بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار المجلد 45

اشارة

سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.

مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].

مشخصات ظاهری: ج - نمونه.

یادداشت: عربی.

یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].

یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).

یادداشت: کتابنامه.

مندرجات: ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق

رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح

رده بندی دیویی: 297/212

شماره کتابشناسی ملی: 1680946

ص: 1

تتمة کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام

تتمة أبواب ما یختص بتاریخ الحسین بن علی صلوات الله علیهما

بقیة الباب 37 سائر ما جری علیه بعد بیعة الناس لیزید بن معاویة إلی شهادته صلوات الله علیه

اشارة

فلما کان الغداة أمر الحسین علیه السلام بفسطاطه فضرب و أمر بجفنة فیها مسک کثیر فجعل فیها نورة ثم دخل لیطلی فروی أن بریر بن خضیر الهمدانی و عبد الرحمن بن عبد ربه الأنصاری وقفا علی باب الفسطاط لیطلیا بعده فجعل بریر یضاحک عبد الرحمن فقال له عبد الرحمن یا بریر أ تضحک ما هذه ساعة باطل فقال بریر لقد علم قومی أننی ما أحببت الباطل کهلا و لا شابا و إنما أفعل ذلک استبشارا بما نصیر إلیه فو الله ما هو إلا أن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعاجلهم ساعة ثم نعانق الحور العین (1).

رَجَعْنَا إِلَی رِوَایَةِ الْمُفِیدِ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِنِّی جَالِسٌ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ أَبِی فِی صَبِیحَتِهَا وَ عِنْدِی عَمَّتِی زَیْنَبُ تُمَرِّضُنِی (2) إِذِ اعْتَزَلَ أَبِی فِی خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ فُلَانٌ (3)

مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ هُوَ یُعَالِجُ سَیْفَهُ وَ یُصْلِحُهُ


1- 1. کتاب الملهوف ص 84.
2- 2. یقال: مرضه- من باب التفعیل- اذا أحسن القیام علیه فی مرضه و تکفل بمداواته، قال فی اللسان: جاعت فعلت هنا للسلب و ان کانت فی أکثر الامر انما تکون للاثبات.
3- 3. جون. خ ل. و فی المصدر: جوین.

ترجمه بحارالانوار جلد 45: تاریخ امام حسین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.

مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5

مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش

شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر

رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 3348985

ادامه کتاب تاریخ فاطمة و حسن و حسین علیهم السلام

ادامه باب های مخصوص تاریخ حسین بن علی صلوات الله علیهما

ادامه باب سی و هفتم: سایر اموری که بعد از بیعت مردم با یزید بن معاویه تا شهادت ایشان صلوات الله علیه بر ایشان رقم خورد..... 7

باب سی و هشتم: شهادت دو فرزند کوچک مسلم رضی الله عنهما.....132

باب سی و نهم: وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام تا رجوع اهل بیت علیهم السّلام به مدینه و بعضی از معجزات حضرت صلوات الله علیه که در آن احوال روی داد..... 140

باب چهلم: آنچه پس از شهادت امام حسین علیه السّلام از قبیل گریه آسمان و زمین و گرفتن خورشید و ماه و غیر آن برای ایشان روی داد..... 265

باب چهل و یکم: درباره ضجه ملائکه به خدای تعالی در امر امام حسین علیه السّلام و این که خدا آنان را برای یاری او فرستاد و گریه آنان و گریه پیامبران و فاطمه علیهم السّلام بر امام حسین ..... 285

باب چهل و دوم: خواب دیدن ام سلمه و غیر او رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را و خبر دادن ایشان از شهادت بزرگواران..... 295

باب چهل و سوم: نوحه جنیان بر امام حسین علیه السّلام..... 298

باب چهل و چهارم: مرثیه هایی که برای امام حسین علیه السلام سروده شده است..... 308

باب چهل و پنجم: علتی که به خاطر آن خدا عذاب قاتلین امام حسین علیه السلام را به تأخیر انداخت و علتی که به خاطر آن فرزندان قاتلین او کشته می شوند و خدا در زمان قائم علیه السّلام برای او انتقام می گیرد..... 386 باب چهل و ششم: آنچه خدا عجالتا در خصوص قاتلین امام حسین علیه السّلام، از نظر عذاب دنیوی انجام داد و آنچه از اعجاز و استجابت دعای حضرت در این باره به هنگام جنگ و پس از آن ظاهر گردید.....393

باب چهل و هفتم: احوال خویشاوندان و اهل زمان امام حسین صلوات الله علیه و احتجاجاتی که بین آنان و یزید به وقوع پیوست و اکثر این مطالب در ابواب سابق گذشت و برخی از آن نیز خواهد آمد.....425

باب چهل و هشتم: تعداد فرزندان امام حسین و مجملی از احوالات ایشان و احوال زنان امام حسین علیه السّلام که البته برخی از احوال همسران حضرت را در ابواب تاریخ امام سجاد علیه السّلام آورده ایم..... 433

باب چهل و نهم: احوال مختار بن ابی عبیده ثقفی و آنچه به دست او و دوستدارانش انجام شد..... 438

باب پنجاهم: جور خلفاء بر قبر شریف امام حسین علیه السّلام و معجزاتی که نزد ضریحش و از تربت و زیارت ایشان صلوات الله علیه آشکار شد..... 515

ادامه باب سی و هفتم : سایر اموری که بعد از بیعت مردم با یزید بن معاویه تا شهادت ایشان صلوات الله علیه بر ایشان رقم خورد

اشاره

سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که شب عاشورا صبح شد، امام حسین علیه السّلام دستور داد تا خیمه هایش را نصب کردند. بعد از آن دستور داد ظرفی را آوردند که مشک فراوانی در آن بود. سپس مقداری نوره در میان آن ریخت و داخل خیمه شد که نوره بکشد (یعنی موهای سافل بدن مبارکش را زایل نماید). روایت شده که بریر بن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در آن خیمه ایستاده بودند که بعد از امام حسین علیه السّلام نوره بکشند. بریر می خندید و کاری می کرد که عبدالرحمن را به خنده در آورد، عبدالرحمن می گفت: ای بریر! آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلا موقع مزاح و امور باطل نیست.

بریر گفت: خویشاوندان من می دانند که من در زمان جوانی و پیری شوخی را دوست نداشته و ندارم. این مزاح و خنده ای را که اکنون می کنم، بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن می رویم. به خدا قسم چیزی مانع ما نیست، مگر این که با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک ساعت با ایشان بجنگیم و سپس با حورالعین معانقه کنیم.(1)

به روایت شیخ مفید بر می گردیم: شیخ مفید از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام روایت می کند که فرمود: در آن شبی که پدرم صبح آن شهید شد، من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستاری می کرد. ناگاه دیدم پدرم داخل خیمه خود شد و «جوین» که غلام ابوذر بود، نزد پدرم بود. جوین شمشیر پدرم را آماده و اصلاح می کرد. پدر بزرگوارم این اشعار را می خواند:

ص: 1


1- . الملهوف: 84

وَ أَبِی یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ***کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلٍ***وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَی الْجَلِیلِ***وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی

فَأَعَادَهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّی فَهِمْتُهَا وَ عَلِمْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِیَ الْعَبْرَةُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ السُّکُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِی فَلَمَّا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِیَ امْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَ الْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِکْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ هِیَ حَاسِرَةٌ حَتَّی انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُکْلَاهْ لَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِیَ الْحَیَاةَ الْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَنُ یَا خَلِیفَةَ الْمَاضِی وَ ثِمَالَ الْبَاقِی فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَهْ لَا یَذْهَبَنَّ حِلْمَکِ الشَّیْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَیْلًا لَنَامَ (1)

فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ أَ فَتُغْتَصَبُ نَفْسُکَ اغْتِصَاباً(2)

فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَی نَفْسِی ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَی جَیْبِهَا وَ شَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیَّةً عَلَیْهَا.

فَقَامَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام فَصَبَّ عَلَی وَجْهِهَا الْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ اتَّقِی اللَّهَ وَ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا یَبْقَوْنَ وَ أَنَ

ص: 2


1- 1. القطا: جمع قطاة و هی طائر فی حجم الحمام صوته قطاقطا. و هذا مثل. قال المیدانی: نزل عمرو بن مامة علی قوم من مراد، فطرقوه لیلا فأثاروا القطا من أماکنها فرأتها امرأته طائرة، فنبهت المرأة زوجها فقال: انما هی القطا، فقالت: لو ترک القطا لیلا لنام. یضرب لمن حمل علی مکروه من غیر ارادته، و قیل غیر ذلک. راجع مجمع الامثال ج 2 ص 174 تحت الرقم 3231.
2- 2. لا أری لذکر الاغتصاب وجها و الظاهر أنّه تصحیف و الصحیح:« أ فتحتسب نفسک احتسابا». یقال: احتسب ولدا له: إذا مات ولده کبیرا، و مثله احتسب نفسه: إذا عدها شهیدا فی ذات اللّه، و قد مر فی ص 138 من ج 44 کلام الحسن بن علیّ علیهما السلام« اللّهمّ إنّی احتسب نفسی عندک» فراجع.

ای روزگار! اف بر تو باد از نظر دوستی! چقدر صبح و شام، دوست و جوینده (حق و حقیقت) را مقتول و شهید می کنی؟ روزگار به عوض و بدل گرفتن قانع نمی شود

جز این نیست که اختیار امر (به دست قدرت) خدای جلیل است و هر شخص آگاه بیداری طریقه مرا خواهد پیمود

پدرم این اشعار را دو یا سه مرتبه تکرار کرد تا من کاملا آنها را شنیدم و فهمیدم و دریافتم که منظور پدرم چیست. گریه راه گلوی مرا مسدود کرد، اما از گریه خودداری کردم و ساکت شدم و دانستم که بلا مقدر شده است! عمه ام زینب نیز آنچه را که من شنیدم، او هم شنید. او زن بود و شأن زنان این است که رقیق القلب و کم طاقت هستند، پس نتوانست خودداری کند. لذا از جای برجست و در حالی که دامن لباسش به زمین کشیده می شد و پابرهنه بود، خود را به امام حسین علیه السّلام رسانید و فریاد زد، یعنی شیون کرده گفت: ای کاش مرگ زندگی مرا نابود می کرد! گویا امروز مادرم فاطمه مرده باشد و پدرم علی شهید شده است و برادرم حسن از دست رفته است! ای باقی مانده گذشتگان و پناهگاه بازماندگان! امام حسین علیه السّلام متوجه حضرت زینب شد و به وی فرمود: ای خواهرم! مبادا شیطان صبر تو را ببرد. سپس چشمان مبارک امام علیه السّلام پر از اشک شد و فرمود: اگر پرنده قطا را یک شب آزاد می گذاشتند، می خوابید. زینب کبری گفت: وا ویلاه! آیا تو خویشتن را مظلوم و مقهور می دانی؟ این خبر بیشتر قلب مرا جریحه دار می کند و بر من ناگوارتر است. سپس لطمه به صورت خود زد و متوجه گریبان خویشتن گردیده، آن را پاره کرد و به حال غش افتاد!

امام حسین علیه السّلام برخاست و آب به صورت آن بانو پاشید و به وی فرمود: ای خواهرم! نسبت به خدا پرهیزکاری را پیشه کن و به شکیبایی که خدا به تو عطا کند صبور باش، بدان که اهل زمین خواهند مرد و اهل آسمان باقی نمی مانند،

ص: 2

کُلَّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَی الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ یَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ وَ أَبِی خَیْرٌ مِنِّی وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنِّی وَ أَخِی خَیْرٌ مِنِّی وَ لِی وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ إِنِّی أَقْسَمْتُ عَلَیْکِ فَأَبِرِّی قَسَمِی- لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعَیْ عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّی أَجْلَسَهَا عِنْدِی ثُمَّ خَرَجَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَقْرِنَ بَعْضُهُمْ بُیُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ یُدْخِلُوا الْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِی بَعْضٍ وَ أَنْ یَکُونُوا بَیْنَ الْبُیُوتِ فَیُقْبِلُوا الْقَوْمَ فِی وَجْهٍ وَاحِدٍ وَ الْبُیُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ عَنْ أَیْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلَّا الْوَجْهَ الَّذِی یَأْتِیهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ وَ رَجَعَ علیه السلام إِلَی مَکَانِهِ فَقَامَ لَیْلَتَهُ کُلَّهَا یُصَلِّی وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَدْعُو وَ یَتَضَرَّعُ وَ قَامَ أَصْحَابُهُ کَذَلِکَ یُصَلُّونَ وَ یَدْعُونَ وَ یَسْتَغْفِرُونَ (1) وَ قَالَ فِی الْمَنَاقِبِ فَلَمَّا کَانَ وَقْتُ السَّحَرِ خَفَقَ الْحُسَیْنُ بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَیْقَظَ فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَیْتُ فِی مَنَامِی السَّاعَةَ فَقَالُوا وَ مَا الَّذِی رَأَیْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ رَأَیْتُ کَأَنَّ کِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَیَّ لِتَنْهَشَنِی وَ فِیهَا کَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَیْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَیَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِی یَتَوَلَّی قَتْلِی رَجُلٌ أَبْرَصُ مِنْ بَیْنِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّی رَأَیْتُ بَعْدَ ذَلِکَ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یَقُولُ لِی یَا بُنَیَّ أَنْتَ شَهِیدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِکَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الصَّفِیحِ الْأَعْلَی فَلْیَکُنْ إِفْطَارُکَ عِنْدِی اللَّیْلَةَ عَجِّلْ وَ لَا تُؤَخِّرْ فَهَذَا مَلَکٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ لِیَأْخُذَ دَمَکَ فِی قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ فَهَذَا مَا رَأَیْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الْأَمْرُ(2) وَ اقْتَرَبَ الرَّحِیلُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْیَا لَا شَکَّ فِی ذَلِکَ و قال المفید قال الضحاک بن عبد الله: و مرت بنا خیل لابن سعد تحرسنا و إن حسینا علیه السلام لیقرأ وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ

ص: 3


1- 1. کتاب الإرشاد ص 215 و 216.
2- 2. فی الأصل: و قد أنف الامر، و أظنه تصحیفا.

هر چیزی غیر از ذات مقدس پروردگار هلاک خواهد شد؛ همان خدایی که خلق را به قدرت خود آفریده است و خلق را برخواهد انگیخت و یکه و تنها است. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من نیکوتر بود، برادرم از من بهتر بود. وظیفه من و هر مسلمانی این است که به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تأسی نماییم.

امام حسین علیه السّلام زینب کبری را به این قبیل سخنان امر به صبر می کرد و می فرمود: ای خواهر! من تو را قسم می دهم و باید قسم مرا قبول کنی: یعنی مبادا گریبان خود را برای من چاک بزنی! مبادا صورت خود را در عزای من بخراشی! مبادا وقتی من شهید شدم برای من صدا به وا ویلاه بلند کنی! سپس پدرم عمه ام زینب را آورد و نزد من نشانید.

امام علیه السّلام پس از این جریان از خیمه خارج شد و متوجه اصحاب خود گردید و به آنان دستور داد تا خیمه ها را نزدیک یکدیگر بزنند و طناب های آنها را داخل یکدیگر کنند و در میان خیمه ها باشند تا از یک طرف با دشمن کارزار نمایند و خیمه ها را پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند. خلاصه خیمه ها را طوری نصب کنند که محیط بر آنان باشد، غیر از آن طرفی که دشمن به ایشان رو آور می شد. سپس امام حسین علیه السّلام به جای خود مراجعت کرد و کلیه آن شب را به نماز و استغفار و دعاء و تضرع مشغول شد. یاران آن بزرگوار نیز به نماز و استغفار و دعاء اشتغال یافتند.(1)

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: موقعی که وقت سحر شد، امام حسین علیه السّلام مختصری خواب رفت و بیدار شد و فرمود: آیا می دانید من در این ساعت چه خوابی دیدم؟ گفتند: چه خوابی دیدی یا ابن رسول اللَّه؟ فرمود: دیدم گویا سگ هایی به من حمله کردند که مرا بگزند. در میان آن سگ ها، سگی بود ابلغ که بیشتر به من حمله می کرد. من این طور گمان می کنم که کسی در میان این گروه متصدی کشتن من می شود که شخصی ابرص باشد، یعنی بدنش لک و پیس باشد. سپس جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را با گروهی که با آن حضرت بودند دیدم که به من فرمود: ای پسر عزیزم! تو شهید آل محمّد صلی اللَّه علیهم اجمعین هستی. اهل آسمان ها و اهل ملاء اعلی به استقبال تو آمده اند. تو امشب باید نزد من افطاری نمایی، تعجیل کن، تأخیر مینداز! این ملکی است که از آسمان نازل شده تا خون تو را بگیرد و در میان شیشه سبز جای دهد. حقا که امر شهادت من و کوچ کردن من از این جهان نزدیک گردیده است و در این موضوع شکی نیست.

شیخ مفید می نگارد: ضحاک بن عبداللَّه گفت: گروهی از لشکر ابن سعد مراقب ما بودند و از نزد ما عبور و مرور می کردند و امام حسین علیه السّلام این آیه را تلاوت می کرد: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ- ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ

ص: 3


1- . ارشاد: 215

حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (1) فسمعها من تلک الخیل رجل یقال له عبد الله ابن سمیر و کان مضحاکا و کان شجاعا بطلا فارسا شریفا فاتکا فقال نحن و رب الطیبون میزنا بکم فقال له بریر بن الخضیر یا فاسق أنت یجعلک الله من الطیبین قال له من أنت ویلک قال أنا بریر بن الخضیر فتسابا.

و أصبح الحسین فعبأ أصحابه بعد صلاة الغداة و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و أربعون راجلا و قال محمد بن أبی طالب و فی روایة أخری اثنان و ثمانون راجلا و قال السید رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُمْ کَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِینَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ و کذا قال ابن نما و قال المفید فجعل زهیر بن القین فی میمنة أصحابه و حبیب بن مظاهر فی میسرة أصحابه و أعطی رایته العباس أخاه و جعلوا البیوت فی ظهورهم و أمر بحطب و قصب کان من وراء البیوت أن یترک فی خندق کان قد حفر هناک و أن یحرق بالنار مخافة أن یأتوهم من ورائهم.

و أصبح عمر بن سعد فی ذلک الیوم و هو یوم الجمعة و قیل یوم السبت فعبأ أصحابه و خرج فیمن معه من الناس نحو الحسین و کان علی میمنته عمرو بن الحجاج و علی میسرته شمر بن ذی الجوشن و علی الخیل عروة بن قیس و علی الرجالة شبث بن ربعی و أعطی الرایة دریدا مولاه و قال محمد بن أبی طالب و کانوا نیفا علی اثنین و عشرین ألفا و فی روایة عن الصادق علیه السلام ثلاثین ألفا.

قَالَ الْمُفِیدُ وَ رُوِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ قَالَ لَمَّا أَصْبَحَتِ الْخَیْلُ تُقْبِلُ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام رَفَعَ یَدَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ کَمْ مِنْ کَرْبٍ یَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ وَ یَشْمَتُ فِیهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ إِلَیْکَ رَغْبَةً مِنِّی إِلَیْکَ عَمَّنْ سِوَاکَ فَفَرَّجْتَهُ وَ کَشَفْتَهُ فَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَی کُلِّ رَغْبَةٍ قَالَ فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ یَجُولُونَ حَوْلَ بَیْتِ الْحُسَیْنِ فَیَرَوْنَ الْخَنْدَقَ فِی ظُهُورِهِمْ

ص: 4


1- 1. آل عمران: 178 و 179.

حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.»(1) {و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آن گاه] عذابی خفت آور خواهند داشت. خدا بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید، واگذارد، تا آنکه پلید را از پاک جدا کند.} ناگاه مردی از آن گروه که او را عبداللَّه بن سمیر می گفتند و مردی شوخ، شجاع، دلاور، با شخصیت و بی باک بود گفت: به خدای پاکیزگان که ما خوبان به وسیله شما تمیز داده شدیم. بریر بن خضیر در جوابش گفت: ای فاسق! آیا می شود که خدا تو را از پاکیزگان قرار دهد!؟ او به بریر گفت: وای بر تو! تو کیستی؟ گفت: من بریر بن خضیر هستم. سپس به یکدیگر دشنام دادند!

هنگامی که صبح شد، امام حسین علیه السّلام بعد از نماز صبح یاران خود را که سی و دو نفر سوار و چهل نفر پیاده بودند، آماده جنگ نمود. محمّد بن ابی طالب می گوید: در روایت دیگری وارد شده: تعداد آنان هشتاد و دو نفر پیاده بود. سید بن طاوس می گوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: تعداد ایشان چهل و پنج نفر سواره و یکصد نفر پیاده بود، ابن نما نیز همین قول را نقل کرده است. شیخ مفید می گوید: امام حسین علیه السّلام، زهیر بن قین را در میمنه لشکر و حبیب بن مظاهر را در مسیره آن قرار داد و پرچم را به دست قمر بنی هاشم داد. خیمه ها را پشت سر خود قرار دادند. سپس دستور داد تا هیزم و نی که پشت خیمه ها بود، آوردند و در میان آن خندقی که در آنجا بود ریختند و آنها را آتش زدند که مبادا دشمن از پشت سر به ایشان حمله کند.

عمر بن سعد هم در آن روز که روز جمعه بود - و گفته شده روز شنبه بود - لشکر خود را برای جنگ آماده نمود و با آن جمعیتی که همراه داشت، متوجه امام حسین علیه السّلام شد. عمرو بن حجاج بر میمنه و شمر بن ذی الجوشن بر میسره لشکر ابن سعد بودند. عروة بن قیس فرمانده سواران و شبث بن ربعی فرمانده پیادگان بودند. ابن سعد پرچم را به غلام خود که نامش «درید» بود داد. محمّد بن ابی طالب می گوید: تعداد لشکر ابن سعد قریب به بیست و دو هزار نفر بود و طبق روایتی که از امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شده، تعداد آنان سی هزار نفر بود.

شیخ مفید می گوید: از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت شده که فرمود: هنگامی که سواران دشمن متوجه امام حسین علیه السّلام شدند، آن حضرت دست های مبارک خود را بلند کرد و فرمود: پروردگارا! تو در هر اندوهی پشت و پناه منی و در هر سختی امیدواری منی؛ تو در هر امر مشکلی که بر من وارد شود تکیه گاه من هستی. چه بسا غم و اندوهی که دل ها به وسیله آنها ضعیف می شوند و راه های چاره مسدود می گردند، دوست در آن خوار و دشمن در آن شاد خواهد شد. من این گونه مشکلات را به درگاه تو آورده ام و از آنها به تو شکایت می کنم، زیرا من از دیگران بیزار و به تو راغب بوده و تو آنها را بر طرف نمودی، پس ولی هر نعمت و صاحب هر حسنه و منتها درجه هر چیز خواستنی می باشی.

پس از این جریان بود که دشمنان آمدند و در اطراف خیمه امام حسین علیه السّلام جولان زدند و دیدند که خندق در عقب آنان است

ص: 4


1- . آل عمران / 178 - 179

وَ النَّارُ تَضْطَرِمُ فِی الْحَطَبِ وَ الْقَصَبِ الَّذِی کَانَ أُلْقِیَ فِیهِ فَنَادَی شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا حُسَیْنُ أَ تَعَجَّلْتَ بِالنَّارِ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام مَنْ هَذَا کَأَنَّهُ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ فَقَالُوا نَعَمْ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَاعِیَةِ الْمِعْزَی أَنْتَ أَوْلی بِها صِلِیًّا وَ رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَنْ یَرْمِیَهُ بِسَهْمٍ فَمَنَعَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ دَعْنِی حَتَّی أَرْمِیَهُ فَإِنَّ الْفَاسِقَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ عُظَمَاءِ الْجَبَّارِینَ وَ قَدْ أَمْکَنَ اللَّهُ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا تَرْمِهِ فَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ بِقِتَالٍ (1). وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ رَکِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقُرِّبَ إِلَی الْحُسَیْنِ فَرَسُهُ فَاسْتَوَی عَلَیْهِ وَ تَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ بُرَیْرُ بْنُ خُضَیْرٍ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام کَلِّمِ الْقَوْمَ فَتَقَدَّمَ بُرَیْرٌ فَقَالَ یَا قَوْمِ اتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ قَدْ أَصْبَحَ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَنَاتُهُ وَ حَرَمُهُ فَهَاتُوا مَا عِنْدَکُمْ وَ مَا الَّذِی تُرِیدُونَ أَنْ تَصْنَعُوهُ بِهِمْ فَقَالُوا نُرِیدُ أَنْ نُمَکِّنَ مِنْهُمُ الْأَمِیرَ ابْنَ زِیَادٍ فَیَرَی رَأْیَهُ فِیهِمْ فَقَالَ لَهُمْ بُرَیْرٌ أَ فَلَا تَقْبَلُونَ مِنْهُمْ أَنْ یَرْجِعُوا إِلَی الْمَکَانِ الَّذِی جَاءُوا مِنْهُ وَیْلَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَ نَسِیتُمْ کُتُبَکُمْ وَ عُهُودَکُمُ الَّتِی أَعْطَیْتُمُوهَا وَ أَشْهَدْتُمُ اللَّهَ عَلَیْهَا یَا وَیْلَکُمْ أَ دَعَوْتُمْ أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ دُونَهُمْ حَتَّی إِذَا أَتَوْکُمْ أَسْلَمْتُمُوهُمْ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ وَ حَلَّأْتُمُوهُمْ عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ نَبِیَّکُمْ فِی ذُرِّیَّتِهِ مَا لَکُمْ لَا سَقَاکُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَبِئْسَ الْقَوْمُ أَنْتُمْ.

فَقَالَ لَهُ نَفَرٌ مِنْهُمْ یَا هَذَا مَا نَدْرِی مَا تَقُولُ فَقَالَ بُرَیْرٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی زَادَنِی فِیکُمْ بَصِیرَةً اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ فِعَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ اللَّهُمَّ أَلْقِ بَأْسَهُمْ بَیْنَهُمْ حَتَّی یَلْقَوْکَ وَ أَنْتَ عَلَیْهِمْ غَضْبَانُ فَجَعَلَ الْقَوْمُ یَرْمُونَهُ بِالسِّهَامِ فَرَجَعَ بُرَیْرٌ إِلَی وَرَائِهِ.

و تقدم الحسین علیه السلام حتی وقف بإزاء القوم فجعل ینظر إلی صفوفهم کأنهم السیل و نظر إلی ابن سعد واقفا فی صنادید الکوفة فقال الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ

ص: 5


1- 1. إرشاد المفید ص 217.

و آتش از آن هیزم و نی هایی که در خندق ریخته شده بود، شعله ور بود. شمر بن ذی الجوشن با بلندترین صدا فریاد زد: یا حسین! قبل از روز قیامت تعجیل کردی و خود را دچار آتش نمودی! امام حسین علیه السّلام فرمود: این شخص کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن باشد! گفتند: آری. امام متوجه شمر شد و فرمود: ای پسر چوپان بزچران! تو به آتش افروخته دوزخ سزاوارتری! مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت تیری به طرف شمر پرتاب نماید. ولی امام حسین علیه السّلام اجازه نداد. مسلم بن عوسجه گفت: بگذار تا او را تیر بزنم، زیرا این شخص فاسق از بزرگ ترین افراد ستم کیشان است و خدای توانا کشتن او را برای ما آسان نموده است: امام علیه السّلام فرمود: من دوست ندارم در قتال بر آنان سبقت بگیرم.(1)

محمّد بن ابی طالب می گوید: اصحاب ابن سعد سوار شدند. از طرفی هم اسب امام حسین علیه السّلام را نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت سوار شد و با چند نفر از یاران خود متوجه لشکر ابن سعد شد و بریر بن خضیر در مقابل آن حضرت قرار داشت. امام علیه السّلام به بریر فرمود: با این گروه مکالمه کن! بریر جلو آمد و گفت: ای گروه! از خدا بترسید، زیرا یادگار و عترت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در میان شما است. اینان ذریه و عترت و دختران و حرم آن حضرت می باشند. هر منظوری دارید بگویید؛ شما در نظر دارید که با آل پیغمبر چه عملی انجام دهید؟ گفتند: منظور ما این است که ایشان را تسلیم ابن زیاد کنیم تا هر نظریه ای که دارد، درباره ایشان بدهد. بریر گفت: آیا قبول نمی کنید ایشان بازگردند به همان مکانی که از آنجا آمده اند؟ ای اهل کوفه، وای بر شما! آیا آن همه نامه و تعهدهایی که فرستادید و خدا را بر آنها شاهد گرفتید فراموش کردید؟ وای بر شما! شما اهل بیت پیامبر خود را دعوت کردید و گمان نمودید که جان های خود را فدای آنان خواهید کرد و اکنون که نزد شما آمده اند، می خواهید ایشان را تسلیم ابن زیاد کنید! و آنان را از آب فرات محروم نمایید. پس از پیغمبر خدا چقدر با ذریه او بدرفتاری کردید. شما را چه شده؟ خدا روز قیامت شما را سیراب ننماید! چه بد مردمی هستید!

یک نفر از آن گروه در جواب بریر گفت: ای شخص! ما نمی دانیم تو چه می گویی؟ بریر گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که در بین شما بصیرت مرا زیاد کرد، بارخدایا! من از رفتار این گروه به سوی تو بیزاری می جویم. پروردگارا! شر این قوم تبه کار را دامن گیر خودشان بفرما تا تو را در حالی ملاقات کنند که بر ایشان غضبناک باشی. پس از این گفتگوها آنان بریر را تیرباران نمودند و او به عقب بازگشت نمود.

سپس امام حسین علیه السّلام جلو آمد تا در مقابل آن لشکر از خدا بی خبر قرار گرفت. یک نظر به صف های آنان که چون سیل بود انداخت، یک نگاه هم به ابن سعد که در میان رجال کوفه ایستاده بود کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که دنیا را دار فنا و زوال قرار داد و اهل آن را بعد از هر لحظه یک حالی داد. کسی فریب می خورد که دنیا او را فریب دهد.

ص: 5


1- . ارشاد: 217

وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ هَذِهِ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَکِنَ إِلَیْهَا وَ تُخَیِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِیهَا وَ أَرَاکُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَی أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِیهِ عَلَیْکُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْکَرِیمِ عَنْکُمْ وَ أَحَلَّ بِکُمْ نَقِمَتَهُ وَ جَنَّبَکُمْ رَحْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعَبِیدُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ثُمَّ إِنَّکُمْ زَحَفْتُمْ إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْکُمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاکُمْ ذِکْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ فَقَالَ عُمَرُ وَیْلَکُمْ کَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِیهِ وَ اللَّهِ لَوْ وَقَفَ فِیکُمْ هَکَذَا یَوْماً جَدِیداً لَمَا انْقَطَعَ وَ لَمَا حُصِرَ فَکَلَّمُوهُ فَتَقَدَّمَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ مَا هَذَا الَّذِی تَقُولُ أَفْهِمْنَا حَتَّی نَفْهَمَ فَقَالَ أَقُولُ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ لَا تَقْتُلُونِی فَإِنَّهُ لَا یَحِلُّ لَکُمْ قَتْلِی وَ لَا انْتِهَاکُ حُرْمَتِی فَإِنِّی ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ وَ جَدَّتِی خَدِیجَةُ زَوْجَةُ نَبِیِّکُمْ وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَکُمْ قَوْلُ نَبِیِّکُمْ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إِلَی آخِرِ مَا سَیَأْتِی بِرِوَایَةِ الْمُفِیدِ.

وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ دَعَا الْحُسَیْنُ علیه السلام بِرَاحِلَتِهِ فَرَکِبَهَا وَ نَادَی بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ وَ جُلُّهُمْ یَسْمَعُونَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِی وَ لَا تَعْجَلُوا حَتَّی أَعِظَکُمْ بِمَا یَحِقُّ لَکُمْ عَلَیَّ وَ حَتَّی أَعْذِرَ عَلَیْکُمْ فَإِنْ أَعْطَیْتُمُونِیَ النَّصَفَ کُنْتُمْ بِذَلِکَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِیَ النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْیَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ اللَّهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ وَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ وَ عَلَی أَنْبِیَائِهِ فَلَمْ یُسْمَعْ مُتَکَلِّمٌ قَطُّ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ أَبْلَغُ مِنْهُ فِی مَنْطِقٍ.

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانْسُبُونِی فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ رَاجِعُوا أَنْفُسَکُمْ وَ عَاتِبُوهُمْ فَانْظُرُوا هَلْ یَصْلُحُ لَکُمْ قَتْلِی وَ انْتِهَاکُ حُرْمَتِی أَ لَسْتُ ابْنَ نَبِیِّکُمْ وَ ابْنَ وَصِیِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ مُؤْمِنٍ مُصَدِّقٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أَ وَ لَیْسَ حَمْزَةُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی أَ وَ لَیْسَ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ بِجَنَاحَیْنِ عَمِّی أَ وَ لَمْ

ص: 6

شقی کسی است که دنیا او را دچار امتحان نماید. مبادا این دنیا شما را فریفته نماید، زیرا این دنیا امید کسی را که به آن دلبستگی داشته باشد قطع می کند و طمع هر کسی را که به آن طمع کند، نابود می نماید. من شما را این طور می بینم که برای امری اجتماع کرده اید که خدا را به خاطر آن به غضب آورده اید و خدا نظر رحمت خود را از شما برگردانیده است و نقمت و عذاب خود را برای شما حلال کرده و شما را از رحمت خود دور نموده است. خدای ما خوب پروردگاری است، ولی شما بد مردمی هستید، زیرا (به گمان خود) اقرار به طاعت کردید و به حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایمان آوردید. سپس پشت به ذریه و عترت پیامبر خود نمودید و می خواهید آنان را شهید نمایید. حقا که شیطان بر شما مسلط شده و شما را از یاد خدای بزرگ برده است. شما و این اراده ای که دارید، نابود شوید! «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون.»(1) {ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.} «کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین.»(2) {اینان همان مردمی هستند که پس از ایمان آوردن کافر شدند، نابود شوند گروه کافران!} عمر بن سعد به یاران خود گفت: وای بر شما! جواب او را بگویید، زیرا حسین پسر پدرش علی است. به خدا قسم اگر حسین یک روز دیگر این طور در مقابل شما توقف کند و سخنرانی نماید، خسته نخواهد شد. پس با او سخن بگویید. شمر بن ذی الجوشن جلو آمد و گفت: یا حسین! این چه سخنانی است که می گویی؟ کاملا به ما بفهمان تا بفهمیم. امام حسین علیه السّلام فرمود: من می گویم: از پروردگار خود بترسید و مرا شهید ننمایید، زیرا شهید کردن من برای شما حلال نیست؛ هتک حرمت من برای شما صلاح نیست، زیرا من پسر دختر پیامبر شما هستم، جده من خدیجه کبری است که زوجه پیغمبر شما بود و شاید به گوش شما رسیده باشد که پیامبر شما درباره ما فرموده: «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت هستند.» تا آخر آنچه به روایت شیخ مفید خواهد آمد.

شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام اسب خود را خواست و پس از این که بر آن سوار شد، با بلندترین صدا فرمود: ای اهل عراق!- در حالی که اکثر آنان می شنیدند- ایها الناس سخن مرا گوش کنید. در کشتن من عجله نکنید، تا آن حقی که شما از نظر موعظه بر من دارید ادا کنم و عذر خود را بر شما روشن نمایم. اگر به انصاف با من رفتار کنید، با سعادت ترین افراد خواهید بود. و اگر به انصاف رفتار نمی کنید، پس رأی خود را متحد کنید «ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِین.»(3) {که مبادا بعدا اندوهگین شوید. سپس هر قضاوتی که می خواهید درباره من بکنید و مرا مهلت ندهید، زیرا ولی و سرپرست من آن خدایی است که قرآن را نازل کرد و او است که متصدی امور نیکوکاران است.}

سپس حمد و ثنای خدای را به جای آورد و خدا را آن طور که اهلیت دارد یادآور شد و صلوات بر پیغمبر و ملائکه و پیامبران فرستاد. آن بزرگوار سخنرانی کرد که هرگز قبل از آن و بعد از آن بلیغ تر از آن شنیده نشده بود .

بعد از آن فرمود: حسب و نسب مرا بنگرید و نظر کنید من کیستم. سپس به نفس خودتان مراجعه کنید و آن را مورد عتاب قرار دهید و نگاه کنید که آیا برای شما صلاح است مرا شهید کنید و نسبت به من هتک احترام نمایید؟ آیا من پسر پیغمبر شما و پسر وصی و ابن عم او نیستم؟ همان پسر عمی که اولین شخصی بود که پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را از نظر آنچه که از طرف خدا آورده بود تصدیق کرد. آیا حضرت حمزه که سید الشهداء بود عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار که در بهشت با پرهای خود پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا این

ص: 5


1- . بقره / 156
2- . آل عمران / 90 و مومنون / 41
3- . یونس / 71 و اعراف / 196

یَبْلُغْکُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِی وَ لِأَخِی هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِی بِمَا أَقُولُ وَ هُوَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ کَذِباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یَمْقُتُ عَلَیْهِ أَهْلَهُ وَ إِنْ کَذَّبْتُمُونِی فَإِنَّ فِیکُمْ مَنْ إِنْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذَلِکَ أَخْبَرَکُمْ اسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ وَ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِیَّ وَ زَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ (1) یُخْبِرُوکُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِی وَ لِأَخِی أَ مَا فِی هَذَا حَاجِزٌ لَکُمْ عَنْ سَفْکِ دَمِی.

فقال له شمر بن ذی الجوشن هو یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ إن کان یدری ما تقوّل فقال له حبیب بن مظاهر و الله إنی لأراک تعبد الله علی سبعین حرفا و أنا أشهد أنک صادق ما تدری ما یقول قد طبع الله علی قلبک.

ثم قال لهم الحسین علیه السلام فَإِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُکُّونَ أَنِّی ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِیٍّ غَیْرِی فِیکُمْ وَ لَا فِی غَیْرِکُمْ وَیْحَکُمْ أَ تَطْلُبُونِی بِقَتِیلٍ مِنْکُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَکُمُ اسْتَهْلَکْتُهُ أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَةٍ فَأَخَذُوا لَا یُکَلِّمُونَهُ فَنَادَی یَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِیٍّ یَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ یَا قَیْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ یَا یَزِیدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَکْتُبُوا إِلَیَّ أَنْ قَدْ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَی جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٍ فَقَالَ لَهُ قَیْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ مَا نَدْرِی مَا تَقُولُ وَ لَکِنِ انْزِلْ عَلَی حُکْمِ بَنِی عَمِّکَ فَإِنَّهُمْ لَنْ یُرُوکَ إِلَّا مَا تُحِبُّ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أُقِرُّ لَکُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ.

ثُمَّ نَادَی یَا عِبَادَ اللَّهِ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ وَ أَعُوذُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ ثم إنه أناخ راحلته و أمر عقبة بن سمعان بعقلها و أقبلوا یزحفون نحوه. (2)

ص: 7


1- 1. مات جابر بن عبد اللّه سنة 74 و شهد جنازته الحجاج و الظاهر أنّه بالکوفة و أبو سعید الخدریّ سنة 64- 74 و سهل بن سعد هو آخر من مات بالمدینة سنة احدی و تسعین و زید بن أرقم سنة 66 بالکوفة، و أنس بن مالک آخر من مات بالبصرة سنة 71 و کان قاطنا بها.
2- 2. الإرشاد ص 217 و 218.

موضوع به گوش شما نرسیده که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره من و برادرم فرمود: «این دو جوان بزرگ جوانان اهل بهشت می باشند»؟ اگر سخن مرا تصدیق نمایید، حق را پذیرفته اید، زیرا من از آن موقعی که دانستم خدا دشمن دروغگو است، هرگز دروغ نگفته ام. و اگر مرا تکذیب می کنید، افرادی در میان شما هستند که اگر راجع به این موضوع از آنان جویا شوید، به شما خبر خواهند داد. بروید از جابر بن عبداللَّه انصاری، ابو سعید خُدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک جویا شوید تا به شما خبر دهند که این مقاله را درباره من و برادرم از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیده اند. آیا یک چنین موضوعی شما را از ریختن خون من جلوگیری نمی کند!؟

شمر بن ذی الجوشن به امام حسین علیه السّلام گفت: او خدا را با شک و تردید عبادت می کند، اگر بداند چه می گوید! حبیب بن مظاهر به شمر گفت: به خدا قسم من تو را این طور می بینم که خدا را با هفتاد شک و تردید عبادت می کنی. من گواهی می دهم در این که تو مقاله حسین را نمی فهمی، راستگو هستی، زیرا خدا به قلب تو مهر زده است (چون قلب تو سیاه و قسی شده لذا سخن حق را نمی فهمی).

سپس امام حسین علیه السّلام به آن گروه گمراه فرمود: اگر راجع به این گفتار من شک دارید، آیا درباره این که من پسر دختر پیغمبر شما هستم نیز شک دارید؟ به خدا مابین مشرق و مغرب پسر پیغمبری غیر از من در میان شما و غیر شما نیست. وای بر شما! آیا من کسی را از شما کشته ام که خون او را از من مطالبه کنید؟ یا مالی را تلف نموده ام که عوض آن را بخواهید؟ یا جراحتی بر کسی وارد آورده ام که از من قصاص نمایید!؟ آن گروه نابکار جوابی به آن حضرت ندادند! امام حسین علیه السّلام فریاد زد: ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث! آیا شما برای من نامه ننوشتید که میوه جات ما رسیده و باغ ها سرسبز گردیده اند؛ اگر تو بیایی نزد لشکری مهیا خواهی آمد؟ قیس بن اشعث در جواب امام حسین علیه السّلام گفت: ما نمی دانیم تو چه می گویی! تو باید در تحت حکومت عموزادگانت در آیی، زیرا آنان جز آنچه که تو دوست داری، با تو رفتار نخواهند کرد. امام حسین علیه السّلام فرمود: نه، به خدا قسم من نظیر شخص ذلیل دست به دست شما نخواهم داد و مثل غلامان زر خرید برای شما اقرار نخواهم کرد.

سپس امام علیه السّلام فریاد زد: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ ... بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب.»(1) {ای بندگان خدا! من به خدای خود و به خدای شما پناه می برم که به من آزاری برسانید من به پروردگار خود و پروردگار شما پناهنده می شوم از هر متکبری که به روز حساب یعنی روز قیامت ایمان ندارد.}

پس از این جریان امام علیه السّلام شتر خود را خوابانید و به عقبة بن سمعان فرمود تا او را عقال نمود و آن گروه تبه کار به آن بزرگوار هجوم کردند.(2)

ص: 7


1- . دخان / 20 و غافر / 27
2- . ارشاد: 217

و فی المناقب روی بإسناده عن عبد الله بن محمد بن سلیمان بن عبد الله بن الحسن عن أبیه عن جده عن عبد الله قال: لما عبّأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسین بن علی علیهما السلام و رتّبهم مراتبهم و أقام الرایات فی مواضعها و عبأ أصحاب المیمنة و المیسرة فقال لأصحاب القلب اثبتوا.

و أحاطوا بالحسین من کل جانب حتی جعلوه فی مثل الحلقة فخرج علیه السلام حتی أتی الناس فاستنصتهم فأبوا أن ینصتوا حتی قال لهم وَیْلَکُمْ مَا عَلَیْکُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَیَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِی وَ إِنَّمَا أَدْعُوکُمْ إِلَی سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِی کَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِی کَانَ

مِنَ الْمُهْلَکِینَ وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِکُمْ وَیْلَکُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ أَ لَا تَسْمَعُونَ فَتَلَاوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَیْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ.

فَقَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً أَ فَحِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ مُتَحَیِّرِینَ فَأَصْرَخْتُکُمْ مُؤَدِّینَ مُسْتَعِدِّینَ سَلَلْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً فِی رِقَابِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَیْنَا نَارَ الْفِتَنِ خَبَأَهَا عَدُوُّکُمْ وَ عَدُوُّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ وَ یَداً عَلَیْهِمْ لِأَعْدَائِکُمْ بِغَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَکُمْ فِیهِمْ إِلَّا الْحَرَامُ مِنَ الدُّنْیَا أَنَالُوکُمْ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ طَمِعْتُمْ فِیهِ مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ کَانَ مِنَّا لَا رَأْیَ تَفَیَّلَ لَنَا فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا وَ تَرَکْتُمُونَا تَجَهَّزْتُمُوهَا وَ السَّیْفُ لَمْ یُشْهَرْ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْیُ لَمْ یُسْتَحْصَفْ وَ لَکِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَیْنَا کَطَیْرَةِ الذُّبَابِ وَ تَدَاعَیْتُمْ کَتَدَاعِی الْفَرَاشِ فَقُبْحاً لَکُمْ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ مِنْ طَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ شُذَاذِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ وَ نَفَثَةِ الشَّیْطَانِ وَ عُصْبَةِ الْآثَامِ وَ مُحَرِّفِی الْکِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ قَتَلَةِ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ و مُبِیرِی عِتْرَةِ الْأَوْصِیَاءِ وَ مُلْحِقِی الْعُهَّارِ بِالنَّسَبِ وَ مُؤْذِی الْمُؤْمِنِینَ و صُرَّاخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ.

وَ أَنْتُمْ- ابْنَ حَرْبٍ وَ أَشْیَاعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَ إِیَّانَا تُخَاذِلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ وَشَجَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ وَ تَوَارَثَتْهُ أُصُولُکُمْ وَ فُرُوعُکُمْ وَ ثَبَتَتْ عَلَیْهِ

ص: 8

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: هنگامی که ابن سعد اصحاب خود را برای کارزار با امام حسین علیه السّلام آماده و هر کدام را به جای خود مرتب و منظم کرد، پرچم ها را در موضع خود جایگزین نمود و گروه میمنه و میسره لشکر را برقرار کرد، به افرادی که در قلب لشکر بودند گفت: شما در جای خود ثابت باشید.

سپس آن مردم از خدا بی خبر، از هر طرفی امام حسین علیه السّلام را احاطه کردند و نظیر حلقه در اطراف آن حضرت گرد آمدند. امام حسین علیه السّلام خارج شد و نزد آن گروه خونخوار آمد و از آنان خواست تا ساکت شوند، ولی ایشان ساکت نشدند. کار به جایی رسید که امام به آنان فرمود: وای بر شما! چه مانعی دارد که ساکت شوید و سخن مرا گوش کنید؟ جز این نیست که من شما را به راه هدایت دعوت می کنم، کسی که از من اطاعت کند هدایت می شود و کسی که نافرمانی نماید، هلاک و کافر خواهد شد. شما عموما امر مرا اطاعت نمی کنید و گوش به سخن من نمی دهید، زیرا شکم های شما از حرام پر شده و به قلب های شما مهر (قساوت) زده شده است! وای بر شما! آیا ساکت نمی شوید!؟ آیا نمی شنوید؟ لشکر ابن سعد یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: به سخن حسین توجه کنید!

سپس امام حسین علیه السّلام برخاست و فرمود: ای گروه ستم کیشان! هلاک و نابود شوید! آیا جا دارد شما در حالی که متحیر و سرگردان بودید، ما را به فریادرسی خود دعوت کنید و ما مستعد و آماده شویم و اکنون شمشیر برای گردن های ما بکشید و آتش فتنه ای را که دشمنان ما و دشمنان شما بر افروختند، به روی ما بیفروزید؟ شما متحد دشمن دوستان خود شدید و دستی بر علیه ایشان و بر له دشمنان از آستین در آوردید، بدون عدالتی که آنان بین شما رواج دهند و بدون آرزویی که به وسیله آنان برای شما برآورده شود، مگر آن مال حرامی دنیوی که به شما رساندند و زندگی پستی که شما در آن طمع کرده اید، بدون این که از ما بدعتی سر زده باشد، یا سستی رأی از ما دیده شده باشد. پس چرا وای بر شما نباشد که ما را نپسندیدید و ما را تنها نهادید؟ و برای هلاکت مجهز شدید، در صورتی که کسی به جهت ما به روی شما شمشیر نکشیده است و در جهاد با دشمنان خائف نشده بودید و هنوز امر خلافت دشمنان مستحکم نشده بود. ولی شما نظیر مگس های پرنده بر ما سرعت و هجوم کردید و نظیر پشه ها یک باره بر ما ریختید. روی شما زشت باد! جز این نیست که شما از سرکشان و قلدران این امت، احزابی نانجیب، آب دهان شیطان، گروهی گنه کار، تغییر دهنده قرآن، تعطیل کننده سنت های پیامبر، قاتلین فرزندان پیامبران، نابودکننده عترت اوصیاء، ملحق کننده زنازادگان به حسب و نسب، اذیت کننده مؤمنین، فریادرس پیشوایان مسخره کننده، همان افرادی که قرآن را سحر و جادو معرفی کردند، هستید .

و شما بر پسر حرب (یزید بن معاویة بن ابی سفیان بن حرب) و پیروانش اعتماد می کنید. و ما (فرزندان پیامبر خدا) را خوار می کنید. آری به خدا، بی وفایی در میان شما معروف است، رگ و ریشه شما به بی وفایی سرشته شده است، اصل و فرع یعنی پدران و فرزندان شما، بی وفایی را به ارث نهاده و به ارث برده اند،

ص: 8

قُلُوبُکُمْ وَ غُشِیَتْ صُدُورُکُمْ فَکُنْتُمْ أَخْبَثَ شَیْ ءٍ سِنْخاً لِلنَّاصِبِ وَ أُکْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی النَّاکِثِینَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ هُمْ.

أَلَا إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ القلة(1)

[السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیَّةَ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ لَا تُؤْثِرُ مَصَارِعَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ أَلَا إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَی قِلَّةِ الْعَتَادِ وَ خُذَلَةِ الْأَصْحَابِ ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ:

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً***وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَیْرُ مُهَزَّمِینَا

وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَکِنْ***مَنَایَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِینَا(2)

أَلَا ثُمَّ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا کَرَیْثِ مَا یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتَّی تَدُورَ بِکُمُ الرَّحَی عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی عَنْ جَدِّی فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ جَمِیعاً فَلا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ

ص: 9


1- 1. القلة: قلة العدد بالقتل. و فی بعض النسخ: السلة منه رحمه اللّه.
2- 2. قائلها فروة بن مسیک المرادی قالها فی یوم الردم لهمدان من مراد. و زاد بعدهما فی الملهوف: اذا ما الموت رفع عن أناس***کلاکله أناخ بآخرینا فأفنی ذلکم سروات قومی***کما أفنی القرون الاولینا فلو خلد الملوک إذا خلدنا***و لو بقی الکرام إذا بقینا فقل للشامتین بنا أفیقوا***سیلقی الشامتون کما لقینا و قد تروی علی غیر هذا اللفظ کما نقله ابن هشام فی السیرة ج 2 ص 582: مررن علی لفات و هن خوص***ینازعن الاعنة ینتحینا فان نغلب فغلابون قدما***و ان نغلب فغیر مغلبینا و ما ان طبنا جبن و لکن***منایانا و طعمة آخرینا کذاک الدهر دولته سجال***تکر صروفه حینا فحینا إلخ.

قلب های شما بر آن راسخ و ثابت شده است، سینه و قلب شما پوشیده شده، شما از لحاظ داغ بودن نظیر خبیث ترین آشامیدنی هستید برای شخص مسافر و خبیث ترین لقمه ای هستید برای کسی که آن را غصب کرده باشد! آگاه باشید که لعنت خدا بر آن افرادی است که پیمان شکن باشند. «الذین ینقضون الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا.»(1) {همان اشخاصی که قسم های خود را بعد از این که تأکید نمودند شکستند، شما خدا را برای خود وکیل و کفیل قرار دادید} به خدا قسم که شما همان افراد هستید.

آگاه باشید که ابن زیاد زنا زاده که پسر شخص زنا زاده هم هست، ما را بین قلت عدد نفرات و پذیرفتن ذلت مخیر کرده است. هیهات که من این دنیای دنی را انتخاب نمایم! زیرا خدا و رسول دنیا را انتخاب نکرده اند. آباء و اجدادی که طیب و طاهر باشند، خاندانی که پاکیزه باشند، و بینی هایی که حمیت داشته باشند و نفوسی که زیر بار ذلت نمی روند، هرگز کشته شدن در راه افراد لئیم و ناکس را بر شهید شدن در راه بزرگواران انتخاب نخواهند کرد. آگاه باشید که من عذر خود را شرح دادم و شما را هم از عذاب خدا بیم دادم. آگاه باشید من با این قلت یاران و با این که اصحاب مرا تنها نهادند، دارم به دشمنان دین هجوم می نمایم. سپس این اشعار را خواند:

اگر ما شما را شکست دهیم، از قدیم الایام این طور بوده ایم و اگر شکست بخوریم فرار نخواهیم کرد

هیچ وقت ترس و بیم عادت ما نبوده، ولی مرگ ما باعث دولت دیگران گردیده است آگاه باشید! شما بعد از شهادت ما چندان مکثی نخواهید کرد، مگر به قدر یک سوار شدن اسب، سپس این سنگ آسیا بر شما دور خواهد زد. این موضوعی است که پدرم از جدم به من خبر داده است. «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُون.»(2) {اکنون شما با شرکای خود آماده شوید و عموما درباره من توطئه بچینید} و «فَلا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیم.»(3) {مراعات مرا نکنید! زیرا من به پروردگار خود و پروردگار شما توکل کرده ام. هیچ جنبنده ای نیست مگر این که

ص: 9


1- . نحل / 91
2- . یونس / 71 و اعراف 195
3- . هود / 56

بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَیْهِمْ سِنِینَ کَسِنِی یُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلَامَ ثَقِیفٍ یَسْقِیهِمْ کَأْساً مُصَبَّرَةً وَ لَا یَدَعُ فِیهِمْ أَحَداً إِلَّا قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ یَنْتَقِمُ لِی وَ لِأَوْلِیَائِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ أَشْیَاعِی مِنْهُمْ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ کَذَبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ ثُمَّ قَالَ أَیْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ ادْعُوا لِی عُمَرَ فَدُعِیَ لَهُ وَ کَانَ کَارِهاً لَا یُحِبُّ أَنْ یَأْتِیَهُ فَقَالَ یَا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُنِی تَزْعُمُ أَنْ یُوَلِّیَکَ الدَّعِیُّ ابْنُ الدَّعِیِّ بِلَادَ الرَّیِّ وَ جُرْجَانَ وَ اللَّهِ لَا تَتَهَنَّأُ بِذَلِکَ أَبَداً عَهْداً مَعْهُوداً فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّکَ لَا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیَا وَ لَا آخِرَةٍ وَ لَکَأَنِّی بِرَأْسِکَ عَلَی قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْکُوفَةِ یَتَرَامَاهُ الصِّبْیَانُ وَ یَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ.

فاغتاظ عمر من کلامه ثم صرف بوجهه عنه و نادی بأصحابه ما تنتظرون به احملوا بأجمعکم إنما هی أکلة واحدة ثم إن الحسین دعا بفرس رسول الله المرتجز فرکبه و عبأ أصحابه.

أقول: قد روی الخطبة فی تحف العقول نحوا مما مر و رواه السید بتغییر و اختصار(1) و ستأتی بروایة الإحتجاج أیضا.

ثم قال المفید رحمه الله فلما رأی الحر بن یزید أن القوم قد صمموا علی قتال الحسین علیه السلام قال لعمر بن سعد أی عمر أ مقاتل أنت هذا الرجل قال إی و الله قتالا شدیدا أیسره أن تسقط الرءوس و تطیح الأیدی قال أ فما لکم فیما عرضه علیکم رضی قال عمر أما لو کان الأمر إلی لفعلت و لکن أمیرک قد أبی فأقبل الحر حتی وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومه یقال له قرة بن قیس فقال له یا قرة هل سقیت فرسک الیوم قال لا قال فما ترید أن تسقیه قال قرة فظننت و الله أنه یرید أن یتنحی و لا یشهد القتال فکره أن أراه حین یصنع ذلک فقلت له لم أسقه و أنا منطلق فأسقیه فاعتزل ذلک المکان الذی کان فیه فو الله لو أنه

ص: 10


1- 1. تحف العقول ص 240 الملهوف ص 85- 88.

خدا بر او مسلط است. خدای من بر صراط مستقیم است.}

پس از این اتمام حجت بر آنان نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! باران آسمان را به روی این مردم ببند! قحطی نظیر قحطی زمان حضرت یوسف دچار ایشان بفرما! غلام ثقیف را- یعنی حجاج بن یوسف ثقفی ملعون- را بر این مردم به نحوی مسلط کن که جام مرگ را که از گیاه تلخ صبر تلخ تر است به ایشان بچشاند و احدی از اینان را باقی نگذارد، هر کشتنی به کشتنی و هر ضربه ای به ضربه ای تا او انتقام من و دوستانم و اهل بیتم و تابعین مرا بگیرد، زیرا اینان ما را فریب دادند و به ما دروغ گفتند و ما را تنها نهادند. تو پروردگار مایی، «عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیر.»(1) {ما به تو توکل کرده ایم و به سوی تو بازگشته ایم و بازگشت به سوی تو خواهد بود.}

سپس فرمود: عمر بن سعد کجا است؟ او را نزد من بخوانید! عمر را خواستند، ولی دوست نداشت نزد امام علیه السّلام بیاید. امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد فرمود: آیا تو مرا می کشی؟ تو گمان می کنی ابن زیاد زنا زاده که پسر زناده هم هست، تو را والی شهر ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا قسم تو بدین وسیله زندگی مبارکی نخواهی نمود، زیرا این مطلب عهد و پیمانی است که بسته شده. هر عملی که می خواهی انجام بده، زیرا تو بعد از کشتن من، در دنیا و آخرت خوشی نخواهی دید. گویا می بینم سرت در کوفه بر فراز نی نصب شده باشد و کودکان آن را هدف تیراندازی قرار خواهند داد و آن را غرض و هدف خویشتن قرار می دهند.

عمر از سخن امام حسین علیه السّلام در غضب شد و اعراض نمود. سپس به اصحاب خود گفت: چه انتظاری درباره حسین دارید؟ به حسین حمله کنید! زیرا بیشتر از یک لقمه شما نخواهد بود. امام حسین علیه السّلام هم اسب پیغمبر خدا را که نامش «مرتجز» بود خواست و بر آن سوار شد و یاران خود را برای جهاد در راه خدا آماده کرد.

مؤلف: این خطبه را در کتاب تحف العقول(2) به همین مضمون که گذشت و سید بن طاوس هم با اندکی اختصار روایت کرده اند و نیز طبق روایت احتجاج خواهد آمد.

شیخ مفید رحمه الله می نویسد: هنگامی که حر بن یزید دید آن گروه خونخوار برای جنگیدن با امام حسین علیه السّلام مصمم شده اند، به ابن سعد گفت: ای عمر! آیا تو با این مرد قتال خواهی کرد!؟ ابن سعد گفت: آری، به خدا قسم کارزاری خواهم نمود که آسان ترین کار آن، سقوط سرها و بریدن دست ها باشد. حر گفت: آیا شما با آن پیشنهادی که امام حسین علیه السّلام کرد موافق نیستید؟ عمر گفت: اگر امر به دست من بود چرا، می پذیرفتم، ولی امیر تو یعنی ابن زیاد زیر بار نمی رود. حر آمد تا در مکانی ایستاد. مردی از گروه او همراه وی بود که او را قرة بن قیس می گفتند. حر به وی گفت: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ گفت: نه. حر گفت: در نظر نداری که آبش بدهی؟ قره می گوید: به خدا قسم من گمان کردم حر در نظر دارد از لشکر ابن سعد کناره گیری نماید و در جنگ با حسین شرکت نکند، ولی دوست ندارد من از منظور او مستحضر گردم. من گفتم: من اسب خود را آب نداده ام، اکنون می روم که آبش دهم. حر از آن مکانی که بود بر کنار شد و رفت. به خدا قسم اگر حر مرا از

ص: 10


1- . ممتحنه / 4
2- . تحف العقول: 240

اطلعنی علی الذی یرید لخرجت معه إلی الحسین (1). فأخذ یدنو من الحسین قلیلا قلیلا فقال له مهاجر بن أوس ما ترید یا ابن یزید أ ترید أن تحمل فلم یجبه فأخذه مثل الأفکل و هی الرعدة فقال له المهاجر إن أمرک لمریب و الله ما رأیت منک فی موقف قط مثل هذا و لو قیل لی من أشجع أهل الکوفة لما عدوتک فما هذا الذی أری منک فقال له الحر إنی و الله أخیر نفسی بین الجنة و النار فو الله لا أختار علی الجنة شیئا و لو قطعت و أحرقت.

ثم ضرب فرسه فلحق الحسین علیه السلام فقال له جعلت فداک یا ابن رسول الله أنا صاحبک الذی حبستک عن الرجوع و سایرتک فی الطریق و جعجعت بک فی هذا المکان و ما ظننت أن القوم یردون علیک ما عرضته علیهم و لا یبلغون منک هذه المنزلة و الله لو علمت أنهم ینتهون بک إلی ما رکبت مثل الذی رکبت و أنا تائب إلی الله مما صنعت فتری لی من ذلک توبة فقال له الحسین علیه السلام نعم یتوب الله علیک فانزل فقال أنا لک فارسا خیر منی راجلا أقاتلهم علی فرسی ساعة و إلی النزول ما یصیر آخر أمری فقال له الحسین علیه السلام فاصنع یرحمک الله ما بدا لک.

فاستقدم أمام الحسین علیه السلام فقال یا أهل الکوفة لأمکم الهبل و العبر(2) أ دعوتم هذا العبد الصالح حتی إذا أتاکم أسلمتموه و زعمتم أنکم قاتلوا أنفسکم دونه ثم عدوتم علیه لتقتلوه أمسکتم بنفسه و أخذتم بکلکله و أحطتم به من کل جانب لتمنعوه التوجه إلی بلاد الله العریضة فصار کالأسیر فی أیدیکم لا یملک لنفسه نفعا و لا یدفع عنها ضرا و حلّأتموه و نساءه و صبیته و أهله عن ماء الفرات الجاری تشربه الیهود و النصاری و المجوس و تمرغ فیه خنازیر السواد و کلابهم و ها هم قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا فی ذریته لا سقاکم الله یوم الظمأ.

ص: 11


1- 1. کذب عدو اللّه، فانه قد رأی الحرّ بعد ذلک حین یقاتل ذبا عن آل رسول اللّه.
2- 2. الهبل: الثکل، و العبر: الموت یقال عبر القوم: ماتوا.

منظور خود آگاه می کرد، من نیز با او به سوی امام حسین علیه السّلام می رفتم.

حر همچنان اندک اندک رفت تا به امام حسین علیه السّلام نزدیک شد. مهاجر بن اوس به حر گفت: ای پسر یزید! چه منظوری داری؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ حر جوابی به او نداد، ولی بدنش به لرزه افتاد. مهاجر گفت: به خدا قسم این عمل تو انسان را دچار شک و ریبه می کند. به خدا قسم من هیچ وقت تو را این طور ندیده بودم. اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است، من تو را معرفی می نمودم. این چه وضعی است که من از تو مشاهده می کنم!؟ حر در جوابش گفت: به خدا قسم من اکنون خویشتن را در میان بهشت و جهنم می بینم. به خدا قسم من هیچ چیزی را بر بهشت مقدم نخواهم داشت، ولو این که قطعه قطعه و سوخته شوم!

سپس اسب خود را راند و پس از این که به امام حسین علیه السّلام پیوست، به آن حضرت گفت: یا ابن رسول اللَّه! فدایت شوم! من همان کسی هستم که تو را از مراجعت جلوگیری کردم و در طریق با تو همراه و مراقب بودم و تو را در این مکان فرود آوردم. من گمان نمی کنم آن پیشنهادی را که تو با این گروه خونخوار کردی بپذیرند. اینان تو را به این منزلت نمی رسانند.

به خدا قسم اگر من می دانستم این گروه کار تو را به اینجا می رسانند که رسانده اند، هرگز مرتکب این عملی که شدم نمی گردیدم. اکنون من از آن عملی که انجام داده ام توبه می کنم. آیا این توبه من پذیرفته می شود؟ امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: آری، خدا توبه تو را قبول می کند. اکنون پیاده شو! حر گفت: من برای تو سواری باشم بهتر است از این که پیاده باشم. می خواهم همین طور که بر فراز اسب خود هستم، ساعتی برای تو جهاد نمایم. آخر الامر کار من به پیاده شدن موکول خواهد شد (یعنی شهید خواهم شد) امام علیه السّلام فرمود: هر عملی که می خواهی انجام بده، خدا تو را رحمت کند.

حر در جلوی امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: ای اهل کوفه! مادرانتان در عزای شما گریان شوند! این بنده نیکوکار خدا را دعوت کردید و او نزد شما آمده است. شما می خواستید مطیع وی شوید و جان های خود را به وسیله قتال در راه او فدایش کنید. اکنون به او هجوم آورده اید که وی را شهید نمایید، راه تنفس را بر او مسدود و از هر طرفی او را احاطه کرده اید تا مانع شوید و نگذارید متوجه شهرهای وسیع خدا گردد. وی اکنون در دست شما نظیر اسیر را است و نمی تواند جلب منفعت کند یا ضرری را دفع نماید. آب جاری فرات که یهود و نصارا و مجوس از آن می آشامند و خوک ها و سگان آنان در آن آب می غلطند، به روی او و زنان و کودکان و اهل عیالش بسته اید. اکنون ایشانند که تشنگی آنان را از پای در آورده است. بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چقدر با ذرّیه او بد رفتاری کردید! خدا شما را در روز تشنگی (روز قیامت) سیراب نکند!

ص: 11

فحمل علیه رجال یرمونه بالنبل فأقبل حتی وقف أمام الحسین علیه السلام و نادی عمر بن سعد یا درید أدن رایتک فأدناها ثم وضع سهما فی کبد قوسه ثم رمی و قال اشهدوا أنی أول من رمی الناس (1).

و قال محمد بن أبی طالب فرمی أصحابه کلهم فما بقی من أصحاب الحسین علیه السلام إلا أصابه من سهامهم قیل فلما رموهم هذه الرمیة قل أصحاب الحسین علیه السلام و قتل فی هذه الحملة خمسون رجلا و قال السید فقال علیه السلام لأصحابه قُومُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَی الْمَوْتِ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَیْکُمْ فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً حَتَّی قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ علیه السلام جَمَاعَةٌ قَالَ فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یَدَهُ عَلَی لِحْیَتِهِ وَ جَعَلَ یَقُولُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَی الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی النَّصَارَی إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَی قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِیبُهُمْ إِلَی شَیْ ءٍ مَمَّا یُرِیدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ تَعَالَی وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی.

وَ رُوِیَ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ لَمَّا الْتَقَی الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ أُنْزِلَ النَّصْرُ حَتَّی رَفْرَفَ عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ النَّصْرِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ بَیْنَ لِقَاءِ اللَّهِ تَعَالَی فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَی قَالَ الرَّاوِی ثُمَّ صَاحَ علیه السلام أَ مَا مِنْ مُغِیثٍ یُغِیثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ (2)

و قال المفید رحمه الله و تبارزوا فبرز یسار مولی زیاد بن أبی سفیان و برز إلیه عبد الله بن عمیر فقال له یسار من أنت فانتسب له فقال لست أعرفک حتی یخرج إلی زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر فقال عبد الله بن عمیر یا ابن الفاعلة

ص: 12


1- 1. کتاب الإرشاد ص 219.
2- 2. الملهوف ص 89 و 90.

گروهی از لشکر کفار به او حمله کردند و تیربارانش نمودند، وی برگشت و در مقابل امام حسین علیه السّلام قرار گرفت. عمر بن سعد فریاد زد: ای درید! پرچم را نزدیک بیاور! پس از این که پرچم را نزدیک آورد، عمر تیری در چله کمان نهاد و پرتاب کرد. سپس گفت: همه شاهد باشید! اول کسی که از این مردم تیراندازی کرد من بودم.(1)

محمّد بن ابی طالب می گوید: یاران ابن سعد عموما یکی یک تیر انداختند. هیچ کدام از یاران امام حسین علیه السّلام نبود، مگر این که تیری از آنان به بدنش اصابت کرد. گفته شده: هنگامی که این تیراندازی شروع شد، یاران امام حسین علیه السّلام قلیل شدند و در این حمله تعداد پنجاه نفر مرد کشته شدند.

سید بن طاوس می نویسد: امام حسین علیه السّلام به یاران خود فرمود: خدا شما را رحمت کند، برای مرگی که به ناچار باید آن را درک نمود قیام کنید. زیرا تیرهایی که از طرف این گروه می آیند، فرستادگان آنان به سوی شما می باشند. مدت یک ساعت از آن روز را حمله هایی به یکدیگر کردند تا این که گروهی از اصحاب امام حسین علیه السّلام شهید شدند. در همین موقع بود که امام حسین علیه السّلام با دست مبارک خود به محاسن شریف خویشتن زد و فرمود: غضب خدا از این لحاظ بر یهود شدید شد که برای خدا فرزند قائل شدند! خشم خدا بر نصارا از این جهت زیاد شد که خدا را سومین خدا قرار دادند! غضب خدا از این نظر بر مجوس شدت یافت که آفتاب و مهتاب را مورد پرستش قرار دادند. خشم خدا بر گروهی شدید می شود که متفقا بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود کمر بسته اند. آگاه باشید که به خدا قسم من جواب ایشان را نخواهم گفت، تا این که خدا را در حالی ملاقات نمایم که به خون خود خضاب کرده باشم!

از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: از پدرم شنیدم که می فرمود: هنگامی که لشکر امام حسین علیه السّلام با لشکر ابن سعد لعنة اللَّه علیه رو به رو شد و آتش جنگ شعله ور گردید، ملک یاری کننده ای نازل شد و بر بالای سر امام علیه السّلام پر و بال می زد. سپس امام حسین علیه السّلام مخیر شد بین این که بر دشمن غالب شود یا این که خدا را ملاقات کند. ولی آن بزرگوار ملاقات خدا را برگزید.

راوی می گوید: امام حسین علیه السّلام پس از این مظلومیت فریاد زد: آیا فریادرسی هست که برای خدا به فریاد ما برسد! آیا دفاع کننده ای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟(2)

شیخ مفید رحمه الله می گوید: آنان مشغول مبارزه شدند. وقتی یسار که غلام زیاد بن ابی سفیان بود مبارز طلبید، عبداللَّه بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد و یسار گفت: تو را نمی شناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر در میدان من بیایند. عبداللَّه بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار!

ص: 12


1- . ارشاد: 219
2- . الملهوف: 89

و بک رغبة عن مبارزة أحد من الناس ثم شد علیه فضربه بسیفه حتی برد و إنه لمشغول بضربه إذ شد علیه سالم مولی عبید الله بن زیاد فصاحوا به قد رهقک العبد فلم یشعر حتی غشیه فبدره بضربة اتقاها ابن عمیر بیده الیسری فأطارت أصابع کفه ثم شد علیه فضربه حتی قتله و أقبل و قد قتلهما جمیعا و هو یرتجز و یقول

إن تنکرونی فأنا ابن کلب***أنا امرؤ ذو مرة و عصب

و لست بالخوار عند النکب

و حمل عمرو بن الحجاج علی میمنة أصحاب الحسین علیه السلام فیمن کان معه من أهل الکوفة فلما دنا من الحسین علیه السلام جثوا له علی الرکب و أشرعوا الرماح نحوهم فلم تقدم خیلهم علی الرماح فذهبت الخیل لترجع فرشقهم أصحاب الحسین علیه السلام بالنبل فصرعوا منهم رجالا و جرحوا منهم آخرین و جاء رجل من بنی تمیم یقال له عبد الله بن خوزة فأقدم علی عسکر الحسین علیه السلام فناداه القوم إلی أین ثکلتک أمک فقال إنی أقدم علی رب رحیم و شفیع مطاع فقال الحسین علیه السلام لأصحابه من هذا فقیل له هذا ابن خوزة التمیمی فقال اللهم جره إلی النار فاضطرب به فرسه فی جدول فوقع و تعلقت رجله الیسری فی الرکاب و ارتفعت الیمنی و شد علیه مسلم بن عوسجة فضرب رجله الیمنی فأطارت و عدا به فرسه فضرب برأسه کل حجر و کل شجر حتی مات و عجل الله بروحه إلی النار و نشب القتال فقتل من الجمیع جماعة(1).

و قال محمد بن أبی طالب و صاحب المناقب و ابن الأثیر فی الکامل و روایاتهم متقاربة أن الحر أتی الحسین علیه السلام فقال یا ابن رسول الله کنت أول خارج علیک فائذن لی لأکون أول قتیل بین یدیک و أول من یصافح جدک غدا و إنما قال الحر لأکون أول قتیل بین یدیک و المعنی یکون أول قتیل من المبارزین و إلا فإن جماعة کانوا قد قتلوا فی الحملة الأولی کما ذکر فکان أول من تقدم إلی

ص: 13


1- 1. کتاب الإرشاد ص 220.

تو از مبارزه کردن با یکی از مردم بیزاری!؟ سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای در آورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود، ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبداللَّه بن عمیر حمله نمود. یاران امام حسین علیه السّلام فریاد زدند و به عبداللَّه بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید بر سر تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا این که آن غلام بر او هجوم کرد و شمشیر بر او نواخت. ابن عمیر دست چپ خود را سپر آن ضربه قرار داد و انگشت های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی بر او نمود و او را کشت. پس از این که آن دو نفر را کشت، این رجز را خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من از قبیله و فرزندان کلب می باشم؛ من مردی استوار و غضبناک هستم

در موقع پیشامدهای روزگار سست نخواهم بود

پس از این جریان، عمرو بن حجاج با گروهی از اهل کوفه بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السّلام حمله کرد. هنگامی که نزدیک امام حسین علیه السّلام رسید، اصحاب امام بر سر زانوهای خود نشسته و نیزه های خود را به آنان حواله کردند. ولی اسب های یاران عمرو بن حجاج جلو نرفتند و بنا به مراجعت نهادند. اصحاب امام ایشان را تیرباران کردند و بدین وسیله چند تن از آنان را از پا در آوردند و گروهی را مجروح نمودند. مردی از بنی تمیم که او را عبداللَّه بن خوزه می گفتند، متوجه لشکر امام حسین علیه السّلام شد. یاران امام علیه السّلام به او فریاد زدند و گفتند: کجا می آیی، مادرت در عزایت گریان شود! گفت: من نزد پروردگاری که مهربان است و شفیعی که شفاعتش قبول است می روم. امام حسین علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: این کیست؟ گفته شد: ابن خوزه تمیمی است. امام علیه السّلام او را نفرین کرد و فرمود: بار خدایا، او را داخل دوزخ کن! ناگاه اسب او چموشی نمود و وی را نزد جدولی به زمین زد، در حالی که پای چپش در رکاب ماند و پای راستش بلند شد. در همین موقع بود که مسلم بن عوسجه بر او حمله کرد و ضربه ای به پای راست او زد و آن را قطع کرد. سپس اسبش او را از جای کند و سر نحس وی را به هر سنگ و درختی زد تا این که روح ناپاکش به جهنم وارد شد. پس از این جریان، جنگ شروع شد و گروهی از طرفین کشته شدند.(1)

محمّد بن ابی طالب و صاحب کتاب مناقب و ابن اثیر که روایات همه متقارب است، می گویند: حر نزد امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: یا بن رسول اللَّه! من اول کسی بودم که بر تو خروج کردم. به من اجازه بده تا در جلوی تو اولین قتیل باشم و اولین کسی باشم که فردای قیامت با جد تو مصافحه نمایم. معنی این که حر گفت اولین قتیل باشم، این است که در میان مبارزین اولین قتیل باشم، و الا چنان که گفته شد، گروهی از یاران امام علیه السّلام در حمله اول کشته شدند. حر به معنایی که گفته شد، اولین کسی بود که برای

ص: 13


1- . ارشاد: 220

براز القوم و جعل ینشد و یقول:

إنی أنا الحر ومأوی الضیف***أضرب فی أعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بأرض الخیف***أضربکم و لا أری من حیف

و روی أن الحر لما لحق بالحسین علیه السلام قال رجل من تمیم یقال له یزید بن سفیان أما و الله لو لحقته لأتبعته السنان فبینما هو یقاتل و إن فرسه لمضروب علی أذنیه و حاجبیه و إن الدماء لتسیل إذ قال الحصین یا یزید هذا الحر الذی کنت تتمناه قال نعم فخرج إلیه فما لبث الحر أن قتله و قتل أربعین فارسا و راجلا فلم یزل یقاتل حتی عرقب فرسه و بقی راجلا و هو یقول :

إنی أنا الحر ونجل الحر***أشجع من ذی لبد هزبر

و لست بالجبان عندالکر***لکننی الوقاف عندالفر

ثم لم یزل یقاتل حتی قتل رحمه الله فاحتمله أصحاب الحسین علیه السلام حتی وضعوه بین یدی الحسین علیه السلام و به رمق فجعل الحسین یمسح وجهه و یقول أنت الحر کما سمتک أمک و أنت الحر فی الدنیا و أنت الحر فی الآخرة و رثاه رجل من أصحاب الحسین علیه السلام و قیل بل رثاه علی بن الحسین علیهما السلام

لنعم الحر حر بنی ریاح***صبور عند مختلف الرماح

و نعم الحر إذ نادی حسینا***فجاد بنفسه عند الصیاح

فیا ربی أضفه فی جنان***و زوجه مع الحور الملاح

و روی أن الحر کان یقول:

آلیت لا أقتل حتی أقتلا***أضربهم بالسیف ضربا معضلا

لا ناقل عنهم و لا معللا***لا عاجز عنهم و لا مبدلا

أحمی الحسین الماجد المؤملا

قال المفید رحمه الله فاشترک فی قتله أیوب بن مسرح و رجل آخر من

ص: 14

مبارزه آمد و این رجز را خواند:

من حر هستم و من منزل و مأوای مهمان می باشم من با این شمشیر به گردن های شما می زنم

از طرف بهترین کسی که در زمین خیف (یعنی زمین حجاز) بود شما را می زنم و این زدن من ظلم و ستم نیست

روایت شده که وقتی حر به امام حسین علیه السّلام پیوست، مردی از تمیم که به او یزید بن سفیان گفته می شد گفت: به خدا قسم کاش من به حر ملحق می شدم و با این نیزه او را تعقیب می نمودم. در آن هنگامی که حر مشغول جهاد بود و گوش و ابروهای اسب او به طوری مورد ضربه قرار گرفته بود که خون نظیر سیل از آنها روان بود، حصین به او گفت: ای یزید! این همان حر است که آرزو داشتی او را مورد حمله قرار دهی. گفت: آری. سپس متوجه حر شد. چندان مکثی نکرد که حر او را کشت. وی همچنان کارزار می کرد تا این که اسبش را پی کردند و او در حالی که پیاده بود، می گفت:

من همان حر هستم که زاده آزاد مرد می باشم و از شیر ژیان شجاع تر هستم

در موقع حمله کردن بیمناک نیستم، ولی در موقع فرار نمودن ثابت و برقرار خواهم بود

او همچنان می جنگید تا شهید شد، خدایش رحمت کند. یاران امام حسین علیه السّلام بدن حر را در حالی پیش آن حضرت بردند که رمقی در بدن داشت. امام حسین علیه السّلام دست مبارک خود را به صورت حر کشید و فرمود: آزاد مرد هستی، همان طور که مادرت این نام را برای تو نهاد. تو در دنیا آزاد و در آخرت هم آزاد می باشی. یکی از یاران امام حسین برای حر مرثیه گفت. گفته شده که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام این مرثیه را برای حر سرود:

حقا که حر آزاد مردی است از بنی ریاح و در موقع رد و بدل شدن نیزه ها صبور است

حقا که حر جوانمردی است نیکو، زیرا حسین را صدا زد و در موقع صبح روح از بدنش پرواز کرد

ای پروردگار من! حر را در بهشت مهمان کن و از حورالعین نمکین برایش تزویج نما

روایت شده که حر این اشعار را می خواند:

قسم خورده ام کشته نشوم تا این که گروهی را به قتل برسانم و با شمشیر ضربت سختی بر آنان بزنم

من پشت به دشمن نمی کنم و بهانه ای برای فرار کردن نمی آورم. من در مقابل ایشان عاجز نیستم و جهاد نمودن را به عمل دیگری تبدیل نخواهم کرد

من از این حسینی که بزرگوار و رجاء جهانیان است حمایت می کنم

شیخ مفید رحمه الله می نویسد: ایوب بن مسرح و مرد دیگری از

ص: 14

فرسان أهل الکوفة انتهی کلامه (1).

و قال ابن شهرآشوب قتل نیفا و أربعین رجلا منهم و قال ابن نما و رویت بإسنادی أنه قال للحسین علیه السلام لما وجهنی عبید الله إلیک خرجت من القصر فنودیت من خلفی أبشر یا حر بخیر فالتفت فلم أر أحدا فقلت و الله ما هذه بشارة و أنا أسیر إلی الحسین و ما أحدث نفسی باتباعک فقال علیه السلام لقد أصبت أجرا و خیرا.

ثم قالوا و کان کل من أراد الخروج ودع الحسین علیه السلام و قال السلام علیک یا ابن رسول الله فیجیبه و علیک السلام و نحن خلفک و یقرأ علیه السلام فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ثم برز بریر بن خضیر الهمدانی بعد الحر و کان من عباد الله الصالحین فبرز و هو یقول:

أنا بریر و أبی خضیر***لیث یروع الأسدعند الزئر

یعرف فینا الخیر أهل الخیر***أضربکم و لا أری من ضیر

کذاک فعل الخیر من بریر

و جعل یحمل علی القوم و هو یقول اقتربوا منی یا قتلة المؤمنین اقتربوا منی یا قتلة أولاد البدریین اقتربوا منی یا قتلة أولاد رسول رب العالمین و ذریته الباقین و کان بریر أقرأ أهل زمانه فلم یزل یقاتل حتی قتل ثلاثین رجلا فبرز إلیه رجل یقال له یزید بن معقل فقال لبریر أشهد أنک من المضلین فقال له بریر هلم فلندع الله أن یلعن الکاذب منا و أن یقتل المحق منا المبطل فتصاولا فضرب یزید لبریر ضربة خفیفة لم یعمل شیئا و ضربه بریر ضربة قدت المغفر و وصلت إلی دماغه فسقط قتیلا قال فحمل رجل من أصحاب ابن زیاد فقتل بریرا رحمه الله و کان یقال لقاتله بحیر بن أوس الضبی فجال فی میدان الحرب و جعل یقول:

سلی تخبری عنی وأنت ذمیمة***غداة حسین و الرماح شوارع

أ لم آت أقصی ما کرهت و لم یحل***غداة الوغی و الروع ما أنا صانع

ص: 15


1- 1. الإرشاد ص 222.

سواران اهل کوفه در قتل حر شرکت کردند.(1)

ابن شهر آشوب می گوید: حر تعداد چهل و چند نفر از دشمنان را کشت. ابن نما می گوید: حر به امام حسین علیه السّلام گفت: هنگامی که ابن زیاد مرا به جنگ تو فرستاد و از قصر خارج شدم، ندایی از عقب خود شنیدم که گفت: ای حر! مژده باد تو را به خیر! وقتی به عقب خود نگاه کردم کسی را ندیدم. با خودم گفتم: به خدا قسم این بشارت نیست، در صورتی که من به جنگ می روم. من این گمان را نمی کردم که تابع تو گردم. امام حسین علیه السّلام فرمود: تو به خیر و اجری نائل شدی .

سپس هر یک از یاران امام حسین علیه السّلام که تصمیم خروج می گرفت، امام حسین علیه السّلام را وداع می کرد و می گفت: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! امام علیه السّلام هم می فرمود: و علیک السّلام، ما هم به دنبال می آییم. سپس این آیه شریفه را تلاوت می فرمود: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.»(2) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.}

بعد از حر، بریر بن خضیر همدانی که از بندگان نیکوکار خدا بود، در حالی برای مبارزه قیام کرد که این رجز را می خواند:

من بریر هستم و پدرم خضیر می باشد؛ من شیری هستم که شیران از غرش من می ترسند

افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را می دانند؛ من شما را با شمشیر می زنم و ضرری نمی بینم

کار خیر بریر این طور است

سپس در حالی بر آن گروه ستم کیش حمله کرد که می گفت: ای قاتلان مؤمنین! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان فرزندان بدریّین! نزدیک من بیایید ای قاتلین اولاد رسول پروردگار! رسول عالمین و ذریه ای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل زمان خود بود. وی همچنان مشغول قتال بود تا این که تعداد سی نفر مرد را کشت. ناگاه مردی که او را یزید بن معقل می گفتند، برای مبارزه با بریر قیام کرد و به بریر گفت: من شهادت می دهم که تو از افراد گمراه هستی. بریر گفت: بیا دعا کنیم تا خدا هر یک از ما را که دروغگو هستیم، لعنت کند و هر کدام از ما که بر حق است، آن کسی را که بر باطل می باشد بکشد. سپس بر یکدیگر حمله نمودند و یزید ضربتی بر بریر زد که کارگر نشد. ولی بریر ضربتی بر سر او زد که کلاهخود شکافته شد و بر مغز سر او رسید و به درک واصل گردید. پس از این جریان، مردی از یاران ابن زیاد حمله کرد و بریر را شهید نمود. رحمت اللَّه علیه! نام قاتل بریر بحیر بن اوس ضبی بود که در میدان جنگ جولان زد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:

از شجاعت جویا شو تا از آن با خبر شوی، در صورتی که تو در صبح جنگ حسین مذمت شدی و نیزه ها بر افراشته و به کار بسته شدند

آیا منتها درجه آنچه را که دوست نداشتی انجام ندادم و در روز جنگ و خوف، چیزی نتوانست مانع من گردد؟

ص: 15


1- . ارشاد: 222
2- . احزاب / 23

معی مزنی لم تخنه کعوبه***و أبیض مشحوذ الغرارین قاطع (1)

فجردته فی عصبة لیس دینهم***کدینی و إنی بعد ذاک لقانع

و قد صبروا للطعن و الضرب حسرا(2)***و قد جالدوا لو أن ذلک نافع

فأبلغ عبید الله إذ ما لقیته***بأنی مطیع للخلیفة سامع

قتلت بریرا ثم جلت لهمة***غداة الوغی لما دعا من یقارع

قال ثم ذکر له بعد ذلک أن بریرا کان من عباد الله الصالحین و جاءه ابن عم له و قال ویحک یا بحیر قتلت بریر بن خضیر فبأی وجه تلقی ربک غدا قال فندم الشقی و أنشأ یقول:

فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم***و لا جعل النعماء عند ابن جائر

لقد کان ذا عارا علی و سبة***یعیر بها الأبناء عند المعاشر

فیا لیت أنی کنت فی الرحم حیضة***و یوم حسین کنت ضمن المقابر

فیا سوأتا ما ذا أقول لخالقی***و ما حجتی یوم الحساب القماطر(3)

ثم برز من بعده وهب بن عبد الله بن حباب الکلبی و قد کانت معه أمه یومئذ فقالت قم یا بنی فانصر ابن بنت رسول الله فقال أفعل یا أماه و لا أقصر فبرز و هو یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن الکلب***سوف ترونی و ترون ضربی

و حملتی و صولتی فی الحرب***أدرک ثأری بعد ثأر صحبی

و أدفع الکرب أمام الکرب***لیس جهادی فی الوغی باللعب

ص: 16


1- 1. قوله« مزنی» أی رمح مزنی، و کعوب الرمح: النواشر فی أطراف الانابیب و عدم خیانتها: کنایة عن کثرة نفوذها و عدم کلالها، و الغراران: شفرتا السیف منه رحمه اللّه.
2- 2. جمع حاسر: الذی لا مغفر علیه و لا درع.
3- 3. یقال: یوم قماطر بالضم: شدید، و هنا یحتمل أن یکون و صفا للحساب، أو و صفا للیوم.

نیزه «مزنی» با من است که هرگز در اصابت به هدف خطا نکرده است و شمشیر دو دم و برنده براق نیز با من می باشد.

من شمشیر خود را در میان گروهی از نیام کشیدم که دین آنان نظیر دین من نیست و من بعد از این قانع خواهم بود

آن گروه در مقابل نیزه و شمشیر صبر و تحمل کردند، در صورتی که خسته شده بودند اگر این موضوع نفعی می داشت

هنگامی که ابن زیاد را ملاقات کردی به او بگو: من مطیع و منقاد خلیفه می باشم

من بریر را شهید کردم و اسب خود را در آن موقعی که بریر در میدان جنگ مبارزه می طلبید، برای کشتن وی به جولان درآوردم

پس از این که بحیر بن اوس بریر را شهید کرد، به او گفتند: بریر یکی از بندگان نیکوکار خدا بود. و از طرفی پسر عموی وی آمد و به او گفت: وای بر تو! تو بریر بن خضیر را کشتی! چگونه فردای قیامت خدای خود را ملاقات خواهی کرد؟ آن شقی نابکار پشیمان شد و اشعاری را سرود که مطلع آنها این است:

اگر خدا می خواست، من برای قتال با این گروه نیکوکار حاضر نمی شدم و خدا نعمت ها را نزد پسر شخص ستمکار (یعنی یزید یا ابن زیاد) قرار نمی داد

این موضوع برای عار و دشنام بود که پسران در موقع معاشرت مرا ملامت نمایند

ای کاش من در رحم مادرم خون حیضی می بودم و در روز جنگ حسین در ضمن قبرها بودم ای وای بر من! من نزد خدای خود چه جوابی بگویم؟ چه حجت و دلیلی در روز وانفسا خواهم داشت!؟

بعد از بریر، وهب بن عبداللَّه بن حباب کلبی که مادرش در آن روز همراهش بود، برای مبارزه قیام کرد. مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای نصرت پسر دختر پیامبر قیام کن! گفت: ای مادر! اطاعت می کنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به کارزار پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است:

اگر مرا نمی شناسید، بدانید که من از قبیله کلب هستم؛ به زودی من و ضربت مرا خواهید دید

حمله و صولت مرا در جنگ خواهید دید؛ من خون خود را بعد از خون یارانم طلب خواهم کرد

هر غم و اندوه را قبل از دیگری بر طرف می کنم؛ جهاد کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود

ص: 16

ثم حمل فلم یزل یقاتل حتی قتل منهم جماعة فرجع إلی أمه و امرأته فوقف علیهما فقال یا أماه أ رضیت فقالت ما رضیت أو تقتل بین یدی الحسین علیه السلام فقالت امرأته بالله لا تفجعنی فی نفسک فقالت أمه یا بنی لا تقبل قولها و ارجع فقاتل بین یدی ابن رسول الله فیکون غدا فی القیامة شفیعا لک بین یدی الله فرجع قائلا

إنی زعیم لک أم وهب***بالطعن فیهم تارة و الضرب

ضرب غلام مؤمن بالرب***حتی یذیق القوم مر الحرب

إنی امرؤ ذو مرة و عصب***و لست بالخوار عند النکب

حسبی إلهی من علیم حسبی

فلم یزل یقاتل حتی قتل تسعة عشر فارسا و اثنی عشر راجلا ثم قطعت یداه فأخذت امرأته عمودا و أقبلت نحوه و هی تقول فداک أبی و أمی قاتل دون الطیبین حرم رسول الله فأقبل کی یردها إلی النساء فأخذت بجانب ثوبه و قالت لن أعود أو أموت معک فقال الحسین جزیتم من أهل بیتی خیرا ارجعی إلی النساء رحمک الله فانصرفت و جعل یقاتل حتی قتل رضوان الله علیه قال فذهبت امرأته تمسح الدم عن وجهه فبصر بها شمر فأمر غلاما له فضربها بعمود کان معه فشدخها و قتلها و هی أول امرأة قتلت فی عسکر الحسین.

و رأیت حدیثا أن وهب هذا کان نصرانیا فأسلم هو و أمه علی یدی الحسین فقتل فی المبارزة أربعة و عشرین راجلا و اثنی عشر فارسا ثم أخذ أسیرا فأتی به عمر بن سعد فقال ما أشد صولتک ثم أمر فضربت عنقه و رمی برأسه إلی عسکر الحسین علیه السلام فأخذت أمه الرأس فقبلته ثم رمت بالرأس إلی عسکر ابن سعد فأصابت به رجلا فقتلته ثم شدت بعمود الفسطاط فقتلت رجلین فقال لها الحسین ارجعی یا أم وهب أنت و ابنک مع رسول الله فإن الجهاد مرفوع عن النساء فرجعت و هی تقول إلهی لا تقطع رجائی فقال لها الحسین علیه السلام لا یقطع الله رجاک یا أم وهب.

ص: 17

سپس حمله کرد و همچنان قتال می کرد تا این که گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجه اش بازگشت و گفت: مادر جان! اکنون از من راضی شدی؟ مادرش گفت: من از تو راضی نمی شوم تا این که در جلوی امام حسین علیه السّلام کشته شوی. زوجه وهب به او گفت: تو را به خدا قسم می دهم که مرا در مصیبت خود داغدار منمای! مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! گوش به سخن این زن مده، برگرد به طرف میدان جنگ و در جلوی پسر پیغمبر خدا کارزار کن تا حسین فردای قیامت پیش خدا برای تو شفاعت نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است:

ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و شمشیر زدن در میان اینان تو را نگهداری می کنم

ضربت جوانی که به پروردگار ایمان آورده است، تا این که تلخی جنگ را به این گروه ستم کیش بچشاند

من مردی هستم قدرتمند و شمشیرزن و در موقع بلا، سست و ناتوان نخواهم شد خدای دانا برای من کافی است

وهب همچنان می جنگید تا این که تعداد نوزده نفر سواره و دوازده نفر پیاده از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. سپس دست هایش قطع شد و زوجه اش عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که می گفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و حرم رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله جهاد کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب زنان بازگرداند، ولی آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی گردم تا این که با تو کشته گردم. امام حسین علیه السّلام به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بیت من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را رحمت کند، برگرد به طرف زنان! پس آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان کارزار کرد تا شهید شد. رحمت اللَّه علیه! زوجه وهب پس از این جریان، آمد و خون ها را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم شمر به آن زن افتاد، به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت، بر آن زن نواخت و او را شهید کرد. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین علیه السّلام کشته شد.

من حدیثی دیدم که این وهب نصرانی بود. او به همراه مادرش به دست امام حسین علیه السّلام اسلام آوردند. وهب تعداد بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نفر سوار از لشکر کفر را به درک اسفل فرستاد. سپس او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد آوردند. ابن سعد به او گفت: عجب صولت و قدرت شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین علیه السّلام انداختند. مادر وهب سر او را بر گرفت و پس از این که سر فرزند خود را بوسید، آن را به طرف لشکر ابن سعد انداخت. آن سر به مردی اصابت نمود و او را کشت. سپس مادر وهب عمود خیمه را برداشت و دو نفر مرد را از لشکر ابن سعد کشت! امام حسین علیه السّلام به ام وهب فرمود: برگرد! تو و پسرت با پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خواهید بود، زیرا جهاد از زنان برداشته شده است. مادر وهب در حالی برگشت که می گفت: بار خدایا! امید مرا ناامید مکن. امام علیه السّلام به وی فرمود: خدا امید تو را قطع نخواهد کرد.

ص: 17

ثم برز من بعده عمرو بن خالد الأزدی و هو یقول:

إلیک یا نفس إلی الرحمن***فأبشری بالروح و الریحان

الیوم تجزین علی الإحسان***قد کان منک غابر الزمان

ما خط فی اللوح لدی الدیان***لا تجرعی فکل حی فان

و الصبر أحظی لک بالأمانی***یا معشر الأزد بنی قحطان

ثم قاتل حتی قتل رحمه الله و فی المناقب ثم تقدم ابنه خالد بن عمرو و هو یرتجز و یقول:

صبرا علی الموت بنی قحطان***کی ما تکونوا فی رضی الرحمن

ذی المجد و العزة و البرهان***و ذی العلی و الطول و الإحسان

یا أبتا قد صرت فی الجنان***فی قصر رب حسن البنیان (1)

ثم تقدم فلم یزل یقاتل حتی قتل رحمة الله علیه و قال محمد بن أبی طالب ثم برز من بعده سعد بن حنظلة التمیمی و هو یقول:

صبرا علی الأسیاف و الأسنة***صبرا علیها لدخول الجنة

و حور عین ناعمات هنه***لمن یرید الفوز لا بالظنة

یا نفس للراحة فاجهدنه***و فی طلاب الخیر فارغبنه (2)

ثم حمل و قاتل قتالا شدیدا ثم قتل رضوان الله علیه.

و خرج من بعده عمیر بن عبد الله المذحجی و هو یرتجز و یقول:

قد علمت سعد و حی مذحج***أنی لدی الهیجاء لیث محرج

أعلو بسیفی هامة المدجج***و أترک القرن لدی التعرج

فریسة الضبع الأزل الأعرج

ص: 18


1- 1. فی مناقب آل أبی طالب: فی قصر در حسن البنیان.
2- 2. قوله:« هنه» الهاء للسکت، و کذا قوله« فاجهدنه» و« فارغبنه» منه رحمه اللّه.

پس از وهب، عمرو بن خالد ازدی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:

ای جان من! به طرف خدای رحمان برو و به رفاه و آسایش شاد باش

امروز برای آن احسان هایی که در زمان گذشته انجام دادی، جزای نیک به تو داده می شود

آنچه در لوح محفوظ نوشته شده که نزد خدای جزا دهنده است، ای نفس! جزع و فزع منمای، چرا که هر شخص زنده ای فانی خواهد شد

ای گروه و قبیله ازد که از بنی قحطان می باشید! بهره صبر کردن در مقابل کفار برای این که تو در امان من باشی بیشتر است

سپس آن مرد به قدری قتال کرد که شهید شد، رحمت اللَّه علیه. و در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نویسد: بعد از عمرو پسرش خالد آماده جنگ شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است:

ای بنی قحطان! در مقابل موت صبر کنید تا مشمول خشنودی خدای رحمان شوید

آن خدایی که صاحب مجد، عزت. برهان، علو مقام، قدرت و احسان است

ای پدر! تو در بهشت در قصر پروردگار که نیکو ساخته شده است وارد گردیدی

سپس جلو رفت و به قدری جهاد کرد که شهید شد، رحمت اللَّه علیه. محمّد بن ابی طالب می گوید: بعد از خالد، سعد بن حنظله برای مبارزه قیام کرد و رجزی را خواند که اول آن این است:

در مقابل شمشیر و نیزه ها صبور باشد، صبر کن تا داخل بهشت شوی!

نزد حورالعینی بروی که بدنی نرم دارند و برای کسی که منظورش رستگاری است آفریده شده اند، نه برای شخصی که دین خود را به تهمت پذیرفته است

ای جان! برای آسایش کوشش کن و در طلب خیر راغب باش سپس حمله کرد و جنگ سختی کرد تا کشته شد، رضوان اللَّه علیه. پس از سعد بن حنظله، عمیر بن عبداللَّه مذحجی برای کارزار خروج نمود و ارجوزه ای را خواند که مطلع آن این است:

قبیله سعد و مذحج می دانند من شیری هستم که در موقع نبرد سختگیر می باشم

شمشیر خود را بر فرق سری فرود می آورم که سلاح پوشیده باشد و حریف خود را در هنگامی که کج شود

نظیر شکار کفتار لنگ رها می کنم

ص: 18

و لم یزل یقاتل حتی قتله مسلم الضبابی و عبد الله البجلی.

ثم برز من بعده مسلم بن عوسجة رحمة الله و هو یرتجز:

إن تسألوا عنی فإنی ذو لبد***من فرع قوم من ذری بنی أسد

فمن بغانا حائد عن الرشد***و کافر بدین جبار صمد

ثم قاتل قتالا شدیدا.

و قال المفید و صاحب المناقب بعد ذلک و کان نافع بن هلال البجلی یقاتل قتالا شدیدا و یرتجز و یقول:

أنا ابن هلال البجلی (1)***أنا علی دین علی***و دینه دین النبی

فبرز إلیه رجل من بنی قطیعة و قال المفید هو مزاحم بن حریث فقال أنا علی دین عثمان فقال له نافع أنت علی دین الشیطان فحمل علیه نافع فقتله.

فصاح عمرو بن الحجاج بالناس یا حمقی أ تدرون من تقاتلون تقاتلون فرسان أهل المصر و أهل البصائر و قوما مستمیتین لا یبرز منکم إلیهم أحد إلا قتلوه علی قتلتهم و الله لو لم ترموهم إلا بالحجارة لقتلتموهم فقال له عمر بن سعد لعنه الله الرأی ما رأیت فأرسل فی الناس من یعزم علیهم أن لا یبارزهم رجل منهم و قال لو خرجتم إلیهم وحدانا لأتوا علیکم مبارزة.

و دنا عمرو بن الحجاج من أصحاب الحسین علیه السلام فقال یا أهل الکوفة الزموا طاعتکم و جماعتکم و لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الإمام فقال الحسین علیه السلام یَا ابْنَ الْحَجَّاجِ أَ عَلَیَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ أَ نَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّینِ وَ أَنْتُمْ ثَبَتُّمْ عَلَیْهِ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا الْمَارِقُ مِنَ الدِّینِ وَ مَنْ هُوَ أَوْلَی بِصَلْیِ النَّارِ.

ثم حمل عمرو بن الحجاج لعنه الله فی میمنته من نحو الفرات فاضطربوا

ص: 19


1- 1. کذا فی النسخ، و لکن لا یستقیم الرجز، و الظاهر أن القائل هلال بن حجاج فقال: أنا هلال البجلیّ ***أنا علی دین علی***و دینه دین النبیّ.

وی همچنان کارزار نمود تا مسلم ضبابی و عبداللَّه بجلی او را شهید کردند. بعد از عمیر، مسلم بن عوسجه برای مبارزه خروج کرد و رجزی را خواند که اول آن این است:

اگر از حسب و نسب من جویا شوید، من شیری هستم از فرزندان گروهی از بنی اسد

کسی که در حق ما ظلم کند، از راه هدایت دور و به دین خدای بی نیاز کافر شده است.

سپس جنگ بسیار شدیدی کرد. شیخ مفید و صاحب کتاب مناقب می نگارند: بعد از این جریان، نافع بن هلال بجلی برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند:

من از نسل هلال بجلی می باشم؛ من بر دین علی هستم

که دین او دین پیامبر است

مردی از بنی قطیعه برای مبارزه با او قیام کرد. شیخ مفید می گوید: نام آن مرد مزاحم بن حریث بود. وی می گفت: من بر دین عثمان هستم. نافع پس از این که به او گفت تو بر دین شیطان هستی! حمله کرد و او را کشت.

عمرو بن حجاج فریاد زد و گفت: ای مردم احمق! می دانید با چه کسی مقاتله می کنید!؟ شما با شهسواران اهل مصر که در جنگیدن بصیر و بینا هستند مبارزه می نمایید. اینان گروهی هستند که از جان گذشته اند. احدی از شما با آنان مبارزه نمی کند، مگر این که او را با این که قلیل هستند خواهند کشت. به خدا قسم اگر ایشان را جز با سنگ تیرباران نکنید آنان را نخواهید کشت. عمر بن سعد لعنة اللَّه علیه به عمرو بن حجاج گفت: هر چه که تو صلاح بدانی همان خوب است. در میان آن افرادی که با ایشان تصمیم قتال دارند، کسی را بفرست که مردی از لشکر مقابل با او قدرت مبارزه نداشته باشد. آن گاه افزود: اگر شما تنها به جنگ آنان بروید، بر شما غالب می شوند.

عمرو بن حجاج نزدیک اصحاب امام حسین علیه السّلام آمد و فریاد زد: ای اهل کوفه! مواظب اطاعت و جمعیت خود باشید و راجع به قتل شخصی که از دین خارج و با امام خویش یعنی یزید مخالفت کرده، شک و تردید نداشته باشید. امام حسین علیه السّلام به عمرو بن حجاج فرمود: آیا مردم را علیه ما تحریک می نمایی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما در دین ثابت مانده اید؟ به خدا قسم شما حتما می دانید چه کسی از دین خارج شده و چه شخصی مستحق آتش دوزخ است.

سپس عمرو بن حجاج لعنه اللَّه از طرف فرات به میمنه لشکر امام حسین علیه السّلام حمله کرد و به قدر

ص: 19

ساعة فصرع مسلم بن عوسجة و انصرف عمرو و أصحابه و انقطعت الغبرة فإذا مسلم صریع و قال محمد بن أبی طالب فسقط إلی الأرض و به رمق فمشی إلیه الحسین و معه حبیب بن مظاهر فقال له الحسین علیه السلام رحمک الله یا مسلم فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ثم دنا منه حبیب فقال یعز علی مصرعک یا مسلم أبشر بالجنة فقال له قولا ضعیفا بشرک الله بخیر فقال له حبیب لو لا أعلم أنی فی الأثر لأحببت أن توصی إلی بکل ما أهمک فقال مسلم فإنی أوصیک بهذا و أشار إلی الحسین علیه السلام فقاتل دونه حتی تموت فقال حبیب لأنعمتک عینا ثم مات رضوان الله علیه.

قال و صاحت جاریة له یا سیداه یا ابن عوسجتاه فنادی أصحاب ابن سعد مستبشرین قتلنا مسلم بن عوسجة فقال شبث بن ربعی لبعض من حوله ثکلتکم أمهاتکم أما إنکم تقتلون أنفسکم بأیدیکم و تذلون عزکم أ تفرحون بقتل مسلم بن عوسجة أما و الذی أسلمت له لرب موقف له فی المسلمین کریم لقد رأیته یوم آذربیجان قتل ستة من المشرکین قبل أن تلتام خیول المسلمین.

ثم حمل شمر بن ذی الجوشن فی المیسرة فثبتوا له (1)

و قاتلهم أصحاب الحسین علیه السلام قتالا شدیدا و إنما هم اثنان و ثلاثون فارسا فلا یحملون علی جانب من أهل الکوفة إلا کشفوهم فدعا عمر بن سعد بالحصین بن نمیر فی خمسمائة من الرماة فاقتبلوا(2) حتی دنوا من الحسین و أصحابه فرشقوهم بالنبل فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم و قاتلوهم حتی انتصف النهار و اشتد القتال و لم یقدروا أن یأتوهم إلا من جانب واحد لاجتماع أبنیتهم و تقارب بعضها من بعض فأرسل عمر بن سعد الرجال لیقوضوها عن أیمانهم و شمائلهم لیحیطوا بهم و أخذ الثلاثة و الأربعة من أصحاب الحسین یتخللون فیشدون علی الرجل یعرض و ینهب فیرمونه عن

ص: 20


1- 1. فی بعض النسخ و هکذا نسخة الإرشاد زیادة و هی: و طاعنوه و حمل علی الحسین علیه السلام و أصحابه من کل جانب و قاتلهم إلخ.
2- 2. فی الأصل و هکذا سائر النسخ: فاقتتلوا. و هو سهو.

یک ساعت در زد و خورد بودند. نتیجه این زد و خورد، از پا در آمدن مسلم بن عوسجه بود. هنگامی که عمرو بن حجاج بازگشت و گرد و غبار بر طرف شد، دیدند که مسلم بن عوسجه از پا در آمده است! محمّد بن ابی طالب می گوید: مسلم بن عوسجه در حالی روی زمین سقوط کرد که هنوز رمقی داشت. امام حسین با حبیب بن مظاهر به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین علیه السّلام پس از این که به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت کند، این آیه را تلاوت کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.(1)» {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.} سپس حبیب نزدیک مسلم بن عوسجه آمد و به او گفت: ای مسلم! از پا افتادن تو بر من ناگوار است. بشارت باد تو را به بهشت! مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: من درباره این شخص، یعنی امام حسین علیه السّلام به تو توصیه می کنم. در رکاب این حسین مقاتله کن تا شهید شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله یاری نمودن حسین علیه السّلام روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد، رحمت خدا بر او باد.

راوی می گوید: کنیزک مسلم بن عوسجه فریاد زد: یا سیداه یا ابن عوسجتاه! ناگاه یاران ابن سعد در حالی که مژده به یکدیگر می دادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم! شبث بن ربعی به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند! آیا نه چنین است که خویشتن را به دست خود می کشید و عزیزان خود را ذلیل می نمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال می شوید؟ به حق آن خدایی که من تسلیم او هستم، مسلم بن عوسجه در میان مسلمانان مقام شریفی داشت. من خودم در جنگ آذربایجان دیدم که این مسلم، قبل از این که اسب های مسلمین به یکدیگر برسند شش نفر از مشرکین را به قتل رسانید.

پس از این جریان بود که شمر بن ذی الجوشن به میسره لشکر امام علیه السّلام حمله کرد. یاران آن حضرت در مقابل شمر استقامت کردند و به شدت با دشمن شروع به کارزار نمودند. لشکر امام حسین علیه السّلام که بیشتر از سی و دو نفر سوار نبودند، به هیچ طرفی از لشکر کوفه حمله نمی کردند مگر این که آنان را شکست می دادند. عمر بن سعد حُصین بن نُمَیر را خواست و او را با تعداد پانصد سوار از تیراندازان به طرف خیمه های حسین علیه السّلام روانه کرد. آنان آمدند تا به امام حسین علیه السّلام و اصحابش نزدیک شدند و آن بزرگواران را تیرباران کردند و اسب های ایشان را پی نمودند. و همچنان مشغول قتال بودند تا روز نصفه شد و آتش جنگ شعله ور گردید. لشکر ابن سعد به این دلیل که خیمه های امام حسین علیه السّلام متصل به یکدیگر بودند، جز از یک طرف نمی توانستند بر ایشان دست یابند. عمر بن سعد مردانی را فرستاد تا خیمه های امام حسین علیه السّلام را از طرف چپ و راست محاصره و به آنها احاطه پیدا کنند! ولی یاران آن حضرت سه نفری و چهار نفری در میان خیمه ها می گشتند و بر آن مردی که متعرض و مزاحم بود، حمله می کردند

ص: 20


1- . احزاب / 23

قریب فیصرعونه فیقتلونه.

فقال ابن سعد أحرقوها بالنار فأضرموا فیها فقال الحسین علیه السلام دعوهم یحرقوها فإنهم إذا فعلوا ذلک لم یجوزوا إلیکم فکان کما قال علیه السلام و قیل أتاه شبث بن ربعی و قال أفزعنا النساء ثکلتک أمک فاستحیا و أخذوا لا یقاتلونهم إلا من وجه واحد و شد أصحاب زهیر بن القین فقتلوا أبا عذرة الضبابی من أصحاب شمر فلم یزل یقتل من أصحاب الحسین الواحد و الاثنان فیبین ذلک فیهم لقلتهم و یقتل من أصحاب عمر العشرة فلا یبین فیهم ذلک لکثرتهم.

فلما رأی ذلک أبو ثمامة الصیداوی قال للحسین علیه السلام یا أبا عبد الله نفسی لنفسک الفداء هؤلاء اقتربوا منک و لا و الله لا تقتل حتی أقتل دونک و أحب أن ألقی الله ربی و قد صلیت هذه الصلاة فرفع الحسین رأسه إلی السماء و قال ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین نعم هذا أول وقتها ثم قال سلوهم أن یکفوا عنا حتی نصلی فقال الحصین بن نمیر إنها لا تقبل فقال حبیب بن مظاهر لا

تقبل الصلاة زعمت من ابن رسول الله و تقبل منک یا ختار فحمل علیه حصین بن نمیر و حمل علیه حبیب فضرب وجه فرسه بالسیف فشب (1)

به الفرس و وقع عنه الحصین فاحتوشته أصحابه فاستنقذوه فقال الحسین علیه السلام لزهیر بن القین و سعید بن عبد الله تقدما أمامی حتی أصلی الظهر فتقدما أمامه فی نحو من نصف أصحابه حتی صلی بهم صلاة الخوف. و روی أن سعید بن عبد الله الحنفی تقدم أمام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل کلما أخذ الحسین علیه السلام یمینا و شمالا قام بین یدیه فما زال یرمی به حتی سقط إلی الأرض و هو یقول اللهم العنهم لعن عاد و ثمود اللهم أبلغ نبیک السلام عنی و أبلغه ما لقیت من ألم الجراح فإنی أردت بذلک نصرة ذریة نبیک ثم مات رضوان الله علیه فوجد به ثلاثة عشر سهما سوی ما به من ضرب السیوف و طعن الرماح.

ص: 21


1- 1. شب الفرس شبابا- بالکسر- رفع یدیه و قمص و حرن.

و او را پس از این که تیرباران می نمودند، به قتل می رسانیدند.

عمر بن سعد لعنة اللَّه دستور داد تا خیمه های آن حضرت را آتش زدند. امام حسین علیه السّلام فرمود: بگذارید تا خیمه ها را بسوزانند، زیرا وقتی آتش روشن شود، آنان نمی توانند به سوی شما بیایند. و همان طور شد که آن حضرت فرموده بود. گفته شده که شبث بن ربعی نزد ابن سعد آمد و به او گفت: مادرت در عزایت گریان شود! ما زنان را دچار جزع و فزع کردیم. عمر از این جنایت خجل شد و دستور داد تا از یک طرف با آنان کارزار نمایند. یاران زهیر بن قین حمله کردند و ابو عذره ضبابی را که از یاران شمر بود کشتند. همچنان از یاران امام حسین علیه السّلام یکی دو تا شهید می شدند. چون تعداد آنان قلیل بود، لذا هر کسی از ایشان که شهید می شد، نمودار بود. ولی با این که از لشکر ابن سعد ده نفر ده نفر کشته می شد، نمودار نبود، زیرا تعداد آنها زیاد بود.

هنگامی که ابو ثمامه صیداوی با این منظره مواجه شد، به امام حسین علیه السّلام گفت: یا ابا عبداللَّه! جانم به فدای تو باد! این گروه به تو نزدیک شده اند. به خدا قسم تو کشته نخواهی شد مگر این که من در حضور تو کشته گردم، ولی در عین حال من دوست دارم خدا را در حالی ملاقات نمایم که این نماز را خوانده باشم. امام حسین علیه السّلام سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: یاد نماز کردی، خدا تو را از نمازگذاران محسوب نماید. آری اکنون اول وقت نماز است. از این مردم بخواهید دست از ما بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر گفت: این نماز قبول نیست. حبیب بن مظاهر در جوابش گفت: ای خبیث! تو گمان می کنی نماز پسر دختر پیامبر خدا قبول نمی شود و نماز تو قبول خواهد شد!؟ حصین به حبیب حمله کرد و حبیب هم به وی حمله نمود و شمشیری به اسب حصین زد، اسب وی دست های خود را بلند کرد و حصین روی زمین افتاد. لشکر کفر به داد او رسیدند و او را از دست حبیب نجات دادند. سپس امام حسین علیه السّلام به زهیر بن قین و سعید بن عبداللَّه فرمود: شما در جلوی من قرار بگیرید تا نماز ظهر را بخوانم. آنان در جلو آن بزرگوار ماندند تا آن حضرت با نصفی از اصحاب خود نماز خوف خواندند.

روایت شده که سعید بن عبداللَّه حنفی در جلوی امام حسین علیه السّلام قرار گرفت و هر چه که امام حسین علیه السّلام به طرف چپ و راست حرکت می کرد، او در مقابل آن حضرت بود. دشمنان او را هدف تیر قرار دادند و به قدری تیربارانش نمودند که در روی زمین سقوط کرد و گفت: بار خدایا! این گروه را نظیر قوم عاد و ثمود لعنت کن. پروردگارا! سلام مرا به رسول خود برسان و آن حضرت را از درد این همه زخم و جراحاتی که بر من وارد شده آگاه کن، زیرا منظور من از این عمل نصرت ذریه پیامبر تو می باشد. وی پس از این جریان شهید شد، رحمت و رضوان خدا بر او باد. پس از شهادت وی تعداد سیزده تیر در جسد مبارکش یافتند، غیر از زخم شمشیر و نیزه هایی که در بدنش بود.

ص: 21

و قال ابن نما و قیل صلی الحسین علیه السلام و أصحابه فرادی بالإیماء ثم قالوا ثم خرج عبد الرحمن بن عبد الله الیزنی و هو یقول:

أنا ابن عبد الله من آل یزن***دینی علی دین حسین و حسن

أضربکم ضرب فتی من الیمن***أرجو بذاک الفوز عند المؤتمن

ثم حمل فقاتل حتی قتل.

و قال السید فخرج عمرو بن قرظة الأنصاری فاستأذن الحسین علیه السلام فأذن له فقاتل قتال المشتاقین إلی الجزاء و بالغ فی خدمة سلطان السماء حتی قتل جمعا کثیرا من حزب ابن زیاد و جمع بین سداد و جهاد و کان لا یأتی إلی الحسین سهم إلا اتقاه بیده و لا سیف إلا تلقاه بمهجته فلم یکن یصل إلی الحسین سوء حتی أثخن بالجراح فالتفت إلی الحسین و قال یا ابن رسول الله أ وفیت قال نعم أنت أمامی فی الجنة فأقرئ رسول الله منی السلام و أعلمه أنی فی الأثر فقاتل حتی قتل رضوان الله علیه.

و فی المناقب أنه کان یقول:

قد علمت کتیبة الأنصار***أن سوف أحمی حوزة الذمار

ضرب غلام غیر نکس شاری***دون حسین مهجتی و داری

و قال السید ثم تقدم جون مولی أبی ذر الغفاری و کان عبدا أسود فقال له الحسین أنت فی إذن منی فإنما تبعتنا طلبا للعافیة فلا تبتل بطریقنا فقال یا ابن رسول الله أنا فی الرخاء ألحس قصاعکم و فی الشدة أخذلکم و الله إن ریحی لمنتن و إن حسبی للئیم

و لونی لأسود فتنفس علی بالجنة فتطیب ریحی و یشرف حسبی و یبیض وجهی لا و الله لا أفارقکم حتی یختلط هذا الدم الأسود مع دمائکم (1).

و قال محمد بن أبی طالب ثم برز للقتال و هو ینشد و یقول:

کیف یری الکفار ضرب الأسود***بالسیف ضربا عن بنی محمد

ص: 22


1- 1. کتاب الملهوف ص 94- 96.

ابن نما می گوید: گفته شده که امام حسین علیه السّلام و یارانش نماز را با ایما و اشاره خواندند! بعد از این جریان عبدالرحمن بن عبداللَّه یزنی برای مبارزه خارج شد و این رجز را می خواند:

من پسر عبداللَّه و از قبیله یزن می باشم؛ دین من از دین حسین و حسن است

من شما را نظیر جوان یمنی می زنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن رستگار باشم

سید بن طاوس می گوید: بعد از عبدالرحمن، عمرو بن قرظه انصاری برای کارزار قیام و از امام حسین علیه السّلام استجازه کرد. امام علیه السّلام به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که مشتاق جزا باشند جهاد کرد و در خدمت سلطان سماء مبالغه نمود تا این که گروه زیادی از حزب ابن زیاد را به درک اسفل نازل کرد. وی هم جهاد و هم از امام علیه السّلام دفاع می کرد؛ هیچ تیری به طرف امام حسین علیه السّلام نمی آمد، مگر این که بدن خود را هدف آن قرار می داد. هیچ شمشیری برای حسین علیه السّلام کشیده نمی شد، مگر این که قلب خود را هدف آن می نمود. هیچ اذیت و آزاری به امام علیه السّلام نمی رسید تا این که بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آن گاه متوجه امام شد و گفت: یا ابن رسول اللَّه! آیا من به وعده خود وفا کردم؟ حضرت حسین علیه السّلام فرمود: آری، تو از من زودتر داخل بهشت خواهی شد. سلام مرا به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برسان و آن حضرت را آگاه کن که من هم از عقب می آیم. سپس او به قدری جهاد نمود که شهید شد. رضوان اللَّه علیه.

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می گوید: وی این رجز را می خواند:

گروه انصار می دانند که من به زودی از حریم دین خود حمایت می کنم

جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین علیه السّلام کوتاهی نخواهد کرد

سید بن طاوس می گوید: بعد از عمرو بن قرظه، «جون» که غلام ابوذر و شخصی سیاه چهره بود، برای جهاد قیام نمود. امام حسین علیه السّلام به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، زیرا تو تابع ما شدی که در رفاه و عافیت باشی، خود را در راه ما مبتلا مکن. وی گفت: یا بن رسول اللَّه! من در زمان خوشی کاسه لیس شما بودم، آیا جا دارد اکنون که شما گرفتار شده اید دست از شما بردارم؟ به خدا قسم بوی من نامطلوب است، حسب و نسب من پست می باشد، رنگ من سیاه است. تو بر من منت بگذار تا لایق بهشت گردم و بوی بدنم نیکو، حسب و نسبم عالی، صورتم سفید شود، نه! به خدا من از شما مفارقت نمی کنم تا این که این خون سیاه من با خون های پاکیزه شما مخلوط شود.(1)

محمّد بن ابی طالب می گوید: سپس جون برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند:

کفار ضرب دست غلام سیاه را چگونه می بینند که با شمشیر برای فرزندان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می زند؟

ص: 22


1- . الملهوف: 94

أذب عنهم باللسان و الید***أرجو به الجنة یوم المورد

ثم قاتل حتی قتل فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ وَ طَیِّبْ رِیحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَنَّ النَّاسَ کَانُوا یَحْضُرُونَ الْمَعْرَکَةَ وَ یَدْفِنُونَ الْقَتْلَی فَوَجَدُوا جَوْناً بَعْدَ عَشْرَةِ أَیَّامٍ یَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْکِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ.

و قال صاحب المناقب کان رجزه هکذا:

کیف یری الفجارضرب الأسود***بالمشرفی القاطع المهند

بالسیف صلتا عن بنی محمد***أذب عنهم باللسان و الید

أرجو بذلک الفوز عند المورد***من الإله الأحد الموحد

إذ لا شفیع عنده کأحمد

و قال السید ثم برز عمرو بن خالد الصیداوی فقال للحسین علیه السلام یا أبا عبد الله قد هممت أن ألحق بأصحابی و کرهت أن أتخلف و أراک وحیدا من أهلک قتیلا فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِکَ عَنْ سَاعَةٍ فتقدم فقاتل حتی قتل.

قال و جاء حنظلة بن سعد الشبامی (1)

فوقف بین یدی الحسین یقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره و أخذ ینادی یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ

إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یا قوم لا تقتلوا حسینا فَیُسْحِتَکُمْ الله بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری (2).

و فی المناقب فقال له الحسین یَا ابْنَ سَعْدٍ إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِینَ رَدُّوا عَلَیْکَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الْحَقِّ وَ نَهَضُوا إِلَیْکَ یَشْتِمُونَکَ وَ أَصْحَابَکَ فَکَیْفَ

ص: 23


1- 1. فی الأصل الشامیّ و هو سهو و الصحیح ما فی الصلب کما فی الطبریّ ج 6 ص 254 و الشبام بطن من همدان.
2- 2. الملهوف ص 96 و 97.

من با زبان و دست از فرزندان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دفاع می کنم، امیدوارم که در روز ورود به صحرای محشر داخل بهشت شوم سپس جهاد کرد تا شهید شد و امام حسین علیه السّلام به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورت وی را سفید و بوی او را نیکو و وی را با ابرار محشور بفرما و شناسایی را بین او و محمّد و آل محمّد صلّی اللَّه علیهم اجمعین برقرار بفرما!

امام محمّد باقر از حضرت امام زین العابدین علیهما السّلام روایت می کند که فرمود: هنگامی که گروهی در میدان جنگ آمدند تا اجساد شهیدان را دفن نمایند، جسد این غلام یعنی جون را بعد از ده روز در حالی یافتند که بوی مشک از آن می وزید. رضوان اللَّه علیه.

صاحب کتاب مناقب می نگارد: جون رجزی را می خواند که این است:

این مردم تبهکار ضربت غلام سیاه را چگونه می بینند که با شمشیر برنده مشرفی و هندی به کار ضربه می زند؟

با شمشیری برنده برای فرزندان محمّد صلّی اللَّه علیه و آله می جنگم، با زبان و دست از ایشان دفاع می کنم

امیدوارم این عمل در روز ورود به محشر از طرف خدای یگانه باعث رستگاری من شود،

زیرا هیچ شفیعی مانند احمد صلّی اللَّه علیه و آله نزد خدا نیست

سید بن طاوس می گوید: پس از جون، عمرو بن خالد صیداوی به حضور امام حسین علیه السّلام آمد و گفت: یا ابا عبداللَّه! من تصمیم گرفته ام به یاران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها بین اهل خود و شهید بنگرم. امام علیه السّلام به او فرمود: قیام کن! ما نیز در همین ساعت به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جهاد کرد تا شهید شد.

سپس حنظلة بن سعد شبامی آمد و در مقابل امام حسین علیه السّلام ایستاد و تیر و نیزه و شمشیرها را به وسیله صورت و گلوی خود از امام حسین دفع مینمود و این آیات را تلاوت می کرد: «یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ. مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ، وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ. وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ. یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ.»(1) {ای قوم من، من از [روزی] مثل روز دسته ها [ی مخالف خدا] بر شما می ترسم. [از سرنوشتی] نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، و کسانی که پس از آنها [آمدند]. و [گرنه] خدا بر بندگان [خود] ستم نمی خواهد. و ای قوم من، من بر شما از روزی که مردم یکدیگر را [به یاریِ هم] ندا درمی دهند، بیم دارم. روزی که پشت کنان [به عُنْف] بازمی گردید، برای شما در برابر خدا هیچ حمایتگری نیست.}

ای گروه! امام حسین علیه السّلام را شهید نکنید که «فَیُسْحِتَکُمْ» الله «بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری.»(2) {دچار عذاب خدا خواهید شد و کسی که افترا بزند ناامید خواهد شد.}(3)

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: امام حسین علیه السّلام به او فرمود: ای پسر سعد! در آن هنگامی که تو این گروه را به سوی حق دعوت کردی و نپذیرفتند و به تو و یارانت دشنام دادند، مستوجب عذاب شدند. پس اکنون چگونه خواهند بود

ص: 23


1- . غافر / 30 - 33
2- . طه / 61
3- . الملهوف: 96

بِهِمُ الْآنَ وَ قَدْ قَتَلُوا إِخْوَانَکَ الصَّالِحِینَ قال صدقت جعلت فداک أ فلا نروح إلی ربنا فنلحق بإخواننا فقال له رُحْ إِلَی مَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا وَ إِلَی مُلْکٍ لا یَبْلی فقال السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک و علی أهل بیتک و جمع بیننا و بینک فی جنته قال آمین آمین ثم استقدم فقاتل قتالا شدیدا فحملوا علیه فقتلوه رضوان الله علیه.

و قال السید فتقدم سوید بن عمرو بن أبی المطاع و کان شریفا کثیر الصلاة فقاتل قتال الأسد الباسل و بالغ فی الصبر علی الخطب النازل حتی سقط بین القتلی و قد أثخن بالجراح فلم یزل کذلک و لیس به حراک حتی سمعهم یقولون قتل الحسین فتحامل و أخرج سکینا من خفه و جعل یقاتل حتی قتل (1).

و قال صاحب المناقب فخرج یحیی بن سلیم المازنی و هو یرتجز و یقول:

لأضربن القوم ضربافیصلا***ضربا شدیدا فی العداة معجلا

لا عاجزا فیها و لا مولولا***و لا أخاف الیوم موتا مقبلا

لکننی کاللیث أحمی أشبلا

ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.

ثم خرج من بعده قرة بن أبی قرة الغفاری و هو یرتجز و یقول:

قد علمت حقا بنو غفار***و خندف بعد بنی نزار

بأنی اللیث لدی الغیار***لأضربن معشر الفجار

بکل عضب ذکر بتار***ضربا وجیعا عن بنی الأخیار

رهط النبی السادة الأبرار

قال ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.

و خرج من بعده مالک بن أنس المالکی و هو یرتجز و یقول:

قد علمت مالکها و الدودان***و الخندفیون و قیس عیلان

بأن قومی آفة الأقران***لدی الوغی و سادة الفرسان

ص: 24


1- 1. الملهوف ص 98.

که یاران نیکوکار تو را کشته اند. سعد گفت: فدای تو شوم، راست گفتی! آیا ما به سوی پروردگار خود نمی رویم که به برادران خود ملحق شویم؟ امام حسین علیه السّلام فرمود: به جانب چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر خواهد بود، برو به طرف سلطنت و مقامی که از دست نخواهد رفت.

سعد گفت: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! صلّی اللَّه علیک و علی اهل بیتک، خدا ما و شما را در بهشت جمع کند. امام علیه السّلام فرمود: آمین! آمین! سپس سعد آمد و جنگ شدیدی کرد تا این که بر او حمله کردند و وی را شهید نمودند. رضوان اللَّه علیه.

سید بن طاوس می گوید: بعد از سعد، سوید بن عمرو بن ابی مطاع که شخصی شریف و کثیر الصلاة بود برای جهاد قیام کرد و نظیر شیری ژیان جهاد نمود. او در مقابل صدمات سختی که دچارش می شد، کاملا صبر کرد تا این که در زمره شهیدان قرار گرفت. بدن وی به وسیله زخم ها داغ شده بود. او همچنان افتاده بود و قدرت حرکتی نداشت، تا این که شنید لشکر ابن سعد گفتند: حسین شهید شد! سپس با کوشش و زحمت، چاقویی را از کفش خود خارج کرد و همچنان جنگید تا شهید شد.(1)

صاحب کتاب مناقب می گوید: پس از سوید، یحیی بن سلیم مازنی برای جهاد در راه خدا قیام نمود و این رجز را خواند:

من حتما این گروه را با ضربتی می زنم که جداکننده باشد؛ ضربت شدیدی که به تعجیل در میان دشمنان به کار خواهد رفت

من در میان آنان عاجز نیستم و واویلا نمی گویم؛ امروز از این مرگی که متوجه من شده خوفی ندارم، بلکه من نظیر شیری هستم که از شیر بچگان دفاع کند

سپس حمله و قتال شدیدی کرد تا شهید شد، رحمت اللَّه علیه. بعد از یحیی بن سلیم، قرة بن ابی قرة غفاری برای مبارزه خارج شد و رجزی را خواند که این است:

حقا که بنی غفار و بنی خندف و بنی نزار می دانند،

آنان می دانند که من شیری غیرتمند هستم و بی شک گروه فجار و نابکار را خواهم زد

اینان را با هر شمشیری که از فولاد و برنده باشد می زنم، ضربت دردناکی برای فرزندان خوبان خواهم زد،

که فرزندان پیامبر و بزرگان خوبان می باشند

سپس حمله کرد و به قدری جهاد نمود تا شهید شد، رحمت خدا بر او باد. پس از قرة بن ابی قره، مالک بن انس مالکی برای جهاد خروج کرد و رجزی را خواند که این است:

قبیله مالک و دودان و خندف و قیس عیلان می دانند،

که قبیله من در موقع کارزار آفت همانندان و بزرگِ سواران می باشند

ص: 24


1- . الملهوف: 98

مباشرو الموت بطعن آن***لسنا نری العجز عن الطعان

آل علی شیعة الرحمن***آل زیاد شیعة الشیطان

ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله و قال ابن نما اسمه أنس بن حارث الکاهلی (1) و فی المناقب ثم خرج من بعده عمرو بن مطاع الجعفی هو یقول:

أنا ابن جعف و أبی مطاع***و فی یمینی مرهف قطاع

و أسمر فی رأسه لماع ***یری له من ضوئه شعاع

الیوم قد طاب لنا القراع***دون حسین الضرب و السطاع

یرجی بذاک الفوز و الدفاع***عن حر نار حین لا انتفاع

ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله و قالوا ثم خرج الحجاج بن مسروق و هو مؤذن الحسین علیه السلام و یقول:

أقدم حسین هادیا مهدیا***الیوم تلقی جدک النبیا

ثم أباک ذا الندا علیا***ذاک الذی نعرفه وصیا

و الحسن الخیر الرضی الولیا***و ذا الجناحین الفتی الکمیا

و أسد الله الشهید الحیا

ثم حمل فقاتل حتی قتل رحمه الله.

ثم خرج من بعده زهیر بن القین رضی الله عنه و هو یرتجز و یقول:

أنا زهیر و أنا ابن القین***أذودکم بالسیف عن حسین

إن حسینا أحد السبطین***من عترة البر التقی الزین

ذاک رسول الله غیر المین***أضربکم و لا أری من شین

یا لیت نفسی قسمت قسمین

و قال محمد بن أبی طالب فقاتل حتی قتل مائة و عشرین رجلا فشد علیه کثیر بن

ص: 25


1- 1. قد مر فی ج 44 ص 320 نقلا عن أمالی الصدوق أنّه مالک بن أنس الکاهلیّ و أنّه کان یقول:« قد علمت کاهلها و دودان» و ما ذکره ابن نما هو الصحیح کما عنونه فی الإصابة و قال: له و لابیه صحبة.

قبیله من به وسیله نیزه تیز مباشر و متصدی مرگ هستند؛ ما این طور نیستیم که در مقابل نیزه ها عاجز باشیم، آل علی تابع خدا و آل زیاد تابع شیطانند

سپس حمله و جهاد کرد تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد. ابن نما می گوید: نام این شهید انس بن حارث کاهلی بود.

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: بعد از مالک، عمرو بن مطاع جعفی برای مبارزه قیام کرد و این رجز را می خواند:

من از قبیله جعف هستم و پدرم مطاع است؛ در دست راست من شمشیر قاطعی است،

و نیزه ای است که سر آن می درخشد و از نور آن شعاعی دیده می شود

امروز برای ما نیکو است که برای امام حسین علیه السّلام زد و خورد نماییم،

این جهاد باعث رستگاری ما و دفاع از دوزخ است در آن روزی که نفع و فایده ای برای کسی نخواهد بود

سپس حمله کرد تا شهید گردید، رحمت خدا بر او باد. پس از عمرو بن مطاع، حجاج بن مسروق که مؤذن امام حسین علیه السّلام بود خروج کرد و این رجز را خواند:

ای حسین! در حالی که هادی و مهدی هستی اقدام کن؛ امروز جدت را که پیامبر است ملاقات خواهی کرد

سپس پدرت علی را که صاحب بذل و بخشش است و همان شخصی است که ما او را وصی شناخته ایم دیدار می کنی

و امام حسن را که نیکو و پسندیده و ولی است، با جعفر طیار که جوان مردی شجاع بود،

و حضرت حمزه که شیر خداست و از شهدایی محسوب می شود که زنده اند ملاقات می کنی

سپس حمله و کارزار کرد تا شهید گردید، رحمت خدا بر او باد. بعد از حجاج، زهیر بن قین برای کارزار قیام نمود و این رجز را خواند: من زهیرم که پسر قین می باشم و شما را به وسیله شمشیر از امام حسین علیه السّلام دور می کنم

حقا که حسین یکی از دو سبط امت و از عترت نیکو و با تقوا و شایسته است

این رسول خدا است بدون دروغ؛ من شما را با شمشیر می زنم و هیچ عیبی نمی بینم

ای کاش جان من دو قسمت شده بود

محمّد بن ابی طالب می گوید: زهیر قتال کرد تا تعداد یکصد و بیست نفر از دشمنان را کشت. سپس کثیر بن

ص: 25

عبد الله الشعبی و مهاجر بن أوس التمیمی فقتلاه فقال الحسین علیه السلام حین صرع زهیر لا یبعدک الله یا زهیر و لعن قاتلک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر.

ثم خرج سعید بن عبد الله الحنفی و هو یرتجز:

أقدم حسین الیوم تلقی أحمدا***و شیخک الحبر علیا ذا الندا

و حسنا کالبدر وافی الأسعدا***و عمک القوم الهمام الأرشدا

حمزة لیث الله یدعی أسدا***و ذا الجناحین تبوأ مقعدا

فی جنة الفردوس یعلو صعدا

و قال فی المناقب و قیل بل القائل لهذه الأبیات هو سوید بن عمرو بن أبی المطاع قال فلم یزل یقاتل حتی قتل.

ثم برز حبیب بن مظاهر الأسی و هو یقول :

أنا حبیب و أبی مظهر***فارس هیجاء و حرب تسعر

و أنتم عند العدید أکثر***و نحن أعلی حجة وأظهر

و أنتم عند الوفاء أغدر***و نحن أوفی منکم و أصبر

حقا و أنمی منکم و أعذر(1)

و قاتل قتالا شدیدا و قال أیضا:

أقسم لو کنا لکم أعدادا***أو شطرکم ولیتم الأکتادا(2)

یا شر قوم حسبا و آدا***و شرهم قد علموا أندادا

ثم حمل علیه رجل من بنی تمیم فطعنه فذهب لیقوم فضربه الحصین بن نمیر لعنه الله علی رأسه بالسیف فوقع و نزل التمیمی فاجتز رأسه فهد مقتله الحسین

ص: 26


1- 1. کذا فی النسخ و الصحیح ما نقله الطبریّ عن أبی مخنف بتقدیم و تاخیر هکذا: أنتم أعد عدة و أکثر***و نحن أوفی منکم و أصبر و نحن اعلی حجة و أظهر***حقا و اتقی منکم و اعذر.
2- 2. الکتد مثل الکتف: مجتمع الکتفین من الإنسان و الآد: القوّة کالاید. منه رحمه اللّه.

عبداللَّه شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. وقتی زهیر از پای در آمد، امام حسین علیه السّلام فرمود: زهیر! خدا تو را (از رحمتش) دور نکند! خدا قاتل تو را لعنت کند. خدا آن افرادی را که به صورت بوزینه و خوک درآمدند لعنت کند!

بعد از زهیر، سعید بن عبداللَّه حنفی برای کارزار خروج کرد و این رجز را خواند:

ای حسین! برای جهاد اقدام کن، امروز احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را خواهی دید، و پدر بزرگوارت علی را که صاحب بذل و بخشش است ملاقات می کنی

حسن را که چون ماه و به حد کمال با سعادت است و عموی خود را که مردی پر همت و ارشد است دیدار می نمایی

حمزه که شیر خدا است و اسد خوانده می شود و جعفر طیار که دارای دو بال است و در مکان شایسته ای جایگزین شده اند ملاقات می کنی،

در بهشت فردوس که مقام عالی است رفته اند

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می گوید: گوینده این اشعار سوید بن عمرو بن ابی مطاع بود. سپس جهاد کرد تا شهید شد. پس از سعید بن عبداللَّه، حبیب بن مظاهر اسدی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را می خواند که اول آن این است:

من حبیبم و پدرم مظهَّر می باشد؛ من شهسوار کارزاری هستم که آتش آن شعله ور شود شما از نظر تعداد بیشترید، ولی ما از لحاظ حجت و دلیل عالی تر و ظاهرتریم

شما در موقع وفاداری بی وفایید، ولی ما با وفا و برای حق صبورتریم

من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ مواجه تر است

سپس جنگ سختی کرد و نیز این رجز را خواند:

قسم می خورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود، شما پا به فرار می نهادید

ای گروهی که از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترین مردم هستید! شما بدتر از آن افرادی هستید که برای خدا شریک قائل شدند

سپس مردی از بنی تمیم بر او حمله کرد و نیزه ای به وی زد. وقتی خواست برخیزد، حصین بن نمیر لعنة اللَّه علیه با شمشیر ضربتی بر سرش زد و او را از پای درآورد. آن گاه آن مرد تمیمی پیاده شد و سر مبارکش را از تن جدا نمود. شهادت او امام حسین

ص: 26

علیه السلام فقال عند الله أحتسب نفسی و حماة أصحابی و قیل بل قتله رجل یقال له بدیل بن صریم و أخذ رأسه فعلقه فی عنق فرسه فلما دخل مکة(1) رآه ابن حبیب و هو غلام غیر مراهق فوثب إلیه فقتله و أخذ رأسه.

و قال محمد بن أبی طالب فقتل اثنین و ستین رجلا فقتله الحصین بن نمیر و علق رأسه فی عنق فرسه.

ثم برز هلال بن نافع البجلی و هو یقول:

أرمی بها معلمة أفواقها***و النفس لا ینفعها إشفاقها

مسمومة تجری بها أخفاقها ***لیملأن أرضها رشاقها

فلم یزل یرمیهم حتی فنیت سهمه ثم ضرب یده إلی سیفه فاستله و جعل یقول :

أنا الغلام الیمنی البجلی***دینی علی دین حسین و علی

إن أقتل الیوم فهذا أملی***فذاک رأیی و ألاقی عملی

فقتل ثلاثة عشر رجلا فکسروا عضدیه و أخذ أسیرا فقام إلیه شمر فضرب عنقه.

قال ثم خرج شاب قتل أبوه فی المعرکة و کانت أمه معه فقالت له أمه اخرج یا بنی و قاتل بین یدی ابن رسول الله فخرج فقال الحسین هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تکره خروجه فقال الشاب أمی أمرتنی بذلک فبرز و هو یقول:

أمیری حسین و نعم الأمیر***سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه***فهل تعلمون له من نظیر

له طلعة مثل شمس الضحی***له غرة مثل بدر منیر

ص: 27


1- 1. کذا فی النسخ و لا ریب انه مصحف« الکوفة» قال الطبریّ نقلا عن أبی مخنف ان بدیل بن صریم أخذ رأس حبیب و أقبل به الی ابی زیاد فی القصر، فبصر به ابنه القاسم بن حبیب و هو یومئذ مراهق فلزمه کلما دخل دخل معه و إذا خرج خرج معه لیجد منه غرة فیقتله فلم یجد الی ذلک سبیلا حتّی إذا کان زمان مصعب فدخل عسکره فإذا قاتل أبیه فی فسطاطه فدخل علیه یوما و هو قائل نصف النهار فضربه بسیفه حتّی برد. انتهی باختصار.

علیه السّلام را در هم شکست. امام علیه السّلام فرمود: ثواب این گونه مصائب خود و یارانم را از خدا می خواهم. گفته شده: او را بُدیل بن صُریم کشت و سر او را برید و بر گردن اسب خود آویزان نمود. هنگامی که داخل مکه شد و پسر حبیب که نابالغ بود او را دید، برجست و او را کشت و سرش را برید.

محمّد بن ابی طالب می گوید: حبیب بن مظاهر تعداد سی و دو نفر از لشکر کفر را به درک اسفل فرستاد. سپس حصین بن نمیر او را شهید کرد و سر مبارکش را به گردن اسب خود آویزان نمود.

بعد از حبیب، هلال بن نافع بجلی برای مبارزه قیام نمود و این رجز را خواند:

من این تیرهایی را که نوک آنها خونین است به طرف دشمن پرتاب می کنم، ترسیدن نفس برایش ثمری ندارد

آن تیرها مسموم هستند و صدای آنها با آنها جاری می شود تا زمین و میدان تیراندازی را با یکدیگر پر کنند وی همچنان آن گروه خونخوار را تیرباران می کرد تا این که تیرهایش خاتمه یافتند. بعد از آن دست به شمشیر زد و شروع به کارزار نمود و این رجز را خواند:

من جوانی یمنی و از قبیله بجلی هستم. دین من از دین حسین و علی است

اگر امروز شهید گردم، آرزوی من می باشد. این رأی من است و جزای عمل خود را خواهم دید

او تعداد سیزده نفر از لشکر کفر را به دوزخ روانه کرد. بعد از این شجاعت بازوهای وی را کوبیدند و اسیرش کردند. سپس شمر برخاست و گردن او را زد.

بعد از هلال بن نافع، جوانی برای جهاد در راه خدا خروج کرد که پدرش در میدان کارزار شهید شده بود و مادرش همراهش بود. مادرش به وی گفت: ای پسرک عزیزم! برخیز و در جلوی روی پسر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله جهاد کن! هنگامی که قیام کرد، امام حسین علیه السّلام فرمود: این جوانی است که پدرش کشته شده، شاید مادرش راضی نباشد او خروج کند. آن جوان گفت: مادرم این دستور را به من داده است. سپس آن جوان این رجز را خواند:

امیر من امام حسین علیه السّلام است که خوب امیری می باشد؛ حسین علیه السّلام سرور قلب پیغمبر خدا است که بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است

علی و فاطمه پدر و مادر امام حسین علیهم السّلام هستند. آیا نظیر حسین کسی را دارید؟

حسین دارای طلعتی است مثل آفتاب درخشان و دارای پیشانی است نظیر ماه منیر

ص: 27

و قاتل حتی قتل و جز رأسه و رمی به إلی عسکر الحسین علیه السلام فحملت أمه رأسه و قالت أحسنت یا بنی یا سرور قلبی و یا قرة عینی ثم رمت برأس ابنها رجلا فقتلته و أخذت عمود خیمته و حملت علیهم و هی تقول:

أنا عجوز سیدی ضعیفة***خاویة بالیة نحیفة

أضربکم بضربة عنیفة***دون بنی فاطمة الشریفة

و ضربت رجلین فقتلتهما فأمر الحسین علیه السلام بصرفها و دعا لها.

و فی المناقب ثم خرج جنادة بن الحارث الأنصاری و هو یقول:

أنا جناد و أنا ابن الحارث***لست بخوار و لا بناکث

عن بیعتی حتی یرثنی وارث***الیوم شلوی فی الصعید ماکث

قال ثم حمل فلم یزل یقاتل حتی قتل رحمه الله.

قال ثم خرج من بعده عمرو بن جنادة و هو یقول :

أضق الخناق من ابن هند و ارمه***من عامه بفوارس الأنصار

و مهاجرین مخضبین رماحهم***تحت العجاجة من دم الکفار

خضبت علی عهد النبی محمد***فالیوم تخضب من دم الفجار

و الیوم تخضب من دماء أراذل***رفضوا القرآن لنصرة الأشرار

طلبوا بثأرهم ببدر إذ أتوا***بالمرهفات و بالقنا الخطار

و الله ربی لا أزال مضاربا***فی الفاسقین بمرهف بتار

هذا علی الأزدی حق واجب***فی کل یوم تعانق و کرار

قال ثم خرج عبد الرحمن بن عروة فقال:

قد علمت حقا بنو غفار***و خندف بعد بنی نزار

لنضر بن معشر الفجار***بکل عضب ذکر بتار

یا قوم ذودوا عن بنی الأخیار***بالمشرفی و القنا الخطار

ثم قاتل حتی قتل رحمه الله.

و قال محمد بن أبی طالب و جاء عابس بن أبی شبیب الشاکری معه شوذب مولی

ص: 28

سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد و سرش را بریدند و به سوی لشکر امام حسین علیه السّلام انداختند. مادرش سر او را برداشت و گفت: ای پسر عزیزم، احسنت! ای سرور قلب من! ای نور چشم من! آن گاه آن سر را به طرف لشکر ابن سعد انداخت. آن سر به مردی اصابت کرد و او را کشت. آن زن عمود خیمه وی را بر گرفت و در حالی به لشکر دشمن حمله کرد که این رجز را می خواند:

ای آقای من! من پیرزنی ضعیف و خمیده و پوسیده و نحیف می باشم من شما را به وسیله ضربتی سخت برای یاری کردن فرزندان فاطمه شریفه می زنم

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نویسد: بعد از آن جوان، جنادة بن حارث انصاری برای مبارزه خروج نمود و این رجز را می خواند:

من جناده ام و من پسر حارث هستم. من سست و خائف و پیمان شکن نیستم

من از بیعت خود دست بر نمی دارم تا شهید شوم و وارثی از من ارث ببرد

امروز کالبد و جنازه من روی زمین خواهد بود

سپس همچنان حمله کرد و جهاد نمود تا شهید شد، رحمت اللَّه علیه. پس از جناده، فرزندش عمرو برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:

غضب و کار را بر پسر هند یعنی یزید سخت بگردان و او را در همین سال به وسیله سواران انصار تیرباران کن

و به واسطه مهاجرینی که نیزه های خود را در میان گرد و غبار به وسیله خون کفار خضاب و رنگین نمودند.

آن نیزه ها در عهد حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خضاب شدند، ولی امروز از خون تبهکاران خضاب خواهند شد

امروز آن نیزه ها از خون اراذلی که قرآن را برای نصرت اشرار پشت سر انداختند خضاب می شوند

در جنگ بدر با شمشیرهای برنده و نیزه های مرگبار برای خونخواهی آمده بودند

به خدا که پروردگار من است، من دائما به وسیله شمشیر تیز و مرگ آور ضربت به مردم فاسق می زنم

این فداکاری بر من که از قبیله ازد هستم، در هر روزی که زد و خورد در کار باشد واجب و لازم است

پس از عمرو بن جناده، عبدالرحمن بن عروه برای جهاد قیام کرد و این رجز را خواند:

حقا که قبیله غفار و قبیله خندف و بنی نزار می دانند، که من حتما گروه نابکاران را به وسیله هر شمشیر بران و مرگباری خواهم زد

ای گروه! به وسیله شمشیر تیز و نیزه مرگ آور از فرزندان افراد خوب دفاع کنید!

سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد!

محمّد بن ابی طالب می گوید: عابس بن ابی شبیب شاکری با شوذب که غلام

ص: 28

شاکر و قال یا شوذب ما فی نفسک أن تصنع قال ما أصنع أقاتل حتی أقتل قال ذاک الظن بک فتقدم بین یدی أبی عبد الله حتی یحتسبک کما احتسب غیرک فإن هذا یوم ینبغی لنا أن نطلب فیه الأجر بکل ما نقدر علیه فإنه لا عمل بعد الیوم و إنما هو الحساب.

فتقدم فسلم علی الحسین علیه السلام و قال یا أبا عبد الله أما و الله ما أمسی علی وجه الأرض قریب و لا بعید أعز علی و لا أحب إلی منک و لو قدرت علی أن أدفع عنک الضیم أو القتل بشی ء أعز علی من نفسی و دمی لفعلت السلام علیک یا أبا عبد الله أشهد أنی علی هداک و هدی أبیک ثم مضی بالسیف نحوهم.

قال ربیع بن تمیم فلما رأیته مقبلا عرفته و قد کنت شاهدته فی المغازی و کان أشجع الناس فقلت أیها الناس هذا أسد الأسود هذا ابن أبی شبیب لا یخرجن إلیه أحد منکم فأخذ ینادی أ لا رجل أ لا رجل.

فقال عمر بن سعد ارضخوه بالحجارة من کل جانب فلما رأی ذلک ألقی درعه و مغفره ثم شد علی الناس فو الله لقد رأیت یطرد أکثر من مائتین من الناس ثم إنهم تعطفوا علیه من کل جانب فقتل فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدة هذا یقول أنا قتلته و الآخر یقول کذلک فقال عمر بن سعد لا تختصموا هذا لم یقتله إنسان واحد حتی فرق بینهم بهذا القول.

ثم جاءه عبد الله و عبد الرحمن الغفاریان فقالا یا أبا عبد الله السلام علیک إنه جئنا لنقتل بین یدیک و ندفع عنک فقال مَرْحَباً بِکُمَا ادْنُوَا مِنِّی فَدَنَوَا مِنْهُ وَ هُمَا یَبْکِیَانِ فَقَالَ یَا ابْنَیْ أَخِی مَا یُبْکِیکُمَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ تَکُونَا بَعْدَ سَاعَةٍ قَرِیرَیِ الْعَیْنِ فَقَالا جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ وَ اللَّهِ مَا عَلَی أَنْفُسِنَا نَبْکِی وَ لَکِنْ نَبْکِی عَلَیْکَ نَرَاکَ قَدْ أُحِیطَ بِکَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَی أَنْ نَنْفَعَکَ فَقَالَ جَزَاکُمَا اللَّهُ یَا ابْنَیْ أَخِی بِوُجْدِکُمَا مِنْ ذَلِکَ وَ مُوَاسَاتِکُمَا إِیَّایَ بِأَنْفُسِکُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِینَ ثُمَّ اسْتَقْدَمَا وَ قَالا السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ وَ عَلَیْکُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فقاتلا حتی قتلا.

ص: 29

شاکر بود آمد و گفت: ای شوذب! تو چه کار خواهی کرد؟ گفت: چه کار کنم، آیا صلاح است جهاد کنم تا کشته شوم؟ گفت: این احتمال درباره تو هست. به حضور امام حسین علیه السّلام مشرف شو تا تو را در ردیف فدائیان خود به شمار آورد، چنان که دیگران را آورد. زیرا امروز روزی است که سزاوار است ما هر قدری که مقدور باشد طلب اجر کنیم. چه آنکه بعد از امروز، عملی برای ما نخواهد بود و فردا هر چه هست فقط حساب است.

شوذب نزد امام حسین علیه السّلام آمد و پس از این که سلام کرد گفت: یا ابا عبداللَّه! به خدا قسم در روی زمین احدی از خویشاوندان من و بیگانگان نیست که نزد من از تو محبوب تر و عزیزتر باشد. اگر برای من مقدور بود ظلم و کشته شدن را به چیزی که از جان و خونم عزیزتر باشد از تو دفع نمایم دریغ نداشتم. السّلام علیک یا ابا عبداللَّه. شهادت بده که من بر دین تو و دین پدرت می باشم. سپس با شمشیر متوجه دشمن شد.

ربیع بن تمیم می گوید: وقتی من او را دیدم که می آمد، وی را شناختم. من او را در میدان های جنگ دیده بودم، وی شجاع ترین مردم بود. لذا گفتم: ایها الناس! این شخص شیر شیران است! این پسر ابی شبیب می باشد! مبادا احدی از شما به میدان او قدم بگذارد! شوذب همچنان فریاد می زد: آیا مردی هست؟ آیا مردی هست؟

عمر بن سعد گفت: او را از همه طرف سنگباران نمایید. وقتی شوذب با این منظره مواجه شد، زره و کلاه خود خود را به دور انداخت و به آن لشکر ستم کیش حمله کرد. به خدا قسم دیدم بیشتر از دویست نفر را از جلوی خود فراری می داد.

سپس آن لشکر خونخوار از همه طرف او را محاصره و شهید نمودند. من سر او را در دست مردانی دلیر دیدم که هر کدام می گفتند: من او را کشتم و دیگری می گفت: من وی را کشته ام! ابن سعد گفت: راجع به این موضوع نزاع نکنید، زیرا او را یک نفر نکشته است. او بدین سخن نزاع آنان را خاتمه داد.

بعد از شوذب، عبداللَّه غفاری و عبدالرحمن غفاری نزد امام حسین علیه السّلام آمدند و گفتند: یا ابا عبداللَّه! سلام بر تو باد! ما آمده ایم تا در مقابل تو شهید شویم و از تو دفاع نماییم. امام علیه السّلام فرمود: خوش آمدید، نزدیک بیایید! آنان در حالی که گریان بودند نزدیک آن حضرت رفتند. آن بزرگوار به ایشان فرمود: ای برادرزادگان من! برای چه گریان هستید؟ به خدا قسم من امیدوارم چشم شما بعد از یک ساعت دیگر روشن شود. آنان گفتند: فدای تو شویم! ما برای خویشتن گریان نیستیم، بلکه برای تو گریانیم که می بینیم محاصره شده ای و ما نمی توانیم از تو دفاع کنیم. امام حسین علیه السّلام فرمود: ای برادرزادگان من! خدا برای این محبت و جان نثاری و مواساتی که شما نسبت به من دارید، بهترین جزای پرهیزگاران را به شما عطا فرماید. سپس آنان متوجه کارزار شدند و گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! فرمود: و علیکما السّلام و رحمت اللَّه و برکاته. آن گاه به قدری مبارزه کردند تا شهید شدند.

ص: 29

قال ثم خرج غلام ترکی کان للحسین علیه السلام و کان قارئا للقرآن فجعل یقاتل و یرتجز و یقول:

البحر من طعنی و ضربی یصطلی***و الجو من سهمی و نبلی یمتلی

إذا حسامی فی یمینی ینجلی***ینشق قلب الحاسد المبجل

فقتل جماعة ثم سقط صریعا فجاءه الحسین علیه السلام فبکی و وضع خده علی خده ففتح عینه فرأی الحسین علیه السلام فتبسم ثم صار إلی ربه رضی الله عنه.

قال ثم رماهم یزید بن زیاد بن الشعثاء بثمانیة أسهم ما أخطأ منها بخمسة أسهم و کان کلما رمی قال الحسین علیه السلام اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْیَتَهُ وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ فحملوا علیه فقتلوه.

و قال ابن نما حدث مهران مولی بنی کاهل قال شهدت کربلاء مع الحسین علیه السلام فرأیت رجلا یقاتل قتالا شدیدا شدیدا لا یحمل علی قوم إلا کشفهم ثم یرجع إلی الحسین علیه السلام و یرتجز و یقول:

أبشر هدیت الرشد تلقی أحمدا***فی جنة الفردوس تعلو صعدا

فقلت من هذا فقالوا أبو عمرو النهشلی و قیل الخثعمی فاعترضه عامر بن نهشل أحد بنی اللات من ثعلبة فقتله و اجتز رأسه و کان أبو عمرو هذا متهجدا کثیر الصلاة.

و خرج یزید بن مهاجر فقتل خمسة من أصحاب عمر بالنشاب و صار مع الحسین علیه السلام و هو یقول:

أنا یزید و أبی المهاجر***کأننی لیث بغیل خادر(1)

ص: 30


1- 1. ضبطه ابن شهرآشوب فی المناقب ج 4 ص 103« یزید بن مهاصر» و الصدوق فیما مر عن الأمالی ج 44 ص 320« زیاد بن مهاصر». و قال الطبریّ: هو یزید بن زیاد کان مع ابن سعد، فلما ردوا الشروط علی الحسین صار معه ثمّ ذکر رمیته و أنّه قال بعد ما قام: لقد تبین لی انی قتلت منهم خمسة. و الغیل: الاجمة موضع الأسد، و الخادر: الکامن.

بعد از عبداللَّه و عبدالرحمن، غلام ترک آن حضرت که قاری قرآن بود برای مبارزه خروج کرد و این رجز را خواند:

دریا از نیزه و ضربت من داغ می شود و فضا از تیراندازی من مملو و پر می گردد

تا این شمشیر در دست راست من برق می زند، قلب شخصی که حسود و دلاور باشد شکافته خواهد شد

وی گروهی از دشمن را کشت و سپس از پای درآمد و سقوط کرد. امام حسین علیه السّلام به بالین او آمد و پس از این که گریان شد، صورت مبارک خود را به صورت وی نهاد. هنگامی که او چشم خود را باز کرد و امام حسین علیه السّلام را دید، لبخندی زد و به سوی پروردگار خود رفت، خدا از او راضی شود .

سپس یزید بن زیاد بن شعثاء تعداد هشت تیر به طرف آنان انداخت که پنج عدد آنها خطا نکرد. هر تیری که وی می انداخت، امام حسین علیه السّلام در حق او دعا می کرد و می فرمود: بار خدایا! تیراندازی او را محکم بگردان و جزای وی را بهشت قرار بده! بعد از این جریان، آنها حمله کردند و او را شهید نمودند.

ابن نما از مهران نقل می کند که گفت: من با امام حسین علیه السّلام در کربلا بودم. مردی را دیدم که به شدت کارزار می کرد و به هیچ گروهی حمله نمی کرد، مگر این که آنان را دچار هزیمت می نمود. سپس به سوی حسین علیه السّلام باز می گشت و این رجز را می خواند:

بشارت باد تو را که به راه رستگاری هدایت شدی، تو حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را ملاقات خواهی کرد. در بهشت فردوس مقامی عالی خواهی داشت

من پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: ابو عمرو نهشلی - و گفته شده که خثعمی است. عامر بن نهشل که از قبیله بنی اللات و ثعلبه بود، بر او حمله کرد و سر از بدنش جدا کرد. این ابو عمرو مردی بود که نماز شب می خواند و کثیر الصلاة بود.

بعد از ابو عمرو، یزید بن مهاجر برای جهاد فی سبیل اللَّه خروج کرد و تعداد پنج نفر از لشکر کفار را به وسیله پیکان به سوی دوزخ روانه کرد. سپس نزد امام حسین علیه السّلام آمد و این رجز را می خواند:

من یزیدم و پدرم مهاجر است. گویا من شیر بیشه ای هستم که کمین کرده باشد(1)

ص: 30


1- . مناقب ابن شهرآشوب 4 : 103

یا رب إنی للحسین ناصر***و لابن سعد تارک وهاجر

و کان یکنی أبا الشعشاء من بنی بهدلة من کندة.

قال و جاء رجل فقال أین الحسین فقال ها أنا ذا قال أبشر بالنار تردها الساعة قال بَلْ أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ عَبْدُکَ کَاذِباً فَخُذْهُ إِلَی النَّارِ وَ اجْعَلْهُ الْیَوْمَ آیَةً لِأَصْحَابِهِ فما هو إلا أن ثنی عنان فرسه فرمی به و ثبتت رجله فی الرکاب فضربه حتی قطعه و وقعت مذاکیره فی الأرض فو الله لقد عجبت من سرعة دعائه.

ثم جاء آخر فقال أین الحسین فقال ها أنا ذا قال أبشر بالنار قال أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُ کَأَنَّ کَلْباً أَبْقَعَ یَلَغُ فِی دِمَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ قَالَ الْحُسَیْنُ رَأَیْتُ کَأَنَّ کِلَاباً تَنْهَشُنِی وَ کَأَنَّ فِیهَا کَلْباً أَبْقَعَ کَانَ أَشَدَّهُمْ عَلَیَّ وَ هُوَ أَنْتَ وَ کَانَ أَبْرَصَ.

وَ نَقَلْتُ مِنَ التِّرْمِذِیِّ قِیلَ لِلصَّادِقِ علیه السلام کَمْ تَتَأَخَّرُ الرُّؤْیَا فَذَکَرَ مَنَامَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَکَانَ التَّأْوِیلُ بَعْدَ سِتِّینَ سَنَةً.

و تقدم سیف بن أبی الحارث بن سریع و مالک بن عبد الله بن سریع الجابریان بطن من همدان یقال لهم بنو جابر أمام الحسین علیه السلام ثم التقیا فقالا علیک السلام یا ابن رسول الله فقال علیکما السلام ثم قاتلا حتی قتلا.

ثم قال محمد بن أبی طالب و غیره و کان یأتی الحسین علیه السلام الرجل بعد الرجل فیقول السلام علیک یا ابن رسول الله فیجیبه الحسین و یقول و علیک السلام و نحن خلفک ثم یقرأ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ حتی قتلوا عن آخرهم رضوان الله علیهم و لم یبق مع الحسین إلا أهل بیته.

و هکذا یکون المؤمن یؤثر دینه علی دنیاه و موته علی حیاته فی سبیل الله و ینصر الحق و إن قتل قال سبحانه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (1).

ص: 31


1- 1. آل عمران: 169.

ای پروردگار من! من حتما حسین را نصرت می کنم و از ابن سعد دوری و بیزاری می جویم. کنیه این یزید بن مهاجر، ابو شعثاء و از قبیله بنی بهدله از کنده بود.

پس از این جریان مردی آمد و گفت: حسین کجاست؟ امام حسین فرمود: من حسینم. او گفت: بشارت باد تو را به آتش که اکنون داخل آن خواهی شد! امام علیه السّلام در جوابش فرمود: بلکه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفیعی که شفاعتش قبول می شود! تو کیستی؟ گفت: من محمّد بن اشعث هستم. امام حسین علیه السّلام در حق او نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! اگر این شخص دروغگو می باشد، او را داخل جهنم کن. وی را امروز وسیله عبرت یارانش قرار بده! طولی نکشید که عنان اسب وی بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود، ولی پایش در حلقه رکاب ماند. آن اسب وی را همچنان می زد تا این که قطعه قطعه شد و آلت رجولیت او روی زمین افتاد. به خدا قسم من از این سرعت استجابت دعای آن حضرت دچار تعجب شدم!

سپس مرد دیگری آمد و گفت: حسین کجا است؟ امام علیه السّلام فرمود: من حسینم. گفت: بشارت باد تو را به آتش! امام حسین علیه السّلام فرمود: من به پروردگاری مهربان و شفیعی که شفاعتش قبول است مژده داده می شوم. تو کیستی؟ گفت: من شمر بن ذی الجوشن هستم. امام حسین علیه السّلام فرمود: اللَّه اکبر! پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در عالم خواب دیدم سگ ابلغی خون اهل بیت مرا می لیسد! امام حسین علیه السّلام هم فرمود: من در عالم خواب دیدم گویا سگ هایی مرا می گزند و گویا در میان آنها سگی است ابلغ که از همه بیشتر به من حمله می کند و آن سگ ابلغ تو هستی! بدن شمر بن ذی الجوشن ابرص، یعنی لک و پیس بود.

از ترمذی نقل شده که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیده شد: تعبیر خواب تا چه مدّتی تأخیر خواهد افتاد؟ آن بزرگوار خوابی را که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله دیده بود نقل کرد که تعبیر آن پس از شصت سال معلوم شد.

سپس سیف بن ابو حارث جابری و مالک بن عبداللَّه جابری به حضور امام حسین علیه السّلام آمدند و پس از ملاقات گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! امام در جوابشان فرمود: و علیکما السّلام! آنان جهاد کردند تا شهید شدند.

محمّد بن ابی طالب و دیگران می نگارند: سپس یاران امام حسین علیه السّلام هر کدام پس از دیگری می آمدند و می گفتند: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه! و امام جواب آنان را می داد و می فرمود: و علیک السّلام! ما هم بعد از تو می آییم. سپس این آیه را تلاوت می کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ.»(1) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند.} تا این که آخرین نفر آنان شهید شدند - رحمت خدا بر آنان باد - و کسی غیر از اهل بیت امام حسین علیه السّلام با آن حضرت نماند.

آری، مؤمن دین خود را به دنیا و شهادت در راه خدا را به زندگی خود مقدم می دارد و حق را یاری می کند، ولو این که شهید شود. لذا خدای سبحان می فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.»(2) {هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.}

ص: 31


1- . احزاب / 23
2- . آل عمران / 169

و لما وقف رسول الله صلی الله علیه وآله علی شهداء أحد و فیهم حمزة رضوان الله علیه و قال أَنَا شَهِیدٌ عَلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ زَمِّلُوهُمْ بِدِمَائِهِمْ فَإِنَّهُمْ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَوْدَاجُهُمْ تَشْخُبُ دَماً فَاللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الرِّیحُ رِیحُ الْمِسْکِ.

و لما قتل أصحاب الحسین و لم یبق إلا أهل بیته و هم ولد علی و ولد جعفر و ولد عقیل و ولد الحسن و ولده علیه السلام اجتمعوا یودع بعضهم بعضا و عزموا علی الحرب فأول من برز من أهل بیته عبد الله بن مسلم بن عقیل بن أبی طالب و هو یرتجز و یقول:

الیوم ألقی مسلما و هو أبی***و فتیة بادوا علی دین النبی

لیسوا بقوم عرفوا بالکذب***لکن خیار و کرام النسب

من هاشم السادات أهل الحسب

و قال محمد بن أبی طالب فقاتل حتی قتل ثمانیة و تسعین رجلا فی ثلاث حملات ثم قتله عمرو بن صبیح الصیداوی و أسد بن مالک.

و قال أبو الفرج عبد الله بن مسلم أمه رقیة بنت علی بن أبی طالب علیه السلام قتله عمرو بن صبیح فیما ذکرناه عن المدائنی و عن حمید بن مسلم و ذکر أن السهم أصابه و هو واضع یده علی جبینه فأثبته فی راحته و جبهته و محمد بن مسلم بن عقیل أمه أم ولد قتله فیما رویناه عن أبی جعفر محمد بن علی علیهما السلام أبو جرهم الأزدی و لقیط بن إیاس الجهنی (1).

و قال محمد بن أبی طالب و غیره ثم خرج من بعده جعفر بن عقیل و هو یرتجز و یقول:

أنا الغلام الأبطحی الطالبی***من معشر فی هاشم و غالب

و نحن حقا سادة الذوائب***هذا حسین أطیب الأطایب

من عترة البر التقی العاقب

ص: 32


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 66 و 67.

هنگامی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله بالای جنازه شهیدان احد که حضرت حمزه نیز در میان ایشان بود آمد، فرمود: من (فردای قیامت) بر این گروه شاهد خواهم بود. آنان را با همین بدن های خون آلوده دفن کنید، زیرا ایشان فردای قیامت در حالی محشور می شوند که خون از رگ های گردنشان جستن می کند؛ رنگ، رنگ خون است ولی بوی، بوی مشک خواهد بود.

هنگامی که اصحاب امام حسین علیه السّلام شهید شدند و احدی غیر از اهل بیت آن حضرت که عبارت بودند از فرزندان حضرت امیر، فرزندان جعفر، فرزندان عقیل، فرزندان امام حسن و فرزندان خود حسین علیهم السّلام باقی نماند، جمع شدند و یکدیگر را وداع نمودند. سپس برای جهاد در راه خدا عازم شدند. اول کسی که از اهل بیت امام حسین علیه السّلام برای مبارزه قیام کرد، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب علیه السّلام بود. وی این رجز را می خواند:

امروز پدرم مسلم را با جوانانی که در دین نبی مردند ملاقات می کنم

آنان گروهی نیستند که به دروغگویی معروف شده باشند، بلکه از خوبان و بزرگوارانند از نسل حضرت هاشم علیه السّلام می باشند و حسب و نسب عالی و بزرگی دارند

محمّد بن ابی طالب می گوید: عبداللَّه بن مسلم کارزار کرد تا تعداد نود و هشت مرد را در سه حمله از لشکر ابن سعد کشت. سپس عمرو بن صبیح صیداوی و اسد بن مالک او را شهید نمودند.

ابوالفرج می گوید: مادر این عبداللَّه بن مسلم، رقیه دختر حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بود. این محمّد را عمرو بن صبیح کشت. وی می گوید: عبداللَّه بن مسلم دست خود را به شقیقه خود نهاده بود که تیری آمد دست و شقیقه او را به یکدیگر دوخت. مادر محمّد بن مسلم بن عقیل ام ولد، یعنی کنیز زر خرید بود. این محمّد بن مسلم را ابو جرهم ازدی و لقیط بن ایاس جهنی کشتند.

محمّد بن ابی طالب و دیگران نوشته اند: بعد از محمّد بن مسلم بن عقیل، جعفر بن عقیل برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:

من جوان ابطحی و طالبی می باشم و غالب هستم

حقا که ما افرادی بزرگواریم؛ این حسین است که خوب ترین خوبان می باشد

و از عترت شخصی نیکوکار و با تقوا و شریف، یعنی حضرت علی علیه السّلام است

ص: 32

فقتل خمسة عشر فارسا و قال ابن شهرآشوب و قیل قتل رجلین ثم قتله بشر بن سوط الهمدانی (1)

و قال أبو الفرج أمه أم الثغر بنت عامر العامری قتله عروة بن عبد الله الخثعمی فیما رویناه عن أبی جعفر الباقر علیه السلام و عن حمید بن مسلم.

و قالوا ثم خرج من بعده أخوه عبد الرحمن بن عقیل و هو یقول:

أبی عقیل فاعرفوا مکانی***من هاشم و هاشم إخوانی

کهول صدق سادة الأقران***هذا حسین شامخ البنیان

و سید الشیب مع الشبان

فقتل سبعة عشر فارسا ثم قتله عثمان بن خالد الجهنی.

و قال أبو الفرج و عبد الله بن عقیل بن أبی طالب أمه أم ولد و قتله عثمان بن خالد بن أشیم الجهنی و بشر بن حوط القابضی فیما ذکر سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم و عبد الله الأکبر بن عقیل أمه أم ولد قتله فیما ذکر المدائنی عثمان بن خالد الجهنی و رجل من همدان و لم یذکر عبد الرحمن أصلا.

ثم قال و محمد بن أبی سعید بن عقیل بن أبی طالب الأحول و أمه أم ولد قتله لقیط بن یاسر الجهنی رماه بسهم- فیما رویناه عن المدائنی عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم: و ذکر محمد بن علی بن حمزة أنه قتل معه جعفر بن محمد بن عقیل و وصف أنه قد سمع أیضا من یذکر أنه قد قتل یوم الحرة.

و قال أبو الفرج ما رأیت فی کتب الأنساب لمحمد بن عقیل ابنا یسمی جعفرا و ذکر أیضا محمد بن علی بن حمزة عن عقیل بن عبد الله بن عقیل بن محمد بن عبد الله بن محمد بن عقیل بن أبی طالب أن علی بن عقیل و أمه أم ولد قتل یومئذ(2).

ص: 33


1- 1. راجع المناقب ج 4 ص 105، و فیه فقتل رجلین، و فی قول خمسة عشر فارسا قتله بشر بن سوط الهمدانیّ، و سیجی ء أن الرجل بشر بن حوط القابضی، و قابض بن زید: بطن من همدان.
2- 2. مقاتل الطالبیین ص 65- 67.

وی تعداد پانزده سوار از دشمن را کشت. ابن شهر آشوب می گوید: دو نفر مرد را کشت، سپس بِشر ابن سوط همدانی او را شهید نمود. ابوالفرج می نویسد: مادر این جعفر، ام الثغر دختر عامر عامری بود. وی را عروة بن عبداللَّه خثعمی شهید کرد.

بعد از جعفر، برادرش عبدالرحمن بن عقیل برای جهاد در راه خدا اقدام کرد و این رجز را خواند:

پدر من عقیل است، مقام و منزلت مرا که از نسل هاشم هستم بشناسید و بنی هاشم برادران منند،

که بزرگان صدق و سادات همانندان خود می باشند. این حسین است که دارای حسب و نسب شامخی می باشد و بزرگِ پیران و جوانان است

عبدالرحمن تعداد هفده نفر سوار از دشمن را کشت. سپس عثمان بن خالد جهنی وی را شهید نمود.(1)

ابوالفرج می نگارد: مادر عبداللَّه بن عقیل بن ابی طالب ام ولد بود. او را عثمان بن خالد بن اشیم جهنی و بشر بن حوط قابضی شهید کردند. مادر عبداللَّه اکبر بن عقیل نیز ام ولد بود. وی را عثمان بن خالد جهنی و مردی از قبیله همدان شهید کردند.

محمّد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب را که احول و مادرش ام ولد بود، لقیط بن یاسر جهنی هدف تیر قرار داد. محمّد بن علی بن حمزة می گوید: جعفر بن محمّد بن عقیل با ابو سعید کشته شد و نیز گفته: شنیده شده که وی در جنگ حره کشته شد.

ابوالفرج می گوید: در کتب انساب ندیدم که محمّد بن علی بن عقیل پسری به نام جعفر داشته باشد. نیز محمّد بن علی بن حمزه گفته: علی بن عقیل که مادرش ام ولد بود، در روز عاشورا شهید شد.

ص: 33


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 105

ثم قالوا و خرج من بعده محمد بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب و هو یقول:

نشکو إلی الله من العدوان***قتال قوم فی الردی عمیان

قد ترکوا معالم القرآن***و محکم التنزیل و التبیان

و أظهروا الکفر مع الطغیان

ثم قاتل حتی قتل عشرة أنفس ثم قتله عامر بن نهشل التمیمی.

ثم خرج من بعده عون بن عبد الله بن جعفر و هو یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن جعفر***شهید صدق فی الجنان أزهر

یطیر فیها بجناح أخضر***کفی بهذا شرفا فی المحشر

ثم قاتل حتی قتل من القوم ثلاثة فوارس و ثمانیة عشر راجلا ثم قتله عبد الله بن بطة الطائی.

قال أبو الفرج بعد ذکر قتل محمد و عون و إن عونا قتله عبد الله بن قطنة التیهانی (1) و عبید الله بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب ذکر یحیی بن الحسن فیما أخبرنی به أحمد بن سعید عنه أنه قتل مع الحسین علیه السلام بالطف.

ثم قال أبو الفرج و محمد بن أبی طالب و غیرهما ثم خرج من بعده عبد الله بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام و فی أکثر الروایات أنه القاسم بن الحسن علیه السلام و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم فلما نظر الحسین إلیه قد برز اعتنقه و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما ثم استأذن الحسین علیه السلام فی المبارزة فأبی الحسین أن یأذن له فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی أذن له فخرج و دموعه تسیل علی خدیه و هو یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن الحسن (2)***سبط النبی المصطفی و المؤتمن

هذا حسین کالأسیر المرتهن***بین أناس لا سقوا صوب المزن

ص: 34


1- 1. و هکذا فی المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 106 عبد اللّه بن قطنة الطائی و قد یقال عبد اللّه بن قطبة البتهانی، و أظنه التینانی بطن من بجیلة من القحطانیة أو هو النبهانی: أبو حی.
2- 2. فی المناقب: ان تنکرونی فأنا فرع الحسن و هو أوفق بالوزن.

بعد از عبدالرحمن، محمّد بن عبداللَّه بن جعفر ابن ابی طالب برای جهاد خروج کرد و این رجز را می خواند:

ما از دست دشمنان به خدا شکایت می کنیم. با گروهی کارزار می نماییم که کورکورانه در راه پست می روند

آنان دستورات قرآن و بیان آن را ترک کرده اند و آیات محکمه قرآن و بیان آن را از دست داده اند

و کفر را با طغیان و سرکشی ظاهر نموده اند

سپس جنگید تا تعداد ده نفر از لشکر دشمن را کشت و عامر بن نهشل تمیمی او را شهید نمود. بعد از محمّد بن عبداللَّه، عون بن عبداللَّه بن جعفر علیه السّلام برای جهاد در راه خدا خروج کرد و این رجز را خواند: اگر مرا نمی شناسید، من از نسل جعفر هستم که شهید صداقت و راستی شد و در بهشت شکفت؛

با دو بال سبز پرواز می کند، و یک چنین افتخار در محشر برای ما کافی خواهد بود

وی همچنان کارزار کرد تا تعداد سه سوار و هجده نفر پیاده را از لشکر کفر به دوزخ روانه کرد. سپس عبداللَّه بن بطه طایی او را شهید کرد.

ابوالفرج بعد از ذکر جریان قتل محمد و عون می گوید: عبداللَّه بن قطنه تیهانی عون را کشت. عبیداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب هم در کربلا با امام حسین علیه السّلام شهید شد.

سپس ابوالفرج و محمد بن ابی طالب و غیر آنان می نویسند: بعد از عون بن عبداللَّه، عبداللَّه بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام برای جهاد در راه خدا قیام نمود. ولی در بیشتر روایات می نویسند: وی قاسم بن حسن علیه السّلام بود. او کودک صغیری بود که بالغ شده بود. هنگامی که امام حسین علیه السّلام به او نگاه کرد و دید برای مبارزه قیام نموده است، با وی معانقه کرد و هر دو به قدری گریستند که غش نمودند. سپس از امام حسین علیه السّلام اجازه جهاد خواست، ولی آن بزرگوار اجازه نداد. آن کودک همچنان دست ها و پاهای امام علیه السّلام را می بوسید تا این که به او اجازه داد. وی در حالی که اشک هایش به صورتش می ریخت، متوجه کارزار شد و این رجز را می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن هستم که او سبط پیامبر برگزیده و امین است

این حسین است که نظیر شخصی اسیر در بین این مردم می باشد. خدا کند این مردم از باران رحمت خدا سیراب نشوند

ص: 34

و کان وجهه کفلقة القمر فقاتل قتالا شدیدا حتی قتل علی صغره خمسة و ثلاثین رجلا قال حمید کنت فی عسکر ابن سعد فکنت أنظر إلی هذا الغلام علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسی أنه کان الیسری فقال عمرو بن سعد الأزدی و

الله لأشدن علیه فقلت سبحان الله و ما ترید بذلک و الله لو ضربنی ما بسطت إلیه یدی یکفیه هؤلاء الذین تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد علیه فما ولی حتی ضرب رأسه بالسیف و وقع الغلام لوجهه و نادی یا عماه.

قال فجاء الحسین کالصقر المنقض فتخلل الصفوف و شد شدة اللیث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسیف فاتقاه بیده فأطنها من المرفق فصاح ثم تنحی عنه و حملت خیل أهل الکوفة لیستنقذوا عمرا من الحسین فاستقبلته بصدورها و جرحته بحوافرها و وطئته حتی مات الغلام (1) فانجلت الغبرة فإذا بالحسین قائم علی رأس الغلام و هو یفحص برجله فقال الحسین یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ یُجِیبَکَ فَلَا یُعِینَکَ أَوْ یُعِینَکَ فَلَا یُغْنِی عَنْکَ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ.

ص: 35


1- 1. قد اقتحم هاهنا لفظ[ الغلام] و هو سهو ظاهر، یخالف نسخة المقاتل و الإرشاد و مناقب ابن شهرآشوب، و یخالف لفظ الکتاب أیضا، حیث یقول بعده« و هو یفحص برجله» فانما یفحص برجله: ای یجود بنفسه، الذی لم یمت بعد، خصوصا مع مخاطبة الحسین علیه السلام له بقوله:« یعزّ و اللّه علی عمک» الخ. فالمائت تحت حوافر الخیل و سنابکها عدو اللّه عمرو بن سعد بن نفیل الأزدیّ لا رحمه اللّه، و لکن عبارة المصنّف رحمه اللّه یفید أنه هو القاسم بن الحسن. أما نسخة المقاتل ففیه: فضرب عمرا بالسیف فاتقاه بساعده فأطنها من لدن المرفق ثمّ تنحی عنه و حملت خیل عمر بن سعد لتستنقذه من الحسین فلما حملت الخیل استقبلته بصدورها و جالت فتوطأته فلم یرم حتّی مات لعنه اللّه و أخزاه، فلما تجلت الغبرة إذا بالحسین علی رأس الغلام و هو یفحص برجله و حسین یقول الخبر. و قد یظهر أن لفظ[ الغلام] کان فی نسخة المصنّف مصحفا عن کلمة[ لعنه اللّه] التی تکتب هکذا« لعل». راجع مقاتل الطالبیین ص 62، الإرشاد ص 223 و 224، مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 4 ص 106 و 107.

صورت مبارک وی نظیر قرص ماه بود. او جنگ شدیدی کرد و با این که کودکی بود، تعداد سی و پنج نفر از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. حمید می گوید: من در میان لشکر ابن سعد بودم و به این کودک نظر می کردم. او دارای یک پیراهن و یک شلوار و نعلین هایی بود که بند یکی از آنها که گمان می کنم بند نعلین چپ او بود، قطع شده بود.

عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا قسم من به این کودک حمله می کنم. من گفتم: سبحان اللَّه! منظور تو از این عمل چیست؟ به خدا قسم اگر این کودک مرا بزند، من دست به سوی او دراز نخواهم کرد. این افرادی که می بینی او را محاصره کرده اند برایش کافی خواهند بود. ولی وی گفت: به خدا قسم من این کار را خواهم کرد. سر انجام وی به آن کودک حمله کرد. او هنوز برنگشته بود که با شمشیر بر فرق او نواخت و آن کودک به صورت در افتاد و فریاد زد: یا عماه!

امام حسین علیه السّلام نظیر باز شکاری به سوی او شتافت و صفوف لشکر را پراکنده نمود و مثل شیر جنگنده، شمشیری به عمرو که قاتل قاسم بود نواخت. عمرو دست خود را جلو شمشیر آن حضرت گرفت و دست او از آرنج قطع شد. وی فریادی زد و از حضرت قاسم دور شد! لشکر کوفه حمله کردند تا قاتل قاسم را از دست امام حسین علیه السّلام نجات دهند، ولی اسب ها به وسیله سینه و سم خود به قدری عمرو بن سعد را پایمال نمودند که به جهنم واصل شد. هنگامی که گرد و غبار برطرف شد، دیدند که امام حسین علیه السّلام بالای سر قاسم است و آن کودک مظلوم پای خود را به زمین می سایید. امام حسین علیه السّلام فرمود: به خدا قسم برای عموی تو ناگوار است که تو از او استغاثه کنی و او جواب تو را ندهد و به فریاد تو نرسد و تو را نجات ندهد. از رحمت خدا دور باد آن گروهی که تو را شهید نمودند.

ص: 35

ثم احتمله فکأنی أنظر إلی رجلی الغلام یخطان فی الأرض و قد وضع صدره علی صدره فقلت فی نفسی ما یصنع فجاء حتی ألقاه بین القتلی من أهل بیته.

ثم قال اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً یَا بَنِی عُمُومَتِی صَبْراً یَا أَهْلَ بَیْتِی لَا رَأَیْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَداً ثم خرج عبد الله بن الحسن الذی ذکرناه أولا و هو الأصح أنه برز بعد القاسم و هو یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن حیدرة***ضرغام آجام و لیث قسورة

علی الأعادی مثل ریح صرصرة

فقتل أربعة عشر رجلا ثم قتله هانئ بن ثبیت الحضرمی فاسود وجهه قَالَ أَبُو الْفَرَجِ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام یَذْکُرُ أَنَّ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ قَتَلَهُ و روی عن هانئ بن ثبیت القابضی أن رجلا منهم قتله.

ثم قال و أبو بکر بن الحسن بن علی بن أبی طالب و أمه أم ولد- ذکر المدائنی فی إسنادنا عنه عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد: أن عبد الله بن عقبة الغنوی قتله- و فی حدیث عمرو بن شمر عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام: أن عقبة الغنوی قتله (1).

قالوا ثم تقدمت إخوة الحسین عازمین علی أن یموتوا دونه فأول من خرج منهم أبو بکر بن علی و اسمه عبید الله و أمه لیلی بنت مسعود بن خالد بن ربعی التمیمیة فتقدم و هو یرتجز:

شیخی علی ذو الفخار الأطول***من هاشم الصدق الکریم المفضل

هذا حسین بن النبی المرسل***عنه نحامی بالحسام المصقل

تفدیه نفسی من أخ مبجل

فلم یزل یقاتل حتی قتله زحر بن بدر النخعی و قیل عبید الله بن عقبة الغنوی قال

ص: 36


1- 1. المصدر ص 61.

راوی می گوید: سپس امام حسین علیه السّلام آن کودک را به طرف خیمه ها حرکت داد. گویا می دیدم پاهای آن حضرت روی زمین کشیده می شوند و امام علیه السّلام سینه خود را به سینه وی نهاده بود. من با خودم می گفتم: امام حسین علیه السّلام چه کار می کند؟ ناگاه دیدم آن حضرت آمد و جنازه قاسم را در میان جنازه شهیدان اهل بیت خود نهاد.

سپس در حق آن گروه نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! ایشان را دچار قهر و غضب خود کن! آنان را در حالی نابود کن که پراکنده شوند، احدی از ایشان را باقی مگذار، آنان را هرگز نیامرز! سپس فرمود: ای عموزادگان، من صبور باشید! ای اهل بیت من، شکیبا باشید! بعد از امروز هرگز ذلّت و خواری نخواهید دید.

بعد از قاسم، عبداللَّه بن حسن که قبل از این نام آن را ذکر نمودیم خروج نمود و این رجز را خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان بود

و برای دشمنان نظیر باد صرصر (توفانی) بود

وی تعداد چهارده نفر مرد از دشمنان را به جهنم فرستاد. سپس هانی بن ثُبَیت او را شهید نمود و صورت آن ستم کیش سیاه شد.

ابوالفرج می گوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرمود: حرملة بن کاهل اسدی او را شهید کرد. از هانی بن ثبیت حضرمی روایت شده که گفته است مردی از ایشان وی را شهید نمود.

سپس می گوید: ابوبکر بن الحسن بن علی بن ابی طالب را که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، عقبه غنوی شهید کرد.(1)

گفتند: بعد از او برادران امام حسین علیه السّلام برای فدایی شدن امام علیه السّلام عازم شدند. اولین نفر آنان ابوبکر بن علی که نامش عبیداللَّه و مادرش لیلی، دختر مسعود ابن خالد بن ربعی تمیمی بود برای مبارزه قیام کرد و این رجز را خواند:

پدر بزرگوار من حضرت علی است که دارای افتخار فراوانی می باشد. افتخار او از طرف حضرت هاشم است که شخصی راستگو و کریم و بزرگوار بود

این حسین علیه السّلام پسر پیامبری است که مرسل می باشد. ما به وسیله شمشیر آبدار و برنده از او حمایت خواهیم کرد

جان من به فدای یک چنین برادر بزرگواری باد!

او همچنان مشغول کارزار بود تا این که زحر بن بدر نخعی - و گفته شده عبیداللَّه بن عقبه غنوی - او را شهید کرد.

ص: 36


1- . مقاتل الطالبیّین: 61

أبو الفرج لا یعرف اسمه و ذکر أبو جعفر الباقر علیه السلام فی الإسناد الذی تقدم أن رجلا من همدان قتله و ذکر المدائنی أنه وجد فی ساقیة مقتولا لا یدری من قتله.

قالوا ثم برز من بعده أخوه عمر بن علی و هو یقول:

أضربکم و لا أری فیکم زحر***ذاک الشقی بالنبی قد کفر

یا زحر یا زحر تدان من عمر***لعلک الیوم تبوأ من سقر

شر مکان فی حریق و سعر***لأنک الجاحد یا شر البشر

ثم حمل علی زحر قاتل أخیه فقتله و استقبل القوم و جعل یضرب بسیفه ضربا منکرا و هو یقول:

خلوا عداه الله خلوا عن عمر***خلوا عن اللیث العبوس المکفهر

یضربکم بسیفه و لایفر***و لیس فیها کالجبان المنجحر

فلم یزل یقاتل حتی قتل.

ثم برز من بعده أخوه عثمان بن علی و أمه أم البنین بنت حزام بن خالد من بنی کلاب و هو یقول :

إنی أنا عثمان ذوالمفاخر***شیخی علی ذوالفعال الظاهر

و ابن عم للنبی الطاهر***أخی حسین خیرة الأخایر

و سید الکبار و الأصاغر***بعد الرسول و الوصی الناصر

فرماه خولی بن یزید الأصبحی علی جبینه فسقط عن فرسه و جز رأسه رجل من بنی أبان بن حازم- قال أبو الفرج قال یحیی بن الحسن عن علی بن إبراهیم عن عبید الله بن الحسن و عبد الله بن العباس قالا: قتل عثمان بن علی و هو ابن إحدی و عشرین سنة و قال الضحاک بإسناده إن خولی بن یزید رمی عثمان بن علی بسهم فأسقطه (1)

و شد علیه رجل من بنی أبان دارم و أخذ رأسه وَ رُوِیَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام

ص: 37


1- 1. فی المصدر: فأوهطه، و هو الأصحّ: یقال أوهطه: أضعفه و أوهنه و أثخنه ضربا و قیل: صرعه صرعة لا یقوم منها.

ابوالفرج می گوید: نام وی معلوم نیست.

حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: مردی از قبیله همدان او را شهید نمود. مدائنی می گوید: جسد او در مسیر آب پیدا شد، ولی معلوم نشد که وی را چه کسی کشت.

پس از ابوبکر بن علی، برادرش عمر بن علی به منظور جهاد در راه خدا قیام کرد و این رجز را می خواند:

من شما را می زنم و زُحَر را در میان شما نمی بینم؛ آن زحری که شقی است و به رسول خدا کافر شده است

ای زحر، ای زحر! نزدیک من (عمر) بیا، شاید امروز جایگاه تو در جهنم باشد

دوزخ که از لحاظ سوزندگی و شعله وری بدترین مکان است، زیرا تو ای بدترین مردم! منکر حق و حقیقت می باشی

سپس به زحر که قاتل برادرش بود حمله کرد و او را کشت و پس از این که متوجه آن گروه سفاک گردید، به وسیله شمشیرش به شدت مشغول کارزار شد و این رجز را خواند:

ای دشمنان خدا! عمر را واگذارید و فرار کنید! شیر خشمناک را واگذارید

او با شمشیر غضبناک خود شما را می زند و فرار نمی کند. عمر بن علی در میدان جنگ خائف و فراری نیست

وی همچنان جهاد کرد تا شهید شد. پس از عمر بن علی، برادرش عثمان بن علی که مادرش ام البنین دختر حزام بن خالد و از قبیله بنی کلاب بود، برای مبارزه قیام نمود و این رجز را می خواند:

من همان عثمانی هستم که صاحب فخریه و مباهات می باشم و پدر بزرگوارم حضرت علی است که کارهای پسندیده اش ظاهر و هویدا می باشد

پدرم پسر عموی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که شخصی طیب و طاهر می باشد. برادرم امام حسین است که خوب ترین خوبان می باشد

امام حسین علیه السّلام بعد از پیامبر خدا و وصی آن حضرت که یاری کننده بود، بزرگِ افراد کبیر و صغیر است پس از این جریان خولی بن یزید اصبحی تیری به پیشانی مبارکش زد که از بالای اسب خود سقوط کرد و مردی از قبیله بنی ابان بن حازم سر مقدسش را جدا نمود. ابوالفرج می گوید: عثمان بن علی در سن بیست و یک سالگی شهید شد. ضحاک می گوید: خولی بن یزید اصبحی، عثمان بن علی را هدف تیر قرار داد و او را از پای در آورد. سپس مردی از قبیله بنی ابان دارم، بر جست و سر مبارک وی را جدا کرد.

از حضرت علی بن ابی طالب روایت شده

ص: 37

أَنَّهُ قَالَ إِنَّمَا سَمَّیْتُهُ بِاسْمِ أَخِی عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ (1)

أقول: و لم یذکر أبو الفرج عمر بن علی فی المقتولین یومئذ.

قالوا: ثم برز من بعده أخوه جعفر بن علی و أمه أم البنین أیضا و هو یقول:

إنی أنا جعفر ذو المعالی***ابن علی الخیر ذوالنوال

حسبی بعمی شرفا وخالی***أحمی حسینا ذی الندی المفضال

ثم قاتل فرماه خولی الأصبحی فأصاب شقیقته أو عینه.

ثم برز أخوه عبد الله بن علی و هو یقول:

أنا ابن ذی النجدة و الإفضال***ذاک علی الخیر ذو الفعال

سیف رسول الله ذوالنکال***فی کل قوم ظاهر الأهوال

فقتله هانئ بن ثبیت الحضرمی.

قال أبو الفرج حدثنی أحمد بن سعید عن یحیی بن الحسن عن علی بن إبراهیم عن عبید الله بن الحسن و عبد الله بن العباس قالا: قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب علیه السلام و هو ابن خمس و عشرین سنة و لا عقب له و قتل جعفر بن علی و هو ابن تسع عشرة سنة- حدثنی أحمد بن عیسی عن حسین بن نصر عن أبیه عن عمر بن سعد عن أبی مخنف عن عبد الله بن عاصم عن ضحاک المشرقی (2) قال: قال العباس بن علی لأخیه من أبیه و أمه عبد الله بن علی تقدم بین یدی حتی أراک و أحتسبک فإنه لا ولد لک فتقدم بین یدیه و شد علیه هانئ بن ثبیت الحضرمی فقتله و بهذا الإسناد أن العباس بن علی قدم أخاه جعفرا بین یدیه (3) فشد علیه هانئ بن ثبیت الذی قتل أخاه فقتله- وَ قَالَ نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ حَدَّثَنِی عَمْرُو بْنُ

ص: 38


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 58.
2- 2. قال الفیروزآبادی: و الضحّاک المشرقی تابعی أو صوابه کسر المیم و فتح الراء نسبة الی مشرق بطن من همدان، أقول: و مثله فی المشتبه للذهبی ص 485.
3- 3. زاد فی المصدر: و هو لانه لم یکن له ولد لیحوز ولد العباس بن علی میراثه.

که فرمود: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.(1)

مؤلف: ابوالفرج این عثمان بن علی را در ردیف شهدای روز عاشورا ذکر ننموده است.

پس از عثمان بن علی، برادرش جعفر بن علی علیه السّلام که مادرش ام البنین بود، برای جهاد در راه خدا خروج کرد و این رجز را خواند:

من همان جعفرم که صاحب مقام و منزلت عالی می باشم و پسر علی هستم که مردی شایسته و صاحب بذل و بخشش بود

شرافتی که از طرف عمو و دایی دارم مرا کافی است. من این حسینی را که صاحب بذل و بخشش و فضیلت می باشد حمایت می نمایم

وی همچنان جهاد می کرد تا این که خولی بن یزید تیری به طرف او انداخت و در شقیقه یا چشمان مبارکش فرو رفت. بعد از جعفر بن علی، برادرش عبداللَّه بن علی برای کارزار قیام نمود و این رجز را خواند:

من پسر شخصی بزرگوار و با فضیلت می باشم. او حضرت علی است که مردی شایسته و صاحب کارهای نیکویی بود

علی شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و منتقم بود. هول و ترس آن حضرت در دل هر گروهی جای گرفته است .

سپس هانی بن ثُبیت حضرمی او را شهید کرد. ابوالفرج می گوید: عبداللَّه بن علی بن ابی طالب علیه السّلام در حالی شهید شد که بیست و پنج ساله بود. وی فرزندی بر جای ننهاد. جعفر بن علی علیه السّلام در حالی شهید شد که بیست و نه ساله بود. حضرت عباس بن علی به عبد الله بن علی که برادر پدر و مادری او بود فرمود: برو و در جلو من کارزار کن تا شهید شوی، تا من مصیبت تو را برای رضای خدا تحمل کنم، زیرا تو فرزندی نداری (که بعد از تو چشم من به او روشن شود) وقتی عبداللَّه بن علی برای جهاد قیام کرد، هانی بن ثبیت بر او حمله کرد و وی را شهید نمود.

نیز حضرت عباس علیه السّلام برادر خود جعفر بن علی را برای کارزار در جلو خویش روانه کرد و هانی بن ثبیت که عبداللَّه بن علی را شهید کرده بود نیز او را شهید نمود. نصر بن مزاحم می گوید:

ص: 38


1- . مقاتل الطالبیّین: 58

شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام: أَنَّ خَوْلِیَّ بْنَ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیَّ قَتَلَ جَعْفَرَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام.

ثم قال و محمد الأصغر بن علی بن أبی طالب و أمه أم ولد- حدثنی أحمد بن عیسی عن حسین بن نصر عن أبیه عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام: و حدثنی أحمد بن أبی شیبة عن أحمد بن الحارث عن المدائنی: أن رجلا من تمیم من بنی أبان بن دارم قتله رضوان الله علیه.

قال و قد ذکر محمد بن علی بن حمزة أنه قتل یومئذ إبراهیم بن علی بن أبی طالب علیه السلام و أمه أم ولد و ما سمعت بهذا عن غیره و لا رأیت لإبراهیم فی شی ء من کتب الأنساب ذکرا- و ذکر یحیی بن الحسن أن أبا بکر بن عبید الله الطلحی حدثه عن أبیه: أن عبید الله بن علی قتل مع الحسین و هذا خطأ و إنما قتل عبید الله یوم المذار قتله أصحاب المختار و قد رأیته بالمذار(1).

و قال کان العباس بن علی یکنی أبا الفضل و أمه أم البنین أیضا و هو أکبر ولدها و هو آخر من قتل من إخوته لأبیه و أمه فحاز مواریثهم (2) ثم تقدم فقتل فورثهم و إیاه عبید الله و نازعه فی ذلک عمه عمر بن علی فصولح علی شی ء أرضی به.

