة قیراطان و کلاهما فی الصحیح و حمل ذلک علی نوع من الکلاب بعضها(1) أشد أذی من بعض أو لمعنی فیها أو یکون ذلک مختلفا باختلاف المواضع فیکون القیراطان فی المدن و نحوها و القیراط فی البوادی أو یکون ذلک فی زمنین ذکر القیراط أولا ثم ذکر التغلیظ(2)

فذکر القیراطین و المراد بالقیراط مقدار معلوم عند الله تعالی ینقص من أجر عمله و اختلفوا فی المراد بما نقص منه فقیل مما مضی من عمله و قیل من مستقبله و قیل قیراط من عمل اللیل و قیراط من عمل النهار و قیل قیراط من عمل الفرض و قیراط من عمل النفل و أول من اتخذ الکلب للحراسة نوح علیه السلام قال یا رب أمرتنی أن أصنع الفلک و أنا فی صناعة أصنع أیاما فیجیئونی باللیل فیفسدون کل ما عملت فمتی یلتئم لی ما أمرتنی به فقد طال علی أمری فأوحی الله إلیه یا نوح اتخذ کلبا یحرسک فاتخذ نوح کلبا و کان یعمل بالنهار و ینام باللیل فإذا جاء قومه لیفسدوا باللیل (3)

ینبحهم الکلب فینتبه نوح فیأخذ الهراوة و یثب لهم و یهربون منه فالتأم له ما أراد(4).

«13»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْکَلْبِ یُمْسَکُ فِی الدَّارِ قَالَ لَا(5).

«14»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَقِیلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: لَا خَیْرَ فِی الْکَلْبِ

ص: 52


1- 1. فی المصدر: اذ بعضها.
2- 2. فی المصدر: فذکر القیراط اولا ثمّ زاد فی التغلیظ.
3- 3. فی المصدر: لیفسدوا باللیل عمله.
4- 4. حیاة الحیوان 2: 219 فیه: فیهربون.
5- 5. فروع الکافی 6: 552 فیه: نمسکه فی الدار.

جز سگ شکاری و سگ گله.(1)

روایت15.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: سگ شکاری را در خانه نگه داری نکنید، مگر آنکه میان تو و آن دری باشد.(2)

توضیح

گویا مراد از در، در بسته به روی او باشد. به دلیل روایتی که شیخ صدوق در کتاب الفقیه از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: در خانه ای که سگ باشد نماز نخوان، مگر آنکه سگ شکاری باشد و اگر در مقابل آن دری را بستی اشکالی ندارد. فرشتگان بر خانه هایی که در آن سگ یا مجسمه یا بول جمع شده در ظرفی باشد، داخل نمی شوند.(3) پایان.

و ممکن است مراد از حدیث، آن باشد که بودن سگ در اتاق دیگر، موجب باطل شدن نمازِ نمازگزار نمی شود اگر چه میان اتاقی که در آن سگ باشد و اتاقی که در آن نماز گزارده می شود، دری باشد، چون با وجود این باز هم این دو اتاق یک اتاق محسوب نمی شوند. بر اساس چیزی که قبلا گفته شد، احتمال اولی ظاهرتر است و به دلیل آنچه کلینی نیز از سماعه نقل می کند که وی گوید: از امام پرسیدم آیا نگه داشتن سگ شکاری در خانه جایز است؟ فرمود: اگر به روی آن دری بسته شود، اشکالی ندارد.(4)

علامه قدّس سرّه، در کتاب المنتهی، گوید: نماز گزاردن در اتاقی که سگ در آن است، کراهت دارد. به دلیل روایت ابن بابویه از امام صادق علیه السلام و آنگاه روایت پیشین را آورده است.

سپس گفته: و شیخ از محمد بن مروان از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: ما گروه فرشتگان در اتاقی که در آن سگ و مجسمه و ظرفی که در آن بول شده قرار دارد، داخل نمی شویم.

انزجار فرشتگان نشان می­دهد که چنین مکانی محل رحمت نبوده و شایستگی عبادت در آن وجود ندارد. پایان.

ص: 53


1- . کافی 6 : 552
2- . کافی 6 : 552
3- . من لا یحضره الفقیه 1: 159
4- . کافی 6 : 552

إِلَّا کَلْبَ الصَّیْدِ أَوْ کَلْبَ مَاشِیَةٍ(1).

«15»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تُمْسِکْ کَلْبَ الصَّیْدِ فِی الدَّارِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ بَابٌ (2).

بیان

کأن المراد بالباب الباب المغلق علیه

لِمَا رَوَی الصَّدُوقُ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ فِی الْفَقِیهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: لَا تُصَلِّ فِی دَارٍ فِیهَا کَلْبٌ إِلَّا أَنْ یَکُونَ کَلْبَ الصَّیْدِ وَ أَغْلَقْتَ دُونَهُ بَاباً فَلَا بَأْسَ فَإِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَا تَدْخُلُ بَیْتاً فِیهِ کَلْبٌ وَ لَا بَیْتاً فِیهِ تَمَاثِیلُ وَ لَا بَیْتاً فِیهِ بَوْلٌ مَجْمُوعٌ فِی آنِیَةٍ(3).

انتهی.

و یحتمل أن یکون المراد أن کون الکلب فی بیت آخر لا یوجب نقص صلاة المصلی و إن کان بین البیت الذی فیه الکلب و بین البیت الذی یصلی فیه باب فإنهما لا یصیران بذلک بیتا واحدا و الأول أظهر لما مر

وَ لِمَا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ أَیْضاً عَنِ الْعِدَّةِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ کَلْبِ الصَّیْدِ یُمْسَکُ فِی الدَّارِ قَالَ إِذَا کَانَ یُغْلَقُ دُونَهُ الْبَابُ فَلَا بَأْسَ (4).

و قال العلامة قدس سره فی المنتهی یکره الصلاة فی بیت فیه کلب لما رواه ابن بابویه عن الصادق علیه السلام و ذکر الخبر المتقدم

ثُمَّ قَالَ وَ رَوَی الشَّیْخُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی فَقَالَ إِنَّا مَعَاشِرَ الْمَلَائِکَةِ لَا نَدْخُلُ بَیْتاً فِیهِ کَلْبٌ وَ لَا تَمَاثِیلُ جَسَدٍ وَ لَا إِنَاءٌ یُبَالُ فِیهِ.

و نفور الملائکة یؤذن بکونه لیس هو موضع رحمة فلا یصلح أن یتخذ للعبادة انتهی (5)

ص: 53


1- 1. فروع الکافی 6: 552 فیه: فی الکلاب.
2- 2. فروع الکافی 6: 552.
3- 3. من لا یحضره الفقیه 1: 159.
4- 4. فروع الکافی 6: 552.
5- 5. المنتهی:

مضمون این حدیث را شهید - خداوند مرقد او را نورانی گرداند - در کتاب الذکری آورده است.

دمیری از عمرو بن صلاح نقل می کند: فرشتگان با گروهی که میانشان سگ و زنگوله باشد، همراه نمی شوند. و اما درباره این سخن حضرت که «فرشتگان به اتاق هایی که در آن سگ و مجسمه باشد، داخل نمی شوند» عالمان علت خودداری فرشتگان از ورود به اتاقی که در آن مجسمه باشد را در این می دانند که بودن مجسمه در خانه گناه بزرگی است و آن همانند سازی خلق خداست. و برخی از این مجسمه­ها به اشکالی است که بت­پرستان آن را به جای خداوند می پرستند. و علت خود داری فرشتگان از ورود به اتاق­هایی که در آن سگ است، این است که این حیوان بسیار نجاست می خورد و نیز بنا بر روایت، برخی از سگ ها شیطان نامیده می شوند و فرشتگان با شیطان مخالفند و یا به سبب بوی بد سگ که فرشتگان از بوی بد بیزارند و به همین سبب نگه داشتن آن نهی شده و کسی که آن را نگاه دارد، با وارد نشدن فرشتگان به خانه او، و محرومیت از درود، استغفار و تبرک فرشتگان بر او و دفع نمودن آزار شیاطین توسط فرشتگان، مجازات می­شود.

آن دسته از فرشتگانی که داخل خانه هایی که در آن سگ و مجسمه است نمی شوند، فرشتگانی هستند که با رحمت، برکت و استغفار می چرخند. ولی آن دسته از فرشتگانی که حافظ و مسئول قبض روح هستند، به هر خانه ای وارد می شوند و این حافظان در هیچ حال از آدمی جدا نمی شوند؛ زیرا آنها مأمور شمارش و نگارش اعمال آدمی هستند.

خطابی می گوید: بی شک فرشتگان به خانه هایی که در آن سگ و مجسمه باشد، وارد نمی شوند؛ در صورتی که نگاه داشتن آن سگان و مجسمه حرام باشد. اما در صورت نگاه داشتن مواردی که حرام نیستند همچون سگان شکاری، سگان مزرعه و سگان گله و نیز تصاویری که بر روی فرش ها و بالش ها پست انگاشته می شوند، فرشتگان از ورود به آن خانه ها خودداری نمی کنند. قاضی نیز شبیه به این سخن خطابی گفته است، اما نووی گفته: به دلیل اطلاق احادیث چنین می نماید که مراد همه سگ ها و مجسمه­ها باشد و فرشتگان به سبب آنها از ورود خودداری می کنند؛ اما توله سگی

ص: 54

و نحوه قال الشهید نور الله مرقده فی الذکری (1).

و قال الدمیری قال أبو عمرو بن الصلاح لا تصحب الملائکة رفقة فیها کلب و لا جرس ثم قال و أما قوله صلی الله علیه و آله لا تدخل الملائکة بیتا فیه کلب و لا صورة فقال العلماء سبب امتناعهم من البیت الذی فیه الصورة کونها معصیة فاحشة و فیها مضاهاة خلق الله

تعالی (2)

و بعضها فی صورة ما یعبدون من دون الله عز و جل و سبب امتناعهم من البیت الذی فیه الکلب لکثرة أکله النجاسات و لأن بعض الکلاب یسمی شیطانا کما جاء فی الحدیث و الملائکة ضد الشیطان و لقبح رائحة الکلب أو لملائکة تکره الرائحة الخبیثة و لأنها منهی عن اتخاذها فعوقب متخذها بحرمانه دخول الملائکة علیه (3)

و صلاتها فیه و استغفارها له و تبرکها علیه فی بیته و دفعها أذی الشیاطین.

و الملائکة الذین لا یدخلون بیتا فیه کلب و لا صورة هم ملائکة یطوفون بالرحمة و التبرک و الاستغفار و أما الحفظة و الموکلون بقبض الأرواح فیدخلون فی کل بیت و لا تفارق الحفظة الآدمی فی حال (4) لأنهم مأمورون بإحصاء أعمالهم و کتابتها.

قال الخطابی و إنما لا تدخل الملائکة بیتا فیه کلب و لا صورة مما یحرم اقتناؤه من الکلاب و الصور و أما ما لیس اقتناؤه بحرام من کلب الصید و الزرع و الماشیة و الصورة التی تمتهن فی البساط و الوسادة و غیرها فلا یمتنع دخول الملائکة بسببه و أشار القاضی إلی نحو ما قاله الخطابی و قال النووی و الأظهر أنه عام فی کل کلب و صورة و إنهم یمتنعون من الجمیع لإطلاق الأحادیث و أما الجرو

ص: 54


1- 1. الذکری:
2- 2. فی المصدر: و فیها مضاهاة لخلق اللّه تعالی.
3- 3. فی المصدر: بیته.
4- 4. فی المصدر: و لا تفارق الحفظة بنی آدم فی حال من الأحوال.

که در خانه رسول خدا زیر تخت آن حضرت بود، عذر حضرت در رابطه با آن پذیرفته است؛ چرا که ایشان از وجود آن آگاه نبودند، اما با وجود این، جبرئیل به این سبب داخل خانه نشد. پس اگر وجود عذری در بودن سگ و مجسمه مانع از ورود فرشتگان نمی شد، جبرئیل نیز امتناع نمی نمود.(1)

روایت16.

کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به ساکنان مناطق دورافتاده اجازه دادند تا سگ را نگه داری کنند.(2)

توضیح

القاصیة: جای دورافتاده و غیرآباد.

روایت17.

کافی: محمد بن مسلم نقل می کند: از امام صادق علیه السلام درباره سگ سلوقی پرسیدم. ایشان فرمود: هرگاه آن را لمس کردی، دستت را بشوی.(3)

توضیح

بنا به قول مشهور شستن دست زمانی که مرطوب باشد، واجب است و شستن آن زمانی که خشک باشد، مستحب می باشد. درباره این مسئله در کتاب طهارت سخن خواهیم آورد.

دمیری در کتاب حیاة الحیوان می گوید: کلب، حیوان شناخته شده ای است و چه بسا صفت واقع می­شود مثلا به مرد کلب و به زن کلبة گویند. جمع آن أکلب، کلاب و کلیب است مانند اعبد، عباد و عبید که جمع عبد است. أکالب، جمع أکلب است. ابن سیده می گوید: به جمع کلاب، کلابات گویند.

این حیوان بر دو نوع است: اهلی و سلوقی منسوب به سلوق که شهری در یمن است و سگ های سلوقی را به آنجا نسبت می دهند. سرشت هر دو به یک گونه است و در سرشت این حیوان احتلام است و جنس ماده آن حیض می­شود و پس از گذشت شصت روز یا کمتر از آن باردار می شود و توله هایش را کور به دنیا می­آورد که تا دوازده روز نمی بینند. جنس نر این حیوان قبل از جنس ماده تحریک می شود و زمانی که یک سالش کامل شد، جفت گیری می کند و چه بسا قبل از رسیدن به این سن این کار را انجام دهد. و زمانی که سگانی با رنگ های گوناگون با یک سگ ماده جفت گیری کردند، آن سگ ماده از هر یک از آن سگان شباهتی می گیرد.

ص: 55


1- . حیاة الحیوان 2 : 219 - 220
2- . کافی 6 : 553
3- . کافی 6 : 553

الذی کان فی بیت النبی صلی الله علیه و آله تحت السریر کان له فیه عذر ظاهر فإنه لم یعلم به و مع هذا امتنع جبرئیل علیه السلام من دخول البیت بسببه فلو کان العذر فی وجود الکلب و الصورة لا یمنعهم لم یمتنع جبرئیل (1).

«16»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَخَّصَ لِأَهْلِ الْقَاصِیَةِ فِی الْکَلْبِ یَتَّخِذُونَهُ (2).

بیان

القاصیة البعیدة عن المعمورة.

«17»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْکَلْبِ السَّلُوقِیِّ فَقَالَ إِذَا مَسِسْتَهُ فَاغْسِلْ یَدَکَ (3).

بیان

غسل الیدین إذا کان رطبا علی الوجوب و إذا کان یابسا علی الاستحباب علی المشهور و سیأتی الکلام فیه فی کتاب الطهارة.

و قال الدمیری فی حیاة الحیوان الکلب حیوان معروف و ربما وصف به فقیل للرجل کلب و للمرأة کلبة و الجمع أکلب و کلاب و کلیب مثل أعبد و عباد و عبید و هو جمع عزیز و الأکالب جمع أکلب قال ابن سیده و قد قالوا فی جمع کلاب کلابات (4).

و هو نوعان أهلی و سلوقی نسبة إلی سلوق و هی مدینة بالیمن تنسب إلیها الکلاب السلوقیة و کلا النوعین فی الطبع سواء و فی طبعه الاحتلام و تحیض إناثه و تحمل الأنثی ستین یوما و منها ما یقل عن ذلک و تضع جراءها عمیا فلا تفتح عیونها إلا بعد اثنی عشر یوما و الذکور تهیج قبل الإناث و ینزو الذکر إذا کمل له سنة و ربما تسفد قبل ذلک و إذا سفد الکلبة کلاب مختلفة الألوان أدت إلی کل کلب شبهه.

ص: 55


1- 1. حیاة الحیوان 2: 219 و 220.
2- 2. فروع الکافی 6: 553.
3- 3. فروع الکافی 6: 553.
4- 4. فی المصدر: فی جمع کلب: کلاب.

سگ در دنبال کردن رد و اثر و استشمام بوی چنان قوه ای دارد که دیگر حیوانات آن را ندارند. این حیوان لاشه را بیشتر از گوشت تازه دوست دارد و کثافت و پلیدی را خورده و آن را در استفراغش بالا می آورد.

میان این حیوان و کفتار عداوت شدیدی هست و آنگاه که سگ در مکان مرتفعی باشد، کفتار بر روی سایه آن در نور ماه پا می گذارد. در این هنگام سگ خود را به طرف کفتار انداخته در حالی که درمانده است پس کفتار آن را از پای در آورده و می خورد. و اگر سگ چربی کفتار را بر خود بمالد، دیوانه می شود. اگر انسان زبان کفتار را با خود حمل کند، سگان بر او پارس نمی کنند.

از خصوصیات این حیوان آن است که از مالک خود محافظت کرده و از حریم او چه آن مالک باشد و چه نباشد و چه خوابیده و چه بیدار باشد، مراقبت می کند. چشم این حیوان هنگام نیاز به خواب نسبت به چشم سایر حیوانات بیدارتر است و غالبا در روز و زمانی که نیازی به مراقبت کردن نباشد، می خوابد و این حیوان در خواب شنواتر از اسب و زیرک تر از پرنده عقعق است و وقتی که می خوابد، به سبب سبک بودن خوابش، پلک هایش را بر روی چشمانش در حد شکستن پایین آورده ولی آنها را روی هم قرار نمی دهد. مغز این حیوان نسبت به مغز انسان سردتر است. از شگفتی های این حیوان آن است که افراد سرشناس را گرامی داشته و بر آنها پارس نمی کند و چه بسا راه خود را کج می کند و بر افرد سیاه و کثیف و ناتوان پارس می کند. از ویژگی های این حیوان دم جنباندن(چاپلوسی)، جلب رضایت و ابراز دوستی و الفت است، به طوری که اگر پس از زدن و دور کردن، آن را بخوانی، باز می گردد. اگر صاحبش با آن بازی کند، او را گاز می گیرد به گونه ای که درد نداشته باشد در حالی که اگر دندان های خود را در سنگ فرو برد، به آن فرو رود. این حیوان قابلیت تعلیم و تربیت را دارد؛ به گونه ای که اگر بر سرش چراغی نهاده شود و در جلوی آن خوردنی انداخته شود، تا زمانی که در آن حالت قرار دارد، به خوراکی توجهی نمی کند، ولی وقتی چراغ را از سرش برداری، به آن خوراکی می پرد. بیماری های سوداوی در زمانی معین این حیوان را مبتلا می سازد. گاهی سگ مبتلا به کَلب با فتحه لام می­شود که مرضی شبیه جنون است. علامت این بیماری آن است که چشمان سگ سرخ شده و پرده ای بر روی چشمانش قرار می گیرد و گوش های آن شل شده و زبانش آویزان می شود و آب دهانش زیاد می شود و آب بینی آن ریزان شده و سرش را پایی انداخته و پشتش خمیده می شود. آلت تناسلی آن به یک طرف کج می شود و همواره دمش را میان پاهایش قرار داده و با ترس و اندوه چون مستان راه می رود. گرسنه شده و نمی خورد و به هنگام تشنگی نیز آبی نمی نوشد و چه بسا که آب را دیده و از آن هراسان شود و چه بسا به سبب ترس از آن بمیرد. اگر شخصی ببیند، بدون پارس به آن حمله می برد و سگان در این حالت از او فرار می کنند و اگر این سگ به آن سگان ناگهان نزدیک شود، سگان برای او دم تکان داده و در برابر او خضوع می کنند. اگر این سگ شخصی را زخمی کند، او به بیماری های بدی دچار می­شود؛

ص: 56

و فی الکلب من اقتفاء الأثر و شم الرائحة ما لیس لغیره من الحیوانات و الجیفة أحب إلیه من اللحم الغریض و یأکل العذرة و یرجع فی قیئه و بینه و بین الضبع عداوة شدیدة و ذلک إذا کان فی موضع مرتفع و وطئت الضبع ظله فی القمر رمی بنفسه إلیها مخذولا فتأکله و إذا دهن کلب بشحمها جن و اختلط و إذا حمل إنسان لسان ضبع لم تنبح علیه الکلاب و من طبعه أنه یحرس ربه و یحمی حرمه شاهدا و غائبا ذاکرا و غافلا نائما و یقظان و هو أیقظ الحیوان عینا فی وقت حاجته إلی النوم و إنما غالب نومه نهارا عند الاستغناء عن الحراسة و هو فی نومه أسمع من فرس و أحذر من عقعق و إذا نام کسر أجفان عینیه و لا یطبقهما و ذلک لخفة نومه و سبب خفته أن دماغه بارد بالنسبة إلی دماغ الإنسان و من عجیب طباعه أنه یکرم الجلة من الناس و أهل الوجاهة و لا ینبح علی أحد منهم و ربما حاد عن طریقه و ینبح علی الأسود من الناس و الدنس الثیاب و الضعیف الحال و من طباعه البصبصة و الترضی و التودد و التألف بحیث إذا دعی بعد الضرب و الطرد رجع و إذا لاعبه ربه عضه العض الذی لا یؤلم و أضراسه لو أنشبها فی الحجر لنشبت و یقبل التأدیب و التلقین و التعلیم حتی لو وضعت علی رأسه مسرجة و طرح له مأکول لم یلتفت إلیه ما دام علی تلک الحالة فإذا أخذت المسرجة عن رأسه وثب إلی مأکوله و تعرض له أمراض سوداویة فی زمن مخصوص و یعرض للکلب الکلب و هو بفتح اللام و هو داء یشبه الجنون.

و علامة ذلک أن تحمر عیناه و تعلوهما غشاوة و تسترخی أذناه و یندلع لسانه و یکثر لعابه و سیلان أنفه و یطأطئ رأسه و ینحدب ظهره و یتعوج صلبه إلی جانب و لا یزال یدخل ذنبه بین رجلیه و یمشی خائفا مغموما کأنه سکران و یجوع فلا یأکل و یعطش فلا یشرب و ربما رأی الماء فیفزع منه و ربما یموت منه خوفا و إذا لاح له شبح حمل علیه من غیر نبح و الکلاب تهرب منه فإن دنا منها غفلة بصبصت له و خضعت و خشعت بین یدیه فإذا عقر هذا الکلب إنسانا عرض له أمراض ردیة

ص: 56

مثل اینکه از نوشیدن آب خودداری می کند تا آن زمان که از تشنگی هلاک شود و همواره آب طلب می کند اما زمانی که به او آب داده می شود، از آن نمی نوشد. زمانی که این بیماری در بدن شخص پابرجا شد، وقتی برای ادرار کردن می نشیند چیزی شبیه توله سگ از آن خارج می شود. صاحب الموجز فی الطب می نویسد: کَلَب حالتی شبیه جذام است که سگ، گرگ، شغال، راسو و روباه به آن مبتلا می شوند، سپس بیشتر مطالبی را که نقل کردیم گفته است. دیگران نیز گفته اند کَلَب جنونی است که سگان به آن مبتلا شده و می میرند و در این حالت هرچه را که گاز بگیرند، منجر به مرگ آن می شود مگر انسان که گاهی مداوا شده و صحت می یابد. گفته است: الاغ و شتر نیز به این بیماری مبتلا می شوند که گفته می­شود: «کلبت الإبل تکلب کلبا» و «أکلب القوم» را زمانی گویند که شترانشان به بیماری کَلَب مبتلا شوند و زمانی که گویند «کلب الکلب و استکلب» یعنی سگ، درنده شده و به خوردن [و گاز گرفتن] مردم عادت کرده است. پایان.

قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات می نویسد: در یکی از روستاهای اطراف حلب چاهی بود که به آن چاه کلب می گفتند و هر کسی که سگ کَلَب او را گاز گرفته بود، اگر از آب آن چاه می نوشید بهبود می یافت. این امر شهرت دارد.

اما از خصوصیات سگ سلوقی این است که اگر آهوان را نزدیک یا دور از خود بیابد، تشخیص می دهد که کدام آهو به سمت او می آید و کدام یک به وی پشت می کند و نیز راه رفتن جنس نر آنها را از جنس ماده تشخیص می دهد. این حیوان انسان مرده را از کسی که خود را به مرگ زده است تشخیص می دهد؛ به گونه ای که در روم مرده ای را دفن نمی کنند مگر آنکه او را در معرض سگ ها قرار می دهند و با نشانه­ای که از استشمام آن شخص توسط سگ ظاهر می شود می­فهمند که آیا زنده است یا مرده. گویند چنین ویژگی ای تنها منحصر به نوعی از سگ سلوقی به نام قلطی است که جثه کوچک و پاهای کوتاهی دارد و چینی نیز نامیده می شود. جنس ماده سگ سلوقی زودتر از جنس نر آن آموزش می بیند، ولی عکس این امر در میان پلنگ ها صادق است. سگان سیاه در مقایسه با سایر سگ ها از صبر کمتری برخوردارند .

در کتاب فضل الکلاب علی کثیر ممَّن لبس الثِّیاب، عمروبن شعیب از پدران خود نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرد کشته شده ای را دیدند و پرسیدند علت مرگ او چیست؟ گفتند: این مرد به گله گوسفندان قبیله بنی زهره یورش برده و گوسفندی را سرقت کرده و سگ گله بر او حمله کرده

ص: 57

منها أن یمتنع من شرب الماء حتی یهلک عطشا و لا یزال یستسقی حتی إذا سقی الماء لم یشربه فإذا استحکمت هذه العلة به فقعد للبول خرج منه شی ء علی هیئة صورة الکلاب الصغار(1) قال صاحب الموجز فی الطب الکلب حالة کالجذام تعرض للکلب و الذئب و ابن آوی و ابن عرس و الثعلب ثم ذکر غالب ما تقدم و قال غیره الکلب جنون یصیب الکلاب فتموت و تقتل کل شی ء عضته إلا الإنسان فإنه قد یعالج فیسلم قال و داء الکلب یعرض للحمار و یقع فی الإبل أیضا فیقال کلبت الإبل تکلب کلبا و أکلب القوم إذا وقع فی إبلهم و یقال کلب الکلب و استکلب إذا ضری (2) و تعود أکل الناس انتهی.

و ذکر القزوینی فی عجائب المخلوقات أن بقریة من أعمال حلب بئرا یقال لها بئر الکلب إذا شرب منها من عضه کلب الکلب (3) برأ و هی مشهورة.

و أما السلوقی فمن طباعه أنه إذا عاین الظباء قریبة منه أو بعیدة عرف المقبل من المدبر و مشی الذکر من مشی الأنثی و یعرف المیت من الناس و المتماوت حتی أن الروم لا تدفن میتا حتی تعرضه علی الکلاب فیظهر لهم من شمها إیاه علامة یستدل بها علی حیاته أو موته و یقال إن هذا لا یوجد إلا فی نوع منها یقال له القلطی و هو صغیر الجرم قصیر القوائم جدا و یسمی الصینی و إناث السلوقی أسرع تعلما من الذکور و الفهد بالعکس و السود من الکلاب أقل صبرا من غیرها.

وَ فِی کِتَابِ فَضْلِ الْکِلَابِ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ لَبِسَ الثِّیَابَ، لِمُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ الْمَرْزُبَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: رَأَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله رَجُلًا قَتِیلًا فَقَالَ مَا شَأْنُهُ فَقَالُوا إِنَّهُ وَثَبَ عَلَی غَنَمِ بَنِی زُهْرَةِ فَأَخَذَ مِنْهَا شَاةً فَوَثَبَ عَلَیْهِ کَلْبُ الْمَاشِیَةِ

ص: 57


1- 1. فی المصدر: علی هیئة الکلاب الصغار.
2- 2. ضری الکلب بالصید: تعوده و اولع به.
3- 3. فی المصدر: الکلب الکلب.

و او را کشته است. آن حضرت فرمود: خود را کشته و دینش را تباه و پروردگارش را نافرمانی کرده و به برادرش خیانت ورزیده است و سگ از وی بهتر است.

ابن عباس می گوید: سگ امین بهتر از دوست خیانت­کار است. وی همچنین نقل می کند: حارث بن صعصعه دوستانی داشت که از آنها جدا نشده و به آنها محبت شدیدی داشت. در یکی از تفریحات خود که دوستانش با وی بودند، یکی از دوستانش از آنها جا مانده و بر زن حارث وارد شد و آن دو با یکدیگر خوردند و نوشیدند و سپس همبستر شدند، پس سگ بر آن زن پریده و آن دو را کشت. هنگامی که حارث به منزل خود بازگشت، آن دو را کشته شده یافت و ماجرا را فهمیده و شروع به سرودن این ابیات نمود:

شگفتا از دوستی که به حرمت من تجاوز می کند و شگفتا از سگ که چگونه حفظ می کند.

سگی که همواره پایبند به حفظ شرافت من است و از من و همسرم مراقبت می کند؛ در حالی که دوست خیانت می ورزد.

و امام ابو الفرج بن جوزی در یکی از مصنفات خود می آورد: مردی در یکی از سفرهای خود از یک بنای گنبدی شکل و باشکوهی در نزدیکی دهکده ای گذر کرد که بر آن نگاشته شده بود: هر کسی که می خواهد سبب ساختن این بنا را بداند، وارد دهکده شود. آن مرد وارد دهکده شده و از اهل آن سبب ساخته شدن آن بنا را جویا شد، ولی خبری در این باره از کسی نیافت. تا اینکه او را به مردی راهنمایی کردند که دویست سال عمر داشت. او رفته و از آن مرد ماجرا را پرسید. آن مرد برای او از پدرش چنین نقل کرد: پادشاهی که در آن سرزمین بود، سگی داشت که از او جدا نمی شد و در سفر و حضر، خواب و بیداری همراه او بود و نیز آن پادشاه کنیز گنگ و زمین گیری داشت. پادشاه در یکی از روزها به گشت و گذار رفته و دستور داد تا سگ را ببندند تا همراه او نرود و به آشپز خود دستور داد تا غذایی از شیر که دوست داشت، تهیه کند. آشپز چنین کرده و غذا را آورد و آن را مقابل کنیز و سگ قرار داده و آن را بدون پوششی رها نموده و رفت. مار بزرگی به سمت آن ظرف رفته و از آن غذا خورد و آن را در ظرف برگردانده و رفت. پادشاه از گشت و گذار خود بازگشته و دستور داد تا غذا را بیاورند پس غذا را آورده و مقابل او قرار دادند. آنگاه آن کنیز شروع به دست زدن نموده و به پادشاه اشاره کرد تا از آن نخورد، ولی کسی متوجه منظور او نشد. پادشاه دست خود را به سوی بشقاب برد و در این هنگام سگ شروع به پارس و فریاد نمود و خود را از زنجیر بیرون می کشید،

ص: 58

فَقَتَلَهُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله قَتَلَ نَفْسَهُ وَ أَضَاعَ دِینَهُ (1) وَ عَصَی رَبَّهُ وَ خَانَ أَخَاهُ وَ کَانَ الْکَلْبُ خَیْراً مِنْهُ.

و قال ابن عباس کلب أمین خیر من صاحب خئون قال و کان للحارث بن صعصعة ندماء لا یفارقهم و کان شدید المحبة لهم فخرج فی بعض متنزهاته و معه ندماؤه فتخلف منهم واحد فدخل علی زوجته فأکلا و شربا ثم اضطجعا فوثب الکلب علیها فقتلهما فلما رجع الحارث إلی منزله وجدهما قتیلین فعرف الأمر فأنشأ یقول:

فیا عجبا للخل یهتک حرمتی***و یا عجبا للکلب کیف یصون

و ما زال یرعی ذمتی و یحوطنی***و یحفظ عرسی و الخلیل یخون.

و ذکر الإمام أبو الفرج بن الجوزی فی بعض مصنفاته أن رجلا خرج فی بعض أسفاره فمر علی قبة مبنیة أحسن بناء بالقرب من ضیعة هناک و علیها مکتوب من أحب أن یعلم سبب بنائها فلیدخل القریة فدخل القریة و سأل أهلها عن سبب بناء القبة فلم یجد عند أحد خبرا من ذلک إلی أن دل علی رجل قد بلغ من العمر مائتی سنة فسأله فأخبره عن أبیه أنه حدثه أن ملکا کان بتلک الأرض و کان له کلب لا یفارقه فی سفر و لا حضر و لا نوم و لا یقظة و کانت له جاریة خرساء مقعدة فخرج ذات یوم فی تنزهاته (2)

و أمر بربط الکلب لئلا یذهب معه و أمر طباخه أن یصنع له طعاما من اللبن کان یهواه و إن الطباخ صنعه و جاء به فوضعه عند الجاریة و الکلب و ترکه مکشوفا و ذهب فأقبلت حیة عظیمة إلی الإناء فشربت من ذلک الطعام و ردته و ذهبت فأقبل الملک من نزهته (3) و أمر بالطعام فوضع بین یدیه فجعلت الجاریة تصفق بیدیها و تشیر إلی الملک أن لا یأکله فلم یعلم أحد ما ترید فوضع الملک یده فی الصحفة و جعل الکلب یعوی و یصیح و یجذب نفسه من السلسلة

ص: 58


1- 1. فی المصدر: و اضاع دیته.
2- 2. فی المخطوطة:« الی متنزهاته» فی المصدر: الی بعض متنزهاته.
3- 3. فی المصدر: من متنزهه.

به گونه ای که نزدیک بود خود را بکُشد. پادشاه از این امر شگفت زده شده و دستور داد تا آن سگ را آزاد کنند. سگ را رها کردند و در حالی که پادشاه داشت لقمه غذا را به سمت دهان خود می برد، سگ به سمت او پرید و بر دست پادشاه زد به گونه ای که لقمه از دست پادشاه افتاد. پادشاه خشمگین شده و تبری را که در کنارش بود برداشته و خواست با آن سگ را بزند. سگ سرش را داخل ظرف کرده و از آن غذا لیسید و به پهلو بر زمین افتاده و گوشتش متلاشی شد. پادشاه شگفت زده شد و سپس به کنیزک نگریست. کنیز با اشاره او را از کار مار باخبر کرد. هنگامی که پادشاه به ماجرا پی برد، دستور داد تا غذا را دور بریزند و آشپز را به دلیل آنکه غذا را باز گذاشته بود، تنبیه کنند و سگ را دفن کرده و گنبدی بر آن بسازند و بر روی آن آنچه را که مشاهده نمودی، بنویسند. این از شگفت انگیزترین حکایت هاست.

در کتاب النشور از ابوعثمان مدینی نقل است: مردی در بغداد بود که با سگان بازی می کرد. سحرگاه روزی برای کاری بیرون آمد و سگی از سگان خاص او، به دنبال او راه افتاد مرد او را رد کرد ولی او بازنگشت مرد او را به حال خود گذاشت و راه خود را ادامه داد تا اینکه مرد نزد قومی رسید که بین او و آنها دشمنی بود. آن قوم این مرد را بدون هیچ ساز و برگی یافته و او را دستگیر نمودند و سگ آنها را می دید. آنها مرد را داخل خانه کردند و سگ نیز با آنها داخل شد. آنان مرد را کشته و در چاه انداختند و سر چاه را پوشانده و سگ را زدند و بیرون انداخته و راندند .

سگ با شتاب به سمت خانه صاحب خود رفته و پارس کرد، اما کسی به او توجه نکرد. مادر آن مرد که فرزندش را از دست داده بود، فهمید که او به هلاکت رسیده است. پس برای او مجلس ماتم و عزا برپا کرد و سگ ها را از در خود راند، ولی آن سگ در را رها نکرده و نرفت. روزی یکی از قاتلان صاحب سگ از کنار خانه می گذشت در حالی که سگ نشسته بود. وقتی سگ او را دید به او پریده و دو پای او را زخمی کرده و گاز گرفت و با او درآویخت. عابران می کوشیدند او را از دست سگ برهانند ولی نتوانستند و داد و فریاد بزرگی میان مردم درگرفت. پس نگهبان در آمده و گفت: این سگ با مردی در نمی آویزد، مگر اینکه بین آنها ماجرایی نهفته باشد. شاید به همین دلیل او را زخمی کرده است. مادر مرد مرده این سخن را شنیده و بیرون آمد و دید که سگ با مرد درآویخته است. پس درباره آن مرد اندیشید و به یاد آورد که او یکی از دشمنان پسرش بوده و کسی بوده که دنبال پسرش می گشته است. پس به دلش افتاد که او پسرش را به قتل رسانده است. پس به آن مرد درآویخت و مردم آن دو را نزد قاضی بردند. زن ادعا کرد که او قاتل است،

ص: 59

حتی کاد أن یقتل نفسه فعجب الملک (1)

من ذلک و أمر بإطلاقه فأطلق فغدا إلی الملک و قد رفع یده باللقمة إلی فیه فوثب الکلب و ضربه علی یده فطار اللقمة منها فغضب الملک و أخذ طبرا کان بجنبه و هم أن یضرب به الکلب فأدخل الکلب رأسه فی الإناء و ولغ من ذلک الطعام و انقلب علی جنبه و قد تناثر لحمه فعجب الملک ثم التفت إلی الجاریة فأشارت إلیه بما کان من أمر الحیة ففهم الملک الأمر و أمر بإراقة الطعام و تأدیب الطباخ لکونه ترک الآنیة مکشوفة و أمر بدفن الکلب و ببناء القبة علیه و بتلک الکتابة التی رأیتها قال و هی أغرب ما یحکی.

و فی کتاب النشور(2) عن أبی عثمان المدینی قال إنه کان فی بغداد رجل یلعب بالکلاب فأسحر یوما فی حاجة له و تبعه کلب کان یختصه من کلابه فرده فلم یرجع فترکه و مشی حتی انتهی إلی قوم کان بینه و بینهم عداوة فصادفوه بغیر عدة فقبضوا علیه و الکلب یراهم و أدخلوه الدار فدخل الکلب معهم فقتلوا الرجل و ألقوه فی بئر و طموا رأس البئر و ضربوا الکلب و أخرجوه و طردوه فخرج یسعی إلی بیت صاحبه فعوی فلم یعبئوا به و افتقدت أم الرجل ابنها و علمت أنه قد تلف فأقامت علیه المأتم و طردت الکلاب عن بابها فلزم ذلک الکلب الباب و لم ینطرد فاجتاز یوما بعض قتلة صاحبه بالباب و الکلب رابض فلما رآه وثب إلیه و خمش (3)

ساقیه و نهشه و تعلق به و اجتهد المجتازون فی تخلیصه منه فلم یمکنهم و ارتفعت للناس ضجة عظیمة و جاء حارث الدرب فقال لم یتعلق هذا الکلب بالرجل إلا و له معه قصة و لعله هو الذی جرحه و سمعت أم القتیل الکلام فخرجت فحین رأت الکلب متعلقا بالرجل تأملت الرجل فذکرت (4) أنه کان أحد أعداء ابنها و ممن یتطلبه فوقع فی نفسها أنه قاتل ابنها فتعلقت به فرفعوهما إلی الراضی بالله فادعت علیه

ص: 59


1- 1. فی المصدر: فتذکرت.
2- 2. فی المصدر: فتعجب الملک.
3- 3. فی المصدر: و فی کتاب النشوان.
4- 4. خمش الوجه: خدشه و لطمه.

قاضی پس از آنکه مرد را زده و او اقرار نکرد، حکم حبس او را صادر کرد. سگ نیز ملازم ماندن بر در زندان شد. پس از گذشت چند روزی، قاضی حکم آزادی آن مرد را صادر کرد. وقتی آن مرد از در زندان بیرون آمد، سگ با او درآویخت؛ چنانچه بار نخست با او چنین کاری کرده بود. مردم از این کار شگفت زده شدند و کوشیدند تا او را از دست سگ نجات دهند و با تلاش زیاد توانستند او را از دست سگ رهایی بخشند. این خبر را به قاضی رساندند. پس به یکی از غلامان خود دستور داد تا مرد را آزاد کرده و سگ را دنبال او بفرستد و خود سگ را تعقیب کند. وقتی که مرد به خانه خود وارد شد، غلام خلیفه از او پیشی گرفته و داخل شد و سگ را نیز وارد خانه کرد و خانه را بازرسی کرده و اثر و نشانه هایی از آن مرد نیافت. سگ به جلو آمد و پارس کرده و مکان آن چاهی را که مرد را در آن انداخته بودند، نشان می­داد. غلام از این کار شگفت زده شده و قاضی را باخبر کرد. قاضی دستور داد تا آنجا را نبش کنند. پس غلام آنجا را نبش کرده و جسد مرد کشته شده را یافت. صاحب آن خانه را نزد قاضی آوردند. قاضی حکم داد تا او را بزنند، پس آن مرد اقرار کرد که به همراه گروهی او را به قتل رسانده اند. [قاضی] دستور به قتل او داد و مرد کشته شد و سایر [همدستانش] فرا خوانده شدند، اما فرار کردند.

در کتاب عجائب المخلوقات آمده که شخصی فردی را در اصفهان کشته و او را در چاه انداخت. مقتول سگی داشت که شاهد واقعه بود و هر روز بر سر آن چاه می آمد و خاک را از آن کنار زده و به آن اشاره می کرد. هنگامی که سگ، قاتل را می دید بر او پارس می کرد و وقتی به طور مکرر این کار از سگ ملاحظه شد، چاه را کَندند و آن شخص مقتول را در آنجا یافته و آن مرد را دستگیر کردند و از او اقرار خواستند و او نیز اقرار کرد پس او را کشتند.

ابن عبد البر در کتاب بهجة المجالس و أنس الجالس نقل می کند: به جعفر الصادق که یکی از امامان دوازده­گانه است گفتند: تحقق رؤیا چقدر طول می کشد؟ امام فرمود: پنجاه سال؛ زیرا نبی اکرم صلی الله علیه و آله در خواب دید سگی خالدار ، خون ایشان را می لیسد. ایشان این گونه تعبیر نمود که مردی حسین نوه دختر ایشان را به قتل می رساند. قاتل حسین علیه السلام شمر بن ذی الجوشن مردی پیس بود

ص: 60

القتل فأمر بحبسه بعد أن ضربه فلم یقر فلزم الکلب باب الحبس فلما کان بعد أیام أمر الراضی بإطلاقه فلما خرج من باب الحبس تعلق الکلب (1)

کما فعل أولا فعجب الناس من ذلک و جهدوا علی خلاصه منه فلم یقدروا علی ذلک إلا بعد جهد جهید و أخبر الراضی بذلک فأمر بعض غلمانه أن یطلق الرجل و یرسل الکلب خلفه و یتبعه فإذا دخل الرجل داره بادره و دخل و أدخل الکلب (2)

و مهما رأی الکلب یعمل یعلمه بذلک ففعل ما أمره به فلما دخل الرجل داره بادره غلام الخلیفة و دخل و أدخل الکلب معه ففتش البیت فلم یر أثره و لا خبره (3)

و أقبل الکلب ینبح و یبحث عن موضع البئر التی طرح فیها القتیل فعجب (4) الغلام من ذلک و أخبر الراضی بأمر الکلب فأمر بنبشه فنبشه الغلام فوجد الرجل قتیلا فأخذ(5)

صاحب الدار إلی بین یدی الراضی فأمر بضربة فأقر علی نفسه و علی جماعة بالقتل فقتل فطلب الباقون فهربوا.

و فی عجائب المخلوقات أن شخصا قتل شخصا بأصبهان و ألقاه فی بئر و للمقتول کلب یری ذلک فکان یأتی کل یوم إلی رأس البئر و ینحی التراب عنها و یشیر إلیها و إذا رأی القاتل نبح علیه فلما تکرر ذلک منه حفروا البئر فوجدوا القتیل بها ثم أخذوا الرجل و قرروه فأقر فقتلوه به.

وَ ذَکَرَ ابْنُ عَبْدِ الْبَرِّ فِی کِتَابِ بَهْجَةِ الْمَجَالِسِ وَ أُنْسِ الْجَالِسِ،: أَنَّهُ قِیلَ لِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ علیه السلام وَ هُوَ أَحَدُ الْأَئِمَّةِ الِاثْنَیْ عَشَرَ کَمْ تَتَأَخَّرُ الرُّؤْیَا فَقَالَ خَمْسِینَ سَنَةً لِأَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَأَی کَأَنَّ کَلْباً أَبْقَعَ وَلَغَ فِی دَمِهِ فَأَوَّلَهُ بِأَنَّ رَجُلًا یَقْتُلَ الْحُسَیْنَ ابْنَ بِنْتِهِ فَکَانَ الشِّمْرَ بْنَ ذِی الْجَوْشَنِ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ أَبْرَصَ فَتَأَخَّرَتِ

ص: 60


1- 1. فی المصدر:« تعلق به الکلب» و فیه: فتعجب.
2- 2. فی المصدر: و ادخل الکلب معه، فمهما.
3- 3. فی المصدر: فلم یر اثرا و لا خبرا.
4- 4. فی المصدر: فتعجب.
5- 5. فی المصدر: فنبشوها فوجدوا الرجل قتیلا فأخذوا.

و این ماجرا پس از پنجاه سال اتفاق فتاد.

در رساله قشیری در باره جود و بخشش نقل است: عبد الله بن جعفر به دهکده ای روانه شده و بر نخلستان قومی فرود آمد که در میان آنها غلام سیاهی بود که در نخلستان کار می کرد، غلام نهار خود را که سه قرص نان بود، آورد و یکی از آن سه قرص نان را برای سگی که در آنجا بود انداخت. سگ آن را خورد و غلام قرص نان دومی و سومی را به سمت آن انداخت. عبد الله بن جعفر که این واقعه را مشاهده می کرد، به غلام گفت: ای غلام مقدار قوت تو در هر روز چقدر است؟ گفت آنچه که دیدی. امام فرمود: پس چرا این سگ را بر خود ترجیح دادی؟ غلام گفت: این زمین، زمین سگان نیست و این سگ در حالی که گرسنه بوده، از مسافت دور به اینجا آمده است و من دوست نداشتم آن را برانم. عبد الله گفت: پس خودت امروز چه می­کنی. گفت: قصدگرسنگی می­کنم. عبد الله به یاران خود گفت: من به سبب سخاوتِ [زیاد] نکوهش می شوم، در حالی که این بخشنده تر از من است. سپس آن غلام را خریده و آزاد کرد و آن باغ را نیز خریده و به غلام بخشید.(1)

ابو العلاء معری روزی بر شریف مرتضی وارد شد پس [لغزید و] بر روی مردی افتاد. آن مرد گفت این سگ کیست؟ ابو العلاء گفت سگ کسی است که برای سگ هفتاد اسم نمی شناسد. مرتضی او را به نزدیک خود خواند و آزمایشش کرد و او را علامه یافت.