و کان العباس رجلا وسیما جمیلا یرکب الفرس المطهم و رجلاه یخطان فی الأرض و کان یقال له قمر بنی هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه- حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِی أُوَیْسٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: عَبَّأَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ أَصْحَابَهُ فَأَعْطَی رَایَتَهُ

ص: 39


1- 1. المذار- کسحاب- بلد بین واسط و البصرة، و بها کانت یوم لمصعب بن الزبیر علی أحمر بن شمیط البجلیّ، راجع أیّام العرب فی الإسلام للمیدانی بذیل مجمع الامثال ج 2 ص 447.
2- 2. فی المصدر: لانه کان له عقب، و لم یکن لهم؛ فقدمهم بین یدیه فقتلوا جمیعا فحاز مواریثهم.

خولی بن یزید اصبحی جعفر بن علی را شهید کرد. و محمّد اصغر بن علی بن ابی طالب را که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، مردی از قبیله تمیم از طایفه بنی ابان بن دارم شهید کرد، رضوان اللَّه علیه.

محمّد بن علی بن حمزه می گوید: ابراهیم بن علی بن ابی طالب که مادرش ام ولد یعنی کنیز زر خرید بود، در روز عاشورا کشته شد. ولی من در کتب انساب ذکری از ابراهیم بن علی نیافتم. یحیی بن حسن می گوید: عبیداللَّه بن علی علیه السّلام با امام حسین علیه السّلام شهید شد. ولی این موضوع درست نیست، زیرا محمد بن علی بن حمزه می گوید: این عبیداللَّه بن علی در جنگ مذار (که شهری است بین واسط و بصره) شهید شد. یاران مختار او را کشتند و من او را در مذار دیدم.

کنیه حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السّلام، ابا الفضل و مادرش ام البنین بود. حضرت عباس علیه السّلام بزرگ ترین فرزند ام البنین بود که بعد از برادران پدر و مادری خود شهید گردید. حضرت عباس ارث برادران خود را برد و سپس شهید شد. بعد از آن بزرگوار عبیداللَّه بن عباس ارث پدر و عموهای خود را برد. عموی عبیداللَّه که عمر بن علی بود راجع به ارث آنان با عبیداللَّه منازعه نمود و به یک مقدار مال با یکدیگر صلح و سازش نمودند.

حضرت عباس علیه السّلام مردی نیک صورت و زیبا بود. هنگامی که سوار اسب بسیار عالی و تنو مند می شد، پاهای مبارکش به زمین کشیده می شد. به او قمر بنی هاشم گفته می شد و پرچم امام حسین علیه السّلام با آن بزرگوار بود. حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام می فرماید: موقعی که امام حسین علیه السّلام لشکر خود را برای جهاد در راه خدا مهیا کرد، پرچم را به دست

ص: 39

أَخَاهُ الْعَبَّاسَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ عِیسَی عَنْ حُسَیْنِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّ زَیْدَ بْنَ رُقَادٍ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ قَتَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ کَانَتْ أُمُّ الْبَنِینِ أُمَّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَی تَخْرُجُ إِلَی الْبَقِیعِ فَتَنْدُبُ بَنِیهَا أَشْجَی نُدْبَةٍ وَ أَحْرَقَهَا فَیَجْتَمِعُ النَّاسُ إِلَیْهَا یَسْمَعُونَ مِنْهَا فَکَانَ مَرْوَانُ یَجِی ءُ فِیمَنْ یَجِی ءُ لِذَلِکَ فَلَا یَزَالُ یَسْمَعُ نُدْبَتَهَا وَ یَبْکِی- ذَکَرَ ذَلِکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَمْزَةَ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی الْجُهَنِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام(1).

قالوا و کان العباس السقاء قمر بنی هاشم صاحب لواء الحسین علیه السلام و هو أکبر الإخوان مضی یطلب الماء فحملوا علیه و حمل علیهم و جعل یقول:

لا أرهب الموت إذا الموت رقا(2)***حتی أواری فی المصالیت لقی

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا***إنی أنا العباس أغدو بالسقا

و لا أخاف الشر یوم الملتقی

ففرقهم فکمن له زید بن ورقاء(3)من وراء نخلة و عاونه حکیم بن الطفیل السنبسی فضربه علی یمینه فأخذ السیف بشماله و حمل و هو یرتجز:

و الله إن قطعتم یمینی***إنی أحامی أبدا عن دینی

و عن إمام صادق الیقین***نجل النبی الطاهر الأمین

فقاتل حتی ضعف فکمن له الحکم بن الطفیل الطائی من وراء نخلة فضربه علی شماله فقال:

یا نفس لا تخشی من الکفار***و أبشری برحمة الجبار

ص: 40


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 59.
2- 2. فی بعض النسخ« زقا» أی صاح، کانت العرب تزعم ان روح القتیل الذی لا یدرک بثأره تصیر هامة فتزقو عند قبره تقول: اسقونی اسقونی، فإذا أدرک بثأره طارت.
3- 3. هکذا فی نسخة الإرشاد ص 225 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 108، و قد مر عن المقاتل أنّه زید بن رقاد فتحرر.

برادرش حضرت عباس داد. حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: زید بن رقاد و حکیم بن طفیل طایی، حضرت عباس علیه السّلام را شهید کردند. ام البنین که مادر این چهار جوان بود، بعد از شهید شدن ایشان متوجه بقیع می شد و با جانگدازترین صدا برای آنان ناله و ندبه می کرد. مردم در اطراف او جمع می شدند و ناله وی را می شنیدند و گریه می کردند. این موضوع از امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده است.(1)

حضرت عباس علیه السّلام سقاء و قمر بنی هاشم و پرچمدار امام حسین علیه السّلام و بزرگ ترین برادران خود بود. وقتی عباس علیه السّلام رفت تا آب بیاورد، لشکر دشمن به آن بزرگوار حمله کردند و او نیز به آن گروه حمله ور شد و این رجز را خواند:

هنگامی که مرگ با من رو به رو شود، باکی از آن ندارم تا این که در میان دلاوران داخل شوم

جان من به فدای جان برگزیده طیب و طاهر باد. من همان عباس هستم که آب برای فرزندان امام حسین علیه السّلام می برم

و در روز جنگ از شرّ دشمن خوفی ندارم

حضرت عباس آن لشکر را پراکنده نمود. زید بن ورقا در پشت درخت خرمایی کمین نمود و حکیم بن طفیل سنبسی او را امداد کرد تا دست راست آن حضرت را جدا کرد. آن بزرگوار شمشیر را به دست چپ گرفت و پس از این که به دشمن حمله نمود، این رجز را خواند:

به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من دائما از دین خویشتن حمایت می نمایم

و از امامی که صدق او یقین است و نسل پیامبر پاک و امین می باشد، دفاع می کنم

سپس آن بزرگ مرد وفادار به قدری کارزار کرد که ناتوان شد. حکیم بن طفیل در پشت نخله ای کمین نمود و دست چپ آن حضرت را قطع کرد و آن حضرت این رجز را خواند:

ای جان من! از کفار ترسان مباش! بشارت باد تو را به رحمت خدا

ص: 40


1- . مقلتل الطالبیّین: 59

مع النبی السید المختار***قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا رب حر النار

فضربه ملعون بعمود من حدید فقتله فلما رآه الحسین علیه السلام صریعا علی شاطئ الفرات بکی و أنشأ یقول:

تعدیتم یا شر قوم ببغیکم***و خالفتم دین النبی محمد

أ ما کان خیر الرسل أوصاکم بنا***أ ما نحن من نجل النبی المسدد

أ ما کانت الزهراء أمی دونکم***أ ما کان من خیر البریة أحمد

لعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم***فسوف تلاقوا حر نار توقد

أقول: و فی بعض تألیفات أصحابنا أن العباس لما رأی وحدته علیه السلام أتی أخاه و قال یا أخی هل من رخصة فبکی الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی (1)

فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.

فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلی أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم علی ما روی ثمانین رجلا حتی دخل الماء.

فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمی الماء و ملأ القربة(2)

و حملها علی کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمة فقطعوا علیه

ص: 41


1- 1. هذه روایة مرسلة عن کتاب مجهول، یخالف کل المقاتل. فان أصحاب الحسین علیه السلام کلهم قد تفانوا دون أهل بیته، و کان العباس علیه السلام آخر المستشهدین مع أخیه الحسین فلم یکن هناک عسکر! حتی یقول الحسین: إذا مضیت تفرق عسکری.
2- 2. و قال علی ما روی: یا نفس من بعد الحسین هونی***و بعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین وارد المنون***و تشربین بارد المعین تاللّه ما هذا فعال دینی.

تو با آن پیغمبری هستی که بزرگ و برگزیده است. دشمنان به ظلم دست چپ مرا قطع کردند

پروردگارا! حرارت آتش دوزخ را به آنان برسان!

ناگاه شخص ملعونی با عمود آهنین به آن حضرت زد و او را شهید کرد. هنگامی که امام حسین علیه السّلام عباس را دید که در کنار فرات به خاک افتاده است، گریان شد و این مرثیه را خواند:

ای بدترین گروه! شما به وسیله ظلم و ستم خود دشمنی کردید و با دین پیامبر یعنی حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله مخالفت نمودید

آیا نه چنین است که بهترین پیغمبران درباره ما توصیه و سفارش کرده است؟ آیا ما از نسل پیامبری که درستکار و بزرگوار است نیستیم؟

آیا مادر من فاطمه زهرا نیست؟ آیا حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله بهترین مردم نیست؟

شما به واسطه این جنایتی که مرتکب گردیدی، ملعون و رسوا شدید و به زودی گرمی آتشی شعله ور را خواهید دید

مؤلف: در بعضی از تألیفات علمای شیعه نقل شده که هنگامی که عباس علیه السّلام تنهایی حضرت ابی عبداللَّه الحسین را دید، به حضور آن حضرت آمد و گفت: یا أخاه! آیا رخصت جهاد به من می دهی؟ امام حسین علیه السّلام بعد از این که گریه شدیدی کرد فرمود: ای برادر! تو پرچمدار من هستی، هنگامی که شهید شوی لشکر من متفرق خواهند شد. عباس علیه السّلام گفت: سینه ام تنگ شده و از زندگی خسته شده ام. می خواهم از این گروه ستم کیش خونخواهی کنم.

پس امام حسین علیه السّلام فرمود: مقداری آب از برای این کودکان طلب کن. پس عباس رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از این جنایت بر حذر داشت، ولی اثری نکرد. عباس به سوی امام حسین مراجعت کرد و آن حضرت را آگاه نمود. ناگاه شنید که کودکان فریاد می زنند: العطش! العطش! حضرت عباس علیه السّلام بر اسب خود سوار شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوی فرات تاخت. تعداد چهار هزار نفر که موکل آب فرات بودند، آن بزرگ مرد را محاصره و تیرباران کردند، ولی او لشکر را شکافت و بنا بر آنچه که روایت شده، تعداد هشتاد نفر از دشمن را کشت تا بر سر آب رسید.

وقتی خواست مشتی آب بیاشامد، به یاد تشنگی امام حسین علیه السّلام و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت. پس از این که مشک را پر از آب کرد و به دوش راست خود انداخت، متوجه خیمه ها گردید. دشمنان

ص: 41

الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتی ضربه نوفل الأزرق علی یده الیمنی فقطعها فحمل القربة علی کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسری من الزند فحمل القربة بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربة و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلی أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکی و حمله إلی الخیمة.

ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسین علیه السلام الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی.

قال ابن شهرآشوب ثم برز القاسم بن الحسین (1) و هو یرتجز و یقول:

إن تنکرونی فأنا ابن حیدرة***ضرغام آجام و لیث قسورة

علی الأعادی مثل ریح صرصرة***أکیلکم بالسیف کیل السندرة(2)

و ذکر هذا بعد أن ذکر القاسم بن الحسن سابقا و فیه غرابة(3).

قالوا ثم تقدم علی بن الحسین علیهما السلام و قال محمد بن أبی طالب و أبو الفرج و أمه لیلی بنت أبی مرة بن عروة بن مسعود الثقفی و هو یومئذ ابن ثمانی عشرة سنة و قال ابن شهرآشوب و یقال ابن خمس و عشرین سنة(4).

قالوا و رفع الحسین سبابته نحو السماء(5) و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَی هَؤُلَاءِ

ص: 42


1- 1. القاسم بن الحسن خ ل.
2- 2. قد مر فی ما سبق أن هذا الرجز لعبد اللّه بن الحسن.
3- 3. و الظاهر أنّه أراد القاسم بن الحسن علیه السلام و انما کرره لاختلاف الروایة فی ترتیب الشهداء، و هکذا فی رجزه، قال فی ج 4 ص 106: ثم برز أخوه- یعنی عبد اللّه بن الحسن- القاسم و علیه ثوب و ازار و نعلان فقط و کأنّه فلقة قمر، و أنشأ یقول: انی أنا القاسم من نسل علی***نحن و بیت اللّه أولی بالنبی من شمر ذی الجوشن أو ابن الدعی.
4- 4. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 109، مقاتل الطالبیین ص 55 و 56.
5- 5. شیبته خ ل.

راه را بر آن حضرت بستند و او را از هر طرف محاصره کردند. حضرت عباس علیه السّلام با آنان کارزار کرد تا این که نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع کرد. آن بزرگوار مشک را به دوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وی را هم از بند جدا کرد. حضرت عباس علیه السّلام به ناچار مشک را به دندان گرفت. ناگاه تیری به طرف آن بزرگ مرد آمد و به مشک آب اصابت نموده، آب روی زمین ریخت. سپس تیر دیگری آمد و بر سینه مبارکش جای گرفت! پس از این جریان بود که از بالای اسب خود به زمین سقوط کرد و خطاب به برادرش حسین فریاد زد: یا اخا ادرکنی! وقتی امام حسین علیه السّلام آمد و آن حضرت را دید که از پای در آمده است، گریان شد و عباس را به خیمه برد.

هنگامی که حضرت عباس علیه السّلام شهید شد، امام حسین علیه السّلام فرمود: الان پشتم شکست و راه چاره ام قلیل و اندک شد .

ابن شهر آشوب می گوید: بعد از حضرت عباس، قاسم بن الحسن در حالی برای مبارزه در راه خدا قیام کرد که این رجز را می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان بود

و برای دشمنان نظیر باد صرصر بود. من بر علیه دشمنان نظیر باد صرصری هستم (که آنان را نابود کند) من شما را مثل شیر ژیان از دم شمشیر می گذرانم

ذکر این موضوع بعد از این که ماجرای قاسم بن الحسن را سابقا ذکر نمودیم، غریب و بعید است.

گفته اند که سپس علی بن الحسین علیه السّلام جلو آمد. محمّد بن ابی طالب و ابوالفرج نوشته اند که مادر علی بن الحسین، لیلی دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. وی در آن روز جوانی هجده ساله بود. ابن شهر آشوب می گوید: جوانی بیست و پنج ساله بود.(1)

گفته اند که امام حسین علیه السّلام انگشت سبابه و به قولی محاسن شریف خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: بار خدایا! بر این گروه شاهد باش،

ص: 42


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 109

الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَی نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَی وَجْهِهِ اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکَاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِیقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِیقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِیَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنَا یُقَاتِلُونَنَا.

ثُمَّ صَاحَ الْحُسَیْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَا لَکَ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ وَ لَا بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدِی عَلَی فِرَاشِکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَیْنُ علیه السلام صَوْتَهُ وَ تَلَا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ- ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ثم حمل علی بن الحسین علی القوم و هو یقول:

أنا علی بن الحسین بن علی***من عصبة جد أبیهم النبی

و الله لا یحکم فینا ابن الدعی***أطعنکم بالرمح حتی ینثنی

أضربکم بالسیف أحمی عن أبی***ضرب غلام هاشمی علوی

فلم یزل یقاتل حتی ضج الناس من کثرة من قتل منهم و روی أنه قتل علی عطشه مائة و عشرین رجلا ثم رجع إلی أبیه و قد أصابته جراحات کثیرة فقال یا أبه العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی فهل إلی شربة من ماء سبیل أتقوی بها علی الأعداء فبکی الحسین علیه السلام و قال یا بنی یعز علی محمد و علی علی بن أبی طالب و علی أن تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک یا بنی هات لسانک فأخذ بلسانه فمصه و دفع إلیه خاتمه و قال امسکه فی فیک و ارجع إلی قتال عدوک فإنی أرجو أنک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکأسه الأوفی شربة لا تظمأ بعدها أبدا فرجع إلی القتال و هو یقول:

الحرب قد بانت لها الحقائق***و ظهرت من بعدها مصادق

و الله رب العرش لا نفارق***جموعکم أو تغمد البوارق

ص: 43

زیرا جوانی برای مبارزه ایشان قیام کرد که از لحاظ خلقت و اخلاق شبیه ترین مردم است به رسول تو. هر گاه ما مشتاق دیدار پیامبر تو می شدیم، به جمال اکبر نظر می کردیم. پروردگارا! ایشان را از برکات زمین محروم کن! و آنان را به نحو مخصوصی پراکنده نما و پرده اسرار ایشان را پاره کن، آنان را دچار اختلاف و راه های مختلف نما، والیان امر را از ایشان راضی مفرما. زیرا اینان ما را دعوت کردند که یار و ناصر ما باشند، بلکه بر عکس، با ما قتال می نمایند.

پس از این جریان، امام حسین علیه السّلام خطاب به ابن سعد فریاد زد و فرمود: تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع کند و امر تو را مبارک ننماید و شخصی را بر تو مسلط نماید که تو را بعد از من، در میان رختخوابت ذبح کند! همچنان که تو رحم مرا قطع کردی و قرابتی را که با پیغمبر خدا دارم مراعات نکردی. سپس امام علیه السّلام این آیه را با صدای بلند تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ. ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.»(1) {به یقین، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند، و خداوند شنوای داناست.}

یعنی حقا که خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر مردم عالم برگزید. ذریه ای هستند که بعضی از آنان از بعض دیگرند. و خدا شنونده و دانا است.

سپس حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام بر آن گروه حمله کرد و این رجز را می خواند:

من علی بن الحسین بن علی علیهم السّلام می باشم؛ من از گروهی هستم که جد پدرشان پیامبر اسلام است

به خدا قسم که پسر زنازاده در میان ما حکومت نخواهد کرد. من شما را با این نیزه به قدری می زنم که نوک آن بر گردد

من شما را با شمشیر می زنم و از پدر خویشتن حمایت می کنم، من شما را نظیر جوان هاشمی و علوی می زنم

وی همچنان قتال می کرد تا این که مردم به علت کثرت نفراتی که از آنان کشته می شد، دچار ضجه شدند. روایت شده که آن بزرگوار با این که عطشان بود، تعداد یک صد و بیست نفر مرد را از لشکر یزید کشت. سپس در حالی نزد پدرش مراجعت نمود که زخم های فراوانی برداشته بود. او به امام حسین علیه السّلام گفت: پدر جان! عطش مرا کشت و سنگینی آهن مرا دچار رنج نموده است. آیا برای به دست آوردن یک جرعه آب راهی هست که من به وسیله آشامیدن آن قوی شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسین علیه السّلام پس از این که گریه کرد، فرمود: ای پسر عزیزم! بر محمّد و علی بن ابی طالب و من ناگوار است که تو ایشان را به یاری خود بخوانی و جواب تو را ندهند؛ تو استغاثه کنی و به داد تو نرسند. ای پسر عزیزم، زبان خود را بیاور! سپس زبان وی را مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زیرا من امیدوارم امروز را شب نکنی تا این که جدت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله تو را با جرعه کاملی سیراب کند که بعد از آن تشنه نشوی. حضرت علی اکبر علیه السّلام برای قتال با دشمنان برگشت و این رجز را خواند:

حقا که حقایق جنگ واضح شد و نمونه هایی برای حقایق قتال ظاهر گردید

به آن خدایی که پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمی کنیم، مگر این که شمشیرهای درخشنده را غلاف کنید

ص: 43


1- . آل عمران / 33 - 34

فلم یزل قتل تمام المائتین ثم ضربه منقذ بن مرة العبدی (1) علی مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس بأسیافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس إلی عسکر الأعداء فقطعوه بسیوفهم إربا إربا.

فلما بلغت الروح التراقی قال رافعا صوته یا أبتاه هذا جدی رسول الله صلی الله علیه و آله قد سقانی بکأسه الأوفی شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو یقول العجل العجل فإن لک کأسا مذخورة حتی تشربها الساعة فصاح الحسین علیه السلام و قال قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا.

قال حمید بن مسلم فکأنی أنظر إلی امرأة خرجت مسرعة کأنها الشمس الطالعة تنادی بالویل و الثبور و تقول یا حبیباه یا ثمرة فؤاداه یا نور عیناه فسألت عنها فقیل هی زینب بنت علی علیهما السلام و جاءت و انکبت علیه فجاء الحسین فأخذ بیدها فردها إلی الفسطاط و أقبل علیه السلام بفتیانه و قال احملوا أخاکم فحملوه من مصرعه فجاءوا به حتی وضعوه عند الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه.

و قال المفید و ابن نما بعد ذلک ثم رمی رجل من أصحاب عمر بن سعد یقال له عمرو بن صبیح عبد الله بن مسلم بن عقیل بسهم فوضع عبد الله یده علی جبهته یتقیه فأصاب السهم کفه و نفذ إلی جبهته فسمّرها به فلم یستطع تحریکها ثم انحنی علیه آخر برمحه فطعنه فی قلبه فقتله.

و حمل عبد الله بن قطبة الطائی علی عون بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب فقتله و حمل عامر بن نهشل التمیمی علی محمد بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب فقتله و شد عثمان بن خالد الهمدانی علی عبد الرحمن بن عقیل بن أبی طالب فقتله (2).

ص: 44


1- 1. کذا فی الأصل و نقل عن مقتل العوالم ص 95 أیضا و لکن المشهور کما فی الطبریّ ج 6 ص 625 مرة بن منقذ بن النعمان العبدی ثمّ اللیثی و هکذا ابن الأثیر ج 4 ص 30، الاخبار الطوال ص 254، مقاتل الطالبیین ص 84 و غیر ذلک.
2- 2. الإرشاد ص 223.

وی همچنان مشغول قتال بود تا تعداد دویست نفر را به قتل رسانید. سپس منقذ بن مرّه عبدی ضربتی بر فرق مبارکش زد که وی را از پای در آورد و مابقی لشکر نیز آن حضرت را هدف شمشیرهای خود قرار دادند. پس از این جریان دست به گردن اسب خود در آورد و اسبش او را به طرف لشکر دشمن برد و دشمنان بدن وی را قطعه قطعه کردند.

هنگامی که روح مبارکش به حلق مقدسش رسید، با صدای بلند فرمود: پدر جان! این جدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که مرا با جام آبی سیراب نمود که بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا می فرماید: العجل العجل! زیرا یک جام آب برای تو ذخیره شده است که الساعه آن را خواهی آشامید. امام حسین علیه السّلام پس از این که صیحه ای کشید فرمود: خدا بکشد آن گروهی را که تو را شهید کردند! چه چیزی این جرات را به آنان داد که بر علیه خدا و رسول قیام نمودند و نسبت به پیغمبر خدا هتک حرمت کردند؟ بعد از تو دنیا نابود شود!

حمید بن مسلم می گوید: گویا من نظر می کنم به زنی که چون خورشید درخشان بود با سرعت از خیمه خارج شد و صدا به وا ویلا بلند کرد و گفت: ای حبیب من! ای میوه قلب من! ای نور چشم من! من پرسیدم که این زن کیست؟ گفته شد که زینب دختر علی علیه السّلام است. آن بانو آمد و خود را روی نعش علی اکبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته به جانب خیمه بازگردانید. سپس امام علیه السّلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را به سوی خیمه حمل کنید. ایشان جنازه علی اکبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خیمه ای نهادند که در جلو آن قتال می کردند.

شیخ مفید و ابن نما می نگارند: پس از این جریان، مردی از لشکر ابن سعد که او را عمرو بن صبیح می گفتند، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل را هدف تیر قرار داد. عبداللَّه دست خود را به پیشانی خویش نهاد تا از تیر جلوگیری کند، ولی تیر کف دستش را سوراخ و در پیشانی مبارکش نفوذ کرد و دست او را به نحوی به پیشانی اش دوخت که نتوانست دست خود را حرکت دهد. سپس شخص دیگری آمد و به نحوی نیزه خود را در قلب آن کودک فرو برد که وی را شهید نمود. عبداللَّه بن قطبه طائی حمله کرد و عون بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب را شهید نمود. عامر بن نهشل تمیمی حمله کرد و محمّد بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب را کشت. عثمان بن خالد همدانی بر جست و عبدالرحمن بن عقیل بن ابی طالب را شهید کرد.(1)

ص: 44


1- . ارشاد: 223

وَ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِی الْمَقَاتِلِ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام: أَنَّ أَوَّلَ قَتِیلٍ قُتِلَ مِنْ وُلْدِ أَبِی طَالِبٍ مَعَ الْحُسَیْنِ ابْنُهُ عَلِیٌّ- وَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَهْدِیٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: لَمَّا بَرَزَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنَ إِلَیْهِمْ أَرْخَی الْحُسَیْنُ علیه السلام عَیْنَیْهِ فَبَکَی ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ فَکُنْ أَنْتَ الشَّهِیدَ عَلَیْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَجَعَلَ یَشُدُّ عَلَیْهِمْ ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَی أَبِیهِ فَیَقُولُ یَا أَبَهْ الْعَطَشَ فَیَقُولُ لَهُ الْحُسَیْنُ اصْبِرْ حَبِیبِی فَإِنَّکَ لَا تُمْسِی حَتَّی یَسْقِیَکَ رَسُولُ اللَّهِ بِکَأْسِهِ وَ جَعَلَ یَکُرُّ کَرَّةً بَعْدَ کَرَّةٍ حَتَّی رُمِیَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ أَقْبَلَ یَتَقَلَّبُ فِی دَمِهِ ثُمَّ نَادَی یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْیَا(1).

قال أبو الفرج علی بن الحسین هذا هو الأکبر و لا عقب له و یکنی أبا الحسن و أمه لیلی بنت أبی مرة بن عروة بن مسعود الثقفی و هو أول من قتل فی الوقعة و إیاه عنی معاویة فی الخبر الذی- حدثنی به محمد بن محمد بن سلیمان عن یوسف بن موسی القطان عن جریر عن مغیرة قال: قال معاویة من أحق الناس بهذا الأمر قالوا أنت قال لا أولی الناس بهذا الأمر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعة بنی هاشم و سخاء بنی أمیة و زهو ثقیف.

و قال یحیی بن الحسن العلوی و أصحابنا الطالبیون یذکرون أن المقتول لأم ولد و أن الذی أمه لیلی هو جدهم و ولد فی خلافة عثمان (2).

ثم قالوا و خرج غلام و بیده عمود(3)

من تلک الأبنیة و فی أذنیه درتان

ص: 45


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 85.
2- 2. المصدر ص 55 و 56.
3- 3. الزیادة من الطبریّ ج 6 ص 258 و البدایة ج 8 ص 186. قالا: قال هانئ بن ثبیت الحضرمی:« انی لواقف عاشر عشرة لما صرع الحسین. اذ نظرت الی غلام من آل الحسین علیه ازار و قمیص و فی اذنیه درتان و بیده عمود من تلک الابنیة و هو مذعور یلتفت یمینا و شمالا فأقبل رجل یرکض حتّی إذا دنا منه مال عن فرسه و علاه بالسیف و قطعه، فلما عیب علیه کنی عن نفسه». فعدو اللّه هو الذی قتله، لکنه لم یذکر نفسه لما عیب علیه بل نسبه الی رجل لا یعرف و جعل نفسه راویا.

ابوالفرج در کتاب مقاتل از قول سعید بن ثابت می نویسد: هنگامی که علی بن الحسین علیه السّلام به سوی مبارزه با دشمنان رفت، امام علیه السّلام چشمان خود را پر از اشک و گریه کرد و فرمود: بار خدایا! تو بر این مردم شاهد باش، زیرا جوانی برای مبارزه با آنان رفت که شبیه ترین مردم است به رسول تو صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. حضرت علی اکبر علیه السّلام بر آن گروه حمله می کرد و به طرف پدر بزرگوارش بر می گشت و می گفت: پدر جان! العطش! امام حسین علیه السّلام به او می فرمود: ای حبیب من! صبر کن، زیرا تو امروز را شام نمی کنی تا جدت پیغمبر خدا تو را با جام خود سیراب نماید. حضرت علی اکبر مکررا مشغول جهاد می شد تا این که تیری به حلق مبارکش فرو رفت و آن را سوراخ نمود. آن بزرگوار در حالی که به خون خود غلطان بود، صدا زد: پدر جان! سلام بر تو باد! این جدم پیامبر خدا است که تو را سلام می رساند و می فرماید: تعجیل کن و نزد ما بیا! سپس ناله ای کرد و شهید شد و از دنیا رفت.(1)

ابوالفرج می نگارد: این علی بن الحسین علی اکبر بود و فرزندی به جای نگذاشت. کنیه وی ابوالحسن بود. مادرش لیلی دختر مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. او اول کسی بود که در جنگ شهید شد. منظور معاویه، همین علی است که گفت: چه کسی در میان مردم به مقام خلافت سزاوارتر است؟ گفتند: تو. گفت: نه، بلکه سزاوارترین مردم برای این مقام علی بن الحسین بن علی است که شبیه جدش رسول خدا می باشد و شجاعت بنی هاشم و بخشش بنی امیه و جمال بنی ثقیف در وجود او است.

یحیی بن حسن علوی می گوید: طالبیون گفته اند که مادر آن علی بن الحسینی که شهید شد، ام ولد بود. و آن که مادرش لیلی بود، جد آنان بوده است و در زمان خلافت عثمان متولد شده بود.(2)

گفته اند که سپس غلامی، یعنی کودکی خارج شد که عمودی به دست و دو گوشواره لؤلؤ به گوش داشت.

ص: 45


1- . مقاتل الطالبیّین: 85
2- . مقاتل الطالبیّین: 55

و هو مذعور فجعل یلتفت یمینا و شمالا و قرطاه یتذبذبان فحمل علیه هانئ بن ثبیت فقتله فصارت شهربانو تنظر إلیه و لا تتکلم کالمدهوشة.

ثم التفت الحسین عن یمینه فلم یر أحدا من الرجال و التفت عن یساره فلم یر أحدا فخرج علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام و کان مریضا لا یقدر أن یقل سیفه و أم کلثوم تنادی خلفه یا بنی ارجع فقال یَا عَمَّتَاهْ ذَرِینِی أُقَاتِلْ بَیْنَ یَدَیِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذِیهِ لِئَلَّا تَبْقَی الْأَرْضُ خَالِیَةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله علیهم.

و لما فجع الحسین بأهل بیته و ولده و لم یبق غیره و غیر النساء و الذراری نادی هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ فِی إِغَاثَتِنَا وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ فَتَقَدَّمَ علیه السلام إِلَی بَابِ الْخَیْمَةِ فَقَالَ نَاوِلُونِی عَلِیّاً ابْنِیَ الطِّفْلَ حَتَّی أُوَدِّعَهُ فَنَاوَلُوهُ الصَّبِیَّ.

و قال المفید دعا ابنه عبد الله (1)

قالوا فجعل یقبله و هو یقول وَیْلٌ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ إِذَا کَانَ جَدُّکَ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَی خَصْمَهُمْ و الصبی فی حجره إذ رماه حرملة بن کاهل الأسدی بسهم فذبحه فی حجر الحسین فتلقی الحسین دمه حتی امتلأت کفه ثم رمی به إلی السماء.

و قال السید ثم قال هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ (2).

ص: 46


1- 1. فی الإرشاد المطبوع ص 224: ثم جلس الحسین أمام الفسطاط فأتی بابنه عبد اللّه و هو طفل إلخ.
2- 2. الملهوف ص 103.

او در حالی که خائف بود، متوجه یمین و یسار خود بود و گوشواره هایش در حرکت بودند. ناگاه هانی بن ثبیت بر آن کودک حمله کرد و او را شهید نمود. شهربانو همچنان به او نظر می کرد و نظیر شخص مدهوش، تکلم نمی کرد.

پس از این جریان امام حسین علیه السّلام متوجه یمین و یسار خود شد و کسی را ندید. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام یعنی زین العابدین که مریض بود خارج شد. آن حضرت قادر نبود که شمشیر بکشد. ام کلثوم به دنبال آن حضرت فریاد می زد: فرزندم برگرد! فرمود: ای عمه! بگذار تا در جلوی پسر پیغمبر خدا جهاد نمایم. امام حسین علیه السّلام به ام کلثوم فرمود: ای ام کلثوم! وی را بگیر که زمین از نسل آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خالی نماند .

هنگامی که امام حسین علیه السّلام مبتلا به مصیبت اهل بیت و فرزندان خود گردید و غیر از آن حضرت و زنان و کودکان کسی باقی نماند، فریاد زد: آیا دفاع کننده ای هست که از زنان و بچگان پیامبر خدا دفاع نماید؟ آیا یکتاپرستی هست که درباره ما از خدا خوف داشته باشد؟ آیا فریادرسی هست که برای فریادرسی ما به خدا امیدوار باشد؟ ناگاه صدای زنان به واویلا بلند شد! امام حسین علیه السّلام متوجه خیمه ها شد و فرمود: کودک مرا که علی نام دارد بیاورید تا او را وداع نمایم. آنان آن کودک را به آن حضرت دادند.

شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام پسرش عبداللَّه را خواست و همان طور که آن کودک را می بوسید، می فرمود: وای بر این گروه در آن موقعی که جدت پیغمبر خدا خصم آنان باشد! همان طور که آن کودک در کنار امام حسین علیه السّلام بود، حرملة بن کاهل اسدی او را هدف تیر قرار داد و وی را در کنار پدرش شهید کرد! امام حسین علیه السّلام خون گلوی آن کودک را می گرفت و به طرف آسمان می پاشید.

سید بن طاوس می گوید: امام حسین علیه السّلام فرمود: چون این مصیبت مرا خدا می بیند، برایم قابل تحمل است. امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: یک قطره از آن خون به زمین بازنگشت.(1)

ص: 46


1- . الملهوف: 103

قالوا ثُمَّ قَالَ لَا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصِیلٍ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاْجَعْل ذَلِکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَنَا.

أقول: و فی بعض الکتب أن الحسین لما نظر إلی اثنین و سبعین رجلا من أهل بیته صرعی التفت إلی الخیمة و نَادَی یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ فَنَادَتْهُ سُکَیْنَةُ یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟ فَقَالَ کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ فَقَالَتْ یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَی حَرَمِ جَدِّنَا فَقَالَ هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ فتصارخن النساء فسکتهن الحسین و حمل علی القوم.

و قال أبو الفرج و عبد الله بن الحسین و أمه الرباب بنت إمرئ القیس و هی التی یقول فیها أبو عبد الله الحسین:

لعمرک إننی لأحب دارا***تکون بها سکینة و الرباب

أحبهما و أبذل جلّ مالی***و لیس لعاتب عندی عتاب

و سکینة التی ذکرها ابنته من الرباب و اسم سکینة أمینة و إنما غلب علیها سکینة و لیس باسمها و کان عبد الله یوم قتل صغیرا جاءه نشابة و هو فی حجر أبیه فذبحته- حدثنی أحمد بن شبیب عن أحمد بن الحارث عن المدائنی عن أبی مخنف عن سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم قال: دعا الحسین بغلام فأقعده فی حجره فرماه عقبة بن بشر فذبحه و حدثنی محمد بن الحسین الأشنانی بإسناده عمن شهد الحسین قال کان معه ابن له صغیر فجاء سهم فوقع فی نحره قال فجعل الحسین یمسح الدم من نحر لبته فیرمی به إلی السماء فما رجع منه شی ء و یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصِیلٍ (1).

ثُمَّ قَالُوا ثُمَّ قَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ رَکِبَ فَرَسَهُ وَ تَقَدَّمَ إِلَی الْقِتَالِ وَ هُوَ یَقُولُ:

کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا***عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَیْنِ

قَتَلُوا الْقَوْمُ عَلِیّاً وَ ابْنَهُ***حَسَنَ الْخَیْرِکَرِیمَ الْأَبَوَیْنِ

حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قَالُوا أَجْمِعُوا***احْشُرُوا النَّاسَ إِلَی حَرْبِ الْحُسَیْنِ

ص: 47


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 63 و 64.

گفته اند که امام حسین علیه السّلام به آن کودک فرمود: تو از بچه ناقه صالح کمتر نیستی! پروردگارا! اگر یاری کردن را از ما گرفته ای، پس این عمل را برای ما خیر و صلاح قرار بده.

مؤلف: در بعضی از کتب می نگارند: هنگامی که امام حسین علیه السّلام دید که تعداد هفتاد و دو نفر مرد از اهل بیتش شهید شده اند، متوجه خیمه ها شد و فرمود: ای سکینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام کلثوم! من هم رفتم، خداحافظ! سکینه فریاد زد: پدر جان! آیا تو نیز تسلیم موت شده ای؟ فرمود: چگونه تسلیم موت نشود کسی که یار و معینی ندارد؟ گفت: پدر جان! پس ما را به سوی حرم جدمان پیامبر خدا باز گردان. فرمود: هیهات اگر مرغ قطا را رها می کردند که می خوابید! ناگاه زنان صدا به گریه و ناله بلند کردند و امام حسین ایشان را ساکت کرد و بر آن گروه ستمکار حمله ور شد.

ابوالفرج می گوید: مادر عبداللَّه بن الحسین، رباب دختر امروء القیس است که امام حسین درباره اش می فرماید:

به جان تو قسم من آن خانه ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند

من ایشان را دوست دارم و بیشتر مال خود را برای آنان بذل و بخشش می کنم و کسی نمی تواند مرا مورد عتاب قرار دهد

این سکینه ای که امام حسین ذکر نموده، از رباب است. نام این سکینه، امینه بود. کلمه سکینه که غالبا به آن بانو گفته می شد، نام او نبوده است. عبداللَّه در آن روزی که شهید شد کوچک بود و همان طور که عبداللَّه در کنار پدرش بود، تیری آمد و او را ذبح کرد.

حمید بن مسلم می گوید: امام حسین علیه السّلام کودکی را خواست و او را در کنار خود جای داد و عقبة بن بشر تیری رها کرد و او را ذبح نمود. و نیز از شخصی که ناظر به مصائب امام حسین علیه السّلام بود نقل می کند که گفت: تیری به گلوی کودک کوچکی که با امام حسین علیه السّلام بود اصابت کرد و او را شهید نمود و امام حسین علیه السّلام خون ها را از گلوی او می گرفت و به طرف آسمان می پاشید و قطره ای از آنها باز نمی گشت. امام حسین علیه السّلام می فرمود: پروردگارا! این کودک من از بچه ناقه صالح نزد تو کمتر نیست!(1)

سپس امام حسین علیه السّلام بر اسب خود سوار و متوجه قتال گردید، در حالی که آن حضرت این اشعار را می خواند:

این گروه کافر شدند و از قدیم الایام از ثواب خدایی که پروردگار ثقلین است بیزارند

این قوم علی و پسرش حسنِ نیک را که والدینش بزرگوارند کشتند، از شدت خشم و گفتند: جمع شوید و مردم را برای جنگ با حسین مجتمع کنید!

ص: 47


1- . مقاتل الطالبیّین: 63

یَا لَقَوْمٍ مِنْ أُنَاسٍ رُذَّلٍ***جَمَعَ الْجَمْعَ لِأَهْلِ الْحَرَمَیْنِ

ثُمَّ سَارُوا وَ تَوَاصَوْا کُلُّهُمْ***بِاجْتِیَاحِی لِرِضَاءِ الْمُلْحِدِینَ (1)

لَمْ یَخَافُوا اللَّهَ فِی سَفْکِ دَمِی***لِعُبَیْدِ اللَّهِ نَسْلِ الْکَافِرِینَ

وَ ابْنِ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِی عَنْوَةً***بِجُنُودٍ کَوُکُوفِ الْهَاطِلِینَ

لَا لِشَیْ ءٍ کَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا***غَیْرَ فَخْرِی بِضِیَاءِ النَّیِّرَیْنِ

بِعَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِیِ***وَ النَّبِیِّ الْقُرَشِیِّ الْوَالِدَیْنِ

خِیرَةِ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِی***ثُمَّ أُمِّی فَأَنَا ابْنُ الْخَیِّرَیْنِ

فِضَّةٌ قَدْ خَلَصَتْ مِنْ ذَهَبٍ***فَأَنَا الْفِضَّةُ وَ ابْنُ الذَّهَبَیْنِ

مَنْ لَهُ جَدٌّ کَجَدِّی فِی الْوَرَی***أَوْ کَشَیْخِی فَأَنَا ابْنُ الْعَلَمَیْنِ

فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی***قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ

عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً یَافِعاً***وَ قُرَیْشٌ یَعْبُدُونَ الْوَثَنَیْنِ

یَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی مَعاً***وَ عَلِیٌّ کَانَ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ

فَأَبِی شَمْسٌ وَ أُمِّی قَمَرٌ***فَأَنَا الْکَوْکَبُ وَ ابْنُ الْقَمَرَیْنِ

وَ لَهُ فِی یَوْمِ أُحُدٍ وَقْعَةٌ***شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْکَرَیْنِ

ثُمَّ فِی الْأَحْزَابِ وَ الْفَتْحِ مَعاً***کَانَ فِیهَا حَتْفُ أَهْلِ الْفَیْلَقَیْنِ

فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَا ذَا صَنَعَتْ***أُمَّةُ السَّوْءِ مَعاً بِالْعِتْرَتَیْنِ

عِتْرَةِ الْبَرِّ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی***وَ عَلِیِّ الْوَرْدِ یَوْمَ الْجَحْفَلَیْنِ (2)

ثُمَّ وَقَفَ علیه السلام قُبَالَةَ الْقَوْمِ وَ سَیْفُهُ مُصْلَتٌ فِی یَدِهِ آیِساً مِنَ الْحَیَاةِ عَازِماً عَلَی الْمَوْتِ

ص: 48


1- 1. فی کشف الغمّة« للرضا بالملحدین».
2- 2. قال فی کشف الغمّة ج 2 ص 200: من کلامه المنثور قطعة نقلها صاحب کتاب الفتوح، و أنّه علیه السلام لما أحاط به جموع ابن زیاد، و قتلوا من قتلوا من أصحابه و منعوهم الماء کان له ولد صغیر فجاءه سهم منهم فقتله، فرمله الحسین( ع) و حفر له بسیفه و صلی علیه و دفنه و قال: ثم ذکر الاشعار، و ذکرها ابن شهرآشوب ج 4 ص 79. و فیه زیادة سینقلها المصنّف.

فریاد بر قومی که مردمانی رذل دارند و جمعیت را در مقابل اهل حرمین مکه و مدینه جمع کرده اند

سپس حرکت کردند و همه آنها توصیه کردند که به خاطر خشنودی آن دو ملحد مرا مستأصل کنند

از خدا در خصوص ریختن خون من نترسیدند، برای عبیداللهی که از نسل دو کافر است

و پسر سعد نحس، از روی قهر و حسد مرا تیرباران کرد، مثل بارانی که از دو طرف باریدن گیرد

نه از برای چیزی که از من پیش از آن به فعل آمده باشد که مستحق آن گشته باشم، غیر فخر من به روشنی دو نور فرقدین که نجم نبوت و کوکب ولایت است

که اتصال فخر من یکی به علی است که بهترین خلایق است بعد از نبی، و یکی دیگر به پیغمبری است که قرشی است از جانب پدر و مادر

بهترین خلق نزد خالق پدر من است، و باز مادر من پس من پسر دو بهتر باشم

نقره را که از طلا خالص می شود، منم نقره که پسر دو نوع طلای خالصم

کیست که او را جدی باشد مثل جد من در میان خلایق، یا همچو پدر من؟ پس من پسر شمس و قمرم

فاطمه زهرا مادر من است و پدر من شکننده شوکت کفر در بدر و حنین بود

در حالی که نوجوانی نورس بود خدا را پرستید، در حالی که قریش دو بت را می پرستیدند!

آنها لات و عزی را با هم می پرستیدند، در حالی که پدرم به دو قبله نماز خواند پس پدرم خورشید و مادرم ماه است؛ پس من ستاره و پسر خورشید و ماه هستم

و جرأت او در روز احد بود که رایت اسلام بعد از تفرقه هر دو لشکر، تسکین یافت و قرار گرفت

بعد از آن تفرقه، جمعیتِ احزاب و فتح مکه با هم از او شد که در آن مرگ اهل دو سپاه بود

در راه حق تعالی، چه بد حرکتی کردند امت بدکردار که با هم اتفاق کردند به قتل پسری که عترت پسندیده نبی است،

که عترت مصطفی است و عترت علی که مرتضی است، و ورود من در میان این دو مرد عظیم القدر است.(1)

سپس آن امام در حالی در مقابل آن گروه ایستاد که شمشیرش در دست داشت و از زندگی مأیوس و عازم موت بود.

ص: 48


1- . کشف الغمه 2 : 200

وَ هُوَ یَقُولُ:

أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***کَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ

وَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ أَکْرَمُ مَنْ مَضَی***وَ نَحْنُ سِرَاجُ اللَّهِ فِی الْخَلْقِ نَزْهَرُ

وَ فَاطِمُ أُمِّی مِنْ سُلَالَةِ أَحْمَدَ***وَ عَمِّی یُدْعَی ذَا الْجَنَاحَیْنِ جَعْفَرُ

وَ فِینَا کِتَابُ اللَّهِ أُنْزِلَ صَادِقاً***وَ فِینَا الْهُدَی وَ الْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْکَرُ

وَ نَحْنُ أَمَانُ اللَّهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ***نُسِرُّ بِهَذَا فِی الْأَنَامِ وَ نَجْهَرُ

وَ نَحْنُ وُلَاةُ الْحَوْضِ نَسْقِی وُلَاتَنَا***بِکَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَیْسَ یُنْکَرُ

وَ شِیعَتُنَا فِی النَّاسِ أَکْرَمُ شِیعَةٍ***وَ مُبْغِضُنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَخْسَرُ

أقول: روی فی الإحتجاج أنه لما بقی فردا لیس معه إلا ابنه علی بن الحسین علیهما السلام و ابن آخر فی الرضاع اسمه عبد الله أخذ الطفل لیودعه فإذا بسهم قد أقبل حتی وقع فی لبة الصبی فقتله فنزل عن فرسه و حفر للصبی بجفن سیفه و رمله بدمه و دفنه ثم وثب قائما و هو یقول إلی آخر الأبیات (1).

وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ذَکَرَ أَبُو عَلِیٍّ السَّلَامِیُّ فِی تَارِیخِهِ أَنَّ هَذِهِ الْأَبْیَاتَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام مِنْ إِنْشَائِهِ وَ قَالَ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِثْلُهَا:

فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا تُعَدُّ نَفِیسَةً***فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَی وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ***فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَلُ

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً***فَقِلَّةُ سَعْیِ الْمَرْءِ فِی الْکَسْبِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْکِ جَمْعُهَا***فَمَا بَالُ مَتْرُوکٍ بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَلُ

ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا النَّاسَ إِلَی الْبِرَازِ فَلَمْ یَزَلْ یَقْتُلُ کُلَّ مَنْ دَنَا مِنْهُ مِنْ عُیُونِ الرِّجَالِ حَتَّی قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِیمَةً ثُمَّ حَمَلَ علیه السلام عَلَی الْمَیْمَنَةِ وَ قَالَ

الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ ثُمَّ عَلَی الْمَیْسَرَةِ وَ هُوَ یَقُولُ:

أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ***آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی

أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی***أَمْضِی عَلَی دِینِ النَّبِی

ص: 49


1- 1. الاحتجاج ص 154 و 155.

آن حضرت این اشعار را می خواند:

من پسر علی هستم که طیب و طاهر و از آل هاشم است. همین موضوع در موقع فخریه کردن برای من کافی خواهد بود

جد من رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله است که بهترین گذشتگان می باشد. ما چراغ های خداییم که در میان مردم می درخشیم

فاطمه که سلاله احمد است مادر من است، عموی من جعفر می باشد که ذوالجناحین ( دارای دو بال) خوانده می شود

قرآن خدا به نحو صداقت در میان ما خاندان نازل شده است، هدایت و وحی خیر درباره ما ذکر می شود

ما برای کلیه مردم امان خداییم؛ ما در میان مردم بدین وسیله پنهان و آشکاریم.

ما والیان حوض کوثریم که دوستان خود را به وسیله جام رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله که ناشناخته نیست، سیراب می نماییم شیعیان ما در میان مردم گرامی ترین شیعه می باشند و افرادی که بغض ما را دارند، فردای قیامت دچار خسران و زیان خواهند بود

مؤلف: در کتاب احتجاج می نگارد: موقعی که امام حسین علیه السّلام تنها ماند و کسی غیر از علی بن الحسین و کودک دیگری که شیرخوار و نامش عبداللَّه بود باقی نمانده بود، امام علیه السّلام آن کودک را گرفت که او را وداع نماید. ناگاه تیری آمد و به گلوی وی اصابت نمود و او را شهید کرد. امام حسین علیه السّلام از اسب خود پیاده شد و با غلاف شمشیر قبری کند و آن کودک را با همان خون ها به خاک سپرد. سپس برخاست و اشعار سابق الذکر را خواند.(1)

محمّد بن ابی طالب می گوید: ابو علی سلامی در تاریخ خود می نویسد: این اشعار را خود حسین علیه السّلام انشاء کرد و احدی نظیر این اشعار را نسروده است:

اگر این طور باشد که دنیا نفیس به شمار برود، پس ثواب خدا اعلی و نیکوتر است

اگر بدن ها برای موت آفریده شده باشند، پس کشته شدن مرد در راه خدا افضل خواهد بود

اگر رزق و روزی ها تقسیم شده و مقدر باشند، پس قلت حرص مرد در کسب نیکوتر است

اگر جمیع اموال برای نهادن و رفتن است، پس چرا باید انسان نسبت به چیزی که آن را می گذارد و می رود بخل نماید؟

سپس حضرت ابی عبداللَّه آن گروه را برای مبارزه دعوت کرد و همچنان هر کسی را که از بزرگان لشکر کفر نزد خود می دید، به درک اسفل می فرستاد، تا این که قتال بسیار بزرگی کرد و بعد از آن به میمنه لشکر حمله نمود و فرمود:

مردن بهتر است از این که انسان مرتکب عمل عیب و عار شود پس از این عمل در حالی بر میسره لشکر حمله کرد که این اشعار را می خواند:

من حسین بن علی هستم، قسم خورده ام که از جهاد با کفار و گردان نشوم

من از اهل و عیال پدرم حمایت می کنم؛ من به دین پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله شهید می شوم

ص: 49


1- . احتجاج: 154

قال المفید و السید و ابن نما رحمهم الله و اشتد العطش بالحسین علیه السلام فرکب المسناة یرید الفرات و العباس أخوه بین یدیه فاعترضه خیل ابن سعد فرمی رجل من بنی دارم الحسین علیه السلام بسهم فأثبته فی حنکه الشریف فانتزع علیه السلام السهم و بسط یده تحت حنکه حتی امتلأت راحتاه من الدم ثم رمی به و قال اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ مَا یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ ثم اقتطعوا العباس عنه و أحاطوا به من کل جانب حتی قتلوه و کان المتولی لقتله زید بن ورقاء الحنفی و حکیم بن الطفیل السنبسی فبکی الحسین لقتله بکاء شدیدا(1).

قال السید ثم إن الحسین علیه السلام دعا الناس إلی البراز فلم یزل یقتل کل من برز إلیه حتی قتل مقتلة عظیمة و هو فی ذلک یقول:

الْقَتْلُ أَوْلَی مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ***وَ الْعَارُ أَوْلَی مِنْ دُخُولِ النَّارِ

قال بعض الرواة فو الله ما رأیت مکثورا قط(2)

قد قتل ولده و أهل بیته و صحبه أربط جأشا منه و إن کانت الرجال لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فتنکشف عنه انکشاف المعزی إذا شد فیها الذئب و لقد کان یحمل فیهم و قد تکملوا ألفا فینهزمون بین یدیه کأنهم الجراد المنتشر ثم یرجع إلی مرکزه و هو یقول لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ (3).

و قال ابن شهرآشوب و محمد بن أبی طالب و لم یزل یقاتل حتی قتل ألف رجل و تسعمائة رجل و خمسین رجلا سوی المجروحین فقال عمر بن سعد لقومه الویل لکم أ تدرون لمن تقاتلون هذا ابن الأنزع البطین هذا ابن قتال العرب فاحملوا علیه من کل جانب و کانت الرماة أربعة آلاف فرموه بالسهام فحالوا

ص: 50


1- 1. الملهوف ص 103- الإرشاد ص 224.
2- 2. المکثور: المغلوب و هو الذی تکاثر علیه الناس فقهروه، قال فی التاج و فی حدیث مثل الحسین:« ما رأینا مکثورا أجرا مقدما منه».
3- 3. کتاب الملهوف ص 105 و مثله فی الطبریّ ج 6 ص 259 عن عبد اللّه بن عمار ابن[ عبد] یغوث.

شیخ مفید و سید بن طاوس و ابن نما رحمهم الله فرموده اند: هنگامی که عطش امام حسین علیه السّلام شدید شد، سوار بر اسبی شد که آن را «مسناة» می گفتند و در حالی متوجه فرات شد که حضرت عباس در جلوی آن بزرگوار بود. لشکر ابن سعد متعرض آن حضرت شدند و مردی از بنی دارم، تیری به جانب آن حضرت انداخت که به زیر چانه مقدسش اصابت نمود. امام علیه السّلام آن تیر را بیرون آورد و دست مبارک خود را زیر گلوی شریف خود گرفت، وقتی دو کف مقدسش پر از خون شدند، خون ها را به دور ریخت و فرمود: بار خدا! من از این عملی که با پسر دختر پیغمبر تو انجام می دهند به تو شکایت می کنم. سپس آن گروه تبهکار بین حضرت عباس و امام حسین علیهما السّلام جدایی انداختند و از هر طرفی حضرت عباس را احاطه کردند تا او را شهید نمودند. زید بن ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنبسی متصدی قتل قمر بنی هاشم شدند. و امام حسین علیه السّلام برای شهید شدن وی به شدت گریست!(1)

سید بن طاوس می گوید: امام حسین پس از این مصیبت، دشمنان را برای مبارزه دعوت کرد و هر کسی که به آن حضرت نزدیک می شد او را می کشت، تا این که قتال عظیمی کرد و در آن حال این شعر را می خواند:

کشته شدن بر مرتکب شدن عار مقدم است و عار بر داخل شدن آتش جهنم حق تقدم دارد

بعضی از راویان گفته اند که به خدا قسم من هرگز شخص مغلوبی را ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند و او از امام حسین علیه السّلام برای جهاد قوی تر و شجاع تر باشد. هر گاه مردانی شجاع به آن حضرت حمله می کردند و آن حضرت بر آنان حمله می کرد، آنان نظیر بزی که گرگ بر او حمله ور شود فرار می کردند. تعداد آن گروه نابکار هزار نفر بود که امام علیه السّلام بر آنان حمله می کرد و ایشان نظیر ملخ از جلوی آن بزرگوار می گریختند! سپس به جایگاه خود باز می گشت و می فرمود: «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم!»(2)

ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: امام حسین علیه السّلام همچنان مشغول کارزار بود، تا این که غیر از مجروحین، تعداد یک هزار و نهصد و پنجاه نفر از لشکر کفر را به دوزخ فرستاد! عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: وای بر شما! آیا می دانید با چه کسی مقاتله می کنید؟ این بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطین (یعنی حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام) است ( که وسط سر مبارکش موی نداشته و شکمی فراخ داشته است). این بزرگ مرد پسر کشنده عرب می باشد. پس باید از هر طرف بر او حمله کنید! تیراندازان که تعداد آنان چهار هزار نفر بود، آن امام را هدف تیر قرار دادند تا این که

ص: 50


1- . الملهوف: 103 ، ارشاد: 224
2- . الملهوف: 105

بینه و بین رحله (1).

وَ قَالَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ السَّیِّدُ فَصَاحَ بِهِمْ وَیْحَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَی أَحْسَابِکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْرَاباً فَنَادَاهُ شِمْرٌ فَقَالَ مَا تَقُولُ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِی أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّاً فقال شمر لک هذا ثم صاح شمر إلیکم عن حرم الرجل فاقصدوه فی نفسه فلعمری لهو کفو کریم قال فقصده القوم و هو فی ذلک یطلب شربة من ماء فکلما حمل بفرسه علی الفرات حملوا علیه بأجمعهم حتی أحلوه عنه (2).

و قال ابن شهرآشوب و روی أبو مخنف عن الجلودی: أن الحسین علیه السلام حمل علی الأعور السلمی و عمرو بن الحجاج الزبیدی و کانا فی أربعة آلاف رجل علی الشریعة و أقحم الفرس علی الفرات فلما أولغ الفرس برأسه لیشرب قال علیه السلام أَنْتَ عَطْشَانُ وَ أَنَا عَطْشَانُ وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاءَ حَتَّی تَشْرَبَ فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ کَلَامَ الْحُسَیْنِ علیه السلام شَالَ رَأْسَهُ وَ لَمْ یَشْرَبْ کَأَنَّهُ فَهِمَ الْکَلَامَ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَأَنَا أَشْرَبُ فمد الحسین علیه السلام یده فغرف من الماء فقال فارس یا أبا عبد الله تتلذذ بشرب الماء و قد هتکت حرمک فنفض الماء من یده و حمل علی القوم فکشفهم فإذا الخیمة سالمة(3).

قال أبو الفرج قال (4)

و جعل الحسین علیه السلام یطلب الماء و شمر یقول له و الله لا ترده أو ترد النار فقال له رجل أ لا تری إلی الفرات یا حسین کأنه بطون الحیتان و الله لا تذوقه أو تموت عطشا فقال الحسین علیه السلام اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً قال

ص: 51


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 110.
2- 2. الملهوف ص 106.
3- 3. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 58.
4- 4. القائل حمید بن مسلم بروایة أبی مخنف.

بین او و خیمه هایش جدایی انداختند.(1)

محمّد بن ابی طالب و صاحب کتاب مناقب و سید بن طاوس می نگارند: امام حسین علیه السّلام بر آن گروه خونخوار فریاد زد و فرمود: وای بر شما ای شیعیان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز محشر خائف نیستید، پس در دنیای خود آزاد مرد باشید و به حسب و نسب خود مراجعه کنید، زیرا شما عرب هستید. شمر بن ذی الجوشن در جواب آن حضرت گفت: چه می گویی یا ابن فاطمه! امام حسین علیه السّلام فرمود: این من هستم که با شما قتال می کنم و شما با من قتال می کنید، ولی زنان که گناهی ندارند. شما از مردان سرکش خود جلوگیری کنید، مبادا تا من زنده هستم متعرض اهل حرم من شوند. شمر گفت: مانعی ندارد. سپس شمر صدا زد و به لشکر کفر گفت: مبادا متعرض اهل حرم این مرد شوید. بلکه خود حسین را در نظر بگیرید! به جان خودم قسم که وی همانندی است گرامی. آن گروه متوجه امام شدند و آن بزرگوار در آن موقع طلب یک شربت آب می کرد و هر چه اسب خود را به طرف فرات سوق می داد، آن گروه از خدا بی خبر به آن حضرت حمله می کردند و او را از فرات دور می نمودند.(2)

ابن شهر آشوب از جلودی نقل می کند که امام حسین علیه السّلام بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج زبیدی که با تعداد چهار هزار نفر مرد موکل شریعه بودند، حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید. هنگامی که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد، امام حسین علیه السّلام فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، به خدا قسم من آب نمی آشامم تا تو آب بیاشامی! وقتی آن اسب سخن امام را شنید، سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا کلام امام را فهمید. امام حسین علیه السّلام فرمود: من آب می آشامم. وقتی دست خود را دراز کرد و مشتی آب برداشت، ناگاه سواری گفت: یا ابا عبداللَّه! تو از آشامیدن آب لذت می بری در صورتی که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند! امام حسین علیه السّلام آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود. وقتی به خیمه ها رسید، دید که خیمه ها سالمند.(3)

ابوالفرج می گوید: امام حسین علیه السّلام طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت: به خدا قسم وارد شریعه نخواهی شد تا این که داخل جهنم شوی. مرد دیگری به آن امام مظلوم گفت: یا حسین! آیا نمی بینی که آب فرات نظیر شکم ماهی ها می درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهی چشید تا از عطش بمیری! امام علیه السّلام فرمود:

ص: 51


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 110
2- . الملهوف: 106
3- . مناقب ابن شهر آشوب4 : 58

و الله لقد کان هذا الرجل یقول اسقونی ماء فیؤتی بماء فیشرب حتی یخرج من فیه ثم یقول اسقونی قتلنی العطش فلم یزل کذلک حتی مات (1).

فقالوا ثم رماه رجل من القوم یکنی أبا الحتوف الجعفی (2) بسهم فوقع السهم فی جبهته فنزعه من جبهته فسالت الدماء علی وجهه و لحیته فَقَالَ علیه السلام اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَی مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ هَؤُلَاءِ الْعُصَاةِ اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تَذَرْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.

ثم حمل علیهم کاللیث المغضب فجعل لا یلحق منهم أحدا إلا بعجه (3) بسیفه فقتله و السهام تأخذه من کل ناحیة و هو یتقیها بنحره و صدره و یَقُولُ یَا أُمَّةَ السَّوْءِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّداً فِی عِتْرَتِهِ أَمَا إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدِی عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ فَتَهَابُوا قَتْلَهُ بَلْ یَهُونُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّایَ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهَادَةِ بِهَوَانِکُمْ ثُمَّ یَنْتَقِمُ لِی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لَا تَشْعُرُونَ.

قَالَ فَصَاحَ بِهِ الْحُصَیْنُ بْنُ مَالِکٍ السَّکُونِیُّ فَقَالَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ وَ بِمَا ذَا یَنْتَقِمُ لَکَ مِنَّا قَالَ یُلْقِی بَأْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِمَاءَکُمْ ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ ثم لم یزل یقاتل حتی أصابته جراحات عظیمة.

و قال صاحب المناقب و السید حتی أصابته اثنتان و سبعون جراحة و قال ابن شهرآشوب قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهم السلام قَالَ وَجَدْنَا بِالْحُسَیْنِ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ ضَرْبَةً وَ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام أُصِیبَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعٌ وَ عِشْرُونَ طَعْنَةً بِرُمْحٍ وَ ضَرْبَةً بِسَیْفٍ أَوْ رَمْیَةً بِسَهْمٍ وَ رُوِیَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ جِرَاحَةً و قیل ثلاث و ثلاثون ضربة سوی السهام و قیل ألف و تسعمائة جراحة و کانت السهام فی درعه کالشوک فی جلد القنفذ و روی أنها کانت کلها فی مقدمه (4).

ص: 52


1- 1. مقاتل الطالبیین ص 86.
2- 2. و اسمه زیاد بن عبد الرحمن. قیل و الصحیح: أبا الجنوب کنی باسم ولده جنوب.
3- 3. نفحه خ ل.
4- 4. راجع مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 110 و 111، کتاب الملهوف ص 106 و 114.

بار خدایا! این مرد را به وسیله عطش بمیران! راوی می گوید: به خدا قسم آن مرد همچنان می گفت: آبم بدهید، آبم بدهید! آب می آوردند، او به قدری می آشامید تا آب از دهانش خارج می شد. باز هم می گفت: آبم بدهید، عطش مرا کشت! وی در همین حال بود تا این که به درک اسفل رفت.(1)

پس از این جریان، مردی که کنیه او ابوالحتوف جعفی بود، تیری به طرف امام حسین علیه السّلام انداخت و آن تیر به پیشانی نورانی امام علیه السّلام فرو رفت .

وقتی امام آن را بیرون آورد، خون بر پیشانی و محاسن مبارکش جاری شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا! تو حال مرا می بینی که از دست این مردم معصیت کار چه می کشم! بار خدایا! اینان را نابود کن، اینان را هلاک نما، احدی از ایشان را بر روی زمین مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده!

سپس نظیر شیری خشمناک بر آن گروه سفاک حمله کرد. احدی از آن ستم کیشان به آن حضرت نزدیک نمی شد، مگر این که او را با شمشیر پاره می کرد و به دوزخ می فرستاد. تیر دشمنان از هر طرف به سر آن حضرت فرو می ریخت و آن بزرگوار آنها را به وسیله گلو و سینه مبارک خود دور می کرد و می فرمود: ای امت نابکار! بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله چقدر با عترت او بدرفتاری کردید؟ آیا نه چنین است که بعد از کشتن من هرگز از کشتن بنده ای از بندگان خدا باکی نخواهید داشت، بلکه پس از کشتن من آدم کشتن برای شما سهل خواهد شد؟ به خدا قسم من امیدوارم که پروردگارم مرا به وسیله شهادت گرامی بدارد و انتقام مرا از شما از طریقی که ندانید بگیرد.

حصین بن مالک سکونی فریاد زد و گفت: یا بن فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگیر خود شما می کند و خون شما را می ریزد، سپس عذاب دردناک را بر شما مسلط می نماید. امام حسین علیه السّلام پس از این جریان به قدری قتال نمود که زخم و جراحات بزرگی بر او وارد شد.

صاحب کتاب مناقب و سید بن طاوس فرموده اند: تعداد هفتاد و دو زخم بر بدن آن حضرت وارد شد. ابن شهر آشوب از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: تعداد سی و سه زخم نیزه و سی و چهار ضربه بر بدن امام حسین علیه السّلام یافت شد. امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: تعداد سیصد و بیست و چند ضربت نیزه و شمشیر و تیر بر بدن مقدس امام حسین علیه السّلام اصابت کرد. روایت شده که تعداد سیصد و شصت جراحت بر بدن مبارک امام حسین علیه السّلام وارد شد. بنا به قولی تعداد سی و سه ضربه غیر از تیرها به بدن مبارکش وارد شد. گفته شده که تعداد یک هزار و نهصد زخم بر بدن مقدسش وارد گردید .

تیرهایی که به زره امام حسین علیه السّلام فرو رفته بودند، نظیر خارهایی بود که در پوست خارپشت وجود دارد! روایت شده که کلیه آن ضربه ها بر جلوی بدن امام حسین علیه السّلام وارد شده بود. (زیرا امام علیه السّلام نظیر پدرش حضرت امیر علیه السّلام هرگز پشت به دشمن نمی کرد و فراری نمی شد).(2)

ص: 52


1- . مقاتل الطالبیّین: 86
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 110 ، الملهوف: 106

قالوا فوقف علیه السلام یستریح ساعة و قد ضعف عن القتال فبینما هو واقف إذ أتاه حجر فوقع فی جبهته فأخذ الثوب لیمسح الدم عن وجهه فأتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب فوقع السهم فی صدره و فی بعض الروایات علی قلبه فقال الحسین علیه السلام بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرُهُ ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدم کالمیزاب فوضع یده علی الجرح فلما امتلأت رمی به إلی السماء فما رجع من ذلک الدم قطرة و ما عرفت الحمرة فی السماء حتی رمی الحسین علیه السلام بدمه إلی السماء ثم وضع یده ثانیا فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و قال هَکَذَا أَکُونُ حَتَّی أَلْقَی جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَانٌ. ثم ضعف عن القتال فوقف فکلما أتاه رجل و انتهی إلیه انصرف عنه حتی جاءه رجل من کندة یقال له مالک بن الیسر فشتم الحسین علیه السلام و ضربه بالسیف علی رأسه و علیه برنس فامتلأ دما فقال له الحسین علیه السلام لَا أَکَلْتَ بِهَا وَ لَا شَرِبْتَ وَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِینَ ثم ألقی البرنس و لبس قلنسوة و اعتم علیها و قد أعیا و جاء الکندی و أخذ البرنس و کان من خز فلما قدم بعد الوقعة علی امرأته فجعل یغسل الدم عنه فقالت له امرأته أ تدخل بیتی بسلب ابن رسول الله اخرج عنی حشی الله قبرک نارا فلم یزل بعد ذلک فقیرا بأسوإ حال و یبست یداه و کانتا فی الشتاء ینضحان دما و فی الصیف تصیران یابستین کأنهما عودان.

و قال المفید و السید فلبثوا هنیئة ثم عادوا إلیه و أحاطوا به فخرج عبد الله بن الحسن بن علی علیهم السلام و هو غلام لم یراهق من عند النساء یشتد حتی وقف إلی جنب الحسین علیه السلام فلحقته زینب بنت علی علیه السلام لتحبسه فقال الحسین علیه السلام احبسیه یا أختی فأبی و امتنع امتناعا شدیدا و قال لا و الله لا أفارق عمی و أهوی أبجر بن کعب و قیل حرملة بن کاهل إلی الحسین علیه السلام بالسیف فقال له الغلام ویلک یا ابن الخبیثة أ تقتل عمی فضربه بالسیف فاتقاه الغلام بیده فأطنها إلی الجلد

ص: 53

امام علیه السّلام ساعتی توقف کرد تا استراحت نماید، زیرا از جهاد ضعیف شده بود. در آن هنگامی که ایستاده بود، ناگاه سنگی آمد و بر پیشانی مبارکش اصابت کرد. وقتی خواست خون روی صورت مبارک خود را با گوشه لباس بگیرد، ناگاه تیری که تیز و مسموم و سه شاخه بود آمد و بر سینه و بنا به قولی بر قلب مقدسش فرو رفت! امام حسین علیه السّلام فرمود: «بسم اللَّه و باللَّه و علی ملة رسول اللَّه»، (به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا هستم). سپس سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: ای خدای من! تو می دانی این مردم شخصی را می کشند که در همه روی زمین پسر پیغمبری غیر از او وجود ندارد. امام حسین علیه السّلام آن تیر را از پشت مبارک خود خارج نمود و خون نظیر ناودان جاری شد. آن امام مظلوم دست خود را روی زخم نهاد و وقتی پر از خون شد، خون ها را به طرف آسمان پاشید و قطره ای از آن خون ها بر نگشت! در آسمان قرمزی دیده نشده بود، تا آن هنگامی که امام حسین علیه السّلام خون خود را به طرف آسمان پاشید. سپس برای دومین بار دست مبارک خود را در موضع تیر نهاد. وقتی پر از خون شد، آن را به سر و محاسن خویشتن مالید و فرمود: من همین طور خواهم بود تا جدم پیامبر خدا را ملاقات نمایم و بگویم: «یا رسول اللَّه! فلان و فلان مرا شهید کردند.»

امام پس از این جریان از قتال ناتوان شد و توقف کرد. هر مردی که نزدیک آن بزرگوار می آمد، از آن حضرت صرفنظر می کرد. تا این که مردی از قبیله کنده که او را مالک بن یسر می گفتند، به امام حسین علیه السّلام ناسزا گفت و شمشیری بر فرق آن حضرت زد که کلاه او پر از خون شد! امام علیه السّلام به او فرمود: با این دست غذا نخوری و آب نیاشامی و خدا تو را با ظالمین محشور نماید. سپس آن بزرگوار کلاهخود را به دور انداخت و کلاه دیگری بر سر نهاد و در حالی که خسته بود، عمامه بر روی آن بست. آن شخص کندی آمد و کلاه امام را که از خز بود برداشت. وی پس از واقعه کربلا نزد زن خود آمد و خون آن کلاه را شستشو داد. زن او گفت: آیا چیزی را که از پسر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم غارت کرده ای داخل خانه من می کنی؟ از نزد من خارج شو، خدا قبر تو را پر از آتش کند! آن مرد خبیث پس از این جنایت، دچار بدترین فقر گردید و دست هایش خشک شد. در فصل زمستان از دست هایش خون می ریخت و در فصل تابستان نظیر دو چوب خشک بودند.

شیخ مفید و سید بن طاوس می نگارند: لشکر کفر چند لحظه ای مکث کردند، سپس به سوی امام حسین علیه السّلام بازگشتند و آن حضرت را احاطه نمودند. در این موقع بود که عبداللَّه بن حسن بن علی علیهم السّلام که کودکی بود و زنان خیمه او را نگه داشته بودند، خارج شد و در جنب امام حسین علیه السّلام توقف کرد. زینب دختر علی علیه السّلام خود را به عبداللَّه رسانید که او را نگه دارد. امام علیه السّلام به وی فرمود: یا زینب، او را نگه دار! ولی عبداللَّه قبول نکرد و به شدت امتناع نمود و گفت: نه به خدا، من از عموی خود مفارقت نخواهم کرد! ابجر بن کعب و به قولی حرملة بن کاهل، شمشیری حواله امام حسین علیه السّلام کرد. عبداللَّه به او گفت: وای بر تو! ای پسر زن خبیثه! آیا عموی مرا می کشی؟ وی شمشیر را حواله عبداللَّه کرد. عبداللَّه دست خود را سپر آن شمشیر قرار داد و دستش به نحوی قطع شد

ص: 53

فإذا هی معلقة فنادی الغلام یا أماه فأخذه الحسین علیه السلام فضمه إلیه و قال یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَی مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ (1) قال السید فرماه حرملة بن کاهل بسهم فذبحه و هو فی حجر عمه الحسین علیه السلام.

ثم إن شمر بن ذی الجوشن حمل علی فسطاط الحسین علیه السلام فطعنه بالرمح ثم قال علی بالنار أحرقه علی من فیه فقال له الحسین علیه السلام یَا ابْنَ ذِی الْجَوْشَنِ أَنْتَ الدَّاعِی بِالنَّارِ لِتُحْرِقَ عَلَی أَهْلِی أَحْرَقَکَ اللَّهُ بِالنَّارِ وَ جَاءَ شَبَثٌ فَوَبَّخَهُ فَاسْتَحْیَا وَ انْصَرَفَ.

قَالَ وَ قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ابْعَثُوا إِلَیَّ ثَوْباً لَا یُرْغَبُ فِیهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِیَابِی لِئَلَّا أُجَرَّدَ فَأُتِیَ بِتُبَّانٍ فَقَالَ لَا ذَاکَ لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَیْهِ بِالذِّلَّةِ فأخذ ثوبا خلقا فخرقه و جعله تحت ثیابه فلما قتل جردوه منه ثم استدعی الحسین علیه السلام بسراویل من حبرة ففزرها و لبسها و إنما فزرها لئلا یسلبها فلما قتل سلبها أبجر بن کعب و ترکه علیه السلام مجردا فکانت ید أبجر بعد ذلک ییبسان فی الصیف کأنهما عودان و یترطبان فی الشتاء فینضحان دما و قیحا إلی أن أهلکه الله تعالی.

قال و لما أثخن بالجراح و بقی کالقنفذ طعنه صالح بن وهب المزنی علی خاصرته طعنة فسقط علیه السلام عن فرسه إلی الأرض علی خده الأیمن ثم قام صلوات الله علیه.

قال و خرجت زینب من الفسطاط و هی تنادی وا أخاه وا سیداه وا أهل بیتاه لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل و قال و صاح الشمر ما تنتظرون بالرجل فحملوا علیه من کل جانب فضربه زرعة بن شریک علی کتفه و ضرب الحسین زرعة فصرعه و ضربه آخر علی عاتقه المقدس بالسیف ضربة کبا علیه السلام بها لوجهه و کان قد أعیا و جعل علیه السلام ینوء و یکبو فطعنه سنان

ص: 54


1- 1. الإرشاد ص 225. الملهوف ص 107 و 108.

که به پوست آویزان گردید. ناگاه آن کودک فریاد زد: یا اماه! امام حسین علیه السّلام او را گرفت و به خود چسبانید و فرمود: ای پسر برادرم! در مقابل این مصیبتی که بر تو وارد شد صبر کن و جزای آن را خیر بدان، زیرا خدا تو را به پدران نیکوکارت ملحق خواهد کرد.(1) سید بن طاوس می نویسد: حرملة بن کاهل تیری انداخت و او را در حالی که در کنار عمویش حسین علیه السّلام بود ذبح کرد.

پس از این جریان شمر بن ذی الجوشن به خیمه امام حسین علیه السّلام حمله کرد و آن را هدف نیزه قرار داد و گفت: آتش بیاورید تا من این خیمه را با هر کسی که در آن است بسوزانم! امام حسین علیه السّلام به شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می طلبی که اهل و عیال مرا بسوزانی؟ خدا تو را به آتش بسوزاند. شبث ربعی آمد و شمر بن ذی الجوشن را از این عمل ملامت کرد و شمر بازگشت.

امام علیه السّلام فرمود: یک پیراهن برای من بیاورید که احدی در آن رغبت نکند. من آن پیراهن را زیر لباس هایم قرار دهم که (پس از شهید شدن) بدنم برهنه نماند. یک پیراهن تنگ برای آن حضرت آوردند. فرمود: منظور من این نیست، این لباس آن کسی است که دچار ذلت شده باشد. سپس آن بزرگوار یک لباس کهنه گرفت و آن را سوراخ سوراخ کرد و در زیر لباس های خود پوشید. حضرت لباس را سوراخ کرد که از تن مبارکش بیرون نکنند. هنگامی که آن حضرت شهید شد، آن پیراهن را هم از بدنش به غارت بردند. بعدا یک شلوار خواست و آن را سوراخ سوراخ نمود و پوشید. بدین لحاظ آن را سوراخ سوراخ کرد که آن را به یغما نبردند. ولی هنگامی که شهید شد، آن را ابجر بن کعب به غارت برد و بدن آن حضرت را برهنه نهاد. دست های ابجر پس از این عمل ناپسند، در فصل تابستان نظیر دو چوب خشک شدند و در فصل زمستان چرک و خون از آنها جریان داشت، تا این که خدای تعالی او را هلاک نمود.

هنگامی که بدن مبارک امام حسین علیه السّلام به وسیله زخم و جراحات داغ شد و تیرها نظیر خار خارپشت بر بدن مقدسش فرو رفتند، صالح بن وهب مزنی با نیزه به نحوی بر تهی گاه آن حضرت زد که آن امام مظلوم از اسب خود سقوط کرد و با طرف راست صورت خود روی زمین قرار گرفت و پس از آن برخاست. بعد از این منظره بود که زینب کبرا در حالی از خیمه خارج شد که فریاد می زد: ای برادر من! ای سید و بزرگ من! ای بزرگِ اهل بیت من! ای کاش آسمان به روی زمین فرومی ریخت، ای کاش کوه ها متلاشی می شدند و به روی زمین می ریختند! ناگاه شمر فریاد زد: درباره این مرد چه انتظاری می برید؟ آن لشکر سفاک از هر طرف بر پسر پیغمبر خدا حمله کردند. زرعة بن شریک ضربتی بر کتف حضرت زد و حضرت نیز ضربتی بر او زد که او را از پای در آورد. ناگاه شخص دیگری به نحوی با شمشیر به دوش مبارک آن حضرت زد که با صورت به روی زمین افتاد. در آن موقع ناتوان شده بود، ولی به زحمت و مشقت بر می خاست و می افتاد. پس از این جریان بود که سنان

ص: 54


1- . ارشاد: 225 ، الملهوف: 107

بن أنس النخعی فی ترقوته ثم انتزع الرمح فطعنه فی بوانی صدره ثم رماه سنان أیضا بسهم فوقع السهم فی نحره فسقط علیه السلام و جلس قاعدا فنزع السهم من نحره و قرن کفیه جمیعا و کلما امتلأتا من دمائه خضب بهما رأسه و لحیته و هو یقول هکذا حتی ألقی الله مخضبا بدمی مغصوبا علی حقی.

فقال عمر بن سعد لرجل عن یمینه انزل ویحک إلی الحسین فأرحه فبدر إلیه خولی بن یزید الأصبحی لیجتز رأسه فأرعد فنزل إلیه سنان بن أنس النخعی فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول و الله إنی لأجتز رأسک و أعلم أنک ابن رسول الله و خیر الناس أبا و أما ثم اجتز رأسه المقدس المعظم صلی الله علیه و سلم و کرم.

و روی أن سنانا هذا أخذه المختار فقطع أنامله أنملة أنملة ثم قطع یدیه و رجلیه و أغلی له قدرا فیها زیت و رماه فیها و هو یضطرب (1).

و قال صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب و لما ضعف علیه السلام نادی شمر ما وقوفکم و ما تنتظرون بالرجل قد أثخنته الجراح و السهام احملوا علیه ثکلتکم أمهاتکم فحملوا علیه من کل جانب فرماه الحصین بن تمیم فی فیه و أبو أیوب الغنوی بسهم فی حلقه و ضربه زرعة بن شریک التمیمی علی کتفه و کان قد طعنه سنان بن أنس النخعی فی صدره و طعنه صالح بن وهب المزنی علی خاصرته فوقع علیه السلام إلی الأرض علی خده الأیمن ثم استوی جالسا و نزع السهم من حلقه ثم دنا عمر بن سعد من الحسین علیه السلام.

قال حمید و خرجت زینب بنت علی علیهما السلام و قرطاها یجولان بین أذنیها و هی تقول لیت السماء انطبقت علی الأرض یا عمر بن سعد أ یقتل أبو عبد الله و أنت تنظر إلیه و دموع عمر تسیل علی خدیه و لحیته و هو یصرف وجهه عنها و الحسین علیه السلام جالس و علیه جبة خز و قد تحاماه الناس فنادی شمر ویلکم ما تنتظرون به اقتلوه ثکلتکم أمهاتکم فضربه زرعة بن شریک فأبان کفه الیسری ثم ضربه علی عاتقه ثم انصرفوا عنه و هو یکبو مرة و یقوم أخری.

ص: 55


1- 1. کتاب الملهوف ص 108- 112.

بن انس نخعی، نیزه ای به گلوی مبارکش زد و نیزه را خارج کرد و آن را در استخوان های سینه مقدسش فرو برد. سپس سنان بن انس ملعون نیز تیری به جانب آن حضرت انداخت که به گلوی مبارکش فرو نشست. آن بزرگوار سقوط کرد و نشست. امام حسین علیه السّلام آن تیر را از گلوی خود بیرون کشید و دو کف دست خود را زیر گلوی مبارک خود آورد. وقتی دست هایش پر از خون شدند، سر و محاسن مبارک خود را به وسیله آن خضاب کرد و فرمود: من با همین قیافه خدا را ملاقات می کنم که با خون خود خضاب کرده ام و حقم غصب شده است.

عمر بن سعد به مردی که در طرف راست او بود گفت: وای بر تو! پیاده شو و حسین را راحت کن! خولی بن یزید اصبحی بر آن مرد پیش دستی کرد که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را جدا کند، ولی بدنش دچار لرزه شد و نتوانست! بعد از وی سنان بن انس نخعی پیاده شد و با شمشیر ضربه ای به حلق مبارک آن امام مظلوم زد و گفت: به خدا قسم که من سر تو را جدا می کنم، در صورتی که می دانم پسر پیغمبر خدایی و از لحاظ پدر و مادر بهترین مردم می باشی. سپس سر مقدس آن حضرت را جدا کرد.

روایت شده که این سنان را مختار گرفت و انگشت هایش را یکی یکی قطع کرد. بعد از آن دست و پاهایش را برید، سپس دیگی را که پر از روغن زیتون بود داغ نمود و او را در میان آن انداخت و او همچنان بود تا به جهنم نازل شد.(1)

صاحب کتاب مناقب و محمّد بن ابی طالب می گویند: هنگامی که امام حسین علیه السّلام از جهاد ناتوان شد، شمر بن ذی الجوشن خطاب به لشکر کفر فریاد زد: چرا مانده اید؟ درباره این مرد چه انتظاری می برید؟ در صورتی که زخم و تیرها بدن او را داغ کرده اند. بر او حمله کنید، مادرانتان در عزای شما گریان شوند! آن گروه ستم کیش از هر طرف به آن حضرت حمله ور شدند. حصین بن تمیم تیری به دهان مقدس او زد! ابو ایوب غنوی تیری به حلق مبارکش زد! زرعه بن شریک تمیمی ضربه ای به کتف وی زد. سنان بن انس نیزه ای به سینه مبارکش زد. صالح بن وهب مزنی نیزه ای به پهلوی مبارکش زد و آن حضرت از طرف راست صورت به روی زمین افتاد. پس از آن نشست و تیر را از حلق خود بیرون آورد و عمر بن سعد نزدیک آن حضرت آمد.

حمید می گوید: زینب دختر علی علیه السّلام در حالی خارج شد که گوشواره هایش متحرک بودند و می گفت: ای کاش آسمان بر روی زمین خراب می شد! ای عمر سعد! آیا جا دارد که امام حسین علیه السّلام کشته شود و تو به او نظر کنی؟ اشک های ابن سعد به صورت و محاسن نحسش می ریخت، ولی صورت خود را از زینب برگرداند. امام حسین علیه السّلام در حالی نشسته بود که جبه خز پوشیده بود و لشکر از کشتن آن حضرت خودداری می نمودند. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد و گفت: وای بر شما! راجع به حسین چه انتظاری دارید؟ او را شهید کنید، مادرانتان در عزای شما گریه کنند! زریة بن شریک ضربه ای به کتف چپ آن حضرت زد و دست چپ حضرت جدا شد. سپس ضربه ای به دوش مبارکش زد و از اطراف آن بزرگوار پراکنده شدند. امام حسین علیه السّلام گاهی به صورت روی زمین افتاد و گاهی بر می خاست.

ص: 55


1- . الملهوف: 108

فحمل علیه سنان فی تلک الحال فطعنه بالرمح فصرعه و قال لخولی بن یزید اجتز رأسه فضعف و ارتعدت یده فقال له سنان فت الله عضدک و أبان یدک فنزل إلیه شمر لعنه الله و کان اللعین أبرص فضربه برجله فألقاه علی قفاه ثم أخذ بلحیته فقال الحسین علیه السلام أنت الأبقع الذی رأیتک فی منامی فقال أ تشبهنی بالکلاب ثم جعل یضرب بسیفه مذبح الحسین علیه السلام و هو یقول:

أقتلک الیوم و نفسی تعلم***علما یقینا لیس فیه مزعم

و لا مجال لا و لا تکتم***إن أباک خیر من تکلم

و روی فی المناقب بإسناده عن عبد الله بن میمون عن محمد بن عمرو بن الحسن قال: کنا مع الحسین بنهر کربلاء و نظر إلی شمر بن ذی الجوشن و کان أبرص فقال اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی کَلْبٍ أَبْقَعَ یَلَغُ فِی دَمِ أَهْلِ بَیْتِی.

ثم قال فغضب عمر بن سعد لعنه الله ثم قال لرجل عن یمینه انزل ویحک إلی الحسین فأرحه فنزل إلیه خولی بن یزید الأصبحی لعنه الله فاجتز رأسه و قیل بل جاء إلیه شمر و سنان بن أنس و الحسین علیه السلام بآخر رمق یلوک لسانه من العطش و یطلب الماء فرفسه شمر لعنه الله برجله و قال یا ابن أبی تراب أ لست تزعم أن أباک علی حوض النبی یسقی من أحبه فاصبر حتی تأخذ الماء من یده ثم قال لسنان اجتز رأسه قفاء فقال سنان و الله لا أفعل فیکون جده محمد صلی الله علیه و آله خصمی.

فغضب شمر لعنه الله و جلس علی صدر الحسین و قبض علی لحیته و هم بقتله فضحک الحسین علیه السلام فقال له أ تقتلنی و لا تعلم من أنا فقال أعرفک حق المعرفة أمک فاطمة الزهراء و أبوک علی المرتضی و جدک محمد المصطفی و خصمک العلی الأعلی أقتلک و لا أبالی فضربه بسیفه اثنتی عشرة ضربة ثم جز رأسه صلوات الله و سلامه علیه و لعن الله قاتله و مقاتله و السائرین إلیه بجموعهم.

و قال ابن شهرآشوب روی أبو مخنف عن الجلودی: أنه کان صرع الحسین

ص: 56

در این هنگام سنان نیزه ای به آن حضرت زد که از پای در آمد و به خولی گفت: سر حسین را جدا کن! ولی دست او دچار رعشه شد و نتوانست. سنان به خولی گفت: خدا بازوی تو را خرد دست تو را جدا نماید! پس از این جریان، شمر لعین که بدنش لک و پیس بود پیاده شد و با پای نحسش لگدی به آن مظلوم زد که او را به قفا انداخت و محاسن مقدس او را گرفت. امام حسین علیه السّلام به شمر فرمود: تو همان لک و پیسه ای هستی که من در عالم خواب دیدم. شمر گفت: آیا مرا به سگ ها تشبیه می کنی؟ و در حالی که با شمشیر به حلق مبارک امام حسین علیه السّلام می زد می گفت:

من امروز تو را می کشم و نفس من یک نوع یقینی دارد که شکی در آن نیست

حتی مجال گفتن نه در کار نیست و پوشیده نیست که پدرت بهترین کسی است که تکلم کرد

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از محمّد بن عمرو نقل می کند که گفت: ما با امام حسین علیه السّلام در نهر کربلا بودیم. آن حضرت نظری به شمر بن ذی الجوشن که بدنش لک و پیس بود کرد و فرمود: اللَّه اکبر! اللَّه اکبر! خدا و رسول راست گفته اند، زیرا رسول خدا فرمود: گویا من نظر می کنم به سگ پیسه ای که خون اهل بیت مرا می لیسد!

عمر بن سعد در غضب شد و به شخصی که در طرف راستش بود گفت: وای بر تو! پیاده شو و حسین را راحت کن. سپس خولی بن یزید اصبحی پیاده شد و سر از بدن مبارک امام حسین علیه السّلام جدا کرد. گفته شده که شمر و سنان بن انس در آن هنگامی که امام حسین علیه السّلام آخرین رمق را داشت و زبان خود را از تشنگی می جوید و طلب آب می کرد، آمدند. شمر لعین با لگد به سینه آن بزرگوار زد و گفت: ای پسر ابو تراب! آیا نه چنین است که تو گمان می کنی پدرت لب حوض کوثر است و هر کسی را که دوست دارد سیراب می نماید؟ پس تو نیز صبر کن تا از دست وی آب بگیری. سپس به سنان گفت تا سر مبارک آن حضرت را از قفا ببرد ولی سنان نپذیرفت و گفت: به خدا قسم من این جنایت را نمی کنم، زیرا جدش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خصم من خواهد بود.

شمر ملعون در غضب شد و پس از این که روی سینه امام حسین علیه السّلام نشست و محاسن شریف آن حضرت را گرفت، تصمیم گرفت آن حضرت را شهید نماید. امام علیه السّلام پس از این که خندید به شمر فرمود: مرا می کشی و نمی دانی چه کسی هستم؟ شمر گفت: من تو را کاملا می شناسم. مادر تو فاطمه زهرا، پدرت علی مرتضی، جد تو محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خونخواه تو خدای علی اعلی است، ولی من با این اوصاف تو را می کشم و هیچ باکی ندارم. سپس آن جنایتکار تعداد دوازده ضربت به آن حضرت زد و سر مبارک آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه را جدا کرد! که خدا قاتل او و کسی که با او در جنگ شد و کسانی را که با جمعیت خود روانه جنگ آن حضرت شدند، لعنت کند.

ابن شهر آشوب می نگارد: هنگامی که امام حسین

ص: 56

علیه السلام فجعل فرسه یحامی عنه و یثب علی الفارس فیخبطه عن سرجه و یدوسه حتی قتل الفرس أربعین رجلا ثم تمرغ فی دم الحسین علیه السلام و قصد نحو الخیمة و له صهیل عال و یضرب بیدیه الأرض (1).

و قال السید رضی الله عنه فلما قتل صلوات الله علیه ارتفعت فی السماء فی ذلک الوقت غبرة شدیدة سوداء مظلمة فیها ریح حمراء لا تری فیها عین و لا أثر حتی ظن القوم أن العذاب قد جاءهم فلبثوا کذلک ساعة ثم انجلت عنهم.

و روی هلال بن نافع قال إنی لواقف مع أصحاب عمر بن سعد إذ صرخ صارخ أبشر أیها الأمیر فهذا شمر قد قتل الحسین قال فخرجت بین الصفین فوقفت علیه و إنه لیجود بنفسه فو الله ما رأیت قط قتیلا مضمخا بدمه أحسن منه و لا أنور وجها و لقد شغلنی نور وجهه و جمال هیبته عن الفکرة فی قتله فاستسقی فی تلک الحالة ماء فسمعت رجلا یقول لا تذوق الماء حتی ترد الحامیة فتشرب من حمیمها فسمعته یقول أَنَا أَرِدُ الْحَامِیَةَ فَأَشْرَبُ مِنْ حَمِیمِهَا بَلْ أَرِدُ عَلَی جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَسْکُنُ مَعَهُ فِی دَارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَشْکُو إِلَیْهِ مَا رَکِبْتُمْ مِنِّی وَ فَعَلْتُمْ بِی قال فغضبوا بأجمعهم حتی کأن الله لم یجعل فی قلب أحد منهم من الرحمة شیئا فاجتزوا رأسه و إنه لیکلمهم فتعجبت من قلة رحمتهم و قلت و الله لا أجامعکم علی أمر أبدا.

قال ثم أقبلوا علی سلب الحسین علیه السلام فأخذ قمیصه إسحاق بن حویة الحضرمی فلبسه فصار أبرص و امتعط شعره و روی أنه وجد فی قمیصه مائة و بضع عشرة ما بین رمیة و طعنة و ضربة وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً و أخذ سراویله أبجر بن کعب التیمی و روی أنه صار زمنا مقعدا من رجلیه و أخذ عمامته أخنس بن مرسد بن علقمة الحضرمی و قیل جابر بن یزید الأودی فاعتم بها فصار معتوها و فی غیر روایة السید فصار مجذوما و أخذ درعه مالک بن بشیر الکندی فصار معتوها.

ص: 57


1- 1. مناقب آل أبی طالب: ج 4 ص 58.

علیه السّلام افتاده بود، اسبش از آن بزرگوار حمایت می کرد و بر سوارها حمله می نمود و آنان را از بالای زمین به زیر می انداخت و می کشت، تا این که تعداد چهل نفر مرد را بدین کیفیت کشت. سپس خود را به خون امام حسین علیه السّلام رنگین کرد و متوجه خیمه ها شد. آن حیوان در حالی آمد که شیهه بلندی می کرد و دست خود را به زمین می کوبید.(1)

سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، گرد و غبار شدید و تاریکی به جانب آسمان بلند شد که با باد قرمزی همراه بود. آن گرد و غبار به قدری شدید بود که چشم و اثری در آن دیده نمی شد! حتی آن گروه گمان کردند که عذاب بر آنان نازل شده است! لذا ساعتی مکث نمودند تا هوا روشن شد.

هلال بن نافع می گوید: من با اصحاب ابن سعد ایستاده بودم که ناگاه شنیدم شخصی فریاد زد و گفت: ایها الامیر! این شمر است که حسین را کشته است. راوی می گوید: من در میان دو لشکر ایستاده بودم و امام حسین علیه السّلام را می دیدم که در حال جان دادن بود. به خدا قسم هرگز قتیلی را ندیدم که آغشته به خون خود باشد و از حسین علیه السّلام نیکوتر و از نظر صورت نورانی تر باشد. نور صورت مبارک و زیبایی هیئت آن بزرگوار، مرا از فکر شهید شدنش منصرف کرده بود و در آن حال طلب آب می کرد. شنیدم که مردی به حسین علیه السّلام می گفت: تو آب نخواهی آشامید تا این که وارد جهنم شوی و از آب جوش آن بیاشامی! امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: آیا من داخل جهنم می شوم و از آب جوش آن می آشامم؟ (نه این طور نیست که تو می گویی) بلکه من بر جدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وارد می شوم و با آن حضرت در خانه اش که جایگاه صدق و نزد خدای مقتدر است ساکن می شوم و از آبی می آشامم که هیچ گونه تغییری ننموده است. بعدا از این عملی که شما نسبت به من مرتکب شدید و این کاری که با من انجام دادید به آن حضرت شکایت می نمایم. راوی می گوید: کلیه آن گروه از این سخن خشمناک شدند و گویا خدا در قلب احدی از آنان رحمی قرار نداده باشد و در حالی سر مبارک امام حسین علیه السّلام را جدا کردند که با آنان تکلم می کرد و من از قلت رحم آنان تعجب کردم!! به ایشان گفتم: به خدا قسم که من هرگز بر هیچ امری با شما اجتماع نخواهم کرد.

سپس آن گروه سفاک آمدند و لباس های حسین علیه السّلام را به یغما بردند. پیراهن آن حضرت را اسحاق بن حویه حضرمی برد. و هنگامی که آن را پوشید، بدنش لک و پیس شد و موی بدنش ریخت. روایت شده که تعداد یک صد و ده و اندی سوراخ تیر و نیزه و ضربه در پیراهن امام حسین علیه السّلام یافت شد. شلوار آن بزرگوار را ابجر بن کعب تمیمی به غارت برد. روایت شده که وی به علت فلج شدن پاهایش، زمینگیر شد. عمامه آن مظلوم را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی به یغما برد و گفته شده که جابر بن یزید اودی آن را ربود و هنگامی که عمامه آن بزرگوار را به سر بست، دیوانه شد. و بنا بر روایت غیر سید بن طاوس دچار مرض خوره گردید. زره آن حضرت را مالک بن بشیر کندی برد و دیوانه شد.

ص: 57


1- . مناقب ابن شهر آشوب4 : 58

فقال السید و أخذ نعلیه الأسود بن خالد و أخذ خاتمه بجدل بن سلیم الکلبی فقطع إصبعه علیه السلام مع الخاتم و هذا أخذه المختار فقطع یدیه و رجلیه و ترکه یتشحط فی دمه حتی هلک و أخذ قطیفة له علیه السلام کانت من خز قیس بن الأشعث و أخذ درعه البتراء عمر بن سعد فلما قتل عمر بن سعد وهبها المختار لأبی عمرة قاتله و أخذ سیفه جمیع بن الخلق الأزدی و یقال رجل من بنی تمیم یقال له الأسود بن حنظلة و فی روایة ابن سعد أنه أخذ سیفه القلافس (1)

النهشلی و زاد محمد بن زکریا أنه وقع بعد ذلک إلی بنت حبیب بن بدیل و هذا السیف المنهوب لیس بذی الفقار و إن ذلک کان مذخورا و مصونا مع أمثاله من ذخائر النبوة و الإمامة و قد نقل الرواة تصدیق ما قلناه و صورة ما حکیناه.

قال و جاءت جاریة من ناحیة خیم الحسین علیه السلام فقال لها رجل یا أمة الله إن سیدک قتل قالت الجاریة فأسرعت إلی سیدتی و أنا أصیح فقمن فی وجهی و صحن قال و تسابق القوم علی نهب بیوت آل الرسول و قرة عین الزهراء البتول حتی جعلوا ینزعون ملحفة المرأة عن ظهرها و خرجن بنات الرسول و حرمه یتساعدن علی البکاء و یندبن لفراق الحماة و الأحباء.

و روی حمید بن مسلم قال رأیت امرأة من بکر بن وائل کانت مع زوجها فی أصحاب عمر بن سعد فلما رأت القوم قد اقتحموا علی نساء الحسین علیه السلام فسطاطهن و هم یسلبونهن أخذت سیفا و أقبلت نحو الفسطاط فقالت یا آل بکر بن وائل أ تسلب بنات رسول الله لا حکم إلا لله یا ثارات رسول الله فأخذها زوجها و ردها إلی رحله.

قال ثم أخرجوا النساء من الخیمة و أشعلوا فیها النار فخرجن حواسر مسلبات حافیات باکیات یمشین سبایا فی أسر الذلة و قلن بحق الله إلا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین فلما نظرت النسوة إلی القتلی صحن و ضربن وجوههن.

قال فو الله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع

ص: 58


1- 1. کذا فی المصدر ص 115، و هکذا تذکرة الخواص ص 144، و المصنّف اختار کلمة« الفلان» و هی نسخة.

سید بن طاوس می نویسد: نعلین های امام حسین علیه السّلام را اسود بن خالد بغارت برد. انگشتر آن حضرت را بجدل بن سلیم کلبی برد. وی انگشت آن بزرگوار را با انگشتر قطع کرد! همین بجدل بود که مختار او را گرفت و دست و پایش را قطع نمود. سپس او را همچنان گذاشت تا به خون خود غلطید و مرد. قطیفه خز امام حسین علیه السّلام را قیس بن اشعث برد. زره کوتاه آن بزرگوار را عمر بن سعد برد. هنگامی که عمر بن سعد کشته شد، مختار آن زره را به قاتل عمر که ابو عمره بود داد. شمشیر آن حضرت را جُمَیع بن خلق ازدی برد و گفته شده که آن را مردی از بنی تمیم برد که او را اسود بن حنظله می گفتند. در روایت ابن سعد می گوید که شمشیر حسین علیه السّلام را قلافس نهشلی برد. محمّد بن زکریا اضافه کرده که آن شمشیر بعدا به دست دختر حبیب بن بدیل افتاد. این شمشیری که به یغما رفت ذوالفقار نبود. زیرا ذوالفقار با مابقی ذخیره های نبوت و امامت می باشند. راویان آنچه را که ما گفتیم تصدیق کرده اند!

راوی می گوید: کنیزکی از طرف خیمه های امام علیه السّلام آمد و مردی به او گفت: ای کنیز! آقای تو - یعنی امام حسین علیه السّلام - کشته شد. آن کنیز می گوید: من در حالی که صیحه می زدم، به سرعت نزد بانوی خودم بازگشتم. آنان در مقابل من برخاستند و فریاد زدند. راوی می گوید: آن گروه غارتگر در غارت کردن خیمه های آل رسول صلّی اللَّه علیه و آله مسابقه نهادند. کار غارتگری آنان به جایی رسید که چادر زنان را از سر آنان به غارت می بردند. دختران پیغمبر خدا شروع به گریه و زاری کردند و برای فراق یاوران و عزیزان خود شروع به ناله و ندبه نمودند.

حمید بن مسلم می گوید: زنی را از قبیله بکر بن وائل دیدم که با شوهرش در میان لشکر ابن سعد بودند. هنگامی که آن گروه نابکار به طور ناگهانی داخل خیمه های زنان امام حسین علیه السّلام شدند و مشغول غارت اموال گردیدند، شمشیری به دست گرفت و متوجه خیمه ها گردید و فریاد زد: ای آل بکر بن وائل! آیا جا دارد هستی دختران پیغمبر خدا به یغما برود؟ فرمانروایی نیست مگر برای خدا، ای خونخواهان پیغمبر اسلام! شوهرش آن زن را گرفت و به طرف جایگاه خود بازگرداند.

راوی می گوید: سپس آن گروه نابکار زنان را از خیمه خارج کردند و خیمه ها را طعمه آتش قرار دادند. دختران پیغمبر خدا در حالی خارج شدند که برهنه، لباس ماتم پوشیده، پا برهنه، گریان و در حال اسیری و ذلت بودند و می گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه حسین علیه السّلام ببرید! وقتی زنان به اجساد شهیدان نظر کردند، صیحه می زدند و به صورت خود می زدند. راوی می گوید: به خدا قسم زینب دختر علی علیه السّلام را دیدم که برای حسین ناله و ندبه می کرد و با صدایی حزین و قلبی اندوهناک فریاد می زد: ای جد بزرگوار! صلوات پادشاه آسمان بر تو باد! این حسین تو می باشد که آغشته به خون ها است؛ اعضایش قطعه قطعه

ص: 58

الأعضاء و بناتک سبایا إلی الله المشتکی و إلی محمد المصطفی و إلی علی المرتضی و إلی حمزة سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا. و فی بعض الروایات یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتلة تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا بأبی من فسطاطه مقطع العری بأبی من لا هو غائب فیرتجی و لا جریح فیداوی بأبی من نفسی له الفداء بأبی المهموم حتی قضی بأبی العطشان حتی مضی بأبی من شیبته تقطر بالدماء بأبی من جده رسول إله السماء بأبی من هو سبط نبی الهدی بأبی محمد المصطفی بأبی خدیجة الکبری بأبی علی المرتضی بأبی فاطمة الزهراء سیدة النساء بأبی من ردت علیه الشمس حتی صلی.

قال فأبکت و الله کل عدو و صدیق ثم إن سکینة اعتنقت جسد الحسین علیه السلام فاجتمع عدة من الأعراب حتی جروها عنه قال ثم نادی عمر بن سعد فی أصحابه من ینتدب للحسین فیوطئ الخیل ظهره فانتدب منهم عشرة و هم إسحاق بن حویة الذی سلب الحسین علیه السلام قمیصه و أخنس بن مرثد و حکیم بن الطفیل السنبسی و عمرو بن صبیح الصیداوی و رجاء بن منقذ العبدی و سالم بن خیثمة الجعفی و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب الجعفی و هانئ بن ثبیت الحضرمی و أسید بن مالک فداسوا الحسین علیه السلام بحوافر خیلهم حتی رضوا ظهره و صدره.

قال و جاء هؤلاء العشرة حتی وقفوا علی ابن زیاد فقال أسید بن مالک أحد العشرة:

شعر

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر***بکل یعبوب شدید الأسر

فقال ابن زیاد من أنتم فقالوا نحن الذین وطئنا بخیولنا ظهر الحسین حتی

ص: 59

شده است، و دختران تو اسیر شده اند. شکایت کردن به خدا و محمّد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سید الشهداء وظیفه ما است. وا محمّداه! این حسین تو می باشد که عریان است و باد صبا بر جسدش می وزد و قتیل زنازادگان شده است. آه از حزن و غم و اندوه من! امروز جدم پیغمبر خدا از دنیا رفته، ای اصحاب محمّد! اینان فرزندان مصطفی هستند که نظیر اسیران رانده می شوند.

در بعضی از روایات آورده اند که آن بانو فرمود: یا محمّد! دختران تو اسیر شده اند؛ فرزندانت شهید گردیده اند و باد صبا بر اجسادشان می وزد؛ این حسین تو است که سرش از قفا جدا شده و عمامه و ردایش به غارت رفته است. پدرم به فدای آن کسی که لشکرش در روز دوشنبه به تاراج رفت! پدرم به فدای آن شخصی که ریسمان خیمه اش پاره پاره شد! پدرم به فدای آن شخص غایبی که امید بازگشت او در کار نیست! آن مجروحی که زخم هایش مداوا نمی شود! پدرم به فدای آن کسی که جان من فدای او است! پدرم به فدای آن شهیدی که از محاسن شریفش خون می چکید! پدرم به فدای آن کسی که جد او رسول خدای آسمان است! پدرم به فدای آن شهیدی که سبط پیامبر هدایت است! پدرم به فدای محمّد مرتضی باد! پدرم به فدای خدیجه کبرا باد! پدرم به فدای علی مرتضی باد! پدرم به فدای فاطمه زهرا باد که بزرگ کلیه زنان است! پدرم به فدای آن کسی باد که آفتاب از برایش بازگشت تا نماز خواند!

راوی می گوید: به خدا قسم که زینب تمام دشمن و دوست را گریان نمود. بعد سکینه جسد امام حسین علیه السّلام را در بر گرفت. سپس گروهی از اعراب اجتماع کردند و او را از جسد مقدس پدرش جدا نمودند. پس از این جریان، ابن سعد یاران خود را صدا زد و گفت: کیست که برود و پشت حسین علیه السّلام را پایمال سم ستور نماید؟ تعداد ده نفر از آن گروه سفاک برای این کار داوطلب شدند که نام آنان بدین شرح است: اسحاق بن حویه که همان کسی است که پیراهن امام حسین علیه السّلام را به تاراج برد؛ اخنس بن مرثد؛ حکیم بن طفیل سنبسی؛ عمرو بن صبیح صیداوی؛ رجاء بن منقذ عبدی؛ سالم بن خیثمه جعفی؛ واحظ بن ناعم؛ صالح بن وهب جعفی؛ هانی بن ثبیت حضرمی؛ اسید بن مالک. اینان جسد مقدس امام حسین علیه السّلام را به نحوی پایمال سم ستور نمودند که پشت و سینه مبارکش را کوفتند و ریز ریز کردند. این ده تن پس از این عمل نزد ابن زیاد آمدند و اسید که یکی از آن ده نفر بود، این شعر را خواند:

ماییم که سینه حسین علیه السّلام را بعد از پشتش به وسیله اسبان تنومند و سریع السیر ریز ریز نمودیم

ابن زیاد گفت: شما کیانید؟ گفتند: ما همان افرادی هستیم که پشت حسین را به وسیله اسبان خود به نحوی کوفتیم که

ص: 59

طحنا جناجن صدره فأمر لهم بجائزة یسیرة.

قال أبو عمرو الزاهد فنظرنا فی هؤلاء العشرة فوجدناهم جمیعا أولاد زنا و هؤلاء أخذهم المختار فشد أیدیهم و أرجلهم بسکک الحدید و أوطأ الخیل ظهورهم حتی هلکوا(1).

أقول: المعتمد عندی ما سیأتی فی روایة الکافی أنه لم یتیسر لهم ذلک.

و قال صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب قتل الحسین علیه السلام باتفاق الروایات یوم عاشوراء عاشر المحرم سنة إحدی و ستین و هو ابن أربع و خمسین سنة و ستة أشهر و نصف قالا و أقبل فرس الحسین علیه السلام و قد عدا من بین أیدیهم أن لا یؤخذ فوضع ناصیته فی دم الحسین علیه السلام ثم أقبل یرکض نحو خیمة النساء و هو یصهل و یضرب برأسه الأرض عند الخیمة حتی مات فلما نظر أخوات الحسین و بناته و أهله إلی الفرس لیس علیه أحد رفعن أصواتهن بالبکاء و العویل و وضعت أم کلثوم یدها علی أم رأسها و نادت وا محمداه وا جداه وا نبیاه وا أبا القاسماه وا علیاه وا جعفراه وا حمزتاه وا حسناه هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء ثم غشی علیها.

فأقبل أعداء الله لعنهم الله حتی أحدقوا بالخیمة و معهم شمر فقال ادخلوا فاسلبوا بزتهن فدخل القوم لعنهم الله فأخذوا ما کان فی الخیمة حتی أفضوا إلی قرط کان فی أذن أم کلثوم أخت الحسین علیه السلام فأخذوه و خرموا أذنها حتی کانت المرأة لتنازع ثوبها علی ظهرها حتی تغلب علیه و أخذ قیس بن الأشعث لعنه الله قطیفة الحسین علیه السلام فکان یسمی قیس القطیفة و أخذ نعلیه رجل من بنی أود یقال له الأسود ثم مال الناس علی الورس و الحلی و الحلل و الإبل فانتهبوها.

أقول: رأیت فی بعض الکتب أن فاطمة الصغری قالت کنت واقفة بباب الخیمة و أنا أنظر إلی أبی و أصحابی مجززین کالأضاحی علی الرمال و الخیول علی أجسادهم تجول و أنا أفکر فیما یقع علینا بعد أبی من بنی أمیة أ یقتلوننا أو

ص: 60


1- 1. کتاب الملهوف ص 112- 121.

استخوان های سینه اش را در هم شکستیم. ابن زیاد جایزه مختصری به آنان داد.

ابو عمرو زاهد می گوید: هنگامی که به حسب و نسب این ده نفر بررسی کردیم، دیدیم کلیه آنان زنازاده بودند. اینان همان افرادی بودند که مختار آنان را گرفت و میخ آهنین روی دست و پاهاشان کوبید. سپس بدنشان را به نحوی پایمال سم اسب ها کرد که به درک اسفل نازل شدند.(1)

مؤلف: آنچه در این باره مورد اعتماد من است، این است که بعدا از روایت کتاب کافی معلوم می شود که آنان نتوانستند بدن آن حضرت را پایمال سم اسب نمایند.

صاحب کتاب مناقب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: به اتفاق روایات، امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا دهم ماه محرم سنه 61 قمری در سن پنجاه و چهار سال و شش ماه و نیم شهید شد و اسب آن حضرت از میان لشکر ابن سعد دوید که دستگیر نشود و آمد پیشانی خود را به خون آن بزرگوار رنگین نمود. سپس به سرعت متوجه خیمه ها شد. وقتی نزد خیمه آمد همچنان شیهه می کشید و سر خود را به زمین می کوبید تا مرد. موقعی که نظر خواهران و دختران و اهل و عیال امام حسین علیه السّلام به آن اسب افتاد و دیدند که راکب ندارد، صدا به گریه و واویلا بلند کردند. ام کلثوم دست خود را بالای سر خویش نهاد و فریاد زد: وا محمّداه! وا جداه! وا نبیاه! وا ابا القاسماه! وا علیاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! این حسین است که برهنه و عریان در کربلا افتاده است؛ سرش از قفا جدا شده؛ عمامه و ردایش به تاراج رفته است. سپس آن بانو غش کرد و افتاد.

پس از این جریان دشمنان خدا آمدند و در اطراف خیمه جمع شدند. شمر نیز با آنان بود. شمر گفت: داخل خیمه شوید و لباس زنان را به غارت ببرید! آن قوم نابکار داخل خیمه شدند و آنچه را که در خیمه بود تاراج کردند، تا جایی که گوشواره ام کلثوم خواهر امام حسین علیه السّلام را ربودند و گوش وی را پاره کردند. کار غارتگری آن گروه به جایی رسیده بود که زنان لباس و چادر خود را با فعالیت شدید بر سر خود نگاه می داشتند تا بر آن تاراج گران غالب می شدند. قیس بن اشعث قطیفه امام حسین علیه السّلام را ربود و بعدا او را «قیس القطیفه» می نامیدند. نعلین های آن حضرت را شخصی از بنی اود برد که او را اسود می گفتند. سپس آن تاراجگران، لباس و زر و زیور و حله ها و شتران را به یغما بردند.

مؤلف: در بعضی از کتب دیدم که فاطمه صغرا می گوید: من بر در خیمه ایستاده بودم و به پدرم و اصحاب او نگاه می کردم که با بدن های بی سر، نظیر قربانی ها بر روی رمل افتاده اند و اسبان بر فراز اجسادشان جولان می زدند. من با خودم فکر می کردم که آیا بعد از پدرم، از دست بنی امیه چه بر سر ما خواهد آمد؟ آیا ما را به قتل می رسانند

ص: 60


1- . الملهوف: 112

یأسروننا فإذا برجل علی ظهر جواده یسوق النساء بکعب رمحه و هن یلذن بعضهن ببعض و قد أخذ ما علیهن من أخمرة و أسورة و هن یصحن وا جداه وا أبتاه وا علیاه وا قلة ناصراه وا حسناه أ ما من مجیر یجیرنا أ ما من ذائد یذود عنا قالت فطار فؤادی و ارتعدت فرائصی فجعلت أجیل بطرفی یمینا و شمالا علی عمتی أم کلثوم خشیة منه أن یأتینی.

فبینا أنا علی هذه الحالة و إذا به قد قصدنی ففررت منهزمة و أنا أظن أنی أسلم منه و إذا به قد تبعنی فذهلت خشیة منه و إذا بکعب الرمح بین کتفی فسقطت علی وجهی فخرم أذنی و أخذ قرطی و مقنعتی و ترک الدماء تسیل علی خدی و رأسی تصهره الشمس و ولی راجعا إلی الخیم و أنا مغشی علی و إذا أنا بعمتی عندی تبکی و هی تقول قومی نمضی ما أعلم ما جری علی البنات و أخیک العلیل فقمت و قلت یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار فقالت یا بنتاه و عمتک مثلک فرأیت رأسها مکشوفة و متنها قد أسود من الضرب فما رجعنا إلی الخیمة إلا و هی قد نهبت و ما فیها و أخی علی بن الحسین مکبوب علی وجهه لا یطیق الجلوس من کثرة الجوع و العطش و الأسقام فجعلنا نبکی علیه و یبکی علینا.

و قال المفید رحمه الله قال حمید بن مسلم فانتهینا إلی علی بن الحسین و هو منبسط علی فراش و هو شدید المرض و مع شمر جماعة من الرجالة فقالوا له أ لا نقتل هذا العلیل فقلت سبحان الله أ تقتل الصبیان إنما هذا صبی و إنه لما به فلم أزل حتی دفعتهم عنه و جاء عمر بن سعد فصاحت النساء فی وجهه و بکین فقال لأصحابه لا یدخل أحد منکم بیوت هؤلاء النساء و لا تعرضوا لهذا الغلام المریض فسألته النسوة أن یسترجع ما أخذ منهن لیستترن به فقال من أخذ من متاعهم شیئا فلیرده فو الله ما رد أحد منهم شیئا فوکل بالفسطاط و بیوت النساء و علی بن الحسین جماعة ممن کان معه و قال احفظوهم لئلا یخرج منهم أحد و لا یساء إلیهم. (1)

ص: 61


1- 1. کتاب الإرشاد ص 226 و 227.

یا اسیر می کنند؟ ناگاه دیدم مردی که بر اسب خود سوار است، زنان را با کعب نیزه خود می راند و آن زنان به یکدیگر پناهنده می شدند. کلیه چادر و دستبند زنان را ربوده بودند و آن زنان فریاد می زدند: وا جداه! وا ابتاه! وا علیا! وا قلة ناصراه! (آه از کمی یاور!) وا حسناه! آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی نیست که از ما دفاع نماید؟ قلب من از این منظره دلخراش دچار خفقان شد و اعضای بدنم به لرزه افتادند. لذا از خوف این که مبادا آن مرد نزد من بیاید، از طرف راست و چپ خود را به عمه ام، ام کلثوم می رساندم.

من در همین حال بودم که ناگاه دیدم آن مرد متوجه من گردید. من از او فرار کردم و گمان می کردم که از دست او سالم خواهم بود. ناگاه دیدم وی مرا دنبال کرد و من از خوف او از خود بی خود شدم، ناگاه دیدم کعب نیزه در میان کتف من قرار گرفته است! من به صورت به روی زمین سقوط کردم و او گوشم را پاره کرد و گوشواره و مقنعه مرا غارت کرد و خون ها همچنان به صورت و سر من فرو می ریختند و آفتاب سرم را می گداخت. سپس آن مرد به سوی خیمه ها برگشت و من همچنان غش کرده بودم. ناگاه دیدم عمه ام نزد من آمد و در حالی که گریه می کرد، گفت: برخیز تا برویم، من نمی دانم بر سر دختران و برادر علیل تو چه آمده است. من برخاستم و گفتم: ای عمه! آیا پارچه ای هست که من سر خود را از نظر بینندگان به وسیله آن بپوشانم؟ فرمود: دختر جان! عمه ات مثل تو می باشد! من نگاه کردم و سر او را نیز باز دیدم، پشت او به وسیله ضربه سیاه شده بود. وقتی ما به سوی خیمه بازگشتیم، دیدم هستی آن را به تاراج برده اند و برادرم علی بن الحسین علیهما السّلام به رو در افتاده است و از کثرت تشنگی و گرسنگی و مرض طاقت نشستن ندارد! ما برای او و او برای ما گریه می کردیم.

شیخ مفید از حمید بن مسلم نقل می کند که گفت: ما رفتیم تا به علی بن الحسین علیهما السّلام رسیدیم که روی فرشی افتاده بود و به شدت مریض بود. گروهی از رجاله هایی که با شمر بودند، به او گفتند: این شخص علیل را نمی کشی؟ من گفتم: سبحان اللَّه! آیا جا دارد که کودکان هم کشته شوند؟ این شخص کودک است. همین بیماری که دارد او را کافی خواهد بود. من همچنان دفاع می کردم تا شمر را از کشتن وی منصرف نمودم. وقتی عمر بن سعد آمد، زنان به صورت او فریاد زدند و گریه کردند! عمر به یاران خود گفت: مبادا احدی از شما داخل خیمه های این زنان شوید و متعرض جوان مریض شوید. زنان از عمر بن سعد خواستند آنچه را که به تاراج برده اند مسترد نمایند تا بدن خود را به وسیله آنها بپوشانند. عمر گفت: هر کس هر چه از ایشان به غارت برده است به ایشان بازگرداند. به خدا قسم احدی از آنان چیزی باز نگردانید سپس ابن سعد چند نفر از آن افرادی را که همراه خود داشت، موکل خیمه های زنان و علی بن الحسین علیهما السّلام قرار داد و گفت: مواظب باشید که احدی از آنان خارج نشود و کسی ایشان را آزار ندهد.(1)

ص: 61


1- . ارشاد: 226

و قال محمد بن أبی طالب ثم إن عمر بن سعد سرح برأس الحسین علیه السلام یوم عاشوراء مع خولی بن یزید الأصبحی و حمید بن مسلم إلی ابن زیاد ثم أمر برءوس الباقین من أهل بیته و أصحابه فقطعت و سرح بها مع شمر بن ذی الجوشن إلی الکوفة و أقام ابن سعد یومه ذلک و غده إلی الزوال فجمع قتلاه فصلی علیهم و دفنهم و ترک الحسین و أصحابه منبوذین بالعراء فلما ارتحلوا إلی الکوفة عمد أهل الغاضریة من بنی أسد فصلوا علیهم و دفنوهم و قال ابن شهرآشوب و کانوا یجدون لأکثرهم قبورا و یرون طیورا بیضا(1).

و قال محمد بن أبی طالب و روی أن رءوس أصحاب الحسین و أهل بیته کانت ثمانیة و سبعین رأسا و اقتسمتها القبائل لیتقربوا بذلک إلی عبید الله و إلی یزید فجاءت کندة بثلاثة عشر رأسا و صاحبهم قیس بن الأشعث و جاءت هوازن باثنی عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بعشرین و صاحبهم شمر لعنه الله و جاءت تمیم بسبعة عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بتسعة عشر و جاءت بنو أسد بستة عشر رأسا و فی روایة ابن شهرآشوب بتسعة رءوس و جاءت مذحج بسبعة رءوس و جاءت سائر

الناس بثلاثة عشر رأسا و قال ابن شهرآشوب و جاء سائر الجیش بتسعة رءوس و لم یذکر مذحج قال فذلک سبعون رأسا ثم قال و جاءوا بالحرم أساری إلا شهربانویه فإنها أتلفت نفسها فی الفرات.

و قال ابن شهرآشوب و صاحب المناقب و محمد بن أبی طالب اختلفوا فی عدد المقتولین من أهل البیت علیهم السلام فالأکثرون علی أنهم کانوا سبعة و عشرین سبعة من بنی عقیل مسلم المقتول بالکوفة و جعفر و عبد الرحمن ابنا عقیل و محمد بن مسلم و عبد الله بن مسلم و جعفر بن محمد بن عقیل و محمد بن أبی سعید بن عقیل و زاد ابن شهرآشوب عونا و محمدا ابنی عقیل و ثلاثة من ولد جعفر بن أبی طالب محمد بن عبد الله بن جعفر و عون الأکبر بن عبد الله و عبید الله بن عبد الله و من ولد علی علیه السلام تسعة الحسین علیه السلام و العباس و یقال و ابنه محمد بن العباس و عمر بن

ص: 62


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 112.

محمّد بن ابی طالب می نویسد: سپس عمر بن سعد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را روز عاشورا به وسیله خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم، برای ابن زیاد فرستاد. آن گاه دستور داد تا سر مابقی یاران آن حضرت را قطع کردند و آنها را به وسیله شمر بن ذی الجوشن به جانب کوفه فرستاد. ابن سعد آن روز را تا فردا ظهر در کربلا توقف نمود. مقتولین لشکر خود را جمع کرد و بر جنازه آنان نماز خواند و اجسادشان را به خاک سپرد. ولی جسد مقدس امام حسین علیه السّلام و اصحاب آن مظلوم همچنان برهنه و عریان افتاده بودند. هنگامی که لشکر به سوی کوفه رفتند، اهل غاضریه که از بنی اسد بودند، آمدند بر اجساد مقدس شهیدان کربلا نماز خواندند و آنان را دفن کردند. ابن شهر آشوب می نویسد: برای اکثر شهدای کربلا قبرهایی یافت می شد و پرندگان سفیدی را می دیدند.(1)

محمّد بن ابی طالب می نگارد: روایت شده که تعداد سرهای امام حسین و یارانش هشتاد و هفت رأس بود. قبیله های دشمن آن سرها را بین خود تقسیم کرده بودند تا بدین وسیله نزد ابن زیاد و یزید، مقرب و محبوب شوند. قبیله کنده تعداد سیزده سر آوردند که صاحب آنان قیس بن اشعث بود. قبیله هوازن که صاحب آنان شمر بود، دوازده سر و به روایت ابن شهر آشوب تعداد بیست سر آوردند. قبیله تمیم تعداد هفده سر و بنا به روایت ابن شهر آشوب تعداد نوزده سر آوردند. قبیله بنی اسد تعداد شانزده سر و به روایت ابن شهر آشوب تعداد نه سر آوردند. قبیله مذحج تعداد هفت سر آوردند. مابقی مردم تعداد سیزده سر آوردند.

ابن شهر آشوب می نویسد: مابقی لشکر تعداد نه سر آوردند، ولی او نامی از قبیله مذحج نبرده است. سپس می گوید: تعداد کلیه سرها به هفتاد رأس می رسد. بعد از این می گوید: اهل حرم امام حسین علیه السّلام را به اسیری بردند، غیر از شهربانو، زیرا آن بانو خود را در فرات تلف کرد .

ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب می نویسند: درباره تعداد مقتولین اهل بیت اختلاف است. اکثر نویسندگان می گویند: تعداد آنان بیست و هفت نفر بودند بدین شرح:

هفت نفر از بنی عقیل که نام آنان بدین قرار است: مسلم که در کوفه شهید شد؛ جعفر و عبدالرحمن که پسران عقیل بودند؛ محمّد بن مسلم و عبداللَّه بن مسلم؛ جعفر بن محمّد بن عقیل؛ محمّد بن ابی سعید بن عقیل. ابن شهر آشوب عون و محمّد را که فرزندان عقیل بودند و سه نفر از فرزندان جعفر بن ابی طالب را بر آنان اضافه نموده که نامشان محمّد بن عبداللَّه بن جعفر، عون اکبر بن عبداللَّه و عبیداللَّه بن عبداللَّه بود. تعداد نه نفر از فرزندان حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بودند بدین شرح: امام حسین علیه السّلام و عباس و گفته شده: پسرش محمّد بن عباس، عمر بن

ص: 62


1- 2. مناقب ابن شهر آشوب 4 : 112

علی و عثمان بن علی و جعفر بن علی و إبراهیم بن علی و عبد الله بن علی الأصغر و محمد بن علی الأصغر و أبو بکر شک فی قتله و أربعة من بنی الحسن أبو بکر و عبد الله و القاسم و قیل بشر و قیل عمر و کان صغیرا و ستة من بنی الحسین مع اختلاف فیه علی الأکبر و إبراهیم و عبد الله و محمد و حمزة و علی و جعفر و عمر و زید و ذبح عبد الله فی حجره و لم یذکر صاحب المناقب إلا علیا و عبد الله و أسقط ابن أبی طالب حمزة و إبراهیم و زیدا و عمر.

و قال ابن شهرآشوب و یقال لم یقتل محمد الأصغر بن علی علیه السلام لمرضه و یقال رماه رجل من بنی دارم فقتله (1)

و قال أبو الفرج جمیع من قتل یوم الطف من ولد أبی طالب سوی من یختلف فی أمره اثنان و عشرون رجلا(2) وَ قَالَ ابْنُ نَمَا رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَتِ الرُّوَاةُ کُنَّا إِذَا ذَکَرْنَا عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیه السلام قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ قَتَلُوا سَبْعَةَ عَشَرَ إِنْسَاناً کُلُّهُمْ ارْتَکَضَ فِی بَطْنِ فَاطِمَةَ یَعْنِی بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ عَلِیٍّ علیه السلام.

الأخبار

«3»

أَقُولُ رَوَی الشَّیْخُ فِی الْمِصْبَاحِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فِی یَوْمِ عَاشُورَاءَ فَأَلْفَیْتُهُ کَاسِفَ اللَّوْنِ ظَاهِرَ الْحُزْنِ وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ مِنْ عَیْنَیْهِ کَاللُّؤْلُؤِ الْمُتَسَاقِطِ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّ بُکَاؤُکَ لَا أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ فَقَالَ لِی أَ وَ فِی غَفْلَةٍ أَنْتَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام أُصِیبَ فِی مِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ قُلْتُ یَا سَیِّدِی فَمَا قَوْلُکَ فِی صَوْمِهِ فَقَالَ لِی صُمْهُ مِنْ غَیْرِ تَبْیِیتٍ وَ أَفْطِرْهُ مِنْ غَیْرِ تَشْمِیتٍ وَ لَا تَجْعَلْهُ یَوْمَ صَوْمٍ کَمَلًا وَ لْیَکُنْ إِفْطَارُکَ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ بِسَاعَةٍ عَلَی شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ فَإِنَّهُ فِی مِثْلِ ذَلِکَ الْوَقْتِ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ تَجَلَّتِ الْهَیْجَاءُ عَنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ انْکَشَفَتِ الْمَلْحَمَةُ عَنْهُمْ وَ فِی الْأَرْضِ مِنْهُمْ ثَلَاثُونَ صَرِیعاً فِی مَوَالِیهِمْ یَعَزُّ عَلَی رَسُولِ اللَّهُ مَصْرَعُهُمْ وَ لَوْ کَانَ فِی الدُّنْیَا یَوْمَئِذٍ حَیّاً لَکَانَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ هُوَ الْمُعَزَّی بِهِمْ

ص: 63


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 112 و 113.
2- 2. مقاتل الطالبیین ص 67.

علی، عثمان بن علی، جعفر بن علی، ابراهیم بن علی، عبداللَّه بن علی که اصغر بود. محمّد بن علی که اصغر بود؛ ابوبکر که در کشته شدن وی شک و تردید است. تعداد چهار نفر از فرزندان امام حسن علیه السّلام بودند بدین شرح: ابوبکر، عبداللَّه، قاسم و گفته شده: بشر و گفته شده: عمر که صغیر بود. تعداد شش نفر از فرزندان امام حسین علیه السّلام بودند - ولی در تعداد آنان اختلاف است - بدین شرح: علی اکبر، ابراهیم، عبداللَّه، محمّد، حمزه، علی، جعفر، عمر، زید. عبداللَّه همان بود که در کنار امام حسین علیه السّلام ذبح شد. صاحب کتاب مناقب غیر از علی و عبداللَّه را ذکر نکرده است. او حمزه و ابراهیم و زید را که پسران ابو طالب بودند ذکر نکرده است.

ابن شهر آشوب می گوید: گفته شده که علی اصغر بن علی علیه السّلام برای این که مریض بود کشته نشد. و گفته شده مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.(1)

ابوالفرج می نویسد: تعداد کلیه افرادی که در کربلا از فرزندان ابی طالب شهید شدند، غیر از آن افرادی که درباره آنان اختلاف است بیست و دو نفر مرد بودند.(2)

ابن نما می نگارد: راویان گفته اند: هر گاه نزد امام محمّد باقر علیه السّلام از قتل امام حسین علیه السّلام سخنی به میان می آوردیم، آن بزرگوار می فرمود: تعداد هفده نفر از آنان را کشتند، که کلیه ایشان از بطن فاطمه بودند، یعنی فاطمه بنت اسد که مادر حضرت امیر علیه السّلام بود.

روایات

روایت3.

مؤلف: شیخ در کتاب مصباح از عبداللَّه بن سنان نقل می کند که گفت: من در روز عاشورا به حضور حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام مشرف شدم و آن بزرگوار را دیدم که رنگش تغییر نموده و اشک هایش نظیر لؤلؤ از چشمان مقدسش فرو می ریزد. پرسیدم: یا بن رسول اللَّه! برای چه گریانی؟ خدا چشمان تو را گریان نکند! در جوابم فرمود: مگر تو غافلی! آیا نمی دانی که حسین بن علی علیه السّلام در یک چنین روزی دچار مصیبت گردید؟ گفتم: ای آقای من! روزه گرفتن روز عاشورا چه صورت دارد؟ فرمود: روزه بگیر، ولی شب نیت آن را نکن. افطار کن، ولی نه از روی شماتت. یک روز کامل را روزه نگیر، بلکه یک ساعت بعد از نماز ظهر یک شربت آب بیاشام، زیرا در یک چنین وقت بود که جنگ و جدال از آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دست برداشت و ابتلای آنان خاتمه یافت. در صورتی که تعداد سی جنازه از مردان ایشان روی زمین افتاده بود و این مصیبت برای پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خیلی ناگوار بود. اگر آن روز رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در دنیا زنده می بود، شخصا در عزای آنان می نشست.

ص: 63


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 112
2- . مقاتل الطالبیّین: 67

قَالَ وَ بَکَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِدُمُوعِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ النُّورَ خَلَقَهُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فِی تَقْدِیرِهِ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ خَلَقَ الظُّلْمَةَ فِی یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ یَوْمَ عَاشُورَاءَ فِی مِثْلِ ذَلِکَ الْیَوْمِ یَعْنِی الْعَاشِرَ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فِی تَقْدِیرِهِ وَ جَعَلَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ(1).

وَ رَوَی صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ مِنْ کِتَابِ بُسْتَانِ الطُّرَفِ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ: قُتِلَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام سِتَّةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ مَا کَانَ لَهُمْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ شَبِیهٌ وَ رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بِإِسْنَادٍ آخَرَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ.

و قال ابن شهرآشوب: المقتولون من أصحاب الحسین علیه السلام فی الحملة الأولی- نعیم بن عجلان و عمران بن کعب بن حارث الأشجعی و حنظلة بن عمرو الشیبانی (2) و قاسط بن زهیر و کنانة بن عتیق و عمرو بن مشیعة و ضرغامة بن مالک و عامر بن مسلم و سیف بن مالک النمیری و عبد الرحمن الأرحبی و مجمع العائذی و حباب بن الحارث و عمرو الجندی و الجلاس بن عمرو الراسبی و سوار بن أبی حمیر الفهمی و عمار بن أبی سلامة الدالانی و النعمان بن عمرو الراسبی و زاهر بن عمرو مولی ابن الحمق و جبلة بن علی و مسعود بن الحجاج و عبد الله بن عروة الغفاری و زهیر بن بشیر الخثعمی و عمار بن حسان و عبد الله بن عمیر و مسلم بن کثیر و زهیر بن سلیم و عبد الله و عبید الله ابنا زید البصری و عشرة من موالی الحسین علیه السلام و اثنان من موالی أمیر المؤمنین علیه السلام(3).

و لنذکر هنا زیارة أوردها السید فی کتاب الإقبال یشتمل علی أسماء الشهداء و بعض أحوالهم رضوان الله علیهم و أسماء قاتلیهم لعنهم الله.

قَالَ رَوَیْنَا بِإِسْنَادِنَا إِلَی جَدِّی أَبِی جَعْفَرٍ الطُّوسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ

ص: 64


1- 1. راجع مصباح المتهجد ص 547.
2- 2. کذا فی النسخ. و قد عرفت فی ص 23 أنّه الشبامی و شبام بطن من همدان و قد نسب فیما سبق بأنّه حنظلة بن سعد.
3- 3. مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 113، و فیه: سوار ابن أبی عمیر.

راوی می گوید: امام جعفر صادق علیه السّلام به قدری گریه کرد که محاسن شریفش از اشک هایش تر شد. سپس فرمود: خدای سبحان نور را در روز جمعه در اولین روز ماه رمضان آفرید و ظلمت را در روز چهارشنبه که روز عاشورا بود خلق کرد، یعنی روز دهم ماه محرم الحرام. و برای هر کدام طریقی قرار داد... تا آخر خبر.(1)

صاحب کتاب مناقب از حسن بصری روایت می کند که گفت: تعداد شانزده نفر از مردان اهل بیت امام حسین علیه السّلام با آن حضرت کشته شدند که در روی زمین نظیری نداشتند. بنا به روایت دیگری تعداد هفده نفر از آنان کشته شد.

ابن شهر آشوب می گوید: افرادی که در حمله اولی از یاران امام حسین علیه السّلام کشته شدند، عبارت بودند از: نعیم بن عجلان، عمران بن کعب بن حارث اشجعی، حنظلة بن عمرو شیبانی، قاسط بن زهیر کنانة بن عتیق، عمرو ابن مشیعه، ضرغامة بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن مالک نمیری، عبدالرحمن ارحبی، مجمع عائذی، حباب بن حارث، عمرو جندعی، جلاس بن عمرو راسبی، سواد بن ابی حمیر فهمی، عمار بن ابی سلامه دالانی، نعمان بن عمر راسبی، زاهر بن عمرو مولای ابن حمق، جبلة بن علی، مسعود بن حجاج، عبداللَّه بن عروه غفاری زهیر بن بشیر خثعمی، عمار بن حسان، عبداللَّه بن عمیر، مسلم بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبداللَّه و عبیداللَّه پسران زید بکری؛ تعداد ده نفر از غلامان امام حسین علیه السّلام؛ و دو نفر از غلامان حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام.(2)

مؤلف: اکنون آن زیارت نامه ای را که سید در کتاب اقبال نوشته و حاوی نام و قسمتی از شرح حال شهیدان رضوان خدا بر آنان و نام قاتلانشان لعنهم الله است، ذکر می کنیم.

ص: 64


1- . مصباح المتهجد: 547
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 113

عَیَّاشٍ عَنِ الشَّیْخِ الصَّالِحِ أَبِی مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ النُّعْمَانِ الْبَغْدَادِیِّ رَحِمَهُمُ اللَّهُ قَالَ: خَرَجَ مِنَ النَّاحِیَةِ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ عَلَی یَدِ الشَّیْخِ مُحَمَّدِ بْنِ غَالِبٍ الْأَصْفَهَانِیِّ حِینَ وَفَاةِ أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ وَ کُنْتُ حَدِیثَ السِّنِّ وَ کَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِی زِیَارَةِ مَوْلَایَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ زِیَارَةِ الشُّهَدَاءِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَخَرَجَ إِلَیَّ مِنْهُ.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذَا أَرَدْتَ زِیَارَةَ الشُّهَدَاءِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَقِفْ عِنْدَ رِجْلَیِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ قَبْرُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَاسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِکَ فَإِنَّ هُنَاکَ حَوْمَةَ الشُّهَدَاءِ وَ أَوْمِئْ وَ أَشِرْ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ قُلْ:

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلِیلٍ مِنْ سُلَالَةِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَی أَبِیکَ إِذْ قَالَ فِیکَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَیَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفا کَأَنِّی بِکَ بَیْنَ یَدَیْکَ مَاثِلًا وَ لِلْکَافِرِینَ قَاتِلًا قَائِلًا:

أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ***نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِیِّ

أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّی یَنْثَنِی***أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمِی عَنْ أَبِی

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِیٍّ عَرَبِیٍّ***وَ اللَّهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِیِّ

حَتَّی قَضَیْتَ نَحْبَکَ وَ لَقِیتَ رَبَّکَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَوْلَی بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أَنَّکَ ابْنُ رَسُولِهِ وَ حُجَّتُهُ وَ أَمِینُهُ وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمِینِهِ حَکَمَ اللَّهُ عَلَی قَاتِلِکَ مُرَّةَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخْزَاهُ وَ مَنْ شَرِکَهُ فِی قَتْلِکَ وَ کَانُوا عَلَیْکَ ظَهِیراً أَصْلَاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ

ص: 65

در کتاب سابق الذکر می نگارد: در سال 252 قمری توقیعی از ناحیه مقدسه (امام زمان عجل اللَّه فرجه علیه السّلام) به دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی رسید. در آن موقع پدر من وفات یافت و من نوجوانی بودم. من نوشتم و اجازه زیارت امام حسین علیه السّلام و زیارت سایر شهدا را خواستم، از طرف او در جوابم این طور خارج شد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. هر گاه خواستی شهیدان کربلا را زیارت کنی، پایین قبر امام حسین علیه السّلام که قبر علی اکبر است توقف کن و صورت خود را مقابل قبله قرار بده، زیرا گودی محل دفن شهدا رضوان اللَّه علیهم آنجا است. سپس به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام اشاره کن و بگو: سلام بر تو ای اولین شهید از نسل بهترین فرزندان، از نسل ابراهیم؛ درود خدا بر تو و بر پدرت، آن هنگام که در مورد تو فرمود: پسرکم! خدا قومی را که تو را کشتند، بکشد! چقدر بر خدای رحمان جرأت به خرج دادند و بر هتک حرمت رسول خدا گستاخی به خرج دادند؛ بعد از تو خاک بر دنیا. گویا من تو را می بینم که متمثل شده ای و کافران را می کشی و می گویی:

من علی بن حسین بن علی هستم و به خانه خدا سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم

من با نیزه شما را می زنم تا نیزه تا شود و شما را با ضربات شمشیر می زنم و از پدرم حمایت می کنم

ضربتی که از جوان هاشمی نسب و عرب زده می شود؛ به خداقسم زنازاده حق ندارد در خصوص ما حکم کند

تا این که به شهادت رسیدی و پروردگارت را ملاقات کردی. گواهی می دهم که تو به خدا و رسول او سزاوارتری و تو فرزند رسول خدایی و حجت او و امین او و پسر حجت او و پسر امین اویی! خدا بر قاتلت مرة بن منقذ بن نعمان عبدی که خدایش لعنت کند و او و شریکانش در قتل تو را خوار نماید، حکم خواهد کرد. همان کسانی که بر تو هم پشتی نمودند؛ خدا به جهنمشان بیفکند

ص: 65

وَ ساءَتْ مَصِیراً وَ جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ مُلَاقِیکَ وَ مُرَافِقِی جَدِّکَ وَ أَبِیکَ وَ عَمِّکَ وَ أَخِیکَ وَ أُمِّکَ الْمَظْلُومَةِ وَ أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِکِ أُولِی الْجُحُودِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ الطِّفْلِ الرَّضِیعِ الْمَرْمِیِّ الصَّرِیعِ الْمُتَشَحِّطِ دَماً الْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّمَاءِ الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فِی حَجْرِ أَبِیهِ لَعَنَ اللَّهُ رَامِیَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ وَ ذَوِیهِ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ مُبْلَی الْبَلَاءِ وَ الْمُنَادِی بِالْوَلَاءِ فِی عَرْصَةِ کَرْبَلَاءَ الْمَضْرُوبِ مُقْبِلًا وَ مُدْبِراً لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَیْتٍ الْحَضْرَمِیَّ السَّلَامُ عَلَی أَبِی الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ الْفَادِی لَهُ الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ الْمَقْطُوعَةِ یَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِیَّ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ السَّلَامُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَ النَّائِی عَنِ الْأَوْطَانِ مُغْتَرِباً الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزَالِ الْمَکْثُورِ بِالرِّجَالِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَیْتٍ الْحَضْرَمِیَّ.

ص: 66

و چه بد جایگاهی است و ما را از ملاقات کنندگان تو و همراهان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات قرار دهد و من از دشمنان صاحب انکار تو به خدا پناه می برم و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

سلام بر عبدالله بن حین! طفل شیرخواره ای که با تیر مورد اصابت قرار گرفت و به زمین افتاد و در خون خود غلتید و خون او به آسمان بالا رفت و با تیر در دامان پدرش ذبح شد. خدا تیرزننده به او، حرملة بن کاهل اسدی و همراهانش را لعنت کند .

سلام بر عبدالله پسر امیرالمؤمنین! که مبتلا به بلا شد و در زمین کربلا منادی امر ولایت بود و از رو به رو و پشت سر مورد ضربت قرار گرفت. خدا قاتل او هانی بن ثبیت حضرمی را لعنت فرماید.

سلام بر أبی الفضل العباس پسر امیرالمؤمنین! که در راه برادرش بذل جان کرد و برای فردای خود از دیروزش توشه برگرفت و خود را فدای برادرش نمود و از او حفاظت کرد و با آبی که داشت، سعی در رسیدن به برادر کرد و دو دستش قطع شد. خدا قاتل او یزید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.

سلام بر جعفر پسر امیرالمؤمنین! که با جان خود شکیبایی کرد و اخلاص به خرج داد و از وطن خود دور و دچار غربت شد و خود را تسلیم قتال کرد و در فرود آمدن برای جنگ پیشدستی کرد و مردان فراوانی بر او حمله بردند، و خدا قاتل او هانئ بن ثبیت حضرمیّ را لعنت کند.

ص: 66

السَّلَامُ عَلَی عُثْمَانَ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ سَمِیِّ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ لَعَنَ اللَّهُ رَامِیَهُ بِالسَّهْمِ خَوْلِیَّ بْنَ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیَّ الْإِیَادِیَّ وَ الْأَبَانِیَّ الدَّارِیَ (1) السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَتِیلِ الْأَبَانِیِّ الدَّارِیِ (2)

لَعَنَهُ اللَّهُ وَ ضَاعَفَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ الْأَلِیمَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِکِ الصَّابِرِینَ السَّلَامُ عَلَی أَبِی بَکْرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الْوَلِیِّ الْمَرْمِیِّ بِالسَّهْمِ الرَّدِیِّ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُقْبَةَ الْغَنَوِیَّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّکِیِّ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ کَاهِلٍ الْأَسَدِیَّ السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَیْنَ عَمَّهُ فَجَلَّی عَلَیْهِ عَمُّهُ کَالصَّقْرِ وَ هُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ التُّرَابَ وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ أَنْ یُجِیبَکَ وَ أَنْتَ قَتِیلٌ جَدِیلٌ فَلَا یَنْفَعُکَ هَذَا وَ اللَّهِ یَوْمٌ کَثُرَ وَاتِرُهُ

ص: 67


1- 1. یرید رجلا من بنی أبان بن دارم.
2- 2. یرید رجلا من بنی أبان بن دارم.

سلام بر عثمان پسر امیرالمؤمنین! که هم نام عثمان بن مظعون بود؛ خدا تیرزننده به او خولیّ بن یزید أصبحیّ ایادیّ، و أبانی داریّ را لعنت فرماید.

سلام بر محمّد پسر امیرالمؤمنین! که به دست أبانیّ داریّ که خدایش لعنت کند و عذاب دردناکش را بر او دوچندان کند کشته شد، و درود خدا بر تو ای محمد و بر اهل بیت بردبار تو باد.

سلام بر أبی بکر بن حسن بن علیّ الزّکیّ الولیّ! که تیر از جانب فردی پست به او افکنده شد، خدا قاتل او عبداللَّه بن عقبة غنوی را لعنت کند.

سلام بر عبداللَّه بن الحسن الزّکی! خدا قاتل و تیرزننده به او حرملة بن کاهل أسدیّ را لعنت کند.

سلام بر قاسم بن الحسن بن علی! که سرش مضروب شد و شخصیتش سلب شد، آن هنگام که حسین عمویش را صدا زد و عمویش مثل باز شکاری به نزدش رسید، در حالی که پایش را به خاک می کشید و حسین علیه السّلام می گفت: قومی که تو را کشتند از رحمت خدا دور شوند، قومی که دشمن آنان در روز قیامت جد و پدر تو هستند .

سپس فرمود: به خدا قسم سخت است بر عمویت که او را صدا کنی و نتواند جوابت دهد یا جوابت دهد، ولی تو کشته شده و به زمین افتاده باشی و جواب عمو برایت سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزی است که کشندگان او زیاد

ص: 67

وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُمَا یَوْمَ جَمْعِکُمَا وَ بَوَّأَنِی مُبَوَّأَکُمَا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَکَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَیْلٍ الْأَزْدِیَّ وَ أَصْلَاهُ جَحِیماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِیماً السَّلَامُ عَلَی عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ فِی الْجِنَانِ حَلِیفِ الْإِیمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِی لِلْمَثَانِی وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِیَّ السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَکَانَ أَبِیهِ وَ التَّالِی لِأَخِیهِ وَ وَاقِیهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِیمِیَّ السَّلَامُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ عَقِیلٍ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ بِشْرَ بْنَ حَوْطٍ الْهَمْدَانِیَّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِیلٍ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ عُثْمَانَ بْنَ خَالِدِ بْنِ أَشْیَمَ الْجُهَنِیَ (1) السَّلَامُ عَلَی الْقَتِیلِ ابْنِ الْقَتِیلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ صَعْصَعَةَ وَ قِیلَ أَسَدَ بْنَ مَالِکٍ السَّلَامُ عَلَی أَبِی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ عَمْرَو بْنَ صَبِیحٍ الصَّیْدَاوِیَ

ص: 68


1- 1. فی بعض النسخ: عمر بن خالد بن أسد، و هو تصحیف.

و یاورانش کم شدند. خدا روز جمع شما دو نفر، مرا نیز با شما قرار دهد و مرا هم به جایگاه شما درآورد و قاتل تو عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی را لعنت کند و او را در جهنم افکند و برایش عذابی دردناک مهیا فرماید.

سلام بر عون بن عبداللَّه بن جعفر! که در بهشت پرواز می کند، که هم پیمان با ایمان بود با اقران خود جنگید و در راه خدای رحمان خیرخواهی کرد و حمد و قرآن را تلاوت نمود. خدا قاتل او عبداللَّه بن قطبة نبهانیّ را لعنت کند.

سلام علی محمّد بن عبداللَّه بن جعفر! که مکان پدرش را مشاهده کرد و تالی تلو برادرش بود و او را با بدن خود حفاظت نمود. خدا قاتل او عامر بن نهشل تمیمیّ را لعنت کند.

سلام بر جعفر بن عقیل! خدا قاتل و تیرزننده به او بشر بن حوط همدانیّ را لعنت کند.

سلام بر عبدالرحمن بن عقیل! خدا قاتل و تیرانداز او عثمان بن خالد بن أشیم جهنی را لعنت کند.

سلام بر شهید پسر شهید، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل! و خدا قاتل او عامر بن صعصعة و (گفته شده: أسد بن مالک) را لعنت کند.

سلام بر أبی عبیداللَّه بن مسلم بن عقیل! و خدا قاتل و تیرزننده به او عمرو بن صبیح صیداویّ را لعنت کند.

ص: 68

السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی سَعِیدِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ لَقِیطَ بْنَ نَاشِرٍ(1) الْجُهَنِیَّ السَّلَامُ عَلَی سُلَیْمَانَ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ سُلَیْمَانَ بْنَ عَوْفٍ الْحَضْرَمِیَّ السَّلَامُ عَلَی قَارِبٍ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ السَّلَامُ عَلَی مُنْجِحٍ مَوْلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ السَّلَامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ أَ نَحْنُ نُخَلِّی عَنْکَ وَ بِمَ نَعْتَذِرُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَدَاءِ حَقِّکَ- لَا وَ اللَّهِ حَتَّی أَکْسِرَ فِی صُدُورِهِمْ رُمْحِی هَذَا وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَیْفِی مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدِی وَ لَا أُفَارِقُکَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِی سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْکَ حَتَّی أَمُوتَ مَعَکَ وَ کُنْتَ أَوَّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ وَ أَوَّلَ شَهِیدٍ شَهِدَ لِلَّهِ وَ قَضَی نَحْبَهُ فَفُزْتَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ شَکَرَ اللَّهُ اسْتِقْدَامَکَ وَ مُوَاسَاتَکَ إِمَامَکَ إِذْ مَشَی إِلَیْکَ وَ أَنْتَ صَرِیعٌ فَقَالَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ یَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ وَ قَرَأَ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا لَعَنَ اللَّهُ الْمُشْتَرِکِینَ فِی قَتْلِکَ- عَبْدَ اللَّهِ الضَّبَابِیَّ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ خَشْکَارَةَ

ص: 69


1- 1. لقیط بن یاسر خ ل.

سلام بر محمّد بن أبی سعید بن عقیل! و خدا قاتل او لقیط بن ناشر جهنیّ را لعنت کند.

سلام بر سلیمان، غلام حسین پسر امیرالمؤمنین علی علیهما السّلام! و خدا قاتل او سلیمان بن عوف حضرمیّ را لعنت کند.

سلام بر قارب غلام الحسین بن علیّ علیهما السّلام! سلام بر منجح غلام الحسین بن علیّ علیهما السّلام! سلام بر مسلم بن عوسجة اسدیّ! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: آیا ما تو را تنها بگذاریم؟ با چه چیز نزد خدا نسبت به ادای حق تو عذر بیاوریم؟ نه به خدا، نمی روم تا این نیزه ام را در سینه آنان بشکنم و مادامی که دسته شمشیرم در دست من است، آنان را با شمشیرم بزنم و از تو جدا نمی شوم و اگر سلاح هم نداشته باشم، به سمتشان سنگ پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا این که با تو بمیرم.

و تو اول کسی بودی که جان خود را فروختی و اول شهیدی بودی که در راه خدا به شهادت رسیدی و کشته شدی و به خدای کعبه قسم که رستگار شدی. خدا اقدام تو و فداکاری ات در راه امامت را از تو قبول فرماید که وقتی به خاک افتادی، امام به بالین تو آمد و فرمود: ای مسلم بن عوسجه! خدایت رحمت کند، و این آیه را تلاوت کرد: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.»(1) {برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.} خدا کسانی را که در خون تو شریک شدند؛ عبداللَّه ضبابی، و عبداللَّه بن خشکارة

ص: 69


1- . احزاب / 23

الْبَجَلِیَّ وَ مُسْلِمَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الضَّبَابِیَّ السَّلَامُ عَلَی سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ- لَا وَ اللَّهِ لَا نُخَلِّیکَ حَتَّی یَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَیْبَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِیکَ وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرَی وَ یُفْعَلُ بِی ذَلِکَ سَبْعِینَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُکَ حَتَّی أَلْقَی حِمَامِی دُونَکَ وَ کَیْفَ أَفْعَلُ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا هِیَ مَوْتَةٌ أَوْ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِیَ بَعْدَهَا الْکَرَامَةُ الَّتِی لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً فَقَدْ لَقِیتَ حِمَامَکَ وَ وَاسَیْتَ إِمَامَکَ وَ لَقِیتَ مِنَ اللَّهِ الْکَرَامَةَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُمْ فِی الْمُسْتَشْهَدِینَ وَ رَزَقَنَا مُرَافَقَتَکُمْ فِی أَعْلَی عِلِّیِّینَ السَّلَامُ عَلَی بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِیِّ شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الِانْصِرَافِ أَکَلَتْنِی إِذَنْ السِّبَاعُ حَیّاً إِنْ فَارَقْتُکَ وَ أَسْأَلُ عَنْکَ الرُّکْبَانَ وَ أَخْذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الْأَعْوَانِ لَا یَکُونُ هَذَا أَبَداً السَّلَامُ عَلَی یَزِیدَ بْنِ حُصَیْنٍ الْهَمْدَانِیِّ الْمَشْرِقِیِّ الْقَارِی الْمُجَدَّلِ بِالْمَشْرَفِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ کَعْبٍ الْأَنْصَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی نُعَیْمِ بْنِ عَجْلَانَ الْأَنْصَارِیِّ.

ص: 70

بجلیّ، و مسلم بن عبداللَّه ضبابیّ را لعنت کند.

سلام بر سعد بن عبداللَّه حنفی! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: آیا ما تو را تنها بگذاریم؟ نه به خدا تو را تنها نمی گذاریم تا خداوند بداند که ما در نبود رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تو را حفظ کردیم. به خدا قسم که اگر من بدانم که کشته می شوم و سپس زنده می شوم و سپس به آتش کشیده می شوم و خاکسترم به باد داده می شود و این عمل با من هفتاد نوبت انجام می شود، دست از تو بر نمی دارم تا مرگ خود را در راه دفاع از تو ببینم. و چگونه از تو جدا شوم در حالی که مرگ یا کشته شدن یک بار اتفاق می افتد و سپس بعد از آن کرامتی است که تا ابد پایان ندارد .

تو مرگ خویش را ملاقات کردی و در راه امامت فداکاری کردی و کرامت خدایی را در دار اقامت ابدی دیدی. خدا ما را با شما در زمره شهدا محشور فرماید و همراهی با شما را در اعلی علیّین روزی ما فرماید.

سلام بر بشر بن عمر حضرمی! خداوند سخن تو به امام حسین علیه السّلام را بپذیرد که وقتی به تو اذن انصراف داد، گفتی: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم و سوار بر مرکب شده تو را تنها بگذارم و با کمی یاور تو را خوار سازم! ابدا چنین نخواهم کرد!

سلام بر یزید بن حصین همدانّی مشرقی قاری قرآن! که با ضربت شمشیر به زمین افتاد. سلام بر عمر بن کعب أنصاری! سلام بر نعیم بن عجلان أنصاری!

ص: 70

السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِی الِانْصِرَافِ- لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً أَتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَسِیراً فِی یَدِ الْأَعْدَاءِ وَ أَنْجُو لَا أَرَانِیَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ السَّلَامُ عَلَی عَمْرِو بْنِ قَرَظَةَ الْأَنْصَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحُرِّ بْنِ یَزِیدَ الرِّیَاحِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَیْرٍ الْکَلْبِیِّ السَّلَامُ عَلَی نَافِعِ بْنِ هِلَالِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِ (1)

الْمُرَادِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَنَسِ بْنِ کَاهِلٍ الْأَسَدِیِّ السَّلَامُ عَلَی قَیْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّیْدَاوِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ابْنَیْ عُرْوَةَ بْنِ حَرَاقٍ الْغِفَارِیَّیْنِ السَّلَامُ عَلَی جَوْنِ بْنِ حُوَیٍّ مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ السَّلَامُ عَلَی شَبِیبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّهْشَلِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحَجَّاجِ بْنِ زَیْدٍ السَّعْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی قَاسِطٍ وَ کَرِشٍ (2)

ابْنَیْ ظَهِیرٍ التَّغْلِبِیَّیْنِ السَّلَامُ عَلَی کِنَانَةَ بْنِ عَتِیقٍ السَّلَامُ عَلَی ضِرْغَامَةَ بْنِ مَالِکٍ

ص: 71


1- 1. هو فی الطبریّ ج 6 ص 253 و کامل ابن الأثیر ج 4 ص 29 و البدایة ج 8 ص 184« الجملی» نسبة الی جمل بن کنانة.
2- 2. کردوس خ ل.

سلام بر زهیر بن القین بجلی! که به امام حسین علیه السّلام که به او اذن رفتن از کربلا و قتال را داد، عرض کرد: نه به خدا تو را تنها نمی گذاریم! آی ا پسر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را تنها بگذارم که در دست دشمنان گرفتار باشد و خود نجات یابم؟ خدا هرگز آن روز را نشانم ندهد.

سلام بر عمرو بن قرظه أنصاری! سلام بر حبیب بن مظاهر اسدی! سلام بر حرّ بن یزید ریاحی! سلام بر عبداللَّه بن عمیر کلبی! سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلیّ مرادی! سلام بر أنس بن کاهل أسدی! سلام بر قیس بن مسهر صیداوی!

سلام بر عبداللَّه و عبدالرحمن دو پسر عروة بن حراق که هر دو غِفاری بودند! سلام بر جون پسر حویّ غلام أبی ذرّ غفاری! سلام بر شبیب بن عبداللَّه نهشلی! سلام بر حجاج بن زید سعدی! سلام بر قاسط و کرش پسران ظهیر که تغلبیّ بودند.

سلام بر کنانة بن عتیق! سلام بر ضرغامة بن مالک!

ص: 71

السَّلَامُ عَلَی حُوَیِّ بْنِ مَالِکٍ الضُّبَعِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمْرِو بْنِ ضُبَیْعَةَ الضُّبَعِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَیْدِ بْنِ ثُبَیْتٍ الْقَیْسِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ وَ عُبَیْدِ اللَّهِ ابْنَیْ یَزِیدَ بْنِ ثُبَیْتٍ الْقَیْسِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ السَّلَامُ عَلَی قَعْنَبِ بْنِ عَمْرٍو التَّمْرِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَالِمٍ مَوْلَی عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ السَّلَامُ عَلَی سَیْفِ بْنِ مَالِکٍ السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَیْدِ بْنِ مَعْقِلٍ الْجُعْفِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْحَجَّاجِ بْنِ مَسْرُوقٍ الْجُعْفِیِّ السَّلَامُ عَلَی مَسْعُودِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ ابْنِهِ السَّلَامُ عَلَی مُجَمِّعِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَائِذِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمَّارِ بْنِ حَسَّانَ بْنِ شُرَیْحٍ الطَّائِیِّ السَّلَامُ عَلَی حُبَابِ بْنِ الْحَارِثِ السَّلْمَانِیِّ الْأَزْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی جُنْدَبِ بْنِ حُجْرٍ الْخَوْلَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ الصَّیْدَاوِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَعِیدٍ مَوْلَاهُ السَّلَامُ عَلَی یَزِیدَ بْنِ زِیَادِ بْنِ مُهَاصِرٍ الْکِنْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی زَاهِدٍ مَوْلَی عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الْخُزَاعِیِّ السَّلَامُ عَلَی جَبَلَةَ بْنِ عَلِیٍّ الشَّیْبَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی سَالِمٍ مَوْلَی بَنِی الْمَدَنِیَّةِ الْکَلْبِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَسْلَمَ بْنِ کُثَیْرٍ الْأَزْدِیِّ الْأَعْرَجِ السَّلَامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ سُلَیْمٍ الْأَزْدِیِّ.

ص: 72

سلام بر علی حویّ بن مالک ضبعی! سلام بر علی عمرو بن ضبیعة [ضّبعی]! سلام بر زید بن ثبیت قیسی! سلام بر عبداللَّه و عبیداللَّه پسران یزید بن ثبیت قیسی! سلام بر عامر بن مسلم! سلام بر قعنب بن عمرو تمری! سلام بر سالم غلام عامر بن مسلم! سلام بر سیف بن مالک! سلام بر زهیر بن بشر خثعمی! سلام بر زید بن معقل جعفی! سلام بر حجاج بن مسروق جعفی! سلام بر مسعود بن حجاج و پسرش! سلام بر مجمع بن عبداللَّه عائذی! سلام بر عمّار بن حسّان بن شریح طائی! سلام بر حباب بن حارث سلمانیّ ازدی! سلام بر جندب بن حجر خولانی! سلام بر عمر بن خالد صیداوی! سلام بر سعید غلامش! سلام بر یزید بن زیاد بن مهاصر کندی! سلام بر زاهد غلام عمرو بن الحمق خزاعی! سلام بر جبلة بن علیّ شیبانی!

سلام بر سالم، غلام پسران مدنیّة کلبی! سلام بر أسلم ابن کثیر أزدی أعرج! سلام بر زهیر بن سلیم أزدی

ص: 72

السَّلَامُ عَلَی قَاسِمِ بْنِ حَبِیبٍ الْأَزْدِیِّ السَّلَامُ عَلَی عُمَرَ بْنِ جُنْدَبٍ الْحَضْرَمِیِّ السَّلَامُ عَلَی أَبِی ثُمَامَةَ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّائِدِیِّ السَّلَامُ عَلَی حَنْظَلَةَ بْنِ سَعْدٍ الشِّبَامِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْکَدِرِ الْأَرْحَبِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَمَّارِ بْنِ أَبِی سَلَامَةَ الْهَمْدَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی عَابِسِ (1) بْنِ أَبِی شَبِیبٍ الشَّاکِرِیِّ السَّلَامُ عَلَی شَوْذَبٍ مَوْلَی شَاکِرٍ السَّلَامُ عَلَی شَبِیبِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ سَرِیعٍ السَّلَامُ عَلَی مَالِکِ بْنِ عَبْدِ بْنِ سَرِیعٍ السَّلَامُ عَلَی الْجَرِیحِ الْمَأْسُورِ- سَوَّارِ بْنِ أَبِی حِمْیَرٍ الْفَهْمِیِّ الْهَمْدَانِیِّ السَّلَامُ عَلَی الْمُرَتَّبِ مَعَهُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجُنْدُعِیِّ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا خَیْرَ أَنْصَارٍ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ بَوَّأَکُمُ اللَّهُ مُبَوَّأَ الْأَبْرَارِ أَشْهَدُ لَقَدْ کَشَفَ اللَّهُ لَکُمُ الْغِطَاءَ وَ مَهَّدَ لَکُمُ الْوِطَاءَ وَ أَجْزَلَ لَکُمُ الْعَطَاءَ وَ کُنْتُمْ عَنِ الْحَقِّ غَیْرَ بِطَاءٍ وَ أَنْتُمْ لَنَا فُرَطَاءُ وَ نَحْنُ لَکُمْ خُلَطَاءُ فِی دَارِ الْبَقَاءِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.

ص: 73


1- 1. فی الأصل: عائش.

سلام بر قاسم بن حبیب أزدی! سلام بر عمر بن جندب حضرمی! سلام بر أبی ثمامة عمر بن عبداللَّه صائدی!

سلام علی حنظلة بن سعد شبامی! سلام بر عبدالرحمن ابن عبداللَّه بن الکدر أرحبی! سلام بر عمّار بن أبی سلامة همدانی! سلام بر عابس بن أبی شبیب شاکری! سلام بر شوذب، غلام شاکر! سلام بر شبیب بن حارث بن سریع! سلام بر مالک بن عبد بن سریع! سلام بر مجروح اسیر سوّار ابن أبی حمیر فهمی همدانی! سلام بر هم ردیفش عمرو بن عبداللَّه جندعی!

سلام بر شما ای بهترین أنصار. سلام بر شما به خاطر بردباریتان! پس چه نیکو منزلی در آخرت دارید! خدا شما را در جایگاه نیکان جای دهد. گواهی می دهم که خدا برای شما پرده را برداشت و محل قدومتان را برایتان مهیا نمود و بسیار بر شما عطا کرد و شما نسبت به حق کندی نکردید و بر ما سبقت گرفتید و ما دوستان شما در آخرت هستیم و سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما باد.

ص: 73

أقول: قوله و قیل لعله من السید أو من بعض الرواة.

«4»

وَ قَالَ الْمَسْعُودِیُّ فِی کِتَابِ مُرُوجِ الذَّهَبِ: فَعَدَلَ الْحُسَیْنُ إِلَی کَرْبَلَاءَ وَ هُوَ فِی مِقْدَارِ أَلْفِ فَارِسٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ نَحْوِ مِائَةِ رَاجِلٍ فَلَمْ یَزَلْ یُقَاتِلُ حَتَّی قُتِلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَانَ الَّذِی تَوَلَّی قَتْلَهُ رَجُلًا مِنْ مَذْحِجٍ وَ قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ قِیلَ ابْنُ تِسْعٍ وَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ قِیلَ غَیْرُ ذَلِکَ وَ وُجِدَ بِهِ علیه السلام یَوْمَ قُتِلَ ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً وَ ضَرَبَ زُرْعَةُ بْنُ شَرِیکٍ التَّمِیمِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ کَفَّهُ الْیُسْرَی وَ طَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ نَزَلَ وَ اجْتَزَّ رَأْسَهُ وَ تَوَلَّی قَتْلَهُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ خَاصَّةً لَمْ یَحْضُرْهُمْ شَامِیٌّ وَ کَانَ جَمِیعُ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ سَبْعاً وَ ثَمَانِینَ وَ کَانَ عِدَّةُ مَنْ قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فِی حَرْبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثَمَانِیَةً وَ ثَمَانِینَ رَجُلًا.

أقول: و لنوضح بعض مشکلات ما تقدم فی هذا الباب.

قوله علیه السلام لو لا تقارب الأشیاء أی قرب الآجال أو إناطة الأشیاء بالأسباب بحسب المصالح أو أنه یصیر سببا لتقارب الفرج و غلبة أهل الحق و لما یأت أوانه و فی بعض النسخ لو لا تفاوت الأشیاء أی فی الفضل و الثواب.

قوله علیه السلام فلم یبعد أی من الخیر و النجاح و الفلاح و قد شاع قولهم بعدا له و أبعده الله و الإغذاذ فی السیر الإسراع و قال الجزری فی حدیث أبی قتادة فانطلق الناس لا یلوی أحد علی أحد أی لا یلتفت و لا یعطف علیه و ألوی برأسه و لواه إذا أماله من جانب إلی جانب انتهی.

و الوله الحیرة و ذهاب العقل حزنا و المراد هنا شدة الشوق و قال الفیروزآبادی عسل الذئب أو الفرس یعسل عسلانا اضطرب فی عدوه و هز رأسه و العسل الناقة السریعة و أبو عسلة بالکسر الذئب انتهی أی یتقطعها الذئاب الکثیرة العدو السریعة أو الأعم منه و من سائر السباع و الکرش من الحیوانات کالمعدة من الإنسان و الأجربة جمع الجراب و هو الهمیان أطلق علی بطونها علی الاستعارة و لعل المعنی أنی أصیر بحیث یزعم الناس أنی أصیر کذلک بقرینة

ص: 74

مؤلف: عبارت «و قیل» شاید از سید بن طاوس و یا از بعضی دیگر روات باشد.

روایت4.

مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد: امام حسین علیه السّلام با تعداد هزار سوار از اهل بیت و اصحاب خود و تعداد صد نفر پیاده وارد کربلا شد. آن حضرت همچنان جهاد می کرد تا این که مردی از قبیله مذحج متصدی قتل آن بزرگوار شد. آن حضرت در سن پنجاه و پنج سالگی شهید شد. گفته شده که در سن پنجاه و نه سالگی کشته شد و اقوال دیگری نیز هست. در آن روز که آن بزرگوار شهید گردید، جای تعداد سی و سه نیزه و سی و چهار ضربه در بدن مبارکش یافت شد. زرعة بن شریک تمیمی لعین ضربه ای به کتف چپ آن حضرت زد. سنان بن انس نخعی لعنة اللَّه علیه نیزه ای به آن امام معصوم زد و پس از این که پیاده شد، سر مبارکش را جدا کرد. فقط اهل کوفه متصدی قتل آن حضرت شدند و اهل شام در این امر حضور نداشتند. تعداد افرادی که با امام حسین کشته شدند هشتاد و هفت نفر بود. تعداد نفراتی که از ابن سعد در جنگ با حسین کشته شدند هشتاد و هشت نفر بود.

مؤلف: باید برخی عبارات و کلمات مشکلی را که در این باب گذشت توضیح دهیم:

عبارت «لو لا تقارب الاشیاء» یعنی اجل ها نزدیک شد یا منظور منوط کردن اشیاء به اسباب آن به سبب مصالحی می باشد یا این که این امر سبب نزدیکی فرج و غلبه اهل حق که هنوز زمان آن فرا نرسیده می شود. و در برخی نسخ عبارت «لو لا تفاوت الاشیاء» دارد، یعنی تفاوت اشیاء در فضل و ثواب.

عبارت «فلم یبعد» یعنی از خیر و موفقیت و رستگاری دور نیست و گفته عرب که «بُعداً له و ابعده الله» رایج است. و «اغذاذ» در سیر، به معنای سریع رفتن است و جزری می گوید: در حدیث ابی قتاده آمده که مردم رفتند «و لا یلوی احد علی احد»، یعنی کسی به کسی توجهی نمی کرد و توجهش به دیگری معطوف نمی شد. و عبارت «الوی برأسه و لوّاه» یعنی سر خود را از سمتی به سمتی دیگر حرکت داد. (پایان کلام جزری)

«وله» به معنای حیرت است و این که عقل در اثر اندوه از بین برود و مراد در اینجا شدت شوق است. و فیروزآبادی می گوید: «عسل الذئب او الفرس یعسل عسلاناً» یعنی گرگ یا اسب در دویدن خود اضطراب به خرج داد و سرش را تکان داد. و «عَسل» ماده شتر تیزرو را گویند و «ابو عسلة» به کسر عین، گرگ را گویند. (پایان کلام فیروزآبادی)

معنای عبارت این می شود که گرگ های فراوان دونده و سریع آن را می درند یا این که منظور اعم از گرگ و سایر درندگان باشد. و «کرش» در حیوانات، مثل معده در انسان است و «اجربه» جمع «جراب» است که همیان و کیفی است که به استعاره بر شکم های آنها اطلاق شده، و شاید معنا این باشد که من می روم، به گونه ای که مردم می پندارند که من آن گونه می روم. این معنا به قرینه

ص: 74

قوله علیه السلام و هو مجموعة له فی حظیرة القدس فیکون استعارة تمثیلیة أو یقال نسب إلی نفسه المقدسة ما یعرض لأصحابه أو یقال إنها تصیر ابتداء إلی أجوافها لشدة الابتلاء ثم تنتزع منها و تجتمع فی حظیرة القدس و یقال انکمش أی أسرع.

قوله کأنما علی رءوسنا الطیر أی بقینا متحیرین لا نتحرک قال الجزری فی صفة الصحابة کأنما علی رءوسهم الطیر وصفهم بالسکون و الوقار و أنهم لم یکن فیهم طیش و لا خفة لأن الطیر لا تکاد تقع إلا علی شی ء ساکن انتهی.

و التقویض نقض من غیر هدم أو هو نزع الأعواد و الأطناب و الإرقال ضرب من الخبب و هو ضرب من العدو و هوادی الخیل أعناقها.

قوله کان أسنتهم الیعاسیب هو جمع یعسوب أمیر النحل شبهها فی کثرتها بأن کلا منها کأنه أمیر النحل اجتمع علیه عسکره

قال الجزری فی حدیث الدجال: فتتبعه کنوزها کیعاسیب النحل.

جمع یعسوب أی تظهر له و تجتمع عنده کما تجتمع النحل علی یعاسیبها انتهی و کذا تشبیه الرایات بأجنحة الطیر إنما هو فی الکثرة و اتصال بعضها ببعض.

و قال الجوهری و قولهم هم زهاء مائة أی قدر مائة قوله علیه السلام و رشفوا الخیل أی اسقوهم قلیلا قال الجوهری الرشف المص و فی المثل الرشف أنقع أی إذا ترشفت الماء قلیلا قلیلا کان أسکن للعطش و الطساس بالکسر جمع الطس و هو لغة فی الطست و لا تغفل عن کرمه علیه الصلاة و السلام حیث أمر بسقی رجال المخالفین و دوابهم.

قوله و الراویة عندی السقایة أی کنت أظن أن مراده علیه السلام بالراویة المزادة التی یسقی به و لم أعرف أنها تطلق علی البعیر فصرح علیه السلام بذکر الجمل قال الفیروزآبادی الراویة المزادة فیها الماء و البعیر و البغل و الحمار یستقی علیه و قال الجزری فیه نهی عن اختناث الأسقیة خنثت السقاء إذا ثنیت فمه إلی خارج و شربت منه و قبعته إذا ثنیته إلی داخل و الخمیس الجیش و الوغی الحرب و العرمرم الجیش الکثیر و الباتر السیف القاطع و قال الجوهری الجعجعة

ص: 75

عبارت حضرت است که فرمود: «و هی مجموعة له فی حظیرة القدس» که در نتیجه استعاره تمثیلیه می شود، یا این که گفته شود حضرت آنچه را که بر اصحابش عارض می شود، به نفس مقدس خویش نسبت داد یا این که گفته شود: ابتدائاً در اثر شدت بلا و گرفتاری، به شکم آنها می رود، سپس از آنها جدا می شود و در حظیرة القدس (جنت اعلی) جمع می شود.

عبارت «انکمش» یعنی شتافت. عبارت «کانما علی رءوسنا الطیر» یعنی متحیر ماندیم و تکان نمی خوردیم. جزری در اوصاف صحابه می گوید: گویی بر سر آنان پرنده نشسته بود و این وصف سکون و وقار صحابه است و در آنان سبکسری و خفت عقل نبود، زیرا پرنده تنها بر چیز ساکن می نشیند. (پایان کلام جزری)

«تقویض» به معنای از بین بردن بدون ویران کردن است یا به معنای جدا کردن چوب ها و طناب ها است و «ارقال» نوعی «خبب» است و خبب نوعی دویدن است و «هوادی الخیل» به معنای گردن اسبان است.

عبارت «کأن اسنتهم الیعاسیب»، «یعاسیب» جمع «یعسوب» است که ملکه زنبوران را گویند و گوینده کثرت آنان را تشبیه کرده به این که هر یک از آنان به منزله ملکه زنبوران است که لشکریانش بر او اجتماع کرده اند. جزری در ذیل حدیث دجال می گوید: عبارت «فتتبعه کنوزها کیعاسیب النحل»، یعاسیب جمع یعسوب است. یعنی گنج ها برای آن حضرت ظاهر می شود و نزد او جمع می شود، چنان چه زنبوران گرد ملکه خود اجتماع می کنند. (پایان کلام جزری) و همچنین است تشبیه پرچم ها به بال های پرندگان از باب کثرت پرچم ها و اتصال آنها به یکدیگر.

جوهری می گوید: عبارت «هم زهاء مائة» یعنی به اندازه صد نفرند. عبارت و «رشّفوا الخیل» یعنی آنان را کمی آب دهید. جوهری می گوید: «رشف» به معنای مکیدن است و در مثل است که «الرشف انفع»، یعنی اگر کم کم آب مکیده شود، عطش را بیشتر ساکن می کند. و «طساس» به کسر طاء، جمع «طس» است و آن لغتی از طشت است و از کرامت حضرت علیه الصلاة و السّلام غافل مباش که امر فرمود دشمنان و مرکب های آنان را هم آب دهند.

عبارت «و الراویة عندی السقایة» یعنی من گمان می کردم مراد حضرت از «راویة»، پوستی است که با آن آب کشیده می شود و نمی دانستم به شتر نیز راویه اطلاق می شود، پس حضرت به ذکر شتر تصریح فرمود. فیروزآبادی می گوید: راویه پوستی است که در آن آب است و شتر و یابو و الاغ با آن آب می برند. و جزری می گوید: در آن نهی است از اختناث مشک ها و عبارت «خنثت السقاء»، یعنی دهانه مشک را به خارج تا کردم و از آن نوشیدم و عبارت «قبعته» یعنی دهانه آن را به داخل زدم. و «خمیس» به معنای سپاه است و «وغی» به معنای جنگ است و «عرمرم» سپاه پر جمعیت را گویند و «باتر» شمشیر برّان را گویند و جوهری گفته: «جعجعه»

ص: 75

الحبس و کتب عبید الله بن زیاد إلی عمر بن سعد أن جعجع بحسین علیه السلام قال الأصمعی یعنی احبسه و قال ابن الأعرابی یعنی ضیق علیه و قال العراء بالمد الفضاء لا ستر به قال الله تعالی لَنُبِذَ بِالْعَراءِ و یقال ما لی به قبل بکسر القاف أی طاقة و الصبابة بالضم البقیة من الماء فی الإناء.

و قال الجوهری الوبلة بالتحریک الثقل و الوخامة و قد وبل المرتع وبلا و وبالا فهو وبیل أی وخیم و البرم بالتحریک ما یوجب السأمة و الضجر و الوثیر الفراش الوطی ء اللین و الخمیر الخبز البائت و الفتک أن یأتی الرجل صاحبه و هو غار غافل حتی یشد علیه فیقتله.

و قال البیضاوی فی قوله وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ أی لیس الحین حین مناص و لا هی المشبهة بلیس زیدت علیها تاء التأنیث للتأکید کما زیدت علی رب و ثم و خصت بلزوم الأحیان و حذف أحد المعمولین و قیل هی النافیة للجنس أی و لا حین مناص لهم و قیل للفعل و النصب بإضماره أی و لا أری حین مناص و المناص المنجی.

قوله قد خشیت أی ظننت أو علمت و کبد السماء وسطها و البغر بالتحریک داء و عطش قال الأصمعی هو عطش یأخذ الإبل فتشرب فلا تروی و تمرض عنه فتموت تقول منه بغر بالکسر و الزحف المشی و المناجزة المبارزة و المقاتلة و الثمال بالکسر الغیاث یقال فلان ثمال قومه أی غیاث لهم یقوم بأمرهم و یقال حلأت الإبل عن الماء تحلئة إذا طردتها عنه و منعتها أن ترده قاله الجوهری و قال تقول تبا لفلان تنصبه علی المصدر بإضمار فعل أی ألزمه الله هلاکا و خسرانا و الترح بالتحریک ضد الفرح و المستصرخ المستغیث و حششت النار أحشها حشا أوقدتها.

قوله جناها أی أخذها و جمع حطبها

و فی روایة السید: فأصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفا لنا فی أیمانکم و حششتم علینا نارا اقتدحناها علی عدوکم و عدونا.

ص: 76

به معنای حبس است و عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد لعنة الله علیهم نوشت که حسین علیه السّلام را محبوس کن. اصمعی می گوید: یعنی حضرت را حبس کن. و ابن اعرابی می گوید: یعنی بر او تنگ بگیر. و «عراء» با الف ممدوده، یعنی فضایی که پوششی ندارد. خداوند تعالی می فرماید: «لَنُبِذَ بِالعَراء.»(1) {بر زمین خشک انداخته می شد.} و عبارت «ما لی به قبل» به کسر قاف، یعنی من طاقت آن را ندارم و «صبابة» به ضم صاد، بقیه آب را گویند که در ظرف مانده باشد.

جوهری می گوید: «وبلة» به تحریک واو و باء، سنگینی و وخامت را گویند و عبارت «وبل المرتع وبلا و وبالا فهو وبیل ای وخیم» یعنی چراگاه سنگین شد و محصول خوبی بیرون نداد. و «برم» به تحریک باء و راء، چیز خستگی آور و زجر آور را گویند. و «وثیر» بستر پهن شده و نرم را گویند و خمیر نان بیات را گویند و «فتک» یعنی مرد در حال فریب و غفلت نزد دیگری بیاید و او را ببندد و بکشد.

بیضاوی در تفسیر آیه: «وَ لاتَ حینَ مناصٍ.»(2) {و [لی] دیگر مجال گریز نبود.} می گوید: یعنی زمان، زمان فرار نیست و «لا» در آیه، مشبهه به لیس است و تای تأنیث برای تأکید به آن اضافه شده، همچنان که به «ربَّ» و «ثمَّ» نیز اضافه می شود و «ای لا» به اضافه تاء مخصوص و ملازم زمان است و یکی از دو معمول «لای» شبیه به لیس حذف شده است و گفته شده: این «لا»، نفی جنس است، یعنی هیچ هنگامه فراری برایشان نیست. و گفته شده «لا» برای فعل است و نصب تاء برای نشان دادن اضمار آن فعل است؛ یعنی من هنگامه فراری نمی بینم و «مناص» به معنای مفر و محل نجات است.

عبارت «قد خشیت» یعنی گمان کردم یا یقین کردم. و «کبد السماء» وسط آسمان را گویند و «بغر» به تحریک باء و غین، درد و تشنگی را گویند. اصمعی می گوید: بغر نوعی تشنگی است که شتر را می گیرد که می نوشد، ولی سیراب نمی شود و از شدت آب خوردن مریض می شود و جان می دهد، و کلمه «بَغِرٌ» از همین ریشه گرفته می شود. و «زحف» به معنای مشی و رفتن است و «مناجزه»، مبارزه و مقاتله را گویند. و «ثمال» به کسر ثاء، فریادرسی را گویند و عبارت «فلان ثمال قومه»، یعنی فلانی فریادرس و قائم به امور قوم خویش است. عبارت «حلأت الابل عن الماء تحلئة» یعنی شتر را از آب راندم و نگذاشتم وارد آبشخور شود. این مطلب را جوهری گفته و افزوده: وقتی می گویی «تبّا لفلان» و کلمه «تبّ» را بنا بر مفعول مطلق بودن نصب می دهی و فعلی را در تقدیر می گیری، یعنی خدا هلاکت و زیان را ملازم او گرداند. و «ترح» به تحریک تاء و حاء، ضد فرح است. و «مستصرخ» کسی را گویند که دیگری را به یاری می طلبد، و عبارت «حششت النار و أحشّها حشّاً» یعنی آتش را روشن کردم.

عبارت «جناها» یعنی آن را گرفت و هیزمش را جمع کرد و در روایت سید دارد: ما در حالی که سواره بودیم به فریاد شما رسیدیم و شما شمشیرهایی در پیمان های خود بر ما کشیدید و آتشی که ما بر دشمن شما و خود افروختیم، بر ما روشن نمودید.

ص: 76


1- . قلم / 49
2- . ص / 3

و قال الجوهری ألبت الجیش إذا جمعته و تألبوا تجمعوا و هم ألب و إلب إذا کانوا مجتمعین و تفیل رأیه أخطأ و ضعف و الجأش رواغ القلب إذا اضطرب عند الفزع و نفس الإنسان و قد لا یهمز.

قوله علیه السلام طامن أی ساکن مطمئن و استحصف الشی ء استحکم و شذاذ الناس الذین یکونون فی القوم و لیسوا من قبائلهم.

قوله علیه السلام و نفثة الشیطان أی ینفث فیهم الشیطان بالوساوس أو أنهم شرک شیطان قال الفیروزآبادی نفث ینفث و ینفث و هو کالنفخ و نفث الشیطان الشعر و النفاثة ککناسة ما ینفثه المصدور من فیه و الشطیبة من السواک تبقی فی الفم فتنفث و فی تحف العقول بقیة الشیطان.

قوله علیه السلام جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ قال الجوهری هو من عضوته أی فرقته لأن المشرکین فرقوا أقاویلهم فیه فجعلوه کذبا و سحرا و کهانة و شعرا و قیل أصله عضهة لأن العضة و العضین فی لغة قریش السحر.

قوله علیه السلام قد رکز أی أقامنا بین الأمرین من قولهم رکز الرمح أی غرزه فی الأرض و فی روایة السید و التحف رکن بالنون أی مال و سکن إلینا بهذین و الأظهر ترکنی کما فی الإحتجاج و القلة قلة العدد بالقتل و فی روایة السید و الإحتجاج السلة و هی بالفتح و الکسر اعتلال السیوف و هو أظهر.

قوله فغیر مهزمینا علی صیغة المفعول أی إن أرادوا أن یهزمونا فلا نهزم أو إن هزمونا و أبعدونا فلیس علی وجه الهزیمة بل علی جهة المصلحة و الأول أظهر و الطب بالکسر العادة و الحاصل أنا لم نقتل بسبب الجبن فإنه لیس من عادتنا و لکن بسبب أن حضر وقت منایانا و دولة الآخرین.

قوله علیه السلام إلا ریثما یرکب أی إلا قدر ما یرکب و طاح یطوح و یطیح هلک و سقط و الهبل بالتحریک مصدر قولک هبلته أمه أی ثکلته و الکلکل الصدر و فی بعض النسخ بکظمه و هو بالتحریک مخرج النفس و هو أظهر و الزئیر صوت الأسد فی صدره.

ص: 77

جوهری می گوید: «ألبت الجیش» یعنی سپاه را جمع کردم و «تألّبوا» یعنی جمع شوید و هم «ألب و إلبٌ» یعنی آنان مجتمع هستند. عبارت «تفیّل رأیه» یعنی نظرش به خطا رفت و ضعیف شد، و «جأش» به معنای ترس قلب هنگام اضطراب و هراس است و معنای دیگر آن نفَس انسان است و گاهی بدون همزه می آید .

کلمه «طامن» یعنی ساکن آرام و عبارت «استصحف الشیء» یعنی آن را مستحکم کرد. و «شذاذ الناس» مردمی را گویند که در قوم هستند، ولی از قبایل آن قوم نیستند.

عبارت «نفثة الشیطان» یعنی شیطان با وسوسه هایش در آنان می دمد، یا به این معنا که آنان شریک شیطان هستند. فیروزآبادی می گوید: «نفث ینفُث و ینفِث» مثل نفخ و دمیدن است و نفث شیطان مانند موی اوست، و «نفاثة» بر وزن «کناسة» چیزی را گویند که شخصی که سینه اش درد می کند از دهانش خارج می کند و پاره های مسواک که در دهان می ماند و بیرون افکنده می شود و در تحف العقول «بقیة الشیطان» را «نفثه» گویند.

درباره این جمله حضرت: «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضینَ.»(1) {همانان که قرآن را جزء جزء کردند [به برخی از آن عمل کردند و بعضی را رها نمودند].} جوهری می گوید: از «عضوته» به معنای «فرّقت» می آید، زیرا مشرکان گفته های خود را در مورد قرآن جدا جدا کردند و آن را دروغ و جادو و کهانت و شعر گفتند. و گفته شده که اصل آن «عضهة» بوده، زیرا «عضة و عضین» در لغت قریش به معنای سحر است.

عبارت «قد رکز» یعنی ما را بین دو کار قرار داده و از عبارت «رکز الرمح» یعنی نیزه را در زمین کوبید می آید. و در روایت سید و تحف، رکن است به نون، یعنی به سمت ما میل و سکون نفس پیدا کرده به این دو و اظهر آن است که عبارت «ترکنی» باشد، چنان چه در احتجاج آمده است، و مراد از «قلت»، قلت عدد به سبب قتل است و در روایت سید و احتجاج «سلّة» دارد که به فتح و کسر سین، به معنای برکشیدن شمشیر است که این احتمال اظهر است.

عبارت «فغیر مهزمینا» به صیغه اسم مفعول به معنای آن است که اگر بخواهند ما را شکست دهند، ما شکست نمی خوریم، یا اگر ما را شکست دهند و دور سازند، به گونه شکست دادن ما نیست، بلکه بر جهت مصلحت است و احتمال اول ظاهرتر است. و «طبّ» به کسر طاء، به معنای عادت است و حاصل آنکه ما به سبب ترس کشته نمی شویم چرا که این عادت ما نیست، بلکه به این سبب است که وقت مرگ ما و دولت دیگران فرا رسیده است.

عبارت «الّا ریثما یرکب» یعنی مگر به قدری که سوار می شود، و عبارت «طاح یطوح و یطیح» یعنی هلاک شد و ساقط گشت. و «هبل» به تحریک هاء و باء، مصدر عبارت «هبلته امه» است، یعنی مادرش به عزایش نشست. و «کلکل» سینه را گویند و در بعضی نسخ «بکظمة» دارد که به تحریک کاف و ظاء، محل خروج نفس است که این نسخه اظهر است. و «زئیر» صدای غرش شیر است که در سینه اوست.

ص: 77


1- . حجر / 91

قوله لعنه الله مزنی أی رمح مزنی و کعوب الرمح النواشز فی أطراف الأنابیب و عدم خیانتها کنایة عن کثرة نفوذها و عدم کلالها و الغراران شفرتا السیف و الحاسر الذی لا مغفر علیه و لا درع و یوم قماطر بالضم شدید قوله هنه الهاء للسکت و کذا فی قوله فاجهدنه و فارغبنه و رجل مدجج أی شاک فی السلاح و یقال عرج فلان علی المنزل إذا حبس مطیته علیه و أقام و کذلک التعرج ذکره الجوهری و قال قال أبو عمرو الأزل الخفیف الورکین و السمع الأزل الذئب الأرسح یتولد بین الذئب و الضبع و هذه الصفة لازمة له کما یقال الضبع العرجاء و فی المثل هو أسمع من الذئب الأزل (1)

و اللبد بکسر اللام و فتح الباء جمع اللبدة و هی الشعر المتراکب بین کتفی الأسد و یقال للأسد ذو لبد.

قوله لأنعمتک عینا أی نعم أفعل ذلک إکراما لک و إنعاما لعینک و شب الفرس یشب و یشب شبابا و شبیبا إذا قمص و لعب و أشببته أنا إذا هیجته و احتوش القوم علی فلان أی جعلوه وسطهم.

و قال الجوهری قولهم فلان حامی الذمار أی إذا ذمر و غضب حمی و فلان أمنع ذمارا من فلان و یقال الذمار ما وراء الرجل مما یحق علیه أن یحمیه قوله شاری أی شری نفسه و باعها بالجنة و المهند السیف المطبوع من حدید الهند و أصلت سیفه أی جرده من غمده فهو مصلت و ضربه بالسیف صلتا و صلتا إذا ضربه به و هو مصلت و الباسل البطل الشجاع و الفیصل الحاکم

ص: 78


1- 1. قال فی مجمع الامثال تحت الرقم 1885« أسمع من سمع» و یقال:« أسمع من السمع الازل» لان هذه الصفة لازمة له و السمع سبع مرکب لانه ولد الذئب من الضبع و السمع کالحیة لا یعرف الاسقام و العلل، و لا یموت حتف أنفه، بل یموت بعرض من الاعراض یعرض له، و لیس فی الحیوان شی ء عدوه کعدو السمع لانه أسرع من الطیر، و یقال: و ثبات السمع تزید علی عشرین أو ثلاثین ذراعا. أقول: و هو شدید السمع یضرب به المثل فی ذلک.

جمله آن ملعون خدا که گفت: «مزنیّ» یعنی نیزه ای مزنی، و کلمه «کعوب الرمح» به معنای نقاط بلندی است که در اطراف برآمدگی نیزه است و عدم خیانت نیزه، کنایه از کثرت فرو رفتن نیزه است و کُند نشدن آن. و «غراران» دو لبه شمشیر را گویند و «حاسر» کسی را گویند که کلاه خود و زره ندارد. و «یوم قُماطر» به ضم قاف، یعنی روزی سخت. در عبارت «هنّه»، هاء برای سکت است و همچنین در عبارت «فاجهدنّه و فارغبنّه». و «رجل مدجج» یعنی مردی که داخل در سلاح خویش است و عبارت «عرّج فلان علی المنزل»، یعنی مرکب خود را در آن منزل بسته و در آن اقامت نموده و «تعرج» نیز به همین معناست و این معنا را جوهری ذکر کرده و گفته: ابوعمرو می گوید: «ازلّ» به معنای کسی است که استخوان بالای دو رانش نازک است و «سِمع ازلّ»، گرگی را گویند که باسنش کوچک است و موجودی بین گرگ و کفتار است و این صفت در باسنش ملازم با اوست، چنان چه گفته می شود کفتار عرجاء که نوع خاصی کفتار است و در مثل است که فلانی از گرگ ازلّ أسمع است. «لبد» به کسر لام و فتح باء، جمع «لبده» است و عبارت است از موی برآمده بین دو کتف شیر و به شیر «ذو لبد» گفته می شود.

عبارت «لانعمتک عینا» یعنی این عمل را به خاطر اکرام تو و لطف به چشم تو انجام می دهم. و عبارت «شبّ الفرس» و «یشِبّ و یشُبّ شبابا و شبیبا» یعنی وقتی اسب در جایی قرار نگیرد و بازی کند، و عبارت «اشببته» یعنی او را به هیجان آوردم. و عبارت «احتوش القوم علی فلان» یعنی او را وسط خود قرار دادند.

جوهری می گوید: عبارت «فلان حامی الذمار» یعنی وقتی بغرّد و خشمگین شود، محافظت می کند و فلانی خشم فلان کس را دفع نمود و گفته می شود که «ذمار»، اطرافیان مرد را که سزاوار است از او حمایت کنند را گویند. عبارت «شاری» یعنی نفس خود را به بهشت فروخت. و «مهنّد» شمشیر مهر شده را گویند که آهنش هندی باشد. و عبارت «اصلت سیفه»، یعنی شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و آن شمشیر «مُصلَت» است و عبارت «ضربه بالسیف صَلتاً»، و «صُلتاً» یعنی او را با شمشیر زد و زننده را مُصلِت گویند. و «باسل» پهلوان شجاع را گویند و «فیصل» حاکم

ص: 78

و القضاء بین الحق و الباطل و الولولة الإعوال و الأشبل جمع الشبل ولد الأسد و الغیار بالکسر من الغیرة أو الغارة و قد یکون بمعنی الدخول فی الشی ء و العضب بالفتح السیف القاطع.

و قال الجوهری سیف ذکر و مذکر أی ذو ماء قال أبو عبید هی سیوف شفراتها حدید ذکر و متونها أنیث قال و یقول الناس إنها من عمل الجن و دودان بن أسد أبو قبیلة قوله بطعن آن أی حار شدید الحرارة و یقال أرهفت سیفی أی رققته فهو مرهف و الأسمر الرمح و السطاع لعله من سطوع الغبار و الکمی الشجاع المتکمی فی سلاحه لأنه کمی نفسه أی سترها بالدرع و البیضة.

و القرم السید و الأکتاد جمع الکتد و هو ما بین الکاهل إلی الظهر و الآد القوة و الأخفاق لعله جمع الخفق بمعنی الاضطراب أو الخفق بمعنی ضربک الشی ء بدرة أو عریض أو صوت النعل أو من أخفق الطائر ضرب بجناحیه و الرشق الرمی بالنبل و غیره و بالکسر الاسم و الخور الضعف و الجبن و الشلو بالکسر العضو من أعضاء اللحم و أشلاء الإنسان أعضاؤه بعد البلی و التفرق.

قوله من عامه أی متحیر ضال و لعله بیان لابن هند و العجاجة الغبار و الذوائب جمع الذؤابة و هی من العز و الشرف و کل شی ء أعلاه و الصوب نزول المطر و المزن جمع المزنة و هی السحابة البیضاء و الفلقة بالکسر القطعة و أسد حرب بکسر الراء أی شدید الغضب.

قوله فأطنها أی قطعها و الضرغام بالکسر الأسد و قال الجزری فیه و اقتلهم بددا یروی بکسر الباء جمع بدة و هی الحصة و النصیب أی اقتلهم حصصا مقسمة لکل واحد حصته و نصیبه و یروی بالفتح أی متفرقین فی القتل واحدا بعد واحد من التبدید انتهی و القسورة العزیز و الأسد و الرماة من الصیادین و یقال أجحرته أی ألجأته إلی أن دخل جحره فانجحر.

قوله علیه السلام إذا الموت رقا أی صعد کنایة عن الکثرة أو القرب و الإشراف

ص: 79

و قضاوت بین حق و باطل را گویند. و «ولوله»، بلند کردن صدا به ناله را گویند و «اشبل» جمع «شبل» به معنای بچه شیر است و «غیار» به کسر غین، از غیرت یا غارت است و گاهی به معنای دخول در چیزی هم استعمال می شود و «عضب» به فتح عین، شمشیر برّان را گویند.

جوهری می گوید: «سیف ذکر او مذکر» یعنی شمشیر آبدیده. ابو عبید می گوید: آنها شمشیرهای هستند که لبه های آن آهن آبدیده و درون آن آهن غیر آبدیده است. جوهری می گوید: مردم می گویند این شمشیر ساخته جن و دودان بن اسد ابوقبیله است. عبارت «بطعن آن» یعنی گرم و شدید الحرارت است و گفته می شود: «ارهفت سیفی» یعنی شمشیرم را نازک کردم و آن «مُرهَف» است و «اسمر» نیزه را گویند و «سطاع» شاید از به هوا رفتن غبار گرفته شده باشد و کمیّ مرد شجاعی را گویند که در سلاحش مستور شده، زیرا که خود را در زره و کلاه خودِ خویش، پنهان نموده است.

«قرم» به معنای آقا است و «اکتاد» جمع «کتد» است و آن بین بالای ستون مهره ها تا کمر است. و «آد»، قوت را گویند و «اخفاق» شاید جمع «خفق» به معنای اضطراب یا خفق به معنای زدن تو به چیزی با آلت مخصوص ضرب یا عریض است، یا صدای نعل را گویند، یا از عبارت «اخفق الطائر» یعنی پرنده با دو بالش زد مأخوذ است. و «رشق» تیر و غیر آن را پرتاب کردن است و به کسر راء اسم است. و «خور» ضعف و ترس را گویند و «شلو» به کسر شین، عضوی از اعضای گوشت است و «اشلاء الانسان»، عبارت است از اعضای او بعد از پوسیدن و پراکنده شدن.

عبارت «عامه» یعنی متحیر و گم شده و و شاید بیانی برای پسر هند باشد. و «عجاجة» به معنای غبار است و «ذوائب» جمع «ذؤابة» است که به معنای عزت و شرف و بالای از هر چیزی می آید. و «صوب» به معنای باران باریدن است و «مزن» جمع «مزنة» به معنای ابر سفید است و «فلقة» به کسر قاف، به معنای یک تکه است و «اسد حرب» به کسر راء، به معنای بسیار عصبانی است.

عبارت «فأطنّها» یعنی آن را برید و «ضرغام» به کسر ضاد، به معنای شیر است. و جزری درباره این می گوید: عبارت «واقتلهم بددا» به کسر باء، روایت شده که جمع «بدة» است که به معنای یک قسمت و نصیب است. یعنی آنان را در حالی که حصه حصه هستند و تقسیم شده اند و هر کس حصه و نصیبش را دارد بکش، و به فتح باء نیز روایت شده یعنی آنان را در کشتن یکی پس از دیگری متفرق کن و از ریشه «تبدید» می آید. (پایان کلام جزری) «قسوره» به معنای عزیز و شیر است و «رماة» یعنی صیادان و عبارت «احجرته» یعنی او را وادار کردم که داخل سوراخش شود و او نیز داخل شد.

عبارت «اذا الموت رقا» یعنی وقتی مرگ بالا بیاید؛ کنایه از زیادی مرگ و نزدیکی و اشراف آن است.

ص: 79

و فی بعض النسخ زقا بالزاء المعجمة أی صالح و المصالیت جمع المصلات و هو الرجل الماضی فی الأمور و اللقا بالفتح الشی ء الملقی لهوانه و قال الجوهری القدة الطریقة و الفرقة من الناس إذا کان هوی کل واحد علی حدة یقال کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً و قال الجوهری العفاء بالفتح و المد التراب و قال صفوان بن محرز إذا دخلت بیتی فأکلت رغیفا و شربت علیه ماء فعلی الدنیا العفاء و قال أبو عبیدة العفاء الدروس و الهلاک قال و هذا کقولهم علیه الدبار إذا دعا علیه أن یدبر فلا یرجع و التذبذب التحرک و الوکوف القطرات و الهطل تتابع المطر و الفیلق بفتح الفاء و اللام الجیش و الورد بالفتح الأسد و الجحفل الجیش و نفحه بالسیف تناوله من بعید و فی بعض النسخ بعجه من قولهم بعج بطنه بالسکین إذا شقه.

و قال الجوهری البقع فی الطیر و الکلاب بمنزلة البلق فی الدواب و الرفس الضرب بالرجل و سفت الریح التراب تسفیه سفیا أذرته و الیعبوب الفرس الکثیر الجری و شددنا أسره أی خلقه و الجناجن عظام الصدر.

«5»

نی، [الغیبة] للنعمانی ابْنُ عُقْدَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُحَمَّدِیِّ عَنِ التَّفْلِیسِیِّ عَنِ السَّمَنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام أَنَّهُ قَالَ: الْمُؤْمِنُونَ یُبْتَلَوْنَ ثُمَّ یُمَیِّزُهُمُ اللَّهُ عِنْدَهُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یُؤْمِنِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْیَا وَ مَرَائِرِهَا وَ لَکِنْ آمَنَهُمْ مِنَ الْعَمَی وَ الشَّقَاءِ فِی الْآخِرَةِ ثُمَّ قَالَ کَانَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام یَضَعُ قَتَلَاهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ ثُمَّ یَقُولُ قَتْلَانَا قَتْلَی النَّبِیِّینَ وَ آلِ النَّبِیِّینَ (1).

«6»

یج، [الخرائج و الجرائح] سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ فَضْلٍ عَنْ سَعْدٍ الْجَلَّابِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام لِأَصْحَابِهِ قَبْلَ أَنْ یُقْتَلَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ لِی یَا بُنَیَّ إِنَّکَ سَتُسَاقُ إِلَی الْعِرَاقِ وَ هِیَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقَی بِهَا النَّبِیُّونَ وَ

أَوْصِیَاءُ النَّبِیِّینَ وَ هِیَ أَرْضٌ تُدْعَی عَمُورَا وَ إِنَّکَ تُسْتَشْهَدُ بِهَا وَ یُسْتَشْهَدُ مَعَکَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِکَ لَا یَجِدُونَ أَلَمَ مَسِّ الْحَدِیدِ وَ تَلَا قُلْنا یا نارُ

ص: 80


1- 1. غیبة النعمانیّ ص 112 و 113.

و در برخی نسخ «زقا» با زاء دارد که یعنی فریاد کشید، و «مصالیت» جمع «مصلات» است، به معنای مردی که در امور موفق می شود. و «لقا» به فتح لام، یعنی چیزی که به خاطر سستی اش مورد ملاقات واقع می شود، و جوهری می گوید: «قدّة» راه را گویند و گروهی از مردم را که میل هر یک مخصوص به خود او باشد و گفته می شود: ما راه هایی مخصوص به خود بودیم.

جوهری می گوید: «عفاء» به فتح عین و الف ممدوده، خاک را گویند و صفوان بن محرز می گوید: وقتی داخل خانه ام شدم و تکه نانی خوردم و آبی بر آن نوشیدم، پس خاک بر دنیا. و ابو عبیده می گوید: عفاء به معنای مندرس شدن و نابودی است. وی می افزاید: این مثل قول عرب است که می گویند: «علیه الدبار» وقتی که نفرین می کنند که برود و برنگردد. و «تذبذب» تحرک را گویند و «وکوف»، قطرات را گویند و «هطل» پیاپی باریدن باران را گویند و «فیلق» به فتح فاء و لام، سپاه را گویند و «ورد» به فتح واو، شیر را گویند و «جحفل» سپاه را گویند و «نفحه بالسیف» یعنی از دور آن را با شمشیر زد و در برخی نسخ «بعجه» دارد از عبارت «بعج بطنه بالسکین»، یعنی شکمش را با چاقو درید.

جوهری می گوید: رنگارنگی در پرندگان و سگان به منزله رنگارنگی در چارپایان است و «رفس» ضربه با لگد است و عبارت «سفت الریح التراب تسفیه» یعنی باد آن را پراکند و «یعبوب» اسبی را گویند که بلند قامت است و «شددنا اسره»، یعنی خلق او را محکم کردیم و «جناجن» استخوان های سینه را گویند.

روایت5.

غیبت نعمانی: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: مؤمنین در دنیا مبتلا می شوند. سپس خدای علیم آنان را نزد خود امتیازی می دهد. خدا مؤمنین را از بلا و تلخی های دنیوی امان نداده است، ولی آنان را از کوری و شقاوت عالم آخرت امان داده است. سپس فرمود: امام حسین علیه السّلام جنازه بعضی از شهیدان را روی یکدیگر می نهاد و می فرمود: شهیدان ما شهیدان پیامبران و آل ایشان می باشند.(1)

روایت6.

خرائج و جرائح: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام قبل از این که کشته شود به اصحاب خود می فرمود: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به من فرمود: ای پسر عزیزم! تو به زودی به سوی عراق رانده خواهی شد. زمین عراق همان زمینی است که پیامبران و اوصیای آنان در آن با یکدیگر ملاقات کردند. آن زمین را عمور می خوانند. تو در آن زمین شهید خواهی شد و گروهی هم با تو شهید می شوند که درد نیزه و شمشیر را احساس نمی کنند. سپس این آیه را تلاوت کرد: «قُلْنا یا نارُ

ص: 80


1- . غیبت نعمانی: 112

کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ (1) یَکُونُ الْحَرْبُ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمْ فَأَبْشِرُوا فَوَ اللَّهِ لَئِنْ قَتَلُونَا فَإِنَّا نَرِدُ عَلَی نَبِیِّنَا قَالَ ثُمَّ أَمْکُثُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَأَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ فَأَخْرُجُ خَرْجَةً یُوَافِقُ ذَلِکَ خَرْجَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قِیَامَ قَائِمِنَا وَ حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ لَیَنْزِلَنَّ عَلَیَّ وَفْدٌ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لَمْ یَنْزِلُوا إِلَی الْأَرْضِ قَطُّ وَ لَیَنْزِلَنَّ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ وَ جُنُودٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَیَنْزِلَنَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ أَنَا وَ أَخِی وَ جَمِیعُ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی حَمُولَاتٍ مِنْ حَمُولَاتِ الرَّبِّ جِمَالٍ مِنْ نُورٍ لَمْ یَرْکَبْهَا مَخْلُوقٌ ثُمَّ لَیَهُزَّنَّ مُحَمَّدٌ ص لِوَاءَهُ وَ لَیَدْفَعُهُ إِلَی قَائِمِنَا مَعَ سَیْفِهِ ثُمَّ إِنَّا نَمْکُثُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ یُخْرِجُ مِنْ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ عَیْناً مِنْ دُهْنٍ وَ عَیْناً مِنْ مَاءٍ وَ عَیْناً مِنْ لَبَنٍ ثُمَّ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَدْفَعُ إِلَیَّ سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَبْعَثُنِی إِلَی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَلَا آتِی عَلَی عَدُوٍّ لِلَّهِ إِلَّا أَهْرَقْتُ دَمَهُ وَ لَا أَدَعُ صَنَماً إِلَّا أَحْرَقْتُهُ حَتَّی أَقَعَ إِلَی الْهِنْدِ فَأَفْتَحَهَا وَ إِنَّ دَانِیَالَ وَ یُوشَعَ یَخْرُجَانِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولَانِ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یَبْعَثُ مَعَهُمَا إِلَی الْبَصْرَةِ سَبْعِینَ رَجُلًا فَیَقْتُلُونَ مُقَاتِلِیهِمْ وَ یَبْعَثُ بَعْثاً إِلَی الرُّومِ فَیَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ ثُمَّ لَأَقْتُلَنَّ کُلَّ دَابَّةٍ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمَهَا حَتَّی لَا یَکُونَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا الطَّیِّبُ وَ أَعْرِضُ عَلَی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ سَائِرِ الْمِلَلِ وَ لَأُخَیِّرَنَّهُمْ بَیْنَ الْإِسْلَامِ وَ السَّیْفِ فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتُ عَلَیْهِ وَ مَنْ کَرِهَ الْإِسْلَامَ أَهْرَقَ اللَّهُ دَمَهُ وَ لَا یَبْقَی رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِنَا إِلَّا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً یَمْسَحُ عَنْ وَجْهِهِ التُّرَابَ وَ یُعَرِّفُهُ أَزْوَاجَهُ وَ مَنْزِلَتَهُ فِی الْجَنَّةِ وَ لَا یَبْقَی عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَعْمَی وَ لَا مُقْعَدٌ وَ لَا مُبْتَلًی إِلَّا کَشَفَ اللَّهُ عَنْهُ بَلَاءَهُ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَیُنْزِلَنَّ الْبَرَکَةَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ حَتَّی إِنَّ الشَّجَرَةَ لَتُقْصَفُ بِمَا یَزِیدُ اللَّهُ فِیهَا مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتَأْکُلُنَّ ثَمَرَةَ الشِّتَاءِ فِی الصَّیْفِ وَ ثَمَرَةَ الصَّیْفِ فِی الشِّتَاءِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ

ص: 81


1- 1. الأنبیاء ص 69.

کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ.»(1) {گفتیم: «ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.»} جنگ برای تو و یارانت سرد و سلامت خواهد شد. سپس امام حسین به اصحاب خود فرمود: مژده باد شما را، گر چه دشمنان ما را می کشند، ولی ما بر پیامبر خود صلّی اللَّه علیه و آله وارد خواهیم شد.

بعد فرمود: سپس من به قدری که خدا بخواهد مکث خواهم نمود! بعدا اول کسی که زمین برایش شکافته و او خارج می شود، من خواهم بود. من با حضرت امیر علیه السّلام و قیام حضرت قائم و زنده بودن پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله خارج خواهم شد. سپس افرادی از آسمان از طرف خدا نزد من می آیند که هرگز در زمین نازل نشده اند؛ جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و گروهی از ملائکه بر من نازل خواهند شد و حضرت محمّد و علی و من و برادرم و جمیع آن افرادی که خدا بر آنان منت نهاده، به وسیله شترانی از نور که احدی از مخلوقین بر آنها سوار نشده فرود می آییم. پس از این جریان، حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله پرچم خود را به اهتزاز در می آورد و آن را با شمشیر خود به قائم ما می دهد.

سپس ما آن قدر که خدا بخواهد مکث می نماییم. بعدا خدای توانا چشمه ای از روغن و چشمه ای از آب و چشمه ای از شیر در مسجد کوفه خارج می کند. پس از این جریان امیرالمؤمنین شمشیر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به من می دهد و مرا به سوی مشرق و مغرب زمین می فرستد، من به هیچ کس بر نمی خورم، مگر این که خون او را می ریزم؛ هیچ بتی را نمی بینم، مگر این که آن را می سوزانم، تا این که به هند می رسم و آن را فتح می نمایم! دانیال و یوشع خارج می شوند و به حضرت امیر علیه السّلام می گویند: خدا و رسول راست گفته اند. سپس ایشان با تعداد هفتاد مرد به سوی بصره می روند و دشمنان خود را می کشند. گروهی به جانب روم اعزام می شوند و خدای توانا پیروزی را نصیب آنان می نماید.

بعدا من هر حیوانی را که خدا گوشت آن را حرام کرده می کشم تا این که در روی زمین غیر از گوشت طیب و طاهر چیزی نباشد. من بر یهود و نصارا و سایر ملل اسلام شمشیر را عرضه می کنم و آنان را بین اسلام و شمشیر مخیر می نمایم؛ هر کسی از آنان اسلام بیاورد منت بر او می گذارم و هر کسی که از اسلام بیزار باشد، خدا خون او را خواهد ریخت. هیچ مردی از شیعیان ما روی زمین نیست مگر این که خدا ملکی می فرستد تا خاک را از روی او پاک نماید. زنان و مقام و منزلت او را در بهشت به وی معرفی نماید؛ در روی زمین شخص کور و زمین گیر و مبتلایی نخواهد بود، مگر این که خدا به وسیله ما اهل بیت بلا را از او بر طرف می کند. به قدری برکت از آسمان به زمین نازل می شود که شاخه درخت از زیادی میوه می شکند! میوه زمستانی در تابستان و میوه تابستانی در زمستان خورده می شود. همین است معنای قول خداوند سبحان که می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ

ص: 81


1- . انبیاء / 69

بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (1) ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ لَیَهَبُ لِشِیعَتِنَا کَرَامَةً- لَا یَخْفَی عَلَیْهِمْ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ مَا کَانَ فِیهَا حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ یُرِیدُ أَنْ یَعْلَمَ عِلْمَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَیُخْبِرَهُمْ بِعِلْمِ مَا یَعْمَلُونَ.

بیان

لتقصف أی تنکسر أغصانها لکثرة ما حملت من الثمرة.

«7»

لی، [الأمالی] للصدوق أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ وَ ابْنِ بُکَیْرٍ وَ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: أُصِیبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعٌ وَ عِشْرُونَ طَعْنَةً بِرُمْحٍ أَوْ ضَرْبَةً بِسَیْفٍ أَوْ رَمْیَةً بِسَهْمٍ فَرُوِیَ أَنَّهَا کَانَتْ کُلُّهَا فِی مُقَدَّمِهِ لِأَنَّهُ علیه السلام کَانَ لَا یُوَلِّی (2).

«8»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبِی عُمَارَةَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام نَیِّفٌ وَ سَبْعُونَ طَعْنَةً وَ نَیِّفٌ وَ سَبْعُونَ ضَرْبَةً بِالسَّیْفِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ.

«9»

لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ (3) عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ: دَخَلَتِ الْعَامَّةُ(4)

عَلَیْنَا الْفُسْطَاطَ وَ أَنَا جَارِیَةٌ صَغِیرَةٌ وَ فِی رِجْلَیَّ خَلْخَالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ یَفُضُّ الْخَلْخَالَیْنِ مِنْ رِجْلَیَّ وَ هُوَ یَبْکِی فَقُلْتُ مَا یُبْکِیکَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ فَقَالَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ أَنَا أَسْلُبُ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ لَا تَسْلُبْنِی قَالَ أَخَافُ أَنْ یَجِی ءَ غَیْرِی فَیَأْخُذَهُ قَالَتْ وَ انْتَهَبُوا مَا فِی الْأَبْنِیَةِ حَتَّی کَانُوا یَنْزِعُونَ الْمَلَاحِفَ عَنْ ظُهُورِنَا.

ص: 82


1- 1. الأعراف: 96.
2- 2. أمالی الصدوق المجلس 31 تحت الرقم: 1.
3- 3. هو عبد اللّه بن الحسن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام و فی نسخة الأصل و نسخة الکمبانیّ و هکذا المصدر« عبد اللّه بن الحسین» و هو تصحیف.
4- 4. فی المصدر المجلس 31 تحت الرقم 2:« الغانمة».

بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»(1) {و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم.} سپس خدای رؤف کرامتی به شیعیان ما عطا می کند که چیزی در زمین بر آنان پنهان نخواهد بود. تا جایی که مردی از ایشان تصمیم می گیرد که علم اهل بیت خود را بداند؛ پس آنان او را از آنچه می دانند آگاه می نماید.(2)

بیان

عبارت «لتقصف» یعنی شاخه هایش در اثر کثرت میوه هایی که به بار آورده می شکند.

روایت7.

امالی صدوق: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام مصیبت دید و در جسم او سیصد و بیست و چند جای نیزه و یا ضربت شمشیر و یا تیر پرتاب شده پیدا شد، و روایت شده که تمام این تیرها در جلوی بدنش بود، زیرا حضرت هنگام نبرد (برای فرار) پشت به دشمن نمی کرد.(3)

روایت8.

امالی شیخ طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: بر بدن حسین علیه السّلام هفتاد و چند حای نیزه و هفتاد و چند جای شمشیر بود. صلوات خدا بر او باد .

روایت9.

امالی صدوق: فاطمه بنت الحسین می گوید: لشکر ابن سعد در خیمه های ما ریختند. من در آن موقع دختر کوچکی بودم و یک جفت خلخال طلا در پایم بود. ناگاه دیدم مردی در حالی که گریه می کند آن خلخال ها را از پای من بیرون می آورد! من به او گفتم: ای دشمن خدا! پس چرا گریه می کنی؟ گفت: چگونه گریه نکنم در صورتی که دارم خلخال های دختر پیغمبر را غارت می کنم؟ گفتم: پس چرا غارت می کنی!؟ گفت: می ترسم دیگری بیاید و این خلخال را ببرد!! فاطمه می گوید: غارتگران یزید آنچه را که در خیمه های ما بود به تاراج بردند. حتی چادرها را از سر ما می بردند.

ص: 82


1- . اعراف / 96
2- . در بحار عبارت آخر این روایت «فیخبرهم بعلم ما یعملون» است اما در منبع این روایت عبارت «فیخبرهم بعلم ما یعلمون» می باشد که به نظر می رسد همین عبارت منبع درست باشد. (مترجم)
3- . امالی صدوق: 164
«10»

ج، [الإحتجاج] عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا اسْتَکَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام رَکِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ فَأَصْرَخْنَاکُمْ مُوجِفِینَ فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْدِینَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَیْنَا نَاراً أَضْرَمْنَاهَا عَلَی عَدُوِّکُمْ وَ عَدُوِّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَی أَوْلِیَائِکُمْ وَ یَداً لِأَعْدَائِکُمْ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَکُمْ فِیهِمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْیُ لَمْ یُسْتَحْصَفْ وَ لَکِنَّکُمُ اسْتَسْرَعْتُمْ إِلَی بَیْعَتِنَا کَطَیْرَةِ الدَّبَی (1) وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً بُعْداً وَ سُحْقاً لِطَوَاغِیتِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُوَاخِی الْمُسْتَهْزِءِینَ- الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ وَ عُصَاةِ الْأُمَمِ وَ مُلْحِقِ الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ- لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ أَ فَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِیکُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَیْهِ أُصُولُکُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَیْهِ عُرُوقُکُمْ فَکُنْتُمْ أَخْبَثَ شَجَرٍ لِلنَّاظِرِ وَ أُکْلَةً لِلْغَاصِبِ- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ النَّاکِثِینَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا.

أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّةُ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا وَ إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَی قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ کَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ تَمَثَّلَ فَقَالَ:

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً***وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَیْرُ مُهَزَّمِینَا

بیان

یقال شمت السیف أغمدته و شمته سللته و هو من الأضداد(2).

ص: 83


1- 1. الدبی: أصغر الجراد، یقال: جاء الخیل کالدبی فبلغ السیل الربی.
2- 2. الاحتجاج ص 154، و قد مر مثله فی ص 8 فراجع.

روایت10.

احتجاج: هنگامی که لشکر کفر امام حسین علیه السّلام را محاصره نمودند، آن بزرگوار بر اسب خود سوار شد و پس از این که مردم را ساکت نمود و حمد و ثنای خدای را به جای آورد فرمود: ای گروه نابکار! مرده و نابود شوید هلاک و سرنگون گردید! در آن موقعی که از ما یاری خواستید ما شما را به سرعت یاری کردیم. اکنون شما آن شمشیری را که در دست ما بود تیز کرده و به رخ خود ما می کشید. شما آتشی را برای ما روشن می کنید که ما آن را برای دشمنان شما و دشمنان خودمان شعله ور نمودیم. شما اکنون برای دشمنی با دوستان خود اجتماع کردید و دستی شدید برای دشمنان خود، بدون عدالتی که در میان شما افشاء کنند یا آرزویی که از شما بر آورند، یا گناهی که ما نسبت به شما کرده باشیم.

چرا واویلاها نصیب شما نشود! زیرا شما ما را خوش ندارید. شمشیر در غلاف، یا کشیده است، قلب آرام است، رأی محکم نیست. ولی شما نظیر ملخ های کوچک برای بیعت با ما سرعت کردید و مثل پروانه ای که دور شمع بگردد، برای بیعت ما آمدید. ولی سپس به علت سفاهت و گمراهی، بیعت ما را شکستید. هلاک و نابود شوید! بت ها، یعنی یزیدهای این امت و بقعه احزاب، و آن افرادی که قرآن را پشت سر انداختند، سنت های پیامبر خدا را خاموش و تعطیل نمودند. همان افرادی که با استهزاء کنندگان برادری کردند، «الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِین.»(1) {آن گروهی که قرآن را افسانه و بهتان قرار دادند.} معصیت کاران امت ها، همان افرادی که از زنا به وجود آمدند و خود را به حسب و نسبی پیوستند. «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُون.»(2) {حتما بد است آنچه را که برای خود پیشاپیش فرستادند، سخط و غضب خدا بر آنان خواهد بود و همیشه در عذاب خواهند بود.}

آیا شما از این گونه افراد پشتیبانی می کنید و ما را تنها می گذارید؟ آری و اللَّه بی وفایی در میان شما معروف است، اصل و ریشه شما از بی وفایی روییده شده و عروق شما به وسیله آن پرورش یافته، شما برای شخص ناظر خبیث ترین درخت و برای شخص غاصب خبیث ترین لقمه می باشید. آگاه باشید که «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِین.»(3) {لعنت خدای بر ظالمین باد}، همان ظالمینی که «الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا.»(4) {عهد و قسم خود را پس از تأکید می شکنند در صورتی که شما خدا را برای خود کفیل قرار دادید.}

آگاه باشید زنازاده که پسر زنازاده است، مرا بین شمشیر کشیدن و ذلت قرار داده است. هیهات است برای او! هیهات که من ذلت را بپذیرم! خدا، رسول او، مؤمنین، آباء و اجدادی که طیب و طاهر بودند، دامن مادرانی که پاک و پاکیزه بودند، این موضوع را نمی پذیرند که ما طاعت افراد ناکس و لئیم را بر قتلگاه های مردان گرامی مقدم بداریم. آگاه باشید که من با این عده قلیل و دشمنان کثیری که دارم و بی یاور می باشم، این طریق را خواهم رفت. سپس به این شعر متمثل شد و فرمود:

اگر ما دشمن را شکست دهیم، از قدیم الایام این افتخار را داشته ایم و اگر شکست بخوریم، فرار نخواهیم کرد (5)

بیان

«شمت السیف» به معنای آن است که شمشیر را در غلاف کردم و «شمته» یعنی آن را بر کشیدم و این واژه از لغات ضد المعانی است.

ص: 83


1- . حجر / 91
2- . مائده / 80
3- . هود / 18
4- . نحل / 91
5- . احتجاج: 154
«11»

فس، [تفسیر القمی] أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَقِیَ الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ وَیْحَکَ أَ مَا آنَ لَکَ أَنْ تَعْلَمَ کَیْفَ أَصْبَحْتُ أَصْبَحْنَا فِی قَوْمِنَا مِثْلَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَنَا وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَنَا وَ أَصْبَحَ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ یُلْعَنُ عَلَی الْمَنَابِرِ وَ أَصْبَحَ عَدُوُّنَا یُعْطَی الْمَالَ وَ الشَّرَفَ وَ أَصْبَحَ مَنْ یُحِبُّنَا مَحْقُوراً مَنْقُوصاً حَقُّهُ وَ کَذَلِکَ لَمْ یَزَلِ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَصْبَحَتِ الْعَجَمُ تَعْرِفُ لِلْعَرَبِ حَقَّهَا بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْرِفُ لِقُرَیْشٍ حَقَّهَا بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتْ قُرَیْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کَانَ مِنْهَا وَ أَصْبَحْنَا- أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ- لَا یُعْرَفُ لَنَا حَقٌّ فَهَکَذَا أَصْبَحْنَا.

«12»

ثو، [ثواب الأعمال] ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ عَمْرِو بْنِ قَیْسٍ الْمَشْرِقِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَا وَ ابْنُ عَمٍّ لِی وَ هُوَ فِی قَصْرِ بَنِی مُقَاتِلٍ فَسَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا الَّذِی أَرَی خِضَابٌ أَوْ شَعْرُکَ فَقَالَ خِضَابٌ وَ الشَّیْبُ إِلَیْنَا بَنِی هَاشِمٍ یُعَجِّلُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنَا فَقَالَ جِئْتُمَا لِنُصْرَتِی فَقُلْتُ إِنِّی رَجُلٌ کَبِیرُ السِّنِّ کَثِیرُ الدَّیْنِ کَثِیرُ الْعِیَالِ وَ فِی یَدِی بَضَائِعُ لِلنَّاسِ وَ لَا أَدْرِی مَا یَکُونُ وَ أَکْرَهُ أَنْ أُضَیِّعَ أَمَانَتِی وَ قَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّی مِثْلَ ذَلِکَ قَالَ لَنَا فَانْطَلِقَا فَلَا تَسْمَعَا لِی وَاعِیَةً وَ لَا تَرَیَا لِی سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَنَا أَوْ رَأَی سَوَادَنَا فَلَمْ یُجِبْنَا وَ لَمْ یُغِثْنَا کَانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُکِبَّهُ عَلَی مَنْخِرَیْهِ فِی النَّارِ.

کش، [رجال الکشی] وجدت بخط محمد بن عمر السمرقندی و حدثنی بعض الثقات عن الأشعری: مثله (1).

«13»

یر، [بصائر الدرجات] أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَیْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ

ص: 84


1- 1. رجال الکشّیّ ص 105.

روایت11.

تفسیر علی بن ابراهیم: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: منهال بن عمرو با امام زین العابدین علیه السّلام ملاقات کرد و به آن حضرت گفت: یا بن رسول اللَّه! حال شما چگونه است؟ فرمود: وای بر تو! آیا برای تو معلوم نیست که حال من چگونه است؟ حال ما در میان این گروه، نظیر حال بنی اسرائیل است که در میان آل فرعون بودند. اینان پسران و مردان ما را سر می برند و زنان ما را زنده می گذارند؛ حضرت علی علیه السّلام را که بعد از حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بهترین مردم است، بر فراز منبرها لعنت می کنند! به دشمنان ما مال و شرافت عطا می شود، ولی کسی که دوست ما باشد حقیر و حق او پایمال می شود. مؤمنین دائما این طور بوده اند. عجم همیشه حق عرب را این طور می شناخت که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از عرب است. قریش بر عرب فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از این قبیله است. عرب به عجم فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از ملت عرب است. ولی حال ما آل محمّد این است که حقی برای ما شناخته نمی شود. آری حال ما این طور است.

روایت12.

ثواب الاعمال: عمرو بن قیس مشرقی می گوید: من و پسر عمویم در قصر بنی مقاتل به حضور حضرت امام حسین علیه السّلام مشرف شدیم و سلام کردیم. پسر عمویم به آن بزرگوار گفت: یا ابن رسول اللَّه! این رنگی که به محاسن شریف تو می نگرم و رنگ خضاب است یا رنگ طبیعی آن است؟ فرمود: رنگ خضاب می باشد، پیری به ما بنی هاشم زود اثر می نماید. سپس متوجه ما شد و فرمود: آیا برای یاری من آمده اید؟ من گفتم: من مردی هستم مسن و مقروض و عیالوار. امانت هایی از مردم در دست من می باشد و نمی دانم حال من چگونه خواهد شد. دوست ندارم امانت مردم ضایع شود. عمویم نیز همین جواب را داد. امام حسین علیه السّلام به ما فرمود: پس از این سرزمین خارج شوید که صدای استغاثه مرا نشنوید و سواد لشکر مرا ننگرید. زیرا کسی که صدای استغاثه ما را بشنود یا سیاهی لشکر ما را بنگرد و جواب ما را نگوید و به فریاد ما نرسد، بر خدا لازم می شود که او را به رو در آتش جهنم بیندازد.

مثل این روایت در رجال کشی منقول است.(1)

روایت13.

بصائر الدرجات: همزة بن حمران می گوید: ما نزد امام جعفر صادق علیه السّلام سخنی از خروج امام حسین علیه السّلام و تخلف محمّد بن حنفیه به میان آوردیم.

ص: 84


1- . رجال کشی: 105

عَنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ یَا حَمْزَةُ إِنِّی سَأُحَدِّثُکَ فِی هَذَا الْحَدِیثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَیْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ کَتَبَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ (1).

«14»

کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً.

«15»

کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْمُتَمَتِّعَ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَیْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَیْنُ فِی ذِی الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ إِلَی الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ یَرُوحُونَ إِلَی مِنًی وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِی ذِی الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا یُرِیدُ الْحَجَ (2).

«16»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الصُّهْبَانِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ فُضَیْلٍ الرَّسَّانِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: سَمِعْتُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ خَلَا بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَنَاجَاهُ طَوِیلًا قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام بِوَجْهِهِ إِلَیْهِمْ وَ قَالَ إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ (3).

«17»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام لَوْ جِئْتَ إِلَی مَکَّةَ فَکُنْتَ بِالْحَرَمِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام لَا

ص: 85


1- 1. بصائر الدرجات ص 482 من الطبعة الحدیثة.
2- 2. الکافی ج 4 ص 535 تحت الرقم 3 و 4.
3- 3. راجع کامل الزیارات الباب 23 و هکذا ما بعده.

امام صادق علیه السّلام فرمود: ای حمزه! من در این باره مطلبی را برای تو می گویم که بعد از این مجلس راجع به این موضوع پرسشی نکنی. وقتی امام حسین علیه السّلام متوجه سفر شد، کاغذی خواست و در آن نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به سوی بنی هاشم. اما بعد؛ کسی که از شما به من ملحق شود کشته خواهد شد. و کسی که تخلف کند، فاتح نخواهد شد و السّلام.»(1)

روایت14.

کافی: از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: امام حسین علیه السّلام یک روز قبل از روز ترویه از مکه متوجه عراق شد، در صورتی که مشغول عمره بود.

روایت15.

کافی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: کسی که عمره تمتع به جا می آورد، با حج مرتبط است. شخصی که عمره به جا می آورد، هر گاه از عمره فراغت حاصل کند، هر جا که بخواهد می تواند برود. زیرا امام حسین علیه السّلام در ماه ذی حجة عمره به جای آورد و در روز ترویه متوجه عراق شد، در صورتی که مردم متوجه منا شده بودند. عمره در ماه ذی حجه برای کسی که قصد حج را ندارد مانعی نخواهد داشت.(2)

روایت16.

کامل الزیاره: ابو سعید می گوید: در آن موقعی که عبداللَّه بن زبیر با امام حسین علیه السّلام در خلوت تکلم نمود و سخن آنان طولانی شد، امام حسین علیه السّلام متوجه مردم گردید و به آنان فرمود: این مرد یعنی ابن زبیر به من می گوید: تو نظیر یکی از کبوتران حرم باش. در صورتی که اگر من در فاصله یک ذراع از حرم کشته شوم، برای من محبوب تر است از این که در یک وجب فاصله با آن شهید شوم. اگر در کربلا کشته شوم برایم محبوب تر است از این که در مکه شهید گردم.(3)

روایت17.

کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: عبداللَّه بن زبیر به امام حسین علیه السّلام گفت: اگر تو وارد مکه شوی، در حرم امن خدا خواهی بود. امام علیه السّلام در جوابش فرمود:

ص: 85


1- . بصائر الدرجات: 482
2- . کافی 4 : 535
3- . کامل الزیاره: 72

نَسْتَحِلُّهَا وَ لَا تُسْتَحَلُّ بِنَا وَ لَأَنْ أُقْتَلَ عَلَی تَلِّ أَعْفَرَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِهَا.

بیان

قال الجوهری الأعفر الرمل الأحمر و الأعفر الأبیض و لیس بالشدید البیاض انتهی و قال المسعودی تل أعفر موضع من بلاد دیار ربیعة.

«18»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام خَرَجَ مِنْ مَکَّةَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ فَشَیَّعَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ حَضَرَ الْحَجُّ وَ تَدَعُهُ وَ تَأْتِی الْعِرَاقَ فَقَالَ یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَةِ.

«19»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ لِأَصْحَابِهِ یَوْمَ أُصِیبُوا أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أُذِنَ فِی قَتْلِکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اصْبِرُوا.

مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر عن خاله ابن أبی الخطاب عن علی بن النعمان عن الحسین بن أبی العلا: مثله.

«20»

مل، [کامل الزیارات] الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام صَلَّی بِأَصْحَابِهِ الْغَدَاةَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ فِی قَتْلِکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ.

بیان

أی قدر قتلکم فی علمه تعالی (1).

«21»

مل، [کامل الزیارات] الْحَسَنُ عَنْ أَبِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی (2)

عَنْ

ص: 86


1- 1. و یحتمل أن یکون« آذن» أی أخبر بأنکم مقتولون.
2- 2. فی الأصل و هکذا فی المصدر فی هذا السند و الذی قبله تصحیفات و الصحیح ما فی الصلب، و الحسن هو الحسن بن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی یروی عن أبیه عن جده محمّد ابن عیسی.

ما احترام حرم خدا را از بین نمی بریم و این عمل را انجام نمی دهم که به وسیله ما حرمت آن ضایع شود. اگر من بر فراز تپه سرخ کشته شوم، برایم محبوب تر است که در حرم خدا شهید شوم.

بیان

جوهری می گوید: «اعفر» رمل سرخ را گویند و اعفر به معنای سفید است و خیلی سفید نیست. (پایان کلام جوهری) مسعودی می گوید: «تلّ اعفر» موضعی از شهر خانه های ربیعه است.

روایت18.

کامل الزیاره: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام یک روز قبل از روز ترویه (روز هشتم ذی الحجة) از مکه معظمه خارج شد و عبداللَّه بن زبیر به دنبال آن حضرت رفت و گفت: یا ابا عبداللَّه! موسم حج فرا رسیده و تو حج را رها می کنی و به طرف عراق می روی! فرمود: ای پسر زبیر! اگر من در کنار فرات دفن شوم، برایم محبوب تر است از این که در آستانه کعبه دفن گردم.

روایت19.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در آن روزی که دچار مصیبت شده بود، به اصحاب خود فرمود: گواهی می دهم که برای کشته شدن شما اجازه داده شده است. پس با تقوا و صابر باشید.

در کامل الزیاره مثل همین حدیث به سند دیگری نیز نقل شده است.

روایت20.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام نماز صبح را با یارانش خواند و سپس متوجه آنان گشت و به آنان فرمود: خدا درباره کشته شدن شما اجازه داده است پس لازم است که صبر کنید .

بیان

یعنی کشته شدن شما را در علم خود مقرر فرموده است.

روایت21.

کامل الزیاره:

ص: 86

صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ قَالَ: وَ الَّذِی رُفِعَ إِلَیْهِ الْعَرْشُ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبُوکَ بِأَصْحَابِ الْحُسَیْنِ- لَا یَنْقُصُونَ رَجُلًا وَ لَا یَزِیدُونَ رَجُلًا تَعْتَدِی بِهِمْ هَذِهِ الْأُمَّةُ کَمَا اعْتَدَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَ قُتِلَ یَوْمَ السَّبْتِ یَوْمَ عَاشُورَاءَ.

أقول: هکذا وجدنا الخبر و لعله سقط منه شی ء.

«22»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ صَلَّی بِأَصْحَابِهِ یَوْمَ أُصِیبُوا ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ أُذِنَ فِی قَتْلِکُمْ یَا قَوْمِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اصْبِرُوا.

«23»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ مَعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام مِنْ مَکَّةَ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ

الرَّحِیمِ* مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ.

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو وَ حَدَّثَنِی کَرَّامٌ عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ عَمْرٍو عَنْ مُیَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرْبَلَاءَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ (1).

«24»

مل، [کامل الزیارات] جَمَاعَةُ مَشَایِخِی مِنْهُمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنِ ابْنِ عَبْدِ رَبِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا صَعِدَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام عَقَبَةَ الْبَطْنِ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَا أَرَانِی إِلَّا مَقْتُولًا قَالُوا وَ مَا ذَاکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ رُؤْیَا رَأَیْتُهَا فِی الْمَنَامِ قَالُوا وَ مَا هِیَ قَالَ رَأَیْتُ کِلَاباً تَنْهَشُنِی

ص: 87


1- 1. المصدر ص 75 و هکذا ما بعده.

حسین بن ابو العلاء می گوید: قسم به آن کسی که عرش را رفعت داده است، پدرت برایم گفت: تعداد اصحاب امام حسین علیه السّلام نه یکی کم و نه یکی زیاد می شود. این امت در حق آنان ظلم می کنند، همان طور که بنی اسرائیل ظلم کردند. امام حسین علیه السّلام در روز شنبه که عاشورا بود شهید شد.

مؤلف: ما این حدیث را همین طور یافتیم و شاید چیزی از آن افتاده باشد.

روایت22.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در آن روزی که دچار مصیبت شده بودند، با اصحابش نماز خواند و به آنان فرمود: گواهی می دهم که برای کشته شدن شما اجازه داده شده است. ای قوم! پس از خدا بترسید و صابر باشید.

روایت23.

کامل الزیاره: امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام از مکه به محمد حنفیه چنین نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به سوی بنی هاشم. اما بعد؛ کسی که از شما به من ملحق شود کشته خواهد شد. و کسی که تخلف کند، فاتح نخواهد شد و السّلام.»

امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام از کربلا به محمد حنفیه چنین نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. از طرف حسین بن علی به محمد حنفیه و بنی هاشمی که آنجا هستند. اما بعد؛ گویا دنیا نبوده و آخرت پیوسته خواهد بود؛ والسّلام.»(1)

روایت24.

کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السّلام از عقبة البطن بالا رفت، به اصحاب خود فرمود: من خودم را مقتول می بینم. گفتند: برای چه یا ابا عبداللَّه؟ فرمود: برای این خوابی که دیده ام. گفتند: چه خوابی؟ فرمود: سگ هایی را دیدم که مرا می گزیدند

ص: 87


1- . کامل الزیاره: 75

أَشَدُّهَا عَلَیَّ کَلْبٌ أَبْقَعُ.

«25»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ قَالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ حُسَیْنٍ بِیَدِهِ- لَا یَهْنِئُ بَنِی أُمَیَّةَ مُلْکُهُمْ حَتَّی یَقْتُلُونِّی وَ هُمْ قَاتِلِیَّ فَلَوْ قَدْ قَتَلُونِی لَمْ یُصَلُّوا جَمِیعاً أَبَداً وَ لَمْ یَأْخُذُوا عَطَاءً فِی سَبِیلِ اللَّهِ جَمِیعاً أَبَداً إِنَّ أَوَّلَ قَتِیلِ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا وَ أَهْلُ بَیْتِی وَ الَّذِی نَفْسُ حُسَیْنٍ بِیَدِهِ- لَا تَقُومُ السَّاعَةُ وَ عَلَی الْأَرْضِ هَاشِمِیٌّ یَطْرِفُ.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن عیسی عن محمد بن یحیی الخزاز عن طلحة عن جعفر علیه السلام: مثله.

بیان

لعل المعنی لم یوفق الناس للصلاة جماعة(1) مع إمام الحق و لا أخذ الزکاة و حقوق الله علی ما یحب الله إلی قیام القائم علیه السلام و آخر الخبر إشارة إلی ما یصیب بنی هاشم من الفتن فی آخر الزمان.

«26»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْمُعَاذِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْأَصَمِّ عَنْ عَمْرٍو عَنْ جَابِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: لَمَّا هَمَّ الْحُسَیْنُ بِالشُّخُوصِ إِلَی الْمَدِینَةِ أَقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاجْتَمَعْنَ لِلنِّیَاحَةِ حَتَّی مَشَی فِیهِنَّ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَقَالَ أَنْشُدُکُنَّ اللَّهَ أَنْ تُبْدِینَ هَذَا الْأَمْرَ مَعْصِیَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ قَالَتْ لَهُ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلِمَنْ نَسْتَبْقِی النِّیَاحَةَ وَ الْبُکَاءَ فَهُوَ عِنْدَنَا کَیَوْمَ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ رُقَیَّةُ وَ زَیْنَبُ وَ أُمُّ کُلْثُومٍ فَنَنْشُدُکَ اللَّهَ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ مِنَ الْمَوْتِ فَیَا حَبِیبَ الْأَبْرَارِ مِنْ أَهْلِ الْقُبُورِ وَ أَقْبَلَتْ بَعْضُ عَمَّاتِهِ تَبْکِی وَ تَقُولُ أَشْهَدُ یَا حُسَیْنُ لَقَدْ سَمِعْتُ الْجِنَّ نَاحَتْ بِنَوْحِکَ وَ هُمْ یَقُولُونَ:

وَ إِنَّ قَتِیلَ الطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَیْشٍ فَذَلَّتِ

حَبِیبُ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ یَکُ فَاحِشاً***أَبَانَتْ مُصِیبَتُکَ الْأُنُوفَ وَ جَلَّتِ

ص: 88


1- 1. و الظاهر أنّه بالتخفیف من وصل یصل، أی لا یجمع اللّه بینهم حتّی یصل بعضهم بعضا.

و بیشتر از همه سگی بود که ابلق بود .

روایت25.

کامل الزیاره: حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود: قسم به حق آن خدایی که جان حسین بن علی در دست قدرت او است، سلطنت برای بنی امیه گوارا نخواهد شد مگر این که مرا بکشند! آنان قاتل منند؛ اگر مرا به قتل برسانند، با یکدیگر نماز نمی خوانند و عطاء را در راه خدا نمی گیرند. حقا که اولین قتیل این امت من و اهل بیتم هستیم. قسم به حق آن خدایی که جان حسین به دست قدرت او است، تا چشم شخصی از بنی هاشم در روی زمین باز باشد، قیامت قیام نخواهد کرد.

مثل این حدیث در کامل الزیاره به سند دیگر نقل شده است.

بیان

شاید معنی این باشد که تا قیام قیامت مردم موفق به نماز جماعت با امام حق نمی شوند و موفق به اخذ زکات و گرفتن حقوق خدا طبق آنچه خدا دوست دارد، تا قیام قائم علیه السّلام نمی شوند. و آخر خبر اشاره دارد به فتنه های آخرالزمانی که دامنگیر بنی هاشم می شود.

روایت26.

کامل الزیاره: محمّد بن علی علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، زنان بنی عبدالمطلب آمدند و شروع به نوحه و ندبه کردند. وقتی امام حسین علیه السّلام از از میان آنان عبور کرد به ایشان فرمود: من شما را به خدا قسم می دهم که این امر را ظاهر ننمایید. زیرا معصیت خدا و رسول است. آنان گفتند: پس ما گریه و زاری خود را برای چه کسی نگه داریم؟ این روز برای ما نظیر آن روزی است که پیغمبر خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، رقیه، زینب و ام کلثوم علیهم السّلام از دنیا رفتند. تو را به خدا قسم می دهیم از موت. خدا ما را فدای تو کند! ای حبیب نیکوکارانی که فعلا از اهل قبور به شمار می روند! یکی از عمه های امام حسین در حالی که گریان بود آمد و گفت: یا حسین! شاهد باش که من شنیدم که جن ها برای تو نوحه می کردند و می گفتند:

حقا شهید کربلا که از آل هاشم است، گردن های قریش را (به وسیله شهید شدن خود) ذلیل کرد و آنان ذلیل شدند

حسین که حبیب رسول خدا است بد زبان نبود، مصیبت تو بینی ها را جدا کرد و گران تمام شد

ص: 88

وَ قُلْنَ أَیْضاً:

بَکُّوا حُسَیْناً سَیِّداً وَ لِقَتْلِهِ شَابَ الشَّعَرُ***وَ لِقَتْلِهِ زُلْزِلْتُمُ وَ لِقَتْلِهِ انْکَسَفَ الْقَمَرُ

وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ مِنَ الْعَشِیَّةِ وَ السَّحَرِ***وَ تَغَیَّرَتْ شَمْسُ الْبِلَادِ بِهِمْ وَ أَظْلَمَتِ الْکُوَرُ

ذَاکَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْمُصَابُ بِهِ الْخَلَائِقُ وَ الْبَشَرُ***أَوْرَثْتَنَا ذُلًّا بِهِ جَدَعَ الْأُنُوفَ مَعَ الْغُرَرِ(1)

«27»

یج، [الخرائج و الجرائح]: مِنْ مُعْجِزَاتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُ لَمَّا أَرَادَ الْعِرَاقَ قَالَتْ لَهُ أُمُّ سَلَمَةَ- لَا تَخْرُجْ إِلَی الْعِرَاقِ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ یُقْتَلُ ابْنِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ وَ عِنْدِی تُرْبَةٌ دَفَعَهَا إِلَیَّ فِی قَارُورَةٍ فَقَالَ إِنِّی وَ اللَّهِ مَقْتُولٌ کَذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَی الْعِرَاقِ یَقْتُلُونِی أَیْضاً وَ إِنْ أَحْبَبْتِ أَنْ أراک [أُرِیَکِ] مَضْجَعِی وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِی ثُمَّ مَسَحَ بِیَدِهِ عَلَی وَجْهِهَا فَفَسَحَ اللَّهُ عَنْ بَصَرِهَا حَتَّی رَأَیَا ذَلِکَ کُلَّهُ وَ أَخَذَ تُرْبَةً فَأَعْطَاهَا مِنْ تِلْکَ التُّرْبَةِ أَیْضاً فِی قَارُورَةٍ أُخْرَی وَ قَالَ علیه السلام إِذَا فَاضَتْ دَماً فَاعْلَمِی أَنِّی قُتِلْتُ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ نَظَرْتُ إِلَی الْقَارُورَتَیْنِ بَعْدَ الظُّهْرِ فَإِذَا هُمَا قَدْ فَاضَتَا دَماً فَصَاحَتْ (2) وَ لَمْ یُقَلَّبْ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ حَجَرٌ وَ لَا مَدَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ.

وَ مِنْهَا مَا رُوِیَ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ الْحُسَیْنُ فِی صَبِیحَتِهَا قَامَ فِی أَصْحَابِهِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ هَؤُلَاءِ یُرِیدُونِّی دُونَکُمْ وَ لَوْ قَتَلُونِی لَمْ یَصِلُوا إِلَیْکُمْ فَالنَّجَاءَ النَّجَاءَ وَ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ فَإِنَّکُمْ إِنْ أَصْبَحْتُمْ مَعِی قُتِلْتُمْ کُلُّکُمْ فَقَالُوا لَا نَخْذُلُکَ وَ لَا نَخْتَارُ الْعَیْشَ بَعْدَکَ فَقَالَ علیه السلام إِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ کُلُّکُمْ حَتَّی لَا یُفْلِتَ مِنْکُمْ أَحَدٌ فَکَانَ کَمَا قَالَ علیه السلام.

«28»

شا، [الإرشاد] رَوَی سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام

ص: 89


1- 1. کامل الزیارات ص 97 و 98.
2- 2. فصحت ظ.

همچنین می گفتند:

بر آقا امام حسین علیه السّلام بگریید و برای قتل او موی سپید شد و به خاطر قتل او متزلزل شدید و به خاطر قتلش ماه گرفت

و افق های آسمان از شامگاه و سحر سرخ شد و خورشید سرزمین ها به قتلشان متغیر شد و منکدر و تاریک شد

این پسر فاطمه است که مخلوقات و بشر به او مصیبت دیده اند و ذلتی برای ما به ارث گذاشته که به سبب آن بینی ها و پیشانی ها بریده و قطع می شود(1)

روایت27.

خرائج و جرائح: از جمله معجزات امام حسین علیه السّلام این است که هنگامی که آن بزرگوار تصمیم گرفت به طرف عراق برود، ام سلمه به آن حضرت گفت: به طرف عراق مرو! زیرا من از پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: پسرم حسین علیه السّلام در زمین عراق کشته خواهد شد. و آن تربتی را که رسول خدا به من داده، در یک شیشه ای جای داده ام. امام حسین علیه السّلام در جوابش فرمود: به خدا قسم من کشته خواهم شد. اگر به طرف عراق نروم نیز مرا خواهند کشت. اگر دوست داری، قتلگاه خود و یارانم را به تو نشان دهم. سپس آن حضرت دستی به صورت ام سلمه کشید و خدا جلوی چشم وی را به قدری باز کرد که کلیه آنها را دید. بعدا امام حسین علیه السّلام تربتی برداشت و به ام سلمه داد که از همان تربت بود. آن را در میان شیشه دیگری نهاد و به ام سلمه فرمود: هر گاه دیدی این تربت به خون تبدیل شد، بدان که من شهید شده ام. ام سلمه می گوید: وقتی روز عاشورا فرا رسید و من بعد از ظهر به آن دو شیشه نظر کردم، دیدم پر از خون شده اند! من از این منظره شروع به صیحه کردم.

در آن روز هیچ سنگ و ریگی را بلند نمی کردند، مگر این که خون تازه در زیر آن یافت می شد!

نیز از جمله معجزات امام حسین علیه السّلام این است که امام زین العابدین علیه السّلام می فرماید: در آن شبی که پدرم صبح آن شهید شد، آن حضرت در میان اصحاب خود برخاست و فرمود: این گروه مرا می خواهند، نه شما را، اگر مرا بکشند به شما کاری ندارند. پس شما خود را نجات دهید! من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، زیرا اگر شما فردا صبح با من باشید، همگی کشته خواهید شد. ایشان گفتند: ما تو را رها نخواهیم کرد، بعد از تو زندگی نمی خواهیم. امام فرمود: کلیه شما کشته خواهید شد و از شما احدی نجات پیدا نمی کند. و همان طور شد که آن حضرت خبر داده بود.

روایت28.

ارشاد:

ص: 89


1- . کامل الزیاره: 97

قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَیْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ مَا ارْتَحَلَ مِنْهُ إِلَّا ذَکَرَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ یَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ رَأْسَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَی بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ مَضَی الْحُسَیْنُ علیه السلام فِی یَوْمِ السَّبْتِ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَی وَ سِتِّینَ مِنَ الْهِجْرَةِ بَعْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ مِنْهُ قَتِیلًا مَظْلُوماً ظَمْآنَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَ سِنُّهُ یَوْمَئِذٍ ثَمَانٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً أَقَامَ بِهَا مَعَ جَدِّهِ سَبْعَ سِنِینَ وَ مَعَ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثِینَ سَنَةً(1) وَ مَعَ أَخِیهِ الْحَسَنِ عَشْرَ سِنِینَ وَ کَانَتْ مُدَّةُ خِلَافَتِهِ بَعْدَ أَخِیهِ إِحْدَی عَشْرَةَ سَنَةً وَ کَانَ علیه السلام یَخْضِبُ بِالْحِنَّاءِ وَ الْکَتَمِ وَ قُتِلَ علیه السلام وَ قَدْ نَصَلَ (2) الْخِضَابُ مِنْ عَارِضَیْهِ (3).

«29»

م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام: وَ لَمَّا امْتُحِنَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ مَنْ مَعَهُ بِالْعَسْکَرِ الَّذِینَ قَتَلُوهُ وَ حَمَلُوا رَأْسَهُ قَالَ لِعَسْکَرِهِ أَنْتُمْ فِی حِلٍّ مِنْ بَیْعَتِی فَالْحَقُوا بِعَشَائِرِکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ وَ قَالَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ قَدْ جَعَلْتُکُمْ فِی حِلٍّ مِنْ مُفَارَقَتِی فَإِنَّکُمْ لَا تُطِیقُونَهُمْ لِتَضَاعُفِ أَعْدَادِهِمْ وَ قُوَاهُمْ وَ مَا الْمَقْصُودُ غَیْرِی فَدَعُونِی وَ الْقَوْمَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُعِینُنِی وَ لَا یُخَلِّینِی مِنْ حُسْنِ نَظَرِهِ کَعَادَاتِهِ فِی أَسْلَافِنَا الطَّیِّبِینَ فَأَمَّا عَسْکَرُهُ فَفَارَقُوهُ وَ أَمَّا أَهْلُهُ الْأَدْنَوْنَ مِنْ أَقْرِبَائِهِ فَأَبَوْا وَ قَالُوا- لَا نُفَارِقُکَ وَ یَحْزُنُنَا مَا یَحْزُنُکَ وَ یُصِیبُنَا مَا یُصِیبُکَ وَ إِنَّا أَقْرَبُ مَا نَکُونُ إِلَی اللَّهِ إِذَا کُنَّا مَعَکَ فَقَالَ لَهُمْ فَإِنْ کُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ عَلَی مَا وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَیْهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا یَهَبُ الْمَنَازِلَ الشَّرِیفَةَ لِعِبَادِهِ بِاحْتِمَالِ الْمَکَارِهِ وَ أَنَّ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ خَصَّنِی مَعَ مَنْ مَضَی مِنْ أَهْلِیَ الَّذِینَ أَنَا آخِرُهُمْ بَقَاءً فِی الدُّنْیَا مِنَ الْکَرَامَاتِ بِمَا یَسْهُلُ عَلَیَّ مَعَهَا احْتِمَالُ الْمَکْرُوهَاتِ فَإِنَّ لَکُمْ شَطْرَ ذَلِکَ مِنْ کَرَامَاتِ اللَّهِ تَعَالَی

ص: 90


1- 1. فی المصدر: سبعا و ثلاثین سنة و مع أخیه الحسن سبع و أربعین سنة.
2- 2. نصل الخضاب أی خرج.
3- 3. کتاب الإرشاد ص 236.

حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: ما با امام حسین علیه السّلام خارج شدیم. آن حضرت در هر منزلی که پیاده می شد و از هر منزلی که حرکت می کرد، حضرت یحیی بن زکریا و شهادت او را یادآور می شد. یک روز آن بزرگوار فرمود: یکی از موضوعاتی که بی ارزشی دنیا را بر خدای عزوجل ثابت می کند، این است که سر مبارک یحیی بن زکریا به عنوان هدیه برای زنی از زنان بدعمل بنی اسرائیل فرستاده شد!

امام حسین علیه السّلام در روز شنبه، دهم محرم الحرام سنه 61 قمری، بعد از نماز ظهر در حالی از دنیا رفت که شهید، مظلوم، تشنه، صابر و در انتظار ثواب پروردگار بود. سن امام حسین علیه السّلام در آن روز پنجاه و هفت سال بود. مدت هفت سال با جد بزرگوارش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود. مدت سی سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السّلام بود. مدت ده سال با برادرش امام حسن علیه السّلام بود. مدت امامت و خلافتش بعد از امام حسن علیه السّلام، یازده سال بود.

امام حسین علیه السّلام با حناء و وسمه خضاب می کرد. آن بزرگوار در حالی شهید شد که رنگ خضاب از دو طرف صورتش خارج شده بود.(1)

روایت29.

تفسیر امام حسن عسکری: حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام علیه السّلام با آن افرادی که در لشکرش بودند، اشخاصی را که آن حضرت را کشتند و سر مبارکش را حمل کردند امتحان کرد، به لشکر خود فرمود: من بیعت خود را از شما برداشتم؛ به قبیله و دوستان خویشتن ملحق شوید. همچنین به اهل بیت خود فرمود: من بیعت خود را از شما هم برداشتم؛ شما حق دارید که از من مفارقت نمایید، زیرا شما برای این که تعداد و قوای لشکر کفر زیاد است، طاقت مبارزه آنان را ندارید. مقصود این گروه غیر از من نیست؛ شما مرا با ایشان واگذارید، زیرا خدای توانا مرا یاری می کند و مرا از نظر نیکوی خود واگذار نمی کند. همچنان که این عادت را نسبت به نیاکان ما داشته است.

لشکر امام علیه السّلام از آن حضرت مفارقت کردند. ولی اهل بیت و اقربای آن بزرگوار نپذیرفتند، بلکه گفتند: ما از تو جدا نخواهیم شد تا این که آنچه تو را محزون می کند، ما را هم محزون کند. هر مصیبتی عارض بر تو می شود، بر ما هم بشود؛ اگر ما با تو باشیم خیلی به خدا نزدیک تریم. امام حسین علیه السّلام فرمود: اگر شما هم این طور خویشتن را آماده کرده اید که من کرده ام، پس بدانید که خدای رؤف منزل و مقام های شریفی به بندگانی که ناملایمات و مشکلات دنیوی را تحمل می کنند، عطا می کند. خدای سبحان به من و به نیاکان من که من باقی مانده آنان می باشم، کرامات مخصوصی عطا کرده است که با وجود آنها، تحمل مشکلات برای من سهل و آسان است. برای شما هم قسمتی از این کرامات خدا خواهد بود.

ص: 90


1- . ارشاد: 236

وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُمٌ وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَةِ وَ الْفَائِزُ مَنْ فَازَ فِیهَا وَ الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِیهَا.

أقول: تمامه فی أبواب أحوال آدم علیه السلام.

«30»

کِتَابُ النَّوَادِرِ لِعَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَوَاهُ قَالَ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبِی مَبْطُوناً یَوْمَ قُتِلَ أَبُوهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا وَ کَانَ فِی الْخَیْمَةِ وَ کُنْتُ أَرَی مَوَالِیَنَا کَیْفَ یَخْتَلِفُونَ مَعَهُ یُتْبِعُونَهُ بِالْمَاءِ یَشُدُّ عَلَی الْمَیْمَنَةِ مَرَّةً وَ عَلَی الْمَیْسَرَةِ مَرَّةً وَ عَلَی الْقَلْبِ مَرَّةً وَ لَقَدْ قَتَلُوهُ قَتْلَةً نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُقْتَلَ بِهَا الْکِلَابُ لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ وَ السِّنَانِ وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَیْلَ بَعْدَ ذَلِکَ.

«31»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ وَ أُمُّ سَلَمَةَ: أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ دَخَلَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَجَعَلَا یَدُورَانِ حَوْلَهُ یُشَبِّهَانِهِ بِدِحْیَةَ الْکَلْبِیِّ فَجَعَلَ جَبْرَئِیلُ یُومِئُ بِیَدِهِ کَالْمُتَنَاوِلِ شَیْئاً فَإِذَا فِی یَدِهِ تُفَّاحَةٌ وَ سَفَرْجَلَةٌ وَ رُمَّانَةٌ فَنَاوَلَهُمَا وَ تَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمَا وَ سَعَیَا إِلَی جَدِّهِمَا فَأَخَذَ مِنْهُمَا فَشَمَّهَا ثُمَّ قَالَ صِیرَا إِلَی أُمِّکُمَا بِمَا مَعَکُمَا وَ بُدُوُّکُمَا بِأَبِیکُمَا أَعْجَبُ فَصَارَا کَمَا أَمَرَهُمَا فَلَمْ یَأْکُلُوا حَتَّی صَارَ النَّبِیُّ إِلَیْهِمْ فَأَکَلُوا جَمِیعاً فَلَمْ یَزَلْ کُلَّمَا أَکَلَ مِنْهُ عَادَ إِلَی مَا کَانَ حَتَّی قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَلَمْ یَلْحَقْهُ التَّغْیِیرُ وَ النُّقْصَانُ أَیَّامَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی تُوُفِّیَتْ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ فَقَدْنَا الرُّمَّانَ وَ بَقِیَ التُّفَّاحُ وَ السَّفَرْجَلُ أَیَّامَ أَبِی فَلَمَّا اسْتُشْهِدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فُقِدَ السَّفَرْجَلُ وَ بَقِیَ التُّفَّاحُ عَلَی هَیْئَتِهِ عِنْدَ الْحَسَنِ حَتَّی مَاتَ فِی سَمِّهِ وَ بَقِیَتِ التُّفَّاحَةُ إِلَی الْوَقْتِ الَّذِی حُوصِرْتُ عَنِ الْمَاءِ فَکُنْتُ أَشَمُّهَا إِذَا عَطِشْتُ فَیَسْکُنُ لَهَبُ عَطَشِی فَلَمَّا اشْتَدَّ عَلَیَّ الْعَطَشُ عَضَضْتُهَا وَ أَیْقَنْتُ بِالْفَنَاءِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام سَمِعْتُهُ یَقُولُ ذَلِکَ قَبْلَ مَقْتَلِهِ بِسَاعَةٍ فَلَمَّا قَضَی نَحْبَهُ وُجِدَ رِیحُهَا فِی مَصْرَعِهِ فَالْتَمَسْتُ فَلَمْ یُرَ لَهَا أَثَرٌ فَبَقِیَ رِیحُهَا بَعْدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ لَقَدْ زُرْتُ قَبْرَهُ فَوَجَدْتُ رِیحَهَا یَفُوحُ مِنْ قَبْرِهِ فَمَنْ أَرَادَ ذَلِکَ مِنْ شِیعَتِنَا الزَّائِرِینَ لِلْقَبْرِ

ص: 91

بدانید که دنیا چه شیرین و چه تلخ، نظیر خوابی است که انسان ببیند. آگاه شدن در آخرت است. کسی رستگار است که در آخرت رستگار و کسی شقی است که در آخرت شقی باشد.

مؤلف: تمام این خبر در «باب احوال آدم علیه السّلام» آمده است.

روایت30.

کتاب نوادر علی بن اسباط: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: پدر بزرگوارم در آن روزی که پدرش امام حسین علیه السّلام شهید شد، دچار درد شکم بود و در میان خیمه بود. من می دیدم که دوستان ما چگونه با او آمد و رفت می کردند و آب به دنبالش می بردند. او گاهی بر میمنه لشکر و گاهی بر میسره و گاهی بر قلب آن حمله می نمود. آن حضرت را به نحوی کشتند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نهی کرده بود حتی سگ ها را بدین نحو بکشند. همانا آن مظلوم به وسیله شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا شهید شد و بعدا بدن مبارکش را پایمال سم ستور نمودند.

روایت31.

مناقب ابن شهر آشوب: ام سلمه می گوید: امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در آن هنگامی که در اطراف جبرئیل می گردیدند و او را به دحیه کلبی تشبیه می نمودند، جبرئیل نظیر کسی که بخواهد چیزی را بگیرد، به دست خود اشاره می کرد. ناگاه دیدند یک سیب و یک گلابی و یک انار در دست او است. جبرئیل آن میوه ها را به حضرات حسنین علیهما السّلام داد و صورت مبارک ایشان درخشید. آنان به حضور جد خود رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دویدند. پیغمبر خدا پس از این که آن میوه ها را گرفت و بویید، به ایشان فرمود: با این میوه ها نزد مادرتان بروید. اگر ابتدا نزد پدرتان بروید نیکوتر است. آنان امر پیامبر خدا را اجرا کردند، ولی از آن میوه ها نخوردند تا حضرت رسول آمد و با یکدیگر خوردند.

هر گاه ایشان از آن میوه ها می خوردند چیزی از آنها کم نمی شد، تا آن موقعی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله قبض روح شد. امام حسین علیه السّلام می فرماید: تا فاطمه زهرا زنده بود چیزی از آن میوه ها کم نشد. هنگامی که آن بانو از دنیا رفت انار مفقود شد، ولی تا پدرم زنده بود، سیب و گلابی باقی بودند. وقتی حضرت امیر شهید شد، گلابی مفقود گردید و سیب به همان حالت نزد امام حسن علیه السّلام بود. وقتی حسن علیه السّلام به وسیله سم از دنیا رفت، آن سیب نزد من بود تا آن موقعی که آب فرات را به روی من بستند. وقتی من آن سیب را می بوییدم عطش و تشنگی من آرام می گرفت. هنگامی که عطش من شدید شد و از آن سیب گاز زدم، یقین کردم که شهید خواهم شد.

حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام می فرماید: شنیدم که پدرم این موضوع را یک ساعت قبل از شهید شدنش می فرمود. وقتی آن حضرت شهید شد، بوی آن سیب از قتلگاهش یافت می شد. من به دنبال آن سیب رفتم، ولی اثری از آن یافت نشد. بوی آن سیب بعد از امام حسین علیه السّلام همچنان باقی بود. وقتی من قبر آن حضرت را زیارت کردم، بوی آن از قبر مبارکش می وزید. هر کسی از زوار شیعیان ما که بخواهد

ص: 91

فَلْیَلْتَمِسْ ذَلِکَ فِی أَوْقَاتِ السَّحَرِ فَإِنَّهُ یَجِدُهُ إِذَا کَانَ مُخْلِصاً(1).

«32»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: أَنْشَأَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَوْمَ الطَّفِّ کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ مِنَ الْأَبْیَاتِ وَ زَادَ فِیمَا بَیْنَهَا:

فَاطِمُ الزَّهْرَاءُ أُمِّی وَ أَبِی***وَارِثُ الرُّسْلِ مَوْلَی الثَّقَلَیْنِ

طَحَنَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا***یَوْمَ بَدْرٍ وَ بِأُحُدٍ وَ حُنَیْنٍ

وَ أَخُو خَیْبَرَ إِذْ بَارَزَهُمْ***بِحُسَامٍ صَارِمٍ ذِی شَفْرَتَیْنِ

وَ الَّذِی أَرْدَی جُیُوشاً أَقْبَلُوا***یَطْلُبُونَ الْوِتْرَ فِی یَوْمِ حُنَیْنٍ

مَنْ لَهُ عَمٌّ کَعَمِّی جَعْفَرٍ***وَهَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْنِحَتَیْنِ

جَدِّیَ الْمُرْسَلُ مِصْبَاحُ الْهُدَی***وَ أَبِی الْمُوفِی لَهُ بِالْبَیْعَتَیْنِ

بَطَلٌ قَرْمٌ هِزَبْرٌ ضَیْغَمٌ***مَاجِدٌ سَمِحٌ قَوِیُّ السَّاعِدَیْنِ

عُرْوَةُ الدِّینِ عَلِیٌّ ذَا کُمُ***صَاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ

مَعَ رَسُولِ اللَّهِ سَبْعاً کَامِلًا***مَا عَلَی الْأَرْضِ مُصَلٍّ غَیْرَ ذَیْنِ

تَرَکَ الْأَوْثَانَ لَمْ یَسْجُدْ لَهَا***مَعَ قُرَیْشٍ مُذْ نَشَا طَرْفَةَ عَیْنٍ

وَ أَبِی کَانَ هِزَبْراً ضَیْغَماً***یَأْخُذُ الرُّمْحَ فَیَطْعَنُ طَعْنَتَیْنِ

کَتَمَشِّی الْأُسْدِ بَغْیاً فَسُقُوا***کَأْسَ حَتْفٍ مِنْ نَجِیعِ الْحَنْظَلَیْنِ (2).

«33»

کش، [رجال الکشی] جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ الْأَسَدِیِّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ الزُّبَیْرِ قَالَ: مَرَّ مِیثَمٌ التَّمَّارُ عَلَی فَرَسٍ لَهُ فَاسْتَقْبَلَ حَبِیبَ بْنَ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیَّ عِنْدَ مَجْلِسِ بَنِی أَسَدٍ فَتَحَدَّثَا حَتَّی اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَیْهِمَا ثُمَّ قَالَ حَبِیبٌ لَکَأَنِّی بِشَیْخٍ أَصْلَعَ ضَخْمِ الْبَطْنِ یَبِیعُ الْبِطِّیخَ عِنْدَ دَارِ الرِّزْقِ قَدْ صُلِبَ فِی حُبِّ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ علیهم السلام وَ یُبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَی الْخَشَبَةِ

ص: 92


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 391.
2- 2. المصدر ج 4 ص 79.

از بوی آن سیب بهره مند شود، باید در وقت سحر در صدد زیارت برآید! زیرا اگر با اخلاص باشد، از بوی آن برخوردار خواهد شد.(1)

روایت32.

مناقب ابن شهر آشوب: امام حسین علیه السّلام در موقع جهاد، اضافه بر اشعار قبلی، اشعار دیگری بر آنها اضافه کرد که مطلع آنها این است:

فاطمه زهرا مادر من است و پدرم وارث پیامبران و مولای جن و انس است

وقتی پهلوانان به میدان بدر و احد و حنین آمدند، آنان را آرد کرد

و برادر خیبر بود وقتی که با اهل آن جنگید، با شمشیر برّانی که دو لبه داشت

و او کسی است که سپاهی را که آمدند و در روز حنین خونخواهی می کردند، خوار و ذلیل کرد

چه کسی عمویی مانند عموی من جعفر دارد که خدا به او دو بال بخشید؟

جد من فرستاده شده خدا و چراغ هدایت است و پدرم کسی است که با دو بیعت به او وفادار ماند

پدرم پهلوان و آقا و شیر ژیان است و بزرگ و بخشنده و قوی ساعد بود

ریسمان دین علی این است که صاحب حوض کوثر و نمازگزارنده به سمت دو قبله است

که با رسول خدا هفت نماز کامل خواند و روی زمین نمازگزاری غیر از این دو نفر نبود

بتان را رها کرد و همراه با قریش از زمانی که رشد کرد، چشم به هم زدنی بر آنان سجده نکرد

و پدرم شیری ژیان بود و نیزه را می گرفت و دو تا دو تا ضربه می زد

مانند راه رفتن شیران راه می رفت و طلب مبارز می کرد، پس آن دشمنان جام مرگ را از خون دو حنظل می نوشیدند(2)

روایت33.

رجال کشی: فضیل بن زبیر می گوید: میثم تمار در حالی که بر اسب خود سوار بود، در آن جایی که بنی اسد جلوس کرده بودند به استقبال حبیب بن مظاهر اسدی آمد. آنان با یکدیگر سخن گفتند تا این که گردن های اسب ایشان محاذی یکدیگر قرار گرفت. سپس حبیب گفت: گویا شخص بزرگی را می نگرم که جلوی سرش مو ندارد و شکم بزرگی دارد و نزد دار الرزق خربزه می فروشد. گویا می بینم او را به جرم دوستی اهل بیت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به دار زده اند و شکم او را با چوب پاره کرده اند!

ص: 92


1- . مناقب ابن شهر آشوب 3 : 391
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 79

فَقَالَ مِیثَمٌ وَ إِنِّی لَأَعْرِفُ رَجُلًا أَحْمَرَ لَهُ ضَفِیرَتَانِ یَخْرُجُ لِنُصْرَةِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِ وَ یُقْتَلُ وَ یُجَالُ بِرَأْسِهِ بِالْکُوفَةِ ثُمَّ افْتَرَقَا فَقَالَ أَهْلُ الْمَجْلِسِ مَا رَأَیْنَا أَحَداً أَکْذَبَ مِنْ هَذَیْنِ قَالَ فَلَمْ یَفْتَرِقْ أَهْلُ الْمَجْلِسِ حَتَّی أَقْبَلَ رُشَیْدٌ الْهَجَرِیُّ فَطَلَبَهُمَا فَسَأَلَ أَهْلَ الْمَجْلِسِ عَنْهُمَا فَقَالُوا افْتَرَقَا وَ سَمِعْنَاهُمَا یَقُولَانِ کَذَا وَ کَذَا فَقَالَ رُشَیْدٌ رَحِمَ اللَّهُ مِیثَماً نَسِیَ وَ یُزَادُ فِی عَطَاءِ الَّذِی یَجِی ءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَمٍ ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ الْقَوْمُ هَذَا وَ اللَّهِ أَکْذَبُهُمْ فَقَالَ الْقَوْمُ وَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّی رَأَیْنَاهُ مَصْلُوباً عَلَی بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ وَ جِی ءَ بِرَأْسِ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْنَا کُلَّ مَا قَالُوا وَ کَانَ حَبِیبٌ مِنَ السَّبْعِینَ الرِّجَالِ الَّذِینَ نَصَرُوا الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لَقُوا جِبَالَ الْحَدِیدِ وَ اسْتَقْبَلُوا الرِّمَاحَ بِصُدُورِهِمْ وَ السُّیُوفَ بِوُجُوهِهِمْ وَ هُمْ یُعْرَضُ عَلَیْهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَالُ فَیَأْبَوْنَ فَیَقُولُونَ لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ مِنَّا عَیْنٌ تَطْرِفُ حَتَّی قُتِلُوا حَوْلَهُ وَ لَقَدْ مَزَحَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِیُّ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ بْنُ حُصَیْنٍ الْهَمْدَانِیُّ وَ کَانَ یُقَالُ لَهُ سَیِّدُ الْقُرَّاءِ یَا أَخِی لَیْسَ هَذِهِ بِسَاعَةِ ضَحِکٍ قَالَ فَأَیُّ مَوْضِعٍ أَحَقُّ مِنْ هَذَا بِالسُّرُورِ وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ تَمِیلَ عَلَیْنَا هَذِهِ الطَّغَامُ بِسُیُوفِهِمْ فَنُعَانِقَ الْحُورَ الْعِینَ.

قال الکشی هذه الکلمة مستخرجة من کتاب مفاخرة الکوفة و البصرة(1).

توضیح

قوله اختلفت أعناق فرسیهما أی کانت تجی ء و تذهب و تتقدم و تتأخر کما هو شأن الفرس الذی یرید صاحبه أن یقف و هو یمتنع أو المعنی حاذی عنقاهما علی الخلاف و البقر الشق و الضفیرة العقیصة یقال ضفرت المرأة شعرها(2).

«34»

کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِیِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ قَالَ: لَقِیَ رَجُلٌ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام بِالثَّعْلَبِیَّةِ وَ هُوَ یُرِیدُ کَرْبَلَاءَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ

ص: 93


1- 1. رجال الکشّیّ ص 73 و 74.
2- 2. أی نسجها و فتلها.

میثم در جواب حبیب گفت: من مردی را می شناسم که دو گیسوی بافته دارد. او برای نصرت پسر دختر پیغمبر خود خروج می کند. وی کشته می شود و سرش در کوفه جولان خواهد زد. آنها این بگفتند و از یکدیگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: ما دروغگوتر از این دو نفر ندیده بودیم!!

راوی می گوید: هنوز اهل مجلس پراکنده نشده بودند که رُشَید هَجَری آمد و ایشان را طلبید و از اهل مجلس سراغ ایشان را گرفت. آنان گفتند: ایشان از یکدیگر جدا شدند و ما شنیدیم چنین و چنان می گفتند. رشید گفت: خدا میثم را رحمت کند، او فراموش کرده بگوید: به آن کسی که سر حبیب را می برد، مبلغ صد درهم بیشتر عطا خواهد شد. وقتی رشید رفت، آن گروه گفتند: به خدا این شخص از همه دروغگوتر است! پس از این جریان آن گروه گفتند: به خدا قسم چند شب و روزی بیش نگذشت که دیدیم میثم تمار بر در خانه عمرو بن حریث بالای دار است!! و سر حبیب بن مظاهر را هم آوردند. آنچه را که آنان گفته بودند همان شد.

حبیب بن مظاهر از آن هفتاد نفری بود که امام حسین علیه السّلام را یاری کردند و کوه های آهن را دیدند و نیزه ها را به وسیله سینه های خود و شمشیرها را با صورت های خود استقبال نمودند. آنان همان افرادی بودند که امان و اموال بر آنان عرضه می شد، ولی نمی پذیرفتند و می گفتند: ما نزد پیغمبر خدا عذری نداریم اگر امام حسین علیه السّلام کشته شود و چشمی از ما باز باشد. آنان بالاخره در اطراف حسین علیه السّلام کشته شدند.

حبیب بن مظاهر اسدی مزاح می کرد و یزید بن حصین همدانی که او را سید الفقراء می گفتند، می گفت: ای برادر! اکنون وقت خنده نیست! حبیب می گفت: چه موضعی از این موضع برای مسرت سزاوارتر است؟ به خدا قسم چیزی مانع ما نیست، غیر از این که این گروه ستمکار ما را با شمشیرهای خود شهید کنند و بعدا ما با حورالعین معانقه نماییم.

کشی می گوید: این کلمه از کتاب مفاخره کوفه و بصره استخراج شده است.(1)

بیان

عبارت «اختلفت اعناق فرسیهما» یعنی اسب می آمد و می رفت و جلو می رفت و عقب می ماند، چنان چه این امر کار اسبی است که صاحبش می خواهد بایستد، ولی او امتناع می ورزد، یا معنا این است که گردن هایشان برخلاف هم به محاذات هم کشیده شده بود. و «بقر» به معنای شکاف است و «ضفیره» موی بافته شده را گویند و گفته می شود: زن موی خود را بافت.

روایت34.

کافی: مردی که اراده کربلا را داشت، در ثعلبیه با امام حسین علیه السّلام ملاقات و پس از ورود به آن حضرت

ص: 93


1- . رجال کشی: 73

فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ أَیِّ الْبِلَادِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَخَا أَهْلِ الْکُوفَةِ لَوْ لَقِیتُکَ بِالْمَدِینَةِ لَأَرَیْتُکَ أَثَرَ جَبْرَئِیلَ علیه السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْیِ عَلَی جَدِّی یَا أَخَا أَهْلِ الْکُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَی النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا یَکُونُ (1).

«35»

کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یُوسُفَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أُصِیبَ الْحُسَیْنُ وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ.

«36»

کا، [الکافی] أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ عَلَیْهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَکْنَاءُ فَوَجَدُوا فِیهَا ثَلَاثَةً وَ سِتِّینَ مِنْ بَیْنِ ضَرْبَةٍ بِسَیْفٍ أَوْ طَعْنَةٍ بِرُمْحٍ أَوْ رَمْیَةٍ بِسَهْمٍ (2).

«37»

کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ(3).

«38»

کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْخِضَابِ بِالْوَسِمَةِ فَقَالَ لَا بَأْسَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ هُوَ مُخْتَضِبٌ بِالْوَسِمَةِ.

«39»

کا، [الکافی] الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَاشِمِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عِیسَی أَخُوهُ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ صَوْمِ عَاشُورَاءَ وَ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِیهِ فَقَالَ عَنْ صَوْمِ ابْنِ مَرْجَانَةَ تَسْأَلُنِی ذَلِکَ یَوْمٌ صَامَهُ الْأَدْعِیَاءُ مِنْ آلِ زِیَادٍ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ یَوْمٌ یَتَشَاءَمُ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ یَتَشَاءَمُ بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ وَ الْیَوْمُ الَّذِی یَتَشَاءَمُ بِهِ أَهْلُ الْإِسْلَامِ لَا یُصَامُ وَ لَا یُتَبَرَّکُ بِهِ وَ یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ یَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ

ص: 94


1- 1. الکافی ج 1 ص 398 و 399.
2- 2. الکافی باب لبس الخز من کتاب الزی و التجمل الرقم 3.
3- 3. المصدر باب السواد و الوسمة الرقم 5 و 6.

سلام کرد. امام حسین علیه السّلام به وی فرمود: از مردم کجایی؟ گفت: اهل کوفه هستم. فرمود: ای برادر کوفی! اگر من در مدینه با تو ملاقات می کردم، جای جبرئیل را در خانه خود که برای جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وحی می آورد به تو نشان می دادم. ای برادر کوفی! آیا می شود مردم از چشمه علم ما سیراب شوند و خود ما جاهل باشیم؟ ابدا این مطلب چنین نیست.(1)

روایت35.

کافی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام در موقع شهادت جبه خز پوشیده بود.

روایت36.

کافی: امام باقر علیه السّلام فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام در حالی به شهادت رسید که جبه خزی که به قرمزی و سیاهی می زد به تن داشت که در آن جای شصت و سه ضربه شمشیر یا نیزه یا تیر بود.(2)

روایت37.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: حسین علیه السّلام در حالی که با وسمه خضاب کرده بود، به شهادت رسید .

روایت38.

کافی: حضرمی می گوید: از امام صادق علیه السّلام در خصوص خضاب با وسمه پرسیدم، فرمود: اشکال ندارد. حسین علیه السّلام در حالی که با وسمه خضاب کرده بود، به شهادت رسید.(3)

روایت39.

کافی: جعفر بن عیسی می گوید: من از حضرت رضا علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز عاشورا و آنچه را که مردم درباره آن می گویند جویا شدم. فرمود: راجع به روزه گرفتن پسر مرجانه از من جویا می شوی؟ عاشورا روزی است که زنازادگان آل زیاد آن را برای این روزه گرفتند که امام حسین علیه السّلام را کشته بودند. عاشورا روزی است که آل محمّد آن را شوم می دانند و نباید روزه گرفت و به آن تبرک جست. روز دوشنبه روزی نحسی است که خدا در آن پیامبر خود صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را قبض روح کرد.

ص: 94


1- . کافی 1 : 398
2- . کافی 6 : 352
3- . کافی 6 : 483

فِیهِ نَبِیَّهُ وَ مَا أُصِیبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلَّا فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ فَتَشَاءَمْنَا بِهِ وَ تَتَبَرَّکُ بِهِ عَدُوُّنَا وَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ تَبَرَّکَ بِهِ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ تَشَاءَمَ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ فَمَنْ صَامَهُمَا أَوْ تَبَرَّکَ بِهِمَا لَقِیَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَمْسُوخَ الْقَلْبِ وَ کَانَ مَحْشَرُهُ مَعَ الَّذِینَ سَنُّوا صَوْمَهُمَا وَ التَّبَرُّکَ بِهِمَا.

«40»

کا، [الکافی] عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَا وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُهُ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَیْلِ وَ کَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِیهِ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ أَصْحَابَهُ وَ أَیْقَنُوا أَنَّهُ لَا یَأْتِی الْحُسَیْنَ نَاصِرٌ وَ لَا یُمِدُّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفَ الْغَرِیبَ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا یَوْمُ عَاشُورَاءَ فَیَوْمٌ أُصِیبَ فِیهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام صَرِیعاً بَیْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَی عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ یَکُونُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ کَلَّا وَ رَبِّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ مَا هُوَ یَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلَّا یَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِیبَةٍ دَخَلَتْ عَلَی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لِابْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِیَادٍ وَ أَهْلِ الشَّامِ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ ذَلِکَ یَوْمٌ بَکَتْ جَمِیعُ بِقَاعِ الْأَرْضِ خَلَا بُقْعَةِ الشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّکَ بِهِ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَ آلِ زِیَادٍ مَمْسُوخَ الْقَلْبِ مَسْخُوطاً عَلَیْهِ وَ مَنِ اذَّخَرَ إِلَی مَنْزِلِهِ ذَخِیرَةً أَعْقَبَهُ اللَّهُ تَعَالَی نِفَاقاً فِی قَلْبِهِ إِلَی یَوْمِ یَلْقَاهُ وَ انْتَزَعَ الْبَرَکَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَکَهُ الشَّیْطَانُ فِی جَمِیعِ ذَلِکَ (1).

«41»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُبَیْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی غُنْدَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ عَاشُورَاءَ فَقَالَ ذَاکَ یَوْمُ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِنْ کُنْتَ شَامِتاً فَصُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ آلَ أُمَیَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ عَلَی قَتْلِ الْحُسَیْنِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ

ص: 95


1- 1. الکافی باب صوم عرفة و عاشوراء تحت الرقم 5 و 7.

آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله دچار مصیبت نشدند مگر در روز دوشنبه. لذا ما آن را شوم می دانیم. ولی دشمنان ما به آن تبرک می جویند. روز عاشورا که امام حسین علیه السّلام در آن کشته شد، پسر مرجانه به آن تبرک می جوید، ولی آل محمد آن را شوم می دانند. کسی که این دو روز (یعنی دوشنبه و عاشورا) را روزه بگیرد یا به آنها تبرک بجوید، خدا را در حالی ملاقات می کند که قلبش مسخ شده باشد، و با افرادی محشور می شود که روزه گرفتن و تبرک به این دو روز را سنت قرار دادند.

روایت40.

کافی: عبدالملک می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز تاسوعا و عاشورای محرم جویا شدم. فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا محاصره شدند و اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند. ابن مرجانه و ابن سعد از کثرت لشکر خود خوشحال شدند و امام حسین علیه السّلام و یاران او را در آن روز ضعیف شمردند و یقین کردند که برای حسین علیه السّلام یاوری نخواهد آمد و اهل عراق آن حضرت را امداد نخواهند کرد. پدرم به فدای آن حسینی که ضعیف شمرده شد و غریب بود! سپس امام علیه السّلام فرمود: اما روز عاشورا، این روزی است که امام حسین علیه السّلام دچار مصیبت شد و در میان یاران خود افتاد و اصحاب آن حضرت هم با اجساد برهنه در اطراف آن بزرگوار افتادند. آیا یک چنین روزی را می توان روزه گرفت؟ نه به خدای بیت الحرام یعنی کعبه! این روز، روز روزه گرفتن نیست. بلکه روز حزن و مصیبت است که دامنگیر اهل آسمان و زمین و جمیع مؤمنین شده است. روز عاشورا برای ابن مرجانه و آل زیاد و اهل شام روز فرح و سرور است. خشم خدا بر آنان و ذریاتشان باد. عاشورا همان روزی است که جمیع بقعه های زمین گریان شدند غیر از بقعه شام. کسی که این روز را روزه بگیرد یا به آن تبرک بجوید، خدا او را در حالی با آل زیاد محشور می کند که قلبش مسخ شده باشد و مورد سخط خدا قرار گرفته باشد. کسی که در این روز چیزی را ببرد و در منزل خود ذخیره کند، خدا نفاقی را دچار قلبش می کند تا آن روزی که او را ملاقات نماید و برکت را از او و اهل بیت و فرزندانش خواهد گرفت و شیطان را با او در کلیه آنها شریک قرار می دهد.(1)

روایت41.

امالی شیخ طوسی: ابی غندر می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام راجع به روزه گرفتن روز عاشورا جویا شدم. فرمود: روز عاشورا روز قتل امام حسین علیه السّلام است. اگر می خواهی به حسین علیه السّلام شماتت کنی در روز عاشورا روزه بگیر.

سپس فرمود: بنی امیه لعنة اللَّه علیهم و آن افرادی از اهل شام که آنان را در قتل حسین علیه السّلام اعانت نمودند،

ص: 95


1- . کافی 4 : 147

نَذَرُوا نَذْراً إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ سَلِمَ مَنْ خَرَجَ إِلَی الْحُسَیْنِ وَ صَارَتِ الْخِلَافَةُ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ أَنْ یَتَّخِذُوا ذَلِکَ الْیَوْمَ عِیداً لَهُمْ یَصُومُونَ فِیهِ شُکْراً فَصَارَتْ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ سُنَّةً إِلَی الْیَوْمِ فِی النَّاسِ وَ اقْتَدَی بِهِمُ النَّاسُ جَمِیعاً لِذَلِکَ فَلِذَلِکَ یَصُومُونَهُ وَ یُدْخِلُونَ عَلَی عِیَالاتِهِمْ وَ أَهَالِیهِمُ الْفَرَحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ الْخَبَرَ(1).

«42»

کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ سُلَیْمَانَ کَاتِبِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ علیه السلام وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام(2).

تذنیب

قال السید رحمه الله فی کتاب تنزیه الأنبیاء فإن قیل ما العذر فی خروجه صلوات الله علیه من مکة بأهله و عیاله إلی الکوفة و المستولی علیها أعداؤه و المتأمر فیها من قبل یزید اللعین یتسلط الأمر و النهی (3)

و قد رأی صنع أهل الکوفة بأبیه و أخیه صلوات الله علیهما و أنهم غادرون خوانون و کیف خالف ظنه ظن جمیع نصحائه فی الخروج و ابن عباس رحمه الله یشیر بالعدول عن الخروج و یقطع علی العطب فیه و ابن عمر لما ودعه علیه السلام یقول له أستودعک الله من قتیل إلی غیر ذلک ممن تکلم فی هذا الباب.

ثم لما علم بقتل مسلم بن عقیل و قد أنفذه رائدا له کیف لم یرجع و یعلم الغرور من القوم و یفطن بالحیلة و المکیدة ثم کیف استجاز أن یحارب بنفر قلیل لجموع عظیمة خلفها مواد لها کثیرة ثم لما عرض علیه ابن زیاد الأمان و أن یبایع یزید کیف لم یستجب حقنا لدمه و دماء من معه من أهله و شیعته و موالیه و لم ألقی بیده إلی التهلکة و بدون هذا الخوف سلم أخوه الحسن علیه السلام الأمر إلی معاویة فکیف یجمع بین فعلیهما فی الصحة.

ص: 96


1- 1. أمالی الشیخ ص 61.
2- 2. الکافی ج 8( کتاب الروضة) ص 167.
3- 3. منبسط الامر و النهی. خ.

نذر کردند که اگر حسین کشته شود و اشخاصی که از آنان بر حسین علیه السّلام خروج کرده اند سالم بمانند و مقام خلافت نصیب آل ابی سفیان شود، روز عاشورا را برای خود عید قرار دهند و آن روز را برای شکرگزاری روزه بگیرند. لذا این موضوع تا امروز بین مردم سنت و معمول شد و مردم عموما به آنان اقتدا کردند. بدین علت است که روز عاشورا را روزه می گیرند و در این روز اهل و عیال خود را مسرور می کنند... تا آخر خبر.(1)

روایت42.

کافی: امام صادق علیه السّلام فرمود: اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین شرکت داشت. دخترش جعده امام حسن علیه السّلام را مسموم کرد. پسرش محمد در ریختن خون امام حسین علیه السّلام سهیم بود.(2)

پیوست

سید مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء می نویسد: اگر گفته شود علت این که امام حسین علیه السّلام با اهل و عیال خود از مکه معظمه به طرف عراق خارج شد چیست؟ این در حالی است که دشمنان آن حضرت بر کوفه مستولی بودند و آن کسی که از طرف یزید در آنجا مأموریت داشت بر امر و نهی مسلط بود؛ از طرفی هم امام حسین علیه السّلام دید که مردم کوفه با پدر و برادرش چه بی وفایی ها کردند، زیرا آنان پیمان شکن و خیانتکار بودند. چگونه مظنه امام حسین علیه السّلام با مظنه کلیه افرادی که آن حضرت را از خروج مانع شدند مخالف بود؟ در حالی که ابن عباس به آن حضرت اشاره کرد که از خارج شدن صرفنظر نماید و در آن سفر قطع به هلاکت داشت. نیز ابن عمر در آن موقعی که با امام حسین علیه السّلام وداع کرد گفت: من تو را که کشته می شوی به خدا می سپارم. الی غیر ذلک از افرادی که در این باره سخن گفتند.

سپس هنگامی که از قتل مسلم بن عقیل که او را به عنوان دیدبان خویشتن فرستاده بود آگاه شد، پس چرا باز نگشت؟ در صورتی که از فریب آن گروه آگاه بود و حیله و مکر آنان را استنباط می کرد. با صرفنظر کردن از این، چگونه جایز می دانست با آن عده قلیلی که داشت با جمعیت های زیادی که پشتیبان های فراوانی داشتند بجنگند؟ از این گذشته پس موقعی که ابن زیاد امان را به آن حضرت عرضه کرد و گفت: بیا با یزید بیعت کن، چرا قبول نکرد تا بدین وسیله خون خود و خون اهل بیت و شیعیان و دوستان خود را که با او بودند حفظ نماید؟ چرا خود را به دست خود دچار هلاکت نمود، در صورتی که برادرش امام حسن علیه السّلام بدون خوف مقام خلافت را به معاویه تسلیم نمود؟ چگونه می توان بین عمل ایشان را توافق داد؟

ص: 96


1- . امالی طوسی: 61
2- . کافی 8 : 167

الجواب قلنا قد علمنا أن الإمام متی غلب علی ظنه أنه یصل إلی حقه و القیام بما فوض إلیه بضرب من الفعل وجب علیه ذلک و إن کان فیه ضرب من المشقة یتحمل مثلها و سیدنا أبو عبد الله علیه السلام لم یسر طالبا الکوفة إلا بعد توثق من القوم و عهود و عقود و بعد أن کاتبوه علیه السلام طائعین غیر مکرهین و مبتدئین غیر مجیبین و قد کانت المکاتبة من وجوه أهل الکوفة و أشرافها و قرائها تقدمت إلیه فی أیام معاویة و بعد الصلح الواقع بینه و بین الحسن علیه السلام فدفعهم و قال فی الجواب ما وجب ثم کاتبوه بعد وفاة الحسن علیه السلام و معاویة باق فوعدهم و مناهم و کانت أیام معاویة صعبة لا یطمع فی مثلها.

فلما مضی معاویة و أعادوا المکاتبة و بذلوا الطاعة و کرروا الطلب و الرغبة و رأی علیه السلام من قوتهم علی ما کان یلیهم فی الحال من قبل یزید و تسلطهم علیه و ضعفه عنهم ما قوی فی ظنه أن المسیر هو الواجب تعین علیه ما فعله من الاجتهاد و التسبب و لم یکن فی حسبانه علیه السلام أن القوم یغدر بعضهم و یضعف أهل الحق عن نصرته و یتفق ما اتفق من الأمور الغریبة فإن مسلم بن عقیل لما دخل الکوفة أخذ البیعة علی أکثر أهلها.

و لما وردها عبید الله بن زیاد و قد سمع بخبر مسلم و دخوله الکوفة و حصوله فی دار هانئ بن عروة المرادی علی ما شرح فی السیرة و حصل شریک بن الأعور بها جاء ابن زیاد عائدا و قد کان شریک وافق مسلم بن عقیل علی قتل ابن زیاد عند حضوره لعیادة شریک و أمکنه ذلک و تیسر له فما فعل و اعتذر بعد فوت الأمر إلی شریک بأن ذلک فتک و

أن النبی صلی الله علیه و آله قال: إن الإیمان قید الفتک (1).

و لو کان فعل مسلم من قتل ابن زیاد ما تمکن منه و وافقه شریک علیه لبطل الأمر و دخل الحسین علیه السلام الکوفة غیر مدافع عنها و حسر کل أحد قناعه فی نصرته و اجتمع له من کان فی قلبه نصرته و ظاهره مع أعدائه.

و قد کان مسلم بن عقیل أیضا لما حبس ابن زیاد هانئا سار إلیه فی جماعة من

ص: 97


1- 1. مر ذکر الحدیث فی ج 44 ص 344 فراجع.

جواب: ما می گوییم می دانیم که هر گاه مظنه امام غلبه پیدا کند که اگر به هر نحوی قیام کند به حق خود می رسد، واجب است که قیام نماید، ولو این که دچار مشقتی شود که بتواند آن را تحمل نماید. آقای ما امام حسین علیه السّلام متوجه کوفه نشد، مگر بعد از این که وثوق و اطمینانی و عهد و پیمانی از آن مردم برایش حاصل شد. آن حضرت وقتی به طرف کوفه حرکت کرد که آنان مکاتبه کردند که ما مطیع تو هستیم و از آمدن تو کراهتی نداریم، و آنان بودند که ابتدا به نامه نگاری کردند. آن مکاتبه ها از بزرگان و اشراف و قرای اهل کوفه بودند که در ایام معاویه و بعد از صلح امام حسن علیه السّلام با معاویه برای امام حسین علیه السّلام ارسال شده بود، ولی آن حضرت نپذیرفت و در جواب فرمود: واجب نیست. سپس بعد از وفات امام حسن علیه السّلام که معاویه باقی بود، راجع به این موضوع با آن حضرت مکاتبه کردند. آن بزرگوار به آنان وعده داد و ایشان را امیدوار کرد. ولی در ایام معاویه یک چنین عملی دشوار بود و نمی شد که به آن طمع کرد.

هنگامی که معاویه درگذشت و کوفیان مکاتبه را برای آن حضرت اعاده کردند و اظهار اطاعت و رغبت نمودند و امام حسین علیه السّلام دید که آنان بر والی یزید مسلط هستند و او ضعیف شده است، مظنه قوی پیدا کرد که رفتن به سوی آنان واجب و لازم است که برای فعالیت برود. آن حضرت این حساب را نمی کرد که شاید بعضی از مردم بی وفایی کنند و اهل حق از یاری نمودن او ناتوان گردند و آن امور غریبه اتفاق بیفتد، زیرا هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، از اکثر اهل آن بیعت گرفت.

موقعی که ابن زیاد وارد کوفه گردید و با خبر شد که حضرت مسلم داخل کوفه و وارد خانه هانی بن عروه مرادی شده - چنان که در تواریخ مسطور است - و نیز دریافت که شریک بن اعور داخل خانه هانی گردیده است، ابن زیاد برای عیادت وی آمد. شریک با مسلم موافقت کرده بود که هر گاه ابن زیاد برای عیادت شریک بیاید، حضرت مسلم ابن زیاد را بکشد. شریک وسایل کشتن ابن زیاد را برای مسلم ممکن و میسر کرده بود. ولی حضرت مسلم عذر آورد به این که کسی را به ناگاه کشتن روش جوانمردان نیست، زیرا پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان مانع می شود از این که انسان کسی را به طور ناگهانی بکشد.» اگر حضرت مسلم ابن زیاد را می کشت و شریک با او موافق می گردید، قدرت دشمنان حسین علیه السّلام باطل و نابود می شد و امام حسین علیه السّلام بدون هیچ گونه دفاعی وارد کوفه می گردید و هر کسی برای یاری امام حسین علیه السّلام پرده از روی کار بر می داشت و هر کسی که قلبا می خواست حسین علیه السّلام را یاری کند، به آن حضرت می پیوست و او را در مقابل دشمنان تقویت می نمود.

در آن هنگامی که ابن زیاد، هانی را زندانی کرده بود، حضرت مسلم با گروهی از

ص: 97

أهل الکوفة حتی حضره فی قصره و أخذ بکظمه و أغلق ابن زیاد الأبواب دونه خوفا و جبنا حتی بث الناس فی کل وجه یرغبون الناس و یرهبونهم و یخذلونهم عن نصرة ابن عقیل فتقاعدوا و تفرق أکثرهم حتی أمسی فی شرذمة و انصرف و کان من أمره ما کان.

و إنما أردنا بذکر هذه الجملة أن أسباب الظفر بالأعداء کانت لائحة متوجهة و أن الاتفاق السیئ عکس الأمر إلی ما یروون من صبره و استسلامه و قلة ناصره علی الرجوع إلی الحق دینا أو حمیة فقد فعل ذلک نفر منهم حتی قتلوا بین یدیه علیه السلام شهداء و مثل هذا یطمع فیه و یتوقع فی أحوال الشدة. فأما الجمع بین فعله و فعل أخیه الحسن علیه السلام فواضح صحیح لأن أخاه سلم کفا للفتنة و خوفا علی نفسه و أهله و شیعته و إحساسا بالغدر من أصحابه و هذا علیه السلام لما قوی فی ظنه النصرة ممن کاتبه و وثق له و رأی من أسباب قوة نصار الحق و ضعف نصار الباطل ما وجب معه علیه الطلب و الخروج فلما انعکس ذلک و ظهرت أمارات الغدر فیه و سوء الاتفاق رام الرجوع و المکافة و التسلیم کما فعل أخوه علیه السلام فمنع من ذلک و حیل بینه و بینه فالحالان متفقان إلا أن التسلیم و المکافة عند ظهور أسباب الخوف لم یقبلا منه علیه السلام و لم یجب إلی الموادعة و طلبت نفسه علیه السلام فمنع منها بجهده حتی مضی کریما إلی جنة الله تعالی و رضوانه و هذا واضح لمتأمله انتهی.

أقول: قد مضی فی کتاب الإمامة و کتاب الفتن أخبار کثیرة دالة علی أن کلا منهم علیه السلام کان مأمورا بأمور خاصة مکتوبة فی الصحف السماویة النازلة علی الرسول صلی الله علیه و آله فهم کانوا یعملون بها و لا ینبغی قیاس الأحکام المتعلقة بهم علی أحکامنا و بعد الاطلاع علی أحوال الأنبیاء علیهم السلام و إن کثیرا منهم کانوا یبعثون فرادی علی ألوف من الکفرة و یسبون آلهتهم و یدعونهم إلی دینهم و لا یبالون بما ینالهم من المکاره و الضرب و الحبس و القتل و الإلقاء فی النار و غیر ذلک لا ینبغی الاعتراض علی أئمة الدین فی أمثال ذلک مع أنه بعد ثبوت عصمتهم بالبراهین

ص: 98

اهل کوفه متوجه ابن زیاد شد و قصر او را محاصره کرد. ابن زیاد درهای قصر را از خوف به روی مسلم بست. بعدا گروهی را در میان مردم فرستاد تا مردم را به یزید راغب کنند و در عین حال بترسانند و ایشان را از یاری مسلم بن عقیل برکنار نمایند. اکثر مردم متقاعد شدند، تا این که مسلم روز را با گروه قلیلی شب کرد و کار آن بزرگوار رسید به آنجا که رسید.

منظور ما از ذکر این جمله این بود که اسباب پیروزی بر دشمنان معلوم است (یعنی باید یار و یاور باشد تا انسان بتواند به طور عادی بر دشمن غالب شود)، ولی قضیه امام حسین علیه السّلام بر عکس اتفاق افتاد، تا این که آن همه صبر کرد و با کمی ناصر به حق، چه حق دینی و چه حمایتی، رجوع کرد. گروهی از یاران آن حضرت این عمل را انجام دادند تا این که در مقابلش شهید شدند. به نظیر این گونه پیشامد می توان طمع کرد و در موقع ناچاری انتظار آن را برد (یعنی موقعی که انسان دچار یک چنین پیشامدهایی بشود، چاره ای جز از دست دادن جان ندارد. و نمی توان گفت که انسان در یک چنین مواقعی، خود را دچار هلاکت نموده است).

اما توافق دادن بین عمل امام حسین علیه السّلام و عملی که برادرش امام حسن علیه السّلام انجام داد: این توافق واضح و صریح است، زیرا امام حسن علیه السّلام برای این تسلیم شد که از فتنه و آشوب و ریختن خون اهل بیت جلوگیری نماید. از طرفی هم احساس بی وفایی را از یاران خود می کرد. امام حسین علیه السّلام هم وقتی مظنه قوی پیدا کرد، آن افرادی که برایش نوشتند و اطمینان دادند ما تو را یاری می کنیم و آن حضرت یاران حق را قوی و یاران باطل را ضعیف دید، بر خود لازم دانست که برای حق قیام و خروج کند. هنگامی که آن بزرگوار قضیه را بر عکس دید و نمونه های بی وفایی و سوء اتفاق را مشاهده کرد، تصمیم گرفت از جنگ خودداری نماید و تسلیم شود، همان طور که برادرش حسن علیه السّلام تسلیم شد، ولی ممنوع شدن بین آن بزرگوار و این منظور حائل قرار گرفت. پس بنابراین حال امام حسن و امام حسین علیهما السّلام متفق بود. تفاوتی که وجود داشت این بود که در موقع ظهور علائم خوف، تسلیم و خودداری نمودن را از آن بزرگوار قبول نکردند و صلح و سازش را از او نپذیرفتند. آنان خواستند خون آن حضرت را بریزند و آن بزرگ مرد هم جهاد کرد تا این که با یک دنیا بزرگواری شهید شد و داخل بهشت گردید. این موضوع برای شخصی که دقت کند واضح است. (پایان کلام سید مرتضی)

مؤلف: در کتاب امامت و فتن اخبار فراوانی گذشت که هر یک از امامان علیهم السّلام مأموریت خاصی داشتند که در نامه های آسمانی که بر حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله نازل شدند، مرقوم بود و ایشان طبق آن مأموریت ها رفتار می کردند. وظایف و دستوراتی را که امامان داشتند نمی توان به وظیفه های ما قیاس کرد. بعد از اطلاع از احوال پیامبران علیهم السّلام که اکثر آنان به تنهایی بر هزاران افراد کافر مبعوث می شدند، خدایان آنان را تکذیب می کردند، آنان را به دین خود دعوت می نمودند. از مضروب شدن و زندانی شدن و کشته شدن و در آتش افتادن آنان و غیر ذلک، جا ندارد که به امامان دین و مذهب در این گونه امور اعتراض کرد. از طرفی هم معصوم بودن آنان با دلیل و برهان ها

ص: 98

و النصوص المتواترة لا مجال للاعتراض علیهم بل یجب التسلیم لهم فی کل ما یصدر عنهم.

علی أنک لو تأملت حق التأمل علمت أنه علیه السلام فدی نفسه المقدسة دین جده و لم یتزلزل أرکان دول بنی أمیة إلا بعد شهادته و لم یظهر للناس کفرهم و ضلالتهم إلا عند فوزه بسعادته و لو کان علیه السلام یسالمهم و یوادعهم کان یقوی سلطانهم و یشتبه علی الناس أمرهم فیعود بعد حین أعلام الدین طامسة و آثار الهدایة مندرسة مع أنه قد ظهر لک من الأخبار السابقة أنه علیه السلام هرب من المدینة خوفا من القتل إلی مکة و کذا خرج من مکة بعد ما غلب علی ظنه أنهم یریدون غیلته و قتله حتی لم یتیسر له فداه نفسی و أبی

و أمی و ولدی أن یتم حجة فتحلل و خرج مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ و قد کانوا لعنهم الله ضیقوا علیه جمیع الأقطار و لم یترکوا له موضعا للفرار.

و لقد رأیت فی بعض الکتب المعتبرة(1)

أن یزید أنفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر عظیم و ولاه أمر الموسم و أمره علی الحاج کلهم و کان قد أوصاه بقبض الحسین علیه السلام سرا و إن لم یتمکن منه بقتله غیلة ثم إنه دس مع الحاج فی تلک السنة ثلاثین رجلا من شیاطین بنی أمیة و أمرهم بقتل الحسین علیه السلام علی أی حال اتفق فلما علم الحسین علیه السلام بذلک حل من إحرام الحج و جعلها عمرة مفردة.

وَ قَدْ رُوِیَ بِأَسَانِیدَ: أَنَّهُ لَمَّا مَنَعَهُ علیه السلام مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَی الْکُوفَةِ قَالَ وَ اللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَوَامِّ الْأَرْضِ- لَاسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّی یَقْتُلُونِّی.

بل الظاهر أنه صلوات الله علیه لو کان یسالمهم و یبایعهم لا یترکونه لشدة عداوتهم و کثرة وقاحتهم بل کانوا یغتالونه بکل حیلة و یدفعونه بکل وسیلة و إنما کانوا یعرضون البیعة علیه أولا لعلمهم بأنه لا یوافقهم فی ذلک أ لا تری

ص: 99


1- 1. کما فی المنتخب ص 304.

و اخبار متواتر ثابت شده است و مجال اعتراض بر آنان باقی نمی گذارد، بلکه باید درباره هر عملی که انجام می دهند، تسلیم آنان بود.

علاوه بر آنچه که گفته شد، اگر آن طور که باید و شاید تأمل کنی، خواهی دانست که امام حسین علیه السّلام جان خود را فدای دین جد خود کرد. پایه های دول بنی امیه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام. کفر و گمراهی بنی امیه ثابت نشد مگر بعد از شهید شدن امام حسین علیه السّلام، اگر آن بزرگ مرد با بنی امیه صلح و سازش می کرد، سلطنت آنان را تقویت می نمود و مردم راجع به کفر بنی امیه دچار اشتباه می شدند. در نتیجه بعد از مدتی پرچم های دین محو و آثار آن مندرس می گردید. اضافه بر این ها از اخبار گذشته ثابت شد که امام حسین علیه السّلام از خوف شهید شدن متوجه مکه گردید. نیز از خوف قتل از مکه خارج شد، چون که گمان قوی داشت می خواهند او را به طور ناگهانی بکشند. جان خودم و پدر و مادر و فرزندانم به فدایش باد! حتی برایش مقدور نشد که حج خود را تمام کند. لذا از لباس احرام بیرون آمد و از مکه با خوف خارج گردید. بنی امیه لعنهم اللَّه کلیه اقطار را بر آن حضرت تنگ کرده بودند و موضعی را برای فرار کردن آن بزرگوار نگذاشته بودند.

در بعضی از کتب معتبره دیدم که یزید عمرو بن سعید بن عاص را با لشکر بزرگی در موقع حج متصدی امر حج کرد و او را امیر الامراء کلیه حجاج قرار داد. یزید به عمرو بن سعید دستور داده بود: اگر نتوانست آن حضرت را به ناگهانی شهید کند، امام حسین علیه السّلام را مخفیانه بگیرد. سپس از طرفی هم تعداد سی نفر از بنی امیه را در آن سال به عنوان جاسوس فرستاد و ایشان را به قتل امام حسین علیه السّلام مأمور کرد و گفت: به هر نحوی که بشود آن حضرت را بکشید. وقتی امام حسین علیه السّلام از این جریان آگاه شد، از لباس احرام حج خارج شد و حج خود را به عمره مفرده تبدیل کرد.

به اسنادی روایت شده که وقتی محمّد بن حنفیه مانع شد که امام حسین علیه السّلام متوجه کوفه شود، آن حضرت در جوابش فرمود: ای برادر! به خدا قسم اگر من در سوراخ جانوران زمین هم باشم اینان مرا خارج می کنند و می کشند.

بلکه می توان گفت که اگر امام حسین علیه السّلام با بنی امیه صلح و بیعت هم می کرد، او را به دلیل شدت دشمنی و وقاحتی که داشتند رها نمی کردند. بلکه به هر مکر و حیله ای که بود، او را به طور ناگهانی نابود می کردند. و به هر نحوی که بود در مقابلش دفاع می نمودند. در ابتدای امر بیعت را به این جهت به آن حضرت عرضه کردند که می دانستند او بیعت نخواهد کرد. آیا نمی بینی که

ص: 99

إلی مروان لعنه الله کیف کان یشیر علی والی المدینة بقتله قبل عرض البیعة علیه و کان عبید الله بن زیاد علیه لعائن الله إلی یوم التناد یقول اعرضوا علیه فلینزل علی أمرنا ثم نری فیه رأینا أ لا تری کیف أمنوا مسلما ثم قتلوه.

فأما معاویة فإنه مع شدة عداوته و بغضه لأهل البیت علیهم السلام کان ذا دهاء و نکراء حزم و کان یعلم أن قتلهم علانیة یوجب رجوع الناس عنه و ذهاب ملکه و خروج الناس علیه فکان یداریهم ظاهرا علی أی حال و لذا صالحه الحسن علیه السلام و لم یتعرض له الحسین و لذلک کان یوصی ولده اللعین بعدم التعرض للحسین علیه السلام لأنه کان یعلم أن ذلک یصیر سببا لذهاب دولته.

اللهم العن کل من ظلم أهل بیت نبیک و قتلهم و أعان علیهم و رضی بما جری علیهم من الظلم و الجور لعنا وبیلا و عذبهم عذابا ألیما و اجعلنا من خیار شیعة آل محمد و أنصارهم و الطالبین بثأرهم مع قائمهم صلوات الله علیهم أجمعین.

باب 38 شهادة ولدی مسلم الصغیرین رضی الله عنهما

الأخبار

«1»

لی، [الأمالی] للصدوق أَبِی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رَجَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَابِرٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ شَیْخٍ لِأَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام أُسِرَ مِنْ مُعَسْکَرِهِ غُلَامَانِ صَغِیرَانِ فَأُتِیَ بِهِمَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ فَدَعَا سَجَّاناً لَهُ فَقَالَ خُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ إِلَیْکَ فَمِنْ طَیِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَیِّقْ عَلَیْهِمَا سِجْنَهُمَا وَ کَانَ الْغُلَامَانِ یَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أُتِیَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ.

ص: 100

مروان حکم لعنة اللَّه علیه قبل از این که بیعت را به امام حسین علیه السّلام عرضه کنند، به والی مدینه دستور داد تا امام حسین علیه السّلام را به قتل برسانند؟ نیز ابن زیاد لعین می گفت: امر ما را به او ابلاغ کنید، ما هر نظری که داشته باشیم درباره وی اجرا خواهیم کرد. از طرفی آیا نه چنین است که به حضرت مسلم امان دادند و سپس او را کشتند؟

اما معاویه ملعون با آن شدت عداوت و بغضی که با اهل بیت علیهم السّلام داشت، به جهت آن زیرکی و حیله گری و آزمودگی که داشت با ایشان مدارا می کرد. زیرا می دانست اگر آنان را علنا بکشد، مردم از او بر می گردند، سلطنت وی نابود می شود و مردم بر او خروج خواهند کرد، لذا در هر حال با آنان مدارا می نمود. بدین لحاظ بود که با امام حسن علیه السّلام صلح نمود! ولی متعرض امام حسین علیه السّلام نشد. برای همین جهت بود که به پسرش یزید سفارش می کرد که متعرض حسین علیه السّلام نشود، چون می دانست که مزاحم حسین علیه السّلام شدن، موجب نابودی دولت او خواهد بود!

سپس مؤلف می گوید: خدایا! هر آن کس را که اهل بیت پیامبرت را مورد ظلم قرار داد و آنان را کشت و بر آنان یاریشان کرد و به ظلم و جورهایی که بر آنان رفت، لعن کن! لعنتی سخت و آنان را عذابی دردناک کن و ما را از برگزیدگان شیعیان و انصار آل محمد قرار بده، و از کسانی قرار بده که خون آنان را با قائمشان صلوات الله علیهم اجمعین طلب می کنند .

باب سی و هشتم:شهادت دو فرزند کوچک مسلم رضی الله عنهما

روایات

روایت1.

امالی شیخ صدوق: ابو محمد، شیخی از اهل کوفه می گوید: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، دو کودک صغیر از لشکر آن حضرت اسیر شدند و آنان را نزد ابن زیاد آوردند. ابن زیاد زندانبان خود را خواست و گفت: این دو کودک را زندانی کن، ولی مبادا غذای خوب و آب خنک به آنان بدهی! ایشان را در یک زندان تنگ زندانی کن. آن دو کودک روزها را روزه بودند و وقتی شب می شد، دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آنان می آوردند.

ص: 100

فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَیْنِ الْمَکْثُ حَتَّی صَارَا فِی السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ یَا أَخِی قَدْ طَالَ بِنَا مَکْثُنَا وَ یُوشِکُ أَنْ تَفْنَی أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَی أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّیْخُ فَأَعْلِمْهُ مَکَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَیْهِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَعَلَّهُ یُوَسِّعُ عَلَیْنَا فِی طَعَامِنَا وَ یَزِیدُنَا فِی شَرَابِنَا.

فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أَقْبَلَ الشَّیْخُ إِلَیْهِمَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ یَا شَیْخُ أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً قَالَ فَکَیْفَ لَا أَعْرَفُ مُحَمَّداً وَ هُوَ نَبِیِّی قَالَ أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ کَیْفَ یَشَاءُ قَالَ أَ فَتَعْرِفُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِیّاً وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِیِّی وَ أَخُو نَبِیِّی قَالَ لَهُ یَا شَیْخُ فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بِیَدِکَ أُسَارَی نَسْأَلُکَ مِنْ طَیِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِینَا وَ قَدْ ضَیَّقْتَ عَلَیْنَا سِجْنَنَا فَانْکَبَّ الشَّیْخُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ نَفْسِی لِنَفْسِکُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِی لِوَجْهِکُمَا الْوِقَاءُ یَا عِتْرَةَ نَبِیِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَی هَذَا بَابُ السِّجْنِ بَیْنَ یَدَیْکُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَیَّ طَرِیقٍ شِئْتُمَا فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أَتَاهُمَا بِقُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ وَ کُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ وَ وَقَفَهُمَا عَلَی الطَّرِیقِ وَ قَالَ لَهُمَا سِیرَا یَا حَبِیبَیَّ اللَّیْلَ وَ اکْمُنَا النَّهَارَ حَتَّی یَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمَا مِنْ أَمْرِکُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً فَفَعَلَ الْغُلَامَانِ ذَلِکَ فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ انْتَهَیَا إِلَی عَجُوزٍ عَلَی بَابٍ فَقَالا لَهَا یَا عَجُوزُ إِنَّا غُلَامَانِ صَغِیرَانِ غَرِیبَانِ حَدَثَانِ غَیْرُ خَبِیرَیْنِ بِالطَّرِیقِ وَ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ جَنَّنَا أَضِیفِینَا سَوَادَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ فَقَالَتْ لَهُمَا فَمَنْ أَنْتُمَا یَا حَبِیبَیَّ فَقَدْ شَمِمْتُ الرَّوَائِحَ کُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً هِیَ أَطْیَبُ مِنْ رَائِحَتِکُمَا فَقَالا لَهَا یَا عَجُوزُ نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ قَالَتِ الْعَجُوزُ یَا حَبِیبَیَّ إِنَّ لِی خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ الْوَقْعَةَ مَعَ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُصِیبَکُمَا هَاهُنَا فَیَقْتُلَکُمَا قَالا سَوَادَ لَیْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا الطَّرِیقَ فَقَالَتْ سَآتِیکُمَا

ص: 101

هنگامی که زندانی بودن آن دو کودک به طول انجامید و مدت یک سال گذشت، یکی از آنان به دیگری گفت: ای برادر! زندانی بودن ما طولانی شده و نزدیک است که عمر ما فانی شود و بدن ما بپوسد. موقعی که این زندانبان آمد، او را از مقام خود آگاه کن و به وسیله قرابتی که با حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داری، خود را نزد او معرفی کن، شاید وی در غذای ما توسعه دهد و آب بیشتری در اختیار ما بگذارد.

وقتی شب فرا رسید و زندانبان به عادت همه شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آنان آورد، آن کودک کوچک تر به زندانبان گفت: یا شیخ! آیا حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را می شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در صورتی که او پیامبر من است؟ گفت: آیا جعفر بن ابی طالب را هم می شناسی؟ گفت: چگونه جعفر را نشناسم و حال این که خدا دو بال به او عطا کرده و با ملائکه در هر جایی که بخواهد پرواز می نماید؟ گفت: آیا علی بن ابی طالب علیه السّلام را می شناسی! زندانبان گفت: چگونه علی بن ابی طالب علیه السّلام را نشناسم، در صورتی که او پسر عمو و برادر پیغمبر من می باشد؟ گفت: ای شیخ! ما از عترت پیغمبر تو می باشیم، ما فرزندان مسلم بن عقیل هستیم که در دست تو اسیریم. ما از تو غذای خوب می خواهیم و آب خنک تقاضا می کنیم، ولی تو به داد ما نمی رسی و ما را در این زندان تنگ و تاریک جای داده ای! ناگاه زندانبان به پای ایشان افتاد و پس از این که پای آنان را بوسید، گفت: جان من به فدای شما باد! من خودم را سپر بلای شما قرار می دهم، ای عترت پیغمبر خدا! این در زندان است که باز می باشد. از هر راهی که می خواهید بروید.

وقتی شب فرا رسید، زندانبان دو قرص نان و یک کوزه آب برای آنان آورد و ایشان را راهنمایی کرده گفت: شب ها راه بروید و روزها پنهان شوید تا خدای توانا راه و فرجی به شما مرحمت کند. آن دو کودک همین کار را کردند. هنگامی که شب آنان را فرا گرفت، بر در خانه ای آمدند که پیرزنی ایستاده بود. به او گفتند: ای پیرزن! ما دو کودک صغیر هستیم که غریب و نورس می باشیم، ما راه را از چاه نمی دانیم. یک امشب ما را مهمان کن تا وقتی صبح شد راه را پیدا کنیم و برویم. آن پیرزن گفت: ای عزیزان من! شما کیستید که من کلیه بوها را بوییده ام، ولی بویی از بدن شما خوب تر نبوییده ام؟ گفتند: ما از عترت پیامبر تو می باشیم که از زندان ابن زیاد و قتل فرار کرده ایم. پیرزن گفت: ای عزیزان من! من دامادی دارم که فاسق است و در واقعه کربلا، در رکاب ابن زیاد جنگ کرده است. می ترسم دامادم شما را پیدا کند و به قتل برساند. آنان گفتند: ما فقط یک شب مهمان هستیم. وقتی صبح شد می رویم. پیرزن گفت: پس صبر کنید تا غذا و آب برای شما بیاورم.

ص: 101

بِطَعَامٍ ثُمَّ أَتَتْهُمَا بِطَعَامٍ فَأَکَلَا وَ شَرِبَا.

فَلَمَّا وَلَجَا الْفِرَاشَ قَالَ الصَّغِیرُ لِلْکَبِیرِ یَا أَخِی إِنَّا نَرْجُو أَنْ نَکُونَ قَدْ أَمِنَّا لَیْلَتَنَا هَذِهِ فَتَعَالَ حَتَّی أُعَانِقَکَ وَ تُعَانِقَنِی وَ أَشَمَّ رَائِحَتَکَ وَ تَشَمَّ رَائِحَتِی قَبْلَ أَنْ یُفَرِّقَ الْمَوْتُ بَیْنَنَا فَفَعَلَ الْغُلَامَانِ ذَلِکَ وَ اعْتَنَقَا وَ نَامَا فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ أَقْبَلَ خَتَنُ الْعَجُوزِ الْفَاسِقُ حَتَّی قَرَعَ الْبَابَ قَرْعاً خَفِیفاً فَقَالَتِ الْعَجُوزُ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا فُلَانٌ قَالَتْ مَا الَّذِی أَطْرَقَکَ هَذِهِ السَّاعَةَ وَ لَیْسَ هَذَا لَکَ بِوَقْتٍ قَالَ وَیْحَکِ افْتَحِی الْبَابَ قَبْلَ أَنْ یَطِیرَ عَقْلِی وَ تَنْشَقَّ مَرَارَتِی فِی جَوْفِی جَهْدُ الْبَلَاءِ قَدْ نَزَلَ بِی قَالَتْ وَیْحَکَ مَا الَّذِی نَزَلَ بِکَ قَالَ هَرَبَ غُلَامَانِ صَغِیرَانِ مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَنَادَی الْأَمِیرُ فِی مُعَسْکَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أُتْعِبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ یَصِلْ فِی یَدِی شَیْ ءٌ فَقَالَتِ الْعَجُوزُ یَا خَتَنِی احْذَرْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ قَالَ لَهَا وَیْحَکِ إِنَّ الدُّنْیَا مُحَرَّصٌ عَلَیْهَا فَقَالَتْ وَ مَا تَصْنَعُ بِالدُّنْیَا وَ لَیْسَ مَعَهَا آخِرَةٌ قَالَ إِنِّی لَأَرَاکِ تُحَامِینَ عَنْهُمَا کَأَنَّ عِنْدَکِ مِنْ طَلَبِ الْأَمِیرِ شی ء- [شَیْئاً] فَقُومِی فَإِنَّ الْأَمِیرَ یَدْعُوکِ قَالَتْ وَ مَا یَصْنَعُ الْأَمِیرُ بِی وَ إِنَّمَا أَنَا عَجُوزٌ فِی هَذِهِ الْبَرِّیَّةِ قَالَ إِنَّمَا لِیَ الطَّلَبُ افْتَحِی لِیَ الْبَابَ حَتَّی أُرِیحَ وَ أَسْتَرِیحَ فَإِذَا أَصْبَحْتُ بَکَّرْتُ فِی أَیِّ الطَّرِیقِ آخُذُ فِی طَلَبِهِمَا فَفَتَحَتْ لَهُ الْبَابَ وَ أَتَتْهُ بِطَعَامٍ وَ شَرَابٍ فَأَکَلَ وَ شَرِبَ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ سَمِعَ غَطِیطَ الْغُلَامَیْنِ فِی جَوْفِ الْبَیْتِ فَأَقْبَلَ یَهِیجُ کَمَا یَهِیجُ الْبَعِیرُ الْهَائِجُ وَ یَخُورُ کَمَا یَخُورُ الثَّوْرُ وَ یَلْمِسُ بِکَفِّهِ جِدَارَ الْبَیْتِ حَتَّی وَقَعَتْ یَدُهُ عَلَی جَنْبِ الْغُلَامِ الصَّغِیرِ فَقَالَ لَهُ مَنْ هَذَا قَالَ أَمَّا أَنَا فَصَاحِبُ الْمَنْزِلِ فَمَنْ أَنْتُمَا فَأَقْبَلَ الصَّغِیرُ یُحَرِّکُ الْکَبِیرَ وَ یَقُولُ قُمْ یَا حَبِیبِی فَقَدْ وَ اللَّهِ وَقَعْنَا فِیمَا کُنَّا نُحَاذِرُهُ.

قَالَ لَهُمَا مَنْ أَنْتُمَا قَالا لَهُ یَا شَیْخُ إِنْ نَحْنُ صَدَّقْنَاکَ فَلَنَا الْأَمَانُ قَالَ نَعَمْ قَالا أَمَانُ اللَّهِ وَ أَمَانُ رَسُولِهِ وَ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله قَالَ نَعَمْ قَالا وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ قَالَ نَعَمْ قَالا وَ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ

ص: 102

وی غذا و آب آورد و ایشان غذا خوردند و آب آشامیدند.

وقتی آنان داخل رختخواب شدند، برادر کوچک به برادر بزرگ گفت: ما امیدواریم امشب در امان باشیم، قبل از این که موت بین ما جدایی افکند. بیا من دست به گردن تو در آورم تو نیز دست به گردن من در آوری. من تو را ببویم و تو مرا ببویی. آن دو کودک این عمل را انجام دادند و خوابیدند. هنگامی که قسمتی از شب گذشت، داماد آن پیرزن آمد و دق الباب کرد. پیرزن گفت: کیست؟ گفت: من فلانم. پیرزن گفت: برای چه این موقع دق الباب می کنی، در صورتی که فعلا وقت آمدن تو نیست؟ دامادش گفت: وای بر تو! قبل از این که عقل من پرواز کند و زهره ام پاره شود در را باز کن، بلای سختی دچار من شده است! گفت: مگر چه رخ داده است؟ گفت: دو کودک کوچک از لشکر ابن زیاد فرار کرده اند. امیر در میان لشکرگاه فریاد زد: هر کس سر یکی از این دو کودک را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کسی سر هر دو کودک را بیاورد، دو هزار درهم جایزه خواهد داشت. من خویشتن را خسته کرده ام و چیزی به دست نیاورده ام.

پیرزن گفت: ای دامادم! بترس از این که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فردای قیامت خصم تو باشد! گفت: وای بر تو! دنیا قابل رغبت و اهمیت است. گفت: دنیایی را که آخرت نداشته باشد برای چه می خواهی؟ دامادش گفت: گویا تو از آنان حمایت می کنی. گمان می کنم از ایشان با اطلاع باشی. برخیز که امیر تو را می خواهد. پیرزن گفت: امیر مرا برای چه می خواهد، در صورتی که من یک پیرزنی بیش نیستم؟ گفت: من در طلب این دو کودک هستم، در را باز کن تا من استراحت نمایم. سپس فردا اول وقت در هر راهی که می خواهم به دنبال ایشان بروم. پیرزن در را گشود، غذا و آب آورد و او خورد و آشامید.

وقتی قسمتی از شب گذشت و داماد پیرزن صدای آن دو کودک را از میان اطاق شنید، نظیر شتر مست به هیجان آمد و مثل گاو صدا کرد و دست خود را به دیوار خانه مالید تا این که دستش به کودک کوچک تر اصابت نمود. آن کودک گفت: تو کیستی؟ گفت: من صاحب خانه ام، شما کیستید؟ برادر کوچک تر، برادر بزرگ تر را بیدار کرد و گفت: ای حبیب من برخیز! به خدا قسم دچار آن بلیه ای شدیم که از آن بر حذر بودیم.

داماد آن زن به ایشان گفت: شما کیستید؟ گفتند: ای شیخ! اگر ما راست بگوییم در امان خواهیم بود؟ گفت: آری! گفتند: همان امانی که خدا و رسول فرموده اند؟ گفت: آری. گفتند: حضرت محمّد بن عبداللَّه صلّی اللَّه علیه و آله بر این امان شاهد باشد؟ گفت: آری. گفتند: خدا به آنچه را که ما می گوییم وکیل

ص: 102

وَ شَهِیدٌ قَالَ نَعَمْ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ فَقَالَ لَهُمَا مِنَ الْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَی الْمَوْتِ وَقَعْتُمَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْفَرَنِی بِکُمَا فَقَامَ إِلَی الْغُلَامَیْنِ فَشَدَّ أَکْتَافَهُمَا فَبَاتَ الْغُلَامَانِ لَیْلَتَهُمَا مُکَتَّفَیْنِ.

فَلَمَّا انْفَجَرَ عَمُودُ الصُّبْحِ دَعَا غُلَاماً لَهُ أَسْوَدَ یُقَالُ لَهُ فُلَیْحٌ فَقَالَ لَهُ خُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ فَانْطَلِقْ بِهِمَا إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ وَ اضْرِبْ أَعْنَاقَهُمَا وَ ائْتِنِی بِرُءُوسِهِمَا لِأَنْطَلِقَ بِهِمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذَ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ فَحَمَلَ الْغُلَامُ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَ الْغُلَامَیْنِ فَمَا مَضَی إِلَّا غَیْرَ بَعِیدٍ حَتَّی قَالَ أَحَدُ الْغُلَامَیْنِ یَا أَسْوَدُ مَا أَشْبَهَ سَوَادَکَ بِسَوَادِ بِلَالٍ مُؤَذِّنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ إِنَّ مَوْلَایَ قَدْ أَمَرَنِی بِقَتْلِکُمَا فَمَنْ أَنْتُمَا قَالا لَهُ یَا أَسْوَدُ نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ مِنَ الْقَتْلِ أَضَافَتْنَا عَجُوزُکُمْ هَذِهِ وَ یُرِیدُ مَوْلَاکَ قَتْلَنَا فَانْکَبَّ الْأَسْوَدُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ نَفْسِی لِنَفْسِکُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِی لِوَجْهِکُمَا الْوِقَاءُ یَا عِتْرَةَ نَبِیِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَی وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مُحَمَّدٌ خَصْمِی فِی الْقِیَامَةِ ثُمَّ عَدَا فَرَمَی بِالسَّیْفِ مِنْ یَدِهِ نَاحِیَةً وَ طَرَحَ نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ وَ عَبَرَ إِلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ فَصَاحَ بِهِ مَوْلَاهُ یَا غُلَامُ عَصَیْتَنِی فَقَالَ یَا مَوْلَایَ إِنَّمَا أَطَعْتُکَ مَا دُمْتَ لَا تَعْصِی اللَّهَ فَإِذَا عَصَیْتَ اللَّهَ فَأَنَا مِنْکَ بَرِی ءٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّمَا أَجْمَعُ الدُّنْیَا حَلَالَهَا وَ حَرَامَهَا لَکَ وَ الدُّنْیَا مُحَرَّصٌ عَلَیْهَا فَخُذْ هَذَیْنِ الْغُلَامَیْنِ إِلَیْکَ فَانْطَلِقْ بِهِمَا إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاضْرِبْ أَعْنَاقَهُمَا وَ ائْتِنِی بِرُءُوسِهِمَا لِأَنْطَلِقَ بِهِمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذَ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ فَأَخَذَ الْغُلَامُ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَ الْغُلَامَیْنِ فَمَا مَضَیَا إِلَّا غَیْرَ بَعِیدٍ حَتَّی قَالَ أَحَدُ الْغُلَامَیْنِ یَا شَابُّ مَا أَخْوَفَنِی عَلَی شَبَابِکَ هَذَا مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ فَقَالَ یَا حَبِیبَیَّ فَمَنْ أَنْتُمَا قَالا مِنْ عِتْرَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله یُرِیدُ وَالِدُکَ قَتْلَنَا فَانْکَبَّ الْغُلَامُ عَلَی أَقْدَامِهِمَا یُقَبِّلُهُمَا وَ یَقُولُ لَهُمَا مَقَالَةَ الْأَسْوَدِ وَ رَمَی بِالسَّیْفِ نَاحِیَةً وَ طَرَحَ نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ وَ عَبَرَ فَصَاحَ بِهِ أَبُوهُ یَا بُنَیَّ عَصَیْتَنِی قَالَ لَأَنْ أُطِیعَ اللَّهَ وَ أَعْصِیَکَ

ص: 103

و شاهد باشد؟ گفت: آری. گفتند: ای شیخ! ما از عترت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هستیم که از زندان ابن زیاد و خوف قتل فرار کرده ایم. آن مرد بی انصاف گفت: عجب! از مرگ به سوی مرگ فراری شده اید؟ سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا به شما ظفر داد. بعد برخاست و دو کتف آن دو کودک را بست و آن دو کودک آن شب را با دست بسته صبح کردند.

هنگامی که سپیده صبح بالا آمد، غلام خود را که سیاه چهره و نامش «فلیح» بود خواست و به او گفت: این دو کودک را بگیر و پس از این که آنها را بر لب شط فرات بردی، گردنشان را بزن و سرشان را برای من بیاور تا برای ابن زیاد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جایزه بگیرم. آن غلام شمشیر را گرفت و جلوی آن دو کودک رو به راه شد. چند قدمی بیش نرفته بود که یکی از آن دو کودک به وی گفت: ای غلام سیاه! سیاهی تو خیلی به سیاهی بلال مؤذن پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله شباهت دارد! غلام گفت: مولای من مرا به قتل شما مأمور کرده، شما کیستید؟ گفتند: ای سیاه چهره! ما از عترت پیامبر تو می باشیم که از زندان ابن زیاد و کشته شدن فرار کرده ایم و این پیرزن ما را مهمان نموده است، ولی مولای تو تصمیم گرفته ما را شهید نماید! آن غلام به پای آنان افتاد و ایشان را بوسید و گفت: ای عترت پیغمبر خدا! جان من به فدای شما باد. من خودم را برای شما سپر بلا قرار می دهم. به خدا قسم حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فردای قیامت خصم من نخواهد بود. سپس فرار کرد و شمشیر را به دست خود به دور و خویشتن را به فرات انداخت و از آن طرف خارج شد. مولایش فریاد زد: ای غلام! چرا امر مرا اجرا نکردی؟ گفت: ای مولای من! من تا موقعی مطیع تو بودم که معصیت خدا را نکرده بودی. ولی اکنون که خدا را معصیت می کنی، من در دنیا و آخرت از تو بیزارم!

سپس آن مرد خبیث پسر خود را خواست و گفت: پسر جان! من مال حلال و حرام دنیا را فقط برای تو جمع می کنم؛ دنیا چیزی است خواستنی. این دو کودک را بگیر و در کنار فرات ببر و سر آنان را جدا کن و نزد من بیاور تا نزد ابن زیاد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جایزه بگیرم. آن پسر شمشیر را گرفت و در جلوی آن دو کودک به راه افتاد. چند قدمی بیش نرفته بودند که یکی از آن دو کودک به آن پسر گفت: ای جوان! آیا از این جوانی خویشتن و آتش جهنم خوف نداری؟ او گفت: ای حبیب من! مگر شما کیستید؟ گفتند: ما از عترت پیامبر تو هستیم که پدرت کمر به قتل ما بسته است. آن پسر با سعادت به قدم های ایشان افتاد و پای آنان را بوسید و سخن غلام سیاه چهره را اعاده نمود. سپس شمشیر را به یک طرف و خویشتن را به فرات انداخت و از آب عبور نمود. پدرش به وی فریاد زد: چرا امر مرا اجرا ننمودی؟ گفت: از خدا اطاعت و از تو نافرمانی کنم

ص: 103

أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ وَ أُطِیعَکَ.

قَالَ الشَّیْخُ لَا یَلِی قَتْلَکُمَا أَحَدٌ غَیْرِی وَ أَخَذَ السَّیْفَ وَ مَشَی أَمَامَهُمَا فَلَمَّا صَارَ إِلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ سَلَّ السَّیْفَ عَنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْغُلَامَانِ إِلَی السَّیْفِ مَسْلُولًا اغْرَوْرَقَتْ أَعْیُنُهُمَا وَ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ انْطَلِقْ بِنَا إِلَی السُّوقِ وَ اسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لَا تُرِدْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ غَداً فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ أَقْتُلُکُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِکُمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَیْنِ فَقَالا لَهُ یَا شَیْخُ أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ مَا لَکُمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَرَابَةٌ قَالا لَهُ یَا شَیْخُ فَأْتِ بِنَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ حَتَّی یَحْکُمَ فِینَا بِأَمْرِهِ قَالَ مَا إِلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ إِلَّا التَّقَرُّبُ إِلَیْهِ بِدَمِکُمَا قَالا لَهُ یَا شَیْخُ أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا قَالَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمَا فِی قَلْبِی مِنَ الرَّحْمَةِ شَیْئاً.

قَالا یَا شَیْخُ إِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَدَعْنَا نُصَلِّی رَکَعَاتٍ قَالَ فَصَلِّیَا مَا شِئْتُمَا إِنْ نَفَعَتْکُمَا الصَّلَاةُ فَصَلَّی الْغُلَامَانِ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ ثُمَّ رَفَعَا طَرْفَیْهِمَا إِلَی السَّمَاءِ فَنَادَیَا یَا حَیُّ یَا حَلِیمُ (1) یَا أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ احْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ بِالْحَقِّ فَقَامَ إِلَی الْأَکْبَرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ أَخَذَ بِرَأْسِهِ وَ وَضَعَهُ فِی الْمِخْلَاةِ وَ أَقْبَلَ الْغُلَامُ الصَّغِیرُ یَتَمَرَّغُ فِی دَمِ أَخِیهِ وَ هُوَ یَقُولُ حَتَّی أَلْقَی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مُخْتَضِبٌ بِدَمِ أَخِی فَقَالَ لَا عَلَیْکَ سَوْفَ أُلْحِقُکَ بِأَخِیکَ ثُمَّ قَامَ إِلَی الْغُلَامِ الصَّغِیرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ وَضَعَهُ فِی الْمِخْلَاةِ وَ رَمَی بِبَدَنِهِمَا فِی الْمَاءِ وَ هُمَا یَقْطُرَانِ دَماً وَ مَرَّ حَتَّی أَتَی بِهِمَا عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ هُوَ قَاعِدٌ عَلَی کُرْسِیٍّ لَهُ وَ بِیَدِهِ قَضِیبُ خَیْزُرَانٍ فَوَضَعَ الرَّأْسَیْنِ بَیْنَ یَدَیْهِ.

فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمَا قَامَ ثُمَّ قَعَدَ ثُمَّ قَامَ ثُمَّ قَعَدَ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ الْوَیْلُ لَکَ أَیْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا قَالَ أَضَافَتْهُمَا عَجُوزٌ لَنَا قَالَ فَمَا عَرَفْتَ لَهُمَا حَقَّ الضِّیَافَةِ قَالَ لَا قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ قَالَ قَالا یَا شَیْخُ اذْهَبْ بِنَا إِلَی السُّوقِ فَبِعْنَا فَانْتَفِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لَا تُرِدْ أَنْ یَکُونَ مُحَمَّدٌ خَصْمَکَ فِی الْقِیَامَةِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ لَهُمَا قَالَ:

ص: 104


1- 1. فی المصدر المطبوع« یا حکیم» و هکذا فیما یأتی.

برایم بهتر است از این که از تو فرمانبرداری و از خدا نافرمانی نمایم.

آن مرد به آن دو کودک گفت: کسی غیر از من مرتکب قتل شما نخواهد شد. بعد شمشیر را گرفت و جلوی آن دو کودک افتاد. هنگامی که در کنار فرات رسید و شمشیر را از غلاف کشید و نظر آن دو کودک به آن شمشیر کشیده افتاد، چشمانشان پر از اشک شد و به آن مرد گفتند: ما را به بازار ببر و بفروش و از قیمت ما بهره مند شو. کاری مکن که فردای قیامت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله دشمن تو باشد! وی گفت: نه، من شما را به بازار نخواهم برد. بلکه شما را می کشم و سر شما را نزد ابن زیاد می برم که جایزه دو هزار درهمی را بگیرم. گفتند: ای شیخ! آیا قرابت ما را با پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله مراعات نمی کنی؟ گفت: شما با پیغمبر خدا قرابتی ندارید. کودکان گفتند: ما را زنده نزد ابن زیاد ببر تا او درباره ما قضاوت نماید. آن مرد گفت: چاره ای نیست جز این که به وسیله ریختن خون شما به ابن زیاد تقرب بجویم. کودکان گفتند: آیا به کوچکی ما ترحم نمی کنی؟ آن مرد گفت: خدا هیچ گونه ترحمی درباره شما در قلب من جای نداده است.

کودکان گفتند: اکنون که از کشتن ما دست بر نمی داری، پس اجازه بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. سپس چشمان خود را به طرف آسمان بلند کردند و گفتند: ای خدایی که زنده و بردبار هستی! ای خدایی که بهترین حکم کنندگانی! بین ما و این شخص به حق داوری کن. آن مرد خونخوار متوجه برادر بزرگ تر شد و پس از این که گردن او را زد، سرش را در میان توبره نهاد. ناگاه برادر کوچک آمد و بدن خود را به خون برادر آغشته نمود و گفت: من پیغمبر خدا را در حالی ملاقات می کنم که با خون برادرم خضاب کرده باشم. آن مرد گفت: اکنون تو را هم به برادرت ملحق می کنم. سپس متوجه آن کودک صغیر شد و پس از این که گردنش را زد، سرش را در میان توبره نهاد. آن گاه جسد ایشان را در حالی که خون از آنها می چکید، میان آب انداخت. آن مرد پس از این جنایت، سر آن دو کودک را نزد ابن زیاد که بالای تخت نشسته بود و چوب خیزرانی در دست داشت آورد و در مقابل او نهاد.

وقتی چشم ابن زیاد به سر بریده آن دو کودک افتاد، سه مرتبه برخاست و نشست. سپس به آن مرد خونخوار گفت: وای بر تو! چگونه به ایشان ظفر یافتی؟ قاتل گفت: یک پیرزن از ما ایشان را مهمان کرده بود. ابن زیاد گفت: آیا تو حق مهمان بودن اینان را مراعات نکردی؟ قاتل گفت: نه. ابن زیاد گفت: ایشان به تو چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: ما را زنده به بازار ببر و بفروش و از پول ما بهره مند شو. مبادا کاری بکنی که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فردای قیامت خصم تو باشد! ابن زیاد گفت: تو در جواب ایشان چه گفتی؟ قاتل گفت:

ص: 104

قُلْتُ لَا وَ لَکِنْ أَقْتُلُکُمَا وَ أَنْطَلِقُ بِرُءُوسِکُمَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَیْ دِرْهَمٍ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ قَالَ قَالا ائْتِ بِنَا إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ حَتَّی یَحْکُمَ فِینَا بِأَمْرِهِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ قَالَ قُلْتُ لَیْسَ إِلَی ذَلِکَ سَبِیلٌ إِلَّا التَّقَرُّبُ إِلَیْهِ بِدَمِکُمَا قَالَ أَ فَلَا جِئْتَنِی بِهِمَا حَیَّیْنِ فَکُنْتُ أُضَعِّفُ لَکَ الْجَائِزَةَ وَ أَجْعَلُهَا أَرْبَعَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ قَالَ مَا رَأَیْتُ إِلَی ذَلِکَ سَبِیلًا إِلَّا التَّقَرُّبَ إِلَیْکَ بِدَمِهِمَا.

قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا لِی یَا شَیْخُ احْفَظْ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قُلْتَ لَهُمَا قَالَ قُلْتُ لَهُمَا مَا لَکُمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهُ قَرَابَةٌ قَالَ وَیْلَکَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا یَا شَیْخُ ارْحَمْ صِغَرَ سِنِّنَا قَالَ فَمَا رَحِمْتَهُمَا قَالَ قُلْتُ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمَا مِنَ الرَّحْمَةِ فِی قَلْبِی شَیْئاً قَالَ وَیْلَکَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا لَکَ أَیْضاً قَالَ قَالا دَعْنَا نُصَلِّی رَکَعَاتٍ فَقُلْتُ فَصَلِّیَا مَا شِئْتُمَا إِنْ نَفَعَتْکُمَا الصَّلَاةُ فَصَلَّی الْغُلَامَانِ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ قَالَ فَأَیَّ شَیْ ءٍ قَالا فِی آخِرِ صَلَاتِهِمَا قَالَ رَفَعَا طَرْفَیْهِمَا إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالا یَا حَیُّ یَا حَلِیمُ یَا أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ احْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ بِالْحَقِّ.

قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ فَإِنَّ أَحْکَمَ الْحَاکِمِینَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَکُمْ مَنْ لِلْفَاسِقِ قَالَ فَانْتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَنَا لَهُ قَالَ فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَی الْمَوْضِعِ الَّذِی قَتَلَ فِیهِ الْغُلَامَیْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لَا تَتْرُکْ أَنْ یَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ وَ جَاءَ بِرَأْسِهِ فَنَصَبَهُ عَلَی قَنَاةٍ فَجَعَلَ الصِّبْیَانُ یَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ وَ الْحِجَارَةِ وَ هُمْ یَقُولُونَ هَذَا قَاتِلُ ذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله(1).

بیان

غطیط النائم و المخنوق نخیرهما.

أَقُولُ رَوَی فِی الْمَنَاقِبِ الْقَدِیمِ هَذِهِ الْقِصَّةَ مَعَ تَغْیِیرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا سَعْدُ الْأَئِمَّةِ سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَکْرٍ الْفُقَیْمِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ السرختکی [السُّرْخَکَتِیِ] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ طَاهِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَدَّادِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ نُعَیْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ

ص: 105


1- 1. راجع أمالی الصدوق المجلس 19 تحت الرقم: 2.

گفتم ابدا این تقاضا را نمی پذیرم، بلکه شما را می کشم و سر شما را نزد ابن زیاد می برم که جایزه دو هزار درهمی را بگیرم. ابن زیاد گفت: آنان چه گفتند؟ قاتل گفت: ما را زنده نزد ابن زیاد ببر تا درباره ما داوری نماید. ابن زیاد گفت: تو در جوابشان چه گفتی؟ قاتل گفت: گفتم: هیچ راه و چاره ای نیست جز این که من به وسیله ریختن خون شما به عبیداللَّه بن زیاد تقرب بجویم. ابن زیاد گفت: پس چرا ایشان را زنده نزد من نیاوردی تا این که جایزه تو را چهار هزار درهم عطا کنم؟ قاتل گفت: چاره ای ندیدم جز این که با ریختن خون آنان به تو تقرب بجویم.

ابن زیاد گفت: بعد به تو چه گفتند؟ قاتل گفت: به من گفتند: ای شیخ! آن قرابتی که ما با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله داریم مراعات کن. ابن زیاد گفت: تو چه گفتی؟ قاتل گفت: گفتم شما با پیغمبر خدا قرابتی ندارید. ابن زیاد گفت: وای بر تو! بعد از این چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: ای شیخ! بیا و به کوچکی ما ترحم کن. ابن زیاد گفت: آیا به آنان ترحم نکردی؟ قاتل گفت: گفتم خدا هیچ گونه ترحمی راجع به شما در دل من قرار نداده است. ابن زیاد گفت: سپس چه گفتند؟ قاتل گفت: گفتند: پس آن قدر به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. من گفتم اگر نماز برای شما ثمری دارد، هر چه می خواهید بخوانید. آن دو کودک چهار رکعت نماز خواندند. ابن زیاد گفت: در آخر نمازشان چه گفتند؟ قاتل گفت: چشمان خود را به طرف آسمان بلند کردند و گفتند: ای خدایی که زنده و بردبار هستی! ای خدایی که بهترین حکم کنندگانی! بین ما و این شخص به حق داوری کن.

ابن زیاد گفت: حقا که احکم الحاکمین بین شما قضاوت کرده است. سپس گفت: کیست که این مرد فاسق و جنایتکار را به درک اسفل روانه کند؟ مردی از اهل شام برخاست و گفت: من وی را به جزای خویش می رسانم. ابن زیاد گفت: این مرد را در همان موضعی که آن دو کودک را شهید کرده ببر و گردنش را بزن. مبادا بگذاری خون وی با خون آنان مخلوط شود! و بعد فورا سر او را نزد من بیاور. آن مرد این عمل را انجام داد و سر نحس او را آورد و بر فراز نیزه ای نصب کرد. کودکان آن سر را هدف تیر و سنگ قرار می دادند و می گفتند: این شخص قاتل ذریه پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.(1)

توضیح

«غطیط» نائم و «مخنوق» عبارت است از صدای خرناس خواب و کسی که گلویش را می فشرند.

مؤلف: این داستان با مختصر تفاوتی در کتاب مناقب قدیم نقل شده، بدین شرح:

ص: 105


1- . امالی صدوق: 87

بْنِ عَلِیٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الذُّهْلِیِّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بِکَرْبَلَاءَ هَرَبَ غُلَامَانِ مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ أَحَدُهُمَا یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ وَ الْآخَرُ یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ وَ کَانَا مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ(1)

فَإِذَا هُمَا بِامْرَأَةٍ تَسْتَقِی فَنَظَرَتْ إِلَی الْغُلَامَیْنِ وَ إِلَی حُسْنِهِمَا وَ جَمَالِهِمَا

فَقَالَتْ لَهُمَا مَنْ أَنْتُمَا فَقَالا نَحْنُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ فِی الْجَنَّةِ هَرَبْنَا مِنْ عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ إِنَّ زَوْجِی فِی عَسْکَرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ لَوْ لَا أَنِّی أَخْشَی أَنْ یَجِی ءَ اللَّیْلَةَ وَ إِلَّا ضَیَّفْتُکُمَا وَ أَحْسَنْتُ ضِیَافَتَکُمَا فَقَالا لَهَا أَیَّتُهَا الْمَرْأَةُ انْطَلِقِی بِنَا فَنَرْجُو أَنْ لَا یَأْتِیَنَا زَوْجُکِ اللَّیْلَةَ فَانْطَلَقَتِ الْمَرْأَةُ وَ الْغُلَامَانِ حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی مَنْزِلِهَا فَأَتَتْهُمَا بِطَعَامٍ فَقَالا مَا لَنَا فِی الطَّعَامِ مِنْ حَاجَةٍ ائْتِنَا بِمُصَلًّی نَقْضِی فَوَائِتَنَا فَصَلَّیَا فَانْطَلَقَا إِلَی مَضْجَعِهِمَا فَقَالَ الْأَصْغَرُ لِلْأَکْبَرِ یَا أَخِی وَ یَا ابْنَ أُمِّی الْتَزِمْنِی وَ اسْتَنْشِقْ مِنْ رَائِحَتِی فَإِنِّی أَظُنُّ أَنَّهَا آخِرُ لَیْلَتِی لَا نُصْبِحُ بَعْدَهَا وَ سَاقَ الْحَدِیثَ نَحْواً مِمَّا مَرَّ إِلَی أَنْ قَالَ ثُمَّ هَزَّ السَّیْفَ وَ ضَرَبَ عُنُقَ الْأَکْبَرِ وَ رَمَی بِبَدَنِهِ الْفُرَاتَ فَقَالَ الْأَصْغَرُ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ أَنْ تَتْرُکَنِی حَتَّی أَتَمَرَّغَ بِدَمِ أَخِی سَاعَةً قَالَ وَ مَا یَنْفَعُکَ ذَلِکَ قَالَ هَکَذَا أُحِبُّ فَتَمَرَّغَ بِدَمِ أَخِیهِ إِبْرَاهِیمَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ قُمْ فَلَمْ یَقُمْ فَوَضَعَ السَّیْفَ عَلَی قَفَاهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ مِنْ قِبَلِ الْقَفَا وَ رَمَی بِبَدَنِهِ إِلَی الْفُرَاتِ فَکَانَ بَدَنُ الْأَوَّلِ عَلَی وَجْهِ الْفُرَاتِ سَاعَةً حَتَّی قَذَفَ الثَّانِیَ فَأَقْبَلَ بَدَنُ الْأَوَّلِ رَاجِعاً یَشَقُّ الْمَاءَ شَقّاً حَتَّی الْتَزَمَ بَدَنَ أَخِیهِ وَ مَضَیَا فِی الْمَاءِ وَ سَمِعَ هَذَا الْمَلْعُونُ صَوْتاً مِنْ بَیْنِهِمَا وَ هُمَا فِی الْمَاءِ رَبِّ تَعْلَمُ وَ تَرَی مَا فَعَلَ بِنَا هَذَا الْمَلْعُونُ فَاسْتَوْفِ لَنَا حَقَّنَا مِنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ فَدَعَا عُبَیْدُ اللَّهِ بِغُلَامٍ لَهُ أَسْوَدَ یُقَالُ لَهُ نَادِرٌ فَقَالَ لَهُ یَا نَادِرُ دُونَکَ هَذَا الشَّیْخَ شُدَّ کَتِفَیْهِ فَانْطَلِقْ بِهِ الْمَوْضِعَ الَّذِی قَتَلَ الْغُلَامَیْنِ فِیهِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ سَلَبُهُ لَکَ وَ لَکَ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ فَانْطَلَقَ الْغُلَامُ بِهِ إِلَی الْمَوْضِعِ

ص: 106


1- 1. لو صح هذه القصة لکانا من أحفاد جعفر الطیار، و الا فجعفر الطیار قد استشهد فی سنة ثمان یوم مؤتة و بینه و بین مقتل الحسین علیه السلام اثنتان و خمسون سنة.

هنگامی که امام حسین علیه السّلام در کربلا شهید شد، این دو کودک که نام یکی از آنان ابراهیم و نام دیگری محمّد بود و از فرزندان جعفر طیار بودند، از لشکر ابن زیاد فرار کردند. ناگاه مواجه شدند با زنی که به دنبال آب آمده بود و چشم آن زن به آن دو کودک و زیبایی آنان افتاد. به ایشان گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما از فرزندان جعفر طیار هستیم که در بهشت است. ما از لشکر ابن زیاد گریخته ایم.

آن زن گفت: شوهر من در لشکر ابن زیاد است. اگر من از این که مبادا شوهرم امشب بیاید خائف نبودم، شما را مهمان می کردم و به طرز نیکویی از شما پذیرایی می نمودم. آنان گفتند: ای زن! تو ما را ببر، امیدواریم که امشب شوهر تو نیاید. آن زن ایشان را به خانه برد و غذا برای آنان آورد. ولی ایشان گفتند: ما احتیاجی به غذا نداریم. جانماز برای ما بیاور تا نماز قضا بخوانیم. وقتی نماز خواندند و داخل رختخواب شدند، برادر کوچک تر به برادر بزرگ تر گفت: ای برادر! ای پسر مادرم! مرا در بر بگیر و ببوی، زیرا گمان می کنم امشب آخر عمر من است؛ ما فردا را نخواهیم دید.

تا آنجا که می گوید: سپس آن مرد شمشیر کشید و گردن برادر بزرگ تر را زد و بدنش را در فرات انداخت. برادر کوچک تر گفت: تو را به خدا قسم می دهم آن قدر به من مهلت بده تا بدن خود را به خون برادرم آغشته نمایم. قاتل گفت: این عمل برای تو چه فایده ای دارد؟ گفت: من این عمل را دوست دارم. وقتی آن کودک خویشتن را به خون برادر آغشته کرد، آن مرد گفت: برخیز! اما او بر نخاست. آخر الامر سر او را از قفا جدا کرد و بدنش را به فرات انداخت. بدن برادر بزرگ تر همچنان روی آب فرات ایستاده بود. وقتی بدن برادر کوچک تر را به فرات انداخت، آن بدن همچنان آب را شکافت تا آمد به بدن برادر بزرگ تر پیوست و شروع به حرکت نمودند. آن جنایتکار صدایی از آن دو بدن شنید که در میان آب می گفتند: پروردگارا! تو می دانی این مرد ملعون با ما چه عملی انجام داد! روز قیامت حق ما را از او بگیر!

سپس ابن زیاد غلام خود را که سیاه چهره و نامش «نادر» بود،، خواست و به او گفت: این شخص قاتل را ببر در همان مکانی که این دو کودک را کشته است و گردن او را بزن. هر چه از او بماند مال تو باشد و مبلغ ده هزار درهم نیز من به تو می دهم و تو را در راه خدا آزاد نمودم. آن غلام، آن مرد خبیث را در همان مکانی

ص: 106

الَّذِی ضَرَبَ أَعْنَاقَهُمَا فِیهِ فَقَالَ لَهُ یَا نَادِرُ لَا بُدَّ لَکَ مِنْ قَتْلِی قَالَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ فَرَمَی بِجِیفَتِهِ إِلَی الْمَاءِ فَلَمْ یَقْبَلْهُ الْمَاءُ وَ رَمَی بِهِ إِلَی الشَّطِّ وَ أَمَرَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ أَنْ یُحْرَقَ بِالنَّارِ فَفُعِلَ بِهِ ذَلِکَ وَ صَارَ إِلَی عَذَابِ اللَّهِ.

باب 39 الوقائع المتأخرة عن قتله صلوات الله علیه إلی رجوع أهل البیت علیهم السلام إلی المدینة و ما ظهر من إعجازه صلوات الله علیه فی تلک الأحوال

الأخبار

«1»

قَالَ السَّیِّدُ ابْنُ طَاوُسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِ الْمَلْهُوفِ عَلَی أَهْلِ الطُّفُوفِ وَ الشَّیْخُ ابْنُ نَمَا رَحِمَهُ اللَّهُ فِی مُثِیرِ الْأَحْزَانِ وَ اللَّفْظُ لِلسَّیِّدِ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ هُوَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ مَعَ خَوْلِیِّ بْنِ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیِّ وَ حُمَیْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِیِّ إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَمَرَ بِرُءُوسِ الْبَاقِینَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سُرِّحَ بِهَا مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ وَ قَیْسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ فَأَقْبَلُوا بِهَا حَتَّی قَدِمُوا الْکُوفَةَ وَ أَقَامَ بَقِیَّةَ یَوْمِهِ وَ الْیَوْمَ الثَّانِیَ إِلَی زَوَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِیَالِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حَمَلَ نِسَاءَهُ عَلَی أَحْلَاسِ أَقْتَابٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ مُکَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَیْنَ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ وَدَائِعُ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ کَمَا یُسَاقُ سَبْیُ التُّرْکِ وَ الرُّومِ فِی أَسْرِ الْمَصَائِبِ وَ الْهُمُومِ وَ لِلَّهِ دَرُّ الْقَائِلِ:

یُصَلَّی عَلَی الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***وَ یُغْزَی بَنُوهُ إِنَّ ذَا لَعَجِیبٌ

قَالَ وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ عَنْ کَرْبَلَاءَ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَصَلَّوْا عَلَی تِلْکَ الْجُثَثِ الطَّوَاهِرِ الْمُرَمَّلَةِ بِالدِّمَاءِ وَ دَفَنُوهَا عَلَی مَا هِیَ الْآنَ عَلَیْهِ (1).

ص: 107


1- 1. کتاب الملهوف ص 125- 127.

که گردن آن دو کودک بی گناه را زده بود آورد. وی گفت: ای نادر! تو حتما مرا به قتل می رسانی؟ وقتی نادر گردن او را زد و جسدش را به فرات انداخت، آب بدن وی را قبول نکرد و آن را به کنار انداخت. ابن زیاد دستور داد تا آن بدن را به آتش سوزانیدند و دچار عذاب خدا گردید .

باب سی و نهم : وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام تا رجوع اهل بیت علیهم السّلام به مدینه و بعضی از معجزات حضرت که در آن احوال روی داد

روایات

روایت1.

سید بن طاوس رحمه الله در کتاب «الملهوف علی قتلی الطفوف» و شیخ ابن نما رحمه الله در کتاب «مثیر الاحزان»- الفاظ متعلق به سید است- می نویسند:

ابن سعد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را روز عاشورا به وسیله خولی بن یزید اصبحی و حُمید بن مسلم ازدی نزد ابن زیاد فرستاد. سپس دستور داد تا سر مابقی اصحاب و اهل بیت امام حسین علیه السّلام را نظیف کردند و آنها را به وسیله شمر بن ذی الجوشن و قیس ابن اشعث و عمرو بن حجاج به سوی کوفه فرستاد. ابن سعد مابقی روز عاشورا و روز بعد را تا ظهر در کربلا ماند. سپس اهل و عیالی را که از امام حسین علیه السّلام باقی مانده بودند، حرکت داد. زنان را بر شتران بی جهاز سوار کرد. زنان در میان دشمنان با صورت های باز بودند، در صورتی که آنان امانت های بهترین پیامبران بودند. ایشان را به نحوی می بردند که اسیران ترک و روم را به اسیری و غم و اندوه می برند. شاعر چه خوب گفته است:

بر آن کسی که از آل هاشم مبعوث شد (یعنی حضرت محمّد) صلوات و درود فرستاده می شود. ولی با فرزندانش جنگ و جدال می شود و این دو عمل (که ضد یکدیگرند) خیلی عجیب و غریب هستند! راوی می گوید: هنگامی که ابن سعد از کربلا فاصله گرفت، گروهی از بنی اسد آمدند و بر آن بدن های پاک و غرقه به خون نماز خواندند و آنان را در همین جایی که فعلا معروف و موجود است، دفن کردند.(1)

ص: 107


1- . الملهوف: 125

وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ: دَفَنُوا الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ حَیْثُ قَبْرُهُ الْآنَ وَ دَفَنُوا ابْنَهُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْأَصْغَرَ عِنْدَ رِجْلَیْهِ وَ حَفَرُوا لِلشُّهَدَاءِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِینَ صُرِعُوا حَوْلَهُ مِمَّا یَلِی رِجْلَیِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ جَمَعُوهُمْ وَ دَفَنُوهُمْ جَمِیعاً مَعاً وَ دَفَنُوا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ عَلَی طَرِیقِ الْغَاضِرِیَّةِ حَیْثُ قَبْرُهُ الْآنَ (1).

وَ قَالَ السَّیِّدُ رَحِمَهُ اللَّهُ: وَ سَارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالسَّبْیِ الْمُشَارِ إِلَیْهِ فَلَمَّا قَارَبُوا الْکُوفَةَ اجْتَمَعَ أَهْلُهَا لِلنَّظَرِ إِلَیْهِنَّ قَالَ فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْکُوفِیَّاتِ فَقَالَتْ مِنْ أَیِّ الْأُسَارَی أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَی آلِ مُحَمَّدٍ فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِهَا وَ جَمَعَتْ مُلَاءً وَ أُزُراً وَ مَقَانِعَ (2) فَأَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّیْنَ قَالَ وَ کَانَ مَعَ النِّسَاءِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ وَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُثَنَّی وَ کَانَ قَدْ وَاسَی عَمَّهُ وَ إِمَامَهُ فِی الصَّبْرِ عَلَی الرِّمَاحِ (3) وَ إِنَّمَا ارْتُثَّ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ.

وَ کَانَ مَعَهُمْ أَیْضاً زَیْدٌ وَ عَمْرٌو وَلَدَا الْحَسَنِ السِّبْطِ علیه السلام فَجَعَلَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یَنُوحُونَ وَ یَبْکُونَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْکُونَ مِنْ أَجْلِنَا فَمَنْ قَتَلَنَا قَالَ بَشِیرُ بْنُ خُزَیْمٍ الْأَسَدِیُّ وَ نَظَرْتُ إِلَی زَیْنَبَ بِنْتِ عَلِیٍّ علیه السلام یَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّمَا تُفَرِّعُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ثُمَّ قَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَی أَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ

ص: 108


1- 1. الإرشاد ص 227.
2- 2. ملاء جمع ملاءة و هی الریطة ذات لفقین، و أزر جمع ازار و هو ثوب یلبس علی الفخذین و مقانع جمع مقنع- بالکسر- ما تقنع به المرأة رأسها و تغطیه به.
3- 3. فی المصدر المطبوع:« فی الصبر علی ضرب السیوف و طعن الرماح» ثم قال: و روی مصنف کتاب المصابیح أن الحسن بن الحسن المثنی قتل بین یدی عمه الحسین علیه السلام فی ذلک الیوم سبعة عشر نفسا و أصابه ثمانیة عشر جراحة، فوقع فأخذ خاله أسماء بن خارجة فحمله الی الکوفة و داواه حتّی برء.

شیخ مفید می نویسد: امام حسین علیه السّلام را در همین مکانی دفن نمودند که قبرش می باشد. و پسرش علی بن الحسین را که اصغر بود، پایین پای آن حضرت به خاک سپردند. برای مابقی شهیدان اهل بیت و اصحاب آن حضرت که در اطرافش افتاده بودند، گودالی پایین پای آن بزرگوار کندند و آنان را در آن گودال دفن نمودند و حضرت عباس بن علی را در همان موضعی که در طریق غاضریه بود دفن کردند و فعلا قبر مبارکش معلوم است.(1)

سید بن طاوس رحمه الله می نگارد: ابن سعد اسیران را حرکت داد و هنگامی که نزدیک کوفه رسیدند، اهل کوفه برای تماشای اسیران اجتماع کردند. یکی از زنان کوفه از بالای بام متوجه اسیران شد و گفت: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند: ما اسیران آل محمّدیم. آن زن کوفی از بالای بام فرود آمد. چادر و شلوار و مقنعه هایی آورد و به اسیران داد و اسیران آنها را پوشیدند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام که به علت بیماری ناتوان شده بود، با زنان بود. حسن بن حسن مثنی که با عمو و امام خود، یعنی حضرت حسین علیه السّلام در مقابل نیزه ها صبر و تحمل کرده بود نیز در میان اسیران بود. او از کثرت زخم و جراحات بدنش داغ شده و از پای در آمده بود.

زید و عمرو که فرزندان امام حسن مجتبی علیه السّلام سبط پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند نیز با اسیران بودند. اهل کوفه برای مصیبت اسیران شروع به نوحه و گریه کردند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به ایشان می فرمود: آیا شما برای مصائب ما گریه می کنید؟ پس چه کسی مردان ما را کشت؟ بشیر بن خزیم اسدی می گوید: من در آن روز به زینب دختر علی علیه السّلام نظر کردم. به خدا قسم زنی باحیاتر و سخنورتر از آن بانو ندیدم! گویا به زبان علی بن ابی طالب علیه السّلام سخن می گوید. آن بانوی معظمه یک اشاره به مردم کرد و فرمود: ساکت شوید! ناگاه نفس ها قطع شد و زنگ شتران از صدا افتاد! آن بانوی داغ دیده فرمود: سپاس مخصوص خداست. صلوات بر پدرم حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و آل طیب و نیکوی او باد.

ص: 108


1- . ارشاد: 227

أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْکُونَ فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَی مَلْحُودَةٍ(1)

أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَآنِهَا(2) وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِکُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَکُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَیْلَکُمْ

یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهِمْ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْءَاءَ فَقْمَاءَ وَ فِی بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ وَ ملاء [مِلْ ءِ] السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لَا تَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخَافُ فَوْتُ الثَّأْرِ وَ إِنَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمِرْصَادِ(3) قَالَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ النَّاسَ یَوْمَئِذٍ حَیَارَی یَبْکُونَ وَ قَدْ وَضَعُوا أَیْدِیَهُمْ فِی

ص: 109


1- 1. کذا فی المصدر ص 130، و نقله المصنّف- رحمه اللّه- بلفظه ثمّ شرحه فیما یأتی من بیان الغرائب بالتزیین، و لکن الصحیح:« کقصة علی ملحودة» و القصة هی الجصة بلغة أهل الحجاز، کما فی أکثر معاجم اللغة- القاموس- الصحاح- تاج العروس- النهایة و قال فی الفائق ج 2 ص 173 روی أن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله نهی عن تطیین القبور و تقصیصها أی تجصیصها، فان القصة هی الجصة أقول: و سائر غرائب الحدیث یأتی بیانه عن المصنّف- رحمه اللّه- فلا نکررها.
2- 2. و شنارها خ ل.
3- 3. و مثله فی کتاب الاحتجاج ص 256، و زاد بعده أبیاتا و سیأتی.

اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل خدعه و بی وفایی! آیا گریه می کنید؟ هرگز اشک چشم شما خشک و ناله های شما آرام مباد. جز این نیست که شما نظیر آن زنی هستید که «نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُم.»(1) {رشته خود را پس از این که آن را می تابد و محکم می نماید، پاره پاره می کند و باز می نماید.} سوگندهای شما در میان شما مکر و فریب است. آگاه باشید آیا غیر از لاف زدن، فریفتن، نظیر کنیزان تملق گفتن و طعنه زدن بر دشمنان چیزی دارید؟ شما نظیر گیاهی هستید که از مدفوع حیوانات بروید؛ نقره ای هستید که قبرستان را به آن تزیین کرده باشند. آگاه باشید آنچه پیشاپیش برای خویشتن فرستادید بسیار بد است، زیرا دچار سخط خدا و همیشه در عذاب خواهید بود!

آیا گریه و ناله می کنید؟ آری به خدا قسم باید زیاد گریه کنید و اندکی بخندید! زیرا عیب و عار شما به نحوی دائمی شد که بعدا هرگز نمی توانید آنها را از خود دور نمایید. چگونه خود را از کشتن سلیل خاتم انبیاء تبرئه می کنید که بزرگ جوانان اهل بهشت، پناهگاه اخیار شما، فریادرس مصیبت زدگان شما، محل روشنایی حجت و دلیل شما و محل ریزش سنت دین شما بود؟ آگاه باشید! بد گناهی را به دوش گرفتید. نابود و هلاک شوید! با ناامیدی مواجه شوید! دست های شما بریده و شکسته باد! تجارت آخرت شما دچار زیان گردید؛ دچار غضب خدا خواهید شد؛ ذلت و تهیدستی نصیب شما شد.

ای اهل کوفه، وای بر شما! آیا می دانید کدام جگرگوشه پیغمبر اسلام را پاره پاره کردید، و کدام پرده نشینان او را خارج نمودید، و چه خونی از او ریختید، و چه حرمتی را از او پایمال کردید؟ آنان را با سر برهنه و گردن باز و هم ردیف با گردن های مایل- و در برخی نسخ دارد: با گوش دریده و شمایلی به هم ریخته، مانند وجه زمین که خورشید بر آن می تابد و پهنای آسمان -، آیا اگر آسمان خون ببارد تعجب می کنید؟ در صورتی که رسوایی عذاب آخرت شما بیشتر است، و شما یاری کرده نخواهید شد. مبادا این فریب را بخورید که خدا شما را مهلت داده است! زیرا مبادرت شما به این جنایت بزرگ، خدا را از گرفتن انتقام عاجز نخواهد کرد و موقعیت خونخواهی فوت نخواهد شد؛ حتما خدای شما مواظب شما خواهد بود.

راوی می گوید: به خدا قسم من آن روز مردم را همچنان متحیر و گریان می دیدم. همه دست های خود را بر

ص: 109


1- . نحل / 92

أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَیْتُ شَیْخاً وَاقِفاً إِلَی جَنْبِی یَبْکِی حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ شَبَابُکُمْ خَیْرُ الشَّبَابِ وَ نِسَاؤُکُمْ خَیْرُ النِّسَاءِ وَ نَسْلُکُمْ خَیْرُ نَسْلٍ لَا یُخْزَی وَ لَا یُبْزَی.

وَ رَوَی زَیْدُ بْنُ مُوسَی قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی علیه السلام قَالَ: خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَی بَعْدَ أَنْ رُدَّتْ مِنْ کَرْبَلَاءَ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَی وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَی الثَّرَی أَحْمَدُهُ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله وَ أَنَّ وُلْدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ- اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ عَلَیْکَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ تَعَالَی فِیهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَةِ طَیِّبَ الْعَرِیکَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ یَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِیکَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَیْتَهُ یَا رَبِّ لِلْإِسْلَامِ صَغِیراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ کَبِیراً وَ لَمْ یَزَلْ نَاصِحاً لَکَ وَ لِرَسُولِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا غَیْرَ حَرِیصٍ عَلَیْهَا رَاغِباً فِی الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَکَ فِی سَبِیلِکَ رَضَیْتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ* أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُیَلَاءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا فَنَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی الْأَرْضِ لِبِلَادِهِ وَ لِعِبَادِهِ أَکْرَمَنَا اللَّهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِیلًا بَیِّناً فَکَذَّبْتُمُونَا وَ کَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَیْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ أَوْ کَابُلَ کَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ بِذَلِکَ عُیُونُکُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُکُمْ افْتِرَاءً مِنْکُمْ عَلَی اللَّهِ وَ مَکْراً مَکَرْتُمْ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ فَلَا

ص: 110

دهان های خویش نهاده بودند. شخصی را پهلوی خودم دیدم که به قدری گریان بود که ریشش تر شده بود. آن شیخ می گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد! پیران شما خاندان بهترین پیران، جوانان شما بهترین جوانان، زنان شما (از نظر عفت و عصمت) بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است که رسوا و مغلوب نخواهید شد.

زید بن موسی روایت کرده: پس از این که فاطمه صغرا از کربلا برگشت، سخنرانی مفصّلی کرد و فرمود: حمد خدا را به تعداد رمل ها و سنگریزه ها و به به وزن عرش تا خاک. او را می ستایم و به او ایمان دارم و بر او توکل می کنم و گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتای یگانه نیست و محمد عبد و فرستاده اوست، صلوات خدا بر او و آلش و فرزندانش باد که در کنار شط فرات، بدون خونخواهی ذبح شدند.

خدایا! من به تو پناه می برم از این که بر تو دروغ ببندم و خلاف آنچه نازل کردی - که عهد برای وصیّ او علی بن ابی طالب علیه السّلام گرفتی - بگویم! همان علی که حقش به غارت برده شد و بی گناه مانند فرزندش که دیروز کشته شد، در خانه ای از خانه های خدای متعال که جماعتی از کسانی بودند که به زبان اسلام آورده بودند! مرگ بر سرهایشان که ظلمی را در زمان حیاتش و هنگام وفاتش از ایشان دفع نکردند، تا این که او را به سمت خود قبض روح کردی، در حالی که مناقبی ستوده و طبیعتی پاک داشت و مناقبش معروف و مذهبش مشهور بود. خدایا! سرزنش سرزنش کنندگان در مورد تو او را نگرفت. پروردگارا! در حالت کودکی او را به اسلام هدایت کردی و مناقبش را در بزرگی ستودی و پیوسته خیرخواه تو و رسولت- صلوات تو بر او و آلش باد- بود، تا این که او را به سمت خود قبض روح کردی، در حالتی که از دنیا رویگردان بود و حرصی بر آن نداشت و رغبت به آخرت داشت و در راه تو برای تو مجاهدت کرد. تو از او راضی شدی و او را برگزیدی و او را به راه مستقیم هدایت کردی.

اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل مکر و غدر و خودپسندی! ما اهل بیتی هستیم که خدا ما را به وسیله شما امتحان و شما را هم به وسیله ما آزمایش نمود. امتحان ما را نیکو قرار داد، و علم خود و فهم آن را به ما عطا فرمود. سینه ما صندوق علم خدا و ظرف فهم و حکمت آن است. در زمین ما حجت خداییم برای بلاد و عباد او. خدا ما را به کرم خود گرامی داشته است. خدا ما را به وسیله پیغمبرش حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله بر بیشتر خلق روشنی و فضیلت و برتری عطا فرموده است، ولی شما ما را تکذیب و تکفیر نمودید. کشتن ما و غارت کردن اموال ما را حلال دانستید، گویا ما از فرزندان ترک یا کابل بودیم. همان طور که جد ما را دیروز شهید کردید، به علت حسودی های قبلی از شمشیرهای شما خون ما اهل بیت می چکد. چشم شما برای این جنایاتی که مرتکب شدید روشن و قلب های شما خوشحال گردید! خوشحالی شما افترایی است که به خدا می زنید و مکری است که به کار بردید، «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین.»(1) {ولی خدا بهترین چاره جویان است.} مبادا

ص: 110


1- . آل عمران / 54

تَدْعُوَنَّکُمْ أَنْفُسُکُمْ إِلَی الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَیْدِیکُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِیلَةِ وَ الرَّزَایَا الْعَظِیمَةِ- فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

تَبّاً لَکُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ وَ کَأَنْ قَدْ حَلَّ بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتَکُمْ بِمَا کَسَبْتُمْ- وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّةُ یَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْکُمْ وَ أَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَی قِتَالِنَا أَمْ بِأَیَّةِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَی أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَی سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَی لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِکُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ تَبّاً لَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَیُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ قِبَلَکُمْ وَ ذُحُولٍ لَهُ لَدَیْکُمْ بِمَا عَنِدْتُمْ بِأَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام جَدِّی وَ بَنِیهِ عِتْرَةِ النَّبِیِّ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیَارِ وَ افْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفْتَخِرُ [کُمْ] فَقَالَ:

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِیّاً وَ بَنِی عَلِیٍ (1)***بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّةٍ وَ رِمَاحٍ

وَ سَبَیْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ***وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَیَّ نِطَاحٍ

بِفِیکَ أَیُّهَا الْقَائِلُ الْکَثْکَثُ وَ لَکَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاکْظِمْ وَ أَقْعِ کَمَا أَقْعَی أَبُوکَ وَ إِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ حَسَدْتُمُونَا وَیْلًا لَکُمْ عَلَی مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ عَلَیْکُمْ.

فَمَا ذَنْبُنَا أَنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا***وَ بَحْرُکَ سَاجٍ لَا یُوَارِی الدَّعَامِصَا

ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ- وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.

ص: 111


1- 1. کذا فی النسخ، و لا یستقیم الشعر وزنا.

نفس هایتان شما را برای این خون هایی که از ما ریختید و اموالی که از ما به یغما بردید به خوشحالی دعوت کند، زیرا این مصیبت های جلیل و بزرگی که به ما نصیب گردیده، «فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور.»(1) {قبلا در نامه اعمال ما برای ما مقدر شده است. این عمل برای خدا سهل و آسان است. ناراحت نباشید و برای آنچه که به شما داده شده فرح مند نشوید. خدا هر کسی را که خودپسند و فخر کننده باشد دوست ندارد.}

مردن بر شما باد! در انتظار لعنت و عذاب خدا باشید که گویا بر شما نازل شده باشد. عذاب و نکبت هایی از آسمان به طور متواتر بر شما نازل می شود و شما را به علت اعمال زشتی که دارید، ریشه کن خواهد کرد، و اذیت و آزار بعضی از شما را بر بعضی دیگر نصیب می نماید. سپس روز قیامت به علت ظلمی که به ما کردید، دچار عذابی دردناک و دائمی خواهید گردید. آگاه باشید که لعنت خدا بر افراد ستمکار خواهد بود.

وای بر شما! آیا می دانید چه دستی از شما بر ما نیزه زد؟ و چه شخصی به جنگ ما آمد؟ با چه پایی به سوی ما آمدید و حرب با ما را برگزیدید؟ قلب های شما قسی و کبدهای شما سفت شده است؛ دل های شما مهر خورده اند؛ گوش شما نمی شنود و چشم شما نمی بیند؛ شیطان اعمال زشت شما را به نظرتان جلوه داده و پرده جلو چشم شما کشیده است، لذا شما هدایت نخواهید شد.

ای اهل کوفه، هلاک و نابود شوید! چه بسیار خون هایی که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به گردن شما است و چه کینه هایی که از او نزد شما می باشد. چه عنادهایی که با برادرش علی بن ابی طالب علیه السّلام که جد من است و فرزندان وی که عترت اخیار پیامبرند ورزیدید! و شخصی از شما فخر کرده و این شعر را گفته است:

ما علی و فرزندان او را با شمشیرهای هندی و نیزه ها شهید کردیم

و زنان آنان را مثل اسیران ترک اسیر کردیم و آنان را پایمال کردیم چه پایمال کردنی!

ای گوینده این شعر! خاک و سنگریزه بر دهانت باد! تو به کشتن گروهی که خدا آنان را پاک و پاکیزه قرار داده و پلیدی را از ایشان بر طرف نموده افتخار می کنی؟ خشم خود را فرو ببر و نظیر سگ بر سر دم خود بنشین، آن طور که پدرت نشست. جز این نیست که برای هر مردی همان جزایی است که پیشاپیش به دست خود فرستاده است. وای بر شما! شما به ما راجع به این فضیلت و برتری که خدا به ما عطا کرده حسودی کردید سپس به این شعر متمثل شد:

ما چه گناهی داریم که دریای فضائل و مناقب ما به تلاطم آمده و دریای تو به قدری بی آب و ساکن مانده است که دعموص ها (دعموص یک نوع حیوان و کوچکی است که در آب زندگی می کند. شکل آن نظیر قاشق می باشد) را نمی پوشاند: ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ …وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور {این یک فضیلتی است که خدا به هر کسی بخواهد عطاء می کند، خدا است که صاحب فضل بزرگ می باشد... کسی که خدا برایش نوری قرار ندهد نوری نخواهد داشت.}

ص: 111


1- . حدید / 22 - 23

قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُکَاءِ وَ قَالُوا حَسْبُکِ یَا ابْنَةَ الطَّیِّبِینَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَکَتَتْ عَلَیْهَا وَ عَلَی أَبِیهَا وَ جَدَّتِهَا السَّلَامُ.

أقول: ذکر فی الإحتجاج هذه الخطبة بهذا الإسناد(1)

و لنرجع إلی کلام السید رحمه الله.

قَالَ: وَ خَطَبَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه السلام فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مِنْ وَرَاءِ کِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُکَاءِ فَقَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ سَوْأَةً لَکُمْ مَا لَکُمْ خَذَلْتُمْ حُسَیْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَکَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَکُمْ وَ سُحْقاً وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّ دَوَاهٍ دَهَتْکُمْ وَ أَیَّ وِزْرٍ عَلَی ظُهُورِکُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَیَّ دِمَاءٍ سَفَکْتُمُوهَا وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ صِبْیَةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَیْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِیِّ وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِکُمْ أَلَا حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخاسِرُونَ* ثُمَّ قَالَتْ:

قَتَلْتُمْ أَخِی صَبْراً فَوَیْلٌ لِأُمِّکُمْ***سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا یَتَوَقَّدُ

سَفَکْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْکَهَا***وَ حَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ

أَلَا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّکُمُ غَداً***لَفِی سَقَرٍ حَقّاً یَقِیناً تُخَلَّدُوا

وَ إِنِّی لَأَبْکِی فِی حَیَاتِی عَلَی أَخِی***عَلَی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ سَیُولَدُ

بِدَمْعٍ غَزِیرٍ مُسْتَهَلٍّ مُکَفْکَفٍ***عَلَی الْخَدِّ مِنِّی ذَائِباً لَیْسَ یَجْمُدُ

قَالَ فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ الْحَنِینِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَی رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَکَی الرِّجَالُ فَلَمْ یُرَ بَاکِیَةٌ وَ بَاکٍ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ ثُمَّ إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَوْمَأَ إِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِیَّ وَ صَلَّی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ

ص: 112


1- 1. کتاب الملهوف ص 127- 137، الاحتجاج ص 155 و 156.

راوی می گوید: صداها به گریه بلند شد و مردم گفتند: ای دختر بهترین پیامبران و امامان همین مقدار سخنرانی کافی است، زیرا قلب های ما را آتش زدی، گلوی ما را به وسیله غصه سوزاندی، آتش ندامت را در باطن های ما روشن کردی. سپس آن بانو که سلام بر او و پدر و جده اش سلام باد آرام شد.

مؤلف: در احتجاج این خطبه با این اسناد مذکور است(1) و باید به کلام سید برگردیم.

سید بن طاوس می گوید: ام کلثوم دختر حضرت امیر علیه السّلام در آن روز از پشت پرده خود در حالی که گریان بود، شروع به سخنرانی کرد و فرمود: ای اهل کوفه، اف بر شما! برای چه حسین علیه السّلام را تنها نهادید، او را شهید کردید، اموال وی را به تاراج بردید و وارث او شدید، زنان او را اسیر و خود او را اذیت و آزار کردید؟ هلاک و نابودی نصیب شما شود!

وای بر شما! آیا می دانید دچار چه داهیه ای شده اید؟ چه وزر و وبالی به دوش گرفته اید؟ چه خون هایی را ریخته اید؟ چه زنان پرده نشینی را خارج و اسیر کرده اید؟ چه دخترانی را به اسارت آورده اید؟ چه اموالی را به یغما برده اید؟ بهترین مردان بعد از پیغمبر را کشتید! رحم و مروت از قلوب شما گرفته شده است! آگاه باشید که حزب خدا رستگارند و {حزب شیطان زیانکار خواهند بود.} سپس این اشعار را خواند:

شما برادر مرا کشتید، من صبر می کنم، وای بر مادران شما! به زودی دچار آتشی می شوید که حرارت و شعله آن افروخته خواهد بود شما خون هایی را ریختید که خدا و قرآن و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ریختن آنها را حرام کرده اند

آگاه باشید، مژده باد شما را به آتش جهنم! حتما شما فردای قیامت در دوزخ به طور دائمی خواهید بود

و من تا زنده باشم در عزای برادرم گریه می کنم؛ همان برادری که بعد از پیامبر خدا بهترین شخص بود

یک نوع اشکی می ریزم که بر گونه صورتم می ریزد و خشک نمی شود

راوی می گوید: صدای مردم به گریه و ناله بلند شد؛ زنان همه موی سر خود را پریشان کردند و خاک مصیبت به سر ریختند؛ صورت خود را خراشیدند؛ لطمه به صورت خویش زدند و صدا به واویلا بلند کردند. مردان نیز شروع به گریه نمودند. زنان و مردان گریانی بیش از آن روز دیده نشد!

پس از ام کلثوم، حضرت زین العابدین علیه السّلام به مردم اشاره کرد و فرمود: ساکت شوید! پس از سکوت مردم، آن حضرت برخاست و بعد از این که حمد و ثنای خدای را به جای آورد و درود بر پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرستاد، فرمود: ایها الناس! کسی که مرا می شناسند که می شناسد، کسی که مرا نمی شناسد، من علی بن الحسین ابن علی بن ابی طالب صلوات الله علیهم هستم.

ص: 112


1- . الملهوف: 127 و احتجاج: 155

أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَ سُلِبَ نَعِیمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِیَ عِیَالُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْراً.

أَیُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلَی أَبِی وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ وَ الْبَیْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْیِکُمْ بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذْ یَقُولُ لَکُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی وَ انْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی؟

قَالَ فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَکْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِیحَتِی وَ حَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ کُلُّنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهُ سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ غَیْرَ زَاهِدِینَ فِیکَ وَ لَا رَاغِبِینَ عَنْکَ فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِکَ لَنَأْخُذَنَّ یَزِیدَ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ علیه السلام هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَیُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ حِیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلَی آبَائِی مِنْ قَبْلُ کَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ وَ لَمْ یَنْسَنِی ثُکْلُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ثُکْلُ أَبِی وَ بَنِی أَبِی وَ وَجْدُهُ بَیْنَ لَهَاتِی وَ مَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَ حَلْقِی وَ غُصَصُهُ یَجْرِی فِی فِرَاشِ صَدْرِی وَ مَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا ثُمَّ قَالَ:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ***قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَا

فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی***أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا

قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ***جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا

أَقُولُ رُوِیَ فِی الْإِحْتِجَاجِ هَکَذَا قَالَ حِذْیَمُ بْنُ بَشِیرٍ: خَرَجَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام إِلَی النَّاسِ وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَتُوا إِلَی آخِرِ الْخَبَرِ(1).

ص: 113


1- 1. الاحتجاج ص 157 و فیه: عن حذام بن ستیر.

من پسر آن کسی هستم که در کنار فرات بدون گناه شهید شد. من پسر آن شخصی می باشم که نسبت به وی هتک حرمت شد؛ اموال او را به تاراج بردند؛ اهل و عیال وی را اسیر کردند. من فرزند آن شخصیتی هستم که در راه خدا صبر کرد و شهید شد و یک چنین افتخاری برای من کافی است.

ایها الناس! شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید که برای پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و با او عهد و پیمان بستید، سپس با آن حضرت مقاتله کردید و او را تنها نهادید؟ نابود باد آنچه را که پیشاپیش برای خود فرستادید! چه رأی و نظریه بدی دارید! با چه چشمی به پیغمبر خدا نظر می کنید در آن موقعی که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید؟ نسبت به من هتک حرمت نمودید؟ شما از امت من نیستید!

صدای ضجه مردم از هر طرف بلند شد. بعضی از مردم به یکدیگر می گفتند: هلاک شدید، ولی نمی دانید! سپس حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند آن مردی را که نصیحت مرا بپذیرد. پند و اندرز مرا برای خدا و رسول و اهل بیت او حفظ نماید، زیرا ما به پیامبر خدا تأسی نمودیم. مردم گفتند: یا بن رسول اللَّه! ما عموما مطیع و فرمانبردار تو می باشیم، ما تو را از دست نمی دهیم و به تو راغب هستیم. به ما دستور بده تا اجرا کنیم، خدا تو را رحمت نماید، زیرا ما با کسی که تو بجنگی می جنگیم و با هر کسی که مسالمت کنی، مسالمت می نماییم. ما حتما از یزید مؤاخذه می کنیم و از هر کسی که درباره تو ظلم کرده باشد، بیزاری می جوییم. امام سجاد علیه السّلام فرمود: هیهات! هیهات! ای مردمان بی وفا و مکار، بین شما و بین هوا و هوس های نفسانی شما فاصله زیادی است. آیا می خواهید به آن نحوی با من رفتار کنید که قبلا با پدران من رفتار نمودید؟ نه به خدای زمین ها، زیرا هنوز زخم آن فریبی که از شما خوردیم التیام نیافته است. دیروز بود که پدرم با اهل بیتش کشته شدند. هنوز مصیبت پیغمبر خدا و پدرم و فرزندانش را فراموش ننموده ام، صدای غم و اندوه او را در گوش دارم. تلخی آن مصیبت را در حلق و غصه آن را در سینه دارم. خواسته من از شما این است که نه به نفع ما و نه بر علیه ما باشید. سپس فرمود:

مانعی ندارد اگر حسین شهید شده باشد، زیرا پدرش حضرت امیر که کشته شد از حسین بهتر و گرامی تر بود

ای اهل کوفه! از این مصیبتی که به حسین وارد آوردید خوشحال نباشید، زیرا این مصیبت اعظم مصائب است

جان من به فدای شهیدی باد که در کنار فرات افتاد. جزای آن کسی که او را کشت آتش جهنم خواهد بود مؤلف: در احتجاج چنین روایت شده که: «حذیم بن بشیر گفت: زین العابدین علیه السّلام به سمت مردم خارج شد و اشاره فرمود که ساکت شوند و مردم نیز سکوت کردند...» تا آخر خبر.(1)

ص: 113


1- . احتجاج: 157

قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ قَالَ علیه السلام: رَضِینَا مِنْکُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلَا یَوْمَ لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا.

أَقُولُ رَأَیْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ رُوِیَ مُرْسَلًا عَنْ مُسْلِمٍ الْجَصَّاصِ قَالَ: دَعَانِی ابْنُ زِیَادٍ لِإِصْلَاحِ دَارِ الْإِمَارَةِ بِالْکُوفَةِ فَبَیْنَمَا أَنَا أُجَصِّصُ الْأَبْوَابَ وَ إِذَا أَنَا بِالزَّعَقَاتِ قَدِ ارْتَفَعَتْ مِنْ جَنَبَاتِ الْکُوفَةِ فَأَقْبَلْتُ عَلَی خَادِمٍ کَانَ مَعَنَا فَقُلْتُ مَا لِی أَرَی الْکُوفَةَ تَضِجُّ قَالَ السَّاعَةَ أَتَوْا بِرَأْسِ خَارِجِیٍّ خَرَجَ عَلَی یَزِیدَ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا الْخَارِجِیُّ فَقَالَ- الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ فَتَرَکْتُ الْخَادِمَ حَتَّی خَرَجَ وَ لَطَمْتُ وَجْهِی حَتَّی خَشِیتُ عَلَی عَیْنِی أَنْ یَذْهَبَ وَ غَسَلْتُ یَدَیَّ مِنَ الْجِصِّ وَ خَرَجْتُ مِنْ ظَهْرِ الْقَصْرِ وَ أَتَیْتُ إِلَی الْکِنَاسِ فَبَیْنَمَا أَنَا وَاقِفٌ وَ النَّاسُ یَتَوَقَّعُونَ وَصُولَ السَّبَایَا وَ الرُّءُوسِ إِذْ قَدْ أَقْبَلَتْ نَحْوَ أَرْبَعِینَ شُقَّةً تُحْمَلُ عَلَی أَرْبَعِینَ جَمَلًا فِیهَا الْحُرَمُ وَ النِّسَاءُ وَ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ علیها السلام وَ إِذَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عَلَی بَعِیرٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ أَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ مَعَ ذَلِکَ یَبْکِی وَ یَقُولُ:

یَا أُمَّةَ السَّوْءِ لَا سُقْیَا لِرَبْعِکُمْ***یَا أُمَّةً لَمْ تُرَاعِ جَدَّنَا فِینَا

لَوْ أَنَّنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ یَجْمَعُنَا***یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ تَقُولُونَا

تُسَیِّرُونَا عَلَی الْأَقْتَابِ عَارِیَةً***کَأَنَّنَا لَمْ نُشَیِّدْ فِیکُمْ دِیناً

بَنِی أُمَیَّةَ مَا هَذَا الْوُقُوفُ عَلَی***تِلْکَ الْمَصَائِبِ لَا تُلَبُّونَ دَاعِیَنَا

تُصَفِّقُونَ عَلَیْنَا کَفَّکُمْ فَرَحاً***وَ أَنْتُمُ فِی فِجَاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونَا

أَ لَیْسَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ وَیْلَکُمْ***أَهْدَی الْبَرِیَّةِ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّینَا

یَا وَقْعَةَ الطَّفِّ قَدْ أَوْرَثْتِنِی حَزَناً***وَ اللَّهُ یَهْتِکُ أَسْتَارَ الْمُسِیئِینَا

قَالَ صَارَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یُنَاوِلُونَ الْأَطْفَالَ الَّذِینَ عَلَی الْمَحَامِلِ بَعْضَ التَّمْرِ وَ الْخُبْزِ وَ الْجَوْزِ فَصَاحَتْ بِهِمْ أُمُّ کُلْثُومٍ وَ قَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ إِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنَا حَرَامٌ وَ صَارَتْ تَأْخُذُ ذَلِکَ مِنَ أَیْدِی الْأَطْفَالِ وَ أَفْوَاهِهِمْ وَ تَرْمِی بِهِ إِلَی الْأَرْضِ قَالَ کُلُّ ذَلِکَ وَ النَّاسُ یَبْکُونَ عَلَی مَا أَصَابَهُمْ.

ص: 114

سید می گوید: سپس حضرت فرمود: ما از شما با یک سر در برابر یک سر راضی هستیم؛ پس نه روزی به نفع ما باشید و نه علیه ما!

مؤلف: در بعضی از کتب معتبره دیدم که از مسلم جصّاص نقل شده که گفت: ابن زیاد مرا خواست تا دار الاماره کوفه را تعمیر نمایم. در آن حینی که من درها را گچکاری می کردم، ناگاه شنید فریادهایی از اطراف کوفه بلند شد. من متوجه خادم خود شدم و گفتم: چه شده که کوفه دچار ضجه گردیده است؟ گفت: الساعه سر یکی از خارجی ها را که بر یزید خروج کرده است آورده اند. گفتم: آن خارجی کیست!؟ گفت: حسین بن علی علیهما السّلام است. من صبر کردم تا خادم خارج شد و آنچنان سیلی به صورت خود زدم که ترسیدم چشمم نابود شود، سپس گچ ها را از دست خود شستم و از پشت قصر فرود آمدم و وارد کناسه کوفه شدم.

در آن حینی که من ایستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسیران و سر شهیدان بودند، ناگاه دیدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده که زنان و دختران فاطمه زهرا علیها السّلام در میان آنها جای دارند. ناگاه حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را دیدم که سوار بر شتر عریان و خون از رگ های گردنش روان بود و آن بزرگوار در حالی که گریان بود این اشعار را می فرمود:

ای امت بد رفتار! خدا شما را از باران رحمت خود سیراب نکند، ای امتی که احترام جد ما را درباره ما مراعات نکردید!

اگر روز قیامت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما را جمع کند، شما در جواب ما چه خواهید گفت؟

شما ما را بر پشت شتران بی جهاز می گردانید، گویا ما آن افرادی نیستیم که پایه دین را برای شما محکم کرده باشیم! ای گروه بنی امیه! این چه توقفی است که شما درباره مصائب ما می کنید و جواب ما را نمی دهید!

شما برای خوشحالی که دارید بر علیه ما کف می زنید و در زمین به ما ناسزا می گویید!

وای بر شما! آیا جد من پیامبر خدا نیست که بشر را از طریق گمراهی به شاه راه هدایت راهنمایی کرد؟

ای واقعه کربلا! حقا که تو غم و اندوه را به ارث به من دادی. خدا پرده افرادی را که با ما بد رفتاری نمودند پاره خواهد کرد

راوی می گوید: اهل کوفه به کودکانی که در میان محمل ها بودند، خرما و نان و گردو می دادند. ولی ام کلثوم بر آنان فریاد زد و فرمود: ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است. سپس آن بانو، آن نان و خرماها را از دست و دهان کودکان می گرفت و به روی زمین می ریخت. اهل کوفه با این جنایاتی که درباره آنان کرده بودند، برای مصیبت ایشان گریه می کردند.