روزی معرّی از متنبّی یاد کرد و شریف مرتضی بر او [متنبی] خرده گرفته و عیب های او را بر شمرد. معرّی گفت اگر متنبّی فقط شعر ذیل را می سرود:

لک یا مُنازلُ فی القلوب مَنازلُ

تو ای مُنازل در دل ها ساکن هستی.

برای شرف و برتری او کافی بود. شریف مرتضی خشمگین شده و دستور داد تا او را با پایش کشیده و از مجلس بیرون کنند. سپس به حاضران مجلس گفت: آیا می دانید این نابینا چه منظوری از این

ص: 61


1- . حیاة الحیوان 2 : 197- 200

الرُّؤْیَا بَعْدَ خَمْسِینَ سَنَةً.

و فی الرسالة القشیری فی باب الجود و السخاء أن عبد الله بن جعفر خرج إلی ضیعة فنزل علی نخیل قوم و فیهم غلام أسود یعمل علیها إذ أتی الغلام بغدائه و هو ثلاثة أقراص فرمی بقرص منها إلی کلب کان هناک فأکله ثم رمی إلیه الثانی و الثالث فأکلهما و عبد الله بن جعفر ینظر فقال یا غلام کم قوتک کل یوم قال ما رأیت فلم آثرت هذا الکلب قال إن هذه الأرض لیست بأرض کلاب و إنه جاء من مسافة بعیدة جائعا فکرهت رده فقال له عبد الله بن جعفر فما أنت صانع الیوم قال أطوی (1) یومی

هذا فقال عبد الله بن جعفر لأصحابه ألام علی السخاء و هذا أسخی منی ثم إنه اشتری الغلام فأعتقه و اشتری الحائط و ما فیه و وهب ذلک له (2).

و دخل أبو العلاء المعری یوما علی الشریف المرتضی فعثر برجل فقال الرجل من هذا الکلب فقال أبو العلاء الکلب من لا یعرف للکلب سبعین اسما فقربه المرتضی و اختبره فوجده علامة و إنه جری (3) ذکر المتنبی یوما فتنقصه الشریف المرتضی و ذکر معایبه فقال أبو العلاء المعری لو لم یکن من شعر المتنبی إلا قوله (4)

لک یا مُنازلُ فی القلوب مَنازلُ

لکفاه شرفا و فضلا فغضب الشریف المرتضی و أمر بسحبه (5) و إخراجه من مجلسه ثم قال لمن حضر مجلسه أ تدرون أی شی ء أراد هذا الأعمی بذکر هذه

ص: 61


1- 1. طوی الرجل: تعمد الجوع و قصده.
2- 2. حیاة الحیوان 2: 197- 200.
3- 3. فی المصدر: ثم جری.
4- 4. فی المصدر: لو لم یکن للمتنبی من الشعر الا قوله.
5- 5. فی المصدر: و امر بسحبه برجله.

قصیده داشت؟ در حالی که متنبی بهتر از آن را داشت ولی او آنها را بیان نکرد؟ گفتند نه. گفت: منظور او این سخن متنبی بود:

و اگر روزی انسان ناقصی مرا مذمت کرد، این گواه آن است که من انسان کاملی هستم.(1)

روایت18.

کافی: امام باقر علیه السلام نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به مدینه فرستاده و فرمود: هیچ مجسمه­ای را وامگذار مگر آنکه از بینش ببری و هیچ قبری را مگر آنکه صافش کنی و هیچ سگی را مگر آنکه آن را بکشی.(2)

توضیح

دمیری می گوید: مسلم از عبدالله بن معقل نقل می کند: رسول خدا به کشتن سگان دستور داده و سپس فرمود: شما را با سگان چه کار؟ سپس سگ شکاری و سگ گله را مستثنی کرد.

اصحاب امر به کشتن سگها را بر سگ هار و سگ درنده حمل کرده اند و درباره سگی که ضرر و زیانی ندارد، اختلاف دارند؛ قاضی حسین، امام الحرمین، مارودی، نووی و مسلم برآنند که کشتن آن جایز نیست. گویند: حکم به کشتن آن منسوخ شده است. رافعی در الشرح به کراهت اکتفا کرده و کتاب الروضه نیز از این نظر پیروی کرده و افزوده است که حکم روایت برای کراهت تنزیهی است و نه تحریمی. ولی شافعی گفته سگانی که سود و منفعتی ندارند، هر کجا یافتید، بکشید. و این نظر راجح او در کتاب المهمات است.(3)

روایت19.

علل: وهب بن منبّه یمانی می گوید:

ص: 62


1- . حیاة الحیوان 2 : 203
2- . کافی 6 : 528
3- . حیاة الحیوان 2 : 219

القصیدة و للمتنبی أحسن منها(1)

و لم یذکرها قالوا لا قال إنما أراد قوله فیها(2)

و إذا أتتک مذمتی من ناقص***فهی الشهادة لی بأنی کامل (3).

«18»

الْکَافِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ فَقَالَ لَا تَدَعْ صُورَةً إِلَّا مَحَوْتَهَا وَ لَا قَبْراً إِلَّا سَوَّیْتَهُ وَ لَا کَلْباً إِلَّا قَتَلْتَهُ (4).

بیان

قال الدمیری رَوَی مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَعْقِلِ (5) قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِقَتْلِ الْکِلَابِ ثُمَّ قَالَ مَا بَالُکُمْ وَ بَالُ الْکِلَابِ ثُمَّ رَخَّصَ فِی کَلْبِ الصَّیْدِ وَ کَلْبِ الْغَنَمِ.

فحمل الأصحاب الأمر بقتلها علی الکلب الکلب و الکلب العقور و اختلفوا فی قتل ما لا ضرر فیه منها فقال القاضی حسین و إمام الحرمین و الماوردی و النووی و مسلم لا یجوز قتلها و قیل إن الأمر بقتلها منسوخ و علی الکراهة اقتصر الرافعی فی الشرح و تبعه فی الروضة و زاد أنها کراهیة تنزیه (6) لا تحریم لکن قال الشافعی و اقتل الکلاب التی لا نفع فیها حیث وجدتها و هذا هو الراجح فی المهمات (7).

«19»

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَرَاوِذِیِ (8)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَارِثِ

ص: 62


1- 1. فی المصدر: أجود منها.
2- 2. فی المصدر: انما أراد أن یذمنی بقوله فیها.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 203.
4- 4. فروع الکافی 6: 528. و فیه روایات اخری راجعها.
5- 5. فی المصدر: مغفل.
6- 6. فی المصدر: کراهة تنزیه.
7- 7. حیاة الحیوان 2: 219 فیه:« و اقتلوا» و فیه: وجدتموها.
8- 8. لعله مصحف البردادی نسبة الی برداد: قریة من قری سمرقند.

هنگامی که نوح سوار کشتی شد، خداوند عزّ و جلّ آرامش را بر هر آنچه از چهارپایان، پرندگان و حیوانات وحشی که در آن کشتی بودند، نازل کرد، به طوری که هیچ چیزی به چیز دیگر آسیبی نمی رساند؛ گوسفند خود را به گرگ می مالید، و گاو خود را به شیر می مالید و گنجشک بر سر مار فرود می­آمد. لذا هیچ چیزی به چیز دیگر آسیبی نرسانده و آن را به هیجان نمی آورد و هیچ جنجال و سر و صدایی و نفرین و دشنامی وجود نداشت، همه به خود مشغول بودند و خداوند عزّ و جلّ زهر تمام حیوانات زهر دار را از بین برده بود. تا زمانی که از کشتی بیرون آمدند وضع چنین بود. چون موش و نجاست در کشتی زیاد شد خداوند متعال به نوح علیه السلام وحی کرد تا به شیر دست بکشد و آن حضرت بر این حیوان دست کشید و آن عطسه ای کرد و از بینی شیر دو گربه نر و ماده بیرون آمدند و موش ها را کم کردند و بر فیل دست کشید و آن عطسه ای کرده و از بینی آن دو خوک نر و ماده بیرون آمدند پس نجاست کم شد.(1)

توضیح

در قاموس گوید: حُمة بروزن ثُبة یعنی سم یا نیشی است که زنبور و مار و مانند اینها می زنند و با آن می­گزند و جمع آن حمات و حمی می باشد.

روایت20.

علل: علی بن ابو طالب علیه السلام نقل می کند: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند که خداوند عزّ و جلّ سگ را چگونه آفرید؟ آن حضرت فرمود: هنگامی که خداوند آدم و حوا را به زمین فرو فرستاد، آن دو را مانند دو جوجه لرزان به زمین انداخت. ابلیس ملعون به سمت درندگانی که قبل از آدم در زمین بودند، دویده و به آنها گفت: دو پرنده ای از آسمان افتاده که هیچ کسی بزرگ تر از آنها را ندیده است پس بیایید و آن دو را بخورید.

ص: 63


1- . علل الشرائع 2 : 181 - 182

السَّمَرْقَنْدِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعْدٍ التِّرْمِذِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ الْیَمَانِیِّ قَالَ: لَمَّا رَکِبَ نُوحٌ علیه السلام فِی السَّفِینَةِ أَلْقَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّکِینَةَ عَلَی مَا فِیهَا مِنَ الدَّوَابِّ وَ الطَّیْرِ وَ الْوَحْشِ فَلَمْ یَکُنْ شَیْ ءٌ فِیهَا یَضُرُّ شَیْئاً کَانَتِ الشَّاةُ تَحْتَکُّ بِالذِّئْبِ وَ الْبَقَرَةُ تَحْتَکُّ بِالْأَسَدِ وَ الْعُصْفُورُ یَقَعُ عَلَی الْحَیَّةِ فَلَا یَضُرُّ شَیْ ءٌ شَیْئاً وَ لَا یُهَیِّجُهُ وَ لَمْ یَکُنْ لَهَا(1) ضَجَرٌ وَ لَا صَخَبٌ (2) وَ لَا سُبَّةٌ وَ لَا لَعْنٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حُمَةَ کُلِّ ذِی حُمَةٍ فَلَمْ یَزَالُوا کَذَلِکَ فِی السَّفِینَةِ حَتَّی خَرَجُوا مِنْهَا وَ کَانَ الْفَأْرُ قَدْ کَثُرَ فِی السَّفِینَةِ وَ الْعَذِرَةُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نُوحٍ علیه السلام أَنْ یَمْسَحَ الْأَسَدَ فَمَسَحَهُ فَعَطَسَ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرَیْهِ هِرَّانِ ذَکَرٌ وَ أُنْثَی فَخَفَّفَ الْفَأْرَ وَ مَسَحَ وَجْهَ الْفِیلِ فَعَطَسَ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرَیْهِ خِنْزِیرَانِ ذَکَرٌ وَ أُنْثَی فَخَفَّفَ الْعَذِرَةَ(3).

بیان

فی القاموس الحمة کثبة السم أو الإبرة یضرب بها الزنبور و الحیة و نحو ذلک أو یلذع بها و الجمع حمات و حمی.

«20»

الْعِلَلُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْقَطَّانِ عَنْ أَبِی الطَّیِّبِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِیسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْعَلَوِیِّ الْعُمَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام: أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْکَلْبَ قَالَ خَلَقَهُ مِنْ بُزَاقِ إِبْلِیسَ قِیلَ وَ کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَمَّا أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ وَ حَوَّاءَ إِلَی الْأَرْضِ أَهْبَطَهُمَا کَالْفَرْخَیْنِ الْمُرْتَعِشَیْنِ فَعَدَا إِبْلِیسُ الْمَلْعُونُ إِلَی السِّبَاعِ وَ کَانُوا قَبْلَ آدَمَ فِی الْأَرْضِ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ طَیْرَیْنِ قَدْ وَقَعَا مِنَ السَّمَاءِ لَمْ یَرَ الرَّاءُونَ أَعْظَمَ مِنْهُمَا تَعَالَوْا فَکُلُوهُمَا

ص: 63


1- 1. فی المصدر: و لم یکن فیها.
2- 2. الصخب بالتحریک: اختلاط الأصوات.
3- 3. علل الشرائع 2: 181 و 182.

درندگان همراه او زوزه کشیدند و ابلیس شروع به تشویق و تحریک آنها کرده و فریاد زد و به آنها نزدیکی فاصله را وعده داد. در اثر صحبت کردن ابلیس از روی شتاب، از بینی او آبی افتاد؛ خداوند عزّ و جلّ از آن آب، دو سگ نر و ماده را آفرید. این دو سگ اطراف آدم و حوا ایستادند، سگ ماده در جُدّه و سگ نر در هند و نگذاشتند تا درندگان به آن دو نزدیک شوند. از آن روز سگ دشمن درندگان و درندگان دشمن سگ شدند.(1)

روایت21.

علل: از امیر المؤمنین علیه السلام نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرگاه پارس سگان و عرعر خران را شنیدید، از شیطان رانده شده به خداوند پناه ببرید، زیرا آنها می بینند ولی شما نمی بینید. پس آنچه که به شما سفارش شد را به جا بیاورید.(2)

روایت22.

قصص: از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: قوم نوح از دست موش نزد آن حضرت شکایت کردند. پس خداوند به پلنگ فرمان داد تا عطسه بکند و این حیوان عطسه کرده و گربه ای را بیرون انداخت و موش ها را خورد و بر او به خاطر نجاست شکایت کردند. خداوند به فیل دستور داد تا عطسه بکند و این حیوان عطسه ای کرده و خوک افتاد.(3)

روایت23.

ثواب الأعمال: امام صادق علیه السلام فرمود: زنی به سبب آنکه گربه ای را بند کرده بود و آن گربه از شدت تشنگی مُرده بود، مجازات شد.(4)

ص: 64


1- . علل الشرائع 2 : 182 - 183
2- . علل الشرائع 2 : 270
3- . قصص الأنبیاء: نسخه خطی
4- . ثواب الأعمال: 278

فَتَعَاوَتِ السِّبَاعُ مَعَهُ وَ جَعَلَ إِبْلِیسُ یَحُثُّهُمْ وَ یَصِیحُ وَ یَعِدُهُمْ بِقُرْبِ الْمَسَافَةِ فَوَقَعَ مِنْ فِیهِ مِنْ عَجَلَةِ کَلَامِهِ بُزَاقٌ فَخَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ الْبُزَاقِ کَلْبَیْنِ أَحَدُهُمَا ذَکَرٌ وَ الْآخَرُ أُنْثَی فَقَامَا حَوْلَ آدَمَ وَ حَوَّاءَ الْکَلْبَةُ بِجُدَّةَ وَ الْکَلْبُ بِالْهِنْدِ فَلَمْ یَتْرُکُوا السِّبَاعَ أَنْ یَقْرَبُوهُمَا وَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ الْکَلْبُ عَدُوُّ السَّبُعِ وَ السَّبُعُ عَدُوُّ الْکَلْبِ (1).

«21»

وَ مِنْهُ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ (2) رَفَعَ الْحَدِیثَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا سَمِعْتُمْ نُبَاحَ الْکَلْبِ وَ نَهِیقَ الْحَمِیرِ فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ فَإِنَّهُمْ (3) یَرَوْنَ وَ لَا تَرَوْنَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (4) الْخَبَرَ.

«22»

الْقَصَصُ، بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبَانٍ (5) عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ قَوْمَ نُوحٍ علیه السلام شَکَوْا إِلَی نُوحٍ علیه السلام الْفَأْرَ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی الْفَهْدَ فَعَطَسَ فَطَرَحَ السِّنَّوْرَ فَأَکَلَ الْفَأْرَ وَ شَکَوْا إِلَیْهِ الْعَذِرَةَ فَأَمَرَ اللَّهُ الْفِیلَ أَنْ یَعْطِسَ فَسَقَطَ الْخِنْزِیرُ(6).

«23»

ثَوَابُ الْأَعْمَالِ، عَنِ ابْنِ مَسْرُورٍ عَنِ ابْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ امْرَأَةً عُذِّبَتْ فِی هِرَّةٍ رَبَطَتْهَا حَتَّی مَاتَتْ عَطَشاً(7).

ص: 64


1- 1. علل الشرائع 2: 182 و 183.
2- 2. فی المصدر: عن عمه یعقوب.
3- 3. فی نسخة من المصدر: فانهن.
4- 4. علل الشرائع 2: 270 فی نسخة منه: یردون ما لا ترون.
5- 5. فی النسخة المخطوطة: عن ابان.
6- 6. قصص الأنبیاء: مخطوط.
7- 7. ثواب الأعمال:

روایت24.

نوادر راوندی: امام موسی بن جعفر از پدران خود نقل می کنند: در آتش جهنم، صاحب عبایی را دیدم که آن را از غنیمت جنگی دزدیده بود، و در آتش جهنم، صاحب عصای سر خمیده ای را که دیدم که با عصای خود از حاجیان دزدی می کرد، و در آتش جهنم، [زن] صاحب گربه ای را دیدم که او را از جلو و پشت گاز می­گرفت؛ آن زن آن را به بند کرده و غذایی به آن نمی داد و آن را نمی فرستاد تا از جانداران زمین بخورد. وارد بهشت شدم و در آنجا صاحب سگی را دیدم که سگ خود را سیراب کرده بود.(1)

توضیح

کتاب النهایه می نویسد: المحجن، عصایی که سر آن مانند چوگان کج و خمیده باشد. در این باره حدیثی نقل است که مردی به وسیله عصای خود از حاجیان دزدی می کرد و وقتی می فهمیدند، می گفت به عصایم آویخته شد. پایان.(2)

می گویم

صاحب سگ که در حدیث بالا بود، اشاره به داستانی دارد که دمیری از زبان مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت فرمود: زنی در صحرایی راه می رفت که تشنگی بر او فشار آورد. پس داخل چاهی رفته و آب خورد و بیرون آمد و دید که سگی از شدت تشنگی خاک مرطوب می خورد. پس گفت این سگ همان حالتی را دارد که من داشتم. پس داخل چاه رفته و کفش خود را پر از آب کرد و آن را با دهان خود از قعر چاه بالا آورده و سگ را سیراب کرد. خداوند به سبب این کار از او تشکر کرده و آمرزید. گفتند: ای رسول خدا، آیا ما درباره چهارپایان اجری داریم؟ فرمود: آری هر جگر تشنه­ای که تر شود مزد دارد.(3)

در کتاب النهایه در باره عبارت «فإذا کلب یأکل الثری من العطش» آمده، یعنی هنگامی که سگ از شدت تشنگی، خاک مرطوب می خورد.(4)

می گویم

بنا بر این قصه، منظور از صاحب سگ در حدیث بالاتر همان زنی است که سگ را سیراب کرد. مگر آنکه اشاره به داستان دیگری شبیه همین داستان باشد.

ص: 65


1- . نوادر راوندی: 28
2- . نهایة 1: 238
3- . حیاة الحیوان 2 : 197 - 198
4- . نهایة 1: 148
«24»

نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الرُّویَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ التَّمِیمِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّیبَاجِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَی بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَ الْعَبَاءِ الَّتِی قَدْ غَلَّهَا وَ رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَ الْمِحْجَنِ الَّذِی کَانَ یَسْرِقُ الْحَاجَّ بِمِحْجَنِهِ وَ رَأَیْتُ فِی النَّارِ صَاحِبَةَ الْهِرَّةِ تَنْهَشُهَا مُقْبِلَةً وَ مُدْبِرَةً کَانَتْ أَوْثَقَتْهَا لَمْ تَکُنْ تُطْعِمُهَا وَ لَمْ تُرْسِلْهَا تَأْکُلُ مِنْ حِشَاشِ الْأَرْضِ وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ صَاحِبَ الْکَلْبِ الَّذِی أَرْوَاهُ مِنَ الْمَاءِ(1).

تبیان

قال فی النهایة المحجن عصا معقفة الرأس کالصولجان و المیم زائدة و منه الحدیث کان یسرق الحاج بمحجنه فإذا فطن به قال تعلق بمحجنی انتهی (2).

وَ أَقُولُ صَاحِبُ الْکَلْبِ إِشَارَةٌ إِلَی مَا رَوَاهُ الدِّمْیَرِیُّ عَنْ مُسْلِمٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: بَیْنَمَا امْرَأَةٌ تَمْشِی بِفَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ إِذَا اشْتَدَّتْ عَلَیْهَا الْعَطَشُ فَنَزَلَتْ بِئْراً فَشَرِبَتْ ثُمَّ صَعِدَتْ فَوَجَدَتْ کَلْباً یَأْکُلُ الثَّرَی مِنَ الْعَطَشِ فَقَالَتْ لَقَدْ بَلَغَ بِهَذَا الْکَلْبِ مِثْلُ الَّذِی بَلَغَ بِی ثُمَّ نَزَلَتِ الْبِئْرَ فَمَلَأَتْ خُفَّهَا وَ أَمْسَکَتْهُ بِفِیهَا ثُمَّ صَعِدَتْ فَسَقَتْهُ فَشَکَرَ اللَّهُ لَهَا ذَلِکَ وَ غَفَرَ لَهَا فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَ لَنَا فِی الْبَهَائِمِ أَجْرٌ قَالَ نَعَمْ فِی کُلِّ کَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ(3).

و قال فی النهایة و فیه فإذا کلب یأکل الثری من العطش أی التراب الندی (4).

أقول

فالظاهر علی هذا صاحبه الکلب التی أروته إلا أن یکون إشارة إلی قصة أخری شبیهة بذلک.

ص: 65


1- 1. نوادر الراوندیّ: 28.
2- 2. النهایة 1: 238.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 197 و 198.
4- 4. النهایة 1: 148.

روایت25.

در المنثور: ابن عباس نقل می کند: حواریان که هفده تن بودند به عیسی بن مریم گفتند: کاش بر ما مردی را برانگیزی که کشتی [نوح] را دیده است. پس آن حضرت به همراه آنها به سمت تلی از خاکی روانه شدند و هنگامی که به آنجا رسیدند، حضرت مشتی از خاک آن را برداشته و فرمود: آیا می دانید این چیست؟ گفتند: خدا و فرستاده او آگاه است. حضرت فرمود: این کعب بن حام بن نوح است. سپس عصای خود را به تل خاک زده و فرمود: به اذن خداوند برخیز. هنگامی که او برخاسته و خاک ها را از سرش که موی های آن سفید شده بود، کنار زد، حضرت فرمود: آیا این گونه [در سن پیری] هلاک شده ای؟ گفت نه، من در حالی که جوان بودم مردم، ولی گمان کردم که روز قیامت برپا شده، به همین سبب پیر گشتم. حضرت فرمود: برای ما از کشتی نوح علیه السلام بگو. گفت: طول آن کشتی هزار و دویست ذراع و عرض آن ششصد ذراع بود؛ این کشتی سه طبقه داشت که در یک طبقه چهارپایان و حیوانات وحشی قرار داشت، در طبقه ای انسان­ها و در طبقه ای دیگر پرندگان. هنگامی که فضله جانوران زیاد شد، خداوند به نوح وحی کرد که دم فیل را لمس کن و ایشان آن را لمس کرد و از آن دو خوک نر و ماده افتاده و به سمت فضله ها روی آوردند. هنگامی که موش­ها رشته مهره های کشتی را می جوید، خداوند به نوح وحی کرد که به دو چشم شیر دست بزن. وقتی ایشان چنین کردند دو گربه نر و ماده از بینی او بیرون آمده و به سمت موش ها روی آوردند. عیسی فرمود: نوح چگونه فهمید که سرزمین ها غرق آب شده اند؟ گفت: آن حضرت کلاغ را برای یافتن خبری فرستاد و آن مرداری را یافته و بر آن فرود آمد و حضرت نفرین کرد که آن ترسو باشد از این روی این پرنده الفتی به ماندن در خانه­ها ندارد. سپس حضرت کبوتر را فرستاد؛ این پرنده با برگ زیتونی در منقار و گِلی را در پای خود برگشت. حضرت دانست که سرزمین ها غرق شده است. پس او را به رنگ سبزی که در گردنش است طوق داد. و دعا کرد تا در امنیت و آسایش باشد و از این روست که این پرنده ماندن در خانه ها را دوست دارد. حواریان گفتند: ای روح الله، او را با ما به سوی خانواده هایمان راهی نمی­کنی تا با ما نشسته و صحبت کند؟!. حضرت فرمود: چطور کسی می تواند شما را دنبال کند که رزقی ندارد؟ سپس حضرت به او گفت به اذن خداوند باز گرد. پس او به خاک تبدیل شد.

عکرمه نقل می کند: نوح علیه السلام شیر را سوار کشتی کرد و خطاب به خداوند فرمود: خدایا، آن از من طعام می خواهد، از کجا به آن را غذا دهم؟ خداوند فرمود: من او را از غذا منصرف می کنم. پس خداوند او را به تب گرفتار ساخت و نوح برایش گوسفندی می­آورد و می­گفت: بخور، اما شیر می­گفت: آه!

وهب بن منبّه نقل می کند: وقتی به نوح علیه السلام فرمان داده شد تا از هر حیوانی جفتی را سوار کند، گفت:

ص: 66

«25»

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: قَالَ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ لَوْ بَعَثْتَ لَنَا رَجُلًا شَهِدَ السَّفِینَةَ فَحَدَّثَنَا عَنْهَا فَانْطَلَقَ بِهِمْ حَتَّی انْتَهَی إِلَی کُثُبٍ (1) مِنْ تُرَابٍ فَأَخَذَ کَفّاً مِنْ ذَلِکَ التُّرَابِ وَ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ هَذَا کَعْبُ حَامِ بْنِ نُوحٍ فَضَرَبَ الْکَثِیبَ بِعَصَاهُ وَ قَالَ قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ قَدْ شَابَ (2) قَالَ لَهُ عِیسَی هَکَذَا هَلَکْتَ قَالَ لَا مِتُّ وَ أَنَا شَابٌّ وَ لَکِنَّنِی ظَنَنْتُ أَنَّهَا السَّاعَةُ فَمِنْ ثَمَّ شِبْتُ قَالَ حَدِّثْنَا عَنْ سَفِینَةِ نُوحٍ قَالَ کَانَ طُولُهَا أَلْفَ ذِرَاعٍ وَ مِائَتَیْ ذِرَاعٍ وَ عَرْضُهَا سِتَّمِائَةِ ذِرَاعٍ کَانَتْ ثَلَاثَ طَبَقَاتٍ فَطَبَقَةٌ فِیهَا الدَّوَابُّ وَ الْوَحْشُ وَ طَبَقَةٌ فِیهَا الْإِنْسُ وَ طَبَقَةٌ فِیهَا الطَّیْرُ فَلَمَّا کَثُرَ أَرْوَاثُ الدَّوَابِّ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی نُوحٍ أَنِ اغْمِزْ ذَنَبَ الْفِیلِ فَغَمَزَهُ فَوَقَعَ مِنْهُ خِنْزِیرٌ وَ خِنْزِیرَةٌ فَأَقْبَلَا عَلَی الرَّوْثِ فَلَمَّا وَقَعَ الْفَأْرُ بِخَرَزِ السَّفِینَةِ یُقْرِضُهُ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی نُوحٍ أَنِ اضْرِبْ عَیْنَیِ الْأَسَدِ فَخَرَجَ مِنْ مَنْخِرِهِ سِنَّوْرٌ وَ سِنَّوْرَةٌ فَأَقْبَلَا عَلَی الْفَأْرِ فَقَالَ لَهُ عِیسَی کَیْفَ عَلِمَ نُوحٌ أَنَّ الْبِلَادَ قَدْ غَرِقَتْ قَالَ بَعَثَ الْغُرَابَ یَأْتِیهِ بِالْخَبَرِ فَوَجَدَ جِیفَةً فَوَقَعَ عَلَیْهَا فَدَعَا عَلَیْهِ بِالْخَوْفِ فَلِذَلِکَ لَا یَأْلَفُ الْبُیُوتَ ثُمَّ بَعَثَ الْحَمَامَةَ فَجَاءَتْ بِوَرَقِ زَیْتُونٍ بِمِنْقَارِهَا وَ طِینٍ بِرِجْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّ الْبِلَادَ قَدْ غَرِقَتْ فَطَوَّقَهَا الْخُضْرَةَ الَّتِی فِی عُنُقِهَا وَ دَعَا لَهَا أَنْ تَکُونَ فِی أُنْسٍ وَ أَمَانٍ فَمِنْ ثَمَّ تَأْلَفُ الْبُیُوتَ فَقَالُوا یَا رُوحَ اللَّهِ أَ لَا تَنْطَلِقُ بِهِ إِلَی أَهَالِینَا فَیَجْلِسَ مَعَنَا وَ یُحَدِّثَنَا قَالَ کَیْفَ یَتْبَعُکُمْ مَنْ لَا رِزْقَ لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ عُدْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَعَادَ تُرَاباً.

وَ عَنْ عِکْرِمَةَ قَالَ: لَمَّا حَمَلَ نُوحٌ فِی السَّفِینَةِ الْأَسَدَ قَالَ یَا رَبِّ إِنَّهُ یَسْأَلُنِی الطَّعَامَ مِنْ أَیْنَ أُطْعِمُهُ قَالَ إِنِّی سَوْفَ أَشْغَلُهُ عَنِ الطَّعَامِ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْحُمَّی فَکَانَ نُوحٌ یَأْتِی بِالْکَبْشِ فَیَقُولُ کُلْ فَیَقُولُ الْأَسَدُ آهِ.

وَ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: لَمَّا أُمِرَ نُوحٌ أَنْ یَحْمِلَ مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ قَالَ

ص: 66


1- 1. الکثب: التل من الرمل.
2- 2. شاب: ابیض شعره.

با شیر و گاو، با بزغاله و گرگ و با کبوتر و گربه چه کنم؟ [اینها با هم نمی سازند] خداوند فرمود: چه کسی میان آنها عداوت و دشمنی انداخت؟ نوح علیه السلام گفت: تو ای پروردگارم. خداوند فرمود: پس من میانشان دوستی و الفت برقرار می سازم تا با یکدیگر در جنگ نباشند.(1)

توضیح

خرز السفینة: رشته هایی که با آن بافته می­شود. السِّنَّوْر: با کسره حرف سین و فتحه حرف نون مشدد، مفرد سنانیر به معنای حیوانی فروتن و انس گیرنده است(گربه) که خداوند متعال برای دفع کردن موش ها آن را آفریده است. گویند مردی از عرب این حیوان را که نمی شناخت شکار کرد، سپس مردی با او برخورد کرد و گفت: این سنور چیست؟ با دیگری برخورد کرد و او گفت: این قِطّ چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این هِرّ چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: ضَیوَن چیست؟ باز با دیگری برخورد کرد و او گفت: این خَیدَع چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این خیطل چیست؟ باز با یکی دیگر برخورد کرد و او گفت: این دِمّ چیست؟ آن مردی عرب گفت آن را می­برم و می فروشم شاید که خداوند متعال در آن مال فراوانی قرار داده است. وقتی آن را به بازار آورد، به وی گفتند: این را چند می فروشی؟ گفت به صد درهم. گفتند این نیم درهم می ارزد! پس مرد عرب آن را پرتاب کرده و گفت: لعنت خدا بر آن باد که چقدر اسم­هایش زیاد است و قیمتش کم است!. این نام ها برای جنس نر آن است این را مولف کتاب الکفایه گفته است. ابن قتیبه می گوید به جنس ماده آن سنورة گویند.

ابو هریره نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه قومی از انصار می رفت و به خانه های اطراف آن نمی رفت. این امر برای آنها غیر قابل تحمل بود. پس از حضرت علت آن را پرسیدند. فرمود: در خانه شما سگ است. گفتند در خانه آنها هم گربه است. حضرت فرمود: گربه، درنده­ای است. در روایتی دیگر آمده: گربه نجس نیست و آن از حیواناتی است که دور شما می­چرخند.

منظور از طوافین و طوافات، مردان و زنان خدمتگزار است. حضرت آن را به منزله مملوکات(غلام و کنیز) انسان قرار داده است.

گویند ساکنان کشتی نوح از موش ها آزار و اذیت دیدند. پس نوح پیشانی شیر را لمس کرد و شیر عطسه ای کرد و گربه از آن بیرون آمد. به همین دلیل گربه شبیه ترین حیوان به شیر است، به گونه ای که امکان ندارد گربه ای تصور شود مگر آنکه به صورت شیر می­آید. گربه حیوان

ص: 67


1- . الدّر المنثور 3 : 328 - 329 - 330

کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْأَسَدِ وَ الْبَقَرِ وَ کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْعَنَاقِ وَ الذِّئْبِ وَ کَیْفَ أَصْنَعُ بِالْحَمَامِ وَ الْهِرِّ(1) قَالَ مَنْ أَلْقَی بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ قَالَ أَنْتَ یَا رَبِّ قَالَ فَإِنِّی أُؤَلِّفُ بَیْنَهُمْ حَتَّی لَا یَتَضَادُّونَ (2).

توضیح

خرز السفینة الخیوط التی تخاط بها. 26 حیاة الحیوان، السِّنَّوْر بکسر السین المهملة و فتح النون المشددة واحد السنانیر حیوان متواضع ألوف خلقه الله تعالی لدفع الفأرة قیل إن أعرابیا صاد سنورا فلم یعرفه فتلقاه رجل فقال ما هذا السنور و لقی آخر فقال ما هذا القِطّ ثم لقی آخر فقال ما هذا الهِرّ ثم لقی آخر فقال ما هذا الضَّیْوَن ثم لقی آخر فقال ما هذا الخَیْدَع ثم لقی آخر فقال ما هذا الخَیْطَل ثم لقی آخر فقال ما هذا الدِّمّ فقال الأعرابی أحمله و أبیعه لعل الله تعالی أن یجعل فیه مالا کثیرا فلما أتی به إلی السوق قیل له بکم هذا فقال بمائة درهم فقیل له إنه یساوی نصف درهم فرمی به و قال لعنه الله ما أکثر أسماءه و أقلّ ثمنه و هذه الأسماء للذکر قاله فی الکفایة و قال ابن قتیبة یقال فی الأنثی سنورة

وَ رَوَی الْحَاکِمُ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَأْتِی دَارَ قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ دُونَهُ دُورٌ لَا یَأْتِیهَا فَشَقَّ عَلَیْهِمْ ذَلِکَ فَکَلَّمُوهُ فَقَالَ إِنَّ فِی دَارِکُمْ کَلْباً قَالُوا فَإِنَّ فِی دَارِهِمْ سِنَّوْراً فَقَالَ السِّنَّوْرُ سَبُعٌ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی قَالَ: الْهِرَّةُ لَیْسَتْ بِنَجِسٍ إِنَّمَا هِیَ مِنَ الطَّوَّافِینَ عَلَیْکُمْ.

و الطوافون الخدم و الطوافات الخدامات جعلها بمنزلة الممالیک و قیل إن أهل سفینة نوح علیه السلام تأذوا من الفأر فمسح نوح جبهة الأسد فعطس و رمی بالسنور فلذلک هو أشبه شی ء بالأسد بحیث لا یمکن أن یصور الهر إلا جاء أسدا و هو ظریف

ص: 67


1- 1. هذا یخالف ما تقدم من أن الهر لم یکن قبل ذلک بل وجد فی السفینة.
2- 2. الدّر المنثور ج 3 ص 328 و 329 و 330.

لطیف و ظریفی است که با آب دهان خود صورتش را می لیسد. هرگاه جنس ماده آن گرسنه شود، بچه های خود را می خورد. خداوند متعال در دل فیل ترس از او را نهاده است، به گونه ای که اگر گربه ای را ببیند پا به فرار می گذارد. آورده اند که گروهی از مردمان هند بدین سبب شکست خوردند.

گربه سه نوع است: اهلی، وحشی و گربه زباد. این حیوان در پاره ای از خصوصیات به انسان شباهت دارد؛ از جمله اینکه عطسه می کند، خمیازه می کشد، اندام خود را می کشد و با دست غذا می خورد. قزوینی از ابن فقیه نقل می کند که برخی از گربه ها بال هایی چون بال خفاش دارند که از بناگوش تا دم آنها کشیده شده است. عالمان می گویند که نگهداری و تربیت گربه مستحب است.(1)

روایت27.

کافی: امام علیه السلام فرمود: سگان تماما سیاه از جنس جنیان هستند.(2)

روایت28.

کافی: ابو حمزه ثمالی نقل می کند: با امام صادق علیه السلام در بین راه مکه و مدینه بودیم. آن حضرت وقتی به سمت چپ خود برگشتند سگ تماما سیاهی را مشاهده کرده و فرمود: تو را چه شده - خداوند زشتت گرداند - چقدر شتاب داری؟ ناگهان آن سگ شبیه پرنده­ای شد. گفتم: جانم به فدایت این چیست؟ فرمود: این عثم، پیک جنیان است. در این ساعت هشام مرد و او می­پرد و خبر مرگ او را در همه جا پخش می­کند.(3)

روایت29.

کافی: امام صادق علیه السلام روایت می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموند:

ص: 68


1- . حیاة الحیوان 2 : 24 - 25
2- . کافی 6 : 552
3- . کافی 6 : 553

لطیف یمسح بلعابه وجهه (1) و إذا جاعت الأنثی أکلت أولادها و قد یخلق الله فی قلب الفیل الهرب (2) منه فهو إذا رأی سنورا هرب و حکی أن جماعة من الهند هزموا بذلک و السنور ثلاثة أنواع أهلی و وحشی و السنور الزباد و یناسب الإنسان فی أمور منها أن یعطس و یتثاءب و یتمطی و یتناول الشی ء بیده و ذکر القزوینی عن ابن الفقیه أن لبعض السنانیر أجنحة کأجنحة الخفافیش من أصل الأذن إلی الذنب قال العلماء اتخاذ السنور و تربیته مستحبّ (3).

«27»

الْکَافِی، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: الْکِلَابُ السُّودُ الْبُهْمُ مِنَ الْجِنِ (4).

«28»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِیمَا بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ إِذَا الْتَفَتَ عَنْ یَسَارِهِ فَإِذَا کَلْبٌ أَسْوَدُ بَهِیمٌ فَقَالَ مَا لَکَ قَبَّحَکَ اللَّهُ مَا أَشَدَّ مُسَارَعَتَکَ فَإِذَا هُوَ شِبْهٌ بِالطَّائِرِ فَقُلْتُ مَا هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ هَذَا عَثِمٌ (5) بَرِیدُ الْجِنِّ مَاتَ هِشَامٌ السَّاعَةَ فَهُوَ یَطِیرُ یَنْعَاهُ فِی کُلِّ بَلْدَةٍ(6).

«29»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله:

ص: 68


1- 1. زاد فی المصدر: و إذا تلطخ شی ء من بدنه نظفه و هو فی آخر الشتاء تهیج شهوته فیتألم ألما شدیدا من لذع مادة النطفة فلا یزال یصیح حتّی یلقی تلک المادة.
2- 2. فی المصدر: و قد جعل اللّه تعالی فی قلب الفیل الفرق منه.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 24 و 25.
4- 4. الفروع 6: 552.
5- 5. فی المصدر: غثیم.
6- 6. فروع الکافی 6: 553 فیه: و هو.

سگان از جنیان ناتوانند. اگر یکی از شما غذایی را بخورد و سگی جلوی او باشد یا باید چیزی به بدهد و یا آن سگ را براند؛ چرا که نفس بدی دارد.(1)

روایت30.

کافی: از امام صادق علیه السلام درباره سگان پرسیدند؛ فرمود: هر سگ تماما سیاه، هر سگ تماما سرخ و هر سگ تماما سفید. [از جن است.] به این سبب خداوند سگان را از جن آفرید و سگی که ابلق(دو رنگ) باشد، مسخ از جن و انسان است.(2)

توضیح

اینکه سگ سیاه و غیر آن از جن است، امکان دارد به این معنا باشد که سگ خصوصیت جن را داراست یا اینکه گاهی جن به شکل آن درمی آید یا اینکه سگ از جنیان مسخ شده است؛ بدین معنا که در اصل جن بوده و سپس مسخ شده است. و اینکه فرمود «سگ ابلق مسخ از جن و انسان است» احتمال همین معانی را دارد؛ به این گونه که یا بر صفت جن­های بد و انسان­های بد - با هم - است. یا اینکه گاهی از جن مسخ شده و گاهی از انسان مسخ شده است. و یا اینکه از مسخ شده انس و مسخ شده جن متولد می شود.

دمیری می گوید: مسلم از ابوذر رضی الله عنه نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: الاغ، زن و سگ سیاه نماز را باطل می کنند. از ابوذر پرسیدند: سگ سیاه چه رابطه ای با سگ سرخ و سگ زرد دارد؟ ابوذر گفت: ای فرزند برادرم! همین را از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم. فرمود: سگ سیاه شیطان است.

یکی از اهل علم، حدیث را بر ظاهر آن تفسیر کرده و گفته است: شیطان به شکل سگ سیاه درمی آید و از این روست که حضرت فرمود: از تیره سگان هر سگ تماما سیاه را بکشید.

و گفته شده از آنجایی که سگ سیاه بیشتر از سایر سگ ها زیان می رساند و در مقایسه با آنها ترسناک تر است، وقتی نمازگزار آن را می بیند، حواسش پرت شده و به همین سبب نماز او باطل می گردد. جمهور همین تأویل را در باره حدیث رسول خدا در رابطه با باطل شدن نماز به واسطه دیدن زن

ص: 69


1- . کافی 6 : 553
2- . کافی 6 : 553

الْکِلَابُ مِنْ ضَعَفَةِ الْجِنِّ فَإِذَا أَکَلَ أَحَدُکُمْ طَعَاماً وَ شَیْ ءٌ مِنْهَا بَیْنَ یَدَیْهِ فَلْیُطْعِمْهُ أَوْ لِیَطْرُدْهُ فَإِنَّ لَهَا أَنْفُسَ سَوْءٍ(1).

«30»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سُئِلَ عَنِ الْکِلَابِ فَقَالَ کُلُّ أَسْوَدَ بَهِیمٍ وَ کُلُّ أَحْمَرَ بَهِیمٍ وَ کُلُّ أَبْیَضَ بَهِیمٍ فَلِذَلِکَ خَلَقَ الْکِلَابَ مِنَ الْجِنِّ وَ مَا کَانَ أَبْلَقَ فَهُوَ مَسْخٌ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (2).

بیان

کون الکلب الأسود و غیره من الجن یحتمل أن یکون المعنی أنه علی صفتها أو أنه قد تتصور الجن بصورته أو مسخ من الجن أی کان فی الأصل جنیا فمسخ بتلک الصورة و أما کون الأبلق مسخا من الجن و الإنس فهو أیضا یحتمل تطیر الوجوه المذکورة بأنه علی صفة شرار الجن و الإنس معا أو قد یکون ممسوخا من الجن و قد یکون ممسوخا من الإنس أو متولدا من ممسوخ الجن و ممسوخ الإنس.

قَالَ الدِّمْیَرِیُّ رَوَی مُسْلِمٌ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَقْطَعُ الصَّلَاةَ الْحِمَارُ وَ الْمَرْأَةُ وَ الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ قِیلَ لِأَبِی ذَرٍّ مَا بَالُ الْکَلْبِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْکَلْبِ الْأَحْمَرِ [وَ] مِنَ الْکَلْبِ الْأَصْفَرِ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَمَّا سَأَلْتَنِی عَنْهُ (3) فَقَالَ الْکَلْبُ الْأَسْوَدُ شَیْطَانٌ.

فحمله بعض أهل العلم علی ظاهره و قال الشیطان یتصور بصورة الکلاب السود و لذا

قَالَ علیه السلام: اقْتُلُوا مِنْهُنَّ کُلَّ أَسْوَدَ بَهِیمٍ.

و قیل لما کان الکلب الأسود أشد ضررا من غیره و أشد ترویعا کان المصلی إذا رآه اشتغل عن صلاته فانقطعت علیه لذلک و کذلک تأول الجمهور قوله صلی الله علیه و آله یقطع الصلاة المرأة

ص: 69


1- 1. فروع الکافی 6: 553 فیه: الطعام.
2- 2. فروع الکافی 6: 553.
3- 3. فی المصدر: مثل ما سألتنی.

و الاغ آورده اند. پس این، مبالغه در ترساندن از قطع نماز و پرت شدن حواس نمازگزار با اشتغال به این امور است؛ زیرا زن افسونگری، و الاغ عرعر می کند و سگ سیاه می ترساند و بدین ترتیب ذهن مشوش می شود. از آنجایی که این امور منجر به قطع نماز می شوند، لذا روایت آنها را به عنوان قطع کننده نماز ذکر کرده است. احمد با تمسک به حدیث سگ سیاه گفته که چیزی که این حیوان شکار کند جایز و حلال نیست؛ زیرا این حیوان شیطان است(1)

خوک مابین حیوانات اهلی و درندگان است. از درندگان، دندان و خوردن مردار را داشته و از حیوانات اهلی ویژگی سُم دار بودن و خوردن گیاه و علف را داراست و گویند که این حیوان هیچ ویژگی حیوانات دم دار را ندارد. گفته می­شود هیچ یک از دندان داران قدرت دندانش را ندارند؛ با دندانش به صاحب شمشیر و نیزه ضربه زده و به هر استخوان و عصبی که برخورد کند قطعش می­کند. از شگفتی های این حیوان آن است که وقتی یکی از چشمانش کنده شود، بلافاصله جان می دهد.

انس نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: طلب علم بر هر مسلمانی واجب است و کسی که علم را به نااهل آن می­دهد، مانند کسی است که گردنبندی از گوهر، مروارید و دُر را بر گردن خوک ها می آویزد.

در کتاب احیا آمده: مردی نزد ابن سیرین رفت و به او گفت: در خواب دیدم که من دُرها را به گردن خوک ها می آویزم. ابن سیرین گفت: حکمت را به نااهل آن می آموزی.(2)

ص: 70


1- . حیاة الحیوان 2 : 218 - 219
2- . حیاة الحیوان 1: 219 - 220

و الحمار فإن ذلک (1) مبالغة فی الخوف علی قطعها و إفسادها بالشغل عن المذکورات و ذلک أن (2) المرأة تفتن و الحمار ینهق و الکلب الأسود یروع و یشوش الفکر فلما کانت هذه الأمور آئلة إلی القطع جعلها قاطعة و احتج أحمد بحدیث الکلب الأسود علی أنه لا یجوز صیده و لا یحل لأنه شیطان (3).