ص: 114

ثُمَّ إِنَّ أُمَّ کُلْثُومٍ أَطْلَعَتْ رَأْسَهَا مِنَ الْمَحْمِلِ وَ قَالَتْ لَهُمْ صَهْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ تَقْتُلُنَا رِجَالُکُمْ وَ تَبْکِینَا نِسَاؤُکُمْ فَالْحَاکِمُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ فَبَیْنَمَا هِیَ تُخَاطِبُهُنَّ إِذَا بِضَجَّةٍ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَإِذَا هُمْ أَتَوْا بِالرُّءُوسِ یَقْدُمُهُمْ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِیٌّ قَمَرِیٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لِحْیَتُهُ کَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ انْتَصَلَ مِنْهَا(1) الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَةُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّمْحُ تَلْعَبُ بِهَا یَمِیناً وَ شِمَالًا فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة [بِحُرْقَةٍ] وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:

یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا***غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا

مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی***کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا

یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا***فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا

یَا أَخِی قَلْبُکَ الشَّفِیقُ عَلَیْنَا***مَا لَهُ قَدْ قَسَی وَ صَارَ صَلِیبَا

یَا أَخِی لَوْ تَرَی عَلِیّاً لَدَی الْأَسْرِ***مَعَ الْیُتْمِ لَا یُطِیقُ وُجُوبَا

کُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَاکَ***بِذُلٍّ یَغِیضُ دَمْعاً سَکُوبَا

یَا أَخِی ضُمَّهُ إِلَیْکَ وَ قَرِّبْهُ***وَ سَکِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا

مَا أَذَلَّ الْیَتِیمَ حِینَ یُنَادِی***بِأَبِیهِ وَ لَا یَرَاهُ مُجِیبَا

ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِیَادٍ جَلَسَ فِی الْقَصْرِ لِلنَّاسِ وَ أَذِنَ إِذْناً عَامّاً وَ جِی ءَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ وَ صِبْیَانُهُ إِلَیْهِ فَجَلَسَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه السلام مُتَنَکِّرَةً فَسَأَلَ عَنْهَا فَقِیلَ هَذِهِ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ فَأَقْبَلَ عَلَیْهَا فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ فَقَالَتْ إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنَا فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ؟

ص: 115


1- 1. السبج معرب شبه و هو حجر أسود شدید السواد براق و له فوائد طبیة، و کثیرا ما یشبه به الأشیاء سوادا کقول الحکیم الطوسیّ« شبی چون شبه روی شسته بقیر» و به سموا السبیج و السبیجة و السبجة للثوب الأسود و قد صحفت الکلمة تارة بالشیخ کما فی الأصل و تارة بالشبح کما فی الکمبانیّ. و اما النصل و الانتصال: فهو خروج اللحیة من الخضاب و منه لحیة ناصل.

سپس ام کلثوم سر خود را از محمل خارج کرد و به اهل کوفه گفت: ای اهل کوفه! آرام باشید. مردان شما ما را می کشند و زنان شما برای ما گریه می کنند؟ خدا در روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در آن حینی که آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود، ناگاه صدای ضجه بلند شد و سر شهیدان را که سر امام حسین علیه السّلام در جلوی آنان بود آوردند که سری بود نورانی، نظیر ماه، و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله. محاسن شریف امام حسین علیه السّلام نظیر شبه مشکی بود و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نیزه سر و محاسن آن امام مظلوم را به طرف راست و چپ حرکت می داد. هنگامی که زینب علیها السّلام متوجه سر مبارک امام حسین علیه السّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند: ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسید، خسوف او را به ناگهانی ربود و غروب او را ظاهر نمود

ای پاره قلبم! من گمان نمی کردم که این مصیبت عظما مقدر و نوشته شده باشد

ای برادر من! با فاطمه صغیره تکلم کن، زیرا نزدیک است که قلبش آب شود

ای برادرم! آن قلب تو که بر ما مهربان بود، اکنون چه شده که به ما قسی و سخت گردیده است!

ای برادر! کاش علی بن الحسین علیهما السّلام را می دیدی که اسیر شده و به علت غم یتیمی طاقت خودداری ندارد

آنچه که وی را به وسیله ضربه اذیت و آزار می نمایند، در حالی تو را صدا می زند که ذلیل و اشکش ریزان است.

ای برادرم! علی بن الحسین علیهما السّلام را در بر بگیر و به خود نزدیک کن و قلب وی را که دچار ترس شده تسکین بده

یتیم چقدر ذلیل است در آن موقعی که پدر خود را صدا می زند، ولی جواب نمی شنود!

سید بن طاوس می گوید: ابن زیاد برای ملاقات مردم در قصر دار الاماره جلوس کرد و به عموم مردم اجازه ورود داد. سر مبارک امام حسین علیه السّلام را آوردند و در مقابل ابن زیاد نهاده شد. بعد زنان و کودکان امام حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد آوردند. زینب دختر علی علیه السّلام به طور ناشناس نشست. ابن زیاد جویا شد: این زن کیست؟ گفته شد: زینب دختر علی است. ابن زیاد متوجه آن بانو شد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را افتضاح و سخنان شما را تکذیب کرد. زینب علیها السّلام فرمود: جز این نیست که شخص فاسق افتضاح و شخص فاجر تکذیب می شود و آن شخص غیر از ما است. ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و اهل بیت تو چه کار کرد؟

ص: 115

فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.

قَالَ فَغَضِبَ وَ کَأَنَّهُ هَمَّ بِهَا فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ إِنَّهَا امْرَأَةٌ وَ الْمَرْأَةُ لَا تُؤَاخَذُ بِشَیْ ءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ لَقَدْ شَفَی اللَّهُ قَلْبِی مِنْ طَاغِیَتِکِ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ کَانَ هَذَا شِفَاءَکَ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ هَذِهِ سَجَّاعَةٌ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ کَانَ أَبُوکِ سَجَّاعاً شَاعِراً فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَّاعَةَ(1)

و قال ابن نما و إن لی عن السجاعة لشغلا و إنی لأعجب ممن یشتفی بقتل أئمته و یعلم أنهم منتقمون منه فی آخرته وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ الرَّأْسُ بَیْنَ یَدَیْهِ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ یَتَبَسَّمُ وَ بِیَدِهِ قَضِیبٌ یَضْرِبُ بِهِ ثَنَایَاهُ وَ کَانَ إِلَی جَانِبِهِ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ شَیْخٌ کَبِیرٌ فَلَمَّا رَآهُ یَضْرِبُ بِالْقَضِیبِ ثَنَایَاهُ قَالَ ارْفَعْ قَضِیبَکَ عَنْ هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَقَدْ رَأَیْتُ شَفَتَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیْهِمَا مَا لَا أُحْصِیهِ یُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ انْتَحَبَ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ أَ تَبْکِی لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّکَ شَیْخٌ کَبِیرٌ قَدْ خرقت [خَرِفْتَ] وَ ذَهَبَ عَقْلُکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَنَهَضَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ صَارَ إِلَی مَنْزِلِهِ (2)

ص: 116


1- 1. الملهوف ص 142 و 143.
2- 2. الإرشاد ص 228، و لکن قد یقال ان زید بن أرقم کان حینذاک أعمی: قد کف بصره بدعاء علی أمیر المؤمنین علیه السلام حین استشهده عن کلام رسول اللّه« من کنت مولاه فهذا علی مولاه» فکتمه، کما فی شرح النهج ج 1 ص 362 لابن أبی الحدید، الا انه لم یثبت، و لا نقله أرباب التراجم فی ترجمته. و لو صح لم یناف انکاره علی ابن زیاد بضرب القضیب علی ثنایاه علیه السلام، لجواز أن یکون قد أنکر علی ما سمعه ممن رأی ذلک نعم قال ابن عساکر فی تاریخه ج 4 ص 340 أنه کان حاضر المجلس و یؤید ابن زیاد.

آن بانوی معظمه فرمود: من غیر از نیک رفتاری از خدا چیزی ندیدم. شهیدان ما گروهی هستند که خدا قتال را بر آنان واجب کرده است. آنان به خوابگاه خود رفتند. طولی نمی کشد که خدا تو و ایشان را در یک مکان جمع می کند و تو مورد محاجه و مخاصمه قرار خواهی گرفت. آن روز نظر کن و بنگر چه کسی فلج خواهد بود. ای پسر مرجانه! مادرت در عزایت گریان شود! راوی می گوید: ابن زیاد خشمناک شد. گویا تصمیم گرفت زینب را اذیت نماید، ولی عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: این زن است و زن راجع به منطق و سخن خود مورد مؤاخذه قرار نخواهد گرفت. ابن زیاد به زینب گفت: حقا که خدا قلب مرا از دست حسین تو که سرکش بود و افراد معصیت کاری که از اهل بیت تو بودند شفا داد! زینب کبری فرمود: به جان خودم قسم که تو بزرگ و سالار مرا کشتی، شاخه مرا قطع نمودی، ریشه مرا از بیخ و بن درآوردی. اگر این جنایات موجب شفای قلب تو باشد، پس شفا یافتی. ابن زیاد گفت: این زن به سجع و قافیه سخن می گوید. به جان خودم که پدرت علی هم به سجع و قافیه سخن می گفت و شاعر بود. زینب فرمود: ای پسر زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار؟(1)

ابن نما می نویسد: زینب کبری فرمود: من از سجع و قافیه بیزارم، ولی از کسی تعجب می کنم که امامان خود را می کشد! در صورتی که می داند آنان در آخرت از او انتقام خواهند کشید.

شیخ مفید رحمه الله می نگارد: ابن زیاد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل خویش نهاد و به آن نگاه کرد و لبخند زد. سپس با چوبدستی خود به دندان های ثنایای آن حضرت می زد. زید بن ارقم که از صحابه پیامبر خدا و پیرمردی به شمار می رفت، جنب ابن زیاد بود. هنگامی که دید ابن زیاد با چوبدستی خود به دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام می زد به او گفت: چوب خود را از این دو لب مقدس بردار! به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست، من به قدری دیدم پیغمبر خدا این دو لب حسین علیه السّلام را می بوسید که نمی توانم آن دفعات را شماره کنم. سپس به شدت گریان شد. ابن زیاد به زید بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گریان کند! آیا برای این که خدا پیروزی را به ما نصیب کرده گریه می کنی؟ به خدا قسم اگر نه این بود که تو پیرمردی هستی خرف و عقل خود را از دست داده ای، گردن تو را می زدم. زید برخاست و از نزد ابن زیاد متوجه منزل خویشتن شد.(2)

ص: 116


1- . الملهوف: 142
2- . ارشاد: 228

وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ رَفَعَ زَیْدٌ صَوْتَهُ یَبْکِی وَ خَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ مَلَکَ عَبْدٌ حُرّاً أَنْتُمْ یَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ الْعَبِیدُ بَعْدَ الْیَوْمِ قَتَلْتُمُ ابْنَ فَاطِمَةَ وَ أَمَّرْتُمُ ابْنَ مَرْجَانَةَ حَتَّی یَقْتُلَ خِیَارَکُمْ وَ یَسْتَعْبِدَ أَشْرَارَکُمْ رَضِیتُمْ بِالذُّلِّ فَبُعْداً لِمَنْ رَضِیَ (1)

وَ قَالَ الْمُفِیدُ فَأُدْخِلَ عِیَالُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا عَلَی ابْنِ زِیَادٍ فَدَخَلَتْ زَیْنَبُ أُخْتُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی جُمْلَتِهِمْ مُتَنَکِّرَةً وَ عَلَیْهَا أَرْذَلُ ثِیَابِهَا وَ مَضَتْ حَتَّی جَلَسَتْ نَاحِیَةً وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ مَنْ هَذِهِ الَّتِی انْحَازَتْ فَجَلَسَتْ نَاحِیَةً وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا فَلَمْ تُجِبْهُ زَیْنَبُ فَأَعَادَ الْقَوْلَ ثَانِیَةً وَ ثَالِثَةً یَسْأَلُ عَنْهَا فَقَالَتْ لَهُ بَعْضُ إِمَائِهَا هَذِهِ- زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَقْبَلَ عَلَیْهَا ابْنُ زِیَادٍ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ فَقَالَتْ زَیْنَبُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیراً إِنَّمَا یَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ(2)

وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ ابْنُ نَمَا ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِیَادٍ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقِیلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ عَلِیٌّ قَدْ کَانَ لِی أَخٌ یُسَمَّی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ فَقَالَ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ عَلِیٌّ- اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها(3) فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ وَ لَکَ جُرْأَةٌ عَلَی جَوَابِی اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَسَمِعَتْ عَمَّتُهُ زَیْنَبُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ إِنَّکَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ عَزَمْتَ عَلَی قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ ابْنُ نَمَا فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَیْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ یَا ابْنَ زِیَادٍ حَسْبُکَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ (4) فَنَظَرَ ابْنُ زِیَادٍ إِلَیْهَا وَ إِلَیْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّی قَتَلْتُهَا مَعَهُ

ص: 117


1- 1. و مثله فی الطبریّ ج 6 ص 262.
2- 2. الإرشاد ص 228.
3- 3. الزمر: 42.
4- 4. الملهوف ص 144.

محمّد بن ابی طالب می گوید: زید بن ارقم صدا به گریه بلند کرد و گفت: غلام زر خرید مالک یک آزاد مرد شده است! ای گروه عرب! بدانید که شما بعد از این جریان غلام زر خرید خواهید بود، زیرا پسر فاطمه را کشتید و ابن زیاد را امیر قرار دادید تا اخیار شما را بکشد و اشرار شما را به بندگی وادار نماید، شما به ذلت راضی شدید.

شیخ مفید می نگارد: هنگامی که اهل و عیال امام حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد بردند، زینب خواهر امام حسین علیه السّلام در حالی که لباس های کهنه خود را پوشیده بود، به طور ناشناس وارد شد و در ناحیه ای نشست و کنیزانش در اطرافش جمع شدند. ابن زیاد گفت: این زن که کناره گیری کرد و با کنیزان خود در یک گوشه ای نشست کیست؟ زینب کبرا جوابی به او نداد. ابن زیاد تا سه مرتبه سخن خود را تکرار کرد. یکی از کنیزان حضرت زینب گفت: این بانو زینب کبرا دختر فاطمه زهرا علیهما السّلام است. ابن زیاد متوجه زینب شد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را رسوا کرد و مردان شما را کشت و سخنان شما را تکذیب نمود. زینب کبرا در جواب وی گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که ما را به وسیله حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گرامی داشت و ما را از پلیدی کاملا پاکیزه نمود. فقط فاسق است که مفتضح می شود... تا آخر آنچه گذشت.(1)

سید بن طاوس و ابن نما می نویسند: سپس ابن زیاد متوجه حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام شد و گفت: این مرد کیست؟ گفته شد: علی بن الحسین است: گفت: مگر نه چنین است که خدا علی بن الحسین را کشت!؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: من برادری داشتم که نامش علی بن الحسین بود و مردم او را شهید کردند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.»(2) {خدا مردم را در موقع موت می میراند و آن افرادی را که در خواب نمرده اند نیز می میراند.} ابن زیاد گفت: تو این جرات را داری که جواب مرا بدهی؟ ببرید گردن او را بزنید! راوی می گوید: شنیدم که عمه اش زینب گفت: ای پسر زیاد! تو احدی را برای ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم قتل وی را داری پس مرا نیز با او بکش!(3)

شیخ مفید و ابن نما می نگارند: زینب حضرت سجاد علیه السّلام را در بر گرفت و فرمود: ای پسر زیاد! آن مقداری که از خون های ما ریختی برای تو کافی است. سپس حضرت سجاد علیه السّلام را در آغوش گرفت و فرمود: به خدا قسم من از این علی بن الحسین علیهما السّلام جدا نمی شوم. که اگر می خواهی او را بکشی مرا هم با وی بکش. ابن زیاد پس از این که ساعتی به حضرت زینب و حضرت سجاد علیهما السّلام نگاه کرد، گفت: تعجب می کنم از صله رحم کردن این زن! به خدا قسم من این طور گمان می کنم این زن دوست دارد من او را با این مرد بکشم!!

ص: 117


1- . ارشاد: 228
2- . زمر / 42
3- . الملهوف: 144

دَعُوهُ فَإِنِّی أَرَاهُ لِمَا بِهِ.

وَ قَالَ السَّیِّدُ فَقَالَ عَلِیٌّ لِعَمَّتِهِ اسْکُتِی یَا عَمَّةِ حَتَّی أُکَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ علیه السلام فَقَالَ أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِی یَا ابْنَ زِیَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ کَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ أَهْلِهِ فَحُمِلُوا إِلَی دَارٍ إِلَی جَنْبِ الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ فَقَالَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ- لَا یَدْخُلَنَّ عَلَیْنَا عَرَبِیَّةٌ إِلَّا أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوکَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِینَ وَ قَدْ سُبِینَا وَ قَالَ ابْنُ نَمَا رُوِّیتُ أَنَّ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ قَالَ شَهِدْتُ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ هُوَ یَنْکُتُ بِقَضِیبٍ عَلَی أَسْنَانِ الْحُسَیْنِ وَ یَقُولُ إِنَّهُ کَانَ حَسَنَ الثَّغْرِ فَقُلْتُ أَمَ وَ اللَّهِ لَأَسُوأَنَّکَ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ مَوْضِعَ قَضِیبِکَ مِنْ فِیهِ وَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مُعَاذٍ وَ عَمْرِو بْنِ سَهْلٍ أَنَّهُمَا حَضَرَا عُبَیْدَ اللَّهِ یَضْرِبُ بِقَضِیبِهِ أَنْفَ الْحُسَیْنِ وَ عَیْنَیْهِ وَ یَطْعَنُ فِی فَمِهِ فَقَالَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ ارْفَعْ قَضِیبَکَ إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهُ وَاضِعاً شَفَتَیْهِ عَلَی مَوْضِعِ قَضِیبِکَ ثُمَّ انْتَحَبَ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ عَدُوَّ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّکَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَقَالَ زَیْدٌ لَأُحَدِّثَنَّکَ حَدِیثاً هُوَ أَغْلَظُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَقْعَدَ حَسَناً عَلَی فَخِذِهِ الْیُمْنَی وَ حُسَیْناً عَلَی فَخِذِهِ الْیُسْرَی فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی یَافُوخِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ إِیَّاهُمَا وَ صَالِحَ الْمُؤْمِنِینَ فَکَیْفَ کَانَ وَدِیعَتُکَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و قال و لما اجتمع عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد- بعد قتل الحسین علیه السلام قال عبید الله لعمر ائتنی بالکتاب الذی کتبته إلیک فی معنی قتل الحسین علیه السلام و مناجزته فقال ضاع فقال لتجیئننی به أ تراک معتذرا فی عجائز قریش قال عمر و الله لقد نصحتک فی الحسین نصیحة لو استشارنی بها أبی سعد کنت قد أدیت حقه فقال عثمان بن زیاد أخو عبید الله صدق و الله لوددت أنه لیس من بنی زیاد رجل إلا و فی أنفه خزامة إلی یوم القیامة و أن حسینا لم یقتل قال عمر بن سعد و الله ما رجع أحد بشر مما رجعت أطعت عبید الله و عصیت الله و قطعت الرحم

ص: 118

این مرد را رها کنید، همین بیماری ای که دارد برایش کافی خواهد بود.

سید بن طاوس می نویسد: حضرت سجاد علیه السّلام به حضرت زینب فرمود: عمه! آرام باش تا من با ابن زیاد تکلم کنم. سپس آن حضرت متوجه ابن زیاد شد و فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی، آیا نمی دانی شهید شدن عادت ما می باشد و بزرگواری ما به وسیله شهادت است؟

سپس ابن زیاد دستور داد تا حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را با زنان وارد خانه ای کردند که جنب مسجد اعظم بود. حضرت زینب فرمود: هیچ زن عربی غیر از ام ولد و مملوک نزد ما نیاید، زیرا آنان اسیرند و ما هم اسیر هستیم.

ابن نما می نگارد: روایت شده که انس بن مالک گفت: من در موقعی نزد ابن زیاد رفتم که با چوبدستی به دندان های امام حسین علیه السّلام می زد و می گفت: امام حسین علیه السّلام عجب دندان های نیکویی دارد! من گفتم: آری، و اللَّه من این عمل تو را قبیح می دانم، زیرا دیدم پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله همین موضع دهان حسین را که تو چوب می زنی، می بوسید.

سعید بن معاذ و عمرو بن سهل می گویند: ما نزد ابن زیاد رفتیم و دیدیم که با چوبدستی خود به بینی و چشمان و دهان مبارک امام حسین علیه السّلام می زند! زید بن ارقم به ابن زیاد گفت: چوب خود را بردار! زیرا من دیدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله لب های خود را در این موضعی که تو چوب می زنی می گذاشت. سپس به شدت گریان شد! ابن زیاد به زید بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گریان کند، ای دشمن خدا! اگر تو پیرمردی نبودی که خرف شده ای و عقل خود را از دست داده ای، گردن تو را می زدم! زید بن ارقم گفت: من یک موضوعی را برای تو می گویم که برای تو از این که گفتم ناگوارتر باشد. من پیغمبر اسلام را دیدم که امام حسن را روی زانوی راست و امام حسین را روی زانوی چپ خود جای داده بود، دست مبارک خود را روی سر هر یک از ایشان می نهاد و می فرمود: پروردگارا! من این دو کودک را با نیکوکار از مؤمنان (یعنی علی علیهم السّلام) به تو می سپارم. اکنون بنگر تو با امانت پیغمبر اعظم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چه می کنی!

هنگامی که بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام عمر بن سعد و ابن زیاد با یکدیگر ملاقات کردند، ابن زیاد به ابن سعد گفت: آن نامه ای را که من درباره قتل حسین علیه السّلام و مبارزه با او برای تو نوشتم به من بازگردان. ابن سعد گفت: آن نامه مفقود شده است. ابن زیاد گفت: باید حتما آن را به من مسترد نمایی. آیا در نظر داری که آن نامه را در مقابل پیرزنان قریش برای خود عذر و بهانه ای قرار دهی (و بگویی: من به موجب این نامه امام حسین علیه السّلام را کشته ام؟) ابن سعد گفت: به خدا قسم من تو را درباره حسین نصیحتی کردم که اگر پدرم راجع به آن با من مشورت می کرد، حق مشورت را ادا کرده بودم. عثمان بن زیاد که برادر عبیداللَّه بود گفت: به خدا قسم که راست می گوید. من دوست داشتم از فرزندان زیاد احدی نباشد مگر این که دماغش تا روز قیامت بسوزد و حسین شهید نشده باشد! ابن سعد گفت: به خدا قسم احدی بدتر از من مراجعت نکرده است، زیرا من عبیداللَّه را اطاعت و خدا را معصیت و قطع رحم نمودم.

ص: 118

وَ قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَطِیفَ بِهِ فِی سِکَکِ الْکُوفَةِ وَ یَحِقُّ لِی أَنْ أَتَمَثَّلَ هَاهُنَا بِأَبْیَاتٍ لِبَعْضِ ذَوِی الْعُقُولِ یَرْثِی بِهَا قَتِیلًا مِنْ آلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ:

رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ***لِلنَّاظِرِینَ عَلَی قَنَاةٍ یُرْفَعُ

وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ***لَا مُنْکِرٌ مِنْهُمْ وَ لَا مُتَفَجِّعُ

کُحِلَتْ بِمَنْظَرِکَ الْعُیُونُ عَمَایَةً***وَ أَصَمَّ رُزْؤُکَ کُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ

مَا رَوْضَةٌ إِلَّا تَمَنَّتْ أَنَّهَا***لَکَ حُفْرَةٌ وَ لِخَطِّ قَبْرِکَ مَضْجَعُ

أَیْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ کُنْتَ لَهَا کَرًی***وَ أَنَمْتَ عَیْناً لَمْ یَکُنْ بِکَ تَهْجَعُ (1)

قَالَ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِیَادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ قَالَ فِی بَعْضِ کَلَامِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصْرَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَشْیَاعَهُ وَ قَتَلَ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ فَمَا زَادَ عَلَی هَذَا الْکَلَامِ شَیْئاً حَتَّی قَامَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ الْأَزْدِیُّ وَ کَانَ مِنْ خِیَارِ الشِّیعَةِ وَ زُهَّادِهَا وَ کَانَتْ عَیْنُهُ الْیُسْرَی ذَهَبَتْ فِی یَوْمِ الْجَمَلِ وَ الْأُخْرَی فِی یَوْمِ صِفِّینَ وَ کَانَ یُلَازِمُ الْمَسْجِدَ الْأَعْظَمَ فَیُصَلِّی فِیهِ إِلَی اللَّیْلِ فَقَالَ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ إِنَّ الْکَذَّابَ ابْنَ الْکَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوکَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَکَ وَ أَبُوهُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِیِّینَ وَ تَتَکَلَّمُونَ بِهَذَا الْکَلَامِ عَلَی مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَغَضِبَ ابْنُ زِیَادٍ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا الْمُتَکَلِّمُ فَقَالَ أَنَا الْمُتَکَلِّمُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ تَقْتُلُ الذُّرِّیَّةَ الطَّاهِرَةَ الَّتِی قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ تَزْعُمُ أَنَّکَ عَلَی دِینِ الْإِسْلَامِ وَا غَوْثَاهْ أَیْنَ أَوْلَادُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- لَا یَنْتَقِمُونَ مِنْ طَاغِیَتِکَ اللَّعِینِ ابْنِ اللَّعِینِ عَلَی لِسَانِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالَ فَازْدَادَ غَضَبُ ابْنِ زِیَادٍ حَتَّی انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ قَالَ عَلَیَّ بِهِ فَبَادَرَ إِلَیْهِ الْجَلَاوِزَةُ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ لِیَأْخُذُوهُ فَقَامَتِ الْأَشْرَافُ مِنَ الْأَزْدِ مِنْ بَنِی عَمِّهِ فَخَلَّصُوهُ مِنْ أَیْدِی الْجَلَاوِزَةِ وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَی مَنْزِلِهِ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ اذْهَبُوا إِلَی هَذَا الْأَعْمَی أَعْمَی الْأَزْدِ أَعْمَی اللَّهُ قَلْبَهُ کَمَا أَعْمَی عَیْنَهُ فَأْتُونِی بِهِ

ص: 119


1- 1. فی المصدر ص 145 بین البیتین الأخیرین تقدیم و تأخیر.

سید بن طاوس می گوید: سپس ابن زیاد دستور داد تا سر امام حسین علیه السّلام را در میان کوچه های کوفه گردانیدند. من مناسب می دانم به این ابیات که یکی از افراد عاقل درباره قتیل آل رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سروده است متمثل شوم:

سر پسر دختر پیغمبر و وصی او برای بینندگان بر سر نیزه بلند شده است

در صورتی که مسلمانان می دیدند و می شنیدند و از این جنایت جلوگیری نمی کردند و اندوهناک نمی شدند

دشمنان به وسیله دیدن سر تو، سرمه کوری به چشم کشیدند و مصیبت تو به هر گوشی که برسد آن را کر می کند

هیچ بقعه ای نیست مگر این که آرزو دارد محل قبر تو و برای خط قبر تو خوابگاهی باشد

چشم هایی را دچار بی خوابی کردی که زنده بودن تو وسیله خواب آنها بود و چشم هایی را با خواب آشنا کردی که از خوف تو خواب نداشتند

سپس ابن زیاد بعد از این که بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که حق و اهل آن را ظاهر نمود. امیرالمؤمنین - یعنی یزید - و پیروان او را یاری کرد و کذاب پسر کذاب، یعنی امام حسین علیه السّلام را کشت! وی چیزی به این سخن اضافه نکرده بود که عبداللَّه بن عفیف ازدی در مقابل ابن زیاد قیام و پرخاش کرد. این عبداللَّه از نیکان و زهاد شیعه محسوب می شد. او چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفین از دست داده بود، وی همیشه ملازم مسجد اعظم کوفه بود و تا شب مشغول نماز بود. او به ابن زیاد گفت: ای پسر مرجانه! کذاب پسر کذاب تو و پدرت و آن کسی که تو را گماشته است هستید! ای دشمن خدا! آیا جا دارد که فرزندان پیامبر او را بکشید و یک چنین مقاله هایی را بر فراز منبر مؤمنین بگویید؟

راوی می گوید: ابن زیاد پس از این که در غضب شد گفت: این گوینده کیست!؟ عبداللَّه گفت: منم، ای دشمن خدا! تو آن ذریه پاکی را به قتل می رسانی که خدا پلیدی را از آنان دور نموده است و با این حال گمان می کنی در دین اسلام هستی؟ وا غوثاه!! فرزندان مهاجرین و انصار کجایند؟ چرا از امیر تو - یعنی یزید - که قلدر و سرکش و به زبان حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله لعنت شده انتقام نمی گیرند؟

خشم ابن زیاد به قدری زیاد شد که رگ های گردنش پر شد و گفت: عبداللَّه بن عفیف را نزد من بیاورید! پاسبانان او را از هر طرف محاصره نمودند تا دستگیرش نمایند. ولی گروهی از اشراف که از قبیله ازد و عموزادگان ابن عفیف بودند، او را از دست پاسبانان نجات داده وی را از در مسجد خارج کردند و به منزلش رسانیدند. ابن زیاد گفت: به دنبال این کور که از قبیله ازد می باشد بروید. خدا قلب او را کور کند، همان طور که چشمش را کور نموده است. او را نزد من بیاورید!

ص: 119

فَانْطَلَقُوا فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ الْأَزْدَ اجْتَمَعُوا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبَائِلُ الْیَمَنِ لِیَمْنَعُوا صَاحِبَهُمْ قَالَ وَ بَلَغَ ذَلِکَ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ فَجَمَعَ قَبَائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ أَمَرَهُمْ بِقِتَالِ الْقَوْمِ قَالَ فَاقْتَتَلُوا قِتَالًا شَدِیداً حَتَّی قُتِلَ بَیْنَهُمْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ وَ وَصَلَ أَصْحَابُ ابْنُ زِیَادٍ إِلَی دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِیفٍ فَکَسَرُوا الْبَابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَیْهِ فَصَاحَتْ ابْنَتُهُ أَتَاکَ الْقَوْمُ مِنْ حَیْثُ تَحْذَرُ فَقَالَ لَا عَلَیْکِ نَاوِلِینِی سَیْفِی فَنَاوَلَتْهُ إِیَّاهُ فَجَعَلَ یَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ یَقُولُ:

أَنَا ابْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفِیفِ الطَّاهِرِ***عَفِیفٌ شَیْخِی وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرِ

کَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حَاسِرِ***وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَادِرِ

قَالَ وَ جَعَلَتْ ابْنَتُهُ تَقُولُ یَا أَبَتِ لَیْتَنِی کُنْتُ رَجُلًا أُخَاصِمُ بَیْنَ یَدَیْکَ الْیَوْمَ هَؤُلَاءِ الْفَجَرَةَ قَاتِلِی الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ قَالَ وَ جَعَلَ الْقَوْمُ یَدُورُونَ عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جِهَةٍ وَ هُوَ یَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ وَ کُلَّمَا جَاءُوا مِنْ جِهَةٍ قَالَتْ یَا أَبَهْ قَدْ جَاءُوکَ مِنْ جِهَةِ کَذَا حَتَّی تَکَاثَرُوا عَلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَقَالَتْ بِنْتُهُ وَا ذُلَّاهْ یُحَاطُ بِأَبِی وَ لَیْسَ لَهُ نَاصِرٌ یَسْتَعِینُ بِهِ فَجَعَلَ یُدِیرُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

أُقْسِمُ لَوْ یُفْسَحُ لِی عَنْ بَصَرِی***ضَاقَ عَلَیْکُمْ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی

قَالَ فَمَا زَالُوا بِهِ حَتَّی أَخَذُوهُ ثُمَّ حُمِلَ فَأُدْخِلَ عَلَی ابْنِ زِیَادٍ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَخْزَاکَ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ بِمَا ذَا أَخْزَانِیَ اللَّهُ؟

وَ اللَّهِ لَوْ فُرِّجَ لِی عَنْ بَصَرِی***ضَاقَ عَلَیْکَ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی

فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَقَالَ یَا عَبْدَ بَنِی عِلَاجٍ یَا ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ شَتَمَهُ مَا أَنْتَ وَ عُثْمَانَ إِنْ أَسَاءَ أَمْ أَحْسَنَ وَ أَصْلَحَ أَمْ أَفْسَدَ وَ اللَّهُ تَعَالَی وَلِیُّ خَلْقِهِ یَقْضِی بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ عُثْمَانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقِّ وَ لَکِنْ سَلْنِی عَنْ أَبِیکَ وَ عَنْکَ وَ عَنْ یَزِیدَ وَ أَبِیهِ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ وَ اللَّهِ لَا سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ ءٍ أَوْ تَذُوقَ الْمَوْتَ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ أَمَا إِنِّی قَدْ کُنْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّی أَنْ یَرْزُقَنِیَ الشَّهَادَةَ قَبْلَ أَنْ تَلِدَکَ أُمُّکَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَ ذَلِکَ عَلَی یَدَیْ أَلْعَنِ

ص: 120

وقتی مأمورین ابن زیاد به دنبال ابن عفیف رفتند و قبیله ازد از این موضوع آگاه شدند، با قبایلی از یمن اجتماع کردند که عبداللَّه عفیف را نجات دهند.

هنگامی که این موضوع به گوش ابن زیاد رسید، قبیله های مضر را جمع کرد و به امداد محمّد بن اشعث فرستاد و دستور داد تا با قبیله ازد کارزار نمایند. آنان قتال شدیدی کردند تا در نتیجه یاران ابن زیاد به خانه ابن عفیف نزدیک شدند. در خانه را شکستند و ابن عفیف را محاصره نمودند. دختر عبداللَّه عفیف فریاد زد: پدر جان! دشمن بر تو هجوم آور شد!! ابن عفیف گفت: ترسان مباش! شمشیر مرا بیاور. وقتی شمشیر را به دست پدر داد ابن عفیف در حالی که از خود دفاع می کرد، این رجز را می خواند:

من پسر شخصی صاحب فضیلت هستم که عفیف و پاک است. عفیف پدر من و پسر ام عامر است

چه افراد زره پوش و دلاوری را که من پس از مجادله از پای در آوردم!

دختر ابن عفیف می گفت: پدر جان! کاش من مرد بودم تا امروز در جلو تو با این گروه نابکار که کشندگان عترت نیکوکار پیامبرند مخاصمه می کردم. آن گروه ستمکار از همه طرف ابن عفیف را محاصره نمودند و او همچنان از خویشتن دفاع می کرد و احدی دست بر او نمی یافت. از هر طرفی که دشمن متوجه وی می شد، دخترش می گفت: پدر جان! از فلان طرف آمدند. خلاصه کار به جایی رسید که آنان با آن کثرتی که داشتند، او را احاطه نمودند. دخترش فریاد می زد: وا ذلّاه! پدرم را محاصره کردند و یاوری ندارد که به فریادش برسد! ابن عفیف همچنان شمشیر خود را می گردانید و می گفت:

قسم می خورم اگر جلو چشم من باز بود، راه را بر وارد شدن شما و خارج نمودن من تنگ می کردم

آن گروه خونخوار همچنان مشغول فعالیت بودند تا ابن عفیف را گرفتند و نزد ابن زیاد بردند. وقتی چشم ابن زیاد به او افتاد گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که تو را رسوا کرد. ابن عفیف گفت: ای دشمن خدا برای چه خدا مرا رسوا کرد؟

به خدا قسم اگر جلو چشم من باز بود، راه وارد و خارج شدن من نزد تو تنگ می گردید

ابن زیاد به او گفت: ای دشمن خدا! تو درباره عثمان چه می گویی؟ ابن عفیف پس از این که به ابن زیاد فحاشی کرد گفت: ای غلام زر خرید بنی علاج و ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ اگر عثمان بد کرده باشد یا خوب، اصلاح کرده باشد یا فساد، خدا اختیار خلق خود را دارد که به عدالت و حق بین مردم و عثمان داوری نماید. ای پسر مرجانه! تو درباره پدرت و خودت و یزید و پدرش از من جویا شو. ابن زیاد گفت: به خدا قسم من پرسشی از تو نخواهم کرد تا شربت مرگ را بیاشامی. ابن عفیف گفت: «الحمد للَّه رب العالمین.» آیا نه چنین است که من قبل از این که مادرت تو را بزاید، از خدا خواسته ام شهادت مرا به دست ملعون

ص: 120

خَلْقِهِ وَ أَبْغَضِهِمْ إِلَیْهِ فَلَمَّا کُفَّ بَصَرِی یَئِسْتُ مِنَ الشَّهَادَةِ وَ الْآنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رَزَقَنِیهَا بَعْدَ الْیَأْسِ مِنْهَا وَ عَرَّفَنِیَ الْإِجَابَةَ مِنْهُ فِی قَدِیمِ دُعَائِی فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ اضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِی السَّبَخَةِ(1)

وَ قَالَ الْمُفِیدُ فَلَمَّا أَخَذَتْهُ الْجَلَاوِزَةُ نَادَی شِعَارَ الْأَزْدِ فَاجْتَمَعَ مِنْهُمْ سَبْعُمِائَةٍ فَانْتَزَعُوهُ مِنَ الْجَلَاوِزَةِ فَلَمَّا کَانَ اللَّیْلُ أَرْسَلَ إِلَیْهِ ابْنُ زِیَادٍ مَنْ أَخْرَجَهُ مِنْ بَیْتِهِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ صَلَبَهُ فِی السَّبَخَةِ رَحِمَهُ اللَّهُ (2)

وَ قَالَ ابْنُ نَمَا ثُمَّ دَعَا جُنْدَبَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیَّ وَ کَانَ شَیْخاً فَقَالَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ لَسْتَ صَاحِبَ أَبِی تُرَابٍ قَالَ بَلَی لَا أَعْتَذِرُ مِنْهُ قَالَ مَا أَرَانِی إِلَّا مُتَقَرِّباً إِلَی اللَّهِ بِدَمِکَ قَالَ إِذَنْ لَا یُقَرِّبُکَ اللَّهُ مِنْهُ بَلْ یُبَاعِدُکَ قَالَ شَیْخٌ قَدْ ذَهَبَ عَقْلُهُ وَ خَلَّی سَبِیلَهُ ثُمَّ قَالَ الْمُفِیدُ وَ لَمَّا أَصْبَحَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَدِیرَ بِهِ فِی سِکَکِ الْکُوفَةِ وَ قَبَائِلِهَا فَرُوِیَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ مُرَّ بِهِ عَلَیَّ وَ هُوَ عَلَی رُمْحٍ وَ أَنَا فِی غُرْفَةٍ لِی فَلَمَّا حَاذَانِی سَمِعْتُهُ یَقْرَأُ- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً فَقَفَّ وَ اللَّهِ شِعْرِی عَلَیَّ وَ نَادَیْتُ رَأْسُکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ کَتَبَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ إِلَی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ یُخْبِرُهُ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ وَ خَبَرِ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ کَتَبَ أَیْضاً إِلَی عَمْرِو بْنِ سَعِیدِ بْنِ الْعَاصِ أَمِیرِ الْمَدِینَةِ بِمِثْلِ ذَلِکَ وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ لَمَّا أَنْفَذَ إلی ابْنُ زِیَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی یَزِیدَ تَقَدَّمَ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَبِی الْحَارِثِ السُّلَمِیِّ فَقَالَ انْطَلِقْ حَتَّی تَأْتِیَ عَمْرَو بْنَ سَعِیدِ بْنِ الْعَاصِ بِالْمَدِینَةِ فَبَشِّرْهُ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ عَبْدُ الْمَلِکِ فَرَکِبْتُ رَاحِلَتِی وَ سِرْتُ نَحْوَ الْمَدِینَةِ فَلَقِیَنِی رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالَ مَا الْخَبَرُ فَقُلْتُ الْخَبَرُ عِنْدَ الْأَمِیرِ تَسْمَعُهُ

ص: 121


1- 1. الملهوف ص 146- 150، و المراد بالسبخة: الکناسة.
2- 2. الإرشاد ص 229، و هکذا ما بعده.

و مبغوض ترین خلق خود قرار دهد. موقعی که چشمان خود را از دست دادم از شهادت در راه خدا مأیوس شدم. اکنون حمد می کنم آن خدایی را که پس از مأیوس شدن، شهادت را به من نصیب کرد و به من نشان داد که دعاهای قدیم الایام مرا مستجاب نموده است .

ابن زیاد گفت: گردن او را بزنید. آنان پس از این که گردن ابن عفیف را زدند، جسد مبارکش را در شوره زار به دار زدند.(1)

شیخ مفید می نویسد: هنگامی که پاسبانان عبداللَّه بن عفیف را جلب کردند، او شعار قبیله ازد را می خواند. تعداد هفتصد نفر از قبیله ازد اجتماع کردند و ابن عفیف را از دست مأمورین ابن زیاد نجات دادند. اما وقتی شب فرا رسید، ابن زیاد فرستاد تا ابن عفیف را از خانه اش خارج کردند و پس از این که گردنش را زدند، جسد مقدسش را در کناسه کوفه به دار زدند، خدایش رحمت کند.(2)

ابن نما می نگارد: سپس ابن زیاد، جندب بن عبداللَّه ازدی را که پیرمردی بزرگوار بود خواست و به او گفت: ای دشمن خدا! آیا نه چنین است که تو از یاوران ابو تراب - یعنی حضرت امیر علیه السّلام - هستی؟ گفت: چرا، من از این موضوع بیزار نیستم. ابن زیاد گفت: من نظری ندارم جز این که خون تو را قربةً الی اللَّه بریزم. او در جواب ابن زیاد گفت: این عمل تو را به خدا نزدیک نمی کند، بلکه دور می کند. ابن زیاد گفت: این شخص پیرمردی است که عقل خود را از دست داده است، و او را آزاد نمود.

شیخ مفید می نویسد: هنگامی که صبح شد، ابن زیاد دستور داد سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در میان کوچه های کوفه و قبایل آن گردانیدند. از زید بن ارقم روایت شده که گفت: سر امام حسین علیه السّلام علیه السّلام بر فراز نیزه بود و من در میان اطاق خودم بودم. هنگامی که آن سر مبارک محاذی من آمد، این آیه شریفه را خواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.»(3) {مگر پنداشتی اصحاب کهف و رقیم [خفتگان غار لوحه دار] از آیات ما شگفت بوده است؟} به خدا قسم که موی بدنم راست شده و گفتم: یا بن رسول اللَّه! به خدا قسم که داستان سر مبارک تو عجیب تر و عجیب تر است!! سید بن طاوس می نویسد: ابن زیاد جریان شهادت و اهل بیت امام حسین علیه السّلام را برای یزید بن معاویه نوشت و این موضوع را نیز برای عمرو بن سعید که امیر مدینه بود نوشت.

شیخ مفید می نگارد: موقعی که ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السّلام را برای یزید فرستاد، نزد عبدالملک بن حارث سلمی آمد و گفت: نزد عمرو بن سعید که در مدینه است برو و او را به قتل امام حسین علیه السّلام بشارت بده. عبدالملک می گوید: من بر مرکب خود سوار و متوجه مدینه گردیدم و با مردی از قریش مصادف شدم. وی از من پرسید: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد امیر است که خواهی شنید.

ص: 121


1- . الملهوف: 146
2- . ارشاد: 229
3- . کهف / 9

قَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ قُتِلَ وَ اللَّهِ الْحُسَیْنُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَی عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ قَالَ مَا وَرَاکَ فَقُلْتُ مَا سَرَّ الْأَمِیرَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فَقَالَ اخْرُجْ فَنَادِ بِقَتْلِهِ فَنَادَیْتُ فَلَمْ أَسْمَعْ وَ اللَّهِ وَاعِیَةً قَطُّ مِثْلَ وَاعِیَةِ بَنِی هَاشِمٍ فِی دُورِهِمْ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ حِینَ سَمِعُوا النِّدَاءَ بِقَتْلِهِ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَی عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ فَلَمَّا رَآنِی تَبَسَّمَ إِلَیَّ ضَاحِکاً ثُمَّ أَنْشَأَ مُتَمَثِّلًا بِقَوْلِ عَمْرِو بْنِ مَعْدِیکَرِبَ:

عَجَّتْ نِسَاءُ بَنِی زِیَادٍ عَجَّةً***کَعَجِیجِ نِسْوَتِنَا غَدَاةَ الْأَرْنَبِ

ثُمَّ قَالَ عَمْرٌو هَذِهِ وَاعِیَةٌ بِوَاعِیَةِ عُثْمَانَ ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَأَعْلَمَ النَّاسَ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ دَعَا لِیَزِیدَ وَ نَزَلَ (1)

و قال صاحب المناقب قال فی خطبته إنها لدمة بلدمة و صدمة بصدمة کم خطبة بعد خطبة و موعظة بعد موعظة- حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ و الله لوددت أن رأسه فی بدنه و روحه فی جسده أحیانا کان یسبنا و نمدحه و یقطعنا و نصله کعادتنا و عادته و لم یکن من أمره ما کان و لکن کیف نصنع بمن سل سیفه یرید قتلنا إلا أن ندفعه عن أنفسنا(2) فقام عبد الله بن السائب فقال لو کانت فاطمة حیة فرأت رأس الحسین لبکت علیه فجبهه عمرو بن سعید و قال نحن أحق بفاطمة منک أبوها عمنا و زوجها أخونا و ابنها ابننا لو کانت فاطمة حیة لبکت عینها و حرت کبدها و ما لامت من قتله و دفعه عن نفسه ثُمَّ قَالَ الْمُفِیدُ فَدَخَلَ بَعْضُ مَوَالِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَنَعَی إِلَیْهِ ابْنَیْهِ فَاسْتَرْجَعَ فَقَالَ أَبُو السَّلَاسِلِ (3)

مَوْلَی عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مَا لَقِینَا مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَحَذَفَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ بِنَعْلِهِ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ أَ لِلْحُسَیْنِ تَقُولُ هَذَا؟

ص: 122


1- 1. الإرشاد ص 231 و 332، و ذکره الطبریّ فی تاریخه ج 6 ص 268.
2- 2. ذکره ابن أبی الحدید فی شرح النهج ج 9 ص 361.
3- 3. ذکر القصة الطبریّ فی ج 6 ص 268 و سماه أبا اللسلاس.

او گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» به خدا قسم که امام حسین علیه السّلام شهید شده است! هنگامی که من بر عمرو بن سعید وارد شدم گفت: چه خبر؟ من خوشحالی امیر از شهادت امام را برایش گفتم. عمرو بن سعید به من گفت: خارج شو و شهید شدن حسین را به مردم بگو! موقعی که من ندای شهادت امام حسین علیه السّلام را در دادم، شیونی که از زنان بنی هاشم در خانه های خود برای قتل امام حسین علیه السّلام شنیدم که تا آن زمان نشنیده بودم.

سپس من نزد عمرو بن سعید مراجعت کردم. وقتی چشم او به من افتاد، تبسم کرد و خندید. بعدا متمثل به شعر عمرو بن معدی کرب شد که می گوید:

زنان بنی زیاد در صبح جنگ ارنب شیونی کردند که نظیر شیون زنان ما بود

سپس عمرو بن سعید گفت: این در عوض شیون عثمان است. پس از این سخن بر فراز منبر رفت و مردم را از شهید شدن امام حسین علیه السّلام آگاه نمود، در حق یزید دعا کرد و از منبر فرود آمد.(1)

صاحب کتاب مناقب می گوید: عمرو بن سعید در سخنرانی خود گفت: این سیلی و صدمه، در مقابل آن سیلی و صدمه ای است که ما خوردیم! چه سخنرانی هایی که شد، چه موعظه هایی که ما کردیم، «حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُر.»(2)

{چه سخنان حکمت آمیزی که گفتیم و اثری نداشت!} به خدا قسم من دوست داشتم سر حسین در بدنش و روحش در جسدش باشد. مدت ها بود که حسین به ما فحش می گفت و ما مدح او را می گفتیم؛ او قطع رحم می کرد، ولی ما صله رحم می کردیم؛ ما نظیر عادت خود و او نظیر عادت خود رفتار خواهد کرد. کاش این پیشامد برای حسین نمی کرد، ولی ما چه کنیم با کسی که برای کشتن ما شمشیر می کشید و ما از خود دفاع می کردیم.

عبداللَّه بن سائب برخاست و گفت: اگر فاطمه زهرا علیها السّلام زنده بود و سر حسین علیه السّلام را می دید، گریه می کرد. عمرو بن سعید بر پیشانی او زد و گفت: ما از تو به فاطمه سزاوارتریم! پدر فاطمه عموی ما و شوهرش برادر ما و پسرش پسر ما می باشد. اگر فاطمه زنده بود چشمش گریان و جگرش داغدار می شد، ولی کسی را که حسین علیه السّلام او را کشت و از خود دفاع نمود ملامت نمی کرد.

شیخ مفید می نویسد: یکی از غلامان عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب نزد عبداللَّه آمد و خبر مرگ دو پسر او را به وی داد. عبداللَّه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» ابو السلال غلام عبداللَّه گفت: این مصیبت از طرف حسین بن علی علیهما السّلام بر ما رفت. عبداللَّه او را با نعلین زد و از خود دور کرد و گفت: ای پسر زن لخناء! (یک نوع فحشی بوده) آیا جا دارد تو درباره امام حسین علیه السّلام این طور بگویی؟

ص: 122


1- . ارشاد: 23
2- . قمر / 5

وَ اللَّهِ لَوْ شَهِدْتُهُ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُفَارِقَهُ حَتَّی أُقْتَلَ مَعَهُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمِمَّا یَسْخَی بِنَفْسِی عَنْهُمَا وَ یُعَزِّی عَنِ الْمُصَابِ بِهِمَا أَنَّهُمَا أُصِیبَا مَعَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی مُوَاسِیَیْنِ لَهُ صَابِرَیْنِ مَعَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی جُلَسَائِهِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَزَّ عَلَیَّ مَصْرَعُ الْحُسَیْنِ إِنْ لَا أَکُنْ آسَیْتُ حُسَیْناً بِیَدِی فَقَدْ آسَاهُ وَلَدَایَ فَخَرَجَتْ أُمُّ لُقْمَانَ بِنْتُ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِینَ سَمِعَتْ نَعْیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام حَاسِرَةً وَ مَعَهَا أَخَوَاتُهَا أُمُّ هَانِئٍ وَ أَسْمَاءُ وَ رَمْلَةُ وَ زَیْنَبُ بَنَاتُ عَقِیلٍ تَبْکِی قَتْلَاهَا بِالطَّفِّ وَ هِیَ تَقُولُ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ***مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِعِتْرَتِی وَ بِأَهْلِی بَعْدَ مُفْتَقَدِی***مِنْهُمْ أُسَارَی وَ قَتْلَی ضُرِّجُوا بِدَمِ

مَا کَانَ هَذَا جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ***أَنْ تُخْلِفُونِی بِسُوءٍ فِی ذَوِی رَحِمِی

فَلَمَّا کَانَ اللَّیْلُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ الَّذِی خَطَبَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ سَعِیدٍ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِالْمَدِینَةِ سَمِعَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ مُنَادِیاً یُنَادِی یَسْمَعُونَ صَوْتَهُ وَ لَا یَرَوْنَ شَخْصَهُ:

أَیُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَیْناً***أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ***مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرْسَلٍ وَ قَبِیلِ (1)

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ ابْنِ دَاوُدَ***وَ مُوسَی وَ صَاحِبِ الْإِنْجِیلِ (2)

و قال ابن نما و روی أن یزید بن معاویة لعنهما الله بعث بمقتل الحسین علیه السلام إلی المدینة محرز بن حریث بن مسعود الکلبی من بنی عدی بن حباب و رجلا من یهرا(3) و کانا من أفاضل أهل الشام فلما قدما خرجت امرأة من بنات عبد المطلب قیل هی زینب بنت عقیل ناشرة شعرها واضعة کمها علی رأسها تتلقاهم و هی تبکی ما ذا تقولون إذ قال النبی لکم إلی آخر الأبیات.

ص: 123


1- 1. کذا، و الصحیح« و قتیل» یعنی الشهید.
2- 2. الإرشاد ص 232 و 233.
3- 3. کذا فی الأصل، و لعله مصحف بهراء بطن من قضاعة، و هم بنو بهراء بن عمرو ابن الحافی بن قضاعة، کانت منازلهم شمالی منازل بلی من الینبع الی عقبة أیلة.

به خدا قسم اگر من با حسین علیه السّلام بودم، دوست داشتم از آن حضرت مفارقت نمی کردم تا با او کشته شوم؛ به خدا قسم چیزی که از طرف پسرانم مرا خوشحال می کند و دلداری می دهد، این است که ایشان در رکاب برادر و پسر عمویم حسین شهید شدند. از خود گذشتند و حسین علیه السّلام را یاری کردند و صبر نمودند.

سپس متوجه اهل مجلس خود شد و گفت: خدای را شکر که مصیبت حسین را بر من ناگوار کرد. اگر من خودم امام حسین علیه السّلام را یاری نکردم، فرزندانم آن حضرت را یاری کردند. وقتی ام لقمان دختر عقیل بن ابی طالب خبر شهید شدن امام حسین علیه السّلام را شنید، در حالی که سر و صورتش باز بود با خواهران خود ام هانی و اسماء و رمله و زینب دختران عقیل خارج شدند و بر شهیدان کربلا گریه کردند. ام لقمان می گفت:

چه خواهید گفت آن موقعی که پیغمبر خدا به شما بگوید شما که آخرین امت بودید چه عملی انجام دادید

با عترت و اهل بیت من بعد از این که مرا از دست دادید؟ بعضی از آنان اسیر و بعضی از ایشان شهید و غرقه به خون شدند

این جزای آن نصیحت هایی نبود که برای شما کردم، جا نداشت که بعد از من با اهل بیت من بد رفتاری نمایید

وقتی شب آن روزی که عمرو بن سعید در مدینه راجع به کشته شدن امام حسین علیه السّلام سخنرانی کرد فرا رسید، نیمه شب مردم صدای گوینده ای را که خود او را نمی دیدند شنیدند که می گفت:

ای کشندگانی که حسین را از روی جهالت کشتید! مژده باد شما را به عذاب و شکنجه!

کلیه اهل آسمان بر علیه شما دعا می کنند، از قبیل نبی و پیامبر مرسل و دیگران

حقا که شما به زبان حضرت داود و موسی و صاحب انجیل علیهم السّلام مورد لعن قرار گرفتید(1)

ابن نما می نگارد: روایت شده که یزید بن معاویه، محرز بن حریث بن مسعود کلبی را که از قبیله بنی عدی بن حباب بود با مردی از یهرا که از فضلای اهل شام بودند، برای انتشار شهید شدن امام حسین علیه السّلام به سوی مدینه فرستاد. وقتی آنان وارد مدینه شدند، زنی از دختران عبدالمطلب که گفته شده زینب دختر عقیل بود، با سر و صورت باز و در حالی که آستین خود را بالای سر خود نهاده بود ایشان را ملاقات کرد و با حال گریه آن اشعاری را خواند که قبلا نگاشته شد که:

چه می گویید وقتی پیامبر به شما بفرماید... تا آخر ابیات.

ص: 123


1- . ارشاد: 232

وَ قَالَ شَهْرُ بْنُ حَوْشَبٍ بَیْنَمَا أَنَا عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ إِذْ دَخَلَتْ صَارِخَةٌ تَصْرُخُ وَ قَالَتْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَعَلُوهَا مَلَأَ اللَّهُ قُبُورَهُمْ نَاراً.

وَ نَقَلْتُ مِنْ تَارِیخِ الْبَلاذُرِیِّ أَنَّهُ لَمَّا وَافَی رَأْسُ الْحُسَیْنِ الْمَدِینَةَ سُمِعَتِ الْوَاعِیَةُ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ فَقَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ:

ضَرَبَتْ دَوْسَرُ فِیهِمْ ضَرْبَةً(1)***أَثْبَتَتْ أَوْتَادَ مُلْکٍ فَاسْتَقَرَّ

ثُمَّ أَخَذَ یَنْکُتُ وَجْهَهُ بِقَضِیبٍ وَ یَقُولُ:

یَا حَبَّذَا بَرْدُکَ فِی الْیَدَیْنِ***وَ لَوْنُکَ الْأَحْمَرُ فِی الْخَدَّیْنِ

کَأَنَّهُ بَاتَ بِمِجْسَدَیْنِ (2)***شَفَیْتُ مِنْکَ النَّفْسَ یَا حُسَیْنُ

وَ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ النَّطَنْزِیُّ فِی الْخَصَائِصِ عَنْ أَبِی رَبِیعَةَ عَنْ أَبِی قُبَیْلٍ قِیلَ: سُمِعَ فِی الْهَوَاءِ بِالْمَدِینَةِ قَائِلٌ:

یَا مَنْ یَقُولُ بِفَضْلِ آلِ مُحَمَّدٍ***بَلِّغْ رِسَالَتَنَا بِغَیْرِ تَوَانِی

قَتَلَتْ شِرَارُبَنِی أُمَیَّةَ سَیِّداً***خَیْرَ الْبَرِیَّةِ مَاجِداً ذَا شَأْنِ

ابْنَ الْمُفَضَّلِ فِی السَّمَاءِ وَ أَرْضِهَا***سِبْطَ النَّبِیِّ وَ هَادِمَ الْأَوْثَانِ

بَکَتِ الْمَشَارِقُ وَ الْمَغَارِبُ بَعْدَ مَا***بَکَتِ الْأَنَامُ لَهُ بِکُلِّ لِسَانِ

ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ أَمَّا یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ فَإِنَّهُ لَمَّا وَصَلَ کِتَابُ عُبَیْدِ اللَّهِ وَ وَقَفَ عَلَیْهِ أَعَادَ الْجَوَابَ إِلَیْهِ یَأْمُرُهُ فِیهِ بِحَمْلِ رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ رُءُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ حَمْلِ أَثْقَالِهِ وَ نِسَائِهِ وَ عِیَالِهِ فَاسْتَدْعَی ابْنُ زِیَادٍ بِمُخْفِرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِیِّ فَسَلَّمَ إِلَیْهِ الرُّءُوسَ وَ النِّسَاءَ فَسَارَ بِهِمْ إِلَی الشَّامِ کَمَا یُسَارُ سَبَایَا الْکُفَّارِ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ أَهْلُ الْأَقْطَارِ(3) وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ دَفَعَ ابْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ رَأْسَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِلَی

ص: 124


1- 1. دوسر: اسم کتیبة کانت للنعمان بن المنذر.
2- 2. المجسد- کمکرم و معظم- الأحمر من الثیاب أو هو المصبوغ بالزعفران، و کمبرد: ما یلی الجسد من الثیاب.
3- 3. الملهوف ص 152.

شهر بن حوشب می گوید: در آن هنگامی که من نزد ام سلمه بودم، ناگاه شخصی وارد شد و فریاد زد: حسین کشته شد! ام سلمه گفت: حسین را کشتند! خدا قبرهای آنان را پر از آتش کند!

از تاریخ بلاذری نقل شده: موقعی که سر امام حسین علیه السّلام وارد مدینه شد، از هر طرفی صدای شیون شنیده شد و مروان بن حکم این شعر را خواند:

سر مردان (برجسته بنی هاشم) زده شد و پایه های سلطنت (بنی امیه) مستقر و ثابت گردید

سپس با چوبدستی به صورت آن حضرت می زد و می گفت:

چقدر نیکو است قوت و تسکینی که در دست های تو می باشد و رنگ دو گونه های صورت تو که قرمز است

گویا با پیراهنی که به جسد او چسبیده باشد. یا حسین! من انتقام خود را از تو گرفتم

از جمله موضوعاتی که فقط نطنزی در کتاب خصائص از ابی ربیعه از ابی قبیل نقل کرده، این است که در مدینه از فضا شنیده شد که گوینده ای این اشعار را می خواند:

ای کسی که به فضیلت و برتری آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله قائل هستی! پیغام ما را بدون سستی ببر و بگو:

اشرار بنی امیه سیدی را کشتند که بهترین مردم و بزرگوار و دارای شأن بزرگی بود

کسی را کشتند که در آسمان و زمین فرزند شخصی با فضیلت بود؛ سبط آن پیامبری بود که نابودکننده بت بود

مشرق و مغرب بعد از آنکه مردم به هر زبانی برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند گریان شدند

سید بن طاوس رحمه الله می نگارد: موقعی که نامه ابن زیاد به یزید رسید و یزید از آن آگاه شد، برای ابن زیاد نوشت: سر مبارک امام حسین علیه السّلام را با سر یارانش و اموال و زنان و عیال آن حضرت را برای یزید بفرستد. ابن زیاد، مخفر بن ثعلبه عائذی را خواست و سرها و زنان امام حسین علیه السّلام را به وی تسلیم نمود. وی ایشان را به نحوی به سوی شام حرکت داد که اسیران کفار را حرکت دهند و صورت آنان را اهل اقطار بنگرند.(1)

شیخ مفید رحمه الله می نویسد: ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السّلام و سر یارانش را به

ص: 124


1- . الملهوف: 152

زَحْرِ بْنِ قَیْسٍ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ رُءُوسَ أَصْحَابِهِ وَ سَرَّحَهُ إِلَی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ وَ أَنْفَذَ مَعَهُ أَبَا بُرْدَةَ بْنَ عَوْفٍ الْأَزْدِیَّ وَ طَارِقَ بْنَ أَبِی ظَبْیَانَ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ حَتَّی وَرَدُوا بِهَا عَلَی یَزِیدَ بِدِمَشْقَ (1) وَ- قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ رَوَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ عَنِ ابْنِ أَبِی قُبَیْلٍ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بُعِثَ بِرَأْسِهِ إِلَی یَزِیدَ فَنَزَلُوا فِی أَوَّلِ مَرْحَلَةٍ فَجَعَلُوا یَشْرَبُونَ وَ یَتَبَجَّحُونَ بِالرَّأْسِ فِیمَا بَیْنَهُمْ فَخَرَجَتْ عَلَیْهِمْ کَفٌّ مِنَ الْحَائِطِ مَعَهَا قَلَمٌ مِنْ حَدِیدٍ فَکَتَبَتْ أَسْطُراً بِدَمٍ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً***شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ

و قال صاحب الکامل و صاحب المناقب و ابن نما ذکر أبو مخنف: أن عمر بن سعد لما دفع الرأس إلی خولی الأصبحی لعنهما الله لیحمله إلی ابن زیاد علیه اللعنة أقبل به خولی لیلا فوجد باب القصر مغلقا فأتی به منزله و له امرأتان امرأة من بنی أسد و أخری حضرمیة یقال لها النوار فأوی إلی فراشها فقالت له ما الخبر فقال جئتک بالذهب هذا رأس الحسین معک فی الدار فقالت ویلک جاء الناس بالذهب و الفضة و جئت برأس ابن رسول الله صلی الله علیه وآله و الله لا یجمع رأسی و رأسک وسادة أبدا قالت فقمت من فراشی فخرجت إلی الدار و دعا الأسدیة فأدخلها علیه فما زالت و الله أنظر إلی نور مثل العمود یسطع من الإجانة التی فیها رأس الحسین علیه السلام إلی السماء و رأیت طیورا بیضا ترفرف حولها و حول الرأس (2)

وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ السَّیِّدُ وَ اللَّفْظُ لِصَاحِبِ الْمَنَاقِبِ رَوَی ابْنُ لَهِیعَةَ وَ غَیْرُهُ حَدِیثاً أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ قَالَ کُنْتُ أَطُوفُ بِالْبَیْتِ فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ یَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ مَا أَرَاکَ فَاعِلًا فَقُلْتُ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَقُلْ مِثْلَ هَذَا فَإِنَّ ذُنُوبَکَ لَوْ کَانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ غَفَرَهَا لَکَ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ قَالَ فَقَالَ لِی تَعَالَ حَتَّی أُخْبِرَکَ بِقِصَّتِی فَأَتَیْتُهُ

ص: 125


1- 1. الإرشاد ص 229.
2- 2. ذکر مثله البلاذری فی أنساب الأشراف ج 5 ص 238 و سما زوجته بالعیوف.

زحر بن قیس داد و او را به سوی یزید بن معاویه اعزام کرد. ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن ابو ظبیان را با گروهی از اهل کوفه با او به طرف دمشق روانه کرد.(1)

صاحب کتاب مناقب از ابن ابی قبیل نقل می کند که گفت: هنگامی که حسین بن علی علیهما السّلام شهید شد و سر مقدسش برای یزید فرستاده شد، حاملین آن سر مبارک در اولین مرتبه پیاده شدند و شروع به میگساری کردند، در اطراف آن سر جمع شدند و اظهار خوشحالی نمودند. ناگاه دستی از دیوار ظاهر گردید و با قلم آهن این سطور را با خون نوشت:

آیا جا دارد امتی که حسین علیه السّلام را شهید نمودند، در روز قیامت امید شفاعت به جدش پیغمبر خدا داشته باشند!؟

ابو مخنف می نگارد: وقتی ابن سعد سر مقدس امام حسین علیه السّلام را به خولی اصبحی داد که آن را برای ابن زیاد ببرد، خولی موقعی وارد کوفه شد که در دار الاماره بسته بود. وی سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به خانه خود آورد. خولی دو زن داشت؛ یکی از قبیله بنی اسد و دیگری از قبیله حضرمی که او را «نوار» می گفتند. وقتی خولی داخل رختخواب خود شد، نوار به او گفت: چه خبر؟ گفت: من طلا برای تو آورده ام؛ این سر حسین است که در خانه تو می باشد آن زن گفت: وای بر تو! مردم می روند طلا و نقره می آورند، تو رفتی سر پسر پیغمبر خدا را آورده ای! به خدا قسم که هرگز سر من و تو در یک متکا نهاده نخواهد شد! زن خولی می گوید: من از رختخواب خود خارج و داخل صحن خانه شدم. آن زن اسدیه را هم خواست و بر او داخل نمود. به خدا قسم وقتی نظر کردم، نوری را دیدم که دائما نظیر یک ستون از آن ظرف رختشویی که سر مبارک امام حسین علیه السّلام زیر آن بود، به طرف آسمان بالا می رفت. مرغان سفیدی را می دیدم که در اطراف آن ظرف رختشویی و سر مقدس امام حسین علیه السّلام پر و بال می زدند.

صاحب کتاب مناقب و سید بن طاوس - که لفظ از صاحب مناقب است - می نویسند: ابن لهیعه و غیره حدیثی را نقل کرده اند که ما موضع حاجت خود را از آن نقل می کنیم. راوی می گوید:

من مشغول طواف کعبه بودم. ناگاه شنیدم که مردی می گوید: بار خدایا! مرا بیامرز، گرچه می دانم نمی آمرزی. من به وی گفتم: ای بنده خدا! از خدا بترس و یک چنین مقاله ای را مگوی، زیرا اگر گناهان تو به شماره قطرات باران ها و برگ درختان باشد و از خدا طلب آمرزش کنی، گناهان تو را می آمرزد، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است. وی در جوابم گفت: بیا تا داستان خود را برای تو بگویم.

وقتی من نزد او رفتم

ص: 125


1- . ارشاد: 229

فَقَالَ اعْلَمْ أَنَّنَا کُنَّا خَمْسِینَ نَفَراً مِمَّنْ سَارَ مَعَ رَأْسِ الْحُسَیْنِ إِلَی الشَّامِ وَ کُنَّا إِذَا أَمْسَیْنَا وَضَعْنَا الرَّأْسَ فِی التَّابُوتِ وَ شَرِبْنَا الْخَمْرَ حَوْلَ التَّابُوتِ فَشَرِبَ أَصْحَابِی لَیْلَةً حَتَّی سَکِرُوا وَ لَمْ أَشْرَبْ مَعَهُمْ فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ سَمِعْتُ رَعْداً وَ رَأَیْتُ بَرْقاً فَإِذَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ قَدْ فُتِحَتْ وَ نَزَلَ آدَمُ وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ إِسْمَاعِیلُ وَ إِسْحَاقُ وَ نَبِیُّنَا مُحَمَّدٌ ص وَ مَعَهُمْ جَبْرَئِیلُ وَ خَلْقٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَدَنَا جَبْرَئِیلُ مِنَ التَّابُوتِ فَأَخْرَجَ الرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَی نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ کَذَلِکَ فَعَلَ الْأَنْبِیَاءُ کُلُّهُمْ وَ بَکَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ فَعَزَّاهُ الْأَنْبِیَاءُ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَمَرَنِی أَنْ أُطِیعَکَ فِی أُمَّتِکَ فَإِنْ أَمَرْتَنِی زَلْزَلْتُ بِهِمُ الْأَرْضَ وَ جَعَلْتُ عالِیَها سافِلَها* کَمَا فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَا یَا جَبْرَئِیلُ فَإِنَّ لَهُمْ مَعِی مَوْقِفاً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ ثُمَّ صَلُّوا عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَی قَوْمٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَمَرَنَا بِقَتْلِ الْخَمْسِینَ فَقَالَ لَهُمُ النَّبِیُّ شَأْنَکُمْ بِهِمْ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِالْحَرَبَاتِ ثُمَّ قَصَدَنِی وَاحِدٌ مِنْهُمْ بِحَرْبَتِهِ لِیَضْرِبَنِی فَقُلْتُ الْأَمَانَ الْأَمَانَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ اذْهَبْ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ رَأَیْتُ أَصْحَابِی کُلَّهُمْ جَاثِمِینَ رَمَاداً(1)

ثُمَّ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ بِإِسْنَادِی إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحَدَادِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْهُنْدُوَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ: فِی هَذَا الْحَدِیثِ فِیهِ زِیَادَةٌ عِنْدَ قَوْلِهِ لِیَحْمِلَهُ إِلَی یَزِیدَ قَالَ کُلُّ مَنْ قَتَلَهُ جَفَّتْ یَدُهُ وَ فِیهِ إِذْ سَمِعْتُ صَوْتَ بَرْقٍ لَمْ أَسْمَعْ مِثْلَهُ فَقِیلَ قَدْ أَقْبَلَ مُحَمَّدٌ ص فَسَمِعْتُ صَهِیلَ الْخَیْلِ وَ قَعْقَعَةَ السِّلَاحِ مَعَ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ الْکَرُوبِیِّینَ وَ الرُّوحَانِیِّینَ وَ الْمُقَرَّبِینَ علیهم السلام وَ فِیهِ فَشَکَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَلَائِکَةِ وَ النَّبِیِّینَ وَ قَالَ قَتَلُوا وَلَدِی وَ قُرَّةَ عَیْنِی وَ کُلُّهُمْ قَبَّلَ الرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَی صَدْرِهِ وَ الْبَاقِی یَقْرُبُ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ أَقُولُ وَ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ أَنَّهُمْ لَمَّا قَرُبُوا مِنْ بَعْلَبَکَّ کَتَبُوا إِلَی صَاحِبِهَا فَأَمَرَ بِالرَّایَاتِ فَنُشِرَتْ وَ خَرَجَ الصِّبْیَانُ یَتَلَقَّوْنَهُمْ عَلَی نَحْوٍ مِنْ سِتَّةِ أَمْیَالٍ فَقَالَتْ

ص: 126


1- 1. الملهوف ص 152- 154.

گفت: بدان که ما تعداد پنجاه نفر بودیم که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به طرف شام می بردیم. هنگامی که شب می شد، سر مقدس آن حضرت را در میان صندوقی می نهادیم و در اطراف آن مشغول شرب خمر می شدیم. یک شب رفقای من شرب خمر کردند و مست شدند، ولی من از آشامیدن خمر خودداری نمودم. وقتی تاریکی شب جهان را فرا گرفت، ناگهان دیدم رعد و برقی بوجود آمد، درهای آسمان باز شد و حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، پیغمبر ما حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، جبرئیل و گروهی از ملائکه نازل شدند. جبرئیل نزدیک صندوق آمد، آن سر مبارک را خارج کرد و به خود چسبانید و آن را بوسید. سپس کلیه پیغمبران همین عمل را انجام دادند. پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله بالای سر حسین گریه کرد و مابقی پیغمبران به آن حضرت تعزیت گفتند. جبرئیل گفت: یا محمّد! خدای توانا مرا مأمور کرده که درباره امت تو مطیع تو باشم. اگر تو دستور دهی زمین را دچار زلزله و آن را زیر و زبر کنم، همچنان که درباره قوم لوط کردم. پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: نه یا جبرئیل! زیرا فردای قیامت آنان با من نزد خدای توانا مخاصمه و موقفی خواهیم داشت.

سپس آن بزرگواران بر سر امام حسین علیه السّلام صلوات و درود فرستادند. پس از این جریان بود که گروهی از ملائکه آمدند و گفتند: خدای تعالی ما را مأمور کرده که این پنجاه نفر را به قتل برسانیم. پیامبر خدا فرمود: هر عملی که می خواهید با آنان انجام دهید. ملائکه ایشان را با حربه هایی زدند. بعد یکی از آن ملائکه با حربه ای بر من حمله کرد که مرا بزند. من گفتم: الامان! الامان! یا رسول اللَّه! پیغمبر خدا فرمود: برو، خدا تو را نیامرزد. وقتی صبح شد، دیدم یاران من همگی از پای در آمده و خاکستر شده اند!(1)

سپس صاحب مناقب می نویسد: ابوجعفر هندوانی با اسناد خود این حدیث را نقل می کند که زیاده ای دارد که بعد از عبارت «لیحمله الی یزید» می افزاید: «هر کس که در قتل امام شرکت داشت، دستش خشک شد.» و دارد: «صدای برقی شنیده شد که مثل آن را نشنیده بودم. پس گفته شد که محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می آید؛ صدای شیهه اسبان و سلاح شنیده شد که همراه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کرّوبیان و روحانیان و مقربین علیهم السّلام می آمدند.» و دارد: «پس پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به ملائکه و انبیا شکایت کرد و فرمود: فرزند و نور دیده ام را کشتند، و همگی سر مطهر امام حسین علیه السّلام را بوسیدند و آن را به سینه چسباندند...» و باقی عبارات بعضاً به هم نزدیک است.

مؤلف: در بعضی از کتب می نویسند: موقعی که حاملین سر امام حسین علیه السّلام نزدیک بعلبک رسیدند، نامه ای برای صاحب بعلبک نوشتند (و او را از ورود خود آگاه نمودند). او دستور داد تا پرچم ها را بر سر پا کردند و کودکان به فاصله شش میل برای ملاقات آنان خارج شدند. ام کلثوم فرمود:

ص: 126


1- . الملهوف: 152

أُمُّ کُلْثُومٍ أَبَادَ اللَّهُ کَثْرَتَکُمْ وَ سَلَّطَ عَلَیْکُمْ مَنْ یَقْتُلُکُمْ ثُمَّ بَکَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ قَالَ:

وَ هُوَ الزَّمَانُ فَلَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ***مِنَ الْکِرَامِ وَ مَا تُهْدَی مَصَائِبُهُ

فَلَیْتَ شَعْرِی إِلَی کَمْ ذَا تُجَاذِبُنَا***فُنُونُهُ وَ تَرَانَا لَمْ نُجَاذِبْهُ

یُسْرَی بِنَا فَوْقَ أَقْتَابٍ بِلَا وِطَاءٍ***وَ سَابِقُ الْعِیسِ یَحْمِی عَنْهُ غَارِبُهُ

کَأَنَّنَا مِنْ أُسَارَی الرُّومِ بَیْنَهُمْ***کَأَنَّ مَا قَالَهُ الْمُخْتَارُ کَاذِبُهُ

کَفَرْتُمُ بِرَسُولِ اللَّهِ وَیْحَکُمْ***فَکُنْتُمْ مِثْلَ مَنْ ضَلَّتْ مَذَاهِبُهُ

ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ رحمه الله وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ نِسَائِهِ وَ الْأَسْرَی مِنْ رِجَالِهِ فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ مِنْ شِمْرٍ وَ کَانَ فِی جُمْلَتِهِمْ فَقَالَتْ لِی إِلَیْکَ حَاجَةٌ فَقَالَ مَا حَاجَتُکِ فَقَالَتْ إِذَا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنَا فِی دَرْبٍ قَلِیلِ النَّظَّارَةِ وَ تَقَدَّمْ إِلَیْهِمْ أَنْ یُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّءُوسَ مِنْ بَیْنِ الْمَحَامِلِ وَ یُنَحُّونَا عَنْهَا فَقَدْ خُزِینَا مِنْ کَثْرَةِ النَّظَرِ إِلَیْنَا وَ نَحْنُ فِی هَذِهِ الْحَالِ فَأَمَرَ فِی جَوَابِ سُؤَالِهَا أَنْ یُجْعَلَ الرُّءُوسُ عَلَی الرِّمَاحِ فِی أَوْسَاطِ الْمَحَامِلِ بَغْیاً مِنْهُ وَ کُفْراً وَ سَلَکَ بِهِمْ بَیْنَ النَّظَّارَةِ عَلَی تِلْکَ الصِّفَةِ حَتَّی أَتَی بِهِمْ بَابَ دِمَشْقَ فَوَقَفُوا عَلَی دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ حَیْثُ یُقَامُ السَّبْیُ (1)

وَ رَوَی صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَیْدٍ عَنْ آبَائِهِ: أَنَّ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ قَالَ خَرَجْتُ إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ حَتَّی تَوَسَّطْتُ الشَّامَ فَإِذَا أَنَا بِمَدِینَةٍ مُطَّرَدَةِ الْأَنْهَارِ کَثِیرَةِ الْأَشْجَارِ قَدْ عَلَّقُوا السُّتُورَ وَ الْحُجُبَ وَ الدِّیبَاجَ وَ هُمْ فَرِحُونَ مُسْتَبْشِرُونَ وَ عِنْدَهُمْ نِسَاءٌ یَلْعَبْنَ بِالدُّفُوفِ وَ الطُّبُولِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَا نَرَی لِأَهْلِ الشَّامِ عِیداً لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ فَرَأَیْتُ قَوْماً یَتَحَدَّثُونَ فَقُلْتُ یَا قَوْمُ لَکُمْ بِالشَّامِ عِیدٌ لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ قَالُوا یَا شَیْخُ نَرَاکَ أَعْرَابِیّاً فَقُلْتُ أَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ رَأَیْتُ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله قَالُوا یَا سَهْلُ مَا أَعْجَبَکَ السَّمَاءُ- لَا تَمْطُرُ دَماً وَ الْأَرْضُ لَا تَنْخَسِفُ بِأَهْلِهَا قُلْتُ وَ لِمَ ذَاکَ قَالُوا هَذَا رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله یُهْدَی مِنْ أَرْضِ الْعِرَاقِ فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ یُهْدَی رَأْسُ

ص: 127


1- 1. الملهوف ص 155 و 156.

خدا کثرت شما را نابود کند و شخصی را بر شما مسلط کند که شما را به قتل برساند! سپس حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام گریان شد و این اشعار را خواند:

عجایب و غرایب روزگار فانی نخواهند شد، و دست از مردمان بزرگوار بر نخواهند داشت و به پایان نخواهند رسید ای کاش می دانستم که مصائب روزگار، ما را تا چه موقع جذب خواهد کرد، و تو می بینی که ما آن مصائب را جذب نمی کنیم

ما را بر فراز شتران بی جهاز می گردانند و راننده شتران نجیب از شتری که غایب می شود بی خبر است

گویا ما از اسیران روم هستیم که در میان ایشان می باشیم؛ گویا آن توصیه هایی که احمد مختار صلّی اللَّه علیه و آله درباره ما کرده، دروغ باشد

وای بر شما که به رسول خدا کافر شدید! شما نظیر کسی هستید که گمراه شده باشد

سپس سید بن طاوس رحمه الله می نویسد: آن گروه سر مقدس امام حسین علیه السّلام و زنان و مردان اسیر آن حضرت را حرکت دادند. وقتی نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم به شمر که از آن گروه بود فرمود: من از تو یک حاجت دارم. شمر گفت: چه حاجتی؟ فرمود: ما را از آن دری داخل شهر دمشق بکن که تماشاچیان کمتر باشند. دستور بده این سرهای بریده را از میان محمل های ما جلوتر ببرند و آنها را از ما دور بدارند. حقا که ما از کثرت نظر تماشاچیان رسوا شدیم، زیرا در یک چنین وضعی قرار گرفته ایم. ولی شمر به علت آن ظلم و کفری که داشت، دستور داد تا سرها را بر فراز نیزه ها زدند و در میان محمل ها تقسیم نمودند و ایشان را با آن وضع، مخصوصا از میان تماشاچیان عبور دادند. وقتی بر در دروازه دمشق رسیدند، اسیران بر در مسجد جامع آنجا که جایگاه اسیران بود توقف کردند.(1)

صاحب کتاب مناقب از سهل بن سعد نقل می کند که گفت: من به عزم بیت المقدس وارد شهر شام شدم. دیدم آن شهر، شهری است دارای جوی های بسیار، دارای اشجار فراوان، پرده های دیبا را آویزان کرده اند، همه خوشحالند و فرح مند، و زنانی نزد آنان مشغول نواختن دایره و دنبک بودند! من با خویشتن گفتم: اهل شام عیدی ندارند که ما آن را ندانیم. گروهی را دیدم که با یکدیگر گفتگو می کردند. من به آنان گفتم: آیا شما عیدی دارید که ما آن را نمی دانیم؟ آنان گفتند: ای شیخ! گویا تو اعرابی باشی؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را دیده ام. گفتند: ای سهل! تعجب نمی کنی که چرا آسمان خون نمی بارد، چرا زمین اهل خود را فرو نمی برد؟ گفتم: برای چه؟ گفتند: این سر امام حسین علیه السّلام است که عترت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می باشد و از عراق به عنوان هدیه فرستاده شده است. گفتم: وا عجباه! سر امام حسین علیه السّلام به عنوان هدیه برده می شود

ص: 127


1- . الملهوف: 155

الْحُسَیْنِ وَ النَّاسُ یَفْرَحُونَ قُلْتُ مِنْ أَیِّ بَابٍ یُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَی بَابٍ یُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ.

قَالَ فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ حَتَّی رَأَیْتُ الرَّایَاتِ یَتْلُو بَعْضُهَا بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِیَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَیْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَإِذَا أَنَا مِنْ وَرَائِهِ رَأَیْتُ نِسْوَةً عَلَی جِمَالٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ فَدَنَوْتُ مِنْ أُولَاهُمْ فَقُلْتُ یَا جَارِیَةُ مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ أَنَا سُکَیْنَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ فَقُلْتُ لَهَا أَ لَکِ حَاجَةٌ إِلَیَّ فَأَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ مِمَّنْ رَأَی جَدَّکِ وَ سَمِعْتُ حَدِیثَهُ قَالَتْ یَا سَعْدُ قُلْ لِصَاحِبِ هَذَا الرَّأْسِ أَنْ یُقَدِّمَ الرَّأْسَ أَمَامَنَا حَتَّی یَشْتَغِلَ النَّاسُ بِالنَّظَرِ إِلَیْهِ وَ لَا یَنْظُرُوا إِلَی حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

قَالَ سَهْلٌ فَدَنَوْتُ مِنْ صَاحِبِ الرَّأْسِ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ لَکَ أَنْ تَقْضِیَ حَاجَتِی وَ تَأْخُذَ مِنِّی أَرْبَعَمِائَةِ دِینَارٍ قَالَ مَا هِیَ قُلْتُ تُقَدِّمُ الرَّأْسَ أَمَامَ الْحَرَمِ فَفَعَلَ ذَلِکَ فَدَفَعْتُ إِلَیْهِ مَا وَعَدْتُهُ وَ وَضَعَ الرَّأْسَ فِی حُقَّةٍ وَ دَخَلُوا عَلَی یَزِیدَ فَدَخَلْتُ مَعَهُمْ وَ کَانَ یَزِیدُ جَالِساً عَلَی السَّرِیرِ وَ عَلَی رَأْسِهِ تَاجٌ مُکَلَّلٌ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ حَوْلَهُ کَثِیرٌ مِنْ مَشَایِخِ قُرَیْشٍ فَلَمَّا دَخَلَ صَاحِبُ الرَّأْسِ وَ هُوَ یَقُولُ:

أَوْقِرْ رِکَابِی فِضَّةً وَ ذَهَباً***أَنَا قَتَلْتُ السَّیِّدَ الْمُحَجَّبَا

قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً***وَ خَیْرَهُمْ إِذْ یَنْسُبُونَ النَّسَبَا

قَالَ لَوْ عَلِمْتَ أَنَّهُ خَیْرُ النَّاسِ لِمَ قَتَلْتَهُ قَالَ رَجَوْتُ الْجَائِزَةَ مِنْکَ فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ فَجَزَّ رَأْسَهُ وَ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَلَی طَبَقٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ هُوَ یَقُولُ کَیْفَ رَأَیْتَ یَا حُسَیْنُ ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ فَرُوِیَ أَنَّ بَعْضَ فُضَلَاءِ التَّابِعِینَ لَمَّا شَهِدَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ بِالشَّامِ أَخْفَی نَفْسَهُ شَهْراً مِنْ جَمِیعِ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا وَجَدُوهُ بَعْدَ إِذْ فَقَدُوهُ سَأَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذَلِکَ فَقَالَ أَ لَا تَرَوْنَ مَا نَزَلَ بِنَا ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ:

ص: 128

و مردم اظهار فرح می نمایند!؟ پرسیدم: از کدام در شهر داخل می شود؟ اشاره به دروازه ای کردند که آن را دروازه ساعات می گفتند.

من در همین حال بودم که دیدم پرچم ها هر کدام پس از دیگری می آیند. آن گاه سواری را دیدم که نیزه ای در دست داشت و بر فراز آن نیزه سری بود که از لحاظ صورت، شبیه ترین مردم بود به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله. پس از آن سوار، زنانی را دیدم که بر شتران بی جهاز سوار بودند. من به آن زنی که جلوتر از همه بود نزدیک شدم و به وی گفتم: تو کیستی؟ گفت: من سکینه دختر حسینم. من گفتم: آیا به من حاجتی داری؟ من سهل بن سعد هستم که جد بزرگوار تو را زیارت کردم و حدیث از آن حضرت شنیدم. فرمود: ای سعد! به این نیزه دار بگو این سر بریده را جلوتر ببرد تا مردم مشغول دیدن آن شوند و به حرم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نظر نکنند.

سهل می گوید: من نزدیک آن نیزه دار رفتم و گفتم: ممکن است که حاجت مرا روا کنی و مبلغ چهار صد دینار بگیری؟ گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: سر مبارک امام حسین علیه السّلام را جلوتر از حرم آن حضرت ببری. او این پیشنهاد را پذیرفت و من به وعده خود وفا کردم.

سر مقدس امام حسین علیه السّلام را در میان یک حقه نهاده و بر یزید وارد شدند. من نیز با آنان وارد شدم، یزید بر فراز تخت نشسته بود. بر سر یزید تاجی بود که به در و یاقوت مکلل بود. گروه کثیری از بزرگان قریش در اطراف او بودند. نیزه داری که حامل سر مبارک حسین علیه السّلام بود، در حالی وارد شد که این اشعار را می خواند:

تا رکاب من نقره و طلا بریز، منم که سید بی گناه را کشتم! من شخصیتی را کشتم که از لحاظ مادر و پدر بهترین مردم بود و در موقع تعیین نسب بهترین مردم به شمار می رود

یزید گفت: اگر می دانستی که او بهترین مردم بود، پس چرا وی را کشتی؟ گفت: امیدوار بودم از تو جایزه بگیرم. یزید دستور داد تا گردن او را زدند و سر از بدنش جدا کردند. سپس سر مقدس امام حسین علیه السّلام در میان طشت طلا نهاده شد و یزید می گفت: یا حسین! روزگار را چگونه دیدی؟

سید بن طاوس می نگارد: روایت شده موقعی که بعضی از فضلای تابعین سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در شام دید، مدت یک ماه خویشتن را از نظر کلیه یاران خود مخفی کرد. وقتی او را یافتند و از سبب پنهان شدنش جویا شدند، گفت: آیا نمی بینید چه مصیبتی دچار ما شده است! سپس اشعاری را سرود که مطلع آنها این است:

ص: 128

جَاءُوا بِرَأْسِکَ یَا ابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ***قَتَلُوا جِهَاراً عَامِدِینَ رَسُولًا

قَتَلُوکَ عَطْشَاناً وَ لَمَّا یَرْقُبُوا***فِی قَتْلِکَ التَّأْوِیلَ وَ التَّنْزِیلَا

وَ یُکَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّمَا***قَتَلُوا بِکَ التَّکْبِیرَ وَ التَّهْلِیلَا

قَالَ وَ جَاءَ شَیْخٌ فَدَنَا مِنْ نِسَاءِ الْحُسَیْنِ وَ عِیَالِهِ وَ هُمْ أُقِیمُوا عَلَی دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَکُمْ وَ أَهْلَکَکُمْ وَ أَرَاحَ الْبِلَادَ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ أَمْکَنَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْکُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا شَیْخُ هَلْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الْآیَةَ- قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (1) قَالَ الشَّیْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ فَنَحْنُ الْقُرْبَی یَا شَیْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ- وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی (2) قَالَ نَعَمْ قَالَ عَلِیٌّ فَنَحْنُ الْقُرْبَی یَا شَیْخُ وَ هَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(3) قَالَ الشَّیْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِکَ قَالَ عَلِیٌّ فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَیْتِ الَّذِینَ خُصِّصْنَا بِآیَةِ الطَّهَارَةِ یَا شَیْخُ قَالَ فَبَقِیَ الشَّیْخُ سَاکِتاً نَادِماً عَلَی مَا تَکَلَّمَ بِهِ وَ قَالَ بِاللَّهِ إِنَّکُمْ هُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَیْرِ شَکٍّ وَ حَقِّ جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ فَبَکَی الشَّیْخُ وَ رَمَی عِمَامَتَهُ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ جِنٍّ وَ إِنْسٍ ثُمَّ قَالَ هَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنْ تُبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ أَنْتَ مَعَنَا فَقَالَ أَنَا تَائِبٌ فَبَلَغَ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ حَدِیثُ الشَّیْخِ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ (4)

وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ ابْنُ نَمَا رَوَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَبِیعَةَ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ: إِنِّی لَعِنْدَ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ بِدِمَشْقَ إِذْ أَقْبَلَ زَحْرُ بْنُ قَیْسٍ حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ وَیْلَکَ مَا وَرَاکَ وَ مَا عِنْدَکَ قَالَ أَبْشِرْیَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِفَتْحِ اللَّهِ وَ نَصْرِهِ وَرَدَ عَلَیْنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فِی ثَمَانِیَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ سِتِّینَ مِنْ شِیعَتِهِ فَسِرْنَا إِلَیْهِمْ فَسَأَلْنَاهُمْ أَنْ

ص: 129


1- 1. الشوری: 33.
2- 2. الأنفال: 41.
3- 3. الأحزاب: 33.
4- 4. الملهوف ص 156- 158.

ای پسر دختر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله! سر تو را آوردند، گویا علنا و عمدا رسول خدا را کشته باشند

تو را در حالی که عطشان بودی کشتند و درباره کشتن تو مراعات تأویل و معنای قرآن را نکردند

برای این که تو را کشته اند تکبیر می گویند، در صورتی که به وسیله کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشته اند

راوی می گوید: پیرمردی نزد زنان و عیال امام حسین علیه السّلام که بر در مسجد ایستاده بودند آمد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را کشت و هلاک کرد و شهرها را از دست مردان شما راحت و یزید را بر شما مسلط کرد. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. فرمود: این آیه را می دانی که خدا می فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.»(1) {بگو: «به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.»} پیرمرد گفت: آری، من این آیه را خوانده ام .

فرمود: ما همان ذوی القربی پیامبریم. ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی.»(2) {بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او]} گفت: آری. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: این آیه را خوانده ای که می فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.»(3) {خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.} گفت: آری، من این آیه را خوانده ام. فرمود: ای پیرمرد! ما همان اهل بیتی هستیم که خدا این آیه تطهیر را به ما اختصاص داده است. آن پیرمرد همچنان ساکت و از گفته خود نادم شد و گفت: به خدا قسم که شما همان افراد می باشید؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: به خدا قسم که ما بدون شک همان اشخاص هستیم؛ به حق جدم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله ما همان افراد می باشیم. آن پیرمرد پس از این که گریان شد، عمامه خود را از سر افکند و بعد دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا! من از جن و انسی که دشمن آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشند بیزارم. سپس به حضرت سجاد علیه السّلام گفت: آیا توبه من قبول است؟ فرمود: آری، اگر توبه کنی خدا می پذیرد و با ما خواهی بود. پیرمرد گفت: توبه کردم، وقتی این موضوع به گوش یزید رسید، دستور داد تا آن پیرمرد را شهید کردند.(4)

شیخ مفید و ابن نما از عبداللَّه بن ربیعه حمیری نقل کرده اند که گفت: من در دمشق نزد یزید بن معاویه بودم. ناگاه دیدم زحر بن قیس بر یزید وارد شد. یزید به وی گفت: وای بر تو! چه خبر داری و چه خبر آورده ای؟ او گفت: یا امیرالمؤمنین! مژده باد تو را که فتح و نصرت خدا نصیب ما شده است. حسین بن علی علیهما السّلام با تعداد هجده نفر از اهل بیت و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند. ما متوجه آنان شدیم

ص: 129


1- . شوری / 33
2- . انفال / 41
3- . احزاب / 33
4- . الملهوف: 156

یَسْتَسْلِمُوا أَوْ یَنْزِلُوا عَلَی حُکْمِ الْأَمِیرِ عُبَیْدِ اللَّهِ أَوِ الْقِتَالِ فَاخْتَارُوا الْقِتَالَ عَلَی الِاسْتِسْلَامِ فَعَدَوْنَا عَلَیْهِمْ مَعَ شُرُوقِ الشَّمْسِ فَأَحَطْنَا بِهِمْ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ السُّیُوفُ مَأْخَذَهَا مِنْ هَامِ الْقَوْمِ جَعَلُوا یَهْرُبُونَ إِلَی غَیْرِ وَزَرٍ وَ یَلُوذُونَ مِنَّا بِالَآکَامِ وَ الْحُفَرِ لِوَاذاً کَمَا لَاذَ الْحَمَامُ مِنَ الصَّقْرِ فَوَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا کَانَ إِلَّا جَزْرَ جَزُورٍ أَوْ نَوْمَةَ قَائِلٍ حَتَّی أَتَیْنَا عَلَی آخِرِهِمْ فَهَاتِیکَ أَجْسَادُهُمْ مُجَرَّدَةً وَ ثِیَابُهُمْ مُرَمَّلَةً وَ خُدُودُهُمْ مُعَفَّرَةً تَصْهَرُهُمُ الشَّمْسُ وَ تَسْفِی عَلَیْهِمُ الرِّیحُ زُوَّارُهُمُ الرَّخَمُ وَ الْعِقْبَانُ (1) فَأَطْرَقَ یَزِیدُ هُنَیْئَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ قَدْ کُنْتُ أَرْضَی مِنْ طَاعَتِکُمْ بِدُونِ قَتْلِ الْحُسَیْنِ أَمَا لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ لَعَفَوْتُ عَنْهُ ثُمَّ إِنَّ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ بَعْدَ إِنْفَاذِهِ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَمَرَ فِتْیَانَهُ وَ صِبْیَانَهُ وَ نِسَاءَهُ فَجُهِّزُوا وَ أَمَرَ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَغُلَّ بِغُلٍّ فِی عُنُقِهِ ثُمَّ سَرَّحَ بِهِمْ فِی أَثَرِ الرُّءُوسِ مَعَ مُخْفِرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِیِّ وَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ فَانْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّی لَحِقُوا بِالْقَوْمِ الَّذِینَ مَعَهُمُ الرَّأْسُ وَ لَمْ یَکُنْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یُکَلِّمُ أَحَداً مِنَ الْقَوْمِ فِی الطَّرِیقِ کَلِمَةً وَاحِدَةً حَتَّی بَلَغُوا فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی بَابِ یَزِیدَ رَفَعَ مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَةَ صَوْتَهُ فَقَالَ هَذَا مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَةَ أَتَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِالْفَجَرَةِ اللِّئَامِ فَأَجَابَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَا وَلَدَتْ أُمُّ مُخْفِرٍ أَشَرُّ وَ أَلْأَمُ (2) وَ زَادَ فِی الْمَنَاقِبِ وَ لَکِنْ قَبَّحَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ قَالَ فِی الْمَنَاقِبِ وَ کَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَکَمِ قَاعِداً فِی مَجْلِسِ یَزِیدَ فَقَالَ:

لَهَامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أَدْنَی قَرَابَةً***مِنِ ابْنِ زِیَادِ الْعَبْدِ ذِی النَّسَبِ الْوَغْلِ

سُمَیَّةُ أَمْسَی نَسْلُهَا عَدَدَ الْحَصَا***وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ لَیْسَتْ بِذِی نَسْلِ

ص: 130


1- 1. الرخم: طائر أبقع یشبه النسر فی الخلقة، و العقبان جمع عقاب- بالضم- طائر من الجوارح تسمیها العرب بالکاسر.
2- 2. الإرشاد ص 229 و 230.

و گفتیم: یا تسلیم و مطیع امیر عبیداللَّه بن زیاد شوید، یا آماده جنگ باشید. ایشان کارزار را برگزیدند. ما از موقع طلوع آفتاب بر آنان حمله کردیم و ایشان را از هر طرفی احاطه نمودیم تا این که شمشیرهای ما بر فرق آنان وارد شد. ایشان به جایی پناهنده می شدند که پناهگاه نبود. از دست ما به نحوی به نیزارها و گودال ها پناهنده می شدند که کبوتر از باز شکاری به جایی پناهنده شود. یا امیرالمؤمنین! به خدا قسم بیشتر از این که شتری را نحر کنند، یا شخصی خواب قیلوله کند نگذشت که ما آخرین نفر آنان را کشتیم. اکنون اجساد ایشان برهنه، لباسشان غرقه به خون، صورتشان روی خاک است، آفتاب بر جسد آنان می تابد، باد بر بدنشان می وزد و زوار ایشان کرکس ها و عقاب ها می باشند.

یزید پس از این که چند لحظه سر خود را به زیر انداخت، سر بلند کرد و گفت: اگر حسین علیه السّلام را نمی کشتید، من از فرمانبرداری شما راضی بودم. آیا نه چنین است که اگر من در مقابل حسین علیه السّلام می بودم، او را عفو می کردم؟

عبیداللَّه بن زیاد پس از این که سر مقدس امام حسین علیه السّلام را برای یزید فرستاد، دستور داد تا پسران و کودکان و زنان آن حضرت را برای شام آماده نمودند، سپس دستور داد: غل و زنجیر به گردن مبارک حضرت سجاد علیه السّلام نهادند. بعد اسیران را با محفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن به دنبال سرهای بریده روانه کرد، آنان اسیران را بردند تا به گروهی که سرها را حمل می کردند رسیدند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام در طول راه با احدی از آن گروه یک کلمه سخن نمی گفت تا به مقصد رسیدند. هنگامی که بر در خانه یزید رسیدند، محفر بن ثعلبه با صدای بلند گفت: این محفر بن ثعلبه است که افراد لئیم را نزد امیرالمؤمنین آورده است! حضرت سجاد در جوابش فرمود: هیچ مادری فرزندی نزاییده که از محفر شریرتر و لئیم تر باشد.(1) در کتاب مناقب ابن شهر آشوب اضافه کرده که فرمود: ولی خدا پسر مرجانه را زشت کند.

عبدالرحمن بن حکم که در مجلس یزید بود گفت: سری که در کنار فرات جدا شد، از لحاظ قرابت نزدیک تر است از ابن زیاد که غلامی است دارای حسب و نسب پست

تعداد نسل سمیه به شماره ریگ ها رسیده است، ولی دختر پیغمبر خدا نسلی ندارد

ص: 130


1- . ارشاد: 229

قَالَ یَزِیدُ نَعَمْ فَلَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ إِذْ أَقْدَمَ عَلَی مِثْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ فَاطِمَةَ لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ لَمَا سَأَلَنِی خَصْلَةً إِلَّا أَعْطَیْتُهُ إِیَّاهَا وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْحَتْفَ بِکُلِّ مَا اسْتَطَعْتُ وَ لَوْ بِهَلَاکِ بَعْضِ وُلْدِی وَ لَکِنْ قَضَی اللَّهُ أَمْراً فَلَمْ یَکُنْ لَهُ مَرَدٌّ وَ فِی رِوَایَةٍ أَنَّ یَزِیدَ أَسَرَّ إِلَی عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ أَ مَا یَسَعُکَ السُّکُوتُ وَ قَالَ الْمُفِیدُ وَ لَمَّا وُضِعَتِ الرُّءُوسُ بَیْنَ یَدِی یَزِیدَ وَ فِیهَا رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ یَزِیدُ:

نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ أُنَاسٍ أَعِزَّةٍ***عَلَیْنَا وَ هُمْ کَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا(1)

فَقَالَ یَحْیَی بْنُ الْحَکَمِ مَا مَرَّ ذِکْرُهُ فَضَرَبَ یَزِیدُ عَلَی صَدْرِ یَحْیَی یَدَهُ وَ قَالَ اسْکُتْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی أَهْلِ مَجْلِسِهِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا کَانَ یَفْخَرُ عَلَیَّ وَ یَقُولُ- أَبِی خَیْرٌ مِنْ أَبِ یَزِیدَ وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنْ أُمِّهِ وَ جَدِّی خَیْرٌ مِنْ جَدِّهِ وَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ فَهَذَا الَّذِی قَتَلَهُ فَأَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّ أَبِی خَیْرٌ مِنْ أَبِ یَزِیدَ فَلَقَدْ حَاجَّ أَبِی أَبَاهُ فَقَضَی اللَّهُ لِأَبِی عَلَی أَبِیهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّ أُمِّی خَیْرٌ مِنْ أُمِّ یَزِیدَ فَلَعَمْرِی لَقَدْ صَدَقَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ خَیْرٌ مِنْ أُمِّی وَ أَمَّا قَوْلُهُ جَدِّی خَیْرٌ مِنْ جَدِّهِ فَلَیْسَ لِأَحَدٍ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یَقُولُ بِأَنَّهُ خَیْرٌ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّهُ خَیْرٌ مِنِّی فَلَعَلَّهُ لَمْ یَقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ وَ- قَالَ ابْنُ نَمَا نَقَلْتُ مِنْ تَارِیخِ دِمَشْقَ عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ عَمْرٍو الْجُرَشِیِّ: قَالَ أَنَا عِنْدَ یَزِیدَ إِذْ سَمِعْتُ صَوْتَ مُخْفِرٍ یَقُولُ هَذَا مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَةَ أَتَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِاللِّئَامِ الْفَجَرَةِ فَأَجَابَهُ یَزِیدُ مَا وَلَدَتْ أُمُّ مُخْفِرٍ أَشَرُّ وَ أَلْأَمُ وَ قَالَ السَّیِّدُ ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ أَهْلِهِ عَلَی یَزِیدَ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِی الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُمْ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِیُ

ص: 131


1- 1. نسبه فی الطبریّ ج 6 ص 267 الی الحصین بن الحمام المری و قبله: صبرنا و کان الصبر منا عزیمة***و أسیافنا یقطعن هاما و معصما أبی قومنا أن ینصفونا فأنصفت***قواضب فی أیماننا تقطر الدما.

یزید گفت: آری، خدا پسر مرجانه را لعنت کند که یک چنین اقدامی را بر علیه حسین پسر فاطمه کرد! اگر من با حسین رو به رو می بودم، هیچ چیزی را از من نمی خواست مگر این که به او می دادم. من او را به قدری که مقدورم بود از شهید شدن نجات می دادم، ولو این که بعضی از فرزندانم در این باره هلاک می شدند. ولی خدا درباره امری قضاوت کرد که چاره ای نبود.

در روایت دیگری می گوید: یزید آهسته به گوش عبدالرحمن گفت: سبحان اللَّه! آیا در یک چنین موضعی نباید سکوت کنی؟

شیخ مفید می نویسد: هنگامی که سر شهیدان کربلا که سر مبارک امام حسین علیه السّلام هم در میان آنها بود نزد یزید نهاده شد، یزید گفت:

سر افراد مقتدری را که بر ما تکبر می کردند و نسبت به ما عاق و ظالم بودند می شکافیم

یحیی بن حکم همان سخنی را گفت که قبلا نگاشته شد. یزید با دست به سینه یحیی زد و گفت: ساکت باش!

سپس یزید متوجه اهل مجلس خود شد و گفت: این حسین بر من فخر می کرد و می گفت: پدر من از پدر یزید و مادرم از مادر او و جدم از جد او بهتر بودند و من هم از یزید بهترم. همین موضوع بود که باعث قتل حسین علیه السّلام شد. جواب این که حسین می گفت: پدر من از پدر یزید بهتر بود. این است که پدر من با پدر حسین مخالفت کرد و خدا بر له پدر من و بر علیه پدر حسین رفتار نمود. اما جواب این که حسین می گفت: مادر من از مادر یزید بهتر است این است: به جان خودم که حسین راست می گوید، زیرا فاطمه دختر پیامبر خدا و از مادر من بهتر است. اما این که حسین می گفت جد او از جد من بهتر بود، کسی نیست که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و بگوید محمّد از من بهتر است. جواب این که حسین می گفت من از یزید بهترم این است که حسین این آیه را نخوانده بود که خدا می فرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.»(1) {بگو: «بار خدایا، تویی که فرمانفرمایی.}

ابن نما می گوید: جرشی می گوید: من نزد یزید بودم که صدای مخفر را شنیدم که می گفت: این مخفر بن ثعلبه است که افراد پست و فاجر را به نزد امیر مؤمنان آورده است. پس یزید به او پاسخ داد: مادر مخفر شرورتر و پست تر از او نزاده است.

سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که زنان و بازماندگان حسین علیه السّلام در حالی که به ریسمان ها بسته شده بودند نزد یزید وارد شدند و با همان حال در مقابل یزید قرار گرفتند،

ص: 131


1- . آل عمران / 26

بْنُ الْحُسَیْنِ أَنْشُدُکَ اللَّهَ یَا یَزِیدُ مَا ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللَّهِ لَوْ رَآنَا عَلَی هَذِهِ الْحَالَةِ فَأَمَرَ یَزِیدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلْفَهُ لِئَلَّا یَنْظُرْنَ إِلَیْهِ فَرَآهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَلَمْ یَأْکُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِکَ أَبَداً(1)

وَ قَالَ ابْنُ نَمَا قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: أُدْخِلْنَا عَلَی یَزِیدَ وَ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا مُغَلَّلُونَ فَلَمَّا وَقَفْنَا بَیْنَ یَدَیْهِ قُلْتُ أَنْشُدُکَ اللَّهَ یَا یَزِیدُ مَا ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللَّهِ لَوْ رَآنَا عَلَی هَذِهِ الْحَالِ وَ قَالَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ یَا یَزِیدُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایَا فَبَکَی النَّاسُ وَ بَکَی أَهْلُ دَارِهِ حَتَّی عَلَتِ الْأَصْوَاتُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَقُلْتُ وَ أَنَا مَغْلُولٌ أَ تَأْذَنُ لِی فِی الْکَلَامِ فَقَالَ قُلْ وَ لَا تَقُلْ هُجْراً فَقَالَ لَقَدْ وَقَفْتُ مَوْقِفاً لَا یَنْبَغِی لِمِثْلِی أَنْ یَقُولَ الْهُجْرَ مَا ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللَّهِ لَوْ رَآنِی فِی الْغُلِّ فَقَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ حُلُّوهُ حَدَّثَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَرْوَانَ لَمَّا أُتِیَ یَزِیدُ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ لَوْ کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ابْنِ مَرْجَانَةَ قَرَابَةٌ لَأَعْطَاکَ مَا سَأَلْتَ ثُمَّ أَنْشَدَ یَزِیدُ:

نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ***عَلَیْنَا وَ هُمْ کَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ(2) ثُمَّ قَالُوا وَ أَمَّا زَیْنَبُ فَإِنَّهَا لَمَّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلَی جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِینٍ تُفْزِعُ الْقُلُوبَ یَا حُسَیْنَاهْ یَا حَبِیبَ رَسُولِ اللَّهِ یَا ابْنَ مَکَّةَ وَ مِنَی یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَةَ النِّسَاءِ یَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَی قَالَ فَأَبْکَتْ وَ اللَّهِ کُلَّ مَنْ کَانَ فِی الْمَجْلِسِ وَ یَزِیدُ سَاکِتٌ ثُمَّ جَعَلَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فِی دَارِ یَزِیدَ تَنْدُبُ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ تُنَادِی وَا حَبِیبَاهْ یَا سَیِّدَ أَهْلِ بَیْتَاهْ یَا ابْنَ مُحَمَّدَاهْ یَا رَبِیعَ الْأَرَامِلِ وَ الْیَتَامَی یَا قَتِیلَ أَوْلَادِ الْأَدْعِیَاءِ قَالَ فَأَبْکَتْ کُلَّ مَنْ سَمِعَهَا ثُمَّ دَعَا یَزِیدُ بِقَضِیبِ خَیْزُرَانٍ فَجَعَلَ یَنْکُتُ بِهِ ثَنَایَا الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ

ص: 132


1- 1. الملهوف ص 158 و 159.
2- 2. الحدید: 22.

حضرت زین العابدین علیه السّلام فرمود: ای یزید! تو را به خدا قسم می دهم، تو درباره پیامبر خدا چه گمانی می کنی اگر ما را به این حالت بنگرد؟ یزید دستور داد تا آن ریسمان ها را قطع کردند. سپس سر مقدس امام حسین علیه السّلام را در مقابل خود نهاد و زنان را پشت سر خویش جای داد که به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر نکنند. وقتی چشم حضرت امام زین العابدین علیه السّلام به آن سر مقدس افتاد، بعد از آن دیگر از گوشت کله گوسفند و امثال آن نخورد.(1)

ابن نما می نویسد: حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: ما تعداد دوازده نفر مرد بودیم که در زیر غل و زنجیر بودیم و بر یزید وارد شدیم. وقتی در مقابل یزید قرار گرفتیم، من به یزید گفتم: تو را به خدا قسم می دهم، تو درباره پیغمبر خدا چه گمان می کنی اگر ما را بدین حالت ببیند؟ فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام هم فرمود: ای یزید! آیا جا دارد دختران رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم این طور اسیر باشند؟ ناگاه عموم مردم و اهل خانه یزید به نحوی گریان شدند که صدای آنان به گریه بلند شد. حضرت سجاد علیه السّلام می فرماید: من در حالی که زیر غل و زنجیر بودم به یزید گفتم: آیا اجازه می دهی من سخن بگویم؟ گفت: بگو. ولی هذیان نگویی! فرمود: من در یک موضعی ایستاده ام که برای شخصی مثل من سزاوار نیست هذیان بگویم. من به یزید گفتم: تو درباره پیامبر خدا چه گمانی داری اگر ما را زیر غل و زنجیر بنگرد؟ یزید به افرادی که در اطرافش بودند دستور داد تا او را از زیر غل آزاد کنند.

عبدالملک بن مروان نقل کرده: هنگامی که سر حسین علیه السّلام نزد یزید آمد، یزید به آن سر گفت: اگر بین تو و پسر مرجانه - یعنی ابن زیاد - قرابتی بود، آنچه را که می خواستی به تو می داد. سپس یزید چنین سرود:

سر افراد مقتدری را که بر ما تکبر می کردند و نسبت به ما عاق و ظالم بودند می شکافیم

حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام این آیه را تلاوت کرد که می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ.»(2) {هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسْ های شما [به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی است. این [کار] بر خدا آسان است.}

سپس گفتند: وقتی چشم زینب به سر مبارک امام حسین علیه السّلام افتاد، دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صدایی حزین و دلخراش فریاد زد:

یا حسیناه! یا حبیب رسول اللَّه! ای پسر مکه و منا! ای پسر فاطمة الزهراء سیدة النساء! ای پسر دختر مصطفی! به خدا قسم زینب کلیه آن افرادی را که در آن مجلس بودند گریان نمود و یزید همچنان ساکت بود.

بعد یکی از زنان بنی هاشم که در خانه یزید بود، برای حسین علیه السّلام ناله و ندبه می کرد و می گفت: ای حبیب من! ای بزرگ اهل بیت من! ای پسر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله! ای فریادرس بیوه زنان و یتیمان! ای قتیل فرزندان زنا! هر کسی این ناله و ندبه را شنید گریان شد.

یزید پس از این جریان چوب خیزران خواست و با آن به دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام زد.

ص: 132


1- . الملهوف: 158
2- . حدید / 22

أَبُو بَرْزَةَ الْأَسْلَمِیُّ وَ قَالَ وَیْحَکَ یَا یَزِیدُ أَ تَنْکُتُ بِقَضِیبِکَ ثَغْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ فَاطِمَةَ أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُ النَّبِیَّ یَرْشُفُ ثَنَایَاهُ وَ ثَنَایَا أَخِیهِ الْحَسَنِ وَ یَقُولُ أَنْتُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَکُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً قَالَ فَغَضِبَ یَزِیدُ وَ أَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ فَأُخْرِجَ سَحْباً قَالَ فَجَعَلَ یَزِیدُ یَتَمَثَّلُ بِأَبْیَاتِ ابْنِ الزِّبَعْرَی شِعْرٌ

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ (1)

فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً***ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلَ

أَقُولُ وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ:

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ***مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَلَ

وَ فِی الْمَنَاقِبِ لَسْتُ مِنْ عُتْبَةَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ

قَالَ السَّیِّدُ وَ غَیْرُهُ فَقَامَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ صَدَقَ اللَّهُ کَذَلِکَ یَقُولُ- ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ أَ ظَنَنْتَ یَا یَزِیدُ حَیْثُ أَخَذْتَ عَلَیْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ کَمَا تُسَاقُ الْأُسَارَی أَنَّ بِنَا عَلَی اللَّهِ هَوَاناً وَ بِکَ عَلَیْهِ کَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِی عِطْفِکَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حِینَ رَأَیْتَ الدُّنْیَا لَکَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِینَ صَفَا لَکَ مُلْکُنَا وَ سُلْطَانُنَا مَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِیتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (2)

ص: 133


1- 1. هذا البیت لعبد اللّه بن الزبعری فی یوم احد، و انما استشهد به یزید هناک أوله: یا غراب البین أسمعت فقل***انما تنطق شیئا قد فعل و بعده حین حکت بقباء برکها***و استحر القتل فی عبد الاشل و ما ذکره بعد ذلک فهو لیزید أنشدها مضمنا لابیات ابن الزبعری و سیجی ء لذلک توفیة بحث.
2- 2. آل عمران: 178.

ابو برزه اسلمی متوجه یزید شد و گفت: ای یزید! وای بر تو! آیا با چوب به دندان های حسین بن فاطمه علیهما السّلام می زنی! من شهادت می دهم که دیدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله دندان های این حسین و برادرش حسن علیهما السّلام را می مکید و می بوسید و به ایشان می فرمود: «شما دو بزرگ جوانان اهل بهشت می باشید، خدا قاتل شما را بکشد و او را لعنت کند و جهنم را که بد جایگاهی است برای او مهیا کند.» یزید خشمناک شد و دستور داد او را خارج نمایند. پس وی را کشیدند و از مجلس خارج کردند سپس یزید بن معاویه به ابیات ابن زبعری متمثل شد و گفت:

ای کاش بزرگان من که در جنگ بدر جزع و فزع قبیله خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند می بودند (و می دیدند که من چگونه از حسین علیه السّلام انتقام آنان را گرفتم)

پس برای این عملی که من انجام دادم، اظهار فرح و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!

محمّد بن ابی طالب اضافه کرده که یزید گفت:

من از نسل خندف نیستم اگر انتقام نگیرم از فرزندان پیغمبر از آن اعمالی که انجام دادند

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب به جای کلمه «خندف» کلمه «عتبه» نوشته شده است، یعنی: من از نسل عتبه نیستم... الی آخر.

سید بن طاوس و دیگران نوشته اند: زینب دختر علی بن ابی طالب علیه السّلام قیام کرد و فرمود: الحمد للَّه رب العالمین و صلّی اللَّه علی رسوله و آله اجمعین. خدا راست می گوید که فرموده است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.»(1) {آن گاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند.}ای یزید! تو گمان کردی چون راه قطرهای زمین و افق های آسمان را بر ما بسته ای و ما نظیر اسیران سوق داده می شویم، ما نزد خدا خوار هستیم و تو نزد او گرامی خواهی بود و این موضوع نشان می دهد که تو نزد خدا اهمیت داری؟ لذا با حالت بزرگ منشی به اطراف خود نظر می کنی و فوق العاده مسروری از این که دنیا به تو رو کرده، امور تو منظم و مرتب شده و مقام سلطنت ما برای تو با صفا شده؟ آرام باش! آرام باش! آیا قول خدای سبحان را فراموش کرده ای که می فرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.»(2) {و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آن گاه] عذابی خفت آور خواهند داشت.}

ص: 133


1- . روم / 10
2- .آل عمران / 178

أَ مِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِیرُکَ حَرَائِرَکَ وَ إِمَاءَکَ وَ سَوْقُکَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایَا قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَی بَلَدٍ وَ یَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّرِیفُ لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِیٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِیٌّ وَ کَیْفَ یُرْتَجَی مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکْبَادَ الْأَزْکِیَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِئُ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَیْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ:

وَ أَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً***ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلُ

مُنْتَحِیاً عَلَی ثَنَایَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْکُتُهَا بِمِخْصَرَتِکَ وَ کَیْفَ لَا تَقُولُ ذَلِکَ وَ قَدْ نَکَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِکَ دِمَاءَ ذُرِّیَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأَشْیَاخِکَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُنَادِیهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَشِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّکَ شَلَلْتَ وَ بَکِمْتَ وَ لَمْ یَکُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا فَوَ اللَّهِ مَا فَرَیْتَ إِلَّا جِلْدَکَ وَ لَا جَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَکَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْکِ دِمَاءِ ذُرِّیَّتِهِ وَ انْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَیْثُ یَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ یَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ یَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ حَسْبُکَ بِاللَّهِ حَاکِماً وَ بِمُحَمَّدٍ خَصِیماً وَ بِجَبْرَئِیلَ ظَهِیراً وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّی لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِینَ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا وَ أَیُّکُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً- وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَکَ إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ وَ أَسْتَکْبِرُ تَوْبِیخَکَ لَکِنَّ الْعُیُونَ عَبْرَی وَ الصُّدُورَ حَرَّی أَلَا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّیْطَانِ الطُّلَقَاءِ فَهَذِهِ الْأَیْدِی تَنْطِفُ مِنْ

ص: 134

سپس فرمود: ای پسر آزادشدگان! آیا از عدالت تو است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی و دختران پیامبر اسلام را به اسیری ببری و سوق دهی؟ تو چادرهای ایشان را برداشتی؛ صورت های آنان را باز نمودی؛ دشمنان ایشان را با ذلت و خواری شهر به شهر می برند و مردم به تماشای آنان می آیند؛ اشخاص از نزدیک و دور، ناکس و شریف متوجه صورت ایشان می شوند؛ از مردان دوستی با آنان نیست؛ احدی از طرفداران آنان نیست که از آنان دفاع نماید. چگونه می توان چشم امید به کسی داشت که جگرهای مردان با زکاوت را از دهان خود خارج نمود و گوشت وی از خون شهیدان روییده باشد؟ چگونه از بغض ما اهل بیت خودداری می کند کسی که با چشم دشمنی و طعنه زدن و کینه و ستیزه به ما نگاه کند؟ سپس بدون این که این مقاله را گناه و عمل بزرگی بدانی، می گویی:

پس برای این عملی که من انجام دادم اظهار فرح و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!

تو می کوشی که در حضور اهل مجلس خود چوب به دندان های ابی عبداللَّه که بزرگ جوانان اهل بهشت است بزنی، چرا تو یک چنین شعری را نخوانی در صورتی که نیشتر به دمل زدی و رگ و ریشه را قطع نمودی! تو این عمل را به وسیله ریختن خون ذریه حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ستارگان زمین که از آل عبدالمطلب می باشند انجام دادی. اکنون بزرگان و گذشتگان خود را صدا می زنی. طولی نمی کشد که تو نیز در جایگاه آنان وارد خواهی شد. در آن موقع حتما دوست خواهی داشت که کاش شل و لال بودی و آنچه را که گفته بودی نمی گفتی و این اعمالی را که انجام داده ای، انجام نمی دادی.

پروردگارا! تو حق ما را بگیر! بار خدایا! تو از افرادی که در حق ما ظلم کردند انتقام بکش! غضب خود را بر آن اشخاصی که خون ما را ریختند و یاوران ما را کشتند نصیب فرما.

ای یزید! به خدا قسم تو نبریدی مگر پوست خود را؛ قطع نکردی مگر گوشت خویشتن را. به زودی در حالی بر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله وارد می شوی که متحمل ریختن خون ذریه او شده باشی و نسبت به عترت و پاره بدن آن حضرت هتک حرمت کردی. خدای توانا پراکندگی آنان را به اجتماع مبدل می کند و حق ایشان را خواهد گرفت. ای یزید! «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون.»(1) {هرگز گمان نکنی آن افرادی که در راه خدا کشته شدند نظیر مردگان باشند، بلکه زنده اند؛ نزد پروردگار خود رزق داده می شوند.} ای یزید! برای تو همین کافی که خدا بر تو حاکم و حضرت محمد خصم تو باشد و جبرئیل ما را یاوری نماید. آن افرادی که دستیار تو شدند و تو را بر گردن مسلمانان مسلط کردند، به زودی خواهید دانست که کدام یک از شما دارای بدترین مکان و ضعیف ترین لشکر خواهید بود.

گرچه با تو سخن گفتن موجب بلا و محنت من می شود، ولی در عین حال من قدر و قابلیت تو را کوچک می شمارم و سرکوبی و توبیخ تو را بزرگ و لازم می دانم. ولی چه باید کرد که چشم ها گریان و سینه و جگرها سوخته است! آگاه باش: العجب کل العجب که حزب شیطان و آزادشدگان حزب خدا را که نجیب بودند کشتند! این دست ها است که پر از

ص: 134


1- 1. آل عمران / 169

دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا وَ تِلْکَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاکِی تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تَعْفُوهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدُنَا وَشِیکاً مَغْرَماً حِینَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمْتَ وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فَإِلَی اللَّهِ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ فَکِدْ کَیْدَکَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ وَ نَاصِبْ جُهْدَکَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا وَ لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْکَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْیُکَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَیَّامُکَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُکَ إِلَّا بَدَدٌ یَوْمَ یُنَادِ الْمُنَادِ- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ یُوجِبَ لَهُمُ الْمَزِیدَ وَ یُحْسِنَ عَلَیْنَا الْخِلَافَةَ إِنَّهُ رَحِیمٌ وَدُودٌ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.

فَقَالَ یَزِیدُ :

یَا صَیْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ***مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَی النَّوَائِحِ

قَالَ ثُمَّ اسْتَشَارَ أَهْلَ الشَّامِ فِیمَا یَصْنَعُ بِهِمْ فَقَالُوا لَا تَتَّخِذْ مِنْ کَلْبِ سَوْءٍ جَرْواً فَقَالَ لَهُ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ انْظُرْ مَا کَانَ الرَّسُولُ یَصْنَعُهُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ (1) وَ قَالَ الْمُفِیدُ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ یَا ابْنَ حُسَیْنٍ أَبُوکَ قَطَعَ رَحِمِی وَ جَهِلَ حَقِّی وَ نَازَعَنِی سُلْطَانِی فَصَنَعَ اللَّهُ بِهِ مَا قَدْ رَأَیْتَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ(2) فَقَالَ یَزِیدُ لِابْنِهِ خَالِدٍ ارْدُدْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَدْرِ خَالِدٌ مَا یَرُدُّ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ قُلْ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ(3) وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا ابْنَ مُعَاوِیَةَ وَ هِنْدٍ وَ صَخْرٍ لَمْ تَزَلِ النُّبُوَّةُ وَ الْإِمْرَةُ لِآبَائِی وَ أَجْدَادِی مِنْ قَبْلِ أَنْ تُولَدَ وَ لَقَدْ کَانَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فِی یَوْمِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ الْأَحْزَابِ فِی یَدِهِ رَایَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَبُوکَ

ص: 135


1- 1. الملهوف ص 161- 166.
2- 2. الحدید: 22.
3- 3. الشوری: 30. راجع الإرشاد ص 230.

خون ما و این دهان ها است که از گوشت ما تغذی می نمایند! آن جثه های پاکیزه است که گرگ های بیابانی آنها را به نوبت زیارت می کنند و بچه های کفتارها آنها را به خاک می مالند. گرچه تو ما را از راه ظلم به غنیمت گرفتی، ولی طولی نمی کشد در آن موقعی که جز آنچه را که پیش فرستاده باشی نخواهی یافت، ضامن غرامت ما خواهی بود. و پروردگار تو در حق بندگانش ظلم نخواهد کرد. ما به خدا شکایت می کنیم و به او اعتماد می نماییم. پس تو مکر و حیله خود را به کار ببر؛ سعی و کوشش خود را انجام بده؛ جد و جهد خویشتن را به پایان برسان. به خدا قسم که تو ذکر و شخصیت ما را محو نخواهی کرد؛ وحی ما را نابود و از بین نخواهی برد. تو به فرجام او نخواهی رسید. تو از این ننگ و عار تبرئه نخواهی شد. رأی تو ضعیف و روزگار حکم فرمایی تو قلیل و جمعیت تو پراکنده است. در آن روزی که منادی ندا می کند و می گوید: آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران باد. حمد و سپاس مخصوص آن خدایی است که سعادت را نصیب افراد اول ما و شهادت و رحمت را نصیب آخرین افراد ما نمود. ما از خدای مهربان مسألت می نماییم که ثواب فراوان و کاملی به آنان عطا و خلافت ما را نیکو فرماید. زیرا خدا مهربان و دوست دار ما است. خداست که برای ما کافی و بهترین وکیل می باشد.

یزید پس از این سخنان گفت:

ناله و زاری از زنان ناله دار پسندیده می باشد. مرگ چقدر بر زنان نوحه کننده سهل و آسان است

سید بن طاوس می نویسد: سپس یزید با اهل شام راجع به این که با اسیران آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چه عملی انجام دهد مشورت کرد. آنان گفتند: از کلب بد، توله بیرون نکش! نعمان بن بشیر به یزید گفت: ببین پیغمبر خدا با ایشان چه عملی انجام می داد، تو نیز همان عمل را با آنان انجام بده.(1)

شیخ مفید رحمه الله می نگارد: یزید متوجه امام زین العابدین علیه السّلام شد و گفت: ای پسر حسین! چون پدرت با من قطع رحم کرد و حق مرا مراعات نکرد، با من درباره مقام سلطنت منازعه نمود، لذا خدا این عملی را با تو انجام داد که دیدی. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ.»(2) {هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسْ های شما [به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی است. این [کار] بر خدا آسان است.} یزید به پسر خود که خالد نام داشت گفت: جواب زین العابدین علیه السّلام را بگو! اما خالد نتوانست جوابی بگوید. یزید به خالد گفت: در جوابش بگو: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ.»(3) {و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمی گذرد.}(4)

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می نگارد: حضرت سجاد علیه السّلام پس از این جریان فرمود: ای پسر معاویه و هند و صخر! مقام نبوت و امارت قبل از این که تو متولد شوی، دائما از پدران و اجداد من بوده است. پرچم پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله در جنگ بدر و احد و احزاب در دست جدم حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بود، ولی پرچم کفار به دست پدر

ص: 135


1- . الملهوف: 161
2- . حدید / 22
3- . شوری / 30
4- . ارشاد: 230

وَ جَدُّکَ فِی أَیْدِیهِمَا رَایَاتُ الْکُفَّارِ ثُمَّ جَعَلَ عَلَیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَقُولُ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ***مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِعِتْرَتِی وَ بِأَهْلِی عِنْدَ مُفْتَقَدِی***مِنْهُمْ أُسَارَی وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ

ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَیْلَکَ یَا یَزِیدُ إِنَّکَ لَوْ تَدْرِی مَا ذَا صَنَعْتَ وَ مَا الَّذِی ارْتَکَبْتَ مِنْ أَبِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ أَخِی وَ عُمُومَتِی إِذاً لَهَرَبْتَ فِی الْجِبَالِ وَ افْتَرَشْتَ الرَّمَادَ وَ دَعَوْتَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ أَنْ یَکُونَ رَأْسُ أَبِی الْحُسَیْنِ ابْنِ فَاطِمَةَ وَ عَلِیٍّ مَنْصُوباً عَلَی بَابِ مَدِینَتِکُمْ وَ هُوَ وَدِیعَةُ رَسُولِ اللَّهِ فِیکُمْ فَأَبْشِرْ بِالْخِزْیِ وَ النَّدَامَةِ غَداً إِذَا جُمِعَ النَّاسُ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ قَالَ الْمُفِیدُ ثُمَّ دَعَا بِالنِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَأُجْلِسُوا بَیْنَ یَدَیْهِ فَرَأَی هَیْئَةً قَبِیحَةً فَقَالَ قَبَّحَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ لَوْ کَانَتْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ قَرَابَةٌ وَ رَحِمٌ مَا فَعَلَ هَذَا بِکُمْ وَ لَا بَعَثَ بِکُمْ عَلَی هَذَا فَقَالَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ وَ لَمَّا جَلَسْنَا بَیْنَ یَدَیْ یَزِیدَ رَقَّ لَنَا فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَحْمَرُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ یَعْنِینِی وَ کُنْتُ جَارِیَةً وَضِیئَةً فَأُرْعِدْتُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِکَ جَائِزٌ لَهُمْ فَأَخَذْتُ بِثِیَابِ عَمَّتِی زَیْنَبَ وَ کَانَتْ تَعْلَمُ أَنَّ ذَلِکَ لَا یَکُونُ وَ فِی رِوَایَةِ السَّیِّدِ قُلْتُ أُوتِمْتُ وَ أُسْتَخْدَمُ فَقَالَتْ عَمَّتِی لِلشَّامِیِّ کَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لَوْ مِتُّ وَ اللَّهِ مَا ذَلِکَ لَکَ وَ لَا لَهُ فَغَضِبَ یَزِیدُ وَ قَالَ کَذَبْتِ وَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکَ لِی وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَفْعَلَ لَفَعَلْتُ قَالَتْ کَلَّا وَ اللَّهِ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَکَ ذَلِکَ إِلَّا أَنْ

تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنَا وَ تَدِینَ بِغَیْرِهَا فَاسْتَطَارَ یَزِیدُ غَضَباً وَ قَالَ إِیَّایَ تَسْتَقْبِلِینَ بِهَذَا إِنَّمَا خَرَجَ مِنَ الدِّینِ أَبُوکِ وَ أَخُوکِ قَالَتْ زَیْنَبُ بِدِینِ اللَّهِ وَ دِیْنِ أَبِی وَ دِیْنِ أَخِی اهْتَدَیْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ وَ جَدُّکَ إِنْ کُنْتَ مُسْلِماً قَالَ کَذَبْتِ یَا عَدُوَّةَ اللَّهِ قَالَتْ لَهُ أَنْتَ أَمِیرٌ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ لِسُلْطَانِکَ فَکَأَنَّهُ اسْتَحْیَا وَ سَکَتَ وَ عَادَ الشَّامِیُّ فَقَالَ هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ اعْزُبْ وَهَبَ اللَّهُ لَکَ حَتْفاً قَاضِیاً(1)

ص: 136


1- 1. کتاب الإرشاد ص 231.

و جد تو بود. سپس امام سجاد علیه السّلام این اشعار را خواند:

چه خواهید گفت آن هنگامی که پیامبر خدا به شما بگوید چه عملی انجام دادید، در صورتی که شما آخرین امت بودید،

با عترت و اهل بیت من بعد از این که مرا از دست دادید؟ بعضی از آنان اسیر و بعضی غرقه به خون شدند

بعد حضرت سجاد علیه السّلام به یزید فرمود: وای بر تو! اگر تو می دانستی چه کار خطرناکی انجام داده ای و چه جنایتی نسبت به پدر و اهل بیت و برادر و عموهای من مرتکب شده ای، به طرف کوه ها فرار می کردی، خاکستر را فرش خود قرار می دادی و صدا به واویلا بلند می کردی. (آیا جا دارد که) سر پدر من حسین که پسر فاطمه و علی علیهم السّلام می باشد بر فراز دروازه شهر شما نصب شود، در صورتی که او در میان شما امانتی است از پیامبر اسلام!؟ ای یزید! مژده باد تو را به رسوایی و پشیمانی در روز قیامت، هنگامی که مردم همگی اجتماع خواهند کرد.

شیخ مفید می نویسد: سپس یزید زنان و کودکان امام حسین علیه السّلام را خواست و آنان در مقابل یزید نشستند. وقتی چشم یزید به آن هیئت و منظره ناپسند افتاد گفت: خدا پسر مرجانه را زشت کند. اگر بین شما و ابن مرجانه قرابت و خویشاوندی بود، این عمل را با شما انجام نمی داد و شما را به این کیفیت نمی فرستاد. فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام می گوید: هنگامی که ما نزد یزید نشستیم، قلب او به ما رقت نمود. مردی از اهل شام که چهره سرخی داشت برخاست و به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این دختر را به من ببخش! منظور آن مرد من بودم. من که دختری زیبا و خوش صورت بودم به خود لرزیدم و گمان کردم این موضوع برای آنان جایز است، لذا دامن لباس های عمه ام زینب را گرفتم، ولی عمه ام می دانست که این موضوع شدنی نبود.

بنا به روایت سید بن طاوس من به عمه ام گفتم: من که یتیم شده ام آیا جا دارد که مستخدم هم باشم!؟ عمه ام به آن مرد شامی فرمود: به خدا قسم که دروغ گفتی. قسم به خدا اگر تو بمیری، این پیشنهاد برای تو و یزید ممکن نخواهد شد. یزید در غضب شد و به حضرت زینب گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی، من این حق را دارم، اگر بخواهم می توانم این کار را انجام دهم. زینب قهرمان در جوابش فرمود: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی. یزید از شدت غضب از جای برجست و گفت: آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را می گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند. زینب کبرا فرمود: تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی) یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می گویی. حضرت زینب فرمود: تو امیری هستی که به وسیله ظلم و ستم فحاشی می کنی و به وسیله قدرتی که داری خشم و غضب می کنی. یزید خجل و ساکت شد! آن مرد شامی سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگی حتمی به تو بدهد!(1)

ص: 136


1- . ارشاد: 231

وَ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ قَالَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ لِلشَّامِیِّ اسْکُتْ یَا لُکَعَ الرِّجَالِ قَطَعَ اللَّهُ لِسَانَکَ وَ أَعْمَی عَیْنَیْکَ وَ أَیْبَسَ یَدَیْکَ وَ جَعَلَ النَّارَ مَثْوَاکَ إِنَّ أَوْلَادَ الْأَنْبِیَاءِ لَا یَکُونُونَ خَدَمَةً لِأَوْلَادِ الْأَدْعِیَاءِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا اسْتَتَمَّ کَلَامُهَا حَتَّی أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَهَا فِی ذَلِکَ الرَّجُلِ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَجَّلَ لَکَ الْعُقُوبَةَ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ الْآخِرَةِ فَهَذَا جَزَاءُ مَنْ یَتَعَرَّضُ لِحَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

وَ فِی رِوَایَةِ السَّیِّدِ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ الشَّامِیُّ مَنْ هَذِهِ الْجَارِیَةُ فَقَالَ یَزِیدُ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ وَ تِلْکَ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ الشَّامِیُّ الْحُسَیْنُ ابْنُ فَاطِمَةَ وَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ الشَّامِیُّ لَعَنَکَ اللَّهُ یَا یَزِیدُ تَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِیِّکَ وَ تَسْبِی ذُرِّیَّتَهُ وَ اللَّهِ مَا تَوَهَّمْتُ إِلَّا أَنَّهُمْ سَبْیُ الرُّومِ فَقَالَ یَزِیدُ وَ اللَّهِ لَأُلْحِقَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ قَالَ السَّیِّدُ وَ دَعَا یَزِیدُ الْخَاطِبَ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَیَذُمَّ الْحُسَیْنَ وَ أَبَاهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فَصَعِدَ وَ بَالَغَ فِی ذَمِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحُسَیْنِ الشَّهِیدِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا وَ الْمَدْحِ لِمُعَاوِیَةَ وَ یَزِیدَ فَصَاحَ بِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَیْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النَّارِ وَ لَقَدْ أَحْسَنَ ابْنُ سِنَانٍ الْخَفَاجِیُّ فِی وَصْفِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِقَوْلِهِ:

أَ عَلَی الْمَنَابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ***وَ بِسَیْفِهِ نُصِبَتْ لَکُمْ أَعْوَادُهَا(1)

وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ غَیْرُهُ رُوِیَ أَنَّ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِمِنْبَرٍ وَ خَطِیبٍ لِیُخْبِرَ النَّاسَ بِمَسَاوِی الْحُسَیْنِ وَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ مَا فَعَلَا فَصَعِدَ الْخَطِیبُ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ أَکْثَرَ الْوَقِیعَةَ فِی عَلِیٍّ وَ الْحُسَیْنِ وَ أَطْنَبَ فِی تَقْرِیظِ مُعَاوِیَةَ وَ یَزِیدَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَذَکَرَهُمَا بِکُلِّ جَمِیلٍ قَالَ فَصَاحَ بِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَیْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النَّارِ ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَا یَزِیدُ ائْذَنْ لِی حَتَّی أَصْعَدَ هَذِهِ الْأَعْوَادَ فَأَتَکَلَّمَ بِکَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِیهِنَّ رِضاً وَ لِهَؤُلَاءِ الْجُلَسَاءِ فِیهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ قَالَ فَأَبَی یَزِیدُ

ص: 137


1- 1. الملهوف ص 167 و 168.

در بعضی از کتب می نویسند: ام کلثوم به آن مرد شامی فرمود: ای مرد ناکس، ساکت باش! خدا زبان تو را قطع و چشمان تو را کور و دست های تو را خشک کند و جای تو را در جهنم قرار دهد! یقینا که فرزندان پیامبران مستخدم فرزندان زنازادگان نخواهند شد. راوی می گوید: به خدا قسم هنوز سخن آن بانو تمام نشده بود که خدای توانا نفرین او را در حق آن مرد شامی درگیر نمود! ام کلثوم پس از این نفرین فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که تو را قبل از آخرت در دنیا مورد عقوبت قرار داد. این جزای آن کسی است که متعرض حرم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می شود!

در روایت سید بن طاوس آمده: آن مرد شامی گفت: این دختر کیست؟ یزید گفت: این فاطمه دختر حسین است. این زن زینب، دختر علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد. آن مرد شامی گفت: آن حسین که پسر فاطمه است و آن علی که پسر ابی طالب می باشد؟ یزید گفت: آری. شامی گفت: ای یزید! خدا تو را لعنت کند، تو عترت پیغمبر خود را می کشی و فرزندان او را اسیر می نمایی. به خدا قسم من گمان می کردم اینان اسیران روم هستند! یزید گفت: به خدا قسم من تو را نیز به آنان ملحق می کنم. سپس دستور داد تا گردنش را زدند!

سید بن طاوس می نویسد: یزید خطیب را دستور داد تا بر فراز منبر رود و امام حسین و پدرش را مذمت نماید. آن خطیب نابکار بر فراز منبر رفت و راجع به مذمت حضرت علی بن ابی طالب و امام حسین علیهما السّلام و مدح معاویه و یزید مبالغه کرد. حضرت امام زین العابدین علیه السّلام خطاب به او فریاد زد و فرمود: ای خطیب، وای بر تو! رضایت مخلوق را به وسیله سخط و غضب خالق خریدی. جایگاه تو پر از آتش خواهد شد. حقا که ابن سنان خفاجی در وصف حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام نیکو سروده و گفته: آیا جا دارد که بر فراز منبرها علنا به علی ناسزا بگویید، در صورتی که چوب های این منبرها به وسیله شمشیر علی برای شما نصب شده است(1)

صاحب کتاب مناقب و غیره می نویسند: روایت شده که یزید ملعون، منبر و خطیبی را خواست تا بدرفتاری امام حسین و حضرت امیر علیهما السّلام را با کارهایی که کردند برای مردم شرح دهد. خطیب پس از این که بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جای آورد، فوق العاده از حضرت امیر و امام حسین علیهما السّلام غیبت و بدگویی کرد و نسبت به بزرگداشت معاویه و یزید سخن طولانی گفت و ایشان را به هر عمل نیکویی نسبت داد. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام بر آن خطیب فریاد زد و فرمود: ای خطیب، وای بر تو! رضایت مخلوق را به وسیله غضب خالق خریدی. جایگاهت را پر از آتش کن!

سپس حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این منبر بروم و سخنانی بگویم که خدا راضی باشد و برای اهل این مجلس اجر و ثوابی داشته باشد. یزید این پیشنهاد را نپذیرفت.

ص: 137


1- . الملهوف: 167

عَلَیْهِ ذَلِکَ فَقَالَ النَّاسُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ائْذَنْ لَهُ فَلْیَصْعَدِ الْمِنْبَرَ فَلَعَلَّنَا نَسْمَعُ مِنْهُ شَیْئاً فَقَالَ إِنَّهُ إِنْ صَعِدَ لَمْ یَنْزِلْ إِلَّا بِفَضِیحَتِی وَ بِفَضِیحَةِ آلِ أَبِی سُفْیَانَ فَقِیلَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا قَدْرُ مَا یُحْسِنُ هَذَا فَقَالَ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً قَالَ فَلَمْ یَزَالُوا بِهِ حَتَّی أَذِنَ لَهُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ خَطَبَ خُطْبَةً أَبْکَی مِنْهَا الْعُیُونَ وَ أَوْجَلَ مِنْهَا الْقُلُوبَ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنًی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ

ص: 138

مردم به یزید گفتند: یا امیرالمؤمنین! به وی اجازه بده تا بر فراز منبر رود، شاید مطلبی را از او بشنویم. یزید گفت: اگر این مرد بر فراز منبر رود، تا من و آل ابوسفیان را افتضاح نکند فرود نخواهد آمد. به یزید گفته شد: سخنرانی او هر چند خوب باشد، چندان قدرت و قابلیتی ندارد. یزید گفت: این شخص از اهل بیتی است که علم را مانند پرنده ای که جوجه اش را با نوکش غذا می دهد آموخته اند.

مردم همچنان از یزید این تقاضا را می کردند تا اجازه داد. حضرت سجاد علیه السّلام پس از این که بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد، سخنرانی ای کرد که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. سپس فرمود: ایها الناس! به ما شش خصلت عطا شده و هفت خصلت موجب فضیلت و برتری ما گردیده است. آن شش خصلت عبارتند از: علم، حلم، شخصیت، فصاحت، شجاعت و محبوب القلوب مؤمنین بودن. آن هفت خصلتی که باعث برتری ما هستند عبارتند از این که محمّد مختار صلّی اللَّه علیه و آله، صدیق یعنی حضرت امیر، طیار، حمزه و دو سبط این امت از ما می باشند، هر کسی مرا می شناسد که می شناسد و هر کسی مرا نمی شناسد، من او را از حسب و نسب خودم آگاه می نمایم!

ایها الناس! من پسر مکه و منا هستم؛ من پسر زمزم و صفا می باشم؛ من پسر کسی هستم که رکن یعنی حجرالاسود را با اطراف ردایش برداشت و نصب کرد؛ من پسر بهترین کسی هستم که ازار و ردا به تن کرد؛ من پسر بهترین کسی هستم که نعلین پوشید و پا را برهنه کرد؛ من پسر بهترین کسی هستم که طواف و سعی به جا آورد؛ من پسر بهترین کسی هستم که حج کرد و تلبیه گفت؛ من پسر کسی هستم در هوا با براق حمل شد (و به معراج رفت)؛ من پسر کسی هستم که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی سیر داده شد؛ من پسر کسی هستم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند؛ من پسر کسی هستم که سپس نزدیک آمد و نزدیک تر شد، تا [فاصله اش] به قدرِ [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیک تر شد؛ من پسر کسی هستم که بر فرشتگان آسمان نماز خواند؛ من پسر کسی هستم که خدای جلیل آنچه وحی کرد را به او وحی نمود؛ من پسر محمد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر کسی هستم که بینی های مردم را زد تا «لا اله الا الله» بگویند.

من پسر کسی هستم که در برابر رسول خدا با دو شمشیر جهاد می کرد و با دو نیزه ضربت می زد و دوبار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و در بدر و حنین جنگید و چشم به هم زدنی به خدا کفر نورزید. من پسر صالح مؤمنان، وارث انبیا، ریشه کن کننده ملحدان و رئیس مسلمانان و نور مجاهدان، زینت عبادت کنندگان، تاج گریه کنندگان، بردبارترین بردباران و افضل قیام کنندگان از آل یاسین و رسول پروردگار جهانیانم. من پسر کسی هستم که به وسیله جبرئیل مؤید شد و به وسیله میکائیل نصرت شد. من پسر کسی هستم که از حزم مسلمانان دفاع کرد و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنان ناصبی خود جهاد کرد و پر افتخار ترین فرد از قریش که روی زمین راه رفت می باشم، و پسر اول کسی هستم که از میان مؤمنان خدا و رسول او را اجابت کرد

ص: 138

الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّی ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ خَشِیَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَیْهِ الْکَلَامَ فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ عَلِیٌّ لَا شَیْ ءَ أَکْبَرُ مِنَ اللَّهِ فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ شَهِدَ بِهَا شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ الْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ الْمِنْبَرِ إِلَی یَزِیدَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ کَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ قَالَ وَ فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ تَقَدَّمَ یَزِیدُ فَصَلَّی صَلَاةَ الظُّهْرِ قَالَ وَ رُوِیَ أَنَّهُ کَانَ فِی مَجْلِسِ یَزِیدَ هَذَا حَبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ فَقَالَ مَنْ هَذَا الْغُلَامُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ فَمَنِ الْحُسَیْنُ قَالَ ابْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَمَنْ أُمُّهُ قَالَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ الْحَبْرُ یَا سُبْحَانَ اللَّهِ فَهَذَا ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ قَتَلْتُمُوهُ فِی هَذِهِ السُّرْعَةِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُوهُ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکَ فِینَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ سِبْطاً مِنْ صُلْبِهِ لَظَنَنَّا أَنَّا کُنَّا نَعْبُدُهُ مِنْ دُونِ رَبِّنَا وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا فَارَقَکُمْ نَبِیُّکُمْ بِالْأَمْسِ فَوَثَبْتُمْ عَلَی ابْنِهِ فَقَتَلْتُمُوهُ سَوْءَةً لَکُمْ مِنْ أُمَّةٍ

ص: 139

و اولین سبقت گیرندگان بر اسلام و شکننده تجاوزگران و نابود کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر منافقان و زبان حکمت عبادت کنندگان و ناصر دین خدا و ولیّ امر خدا و بوستان حکمت خدا و جایگاه علم اوست.

او نرم خوی، بخشنده، با ابهت، با حیا، زکی، متعلق به سرزمین بطحاء، مورد رضایت، اقدام کننده، بلند همت، بردبار، روزه گیر، مهذب، قیام گر، قاطع صلب ها و جداکننده حزب ها بود. از همه مردم با تقواتر و از همه با ثبات تر بود و از همه مصمم تر و دل قوی تر؛ شیر قوی بود که وقتی در جنگ ها نیزه ها به هم نزدیک می شد و رنج ها نزدیک می گردید، آنان را آرد می کرد مانند سنگ آسیاب و آنان را می پراکند مانند پراکندن باد، چیز خشک را، شیر بیشه حجاز و رهبر نیرومند عراق، مکی، مدنی، منسوب به مسجد خیف، منتسب به عقبه، بدری، احدی، شجری، مهاجری، که سید عرب بود و در جنگ شیر آن؛ وارث دو موقف و پدر دو سبط امت حسن و حسین؛ همه این ها وصف جدم علی بن ابی طالب علیه السّلام بود.

سپس فرمود: من پسر فاطمه زهرایم؛ من پسر سرور زنانم؛ پیوسته حضرت خود را معرفی می نمود تا این که صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید لعنه الله ترسید مبادا فتنه بپا شود، لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد علیه السّلام را قطع نمود. وقتی مؤذن گفت: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر»، حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: چیزی از خدا بزرگ تر نیست. هنگامی که مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه»، علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند. موقعی که گفت: «اشهد ان محمدا رسول اللَّه»، امام سجاد علیه السّلام از بالای منبر متوجه یزید شد و فرمود: ای یزید! این محمّد جد من است یا جد تو؟ اگر گمان کنی که این محمّد جد تو است، دروغ می گویی و کافرشده ای. اگر گمان کنی که جد من است، پس چرا عترت او را کشتی؟ راوی می گوید: وقتی مؤذن از اذان و اقامه فراغت حاصل کرد، یزید جلو آمد و نماز ظهر را خواند.

روایت شده یکی از دانشمندان یهود که در آن مجلس حضور داشت، به یزید گفت: ای امیر مؤمنان! این جوان کیست؟ گفت: علی بن الحسین است. یهودی گفت: حسین کیست؟ گفت: پسر علی بن ابی طالب می باشد. گفت: مادر حسین کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر محمّد. یهودی گفت: سبحان اللَّه!! این حسین پسر دختر پیامبر شما است و مع ذلک او را با این سرعت کشتید. چه بد با ذریه او رفتار کردید! به خدا قسم اگر حضرت موسی یک سبط (یعنی نوه) از صلب خود در میان ما یهودیان به یادگار می نهاد، ما او را پرستش می کردیم نه پروردگارمان را، ولی شما که دیروز پیغمبر خود را از دست داده اید، امروز برجستید و پسر او را شهید کردید؟ اف بر شما! چه بد امتی هستید!

ص: 139

قَالَ فَأَمَرَ بِهِ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُجِئَ فِی حَلْقِهِ ثَلَاثاً فَقَامَ الْحَبْرُ وَ هُوَ یَقُولُ إِنْ شِئْتُمْ فَاضْرِبُونِی وَ إِنْ شِئْتُمْ فَاقْتُلُونِی أَوْ فَذَرُونِی فَإِنِّی أَجِدُ فِی التَّوْرَاةِ أَنَّ مَنْ قَتَلَ ذُرِّیَّةَ نَبِیٍّ- لَا یَزَالُ مَلْعُوناً أَبَداً مَا بَقِیَ فَإِذَا مَاتَ یُصْلِیهِ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ- وَ رَوَی الصَّدُوقُ فِی الْأَمَالِی عَنْ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ لُوطِ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْحَارِثِ بْنِ کَعْبٍ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِیٍّ ص قَالَتْ: ثُمَّ إِنَّ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِنِسَاءِ الْحُسَیْنِ فحبس [فَحُبِسْنَ] مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فِی مَحْبِسٍ لَا یَکُنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لَا قَرٍّ حَتَّی تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ وَ لَمْ یُرْفَعْ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ حَجَرٌ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ وَ أَبْصَرَ النَّاسُ الشَّمْسَ عَلَی الْحِیطَانِ حَمْرَاءَ کَأَنَّهَا الْمَلَاحِفُ الْمُعَصْفَرَةُ إِلَی أَنْ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بِالنِّسْوَةِ وَ رَدَّ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی کَرْبَلَاءَ(1)

وَ قَالَ ابْنُ نَمَا وَ رَأَتْ سُکَیْنَةُ فِی مَنَامِهَا وَ هِیَ بِدِمَشْقَ کَأَنَّ خَمْسَةَ نُجُبٍ مِنْ نُورٍ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ عَلَی کُلِّ نَجِیبٍ شَیْخٌ وَ الْمَلَائِکَةُ مُحْدِقَةٌ بِهِمْ وَ مَعَهُمْ وَصِیفٌ یَمْشِی فَمَضَی النُّجُبُ وَ أَقْبَلَ الْوَصِیفُ إِلَیَّ وَ قَرُبَ مِنِّی وَ قَالَ یَا سُکَینَةُ إِنَّ جَدَّکِ یُسَلِّمُ عَلَیْکِ فَقُلْتُ وَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ یَا رَسُولُ مَنْ أَنْتَ قَالَ وَصِیفٌ مِنْ وَصَائِفِ الْجَنَّةِ فَقُلْتُ مَنْ هَؤُلَاءِ الْمَشِیخَةُ الَّذِینَ جَاءُوا عَلَی النُّجُبِ قَالَ الْأَوَّلُ آدَمُ صَفْوَةُ اللَّهِ وَ الثَّانِی إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ اللَّهِ وَ الثَّالِثُ مُوسَی کَلِیمُ اللَّهِ وَ الرَّابِعُ عِیسَی رُوحُ اللَّهِ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا الْقَابِضُ عَلَی لِحْیَتِهِ یَسْقُطُ مَرَّةً وَ یَقُومُ أُخْرَی فَقَالَ جَدُّکِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ وَ أَیْنَ هُمْ قَاصِدُونَ قَالَ إِلَی أَبِیکِ الْحُسَیْنِ فَأَقْبَلْتُ أَسْعَی فِی طَلَبِهِ لِأُعَرِّفَهُ مَا صَنَعَ بِنَا الظَّالِمُونَ بَعْدَهُ فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ أَقْبَلَتْ خَمْسَةُ هَوَادِجَ مِنْ نُورٍ فِی کُلِّ هَوْدَجٍ امْرَأَةٌ فَقُلْتُ مَنْ هَذِهِ النِّسْوَةُ الْمُقْبِلَاتُ قَالَ الْأُولَی حَوَّاءُ أُمُّ الْبَشَرِ الثَّانِیَةُ آسِیَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ الثَّالِثَةُ مَرْیَمُ ابْنَةُ عِمْرَانَ وَ الرَّابِعَةُ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ فَقُلْتُ مَنِ الْخَامِسَةُ الْوَاضِعَةُ یَدَهَا عَلَی رَأْسِهَا تَسْقُطُ مَرَّةً وَ تَقُومُ أُخْرَی فَقَالَ جَدَّتُکِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ

ص: 140


1- 1. تراه فی الأمالی المجلس 31 تحت الرقم 4.

یزید لعنه الله دستور داد حلق آن یهودی سه مرتبه مورد ضربه قرار گرفت. آن یهودی برخاست و گفت: اگر می خواهید مرا بزنید بزنید، می خواهید بکشید بکشید، رها می کنید رها کنید. در هر صورت من در تورات می نگرم که می گوید: هر کسی ذریه پیامبری را بکشد، تا زنده باشد همیشه ملعون خواهد بود و هنگامی که بمیرد، دچار آتش جهنم خواهد شد.

صدوق در کتاب امالی از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل می کند که فرمود: یزید دستور داد تا زنان امام حسین و علی بن الحسین علیهم السّلام را در یک مجلسی زندانی کردند که از گرما و سرما جلوگیر نبود، تا این که پوست صورت آنان از شدت گرما سوخت و بلند شد. هیچ سنگی از سنگ های بیت المقدس را بلند نمی کردند مگر این که خون تازه در زیر آن یافت می شد. مردم می دیدند آفتاب که به دیوارها تابیده، به قدری قرمز است که گویا چادر رنگین می باشد، تا آن موقعی که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام با زنان از زندان خارج شدند و سر مبارک امام حسین علیه السّلام به سوی کربلا مسترد گردید.(1)

ابن نما می نگارد: سکینه در دمشق در عالم خواب دید که گویا پنج شتر از نور آمدند و بر هر یک از آنها شخص بزرگواری سوار بود و ملائکه در اطراف آنان گرد آمده بودند و با هر یک از آنان یک خدمتگزار بود. وقتی آن شتران رفتند، آن خدمتگزار نزدیک من آمد و گفت: ای سکینه! جدت به تو سلام می رساند. من گفتم: سلام به رسول خدا باد. تو کیستی؟ گفت: من یکی از خدمتگزاران بهشت می باشم. گفتم: این بزرگ مردانی که بر این شتران سوارند کیانند؟ گفت: شخص یکم آدم صفی اللَّه؛ دوم: ابراهیم خلیل اللَّه؛ سوم: موسی کلیم اللَّه؛ چهارم: عیسی روح اللَّه. گفتم: این کسی که دست بر محاسن خود دارد و گاهی می افتد و گاهی بر می خیزد کیست؟ گفت: جد تو رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله است! پرسیدم: ایشان قصد کجا را دارند؟ گفت: نزد پدرت حسین می روند. من به سرعت به دنبال جدم پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفتم تا او را از آن ستمی که ظالمین بعد از آن حضرت به ما کردند آگاه نمایم.

در همین حال بودم که دیدم تعداد پنج هودج که از نور بودند آمدند. در میان هر هودجی یک زن بود. من پرسیدم: این زنانی که می آیند کیانند؟ گفت: اولی آنان حوا مادر بشر است؛ دومی: آسیه دختر مزاحم؛ سومی: مریم دختر عمران؛ چهارمی: خدیجه دختر خویلد است. من گفتم: پنجمین زن کیست که دست خود را بر سر خویش نهاده است، گاهی سقوط می کند و گاهی بر می خیزد؟ گفت: جده تو فاطمه دختر حضرت محمّد

ص: 140


1- . امالی صدوق: 167

أُمُّ أَبِیکِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهَا مَا صُنِعَ بِنَا فَلَحِقْتُهَا وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْهَا أَبْکِی وَ أَقُولُ یَا أُمَّتَاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا یَا أُمَّتَاهْ (1)

بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا یَا أُمَّتَاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِیمَنَا یَا أُمَّتَاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَیْنَ أَبَانَا فَقَالَتْ کُفِّی صَوْتَکِ یَا سُکَیْنَةُ فَقَدْ أَحْرَقْتِ کَبِدِی وَ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی هَذَا قَمِیصُ أَبِیکِ الْحُسَیْنِ مَعِی لَا یُفَارِقُنِی حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ بِهِ ثُمَّ انْتَبَهْتُ وَ أَرَدْتُ کِتْمَانَ ذَلِکَ الْمَنَامِ وَ حَدَّثْتُ بِهِ أَهْلِی فَشَاعَ بَیْنَ النَّاسِ وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ قَالَتْ سُکَیْنَةُ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الرَّابِعُ مِنْ مُقَامِنَا رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ وَ ذَکَرْتُ مَنَاماً طَوِیلًا تَقُولُ فِی آخِرِهِ وَ رَأَیْتُ امْرَأَةً رَاکِبَةً فِی هَوْدَجٍ وَ یَدُهَا مَوْضُوعَةٌ عَلَی رَأْسِهَا فَسَأَلْتُ عَنْهَا فَقِیلَ لِی هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أُمُّ أَبِیکِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَنْطَلِقَنَّ إِلَیْهَا وَ لَأُخْبِرَنَّهَا بِمَا صُنِعَ بِنَا فَسَعَیْتُ مُبَادِرَةً نَحْوَهَا حَتَّی لَحِقْتُ بِهَا فَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْهَا أَبْکِی وَ أَقُولُ یَا أُمَّتَاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا یَا أُمَّتَاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا یَا أُمَّتَاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِیمَنَا یَا أُمَّتَاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَیْنَ أَبَانَا فَقَالَتْ لِی کُفِّی صَوْتَکِ یَا سُکَیْنَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی هَذَا قَمِیصُ أَبِیکِ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَا یُفَارِقُنِی حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ (2)

وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ ابْنُ نَمَا وَ رَوَی ابْنُ لَهِیعَةَ عَنْ أَبِی الْأَسْوَدِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: لَقِیَنِی رَأْسُ الْجَالُوتِ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ دَاوُدَ لَسَبْعِینَ أَباً وَ إِنَّ الْیَهُودَ تَلْقَانِی فَتُعَظِّمُنِی وَ أَنْتُمْ لَیْسَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ ابْنِ نَبِیِّکُمْ إِلَّا أَبٌ وَاحِدٌ قَتَلْتُمُوهُ وَ رُوِیَ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَنَّهُ لَمَّا أُتِیَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ إِلَی یَزِیدَ کَانَ یَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشَّرَابِ وَ یَأْتِی بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ وَ یَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ یَشْرَبُ عَلَیْهِ فَحَضَرَ فِی مَجْلِسِهِ ذَاتَ یَوْمٍ رَسُولُ مَلِکِ الرُّومِ وَ کَانَ مِنْ أَشْرَافِ الرُّومِ وَ عُظَمَائِهِمْ فَقَالَ یَا مَلِکَ الْعَرَبِ هَذَا رَأْسُ مَنْ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ مَا لَکَ وَ لِهَذَا الرَّأْسِ فَقَالَ إِنِّی إِذَا رَجَعْتُ إِلَی مَلِکِنَا یَسْأَلُنِی عَنْ کُلِّ شَیْ ءٍ رَأَیْتُهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هَذَا الرَّأْسِ وَ صَاحِبِهِ حَتَّی یُشَارِکَکَ فِی الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ هَذَا رَأْسُ

ص: 141


1- 1. لغیة، الحق التاء بالام کما فی أبتاه.
2- 2. الملهوف ص 168 و 169.

مادر پدرت می باشد. من گفتم: به خدا قسم من جده ام را از این ظلم و ستم هایی که بر ما شده آگاه می نمایم. من خود را به حضرت زهرا رساندم و پس از این که در مقابلش قرار گرفتم، شروع به گریه نمودم و گفتم: ای مادر! به خدا قسم حق ما را انکار کردند؛ به خدا قسم جمعیت ما را پراکنده نمودند؛ به خدا قسم هتک حرمت ما را مباح دانستند؛ به خدا قسم حسین پدر ما را شهید کردند. جده ام زهرا فرمود: ای سکینه! از گفتن این مصائب خودداری کن! جگرم را آتش زدی، رگ قلب مرا قطع کردی! این پیراهن پدرت حسین است که با من می باشد و از من مفارقت نمی کند تا خدا را با آن ملاقات نمایم. سپس بیدار شدم و تصمیم گرفتم این خواب را پنهان کنم. اما وقتی آن را برای قوم و خویشاوندان خود نقل کردم، در بین مردم شیوع پیدا نمود.

سید می نویسد: سکینه گفت: وقتی روز چهارم اقامت ما بود، در خواب دیدم... سپس خواب طولانی خود را نقل می کند و در آخر آن می گوید: من بانویی را دیدم که در محمل بود و دست بر سرش نهاده بود. پرسیدم: او کیست؟ به من گفته شد: این فاطمه دختر محمد مادر پدر توست! من گفتم: به خدا قسم من به نزد ایشان می روم و جده ام را از این ظلم و ستم هایی که بر ما شده آگاه می نمایم. من به سمت ایشان رفتم و خود را به حضرت زهرا رساندم و پس از این که در مقابلش قرار گرفتم، شروع به گریه نمودم و گفتم: ای مادر! به خدا قسم حق ما را انکار کردند، به خدا قسم جمعیت ما را پراکنده نمودند، ای مادر! به خدا قسم هتک حرمت ما را مباح دانستند. به خدا قسم حسین پدر ما را شهید کردند. جده ام زهرا به من فرمود: ای سکینه! از گفتن این مصائب خودداری کن! رگ قلب مرا قطع کردی! این پیراهن پدرت حسین است که با من می باشد و از من مفارقت نمی کند تا خدا را با آن ملاقات نمایم.(1)

سید بن طاوس و ابن نما می نویسند: محمّد بن عبدالرحمن می گوید: رأس الجالوت مرا دید و به من گفت: به خدا قسم بین من و حضرت داود هفتاد پشت است. هر گاه قوم یهود مرا ملاقات می کنند، مرا بزرگ می شمارند. ولی بین شما و پسر پیغمبرتان یعنی امام حسین علیه السّلام بیشتر از یک پشت (یعنی حضرت زهرا) نیست و مع ذلک او را کشتید!

از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت شده که فرمود: وقتی سر مقدس امام نزد یزید آورده شد، یزید مجلس شراب ترتیب می داد و سر مبارک حسین علیه السّلام را می آورد و در مقابل خویشتن می نهاد و شروع به شرب خمر می کرد! در یکی از روزها سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت. او که از اشراف و بزرگان روم به شمار می رفت، به یزید گفت: ای پادشاه عرب! این سر کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: چون هنگامی که من به سوی پادشاه خود باز گردم، وی از آنچه که من دیده ام جویا خواهد شد، لذا دوست دارم او را از جریان این سر و صاحب وی آگاه نمایم تا او نیز با فرح و سرور تو شرکت کند. یزید گفت: این سر

ص: 141


1- 1. الملهوف: 168

الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ الرُّومِیُّ وَ مَنْ أُمُّهُ فَقَالَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ النَّصْرَانِیُّ أُفٍّ لَکَ وَ لِدِینِکَ لِی دِینٌ أَحْسَنُ مِنْ دِینِکَ إِنَّ أَبِی مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ علیه السلام وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ آبَاءٌ کَثِیرَةٌ وَ النَّصَارَی یُعَظِّمُونِّی وَ یَأْخُذُونَ مِنْ تُرَابِ قَدَمِی تَبَرُّکاً بِأَبِی مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ إِلَّا أُمٌّ وَاحِدَةٌ فَأَیُّ دِینٍ دِینُکُمْ ثُمَّ قَالَ لِیَزِیدَ هَلْ سَمِعْتَ حَدِیثَ کَنِیسَةِ الْحَافِرِ فَقَالَ لَهُ قُلْ حَتَّی أَسْمَعَ فَقَالَ بَیْنَ عُمَانَ وَ الصِّینِ بَحْرٌ مَسِیرَةُ سَنَةٍ لَیْسَ فِیهَا عُمْرَانٌ إِلَّا بَلْدَةٌ وَاحِدَةٌ فِی وَسْطِ الْمَاءِ طُولُهَا ثَمَانُونَ فَرْسَخاً فِی ثَمَانِینَ مَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ بَلْدَةٌ أَکْبَرُ مِنْهَا وَ مِنْهَا یُحْمَلُ الْکَافُورُ وَ الْیَاقُوتُ أَشْجَارُهُمُ الْعُودُ وَ الْعَنْبَرُ وَ هِیَ فِی أَیْدِی النَّصَارَی لَا مِلْکَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُلُوکِ فِیهَا سِوَاهُمْ وَ فِی تِلْکَ الْبَلْدَةِ کَنَائِسُ کَثِیرَةٌ أَعْظَمُهَا کَنِیسَةُ الْحَافِرِ فِی مِحْرَابِهَا حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٌ فِیهَا حَافِرٌ یَقُولُونَ إِنَّ هَذَا حَافِرُ حِمَارٍ کَانَ یَرْکَبُهُ عِیسَی وَ قَدْ زَیَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بِالذَّهَبِ وَ الدِّیبَاجِ یَقْصِدُهَا فِی کُلِّ عَامٍ عَالَمٌ مِنَ النَّصَارَی وَ یَطُوفُونَ حَوْلَهَا وَ یُقَبِّلُونَهَا وَ یَرْفَعُونَ حَوَائِجَهُمْ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی هَذَا شَأْنُهُمْ وَ دَأْبُهُمْ بِحَافِرِ حِمَارٍ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ حَافِرُ حِمَارٍ کَانَ یَرْکَبُهُ عِیسَی نَبِیُّهُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَلَا بَارَکَ اللَّهُ تَعَالَی فِیکُمْ وَ لَا فِی دِینِکُمْ فَقَالَ یَزِیدُ اقْتُلُوا هَذَا النَّصْرَانِیَّ لِئَلَّا یَفْضَحَنِی فِی بِلَادِهِ فَلَمَّا أَحَسَّ النَّصْرَانِیُّ بِذَلِکَ قَالَ لَهُ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی قَالَ نَعَمْ قَالَ اعْلَمْ أَنِّی رَأَیْتُ الْبَارِحَةَ نَبِیَّکُمْ فِی الْمَنَامِ یَقُولُ لِی یَا نَصْرَانِیُّ أَنْتَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ کَلَامِهِ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ وَثَبَ إِلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ فَضَمَّهُ إِلَی صَدْرِهِ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُهُ وَ یَبْکِی حَتَّی قُتِلَ (1)

وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ ذَکَرَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ غَیْرُهُ أَنَّ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِأَنْ یُصْلَبَ الرَّأْسُ عَلَی بَابِ دَارِهِ وَ أَمَرَ بِأَهْلِ بَیْتِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنْ یَدْخُلُوا دَارَهُ فَلَمَّا دَخَلَتِ النِّسْوَةُ دَارَ یَزِیدَ لَمْ یَبْقَ مِنْ آلِ مُعَاوِیَةَ وَ لَا أَبِی سُفْیَانَ أَحَدٌ إِلَّا اسْتَقْبَلَهُنَّ بِالْبُکَاءِ

ص: 142


1- 1. الملهوف ص 169- 173.

حسین بن علی بن ابی طالب است. نصرانی گفت: مادر او کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر پیامبر خدا است. نصرانی گفت: اف بر تو و دین تو! من دینی دارم که از دین تو نیکوتر است. پدر من از نسل حضرت داود است. بین من و حضرت داود چند پشت فاصله می باشد. با این حال ملت نصارا مرا بزرگ می شمارند. خاک زیر پای مرا به جهت این که پدرم از نسل حضرت داود است برای تبرک می برند، ولی شما پسر دختر پیغمبر خود را می کشید. در صورتی که بین او و پیامبر خدا بیشتر از یک مادر فاصله نیست. این دین شما چه دینی است!؟

سپس به یزید گفت: ای یزید! آیا داستان کنیسه حافر را شنیده ای؟ یزید گفت: بگو تا بشنوم. گفت: مابین عمان و چین دریایی است که مسیر آن به قدر یک سال راه است. در میان آن دریا شهری و عمرانی وجود ندارد، جز یک شهر که وسط آن است و طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ می باشد. شهری بزرگ تر از آن بر روی دریا وجود ندارد. کافور و یاقوت از آن شهر حمل می شود. اشجار آنان از عود و عنبر است. آن شهر در تصرف نصارا است و احدی از پادشاهان مالک آن نیست. در آن شهر کلیساهای متعددی وجود دارد که بزرگ تر از همه آنها کلیسای حافر می باشد. در میان محراب این کلیسا یک حقه طلا آویزان است که دارای اثر سم الاغ می باشد. می گویند که آن اثر جای سم الاغ حضرت عیسی است که حضرت عیسی بر آن سوار می شده است. اطراف آن حقه را به وسیله طلا و دیبا تزیین کرده اند و ملت نصارا همه ساله متوجه آن حقه می شوند و در اطراف آن طواف می کنند، آن را می بوسند و حاجات خود را از خدای توانا می خواهند. این دأب و رسم ایشان است درباره اثر سم الاغی که گمان می کنند حضرت عیسی پیغمبر آنان بر آن سوار می شده است. ولی شما پسر دختر پیامبر خود را می کشید!! خدا به شما و دین شما برکت ندهد.

یزید دستور داد: این نصرانی را بکشید که مرا در شهرهای خود افتضاح نکند. هنگامی که آن نصرانی احساس خطر کرد، به یزید گفت: تصمیم داری مرا بکشی؟ گفت: آری. نصرانی گفت: بدان که من در شب گذشته پیغمبر شما را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: ای نصرانی! تو اهل بهشت هستی. من از سخن آن حضرت تعجب کردم!! من به وحدانیت خدا و پیامبری حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله شهادت می دهم. سپس بر جست و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به سینه خود چسبانید و شروع به بوسیدن آن سر کرد و گریه کرد تا شهیدش کردند.(1)

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب و غیره می نگارند: یزید دستور داد تا سر مقدس امام حسین علیه السّلام را بر در خانه اش بر فراز دار زدند. زنان اهل بیت داخل خانه یزید شدند و عموم آل معاویه و آل ابوسفیان در حالی به استقبال آنان آمدند که برای حسین علیه السّلام مشغول گریه

ص: 142


1- . الملهوف: 169

وَ الصُّرَاخِ وَ النِّیَاحَةِ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَلْقَیْنَ مَا عَلَیْهِنَّ مِنَ الثِّیَابِ وَ الْحُلِیِّ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ عَلَیْهِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ خَرَجَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ کُرَیْزٍ امْرَأَةُ یَزِیدَ وَ کَانَتْ قَبْلَ ذَلِکَ تَحْتَ الْحُسَیْنِ علیه السلام حَتَّی شَقَّتِ السِّتْرَ وَ هِیَ حَاسِرَةٌ فَوَثَبَتْ إِلَی یَزِیدَ وَ هُوَ فِی مَجْلِسٍ عَامٍّ فَقَالَتْ یَا یَزِیدُ أَ رَأْسُ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ مَصْلُوبٌ عَلَی فِنَاءِ بَابِی فَوَثَبَ إِلَیْهَا یَزِیدُ فَغَطَّاهَا وَ قَالَ نَعَمْ فَأَعْوِلِی عَلَیْهِ یَا هِنْدُ وَ ابْکِی عَلَی ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ صَرِیخَةِ قُرَیْشٍ عَجَّلَ عَلَیْهِ ابْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَتَلَهُ قَتَلَهُ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْزَلَهُمْ فِی دَارِهِ الْخَاصَّةِ فَمَا کَانَ یَتَغَدَّی وَ لَا یَتَعَشَّی حَتَّی یَحْضُرَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ قَالَ السَّیِّدُ وَ غَیْرُهُ وَ خَرَجَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام یَوْماً یَمْشِی فِی أَسْوَاقِ دِمَشْقَ فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَمْسَیْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ أَمْسَیْنَا کَمَثَلِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَهُمْ یَا مِنْهَالُ أَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً عَرَبِیٌّ وَ أَمْسَتْ قُرَیْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَی سَائِرِ الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَمْسَیْنَا مَعْشَرَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ مِمَّا أَمْسَیْنَا فِیهِ یَا مِنْهَالُ.

وَ لِلَّهِ دَرُّ مَهْیَارَ حَیْثُ قَالَ:

یُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ***وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلَادَهُ وَضَعُوا

بِأَیِّ حُکْمٍ بَنُوهُ یَتْبَعُونَکُمْ***وَ فَخْرُکُمْ أَنَّکُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ

قَالَ وَ دَعَا یَزِیدُ یَوْماً بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ عَمْرِو بْنِ الْحَسَنِ علیه السلام وَ کَانَ عَمْرٌو صَغِیراً یُقَالُ إِنَّ عُمُرَهُ إِحْدَی عَشْرَةَ سَنَةً فَقَالَ لَهُ أَ تُصَارِعُ هَذَا یَعْنِی ابْنَهُ خَالِداً فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو لَا وَ لَکِنْ أَعْطِنِی سِکِّیناً وَ أَعْطِهِ سِکِّیناً ثُمَّ أُقَاتِلُهُ قَالَ یَزِیدُ شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمٍ (1)

هَلْ تَلِدُ الْحَیَّةُ إِلَّا الْحَیَّةَ

ص: 143


1- 1. شطر بیت لابی أخزم الطائی و هو جد حاتم أو جد جده مات ابنه أخزم و ترک بنین فوثبوا یوما علی جدهم فأدموه فقال: ان بنی رملونی بالدم***من یلق آساد الرجال یکلم و من یکن درء به یقوم***شنشنة أعرفها من أخزم یعنی أن هؤلاء أشبهوا أباهم فی العقوق، و الشنشنة: الطبیعة.

و صیحه و نوحه بودند. آنان لباس زر و زیورهای خود را به دور انداختند و مدت سه روز برای امام حسین علیه السّلام ماتم به پا کردند. هند دختر عبداللَّه بن عامر بن کریز که زن یزید و قبلا زن امام حسین علیه السّلام بود، با سر و پای برهنه خارج شد و بر یزید که در مجلس عمومی بود پرخاش کرد و گفت: ای یزید! آیا جا دارد که سر پسر فاطمه بر در خانه من بر فراز دار باشد؟ یزید برجست و بدن هند را پوشانید. سپس به هند گفت: آری، برای حسین علیه السّلام صدا به گریه بلند کن! گریه کن بر پسر دختر پیغمبر خدا و آن کسی که قریش برایش ناله کردند! ابن زیاد تعجیل کرد و او را شهید نمود. خدا او را بکشد.

یزید لعنه الله پس از این جریان، اسیران آل محمّد را در خانه خصوصی خود جای داد. تا حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام حاضر نمی شد، یزید صبحانه و شام نمی خورد. سید بن طاوس و دیگران می نویسند: یک روز حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در بازارهای دمشق می رفت. منهال بن عمرو به استقبال آن حضرت آمد و گفت: یا ابن رسول اللَّه! امروز را چگونه شام کردی؟ فرمود: ما آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله آن طور روز را شب کردیم که بنی اسرائیل در میان آل فرعون بودند. زیرا که فرعونیان پسران بنی اسرائیل را سر می بریدند و زنان آنان را زنده می نهادند. ای منهال! عرب بر عجم فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله از عرب بود. قبیله قریش بر سایر عرب فخر می کرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از قریش است. ولی ما که اهل بیت حضرت محمّدیم، مغصوب الحق و مقتول و تبعید شده ایم. ای منهال! «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» از این مصیبتی که بر ما وارد شده است!

مهیار چه خوب سروده و گفته:

این امت چوب های منبر پیامبر خدا را بزرگ می شمارند، ولی فرزندان پیغمبر را پایمال می نمایند

فرزندان پیغمبر طبق چه حکمی تابع شما شوند، در صورتی که شما فخر می کنید از اصحاب پیغمبر و تابعین آنان هستید؟

راوی می گوید: یک روز یزید حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را با عمرو بن الحسن که کوچک بود و گفته شده که یازده ساله بوده است، خواست. یزید به عمرو گفت: با این خالد (که پسر یزید بود) کشتی می گیری؟ عمرو گفت: نه، ولی یک چاقو دست من و یک چاقو هم دست خالد بده تا من با او مقاتله نمایم. یزید گفت:

این طبیعتی است که من آن را در وجود قبیله اخزم می شناسم. آیا مار غیر از مار می زاید؟

ص: 143

وَ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ اذْکُرْ حَاجَاتِکَ الثَّلَاثَ اللَّاتِی وَعَدْتُکَ بِقَضَائِهِنَّ فَقَالَ الْأُولَی أَنْ تُرِیَنِی وَجْهَ سَیِّدِی وَ أَبِی وَ مَوْلَایَ الْحُسَیْنِ فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ وَ أَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ أُوَدِّعَهُ وَ الثَّانِیَةُ أَنْ تَرُدَّ عَلَیْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا وَ الثَّالِثَةُ إِنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلَی قَتْلِی أَنْ تُوَجِّهَ مَعَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ مَنْ یَرُدُّهُنَّ إِلَی حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَمَّا وَجْهُ أَبِیکَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَداً وَ أَمَّا قَتْلُکَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْکَ وَ أَمَّا النِّسَاءُ فَمَا یُؤَدِّیهِنَّ إِلَی الْمَدِینَةِ غَیْرُکَ وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْکُمْ فَأَنَا أُعَوِّضُکُمْ عَنْهُ أَضْعَافَ قِیمَتِهِ فَقَالَ علیه السلام أَمَّا مَالُکَ فَمَا نُرِیدُهُ وَ هُوَ مُوَفَّرٌ عَلَیْکَ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا لِأَنَّ فِیهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلَادَتَهَا وَ قَمِیصَهَا فَأَمَرَ بِرَدِّ ذَلِکَ وَ زَادَ عَلَیْهِ مِائَتَیْ دِینَارٍ فَأَخَذَهَا زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام وَ فَرَّقَهَا فِی الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّ الْأُسَارَی وَ سَبَایَا الْبَتُولِ إِلَی أَوْطَانِهِمْ بِمَدِینَةِ الرَّسُولِ قَالَ ابْنُ نَمَا وَ أَمَّا الرَّأْسُ الشَّرِیفُ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ فَقَالَ قَوْمٌ إِنَّ عَمْرَو بْنَ سَعِیدٍ دَفَنَهُ بِالْمَدِینَةِ وَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ جُمْهُورٍ أَنَّهُ دَخَلَ خِزَانَةَ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ لَمَّا فُتِحَتْ وَجَدَ بِهِ جُؤْنَةً حَمْرَاءَ فَقَالَ لِغُلَامِهِ سُلَیْمٍ احْتَفِظْ بِهَذِهِ الْجُؤْنَةِ فَإِنَّهَا کَنْزٌ مِنْ کُنُوزِ بَنِی أُمَیَّةَ فَلَمَّا فَتَحَهَا إِذَا فِیهَا رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ مَخْضُوبٌ بِالسَّوَادِ فَقَالَ لِغُلَامِهِ ائْتِنِی بِثَوْبٍ فَأَتَاهُ بِهِ فَلَفَّهُ ثُمَّ دَفَنَهُ بِدِمَشْقَ عِنْدَ بَابِ الْفَرَادِیسِ عِنْدَ الْبُرْجِ الثَّالِثِ مِمَّا یَلِی الْمَشْرِقَ وَ حَدَّثَنِی جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ أَنَّ مَشْهَدَ الرَّأْسِ عِنْدَهُمْ یُسَمُّونَهُ مَشْهَدَ الْکَرِیمِ عَلَیْهِ مِنَ الذَّهَبِ شَیْ ءٌ کَثِیرٌ یَقْصِدُونَهُ فِی الْمَوَاسِمِ وَ یَزُورُونَهُ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ مَدْفُونٌ هُنَاکَ وَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ مِنَ الْأَقْوَالِ أَنَّهُ أُعِیدَ إِلَی الْجَسَدِ بَعْدَ أَنْ طِیفَ بِهِ فِی الْبِلَادِ وَ دُفِنَ مَعَهُ وَ قَالَ السَّیِّدُ فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَیْنِ فَرُوِیَ أَنَّهُ أُعِیدَ فَدُفِنَ بِکَرْبَلَاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِیفِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَی هَذَا الْمَعْنَی الْمُشَارِ إِلَیْهِ و رویت آثار مختلفة کثیرة غیر ما ذکرناه ترکنا وضعها لئلا ینفسخ ما شرطناه من اختصار الکتاب (1)

ص: 144


1- 1. الملهوف: 175.

یزید متوجه حضرت امام زین العابدین شد و گفت: آن سه حاجتی را که من وعده داده ام روا کنم بگو! حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: اول این که سر سید و پدر و مولایم امام حسین را به من نشان بده تا از زیارت آن زاد و توشه بردارم، به او نگاه کنم و وی را وداع نمایم. دوم آنکه آنچه را که از ما به تاراج برده اند، به ما مسترد کنی! سوم آنکه اگر عزم قتل مرا داری، شخصی را با این زنان روانه کنی تا ایشان را به حرم جدشان صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بازگرداند. یزید گفت: روی پدرت را هرگز نخواهی دید. از کشتن تو درگذشتم. این زنان را غیر از تو کسی به مدینه باز نمی گرداند. آنچه را که از شما به یغما رفته است، من قیمت آنها را دو برابر به شما خواهم داد. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: ما چشمی به مال تو باز نکرده ایم. مال تو برای تو فراوان باد، فقط آنچه را که از ما به غارت برده اند مطلوب ما است، زیرا رشته و گردنبند و مقنعه و پیراهن فاطمه دختر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله در میان آنها است. یزید دستور داد تا غارتگرانش آنها را مسترد نمودند و مبلغ دویست درهم نیز به آنها اضافه کرد. امام سجاد علیه السّلام آنها را گرفت و در میان فقرا و بینوایان تقسیم کرد. سپس یزید دستور داد تا اسیران فاطمه زهرا را به سوی وطنشان و مدینه پیامبر مسترد نمودند.

ابن نما می نویسد: مورّخین درباره سر مبارک امام حسین علیه السّلام اختلاف دارند. بعضی نوشته اند که عمرو بن سعید سر امام حسین علیه السّلام را در مدینه دفن کرد. منصور بن جمهور می گوید: یک وقت من داخل خزانه یزید بن معاویه شدم. وقتی در خزانه را باز کرد با یک جامه دان قرمز مواجه شد. او به غلام خود که سلیم نام داشت گفت: این جامه دان را نگه دار، زیرا که یکی از گنج های بنی امیه است. موقعی که در آن را باز کرد، ناگاه دیدم سر مقدس امام حسین علیه السّلام در میان آن است و با وسمه خضاب شده. وی به غلام خود گفت: یک لباس برای من بیاور. وقتی لباس آورد، آن سر مبارک را در میان آن لباس پیچید و در دمشق نزد در فرادیس جنب برج سوم در طرف شرقی آن دفن نمود.

گروهی از اهل مصر برای من نقل کردند که محل سر مبارک امام حسین علیه السّلام در مصر است. نام آن محل را مشهد الکریم می گویند و طلای فراوانی در آنجا است. اهل مصر در موسم زیارت متوجه آن محل می شوند و آن را زیارت می کنند. آنها گمان می کنند که سر امام حسین علیه السّلام در آنجا دفن شده است. در میان این اقوال، به آن قولی می توان اعتماد کرد که می گوید پس از این که آن سر مقدس را در شهرها گردانیدند، به سوی جسد مبارک امام حسین علیه السّلام بازگشت و با آن جسد دفن گردید.

سید بن طاوس می نویسد: روایت شده که سر مبارک امام حسین علیه السّلام به کربلا بازگشت و با جسد مقدسش دفن شد. نظریه و عمل علمای شیعه همین معنا را دارد. اخبار فراوانی بر خلاف این که ما نوشتیم نقل شده، ولی ما آنها را برای این که شرط کردیم این کتاب مختصر باشد، ذکر ننمودیم.(1)

ص: 144


1- . الملهوف: 175

وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ ذَکَرَ الْإِمَامُ أَبُو العَلَاءِ الْحَافِظُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مَشَایِخِهِ: أَنَّ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ حِینَ قَدِمَ عَلَیْهِ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَعَثَ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عِدَّةً مِنْ مَوَالِی بَنِی هَاشِمٍ وَ ضَمَّ إِلَیْهِمْ عِدَّةً مِنْ مَوَالِی أَبِی سُفْیَانَ ثُمَّ بَعَثَ بِثَقَلِ الْحُسَیْنِ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْ أَهْلِهِ مَعَهُمْ وَ جَهَّزَهُمْ بِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَمْ یَدَعْ لَهُمْ حَاجَةً بِالْمَدِینَةِ إِلَّا أَمَرَ لَهُمْ بِهَا وَ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی عَمْرِو بْنِ سَعِیدِ بْنِ الْعَاصِ وَ هُوَ إِذْ ذَاکَ عَامِلُهُ عَلَی الْمَدِینَةِ فَقَالَ عَمْرٌو وَدِدْتُ أَنَّهُ لَمْ یَبْعَثْ بِهِ إِلَیَّ ثُمَّ أَمَرَ عَمْرٌو بِهِ فَدُفِنَ بِالْبَقِیعِ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ فَاطِمَةَ علیها السلام.

وَ ذَکَرَ غَیْرُهُ أَنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ رَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ کَأَنَّهُ یَبَرُّهُ وَ یُلْطِفُهُ فَدَعَا الْحَسَنَ الْبَصْرِیَّ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَعَلَّکَ اصْطَنَعْتَ إِلَی أَهْلِهِ مَعْرُوفاً فَقَالَ سُلَیْمَانُ إِنِّی وَجَدْتُ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی خِزَانَةِ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَکَسَوْتُهُ خَمْسَةً مِنَ الدِّیبَاجِ وَ صَلَّیْتُ عَلَیْهِ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِی وَ قَبَرْتُهُ فَقَالَ الْحَسَنُ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَضِیَ مِنْکَ بِسَبَبِ ذَلِکَ وَ أَحْسَنَ إِلَی الْحَسَنِ وَ أَمْرَهُ بِالْجَوَائِزِ وَ ذِکْرَ غَیْرُهُمَا أَنَّ رَأْسَهُ علیه السلام صُلِبَ بِدِمَشْقَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَکَثَ فِی خَزَائِنِ بَنِی أُمَیَّةَ حَتَّی وَلِیَ سُلَیْمَانُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ فَطَلَبَ فَجِی ءَ بِهِ وَ هُوَ عَظِیمٌ أَبْیَضُ فَجَعَلَهُ فِی سَفَطٍ وَ طَیَّبَهُ وَ جَعَلَ عَلَیْهِ ثَوْباً وَ دَفَنَهُ فِی مَقَابِرِ الْمُسْلِمِینَ بَعْدَ مَا صَلَّی عَلَیْهِ فَلَمَّا وَلِیَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِیزِ بَعَثَ إِلَی الْمَکَانِ یَطْلُبُ مِنْهُ الرَّأْسَ فَأُخْبِرَ بِخَبَرِهِ فَسَأَلَ عَنِ الْمَوْضِعِ الَّذِی دُفِنَ فِیهِ فَنَبَشَهُ وَ أَخَذَهُ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ مَا صَنَعَ بِهِ فَالظَّاهِرُ مِنْ دِینِهِ أَنَّهُ بُعِثَ إِلَی کَرْبَلَاءَ فَدُفِنَ مَعَ جَسَدِهِ علیه السلام أقول هذه أقوال المخالفین فی ذلک و المشهور بین علمائنا الإمامیة أنه دفن رأسه مع جسده رده علی بن الحسین علیهما السلام و قد وردت أخبار کثیرة فی أنه مدفون عند قبر أمیر المؤمنین علیه السلام و سیأتی بعضها و الله یعلم ثُمَّ قَالَ الْمُفِیدُ وَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ اللَّفْظُ لِصَاحِبِ الْمَنَاقِبِ وَ رُوِیَ أَنَّ یَزِیدَ عَرَضَ عَلَیْهِمُ الْمُقَامَ بِدِمَشْقَ فَأَبَوْا ذَلِکَ وَ قَالُوا بَلْ رُدَّنَا إِلَی الْمَدِینَةِ فَإِنَّهُ مُهَاجَرُ

ص: 145

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب می گوید: ابو العلا حافظ نقل کرده هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام بر یزید بن معاویه وارد شد، یزید آن سر مبارک را با عده ای از دوستان بنی هاشم و گروهی از دوستان ابوسفیان به طرف مدینه فرستاد. سپس اثاث و اهل و عیال امام حسین علیه السّلام را در حالی که همه چیز را برای آنان مجهز و کلیه احتیاجات آنان را بر طرف کرده بود، به طرف مدینه فرستاد. سر مقدس امام حسین علیه السّلام را برای عمرو بن سعید که در مدینه گماشته وی بود فرستاد. عمرو بن سعید گفت: من دوست داشتم که این سر نزد من فرستاده نشود. سپس دستور داد تا آن سر را در بقیع نزد مادرش فاطمه علیهما السّلام دفن نمودند.

غیر او نیز روایت کرده است: سلیمان بن عبدالملک بن مروان در عالم خواب دید که گویا پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم او را مورد نوازش و لطف قرار داده است. سلیمان، حسن بصری را خواست و راجع به تعبیر آن خواب جویا شد. حسن گفت: شاید تو نسبت به اهل و عیال پیامبر خدا کار نیکی کرده باشی! سلیمان گفت: من سر امام حسین علیه السّلام را در خزانه یزید بن معاویه یافتم. تعداد پنج قطعه پارچه دیبا به آن سر مبارک پوشاندم و با گروهی از اصحاب خود بر آن نماز خواندم و آن را دفن نمودم. حسن گفت: پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای این عمل از دست تو راضی شده است. سلیمان، حسن را تحسین نمود و دستور داد تا به او جایزه دادند.

نیز غیر از این دو نفر روایت کرده اند که سر مقدس امام حسین علیه السّلام مدت سه روز در دمشق بر فراز دار بود. بعدا در خزانه بنی امیه بود تا آن موقعی که سلیمان بن عبدالملک متصدی مقام خلافت شد. وی آن سر مقدس را خواست. سر را نزد او حاضر نمودند. سری بود عظیم و سفید. او سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در یک جامه دان نهاد، آن را معطر نمود و پس از این که بر آن نماز خواند، آن را در قبرستان مسلمین دفن کرد. هنگامی که عمر بن عبدالعزیز بر جایگاه خلافت جلوس کرد، شخصی را برای طلب سر مبارک امام حسین علیه السّلام در آن مکان فرستاد. وقتی از جریان آن سر و آن موضعی که در آن دفن شده بود آگاه شد، دستور داد تا آن موضع را شکافتند و آن سر مقدس را بیرون آوردند. خدا بهتر می داند که بعدا آن سر را کجا بردند. ظاهرا آن سر مبارک را به کربلا فرستاده تا با جسد دفن شده باشد.

مؤلف: این اقوالی که نقل شد از اهل تسنن بود. ولی مشهور بین علمای شیعه امامیه این است که سر مبارک امام حسین با جسد مقدسش دفن شده است. آن سر را به علی بن الحسین علیهما السّلام مسترد کرده است. اخبار فراوانی وارد شده که سر مقدس امام حسین علیه السّلام نزد قبر امیرالمؤمنین دفن گردیده که بعضی از آنها خواهد آمد، و خدا بهتر می داند.

شیخ مفید و صاحب مناقب می نگارند: روایت شده که یزید به اهل بیت حسین علیه السّلام پیشنهاد داد که در دمشق بمانند، ولی آنان نپذیرفتند و گفتند: ما را به سوی مدینه باز گردان، زیرا محل هجرت

ص: 145

جَدِّنَا صلی الله علیه و آله فَقَالَ لِلنُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَهِّزْ هَؤُلَاءِ بِمَا یُصْلِحُهُمْ وَ ابْعَثْ مَعَهُمْ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَمِیناً صَالِحاً وَ ابْعَثْ مَعَهُمْ خَیْلًا وَ أَعْوَاناً ثُمَّ کَسَاهُمْ وَ حَبَاهُمْ وَ فَرَضَ لَهُمُ الْأَرْزَاقَ وَ الْأَنْزَالَ (1) ثُمَّ دَعَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ لَهُ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کُنْتُ صَاحِبَهُ مَا سَأَلَنِی خَلَّةً إِلَّا أَعْطَیْتُهَا إِیَّاهُ وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْحَتْفَ بِکُلِّ مَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ وَ لَوْ بِهَلَاکِ بَعْضِ وُلْدِی وَ لَکِنْ قَضَی اللَّهُ مَا رَأَیْتَ فَکَاتِبْنِی وَ أَنْهِ (2) إِلَیَّ کُلَّ حَاجَةٍ تَکُونُ لَکَ ثُمَّ أَوْصَی بِهِمُ الرَّسُولَ فَخَرَجَ بِهِمُ الرَّسُولُ یُسَایِرُهُمْ فَیَکُونُ أَمَامَهُمْ فَإِذَا نَزَلُوا تَنَحَّی عَنْهُمْ وَ تَفَرَّقَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ کَهَیْئَةِ الْحَرَسِ ثُمَّ یَنْزِلُ بِهِمْ حَیْثُ أَرَادَ أَحَدُهُمُ الْوَضُوءَ وَ یَعْرِضُ عَلَیْهِمْ حَوَائِجَهُمْ وَ یُلْطِفُهُمْ حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَةَ.

قَالَ الْحَارِثُ بْنُ کَعْبٍ قَالَتْ لِی فَاطِمَةُ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه السلام قُلْتُ لِأُخْتِی زَیْنَبَ قَدْ وَجَبَ عَلَیْنَا حَقُّ هَذَا لِحُسْنِ صُحْبَتِهِ لَنَا فَهَلْ لَکَ أَنْ تَصِلَهُ قَالَتْ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ مَا لَنَا مَا نَصِلُهُ بِهِ إِلَّا أَنْ نُعْطِیَهُ حُلِیَّنَا فَأَخَذْتُ سِوَارِی وَ دُمْلُجِی أَوْ سِوَارَ أُخْتِی وَ دُمْلُجَهَا فَبَعَثْنَا بِهَا إِلَیْهِ وَ اعْتَذَرْنَا مِنْ قِلَّتِهَا وَ قُلْنَا هَذَا بَعْضُ جَزَائِکَ لِحُسْنِ صُحْبَتِکَ إِیَّانَا فَقَالَ لَوْ کَانَ الَّذِی صَنَعْتُهُ لِلدُّنْیَا کَانَ فِی دُونِ هَذَا رِضَایَ وَ لَکِنْ وَ اللَّهِ مَا فَعَلْتُهُ إِلَّا لِلَّهِ وَ قَرَابَتِکُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ وَ لَمَّا رَجَعَتْ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ عِیَالُهُ مِنَ الشَّامِ وَ بَلَغُوا إِلَی الْعِرَاقِ قَالُوا لِلدَّلِیلِ مُرَّ بِنَا عَلَی طَرِیقِ کَرْبَلَاءَ فَوَصَلُوا إِلَی مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ رَجُلًا مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ وَرَدُوا لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ فَوَافَوْا فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ تَلَاقَوْا بِالْبُکَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ وَ أَقَامُوا الْمَآتِمَ الْمُقْرِحَةَ لِلْأَکْبَادِ وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ نِسَاءُ ذَلِکَ السَّوَادِ وَ أَقَامُوا عَلَی ذَلِکَ أَیَّاماً.

فَرُوِیَ عَنْ أَبِی حُبَابٍ الْکَلْبِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا الْجَصَّاصُونَ قَالُوا کُنَّا نَخْرُجُ

ص: 146


1- 1. جمع نزل- کقفل- ما هیئ للضیف أن ینزل علیه، أی رزقه و قراه.
2- 2. من الانهاء بمعنی الابلاغ و الاعلام.

جد ما صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می باشد. یزید به نعمان بن بشیر که از صحابه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود گفت: آنچه که برای این زنان صلاح است مجهز کن و مرد امین و نیکوکاری را از اهل شام با ایشان روانه کن. سواران و یاورانی را با ایشان بفرست. سپس یزید لباس هایی به اهل بیت داد، به آنان بذل و بخشش کرد، زاد و توشه راه برای آنان مهیا نمود. بعد یزید امام علی بن الحسین علیهما السّلام را خواست و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت کند! به خدا قسم اگر من با حسین علیه السّلام مصاحب می بودم، هر خواهشی که از من می کرد می پذیرفتم و او را تا حدودی که مقدورم بود از شهید شدن نجات می دادم، ولو این که به قیمت جان بعضی از فرزندانم تمام می شد. ولی خدا آن طور که دیدی قضاوت کرد. هر حاجتی که داری از من بخواه! سپس سفارش اهل بیت را به مأموری که می خواست ایشان را ببرد، کرد.

آن مأمور در حالی که خودش جلو بود، ایشان را حرکت داد. هر گاه ایشان پیاده می شدند، او از ایشان دور می شد و یاورانش نیز دور می شدند و نظیر نگهبانان آنان را محافظت می نمودند. هر گاه یکی از ایشان می خواست وضو بگیرد، او را پیاده می کرد و حوائجشان را بر آورده می نمود و با ایشان خوش رفتاری می کرد تا این که وارد مدینه شدند .

حارث بن کعب می گوید: فاطمه دختر علی به من گفت: من به خواهرم زینب گفتم: این مرد برای این نیک رفتاری هایی که با ما کرده، حقی به گردن ما دارد. آیا چیزی داری که به او جایزه دهی؟ فرمود: به خدا قسم ما چیزی نداریم به او جایزه دهیم، جز این که زر و زیور خود را به او بدهیم. من دستبند خود و دستبند خواهرم را گرفتم و آنها را برای او فرستادیم و از کم بودن آنها از وی عذر خواهی نمودیم و گفتیم: مختصر جزایی است که ما برای نیک رفتاری که تو با ما کردی به تو دادیم. او گفت: اگر منظور من از این خدمتی که انجام دادم دنیا بود، به کمتر از این هم راضی می شدم. ولی به خدا قسم این خدمت را جز برای خدا و قرابت شما به پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله انجام نداده ام.

سید بن طاوس می نویسد: هنگامی که زنان و فرزندان حسین علیه السّلام از شام برگشتند و به عراق رسیدند، به راهنما گفتند: ما را از طریق کربلا ببر. وقتی به موضع قتلگاه رسیدند، جابر بن عبداللَّه انصاری را با گروهی از بنی هاشم و مردی از آل رسول اللَّه یافتند که برای زیارت امام حسین علیه السّلام وارد شده بودند. همه در یک وقت وارد شدند و با یکدیگر شروع به گریه و حزن کردند و لطمه به صورت زدند. ماتمی به پا کردند که فوق العاده دلخراش و جگرسوز بود. زنان آن دیار نیز به ایشان پیوستند و همگی چند روزی عزاداری کردند.

ابو حباب کلبی می گوید: گچ کاران به ما گفتند: ما پس از

ص: 146

إِلَی الْجَبَّانَةِ(1) فِی اللَّیْلِ عِنْدَ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَنَسْمَعُ الْجِنَّ یَنُوحُونَ عَلَیْهِ فَیَقُولُونَ:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِینَهُ فَلَهُ بَرِیقٌ فِی الْخُدُودِ***أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ وَ جَدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ

قَالَ ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ کَرْبَلَاءَ طَالِبِینَ الْمَدِینَةَ قَالَ بَشِیرُ بْنُ حَذْلَمٍ فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا نَزَلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ وَ قَالَ یَا بَشِیرُ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ لَقَدْ کَانَ شَاعِراً فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَی شَیْ ءٍ مِنْهُ قُلْتُ بَلَی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی لَشَاعِرٌ قَالَ فَادْخُلِ الْمَدِینَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ بَشِیرٌ فَرَکِبْتُ فَرَسِی وَ رَکَضْتُ حَتَّی دَخَلْتُ الْمَدِینَةَ فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله رَفَعْتُ صَوْتِی بِالْبُکَاءِ وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ:

یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ بِهَا***قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعِی مِدْرَارُ

الْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ***وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَی الْقَنَاةِ یُدَارُ

قَالَ ثُمَّ قُلْتُ هَذَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَعَ عَمَّاتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِکُمْ وَ نَزَلُوا بِفِنَائِکُمْ وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَیْکُمْ أُعَرِّفُکُمْ مَکَانَهُ فَمَا بَقِیَتْ فِی الْمَدِینَةِ مُخَدَّرَةٌ وَ لَا مُحَجَّبَةٌ إِلَّا بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَکْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ ضَارِبَاتٍ خُدُودَهُنَّ یَدْعُونَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ فَلَمْ أَرَ بَاکِیاً أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ لَا یَوْماً أَمَرَّ عَلَی الْمُسْلِمِینَ مِنْهُ وَ سَمِعْتُ جَارِیَةً تَنُوحُ عَلَی الْحُسَیْنِ فَتَقُولُ:

نَعَی سَیِّدِی نَاعٍ نَعَاهُ فَأَوْجَعَا***وَ أَمْرَضَنِی نَاعٍ نَعَاهُ فَأَفْجَعَا

فَعَیْنَیَّ جُودَا بِالدُّمُوعِ وَ أَسْکِبَا***وَ جُودَا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِکُمَا مَعاً

عَلَی مَنْ دَهَی عَرْشَ الْجَلِیلِ فَزَعْزَعَا***فَأَصْبَحَ هَذَا الْمَجْدُ وَ الدِّینُ أَجْدَعَا

عَلَی ابْنِ نَبِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ وَصِیِّهِ***وَ إِنْ کَانَ عَنَّا شَاحِطَ الدَّارِ أَشْسَعَا

ثُمَّ قَالَتْ أَیُّهَا النَّاعِی جَدَّدْتَ حُزْنَنَا بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ خَدَشْتَ مِنَّا قُرُوحاً لَمَّا تَنْدَمِلْ فَمَنْ أَنْتَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقُلْتُ أَنَا بَشِیرُ بْنُ حَذْلَمٍ وَجَّهَنِی مَوْلَایَ عَلِیُّ بْنُ

ص: 147


1- 1. الجبانة: الصحراء، و المقبرة، و عن المغرب: المصلی العام فی الصحراء.

قتل امام حسین علیه السّلام، شبانه بر سر قبر امام حسین علیه السّلام (که در آن موقع بیابان بود) می رفتیم، می شنیدیم که جنیان برای آن حضرت نوحه سرایی می کردند و می گفتند:

پیغمبر خدا دست مهربانی به پیشانی حسین می کشید و گونه های صورت حسین درخشنده بود. پدر و مادر حسین از بزرگواران قبیله قریش بودند و جد بزرگوارش بهترین جد بود

سپس اسرا از کربلا فاصله گرفتند و متوجه مدینه شدند. بشیر بن حذلم می گوید: وقتی نزدیک مدینه رسیدیم، حضرت زین العابدین علیه السّلام پیاده شد و پس از این که خیمه های خود را بر سر پا کرد، زنان را پیاده نمود. بعدا به بشیر فرمود: خدا پدر تو را که شاعر بود رحمت کند. آیا تو بر گفتن شعر قادری؟ گفتم: آری یا ابن رسول اللَّه! من نیز شاعرم. فرمود: وارد مدینه شو و خبر شهید شدن امام حسین علیه السّلام را بده. من بر اسب خود سوار شدم و آن را راندم تا وارد مدینه گردیدم. هنگامی که بر در مسجد پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسیدم، صدا به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم:

ای اهل مدینه! جا ندارد که شما در مدینه بمانید! حسین کشته شد شد! این اشک های من است که می ریزند

جسم مقدس امام حسین علیه السّلام در کربلا غرقه به خون است و سر مبارکش بر فراز نیزه دور می زند!

بشیر می گوید: سپس گفتم: این علی بن الحسین علیهما السّلام است که با عمه ها و خواهرانش نزدیک شما بر در دروازه مدینه وارد شده اند. من فرستاده آن حضرت می باشم، آمدم تا شما را از مکان آن بزرگوار آگاه نمایم. هیچ زن پرده نشین و محجوبه ای نبود مگر این که از مکان خود خارج شد. زنان در حالی بیرون آمدند که سر و پای برهنه بودند، صورت هاشان خراشیده بود، لطمه به صورت خود می زدند و صدا به واویلا بلند می کردند. هیچ روزی به قدر آن روز گریه کننده نبود؛ هیچ روزی نظیر آن روز به مسلمانان تلخ نگذشت. شنیدم که دختری برای امام حسین علیه السّلام ناله می کرد و می گفت:

یک کسی خبر مرگ سید مرا (یعنی امام حسین علیه السّلام) آورد که خبر او دل مرا به درد آورد، آن خبر مرگ مرا مریض و دردمند کرد

ای چشمان من! اشک بریزید و بگریید و خوب گریه کنید، بعد از آن که با هم اشک ریختید!

بر آن حسینی گریه کنید که عرش خدای جلیل را مصیبت زده کرد و این مجد و دین را به علت شهید شدن خود ناقص نمود

بر پسر پیغمبر خدا و پسر وصی او گریه کنید که خود و قبرش از ما دور افتاده است

سپس آن دختر گفت: ای کسی که خبر مرگ آوردی! تو به وسیله خبر مرگ حسین علیه السّلام غم و اندوه ما را تجدید کردی و زخم هایی را خراش دادی که التیام یافته بودند. خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟ گفتم: من بشیر بن حذلم هستم که مولایم علی بن

ص: 147

الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ وَ هُوَ نَازِلٌ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا مَعَ عِیَالِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ نِسَائِهِ قَالَ فَتَرَکُونِی مَکَانِی وَ بَادَرُوا.

فَضَرَبْتُ فَرَسِی حَتَّی رَجَعْتُ إِلَیْهِمْ فَوَجَدْتُ النَّاسَ قَدْ أَخَذُوا الطُّرُقَ وَ الْمَوَاضِعَ فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسِی وَ تَخَطَّیْتُ رِقَابَ النَّاسِ حَتَّی قَرُبْتُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام دَاخِلًا وَ مَعَهُ خِرْقَةٌ یَمْسَحُ بِهَا دُمُوعَهُ وَ خَلْفَهُ خَادِمٌ مَعَهُ کُرْسِیٌّ فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَیْهِ وَ هُوَ لَا یَتَمَالَکُ مِنَ الْعَبْرَةِ وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ بِالْبُکَاءِ وَ حَنِینِ الْجَوَارِی وَ النِّسَاءِ وَ النَّاسُ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ یُعَزُّونَهُ فَضَجَّتْ تِلْکَ الْبُقْعَةُ ضَجَّةً شَدِیدَةً فَأَوْمَأَ بِیَدِهِ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَنَتْ فَوْرَتُهُمْ فَقَالَ علیه السلام.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ الَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَی وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَی نَحْمَدُهُ عَلَی عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ وَ جَلِیلِ الرُّزْءِ وَ عَظِیمِ الْمَصَائِبِ الْفَاضِعَةِ الْکَاظَّةِ الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِیلَةٍ وَ ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ عَظِیمَةٍ قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ وَ سُبِیَ نِسَاؤُهُ وَ صِبْیَتُهُ وَ دَارُوا بِرَأْسِهِ فِی الْبُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ وَ هَذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لَا مِثْلَهَا رَزِیَّةٌ أَیُّهَا النَّاسُ فَأَیُّ رِجَالاتٍ مِنْکُمْ یُسَرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَ تَضَنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا فَلَقَدْ بَکَتِ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ وَ بَکَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ السَّمَاوَاتُ بِأَرْکَانِهَا وَ الْأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا وَ الْأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا وَ الْحِیتَانُ وَ لُجَجُ الْبِحَارِ وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ أَیُّهَا النَّاسُ أَیُّ قَلْبٍ لَا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحِنُّ إِلَیْهِ أَمْ أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثُلِمَتْ فِی الْإِسْلَامِ أَیُّهَا النَّاسُ أَصْبَحْنَا مَطْرُودِینَ مُشَرَّدِینَ مَذُودِینَ شَاسِعِینَ عَنِ الْأَمْصَارِ کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ وَ کَابُلَ مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ وَ لَا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْنَاهُ وَ لَا ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا- ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ

ص: 148

الحسین علیهما السّلام مرا به مدینه فرستاده است و آن حضرت با اهل و عیال امام حسین علیه السّلام در فلان مکان پیاده شده است. بشیر می گوید: عموم مردم بر من سبقت گرفتند و متوجه حضرت سجاد شدند.

من نیز اسب خود را به تعجیل راندم و به سوی آن مردم بازگشتم. دیدم که آن مردم راه و جاده ها را فرا گرفته اند. من از اسب خود فرود آمدم و روی دوش مردم راه می رفتم تا خود را نزدیک در آن خیمه ای رساندم که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام در میان آن بود. حضرت سجاد علیه السّلام پارچه ای به دست داشت که اشک های خود را به وسیله آن پاک می کرد. یک خادم پشت سر حضرت سجاد علیه السّلام بود که صندلی همراه خود داشت. وی آن صندلی را نهاد و امام سجاد در حالی بر فراز آن نشست که نمی توانست از گریه خودداری نماید! صدای مردم به گریه بلند شد. ناله و فریاد دختران و زنان بلند شد. مردم از هر طرف به حضرت سجاد علیه السّلام تسلیت و تعزیت می گفتند. کار به جایی رسید که آن بقعه یک پارچه ضجه و گریه شد! امام سجاد علیه السّلام با دست خود به مردم اشاره کرد که ساکت شوند.

وقتی مردم آرام شدند، آن حضرت فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدِّین.»(1) {ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، [خداوند] رحمتگر مهربان، مالک [و پادشاه] روز جزا [است]. آفریننده همه خلایق است}؛ کسی که دور شد و در آسمان های بلند بالا رفت و نزدیک شد و نجوای آرام را شنید. او را بر امور بزرگ می ستاییم و بر فجایع روزگاران و درد مصیبت ها و سوزان بودن آتش بلاها و مصیبت های بزرگ و گرفتاری های بزرگ و غم بار و دردآور و مصیبت بار حمد می کنیم.

ایها الناس! آن خدایی که حمد مخصوص او است، ما را به مصیبت های جلیل و بزرگ و رخنه بزرگی در اسلام مبتلا کرد. زیرا امام حسین علیه السّلام با عترتش شهید شدند، زنان و کودکانش اسیر گردیدند و سر مبارکش را بر فراز نیزه در شهرها گردانیدند. و این مصیبتی است که نظیری نخواهد داشت.

ایها الناس! کدام یک از شما بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام مسرور و خوشحال خواهد شد؟ کدام چشم است از شما که از ریختن اشک خودداری و مضایقه نماید. در صورتی که آسمان های هفت گانه برای شهادت امام حسین علیه السّلام گریان شدند، دریاها به وسیله امواج خود، آسمان ها به واسطه ارکان خود، زمین به وسیله اطراف و نواحی خود، درختان با شاخه های خود، ماهیان و عمق دریا، ملائکه مقربین و جمیع اهل آسمان ها برای قتل امام حسین علیه السّلام گریه کردند.

ایها الناس! کدام قلب است که برای شهید شدن حسین علیه السّلام شکافته نشود؟ کدام قلب است که به حسین علیه السّلام علاقه نداشته باشد؟ کدام گوش است که این مصیبت اسلام را بشنود و ناراحت نشود؟

ایها الناس! ماییم که رانده و پراکنده و تبعید شدیم. گویا ما از فرزندان ترک و کابل هستیم. بدون این که هیچ جرمی مرتکب شده باشیم و هیچ عمل ناپسندی که انجام داده باشیم و رخنه ای که در اسلام ایجاد کرده باشیم. «ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ... إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاق.»(2) {ما یک چنین جنایتی را در زمان آباء و اجدادمان نشنیده ایم. این اولین جنایت و بدعتی است که مرتکب شدند.}

ص: 148


1- . فاتحه / 2 - 4
2- . مومنون / 24 و ص / 7

وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصَایَةِ بِنَا لَمَا ازْدَادُوا عَلَی مَا فَعَلُوا بِنَا فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا وَ أَکَظَّهَا وَ أَفَظَّهَا وَ أَمَرَّهَا وَ أَفْدَحَهَا فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ فِیمَا أَصَابَنَا وَ مَا بَلَغَ بِنَا إِنَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ.

قَالَ فَقَامَ صُوحَانُ بْنُ صَعْصَعَةَ بْنِ صُوحَانَ وَ کَانَ زَمِناً فَاعْتَذَرَ إِلَیْهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِمَا عِنْدَهُ مِنْ زَمَانَةِ رِجْلَیْهِ فَأَجَابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ فِیهِ وَ شَکَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلَی أَبِیهِ (1)

ثُمَّ قَالَ السَّیِّدُ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ علیه السلام بَکَی عَلَی أَبِیهِ أَرْبَعِینَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَهُ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَیَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ کُلْ یَا مَوْلَایَ فَیَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً فَلَا یَزَالُ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَبْکِی حَتَّی یُبَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ یُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَدَّثَ مَوْلًی لَهُ علیه السلام أَنَّهُ بَرَزَ یَوْماً إِلَی الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَی حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِیقَهُ وَ بُکَاءَهُ وَ أَحْصَیْتُ عَلَیْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً- لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِیمَاناً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ وَ إِنَّ لِحْیَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غَمَرَ بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَیْنَیْهِ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ وَ لِبُکَائِکَ أَنْ تَقِلَّ فَقَالَ لِی وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیهم السلام کَانَ نَبِیّاً ابْنَ نَبِیٍّ کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَنَا فَقَدْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی صَرْعَی مَقْتُولِینَ فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ یَقِلُّ بُکَائِی (2).

إیضاح

قال الجوهری ارتث فلان هو افتعل علی ما لم یسم فاعله أی حمل من المعرکة رثیثا أی جریحا و به رمق و قال الخفر بالتحریک شدة الحیاء

ص: 149


1- 1. الملهوف ص 177- 182.
2- 2. المصدر ص 188- 190.

به خدا قسم اگر پیامبر خدا آن طور که به این مردم درباره ما سفارش کرده راجع به کشتن ما توصیه می کرد، اینان بیشتر از این به ما ظلم نمی کردند و ما را نمی کشتند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» چه مصیبتی است که بر ما وارد شد. دردناک ترین، سوزنده ترین، گرانبار ترین، غلیظ ترین، تلخ ترین و گزنده ترین مصیبت ها است. اجر و ثواب این مصائب و مظلومیت ها را از خدا می خواهم زیرا خدا مقتدر و گیرنده انتقام است .

سپس صوحان بن صعصعة بن صوحان که مردی زمینگیر بود، برخاست و درباره زمینگیر بودن خود که در مقابل حضرت سجاد علیه السّلام نشسته بود از آن حضرت عذر خواهی کرد و امام سجاد علیه السّلام عذر او را پذیرفت، حسن ظن درباره او پیدا کرد، از او تشکر و برای پدرش طلب رحمت کرد.(1)

نیز سید بن طاوس می نگارد: از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مدت چهل سال در حالی که صائم النهار و قائم اللیل بود، در عزای امام حسین علیه السّلام گریه کرد. هنگامی که وقت افطار فرا می رسید، غلام آن بزرگوار خوراکی و آشامیدنی آن حضرت را حاضر می کرد و در مقابل آن بزرگوار می نهاد و می گفت: ای مولای، من افطار کن! حضرت سجاد می فرمود: پسر پیامبر خدا گرسنه کشته شد! پسر پیغمبر خدا با لب تشنه شهید شد! آن بزرگوار همچنان این سخنان را می گفت و گریه می کرد تا این که غذای آن حضرت به وسیله اشک چشمش تر می شد و آب آشامیدنی آن بزرگوار با اشک چشمش ممزوج می گردید. حضرت سجاد علیه السّلام همیشه این حال را داشت تا به لطف خدا پیوست و از دنیا رحلت کرد.

یکی از غلامان حضرت امام زین العابدین می گوید: یک روز حضرت سجاد علیه السّلام متوجه صحراء شد. وقتی من به دنبال آن حضرت رفتم، دیدم آن بزرگوار روی سنگ خشنی سجده کرده است. شنیدم که تعداد هزار مرتبه آن امام در حالی که ضجه و گریه می کرد فرمود: «لا اله الا اللَّه حقا حقا، لا اله الا اللَّه تعبدا و رقا لا اله الا اللَّه ایمانا و تصدیقا.» (معبودی جز الله نیست و این حقیقت را از سر تعبد و بندگی و ایمان و تصدیق به الوهیت او می گویم.)

سپس سر مبارک خود را در حالی از سجده بلند کرد که محاسن و صورت مبارکش به وسیله اشک چشمش تر شده بود. من گفتم: ای آقای من! آیا هنوز وقت غم و اندوه تو منقضی نشده است؟ آیا وقتی که گریه تو تقلیل یابد فرا نرسیده است؟ امام سجاد علیه السّلام به من فرمود: وای بر تو! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السّلام پیغمبر و پسر پیغمبر و دارای دوازده پسر بود. خدای توانا یکی از فرزندان یعقوب را ناپدید کرد و موی سر آن حضرت از غم و اندوه سفید شد و پشت آن بزرگوار از غم خمیده شد و چشمان خود را از کثرت گریه از دست داد، در صورتی که پسرش در دار دنیا زنده بود. ولی من مظلوم پدر و برادر و تعداد هفده نفر از اهل بیت خود را از دست دادم و آنان را بر خاک افتاده و مقتول دیدم. پس چگونه حزن من منقضی شود و گریه من تقلیل پیدا کند؟(2)

توضیح

جوهری می گوید: «ارتثّ فلان» بر وزن افتعل و به صیغه مجهول است، یعنی در حالی که مجروح بود از معرکه بیرون برده شد و هنوز رمقی داشت. و گفته: «خفر» به تحریک فاء، به معنای شدت حیاست

ص: 149


1- . الملهوف: 177
2- . الملهوف: 188

و جاریة خفرة و متخفرة و قال فرعت فی الجبل صعدته و فرعت فی الجبل صعدت و یقال بئسما أفرعت به أی ابتدأت.

أقول: و فی بعض النسخ تفرغ بالغین المعجمة من الإفراغ بمعنی السکب و هو أظهر و الختل الخدعة و فی الإحتجاج الختر و هو أیضا بالتحریک الغدر.

قولها علیها السلام کمثل التی إشارة إلی قوله تعالی وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ(1) قال الطبرسی رحمه الله أی لا تکونوا کالمرأة التی غزلت ثم نقضت غزلها من بعد إمرار و فتل للمغزل و هی امرأة حمقاء من قریش کانت تغزل مع جواریها إلی انتصاف النهار ثم تأمرهن أن ینقضن ما غزلن و لا تزال ذلک دأبها و قیل إنه مثل ضربه الله شبه فیه حال ناقض العهد بمن کان کذلک أَنْکاثاً جمع نکث و هو الغزل من الصوف و الشعر یبرم ثم ینکث و ینقض لیغزل ثانیة تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أی دغلا و خیانة و مکرا.

و قال الخلیل الصلف مجاوزة قدر الظرف و الادعاء فوق ذلک تکبرا و النطف بالتحریک التلطخ بالعیب و فی الإحتجاج بعد الصلف و العجب و الشنف و الکذب و الشنف بالتحریک البغض و التنکر و الدمنة بالکسر ما تدمنه الإبل و الغنم بأبوالها و أبعارها أی تلبده فی مرابضها فربما نبت فیها النبات شبهتهم تارة بذلک النبات فی دناءة أصلهم و عدم الانتفاع بهم مع حسن ظاهرهم و خبث باطنهم و أخری بفضة(2)

تزین بها القبور فی أنهم کالأموات زینوا أنفسهم بلباس الأحیاء و لا ینتفع بهم الأحباء و لا یرجی منهم الکرم و الوفاء.

قولها بعارها الضمیر راجع إلی الأمة أو الأزمنة

و فی الإحتجاج: أجل و الله فابکوا فإنکم و الله أحق بالبکاء فابکوا کثیرا و اضحکوا قلیلا فقد بلیتم بعارها و منیتم بشنارها.

و الشنار العیب و رحضه کمنعه غسله کأرحضه و المدرة بالکسر زعیم القوم و خطیبهم و المتکلم عنهم و الذی یرجعون إلی رأیه و تبت الأیدی أی خسرت أو هلکت و الأیدی إما مجاز للأنفس أو بمعناها.

ص: 150


1- 1. النحل: 92.
2- 2. الصحیح بقصة: ای بجصة، کما مر.

و گفته می شود «جاریة خفرة یا متخفرة» یعنی دختر یا کنیز با حیا. عبارت «فرّعت فی الجبل» یعنی از کوه بالا رفتم و فرّعت فی الجبل نیز یعنی زیاد بالا رفتم. و عبارت «بئسما افرعت» به یعنی بد شد که آن را شروع کردم.

مؤلف: در برخی نسخه ها «تفرغ» با غین دارد از «افراغ» به معنای ریختن و این عبارت اظهر است. و «ختل» به معنای خدعه است و در کتاب احتجاج «ختر» دارد و ختر نیز به تحریک تاء، به معنای خیانت و خدعه است.

عبارت «کمثل الّتی» اشاره دارد به آیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ.»(1) {مانند آن [زنی] که رشته خود را پس از محکم بافتن، [یکی یکی] از هم می گسست مباشید}. طبرسی می گوید: مانند زنی نباشید که می بافت سپس باز می کرد، پس از بافتن و در هم تنیدن آن آن را می گسست که زنی نادان از قریش بود که با کنیزان خود تا نیمه روز می بافت، بعد به آنان امر می کرد آنچه بافته اند را بگسلند و پیوسته روشش چنین بود. و گفته شده: این مثلی است که خدا زده و در آن حالیت کسی را که نقض عهد می کند به این زن تشبیه فرموده است. «انکاثا» جمع «نکث» است و عبارت است از پشم یا موی ریسیده شده که گره زده می شود و سپس باز می شود و جدا می شود تا دو مرتبه ریسیده شود. عبارت «تتخذون ایمانکم دخلا بینکم» یعنی سوگندهای خود را دغل و مکر و خیانت بین خود قرار می دهید.

خلیل می گوید: «صلف» عبارت است از بیش از حد ظرف در آن ریختن و از سر تکبر ادعای بیشتری از آن نمودن یا این که «نطف» به معنای در عیب غوطه خوردن باشد و در نسخه احتجاج دارد: «بعد الصلف و العجب و الشنف و الکذب.» و «شنف» به تحریک نون، کینه و بدآمدن است. و «دمنة» به کسر دال، چیزی است که شتر و گوسفند با بول و پشگل خود دفع می کند و آن را به آغل خود می چسباند و چه بسا در آن روییدنی بروید. آنان را در پستی ریشه شان گاهی به پشگل چسبیده شتران و گوسفندان تشبیه کرده که نفعی ندارند، با این که ظاهری نیکو و باطنی خبیث دارند. و گاهی آنان را به نقره ای تشبیه کرده که قبور را با آن زینت می کنند و گویی آنان مانند امواتند که خود را به لباس زندگان تزیین نموده اند و دوستان از آنان سودی نمی برند و کرم و وفا از آنان امید نمی رود.

در عبارت «بعارها» ضمیر به «امة» یا «ازمنة» راجع است و در احتجاج دارد: آری به خدا! پس بگریید که خدا شایسته تر است برای گریه. بسیار بگریید و کمی بخندید که به ننگ و عیب آن مبتلا شدید. «شنار» به معنای عیب است و فعل «رحضه» بر وزن منعه، یعنی آن را شست و «أرحضه» هم شستن معنا می دهد. و «مدرة» به کسر میم بزرگ، قوم و خطیب و سخنگوی آن را گویند و کسی را که به نظر او رجوع می کنند را گویند. و عبارت «تبّت الایدی» یعنی زیانکار شد و هلاک شد و «ایدی» مجاز از انفس است یا اصلا به معنای انفس می باشد.

ص: 150


1- . نحل / 92

و الفری القطع و فی بعض النسخ و الروایات: فرثتم. بالثاء المثلثة قال فی النهایة فی حدیث أم کلثوم بنت علی علیه السلام لأهل الکوفة: أ تدرون أی کبد فرثتم لرسول الله صلی الله علیه و آله.

الفرث تفتیت الکبد بالغم و الأذی و الصلعاء الداهیة القبیحة قال الجزری فی حدیث عائشة أنها قالت لمعاویة حین ادعی زیادا رکبت الصلیعاء أی الداهیة و الأمر الشدید أو السوءة الشنیعة البارزة المکشوفة انتهی.

و العنقاء بالقاف الداهیة و فی بعض النسخ بالفاء من العنف و الفقماء من قولهم تفاقم الأمر أی عظم و الخرق ضد الرفق و الشوهاء القبیحة و الضمیر فی قولها جئتم بها راجع إلی الفعلة القبیحة و القضیة الشنیعة التی أتوا بها و الکلام مبنی علی التجرید و طلاع الأرض بالکسر ملؤها و الحفز الحث و الإعجال.

قولها لا یبزی أی لا یغلب و لا یقهر و الذحل الحقد و العداوة یقال طلب بذحله أی بثأره و الموتور الذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه تقول منه وتره یتره وترا و ترة.

قولها علیها السلام فی بیت متعلق بالمقتول لأن أمیر المؤمنین علیه السلام قتل فی المسجد و سائر الأوصاف بعد ذلک نعوت له و التعس الهلاک و الضیم الظلم و النقیبة النفس و العریکة الطبیعة و العذل الملامة و الجدل بالتحریک الفرح و سحته و أسحته أی استأصله و نزع إلیه اشتاق و فی بعض النسخ فزعت أی لجأت.

و قال الجوهری الکثکث و الکثکث فتات الحجارة و التراب مثل الأثلب و الإثلب و یقال بفیه الکثکث و قال کظم غیظه کظما اجترعه و الکظوم السکوت و کظم البعیر یکظم کظوما إذا أمسک عن الجرة و قال أقعی الکلب إذا جلس علی استه مفترشا رجلیه و ناصبا یدیه و قد جاء النهی عن الإقعاء فی الصلاة و قال الشاعر:

فأقع کما أقعی أبوک علی استه***رأی أن ریما فوقه لا یعادله

و قال جاش الوادی زخر و امتد جدا و قال سجا یسجو سجوا سکن و دام و قوله تعالی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی أی إذ دام و سکن و منه البحر الساجی

ص: 151

«فری» به معنای بریدن است و در برخی نسخ و روایات «فرثتم» با ثاء دارد. در نهایه می گوید: در حدیث ام کلثوم دختر علی علیه السّلام به اهل کوفه دارد: می دانید چه جگری از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازک کردید؟ «فرث» یعنی جگر را با اندوه و اذیت نازک کردن. و «صلعاء» مصیبت قبیح است. جزری در مورد حدیث عایشه می گوید: وی به معاویه زمانی که ادعای پدری زیاد را کرد، گفت: «رکبت الصلیعاء» یعنی سوار بر مصیبت و امر عظیمی یا کار بد و شنیعی که آشکار و مکشوف است شده ای. (پایان کلام جزری) «عنقاء» به قاف به معنای مصیبت است و در برخی نسخ با فاء آمده از عنف، و «فقماء» از عبارت «تفاقم الامر» یعنی آن امر عظیم شد. و «خرق» ضد «رفق» است و «شوهاء» به معنای زشت است. و ضمیر در عبارت «جئتم بها» به عمل قبیح راجع و قضیه شنیعی که انجام دادند راجع است و کلام مبتنی بر تجرید است. و «طلاع الرض» به کسر طاء، یعنی پری زمین و «حفز» به معنای برانگیختن و شتافتن است.

عبارت «لا یبزی» یعنی غلبه و قهر پیدا نمی کند و «ذحل» به معنای حقد و عداوت است و عبارت «طلب بذحله» یعنی از او خونخواهی کرد. و «موتور» کسی را گویند که کسی از کسان او کشته شده، ولی خونخواهی نکرده است و درباره او می گویند: «وتره، یتره، وترا و ترةً.»

عبارت «فی بیت» متعلق است به مقتول، زیرا امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد به شهادت رسید و سایر اوصاف بعد از آن نعت مولاست. و «تعس» به معنای هلاک است و «ضیم» ظلم معنا می دهد و «نقیبه» نفس را گویند و «عریکه» طبیعت را گویند و «عذل» به معنای ملامت است و «جدل» به تحریک دال، به معنای شادی است. و «سحته» و «اسحته» یعنی او را بیچاره کرد و «نزع الیه» یعنی مشتاق او شد و در برخی نسخ «فزعت» یعنی پناه بردی دارد.

جوهری می گوید: «کَثکَث و کِثکِث» خرده های سنگ و خاک است، مثل «اَثلَب و اِثلِب» و گفته می شود در دهانش سنگریزه است. جوهری می گوید: «کظم غیظه کظماً» یعنی خشمش را فرو خورد و «کظوم» به معنای سکوت است و «کظُم البعیر یکظم کظوماً» یعنی شتر از نشخوار باز ایستاد. و جوهری می گوید: «اقعی الکلب یعنی سگ روی باسنش نشست و پایش را زیر خود قرار داد و دستانش را بلند کرد و از «اقعاء» در نماز نهی شده است. شاعر می گوید:

پس همان طور که پدرت بر باسنش می نشیند بنشین که می بیند آهویی بالای اوست که او نمی تواند با او تعادل پیدا کند

جوهری می گوید: «جاش الوادی» یعنی بیابان بزرگ شد و بسیار طولانی گشت. و می گوید: «سجا یسجو سجوّا» یعنی سکونت کرد و دوام یافت. آیه کریمه «واللیل اذا سجی» یعنی قسم به شب که دوام یافت و ساکن شد و «بحر ساجی» نیز از همین ریشه است.

ص: 151

قال الأعشی: فما ذنبنا إن جاش بحر ابن عم

گکم***و بحرک ساج لا یواری الدعامصا

و قال الدعموص دویبة تغوص فی الماء و الجمع الدعامیص و الدعامص أیضا ثم ذکر بیت الأعشی و الکلة بالکسر الستر الرقیق و الصبیة جمع الصبی.

و قال الجزری فیه أنه نهی عن قتل شی ء من الدواب صبرا هو أن یمسک شی ء من ذوات الروح حیا ثم یرمی بشی ء حتی یموت و کل من قتل فی غیر معرکة و لا حرب و لا خطاء فإنه مقتول صبرا قوله و لم ینسنی کأنه علی سبیل القلب و فیه لطف أو المعنی لم یترکنی و اللهاة اللحمة فی أقصی الفم و الفراش بالفتح ما یبس بعد الماء من الطین علی الأرض و بالکسر ما یفرش و موقع اللسان فی قعر الفم.

قولها لا یطیق وجوبا أی لزوما بالأرض و سکونا أو عملا بواجب علی هیئة الاختیار و یقال طعنه فجدله أی رماه بالأرض و رجل مغاور بضم المیم أی مقاتل و هو صفة لقوله بطل أو حال عنه بالإضافة إلی یاء المتکلم و ضرجه بدم أی لطخه و یقال قف شعری أی قام من الفزع و قال الجوهری اللدم صوت الحجر أو الشی ء یقع بالأرض و لیس بالصوت الشدید

و فی الحدیث: و الله لا أکون مثل الضبع تسمع اللدم حتی تخرج فتصاد.

ثم یسمی الضرب لدما و لدمت المرأة وجهها ضربته و التدام النساء ضربهن صدورهن فی النیاحة و اللدم بالتحریک الحرم فی القرابات و القبیل الکفیل و العریف و الجماعة تکون من الثلاثة فصاعدا من قوم شتی أی کل قبیل من قبائل الملائکة و الوزر بالتحریک الملجأ.

قوله لعنه الله تصهرهم الشمس أی تذیبهم و المخصرة بکسر المیم کالسوط و کلما اختصر الإنسان بیده فأمسکه من عصا و نحوها و الأسل الرمح و شمخ الرجل بأنفه تکبر و عطفا الرجل بالکسر جانباه و النظر فی العطف کنایة عن الخیلاء و الجذل بالتحریک الفرح و قد جذل بالکسر یجذل فهو جذلان.

و قولها علیها السلام یحدو بهن أی یسوقهن سوقا شدیدا و استشرف الشی ء

ص: 152

اعشی می گوید:

گناه ما چیست اگر دریای پسر عموی شما متلاطم باشد؟ و دریای تو ساکن باشد و جنبندگان ریز آب را هم مخفی نکند!

می گوید: «دعموص» جنبنده کوچکی است که در آب فرو می رود و جمع آن «دعامیص و دعامص» نیز هست. سپس جوهری بیت اعشی را نقل می کند. و «کلّة» به کسر کاف، پرده نازک را گویند و «صبیة» جمع «صبی» است.

جزری در این باره می گوید: از کشتن جنبندگان به صورت مرگ صبر نهی شده است. مرگ صبر آن است که موجود روح داری زنده گرفته شود و با چیزی آن را بزنند تا بمیرد و هر کس در غیر معرکه جنگ و به صورت غیر خطا کشته شود، به مرگ صبر کشته شده. عبارت «لم ینسنی» گویی به گونه قلب معنا آورده شده و در آن لطافت معنوی وجود دارد یا معنایش این است که مرا ترک ننمود. و «لهاة تکه» گوشتی در انتهای دهان است و «فراش» به فتح فاء، گِلی است که بعد از آب روی زمین خشک می شود و به کسر فاء به معنای فرش است و جای زبان در انتهای دهان را نیز می گویند.

عبارت «لا یطیق جوابا» یعنی در اثر چسبیدن به زمین و سکون یا در اثر عمل به واجب به هیأت فرد مختار و گفته می شود: «طعنه فجدله»، یعنی با نیزه او را زد و به زمین انداخت. و «رجل مغاور» به ضمم میم، یعنی مرد جنگنده و این عبارت صفت عبارت بطل یا حال از آن است با اضافه شدن به یاء متکلم. و «ضرّجه بدم» یعنی او را به خون آغشت و عبارت «قفّ شعری» یعنی از ترس ایستاد و جوهری می گوید: «لدم» صدای سنگ یا چیزی است که به زمین بخورد و خیلی شدید نباشد. و در حدیث است که: «به خدا قسم مثل کفتار نیستم که با شنیدن صدای آرامی از لانه خارج و صید می شود.» سپس ضرب را لدم می نامند و «لدمت المرأة وجهها» یعنی زن به صورتش زد و «التدام النساء» یعنی در نوحه گری زدن زنان به سینه هایشان را گویند. و لدم به تحریک دال، محارم نزدیک را گویند و قبیل، کفیل و شناس را گویند و جماعت از سه نفر به بالا را می گویند از گروه های مختلف از هر دسته ای از قبیله های فرشتگان، و «وزر» به تحریک زاء ملجأ را گویند.

عبارت آن ملعون خدا که گفت: «تصهرهم الشمس» یعنی خورشید ذوبشان می کند، و «مخصرة» به کسر میم مانند تازیانه است و هر چیزی است که انسان با دستش بر می دارد مثل عصا و مانند آن. و «اسل» نیزه را گویند و «شمخ الرجل بانفه» یعنی مرد تکبر ورزید و «عطفا الرجل» به کسر عین دو شانه او را گویند و نظر در عطف کنایه از تبختر است. و «جذل» به تحریک ذال، شادی را گویند و «قد جذل» به کسر ذال، «یجذل فهو جذلان» هم وارد شده است.

عبارت «یحدوبهن» یعنی آنان را به شدت به جلو می راندند و عبارت «استشرف الشیء»

ص: 152

رفع بصره ینظر إلیه و المنقل الطریق فی الجبل و المنقلة المرحلة من مراحل السفر قولها و کیف یستبطئ فی بغضنا أی لا یطلب منه الإبطاء و التأخیر فی البغض و الشنف بالتحریک البغض و التنکر و الإحن بکسر الهمزة و فتح الحاء جمع الإحنة بالکسر و هی الحقد و الانتحاء الاعتماد و المیل و انتحیت لفلان أی عرضت له و أنحیت علی حلقه السکین أی عرضت و نکأت القرحة قشرتها.

و قال الفیروزآبادی الشافة قرحة تخرج فی أسفل القدم فتکوی فتذهب و إذا قطعت مات صاحبها و الأصل و استأصل الله شافته أذهبه کما تذهب تلک القرحة أو معناه أزاله من أصله انتهی و یقال خرج وشیکا أی سریعا و الفری القطع.

قولها و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک یحتمل أن یکون مخاطبتک مرفوعا بالفاعلیة أی إن أوقعت علی مخاطبتک البلایا فلا أبالی و لا أعظم قدرک أو یکون منصوبا بالمفعولیة أی إن أوقعتنی دواهی الزمان إلی حال احتجت إلی مخاطبتک فلست معظمة لقدرک.

قولها تنطف بکسر الطاء و ضمها أی تقطر و قال الفیروزآبادی تحلب عینه و فوه أی سالا و العواسل الذئاب السریعة العدو قولها و تعفوها أمهات الفراعل من قولهم عفت الریح المنزل أی درسته أو من قولهم فلان تعفوه الأضیاف أی تأتیه کثیرا و فی بعض النسخ تعفرها أی تلطخها بالتراب عند الأکل و فی بعضها بالقاف من العقر بمعنی الجرح و منه کلب عقور و الفرعل بالضم ولد الضبع

و فی روایة السید: أمهات الفراعل.

و هو أظهر و الفند بالتحریک الکذب و ضعف الرأی و البهلول من الرجال الضحاک و ربط العنان کنایة عن ترک المحارم و ملازمة الشریعة فی جمیع الأمور و فلان شدید الشکیمة إذا کان شدید النفس أنفا أبیا و وجأته بالسکین ضربته.

و النیاط بالکسر عرق علق به القلب من الوتین فإذا قطع مات صاحبه و الشنشنة الخلق و الطبیعة و الشحط البعد و الشاسع البعید و اللواذع المصائب المحرقة الموجعة و یقال کظنی هذا الأمر أی جهدنی من الکرب و الجائحة الشدة التی تستأصل المال و غیره و قال الجوهری عامل الرمح ما یلی السنان.

ص: 153

یعنی چشم خود را بلند کرد و به آن نگریست. و «منقل» راهی در کوه است و «منقلة» یک مرحله از مراحل سفر است. و عبارت «کیف یستبطئ فی بغضنا» یعنی از او طلب کُندی و تأخیر در بغض نمی کرد. و «شنف» به تحریک نون، بغض و انکار را گویند و «إحن» به کسر همزه و فتح حاء، جمع «إحنة» به کسر همزه به معنای کینه است. و «انتحاء»، اعتماد و میل است و عبارت «انتحیت لفلان» یعنی بر او عرضه کردم و بر حلق او چاقو قرار دادم و «نکأت القرحة» یعنی پوست زخم را برداشتم.

فیروزآبادی می گوید: «شأفة» زخمی است که از زیر پا خارج می شود و می سوزد و از بین می رود و وقتی بریده شود، صاحب آن می میرد و اصل آن «استأصل الله شأفته» است، یعنی خدا آن زخم او را برد، چنان چه آن زخم می رود یا معنایش این است که آن را از ریشه برد. (پایان کلام فیروزآبادی) عبارت «خرج وشیکا» یعنی به سرعت خارج شد و «فری» به معنای قطع است.

در عبارت «لئن جرّت علیّ الدواهی مخاطبتک» محتمل است «مخاطبتک» مرفوع از باب فاعل باشد، یعنی اگر بلاها مواجه شدن با تو را بر من واقع سازد، من باکی ندارم و قدر تو را عظیم نمی دانم، یا این که بنا بر مفعول بودن منصوب باشد، یعنی اگر مصیبت های زمان مرا به حالی بیاورد که محتاج مخاطبه با تو باشم، قدر تو را بلند نمی دانم .

عبارت «تنطف» به کسر طاء و ضم آن، یعنی می چکد، و فیروزآبادی می گوید: «تحلّب عینه و فوه» یعنی آب چشم و دهانش جاری شد. و «عواسل» گرگان تیزپا را گویند و عبارت «تعفوها امهات الفراعل» از عبارت «عفت الریح المنزل» گرفته شده، یعنی باد منزل را مندرس و کهنه نمود یا از عبارت «فلان تعفوه الاضیاف» گرفته شده، یعنی فلانی بسیار مهمان دارد. و در برخی نسخه ها «تعفرها» دارد، یعنی آن را هنگام خوردن خاک مال می کند و در برخی نسخ با قاف است از «عقر» به معنای زخم و «کلب عقور» نیز از همین باب است. و «فرعل» به ضم فاء، بچه کفتار را گویند و در روایت سید امهات «الفراعل» دارد که اظهر است. و «فند» به تحریک نون، کذب و سست رأیی را گویند و «بهلول» از مردان بسیار خندان را گویند و «ربط عنان» کنایه از ترک محارم و التزام به شریعت در جمیع امور است. و فلانی «شدید الشکیمه» است، یعنی طبعی مدابع و ابا کننده دارد و عبارت «وجأته بالسکین» یعنی او را با چاقو زدم.

«نیاط» به کسر نون رگی است که قلب از وتین به آن آویخته می شود و وقتی قطع شود، صاحبش می میرد. و «شنشنة» خلق و خوی را گویند و «شحط» به معنای دوری است و «شاسع» به معنای بعید است و «لواذع» به معنای مصائب سوزناک و دردآور است. و عبارت «کظّنی هذا الامر» یعنی این امر مرا به زحمت و سختی انداخت و «جائحة» به معنای شدتی است که مال و غیر آن را از بین می برد و جوهری می گوید: «عامل رمح» چیزی در ردیف نیزه است.

ص: 153

«2»

قل، [إقبال الأعمال] رَأَیْتُ فِی کِتَابِ الْمَصَابِیحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ قَالَ لِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ: سَأَلْتُ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ عَنْ حَمْلِ یَزِیدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِی عَلَی بَعِیرٍ یَطْلُعُ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَلَی عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِی عَلَی بِغَالٍ فأکف- [وَاکِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَیْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّی إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ یَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَایَا أَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُونِ.

بیان

قوله فأکف أی أمیل و أشرف علی السقوط و الأظهر واکفة أی کانت البغال بإکاف أی برذعة من غیر سرج و فرط سبق و فی الأمر قصر به و ضیعه و علیه فی القول أسرف و فرط القوم تقدمهم إلی الورد لإصلاح الحوض و الفرط بضمتین الظلم و الاعتداء و الأمر المجاوز فیه الحد و لعل فیه أیضا تصحیفا.

«3»

لی، [الأمالی] للصدوق الطَّالَقَانِیُّ عَنِ الْجَلُودِیِّ عَنِ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ قَالَ حَدَّثَنِی حَاجِبُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ: أَنَّهُ لَمَّا جِی ءَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَمَرَ فَوُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فِی طَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ جَعَلَ یَضْرِبُ بِقَضِیبٍ فِی یَدِهِ عَلَی ثَنَایَاهُ وَ یَقُولُ لَقَدْ أَسْرَعَ الشَّیْبُ إِلَیْکَ یَا بَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مَهْ فَإِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَلْثِمُ حَیْثُ تَضَعُ قَضِیبَکَ فَقَالَ یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْرٍ ثُمَّ أَمَرَ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَغُلَّ وَ حُمِلَ مَعَ النِّسْوَةِ وَ السَّبَایَا إِلَی السِّجْنِ وَ کُنْتُ مَعَهُمْ فَمَا مَرَرْنَا بِزُقَاقٍ إِلَّا وَجَدْنَاهُ مِلْ ءَ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ یَبْکُونَ فَحُبِسُوا فِی سِجْنٍ وَ طُبِّقَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَعَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ النِّسْوَةِ وَ أَحْضَرَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَتْ زَیْنَبُ ابْنَةُ عَلِیٍّ علیه السلام فِیهِمْ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أَکْذَبَ أَحَادِیثَکُمْ فَقَالَتْ زَیْنَبُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ وَ طَهَّرَنَا تَطْهِیراً إِنَّمَا یَفْضَحُ اللَّهُ الْفَاسِقَ وَ یُکَذِّبُ الْفَاجِرَ قَالَ کَیْفَ رَأَیْتِ صَنِیعَ اللَّهِ بِکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ قَالَ کَتَبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتَتَحَاکَمُونَ عِنْدَهُ فَغَضِبَ ابْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلَیْهَا وَ هَمَّ بِهَا فَسَکَّنَ مِنْهُ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ-

ص: 154

روایت2.

اقبال الاعمال: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: من از پدرم علی بن الحسین علیهما السّلام راجع به این که یزید او را چگونه اسیر کرد جویا شدم. فرمود: مرا بر شتری که بدون جهاز بود سوار کرد و سر مبارک امام حسین علیه السّلام هم بر فراز نیزه بود. زنان ما به دنبال ما بر استرهای بدون زین سوار بودند. دشمنان با نیزه ها به دنبال و اطراف ما بودند! هر گاه چشم یکی از ما گریان می شد، با نیزه بر سر او می زدند! وقتی با این کیفیت داخل دمشق شدیم، شخصی فریاد زد: ای اهل شام! اینان اسیران اهل بیت نفرین شده هستند .

توضیح

عبارت «فأکف» یعنی میل پیدا می کنم و در شرف سقوط کردن قرار گرفتم. اظهر آن است که «واکفة» باشد، یعنی استرها با محمل بودند یعنی پالان داشتند و زین نداشتند و سواری های سریعی بودند و در امر مقصور می شود و تضییع می شود و بر او در قول زیاده روی می کند. و «فرط القوم» یعنی بر گروه در وارد شدن به آبشخور متقدم شد تا حوض را اصلاح کند و «فرط» به ضم فاء و راء، ظلم و اعتدا را گویند و امری که از حد آن عبور شود را گویند و شاید در این واژه نیز تصحیف باشد.

روایت3.

امالی شیخ صدوق: حاجب بن زیاد می گوید: هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را برای ابن زیاد آوردند، آن را در میان یک طشت طلا در مقابل او نهادند. وی با آن چوبدستی که در دست داشت به دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام می زد و می گفت: یا ابا عبداللَّه! حقا که پیری به سوی تو سرعت کرد. مردی از آن گروه به ابن زیاد گفت: آرام باش! زیرا من پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را دیدم این موضعی را که تو چوب می زنی می بوسید و می مکید. ابن زیاد گفت: امروز در مقابل جنگ بدر است. سپس دستور داد تا غل و زنجیر بر گردن حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نهادند و او را با زنان و اسیران به سوی زندان بردند. من نیز با ایشان بودم. به هیچ کوچه و محلی عبور نمی کردیم مگر این که پر از مرد و زنانی بودند که به سر و صورت خود می زدند و گریه می کردند. اهل بیت را وارد زندان کردند و در را به روی آنان بستند.

سپس ابن زیاد ملعون حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام و زنان را که حضرت زینب علیها السّلام نیز در میان آنان بود، با سر مقدس امام حسین علیه السّلام خواست. ابن زیاد گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را افتضاح کرد و کشت و سخنان شما را تکذیب نمود! زینب فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که ما را به وسیله حضرت محمّد گرامی داشت و ما را به نحو کامل پاک و پاکیزه نمود. جز این نیست که شخص فاسق رسوا و شخص فاجر تکذیب خواهد شد. ابن زیاد گفت: دیدی خدا چگونه با شما اهل بیت رفتار کرد؟ فرمود: خدا مقام شهادت را به آنان نصیب کرد و ایشان به آرامگاه خود رفتند. طولی نمی کشد که خدا تو را با آنان جمع می کند و نزد خدا محاکمه خواهید شد. ابن زیاد لعنه الله در غضب شد و تصمیم گرفت زینب را اذیت کند. ولی عمرو بن حریث او را آرام کرد.

ص: 154

فَقَالَتْ زَیْنَبُ یَا ابْنَ زِیَادٍ حَسْبُکَ مَا ارْتَکَبْتَ مِنَّا فَلَقَدْ قَتَلْتَ رِجَالَنَا وَ قَطَعْتَ أَصْلَنَا وَ أَبَحْتَ حَرِیمَنَا وَ سَبَیْتَ نِسَاءَنَا وَ ذَرَارِیَّنَا فَإِنْ کَانَ ذَلِکَ لِلِاشْتِفَاءِ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ فَأَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بِرَدِّهِمْ إِلَی السِّجْنِ وَ بَعَثَ الْبَشَائِرَ إِلَی النَّوَاحِی بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام.

ثُمَّ أَمَرَ بِالسَّبَایَا وَ رَأْسِ الْحُسَیْنِ فَحُمِلُوا إِلَی الشَّامِ فَلَقَدْ حَدَّثَنِی جَمَاعَةٌ کَانُوا خَرَجُوا فِی تِلْکَ الصُّحْبَةِ أَنَّهُمْ کَانُوا یَسْمَعُونَ بِاللَّیَالِی نَوْحَ الْجِنِّ عَلَی الْحُسَیْنِ إِلَی الصَّبَاحِ وَ قَالُوا فَلَمَّا دَخَلْنَا دِمَشْقَ أُدْخِلَ بِالنِّسَاءِ وَ السَّبَایَا بِالنَّهَارِ مُکَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ الْجُفَاةُ مَا رَأَیْنَا سَبَایَا أَحْسَنَ مِنْ هَؤُلَاءِ فَمَنْ أَنْتُمْ فَقَالَتْ سُکَیْنَةُ ابْنَةُ الْحُسَیْنِ نَحْنُ سَبَایَا آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَأُقِیمُوا عَلَی دَرَجِ الْمَسْجِدِ حَیْثُ یُقَامُ السَّبَایَا وَ فِیهِمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ فَتًی شَابٌّ فَأَتَاهُمْ شَیْخٌ مِنْ أَشْیَاخِ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ لَهُمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَکُمْ وَ أَهْلَکَکُمْ وَ قَطَعَ قَرْنَ الْفِتْنَةِ فَلَمْ یَأْلُ عَنْ شَتْمِهِمْ فَلَمَّا انْقَضَی کَلَامُهُ قَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَ مَا قَرَأْتَ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَ مَا قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ- قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (1) قَالَ بَلَی قَالَ فَنَحْنُ أُولَئِکَ ثُمَّ قَالَ أَ مَا قَرَأْتَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ (2) قَالَ بَلَی قَالَ فَنَحْنُ هُمْ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(3) قَالَ بَلَی قَالَ فَنَحْنُ هُمْ فَرَفَعَ الشَّامِیُّ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَتُوبُ إِلَیْکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ قَتَلَةِ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ فَمَا شَعَرْتُ بِهَذَا قَبْلَ الْیَوْمِ ثُمَّ أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ عَلَی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَصِحْنَ نِسَاءُ آلِ یَزِیدَ وَ بَنَاتُ مُعَاوِیَةَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلْوَلْنَ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ وَ وُضِعَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَتْ سُکَیْنَةُ مَا رَأَیْتُ أَقْسَی قَلْباً مِنْ یَزِیدَ وَ لَا رَأَیْتُ کَافِراً وَ لَا مُشْرِکاً شَرّاً مِنْهُ وَ لَا

ص: 155


1- 1. الشوری: 23.
2- 2. أسری: 26.
3- 3. الأحزاب: 33.

زینب گفت: یا بن زیاد! این جنایاتی که درباره ما مرتکب شدی برای تو کافی است. تو مردان ما را شهید نمودی. اصل و ریشه ما را قطع کردی، هتک حرمت ما را مباح نمودی، زنان و فرزندان ما را اسیر کردی. اگر دل تو با این جنایات شفا یابد، حقا که شفا یافت. ابن زیاد دستور داد تا آنان را برای دومین بار به زندان بردند و گروهی را برای انتشار قتل امام حسین علیه السّلام به اطراف و نواحی فرستاد.

سپس ابن زیاد امر کرد تا اسیران و سر مقدس امام حسین علیه السّلام را به جانب شام روانه کردند. گروهی که با آن اسیران بودند نقل کردند که از سر شب تا صبح ناله و ندبه جن را می شنیدند. آن گروه می گویند: وقتی ما وارد دمشق شدیم، زنان و اسیران آل محمّد را در بین ما با صورت های باز وارد دمشق کردند. اهل شام که جفا کار بودند می گفتند: ما اسیرانی زیباتر از این اسیران ندیده ایم! شما از کدام اسیران هستید؟ سکینه دختر امام حسین علیه السّلام فرمود: ما اسیران آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله هستیم. ایشان را بر پلکان مسجد در آن مکانی که معمولا اسیران را نگاه می داشتند متوقف نمودند. علی بن الحسین علیهما السّلام که جوانی بود نیز در میان ایشان حضور داشت. ناگاه پیرمردی از اهل شام نزد آنان آمد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را کشت و هلاک نمود و فتنه را خاموش نمود، و هر چه توانست به اسیران ناسزا گفت! وقتی سخنش خاتمه یافت، حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به او فرمود: آیا قرآن خدا را تلاوت می کنی؟ گفت: آری. فرمود: این آیه را نخواندی که خدا می فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.»(1) {بگو: «به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.»} پیرمرد گفت: چرا؛ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: ما همان اهل بیت هستیم. سپس فرمود: آیا این آیه را نخواندی که می فرماید: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ.»(2) {و حق خویشاوند را به او بده} گفت: چرا؛ فرمود: ما همان افراد هستیم. آیا این آیه را نخواندی که می فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.»(3) {خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.} گفت: چرا؛ فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم که قرآن می فرماید. آن پیرمرد شامی دست خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من توبه کردم و سه مرتبه گفت: بار خدایا! من از دشمنان آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و قاتلین آنان بیزاری می جویم. من قبل از این قرآن را می خواندم، ولی قبل از امروز به معنی این آیات پی نبرده بودم!

سپس وقتی زنان امام حسین علیه السّلام را نزد یزید بن معاویه وارد کردند، زنان آل یزید و دختران و اهل بیت معاویه صدا به شیون و ولوله بلند و ماتم به پا کردند. سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل یزید نهادند. سکینه دختر امام حسین علیه السّلام می گوید: من شخصی را سنگدل تر، کافر و مشرکی را شریرتر

ص: 155


1- . شوری / 23
2- . اسراء / 26
3- . احزاب / 33

أَجْفَی مِنْهُ وَ أَقْبَلَ یَقُولُ وَ یَنْظُرُ إِلَی الرَّأْسِ:

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

ثُمَّ أَمَرَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ فَنُصِبَ عَلَی بَابِ مَسْجِدِ دِمَشْقَ فَرُوِیَ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِیٍّ علیهما السلام أَنَّهَا قَالَتْ لَمَّا أُجْلِسْنَا بَیْنَ یَدَیْ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ رَقَّ لَنَا أَوَّلَ شَیْ ءٍ وَ أَلْطَفَنَا ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَحْمَرَ قَامَ إِلَیْهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ یَعْنِینِی وَ کُنْتُ جَارِیَةً وَضِیئَةً فَأُرْعِبْتُ وَ فَرِقْتُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ یَفْعَلُ ذَلِکَ فَأَخَذْتُ بِثِیَابِ أُخْتِی وَ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی وَ أَعْقَلُ فَقَالَتْ کَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لُعِنْتَ مَا ذَاکَ لَکَ وَ لَا لَهُ فَغَضِبَ یَزِیدُ وَ قَالَ بَلْ کَذَبْتِ وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ لَفَعَلْتُهُ قَالَتْ لَا وَ اللَّهِ مَا جَعَلَ اللَّهُ ذَلِکَ لَکَ إِلَّا أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنَا وَ تَدِینَ بِغَیْرِ دِینِنَا فَغَضِبَ یَزِیدُ ثُمَّ قَالَ إِیَّایَ تَسْتَقْبِلِینَ بِهَذَا إِنَّمَا خَرَجَ مِنَ الدِّینِ أَبُوکِ وَ أَخُوکِ فَقَالَتْ بِدِینِ اللَّهِ وَ دِیْنِ أَبِی وَ أَخِی وَ جَدِّی اهْتَدَیْتَ أَنْتَ وَ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ قَالَ کَذَبْتِ یَا عَدُوَّةَ اللَّهِ قَالَتْ أَمِیرٌ یَشْتِمُ ظَالِماً وَ یَقْهَرُ بِسُلْطَانِهِ قَالَتْ فَکَأَنَّهُ لَعَنَهُ اللَّهُ اسْتَحْیَا فَسَکَتَ فَأَعَادَ الشَّامِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ فَقَالَ لَهُ اعْزُبْ وَهَبَ اللَّهُ لَکَ حَتْفاً قَاضِیاً(1).

«4»

أقول قال عبد الحمید بن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة: فی جملة أبیات ذکرها عن ابن الزبعری أنه قالها لوصف یوم أحد:

لیت أشیاخی ببدرشهدوا***جزع الخزرج من وقع الأسل

حین حطت بقباء برکها(2)***و استحر القتل فی عبد الأشل

ثم قال کثیر من الناس یعتقدون أن هذا البیت لیزید بن معاویة و قال من أکره التصریح باسمه هذا البیت لیزید فقلت له إنما قاله یزید متمثلا لما حمل إلیه رأس الحسین علیه السلام و هو لابن الزبعری فلم تسکن نفسه إلی ذلک حتی أوضحته له فقلت أ لا تراه قالجزع الخزرج من وقع

الأسل و الحسین علیه السلام لم

ص: 156


1- 1. أمالی الصدوق المجلس 31 تحت الرقم 3.
2- 2. البرک: الصدر، و قباء موضع بالمدینة و عبد الاشل: أی عبد الاشهل حذف الهاء للضرورة.

و جفاکارتر از یزید ندیدم! یزید همچنان به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر می کرد و می گفت:

کاش پدرانم در جنگ بدر بودند و جزع قبیله خزرج را از واقع شدن نیزه بر ایشان می دیدند!

یزید پس از این ظلم و ستم ها، دستور داد تا سر مبارک امام حسین علیه السّلام را بر در مسجد دمشق نصب کردند. از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل شده که گفت: وقتی ما نزد یزید بن معاویه نشستیم، دل یزید به حال ما سوخت و ما را مورد نوازش قرار داد. سپس مرد سرخ چهره ای از اهل شام برخاست و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش، و منظورش من بودم و من دختری نیکو بودم؛ پس ترسیدم و گمان کردم او این کار را خواهد کرد. پس لباس خواهرم را گرفتم و او از من بزرگ تر و عاقل تر بود. پس گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی و ملعون شدی. آن برای تو و یزید نیست! یزید در غضب شد گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی، اگر بخواهم می توانم این کار را انجام دهم. خواهرم گفت: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی. یزید غضبناک شد و گفت: آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را می گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند. خواهرم گفت: تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی) یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می گویی. خواهرم گفت: آیا امیری ظالمانه فحاشی می کند و به وسیله قدرتی که دارد خشم و غضب می کند؟

راوی می گوید: گویی یزید لعنه الله خجل و ساکت شد! آن مرد شامی لعنه الله سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگی حتمی به تو بدهد!(1)

روایت4.

مؤلف: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در ضمن نقل ابیاتی از ابن زبعری، نقل می کند که او این اشعار را در وصف جنگ احد سروده است:

کاش پدران من در جنگ بدر بودند و ترس خزرجیان را از واقع شدنم نیزه ها می دیدند،

که فرود آمد در برکه قباء و کشتن در مورد عبدالاشهل بالا گرفت

سپس می گوید: بسیاری از مردم بر آنند که این بیت از یزید بن معاویه است و کسی که دوست ندارم نامش را به صراحت ببرم می گوید: این بیت از یزید است. من به او گفتم: این بیت را یزید زمانی گفت که سر حسین علیه السّلام برایش برده شد! این بیت از ابن زبعری است! ولی دل او مطمئن نشد که این بیت از یزید نیست، تا این که برایش توضیح داده و گفتم: آیا نمی بینی که می گوید: «جزع الخزرج من وقع الاسل؟» حسین علیه السّلام

ص: 156


1- . امالی صدوق: 167

تحارب عنه الخزرج و کان یلیق أن یقول جزع بنی هاشم من وقع الأسل فقال بعض من کان حاضرا لعله قاله یوم الحرة فقلت المنقول أنه أنشده لما حمل إلیه رأس الحسین علیه السلام و المنقول أنه شعر ابن الزبعری و لا یجوز أن یترک المنقول إلی ما لیس بمنقول (1).

«5»

ج، [الإحتجاج] رَوَی شَیْخٌ صَدُوقٌ مِنْ مَشَایِخِ بَنِی هَاشِمٍ وَ غَیْرُهُ مِنَ النَّاسِ: أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ حَرَمُهُ عَلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ جِی ءَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فِی طَسْتٍ فَجَعَلَ یَضْرِبُ ثَنَایَاهُ بِمِخْصَرَةٍ کَانَتْ فِی یَدِهِ وَ هُوَ یَقُولُ:

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً***وَ لَقَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلَّ

فَجَزَیْنَاهُمْ بِبَدْرٍ مِثْلَهَا***وَ أَقَمْنَا مِثْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ***مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَلَ

فَقَامَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ أُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ وَ قَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَدِّی سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ کَذَلِکَ یَقُولُ- ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (2) أَ ظَنَنْتَ یَا یَزِیدُ حِینَ أَخَذْتَ عَلَیْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ ضَیَّقْتَ عَلَیْنَا آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا لَکَ فِی إِسَارٍ نُسَاقُ إِلَیْکَ سَوْقاً فِی قِطَارٍ وَ أَنْتَ عَلَیْنَا

ص: 157


1- 1. لا ریب أن الشعر لعبد اللّه بن الزبعری کما مرّ الإشارة إلیه فی ص 133 تری الأبیات فی سیرة ابن هشام عند ذکر ما قیل من الشعر یوم أحد و هی ستة عشر بیتا و قد أجابه حسان ابن ثابت الأنصاریّ فقال: ذهبت یا بن الزبعری وقعة***کان منا الفضل فیها لو عدل و لقد نلتم و نلنا منکم***و کذلک الحرب أحیانا دول الی آخر الأبیات راجع ج 2 ص 136- 138.
2- 2. الروم: 10.

که خزرجیان از او دفاع نمی کردند و شایسته بود شاعر بگوید: کاش پدرانم ترس بنی هاشم را از وقوع نیزه ها می دیدند! بعض حضار جلسه گفتند: شاید یزید این شعر را در روز واقعه حرة سروده باشد! من گفتم: منقول است که این بیت را یزید زمانی گفت که سر حسین علیه السّلام برایش برده شد! و نقل است که این شعر ابن زبعری است و روا نیست که منقول، به خاطر چیزی که منقول نیست ترک شود.

روایت5.

احتجاج: شیخ صدوق از بزرگان بنی هاشم و سایر مردم نقل می کند که وقتی علی بن الحسین علیهما السّلام و حرم او وارد بر یزید لعنه الله شدند، سر امام حسین علیه السّلام آورده شد و در مقابل یزید در طشتی قرار داده شد؛ یزید شروع کرد با عصایش به دندان های امام زدن و می گفت:

ای کاش بزرگان من که در جنگ بدر جزع و فزع قبیله خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند می بودند (و می دیدند که من چگونه از حسین علیه السّلام انتقام آنان را گرفتم)

پس برای این عملی که من انجام دادم اظهار فرح و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!

ما مثل جزای آنان در جنگ بدر را دادیم و مثل بدر با آنان رفتار کردیم و کار برابر شد

من از نسل خندف نیستم اگر انتقام نگیرم از بنی احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنچه را ایشان در بدر ما کرد!

پس زینب دختر علی بن ابی طالب علیه السّلام که مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلوات الله علیهم اجمعین بود، قیام کرد و فرمود: حمد خدای عالمیان راست و درود خدا بر جدم سید مرسلین! خدا راست می گوید که فرموده است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.»(1) {آن گاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند.}ای یزید! تو گمان کردی چون راه قطرهای زمین و افق های آسمان را بر ما بسته ای و ما نظیر اسیران سوق داده می شویم، ما نزد خدا خوار هستیم و تو نزد او گرامی

ص: 157


1- . روم / 10

ذُو اقْتِدَارٍ أَنَّ بِنَا مِنَ اللَّهِ هَوَاناً وَ عَلَیْکَ مِنْهُ کَرَامَةً وَ امْتِنَاناً وَ أَنَّ ذَلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ وَ جَلَالَةِ قَدْرِکَ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِی عِطْفٍ تَضْرِبُ أَصْدَرَیْکَ فَرِحاً وَ تَنْفُضُ مِدْرَوَیْکَ مَرِحاً حِینَ رَأَیْتَ الدُّنْیَا لَکَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ لَدَیْکَ مُتَّسِقَةً وَ حِینَ صَفِیَ لَکَ مُلْکُنَا وَ خَلَصَ لَکَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا لَا تَطِشْ جَهْلًا أَ نَسِیتَ قَوْلَ اللَّهِ- وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (1) أَ مِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِیرُکَ حَرَائِرَکَ وَ سَوْقُکَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایَا قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ یَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَی بَلَدٍ وَ یَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاقِلِ وَ یَبْرُزْنَ لِأَهْلِ الْمَنَاهِلِ وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ وَ الْغَائِبُ وَ الشَّهِیدُ وَ الشَّرِیفُ وَ الْوَضِیعُ وَ الدَّنِیُّ وَ الرَّفِیعُ لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِیٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِیمٌ عُتُوّاً مِنْکَ عَلَی اللَّهِ وَ جُحُوداً لِرَسُولِ اللَّهِ وَ دَفْعاً لِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ لَا غَرْوَ مِنْکَ وَ لَا عَجَبَ مِنْ فِعْلِکَ وَ أَنَّی یُرْتَجَی مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکْبَادَ الشُّهَدَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ السُّعَدَاءِ وَ نَصَبَ الْحَرْبَ لِسَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَمَعَ الْأَحْزَابَ وَ شَهَرَ الْحِرَابَ وَ هَزَّ السُّیُوفَ فِی وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَشَدُّ الْعَرَبِ لِلَّهِ جُحُوداً وَ أَنْکَرُهُمْ لَهُ رَسُولًا وَ أَظْهَرُهُمْ لَهُ عُدْوَاناً وَ أَعْتَاهُمْ عَلَی الرَّبِّ کُفْراً وَ طُغْیَاناً أَلَا إِنَّهَا نَتِیجَةُ خِلَالِ الْکُفْرِ وَ ضَبٌّ یُجَرْجِرُ فِی الصَّدْرِ لِقَتْلَی یَوْمِ بَدْرٍ فَلَا یَسْتَبْطِئُ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ کَانَ نَظَرُهُ إِلَیْنَا شَنَفاً وَ شَنْآناً وَ أَحَناً وَ ضَغَناً یُظْهِرُ کُفْرَهُ بِرَسُولِهِ وَ یُفْصِحُ ذَلِکَ بِلِسَانِهِ وَ هُوَ یَقُولُ فَرِحاً بِقَتْلِ وُلْدِهِ وَ سَبْیِ ذُرِّیَّتِهِ غَیْرَ مُتَحَوِّبٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ:

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً***وَ لَقَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلَّ

مُنْتَحِیاً عَلَی ثَنَایَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ کَانَ مُقَبَّلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَنْکُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ

ص: 158


1- 1. آل عمران: 178.

خواهی بود و این موضوع نشان می دهد که تو نزد خدا اهمیت داری؟ لذا با حالت بزرگ منشی به اطراف خود نظر می کنی، فوق العاده مسروری از این که می بینی دنیا به تو رو کرده، امور تو منظم و مرتب شده، مقام سلطنت ما برای تو با صفا شده و سلطنت ما برای تو خالص گردیده، آرام باش! آرام باش! از روی جهالت سرمستی مکن! آیا سخن خدا را فراموش کردی که می فرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.»(1) {و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آن گاه] عذابی خفت آور خواهند داشت.}

ای پسر آزادشدگان! آیا از عدالت تو است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی و دختران پیامبر اسلام را به اسیری ببری و سوق دهی؟ تو چادرهای ایشان را برداشتی؛ صورت های آنان را باز نمودی؛ دشمنان ایشان را با ذلت و خواری شهر به شهر و منزل به منزل می برند؛ مردم به تماشای آنان می آیند؛ اشخاص از نزدیک و دور، ناکس و شریف متوجه صورت ایشان می شوند؛ از مردان دوستی با آنان نیست؛ احدی از طرفداران آنان نیست که از آنان دفاع نماید. این سرکشی از جانب تو بر خدا و انکار رسول او و رد کردن آن چیزی است که از جانب خدا نازل شده است!

از تو عجیب نیست و دور نخواهد بود! چگونه می توان چشم امید به کسی داشت که جگرهای مردان با زکاوت را از دهان خود خارج نمود و گوشت وی از خون شهیدان روییده باشد و با سید انبیا بجنگد؟ و احزاب را جمع کند و آلات جنگ را بیرون بکشد و در مقابل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شمشیر بکشد؟ کسی که از حیث انکار خدا شدیدترین عرب است و منکرترین آنان نسبت به رسول خدا و از حیث دشمنی از همه آنان آشکارتر است و از حیث کفر و طغیان از همه نسبت به خدا سرکش تر است .

هان که این نتیجه کافر بودن است و کینه ای است که در سینه فریاد می زند برای کشتگان جنگ بدر! پس از بغض ما اهل بیت خودداری نمی کند کسی که با چشم دشمنی و طعنه زدن و ستیزه کینه به ما نگاه کند و کفر خود را به رسول خدا آشکار می کند و زبان خود را به آن آشکارا می گشاید و از سر خوشحالی کشتن فرزندان او و اسیر کردن ذریه بدون این که این مقاله را گناه و عمل بزرگی بداند می گوید:

پس برای این عملی که من انجام دادم اظهار فرح و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!

او می کوشد که چوب به دندان های ابی عبداللَّه که محل بوسه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است بزند و با عصای خود به آن بزند

ص: 158


1- .آل عمران / 178

قَدِ الْتَمَعَ السُّرُورُ بِوَجْهِهِ.

لَعَمْرِی لَقَدْ نَکَأْتَ الْقُرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِکَ دَمَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنِ یَعْسُوبِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هَتَفْتَ بِأَشْیَاخِکَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَی الْکَفَرَةِ مِنْ أَسْلَافِکِ ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدَائِکَ وَ لَعَمْرِی قَدْ نَادَیْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوکَ وَ وَشِیکاً تَشْهَدُهُمْ وَ یَشْهَدُوکَ (1) وَ لَتَوَدُّ یَمِینُکَ کَمَا زَعَمْتَ شُلَّتْ بِکَ عَنْ مِرْفَقِهَا وَ أَحْبَبْتَ أُمَّکَ لَمْ تَحْمِلْکَ وَ أَبَاکَ لَمْ یَلِدْکَ حِینَ تَصِیرُ إِلَی سَخَطِ اللَّهِ وَ مُخَاصِمُکَ وَ مُخَاصِمُ أَبِیکَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِمَاءَنَا وَ نَقَصَ ذِمَامَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا وَ هَتَکَ عَنَّا سُدُولَنَا- وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ مَا فَرَیْتَ إِلَّا جِلْدَکَ وَ مَا جَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَکَ وَ سَتَرِدُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَ انْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَکْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَیْثُ یَجْمَعُ بِهِ شَمْلَهُمْ وَ یَلُمُّ بِهِ شَعَثَهُمْ وَ یَنْتَقِمُ مِنْ ظَالِمِهِمْ وَ یَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ لَا یَسْتَفِزَّنَّکَ الْفَرَحُ بِقَتْلِهِ- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ- فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (2) وَ حَسْبُکَ بِاللَّهِ وَلِیّاً وَ حَاکِماً وَ بِرَسُولِ اللَّهِ خَصِیماً وَ بِجَبْرَئِیلَ ظَهِیراً وَ سَیَعْلَمُ مَنْ بَوَّأَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا وَ أَنَّکُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا وَ مَا اسْتِصْغَارِی قَدْرَکَ وَ لَا اسْتِعْظَامِی تَقْرِیعَکَ تَوَهُّماً لِانْتِجَاعِ الْخِطَابِ فِیکَ بَعْدَ أَنْ تَرَکْتَ عُیُونَ الْمُسْلِمِینَ بِهِ عَبْرَی وَ صُدُورَهُمْ عِنْدَ ذِکْرِهِ حَرَّی فَتِلْکَ قُلُوبٌ قَاسِیَةٌ وَ نُفُوسٌ طَاغِیَةٌ وَ أَجْسَامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ لَعْنَةِ الرَّسُولِ قَدْ عَشَّشَ فِیهِ الشَّیْطَانُ وَ فَرَّخَ وَ مَنْ هُنَاکَ مِثْلُکَ مَا دَرَجَ وَ نَهَضَ فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ الْأَتْقِیَاءِ وَ أَسْبَاطِ الْأَنْبِیَاءِ وَ سَلِیلِ الْأَوْصِیَاءِ بِأَیْدِی الطُّلَقَاءِ الْخَبِیثَةِ وَ نَسْلِ الْعَهَرَةِ

ص: 159


1- 1. فی الأصل و هکذا المصدر« و ان یشهدوک» و هو تصحیف.
2- 2. آل عمران: 169.

و بزرگ جوانان اهل بهشت است بزند و سرور چهره اش را پر کند!

به جان خودم که زخم را قبل از خوب شدن گشودی و اهل و مالش را با ریختن خون آقای جوانان اهل بهشت، و پسر رئیس عرب و خورشید خاندان عبدالمطلب بردی و با صوت بلند، پدرانت را خواندی و با خون او به اسلاف کافرت تقرب جستی و سپس صدایت را بلند کردی! و به جان خودم آنان را خواندی که ای کاش تو را می دیدند و به زودی آنان را خواهی دید و آنان نیز تو را خواهند دید و دست راستت دوست دارد- چنان چه می پنداری- از آرنجت شل شود و دوست داری که مادرت تو را آبستن نمی شد و پدرت تو را به وجود نمی آورد، زمانی که به سمت غضب خدا می روی و خصم تو رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.

پروردگارا! تو حق ما را بگیر! بار خدایا! تو از افرادی که در حق ما ظلم کردند انتقام بکش! غضب خود را بر آن اشخاصی که خون ما را ریختند و ذمه های ما را ناقص کردند و یاوران ما را کشتند و پرده های ما را دریدند، نصیب فرما.

کار خود را کردی! تو نبریدی مگر پوست خود را، قطع نکردی مگر گوشت خویشتن را. به زودی در حالی که بر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله وارد می شوی که متحمل ریختن خون ذریه او و هتک حرمت او شده باشی و خون عترت و پاره های تن او را ریخته باشی! خدای توانا پراکندگی آنان را به اجتماع مبدل می کند و انتقام ایشان را از ظالمانشان و حق آنان را از دشمنانشان خواهد گرفت. و شادی قتل حسین علیه السّلام تو را نفریبد که {هرگز گمان نکنی آن افرادی که در راه خدا کشته شدند نظیر مردگان باشند، بلکه زنده اند؛ نزد پروردگار خود رزق داده می شوند. شادنداز آنچه خدا از فضل خود به آنان داده!} برای تو همین کافی که خدا بر تو ولی و حاکم و رسول خدا خصم تو باشد و جبرئیل ما را یاوری نماید. آن افرادی که تو را نشاندند و بر گردن مسلمانان مسلط کردند، به زودی خواهند دانست که چه بد جانشینانی برای ستمگرانند و شما دارای بدترین مکان و گمراه ترین از حیث راه خواهید بود.

این که من قدر و قابلیت تو را کوچک می شمارم و سرکوبی و توبیخ تو را بزرگ و لازم می دانم، موجب این توهم نشود که من از گفتگوی با تو طلب خیر از تو دارم! بعد از آنکه با این کار چشمان مسلمین را به گریه آوردم و دل هایشان را هنگام یاد او سوزاندم! آن دل ها مبتلا به قساوت شده و نفس ها طغیانگر شده اند و جسم ها آکنده از غضب خدا و لعنت رسول شده و شیطان در آن لانه کرده و جوجه گذاشته است و از همان مکان مانند تویی به وجود آمده و بلند شده است. العجب کل العجب که حزب آزادشدگان خبیث و بدکاران فاجر پرهیزکاران و فرزندان انبیا و نسل اوصیا را کشتند!!

ص: 159

الْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَکُفُّهُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْوَاهُهُمْ مِنْ لُحُومِنَا وَ لِلْجُثَثِ الزَّاکِیَةِ عَلَی الْجُبُوبِ الضَّاحِیَةِ تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا الْفَرَاعِلُ فَلَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَتَّخِذُنَا وَشِیکاً مَغْرَماً حِینَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمُشْتَکَی وَ الْمُعَوَّلُ وَ إِلَیْهِ الْمَلْجَأُ وَ الْمُؤَمَّلُ.

ثُمَّ کِدْ کَیْدَکَ وَ اجْهَدْ جُهْدَکَ فَوَ الَّذِی شَرَّفَنَا بِالْوَحْیِ وَ الْکِتَابِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الِانْتِجَابِ- لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا وَ لَا تَبْلُغُ غَایَتَنَا وَ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْکَ عَارُنَا وَ هَلْ رَأْیُکَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَیَّامُکَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُکَ إِلَّا بَدَدٌ یَوْمَ یُنَادِی الْمُنَادِی أَلَا لُعِنَ الظَّالِمُ الْعَادِی.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی حَکَمَ لِأَوْلِیَائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ لِأَوْصِیَائِهِ بِبُلُوغِ الْإِرَادَةِ نَقَلَهُمْ إِلَی الرَّحْمَةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ الرِّضْوَانِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لَمْ یَشْقَ بِهِمْ غَیْرُکَ وَ لَا ابْتَلَی بِهِمْ سِوَاکَ وَ نَسْأَلُهُ أَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الْأَجْرَ وَ یُجْزِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ الذُّخْرَ وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ الْخِلَافَةِ وَ جَمِیلَ الْإِنَابَةِ إِنَّهُ رَحِیمٌ وَدُودٌ فَقَالَ یَزِیدُ مُجِیباً لَهَا شِعْراً:

یَا صَیْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ***مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَی النَّوَائِحِ

ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّهِمْ (1).

بیان

قال الجزری فی حدیث الحسن یضرب أسدریه أی عطفیه و منکبیه یضرب بیده علیهما و روی بالزاء و الصاد بدل السین بمعنی واحد و هذه الأحرف الثلاثة تتعاقب مع الدال و قال فی باب الصاد فی حدیث الحسن یضرب أصدریه أی منکبیه و قال فی باب المیم و الذال فی حدیث الحسن ما تشاء أن تری أحدهم ینفض مذرویه المذروان جانبا الألیتین و لا واحد لهما و قیل هما طرفا کل شی ء و أراد بهما الحسن فرعا المنکبین یقال جاء فلان ینفض مذرویه إذا جاء باغیا یتهدد و کذلک إذا جاء فارغا فی غیر شغل و المیم زائدة.

و قال الفیروزآبادی الأصدران عرقان تحت الصدغین و جاء یضرب

ص: 160


1- 1. الاحتجاج ص 157- 159.

این دست ها است که از خون ما می چکد و این دهان ها است که از گوشت ما تغذی می نمایند! آن جثه های پاکیزه بر زمین های خشن نواحی است که گرگ های بیابانی آنها را به نوبت زیارت می کنند و بچه های کفتارها آنها را به خاک می مالند. گرچه تو ما را از راه ظلم به غنیمت گرفتی، ولی طولی نمی کشد در آن موقعی که جز آنچه را پیش پیش فرستاده باشی نخواهی یافت، ضامن غرامت ما خواهی بود. و پروردگار تو در حق بندگانش ظلم نخواهد کرد. ما به خدا شکایت می کنیم و به او اعتماد می نماییم و به سوی او پناهنده می شویم و به او امید داریم.

پس تو مکر و حیله خود را به کار ببر، سعی و کوشش خود را انجام بده، جد و جهد خویشتن را به پایان برسان. به کسی که ما را با وحی و کتاب و نبوت و نجابت بلند کرد قسم که تو اجل ما را نمی رسانی و به نهایت ما نمی رسی. و یاد ما را نابود نکرده و از بین نخواهی برد و از این ننگ و عار ما تبرئه نخواهی شد. رأی تو ضعیف و روزگار حکمفرمایی تو قلیل و جمعیت تو پراکنده است. در آن روزی که منادی ندا می کند و می گوید: آگاه باشید که ستمکاران متجاوز ملعونند.

حمد و سپاس مخصوص آن خدایی است که سعادت را نصیب اولیای خود کرد و برای اوصیای خود رسیده به مطلوبشان را اراده کرد. آنان را به رحمت و رأفت و رضوان و مغفرت برد و با این کار کسی جز تو شقی نگشت و جز تو کسی مبتلا به خونشان نشد! ما از خدای مهربان مسألت می نماییم که ثواب فراوان و کاملی به آنان عطا فرماید. و از او حسن خلافت و انابه نیکو می طلبیم که او رحیم و مهربان است.

یزید پس از این سخنان، به صورت شعر به آن حضرت جواب داد:

ناله و زاری از زنان ناله دار پسندیده می باشد، مرگ چقدر بر زنان نوحه کننده سهل و آسان است

سپس دستور داد آنان را برگردانند.

توضیح

جزری می گوید: در حدیث حسن آمده که عبارت «یضرب أسدریه» یعنی دو دوش و شانه اش زده می شود و با دستش روی آن دو می زند، و با زاء و صاد به جای سین نیز روایت شده و معنا تفاوتی ندارد و این حروف سه گانه همراه دال می آیند. و در باب صاد در خصوص حدیث حسن می گوید: «یضرب أصدریه» یعنی دو شانه اش زده می شود و در باب میم و ذال در خصوص حدیث حسن می گوید: احدی از آنها دوست ندارد ببیند که دو جانب باسنش تکانده می شود. «مذروان» دو جانب باسن را گویند نه یکی از آن دو را. و گفته شده: «مذروین» دو طرف هر چیز را گویند و از آنها حسن اراده دو استخوان شانه را کرده است. عبارت «جاء فلان ینفض مذرویه» یعنی فلانی آمد در حالی که ظلم کرده بود و تهدید می کرد و می ترساند، و همچنین یعنی آمد در حالی که بدون هیچ مشغله ای فراغت داشت و میم آن زائده است.

فیروزآبادی می گوید: «اصدران» دو رگ زیر قسمت شقیقه است و عبارت «جاء یضرب

ص: 160

أصدریه أی فارغا و قال فی المذروین بکسر المیم نحوا مما مر.

و یقال لا غرو أی لیس بعجب و الضب الحقد الکامن فی الصدر و فی بعض النسخ مکان شنفا و شنآنا سیفا و سنانا و فلان یتحوب من کذا أی یتأثم و التحوب أیضا التوجع و التحزن و السدیل ما أسبل علی الهودج و الجمع السدول.

قولها رضی الله عنها فتلک إشارة إلی أعوانه و أنصاره و فی بعض النسخ قبلک بکسر القاف و فتح الباء عندک أو بفتح القاف و سکون الباء إشارة إلی آبائه لعنهم الله.

قولها ما درج کلمة ما زائدة کما فی قوله تعالی فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ أی بإعانة هؤلاء درجت و مشیت و قمت أو فی حجور هؤلاء الأشقیاء ربیت و منهم تفرعت و الجبوب بضم الجیم و الباء الأرض الغلیظة و یقال وجه الأرض و فی بعض النسخ بالنون فعلی الأول الضاحیة من قولهم مکان ضاح أی بارز و علی الثانی من قولهم ضحیت للشمس أی برزت و إنما أوردت بعض الروایات مکررا لکثرة اختلافها.

«6»

ج، [الإحتجاج] رَوَی ثِقَاتُ الرُّوَاةِ وَ عُدُولُهُمْ: لَمَّا أُدْخِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام فِی جُمْلَةِ مَنْ حُمِلَ إِلَی الشَّامِ سَبَایَا مِنْ أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ أَهَالِیهِ عَلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ قَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَ أَبَاکَ قَالَ علیها السلام قَتَلَ أَبِیَ النَّاسُ قَالَ یَزِیدُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَهُ فَکَفَانِیهِ قَالَ علیها السلام عَلَی مَنْ قَتَلَ أَبِی لَعْنَةُ اللَّهِ أَ فَتَرَانِی لَعَنْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ یَزِیدُ یَا عَلِیُّ اصْعَدِ الْمِنْبَرَ فَأَعْلِمِ النَّاسَ حَالَ الْفِتْنَةِ وَ مَا رَزَقَ اللَّهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مِنَ الظَّفَرِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَا أَعْرَفَنِی بِمَا تُرِیدُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِی أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ الْمَرْوَةِ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ مَنْ لَا یَخْفَی أَنَا ابْنُ مَنْ عَلَا فَاسْتَعْلَی فَجَازَ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَی وَ کَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی.

ص: 161

اصدریه، یعنی فارغ البال آمد و در مورد مذروین گفته: به کسر میم است و به همان معنایی است که گذشت.

عبارت «لا غرو» یعنی تعجبی نیست و «ضبّ» کینه مخفی در سینه را گویند و در برخی نسخ به جای «شنفا و شنآنا»، «سیفا و سنانا» دارد. و عبارت «فلان یتحوب من کذا» یعنی از گناهش استغفار می کند و «تحوب» به معنای درد و اندوه است و «سدیل» پرده ای است که روی هودج و محمل افکنده می شود و جمع آن «سدول» است.

عبارت «ما» درج کلمه ما زائده است مانند «آیه فبما رحمة من الله»، یعنی به کمک همین ها نطفه ات ریخته شد و برخاستی و راه افتادی یا در دامان این اشقیا تربیت شدی و از آنان به وجود آمدی. و «جبوب» به ضم جیم و باء، زمین خشن را گویند و به معنای وجه الارض نیز آمده و در برخی نسخ با نون آمده. پس بنا بر معنای اول «ضاحیه» از عبارت مکان «ضاح» یعنی بارز و آشکار می آید و بنا بر احتمال دوم، از عبارت «ضحیت للشمس» یعنی برای خورشد آشکار شدم و به سبب کثرت اختلاف، برخی روایات را مکررا آوردم.

روایت6.

احتجاج: هنگامی که حضرت امام زین العابدین علیه السّلام با فرزندان اسیر امام حسین علیه السّلام که به شام برده شدند، نزد یزید بن معاویه لعنه الله وارد شدند. یزید به امام سجاد علیه السّلام گفت: ای علی! سپاس مخصوص آن خدایی است که پدرت را کشت. حضرت سجاد فرمود: مردم پدر مرا کشتند. یزید گفت: حمد مخصوص آن خدایی که پدرت را کشت و مرا از دست او کفایت داد. امام سجاد علیه السّلام فرمود: لعنت خدا بر آن کسی باد که پدرم را کشت! آیا می پنداری که من خدای عزوجل را لعنت می کنم؟ یزید به امام سجاد علیه السّلام گفت: ای علی! بر فراز منبر برو، مردم را از جریان این فتنه و این پیروزی که خدا نصیب امیرالمؤمنین یزید کرد آگاه کن. امام سجاد علیه السّلام فرمود: من نمی دانم منظور تو چیست. وقتی آن حضرت بر فراز منبر رفت، پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: ایها الناس! هر که مرا می شناسد چه بهتر. هر که مرا نمی شناسد، من خویشتن را معرفی می نمایم: من فرزند مکه و منی، پسر مروه و صفا، پسر محمّد مصطفی هستم؛ من فرزند آن کسی که مخفی نیست می باشم؛ من پسر آن شخصیتی هستم که به مقام عالی رسید و از سدرة المنتهی گذشت و نزد پروردگار خود به نزدیکی دو کمان یا نزدیک تر رسید.

ص: 161

فَضَجَّ أَهْلُ الشَّامِ بِالْبُکَاءِ حَتَّی خَشِیَ یَزِیدُ أَنْ یَرْحَلَ مِنْ مَقْعَدِهِ فَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ أَذِّنْ فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ جَلَسَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَی الْمِنْبَرِ فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ بَکَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی یَزِیدَ فَقَالَ یَا یَزِیدُ هَذَا أَبُوکَ أَمْ أَبِی قَالَ بَلْ أَبُوکَ فَانْزِلْ فَنَزَلَ فَأَخَذَ نَاحِیَةَ بَابِ الْمَسْجِدِ فَلَقِیَهُ مَکْحُولٌ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَمْسَیْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ أَمْسَیْنَا بَیْنَکُمْ مِثْلَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَهُمْ- وَ فِی

ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ فَلَمَّا انْصَرَفَ یَزِیدُ إِلَی مَنْزِلِهِ دَعَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ قَالَ یَا عَلِیُّ أَ تُصَارِعُ ابْنِی خَالِداً قَالَ علیها السلام مَا تَصْنَعُ بِمُصَارَعَتِی إِیَّاهُ أَعْطِنِی سِکِّیناً وَ أَعْطِهِ سِکِّیناً فَلْیَقْتُلْ أَقْوَانَا أَضْعَفَنَا فَضَمَّهُ یَزِیدُ إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ لَا تَلِدُ الْحَیَّةُ إِلَّا الْحَیَّةَ أَشْهَدُ أَنَّکَ ابْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا یَزِیدُ بَلَغَنِی أَنَّکَ تُرِیدُ قَتْلِی فَإِنْ کُنْتَ لَا بُدَّ قَاتِلِی فَوَجِّهْ مَعَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ مَنْ یَرُدُّهُنَّ إِلَی حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ لَا یَرُدُّهُنَّ غَیْرُکَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ فَوَ اللَّهِ مَا أَمَرْتُهُ بِقَتْلِ أَبِیکَ وَ لَوْ کُنْتُ مُتَوَلِّیاً لِقِتَالِهِ مَا قَتَلْتُهُ ثُمَّ أَحْسَنَ جَائِزَتَهُ وَ حَمَلَهُ وَ النِّسَاءَ إِلَی الْمَدِینَةِ(1).

«7»

ج، [الإحتجاج] عَنْ حِذْیَمِ بْنِ شَرِیکٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ: لَمَّا أَتَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام بِالنِّسْوَةِ مِنْ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ مَرِیضاً وَ إِذَا نِسَاءُ أَهْلِ الْکُوفَةِ یَنْتَدِبْنَ مُشَقَّقَاتِ الْجُیُوبِ وَ الرِّجَالُ مَعَهُنَّ یَبْکُونَ فَقَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ وَ قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ إِنَّ هَؤُلَاءِ یَبْکُونَ فَمَنْ قَتَلَنَا غَیْرَهُمْ فَأَوْمَأَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام إِلَی النَّاسِ بِالسُّکُوتِ قَالَ حِذْیَمٌ الْأَسَدِیُّ فَلَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّمَا تَنْطِقُ وَ تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ قَدْ أَشَارَتْ إِلَی النَّاسِ بِأَنْ أَنْصِتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ثُمَّ قَالَتْ بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الصَّلَاةِ عَلَی رَسُولِهِ

ص: 162


1- 1. الاحتجاج ص 159 و 160.

صدای مردم شام به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید لعنه الله ترسید از جایگاهش پایین کشیده شود، دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد. وقتی مؤذن گفت: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر»، حضرت سجاد علیه السّلام بالای منبر نشست. هنگامی که مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه، اشهد ان محمدا رسول اللَّه»، امام سجاد علیه السّلام گریست و سپس متوجه یزید شد و فرمود: ای یزید! این محمّد پدر من است یا پدر تو؟ یزید گفت: پدر توست. پایین بیا!

حضرت پایین آمد و به سمت در مسجد رفت. مکحول، صحابی پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت را دید و به ایشان عرض کرد: چگونه شب کردی ای پسر رسول خدا؟ فرمود: مابین شما مانند بنی اسرائیل بین آل فرعون شب کردیم که فرزندانشان را سر می بریدند و زنانشان را زنده نگاه می داشتند و در این امر ابتلای عظیمی از پروردگار شما وجود دارد. وقتی یزید به سمت منزلش رفت، علی بن الحسین علیهما السّلام را خواست و گفت: ای علی! آیا با پسرم خالد کشتی می گیری؟ فرمود: تو را به کشتی گرفتن من با او چه کار؟ یک چاقو به من و یکی به او بده تا قوی تر از ما ضعیف تر را بکشد! یزید حضرت را به سینه چسباند و گفت: مار جز مار نمی زاید! گواهی می دهم که تو پسر علی بن ابی طالب هستی!

سپس علی بن الحسین علیهما السّلام به او فرمود: ای یزید! به من خبر رسیده که تو می خواهی مرا بکشی! اگر گریزی از این امر نداری، کسی را بفرست که همراه این زنان برود و آنان را به حرم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برساند. یزید لعنه الله به حضرت گفت: جز تو کسی آنان را نمی برد! خدا پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا قسم من امرش نکردم که پدرت را بکشد. اگر خود من متولی جنگ با او بودم، او را نمی کشتم. سپس به حضرت جایزه نیکو داد و او را با زنان به مدینه فرستاد.(1)

روایت7.

احتجاج: حذیم بن شریک اسدی می گوید: وقتی علی بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام زنان را از کربلا آورد و بیمار بود، و وقتی زنان اهل کوفه با دریدن گریبان هایشان ندبه می کردند و مردان نیز با آنان می گریستند، زین العابدین علیه السّلام با صدایی ضعیف در حالی که بیماری او را نحیف کرده بود فرمود: اینان می گریند! پس چه کسی جز همین ها ما را کشت؟ پس زینب دختر علی علیهما السّلام به مردم اشاره کرد که ساکت شوند. حذیم اسدی می گوید: به خدا قسم زنی با حیاتر از او ندیدم که گویی از زبان امیرالمؤمنین علیه السّلام سخن می گفت و به مردم اشاره کرد که سکوت کنید! نفس ها برگشت و زنگ اشتران ساکن شد. سپس بعد از حمد و ستایش خدا و درود بر رسول او فرمود:

ص: 162


1- . احتجاج: 159

أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْحَدْلِ (1)

أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ مَثَلُ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَةٍ أَوْ کَقَصَّةٍ عَلَی مَلْحُودَةٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ عَلَی أَخِی أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ وَ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَقَدْ بُلِیتُمْ بِعَارِهَا وَ مُنِیتُمْ بِشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ حَرْبِکُمْ وَ مَعَاذِ حِزْبِکُمْ وَ مَقَرِّ سِلْمِکُمْ وَ آسِی کَلْمِکُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ الْمَرْجَعِ إِلَیْهِ عِنْدَ مَقَالَتِکُمْ وَ مَدَرَةِ حُجَجِکُمْ وَ مَنَارِ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمْ فَتَعْساً تَعْساً وَ نُکْساً نُکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ أَ تَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ- لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْءَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ طِلَاعَ الْأَرْضِ وَ مِلْ ءَ(2)

السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ لَمْ تُمْطَرِ السَّمَاءُ دَماً- وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخْشَی عَلَیْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ کَلَّا إِنَّ رَبَّکَ لَنَا وَ لَهُمْ بِالْمِرْصَادِ ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ***مَا ذَا صَنَعْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِأَهْلِ بَیْتِی وَ أَوْلَادِی وَ مَکْرُمَتِی***مِنْهُمْ أُسَارَی وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ؟

ص: 163


1- 1. یقال: حدل علیه حدلا و حدولا: مال علیه بالظلم، و فی بعض النسخ« الجدل» و فی بعضها« الخذل».
2- 2. ما بین العلامتین زیادة من المصدر ص 156.

اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل خیانت و مکر و ظلم! هشیار باشید که اشک چشمتان خشک نشود و اندوه سینه هاتان آرام نگیرد. مثل شما مانند آن [زنی] است {که رشته خود را پس از محکم بافتن، [یکی یکی] از هم می گسست که سوگندهای خود را میان خویش وسیله [فریب و] تقلب سازید.} آیا در شما جز ادعا و خودپسندی و کینه و دروغ و تملق کنیزان و اشاره با چشم به دشمنان چیز دیگری هم هست؟ مانند چراگاهی هستید که بر کثافات شتران است یا مانند موی بافته شده بر زن مدفون می باشید! آگاه باشد که چه بد بر خود کردید که خدا بر شما غضب کرد و در عذاب خدا جاودان خواهید بود!

آیا بر برادر من می گریید؟ بله! به خدا قسم باید بگریید! به خدا قسم شما به گریه سزاوارترید. پس بسیار بگریید و کمی بخندید که مبتلا به ننگ کشتن او شدید و با عیب آن مُردید و هرگز آن ننگ را نخواهید شست! کجا خواهید توانست قتل سلاله نبوت و معدن رسالت و آقای جوانان اهل بهشت و پناهگاه جنگ ها و ملجأ حزب و محل استقرار صلح و طبیب جراحات شما و محل فزع شما در مصیبات شما و محل رجوعتان هنگام گفتگویتان و بزرگ حجت هایتان و عَلَم دلیل هایتان را خواهید شست؟ هان که چه بد چیزی نفس هایتان برای شما پیش فرستادند و بد است آنچه برای روز سختی خود وزر و وبال خود کرده اید. پس هلاکت و هلاکت و بازگشت امراض نصیبتان باد که سعی تان نومیدی است و دستتان بریده باد و معامله تان پر زیان و به غضب خدا برگشتید و خواری و بیچارگی برایتان مقدر شده است.

وای بر شما! می دانید چه جگری از محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پاره کردید و کدام پیمان را شکستید و چه دخترانی از او را آشکارا به کوچه و بازار کشاندید و چه حرمتی از او هتک کردید و چه خونی از او ریختید؟ کار زشتی کردید که نزدیک است آسمان از آن پاره شود و زمین منشق شود و کوه ها به شدت فروریزد! این عمل را با نهایت زشتی مرتکب شدید و مصیبت بزرگی به بار آوردید و بد کردید و کژی به بار آوردید و شکاف ایجاد کردید به اندازه پری زمین و آسمان. آیا از این که آسمان خون نمی بارد تعجب نمی کنید؟ و عذاب آخرت رسواکننده تر است و آنان یاری نمی شوند. پس آرامش، شما را سبکسر نکند که خدای عزوجل کسی است که اقدام شما او را به عجله وا نمی دارد و ترس از دست رفتن خون مظلوم از خدا نمی رود؛ هرگز! پروردگار تو در کمینگاه ما و توست. سپس این شعر را سرود:

چه می گویید وقتی پیامبر شما به شما بگوید: چه کردید شما که آخرین امت ها هستید

با اهل بیت و اولاد من و حق کرامت من؟ که برخی از آنان را اسیر کردید و برخی را به خون کشیدید و کشتید؟

ص: 163

مَا کَانَ ذَاکَ جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ***أَنْ تَخْلُفُونِی بِسُوءٍ فِی ذَوِی رَحِمِی

إِنِّی لَأَخْشَی عَلَیْکُمْ أَنْ یَحُلَّ بِکُمْ***مِثْلُ الْعَذَابِ الَّذِی أَوْدَی عَلَی إِرَمَ

ثُمَّ وَلَّتْ عَنْهُمْ.

قَالَ حِذْیَمٌ فَرَأَیْتُ النَّاسَ حَیَارَی قَدْ رَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ فَالْتَفَتُّ إِلَی شَیْخٍ إِلَی جَانِبِی یَبْکِی وَ قَدِ اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِالْبُکَاءِ وَ یَدُهُ مَرْفُوعَةٌ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی وَ أُمِّی کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ شَبَابُهُمْ خَیْرُ شَبَابٍ وَ نَسْلُهُمْ نَسْلٌ کَرِیمٌ وَ فَضْلُهُمْ فَضْلٌ عَظِیمٌ ثُمَّ أَنْشَدَ شِعْراً:

کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ***إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَبُورُ وَ لَا یَخْزَی

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا عَمَّةِ اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُکَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ فَسَکَتَتْ ثُمَّ نَزَلَ علیه السلام وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ وَ دَخَلَ الْفُسْطَاطَ.

بیان

قولها و آسی کلمکم الآسی الطبیب و الکلم الجراحة و قال الجوهری النکس بالضم عود المرض بعد النقه و قد نکس الرجل نکسا یقال تعسا له و نکسا و قد یفتح هاهنا للازدواج أو لأنه لغة و فی أکثر النسخ هنا من لا یحفزه بالحاء المهملة و الزاء المعجمة یقال حفزه أی دفعه من خلفه یحفزه بالکسر حفزا و اللیل یحفز النهار أی یسوقه قولها أودی فی أکثر النسخ بالدال المهملة یقال أودی أی هلک و أودی به الموت أی ذهب فکأن علی هنا بمعنی الباء و فی بعضها بالراء من أوری الزند إذا أخرج منه النار.

«8»

جا، [المجالس] للمفید ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ حِذْلَمِ بْنِ سُتَیْرٍ(1) قَالَ: قَدِمْتُ الْکُوفَةَ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَی وَ سِتِّینَ عِنْدَ مُنْصَرَفِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِالنِّسْوَةِ مِنْ کَرْبَلَاءَ وَ مَعَهُمُ الْأَجْنَادُ یُحِیطُونَ بِهِمْ وَ قَدْ

ص: 164


1- 1. و قد یقال حذلم بن ستیر، أو حذام بن ستیر، و الصحیح: حذیم بن بشیر کما مر.

من که خیرخواه شما بودم این جزای من نبود که در خصوص خویشان نزدیک من این بدرفتاری را مرتکب شوید

من بر شما می ترسم که بر شما عذابی مثل عذابی که اهل ارم را هلاک کرد نازل شود!

سپس حضرت زینب سلام الله علیها از آنان روی گرداند.

حذیم می گوید: من مردم را دیدم که حیرت زده اند و دست بر دهان گرفته اند! متوجه پیرمردی در کنار خود شدم که می گریست و ریشش از گریه اش تر شده بود و دستش را به آسمان بلند کرده بود و می گفت: پدر و مادرم فدایشان! پیرانشان بهترین پیران و جوانانشان بهترین جوانان بودند و نسلشان نسلی کریم و فضلشان فضلی عظیم بود. سپس سرود:

پیرانشان بهترین پیران و نسلشان وقتی نسل ها را بشمرند هلاک و خوار نمی شوند

پس علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: ای عمه! سکوت بفرما که در باقی مانده از رفتگان ما درس عبرت است و تو به حمد خدا عالمی هستی که تعلیم ندیده ای و فهمیده ای هستی بدون این که کسی چیزی به تو تفهیم کند! گریه و زاری کسی را که روزگار او را برده بر نمی گرداند. پس بی بی ساکت شد. سپس امام سجاد علیه السّلام از مرکب فرود آمد و خیمه اش را بر پا کرد و زنان را پایین آورد و داخل خیمه شد.

توضیح

عبارت «آسی کلمکم»، «آسی» به معنای طبیب و «کلم» به معنای جراحت است و جوهری می گوید: «نکس» به معنای بازگشت مرض بعد از بهبودی است و عبارت «نُکس الرجل نکسا» به کار می رود و گفته می شود: «تعسا لکم و نکسا» و «نکیس» گاهی اینجا برای هم وزنی با «تعسا» به فتح نون آورده می شود و ممکن است در لغت مفتوح هم آمده باشد. و در اکثر نسخ در اینجا «من لا یحفزه» دارد. گفته می شود: «حفزه» یعنی او را از پشتش دفع کرد و مضارعش «یحفِز» و مصدرش «حفز» است و عبارت «اللیل یحفز النهار» یعنی شب، روز را سوق می دهد. در اکثر نسخ «اودی» با دال آمده. اودی یعنی هلاک شد و «اودی به الموت» یعنی مرگ او را برد و گویا حرف جرّ «علی» در اینجا به معنای باء است و در برخی نسخ «اوری» دارد از عبارت «اوری الزند» یعنی از چوب آتش خارج نمود.

روایت8.

مجالس مفید و امالی شیخ طوسی: حذلم بن ستیر می گوید: در محرم سال 61 وقتی علی بن الحسین علیهما السّلام با زنان از کربلا برگشت، در حالی که همراه آنان لشکریانی بودند که آنان را احاطه کرده بودند، وارد کوفه شدم!

ص: 164

خَرَجَ النَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا أُقْبِلَ بِهِمْ عَلَی الْجِمَالِ بِغَیْرِ وِطَاءٍ جَعَلَ نِسَاءُ الْکُوفَةِ یَبْکِینَ وَ یَنْدُبْنَ فَسَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ هُوَ یَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ وَ قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ وَ فِی عُنُقِهِ الْجَامِعَةُ وَ یَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَی عُنُقِهِ إِنَّ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةَ یَبْکِینَ فَمَنْ قَتَلَنَا قَالَ وَ رَأَیْتُ

زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَنَتِ الْأَصْوَاتُ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَی أَبِی رَسُولِ اللَّهِ أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ فَإِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ السَّرَفُ خَوَّارُونَ فِی اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِثُونَ لِلْبَیْعَةِ مُضَیِّعُونَ لِلذِّمَّةِ فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْکُمْ أَبَداً فَسَلِیلَ خَاتَمِ الرِّسَالَةِ وَ سَیِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذَ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِکُمْ وَ أَمَارَةَ مَحَجَّتِکُمْ وَ مَدْرَجَةَ حُجَّتِکُمْ (1)

خَذَلْتُمْ وَ لَهُ قَتَلْتُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ فَتَعْساً وَ نُکْساً وَ لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَصَبْتُمْ- لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا- تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا وَ لَقَدْ أَتَیْتُمْ بِهَا خَرْمَاءَ شَوْهَاءَ طِلَاعُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لَا یُعْجِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخَافُ عَلَیْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ کَلَّا إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ

ص: 165


1- 1. المدرجة: الطریق- و معظمه و سننه و- الورقة التی تکتب فیها الرسالة و یدرج فیها الکتاب. و لکن الصحیح« مدره حجتکم» کما مر.

مردم برای نگاه به آنان بیرون آمده بودند. وقتی آنها با شتران بی محمل دیده شدند، زنان کوفه شروع به گریه و زاری کردند. من شنیدم که علی بن الحسین علیهما السّلام که بیماری او را لاغر کرده بود و بر گردنش غل و زنجیر بود و دستش به گردنش بسته بود، با صدای ضعیفی می فرمود: این زنان می گریند! پس چه کسی ما را کشت؟

حدلم می گوید: دیدم زینب دختر علی علیهما السّلام را و زنی باحیاتر از او ندیدم که گویی از زبان امیرالمؤمنین علیه السّلام سخن می گفت و به مردم اشاره کرد که سکوت کنید! نفس ها برگشت و صداها ساکت شد، سپس فرمود: حمد خدا راست و درود بر پدرم رسول خدا!

اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل خیانت و خذلان! اشک چشمتان خشک نشود و فریاد محزون سینه هاتان آرام نگیرد. مثل شما مانند آن [زنی] است {که رشته خود را پس از محکم بافتن، [یکی یکی] از هم می گسست که سوگندهای خود را میان خویش وسیله [فریب و] تقلب سازید.} آیا در شما جز ادعا و اسراف چیز دیگری هم هست؟ در دیدار ضعیفید و از دشمنانتان عاجزید و بیعت را نقض می کنید و عهد را ضایع می گردانید؛ چقدر بر خود بد کردید که خدا بر شما غضب کرد و در عذاب خدا جاودان خواهید بود!

آیا می گریید؟ بله! به خدا قسم پس بسیار بگریید و کم بخندید که به عیب و ننگ کشتن او فائز شدید و هرگز آن ننگ چرکین را از وجودتان نخواهید شست! سلاله نبوت و آقای جوانان اهل بهشت و پناهگاه بهترین هایتان و محل فزع شما در مصیبات شما و نشانه دلیل هایتان و بزرگ حجت هایتان را خوار کردید و او را کشتید! هان که چه بد چیزی وزر و وبال خود کرده اید. پس هلاکت و بازگشت امراض نصیبتان باد که سعی تان نومیدی است و دستتان بریده باد و معامله تان پر زیان. و به غضب خدا برگشتید و خواری و بیچارگی برایتان مقدر شده است.

وای بر شما! می دانید چه جگری از محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پاره کردید و و چه خونی از او ریختید؟ و چه دخترانی از او را آشکارا به کوچه و بازار کشاندید؟ {کار زشتی کردید که نزدیک است آسمان از آن پاره شود و زمین منشق شود و کوه ها به شدت فرو ریزد! این عمل را به اندازه پری زمین و آسمان بریدید و زشتی به بار آوردید!} آیا از این که آسمان خون نمی بارد تعجب نمی کنید؟ و عذاب آخرت رسواکننده تر است و آنان یاری نمی شوند. پس آرامش، شما را سبکسر نکند که خدای عزوجل کسی است که اقدام شما او را به عجله وا نمی دارد و ترس از دست رفتن خون مظلوم از خدا نمی رود؛ هرگز! پروردگار تو در کمینگاه توست.

ص: 165

قَالَ ثُمَّ سَکَتَتْ فَرَأَیْتُ النَّاسَ حَیَارَی قَدْ رَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَیْتُ شَیْخاً وَ قَدْ بَکَی حَتَّی اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ:

کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ***إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَخِیبُ وَ لَا یَخْزَی

«9»

ج، [الإحتجاج] وَ عَنْ دَیْلَمِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کُنْتُ بِالشَّامِ حَتَّی أُتِیَ بِسَبَایَا آلِ مُحَمَّدٍ فَأُقِیمُوا عَلَی بَابِ الْمَسْجِدِ حَیْثُ تُقَامُ السَّبَایَا وَ فِیهِمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَأَتَاهُمْ شَیْخٌ مِنْ أَشْیَاخِ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَکُمْ وَ أَهْلَکَکُمْ وَ قَطَعَ قَرْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَأْلُ عَنْ شَتْمِهِمْ فَلَمَّا انْقَضَی کَلَامُهُ قَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ إِنِّی قَدْ أَنْصَتُّ لَکَ حَتَّی فَرَغْتَ مِنْ مَنْطِقِکَ وَ أَظْهَرْتَ مَا فِی نَفْسِکَ مِنَ الْعَدَاوَةِ وَ الْبَغْضَاءِ فَأَنْصِتْ لِی کَمَا أَنْصَتُّ لَکَ فَقَالَ لَهُ هَاتِ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام أَ مَا قَرَأْتَ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ أَ مَا قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ- قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (1) قَالَ بَلَی فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام فَنَحْنُ أُولَئِکَ فَهَلْ تَجِدُ لَنَا فِی سُورَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَقّاً خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ لَا قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ أَ مَا قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ (2) قَالَ نَعَمْ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَنَحْنُ أُولَئِکَ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله أَنْ یُؤْتِیَهُمْ حَقَّهُمْ فَقَالَ الشَّامِیُّ إِنَّکُمْ لَأَنْتُمْ هُمْ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام نَعَمْ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی (3) فَقَالَ لَهُ الشَّامِیُّ بَلَی فَقَالَ عَلِیٌّ فَنَحْنُ ذَوُو الْقُرْبَی فَهَلْ تَجِدُ لَنَا فِی سُورَةِ الْأَحْزَابِ حَقّاً خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ لَا قَالَ عَلِیٌّ أَ مَا قَرَأْتَ هَذِهِ الْآیَةَ- إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(4) قَالَ فَرَفَعَ الشَّامِیُّ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَتُوبُ إِلَیْکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَتُوبُ إِلَیْکَ مِنْ عَدَاوَةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ قَتْلِ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ مُنْذُ دَهْرٍ فَمَا شَعَرْتُ بِهَا قَبْلَ الْیَوْمِ (5).

ص: 166


1- 1. الشوری: 23.
2- 2. أسری: 26.
3- 3. الأنفال: 41.
4- 4. الأحزاب: 33.
5- 5. الاحتجاج ص 157.

راوی می گوید: سپس حضرت ساکت شد و من دیدم که مردم متحیرند و دست بر دهان برده اند و پیرمردی را دیدم که گریست تا ریشش تر شد و سرود:

پیرانشان بهترین پیران و نسلشان وقتی نسل ها را بشمرند نومید و خوار نمی شوند

روایت9.

احتجاج: دیلم بن عمر می گوید: من در شام بودم که اسیران آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را آوردند و آنان را نزد در مسجد که اسیران را می آوردند، جمع کردند؛ علی بن الحسین علیهما السّلام هم با آنان بود. پیرمردی از شیوخ شام نزد آنان آمد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را کشت و هلاک کرد و شاخ فتنه را برید- و در شماتت اهل بیت کوتاهی نکرد!- وقتی سخنش تمام شد، حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: من بر تو سکوت کردم تا کلامت تمام شود و تو دشمنی و کینه درونی ات را اظهار نمودی! تو نیز مانند من که به تو گوش سپردم به من گوش بسپار! پیرمرد گفت: بگو! امام فرمود: ای پیرمرد! آیا کتاب خدای عزوجل را خوانده ای؟ گفت: آری. فرمود: این آیه را خوانده ای که خدا می فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.»(1) {بگو: «به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.»} پیرمرد گفت: آری؛ فرمود: ما همان ذوی القربی پیامبریم. ای پیرمرد! آیا در سوره اسراء حقی مخصوص به ما اهل بیت و نه سابر مسلمین نیافته ای؟ گفت: نه! فرمود: آیا این آیه را نخوانده ای؟ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ.»(2) {و حق خویشاوند را به او بده.} گفت: چرا؛ فرمود: ما همان کسانی هستیم که خدای عزوجل به پیامبرش امر کرده که حق آنان را بدهد! شامی گفت: آیا شما همان کسان هستید؟ امام فرمود: بله؛ آیا این آیه را خوانده ای: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی.»(3) {بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او]} شامی گفت: آری. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: ما ذوی القربی هستیم. آیا در سوره احزاب حق خاصی برای ما و نه برای سایر مسلمانان یافته ای؟ گفت: نه! فرمود: این آیه را نخوانده ای که می فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.»(4) {خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.} راوی می گوید: پیرمرد شامی دستش را به سمت آسمان بلند کرد و سپس سه بار گفت: خدایا! من به سوی تو توبه می کنم از دشمنی با آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و از کشتن اهل بیت ایشان. من مدت طولانی قرآن می خواندم، ولی قبل از امروز اصلا آن را نمی فهمیدم!

ص: 166


1- . شوری / 23
2- . اسراء / 26
3- . انفال / 41
4- . احزاب / 33
«10»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَبُو عُمَرَ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ: أَنَّهُ حَضَرَ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ حِینَ أُتِیَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَجَعَلَ یَنْکُتُ بِقَضِیبٍ ثَنَایَاهُ وَ یَقُولُ إِنْ کَانَ لَحَسَنَ الثَّغْرِ فَقَالَ لَهُ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ ارْفَعْ قَضِیبَکَ فَطَالَ مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَلْثِمُ مَوْضِعَهُ قَالَ إِنَّکَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ فَقَالَ زَیْدٌ یَجُرُّ ثِیَابَهُ ثُمَّ عُرِضُوا عَلَیْهِ فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ إِنْ کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءِ رَحِمٌ فَأَرْسِلْ مَعَهُنَّ مَنْ یُؤَدِّیهِنَّ فَقَالَ تُؤَدِّیهِنَّ أَنْتَ وَ کَأَنَّهُ اسْتَحْیَا وَ صَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْقَتْلَ قَالَ أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ مُحَمَّدٍ(1)

مَا رَأَیْتُ مَنْظَراً قَطُّ أَفْظَعَ مِنْ إِلْقَاءِ رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ یَنْکُتُهُ.

«11»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ: أَنَّ زَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ یَوْمَئِذٍ وَ هُوَ یَقُولُ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَهُ وَ صَالِحَ الْمُؤْمِنِینَ فَکَیْفَ حِفْظُکُمْ لِوَدِیعَةِ رَسُولِ اللَّهِ.

«12»

فس، [تفسیر القمی]: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ (2) فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا أَخْرَجَتْهُ قُرَیْشٌ مِنْ مَکَّةَ وَ هَرَبَ مِنْهُمْ إِلَی الْغَارِ وَ طَلَبُوهُ لِیَقْتُلُوهُ فَعَاقَبَهُمُ اللَّهُ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ عُتْبَةُ وَ شَیْبَةُ وَ الْوَلِیدُ وَ أَبُو جَهْلٍ وَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ وَ غَیْرُهُمْ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ طُلِبَ بِدِمَائِهِمْ فَقُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ آلُ مُحَمَّدٍ بَغْیاً وَ عُدْوَاناً وَ هُوَ قَوْلُ یَزِیدَ حِینَ تَمَثَّلَ بِهَذَا الشِّعْرِ:

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***وَقْعَةَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ (3)

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ***مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَلَ

وَ کَذَاکَ الشَّیْخُ أَوْصَانِی بِهِ***فَاتَّبَعْتُ الشَّیْخَ فِیمَا قَدْ سَأَلَ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ ***وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

ص: 167


1- 1. یعنی الحکم بن محمّد بن القاسم، عن أبیه، عن جده فانه کان حاضر المجلس.
2- 2. الحجّ: 6.
3- 3. الصحیح: جزع الخزرج.

روایت10.

امالی شیخ طوسی: قاسم می گوید: موقعی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام را حاضر کردند، ابن زیاد آمد و با چوبدستی به دندان های ثنایای آن حضرت می زد و می گفت: حقا که دندان های نیکویی داشته است! زید بن ارقم به ابن زیاد گفت: چوب خود را بردار! زیرا مدت طولانی بود که من می دیدم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله این موضع چوب تو را (یعنی لب و دندان های امام حسین علیه السّلام را) می مکید. ابن زیاد به او گفت: تو پیرمردی خرف شده ای. زید در حالی برخاست که لباس های خود را می کشید. سپس وقتی اسیران را بر ابن زیاد عرضه کردند، او دستور داد تا گردن حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را بزنند. زین العابدین علیه السّلام به وی فرمود: اگر بین تو و این زنان اسیر خویشاوندی برقرار است، یک شخصی را مأمور کن تا ایشان را به وطن برساند. ابن زیاد گفت: خود تو اینان را به وطن خواهی رسانید. گویا ابن زیاد خجل شد و خداوند عزوجل بدین وسیله امام سجاد علیه السّلام را از قتل نجات داد.

راوی می گوید: من هرگز منظره ای دلخراش تر از این ندیدم که سر مبارک امام حسین علیه السّلام مقابل ابن زیاد بود و او بر آن سر مقدس چوب می زد!

روایت11.

امالی شیخ طوسی: ابو اسحاق سبیعی می گوید: زید بن ارقم آن روز از نزد ابن زیاد خارج شد و گفت: به خدا قسم از پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم می فرمود: بار خدایا! من این حسین را با مؤمنین نیکوکار به تو می سپارم. پس این چگونه عملی است که شما با امانت پیامبر خدا انجام می دهید؟

روایت12.

تفسیر قمی: علی بن ابراهیم در ذیل آیه «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ.»(1) {آری چنین است، و هر کس نظیر آنچه بر او عقوبت رفته است دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گیرد، قطعاً خدا او را یاری خواهد کرد.} می گوید: منظور از این آیه حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که قریش او را از مکه خارج کردند و آن حضرت از آنان فراری و متوجه غار شد. قریش آن بزرگوار را تعقیب کردند که بکشند و خدا آنان را در جنگ بدر مورد عقاب قرار داد و عتبه، شیبه، ولید، ابو جهل، حنظله بن ابوسفیان و غیر اینان کشته شدند. هنگامی که پیامبر اعظم اسلام از دنیا رحلت کرد، آنان خون های کشتگان جنگ بدر را طلب کردند و امام حسین و آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به ظلم و ستم شهید نمودند. منظور یزید همین بود که به این شعر تمثل جست و گفت:

کاش پدرانم در بدر بودن و می دیدند خزرجیان از کارزار نیزه ها به چه روزی افتاده اند!

من از نسل خندف نیستم اگر از فرزندان احمد نسبت به کاری که کرد انتقام نکشم!

شیخ (شاید منظور او معاویه باشد) به من چنین سفارش کرد از آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انتقام بگیرم، من هم از شیخ تبعیت کردم و خواسته او را انجام دادم

ما بزرگان گروه بنی هاشم را کشتیم و این عمل را در مقابل جنگ بدر انجام دادیم

ص: 167


1- . حج / 6

وَ قَالَ الشَّاعِرُ فِی مِثْلِ ذَلِکَ شِعْرٌ

یَقُولُ وَ الرَّأْسُ مَطْرُوحٌ یُقَلِّبُهُ***یَا لَیْتَ أَشْیَاخَنَا الْمَاضِینَ بِالْحَضَرِ

حَتَّی یَقِیسُوا قِیَاساً لَا یُقَاسُ بِهِ***أَیَّامَ بَدْرٍ وَ کَانَ الْوَزْنُ بِالْقَدَرِ

فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ مَنْ عاقَبَ یَعْنِی رَسُولَ اللَّهِ- بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ یَعْنِی حِینَ أَرَادُوا أَنْ یَقْتُلُوهُ- ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ یَعْنِی بِالْقَائِمِ علیه السلام مِنْ وُلْدِهِ.

«13»

فس، [تفسیر القمی] قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَمَّا أُدْخِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عَلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ نَظَرَ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ کَلَّا مَا هَذِهِ فِینَا نَزَلَتْ وَ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِینَا ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ- لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ (1) فَنَحْنُ الَّذِینَ لَا نَأْسَی عَلَی مَا فَاتَنَا مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَ لَا نَفْرَحُ بِمَا أُوتِینَا.

«14»

فس، [تفسیر القمی] قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَمَّا أُدْخِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام عَلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أُدْخِلَ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ بَنَاتُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِنَّ السَّلَامُ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام مُقَیَّداً مَغْلُولًا فَقَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَتَلَ أَبَاکَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی مَنْ قَتَلَ أَبِی قَالَ فَغَضِبَ یَزِیدُ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَإِذَا قَتَلْتَنِی فَبَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ یَرُدُّهُمْ إِلَی مَنَازِلِهِمْ وَ لَیْسَ لَهُمْ مَحْرَمٌ غَیْرِی فَقَالَ أَنْتَ تَرُدُّهُمْ إِلَی مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ دَعَا بِمِبْرَدٍ فَأَقْبَلَ یَبْرُدُ الْجَامِعَةَ مِنْ عُنُقِهِ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا عَلَیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ أَ تَدْرِی مَا الَّذِی أُرِیدُ بِذَلِکَ قَالَ بَلَی تُرِیدُ أَنْ لَا یَکُونَ لِأَحَدٍ عَلَیَّ مِنَّةٌّ غَیْرُکَ فَقَالَ یَزِیدُ هَذَا وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ ثُمَّ قَالَ یَزِیدُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ کَلَّا مَا هَذِهِ فِینَا نَزَلَتْ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِینَا- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها فَنَحْنُ الَّذِینَ لَا نَأْسَی عَلَی مَا فَاتَنَا وَ لَا

ص: 168


1- 1. الآیة الأولی فی الشوری: 30، و الثانیة فی الحدید: 22.

شاعر دیگری نظیر این شعر را گفته است:

یزید سر مقدس امام حسین علیه السّلام را زیر و رو می کرد و می گفت: ای کاش پدر بزرگ های ما حاضر بودند

تا قیاسی را قیاس کنند که قابل قیاس نیست؛ جنگ بدر را قیاس کنند که به قدر کافی تلافی شد

منظور خدا که می فرماید: «وَ مَنْ عاقَبَ.» حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله است و منظور از جمله: «بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» آن موقعی است که کفار قریش می خواستند حضرت رسول را بکشند، و مقصود از جمله «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» حضرت قائم علیه السّلام می باشد که از فرزندان پیامبر است.

روایت13.

تفسیر قمی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: وقتی حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام بر یزید وارد شد، یزید نظری به آن بزرگوار کرد و گفت: ای علی بن الحسین! «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ.»(1) {و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست} امام سجاد علیه السّلام فرمود: ابدا این آیه در شأن ما نازل نشده است، بلکه این آیه درباره ما نازل شده که می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ. لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ.»(2) {هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسْ های شما [به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی است. این [کار] بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانی نکنید.} ما خاندانیم که درباره امور فوت شده دنیوی تأسف نمی خوریم و نسبت به مادیات دنیوی فرح مند نمی شویم.

روایت14.

تفسیر قمی: امام جعفر صادق علیه السّلام وقتی سر حسین بن علی علیهما السّلام بر یزید لعنه الله داخل شد و علی بن الحسین علیهما السّلام نیز با دختران امیر المؤمنین علیهم السّلام داخل بر یزید شدند، علی بن الحسین علیهما السّلام در غل و زنجیر بود. یزید لعنه الله گفت: ای علی بن الحسین! حمد خدای را که پدرت را کشت! علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: لعنت خدا بر کسی که پدرم را کشت! یزید غضبناک شد و دستور داد گردن حضرت را بزنند! پس علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: اگر مرا بکشی چه کسی دختران رسول خدا را با این که محرمی جز من ندارند به منازلشان برگرداند؟ یزید گفت: تو آنان را به منازلشان برخواهی گرداند. سپس سوهان آورد و غل جامعه را با دست خود از گردن ایشان باز کرد!

سپس گفت: ای علی بن الحسین! می دانی من با این کار چه قصدی دارم؟ فرمود: بلی! می خواهی با این کار کسی غیر از تو بر من منتی نداشته باشد. یزید گفت: به خدا قسم این اراده را ندارم! سپس یزید گفت: ای علی بن الحسین! «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ.»(3) {و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست} علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: ابدا این آیه در شأن ما نازل نشده است. بلکه این آیه درباره ما نازل شده که می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.»(4) {هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسْ های شما [به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی است.} ما خاندانیم که درباره امور فوت شده تأسف نمی خوریم

ص: 168


1- . شوری / 30
2- . حدید / 23
3- . شوری / 30
4- . حدید / 22

نَفْرَحُ بِمَا آتَانَا مِنْهَا.

«15»

ب، [قرب الإسناد] الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلَی یَزِیدَ بِذَرَارِیِّ الْحُسَیْنِ علیه السلام أُدْخِلَ بِهِنَّ نَهَاراً مُکَشَّفَاتٍ وُجُوهُهُنَّ فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ الْجُفَاةُ مَا رَأَیْنَا سَبْیاً أَحْسَنَ مِنْ هَؤُلَاءِ فَمَنْ أَنْتُمْ فَقَالَتْ سُکَیْنَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ نَحْنُ سَبَایَا آلِ مُحَمَّدٍ(1).

«16»

کش، [رجال الکشی] مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ سَهْلٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا علیه السلام فَدَخَلَ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی حَمْزَةَ وَ ابْنُ السَّرَّاجِ وَ ابْنُ الْمُکَارِی فَقَالَ عَلِیٌّ بَعْدَ کَلَامٍ جَرَی بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهُ علیه السلام فِی إِمَامَتِهِ إِنَّا رُوِّینَا عَنْ آبَائِکَ علیهم السلام أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَلِی أَمْرَهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ کَانَ إِمَاماً أَوْ غَیْرَ إِمَامٍ قَالَ کَانَ إِمَاماً قَالَ فَمَنْ وَلِیَ أَمْرَهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ وَ أَیْنَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ کَانَ مَحْبُوساً فِی یَدِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ خَرَجَ وَ هُمْ کَانُوا لَا یَعْلَمُونَ حَتَّی وَلِیَ أَمْرَ أَبِیهِ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الَّذِی أَمْکَنَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ أَنْ یَأْتِیَ کَرْبَلَاءَ فَیَلِیَ أَمْرَ أَبِیهِ فَهُوَ یُمَکِّنُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ أَنَّ یَأْتِیَ بَغْدَادَ وَ یَلِیَ أَمْرَ أَبِیهِ (2).

أقول: تمامه فی باب الرد علی الواقفیة.

«17»

کا، [الکافی] الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو کُرَیْبٍ وَ أَبُو سَعِیدٍ الْأَشَجُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ إِدْرِیسَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَوْدِیِّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام أَرَادَ الْقَوْمُ أَنْ یُوطِئُوهُ الْخَیْلَ فَقَالَتْ فِضَّةُ لِزَیْنَبَ یَا سَیِّدَتِی إِنَّ سَفِینَةَ کُسِرَ بِهِ فِی الْبَحْرِ فَخَرَجَ بِهِ إِلَی جَزِیرَةٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَارِثِ أَنَا مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهَمْهَمَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَتَّی وَقَفَهُ عَلَی الطَّرِیقِ وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِی نَاحِیَةٍ فَدَعِینِی أَمْضِی إِلَیْهِ فَأُعْلِمَهُ مَا هُمْ صَانِعُونَ غَداً قَالَ فَمَضَتْ إِلَیْهِ فَقَالَتْ

ص: 169


1- 1. قرب الإسناد ص 20.
2- 2. رجال الکشّیّ ص 394.

و نسبت به مادیات دنیوی فرح مند نمی شویم.

روایت15.

قرب الاسناد: امام باقر علیه السّلام فرمود: وقتی فرزندان حسین علیه السّلام را وارد بر یزید کردند، آنان را در روز و به صورت مکشوف الوجه وارد بر یزید کردند. اهل جفاکار شام گفتند: ما اسرایی نیکوتر از اینان ندیده ایم! شما که هستید؟ سکینه بنت الحسین علیه السّلام گفت: ما اسرای آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هستیم.(1)

روایت16.

رجال کشی: اسماعیل بن سهل از برخی شیعیان نقل می کند که گفت: من نزد حضرت رضا علیه السّلام بودم که علی بن ابی حمزه و ابن سراج و ابن مکاری بر ایشان وارد شدند. علی بن ابی حمزه بعد از کلماتی که در خصوص امامت امام رضا علیه السّلام بین او و حضرت رد و بدل شد، به حضرت امام رضا علیه السّلام گفت: از پدران بزرگوارت برای ما روایت شده که فرمودند: غیر از امام کسی نمی تواند متصدی غسل و کفن امام شود. حضرت رضا علیه السّلام فرمود: بگو بدانم؛ آیا امام حسین علیه السّلام امام بود یا نه؟ گفت: چرا. فرمود: چه کسی متصدی غسل و کفن او شد؟ گفت: علی بن الحسین علیهما السّلام. فرمود: علی بن الحسین علیهما السّلام در آن هنگام کجا بود؟ علی بن الحسین علیهما السّلام نزد ابن زیاد زندانی بود. ابن ابی حمزه گفت: زین العابدین علیه السّلام برای دفن پدر خود خارج شده، ولی آنان ملتفت نشدند. سپس آن بزرگوار مراجعت نمود. حضرت رضا علیه السّلام فرمود: آن خدایی که این قدرت را به علی بن الحسین علیهما السّلام داد تا وارد کربلا و متصدی دفن پدر خود شود، می تواند به صاحب این امر قدرت دهد که وارد بغداد و متصدی دفن پدر خود گردد.(2)

مؤلف: تمام سخن در این خصوص در «باب رد بر فرقه واقفیه» خواهد آمد.

روایت17.

کافی: از ادریس بن عبداللَّه اودی روایت می کند که می گوید: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و آن گروه تصمیم گرفتند جسد مبارکش را پایمال سم ستور نمایند، فضه به حضرت زینب گفت: وقتی کشتی سفینه (غلام حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله) شکست و او داخل جزیره ای گردید و ناگاه با شیری مواجه شد گفت: ای شیر! من غلام پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله می باشم. آن شیر در مقابل او همهمه کرد تا این که راه را به وی نشان داد و خود آن شیر در یک طرف ایستاد. تو به من اجازه بده تا بروم آن شیر را از این منظوری که این گروه برای فردا دارند آگاه نمایم. فضه نزد آن شیر رفت و گفت:

ص: 169


1- . قرب الاسناد: 20
2- . رجال کشی: 394

یَا أَبَا الْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَدْرِی مَا یُرِیدُونَ أَنْ یَعْمَلُوا غَداً بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یُرِیدُونَ أَنْ یُوطِئُوا الْخَیْلَ ظَهْرَهُ قَالَ فَمَشَی حَتَّی وَضَعَ یَدَیْهِ عَلَی جَسَدِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَقْبَلَتِ الْخَیْلُ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَیْهِ قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فِتْنَةٌ لَا تُثِیرُوهَا انْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا(1).

بیان

قولها إن سفینة کسر به إشارة إلی قصة سفینة مولی رسول الله صلی الله علیه وآله و إن الأسد رده إلی الطریق و قد مر بأسانید فی أبواب معجزات الرسول (2) و أبو الحارث من کنی الأسد.

«18»

کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ یُونُسَ عَنْ مَصْقَلَةَ الطَّحَّانِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام أَقَامَتِ امْرَأَتُهُ الْکَلْبِیَّةُ عَلَیْهِ مَأْتَماً وَ بَکَتْ وَ بَکَیْنَ النِّسَاءُ وَ الْخَدَمُ حَتَّی جَفَّتْ دُمُوعُهُنَّ وَ ذَهَبَتْ فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذَا رَأَتْ جَارِیَةً مِنْ جَوَارِیهَا تَبْکِی وَ دُمُوعُهَا تَسِیلُ فَدَعَتْهَا فَقَالَتْ لَهَا مَا لَکِ أَنْتِ مِنْ بَیْنِنَا تَسِیلُ دُمُوعُکِ قَالَتْ إِنِّی لَمَّا أَصَابَنِی الْجَهْدُ شَرِبْتُ شَرْبَةَ سَوِیقٍ قَالَ فَأَمَرَتْ بِالطَّعَامِ وَ الْأَسْوِقَةِ فَأَکَلَتْ وَ شَرِبَتْ وَ أَطْعَمَتْ وَ سَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّمَا نُرِیدُ بِذَلِکَ أَنْ نَتَقَوَّی عَلَی الْبُکَاءِ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ قَالَ وَ أُهْدِیَ إِلَی الْکَلْبِیَّةِ جُوَناً لِتَسْتَعِینَ بِهَا عَلَی مَأْتَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَلَمَّا رَأَتِ الْجُوَنَ قَالَتْ مَا هَذِهِ قَالُوا هَدِیَّةٌ أَهْدَاهَا فُلَانٌ لِتَسْتَعِینِی بِهَا عَلَی مَأْتَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَقَالَتْ لَسْنَا فِی عُرْسٍ فَمَا نَصْنَعُ بِهَا ثُمَّ أَمَرَتْ بِهِنَّ فَأُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ فَلَمَّا أُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ لَمْ یُحَسَّ لَهَا حِسٌّ کَأَنَّمَا طِرْنَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یُرَ لَهُنَّ بَعْدَ خُرُوجِهِنَّ مِنَ الدَّارِ أَثَرٌ(3).

بیان

الجونی ضرب من القطا سود البطون و الأجنحة ذکره الجوهری

ص: 170


1- 1. أصول الکافی ج 1 ص 465، و لکن الحدیث ضعیف جدا مخالف لضرورة التاریخ من جهات شتّی.
2- 2. راجع ج 17 ص 409 من الطبعة الحدیثة.
3- 3. أصول الکافی ج 1 ص 466.

ای ابا الحارث! وقتی آن شیر سر خود را بلند کرد فضه گفت: آیا می دانی این گروه فردا می خواهند چه عملی با جسد امام حسین علیه السّلام انجام دهند؟ تصمیم دارند پشت مبارک او را پایمال سم ستور نمایند. آن شیر آمد و دست های خود را روی جسد مقدس امام حسین علیه السّلام نهاد. وقتی آن گروه آمدند و با این منظره مواجه شدند ابن سعد لعنه الله گفت: این یک نوع فتنه ای است، مبادا آن را برانگیزید! برگردید! آن گروه برگشتند.(1)

توضیح

عبارت «ان سفینة کسر بها» اشاره دارد به قضیه کشتی غلام رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و این که آن شیر آن را به راه برگرداند و با اسانید خود در «باب معجزات رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم» گذشت و ابوالحارث از کنیه های شیر است.

روایت18.

کافی: مصقلة بن طحان می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، زوجه کلبیه آن حضرت برایش عزاداری کرد؛ مابقی زنان و خدمتگزاران به قدری گریه کردند که اشک چشمشان خشک و خلاص شد. ولی آن زوجه کلبیه دید که چشم یکی از کنیزانش اشک می ریزد! او را صدا زد و گفت: چه شده که فقط چشم تو در میان ما اشک دارد؟ گفت: وقتی ناتوان شدم مقداری قاووت خوردم، آن بانوی کلبیه پس از این جریان دستور داد تا غذا و قاووت به مصیبت زدگان دادند، و گفت: ما این عمل را برای این انجام می دهیم تا برای گریستن به امام حسین تقویت شویم. راوی می گوید: یک ظرف عطر برای زوجه کلبیه امام حسین علیه السّلام به عنوان هدیه فرستاده شد تا به وسیله آن در عزای امام حسین علیه السّلام استعانت کند. وقتی چشم آن بانو به ظرف عطر افتاد فرمود: این چیست؟ گفتند: هدیه ای است که فلانی فرستاده تا تو به وسیله آن در عزای امام حسین علیه السّلام استعانت نمایی. گفت: ما که مشغول عروسی نیستیم. این عطر به درد ما نمی خورد. سپس آن بانو دستور داد تا آن زنان از خانه خارج شدند. وقتی از خانه خارج شدند اثری از آنان احساس نشد. گویا در میان آسمان و زمین پرواز کردند و هنگامی که از خانه خارج شدند، اثری به جای ننهادند.(2)

توضیح

«جونیّ» نوعی پرنده قطاست که شکم و بال هایش سیاه است. این مطلب را جوهری ذکر کرده

ص: 170


1- . کافی 1 : 465
2- . کافی 1 : 466

و کأن الجون بالضم أو کصرد جمعه و إن لم یذکره اللغویون (1).

قوله و أهدی أی رجل و الظاهر أهدی علی بناء المجهول و رفع جون و لعل فقدهن علی سبیل الإعجاز ذهب بهن إلی الجنة و یحتمل أن یکون الآتی بهن من الملائکة أیضا.

«19»

أَقُولُ رَوَی فِی کِتَابِ الْمَنَاقِبِ الْقَدِیمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الْعَاصِمِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنْ یَحْیَی بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الطَّرَسُوسِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْحُلْوَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَعْمُرَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبَّادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ جَاءَ غُرَابٌ فَوَقَعَ فِی دَمِهِ ثُمَّ تَمَرَّغَ ثُمَّ طَارَ فَوَقَعَ بِالْمَدِینَةِ عَلَی جِدَارِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ هِیَ الصُّغْرَی فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا فَنَظَرَتْ إِلَیْهِ فَبَکَتْ بُکَاءً شَدِیداً وَ أَنْشَأَتْ تَقُولُ:

نَعَبَ الْغُرَابُ فَقُلْتُ مَنْ تَنْعَاهُ وَیْلَکَ یَا غُرَابُ***قَالَ الْإِمَامَ فَقُلْتُ مَنْ قَالَ الْمُوَفَّقُ لِلصَّوَابِ

إِنَّ الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلَاءَ بَیْنَ الْأَسِنَّةِ وَ الضِّرَابِ***فَابْکِی الْحُسَیْنَ بِعَبْرَةٍ تُرْجِی الْإِلَهَ مَعَ الثَّوَابِ

ص: 171


1- 1. بل ذکروه علی ما فی أقرب الموارد قال: و الجمع جون قال عبد اللّه بن الدمینة: و أنت التی کلفتنی دلج السری***و جون القطا بالجلهتین جثوم و لکن الظاهر کما أثبتناه« الجؤن» بالهمز، و قد لا یهمز- علی وزن صرد: جمع جونة و هی جونة العطار: سلیلة مغشاة بالادم یجعلون فیها الغالیة، و لذلک قالت:« لسنا فی عرس فما نصنع بها» أی ما نصنع بالطیب و الغالیة؟ و قوله« ثم أمرت بهن» أی امرت بالنسوة التی أهدت الجؤن فأخرجن من الدار. و أمّا اهداء الطیب و الغالیة لیتسعن بها علی المأتم، فهو أمر صحیح حیث ان الإنسان إذا بکی کثیرا غشی علیه، و إذا تغلی بالغالیة أفاق و قوی و نشط علی البکاء ثانیا.

و گویی «جون» به ضم یا بر وزن «صُرَد»، جمع «جونیّ» است، اگر چه لغویون آن را ذکر ننموده اند.

عبارت «اهدی» یعنی آن مرد هدیه کرده و ظاهرا با «اُهدِیَ» بر بنای مجهول باشد و «جون» مرفوع باشد و شاید مفقود شدن آن زنان به گونه اعجاز باشد که آنان را به بهشت برده و همچنین محتمل است کسی که آنان را آورد از ملائکه باشد.

روایت19.

مناقب قدیم: حضرت علی ابن الحسین علیهما السّلام فرمود: موقعی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، کلاغ سیاهی آمد و خود را به خون حسین علیه السّلام رنگین نمود، بعد پرواز کرد و رفت در مدینه بر سر دیوار خانه فاطمه صغرا دختر امام حسین علیه السّلام نشست. وقتی فاطمه سر بلند کرد و چشمش به آن کلاغ سیاه افتاد، شدیدا شروع به گریه نمود و این اشعار را انشاد کرد:

کلاغ سیاه خبر مرگ آورد. من گفتم: ای کلاغ وای بر تو! خبر مرگ که را آورده ای؟ گفت: خبر مرگ امام آورده ام، گفتم: کدام امام؟ گفت: آن امامی که در نیک رفتاری موفق بود

همان حسینی که در کربلا بین نیزه و شمشیر شهید شد. برای حسین گریه کن و یک نوع اشکی بریز که امید ثواب از خدا داشته باشی

ص: 171

قُلْتُ الْحُسَیْنَ فَقَالَ لِی حَقّاً لَقَدْ سَکَنَ التُّرَابَ*** ثُمَّ اسْتَقَلَّ بِهِ الْجَنَاحُ فَلَمْ یُطِقْ رَدَّ الْجَوَابِ

فَبَکَیْتُ مِمَّا حَلَّ بِی بَعْدَ الدُّعَاءِ الْمُسْتَجَابِ

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ فَنَعَتُّهُ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ فَقَالُوا قَدْ جَاءَتْنَا بِسِحْرِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ أَنْ جَاءَهُمُ الْخَبَرُ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام.

بیان

نعب الغراب أی صاح.

«20»

وَ قَالَ فِی الْکِتَابِ الْمَذْکُورِ رُوِیَ: أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُهُ إِلَی الشَّامِ جَنَّ عَلَیْهِمُ اللَّیْلُ فَنَزَلُوا عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ الْیَهُودِ فَلَمَّا شَرِبُوا وَ سَکِرُوا قَالُوا عِنْدَنَا رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَقَالَ أَرُوهُ لِی فَأَرَوْهُ وَ هُوَ فِی الصُّنْدُوقِ یَسْطَعُ مِنْهُ النُّورُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَتَعَجَّبَ مِنْهُ الْیَهُودِیُّ فَاسْتَوْدَعَهُ مِنْهُمْ وَ قَالَ لِلرَّأْسِ اشْفَعْ لِی عِنْدَ جَدِّکَ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ فَقَالَ إِنَّمَا شَفَاعَتِی لِلْمُحَمَّدِیِّینَ وَ لَسْتَ بِمُحَمَّدِیٍّ فَجَمَعَ الْیَهُودِیُّ أَقْرِبَاءَهُ ثُمَّ أَخَذَ الرَّأْسَ وَ وَضَعَهُ فِی طَسْتٍ وَ صَبَّ عَلَیْهِ مَاءَ الْوَرْدِ وَ طَرَحَ فِیهِ الْکَافُورَ وَ الْمِسْکَ وَ الْعَنْبَرَ ثُمَّ قَالَ لِأَوْلَادِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ هَذَا رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ علیه السلام.

ثُمَّ قَالَ یَا لَهْفَاهْ حَیْثُ لَمْ أَجِدْ جَدَّکَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله فَأُسْلِمَ عَلَی یَدَیْهِ یَا لَهْفَاهْ حَیْثُ لَمْ أَجِدْکَ حَیّاً فَأُسْلِمَ عَلَی یَدَیْکَ وَ أُقَاتِلَ بَیْنَ یَدَیْکَ فَلَوْ أَسْلَمْتُ الْآنَ أَ تَشْفَعُ لِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ فَقَالَ بِلِسَانٍ فَصِیحٍ إِنْ أَسْلَمْتَ فَأَنَا لَکَ شَفِیعٌ قَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ سَکَتَ فَأَسْلَمَ الرَّجُلُ وَ أَقْرِبَاؤُهُ.

وَ لَعَلَّ هَذَا الْیَهُودِیَّ کَانَ رَاهِبَ قِنَّسْرِینَ لِأَنَّهُ أَسْلَمَ بِسَبَبِ رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ جَاءَ ذِکْرُهُ فِی الْأَشْعَارِ وَ أَوْرَدَهُ الْجَوْهَرِیُّ الْجُرْجَانِیُّ فِی مَرْثِیَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام(1).

«21»

مل، [کامل الزیارات] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْأَصَمِّ عَنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام سَمِعَ أَهْلُنَا قَائِلًا بِالْمَدِینَةِ یَقُولُ الْیَوْمَ نَزَلَ الْبَلَاءُ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ فَلَا یَرَوْنَ فَرَحاً حَتَّی یَقُومَ قَائِمُکُمْ فَیَشْفِیَ صُدُورَکُمْ وَ یَقْتُلَ عَدُوَّکُمْ وَ یَنَالَ بِالْوَتْرِ أَوْتَاراً فَفَزِعُوا مِنْهُ وَ قَالُوا إِنَّ لِهَذَا الْقَوْلِ لَحَادِثاً قَدْ حَدَثَ مَا نَعْرِفُهُ فَأَتَاهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ خَبَرُ الْحُسَیْنِ

ص: 172


1- 1. لکن الیهودی لا یکون راهبا تارکا للدنیا، بل یکون حبرا من الاحبار.

گفتم: حسین؟ به من گفت: حقا که خاک ساکن شد. سپس آن کلاغ برخاست و نتوانست جواب بگوید

و من از این مصیبتی که دیدم بعد از دعایی که مستجاب شد گریه کردم

امام باقر علیه السّلام می فرماید: من وصف آن را برای اهل مدینه که گفتم، گفتند: سحر عبدالمطلب برای ما آورده ای! دیری نپایید که خبر قتل حسین بن علی علیهما السّلام به آنان رسید.

توضیح

«نعب الغراب» یعنی کلاغ فریاد زد.

روایت20.

مناقب قدیم: روایت شده هنگامی که قتله کربلا سر مقدس امام حسین علیه السّلام را به سوی شام حرکت دادند، شب بر آنان فرا رسید. ایشان نزد مردی یهودی پیاده شدند. وقتی میگساری کردند و مست شدند گفتند: سر حسین علیه السّلام نزد ما می باشد! آن یهودی گفت: آن سر را به من نشان دهید. آنان سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به او نشان دادند. آن سر مقدس در میان صندوق بود و نور از آن به طرف آسمان ساطع بود. آن یهودی از این منظره تعجب کرد و آن سر مبارک را از ایشان به عنوان امانت گرفت و گفت: نزد جد خود برای من شفاعت کن. خدای توانا آن سر را به سخن آورد و فرمود: شفاعت من برای افرادی است که متدین به دین محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشند، ولی تو به دین حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیستی. آن یهودی پس از این که خویشاوندان خود را جمع کرد آن سر مبارک را در میان طشت نهاد. گلاب، کافور، مشک و عنبر در میان آن طشت ریخت و به فرزندان و خویشاوندان خود گفت: این سر پسر دختر حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله می باشد.

سپس آن یهودی گفت: افسوس که جدت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را درک نکردم تا به دست وی اسلام اختیار نمایم! افسوس که تو را درک ننمودم تا به دست تو اسلام بیاورم و در رکاب تو قتال کنم. اگر الان مسلمان شوم، آیا تو فردای قیامت شفیع من می شوی؟ خدای توانا آن سر را به سخن آورد و سه مرتبه با زبان فصیح فرمود: اگر اسلام بیاوری من شفیع تو خواهم بود. آن مرد با خویشاوندان خود اسلام آوردند.

مؤلف: شاید این یهودی همان راهب قنسرین باشد، زیرا او به سبب سر مقدس امام حسین علیه السّلام اسلام آورد. نام او در اشعار برده شده و جوهری جرجانی وی را در مرثیه امام حسین علیه السّلام یادآور گردیده است.

روایت21.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، اهل بیت ما شنیدند که گوینده ای در مدینه می گفت: امروز بلا به این امت نازل شد. ای امت! خوشحالی را نخواهید دید تا قائم شما قیام کند و سینه های شما را شفا دهد (یعنی به فریاد شما برسد) و دشمنان شما را به قتل برساند و تقاص خون ها را بکند. مردم از شنیدن این سخن جزع و فزع کردند و گفتند: این سخن تازه ای است که ما آن را نشنیده ایم. پس از این جریان بود که خبر قتل امام حسین علیه السّلام

ص: 172

وَ قَتْلِهِ فَحَسَبُوا ذَلِکَ فَإِذَا هِیَ تِلْکَ اللَّیْلَةُ الَّتِی تَکَلَّمَ فِیهَا الْمُتَکَلِّمُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِلَی مَتَی أَنْتُمْ وَ نَحْنُ فِی هَذَا الْقَتْلِ وَ الْخَوْفِ وَ الشِّدَّةِ فَقَالَ حَتَّی مَاتَ سَبْعُونَ فَرْخاً أَخُو أَبٍ (1) وَ یَدْخُلَ وَقْتُ السَّبْعِینَ فَإِذَا دَخَلَ وَقْتُ السَّبْعِینَ أَقْبَلَتِ الْآیَاتُ تَتْرَی کَأَنَّهَا نِظَامٌ فَمَنْ أَدْرَکَ ذَلِکَ قَرَّتْ عَیْنُهُ إِنَّ الْحُسَیْنَ لَمَّا قُتِلَ أَتَاهُمْ آتٍ وَ هُمْ فِی الْمُعَسْکَرِ فَصَرَخَ فَزُبِرَ فَقَالَ لَهُمْ وَ کَیْفَ لَا أَصْرُخُ وَ رَسُولُ اللَّهُ قَائِمٌ یَنْظُرُ إِلَی الْأَرْضِ مَرَّةً وَ یَنْظُرُ إِلَی حَرْبِکُمْ مَرَّةً وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَهْلِکَ فِیهِمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَذَا إِنْسَانٌ مَجْنُونٌ فَقَالَ التَّوَّابُونَ تَاللَّهِ مَا صَنَعْنَا بِأَنْفُسِنَا قَتَلْنَا لِابْنِ سُمَیَّةَ سَیِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَخَرَجُوا عَلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِمْ الَّذِی کَانَ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَنْ هَذَا الصَّارِخُ قَالَ مَا نَرَاهُ إِلَّا جَبْرَئِیلَ أَمَا إِنَّهُ لَوْ أُذِنَ لَهُ فِیهِمْ لَصَاحَ بِهِمْ صَیْحَةً یَخْطَفُ مِنْهَا أَرْوَاحَهُمْ مِنْ أَبْدَانِهِمْ إِلَی النَّارِ وَ لَکِنْ أُمْهِلَ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِیمَنْ تَرَکَ زِیَارَتَهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَی ذَلِکَ قَالَ إِنَّهُ قَدْ عَقَّ رَسُولَ اللَّهِ وَ عَقَّنَا وَ اسْتَخَفَّ بِأَمْرٍ هُوَ لَهُ وَ مَنْ زَارَهُ کَانَ اللَّهُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ حَوَائِجِهِ وَ کَفَی مَا أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاهُ وَ إِنَّهُ لَیَجْلِبُ الرِّزْقَ عَلَی الْعَبْدِ وَ یُخْلِفُ عَلَیْهِ مَا أَنْفَقَ وَ یَغْفِرُ لَهُ ذُنُوبَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ یَرْجِعُ إِلَی أَهْلِهِ وَ مَا عَلَیْهِ وِزْرٌ وَ لَا خَطِیئَةٌ إِلَّا وَ قَدْ مُحِیَتْ مِنْ صَحِیفَتِهِ فَإِنْ هَلَکَ فِی سَفَرِهِ نَزَلَتِ الْمَلَائِکَةُ فَغَسَّلَتْهُ وَ فُتِحَ لَهُ بَابٌ إِلَی الْجَنَّةِ یَدْخُلُ عَلَیْهِ رَوْحُهَا حَتَّی یُنْشَرَ وَ إِنْ سَلِمَ فُتِحَ الْبَابُ الَّذِی یَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَجُعِلَ لَهُ بِکُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ ذُخِرَ ذَلِکَ لَهُ فَإِذَا حُشِرَ قِیلَ لَهُ لَکَ بِکُلِّ دِرْهَمٍ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی نَظَرَ لَکَ

ص: 173


1- 1. فی المصدر ص 107« حتی یأتی سبعون فرجا أجواب» و قال المحشی:« الاجواب جمع جوب و هو القطع و لعلّ المراد ان بین کل فرج و فرج آخر انقطاع و تباعد» لکنه تصحیف و الصحیح ما فی الصلب.

به مردم مدینه رسید. وقتی حساب کردند دیدند همان شبی که آن گوینده این سخن را گفته بود، حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شده بود.

راوی می گوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام گفتم: فدایت شوم! تا چه موقع شما و ما دچار یک چنین قتل و خوف و شدت باشیم!؟ فرمود: تا آن موقعی که هفتاد جوجه ای که برادران یک پدرند بمیرند و وقت هفتاد فرا رسد. موقعی که هفتاد رسید، علامت هایی پی در پی می نمایند که گویا نظام هستند. چشم آن کسی که آن زمان را درک نماید روشن خواهد شد.

هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، شخصی در لشکرگاه آن گروه آمد و فریاد زد. وقتی از فریاد زدن او جلوگیری شد به آنان گفت: چگونه فریاد نزنم در صورتی که پیامبر اسلام ایستاده و گاهی به زمین نگاه می کند و گاهی به جنگیدن شما نظر می نماید. من خائفم از این که پیغمبر خدا بر اهل زمین نفرین کند و آنان هلاک شوند. بعضی از آن گروه به دیگری می گفت: این شخص انسانی است مجنون.

گروه توابین می گفتند: به خدا قسم ما عمل نیکویی با خویشتن انجام ندادیم، زیرا ما بزرگ جوانان اهل بهشت را برای خاطر پسر سمیه (یعنی ابن زیاد) شهید کردیم. لذا بر ابن زیاد خروج کردند و کار آنان آن طور شد که شد.

راوی می گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: فدایت شوم! آن شخصی که فریاد زد که بود؟ فرمود: ما او را غیر از جبرئیل نمی بینیم. آیا نه چنین است که اگر به او اجازه داده می شد صیحه ای بر آنان می زد که روح ایشان از بدن هاشان گرفته و داخل جهنم می شد؟ ولی بدین جهت به ایشان مهلت داده شد که گناه آنان زیاد شود و دچار عذابی دردناک گردند.

گفتم: فدایت شوم! درباره کسی که زیارت امام حسین علیه السّلام را ترک کند در صورتی که قادر بر آن است چه می فرمایی؟ فرمود: وی در حق پیغمبر خدا و ما جفا کرده و امری را که بر له او بوده سبک شمرده است. کسی که امام حسین علیه السّلام را زیارت نماید، خدا حوائج او را روا خواهد کرد و امور مهم دنیوی وی را کفایت می نماید. زیارت امام حسین علیه السّلام رزق و روزی انسان را جلب می کند؛ آنچه را که در راه زیارت مصرف کرده باشد ذخیره آخرت می نماید؛ گناه پنجاه ساله انسان را می آمرزد؛ وی در حالی به سوی اهل و عیال خود باز می گردد که گناه و خطیئه او از نامه عملش محو می شود؛ اگر در مسافرت بمیرد ملائکه نازل می شوند و جنازه اش را غسل می دهند و دری از بهشت به روی او باز خواهد شد؛ روح و ریحان بهشت نصیب او می شود تا آن روزی که محشور گردد. اگر به سلامت باز گردد، در رزق و روزی به روی وی باز خواهد شد؛ در عوض هر یک درهمی که در راه زیارت امام حسین علیه السّلام مصرف کند، مبلغ ده هزار درهم برایش داده می شود و آنها ذخیره وی قرار داده می شوند؛ هنگامی که محشور شود به او گفته می شود: در عوض هر یک درهم ده هزار درهم به تو عطا شده است. خدای مهربان نظر مرحمت به تو افکنده

ص: 173

وَ ذَخَرَهَا لَکَ عِنْدَهُ (1).

«22»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب فِی کِتَابِ الْأَحْمَرِ قَالَ الْأَوْزَاعِیُّ: لَمَّا أُتِیَ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ رَأْسِ أَبِیهِ إِلَی یَزِیدَ بِالشَّامِ قَالَ لِخَطِیبٍ بَلِیغٍ خُذْ بِیَدِ هَذَا الْغُلَامِ فَأْتِ بِهِ الْمِنْبَرَ وَ أَخْبِرِ النَّاسَ بِسُوءِ رَأْیِ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ وَ فِرَاقِهِمُ الْحَقَّ وَ بَغْیِهِمْ عَلَیْنَا قَالَ فَلَمْ یَدَعْ شَیْئاً مِنَ الْمَسَاوِی إِلَّا ذَکَرُهُ فِیهِمْ فَلَمَّا نَزَلَ قَامَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَحَمِدَ اللَّهَ بِمَحَامِدَ شَرِیفَةٍ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ صَلَاةً بَلِیغَةً مُوجَزَةً ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ نَفْسِی أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنًی أَنَا ابْنُ الْمَرْوَةِ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ مَنْ لَا یَخْفَی أَنَا ابْنُ مَنْ عَلَا فَاسْتَعْلَی فَجَازَ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَی وَ کَانَ مِنْ رَبِّهِ کَقَابِ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ مَثْنَی مَثْنَی أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ خَدِیجَةَ الْکُبْرَی أَنَا ابْنُ الْمَقْتُولِ ظُلْماً أَنَا ابْنُ الْمَجْزُوزِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا أَنَا ابْنُ الْعَطْشَانِ حَتَّی قَضَی أَنَا ابْنُ طَرِیحِ کَرْبَلَاءَ أَنَا

ابْنُ مَسْلُوبِ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ بَکَتْ عَلَیْهِ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ نَاحَتْ عَلَیْهِ الْجِنُّ فِی الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ رَأْسُهُ عَلَی السِّنَانِ یُهْدَی أَنَا ابْنُ مَنْ حَرَمُهُ مِنَ الْعِرَاقِ إِلَی الشَّامِ تُسْبَی- أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ بِبَلَاءٍ حَسَنٍ حَیْثُ جَعَلَ رَایَةَ الْهُدَی وَ الْعَدْلِ وَ التُّقَی فِینَا وَ جَعَلَ رَایَةَ الضَّلَالَةِ وَ الرَّدَی فِی غَیْرِنَا فَضَّلَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ بِسِتِّ خِصَالٍ فَضَّلَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّمَاحَةِ وَ الْمَحَبَّةِ وَ الْمَحَلَّةِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ آتَانَا ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ مِنْ قَبْلِنَا فِینَا مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ تَنْزِیلُ الْکُتُبِ قَالَ فَلَمْ یَفْرُغْ حَتَّی قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ عَلِیٌّ اللَّهُ أَکْبَرُ کَبِیراً فَقَالَ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ عَلِیٌّ أَشْهَدُ بِمَا تَشْهَدُ بِهِ فَلَمَّا قَالَ

ص: 174


1- 1. راجع کامل الزیارات باب نوادر الزیارات آخر حدیث فی الخاتمة و ما جعلناه بین العلامتین ساقط من الأصل.

و این پول ها را برایت ذخیره نموده است.

روایت22.

مناقب ابن شهر آشوب: اوزاعی می گوید: وقتی علی بن الحسین علیهما السّلام و سر پدرش برای یزید در شام آورده شد، به خطیب بلیغی دستور داد: دست این جوان را بگیر و او را بالای منبر ببر و مردم را از نظر بد پدر و جدش و جدایی آنان از حقیقت و خروجشان بر ما با خبر ساز. راوی می گوید: آن راوی هر بدی که به ذهنش رسید در حق آن حضرات گفت!

وقتی پایین آمد، علی بن الحسین علیهما السّلام ایستاد و محامد بلند خدا را گفت و بر پیامبر درودی بلیغ و مختصر فرستاد. سپس فرمود: ای جماعت مردم! کسی که مرا شناخت، مرا شناخت و هر کس مرا نشناخته، خود را به او معرفی می کنم: من پسر مکه و منایم؛ من پسر مروه و صفایم؛ من پسر محمد مصطفایم؛ من پسر کسی هستم که وصفش مخفی نیست؛ من پسر کسی هستم که بالا رفت و رفیع شد و از سدرة المنتهی گذشت و نسبت به پروردگارش به مقام قاب بین دو سر کمان یا نزدیک تر رسید؛ من پسر کسی هستم که بر ملائکه آسمان دو رکعت دو رکعت نماز خواند؛ من پسر کسی هستم که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد؛ من پسر علی مرتضایم؛ من پسر فاطمه زهرایم؛ من پسر خدیجه کبرایم؛ من پسر کسی هستم که مظلوم کشته شد؛ من پسر کسی هستم که سرش از قفا بریده شد؛ من پسر کسی هستم که تشنه جان داد؛ من پسر کسی هستم که در کربلا روی زمین ماند؛ من پسر کسی هستم که عمامه و عبایش غارت شد؛ من پسر کسی هستم که ملائکه آسمان بر او گریستند؛ من پسر کسی هستم که جن در زمین و پرندگان در هوا بر او گریستند؛ من پسر کسی هستم که سرش بر روی نیزه هدیه برده شد؛ من پسر کسی هستم که حرمش از عراق تا شام به اسارت برده شد.

ای مردم! خدای تعالی - که حمد مخصوص اوست - ما اهل بیت را به آزمایشی نیکو آزمود: پرچم هدایت و عدل و تقوا را در میان ما نهاد و پرچم ضلالت و پستی را در غیر ما قرار داد. ما اهل بیت را با شش خصلت فضیلت داد: ما را با علم و حلم و شجاعت و آقایی و محبت و زیبایی در قلوب مؤمنان فضیلت داد و به ما چیزهایی داد که به احدی از عالمیان قبل از ما نداد؛ رفت و آمد ملائکه در ما و تنزیل کتب بر ما بود.

حضرت پیوسته تکلم می کرد تا این که مؤذن گفت: «الله اکبر!» حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: خدا بزرگ تر است، در حالی که بزرگ است. مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله.» حضرت فرمود: من نیز به آنچه تو شهادت می دهی، شهادت می دهم. وقتی

ص: 174

الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَ عَلِیٌّ یَا یَزِیدُ هَذَا جَدِّی أَوْ جَدُّکَ فَإِنْ قُلْتَ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ إِنْ قُلْتَ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ أَبِی وَ سَبَیْتَ حَرَمَهُ وَ سَبَیْتَنِی ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ هَلْ فِیکُمْ مَنْ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ رَسُولُ اللَّهِ فَعَلَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُکَاءِ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِهِ یُقَالُ لَهُ الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو الطَّائِیُّ وَ فِی رِوَایَةٍ مَکْحُولٌ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَمْسَیْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ وَیْحَکَ کَیْفَ أَمْسَیْتُ أَمْسَیْنَا فِیکُمْ کَهَیْئَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَهُمْ الْآیَةَ وَ أَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَمْسَتْ قُرَیْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَی الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَمْسَی آلُ مُحَمَّدٍ مَقْهُورِینَ مَخْذُولِینَ فَإِلَی اللَّهِ نَشْکُو کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ تَفَرُّقَ ذَاتِ بَیْنِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَیْنَا(1).

کِتَابُ النَّسَبِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ: قَالَ یَزِیدُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَا عَجَبَا لِأَبِیکَ سَمَّی عَلِیّاً وَ عَلِیّاً فَقَالَ علیه السلام إِنَّ أَبِی أَحَبَّ أَبَاهُ فَسَمَّی بِاسْمِهِ مِرَاراً.

تَارِیخُ الطَّبَرِیِّ وَ الْبَلاذُرِیِّ: أَنَّ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَ تُصَارِعُ هَذَا یَعْنِی خَالِداً ابْنَهُ قَالَ وَ مَا تَصْنَعُ بِمُصَارَعَتِی إِیَّاهُ أَعْطِنِی سِکِّیناً وَ أَعْطِهِ سِکِّیناً ثُمَّ أُقَاتِلُهُ فَقَالَ یَزِیدُ: شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمَ

هَذَا الْعَصَا جَاءَتْ مِنَ الْعُصَیَّةِ(2)***هَلْ تَلِدُ الْحَیَّةُ إِلَّا الْحَیَّةَ

وَ فِی کِتَابِ الْأَحْمَرِ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ ابْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ. وَ رُوِیَ: أَنَّهُ قَالَ لِزَیْنَبَ تَکَلَّمِی فَقَالَتْ هُوَ الْمُتَکَلِّمُ فَأَنْشَدَ السَّجَّادُ:

لَا تَطْمَعُوا أَنْ تُهِینُونَا فَنُکْرِمَکُمْ***وَ أَنْ نَکُفَّ الْأَذَی عَنْکُمْ وَ تُؤْذُونَا

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَنَّا لَا نُحِبُّکُمْ***وَ لَا نَلُومُکُمُ أَنْ لَا تُحِبُّونَا

فَقَالَ صَدَقْتَ یَا غُلَامُ وَ لَکِنْ أَرَادَ أَبُوکَ وَ جَدُّکَ أَنْ یَکُونَا أَمِیرَیْنِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ

ص: 175


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 168- 169.
2- 2. مثل أصله« العصا من العصیة» و العصا اسم فرس لجذیمة الابرش سری علیها حتّی لم یبق فیها قوة، و العصیة أمها، و المعنی ان الفرس المسماة بالعصا هی بنت الفرس المسماة بالعصیة، و المراد ان بعض الامر من بعض. و فی الأصل و المصدر« هذا من العصا عصیة» و هو سهو.

مؤذن گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»، حضرت فرمود: ای یزید! این جد من است یا جد توست؟ اگر بگویی جد توست، دروغ گفته ای و اگر بگویی جد من است، چرا پدرم را کشتی و حرم او و من را اسیر کردی؟

سپس فرمود: ای جماعت مردم! آیا بین شما کسی هست که پدر و جدش رسول خدا باشد؟ صدای گریه مردم بلند شد و مردی از شیعیان امام سجاد علیه السّلام به نام منهال بن عمرو طائی - و در روایتی دیگر مکحول، صحابی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - بلند شد و به حضرت عرض کرد: یا ابن رسول الله! چگونه شب کردی؟ فرمود: وای بر تو! من چگونه شب کردم؟ مابین شما مانند بنی اسرائیل در آل فرعون شب کردیم که فرزندانشان را ذبح می کردند و زنانشان را زنده می گذاشتند... تا آخر آیه. عرب شب کرد در حالی که بر عجم افتخار می کرد که محمد از عرب است و قریش بر عرب افتخار می کرد که محمد از قریش است، ولی آل محمد در حال شکست و خذلان شب مردند. پس ما کثرت دشمنانمان و تفرقه بین خودمان و چیرگی دشمنانمان بر ما را به خدا شکایت می کنیم.(1)

در کتاب نسب می نگارد: یزید بن معاویه به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام گفت: تعجب می کنم از پدرت که این همه نام فرزندان خود را علی می گذارد؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: چون پدرم حسین پدرش علی را خیلی دوست داشت، لذا نام او را تکرار نموده است.

تاریخ طبری و بلاذری: یزید بن معاویه به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام گفت: با این پسرم خالد کشتی می گیری؟ فرمود: مرا با کشتی با او چه کار؟ چاقویی به من و چاقویی به او بده تا با او بجنگم! یزید گفت:

این طبیعتی است که من از اخزم سراغ دارم

این عصا از عصیه متولد شده و آیا مار جز مار می زاید؟

در کتاب احمر روایت شده: یزید به حضرت زینب کبرا گفت: سخن بگو! فرمود: سخن گفتن وظیفه علی بن الحسین علیهما السّلام است. امام سجاد علیه السّلام این شعر را انشاد کرد:

شما این طمع را نداشته باشید که به ما اهانت کنید و ما شما را گرامی بداریم، ولو این که ما از اذیت شما خودداری کنیم و شما ما را اذیت کنید

خدا می داند که ما شما را دوست نداریم و شما را بدین جهت که ما را دوست ندارید ملامت نمی کنیم

یزید گفت: ای جوان! راست می گویی. ولی پدر و جد تو تصمیم گرفتند که امیر و خلیفه باشند. سپاس مخصوص آن خدایی است که

ص: 175


1- . مناقب ابن شهرآشوب 4 : 168

الَّذِی قَتَلَهُمَا وَ سَفَکَ دِمَاءَهُمَا فَقَالَ علیه السلام لَمْ تَزَلِ النُّبُوَّةُ وَ الْإِمْرَةُ لآِبَائِی وَ أَجْدَادِی مِنْ قَبْلِ أَنْ تُولَدَ.

قَالَ الْمَدَائِنِیُّ: لَمَّا انْتَسَبَ السَّجَّادُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ یَزِیدُ لِجِلْوَازِهِ أَدْخِلْهُ فِی هَذَا الْبُسْتَانِ وَ اقْتُلْهُ وَ ادْفِنْهُ فِیهِ فَدَخَلَ بِهِ إِلَی الْبُسْتَانِ وَ جَعَلَ یَحْفِرُ وَ السَّجَّادُ یُصَلِّی فَلَمَّا هَمَّ بِقَتْلِهِ ضَرَبَتْهُ یَدٌ مِنَ الْهَوَاءِ فَخَرَّ لِوَجْهِهِ وَ شَهَقَ وَ دُهِشَ فَرَآهُ خَالِدُ بْنُ یَزِیدَ وَ لَیْسَ لِوَجْهِهِ بَقِیَّةٌ فَانْقَلَبَ إِلَی أَبِیهِ وَ قَصَّ عَلَیْهِ فَأَمَرَ بِدَفْنِ الْجِلْوَازِ فِی الْحُفْرَةِ وَ إِطْلَاقِهِ وَ مَوْضِعُ حَبْسِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام هُوَ الْیَوْمَ مَسْجِدٌ(1).

«23»

ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: لَمَّا حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ إِلَی الشَّامِ أَمَرَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نَصَبَ عَلَیْهِ مَائِدَةً فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِی طَسْتٍ تَحْتَ سَرِیرِهِ وَ بُسِطَ عَلَیْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ یَذْکُرُ الْحُسَیْنَ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِمْ فَمَتَی قَمَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ مِمَّا یَلِی الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی الشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ کَعَدَدِ النُّجُومِ (2).

«24»

ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] تَمِیمٌ الْقُرَیْشِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ الْأَنْصَارِیِّ عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: أَوَّلُ مَنِ اتُّخِذَ لَهُ الْفُقَّاعُ فِی الْإِسْلَامِ بِالشَّامِ- یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَأُحْضِرَ وَ هُوَ عَلَی الْمَائِدَةِ وَ قَدْ نَصَبَهَا عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَجَعَلَ یَشْرَبُهُ وَ یَسْقِی أَصْحَابَهُ وَ یَقُولُ اشْرَبُوا فَهَذَا شَرَابٌ مُبَارَکٌ مِنْ بَرَکَتِهِ أَنَّا أَوَّلَ تَنَاوَلْنَاهُ وَ رَأْسُ عَدُوِّنَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَ مَائِدَتُنَا مَنْصُوبَةٌ عَلَیْهِ وَ نَحْنُ نَأْکُلُ وَ نُفُوسُنَا سَاکِنَةٌ وَ قُلُوبُنَا مُطْمَئِنَّةٌ

ص: 176


1- 1. المصدر ج 4 ص 173.
2- 2. عیون أخبار الرضا ج 2 ص 22.

آنان را کشت و خونشان را ریخت! امام سجاد علیه السّلام فرمود: مقام نبوت و امارت قبل از این که تو متولد شوی، از پدران و اجداد من بوده است.

مدائنی می نویسد: وقتی حضرت سجاد علیه السّلام حسب و نسب خود را به پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسانید، یزید به پاسبان خود گفت: این جوان را در میان این بستان ببر، او را به قتل برسان و در این بستان دفن کن. آن پاسبان حضرت سجاد علیه السّلام را داخل آن بستان نمود و مشغول کندن قبر شد! حضرت سجاد علیه السّلام هم مشغول نماز گردید. هنگامی که آن پاسبان تصمیم گرفت آن حضرت را شهید کند، دستی از هوا او را مورد ضربه قرار داد و از طرف صورت به روی زمین افتاد، سپس صدایی کرد و مدهوش گردید! وقتی خالد پسر یزید با این منظره مواجه شد، نزد پدرش یزید رفت و جریان را شرح داد. یزید دستور داد تا آن پاسبان را در همان قبر دفن کردند. آن موضعی که زین العابدین علیه السّلام را زندانی کرده بودند اکنون مسجد است.(1)

روایت23.

عیون اخبار الرضا: فضل می گوید: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می فرمود: هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام به شام رفت، یزید ملعون دستور داد آن سر را در میان مجلس نهادند و بساط میگساری را برقرار کردند. سپس یزید و اصحابش بر سر آن بساط نشستند و شروع به میگساری نمودند. وقتی از شرب خمر فراغت حاصل می کردند، سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در میان یک طشت و در زیر تخت یزید می نهادند. سپس بساط شطرنج را می چیدند و یزید می نشست و شطرنج بازی می کرد، نام حسین و پدر و جد او علیهم السّلام را به میان می آورد و نام آنان را مسخره می کرد. وقتی با رفیق خود قمار می کرد، سه مرتبه فقاع یعنی آبجو می آشامید و اضافه آن را جنب طشت روی زمین می ریخت.

پس کسی که خود را از شیعیان ما بداند، باید از آشامیدن فقاع و شطرنج بازی بر حذر باشد. کسی که نظرش به فقاع و شطرنج بیفتد، باید امام حسین علیه السّلام را یاد کند یزید و آل زیاد را لعنت نماید. خدای مهربان برای این عمل گناهان او را می آمرزد، ولو این که به شماره ستارگان باشد.(2)

روایت24.

عیون اخبار الرضا: هروی می گوید: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می فرمود: اول کسی که در اسلام آبجو در شام آشامید، یزید بن معاویه ملعون بود. آبجو را وقتی نزد یزید آوردند که بر سر سفره بود. آن بساط را نزد سر مقدس امام حسین علیه السّلام نصب کرده بود. یزید آبجو می آشامید و به اصحاب خود نیز می داد و می گفت: بیاشامید، زیرا این شرابی است مبارک! از جمله برکات آن این است که ما اولین کسی هستیم که آن را تناول می کنیم و سر دشمن ما مقابل ما قرار دارد. بساط میگساری ما نزد سر او نصب شده است. ما با خیال راحت و دل آرام شراب می خوریم.

ص: 176


1- . مناقب ابن شهرآشوب 4 : 173
2- . عیون اخبار الرضا 2 : 22

فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ فَإِنَّهُ شَرَابُ أَعْدَائِنَا الْخَبَرَ(1).

«25»

یر، [بصائر الدرجات] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْأَهْوَازِیِّ وَ الْبَرْقِیِّ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنْ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَمَّا أُتِیَ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ عَلَیْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ وَ مَنْ مَعَهُ جَعَلُوهُ فِی بَیْتٍ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا جُعِلْنَا فِی هَذَا الْبَیْتِ لِیَقَعَ عَلَیْنَا فَیَقْتُلَنَا فَرَاطَنَ الْحَرَسَ فَقَالُوا انْظُرُوا إِلَی هَؤُلَاءِ یَخَافُونَ أَنْ تَقَعَ عَلَیْهِمُ الْبَیْتُ وَ إِنَّمَا یَخْرُجُونَ غَداً فَیُقْتَلُونَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لَمْ یَکُنْ فِینَا أَحَدٌ یُحْسِنُ الرِّطَانَةَ غَیْرِی وَ الرِّطَانَةُ عِنْدَ أَهْلِ الْمَدِینَةِ الرُّومِیَّةُ(2).

«26»

یر، [بصائر الدرجات] مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ ذَکَرَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ وَ أَمْرَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ: لَمَّا أَنْ حُمِلَ إِلَی الشَّامِ فَدُفِعْنَا إِلَی السِّجْنِ فَقَالَ أَصْحَابِی مَا أَحْسَنَ بُنْیَانَ هَذَا الْجِدَارِ فَتَرَاطَنَ أَهْلُ الرُّومِ بَیْنَهُمْ فَقَالُوا مَا فِی هَؤُلَاءِ صَاحِبُ دَمٍ إِنْ کَانَ إِلَّا ذَلِکَ یَعْنُونِی فَمَکَثْنَا یَوْمَیْنِ ثُمَّ دَعَانَا وَ أَطْلَقَ عَنَّا(3).

بیان

قوله فدفعنا من کلام علی بن الحسین علیهما السلام و قد حذف صدر الخبر قوله صاحب دم أی طالب دم المقتول أو من یرید یزید قتله.

«27»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبِی عُمَارَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِیمُ بْنُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ وَ قَالَ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ یُغَطِّی رَأْسَهُ وَ هُوَ فِی الْمَحْمِلِ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ.

ص: 177


1- 1. المصدر الباب 30 تحت الرقم 51.
2- 2. بصائر الدرجات( الطبعة الحدیثة) ص 337. باب ان الأئمّة علیهم السلام یعرفون الألسن کلها.
3- 3. المصدر ص 339.

پس کسی که خویشتن را از شیعیان ما بداند، باید از آشامیدن آبجو برحذر باشد، زیرا آبجو شراب دشمنان ما می باشد... تا آخر خبر.(1)

روایت25.

بصائر الدرجات: محمّد حلبی می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: موقعی که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام و آن افرادی را که با آن حضرت بودند، نزد یزید بن معاویه - لعنت های خداوند بر ان دو باد - آوردند و آن حضرت را در یک خانه ای جای دادند که (سقف آن در شرف خراب شدن بود). بعضی از اسیران گفتند: ما را در این خانه جای دادند که سقف آن بر سر ما خراب شود و ما را به قتل برساند. پاسبانان به زبان رومی با یکدیگر می گفتند: این اسیران را بنگرید که می ترسند این خانه بر سرشان خراب شود. در صورتی که فردا خارج و کشته خواهند شد! حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: در میان ما جز من کسی نبود که زبان رومی را بداند، و «رطانة» نزد اهل مدینه، زبان رومی را گویند.(2)

روایت26.

بصائر الدرجات: داود بن فرقد می گوید: صحبت از قتل امام حسین و امور علی بن الحسین علیهما السّلام شد که به شام برده شدند. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: ما را به زندان افکندند. اصحابم به من گفتند: ساختمان این دیوار چه نیکوست! اهل روم به زبان رومی با هم سخن گفتند و گفتند: اینان ولیّ دم ندارند و اگر داشته باشند، این شخص است، و منظورشان من بود. ما دو روز مکث کردیم، سپس ما را فرا خواند و آزادمان کرد.(3)

توضیح

عبارت «فدفعنا» از کلام امام علی بن الحسین علیهما السّلام است و صدر خبر حذف شده و عبارت «صاحب دم» یعنی طالب خون مقتول است یا منظور کسی است که یزید خواهان قتل اوست.

روایت27.

امالی شیخ طوسی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و علی بن الحسین علیهما السّلام آمد، ابراهیم بن طلحة بن عبیداللَّه از آن بزرگوار استقبال کرد و به حضرت سجاد علیه السّلام که در میان محمل بود گفت: یا علی بن الحسین! چه کسی غالب شد؟ امام سجاد علیه السّلام به او فرمود: هر گاه خواستی بفهمی چه کسی غالب و فاتح شد، در موقع نماز اذان و اقامه بگو!

ص: 177


1- . عیون اخبار الرضا 2 : 23
2- . بصائر الدرجات: 337
3- . بصائر الدرجات: 339
«28»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ الْکُلَیْنِیُّ مَعاً عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ یَزِیدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ طَلْحَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ بِالْحِیرَةِ أَ مَا تُرِیدُ مَا وَعَدْتُکَ قَالَ قُلْتُ بَلَی یَعْنِی الذَّهَابَ إِلَی قَبْرِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ فَرَکِبَ وَ رَکِبَ إِسْمَاعِیلُ مَعَهُ وَ رَکِبْتُ مَعَهُمْ حَتَّی إِذَا جَازَ الثُّوَیَّةَ وَ کَانَ بَیْنَ الْحِیرَةِ وَ النَّجَفِ عِنْدَ ذَکَوَاتٍ بِیضٍ نَزَلَ وَ نَزَلَ إِسْمَاعِیلُ وَ نَزَلْتُ مَعَهُمْ فَصَلَّی وَ صَلَّی إِسْمَاعِیلُ وَ صَلَّیْتُ فَقَالَ لِإِسْمَاعِیلَ قُمْ فَسَلِّمْ عَلَی جَدِّکَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ لَیْسَ الْحُسَیْنُ بِکَرْبَلَاءَ فَقَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُهُ إِلَی الشَّامِ سَرَقَهُ مَوْلًی لَنَا فَدَفَنَهُ بِجَنْبِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا(1).

«29»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ مَعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْیَمَ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ أَوْ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْمَلْعُونَ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ لَمَّا بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام إِلَی الشَّامِ رُدَّ إِلَی الْکُوفَةِ فَقَالَ أَخْرِجُوهُ عَنْهَا لَا یَفْتَتِنْ بِهِ أَهْلُهَا فَصَیَّرَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَالرَّأْسُ مَعَ الْجَسَدِ وَ الْجَسَدُ مَعَ الرَّأْسِ (2).

بیان

قوله فقال أی قال عبید الله قوله فالرأس مع الجسد أی بعد ما دفن هناک ظاهرا ألحق بالجسد بکربلاء أو صعد به مع الجسد إلی السماء کما فی بعض الأخبار أو أن بدن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه کالجسد لذلک الرأس و هما من نور واحد.

أقول: قد روی غیر ذلک من الأخبار فی الکافی و التهذیب تدل علی کون رأسه علیه السلام مدفونا عند قبر والده صلی الله علیهما و الله یعلم (3).

ص: 178


1- 1. کامل الزیارات ص 34، الکافی ج 4 ص 571.
2- 2. المصدر ص 36.
3- 3. راجع الکافی أبواب الزیارات من کتاب الحجّ باب موضع رأس الحسین علیه السلام.

روایت28.

کامل الزیاره: یزید بن عمرو بن طلحه می گوید: حضرت صادق علیه السّلام در حیره به من فرمود: می خواهی به زیارت قبر حضرت علی ابن ابی طالب علیه السّلام بروی؟ گفتم: آری. حضرت صادق علیه السّلام با اسماعیل سوار شدند. من نیز سوار شدم. وقتی امام صادق علیه السّلام از ثویه که بین حیره و نجف اشرف است گذشت، نزدیک سنگ های سفیدی پیاده شد. اسماعیل هم پیاده شد، من نیز با آنان پیاده شدم. حضرت صادق علیه السّلام نماز خواند. اسماعیل نیز نماز خواند. من هم نماز خواندم. امام جعفر صادق علیه السّلام به اسماعیل فرمود: برخیز و بر جدت حسین علیه السّلام سلام کن. من گفتم: فدایت شوم! آیا نه چنین است که امام حسین علیه السّلام در کربلا است؟ فرمود: چرا، ولی موقعی که سر مبارک حسین علیه السّلام را به شام بردند، یکی از دوستان ما آن را ربود و در جنب حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام دفن کرد.(1)

روایت29.

کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که ابن زیاد ملعون سر مقدس امام حسین علیه السّلام را به سوی شام فرستاد و به جانب کوفه مسترد شد، ابن زیاد گفت: این سر را از کوفه خارج نمایید تا اهل کوفه دچار فتنه و آشوب نشوند. خدای توانا آن سر مبارک را نزد امیرالمؤمنین علی علیه السّلام قرار داد. سر با جسد و جسد با سر است.(2)

توضیح

عبارت «فقال» یعنی عبیدالله گفت. عبارت «فالرأس مع الجسد» یعنی بعد از آن که سر ظاهرا آنجا دفن شد، به جسد حضرت در کربلا ملحق شد، یا همراه جسد به آسمان صعود کرد، چنان چه در برخی اخبار آمده، یا این که بدن مبارک امیرالمؤمنین علیه السّلام مثل جسد برای آن سر است و هر دوی آنها از نور واحدی هستند.

مؤلف: در کافی و تهذیب اخبار دیگری غیر از آنچه گذشت نیز نقل شده که دلالت می کند سر مقدس حضرت حسین علیه السّلام نزد قبر پدرش علیهما صلوات الله دفن شده، و خدا می داند.

ص: 178


1- . کامل الزیاره: 34
2- . کامل الزیاره: 36
«30»

مل، [کامل الزیارات](1) عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الْکُوفِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِیِّ عَنْ عِیسَی بْنِ أَبِی شَیْبَةَ الْقَاضِی عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ قُدَامَةَ بْنِ زَائِدَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: بَلَغَنِی یَا زَائِدَةُ أَنَّکَ تَزُورُ قَبْرَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَحْیَاناً فَقُلْتُ إِنَّ ذَلِکَ لَکَمَا بَلَغَکَ فَقَالَ لِی فَلِمَا ذَا تَفْعَلُ ذَلِکَ وَ لَکَ مَکَانٌ عِنْدَ سُلْطَانِکَ الَّذِی لَا یَحْتَمِلُ أَحَداً عَلَی مَحَبَّتِنَا وَ تَفْضِیلِنَا وَ ذِکْرِ فَضَائِلِنَا وَ الْوَاجِبِ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ حَقِّنَا فَقُلْتُ وَ اللَّهِ مَا أُرِیدُ بِذَلِکَ إِلَّا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا أَحْفِلُ بِسَخَطِ مَنْ سَخِطَ وَ لَا یَکْبُرُ فِی صَدْرِی مَکْرُوهٌ یَنَالُنِی بِسَبَبِهِ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ یَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ أَقُولُهَا ثَلَاثاً فَقَالَ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ فَلَأُخْبِرَنَّکَ بِخَبَرٍ کَانَ عِنْدِی فِی النُّخَبِ الْمَخْزُونِ إِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِی علیه السلام وَ قُتِلَ مَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَی الْأَقْتَابِ یُرَادُ بِنَا الْکُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ صَرْعَی وَ لَمْ یُوَارَوْا فَیَعْظُمُ ذَلِکَ فِی صَدْرِی وَ یَشْتَدُّ لِمَا أَرَی مِنْهُمْ قَلَقِی فَکَادَتْ نَفْسِی تَخْرُجُ وَ تَبَیَّنَتْ ذَلِکَ مِنِّی عَمَّتِی زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ الْکُبْرَی فَقَالَتْ مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یَا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی فَقُلْتُ وَ کَیْفَ لَا أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَی سَیِّدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُضَرَّجِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ- لَا یُکَفَّنُونَ وَ لَا یُوَارَوْنَ وَ لَا یُعَرِّجُ عَلَیْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ کَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتٍ مِنَ الدَّیْلَمِ وَ الْخَزَرِ فَقَالَتْ لَا یَجْزَعَنَّکَ مَا تَرَی فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی جَدِّکَ وَ أَبِیکَ وَ عَمِّکَ وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ

ص: 179


1- 1. هذا الحدیث و ان کان منقولا من روایة الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه مؤلف کتاب کامل الزیارات، الا أنّه لیس من أصل کتابه، بل أدرجه فیه بعض تلامذته الذی روی الکتاب و نسخه، و قد صرّح بذلک تلمیذه فی صدر الخبر، و لکن ذهل عنه المؤلّف قدّس سرّه فأورده بحیث یظهر أنّه من کتاب کامل الزیارات راجع المصدر ص 259 الباب 88 فضل کربلا و زیارة الحسین علیه السلام، و هکذا نبه علی ذلک مفصلا العلامة النوریّ فی المستدرک ج 3 ص 522 فراجع.

روایت30.

کامل الزیاره: پدر قدامة بن زائده می گوید: حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به من فرمود: ای زائده! این طور به من رسیده که گاه گاهی قبر حضرت ابی عبداللَّه الحسین علیه السّلام را زیارت می کنی! گفتم: همین طور است که شنیده ای. فرمود: چرا این عمل را انجام می دهی، در صورتی که پیش سلطان خود منزلت و مقامی داری؟ همان سلطان تو که احدی را بر محبت و فضیلت و ذکر فضائل ما و آن حقی که از ما بر این امت واجب است وادار نمی کند. گفتم: به خدا قسم منظور من از زیارت امام حسین علیه السّلام، غیر از خدا و رسول چیزی نیست و باکی از سخطی ندارم. هر امر ناپسندی بدین جهت دچار من شود، در نظرم بزرگ نیست. آن حضرت سه مرتبه فرمود: آری، همین طور است! من هم سه مرتبه گفتم: آری، همین طور است! سپس آن بزرگوار سه مرتبه فرمود: مژده باد تو را! اکنون من به تو خبری می دهم که نزد من است:

هنگامی که ما در کربلا دچار آن مصائب شدیم و پدرم و آن افرادی که از قبیل فرزندان و برادران و سایر اهل بیتش شهید شدند و زنان و اهل و عیالش را بر شتران سوار کردند و ما را به طرف کوفه حرکت دادند، من نظر کردم و اجساد آنان را روی زمین دیدم که به خاک سپرده نشده اند. این موضوع به نظرم خیلی بزرگ آمد و آرام از جانم برای این جنایتی که آنان کرده بودند برید و نزدیک بود جان از بدنم خارج شود. وقتی عمه ام زینب کبرا از این موضوع آگاه شد، فرمود: مرا چه شده که می بینم می خواهد روح از بدنت خارج شود، ای باقی مانده جد و پدر و برادرانم!؟ گفتم: چگونه جزع و فزع نکنم در صورتی که جسد پدر بزرگوارم، برادرانم، عموهایم، عموزادگانم و اهل بیتم غرقه به خون خود شده اند، اجسادشان برهنه است، لباسشان به تاراج رفته، بدنشان کفن نشده و به خاک سپرده نشده اند، احدی متوجه ایشان نمی شود، بشری نزدیک آنان نمی رود. گویا ایشان از اهل دیلم و خزر باشند؟ زینب فرمود: مبادا این منظره دلخراش تو را دچار جزع و فزع نماید! به خدا قسم این پیشامد یک عهد و پیمانی است از پیامبر خدا با جد و پدر و عموی تو. خدا تعهدی از

ص: 179

مِیثَاقَ أُنَاسٍ مِنْ هَذِه الْأُمَّةِ- لَا تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ الْأَرْضِ (1)

وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ یَجْمَعُونَ هَذِهِ الْأَعْضَاءَ الْمُتَفَرِّقَةَ فَیُوَارُونَهَا وَ هَذِهِ الْجُسُومَ الْمُضَرَّجَةَ وَ یَنْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِیکَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ لَا یَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لَا یَعْفُو رَسْمُهُ عَلَی کُرُورِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ لَیَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الْکُفْرِ وَ أَشْیَاعُ الضَّلَالَةِ فِی مَحْوِهِ وَ تَطْمِیسِهِ فَلَا یَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلَّا ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلَّا عُلُوّاً فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا الْعَهْدُ وَ مَا هَذَا الْخَبَرُ فَقَالَتْ حَدَّثَتْنِی أُمُّ أَیْمَنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ علیها السلام فِی یَوْمٍ مِنَ الْأَیَّامِ فَعَمِلَتْ لَهُ حَرِیرَةً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهَا وَ أَتَاهُ عَلِیٌّ علیه السلام بِطَبَقٍ فِیهِ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ أَیْمَنَ فَأَتَیْتُهُمْ بِعُسٍّ فِیهِ لَبَنٌ وَ زُبْدٌ فَأَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام مِنْ تِلْکَ الْحَرِیرَةِ وَ شَرِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ شَرِبُوا مِنْ ذَلِکَ اللَّبَنِ ثُمَّ أَکَلَ وَ أَکَلُوا مِنْ ذَلِکَ التَّمْرِ بِالزُّبْدِ ثُمَّ غَسَلَ رَسُولُ اللَّهِ یَدَهُ وَ عَلِیٌّ یَصُبُّ عَلَیْهِ الْمَاءَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَسْلِ یَدِهِ مَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَی عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ نَظَراً عَرَفْنَا فِیهِ السُّرُورَ فِی وَجْهِهِ ثُمَّ رَمَقَ بِطَرْفِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ مَلِیّاً ثُمَّ وَجَّهَ وَجْهَهُ نَحْوَ الْقِبْلَةِ وَ بَسَطَ یَدَیْهِ یَدْعُو ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً وَ هُوَ یَنْشِجُ فَأَطَالَ النُّشُوجَ وَ عَلَا نَحِیبُهُ وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ أَطْرَقَ إِلَی الْأَرْضِ وَ دُمُوعُهُ تَقْطُرُ کَأَنَّهَا صَوْبُ الْمَطَرِ فَحَزِنَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ حَزِنْتُ مَعَهُمْ لِمَا رَأَیْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ هِبْنَاهُ أَنْ نَسْأَلَهُ حَتَّی إِذَا طَالَ ذَلِکَ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ وَ قَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ مَا یُبْکِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ وَ قَدْ أَقْرَحَ قُلُوبَنَا مَا نَرَی مِنْ حَالِکَ فَقَالَ یَا أَخِی سُرِرْتُ بِکُمْ وَ قَالَ مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ الْوَارِثِ فِی حَدِیثِهِ هَاهُنَا(2)

فَقَالَ

ص: 180


1- 1. فی المصدر: هذه الأمة.
2- 2. روی تلمیذ ابن قولویه الحسین بن أحمد بن المغیرة هذا الحدیث بسندین أحدهما ما ذکره المصنّف فی المتن و الآخر: قال: و قد کنت استفدت هذا الحدیث بمصر عن شیخی أبی القاسم علیّ بن محمّد بن عبدوس الکوفیّ رحمه اللّه ممّا نقله عن مزاحم بن عبد الوارث البصری بإسناده، عن قدامة بن زائدة، عن أبیه زائدة، عن علیّ بن الحسین علیه السلام. و قد ذاکرت شیخنا ابن قولویه بهذا الحدیث بعد فراغه من تصنیف هذا الکتاب لیدخله فیه فما قضی ذلک و عاجلته منیته رضی اللّه عنه و هذا الحدیث داخل فیما أجاز لی شیخی- رحمه الله و قد جمعت بین الروایتین بالألفاظ الزائدة و النقصان و التقدیم و التأخیر فیها حتّی صح بجمیعه عمن حدّثنی به أولا ثمّ الآن، و ذلک انی ما قرأته علی شیخی و لا أقرأه علی، غیر أنی ارویه عمن حدّثنی به عنه إلخ. فقوله:« و قال مزاحم بن عبد الوارث» هو البصری الذی وقع فی السند الآخر فلا تغفل.

گروهی از این امت گرفته که ستمکاران و قلدران زمین آنان را نمی شناسند، ولی ایشان نزد اهل آسمان ها معروفند. آنان هستند که این اعضای پراکنده را جمع می کنند و این اجساد غرقه به خون را به خاک می سپارند. در این کنار فرات، پرچمی برای قبر مقدس پدرت سید الشهداء علیه السّلام نصب می کنند که تا شب و روز برقرار باشند و اثر آن کهنه و رسم آن محو نخواهد شد. حتما پیشوایان کفر و تابعین ضلالت فعالیت هایی می کنند که اثر و ساختمان قبر پدرت را محو و نابود کنند، ولی جز بر ظهور و علو اثر و امر آن چیزی افزوده نخواهد شد.

من به عمه ام گفتم: آن تعهد و آن خبر چیست؟ فرمود: ام ایمن برای من گفت: یک روز پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله به منزل فاطمه زهرا علیها السّلام رفت. فاطمه علیها السّلام برای پیامبر خدا حریره درست کرد. حضرت امیر علیه السّلام هم یک طبق خرما آورد. ام ایمن می گوید: من هم یک قدح شیر و کره برای آنان بردم. پیغمبر خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السّلام از آن حریره و شیر و کره و خرما خوردند و آشامیدند. سپس حضرت امیر علیه السّلام آب به دست رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله ریخت و آن حضرت دست خود را شست.

هنگامی که پیغمبر خدا علیه السّلام از شستن دست مبارک خود فراغت حاصل کرد، دست خود را به صورت مبارک خویش مالید و نظری به حضرت امیر و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام کرد که ما اثر خوشحالی را در صورت مقدسش دیدیم. سپس آن حضرت چند لحظه ای چشم خود را متوجه آسمان نمود. بعد صورت مبارک خود را به سوی قبله برگردانید، دست های خود را گشود و پس از این که دعا کرد مشغول سجده شد. گریه آن بزرگوار به طول انجامید، ناله اش بلند شده و اشک هایش نظیر باران فرو می ریخت و به زمین نگاه می کرد. وقتی حضرت فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السّلام با این منظره رو به رو شدند، محزون گردیدند و من نیز محزون شدم.