و قال الخنزیر مشترک بین البهیمیة و السبعیة فالذی فیه من السبع الناب و أکل الجیف و الذی فیه من البهیمیة الظلف و أکل العشب و العلف و یقال أنه لیس شی ء من ذوات الأذناب (4) ما للخنزیر من قوة نابه حتی أنه یضرب بنابه صاحب السیف و الرمح فیقطع کل ما لاقی جسده من عظم و عصب و من عجیب أمره إذا قلعت إحدی عینیه مات سریعا.

وَ رَوَی ابْنُ مَاجَهْ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ وَاضِعُ الْعِلْمِ فِی غَیْرِ أَهْلِهِ کَمُقَلِّدِ الْخَنَازِیرِ الْجَوْهَرَ وَ اللُّؤْلُؤَ وَ الدُّرَّ(5).

و قال فی الإحیاء جاء رجل إلی ابن سیرین و قال رأیت کأنی أعلق الدر فی أعناق الخنازیر فقال أنت تعلم الحکمة غیر أهلها(6).

ص: 70


1- 1. فی المصدر: بان ذلک.
2- 2. فی المصدر: و افسادها من الشغل بهذه المذکورات و ذلک لان.
3- 3. حیاة الحیوان 2: 218 و 219.
4- 4. فی المصدر: من ذوات الانیاب و الاذناب.
5- 5. فی المصدر: و الدر و الذهب.
6- 6. حیاة الحیوان 1: 219 و 220.

باب دوم: روباه، خرگوش، گرگ و شیر

روایات

روایت1.

کافی: امام صادق علیه السلام در باره آیه «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»(1) {ولی هر کس تکرار کند خدا از او انتقام می گیرد} فرمود: مردی در حالی که مُحرم بود به راه افتاد و روباهی را گرفته و آتش را نزدیک صورتش برد. روباه فریاد کرد و بادی از او در رفت. دوستان آن مرد او را از این کار نهی کردند سپس مرد آن روباه را رها کرد. هنگامی که آن مرد خوابیده بود، ماری آمد داخل دهان او شد و او را رها نکرد تا اینکه چون روباه بادی از او در رفت، آنگاه مار مرد را رها کرد.(2)

روایت2.

دلائل الإمامه: محمد بن مسلم نقل می کند: با امام باقر علیه السلام در راه مکه و مدینه بودیم؛ من بر الاغ خود و ایشان بر استر خود سوار بودند که ناگهان گرگی از قله کوه روی آورده و نزد امام رسید و استر امام را نگاه داشته و نزدیک امام شد و دستش را بر کوهه زین گذاشته و گردنش را به سمت امام دراز کرد. امام نیز گوش خود را مدتی به او نزدیک کرد و سپس فرمود: برو، انجام دادم. گرگ شتابان بازگشت. گفتم: جانم به فدایت، صحنه عجیبی را دیدم. فرمود: آیا فهمیدی چه گفت؟ گفتم: خدا، رسول خدا و فرزند رسولش می دانند. فرمود: گفت جفتم در این کوه هست و زایمان بر وی سخت شده است. از خداوند عزّ و جلّ خلاص و رهایی او را بخواه و اینکه خداوند از نسل من

ص: 71


1- . مائده / 95
2- . کافی 4 : 397

باب 2 الثعلب و الأرنب و الذئب و الأسد

روایات

«1»

الْکَافِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ (1) قَالَ إِنَّ رَجُلًا انْطَلَقَ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَأَخَذَ ثَعْلَباً فَجَعَلَ یُقَرِّبُ النَّارَ إِلَی وَجْهِهِ وَ جَعَلَ الثَّعْلَبُ یَصِیحُ وَ یُحْدِثُ مِنِ اسْتِهِ وَ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یَنْهَوْنَهُ عَمَّا یَصْنَعُ ثُمَّ أَرْسَلَهُ بَعْدَ ذَلِکَ فَبَیْنَمَا الرَّجُلُ نَامَ إِذْ جَاءَتْهُ حَیَّةٌ فَدَخَلَتْ فِی فِیهِ فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّی جَعَلَ یُحْدِثُ کَمَا أَحْدَثَ الثَّعْلَبُ ثُمَّ خَلَّتْ (2) عَنْهُ.

«2»

دَلَائِلُ الطَّبَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ نَسِیرُ أَنَا عَلَی حِمَارٍ لِی وَ هُوَ عَلَی بَغْلَةٍ لَهُ (3)

إِذْ أَقْبَلَ ذِئْبٌ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ حَتَّی انْتَهَی إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَحَبَسَ لَهُ الْبَغْلَةَ حَتَّی دَنَا مِنْهُ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی قَرَبُوسِ (4) السَّرْجِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ إِلَیْهِ وَ أَدْنَی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أُذُنَهُ مِنْهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ امْضِ فَقَدْ فَعَلْتُ فَرَجَعَ مُهَرْوِلًا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ رَأَیْتُ عَجَباً فَقَالَ هَلْ تَدْرِی مَا قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ فَقَالَ ذَکَرَ أَنَّ زَوْجَتَهُ فِی هَذَا الْجَبَلِ وَ قَدْ عَسُرَ عَلَیْهَا وِلَادَتُهَا فَادْعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُخَلِّصَهَا وَ أَنْ لَا یُسَلِّطَ شَیْئاً مِنْ نَسْلِی

ص: 71


1- 1. المائدة: 95.
2- 2. فروع الکافی 4: 397.
3- 3. فی المصدر: فبینا نسیر بین مکّة و المدینة و انا علی حمار و هو علی بغلة.
4- 4. فی المصدر: فدنا منه حتّی وضع.

بر هیچ یک از شیعیان شما اهل بیت مسلط نگرداند. گفتم: چنین کردم.(1)

روایت3.

دلائل الإمامه: مردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا، حکیم بن عباس کلبی در کوفه اشعار هجوآمیزی در باره شما برای مردم می سراید. فرمود: آیا چیزی از آن را حفظ داری؟ گفت: آری و آن را خواند.

- ما برای شما زید را بر تنه درخت خرما به صلیب کشیدیم و ندیدیم شخص هدایت شده ای را که در این تنه به صلیب کشیده شود .

- و از روی سفاهت و نادانی، عثمان را با علی مقایسه نمودید؛ در حالی که عثمان از علی نکوتر و بهتر است.

امام علیه السلام دو دست خود را سمت آسمان گرفتند، در حالی که دستانشان می لرزید، گفتند: پروردگارا اگر دروغگو باشد، سگت را بر او مسلط گردان. راوی می گوید: حکیم از کوفه خارج شده و شب هنگام به راه افتاد که در راه با شیری روبرو شد و شیر او را خورد. برای امام صادق علیه السلام که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، مژده آوردند. حضرت به سجده افتاده و فرمود: حمد و سپاس خداوندی راست که وعده اش بر ما صادق است.(2)

توضیح

در کتاب النهایه در روایتی از حلیمه چنین آمده است: «رکبتُ أَتَاناً لی فخرجت أمام الرکب حتی ما یعلق بها أحد منهم» منظور از «یعلق بها» یعنی کسی به آن نمی رسید. در روایت ابن مسعود نیز آمده است: «أن أمیرا کان بمکة یسلم تسلیمتین فقال أنی علقها فإن رسول الله ص کان یفعلها»: یعنی آن را از کجا آموخت و از که گرفت؟(3)

روایت4.

دلائل الإمامه: امام صادق علیه السلام با

ص: 72


1- . دلائل الإمامة: 98
2- . دلائل الإمامة: 115
3- . نهایة 3 : 138

عَلَی أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ (1).

«3»

وَ مِنْهُ، عَنِ الْقَاضِی أَبِی الْفَرَجِ الْمُعَافِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْقَاسِمِ الْکَوْکَبِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ ثُمَامَةَ بْنِ أَشْرَسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَکِیمُ بْنُ عَبَّاسٍ الْکَلْبِیُّ یُنْشِدُ النَّاسَ بِالْکُوفَةِ هِجَاءَکُمْ فَقَالَ هَلْ عَلِقْتَ مِنْهُ بِشَیْ ءٍ قَالَ بَلَی فَأَنْشَدَهُ:

صَلَبْنَا لَکُمْ زَیْداً عَلَی جِذْعِ نَخْلَةٍ***وَ لَمْ نَرَ مَهْدِیّاً عَلَی الْجِذْعِ یُصْلَبُ

وَ قِسْتُمْ بِعُثْمَانَ عَلِیّاً سَفَاهَةً***وَ عُثْمَانُ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ وَ أَطْیَبُ

فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَدَیْهِ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُمَا یَنْتَفِضَانِ رِعْدَةً فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ کَاذِباً فَسَلِّطْ عَلَیْهِ کَلْبَکَ قَالَ فَخَرَجَ حَکِیمٌ مِنَ الْکُوفَةِ فَأَدْلَجَ (2)

فَلَقِیَهُ الْأَسَدُ فَأَکَلَهُ فَجَاءُوا(3)

بِالْبَشِیرِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ فَخَرَّ لِلَّهِ سَاجِداً وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ (4).

بیان

فی النهایة فی حدیث حلیمة رکبتُ أَتَاناً لی فخرجت أمام الرکب حتی ما یعلق بها أحد منهم أی ما یتصل بها و یلحقها و فی حدیث ابن مسعود أن أمیرا کان بمکة یسلم تسلیمتین فقال أنی علقها فإن رسول الله صلی الله علیه و آله کان یفعلها أی من أین تعلمها و ممن أخذها(5).

«4»

الدَّلَائِلُ، عَنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ

ص: 72


1- 1. دلائل الإمامة: 98 فیه: فقد رأیت عجبا فقال علیه السلام: هذا الذئب ذکر لی ان زوجته فی هذا الجبل قد عسر علیها ولادها و سألنی أن أدعو اللّه لیحفظها و لا یسلط شیئا من نسلها علی شیعتنا.
2- 2. أی سار فی اللیل کله او فی آخره.
3- 3. فی المصدر: فجاء البشیر.
4- 4. دلائل الإمامة: 115 فیه:« عمر بن محمّد الأزدیّ» و فیه: فسلط علیه کلبا من کلابک.
5- 5. النهایة 3: 138.

جمعی از یاران خود به سمت زمین کشاورزی خود می­رفتند. آنان مشغول رفتن بودند که گرگی به حضرت روی آورد. وقتی غلامان حضرت این صحنه را دیدند به سمت گرگ رفتند. امام فرمود: رهایش کنید، او نیازی دارد. گرگ نزدیک امام شده و دستان خود را بر چهارپای امام گذاشت و بر افسار آن را گرفت. امام سرش را پایین آورد و گرگ با زبان خود با امام صحبت کرد. امام با زبان خود آن حیوان پاسخش را دادند. پس گرگ برگشته و شتابان رفت. یاران امام گفتند: چیز شگفتی دیدیم. امام فرمود: آن حیوان به من خبر آورد که جفت خود را پشت این کوه در درون غاری گذاشته است و چون جفت او درد زایمان گرفته است، این گرگ ترسیده و از من خواست تا برای رهایی او دعا کنم و از خدا بخواهم که پسری روزی آنان کند تا ولیّ و دوستدار ما باشد، و من نیز به او آن را ضمانت کردم. راوی می گوید: امام راه افتاد و ما نیز با ایشان به سمت ده ایشان راه افتادیم. امام فرمود: توله نری برای گرگ متولد شد. ما یک ماه در دهکده ایشان ماندیم سپس آن حضرت به همراه یاران خود بازگشتند که ناگهان در راه گرگ به همراه جفت و توله اش برای امام زوزه کردند، امام نیز با زبان خودِ آنها پاسخشان دادند. یاران امام نیز توله گرگ را دیده و دانستند که حضرت بر آنان راست گفته است. امام علیه السلام فرمود: آیا فهمیدید که آنها چه گفتند؟ گفتند: نه. امام علیه السلام فرمود: آنها از خدا بایر من و شما حسن دوستی را خواستند و من نیز بر آنها چنین دعا کرده و من دستور دادم تا دوست و اهل بیت مرا اذیت نکنند و آنها مرا از این امر مطمئن ساختند.(1)

روایت5.

دلائل الإمامه: منصور امام صادق علیه السلام را به سوی کوفه گسیل داشت. هنگامی که به امام اجازه داد. امام به من فرمود: ای مفضل!آیا همراه من می شوی؟ گفتم: آری جانم به فدایت. فرمود: پس هنگامی که شب شد پیش من بیا. پس آنگاه که نیمه شب شد، امام علیه السلام خارج شده و من نیز به همراه ایشان خارج شدم. ناگهان من با دو شیری زین دار و افسار زده روبه رو شدم. آن حضرت با دست خود بر

ص: 73


1- . دلائل الإمامة: 119 - 120

مِیثَمٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّهُ خَرَجَ إِلَی ضَیْعَةٍ لَهُ مَعَ بَعْضِ أَصْحَابِهِ فَبَیْنَمَا هُمْ یَسِیرُونَ إِذاً ذِئْبٌ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْهِ فَلَمَّا رَأَی غِلْمَانَهُ أَقْبَلُوا إِلَیْهِ قَالَ دَعُوهُ فَإِنَّ لَهُ حَاجَةً فَدَنَا مِنْهُ حَتَّی وَضَعَ کَفَّهُ عَلَی دَابَّتِهِ وَ تَطَاوَلَ بِخَطْمِهِ وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَکَلَّمَهُ الذِّئْبُ بِکَلَامٍ لَا یُعْرَفُ فَرَدَّ عَلَیْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِثْلَ کَلَامِهِ فَرَجَعَ یَعْدُو(1)

فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ قَدْ رَأَیْنَا عَجَباً فَقَالَ إِنَّهُ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ خَلَّفَ زَوْجَتَهُ خَلْفَ هَذَا الْجَبَلِ فِی کَهْفٍ وَ قَدْ ضَرَبَهَا الطَّلْقُ وَ خَافَ عَلَیْهَا فَسَأَلَنِی الدُّعَاءَ لَهَا بِالْخَلَاصِ وَ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ ذَکَراً یَکُونُ لَنَا وَلِیّاً وَ مُحِبّاً فَضَمِنْتُ لَهُ ذَلِکَ قَالَ فَانْطَلَقَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ انْطَلَقْنَا مَعَهُ إِلَی ضَیْعَتِهِ وَ قَالَ إِنَّ الذِّئْبَ قَدْ وُلِدَ لَهُ جِرْوُ ذَکَرٍ قَالَ فَمَکَثْنَا فِی ضَیْعَتِهِ مَعَهُ شَهْراً ثُمَّ رَجَعَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَبَیْنَا هُمْ رَاجِعُونَ إِذَا هُمْ بِالذِّئْبِ وَ زَوْجَتِهِ وَ جِرْوِهِ فَعَوَوْا فِی وَجْهِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَأَجَابَهُمْ بِمِثْلِهِ وَ رَأَوْا أَصْحَابُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْجِرْوَ وَ عَلِمُوا أَنَّهُ قَدْ قَالَ لَهُمُ الْحَقَّ وَ قَالَ لَهُمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام تَدْرُونَ مَا قَالُوا قَالُوا لَا قَالَ کَانُوا یَدْعُونَ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ بِحُسْنِ الصَّحَابَةِ وَ دَعَوْتُ لَهُمْ بِمِثْلِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا یُؤْذُوا لِی وَلِیّاً وَ لَا لِأَهْلِ بَیْتِی فَضَمِنُوا لِی ذَلِکَ (2).

«5»

وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ الْمَنْصُورُ قَدْ وَفَدَ بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِلَی الْکُوفَةِ فَلَمَّا أَذِنَ لَهُ قَالَ لِی یَا مُفَضَّلُ هَلْ لَکَ فِی مُرَافَقَتِی فَقُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِذَا کَانَتِ اللَّیْلَةُ فَصِرْ إِلَیَّ فَلَمَّا کَانَ فِی نِصْفِ اللَّیْلِ خَرَجَ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ فَإِذَا أَنَا بِأَسَدَیْنِ مُسْرَجَیْنِ مُلْجَمَیْنِ قَالَ فَخَرَجْتُ فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی

ص: 73


1- 1. فرجع یعوو.
2- 2. دلائل الإمامة: 119 و 120.

چشم من زده و آن را بستند و مرا پشت خود [بر شیر] سوار کردند و صبح به مدینه رسیدیم و من همراه ایشان در منزلشان بودم تا اینکه خانواده شان وارد شدند.(1)

روایت6.

دلائل الإمامه: ابو خالد کابلی نقل می کند: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم، ایشان به من فرمود: ای اباخالد! نامه مرا بگیر و آن را به فلان بیشه - که نامش را برد - ببر و آنجا بازش کن و هر حیوان درنده ای نزد تو آمد، آن را پیش من بیاور. گفتم: معذورم بدار، فدایت شوم. فرمود: ای اباخالد! برو. راوی می گوید: با خود گفتم: ای اباخالد! اگر یک ظالم بی رحم به تو دستور می داد، و از آن سر باز می زدی، آنگاه حالت چگونه بود؟ راوی می گوید: فرمان امام را به جا آورده و به آن بیشه رفتم و نامه را آنجا باز کردم دادم. یکی از آن حیوانات همراه من آمد و هنگامی که نزد امام علیه السلام رسیدیم، به آن [درنده] نگاه کردم که مقابل امام ایستاده و یک موی خود را نیز تکان نمی داد. با زبانی اشاره کرد که من آن را نفهمیدم. نزد امام ماندم و از بی تحرکی و سکون آن درنده نزد وی شگفت زده بودم. امام علیه السلام فرمود: ای ابا خالد! تو را چه شده است که در فکر فرو رفته ای؟ گفتم به خشک زدن درنده نزد شما می اندیشم. راوی می گوید: سپس درنده رفت و اندکی درنگ نکردم که آن درنده در حالی که کیسه ای در دهان خود داشت، پیدا شد. گفتم: جانم به فدایت، این چیز شگفتی است. فرمود: ای ابا خالد! این کیسه ای است که فلانی با مفضّل بن عمر آن را بر من فرستاده است و آنچه در کیسه است به آن نیاز داشتم و راه نیز ترسناک بود، پس این درنده را فرستادم و آن را بر من آورد. با خود گفتم: به خدا سوگند آسوده خاطر نمی شوم تا اینکه مفضّل بن عمر بیاید و آن را [از او] جویا شوم. امام علیه السلام خندیده و به من فرمود: ای ابا خالد! مطمئن نمی شوی تا اینکه مفضّل بن عمر بیاید!. راوی می گوید: سوگند به خدا از این امر حیرتی به من دست داد و

ص: 74


1- . دلائل الإمامة: 125- 126

عَیْنَیَ (1) فَشَدَّهَا ثُمَّ حَمَلَنِی رَدِیفاً فَأَصْبَحَ بِالْمَدِینَةِ وَ أَنَا مَعَهُ فَلَمْ یَزَلْ فِی مَنْزِلِهِ حَتَّی قَدِمَ عِیَالَهُ (2).

«6»

وَ مِنْهُ، بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَخِیهِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورِ بْنِ نُوحٍ (3) عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِی یَا بَا خَالِدٍ خُذْ رُقْعَتِی فَأْتِ غَیْضَةً قَدْ سَمَّاهَا فَانْشُرْهَا فَأَیُّ سَبُعٍ جَاءَ مَعَکَ فَجِئْنِی بِهِ قَالَ قُلْتُ أَعْفِنِی (4) جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَقَالَ لِی اذْهَبْ یَا بَا خَالِدٍ قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی یَا بَا خَالِدٍ لَوْ أَمَرَکَ جَبَّارٌ عَنِیفٌ (5) ثُمَّ خَالَفْتَهُ إِذاً کَیْفَ یَکُونُ حَالُکَ قَالَ فَفَعَلْتُ ذَلِکَ حَتَّی إِذَا صِرْتُ إِلَی الْغَیْضَةِ وَ نَشَرْتُ الرُّقْعَةَ جَاءَ مَعِی وَاحِدٌ مِنْهَا فَلَمَّا صَارَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام نَظَرْتُ إِلَیْهِ وَاقِفاً مَا یُحَرِّکُ مِنْ شَعْرِهِ شَعْرَةً فَأَوْمَأَ بِکَلَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ قَالَ فَلَبِثْتُ عِنْدَهُ وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِنْ سُکُونِ السَّبُعِ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لِی یَا بَا خَالِدٍ مَا لَکَ تَتَفَکَّرُ قَالَ قُلْتُ أُفَکِّرُ فِی إِعْظَامِ السَّبُعِ قَالَ ثُمَّ مَضَی السَّبُعُ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا وَقْتاً قَلِیلًا حَتَّی طَلَعَ السَّبُعُ وَ مَعَهُ کِیسٌ فِی فِیهِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ قَالَ یَا بَا خَالِدٍ هَذَا کِیسٌ وَجَّهَ بِهِ إِلَیَّ فُلَانٌ (6)

مَعَ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ احْتَجْتُ إِلَی مَا فِیهِ وَ کَانَ الطَّرِیقُ مَخُوفاً فَبَعَثْتُ هَذَا السَّبُعَ فَجَاءَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی وَ اللَّهِ لَا أَبْرَحُ حَتَّی یَقْدَمَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَعْلَمَ ذَلِکَ قَالَ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ لِی نَعَمْ یَا بَا خَالِدٍ لَا تَبْرَحْ حَتَّی یَأْتِیَ الْمُفَضَّلُ قَالَ فَتَدَاخَلَنِی وَ اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ حَیْرَةٌ ثُمَ

ص: 74


1- 1. فی المصدر: علی عینی.
2- 2. دلائل الإمامة: 125 و 126.
3- 3. فی المصدر:« عن عبد اللّه بن محمّد بن منصور بزج» أقول: لعل بزج مصحف بزرج و هو معرب بزرگ، و منصور بن بزرج مذکور فی الرجال.
4- 4. فی المصدر: اعفنی من ذلک.
5- 5. فی المصدر: جبار عنید.
6- 6. فی المصدر: فلان بن فلان.

گفتم: مرا ببخش فدایت شوم. چند روزی ماندم تا مفضّل آمد و امام به دنبال من فرستاد. مفضّل خطاب به امام گفت: خدا مرا فدای تو کند، فلانی به من کیسه ای داد که در آن پولی بود و هنگامی که من در مکان چنین و چنانی رسیدم، درنده ای از راه رسیده و ما را از بارهایمان جدا کرد و هنگامی که آن درنده رفت، میان بارها دنبال کیسه گشتم، ولی آن را نیافتم. امام علیه السلام فرمود: ای مفضّل! آیا کیسه را می شناسی؟ گفت آری خداوند مرا فدای تو گرداند. امام به کنیزی فرمود تا کیسه را بیاورد، کنیز کیسه را آورد و وقتی که مفضّل به آن نگاه کرد، گفت: آری این همان کیسه است. سپس امام علیه السلام فرمود: ای مفضّل! آیا آن درنده را می شناسی؟ گفت خداوند مرا فدای تو بگرداند، آن لحظه دلم را ترس و وحشت فراگرفته بود. امام به او فرمود: نزدیک من بیا. هنگامی که نزدیک حضرت رفت، ایشان دست خود را بر او زده و فرمود: ای ابا خالد، نوشته مرا به بیشه ببر و آن درنده را بر ما بیاور. هنگامی که من روانه بیشه شدم و مانند دفعه پیشین اقدام کردم، درنده با من آمد و زمانی که نزد امام رسید، به تکریم آن درنده از امام نگاه کرده و در دلم استغفار می کردم. سپس امام فرمود: ای مفضّل! این همان است؟ گفت: آری خدا مرا فدای تو کند. فرمود: ای مفضّل! شاد باش که تو با مایی.(1)

توضیح

دست گذاشتن امام بر سر او برای فرو ریختن ترسش بود.

روایت7.

المهج: مفضّل بن ربیع نقل می کند: هارون روزی شراب صبحگاهی را نوشید و سپس دربان خود را فراخوانده و به او گفت: برو علی بن موسی علوی را از زندان بیرون بیاور و او را در اصطبل درندگان بینداز. راوی سخن را به آنجا می رساند که هنگامی [دربان] به اصطبل رسید و در آن را باز کرده و حضرت را داخل اصطبل کرد، در حالی که چهل درنده در آنجا بودند. راوی سخن را این گونه دنبال می کند که [دربان] گفت: وقتی به اصطبل برگشتم، ناگهان دیدم که آن حضرت مشغول نماز خواندن بوده و درندگان گِرد او هستند. راوی سخن را تا پایان حدیث طولانی پیش می برد که بیان آن در باب معجزه های علیه السلام گذشت.

سید بن طاووس رضی الله عنه می گوید: شاید این حدیث درباره امام کاظم علیه السلام باشد، زیرا ایشان زندانی هارون الرشید بودند. ولی من این حدیث را آن گونه که یافتم، بیان کردم.(2)

روایت8.

اختصاص: امام صادق علیه السلام

ص: 75


1- . دلائل الإمامة: 128- 129
2- . مهج الدعوات

قُلْتُ أَقِلْنِی جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ أَقَمْتُ أَیَّاماً ثُمَّ قَدِمَ الْمُفَضَّلُ وَ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ الْمُفَضَّلُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ إِنَّ فُلَاناً بَعَثَ مَعِی کِیساً فِیهِ مَالٌ فَلَمَّا صِرْتُ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا جَاءَ سَبُعٌ وَ حَالَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ رِحَالِنَا فَلَمَّا مَضَی السَّبُعُ طَلَبْتُ الْکِیسَ فِی الرَّحْلِ فَلَمْ أَجِدْهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا مُفَضَّلُ أَ تَعْرِفُ الْکِیسَ قَالَ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا جَارِیَةُ هَاتِی الْکِیسَ فَأَتَتْ بِهِ الْجَارِیَةُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ الْمُفَضَّلُ قَالَ نَعَمْ هَذَا هُوَ الْکِیسُ ثُمَّ قَالَ یَا مُفَضِّلُ تَعْرِفُ السَّبُعَ قَالَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ کَانَ فِی قَلْبِی فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ رُعْبٌ فَقَالَ لَهُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِی خَالِدٍ امْضِ بِرُقْعَتِی إِلَی الْغَیْضَةِ فَأْتِنَا بِالسَّبُعِ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی الْغَیْضَةِ فَفَعَلْتُ مِثْلَ الْفِعْلِ الْأَوَّلِ جَاءَ السَّبُعُ مَعِی فَلَمَّا صَارَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام نَظَرْتُ إِلَی إِعْظَامِهِ إِیَّاهُ فَاسْتَغْفَرْتُ فِی نَفْسِی ثُمَّ قَالَ یَا مُفَضَّلُ هَذَا هُوَ قَالَ نَعَمْ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَقَالَ یَا مُفَضِّلُ أَبْشِرْ فَأَنْتَ مَعَنَا(1).

بیان

کان وضع الید لذهاب الرعب.

«7»

المهج، [مهج الدعوات] عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ الرَّبِیعِ قَالَ: اصْطَبَحَ الرَّشِیدُ یَوْماً ثُمَّ اسْتَدْعَی حَاجِبَهُ فَقَالَ لَهُ امْضِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الْعَلَوِیِّ وَ أَخْرِجْهُ مِنَ الْحَبْسِ وَ أَلْقِهِ بِرْکَةَ السِّبَاعِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی أَنْ قَالَ لَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی الْبِرْکَةِ فَتَحْتُ بَابَهَا وَ أَدْخَلْتُهُ فِیهَا وَ فِیهَا أَرْبَعُونَ سَبُعاً وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَی قَالَ فَعُدْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی وَ السِّبَاعُ حَوْلَهُ إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ الطَّوِیلِ الَّذِی تَقَدَّمَ فِی بَابِ مُعْجِزَاتِهِ علیه السلام.

و قال السید(2) رضی الله عنه ربما کان هذا الحدیث عن الکاظم علیه السلام لأنه کان محبوسا عند الرشید لکنی ذکرت هذا کما وجدته (3).

«8»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ

ص: 75


1- 1. دلائل الإمامة: 128 و 129.
2- 2. أی السیّد ابن طاوس.
3- 3. مهج الدعوات:

نقل می کنند: علی بن الحسین علیه السلام با یاران خود در راه مکه بودند که روباهی بر ایشان گذر کرد، در حالی که یاران امام مشغول خوردن نهار بودند. امام فرمود: آیا به خاطر خداوند به من اطمینان می دهید که این روباه را هراسان نکنید تا من او را فرا خوانم و آن نزد ما بیاید؟ آنها سوگند خوردند. علی بن الحسین فرمود: ای روباه! بیا. روباه آمد و در برابر امام قرار گرفت. حضرت تکه استخوانی برای آن انداخت و روی خود را از آن برگرداند تا آن را بخورد. حضرت با یاران خود فرمود: آیا به خاطر خدا به من اطمینان می دهید تا من دوباره آن را فرا بخوانم و نزد ما بیاید؟ یاران این اطمینان را به حضرت دادند. امام علیه السلام روباه را فرا خواند و آن آمد. مردی از یاران امام علیه السلام با ترش رویی به چهره روباه نگاه کرد، پس روباه از جمع آنها خارج شده و دوید. امام علیه السلام فرمود: چه کسی پیمان مرا شکست؟ مردی گفت: ای فرزند رسول خدا! من به صورت آن روباه اخم کردم و نمی دانستم. پس آن مرد استغفار کرده و ساکت شد.(1)

مؤلف

دمیری می گوید: ثعلب، حیوانی مشهور است و به جنس ماده آن ثعلبه و جمع آن ثعالب و اثعل است. از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که بدترین درندگان، این روباه ها هستند.

از مکر این حیوان در یافتن روزی آن است که خود را به مرگ می زند و شکمش را باد داده و پاهایش را دراز می کند، به گونه ای که گویی مرده است و هنگامی که حیوانی نزدیک او می شود، بر او پریده و آن را صید می کند. ولی این حیله­اش در سگ شکاری اثر نکند. از روباه پرسیدند چرا تو بیشتر از سگ می دوی؟ گفت: من برای خودم می دوم و آن برای دیگران می دود.

جاحظ می گوید: از شگفتی های تقسیم رزق و روزی آن است که گرگ، روباه را شکار کرده و می خورد و روباه، خار پشت را شکار کرده و می خورد و آن افعی را صید کرده و می خورد و افعی گنجشگ را شکار کرده و می خورد و گنجشگ ملخ را صید کرده و می خود و ملخ بچه های زنبور سرخ را می خورد و آن، زنبور عسل را شکار کرده و می خورد و زنبور عسل، مگس را شکار کرده و می خورد و مگس، پشه را شکار کرده و می خورد و عنکبوت، مگس را شکار کرده و می خورد. و گرگ طالب خوردن بچه های روباه است و وقتی که روباه می زاید،

ص: 76


1- . الاختصاص: 298

أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ مُکْرَمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَعَ أَصْحَابِهِ فِی طَرِیقِ مَکَّةَ فَمَرَّ بِهِ ثَعْلَبٌ وَ هُمْ یَتَغَدَّوْنَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَهُمْ هَلْ لَکُمْ أَنْ تُعْطُونِی مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَا تُهَیِّجُونَ هَذَا الثَّعْلَبَ حَتَّی أَدْعُوَهُ فَیَجِی ءَ إِلَیْنَا فَحَلَفُوا لَهُ فَقَالَ یَا ثَعْلَبُ تَعَالِ أَوْ قَالَ ائْتِنَا فَجَاءَ الثَّعْلَبُ حَتَّی وَقَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَطَرَحَ إِلَیْهِ عُرَاقاً(1) فَوَلَّی بِهِ لِیَأْکُلَهُ فَقَالَ لَهُمْ هَلْ لَکُمْ أَنْ تُعْطُونِی مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ أَدْعُوَهُ أَیْضاً فَیَجِی ءَ فَأَعْطَوْهُ فَدَعَا فَجَاءَ فَکَلَحَ رَجُلٌ مِنْهُمْ فِی وَجْهِهِ فَخَرَجَ یَعْدُو فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَنِ الَّذِی خَفَرَ(2) ذِمَّتِی فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا کَلَحْتُ فِی وَجْهِهِ وَ لَمْ أَدْرِ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فَسَکَتَ (3).

أقول

قال الدمیری الثعلب معروف و الأنثی ثعلبة و الجمع ثعالب و أثعل

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: شَرُّ السِّبَاعِ هَذِهِ الْأَثْعُلُ. یعنی الثعالب.

و من حیلته فی طلب الرزق أنه یتماوت و ینفخ بطنه و یرفع قوائمه حتی یظن أنه مات فإذا قرب منه حیوان وثب علیه و صاده و حیلته هذه لا تتم فی کلب الصید و قیل للثعلب ما لک تعدو أکثر من الکلب فقال أعدو لنفسی و الکلب یعدو لغیره.

قال الجاحظ و من العجب فی قسمة الأرزاق أن الذئب یصید الثعلب فیأکله و الثعلب یصید القنفذ و یأکله و القنفذ یصید الأفعی و یأکلها و الأفعی تصید العصفور و تأکله و العصفور یصید الجراد و یأکله و الجراد یلتمس فراخ الزنابیر و یأکلها و الزنبور یصید النحلة و النحلة یصید الذبابة و یأکلها و الذبابة تصید البعوضة و تأکلها و العنکبوت یصید الذبابة(4) و یأکلها و الذئب یطلب أولاد الثعلب فإذا ولد

ص: 76


1- 1. العراق بالضم: العظم اکل لحمه.
2- 2. خفر فلانا: نقض عهده. غدر به.
3- 3. الاختصاص: 298 فیه: ایکم الذی خفر ذمتی.
4- 4. المصدر خال عن قوله: و العنکبوت اه و لعلّ الصحیح: لیصید البعوضة.

برگ های پیاز دشتی را جلوی لانه خود می گذارد تا گرگ از آنجا فرار کند.(1)

ابوهریره نقل می کند: رسول خدا مرا از سه چیز در نماز نهی کردند: نوک زدنی چون نوک زدن خروس، نشستنی مانند نشستن سگ و روی گرداندنی چون روی گرداندن روباه.(2)

روایت9.

اختصاص: محمد بن مسلم نقل می کند: به همراه امام باقر علیه السلام در راه مکه و مدینه بودم. من بر الاغ خود و ایشان بر استر خود سوار بودند که ناگهان گرگی از قله کوه روی آورده و نزد امام رسید و استر امام را نگاه داشته و نزدیک امام شد و دستش را بر کوهه زین گذاشته و گردنش را به سمت امام دراز کرد. امام نیز گوش خود را مدتی به او نزدیک کرد و سپس فرمود: برو، انجام دادم. گرگ شتابان بازگشت. گفتم: جانم به فدایت، صحنه عجیبی را دیدم. فرمود: آیا فهمیدی چه گفت؟ گفتم: خدا، رسول خدا و فرزند رسولش می دانند. فرمود: گفت جفتم در این کوه هست و زایمان بر وی سخت شده است. از خداوند عزّ و جلّ خلاص و رهایی او را بخواه و اینکه خداوند از نسل من بر هیچ یک از شیعیان شما اهل بیت مسلط نگرداند. گفتم: چنین کردم.(3)

روایت10.

حیاة الحیوان: الذئب، هم با همزه و هم بدون آن استعمال می شود ولی در اصل به صورت همزه است. مونث این کلمه، ذئبه است و جمع قِلّه آن أذؤب و جمع کثیر آن، ذئاب و ذؤبان می باشد. شیر و گرگ در گرسنه بودن و تحمل گرسنگی، مثل هم هستند. شیر پرخور و حریص است، ولی با وجود این ممکن است چند روزی چیزی نخورد. و گرگ که در سرزمین خشک و بی آب و علف بوده اگر چیزی را نیابد، به نسیم بسنده کرده و از آن قوت می­گیرد. شکمش، استخوان توپر را هضم می کند ولی هسته خرما را هضم نمی کند. از شگفتی های

ص: 77


1- . حیاة الحیوان 1: 127 - 128
2- . حیاة الحیوان 1: 130
3- . الاختصاص: 300

وضع أوراق العنصل علی باب وجاره لیهرب الذئب منها(1).

وَ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: نَهَانِی (2) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الصَّلَاةِ عَنْ ثَلَاثٍ نَقْرَةٍ کَنَقْرَةِ الدِّیکِ وَ إِقْعَاءٍ کَإِقْعَاءِ الْکَلْبِ وَ الْتِفَاتٍ کَالْتِفَاتِ الثَّعْلَبِ (3).

«9»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ وَ أَنَا أَسِیرُ عَلَی حِمَارٍ لِی وَ هُوَ عَلَی بَغْلَةٍ لَهُ إِذْ أَقْبَلَ ذِئْبٌ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ حَتَّی انْتَهَی إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَحَبَسَ الْبَغْلَةَ وَ دَنَا الذِّئْبُ مِنْهُ حَتَّی وَضَعَ یَدَهُ عَلَی قَرَبُوسِ سَرْجِهِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ إِلَی أُذُنِهِ وَ أَدْنَی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أُذُنَهُ مِنْهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ امْضِ فَقَدْ فَعَلْتُ فَرَجَعَ مُهَرْوِلًا فَقُلْتُ لَهُ رَأَیْتُ عَجِیباً قَالَ وَ تَدْرِی مَا قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ قَالَ إِنَّهُ قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ زَوْجَتِی فِی ذَلِکَ الْجَبَلِ وَ قَدْ تَعَسَّرَ عَلَیْهَا وِلَادُهَا فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یُخَلِّصَهَا وَ أَنْ لَا یُسَلِّطَ شَیْئاً مِنْ نَسْلِی عَلَی أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکُمْ فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ (4).

«10»

حیاة الحیوان، الذئب یهمز و لا یهمز و أصله الهمز و الأنثی ذئبة و جمع القلة أذؤب و الکثیر ذئاب و ذؤبان و الأسد و الذئب یختلفان فی الجوع و الصبر علیه-(5)

فالأسد شدید النهم حریص شره و هو مع ذلک یحتمل أن یبقی أیاما لا یأکل شیئا و الذئب و إن کان أقفر منزلا و أقل خصبا و أکثر کدا إذا لم یجد شیئا اکتفی بالنسیم فیقتات به و جوفه یذیب العظم المصمت و لا یذیب نوی التمر و من عجیب

ص: 77


1- 1. حیاة الحیوان 1: 127 و 128.
2- 2. فی المصدر: نهانا.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 130.
4- 4. الاختصاص: 300.
5- 5. فی المصدر: و للاسد و الذئب فی الصبر علی الجوع ما لیس لغیرهما من الحیوان لکن الأسد.

آن این است که با یک چشم خوابیده و دیگری بیدار می ماند تا اینکه آن چشم از خواب سیر شود، سپس آن را باز کرده و با آن یکی می خوابد. هرگاه بر برگ پیاز دشتی پا بگذارد، بلافاصله می میرد. خصومت و دشمنی گرگ با گوسفند به طوری است که اگر پوست گوسفند با پوست گرگ باهم جمع شوند، موهای پوست گوسفند می­ریزد. زمانی که گرسنگی بر گرگ چیره شود، زوزه می کشد و گرگ ها دور او جمع می شوند و برخی از آنها در برابر برخی دیگر می ایستند و هر کدام از آنها پشت کند، سایر گرگ ها بر آن پریده و آن را می خورند. هرگاه این حیوان انسانی را ببیند، و در مقابل آن احساس ضعف کند برای فریادرسی و کمک، زوزه می کشد و دیگر گرگ ها صدای آن را شنیده و یکی یکی به سمت انسان روی می آورند و همه آنها به یک اندازه حریص خوردن انسان هستند و اگر انسان یکی از آنها را زخمی و خونین کند، سایر گرگ ها بر سر آن گرگ خونین شده پریده و او را تکه تکه کرده و انسان را رها می کنند.

الحاکم در کتاب المستدرک خود، از ابو سعید نقل می کند: در حالی که چوپانی گوسفندان را در ریگزاری می چراند، گرگی شتابان به گوسفندی حمله ور شد ولی چوپان مانع شده و نگذاشت گرگ چنین کاری را بکند، آن وقت گرگ، روی دم خود نشسته و گفت: ای بنده خدا! آیا مانع من و روزی ام که خداوند آن را بر من مقدر ساخته، می شوی؟ آن مرد گفت: شگفتا گرگی با من سخن می گوید. پس [گرگ] گفت: هان! تو را از امری شگفت تر از خود، باخبر می سازم؛ رسول خدا در بین دو ریگزار می­آید

و مردم را از اخبار پیشینیان آگاه می کند. چوپان گوسفندان خود را به گوشه ای از گوشه های شهر مدینه برد و سپس نزد حضرت آمده و ایشان را باخبر ساخت. حضرت به نزد مردم رفته و فرمود: سوگند به کسی که جانم در اختیار اوست، راست گفت.

ابن عبد البر و دیگران می گویند: گرگ با سه تن از صحابه به نام های، رافع بن عمیره، و سلمة بن أکوع و أهبان بن أوس أسلمی سخن گفت. می گوید: از همین روست که عرب ها وقتی از چیزی تعجب کنند، می گویند: «او مانند گرگ أهبان است.» زیرا اهبان بن اوس در میان گله گوسفند بود که گرگ، گوسفندی را از آن گله گرفت و اهبان بر آن گرگ فریاد بر آورد و گرگ روی دُم خود نشسته و به اهبان گفت: آیا مرا از رزقی که خداوند متعال برایم مقدّر کرده محروم می سازی؟ اهبان می گوید: شگفت انگیزتر از این نشنیده و ندیده ام که گرگی صحبت کند. گرگ گفت: آیا از این واقعه تعجب می کنی، در حالی که رسول خدا در میان این نخل ها بوده - و با دستش به سمت

ص: 78

أمره أنه ینام بإحدی عینیه (1) و الأخری یقظی حتی تکتفی العین النائمة من النوم ثم یفتحها و ینام بالأخری لیحترس بالیقظی و تستریح النائمة و متی وطئ ورق العنصل مات من ساعته و عداوته للغنم بحیث إنه إذا اجتمع جلد شاة مع جلد ذئب تمعط جلد الشاة و الذئب إذا غلب علیه الجوع عوی فتجتمع له الذئاب و یقف بعضها إلی بعض فمن ولی منها وثب الباقون علیه فأکلوه و

إذا عرض للإنسان و خاف العجز عنه عوی عواء استغاثة فتسمعه الذئاب فتقبل علی الإنسان إقبالا واحدا و هم سواء فی الحرص علی أکله فإن أدمی الإنسان واحدا منها وثب الباقون علی المدمی فمزقوه و ترکوا الإنسان

وَ رَوَی الْحَاکِمُ فِی مُسْتَدْرَکِهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: بَیْنَمَا رَاعٍ یَرْعَی بِالْحَرَّةِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ عَلَی شَاةٍ فَحَالَ الرَّاعِی بَیْنَ الذِّئْبِ وَ بَیْنَهَا فَأَقْعَی الذِّئْبُ عَلَی ذَنَبِهِ وَ قَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ تَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ رِزْقٍ سَاقَهُ اللَّهُ إِلَیَّ فَقَالَ الرَّجُلُ یَا عَجَبَاهْ ذِئْبٌ یُکَلِّمُنِی فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِأَعْجَبَ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (2) بَیْنَ الْحَرَّتَیْنِ یُخْبِرُ النَّاسَ بِأَنْبَاءِ مَا سَبَقَ فَزَوَّی الرَّاعِی شِیَاهَهُ إِلَی زَاوِیَةٍ مِنْ زَوَایَا الْمَدِینَةِ ثُمَّ أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی النَّاسِ فَقَالَ صَدَقَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ.

قال ابن عبد البر و غیره کلم الذئب من الصحابة ثلاثة رافع بن عمیرة و سلمة بن الأکوع و أهبان بن أوس الأسلمی قال و لذلک تقول العرب هو کذئب أهبان یتعجبون منه و ذلک

أَنَّ أُهْبَانَ بْنَ أَوْسٍ الْمَذْکُورَ کَانَ فِی غَنَمٍ لَهُ فَشَدَّ الذِّئْبُ عَلَی شَاةٍ مِنْهَا فَصَاحَ بِهِ أُهْبَانُ فَأَقْعَی لَهُ الذِّئْبُ وَ قَالَ أَ تَنْزِعُ مِنِّی رِزْقاً رَزَقَنِیهِ اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ أُهْبَانُ مَا سَمِعْتُ وَ لَا رَأَیْتُ أَعْجَبَ مِنْ هَذَا ذِئْبٌ یَتَکَلَّمُ فَقَالَ (3) أَ تَعْجَبُ مِنْ هَذَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ هَذِهِ النَّخَلَاتِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی

ص: 78


1- 1. فی المصدر: باحدی مقلتیه.
2- 2. فی المصدر: هذا رسول اللّه« ص».
3- 3. فی المصدر: فقال الذئب.

مدینه اشاره کرد - و از آنچه رخ داده و خواهد داد، سخن می­گوید و به سوی خدا و عبادتش دعوت می کند ولی مردم آن حضرت را اجابت نمی­کنند. اهبان می گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده و داستان را بر ایشان نقل کرده و اسلام آوردم. حضرت فرمود: این را برای مردم نقل کن .

عبد الله بن ابو داود سجستانی می گوید: به اهبان مکلّم الذئب و به فرزندان او، فرزندان مکلم الذئب می گویند. محمد بن أشعث خزاعی از فرزندان اوست. این سخن درباره رافع بن عمیر و سلمة بن اکوع نیز صادق است.

در صحیحین به نقل از ابوهریره آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همراه دو زنی دو فرزندشان بود که گرگی آمده و یکی از فرزندان آنها را برد. این به دوستش گفت: گرگ فرزند تو را برد. آن دیگری نیز گفت: گرگ فرزند تو را برد. پس آن دو برای داوری نزد داود علیه السلام رفتند و آن حضرت حق را به زن بزرگ تر داد. پس آن دو خارج شده و با سلیمان پسر داود بر خورد کرده و او را از مسئله باخبر کردند. حضرت فرمود: سکّینی [چاقویی] را بیاورید تا آن را دو نیم کنم. آنگاه زن کوچک تر گفت: نه، خداوند رحمتش را بر تو ارزانی بدارد، او پسر آن زن است. در آن وقت، حضرت حق را به زن کوچک تر داد. ابو هریره می گوید: به خدا سوگند هرگز کلمه سکّین را تا آن روز نشنیده بودم و ما فقط به چاقو، مُدیه می گفتیم.