هنگامی که این حالت را از پیامبر خدا مشاهده کردیم، ترسیدیم از علت آن جویا شویم. موقعی که این منظره به طول انجامید، حضرت امیر و فاطمه علیهما السّلام به رسول خدا گفتند: یا رسول اللَّه! چه باعث گریه شما شده؟ خدا چشم های تو را گریان نکند! این حالتی که ما از تو مشاهده می کنیم قلب های ما را جریحه دار می کند. پیغمبر اعظم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به ایشان فرمود: ای برادر من!- و مزاحم بن عبدالوارث در حدیث خود در اینجا می گوید:

ص: 180

یَا حَبِیبَیَّ إِنِّی سُرِرْتُ بِکُمْ سُرُوراً مَا سُرِرْتُ مِثْلَهُ قَطُّ وَ إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَیْکُمْ وَ أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَی نِعْمَتِهِ عَلَیَّ فِیکُمْ إِذْ هَبَطَ عَلَیَّ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اطَّلَعَ عَلَی مَا فِی نَفْسِکَ وَ عَرَفَ سُرُورَکَ بِأَخِیکَ وَ ابْنَتِکَ وَ سِبْطَیْکَ فَأَکْمَلَ لَکَ النِّعْمَةَ وَ هَنَّأَکَ الْعَطِیَّةَ بِأَنْ جَعَلَهُمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ مُحِبِّیهِمْ وَ شِیعَتَهُمْ مَعَکَ فِی الْجَنَّةِ- لَا یُفَرِّقُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ یَحْیَوْنَ کَمَا تَحْیَا(1)

وَ یُعْطَوْنَ کَمَا تُعْطَی حَتَّی تَرْضَی وَ فَوْقَ الرِّضَا عَلَی بَلْوَی کَثِیرَةٍ تَنَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ مَکَارِهَ تُصِیبُهُمْ بِأَیْدِی أُنَاسٍ یَنْتَحِلُونَ مِلَّتَکَ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّتِکَ بِرَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْکَ خَبْطاً خَبْطاً وَ قَتْلًا قَتْلًا شَتَّی مَصَارِعِهِمْ نَائِیَةٌ قُبُورُهُمْ خِیَرَةٌ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ وَ لَکَ فِیهِمْ فَاحْمَدِ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ عَلَی خِیَرَتِهِ وَ ارْضَ بِقَضَائِهِ فَحَمِدْتُ اللَّهَ وَ رَضِیتُ بِقَضَائِهِ بِمَا اخْتَارَهُ لَکُمْ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَخَاکَ مُضْطَهَدٌ بَعْدَکَ مَغْلُوبٌ عَلَی أُمَّتِکَ مَتْعُوبٌ مِنْ أَعْدَائِکَ ثُمَّ مَقْتُولٌ بَعْدَکَ یَقْتُلُهُ أَشَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِیقَةِ وَ أَشْقَی الْبَرِیَّةِ نَظِیرُ عَاقِرِ النَّاقَةِ بِبَلَدٍ تَکُونُ إِلَیْهِ هِجْرَتُهُ وَ هُوَ مَغْرِسُ شِیعَتِهِ وَ شِیعَةِ وُلْدِهِ وَ فِیهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ یَکْثُرُ بَلْوَاهُمْ وَ یَعْظُمُ مُصَابُهُمْ وَ إِنَّ سِبْطَکَ هَذَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام مَقْتُولٌ فِی عِصَابَةٍ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ وَ أَهْلِ بَیْتِکَ وَ أَخْیَارٍ مِنْ أُمَّتِکَ بِضَفَّةِ الْفُرَاتِ بِأَرْضٍ تُدْعَی کَرْبَلَاءَ مِنْ أَجْلِهَا یَکْثُرُ الْکَرْبُ وَ الْبَلَاءُ عَلَی أَعْدَائِکَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّیَّتِکَ فِی الْیَوْمِ الَّذِی لَا یَنْقَضِی کَرْبُهُ وَ لَا تَفْنَی حَسْرَتُهُ وَ هِیَ أَطْهَرُ بِقَاعِ الْأَرْضِ وَ أَعْظَمُهَا

ص: 181


1- 1. تحبون کما تحبی، خ ل و الحباء هو العطاء بلا من.

ای دو محبوب من! - من اکنون به نحوی از دیدن شما مسرور شدم که تا کنون هرگز مسرور نشده بودم. من به شما نظر کردم و خدا را برای نعمت وجود شما سپاسگزار شدم. ناگاه دیدم جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمّد! خدای علیم از نیت تو آگاه شد. از خوشحالی تو برای وجود برادرت علی و دخترت و دو سبط عزیزت مستحضر شد. خدا نعمت را برای تو کامل نموده و درباره این عطیه که ایشان، فرزندان ایشان، دوستان آنان و شیعیانشان را با تو در بهشت قرار داده است، تهنیت می گوید. بین تو و ایشان جدایی نخواهد افتاد. آنان نظیر تو زندگی می کنند. مثل تو عطا می کنند؛ تو راجع به آن بلیه هایی که در دنیا به ایشان می رسد راضی شوی و درباره آن رفتارهای ناپسندی که به دست آن مردمی که اسلام را به خود می بندند و گمان می کنند از امت تو می باشند با ایشان می شود، راضی باشی. آن افراد از خدا و تو بیزارند. ایشان فرزندان تو را شدیدا می زنند و به شدت می کشند. قتلگاه آنان پراکنده و قبورشان از یکدیگر دور خواهد بود. خدا این سرنوشت را برای آنان و تو انتخاب کرده است.

تو خدا را برای این سرنوشت سپاسگزار و به قضاوت او راضی باش. لذا من حمد خدای را به جا آوردم و درباره آن سرنوشتی که برای شما اختیار کرده راضی شدم.

سپس جبرئیل گفت: یا محمّد! برادرت علی بعد از تو مورد قهر دشمنان و مغلوب امت تو و دچار رنج و تعب دشمنان تو می شود و بعد از تو شهید خواهد شد. او را شریرترین و شقی ترین خلق که نظیر پی کننده ناقه صالح است خواهد کشت. وی در شهری شهید می شود که به سوی آن هجرت می کند. آن شهر محل نشو و نمای شیعیان او و شیعیان فرزندانش خواهد بود. در آن شهر به هر حال بلیه آنان زیاد و مصیبت ایشان بزرگ خواهد بود. این سبط تو حسین علیه السّلام در میان گروهی از فرزندان و اهل بیت و افراد نیک رفتاری از امت تو در کنار فرات در زمینی که آن را کربلا می نامند شهید خواهد شد. برای خاطر آن زمین در آن روزی که غم و اندوه و حسرت آن منقضی و فانی نخواهد شد، کرب و بلا فراوانی دامنگیر دشمنان تو و دشمنان ذریه تو خواهد شد. زمین کربلا طیب و طاهرترین

ص: 181

حُرْمَةً وَ إِنَّهَا لَمِنْ بَطْحَاءِ الْجَنَّةِ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی یُقْتَلُ فِیهِ سِبْطُکَ وَ أَهْلُهُ وَ أَحَاطَتْ بِهِمْ کَتَائِبُ أَهْلِ الْکُفْرِ وَ اللَّعْنَةِ تَزَعْزَعَتِ الْأَرْضُ مِنْ أَقْطَارِهَا وَ مَادَتِ الْجِبَالُ وَ کَثُرَ اضْطِرَابُهَا وَ اصْطَفَقَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ مَاجَتِ السَّمَاوَاتُ بِأَهْلِهَا غَضَباً لَکَ یَا مُحَمَّدُ وَ لِذُرِّیَّتِکَ وَ اسْتِعْظَاماً لِمَا یُنْتَهَکُ مِنْ حُرْمَتِکَ وَ لِشَرِّ مَا یُتَکَافَی بِهِ فِی ذُرِّیَّتِکَ وَ عِتْرَتِکَ وَ لَا یَبْقَی شَیْ ءٌ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا اسْتَأْذَنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی نُصْرَةِ أَهْلِکَ الْمُسْتَضْعَفِینَ الْمَظْلُومِینَ الَّذِینَ هُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ بَعْدَکَ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ وَ الْبِحَارِ وَ مَنْ فِیهِنَّ إِنِّی أَنَا اللَّهُ اللَّهُ الْمَلِکُ الْقَادِرُ وَ الَّذِی لَا یَفُوتُهُ هَارِبٌ وَ لَا یُعْجِزُهُ مُمْتَنِعٌ وَ أَنَا أَقْدَرُ عَلَی الِانْتِصَارِ وَ الِانْتِقَامِ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُعَذِّبَنَّ مَنْ وَتَرَ رَسُولِی وَ صَفِیِّی وَ انْتَهَکَ حُرْمَتَهُ وَ قَتَلَ عِتْرَتَهُ وَ نَبَذَ عَهْدَهُ وَ ظَلَمَ أَهْلَهُ- عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَضِجُّ کُلُّ شَیْ ءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ بِلَعْنِ مَنْ ظَلَمَ عِتْرَتَکَ وَ اسْتَحَلَّ حُرْمَتَکَ فَإِذَا بَرَزَتْ تِلْکَ الْعِصَابَةُ إِلَی مَضَاجِعِهَا تَوَلَّی اللَّهُ جَلَّ وَ عِزَّ قَبْضَ أَرْوَاحِهَا بِیَدِهِ وَ هَبَطَ إِلَی الْأَرْضِ مَلَائِکَةٌ مِنَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مَعَهُمْ آنِیَةٌ مِنَ الْیَاقُوتِ وَ الزُّمُرُّدِ مَمْلُوءَةٌ مِنْ مَاءِ الْحَیَاةِ وَ حُلَلٌ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ طِیبٌ مِنْ طِیبِ الْجَنَّةِ فَغَسَّلُوا جُثَثَهُمْ بِذَلِکَ الْمَاءِ وَ أَلْبَسُوهَا الْحُلَلَ وَ حَنَّطُوهَا بِذَلِکَ الطِّیبِ وَ صَلَّی الْمَلَائِکَةُ صَفّاً صَفّاً عَلَیْهِمْ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أُمَّتِکَ لَا یَعْرِفُهُمُ الْکُفَّارُ لَمْ یَشْرَکُوا فِی تِلْکَ الدِّمَاءِ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ وَ لَا نِیَّةٍ فَیُوَارُونَ أَجْسَامَهُمْ وَ یُقِیمُونَ رَسْماً لِقَبْرِ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ بِتِلْکَ الْبَطْحَاءِ یَکُونُ عَلَماً لِأَهْلِ الْحَقِّ وَ سَبَباً لِلْمُؤْمِنِینَ إِلَی الْفَوْزِ وَ تَحُفُّهُ مَلَائِکَةٌ مِنْ کُلِّ سَمَاءٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَکٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ وَ یُسَبِّحُونَ اللَّهَ عِنْدَهُ وَ یَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لِزُوَّارِهِ وَ یَکْتُبُونَ أَسْمَاءَ مَنْ یَأْتِیهِ زَائِراً مِنْ أُمَّتِکَ مُتَقَرِّباً إِلَی اللَّهِ وَ إِلَیْکَ بِذَلِکَ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ یُوسِمُونَ فِی وُجُوهِهِمْ بِمِیسَمِ نُورِ عَرْشِ اللَّهِ هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَیْرِ الشُّهَدَاءِ وَ ابْنِ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ سَطَعَ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ ذَلِکَ الْمِیسَمِ نُورٌ تَغْشَی مِنْهُ الْأَبْصَارُ یُدَلُّ عَلَیْهِمْ وَ یُعْرَفُونَ بِهِ.

ص: 182

و با حرمت ترین بقعه های زمین به شمار می رود. آن زمین از بطحای بهشت است.

وقتی آن روزی که سبط تو و اهل بیت او در آن شهید می شوند فرا رسد و تاراج گران اهل کفر و ملعون بر آنان احاطه پیدا کنند، قطرهای زمین و کوه ها متحرک و اضطراب آنها زیاد خواهد شد؛ دریاها به وسیله امواج خود دچار اضطراب می شوند؛ آسمان ها به وسیله اهل خود موج خواهند زد. یا محمّد! آنها همه برای تو و ذریه تو و به خاطر هتک حرمت بزرگ تو و به جهت شری که دچار فرزندان تو می شود غضب می کنند. چیزی از آنها باقی نخواهد ماند، مگر این که راجع به نصرت اهل بیت ضعیف و مظلوم تو که بعد از تو بر خلق حجت خدایند، از خدا اجازه می خواهند.

پس از این جریان خدا به آسمان ها و زمین و کوه ها و دریاها و اشخاصی که در آنها وجود دارند خطاب می کند و می فرماید: من همان خدایی هستم که پادشاهی قادر می باشم؛ همان خدایی که هیچ فرارکننده ای از دست قدرت او نمی تواند فرار کند؛ هیچ شخص قلدری نمی تواند او را عاجز نماید. من این قدرت را دارم که یاری کنم و انتقام بگیرم. به عزت و جلال خودم من آن کسی را که خون فرزندان پیامبر صفی مرا بریزد، حرمت وی را هتک نماید، عترت او را شهید کند، و عهد او را پشت سر بیندازد و در حق اهل بیت وی ظلم نماید، به نحوی عذاب می کنم که احدی از اهل عالمین را عذاب نکرده باشم. در همین موقع است که هر چیزی که در آسمان ها و زمین ها است ضجه می کنند و هر کسی را که درباره عترت تو ظلم کرده باشد و احترام تو را از بین برده باشد، لعنت می کنند. هنگامی که این گروه با سعادت متوجه خوابگاه خویشتن گردیدند، خدای مهربان به دست قدرت خود متصدی قبض روح آنان خواهد شد. گروهی از ملائکه آسمان هفتم به زمین نزول می کنند که ظرف های یاقوت و زمرد با خود داشته باشند آن ظرف ها پر از آب حیات می باشند. حله هایی از حله های بهشتی و عطری از عطرهای بهشت می آورند. سپس جثه های مقدس شهیدان کربلا را به وسیله آن آب غسل می دهند و از آن حله ها به آنها می پوشانند و با آن عطرها حنوط می کنند و هر صف ملائکه پس از دیگری بر بدن آنان نماز می خوانند.

سپس خدای توانا گروهی از امت تو را که کفار آنان را نمی شناسند و راجع به ریختن آن خون ها به زبان و عمل و نیت شرکت نکرده اند، مبعوث و مأمور می کند تا اجساد مقدس ایشان را به خاک بسپارند و رسما بر سر قبر سیدالشهداء که در آن گودی قرار دارد اقامت می نمایند. آن قبر یک پناهگاهی است برای اهل حق و وسیله ای است برای رستگاری مؤمنین. در هر شب و روزی از هر آسمانی تعداد صد هزار ملک در اطراف قبر امام حسین علیه السّلام خواهند بود که بر آن حضرت درود می فرستند و خدا را نزد قبر آن حضرت تسبیح می گویند و برای زوارش طلب مغفرت می نمایند. نام های افرادی از امت تو را که قربةً الی اللَّه و به خاطر تقرب به تو به زیارت او می آیند و نام های پدران و خویشاوندان و شهرهای ایشان را می نویسند. به وسیله نور عرش خدا یک علامت در صورت های آنان می گذارند بدین مضمون:

این شخص زائر قبر بهترین شهیدان و پسر بهترین پیامبران است. وقتی روز قیامت فرا می رسد، نوری از صورت های آنان ساطع می شود که چشم ها را خیره و مردم را بر آنان راهنمایی می کند و به واسطه آن نور معروف و شناخته می شوند.

ص: 182

وَ کَأَنِّی بِکَ یَا مُحَمَّدُ بَیْنِی وَ بَیْنَ مِیکَائِیلَ وَ عَلِیٌّ أَمَامَنَا وَ مَعَنَا مِنْ مَلَائِکَةِ اللَّهِ مَا لَا یُحْصَی عَدَدُهُ وَ نَحْنُ نَلْتَقِطُ مِنْ ذَلِکَ الْمِیسَمَ فِی وَجْهِهِ مِنْ بَیْنِ الْخَلَائِقِ حَتَّی یُنْجِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ هَوْلِ ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ شَدَائِدِهِ وَ ذَلِکَ حُکْمُ اللَّهِ وَ عَطَاؤُهُ لِمَنْ زَارَ قَبْرَکَ یَا مُحَمَّدُ أَوْ قَبْرَ أَخِیکَ أَوْ قَبْرَ سِبْطَیْکَ- لَا یُرِیدُ بِهِ غَیْرَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ سَیَجِدُ(1)

أُنَاسٌ مِمَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ مِنَ اللَّهِ اللَّعْنَةُ وَ السَّخَطُ أَنْ یَعْفُوا رَسْمَ ذَلِکَ الْقَبْرِ وَ یَمْحُوا أَثَرَهُ فَلَا یَجْعَلُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَهُمْ إِلَی ذَلِکَ سَبِیلًا.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهَذَا أَبْکَانِی وَ أَحْزَنَنِی.

قَالَتْ زَیْنَبُ فَلَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَبِی علیه السلام وَ رَأَیْتُ أَثَرَ الْمَوْتِ مِنْهُ قُلْتُ لَهُ یَا أَبَهْ حَدَّثَتْنِی أُمُّ أَیْمَنَ بِکَذَا وَ کَذَا وَ قَدْ أَحْبَبْتُ

أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْکَ فَقَالَ یَا بُنَیَّةِ الْحَدِیثُ کَمَا حَدَّثَتْکِ أُمُّ أَیْمَنَ وَ کَأَنِّی بِکِ وَ بِبَنَاتِ أَهْلِکِ سَبَایَا بِهَذَا الْبَلَدِ أَذِلَّاءَ خَاشِعِینَ- تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَصَبْراً صَبْراً فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا لِلَّهِ عَلَی ظَهْرِ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ وَلِیٌّ غَیْرُکُمْ وَ غَیْرُ مُحِبِّیکُمْ وَ شِیعَتِکُمْ وَ لَقَدْ قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ حِینَ أَخْبَرَنَا بِهَذَا الْخَبَرِ إِنَّ إِبْلِیسَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ یَطِیرُ فَرَحاً فَیَجُولُ الْأَرْضَ کُلَّهَا فِی شَیَاطِینِهِ وَ عَفَارِیتِهِ فَیَقُولُ یَا مَعْشَرَ الشَّیَاطِینِ قَدْ أَدْرَکْنَا مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ الطَّلِبَةَ وَ بَلَغْنَا فِی هَلَاکِهِمُ الْغَایَةَ وَ أَوْرَثْنَاهُمُ النَّارَ إِلَّا مَنِ اعْتَصَمَ بِهَذِهِ الْعِصَابَةِ فَاجْعَلُوا شُغُلَکُمْ بِتَشْکِیکِ النَّاسِ فِیهِمْ وَ حَمْلِهِمْ عَلَی عَدَاوَتِهِمْ وَ إِغْرَائِهِمْ بِهِمْ وَ أَوْلِیَائِهِمْ حَتَّی تَسْتَحْکِمَ ضَلَالَةُ الْخَلْقِ وَ کُفْرُهُمْ وَ لَا یَنْجُوَ مِنْهُمْ نَاجٍ وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ وَ هُوَ کَذُوبٌ أَنَّهُ لَا یَنْفَعُ مَعَ عَدَاوَتِکُمْ عَمَلٌ صَالِحٌ وَ لَا یَضُرُّ مَعَ مَحَبَّتِکُمْ وَ مُوَالاتِکُمْ ذَنْبٌ غَیْرَ الْکَبَائِرِ قَالَ زَائِدَةُ ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بَعْدَ أَنْ حَدَّثَنِی بِهَذَا الْحَدِیثِ خُذْهُ إِلَیْکَ أَمَا لَوْ ضَرَبْتَ فِی طَلَبِهِ آبَاطَ الْإِبِلِ حَوْلًا لَکَانَ قَلِیلًا(2).

ص: 183


1- 1. فی المصدر:« و سیجتهد».
2- 2. راجع کامل الزیارات ص 257- 266 و أنت خبیر بأن ألفاظ الحدیث تشهد بأنها قصة مسرودة و کیف یصحّ جهل علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه و هو امام الخلق بهذا الحدیث. و مفاده حتّی ینبهه زینب بنت علیّ علیه السلام بإسناده عن أم ایمن، فتکون هی التی تسلیه و تعزیه و تبشره بدرجات الشهداء و ظنی أن ابن قولویه رضی اللّه عنه و أرضاه انما أعرض عن هذا الحدیث لما کان یری فیه من العلل.

یا محمّد! گویا در آن روز تو و من و میکائیل ایستاده ایم و علی در جلوی ما می باشد و به قدری از ملائکه پروردگار با ما خواهند بود که عدد آنان قابل شماره نخواهد بود. ما آن افرادی را که آن علامت در صورتشان باشد، از بین خلائق می رباییم تا خدا ایشان را از هول و سختی های آن روز نجات دهد. این حکم و عطای پروردگار نصیب کسی می شود که قبر تو، یا قبر برادرت علی، یا قبر دو سبط تو را زیارت کند. و منظور او از این زیارت، غیر از خدای سبحان چیزی نباشد. به زودی گروهی از آن مردمی که خدا لعنت و سخط را برای آنان لازم دانسته است، فعالیت می کنند تا اثر آن قبر را محو نمایند. ولی خدای توانا برای این عمل راهی برای آنان باز نخواهد کرد.

پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: این موضوع است که مرا گریان و محزون نموده است.

زینب کبرا فرمود: هنگامی که ابن ملجم بر فرق پدرم ضربت زد و من اثر موت را بر آن حضرت مشاهده نمودم، به آن بزرگوار گفتم: ام ایمن برای من چنین و چنان گفت! من دوست دارم گفته های ام ایمن را از تو بشنوم! فرمود: ای دختر من! حدیثی که ام ایمن برای تو گفته صحیح است. گویا من، تو و دختران اهل بیت تو را در این شهر کوفه اسیر و ذلیل و خاشع می بینم. «تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاس.»(1) {شما می ترسید از این که مبادا مردم شما را بربایند.} صبر کنید صبر کنید! به حق آن خدایی که حبه را می شکافد و بشر را می آفریند، در آن روز غیر از شما و دوستان و شیعیان شما دوستی در روی زمین برای خدا نخواهد بود. آن موقعی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم این خبر را به ما می داد، می فرمود: شیطان در آن روز برای خوشحالی که دارد پرواز می کند و در کلیه زمین جولان می زند و به شیاطین خود می گوید: ای گروه شیاطین! ما مطلوب خود را از فرزندان آدم دریافت نمودیم و هلاکت آنان را به نهایت رساندیم. ما وارث آتش شدیم (که فرزندان آدم را دچار آن کنیم)، مگر آن افرادی که به این گروه، یعنی آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متوسل شوند. شما مشغول این موضوع شوید که ایشان مشکوک مردم واقع شوند. مردم را بر دشمنی آنان وارد کنید، مردم را با ایشان و دوستانشان دشمن نمایید تا پایه گمراهی خلق و کفرشان مستحکم شود و احدی از آنان نجات پیدا نکند. شیطان که دروغگو است، سخن خود را به ایشان راست نشان داد و گفت: با دشمنی شما عمل صالح نفعی نخواهد داشت و یا محبت و دوستی شما غیر از گناهان کبیره ضرری نخواهد داشت.

زائده می گوید: وقتی حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام این حدیث را برای من نقل کرد، به من فرمود: این حدیث را از دست مده. آیا نه چنین است که اگر یک سال بر شتر سوار شوی و به دنبال آن بروی، قلیل و اندک است!(2)

ص: 183


1- . مائده / 28
2- . کامل الزیاره: 257
بیان

العس القدح العظیم قولها رمق بطرفه أی نظر و نشج الباکی ینشج بالکسر نشیجا إذا غص بالبکاء فی حلقه من غیر انتحاب و خبطه یخبطه ضربه شدیدا و البعیر بیده الأرض وطئه شدیدا و القوم بسیفه جلدهم و ضفة النهر بالکسر جانبه و التزعزع التحرک و کذلک المید و الاصطفاق الاضطراب یقال الریح تصفق الأشجار فتصطفق و الموتور الذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه تقول منه وتره یتره وترا و ترة و ضرب آباط الإبل کنایة عن الرکض و الاستعجال فإن المستعجل یضرب رجلیه بإبطی الإبل لیعدو أی لو سافرت سفرا سریعا فی طلبه حولا.

«31»

یج، [الخرائج و الجرائح] أَبُو الْفَرَجِ سَعِیدُ بْنُ أَبِی الرَّجَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ الْخَانِیِّ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ بَکْرَادَ بْنِ الطَّیِّبِ بْنِ شَمْعُونَ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُمَرَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْأَعْمَشِ قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا فِی الطَّوَافِ بِالْمَوْسِمِ إِذَا رَأَیْتُ رَجُلًا یَدْعُو وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّکَ لَا تَغْفِرُ قَالَ فَارْتَعَدْتُ لِذَلِکَ وَ دَنَوْتُ مِنْهُ وَ قُلْتُ یَا هَذَا أَنْتَ فِی حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ هَذَا أَیَّامٌ حُرُمٌ فِی شَهْرٍ عَظِیمٍ فَلِمَ تَیْأَسُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ قَالَ یَا هَذَا ذَنْبِی عَظِیمٌ قُلْتُ أَعْظَمُ مِنْ جَبَلِ تِهَامَةَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ یُوَازِنُ الْجِبَالَ الرَّوَاسِیَ قَالَ نَعَمْ فَإِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُکَ قُلْتُ أَخْبِرْنِی قَالَ اخْرُجْ بِنَا عَنِ الْحَرَمِ فَخَرَجْنَا مِنْهُ فَقَالَ لِی أَنَا أَحَدُ مَنْ کَانَ فِی الْعَسْکَرِ الْمَیْشُومِ (1) عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ کُنْتُ أَحَدَ الْأَرْبَعِینَ الَّذِینَ حَمَلُوا الرَّأْسَ إِلَی یَزِیدَ مِنَ الْکُوفَةِ فَلَمَّا حَمَلْنَاهُ عَلَی طَرِیقِ الشَّامِ نَزَلْنَا عَلَی دَیْرٍ لِلنَّصَارَی وَ کَانَ الرَّأْسُ مَعَنَا مَرْکُوزاً عَلَی

ص: 184


1- 1. کذا، و القیاس: المشئوم.

توضیح

«عسّ» به معنای قدح بزرگ است و عبارت «رمق بطره» یعنی نگریست و «نشج الباکی»، «ینشج» به کسر شین و «نشیجا» یعنی وقتی بغض گریه گلویش را بگیرد، بدون صدای گریه. عبارت «خبطه یخبطه» یعنی به شدت او را زد و «خبط البعیر بیده الارض»، یعنی به شدت زمین را پایمال کرد و «خبط القوم بسیفه» یعنی آنان را با شمشیرش تازیانه زد. و «ضفّة النهر» یعنی کنار رود و «تزعزع» به معنای تحرک است و همچنین «مید» تحرک معنا می دهد و «اصطفاق» به معنای اضطراب است. گفته می شود: باد درختان را مضطرب کرده و درختان مضطرب شده اند. «موتور» کسی را گویند که کسی از او کشته شده، ولی خونخواهی نکرده! و «وتره و یتره وترا و ترة» از همین ریشه است. و «ضرب آباط الابل» کنایه از دویدن و شتافتن است، چرا که فرد عجول با دو پایش به زیر بغل شتر می زند تا بدود. یعنی اگر مسافرتی سریع کنی و یک سال به طلب او بروی.

روایت31.

خرائج و جرائح: سلیمان بن مهران می گوید: در آن هنگامی که من در ماه ذی حجه مشغول طواف بودم، متوجه شدم که مردی دعا می کند و می گوید: پروردگارا! مرا بیامرز، گرچه می دانم که نخواهی آمرزید. بدن من دچار لرزه شد و نزدیک او رفتم و به وی گفتم: ای فلان! تو در میان حرم خدا و رسولی، و این ایام محترم و این ماه بزرگ است، پس چگونه از مغفرت خدا مأیوس هستی؟ در جوابم گفت: ای فلانی! گناه من خیلی بزرگ است. گفتم: یعنی از کوه تهامه هم بزرگ تر است؟ گفت: آری؛ اگر بخواهی برایت بگویم؟ گفتم: بگو. گفت: بیا تا از حرم خارج شویم.

وقتی از حرم خارج شدیم گفت: من یکی از آن افرادی هستم که در موقع قتل امام حسین علیه السّلام در لشکر شوم ابن سعد بودم. من یکی از آن چهل نفری بودم که سر حسین علیه السّلام را از کوفه برای یزید حمل می کردیم. موقعی که متوجه شام شدیم، در دیر نصارا پیاده گردیدیم. سر حسین علیه السّلام با ما و بر فراز

ص: 184

رُمْحٍ وَ مَعَهُ الْأَحْرَاسُ فَوَضَعْنَا الطَّعَامَ وَ جَلَسْنَا لِنَأْکُلَ فَإِذَا بِکَفٍّ فِی حَائِطِ الدَّیْرِ تَکْتُبُ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً***شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ

قَالَ فَجَزِعْنَا مِنْ ذَلِکَ جَزَعاً شَدِیداً وَ أَهْوَی بَعْضُنَا إِلَی الْکَفِّ لِیَأْخُذَهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادَ أَصْحَابِی إِلَی الطَّعَامِ فَإِذَا الْکَفُّ قَدْ عَادَتْ تَکْتُبُ:

فَلَا وَ اللَّهِ لَیْسَ لَهُمْ شَفِیعٌ***وَ هُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی الْعَذَابِ

فَقَامَ أَصْحَابُنَا إِلَیْهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادُوا إِلَی الطَّعَامِ فَعَادَتْ تَکْتُبُ-

وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ بِحُکْمِ جَوْرٍ***وَ خَالَفَ حُکْمُهُمْ حُکْمَ الْکِتَابِ

فَامْتَنَعْتُ وَ مَا هَنَّأَنِی أَکْلُهُ ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَیْنَا رَاهِبٌ مِنَ الدَّیْرِ فَرَأَی نُوراً سَاطِعاً مِنْ فَوْقِ الرَّأْسِ فَأَشْرَفَ فَرَأَی عَسْکَراً فَقَالَ الرَّاهِبُ لِلْحُرَّاسِ مِنْ أَیْنَ جِئْتُمْ قَالُوا مِنَ الْعِرَاقِ حَارَبْنَا الْحُسَیْنَ فَقَالَ الرَّاهِبُ ابْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ وَ ابْنُ ابْنِ عَمِّ نَبِیِّکُمْ قَالُوا نَعَمْ قَالَ تَبّاً لَکُمْ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ابْنٌ لَحَمَلْنَاهُ عَلَی أَحْدَاقِنَا وَ لَکِنْ لِی إِلَیْکُمْ حَاجَةٌ قَالُوا وَ مَا هِیَ قَالَ قُولُوا لِرَئِیسِکُمْ عِنْدِی عَشَرَةُ آلَافِ دَرَاهِمَ وَرِثْتُهَا مِنْ آبَائِی یَأْخُذُهَا مِنِّی وَ یُعْطِینِی الرَّأْسَ یَکُونُ عِنْدِی إِلَی وَقْتِ الرَّحِیلَ فَإِذَا رَحَلَ رَدَدْتُهُ إِلَیْهِ فَأَخْبَرُوا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بِذَلِکَ (1)

فَقَالَ خُذُوا مِنْهُ الدَّنَانِیرَ وَ أَعْطُوهُ إِلَی وَقْتِ الرَّحِیلِ فَجَاءُوا إِلَی الرَّاهِبِ فَقَالُوا هَاتِ الْمَالَ حَتَّی نُعْطِیَکَ الرَّأْسَ فَأَدْلَی إِلَیْهِمْ جِرَابَیْنِ فِی کُلِّ جِرَابٍ خَمْسَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَدَعَا عُمَرُ بِالنَّاقِدِ وَ الْوَزَّانِ فَانْتَقَدَهَا وَ وَزَنَهَا وَ دَفَعَهَا إِلَی خَازِنٍ لَهُ وَ أَمَرَ أَنْ یُعْطَی الرَّأْسَ فَأَخَذَ الرَّاهِبُ الرَّأْسَ فَغَسَلَهُ وَ نَظَّفَهُ وَ حَشَاهُ بِمِسْکٍ وَ کَافُورٍ کَانَ عِنْدَهُ ثُمَّ جَعَلَهُ فِی حَرِیرَةٍ وَ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ وَ لَمْ یَزَلْ یَنُوحُ وَ یَبْکِی حَتَّی نَادَوْهُ وَ طَلَبُوا مِنْهُ الرَّأْسَ فَقَالَ یَا رَأْسُ وَ اللَّهِ لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی فَإِذَا کَانَ غَداً فَاشْهَدْ لِی عِنْدَ جَدِّکَ

ص: 185


1- 1. فیه وهم حیث ان ابن زیاد بعث الرءوس مع زحر بن قیس کما مرّ فی ص 125، و لم یکن عمر بن سعد هناک.

نیزه بود. پاسبانان مواظب آن سر بودند. ما غذا آوردیم و نشستیم که غذا بخوریم. ناگاه دیدیم یک دست خارج شد و به دیوار آن دیر این شعر را نوشت:

آیا جا دارد امتی که حسین را کشتند در روز قیامت به شفاعت جد او امیدوار باشند؟

ما شدیدا دچار جزع و فزع شدیم! یکی از همسفران ما رفت که آن دست را بگیرد، ولی غایب شد. سپس وقتی یاران من آمدند که غذا بخورند، ناگاه آن دست آمد و این شعر را نوشت:

به خدا قسم شفیعی برای آنان نخواهد بود و ایشان در روز قیامت معذب خواهند بود

وقتی یاران ما برای گرفتن آن دست قیام کردند، دست غایب شد و موقعی که برای خوردن غذا برگشتند، آن دست ظاهر شد و این شعر را نوشت:

امام حسین علیه السّلام را به حکم جور کشتند و حکم آنان با حکم قرآن مخالف است

من از خوردن غذا خودداری نمودم، چون که خوردن آن برایم گوارا نبود. سپس راهبی از آن دیر متوجه ما شد و نوری را دید که از بالای آن سر مبارک ساطع است. باز توجهی نمود و لشکری را دید و به پاسبانان گفت: شما از کجا می آیید؟ گفتند: از عراق، ما با حسین محاربه کردیم. راهب گفت: آن حسینی که پسر فاطمه دختر پیغمبر شما و پسر پسر عموی پیامبر شما بود؟ گفتند: آری. راهب گفت: نابود شوید! به خدا قسم اگر عیسی ابن مریم پسری می داشت، ما او را در میان چشمان خود جای می دادیم، ولی من از شما یک حاجتی دارم. گفتند: چه حاجتی؟ گفت: به رئیس خود بگویید: من مبلغ ده هزار درهم دارم که از پدرانم به عنوان ارث به من رسیده است. وی این مبلغ را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام کوچ کردن نزد من بگذارد. وقتی خواست حرکت کند، من این سر را مسترد خواهم کرد. موقعی که آنان این موضوع را به ابن سعد گفتند، گفت: مانعی ندارد، پول ها را از او بگیرید و سر حسین علیه السّلام را تا وقت حرکت نزد او بگذارید. آنان نزد راهب آمدند و به وی گفتند: آن پول را بیاور تا ما سر حسین علیه السّلام را به تو تحویل دهیم. آن راهب دو عدد انبان آورد که هر کدام حاوی پنج هزار درهم بودند. ابن سعد تحویل دار خود را خواست تا آن پول ها را شماره کرد و تحویل گرفت. سپس آنها را به صندوق دار خود سپرد و دستور داد تا سر مقدس حسین علیه السّلام را به آن راهب دادند.

راهب آن سر مبارک را گرفت، آن را شستشو داد و نظیف کرد، سپس آن سر را با مشک و کافوری که نزد خود داشت معطر نمود و در میان حریر جای داد و در کنار خود نهاد. آن راهب همچنان مشغول نوحه و گریه بود تا این که آن سر را از او مطالبه کردند. راهب گفت: ای سر مقدس! به خدا قسم من مالک بیشتر از خودم نیستم. وقتی فردای قیامت شود نزد جدت

ص: 185

مُحَمَّدٍ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَسْلَمْتُ عَلَی یَدَیْکَ وَ أَنَا مَوْلَاکَ وَ قَالَ لَهُمْ إِنِّی أَحْتَاجُ أَنَّ أُکَلِّمَ رَئِیسَکُمْ بِکَلِمَةٍ وَ أُعْطِیَهُ الرَّأْسَ فَدَنَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَقَالَ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ أَنْ لَا تَعُودَ إِلَی مَا کُنْتَ تَفْعَلُهُ بِهَذَا الرَّأْسِ وَ لَا تَخْرُجَ بِهَذَا الرَّأْسِ مِنْ هَذَا الصُّنْدُوقِ فَقَالَ لَهُ أَفْعَلُ فَأَعْطَاهُ الرَّأْسَ وَ نَزَلَ مِنَ الدَّیْرِ یَلْحَقُ بِبَعْضِ الْجِبَالِ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ مَضَی عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَفَعَلَ بِالرَّأْسِ مِثْلَ مَا کَانَ یَفْعَلُ فِی الْأَوَّلِ فَلَمَّا دَنَا مِنْ دِمَشْقَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ انْزِلُوا وَ طَلَبَ مِنَ الْجَارِیَةِ الْجِرَابَیْنِ فَأَحْضَرَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَنَظَرَ إِلَی خَاتَمِهِ ثُمَّ أَمَرَ أَنْ یُفْتَحَ فَإِذَا الدَّنَانِیرُ قَدْ تَحَوَّلَتْ خَزَفِیَّةً فَنَظَرُوا فِی سِکَّتِهَا فَإِذَا عَلَی جَانِبِهَا مَکْتُوبٌ- لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ وَ عَلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ مَکْتُوبٌ- سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ خَسِرْتُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ ثُمَّ قَالَ لِغِلْمَانِهِ اطْرَحُوهَا فِی النَّهَرِ فَطُرِحَتْ وَ رَحَلَ إِلَی دِمَشْقَ مِنَ الْغَدِ وَ أَدْخَلَ الرَّأْسَ إِلَی یَزِیدَ وَ ابْتَدَرَ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ إِلَی یَزِیدَ فَقَالَ:

امْلَأْ رِکَابِی فِضَّةً أَوْ ذَهَباً***إِنِّی قَتَلْتُ الْمَلِکَ الْمُحَجَّبَا

قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً

فَأَمَرَ یَزِیدُ بِقَتْلِهِ وَ قَالَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ حُسَیْناً خَیْرُ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً فَلِمَ قَتَلْتَهُ فَجَعَلَ الرَّأْسَ فِی طَسْتٍ وَ هُوَ یَنْظُرُ إِلَی أَسْنَانِهِ وَ یَقُولُ:

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً***ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَلَّ

وَ جَزَیْنَاهُمْ بِبَدْرٍ مِثْلَهَا***وَ بِأُحُدٍ یَوْمَ أُحُدٍ فَاعْتَدَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ***مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کَانَ فَعَلَ

فَدَخَلَ عَلَیْهِ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَ رَأَی الرَّأْسَ فِی الطَّسْتِ وَ هُوَ یَضْرِبُ بِالْقَضِیبِ عَلَی أَسْنَانِهِ فَقَالَ کُفَّ عَنْ ثَنَایَاهُ فَطَالَمَا رَأَیْتُ النَّبِیَّ یُقَبِّلُهَا فَقَالَ یَزِیدُ لَوْ لَا أَنَّکَ

ص: 186

حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شهادت بده که «انی اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا عبده و رسوله»، من به دست تو مسلمان شدم، من غلام تو هستم. سپس به آن لشکر گفت: من در نظر دارم یک کلمه با رئیس شما صحبت کنم و این سر را به او تحویل دهم. وی نزد ابن سعد آمد و گفت: تو را به حق خدا و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قسم می دهم که آن رفتارهای قبل را با این سر انجام ندهی و این سر را از صندوق خارج ننمایی. سپس راهب آن سر مبارک را به ابن سعد داد. بعد از آن از دیر فرود آمد و متوجه بعضی از کوه ها و مشغول عبادت خدا شد. ولی عمر بن سعد پس از این که حرکت کرد، همان اعمال قبل را با آن سر مقدس انجام داد .

هنگامی که ابن سعد نزدیک دمشق رسید، به یاران خود گفت: پیاده شوید! پس از پیاده شدن آن دو انبان پول را از صندوق دار خود خواست. وقتی آنها را حاضر کرد و ابن سعد نظر به مهر آنها نمود، دستور داد تا در آنها را باز کردند. ناگاه دیدند آن پول ها به سفال یعنی گل پخته مبدل شده اند. موقعی که به سکه آنها نظر کردند، دیدند در یک طرف آنها نوشته شده: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.»(1) {و خدا را از آنچه ستمکاران می کنند غافل مپندار} و در یک طرف دیگر آنها نوشته شده بود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»(2) {و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.} ابن سعد گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.»(3) {«ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.»} من در دنیا و آخرت دچار خسران و زیان گردیدم.

سپس به غلامان خود گفت: این پول ها را در میان نهر بریزید. آنها را در میان نهر ریختند و عمر فردای آن روز متوجه دمشق گردید و سر مقدس امام حسین علیه السّلام را نزد یزید وارد کرد. قاتل امام حسین علیه السّلام به سوی یزید سبقت گرفت و گفت:

رکاب مرا از نقره و طلا پر کن، زیرا منم که پادشاه بی گناه و محجوب را شهید نمودم

من آن کسی را کشتم که از لحاظ مادر و پدر بهترین مردم است

یزید دستور داد تا او را به درک بفرستند و گفت: اگر تو می دانستی حسین علیه السّلام از نظر مادر و پدر بهترین مردم است، پس چرا او را شهید کردی؟ بعد سر مبارک امام حسین علیه السّلام در میان طشت قرار گرفت. یزید به دندان های مقدس امام علیه السّلام نظر می کرد و این اشعار را می خواند: ای کاش بزرگان من که در جنگ بدر جزع و فزع قبیله خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند می بودند (و می دیدند که من چگونه از حسین علیه السّلام انتقام آنان را گرفتم)

پس برای این عملی که من انجام دادم اظهار فرح و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید دستت بریده و شل مباد!

ما مثل جزای آنان در جنگ بدر را دادیم و مثل بدر با آنان رفتار کردیم و کار برابر شد

من از نسل خندف نیستم اگر انتقام نگیرم از بنی احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنچه را ایشان در بدر ما کرد!

زید بن ارقم بر او وارد شد و سر را در میان طشت دید و مشاهده کرد که ابن زیاد با چوبدستی خود به دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام می زد. به او گفت: چوب خود را از این دو لب مقدس بردار! من به کرّات دیدم پیغمبر خدا این دو لب حسین علیه السّلام را می بوسید. یزید به زید بن ارقم گفت: اگر نه این بود که تو

ص: 186


1- . ابراهیم / 42
2- . شعراء / 223
3- . بقره / 156

شَیْخٌ کَبِیرٌ خَرِفْتَ لَقَتَلْتُکَ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ رَأْسُ الْیَهُودِ فَقَالَ مَا هَذَا الرَّأْسُ فَقَالَ رَأْسُ خَارِجِیٍّ قَالَ وَ مَنْ هُوَ قَالَ الْحُسَیْنُ قَالَ ابْنُ مَنْ قَالَ ابْنُ عَلِیٍّ قَالَ وَ مَنْ أُمُّهُ قَالَ فَاطِمَةُ قَالَ وَ مَنْ فَاطِمَةُ قَالَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ قَالَ نَبِیُّکُمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا جَزَاکُمُ اللَّهُ خَیْراً بِالْأَمْسِ کَانَ نَبِیَّکُمْ وَ الْیَوْمَ قَتَلْتُمْ ابْنَ بِنْتِهِ وَیْحَکَ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ دَاوُدَ النَّبِیِّ نَیِّفاً وَ ثَلَاثِینَ أَباً فَإِذَا رَأَتْنِی الْیَهُودُ کَفَّرَتْ إِلَیَّ ثُمَّ مَالَ إِلَی الطَّسْتِ وَ قَبَّلَ الرَّأْسَ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ جَدَّکَ محمد [مُحَمَّداً] رَسُولُ اللَّهِ وَ خَرَجَ فَأَمَرَ یَزِیدُ بِقَتْلِهِ وَ أَمَرَ فَأُدْخِلَ الرَّأْسُ الْقُبَّةَ الَّتِی بِإِزَاءِ الْقُبَّةِ الَّتِی یَشْرَبُ فِیهَا وَ وَکَّلَنَا بِالرَّأْسِ وَ کُلُّ ذَلِکَ کَانَ فِی قَلْبِی فَلَمْ یَحْمِلْنِی النَّوْمُ فِی تِلْکَ الْقُبَّةِ فَلَمَّا دَخَلَ اللَّیْلُ وَکَّلَنَا أَیْضاً بِالرَّأْسِ فَلَمَّا مَضَی وَهْنٌ مِنَ اللَّیْلِ سَمِعْتُ دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ فَإِذَا مُنَادٍ یُنَادِی یَا آدَمُ اهْبِطْ فَهَبَطَ أَبُو الْبَشَرِ وَ مَعَهُ کَثِیرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِیاً یُنَادِی یَا إِبْرَاهِیمُ اهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ کَثِیرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِیاً یُنَادِی یَا مُوسَی اهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ کَثِیرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ مُنَادِیاً یُنَادِی یَا عِیسَی اهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ کَثِیرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ سَمِعْتُ دَوِیّاً عَظِیماً وَ مُنَادٍ یُنَادِی یَا مُحَمَّدُ اهْبِطْ فَهَبَطَ وَ مَعَهُ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَأَحْدَقَ الْمَلَائِکَةُ بِالْقُبَّةِ ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ دَخَلَ الْقُبَّةَ وَ أَخَذَ الرَّأْسَ مِنْهَا وَ فِی رِوَایَةٍ أَنَّ مُحَمَّداً قَعَدَ تَحْتَ الرَّأْسِ فَانْحَنَی الرُّمْحُ وَ وَقَعَ الرَّأْسُ فِی حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخَذَهُ وَ جَاءَ بِهِ إِلَی آدَمَ فَقَالَ یَا أَبِی آدَمُ مَا تَرَی مَا فَعَلَتْ

أُمَّتِی بِوَلَدِی مِنْ بَعْدِی فَاقْشَعَرَّ لِذَلِکَ جِلْدِی ثُمَّ قَامَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَنَا صَاحِبُ الزَّلَازِلِ فَأْمُرْنِی لِأُزَلْزِلَ بِهِمُ الْأَرْضَ وَ أَصِیحَ بِهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً یَهْلِکُونَ فِیهَا فَقَالَ لَا قَالَ یَا مُحَمَّدُ دَعْنِی وَ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعِینَ الْمُوَکَّلِینَ بِالرَّأْسِ قَالَ فَدُونَکَ فَجَعَلَ یَنْفُخُ بِوَاحِدٍ وَاحِدٍ فَدَنَا مِنِّی فَقَالَ تَسْمَعُ وَ تَرَی فَقَالَ النَّبِیُّ دَعُوهُ دَعُوهُ- لَا یَغْفِرُ اللَّهُ لَهُ فَتَرَکَنِی وَ أَخَذُوا الرَّأْسَ وَ وَلَّوْا فَافْتُقِدَ الرَّأْسُ مِنْ تِلْکَ اللَّیْلَةِ فَمَا عُرِفَ لَهُ خَبَرٌ وَ لَحِقَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ الرَّیَّ فَمَا لَحِقَ بِسُلْطَانِهِ وَ مَحَقَ اللَّهُ عُمُرَهُ فَأُهْلِکَ فِی

ص: 187

پیرمردی هستی خرف و عقل خود را از دست داده ای، تو را می کشتم. رئیس یهودیان وارد بر یزید شد و پرسیید: این سر کیست؟ گفت: سر مردی خارجی است. پرسید: او کیست؟ گفت: حسین علیه السّلام! پرسید: پسر کیست؟ گفت: پسر علی علیه السّلام است. پرسید: مادر او کیست؟ گفت: فاطمه علیها السّلام! پرسید: فاطمه کیست؟ گفت: دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. پرسید: پیامبرتان؟ گفت: بله! یهودی گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد! تا دیروز پیامبر شما بود و امروز نوه او را می کشید؟ وای بر تو! بین من و داود نبی سی و چند نسل پدری هست و وقتی یهودیان مرا می بینند، برایم به خاک می افتند. سپس رو به طشت کرد و گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدا نیست و جدت محمد رسول خداست. پس یزید دستور داد او را بکشند.

سپس یزید دستور داد تا سر مقدس امام حسین علیه السّلام را وارد آن قبه ای کردند که مقابل قبه میگساری یزید بود. راوی می گوید: ما موکل و نگهبان آن سر مبارک شدیم. کلیه این جنایات در قلب من اثر نهاده بود. لذا در آن قبه خواب نمی رفتم. وقتی شب فرا رسید ما نیز نگهبان آن سر بودیم. هنگامی که مختصری از شب گذشت، من صدایی از طرف آسمان شنیدم. ناگاه شنیدم که منادی ندا می کند: یا آدم فرود بیا! آدم ابو البشر در حالی فرود آمد که گروه فراوانی از ملائکه با او بودند. نیز شنیدم منادی می گفت: یا ابراهیم هبوط کن! حضرت ابراهیم با گروه کثیری از ملائکه نازل شد. بعد شنیدم منادی می گفت: یا موسی نازل شو! حضرت موسی هم با گروه فراوانی از ملائکه فرود آمد. سپس شنیدم منادی ندا در داد: یا عیسی هبوط کن! حضرت عیسی نیز با گروهی از ملائکه هبوط نمود. نیز صدای بزرگ و منادی را شنیدم که ندا کرد: یا محمّد فرود بیا! حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله هم با گروه کثیری از ملائکه فرود آمدند و ملائکه در اطراف آن قبه حلقه زدند.

سپس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داخل آن قبه شد و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را برگرفت - در روایت دیگری می گوید: حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پای نیزه نشست و آن نیزه به قدری منحنی شد که سر مبارک امام حسین علیه السّلام در کنار پیامبر خدا قرار گرفت - پیامبر اکرم اسلام آن سر را برگرفت و نزد حضرت آدم آورد و فرمود: ببین امت من بعد از من با فرزندم چه عملی انجام داده اند! بدن من از این منظره دچار لرزه شد. بعد جبرئیل برخاست و گفت: یا محمّد! من صاحب زلزله ها هستم. به من اجازه بده تا زمین را دچار زلزله نمایم و یک صیحه بزنم که همه هلاک شوند! پیغمبر اعظم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: نه. جبرئیل گفت: یا محمّد! این چهل نفر را که موکل سر امام حسین علیه السّلام هستند به من واگذار کن. فرمود: مانعی ندارد. جبرئیل به هر یک از آنان دمید تا نوبت به من رسید. جبرئیل نزدیک من آمد و گفت: می شنوی و می بینی؟ پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: او را رها کنید، خدا او را نیامرزد. مرا واگذار نمودند و سر را گرفتند و رفتند. از آن شب به بعد آن سر مقدس ناپدید شد و خبری از آن به دست نیامد. عمر بن سعد متوجه شهر ری شد و به سلطان خود ملحق نشد و خدا برکت را از عمر او گرفت و در

ص: 187

الطَّرِیقِ فَقَالَ سُلَیْمَانُ الْأَعْمَشُ قُلْتُ لِلرَّجُلِ تَنَحَّ عَنِّی لَا تُحْرِقْنِی بِنَارِکَ وَ وَلَّیْتُ وَ لَا أَدْرِی بَعْدَ ذَلِکَ مَا خَبَرُهُ.

بیان

التکفیر أن یخضع الإنسان لغیره کما یکفر العلج للدهاقین یضع یده علی صدره و یتطأمن له و الوهن نحو من نصف اللیل قوله تسمع و تری کأنه کلام علی سبیل التهدید أی وقفت هاهنا و تنظر و تسمع أو المعنی أنک کنت فی العسکر و إن لم تفعل شیئا فکنت تسمع واعیتهم و تری ما یفعل بهم.

«32»

یج، [الخرائج و الجرائح] عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: أَنَا وَ اللَّهِ رَأَیْتُ رَأْسَ الْحُسَیْنِ حِینَ حُمِلَ وَ أَنَا بِدِمَشْقَ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ رَجُلٌ یَقْرَأُ الْکَهْفَ حَتَّی بَلَغَ قَوْلَهُ- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً(1) فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ بِلِسَانٍ ذَرِبٍ ذَلِقٍ فَقَالَ أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَتْلِی وَ حَمْلِی.

«33»

سن، [المحاسن] الْحَسَنُ بْنُ ظَرِیفٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَبِسَ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ السَّوَادَ وَ الْمُسُوحَ وَ کُنَّ لَا یَشْتَکِینَ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَعْمَلُ لَهُنَّ الطَّعَامَ لِلْمَأْتَمِ (2).

«34»

جا، [المجالس] للمفید الْمَرْزُبَانِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیلٍ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فَخَّارٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: لَمَّا أَتَی نَعْیُ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی الْمَدِینَةِ خَرَجَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ نِسَائِهَا حَتَّی انْتَهَتْ إِلَی قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَاذَتْ بِهِ وَ شَهَقَتْ عِنْدَهُ ثُمَّ التفت [الْتَفَتَتْ] إِلَی الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ هِیَ تَقُولُ

مَا ذَا تَقُولُونَ إِنْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ***یَوْمَ الْحِسَابِ وَ صِدْقُ الْقَوْلِ مَسْمُوعٌ

خَذَلْتُمْ عِتْرَتِی أَوْ کُنْتُمْ غُیَّباً***وَ الْحَقُّ عِنْدَ وَلِیِّ الْأَمْرِ مَجْمُوعٌ

أَسْلَمْتُمُوهُمْ بِأَیْدِی الظَّالِمِینَ فَمَا***مِنْکُمْ لَهُ الْیَوْمَ عِنْدَ اللَّهِ مَشْفُوعٌ

مَا کَانَ عِنْدَ غَدَاةِ الطَّفِّ إِذْ حَضَرُوا***تِلْکَ الْمَنَایَا وَ لَا عَنْهُنَّ مَدْفُوعٌ

ص: 188


1- 1. الکهف: 9.
2- 2. کتاب المحاسن ص 420.

راه کفر هلاک شد.

سلیمان اعمش می گوید: به آن مرد گفتم: از من دور شو! مرا به آتش خود مسوزان! من از آن مرد فاصله گرفتم و بعد از این جریان خبری از او ندارم.

توضیح

«تکفیر» عبارت است از این که انسان برای غیر خود خضوع کند، چنان چه نخل کوچک برای دهقان خضوع می کند و دست بر سینه نهاده و برایش آرام می شود. و «وهن» چیزی از نیمه شب است و عبارت «تسمع و تری» گویی کلامی بر گونه تهدید است، یعنی ایستاده ای و می بینی و می شنوی، یا معنایش این است که تو در لشکر بودی، اگرچه کاری نکردی، ولی صدایشان را می شنیدی و می دیدی که با آنان چه می شد.

روایت32.

خرائج و جرائح: منهال بن عمرو می گوید: به خدا قسم من در دمشق بودم که دیدم سر حضرت امام حسین علیه السّلام را می بردند. مردی جلوی سر مقدس آن بزرگوار بود که سوره مبارکه کهف را قرائت می کرد تا رسید به این آیه که می فرماید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.»(1) {مگر پنداشتی اصحاب کهف و رقیم [خفتگان غار لوحه دار] از آیات ما شگفت بوده است؟} خدای توانا آن سر را به نحوی به سخن درآورد که به زبان فصیح فرمود: با تعجب تر از جریان اصحاب کهف، شهید کردن من و بردن من است.

روایت33.

محاسن: عمر بن علی بن الحسین علیهما السّلام می گوید: وقتی حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد، زنان بنی هاشم لباس مشکی و کهنه پوشیدند و از گرما و سرما شکایتی نداشتند. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به علت این که آنان ماتم زده بودند، برای ماتم ایشان غذا درست می کرد.(2)

روایت34.

مجالس مفید: عبداللَّه بن عامر می گوید: هنگامی که خبر شهید شدن امام حسین علیه السّلام به مدینه رسید، اسماء دختر عقیل بن ابی طالب با گروهی از زنان قبیله خود خارج شد و آمد تا به قبر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسید و به آن پناهنده شد. بعد متوجه مهاجرین و انصار گردید و این اشعار را خواند: چه می گویید اگر پیامبر روز حساب که تنها سخن راست مقبول است به شما بگوید

عترتم را خوار کردید یا در یاری آنان غایب بودید و حق نزد صاحب امر جمع می شود؛

آنان را تسلیم دست ظالمان کردید و امروز کسی از شما نزد خدا مورد شفاعت من واقع نمی شود؛

چه شد که صبحگاه روز عاشورا وقتی حاضر بر آن مرگ ها شدند و از آنان دفع نگردید؟

ص: 188


1- . کهف / 9
2- . محاسن: 420

قَالَ فَمَا رَأَیْنَا بَاکِیاً وَ لَا بَاکِیَةً أَکْثَرَ مِمَّا رَأَیْنَا ذَلِکَ الْیَوْمَ.

«35»

یب، [تهذیب الأحکام] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُبَیْسِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: جُدِّدَتْ أَرْبَعَةُ مَسَاجِدَ بِالْکُوفَةِ فَرَحاً لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَسْجِدُ الْأَشْعَثِ وَ مَسْجِدُ جَرِیرٍ وَ مَسْجِدُ سِمَاکٍ وَ مَسْجِدُ شَبَثِ بْنِ رِبْعِیٍ (1).

«36»

أَقُولُ رُوِیَ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا مُرْسَلًا: أَنَّ نَصْرَانِیّاً أَتَی رَسُولًا مِنْ مَلِکِ الرُّومِ إِلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ قَدْ حَضَرَ فِی مَجْلِسِهِ الَّذِی أُتِیَ إِلَیْهِ فِیهِ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ فَلَمَّا رَأَی النَّصْرَانِیُّ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَکَی وَ صَاحَ وَ نَاحَ حَتَّی ابْتَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ اعْلَمْ یَا یَزِیدُ أَنِّی دَخَلْتُ الْمَدِینَةَ تَاجِراً فِی أَیَّامِ حَیَاةِ النَّبِیِّ وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ آتِیَهُ بِهَدِیَّةٍ فَسَأَلْتُ مِنْ أَصْحَابِهِ أَیُّ شَیْ ءٍ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْهَدَایَا فَقَالُوا الطِّیبُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِنَّ لَهُ رَغْبَةً فِیهِ قَالَ فَحَمَلْتُ مِنَ الْمِسْکِ فَأْرَتَیْنِ وَ قَدْراً مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَیْهِ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ فِی بَیْتِ زَوْجَتِهِ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فَلَمَّا شَاهَدْتُ جَمَالَهُ ازْدَادَ لِعَیْنِی مِنْ لِقَائِهِ نُوراً سَاطِعاً وَ زَادَنِی مِنْهُ سُرُورٌ وَ قَدْ تَعَلَّقَ قَلْبِی بِمَحَبَّتِهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ وَضَعْتُ الْعِطْرَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ مَا هَذَا قُلْتُ هَدِیَّةٌ مُحَقَّرَةٌ أَتَیْتُ بِهَا إِلَی حَضْرَتِکَ فَقَالَ لِی مَا اسْمُکَ فَقُلْتُ اسْمِی عَبْدُ الشَّمْسِ فَقَالَ لِی بَدِّلِ اسْمَکَ فَإِنِّی أُسَمِّیکَ عَبْدَ الْوَهَّابِ إِنْ قَبِلْتَ مِنِّی الْإِسْلَامَ قَبِلْتُ مِنْکَ الْهَدِیَّةَ قَالَ فَنَظَرْتُهُ وَ تَأَمَّلْتُهُ فَعَلِمْتُ أَنَّهُ نَبِیٌّ وَ هُوَ النَّبِیُّ الَّذِی أَخْبَرَنَا عَنْهُ عِیسَی علیه السلام حَیْثُ قَالَ إِنِّی مُبَشِّرٌ لَکُمْ بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَاعْتَقَدْتُ ذَلِکَ وَ أَسْلَمْتُ عَلَی یَدِهِ فِی تِلْکَ السَّاعَةِ وَ رَجَعْتُ إِلَی الرُّومِ وَ أَنَا أُخْفِی الْإِسْلَامَ وَ لِی مُدَّةٌ مِنَ السِّنِینَ وَ أَنَا مُسْلِمٌ مَعَ خَمْسٍ مِنَ الْبَنِینَ وَ أَرْبَعٍ مِنَ الْبَنَاتِ وَ أَنَا الْیَوْمَ وَزِیرُ مَلِکِ الرُّومِ وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنَ النَّصَارَی اطِّلَاعٌ عَلَی حَالِنَا وَ اعْلَمْ یَا یَزِیدُ أَنِّی یَوْمَ کُنْتُ فِی حَضْرَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ

ص: 189


1- 1. التهذیب:

راوی می گوید: ما مرد و زن گریانی را بیشتر از آنچه از گریه کنندگان آن روز دیدیم، دیگر مشاهده نکردیم!

روایت35.

تهذیب: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: به این دلیل که امام حسین علیه السّلام را شهید کردند، چهار مسجد در کوفه تجدید شدند: مسجد اشعث، مسجد جریر، مسجد سماک، مسجد شبث بن ربعی.(1)

روایت36.

مؤلف: در بعضی از کتب علمای شیعه روایت شده که شخصی نصرانی از طرف پادشاه روم نزد یزید بن معاویه لعنه الله آمد. یزید سر مقدس امام حسین علیه السّلام را در آن مجلسی که نصرانی حضور داشت آورد. وقتی چشم آن نصرانی به سر مقدس امام حسین علیه السّلام افتاد، به قدری گریه و صیحه و نوحه کرد که محاسنش به وسیله اشک تر شد. سپس گفت: ای یزید! بدان من در زمان زنده بودن پیامبر اسلام به منظور تجارت وارد شهر مدینه شدم. من در نظر داشتم برای پیغمبر خدا هدیه ای ببرم. از اصحاب آن حضرت جویا شدم که پیغمبر خدا چه هدیه ای را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: عطر از هر چیزی نزد آن بزرگوار محبوب تر است، زیرا رغبت کاملی به عطر دارد.

من دو نافه آهو و مقداری عنبر برای آن حضرت که در خانه ام سلمه رضی اللَّه عنها بود بردم. وقتی جمال مبارکش را مشاهده نمودم، از دیدن او نور بیشتری در چشمم ساطع شد، سرور من زیادتر شد و محبت او در قلبم جای گرفت. لذا به آن حضرت سلام کردم و آن عطرها را در حضورش نهادم. فرمود: این ها چیست؟ گفتم: مختصر هدیه ای است که برای شما تقدیم کرده ام. فرمود: نام تو چیست: گفتم: عبدالشمس. فرمود: نام خود را تغییر بده. من نام تو را عبدالوهاب نهادم. اگر تو اسلام را از من قبول کنی، من هم هدیه تو را می پذیرم. وقتی من کاملا آن حضرت را نظر کردم و تأمل نمودم، دانستم پیامبر است. وی همان پیغمبری است که حضرت عیسی علیه السّلام از او خبر داده و فرموده: «بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد.»(2) {من درباره رسولی که بعد از من می آید به نام احمد - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - به شما بشارت می دهم.} من به سخن آن حضرت معتقد شدم و در همان ساعت به دست مبارک او اسلام اختیار نمودم و به سوی روم مراجعت کردم، ولی اسلام خود را پنهان می نمودم. چند سال بود که من با پنج پسر و چهار دختر خود مسلمان بودیم. من فعلا وزیر پادشاه روم می باشم و احدی از نصارا از حال ما اطلاعی ندارد.

ای یزید! بدان آن روزی که من در حضور پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودم و او در حجره ام سلمه بود،

ص: 189


1- . تهذیب الاحکام 3 : 250
2- . صف / 6

رَأَیْتُ هَذَا الْعَزِیزَ الَّذِی رَأْسُهُ وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْکَ مَهِیناً حَقِیراً قَدْ دَخَلَ عَلَی جَدِّهِ مِنْ بَابِ الْحُجْرَةِ وَ النَّبِیُّ فَاتِحٌ بَاعَهُ لِیَتَنَاوَلَهُ وَ هُوَ یَقُولُ مَرْحَباً بِکَ یَا حَبِیبِی حَتَّی إِنَّهُ تَنَاوَلَهُ وَ أَجْلَسَهُ فِی حَجْرِهِ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُ شَفَتَیْهِ وَ یَرْشِفُ ثَنَایَاهُ وَ هُوَ یَقُولُ بَعُدَ عَنْ رَحْمَةِ اللَّهِ مَنْ قَتَلَکَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ یَا حُسَیْنُ وَ أَعَانَ عَلَی قَتْلِکَ وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَعَ ذَلِکَ یَبْکِی فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّانِی کُنْتُ مَعَ النَّبِیِّ فِی مَسْجِدِهِ إِذْ أَتَاهُ الْحُسَیْنُ مَعَ أَخِیهِ الْحَسَنِ علیه السلام وَ قَالَ یَا جَدَّاهْ قَدْ تَصَارَعْتُ مَعَ أَخِیَ الْحَسَنِ وَ لَمْ یَغْلِبْ أَحَدُنَا الْآخَرَ وَ إِنَّمَا نُرِیدُ أَنْ نَعْلَمَ أَیُّنَا أَشَدُّ قُوَّةً مِنَ الْآخَرِ فَقَالَ لَهُمَا النَّبِیُّ حَبِیبَیَّ یَا مُهْجَتَیَّ إِنَّ التَّصَارُعَ لَا یَلِیقُ بِکُمَا وَ لَکِنِ اذْهَبَا فَتَکَاتِبَا فَمَنْ کَانَ خَطُّهُ أَحْسَنَ کَذَلِکَ تَکُونُ قُوَّتُهُ أَکْثَرَ قَالَ فَمَضَیَا وَ کَتَبَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا سَطْراً وَ أَتَیَا إِلَی جَدِّهِمَا النَّبِیِّ فَأَعْطَیَاهُ اللَّوْحَ لِیَقْضِیَ بَیْنَهُمَا فَنَظَرَ النَّبِیُّ إِلَیْهِمَا سَاعَةً وَ لَمْ یُرِدْ أَنْ یَکْسِرَ قَلْبَ أَحَدِهِمَا فَقَالَ لَهُمَا یَا حَبِیبَیَّ إِنِّی نَبِیٌّ أُمِّیٌّ- لَا أَعْرِفُ الْخَطَّ اذْهَبَا إِلَی أَبِیکُمَا لِیَحْکُمَ بَیْنَکُمَا وَ یَنْظُرَ أَیُّکُمَا أَحْسَنُ خَطّاً قَالَ فَمَضَیَا إِلَیْهِ وَ قَامَ النَّبِیُّ أَیْضاً مَعَهُمَا وَ دَخَلُوا جَمِیعاً إِلَی مَنْزِلِ فَاطِمَةَ علیها السلام فَمَا کَانَ إِلَّا سَاعَةً وَ إِذَا النَّبِیُّ مُقْبِلٌ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ مَعَهُ وَ کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ سَلْمَانَ صَدَاقَةٌ وَ مَوَدَّةٌ فَسَأَلْتُهُ کَیْفَ حَکَمَ أَبُوهُمَا وَ خَطُّ أَیِّهِمَا أَحْسَنُ قَالَ سَلْمَانُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنَّ النَّبِیَّ لَمْ یُجِبْهُمَا بِشَیْ ءٍ لِأَنَّهُ تَأَمَّلَ أَمْرَهُمَا وَ قَالَ لَوْ قُلْتُ خَطُّ الْحَسَنِ أَحْسَنُ کَانَ یَغْتَمُّ الْحُسَیْنُ وَ لَوْ قُلْتُ خَطُّ الْحُسَیْنِ أَحْسَنُ کَانَ یَغْتَمُّ الْحَسَنُ فَوَجَّهَهُمَا إِلَی أَبِیهِمَا فَقُلْتُ یَا سَلْمَانُ بِحَقِّ الصَّدَاقَةِ وَ الْأُخُوَّةِ الَّتِی بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ بِحَقِّ دِینِ الْإِسْلَامِ إِلَّا مَا أَخْبَرْتَنِی کَیْفَ حَکَمَ أَبُوهُمَا بَیْنَهُمَا فَقَالَ لَمَّا أَتَیَا إِلَی أَبِیهِمَا وَ تَأَمَّلَ حَالَهُمَا رَقَّ لَهُمَا وَ لَمْ یُرِدْ أَنْ یَکْسِرَ قَلْبَ أَحَدِهِمَا قَالَ لَهُمَا امْضِیَا إِلَی أُمِّکُمَا فَهِیَ تَحْکُمُ بَیْنَکُمَا فَأَتَیَا إِلَی أُمِّهِمَا وَ عَرَضَا عَلَیْهَا مَا کَتَبَا فِی اللَّوْحِ وَ قَالا یَا أُمَّاهْ إِنَّ جَدَّنَا أَمَرَنَا أَنْ نَتَکَاتَبَ فَکُلُّ مَنْ کَانَ خَطُّهُ أَحْسَنَ تَکُونُ قُوَّتُهُ أَکْثَرَ فَتَکَاتَبْنَا وَ جِئْنَا

ص: 190

این حسین عزیزی را که سر مقدسش این طور خوار و حقیر در مقابل تو قرار دارد دیدم که از در حجره وارد شد. پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله بغل گشود و حسین علیه السّلام را در بغل گرفت و فرمود: خوش آمدی ای حبیب من! سپس او را در کنار خود نشانید، لب و دندان های وی را می بوسید و می مکید و می فرمود: «از رحمت خدا دور باد آن کسی که تو را می کشد. ای حسین! خدا لعنت کند آن شخصی را که تو را شهید و بر قتل تو اعانت می نماید.» پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در حینی که این سخنان را می فرمود، گریه هم می کرد.

وقتی روز دوم فرا رسید، من با پیامبر خدا در مسجد آن حضرت بودم که دیدم حسین با برادرش حسن علیهما السّلام آمد و گفت: یا جدا! من با برادرم حسن کشتی گرفتم، هیچ یک از ما بر دیگری غالب نشد. منظور ما از این عمل این بود که بدانیم کدام یک از ما قوت و قدرت بیشتری داریم. پیغمبر اکرم به آنان فرمود: «ای دو محبوب و قوت قلب من! کشتی گرفتن لایق شما نیست. بروید و در نوشتن خط مسابقه بگذارید. هر یک از شما که خطش نیکوتر باشد، قوت او بیشتر خواهد بود.» حضرات حسنین علیهما السّلام رفتند و هر کدام خطی نوشتند و نزد پیغمبر خدا آمدند و لوح خط خود را به آن حضرت دادند تا آن بزرگوار داوری نماید. پیامبر معظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله ساعتی به آنان نظر کرد. چون راضی نبود که دل یکی از ایشان را بشکند، لذا به آنان فرمود: «ای دو محبوب من! من پیامبری هستم امی (یعنی درس نخوانده) و در شناختن خط تخصص ندارم. نزد پدرتان بروید تا بین شما داوری نماید و بنگرد خط کدام یک از شما نیکوتر است.»

وقتی آنان متوجه حضرت امیر شدند، پیغمبر خدا هم با ایشان برخاست و جمیعا وارد خانه فاطمه زهرا علیها السّلام شدند. بیشتر از یک ساعت نشد که پیامبر اعظم اسلام با سلمان فارسی آمدند. چون بین من و سلمان صداقت و دوستی بود، لذا از او جویا شدم که پدر حسنین چگونه داوری کرد و خط کدام یک از آنان نیکوتر بود؟ سلمان گفت: حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جوابی به ایشان نداد، زیرا آن حضرت درباره امر حسنین علیهما السّلام تأملی نمود و فرمود: اگر بگویم خط حسن احسن است، حسین اندوهگین می شود و اگر بگویم خط حسین نیکوتر است، حسن مغموم خواهد شد. لذا آنان را متوجه پدرشان نمود.

من به سلمان گفتم: ای سلمان! تو را به حق آن صداقت و برادری که بین من و تو می باشد و به حق دین اسلام قسم می دهم که مرا از این که پدرشان چگونه ما بین ایشان قضاوت کرد آگاه نمایی؟ سلمان گفت: وقتی حسنین علیهما السّلام نزد پدرشان آمدند و آن حضرت درباره ایشان تأمل کرد، نسبت به آنان مهربانی نمود. حضرت امیر راضی نشد قلب هیچ یک از آنان را بشکند. پس به ایشان فرمود: نزد مادرتان بروید تا وی بین شما داوری نماید! حضرت حسنین علیهما السّلام نزد مادرشان آمدند و آن لوحی را که خط بر آن نوشته بودند، به آن بانو عرضه کردند. سپس حسنین علیهما السّلام به مادر خود گفتند: جدمان به ما دستور داده خط بنویسید هر کسی که خطش نیکوتر باشد قوت او بیشتر خواهد بود. ما مکاتبه کردیم و به حضور

ص: 190

إِلَیْهِ فَوَجَّهَنَا إِلَی أَبِینَا فَلَمْ یَحْکُمْ بَیْنَنَا وَ وَجَّهَنَا إِلَیْکِ فَتَفَکَّرَتْ فَاطِمَةُ بِأَنَّ جَدَّهُمَا وَ أَبَاهُمَا مَا أَرَادَا کَسْرَ خَاطِرِهِمَا أَنَا مَا ذَا أَصْنَعُ وَ کَیْفَ أَحْکُمُ بَیْنَهُمَا فَقَالَتْ لَهُمَا یَا قُرَّتَیْ عَیْنِی إِنِّی أَقْطَعُ قِلَادَتِی عَلَی رَأْسِکُمَا فَأَیُّکُمَا یَلْتَقِطُ مِنْ لُؤْلُؤِهَا أَکْثَرَ کَانَ خَطُّهُ أَحْسَنَ وَ تَکُونُ قُوَّتُهُ أَکْثَرَ قَالَ وَ کَانَ فِی قِلَادَتِهَا سَبْعُ لُؤْلُؤَاتٍ ثُمَّ إِنَّهَا قَامَتْ فَقَطَعَتْ قِلَادَتَهَا عَلَی رَأْسِهِمَا فَالْتَقَطَ الْحَسَنُ ثَلَاثَ لُؤْلُؤَاتٍ وَ الْتَقَطَ الْحُسَیْنُ ثَلَاثَ لُؤْلُؤَاتٍ وَ بَقِیَتِ الْأُخْرَی فَأَرَادَ کُلٌّ مِنْهُمَا تَنَاوُلَهَا فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی جَبْرَئِیلَ بِنُزُولِهِ إِلَی الْأَرْضِ وَ أَنْ یَضْرِبَ بِجَنَاحِهِ تِلْکَ اللُّؤْلُؤَةَ وَ یَقُدَّهَا نِصْفَیْنِ فَأَخَذَ کُلٌّ مِنْهُمَا نِصْفاً فَانْظُرْ یَا یَزِیدُ کَیْفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یُدْخِلْ عَلَی أَحَدِهِمَا أَلَمَ تَرْجِیحِ الْکِتَابَةِ وَ لَمْ یُرِدْ کَسْرَ قَلْبِهِمَا وَ کَذَلِکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ علیهما السلام وَ کَذَلِکَ رَبُّ الْعِزَّةِ لَمْ یُرِدْ کَسْرَ قَلْبِ أَحَدِهِمَا بَلْ أَمَرَ مَنْ قَسَمَ اللُّؤْلُؤَةَ بَیْنَهُمَا لِجَبْرِ قَلْبِهِمَا وَ أَنْتَ هَکَذَا تَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ أُفٍّ لَکَ وَ لِدِینِکَ یَا یَزِیدُ ثُمَّ إِنَّ النَّصْرَانِیَّ نَهَضَ إِلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ احْتَضَنَهُ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُهُ وَ هُوَ یَبْکِی وَ یَقُولُ یَا حُسَیْنُ اشْهَدْ لِی عِنْدَ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ عِنْدَ أَبِیکَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ عِنْدَ أُمِّکَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

قَالَ وَ رُوِیَ مِنْ طَرِیقِ أَهْلِ الْبَیْتِ علیهم السلام: أَنَّهُ لَمَّا اسْتُشْهِدَ الْحُسَیْنُ علیه السلام بَقِیَ فِی کَرْبَلَاءَ صَرِیعاً وَ دَمُهُ عَلَی الْأَرْضِ مَسْفُوحاً وَ إِذَا بِطَائِرٍ أَبْیَضَ قَدْ أَتَی وَ تَمَسَّحَ بِدَمِهِ وَ جَاءَ وَ الدَّمُ یَقْطُرُ مِنْهُ فَرَأَی طُیُوراً تَحْتَ الظِّلَالِ عَلَی الْغُصُونِ وَ الْأَشْجَارِ وَ کُلٌّ مِنْهُمْ یَذْکُرُ الْحَبَّ وَ الْعَلَفَ وَ الْمَاءَ فَقَالَ لَهُمْ ذَلِکَ الطَّیْرُ الْمُتَلَطِّخُ بِالدَّمِ یَا وَیْلَکُمْ أَ تَشْتَغِلُونَ بِالْمَلَاهِی وَ ذِکْرِ الدُّنْیَا وَ الْمَنَاهِی وَ الْحُسَیْنُ فِی أَرْضِ کَرْبَلَاءَ فِی هَذَا الْحَرِّ مُلْقًی عَلَی الرَّمْضَاءِ ظَامِئٌ مَذْبُوحٌ وَ دَمُهُ مَسْفُوحٌ فَعَادَتِ الطُّیُورُ کُلٌّ مِنْهُمْ قَاصِداً کَرْبَلَاءَ فَرَأَوْا سَیِّدَنَا الْحُسَیْنَ علیه السلام مُلْقًی فِی الْأَرْضِ جُثَّةً بِلَا رَأْسٍ وَ لَا غُسْلٍ وَ لَا کَفَنٍ قَدْ سَفَتْ عَلَیْهِ السَّوَافِی وَ بَدَنُهُ مَرْضُوضٌ قَدْ هَشَّمَتْهُ الْخَیْلُ بِحَوَافِرِهَا زُوَّارُهُ وُحُوشُ الْقِفَارِ وَ نَدَبَتُهُ جِنُّ السُّهُولِ وَ الْأَوْعَارِ قَدْ أَضَاءَ التُّرَابُ مِنْ أَنْوَارِهِ وَ أَزْهَرَ الْجَوُّ مِنْ أَزْهَارِهِ.

ص: 191

پیغمبر خدا رفتیم. آن حضرت ما را نزد پدرمان فرستاد. پدر ما در بین ما داوری ننمود و ما را نزد تو روانه کرده است. فاطمه زهرا با خود اندیشید که جد و پدر حسنین علیهم السّلام نخواسته اند دل ایشان را بشکنند. پس من چه کنم؟ و چگونه بین ایشان داوری نمایم؟ خلاصه به آنان فرمود: ای نور دو چشمانم! من نخ گردنبند خود را بالای سر شما قطع می کنم؛ هر کدام از شما بیشتر از مرواریدهای آن را برگرفت، خط وی نیکوتر و قوت او بیشتر است. فاطمه علیها السّلام برخاست و نخ گردنبند خود را که دارای هفت عدد مروارید بود، بر سر آنان قطع کرد. امام حسن علیه السّلام سه عدد و امام حسین علیه السّلام نیز سه عدد مروارید برگرفتند. یکی از مرواریدها باقی مانده بود که هر یک از آنان برای ربودن آن فعالیت می کردند. خدای مهربان به جبرئیل دستور داد تا به زمین آمد و آن مروارید را به وسیله بال خود دو نصف نمود و هر یک از ایشان یک نصف آن را برگرفت.

ای یزید! ببین پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چگونه راضی نشد دل یکی از آنان را به وسیله ترجیح خط نوشتن دردناک کند و بشکند. نیز حضرت امیر و فاطمه علیهما السّلام این عمل را انجام ندادند. نیز خدای سبحان راضی نشد که قلب یکی از ایشان بشکند، بلکه دستور داد که آن مروارید را دو نصف کردند تا قلب آنان آرام باشد. آیا جا دارد تو این گونه با پسر دختر پیغمبر خدا رفتار نمایی؟ اف به تو و دین تو، ای یزید!

سپس آن نصرانی برخاست و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را برگرفت و در حالی که گریان بود، آن سر را می بوسید و می گفت: یا حسین! نزد جدت محمّد مصطفی و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمه زهرا صلوات الله علیهم اجمعین برای من شهادت بده.

راوی می گوید: از طریق اهل بیت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، جسد مقدسش در کربلا افتاده و خون مبارکش روی زمین ریخته بود. ناگاه پرنده سفیدی آمد و خود را به خون مقدس امام حسین علیه السّلام رنگین نمود. بعد در حالی که خون از پرهایش می چکید، آمد و مرغانی را دید که زیر سایه بر فراز شاخه درختان جای دارند و هر یک از آنها سخن از دانه و علف و آب می گوید. آن مرغ غرقه به خون به آنها گفت: وای بر شما! آیا جا دارد که شما مشغول لهو و لعب و به یاد دنیا باشید، ولی حسین علیه السّلام در زمین کربلا در میان آن حرارت ها روی خاک های داغ ذبح شده و خون مقدسش ریخته شده باشد؟ پس از این مقاله، کلیه آن پرندگان متوجه کربلا شدند. پس از ورود دیدند که جثه مبارک امام حسین علیه السّلام بدون سر و غسل و کفن روی زمین افتاده است؛ بادها گرد و غبارها را بر بدن مقدسش ریخته اند؛ جسد مبارکش به وسیله سم اسب دشمنان کوفته شده است؛ زوار آن حضرت وحوش بیابان ها هستند؛ جنیان صحرا و کوه ها برایش ناله و ندبه می کنند و زمین از انوار آن بزرگوار، نورانی و هوا از درخشندگی او درخشنده شده است.

ص: 191

فَلَمَّا رَأَتْهُ الطُّیُورُ تَصَایَحْنَ وَ أَعْلَنَّ بِالْبُکَاءِ وَ الثُّبُورِ وَ تَوَاقَعْنَ عَلَی دَمِهِ یَتَمَرَّغْنَ فِیهِ وَ طَارَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلَی نَاحِیَةٍ یُعْلِمُ أَهْلَهَا عَنْ قَتْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَمِنَ الْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ أَنَّ طَیْراً مِنْ هَذِهِ الطُّیُورِ قَصَدَ مَدِینَةَ الرَّسُولِ وَ جَاءَ یُرَفْرِفُ وَ الدَّمُ یَتَقَاطَرُ مِنْ أَجْنِحَتِهِ وَ دَارَ حَوْلَ قَبْرِ سَیِّدِنَا رَسُولِ اللَّهِ یُعْلِنُ بِالنِّدَاءِ أَلَا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بِکَرْبَلَاءَ أَلَا ذُبِحَ الْحُسَیْنُ بِکَرْبَلَاءَ فَاجْتَمَعَتِ الطُّیُورُ عَلَیْهِ وَ هُمْ یَبْکُونَ عَلَیْهِ وَ یَنُوحُونَ- فَلَمَّا نَظَرَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ مِنَ الطُّیُورِ ذَلِکَ النَّوْحَ وَ شَاهَدُوا الدَّمَ یَتَقَاطَرُ مِنَ الطَّیْرِ لَمْ یَعْلَمُوا مَا الْخَبَرُ حَتَّی انْقَضَتْ مُدَّةٌ مِنَ الزَّمَانِ وَ جَاءَ خَبَرُ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ عَلِمُوا أَنَّ ذَلِکَ الطَّیْرَ کَانَ یُخْبِرُ رَسُولَ اللَّهِ بِقَتْلِ ابْنِ فَاطِمَةَ الْبَتُولِ وَ قُرَّةِ عَیْنِ الرَّسُولِ وَ قَدْ نُقِلَ أَنَّهُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ الَّذِی جَاءَ فِیهِ الطَّیْرُ إِلَی الْمَدِینَةِ کَانَ فِی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَهُودِیٌّ وَ لَهُ بِنْتٌ عَمْیَاءُ زَمْنَاءُ طَرْشَاءُ(1) مَشْلُولَةٌ وَ الْجُذَامُ قَدْ أَحَاطَ بِبَدَنِهَا فَجَاءَ ذَلِکَ الطَّائِرُ وَ الدَّمُ یَتَقَاطَرُ مِنْهُ وَ وَقَعَ عَلَی شَجَرَةٍ یَبْکِی طُولَ لَیْلَتِهِ وَ کَانَ الْیَهُودِیُّ قَدْ أَخْرَجَ ابْنَتَهُ تِلْکَ الْمَرِیضَةَ إِلَی خَارِجِ الْمَدِینَةِ إِلَی بُسْتَانٍ وَ تَرَکَهَا فِی الْبُسْتَانِ الَّذِی جَاءَ الطَّیْرُ وَ وَقَعَ فِیهِ فَمِنَ الْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ أَنَّ تِلْکَ اللَّیْلَةَ عَرَضَ لِلْیَهُودِیِّ عَارِضٌ فَدَخَلَ الْمَدِینَةَ لِقَضَاءِ حَاجَتِهِ فَلَمْ یَقْدِرْ أَنْ یَخْرُجَ تِلْکَ اللَّیْلَةَ إِلَی الْبُسْتَانِ الَّتِی فِیهَا ابْنَتُهُ الْمَعْلُولَةُ وَ الْبِنْتُ لَمَّا نَظَرَتْ أَبَاهَا لَمْ یَأْتِهَا تِلْکَ اللَّیْلَةَ لَمْ یَأْتِهَا نَوْمٌ لِوَحْدَتِهَا لِأَنَّ أَبَاهَا کَانَ یُحَدِّثُهَا وَ یُسَلِّیهَا حَتَّی تَنَامَ فَسَمِعَتْ عِنْدَ السَّحَرِ بُکَاءَ الطَّیْرِ وَ حَنِینَهُ فَبَقِیَتْ تَتَقَلَّبُ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَی أَنْ صَارَتْ تَحْتَ الشَّجَرَةِ الَّتِی عَلَیْهَا الطَّیْرُ فَصَارَتْ کُلَّمَا حَنَّ ذَلِکَ الطَّیْرُ تُجَاوِبُهُ مِنْ قَلْبٍ مَحْزُونٍ فَبَیْنَمَا هِیَ کَذَلِکَ إِذْ وَقَعَ قَطْرَةٌ مِنَ الدَّمِ فَوَقَعَتْ عَلَی عَیْنِهَا فَفُتِحَتْ ثُمَّ قَطْرَةٌ أُخْرَی عَلَی عَیْنِهَا الْأُخْرَی فَبَرَأَتْ ثُمَّ قَطْرَةٌ عَلَی یَدَیْهَا فَعُوفِیَتْ ثُمَّ عَلَی رِجْلَیْهَا فَبَرَأَتْ وَ عَادَتْ کُلَّمَا قَطَرَتْ قَطْرَةٌ مِنَ الدَّمِ تُلَطِّخُ بِهِ جَسَدَهَا فَعُوفِیَتْ مِنْ جَمِیعِ مَرَضِهَا مِنْ بَرَکَاتِ دَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام

ص: 192


1- 1. مؤنث أطرش، و هو الأصمّ الذی تعطلت آلات سمعه.

وقتی چشم آن پرندگان به جسد مقدس حسین علیه السّلام افتاد، صیحه زدند و صدا به گریه و واویلا بلند کردند، در میان خون مبارکش نشستند و پر و بال خود را به وسیله آن خون رنگین نمودند. سپس هر یک از آنها به طرفی رو نمود تا اهل آنجا را از شهادت حضرت حسین علیه السّلام آگاه نماید. از قضا یکی از آن پرندگان متوجه مدینه پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله شد. آن پرنده در حالی آمد که خون از پر و بالش می چکید در اطراف قبر مقدس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گردش می کرد و این سخن را می گفت: آگاه باشید که حسین در کربلا کشته شد! آگاه باشید که حسین در کربلا ذبح گردید! پرندگان در اطراف آن پرنده اجتماع نمودند و برای امام حسین گریه و نوحه کردند.

اهل مدینه وقتی ناله و ندبه آن پرندگان را شنیدند و آن خون هایی را که از پر و بال آنها می چکید دیدند، نمی دانستند چه خبر است. تا این که مدتی از این جریان گذشت و خبر شهادت امام حسین علیه السّلام آمد و دریافتند که آن پرنده، پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله را از قتل حضرت ابی عبداللَّه علیه السّلام آگاه می کرده است!

نقل شده که در آن روزی که آن مرغ وارد مدینه شد، یک یهودی در مدینه بود. او دارای یک دختر بود که کور، زمینگیر، کر، شل و بدنش دچار مرض جذام یعنی خوره بود. آن پرنده آمد و در حالی که خون از پر و بالش می چکید، بر فراز درختی نشست و آن شب را همچنان تا صبح گریان بود. آن یهودی، دختر بیمار خود را خارج از مدینه در میان همان باغی برده بود که آن پرنده جای گرفته بود. از قضا آن یهودی در مدینه کاری داشت و به دنبال کار خود رفت و نتوانست آن شب به سراغ دختر علیل خود برود. وقتی آن دختر متوجه شد که پدرش نیامده، به خواب نرفت، زیرا (عادت داشت) پدرش برایش سخن بگوید تا خوابش ببرد.

وقتی آن دختر در هنگام سحر گریه و ناله آن مرغ را شنید، خود را همچنان روی زمین می کشید تا آمد زیر آن درختی که آن پرنده بر فراز آن بود. آن دختر همچنان با آن پرنده هم آه و ناله شد. در همان حالی که آن دختر ناله می کرد، یک قطره از خون امام حسین علیه السّلام که به پر و بال آن پرنده بود به چشمش چکید و چشمش شفا یافت! سپس قطره دیگری به چشم دیگرش چکید و آن نیز شفا گرفت! بعد وقتی یک قطره به دست هایش چکید شفا یافتند! بعد از آن یک قطره به پاهایش چکید، آنها نیز شفا گرفتند. سپس هر قطره خونی که به بدن آن دختر می چکید، آن را به بدن خود می مالید تا این که همه جای بدنش از برکت خون مقدس امام حسین علیه السّلام شفا یافت.

ص: 192

فَلَمَّا أَصْبَحَتْ أَقْبَلَ أَبُوهَا إِلَی الْبُسْتَانِ فَرَأَی بِنْتاً تَدُورُ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّهَا ابْنَتُهُ فَسَأَلَهَا أَنَّهُ کَانَ لِی فِی الْبُسْتَانِ ابْنَةٌ عَلِیلَةٌ لَمْ تَقْدِرْ أَنْ تَتَحَرَّکَ فَقَالَتِ ابْنَتُهُ وَ اللَّهِ أَنَا ابْنَتُکَ فَلَمَّا سَمِعَ کَلَامَهَا وَقَعَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَامَ عَلَی قَدَمَیْهِ فَأَتَتْ بِهِ إِلَی ذَلِکَ الطَّیْرِ فَرَآهَا وَاکِراً عَلَی الشَّجَرَةِ یَئِنُّ مِنْ قَلْبٍ حَزِینٍ مُحْتَرِقٍ مِمَّا رَأَی مِمَّا فُعِلَ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام.

فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَقْسَمْتُ عَلَیْکَ بِالَّذِی خَلَقَکَ أَیُّهَا الطَّیْرُ أَنْ تُکَلِّمَنِی بِقُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَی فَنَطَقَ الطَّیْرُ مُسْتَعْبِراً ثُمَّ قَالَ إِنِّی کُنْتُ وَاکِراً عَلَی بَعْضِ الْأَشْجَارِ مَعَ جُمْلَةِ الطُّیُورِ عِنْدَ الظَّهِیرَةِ وَ إِذَا بِطَیْرٍ سَاقِطٍ عَلَیْنَا وَ هُوَ یَقُولُ أَیُّهَا الطُّیُورُ تَأْکُلُونَ وَ تَتَنَعَّمُونَ وَ الْحُسَیْنُ فِی أَرْضِ کَرْبَلَاءَ فِی هَذَا الْحَرِّ عَلَی الرَّمْضَاءِ طَرِیحاً ظَامِئاً وَ النَّحْرُ دَامٍ وَ رَأْسُهُ مَقْطُوعٌ عَلَی الرُّمْحِ مَرْفُوعٌ وَ نِسَاؤُهُ سَبَایَا حُفَاةٌ عَرَایَا فَلَمَّا سَمِعْنَ بِذَلِکَ تَطَایَرْنَ إِلَی کَرْبَلَاءَ فَرَأَیْنَاهُ فِی ذَلِکَ الْوَادِی طَرِیحاً الْغُسْلُ مِنْ دَمِهِ وَ الْکَفَنُ الرَّمْلُ السَّافِی عَلَیْهِ فَوَقَعْنَا کُلُّنَا عَلَیْهِ نَنُوحُ وَ نَتَمَرَّغُ بِدَمِهِ الشَّرِیفِ وَ کَانَ کُلٌّ مِنَّا طَارَ إِلَی نَاحِیَةٍ فَوَقَعْتُ أَنَا فِی هَذَا الْمَکَانِ فَلَمَّا سَمِعَ الْیَهُودِیُّ ذَلِکَ تَعَجَّبَ وَ قَالَ لَوْ لَمْ یَکُنِ الْحُسَیْنُ ذَا قَدْرٍ رَفِیعٍ عِنْدَ اللَّهِ مَا کَانَ دَمُهُ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ ثُمَّ أَسْلَمَ الْیَهُودِیُّ وَ أَسْلَمَتِ الْبِنْتُ وَ أَسْلَمَ خَمْسُمِائَةٍ مِنْ قَوْمِهِ.

وَ قَالَ: حُکِیَ عَنْ رَجُلٍ أَسَدِیٍّ قَالَ: کُنْتُ زَارِعاً عَلَی نَهَرِ الْعَلْقَمِیِّ بَعْدَ ارْتِحَالِ الْعَسْکَرِ عَسْکَرِ بَنِی أُمَیَّةَ فَرَأَیْتُ عَجَائِبَ لَا أَقْدِرُ أَحْکِی إِلَّا بَعْضَهَا مِنْهَا أَنَّهُ إِذَا هَبَّتِ الرِّیَاحُ تَمُرُّ عَلَیَّ نَفَحَاتٌ کَنَفَحَاتِ الْمِسْکِ وَ الْعَنْبَرِ إِذَا سَکَنَتْ أَرَی نُجُوماً تَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ وَ یَرْقَی مِنَ الْأَرْضِ إِلَی السَّمَاءِ مِثْلُهَا وَ أَنَا مُنْفَرِدٌ مَعَ عِیَالِی وَ لَا أَرَی أَحَداً أَسْأَلُهُ عَنْ ذَلِکَ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ یُقْبِلُ أَسَدٌ مِنَ الْقِبْلَةِ فَأُوَلِّی عَنْهُ إِلَی مَنْزِلِی فَإِذَا أَصْبَحَ وَ طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَ ذَهَبْتُ مِنْ مَنْزِلِی أَرَاهُ مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ ذَاهِباً فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِنَّ هَؤُلَاءِ خَوَارِجُ قَدْ خَرَجُوا عَلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَأَمَرَ بِقَتْلِهِمْ وَ أَرَی مِنْهُمْ مَا لَمْ أَرَهُ مِنْ سَائِرِ الْقَتْلَی فَوَ اللَّهِ هَذِهِ اللَّیْلَةُ لَا بُدَّ مِنَ الْمُسَاهَرَةِ لِأُبْصِرَ هَذَا

ص: 193

هنگامی که صبح شد و پدر آن دختر در آن باغ رفت، دختری را دید که گردش می کند، ولی متوجه نشد که او دختر خودش می باشد. لذا از او جویا شد که من دختر علیلی در این باغ داشتم که قادر به حرکت کردن نبود! آن دختر گفت: به خدا قسم من همان دختر هستم! وقتی وی این سخن را شنید، افتاد و غش کرد. هنگامی که به هوش آمد و برخاست، دخترش او را نزدیک آن پرنده آورد. یهودی دید آن پرنده بر فراز آن درخت، با قلبی حزین و دلی سوخته به علت مصیبت و شهادت حسین علیه السّلام ناله و ندبه می کند.

یهودی به آن پرنده گفت: تو را به حق آن کسی که تو را آفریده قسم می دهم با من به قدرت خدا سخن بگویی! ناگاه آن پرنده با حالت گریه گفت: من موقع ظهر با گروهی از پرندگان بر فراز بعضی از اشجار بودیم. ناگاه دیدم پرنده ای بر ما وارد شد و گفت: ای پرندگان! آیا جا دارد شما از نعمت های خدا بخورید و حسین در زمین کربلا با شدت گرما لب تشنه روی خاک های داغ افتاده باشد؟ سر مقدسش بریده و بر فراز نیزه و زنانش اسیر و لباسشان به تاراج رفته باشد؟ هنگامی که پرندگان این مقاله را شنیدند، به سوی کربلا پرواز کردند و ما امام حسین علیه السّلام را دیدیم که در آن وادی افتاده است. آب غسل آن حضرت خون بدنش و کفنش آن ریگ هایی بود که باد روی جنازه اش ریخته بود! ما روی جسد شریفش افتادیم و شروع به نوحه و زاری نمودیم و بدن های خود را به خون شریف حسین رنگین کردیم. سپس هر یک به طرفی پرواز نمودیم و من در این مکان آمده ام.

موقعی که آن یهودی این مقاله را شنید، تعجب کرد و گفت: اگر حسین علیه السّلام نزد خدا مقام عالی نمی داشت، خون مقدسش شفای هر دردی نمی بود. سپس آن یهودی و دخترش با تعداد پانصد نفر از خویشاوندانش به دین اسلام مشرف شدند.

راوی می گوید: از شخص اسدی نقل شده که گفت: هنگامی که لشکر بنی امیه از کربلا رفتند، من در کنار نهر علقمه مشغول زراعت بودم. من عجایب و غرایبی دیدم که جز مختصری از آنها را نمی توانم نقل نمایم. از جمله این که هر گاه بادها بر من می وزیدند، یک بوی مشک و عنبری به مشام من می رسید. وقتی بادها ساکن می شدند، ستارگانی را می دیدم که از آسمان به زمین نزول می کنند و نظیر آنها از زمین به آسمان صعود می نمایند. فقط من و اهل و عیالم در آنجا بودیم، شخص دیگری را ندیدیم تا از وی درباره آن منظره جویا شویم. هنگام غروب آفتاب شیری از طرف قبله می آمد و من پشت به او کرده و متوجه منزل خود می شدم. موقعی که صبح می شد و آفتاب طلوع می کرد و من از منزل خارج می شدم، می دیدم که آن شیر به سوی قبله می رود. با خودم می گفتم: این افرادی که کشته شدند از خوارج بودند و به عبیداللَّه بن زیاد خروج کردند و ابن زیاد دستور قتل ایشان را صادر نموده بود. پس چرا معجزاتی را از این کشتگان می بینم که از دیگران نمی بینم؟ به خدا قسم باید امشب را بیدار باشم تا بنگرم آیا این

ص: 193

الْأَسَدَ یَأْکُلُ مِنْ هَذِهِ الْجُثُثِ أَمْ لَا فَلَمَّا صَارَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ وَ إِذَا بِهِ أَقْبَلَ فَحَقَّقْتُهُ وَ إِذَا هُوَ هَائِلُ الْمَنْظَرِ فَارْتَعَدْتُ مِنْهُ وَ خَطَرَ بِبَالِی إِنْ کَانَ مُرَادُهُ لُحُومَ بَنِی آدَمَ فَهُوَ یَقْصِدُنِی وَ أَنَا أُحَاکِی نَفْسِی بِهَذَا فَمَثَّلْتُهُ وَ هُوَ یَتَخَطَّی الْقَتْلَی حَتَّی وَقَفَ عَلَی جَسَدٍ کَأَنَّهُ الشَّمْسُ إِذَا طَلَعَتْ فَبَرَکَ عَلَیْهِ فَقُلْتُ یَأْکُلُ مِنْهُ وَ إِذَا بِهِ یُمَرِّغُ وَجْهَهُ عَلَیْهِ وَ هُوَ یُهَمْهِمُ وَ یُدَمْدِمُ فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ مَا هَذِهِ إِلَّا أُعْجُوبَةٌ فَجَعَلْتُ أَحْرُسُهُ حَتَّی اعْتَکَرَ الظَّلَامُ (1)

وَ إِذَا بِشُمُوعٍ مُعَلَّقَةٍ مَلَأَتِ الْأَرْضَ وَ إِذَا بِبُکَاءٍ وَ نَحِیبٍ وَ لَطْمٍ مُفْجِعٍ فَقَصَدْتُ تِلْکَ الْأَصْوَاتِ فَإِذَا هِیَ تَحْتَ الْأَرْضِ فَفَهِمْتُ مِنْ نَاعٍ فِیهِمْ یَقُولُ وَا حُسَیْنَاهْ وَا إِمَامَاهْ فَاقْشَعَرَّ جِلْدِی فَقَرُبْتُ مِنَ الْبَاکِی وَ أَقْسَمْتُ عَلَیْهِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مَنْ تَکُونُ فَقَالَ إِنَّا نِسَاءٌ مِنَ الْجِنِّ فَقُلْتُ وَ مَا شَأْنُکُنَّ فَقُلْنَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ هَذَا عَزَاؤُنَا عَلَی الْحُسَیْنِ الذَّبِیحِ الْعَطْشَانِ فَقُلْتُ هَذَا الْحُسَیْنُ الَّذِی یَجْلِسُ عِنْدَهُ الْأَسَدُ قُلْنَ نَعَمْ أَ تَعْرِفُ هَذَا الْأَسَدَ قُلْتُ لَا قُلْنَ هَذَا أَبُوهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَرَجَعْتُ وَ دُمُوعِی تَجْرِی عَلَی خَدِّی (2).

قَالَ وَ نُقِلَ: أَنَّ سُکَیْنَةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَتْ: یَا یَزِیدُ رَأَیْتُ الْبَارِحَةَ رُؤْیَا إِنْ سَمِعْتَهَا مِنِّی قَصَصْتُهَا عَلَیْکَ فَقَالَ یَزِیدُ هَاتِی مَا رَأَیْتِی قَالَتْ بَیْنَمَا أَنَا سَاهِرَةٌ وَ قَدْ کَلَلْتُ مِنَ الْبُکَاءِ بَعْدَ أَنْ صَلَّیْتُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ بِدَعَوَاتٍ فَلَمَّا رَقَدَتْ عَیْنِی رَأَیْتُ أَبْوَابَ السَّمَاءِ قَدْ تَفَتَّحَتْ وَ إِذَا أَنَا بِنُورٍ سَاطِعٍ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ وَ إِذَا

ص: 194


1- 1. اعتکر الظلام: ای اختلط کأنّه کر بعضه علی بعض من بطء انجلائه.
2- 2. هذه کلها قصة مسرودة منثورة، و کل قاص انما یسرد و ینثر علی حسب ما یراه فی نفسه عظیما مؤثرا، و هذا الرجل الذی یقص هذه الاقاصیص، قد صور عظمة الامام علی ابن أبی طالب بصورة أسد یجیی ء لنوح الحسین علیه السلام، و لا بأس بنقلها بعد العلم بکونها قصة مسرودة، کما أن المصنّف رحمه اللّه انما ینقل أمثال هذه الروایات القصصیة لترویح النفوس.

شیر از این بدن ها می خورد یا نه.

وقتی آفتاب غروب کرد، دیدم آن شیر آمد. موقعی که متوجه آن شیر شدم، دیدم فوق العاده خوفناک است، لذا بدنم از دیدن وی دچار لرزه شد. این طور فکر کردم که اگر منظور این شیر خوردن گوشت بنی آدم باشد، پس باید به سراغ من بیاید. من در همین فکر بودم که دیدم آن شیر در میان کشتگان رفت و روی جسدی که نظیر آفتاب بود ایستاد و خود را روی آن انداخت. من با خودم می گفتم: از گوشت آن بدن می خورد؟ ولی دیدم صورت خود را به خون آن جسد رنگین می کند و همهمه می نماید و با خود سخن می گوید. من گفتم: اللَّه اکبر! این چه منظره تعجب آوری است. من همچنان مواظب آن شیر بودم تا این که تاریکی شب جهان را فرا گرفت. دیدم شمع و چراغ هایی آویزان بود که گویا زمین را پر کرده باشند. سپس صدای گریه و ناله و لطمه های جان گدازی شنیدم و به دنبال آنها رفتم. ناگاه دیدم آن ناله و گریه ها از زیر زمین است، شنیدم شخصی می گفت: وا حسیناه! وا اماماه! پوست بدن من دچار لرزه شد و نزدیک آن شخص گریان رفتم و او را به حق خدا و رسول قسم دادم و گفتم: تو کیستی؟ گفت: ما زنان جنیان هستیم. گفتم: برای چه گریانید!؟ گفتند: ما هر روز و شب برای حسین علیه السّلام که شهید شده و تشنه بود عزاداری می کنیم.

گفتم: همین حسینی که این شیر نزد جسدش می نشیند؟ گفتند: آری. آیا این شیر را می شناسی؟ گفتم: نه! گفتند: این شیر پدرش علی بن ابی طالب است. من در حالی مراجعت نمودم که اشک هایم بر صورتم می چکید.

نقل شده که سکینه دختر امام حسین علیه السّلام فرمود: ای یزید! من شب گذشته خوابی دیده ام که اگر گوش کنی برای تو بگویم. یزید گفت: چه خوابی؟ فرمود: در آن حینی که من بیدار بودم و از گریه خسته شده بودم، نماز خواندم و دعا کردم. هنگامی که چشمم به خواب رفت، دیدم درهای آسمان باز شده اند و نوری از آسمان به طرف زمین ساطع شده. بعد

ص: 194

أَنَا بِوَصَائِفَ مِنْ وَصَائِفِ الْجَنَّةِ وَ إِذَا أَنَا بِرَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ فِی تِلْکَ الرَّوْضَةِ قَصْرٌ وَ إِذَا أَنَا بِخَمْسِ مَشَایِخَ یَدْخُلُونَ إِلَی ذَلِکَ الْقَصْرِ وَ عِنْدَهُمْ وَصِیفٌ فَقُلْتُ یَا وَصِیفُ أَخْبِرْنِی لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ فَقَالَ هَذَا لِأَبِیکِ الْحُسَیْنِ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَی ثَوَاباً لِصَبْرِهِ فَقُلْتُ وَ مَنْ هَذِهِ الْمَشَایِخُ فَقَالَ أَمَّا الْأَوَّلُ فَآدَمُ أَبُو الْبَشَرِ وَ أَمَّا الثَّانِی فَنُوحٌ نَبِیُّ اللَّهِ وَ أَمَّا الثَّالِثُ فَإِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ وَ أَمَّا الرَّابِعُ فَمُوسَی الْکَلِیمُ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَنِ الْخَامِسُ الَّذِی أَرَاهُ قَابِضاً عَلَی لِحْیَتِهِ بَاکِیاً حَزِیناً مِنْ بَیْنِهِمْ فَقَالَ لِی یَا سُکَیْنَةُ أَ مَا تعرفه [تَعْرِفِینَهُ] فَقُلْتُ لَا فَقَالَ هَذَا جَدُّکِ رَسُولُ اللَّهِ فَقُلْتُ لَهُ إِلَی أَیْنَ یُرِیدُونَ فَقَالَ إِلَی أَبِیکِ الْحُسَیْنِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَلْحَقَنَّ جَدِّی وَ أُخْبِرَنَّهُ بِمَا جَرَی عَلَیْنَا فَسَبَقَنِی وَ لَمْ أَلْحَقْهُ فَبَیْنَمَا أَنَا مُتَفَکِّرَةٌ وَ إِذَا بِجَدِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ بِیَدِهِ سَیْفُهُ وَ هُوَ وَاقِفٌ فَنَادَیْتُهُ یَا جَدَّاهْ قُتِلَ وَ اللَّهِ ابْنُکَ مِنْ بَعْدِکَ فَبَکَی وَ ضَمَّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّةِ صَبْراً وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ ثُمَّ إِنَّهُ مَضَی وَ لَمْ أَعْلَمْ إِلَی أَیْنَ فَبَقِیتُ مُتَعَجِّبَةً کَیْفَ لَمْ أَعْلَمْ بِهِ فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذَا بِبَابٍ قَدْ فُتِحَ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا بِالْمَلَائِکَةِ یَصْعَدُونَ وَ یَنْزِلُونَ عَلَی رَأْسِ أَبِی قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ یَزِیدُ ذَلِکَ لَطَمَ عَلَی وَجْهِهِ وَ بَکَی وَ قَالَ مَا لِی وَ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ: وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی أَنَّ سُکَیْنَةَ قَالَتْ: ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ رَجُلٌ دُرِّیُّ اللَّوْنِ قَمَرِیُّ الْوَجْهِ حَزِینُ الْقَلْبِ فَقُلْتُ لِلْوَصِیفِ مَنْ هَذَا فَقَالَ جَدُّکِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ قُلْتُ لَهُ یَا جَدَّاهْ قُتِلَتْ وَ اللَّهِ رِجَالُنَا وَ سُفِکَتْ وَ اللَّهِ دِمَاؤُنَا

وَ هُتِکَتْ وَ اللَّهِ حَرِیمُنَا وَ حُمِلْنَا عَلَی الْأَقْتَابِ مِنْ غَیْرِ وِطَاءٍ نُسَاقُ إِلَی یَزِیدَ فَأَخَذَنِی إِلَیْهِ وَ ضَمَّنِی إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی آدَمَ وَ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی ثُمَّ قَالَ لَهُمْ مَا تَرَوْنَ إِلَی مَا صَنَعَتْ أُمَّتِی بِوَلَدِی مِنْ بَعْدِی ثُمَّ قَالَ الْوَصِیفُ یَا سُکَیْنَةُ اخْفِضِی صَوْتَکِ فَقَدْ أَبْکَیْتِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ أَخَذَ الْوَصِیفُ بِیَدِی فَأَدْخَلَنِی الْقَصْرَ وَ إِذَا بِخَمْسِ نِسْوَةٍ قَدْ عَظَّمَ اللَّهُ خِلْقَتَهُنَّ وَ زَادَ فِی نُورِهِنَّ وَ بَیْنَهُنَّ امْرَأَةٌ عَظِیمَةُ الْخِلْقَةِ نَاشِرَةٌ شَعْرَهَا وَ عَلَیْهَا ثِیَابٌ سُودٌ

ص: 195

خادم هایی از خادمان بهشت به نظرم رسید. سپس باغی را دیدم که سبز بود و قصری در آن باغ وجود داشت. ناگاه دیدم پنج نفر از مردان بزرگ داخل شدند و یک خادم نزد ایشان بود. من به آن خادم گفتم: این قصر از کیست؟ گفت: این قصر از پدرت حسین علیه السّلام می باشد که خدا در عوض آن صبری که کرد، به او عطا فرموده است.

گفتم: این مردان بزرگ کیانند؟ گفت: آن شخص اول حضرت آدم ابوالبشر است؛ دوم نوح نبی اللَّه می باشد؛ سوم ابراهیم خلیل الرحمن؛ و چهارم موسی کلیم اللَّه. گفتم: آن شخص پنجمی که می بینم محاسن خود را به دست گرفته و گریان و حزین می باشد کیست؟ گفت: ای سکینه! آیا او را نمی شناسی؟ گفتم: نه، گفت: این جدت پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله است. گفتم: ایشان به کجا می روند؟ گفت: نزد پدرت حسین علیه السّلام. گفتم: به خدا قسم اکنون خود را به جدم می رسانم و او را از این مصائبی که بر ما رفته آگاه می نمایم. ولی آن حضرت سبقت گرفت و من به وی نرسیدم.

در همان حالی که متفکر بودم، ناگاه دیدم علی بن ابی طالب علیه السّلام در حالی که شمشیری به دست دارد ایستاده است. من به آن حضرت گفتم: یا جدا! به خدا قسم پسرت بعد از تو شهید شد! وی پس از این که گریان شد، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: ای دختر عزیزم، صبر کن! خدا یاری خواهد کرد. سپس متوجه نشدم که آن بزرگوار به کجا رفت. من همچنان متعجب ماندم که چرا ندانستم او کجا رفت و در همین حال بودم که دیدم دری از آسمان باز شد و ملائکه نزد سر مقدس پدرم صعود و نزول می کردند. وقتی یزید این سخنان را شنید، لطمه به صورت خود زد و گریان شد و گفت: مرا با شهید کردن حسین چه کار؟

در روایت دیگری دارد: حضرت سکینه به یزید فرمود: سپس مردی نزد من آمد که رنگش نظیر درّ و صورتش مثل ماه و دلشکسته بود. من به آن خادم گفتم: این مرد کیست؟ گفت: این جدت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله می باشد. من نزدیک آن حضرت رفتم و به وی گفتم: یا جداه! به خدا قسم مردان ما شهید و خون های ما ریخته شدند و نسبت به ما هتک حرمت شد. ما را بر شتران بی جهاز سوار کردند و به سوی یزید راندند. پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله مرا به سینه خود چسبانید. بعد متوجه حضرت آدم و نوح و ابراهیم و موسی علیهم السّلام شد و به آنان فرمود: بنگرید این امت من بعد از من با فرزندم چه عملی انجام دادند! سپس آن خادم به من گفت: ای سکینه! صدای خود را آهسته کن. زیرا پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را گریان کردی.

پس از این جریان، آن خادم دست مرا گرفت و مرا داخل آن قصر نمود. ناگاه با پنج نفر زن مواجه شدم که خدای توانا خلقت آنان را با عظمت و نور آنان را زیاد کرده بود. در میان ایشان زنی بود عظیم الخلقة که موی سر خود را باز کرده و لباس های سیاه پوشیده بود.

ص: 195

وَ بِیَدِهَا قَمِیصٌ مُضَمَّخٌ بِالدَّمِ وَ إِذَا قَامَتْ یَقُمْنَ مَعَهَا وَ إِذَا جَلَسَتْ یَجْلِسْنَ مَعَهَا فَقُلْتُ لِلْوَصِیفِ مَا هَؤُلَاءِ النِّسْوَةُ اللَّاتِی قَدْ عَظَّمَ اللَّهُ خِلْقَتَهُنَّ فَقَالَ یَا سُکَیْنَةُ هَذِهِ حَوَّاءُ أُمُّ الْبَشَرِ وَ هَذِهِ مَرْیَمُ ابْنَةُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ وَ هَذِهِ هَاجَرُ وَ هَذِهِ سَارَةُ وَ هَذِهِ الَّتِی بِیَدِهَا الْقَمِیصُ الْمُضَمَّخُ وَ إِذَا قَامَتْ یَقُمْنَ مَعَهَا وَ إِذَا جَلَسَتْ یَجْلِسْنَ مَعَهَا هِیَ جَدَّتُکِ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ قُلْتُ لَهَا یَا جَدَّتَاهْ قُتِلَ وَ اللَّهِ أَبِی وَ أُوتِمْتُ عَلَی صِغَرِ سِنِّی فَضَمَّتْنِی إِلَی صَدْرِهَا وَ بَکَتْ شَدِیداً وَ بَکَیْنَ النِّسَاءُ کُلُّهُنَّ وَ قُلْنَ لَهَا یَا فَاطِمَةُ یَحْکُمُ اللَّهُ بَیْنَکِ وَ بَیْنَ یَزِیدَ یَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ ثُمَّ إِنَّ یَزِیدَ تَرَکَهَا وَ لَمْ یَعْبَأْ بِقَوْلِهَا.

قَالَ: وَ نُقِلَ عَنْ هِنْدٍ زَوْجَةِ یَزِیدَ قَالَتْ: کُنْتُ أَخَذْتُ مَضْجَعِی فَرَأَیْتُ بَاباً مِنَ السَّمَاءِ وَ قَدْ فُتِحَتْ وَ الْمَلَائِکَةُ یَنْزِلُونَ کَتَائِبَ کَتَائِبَ إِلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ وَ هُمْ یَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ نَظَرْتُ إِلَی سَحَابَةٍ قَدْ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ وَ فِیهَا رِجَالٌ کَثِیرُونَ وَ فِیهِمْ رَجُلٌ دُرِّیُّ اللَّوْنِ قَمَرِیُّ الْوَجْهِ فَأَقْبَلَ یَسْعَی حَتَّی انْکَبَّ عَلَی ثَنَایَا الْحُسَیْنِ یُقَبِّلُهُمَا وَ هُوَ یَقُولُ یَا وَلَدِی قَتَلُوکَ أَ تَرَاهُمْ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوکَ یَا وَلَدِی أَنَا جَدُّکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ هَذَا أَبُوکَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی وَ هَذَا أَخُوکَ الْحَسَنُ وَ هَذَا عَمُّکَ جَعْفَرٌ وَ هَذَا عَقِیلٌ وَ هَذَانِ حَمْزَةُ وَ الْعَبَّاسُ ثُمَّ جَعَلَ یُعَدِّدُ أَهْلَ بَیْتِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ قَالَتْ هِنْدٌ فَانْتَبَهْتُ مِنْ نَوْمِی فَزِعَةً مَرْعُوبَةً وَ إِذَا بِنُورٍ قَدِ انْتَشَرَ عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ فَجَعَلْتُ أَطْلُبُ یَزِیدَ وَ هُوَ قَدْ دَخَلَ إِلَی بَیْتٍ مُظْلِمٍ وَ قَدْ دَارَ وَجْهَهُ إِلَی الْحَائِطِ وَ هُوَ یَقُولُ مَا لِی وَ لِلْحُسَیْنِ وَ قَدْ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الْهُمُومَاتُ فَقَصَصْتُ عَلَیْهِ الْمَنَامَ وَ هُوَ مُنَکِّسُ الرَّأْسِ قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ اسْتَدْعَی بِحَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُنَّ أَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکُنَّ الْمُقَامُ عِنْدِی أَوِ الرُّجُوعُ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ لَکُمُ الْجَائِزَةُ السَّنِیَّةُ قَالُوا نُحِبُّ أَوَّلًا أَنْ نَنُوحَ عَلَی الْحُسَیْنِ قَالَ افْعَلُوا مَا بَدَا لَکُمْ ثُمَّ أُخْلِیَتْ لَهُنَّ الْحُجَرُ وَ الْبُیُوتُ فِی دِمَشْقَ وَ لَمْ تَبْقَ هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا قُرَشِیَّةٌ إِلَّا وَ لَبِسَتِ السَّوَادَ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ نَدَبُوهُ عَلَی مَا نُقِلَ سَبْعَةَ أَیَّامٍ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّامِنُ دَعَاهُنَّ یَزِیدُ وَ عَرَضَ عَلَیْهِنَّ الُمَقَامَ

ص: 196

وی پیراهن غرقه به خونی در دست داشت؛ هر گاه او برمی خاست، زنان دیگر هم برمی خاستند و هر گاه می نشست، آنان نیز می نشستند. من به آن خادم گفتم: این زنان که خدا خلقت آنان را بزرگ نموده کیستند؟ گفت: ای سکینه! این حواء مادر بشر است؛ این مریم دختر عمران می باشد؛ این خدیجه دختر خویلد است؛ این هاجر می باشد؛ این ساره است و این بانویی که پیراهن غرقه به خون در دست دارد و هر گاه می ایستد زنان دیگر هم با وی می ایستند و هر گاه می نشیند آنان نیز با او می نشیند، جده ات فاطمه زهرا علیها السّلام است.

من نزدیک جده ام رفتم و گفتم: به خدا قسم پدرم شهید شد و من در کودکی یتیم شدم! آن بانو مرا به سینه خود چسبانید و گریه شدیدی کرد. کلیه آن زنان هم گریان شدند و به حضرت زهرا علیه السّلام گفتند: یا فاطمه! خدا بین تو و یزید در روز قیامت داوری خواهد کرد.

سپس یزید سکینه را رها کرد و توجهی به سخن وی ننمود.

از هند که زوجه یزید بود نقل شده که گفت: من وارد رختخواب خود شدم و در عالم خواب دیدم یکی از درهای آسمان باز شد و ملائکه دسته دسته به سوی سر مبارک امام حسین علیه السّلام فرود می آیند و می گویند: «السّلام علیک یا ابا عبداللَّه! السّلام علیک یا بن رسول اللَّه!» من در همین حال بودم که دیدم قطعه ابری از آسمان به زمین نازل شد و مردان فراوانی در میان آن بودند. در میان ایشان مردی بود که رنگش مثل رنگ درّ و صورتش نظیر ماه بود. وی آمد تا خود را روی دندان های ثنایای امام حسین علیه السّلام انداخت و در حالی که آنها را می بوسید، می فرمود: ای پسر عزیزم، تو را کشتند! آیا دیدی که قدر تو را نشناختند! و تو را از آشامیدن آب منع کردند! ای پسرم! من جدت رسول خدا می باشم؛ این پدرت علی مرتضی است؛ این برادرت حسن می باشد؛ این عموهایت جعفر و عقیل هستند؛ اینان حمزه و عباس می باشند. سپس آن حضرت اهل بیت خود را هر کدام پس از دیگری شماره می کرد. هند می گوید: من در حالی از خواب بیدار شدم که دچار جزع و ترس شده بودم. ناگاه دیدم نوری بالای سر مبارک امام حسین علیه السّلام منتشر گردیده است! من به دنبال یزید رفتم و او را در میان خانه ای تاریک یافتم. وی صورت خود را متوجه دیوار کرده بود و می گفت: مرا با حسین چه کار؟ یزید دچار انواع و اقسام غم و اندوه شده بود. من خواب خود را برایش نقل کردم و او همچنان سر خود را به زیر انداخته بود!

راوی می گوید: هنگامی که صبح شد، یزید حرم و اهل بیت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را خواست و به ایشان گفت: دوست دارید نزد من بمانید یا به جانب مدینه مراجعت نمایید؟ من جایزه فراوانی به شما خواهم داد. آنان گفتند: ما اولا دوست داریم برای امام حسین علیه السّلام نوحه و عزاداری کنیم. یزید گفت: هر چه در نظر دارید انجام دهید. سپس حجره هایی در دمشق برای آنان تخلیه شد و مشغول عزاداری شدند و هیچ زن هاشمیه و قرشیه ای نماند، مگر این که برای حسین علیه السّلام سیاه پوشید و هفت روز بر حسین علیه السّلام ندبه کردند. روز هشتم که شد، یزید آنان را فراخواند و ماندن در شام را برایشان عرضه کرد،

ص: 196

فَأَبَیْنَ وَ أَرَادُوا الرُّجُوعَ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَحْضَرَ لَهُمُ الْمَحَامِلَ وَ زَیَّنَهَا وَ أَمَرَ بِالْأَنْطَاعِ الْإِبْرِیسَمِ وَ صَبَّ عَلَیْهَا الْأَمْوَالَ وَ قَالَ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذُوا هَذَا الْمَالَ عِوَضَ مَا أَصَابَکُمْ فَقَالَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ یَا یَزِیدُ مَا أَقَلَّ حَیَاءَکَ وَ أَصْلَبَ وَجْهَکَ تَقْتُلُ أَخِی وَ أَهْلَ بَیْتِی وَ تُعْطِینِی عِوَضَهُمْ؟

ثُمَّ قَالَ: وَ أَمَّا أُمُّ کُلْثُومٍ فَحِینَ تَوَجَّهَتْ إِلَی الْمَدِینَةِ جَعَلَتْ تَبْکِی وَ تَقُولُ:

مَدِینَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِینَا***فَبِالْحَسَرَاتِ وَ الْأَحْزَانِ جِئْنَا

أَلَا فَأَخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِ عَنَّا***بِأَنَّا قَدْ فُجِعْنَا فِی أَبِینَا

وَ أَنَّ رِجَالَنَا بِالطَّفِّ صَرْعَی***بِلَا رُؤْسٍ وَ قَدْ ذَبَحُوا الْبَنِینَا

وَ أَخْبِرْ جَدَّنَا أَنَّا أُسِرْنَا***وَ بَعْدَ الْأَسْرِ یَا جَدَّا سُبِینَا

وَ رَهْطُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْحَوْا***عَرَایَا بِالطُّفُوفِ مُسَلَّبِینَا

وَ قَدْ ذَبَحُوا الْحُسَیْنَ وَ لَمْ یُرَاعُوا***جَنَابَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فِینَا

فَلَوْ نَظَرَتْ عُیُونُکَ لِلْأُسَارَی***عَلَی أَقْتَابِ الْجِمَالِ مُحَمَّلِینَا

رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْنِ صَارَتْ***عُیُونُ النَّاسِ نَاظِرَةً إِلَیْنَا

وَ کُنْتَ تَحُوطُنَا حَتَّی تَوَلَّتْ***عُیُونُکَ ثَارَتِ الْأَعْدَا عَلَیْنَا

أَ فَاطِمُ لَوْ نَظَرْتِ إِلَی السَّبَایَا***بَنَاتِکَ فِی الْبِلَادِ مُشَتَّتِینَا

أَ فَاطِمُ لَوْ نَظَرْتِ إِلَی الْحَیَارَی***وَ لَوْ أَبْصَرْتِ زَیْنَ الْعَابِدِینَا

أَ فَاطِمُ لَوْ رَأَیْتِینَا سَهَارَی***وَ مِنْ سَهَرِ اللَّیَالِی قَدْ عَمِینَا

أَ فَاطِمُ مَا لَقِیتِی مِنْ عِدَاکِی***وَ لَا قِیرَاطَ مِمَّا قَدْ لَقِینَا

فَلَوْ دَامَتْ حَیَاتُکِ لَمْ تَزَالِی***إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ تَنْدُبِینَا

وَ عَرِّجْ بِالْبَقِیعِ وَ قِفْ وَ نَادِ***أَیَا ابْنَ حَبِیبِ رَبِّ الْعَالَمِینَا

وَ قُلْ یَا عَمِّ یَا حَسَنَ الْمُزَکَّی***عِیَالُ أَخِیکَ أَضْحَوْا ضَائِعِینَا

أَیَا عَمَّاهْ إِنَّ أَخَاکَ أَضْحَی***بَعِیداً عَنْک بِالرَّمْضَا رَهِیناً

بِلَا رَأْسٍ تَنُوحُ عَلَیْهِ جَهْراً***طُیُورٌ وَ الْوُحُوشُ الْمُوحِشِینَا

وَ لَوْ عَایَنْتَ یَا مَوْلَایَ سَاقُوا***حَرِیماً لَا یَجِدْنَ لَهُمْ مُعِیناً

ص: 197

ولی آنان خواستند به مدینه برگردند. پس برای آنان محمل ها را مهیا کرد و زینت نمود و امر کرد که سفره های ابریشمی بیاورند و بر آن اموال ریختند و گفت: ای ام کلثوم! این مال را در عوض مصبتتان بگیرید! ام کلثوم فرمود: ای یزید! چقدر کم حیا و پر رو هستی! برادر و اهل بیتم را می کشی و در برابر قتلشان به من عوض مالی می دهی؟

سپس راوی می گوید: اما ام کلثوم وقتی متوجه مدینه شد، شروع به گریه کرد و گفت:

ای مدینه جد ما! به استقبال ما نیا که با حسرت و حزن آمدیم

هان که رسول خدا را از ورود ما با خبر ساز که ما در خصوص پدرمان مصیبت زده شدیم مردان ما در کربلا به خاک افتاده اند، بدون سر و پسران ما را ذبح کردند؛

به جد ما خبر بده که ما اسیر شدیم و بعد از اسارت ای جد ما، ما در بند شدیم!

و ای رسول خدا! گروه تو به صورت عریان در زمین های گرم قربانی شدند و غارت گردیدند

و حسین را ذبح کردند و قرابت تو در خصوص ما را مراعات نکردند

اگر به اسرایی بنگری که بر پشت شتران سوار شده و حمل می شوند،

ای رسول خدا! بعد از حجاب و پوشش چشم مردم به ما نگاه می کند

و تو بر ما احاطه داشتی و تا چشم از ما برداشتی، دشمنان بر ما شوریدند

ای فاطمه! اگر به اسرا نگاه کنی، می بینی دخترانت در شهرها پراکنده گشته اند

ای فاطمه! اگر به سرگردانان بنگری، و اگر زین العابدین را ببینی،

ای فاطمه! اگر ما را بیدار ببینی و بنگری که از بیداری شب نابینا شده ایم،

ای فاطمه! آنچه از دشمنانت دیدی، به قدر یک قیراط از آنچه ما دیدیم نیست

اگر زنده می ماندی، تا روز قیامت پیوسته بر ما ندبه می کردی

به بقیع عروج کن و بایست و ندا سر بده ای پسر حبیب پروردگار جهانیان!

و بگو ای عمو! ای حسن پاک! حرم برادرت دچار ضیاع و نقص شدند

ای عمو جان! برادرت دور از تو قربانی شد و در سرزمین سوزان طف به گرو ماند

بدون سر! و پرندگان و وحوش آشکارا بر او نوحه می کنند!

مولای من! اگر ببینی حرم را بدون این که یاوری بیابند، حرکت دادند

ص: 197

عَلَی مَتْنِ النِّیَاقِ بِلَا وِطَاءٍ***وَ شَاهَدْتَ الْعِیَالَ مُکَشَّفِینَا

مَدِینَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِینَا***فَبِالْحَسَرَاتِ وَ الْأَحْزَانِ جِئْنَا

خَرَجْنَا مِنْکِ بِالْأَهْلِینَ جَمْعاً***رَجَعْنَا لَا رِجَالَ وَ لَا بَنِینَا

وَ کُنَّا فِی الْخُرُوجِ بِجَمْعِ شَمْلٍ***رَجَعْنَا حَاسِرِینَ مُسَلَّبِینَا

وَ کُنَّا فِی أَمَانِ اللَّهِ جَهْراً***رَجَعْنَا بِالْقَطِیعَةِ خَائِفِینَا

وَ مَوْلَانَا الْحُسَیْنُ لَنَا أَنِیسٌ***رَجَعْنَا وَ الْحُسَیْنُ بِهِ رَهِینَا

فَنَحْنُ الضَّائِعَاتُ بِلَا کَفِیلٍ***وَ نَحْنُ النَّائِحَاتُ عَلَی أَخِینَا

وَ نَحْنُ السَّائِرَاتُ عَلَی الْمَطَایَا***نُشَالُ عَلَی جِمَالِ الْمُبْغِضِینَا

وَ نَحْنُ بَنَاتُ یس وَ طه***وَ نَحْنُ الْبَاکِیَاتُ عَلَی أَبِینَا

وَ نَحْنُ الطَّاهِرَاتُ بِلَا خَفَاءٍ***وَ نَحْنُ الْمُخْلَونَ الْمُصْطَفَوْنَا

وَ نَحْنُ الصَّابِرَاتُ عَلَی الْبَلَایَا***وَ نَحْنُ الصَّادِقُونَ النَّاصِحُونَا

أَلَا یَا جَدَّنَا قَتَلُوا حُسَیْناً***وَ لَمْ یَرْعَوْا جَنَابَ اللَّهِ فِینَا

أَلَا یَا جَدَّنَا بَلَغَتْ عِدَانَا***مُنَاهَا وَ اشْتَفَی الْأَعْدَاءُ فِینَا

لَقَدْ هَتَکُوا النِّسَاءَ وَ حَمَّلُوهَا***عَلَی الْأَقْتَابِ قَهْراً أَجْمَعِینَا

وَ زَیْنَبُ أَخْرَجُوهَا مِنْ خِبَاهَا***وَ فَاطِمُ وَالِهٌ تُبْدِی الْأَنِینَا

سُکَیْنَةُ تَشْتَکِی مِنْ حَرِّ وَجْدٍ***تُنَادِی الْغَوْثَ رَبَّ الْعَالَمِینَا

وَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ بِقَیْدِ ذُلٍ***وَ رَامُوا قَتْلَهُ أَهْلُ الْخَئُونَا

فَبَعْدَهُمُ عَلَی الدُّنْیَا تُرَابٌ***فَکَأْسُ الْمَوْتِ فِیهَا قَدْ سُقِینَا

وَ هَذِی قِصَّتِی مَعَ شَرْحِ حَالِی***أَلَا یَا سَامِعُونَ ابْکُوا عَلَیْنَا

قَالَ الرَّاوِی وَ أَمَّا زَیْنَبُ فَأَخَذَتْ بِعِضَادَتَیْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَ نَادَتْ یَا جَدَّاهْ إِنِّی نَاعِیَةٌ إِلَیْکَ أَخِیَ الْحُسَیْنَ وَ هِیَ مَعَ ذَلِکَ لَا تَجِفُّ لَهَا عَبْرَةٌ وَ لَا تَفْتُرُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ کُلَّمَا نَظَرَتْ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ تَجَدَّدَ حُزْنُهَا وَ زَادَ وَجْدُهَا.

«38»

یف، [الطرائف] مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ بِإِسْنَادِهِ إِلَی سَهْلٍ قَالَ: قالت [سَمِعْتُ] أُمَّ سَلَمَةَ

ص: 198

سوار بر ناقه های بدون محمل، و حرم را به صورت مکشوف می بینی

ای مدینه جدّ ما! به استقبال ما میا که با حسرت ها و اندوه ها آمدیم

ما همگی با اهل خود از تو خارج شدیم و بدون مردان و پسران برگشتیم!

و هنگام خروج جمع ما جمع بود، ولی سر برهنه و غارت زده برگشتیم

ما آشکارا در امان خدا بودیم، ولی با پراکندگی و خوف برگشتیم! مولایمان حسین انیس ما بود، ولی ما برگشتیم و حسین در گرو آن است

پس ما ضایع شدیم و حامی نداریم و ما بر برادرمان نوحه می کنیم

و ما بر مرکب ها سوار شده و حرکت کردیم و بالای شتران دشمنان خود رفته ایم.

و ما دختران یس و طه هستیم و بر پدر خود گریانیم

و ما پاکیزگانیم که طهارتمان مخفی نیست و ما مخلصین و برگزیدگانیم

و ما بر بلاها صبر کردیم و ما راستگویان خیرخواهیم

ای جد ما! حسین را کشتند و حضور خدا را در امر ما رعایت نکردند

ای جد ما! دشمنان ما به آرزوی خود رسیدند و دشمنان در مورد ما تشفی خاطر پیدا کردند

حرمت زنان را هتک کردند و همگی آنان را به زور بر محمل ها بردند

و زینب را از پس پرده اش بیرون بردند و فاطمه سرگردان است و ناله دارد

سکینه از حرارت شور و حالش شکایت می کند و ندا می دهد: ای پروردگار جهانیان به فریاد برس!

و زین العابدین در بند ذلت رفته و اهل خیانت قصد کشتنش را کرده اند

پس بعد از آنان خاک بر سر دنیا که جام مرگ را در این مصیبت سر کشیدیم

و این قصه من با شرح حال من است؛ ای شنوندگان بر ما بگریید!

راوی می گوید: اما زینب دو لنگه در مسجد را گرفته بود و ندا می کرد: ای جد من! من خبر مرگ برادرم حسین را برایت آوردم و اشک در مصیبت او با این حال تمام نمی شود و از گریه و نوحه توقفی حاصل نمی گردد و هر بار که به علی بن الحسین علیهما السّلام می نگریست، اندوهش تجدید می گشت و شور و نوایش زیاد می شد

روایت38.

طرائف: سهل نقل می گوید: وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السّلام به مدینه رسید، ام سلمه

ص: 198

زَوْجَةَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله حِینَ جَاءَهَا نَعْیُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ لَعَنَتْ أَهْلَ الْعِرَاقِ وَ قَالَتْ قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ غَرُّوهُ وَ أَذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَإِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَدْ جَاءَتْهُ فَاطِمَةُ علیها السلام عَشِیَّةً بِبُرْمَةٍ قَدْ صَنَعَتْ فِیهَا عَصِیدَةً(1) تَحْمِلُهَا فِی طَبَقٍ حَتَّی وَضَعَتْهَا بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهَا أَیْنَ ابْنُ عَمِّکِ قَالَتْ هُوَ فِی الْبَیْتِ قَالَ اذْهَبِی فَادْعِیهِ وَ ائْتِینِی بِابْنَیْهِ قَالَتْ وَ جَاءَتْ تَقُودُ ابْنَیْهَا کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِیَدٍ وَ عَلِیٌّ علیه السلام یَمْشِی بِأَثَرِهَا حَتَّی دَخَلُوا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَجْلَسَهُمَا فِی حَجْرِهِ وَ جَلَسَ عَلِیٌّ علیه السلام عَنْ یَمِینِهِ وَ جَلَسَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام عَنْ یَسَارِهِ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَاجْتَذَبَ مِنْ تَحْتِی کِسَاءً خَیْبَرِیّاً کَانَ بِسَاطاً لَنَا فَلَفَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخَذَ طَرَفَیِ الْکِسَاءِ وَ أَلْوَی بِیَدِهِ الْیُمْنَی إِلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِکَ قَالَ بَلَی قَالَتْ فَأَدْخَلَنِی فِی الْکِسَاءِ بَعْدَ مَا قَضَی دُعَاءَهُ لِابْنِ عَمِّهِ عَلِیٍّ وَ ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ وَ ابْنَیْهِمَا(2).

«39»

أَقُولُ رَوَی شَارِحُ دِیوَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنْ هِشَامٍ الْکَلْبِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ: أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام سَمِعُوا صَوْتَ هَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ یَقُولُ:

أَیُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَیْناً***أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ***مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرْسَلٍ وَ قَتِیلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ بْنِ دَاوُدَ***وَ مُوسَی وَ صَاحِبِ الْإِنْجِیلِ

«40»

وَ وَجَدْتُ بِخَطِّ بَعْضِ الْأَفَاضِلِ نَقْلًا مِنْ خَطِّ الشَّهِیدِ قُدِّسَ سِرُّهُ قَالَ: لَمَّا جِی ءَ بِرُءُوسِ الشُّهَدَاءِ وَ السَّبَایَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام أَنْشَدَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ:

لَمَّا بَدَتْ تِلْکَ الرُّءُوسُ وَ أَشْرَقَتْ***تِلْکَ الشَّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیْرُونِ (3)

صَاحَ الْغُرَابُ فَقُلْتُ صِحْ أَوْ لَا تَصِحْ***فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ النَّبِیِّ دُیُونِی

ص: 199


1- 1. البرمة: القدر من الحجر، و العصیدة: دقیق یلت بالسمن و یطبخ.
2- 2. الطرائف: 30.
3- 3. باب من أبواب دمشق.

زوجه پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: لعنت بر اهل عراق باد! حسین علیه السّلام را کشتند. خدا آنان را بکشد! حسین علیه السّلام را فریب دادند و ذلیل کردند؟ خدا ایشان را لعنت کند. من دیدم فاطمه زهرا یک شب طبق غذا و حلوایی آورد و در حضور پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله نهاد. پیامبر خدا به فاطمه فرمود: پسر عمویت علی کجاست؟ فرمود: در میان خانه بود. رسول خدا فرمود: برو او را با دو فرزندش نزد من بیاور. حضرت زهرا در حالی آمد که دست حسنین علیهم السّلام را گرفته بود و حضرت امیر علیه السّلام هم به دنبال آن بانو بود. ایشان نزد پیغمبر خدا آمدند و آن بزرگوار حسنین علیهما السّلام را در کنار خود نشانید. حضرت امیر طرف راست و فاطمه اطهر سمت چپ پیامبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نشستند.

ام سلمه می گوید: پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله یک کسای خیبری را که زیر پای من و فرش ما بود، بر گرفت و آن را به خود و آنان پیچید. بعدا دو طرف آن کساء را به دست گرفت و پس از این که دست خود را به طرف آسمان بلند کرد فرمود: پروردگارا! اینان اهل بیت منند، پلیدی را از ایشان بر طرف کن و آنان را به نحو مخصوصی پاکیزه بگردان! من گفتم: یا رسول اللَّه! آیا من از اهل بیت تو نیستم؟ فرمود: چرا. سپس آن بزرگوار پس از این که در حق پسر عمویش علی و دخترش فاطمه و حضرت حسنین علیهم السّلام دعا کرده بود، مرا نیز داخل کساء نمود.(1)

روایت39.

مؤلف: شارح دیوان حضرت امیر علیه السّلام از عمرو بن ابی المقدام نقل می کند: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شده بود، شنیدند که هاتفی از آسمان می گفت:

ای کسانی که از سر جهالت حسین را کشتید! بر شما بشارت باد به عذاب و سختی!

تمام آسمانیان از نبی و رسول و شهید، شما را نفرین می کنند

بر لسان پسر داود و موسی و صاحب انجیل، مورد لعن قرار گرفتید

روایت40.

مؤلف: خط بعضی از فضلاء را یافتم که از خط شهید ثانی نقل می کند: موقعی که سر مقدس شهیدان و اسیران آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را نزد یزید لعنه الله بردند، یزید این اشعار را انشاد کرد:

هنگامی که آن سرها ظاهر شدند و آن خورشیدهای درخشنده بر بالای دروازه جیرون (که یکی از دروازه های دمشق بوده) درخشیدند،

کلاغ فریاد زد؛ من گفتم: چه فریاد بزنی و چه فریاد نزنی، حقا که من حق خود را از پیامبر اسلام گرفتم

ص: 199


1- . طرائف: 30
«41»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، وَ رُوِیَ: أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِلَی یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ هَمَّ بِضَرْبِ عُنُقِهِ فَوَقَّفَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ یُکَلِّمُهُ لِیَسْتَنْطِقَهُ بِکَلِمَةٍ یُوجِبُ بِهَا قَتْلَهُ وَ عَلِیٌّ علیه السلام یُجِیبُهُ حَسَبَ مَا یُکَلِّمُهُ وَ فِی یَدِهِ سُبْحَةٌ صَغِیرَةٌ یُدِیرُهَا بِأَصَابِعِهِ وَ هُوَ یَتَکَلَّمُ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ أُکَلِّمُکَ وَ أَنْتَ تُجِیبُنِی وَ تُدِیرُ أَصَابِعَکَ بِسُبْحَةٍ فِی یَدِکَ فَکَیْفَ یَجُوزُ ذَلِکَ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی أَنَّهُ کَانَ إِذَا صَلَّی الْغَدَاةَ وَ انْفَتَلَ- لَا یَتَکَلَّمُ حَتَّی یَأْخُذَ سُبْحَةً بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُکَ وَ أُمَجِّدُکَ وَ أُحَمِّدُکَ وَ أُهَلِّلُکَ بِعَدَدِ مَا أُدِیرُ بِهِ سُبْحَتِی وَ یَأْخُذُ السُّبْحَةَ وَ یُدِیرُهَا وَ هُوَ یَتَکَلَّمُ بِمَا یُرِیدُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِالتَّسْبِیحِ وَ ذَکَرَ أَنَّ ذَلِکَ مُحْتَسَبٌ لَهُ وَ هُوَ حِرْزٌ إِلَی أَنْ یَأْوِیَ إِلَی فِرَاشِهِ فَإِذَا أَوَی إِلَی فِرَاشِهِ قَالَ مِثْلَ ذَلِکَ الْقَوْلِ وَ وَضَعَ سُبْحَتَهُ تَحْتَ رَأْسِهِ فَهِیَ مَحْسُوبَةٌ لَهُ مِنَ الْوَقْتِ إِلَی الْوَقْتِ فَفَعَلْتُ هَذَا اقْتِدَاءً بِجَدِّی فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ لَسْتُ أُکَلِّمُ أَحَداً مِنْکُمْ إِلَّا وَ یُجِیبُنِی بِمَا یَعُوذُ بِهِ وَ عَفَا عَنْهُ وَ وَصَلَهُ وَ أَمَرَ بِإِطْلَاقِهِ.

«42»

نَوَادِرُ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ قَالَ: إِنَّ مُصْعَبَ بْنَ الزُّبَیْرِ لَمَّا تَوَجَّهَ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ یُقَاتِلُهُ وَ بَلَغَ الْحَیْرَ دَخَلَ فَوَقَفَ عَلَی قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ کُنْتَ غُصِبْتَ نَفْسَکَ مَا غُصِبْتَ دِینَکَ ثُمَّ انْصَرَفَ وَ هُوَ یَقُولُک: شِعْرٌ

وَ إِنَّ الْأُولَی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ***تَأَسَّوْا فَسَنُّوا لِلْکِرَامِ التَّأَسِّیَا

وَ مِنْهُ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ قَالَ: لَمَّا بَلَغَ أَهْلَ الْبُلْدَانِ مَا کَانَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَدِمَتْ لِزِیَارَتِهِ مِائَةُ أَلْفِ امْرَأَةٍ مِمَّنْ کَانَتْ لَا تَلِدُ فَوَلَدْنَ کُلُّهُنَّ.

ص: 200

روایت41.

دعوات راوندی: روایت شده که وقتی حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را نزد یزید ملعون بردند، یزید تصمیم گرفت گردن حضرت سجاد علیه السّلام را بزند، لذا آن امام مظلوم را در مقابل خود نگاه داشت و شروع به سخن کرد. منظور یزید این بود که با آن حضرت مکالمه نماید و آن بزرگوار سخنی بگوید که یزید آن را بهانه کند و او را شهید نماید. ولی حضرت سجاد علیه السّلام جواب او را مطابق با سؤالش می فرمود. حضرت سجاد علیه السّلام یک سبحه کوچکی در دست داشت که آن را با انگشت های خود می گردانید و تکلم می کرد. یزید گفت: من با تو سخن می گویم و تو جواب مرا در حالی می دهی که سبحه را به دست خود می گردانی! چگونه این موضوع جایز است؟ امام سجاد علیه السّلام فرمود: پدرم از جدم برایم نقل کرد که هر گاه نماز صبح را می خواند، با کسی سخن نمی گفت تا این که سبحه را بر می داشت و می فرمود:

خدایا! من صبح کردم در حالی که به تعدادی که تسبیحم را می گردانم، تو را تسبیح و تمجید و حمد و تهلیل می کنم. سپس آن حضرت آن سبحه را برمی داشت و بدون این که تسبیح بگوید، هر چه می خواست سخن می گفت و سبحه را می گردانید. می فرمود: همین گردانیدن سبحه برایش ثواب داشت و یک حرزی بود، تا آن موقعی که در رختخواب خود وارد می شد. هنگامی که وارد رختخواب خود می شد نیز همین عمل را انجام می داد و سبحه خود را زیر سر خویش می نهاد و ثواب آن سبحه از این وقت تا وقت بعدی برایش حساب می شد. من به جدم اقتدا کردم و من این عمل را انجام دادم. یزید گفت: من با هیچ کدام از شما (آل محمّد) تکلم نکردم، مگر این که جوابی به من داد که به آن پناهنده شد! سپس حضرت سجاد علیه السّلام را عفو کرد، جایزه ای به آن بزرگوار داد و آزادش نمود.

روایت42.

نوادر علی بن اسباط: از چند نفر از اصحابش روایت می کند که گفت: وقتی مصعب بن زبیر متوجه عبدالملک بن مروان شد تا با او قتال نماید و به حائر امام حسین علیه السّلام رسید، بر سر قبر ابی عبداللَّه الحسین علیه السّلام توقف نمود و گفت: یا ابا عبداللَّه! به خدا قسم گرچه درباره نفس خود غضب کردی، ولی راجع به دین خود غضب ننمودی. سپس در حالی بازگشت که این شعر را می خواند:

این شهیدان کربلا که از آل هاشم می باشند، به نیاکان خود تأسی کردن را برای مردان بزرگوار سنت و سرمشق قرار دادند

نیز در همان کتاب از چند نفر از اصحابش روایت می کند: وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السّلام در شهرها منتشر شد، تعداد صد هزار نفر زن نازا برای زیارت امام حسین علیه السّلام آمدند و همه بچه دار شدند.

ص: 200

باب 40 ما ظهر بعد شهادته من بکاء السماء و الأرض علیه ص و انکساف الشمس و القمر و غیرها

الأخبار

«1»

فس، [تفسیر القمی] أَبِی عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ: مَرَّ عَلَیْهِ رَجُلٌ عَدُوٌّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَقَالَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ (1) ثُمَّ مَرَّ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ لَکِنْ هَذَا لَتَبْکِیَنَّ عَلَیْهِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ قَالَ وَ مَا بَکَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا.

«2»

ب، [قرب الإسناد] عَنْهُمَا(2)

عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: زُورُوا الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لَا تَجْفُوهُ فَإِنَّهُ سَیِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ أَوْ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ شَبِیهُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ عَلَیْهِمَا بَکَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ.

أَقُولُ فِی خَبَرِ ابْنِ شَبِیبٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام: أَنَّهُ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ (3).

«3»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو سَلَمَةَ السَّرَّاجُ

ص: 201


1- 1. الدخان: 29.
2- 2. یعنی محمّد بن عبد الحمید و عبد الصمد بن محمّد، و صدر الحدیث هکذا: قال: حنان- قلت لابی عبد اللّه علیه السلام: ما تقول فی زیارة قبر الحسین علیه السلام فانه بلغنا عن بعضکم أنّه قال: تعدل حجة و عمرة، قال فقال ما أصعب هذا الحدیث ما تعدل هذا کله لکن زوروه الحدیث، راجع المصدر ص 66.
3- 3. راجع ج 44 ص 286.

باب چهلم : آنچه پس از شهادت امام حسین علیه السلام از قبیل گریه آسمان و زمین و گرفتن خورشید و ماه و غیر آن برای ایشان روی داد

روایات

روایت1.

تفسیر قمی: حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود: مردی که دشمن خدا و رسول بود به وی مرور کرد. حضرت امیر این آیه را خواند: «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ.»(1) {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند} پس از آن مرد، حضرت حسین علیه السّلام از نزد حضرت امیر علیه السّلام عبور کرد و حضرت امیر علیه السّلام فرمود: ولی آسمان و زمین برای این حسین علیه السّلام گریان خواهند شد. سپس فرمود: آسمان و زمین جز برای یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیهم السّلام برای کسی گریان نشدند.

روایت2.

قرب الاسناد: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: امام حسین علیه السّلام را زیارت کنید و در حق او جفا مکنید، زیرا حسین علیه السّلام بزرگ جوانان شهید، یا بزرگ جوانان اهل بهشت است. حسین شبیه یحیی بن زکریا علیهم السّلام می باشد. آسمان و زمین برای ایشان گریان شدند.(2)

مؤلف: در خبر ابن شبیب آمده که حضرت رضا علیه السّلام فرمود: آسمان های هفتگانه و زمین ها به سبب قتل او گریستند .

روایت3.

امالی شیخ طوسی: حسین بن ابی فاخته می گوید: من و ابو سلمه سراج

ص: 201


1- . دخان / 29
2- . قرب الاسناد: 66

وَ یُونُسُ بْنُ یَعْقُوبَ وَ الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَحْضُرُ مَجَالِسَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَذْکُرُکُمْ فِی نَفْسِی فَأَیُّ شَیْ ءٍ أَقُولُ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ إِذَا حَضَرْتَ مَجَالِسَ هَؤُلَاءِ فَقُلْ اللَّهُمَّ أَرِنَا الرَّخَاءَ وَ السُّرُورَ فَإِنَّکَ تَأْتِی عَلَی مَا تُرِیدُ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَذْکُرُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام فَأَیُّ شَیْ ءٍ أَقُولُ إِذَا ذَکَرْتُهُ فَقَالَ قُلْ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا بَا عَبْدِ اللَّهِ تُکَرِّرُهَا ثَلَاثاً ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنَا وَ قَالَ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَمَّا قُتِلَ بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ فِی الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا لَمْ تَبْکِ عَلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هَذِهِ الثَّلَاثَةُ الْأَشْیَاءِ الَّتِی لَمْ تَبْکِ عَلَیْهِ فَقَالَ الْبَصْرَةُ وَ دِمَشْقُ وَ آلُ الْحَکَمِ بْنِ أَبِی الْعَاصِ.

«4»

لی، [الأمالی] للصدوق ع، [علل الشرائع] ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَرْطَاةَ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ فُضَیْلٍ الرَّسَّانِ عَنْ جَبَلَةَ الْمَکِّیَّةِ قَالَ سَمِعْتُ مِیثَمَ التَّمَّارِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ یَقُولُ: وَ اللَّهِ لَتَقْتُلُ هَذِهِ الْأُمَّةُ ابْنَ نَبِیِّهَا فِی الْمُحَرَّمِ لِعَشْرٍ یَمْضِینَ مِنْهُ وَ لَیَتَّخِذَنَّ أَعْدَاءُ اللَّهِ ذَلِکَ الْیَوْمَ یَوْمَ بَرَکَةٍ وَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ أَعْلَمُ ذَلِکَ لِعَهْدٍ عَهِدَهُ إِلَیَّ مَوْلَایَ- أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ یَبْکِی عَلَیْهِ کُلُّ شَیْ ءٍ حَتَّی الْوُحُوشُ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانُ فِی الْبَحْرِ وَ الطَّیْرُ فِی السَّمَاءِ وَ یَبْکِی عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مُؤْمِنُو الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ جَمِیعُ مَلَائِکَةِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ رِضْوَانُ وَ مَالِکٌ وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ تَمْطُرُ السَّمَاءُ دَماً وَ رَمَاداً ثُمَّ قَالَ وَجَبَتْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ کَمَا وَجَبَتْ عَلَی الْمُشْرِکِینَ الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ کَمَا وَجَبَتْ عَلَی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِ قَالَ جَبَلَةُ فَقُلْتُ لَهُ یَا مِیثَمُ فَکَیْفَ یَتَّخِذُ النَّاسُ ذَلِکَ الْیَوْمَ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ یَوْمَ بَرَکَةٍ فَبَکَی مِیثَمٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ یَزْعُمُونَ لِحَدِیثٍ یَضَعُونَهُ أَنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی تَابَ اللَّهُ فِیهِ عَلَی آدَمَ وَ إِنَّمَا تَابَ اللَّهُ عَلَی آدَمَ فِی ذِی الْحِجَّةِ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی قَبِلَ اللَّهُ فِیهِ تَوْبَةَ دَاوُدَ

ص: 202

و یونس بن یعقوب و فضیل بن یسار در حضور امام جعفر صادق علیه السّلام مشرف بودیم. من به آن حضرت گفتم: فدایت شوم! هر گاه من در مجالس این گروه حاضر شوم و شما را در قلب خود یاد کنم چه بگویم؟ فرمود: هر وقت وارد مجالس این گروه شدی بگو: پروردگارا! راحتی و خشنودی به ما عطا کن، زیرا تو هر عملی را که بخواهی انجام می دهی. گفتم: فدایت شوم! هر گاه حضرت حسین بن علی علیهما السّلام را یادآور می شوم چه بگویم. فرمود: سه مرتبه بگو: «صلی اللَّه علیک یا ابا عبداللَّه!»

سپس امام صادق علیه السّلام متوجه ما شد و فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، آسمان های هفتگانه، موجوداتی که در میان آنها و مابین آنها بودند؛ افرادی که در بهشت و جهنم بودند؛ و آنچه که دیده می شود و آنچه دیده نمی شود، همگی برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند. فقط سه چیز برای امام حسین علیه السّلام گریان نشدند. گفتم: فدایت شوم! آن سه چیز کدامند که برای امام حسین علیه السّلام گریه نکردند؟ فرمود: بصره، دمشق، و آل حکم بن ابی العاص.

روایت4.

امالی شیخ صدوق و علل الشرائع: جبله می گوید: شنیدم که میثم تمار می گفت: به خدا قسم این امت پسر دختر پیغمبر خود را در روز دهم ماه محرم می کشند، بعد دشمنان خدا روز شهادت حسین علیه السّلام را روز خیر و برکت می دانند. این موضوع عملی خواهد شد، زیرا در علم خدای علیم این طور سبقت گرفته است. من این خبر را از آن عهدی که مولای من علی بن ابی طالب علیه السّلام با من کرد می دانم. امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به من خبر داد که هر چیزی برای مظلومیت حسین علیه السّلام گریه خواهد کرد، حتی وحشیان صحراها، ماهیان دریاها، پرندگان آسمان آفتاب، ماهتاب، ستارگان، آسمان، زمین، مؤمنین انس و جن، جمیع ملائکه آسمان ها و زمین ها، رضوان، مالک و حاملین عرش. آسمان خون و خاکستر می بارد .

سپس فرمود: لعنت خدا بر قاتلین حسین علیه السّلام واجب شد، «الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر.»(1) همان طور که بر {مشرکینی که برای خدا شریک قرار دادند واجب گردید.} و همان طور که لعن خدا بر یهود و نصارا و مجوس لازم شد.

جبله می گوید: به میثم گفتم: چگونه مردم آن روزی را که امام حسین علیه السّلام در آن شهید می شود، روز خیر و برکت قرار می دهند؟ میثم پس از این که گریان شد گفت: به جهت آن حدیث ساختگی که می گویند: خدا در یک چنین روزی توبه حضرت آدم را قبول کرد. نیز می پندارند که خدا توبه حضرت داود

ص: 202


1- . حجر / 96

وَ إِنَّمَا قَبِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَوْبَتَهُ فِی ذِی الْحِجَّةِ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی أَخْرَجَ اللَّهُ فِیهِ- یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ فِی ذِی الْحِجَّةِ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی اسْتَوَتْ فِیهِ سَفِینَةُ نُوحٍ عَلَی الْجُودِیِّ وَ إِنَّمَا اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِ فِی یَوْمِ الثَّامِنَ عَشَرَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی فَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ الْبَحْرَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ إِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ فِی رَبِیعٍ الْأَوَّلِ ثُمَّ قَالَ مِیثَمٌ یَا جَبَلَةُ اعْلَمِی أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِأَصْحَابِهِ عَلَی سَائِرِ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةٌ یَا جَبَلَةُ إِذَا نَظَرْتِ إِلَی الشَّمْسِ حَمْرَاءَ کَأَنَّهَا دَمٌ عَبِیطٌ فَاعْلَمِی أَنَّ سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ الْحُسَیْنَ قَدْ قُتِلَ قَالَتْ جَبَلَةُ فَخَرَجْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فَرَأَیْتُ الشَّمْسَ عَلَی الْحِیطَانِ کَأَنَّهَا الْمَلَاحِفُ الْمُعَصْفَرَةُ فَصِحْتُ حِینَئِذٍ وَ بَکَیْتُ وَ قُلْتُ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ سَیِّدُنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام(1).

بیان

العبیط الطری.

«5»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بَعَثَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ إِلَی أَبِی فَأَشْخَصَهُ إِلَی الشَّامِ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ لَهُ یَا بَا جَعْفَرٍ أَشْخَصْنَاکَ لِنَسْأَلَکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ یَصْلُحْ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْهَا غَیْرِی وَ لَا أَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ خَلْقاً یَنْبَغِی أَنْ یَعْرِفَ أَوْ عَرَفَ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ إِنْ کَانَ إِلَّا وَاحِدٌ فَقَالَ أَبِی لِیَسْأَلْنِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَمَّا أَحَبَّ فَإِنْ عَلِمْتُ أَجَبْتُ ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَعْلَمْ قُلْتُ لَا أَدْرِی وَ کَانَ الصِّدْقُ أَوْلَی بِی فَقَالَ هِشَامٌ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّیْلَةِ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِمَا اسْتَدَلَّ بِهِ الْغَائِبُ عَنِ الْمِصْرِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ عَلَی قَتْلِهِ وَ مَا الْعَلَامَةُ فِیهِ لِلنَّاسِ فَإِنْ عَلِمْتَ ذَلِکَ وَ أَحْبَبْتَ فَأَخْبِرْنِی هَلْ کَانَ تِلْکَ الْعَلَامَةُ لِغَیْرِ عَلِیٍّ علیه السلام فِی قَتْلِهِ فَقَالَ لَهُ أَبِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ لَمَّا کَانَ تِلْکَ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ

ص: 203


1- 1. علل الشرائع ج 1 ص 217 أمالی الصدوق المجلس 27 تحت الرقم: 1.

را در یک چنین روزی قبول نمود. در صورتی که خداوند عزوجل توبه حضرت داود را در ماه ذیحجه پذیرفت.

آنان گمان می کنند که آن روز، همان روزی است که خداوند حضرت یونس را از شکم ماهی خارج کرده است. در صورتی که خداوند عزوجل حضرت یونس را در ماه ذی حجة از شکم ماهی اخراج نمود. ایشان گمان می کنند که روز شهادت حسین، همان روزی است که کشتی نوح بر فراز جودی قرار گرفت. در صورتی که کشتی نوح در روز هیجدهم ماه ذی حجه بر فراز جودی قرار گرفت. آنان گمان می نمایند که آن روز، روزی است که خدا دریا را برای بنی اسرائیل شکافت. در صورتی که این موضوع در ماه ربیع الاول واقع شد.

بعد میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین علیه السّلام روز قیامت بزرگ شهیدان است و اصحاب حسین عزوجل را بر سایر شهیدان درجه رفیعه ای می باشد. ای جبله! هر گاه دیدی قرمزی آفتاب نظیر خون تازه گردید، بدان که امام حسین عزوجل شهید شده است.

جبله می گوید: یک روز من خارج شدم و آفتاب را دیدم که نظیر چادرهای قرمزی که به خون تازه رنگین شده باشند، بر دیوارها تابیده است. من فریاد زدم و گریان شدم و گفتم: به خدا قسم که مولای ما امام حسین علیه السّلام کشته شده است!(1)

توضیح

«عبیط» به معنای تازه است.

روایت 5.

کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هشام بن عبدالملک نزد پدرم فرستادم و آن حضرت را به سوی شام برد. وقتی پدرم نزد هشام وارد شد، هشام به آن بزرگوار گفت: ما تو را خواسته ایم تا راجع به مسأله ای از تو جویا شویم که صلاح نبود شخصی غیر از من آن را پرسش نماید. من در زمین شخصی را نمی بینم که این مسأله را بداند یا دانسته باشد. آن شخص غیر از یک نفر نیست! پدرم فرمود: آنچه را که امیرالمؤمنین دوست دارد جویا شود، اگر من بدانم جواب می گویم و اگر ندانم، می گویم نمی دانم، زیرا راست گفتن برای من سزاوارتر است.

هشام گفت: مرا از آن شبی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام در آن کشته شد آگاه کن و بگو شخصی که در شهر کوفه نبوده است، چگونه می تواند برای مقتول شدن علی علیه السّلام دلیل بیاورد؟ چه علامتی برای قتل علی علیه السّلام برای مردم در کار بوده است؟ اگر تو این موضوع را می دانی و صلاح می دانی مرا از آن آگاه کن. آیا آن علامتی که برای قتل علی بن ابی طالب علیه السّلام بوده برای دیگری هم بوده است یا نه؟ پدرم فرمود: ای امیر مؤمنان! آن شبی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب

ص: 203


1- . علل الشرایع 1 : 217

علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ حَجَرٌ عَنْ وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ حَتَّی طَلَعَ الْفَجْرُ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا هَارُونُ أَخُو مُوسَی علیه السلام وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی رُفِعَ فِیهَا عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا شَمْعُونُ بْنُ حَمُّونَ الصَّفَا وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ کَذَلِکَ کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ فَتَرَبَّدَ وَجْهُ هِشَامٍ حَتَّی انْتُقِعَ لَوْنُهُ وَ هَمَّ أَنْ یَبْطِشَ بِأَبِی فَقَالَ لَهُ أَبِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْوَاجِبُ عَلَی الْعِبَادِ الطَّاعَةُ لِإِمَامِهِمْ وَ الصِّدْقُ لَهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ إِنَّ الَّذِی دَعَانِی إِلَی أَنْ أَجَبْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِیمَا سَأَلَنِی عَنْهُ مَعْرِفَتِی لَهُ بِمَا یَجِبُ لَهُ عَلَیَّ مِنَ الطَّاعَةِ فَلْیُحْسِنْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ الظَّنَّ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ انْصَرِفْ إِلَی أَهْلِکَ إِذَا شِئْتَ قَالَ فَخَرَجَ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ عِنْدَ خُرُوجِهِ أَعْطِنِی عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ أَنْ لَا تُوقِعَ هَذَا الْحَدِیثَ إِلَی أَحَدٍ حَتَّی أَمُوتَ فَأَعْطَاهُ أَبِی مِنْ ذَلِکَ مَا أَرْضَاهُ وَ ذَکَرَ الْحَدِیثَ بِطُولِهِ (1).

بیان

قال الجوهری تربد وجه فلان أی تغیر من الغضب و انتقع لونه علی بناء المجهول أی تغیر من حزن أو سرور.

«6»

مل، [کامل الزیارات] أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السَّلَمِیِّ وَ قَالَ أَحْمَدُ وَ أَخْبَرَنِی عَمِّی عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی نَضْرَةَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ أَنَّهُ قَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ عَرَفْنَا أَهْلَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ نَوَاحِیهَا- عَشِیَّةَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ مَا رَفَعْنَا حَجَراً وَ لَا مَدَراً وَ صَخْراً إِلَّا وَ رَأَیْنَا تَحْتَهَا دَماً یَغْلِی وَ احْمَرَّتِ الْحِیطَانُ کَالْعَلَقِ وَ مُطِرْنَا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ دَماً عَبِیطاً وَ سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِی فِی جَوْفِ اللَّیْلِ یَقُولُ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً***شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ

مَعَاذَ اللَّهِ لَا نِلْتُمْ یَقِیناً***شَفَاعَةَ أَحْمَدَ وَ أَبِی تُرَابٍ

ص: 204


1- 1. کامل الزیارات ص 75 و 76.

علیه السّلام در آن شهید شد، در آن شب تا طلوع فجر هر سنگی که از روی زمین برداشته می شد، خون تازه در زیر آن سنگ یافت می گردید. آن شبی که هارون برادر موسی علیهما السّلام شهید شد نیز همین طور بود. همچنین آن شبی که یوشع بن نون کشته شد همین طور بود. آن شبی که حضرت عیسی علیه السّلام به طرف آسمان بالا رفت همین منظره رخ داد. نیز آن شبی که شمعون بن حمّون الصفا شهید شد همین جریان بود. آن شبی که حضرت حسین بن علی علیهما السّلام شهید شد همین علائم رخ دادند .

رنگ از صورت هشام پرید و رنگش دیگرگون شد و تصمیم گرفت که بر پدرم پرخاش نماید! پدرم به او فرمود: بر مردم واجب است که از امام خود اطاعت نمایند و نسبت به او نصیحت صادقانه کنند. آنچه مرا وادار نمود که جواب سؤال امیرالمؤمنین را بگویم، معرفت من بود، زیرا بر من لازم است مطیع امیرالمؤمنین باشم. امیرالمؤمنین هم باید به من خوشبین باشد. هشام به پدرم گفت: هر وقت می خواهی به سوی اهل بیت خود برگرد! پدرم از مجلس خارج شد و هشام به وی گفت: با من تعهد کن تا من زنده باشم، این حدیث را برای احدی نقل نکنی! پدرم با وی این تعهد را کرد و او را راضی نمود. و حدیث را تا آخر آن نقل نمود.(1)

توضیح

جوهری می گوید: «تربّد وجه فلان» یعنی چهره اش از خشم متغیر شد و رنگش پرید. «انتقع» به صیغه مجهول است، یعنی از شدت حزن یا سرور تغییر کرده است.

روایت6.

کامل الزیاره: ابو نضره از مردی از اهل بیت المقدس نقل می کند که گفت: به خدا قسم ما اهل بیت المقدس و اطراف آن، شب شهادت امام حسین علیه السّلام را شناختیم. ابو نضره گفت: چگونه آن شب را شناختید؟ گفت: هیچ سنگ و ریگی را بلند نمی کردیم، مگر این که خون تازه از زیر آن می جوشید؛ دیوارها نظیر خون بسته قرمز شدند؛ آسمان مدت سه روز خون تازه می بارید و شنیدیم که منادی در نیمه های شب ندا می کرد و این شعر را می خواند:

آیا جا دارد این امتی که حسین علیه السّلام را کشتند روز قیامت به شفاعت جدش امیدوار باشند؟

معاذ اللَّه! شما به طور یقین به شفاعت احمد و ابو تراب نائل نخواهید شد

ص: 204


1- . کامل الزیاره: 75

قَتَلْتُمْ خَیْرَ مَنْ رَکِبَ الْمَطَایَا***وَ خَیْرَ الشِّیبِ طُرّاً وَ الشَّبَابِ

وَ انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ ثَلَاثاً ثُمَّ تَجَلَّتْ عَنْهَا وَ انْشَبَکَتِ النُّجُومُ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أُرْجِفْنَا بِقَتْلِهِ فَلَمْ یَأْتِ عَلَیْنَا کَثِیرُ شَیْ ءٍ حَتَّی نُعِیَ إِلَیْنَا الْحُسَیْنُ علیه السلام(1).

«7»

مل، [کامل الزیارات] أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاقِدُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ حَدَّثَنِی أَبُو مَعْشَرٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ لَمْ یَبْقَ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ حَصَاةٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهَا دَمٌ عَبِیطٌ.

مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر عن محمد بن الحسین عن نصر بن مزاحم عن عمر بن سعد: مثله (2).

«8»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنْ یَحْیَی بْنِ مُعَمَّرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: بَکَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ وَ الطَّیْرُ وَ الْوَحْشُ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام حَتَّی ذَرَفَتْ دُمُوعُهَا(3).

مل، [کامل الزیارات] أبی و جماعة مشایخی عن سعد و محمد العطار معا عن محمد بن الحسین: مثله

بیان

ذرفت أی سالت.

«9»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی عَمْرٍو الْجَلَّابِ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام بِأَبِی وَ أُمِّی الْحُسَیْنُ الْمَقْتُولُ بِظَهْرِ الْکُوفَةِ وَ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی الْوَحْشِ مَادَّةً أَعْنَاقَهَا عَلَی قَبْرِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الْوَحْشِ یَبْکُونَهُ وَ یَرْثُونَهُ لَیْلًا حَتَّی الصَّبَاحِ فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ فَإِیَّاکُمْ وَ الْجَفَاءَ.

«10»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی

ص: 205


1- 1. المصدر ص 77 و هکذا ما یأتی بعده.
2- 2. المصدر ص 93.
3- 3. کامل الزیارات الباب 26 ص 79 و هکذا ما بعده علی الترتیب إلی آخر الباب.

شما بهترین شهسوار و بهترین پیران و بهترین جوانان را کشتید

و آفتاب مدت سه روز گرفت و بعدا باز شد، و اوضاع ستارگان دیگرگون شد. وقتی صبح شد، ما راجع به قتل آن حضرت گفتگو کردیم. چند صباحی بیش نگذشت که خبر شهادت امام حسین علیه السّلام آمد.(1)

روایت7.

کامل الزیاره: زهری می گوید: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، هیچ سنگ ریزه ای در بیت المقدس باقی نماند مگر این که خون تازه در زیر آن یافت می شد.

مثل این حدیث به سند دیگری در کامل الزیاره منقول است.(2)

روایت8.

کامل الزیاره: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: انس، جن، پرندگان و وحوش برای حسین بن علی علیهما السّلام به نحوی گریه کردند که اشکشان جاری شد.(3)

مثل این حدیث به سند دیگری در کامل الزیاره منقول است.

توضیح

«ذرفت» یعنی جاری شد.

روایت9.

کامل الزیاره: حضرت امیر علیه السّلام فرمود: پدر و مادرم به فدای این حسینی که در پشت کوفه (یعنی کربلا) شهید خواهد شد! به خدا قسم گویا می بینم که انواع و اقسام حیوانات وحشی گردن های خود را روی قبر حسین نهاده و شب تا صبح برای حسین گریه می کنند و مرثیه می خوانند. وقتی آن زمان آمد از جفا کاری بر حذر باشید!

روایت 10.

کامل الزیاره:

ص: 205


1- . کامل الزیاره: 77
2- . کامل الزیاره: 93
3- . کامل الزیاره: 79

عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ وَ ابْنِ ظَبْیَانَ وَ أَبِی سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْمُفَضَّلِ کُلِّهِمْ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام لَمَّا مَضَی بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ عَلَیْهِنَّ وَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ مَنْ خَلَقَ رَبَّنَا وَ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن محمد بن الحسین: مثله.

«11»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ عَنْ یُونُسَ وَ أَبِی سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْمُفَضَّلِ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: لَمَّا مَضَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا بَکَی عَلَیْهِ جَمِیعُ مَا خَلَقَ اللَّهُ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْیَاءَ- الْبَصْرَةَ وَ دِمَشْقَ وَ آلَ عُثْمَانَ.

«12»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ ظَبْیَانَ وَ الْمُفَضَّلُ وَ أَبُو سَلَمَةَ السَّرَّاجُ جُلُوساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَکَانَ الْمُتَکَلِّمُ یُونُسَ وَ کَانَ أَکْبَرَنَا سِنّاً وَ ذَکَرَ حَدِیثاً طَوِیلًا یَقُولُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمَّا مَضَی بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَا یَنْقَلِبُ فِی الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی بَکَی عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْیَاءَ لَمْ تَبْکِ عَلَیْهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا هَذِهِ الثَّلَاثَةُ الْأَشْیَاءِ قَالَ لَمْ تَبْکِ عَلَیْهِ الْبَصْرَةُ وَ لَا دِمَشْقُ وَ لَا آلُ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ ذَکَرَ الْحَدِیثَ.

«13»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدٌ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ أَبِی یَعْقُوبَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یَا زُرَارَةُ إِنَّ السَّمَاءَ بَکَتْ عَلَی الْحُسَیْنِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً بِالدَّمِ وَ إِنَّ الْأَرْضَ بَکَتْ أَرْبَعِینَ

ص: 206

امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه و موجوداتی که در میان آنها و مابین آنها بودند و بر پشت آن راه می رفتند، و بهشت و جهنم و آنچه پروردگار ما آفرید و آنچه که دیده می شود و آنچه دیده نمی شود، برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند.

مثل این حدیث به سند دیگری در کامل الزیاره منقول است.

روایت11.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین بن علی علیهما السّلام شهید شد، تمام مخلوقات خدا برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند. فقط سه چیز برای امام حسین علیه السّلام گریان نشدند: بصره، دمشق و آل عثمان .

روایت12.

کامل الزیاره: حسین بن ثویر می گوید: من و ابن ظبیان و مفضل و ابو سلمه سراج در حضور امام جعفر صادق علیه السّلام مشرف بودیم. متکلم ما یونس بود که از همه ما مسنّ تر بود. وی حدیثی طولانی را ذکر کرد و گفت: سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، آسمان های هفت گانه، موجوداتی که در میان آنها و مابین آنها بودند و افرادی که در بهشت و جهنم بودند، از مخلوقات پروردگار ما و آنچه که دیده می شود و آنچه دیده نمی شود، برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند. فقط سه چیز برای امام حسین علیه السّلام گریان نشدند. پرسیدم: فدایت شوم! آن سه چیز کدامند که برای امام حسین علیه السّلام گریه نکردند؟ فرمود: بصره، دمشق و آل عثمان بن عفان لعنة الله علیهم... و ادامه حدیث را ذکر کرد.

روایت13.

کامل الزیاره: زراره از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: ای زراره! آسمان مدت چهل روز برای امام حسین علیه السّلام خون گریه کرد. زمین مدت چهل

ص: 206

صَبَاحاً بِالسَّوَادِ وَ إِنَّ الشَّمْسَ بَکَتْ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً بِالْکُسُوفِ وَ الْحُمْرَةِ وَ إِنَّ الْجِبَالَ تَقَطَّعَتْ وَ انْتَثَرَتْ وَ إِنَّ الْبِحَارَ تَفَجَّرَتْ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ بَکَتْ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً عَلَی الْحُسَیْنِ وَ مَا اخْتَضَبَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ وَ لَا ادَّهَنَتْ وَ لَا اکْتَحَلَتْ وَ لَا رَجَّلَتْ حَتَّی أَتَانَا رَأْسُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ مَا زِلْنَا فِی عَبْرَةٍ بَعْدَهُ.

وَ کَانَ جَدِّی إِذَا ذَکَرَهُ بَکَی حَتَّی تَمْلَأَ عَیْنَاهُ لِحْیَتَهُ وَ حَتَّی یَبْکِیَ لِبُکَائِهِ رَحْمَةً لَهُ مَنْ رَآهُ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ عِنْدَ قَبْرِهِ لَیَبْکُونَ فَیَبْکِی لِبُکَائِهِمْ کُلُّ مَنْ فِی الْهَوَاءِ وَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَقَدْ خَرَجَتْ نَفْسُهُ علیه السلام فَزَفَرَتْ جَهَنَّمُ زَفْرَةً کَادَتِ الْأَرْضُ تَنْشَقُّ لِزَفْرَتِهَا وَ لَقَدْ خَرَجَتْ نَفْسُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَشَهَقَتْ جَهَنَّمُ شَهْقَةً لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ حَبَسَهَا بِخُزَّانِهَا لَأَحْرَقَتْ مَنْ عَلَی ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْ فَوْرِهَا وَ لَوْ یُؤْذَنُ لَهَا مَا بَقِیَ شَیْ ءٌ إِلَّا ابْتَلَعَتْهُ وَ لَکِنَّهَا مَأْمُورَةٌ مَصْفُودَةٌ وَ لَقَدْ عَتَتْ عَلَی الْخُزَّانِ غَیْرَ مَرَّةٍ حَتَّی أَتَاهَا جَبْرَئِیلُ فَضَرَبَهَا بِجَنَاحِهِ فَسَکَنَتْ وَ إِنَّهَا لَتَبْکِیهِ وَ تَنْدُبُهُ وَ إِنَّهَا لَتَتَلَظَّی عَلَی قَاتِلِهِ وَ لَوْ لَا مَنْ عَلَی الْأَرْضِ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ لَنَقَضَتِ الْأَرْضَ وَ أَکْفَأَتْ مَا عَلَیْهَا وَ مَا تَکْثُرُ الزَّلَازِلُ إِلَّا عِنْدَ اقْتِرَابِ السَّاعَةِ.

وَ مَا عَیْنٌ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ وَ لَا عَبْرَةٌ مِنْ عَیْنٍ بَکَتْ وَ دَمَعَتْ عَلَیْهِ وَ مَا مِنْ بَاکٍ یَبْکِیهِ إِلَّا وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ وَ أَسْعَدَهَا عَلَیْهِ وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَدَّی حَقَّنَا وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُحْشَرُ إِلَّا وَ عَیْنَاهُ بَاکِیَةٌ إِلَّا الْبَاکِینَ عَلَی جَدِّی فَإِنَّهُ یُحْشَرُ وَ عَیْنُهُ قَرِیرَةٌ وَ الْبِشَارَةُ تَلْقَاهُ وَ السُّرُورُ عَلَی وَجْهِهِ وَ الْخَلْقُ فِی الْفَزَعِ وَ هُمْ آمِنُونَ وَ الْخَلْقُ یُعْرَضُونَ وَ هُمْ حُدَّاثُ الْحُسَیْنِ علیه السلام تَحْتَ الْعَرْشِ وَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ- لَا یَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ

یُقَالُ لَهُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ فَیَأْبَوْنَ وَ یَخْتَارُونَ مَجْلِسَهُ وَ حَدِیثَهُ وَ إِنَّ الْحُورَ لَتُرْسِلُ إِلَیْهِمْ إِنَّا قَدِ اشْتَقْنَاکُمْ مَعَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِینَ فَمَا یَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ إِلَیْهِمْ لِمَا یَرَوْنَ فِی مَجْلِسِهِمْ مِنَ السُّرُورِ وَ الْکَرَامَةِ وَ إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ مِنْ بَیْنِ مَسْحُوبٍ بِنَاصِیَتِهِ إِلَی النَّارِ وَ مِنْ قَائِلٍ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ وَ إِنَّهُمْ لَیُرَوْنَ مَنْزِلَهُمْ وَ مَا یَقْدِرُونَ أَنْ یَدْنُوا إِلَیْهِمْ وَ لَا یَصِلُونَ إِلَیْهِمْ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَأْتِیهِمْ بِالرِّسَالَةِ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ وَ مِنْ خُزَّانِهِمْ (1) عَلَی مَا أُعْطُوا مِنَ الْکَرَامَةِ

ص: 207


1- 1. فی المصدر: و خدامهم.

روز برای امام حسین علیه السّلام گریه کرد. گریه زمین این بود که سیاه چهره شد. آفتاب مدت چهل روز برای حسین علیه السّلام گریه کرد. گریه آفتاب این بود که گرفت و قرمز شد. کوه ها قطعه قطعه و پراکنده شدند. دریاها به تلاطم آمدند. ملائکه مدت چهل روز برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند. هیچ زنی از ما خضاب نکرد، روغن به بدن خود نمالید، سرمه به چشم نکرد و موی سر شانه ننمود تا آن موقعی که سر عبیداللَّه بن زیاد ملعون نزد ما آمد. و بعد از آن دائما اشک ما جاری بود.

هر گاه جدم به یاد امام حسین علیه السّلام می افتاد، به قدری گریه می کرد که اشک چشمش، ریش مبارکش را تر می نمود. هر کسی گریه جدم را می دید، به حال آن حضرت گریان می شد. آن ملائکه ای که نزد قبر امام حسین علیه السّلام هستند گریه می کنند و کلیه ملائکه هوا و آسمان برای گریه آنان گریان می شوند. موقعی که امام حسین علیه السّلام جان سپرد، جهنم به نحوی فریاد زد که نزدیک بود زمین شکافته شود. هنگامی که عبیداللَّه بن زیاد و یزید بن معاویه لعنهم اللَّه مردند، دوزخ نعره ای زد که اگر خدای توانا آن را به وسیله موکلین آن آرام نمی کرد، فورا هر کسی را که روی زمین بود می سوزانید. اگر به دوزخ اجازه داده می شد، هیچ چیزی نبود مگر این که آن را می بلعید، ولی دوزخ مأمور و مهار شده است. چند مرتبه بر موکلین خود سرکشی نمود تا این که جبرئیل آمد و آن را به وسیله بال خود ساکن کرد. دوزخ برای امام حسین علیه السّلام گریه و ندبه می کند. دوزخ برای قاتل امام حسین علیه السّلام زبانه می کشد. اگر حجت های خدا روی زمین نبودند، زمین در هم شکسته می شد و آنچه را که بر پشت خود داشت فرو می ریخت. زلزله زیاد نمی شود مگر در موقعی که قیامت نزدیک شود.

هیچ چیزی از چشمی که برای حسین علیه السّلام گریه کند و اشکی که برای امام حسین بریزد، نزد خدا محبوب تر نخواهد بود. هیچ کسی برای امام حسین علیه السّلام گریه نمی کند، مگر این که به فاطمه و به پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواهد رسید و حق ما را ادا خواهد کرد. هر بنده ای فردای قیامت محشور شود چشمانش گریانند، مگر آن چشم که برای جدم حسین گریان باشد، زیرا او در حالی محشور می شود که چشمش (به جمال محمّد و آل اطهرش) روشن است. بشارتی به او داده می شود و آثار سرور در صورتش می باشد. مردم در آن روز دچار جزع و فزع هستند، غیر از گریه کنندگان بر امام حسین علیه السّلام که در امان خواهند بود. مردم در آن روز برای حساب عرضه می شوند، ولی آنان در زیر سایه عرش با امام حسین علیه السّلام گفتگو می کنند و از بدی حساب خوفی ندارند. به ایشان گفته می شود که داخل بهشت شوید، ولی نمی پذیرند، بلکه مجلس سخن گفتن با امام حسین علیه السّلام را انتخاب می کنند. حورالعین نزد آنان فرستاده می شوند و به ایشان می گویند که ما و این غلمان بهشتی مشتاق شما می باشیم، ولی آنان برای آن سرور و کرامتی که در مجلس امام حسین علیه السّلام می بینند، سر به سوی حورالعین بلند نمی کنند. ولی گروهی از دشمنان ایشان با صورت دچار آتش جهنم هستند و گروه دیگری می گویند که ما شفیع و دوست مهربانی نداریم.

آنان منزل و مأوای ایشان را می بینند، ولی قدرت ندارند که به ایشان نزدیک شوند و به ایشان برسند. ملائکه از طرف زنان و خدام ایشان خبر می آورند که دارای چه کرامت هایی می باشند.

ص: 207

فَیَقُولُونَ نَأْتِیکُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَیَرْجِعُونَ إِلَی أَزْوَاجِهِمْ بِمَقَالاتِهِمْ فَیَزْدَادُونَ إِلَیْهِمْ شَوْقاً إِذَا هُمْ خَبَّرُوهُمْ بِمَا هُمْ فِیهِ مِنَ الْکَرَامَةِ وَ قُرْبِهِمْ مِنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَیَقُولُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا الْفَزَعَ الْأَکْبَرَ وَ أَهْوَالَ الْقِیَامَةِ وَ نَجَّانَا مِمَّا کُنَّا نَخَافُ وَ یُؤْتَوْنَ بِالْمَرَاکِبِ وَ الرِّحَالِ عَلَی النَّجَائِبِ فَیَسْتَوُونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ فِی الثَّنَاءِ عَلَی اللَّهِ وَ الْحَمْدِ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ حَتَّی یَنْتَهُوا إِلَی مَنَازِلِهِمْ.

«14»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ أُحَدِّثُهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ ابْنُهُ فَقَالَ لَهُ مَرْحَباً وَ ضَمَّهُ وَ قَبَّلَهُ وَ قَالَ حَقَّرَ اللَّهُ مَنْ حَقَّرَکُمْ وَ انْتَقَمَ مِمَّنْ وَتَرَکُمْ وَ خَذَلَ اللَّهُ مَنْ خَذَلَکُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکُمْ وَ کَانَ اللَّهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً فَقَدْ طَالَ بُکَاءُ النِّسَاءِ وَ بُکَاءُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ مَلَائِکَةِ السَّمَاءِ ثُمَّ بَکَی وَ قَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِذَا نَظَرْتُ إِلَی وُلْدِ الْحُسَیْنِ أَتَانِی مَا لَا أَمْلِکُهُ بِمَا أَتَی إِلَی أَبِیهِمْ وَ إِلَیْهِمْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِنَّ فَاطِمَةَ لَتَبْکِیهِ وَ تَشْهَقُ فَتَزْفِرُ جَهَنَّمُ زَفْرَةً لَوْ لَا أَنَّ الْخَزَنَةَ یَسْمَعُونَ بُکَاءَهَا وَ قَدِ اسْتَعَدُّوا لِذَلِکَ مَخَافَةَ أَنْ یَخْرُجَ مِنْهَا عُنُقٌ أَوْ یَشْرُدَ دُخَانُهَا فَیُحْرِقَ أَهْلَ الْأَرْضِ فَیَکْبَحُونَهَا مَا دَامَتْ بَاکِیَةً وَ یَزْجُرُونَهَا وَ یُوثِقُونَ مِنْ أَبْوَابِهَا مَخَافَةً عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَلَا تَسْکُنُ حَتَّی یَسْکُنَ صَوْتُ فَاطِمَةَ وَ إِنَّ الْبِحَارَ تَکَادُ أَنْ تَنْفَتِقَ فَیَدْخُلَ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ وَ مَا مِنْهَا قَطْرَةٌ إِلَّا بِهَا مَلَکٌ مُوَکَّلٌ فَإِذَا سَمِعَ الْمَلَکُ صَوْتَهَا أَطْفَأَ نَارَهَا(1) بِأَجْنِحَتِهِ وَ حَبَسَ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ مَخَافَةً عَلَی الدُّنْیَا وَ مَنْ فِیهَا وَ مَنْ عَلَی الْأَرْضِ فَلَا تَزَالُ الْمَلَائِکَةُ مُشْفِقِینَ یَبْکُونَ لِبُکَائِهَا وَ یَدْعُونَ اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُونَ إِلَیْهِ وَ یَتَضَرَّعُ أَهْلُ الْعَرْشِ وَ مَنْ حَوْلَهُ وَ تَرْتَفِعُ أَصْوَاتٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ بِالتَّقْدِیسِ لِلَّهِ مَخَافَةً عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَنَّ صَوْتاً مِنْ أَصْوَاتِهِمْ یَصِلُ

ص: 208


1- 1. یقال: نأرت النائرة نارا: هاجت، و المراد ثوران الماء و غلیانها، و لذلک عبر بقوله« أطفأ».

ایشان می گویند که بعدا نزد شما خواهیم آمد. وقتی ملائکه برمی گردند و جواب ایشان را برای زنانشان می برند، شوق زنانشان به ایشان بیشتر خواهد شد، زیرا ملائکه به زنانشان خبر می دهند که ایشان نزد امام حسین علیه السّلام گرامی هستند. آنان می گویند: سپاس مخصوص آن خدایی است که ما را از فزع و هول بزرگ روز قیامت نجات داد. سپس مرکب ها و اسب های نجیبی برای آنان می آورند و آنان مشغول حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله می گردند تا به منزل های خود وارد می شوند.

روایت14.

کامل الزیاره: ابو بصیر می گوید: من در حضور حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام مشغول گفتگو بودم که پسرش نزد آن حضرت وارد شد. امام صادق علیه السّلام او را در بر گرفت و بوسید و فرمود: خدا حقیر کند آن کسی را که شما را حقیر کند و انتقام بگیرد از آن کسی که در حق شما ستم کند و خوار نماید آن کسی را که شما را خوار می کند. خدا لعنت کند آن افرادی را که شما را به قتل می رسانند. خدا برای شما ولی و حافظ و ناصر است. گریه زنان، پیامبران، صدیقین، شهیدان و ملائکه آسمان طولانی شد.

سپس حضرت صادق علیه السّلام گریان شد و فرمود: ای ابو بصیر! هر گاه می بینم یکی از فرزندان امام حسین علیه السّلام نزد من می آید، من برای آن مصیبتی که دچار پدرشان و خودشان شد نمی توانم خودداری نمایم. ای ابو بصیر! فاطمه علیها السّلام برای حسین علیه السّلام گریه و فریاد می کند. جهنم برای مظلومیت حسین علیه السّلام چنان نعره ای می زند که کاش موکلین صدای آن را نمی شنیدند، در صورتی که برای آن آماده شده اند. از خوف این که گردنی از آن خارج شود یا دود آن خارج گردد و اهل زمین بسوزند. ملائکه، جهنم را مادامی که گریان است لگام می کنند و آن را زجر می دهند و درهای آن را به علت خوف اهل زمین استوار می نمایند. جهنم مادامی که صوت فاطمه علیها السّلام آرام نگیرد، آرام نخواهد شد. نزدیک است که دریاها شکافته و داخل یکدیگر شوند. هیچ قطره ای از آب دریاها نیست، مگر این که یک ملک به آن موکل است. هنگامی که آن ملک صوت دریا را می شنود، هیجان آن را به وسیله بال های خود آرام می کند و بعضی را بر بعضی دیگر حبس می نماید. این عمل را برای خوف دنیا و هر کسی که در آن و در روی زمین است انجام می دهد. ملائکه دائما مهربانی می کنند و به علت گریه فاطمه علیها السّلام گریه می نمایند، دعا می کنند و به سوی خدا تضرع و زاری می کنند. اهل عرش و اطراف آن نیز همین عمل را انجام می دهند. به علت خوف اهل زمین، صداهایی از ملائکه برای تقدیس خدا بلند می شود. اگر یکی از صداهای آنان به

ص: 208

إِلَی الْأَرْضِ لَصَعِقَ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ تَقَلَّعَتِ الْجِبَالُ وَ زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَظِیمٌ قَالَ غَیْرُهُ أَعْظَمُ مِنْهُ مَا لَمْ تَسْمَعْهُ ثُمَّ قَالَ یَا بَا بَصِیرٍ أَ مَا تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ فِیمَنْ یُسْعِدُ فَاطِمَةَ فَبَکِیتُ حِینَ قَالَهَا فَمَا قَدَرْتُ عَلَی الْمَنْطِقِ وَ مَا قَدَرْتُ عَلَی

کَلَامِی مِنَ الْبُکَاءِ ثُمَّ قَامَ إِلَی الْمُصَلَّی یَدْعُو وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ فَمَا انْتَفَعْتُ بِطَعَامٍ وَ مَا جَاءَنِی النَّوْمُ وَ أَصْبَحْتُ صَائِماً وَجِلًا حَتَّی أَتَیْتُهُ فَلَمَّا رَأَیْتُهُ قَدْ سَکَنَ سَکَنْتُ وَ حَمِدْتُ اللَّهَ حَیْثُ لَمْ تَنْزِلْ بِی عُقُوبَةٌ.

بیان

تقول کبحت الدابة إذا جذبتها إلیک باللجام لکی تقف و لا تجری.

«15»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ عَلِیٍّ الْأَزْرَقِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَکَمِ النَّخَعِیِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ فِی الرَّحْبَةِ وَ هُوَ یَتْلُو هَذِهِ الْآیَةَ- فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ (1) وَ خَرَجَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام مِنْ بَعْضِ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَمَا إِنَّ هَذَا سَیُقْتَلُ وَ تَبْکِی عَلَیْهِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ (2).

«16»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ یَزْدَادَ بْنِ عِیسَی الْأَنْصَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ قَالَ: خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَجَلَسَ فِی الْمَسْجِدِ وَ اجْتَمَعَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ وَ جَاءَ الْحُسَیْنُ علیه السلام حَتَّی قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ اللَّهَ عَیَّرَ أَقْوَاماً فِی الْقُرْآنِ فَقَالَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ وَ ایْمُ اللَّهِ لَیَقْتُلَنَّکَ ثُمَّ تَبْکِیکَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن أبی الخطاب بإسناده: مثله.

«17»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بَکَی لِقَتْلِهِ السَّمَاءُ

ص: 209


1- 1. الدخان: 29.
2- 2. کامل الزیارات الباب 28 ص 88 و هکذا ما بعده علی الترتیب إلی آخر الباب.

زمین برسد، اهل زمین بی هوش می گردند و کوه ها از جای خود کنده می شوند و زمین به وسیله زلزله، اهل خود را فرو خواهد برد.

گفتم: فدایت شوم! این امر بزرگی است. فرمود: غیر این امر از این بزرگ تر است، مادامی که آن را نشنیده باشی. سپس حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای ابو بصیر! آیا دوست داری از افرادی باشی که فاطمه علیها السّلام را یاری می کنند؟ وقتی این سخن را فرمود، من به نحوی گریان شدم که قدرت سخن گفتن و کلام خود را نداشتم. سپس آن حضرت برخاست و سر سجاده عبادت رفت و من در همان حال از حضورش مرخص شدم. بعد از آن غذا نخوردم و نخوابیدم. روزه گرفتم و ترسان شدم تا این که نزد آن بزرگوار رفتم. هنگامی که دیدم او آرام شده، من نیز آرام گردیدم و خدا را سپاس گفتم، زیرا که دچار عقوبتی نشدم.

توضیح

عبارت «کبحت الدابة» یعنی وقتی چارپا را با لجام به سمت خود بکشی که بایستد و چموشی نکند.

روایت15.

کامل الزیاره: حضرت امیر علیه السّلام در رحبه این آیه را خواند: «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ.»(1) {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند.} حضرت حسین علیه السّلام از یکی از درهای مسجد خارج شد و حضرت امیر علیه السّلام فرمود: بدانید که این مرد کشته می شود و آسمان و زمین برای این حسین علیه السّلام گریان خواهند شد.(2)

روایت16.

کامل الزیاره: امیرالمؤمنین علیه السّلام خارج شد و در مسجد نشست و اصحابش حول ایشان جمع شدند و حسین علیه السّلام آمد و مقابل حضرت ایستاد. حضرت امیر علیه السّلام دست خود را بر سر او نهاد و فرمود: پسرکم! خداوند اقوامی را در قرآن سرزنش کرد و فرمود: «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ.» {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند.} به خدا قسم تو را می کشند و سپس آسمان و زمین بر تو گریه می کنند!

در کامل الزیاره مثل این حدیث نقل شده است.

روایت17.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: برای قتل حسین صلوات الله علیه آسمان

ص: 209


1- . دخان / 29
2- . کامل الزیاره: 88

وَ الْأَرْضُ وَ احْمَرَّتَا وَ لَمْ تَبْکِیَا عَلَی أَحَدٍ قَطُّ إِلَّا عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن أبی الخطاب بإسناده: مثله.

«18»

مل، [کامل الزیارات] عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ غَیْرُهُ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ السَّمَاءَ بَکَتْ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ لَمْ تَبْکِ عَلَی أَحَدٍ غَیْرِهِمَا قُلْتُ وَ مَا بُکَاؤُهَا قَالَ مَکَثُوا أَرْبَعِینَ یَوْماً تَطْلُعُ الشَّمْسُ بِحُمْرَةٍ وَ تَغْرُبُ بِحُمْرَةٍ قُلْتُ فَذَلِکَ بُکَاؤُهَا قَالَ نَعَمْ.

مل، [کامل الزیارات] أبی و علی بن الحسین معا عن سعد عن ابن عیسی عن الوشاء عن حماد بن عثمان: مثله (1).

«19»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَهْلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُسْهِرٍ الْقُرَشِیِّ قَالَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی: أَنَّهَا أَدْرَکَتِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ حِینَ قُتِلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَتْ فَمَکَثْنَا سَنَةً وَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ وَ السَّمَاءُ مِثْلُ الْعَلَقَةِ مِثْلُ الدَّمِ مَا تُرَی الشَّمْسُ.

«20»

مل، [کامل الزیارات] عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ قَالَ لَمْ تَبْکِ السَّمَاءُ أَحَداً مُنْذُ قُتِلَ یَحْیَی بْنُ زَکَرِیَّا حَتَّی قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَبَکَتْ عَلَیْهِ.

ص، [قصص الأنبیاء علیهم السلام] بالإسناد إلی الصدوق عن أبیه عن علی بن إبراهیم: مثله.

«21»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: احْمَرَّتِ السَّمَاءُ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ سَنَةً ثُمَّ قَالَ بَکَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ سَنَةً وَ عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ حُمْرَتُهَا بُکَاؤُهَا.

ص: 210


1- 1. تری هذا الحدیث بالسند المذکور فی الباب 28 من المصدر تحت الرقم 15.

و زمین گریان شدند و سرخ شدند و بر احدی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی صلوات الله علیهم نگریستند.

در کامل الزیاره مثل این حدیث نقل شده است.

روایت 18.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: برای قتل حسین صلوات الله علیه و یحیی بن زکریا آسمان گریان شد و بر احدی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی صلوات الله علیهم نگریستند. من عرض کردم: گریه آسمان چیست؟ فرمود: چهل روز مکث کردند و خورشید با سرخی طلوع می کرد و با سرخی غروب می کرد. من عرض کردم: گریه آسمان این بود؟ فرمود: بله!

در کامل الزیاره مثل این حدیث نقل شده است.

روایت 19.

کامل الزیاره: علی بن مسهر قرشی می گوید: جده ام به من گفت که هنگامه قتل امام حسین علیه السّلام را درک کرده است. وی می گفت: ما یک سال و نه ماه درنگ کردیم، در حالی که آسمان مثل علقه و خون بود و به گونه ای بود که خورشید را می بینی!

روایت20.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام درباره آیه «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ.» {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند.} فرمود: از زمانی که یحیی بن زکریا کشته شد آسمان بر احدی نگریست، تا این که حسین علیه السّلام کشته شد و آسمان بر او گریست!

مثل این روایت در کتاب قصص الانبیاء نقل شده است.

روایت21.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد، آسمان یک سال سرخ شد. سپس فرمود: آسمان و زمین بر حسین بن علی و یحیی بن زکریا علیهم السّلام یک سال گریست و گریه آن سرخی آن بود.

ص: 210

«22»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ عَبْدِ الْخَالِقِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا(1)

الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً وَ یَحْیَی بْنُ زَکَرِیَّا لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً وَ لَمْ تَبْکِ السَّمَاءُ إِلَّا عَلَیْهِمَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً قَالَ قُلْتُ مَا بُکَاؤُهَا قَالَ کَانَتْ تَطْلُعُ حَمْرَاءَ وَ تَغْرُبُ حَمْرَاءَ.

«23»

مل، [کامل الزیارات] عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ سَعْدٍ مَعاً عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مَا بَکَتِ السَّمَاءُ عَلَی أَحَدٍ بَعْدَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا إِلَّا عَلَی الْحُسَیْنِ بْنَ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فَإِنَّهَا بَکَتْ عَلَیْهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً.