در تاریخ ابن نجّار از وهب بن منبّه نقل است: زنی از قوم بنی اسرائیل در ساحل دریا مشغول شستن لباس هایش بود و کودک او در نزد او می خزید. در آن موقع سائلی آمد و آن زن لقمه نانی که به همراه داشت به او داد. در همان لحظه گرگی آمد و کودک آن زن را گرفت و شتابان رفت، در حالی که آن زن می گفت: ای گرگ، بچه ­ام ، ای گرگ بچه­ام! خداوند فرشته ای را فرستاد و آن کودک را از دهان گرگ بر گرفته و آن را به سمت زن انداخت و گفت: لقمه ای در قبال لقمه ای.

در کتاب حِلیه از مالک بن دینار نقل است: درنده ای کودک زنی را گرفت و آن زن لقمه ای را صدقه داده بود. پس آن درنده کودک را انداخت و ندا آمد: لقمه ای در قبال لقمه ای.(1)

دمیری گوید: أرنب(خرگوش)، مفرد بوده و جمع آن أرانب است و آن حیوانی شبیه عناق(بزغاله) است. این حیوان دستانی کوتاه و پاهایی دراز دارد. أرنب، اسم جنس بوده و بر مذکر و مونث اطلاق می شود. گویند این حیوان وقتی دریا را ببیند،

ص: 79


1- . حیاة الحیوان 1: 260- 262

الْمَدِینَةِ یُحَدِّثُ بِمَا کَانَ وَ یَکُونُ وَ یَدْعُو إِلَی اللَّهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ لَا یُجِیبُونَهُ (1)

قَالَ فَجِئْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَسْلَمْتُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَدِّثْ بِهِ النَّاسَ.

قال عبد الله بن أبی داود السجستانی الحافظ فیقال لأهبان مکلم الذئب و لأولاده أولاد مکلم الذئب و محمد بن الأشعث الخزاعی من ولده و اتفق مثل ذلک لرافع بن عمیرة و سلمة بن الأکوع

وَ فِی الصَّحِیحَیْنِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: کَانَتِ امْرَأَتَانِ مَعَهُمَا ابْنَاهُمَا إِذْ جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِابْنِ إِحْدَاهُمَا فَقَالَتْ هَذِهِ لِصَاحِبَتِهَا إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ أَنْتِ فَقَالَتِ الْأُخْرَی إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ أَنْتِ فَتَحَاکَمَا إِلَی دَاوُدَ علیه السلام فَقَضَی بِهِ لِلْکُبْرَی فَخَرَجَتَا إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ علیه السلام فَأَخْبَرَتَاهُ بِذَلِکَ فَقَالَ ائْتُونِی بِالسِّکِّینِ أَشُقَّهُ بَیْنَکُمَا(2) فَقَالَتِ الصُّغْرَی لَا یَرْحَمُکَ اللَّهُ هُوَ ابْنُهَا فَقَضَی بِهِ لِلصُّغْرَی قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِالسِّکِّینِ قَطُّ إِلَّا یَوْمَئِذٍ وَ مَا کُنَّا نَقُولُ إِلَّا الْمُدْیَةَ.

وَ فِی تَارِیخِ ابْنِ النَّجَّارِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ قَالَ: بَیْنَمَا امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ تَغْسِلُ ثِیَابَهَا وَ صَبِیٌّ لَهَا یَدِبُّ بَیْنَ یَدَیْهَا إِذاً جَاءَ سَائِلٌ فَأَعْطَتْهُ لُقْمَةً مِنْ رَغِیفٍ کَانَ مَعَهَا فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ جَاءَ ذِئْبٌ فَالْتَقَمَ الصَّبِیَّ فَجَعَلَتْ تَعْدُو خَلْفَهُ وَ هِیَ تَقُولُ یَا ذِئْبُ ابْنِی یَا ذِئْبُ ابْنِی فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً انْتَزَعَ الصَّبِیَّ مِنْ فَمِ الذِّئْبِ وَ رَمَی بِهِ إِلَیْهَا وَ قَالَ لُقْمَةٌ بِلُقْمَةٍ.

وَ هُوَ فِی الْحِلْیَةِ، عَنْ مَالِکِ بْنِ دِینَارٍ قَالَ: أَخَذَ السَّبُعُ صَبِیّاً لِامْرَأَةٍ فَتَصَدَّقَتْ بِلُقْمَةٍ فَأَلْقَاهَا السَّبُعُ فَنُودِیَتْ لُقْمَةٌ بِلُقْمَةٍ(3).

و قال الأرنب واحدة الأرانب و هو حیوان یشبه العناق قصیر الیدین طویل الرجلین و هو اسم جنس یطلق علی الذکر و الأنثی و یقال إنها إذا رأت البحر

ص: 79


1- 1. فی المصدر: و بما یکون و یدعو الناس إلی اللّه و الی عبادته و هم لا یجیبونه.
2- 2. فی المصدر:« بینکما نصفین» و فیه: لا و یرحمک اللّه.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 260- 262.

می میرد از این رو در سواحل دریاها یافت نمی شود. این سخن از نظر من صحت ندارد. عرب ها در افسانه های خود گمان می کردند که جن به دلیل حیض آن از آن فرار می­کند. از میان موجودات، چهار حیوان حیض می شوند: زن، کفتار، خفاش و خرگوش. گویند سگ نیز حیض می شود و در مَثَل های مشهور آنها آمده: برای حکم باید به خانه قاضی بروند. این از چیزهایی است که عرب ها از زبان حیوانات ساخته اند. گویند: خرگوش خرمایی را یافت ولی روباه آن را از او ربود. آنها به نزد سوسمار [برای داوری] رفتند. خرگوش گفت: ای ابا حسل! سوسمار گفت: به گوشم. خرگوش گفت: نزد تو آمده ایم تا میان ما داوری کنی. گفت: عادلی را به داوری برگزیده اید. گفت: به سمت ما بیا. گفت: برای حکم باید به خانه قاضی بروند[نه اینکه قاضی پیش طرفین دعوا آید]. گفت: من خرمایی را یافتم. گفت: شیرین است، پس آن را بخور. گفت: روباه آن را ربود. گفت: خیر را برای خود طلب کرد. گفت: او را زدم. گفت: حقّت را گرفته ای. گفت: او هم مرا زد. گفت: آزادی است که از خود دفاع کرد. گفت: بین ما حکم کن. گفت: حکم کردم. پس همه گفتار آنها ضرب المثل شد. مانند این، مثل عدی بن أرطاة است که نزد قاضی شریح رفت: در مجلس حکم، عدی به قاضی گفت: تو کجایی؟ گفت من میان تو و دیوار. گفت: به من گوش کن. گفت: برای گوش دادن اینجا نشسته ام. گفت: من با زنی ازدواج کردم. گفت: به خوشی و داشتن پسران. گفت: خانواده او شرط کرده اند که از محل آنان خارج نشوم. گفت: به شرط آنان پایبند باش. گفت: می خواهم خارج شوم. گفت: در امان خدا. گفت: پس بین ما داوری کن. گفت: کردم. گفت: علیه چه کسی داوری کردی؟ گفت: علیه پسر مادرت. گفت: با شهادت چه کسی؟ گفت: با شهادت پسر خواهر خاله ات.(1)

دمیری گوید: أسد(شیر) از درندگان معروف است و جمع آن أسود، أُسد و آسد و آساد است. مؤنث آن أسدة می باشد. این حیوان نام های زیادی دارد. بنا به گفته ابن خالویه شیر پانصد اسم و صفت دارد. علی بن قاسم لغت شناس صد و سی اسم را نیز بر این نام ها می افزاید. این حیوان جزء شریف ترین حیوانات وحشی است و جایگاه آن به منزله پادشاهی است که از قدرت، شجاعت، قساوت، شهامت و تندخویی او حساب می برند.

ص: 80


1- . حیاة الحیوان 1: 14 - 15

ماتت و لذلک لا توجد بالسواحل و هذا لا یصح عندی و تزعم العرب فی أکاذیبها أن الجن تهرب منها لموضع حیضها و التی تحیض من الحیوان أربع المرأة و الضبع و الخفاش و الأرنب و یقال إن الکلبة تحیض و من أمثالهم المشهورة قولهم فی بیته یؤتی الحکم و هو مما وضعته العرب علی ألسنة البهائم قالوا إن الأرنب التقطت تمرة فاختلسها الثعلب فأکلها فانطلقا یختصمان إلی الضب فقالت الأرنب یا أبا حسل فقال سمیعا دعوت قالت أتیناک لنختصم (1) قال عادلا حکمتما قالت فأخرج إلینا قال فی بیته یؤتی الحکم قالت إنی وجدت تمرة قال حلوة فکلیها قالت فاختلسها الثعلب قال لنفسه بغی الخیر قالت فلطمته قال أخذت بحقک قالت فلطمنی قال حر انتصر(2) قالت فاقض بیننا قال قد قضیت فذهبت أقواله کلها مثلا و مثل هذا أن عدی بن أرطاة أتی شریحا القاضی فی مجلس حکمه فقال أین أنت قال بینک و بین الحائط قال اسمع منی قال للاستماع جلست قال إنی تزوجت امرأة قال بالرفاء و البنین قال و شرط أهلها أنی لا أخرج من بیتهم قال أوف لهم بالشرط قال فإنی أرید الخروج قال فی حفظ الله قال فاقض بیننا قال قد فعلت قال فعلی من حکمت قال علی ابن أمک قال بشهادة من قال بشهادة ابن أخت خالتک (3)

و قال الأسد من السباع معروف و جمعه أسود و أسد و أسد و الأنثی أسدة و له أسماء کثیرة قال ابن خالویه للأسد خمسمائة اسم و صفة و زاد علیه علی بن قاسم اللغوی مائة و ثلاثین اسما و هو أشرف الحیوان المتوحشة إذ منزلته منها منزلة الملک المهاب لقوته و شجاعته و قساوته و شهامته و شراسة خلقه و لذلک یضرب بها

ص: 80


1- 1. فی المصدر: لنختصم إلیک.
2- 2. فی المصدر: انتصر لنفسه.
3- 3. حیاة الحیوان 1: 14 و 15.

از این روست که در قدرت، حمایت، بی باکی و شدت حمله و یورش به او مثال می زنند. به حمزه اسدالله می گفتند. گفته­اند از فضیلت شیر است که برای حمزه از نام او اشتقاق گرفته­اند. شیر در مقایسه با دیگر درندگان، در برابر گرسنگی تحمل ورزیده و کمتر به آب نیاز پیدا می کند. این حیوان شکار دیگر حیوانات را نمی خورد و هرگاه از شکار خود سیر شود، آن را رها کرده و به سمت آن برنمی گردد. هرگاه شیر گرسنه شود، اخلاقش بد می شود و هرگاه از غذا سیر شود، راضی می شود. این حیوان از آبی که سگ آن را لیسیده، نمی نوشد. گاز می گیرد ولی نمی خورد. آب دهان آن اندک است و به این سبب به بوی بد دهان موصوف است. به شجاعت و ترس وصف می شود. از جمله ترس های آن، هراسیدن از صدای خروس، صدای کوبیدن تشت و گربه است. این حیوان هنگام دیدن آتش متعجب می شود. حیوانی بسیار قدرتمند است و با هیچ یک از درندگان دوست نمی شود؛ زیرا در میان آنها کفو خود را نمی یابد. وقتی که پوست آن بر پوست سایر حیوانات قرار گیرد، موهای آن پوست­ها می ریزد. این حیوان به زن حائض نزدیک نمی شود هرچند تلاش شود. این حیوان زیاد عمر می کند و یکی از نشانه های طول عمر او، افتادن دندان هایش است. در حیلة از ابونعیم نقل است: خبردار شدم که شیر تنها کسی را که مرتکب حرام شده است، می خورد.

محمد بن منکدر از سفینه غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: سوار کشتی در دریا بودم که آن کشتی شکست، پس بر تکه چوبی سوار شدم و مرا به بیشه ای رساند که در آن شیری بود. شیر نزد من آمد و گفتم: من سفینه، غلام رسول خدا هستم که گم شده ام. با شانه خود به من اشاره کرد تا اینکه مرا بر سر راه آورد. سپس پچ پچ کرد و من پنداشتم که خداحافظی می کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله عتبة بن ابی لهب را نفرین کرده و فرمود: خدایا سگی از سگانت را بر او مسلط گردان. پس شیری او را در محلی به نام زرقاء در سرزمین شام درید .

حافظ ابونعیم از اسودبن هبّار نقل می کند: ابولهب و پسرش عتبه به سوی شام بار و بنه بستند و من نیز با آنها خارج شدم. در بلندی نزدیک به صومعه راهبی فرود آمدیم. راهب گفت: چرا اینجا منزل کرده­اید که اینجا سرزمین درندگان است؟ ابولهب گفت: آیا شما سن و حق مرا می شناسید؟ گفتیم: آری. گفت: محمد بر پسرم نفرین کرده است، پس بار و بنه خود را در این صومعه جمع کنید، سپس آن را برای فرزندم بگسترانید

ص: 81

المثل فی القوة و النجدة و البسالة و شدة الإقدام و الصولة(1) و قیل لحمزة أسد الله و یقال من نبل الأسد أنه اشتق لحمزة من اسمه و للأسد من الصبر علی الجوع و قلة الحاجة إلی الماء ما لیس لغیره من السباع و لا یأکل (2) من فریسة غیره و إذا شبع

من فریسته ترکها و لم یعد إلیها و إذا جاع ساءت أخلاقه و إذا امتلأ من الطعام ارتاض و لا یشرب من ماء ولغ فیه کلب و هو ینهش و لا یأکل و ریقه قلیل جدا و لذلک یوصف بالبخر و یوصف بالشجاعة و الجبن فمن جبنه أنه یفزع من صوت الدیک و نقر الطست و من السنور و یتحیر عند رؤیة النار و هو شدید البطش و لا یألف شیئا من السباع لأنه لا یری فیها ما یکافئه و متی وضع جلدها علی شی ء من جلودها تساقطت شعورها و لا یدنو من المرأة الطامث و لو بلغه الجهد(3)

و یعمر کثیرا و علامة کبره سقوط أسنانه و فی الحلیة، لأبی نعیم قال بلغنی أن الأسد لا یأکل إلا من أتی محرما

وَ رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ الْمُنْکَدِرِ عَنْ 14 سَفِینَةَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ رَکِبْتُ سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ فَانْکَسَرَتْ فَرَکِبْتُ لَوْحاً فَأَخْرَجَنِی إِلَی أَجَمَةٍ فِیهَا أَسَدٌ فَأَقْبَلَ إِلَیَّ فَقُلْتُ أَنَا سَفِینَةُ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَنَا تَائِهٌ فَجَعَلَ یَغْمِزُنِی بِمَنْکِبِهِ حَتَّی أَقَامَنِی عَلَی الطَّرِیقِ ثُمَّ هَمْهَمَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ السَّلَامُ.

وَ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی عُتْبَةَ بْنِ أَبِی لَهَبٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ سَلِّطْ عَلَیْهِ کَلْباً مِنْ کِلَابِکَ فَافْتَرَسَهُ الْأَسَدُ بِالزَّرْقَاءِ مِنْ أَرْضِ الشَّامِ.

وَ رَوَی الْحَافِظُ أَبُو نُعَیْمٍ بِسَنَدِهِ عَنِ الْأَسْوَدِ بْنِ هَبَّارٍ قَالَ: تَجَهَّزَ أَبُو لَهَبٍ وَ ابْنُهُ عُتْبَةُ نَحْوَ الشَّامِ فَخَرَجْتُ مَعَهُمَا فَنَزَلْنَا السَّرَاةَ قَرِیباً مِنْ صَوْمَعَةِ رَاهِبٍ فَقَالَ الرَّاهِبُ مَا أُنْزِلُکُمْ هَاهُنَا هُنَا سِبَاعٌ فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ أَنْتُمْ عَرَفْتُمْ سِنِّی وَ حَقِّی قُلْنَا أَجَلْ قَالَ إِنَّ مُحَمَّداً دَعَا عَلَی ابْنِی فَاجْمَعُوا مَتَاعَکُمْ عَلَی هَذِهِ الصَّوْمَعَةِ ثُمَّ افْرُشُوا لِابْنِی عَلَیْهِ

ص: 81


1- 1. فی المصدر: و الجرأة و الصولة.
2- 2. فی المصدر: و من شرف نفسه انه لا یأکل.
3- 3. فی المصدر: و لو بلغه الجهد و لا یزال محموما.

و در باره وی بخوابید. ما چنین کردیم. بار و بنه را جمع نمودیم تا اینکه سطح آن بالا آمد و دور آن را احاطه کردیم و عتبه بالای وسایل خوابید. شیری آمد و چهره های ما را استشمام کرد. آنگاه بر عتبه که بالای وسایل بود، پرید و سرش را قطع نمود. گفت: ای کلب شمشیرم! و دیگر چیزی نتوانست بگوید. در روایت دیگری آمده که شیر با دستش ضربه ای به او وارد کرده و او را زخمی ساخت. عتبه گفت: مرا کشت، و بلافاصله جان داد. ما دنبال شیر گشتیم و آن را نیافتیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله آن را سگ نامیدند، چرا که به هنگام بول کردن، مانند سگ پاهای خود را بالا می گیرد.

بخاری در صحیح خود از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: از شخص که جذام گرفته فرار کنید، همانگونه که از شیر فرار می کنید. (1)

در حدیث دیگری آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله دست شخص جذامی را گرفته و فرمود: به نام خدا و با تکیه و توکل بر او. آنگاه دست او را داخل بشقاب نمودند.

شافعی در کتاب عیوب الزوجین می گوید: بیماری جذام و پیسی مسری هستند. نیز می گوید: فرزند شخص جذامی کمتر اتفاق می افتد که سالم باشد.

می­گویم: معنی این سخن که سرایت کننده است، یعنی به اراده خداوند نه به اراده خودش؛ زیرا خداوند متعال عادت امور را چنین جاری ساخته است که شخص سالم را هنگام اختلاط با شخص بیمار مبتلا می سازد و این گاهی با قضا و قدری موافق می­شود و گمان می شود که آن مسری است، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه واگیری باشد و نه بد فالی. و اینکه گفت: کم می­شود که فرزند این فرد مبتلا به جزام سالم باشد، صیدلانی می گوید معنای آن این است که فرزند گاهی رگی از پدر دارد که در این صورت مبتلا به جذام می شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ مردی که به ایشان گفت: زنم پسری سیاه به دنیا آورده است، فرمود: شاید رگی از او گرفته. بدین سان می توان میان احادیث جمع نمود.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است: شخص بیمار، بیماری خود را به شخص سالم انتقال نمی دهد.

نقل است که شخصی جذامی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد تا با ایشان بیعت کند.

ص: 82


1- . الفقیه 4 : 258

وَ نُومُوا حَوْلَهُ فَفَعَلْنَا ذَلِکَ وَ جَمَعْنَا الْمَتَاعَ حَتَّی ارْتَفَعَ وَ دُرْنَا حَوْلَهُ وَ بَاتَ عُتْبَةُ فَوْقَ الْمَتَاعِ فَجَاءَ الْأَسَدُ فَشَمَّ وُجُوهَنَا ثُمَّ وَثَبَ فَإِذَا هُوَ فَوْقَ الْمَتَاعِ فَقَطَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ سَیْفِی یَا کَلْبُ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی غَیْرِ ذَلِکَ وَ فِی رِوَایَةٍ فَضَرَبَهُ (1)

بِیَدِهِ ضَرْبَةً وَاحِدَةً فَخَدَشَهُ فَقَالَ قَتَلَنِی فَمَاتَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ طَلَبْنَا الْأَسَدَ فَلَمْ نَجِدْهُ.

و إنما سماه النبی صلی الله علیه و آله کلبا لأنه شبهه (2) فی رفع رجله عند البول

وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ فِی صَحِیحِهِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: فِرَّ مِنَ الْمَجْذُومِ فِرَارَکَ مِنَ الْأَسَدِ(3).

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: أَنَّهُ صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِیَدِ مَجْذُومٍ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ ثِقَةً بِاللَّهِ وَ تَوَکُّلًا عَلَیْهِ وَ أَدْخَلَهَا مَعَهُ الصَّحْفَةَ.

قال الشافعی فی عیوب الزوجین إن الجذام و البرص یعدی و قال إن ولد المجذوم قل ما یسلم منه قلت معنی قوله إنه یعدی أی بتأثیر الله تعالی لا بنفسه لأن الله تعالی أجری العادة بابتلاء السلیم عند مخالطة المبتلی و قد یوافق قدرا و قضاء فیظن أنه عدوی و قد قال صلی الله علیه و آله لا عدوی و لا طیرة و قوله فی الولد قل ما یسلم منه فقد قال الصیدلانی معناه أن الولد قد ینزعه عرق من الأب فیصیر أجذم و قد قال صلی الله علیه و آله لرجل قد قال له إن امرأتی ولدت غلاما أسود لعل عرقا نزعه و بهذا الطریق یحصل الجمع بین هذه الأحادیث

وَ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا یُورِدُ ذُو عَاهَةٍ عَلَی مُصِحٍّ.

وَ الَّذِی ذَکَرُهُ: أَنَّهُ صلی الله علیه و آله أَتَاهُ مَجْذُومٌ لِیُبَایِعَهُ فَلَمْ

ص: 82


1- 1. فی المصدر: فوثب الأسد فضربه.
2- 2. فی المصدر: لانه یشبهه.
3- 3. رواه الصدوق فی الفقیه 4: 258 بإسناده عن حماد بن عمرو و انس بن محمّد عن أبیه جمیعا عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جده عن علیّ بن أبی طالب علیه السلام عن النبیّ« ص».

حضرت دستش را به سوی آن شخص دراز نکرده و فرمود: دستت را نگه دار پس من با تو بیعت کردم.

در مسند احمد نقل آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه طولانی به شخص جذامی نکنید و اگر با او صحبت کردید، میانتان به اندازه یک نیزه فاصله باشد.

شیخ صلاح الدین در القواعد می آورد: اگر مادر جذام یا پیسی داشته باشد، حق حضانت از او سلب می شود؛ چرا که ترس آن می رود که آن [بیماری] از طریق شیر دادن و ارتباط داشتن به فرزند منتقل شود.

طبرانی و دیگران از ابوهریره نقل می کنند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا می دانید شیر در نعره کشیدن خود چه می گوید؟ گفتند: خدا و رسول او آگاهند. حضرت فرمود: می گوید: خدایا مرا بر شخص نیکوکار مسلط مگردان.

و ازقول ابن عباس آمده است: اگر در دره ای بودی که از شیر هراس داشتی، بگو: از شر شیر به دانیال و چاه پناه می برم. در این سخن اشاره کرده به آنچه که بیهقی در الشعب آورده که: دانیال به چاه انداخته شد و درندگان با او روبرو شدند. پس درندگان شروع به لیسیدن او کرده و بر ایشان دم جنبانیدند. سپس پادشاهی بر او آمد. دانیال به او گفت: شکر خداوندی که فراموش نمی کند کسی را که ذکر و یاد او می کند.

ابن ابی­الدنیا نقل می کند: بُخت­نصّر دو شیر را به شکار تحریک کرد و آن دو را در چاهی انداخت و دستور داد دانیال را به چاه اندازند. سپس [دانیال] مدتی که خدا خواست آنجا ماند آنگاه دلش غذا و نوشیدنی خواست. خداوند متعال به أرمیا که در شام بود وحی کرد تا برای دانیال غذا و نوشیدنی ببرد که در سرزمین عراق بود. پس أرمیا به نزد او رفته و بر سر چاه ایستاد و گفت: دانیال، دانیال. دانیال گفت: این کیست؟

ص: 83

یَمُدَّ یَدَهُ إِلَیْهِ بَلْ قَالَ أَمْسِکْ یَدَکَ فَقَدْ بَایَعْتُکَ.

وَ فِی مُسْنَدِ أَحْمَدَ، أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَا تُطِیلُوا النَّظَرَ إِلَی الْمَجْذُومِ وَ إِذَا کَلَّمْتُمُوهُ فَلْیَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ قِیدُ رُمْحٍ (1).

و قد ذکر الشیخ صلاح الدین فی القواعد أن الأم إذا کان بها جذام أو برص سقط حقها من الحضانة لأنه یخشی علی الولد من لبنها و مخالطتها

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ وَ غَیْرِهِ (2) عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَ تَدْرُونَ مَا یَقُولُ الْأَسَدُ فِی زَئِیرِهِ قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطْنِی عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْمَعْرُوفِ.

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ (3) قَالَ: إِذَا کُنْتَ بِوَادٍ تَخَافُ فِیهِ الْأَسَدَ فَقُلْ أَعُوذُ بِدَانِیَالَ وَ بِالْجُبِّ مِنْ شَرِّ الْأَسَدِ.

انتهی أشار بذلک إلی مَا رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی الشِّعْبِ: أَنَّ دَانِیَالَ علیه السلام طُرِحَ فِی الْجُبِّ وَ أُلْقِیَت عَلَیْهِ السِّبَاعُ فَجَعَلَتِ السِّبَاعُ تَلْحَسُهُ وَ تُبَصْبِصُ إِلَیْهِ فَأَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ لَهُ دَانِیَالُ (4)

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَنْسَی مَنْ ذَکَرَهُ.

وَ رَوَی ابْنُ أَبِی الدُّنْیَا: أَنَّ بُخْتَنَصَّرَ ضَرَی (5)

أَسَدَیْنِ وَ أَلْقَاهُمَا فِی جُبٍّ وَ أَمَرَ بِدَانِیَالَ فَأُلْقِیَ عَلَیْهِمَا فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ اشْتَهَی الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی أَرْمِیَا وَ هُوَ بِالشَّامِ أَنْ یَذْهَبَ إِلَی دَانِیَالَ بِطَعَامٍ وَ شَرَابٍ وَ هُوَ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فَذَهَبَ إِلَیْهِ (6) حَتَّی وَقَفَ عَلَی رَأْسِ الْجُبِّ وَ قَالَ دَانِیَالُ دَانِیَالُ فَقَالَ مَنْ هَذَا

ص: 83


1- 1. فی المصدر: قدر رمح.
2- 2. فی المصدر: الطبرانی و أبو منصور الدیلمیّ و الحافظ المنذری.
3- 3. فی المصدر: روی ابن السنی فی عمل الیوم و اللیلة من حدیث داود بن الحصین عن عکرمة عن ابن عبّاس عن علیّ علیه السلام.
4- 4. فی المصدر: فاتاه ملک فقال له: یا دانیال، فقال: من أنت؟ قال: أنا رسول ربک ارسلنی إلیک بطعام، فقال دانیال.
5- 5. ضری الکلب بالصید: عوده إیّاه و اغراه به.
6- 6. فی المصدر: فذهب به إلیه.

گفت: ارمیا. گفت: چه کسی تو را به اینجا فرستاد؟ گفت: پروردگارت مرا به اینجا فرستاد. پس دانیال گفت: سپاس خداوندی که کسی را که یاد او می کند، فراموش نمی کند. سپاس خداوندی راست که ناامید نمی کند آن کسی را که به او امیداوار است. سپاس خداوندی راست که هر کسی به او توکل کند، او را به دیگری نمی سپارد. سپاس خداوندی راست که نیکی را با نیکی پاداش می دهد. سپاس خداوندی راست که برای صبر کردن، نجات و آمرزش را پاداش می دهد. سپاس خداوندی راست که ضرر و زیان ما را پس از مصیبت مان برطرف می کند. سپاس خداوندی راست که او تکیه گاه ماست آنگاه که با کردارمان سوء ظن می کنیم. سپاس خداوندی راست که او امید ماست آنگاه که چاره ­ها از ما بریده می­شود.

از ابن ابی­الدنیا به گونه ای دیگر نیز نقل شده که چنین است: پادشاهی که دانیال تحت فرمانروایی او بود، منجمان و اهل علم نزد آن پادشاه آمده و او را باخبر ساختند که بچه ای در شبی چنین و چنان زاده می شود و پادشاهی تو را از بین می برد. پادشاه دستور داد تا در آن شب هر کسی بزاید، او را بکشند. وقتی دانیال به دنیا آمد، مادرش او را در بیشه شیری انداخت. پس شیر و جفتش تا بامداد او را لیسیدند. این گونه خداوند او را نجات داد و رسید آنچه که رسید و تقدیر خداوند عزیز و آگاه محقق شد.(1)

ص: 84


1- . حیاة الحیوان 1: 2- 4

قَالَ أَرْمِیَا قَالَ مَا جَاءَ بِکَ قَالَ أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ رَبُّکَ قَالَ دَانِیَالُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَنْسَی مَنْ ذَکَرَهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یُخَیِّبُ مَنْ رَجَاهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنْ وَثِقَ بِهِ لَمْ یَکِلْهُ إِلَی سِوَاهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالصَّبْرِ نَجَاةً وَ غُفْرَاناً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَکْشِفُ ضُرَّنَا بَعْدَ کَرْبِنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ ثِقَتُنَا حِینَ یَسُوءُ ظَنُنَّا بِأَعْمَالِنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ رَجَاؤُنَا حِینَ تَنْقَطِعُ الْحِیَلُ مِنَّا.

و روی ابن أبی الدنیا من وجه آخر أن الملک الذی کان دانیال فی سلطانه جاءه المنجمون و أصحاب العلم و أخبروه أنه یولد لیلة کذا و کذا غلام یفسد ملکک فأمر بقتل من ولد فی تلک اللیلة فلما ولد دانیال ألقته أمه فی أجمة أسد فبات الأسد و لبؤته یلحسانه نجاه الله بذلک حتی بلغ ما بلغ و کان من أمره ما قدره العزیز العلیم (1).

ص: 84


1- 1. حیاة الحیوان 1: 2- 4.

باب سوم: آهو و سایر حیوانات وحشی

روایات

روایت1.

اختصاص: امام باقر علیه السلام نقل می کند: در حالی که علی بن الحسین علیه السلام با یاران خود بودند، آهویی از صحرا نزد ایشان روی آورد تا اینکه مقابل حضرت ایستاد و فریاد زد. یکی از جمع گفت: ای فرزند رسول خدا! این آهو چه می گوید؟ فرمود: می گوید: فلان مرد قریشی بچه او را گرفته و او از دیروز آن را شیر نداده است. حضرت افرادی را به سوی آن مرد فرستادند تا بچه آهو را نزد حضرت بفرستد. آن مرد چون بچه آهو را فرستاد، آهو با دیدن بچه خود فریاد زده و دستان خود را به هم زد و به آن شیر داد. پس حضرت آن بچه را به مادرش بخشید. سپس با زبان خود آهو سخن گفته و آن آهو نیز با حضرت سخن گفت و سپس دستانش را بر هم زده و با بچه خود روانه شد. از حضرت پرسیدند: ای فرزند رسول خدا، آن آهو چه گفت؟ فرمود: شما را دعا کرده و از خدا برایتان طلب خیر کرد.(1)

مؤلف

مانند حدیث یاد شده با سندهایی در باب معجزات گذشت.

روایت2.

محاسن: سعد بن سعد نقل می کند: از امام رضا علیه السلام در باره آمص [گوشت خام که در سرکه پرورند] پرسیدم و ایشان فرمود: آن چیست؟ پس شروع به توصیف آن کردم. فرمود: آیا آن [گوشت] گورخر نیست؟ گفتم: آری. فرمود: آیا آن را با سرکه و خردل و ادویه می خورند؟ گفتم: آری. فرمود: اشکالی ندارد.(2)

توضیح

در نسخه های فراوان، الیحامیر آمده که آن جمع یحمور بوده و به معنای گورخر است. در قاموس، آمص و آمیص را غذایی معنا کرده که از گوشت گوساله با پوستش درست می شود یا همان گوشت پخته در سرکه است.

ص: 85


1- . الاختصاص: 299
2- . محاسن: 472

باب 3 الظبی و سائر الوحوش

روایات

«1»

الْإِخْتِصَاصُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَیَّاطِ(1)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُکَیْنٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: بَیْنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَعَ أَصْحَابِهِ إِذْ أَقْبَلَ ظَبْیٌ مِنَ الصَّحْرَاءِ حَتَّی قَامَ حِذَاءَهُ وَ حَمْحَمَ فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ هَذِهِ الظَّبْیَةُ قَالَ تَقُولُ إِنَّ فُلَاناً الْقُرَشِیَّ أَخَذَ خِشْفَهَا بِالْأَمْسِ وَ أَنَّهَا لَمْ تُرْضِعْهُ مِنْ أَمْسِ شَیْئاً فَبَعَثَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْسِلْ إِلَیَّ بِالْخِشْفِ فَبَعَثَ بِهِ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَمْحَمَتْ وَ ضَرَبَتْ بِیَدَیْهَا ثُمَّ رَضَعَ مِنْهَا فَوَهَبَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَهَا وَ کَلَّمَهَا بِکَلَامٍ نَحْوِ کَلَامِهَا فَتَحَمْحَمَتْ وَ ضَرَبَتْ بِیَدَیْهَا وَ انْطَلَقَتْ وَ الْخِشْفُ مَعَهَا فَقَالُوا لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الَّذِی قَالَتْ فَقَالَ دَعَتِ اللَّهَ لَکُمْ وَ جَزَتْکُمْ خَیْراً(2).

أقول

قد مر مثله بأسانید فی باب المعجزات.

«2»

الْمَحَاسِنُ، عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنِ الْآمِصِ فَقَالَ مَا هُوَ فَذَهَبْتُ أَصِفُهُ فَقَالَ أَ لَیْسَ الْیَحَامِیرَ قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ لَیْسَ تَأْکُلُونَهُ (3)

بِالْخَلِّ وَ الْخَرْدَلِ وَ الْأَبْزَارِ قُلْتُ بَلَی قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ (4).

بیان

کذا فی أکثر النسخ الیحامیر و هو جمع الیحمور و هو حمار الوحش و فی القاموس الآمص و الآمیص طعام یتخذ من لحم عجل بجلده أو مرق السکباج

ص: 85


1- 1. فی المصدر:« الحناط» و فی نسخة: عن محمّد بن مسکین.
2- 2. الاختصاص: 299.
3- 3. فی المصدر: أ لیس یأکلونه.
4- 4. المحاسن: 472.

که سرد شده و تصفیه شده از روغن است و معرب از واژه خامیر می باشد. پایان. شاید آنها آمص را از گوشت گورخران می گرفتند. در برخی از نسخه ها به جای یحامیر، خامیر آمده است و این بنا به گفته فیروز آبادی، درست تر است. ولی در محاسن عنوان باب را «گوشت آهوان و گورخران» آورده سپس فقط این روایت را ذکر کرده است. ضمن اینکه کنار هم آوردن آهو و خامیر - در عنوان باب - مناسب نیست.

در باره حلیت آهو وامثال آن در باب­های آینده سخن خواهیم گفت.

حیاة الحیوان: الیحمور: چهارپای وحشی که دو شاخ دراز دارد که گویی مانند اره ای است که با آن درخت را اره می کند. این حیوان هرگاه تشنه شده و وارد رودی شود و درخت انبوهی در آنجا بیابد، با دو شاخ خود آن را اره می کند. گویند این حیوان همان بز است و شاخ های آن مانند شاخ های بز کوهی است که هرساله آنها را می اندازد. شاخ این حیوان محکم بوده و میان تهی نیست. رنگ این حیوان سرخ بوده و سرعت آن از بز کوهی بیشتر است. جوهری می گوید: یحمور: خر وحشی است و چربی آن اگر همراه با چربی درخت بَلسان استفاده شود در رفع سستی که در نیمه بدن انسان پدید آید سودمند است. ابن جوزی در کتاب العرائس، آورده است: یک طلبه ای از سرزمین خود خارج شد و در راه شخصی را دید و وقتی به شهر مقصد نزدیک شدند، آن شخص به طلبه گفت: من بر گردن تو حقی دارم، من مردی از جنیان هستم و حاجتی دارم. طلبه گفت: کارت چیست؟ گفت: وقتی به جایی چنین و چنان رسیدی، در آنجا مرغانی را می یابی که خروسی در بین آنها هست. تو آن خروس را از صاحبش بخر و سپس آن را ذبح کن، این حاجتی بود که داشتم. گفتم: ای برادر، من نیز از تو حاجتی را می خواهم. گفت: آن چیست؟ گفتم: هرگاه شیطان تمرد ورزد، حرز و دعا تاثیری بر او نداشته باشد و آزار و اذیت ما پافشاری می کند، پس درمان آن چیست؟ گفت: درمان آن این است که مقداری از پوست گورخر بگیری و با آن انگشت شست دست کسی را که به شیطان مبتلا شده، محکم ببندی. سپس چهار قطره از روغن گیاه

ص: 86

المبرد المصفی من الدهن معربا خامیر انتهی.

فلعلهم کانوا یعملون الآمص من لحوم الیحامیر و فی بعض النسخ الخامیر مکان الیحامیر و هو أنسب بما ذکره الفیروزآبادی لکن ظاهر العنوان فی المحاسن الأول حیث قال لحوم الظباء و الیحامیر و ذکر هذه الروایة فقط(1) و ضم الظباء مع الخامیر غیر مناسب و سیأتی الکلام فی حل الظباء و أشباهها فی الأبواب الآتیة 3 حیاة الحیوان، الیحمور دابة وحشیة(2) لها قرنان طویلان کأنهما منشاران ینشر بهما الشجر إذا عطش و ورد الفرات یجد الشجر ملتفة فینشرها بهما و قیل إنه الیامور نفسه و قرونه کقرون الأیل یلقیها فی کل سنة و هی صامتة لا تجویف فیها و لونه إلی الحمرة و هو أسرع من الأیل و قال الجوهری الیحمور حمار الوحش و دهنه ینفع من الاسترخاء الحاصل فی أحد شقی الإنسان إذا استعمل مع دهن البلسان نفع و ذکر ابن الجوزی فی کتاب العرائس أن بعض طلبة العلم خرج من بلاده فرأی (3)

شخصا فی الطریق فلما کان قریبا من المدینة التی قصدها قال له ذلک الشخص قد صار لی علیک حق و ذمام و أنا رجل من الجان و لی إلیک حاجة فقال ما هی قال إذا أتیت إلی مکان کذا و کذا فإنک تجد فیه دجاجا بینها دیک فاسأل عن صاحبه و اشتره منه و اذبحه فهذه حاجتی إلیک قال فقلت له یا أخی و أنا أیضا أسألک حاجة قال و ما هی قلت إذا کان الشیطان ماردا لا تعمل فیه العزائم و ألح بالأذی منا ما دواؤه فقال دواؤه أن یؤخذ قدر فتر من جلد یحمور(4) و یشد به إبهاما المصاب من یدیه شدا وثیقا ثم یؤخذ له من دهن السداب

ص: 86


1- 1. و لیس فی الروایة ذکر للظباء و لعله کانت فی المحاسن الاصلی روایة تدلّ علی الظباء و لم یظفر بها النسّاخ.
2- 2. فی المصدر: و حشیة نافرة.
3- 3. فی المصدر: فرافق.
4- 4. فی المصدر: ان یؤخذ له وتر قدر شبر من جلد یحمور.

سداب صحرایی را در سوراخ راست بینی او و سه قطره را در سوراخ چپ بینی او بریزی. در این صورت آن کسی که در جلد او رفته، می میرد و دیگر باز نمی گردد. گفت: هنگامی که وارد شهر شدم و به آن مکان رسیدم، آن خروس را یافتم که مال پیرزنی بود و از او پرسیدم که آیا آن را می فروشد؟ او امتناع کرد و من آن را با قیمتی بالا خریدم. آن مرد از دور بر من نمایان شده و با اشاره می گفت: آن را ذبح کن. آن را ذبح کردم و در آن لحظه مردان و زنانی بیرون آمده و شروع به زدن من کرده و می گفتند: ای جادوگر! گفتم: من جادوگر نیستم. گفتند: هنگامی که تو آن خروس را ذبح کردی، دختر جوانی از ما به جن زدگی مبتلا شده و جن در جلد او رفت و او را رها نکرد. من زهی به اندازه یک وجب که از پوست گورخر درست شده بود، از آنها خواستم و روغن گیاه سداب صحرایی را از آنها طلب نمودم. این دو را برایم آوردند. انگشت شستم را محکم به دست آن دختر جوان بستم. آن جن فریاد زده و گفت: من آنچه را که به ضرر خودم بود به تو آموختم. [طلبه] گفت: سپس قطره های روغن را چهار بار در سوراخ راست بینی او و سه بار در سوراخ چپ بینی او ریختم. پس همان وقت آن جن افتاد و مرد و خداوند متعال آن دختر جوان را شفا داد و شیطان دیگر هرگز به سراغش نیامد.(1)

روایت4.

دلائل الإمامه: حُمران بن أعین نقل می کند: نزد علی بن الحسین علیه السلام بودم و در نزد ایشان جمعی از یارانشان حضور داشتند. آهویی آمد و دم خود را تکان داد. امام علیه السلام فرمود: آیا دانستید که این آهو چه گفت؟ گفتیم: نفهمیدیم. فرمود: این آهو می گوید مردی بچه او را شکار کرده و آن از من خواست تا از آن مرد بخواهم که بچه او را برگرداند. راوی می گوید: حضرت برخاسته و ما نیز با ایشان برخاستیم و به سمت در خانه آن مرد رفتیم و آهو نیز همراه ما بود. وقتی که آن مرد بیرون آمد، امام به او فرمود: این آهو چنین و چنان می گوید و من از تو می خواهم که آن را بر او بازگردانی.

ص: 87


1- . حیاة الحیوان 2 : 294 - 295

البری فتقطر فی أنفه الأیمن أربعا و فی الأیسر ثلاثا فإن السالک (1) له یموت و لا یعود إلیه بعده قال فلما دخلت المدینة أتیت إلی ذلک المکان فوجدت الدیک لعجوز فسألتها بیعه فأبت فاشتریته منها بأضعاف ثمنه فلما اشتریته تمثل لی من بعید و قال لی بالإشارة اذبحه فذبحته فخرج عند ذلک رجال و نساء و جعلوا یضربوننی و یقولون یا ساحر فقلت لست بساحر فقالوا إنک منذ ذبحت الدیک أصیبت شابة عندنا بجنی و أنه منذ سلکها(2) لم یفارقها فطلبت وترا قدر شبر من جلد یحمور و دهن السداب البری (3) فأتونی بهما فشددت إبهامی ید الشابة شدا وثیقا فصاح (4) و قال أنا علمتک علی نفسی قال ثم قطرت الدهن فی أنفها الأیمن أربعا و فی الأیسر ثلاثا فخر میتا من ساعته و شفی الله تعالی تلک الشابة و لم یعاودها بعده الشیطان (5).

«4»

الدَّلَائِلُ لِلطَّبَرِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ بِشْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَجَاءَتْ ظَبْیَةٌ فَتَبَصْبَصَتْ وَ ضَرَبَتْ بِذَنَبِهَا فَقَالَ هَلْ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ هَذِهِ الظَّبْیَةُ قُلْنَا مَا نَدْرِی (6) فَقَالَ تَزْعُمُ أَنَّ رَجُلًا اصْطَادَ خِشْفاً(7) لَهَا وَ هِیَ تَسْأَلُنِی أَنْ أُکَلِّمَهُ أَنْ یَرُدَّهُ عَلَیْهَا فَقَامَ وَ قُمْنَا مَعَهُ حَتَّی جَاءَ إِلَی بَابِ الرَّجُلِ فَخَرَجَ إِلَیْهِ وَ الظَّبْیَةُ مَعَنَا فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِنَّ هَذِهِ الظَّبْیَةَ زَعَمَتْ کَذَا وَ کَذَا وَ أَنَا أَسْأَلُکَ أَنْ تَرُدَّهُ عَلَیْهَا فَدَخَلَ

ص: 87


1- 1. فی المصدر: فان الماسک به.
2- 2. فی المصدر: منذ مسکها.
3- 3. فی المصدر: و شیئا من دهن السداب البری.
4- 4. فی المصدر: فلما فعلت بها ذلک صاح.
5- 5. حیاة الحیوان 2: 294 و 295.
6- 6. فی المصدر: فقلنا: لا.
7- 7. الخشف بتثلیث الخاء: ولد الظبی اول ما یولد.

مرد بلافاصله به داخل خانه خود رفته و آن بچه آهو را آورده و تحویل داد. پس آهو به همراه بچه خود رفتند، در حالی که دم خود را تکان می داد. حضرت فرمود: آیا می دانید چه می گوید؟ گفتیم: نمی دانیم. فرمود: می گوید: خداوند هر حقی را که از شما غصب کردند یا هر غایبی را و یا هر امری که به آن امید دارید، به شما باز گرداند و علی بن الحسین را بیامرزد که فرزندم را به من بازگرداند.(1)

در حیاة الحیوان آمده که ابن خلکان در زندگی نامه امام صادق علیه السلام آورده است: آن حضرت نظر ابو حنیفه را درباره شخص محرمی که دندان رباعی آهویی را بشکند پرسید. او گفت: در این باره چیزی نمی دانم. فرمود: آهو دندان رباعی ندارد و این حیوان همیشه ثنیّ است.(دندان پیشینش می­افتد)

کشاجم در کتاب المصائد و المطارد مطلب فوق را نقل کرده است.

جوهری در ذیل واژه «سنن» سخن شاعری را که در وصف شترش است، می آورد:

پس همچون دندان آهو آمد که مثل او را ندیده­ام

که شفای مریض است و غذایی گوارا برای گرسنه

یعنی آن شتر ثنیان است (دندانهای پیشینش ریخته است). زیرا ثنیّ، حیوانی است که دندان­های پیشین آن افتاده باشد و آهو هیچ­گاه دندان پیشینی برایش نمی­ماند و ثنیّ است.

الدّارقُطنی و الطبرانی در معجم الأوسط خود از أنس بن مالک و بیهقی در سُنَن خود از ابو سعید خُدری، نقل می کنند: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر قومی گذشتند که آهویی را شکار کرده و آن را به ستون های خیمه بسته بودند. آهو گفت: من وضع حمل کردم و دو بچه دارم، پس اجازه بگیرید تا من به آنها شیر دهم دوباره به نزد آنها برگردم. حضرت فرمود: آن را رها کنید تا به نزد بچه های خود رفته و به آنها شیر دهد، سپس به نزد شما برگردد. گفتند: ای رسول خدا! چه کسی این امر را بر ما تضمین می کند؟ فرمود: من. پس آن را آزاد کردند و آهو رفت و بچه های خود را شیر داد

ص: 88


1- . دلائل الإمامة: 89

الرَّجُلُ مُسْرِعاً دَارَهُ وَ أَخْرَجَ إِلَیْهِ الْخِشْفَ وَ سَیَّبَهُ (1) وَ مَضَتِ الظَّبْیَةُ وَ الْخِشْفُ مَعَهَا وَ أَقْبَلَتْ تُحَرِّکُ ذَنَبَهَا(2)

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ هَلْ تَدْرُونَ مَا تَقُولُ فَقُلْنَا مَا نَدْرِی فَقَالَ إِنَّهَا تَقُولُ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ کُلَّ حَقٍّ غُصِبْتُمْ عَلَیْهِ أَوْ کُلَّ غَائِبٍ وَ کُلَّ سَبَبٍ تَرْجُونَهُ وَ غَفَرَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ کَمَا رَدَّ عَلَیَّ وَلَدِی (3).

5 حیاة الحیوان، ذکر ابن خلکان فی ترجمة جعفر الصادق علیه السلام

أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا حَنِیفَةَ مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ کَسَرَ رَبَاعِیَةَ ظَبْیٍ فَقَالَ یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَعْلَمُ (4)

فِیهِ فَقَالَ إِنَّ الظَّبْیَ لَا یَکُونُ لَهُ رباعیا [رَبَاعِیَةٌ] وَ هُوَ ثَنِیٌّ أَبَداً.

کذا حکاه کشاجم فی کتاب المصائد و المطارد.

و قال الجوهری فی مادة سنن فی قول الشاعر فی وصف إبل.

فجاءت کسن الظبی لم أر مثلها***سناء قتیل (5)أو حلوبة جائع

أی هی ثنیان لأن الثنی هو الذی یلقی ثنیته و الظبی لا تثبت له ثنیة قط فهی ثنی أبدا

وَ رَوَی الدَّارَقُطْنِیُّ وَ الطَّبَرَانِیُّ فِی مُعْجَمِهِ الْأَوْسَطِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ وَ الْبَیْهَقِیُّ فِی سُنَنِهِ (6)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی قَوْمٍ قَدْ صَادُوا ظَبْیَةً وَ شَدُّوهَا إِلَی عَمُودِ فُسْطَاطٍ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی وَضَعْتُ وَ لِی خِشْفَانِ فَاسْتَأْذِنْ لِی أَنْ أُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَعُودَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ صلی الله علیه و آله خَلُّوا عَنْهَا حَتَّی تَأْتِیَ خِشْفَیْهَا تُرْضِعُهُمَا وَ تَأْتِی إِلَیْکُمْ قَالُوا وَ مَنْ لَنَا بِذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ صلی الله علیه و آله أَنَا فَأَطْلَقُوهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْهُمَا

ص: 88


1- 1. سیبه ای ترکه مرت حیث شاءت.
2- 2. فی المصدر: فمضت الظبیة و معها خشفها و هی تحرک ذنبها.
3- 3. دلائل الإمامة: 89 فیه قلنا لا قال: تقول.
4- 4. فی المصدر: لا اعلم ما فیه.
5- 5. فی المصدر: شفاء علیل.
6- 6. فی المصدر:« فی شعبه» أقول: أی فی کتاب شعب الایمان.

و سپس به نزد آنها برگشت. آنها آهو را بستند. حضرت فرمود: آیا آن را می فروشید؟ گفتند: آن برای شماست ای رسول خدا! پس آن را رها کردند و حضرت آن را آزاد ساختند. در روایتی از زید بن ارقم آمده: وقتی حضرت آن حیوان را آزاد ساختند، دیدم که در صحرا تسبیح گفته و می گوید: خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده اوست.

طبرانی از امّ سلمه نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله در صحرا بودند که کسی ندا داد: ای رسول خدا! حضرت نگاه کردند و چیزی ندیدند. سپس دوباره نگاه کردند و ناگهان آهویی بسته را مشاهده کردند. آن آهو گفت: ای رسول خدا! به من نزدیک شو. حضرت به آن نزدیک شد و فرمود: چه حاجتی داری؟ گفت: من دو بچه در این کوه دارم، مرا رها کن تا نزد آنها بروم و به آنها شیر داده سپس نزد شما برگردم. حضرت فرمود: این کار را انجام می دهی؟ گفت: خداوند مرا سخت عذاب کند اگر این کار را انجام ندهم. پس حضرت آن را رها کردند. آهو رفت و بچه هایش را شیر داده و برگشت و حضرت آن را در بند کردند. مرد عرب متوجه حضرت شد و خطاب به ایشان گفت: ای رسول خدا آیا حاجتی داری؟ فرمود: آری، آیا این را رها می­کنی؟ مرد آن را رها کرد و آهو آزاد شده و دوید؛ در حالی که می گفت: گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست و تو فرستاده او هستی.

در کتاب دلائل النبوة بیهقی از ابوسعید نقل است: رسول خدا صلی الله علیه و آله از آهویی بسته شده در خیمه ای گذشت. آهو گفت: ای رسول خدا! مرا رها کن تا بروم و بچه ام را شیر داده سپس بازگردم و مرا در بند کنید. حضرت گفتند: تو شکار و در بند قومی هستی. حضرت از او قول گرفت و او نیز قول داد و حضرت آن را آزاد نمود. طولی نکشید که آهو آمد، در حالی که آنچه را که در پستان داشت، ریخته بود. حضرت آن را در بند کرده، سپس آن را به خیمه صاحبانش برده و از آنان خواست آن را به او ببخشند. آنها نیز آن را به حضرت بخشیدند، حضرت نیز آن را رها نموده و سپس فرمود: اگر چهارپایان از مرگ چیزی را می دانستند که شما می دانید، هرگز هیچ حیوان چاقی را نمی خوردید.(یعنی آن حیوانات از غصه مرگ هیچ­گاه چاق نمی­شدند)

ازرقی در بزرگ بودن گناه شکار حیوانات حرم از عبدالعزیز بن ابی داود نقل می کند: قومی به محل ذی طوی رسیدند و در آنجا فرود آمدند که ناگهان آهویی از آهوان حرم به آنها نزدیک شد. پس مردی از آنها یکی از پاهای آهو را گرفت. یارانش گفتند: وای بر تو، رهایش کن تا برود. مرد خندید و از رهاکردن آن ابا نمود.

ص: 89

ثُمَّ عَادَتْ إِلَیْهِمْ فَأَوْثَقُوهَا فَقَالَ صلی الله علیه و آله أَ تَبِیعُونِیهَا قَالُوا هِیَ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَخَلُّوا عَنْهَا فَأَطْلَقَهَا.

وَ فِی رِوَایَةٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: لَمَّا أَطْلَقَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُهَا تُسَبِّحُ فِی الْبَرِّیَّةِ وَ هِیَ تَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

وَ رَوَی الطَّبَرَانِیُّ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الصَّحْرَاءِ فَإِذَا مُنَادٍ یُنَادِی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فَلَمْ یَرَ أَحَداً ثُمَّ الْتَفَتَ فَإِذَا ظَبْیَةٌ مَوْثُوقَةٌ فَقَالَتْ ادْنُ مِنِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا مِنْهَا فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقَالَتْ إِنَّ لِی خِشْفَتْیِن فِی هَذَا الْجَبَلِ فَخَلِّنِی حَتَّی أَذْهَبَ إِلَیْهِمَا فَأُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَرْجِعَ إِلَیْکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تَفْعَلِینَ فَقَالَتْ عَذَّبَنِیَ اللَّهُ عَذَابَ الْعَشَّارِ إِنْ لَمْ أَفْعَلْ فَأَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْ خِشْفَیْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَأَوْثَقَهَا وَ انْتَبَهَ الْأَعْرَابِیُّ فَقَالَ أَ لَکَ حَاجَةٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ تُطْلِقُ هَذِهِ فَأَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ.

وَ فِی دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ لِلْبَیْهَقِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: مَرَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِظَبْیَةٍ مَرْبُوطَةٍ إِلَی خِبَاءٍ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ خَلِّنِی حَتَّی أَذْهَبَ فَأُرْضِعَ خِشْفِی ثُمَّ أَرْجِعَ فَتَرْبُطُنِی فَقَالَ صلی الله علیه و آله صَیْدُ قَوْمٍ وَ رَبِیطَةُ قَوْمٍ فَأَخَذَ عَلَیْهَا فَحَلَفَتْ لَهُ فَحَلَّهَا فَمَا مَکَثَتْ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی جَاءَتْ وَ قَدْ نَفَضَتْ مَا فِی ضَرْعِهَا فَرَبَطَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ أَتَی خِبَاءَ أَصْحَابِهَا(1) فَاسْتَوْهَبَهَا مِنْهُمْ فَوَهَبُوهَا لَهُ فَحَلَّهَا ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله لَوْ عَلِمَتِ الْبَهَائِمُ مِنَ الْمَوْتِ مَا تَعْلَمُونَ مَا أَکَلْتُمْ مِنْهَا سَمِیناً أَبَداً.

و ذکر الأزرقی فی تعظیم صید الحرم عن عبد العزیز بن أبی داود(2)

إن قوما انتهوا إلی ذی طوی و نزلوا بها فإذا ظبی من ظباء الحرم قد دنا منهم فأخذ رجل منهم بقائمة من قوائمه فقال له أصحابه ویلک أرسله فجعل یضحک و أبی أن یرسله

ص: 89


1- 1. فی المصدر: ثم أتی خباء اصحابها.
2- 2. فی المصدر: ابی رواد.

پس آهو پشکل انداخته و بول کرد و مرد آن را رها کرد. آنها به خواب قیلوله رفتند و یکی از آنها ناگهان متوجه ماری شد که بر شکم مردی که آهو را گرفته بود، حلقه زده. یارانش به او گفتند: وای بر تو! حرکت مکن. مار از بدن او پایین نیامد تا اینکه از او همان چیزی سر زد که از آهو سر زده بود .

همچنین مجاهد نقل می کند: تاجرانی از شام در زمان جاهلیت پس از دوران قصی بن کلاب، وارد مکه شدند و در دره طوی زیر سایه درختان سمر فرود آمدند و بر روی خاکستر داغ نان پختند و چون خورشتی همراه آنان نبود، مردی از میان آنها برخاست و کمان خود را برداشته و تیری بر آن گذاشته و به سمت آهویی از آهوان حرم که اطراف آنها می چرید، پرتاب کرد. آن قوم به سمت آهو رفته و پوست آن را کنده و آن را پختند تا از آن خورشت درست کنند. آنها مشغول این کار بودند و دیگ آنها بر روی آتش می جوشید و برخی از آنها کباب درست می کردند که ناگهان شراره بزرگی از آتش بیرون آمده و همه آنها را سوزاند ولی لباس ها، کالاها و درختان سمری را که زیر آن نشسته بودند را نسوزاند.

در مختصر الحیاء شیخ شرف الدین بن یونس، شارح التنبیه، در باب اخلاص چنین یافتم: هر کس در کاری اخلاص داشته باشد، و نیت چیزی در قبال آن نکرده باشد، آثار برکت آن بر او و نسلش تا روز قیامت آشکار خواهد شد. چنانچه گویند هنگامی که آدم علیه السلام به زمین فرود آمد، وحشیان صحرا نزد ایشان آمده و بر او سلام کرده و ایشان را زیارت نمودند. آن حضرت بر هر جنسی از آنها دعایی که مستحق بودند، نمود. دسته ای از آهوان نزد حضرت آمدند، حضرت آنها را دعا کرده و بر پشت آنها دست کشید، پس از آنها مشک ظاهر شد. وقتی سایر آهوان این را دیدند گفتند: این را از کجا آورده اید؟ پاسخ دادند: آدم برگزیده خدا را زیارت کردیم.

ص: 90

فبعر الظبی و بال ثم أرسله فناموا فی القائلة فانتبه بعضهم فإذا هو بحیة منطویة علی بطن الرجل الذی أخذ الظبی فقال له أصحابه ویلک لا تحرک فلم تنزل الحیة عنه حتی کان منه من الحدث ما کان من الظبی ثم روی عن مجاهد قال دخل قوم مکة تجارا من الشام (1) فی الجاهلیة بعد قصی بن کلاب فنزلوا بوادی طوی تحت سمرات یستظلون بها فاختبزوا ملة(2)

لهم و لم یکن معهم أدم فقام رجل منهم إلی قوسه فوضع علیها سهما ثم رمی به ظبیة من ظباء الحرم و هی حولهم ترعی فقاموا إلیها فسلخوها و طبخوها لیأتدموا بها فبینما هم کذلک و قدرهم علی النار تغلی بها و بعضهم یشوی إذ خرجت من تحت القدر عنق من النار عظیمة فأحرقت القوم جمیعا و لم تحرق ثیابهم و لا أمتعتهم و لا السمرات التی کانوا تحتها و رأیت فی مختصر الإحیاء للشیخ شرف الدین بن یونس شارح التنبیه فی باب الإخلاص أن من أخلص لله تعالی فی العمل و إن لم ینو(3)

ظهرت آثار برکته علیه و علی عقبه إلی یوم القیامة کما قیل إنه لما أهبط آدم علیه السلام إلی الأرض جاءته وحوش الفلاة تسلم علیه و تزوره فکان یدعو لکل جنس بما یلیق به فجاءته طائفة من الظباء فدعا لهن و مسح علی ظهورهن فظهر منهن نوافج المسک فلما رأی ما فیها من ذلک غزلان أخر فقالوا(4) من أین هذا لکن فقلن زرنا صفی الله آدم

ص: 90


1- 1. فی المصدر: دخل مکّة قوم تجار من الشام.
2- 2. الملّة: الجمر. الرماد الحار، خبز ملة: هو الذی یخبز فیها، و فی المصدر فاختبزوا علی ملة لهم.
3- 3. فی المصدر: و لم ینو به مقابلا.
4- 4. فی المصدر: فلما رأی بواقیها ذلک قلن.

او برای ما دعا کرده و بر پشت ما دست کشید. پس سایر آهوان نزد حضرت رفتند. ایشان آنها را دعا نمود و دست خود را بر پشت آنها کشید ولی چیزی از مشک بر آنان ظاهر نگشت. گفتند: ما چون شما سلام کردیم ولی آنچه را که شما به دست آوردید، ندیدیم. گفتند: کار شما برای آن بود تا آنچه که برادرانتان به دست آوردند، به دست آورید ولی کار آنها بدون چشم داشتی برای خدا بود، به همین سبب آن [مشک] در نسل و فرزندان آنها تا قیامت آشکار می شود.(1) پایان .

ص: 91


1- . حیاة الحیوان 2 : 70- 74

فدعا لنا و مسح علی ظهورنا فمضی البواقی إلیه فدعا لهن و مسح علی ظهورهن فلم یظهر لهن من ذلک شی ء فقالوا قد سلمنا کما فعلتم فلم نر شیئا مما حصل لکم فقالوا أنتم کان عملکم لتنالوا کما نال إخوانکم و أولئک کان عملهم لله من غیر شی ء فظهر ذلک فی نسلهم و عقبهم إلی یوم القیامة(1)

انتهی.

ص: 91


1- 1. حیاة الحیوان 2: 70- 74 فیه: فقلن قد فعلنا کما فعلتن فلم نر شیئا مما حصل لکن، فقیل: انتن کان عملکن لتنلن کما نال اخوانکن و اولئک کان عملهن للّه من غیر شی ء فظهر ذلک فی نسلهن و عقبهن الی یوم القیامة.

ابواب شکار و چیزهایی که ذبح می شوند و آنچه که از حیوان و غیر حیوان حلال و حرام است

باب اول : کلیات آنچه از خوردنی­ها و آشامیدنی­ها که حلال و حرام است و حکم مشتبه به حرام و آنچه به آن اضطرار یافته اند

آیات

- الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ (1)

{همان [خدایی] که زمین را برای شما فرشی [گسترده]، و آسمان را بنایی [افراشته] قرار داد و از آسمان آبی فرود آورد و بدان از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد}

- هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فیِ الْأَرْضِ جَمِیعًا (2)

{اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید}

- کُلُواْ وَ اشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ(3)

{از روزی خدا بخورید و بیاشامید}

- یَا أَیُّهَا النَّاسُ کلُُواْ مِمَّا فیِ الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (4)

{ای مردم، از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه را بخورید، و از گام های شیطان پیروی مکنید که او دشمن آشکار شماست.} - یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ*إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِْ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (5)

{ای کسانی که ایمان آورده اید، از نعمت های پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم، بخورید و خدا را شکر کنید اگر تنها او را می پرستید. [خداوند،] تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. [ولی] کسی که [برای حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهی نیست، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.}

- کُلُ ُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلاًّ لِّبَنیِ إِسْرَ ءِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَ ءِیلُ عَلیَ نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنزََّلَ التَّوْرَئةُ قُلْ فَأْتُواْ بِالتَّوْرَئةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَدِقِینَ*فَمَنِ افْترََی عَلیَ اللَّهِ الْکَذِبَ مِن بَعْدِ ٍذلِک فَأُوْلَئکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (6)

{همه خوراکی ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل [یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود. بگو: «اگر [جز این است و] راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.» پس کسانی که بعد از این، بر خدا دروغ بندند، آنان خود ستمکارانند.}

ص: 92


1- . بقره / 22
2- . بقره / 29
3- . بقره / 60
4- . بقره / 168
5- . بقره / 172 - 173
6- . آل عمران / 93 - 94

أبواب الصید و الذبائح و ما یحل و ما یحرم من الحیوان و غیره

باب 1 جوامع ما یحل و ما یحرم من المأکولات و المشروبات و حکم المشتبه بالحرام و ما اضطروا إلیه

الآیات

البقرة: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ 22.

و قال تعالی: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً 29

و قال تعالی: کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ 60

و قال تعالی: یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ 168

و قال سبحانه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ 172و173

آل عمران: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَمَنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ 93و94

ص: 92

- أُُُُحِلَّتْ لَکُم بهَِیمَةُ الْأَنْعَمِ إِلَّا مَا یُتْلیَ عَلَیْکُمْ غَیرَْ محُِلیّ ِ الصَّیْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ (1)

{برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده، جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود، در حالی که نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمرید.}

- حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحمُ الخِْنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترََدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ َ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلیَ النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ» إلی قوله «فَمَنِ اضْطُرَّ فیِ مخَْمَصَةٍ غَیرَْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*یَسْئلُونَکَ مَا ذَا أُحِلَّ لهَُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ(2)

{بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوک، و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد، و [حیوان حلال گوشتِ] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد- مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید- و [همچنین] آنچه برای بتان سر بریده شده، و [نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه این [کارها همه] نافرمانی [خدا] ست} تا این سخن خداوند {و هر کس دچار گرسنگی شود، بی آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بی تردید، خدا آمرزنده مهربان است. از تو می پرسند: چه چیزی برای آنان حلال شده است؟ بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده»}

- الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکمُ ْ وَ طَعَامُکُمْ حِلٌّ لهَُّمْ (3)

{امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده، و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال، و طعام شما برای آنان حلال است.}

- یَا أَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تحَُرِّمُواْ طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَا یحُِبُّ الْمُعْتَدِینَ*وَ کلُُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ(4)

{ای کسانی که ایمان آورده اید، چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حدّ مگذرید، که خدا از حدّ گذرندگان را دوست نمی دارد. و از آنچه خداوند روزیِ شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید، و از آن خدایی که بدو ایمان دارید پروا دارید.}

- لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ یحُِبُّ المُْحْسِنِینَ (5)

{بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی در آنچه [قبلًا] خورده اند نیست، در صورتی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته کنند سپس تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند آن گاه تقوا پیشه کنند و احسان نمایند، و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.}

- قُل لَّا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثرَْةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ یَأُوْلیِ الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(6)

{بگو: «پلید و پاک یکسان نیستند، هر چند کثرت پلید [ها] تو را به شگفت آوَرَد. پس ای خردمندان، از خدا پروا کنید، باشد که رستگار شوید.»}

- وَ مَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ بِأَهْوَائهِم بِغَیرِْ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ(7)

{و شما را چه شده است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمی خورید؟ با اینکه [خدا] آنچه را بر شما حرام کرده- جز آنچه بدان ناچار شده اید- برای شما به تفصیل بیان نموده است. و به راستی، بسیاری [از مردم، دیگران را] از روی نادانی، با هوس های خود گمراه می کنند. آری، پروردگار تو به [حال] تجاوزکاران داناتر است.}

- وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَجَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَ غَیرََْ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مخُْتَلِفًا أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَبهًِا وَ غَیرََْ مُتَشَبِهٍ کُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ ءَاتُواْ

ص: 93


1- . مائده / 1
2- . مائده / 3 - 4
3- . مائده / 5
4- . مائده / 87 - 88
5- . مائده / 93
6- . مائده / 100
7- . انعام / 119

المائدة: أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ1

و قال تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ إلی قوله تعالی فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ 3و4

و قال: الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ 5

و قال تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ 87و88

و قال تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ 93

و قال تعالی: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 100

الأنعام: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ 119

هُوَ الَّذِی (1) أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا

ص: 93


1- 1. الظاهر أنّه سقط هنا قوله:« و قال تعالی» علی ما هو من دأبه عند فصل الآیات.

حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَ لَا تُسرِْفُواْ إِنَّهُ لَا یحُِبُّ الْمُسرِْفِینَ*وَ مِنَ الْأَنْعَمِ حَمُولَةً وَ فَرْشًا کُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَنِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ*ثَمَنِیَةَ أَزْوَاجٍ مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَینْ ِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَینْ ِ قُلْ ءَالذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَیَینْ ِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَیَینْ ِ نَبُِّونیِ بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ*وَ مِنَ الْابِلِ اثْنَینْ ِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَینْ ِ قُلْ ءَالذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَیَینْ ِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَیَینْ ِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّئکُمُ اللَّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْترََی عَلیَ اللَّهِ کَذِبًا لِّیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیرِْ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِی الْقَوْمَ الظَّلِمِینَ*قُل لَّا أَجِدُ فیِ مَا أُوحِیَ إِلیَ َّ مُحَرَّمًا عَلیَ طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*وَ عَلیَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ٍذلِک جَزَیْنَاهُم بِبَغْیهِِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ(1)

{و اوست کسی که باغ هایی با داربست و بدون داربست، و خرمابن، و کشت زار با میوه های گوناگون آن، و زیتون، و انار، شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد. از میوه آن- چون ثمر داد- بخورید، و حق [بینوایان از] آن را روز بهره برداری از آن بدهید، و [لی] زیاده روی مکنید که او اسراف کاران را دوست ندارد. و [نیز] از دام ها، حیوانات بارکش و حیوانات کرک و پشم دهنده را [پدید آورد]. از آنچه خدا روزیتان کرده است بخورید، و از پی گام های شیطان مروید که او برای شما دشمنی آشکار است.

هشت فرد [آفرید و بر شما حلال کرد]: از گوسفند دو تا، و از بز دو تا. بگو: «آیا [خدا] نرها [ی آنها] را حرام کرده یا ماده را؟ یا آنچه را که رحم آن دو ماده در بر گرفته است؟» اگر راست می گویید، از روی علم، به من خبر دهید.» و از شتر دو، و از گاو دو. بگو: «آیا [خدا] نرها [ی آنها] را حرام کرده یا ماده ها را؟ یا آنچه را که رحم آن دو ماده در بر گرفته است؟ آیا وقتی خداوند شما را به این [تحریم] سفارش کرد حاضر بودید؟» پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد، تا از روی نادانی، مردم را گمراه کند؟ آری، خدا گروه ستم کاران را راهنمایی نمی کند. بگو: «در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنکه مردار یا خونِ ریخته یا گوشت خوک باشد که اینها همه پلیدند. یا [قربانیی که] از روی نافرمانی، [به هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده باشد. پس کسی که بدون سرکشی و زیاده خواهی [به خوردن آنها] ناچار گردد، قطعاً پروردگار تو آمرزنده مهربان است. و بر یهودیان، هر [حیوان] چنگال داری را حرام کردیم، و از گاو و گوسفند، پیه آن دو را بر آنان حرام کردیم، به استثنای پیه هایی که بر پشت آن دو یا بر روده هاست یا آنچه با استخوان درآمیخته است. این [تحریم] را به سزای ستم کردنشان، به آنان کیفر دادیم، و ما البتّه راستگوییم.}

- وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فیِ الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ(2)

{و قطعاً شما را در زمین قدرت عمل دادیم، و برای شما در آن، وسایل معیشت نهادیم، [اما] چه کم سپاسگزاری می کنید.}

- وَ کُلُواْ وَ اشرَْبُواْ وَ لَا تُسرِْفُواْ إِنَّهُ لَا یحُِبُّ الْمُسرِْفِینَ*قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتیِ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فیِ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاَْیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ(3)

{و بخورید و بیاشامید و[لی] زیاده روی مکنید که او اسراف کاران را دوست نمی دارد. [ای پیامبر] بگو: «زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده، و [نیز] روزی های پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده؟» بگو: «این [نعمت ها] در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و روز قیامت [نیز] خاصّ آنان می باشد.» این گونه آیات [خود] را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کنیم.}

- وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائثَ(4)

{و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال و چیزهای ناپاک را بر ایشان حرام می گرداند}

- وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنیِ إِسْرَءِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ(5)

{به راستی ما فرزندان اسرائیل را در جایگاه [های] نیکو منزل دادیم، و از چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم}

- فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فیِ الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ(6)

{و به وسیله آن از میوه ها برای شما روزی بیرون آورد، و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود، و رودها را برای شما مسخّر کرد.}

- وَ جَعَلْنَا لَکمُ ْ فِیهَا مَعَایِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ(7)

{و برای شما و هر کس که شما روزی دهنده او نیستید، در آن وسایل زندگی قرار دادیم.}

- وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْکُلُونَ(8)

{و چارپایان را برای شما آفرید: در آنها برای شما [وسیله] گرمی و سودهایی است، و از آنها می خورید.}

- وَ إِنَّ لَکمُ ْ فیِ الْأَنْعَامِ لَعِبرَْةً نُّسْقِیکمُ مِّمَّا فیِ بُطُونِهِ مِن بَینْ ِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائغًا لِلشَّارِبِینَ*وَ مِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا

ص: 94


1- . انعام / 141 - 146
2- . اعراف / 10
3- . اعراف / 31 -32
4- . اعراف / 157
5- . یونس / 93
6- . ابراهیم / 32
7- . حجر / 20
8- . نحل / 5

حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ141-146

الأعراف: وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ 10

و قال تعالی: وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ 31و32

و قال تعالی: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ 157

یونس: وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ93

إبراهیم: فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ إلی قوله وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ32

الحجر: وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ 20

النحل: وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ5

و قال تعالی: وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً

ص: 94

وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فیِ ٍذلِک لاََیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(1)

{و در دام ها قطعاً برای شما عبرتی است: از آنچه در [لابلای] شکم آنهاست، از میان سرگین و خون، شیری ناب به شما می نوشانیم که برای نوشندگان گواراست. و از میوه درختان خرما و انگور، باده مستی بخش و خوراکی نیکو برای خود می گیرید. قطعاً در این [ها] برای مردمی که تعقل می کنند نشانه ای است.}

- وَ رَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ(2)

{و از چیزهای پاکیزه به شما روزی بخشید.}

- فَکلُُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اشْکُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ*إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَْ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ*وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَ هَذَا حَرَامٌ لِّتَفْترَُواْ عَلیَ اللَّهِ الْکَذِبَ(3)

{پس، از آنچه خدا شما را روزی کرده است، حلال [و] پاکیزه بخورید، و نعمت خدا را- اگر تنها او را می پرستید- شکر گزارید. جز این نیست که [خدا] مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است. [با این همه،] هر کس که [به خوردن آنها] ناگزیر شود، و سرکش و زیاده خواه نباشد، قطعاً خدا آمرزنده مهربان است. و برای آنچه زبان شما به دروغ می پردازد، مگویید: «این حلال است و آن حرام» تا بر خدا دروغ بندید.}

- فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتیَ*کُلُُواْ وَ ارْعَوْاْ أَنْعَامَکُمْ(4)

{پس به وسیله آن رُستنی های گوناگون، جفت جفت بیرون آوردیم. بخورید و دام هایتان را بچرانید.}

- کُلُُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْاْ فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکمُ ْ غَضَبیِ(5)

{از خوراکی های پاکیزه ای که روزی شما کردیم، بخورید و [لی] در آن زیاده روی مکنید که خشم من بر شما فرود آید.}

- وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فیِ الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلیَ ذَهَابِ بِهِ لَقَادِرُونَ*فَأَنشَأْنَا لَکمُ بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نخَِّیلٍ وَ أَعْنَابٍ لَّکمُ ْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ*وَ شَجَرَةً تخَْرُجُ مِن طُورِ سَیْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِّلاَْکلِِینَ*وَ إِنَّ لَکمُ ْ فیِ الْأَنْعَامِ لَعِبرَْةً نُّسْقِیکمُ مِّمَّا فیِ بُطُونهَِا وَ لَکمُ ْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ(6)

{و از آسمان، آبی به اندازه [معین] فرود آوردیم، و آن را در زمین جای دادیم، و ما برای از بین بردن آن مسلماً تواناییم. پس برای شما به وسیله آن باغ هایی از درختان خرما و انگور پدیدار کردیم که در آنها برای شما میوه های فراوان است و از آنها می خورید. و از طور سینا درختی برمی آید که روغن و نان خورشی برای خورندگان است. و البته برای شما در دام ها [ی گلّه درس] عبرتی است: از [شیری] که در شکم آنهاست، به شما می نوشانیم، و برای شما در آنها سودهای فراوان است و از آنها می خورید.} - أَ لَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فیِ الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً(7)

{آیا ندانسته اید که خدا آنچه را که در آسمآنها و آنچه را که در زمین است، مسخّر شما ساخته و نعمت های ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است؟}

- أَوَ لَمْ یَرَوْاْ أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلیَ الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسُهُمْ أَفَلَا یُبْصِرُونَ(8)

{آیا ننگریسته اند که ما باران را به سوی زمینِ بایر می رانیم، و به وسیله آن کِشته ای را برمی آوریم که دام هایشان و خودشان از آن می خورند؟ مگر نمی بینند؟}

- وَ مِن کُل تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا(9)

{و از هر یک گوشتی تازه می خورید.}

- وَ أَخْرَجْنَا مِنهَْا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ*وَ جَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِّن نخَِّیلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ عیون*لِیَأْکُلُواْ مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ*سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ(10)

{و دانه از آن برآوردیم که از آن می خورند. و در آن [زمین] باغ هایی از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه ها در آن روان کردیم. تا از میوه آن و [از] کارکردِ دست هایِ خودشان بخورند، آیا باز [هم] سپاس نمی گزارند؟ پاک [خدایی] که از آنچه زمین می رویاند و [نیز] از خودشان و از آنچه نمی دانند، همه را نر و ماده گردانیده است.}

- اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعَامَ لِترَْکَبُواْ مِنهَْا وَ مِنهَْا تَأْکلُُونَ*وَ لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَیهَْا حَاجَةً فیِ صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْهَا وَ عَلیَ الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ(11)

{خدا [همان] کسی است که چهارپایان را برای شما پدید آورد تا از برخی از آنها سواری گیرید و از برخی از آنها بخورید. و در آنها برای شما سودهاست تا با [سوار شدن بر] آنها به مقصودی که در دل هایتان است برسید، و بر آنها و بر کشتی حمل می شوید.}

- فَأَنبَتْنَا فِیهَا حَبًّا*وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا*وَ زَیْتُونًا وَ نخَْلًا*وَ حَدَائقَ غُلْبًا*وَ فَاکِهَةً وَ أَبًّا*مَّتَاعًا لَّکُم وَ لِأَنْعَامِکُم(12)

{پس در آن، دانه رویانیدیم. و انگور و سبزی، و زیتون و درخت خرما، و باغ های انبوه، و میوه و چراگاه، [تا وسیله] استفاده شما و دام هایتان باشد.}

ص: 95


1- . نحل / 66 - 67
2- . نحل / 72
3- . نحل / 114 - 116
4- . طه / 53 - 54
5- . طه / 81
6- . مؤمنون / 18 - 21
7- . لقمان / 20
8- . سجده / 27
9- . فاطر / 12
10- . یس / 33 - 36
11- . غافر / 79 - 80
12- . عبس / 27 - 32

وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ66و67

و قال تعالی: وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ 72

و قال تعالی: فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ 114-116

طه: فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ 53و54

و قال تعالی: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی81

المؤمنون: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ18-21

لقمان: أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً20

التنزیل: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا یُبْصِرُونَ 27

فاطر: وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا12

یس: وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ إلی قوله تعالی لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ33-35

المؤمنین: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ79و80

عبس: فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ 27-32

ص: 95

تفسیر

«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا» {همان [خدایی] که زمین را برای شما فرشی [گسترده]، قرار داد} دلالت دارد بر جایز بودن بهره بری از زمین به هر وجه که باشد از قبیل سکونت و زراعت و آباد کردن و جوی کندن و کاریز در آوردن و جز آن از هر گونه بهره بردن جز آن بهره ای که دلیل آن را خارج کرده.

و قول خداوند متعال که فرمود: «رِزْقًا لَّکُمْ» {رزقی برای شما} دلالت دارد بر حلال بودن همه میوه ها و خرید و فروش آنها و بهره های دیگر، و اگر منظور از«رزقا»، مرزوق(فرد روزی داده شده) باشد، «لکم» صفت برای آن است و اگر منظور از «رزقا»، مصدر باشد، «لکم» مفعول له برای آن است. گویا که فرموده: روزی دادن او شما را. دنباله آیه دلالت دارد بر وجوب شکر منعم.

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فیِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»{اوست آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید} خدای سبحان بر بندگانش منت نهاده به سبب آفرینش جمیع آنچه در زمین است برای آنها، و این دلالت می کند بر صحت بهره مندی آنها از همه آنچه از وجوه مصالح که در زمین است اگر خالی از مفسده باشد، و از آن استدلال می شود بر اینکه اصل در اشیاء، اباحه است چون اشیاء برای کسی که برایش آفریده شدند، مباح هستند و گفته شده: منت نهادن به خاطر آفرینش همه، مقتضی حلال بودن همه و اینکه برای هر شیئی از آن اشیاء فایده و نفعی وجود دارد می باشد. و آنچه گفته شده: که آنچه که سودی ندارد مانند سم و عقرب و برخی از حشرات، از آن خارجند، در آن اشکال وجود دارد، و نیافتن، دلیل بر نبودن نیست و وجود داشتن ضرر در چیزی دلالت بر منتفی بودن نفع در آن نمی کند، آیا نمی بینی که خوردنی های پاکیزه، نهایت زیان را به بیمار می رساند؟ و هر کس در حکمت خداوند متعال بیندیشد جرات نمی کند که مثل این گفته را بگوید، و شاید مقصود این باشد که در آفرینش، چیزی که زیان محض و خالی از نفع باشد وجود ندارد، بلکه تنها از جهتی، در آن زیان وجود دارد و جهتی که به خاطر آن وجه، خالی از منفعت است، منت نهادن بر آن، از آن جهت واقع نمی شود، بلکه منت نهادن از جهت نفع با خالی بودن از زیان، می باشد و واژه «الطَّیِّب» در برخی از آیات، اشاره ای به آن می باشد، همان گونه که طبرسی آن را تفسیر کرده به اینکه منظور، طاهر از هر شبهه پلیدی و زیانی می باشد و خداوند متعال آگاه است. پایان.

بیضاوی گفته: معنی «لَکُم»، به خاطر شما و سود بردن شما در راه دنیایتان به وسیله بهره برداری شما از آنها در مصالح جسم هایتان با واسطه یا بدون واسطه یا در راه دینتان به وسیله دلیل آوردن و عبرت گیری و آشنا شدن با آنچه از لذت های آخرت و دردهای آن که با آنها مناسبت دارد، و آن مقتضی مباح بودن چیز های سودمند است و مخصوص بودن برخی از آنها برای برخی به خاطر سبب های عارضی مانع عمومیت اباحه نیست؛ زیرا که آن دلالت می کند بر اینکه همه برای همه است نه اینکه هر یک

ص: 96

تفسیر

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً یدل علی جواز الانتفاع بالأرض علی أی وجه کان من السکنی و الزراعة و العمارة و حفر الأنهار و إجراء القنوات و غیرها من وجوه الانتفاعات إلا ما أخرجه الدلیل.

و قوله رِزْقاً لَکُمْ (1) یدل علی حلیة جمیع الثمرات و بیعها و سائر الانتفاعات و لکم صفة رزقا إن أرید به المرزوق و مفعول له إن أرید به المصدر کأنه قال رزقه إیاکم و یدل تتمة الآیة علی وجوب شکر المنعم هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً امتن سبحانه علی عباده بخلق جمیع ما فی الأرض لهم و هذا یدل علی صحة انتفاعهم بکل ما فیها من وجوه المصالحة إذا خلا عن المفسدة و منه یستدل علی أن الأصل فی الأشیاء الإباحة إذ هی مباحة لمن خلقت له و قیل الامتنان بخلق الجمیع یقتضی حل الجمیع و أن لکل شی ء منها فائدة و نفعا و ما یقال من أن ما لا نفع به کالسم و العقرب و بعض الحشرات خارج عن ذلک ففیه نظر و أن عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود و وجود ضرر فی شی ء لا یدل علی انتفاء النفع فیه أ لا تری أن المأکولات الطیبة تضر المریض غایة المضرة و من تأمل فی حکمته تعالی لم یتجاسر بمثل هذا المقال فلعل المراد أن لیس فی الخلق ما هو ضرر محض خال عن النفع بل إنما فیه من جهة ضررا و جهة خلا من ذلک الوجه من المنفعة لا یقع به امتنان من تلک الجهة بل الامتنان من جهة النفع مع الخلو عن الضرر و الطیب فی بعض الآیات إشارة إلی ذلک کما فسره الطبرسی أن المراد الطاهر من کل شبهة خبث و ضرر و الله أعلم انتهی.

و قال البیضاوی معنی لَکُمْ لأجلکم و انتفاعکم فی دنیاکم باستنفاعکم بها فی مصالح أبدانکم بوسط أو غیر وسط أو دینکم بالاستدلال و الاعتبار و التعرف بما یلائمها من لذات الآخرة و آلامها فهو یقتضی إباحة الأشیاء النافعة و لا یمنع اختصاص بعضها ببعض لأسباب عارضة فإنه یدل علی أن الکل للکل لا أن کل

ص: 96


1- 1. قوله:« جعل لکم» و« رزقا لکم» و أمثالهما تدلّ علی أن ما فی الأرض یعم کل فرد من الإنسان و انهم مشترکون فیه بالسویة علی الأصل، إلا ما اخرج بالدلیل.

برای هر یک و «ما» هر آنچه در زمین است را در بر می گیرد نه خود زمین مگر آنکه مقصود از آن جهت پایین باشد، همان گونه که مقصود از سماء، جهت بالا است و «جَمِیعًا» حال از موصول دوم است.

«کُلُوا وَ اشْرَبُوا»: ظاهرخطاب به بنی اسرائیل است و مقصود، آنچه از منّ(عسل) و سلوی(بلدرچین) و چشمه ها که خداوند متعال به آنها روزی داده است، می باشد و دلیل آوردن برای عمومیت ممکن است باشد به گونه ای که خالی از تکلف نیست.(1)

«یَا أََََیُّهَا النَّاسُ کُلُُواْ مِمَّا فیِ الْأَرْضِ»؛ طبرسی رحمه الله گفته: از ابن عباس نقل شده که این آیه درباره ثقیف و خزاعه و بنی عامر بن صعصعه و بنی مدلج، هنگامی که آنان زرع و چهار پایان و بحیره و سائبه و وصیله را بر خودشان حرام کرده بودند نازل شده است.

و طبرسی قدس سره گفت: علما درباره خوردنی ها و منافعی که در آنها زیانی بر کسی وجود ندارد اختلاف دارند پس برخی از آنان قائل به این شده اند که آنها ممنوعیت دارند و برخی از آنان قائل به این شده اند که آنها مباح هستند که سید مرتضی- که رحمت خداوند متعال بر او باد- آن را برگزیده، و برخی از آنان کسانی هستند که بین دو امر توقف کرده اند و هر یک از آن دو را جایز دانسته اند. و این آیه دلیل بر اباحه خوردنی ها است مگر آنچه که دلیل، بر ممنوعیت آن دلالت می کند و آیه به عنوان تاکید کننده برای حکم عقل آمده است، پایان.

و مقصود از خوردن یا خصوص خوردن به معنای لغوی است یا مطلق انتفاع است که آن مجازی است که شیوع دارد، و حلال عبارت است از افعال جایز بندگان، و مباح نظیر آن است و طیّب برای چند معنی گفته می شود؛ نخست، آنچه که شارع آن را حلال کرده، دوم، آنچه که پاک است.سوم، آنچه که خالی از اذیت در روح و بدن است. چهارم، آنچه که طبع سالم آن را لذیذ می شمرد و از آن تنفر ندارد. پنجم، آنچه که وجه زشتی که موجب منع از آن شود در آن وجود ندارد، همان گونه که از بیشتر موارد استعمال آن می فهمیم، (و آن را خواهی دانست).

خطاب در اینجا برای همه مکلفین از بنی آدم، عمومیت دارد

ص: 97


1- . أنوار التنزیل و أسرار التأویل 1 : 66

واحد لکل واحد و ما یعم کل ما فی الأرض لا الأرض إلا إذا أرید به جهة السفل کما یراد بالسماء جهة العلو و جمیعا حال من الموصول الثانی کُلُوا وَ اشْرَبُوا ظاهر الخطاب لبنی إسرائیل فالمراد ما رزقهم الله من المن و السلوی و العیون و یمکن الاستدلال علی العموم بوجه لا یخلو من تکلف (1).

یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ قال الطبرسی رحمه الله عن ابن عباس أنها نزلت فی ثقیف و خزاعة و بنی عامر بن صعصعة و بنی مدلج لما حرموا علی أنفسهم من الحَرْث و الأَنعام و البَحِیرة و السَّائبة و الْوَصِیلة(2).

و قال قدس سره اختلف الناس فی المآکل و المنافع لا ضرر علی أحد فیها(3)

فمنهم من ذهب إلی أنها علی الحظر(4) و منهم من ذهب إلی أنها علی الإباحة و اختاره المرتضی رحمه الله و منهم من وقف بین الأمرین و جوز کل واحد منهما و هذه الآیة دالة علی إباحة المآکل إلا ما دل الدلیل علی حظره فجاءت مؤکدة لما فی العقل انتهی (5).

و المراد بالأکل إما خصوص الأکل اللغوی أو مطلق الانتفاع فإنه مجاز شائع و الحلال هو الجائز من أفعال العباد و نظیره المباح و الطیب یقال لمعان الأول ما حلله الشارع. الثانی ما کان طاهرا. الثالث ما خلا عن الأذی فی النفس و البدن. الرابع ما یستلذه الطبع المستقیم و لا یتنفر عنه. الخامس ما لم یکن فیه جهة قبح توجب المنع عنه کما نفهم من أکثر موارد استعماله و ستعرفه و الخطاب هنا عام لجمیع المکلفین من بنی آدم

ص: 97


1- 1. أنوار التنزیل.
2- 2. مجمع البیان 1: 252 فیه: و الوصیلة فنهاهم اللّه عن ذلک.
3- 3. فی المصدر: و المنافع التی لا ضرر علی أحد فیها.
4- 4. الحظر: المنع.
5- 5. مجمع البیان 1: 252.

و امر در «کُلُوا» برای اباحه است و چون در خوردنی، آنچه که حرام است و آنچه که حلال است وجود دارد، آن صفتی که لازم است برای آن باشد را تبیین کرد، پس فرمود: «حَلالاً» و گفته شده: امر، از جهت رعایت کردن قیدِ[حلال] برای وجوب است، «طَیِّباً»؛ گفته شده: آن هم به معنای حلال است، و بین آن دو به خاطر تفاوت دو لفظ از لحاظ تأکید، جمع کرده است، و گفته شده: یعنی آنچه که آن را در دنیا و آخرت نیکو و خوشمزه می یابید، و در کشاف و جوامع است که: یعنی پاک از هر شبهه ای، گفته شده: و برفرض مفعول بودن «حَلالاً» و حال بودن «طَیِّباً»، بعید نیست که مقصود از حلال، آنچه که به حسب ذات و احوال غالبی خود، خالی از وجه ممنوعیت است و مقصود از طیب آنچه که از هر جهتی خالی از وجه ممنوعیت است باشد.

مؤلف

بر فرض حال بودن طیب و حمل کردن امر بر رجحان، اظهر آن است که حلال برای احتراز کردن از حرام و طیب برای احتراز کردن از شبهات باشد.

«حَلالاً»؛ احتمال دارد که مفعول «کُلُوا» باشد و در این هنگام «مِن»، ابتدائیه یا بیانیه است و ظاهر کتاب کشاف این است که آن تبعیضیه است، و تفتازانی از قول کشاف منع کرده است زیرا «مِن» تبعیضیه در موضع مفعول یعنی: بعضی از آنچه را در زمین است بخورید.

گفت: پس اگر گفته شود: چرا جایز نیست که «مِن»، حال از «حَلالاً» باشد؟ می گوییم: به خاطر اینکه ظرف مستقر بودن «مِن» تبعیضیه و حال بودن لغو از چیزهایی است که علمای علم نحو قائل به آن نیستند، و گفته شده: در آن اشکالی وجود دارد؛ زیرا در موضع مفعول بودن «مِن» تبعیضیه، معنایش این نیست که آن از جهت اعراب، مفعول به است و کفایت کننده از مفعول به. بلکه تنها با مفعول به متحد می شود، پایان.

یا حال از مفعول که «مِمَّا فیِ الْأَرْضِ» است، می باشد، پس مقصود از ما فی الارض؛ خوردنی های حلال شده است.

یا اینکه صفت برای مصدر محذوف است یعنی خوردنی حلالی را بخورید و «مِن» تبعیضیه یا ابتدائیه است، اما مفعول له یا تمیز بودن آن همان گونه که بعضی از آنان گمان کرده اند، غیر واضح است.

«طَیِّباً» مثل «حَلالاً» و یا صفت آن است .