«24»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمْ تَبْکِ السَّمَاءُ إِلَّا عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا علیهمم السلام.

«25»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَمَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ تُرَاباً أَحْمَرَ.

«26»

مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ عَنْ سَلَمَةَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَسْلَمَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثُبَیْتٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ: إِنَّ السَّمَاءَ لَمْ تَبْکِ مُنْذُ وُضِعَتْ إِلَّا عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قُلْتُ أَیُّ شَیْ ءٍ بُکَاؤُهَا قَالَ کَانَتْ إِذَا اسْتُقْبِلَتْ بِالثَّوْبِ وَقَعَ عَلَی الثَّوْبِ شِبْهُ أَثَرِ الْبَرَاغِیثِ مِنَ الدَّمِ.

«27»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُوسَی بْنِ الْفَضْلِ عَنْ حَنَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا تَقُولُ فِی زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَإِنَّهُ بَلَغَنَا عَنْ بَعْضِهِمْ أَنَّهَا تَعْدِلُ حَجَّةً وَ عُمْرَةً قَالَ لَا تَعْجَبْ

ص: 211


1- 1. مریم: 7.

روایت22.

کامل الزیاره: عبدالخالق می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که در تفسیر آیه «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا.»(1) {قبلًا هم نامی برای او قرار نداده ایم.} می فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام قبلًا هم نامی برای او نبود و یحیی بن زکریا قبلًا هم نامی برای او نبوده است و آسمان جز برای ایشان مدت چهل روز گریه نکرده است. من گفتم: گریه آسمان چگونه بود؟ فرمود: آفتاب در حالی که قرمز بود طلوع و غروب می کرد.

روایت23.

کامل الزیاره: امام باقر علیه السّلام فرمود: آسمان بعد از یحیی بن زکریا بر احدی نگریست، جز بر حسین بن علی صلوات الله علیهما که بر او چهل روز گریست.

روایت24.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: آسمان جز بر حسین بن علی و یحیی بن زکریا نگریست.

روایت25.

کامل الزیاره: محمد سلمه از قول کسی که از او خبر می داد نقل می کند که گفت: وقتی حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد،آسمان خاک سرخ بارید.

روایت26.

کامل الزیاره: علی بن الحسین علیهما السّلام می فرماید: آسمان از وقتی که خلق شد نگریست، جز بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیهم السّلام. من گفتم: گریه آسمان چگونه بود؟ فرمود: وقتی لباس در مقابل آن قرار می گرفت، لکه هایی از خون مانند خون پشه برغوث بر آن می افتاد!

روایت27.

کامل الزیاره: حنان می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: درباره زیارت قبر حسیت بن علی علیهما السّلام چه می فرمایی؟ از بعضی از روات به ما رسیده که معادل یک حج و یک عمره است. فرمود: تعجب مکن!

ص: 211


1- . مریم / 7

مَا أَصَابَ مَنْ یَقُولُ هَذَا کُلُّهُ (1) وَ لَکِنْ زُرْهُ وَ لَا تَجْفُهُ فَإِنَّهُ سَیِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ وَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ شَبِیهُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ عَلَیْهِمَا بَکَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ.

مل، [کامل الزیارات] أبی و أبی الولید عن الصفار عن عبد الصمد بن محمد عن حنان بن سدیر عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله- مل، [کامل الزیارات] أبی و جماعة مشایخی عن سعد عن ابن عیسی عن ابن بزیع عن حنان: مثله

بیان

قوله علیه السلام ما أصاب محمول علی التقیة(2).

«28»

مل، [کامل الزیارات] بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَامِرِ بْنِ مَعْقِلٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ قَاتِلُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَلَدَ زِنًا وَ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ وَلَدُ زِنًا وَ لَمْ تَبْکِ السَّمَاءُ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا عَلَیْهِمَا قَالَ قُلْتُ وَ کَیْفَ تَبْکِی قَالَ تَطْلُعُ الشَّمْسُ فِی حُمْرَةٍ وَ تَغِیبُ فِی حُمْرَةٍ.

مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر عن محمد بن الحسین عن جعفر بن بشیر: مثله.

«29»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَکَمِ النَّخَعِیِّ عَنْ کَثِیرِ بْنِ شِهَابٍ الْحَارِثِیِّ قَالَ: بَیْنَا نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی الرَّحْبَةِ إِذَا طَلَعَ الْحُسَیْنُ عَلَیْهِ فَضَحِکَ عَلِیٌّ حَتَّی بَدَتْ نَوَاجِذُهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ ذَکَرَ قَوْماً فَقَالَ- فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَیُقْتَلَنَّ هَذَا وَ لَتَبْکِیَنَّ عَلَیْهِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد و الحمیری معا عن ابن عیسی: مثله.

ص: 212


1- 1. لا تعجب بالقول هذا کله خ ل.
2- 2. هذا إذا کانت« ما» نافیة، لکنها ما التعجبیة دخلت علی أفعل التعجب، و قد مر فی ذیل الحدیث المرقم 2 عن قرب الإسناد بلفظ آخر فراجع.

کسی که بگوید این مقدار ثواب زیارت اوست، درست نرفته! ولی تو او را زیارت کن و بر او جفا مکن که او سید جوانان شهید و سید جوانان اهل بهشت است و شبیه یحیی بن زکریاست و آسمان و زمین بر این دو نفر گریستند!

در کامل الزیارات مثل همین روایت را به دو سند دیگر هم نقل کرده است .

توضیح

عبارت «ما اصاب» محمول بر تقیه است.

روایت28.

کامل الزیاره: حسن بن زیاد می گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: قاتل یحیی بن زکریا زنا زاده بود و قاتل حسین نیز زنا زاده بود، و آسمان بر احدی جز این دو نفر نگریست. راوی می گوید: پرسیدم: آسمان چگونه می گرید؟ فرمود: خورشید در سرخی طلوع و در سرخی غروب می کند.

در کامل الزیارات مثل همین روایت را به سند دیگر هم نقل کرده است.

روایت29.

کامل الزیاره: کثیر بن شهاب حارثی می گوید: در حالی که ما در رحبه محضر امیرالمؤمنین علیه السّلام نشسته بودیم، حسین علیه السّلام بر حضرت وارد شد. علی علیه السّلام خندید تا این که دندان های آسیایش معلوم شد. سپس فرمود: خداوند قومی را یاد کرد و فرمود: «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ.» {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند.} قسم به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، این پسرم کشته می شود و آسمان و زمین بر او خواهد گریست.

در کامل الزیاره مثل همین روایت را به سند دیگر هم نقل کرده است.

ص: 212

«30»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ قَالَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: مَا بَکَتِ السَّمَاءُ إِلَّا عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام.

«31»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: کَانَ الَّذِی قَتَلَ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَلَدَ زِناً وَ الَّذِی قَتَلَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا وَلَدَ زِناً وَ قَالَ احْمَرَّتِ السَّمَاءُ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ سَنَةً ثُمَّ قَالَ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ حُمْرَتُهَا بُکَاؤُهَا(1).

«32»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: اتَّخِذُوا الْحَمَامَ الرَّاعِبِیَّةَ فِی بُیُوتِکُمْ فَإِنَّهَا تَلْعَنُ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام

«33»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ أَخِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِیِّ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَنَظَرْتُ إِلَی الْحَمَامِ الرَّاعِبِیِّ یُقَرْقِرُ طَوِیلًا فَنَظَرَ إِلَیَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام طَوِیلًا فَقَالَ یَا دَاوُدُ تَدْرِی مَا یَقُولُ هَذَا الطَّیْرُ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ تَدْعُو عَلَی قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَاتَّخِذُوهُ فِی مَنَازِلِکُمْ.

مل، [کامل الزیارات] أبی و جماعة مشایخی عن سعد عن الجامورانی بإسناده: مثله.

«34»

مل، [کامل الزیارات] ابْنُ الْوَلِیدِ وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی غُنْدَرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی الْبُومَةِ فَقَالَ هَلْ أَحَدٌ مِنْکُمْ رَآهَا بِالنَّهَارِ قِیلَ لَهُ لَا تَکَادُ تَظْهَرُ بِالنَّهَارِ وَ لَا تَظْهَرُ إِلَّا لَیْلًا قَالَ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَأْوِی الْعُمْرَانَ أَبَداً فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام

ص: 213


1- 1. کامل الزیارات الباب 30 و ما بعده علی الترتیب، و الحمام الراعبیة مر تفسیرها فی ج 44 ص 305.

روایت30.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: آسمان جز بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیهم السّلام نگریست.

روایت31.

کامل الزیاره: داود بن فرقد می گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود: کسی که امام حسین علیه السّلام را کشت زنا زاده بود و کسی که یحیی بن زکریا را کشت زنا زاده بود. و فرمود: وقتی حسین صلوات الله علیه کشته شد، آسمان یک سال سرخ رنگ بود. سپس فرمود: آسمان و زمین بر حسین و یحیی بن زکریا گریستند و گریه آنها سرخی آن بود.

روایت32.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: کبوتر راعبی را در خانه هایتان نگه دارید که قاتلان حسین علیه السّلام را لعن می کند.(1)

روایت33.

کامل الزیاره: داود بن فرقد می گوید: من در خانه حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودم و به کبوتر راعبی که صدا می کرد، نظر می کردم. حضرت صادق علیه السّلام یک نظر طولانی به من کرد و فرمود: ای داود! می دانی این پرنده چه می گوید؟ گفتم: نه به خدا، فدایت شوم! فرمود: در حق قاتلان امام حسین علیه السّلام نفرین می کند. این کبوتر را در منزل خود نگاه دارید.

در کامل الزیاره مثل همین روایت را به سند دیگر هم نقل کرده است.

روایت34.

کامل الزیاره: حسین بن ابی غندر می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که راجع به جغد می فرمود: آیا احدی از شما جغد را در روز می بیند؟ گفته شد: روز ظاهر نمی شود و غیر از شب ظاهر نمی گردد. حضرت فرمود: بدانید که چنین بود که جغد دائما در مکانی که آباد است جایگزین می شد. ولی موقعی که امام حسین علیه السّلام شهید شد،

ص: 213


1- . کامل الزیاره: 98

آلَتْ عَلَی نَفْسِهَا أَنْ لَا تَأْوِیَ الْعُمْرَانَ أَبَداً وَ لَا تَأْوِی إِلَّا الْخَرَابَ فَلَا تَزَالُ نَهَارَهَا صَائِمَةً حَزِینَةً حَتَّی یَجُنَّهَا اللَّیْلُ فَإِذَا جَنَّهَا اللَّیْلُ فَلَا تَزَالُ تَرِنُّ عَلَی الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ حَتَّی تُصْبِحَ (1).

«35»

مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَکِیمٍ عَنْ سَلَمَةَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ صَاعِدٍ الْبَرْبَرِیِّ قَیِّماً لِقَبْرِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الرِّضَا علیه السلام فَقَالَ لِی مَا یَقُولُ النَّاسُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ جِئْنَا نَسْأَلُکَ قَالَ فَقَالَ لِی تَرَی هَذِهِ الْبُومَةَ کَانَتْ عَلَی عَهْدِ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَأْوِی الْمَنَازِلَ وَ الْقُصُورَ وَ الدُّورَ وَ کَانَتْ إِذَا أَکْلَ النَّاسُ الطَّعَامَ تَطِیرُ فَتَقَعُ أَمَامَهُمْ فَیُرْمَی إِلَیْهَا بِالطَّعَامِ وَ تُسْقَی ثُمَّ تَرْجِعُ إِلَی مَکَانِهَا وَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ خَرَجَتْ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَی الْخَرَابِ وَ الْجِبَالِ وَ الْبَرَارِی وَ قَالَتْ بِئْسَ الْأُمَّةُ أَنْتُمْ قَتَلْتُمُ ابْنَ نَبِیِّکُمْ وَ لَا آمَنُکُمْ عَلَی نَفْسِی.

«36»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْبُومَةُ لَتَصُومُ النَّهَارَ فَإِذَا أَفْطَرَتْ تَدَلَّهَتْ (2) عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام حَتَّی تُصْبِحَ.

بیان

قال الفیروزآبادی الدلة محرکة(3)

و الدلوة ذهاب الفؤاد من هم و نحوه و دلهه العشق تدلیها فتدله.

«37»

مل، [کامل الزیارات] عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمِیثَمِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یَا یَعْقُوبُ (4)

رَأَیْتَ بُومَةً قَطُّ تَنَفَّسُ بِالنَّهَارِ فَقَالَ لَا قَالَ وَ تَدْرِی لِمَ ذَلِکَ قَالَ لَا قَالَ لِأَنَّهَا تَظَلُّ یَوْمَهَا صَائِمَةً فَإِذَا جَنَّهَا اللَّیْلُ أَفْطَرَتْ عَلَی مَا رُزِقَتْ ثُمَّ لَمْ تَزَلْ تَرَنَّمُ عَلَی الْحُسَیْنِ حَتَّی تُصْبِحَ.

ص: 214


1- 1. کامل الزیارات الباب 31 و ما بعده إلی آخر الباب.
2- 2. تولهت خ ل، و فی المصدر« اندبت» و هو تصحیف.
3- 3. فی القاموس: الدله، و یحرک إلخ.
4- 4. الظاهر أنّه کان یعقوب بن شعیب المیثمی حاضرا فی المجلس، و خطاب الامام معه.

جغد قسم خورد که ابدا در مکان های آباد منزل و مأوا نگیرد و جز در خرابه ها جایگزین نشود. جغد در همه روز، روزه و محزون می باشد تا شب فرا رسد. هنگامی که شب می شود، همچنان برای امام حسین علیه السّلام ناله می کند تا صبح شود.

روایت35.

کامل الزیاره: حسین بن علی بن صاعد بربری می گوید: پدرم به من گفت: بر حضرت رضا علیه السّلام وارد شدم و حضرت به من فرمود: مردم چه می گویند؟ گفتم: فدایت شوم، آمده ایم از شما بپرسیم! حضرت به من فرمود: جغد را می بینی؟ او در عهد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در منازل و قصرها و خانه ها جای داشت و وقتی مردم غذا می خوردند، به پرواز در می آمد و مقابل مردم می ایستاد و برایش غذا انداخته می شد و به او آب داده می شد، تا این که به جایش برمی گشت. وقتی حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد، از آبادی ها به سمت خرابه ها و کوه ها و صحراها رفت و گفت: شما بد امتی هستید! پسر پیامبرتان را کشتید و من از شما بر جان خود ایمن نیستم!

روایت36.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: جغد روز را روزه می گیرد و وقتی افطار می کند، تا صبح بر امام حسین علیه السّلام ماتم و اندوه می گیرد .

توضیح

فیروزآبادی می گوید: کلمه «دله» به تحریک لام و «دلوه» به معنای رفتن دل در اثر غم و غصه و مانند آن است و عبارت «دلهه العشق تدلیها فتدلّه» از همین باب است.

روایت37.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: ای یعقوب! هیچ دیده ای جغدی را که در روز بخواند؟ گفت: نه! فرمود: می دانی چرا چنین است؟ گفت: نه! فرمود: زیرا جغد روز را روزه می گیرد و وقتی شب شد، با روزی اش افطار می کند و سپس پیوسته بر حسین می خواند تا صبح شود!

ص: 214

بیان

لعل التنفس کنایة عن التصویت أو عن الأکل و الشرب قال الفیروزآبادی تنفس فی الإناء شرب من غیر أن یبینه عن فیه انتهی أو عن التفرج و التوسع یقال أنت فی نفس من عمرک أی فی سعة و فسحة و قال الجزری فیه فلو کنت تنفست أی أطلت الکلام.

«38»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب أَبُو نُعَیْمٍ فِی دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ وَ النَّسَوِیُّ فِی الْمَعْرِفَةِ قَالَتْ نَصْرَةُ الْأَزْدِیَّةُ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ حِبَابُنَا وَ جِرَارُنَا صَارَتْ مَمْلُوَّةً دَماً(1).

وَ قَالَ قَرَظَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ: مَطَرَتِ السَّمَاءُ یَوْماً نِصْفَ النَّهَارِ عَلَی شَمْلَةٍ بَیْضَاءَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا هُوَ دَمٌ وَ ذَهَبَتِ الْإِبِلُ إِلَی الْوَادِی لِتَشْرَبَ فَإِذَا هُوَ دَمٌ وَ إِذَا هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام

وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: بَکَتِ السَّمَاءُ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْبَعِینَ یَوْماً بِالدَّمِ.

زُرَارَةُ بْنُ أَعْیَنَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: بَکَتِ السَّمَاءُ عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام أَرْبَعِینَ صَبَاحاً وَ لَمْ تَبْکِ إِلَّا عَلَیْهِمَا قُلْتُ فَمَا بُکَاؤُهَا قَالَ کَانَتِ الشَّمْسُ تَطْلُعُ حَمْرَاءَ وَ تَغِیبُ حَمْرَاءَ.

أُسَامَةُ بْنُ شَبِیبٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أُمِّ سُلَیْمٍ قَالَتْ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ مَطَرَتِ السَّمَاءُ مَطَراً کَالدَّمِ احْمَرَّتْ مِنْهُ الْبُیُوتُ وَ الْحِیطَانُ.

وَ رَوَی قَرِیباً مِنْ ذَلِکَ فِی الْإِبَانَةِ.

تَفْسِیرُ الْقُشَیْرِیِّ وَ الْفَتَّالُ: قَالَ السُّدِّیُّ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاءُ وَ عَلَامَتُهَا حُمْرَةُ أَطْرَافِهَا.

مُحَمَّدُ بْنُ سِیرِینَ قَالَ: أُخْبِرْنَا أَنَّ حُمْرَةَ أَطْرَافِ السَّمَاءِ لَمْ تَکُنْ قَبْلَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام

تَارِیخُ النَّسَوِیِّ رَوَی حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ مُحَمَّدٍ قَالَ: تَعْلَمُ هَذِهِ الْحُمْرَةُ فِی الْأُفُقِ مِمَّ هِیَ ثُمَّ قَالَ مِنْ یَوْمَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام(2).

ص: 215


1- 1. جمع الحب و الجرة: اناء للماء من خزف و الثانی أصغر من الأول.
2- 2. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 54.

توضیح

شاید «تنفس» کنایه از خواندن باشد یا کنایه از اکل و شرب باشد. فیروزآبادی می گوید: «تنفّس فی الاناء» یعنی از ظرف خورد، بدون این که غذا را از دهانش آشکار کند. (پایان کلام فیروزآبادی) یا کنایه از گشایش و توسعه است؛ گفته می شود: «انت فی نفس من عمرک»، یعنی تو در وسعت و گشایشی هستی و جزری در این باره می گوید: عبارت «فلو کنت تنفست» یعنی کلام را طولانی کردی!

روایت38.

مناقب ابن شهر آشوب: ابو نعیم در دلائل النبوة و نسوی در المعرفة نقل می کنند که نصرة ازدیة گفت: وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، آسمان خون بارید و ظروف سفالی ما پر از خون شد!

قرظة بن عبیدالله می گوید: آسمان یک روز از نیمه به صورت عبایی سفید بارید. من دقت کردم و دیدم خون می بارد و شتران به بیابان رفتند تا آب بنوشند، ولی آب بیابان خون بود و آن روزی بود که حسین علیه السّلام در آن کشته شد.

امام صادق علیه السّلام فرمود: آسمان چهل روز بر حسین علیه السّلام خون گریست.

زراره می گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آسمان بر یحیی بن زکریا و بر حسین بن علی علیهم السّلام چهل صبح گریست و جز بر این دو بر دیگری نگریست. گفتم: گریه آن چگونه بود؟ فرمود: خورشید در سرخی طلوع و در سرخی غروب می کرد .

ام سلیم می گوید: وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، آسمان بارانی بارید که مانند خون بود و از آن خانه ها و دیوارها سرخ شد. در کتاب ابانه روایت نزدیکی به این مضمون وارد شده است.

در تفسیر قشیریّ و فتّال سدّیّ می گوید: وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، آسمان بر او گریست و نشانه آن سرخی اطراف آسمان بود.

محمد بن سیرین می گوید: به ما خبر داده شد که سرخی اطراف آسمان، قبل از قتل حسین علیه السّلام وجود نداشت!

در تاریخ نسویّ آمده است: هشام از محمد نقل می کند که گفت: آیا می دانی این سرخی در افق از چیست؟ سپس گفت: از روز قتل حسین علیه السّلام این گونه شده است. (1)

ص: 215


1- . مناقب ابن شهرآشوب 4 : 54

أقول: قال صاحب المناقب و روی هذا الحدیث أبو عیسی الترمذی.

«39»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الْأَسْوَدُ بْنُ قَیْسٍ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ ارْتَفَعَتْ حُمْرَةٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ وَ حُمْرَةٌ مِنْ قِبَلِ الْمَغْرِبِ فَکَادَتَا یَلْتَقِیَانِ فِی کَبِدِ السَّمَاءِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ.

تَارِیخُ النَّسَوِیِّ قَالَ أَبُو قَبِیلٍ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام کُسِفَتِ الشَّمْسُ کَسْفَةً بَدَتِ الْکَوَاکِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهَا هِیَ.

بیان

أنها هی أی القیامة- أقول روی هذا الخبر فی بعض کتب المناقب المعتبرة عن علی بن أحمد العاصمی عن إسماعیل بن أحمد البیهقی عن والده عن محمد بن الحسین القطان عن عبد الله بن جعفر بن درستویه النحوی عن یعقوب بن سفیان عن النضر بن عبد الجبار عن ابن لهیعة عن أبی قبیل: مثله.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُسْهِرٍ عَنْ جَدَّتِهِ قَالَتْ: کُنْتُ أَیَّامَ الْحُسَیْنِ جَارِیَةً شَابَّةً فَکَانَتِ السَّمَاءُ أَیَّاماً عَلَقَةً.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أُمِّ سُرَّقٍ الْعَبْدِیَّةِ عَنْ نَضْرَةَ الْأَزْدِیَّةِ قَالَتْ: لَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً فَأَصْبَحْتُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ لَنَا مَلْآنُ دَماً.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّقِّیِّ عَنْ سَلَّامِ بْنِ سُلَیْمَانَ الثَّقَفِیِّ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَمْرٍو الْکِنْدِیِّ عَنْ أُمِّ حَیَّانَ قَالَتْ: یَوْمَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ أَظْلَمَتْ عَلَیْنَا ثَلَاثاً وَ لَمْ یَمَسَّ أَحَدٌ مِنْ زَعْفَرَانِهِمْ (1) شَیْئاً فَجَعَلَهُ عَلَی وَجْهِهِ إِلَّا احْتَرَقَ وَ لَمْ یُقَلَّبْ حَجَرٌ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا أَصْبَحَ تَحْتَهُ دَماً عَبِیطاً.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَرْبٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ مَعْمَرٍ قَالَ: أَوَّلُ مَا عُرِفَ الزُّهْرِیُّ تَکَلَّمَ فِی مَجْلِسِ الْوَلِیدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ فَقَالَ الْوَلِیدُ أَیُّکُمْ یَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَیْتِ الْمَقْدِسِ- یَوْمَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَقَالَ الزُّهْرِیُّ بَلَغَنِی أَنَّهُ لَمْ یُقَلَّبْ حَجَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ.

ص: 216


1- 1. ترید بالزعفران: الخلوق المتخذة من الزعفران.

مؤلف: صاحب مناقب می گوید: ابو عیسی ترمذی این حدیث را نقل نموده است.

روایت39.

مناقب ابن شهر آشوب: اسود بن قیس می گوید: وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، یک سرخی از جانب مشرق و یک سرخی از جانب مغرب بلند شد و پس از شش ماه نزدیک شدن به هم در دل آسمان، با هم تلاقی کردند.

در تاریخ نسویّ ابو قبیل می گوید: وقتی حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد، خورشید به نحوی گرفت که ستارگان وسط روز آشکار شدند، تا جایی که گمان کردیم قیامت شده است!

توضیح

عبارت «انها هی» یعنی قیامت به پا شده است.

مؤلف: مثل این خبر در برخی کتب مناقب معتبر نقل شده است.

جده علی بن مسهر می گوید: من در عهد امام حسین علیه السّلام زن جوانی بودم و آسمان چندین روز مثل خون بسته بود.

نضرة ازدیة می گوید: وقتی حسین علیه السّلام به شهادت رسید، آسمان خون بارید؛ پس صبح که شد، همه چیز ما پر از خون بود .

ام حیّان می گوید: روزی که حسین علیه السّلام کشته شد، هوا سه روز بر ما تاریک شد و کسی چیزی از عطریات خود بر صورتش نمی گذاشت، مگر این که می سوخت. و سنگی در بیت المقدس جا به جا نمی شد، مگر این که زیر آن خون تازه یافت می شد.

معمر می گوید: اول باری که زهری شناخته شد، جایی بود که در مجلس ولید بن عبدالملک بود. ولید گفت: کدام یک از شما می دانید روزی که حسین بن علی کشته شد، سنگ های بیت المقدس چگونه شد؟ زهری گفت: به من خبر رسیده که سنگی در بیت المقدس جا به جا نمی شد، مگر این که زیر آن خون تازه یافت می شد.

ص: 216

«40»

یف، [الطرائف] رُوِیَ فِی أَوَّلِ الْجُزْءِ الْخَامِسِ مِنْ صَحِیحِ مُسْلِمٍ: فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَی فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ (1) قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بَکَتِ السَّمَاءُ وَ بُکَاؤُهَا حُمْرَتُهَا.

وَ رَوَی الثَّعْلَبِیُّ: فِی تَفْسِیرِ هَذِهِ الْآیَةِ أَنَّ الْحُمْرَةَ الَّتِی مَعَ الشَّفَقِ لَمْ یَکُنْ قَبْلَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام

وَ رَوَی الثَّعْلَبِیُّ أَیْضاً یَرْفَعُهُ قَالَ: مُطِرْنَا دَماً بِأَیَّامِ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام

«41»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی ابْنُ حَشِیشٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَلِیلٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَهْلٍ عَنْ مُؤَمِّلٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی عَمَّارٍ قَالَ: أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ یَوْمَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام دَماً عَبِیطاً.

«42»

لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ مَتِّیلٍ عَنِ ابْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَطِیفٍ التَّفْلِیسِیِّ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: لَمَّا ضُرِبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بِالسَّیْفِ ثُمَّ ابْتُدِرَ لِیُقْطَعَ رَأْسُهُ نَادَی مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ فَقَالَ أَلَا أَیَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَیِّرَةُ الظَّالِمَةُ بَعْدَ نَبِیِّهَا- لَا وَفَّقَکُمُ اللَّهُ لِأَضْحًی وَ لَا فِطْرٍ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَا جَرَمَ وَ اللَّهِ مَا وُفِّقُوا وَ لَا یُوَفَّقُونَ أَبَداً حَتَّی یَقُومَ ثَائِرُ الْحُسَیْنِ علیه السلام(2).

ع، [علل الشرائع] علی بن أحمد عن الکلینی عن علی بن محمد عمن ذکره عن محمد بن سلیمان عن عبد الله بن لطیف عن رزین عن أبی عبد الله علیه السلام: مثله (3)

بیان

عدم توفیقهم للفطر و الأضحی إما لاشتباه الهلال فی کثیر من الأزمان فی هذین الشهرین کما فهمه الأکثر أو لأنهم لعدم ظهور أئمة الحق و عدم استیلائهم

ص: 217


1- 1. الدخان: 29.
2- 2. أمالی الصدوق المجلس 31 تحت الرقم 5، و رواه فی الفقیه ج 1 ص 62.
3- 3. علل الشرائع ج 2 ص 76 و تراه فی الکافی ج 4 ص 170، و فیه حتّی یثأر ثائر الحسین علیه السلام.

روایت40.

طرائف: در صحیح مسلم در تفسیر آیه ««فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ.» {و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند} روایت شده است که وقتی حسین بن علی علیهما السّلام به شهادت رسید، آسمان گریست و گریه آن سرخی آن بود.

ثعلبی در تفسیر این آیه روایت کرده که سرخی که با شفق است، قبل از قتل حسین علیه السّلام نبود. همچنین ثعلبی مرفوعا روایت می کند: ایامی که حسین علیه السّلام کشته شد، بر ما باران خون بارید.

روایت41.

امالی شیخ طوسی: عمار بن ابی عمار می گوید: روز قتل حسین علیه السّلام آسمان خون تازه بارید.

روایت42.

امالی شیخ صدوق: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که امام حسین علیه السّلام به وسیله شمشیر مضروب شد و قاتل آن حضرت سبقت گرفت که سر مقدسش را جدا کند، منادی از طرف پروردگار عزت مند تبارک و تعالی از وسط عرش ندا در داد: ای امتی که بعد از پیامبر خود ظلم و ستم کردید! (و حسین علیه السّلام را سر بریدید) خدا شما را برای ادراک روز عید قربان و عید فطر موفق نکند! سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: به خدا قسم که ناگزیر موفق نشدند و ابدا نیز موفق نخواهند شد تا خون خواه حسین علیه السّلام (یعنی حضرت حجت علیه السّلام) قیام کند.(1)

مثل این روایت در علل الشرائع نقل شده است.(2)

توضیح

موفق نشدن آنان برای درک عید قربان و عید فطر، چنان که اکثر علماء فرموده اند این است که در اکثر اوقات هلال ماه ذی حجه و ماه رمضان بر آنان اشتباه می شود. یا به علت این است که چون امام بر حق در میان آنان نیست،

ص: 217


1- . امالی صدوق: 168
2- . علل الشرایع 2 : 76

لا یوفقون للصلاتین إما کاملة أو مطلقا بناء علی اشتراط الإمام أو یخص الحکم بالعامة کما هو الظاهر و الأخیر عندی أظهر و الله یعلم.

«43»

ع، [علل الشرائع] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الرَّازِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِی الْعَامَّةِ فَإِنَّهُ قَدْ رُوِیَ أَنَّهُمْ لَا یُوَفَّقُونَ لِصَوْمٍ فَقَالَ لِی أَمَا إِنَّهُمْ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَةُ الْمَلَکِ فِیهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِنَّ النَّاسَ لَمَّا قَتَلُوا الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکاً یُنَادِی أَیَّتُهَا الْأُمَّةُ الظَّالِمَةُ الْقَاتِلَةُ عِتْرَةَ نَبِیِّهَا- لَا وَفَّقَکُمُ اللَّهُ لِصَوْمٍ وَ لَا فِطْرٍ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ لِفِطْرٍ وَ لَا أَضْحًی (1).

«44»

لی، [الأمالی] للصدوق الْفَامِیُّ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ: أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام دَخَلَ یَوْماً إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَی فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ علیه السلام إِنَّ الَّذِی یُؤْتَی إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَی قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیِّکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّةَ اللَّعْنَةُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْ ءٍ حَتَّی الْوُحُوشُ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانُ فِی الْبِحَارِ(2).

«45»

ص، [قصص الأنبیاء علیهم السلام] عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا(3) قَالَ یَحْیَی بْنُ زَکَرِیَّا لَمْ یَکُنْ لَهُ سَمِیٌّ قَبْلَهُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ لَمْ یَکُنْ لَهُ سَمِیٌّ قَبْلَهُ وَ بَکَتِ السَّمَاءُ عَلَیْهِمَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً وَ کَذَلِکَ بَکَتِ الشَّمْسُ

ص: 218


1- 1. المصدر ج 2 ص 76 و تراه فی الکافی ج 4 ص 169.
2- 2. أمالی الصدوق المجلس 24 تحت الرقم 3.
3- 3. مریم: 7.

موفق نمی شوند این دو نماز را به طور کامل بخوانند یا اصل آن را به جا بیاورند، زیرا شرط آن حاضر بودن امام است. یا این که این موضوع مختص به عامه می باشد، چنان که ظاهر قول اخیر نزد من ظاهرتر است و خدا می داند.

روایت43.

علل الشرائع: محمد بن اسماعیل رازی می گوید: به امام جواد علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! نظر شما در خصوص عامه چیست که روایت شده آنان موفق به روزه نمی شوند؟ حضرت به من فرمود: دعای فرشته در حق آنان مستجاب شده است! گفتم: چگونه مستجاب شده، فدایت شوم؟ فرمود: مردم وقتی حسین بن علی علیهما السّلام را کشتند، خدای عزوجل دستور داد فرشته ای ندا دهد: ای امت ظالمی که عترت پیامبرتان را کشتید! خدا شما را برای ادراک روزه و عید فطر موفق نکند. و در حدیث دیگر دارد که «خدا شما را موفق به فطر و اضحی نکند.»(1)

روایت44.

امالی شیخ صدوق: امام صادق از پدرش و ایشان از جدش علیهم السّلام نقل کرد که فرمود: یک روز امام حسین علیه السّلام نزد امام حسن علیه السّلام رفت و وقتی به امام حسن علیه السّلام نظر کرد، گریان شد. امام حسن علیه السّلام فرمود: یا حسین! برای چه گریان شدی؟ فرمود: برای آن ظلمی که در حق تو خواهد شد. امام حسن علیه السّلام فرمود: آنچه موجب قتل من می شود، یک زهری است که به وسیله دسیسه ای به خورد من داده خواهد شد. ولی هیچ روزی مثل روز (عاشورای) تو نخواهد بود یا ابا عبداللَّه! زیرا تعداد سی هزار نفر مرد در اطراف تو اجتماع می کنند که گمان می نمایند از امت جد ما خواهند بود و خود را به دین اسلام می بندند. آنان برای کشتن، ریختن خون، هتک حرمت، اسیر کردن فرزندان و زنان و تاراج نمودن اموال تو ازدحام خواهند کرد! در یک چنین موقعی است که لعنت خدا دامنگیر بنی امیه می شود؛ آسمان خاکستر و خون می بارد؛ و هر چیزی برای مظلومیت تو گریان می شود، حتی وحوش صحرا و ماهیان در دریاها!(2)

روایت45.

قصص الانبیاء: امام باقر علیه السّلام در تفسیر آیه «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا.»(3) {قبلًا هم نامی برای او قرار نداده ایم} فرمود: یحیی بن زکریا قبلًا هم نامی برای او نبوده است؛ حسین بن علی علیهما السّلام قبلًا هم نامی برای او نبود و آسمان برای ایشان مدت چهل روز گریه کرد و همچنین خورشید برای ایشان گریه کرد.

ص: 218


1- . علل الشرایع 2 : 76
2- . امالی صدوق: 115
3- . مریم / 7

عَلَیْهِمَا وَ بُکَاؤُهَا أَنْ تَطْلُعَ حَمْرَاءَ وَ تَغِیبَ حَمْرَاءَ وَ قِیلَ أَیْ بَکَی أَهْلُ السَّمَاءِ وَ هُمُ الْمَلَائِکَةُ.

«46»

ص، [قصص الأنبیاء علیهم السلام] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ بَکَی لِقَتْلِهِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ احْمَرَّتَا وَ لَمْ یَبْکِیَا عَلَی أَحَدٍ قَطُّ إِلَّا عَلَی یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا.

«47»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاقِدُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَسْلَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ قَدْ أَخْرَجَهُ عُثْمَانُ إِلَی الرَّبَذَةِ فَقَالَ لَهُ النَّاسُ یَا أَبَا ذَرٍّ أَبْشِرْ فَهَذَا قَلِیلٌ فِی اللَّهِ فَقَالَ مَا أَیْسَرَ هَذَا وَ لَکِنْ کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ قَتْلًا أَوْ قَالَ ذُبِحَ ذَبْحاً وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ فِی الْإِسْلَامِ بَعْدَ قَتْلِ الْخَلِیفَةِ أَعْظَمَ (1) قَتِیلًا مِنْهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَیَسُلُّ سَیْفَهُ عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا یَغْمِدُهُ أَبَداً وَ یَبْعَثُ نَاقِماً مِنْ ذُرِّیَّتِهِ فَیَنْتَقِمُ مِنَ النَّاسِ وَ إِنَّکُمْ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا یَدْخُلُ عَلَی أَهْلِ الْبِحَارَ وَ سُکَّانِ الْجِبَالِ فِی الْغِیَاضِ وَ الْآکَامِ وَ أَهْلِ السَّمَاءِ مِنْ قَتْلِهِ لَبَکِیتُمْ وَ اللَّهِ حَتَّی تَزْهَقَ أَنْفُسُکُمْ وَ مَا مِنْ سَمَاءٍ یَمُرُّ بِهِ رُوحُ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَّا فَزِعَ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَقُومُونَ قِیَاماً تُرْعَدُ مَفَاصِلُهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ مَا مِنْ سَحَابَةٍ تَمُرُّ وَ تُرْعِدُ وَ تُبْرِقُ إِلَّا لَعَنَتْ قَاتِلَهُ وَ مَا مِنْ یَوْمٍ إِلَّا وَ تُعْرَضُ رُوحُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ فَیَلْتَقِیَانِ (2).

«48»

شا، [الإرشاد] رَوَی یُوسُفُ بْنُ عَبْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ سِیرِینَ یَقُولُ: لَمْ تُرَ هَذِهِ الْحُمْرَةُ فِی السَّمَاءِ إِلَّا بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ (3).

بیان

یمکن أن یکون المراد کثرة الحمرة و زیادتها.

ص: 219


1- 1. یرید بالخلیفة علیّ بن أبی طالب علیه السلام، و فی بعض النسخ:« بعد قتل الحسین علیه السلام أعظم قتیلا منه».
2- 2. کامل الزیارات ص 74.
3- 3. الإرشاد ص 236. أقول: ان اختلاف الجو و الکائنات بانظلام الدنیا ثلاثة أیّام و بکاء الشمس بحمرتها غدوا و عشیا و غیر ذلک ممّا مر علیک فی هذا الباب ممّا تواتر عند المؤرخین فلا ریب فی وقوعها کما اعترف به المخالفون، قال السیوطی فی الدّر المنثور ج 6 ص 31: أخرج ابن أبی حاتم. عن عبید المکتب، عن إبراهیم رضی اللّه عنه قال: ما بکت السماء منذ کانت الدنیا الا علی اثنین( قیل لعبید أ لیس السماء و الأرض تبکی علی المؤمن؟ قال ذاک مقامه و حیث یصعد عمله قال و تدری ما بکاء السماء قال: لا قال: تحمر و تصیر وردة کالدهان) ان یحیی بن زکریا لما قتل احمرت السماء و قطرت دما و ان حسین بن علی یوم قتل احمرت السماء. و أخرج ابن أبی حاتم، عن زید بن زیاد، عنه قال: لما قتل الحسین احمرت آفاق السماء أربعة أشهر. فتری أمثال ما أخرجه المصنّف رحمه اللّه من کتب الشیعة، فی تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 339، الخصائص الکبری ج 2 ص 126، الخطط المقریزیة ج 2 ص 289 تذکرة الخواص ص 155، المقتل للخوارزمی ج 2 ص 90، الاتحاف بحب الاشراف ص 24 تهذیب التهذیب ج 2 ص 354، الصواعق المحرقة ص 116، تاریخ الخلفاء ص 138 الکواکب الدریة ج 1 ص 56، مجمع الزوائد ج 9 ص 197، عقد الفرید ج 2 ص 315 و غیر ذلک فراجع.

و گریه خورشید به این صورت بود که به رنگ سرخ طلوع و غروب می کرد و گفته شده: یعنی اهل آسمان که ملائکه هستند، بر او گریستند.

روایت46.

قصص الانبیاء: امام صادق علیه السّلام فرمود: آسمان و زمین برای قتل او گریستند و سرخ شدند و هرگز بر احدی جز یحیی بن زکریا گریه نکرده بودند.

روایت47.

کامل الزیاره: عروة بن زبیر می گوید: از ابوذر شنیدم در آن روزی که عثمان ابوذر را از مدینه به سوی ربذه خارج و تبعید کرد، مردم به ابوذر گفتند: مژده باد تو را، زیرا این مظلومیت تو در راه رضای خدا قلیل است! گفت: آری، این عمل خیلی سهل است، ولی شما چه خواهید کرد در آن هنگامی که حسین بن علی کشته شود - یا گفت: ذبح شود؟ - به خدا قسم بعد از قتل خلیفه - یعنی حضرت امیر علیه السّلام - شهیدی از امام حسین بزرگ تر نخواهد بود! خدا شمشیر قدرت خود را در میان این امت می کشد و آن را هرگز غلاف نخواهد کرد. خدا یک شخص منتقمی را از فرزندان حسین علیه السّلام می فرستد تا از مردم انتقام بگیرد. اگر شما بدانید از شهید شدن امام حسین چه بر سر اهل دریاها و ساکنین کوه ها و بیشه ها و اهل آسمان ها خواهد آمد، به خدا قسم به قدری گریه می کردید که روح از بدنتان خارج شود. هیچ آسمانی نیست که روح حسین علیه السّلام به آن بگذرد، مگر این که تعداد هفتاد هزار ملک برای آن حضرت جزع و فزع می کنند. آنان قیامی می کنند که مفصل هاشان تا روز قیامت لرزان است. هیچ ابری نیست که عبور کند و رعد و برق بزند، مگر این که قاتل حسین علیه السّلام را لعنت خواهد کرد. هیچ روزی نیست مگر این که روح حسین علیه السّلام را بر پیغمبر اعظم اسلام عرضه می کنند و ایشان با یکدیگر ملاقات می نمایند.(1)

روایت48.

ارشاد: محمد بن سیرین می گوید: این سرخی در آسمان، فقط از بعد از قتل امام حسین صلوات الله علیه دیده شده است.(2)

توضیح

ممکن است مراد کثرت سرخی و زیادی آن باشد.

ص: 219


1- . کامل الزیاره: 74
2- . ارشاد: 236

باب 41 ضجیج الملائکة إلی الله تعالی فی أمره و أن الله بعثهم لنصره و بکائهم و بکاء الأنبیاء و فاطمة علیهم السلام علیه صلوات الله علیه

الأخبار

«1»

أقول قد أثبتنا خبر ابن شبیب فی باب البکاء علیه (1) صلی الله علیه.

«2»

لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ مَتِّیلٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ هَبَطُوا یُرِیدُونَ الْقِتَالَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَلَمْ یُؤْذَنْ لَهُمْ فِی الْقِتَالِ فَرَجَعُوا فِی الِاسْتِئْذَانِ وَ هَبَطُوا وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ رَئِیسُهُمْ مَلَکٌ یُقَالُ لَهُ مَنْصُورٌ(2).

ص: 220


1- 1. راجع ج 44 ص 285.
2- 2. أمالی الصدوق المجلس 92 تحت الرقم 7.

باب چهل و یکم: ضجه ملائکه به خدای تعالی در امر امام حسین علیه السلام و این که خدا آنان را برای یاری او فرستاد و گریه آنان و گریه پیامبران و فاطمه علیهم السّلام بر آن حضرت

روایات

روایت1.

مؤلف: خبر ابن شبیب را در باب ثواب گریه برای امام حسین علیه السّلام پیشتر نگاشتیم.

روایت2.

امالی شیخ صدوق: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: تعداد چهار هزار ملک به زمین هبوط کردند تا در رکاب حسین بن علی علیهما السّلام قتال کنند، ولی چون آن حضرت اجازه قتال به آنان نداد، لذا ایشان مراجعت کردند و هنگامی به زمین هبوط نمودند که امام حسین علیه السّلام شهید شده بود. آنان در حالی که غبار آلوده اند، تا روز قیامت نزد قبر امام حسین علیه السّلام گریه می کنند و رئیس ایشان ملکی به نام منصور است.(1)

ص: 220


1- . کامل الزیاره: 119

مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر الرزاز عن ابن أبی الخطاب: مثله (1).

«3»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: لَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مَا کَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ قَالَتْ یَا رَبِّ یُفْعَلُ هَذَا بِالْحُسَیْنِ صَفِیِّکَ وَ ابْنِ نَبِیِّکَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُمْ ظِلَّ الْقَائِمِ علیه السلام وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْ ظَالِمِیهِ.

«4»

ع، [علل الشرائع] الدَّقَّاقُ وَ ابْنُ عِصَامٍ مَعاً عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْفَزَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنِ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَسْتُمْ کُلُّکُمْ قَائِمِینَ بِالْحَقِّ قَالَ بَلَی قُلْتُ فَلِمَ سُمِّیَ الْقَائِمُ قَائِماً قَالَ لَمَّا قُتِلَ جَدِّیَ الْحُسَیْنُ ضَجَّتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ قَالُوا إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا أَ تَغْفُلُ عَمَّنْ قَتَلَ صَفْوَتَکَ وَ ابْنَ صَفْوَتِکَ وَ خِیَرَتَکَ مِنْ خَلْقِکَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ قِرُّوا مَلَائِکَتِی فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَنْتَقِمَنَّ مِنْهُمْ وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ ثُمَّ کَشَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ علیه السلام لِلْمَلَائِکَةِ فَسُرَّتِ الْمَلَائِکَةُ بِذَلِکَ فَإِذَا أَحَدُهُمْ قَائِمٌ یُصَلِّی فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ الْقَائِمِ أَنْتَقِمُ مِنْهُمْ (2).

«5»

مل، [کامل الزیارات] الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ النَّصِیبِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ أَخْبَرَنِی الْمَشِیخَةُ: أَنَّ الْمَلَکَ الَّذِی جَاءَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرَهُ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ کَانَ مَلَکَ الْبِحَارِ وَ ذَلِکَ أَنَّ مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَةِ الْفِرْدَوْسِ نَزَلَ عَلَی الْبَحْرِ وَ نَشَرَ أَجْنِحَتَهُ عَلَیْهَا ثُمَّ صَاحَ صَیْحَةً وَ قَالَ یَا أَهْلَ الْبِحَارِ الْبَسُوا أَثْوَابَ الْحُزْنِ فَإِنَّ فَرْخَ الرَّسُولِ مَذْبُوحٌ ثُمَّ حَمَلَ مِنْ تُرْبَتِهِ فِی أَجْنِحَتِهِ إِلَی السَّمَاوَاتِ فَلَمْ یَلْقَ مَلَکاً فِیهَا إِلَّا شَمَّهَا وَ صَارَ عِنْدَهُ لَهَا أَثَرٌ وَ لَعَنَ قَتَلَتَهُ

ص: 221


1- 1. کامل الزیارات ص 83.
2- 2. علل الشرائع ج 1 ص 154.

مثل این روایت در کامل الزیاره نیز منقول است.(1)

روایت3.

امالی شیخ طوسی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: وقتی کار حسین بن علی علیهما السّلام تمام شد، ملائکه به سوی خدا ضجه زدند و گفتند: پروردگارا! آیا جا دارد این مصیبت بر حسینی وارد شود که صفی و پسر پیامبر تو است؟ خدای توانا سایه حضرت قائم علیه السّلام را به آنان نشان داد و فرمود: من به وسیله این مرد از افرادی که در حق حسین علیه السّلام ظلم کردند، انتقام خواهم کشید .

روایت4.

علل الشرائع: ثمالی می گوید: به امام محمّد باقر علیه السّلام گفتم: یا بن رسول اللَّه! آیا کلیه شما قائم بر حق نیستید؟ فرمود: چرا. گفتم: پس چرا فقط امام دوازدهم دارای نام قائم است؟ فرمود: هنگامی که جدم امام حسین علیه السّلام شهید شد، ملائکه به سوی خدا ضجه و گریه و ناله کردند و گفتند: پروردگار ما! آیا غفلت می کنی از کسی که برگزیده و پسر برگزیده تو را می کشد؟ خدای عزوجل وحی کرد: ای ملائکه من، آرام بگیرید! به عزت و جلال خودم قسم من از آنان انتقام می گیرم، ولو این که بعد از مدتی باشد. سپس خدای توانا امامانی را که از فرزندان حسین علیه السّلام به وجود می آیند، به ملائکه ارائه کرد و ایشان بدین جهت مسرور شدند. هر گاه یکی از آنان نماز می خواند، خدای عزوجل می فرماید: به وسیله آن قائم از ایشان انتقام خواهم گرفت.(2)

روایت5.

کامل الزیاره: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: آن ملکی که نزد پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و آن حضرت را از قتل حسین بن علی علیهما السّلام آگاه کرد، ملک دریاها بود، زیرا یکی از ملائکه فردوس روی دریا نازل شد و بال های خود را روی آن دریا گسترانید. بعد فریاد زد: ای اهل دریاها! لباس عزا بپوشید، زیرا فرزند رسول خدا سر بریده شد! سپس از خاک قبر حسین علیه السّلام به وسیله بال های خود به آسمان ها برد. و هیچ ملکی را ملاقات نکرد مگر این که آن تربت مقدس را می بویید و یک اثر از آن نزد آن ملک باقی می ماند. آن ملک قاتل امام حسین علیه السّلام را با

ص: 221


1- . کامل الزیاره: 83
2- . علل الشرایع 1 : 154

وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ (1).

«6»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا لَکُمْ لَا تَأْتُونَهُ یَعْنِی قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِنَّ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ یَبْکُونَ عِنْدَ قَبْرِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ(2).

«7»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِنَا عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیٍّ عَنْ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا لَکُمْ لَا تَأْتُونَهُ یَعْنِی قَبْرَ الْحُسَیْنِ فَإِنَّ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ یَبْکُونَ عِنْدَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

«8»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُّ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنْ یَحْیَی بْنِ مَعْمَرٍ الْقَطَّانِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

«9»

مل، [کامل الزیارات](3)

أَبِی وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَعاً عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: وَکَّلَ اللَّهُ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ کُلَّ یَوْمٍ شُعْثاً غُبْراً مُنْذُ یَوْمَ قُتِلَ إِلَی مَا شَاءَ اللَّهُ یَعْنِی بِذَلِکَ قِیَامَ الْقَائِمِ علیه السلام.

«10»

مل، [کامل الزیارات] بِالْإِسْنَادِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مُبَارَکٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عِنْدَ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

«11»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ ابْنُ الْوَلِیدِ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ جَمِیعاً عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ الْأَهْوَازِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ عَنْ

ص: 222


1- 1. کامل الزیارات ص 67 و 68.
2- 2. راجع المصدر الباب 27 و ما بعده علی الترتیب.
3- 3. فی النسخ هنا رمز المحاسن: سن و هو سهو ظاهر بقرینة الاسناد، راجع کامل الزیارات ص 84.

تابعین و پیروان آنان لعنت می کرد.(1)

روایت6.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: چرا به نزد او یعنی قبر حسین علیه السّلام نمی روید؟ زیرا چهار هزار فرشته تا روز قیامت نزد قبر او گریه می کنند.(2)

روایت7.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: چرا به نزد او یعنی قبر حسین علیه السّلام نمی روید؟ زیرا چهار هزار فرشته تا روز قیامت نزد او گریه می کنند .

روایت8.

کامل الزیاره: امام باقر علیه السّلام فرمود: چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده تا روز قیامت بر او گریه می کنند.

روایت9.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا بر حسین بن علی علیهما السّلام هفتاد هزار فرشته موکل فرموده که از روزی که شهید شد تا روزی که خدا بخواهد یعنی تا قیام قائم علیه السّلام، هر روز پراکنده موی و غبارآلوده بر او درود می فرستند.(3)

روایت10.

کامل الزیاره: محمد بن قیس می گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده نزد قبر امام حسین علیه السّلام هستند که تا روز قیامت گریه می کنند.

روایت11.

کامل الزیاره:

ص: 222


1- . کامل الزیاره: 67
2- . کامل الزیاره: 83
3- . کامل الزیاره: 84

أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ (1) أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

«12»

مل، [کامل الزیارات] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ حَرِیزٍ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: إِنَّ عَلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

قال محمد بن مسلم: یحرسونه.

«13»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیٍّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِالْمَدِینَةِ أَیْنَ قُبُورُ الشُّهَدَاءِ فَقَالَ أَ لَیْسَ أَفْضَلُ الشُّهَدَاءِ عِنْدَکُمْ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ حَوْلَهُ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

مل، [کامل الزیارات] ابن الولید عن الصفار عن ابن معروف بإسناده: مثله.

«14»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنْ یَحْیَی بْنِ مَعْمَرٍ الْعَطَّارِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَ الْحُسَیْنَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلَا یَأْتِیهِ أَحَدٌ إِلَّا اسْتَقْبَلُوهُ وَ لَا یَمْرَضُ أَحَدٌ إِلَّا عَادُوهُ وَ لَا یَمُوتُ أَحَدٌ إِلَّا شَهِدُوهُ.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن أبی الخطاب بإسناده: مثله.

«15»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ وَکَّلَ بِقَبْرِ الْحُسَیْنِ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَی زَوَالِ الشَّمْسِ وَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ هَبَطَ أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ وَ صَعِدَ أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ فَلَمْ یَزَلْ یَبْکُونَهُ حَتَّی یَطْلُعَ الْفَجْرُ وَ ذَکَرَ الْحَدِیثَ.

«16»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ أَنَا عِنْدَهُ فَقَالَ مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ

ص: 223


1- 1. یعنی قبر الحسین علیه السلام.

امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا بر حسین بن علی علیهما السّلام چهار هزار فرشته موکل فرموده که پراکنده موی و غبارآلوده بر او تا روز قیامت گریه می کنند.

روایت12.

کامل الزیاره: فضیل می گوید: امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام به من فرمودند: همانا چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده بر قبر امام حسین علیه السّلام هستند که تا روز قیامت بر او گریه می کنند. محمد بن مسلم می گوید: این فرشتگان از او حفاظت می کنند.

روایت13.

کامل الزیاره: ربعی می گوید: در مدینه به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: قبور شهدا کجاست؟ فرمود: مگر افضل شهدا پیش شما نیست؟ قسم به خدایی که جانم در دست اوست، همانا چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده حول قبر امام حسین علیه السّلام هستند که تا روز قیامت بر او گریه می کنند.

مثل این روایت به سند دیگر در کامل الزیاره نیز منقول است.

روایت14.

کامل الزیاره: امام باقر علیه السّلام فرمود: بر حسین بن علی علیهما السّلام چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده تا روز قیامت گریه می کنند. احدی به زیارت او نمی رود، مگر این که به استقبال او می روند و و احدی مریض نمی شود مگر این که او را عیادت می کنند و احدی نمی میرد مگر این که او را می بینند.

مثل این روایت به سند دیگر در کامل الزیاره نیز منقول است.

روایت15.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا بر حسین بن علی علیهما السّلام چهار هزار فرشته موکل فرموده که پراکنده موی و غبارآلوده از طلوع فجر تا زوال شمس بر او گریه می کنند. و وقتی زوال شمس فرا رسید، چهار هزار ملک هبوط می کنند و چهار هزار ملک دیگر صعود می کنند و تا طلوع فجر پیوسته بر او می گریند... و ادامه حدیث را ذکر می کند.

روایت16.

کامل الزیاره: مردی از امام صادق علیه السّلام در حالی که من نیز حاضر بودم، پرسید: کسی که قبر حسین علیه السّلام را زیارت کند، چه ثوابی دارد؟

ص: 223

فَقَالَ إِنَّ الْحُسَیْنَ لَمَّا أُصِیبَ بَکَتْهُ حَتَّی الْبِلَادُ فَوَکَّلَ اللَّهُ بِهِ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثاً غُبْراً یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَکَرَ الْحَدِیثَ.

«17»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدٌ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(1) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْأَصَمِّ قَالَ وَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ وَاقِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مُقَرِّنٍ (2) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا زُرْتُمْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَالْزَمُوا الصَّمْتَ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ وَ إِنَّ مَلَائِکَةَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الْحَفَظَةِ تَحْضُرُ الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ بِالْحَائِرِ فَتُصَافِحُهُمْ فَلَا یُجِیبُونَهَا مِنْ شِدَّةِ الْبُکَاءِ فَیَنْتَظِرُونَهُمْ حَتَّی تَزُولَ الشَّمْسُ وَ حَتَّی یُنَوِّرَ الْفَجْرُ ثُمَّ یُکَلِّمُونَهُمْ وَ یَسْأَلُونَهُمْ عَنْ أَشْیَاءَ مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ فَأَمَّا مَا بَیْنَ هَذَیْنِ الْوَقْتَیْنِ فَإِنَّهُمْ لَا یَنْطِقُونَ وَ لَا یَفْتُرُونَ عَنِ الْبُکَاءِ وَ الدُّعَاءِ وَ لَا یَشْغَلُونَهُمْ فِی هَذَیْنِ الْوَقْتَیْنِ عَنْ أَصْحَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ شُغُلُهُمْ بِکُمْ إِذَا نَطَقْتُمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الَّذِی یَسْأَلُونَهُمْ عَنْهُ وَ أَیُّهُمْ یَسْأَلُ صَاحِبَهُ الْحَفَظَةُ أَوْ أَهْلُ الْحَائِرِ قَالَ أَهْلُ الْحَائِرِ یَسْأَلُونَ الْحَفَظَةَ لِأَنَّ أَهْلَ الْحَائِرِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ لَا یَبْرَحُونَ وَ الْحَفَظَةُ تَنْزِلُ وَ تَصْعَدُ قُلْتُ فَمَا تَرَی یَسْأَلُونَهُمْ عَنْهُ قَالَ إِنَّهُمْ یَمُرُّونَ إِذَا عَرَجُوا بِإِسْمَاعِیلَ صَاحِبِ الْهَوَاءِ فَرُبَّمَا وَافَقُوا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله عِنْدَهُ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مَنْ مَضَی مِنْهُمْ فَیَسْأَلُونَهُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَ عَمَّنْ حَضَرَ مِنْکُمُ الْحَائِرَ وَ یَقُولُونَ بَشِّرُوهُمْ بِدُعَائِکُمْ فَتَقُولُ الْحَفَظَةُ کَیْفَ نُبَشِّرُهُمْ وَ هُمْ لَا یَسْمَعُونَ کَلَامَنَا فَیَقُولُونَ لَهُمْ بَارِکُوا عَلَیْهِمْ وَ ادْعُوا لَهُمْ عَنَّا فَهِیَ الْبِشَارَةُ مِنَّا وَ إِذَا انْصَرَفُوا فَحُفُّوهُمْ بِأَجْنِحَتِکُمْ حَتَّی یُحِسُّوا مَکَانَکُمْ وَ إِنَّا نَسْتَوْدِعُهُمُ الَّذِی لَا تَضِیعُ وَدَائِعُهُ.

ص: 224


1- 1. ما بین العلامتین ساقط من الأصل راجع المصدر ص 86 و 87.
2- 2. قیل: الظاهران المروی عنه هو مقرن لا ولده حیث انه هو الذی یروی عنه الهیثم ابن واقد، و هو الراوی عن الإمام علیه السلام و لیس فی کتب الرجال و الحدیث، عن ابنه هذا عین و لا أثر، فتحرر.

فرمود: وقتی حسین علیه السّلام به شهادت رسید، همه بر او گریستند، حتی شهرها. پس خدا چهار هزار فرشته پراکنده موی و غبارآلوده را بر او موکل کرده که تا روز قیامت بر او گریه می کنند... و ادامه حدیث را ذکر کرد.

روایت17.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: هر گاه امام حسین علیه السّلام را زیارت می کنید، زبان خود را جز از گفتن خیر نگاه دارید، زیرا ملائکه شبانه روزی که حافظ مردم و موجودات هستند، نزد آن ملائکه ای که در حائر امام حسین علیه السّلام می باشند می آیند و با آنان مصافحه می کنند، ولی ایشان از شدت گریه جوابشان را نمی گویند. آنان تا زوال آفتاب و روشن شدن طلوع فجر در انتظار تکلم ایشان می مانند. سپس راجع به موضوعی از امر آسمان جویا می شوند. آنان مابین زوال آفتاب و طلوع فجر سخن نمی گویند و از گریه و دعا خسته نمی شوند و در آن دو وقت از یاران خود روگردان نخواهند شد. زیرا هر وقت شما سخن بگویید، متوجه شما هستند. گفتم: فدایت شوم! چه چیزی است که درباره آن از ایشان جویا می شوند، کدام یک از آنان از دیگری پرسش می کنند، آیا آن ملائکه ای که حافظ بر موجودات هستند سؤال می نمایند یا آنهایی که موکل به حائر امام حسین علیه السّلام می باشند؟ فرمود: ملائکه حائر حسین علیه السّلام از آنان پرسش می کنند، زیرا ملائکه حائر از حائر دور نمی شوند، ولی ملائکه ای که حافظ بر موجودات هستند نزول و صعود می نمایند. گفتم: چه موضوعی را از آنان جویا می شوند؟ فرمود: هر گاه آنان عروج می کنند، به اسماعیل که ملک هوا است بر می خورند و چه بسا می شود که پیامبر خدا، فاطمه، حسن، حسین علیهم السّلام، و امامانی را که گذشته اند، نزد اسماعیل می بینند. سپس آن بزرگواران از ملائکه راجع به موضوعاتی و از افرادی که از شما به زیارت امام حسین علیه السّلام حاضر شده اید جویا می شوند و می فرمایند: آنان را به دعای خود بشارت دهید! ملائکه حافظین می گویند: چگونه ما به ایشان بشارت دهیم، در صورتی که آنان سخن ما را نمی شنوند؟ می فرمایند: برای ایشان برکت بخواهید و دعای خیر کنید. این بشارتی است که از طرف ما برای ایشان است. هنگامی که آنان بر می گردند، زوار امام حسین علیه السّلام را به وسیله بال های خود محفوظ می دارند تا مکان شما را احساس نمایند و ما آنان را به خدایی می سپاریم که امانت های او ضایع نمی شوند.

ص: 224

وَ لَوْ یَعْلَمُوا مَا فِی زِیَارَتِهِ مِنَ الْخَیْرِ وَ یَعْلَمُ ذَلِکَ النَّاسُ لَاقْتَتَلُوا عَلَی زِیَارَتِهِ بِالسُّیُوفِ وَ لَبَاعُوا أَمْوَالَهُمْ فِی إِتْیَانِهِ.

وَ إِنَّ فَاطِمَةَ علیها السلام إِذَا نَظَرَتْ إِلَیْهِمْ وَ مَعَهَا أَلْفُ نَبِیٍّ وَ أَلْفُ صِدِّیقٍ وَ أَلْفُ شَهِیدٍ وَ مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ أَلْفُ أَلْفٍ یُسْعِدُونَهَا عَلَی الْبُکَاءِ وَ إِنَّهَا لَتَشْهَقُ شَهْقَةً فَلَا تَبْقَی فِی السَّمَاوَاتِ مَلَکٌ إِلَّا بَکَی رَحْمَةً لِصَوْتِهَا وَ مَا تَسْکُنُ حَتَّی یَأْتِیَهَا النَّبِیُّ فَیَقُولَ یَا بُنَیَّةِ قَدْ أَبْکَیْتِ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ شَغَلْتِهِمْ عَنِ التَّقْدِیسِ وَ التَّسْبِیحِ فَکُفِّی حَتَّی یُقَدِّسُوا فَ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ وَ إِنَّهَا لَتَنْظُرُ إِلَی مَنْ حَضَرَ مِنْکُمْ فَتَسْأَلُ اللَّهَ لَهُمْ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ لَا تَزْهَدُوا فِی إِتْیَانِهِ فَإِنَّ الْخَیْرَ فِی إِتْیَانِهِ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ یُحْصَی.

«18»

مل، [کامل الزیارات] بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْأَصَمِّ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْبَزَّازِ(1)

عَنْ حَرِیزٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَقَلَّ بَقَاءَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ أَقْرَبَ آجَالَکُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ هَذَا الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ فَقَالَ إِنَّ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِیفَةً فِیهَا مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ أَنْ یَعْمَلَ بِهِ فِی مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَی مَا فِیهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ وَ أَتَاهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَنْعَی إِلَیْهِ نَفْسَهُ وَ أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَرَأَ صَحِیفَتَهُ الَّتِی أُعْطِیَهَا وَ فُسِّرَ لَهُ مَا یَأْتِی وَ مَا یَبْقَی وَ بَقِیَ مِنْهَا أَشْیَاءُ لَمْ تَنْقَضِ فَخَرَجَ إِلَی الْقِتَالِ وَ کَانَتْ تِلْکَ الْأُمُورُ الَّتِی بَقِیَتْ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ سَأَلَتِ اللَّهَ فِی نُصْرَتِهِ فَأَذِنَ لَهُمْ فَمَکَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ وَ تَتَأَهَّبُ لِذَلِکَ حَتَّی قُتِلَ فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَ قُتِلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ أَذِنْتَ لَنَا فِی الِانْحِدَارِ وَ أَذِنْتَ لَنَا فِی نُصْرَتِهِ فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قَبَضْتَهُ فَأَوْحَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَیْهِمْ أَنِ الْزَمُوا قُبَّتَهُ حَتَّی تَرَوْنَهُ وَ قَدْ خَرَجَ فَانْصُرُوهُ وَ ابْکُوا عَلَیْهِ وَ عَلَی مَا فَاتَکُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ وَ إِنَّکُمْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ الْبُکَاءِ عَلَیْهِ فَبَکَتِ الْمَلَائِکَةُ تَقَرُّباً وَ جَزَعاً عَلَی مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِذَا خَرَجَ علیه السلام یَکُونُونَ أَنْصَارَهُ.

کا، [الکافی] علی عن أبیه عن الأصم عن أبی عبد الله البزاز عن حریز: مثله (2).

ص: 225


1- 1. الظاهر أبو عبد اللّه البزاز کما فی الکافی.
2- 2. أصول الکافی ج 1 ص 283.

اگر مردم بدانند چه خیری در زیارت امام حسین علیه السّلام می باشد، با شمشیر برای زیارت حسین علیه السّلام با یکدیگر قتال می کنند و اموال خود را برای تشرف به زیارت امام حسین علیه السّلام می فروشند.

فاطمه علیها السّلام در حالی به زائران امام حسین علیه السّلام نظر می کند که تعداد هزار پیغمبر، هزار صدّیق، هزار شهید و هزار هزار ملائکه کروبیّین با آن بانو هستند و او را در گریه کردن یاری می نمایند. فاطمه زهرا ناله و فریادی می زند که کلیه ملائکه آسمان ها به علت ناله آن بانو گریان می شوند. حضرت زهرا آرام نمی شود، تا این که پیامبر خدا می آید و به وی می فرماید: ای دخترم! تو کلیه ملائکه آسمان ها را گریان نمودی و آنان را از تقدیس و تسبیح خدا بازداشتی. آرام باش تا آنان مشغول تقدیس و تسبیح باشند، زیرا خدا امر خود را اجرا خواهد کرد. فاطمه به آن افرادی که از شما برای زیارت امام حسین علیه السّلام حاضر شده اند نظر رحمت می کند و هر خیری را از خدا برای آنان می خواهد. مبادا شما از زیارت قبر حسین علیه السّلام کناره گیری کنید، زیرا زیارت امام حسین علیه السّلام به قدری خیر دارد که قابل شماره نیستند.

روایت18.

کامل الزیاره: حریز می گوید: به امام صادق علیه السّلام گفتم: فدایت شوم! بقای شما اهل بیت چقدر اندک و اجل های شما چقدر به هم نزدیک است، در صورتی که این مردم این همه به شما احتیاج دارند؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: هر یک از ما دارای یک صحیفه و برنامه است. در آن صحیفه مطالبی است مورد احتیاج که باید در مدت عمر به آنها عمل شود. هنگامی که مندرجات آن صحیفه خاتمه یافتند، او می داند که اجلش نزدیک شده است. سپس پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله نزد او می آید و خبر مرگ وی را می دهد و او را از آنچه که نزد خدا دارد آگاه می کند.

وقتی امام حسین علیه السّلام صحیفه خود را قرائت کرد، دید آنچه که خواهد آمد و آنچه که باقی مانده است برایش شرح داده شده است. چون چیزهایی باقی مانده بود که عملی نشده بودند، لذا متوجه قتال گردید. آن اموری که باقی مانده بودند عبارت بودند از این که ملائکه از خدا خواستند تا امام حسین علیه السّلام را یاری نمایند، اما خدا به آنان اجازه داد. وقتی ملائکه خویشتن را برای قتال آماده کردند، امام حسین علیه السّلام شهید شده بود. هنگامی که ملائکه برای نصرت آن حضرت نازل شدند، مدت آن بزرگوار منقضی و او شهید شده بود. ملائکه گفتند: پروردگارا! تو به ما اجازه دادی فرود آییم و حسین علیه السّلام را یاری نماییم. اکنون که فرود آمده ایم تو امام حسین علیه السّلام را قبض روح کرده ای؟ خدای تبارک و تعالی وحی کرد: شما نزد قبر مقدس حسین باشید تا او را بنگرید که خروج کرده است. وقتی خروج نمود، او را یاری کنید. شما برای حسین علیه السّلام و برای این که یاری کردن از دست شما رفت گریه کنید، زیرا شما برای نصرت و گریه از برای حسین علیه السّلام اختصاص دارید. لذا ملائکه قربةً الی اللَّه و برای فوت شدن نصرت خود از حسین علیه السّلام گریان شدند. موقعی که امام حسین علیه السّلام خروج کند، آنان انصار آن حضرت خواهند بود .

مثل این روایت در کتاب کافی نیز نقل شده است.(1)

ص: 225


1- . کافی 1 : 283
«19»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ أَخِی مَعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی مَعاً عَنِ الْعَمْرَکِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَی وَ کَانَ فِی خِدْمَةِ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام عَنْ عَلِیٍّ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ فِی طَرِیقِ الْمَدِینَةِ وَ نَحْنُ نُرِیدُ مَکَّةَ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ کَئِیباً حَزِیناً مُنْکَسِراً فَقَالَ لَوْ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ لَشَغَلَکَ عَنْ مُسَاءَلَتِی فَقُلْتُ وَ مَا الَّذِی تَسْمَعُ قَالَ ابْتِهَالُ الْمَلَائِکَةِ إِلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ عَلَی قَتَلَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ نَوْحُ الْجِنِّ وَ بُکَاءُ الْمَلَائِکَةِ الَّذِینَ حَوْلَهُ وَ شِدَّةُ جَزَعِهِمْ فَمَنْ یَتَهَنَّأُ مَعَ هَذَا بِطَعَامٍ أَوْ شَرَابٍ أَوْ نَوْمٍ وَ ذَکَرَ الْحَدِیثَ (1).

«20»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ قُتَیْبَةَ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی کُنْتُ بِالْحِیرَةِ لَیْلَةَ عَرَفَةَ وَ کُنْتُ أُصَلِّی وَ ثَمَّ نَحْوٌ مِنْ خَمْسِینَ أَلْفاً مِنَ النَّاسِ جَمِیلَةٍ وُجُوهُهُمْ طَیِّبَةٍ أَرْوَاحُهُمْ وَ أَقْبَلُوا

یُصَلُّونَ بِاللَّیْلِ أَجْمَعَ فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ سَجَدْتُ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسِی فَلَمْ أَرَ مِنْهُمْ أَحَداً فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّهُ مَرَّ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ خَمْسُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ هُوَ یُقْتَلُ فَعَرَجُوا إِلَی السَّمَاءِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَرَرْتُمْ بِابْنِ حَبِیبِی وَ هُوَ یُقْتَلُ فَلَمْ تَنْصُرُوهُ فَاهْبِطُوا إِلَی الْأَرْضِ فَاسْکُنُوا عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثاً غُبْراً إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ(2).

«21»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: هَبَطَ أَرْبَعَةُ آلَافِ مَلَکٍ یُرِیدُونَ الْقِتَالَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَلَمْ یُؤْذَنْ لَهُمْ فِی الْقِتَالِ فَرَجَعُوا فِی الِاسْتِئْمَارِ فَهَبَطُوا وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ لُعِنَ قَاتِلُهُ وَ مَنْ أَعَانَ عَلَیْهِ وَ مَنْ شَرِکَ فِی دَمِهِ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ رَئِیسُهُمْ مَلَکٌ یُقَالُ لَهُ مَنْصُورٌ فَلَا یَزُورُهُ زَائِرٌ إِلَّا اسْتَقْبَلُوهُ وَ لَا یُوَدِّعُهُ مُوَدِّعٌ إِلَّا شَیَّعُوهُ وَ لَا یَمْرَضُ إِلَّا عَادُوهُ وَ لَا یَمُوتُ إِلَّا صَلُّوا عَلَی جِنَازَتِهِ وَ اسْتَغْفَرُوا لَهُ بَعْدَ مَوْتِهِ فَکُلُّ هَؤُلَاءِ فِی الْأَرْضِ یَنْتَظِرُونَ قِیَامَ الْقَائِمِ علیه السلام(3).

ص: 226


1- 1. المصدر ص 92.
2- 2. المصدر ص 115.
3- 3. المصدر ص 192.

روایت19.

کامل الزیاره: صفوان جمال می گوید: یک بار که قصد رفتن به مکه را داشتیم، در راه مدینه به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: یا بن رسول الله! چرا شما را اندوهناک و محزون و شکسته دل می بینم؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر تو نیز می شنیدی آنچه را که من می شنیدم، این سؤال را از من نمی کردی! من عرض کردم: مگر شما چه می شنوید؟ فرمود: من صدای تضرع ملائکه به خدای عزوجل بر کشندگان امیرالمؤمنین و قاتلان حسین علیهما السّلام و صدای نوحه جن و ملائکه ای را که نزد امام حسین علیه السّلام هستند و شدت جزع آنان را می شنوم. با این حال چه کسی می تواند طعام و شراب گوارا تناول کند... و ادامه حدیث را ذکر می کند.(1)

روایت20.

کامل الزیاره: اسحاق بن عمار می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: من شب عرفه در حیره بودم و نماز می خواندم. آنجا حدود پنجاه هزار تن از مردم بودند که چهره هایی زیبا و بوهای خوشی داشتند و تمام شب را نماز می خواندند. وقت طلوع فجر سجده کردم و بعد از برداشتن سر خود، احدی از آنان را ندیدم! امام صادق علیه السّلام به من فرمودند: پنجاه هزار فرشته بر حسین بن علی علیهما السّلام عبور کردند، در حالی که حضرت داشت به شهادت می رسید. آنان به آسمان عروج کردند و خدای تعالی به آنان وحی کرد: از کنار پسر حبیبم گذشتید و او داشت کشته می شد، ولی او را یاری نکردید؟ آن فرشتگان به زمین هبوط کردند و پراکنده موی و غبار آلوده نزد قبر او ساکن شدند تا روزی که قیامت برپا شود.(2)

روایت21.

کامل الزیاره: امام صادق علیه السّلام فرمود: چهار هزار فرشته که قصد داشتند امام حسین علیه السّلام را در جنگ یاری دهند به زمین هبوط کردند، ولی به آنان اذن قتال داده نشد. بازگشتند تا شور و مشورت کنند، ولی وقتی برگشتند، حسین- که رحمت خدا بر او و لعنت بر قاتل او و هر کس که بر قتل او یاری کرد و در خون او شریک بود- به شهادت رسیده بود. آنان نزد قبر او پراکنده موی و غبار آلوده تا روز قیامت بر او گریه می کنند. رئیس آنان فرشته ای است که به او منصور گفته می شود. زائری به زیارت او نمی رود، مگر این که آن فرشتگان او را استقبال می کنند و وداع کننده ای با او وداع نمی کند، مگر این که او را مشایعت می کنند و مریض نمی شود، مگر این که به عیادت او می روند و نمی میرد، مگر این که بر جنازه اش نماز می خوانند و بعد از مرگش برای او استغفار می کنند؛ تمام اینان در زمین در انتظار قیام قائم علیه السّلام هستند.(3)

ص: 226


1- . کامل الزیاره: 297
2- . کامل الزیاره: 115
3- . کامل الزیاره: 192
«22»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب جَامِعُ التِّرْمِذِیِّ وَ کِتَابُ السُّدِّیِّ وَ فَضَائِلُ السَّمْعَانِیِّ أَنَّ أُمَّ سَلَمَةَ قَالَتْ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَ عَلَی رَأْسِهِ التُّرَابُ فَقُلْتُ مَا لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ شَهِدْتُ قَتْلَ الْحُسَیْنِ آنِفاً.

ابْنُ فَوْرَکَ فِی فُصُولِهِ وَ أَبُو یَعْلَی فِی مُسْنَدِهِ وَ الْعَامِرِیُّ فِی إِبَانَتِهِ مِنْ طُرُقٍ مِنْهَا عَنْ عَائِشَةَ وَ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ: أَنَّهُ دَخَلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَی النَّبِیِّ وَ هُوَ یُوحَی إِلَیْهِ فَنَزَلَ الْوَحْیُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ مُنْکَبٌّ عَلَی ظَهْرِهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ تُحِبُّهُ فَقَالَ أَ لَا أُحِبُّ ابْنِی فَقَالَ إِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ مِنْ بَعْدِکَ فَمَدَّ جَبْرَئِیلُ یَدَهُ فَإِذَا بِتُرْبَةٍ بَیْضَاءَ فَقَالَ فِی هَذِهِ التُّرْبَةِ یُقْتَلُ ابْنُکَ هَذِهِ یَا مُحَمَّدُ اسْمُهَا الطَّفُّ الْخَبَرَ.

وَ فِی أَخْبَارِ سَالِمِ بْنِ الْجَعْدِ: أَنَّهُ کَانَ ذَلِکَ مِیکَائِیلَ.

وَ فِی مُسْنَدِ أَبِی یَعْلَی: أَنَّ ذَلِکَ مَلَکُ الْقَطْرِ.

أَحْمَدُ فِی الْمُسْنَدِ عَنْ أَنَسٍ وَ الْغَزَّالِیُّ فِی کِیمْیَاءِ السَّعَادَةِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِی کِتَابِهِ الْإِبَانَةِ مِنْ خَمْسَةَ عَشَرَ طَرِیقاً وَ ابْنُ حُبَیْشٍ التَّمِیمِیُّ وَ اللَّفْظُ لَهُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: بَیْنَا أَنَا رَاقِدٌ فِی مَنْزِلِی إِذْ سَمِعْتُ صُرَاخاً عَظِیماً عَالِیاً مِنْ بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ وَ هِیَ تَقُولُ یَا بَنَاتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسْعِدِینِی وَ ابْکِینَ مَعِی فَقَدْ قُتِلَ سَیِّدُکُنَّ فَقِیلَ وَ مِنْ أَیْنَ عَلِمْتِ ذَلِکَ قَالَتْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ السَّاعَةَ فِی الْمَنَامِ شَعِثاً مَذْعُوراً فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ قُتِلَ ابْنِیَ الْحُسَیْنُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ فَدَفَنْتُهُمْ قَالَتْ فَنَظَرْتُ فَإِذَا بِتُرْبَةِ الْحُسَیْنِ الَّذِی أَتَی بِهَا جَبْرَئِیلُ مِنْ کَرْبَلَاءَ وَ قَالَ إِذَا صَارَتْ دَماً فَقَدْ قُتِلَ ابْنُکِ فَأَعْطَانِیهَا النَّبِیُّ فَقَالَ اجْعَلِیهَا فِی زُجَاجَةٍ فَلْتَکُنْ عِنْدَکِ فَإِذَا صَارَتْ دَماً فَقَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَرَأَیْتُ الْقَارُورَةَ الْآنَ قَدْ صَارَتْ دَماً عَبِیطاً یَفُورُ(1).

أَمَالِی الْمُفِیدِ النَّیْسَابُورِیُّ: أَنَّ زَرَّةَ النَّائِحَةَ رَأَتْ فَاطِمَةَ علیها السلام فِیمَا یَرَی النَّائِمُ أَنَّهَا وَقَفَتْ عَلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ تَبْکِی وَ أَمَرَتْهَا أَنْ تُنْشِدَ-

أَیُّهَاالْعَیْنَانِ فِیضَا***وَ اسْتَهِلَّا لَا تَغِیظَا

ص: 227


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 55.

روایت22.

مناقب ابن شهر آشوب: ام سلمه می گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که روی سرش خاک بود! گفتم: یا رسول الله! شما را چه شده؟ فرمود: دیری نمی گذرد که قتل حسین علیه السّلام را دیدم!

شهر بن حوشب می گوید: حسین بن علی وارد بر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شد، در حالی که وحی بر پیامبر نازل می شد! وحی بر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد، در حالی که حسین علیه السّلام بر پشت پیامبر بود. جبرئیل پرسید: آیا او را دوست داری؟ فرمود: پسرم را دوست نداشته باشم؟ جبرئیل گفت: امت تو او را بعد از تو می کشند. بعد جبرئیل دست خود را گشود که تربت سفیدی در آن بود. پس گفت: ای محمد! پسر تو در این خاک کشته می شود که نامش طفّ است. در اخبار سالم بن جعد آمده که آن فرشته میکائیل بود و در مسند ابی یعلی آمده که آن فرشته، ملَک باران بود.

ابن عباس می گوید: در حالی که من در منزلم خوابیده بودم، صدای ناله شدید و بلندی از خانه ام سلمه شنیدم و او می گفت: ای دختران عبدالمطلب! مرا یاری کنید و با من گریه کنید که آقای شما به شهادت رسیده است! گفته شد: این را از کجا دانستی؟ گفت: همین الان رسول خدا را در خواب دیدم که پریشان و مدهوش بود. علت را از حضرت پرسیدم، فرمود: پسرم حسین و اهل بیت او کشته شدند و من ایشان را دفن کردم.

ام سلمه می گوید: من نگاه کردم و ناگهان تربت حسین علیه السّلام را که جبرئیل از کربلا آورده بود دیدم. او (به پیامبر) گفت: وقتی این تربت خون شد، (بدان که) پسر تو کشته شده است! پیامبر آن تربت را به من داد. پس فرمود: این تربت را در شیشه قرار بده و نرد تو بماند. وقتی که تبدیل به خون شد، (بدان که) حسین علیه السّلام کشته شده است. اکنون من به شیشه نظر کردم و دیدم که مبدل به خون تازه ای شده که فوران می کند.

مفید نیشابوری می نویسد: زرّه نوحه خوان (زن شاعره) در عالم رؤیا دید که فاطمه علیها السّلام نزد قبر حسین علیه السّلام ایستاده و گریه می کند و به زرّه امر کرد که بسراید:

ای دو چشم! بگریید و به شدت ببارید و کم نشوید

ص: 227

وَ ابْکِیَا بِالطَّفِّ مَیْتاً***تُرِکَ الصَّدْرُ رَضِیضاً

لَمْ أُمَرِّضْهُ قَتِیلًا ***لَا وَ لَا کَانَ مَرِیضاً(1)

بیان

تهللت دموعه أی سالت و استهل المطر اشتد انصبابه و غاض الماء قل.

«23»

کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ شَمُّونٍ عَنِ الْأَصَمِّ عَنْ کَرَّامٍ قَالَ: حَلَفْتُ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ نَفْسِی أَنْ لَا آکُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّی یَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِکُمْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَنْ لَا یَأْکُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّی یَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ قَالَ فَصُمْ إِذاً یَا کَرَّامُ وَ لَا تَصُمِ الْعِیدَیْنِ وَ لَا ثَلَاثَةَ التَّشْرِیقِ وَ لَا إِذَا کُنْتَ مُسَافِراً وَ لَا مَرِیضاً فَإِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام لَمَّا قُتِلَ عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ عَلَیْهِمَا وَ الْمَلَائِکَةُ فَقَالُوا یَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِی هَلَاکِ الْخَلْقِ حَتَّی نَجُدَّهُمْ مِنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَکَ وَ قَتَلُوا صَفْوَتَکَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِمْ یَا مَلَائِکَتِی وَ یَا سَمَاوَاتِی وَ یَا أَرْضِیَ اسْکُنُوا ثُمَّ کَشَفَ حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِیّاً لَهُ علیه السلام ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ فُلَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَیْنِهِمْ فَقَالَ یَا مَلَائِکَتِی وَ یَا سَمَاوَاتِی وَ یَا أَرْضِی بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (2).

بیان

جددت الشی ء أجده جدا قطعته و جد النخل یجده أی صرمه و الجدید وجه الأرض.

«24»

أَقُولُ رَوَی الْحَسَنُ بْنُ سُلَیْمَانَ مِنْ کِتَابِ الْمِعْرَاجِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّدُوقِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ فَبَلَغْتُ السَّمَاءَ الْخَامِسَةَ نَظَرْتُ إِلَی صُورَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقُلْتُ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ مَا هَذِهِ الصُّورَةُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یَا مُحَمَّدُ اشْتَهَتِ الْمَلَائِکَةُ أَنْ یَنْظُرُوا إِلَی صُورَةِ عَلِیٍّ فَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّ بَنِی آدَمَ فِی دُنْیَاهُمْ یَتَمَتَّعُونَ غُدْوَةً وَ عَشِیَّةً بِالنَّظَرِ إِلَی

ص: 228


1- 1. المصدر ص 63.
2- 2. أصول الکافی ج 1 ص 534.

در کربلا به کشته ای بگریید که سینه اش نرم سم ستوران شد و رها گردید،

من از او در حالی که کشته شده پرستاری نمی کنم؛ نه! و او مریض نبود! (1)

توضیح

«تهلّلت دموعه» یعنی اشکش جاری شد و عبارت «استهلّ المطر» یعنی ریزش آن شدت یافت و «غاض الماء» یعنی آب کم شد.

روایت23.

کافی: کرّام می گوید: با خود سوگند یاد کردم که تا ابد در روز غذایی نخورم تا قائم آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قیام کند. پس وارد بر امام صادق علیه السّلام شدم و عرض کردم: خدا بر مردی از شیعیان شما واجب فرموده که تا ابد در روز غذایی نخورد تا قائم آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قیام کند. حضرت فرمود: ای کرّام! پس روزه بگیر! و عیدین و سه روز ایام تشریق را روزه مگیر و در وقتی که مسافر یا مریض بودی روزه مگیر! چرا که وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، آسمان ها و زمین و کسانی که بر روی آنها بودند و فرشتگان ناله زدند و گفتند: پروردگار ما! به ما اذن بده که خلق را هلاک کنیم و به خاطر حلال کردن حرام تو و کشتن برگزیدگانت آنان را از روی زمین بر داریم. پس خدا به آنان وحی کرد: ای ملائکه من و ای آسمان ها و زمین من! آرام بگیرید! سپس پرده ای از پرده ها را برداشت؛ ناگهان پشت آن محمد و دوازده جانشین او علیهم السّلام بودند. سپس دست فلان کس را که از بین آنها قائم بود، گرفت و فرمود: ای ملائکه من و ای آسمان ها و زمین من! به دست این برای او (حسین) انتقام می گیرم و این جمله را سه بار فرمود.(2)

توضیح

«جددت الشیء»، «اجدّه جدّا» به معنای قطع کردن چیزی است و «جدّ النخل یجدّه» یعنی نخل را قطع کرد و «جدید» به معنایی روی زمین است.

روایت24.

مؤلف: اعمش از امام صادق، از پدرانش، از پیامبر اکرم صلوات الله علیهم اجمعین نقل می کند که فرمود: شبی که به معراج آسمان برده شدم، وقتی به آسمان پنجم رسیدم، به صورت علی بن ابی طالب علیه السّلام نظر کردم و گفتم: ای حبیب من، ای جبرئیل! این صورت چیست؟ جبرئیل گفت: ای محمد! ملائکه مشتاق شدند که به صورت علی بنگرند. پس گفتند: ای پروردگارا ما! فرزندان آدم در دنیا صبح و شام با نظر به

ص: 228


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 55
2- . کافی 1 : 534

عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَبِیبِ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ خَلِیفَتِهِ وَ وَصِیِّهِ وَ أَمِینِهِ فَمَتِّعْنَا بِصُورَتِهِ قَدْرَ مَا تَمَتَّعَ أَهْلُ الدُّنْیَا بِهِ فَصَوَّرَ لَهُمْ صُورَتَهُ مِنْ نُورِ قُدْسِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَعَلِیٌّ علیه السلام بَیْنَ أَیْدِیهِمْ لَیْلًا وَ نَهَاراً یَزُورُونَهُ وَ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ غُدْوَةً وَ عَشِیَّةً قَالَ فَأَخْبَرَنِی الْأَعْمَشُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ فَلَمَّا ضَرَبَهُ اللَّعِینُ ابْنُ مُلْجَمٍ عَلَی رَأْسِهِ صَارَتْ تِلْکَ الضَّرْبَةُ فِی صُورَتِهِ الَّتِی فِی السَّمَاءِ فَالْمَلَائِکَةُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ غُدْوَةً وَ عَشِیَّةَ یَلْعَنُونَ قَاتِلَهُ ابْنَ مُلْجَمٍ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ هَبَطَتِ الْمَلَائِکَةُ وَ حَمَلَتْهُ حَتَّی أَوْقَفَتْهُ مَعَ صُورَةِ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ فَکُلَّمَا هَبَطَتِ الْمَلَائِکَةُ مِنَ السَّمَاوَاتِ مِنْ عُلًا وَ صَعَدَتْ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَمَنْ فَوْقَهَا إِلَی السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ لِزِیَارَةِ صُورَةِ عَلِیٍّ علیه السلام وَ النَّظَرِ إِلَیْهِ وَ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مُتَشَحِّطاً بِدَمِهِ لَعَنُوا یَزِیدَ وَ ابْنَ زِیَادٍ وَ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ الْأَعْمَشُ قَالَ لِیَ الصَّادِقُ علیه السلام هَذَا مِنْ مَکْنُونِ الْعِلْمِ وَ مَخْزُونِهِ- لَا تُخْرِجْهُ إِلَّا إِلَی أَهْلِهِ (1).

ص: 229


1- 1. کتاب المحتضر ص 146 و 147.

دوست حبیب تو محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خلیفه او و وصی و امین او یعنی علی بن ابی طالب بهره مند می شوند! ما را نیز به قدر بهره مندی اهل دنیا به او بهره مند فرما! خداوند عزوجل از نور قدس خود صورت او را برای آنان به تصویر کشید. پس علی علیه السّلام شب و روز مقابل آنان است که او را زیارت می کنند و صبح و شام به او نگاه می کنند.

امام باقر علیه السّلام فرمود: وقتی ابن ملجم بر سر حضرت علی علیه السّلام ضربت زد، آن ضربت بر صورت حضرت که در آسمان بود و ملائکه صبح و شام آن را می دیدند واقع شد و آنان قاتل او ابن ملجم را لعن می کنند. وقتی حسین بن علی صلوات الله علیه به شهادت رسید، ملائکه هبوط کردند و او را حمل کردند تا این که او را کنار صورت علی علیه السّلام در آسمان پنجم متوقف نمودند. پس هر گاه که ملائکه از بلندای آسمان هبوط می کنند و ملائکه آسمان دنیا و بالاتر از آن به آسمان پنجم صعود می کنند تا صورت علی علیه السّلام را زیارت کنند و به او نظر نمایند و به حسین بن علی علیهما السّلام بنگرند که در خون خود غلطان است، یزید و ابن زیاد و قاتل حسین بن علی صلوات الله علیه را تا روز قیامت لعن می کنند.

اعمش می گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: این خبر از علوم مخفی و مخزون است! آن را جز به اهلش برای کسی خارج مساز!(1)

ص: 229


1- . محتضر: 146 - 147

باب 42 رؤیة أم سلمة و غیرها رسول الله صلی الله علیه وآله فی المنام و إخباره بشهادة الکرام

الأخبار

«1»

جا، [المجالس] للمفید ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُلَیْلٍ الْعَنْزِیِّ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَرَبِیِّ عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: أَصْبَحَتْ یَوْماً أُمُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا تَبْکِی فَقِیلَ لَهَا مِمَّ بُکَاؤُکِ فَقَالَتْ لَقَدْ قُتِلَ ابْنِیَ الْحُسَیْنُ اللَّیْلَةَ وَ ذَلِکَ أَنَّنِی مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ مُنْذُ مَضَی إِلَّا اللَّیْلَةَ فَرَأَیْتُهُ شَاحِباً کَئِیباً فَقَالَتْ قُلْتُ مَا لِی أَرَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ شَاحِباً کَئِیباً قَالَ مَا زالت [زِلْتُ] اللَّیْلَةَ أَحْفِرُ الْقُبُورَ- لِلْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ.

لی، [الأمالی] للصدوق أبی عن سعد عن البرقی عن أبیه عن وهب بن وهب عنه علیه السلام: مثله (1)

بیان

شحب جسمه أی تغیر.

«2»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی ابْنُ حُشَیْشٍ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَوْنِ بْنِ مُبَارَکٍ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِیهِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنِ ابْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَیْنَا أَنَا رَاقِدٌ فِی مَنْزِلِی إِذْ سَمِعْتُ صُرَاخاً عَظِیماً عَالِیاً مِنْ بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَخَرَجْتُ یَتَوَجَّهُ بِی قَائِدِی إِلَی مَنْزِلِهَا وَ أَقْبَلَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ إِلَیْهَا الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَیْهَا قُلْتُ یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ مَا لَکِ تَصْرُخِینَ وَ تَغُوثِینَ فَلَمْ تُجِبْنِی وَ أَقْبَلَتْ عَلَی النِّسْوَةِ الْهَاشِمِیَّاتِ وَ قَالَتْ یَا بَنَاتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسْعِدِینِی وَ ابْکِینَ مَعِی

ص: 230


1- 1. أمالی الصدوق المجلس 29 تحت الرقم 1.

باب چهل و دوم: خواب دیدن ام سلمه و غیر او رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را و خبر دادن ایشان از شهادت بزرگواران

روایات

روایت1.

مجالس مفید و امالی شیخ طوسی: امام صادق علیه السّلام فرمود: یک روز صبح دیدند که ام سلمه رضی الله عنها گریه می کند. به وی گفته شد: برای چه گریه می کنی؟ گفت: امشب پسرم حسین کشته شده است، زیرا من پیغمبر خدا را از موقعی که از دنیا رحلت کرده در خواب ندیدم، ولی دیشب آن حضرت را در حالی خواب دیدم که رنگ مبارکش تغییر کرده بود و محزون بود. گفتم: یا رسول اللَّه! چرا محزونی؟ فرمود: شب گذشته برای حسین و اصحابش علیه و علیهم السّلام قبر می کندم.

در امالی شیخ صدوق نیز مثل این روایت را نقل می کند.(1)

توضیح

عبارت «شحب جسمه» یعنی جسمش متغیر شد.

روایت2.

امالی شیخ طوسی: ابن عباس در روایتی می گوید: در آن اثنایی که من در منزلم خواب بودم، ناگاه صدای گریه و فریادی از خانه ام سلمه زوجه پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم. من خارج شدم و راهنمای من مرا به سوی منزل ام سلمه برد و مرد و زن اهل مدینه هم متوجه منزل وی شدند.

وقتی من به ام سلمه رسیدم به وی گفتم: یا ام المؤمنین! تو را چه شده که فریاد می زنی و استغاثه می کنی؟ او جواب مرا نگفت. بعد متوجه زنان بنی هاشم شد و گفت: ای دختران عبدالمطلب! بیایید مرا در گریه کردن یاری کنید!

ص: 230


1- . امالی صدوق: مجلس 29 شماره 1

فَقَدْ قُتِلَ وَ اللَّهِ سَیِّدُکُنَّ وَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ سِبْطُ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَیْحَانَتُهُ الْحُسَیْنُ فَقُلْتُ یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ وَ مِنْ أَیْنَ عَلِمْتِ ذَلِکَ قَالَتْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ فِی الْمَنَامِ السَّاعَةَ شَعِثاً مَذْعُوراً فَسَأَلْتُهُ عَنْ شَأْنِهِ ذَلِکَ فَقَالَ قُتِلَ ابْنِیَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ أَهْلُ بَیْتِهِ

الْیَوْمَ فَدَفَنْتُهُمْ وَ السَّاعَةَ فَرَغْتُ مِنْ دَفْنِهِمْ قَالَتْ فَقُمْتُ حَتَّی دَخَلْتُ الْبَیْتَ وَ أَنَا لَا أَکَادُ أَنْ أَعْقِلَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا بِتُرْبَةِ الْحُسَیْنِ الَّتِی أَتَی بِهَا جَبْرَئِیلُ مِنْ کَرْبَلَاءَ فَقَالَ إِذَا صَارَتْ هَذِهِ التُّرْبَةُ دَماً فَقَدْ قُتِلَ ابْنُکِ وَ أَعْطَانِیهَا النَّبِیُّ فَقَالَ اجعل [اجْعَلِی] هَذِهِ التُّرْبَةَ فِی زُجَاجَةٍ أَوْ قَالَ فِی قَارُورَةٍ وَ لْتَکُنْ عِنْدَکِ فَإِذَا صَارَتْ دَماً عَبِیطاً فَقَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَرَأَیْتُ الْقَارُورَةَ الْآنَ وَ قَدْ صَارَتْ دَماً عَبِیطاً تَفُورُ قَالَ فَأَخَذَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ فَلَطَّخَتْ بِهِ وَجْهَهَا وَ جَعَلَتْ ذَلِکَ الْیَوْمَ مَأْتَماً وَ مَنَاحَةً عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام فَجَاءَتِ الرُّکْبَانُ بِخَبَرِهِ وَ أَنَّهُ قُتِلَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ قَالَ عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ إِنِّی دَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَنْزِلَهُ فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذَا الْحَدِیثِ وَ ذَکَرْتُ لَهُ رِوَایَةَ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ هَذَا الْحَدِیثَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام حَدَّثَنِیهِ عُمَرُ بْنُ أَبِی سَلَمَةَ عَنْ أُمِّهِ أُمِّ سَلَمَةَ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فِی رِوَایَةِ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنْهُ قَالَ: فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الْقَابِلَةُ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَنَامِی أَغْبَرَ أَشْعَثَ فَذَکَرْتُ لَهُ ذَلِکَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ شَأْنِهِ فَقَالَ لِی أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنِّی فَرَغْتُ مِنْ مَدْفَنِ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِهِ.

قَالَ عَمْرُو بْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ فَحَدَّثَنِی سَدِیرٌ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: أَنَّ جَبْرَئِیلَ جَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِالتُّرْبَةِ الَّتِی یُقْتَلُ عَلَیْهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فَهِیَ عِنْدَنَا.

«3»

فِی بَعْضِ کُتُبِ الْمَنَاقِبِ رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ التَّمِیمِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ الْقَطِیفِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَرْبٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَمَّارٍ: أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ رَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فِی مَنَامِهِ یَوْماً بِنِصْفِ النَّهَارِ وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ فِی یَدِهِ قَارُورَةٌ فِیهَا دَمٌ

ص: 231

به خدا قسم آقای شما و بزرگ جوانان اهل بهشت شهید شده. به خدا قسم که سبط و ریحانه پیامبر خدا حسین کشته شده است. من گفتم: یا ام المؤمنین! تو این موضوع را از کجا دانستی؟ گفت: من الساعه پیغمبر خدا را در حالی در خواب دیدم که ژولیده مو و هول زده بود. به آن حضرت گفتم: این چه حالی است؟ فرمود: امروز پسرم حسین و اهل بیتش شهید شدند. من الساعه از دفن آنان فراغت یافتم!

ام سلمه می گوید: من برخاستم و با حالتی مجنون وار داخل خانه شدم و به آن تربتی نظر کردم که جبرئیل از کربلا آورده بود و گفته بود: هر وقت این تربت به خون تبدیل شد، بدان که پسرت کشته شده است. آن تربت را پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله به من داد و فرمود: این تربت را در میان شیشه بگذار و نزد خود نگه دار. هنگامی که این تربت به خون تازه تبدیل شد، بدان که حسین شهید شده است. اکنون من آن شیشه را دیدم که خون تازه از آن می جوشد! ام سلمه از آن خون برداشت و به صورت خود مالید. آن روز، روز ماتم و نوحه برای امام حسین علیه السّلام شد. وقتی خبر آوردند که حسین شهید شده، معلوم شد که این اتفاق در همان روز رخ داده است.

عمرو بن ثابت می گوید: من خدمت امام باقرعلیه السّلام در منزلش رسیدم و از ایشان در خصوص این حدیث و این را که سعید بن جبیر این حدیث را از ابن عباس روایت می کند، پرسیدم؛ امام باقر علیه السّلام فرمود: عمر بن ابی سلمه از مادرش ام سلمه این حدیث را برای من نقل کرده است.

در روایت سعید بن جبیر از ابن عباس، ابن عباس می گوید: من شب بعد پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در عالم خواب دیدم که غبار آلود و ژولیده مو بود. وقتی از این حالت جویا شدم فرمود: آیا نمی دانی من اکنون از دفن حسین و یارانش فراغت یافتم؟

عمرو بن ابی المقدام می گوید: سریر از امام باقر علیه السّلام حدیث کرد که جبرئیل تربتی را که امام حسین علیه السّلام بر آن کشته شد، نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آورد. امام باقر علیه السّلام فرمود: آن تربت نزد ماست .

روایت3.

در برخی کتب مناقب روایت شده که روزی ابن عباس پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را وسط روز در خواب دید که حضرت ژولیده موی و غبارآلوده بود و در دست حضرت شیشه ای بود که در آن خون بود.

ص: 231

فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الدَّمُ قَالَ دَمُ الْحُسَیْنِ لَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُهُ مُنْذُ الْیَوْمِ فَأُحْصِی ذَلِکَ الْیَوْمُ فَوُجِدَ أَنَّهُ قُتِلَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ (1).

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعَاصِمِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ وَالِدِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ تَمْتَامٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْأَحْمَرِ عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَیْشٍ عَنْ سَلْمَی قَالَتْ: دَخَلْتُ عَلَی أُمِّ سَلَمَةَ وَ هِیَ تَبْکِی فَقُلْتُ لَهَا مَا یُبْکِیکِ قَالَتْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَ عَلَی رَأْسِهِ وَ لِحْیَتِهِ أَثَرُ التُّرَابِ فَقُلْتُ مَا لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُغْبَرّاً قَالَ شَهِدْتُ قَتْلَ الْحُسَیْنِ آنِفاً(2).

وَ جَاءَ فِی الْمَرَاسِیلِ أَنَّ سَلْمَی الْمَدَنِیَّةَ قَالَتْ: دَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی أُمِّ سَلَمَةَ قَارُورَةً فِیهَا رَمْلٌ مِنَ الطَّفِّ وَ قَالَ لَهَا إِذَا تَحَوَّلَ هَذَا دَماً عَبِیطاً فَعِنْدَ ذَلِکَ یُقْتَلُ الْحُسَیْنُ قَالَتْ سَلْمَی فَارْتَفَعَتْ وَاعِیَةٌ مِنْ حُجْرَةِ أُمِّ سَلَمَةَ فَکُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَتَاهَا فَقُلْتُ مَا دَهَاکِ یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ قَالَتْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَ التُّرَابُ عَلَی رَأْسِهِ فَقُلْتُ مَا لَکَ فَقَالَ وَثَبَ النَّاسُ عَلَی ابْنِی فَقَتَلُوهُ وَ قَدْ شَهِدْتُهُ قَتِیلًا السَّاعَةَ فَاقْشَعَرَّ جِلْدِی فَوَثَبْتُ إِلَی الْقَارُورَةِ فَوَجَدْتُهَا تَفُورُ دَماً قَالَتْ سَلْمَی فَرَأَیْتُهَا مَوْضُوعَةً بَیْنَ یَدَیْهَا.

«4»

یف، [الطرائف] مِنْ کِتَابِ الْجَمْعِ بَیْنَ الصِّحَاحِ السِّتَّةِ قَالَ: إِنَّ النَّبِیَّ رُئِیَ فِی الْمَنَامِ وَ هُوَ یَبْکِی فَقِیلَ لَهُ مَا لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام آنِفاً.

ص: 232


1- 1. أخرجه فی مشکاة المصابیح ص 572 قال: رواها البیهقیّ فی دلائل النبوّة و أحمد. و رواه ابن حجر فی الإصابة ج 1 ص 334، و ابن عبد البر فی الاستیعاب بذیله ص 380 و هکذا ابن الأثیر فی أسد الغابة ج 2 ص 22.
2- 2. رواه الترمذی و قال: هذا حدیث غریب کما فی مشکاة المصابیح ص 570 و سلمی هی زوجة أبی رافع مولی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله. و قد روی هذا الخبر و الذی قبله فی أسد الغابة لابن الأثیر ج 2 ص 22.

گفت: یا رسول الله! این خون چیست؟ فرمود: خون حسین است که از امروز آن را پیوسته جمع می کنم! (ابن عباس) می گوید: من تاریخ آن روز را حساب کردم؛ معلوم شد حسین علیه السّلام در آن روز به شهادت رسیده است.

سلمی می گوید: بر ام سلمه داخل شدم، در حالی که گریان بود. به او گفتم: چه چیزی سبب گریه تو شده؟ گفت: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که بر سر و محاسنش اثر خاک بود. پس گفتم: یا رسول الله! چرا غبارآلوده ای؟ فرمود: همین ساعات شاهد قتل حسین علیه السّلام بودم.

در روایات مرسل نقل شده که سلمای مدنیّة می گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به ام سلمه شیشه ای داد که در آن خاکی از کربلا بود و به او فرمود: وقتی این خاک به خون تازه مبدل شد، در آن وقت حسین علیه السّلام کشته می شود. سلمی می گوید: صدایی از حجره ام سلمه بلند شد و من اول کسی بودم که به نزد او آمدم. پس گفتم: ای ام المؤمنین! چه چیزی تو را مصیبت زده کرده؟ گفت: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که بر سرش اثر خاک بود. پس گفتم: شما را چه شده؟ فرمود: مردم بر پسرم حمله ور شده و او را کشتند! همین ساعت او را در حالی که کشته شده بود دیدم. (ام سلمه) گفت: پوست تنم لرزید و به سرعت به سمت آن شیشه رفتم و دیدم که از آن شیشه خون می جوشد! سلمی می گوید: من آن خون را دیدم که مقابل ام سلمه بود.

روایت4.

طرایف: در کتاب جمع بین صحاح سته آمده است: پیامبر در خواب دیده شد که مشغول گریه بود. به او گفته شد: یا رسول الله! شما را چه شده؟ فرمود: همین ساعات حسین علیه السّلام به شهادت رسید.

ص: 232

باب 43 نوح الجن علیه صلوات الله علیه

الأخبار

«1»

أَقُولُ وَجَدْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْمُعْتَبَرَةِ أَنَّهُ رُوِیَ عَنْ سَیِّدِ الْحُفَّاظِ أَبِی مَنْصُورٍ الدَّیْلَمِیِّ عَنِ الرَّئِیسِ أَبِی الْفَتْحِ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْحَنَفِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّبَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمِیمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَطَّارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ عُمَارَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ حَارِثَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عِیسَی بْنِ عُمَرَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ الْخُزَاعِیِّ عَنْ هِنْدٍ بِنْتِ الْجَوْنِ قَالَتْ: نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِخَیْمَةِ خَالَتِهَا أُمِّ مَعْبَدٍ وَ مَعَهُ أَصْحَابٌ لَهُ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِ فِی الشَّاةِ مَا قَدْ عَرَفَهُ النَّاسُ فَقَالَ فِی الْخَیْمَةِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ حَتَّی أَبْرَدَ وَ کَانَ یَوْمٌ قَائِظٌ شَدِیدٌ حَرُّهُ فَلَمَّا قَامَ مِنْ رَقْدَتِهِ دَعَا بِمَاءٍ فَغَسَلَ یَدَیْهِ فَأَنْقَاهُمَا ثُمَّ مَضْمَضَ فَاهُ وَ مَجَّهُ عَلَی عَوْسَجَةٍ کَانَتْ إِلَی جَنْبِ خَیْمَةِ خَالَتِهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اسْتَنْشَقَ ثَلَاثاً وَ غَسَلَ وَجْهَهُ وَ ذِرَاعَیْهِ ثُمَّ مَسَحَ بِرَأْسِهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ قَالَ لِهَذِهِ الْعَوْسَجَةِ شَأْنٌ ثُمَّ فَعَلَ مَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ مِثْلَ ذَلِکَ ثُمَّ قَامَ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ فَعَجِبْتُ وَ فَتَیَاتُ الْحَیِّ مِنْ ذَلِکَ وَ مَا کَانَ عَهِدْنَا وَ لَا رَأَیْنَا مُصَلِّیاً قَبْلَهُ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أَصْبَحْنَا وَ قَدْ عَلَتِ الْعَوْسَجَةُ(1)

حَتَّی صَارَتْ کَأَعْظَمِ دَوْحَةٍ عَادِیَةٍ وَ أَبْهَی وَ خَضَدَ اللَّهُ شَوْکَهَا وَ سَاخَتْ عُرُوقُهَا وَ کَثُرَتْ أَفْنَانُهَا وَ اخْضَرَّ سَاقُهَا وَ وَرَقُهَا ثُمَّ أَثْمَرَتْ بَعْدَ ذَلِکَ وَ أَیْنَعَتْ بِثَمَرٍ کَأَعْظَمِ مَا یَکُونُ مِنَ الْکَمْأَةِ فِی لَوْنِ الْوَرْسِ الْمَسْحُوقِ وَ رَائِحَةِ الْعَنْبَرِ وَ طَعْمِ الشَّهْدِ وَ اللَّهِ مَا أَکَلَ مِنْهَا جَائِعٌ إِلَّا شَبِعَ وَ لَا ظَمْآنُ إِلَّا رَوِیَ وَ لَا سَقِیمٌ إِلَّا بَرَأَ وَ لَا ذُو حَاجَةٍ وَ فَاقَةٍ إِلَّا اسْتَغْنَی وَ لَا أَکَلَ مِنْ وَرَقِهَا

ص: 233


1- 1. العوسج: من شجر الشوک له جناة حمراء و یکون غالبا فی السباخ، الواحدة عوسجة.

باب چهل و سوم : نوحه جنیان بر امام حسین علیه السلام

روایات

روایت1.

مؤلف: در بعضی از کتب مناقب معتبره یافتم که هند دختر «جون» می گوید: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با اصحابش داخل خیمه خاله اش [خاله دختر جون] «ام معبد» شد. جریان آن گوسفند را که در خیمه وی بود مردم کاملا می دانند. پیامبر اعظم اسلام با یارانش به خواب رفتند تا هوا خنک شد، زیرا آن روز، روزی بسیار گرم بود.

هنگامی که پیغمبر اکرم از خواب برخاست، آب طلب کرد و دست های مقدس خود را شستشو داد. بعدا آب در دهان خود ریخت و مضمضه نمود و آب مضمضه خود را سه مرتبه نزد درخت خاری که جنب خیمه خاله من بود پاشید. سپس سه مرتبه استنشاق کرد (یعنی آب در میان بینی خود ریخت) و صورت و ساق دست های مبارک خود را شست و سر و پاهای خود را مسح نمود. بعد فرمود: این درخت خار اهمیتی خواهد داشت! اصحاب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نیز این اعمال را انجام دادند. پیامبر خدا بعد از این اعمال برخاست و دو رکعت نماز خواند. من و دختران قبیله از رفتار آن حضرت تعجب می کردیم، زیرا قبل از آن بزرگوار کسی را ندیده بودیم که نماز بخواند.

وقتی فردای آن روز از خواب بیدار شدیم، دیدیم آن درخت خار سر بر فلک کشیده و از بزرگ ترین و بهترین درختان شده است. خدا خارهایش را فرو ریخته است و عروق آن محکم و شاخه هایش فراوان و ساق و برگش سبز شده اند. سپس میوه ای داد که از بزرگ ترین قارچ ها بزرگ تر و دارای رنگ زعفرانی و بوی عنبر و طعم شهد و شکر بود. به خدا قسم هیچ گرسنه ای از آن میوه ها نمی خورد، مگر این که سیر می شد؛ هیچ تشنه ای از آنها نمی خورد، مگر این که سیراب می گردید؛ هیچ مریضی از آنها نمی خورد، مگر این که شفا می یافت؛ هیچ حاجت مند و مستمندی از آنها نمی خورد، مگر این که بی نیاز می گردید؛

ص: 233

بَعِیرٌ وَ لَا نَاقَةٌ وَ لَا شَاةٌ إِلَّا سَمِنَتْ وَ دَرَّ لَبَنُهَا وَ رَأَیْنَا النَّمَاءَ وَ الْبَرَکَةَ فِی أَمْوَالِنَا مُنْذُ یَوْمَ نَزَلَ وَ أَخْصَبَتْ بِلَادُنَا وَ أَمْرَعَتْ (1)

فَکُنَّا نُسَمِّی تِلْکَ الشَّجَرَةَ الْمُبَارَکَةَ وَ کَانَ یَنْتَابُنَا مَنْ حَوْلَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَوَادِی یَسْتَظِلُّونَ بِهَا وَ یَتَزَوَّدُونَ مِنْ وَرَقِهَا فِی الْأَسْفَارِ وَ یَحْمِلُونَ مَعَهُمْ فِی الْأَرْضِ الْقِفَارِ فَیَقُومُ لَهُمْ مَقَامَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَلَمْ تَزَلْ کَذَلِکَ وَ عَلَی ذَلِکَ أَصْبَحْنَا ذَاتَ یَوْمٍ وَ قَدْ تَسَاقَطَ ثِمَارُهَا وَ اصْفَرَّ وَرَقُهَا فَأَحْزَنَنَا ذَلِکَ وَ فَرِقْنَا لَهُ فَمَا کَانَ إِلَّا قَلِیلٌ حَتَّی جَاءَ نَعْیُ رَسُولِ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ قَدْ قُبِضَ ذَلِکَ الْیَوْمَ فَکَانَتْ بَعْدَ ذَلِکَ تُثْمِرُ ثَمَراً دُونَ ذَلِکَ فِی الْعِظَمِ وَ الطَّعْمِ وَ الرَّائِحَةِ فَأَقَامَتْ عَلَی ذَلِکَ ثَلَاثِینَ سَنَةً فَلَمَّا کَانَتْ ذَاتَ یَوْمٍ أَصْبَحْنَا وَ إِذَا بِهَا قَدْ تَشَوَّکَتْ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَی آخِرِهَا فَذَهَبَتْ نَضَارَةُ عِیدَانِهَا وَ تَسَاقَطَ جَمِیعُ ثَمَرِهَا فَمَا کَانَ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی وَافَی مَقْتَلَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَمَا أَثْمَرَتْ بَعْدَ ذَلِکَ لَا قَلِیلًا وَ لَا کَثِیراً وَ انْقَطَعَ ثَمَرُهَا وَ لَمْ نَزَلْ وَ مَنْ حَوْلَنَا نَأْخُذُ مِنْ وَرَقِهَا وَ نُدَاوِی مَرْضَانَا بِهَا وَ نَسْتَشْفِی بِهِ مِنْ أَسْقَامِنَا فَأَقَامَتْ عَلَی ذَلِکَ بُرْهَةً طَوِیلَةً ثُمَّ أَصْبَحْنَا ذَاتَ یَوْمٍ فَإِذَا بِهَا قَدِ انْبَعَثَتْ مِنْ سَاقِهَا دَماً عَبِیطاً جَارِیاً وَ وَرَقُهَا ذَابِلَةٌ تَقْطُرُ دَماً کَمَاءِ اللَّحْمِ فَقُلْنَا أَنْ قَدْ حَدَثَ عَظِیمَةٌ فَبِتْنَا لَیْلَتَنَا فَزِعِینَ مَهْمُومِینَ نَتَوَقَّعُ الدَّاهِیَةَ فَلَمَّا أَظْلَمَ اللَّیْلُ عَلَیْنَا سَمِعْنَا بُکَاءً وَ عَوِیلًا مِنْ تَحْتِهَا وَ جَلَبَةً شَدِیدَةً وَ رَجَّةً وَ سَمِعْنَا صَوْتَ بَاکِیَةٍ تَقُولُ:

أَیَا ابْنَ النَّبِیِّ وَ یَا ابْنَ الْوَصِیِّ***وَ یَا مَنْ بَقِیَّةُ سَادَاتِنَا الْأَکْرَمِینَا

ثُمَّ کَثُرَتِ الرَّنَّاتُ وَ الْأَصْوَاتُ فَلَمْ نَفْهَمْ کَثِیراً مِمَّا کَانُوا یَقُولُونَ فَأَتَانَا بَعْدَ ذَلِکَ قَتْلُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ یَبِسَتِ الشَّجَرَةُ وَ جَفَّتْ فَکَسَرَتْهَا الرِّیَاحُ وَ الْأَمْطَارُ بَعْدَ ذَلِکَ فَذَهَبَتْ وَ انْدَرَسَ أَثَرُهَا قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِیُّ فَلَقِیتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ بِمَدِینَةِ الرَّسُولِ فَحَدَّثْتُهُ بِهَذَا الْحَدِیثِ فَلَمْ یُنْکِرْهُ وَ- قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ أُمِّهِ سَعِیدَةَ بِنْتِ مَالِکٍ الْخُزَاعِیَّةِ: أَنَّهَا أَدْرَکَتْ تِلْکَ الشَّجَرَةَ فَأَکَلَتْ مِنْ ثَمَرِهَا عَلَی عَهْدِ عَلِیِّ بْنِ

ص: 234


1- 1. یقال: أمرعت الأرض: شبع غنمها و أکلأت فی الشجر و البقر.

هیچ شتر و ناقه و گوسفندی از برگ آن درخت نمی خورد، مگر این که چاق می شد و شیر آن جریان پیدا می کرد. از آن روزی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله در خیمه ما نازل شد، اموال ما رو به فراوانی و برکت نهاد، نعمت ارزانی نصیب ما شد و زمین گوسفندان ما را سیر می کرد. ما آن درخت را درخت مبارک می نامیدیم. بادیه نشینانی که در اطراف ما بودند پی در پی می آمدند و در زیر سایه آن درخت می نشستند و در مسافرت از برگ های آن برای زاد و توشه خود می بردند و در موقع گرسنگی و تشنگی از آنها استفاده می کردند.

آن درخت همواره همین طور بود، ولی یک روز صبح که برخاستیم، دیدیم میوه های آن درخت سقوط کرده اند و برگ هایش زرد شده اند. ما از مشاهده این منظره محزون شدیم. چند صباحی بیش نگذشته بود که خبر رحلت پیامبر اعظم اسلام آمد. وقتی بررسی شد، دریافتیم که رسول خدا در همان روز از دنیا رحلت کرده بود. آن درخت پس از این جریان میوه می داد، ولی میوه اش از لحاظ بزرگی و طعم و بو به خوبی میوه های قبلی آن نبود. آن درخت مدت هشت سال در همین حال بود. تا این که یک روز صبح برخاستیم و دیدیم آن درخت از اول تا آخر خار آورده است و آن تر و تازگی چوب هایش از دست رفته و کلیه میوه هایش به زمین ریخته اند. چندان طولی نکشید که شهادت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام واقع شد و آن درخت از میوه دادن، چه کم و چه زیاد خودداری کرد و دیگر میوه نداد. بعد ما و اشخاصی که در اطراف ما بودند، همچنان از برگ های آن درخت می گرفتیم و مریض های خود را به وسیله آنها مداوا می کردیم و به واسطه آن امراض خود را معالجه می نمودیم.

آن درخت یک مدت طولانی در همین حال بود. سپس یک روز برخاستیم و دیدیم که خون تازه از ساق آن درخت جاری شده است! برگ هایش پژمرده شده و خون از آنها می چکد. ما گفتیم که حادثه بزرگی رخ داده است. آن شب را با حال خوف و غم و اندوه صبح کردیم و در انتظار پیشامدی بزرگ بودیم. وقتی تاریکی شب جهان را فرا گرفت، صدای گریه و واویلا و اضطراب و غوغای عجیبی از زیر آن درخت شنیدیم. نیز صدای گریه ای را شنیدیم که می گفت:

ای پسر پیغمبر! ای پسر وصی پیامبر! ای بازمانده سادات بزرگوار ما!

سپس ناله و صداهایی زیادی بلند شد، ولی بیشتر سخنانی را که می گفتند نمی فهمیدیم. پس از این جریان بود که خبر قتل امام حسین علیه السّلام به ما رسید و آن درخت خشک شد و به وسیله باد و باران ها شکسته گردید و اثر آن به طور کلی محو شد!

عبداللَّه بن محمّد انصاری می گوید: من دعبل بن علی خزایی را در مدینه پیامبر خدا ملاقات کردم و این حدیث را برای وی نقل نمودم. او این حدیث را انکار نکرد و گفت: پدرم از جدم، از مادرش سعیده دختر مالک خزاعی نقل کرد که گفت: سعیده آن درخت را درک نمود و در زمان حضرت علی بن

ص: 234

أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ أَنَّهَا سَمِعَتْ تِلْکَ اللَّیْلَةَ نَوْحَ الْجِنِّ فَحَفِظَتْ مِنْ جِنِّیَّةٍ مِنْهُنَّ:

یَا ابْنَ الشَّهِیدِ وَ یَا شَهِیداً عَمُّهُ***خَیْرُ الْعُمُومَةِ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ

عَجَباً لِمَصْقُولٍ أَصَابَکَ حَدُّهُ***فِی الْوَجْهِ مِنْکَ وَ قَدْ عَلَاهُ غُبَارٌ

قَالَ دِعْبِلٌ فَقُلْتُ فِی قَصِیدَتِی

زُرْ خَیْرَ قَبْرٍ بِالْعِرَاقِ یُزَارُ***وَ اعْصِ الْحِمَارَ فَمَنْ نَهَاکَ حِمَارٌ

لِمَ لَا أَزُورُکَ یَا حُسَیْنُ لَکَ الْفِدَا***قَوْمِی وَ مَنْ عُطِفَتْ عَلَیْهِ نِزَارُ

وَ لَکَ الْمَوَدَّةُ فِی قُلُوبِ ذَوِی النُّهَی***وَ عَلَی عَدُوِّکَ مَقْتَةٌ وَ دَمَارٌ

یَا ابْنَ الشَّهِیدِ وَ یَا شَهِیداً عَمُّهُ***خَیْرُ الْعُمُومَةِ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ(1)

بیان

خضدت الشجر قطعت شوکها.

«2»

وَ قَالَ ابْنُ نَمَا رَحِمَهُ اللَّهُ فِی مُثِیرِ الْأَحْزَانِ: نَاحَتْ عَلَیْهِ الْجِنُّ وَ کَانَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنْهُمْ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ یَسْتَمِعُونَ النَّوْحَ وَ یَبْکُونَ. وَ ذَکَرَ صَاحِبُ الذَّخِیرَةِ عَنْ عِکْرِمَةَ: أَنَّهُ سُمِعَ لَیْلَةَ قَتْلِهِ بِالْمَدِینَةِ مُنَادٍ یَسْمَعُونَهُ وَ لَا یَرَوْنَ شَخْصَهُ:

أَیُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَیْناً***أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ***مِنْ نَبِیٍّ وَ مَلْأَکٍ وَ قَبِیلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ ابْنِ دَاوُدَ***وَ مُوسَی وَ صَاحِبِ الْإِنْجِیلِ (2)

وَ رُوِیَ: أَنَّ هَاتِفاً سُمِعَ بِالْبَصْرَةِ یُنْشِدُ لَیْلًا :

إن الرماح الواردات صدورها***نحو الحسین تقاتل التنزیلا

و یهللون بأن قتلت و إنما***قتلوا بک التکبیر و التهلیلا

فکأنما قتلوا أباک محمدا***صلی علیه الله أو جبریلا

و ذکر ابن الجوزی فی کتاب النور فی فضائل الأیام و الشهور: نوح الجن علیه فقالت :

ص: 235


1- 1. تری حدیث دعبل فی مقتل الخوارزمی ج 2 ص 100.
2- 2. تراها فی تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 341.

ابی طالب علیه السّلام از میوه آن خورده است و در آن شب نوحه جنیان را شنیده است. پس این شعر را از یکی از این جنیان شنید و حفظ کرد:

ای پسر و ای شهیدی که عموی او یعنی جعفر طیار بهترین عموها بود!

عجب است از شمشیری صیقلی که تیزی آن به صورت تو رسید، در حالی که غباری، آن را بالا برده بود

دعبل می گوید: من در قصیده خود سرودم:

بهترین قبرها را که در عراق زیارت می شود زیارت کن! حمار خود را به تعجیل بران و کسی که مانع از تو شود حمار است

چرا تو را زیارت نکنم؟ ای حسین، قوم و خویش من فدای تو باد! ما کسی را زیارت می کنیم که او را دوست داریم

ای حسین! تو یک دوستی مخصوصی در دل های افراد عاقل داری؛ دشمنی و نابودی دچار دشمنان تو خواهد شد .

ای پسر شهید و ای شهیدی که عموی او یعنی جعفر طیار بهترین عموها بود.(1)

توضیح

«خضدت الشجر» یعنی خار آن را قطع کردم.

روایت2.

ابن نما رحمه الله در کتاب مثیر الاحزان می نویسد: در آن هنگامی که جنیان برای امام حسین علیه السّلام نوحه و ضجه می کردند، گروهی از اصحاب پیامبر معظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که یکی از آنان میسور بن مخرمه بود، نوحه ایشان را می شنیدند و گریه می کردند. صاحب کتاب «ذخیره» از عکرمه روایت می کند که گفت: در شب قتل امام حسین علیه السّلام در مدینه طیبه، منادی که صدای او را می شنیدند ولی خود او را نمی دیدند، اشعاری را می خواند که این است:

ای کسانی که از سر جهالت حسین را کشتید؛ بر شما بشارت باد به عذاب و سختی!

تمام آسمانیان از نبی و رسول و شهید، شما را نفرین می کنند

بر لسان پسر داود و موسی و صاحب انجیل، مورد لعن قرار گرفتید(2)

روایت شده که شب در بصره، هاتفی این اشعار را خواند:

سینه آن نیزه هایی که بر بدن امام حسین علیه السّلام وارد می شدند با قرآن قتال می کردند.

آن گروه برای این که تو شهید شدی «لا اله الا اللَّه» می گفتند، در صورتی که با کشتن تو «اللَّه اکبر» و «لا اله الا اللَّه» را کشتند

پس گویا پدرت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله یا جبرئیل را کشته باشند

ابن جوزی در کتاب «النور فی فضائل الایام و الشهور»، نوحه جنیان بر حضرت را ذکر کرده و می گوید:

ص: 235


1- . مقتل خوارزمی 2 : 100
2- . تاریخ ابن عساکر 4 : 341

لقد جئن نساء الجن یبکین شجیات***و یلطمن خدودا کالدنانیر نقیات

و یلبسن الثیاب السود بعد القصبیات

«3»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب قال دعبل حدثنی أبی عن جدی عن أمه سعدی بنت مالک الخزاعیة: أنها سمعت نوح الجن علی الحسین علیه السلام:

یا ابن الشهید و یا شهیدا عمه***خیر العمومة جعفر الطیار

عجبا لمصقول أصابک حده***فی الوجه منک و قد علاک غبار

إبانة ابن بطة أنه سمع من نوحهم:

أیا عین جودی و لا تجمدی***و جودی علی الهالک السید

فبالطف أمسی صریعا فقد***رزئنا الغداة بأمر بدی

و من نوحهم:

نساء الجن یبکین من الحزن شجیات***و أسعدن بنوح للنساء الهاشمیات

و یندبن حسینا عظمت تلک الرزیات***و یلطمن خدودا کالدنانیر نقیات

و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات

و من نوحهم:

احمرت الأرض من قتل الحسین کما***اخضر عند سقوط الجونة العلق

یا ویل قاتله یا ویل قاتله***فإنه فی سعیر النار یحترق

و من نوحهم:

أبکی ابن فاطمة الذی من قتله شاب الشعر***و لقتله زلزلتم و لقتله خسف القمر

و سمع نوح جن قصدوه لموازرته:

و الله ما جئتکم حتی بصرت به***بالطف منعفرالخدین منحورا

قال الطبری: و سمع نوح الملائکة فی أول منزل نزلوا قاصدین إلی الشام:

أیها القاتلون جهلا حسینا***أبشروا بالعذاب و التنکیل

کل أهل السماء یدعو علیکم***من نبی و مرسل و قتیل

ص: 236

زنان جن آمدند و غصه دار گریستند و بر گونه های خود که چون دینارها پاکیزه بود، لطمه زدند

و لباس های سیاه را بعد از لباس های زیبا می پوشیدند

روایت3.

مناقب ابن شهر آشوب: دعبل خزاعی می گوید: سُعدی دختر مالک خزاعیّة، نوحه جنیان بر حسین علیه السّلام را شنیده که می گفته اند:

ای پسر شهید و ای کسی که عمویش شهید شد! کسی که عمویش جعفر طیار و بهترین عموها بود!

عجب است از شمشیری صیقلی که تیزی آن به صورت تو رسید در خالی که غباری، آن را بالا برده بود.

ابانه ابن بطه می نویسد از جمله نوحه ای که از جنیان برای امام حسین علیه السّلام شنیده، این است:

ای چشم من اشک بریز و خشک مباش، اشک بریز برای آن سیدی که شهید شد!

بدن او در کربلا افتاد، صبح آن روز ما دچار مصیبت عجیب و غریبی شدیم

از جمله نوحه جنیان این است:

زنان جنیان در حالی که محزون و اندوهناک هستند گریه می کنند و به وسیله نوحه گری زنان هاشمی را یاری می نمایند!

ایشان برای امام حسین علیه السّلام ناله و ندبه می کنند و این مصیبت بسیار بزرگ است. لطمه به صورت هایی می زنند که نظیر طلا پاک و پاکیزه اند

بعد از آن لباس های زیبا، لباس های سیاه می پوشند

از جمله نوحه جنیان این است:

زمین از قتل امام حسین علیه السّلام آنچنان قرمز شد که خون بسته شده در موقع غروب آفتاب سبز می شود!

وای بر قاتل او! وای بر قاتل او! زیرا که در آتش جهنم خواهد سوخت

از جمله نوحه جنیان این است:

بر پسر فاطمه می گریم، کسی که از قتل او موی سفید شد و به سبب قتل او متزلزل شد و به خاطر قتلش ماه گرفت

و نوحه جنیانی که قصد یاری او را داشتند، شنیده شد که چنین می گفتند: به خدا قسم به نزد شما نیامدم تا این که او را دیدم که در زمین طفّ در حالی که گونه اش به خاک افتاده و نحر شده است!

طبری می گوید: در اولین منزلی که فرود آمدند و قصد رفتن به شام را داشتند، صدای نوحه ملائکه شنیده شد که می گفتند:

ای کسانی که از سر جهالت حسین را کشتید! بر شما بشارت باد به عذاب و سختی!

تمام آسمانیان از نبی و رسول و شهید،

ص: 236

قد لعنتم علی لسان ابن داود***و موسی و صاحب الإنجیل (1)

بیان

بأمر بدی أی بأمر بدیع غریب و قال الجوهری الجونة عین الشمس و إنما سمیت جونة عند مغیبها لأنها تسود حین تغیب و العلق القطعة من الدم أی کما یخضر الأفق عند سقوط الشفق و لعل الأظهر کما احمر.

«4»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ أَبِی لَیْلَی الْوَاسِطِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَّانَ الْکِنَانِیِّ قَالَ: بَکَتِ الْجِنُّ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَقَالَتْ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ***مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِأَهْلِ بَیْتِی وَ إِخْوَانِی وَ مَکْرُمَتِی***مِنْ بَیْنِ أَسْرَی وَ قَتْلَی ضُرِّجُوا بِدَمٍ (2)

«5»

مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَکِیمٍ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: بَیْنَا الْحُسَیْنُ علیه السلام یَسِیرُ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إِلَی الْعِرَاقِ وَ إِذَا رَجُلٌ یَرْتَجِزُ وَ یَقُولُ- وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام مِثْلَ أَلْفَاظِ سَلَمَةَ قَالَ: وَ هُوَ یَقُولُ:

یَا نَاقَتِی لَاتُذْعَرِی مِنْ زَجْرِی***وَ شَمِّرِی قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

بِخَیْرِ رُکْبَانٍ وَ خَیْرِ سَفْرٍ***حَتَّی تَحَلَّیْ بِکَرِیمِ الْبَحْرِ

بِمَاجِدِ الْجِدِّ رَحِیبِ الصَّدْرِ***أَثَابَهُ اللَّهُ لِخَیْرِ أَمْرٍ(3)

ثَمَّتَ أَبْقَاهُ بَقَاءَ الدَّهْرِ

فَقَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام

ص: 237


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 62 و 63. و زاد ابن الجوزی فی التذکرة ص 153 عن هشام بن محمّد الکلبی: فکانوا یرون أنّه بعض الملائکة، و قد أکثر الناس فیها.
2- 2. کامل الزیارات ص 95.
3- 3. فی الأصل و کذا المصدر ص 96: أبانه اللّه، و الصحیح ما فی الصلب و یحتمل« أنابه اللّه».

شما را نفرین می کنند

بر لسان پسر داود و موسی و صاحب انجیل، مورد لعن قرار گرفتید(1)

توضیح

«امر بدیّ» یعنی امر بدیع و تازه و عجیب. و جوهری می گوید: «جونة» قرص خورشید است و به هنگام غروب جونه نام نهاده شده، زیرا هنگام غروب سیاه می شود و «علق» قطعه خونی است. معنا این می شود که همان طور که افق هنگام سقوط شفق سبز می شود و شاید اظهر، عبارت «کما احمرّ» باشد.

روایت4.

کامل الزیاره: از عبداللَّه بن حسان نقل می گوید: جنیان برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند و این اشعار را خواندند:

چه خواهید گفت وقتی که پیامبرتان به شما بگوید: شما که آخرین امت ها هستید،

با اهل بیت و برادران و صاحب احترامان من چه کردید که گروهی را اسیر کردید و گروهی کشته شدند و به خون خود غلطیدند؟(2)

روایت5.

کامل الزیاره: معمر بن خلاد می گوید: حضرت رضا علیه السّلام فرمود: در آن موقعی که امام حسین علیه السّلام شبانه به سوی عراق می رفت، شنید که مردی اشعاری را می خواند - به سند دیگر مثل الفاظ سلمه را از حضرت رضا علیه السّلام نقل نمود که آن مرد می سرود:

ای ناقه من! از نهی من مترس و قبل از طلوع فجر به سرعت برو

با بهترین سواران و در بهترین سفر تا به دریا کریمی برسی به کسی که جَدش با عظمت و سینه اش گشاده است که خدا او را به خاطر بهترین امر ثواب دهد

خدا او را به مقدار بقای روزگاران باقی بدارد

سپس امام حسین علیه السّلام این اشعار را در جواب او خواند:

ص: 237


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 62
2- . کامل الزیاره: 95

سَأَمْضِی وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی الْفَتَی***إِذَا مَا نَوَی حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً

وَ وَاسَی الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ***وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً

فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ***کَفَی بِکَ مَوْتاً أَنْ تَذِلَّ وَ تَغْرَمَا

«6»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی وَ جَمَاعَةُ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْمُعَاذِیِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عِکْرِمَةَ قَالَ: أَصْبَحْنَا لَیْلَةَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ بِالْمَدِینَةِ فَإِذَا مَوْلًی لَنَا یَقُولُ سَمِعْنَا الْبَارِحَةَ مُنَادِیاً یُنَادِی وَ یَقُولُ:

أَیُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَیْناً***أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ***مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرْسَلٍ وَ قَتِیلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ بْنِ دَاوُدَ***وَ ذِی الرُّوحِ حَامِلِ الْإِنْجِیلِ (1)

«7»

مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَکِیمٍ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ قَالَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی: أَنَّ الْجِنَّ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام بَکَتْ عَلَیْهِ بِهَذِهِ الْأَبْیَاتِ:

یَا عَیْنُ جُودِی بِالْعِبَرِ وَ ابْکِی فَقَدْ حَقَّ الْخَبَرُ***ابْکِی ابْنَ فَاطِمَةَ الَّذِی وَرَدَ الْفُرَاتَ فَمَا صَدَرَ

الْجِنُّ تَبْکِی شَجْوَهَا لَمَّا أَتَی مِنْهُ الْخَبَرُ***قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ رَهْطُهُ تَعْساً لِذَلِکَ مِنْ خَبَرٍ

فَلَأَبْکِیَنَّکَ حُرْقَةً عِنْدَ الْعِشَاءِ وَ بِالسَّحَرِ***وَ لَأَبْکِیَنَّکَ مَا جَرَی عِرْقٌ وَ مَا حَمَلَ الشَّجَرُ

«8»

لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِی ثَابِتٍ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَتْ: مَا سَمِعْتُ نَوْحَ الْجِنِّ مُنْذُ قُبِضَ النَّبِیُّ إِلَّا اللَّیْلَةَ وَ لَا أَرَانِی إِلَّا وَ قَدْ أُصِبْتُ بِابْنِی قَالَ وَ جَاءَتِ الْجِنِّیَّةُ مِنْهُمْ تَقُولُ:

أَلَا یَا عَیْنُ فَانْهَمِلِی بِجُهْدِی***فَمَنْ یَبْکِی عَلَی الشُّهَدَاءِ بَعْدِی

ص: 238


1- 1. کامل الزیارات ص 97 و هکذا ما بعده.

من می روم و مرگ برای جوانمرد عار نیست، وقتی که نیت حق کند و در حال اسلام جهاد کند

و خود را فدایی مردان صالح کند و با مرگ از همه مفارقت کند و با مجرم مخالفت نماید

پس اگر زنده ماندم پشیمان نشوم و اگر بمیرم ملامت نشوم و مرگ تو را از این که خوار و زیان دیده شوی، کافی است.

روایت6.

کامل الزیاره: عمرو بن عکرمه می گوید: آن شبی که امام حسین علیه السّلام شهید شد ما در مدینه صبح کردیم که غلامی از ما گفت: دیشب شنیدیم که منادی در مدینه ندا می داد و این اشعار را خواند:

ای کسانی که از سر جهالت حسین را کشتید! بر شما بشارت باد به عذاب و سختی!

تمام آسمانیان از نبی و رسول و شهید، شما را نفرین می کنند

بر لسان پسر داود و ذی الروح صاحب انجیل، مورد لعن قرار گرفتید(1)

روایت7.

کامل الزیاره: داود رقی می گوید: جده ام به من خبر داد که وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، جنیان با این ابیات بر او گریستند:

ای چشم! با اشک و گریه نیکی کن که آن خبر محقق شد؛ بر پسر فاطمه گریه کن که وارد آب فرات شد، ولی سیراب بیرون نیامد!

جنیان با حزن خود گریان هستند به خاطر خبری که از او به آنان رسیده! حسین و قوم او به شهادت رسیدند، مرگ و هلاکت بر این خبر! حتما با سوز و گداز هنگام عشاء و سحر بر تو خواهم گریست و مادام که عرق جاری است و درختان ثمر می دهند، بر تو خواهم گریست

روایت8.

امالی شیخ صدوق: ام سلمه همسر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می گوید: از زمانی که پیامبر از دنیا رفت جز یک شب صدای نوحه جن را نشنیدم و خود را پیدا نکردم، مگر این که مصیبت فرزندم را دیدم و جنّیّه ای از آنان آمد و می گفت:

هان ای چشم! با تلاش من سرازیر شو و گریه کن! پس بعد از من چه کسی بر شهدا می گرید؟

ص: 238


1- . کامل الزیاره: 97

عَلَی رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَایَا***إِلَی مُتَجَبِّرٍ فِی مِلْکِ عَبْدٍ(1)

مل، [کامل الزیارات] محمد بن جعفر القرشی عن ابن أبی الخطاب: مثله- قب، [المناقب] لابن شهرآشوب أمالی النیسابوری و الطوسی: مثله (2)

و روی فی المناقب القدیم عن شهردار الدیلمی عن محمود بن إسماعیل عن أحمد بن فازشاه قال و أخبرنی أبو علی مناولة عن أبی نعیم الحافظ قالا أخبرنا الطبرانی عن القاسمِ بن عباد الخطابی عن سوید بن سعید عن عمرو بن ثابت: مثله و فیه

ألا یا عین فاحتفلی بجهد(3).

«9»

جا، [المجالس] للمفید ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُقِیلٍ الْحَارِثِیِّ عَنِ الْمَحْفُوظِ بْنِ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنِی شَیْخٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ کَانَ یَسْکُنُ الرَّابِیَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: مَا شَعَرْنَا بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَتَّی کَانَ مَسَاءُ لَیْلَةِ عَاشُورَاءَ فَإِنِّی لَجَالِسٌ بِالرَّابِیَةِ وَ مَعِی رَجُلٌ مِنَ الْحَیِّ فَسَمِعْنَا هَاتِفاً یَقُولُ:

وَ اللَّهِ مَا جِئْتُکُمْ حَتَّی بَصُرْتُ بِهِ***بِالطَّفِّ مُنْعَفِرَ الْخَدَّیْنِ مَنْحُوراً

وَ حَوْلَهُ فِتْیَةٌ تُدْمَی نُحُورُهُمْ***مِثْلَ الْمَصَابِیحِ یُطْفُونَ الدُّجَی نُوراً

وَ قَدْ حَثَثْتُ قَلُوصِی کَیْ أُصَادِفَهُمْ***مِنْ قَبْلِ أَنْ تَتَلَاقَی الْحُرَّدُ الْحُورَا(4)

فَعَاقَنِی قَدَرٌ وَ اللَّهُ بَالِغُهُ***وَ کَانَ أَمْراً قَضَاهُ اللَّهُ مَقْدُوراً

کَانَ الْحُسَیْنُ سِرَاجاً یُسْتَضَاءُ بِهِ***اللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَقُلْ زُوراً

ص: 239


1- 1. أمالی الصدوق المجلس 29 الرقم 2.
2- 2. کامل الزیات ص 93، مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 62.
3- 3. تری الحدیث مسندا و مرسلا فی تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 341. و الخصائص للسیوطی ج 2 ص 127 مجمع الزوائد ج 9 ص 199، تذکرة الخواص ص 152 و فیه« الی متجبر فی ثوب عبد».
4- 4. فی تذکرة الخواص ص 154 عن المدائنی:« من قبل ما ینکحون الخرد الحورا».

بر قومی که در سلطنت بنده ای، مرگ آنان را به سمت زورگویی رهبری می کند(1)

در کامل الزیاره و مناقب ابن شهر آشوب نیز مثل این روایت نقل شده است. (2)

به سند دیگر در کتب مناقب قدیم مثل این روایت از عمرو بن ثابت نقل شده و در آن دارد: «هان ای چشم! با تلاش، مبالغه کن.»(3)

روایت9.

مجالس مفید و امالی شیخ طوسی: شیخی از بنی تمیم، از پدرش نقل می کند که گفت: ما خبر از شهادت امام حسین علیه السّلام نداشتیم. تا این که من با یکی از مردان قبیله خود بالای تپه نشسته بودیم. ناگاه شنیدیم که هاتفی این اشعار را می گفت:

به خدا قسم من نزد شما نیامدم تا این که حسین را در کربلا در حالی دیدم که گونه های صورتش روی خاک و سر از بدنش جدا شده بود

در اطراف حسین جوانانی بودند که خون از گلوی آنان جاری بود. آن جوانان نظیر چراغ هایی بودند که نور آنها تاریکی را برطرف نماید

من شتر خود را راندم تا با امام حسین علیه السّلام مصادف شوم، قبل از این که در وسط بهشت با حوریان ملاقات نماید ولی قضا و قدر پروردگار که خدا آن را عملی می کند مرا رد کرد و امری که خدا درباره اش قضاوت کند انجام خواهد گرفت

امام حسین علیه السّلام چراغی بود که از نور او استفاده می شد؛ خدا می داند که من سخن باطل نمی گویم

ص: 239


1- . امالی صدوق: 139
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 62
3- . تاریخ ابن عساکر 4 : 341

صَلَّی الْإِلَهُ عَلَی جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ***قَبْرُ الْحُسَیْنِ حَلِیفِ الْخَیْرِ مَقْبُوراً

مُجَاوِراً لِرَسُولِ اللَّهِ فِی غُرَفٍ ***وَ لِلْوَصِیِّ وَ لِلطَّیَّارِ مَسْرُوراً

فَقُلْنَا لَهُ مَنْ أَنْتَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ قَالَ أَنَا وَ آلِی مِنْ جِنِّ نَصِیبِینَ أَرَدْنَا مُؤَازَرَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ مُوَاسَاتَهُ بِأَنْفُسِنَا فَانْصَرَفْنَا مِنَ الْحَجِّ فَأَصَبْنَاهُ قَتِیلًا.

بیان

حرد جمع حارد من قولهم أسد حارد أی غضبان أو من حرد الرجل حرودا إذا تحول عن قومه و فیما سیأتی من روایة ابن قولویه من قبل ما أن یلاقوا الخرد الحورا و هو أظهر قال الفیروزآبادی الخرید و بهاء و الخرود البکر لم تمسس أو الخفرة الطویلة السکوت الخافضة الصوت المتسترة و الجمع خرائد و خرد خرد.

«10»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْمِیثَمِیِّ قَالَ: خَمْسَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ أَرَادُوا نَصْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَعَرَّسُوا(1) بِقَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا شَاهِی إِذْ أَقْبَلَ عَلَیْهِمْ رَجُلَانِ شَیْخٌ وَ شَابٌّ وَ سَلَّمَا عَلَیْهِمْ قَالَ فَقَالَ الشَّیْخُ أَنَا رَجُلٌ مِنَ الْجِنِّ وَ هَذَا ابْنُ أَخِی أَرَادَ نَصْرَ هَذَا الرَّجُلِ الْمَظْلُومِ قَالَ فَقَالَ لَهُمُ الشَّیْخُ الْجِنِّیُّ قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ فَقَالَ الْفِتْیَةُ الْإِنْسِیُّونَ وَ مَا هَذَا الرَّأْیُ الَّذِی رَأَیْتَ قَالَ رَأَیْتُ أَنْ أَطِیرَ فَآتِیَکُمْ بِخَبَرِ الْقَوْمِ فَتَذْهَبُونَ عَلَی بَصِیرَةٍ فَقَالُوا لَهُ نِعْمَ مَا رَأَیْتَ قَالَ فَغَابَ یوم [یَوْماً] وَ لَیْلَتَهُ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ إِذَا هُمْ بِصَوْتٍ یَسْمَعُونَهُ وَ لَا یَرَوْنَ الشَّخْصَ وَ هُوَ یَقُولُ:

وَ اللَّهِ مَا جِئْتُکُمْ حَتَّی بَصُرْتُ بِهِ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ مِنَ الْأَبْیَاتِ سِوَی بَیْتَیْنِ مُصَدَّرَیْنِ بِقَوْلِهِ فَعَاقَنِی وَ بِقَوْلِهِ فَصَلَّی فَأَجَابَهُ بَعْضُ الْفِتْیَةِ مِنَ الْإِنْسِیِّینَ یَقُولُ

اذْهَبْ فَلَا زَالَ قَبْرٌ أَنْتَ سَاکِنُهُ***إِلَی الْقِیَامَةِ یُسْقَی الْغَیْثَ مَمْطُوراً

وَ قَدْ سَلَکْتَ سَبِیلًا کُنْتَ سَالِکَهُ***وَ قَدْ شَرِبْتَ بِکَأْسٍ کَانَ مَغْزُوراً

ص: 240


1- 1. فی المصدر ص 92:« فمروا» و التعریس نزول القوم فی السفر من آخر اللیل یقعون فیه وقعة للاستراحة ثمّ یرتحلون و شاهی موضع قرب القادسیة.

صلوات خدا بر آن جسمی باد که قبر حسین که خیر محض است، آن را در بر گرفته است.

با رسول خدا و وصی او و جعفر طیار در حالی که مسرورند، در غرفه هایی مجاور هستند

ما به آن هاتف گفتیم: کیستی خدا تو را رحمت کند؟ گفت: من با آل خود از قبیله جن نصیبین می باشیم. ما تصمیم داشتیم با جان خود امام حسین علیه السّلام را یاری کنیم. اما وقتی از حج مراجعت نمودیم، دیدیم آن بزرگوار شهید شده است!

توضیح

«حرّد» جمع «حارد» از عبارت «اسد حارد» یعنی شیر خشمگین می آید یا از «حرد الرجل حرودا» یعنی آن مرد از قوم خود رویگردان شد، و در روایت ابن قولویه خواهد آمد که قبل از آنکه با دوشیزگان سیاه چشم ملاقات کنند و این احتمال اظهر است. فیروزآبادی می گوید: خرید و بهاء و «خرود» به دوشیزه دست نخورده گویند و «خفره طویله» سکوت و صدای آرام را گویند که پوشیده می شود و جمع آن «خرائد و خُرد و خُرَّد» است.

روایت10.

کامل الزیاره: میثمی می گوید: پنج تن از اهل کوفه خواستند حسین بن علی علیهما السّلام را یاری کنند. پس در قریه ای که به آن «شاهی» گفته می شد فرود آمدند. دو مرد که یکی پیر و دیگری جوان بود، نزد آن پنج نفر آمدند و بر آنان سلام کردند. آن که شیخ بود گفت: من مردی از جن هستم و این برادرزاده من است که قصد نصرت این مرد مظلوم را دارد. راوی می گوید: پیرمرد جنی به آنان گفت: من خوابی دیدم! جوانان انسیّ گفتند: چه خوابی دیده ای؟ گفت: خواب دیدم که پرواز کردم و برای شما خبر قومی را آوردم و شما با بصیرت می روید. به او گفتند: خوب خوابی دیده ای! راوی می گوید: آن مرد جنی یک روز و یک شب غایب شد. فردای آن روز صدایی شنیدند و شخص صاحب صدا را نمی دیدند که می گفت: به خدا نزد شما نیامدم مگر این که او را دیدم...

تا آخر ابیاتی که گذشت، غیر از دو بیتی که با عبارت «فعاقنی» و «فصلّی» آغاز می شود. بعضی جوانان انسی جواب او را دادند و گفتند:

برو که قبری را که تو ساکن آن هستی، پیوسته تا قیامت بر آن باران خواهد بارید و سیراب می شود

و راهی را پیمودی که رونده آن بودی و جامی را نوشیدی که سرشار بود

ص: 240

وَ فِتْیَةٍ فَرَّغُوا لِلَّهِ أَنْفُسَهُمْ***وَ فَارَقُوا الْمَالَ وَ الْأَحْبَابَ وَ الدُّورَا(1)

11- مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِی زِیَادٍ الْقَنْدِیِّ قَالَ: کَانَ الْجَصَّاصُونَ یَسْمَعُونَ نَوْحَ الْجِنِّ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام فِی السَّحَرِ بِالْجَبَّانَةِ وَ هُمْ یَقُولُونَ:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِینَهُ فَلَهُ بِرِیقٌ فِی الْخُدُودِ***أَبَوَاهُ فِی عَلْیَا قُرَیْشٍ جَدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ

أقول: روی فی المناقب القدیم عن أبی العلا الحسن بن أحمد الهمدانی عن محمود بن إسماعیل عن أحمد بن محمد بن الحسین عن أبی القاسم اللخمی عن محمد بن عثمان عن جندل بن والق عن عبد الله بن الطفیل عن أبی زید الفقیمی عن أبی حباب الکلبی عن الجصاصین: مثله.

«12»

مل، [کامل الزیارات] بِالْإِسْنَادِ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ غَسَّانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ قَالَ: کَانَتِ الْجِنُّ تَنُوحُ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فَتَقُولُ:

لِمَنِ الْأَبْیَاتُ بِالطَّفِّ عَلَی کُرْهٍ بَنَیْنَه***تِلْکَ أَبْیَاتُ حُسَیْنٍ یَتَجَاوَبْنَ الرَّنِینَةَ

«13»

مل، [کامل الزیارات] حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ قَالَ سَمِعْتُ لَیْلَی وَ هِیَ تَقُولُ: سَمِعْتُ نَوْحَ الْجِنِّ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ هِیَ تَقُولُ:

یَا عَیْنُ جُودِی بِالدُّمُوعِ فَإِنَّمَا***یَبْکِی الْحَزِینُ بِحُرْقَةٍ وَ تَوَجُّعٍ

یَا عَیْنُ أَلْهَاکِ الرُّقَادُ بِطِیبِهِ***مِنْ ذِکْرِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَوَجُّعٍ

بَاتَتْ ثَلَاثاً بِالصَّعِیدِ جُسُومُهُمْ***بَیْنَ الْوُحُوشِ وَ کُلُّهُمْ فِی مَصْرَعٍ

أقول: قد أوردنا بعض الأخبار فی باب شهادته صلوات الله علیه.

ص: 241


1- 1. کامل الزیارات ص 93، و هکذا ما بعده علی الترتیب.

و جوانانی که جان های خود را برای خدا فارغ نمودند و از مال و دوستان و خانه ها جدا شدند(1)

11. کامل الزیاره: ابی زیاد قندی می گوید: هنگامی که حسین بن علی علیهما السّلام کشته شد، گچ کاران صدای نوحه جن را سحرگاهان در جبّانه شنیدند که می گفتند:

رسول پیشانی اش را مسح کرد و آن پیشانی بین گونه ها درخششی داشت و والدینش در اعلی مراتب قریش بودند و جد او بهترین اجداد بود

مؤلف: مثل این روایت در مناقب قدیم نقل شده است.

روایت12.

کامل الزیاره: ولید بن غسان از شخصی که به او خبر داد، نقل کرده که جنیان بر امام حسین بن علی علیهما السّلام نوحه گری می کردند و می گفتند:

این خانه ها در کربلا از کیست که با کراهت بنایش نمودند؟ آنها خانه های حسین است که با صدای بلند گریه با هم گفتگو می کنند

روایت13.

کامل الزیاره: علی بن حزور می گوید: از لیلی شنیدم که می گفت: نوحه جن بر حسین بن علی علیهما السّلام را شنیدم که می گفت:

ای چشم! با اشک گریه کن که شخص محزون با سوز و درد می گرید

ای چشم! افراد خوابی که در زمین پاک خفته اند، تو را از یاد آل محمد و دردمندی بر آنان غافل نموده اند

سه روز جسم آنان در خاک بین درندگان صبح کرد و همگی به خاک افتاده بودند

مؤلف: بعضی از اخبار را در باب شهادت ایشان آوردیم.

ص: 241


1- . کامل الزیاره: 93

باب 44 ما قیل من المراثی فیه صلوات الله علیه

الأخبار

«1»

جا، [المجالس] للمفید ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی المفید عن محمد بن عمران عن محمد بن إبراهیم عن عبد الله بن أبی سعد عن مسعود بن عمرو عن إبراهیم بن داحة قال: أول شعر رثی به الحسین بن علی علیه السلام قول عقبة بن عمرو السهمی من بنی سهم بن عوف بن غالب:

إذا العین قرت فی الحیاة و أنتم***تخافون فی الدنیا فأظلم نورها

مررت علی قبر الحسین بکربلاء***ففاض علیه من دموعی غزیرها

فما زلت أرثیه و أبکی لشجوه***و یسعد عینی دمعها و زفیرها

و بکیت من بعد الحسین عصائب***أطافت به من جانبیها قبورها

سلام علی أهل القبور بکربلاء***و قل لها منی سلام یزورها

سلام بآصال العشی و بالضحی***تؤدیه نکباء الریاح و مورها

و لا برح الوفاد زوار قبره***یفوح علیهم مسکها و عبیرها.

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب مرسلا(1): مثله

بیان

النکباء الریح الناکبة التی تنکب عن مهاب الریاح القوم ذکره الجوهری و قال الفیروزآبادی ریح انحرفت و وقعت بین ریحین أو بین الصبا و الشمال و المور بالضم الغبار بالریح (2).

«2»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الکمیت:

أضحکنی الدهر وأبکانی***و الدهر ذو صرف وألوان

لتسعة بالطف قدغودروا***صاروا جمیعا رهن أکفان

ص: 242


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 123، و فیه« عقبة بن عمیق» و فی تذکرة الخواص: ص 153 عقبة بن عمرو العبسی.
2- 2. و فی المناقب« تؤدیه نکباء الصبا و دبورها».

باب چهل و چهارم : مرثیه هایی که برای امام حسین صلوات الله علیه سروده شده است

روایات

روایت1.

مجالس مفید، امالی شیخ طوسی: ابراهیم بن داحه می گوید: اولی مرثیه ای که درباره حسین بن علی علیهما السّلام سروده شد، قول عقبة بن عمرو سهمی از بنی سهم بن عوف بن غالب بود که گفت:

هنگامی که چشم در زندگانی می گریزد و شما در دنیا می ترسید و نور دنیا تاریک می شود،

به قبر حسین در کربلا عبور کردم و اشک های فراوانم بر حسین علیه السّلام جاری شد

پس پیوسته بر او مرثیه می گویم و بر حزن او می گریم و چشمم اشک می ریزد و صدای ناله اش می رسد

بعد از حسین بر گروه هایی می گریم که از دو جانب وی، قبورشان حسین علیه السّلام را طواف می کند

سلام بر اهل قبور در کربلا و سلامی از من که او را زیارت کند، به آنان برسان!

سلام در شامگاهان و صبحگاهان که بادها و غبار بادها به او می رسانند

و پیوسته مهمانان زائران قبر اویند که مشک و عبیر آن بر آنان منتشر می شود.

مثل این روایت در مناقب ابن شهر آشوب نیز نقل شده است.(1)

توضیح

«نکباء» باد متمایل است که از محل وزیدن بادهای شدید و قوی میل پیدا می کند. این مطلب را جوهری ذکر کرده و فیروزآبادی می گوید: بادی است که میل پیدا می کند و بین دو باد واقع می شود یا بین باد صبا و باد شمال واقع می شود و «مور» به ضم میم، غبار همراه با باد است.

روایت2.

مناقب ابن شهر آشوب: کمیت می گوید:

روزگار مرا خنداند و گریاند و روزگار متغیر و رنگارنگ است!

برای نُه تن که در کربلا ترک شدند، همگی آنان در گرو کفن ها قرار گرفتند

ص: 242


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 123

و ستة لا یتجازی بهم***بنو عقیل خیر فرسان

ثم علیُّ الخیر مولاهم***ذکرهم هیج أحزانی (1).

بیان

التجازی التقاضی.

«3»

قب المناقب لابن شهرآشوب السری الرفاء(2):

أقام روح و ریحان علی جدث***ثوی الحسین به ظمآن آمینا

کأن أحشاءنا من ذکره أبدا***تطوی علی الجمر أو تحشی السکاکینا

مهلا فما نقضوا أوتار والده***و إنما نقضوا فی قتله الدینا.

بیان

لعل الأوتار جمع وتر القوس کنایة عن العهود و المواثیق (3).

«4»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب دِعْبِلٌ:

هَلَّا بَکَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ أَهْلِهِ***هَلَّا بَکَیْتَ لِمَنْ بَکَاهُ مُحَمَّدٌ

فَلَقَدْ بَکَتْهُ فِی السَّمَاءِ مَلَائِکٌ***زُهْرٌ کِرَامٌ رَاکِعُونَ وَ سُجَّدٌ

لَمْ یَحْفَظُوا حُبَّ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ***إِذْ جَرَّعُوهُ حَرَارَةً مَا تَبْرُدُ

قَتَلُوا الْحُسَیْنَ فَأَثْکَلُوهُ بِسِبْطِهِ***فَالثُّکْلُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ مُبَدَّدٌ

هَذَا حُسَیْنٌ بِالسُّیُوفِ مُبَضَّعٌ***مُتَخَضَّبٌ بِدِمَائِهِ مُسْتَشْهِدٌ

عَارٍ بِلَا ثَوْبٍ صَرِیعٌ فِی الثَّرَی***بَیْنَ الْحَوَافِرِ وَ السَّنَابِکِ یُقْصَدُ

کَیْفَ الْقَرَارُ وَ فِی السَّبَایَا زَیْنَبُ***تَدْعُو بِفَرْطِ حَرَارَةٍ یَا أَحْمَدُ

یَا جَدِّ إِنَّ الْکَلْبَ یَشْرَبُ آمِناً***رَیّاً وَ نَحْنُ عَنِ الْفُرَاتِ نُطْرَدُ

یَا جَدِّ مِنْ ثَکْلِی وَ طُولِ مُصِیبَتِی***وَ لِمَا أُعَایِنُهُ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ.

بیان

قوله فالثکل من بعدالحسین مبدد أی تفرق و کثر القتل و الثکل بعد قتله علیه السلام فی أولاد الرسول صلی الله علیه و آله أو سائر الخلق أیضا و لا یبعد أن یکون فالکل فصحف.

ص: 243


1- 1. المصدر ج 4 ص 116، و هکذا ما بعده علی الترتیب.
2- 2. المصدر: الوفی السری.
3- 3. و لعله کنایة عن السداة: مامد من خیوط الثوب و نسج علیه اللحمة، فإذا انتقض انتقض اللحمة.

و شش تن که مقام آنان از کسی بالاتر نمی رود؛ آنان بنی عقیل بودند که بهترین سواران بودند

سپس علی نیکوکار مولای آنان بود و یاد آنان اندوه های مرا یاد می کند(1)

توضیح

«تجازی» به معنای تقاضی و عبور است.

روایت3.

مناقب ابن شهر آشوب: سریّ الرّفا می گوید:

روح و ریحان مقیم باد بر قبری که حسین علیه السّلام در آن با تشنگی به امانت سپرده شد

گویی اعضای درونی ما تا ابد از یاد او بر سنگ ها پیچیده می شود یا دشنه ها بر آن فرود می آید

صبر کنید که هنوز پیمان های پدرش را نقض نکرده اند و همانا با کشتن او دین را نقض کردند

توضیح

شاید «اوتار» جمع زه کمان و کنایه از پیمان ها و مواثیق باشد.

روایت4.

مناقب ابن شهر آشوب: دعبل می گوید:

چرا بر حسین و اهلش گریه نمی کنی؟ چرا بر کسی که محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر او گریست گریه نمی کنی؟

در آسمان ملائکه ای بر او گریستند که بزرگوارانی درخشان و راکع و ساجد بودند دوستی نبی خدا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را حفظ نکردند، وقتی حرارتی را جرعه جرعه بر او خوراندند که سرد نمی شود

حسین را کشتند و پیامبر خدا را با قتل نواده اش مصیبت زده نمودند و مصیبت فقدان بعد از حسین متفرق و زیاد گردید

این حسین است که با شمشیرها تکه تکه شده و با خون خود خضاب شده و به شهادت رسیده است

عریان و بدون لباس و بر خاک افتاده و بین چارپایان و پاهایشان مورد حمله قرار می گیرند

چگونه آرام بگیرم که در بین اسراء زینب است که از فرط حرارت دل صدای یا احمد سر می دهد:

ای جد بزرگوار! سگان با ایمنی آب می نوشند و سیراب می شوند، ولی ما از آب فرات طرد می شویم

ای جد بزرگوار! از شدت فقدان و طول مصیبتم و به خاطر آنچه می بینم، برمی خیزم و می نشینم

توضیح

عبارت «فالثکل من بعد الحسین مبدّد» یعنی متفرق شد و قتل و مصیبت در اولاد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا نیز سایر خلق بعد از قتل حضرت زیاد شد، و بعید نیست که اصل عبارت «فالکلّ» باشد که تصحیف شده و «الثکل» ضبط شده است.

ص: 243


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 116
«5»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب کشاجم:

إذا تفکرت فی مصابهم ***أثقب زند الهموم قادحة

فبعضهم قربت مصارعه***و بعضهم بعدت مطارحه

أظلم فی کربلاء یومهم***ثم تجلی و هم ذبائحه

ذل حماه و قل ناصره***و نال أقوی مناه کاشحة.

خالد بن معدان:

جاءوا برأسک یا ابن بنت محمد***مترملا بدمائه ترمیلا

قتلوک عطشانا و لم یترقبوا***فی قتلک التنزیل و التأویلا

و کأنما بک یا ابن بنت محمد***قتلوا جهارا عامدین رسولا

و یکبرون بأن قتلت و إنما***قتلوا بک التکبیر و التهلیلا.

سلیمان بن قتة(1)

الهاشمی:

مررت علی أبیات آل محمد***فلم أرها أمثالها یوم حلت

أ لم تر أن الأرض أضحت مریضة***لفقد حسین و البلاد اقشعرت

و إن قتیل الطف من آل هاشم***أذل رقاب المسلمین فذلت

و کانوا رجاء ثم عادوا رزیة***لقد عظمت تلک الرزایا و جلت.

السوسی:

لهفی علی السبط و ما ناله***قد مات عطشانا بکرب الظما

لهفی لمن نکس عن سرجه***لیس من الناس له من حما

ص: 244


1- 1. هذا هو الصحیح کما نص علیه الفیروزآبادی قال: وقته کضبة: أم سلیمان و عنونه ابن قتیبة فی التابعین و قال: منسوب الی أمه و هو مولی لتیم قریش، و کان مع روایته شاعرا، و هکذا قال المبرد فی الکامل: سلیمان بن قتة رجل من تیم بن مرة و کان منقطعا الی بنی هاشم. أقول: و لعلّ ابن شهرآشوب أراد من وصفه بالهاشمی انقطاعه ذلک، و الا فهو تیمی ولاء، و لعله تصحیف القرشیّ، و قد یقال أنّه خزاعی کما فی أسد الغابة ج 2 ص 21، و هکذا فی الاستیعاب بذیل الإصابة ج 1 ص 378.

روایت5.

مناقب ابن شهر آشوب: کشاجم می گوید:

وقتی در مصیبت آنان تفکر کنی، آتش غم ها فرد آتش زن را سوراخ می کند

پس برخی از آنان در نزدیکی روی زمین افتاده اند و برخی محل افتادنشان دور است

روزشان در کربلا تاریک شده و سپس روشن شده و آنان ذبح شدگان راه خدایند

حامیان او خوار شدند و یاورانش کم شدند و دشمن او به قوی ترین آرزویش رسید خالد بن معدان می سراید:

ای پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! سر تو را آوردند، در حالی که به شدت به خون تو آغشته شده بود!

تو را تشنه کشتند و در کشتنت منتظر تنزیل و تأویل نشدند!

و گویی ای پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! با کشتن تو علنا و عامدا رسول خدا را کشتند!

با قتل تو تکبیر می گویند، در حالی که با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند

سلیمان بن قتة هاشمی می گوید:

بر خانه های آل محمد عبور کردم، ولی آنها را آن طور که روز نزولشان بود ندیدم!

آیا نمی بینی که زمین به خاطر فقدان حسین علیه السّلام بیمار شد و سرزمین ها لرزید!

و همانا کشته آل هاشم در کربلا، گردن مسلمین را پایین آورد و گردن ها پایین آمد

آنان مورد امید مردم بودند اما موجب مصیبت زدگی مردم شدند، آن مصیبت ها بزرگ شد و عظمت یافت!

سوسی می گوید:

اندوه من بر سبط رسول است و آنچه به ایشان رسید؛ که تشنه در کربلا با سختی و سوز عطش از دنیا رفت؛

اندوه من بر کسی است که از روی زین اسب خود واژگون شد و به زمین افتاد و از مردم کسی او را حمایت نکرد؛

ص: 244

لهفی علی بدر الهدی إذ علا***فی رمحه یحکیه بدر الدجی

لهفی علی النسوة إذ برزت***تساق سوقا بالعنا و الجفا

لهفی علی تلک الوجوه التی***أبرزن بعد الصون بین الملا

لهفی علی ذاک العذار الذی***علاه بالطف تراب العرا

لهفی علی ذاک القوام الذی***حناه بالطف سیوف العدا

و له:

کم دموع ممزوجة بدماء ***سکبتها العیون فی کربلاء

لست أنساه بالطفوف غریبا***مفردا بین صحبه بالعراء

و کأنی به و قد خر فی الترب***صریعا مخضبا بالدماء

و کأنی به و قد لحظ النسوان***یهتکن مثل هتک الإماء

و له :

جودی علی حسین یا عین بانغزار***جودی علی الغریب إذا الجار لا یجار

جودی علی النساء مع الصبیة الصغار***جودی علی القتیل مطروح فی القفار

و له :

ألا یا بنی الرسول لقد قل الاصطبار***ألا یا بنی الرسول خلت منکم الدیار

ألا یا بنی الرسول فلا قر لی قرار

و له:

لا عذر للشیعی یرقأ دمعه***و دم الحسین بکربلاء أریقا

یا یوم عاشوراء لقد خلفتنی***ما عشت فی بحر الهموم غریقا

فیک استبیح حریم آل محمد***و تمزقت أسبابهم تمزیقا

أ أذوق ری الماء و ابن محمد***لم یرو حتی للمنون أذیقا

و له :

و کل جفنی بالسهاد***مذ عرس الحزن فی فؤادی

ناع نعی بالطفوف بدرا***أکرم به رائحا و غادی

ص: 245

اندوه من بر ماه هدایت است که بر نیزه دشمن بالا رفت و ماه شب تار او را نشان می داد؛

اندوه من بر زنانی است که بیرون آورده شدند و با رنج و ستم آنان را بردند!

اندوه من بر آن صورت هایی است که بعد از پوشش در ملأ عام آشکار شدند!

اندوه من بر گونه هایی است که در کربلا خاک بیابان آنها را بالا برد اندوه من بر آن ارکان و ستون هایی است که شمشیرهای عداوت در کربلا آن را کج کرد

نیز می سراید:

چه بسیار اشک هایی که با خون ممزوج شده و دیدگان در کربلا آن را فرو ریختند

او را فراموش نمی کنم که در کربلا با غربت و تنها بین اصحاب خود در بیابان افتاده بود

گویا او را می بینم که به خون تپیده و به خاک افتاده است

و گویا او را می بینم که می دید زنان او مثل هتک کنیزان مورد هتک واقع می شوند

و نیز می سراید:

ای چشم! با فراوانی بر حسین اشک بریز؛ بر غریب گریه کن، وقتی همسایه حق همسایگی را مراعات نمی کند!

بر زنان و کودکان کوچکش گریه کن و بر کشته ای که در بیابان افتاده گریه کن!

و نیز می گوید:

هان ای پسران رسول خدا! صبر ما کم شده! هان ای پسران رسول خدا! خانه ها از شما خالی شده است

هان ای پسران رسول خدا! من آرام و قرار نمی گیرم!

و نیز می سراید:

هیچ شیعه ای معذور نیست که جلوی اشکش را بگیرد، در حالی که خون حسین در کربلا ریخته شده!

ای روز عاشورا! ما دامی که زنده ام تو مرا در دریای اندوه ها غرق نمودی و به جای گذاشتی!

با ریختن خون تو، حریم آل محمد مباح گردید و اسباب آنان به شدت پاره و منقطع گردید آیا من سیراب شوم در حالی که فرزند محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سیراب نشد تا وقتی که طعم مرگ را کشید!

و نیز می گوید:

دو پلک چشم مرا به بیداری مأمور کرده اند، از روزی که اندوه را در قلبم فرود آوردند

خبرآورنده ای صبحگاهان مبادرت به آوردن خبری از کربلا کرد؛ ببین چه رایحه خوشبویی!

ص: 245

نعی حسینا فدته روحی***لما أحاطت به الأعادی

فی فتیة ساعدوا و واسوا***و جاهدوا أعظم الجهاد

حتی تفانوا و ظل فردا***و نکسوه عن الجواد

و جاء شمر إلیه حتی***جرعه الموت و هو صاد

و رکب الرأس فی سنان***کالبدر یجلو دجی السواد

و احتملوا أهله سبایا***علی مطایا بلا مهاد

و له أیضا :

أ أنسی حسینا بالطفوف مجدلا***و من حوله الأطهار کالأنجم الزهر

أ أنسی حسینا یوم سیر برأسه***علی الرمح مثل البدر فی لیلة البدر

أ أنسی السبایا من بنات محمد***یهتکن من بعد الصیانة و الخدر.

بیان

و هو صاد أی عطشان.

«6»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب العونی:

فیا بضعة من فؤاد النبی***بالطف أضحت کَثِیباً مَهِیلًا

و یا کبدا من فؤاد البتول***بالطف شلت فأضحت أکیلا(1)

قتلت فأبکیت عین الرسول***و أبکیت من رحمة جبرئیلا

و له :

یا قمرا غاب حین لاحا***أورثنی فقدک المنایا

یا نوب الدهر لم یدع لی***صرفک من حادث صلاحا

أ بعد یوم الحسین ویحی***استعذب اللهو و المزاحا

یا بأبی أنفس ظلماء***ماتوا و لم یشربوا المباحا

یا بأبی غرة هداة ***باکرها حتفها صباحا

یا سادتی یا بنی علی***بکی الهدی فقدکم و ناحا(2)

ص: 246


1- 1. فی المناقب ج 4 ص 119« ثلت» و الثلّ: الهدم و الهلاک.
2- 2. فی المصدر: بعدکم و ناحا.

خبر مرگ حسین را که روحم فدای او باد آورد، زمانی که دشمنان بر او احاطه کردند!

در بین جوانانی که یاری کردند و فداکاری کردند و بزرگ ترین جهاد را کردند

تا این که کشته شدند و او تنها ماند و او را از مرکب به زیر واژگون کردند!

و شمر به نزد او آمد تا جرعه شهادت را به او نوشاند، در حالی که حسین علیه السّلام تشنه لب بود

و سر او را بر نیزه سوار کردند که چون ماه تمام، در تاریکی ها متجلی بود

و اهل و عیال او را به اسارت بردند، بر روی مرکب هایی که محمل نداشتند

و نیز می گوید:

آیا حسین را فراموش کنم که در کربلا به خاک افتاده است و اطراف او پاکانی چون ستارگان درخشان هستند!

آیا حسین را فراموش کنم روزی که سر چون ماه تمام او، مثل ماه شب چهارده بر نیزه برده شد؟

آیا اسیران از دختران محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را فراموش کنم که بعد از حفظ و در پرده بودن، حریمشان هتک شد؟

توضیح

عبارت «و هو صادٍ» یعنی او تشنه بود.

روایت6.

مناقب ابن شهر آشوب: عونی می گوید:

ای پاره ای از قلب پیامبر که مانند رگ روان در کربلا افتادی! و ای جگری از دل زهرای بتول که در کربلا کشته شدی و شکار (آن قوم پست) گشتی!

شهید شدی و چشم رسول خدا را گریان کردی و از سر ترحّم جبرئیل را به گریه آوردی!

و می گوید:

ای ماهی که هنگام درخشش غایب شدی! فقدان تو مرگ را برای من به ارث نهاد

ای مصیبت های روزگار که نیرنگ تو نسبت به حادثه ها، برای من صلاحی باقی نگذاشت!

وای بر من! آیا بعد از روز قتل حسین علیه السّلام لهو و مزاح را گوارا بشمارم؟

ای پدرم فدای جان های تشنه ای که مردند و از آب مباح ننوشیدند!

ای پدرم فدای پیشانی هدایت گرانی که ابتدای امر و صبحگاهان مردند!

ای سروران من! ای پسران علی! هدایت به خاطر فقدان شما گریست و نوحه کرد!

ص: 246

یا سادتی یا بنی إمامی***أقولها عنوة صراحا

أوحشتم الحجر و المساعی***آنستم القفر و البطاحا

أوحشتم الذکر و المثانی***و السور النول الفصاحا(1).

بیان

النول کرکع جمع النائل أی العطاء.

«7»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب و له:

لم أنس یوما للحسین و قد ثوی***بالطف مسلوب الرداء خلیعا

ظمآن من ماء الفرات معطشا***ریان من غصص الحتوف نقیعا

یرنو إلی ماء الفرات بطرفه***فیراه عنه محرما ممنوعا.

بیان

نقیعا أی کأنه نقع له سم الحتوف أو من قولهم سم ناقع أی بالغ و سم منقع أی مربی و رنا إلیه یرنو رنوا أدام النظر.

«8»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الزاهی:

أعاتب عینی إذا أقصرت***و أفنی دموعی إذا ما جرت

لذکراکم یا بنی المصطفی***دموعی علی الخد قد سطرت

لکم و علیکم جفت غمضها***جفونی عن النوم و استشعرت

أ مثل أجسادکم بالعراق***و فیها الأسنة قد کسرت

أ مثلکم فی عراق الطفوف***بدورا تکسف إذ أقمرت

غدت أرض یثرب من جمعکم***کخط الصحیفة إذ أقفرت

و أضحی بکم کربلاء مغربا***لزهر النجوم إذا غورت (2)

کأنی بزینب حول الحسین***و منها الذوائب قد نشرت

تمرغ فی نحره شعرها***و تبدی من الوجد ما أضمرت

و فاطمة عقلها طائر***إذا السوط فی جنبها أبصرت

ص: 247


1- 1. کذا فی الأصل و هو سهو و الصحیح کما فی المصدر: و السور الطول الفصاحا.
2- 2. فی الأصل و هکذا نسخة الکمبانیّ« کزهر النجوم».

ای سروران من! ای پسران امام من! این کلام را به صراحت و با سختی می گویم:

سنگ و تلاش ها را به وحشت انداختید! و با فقر و مرض شدید انس گرفتید

توضیح

«نوّل» بر وزن رکّع، جمع «نائل» به معنای عطاء است.

روایت7.

مناقب ابن شهر آشوب: و نیز از عونی است:

روز حسین علیه السّلام (عاشورا) را فراموش نمی کنم که در وادی کربلا جای گرفت و ردایش از او برده شد و از لباس خلع گردید

تشنه از آب فرات بود و عطش داشت و از اندوه های مرگ ها سیراب بود و زهر مرگ برایش جمع شده بود

با گوشه چشم به آب فرات می نگریست و خود را از آن محروم و ممنوع می دید

توضیح

کلمه «نقیعا» یعنی گویا سَمّ مرگ برای او جمع شده بود، یا از عبارت «سم ناقع» یعنی «سَمّ بالغ» می آید، و «سمّ منقع» یعنی سمّی که پرورده شده. و عبارت «رنا الیه»، «یرنو رنوّا» یعنی نظر را ادامه داد.

روایت8.

مناقب ابن شهر آشوب: زاهی می گوید:

چشمم را وقتی کوتاهی می کند و اشک هایم را که جاری می شود، نابود می سازد و نمی گرید، عتاب می کنم!

برای یاد شما ای پسران مصطفی اشک هایم بر گونه ام حرکت می کند!

برای شما و بر شما پلک هایم از خواب دور شده و پنهان نموده است

آیا اجساد شما را که در عراق است تصور کنم که در آنها نیزه ها شکسته است؟

شما را در بیابان کربلا تصور کنم که ماه هایی هستید که وقتی روشن می شود، می گیرد؟

سرزمین یثرب از جمع شما مانند خط نوشته ای بود که اکنون از شما خالی شده است

و کربلا به سبب شما به خاطر شکفتن ستارگان، در وقت زوال چون مغرب شد

گویا زینب را می بینم که اطراف حسین است و موهای پیشانی اش منتشر و پریشان است.

موی خود را در (خون)گلوی برادر فرو می برد و از شدت وجد، آنچه پنهان می کرد را آشکار می کرد

و فاطمه که عقل او به پرواز آمده، وقتی که تازیانه در کنار او دیده می شود

ص: 247

و للسبط فوق الثری شیبة***یفیض دم النحر قد عفرت

و رأس الحسین أمام الرفاق***کغرة صبح إذا أسفرت

و له أیضا :

لست أنسی النساء فی کربلاء***و حسین ظام فرید وحید

ساجد یلثم الثری و علیه***قضب الهند رکع و سجود

یطلب الماء و الفرات قریب***و یری الماء و هو عنه بعید.

بیان

جفت أی أبعدت و قوله جفونی فاعله و قوله عن النوم متعلق به بتضمین معنی الفرار و نحوه أی أبعدت و ترکت جفونی غمضها و ضمها فرارا عن النوم و استشعرت أی أضمرت حزنا یقال استشعر فلان خوفا أی أضمره قوله إذ أقمرت أی قبل أن تصل إلی البدریة و الکمال تکسفت قوله إذ أقفرت أی خلت أرض یثرب منکم فبقی منکم فیها آثار خربة کخط الصحیفة یقال سیف قاضب و قضیب أی قطاع و الجمع قواضب و قضب.

«9»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الناشی:

مصائب نسل فاطمة البتول***نکت حسراتها کبد الرسول

ألا بأبی البدور لقین کسفا***و أسلمها الطلوع إلی الأفول

ألا یا یوم عاشوراء رمانی***مصابی منک بالداء الدخیل

کأنی بابن فاطمة جدیلا***یلاقی الترب بالوجه الجمیل

یجرن فی الثری قدا و نحرا***علی الحصباء بالخد التلیل

صریعا ظل فوق الأرض أرضا***فوا أسفا علی الجسم النحیل

أعادیه توطأه و لکن***تخطاه العتاق من الخیول

و قد قطع العداة الرأس منه***و علوه علی رمح طویل

و قد برز النساء مهتکات***یجززن الشعور من الأصول

یسرن مع الیتامی من قتیل***یخضب بالدماء إلی قتیل

فطورا یلتثمن بنی علی***و طورا یلتثمن بنی عقیل

ص: 248

و سبط پیامبر روی خاک پیری دارد که خون گلو بیرون می ریزد و به خاک افتاده است .

و سر حسین در برابر کاروان مثل خورشید اول صبح است که پرده از رخ برداشته است

نیز می گوید:

بانوان را در کربلا فراموش نمی کنم، در حالی که حسین تشنه و تک و تنها بود به سجده افتاده بود رویند خاک زده بود و چوب های هند بر او رکوع و سجده می کردند.

آب طلب می کرد، در حالی که فرات نزدیک بود و آب را که از او دور بود، می دید

توضیح

عبارت «جفت» یعنی دور شد و «جفونی» فاعل آن است. و عبارت «عن النوم» متعلق به «جفت» است و متضمن معنای فرار و مانند آن است، یعنی دور شده و پلک هایم از خواب فاصله گرفته اند و آن را برای فرار از خواب بر هم نمی گذارم. و عبارت «استشعرت» یعنی اندوه را پنهان کرده و گفته می شود «استشعر فلان خوفا»، یعنی ترس را پنهان کرد. عبارت «اذ اقمرت» یعنی قبل از آنکه ماه به قرص کامل برسد و کامل شود، کسوف کرد. عبارت «اذ اقفرت» یعنی زمین یثرب از شما خالی شد و از شما در آن آثار ویرانی مانند خط یک نوشته باقی ماند. عبارت «سیف قاضب و قضیب» یعنی شمشیر بران و جمع آن «قواضب و قُضُب» است.

روایت9.

مناقب ابن شهر آشوب: ناشی می گوید:

حسرت های مصائب نسل فاطمه بتول بر جگر رسول اثر گذاشته!

هان که پدرم فدای ماه هایی که دچار گرفتگی شدند و طلوع، آنان را به افول تسلیم کرد

هان ای روز عاشورا! مصیبت های من از تو مرا به دردهای وارده بر من مبتلا کرد

گویی پسر فاطمه را می بینم که به خاک افتاده که با صورت زیبایش با خاک ملاقات می کند

از حیث قامت و گلو در خاک و با گونه بر روی سنگریزه ها به خاک افتاده و خرد می شود

در حالی که به خاک افتاده و روی زمین، زمینی سایه کرده؛ پس وای بر جسم نحیف او! دشمنان او قصد پایمال نمودن او را داشتند، ولی اسب های اصیل از این کار سرپیچی کردند

دشمنان سر او را بریدند و آن را بر نیزه ای بلند، بالا بردند

و زنان در حالی که حرمتشان هتک شده بود، موهای خود را از ریشه می کندند

همراه با یتیمان از کشته ای که به خون آغشته شده بود، به سمت کشته دیگر سیر می کردند

پس به گونه ای بر پسران علی و به گونه ای بر پسران عقیل نقاب زده اند

ص: 248

و فاطمة الصغیرة بعد عز***کساها الحزن أثواب الذلیل

تنادی جدها یا جد إنا***طلبنا بعد فقدک بالذحول.

بیان

قال الفیروزآبادی داء و حب دخیل أی داخل و الجدیل الصریع و جرن الحب طحنه و جرن الثوب جرونا انسحق و القد القامة وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ أی صرعه و الذحول جمع الذحل یقال طلب بذحله أی بثأره.

«10»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب المرتضی:

إن یوم الطف یوما کان للدین عصیبا***لم یدع للقلب منی فی المسرات نصیبا

لعن الله رجالا أترعوا الدنیا غصوبا***سالموا عجزا فلما قدروا شنوا الحروبا

طلبوا أوتار بدر عندنا ظلما و حوبا

و له:

لقد کسرت للدین فی یوم کربلاء***کسائر لا تؤسی و لا هی تجبر

فإما سبی بالرماح مسوق***و إما قتیل بالتراب معفر

و جرحی کما اختارت رماح و أنصل***و صرعی کما شاءت ضباع و أنسر.

بیان

یوم عصیب أی شدید و أترعه أی ملأه و الترع محرکة الإسراع إلی الشر و ترع فلان کفرح اقتحم الأمور مرحا و نشاطا و الحوب بالضم الإثم و الهلاک و البلاء قوله لا تؤسی من أسوت الجرح أی داویته.

الرضی:

کربلاء لا زلت کربا و بلا***ما لقی عندک آل المصطفی (1)

کم علی تربک لما صرعوا***من دم سال و من دمع جری

و ضیوف لفلاة قفرة*** نزلوا فیها علی غیر قری

لم یذوقوا الماء حتی اجتمعوا***بحدی السیف علی ورد الردی

تکسف الشمس شموس منهم***لا تدانیها علوا و ضیا

ص: 249


1- 1. لقاه، یلقاه مثل لقیه لغة طائیة قال شاعرهم: لم تلق خیل قبلها ما قد لقت***من غب هاجرة و سیر مساد.

و فاطمه صغیره بعد از عزتی که داشت، اندوه بر او لباس های خواری پوشاند

جد خود را صدا می زد که ای جدم! ما بعد از فقدان شما (توسط دشمن شما) مورد خونخواهی آنان قرار گرفتیم! (آنها انتقام خون کشتگان خود را از ما گرفتند)

توضیح

فیروزآبادی می گوید: «داء و حب دخیل» یعنی داخل. و «جدیل» به معنای به خاک افتاده است و «جرن الحب» آرد کردن دانه را گویند و «جرن الثوب جرونا» یعنی لباس کهنه و مندرس شد و «قدّ» به معنای قامت است و «تلّه للجبین» یعنی او را به خاک افکند و «ذحول» جمع «ذحل» است و عبارت «طُلِبَ بذحله»، یعنی از او خونخواهی شد.

روایت10.

مناقب ابن شهر آشوب: مرتضی می گوید:

روز عاشورا روزی بود که برای دین شدید بود و برای دل من در شادی ها سهمی باقی نگذاشت!

خدا مردانی را که دنیا را پر از غصب کردند لعنت کند که از سر عجز اسلام آوردند و وقتی قدرت یافتند، جنگ ها را دامن زدند

آنان خون های جنگ بدر را از سر ظلم و گناه از ما طلب نمودند

و از اوست:

در روز کربلا شکست هایی برای دین اتفاق افتاد که مداوا نمی شود و جبران پذیر نیست! پس یا جمعی اسیر شدند و با نیزه سوق داده شدند یا کشته شدند و به خاک غلطیدند!

و مجروحانی که نیزه ها و تیرها آنان را برگزیدند و به خاک افتادگانی که کفتاران و عقابان آنان را طلب می کنند

توضیح

«یوم عصیب» یعنی شدید و «اترعه» یعنی آن را پر کرد و «ترع» به تحریک راء، به معنای به سوی شر شتافتن است و «ترع فلان» بر وزن فرح، یعنی از سر غرور و نشاط داخل در امور شد. و «حوب» به ضم حاء به معنای گناه و هلاکت و بلا است. عبارت «لا تؤسی از أسوتُ الجرح» به معنای زخم را مداوا کردم می آید.

رضی می گوید:

کربلا تو پیوسته محل سختی و بلا هستی! آل مصطفی نزد تو چه دیدند؟

وقتی به خاک افتادند، چقدر خون و اشک بر خاک تو جاری شد؛

و مهمانانی که در بیابانی خاکی بودند و در آن فرود آمدند، بدون این که از آنان پذیرایی شود!

آب را ننوشیدند تا این که با صدای شمشیر بر آبشخور پستی اجتماع نمودند

خورشیدهایی از آنان، خورشید را به کسوف کشاندند و برتری و نوری به آن نزدیک نمی شد!

ص: 249

و تنوش الوحش من أجسادهم***أرجل السبق و أیمان الندا

و وجوها کالمصابیح فمن***قمر غاب و من نجم هوی

غیرتهن اللیالی و غدا***جائر الحکم علیهن البلی

یا رسول الله لو عاینتهم***و هم ما بین قتل و سبا

من رمیض یمنع الظل و من***عاطش یسقی أنابیب القنا

و مسوق عاثر یسعی به***خلف محمول علی غیر وطا

جزروا جزر الأضاحی نسله***ثم ساقوا أهله سوق الإما

قتلوه بعد علم منهم***إنه خامس أصحاب الکسا

میت تبکی له فاطمة***و أبوها و علی ذو العلا

و له أیضا:

شغل الدموع عن الدیار بکاؤها***لبکاء فاطمة علی أولادها

لم یخلفوها فی الشهید و قد رأی***دفع الفرات یذاد عن ورادها

أ تری درت أن الحسین طریده***لقنا بنی الطرداء عند ولادها

کانت مآتم بالعراق تعدها***أمویة بالشام من أعیادها

ما راقبت غضب النبی و قد غدا***زرع النبی مظنة لحصادها

جعلت رسول الله من خصمائها***فلبئس ما ادخرت لیوم معادها

نسل النبی علی صعاب مطیها***و دم الحسین علی رءوس صعادها

وا لهفتاه لعصبة علویة***تبعت أمیة بعد ذل قیادها

جعلت عران الذل فی آنافها***و غلاظ وسم الضیم فی أجیادها

و استأثرت بالأمر عن غیابها***و قضت بما شاءت علی أشهادها

طلبت تراث الجاهلیة عندها***و شفت قدیم الغل من أحقادها

یا یوم عاشوراء کم لک لوعة***تترقص الأشیاء من إیقادها

أقول: و فی بعض الکتب فیه زیادة:

إن قوضت تلک القباب فإنها***خرت عماد الدین قبل عمادها

ص: 250

و درندگان از اجساد آنان خوردند؛ پاهای سبقت و قسم های دعا بودند!

و صورت هایی که مانند چراغ ها بود؛ پس برخی مانند ماهی بود که غایب شده بود و بعضی ستاره ای بود که فرود می آمد

شب ها آنان را تغییر داده بود و فردا حکم ستم بر آن پوسیدن ابدانشان بود!

یا رسول الله! اگر آنان را ببینی که گروهی مقتول و گروهی اسیر شده بودند،

در اثر شمشیرهای تیزی که مانع سایه بود و تشنگانی که از نوک نیزه ها سیراب می شدند

و شتران دروغگویی که بر پشت آنان بدون محمل برده می شدند

مانند سر بریدن قربانی ها، نسل او را سر بریدند و سپس اهل او را مانند کنیزان حرکت دادند؛ با علمی که داشتند که او خامس اصحاب کساست، او را کشتند

میّتی است که فاطمه بر او می گرید و پدر فاطمه و علی که صاحب بلندی است بر او گریانند

و نیز می سراید:

گریه بر آن مصیبت، از گریه بر دوری منزل محبوبان باز می دارد به خاطر گریه ای که فاطمه بر اولاد خود دارد!

حرمت فاطمه را در مورد شهیدش حفظ نکردند و دید که فرات از کسانی که قصد نوشیدن آب از آن داشتند، محافظت می کردند

آیا می بینی که فاطمه دانست که حسین طرد شده است؟ در اثر نیزه پسران طرد شدگان هنگام ولادت او (یعنی حسین علیه السّلام)

در عراق مراسم ماتمی به پا شد که در شام، اموی ها آن را از اعیاد بر شمردند

آنان مراقب غضب پیامبر نبودند و زراعت پیامبر در مظنه درو بود

بنی امیه رسول خدا را از دشمنان خود قرار دادند! پس چه بد چیزی را برای روز معاد خود ذخیره نمودند!

نسل پیامبر بر مرکب های سخت سوار است و خون حسین علیه السّلام بر سر نیزه ها قرار گرفته!

آه و اندوه بر جماعتی علوی که بعد از خواری رهبری بنی امیه از پی آنان راه افتادند

چوب افسار خواری را در بینی خود قرار دادند و داغ درشت ظلم را بر گردن خود نهادند

و نسبت به غایبین خود در این امر افسارگسیختگی کردند و بر شاهدان بدان چه خود خواستند، حکم نمودند

میراث جاهلیت را هنگام این عمل طلب کردند و از کینه های درونی خود حقدهای قدیمی را شفا دادند

ای روز عاشورا! چقدر تو سوز اندوه داری که همه چیز از شعله ور شدن آن به رقص می آید مؤلف: در برخی کتب این شعر زیاده ای دارد:

اگر آن قبه ها و بناهای قبور منهدم گردد، ستون های دین قبل از ستون های آن قبه ها فرو می ریزد!

ص: 250

هی صفوة الله التی أوحی بها***و قضی أوامره إلی أمجادها

یروی مناقب فضلها أعداؤها***أبدا فیسندها إلی أضدادها

یا فرقة ضاعت دماء محمد***و بنیه بین یزیدها و زیادها

صغرا بمال الله مل ء أکفها***و أکف آل الله فی أصفادها

ضربوا بسیف محمد أبناءه***ضرب الغرائب عدن بعد ذیادها

یا یوم عاشوراء کم لک لوعة***تترقص الأحشاء من إیقادها

ما عدت إلا عاد قلبی علة***حزنی و لو بالغت فی إیرادها.

بیان

قوله بحدی السیف أی حداهم السیف حتی اجتمعوا علی نوبة هلاکهم أو علی ما یورد علیه من الهلاک و یمکن أن یکون بحد السیف علی التخفیف لضرورة الشعر و فی بعض النسخ بحذا السیف أی قبال السیف قوله تکسف الشمس أی هم شموس کل منهم یغلب نوره نور الشمس و یکسفها و النوش التناول قوله جائر الحکم حال عن البلی أی بلی کثیر کأنه جار فی الحکم و لعل مراده غیر المعصوم فإنه لا یتطرق إلیه البلی مع أنه فی الشعر قد لا یراعی تلک الأمور.

قوله شغل الدموع أی شغل البکاء علی تلک المصیبة الدموع عن انصبابها لذکر دیار المحبوبین و منازلهم فالضمیر فی بکاؤها راجع إلی العیون بقرینة المقام و الأصوب شغل العیون أی عن النظر إلی الدیار قوله لم یخلفوها أی لم یرعوا حرمة فاطمة فی الشهید و الدفع بضم الدال و فتح الفاء جمع الدفعة أی دفعات الفرات و انصباباتها و الدفاع طحمة الموج و السیل.

قوله درت أی علمت فاطمة علیها السلام قوله بنی الطرداء أی أبناء الذین کانوا مطرودین ملعونین حین تلد فاطمة تلک الأولاد و الزرع الولد و هنا معناه الآخر مرعی و السعدة القناة المستویة تنبت کذلک لا تحتاج إلی تثقیف و الصعاد جمعها و العران العود الذی یجعل فی وتره أنف البختی.

ص: 251

این برگزیده خداست که خدا بر او وحی نمود و امور او را به بزرگانش وانهاد

دشمنانش مناقب فضل او را تا ابد روایت می کنند و در نتیجه آن واقعه را به اضدادش استناد می دهند

ای گروهی که خون محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و فرزندانش را بین یزید و زیاد ضایع نمودید!

و مال خدا را به قدر پری دستان کوچک شمردید، و دستان آل الله در عطایش را کوچک دیدید!

با شمشیر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرزندان او را زدند، زدن غریبانی که بعد از سوق دادنشان برگشته باشند

ای روز عاشورا! چقدر تو سوز اندوه داری که اعضای درونی از شعله ور شدن آن به رقص می آید

من بازنگشتم مگر این که قلبم به خاطر اندوهم برگشت، ولو در وارد ساختن آن مبالغه نمایم!

توضیح

عبارت «بحدی السیف» یعنی شمشیر آنان را می راند تا بر نوبت هلاکتشان اجتماع کنند یا بر هلاکتی که بر او وارد می شود اجتماع، و ممکن است عبارت «بحدّ السیف» باشد و به خاطر ضرورت شعری مخفف خوانده شود و در برخی نسخ «بحذا السیف» یعنی در قبال شمشیر است. عبارت «تکسف الشمس» یعنی آنان خورشیدهایی هستند که هر یک نورشان غالب بر نور خورشید است و آن را در کسوف می برد. و «نوش» به معنای تناول است و «جائر الحکم» حال از بلی است، یعنی به شدت پوسید، گویی در حکم ظلم شد و شاید مراد شاعر ابدان غیر معصوم باشد؛ زیرا بدن معصوم نمی پوسد. ضمنا گاهی در شعر این امور مورد دقت و رعایت واقع نمی شود .

عبارت «شغل الدموع» یعنی گریه بر آن مصیبت، اشک ها را فرو ریختن بر خاطره دیار محبوبان و منازلشان بازداشته است. پس ضمیر در «بکاؤها» به قرینه مقام به «عیون» راجع است و درست تر آن است که این طور معنا شود که «شغل العیون» یعنی دیدگان را از نظر به خانه ها باز داشت. عبارت «لم یخلفوها» یعنی حرمت فاطمه علیها السّلام را در خصوص شهیدش حسین علیه السّلام مراعات ننمودند. و «دُفع» به ضم دال و فتح فاء جمع «دفعه» است، یعنی دفعه های فرات و ریزش های آن و «دُفاع» یعنی انبوه موج و سیل.

عبارت «درت» یعنی فاطمه علیها السّلام دانست. عبارت «بنی الطرداء» یعنی فرزندان کسانی که مطرود و ملعون بودند، هنگامی که فاطمه آن اولاد را به دنیا آورد. و «زرع» به معنای فرزند است و اینجا معنای دیگر آن مراعات شده و «صعدة» به معنای نیزه صافی است که صاف می روید و احتیاج به صافکاری ندارد و «صعاد» جمع آن است. و «عران» چوبی است که در نقطه اتصال دو سوراخ بینی شتر قرار داده می شود.

ص: 250

«11»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب آخر:

تبیت النشاوی من أمیة نوما***و بالطف قتلی ما ینام حمیمها

و ما قتل الإسلام إلا عصابة***تأمر نوکاها و نام زعیمها

فأضحت قناة الدین فی کف ظالم***إذا اعوج منها جانب لا یقیمها

غیره:

وا خجلة الإسلام من أضداده***ظفروا له بمعایب و معایر

آل العزیر یعظمون حماره***و یرون فوزا لثمهم للحافر

و سیوفکم بدم ابن بنت نبیکم****مخضوبة لرضی یزید الفاجر

و فی روایة:

وا خجلة الإسلام من أضداده***ظفروا له بمعایب و معایر(1)

رأس ابن بنت محمد و وصیه***تهدی جهارا للشقی الفاجر.

الصنوبری:

یا خیر من لبس النبوة من جمیع الأنبیاء***وجدی علی سبطیک وجد لیس یؤذن بانقضاء

هذا قتیل الأشقیاء و ذا قتیل الأدعیاء***یوم الحسین هرقت دمع الأرض بل دمع السماء

یوم الحسین ترکت باب العز مهجور الفناء***یا کربلاء خلفت من کرب علی و من بلاء

کم فیک من وجه تشرب ماؤه ماء البهاء***نفسی فداء المصطلی نار الوغی أی اصطلاء

حیث الأسنة فی الجواشن کالکواکب فی السماء***فاختار درع الصبر حیث الصبر من لبس السناء

ص: 252


1- 1. هذا البیت ساقط من المصدر، راجع ج 4 ص 124.

روایت11.