مؤلف

این، آن چیزی است که قوم آن را ذکر کرده اند و اظهر در نزد من این است که «حَلالاً و طَیِّباً» برای تأکید هستند نه برای تقیید، و تفاوتی نمی کند که آن دو، دو حال مؤکد قرار داده شوند یا غیر آن، زیرا تقیید در صورت حمل کردن امر بر اباحه، - همان گونه که اکثریت گفته­اند - کلام را خالی از فایده قرار می دهد، چرا که حاصل آن در این هنگام این است که: آنچه که برای شما حلال شده است، برای شما حلال شده است، چرا که سود بردن از آنچه که برای شما حلال شده است، برای شما جایز می باشد.

پس اگر گفته شود: چگونه این مطلب تمام است با اینکه معلوم است که آنچه در زمین است مشتمل بر

ص: 98

و الأمر فی کُلُوا للإباحة و لما کان فی المأکول ما یحرم و ما یحل بین ما یجب أن یکون علیه من الصفة فقال حَلالًا و قیل الأمر للوجوب نظرا إلی مراعاة القید طَیِّباً قیل هو الحلال أیضا جمع بینهما لاختلاف اللفظین تأکیدا و قیل ما تستطیبونه و تلذونه فی العاجل و الآجل و فی الکشاف و الجوامع طاهرا من کل شبهة قیل و لا یبعد علی تقدیر مفعولیة حَلالًا و حالیته أن یراد بالحلال ما خلا من جهة الحظر بحسب ذاته و أحواله الغالبة و الطیب ما خلا من جهة الحظر من کل وجه (1).

و أقول علی تقدیر حالیة الطیب و حمل الأمر علی الرجحان الأظهر أن یکون الحلال للاحتراز عن الحرام و الطیب للاحتراز عن الشبهات ثم قوله حَلالًا إما مفعول کلوا و من حینئذ ابتدائیة أو بیانیة و ظاهر الکشاف أنها تبعیضیة و منع منه التفتازانی لأن من التبعیضیة فی موقع المفعول أی کلوا بعض ما فی الأرض.

قال فإن قیل لم لا یجوز أن یکون حالا من حلالا قلنا لأن کون من التبعیضیة ظرفا مستقرا و کون اللغو حالا مما لا تقول به النحاة و قیل فیه نظر لأن کون من التبعیضیة فی موضع المفعول لیس معناه أنه مفعول به من حیث الإعراب مغن عن المفعول به بل إنما یتحد مع المفعول به انتهی.

أو حال من المفعول و هو مِمَّا فِی الْأَرْضِ فیکون المراد بما فی الأرض المأکولات المحللة أو صفة مصدر محذوف أی کلوا أکلا حلالا و من للتبعیض أو ابتدائیة إما کونه مفعولا له أو تمیزا کما زعم بعضهم فغیر واضح و طیبا مثل حلالا أو صفته.

أقول

هذا ما ذکره القوم و الأظهر عندی أن حلالا و طیبا للتأکید لا للتقیید سواء جعلا حالین مؤکدتین أو غیره لأن التقیید مع حمل الأمر علی الإباحة کما ذکره الأکثر یجعل الکلام خالیا عن الفائدة إذ حاصله حینئذ أحل لکم ما أحل لکم إذ یجوز لکم الانتفاع بما أحل لکم.

فإن قیل کیف یستقیم هذا مع أنه معلوم أن ما فی الأرض مشتمل علی

ص: 98


1- 1. تفسیر الکشّاف:

محرمات بسیاری است؟

می گوییم: اگر «مِن» را حمل بر تبعیض کنیم، این اشکال وارد نیست، و همچنین ممکن است که این قبل از تحریم اشیاء حرام شده باشد؛ زیرا از بعضی از اخبار چنین بر می آید که قبل از هجرت چیزی به جز شهادتین و آنچه از عقاید که در پی آن می آید واجب نشده و به جز شرک و انکار نبوت و آنچه لازمه آن دو است حرام نشده بود و بعد از هجرت، واجبات و محرمات به صورت تدریجی نازل شده اند. علاوه بر اینکه ممکن است که آن عامی باشد که تخصیص خورده است همان گونه که در سایر عمومات این چنین است، پس بر حلال بودن جمیع آنچه که در زمین است دلالت می کند، مگر آنچه که دلیل آن را خارج کرده است.

گفته شده که: از عمومات خطاب، بر می آید که آن چیز هایی که حلال شده، برای کفار و فاسقان نیز حلال است و از چیز های حلال شده به آنها دادن جایز است، مگر آنچه که دلیلی بر منع از آن دلالت کند.

«وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ» یعنی از وسوسه های شیطان در حرام کردن آنچه خداوند متعال، حلال کرده یا در ترک کردن شکر آن نعمت هایی که خداوند متعال داده است، پیروی نکنید، و قول خداوند متعال: «وَ أَن تَقُولُواْ عَلیَ اللَّهِ»، معنای اول را تأیید می کند، و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که گام های شیطان، قسم خوردن به طلاق و نذر در گناهان و هر قسمی به جز بر خدا می باشد.(1)

مؤلف

احتمال دارد که به قرینه صدر آیه، مقصود، قسم خوردن و نذر کردن بر حرام کردن آن چیز هایی که حلال شده اند، باشد.

و گفته شده: در این نهی هشداری است بر اینکه مقصود از «حَلَالًا» در امر، تقیید است نه اطلاق حلال بودن آنچه در زمین است و خوردنی از آن یا خوردن آن. و مخالفت امر، تعدی کردن به خوردن غیر حلال و اجتناب از خوردن حلال و انجام غیر آن از محرمات را در بر می گیرد، پایان. و ضعف آن از آنچه ذکر کردیم روشن است.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ» مضمون صدر آیه، نزدیک به آنچه که گذشت می باشد، جز آنکه این آیه به اعتبار خطاب، مخصوص مؤمنین است، و گفته شده: امر برای تشویق یا اباحه خوردن آنچه مؤمنان آن را خوشمزه و نیکو می یابند و آن را پاک می شمارند، می باشد نه پلیدی که طبع از آن نفرت دارد و عقل، قطع به زشتی خوردن آن دارد؛ مانند خون و بول و منی و حشرات و غیر آن. و از آن طاهر بودن آن خوردنی هم فهمیده می شود، زیرا نجس پلید است و از آن چیز هایی نیست که مؤمنان آن را پاک می شمارند، و آن در دلالت کردن بر

ص: 99


1- . مجمع البیان 2 : 252

محرمات کثیرة قلنا إذا حملنا من علی التبعیض لا یرد ذلک و أیضا یمکن أن یکون هذا قبل تحریم ما حرم من الأشیاء فإنه یظهر من بعض الأخبار أنه لم یجب قبل الهجرة شی ء سوی الشهادتین و ما یتبعهما من العقائد و لم یحرم سوی الشرک و إنکار النبوة و ما یلزمهما و بعد الهجرة نزلت الواجبات و المحرمات تدریجا علی أنه یمکن أن یکون عاما مخصصا کما فی سائر العمومات فتدل علی حل ما فی الأرض جمیعا إلا ما أخرجه الدلیل.

و قیل یظهر من عمومات الخطاب حل المحللات للکفار و الفساق أیضا و جواز إعطائهم منها إلا ما دل علی المنع منه دلیل وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ أی لا تتبعوا وساوس الشیطان فی تحریم ما أحل الله أو فی ترک شکر ما أنعم الله و یؤید الأول قوله وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهما السلام: أَنَّ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ الْحَلْفُ بِالطَّلَاقِ وَ النَّذْرُ فِی الْمَعَاصِی وَ کُلُّ یَمِینٍ بِغَیْرِ اللَّهِ (1).

أقول

یحتمل أن یکون المراد الحلف و النذر علی تحریم المحللات بقرینة صدر الآیة.

و قیل فی هذا النهی تنبیه علی أن المراد بحلالا فی الأمر التقیید لا إطلاق حل ما فی الأرض و المأکول منه أو الأکل و هو یعم مخالفة الأمر بالتعدی إلی أکل غیر الحلال و باجتناب أکل الحلال و فعل غیر ذلک من المحرمات انتهی و ضعفه ظاهر مما ذکرنا یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ مضمون صدر الآیة قریب مما تقدم إلا أنها خاصة باعتبار الخطاب للمؤمنین و قیل الأمر للترغیب أو لإباحة أکل ما یستلذه المؤمنون و یستطیبونه و یعدونه طیبا لا خبیثا ینفر عنه الطبع و یجزم العقل بقبح أکله مثل الدم و البول و المنی و الحشرات و غیرها فیفهم منه کونه طاهرا أیضا إذ النجس خبیث و لیس مما یعدونه طیبا فهو فی الدلالة علی

ص: 99


1- 1. مجمع البیان 2: 252.

اباحه همه چیز هایی که عقل آن را پاک می شمارد و در آن ضرر و پلیدیی نمی یابد، از چیز هایی که برای بنی آدم رزق نامیده می شود یعنی در خوردن از آن نفع برده می شود، صریح تر از آنچه گذشت می باشد، و فهمیدن اینکه اشیاء بر اصالة الحلّیه هستند، از آن أولی است.

مؤلف

بر طبق روش آنچه در پیش گفتیم حاصل این است که از آنچه که دلیلی شرعی بر تحریم آن دلالت نمی کند، بخورید؛ در آنچه که به شما روزی دادیم و به شما قدرت عمل در تصرف در آن دادیم، یا از آنچه که در آن وجه قبح واقعی وجود ندارد که به معنای اول باز می گردد؛ زیرا قبح به وسیله بیان شارع دانسته می شود، یا از آنچه که برای نفس و بدن مضر نمی باشد یا از آنچه که طبع سالم آن را لذیذ می شمرد و از آن تنفر ندارد یا بنا بر اینکه غالباً رغبت به غیر آن ندارد، یا بنا بر اینکه روش آیه مشتمل بر امتنان است و عمده امتنان به آن چیزی است که طبع آن را لذیذ می شمرد نه به آنچه که طبع ها از آن تنفر دارند، یا به خاطر ناروا بودن خوردن پلیدی هایی است که حرام نشده اند، بنا بر اینکه امر برای صرف اباحه است یا به خاطر رجحان تصرف در چیز های پاک و خوردن آنها، بنا بر اینکه امر برای استحباب است.

و به طور کلی دلیل آوردن به وسیله امثال این آیه بر تحریم چیزهایی که عموم طبع ها از آن نفرت دارند مشکل است.

رازی گفته: بدان که خوردن گاهی واجب است و آن هنگام دفع زیان است و گاهی مستحب است و آن اینکه گاهی مهمان هنگامی که تنهاست از خوردن خودداری می کند و هنگامی که دعوت می­شود انبساط پیدا می­کند[برای خوردن] و این خوردن مستحب است. و گاهی مباح است؛ هنگامی که خالی از این عوارض باشد، و اصل در شیء این است که خالی از عوارض باشد، پس به طور مسلم چیزی که خوردن نامیده شود مباح است و هنگامی که امر این چنین است امر هم برای اباحه است.

سپس گفته: اصحاب، قول خداوند متعال: «مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» را دلیل بر این دانسته اند که گاهی روزی حرام می باشد، زیرا طیب همان حلال است، پس اگر هر رزقی حلال باشد همانا معنا چنین می شود که از حلال شده های آنچه برای شما حلال کردیم بخورید، پس تکرار می باشد و آن خلاف اصل است، و از آن پاسخ دادند به اینکه طیب در لغت عبارت است از خوشمزه و نیکو، و شاید گروه هایی گمان کردند که از فراخی در غذا و بسیار خواستن طیبات از غذاها منع شده است، پس خداوند متعال به وسیله فرموده خود: از لذائذ آنچه برای شما حلال کردیم بخورید، آن را مباح کرد، پس ذکر مخصوص آن برای این معنی است، پایان.

ص: 100

إباحة جمیع ما یعده العقل طیبا و لا یجد فیه ضررا و خبثا مما یسمی رزقا لبنی آدم أی ینتفع به فی الأکل أصرح مما تقدم ففهم کون الأشیاء علی أصل الحلیة منها أولی.

أقول

علی سیاق ما قدمنا یکون الحاصل کلوا مما لم یدل دلیل شرعی علی تحریمه فیما رزقناکم و مکناکم من التصرف فیه أو مما لم یکن فیه جهة قبح واقعی فیرجع إلی الأول لأنه یعلم ذلک ببیان الشارع أو مما لم یکن مضرا بالنفس و البدن أو مما یستلذه الطبع المستقیم و لا یتنفر عنه إما بناء علی الغالب من أنه لا یرغب إلی غیر ذلک أو بناء علی أن سیاق الآیة مشتمل علی الامتنان و عمدة الامتنان به لا بما تتنفر الطباع عنه أو لمرجوحیة أکل الخبائث غیر المحرمة بناء علی أن الأمر للإباحة الصرفة أو لرجحان التصرف فی الطیبات و أکلها بناء علی أن الأمر للاستحباب.

و بالجملة یشکل الاستدلال بأمثاله علی تحریم ما تتنفر عنه عامة الطباع.

و قال الرازی اعلم أن الأکل قد یکون واجبا و ذلک عند دفع الضرر و قد یکون مندوبا و ذلک أن الضیف قد یمتنع من الأکل إذا انفرد و ینبسط إذا سوعد فهذا مندوب و قد یکون مباحا إذا خلا عن هذه العوارض و الأصل فی الشی ء أن یکون خالیا عن العوارض فلا جرم کان مسمی الأکل مباحا و إذا کان الأمر کذلک کان الأمر کذلک.

ثم قال احتج الأصحاب أن الرزق قد یکون حراما بقوله مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ بأن الطیب هو الحلال فلو کان کل رزق حلالا لکان المعنی کلوا من محللات ما حللنا لکم فیکون تکرارا و هو خلاف الأصل و أجابوا عنه بأن الطیب فی اللغة عبارة المستلذ المستطاب و لعل أقواما ظنوا أن التوسع فی المطاعم و الاستکثار من طیباتها ممنوع منه فأباح الله تعالی ذلک بقوله کلوا من لذائذ ما أحللنا لکم فکان تخصیصه بالذکر لهذا المعنی انتهی (1).

ص: 100


1- 1. تفسیر الرازیّ.

و مضمون باقی آیه عبارت است از: وابسته بودن وجوب شکر خداوند متعال به اینکه آنان او را عبادت می­کنند، و خلاصه آن اینکه اگر عبادت بر شما واجب است، زیرا او معبود شماست پس شکر برای او هم بر شما واجب است زیرا او نعمت دهنده و احسان کننده به شماست، این چنین طبرسی رحمه الله آن را ذکر کرده است،(1) و رازی گفت: در آن وجوهی است:

1.

اگر عارف به خداوند متعال و نعمت های او هستید، خداوند متعال را شکرگزاری کنید، و بنا بر اطلاق اسم اثر بر مؤثر، از معرفت خداوند متعال به عبادت او تعبیر کرد.

2.

معنای آن این است که اگر می خواهید که خداوند متعال را عبادت کنید، پس او را شکرگزاری کنید زیرا شکر رئیس عبادات است.

3.

و خدایی را که این نعمت را روزی شما کرده است شکرگزاری کنید، اگر تنها او را می پرستید، یعنی اگر صحیح است که شما او را مخصوص به عبادت می دانید و اعتراف دارید به اینکه او که منزه است، معبود شماست نه غیر، پایان.

مؤلف

احتمال دارد که غرض این باشد که شکر شما تنها با ترک شرک و اخلاص عبادت برای خداوند متعال، صحیح و مستقیم است.

«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ»؛ گویا این آیه مانند استثناء از عموم آنچه گذشت می باشد یا اینکه چون خدای سبحان در آیه به خوردن طیبات امر کرد، در این آیه خبائث را توضیح داد تا دانسته شود که جز آنها، از طیبات هستند، و «إنّما» بنا بر آنچه که مشهور در بین علمای ادبیات عرب و اصول است برای حصر می باشد و بر منحصر بودن محرمات از خوردنی ها در این چیزها، دلالت می کند، پس آن در حلال بودن غیر آنها مگر آنچه که دلیل آن را خارج کرده است، حجت است.

و بیضاوی گفت: مقصود انحصار حرمت بر آنچه که ذکر شده از میان آنچه که آنان آن را حلال می دانند، است نه به طور مطلق یا انحصار حرمت آن بر حالت اختیار می باشد، گویا خداوند متعال فرموده: خداوند، تنها این چیزها را بر شما حرام گردانیده است، مادامی که اضطرار به آنها نداشته نباشید، پایان .

و ممکن است که تحریم، در این وقت، منحصر به آنچه که ذکر شده باشد و بعد از آن، غیر آنها را حرام گردانیده است، همان گونه که گذشت، و اولین از محرمات در آن آیه، مردار است و آن بنا بر مشهور، آن چیزی است که

ص: 101


1- . مجمع البیان 2 : 252

و مضمون باقی الآیة تعلیق وجوب الشکر لله علی عبادتهم إیاه و تلخیصه أن العبادة له إن کانت واجبة علیکم لأنه إلهکم فالشکر له أیضا واجب علیکم فإنه منعم محسن إلیکم کذا ذکره الطبرسی (1) رحمه الله و قال الرازی فیه وجوه أحدها و اشکروا الله إن کنتم عارفین بالله و نعمه فعبر عن معرفة الله تعالی بعبادته إطلاقا لاسم الأثر علی المؤثر.

و ثانیها معناه إن کنتم تریدون أن تعبدوا الله فاشکروه فإن الشکر رئیس العبادات.

و ثالثها و اشکروا الله الذی رزقکم هذه النعمة إن کنتم إیاه تعبدون أی إن صح أنکم تخصونه بالعبادة و تقرون أنه هو سبحانه إلهکم لا غیر انتهی (2).

و أقول یحتمل أن یکون الغرض أن شکرکم إنما یصح و یستقیم بترک الشرک و إخلاص العبادة له تعالی.

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ کان هذه الآیة کالاستثناء عن عموم ما تقدم أو أنه سبحانه لما أمر فی الآیة بأکل الطیبات بین فی هذه الآیة الخبائث لیعلم أن ما سواها من الطیبات و إنما علی المشهور بین أهل العربیة و الأصولیین للحصر فیدل علی حصر المحرمات من المأکولات فی هذه الأشیاء فهی حجة فی حل ما سواها إلا ما أخرجه الدلیل.

و قال البیضاوی المراد قصر الحرمة علی ما ذکر مما استحلوه لا مطلقا أو قصر حرمته علی حال الاختیار کأنه قیل إنما حرم علیکم هذه الأشیاء ما لم تضطروا إلیها انتهی (3).

و یمکن أن یکون التحریم فی هذا الوقت مقصورا علی ما ذکر فحرم بعد ذلک غیرها کما مر و الأول من المحرمات فی تلک الآیة المیتة و هی علی المشهور ما فارقه

ص: 101


1- 1. مجمع البیان 2: 252.
2- 2. تفسیر الرازیّ.
3- 3. أنوار التنزیل.

روح بر وجه ذبح شرعی از آن جدا نشود. و در مجمع: مردار، هر چیز دارای خون جهنده است؛ از حیوانات و پرندگان خشکی، از آن چیز هایی که خداوند متعال، خوردن آن را مباح کرده است، اهلی و وحشی آن دو که بدون ذبح شرعی، روح از آن جدا شود، و گفته شده که: مردار، هر چیزی از حیوانات و پرندگان خشکی است که بدون ذبح شرعی، حیات از آن جدا شود، و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که ایشان ملخ ها و ماهی را مردار نامیدند و فرمود: دو مردار مباح هستند: ملخ ها و ماهی، پایان.(1)

و بعید نیست که اطلاق مردار بر ماهی و ملخ ها بر وجه مجاز باشد، زیرا بیرون آوردن اولی از آب و گرفتن دومی، ذبح شرعی آن دو است.

به این آیه و امثال آن بر حرمت همه انتفاعات مردار جز آنچه دلیل آن را خارج کرده، استدلال شده است، زیرا حرمت ضمیمه شده به عین، عرفا حرمت تصرف در آن را به طور مطلق افاده می کند، و گفته شده که: حرمت ضمیمه شده به هر عینی حرمت بهره بردن متعارف و غالبی در آن را افاده می کند، زیرا متبادر در تحریم مردار، خوردن است، به خصوص به قرینه ذکر آن با خون و گوشت خوک، چنانچه متبادر در تحریم امهات، وطی است و به همین گونه در موارد دیگر. و این أقوی است و مردار را بر خود مردار و بر اجزائی از آن که حیات در آن بوده حمل کردند، پس اعضاء بی جان از مردار حرام نشده است جز آنچه خبیث است بنا بر مشهور، آن هم نه به خاطر جزء مردار بودنش، بلکه به خاطر خبیث بودن آن، - بر طبق نظر آنها - و هر چیزی از اجزاء جان­دار که از حیوان زنده جدا شود، بر آن حمل شده است.

و دوم: خون است و به خون بر زمین ریخته شده، مقید شده، زیرا در آیه دیگر، خون به آن مقید شده است، و مطلق بر مقید حمل می شود و خون مسفوح آن خونی است که در هنگام بریدن رگ حیوان یا ذبح آن با قوت خارج می شود، که از «سفحت الماء» یعنی آب را ریختم گرفته شده پس مسفوح یعنی ریخته شده و با این قید از آن خونی که با سنگینی از حیوان خارج می شود مانند خون ماهی، جدا می­شود، که این خون نجس نمی باشد ولی در حرمت[خوردن]آن اختلاف کردند؛ پس گفته شده که: آن به خاطر اطلاق این آیه حرام است و جواب آن را دانستی و به خاطر اینکه آن از خبائث است و آن منع شده است، و به زودی سخن درباره خبائث و حرمت آنها را خواهی شنید.

و اما خون به جا مانده در جسم حیوان ذبح شده حلال گوشت، پس نظر مخالفی در بین

ص: 102


1- . مجمع البیان 3 : 157

الروح لا علی وجه التذکیة الشرعیة و فی المجمع هی کل ما له نفس سائلة من دواب البر و طیره مما أباح الله أکله إنسیهما و وحشیهما(1)

فارقه روحه من غیر تذکیة و قیل المیتة کل ما فارقته الحیاة من دواب البر و طیره بغیر تذکیة

وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ سَمَّی الْجَرَادَ وَ السَّمَکَ مَیْتاً فَقَالَ مَیْتَتَانِ مُبَاحَتَانِ الْجَرَادُ وَ السَّمَکُ.

انتهی (2).

و لا یبعد أن یکون إطلاق المیتة علی السمک و الجراد علی المجاز فإن إخراج الأول من الماء و قبض الثانی تذکیتهما.

و استدل بهذه الآیة و أمثالها علی حرمة جمیع انتفاعات المیتة إلا ما أخرجه الدلیل لأن الحرمة المضافة إلی العین تفید عرفا حرفة التصرف فیها مطلقا و قیل الحرمة المضافة إلی کل عین تفید تحریم الانتفاع المتعارف الغالب فیه فإن المتبادر فی تحریم المیتة الأکل لا سیما ذکرها مع الدم و لحم الخنزیر و فی تحریم الأمهات الوطء و هکذا و کان هذا أقوی و حملوا المیتة علیها و علی أجزائها التی تحل فیها الحیاة فلا تحرم ما لا تحل فیه الحیاة منها إلا ما کان خبیثا علی المشهور لا لذلک بل لکونه خبیثا علی رأیهم و حمل علیه کل ما أبین من حی مما حلت فیه الحیاة.

و الثانی الدم و قید بالمسفوح لتقییده به فی الآیة الأخری و المطلق محمول علی المقید و المسفوح هو الذی یخرج بقوة عند قطع عرق الحیوان أو ذبحه من سفحت الماء إذا صببته أی المصبوب و احترز به عما یخرج من الحیوان بتثاقل کدم السمک فلا یکون

نجسا و اختلفوا فی حرمته فقیل هو حرام لإطلاق هذه الآیة و قد عرفت جوابه و لأنه من الخبائث و قد منع ذلک و ستسمع الکلام فی الخبائث و حرمتها.

و أما الدم المختلف فی الذبیحة فی الحیوان مأکول اللحم فلا أعرف خلافا بین

ص: 102


1- 1. فی المصدر: اهلیها و وحشیها.
2- 2. مجمع البیان 3: 157.

اصحاب درباره حلال بودن آن نمی شناسم و علامه، اجماع بر آن را نقل کرده و آنچه را که نفس به درون حیوان ذبح شده جذب می کند، در حلال بودن و طهارت در حکم آنچه که در جسم حیوان ذبح شده باقی مانده نیست و درباره حرمت آنچه در میان جگر سیاه و قلب می ماند دو وجه وجود دارد و به خاطر ظاهر آیه، ترجیح عدم حرمت، بعید نیست مگر اینکه خبیث بودن آن و حرمت مطلق خبیث ثابت شود.

خون به جا مانده در حیوان حرام گوشت، تابع حکم همان حیوان است، و ظاهر اصحاب، حکم به نجاست آن است و از برخی از متأخرین، توقف در نجاست نقل شده است، و غیر از خون های ذکر شده، از خون هایی که با قوت از رگ خارج نمی شوند و کثرت خون ریزی برای آنها وجود ندارد، ولی آن از حیوانی است که نفسِ[سائله] دارد؛ پس ظاهر اصحاب، اتفاق بر نجاست آن است و ظاهر علامه و محقق حلی، ادعای اجماع بر آن است، و از برخی اخبار هم استفاده شود، و حرمت هم ثابت می شود، و اما خون غیر ماهی از چیزهایی که نفسِ[سائله] ندارند، پس گروهی از اصحاب، اجماع بر طهارت آن را نقل کرده اند و سخن درباره حلال و حرام بودن آن، مانند سخن درباره خون ماهی است.

سوم: گوشت خوک؛ گفته شده که: خداوند متعال، گوشت خوک را مخصوص گردانید، اگرچه همه اجزاء آن حرام است؛ زیرا مقصود از خوردن، گوشت است و غیر آن، تابع آن است و به خاطر شدت حرص کافران و بیشتر بودن اعتقاد آنان به خوبی و برکت آن، پس برای ردّ آنها گوشت را مخصوص به ذکر گردانید.

چهارم: آنچه را که هنگام سر بریدن، نام غیر خدا بر آن برده شده؛ یعنی آنچه که هنگام ذبح حیوان برای غیر خدا، مانند بت و مسیح و غیر آن دو، صدا به آن بلند شود. و ریشه اهلال، رؤیت هلال است، گفته می شود: هلال در آمد و نمایان شد و آن را دیدم، لکن از آن جایی که هنگامی که ماه دیده می شود، عادت بر بالا بردن صدا به تکبیر جاری شده، آن اهلال نامیده شده، سپس اهلال برای بالا بردن صدا، اگر چه برای غیر تکبیر باشد، گفته شده است و خداوند متعال در جای دیگری فرمود: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»{و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید}؛ گفته شده که: پس این آیه مطلق است و آیه اول، مقید و دومی بر اولی حمل می شود، یا اینکه رابطه بین آن دو، عموم و خصوص من وجه است، پس به مقتضای روایات معتبره، بین آن دو جمع صورت گرفته است، و احکام تسمیه به خواست خداوند خواهد آمد.

«فَمَنِ اضْطُرَّ» {کسی که ناچار شود} یعنی به خوردن این چیزها، طبرسی رحمه الله گفت: از اکثر مفسرین نقل شده که مقصود، ضرورت گرسنگی است، و گفته شده که: از مجاهد نقل شده که مقصود، ضرورت اکراه است، و تفسیر آن این است که: پس هر کس بترسد که از گرسنگی بمیرد و خوردنی را که به وسیله آن جان خود را حفظ کند نیابد.

فرموده خداوند متعال که: «غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ»{در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد}؛ درباره آن سه قول وجود دارد:

ص: 103

الأصحاب فی کونه حلالا و نقل العلامة الإجماع علیه و ما یجذبه النفس إلی باطن الذبیحة لیس فی حکم المتخلف فی الحل و الطهارة و فی تحریم المتخلف فی الکَبِد و القلب وجهان و لا یبعد ترجیح عدم التحریم لظاهر الآیة إلا أن یثبت کونه خبیثا و حرمة مطلق الخبیث و الدم المتخلف فی حیوان غیر مأکول اللحم تابع لذلک الحیوان و ظاهر الأصحاب الحکم بنجاسته و نقل عن بعض المتأخرین التوقف فیها و ما عدا المذکورات من الدماء التی لم تخرج بقوة من عرق و لا لها کثرة انصباب لکنه مما له نفس فظاهر الأصحاب الاتفاق علی نجاسته و ظاهر الفاضلین دعوی الإجماع علیه و یستفاد من بعض الأخبار أیضا فیلزم التحریم أیضا و أما دم غیر السمک مما لا نفس له فقد نقل جماعة من الأصحاب الإجماع علی طهارته و الکلام فی حله و حرمته کالکلام فی دم السمک. الثالث لحم الخنزیر قیل خص اللحم و إن کان کل أجزائه محرما لأنه هو المقصود بالأکل و غیره تابع و لشدة حرص الکفرة و مزید اعتقادهم بحسنه و برکته فخصه ردا علیهم.

الرابع ما أهل به لغیر الله أی ما رفع به الصوت عند ذبحه لغیر الله کالصنم و المسیح و غیرهما و الإهلال أصله رؤیة الهلال یقال أَهَلَّ الهلال و أَهْلَلْتَهُ لکن لما جرت العادة برفع الصوت بالتکبیر إذا رئی سمی ذلک إهلالا ثم قیل لرفع الصوت و إن کان لغیره و قال فی موضع آخر وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ قیل فهذا مطلق و الأول مقید فیحمل الثانی علی الأول أو بینهما عموم و خصوص من وجه فجمع بینهما بمقتضی الروایات المعتبرة و سیأتی أحکام التسمیة إن شاء الله.

فَمَنِ اضْطُرَّ أی إلی أکل هذه الأشیاء قال الطبرسی رحمه الله ضرورة مجاعة عن أکثر المفسرین و قیل ضرورة إکراه عن مجاهد و تقدیره فمن خاف علی النفس من الجوع و لا یجد مأکولا یسد به الرمق و قوله غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فیه ثلاثة أقوال

ص: 103

1.

ستمگر نبودن در لذت بردن و متجاوز نبودن در رفع گرسنگی.

2.

ستمگر نبودن در زیاده روی کردن و متجاوز نبودن در کوتاهی نمودن.

3.

ستمگر نبودن بر امام مسلمین و متجاوز نبودن برخداوند متعال به وسیله معصیت و آن از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایت شده است، پایان.(1)

و در کافی از امام صادق علیه السلام است که: باغی کسی است که علیه امام شورش می کند و عادی کسی است که دزد راهزن است، که در وقت اضطرار، خوردن مردار برای آن دو جایز نیست.(2)

و در تهذیب است که باغی، طالب شکار و عادی، دزد است که این دو نمی توانند مردار را هنگامی که مضطر هستند، بخورند و آن بر هر دو حرام است.(3)

و در فقیه از امام جواد علیه السّلام نقل شده که فرمود: عادی دزد است و باغی کسی است که برای خوشی یا سرگرمی به دنبال شکار می رود، نه برای اینکه آن را برای خانواده اش فراهم آورد، که این دو نمی توانند مردار را هنگامی که مضطر هستند، بخورند و آن در حالت اضطرار بر هر دو حرام است، همان گونه که آن در حالت اختیار هم بر هر دو حرام است، و آن دو نمی توانند در سفر، در روزه گرفتن کوتاهی کنند و نماز را شکسته بخوانند.(4)

و بیضاوی گفت: ستمگر نبودن در اینکه خود را بر مضطر دیگری برگزیند و متجاوز نبودن در حفظ جان و رفع گرسنگی، و گفته شده که یعنی: ستمگر نبودن بر حاکم و متجاوز نبودن به وسیله راهزنی، و بنا بر این مردار بر کسی که به وسیله سفر گناه می کند، مباح نیست و آن، ظاهر مذهب شافعی و قول احمد است.

ص: 104


1- . مجمع البیان 1 : 257
2- . کافی 6 : 265
3- . تهذیب الاحکام 9 : 78
4- . من لا یحضره الفقیه 3 : 344

أحدها غیر باغ لذة و لا عاد سد الجوعة.

و ثانیها غیر باغٍ فی الإفراط و لا عادٍ فی التقصیر.

و ثالثها غیر باغ علی المسلمین (1) و لا عادٍ علیه بالمعصیة و هو المروی عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام انتهی (2).

وَ فِی الْکَافِی عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: الْبَاغِی الَّذِی یَخْرُجُ عَلَی الْإِمَامِ وَ الْعَادِی الَّذِی یَقْطَعُ الطَّرِیقَ لَا تَحِلُّ لَهُمَا الْمَیْتَةُ(3).

و فی التهذیب الباغی باغی الصید و العادی السارق لیس لهما أن یأکلا المیتة إذا اضطرا هی حرام علیهما(4)

وَ فِی الْفَقِیهِ عَنِ الْجَوَادِ علیه السلام قَالَ: الْعَادِی السَّارِقُ وَ الْبَاغِی الَّذِی یَبْغِی الصَّیْدَ بَطَراً أَوْ لَهْواً لَا لِیَعُودَ بِهِ عَلَی عِیَالِهِ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یَأْکُلَا الْمَیْتَةَ إِذَا اضْطُرَّا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاضْطِرَارِ کَمَا هِیَ حَرَامٌ عَلَیْهِمَا فِی حَالِ الِاخْتِیَارِ وَ لَیْسَ لَهُمَا أَنْ یَقْصُرَا فِی صَوْمٍ وَ لَا صَلَاةٍ فِی سَفَرٍ(5).

و قال البیضاوی و غیر باغ بالاستیثار علی مضطر آخر و لا عاد سد الرمق و الجوعة و قیل غیر باغ علی الوالی و لا عاد بقطع الطریق فعلی هذا لا یباح علی العاصی بالسفر و هو ظاهر مذهب الشافعی و قول أحمد(6).

ص: 104


1- 1. فی المصدر: غیر باغ علی امام المسلمین.
2- 2. مجمع البیان 1: 257.
3- 3. فروع الکافی 6: 265 رواه الکلینی بإسناده عن العدة عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عمن ذکره عن أبی عبد اللّه علیه السلام.
4- 4. تهذیب الأحکام: ج 9 ص 78.
5- 5. من لا یحضره الفقیه 3: 217 رواه الصدوق فی حدیث طویل بإسناده عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی عن أبی جعفر محمّد بن علی الرضا علیه السلام.
6- 6. أنوار التنزیل.

«فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ» [بر او گناهی نیست]؛ طبرسی رحمه الله گفت: یعنی ایرادی بر او نیست، و این لفظ فقط برای برای بیان اینکه آن در اصل، مباح نیست، و فقط به خاطر ضرورتِ رفع حرج چنین شده، ذکر شده است، «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»؛ آمرزش، فقط به خاطر دو چیز ذکر شده است: یا برای بیان اینکه هنگامی که خداوند متعال گناه را می آمرزد، درباره آنچه که در آن رخصت داده مؤاخذه نمی کند و یا به خاطر اینکه آن، وعده به آمرزش در هنگام بازگشت به طاعت الهی از آنچه که آنان از تحریم آنچه از سائبه و غیر آن که خداوند متعال آن را حرام نکرده است، دچار آن بودند، می باشد، پایان.(1)

مؤلف

و اگرچه ظاهر برخی از اخبار، اختصاص حکم به اضطرار در گرسنگی می باشد، ولی لفظ آیه شامل هر اضطراری از قبیل گرسنگی یا ترس از کشته شدن یا ضرر بزرگی که بر حسب عادت تحمل ناپذیر است، می باشد.

«کُلُّ الطَّعامِ»؛ در مجمع چنین آمده که: همه خوردنی ها «کَانَ حِلاًّ» یعنی حلال بود «لِبَنیِ إِسْرَءِیلَ» [بر فرزندان اسرائیل] و اسرائیل که یعقوب علیه السلام است «إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَءِیلُ عَلیَ نَفْسِهِ» [جز آنچه، اسرائیل-یعقوب- بر خویشتن حرام ساخته بود]؛ درباره آن طعام اختلاف کردند؛ پس گفته شده: که یعقوب گرفتار بیماری عرقی شد که به آن عرق النساء گفته می شود و نذر کرد که اگر خداوند متعال او را شفا دهد، عروق و گوشت شتر را که دوست داشتنی ترین طعام در نزد او بود، بر خود حرام کند؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، و گفته شده که: اسرائیل، گوشت شتر را به خاطر عبادت کردن خداوند متعال بر خودش حرام کرد و از خداوند متعال خواست که آن را به برای او مجاز گرداند و خداوند متعال، آن را بر فرزندان او حرام کرد؛ این قول از حسن می باشد، و گفته شده که دو برآمدگی کبد و قلوه ها و پیه (چربی گوشت حیوان)، جز پیه هایی که بر پشت های آنها است را بر خودش حرام کرد؛ این قول از عکرمه است، و در اینکه او چگونه آن را بر خودش حرام کرد، اختلاف شده است.

پس گفته شده که: به وسیله اجتهاد خود، و گفته شده که: به وسیله نذر، و گفته شده که: به وسیله نصّی که به او رسیده است، و گفته شده که: او همان گونه که احتیاط کننده زاهد در دین، لذت را بر خودش حرام می کند، آن را بر خود حرام کرد، «مِن قَبْلِ أَن تُنزََّلَ التَّوْرَئةُ»[پیش از نزول تورات]؛ یعنی همه خوردنی ها، پیش از نزول تورات بر موسی، برای بنی اسرائیل حلال بود، پس تورات، تحریم آنچه که برای بنی اسرائیل حلال بود را در بر گرفت، و درباره آنچه بر آنان حرام شده و وضعیت آن پس از نزول تورات، اختلاف کردند.

و گفته شده که: آنچه که آنها پیش از نزول تورات، آن را به پیروی از پدرشان یعقوب حرام می دانستند، همان بر آنها حرام شده است؛ این قول از سدی می باشد.

ص: 105


1- . مجمع البیان 1 : 257

فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ قال الطبرسی رحمه الله أی لا حرج علیه و إنما ذکر هذا اللفظ لتبیین أنه لیس بمباح فی الأصل و إنما رفع الحرج للضرورة إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ إنما ذکر المغفرة لأجل أمرین إما لتبیین أنه إذا کان یغفر المعصیة فإنه لا یؤاخذ فیما رخص فیه و إما لأنه وعد بالمغفرة عند الإنابة إلی الطاعة مما کانوا علیه من تحریم ما لم یحرمه الله من السائبة و غیرها انتهی (1).

و أقول و إن کان ظاهر بعض الأخبار اختصاص الحکم بالاضطرار فی المخمصة لکن لفظ الآیة شامل لکل اضطرار من مجاعة أو خوف قتل أو ضرر عظیم لا یتحمل عادة.

کُلُّ الطَّعامِ فی المجمع کل المأکولات کانَ حِلًّا أی حلالا لِبَنِی إِسْرائِیلَ و إسرائیل هو یعقوب علیه السلام إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ اختلفوا فی ذلک الطعام فقیل إن یعقوب علیه السلام أخذه وجع العرق الذی یقال له عرق النسا فنذر إن شفاه الله أن یحرم العروق و لحم الإبل و هو أحب الطعام إلیه عن ابن عباس و غیره و قیل حرم إسرائیل علی نفسه لحم الجزور تعبدا لله و سأل الله أن یجیز له فحرم الله تعالی ذلک علی ولده عن الحسن و قیل حرم زائدتی الکبد و الکلیتین و الشحم إلا ما حملته الظهور عن عکرمة و اختلف فی أنه کیف حرمه علی نفسه فقیل بالاجتهاد و قیل بالنذر و قیل بنص ورد علیه و قیل حرمه کما یحرم المستظهر فی دینه من الزهاد اللذة علی نفسه مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ أی کل الطعام کان حلا لبنی إسرائیل قبل نزول التوراة علی موسی فإنها تضمنت تحریم ما کان حلالا(2) لبنی إسرائیل و اختلفوا فیما حرم علیهم و حالها بعد نزول التوراة.

فقیل إنه حرم علیهم ما کانوا یحرمونه قبل نزولها اقتداء بأبیهم یعقوب عن السدی.

ص: 105


1- 1. مجمع البیان 1: 257 فیه:« لیبین» و فیه:« بما رخص فیه» و فیه: الی طاعة اللّه.
2- 2. فی المصدر: بعض ما کان حلالا.

و گفته شده که: خداوند متعال، آن را در تورات بر آنها را حرام نکرده است و فقط پس از تورات، به خاطر ظلم و کفرشان، بر آنها حرام کرد، و شیوه این بود که هنگامی که بنی اسرائیل، گناه بزرگی می کردند، خداوند متعال خوردنی پاکی را بر آنها حرام می کرد و عذابی را بر آنان می فرستاد و آن مرگ بود، و آن فرموده خداوند متعال است که: «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیهِْمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لهَُمْ» [پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زَد، چیزهای پاکیزه ای را که بر آنان حلال شده بود، حرام گردانیدیم].(1)

و گفته شده که: در تورات، هیچ کدام از آن بر آنها حرام نشده و فقط آن، چیزی بود که آنها خودشان به پیروی از پدرشان بر خودشان حرام کردند، و تحریم آن را به خداوند متعال نسبت دادند و خداوند متعال آنها را تکذیب کرد و علیه آنان، تورات را دلیل و برهان خود دانست و آنها را به آوردن آن و خواندن آنچه در آن است فرمان داد، زیرا در تورات وجود داشت که آنها برای انبیاء حلال بوده اند، و فقط اسرائیل آنها را بر خودش حرام کرد و آنها به خاطر علمشان به راستگویی پیامبر و دروغگو بودن خودشان، جرأت به آوردن آن نکردند و آن دلیلی بر درستی نبوت پیامبر بود.

«مِن بَعْدِ ٍذلِک» [بعد از این]؛ یعنی بعد از تمام شدن حجت، «فَأُوْلَئکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» [آنان خود ستمکارانند]؛ به خودشان.(2)

مؤلف

ظاهر کلام بنا بر برخی از وجوه، حلال کردن آن چیزی است که آنها بر خودشان حرام کردند، پس خوب بیندیش .

«أُُّحِلَّتْ لَکُم بهَِیمَةُ الْأَنْعَامِ» [برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده]؛ تفسیر آن در باب انعام گذشت. «إِلَّا مَا یُتْلیَ عَلَیْکُمْ» [جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود]؛ گفته شده: یعنی جز آن چیز حرام شده ای که بر شما خوانده می شود، مانند فرموده خداوند متعال: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» [بر شما حرام شده است: مردار] یا جز آنچه آیه تحریم آن بر شما خوانده می شود، «غَیرََْ مُحِلِّی ِ الصَّیْدِ» [در حالی که نباید شکار را...حلال بشمرید]؛ حال از ضمیر در کلمه « لَکُم» می باشد، و گفته شده که: حال از واو در کلمه « أَوْفُواْ» می باشد، و گفته شده که: استثناء می باشد، و آن مشکل است، و «الصَّیْدِ»؛ احتمال دارد که مصدر و مفعول باشد و «وَ أَنتُمْ حُرُمٌ» [در حال احرام]؛ حال از آنچه که در «َْمحُِلیّ ِ» مستتر شده می باشد، و «حُرُمٌ»؛ جمع حرام و آن محرِم است، و ان شاء اللَّه تعالی تفسیر آیات در کتاب حج خواهد آمد.

«وَ الْمُنْخَنِقَةُ» [و حیوان حلال گوشتِ خفه شده]؛ طبرسی رحمه الله گفت: آن حیوانی است که سرش را میان دو شاخه از درخت وارد می کند و خفه شده و می میرد؛ این قول از سدی می باشد، و گفته شده که: آن حیوانی است که به وسیله طناب شکارچی خفه شده و می میرد؛ این قول از

ص: 106


1- . نساء / 160
2- . مجمع البیان 2 : 475

و قیل لم یحرمه الله علیهم فی التوراة و إنما حرم علیهم بعد التوراة بظلمهم و کفرهم و کانت بنو إسرائیل إذا أصابوا ذنبا عظیما حرم الله علیهم طعاما طیبا و صب علیهم رجزا و هو الموت و ذلک قوله تعالی فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (1) و قیل لم یکن شی ء من ذلک حراما علیهم فی التوراة و إنما هو شی ء حرموه علی أنفسهم اتباعا لأبیهم و أضافوا تحریمه إلی الله فکذبهم الله تعالی (2)

فاحتج علیهم بالتوراة و أمرهم بالإتیان بها و بأن یقرءوا ما فیها فإنه کان فی التوراة أنها کانت حلالا للأنبیاء و إنما حرمها إسرائیل علی نفسه فلم یجسروا علی إتیانها لعلمهم بصدقه صلی الله علیه و آله و کذبهم و کان ذلک دلیلا علی صحة نبوته مِنْ بَعْدِ ذلِکَ أی بعد قیام الحجة فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ لأنفسهم (3).

و أقول ظاهره علی بعض الوجوه تحلیل ما حرموه علی أنفسهم فتأمل.

أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ قد مر تفسیره فی باب الأنعام إِلَّا ما یُتْلی عَلَیْکُمْ قیل أی إلا محرم ما یتلی علیکم کقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ أو إلا ما یتلی علیکم آیةُ تحریمِهِ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ حال من الضمیر فی لکم و قیل من واو أوفوا و قیل استثناء و هو تعسف و الصید یحتمل المصدر و المفعول وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ حال عما استکن فی محلی و الحرم جمع حرام و هو المحرم و سیأتی تفسیر الآیات فی کتاب الحج إن شاء الله تعالی.

وَ الْمُنْخَنِقَةُ قال الطبرسی رحمه الله تعالی هی التی تدخل رأسها بین شعبین من شجر فتختنق (4)

و تموت عن السدی و قیل هی التی تخنق بحبل الصائد و تموت

ص: 106


1- 1. النساء: 160.
2- 2. أضاف فی المصدر: و قال: قل یا محمد:« فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها» حتی یتبین انه کما قلت لا کما قلتم« إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» فی دعواکم، فاحتج.
3- 3. مجمع البیان 2: 475.
4- 4. فی المصدر: بین شعبتین من شجرة فتنخنق.

ضحاک و قتاده است، و ابن عباس گفت: اهل جاهلیت، آن حیوان را خفه می کردند و آن را می خوردند، «وَ الْمَوْقُوذَةُ» [و به چوب مرده]؛ آن حیوانی است که زده می شود تا اینکه بمیرد؛ این قول از ابن عباس و سدی می باشد، و وقذ عبارت است: از شدت زدن، گفته می شود: وقذتها، أقذها و قذاٌ و أوقذتها ایقاذا: هنگامی که آن را با ضربه ای از پای درآورم. «وَ الْمُترََدِّیَةُ» [و از بلندی افتاده]؛ و آن حیوانی است که از کوهی یا جای بلندی بر روی زمین می افتد و یا در چاهی می افتد و می میرد؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، و وقتی که در چاهی افتاد و توانایی بر ذبح شرعی آن وجود نداشته باشد، جایز است که به آن نیزه زده شود و در جایی غیر از محل ذبح آن، ضربه زده شود تا اینکه سرد شود، سپس خورده شود.

«وَ النَّطِیحَةُ» [و به ضربِ شاخ مرده]؛ و آن حیوانی است که دیگری، آن را شاخ می زند و او می میرد، و اگرچه در فعیل به معنای مفعول، هاء ضمیر ثابت نمی ماند، مثل «لحیة دهین» و «عین کحیل» و «کفّ خضیب»، در نطیحه، هاء ضمیر، ثابت می ماند، فقط به خاطر اینکه آن در جای اسامی، وارد شده است، و برخی از کوفیون گفتند که: هاء ضمیر، فقط هنگامی از فعیله به معنای مفعوله، حذف می شود که آن، صفت برای اسمی که مقدّم بر آن صفت شده، باشد؛ مثل کفّ خضیب و عین کحیل، و اما هنگامی که کف و عین و آنچه که فعیل، برای آن صفت می باشد، حذف شود و به فعیل اکتفا کنند، هاء تأنیث را در آن ثابت می گذارند تا به وسیله ثبوت هاء در آن، دانسته شود که آن کلمه، صفت برای مؤنث می باشد، و گفته می شود که: رأینا کحیلة و خضیبة؛ یعنی زن سرمه کشیده و خضاب کننده­ای را دیدیم.

«وَ مَا أَکلَ َ السَّبُعُ» [و آنچه درنده از آن خورده باشد]، یعنی و آنچه که درنده، آن را خورده باشد؛ به معنای اینکه درنده، آن را کشته باشد، و آن شکار حیوان درنده می باشد بر شما حرام شده است؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد.

«إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ» [مگر آنچه را که زنده دریافته و خود سر ببرید]؛ یعنی جز آنچه از این چیزها که آن را برای تذکیه اش، زنده دریافتید و سرش را بریدید، و از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام، روایت شده که: کمترین چیزی که زنده بودن حیوان برای تذکیه، به وسیله آن دریافت می شود، این است که آن حیوان را در حالی که گوش آن یا دم آن تکان می خورد یا چشمش می گردد، دریابی.

و در اینکه استثناء به چه چیزی بازمی گردد، اختلاف شده است؟ پس گفته شده که: به همه آنچه از محرمات که ذکر آن گذشت، غیر از آنچه که تذکیه پذیر نیست، از قبیل خوک و خون باز می گردد؛ این قول از حضرت علی علیه السلام و ابن عباس می باشد.

و گفته شده که: آن، استثناء از تحریم است، نه از محرّمات؛ زیرا مردار و خوک تذکیه ندارند و استثناء پذیر نیستند و معنای آن این است که سایر آنچه ذکر شده، بر شما حرام شده است، جز آنچه که تذکیه کنید از آن چیزهایی که خداوند متعال، آن را برای شما به وسیله تذکیه(ذبح شرعی) حلال کرده است. پایان.(1)

ص: 107


1- . مجمع البیان 3 : 156 - 158

عن الضحاک و قتادة و قال ابن عباس کان أهل الجاهلیة یخنقونها فیأکلونها وَ الْمَوْقُوذَةُ هی التی تضرب حتی تموت عن ابن عباس و السدی و الوقذ شدة الضرب یقال وقذتها أقذها وقذا و أوقذتها إیقاذا إذا أثخنتها ضربا.

وَ الْمُتَرَدِّیَةُ و هی التی تقع من جبل أو موضع عال أو تقع فی بئر فتموت عن ابن عباس و غیره و متی وقع فی بئر و لا یقدر علی تذکیته جاز أن یطعن و یضرب (1)

فی غیر المذبح حتی یبرد ثم یؤکل.

وَ النَّطِیحَةُ و هی التی تنطحها غیرها فتموت و إنما تثبت فیها الهاء و إن کان فعیل بمعنی المفعول لا تثبت فیها الهاء مثل لحیة دَهِین و عین کَحیل و کف خَضیب لأنها أدخلت فی حیز الأسماء و قال بعض الکوفیین إنما تحذف الهاء من فعیلة بمعنی مفعولة إذا کانت صفة لاسم قد تقدمها مثل کف خضیب و عین کحیل فأما إذا حذف الکف و العین و ما یکون فعیل نعتا له و اجتزءوا بفعیل أثبتوا فیه ها التأنیث لیعلم بثبوتها فیه أنها صفة لمؤنث فیقال رأینا کحیلة و خضیبة.

وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ أی و حرم علیکم ما أکله السبع بمعنی قتله السبع و هو فریسة السبع عن ابن عباس و غیره.

إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ یعنی إلا ما أدرکتم ذکاته فذکیتموه من هذه الأشیاء

وَ رُوِیَ عَنِ السَّیِّدَیْنِ الْبَاقِرِ وَ الصَّادِقِ علیهما السلام: أَنَّ أَدْنَی مَا تُدْرِکُ بِهِ الذَّکَاةُ أَنْ تُدْرِکَهُ یَتَحَرَّکُ أُذُنَهُ أَوْ ذَنَبَهُ أَوْ یَطْرِفُ عَیْنَهُ.

و اختلف فی الاستثناء إلی ما ذا یرجع فقیل یرجع إلی جمیع ما تقدم ذکره من المحرمات سوی ما لا یقبل من الخنزیر(2) و الدم عن علی علیه السلام و ابن عباس.

و قیل هو استثناء من التحریم لا من المحرمات لأن المیتة لا ذکاة لها و للخنزیر فمعناه حرمت علیکم سائر ما ذکر إلا ما ذکیتم مما أحله الله لکم بالتذکیة فإنه

ص: 107


1- 1. فی المصدر: و یضرب بالسکین.
2- 2. فی المصدر: سوی ما لا یقبل الذکاة من الخنزیر.

و گفته شده که: استثناء، فقط به مورد اخیر باز می گردد.

سپس طبرسی رحمه الله گفت: و هرگاه گفته شود که: وجه تکرار در فرموده خداوند متعال که: «وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ» تا آخرین چیزی که تحریم آن را شمرد، چیست؟ با اینکه خداوند متعال، آیه را با فرموده خود: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ» [بر شما حرام شده است: مردار] که آن، همه آنها را در بر می گیرد، شروع کرد، اگرچه اسباب مرگ، متفاوتند؛ از قبیل: خفگی یا پرت شدن یا شاخ زدن یا به نام غیر خدا کشتن یا خوردن توسط درنده؟

پس پاسخ این است که: فایده در آن این است که آنها تنها آنچه را که به مرگ طبیعی خود و به غیر از چیزی از این اسباب می مرد، مردار می شمردند، پس خدای سبحان، آنها را آگاه نمود که حکم همه، یکی است و اینکه وجه مباح بودن، تنها تذکیه شرعی می باشد. سدّی گفت: همانا جمعی از عرب، همه آنها را می خوردند و آنها را مردار نمی شمردند؛ یعنی منحصرا، آن حیوانی را که از درد می میرد، مردار می شمردند.

«وَ مَا ذُبِحَ عَلیَ النُّصُبِ» [و آنچه برای بتان سر بریده شده]؛ یعنی سنگی که آنها آن را می پرستیدند و آن بت ها هستند، یعنی آنچه به نام بت ها ذبح شده، بر شما حرام شده است، و گفته شده که: معنای آن عبارت است از: آنچه که برای بت ها و به خاطر تقرب به آنها ذبح شده، و لام و علی پشت سر یکدیگر می آیند. آیا به فرموده خداوند سبحان نمی نگری: «فَسَلَامٌ لَّکَ مِنْ أَصحَْابِ الْیَمِینِ»(1)[از یاران راست بر تو سلام باد]؛ که «لَکَ» به معنای علیک می باشد، و آنها به وسیله خون های آن حیوانات قربانی شده به بت ها تقرب می جستند و بت ها را به خون آنها آلوده می کردند، ابن جریح گفت: نُصُب، بت ها نیستند، بت ها فقط چیزهایی هستند که صورت گری و رنگ آمیزی می شوند، بلکه نُصُب، سنگ­هایی نصب شده در در باره کعبه بود و آنها سیصد و شصت سنگ بودند، و گفته شده که: سیصد تا از آنها برای خزاعه بود، و هنگامی که چیزی را قربانی می کردند و خونش را بر آن جایی که جلوی خانه کعبه بود می پاشیدند و گوشت را پخش می­کردند و آن را روی سنگ­ها قرار می دادند، و مسلمانان گفتند: یا رسول الله، اهل جاهلیت، خانه کعبه را با خون، بزرگ می داشتند و ما به بزرگداشت آن سزاوارتریم، پس خدای سبحان، چنین نازل فرمود:

ص: 108


1- . واقعه / 91

حلال لکم انتهی (1).

و قیل الاستثناء راجع إلی الأخیر فقط.

ثم قال رحمه الله و متی قیل ما وجه التکرار فی قوله وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ إلی آخر ما عدد تحریمه مع أنه افتتح الآیة بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ و هی تعم جمیع ذلک و إن اختلفت أسباب الموت من خنق أو ترد أو نطح أو إهلال لغیر الله به أو أکل سبع.

فالجواب أن الفائدة فی ذلک أنهم کانوا لا یعدون المیتة إلا ما مات حتف أنفه من دون شی ء من هذه الأسباب فأعلمهم الله سبحانه أن حکم الجمیع واحد و أن وجه الاستباحة هو التذکیة المشروعة فقط قال السدی إن ناسا من العرب کانوا یأکلون جمیع ذلک و لا یعدونه میتا إنما یعدون المیت الذی یموت من الوجع.

وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ أی الحجارة التی کانوا یعبدونها و هی الأوثان یعنی حرم علیکم ما ذبح علی اسم الأوثان و قیل معناه ما ذبح للأوثان تقربا إلیها و اللام و علی یتعاقبان أ لا تری إلی قوله سبحانه فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ (2) بمعنی علیک و کانوا

یقربون و یلطخون الأوثان بدمائها قال ابن جریح (3) لیست النصب أصناما إنما الأصنام ما یصور و ینقش بل کانت حجارة منصوبة حول الکعبة(4)

و کانت ثلاثمائة و ستین حجرا و قیل کانت ثلاثمائة منها لخزاعة و کانوا إذا ما ذبحوا نضحوا الدم علی ما أقبل من البیت و شرحوا الدم (5)

و جعلوه علی الحجارة فقال المسلمون یا رسول الله کان أهل الجاهلیة یعظمون البیت بالدم فنحن أحق بتعظیمه فأنزل الله

ص: 108


1- 1. مجمع البیان 3: 156- 158.
2- 2. الواقعة: 91.
3- 3. الصحیح: ابن جریج بالجیم فی أوله و آخره.
4- 4. فی المصدر: ما تصور و تنقش بل کانت احجارا منصوبة حول الکعبة.
5- 5. فی المصدر: و شرحوا اللحم.

«لَن یَنَالَ اللَّهَ لحُُومُهَا وَ لَا دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ»(1)[هرگز نه گوشت های آنها و نه خون هایشان به خدا نخواهد رسید، ولی این تقوای شماست که به او می رسد.]

«وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ» [و نیز قسمت کردن شما چیزی را به وسیله تیرهای قرعه]؛ موضع آن، رفع است، یعنی خواستار تقسیم شدن به وسیله تیرهای قرعه بر شما حرام شده است و معنای آن خواستار تقسیم ارزاق شدن به وسیله تیرهایی که به آنها در سفرهایشان و آغاز کارهایشان فال می زدند، می باشد، و آنها تیرهایی برای جاهلیت بود که بر برخی از آنها نوشته شده بود: رب من مرا امر کرد، و بر برخی از آنها نوشته شده بود: رب من مرا نهی کرد و برخی از آنها بی نشان و علامت بودند و چیزی روی آن نوشته نشده بود، و هنگامی که قصد سفر یا کاری که اهتمام به آن داشتند، می کردند، آن تیرها را بر هم می ریختند و یکی را برمی داشتند و اگر تیری که بر آن نوشته بود: رب من، مرا امر کرد، خارج می شد، مرد به دنبال آن کار می رفت و اگر تیری که بر آن نوشته بود: رب من مرا نهی کرد، خارج می شد، به دنبال آن کار نمی رفت و اگر تیری که چیزی روی آن ننوشته بود، خارج می شد، برداشتن تیر را تکرار می کردند. و خداوند متعال بیان کرد که انجام آن کار، حرام است؛ این قول از حسن و جمعی از مفسرین نقل شده است، سپس طبرسی ،آنچه از علی بن ابراهیم خواهد آمد را ذکر کرده، سپس گفته: و گفته شده که: ازلام؛ قاب قمار بازی فارس و روم بوده که با آنها قمار می زدند، این قول از مجاهد می باشد، و گفته شده که: شطرنج است؛ این قول از سفیان بن وکیع می باشد.

«ذَلِکُمْ فِسْقٌ» [این کارها همه نافرمانی خداست]؛ معنای آن این است که همه آنچه که سابقا ذکر شد، فسق است، یعنی گناهی بزرگ و خروج از طاعت خداوند متعال به معصیت اوست؛ این قول از ابن عباس است، و گفته شده که: «ذَلِکُمْ»، اشاره به فال زدن به ازلام می باشد، یعنی اینکه آن فال زدن، فسق است، و آن روشن تر می باشد، پایان.(2)

و بر مبنای معنای اول گفته شده که: سبب تحریم این است که آن، داخل شدن در علم غیب و گمراهی در اعتقاد به اینکه آن راهی به سوی علم غیب است و دروغ بستن به خداوند متعال می باشد، اگر مقصود از پروردگار من، خداوند متعال باشد و نادانی و شرک است، اگر مقصود از پروردگار من، بت باشد، و بنا بر این، تحریم استخاره معروفی که اکثریت قائل به جواز آن، بلکه به استحباب آن شده اند، و روایات، بر آن دلالت دارند، از آن فهمیده می شود پس آنچه که ذکر شد، سبب تحریم نمی باشد، بلکه مجرد نص مخصوص، سبب تحریم است و استخاره، به وسیله نص از آن بیرون است، زیرا ظاهر این است که خصوص آنچه که آنها خودسرانه آن را انجام می دادند، راه شرعی نداشته و روایات راه های شرعی و حجت رسا می باشند و این مانند آن نیست؛ برخی از محققان، چنین آن را ذکر کردند.

ص: 109


1- . حج / 37
2- . مجمع البیان 3 : 157 - 158

سبحانه لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ (1) وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ موضعه رفع أی و حرم علیکم الاستقسام بالأَزْلام و معناه طلب قسم الأَرزاق بالقِداح التی کانوا یتفأَّلون بها فی أسفارهم و ابتداء أمورهم و هی سهام کانت للجاهلیة مکتوب علی بعضها أمرنی ربی و علی بعضها نهانی ربی و بعضها غفل (2) لم یکتب علیها شی ء فإذا أرادوا سفرا أو أمرا یهتمون به ضربوا تلک القداح فإن خرج السهم الذی علیه أمرنی ربی مضی الرجل لحاجته و إن خرج الذی علیه نهانی ربی لم یمض و إن خرج ما لیس علیه شی ء أعادوها فبین الله تعالی أن العمل بذلک حرام عن الحسن و جماعة من المفسرین ثم ذکر ما سیأتی عن علی بن إبراهیم ثم قال و قیل هی کعاب فارس و الروم التی کانوا یتقامرون بها عن مجاهد و قیل الشطرنج عن سفیان بن وکیع ذلِکُمْ فِسْقٌ معناه أن جمیع ما سبق ذکره فسق أی ذنب عظیم و خروج عن طاعة الله إلی معصیته عن ابن عباس و قیل إن ذلکم إشارة إلی الاستقسام بالأزلام أی إن ذلک الاستقسام فسق و هو الأظهر انتهی (3). و قیل علی الأول و سبب التحریم أنه دخول فی علم الغیب و ضلال باعتقاد أن ذلک طریق إلیه و افتراء علی الله إن أرید بربی الله و جهالة و شرک إن أرید به الصنم و علی هذا یفهم منه تحریم الاستخارة المشهورة التی قال الأکثر بجوازها بل باستحبابها و تدل علیه الروایات فلا یکون سبب التحریم ما ذکر بل مجرد النص المخصوص و تکون الاستخارة خارجة عنه بالنص فإن الظاهر أن خصوص ما کانوا یفعلونه من اقتراح أنفسهم لا طریق إلیه شرعا و الروایات طرق شرعیة و حجة بالغة و لیس هذا مثل ذلک کذا ذکره بعض المحققین.

ص: 109


1- 1. الحجّ: 37.
2- 2. الغفل: ما لا علامة فیه من القداح و الدوابّ و غیرهما.
3- 3. مجمع البیان 3: 157 و 158.

مؤلف

همچنین از برخی از روایات بر می آید که آنها نزد خدایانشان تیرها را بر هم می ریختند و یکی را برمی داشتند و در آن به آنها توسل می جستند، پس ممکن است که فسق بودن آن از این جهت هم باشد.

سپس همانا آیه هایی که در میان آن آیه ها و میان فرموده خداوند متعال: «فَمَنِ اضْطُرَّ» می باشند، بیان کردن آنچه است که دور شدن از آن حرام ها را موجب می شود و آن این است که اخذ آنها نافرمانی خداوند متعال است، و حرمت آنها از جمله دین کامل و نعمت تامه و اسلام پسندیده است.

مؤلف

تغییر نظم آیات از ترتیبی که نازل شده، بعید نیست؛ به خاطر دلالت روایات متواتره از طرق خاصه و عامه بر اینکه آن آیات معترضه درباره ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده که در روز غدیر نازل شد، و شاید آنها عمدا برای دور کردن ذهن ها از فهم مقصود آن را انجام دادند .

«فَمَنِ اضْطُرَّ فیِ مخَْمَصَةٍ» [و هر کس دچار گرسنگی شود]؛ در مجمع، معنای آن این است که: و هر کس ضرورت گرسنگی او را به خوردن مردار کشاند، تا جایی که امتناع از خوردن آن برای او ممکن نیست؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد، «غَیرََْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ»، یعنی مایل به گناه نباشد، و آن بنا بر حال بودن منصوب شده، یعنی و هر کس که به خوردن مردار و آنچه که خداوند متعال تحریم آن را بر شمرده است، در هنگام گرسنگی سخت، غیر عامدانه و نه از روی اختیار و نه از روی حلال شمردن آن، اضطرار پیدا کرد، پس خدای سبحان، خوردن آن به اندازه ای که جان او را به وسیله آن حفظ می کند، نه بیش از آن، برای او مباح کرد؛ این قول از ابن عباس و غیر او می باشد و اهل عراق آن را گفتند، و اهل مدینه گفتند: در هنگام ضرورت جایز است که از آن، شکم خود را سیر کند، و گفته شده که: همانا معنای فرموده خداوند متعال که: «غَیرََْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ»؛ نافرمان نبودن به اینکه ستمگر یا متجاوز یا مسافر برای گناه باشد؛ این قول از قتاده است.

«فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» [بی تردید، خدا آمرزنده مهربان است]؛ در کلام، چیزی حذف شده که آنچه که ذکر شده بر آن دلالت می کند، و معنا این است که: و هر کس که به آنچه که بر او حرام شده، بی آنکه به گناه متمایل باشد، مضطر شود و آن را بخورد، پس همانا خداوند متعال، آمرزنده گناهان او و پوشاننده خوردن آن بر او می باشد و او را به آن مؤاخذه نمی کند، و نه این است که می خواهد عقاب آن خوردن را بر او بیامرزد، و عقاب بر فعل مباح، سزاوار نیست و او رحیم است؛ یعنی نسبت به بندگانش، رئوف است، و از رحمتش، آنچه که بر آنها حرام شده را در حال خوف بر جان، برای آنها مباح کرد.

«یَسْئَلُونَکَ» [از تو می پرسند] ای محمّد «مَا ذَا أُحِلَّ لهَُمْ» [چه چیزی برای آنان حلال شده است؟]؛ معنای آن این است که: کدام

ص: 110

و أقول یظهر من بعض الأخبار أیضا أنهم کانوا یضربون بالقداح عند آلهتهم و یتوسلون فی ذلک إلیهم فیمکن أن یکون کونه فسقا من هذه الجهة أیضا.

ثم إن الآیات المتعرضة بین تلک الآیات و بین قوله فَمَنِ اضْطُرَّ اعتراض بما یوجب التجنب عنها و هو أن تناولها فسوق و حرمتها من جملة الدین الکامل و النعمة التامة و الإسلام المرضی.

و أقول لا یبعد تغییر نظم الآیات عن الترتیب المنزل لدلالة الروایات المتواترة من طرق الخاصة و العامة أنها نزلت فی ولایة أمیر المؤمنین علیه السلام التی نزلت یوم الغدیر فلعلهم تعمدوا ذلک تبعیدا للأذهان عن فهم المراد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ فی المجمع معناه فمن دعته الضرورة فی مجاعة حتی لا یمکنه الامتناع من أکله عن ابن عباس و غیره غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ أی غیر مائل إلی إثم و هو نصب علی الحال یعنی فمن اضطر إلی أکل المیتة و ما عدد الله تحریمه عند المجاعة الشدیدة غیر متعمد لذلک و لا مختار له و لا مستحل (1)

فإن الله سبحانه أباح تناول ذلک له قدر ما یمسک به رمقه بلا زیادة علیه عن ابن عباس و غیره و به قال أهل العراق و قال أهل المدینة یجوز أن یشبع منه عند الضرورة و قیل إن معنی قوله غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ غیر عاص بأن یکون باغیا أو عادیا أو خارجا فی معصیة عن قتادة.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ فی الکلام محذوف دل ما ذکر علیه و المعنی فمن اضطر إلی ما حرمت علیه غیر متجانف لإثم فأکله فإن الله غفور لذنوبه ساتر علیه أکله لا یؤاخذه به و لیس یرید أن یغفر له عقاب ذلک الأکل و لا یستحق (2)

العقاب علی فعل المباح و هو رحیم أی رفیق بعباده و من رحمته أباح لهم ما حرم علیهم فی حال الخوف علی النفس یَسْئَلُونَکَ یا محمد ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ معناه أی

ص: 110


1- 1. فی المصدر: و لا مستحل له.
2- 2. فی المصدر: لانه أباحه له و لا یستحق.

چیز برای آنها حلال شده است؟ یعنی مؤمنان از تو خبر می پرسند که چه چیزی از خوردنی ها، و گفته شده که: چه چیزی از صید و چیزهایی که ذبح می شوند برای آنها حلال شده است؟ «قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ» [بگو: «چیزهای پاکیزه برای شما حلال گردیده] از آنها و آن حلالی است که پروردگار شما در خوردن آن به شما اذن داده؛ از خوردنی ها و چیزهایی که ذبح می شوند و صید، این قول از جبّائی و ابی مسلم می باشد، و گفته شده که: یعنی از آنچه که نه قرآن و نه سنتی در تحریم آن وارد نشده است، و این به خاطر آنچه که رسیده که همه چیز ها آزاد و مباح هستند، تا اینکه شرع در تحریم آنها وارد شود، سزاوارتر است، و بلخی گفت: طیبات یعنی آنچه خوشمزه به شمار می آید.(1)

«الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ» [امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده]؛ طبرسی رحمه الله گفت: این بر حلال کردن همه غذا هایی که طیّب شمرده می شوند، جز آنچه که دلیل بر تحریم آن اقامه شده است، دلالت می کند.(2)

مؤلف

تفسیر آیه در باب چیزهایی که کفار، ذبح می کنند، ان شاء اللَّه خواهد آمد.

«لا تُحَرِّمُوا» [حرام مشمارید]؛ طبرسی در مجمع گفته: آن چند احتمال دارد:

1.

مقصود این باشد که معتقد به حرمت آنها نشوید.

2.

مقصود این باشد که تحریم آنها را اظهار نکنید.

3.

مقصود این باشد که آنها را به وسیله فتوا و حکم، بر غیر خودتان، حرام نکنید.

4.

اینکه آنها را در شدت اجتناب، به منزله محرمات ندانید.

5.

مقصود این باشد که به وسیله نذر یا قسم، تحریم آنها را بر خود لازم نکنید، پس حمل آیه بر همه این وجوه، لازم است، و طیبات یعنی چیز های لذیذی که دل ها آنها را بخواهند و به سمت آن تمایل پیدا کنند، و ممکن است گفته شود که: طیب به معنای حلال است، همان گونه که گفته می شود که: یطیب له کذا یعنی برای او حلال است و آن مناسب اینجا نیست.(3)

مؤلف

در آن سخن اعتراضی است و سخن ما درباره آن گذشت، و احتمال می رود که مقصود از طیّب، چیزی باشد که در آن جهت قبح و خبث معنوی نباشد، و هر چیزی که خداوند متعال، آن را حلال کرده، پس آن، این گونه است و ذکر آن برای بیان علت حکم است، و گویا او فرموه: آنچه را که خداوند متعال برای شما حلال کرده، حرام مشمارید؛ زیرا هر چیزی که او، آن را برای شما حلال کرده، زشتی و خباثت در آن نیست، پس چرا آنها را بر خودتان حرام می کنید؟

ص: 111


1- . مجمع البیان 3 : 159 - 161
2- . مجمع البیان 3 : 162
3- . مجمع البیان 3 : 236

شی ء أحل لهم أی یستخبرک المؤمنون ما ذا أحل لهم من المطاعم و المآکل و قیل من الصید و الذبائح قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ منها و هی الحلال الذی أذن لکم ربکم فی أکله من المأکولات و الذبائح و الصید عن الجبائی و أبی مسلم و قیل مما لم یرد بتحریمه کتاب و لا سنة و هذا أولی لما ورد أن الأشیاء کلها علی الإطلاق و الإباحة حتی یرد الشرع بالتحریم و قال البلخی الطیبات ما یستلذ(1).

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ قال رحمه الله هذا یقتضی تحلیل کل مستطاب من الأطعمة إلا ما قام الدلیل علی تحریمه (2).

أقول

سیأتی تفسیر الآیة فی باب ذبائح الکفار إن شاء الله.

لا تُحَرِّمُوا قال فی المجمع هو یحتمل وجوها منها أن یرید لا تعتقدوا تحریمها.

و منها أن یرید لا تظهروا تحریمها.

و منها أن یرید لا تحرموها علی غیرکم بالفتوی و الحکم.

و منها أن لا تجروها مجری المحرمات فی شدة الاجتناب.

و منها أن یرید لا تلتزموا تحریمها بنذر أو یمین فوجب حمل الآیة علی جمیع هذه الوجوه و الطیبات اللذیذات التی تشتهیها النفوس و تمیل إلیها القلوب و قد یقال الطیب بمعنی الحلال کما یقال یطیب له کذا أی یحل له و لا یلیق ذلک بهذا الموضع (3).

أقول

فیه نظر و قد مضی الکلام منا فیه و یحتمل أن یکون المراد بالطیب ما لم یکن فیه جهة قبح و خبث معنوی و کل ما أحله الله فهو کذلک فذکره لتعلیل الحکم فکأنه قال لا تحرموا ما أحل الله لکم فإن کل ما أحله لکم لیس فیه قبح و خباثة فلم تحرمونها علی أنفسکم.

ص: 111


1- 1. مجمع البیان 3: 159- 161.
2- 2. مجمع البیان 3: 162:
3- 3. مجمع البیان 3: 236.

«وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» [و از آنچه خداوند روزیِ شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید]؛ محقق اردبیلی رحمه الله گفته: یعنی آنچه را که خداوند متعال برای شما حلال کرده و روزی شما گردانیده، بر خودتان حرام نکنید و از روی کناره گیری، از آن دوری نگزینید، بلکه بخورید؛ زیرا همه چیز هایی که خداوند متعال روزی شما گردانیده کرده، حلال و پاکیزه است. و «حَلَالًا» حال بیان کننده مقصود است، نه حال تقیید زننده و«طَیِّبًا» هم، این گونه است، و احتمال می رود که قید باشد و سبب تقیید، آنچه است که قبلا فرمود: «لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ» [چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای استفاده شما حلال کرده، حرام مشمارید] ؛ زیرا آنجا از تحریم چیزهایِ پاکیزه ای که خداوند متعال حلال کرده، یعنی هر چه که پسند افتاد و از آن لذت برده شود سخن گفته، و همانا گفته شده که: ظاهر این است که قید «طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ» برای وقوع و توصیف است و اینکه آن محلی برای تحریم است و گرنه تحریم همه آنچه که خداوند متعال حلال کرده ممنوع است، و احتمال می رود که اضافه نیز بیانیه باشد. و از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که ایشان روزی قیامت را برای اصحابش شرح داد و در بیم دادن آنها مبالغه کرد و رقت کردند و گروهی از اصحاب در خانه عثمان بن مظعون گرد هم آمدند و عهد و پیمان بستند که همیشه روزه دار و شب زنده دار باشند و گوشت نخورند و در بستر نخوابند و به زنان و بوی خوش نزدیک نشوند و لذت های دنیا را رها کنند و پلاس پاره یعنی جامه پشمین بپوشند و در زمین بگردند، پس گزارش آن به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله رسید و فرمود: همانا من مأمور به آن نشده ام، همانا برای نفس های شما بر شما حقی است، پس روزه دارید و افطار کنید و به پا خیزید و بخوابید، و همانا من شب به پا می خیزم و می خوابم و روزه می دارم و افطار می کنم و گوشت و روغن می خورم و هر کس از روش من روگرداند از من نیست، و روایت مشهور است.

یا به خاطر اینکه که رغبت نفس به سمت آن بیشتر است، پس آن در معرض تحریم است. پس در آیه، دلالت بر اینکه رزق، گاهی حلال و گاهی حرام می باشد، وجود ندارد و اینکه حرام نیز، رزق می باشد، همان گونه که آن مورد اعتقاد جاهلان و مردم عوامی که اموال مردم را می خورند و می گویند: این چیزی است که خداوند متعال آن را روزی ما کرده است، و آن مقتضای مذهب اشاعره است و بیضاوی به آن اشاره کرده به اینکه اگر رزق، بر حرام واقع نمی شد، برای ذکر حلال در آیه، فایده زائدی وجود نداشت، و این خیال باطلی است، زیرا ذکر هر چیزی، نیاز به فایده زائدی ندارد، با اینکه آن فائده در اینجا وجود دارد، و آن اشاره به عدم معقولیت منع است، یعنی آن حلالی است که خداوند متعال، روزی شما کرده و معنایی برای تحریم و منع وجود ندارد.

و به طور کلی، قید گاهی برای کشف و بیان و گاهی برای اشاره به عدم معقولیت اجتناب و اینکه آن وصف، علت برای نکوهش ترک کننده است، و گاهی برای غیر آن می باشد، و در اینجا، دو تای اول کفایت می کند و آیه دلالت بر عدم جواز تجاوز از مقررات خداوند متعال و تشریع

ص: 112

وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قال المحقق الأردبیلی رحمه الله أی لا تحرموا علی أنفسکم ما أحل الله لکم و رزقکم و لا تجتنبوا منه تنزها بل کلوا فإن جمیع ما رزقکم الله حلال طیب فحلالا حال مبینة لا مقیدة و کذلک طیبا و یحتمل التقیید و یکون سبب التقیید ما تقدم فیما قبل من قوله لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ حیث نهی هناک عن تحریم طیبات ما أحل الله أی ما طاب و لذ منه فإنه قیل الظاهر أن قید طیبات ما أحل الله للوقوع و أنه محل للتحریم و إلا جعل جمیع ما أحل الله حراما منهیا و یحتمل أن یکون الإضافة بیانیة أیضا

وَ رُوِیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ وَصَفَ الْقِیَامَةَ لِأَصْحَابِهِ یَوْماً وَ بَالَغَ فِی إِنْذَارِهِمْ فَرَقُّوا فَاجْتَمَعَتْ جَمَاعَةٌ مِنَ الصَّحَابَةِ فِی بَیْتِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ وَ اتَّفَقُوا عَلَی أَنْ لَا یَزَالُوا صَائِمِینَ قَائِمِینَ وَ أَنْ لَا یَأْکُلُوا اللَّحْمَ وَ لَا یَنَامُوا عَلَی الْفِرَاشِ وَ لَا یَقْرَبُوا النِّسَاءَ وَ الطِّیبَ وَ یَرْفُضُوا لَذَّاتِ الدُّنْیَا وَ یَلْبَسُوا الْمُسُوحَ أَیِ الصُّوفَ وَ یَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَیْ یَسِیرُوا فَبَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ فَقَالَ إِنِّی لَمْ أُؤْمَرْ بِذَلِکَ إِنَّ لِأَنْفُسِکُمْ عَلَیْکُمْ حَقّاً فَصُومُوا وَ أَفْطِرُوا وَ قُومُوا وَ نَامُوا فَإِنِّی أَقُومُ وَ أَنَامُ وَ أَصُومُ وَ أُفْطِرُ وَ آکُلُ اللَّحْمَ وَ الدَّسَمَ فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی.

و الروایة مشهورة.

أو لأن النفس إلیه أمیل فهو مظنة التحریم فلا دلالة فی الآیة علی أن الرزق قد یکون حلالا و قد یکون حراما فالحرام أیضا یکون رزقا کما هو معتقد الجهال و العوام الذین یأکلون أموال الناس و یقولون هذا رزقنا الله إیاه و هو مقتضی مذهب الأشاعرة و أشار إلیه البیضاوی بأنه لو لم یقع الرزق علی الحرام لم یکن لذکر الحلال فائدة زائدة و هو خیال باطل إذ ما یحتاج ذکر کل شی ء إلی فائدة زائدة مع وجودها و هی هنا الإشارة إلی عدم معقولیة المنع بأن ذلک حلال رزقکم الله فلا معنی للتحریم و المنع.

و بالجملة القید قد یکون للکشف و البیان و قد یکون للإشارة إلی عدم معقولیة الاجتناب و أن ذلک الوصف هو الباعث لمذمة التارک و قد یکون لغیر ذلک و هنا یکفی الأولان فالآیة دلت علی عدم جواز التجاوز عن حدود الله و التشریع

ص: 112

و نیکو نبودن اجتناب از آنچه خداوند متعال حلال کرده دارد و احتمال می رود که منظور، اجتناب با اعتقاد به حرمت یا کراهت باشد، پس با ترک، برای زهد و اینکه آن سببی برای خواب و کسالت و قساوت قلب نشود، منافات ندارد، و از این رو نقل شده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نان گندم نخورد و از نان جو سیر نشد، و زهد امیر المؤمنین علیه السّلام مشهور است، ولی شایسته است که آن با اعتقاد پیروی از آنها باشد، جز اینکه هنگامی که به خاطر برخی فوائد مانند علت بودنش برای کم خوابیدن و اصلاح نفس و زبون کردن آن، اجتناب شود، پس ظاهر این است که در این صورت همراه با اعتقاد به حلال بودن، مانعی ندارد، پایان.(1)

و طبرسی در مجمع گفته: از امام صادق علیه السّلام روایت شده که ایشان فرمود که: آیه درباره علی علیه السلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده، و اما علی علیه السّلام؛ زیرا ایشان سوگند خورده بود که شب را هرگز نخوابد مگر آنچه که خدا بخواهد، و اما بلال؛ زیرا او سوگند خورده بود که در روز هرگز افطار نکند، و اما عثمان بن مظعون؛ زیرا او سوگند خورده بود که هرگز نکاح نکند.

و ابن عباس گفته: مقصود از طیبات رزق، گوشت و غیر آن است.

«وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» [و از آن خدایی که بدو ایمان دارید پروا دارید]؛ این، دعوت به پرهیزگاری با لطیف ترین وجوه است، و تقدیرش این است که: ای مؤمنان به خداوند متعال، ایمانتان را با کوتاهی کردن در تقوا، ضایع نکنید، تا حسرت بزرگ بر شما باشد، و در حرام کردن آنچه که خداوند متعال برای شما حلال کرده و در همه نافرمانی های او، از کسی که به او ایمان دارید و او خدای سبحان است، بترسید و در این دو آیه دلالتی بر ناپسندی کناره گرفتن و تک­روی و تنها زیستن(توحش)، و بیرون آمدن از شیوه ای که عموم مردم در ازدواج کردن و خواستن فرزند و آباد کردن زمین، بر آن هستند، وجود دارد و روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله، گوشت مرغ و فالوده می خورد و از حلوا و عسل خوشش می آمد و فرمود: همانا مؤمن شیرین است و شیرینی را دوست می دارد، و فرمود: همانا در شکم مؤمن گوشه ای است که جز حلوا آن را پر نمی کند.

«لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ» [بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی نیست] در مجمع است که، یعنی: گناه و حرج «فِیمَا طَعِمُواْ» [در آنچه قبلًا خورده اند]، از شراب و قمار، پیش از نزول حرمت آنها. و در تفسیر اهل بیت علیهم السلام است که یعنی: در آنچه که قبلا از حلال خورده اند، و این واژه برای جمیع خوردن و نوشیدن، شایسته است، از ابن عباس

ص: 113


1- . زبده البیان: 621 - 622

و عدم حسن الاجتناب عما أحل الله و یحتمل أن یکون باعتقاد التحریم أو المرجوحیة فلا ینافی الترک للتزهد و لئلا یصیر سببا للنوم و الکسل و قساوة القلب و لهذا نقل أن رسول الله صلی الله علیه و آله ما أکل خبز الحنطة و لا شبع من خبز الشعیر و زهد أمیر المؤمنین علیه السلام مشهور و لکن ینبغی أن یکون ذلک باعتقاد التَأَسِّی إلا أنه إذا اجتنب لبعض الفوائد مثل کونه سببا لقلة النوم و إصلاح النفس و تذلیلها فالظاهر أنه لا بأس به مع اعتقاد الحلیة انتهی (1).

وَ قَالَ فِی الْمَجْمَعِ، رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ علیه السلام وَ بِلَالٍ وَ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ فَأَمَّا عَلِیٌّ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یَنَامَ اللَّیْلَ أَبَداً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَمَّا بِلَالٌ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یُفْطِرَ بِالنَّهَارِ أَبَداً وَ أَمَّا عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ فَإِنَّهُ حَلَفَ أَنْ لَا یَنْکِحَ أَبَداً.

و قال ابن عباس یرید من طیبات الرزق اللحم و غیره.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ هذا استدعاء إلی التقوی بألطف الوجوه و تقدیره أیها المؤمنون بالله لا تضیعوا إیمانکم بالتقصیر فی التقوی فتکون علیکم الحسرة العظمی و اتقوا فی تحریم ما أحل الله لکم و فی جمیع معاصیه من به تؤمنون و هو الله سبحانه و فی هاتین الآیتین دلالة علی کراهة التخلی و التفرد و التوحش و الخروج عما علیه الجمهور فی التأهل و طلب الولد و عمارة الأرض

وَ قَدْ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله: کَانَ یَأْکُلُ الدَّجَاجَ وَ الْفَالُوذَجَ وَ کَانَ یُعْجِبُهُ الْحَلْوَاءُ وَ الْعَسَلُ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ حُلْوٌ یُحِبُّ الْحَلَاوَةَ وَ قَالَ إِنَّ فِی بَطْنِ الْمُؤْمِنِ زَاوِیَةً لَا یَمْلَؤُهَا إِلَّا الْحَلْوَاءُ(2).

لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فی المجمع أی إثم و حرج فِیما طَعِمُوا من الخمر و المیسر قبل نزول التحریم و فی تفسیر أهل البیت علیهم السلام فیما طعموا من الحلال و هذه اللفظة صالحة للأکل و الشرب جمیعا روی عن ابن عباس

ص: 113


1- 1. زبدة البیان 621- 622 ط المکتبة المرتضویة.
2- 2. مجمع البیان: 3 236.

و انس و ابن عازب و مجاهد و قتاده و ضحاک روایت شده که هنگامی که حرمت شراب و قمار نازل شد، صحابه گفتند: یا رسول اللَّه درباره برادران ما که گذشتند و آنها شراب می خوردند و از قمار غذا می خوردند، چه می فرمایید؟ و این آیه نازل شد. و گفته شده که: آن درباره قومی که گوشت ها را بر خودشان حرام کردند و راه رهبانیت را پیمودند، مانند عثمان بن مظعون و غیر او، نازل شده است، و خداوند متعال برای آنها بیان کرد که گناهی در تناول مباح با اجتناب از محرمات نیست، «إِذَا مَا اتَّقَواْ» [در صورتی که تقوا پیشه کنند] از نوشیدن آن پس از حرمت، «وَ ءَامَنُواْ» [و ایمان بیاورند] به خداوند متعال، «وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» [و کارهای شایسته کنند]؛ یعنی طاعات، «ثُمَّ اتَّقَواْ» یعنی تقوا را ادامه دهند، «وَ ءَامَنُواْ» یعنی ایمان را ادامه دهند، «ثُمَّ اتَّقَواْ» به انجام واجبات، «وَ أَحْسَنُواْ» به انجام مستحبات، و بنا بر این، تقوای اول پرهیز از نوشیدن بعد از حرمت می باشد و تقوای دوم مداومت بر آن و تقوای سوم پرهیز از همه گناهان است و احسان را هم به آن افزود، و گفته شده که: همانا تقوای اول پرهیز از گناهان عقلانی است که مختص مکلف است و از او تجاوز نمی کند، و ایمان اول ایمان به خداوند متعال و به آنچه که خداوند متعال، ایمان به آن را واجب کرده، و ایمان به زشتی این گناهان و لزوم دور شدن از آنهاست، و تقوای دوم پرهیز از گناهان شرعیه و ایمان به زشتی آنها و وجوب اجتناب از آنها، و تقوای سوم به مظالم عباد اختصاص دارد و چه بسا به غیر سرایت کند مثل ظلم و فساد.

و ابو علی جبائی گفته: همانا شرط اول به زمان گذشته تعلق دارد و شرط دوم به دوام بر آن و استمرار بر انجام آن تعلق دارد، و شرط سوم به مظالم عباد اختصاص دارد و سپس برای اینکه این تقوا، به مظالم اختصاص دارد، به فرموده خداوند متعال که: «وَ أَحْسَنُواْ» [و احسان نمایند]، دلیل آورده؛ زیرا وقتی که احسان به دیگران می رسد، لازم است که گناهانی که قبل از آن، به پرهیز از آنها فرمان داده شده اند نیز نسبت به دیگران باشد، و این دلیل ضعیف است؛ زیرا در آیه تصریحی وجود ندارد به اینکه مقصود از آن، احسانی است که به دیگران باشد، و مانعی ندارد که مقصود از احسان، انجام کار نیک و مبالغه در آن باشد و اگر چه اختصاص به فاعل داشته باشد و از او به دیگری نرسد، همان گونه که به کسی که در انجام کار نیک مبالغه کند، می گویند: أحسنت و أجملت، سپس اگر پذیرفته شود که مراد از آن، احسانی است که به دیگران باشد، پس چرا جایز نباشد که فعل متعدی بر فعل لازم عطف شود؟ و اگر خدای سبحان تصریح می کرد و می فرمود: و از همه زشتی ها بپرهیزند و به دیگران احسان کنند، مانعی نداشت، و شاید ابا علی، در شرط

ص: 114

و أنس و ابن عازب و مجاهد و قتادة و الضحاک أنه لما نزل تحریم الخمر و المیسر قالت الصحابة یا رسول الله ما تقول فی إخواننا الذین مضوا و هم یشربون الخمر و یأکلون المیسر فأنزلت هذه الآیة و قیل إنها نزلت فی القوم الذین حرموا علی أنفسهم اللحوم و سلکوا طریق الترهب کعثمان بن مظعون و غیره فبین الله لهم أنه لا جناح فی تناول المباح مع اجتناب المحرمات إِذا مَا اتَّقَوْا شربها بعد التحریم وَ آمَنُوا بالله وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أی الطاعات ثُمَّ اتَّقَوْا أی داموا علی الاتقاء وَ آمَنُوا أی داموا علی الإیمان ثُمَّ اتَّقَوْا بفعل الفرائض وَ أَحْسَنُوا بفعل النوافل و علی هذا یکون الاتقاء الأول اتقاء الشرب بعد التحریم و الاتقاء الثانی هو الدوام علی ذلک و الاتقاء الثالث اتقاء جمیع المعاصی و ضم الإحسان إلیه و قیل إن الاتقاء الأول هو اتقاء المعاصی العقلیة التی یختص المکلف و لا یتعداه و الإیمان الأول الإیمان بالله تعالی و بما أوجب الله الإیمان به و الإیمان بقبح هذه المعاصی و وجوب تجنبها

و الاتقاء الثانی هو الاتقاء عن المعاصی السمعیة و الإیمان بقبحها و وجوب اجتنابها و الاتقاء الثالث یختص بمظالم العباد و ربما یتعدی إلی الغیر من الظلم و الفساد. و قال أبو علی الجبائی أن الشرط الأول یتعلق بالزمان الماضی و الشرط الثانی یتعلق بالدوام علی ذلک و الاستمرار علی فعله و الشرط الثالث یختص بمظالم العباد ثم استدل علی أن هذه الاتقاء یختص بالمظالم (1)

بقوله وَ أَحْسَنُوا فإن الإحسان إذا کان متعدیا وجب أن یکون المعاصی التی أمروا باتقائها قبله أیضا متعدیة و هذا ضعیف لأنه لا تصریح فی الآیة بأن المراد به الإحسان المتعدی و لا یمتنع أن یرید بالإحسان فعل الحسن و المبالغة فیه و إن اختص الفاعل و لا یتعداه کما یقولون لمن بالغ فی فعل الحسن أحسنت و أجملت ثم لو سلم أن المراد به الإحسان المتعدی فلم لا یجوز أن یعطف فعل متعد علی فعل لا یتعدی و لو صرح سبحانه و قال و اتقوا القبائح کلها و أحسنوا إلی غیرهم لم یمتنع و لعل أبا علی إنما عدل فی الشرط

ص: 114


1- 1. فی المصدر: بمظالم العباد.

سوم فقط به خاطر آنچه که او گمان کرده به اینکه در آن، آنچه که در شرط اول و دوم امکان داشت، امکان ندارد، از ذکر زمان­ها صرف نظر کرد، و این ممکن است و ممتنع نیست که شرط اول بر گذشته و دوم بر حال و سوم بر آنچه که مورد انتظار در آینده است، حمل شود و هر گاه گفته شود که: همانا نزد متکلمین، واسطه ای میان گذشته و آینده وجود ندارد زیرا فعل، یا موجود است که گذشته می باشد و یا معدوم است که آینده می باشد و تنها علمای علم نحو، زمان­های سه گانه را ذکر کرده اند. پس پاسخ آن این است که درست است که در وجود، واسطه ای میان معدوم و موجود نیست، همان گونه که ذکر شده، جز اینکه مانعی ندارد که موجود در نزدیک ترین زمان را حال بنامیم و میان آن و گذشته دور و آینده مورد انتظار، فرق بگذاریم، پایان.(1)

و برخی از محققین گفته اند که: برای ایمان، درجات و منازلی است، همان گونه که اخبار زیادی بر آن دلالت می کنند، و مراحل اولیه ایمان عبارت است از: تصدیق هایی آمیخته با شک ها و شبهه ها، با اختلاف مراتب آنها، و امکان دارد که همراه آنها شرک، وجود داشته باشد؛ «وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثرَُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ»(2)[و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند جز اینکه با او چیزی را شریک می گیرند]، و از این مراحل بیشتر به اسلام، تعبیر می شود؛ «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فیِ قُلُوبِکُمْ»(3)[برخی از بادیه نشینان گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: «ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم.» و هنوز در دل های شما ایمان داخل نشده است] و درجات میانه ایمان، تصدیق هایی هستند که نه شک و نه شبهه، با آنها آمیخته نیستند؛ «الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُواْ»(4)[کسانی اند که به خدا و پیامبر او گرویده و دیگر شک نیاورده اند]، و بیشتر اطلاق ایمان، به طور خاص بر آنها می باشد؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیهِْمْ ءَایَاتُهُ زَادَتهُْمْ إِیمَانًا وَ عَلیَ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(5)[مؤمنان، همان کسانی اند که چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل می کنند.]

و مراحل نهایی ایمان، همین تصدیقات بدون شک و ریب به همراه کشف و شهود و ذوق و مشاهده حقایق و محبت کامل به خدای سبحان و اشتیاق تمام به حضرت قدسیه خداوند متعال می باشد،«یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلیَ الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلیَ الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ»(6)[خدا آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست دارند. اینان با مؤمنان، فروتن، و بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری نمی ترسند. این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد می دهد]

ص: 115


1- . مجمع البیان 3 : 240 - 241
2- . یوسف / 106
3- . حجرات / 14
4- . حجرات / 15
5- . انفال / 2
6- . مائده / 54

الثالث عن ذکر الأحوال لما ظن أنه لا یمکن فیه ما أمکن فی الأول و الثانی و هذا ممکن غیر ممتنع بأن یحمل الشرط الأول علی الماضی و الثانی علی الحال و الثالث علی المنتظر المستقبل و متی قیل إن المتکلمین عندهم لا واسطة بین الماضی و المستقبل فإن الفعل إما أن یکون موجودا فیکون ماضیا و إما أن یکون معدوما فیکون مستقبلا و إنما ذکر الأحوال الثلاث النحویون فجوابه أن الصحیح أنه لا واسطة فی الوجود(1) کما ذکرت غیر أن الموجود فی أقرب الزمان لا یمتنع أن نسمیه حالا و نفرق بینه و بین الغابر السالف و الغابر المنتظر انتهی (2).

و قال بعض المحققین للإیمان درجات و منازل کما دلت علیه الأخبار الکثیرة و أوائل درجات الإیمان تصدیقات مشوبة بالشکوک و الشبه علی اختلاف مراتبها و یمکن معها الشرک وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (3) و عنها یعبر بالإسلام فی الأکثر قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ (4) و أواسطها تصدیقات لا یشوبها شک و لا شبهة الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا(5) و أکثر إطلاق الإیمان علیها خاصة إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (6) و أواخرها تصدیقات کذلک مع کشف و شهود و ذوق و عیان و محبة کاملة لله سبحانه و شوق تام إلی حضرته المقدسة یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ

ص: 115


1- 1. فی المصدر: لا واسطة فی الوجود بین المعدوم و الموجود.
2- 2. مجمع البیان 3: 240 و 24.
3- 3. یوسف: 106.
4- 4. الحجرات: 14.
5- 5. الحجرات: 15.
6- 6. الأنفال: 2.

و از آن مرتبه گاهی تعبیر به احسان شده که در روایت است که: احسان این است که خداوند متعال را طوری عبادت نمایی که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی، پس همانا او تو را می بیند، و گاهی تعبیر به یقین شده است؛ «وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»(1)[و به آخرت یقین دارند] و به این مراحل سه گانه، فرموده خداوند عزوجل که: «لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ یحُِبُّ المُْحْسِنِینَ»(2) اشاره دارد و به مقابل های آن که آنها مراتب کفر می باشند، فرموده خداوند جلّ و عزّ که: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلَا»(3)[کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند آن گاه به کفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشید و راهی به ایشان نخواهد نمود.] اشاره دارد.

مؤلف

و تحقیق آن در کتاب ایمان و کفر خواهد آمد.

رازی گفته: اگر گفته شود که: چرا رفع گناه بر خوردن خوراکی ها، به شرط ایمان و تقوا، مشروط شده، با اینکه معلوم است که کسی که ایمان نیاورده و کسی که تقوا، پیشه نکرده است، سپس چیزی از مباحات را خورد، پس همانا در آن تناول، گناهی بر او نیست، آری در ترک ایمان و در ترک تقوا گناه دارد؟ می گوییم: این برای شرط کردن نیست بلکه برای بیان این است که آن گروه هایی که این آیه درباره آنها نازل شده چنین وصفی داشتند و منظور ستایش آنها است.

و طبرسی گفته: و سید مرتضی علی بن الحسین موسوی قدس الله روحه در برخی از مسائل خود ذکر کرده که: مفسران به توضیح وجه در تکراری که این آیه آن را دربرگرفته، پرداختند و گمان کردند که آن، مشکلی در آیه است و آنچه را که آن، مشکل تر از تکرار است را رها کردند و آن این است که خداوند متعال، گناه را از کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، در آنچه که می خورند، به شرط تقوا و ایمان و انجام کارهای شایسته، نفی کرده، با اینکه ایمان و انجام کارهای شایسته، در نفی گناه [از امر مباح] شرط نیستند؛ زیرا کار مباح، هنگامی که از کافر نیز واقع شود، گناهی بر او نیست.

ص: 116


1- . بقره / 4
2- . مائده / 93
3- . نساء / 137

یَشاءُ(1) و عنها العبارة تارة بالإحسان الإحسان أن تعبد الله کأنک تراه فإن لم تکن تراه فإنه یراک و أخری بالإیقان وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (2) و إلی المراتب الثلاثة الإشارة بقوله عز و جل لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (3) و إلی مقابلاته التی هی مراتب الکفر الإشارة بقوله جل و عز إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا(4) أقول و سیأتی تحقیق ذلک فی کتاب الإیمان و الکفر.

و قال الرازی فإن قیل لم شرط رفع الجناح علی التناول المطعومات بشرط الإیمان و التقوی مع أن من المعلوم أن من لم یؤمن و من لم یتق ثم تناول شیئا من المباحات فإنه لا جناح علیه فی ذلک التناول بلی علیه جناح فی ترک الإیمان و فی ترک التقوی قلنا لیس هذا للاشتراط بل لبیان أن أولئک الأقوام الذین نزلت فیهم هذه الآیة کانوا علی هذه الصفة ثناء علیهم (5).

و قال الطبرسی و الأَجَلُّ المرتضی علی بن الحسین الموسوی قدس الله روحه ذکر فی بعض مسائله أن المفسرین تشاغلوا بإیضاح الوجه فی التکرار الذی تضمنه هذه الآیة و ظنوا أنه المشکل فیها و ترکوا ما هو أشد إشکالا من التکرار و هو أنه تعالی نفی الجناح عن الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیما یطعمونه بشرط الاتقاء و الإیمان و عمل الصالحات و الإیمان و عمل الصالحات لیس بشرط فی نفی الجناح فإن المباح إذا وقع من الکافر فلا إثم علیه و لا وزر.

ص: 116


1- 1. المائدة: 54.
2- 2. البقرة: 4.
3- 3. المائدة: 93.
4- 4. النساء: 137.
5- 5. تفسیر الرازیّ.

و در حل این شبهه ما دو راه داریم: اول اینکه به مشروطی که به ذکر آن تصریح شده، چیز دیگر پیوست شود تا اثر آنچه که شرط شده، ظاهر گردد و تقدیر آیه چنین می باشد که: بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی در آنچه قبلًا خورده اند و غیر آن نیست، در صورتی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته کنند؛ زیرا شرط در نفی گناه، باید برای آن تأثیری باشد تا این گونه باشد که هرگاه آن شرط منتفی شود، گناه پابرجا و استوار شود، و ما دانستیم که با پرهیز از حرام ها، در آنچه خورده می شود، گناه منتفی می شود و آن شرطی است که چیز بیشتری بر آن نیست و چون به دنبال ذکر تقوا، ایمان و انجام کارهای شایسته را آورد و این دو تأثیری در نفی گناه ندارند، دانستیم که آنچه که که ذکر آن گذشت در تقدیر است، تا شرط، صحیح و مطابق با مشروط باشد؛ زیرا کسی که در آنچه که خورده نمی شود، از حرام بپرهیزد، در آنچه که او آن را می خورد، گناهی بر او نیست، ولی ممکن است صحیح باشد که در آنچه از واجب که او در آن اخلال کرده یا آنچه از واجب که او آن را ضایع کرده، گناه بر او پابرجا و استوار شود و هنگامی که شرط کردیم که پرهیز از زشتی از جانب کسی که به خداوند متعال ایمان آورده و کارهای شایسته کرده، واقع شود، گناه از هر وجهی از او مرتفع می شود، و حذف آنچه که ما آن را ذکر کردیم، به خاطر دلالت کلام بر آن، قبیح نیست، و از عادت عرب است که آنچه را به منزله این است حذف کنند و قوت دلالت بر آن، بی نیاز کننده از سخن گفتن از آن می باشد، و مانند آن، قول شاعر است که:

تراه کأن الله یجدع أنفه

و عینیه إن مولاه بات له و فر

- او را می بینی، گویا خداوند متعال، بینی او و دو چشم او را، اگر مولایش صاحب مال فراوان گردد، می برد.

چون کلمه جدع، مناسب چشم نیست و چشم، عطف بر انف شده که جدع مناسب آن است، لذا لفظی که مناسب چشم است از قبیل فقوء و آنچه که به منزله آن است در تقدیر است.

و راه دوم اینکه ایمان و انجام کارهای شایسته که در اینجا قرار داده می شود، اگرچه عطف بر شرط شده اند، اما شرط حقیقی نیستند، و گویا چون خداوند متعال خواسته که وجوب ایمان و انجام کارهای شایسته را بیان کند، آن را به آنچه از پرهیز از حرام ها که واجب است عطف کرده؛ به خاطر اشتراک آن دو در وجوب، گرچه آن دو در شرط بودن در نفی گناه در آنچه که خورده می شود، با هم مشترک نیستند، و این توسّعی است در بلاغت و رسایی سخن که عقل در حسن و غرابت آن متحیر می ماند. کلام سید رحمه الله به پایان رسید.

و همچنین در جواب درباره آن گفته شده که: همانا مؤمن، صحیح است که به او اطلاق شود که گناهی بر او نیست، و کافر مستحق کیفر است و فرو رفته در آن است، و این لفظ بر او اطلاق نمی شود، و همچنین، همانا کافر، راه فهم حلال و حرام را بر

ص: 117

و قال و لنا فی حل هذه الشبهة طریقان أحدهما أن یضم إلی المشروط المصرح بذکره غیره حتی یظهر تأثیر ما شرط فیکون تقدیر الآیة لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا و غیره إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لأن الشرط فی نفی الجناح لا بد من أن یکون له تأثیر حتی یکون متی انتفی ثبت الجناح و قد علمنا أن باتقاء المحارم ینتفی الجناح فیما یطعم فهو الشرط الذی لا زیادة علیه و لما ولی ذکر الاتقاء الإیمان و عمل الصالحات و لا تأثیر لهما فی نفی الجناح علمنا أنه أضمر ما تقدم ذکره لیصح الشرط و یطابق المشروط لأن من اتقی الحرام فیما لا یطعم لا جناح علیه فیما یطعمه و لکنه قد یصح أن یثبت علیه الجناح فیما أخل به من واجب أو ضیعة من فرض فإذا شرطنا أنه وقع اتقاء القبیح ممن آمن بالله و عمل الصالحات ارتفع الجناح عنه من کل وجه و لیس بمنکر حذف ما ذکرناه لدلالة الکلام علیه فمن عادة العرب أن یحذفوا ما یجری هذا المجری و یکون قوة الدلالة علیه مغنیة عن النطق به و مثله قول الشاعر

تراه کان الله یجدع أنفه***و عینیه إن مولاه بات (1) له و فر.

لما کان الجدع لا یلیق بالعین و کانت معطوفة علی الأنف الذی یلیق الجدع به أضمر ما یلیق بالعین من الفقوء و ما جری مجراه (2).

و الطریق الثانی هو أن یجعل الإیمان و عمل الصالحات هنا لیس بشرط حقیقی و إن کان معطوفا علی الشرط فکأنه تعالی لما أراد أن یبین وجوب الإیمان و عمل الصالحات عطفه علی ما هو واجب من اتقاء المحارم لاشتراکهما فی الوجوب و إن لم یشترکا فی کونهما شرطا فی نفی الجناح فیما یطعم و هذا توسع فی البلاغة یحار فیه العقل استحسانا و استغرابا انتهی کلامه رحمه الله.

و قد قیل أیضا فی الجواب فی ذلک أن المؤمن یصح أن یطلق علیه أنه لا جناح علیه و الکافر مستحق للعقاب مغمور فلا یطلق علیه هذا اللفظ و أیضا فإن الکافر قد سد

ص: 117


1- 1. فی المصدر: ثاب له وفر.
2- 2. فی المصدر: من البخص و ما یجری مجراه.

خودش بسته، و از این رو، خدا مؤمن را یاد کرده است .

فرموده خداوند متعال: «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» [و خدا نیکوکاران را دوست می دارد]؛ یعنی خداوند متعال، ثواب دادن به آنها و بزرگ داشت و گرامی شمردن و تجلیل کردن آنها را می خواهد. و روایت شده که قدامة بن مظعون، در دوران عمر بن خطاب شراب می نوشید و وی خواست که او را حد زند، پس قدامه گفت: «لَیْسَ عَلیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ» [بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، گناهی نیست] تا آخر آیه، و عمر خواست که حد را از او بردارد، پس علی علیه السّلام فرمود: او را میان صحابه بگردانید، و اگر از کسی از آنها نشنیده که آیه حرمت شراب را بر او خوانده باشد، پس او را حد نزنید و اگر شنیده بود، پس او را توبه دهید و حد بزنید، و اگر توبه نکند، کشتن او واجب است.(1)

مؤلف

ممکن است که در پاسخ شبهه ای که سید مرتضی رضی الله عنه آن را ایراد کرده، گفته شود که: ما نمی پذیریم که مباح بر کافر، مباح است و ممکن است که اباحه، مشروط به ایمان باشد، همان گونه که صحت عبادات، مشروط به ایمان است، همان طور که از نامه امیرالمؤمنین علیه السّلام به اهل مصر، به همراه محمّد بن ابی بکر، و غیر آن از اخبار، بر می آید که خداوند متعال، مؤمن را بر لذت های دنیا بازخواست نمی کند و غیر او را بر آنها بازخواست می کند، و آنها را فقط برای مؤمنین مباح کرده، و مراد از انجام کارهای شایسته، ولایت ائمه علیهم السّلام و مقصود از تقوا، ترک خوردنی های حرام است، و از آیه، عدم گناه بر مؤمنین در هر چیزی که بخورند و بنوشند هنگامی که از خوردنی ها و نوشیدنی های حرام اجتناب کنند، و ثبوت گناه بر مؤمنین، هنگامی که حرام را بخورند و بنوشند، و بر غیر آنها، به طور مطلق، به خاطر عدم حصول شرط اباحه در غیر مؤمنین، استفاده می شود، و به طور بعید، احتمال می رود که مقصود این باشد که صرف چیزهای خوشمزه، برای کسی که ایمانش کامل است، ضرر ندارد و تنها به کسانی که ایمانشان ناقص است و آن، سبب سرکشی نفس های آنها و چیره شدن شهوات حرام بر آنها می شود، زیان می رساند، و ریاضت های جسمی برای امثال اینها، جهت کامل شدن نفس هایشان و خارج کردن شهوات و حب لذت ها از دل هایشان، مستحب و مطلوب است.

«قُل لَّا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ» [بگو: پلید و پاک یکسان نیستند]؛ طبرسی در مجمع گفته: هنگامی که خدای سبحان، حلال و حرام را بیان کرد، بیان کرد که آن دو برابر نیستند، و خدای سبحان فرمود: «قُل» [بگو:] ای محمّد «لَا یَسْتَوِی» یعنی برابر نیستند، «الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ» یعنی حرام و حلال؛ این قول از حسن و جبّائی می باشد، و گفته شده که: یعنی کافر و مؤمن؛ این قول از

ص: 118


1- . مجمع البیان 3 : 240 - 242

علی نفسه طریق معرفة التحلیل و التحریم فلذلک خص المؤمن بالذکر. و قوله وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ أی یرید ثوابهم و إجلالهم و إکرامهم و تجلیلهم

وَ یُرْوَی: أَنَّ قُدَامَةَ بْنَ مَظْعُونٍ شَرِبَ الْخَمْرَ فِی أَیَّامِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَأَرَادَ أَنْ یُقِیمَ عَلَیْهِ الْحَدَّ فَقَالَ لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ الْآیَةَ فَأَرَادَ عُمَرُ أَنْ یَدْرَأَ عَنْهُ الْحَدَّ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام أَدِیرُوهُ عَلَی الصَّحَابَةِ فَإِنْ لَمْ یَسْمَعْ أَحَداً مِنْهُمْ قَرَأَ عَلَیْهِ آیَةَ التَّحْرِیمِ فَادْرَءُوا عَنْهُ الْحَدَّ وَ إِنْ کَانَ قَدْ سَمِعَ فَاسْتَتِیبُوهُ وَ أَقِیمُوا عَلَیْهِ الْحَدَّ فَإِنْ لَمْ یَتُبْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْقَتْلُ (1).

و أقول یمکن أن یقال فی جواب الشبهة التی أوردها السید رضی الله عنه لا نسلم أن المباح علی الکفار مباح و یمکن أن تکون الإباحة مشروطة بالإیمان کما أن صحة العبادات مشروطة به کما یظهر من کتاب أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أهل مصر مع محمد بن أبی بکر و غیره من الأخبار أن الله لا یحاسب المؤمن علی لذات الدنیا و یحاسب غیره علیها و إنما أباحها للمؤمنین فالمراد بعمل الصالحات ولایة الأئمة علیهم السلام و بالتقوی ترک الأطعمة المحرمة فیستفاد من الآیة عدم الجناح علی المؤمنین فی أی شی ء أکلوا و شربوا إذا اجتنبوا المأکولات و المشروبات المحرمة و ثبوت الجناح علی المؤمنین إذا أکلوا و شربوا الحرام و علی غیرهم مطلقا لعدم حصول شرط الإباحة فیهم و یحتمل علی وجه بعید أن یکون المراد أن صرف المستلذات لا یضر لمن کمل إیمانه و إنما یضر الناقصین الذین یصیر ذلک سببا لطغیان نفوسهم و غلبة الشهوات المحرمة علیهم فالریاضات البدنیة مستحبة مطلوبة لأمثال هؤلاء لتکمیل نفوسهم و إخراج الشهوات و حب اللذات عن قلوبهم.

قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ قال فی المجمع (2)

لما بین سبحانه الحلال و الحرام بین أنهما لا یستویان فقال سبحانه قُلْ یا محمد لا یَسْتَوِی أی لا یتساوی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ أی الحرام و الحلال عن الحسن و الجبائی و قیل الکافر و المؤمن

ص: 118


1- 1. مجمع البیان 3: 240- 242.
2- 2. مجمع البیان 3: 249.

سدی می باشد، «وَ لَوْ أَعْجَبَکَ» [هر چند تو را به شگفت آوَرَد]؛ ای شنونده یا ای انسان، «کَثرَْةُ الْخَبِیثِ» [کثرت پلیدها]؛ یعنی فراوانی آنچه از حرام که آن را می بینی؛ زیرا در حرام بسیار، برکت نمی باشد، و در حلال اندک، برکت می باشد، و گفته شده که: همانا خطاب به پیامبر است و مقصود امت ایشان است، «فَاتَّقُواْ اللهَ» یعنی پس از آنچه خداوند متعال بر شما حرام کرده، اجتناب کنید، «یَا أُوْلیِ الْأَلْبَابِ»؛ ای صاحب خردان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنی برای اینکه رستگار شوید و به ثواب بزرگ و نعمت هایی پایدار برسید، پایان.

و می گویم: عمومی دانستن طیب و خبیث به گونه ای که هر چیزی را که وجه پلیدی و زشتی واقعی، در آن می باشد، را در بر بگیرد، ممکن است؛ چه انسان باشد و چه مال و چه خوردنی باشد و چه نوشیدنی؛ زیرا با پاک و طاهر از آن، یکسان نیست، اگرچه، پلید بیشتر باشد، یعنی محور قبول و کمال بر کثرت نیست، بلکه بر خوبی و پاکی واقعی است، و پوشیده نماند که خبیث و طیّبی که اصطلاح میان اصحاب است به معنای مورد پسند بودن یک چیز یا عدم آن برای مردم، در آن دو لفظ داخل نیست، «مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ» [آنچه را بر شما حرام کرده]؛ یعنی به وسیله فرموده اش که: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ...» [بر شما حرام شده است: مردار و...].

«إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» [جز آنچه بدان ناچار شده اید]؛ از آنچه که بر شما حرام شده، که همانا آن نیز در حال ضرورت، حلال است، «وَ إِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ» [و به راستی، بسیاری از مردم، دیگران را گمراه می کنند]؛ به وسیله حلال شمردن حرام و حرام شمردن حلال، «بِأَهْوَائهِم بِغَیرِ عِلْمٍ» [از روی نادانی، با هوس های خود]؛ یعنی به دل خواه خود و بدون تعلق داشتن به دلیلی که مفید علم باشد، «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ» [آری، پروردگار تو به حال تجاوزکاران داناتر است]؛ یعنی تجاوز کنندگان از حق به باطل و از حلال به حرام.

مؤلف

دلالت دارد بر اینکه اصل در خوردنی ها، خصوصا در چیزهایی که ذبح می شوند، حلال بودن است و حکم به حرمت، جز با دلیل جایز نیست، و اینکه محرمات در هنگام ضرورت، هر ضرورتی که باشد، حلال می شوند.

«وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ» [و اوست کسی که پدید آورد]؛ در مجمع: یعنی او بی نمونه آفرید و آغاز کرد: «جَنَّاتٍ» یعنی باغ هایی که در آنها درختان گوناگونی می باشد، «مَّعْرُوشَاتٍ» بر افراشته شده هایی به وسیله ستون ها. گفته شده که: آن چیزی است که عرش آن از شاخه­های انگور و مانند آنها است؛ این قول از ابن عباس می باشد، و گفته شده که عرش آنها آن است که برای آنها محافظانی چون دیوارها قرار داده شود. «وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ» [و بدون داربست]؛ یعنی آنچه از انواع درختان، که در بیابان­ها و کوه ها خودرو است؛ این قول از ابن عباس می باشد، و گفته شده که آنها بر افراشته نشده اند، بلکه بر ریشه هایشان بر پا هستند و نیازی به چوب بست ندارند، «وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ» [و خرمابن، و کشتزار]؛

ص: 119

عن السدی وَ لَوْ أَعْجَبَکَ أیها السامع أو أیها الإنسان کَثْرَةُ الْخَبِیثِ أی کثرة ما تراه من الحرام لأنه لا یکون فی الکثیر من الحرام برکة و یکون فی القلیل من الحلال برکة و قیل إن الخطاب للنبی صلی الله علیه و آله و المراد أمته فَاتَّقُوا اللَّهَ أی فاجتنبوا ما حرم الله علیکم یا أُولِی الْأَلْبابِ یا ذوی العقول لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ أی لتفلحوا و تفوزوا بالثواب العظیم و النعیم المقیم انتهی.

و أقول یمکن تعمیم الطیب و الخبیث بحیث یشمل کل ما فیه جهة خبث و رداءة واقعیة سواء کان إنسانا أو مالا أو مأکولا أو مشروبا فإنه لا یستوی مع الطیب الطاهر من ذلک الجنس و إن کان الخبیث أکثر أی لیس مدار القبول و الکمال علی الکثرة بل علی الحسن و الطیب الواقعیین و لا یخفی أنه لا یدخل فیهما الخبیث و الطیب الذین اصطلح علیهم الأصحاب من کون الشی ء مرغوبا للناس أو عدمه ما حرم علیکم أی بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ مما حرم علیکم فإنه أیضا حلال حال الضرورة وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بتحلیل الحرام و تحریم الحلال بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أی بتشهیهم بغیر تعلق بدلیل یفید العلم إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ أی المتجاوزین الحق إلی الباطل و الحلال إلی الحرام.

أقول

و یدل علی أن الأصل فی المأکولات لا سیما فی الذبائح الحل و لا یجوز الحکم بالتحریم إلا بدلیل و إنه تحل المحرمات عند الضرورة أی ضرورة کانت.

هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ فی المجمع أی خلق و ابتدأ علی مثال (1) جَنَّاتٍ أی بساتین فیها الأشجار المختلفة مَعْرُوشاتٍ مرفوعات بالدعائم قیل هو ما عرشه من الکروم و نحوها عن ابن عباس و قیل عرشها أن یجعل لها حظائر کالحیطان وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ یعنی ما خرج من قبل نفسه فی البراری و الجبال من أنواع الأشجار عن ابن عباس و قیل غیر مرفوعات بل قائمة علی أصولها مستغنیة عن التعریش وَ النَّخْلَ

ص: 119


1- 1. فی المصدر: خلق و ابتدع لا علی مثال.

یعنی نخل و زرع را آفرید، «مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ» [با میوه های گوناگون آن]؛ یعنی مزه آن، و گفته شده که: میوه آن، و گفته شده که این صفتی برای جمیع نخل و کشتزار می باشد و خدای سبحان برخی از آنها را گوناگون در رنگ و مزه و بو و صورت آفرید و برخی از آنها را گوناگون در صورت و هم مزه و برخی از آنها را گوناگون در مزه و یکسان در صورت آفرید، و همه اینها بر یگانگی خداوند متعال و بر اینکه او قادر بر آنچه که بخواهد و عالم به هر چیزی می باشد، دلالت دارند، «وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً» [و زیتون، و انار، شبیه به یکدیگر]؛ در مزه و رنگ و صورت، «وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ» [و غیر شبیه]؛ در آنها، هنگامی که ثمر دهد، و زیتون را تنها به خاطر این با انار آورد که آن دو در اینکه برگ ها در شاخه هایشان مخفی است، شبیه به یکدیگر هستند، «کُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ» [از میوه آن- چون ثمر داد- بخورید] و مقصود از آن مباح بودن است، اگرچه به لفظ امر می باشد، جبائی و گروهی گفتند که: این بر جواز خوردن از میوه، اگرچه حق فقراء در آن باشد، دلالت دارد، پایان.(1)

مؤلف

ضمیر در «ثَمَرِهِ» به همه آنچه که ذکر شده باز می گردد و بر مباح بودن همه دلالت دارد، علاوه بر اینکه ذکر آن در مقام امتنان نیز بر آن دلالت دارد، «وَ ءَاتُواْ حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ» [و حق بینوایان از آن را روز بهره برداری از آن بدهید]؛ گفته شده که: آن زکات می باشد، و در اخبار ما است که آن غیر زکات است، و در جای خود إن شاء اللَّه خواهد آمد. «وَ لا تُسْرِفُوا» [ولی زیاده روی مکنید]؛ یعنی در دادن و صدقه یا در خوردن پیش از درو، یا مطلقا، و گفته شده که: یعنی در گناه خرج نکنید، و تفسیر آیات دیگر در باب أنعام گذشت.

«قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ» [بگو: در آنچه به من وحی شده است، بر خورنده ای که آن را می خورد هیچ حرامی نمی یابم]؛ یعنی خوردنی حرامی بر خورنده ای که آن را می خورد، و مقصود از وحی، آنچه در قرآن است یا اعم از آن می باشد و در آن اشاره به این است که حرمت جز به وسیله وحی نمی باشد و به وسیله غیر آن، نمی باشد، زیرا پیامبر از سر هوس سخن نمی گوید، و سخن او به جز وحیی که وحی می شود نیست. «إِلَّا» [ مگر آنکه] خوراک، «مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا» [مردار یا خونِ ریخته] باشد.

طبرسی رحمه الله گفته: یعنی خون ریخته شده و تنها خون ریخته شده را نام برده، به خاطر اینکه آنچه از آن که با گوشت در هم آمیخته می شود و تصفیه کردن گوشت از آن امکان ندارد، عفو شده و مباح است، «أَوْ لَحْمَ خِنزیرٍ» [یا گوشت خوک]، و در اینجا تنها این چیزهای سه گانه را به حرمت، مخصوص به ذکر گردانید، با اینکه غیر آنها هم حرام می باشند به خاطر اینکه خدای سبحان در سوره مائده، حرمت حیوان حلال گوشتِ خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندی افتاده، و به ضربِ شاخ مرده و غیر آنها را ذکر کرد، زیرا همه آنها

ص: 120


1- . مجمع البیان 4 : 374 - 375

وَ الزَّرْعَ أی أنشأ النخل و الزرع مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ أی طعمه و قیل ثمره و قیل هذا وصف للنخل و الزرع جمیعا فخلق سبحانه بعضها مختلف اللون و الطعم و الرائحة و الصورة و بعضها مختلفا فی الصورة متفقا فی الطعم و بعضها مختلفا فی الطعم متفقا فی الصورة و کل ذلک یدل علی توحیده و علی أنه قادر علی ما یشاء عالم بکل شی ء وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً(1) فی الطعم و اللون و الصورة وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ إذا أثمر فیها و إنما قرن الزیتون إلی الرمان لأنهما متشابهان باکتنان (2) الأوراق فی أغصانها کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ

إِذا أَثْمَرَ المراد به الإباحة و إن کان بلفظ الأمر قال الجبائی و جماعة هذا یدل علی جواز الأکل من الثمر و إن کان فیه حق الفقراء انتهی (3). و أقول الضمیر فی ثمره راجع إلی کل من المذکورات فیدل علی إباحة الجمیع مع أن ذکرها فی مقام الامتنان أیضا یدل علی ذلک وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ قیل هی الزکاة و فی أخبارنا أنه غیر الزکاة و سیأتی إن شاء الله فی محله وَ لا تُسْرِفُوا أی فی الإتیان و الصدقة أو فی الأکل قبل الحصاد أو مطلقا و قیل أی لا تنفقوا فی المعصیة و قد مر تفسیر سائر الآیات فی باب الأنعام إلی قوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ أی طعاما محرما علی آکل یأکله و المراد بالوحی ما فی القرآن أو الأعم و فیه تنبیه علی أن لا تحریم إلا بوحی لا بغیره فإنه لا ینطق عن الهوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی إِلَّا أن یکون الطعام مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً قال الطبرسی رحمه الله أی مصبوبا و إنما خص المصبوب بالذکر لأن ما یختلط باللحم منه مما لا یمکن تخلیصه منه معفو مباح (4) أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ إنما خص الأشیاء الثلاثة هنا بذکر التحریم مع أن غیرها محرم فإنه سبحانه ذکر فی المائدة تحریم المُنْخَنِقَةِ و المَوْقُوذَةِ و المُتَرَدِّیَةِ و النَّطِیحَةِ و غیرها لأن جمیع ذلک

ص: 120


1- 1. فی المصدر:« و الزیتون و الرمان» أی و أنشأ الزیتون و الرمان« متشابها».
2- 2. فی النسخة المخطوطة:« باکثار» و فی المصدر: باکتناز.
3- 3. مجمع البیان 4: 374 و 375.
4- 4. فی المصدر: معفو عنه مباح.

اسم مردار بر آنها واقع می شود و در حکم آن می باشند، و در اینجا به اجمال فرمود و در آنجا شرح داد، و بهتر از این، این است که گفته شود: این چیزها را به خاطر بزرگداشت حرمتشان، به تحریم اختصاص داد و حرمت غیر آنها را در جاهای دیگر توضیح داد: یا به وسیله نص قرآن یا به وسیله وحی غیر قرآن، و همچنین همانا این سوره، مکیه و مائده مدنیه است و جایز است که این گونه باشد که غیر از آنچه از محرمات که در آیه می باشد، پس از آن حرام شده باشند.

مردار عبارت است از آنچه که در آن حیات وجود داشته و بدون تذکیه شرعیه آن را از دست داده است، «فَإِنَّهُ رِجْسٌ» [که اینها همه پلیدند]؛ یعنی نجس هستند، و رجس؛ اسم برای هر چیز چرک و پلید شمرده شده و نفرت بار می باشد، و رجس، همچنین به معنای عذاب است، و هاء در فرموده خداوند متعال که: «فَإِنَّه»؛ به آنچه که ذکر آن گذشت باز می گردد، پایان.(1)

و گفته شده که: ضمیر به خوک یا گوشت آن باز می گردد و پلیدی آن به خاطر عادت کردن آن به خوردن نجاست است. «أَوْ فِسْقاً» [یا از روی نافرمانی]؛ بیضاوی گفته: بر گوشت خوک، عطف شده و آنچه که بین آن دو است، جمله معترضه برای بیان علت می باشد.

«أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» [قربانیی که به هنگام ذبح، نام غیر خدا بر آن برده شده باشد]؛ صفت برای آن و روشن کننده آن می باشد، و آنچه که به نام بت، ذبح شده، تنها به خاطر اینکه آن داخل در فسق است، فسق نامیده شده است، و جایز است که «فِسْقاً»، مفعول له از «أُهِلَّ» باشد و آن بر «یَکُونَ»، عطف شده و ضمیر مستتر در آن، به آنچه باز می گردد که ضمیر مستتر در «یَکُونَ» به آن باز می گردد.

«وَ عَلیَ الَّذِینَ هَادُواْ» یعنی بر یهود در زمان موسی «حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» [هر حیوان چنگال داری را حرام کردیم]؛ در مجمع است که: در معنای آن اختلاف شده است؛ و گفته شده که: آن هر حیوانی است که دارای انگشتان جدا از هم نیست، مانند شتر، شتر مرغ و مرغابی و غاز؛ این قول از ابن عباس و ابن جبیر و غیر آن دو می باشد، و گفته شده که: آن، فقط شتر است، و گفته شده که: همه درنده ها و سگ ها و گربه ها و آنچه با چنگالش شکار می کند در آن داخل می شود، و گفته شده که: هر چنگال دار از پرندگان و هر سم دار از جانوران، «وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا» از چربی و پیه نازک اطراف روده و شکمبه و پیه قلوه و غیر آن، «إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا» [به استثنای پیه هایی که بر پشت آن دو است]؛ از پیه، و آن گوشت فربه است که آن بر آنها حرام نشده است، «أَوِ الْحَوَایَا» یعنی آنچه از پیه که روده ها آن را حمل می کند و حوایا همان روده ها می باشند، و گفته شده که: آنها بنات اللبن(یکی از احشاء بدن) هستند و گفته شده که: آنها احشایی هستند که پیه بر روی آنها وجود دارد.(2)

ص: 121


1- . مجمع البیان 4 : 378
2- . مجمع البیان 4 : 379

یقع علیه اسم المیتة فیکون فی حکمها فأجمل هاهنا و فصل هناک و أجود من هذا أن یقال خص هذه الأشیاء بالتحریم تعظیما لحرمتها و بین تحریم ما عداها فی مواضع أخر إما بنص القرآن أو بوحی غیر القرآن و أیضا فإن هذه السورة مکیة و المائدة مدنیة فیجوز أن یکون غیر ما فی الآیة من المحرمات إنما حرم فیما بعد و المیتة عبارة عما کان فیه حیاة ففقدت من غیر تذکیة شرعیة فَإِنَّهُ رِجْسٌ أی نجس و الرجس اسم لکل شی ء مستقذر منفور عنه و الرجس أیضا العذاب و الهاء فی قوله فَإِنَّهُ عائد إلی ما تقدم ذکره انتهی (1).

و قیل الضمیر راجع إلی الخنزیر أو لحمه و قذارته لتعوده أکل النجاسة.

أَوْ فِسْقاً قال البیضاوی عطف علی لحم خنزیر و ما بینهما اعتراض للتعلیل أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ صفة له موضحة و إنما سمی ما ذبح علی اسم الصنم فسقا لتوغله فی الفسق و یجوز أن یکون فسقا مفعولا له من أهل و هو عطف علی یکون و المستکن فیه راجع إلی ما رجع إلیه المستکن فی یکون (2) وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا أی علی الیهود فی أیام موسی علیه السلام حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ فی المجمع اختلف فی معناه فقیل هو کل ما لیس بمُنْفَرِجِ الأَصَابع کالإبل و النَّعام و الإِوَّز و البَطِّ عن ابن عباس و ابن جبیر و غیرهما و قیل هو الإبل فقط و قیل یدخل فیه کل السباع و الکلاب و السنانیر و ما یصطاد بظفره و قیل کل ذی مخلب من الطیر و کل ذی حافر من الدواب وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما من الثرب (3) و شحم الکلی و غیر ذلک إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما من الشحم

و هو اللحم السمین فإنه لم یحرم علیهم أَوِ الْحَوایا أی ما حملته الحوایا من الشحم و الحوایا هی المباعر و قیل هی بنات اللبن و قیل هی الأمعاء التی علیها الشحوم (4).

ص: 121


1- 1. مجمع البیان 4: 378.
2- 2. أنوار التنزیل:
3- 3. الثرب: الشحم الرقیق الذی علی الکرش و الامعاء.
4- 4. مجمع البیان 4: 379.

و بیضاوی گفته که: حوایا، جمع حاویه یا حاویاء مانند قاصعاء و قواصع یا حویه مانند سفینه و سفائن می باشد، و گفته شده که: آن بر «شُحُومَهُمَا» عطف شده و «أَو» به معنای واو می باشد.

«أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ» [یا آنچه با استخوان درآمیخته است]؛ در کشاف و غیر آن است که: آن، پیه دنبه است، به خاطر چسبیدن دنبه به استخوان دم، و گفته شده که: مغز است، و در کنز است که: آن، پیه پهلو و دنبه می باشد، زیرا آن به استخوان دم ترکیب شده، و داخل شدن پیه پهلو در پیه هایی که بر پشت آن دو است، روشن تر است، و گفته شده که: در آیه، دلالتی بر حلال بودن این چیزها در شریعت ما وجود دارد، و گر نه برای اختصاص دادن یهود به حرمت آنها، معنایی وجود نداشت، و همچنین فرموده خدای سبحان«ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ» [این تحریم را به سزای ستم کردنشان، به آنان کیفر دادیم]؛ دلالت بر تخصیص دارد، به کمک قرینه هایی که نهان نیستند.

«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» [و ما البتّه راستگوییم]؛ در مجمع است که: یعنی در خبر دادن از تحریم و از ستمکاری آنها و در هر چیزی و در اینکه آن تحریم، کیفری برای پیشینیان آنها و مصلحتی برای کسانی که بعد از آنها تا وقت نسخ هستند، می باشد.(1)

طبرسی رحمه الله درباره فرموده خداوند متعال که: «وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فیِ الْأَرْضِ» [و قطعاً شما را در زمین، قدرت عمل دادیم] گفته که: یعنی شما را بر تصرف در آن توانا کردیم و آن را به شما دادیم و آن را برای شما قرارگاه قرار دادیم، «وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ» [و برای شما در آن، وسایل معیشت نهادیم]؛ یعنی آنچه از انواع روزی و وجوه نعمت ها و منافع، که به وسیله آن زندگی می کنید، و گفته شده که: منظور، کسب ها و قدرت بر آنها به وسیله علم و قدرت و ابزار است، «قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ» [اما چه کم سپاس گزاری می کنید]؛ یعنی شما با وجود این نعمت هایی که آنها را بر شما ارزانی داشتیم، باید سپاس گزاری کنید، اما شما کمتر سپاسگزاری می کنید، «وَ کُلُواْ وَ اشرَْبُواْ» [و بخورید و بیاشامید]؛ صورت آن، صورت امر است و مقصود از آن، اباحه می باشد و آن در همه مباحات عمومیت دارد، «وَ لَا تُسرِْفُواْ» یعنی از حلال به حرام تجاوز نکنید. مجاهد گفته: اگر مانند کوه احد را در راه طاعت خداوند متعال صرف کنی، مسرف نمی باشی، و اگر یک درهم پول یا یک مدّ گندم را در راه نافرمانی خداوند متعال صرف کنی، اسراف است، و گفته شده که: معنای آن این است که: با زیادی مقدار، از حد وسط خارج نشوید،

ص: 122


1- . مجمع البیان 4 : 379

و قال البیضاوی هی جمع حاویة أو حاویاء کقاصعاء و قواصع أو حویة کسفینة و سفائن و قیل هو عطف علی شحومهما و أو بمعنی الواو(1).

أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ فی الکشاف و غیره هو شحم الألیة لاتصالها بالعُصْعُص (2) و قیل المُخُّ و فی الکنز هو شحم الجَنْب و الأَلْیَة لأنها مرکبة علی العصعص و دخول شحم الجنب فیما حملت الظهور أظهر و قیل و فی الآیة دلالة علی حل هذه الأشیاء فی شریعتنا و إلا لما کان لتخصیص الیهود بالتحریم معنی و یدل أیضا علی التخصیص قوله سبحانه ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ مع معاونة قرائن لا تخفی (3).

وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فی المجمع أی فی الإخبار عن التحریم و عن بغیهم و فی کل شی ء و فی أن ذلک التحریم عقوبة لأوائلهم و مصلحة لما بعدهم إلی وقت النسخ (4).

و قال رحمه الله فی قوله وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ أی مکناکم من التصرف فیهما و ملکناکموها و جعلناها لکم قرارا وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ أی ما تعیشون به من أنواع الرزق و وجوه النعم و المنافع و قیل یرید المکاسب و الإقدار علیها بالعلم و القدرة و الآلات قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ أی أنتم مع هذه النعم التی أنعمناها علیکم لتشکروا قد قل شکرکم (5) وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا صورته صورة الأمر و المراد به الإباحة و هو عام فی جمیع المباحات وَ لا تُسْرِفُوا أی و لا تجاوزوا الحلال إلی الحرام قال مجاهد لو أنفقت مثل أحد فی طاعة الله لم تکن مسرفا و لو أنفقت درهما أو مدا فی معصیة الله لکان إسرافا و قیل معناه لا تخرجوا عن حد الاستواء فی زیادة المقدار

ص: 122


1- 1. أنوار التنزیل:
2- 2. العصعص: عظم الذنب.
3- 3. الکشّاف،.
4- 4. مجمع البیان 4: 379 فیه: لمن بعدهم.
5- 5. مجمع البیان 4: 400.

و حکایت شده که رشید، پزشک نصرانی ماهری داشت و روزی به علی بن الحسین بن واقد گفت: در قرآن شما چیزی از علم پزشکی نیست با اینکه دانش دو تا است: دانش دین و دانش تن، و علی به او گفت: خداوند متعال، همه پزشکی را در نصف آیه از کتابش جمع کرده و آن فرموده خداوند متعال است که: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» [بخورید و بیاشامید، ولی زیاده روی مکنید]؛ و پیامبر ما صلّی الله علیه و آله، همه طب را در فرموده خود جمع کرده که: معده، خانه بیماری و پرهیز، اولین دارو از همه داروها است، و به هر بدنی، آنچه را که آن بدن را به آن عادت داده­ای بده. پزشک نصرانی گفت: قرآن شما و پیامبر شما برای جالینوس، طبی را به جای نگذاشتند.

و گفته شده که: معنای آن این است که حرام و باطلی را بر وجهی که حلال نیست، نخورید، و خوردن حرام، اگرچه اندکی باشد، اسراف و گذشتن از حد می باشد، و آنچه را که عقلاء، آن را زشت می دانند و به زیان بر شما باز می گردد نیز، اسراف است و حلال نیست، مانند کسی که آبگوشت را با گلاب بپزد و به جای آب، در آن مشک بریزد، و مانند کسی که تنها یک دینار دارد و با آن عطر بخرد و عطر بزند و عیال خود را نیازمند رها کند، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ» [که او اسراف کاران را دوست نمی دارد]؛ یعنی آنها را دشمن می دارد.

و چون خدای سبحان، برگرفتن زیور نزد هر مسجدی را تشویق کرد و به آن فراخواند و خوردن و آشامیدن را مباح کرد و از اسراف نهی فرمود، و گروهی از عرب، بسیاری از این چیزها را حرام می دانستند، تا آنجا که آنها روغن ها و شیرها را در حال احرام، حرام می دانستند و سائبه و بحیره ها را حرام می دانستند، خداوند عزّ اسمه آن را بر آنها عیب و ایراد گرفت و فرمود: «قُلْ» [بگو] ای محمد «مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» یعنی چه کسی جامه هایی را که مردم به وسیله آنها به خود زینت می بخشند، از آن چیز هایی که خداوند متعال آنها را برای بندگانش، از زمین برآورده، حرام گردانیده است؟ «وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ»؛ گفته شده که: آنها چیزهای خوشمزه از رزق هستند، و گفته شده که: آنها چیزهای حلال می باشند و نظر اول، به خاطر ویژه مؤمنین بودن آنها در روز قیامت، اظهر است، «قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَة» [بگو: این نعمت ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و روز قیامت نیز خاصّ آنان می باشد]؛ ابن عباس گفته: یعنی اینکه مؤمنین در دنیا، در طیبات با مشرکین شریک هستند و مشرکان از غذاهای پاکیزه آنها می خورند و از جامه های خوب آنها می پوشند و با زنان شایسته آنها ازدواج می کنند، سپس در آخرت، خداوند متعال، طیبات را ویژه مؤمنان قرار می دهد و برای مشرکین، در آنها بهره ای نمی باشد، و گف