مناقب ابن شهر آشوب: شعری دیگر:

افراد مست بنی امیه در خواب شب را صبح می کنند، در حالی که در کربلا کشتگانی هستند که دوستدارانشان نمی خوابند!

و اسلام فقط گروهی را کشت که احمقان خود را به مشورت می گیرند و بزرگانشان خواب هستند!

نیزه دین در دست ظالم است و وقتی سمتی از آن معوجّ شود، آن را راست نمی کنند!

شعری دیگر:

اسلام باید شرم کند از دشمنانش که با عیبجویی و سرزنش بر او غالب می شوند!

آل عزیر الاغ او را بزرگ می شمرند و لگام زدن به استران او را فوز و رستگاری تلقی می کنند! در حالی که شمشیرهای شما آغشته به خون سبط پیامبرتان است تا یزید فاجر را راضی نمایید!

و در روایت دیگری دارد:

اسلام باید شرم کند از دشمنانش که با عیبجویی و سرزنش بر او غالب می شوند!

که سر سبط محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جانشین او برای یزید شقیّ فاجر آشکارا هدیه برده می شود!

صنوبری می گوید:

ای بهترین کسی که در بین انبیاء لباس نبوت پوشید! شور من بر دو نوه شما به گونه ای است که ماذون نیست تمام شود!

این کشته اشقیا و این دیگری کشته زنازادگان است، روز عاشورای امام حسین علیه السّلام، اشک زمین و بلکه اشک آسمان فرو ریخت

روز عاشورای حسین علیه السّلام درب عزت در حالی که آستانش مهجور بود، متروک گردید؛ ای کربلا! سختی و بلا برای من به جای گذاشتی!

چقدر در تو آبروست که آب آن، آب ارزش ها را سیراب نموده! جانم فدای کسی که آتش جنگ را به خوبی برافروخت

جایی که نیزه ها در زره ها مانند ستارگان در آسمان هستند؛ پس زره صبر را در جایی که صبر از پوشش بزرگی است، برگزید

ص: 252

و أبا إباء الأسد إن الأسد صادقة الإباء***و قضی کریما إذ قضی ظمآن فی نفر ظماء

منعوه طعم الماء لا وجدوا لما طعم ماء***من ذا لمعفور الجواد ممال أعواد الخباء

من للطریح الشلو عریانا مخلی بالعراء***من للمحنط بالتراب و للمغسل بالدماء

من لابن فاطمة المغیب عن عیون الأولیاء.

بیان

الشلو بالکسر العضو من أعضاء اللحم و أشلاء الإنسان أعضاؤه بعد التفرق.

«12»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب للشافعی:

تأوه قلبی و الفؤاد کئیب ***و أرق نومی فالسهاد عجیب

فمن مبلغ عنی الحسین رسالة***و إن کرهتها أنفس و قلوب

ذبیح بلا جرم کأن قمیصه***صبیغ بماء الأرجوان خضیب

فللسیف إعوال و للرمح رنة***و للخیل من بعد الصهیل نحیب

تزلزلت الدنیا لآل محمد***و کادت لهم صم الجبال تذوب

و غارت نجوم و اقشعرت کواکب***و هتک أستار و شق جیوب

یصلی علی المبعوث من آل هاشم***و یغزی بنوه إن ذا لعجیب

لئن کان ذنبی حب آل محمد***فذلک ذنب لست عنه أتوب

هم شفعائی یوم حشری و موقفی***إذا ما بدت للناظرین خطوب.

الجوهری:

عاشورنا ذا ألا لهفی علی الدین***خذوا حدادکم یا آل یاسین

الیوم شقق جیب الدین و انتهبت***بنات أحمد نهب الروم و الصین

الیوم قام بأعلا الطف نادبهم***یقول من لیتیم أو لمسکین

الیوم خضب جیب المصطفی بدم***أمسی عبیر نحور الحور و العین

ص: 253

و مانند ابای شیران استنکاف کرد که شیر در ابای خود راستگوست و کریمانه درگذشت، زیرا تشنه در بین گروه تشنگان درگذشت

او را از چشیدن طعم آب منع کردند و برای هیچ آبی طعم آب نیافتند. از این کسی که مرکبش به خاک افتاد و مال چوب های پنهان گشت!

چه کسی یاور جسم تکه تکه عریان افتاده در بیابان و تنها رها شده اوست؟ چه کسی یاور آقایی است که با خاک حنوط شد و با خون غسل نمود؟

چه کسی یار پسر فاطمه ای است که که از چشم اولیاء غایب گشته؟

توضیح

«شلو» به کسر شین عضوی از اعضای گوشت را گویند و «اشلاء انسان»، اعضای او بعد از جدا شدن را گویند.

روایت12.

مناقب ابن شهر آشوب: شافعی می گوید:

دلم آهی کشید و قلبم اندوهگین است و خوابم به بیداری مبدل شد و بیداری عجیب است

پس چه کسی از جانب من به حسین علیه السّلام نامه می برد، اگر چه جان ها و دل ها از این کار اکراه دارند؟

کسی که بدون گناه سر بریده شد، گویا پیراهنش با آب رنگ سرخ رنگ شده و خضاب گشته است

پس شمشیر برای او ناله به گریه بلند کرده و نیزه صیحه ای اندوهناک دارد و گله اسبان بعد از شیهه، صدا به گریه بلند نموده اند

دنیا برای آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متزلزل شده است و نزدیک است کوه های بلند به خاطر آنان ذوب گردند

ستارگان غارت می کنند و کواکب می لرزند و پرده ها هتک می شوند و گریبان ها دریده می شوند

بر پیغمبری که مبعوث از آل هاشم است صلوات فرستاده می شود، اما با فرزندانش نبرد می شود و این چیز عجیبی است

اگر گناه من دوستی آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، این گناهی است که من از آن توبه نخواهم کرد!

آنان در روز حشر و موقف من شفیعان من هستند، وقتی که مصیبت های بزرگی دامنگیر ناظران می شود

جوهری می گوید:

این عاشورای ماست! وای من بر دین! ای آل یاسین لباس های مشکی عزای خود را بردارید

امروز گریبان دین چاک خورد و دختران احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، مانند غارت روم و چین مورد غارت واقع شدند امروز در بالای سرزمین کربلا گریه کننده بر آنان ایستاد و گفت: چه کسی پشتیبان یتیم یا مسکین می شود؟

امروز گریبان مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به خون خضاب گشت و بوی عبیر گردن های حور و عین بیرون رفت (دیگر حورالعین بوی خوش استعمال ننمودند.)

ص: 253

الیوم خر نجوم الفخر من مضر***علی مناخر تذلیل و توهین

الیوم أطفئ نور الله متقدا***و جزرت لهم التقوی علی الظین (1)

الیوم هتک أسباب الهدی مزقا***و برقعت عزة الإسلام بالهون

الیوم زعزع قدس من جوانبه***و طاح بالخیل ساحات المیادین

الیوم نال بنو حرب طوائلها***مما صلوه ببدر ثم صفین

الیوم جدک سبط المصطفی شرقا***من نفسه بنجیع غیر مسنون.

إیضاح

الحداد بالکسر ثیاب المأتم السود و طاح أی هلک و سقط و الطوائل جمع طائلة و هی العداوة و الترة و النجیع من الدم ما کان إلی السواد و قیل هو دم الجوف خاصة و المسنون المتغیر المنتن و قوله شرقا فعل و الألف للإشباع أی شرق بسبب مصیبة من هو بمنزلة نفسه بدم طری من الحزن.

«13»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب شاعر:

یا کربلاء یا کربتی و زفرتی***کم فیک من ساق و من جمجمة

و من یمین بالحسام بینت***للفاطمیات العظام الحرمة

قد خر أرکان العلی و انهدت***و غلقت أبوابه و سدت

تلک الرزایا عظمت و جلت

آخر:

کم سید لی بکربلاء فدیته السید الغریب***کم سید لی بکربلاء للموت فی صدره وجیب

کم سید لی بکربلاء عسکره بالعرا نهیب***کم سید لی بکربلاء لیس لما یشتهی طبیب

کم سید لی بکربلاء خاتمه و الرداء سلیب***کم سید لی بکربلاء خضب من نحره المشیب

ص: 254


1- 1. و جررت لمم التقوی علی الطین. خ ل.

امروز ستارگان فخر و بزرگی از قبیله مضر، بر بینی ذلت و توهین سوار شدند

امروز نور خدا که روشن بود خاموش گشت و تقوا بر خاک ذبح گردید

امروز اسباب هدایت پاره و هتک گردید و عزت اسلام به لباس خواری تن داد

امروز قدس از جوانب خود به شدت تکان خورد و با اسبان زمین میدان های خوبی فانی گردید

امروز آل ابی سفیان (که پسر حرب بود) از کشتگان خود در بدر و صفین خونخواهی کردند

ای نواده مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! امروز جد تو خون دلی که متغیر و بدبو نبود، راه نفسش را بست

توضیح

«حداد» به کسر حاء، لباس سیاه ماتم را گویند و «طاح» یعنی هلاک شد و ساقط گشت. و «طوائل» جمع «طائلة» به معنای دشمنی و انتقام جویی و خونخواهی است و «النجیع من الدم»، خونی را گویند که رنگش به سیاهی می زند و گفته شده که «نجیع» تنها به خون دل می گویند. و «مسنون» به معنای متغیر و بدبو است و عبارت «شرقا» فعل ماضی است و «الف» برای اشباع است و معنا این می شود که به سبب مصیبت کسی که به منزله جان او بود، خونی تازه از اندوه، راه نفس را بر او تنگ کرد.

روایت13.

مناقب ابن شهر آشوب: شاعر می گوید:

ای کربلا، ای رنج و اندوه سینه من! چقدر ساق و جمجمه در توست!

و چقدر دست ها که با شمشیر بران از آل فاطمه که احترامی بس عظیم دارند، بریده شد! ارکان هدایت فرو ریخت و منهدم گشت و درهای آن بسته و مسدود گردید

آن مصیبات بزرگ و با عظمت گشت!

شاعری دیگر می گوید:

چقدر از سروران من بودند که در کربلا فدای سید غریب شدند و چقدر از سروران من بودند که در کربلا برای مرگ سینه را آماج کردند!

چقدر از سروران من بودند که در کربلا لشکرش در بیابان غارت شد و چقدر از سروران من بودند که در کربلا طبیب آنچه دوست داشتند نبودند!

چقدر از سروران من بودند که در کربلا انگشتری و عبایشان غارت شد و چقدر از سروران من بودند که در کربلا از گلویشان خضاب پیری کرد

ص: 254

کم سید لی بکربلاء ملثمه و الردا خضیب***کم سید لی بکربلاء یسمع صوتی و لا یجیب

کم سید لی بکربلاء ینقر فی ثغرة القضیب

آخر:

رأس ابن بنت محمد و وصیه***للناظرین علی قناة یرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع***لا منکر منهم و لا متفجع

کحلت بمنظرک العیون عمایة***و أصم رزءک کل أذن یسمع

أیقظت أجفانا و کنت لها کری***و أنمت عینا لم تکن بک تهجع

ما روضة إلا تمنت أنها***لک منزل و لخط قبرک مضجع

آخر :

إذا جاء عاشوراء تضاعف حسرتی***لآل رسول الله و انهل عبرتی

هو الیوم فیه اغبرت الأرض کلها***وجوما علیها و السماء اقشعرت

أریقت دماء الفاطمیین بالملإ***فلو عقلت شمس النهار لخرت

بنفسی خدود فی التراب تعفرت***بنفسی جسوم بالعراء تعرت

بنفسی رءوس معلیات علی القنا***إلی الشام تهدی بازفات الأسنة(1)

بنفسی شفاه ذابلات من الظمإ***و لم تحظ من ماءالفرات بقطرة

بنفسی عیون غائرات سواهر** إلی الماء منها قطرة بعد قطرة

بنفسی من آل النبی خرائد***حواسر لم تعرف علیهم بسترة.

إیضاح

قال الجوهری وجم من الأمر وجوما و الواجم الذی اشتد حزنه حتی أمسک عن الکلام و یوم وجیم أی شدید الحر و قال الفیروزآبادی الزفت المل ء و الغیظ و الطرد و السوق و الدفع و المنع و بالکسر القار و المزفت المطلی به و الظاهر بارقات کما ستجی ء و الخریدة من النساء الحییة و الجمع خرائد قوله لم تعرف من العرف و المعروف بمعنی الإحسان.

ص: 255


1- 1. فی المصدر ج 4 ص 126« بارقات» و یمکن أن یقرأ« بازقات».

چقدر از سروران من بودند که در کربلا که نقاب و عبایشان خضاب گشت و چقدر از سروران من بودند که در کربلا صدای مرا می شنوند و جوابی نمی دهند!

چقدر از سروران من بودند که در کربلا که با چوبدستی به دندانشان کوبیده می شد!

شاعری دیگر می گوید:

سر پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جانشین او برای بینندگان بر نیزه به اهتزاز در آمده!

و مسلمانان می بینند و می شنوند و از آنان کسی انکار و اظهار دردمندی نمی کند!

چشم ها با دیدن این منظره تو سرمه کوری بکشند و مصیبت تو هر گوش شنوایی را کر گرداند

پلک هایی را بیدار نگاه داشتی در حالی که تو اجرت آنان (و مزد رسالت پیامبر) بودی و چشمی را که با وجود تو نمی خوابید، به خواب بردی!

هیچ باغی نیست مگر این که آرزو دارد منزل تو و محل پهلو گرفتن قبر مطهر تو باشد!

وقتی عاشورا می رسد، حسرتم برای آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مضاعف می شود و اشکم سرازیر می شود عاشورا روزی است که تمام زمین با اندوهی شدید غبار گرفت و آسمان به لرزه افتاد

در ملأ عام خون آل فاطمه ریخته شد، پس اگر خورشید نهار خرد داشت، به خاک می افتاد!

جانم به فدای گونه هایی که به خاک مالیده شد، جانم فدای جسم هایی که در بیابان از آن معرکه خلاص نشد

جانم به فدای سرهایی که به نیزه برافراشته شد و به عنوان هدیه بر نیزه های متلألئ به شام برده شد

جانم به فدای لب هایی که از تشنگی نازک گردید و یک قطره از آب فرات بهره مند نشد!

جانم به فدای چشم هایی که با اشک قطره قطره آب شد و به درون رفت و بیدار ماند

جانم به فدای زنان با حیای آل پیغمبر که سر برهنه بودند و پرده ای از سر احسان به آنان داده نشد!

توضیح

جوهری می گوید: عبارت «وجم من الامر وجوما و واجم» به کسی گویند که حزنش شدید باشد، به گونه ای که سخن نگوید، و روز «وجیم» به روز بسیار گرم گویند و فیروز آبادی می گوید: «زفت» به معنای پُری و خشم و طرد و سوق دادن و دفع و منع می آید و با کسر میم قیر را گویند، و «مزفّت» به معنای قیرآگین است و چنان چه خواهد آمد، ظاهرا «بارقات» صحیح باشد، و «خریدة» به معنای زن باحیاست و جمع آن «خرائد» است و عبارت «لم تعرف» از عرف و معروف به معنای احسان و نیکی است.

ص: 255

«14»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب لأبی الفرج بن الجوزی:(1)

أ حسین و المبعوث جدک بالهدی***قسما یکون الحق فیه مسائلی

لو کنت شاهد کربلاء لبذلت فی***تنفیس کربک جهد بذل الباذل

و سقیت حد السیف من أعدائکم ***جللا و حد السمهری الذابل (2)

لکننی أخرت عنک لشقوتی***فبلابلی بین الغری و بابل

إذ لم أفز بالنصر من أعدائکم***فأقل من حزن و دمع سائل

آخر:

یا حر صدری یالهیب الحشا***انهد رکنی یا أخی و القوا

کنت أخی رکنی و لم یبق لی***ذخر و لا رکن و لا ملتجا

و کنت أرجوک فقد خاننی***ما کنت أرجوه فخاب الرجا

أیا ابن أمی لو تأملتنی***رأیت منی ما یسر العدا

حل بأعدائک ما حل بی***من ألم السیر و ذل السبا

و یا شقیقی أنا أفدیک من***یومک هذا و أکون الفدا

و لا هنأنی العیش یا سیدی***ما عشت من بعدک أو أدفنا

آخر:

یا من رأی حسینا شلوا لدی الفلاة***و الرأس منه عال فی ذروة القناة

و زینب تنادی قد قتلوا حماتی***یا جد لو ترانا أسری مهتکات.

توضیح

الجلل بالتحریک العظیم و السمهری الرمح الصلب و البلابل شدة الهموم و الوساوس.

ص: 256


1- 1. قال سبطه فی التذکرة ص 154: و أنشدنا أبو عبد اللّه محمّد ابن البندیجی البغدادیّ قال: أنشدنا بعض مشایخنا أن ابن الهباریة الشاعر اجتاز بکربلاء فجلس یبکی علی الحسین و أهله و قال بدیها:« أ حسین و المبعوث جدک بالهدی» الأبیات، ثمّ نام مکانه فرأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المنام فقال له: یا فلان! جزاک اللّه عنی خیرا، أبشر فان اللّه قد کتبک ممن جاهد بین یدی الحسین.
2- 2. فی التذکرة:« عللا» و العل: الشرب الثانی، یقال« علل بعد نهل».

روایت14.

مناقب ابن شهر آشوب: ابی الفرج ابن جوزی می گوید:

ای حسین! آیا در حالی که جدت مبعوث به هدایت گشته، به طوری که حق تعالی در مورد او از من سؤال خواهد کرد!

اگر کربلا را می دیدم، حتما تمام تلاش خود را مبذول می کردم تا در برابر سختی تو، گشایشی برایت ایجاد کنم و جام تیزی شمشیر بزرگ و تیزی نیزه سخت و نازک را از دشمنان شما بنوشم

ولی من به خاطر بدبختی خود از شما تأخیر کردم و شدت هموم و وسوسه های من بین نجف و بابل است،

وقتی نتوانستم شما را در برابر دشمنانتان یاری کنم تا از حزن و اشک جاری خود بکاهم!

شاعر دیگری می گوید:

ای حرارت سینه من و ای لهیب اندرون من! ستون و قوایم ای برادر من شکست!

ای برادر من! تو رکن من بودی و برای من ذخیره و رکن و محل پناهی نماند!

و من به تو امید داشتم، ولی مایه امید من به من خیانت کرد و امیدم نومید گشت!

ای پسر مادرم! اگر در کار من درنگ کنی، در من امری را می بینی که موجب مسرّت دشمن من است!

به سبب دشمنانت درد سیر و حرکت و خواری اسیری بر من فرود آمد؛

ای پاره قلبم! من فدایت شوم به خاطر امروزت و فدایی تو باشم!

ای آقای من! زندگی برای من مادامی که پس از تو زنده بمانم گوارا نباشد و یا این که بمیرم و دفن شوم!

شاعر دیگری می گوید:

ای کسی که دیدی حسین را که با اعضای مقطع بر بیابان افتاده بود و سر او بر نوک نیزه بلند شده بود!

و زینب ندا می داد که حامیان مرا کشتند! ای جد من! کاش ما را می دیدی که اسیر بودیم و حرمتمان هتک شده بود

توضیح

«جلل» به تحریک لام به معنای بزرگ است و «سهمریّ» به معنای نیزه محکم است و «بلابل» به معنای شدت اندوه و وسوسه قلب است.

ص: 256

«15»

أَقُولُ رَأَیْتُ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ الْمُتَأَخِّرِینَ أَنَّهُ قَالَ حَکَی دِعْبِلٌ الْخُزَاعِیُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام فِی مِثْلِ هَذِهِ الْأَیَّامِ فَرَأَیْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِینِ الْکَئِیبِ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا قَالَ لِی مَرْحَباً بِکَ یَا دِعْبِلُ مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِی فِی مَجْلِسِهِ وَ أَجْلَسَنِی إِلَی جَانِبِهِ ثُمَّ قَالَ لِی یَا دِعْبِلُ أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِی شِعْراً فَإِنَّ هَذِهِ الْأَیَّامَ أَیَّامَ حُزْنٍ کَانَتْ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ أَیَّامَ سُرُورٍ کَانَتْ عَلَی أَعْدَائِنَا خُصُوصاً بَنِی أُمَیَّةَ یَا دِعْبِلُ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی عَلَی مُصَابِنَا وَ لَوْ وَاحِداً کَانَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ یَا دِعْبِلُ مَنْ ذَرَفَتْ عَیْنَاهُ عَلَی مُصَابِنَا وَ بَکَی لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِی زُمْرَتِنَا یَا دِعْبِلُ مَنْ بَکَی عَلَی مُصَابِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ ثُمَّ إِنَّهُ علیه السلام نَهَضَ وَ ضَرَبَ سِتْراً بَیْنَنَا وَ بَیْنَ حُرَمِهِ وَ أَجْلَسَ أَهْلَ بَیْتِهِ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ لِیَبْکُوا عَلَی مُصَابِ جَدِّهِمُ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ لِی یَا دِعْبِلُ ارْثِ الْحُسَیْنَ فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَ مَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَیّاً فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ قَالَ دِعْبِلٌ فَاسْتَعْبَرْتُ وَ سَالَتْ عَبْرَتِی وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ:

أَ فَاطِمُ لَوْخِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلًا***وَ قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ***وَ أَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الْوَجَنَاتِ

أَ فَاطِمُ قُومِی یَا ابْنَةَ الْخَیْرِ وَ انْدُبِی***نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةٍ

قُبُورٌ بِکُوفَانَ وَ أُخْرَی بِطَیْبَةَ***وَ أُخْرَی بِفَخٍّ نَالَهَا صَلَوَاتِی

قُبُورٌ بِبَطْنِ النَّهْرِ مِنْ جَنْبِ کَرْبَلَا***مُعَرَّسُهُمْ فِیهَا بِشَطِّ فُرَاتٍ

توافوا [تُوُفُّوا] عِطَاشَا بِالْعَرَاءِ فَلَیْتَنِی***تُوُفِّیتُ فِیهِمْ قَبْلَ حِینِ وَفَاتِی

إِلَی اللَّهِ أَشْکُو لَوْعَةً عِنْدَ ذِکْرِهِمْ (1)***سَقَتْنِی بِکَأْسِ الثُّکْلِ وَ الفضعات [الْفَظِعَاتِ]

إِذَا فَخَرُوا یَوْماً أَتَوْا بِمُحَمَّدٍ***وَ جِبْرِیلَ وَ الْقُرْآنِ وَ السُّورَاتِ

وَ عَدُّوا عَلِیّاً ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْعُلَا***وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ خَیْرَ بَنَاتِ

وَ حَمْزَةَ وَ الْعَبَّاسَ ذَا الدِّینِ وَ التُّقَی***وَ جَعْفَرَهَا الطَّیَّارَ فِی الْحُجُبَاتِ

ص: 257


1- 1. اللوعة: حرقة الحزن و الهوی و الوجد.

روایت15.

مؤلف: در برخی کتب متأخرین دیدم که گفته بود: دعبل خزاعی می گوید: در مثل چنین ایامی بر سید و مولایم علی بن موسی الرضا علیهما السّلام داخل شدم و دیدم که ایشان با هیأت شخص محزون و اندوهگین نشسته است و یارانش دور اویند! وقتی مرا دید که می آیم، به من فرمود: خوش آمد به تو ای دعبل! مرحبا به کسی که ما را با دست و زبانش یاری می کند! سپس از جای خود به من جای نشستن داد و مرا کنار خود نشاند! سپس به من فرمود: ای دعبل! دوست دارم برایم شعری بخوانی! چرا که این روزها ایام حزنی است که بر ما اهل بیت می گذرد و ایام سرور دشمنان ما مخصوصا بنی امیه است. ای دعبل! کسی که بگرید و ولو یک نفر را بر مصائب ما بگریاند، اجر او بر عهده خداست. ای دعبل! کسی که چشمانش بر مصائب ما گریان شود و به خاطر مصیباتی که از دشمنان بر ما رفت بگرید، خدا او را با ما و در زمره ما محشور می کند. ای دعبل! کسی که بر مصیبت جدم حسین بگرید، حتما خدا گناهانش را می بخشد!

سپس امام علیه السّلام برخاست و پرده ای بین ما و حرم خود زد و اهل بیت خود را پشت پرده نشاند تا بر مصائب جدشان حسین علیه السّلام بگریند. سپس متوجه من شد و فرمود: ای دعبل! برای حسین علیه السّلام مرثیه بخوان که تو یاور ما و مداح ما هستی مادامی که زنده باشی! پس هر قدر می توانی از یاری ما کوتاهی مکن! دعبل می گوید: من گریستم و اشکم جاری شد و شروع به خواندن این اشعار کردم:

ای فاطمه! اگر حسین را به خاک افتاده تصور کنی که در کنار شط فرات تشنه جان داده است،

ای فاطمه! در این صورت نزد او بر گونه خود لطمه خواهی زد و اشک چشم بر گونه های خود جاری خواهی ساخت!

ای فاطمه! ای دختر نیکی ها! برخیز و ندبه کن بر ستارگان آسمان که در زمینی بیابانی افتاده اند!

قبوری در کوفه و قبور دیگری در مدینه و قبور دیگری در سرزمین فخّ هستند که صلوات و درود من به آنان برسد! قبوری در شکم رودخانه کنار سرزمین کربلا واقع شده که محل عروسی آنان کنار شط فرات است!

با لب تشنه در بیابان جان دادند و ای کاش من قبل از زمان وفاتم بودم و با آنان جان می دادم

من از آتش اندوهم به خدا شکایت می برم، وقتی آنان را یاد می کنم که مرا جام عزا و شدت مصیبت می نوشاند؛

روزی که بخواهند بزرگ شوند، محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جبرئیل و قرآن و سوره های آن را می آورند

و علی علیه السّلام را صاحب مناقب و برتری ها می شمارند و فاطمه زهرا علیها السّلام را بهترین دختران می دانند!

و حمزه و عباس را صاحب دین و تقوا می شمرند و جعفر طیار این خاندان را در پرده های بهشت می بینند

ص: 257

أُولَئِکَ مَشْئُومُونَ هِنْداً وَ حَرْبَهَا***سُمَیَّةَ مِنْ نَوْکَی وَ مِنْ قَذِرَاتٍ

هُمْ مَنَعُوا الْآبَاءَ مِنْ أَخْذِ حَقِّهِمْ***وَ هُمْ تَرَکُوا الْأَبْنَاءَ رَهْنَ شَتَاتٍ

سَأَبْکِیهِمُ مَا حَجَّ لِلَّهِ رَاکِبٌ***وَ مَا نَاحَ قُمْرِیٌّ عَلَی الشَّجَرَاتِ

فَیَا عَیْنُ بَکِّیهِمْ وَ جُودِی بِعَبْرَةٍ***فَقَدْ آنَ لِلتَّسْکَابِ وَ الْهَمَلَاتِ

بَنَاتُ زِیَادٍ فِی الْقُصُورِ مَصُونَةٌ***وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ مُنْهَتِکَاتٌ

وَ آلُ زِیَادٍ فِی الْحُصُونِ مَنِیعَةٌ***وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ

دِیَارُ رَسُولِ اللَّهِ أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً***وَ آلُ زِیَادٍ تَسْکُنُ الُحُجرَاتِ

و آلُ رَسُولِ اللَّهِ نُحْفٌ جُسُومُهُمْ***وَ آلُ زِیَادٍ غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ (1)

وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ تُدْمَی نُحُورُهُمْ***وَ آلُ زِیَادٍ رَبَّةُ الْحَجَلَاتِ

وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَی حَرِیمُهُمْ***وَ آلُ زِیَادٍ آمِنُوا السَّرَبَاتِ

إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَی وَاتِرِیهِمْ***أَکُفّاً مِنَ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ

سَأَبْکِیهِمْ مَا ذَرَّ فِی الْأَرْضِ شَارِقٌ***وَ نَادَی مُنَادِی الْخَیْرِ لِلصَّلَوَاتِ

وَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حَانَ غُرُوبُهَا***وَ بِاللَّیْلِ أَبْکِیهِمْ وَ الْغُدُوَاتِ

أقول: سیأتی تمام القصیدة و شرحها فی أبواب تاریخ الرضا علیه السلام.

«16»

و رأیت فی بعض مؤلفات بعض ثقات المعاصرین بعض المراثی فأحببت إیرادها للشیخ الخلیعی :

لم أبک ربعا للأحبة قد خلا***و عفا و غیره الجدید و أمحلا

کلا و لا کلفت صحبی وقفة***فی الدار إن لم اشف ضبا عللا

و مطارح النادی و غزلان النقا***و الجزع لم أحفل بها متغزلا

و بواکر الأظعان لم أسکب لها***دمعا و لا خل نأی و ترحلا

لکن بکیت لفاطم و لمنعها***فدکا و قد أتت الخئون الأولا

إذ طالبته بإرثها فروی لها***خبرا ینافی المحکم المتنزلا

لهفی لها و جفونها قرحی و قد***حملت من الأحزان عبئا مثقلا

ص: 258


1- 1. جمع قصرة: أصل العنق إذا غلظت.

آنان هند و حرب از بنی امیه را شوم می دانند و سمیه را از احمقان و پلیدها برمی شمرند

اینان پدران اهل بیت را از اخذ حقشان منع نمودند و آنان فرزندان اهل بیت را گرو امور متفرق قرار دادند!

تا زمانی که سواری برای خدا حج کند و پرنده قُمری بر درختان نوحه سرایی کند، من برای آنان گریه خواهم کرد

پس ای دیده! بر آنان بگری و اشک بریز که وقت ریزش اشک و زیاد گریستن فرا رسیده است!

دختران زیاد در کاخ ها مصون و محفوظ از چشم نامحرمان هستند و آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حرمتشان هتک گردیده است

و آل زیاد در دژهای بلند هستند و دختران رسول خدا در بیابان ها سرگردان شده اند؛

خانه های رسول خدا خالی است و آل زیاد در حجرات ساکن گشته اند؛ آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جسم های نحیف دارند، ولی آل زیاد گردن هایی ضخیم دارند

آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خون از گلویشان جاری است در حالی که آل زیاد پرده نشین هستند

حرم آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به اسارت برده می شود، در حالی که آل زیاد اموالشان در امان است

وقتی خونخواهی کنند، دستانی را که از خونخواهی بازداشته شده و بسته گردیده را به سمت ظالمانشان دراز خواهند کرد!

مادامی که خورشید بر زمین نور بپراکند و مؤدن که منادی خیر است ندای اذان برای نماز سر دهد، بر آنان خواهم گریست!

و مادامی که خورشید طالع شود و غروب آن فرا برسد، در صبحگاهان و شامگاهان بر آنان خواهم گریست

مؤلف: تمام قصیده و شرح آن در ابواب تاریخ رضا علیه السّلام خواهد آمد.

روایت16.

مؤلف: در برخی مؤلفات بعضی از موثقین معاصر بعضی مراثی را دیدم و دوست دارم آن را بیاورم. شیخ خلیعی می گوید:

از سر شوق بر محبوبانی که درگذشتند و مردند و زمین آنان را تغییر داد و دور کرد، نمی گریم!

هرگز! و هیچ گاه به یارانم دستور توقف در خانه نمی دهم، اگر از دردی که موجب بیماری من شده شفا نیابم!

و به یارانم دستور توقف در محل اجتماع و مشورت و صحبت با پاکان را نمی دهم، و برای جزع و زاری خود محفل سخن تشکیل نمی دهم!

و برای صبحگاه رفتن و کوچیدن اشکی نمی ریزم و برای دوستی که به نزد من آمد و کوچ کرد و رفت نمی گریم!

ولی برای فاطمه و بازداشتن فدک از او می گریم که به نزد خائنان نخست آمد!

وقتی که از او ارثش را طلبید و آن مرد (ابوبکر) برای او حدیثی که با محکمات قرآن نازل شده منافات دارد، قرائت کرد! آه و حزن من برای او (فاطمه) است، در حالی که پلک هایش زخم شده و از اندوه ها باری بس سنگین به دوش می کشد؛

ص: 258

و قد اغتدت منفیة و حمیها***متطیرا ببکائها متثقلا

تخفی تفجعها و تخفض صوتها***و تظل نادبة أباها المرسلا

تبکی علی تکدیر دهر ما صفا***من بعده و قریر عیش ما حلا

لم أنسها إذ أقبلت فی نسوة***من قومها تروی مدامعها الملا

و تنفست صعدا و نادت أیها***الأنصار یا أهل الحمایة و الکلا

أ ترون یا نجب الرجال و أنتم***أنصارنا و حماتنا أن نخذلا

ما لی و ما لدعی تیم ادعی***إرثی و ضل مکذبا و مبدلا

أ علیه قد نزل الکتاب مبینا***حکم الفرائض أم علینا نزلا

أم خصه المبعوث منه بعلم ما***أخفاه عنا کی نضل و نجهلا

أم أنزلت آی بمنعی إرثه***قد کان یخفیها النبی إذا تلا

أم کان فی حکم النبی و شرعه***نقص فتممه الغوی و کملا

أم کان دینی غیر دین أبی فلا***میراث لی منه و لیس له و لا

قوموا بنصری إنها لغنیمة***لمن اغتدی لی ناصرا متکفلا

و استعطفوه و خوفوه و اشهدوا***ذلی له و جفاه لی بین الملا

إن لج فی سخطی فقد عدم الرضی***من ذی الجلال و للعقاب تعجلا

أو دام فی طغیانه فقد اقتنی***لعنا علی مر الزمان مطولا

أین المودة و القرابة یا ذوی***الأیمان ما هذا القطیعة و القلا

أ فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بأن***تمضوا علی سنن الجبابرة الأولی

و تنکبوا نهج السبیل بقطع ما***أمر الإله عباده أن یوصلا

و لقد أزالکم الهوی و أحلکم***دار البوار من الجحیم و أدخلا

و لسوف یعقب ظلمکم أن تترکوا***ولدی برمضاء الطفوف مجدلا

فی فتیة مثل البدور کواملا***عرض المحاق بها فاضحت آفلا

و أقوم من خلل اللحود حزینة***و القوم قد نزلت بهم غیر البلاء

و یروعنی نقط القنا بجسومهم***و یسوؤنی شکل السیوف علی الطلی

ص: 259

او (فاطمه صلوات الله علیها) در حالی صبح کرد که مورد نفی مردم واقع می شد و نزدیکانش گریه او را بد می انگاشتند و از آن احساس سنگینی می کردند!

او نیز ذکر مصیبات خود را مخفی می کرد و صدایش را کوتاه می کرد و با پدرش که پیامبر خدا بود، ندبه و زاری می کرد

بر کدورت های روزگاری می گریست که بعد از پیامبر رنگ صفا به خود ندید و زندگی راحتی که دیگر بعد از وفات رسول خدا محقق نگشت!

او را فراموش نمی کنم در حالی که بین جماعتی از زنان قوم خود می آمد و اشک هایش محل حضور همه را سیراب می کرد

آهی از دل بر می کشید و ندا سر می داد: ای انصار! ای کسانی که اهل حمایت و پشتیبانی از ما بودید!

مرا چه شده و حرامزاده قبیله تَیم (یعنی ابوبکر) را چه شده که ادعای ارث مرا می کند و در حالی که تکذیب کننده و تغییر دهنده دین خداست، گمراه شده است؟

آیا آیات قرآن که مبین احکام ارث است بر او نازل شده یا بر ما اهل بیت نازل گشته است؟

یا نبیّ مبعوث خدا او را مخصوص به علم و دانشی که از ما پوشیده، نموده تا ما گمراه شویم و جاهل بمانیم؟

یا آیه ای در باب این که او حق دارد ارث پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را از من منع کند، نازل شده که پیامبر موقع تلاوت آیات آن را مخفی نموده است؟

یا در حکم و شرع پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقصی بوده که آن فرد گمراه، شرع را تمام نموده و آن را کامل کرده؟

یا دین من غیر از دین پدر من است که در نتیجه من از او ارث نمی برم و او بر من ولایتی ندارد؟

برخیزید و مرا یاری کنید که یاری من مغتنم است برای کسی که صبحگاهان ناصر و کفیل امر من گردد و او (ابوبکر) را به عطوفت وادارید و بترسانیدش و گواهی دهید که مرا خوار کرد و در ملأ عام بر من جفا روا داشت

اگر در خشمگین کردن من لجاجت ورزد، موجب می شود رضایت خداوند ذوالجلال را از دست بدهد و برای عقاب و عذاب خود تعجیل کند

یا اگر به سرکشی خود ادامه دهد، لعنی را برای خود آورده که به مرور زمان بسی طولانی خواهد بود

ای صاحبان پیمان یاری رسول خدا! مودت و قرابت رسول خدا کجا رفت و این قطع یاری و کینه شما چیست؟

آیا می پندارید که اگر پشت کنید، بر سنن و روش های زورگویان اولین مشی نموده اید؟

و با قطع کردن چیزی که خدا بندگانش را مامور به رسیدگی به آن کرده، از راه راست هدایت منحرف می شوید

و هوای نفس شما را از بین می برد و شما را در سرای هلاکت جهنم وارد و داخل می سازد

و به زودی ظلم شما سبب می شود که فرزندم را در سرزمین سوزان کربلا به خاک و خون بکشید!

او در میان جوانانی است که مثل ماه های کامل هستند که در محاق و پوشش ابرها رفته و افول می کنند؛

و من با حزن و اندوه میان قبورشان می ایستم، در حالی که تغیرات و مصیبات و بلاها بر سر آن قوم فرود آمده است!

و جای ضربت نیزه بر جسم هایشان مرا می هراساند و با ناز فرود آمدن شمشیر بر گردن هایشان مرا رنجیده خاطر می سازد

ص: 259

فأقبل النحر الخضیب و أمسح***الوجه التریب مضمخا و مرملا

و یقوم سیدنا النبی و رهطه***متلهفا متأسفا متقلقلا

فیری الغریب المستضام النازح***الأوطان ملقی فی الثری ما غسلا

و تقوم آسیة و تأتی مریم***یبکین من کربی بعرصة کربلاء

و یطفن حولی نادبات الجن إشفاقا***علی یفضن دمعا مسبلا

و تضج أملاک السماء لعبرتی***و تعج بالشکوی إلی رب العلی

و أری بناتی یشتکین حواسرا***نهب المعاجر والهات ثکلا

و أری إمام العصر بعد أبیه فی***صفد الحدید مغللا و معللا

و أری کریم مؤملی فی ذابل***کالبدر فی ظلم الدیاجی یجتلی

یهدی إلی الرجس اللعین فیشتفی***منه فؤاد بالحقود قد امتلأ

و یظل یقرع منه ثغرا طال ما***قدما ترشفه النبی و قبلا

و مضلل أضحی یوطئ عذرة***و یقول و هو من البصیرة قد خلا

لو لم یحرم أحمد میراثه***لم یمنعوه أهله و تأولا

فأجبته إصر بقلبک أم قذا***فی العین منک عدتک تبصرة الجلا

أ و لیس أعطاها ابن خطاب لحید***رة الرضا مستعتبا متنصلا

أ تراه حلل ما رآه محرما***أم ذاک حرم ما رآه محللا

یا راکبا تطوی المهامة عیسه***طی الردا و تجوب أجواز الفلا

عرج بأکناف الغری مبلغا***شوقی و ناد بها الإمام الأفضلا

و من العجیب تشوقی لمزار من***لم یتخذ إلا فؤادی منزلا

فاحبس و قل یا خیر من وطئ الثری***و أعزهم جارا و أعذب منهلا

لو شئت قمت بنصر بضعة أحمد***الهادی بعقد عزیمة لن تحللا

و رمیت أعداء الرسول بجمرة***من حد سیفک حرها لا یصطلی

لکن صبرت لأن تقام علیهم***حجج الإله و لن تری أن تعجلا

کیلا یقولوا إن عجلت علیهم***کنا نراجع أمرنا لو أمهلا

ص: 260

پس من گلوی به خون خضاب شده را می بوسم و صورت خاکی آغشته به خون و خاک را مسح می کنم!

و سرور ما پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قومش مصیبت زده و متأسف و مضطرب بر می خیزند پس رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آن حسین غریب مظلوم و دور از وطن را مشاهده می کند که در خاک افتاده و غسل داده نشده است

آسیه بر می خیزد و مریم می آید و بر مصیبت من در زمین کربلا می گریند!

و ندبه کنندگان از جنّیان حول من طواف می کنند و از سر دلسوزی بر من اشکی روان می ریزند

ملائکه آسمان به خاطر اشک من می گریند و با ضجه به خدای بلند مرتبه شکایت می برند

و دخترانم را می بینم که سر برهنه و در حالی که روسری هایشان غارت شده و متحیر مانده اند، شکایت می کنند

و امام عصر (حضرت زین العابدین علیه السّلام) را می بینم که بعد از پدرش در زنجیرهای آهنین به غل کشیده شده و بیمار است!

و فرزند مورد امیدم را می بینم که در اثر نازکی مانند ماه در تاریکی شب ها می درخشد و جلوه می کند

سر او به پلید ملعون - یعنی یزید - هدیه داده می شود در حالی که او از کینه هایی که قلبش را پر کرده، تشفی خاطر می جوید

و پیوسته دندانی را از او می کوبید که پیامبر بسی آن را می مکید و بوسه می زد

و یزید گمراهی که داخل روز شد، در حالی که عذر خود را از بین می برد و سخن می گفت و سخنانش عاری از بصیرت بود

اگر احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میراث او را منع نمی کرد، او را از اهلش منع نمی کردند و کلام او را تفسیر نمی کردند

پس من در پاسخ او گفتم: دل خود را بشکن یا در چشمت خار رفته که به تو وعده بینایی و جلای چشم بدهم؟

آیا ابن خطاب آن را به حیدر که مرد رضایت و خشنودی بود، با عتاب و تبری از گناه نداد؟

آیا به نظر تو حیدر علیه السّلام آنچه را که پیامبر حرام فرموده بود حلال کرد؟ یا او آنچه را که پیامبر حلال کرده بود حرام نمود؟ ای سواره ای که شترت بیابان را از سر شادابی طی می کند و از محل های عبور بیابان می گذرد!

به اطراف غریّ (نجف) صعود کن و شوق مرا به او برسان و امام افضل یعنی علی علیه السّلام را صدا کن

و عجیب است که من مشتاق مزار کسی هستم که فقط در قلب من منزل گزیده است!

پس نگهدار و بگو ای بهترین کسی که روی زمین پای گذاشته و ای کسی که بهترین همسایه زمین است و آب او از همه گواراتر است!

اگر دوست داری برای یاری پسر احمد هادی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قیام کن، با پیمانی محکم که آن را نمی گشایی

و اگر دوست داری دشمنان پیامبر را به آتشی از برّندگی شمشیرت که حرارت آن گرم نمی کند، رمی کنی!

ولی صبر می کنی که حجت های الهی بر آنان قائم شود و نمی خواهی عجله به خرج دهی

تا در صورتی که عجله کنی نگویند: اگر به ما مهلت می داد ما از امر خود بر می گشتیم!

ص: 260

مولای یا جنب الإله و عینه***یا ذا المناقب و المراتب و العلا

إحیاؤک العظم الرمیم و ردک ***الشمس المنیرة و الدجی قد أسبلا

و خضوعها لک فی الخطاب و قولها***یا قادرا یا قاهرا یا أولا

و کلام أصحاب الرقیم و ردهم***منک السلام و ما استنار و ما انجلی

و حدیث سلمان و نصرته علی***أسد الفرات و علم ما قد أشکلا

لا یستفز ذوی النهی و یقل من***أن یرتضی و یجل من أن یذهلا

أخذ الإله لک العهود علی الوری***فی الذر لما أن برا و بک ابتلی

فی یوم قال لهم أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ***و علی مولاکم معا قالُوا بَلی

قسما بوردی من حیاض معارفی***و بشربی العذب الرحیق السلسلا

و من استجارک من نبی مرسل***و دعا بحقک ضارعا متوسلا

لو قلت إنک رب کل فضیلة***ما کنت فیما قلته متنحلا

أو بحت بالخطر الذی أعطاک رب***العرش کادونی و قالوا قد غلا

فإلیک من تقصیر عبدک عذره***فکثیر ما أنهی یراه مقللا

بل کیف یبلغ کنه وصفک قائل***و الله فی علیاک أبلغ مقولا

و نفائس القرآن فیک تنزلت***و بک اغتدی متحلیا متجملا

فاستجلها بکرا فأنت ملیکها***و علی سواک تجل من أن تجتلی (1)

و لئن بقیت لأنظمن قلائد***ینسی ترصعها النظام الأولا

شهد الإله بأننی متبرئ***من حبتر و من الدلام و نعثلا

و براءة الخلعی من عصب الخنا***تبنی علی أن البرا أصل الولاء.

قصیدة لابن حماد رحمه الله:

مصاب شهید الطف جسمی أنحلا***و کدر من دهری و عیشی ما حلا

فما هل شهر العشر إلا تجددت***بقلبی أحزان توسدنی البلی

ص: 261


1- 1. یقال: اجتلی العروس علی بعلها: عرضها علیه مجلوة، فاستجلاها: أی استکشفها.

مولای من! ای جنب الله و این عین الله! ای صاحب مناقب و مراتب و معالی!

این که تو استخوان پوسیده را زنده می کنی و این که خورشید منیر را برمی گردانی، در حالی که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود،

و خضوع خورشید در برابر تو در خطابش و این که به تو عرض کرد: ای قادر و ای قاهر و ای جلودار!

و کلام اصحاب رقیم و این که سلام تو را پاسخ دادند و آنچه روشن و منجلی گردید،

و حدیث سلمان و یاری کردن تو ایشان را بر شیران فرات و علومی که مورد اشکال بود، (همه این ها سبب می شود) که خردمندان فریب نخورند و از حیث دلیل کم نیست برای این که راضی شوند و با عظمت ترست از این که از آن غافل شوند

خداوند، روزی که مردم را آفرید، در مقابل دیدگان مردم در عالم ذرّ برای تو پیمان ها گرفت و به تو آزمودشان،

در روزی که به آنان فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم و علی نیز مولای شما نیست؟ همگی بلی گفتند!

سوگندی از جانب من به ورودم در آبشخورهای معارف و به این که از آب گوارا و شراب گوارا می نوشم!

و انبیا و مرسلینی که به تو پناه آوردند و با حالت تضرع و توسل به تو خدا را به حق تو خواندند!

اگر بگویم تو صاحب هر فضیلتی هستی، در گفته خود گزاف نگفته ام!

یا مقامی را که پروردگار عرش به تو داده را اظهار کنم، به من نیرنگ زده و می گویند غلو کرده است!

پس عبد تو عذر تقصیر به سوی تو می برد و بسیاری از چیزهایی را که من نهی می کنم، کم می بیند!

بلکه چگونه قائلی به کنه وصف تو برسد؟ و خدا در وصف بلند مرتبگی تو بلیغ تر سخن گفته است!

و آیات نفیسه قرآن درباره تو نازل شده و به سبب تو زیور و زینت یافته است

و آیات قرآن به خوبی برای تو روشن گشته و تو پادشاه آنی و بر غیر تو با عظمت تر از آن است که منجلی شود!

و اگر عمری باشد، من اشعاری آشکار به نظم در می آورم که نشاط آن باعث فراموشی شاعران نخستین شود

خداوند شاهد است که من از ابی بکر و عمر و عثمان برائت می جویم

و برائت خلعی شاعر این قصیده از سر تعصبی عظیم است و بنا را بر این می گذارد که برائت اصل و ریشه تولی است

قصیده ای از ابن حماد رحمه الله: مصائب شهید کربلا جسمم را لاغر نموده و شیرینی روزگار و زندگی مرا مکدّر و تیره کرده!

پس محرمی که ماه روز عاشوراست فرا نمی رسد، مگر این که در دلم اندوه ها تجدید می شود و بلا بالش زیر سرم می شود!

ص: 261

و أذکر مولای الحسین و ما جری ***علیه من الأرجاس فی طف کربلاء

فو الله لا أنساه بالطف قائلا***لعترته الغر الکرام و من تلا

ألا فانزلوا فی هذه الأرض و اعلموا***بأنی بها أمسی صریعا مجدلا

و أسقی بها کأس المنون علی ظما***و یصبح جسمی بالدماء مغسلا

و لهفی له یدعو اللئام تأملوا***مقالی یا شر الأنام و أرذلا

أ لم تعلموا أنی ابن بنت محمد***و والدی الکرار للدین کملا

فهل سنة غیرتها أو شریعة***و هل کنت فی دین الإله مبدلا

أ حللت ما قد حرم الطهر أحمد***أ حرمت ما قد کان قبل محللا

فقالوا له دع ما تقول فإننا***سنسقیک کأس الموت غصبا معجلا

کفعل أبیک المرتضی بشیوخنا***و نشفی صدورا من ضغائنکم ملا

فأثنی إلی نحو النساء جواده***و أحزانه منها الفؤاد قد امتلأ

و نادی ألا یا أهل بیتی تصبروا***علی الضر بعدی و الشدائد و البلاء

فإنی بهذا الیوم أرحل عنکم***علی الرغم منی لا ملال و لا قلا

فقوموا جمیعا أهل بیتی و أسرعوا***أودعکم و الدمع فی الخد مسبلا

فصبرا جمیلا و اتقوا الله إنه***سیجزیکم خیر الجزاء و أفضلا

فأثنی علی أهل العناد مبادرا***یحامی عن دین المهیمن ذی العلا

و صال علیهم کالهزبر مجاهدا***کفعل أبیه لن یزل و یخذلا

فمال علیه القوم من کل جانب***فألقوه عن ظهر الجواد معجلا

و خر کریم السبط یا لک نکبة***بها أصبح الدین القویم معطلا

فارتجت السبع الشداد و زلزلت***و ناحت علیه الجن و الوحش فی الفلا

و راح جواد السبط نحو نسائه***ینوح و ینعی الظامئ المترملا

خرجن بنیات البتول حواسرا***فعاین مهر السبط و السرج قد خلا

فأدمین باللطم الخدود لفقده***و أسکبن دمعا حره لیس یصطلی

ص: 262

و مولایم حسین علیه السّلام و پلیدی هایی را که در زمین سوزان کربلا بر او رفت به یاد می آورم

پس به خدا سوگند او را در کربلا فراموش نمی کنم که به عترت نورانی و با کرامتش و پس از آنان به اصحابش می فرمود:

هشیار باشید! در این سرزمین پیاده شوید و بدانید که من بر خاک خواهم افتاد!

و در این سرزمین تشنه لب جام مرگ را می نوشم و جسمم با خون شسته خواهد شد!

وای و اندوه من بر او که افراد پست را دعوت به خدا می کند و به آنان می گوید: ای بدترین و رذل ترین مردم! در گفته من تأمل کنید!

آیا نمی دانید من پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هستم؟ و پدرم حیدر کرار دین خدا را کامل نمود؟

آیا سنت و شریعتی را تغییر دادم و آیا در دین خدا تغییر و تبدیلی ایجاد کردم؟

آیا آنچه را احمد پاک صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حرام نمود حلال کردم؟ یا چیزی را که قبل از او حلال بود، حرام نمودم؟

آن بدطینتان به او گفتند: آنچه می گویی را رها کن که ما جام مرگ را از سر تجاوزگری و به سرعت به تو می چشانیم!

مانند کاری که پدرت علی مرتضی علیه السّلام با بزرگان ما کرد و ما سینه های خود را که از کینه شما پر است، تشفی می بخشیم!

پس حسین علیه السّلام با مرکبش به سمت حرم خود روی آورد و اندوه هایش از این جریان دل را آکنده ساخته است و ندا در داد: ای اهل بیت من! صبر پیشه سازید بر گزند پس از من و بر شدائد و بلاهایی که بر سرتان فرود می آید

من امروز از میان شما می روم و با وجود من شما خستگی نداشتید و دشمنی از کسی نمی دیدید!

پس ای اهل بیت من! برخیزید و بشتابید؛ من با شما وداع می کنم در حالی که اشکم بر گونه هایم جاری است.

پس به نیکی صبر کنید و از خدا بترسید که او بهترین و با فضیلت ترین جزا را به شما خواهد داد!

پس روی به سمت اهل عناد کرد و به آن سوی رفت تا از دین خدای شاهد و بلندمرتبه دفاع نماید

و مانند شیری مجاهد بر آنان خروشید و حمله کرد مانند رفتار پدرش، و نلغزید و خوار نگشت!

پس آن قوم از هر سوی به سمت او حمله کردند و او را به سرعت از پشت مرکب به زیر افکندند

و نواده با کرامت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به زیر افتاد! ای نکبت بر تو روزگار! با این کار دین استوار دچار معطلی گردید

هفت آسمان استوار مسدود شد و لرزید و جنّیان و وحوش در بیابان ها بر او نوحه سر دادند!

مرکب نواده پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به سمت زنان حرم او حرکت کرد، در حالی که نوحه سر داده بود و خبر مرگ تشنه کام به خاک افتاده را برای آنان می برد!

دخترکان زهرای بتول علیها السّلام سر برهنه از خیمه بیرون دویدند؛ پس دیدند اسب سبط پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و زین آن اسب بی سوار است!

پس به خاطر فقدان او با لطمه گونه های خود را خونین نمودند و اشکی ریختند که سوز آن قابل تعریف نیست

ص: 262

و لم أنس زینب تستغیث سکینة(1) ***أخی کنت لی حصنا حصینا و موئلا

أخی یا قتیل الأدعیاء کسرتنی***و أورثتنی حزنا مقیما مطولا

أخی کنت أرجو أن أکون لک الفدا***فقد خبت فیما کنت فیه أؤملا

أخی لیتنی أصبحت عمیا و لا أری***جبینک و الوجه الجمیل مرملا

و تدعو إلی الزهراء بنت محمد***أیا أم رکنی قد وهی و تزلزلا

أیا أم قد أمسی حبیبک بالعرا***طریحا ذبیحا بالدماء مغسلا

أیا أم نوحی فالکریم علی القنا***یلوح کالبدر المنیر إذا انجلی

و نوحی علی النحر الخضیب و اسکبی***دموعا علی الخد التریب المرملا

و نوحی علی الجسم التریب تدوسه***خیول بنی سفیان فی أرض کربلاء

و نوحی علی السجاد فی الأسر بعده***یقاد إلی الرجس اللعین مغللا

فیا حسرة ما تنقضی و مصیبة***إلی أن نری المهدی بالنصر أقبلا

إمام یقیم الدین بعد خفائه***إمام له رب السماوات فضلا

أیا آل طه یا رجائی و عدتی***و عونی أیا أهل المفاخر و العلا

یمینا بأنی ما ذکرت مصابکم***أیا سادتی إلا أبیت مقلقلا

فحزنی علیکم کل آن مجدد***مقیم إلی أن أسکن الترب و البلاء

عبیدکم العبد الحقیر محمد***کئیب و قد أمسی علیکم معولا

یؤملکم یا سادتی تشفعوا له***إذا ما أتی یوم الحساب لیسألا

فو الله ما أرجو النجاة بغیرکم***غدا یوم آتی خائفا متوجلا

إذا فر منی والدی و مصاحبی***و عاینت ما قدمت فی زمن الخلا

و منوا علی الحضار بالعفو فی غد***لأن بکم قدری و قدرهم علا

علیکم سلام الله یا آل أحمد***سلام علی مر الزمان مطولا

ص: 263


1- 1. لفظ« سکینة» من السکون حال من« زینب» و یحتمل أن یکون تصحیف شکیمة و هی الانتصار من الظلم.

و زینب را فراموش نمی کنم که با سکینه استغاثه می کرد و عرضه می داشت: برادرم! تو دژ محکم و پناهگاه من بودی!

برادرم! ای کشته حرام زادگان! مرا شکستی و حزنی همیشگی و طولانی برای من به ارث نهادی!

برادرم! امید داشتم که فدایی تو شوم! ولی نسبت به آرزویی که داشتم، نومید گردیدم!

برادرم! کاش کور می شدم و پیشانی و صورت زیبای تو را به خاک مالیده نمی دیدم!

و زهرا دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را می خواند و می گفت: مادرم! محل اتکایم سست و متزلزل گردید

ای مادرم! محبوب تو در بیابان روی زمین و مذبوح مانده و با خون ها غسل داده شده است

ای مادرم! گریه کن که پسرت بالای نیزه است و مانند ماه نورافکن، منجلی گشته و نور می افشاند!

بر گلوی به خون خضاب شده نوحه کن و بر گونه خاک و رمل آلوده او اشک ها بریز!

و بر جسم به خاک افتاده نوحه کن که اسبان بنی سفیان در زمین کربلا آن را پایمال نموده اند

و پس از او بر سجاد در بین اسرا نوحه کن که در غل و زنجیر به سمت یزید پلید ملعون برده می شود

پس وای از حسرت و مصیبتی که تمام نمی شود تا این که ما ببینیم که مهدی علیه السّلام با نصر خدا بیاید

ای آل طه! ای امید و یار و یاورم! ای اهل افتخار و سربلندی!

ای سروران من! سوگند که من مصائب شما را یاد نمی کنم، مگر این که مضطرب و پریشان می شوم! پس حزن و اندوه من بر شما هر آن تجدید می شود و در من هست تا روزی که در خاک و بلا بیفتم!

بنده کوچک و حقیر شما محمد محزون است و بر شما اعتماد نموده است؛

ای سروران من! او به شما امید دارد؛ او را شفاعت کنید، وقتی روز قیامت آمد که از شما درخواست شفاعت کند!

پس به خدا قسم که من نجات را از غیر شما امید ندارم، فردا روزی که با خوف و هراس بیایم

روزی که پدر و همراهانم از من فرار می کنند و آنچه را که در دنیا پیش فرستادم را می بینم!

و بر حاضران با عفو و بخشش در فردای قیامت منت بگزارید، زیرا که قدر و منزلت من و آنان به اعتبار شماست که بلند است

ای آل احمد! سلام خدا بر شما باد، سلامی به طول زمان ها که در حال گذر است

ص: 263

أیضا لابن حماد:

أ هجرت یا ذات الجمال دلالا***و جعلت جسمی للصدود خبالا

و سقیتنی کأس الفراق مرارة***و منعت عذب رضابک السلسالا

أسفا کما منع الحسین بکربلاء***ماء الفرات و أوسعوه خبالا

و سقوه أطراف الأسنة و القنا***و یزید یشرب فی القصور زلالا

لم أنس مولای الحسین بکربلاء***ملقی طریحا بالدماء رمالا

وا حسرتی کم یستغیث بجده***و الشمر منه یقطع الأوصالا

و یقول یا جداه لیتک حاضر***فعساک تمنع دوننا الأنذالا

و یقول للشمر اللعین و قد علا***صدرا تربی فی تقی و دلالا

یا شمر تقتلنی بغیر جنایة***حقا ستجزی فی الجحیم نکالا

و اجتز بالعضب المهند رأسه***ظلما و هز برأسه العسالا(1)

و علا به فوق السنان و کبروا***لله جل جلاله و تعالی

فارتجت السبع الطباق و أظلمت***و تزلزلت لمصابه زلزالا

و بکین أطباق السماء و أمطرت***أسفا لمصرعه دما قد سالا

یا ویلکم أ تکبرون لفقد من***قتلوا به التکبیر و التهلیلا

ترکوه شلوا فی الفلاة و صیروا***للخیل فی جسد الحسین مجالا

و لقد عجبت من الإله و حلمه***فی الحال جل جلاله و تعالی

کفروا فلم یخسف بهم أرضا بما***فعلوا و أمهلهم به إمهالا

و غدا الحصان من الوقیعة عاریا***ینعی الحسین و قد مضی إجفالا

متوجها نحو الخیام مخضبا***بدم الحسین و سرجه قد مالا

و تقول زینب یا سکینة قد أتی***فرس الحسین فانظری ذا الحالا

قامت سکینة عاینته محمحما***ملقی العنان فأعولت إعوالا

فبکت و قالت وا شماتة حاسدی***قتلوا الحسین و أیتموا الأطفالا

ص: 264


1- 1. العسال: الرمح یهتز لبنا.

قصیده دیگری از ابن حماد:

ای صاحب جمال! آیا با کرشمه ما را مبتلا به هجران خود می کنی و جسمم را در راه هجرانت فاسد می سازی؟

و جام تلخ فراق را به من می نوشانی و لعاب شیرین و گوارایت را از من منع می کنی؟

وا اسفاه که حسین در کربلا از آب فرات ممنوع گردید و دشمنانش از سر فساد و تباهی آن آب را گسترش دادند!

و او را از سرنیزه ها آب دادند، در حالی که یزید در کاخ هایش آب گوارا می نوشید!

مولایم حسین را در کربلا فراموش نمی کنم که روی زمین افتاده بود و به خون آغشته گشته بود

واحسرتا که چقدر به جدش استغاثه کرد، در حالی که شمر اعضایش را از هم جدا می کرد! حسین علیه السّلام عرض می کرد: یا جداه! کاش توحاضر بودی و این جماعت پست را از ما می راندی!

و به شمر لعین که بر سینه ای نشسته بود که در تقوا و نیکو منظری تربیت یافته بود، می فرمود:

ای شمر! مرا بدون جرم می کُشی! قطعا در جهنم عذابی سخت خواهی شد!

و با شمشیر برّان و ساخته شده از آهن هند، از سر ظلم سر او را جدا کرد و سر او را به آرامی بر بالای نیزه به اهتزاز در آورد

و آن را بالای نیزه بلند کرد و آن جماعت تکبیر خدای تبارک و تعالی را گفتند

هفت آسمان که روی هم قرار گرفته به لرزه افتاد و تاریک شد و برای مصیبت آن حضرت دچار لرزش شدید گردید!

طبقات آسمان گریستند و در اثر به خاک افتادن آن حضرت، از سر تأسف خونی که روان شد را به جای اشک جاری ساختند؛

وای بر شما! آیا برای فقدان کسی که با مرگ او تکبیر و تهلیل را کشتید، ندای تکبیر سر می دهید؟

او را قطعه قطعه در صحرا رها کردند و با اسب بر جسم حسین علیه السّلام جولان دادند

و من از خدا و بردباری او جل جلاله و تعالی در این حال تعجب می کنم!

آنان کافر شده اند و زمین آنان را به خاطر عملشان در خود فرو نبرد و به آنان مهلت داد

و اسب درشت هیکل در اثر این اتفاق عریان گشت و در حالی که به سرعت می دوید، خبر شهادت حسین علیه السّلام را داد

به سمت خیمه گاه متوجه شد، در حالی که خود را با خون حسین علیه السّلام خضاب نموده بود و زینش واژگون گشته بود

و زینب می گفت: ای سکینه! اسب حسین آمده است؛ پس به این حالت نظر کن! سکینه برخاست و دید آن اسب شیهه می کشد و عنانش رها گشته؛ پس سکینه صدا به ناله بلند کرد

پس گریست و گفت: وای از شماتت حسدکنندگان بر من که حسین را کشتند و اطفال را یتیم نمودند!

ص: 264

یا عمتا جاء الحصان مخضبا***بدم الشهید و دمعه قد سالا

لما سمعن الطاهرات سکینة***تنعی الحسین و تظهر الإعوالا

أبرزن من وسط الخدور صوارخا***یندبن سبط محمد المفضالا

فلطمن منهن الخدود و کشفت***منها الوجوه و أعلنت إعوالا

و خمشن منهن الوجوه لفقد من***نادی مناد فی السماء و قالا

قتل الإمام ابن الإمام بکربلاء***ظلما و قاسی منهم الأهوالا

و تقول یا جداه نسل أمیة***قتلوا الحسین و ذبحوا الأطفالا

یا جدنا فعلوا علوج أمیة(1)***فعلا شنیعا یدهش الأفعالا

یا جدنا هذا الحسین بکربلاء***قد بضعوه أسنة و نصالا

ملقی علی شاطئ الفرات مجدلا***فی الغاضریة للوری أمثالا

ثم استباحوا فی الطفوف حریمه***نهبوا السراة و قوضوا الأحمالا

و غدوا بزین العابدین مکتفا***فوق المطیة یشتکی الأهوالا

یبکی أباه بعبرة مسفوحة***أسروه مضنی لا یطیق نزالا(2)

و أتوا به نحو الخیام و أمه***تبکی و تسحب خلفه الأذیالا

و تقول لیت الموت جاء و لم أر***هذی الفعال و أنظر الأنذالا

لو کان والده علی المرتضی ***حیا لجدل دونه الأبطالا

و لفر جیش المارقین هزیمة ***من سیفه لا یستطیع قتالا

یا ویلکم فستسحبون أذلة***و ستحملون بفعلکم أثقالا

فعلی ابن سعد و اللعین عبیده (3)***لعن تجدد لا یزول زوالا

و علی محمد ثم آل محمد***روح و ریحان یدوم مقالا

ص: 265


1- 1. العلج- بالکسر- الرجل القوی الضخم من کفّار العجم، و بعض العرب یطلق العلج علی الکافر مطلقا، و الجمع علوج و أعلاج.
2- 2. یقال: أضناه المرض: أثقله مرضا مخامرا کلما ظنّ برؤه نکس، فهو مضنی.
3- 3. یعنی عبید اللّه ابن زیاد.

ای عمه جان! اسب او آمده در حالی که به خون شهید آغشته گشته و اشک از چشمان او سرازیر است!

وقتی زنان پاک حرام صدای سکینه را شنیدند که خبر مرگ حسین علیه السّلام را می آورد و ناله می کرد،

از میان پرده ها بیرون آمدند و فریاد می کشیدند و برای نواده محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که بسیار با فضیلت بود، ندبه می کردند

پس بر گونه های خود با سیلی لطمه می زدند و صورت هایشان مکشوف گردید و صدای ناله علنا بلند شد.

و زنان به صورت خود خدشه وارد کردند، برای فقدان کسی که منادی در آسمان ندا در داد و گفت:

امام پسر امام در کربلا از روی ستم کشته شد و ترس و وحشت ها از این امر بالا گرفت!

و سکینه می گفت: یا جداه! نسل امیه حسین علیه السّلام را کشتند و اطفال او را سر بریدند

ای جدّ ما! قدرتمندان بنی امیه فعلی زشت مرتکب شدند که تمام افعال از آن مدهوش و متحیرند!

ای جدّ ما! این حسین است که در کربلاست و نیزه ها و تیرها او را تکه تکه نمودند

کنار ساحل فرات و در سرزمین غاضریه دیده می شود که بر خاک افتاده و مَثَل مردم گردیده است

سپس در کربلا حریم او را مباح شمردند و چیزهای مخفی را غارت کردند و بارها را منهدم نمودند و زین العابدین علیه السّلام را دست بسته بالای مرکبی سوار کردند که از وحشت ها شکایت می نمود

بر پدرش با اشکی جاری می گریست و او را در حالی که بیماری سنگینش نموده بود و توان جنگیدن نداشت به اسارت بردند

و او را به سمت خیمه ها آوردند و مادرش در حالی که می گریست، دامن لباس خود را از پشت سر او می کشید

و می گفت: ای کاش مرگ فرا می رسید و من این رفتار را از این اراذل نمی دیدم!

اگر پدرش علی مرتضی زنده بود، پهلوانان را در دفاع از او به خاک می افکند

و سپاه خوارج از سر شکست می گریختند و از ترس شمشیر او توان کارزار نداشتند

وای بر شما که خوار خواهید شد و با عمل خود بارهای سنگین گناه را حمل خواهید کرد!

پس بر ابن سعد و عبیدالله لعین لعنتی باد که تکرار شود و زوال نپذیرد!

و بر محمد و سپس آل محمد روح و ریحانی باد که از حیث گفتار دوام داشته باشد

ص: 265

و علیهم صلی المهیمن ما حدا***فی البید رکبان تسیر عجالا(1)

فمتی تعود لآل أحمد دولة***و نری لملک الظالمین زوالا

یا آل أحمد أنتم سفن النجا***و أنا و حقکم لکم أتوالی

أرجوکم لی فی المعاد ذریعة***و بکم أفوز و أبلغ الآمالا

فلأنتم حجج الإله علی الوری***من لم یقل ما قلت قال محالا

و الله أنزل هل أتی فی مدحکم***و النمل و الحجرات و الأنفالا

و المرتقی من فوق منکب أحمد***منکم و لو رام السماء لنالا

و علیکم نزل الکتاب مفصلا***و الله أنزله لکم إنزالا

نص بإذن الله لا من نفسه***ذو العرش نص به لکم إفضالا

فتکلم المختار لما جاءه***من ربه جبریلهم إرسالا

إذ قال هذا وارثی و خلیفتی***فی أمتی فتسمعوا ما قالا

أفدیکم آل النبی و بمهجتی***و أبی و أبذل فیکم الأموالا

و أنا ابن حماد ولیکم الذی***لم یرض غیر کم و لم یتوالا

أصبحت معتصما بحبل ولائکم***جدا و إن قصر الزمان و طالا

و أنا الذی أهواکم یا سادتی***أرجو بذاک عنایة و نوالا

بعد الصلاة علی النبی محمد***ما غرد القمری و أرخی البالا.

أقول: لبعض تلامذة والدی الماجد نور الله ضریحه و هو محمد رفیع بن مؤمن الجیلی تجاوز الله عن سیئاتهما و حشرهما مع ساداتهما مراثی مبکیة حسنة السبک جزیلة الألفاظ سألنی إیرادها(2)

لتکون لسان صدق له فی الآخرین و هی هذه:

ص: 266


1- 1. البید: جمع بیداء: الفلاة.
2- 2. هذه المراثی الأربعة التی جعلناه بین المعقوفتین ممّا ألحقه المؤلّف قدّس سرّه بعد تألیف الکتاب و انتشاره، و لذلک لا یوجد منها فی نسخة الأصل أثر، و انما نقلناها من نسخة الکمبانی، و الظاهر أنهم نقلوها من خطّ المؤلّف قدّس سرّه علی بعض النسخ.

و خدایِ شاهد، بر آنان مادامی که در بیابان کاروان ها حدی می خوانند و با سرعت سیر می کنند، درود می فرستد

پس چه زمانی دولتی برای آل احمد بر می گردد و ما زوال ملک ظالمان را می بینیم؟

ای آل احمد! شما کشتی های نجات هستید و من به حق شما قسم می خورم که از موالیان شما هستم

برای خود در معاد به این امیدم که وسیله من باشد و به سبب شما رستگار شوم و به آمالم واصل شوم

پس حتما چنین است که شما حجج خدا بر مردم هستید و هر کس به آنچه گفتم عقیده نداشته باشد حرف محالی زده است و خدا سوره «هل اتی» را در مدح شما نازل فرموده و همچنین سوره های نمل و حجرات و انفال را

و کسی از شما که بر شانه حضرت احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بالا برود، اگر قصد آسمان ها را نیز بکند به مقصودش نائل می شود

و کتاب را به طور مفصل بر شما نازل فرمود و خدا کتاب را بر شما نازل فرمود

این (قرآن) نصی به اذن خداست نه از طرف خودش (پیامبر)؛ خدای ذوالعرش به دلیل فضل دادن به شما بر شما تنصیص فرموده است

و با مختار خود (محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) تکلم نمود، وقتی جبرئیل از جانب پروردگارش به نزد او آمد

وقتی که فرمود: این وارث و خلیفه من در امت من است. پس آنچه فرمود را خوب بشنوید!

ای آل پیامبر! با خون قلبم و پدرم فدای شما می شوم و اموال را در راه شما بذل می کنم

و من ابن حماد، همان دوست شما هستم که به غیر شما راضی نیستم و ولایت غیر شما را ندارم

من به ریسمان ولایت شما با جدیت چنگ زده ام، اگرچه زمان کوتاه یا بلند باشد

ای سرورانم! من کسی هستم که شما را دوست دارم و به این کار امید عنایت و مرحمت شمما را دارم

بعد از درود بر پیامبر حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مادامی که قُمری می خواند و بال می گستراند (به شما امید بسته ام)

مؤلف: یکی از شاگردان پدر بزرگوارم - که خدا قبرش را منور گرداند - که جناب محمد رفیع بن مومن جیلی است - و خدا از گناهان آن دو بگذرد و آنان را با سرورانشان محشور فرماید - مرثیه هایی گریه آور دارند که سبک نیکویی دارد و الفاظی بسیار جالب. او از من خواست که مراثی او را نیز در کتاب بیاورم تا لسان صدق او در بین دیگران باشد و آن مراثی این هاست:

ص: 266

المرثیة الأولی

کم لریب المنون من وثبات***زعزعتنی فی رقدتی و ثباتی

کیف لی و الحمام أغرق فی النزع***و لا یخطئ الذی فی الحیاة

نفسی المقتضی مسرة نفسی***فی بلوغی منیتی خطواتی

کیف یلتذ عاقل لحیاة***هی أمطی الرحال نحو الممات

هل سلیم المذاق یشهی و یستصفی***أجاجا فی وهدة الکدرات

هذه دار رحلة غب حل***کالتی فی الطریق وسط الفلاة

لا مکان الثواء و الطمن و الأمن***من الأخذ بغتة و البیات

بئست الدار إذ قد اجتمعت فیها***صنوف الأکالب الضاریات

ذل فیها أولو الشرافة و المجد***و عزت أراذل العبلات

دور أهل الضلال فیها استجدت***و رسوم الهدی عفت داثرات

أف للدار هذه ثم تبا***لا أری عندها مکان الثبات

کالبغاة الزناة آل زیاد***نطف العاهرین و العاهرا

أ تری من یقول ذاک افتراه***أو رمی المحصنین و المحصنات

لا و رب المقام و البیت و الحجر***و جمع و الخیف و العرفات

هل سمعت الذی تواتر معنی***من نبی الوری بنقل الثقات

إن من کان مبغضا لعلی***فهو لا شک خائن الأمهات

ما وجدنا أشد بغضا و حقدا***من عبید الغریق فی اللعنات

کافر فاسق دعی خبیث***فاجر ظالم شقی و عات

نال آل الرسول من ذلک الرجس***رزایا قد هدت الراسیات

یا لها من مصیبة رق فیها***قلب کل الأنام حتی العداة

یا لها من مصیبة صاح فیها***فرق الجن صیحة الثاکلات

یا لها من مصیبة أسبلت دمع***الأولی ما بکوا لدی النازلات

لهف قلبی لسادة الخلق إذ هم***ذللوا فی إسار قوم طغاة

ص: 267

مرثیه اول:

چقدر مرگ جهش ها دارد که مرا در خواب و آرامشم به شدت تکان می دهد!

من چگونه باشم در حالی که کبوتر در حال جان کندن غرق می شود، ولی آن کس که زنده است گامی بر نمی دارد!

جان من که مقتضی خشنودی جان من است، در رسیدن من به آرزوهایم جای گام های من است

عاقل چگونه از حیاتش لذت ببرد، در حالی که زندگی محمل ها را به سمت مرگ می کشد؟

آیا شخص سلیم المزاج اشتهایی دارد و آب شور را در سیاه چال ها با صفا می انگارد؟

این سرا، سرای کوچ کردن است که پایانش نزدیک شده و مانند کسی می ماند که در راه است و وسط بیابان مانده

این سرا، محل مأوا گزیدن و اطمینان و امنیت از گرفتاری ناگهانی و ماندن نیست

چه بد خانه ای است که در آن انواع دسته های سگ های درنده اجتماع کرده اند!

صاحبان شرافت و مجد در آن ذلیل می شوند و اراذل و درشت خویان در آن عزیز می گردند!

خانه های اهل گمراهی در آن دوباره ساخته می شود و آثار هدایت در آن خاک آلوده و کهنه می شود

اف بر چنین سرایی و مرگ بر آن که من در آن جای ثباتی نمی بینم!

مثل باغیان و زناکاران آل زیاد که نطفه مردان و زنان زناکار هستند!

آیا فکر می کنی که کسی که چنین می گوید بر آنان افترا می بندد یا به مردان و زنان عفیفه نسبت ناروا می دهد؟ نه به خدای مقام و بیت و حجرالاسود و جمع و خیف و سرزمین عرفات! چنین نیست!

آیا حدیثی را که تواتر معنوی دارد، به نقل موثقین از پیامبر مردمان صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیده ای که فرمود:

هر آینه کسی که مبغض علی علیه السّلام باشد، شکی نیست که مادران چنین کسی خیانتکار هستند!

ما کسی را کینه ورز تر و بغض آور تر از عبیدالله که غرق در لعنت هاست نیافته ایم!

کافر و فاسق و زناکار و خبیث و فاجر و ظالم و شقیّ و سرکش است!

آل رسول از این شخص پلید مصائبی دیده اند که کوه های بلند را می لرزاند!

چه مصیبتی که بر آن قلب همه مردم، حتی دشمنان اهل بیت نیز رقیق می شود و می سوزد

چه مصیبتی که بر آن گروه جنیان صیحه زن بچه از دست داده سر می دهند!

چه مصیبتی که بر آن اشک کسانی که بر مصائب نمی گریند، به گریه می افتد!

سوز قلب من برای سروران خلق است، همان ها که در اسارت قومی طغیانگر ذلیل گشتند

ص: 267

لهف قلبی و لجة البغی هاجت***فأمالت باللطم سفن النجاة

لهف قلبی لفتیة کبدور***خسفت من تراکم الظلمات

لهف قلبی لنسوة شبه حور***أخرجت من حظائر القادسات

و کأنی بزینب و هی تدعو***أمها بالنحیب والزفرات

آه وا سوأتاه یا أم قومی***فاثکلینا مجامع النائحات

هل ترینا الحسین منعفر الخد***و أوداجه غدت شاخبات

هل ترینا الحسین مات علیلا***یابس الحلق و هو عند الفرات

یا أبی یا أبا الضعاف الیتامی***یا مغیث اللهیف فی الطائحات

لو رأیت الحسین بین الأعادی***کغریب فی الأکلب العاویات

طارد ما یصول قدامه إذ***عضه فی الوراء آخر عات

مستغیث یقول هل من مغیث***أو خلیل مؤانس و موات

لیت فی القوم من یدین بدینی***لیت فی القوم من یصلی صلاتی

علکم أیها العصابة صم***صمما نالکم من الأمهات

أنتم جاحدوا نبوة جدی***أنتم عابدوا منات و لات

هل بکم من مروة المرء شی ء***أو حیاء النساء لا و حیاتی

أهل بیت الرسول فی شرف الموت***لیبس الشفاه و اللهوات

أنتم مظهرو دهاء و زهو***و نشاط بحبس ماء الفرات

أهل بیت الرسول فی الطف صرعی***ذو بطون خمیصة ضامرات

أنتم فی تنعم و رفاه***من لذیذ اللحوم و المرقات

أنتم فی الرحیب مجتمع الشمل***و آل الرسول رهن شتات

أین ترحیبکم أبیدت قراکم***بنزیل دعوتم دعوات

أین إیفاء ما کتبتم إلینا***و وعدتم لنا به وعدات

ویلکم ما جوابکم إذ دعاکم***یوم فصل الخصام قاضی القضاة

فعلیکم لعن الإله وبیلا***ما تلظی السعیر باللهبات

ص: 268

سوز قلب من و دریای ستم به خروش آمد و کشتی های نجات را دستخوش لطمه نمود

سوز قلب من بر جوانانی است که چون ماهی بودند که در اثر فشردگی تاریکی ها گرفت

سوز قلب من بر زنانی است که شبیه حوریان بودند و از پرده های قدسی خود اخراج شدند

گویا زینب را می بینم که ندا سر می داد و مادرش را با ناله و زاری صدا می کرد!

آه و واویلا ای مادر! برخیز و بر ما با تمام نوحه کنندگان ندبه و زاری کن آیا حسین علیه السّلام را دیدی که گونه اش خاک آلوده بود و رگ هایش بریده شده بود؟

آیا حسین علیه السّلام را دیدی که مجروح و تشنه کام جان داد در حالی که نزدیک آب فرات بود؟

پدرم! ای پدر ضعیفان و یتیمان! ای فریادرس زاری کنندگان در محله هلاکت!

کاش حسین علیه السّلام را بین دشمنان می دیدی که مانند غریبی بین سگان زوزه کش بود!

مطرودی که نمی توانست به سمت جلو حمله ور شود در آن ساعتی که آن مرد سرکش از پشت سر او را گزید!

کمک خواهی که فریاد می زد: آیا یاوری هست یا دوستی که انس بگیرد و اطاعت کند؟

کاش در بین این قوم بود کسی که به دین من تدین داشت و کاش در این قوم بود کسی که چون من نماز می خواند!

ای جماعت! یک رقم کَری شما را بیمار کرده؛ کَری که از مادران شما به شما رسیده است!

شما منکر نبوت جدّ من هستید و شما پرستشگر منات و لات هستید!

آیا از مردانگی مردان چیزی در شما هست؟ یا از حیای زنان چیزی دارید؟ قسم به زندگانی ام چنین چیزهایی ندارید!

اهل بیت رسول خدا در شرف مرگ هستند، در اثر خشکی لب ها و دهان ها!

شما نیرنگ بازی و فخرفروشی و نشاط خود را با بستن آب فرات آشکار کردید

اهل بیت پیامبر در کربلا به خاک افتاده اند، در حالی که شکم هایشان گرسنه و لاغر گشته است

شما در ناز و نعمت و رفاهید و از گوشت های لذیذ و آب گوشت ها بهره مند می شوید شما در سرزمین واسع خود کار و بار خود را جمع کرده اید ولی آل رسول در گرو پراکندگی ها هستند

کجاست آن مهمان نوازی نسبت به مهمانی که او را مکرر دعوت نمودید؟ مهمان نوازی تان هلاک باد!

کجاست وفای به عهدنامه ای که به ما نوشتید و با آن به ما وعده ها دادید؟

وای برشما! جواب شما چه خواهد بود روزی که خدای قاضی القضات شما را در روز فصل فرا بخواند؟

پس لعنت پر وبال خدا بر شما باد، مادامی که جهنم با شعله هایش شعله ور می شود!

ص: 268

ثم لعن الرسول فالخلق طرا***کل لعن مستتبع اللعنات

و علی من بکی لنا أو تباکی***صلوات من ربنا دائمات

رب هذا القصید قد نظم الجیلی***فانظمه فی عداد الرثات

و تجاوز عن سیئات جناها***یوم یدعی یا غافر السیئات

المرثیة الثانیة له عفی عنه

أما الهموم فقد حلت بوادینا***و استوطنت إذ رأت حسن القری فینا

و هل تری أحدا أحری بصحبتها***ممن حوی الفضل و الآداب و الدینا

أنی یکون لأهل الفضل من فرح***و ما صفی عیشهم من لوعة حینا

أ لا تری السادة النجب الکرام بنی***سلیلة المصطفی الغر المیامینا

أصابهم من بنی حرب الخباث أذی***له السماوات و الأرضون یبکینا

لهفی علی قول مولانا الحسین ***لصحبه و أعداؤه جاءوا یناوونا

ألا دعونی ألا فامضوا لشأنکم***إن البغاة إذن إیای یبغونا

لا یشتفی غلهم إلا بسفک دمی***إن کان ذا فبغیری لا یبالونا

فقال من هؤلاء الرهط طائفة***کانوا نفوسهم للخلد شارینا

فداک آباؤنا یا ابن الرسول لقد***کنا علی ما له صرنا مصرینا

تالله لو قطعت أعضاؤنا قطعا***لما عدلنا بها دنیا المضلینا

هدیتمونا إلی الإسلام لیس علی***وجه البسیط فریق مثلنا دینا

لولاکم ما عرفنا الله خالقنا***و لا صلاة و تطهیرا و تأذینا

أنتم دلائلنا أنتم وسائلنا***أنتم إلی الفوز بالرضوان هادونا

أ لیس جدک خیر المرسلین ألا***أبوک منه کما موسی و هارونا

فکیف نسلمک العلج الزنیم و قد***نراه أخبث فرعون مضی طینا

نعوذ بالله من ذا بل نقاتلهم***بالسهم و السیف و العسال مسنونا

حتی یفیئوا إلی أمر الإله و یرفعوا***ید البغی عن خیر المصلینا

قال الحسین أتیتم بالوفاء إذن***جزاکم الله عنا آل یاسینا

ص: 269

سپس لعنت رسول خدا و بعد تمامی خلق، هر لعنی که پیاپی است، بر شما باد!

و بر کسی که بر ما بگرید یا خود را به گریه بزند صلوات دائمی از پروردگار ما باشد!

پروردگارا این قصیده را جیلی سرود، پس تو او را در شمار مرثیه سرایان قرار ده؛

و از گناهانی که مرتکب شد، در روزی که فریاد می زند ای آمرزنده گناهان، در گذر!

مرثیه دوم از جیلی، که خدا او را عفو فرماید:

اما هم و غم ها به وادی ما وارد گشته و وطن گرفته است، زیرا حسن مهمان نوازی ما را دیده است!

و آیا دیده ای کسی را که با صحبتش به نزد کسی که آداب و فضل و دین دارد مأوا گزیند؟

کجا اهل فضیلت شادی داشته باشند و زندگی آنان یک آن به خاطر سوز دل گوارا نمی شود.

آیا سروران با نجابت و با کرامت از فرزندان مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را که نورانی و با میمنت هستند نمی بینی؟ از جانب فرزندان حرب که خبیثند، اذیتی به آنان رسیده که برای آن آسمان و زمین گریه می کنند

سوز و آه من بر سخن مولایمان حسین علیه السّلام است که به اصحاب خود، در حالی که دشمنانش به نزد حضرت آمده و اقدام به دشمنی می نمودند، می فرمود:

مرا رها کنید و به دنبال کار خود بروید که ظالمان فقط قصد ستم به من را دارند!

کینه آنان جز با ریختن خون من آرام نمی گیرد و اگر امر چنین باشد، آنان نسبت به غیر من مبالاتی ندارند

گروهی از آن طایفه که جان هایشان را به بهشت جاودان فروخته بودند، گفتند:

ای پسر رسول خدا! پدران ما فدایی تو باد! ما نسبت به آنچه به سمت آن آمدیم اصرار داریم؛

به خدا قسم اگر اعضای ما تکه تکه شود، ما به سمت دنیای گمراهان عدول نمی کنیم!

شما ما را به اسلام هدایت کردید و بر روی زمین کسی دینی مثل دین ما ندارد!

اگر شما نبودید، ما خدا را به عنوان خالق خود نمی شناختیم و نماز و طهارت و اذن را نمی دانستیم

شما راهنمایان و وسائط تقرب ما هستید و شما راهنمایان ما در رستگاری به رضوان خدا می باشید

آیا جد تو بهترین پیامبران نبود و پدرت نسبت به او به منزله هارون نسبت به موسی نبود؟

پس چگونه تو را تسلیم مرد تندخوی زنازاده کنیم در حالی که او را خبیث ترین فرعونی می دانیم که روی زمین آمده است؟

از این امر به خدا پناه می بریم و با تیر و شمشیر و نیزه های تیز شده با آنان می جنگیم،

تا به امر خدا برگردند و و دست ستم از بهترین نمازگزاران بردارند حسین علیه السّلام فرمود: در این صورت شما وفاداری نموده اید و خدا از جانب ما آل یاسین به شما جزا دهد

ص: 269

فأنزلوا یا جنود الله رحلکم***ثم استعدوا لبلوی سوف یأتینا

شدوا حیازیمکم للموت و اصطبروا***و لا تخافوا بأن الموت لاقینا

و هل نخاف بأن الخصم یقتلنا***و الحق و الله فینا لیس یعدونا

لا عار للمرء لو تفقأ کریمته***إن کان مستبصرا قد أحکم الدینا

القوم من نیل روح الله قد یئسوا***و موقف العرض من ذا لا یبالونا

القوم قد آثروا الدنیا و زینتها***و یعبدون هواهم و الشیاطینا

بغوا رضی ابن زیاد خاب آملهم***یردون أولادنا یسبون أهلینا

یسقون أفراسهم ماء الفرات و***یقتلون آل رسول الله ظامینا

یا لیت فاطمة الطهر البتول تری***ما نالنا من بنی حرب و تبکینا

هل من خبیر ببلوانا یمر علی***زقاق طیبة یبکینا و یرثینا

یقول یا مصطفی إنی خرجت و قد***ترکت ابنک منحورا و مطعونا

یقول آخر یا طهر البتول لقد***ترکت ابنک محزونا و مشجونا

وا حسرتی لطریح بالعراء و لم***یدفن و ما کان مغسولا و مکفونا

وا لهف قلبی لفتیان أولی شرف***قد قتلوا و هم القرآن تالونا

وا لهف قلبی لنسوان مخدرة***ابرزن بالطف فی قوم ملاعینا

یا رب عذب عذاب الهون رائسهم***یزید ثم عبیدا فالاعنینا(1)

و اغفر لمسکیننا الجیلی زلته***آمین آمین یا غفار آمینا

المرثیة الثالثة له عفی عنه

ألا لیس من فقد الخلیل هزالی***و لا من مزاج السوء سوأة حالی

و لا نابنی ضیق المعاش فعابنی***خلیطی و أقرانی بقلة مالی

و لکن خیول الغم و الکرب و النوی***توالت علی بالی و أی توالی

لما حل من أصناف بلوی و محنة***بآل رسول الله أکرم آل

فکم مشرب کأس الحتوف فبعضهم***بدس و بعض مؤذنا بقتال

ص: 270


1- 1. کذا فی نسخة الکمبانیّ.

پس ای سربازان خدا بار بگشایید و آماده بلوایی که به نزد ما خواهد آمد شوید؛

کمربندهای خود را برای مرگ ببندید و بردبار باشید و نهراسید از این که مرگ با ما ملاقات کند

آیا ما از این می ترسیم که دشمن ما را بکشد، در حالی که به خدا قسم حق در ماست و از ما نمی گذرد؟

انسان را عاری نیست که بمیرد، در صورتی که بصیرت داشته باشد و دین خود را مستحکم نموده باشد

این قوم از رسیدن به رحمت خدا نومیدند و در مواقف عرض اعمال قیامت از این جنایتشان باکی از ما ندارند

این قوم دنیا و زینت آن را ترجیح داده اند و هوای نفس خود و شیاطین را عبادت می کنند

آنان رضایت ابن زیاد را می طلبند و امیدوار از آنان نومید می شود، آنان فرزندان ما را خواری می کنند و اهل ما را به اسارت می برند

به اسبان خود آب فرات می نوشانند و آل پیامبر را تشنه کام می کُشند

ای کاش فاطمه طاهره بتول بود و می دید ما از بنی حرب چه می کشیم و بر ما می گریست!

آیا کسی هست که از امر ما با خبر باشد و بر کوچه های مدینه بگذرد و بر ما بگرید و مرثیه بخواند!

بگوید: ای مصطفی! من خارج شدم در حالی که فرزندت را منحور و نیزه خورده ترک نمودم!

دیگری بگوید: ای طاهره بتول! فرزند تو را اندوهگین و مهموم ترک نمودم!

واحسرتا بر کسی که در بیابان به خاک افتاد و دفن نشد و غسل و کفن نگردید! آه از سوز قلبم برای جوانانی که صاحب شرف بودند و در حال تلاوت قرآن کشته شدند!

آه از سوز قلبم برای زنانی که در پرده بودند و در بیابان کربلا بیرون آورده شدند و در میان قومی ملعون بودند!

پروردگارا! عذاب خواری را بر رئیسشان یزید و سپس عبیدالله که تجاوزگرند، بیاور!

و لغزش مسکین ما جیلی را ببخش! آمین آمین یا غفار! دعایم را مستجاب فرما

مرثیه سوم از جیلی، که خدا او را ببخشاید:

آگاه باشد که لاغر اندامی من از فقدان حبیب نیست و سوء حالم از بد مزاجی نیست!

و تنگی معاش متوجه من نشده که دوستان و اقرانم به کمی مال بر من عیب بگیرند!

ولی جماعت غم و سختی و مصیبت بر ذهن من پیاپی آمده و چقدر پشت سر هم آمده!

زیرا که انواع بلا و رنج بر آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که کریم ترین خاندان هستند، روا داشته شده است!

پس چقدر جام های مرگ را نوشیده اند؛ برخی پایمال شده و به بعضی اعلان جنگ شده است

ص: 270

أ لم تسمع الملعونة الرجس إذ مضت***توسوس للأخری بوعد وصال

إلی أن قتلن المجتبی الحسن الذی***له مع حسن الوجه حسن خصال

فیا لیت کبد قطعت حین شربه***نقیع سموم خال کأس زلال

و یا لیت شمس الیوم کاللیل سودت***بما اخضر وجه مشرق کلئالی

بنفسی إذ جاءته زینب أخته***و قد شاهدت حالا و أیة حال

فقال تعالی یا ابنة الخیر فاعجبی***فکم فلذة منی سقطن حیالی

تعالی تعالی یا ابنة الأم فانظری***أخاک بکبد قاء أم بطحال

بنفسی إذ وصی أخاه معانقا***بتقوی الإله الخالق المتعال

و بالصبر و التسلیم لله و الرضی***و بالشکر و التحمید أیة حال

و قال تذکر نقل معراج جدنا***و مالک من قصر الجنان و مالی

فهذا اخضراری قد تحقق حسبما***هناک و فی علم الإله جری لی

سیدمون نحرا کان فی غیر مرة***یقبله الجد الجلیل حیالی

فتحمر وجها حیث لا یتیسر***اللواذ بأنصار و لا بموالی

فوا حسرتی وا سوأتا وا مصیبتا***لمذبوح أرض الطف یوم نزال

یزید بما استحللت هتک حریمه***و حرمت شرب الماء رد سؤالی

تدور بدور الفخر و العز و العلی***زقاق بلاد الشام فوق جمال

أطایب بیض کالشموس وجوهها***بظهر شموس فی مسیر قلال

ذراری رسول الله شد وثاقهم***کنحو أساری أوثقت بحبال

تذل میاتیم الحسین معاندا***و قد کان للأیتام خیر ثمال

فکیف إذا استعدی علیک محمد***لدی حاکم ذی نقمة و نکال

و بطش شدید و انتقام و سطوة***و سلطنة فی عزة و جلال

علیک إلی یوم الجزاء و بعده***من الله لعن دائم متتال

إلهی أنا الجیلی عبدک مذعنا***بما کان منی من قبیح فعال

و لکننی راثی الحسین و ناشر***مدائح ساداتی بلحن مقال

ص: 271

آیا نشنیدی آن زن ملعون پلید را که رفت و دیگری (ابن ملجم) را با وعده وصال (برای کشتن امیر مؤمنان علیه السّلام) وسوسه کرد؟

تا این که حسن مجتبی را که علاوه بر خوش صورتی نیکو خصال نیز بود، کشتند

پس ای کاش در آن هنگام که شربت سم خالص را در جام گوارایی نوشید، جگرم پاره پاره شود! و ای کاش خورشید امروز چون شب تیره شود که صورتی نورانی که مثل درّ بود، سبز گردید!

فدایش شوم آن هنگام که زینب خواهرش آمد و حال او را مشاهده نمود و چه حالی داشت!

پس امام حسن علیه السّلام فرمود: ای دختر نیکی بیا و در شگفت شو که چقدر از پاره های جگرم جلوی من افتاده است!

بیا بیا ای دختر مادرم و ببین که برادرت جگرش را بالا آورده یا طحالش را!

فدایش شوم آن هنگام که برادرش را در حال معانقه در آغوش کشید و او را به تقوای خدای خالق متعال وصیت نمود!

و به صبر و تسلیم در برابر خدا و رضا و شکر و حمد خدا در هر حالی سفارش نمود!

و فرمود: به یاد بیاور انتقال جدمان به معراج را و این که چقدر تو از قصور بهشتی داری و من نیز چقدر دارم!

این سبزی چهره من در اثر سم محقق شده به حسب آنچه در آنجاست و در علم خدا این مصیبت بر من رفته است!

آنان گلویی را خون آلود خواهند کرد که چند بار جد بزرگوارمان آن را جلوی دیدگانم بوسید

پس چهره تو سرخ می شود، به گونه ای که نمی توانی به انصار و موالیانت پناه ببری!

پس وا حسرتاه و وا سوأتاه و وا مصیبتاه بر کسی که در زمین کربلا در روز قتال ذبح شد؛

ای یزید! به چه گناهی حریمش را هتک کردی و آب نوشیدنش را حرام نمودی؟ سؤال مرا پاسخ بده!

تو ای یزید! در کوچه های بلاد شام با فخر و عزت و بزرگی و فوق جمال و زیبایی دور می زنی! امام پاکانی که رویشان چون خورشید سفید است، در مسیر کو ه ها بر چارپایان سوارند!

فرزندان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم محملشان محکم بسته شده، مانند اسیرانی که با ریسمان بسته می شوند!

حسینی که بهترین یاور یتیمان بود، یتیمان خودش با خواری و دشمنی برده می شوند!

پس وقتی محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با تو نزد خدای حاکمی که صاحب نقمت و عذاب است، مخاصمه کند چه می کنی؟

و خدایی که نیرویش قوی است و انتقام و قهر دارد و در عزت و جلال سلطنت می نماید

لعنت دائم و پیاپی بر تو ای یزید تا روز قیامت و بعد از آن!

خدایا! من جیلی بنده تو هستم که به کردار قبیح خود معترف هستم!

ولی من مرثیه خوان حسینم و مدایح سرورانم را با لحن گفتگو نشر می دهم!

ص: 271

محبة أولاد الرسول تعرقت***ببالی فلا بالموت بعد أبالی

و لم أتخذ دون الوصی ولیجة***و هذا عطاء منک قبل سؤالی

و أنت علیم من ضمیری بأننی***بغیض لأعداء الوصی و قال

فلا تبعدنی عنه حیا و میتا***و عمم بهذا الفضل کل موال

المرثیة الرابعة أیضا له عفی عنه

اطلبوا للضحک دونی و علی الحزن دعونی***حرم الضحک أخلائی عن أهل الشجون

حزنی لیس لخل أو أنیس أو قرین***أو لولد کنت أرجو منهم أن یخلفونی

إنما حزنی و بثی و رنینی و أنینی***لشهید الطف سبط المصطفی الهادی الأمین

لهف قلبی إذ ینادی قومه هل من معین***ما لقومی لا یجیبونن إذ قد سمعونی

ألما فی قلبهم منی من داء دفین***أم لهم بغض علی الإسلام أم لم یعرفونی

ها أنا ابن المصطفی الآتی بقرآن مبین***ها أنا ابن المرتضی الهادی إلی دین مبین

أمی الزهراء مخدومة جبرئیل الأمین***مذهبی التوحید و التقدیس و الإسلام دینی

هل علی الأرض نظیری الیوم قومی أنصفونی***فبما استحللتم هتک حریمی أخبرونی

ویلکم یوم ینادی المرء یا رب ارجعونی***و أنا أشکو إلی جدی بالصوت الحزین

ص: 272

محبت فرزندان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در خاطرم ریشه دوانده و بعد از این از مرگ ابایی ندارم!

و دوست و یاری غیر از جانشین پیامبر نمی گیرم و این لطف تو در حق من است که قبل از خواستن من عطا کرده ای!

و تو به درون من علم داری و می دانی که من مبغض دشمنان وصی و دشمن آنان هستم!

پس در حال حیات و ممات مرا از او دور مفرما و این فضیلت را شامل همه موالیان بگردان

مرثیه چهارم نیز از اوست، خدایش عفو کند:

برای خنده غیر مرا بطلبید و مرا به حزن بخوانید که ای دوستان من! خنده بر اهل حزن و اندوه حرام است

اندوه من برای دوست و انیس و قرین نیست یا برای فرزندی از فرزندانم که امید داشتم بعد از من بماند، نمی باشد همانا حزن و اندوه و ناله و زاری من برای شهید کربلاست که نواده مصطفای هادی امین است!

سوز دلم آنجاست که ندای هل من معین بر قومش سر داد: قوم مرا چه شده که وقتی سخنم را می شنوند، مرا جواب نمی دهند؟

آیا به خاطر درد دفن شده در سینه شان است یا آنان بر اسلام کینه دارند یا این که مرا نمی شناسند؟

من فرزند مصطفایی هستم که قرآن مبین را آورده و من پسر مرتضایی هستم که به دین مبین هدایت فرموده است!

مادرم زهرا مخدم جبرئیل امین است و مذهبم توحید و تقدیس است و اسلام دین من است!

ای قوم من! انصاف به خرج دهید! آیا امروز روی زمین کسی را نظیر من می یابید؟ پس چرا هتک حریم من کردید؟ به من خبر دهید!

وای بر شما! روزی که انسان ندا می دهد پروردگارا مرا برگردان، و روزی که من با صدایی حزین به جدم شکایت می کنم!

ص: 272

جد یا جد تری قومی کیف استضعفونی***ثم لم یرضوا بالاستضعاف حتی قتلونی

آه من جور عبید الفاسق العلج الهجین***آه من شمر و شبث یظهران الحقد دونی (1)

آه من إدماء نحری آه من عفر جبینی***آه من أجل صبایا هن من لحمی و طینی

آه من ذی ثفنات هو نفسی و وتینی***آه إذ أبرزت النسوان من حصن حصین

حاسرات ظامئات خافضات للأنین***آه من جور یزید بن اللعین بن اللعین

رب عذبهم بتعذیب ألیم و مهین***و احشر الجیلی فی زمرة أصحاب الیمین (2).

أقول: روی فی بعض کتب المناقب القدیمة بإسناده عن البیهقی عن علی بن محمد الأدیب یذکر بإسناد له: أن رأس الحسین بن علی علیهما السلام لما صلب بالشام أخفی خالد بن عفران و هو من أفضل التابعین شخصه من أصحابه فطلبوه شهرا حتی وجدوه فسألوه عن عزلته فقال أ ما ترون ما نزل بنا ثم أنشأ یقول:

جاءوا برأسک یا ابن بنت محمد***مترملا بدمائه ترمیلا

و کأنما بک یا ابن بنت محمد***قتلوا جهارا عامدین رسولا

قتلوک عطشانا و لم یترقبوا***فی قتلک التنزیل و التأویلا

و یکبرون بأن قتلت و إنما***قتلوا بک التکبیر و التهلیلا

أخبرنی سید الحفاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه الدیلمی عن محیی السنة أبی الفتح إجازة قال أنشدنی أبو الطیب البابلی أنشدنی أبو النجم بدر بن

ص: 273


1- 1. آه من شمر و شبث قاطعی عرق وتینی، خ ل.
2- 2. انتهی ما نقلناه من نسخة الکمبانیّ.

ای جد من! می بینی قومم چگونه مرا به ضعف روا داشتند و سپس به استضعاف من راضی نشده تا این که مرا کشتند!

آه از ستم عبیدالله فاسق درشت خوی غلیظ و آه از شمر و شبث که کینه خود را بر ضد من آشکار کردند!

آه از ریختن خون گلویم و آه از به خاک مالیدن پیشانی من آه از دخترانی که از گوشت و خاک من بودند!

آه از حضرت سجاد صاحب پینه پیشانی که جان و رگ قلب من بود و آه از دمی که زنان از دژ محکم خیمه ها بیرون آورده شدند!

در حالی که سر برهنه و تشنه بودند و صدای زاری شان را پایین می آوردند و آه از جور یزید ملعون پسر ملعون!

پروردگارا! آنان را به عذابی دردناک و خوارکننده عذاب فرما و جیلی را در زمره اصحاب یمین محشور فرما مؤلف: در برخی کتب قدیمی مناقب نقل شده که وقتی سر حسین بن علی علیهما السّلام در شام به دار آویخته شد، خالد بن عفران که از افضل تابعین بود، خود را از اصحابش مخفی نمود. آنان یک ماه دنبال او گشتند تا این که او را یافتند و علت دوری گزیدنش را پرسیدند. او گفت: آیا نمی بینید چه بر سر ما آمده؟ سپس این شعر را سرود:

ای پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! سر تو را آوردند در حالی که به خونت به شدت آغشته بود!

گویا با کشتن تو ای پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! علنا و عمدا رسول خدا را کشتند!

تو را تشنه کشتند و در کشتنت تنزیل و تأویل را به انتظار ننشستند!

و به خاطر قتل تو تکبیر گفتند، در حالی که با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند

ص: 273

إبراهیم بالدینور للشافعی محمد بن إدریس:

تأوب همی و الفؤاد کئیب***و أرق نومی فالرقاد غریب

و مما نفی جسمی و شیب لمتی***تصاریف أیام لهن خطوب

فمن مبلغ عنی الحسین رسالة***و إن کرهتها أنفس و قلوب

قتیلا بلا جرم کأن قمیصه***صبیغ بماء الأرجوان خضیب

و للسیف إعوال و للرمح رنة***و للخیل من بعد الصهیل نحیب

تزلزلت الدنیا لآل محمد***و کادت لها صم الجبال تذوب

یصلی علی المهدی من آل هاشم***و یغزی بنوه إن ذا لعجیب

لئن کان ذنبی حب آل محمد***فذلک ذنب لست منه أتوب.

أخبرنی أبو منصور الدیلمی عن أحمد بن علی بن عامر الفقیه أنشدنی أحمد بن منصور بن علی القطیعی المعروف بالقطان ببغداد لنفسه:

یا أیها المنزل المحیل***غاثک مستخفر هطول

أودی علیک الزمان لما***شجاک من أهله الرحیل

لا تغترر بالزمان و اعلم***أن ید الدهر تستطیل

فإن آجالنا قصار***فیه و آمالنا تطول

تفنی اللیالی و لیس یفنی***شوقی و لا حسرتی تزول

لا صاحب منصف فأسلو***به و لا حافظ وصول

و کیف أبقی بلا صدیق***باطنه باطن جمیل

یکون فی البعد و التدانی***یقول مثل الذی أقول

هیهات قل الوفاء فیهم***فلا حمیم و لا وصول

یا قوم ما بالنا جفینا***فلا کتاب و لا رسول

لو وجدوا بعض ما وجدنا***لکاتبونا و لم یحولوا

لکن خانوا و لم یجودوا***لنا بوصل و لم ینیلوا

قلبی قریح به کلوم***أفتنه طرفک البخیل

أنحل جسمی هواک حتی***کأنه حصرک النحیل

ص: 274

محمد بن ادریس شافعی می گوید:

غصه من اول شب بر می گردد و دلم اندوهگین است و غصه خوابم را به بیداری کشیده و خوابیدن امری دور است

و از چیزهایی که جسمم را از بین مرده و موی سرم را سفید کرده، گذر روزهایی است که مصیبت ها دارد!

پس چه کسی از جانب من پیام برای حسین علیه السّلام می برد، اگر چه جانها و دل ها این امر را مکروه می دارند!

کشته بی گناهی است که گویا پیراهنش، به آبی سرخ رنگ شده و خضاب گشته است

و شمشیر صدا می کند و نیزه ناله محزون دارد و اسبان بعد از شیهه کشیدن صدا می کنند

دنیا برای آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متزلزل گشته و نزدیک است کوه های بلند برای آنان ذوب گردد! بر هدایت شده از آل هاشم درود فرستاده می شود و با فرزندان هاشم جنگیده می شود! این امری عجیب است

اگر گناه من حب آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، این گناهی است که از آن توبه نخواهم کرد!

قطیعی معروف به قطّان که در بغداد بوده، می سراید:

ای منزلی که یک سال اهل آن به آن سر نزده اند! تو را پیمان شکن همیشه روان استغاثه می کند!

زمانه تو را برد وقتی از جانب اهل آن غصه دار شدی و رفتی!

به زمانه مغرور نشو و بدان که دست روزگار بلند است!

زیرا که عمرهای ما در دنیا کوتاه است و آرزوهایمان طولانی است

شب ها می روند و شوق من فانی نمی شود و حسرتم از بین نمی رود!

هیچ دوست منصفی ندارم که با او تسلّی یابم و هیچ نگهبان رسایی ندارم!

و چگونه بدون دوستی بمانم که باطنش زیبا باشد؟

که در دوری و نزدیکی مثل حرفی را که من می زنم بزند؟

هیهات که وفا در بین آنان کم شده و هیچ رفیق خوب و رسیدگی کننده ای ندارم!

ای قوم! چه شده که ما مورد ستم واقع شدیم؟ پس آیا قرآن و رسولی نیست؟

اگر بخشی از آنچه ما یافتیم را می یافتند، حتما با ما مکاتبه می کردند و رویگردان نمی شدند

ولی خیانت کردند و با وصل به ما، نسبت به ما نیکی نکردند و نرساندند!

دلم از آن مجروح و نیش خورده است و گوشه چشم بخیل تو آن را مفتون ساخته!

جسمم را هوای تو لاغر کرده و گویی زندان باریک توست!

ص: 274

یا قاتلی بالصدود رفقا***بمهجة شفها غلیل (1)

غصن من البان حیث مالت***ریح الخزامی به تمیل (2)

یسطو علینا بغنج لحظ***کأنه مرهف صقیل

کما سطت بالحسین قوم***أراذل ما لهم أصول

یا أهل کوفان لم غدرتم***بنا و کم أنتم نکول

أنتم کتبتم إلی کتبا***و فی طریاتها ذحول

فراقبوا الله فی خبای***فیه لنا فتیة غفول

و أم کلثوم قد تنادی***لیس الذی حل بی قلیل

تقول لما رأته خلوا***قد خسفت صدره الخیول

جاشت بشط الفرات تدعو***ما فعل السید القتیل

أین الذی حین أرضعوه***ناغاه فی المهد جبرئیل

أین الذی حین غمدوه***قبله أحمد الرسول

أین الذی جده النبی***و أمه فاطم البتول

أنا ابن منصور لی لسان***علی ذوی النصب یستطیل

ما الرفض دینی و لا اعتقادی***و لست عن مذهبی أحول.

قال و لدعبل الخزاعی رحمه الله:

أ أسبلت دمع العین بالعبرات***و بت تقاسی شدة الزفرات

و تبکی لآثار لآل محمد***فقد ضاق منک الصدر بالحسرات

ألا فابکهم حقا و بل علیهم***عیونا لریب الدهر منسکبات

و لا تنس فی یوم الطفوف مصابهم***و داهیة من أعظم النکبات

سقی الله أجداثا علی أرض کربلاء***مرابیع أمطار من المزنات

ص: 275


1- 1. شفه الهم و الحزن و الحب: هزله و أوهنه. و النسخ« ببهجة» و هو تصحیف.
2- 2. الخزامی خیری البر زهره أطیب الازهار نفحة یتمثل به فی الطیب، یقال:« أطیب من نفس النعامی بین ورق الخزامی» و فی النسخ« الخرامی».

ای کسانی که مرا با هجران ها کشتید! مدارا کنید با خون دلی که غلیان درونم آن را لاغر و سست کرده!

شاخه ای از درختانی که کج می شود و باد خوشبویی بر آن می وزد! با کرشمه ای آنی بر ما تسلط می یابد، گویی جسم نازکی صیقل داده شده است

همان گونه که قومی بر حسین علیه السّلام مسلط شدند، آنان اراذلی بودند که ریشه و حسب و نسب نداشتند

ای اهل کوفه! چرا با ما خیانت نمودید و چقدر شما پیمان شکن هستید!

شما به من نامه هایی نوشتید و در نوشته های تر و تازه شما خونخواهی است!

در مورد منزلت من از خدا بترسید که در آن برای ما جوانانی رام هستند؛

و ام کلثوم ندا سر داده بود: مصیبتی که بر من رسید، کم نیست!

وقتی برادرش را دید گفت: اسبان سینه او را پوشاندند و پایمال کردند!

با شط فرات ناله می کرد و می گفت: سرور به شهادت رسیده یعنی حسین علیه السّلام چه شد؟

کجاست آن کسی که هنگامی که او را شیر می دادند، جبرئیل با او سخنان کودکانه می گفت؟

کجاست آن کسی که هنگامی که او را در قنداق پیچیدند، احمد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم او را بوسید؟

کجاست آن کسی که جد او پیامبر است و مادرش فاطمه بتول است؟

من ابن منصورم که زبانی دارم که بر ناصبیان دراز است!

شیعگی دین و اعتقاد من است و از مذهب خود دست بر نمی دارم!

دعبل خزاعی رحمه الله نیز سروده است:

آیا اشک چشمم را جاری کردی و از شدن مصیبت ها دل را به درد آوردی؟

و بر آثاری از آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می گریی، سینه با حسرت هایش از تو به تنگ آمده است!

هان! بر آنان بگری و چشمانی را برای آنان تر ساز که برای دگرگونی روزگار گریانند!

و در روز کربلا مصائب آنان را فراموش مکن و مصیبتی را که از سخت ترین بلایا بود! خدا قبوری را بر زمین کربلا که محل ریزش باران از ابرها شده، تر و تازه گرداند!

ص: 275

و صلی علی روح الحسین حبیبه***قتیلا لدی النهرین بالفلوات

قتیلا بلا جرم فجیعا بفقده***فریدا ینادی أین أین حماتی

أنا الظامئ العطشان فی أرض غربة***قتیلا و مطلوبا بغیر ترات

و قد رفعوا رأس الحسین علی القنا***و ساقوا نساء ولها خفرات

فقل لابن سعد عذب الله روحه***ستلقی عذاب النار باللعنات

سأقنت طول الدهر ما هبت الصبا***و أقنت بالآصال و الغدوات

علی معشر ضلوا جمیعا و ضیعوا***مقال رسول الله بالشبهات

قال و لدعبل أیضا رحمه الله:

یا أمة قتلت حسینا عنوة***لم ترع حق الله فیه فتهتدی

قتلوه یوم الطف طعنا بالقنا***و بکل أبیض صارم و مهند

و لطال ما ناداهم بکلامه***جدی النبی خصیمکم فی المشهد

جدی النبی أبی علی فاعلموا***و الفخر فاطمة الزکیة محتدی

یا قوم إن الماء یشربه الوری***و لقد ظمئت و قل منه تجلدی

قد شقنی عطشی و أقلقنی الذی***ألفاه من ثقل الحدید المؤید(1)

قالوا له هذا علیک محرم***هذا حلال من یبایع للغبی (2)

فأتاه سهم من ید مشئومة***من قوس ملعون خبیث المولد

یا عین جودی بالدموع و جودی***و ابکی الحسین السید بن السید.

قال و لبعضهم:

إن کنت محزونا فما لک ترقد***هلا بکیت لمن بکاه محمد

هلا بکیت علی الحسین و نسله***إن البکاء لمثلهم قد یحمد

لتضعضع الإسلام یوم مصابه***فالجود یبکی فقده و السؤدد

أ نسیت إذ سارت إلیه کتائب***فیها ابن سعد و الطغاة الجحد

فسقوه من جرع الحتوف بمشهد***کثر العداة به و قل المسعد

ص: 276


1- 1. المؤید: الامر العظیم، الداهیة.
2- 2. کذا و لعله تصحیف« بالید».

و بر روح حسین علیه السّلام حبیبش درود فرستد، که نزدیک دو رودخانه در بیابان کشته شد!

کشته بی گناهی که با فقدان او فاجعه به بار آمد و تنهایی که ندا سر داد: یاوران من کجایند؟

من در زمین غربت تشنه هستم و کشته شدم و مورد بازخواست قرار گرفتم، بدون این که کسی از من خونخواهی کند!

و آنان سر حسین علیه السّلام را بر نیزه بلند کردند و زنان با حیا را سرگردان بردند!

پس به ابن سعد که خدا روحش را معذب بدارد بگو: همراه با لعنت ها، عذاب آتش را خواهی دید!

من در طول روزگاران و مادامی که باد صبا بوزد، خوار خواهم کرد و صبح و شام خوار و ذلیل می کنم،

گروهی را که همگی گمراه شدند و گفته رسول خدا را با شبهه هایشان تضییع کردند!

همچنین دعبل می گوید:

ای امتی که حسین علیه السّلام را به زور کشتید! حق خدا را در مورد او مراعات نکردید تا هدایت شوید!

روز عاشوررا او را با ضربات نیزه و هر شمشیر سفید و برّنده هندی کشتید!

و چقدر حسین علیه السّلام آنان را با کلامش خواند که جدم پیامبر خصم شما در قیامت خواهد بود!

جد من پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پدرم علی علیه السّلام است و فاطمه زکیه علیها السّلام مادر با افتخارم، منازع شما در حق من خواهد بود

ای قوم! آب را همه مردم می نوشند ومن تشنه کام شده ام و طاقت جنگیدنم در برابر آن کم شده است عطش مرا لاغر و سست کرده و کسی که عطش را بر من هموار کرده، از سنگینی آهن و مصیبت بزرگ مرا به اضطراب انداخته است

به حسین علیه السّلام گفتند: آب بر تو حرام است! اما آب حلال است و چه کسی با کودن بیعت می کند؟

از دستی نحس تیری به سمت او آمد، از کمان ملعونی که مولدش ناپاک بود!

ای چشم اشک بریز و خوب گریه کن و بر حسین، آقا پسر آقا گریان باش!

بعضی از مرثیه کنندگان می گوید:

اگر محزونی تو را چه شده که می خوابی؟ چرا بر کسی که محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر او گریست نمی گریی؟

چرا بر حسین علیه السّلام و نسل او گریه می کنی؟ گریه بر مثل آنان ستوده است!

به این خاطر که اسلام روز مصیبت او منهدم شد، پس جود و آقایی بر فقدان او گریستند!

آیا فراموش کردی هنگامی را که گروه هایی به نزد او آمدند که بینشان ابن سعد و طاغیان منکر بود؟

پس او را از جرعه های مرگ در شهادتگاهی سیراب کردند که دشمن در آن زیاد و یاور کم بود!

ص: 276

ثم استباحوا الصائنات حواسرا***و الشمل من بعد الحسین مبدد(1) کیف

القرار و فی السبایا زینب***تدعو المسا یا جدنا یا أحمد

هذا حسین بالحدید مقطع***متخضب بدمائه مستشهد

عار بلا کفن صریع فی الثری***تحت الحوافر و السنابک مقصد

و الطیبون بنوک قتلی حوله***فوق التراب ذبائح لا تلحد

یا جد قد منعوا الفرات و قتلوا***عطشا فلیس لهم هنالک مورد

یا جد من ثکلی و طول مصیبتی***و لما أعاینه أقوم و أقعد

و له:

حسب الذی قتل الحسین من الخسارة و الندامة***أن الشفیع لدی الإله خصیمه یوم القیامة.

قال و لدعبل أیضا رحمه الله:

منازل بین أکناف الغری***إلی وادی المیاه إلی الطوی

لقد شغل الدموع عن الغوانی***مصاب الأکرمین بنی علی

أتی أسفی علی هفوات دهر(2)***تضاءل فیه أولاد الزکی

أ لم تقف البکاء علی حسین***و ذکرک مصرع الحبر التقی

أ لم یحزنک أن بنی زیاد***أصابوا بالتراب بنی النبی

و أن بنی الحصان یمر فیهم***علانیة سیوف بنی البغی.

قال و للرضی الموسوی نقیب النقباء البغدادی:

سقی الله المدینة من محل***لباب الودق بالنطف العذاب

و جاد علی البقیع و ساکنیه***رخی البال ملئان الوطاب

و أعلام الغری و ما أساخت***معالمها من الحسب اللباب

و قبرا بالطفوف یضم شلوا***قضی ظمأ إلی برد الشراب

و بغدادا و سامرا و طوسا***هطول الودق منخرق العباب

ص: 277


1- 1. هذا هو الصحیح، و قد مر فی ص 243« فالثکل من بعد الحسین مبدد» و هو تصحیف.
2- 2. أیا أسفا، ظ.

سپس زنان در پرده را سر برهنه مباح دانستند و جماعت آنان پس از حسین علیه السّلام پراکنده گشت!

چگونه آرام بگیرم که در میان اسیران زینب بود، که هنگام شب فریاد می زد: ای جد ما! ای احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم!

این حسین است که با آهن قطعه قطعه شده و با خونش خضاب گشته و به شهادت رسیده!

عریان و بی کفن بر خاک افتاده و زیر چارپایان و سُم هایشان دیده می شود!

و فرزندان پاکت در اطراف او به شهادت رسیده اند و بر روی خاک ذبح گشته و دفن نشده اند! ای جد من! فرات را از او منع کردند و او را تشنه کشتند و حسین و فرزندانش در آنجا آبشخوری نداشتند!

ای جد من! از ناله و افغان و طول مصیبت من و آنچه می بینم، بر می خیزم و می نشینم(بی قرارم)

و نیز همین شاعر می گوید:

کافی است از حیث خسارت و ندامت کسی را که حسین علیه السّلام را کشت، که کسی که روز قیامت شفیع بندگان نزد خداست، مخاصم او خواهد بود!

همچنین دعبل می گوید:

بین اطراف نجف منزلگاه هایی است، تا وادی آب ها و تا سرزمین طوی!

اشک بر مصائب گرامیان از فرزندان علی علیه السّلام مرا از نغمه سرایان باز داشته!

تأسف من بر مصیبت های روزگار آمده است که در آن به اولاد انسان پاک ظلم می شود!

آیا گریه بر حسین علیه السّلام و یاد به خاک افتادن عالم پارسا را متوقف نمی کنی؟

آیا این تو را محزون نمی کند که پسران زیاد انتقام خون خود را از فرزندان پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گرفتند؟

و فرزندان پاکان، آشکارا شمشیر فرزندان زنا بر آنان می گذرد؟

و رضی موسوی، نقیب نقبای بغداد می گوید:

خدا مدینه را شاداب نگه دارد که محلی است که درب باران با قطرات گواراست

و خدا بر بقیع و مدفونین در آن جود فرماید، در خالی که خاطرشان آسوده و ظرف شیر آن را پر باشد

و بزرگان نجف را نیز، و انسان های شریف و خردمندی که معالم آن را محکم نمودند و قبر کربلا را که اعضای جدا شده را در برگرفته و تشنگی آنان را به خنکی آب گوارا رفع کند

و بغداد و سامرّاء و طوس را نیز، که باران این دیار سرشار و آبشان فراوان باشد

ص: 277

بکم فی الشعر فخری لا بشعری***و عنکم طال باعی فی الخطاب

و من أولی بکم منی ولیا***و فی أیدیکم طرف انتسابی.

قال و لأبی الحسن علی بن أحمد الجرجانی من قصیدة طویلة یمدح أهل البیت علیهم السلام:

وجدی بکوفان ما وجدی بکوفان***تهمی علیه ضلوعی قبل أجفان (1)

أرض إذا نفحت ریح العراق بها***أتت بشاشتها أقصی خراسان

و من قتیل بأعلی کربلاء علی***جهد الصدی فتراه غیر صدیان

و ذی صفائح یستسقی البقیع به***ری الجوانح من روح و رضوان

هذا قسیم رسول الله من آدم***قدا معا مثل ما قد الشراکان

و ذاک سبطا رسول الله جدهما***وجه الهدی و هما فی الوجه عیناه

وا خجلتا من أبیهم یوم یشهدهم***مضرجین نشاوی من دم قان (2)

یقول یا أمة حف الضلال بها***فاستبدلت للعمی کفرا بإیمان

ما ذا جنیت علیکم إذ أتیتکم***بخیر ما جاء من آی و فرقان

أ لم أجرکم و أنتم فی ضلالتکم***علی شفا حفرة من حر نیران

أ لم أؤلف قلوبا منکم مزقا فرقا***مثارة بین أحقاد و أضغان

أ ما ترکت کتاب الله بینکم***و آیة الغر فی جمع و قرآن

أ لم أکن فیکم غوثا لمضطهد***أ لم أکن فیکم ماء لظمآن

قتلتم ولدی صبرا علی ظمإ***هذا و ترجون عند الحوض إحسانی

سبیتم ثکلتکم أمهاتکم***بنی البتول و هم لحمی و جثمانی

مزقتم و نکثتم عهد والدهم***و قد قطعتم بذاک النکث أقرانی

یا رب خذ لی منهم إذ هم ظلموا***کرام رهطی و راموا هدم بنیانی

ما ذا تجیبون و الزهراء خصمکم***و الحاکم الله للمظلوم و الجانی

ص: 278


1- 1. همی الماء و الدمع همیا و همیانا: سال لا یثنیه شی ء و العین: صبت دمعها.
2- 2. یقال: أحمر قان أصله قانئ بالهمز ای اشتد حمرته، و بالیاء لغة.

افتخار من در شعرهایم به شماست، نه به اشعارم و وسعم در مخاطباتم درباره شما طولانی می گردد

و چه کسی از شما از حیث ولایت به من سزاوارتر است، در حالی که گوشه نسب من در دست شماست!

علی بن احمد جرجانی قصیده ای طولانی دارد که در آن اهل بیت علیهم السّلام را مدح می کند و از جمله می سراید:

شور و حال من از کوفه است، ولی شور و حالم از کوفه نیست که قبل از مژگانم، پهلوهایم به سمت آن کشیده می شود!

زمینی است کوفه که وقتی باد عراق به آن می وزد، شادابی آن را به دورترین نقطه خراسان می برد!

و از کشته ای است که بالای کربلا با تشنه کامی کشته شده، ولی تو او را تشنه نمی بینی!

سرزمینی که دارای سنگریزه های تیز است و بقیع از آن طلب آب و برکت می کند، در حالی که درون آن سیراب از روح و رضوان خداست!

این قسیم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از صلب حضرت آدم علیه السّلام است که با هم مانند دو شریک کنار هم قرار گرفته اند!

و آن دو سبط رسول خدایند که جدشان نماد هدایت است و آن دو در صورت مانند دو چشم می مانند!

باید از پدرشان روزی که آن دو را می بیند خجالت کشید که می بیند به خون سرخ آغشته گشته اند!

جدشان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می گوید: ای امتی که ضلالت آنان را در هم بپیچد؛ پس به خاطر کوری شان ایمان را به کفر مبدل ساختند! من چه جنایتی بر شما روا داشتم وقتی برایتان آوردم بهترین چیزی که آورده می شود از آیات و قرآن را!

آیا من شما را پناه ندهم در حالی که شما در ضلالتتان هستید و بر لبه پرتگاهی از حرارت آتش قرار دارید؟

آیا دل های پاره و جدای شما را جمع ننمودم که بین کینه ها و بغض ها قرار داشت؟

آیا کتاب خدا را بین شما باقی نگذاشتم و آیات روشن قرآن را در جمع و قرائت آن برای شما نگذاشتم؟

آیا در بین شما فریادرس بیچاره نبودم و آیا من بین شما مثل آب برای شخص تشنه کام نبودم؟

فرزند مرا با سختی و تشنه کامی کشتید! با این حال نزد حوض فردای قیامت منتظر احسان من هستید؟

مادرانتان به عزایتان بنشیند! دختران زهرای بتول را که گوشت من و جسم منند به اسارت گرفتید؟

عهد و پیمان پدرش را پاره و نقض نمودید و با این پیمان شکنی اقران مرا بریدید؟

پروردگارا! وقتی آنان ظلم کردند و قصد انهدام ریشه ما نمودند، برای من از آنان گروه با کرامتم انتقامم را بگیر!

چه جواب می دهید در حالی که خصم شما زهرا باشد و خدا برای مظلوم و جنایتکار حکم کننده باشد؟

ص: 278

أهل الکساء صلاة الله ما نزلت***علیکم الدهر من مثنی و وحدان

أنتم نجوم بنی حواء ما طلعت***شمس النهار و ما لاح السماکان (1)

ما زلت منکم علی شوق یهیجنی***و الدهر یأمرنی فیه و ینهانی

حتی أتیتک و التوحید راحلتی***و العدل زادی و تقوی الله إمکانی

هذی حقائق لفظ کلما برقت***ردت بلألائها أبصار عمیان (2)

هی الحلی لبنی طه و عترتهم***هی الردی لبنی حرب و مروان

هی الجواهر جاء الجوهری بها***محبة لکم من أرض جرجان

قال و له أیضا فی یوم عاشوراء من قصیدته الطویلة:

یا أهل عاشوراء یا لهفی علی الدین***خذوا حدادکم یا آل یاسین

إلی آخر ما مضی فی روایة ابن شهرآشوب (3) و زاد فیه:

زادوا علیه بحبس الماء غلته***تبا لرأی فریق فیه مغبون

نالوا أزمة دنیاهم ببغیهم***فلیتهم سمحوا منها بماعون

حتی یصیح بقنسرین راهبها***یا فرقة الغی یا حزب الشیاطین

أ تهزءون برأس بات منتصبا***علی القناة بدین الله یوصینی

آمنت ویحکم بالله مهتدیا***و بالنبی و حب المرتضی دینی

فجدلوه صریعا فوق جبهته***و قسموه بأطراف السکاکین

و أوقروا صهوات الخیل من أحن (4)***علی أساراهم فعل الفراعین

مصفدین علی أقتاب أرحلهم***محمولة بین مضروب و مطعون

أطفال فاطمة الزهراء قد فطموا***من الثدی بأنیاب الثعابین

یا أمة ولی الشیطان رأیتها***و مکن الغی منها کل تمکین

ص: 279


1- 1. یرید السماک الرامح و السماک الاعزل: کوکبان نیران.
2- 2. اللألاء: ضوء السراج و لمعانه.
3- 3. راجع ص 253.
4- 4. الصهوة: مقعد الفارس من الفرس.

ای اهل کساء! درود خدا بر شما تنها دو بار و یک بار در روزگار فرود نیامده!

شما ستارگان فرزندان حواء هستید مادامی که خورشید روز و دو ستاره درخشان بتابد

من پیوسته شوقی به شما خاندان دارم که مرا تهییج می کند و روزگار در این باب مرا امر و نهی می نماید تا یه نزد تو بیایم و توحید مرکب من است و عدل توشه و تقوای خدا قدرت و تمکن من می باشد!

این الفاظ حقایقی بود که وقتی روشن شود، با تلألؤ خود بینایی چشمان کوران را برمی گرداند

این ابیات زینت هایی برای فرزندان طه و عترت آنان است و موجب پستی فرزندان حرب و مروان خواهد بود.

اینها جواهری است که جوهری به خاطر دوستی شما از سرزمین گرگان آورده است

همین شاعر همچنین قصیده بلندی درباره روز عاشورا دارد که از جمله آن این بیت است:

ای اهل عاشورا! فریاد مصیبت من بر دین بلند باد؛ ای آل یاسین! شمشیرهای خود را بردارید!

تا آخر آنچه در روایت ابن شهر آشوب گذشت و به آن این ابیات را می افزاید:

با بستن آب بر او تشنگی او را زیاد کردند، مرگ بر نظری که گروهی در مورد آن زیان دیده گشتند

با ظلمشان زمام دنیایشان را به دست گرفتند و به دنیایشان رسیدند، ای کاش به اندکی از آن رضایت می دادند

تا آنکه در قنسرین، راهب آنجا فریاد زد: ای فرقه گمراهی و ای حزب شیاطین!

آیا سری را به سخره می گیرید که بر نیزه نصب شده و مرا به دین خدا سفارش می کند؟

وای بر شما! من به خدا و پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایمان آوردم و هدایت شدم و حب علی مرتضی علیه السّلام دین من است!

پس او را از بر بالای پیشانی به خاک افکندند و با لبه دشنه های خود او را قطعه قطعه کردند! از شدت کینه زین اسبان خود را سنگین نمودند و با اسرای آنان کار فراعنه را انجام دادند!

محمل هایشان را بر پشت شتران نهاده و آنان را به زنجیر کشیده بودند و آنان را با شمشیر و نیزه مورد ضرب و طعن قرار می دادند!

کودکان منسوب به فاطمه زهرا علیها السّلام را از پستان مادران به وسیله نیش اژدهاهایشان می گرفتند!

ای امتی که شیطان پرچم آن را بلند نموده و ستم در آن تمام قدرت را در دست گرفته!

ص: 279

ما المرتضی و بنوه من معاویة***و لا الفواطم من هند و میسون

آل الرسول عبادید السیوف فمن***هام علی وجهه خوفا و مسجون

یا عین لا تدعی شیئا لغادیة***تهمی و لا تدعی دمعا لمحزون

قومی علی جدث بالطف فانتقضی***بکل لؤلؤ دمع فیک مکنون

یا آل أحمد إن الجوهری لکم***سیف یقطع عنکم کل موصون.

قال و لغیره عاشوریة طویلة انتخبت منها هذه الأبیات:

إذا جاء عاشوراء تضاعف حسرتی***لآل رسول الله و انهل عبرتی

هو الیوم فیه اغبرت الأرض کلها***وجوما علیهم و السماء اقشعرت

مصائب ساءت کل من کان مسلما***و لکن عیون الفاجرین أقرت

إذا ذکرت نفسی مصیبة کربلاء***و أشلاء سادات بها قد تفرت

أضاقت فؤادی و استباحت تجارتی***و عظم کربی ثم عیشی أمرت

أریقت دماء الفاطمیین بالملا***فلو عقلت شمس النهار لخرت

ألا بأبی تلک الدماء التی جرت***بأیدی کلاب فی الجحیم استقرت

توابیت من نار علیهم قد أطبقت (1)***لهم زفرة فی جوفها بعد زفرة

فشتان من فی النار قد کان هکذا***و من هو فی الفردوس فوق الأسرة(2)

بنفسی خدود فی التراب تعفرت***بنفسی جسوم بالعراء تعرت

بنفسی رءوس معلیات علی القنا***إلی الشام تهدی بارقات الأسنة

بنفسی شفاه ذابلات من الظمإ***و لم تحظ من ماء الفرات بقطرة

بنفسی عیون غائرات سواهر***إلی الماء منها نظرة بعد نظرة

بنفسی من آل النبی خرائد***حواسر لم تقذف علیهم بسترة

تفیض دموعا بالدماء مشوبة***کقطر الغوادی من مدافع سرة(3)

ص: 280


1- 1. التوابیت: جمع تابوت.
2- 2. الاسرة: جمع سریر.
3- 3. الغوادی جمع غادیة: السحابة تنشأ غدوة. و فی النسخ« الفوادی» فتحرر.

مرتضی و فرزندانش را با معاویه چه کار و فاطمه ها را با هند و میسون چه کار؟

آل رسول با شمشیرها متفرق گشته اند و گروهی هراسان ضربه بر سرشان فرود آمده و گروهی زندانی شده اند!

ای چشم من! از آب چیزی برای ابر صبحگاهی که باران فرو می ریزد باقی مگذار و اشکی برای هیچ محزونی رها نکن!

برخیز و بر جسدی که در کربلاست با لؤلؤ اشکت که در درون توست گریه نما!

ای آل احمد! جوهری شمشیر شماست که دست هر فرد محفوظ از خطر را از شما کوتاه می کند!

همچنین شاعر دیگری قصیده عاشورایی بلندی دارد که من این ابیات را از آن انتخاب نمودم:

وقتی عاشورا فرا می رسد، حسرتم برای آل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مضاعف می شود و اشکانم جاری می گردد!

آن روز، روزی است که تمام زمین در اثر اندوه و سکوت بر آل رسول خدا تیره شد و آسمان ها لرزید!

مصائبی که در نظر هر مسلمانی سخت آمد، ولی چشم فجار روشن گردید وقتی جانم به یاد مصیبت کربلا می افتد و این که ابدان سادات بر آن جدا شده و به زمین افتاده،

قلبم تنگ می شود و کسب و تجارتم رها می گردد و مصیبتم بزرگ می شود و زندگی به کامم تلخ می شود!

در ملأ عام خون های فاطمیون ریخته شد! اگر خورشید وسط روز عقل داشت به زمین می افتاد!

هان که پدرم فدای آن خون هایی که ریخته شد، به دست سگ هایی که با این عمل در جهنم مستقر شدند!

تابوت هایی از آتش بر آنان قرار گرفت که در درون آن فریادهای بلندی یکی پس از دیگری دارند

پس چقدر دور است کسی که این چنین در آتش باشد و کسی که در بهشت بالای تخت ها نشسته باشد!

جانم به فدای گونه هایی که بر خاک افتاد و جانم به فدای جسم هایی که در بیابان برهنه گشت!

جانم به فدای سرهایی که بالای نیزه رفت و با نیزه های پر زرق و برق به شام به عنوان هدیه برده شد!

جانم به فدای لب هایی که از تشنگی خشک و نازک شد و قطره ای از آب فرات بهره مند نگردید!

جانم به فدای چشم های بیداری که پشت سر هم به آب می نگریستند!

جانم به فدای زنان با حیای آل پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که سر برهنه بودند و ساتری نداشتند!

مانند قطره های ابر صبحگاهی، از آنچه دفع سرور آنان می نمود، اشک هایی آغشته به خون می ریختند

ص: 280

علی خیر قتلی من کهول و فتیة***مصالیت أنجاد إذا الخیل کرت

ربیع الیتامی و الأرامل فابکها***مدارس للقرآن فی کل سحرة

و أعلام دین المصطفی و ولاته***و أصحاب قربان و حج و عمرة

ینادون یا جداه أیة محنة***تراه علینا من أمیة مرت

ضغائن بدر بعد ستین أظهرت***و کانت أجنت فی الحشا و أسرت

شهدت بأن لم ترض نفس بهذه***و فیها من الإسلام مثقال ذرة

کأنی ببنت المصطفی قد تعلقت***یداها بساق العرش و الدمع أذرت

و فی حجرها ثوب الحسین مضرجا***و عنها جمیع العالمین بحسرة

تقول أیا عدل اقض بینی و بین من***تعدی علی ابنی بعد قهر و قسرة

أجالوا علیه بالصوارم و القنا***و کم جال فیهم من سنان و شفرة

علی غیر جرم غیر إنکار بیعة***لمنسلخ من دین أحمد عرة(1)

فیقضی علی قوم علیه تألبوا***بسوء عذاب النار من غیر فترة

و یسقون من ماء صدید إذا دنا***شوی الوجه و الأمعاء منه تهددت

مودة ذی القربی رعوها کما تری***و قول رسول الله أوصی بعترتی

فکم عجرة قد اتبعوها بعجرة***و کم غدرة قد ألحقوها بغدرة

هم أول العادین ظلما علی الوری***و من سار فیهم بالأذی و المضرة

مضوا و انقضت أیامهم و عهودهم***سوی لعنة باءوا بها مستمرة

لآل رسول الله ودی خالصا***کما لموالیهم ولائی و نصرتی

و ها أنا مذ أدرکت حد بلاغتی***أصلی علیهم فی عشیی و بکرتی

و قول النبی المرء مع من أحبه***یقوی رجائی فی إقالة عثرتی

علی حبهم یا ذا الجلال توفنی***و حرم علی النیران شیبی و کبرتی.

قال و لعلی بن الحسین الدوادی من قصیدة طویلة انتخبت منها:

بنو المصطفی المختار أحمد طهروا***و أثنی علیهم محکم السورات

ص: 281


1- 1. یقال:« فلان عرة أهله»: شینهم و عارهم.

بر بهترین کشتگان از پیران و جوانان که شمشیر می کشیدند و قامتی بلند داشتند، وقتی اسبانشان حمله ور می شدند

بر بهار بیوه زنان و یتیمان گریه کن که محل درس قرآن در هر سحرگاهی بود! و علم ها و والیان دین مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند!

فریاد می زدند: یا جداه! چه رنج و محنتی است بر ما که می بینی از امیه بر ما وارد شده است!

کینه های جنگ بدر بعد از شصت سال ظاهر گشت و این کینه ها در دل مخفی بود و پنهان گشته بود

گواهی می دهم که هیچ دلی که اندک بهره ای از اسلام در آن بود، به این امر راضی نبود!

گویا من دختر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را می بینم که با دستانش به ساق عرش آویخته و اشکش جاری است!

و در دامن او پیراهن به خون آغشته حسین است و تمام اهل عالم از این بابت در حسرت هستند!

دختر پیامبر می گوید: ای عدل الهی! بین من و بین کسانی که بر پسرم با اجبار و زورگویی تعدی نمودند، حکم بران!

با شمشیرها و نیزه ها بر او حمله ور شدند و چه تعداد نیزه ها و خنجرها در آنان جولان داد

بدون این که جرمی غیر از انکار بیعت با یزیدی که از دین پیامبر خدا احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جدا شد و لکه ننگی گردید، مرتکب شده باشد!

پس خدا بر قومی که علیه او اجتماع کردند به عذاب بد جهنم، بدون هیچ فاصله ای حکم می کند؛

و از آب چرکینی که نزدیک می شود می نوشند که صورت را کباب می کند و امعائشان از آن منهدم می گردد

مودت ذی القربی را چنان که می بینی رعایت کردند و این فرمایش پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را که فرمود: به عترت خود شما را سفارش می کنم!

پس چه اندوه ها که یکی پس از دیگری فرود آوردند و چه خیانت ها که آن را به خیانتی دیگر ملحق کردند! آنان اولین ستمکاران بر مردم بودند و اول کسانی بودند که با اذیت و ضرر بین مردم سیر کردند!

آنان رفتند و روزگار و زمانه آنان نیز به پایان رسید، جز این که لعنتی دائمی را برای خود بر جای نهادند

محبت خالص من برای آل رسول الله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، چنان چه ولاء و نصرت من برای دوستان آنان است

و من از زمانی که به سن بلوغ رسیده ام، صبح و شام بر آنان درود می فرستم

و فرمایش پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود: انسان با کسی است که او را دوست دارد، امید من را تقویت می کند که لغزش هایم بخشوده خواهد گشت!

ای خدای صاحب بزرگی! مرا بر حب ایشان بمیران و محاسن و پیری مرا بر آتشت حرام فرما!

همچنین علی بن الحسین دوادی نیز قصیده طویلی دارد که این ابیات را از آن انتخاب نمودم:

فرزندان احمد برگزیده صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پاکیزه گشتند و سوره های محکم قرآن بر آنان مدح گفته است

ص: 281

بنو حیدر المخصوص بالدرجات***من الله و الخواض فی الغمرات

فروع النبی المصطفی و وصیه***و فاطم طابت تلک من شجرات

و سائلة لم تسکب الدمع دائبا***و تقذف نارا منک فی الزفرات

فقلت علی وجه الحسین و قد ذرت***علیه السوافی ثائر الهبوات

فقد غرقت منه المحاسن فی دم***و أهدی للفجار فوق قناة

و حلئ عن ماء الفرات و قد صفت***موارده للشاء و الحمرات

علی أم کلثوم تساق سبیة***و زینب و السجاد ذی الثفنات

أصیبوا بأطراف الرماح فأهلکوا***و هم للوری أمن من الهلکات

بهم عن شفیر النار قد نجی الوری***فجازوهم بالسیف ذی الشفرات

فیا أقبرا حطت علی أنجم هوت***و فرقن فی الأطراف مغتربات

و لیس قبورا هن بل هی روضة***منورة مخضرة الجنبات

و ما غفل الرحمن عن عصبة طغت***و ما هتکت ظلما من الحرمات

أ مقروعة فی کل یوم صفاتکم***بأیدی رزایا فتن کل صفات (1)

فحتام ألقی جدکم و هو مطرق***غضیض و ألقی الدهر غیر موات

فیا رب غیر ما تراه معجلا***تعالیت یا ربی عن الغفلات.

قال و للصاحب کافی الکفاة إسماعیل بن عباد من قصیدة طویلة انتخبت منها هذه الأبیات:

بلغت نفسی مناها بالموالی آل طاها***برسول الله من حاز المعالی و حواها

و ببنت المصطفی من أشبهت فضلا أباها***و بحب الحسن البالغ فی العلیا مداها

و الحسین المرتضی یوم المساعی إذ حواها***لیس فیهم غیر نجم قد تعالی و تناهی

ص: 282


1- 1. کذا فی النسخ، و لعلّ الصواب« فت» فتحرر.

فرزندان حیدر که درجات اختصاصی از جانب خدا دارند و در سختی ها فرو می روند

شاخه های پیامبر برگزیده و وصیّ او و فاطمه صلوات الله علیهم هستند که درختانی پاک و طیب هستند

و فاطمه ای که می پرسد چرا با جد و جهد اشک می ریزی و با نفس هایت آتشی از حسین علیه السّلام پرتاب می کنی!

من می گویم: به خاطر حسین علیه السّلام می گریم که باد بر پیکر او می وزد و غبار بر او بلند شده است!

محاسن او در خونش غرق گشته و سرش برای فجار بالای نیزه برده می شود!

و از آب فرات منع گشته که آب آن برای گوسفندها و حمارها گوارا گشته است! می گریم بر ام کلثوم که به اسارت برده می شود و بر زینب و سجاد که صاحب آثار سجده در اعضای سجده اش بود گریه می کنم!

با نوک نیزه ها مورد حمله قرار گرفتند و هلاک گشتند، در حالی که برای مردم موجب ایمنی از مهالک هستند!

مردم به سبب این ها از لبه پرتگاه آتش نجات می یابند، ولی آنان با شمشیرهایی که لبه های تیزی داشت بر آنان تعدی نمودند!

پس ای قبرهایی که در زمین قرار گرفتید، بر روی ستارگانی که فرود آمدند، و ای قبوری که در اطراف و جاهای دوری واقع گشتند!

این ها قبر نیستند بلکه باغ های منوری هستند که دورتادورشان سرسبز است

و خدای رحمان از گروهی که طغیان نمودند و از سر ظلم هتک حرمت محارم الهی نمودند، غفلت نورزیده!

آیا در هر روزی سنگ های شما به وسیله مصیبت هایی که هر سنگی را می میراند، کوبیده می شود؟

پس تا به کی جد شما را ببینم که سر رو برده و چشم فرو بسته و روزگار را بنگرم که اطاعت نمی کند؟

پس پروردگارا! آنچه را می بینی فورا تغییر ده که تو از غفلت ورزیدن متعالی هستی!

همچنین جناب صاحب، کافی الکفاة، اسماعیل بن عباد قصیده ای طولانی دارد که از آن این ابیات را انتخاب کردم:

به سبب موالیانم یعنی آل پیامبر جانم به آرزویش رسید؛ هر کس به امور بلند دست یافت و آن را احراز کرد، به سبب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است

و به سبب دختر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که از حیث فضیلت شبیه پدر خویش است و به سبب محبت به امام حسن علیه السّلام که در معالی امور به منتهای آن رسید!

و حسین پسندیده علیه السّلام روز سختی که آن را احراز کرد و بین آنان غیر از ستاره ای که بالا رفت و به غایت رسید، نبود!

ص: 282

عترة أصبحت الدنیا جمیعا فی حماها***ما یحدث عصب البغی بأنواع عماها

أردت الأکبر بالسم و ما کان کفاها***و انبرت تبغی حسینا و عرته و عراها

منعته شربه و الطیر قد أروت صداها***فأفاتت نفسه یا لیت روحی قد فداها

بنته تدعو أباها أخته تبکی أخاها***لو رأی أحمد ما کان دهاه و دهاها

و رأی زینب إذ شمر أتاها و سباها***لشکا الحال إلی الله و قد کان شکاها

و إلی الله سیأتی و هو أولی من جزاها

و للصاحب أیضا منتخبة من قصیدته:

ما لعلی العلا أشباه***لا و الذی لا إله إلا هو

مبناه مبنی النبی تعرفه***و ابناه عند التفاخر ابناه

لو طلب النجم ذات أخمصه***أعلاه و الفرقدان نعلاه

یا بأبی السید الحسین و قد***جاهد فی الدین یوم بلواه

یا بأبی أهله و قد قتلوا***من حوله و العیون ترعاه

یا قبح الله أمة خذلت***سیدها لا ترید مرضاه

یا لعن الله جیفة نجسا***یقرع من بغضه ثنایاه

و للصاحب أیضا منتخبة من قصیدته:

برئت من الأرجاس رهط أمیة***لما صح عندی من قبیح غذائهم

و لعنهم خیر الوصیین جهرة***لکفرهم المعدود فی شردائهم

و قتلهم السادات من آل هاشم***و سبیهم عن جرأة لنسائهم

و ذبحهم خیر الرجال أرومة***حسین العلا بالکرب فی کربلائهم

ص: 283

عترتی که تمام دنیا در ظل حمایت آنان قرار گرفتند ولی گروه های ظالم با انواع کورباطنی های خود چه ها کردند!

برادر بزرگ تر یعنی امام حسن علیه السّلام را با سم خوار نمودند و با آنچه برای قتل او کافی بود، و شروع به ظلم به حسین علیه السّلام کردند و او را از حاجتش بازداشتند و به عترت او نیز ظلم نمودند

او را از آب نوشیدن منع کردند در حالی که پرندگان عطش خود را رفع می کردند، پس عطش جان او را گرفت! ای کاش روحم فدایی او شود!

دخترش، پدر را می خواند و خواهرش برادر را صدا می زد! کاش احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مصیبت او و مصیبت خواهرش را می دید!

و زینب دید که شمر به نزدش آمد و او را اسیر نمود و از حال خواهر به خدا شکایت کرد و از این بابت شکایت کرده بود!

و به نزد خدا خواهد رفت و خدا سزاوارترین کسی است که او را جزا می دهد

و همچنین صاحب، قصیده ای دارد که منتخبی از آن این است:

علی بلند مرتبه شبیه ندارد! نه قسم به کسی که معبودی جز او نیست!

مبنای او مبنای پیامبر است و تو او را می شناسی و هنگام افتخار کردن دو پسر علی مرتضی دو پسر پیغمبرند!

اگر ستاره در طلب کف پای آنان باشد، کف پایشان از ستاره بالاتر است و ماه و خورشید نعلین او هستند!

ای پدرم فدای آن حسینی که در روز مصیبتش در راه دین خدا جهاد نمود!

ای پدرم فدای اهل او که در اطرافش به شهادت رسیدند و چشمان، او را احاطه کرده بودند!

ای خدا امتی را زشت گرداند که سرور خود را ذلیل کردند و رضایت او را نخواستند!

ای خدا آن لاشه نجس را لعنت کند که از کینه او دندان های ثنایایش را می کوبید!

و همچنین صاحب، قصیده ای دارد که منتخبی از آن این است: از پلیدان گروه امیه تبری می جویم به خاطر آنچه نزد من درست است که طعامشان قبیح بوده!

و این که بهترین اوصیا آنان را آشکارا لعنت کرد، به خاطر کفرشان که در رانده شدگانشان موجود بود!

و به این خاطر که سروران آل هاشم را کشتند و با گستاخی زنانشان را به اسارت بردند!

و بهترین مردان را از حیث حسب سر بریدند و حسین بلند مرتبه را با سختی در کربلایشان ذبح کردند!

ص: 283

و تشتیتهم شمل النبی محمد***لما ورثوا من بغضه فی قنائهم

و ما غضبت إلا لأصنامها التی***أدیلت و هم أنصارها لشقائهم

أیا رب جنبنی المکاره و اعف عن***ذنوبی لما أخلصته من ولائهم

أیا رب أعدائی کثیر فزدهم***بغیظهم لا یظفروا بابتغائهم

أیا رب من کان النبی و أهله***وسائله لم یخش من غلوائهم

حسین توصل لی إلی الله إننی***بلیت بهم فادفع عظیم بلائهم

فکم قد دعونی رافضیا لحبکم***فلم ینثنی عنکم طویل عوائهم

و للصاحب أیضا من قصیدته منتخبة:

یا أصل عترة أحمد لولاک لم***یک أحمد المبعوث ذا أعقاب

ردت علیک الشمس و هی فضیلة***بهرت فلم تستر بکف نقاب

لم أحک إلا ما روته نواصب***عادتک فهی مباحة الأسلاب

عوملت یا تلو النبی و صنوه***بأوابد جاءت بکل عجاب

قد لقبوک أبا تراب بعد ما***باعوا شریعتهم بکف تراب

أ تشک فی لعنی أمیة بعد ما***کفرت علی الأحرار و الأطیاب

قتلوا الحسین فیا لعولی بعده***و لطول حزنی أو أصیر لما بی

فسبوا بنات محمد فکأنما***طلبوا ذحول الفتح و الأحزاب

رفقا ففی یوم القیامة غنیة***و النار باطشة بصوت عقاب

و للصاحب أیضا من قصیدته الطویل:

أجروا دماء أخی النبی محمد***فلتجر غزر دموعنا و لتهمل

و لتصدر اللعنات غیر مزالة***لعداه من ماض و من مستقبل

و تجردوا لبنیه ثم بناته***بعظائم فاسمع حدیث المقتل

منعوا الحسین الماء و هو مجاهد***فی کربلاء فنح کنوح المعول

منعوه أعذب منهل و کذا غدا***یردون فی النیران أوخم منهل

أ یجز رأس ابن النبی و فی الوری***حی أمام رکابه لم یقتل

ص: 284

و جمع امور محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را پراکنده ساختند، به خاطر آنچه از بغض او در نیزه داران خود به ارث برده بودند

علت عصبانیتشان فقط بت هایی بود که شکست خورده بودند، در حالی که آنان در اثر شقاوتشان، یاران آن بودند

بارپروردگارا! مرا از مکاره دور نما و گناهانم را ببخش به خاطر خلوصی که در ولای آنان دارم!

بارپروردگارا! دشمنانم زیادند، پس خشم آنان را زیاد کن تا با جستن به آنچه می خواهند دست نیابند!

بارپروردگارا! هر کس که پیامبر و اهل بیت او وسیله او باشند، از خشم دشمنانشان هراسی ندارد!

یا حسین! مرا به خدا برسان که من مبتلا به آنانم و بلای عظیم آنان را دفع فرما!

پس چه بسیار که مرا به خاطر محبت شما رافضی خواندند و رنج طولانی آنان از شما برنگشت!

و همچنین صاحب، قصیده ای دارد که منتخبی از آن این است:

ای ریشه خاندان احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! (مقصود علی علیه السّلام است) اگر تو نبودی، احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به صورت صاحب نسل، مبعوث نمی گشت! خورشید برای تو برگشت و این فضیلتی است که آشکار گشت و پشت نقاب مخفی نماند!

من فقط آنچه را ناصبی ها که دشمن تو اند و روایت کرده اند نقل می کنم که نفی آن مباح است!

ای تالی تلو پیامبر و ای برادر دلسوز او! معامله ای با تو شد که مصائب آن هر چیز عجیبی را آورد!

تو را بعد از آنکه دین خود را به مشتی خاک فروختند، ابا تراب لقب دادند!

آیا در این که من امیه را لعنت می کنم شک داری، بعد از آنکه بر آزادگان و پاکان کفر ورزیدند؟

حسین علیه السّلام را کشتند و ای وای مصیبت بار بر من پس از او و استغاثه می کنم به خاطر اندوه طولانی ام یا بر آنچه بر سر من آمد!

پس دختران محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به اسارت بردند؛ پس گویی به طلب خون های جنگ فتح و احزاب آمدند!

کمی مدارا کنید که در روز قیامت بی نیازی خواهد بود و آتش جهنم با صدای عقاب فریاد خواهد کشید

و همچنین صاحب، قصیده ای دارد که منتخبی از آن این است:

خون های برادر پیامبر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را جاری کردند؛ پس سیل فراوان اشک ما باید جاری باشد و باید آب از دیده ریخت!

و باید لعنت های تمام نشدنی بر دشمنان او صادر شود: چه گذشتگان و چه آیندگان!

و امور بزرگی را به پسران و سپس به دختران او روا داشتند؛ پس تو حدیث مقتل را بشنو!

حسین علیه السّلام را که جهاد می کرد، در کربلا از آب باز داشتند؛ پس مانند نوحه استغاثه کنندگان ناله بزن!

او را از گواراترین آبشخورها منع کردند و به همین نحو فردا در آتشی که وخیم ترین آبشخور است وارد خواهند شد! آیا سر پسر دختر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جدا می شود، در حالی که بین مردم هستند کسانی که زنده اند و در رکاب او کشته نشده اند؟

ص: 284

و بنو السفاح تحکموا فی أهل حی***علی الفلاح بفرصة و تعجل

نکت الدعی بن البغی ضواحکا***هی للنبی الخیر خیر مقبل

تمضی بنو هند سیوف الهند فی***أوداج أولاد النبی و تعتلی

ناحت ملائکة السماء لقتلهم***و بکوا فقد سقوا کئوس الذبل

فأری البکاء علی الزمان محللا***و الضحک بعد الطف غیر محلل

کم قلت للأحزان دومی هکذا***و تنزلی فی القلب لا تترحل.

و لزینب بنت فاطمة البتول من قصیدة انتخبت منها هذه:

تمسک بالکتاب و من تلاه***فأهل البیت هم أهل الکتاب

بهم نزل الکتاب و هم تلوه***و هم کانوا الهداة إلی الصواب

إمامی وحد الرحمن طفلا***و آمن قبل تشدید الخطاب

علی کان صدیق البرایا***علی کان فاروق العذاب

شفیعی فی القیامة عند ربی***نبیی و الوصی أبو تراب

و فاطمة البتول و سیدا من ***یخلد فی الجنان مع الشباب

علی الطف السلام و ساکنیه***و روح الله فی تلک القباب

نفوسا قدست فی الأرض قدما***و قد خلصت من النطف العذاب

فضاجع فتیة عبدوا فناموا***هجودا فی الفدافد و الشعاب

علتهم فی مضاجعهم کعاب***بأوراق منعمة رطاب

و صیرت القبور لهم قصورا***مناخا ذات أفنیة رحاب

لئن وارتهم أطباق أرض***کما أغمدت سیفا فی قراب

کأقمار إذا جاسوا رواض***و آساد إذا رکبوا غضاب

لقد کانوا البحار لمن أتاهم***من العافین و الهلکی السغاب

فقد نقلوا إلی جنات عدن***و قد عیضوا النعیم من العقاب

بنات محمد أضحت سبایا***یسقن مع الأساری و النهاب

مغبرة الذیول مکشفات***کسبی الروم دامیة الکعاب

ص: 285

و زنازادگان با فرصت طلبی و شتاب بر اهل «حیّ علی الفلاح» حاکم گشتند!

بدکار پسر بدکار با خنده و شادی کسی را کشتند که برای پیامبر نیکی بهترین کسی بود که حضرتش او را می بوسید!

پسران هند شمشیرهای برّان هندی خود را در رگ های اولاد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرو بردند و آن را بلند کردند!

فرشتگان آسمان از قتل آنان نوحه گری کردند و گریستند و کاسه های نازک آب آوردند!

پس به باور من گریه بر زمانه حلال است و خنده بعد از واقعه عاشورا حلال نیست!

چقدر به اندوه ها گفتم که این چنین تداوم داشته باشید و در دل فرود آیید و کوچ نکنید!

و زینب دختر فاطمه بتول صلوات الله علیهما قصیده ای دارد که این ابیات را از آن انتخاب کرده ام:

به قرآن و کسانی که از حیث شأن پهلوی قرآنند متمسک شو! پس اهل بیتند که اهل کتابند

کتاب به سبب آنان نازل شده و آنان کتاب را خوانده اند و آنانند که به سمت خوبی هدایت می کنند!

امام من در حالی که کودک بود، خدای رحمان را توحید گفت و قبل از آنکه خطاب خدا برای ایمان آوردن مردم سخت گردد، ایمان آورد

علی راستگوی مردمان بود و علی جدا کننده عذاب از مردم بود

شفیع من در قیامت نزد پروردگارم، پیامبرم و وصی او ابو ترابند

و همچنین فاطمه بتول و دو آقایی که در بهشت با جوانان جاودانه اند می باشند

بر کربلا و ساکنین آن سلام و بر روح خدا در آن قبّه ها سلام باد! جان هایی که از قدیم در زمین مقدس بودند و از زمانی که نطفه بودند از عذاب خلاصی داشتند

پس پهلو بگیر با جوانانی که خدا را پرستیدند و خوابیده اند در حالی که نافله شب می خواندند در بیابان ها و دره ها!

زنان جوانی (از حوریان) بر بالای قبور آنان هستند با برگ هایی پر ناز و نعمت و مرطوب!

و قبور برای آنان حکم قصر را یافته است و محل خواباندن شتران گشته که آستان و دامنه دارد!

اگر طبقات زمین آنان را بپوشاند، چنان که شمشیر را در غلافش پنهان می کنی

مانند ماه هایی هستند وقتی که با رضایت تردد می کنند، و مانند شیرانی هستند وقتی عصبانی می شوند

برای کسانی که به نزد آنان بیایند و پوزش بطلبند و برای هلاک شدگان گرسنه، مثل دریاها هستند!

هر آینه به بهشت های جاودان منتقل شدند و نعیم را به جای عقاب عوض داده شدند!

دختران محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اسیر شدند و با اسیران و غنایم برده شدند؛

در حالی پایین البسه شان خاک آلوده بود و مکشوفه بودند مانند اسرای روم، و قوزک های پایشان خون آلود بود!

ص: 285

لئن أبرزن کرها من حجاب***فهن من التعفف فی حجاب

أ یبخل فی الفرات علی حسین***و قد أضحی مباحا للکلاب

فلی قلب علیه ذو التهاب***و لی جفن علیه ذو انسکاب.

و لدعبل الخزاعی من قصیدته الطویلة:

جاءوا من الشام المشومة أهلها***للشوم یقدم جندهم إبلیس

لعنوا و قد لعنوا بقتل إمامهم***ترکوه و هم مبضع مخموس

و سبوا فوا حزنی بنات محمد***عبری حواسر ما لهن لبوس

تبا لکم یا ویلکم أ رضیتم***بالنار ذل هنالک المحبوس

بعتم بدنیا غیرکم جهلا بکم***عز الحیاة و إنه لنفیس

أخسر بها من بیعة أمویة***لعنت و حظ البائعین خسیس

بؤسا لمن بایعتم و کأننی***بأمامکم وسط الجحیم حبیس

یا آل أحمد ما لقیتم بعده***من عصبة هم فی القیاس مجوس

کم عبرة فاضت لکم و تقطعت***یوم الطفوف علی الحسین نفوس

صبرا موالینا فسوف ندیلکم***یوما علی آل اللعین عبوس

ما زلت متبعا لکم و لأمرکم***و علیه نفسی ما حییت أسوس.

و من قصیدة لجعفر بن عفان الطائی رحمه الله:

لیبک علی الإسلام من کان باکیا***فقد ضیعت أحکامه و استحلت

غداة حسین للرماح ذریة***و قد نهلت منه السیوف و علت

و غودر فی الصحراء لحما مبددا***علیه عناق الطیر باتت و ظلت

فما نصرته أمة السوء إذ دعا***لقد طاشت الأحلام منها و ضلت

ألا بل محوا أنوارهم بأکفهم***فلا سلمت تلک الأکف و شلت

و ناداهم جهدا بحق محمد***فإن ابنه من نفسه حیث حلت

فما حفظوا قرب الرسول و لا رعوا***و زلت بهم أقدامهم و استزلت

أذاقته حر القتل أمة جده***هفت نعلها فی کربلاء و زلت

ص: 286

اگر از سر اجبار آنان را از حجاب بیرون آوردند، آنان از حیث عفت حجاب داشتند!

آیا برای دادن آب فرات بر حسین علیه السّلام بخل ورزیده می شود؟ در حالی که این آب بر سگان مباح گشته؟

پس من قلبی دارم که دارای التهاب است و پلک چشمی دارم که اشک از آن ریزان است

و دعبل خزاعی قصیده طویلی دارد که از آن جمله است: از شامی که اهل آن شوم بودند برای شومی آمدند و ابلیس جلودار سپاهیان آنان بود

ملعون گشتند و قطعا با کشتن امامشان ملعون گشتند، او را ترک کردند در حالی که بدنش جدا جدا و پنج تکه بود!

و اسیر کردند! پس ای حزن من بر دختران محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که گریان بودند و سر برهنه بودند و لباسی نداشتند!

مرگتان باد! وای برشما! آیا راضی شدید به آتشی که محبوس در آن ذلیل است؟

عزت حیات را که چیز ارزشمندی است به دنیای دیگران فروختید! چقدر جاهلید!

ببین چقدر این بیعت اموی زیان بار است! ملعون است و بهره بیعت کنندگان اندک است!

بدی بر کسانی که با آنان بیعت کردید و گویا من امام شما را می بینم که وسط جهنم محبوس گشته!

ای آل احمد! چه چیزی بعد از جد خود صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دیدید، از جماعتی که در قیاس مانند مجوس هستند؟

چقدر گریه برشما شد و جان ها در روز عاشورا بر حسین بریده گشت!

ای دوستان ما! صبر کنید که به زودی ما شما را از حالت شدت به رخاء بر می گردانیم در روزی که بر آل آن لعین سخت و گران است!

من پیوسته متبع شما و امرتان هستم و تا زنده ام نفس خود را بر امر شما فرمان می دهم

و ابیاتی از قصیده جعفر بن عفان طائی رحمه الله این است:

هر کس که گریه کننده است باید بر اسلام بگرید که احکامش ضایع شد و مباح گردید!

به خاطر صبح عاشورا که حسین و ذریه اش را با نیزه زدند و شمشیر خود را از خون او سیراب کردند و شمشیرشان کند گردید! و در صحرا مورد خیانت قرار گرفت و گوشتی پراکنده ماند که گردن پرندگان بر آن بیتوته کرد و صبح نمود!

وقتی امت سوء را فرا خواند، امت او را یاری نکرد و صبرها از آن امت به خروش آمد و گمراه شدند!

هان که انوار خود را با دست خود محو کردند! پس آن دستان سالم نماند و شَل گردد!

و حسین علیه السّلام آنان را با تلاش مورد ندا قرار می داد به حق محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، زیرا که فرزند او نسبت به او در چنین مکانتی قرار داشت!

آنان قربت به رسول را حفظ و رعایت نکردند و گام هایشان آنان را لغزاند و دچار لغزش شدند!

امت جدش گرمای قتل را به او چشاندند و نعلینش در کربلا با سرعت و گاهی آرام حرکت کرد و لغزید!

ص: 286

فلا قدس الرحمن أمة جده***و إن هی صامتا للإله و صلت

کما فجعت بنت الرسول بنسلها***و کانوا حماة الحرب حین استقلت

و من قصیدة طویلة انتخبت منها أبیاتا:

بکی الحسین لرکن الدین حین وها***و للأمور العظیمات الجلیلات

هل لامرئ عاذر فی حزن دمعته***بعد الحسین و مسبی الفاطمیات

أم هل لمکتئب حران فقده***لذاذة العیش تکرار الفجیعات

مثل النجوم الدراری فی مراتبها***إن غاب نجم بدا نجم لمیقات

یا أمة السوء هاتوا ما حجاجکم***إذا برزتم لجبار السماوات

و أحمد خصمکم و الله منصفه***بالحق و العدل منه لا المحابات

أ لم أبین لکم ما فیه رشدکم***من الحلال و من ترک الخبیثات

فما صنعتم أضل الله سعیکم***فیما عهدت إلیکم فی وصایات

أما بنی فمقتول و مکبول***و هارب فی رءوس المشمخرات

و قد أخفتم بناتی بین أظهرکم***ما ذا أردتم شفیتم من بنیاتی

ینقلن من عند جبار یعاهده***إلی جبابر أمثال السبیات

أ کان هذا جزائی لا أبا لکم***فی أقربائی و فی أهل الحرمات

ردوا الجحیم فحلوها بسعیکم***ثم أخلدوا فی عقوبات ألیمات.

قال و من مرثیة زینب بنت فاطمة أخت الحسین علیه السلام حین أدخلوا دمشق:

أ ما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن***ظمآن من طول الحزن و کل وغد ناهل

یقول یا قوم أبی علی البر الوصی***و فاطم أمی التی لها التقی و النائل

منوا علی ابن المصطفی بشربة یحیا بها***أطفالنا من الظماء حیث الفرات سائل

قالوا له لا ماء لا إلا السیوف و القنا***فانزل بحکم الأدعیا فقال بل أناضل

حتی أتاه مشقص رماه وغد أبرص***من سقر لا یخلص رجس دعی واغل

فهللوا بختله و اعصوصبوا لقتله***و موته فی نضله قد أقحم المناضل

و عفروا جبینه و خضبوا عثنونه (1)***بالدم یا معینة ما أنت عنه غافل

ص: 287


1- 1. العثنون: اللحیة أو ما فضل منها بعد العارضین.

پس خدای رحمان امت جدش را مقدس نگرداند، اگر چه امت او برای پروردگارش روزه بگیرد و نماز بگذارد

همان طور که دختر پیامبر در خصوص نسلش مصیبت زده شد، در حالی که آن نسل حامیان امت از جنگ به هنگام شداید بودند

ایشان قصیده طولانی دیگری هم دارد که ابیاتی از آن را انتخاب نمودم:

حسین علیه السّلام وقتی ارکان دین سست گردید، بسیار گریست و بر امور بزرگ و با عظمت نیز گریه کرد

آیا کسی در حزن و اشکش عذری دارد بعد از حسین علیه السّلام و زنان فاطمی که به اسارت رفتند؟

یا آیا کسی که اندوهگین است و تشنه گشته و مصیبت آن حضرت لذت زندگی را از او گرفته، تکرار این فجایع عذری برایش باقی می گذارد؟

مثل ستارگان درّ مانند در مراتبشان بودند که وقتی ستاره ای نبود، ستاره ای برای مدتی آشکار می شد! ای امت بدکار! حجت های خود را بیاورید، وقتی در برابر جبار آسمان ها قرار گرفتید!

در حالی که حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دشمن شماست و خدا نیز در حق او انصاف دارد و با حق و عدالت درباره او ترسی ندارد!

آیا آنچه صلاح شماست از امور حلال و ترک امور بد، برایتان تبیین نکنم؟

خدا عمل شما را گمراه گرداند؛ پس شما در مورد وصایایی که به شما کردم، چه کردید؟

اما فرزندان مرا که مقتول و زندانی کردید و برخی نیز به بالای کوه های بلند گریختند!

و دختران مرا در برابرتان ترساندید! مرگتان باد از دختران کوچک من چه می خواستید؟

از نزد ستمگری که با او پیمان داشت، مانند اسیران به نزد سایر جباران برده می شدند!

ای بی پدران! آیا این جزای من در مورد نزدیکان و خویشانم بود؟

وارد آتش شوید و به سبب عمل خود در آن قرار گیرید و سپس در عقوبات دردناک جاودان شوید!

و از جمله مراثی، مرثیه زینب بنت فاطمه خواهر امام حسین علیهم السّلام است، زمانی که وارد دمشق شدند:

ای سکنه شهر! آیا قتل حسین و حسن علیهما السّلام در حال تشنگی ناشی از طول حزن و ناتوان تشنه، لقمه گلوگیر شما نشده؟

در حالی که می گفت: ای قوم! پدرم علی جانشین پیامبر و آن نیکوکار و با تقواست و فاطمه مادر من است که تقوی دارد و نیل به مقصود دارد.

بر پسر مصطفی به جرعه آبی که بر کودکان ما حیات بخش از تشنگی باشد، منت نهید؛ چون آب فرات جاری است!

بدو گفتند: نه! آبی نیست مگر شمشیر و نیزه ها! پس به حکم زنازادگان پایین بیا! اما فرمود: نه من خواهم جنگید! تا این که تیری باریک و دراز به سمتش آمد و آن تیر را مردی ضعیف العقل و پیس که از آتش جهنم خلاصی نیابد و پلیدی بود زنازاده و بدون دعوت به آن قوم پیوسته بود، به سمتش پرتاب کرد!

با نیرنگ او لا اله الا الله گفتند و برای کشتن او جمع شدند و مرگ او به علت تیر خوردنش بود و کار از تیراندازی دو طرفه گذشت!

و پیشانی او را به خاک مالیدند و محاسنش را با خون خضاب کردند! ای خدایی که معین او هستی! تو از او غافل نیستی!

ص: 287

و هتکوا حریمه و ذبحوا فطیمه***و آثروا کلثومه و سقیت الحلائل

یسقن بالتنایف بضجة الهواتف***و أدمع ذوارف عقولها زوائل

یقلن یا محمد یا جدنا یا أحمد***قد أسرتنا الأعبد و کلنا ثواکل

تهدی سبایا کربلاء إلی الشئام و البلاء***قد انتعلن بالدماء لیس لهن ناعل

إلی یزید الطاغیة معدن کل داهیة***من نحو باب الجابیة بجاحد و خالل

حتی دنا بدر الدجی رأس الإمام المرتجی***بین یدی شر الوری ذاک اللعین القاتل

یظل فی بنانه قضیب خیزرانه***ینکت فی أسنانه قطعت الأنامل

أنامل بجاحد و حافد مراصد***مکابد معاند فی صدره غوائل

طوائل بدریة غوائل کفریة***شوهاء جاهلیة ذلت لها الأفاضل

فیا عیونی اسکبی علی بنی بنت النبی***بفیض دمع ناضب کذاک یبکی العاقل.

روی: أن أبا یوسف عبد السلام بن محمد القزوینی ثم البغدادی قال لأبی العلاء المعری هل لک شعر فی أهل بیت رسول الله فإن بعض شعراء قزوین یقول فیهم ما لا یقول شعراء تنوخ فقال له المعری و ما ذا تقول شعراؤهم فقال یقولون:

رأس ابن بنت محمد و وصیه***للمسلمین علی قناة یرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع***لا جازع منهم و لا متوجع

أیقظت أجفانا و کنت لها کری***و أنمت عینا لم تکن بک تهجع

کحلت بمنظرک العیون عمایة***و أصم نعیک کل أذن تسمع

ما روضة إلا تمنت أنها***لک مضجع و لخط قبر موضع

فقال المعری و أنا أقول:

مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود***أبواه من علیا قریش جده خیر الجدود.

و لبعض التابعین:

یا حسین بن علی یا قتیل ابن زیاد***یا حسین بن علی یا صریعا فی البوادی

ص: 288

و حریم او را هتک کردند و طفل از شیر گرفته اش را ذبح کردند و کلثوم او را برتر دانستند و سایر بانوان را حرکت دادند!

در بیابان های خشک با ضجه نداکنندگان حرکت داده شدند، در حالی که اشک آنان جاری بود و عقلشان زائل گشته بود!

می گفتند: ای محمد و ای جد ما احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم! بردگان ما، ما را به اسارت بردند و همه ما عزاداریم!

اسرای کربلا را به شام و بلا به هدیه بردند، در حالی که نعل خون به پا داشتند و کسی نبود پای آنان را بپوشاند!

به سوی یزید طغیانگر که معدن هر مصیبت او بود، به وسیله هر منکر و دوستی از سمت درب جابیه برده شدند!

تا این که ماه تاریکی، یعنی سر امام مورد امید مقابل بدترین مردم قرار گرفت، همو که قاتل ملعون امام بود!

در دستش چوب خیزرانش را داشت و دندان هایش را می کوبید! بند بند انگشتانش بریده باد!

بند انگشتی که از آنِ یک منکر و سریع الشر و رصد کننده و زورگو و معاند که در سینه اش کینه بود!

کینه بدریّ و غلیان درونی ناشی از دوران کفر که با جاهلیت آمیخته بود و اهل فضل برای او خوار بودند! پس ای چشمان من! بر پسران دختر پیامبر بگریید با اشکی دور و دراز که عاقل باید چنین بگرید!

روایت شده که ابی یوسف عبد السّلام بن محمد قزوینی که سپس بغدادی شد، به ابی العلاء معری گفت: آیا تو شعری درباره اهل بیت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داری؟ زیرا برخی شعرای قزوین اشعاری درباره آنان دارند که شعرای تنوخ ندارند! پس معری به او گفت: شعرای قزوین چه می گویند؟ عبدالسّلام گفت: می گویند:

سر پسر دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جانشین او برای مسلمانان بالای نیزه زده شده!

و مسلمانان می نگرند و می شنوند و هیچ کس از آنان زاری نمی کند و احساس درد ندارد!

تو پلک هایی را بیدار کردی در حالی که نسبت به آنان در چرت بودی و چشمانی را خواباندی که به سبب تو نمی خوابیدند!

در منظر تو به چشمان سرمه کوری کشیده شد و خبر شهادت تو هر گوش شنوایی را کر کرد!

هیچ باغی نیست مگر این که دوست دارد مضجع تو گردد و موضع قبر تو باشد!

معرّی گفت: پس من این شعر را می گویم:

رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پیشانی او را مسح کرد؛ پس او در گونه هایش صیقلی دارد و والدینش از بهترین قریش اند و جد او بهترین اجداد است!

بعضی از تابعین گفته اند:

ای حسین بن علی و ای کشته ابن زیاد! ای حسین بن علی که در بیابان ها به خاک افتادی!

ص: 288

لو رأت فاطم بکت بدموع کالعهاد(1)***لو رأت فاطم ناحت نوح ورقاء بوادی

و لقامت و هی ولهاء و تبکی و تنادی***ولدی سبط نبی قد بالسمر الشداد

آه من شمر بغی کافر و ابن زیاد***لعن الله یزیدا و ابن حرب لعن عاد

هم أعادی لرسول الله أبناء أعادی***و لهم عاجل خزی و عذاب فی التناد

و مهاد فی الجحیم إنها شر مهاد.

و لبعض الشیعة:

متی یشفیک دمعک من همول***و یبرد ما بقلبک من غلیل

قتیل ما قتیل بنی زیاد***ألا بأبی و نفسی من قتیل

أریق دم الحسین فلم یراعوا***و فی الأحیاء أموات العقول

فدت نفسی جبینک من جبین***جری دمه علی خد أسیل

أ یخلو قلب ذی ورع تقی***من الأحزان و الألم الطویل

و قد شرقت رماح بنی زیاد***بری من دماء بنی الرسول

فؤادک و السلو فإن قلبی***سیأبی أن یعود إلی ذهول

فیا طول الأسی من بعد قوم***أدیر علیهم کأس الأفول

تعاورهم أسنة آل حرب***و أسیاف قلیلات الفلول

بتربة کربلاء لهم دیار***ینام الأهل دارسة السلول (2)

تحیات و مغفرة و روح***علی تلک المحلة و الحلول

و أوصال الحسین ببطن قاع***ملاعب للدبور و للقبول

ص: 289


1- 1. العهاد جمع العهد: المطر الذی یکون بعد المطر.
2- 2. کأنّه تصحیف« الطلول» و هو جمع طلل: الشاخص من الدار.

اگر فاطمه می دید، به شدت مانند ابر پر باران می گریست و اگر فاطمه می دید، مانند نوحه درخت ورقاء در بیابان ناله می کرد! و هر آینه می ایستاد و شوق گریه داشت و می گریست و ندا می داد: فرزندم نوه پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با مسمار و میخ محکم دریده گشت!

آه از شمر ستمگر و کافر و ابن زیاد و خدا یزید و معاویه پسر حرب را بسیار لعنت کند!

آنان دشمنان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و فرزندان دشمنان او بودند و آنان را عذابی زودهنگام در دنیا و هذابی در روز قیانت و ندا دادن است!

و گهواره ای در جهنم خواهند داشت که بدترین گهواره هاست!

یکی از شیعیان چنین سروده است:

چه هنگام اشکت از جریان باز می ایستد و جوشش درونی ات سرد می شود؟

کشته اگر می خواهی بشناسی همان کشته فرزندان زیاد است؛ هان که پدرم و جانم فدای آن کشته باد!

خون حسین علیه السّلام ریخته شد و آنان مراعات نکردند؛ بله در بین زندگان هستند کسانی که خردشان مرده است!

جانم فدای پیشانی تو باد که پیشانی ای بود که خونش بر گونه نرمش روان گشت!

آیا دل صاحب تقوا و ورع از احزان و درد طولانی خالی می شود؟

و تیرهای فرزندان زیاد از خون فرزندان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تیز گشته!

تو دلت را تسلّی بده که قلب من نمی تواند از این مصیبت غافل گردد!

ای از طول درد و رنج بعد از قومی که جام های افول بر گرد آنان آورده شد!

نیزه های آل حرب با آنان معامله کردند و شمشیرهایی که شکستشان کم بود!

در خاک کربلا خانه دارند که اهل آن در اتاق های مشخص و مندرس آن استراحت می کنند!

تحیات و روح و مغفرت بر بر آن محله و ساکنانش باد!

و بند بند بدن حسین علیه السّلام در دل صحراست و بازیچه باد دبور و صبا گشته است!

ص: 289

برئنا یا رسول الله ممن***أصابک بالأذاء و بالذحول.

و لمنصور بن النمری:

یقتل ذریة النبی و یرجون ***جنان الخلود للقاتل

ما الشک عندی فی کفر قاتله***لکننی قد أشک فی الخاذل (1).

و للصاحب رحمه الله:

لا یشتفی إلا بسبی بناته***وجدانها التخویف و الإبعاد

إن لم أکن حربا لحرب کلها***فنفانی الآباء و الأجداد

إن لم أفضل أحمدا و وصیه***لهدمت مجدا شأوه عباد

یا کربلاء تحدثی ببلایا***و بکربنا أن الحدیث یعاد

أسد نماه أحمد و وصیه***أرداه کلب قد نماه زیاد

فالدین یبکی و الملائک تشتکی***و الجو أکلف و السنون جماد(2).

و لسلیمان بن قتة:

مررت علی أبیات آل محمد***فلم أرها أمثالها حین حلت

ص: 290


1- 1. ذکر أشعاره ابن عبد البر فی الاستیعاب بذیل الإصابة ج 1 ص 380 و ابن الأثیر فی أسد الغابة ج 2 ص 22 و هی: ویلک یا قاتل الحسین لقد***بؤت بحمل ینوء بالحامل أی حباء حبوت أحمد فی***حفرته من حرارة الثاکل تعال فاطلب غدا شفاعته***و انهض فرد حوضه مع الناهل ما الشک عندی فی حال قاتله***لکننی قد أشک فی الخاذل کأنّما أنت تعجبین أ لا***تنزل بالقوم نقمة العاجل لا یعجل اللّه ان عجلت و ما***ربک عما ترین بالغافل ما حصلت لامرئ سعادته***حقت علیه عقوبة الأجل.
2- 2. یقال وجه أکلف: إذا علی بشرته حمرة کدرة و الجماد من السنین: ما لم یصبها مطر.

یا رسول الله! از کسانی که شما را آزردند و موجب خونخواهی شما شدند، برائت می جویند!

منصور بن نمریّ می گوید:

فرزندان پیامبر کشته می شوند و قاتلان امید خلود در بهشت برای قاتلین او دارند!

من در کفر قاتل او تردید ندارم و تردید من در کفر خوار کننده آنان است!

و صاحب رحمه الله می گوید:

وجدان یزید جز با اسیر کردن دختران او آرام نمی گیرد؛ درون او ترساندن و دور کردن است!

اگر من دشمن حرب پدر ابی سفیان و همه کسان او نباشم، پدران و اجدادم مرا از خود نفی کنند و من فرزند آنان نباشم!

اگر احمد و وصی او صلوات الله علیهما را تفضیل ندهم، مجدی را که بندگان زمام آن هستند، منهدم نموده ام!

ای کربلا! سخن از بلایای خود بگو! و سخن از سختی با مصیبت ما بازگشت می کند!

شیری را که احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و وصیّ او بزرگ گردند، سگی که زیاد آن را بزرگ کرد، خوار نمود!

پس دین می گرید و ملائکه شکایت دارند و هوا سرخ فام گشته و سال های بی بارانی رسیده!

ص: 290

فلا یبعد الله الدیار و أهلها***و إن أصبحت منهم بزعمی تخلت

ألا إن قتلی الطف من آل هاشم***أذلت رقاب المسلمین فذلت

و کانوا غیاثا ثم أضحوا رزیة***ألا عظمت تلک الرزایا و جلت.

و أنشدنی الإمام الأجل رکن الإسلام أبو الفضل الکرمانی رحمه الله أنشدنی الإمام الأجل الأستاذ فخر القضاة محمد بن الحسین الأرسایندی لواحد من الشعراء:

عین جودی بعبرة و عویل***و اندبی إن بکیت آل الرسول

و اندبی تسعة لصلب علی***قد أصیبوا و خمسة لعقیل

و اندبی کلهم فلیس إذا ما***ضن بالخیر کلهم بالبخیل

و اندبی إن ندبت عونا أخاهم***لیس فیما ینوبهم بخذول

و سمی النبی غودر فیهم***قد علوه بصارم مسلول.

قال فخر القضاة و أنشدنی القاضی الإمام محمد بن عبد الجبار السمعانی من قیله:

بمحمد سلوا سیوف محمد***رضخوا بها هامات آل محمد.

و لغیره:

محن الزمان سحائب مترادفة***هی بالفوادح و الفواجع ساجمة

و إذا الهموم تعاورتک فسلها***بمصاب أولاد البتولة فاطمة.

و للصاحب کافی الکفاة إسماعیل بن عباد رحمه الله:

عین جودی علی الشهید القتیل***و اترک الخد کالمحیل المحیل

کیف یشفی البکاء فی قتل مولای***إمام التنزیل و التأویل

و لو أن البحار صارت دموعی***ما کفتنی لمسلم بن عقیل

قاتلوا الله و النبی و مولاهم***علیا إذ قاتلوا ابن الرسول

صرعوا حوله کواکب دجن (1)***قتلوا حوله ضراغم خیل

إخوة کل واحد منهم لیث***عرین و حد سیف صقیل

ص: 291


1- 1. هو سواد اللیل.

سلیمان بن قتّه می گوید:

بر خانه های آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گذشتم و آن جا را مثل ایامی که در آن بودند نیافتم!

پس خدا آن خانه ها و اهل آن را دور نسازد؛ اگر من به گمان خودم از آنان گردم، خالی می شود!

هشیار باشید که کشتگان سرزمین کربلا از بنی هاشم،گردن مسلمانان را ذلیل کردند و گردنشان خوار شد؛ و آل هاشم غیاث امت بودند و بعد مصیبت دیدند؛ آگاه باشید که آن مصائب بزرگ شد و با عظمت گشت!

و رکن الاسلام ابوالفضل کرمانی رحمه الله از قول استاد فخر القضاة محمد بن حسین ارسانیدی برایم گفت که یکی از شعرا چنین سرود:

ای چشم! با اشک و ناله گریه کن و اگر گریه می کنی بر آل رسول گریه کن!

بر نه فرزند از صلب علی ندبه کن که مصیبت دیدند و بر پنج فرزند عقیل ندبه بنما!

بر همه آنان ندبه کن که وقتی برای خیر جایگاهی قرار داده شود، آنان همگی بخیل نیستند!

و اگر بر یاوری از آنان یعنی برادرشان گریه و ندبه می کنی، ندبه کن که در آنچه آنان را جانشین گشت، خوارکننده نیست!

و هم نام پیامبر را که در بین آنان مورد نیرنگ واقع گشت و او را با شمشیری کشیده بالا بردند!

فخر القضاة می گوید: قاضی امام محمد بن عبد الجبار سمعانی می گوید: از جمله اشعارش این شعر است:

شمشیرهای محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به روی خود او کشیدند و با آن سرهای آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را شکستند!

و غیر از ایشان چنین سروده است:

رنج های زمانه ابرهای متراکمی هستند که بر مصیبات و فاجعه ها می گریند!

وقتی غصه ها بر تو عارض شد، آن را بر مصیبات اولاد بتول یعنی فاطمه صلوات الله علیها تسلیت بگو!

و صاحب، کافی الکفاة اسماعیل بن عباد رحمه الله می گوید:

ای دیده! بر شهید کشته گریان شو و گونه ات را مانند محیلی که یک سال اهلش از او غایب شده اند نما!

چگونه گریه بر قتل مولایم شفا دهد که امام تأویل و تنزیل قرآن است؟ اگر تمام دریاها بشود اشک چشم من، برای گریه بر مسلم بن عقیل کفایت مرا نمی کند!

با خدا و پیامبر و مولایشان علی جنگیدند، وقتی که با فرزند رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به جنگ برخاستند!

در اطراف او ستاره های شب های تاریک را به زمین افکندند و جماعت شیران را در اطراف او کشتند!

برادرانی که هر یک شیر ژیان بودند و شمشیرهایی بودند که صیقل داده شده بودند

ص: 291

أوسعوهم ضربا و طعنا و نحرا***و انتهابا یا ضلة من سبیل

و الحسین الممنوع شربة ماء***بین حر الظبی و حر الغلیل

مثکلا بابنه و قد ضمه و هو***غریق من الدماء الهمول

فجعوه من بعده برضیع***هل سمعتم بمرضع مقتول

ثم لم یشفهم سوی قتل نفس***هی نفس التکبیر و التهلیل

هی نفس الحسین نفس رسول الله***نفس الوصی نفس البتول

ذبحوه ذبح الأضاحی فیا قلب***تصدع علی العزیز الذلیل

وطئوا جسمه و قد قطعوه***ویلهم من عقاب یوم وبیل

أخذوا رأسه و قد بضعوه***إن سعی الکفار فی تضلیل

نصبوه علی القنا فدمائی***لا دموعی تسیل کل مسیل

و استباحوا بنات فاطمة الزهراء***لما صرخن حول القتیل

حملوهن قد کشفن علی الأقتاب***سبیا بالعنف و التهویل

یا لکرب بکربلاء عظیم***و لرزء علی النبی ثقیل

کم بکی جبرئیل مما دهاه***فی بنیه صلوا علی جبرئیل

سوف تأتی الزهراء تلتمس***الحکم إذ حان محشر التعدیل

و أبوها و بعلها و بنوها***حولها و الخصام غیر قلیل

و تنادی یا رب ذبح أولادی***لما ذا و أنت خیر مدیل

فینادی بمالک ألهب النار***و أجج و خذ بأهل الغلول

یا بنی المصطفی بکیت و أبکیت***و نفسی لم تأت بعد بسؤل

لیت روحی ذابت دموعا فأبکی***للذی نالکم من التذلیل

فولائی لکم عتادی و زادی***یوم ألقاکم علی سلسبیل

لی فیکم مدائح و مراثی***حفظت حفظ محکم التنزیل

قد کفاها فی الشرق و الغرب فخرا***أن یقولوا هی من قیل إسماعیل

و متی کادنی النواصب فیکم***حسبی الله و هو خیر وکیل

ص: 292

آنان را زدند و نیزه پرتاب کردند و نحر نمودند و غارت کردند! وای که چه راهی به سوی گمراهی رفتند!

و حسینی که از شربتی آب ممنوع گردید و بین حرارت رمل ها و حرارت درونی واقع بود!

بر پسرش که او را به سینه چسبانیده بود و غرق در خون های جاری بود، ضجه می زد!

بعد از علی اکبر مصیبت طفل شیرخوارش را دید و آیا شما شنیده اید شیرخواری کشته شود؟

سپس چیزی جز کشتن خود امام آنان را آرام نمی کرد که وجودش باطن تکبیر و تهلیل بود!

جان حسین علیه السّلام جان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود و جان علی و جان بتول علیهما السّلام بود!

او را مانند قربانی ذبح کردند! پس ای دل! بر عزیزی که خوار گشت دو نیم شو!

جسمش را پایمال کردند در حالی که او را قطعه قطعه کرده بودند؛ وای بر ایشان از عقاب روز پر وبال قیامت!

در حالی که او را قطعه قطعه کرده بودند، سرش را گرفتند؛ سعی کافران در راه گمراهی است! آن سر را بر نیزه نصب نمودند؛ پس خون های من و نه اشک های من به شدت جاری گشت!

و دختران فاطمه زهرا علیها السّلام را هتک کردند، وقتی دور آن کشته ضجه می زدند!

آنان را در حالت مکشوفه سوار بر شتران نمودند و زور و ترساندن سبب این کارشان بود!

ای وای از سختی کربلای بزرگ و بر مصیبتی که بر پیامبر سنگین آمد!

چقدر جبرئیل بر این مصیبتی که در خصوص فرزندان پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دامنگیر ایشان شد گریست، بر جبرئیل درود بفرستید!

وقتی محشر عدالت خدا بر پا شود، زهرا علیها السّلام خواهد آمد و درخواست حکم می کند!

و پدر و شوهر و فرزندانش در اطراف اویند و خصم آن نابکاران اندک نیستند!

و فاطمه علیها السّلام ندا می دهد: پروردگارا! فرزندانم ذبح شدند! به چه جرمی؟ تو که بهترین غلبه کنندگانی!

خدا به مالک جهنم ندا می دهد: آتش جهنم را روشن و شعله ور کن و کسانی را که در غل و زنجیرند، بگیر!

ای فرزندان مصطفی! گریستم و گریاندم و جانم پس از این همه از من چیزی نخواسته!

کاش روحم ذوب و تبدیل به اشک شود تا گریه کنم برای ذلتی که دامنگیر شما شد!

پس ولایتی که نسبت به شما دارم وسیله و زاد من است، روزی که شما را کنار نهر سلسبیل می بینم!

من درباره شما مدائح و مراثی سروده ام و محکمات قرآن را حفظ نموده ام!

برای اسماعیل از حیث افتخار بس است که بگویند این اشعار، گفته های اوست! و هر وقت دشمنان ناصبی شما در مورد شما بر من مکر و حیله کنند، خدا مرا کافی است و او بهترین پشتیبان است!

ص: 292

و للصاحب أیضا رحمه الله من قصیدة طویلة:

هم وکدوا أمر الدعی یزید ملفوظ السفاح***فسطا علی روح الحسین و أهله جم الجماح (1)

صرعوهم قتلوهم نحروهم نحر الأضاحی***یا دمع حی علی انسجام ثم حی علی انسفاح

فی أهل حی علی الصلاة و أهل حی علی الفلاح***یحمی یزید نساءه بین النضائد و الوشاح

و بنات أحمد قد کشفن علی حریم مستباح***لیت النوائح ما سکتن عن النیاحة و الصیاح

یا سادتی لکم ودادی و هو داعیة امتداحی***و بذکر فضلکم اغتباقی کل یوم و اصطباحی (2)

لزم ابن عباد ولاءکم الصریح بلا براح.

أقول: و قال ابن نما رحمه الله رویت إلی ابن عائشة قال: مر سلیمان بن قتة العدوی مولی بنی تیم بکربلاء بعد قتل الحسین علیه السلام بثلاث فنظر إلی مصارعهم فاتکأ علی فرس له عربیة و أنشأ:

مررت علی أبیات آل محمد***فلم أرها أمثالها یوم حلت (3)

أ لم تر أن الشمس أضحت مریضة***لفقد حسین و البلاد اقشعرت

و کانوا رجاء ثم أضحوا رزیة***لقد عظمت تلک الرزایا و جلت

و تسألنا قیس فنعطی فقیرها***و تقتلنا قیس إذا النعل زلت

ص: 293


1- 1. الجم: الکثیر من کل شی ء، و الجماح کأنّه جمع جموح أو جامح: الفرس الذی یرکب رأسه لا یثنیه شی ء.
2- 2. الاغتباق: شرب الغبوق: و هو ما یشرب بالعشی و الاصطباح: شرب الصبوح: ما یشرب بالصباح.
3- 3. فی أسد الغابة« حین حلت» و فی الاستیعاب« حین خلت».

و همچنین صاحب رحمه الله، قصیده طویلی دارد که از جمله آن این اشعار است:

آنان امر زنازاده یزید را که از راه حرام متولد گشته بود، محکم نمودند؛ پس او بر روح حسین علیه السّلام و اهل او سیطره یافت و بسیار چموشی نمود!

آنان را به خاک افکند و کشت و مانند قربانیان نحر کرد؛ ای اشک چشم! بشتاب به فرو ریختن و سپس بشتاب بر ریزش!

در مورد اهل «حی علی الصلاة و حی علی الفلاح»، یزید زنان خود را بین تراکم حرم و زیور آلاتشان حفظ می کند!

و دختران احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حریمشان هتک و مکشوفه شده! کاش نوحه گران از نوحه و ضجه ساکت نشوند!

ای سرورانم! محبت من برای شماست و آن انگیزه مدیحه سرایی من است و با ذکر فضل شما هر روز صبح و شام شربت می نوشم!

ابن عبّاد ولای صریح شما را بدون زوال ملتزم گشته است!

مؤلف: ابن نما رحمه الله می گوید: پسر عایشه برایم روایت کرده و گفت: سلیمان بن قتّه عدوی غلام بنی تیم، سه روز بعد از قتل امام حسین علیه السّلام، در کربلا نگاهی به محل بر خاک افتادنشان کرد و به اسب عربی خود تکیه زد و چنین سرود:

بر خانه های آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گذشتم؛ پس آن را مثل خود در روزی که در آن بودند نیافتم!

مگر نمی بینی خورشید از فقدان حسین علیه السّلام بیمار گشته و شهرها به لرزه افتاده؟

آنان امید مردم بودند، ولی مصیبت دیدند و آن مصیبات عظیم شد و بزرگ گردید! قبیله قیس از ما چیزی می خواهد و ما به فقیر آنان می دهیم و قیس وقتی نعلین ما می لغزد، ما را می کشد!

ص: 293

و عند غنی قطرة من دمائنا(1)***سنطلبهم یوما بها حیث حلت

فلا یبعد الله الدیار و أهلها***و إن أصبحت منهم بزعمی تخلت

و إن قتیل الطف من آل هاشم***أذل رقاب المسلمین فذلت

و قد أعولت تبکی السماء لفقده***و أنجمها ناحت علیه و صلت (2)

و قیل الأبیات لأبی الرمح الخزاعی. حدث المرزبانی قال: دخل أبو الرمح (3) إلی فاطمة بنت الحسین بن علی علیه السلام فأنشدها مرثیة فی الحسین علیه السلام:

أجالت علی عینی سحائب عبرة***فلم تصح بعد الدمع حتی ارمعلت (4)

تبکی علی آل النبی محمد***و ما أکثرت فی الدمع لا بل أقلت

أولئک قوم لم یشیموا سیوفهم***و قد نکأت أعداؤهم حین سلت (5)

و إن قتیل الطف من آل هاشم***أذل رقابا من قریش فذلت

فقالت: فاطمة یا أبا رمح هکذا تقول قال فکیف أقول جعلنی الله فداک قالت قل أذل رقاب المسلمین فذلت فقال لا أنشدها بعد الیوم إلا هکذا.

أقول: ما قیل من المراثی فی مصیبته صلوات الله علیه جمة لا تحصی و لا یناسب إیرادها ما نحن بصدده فی هذا الکتاب و إنما أوردنا قلیلا منها رجاء أن یشرکنی الله تعالی مع من یبکی و ینوح بها فی ثوابه و لذلک عدونا ما التزمناه فی صدر الکتاب بذکر بعض القصص عن التواریخ و الکتب التی لم تکن فی درجة ما أوردته فی الفهرست فی الوثوق و الاعتماد و تأسینا بذلک بسنة علمائنا الماضین رضوان الله علیهم فإنهم فی إیراد تلک القصص الهائلة اعتمدوا علی التواریخ لقلة ورود خصوصیاتها فی الأخبار علی أن أکثرها مؤیدة بالأخبار المعتبرة التی أوردتها و الله الموفق و علیه التکلان.

ص: 294


1- 1. فی النسخ« غبی» و هو تصحیف، و الغنی: بطن من قیس عیلان.
2- 2. فی النسخ« تبکی النساء» و« انجمنا».
3- 3. فی الاستیعاب: أبی الزمیج.
4- 4. أی تتابع قطرة.
5- 5. فی أسد الغابة و الاستیعاب:« و لم تنک فی أعدائهم حین سلت».

و قطره ای از خون های ما نزد بی نیازی است که روزی برسد که آن را از آنان مطالبه کنیم!

پس خدا خانه ها و اهل آن را دور نسازد، و اگر من به گمان خودم از آنان گردم، خالی می شود!

و کشته کربلا از آل هاشم، گردن مسلمانان را خوار کرد و آنان خوار شدند!

و آسمان در فقدان او شروع به گریستن کرد و ستارگانش بر او نوحه گری کردند و درود فرستادند!

و گفته شده که این ابیات از ابو الرمح خزاعی است. مرزبانی می گوید: ابو الرمح بر فاطمه دختر حسین بن علی علیهما السّلام داخل شد و برای او مرثیه ای درباره امام حسین علیه السّلام سرود:

بر چشمانم ابرهای اشک جولان می دهد و بعد از گریه صحیح نیست، مگر این که قطره قطره ببارد!

بر آل پیامبر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می گرید و خیال نکن در اشک زیاد می گرید، بلکه کم می گرید!

آنان قومی هستند که هنوز شمشیر خود را در نیاورده اند و دشمنانشان هنگامی که شمشیر کشیدند، آنان را مجروح کردند!

و کشته کربلا از آل هاشم، گردن هایی از قریش را خوار کرد و آنان خوار شدند!

پس فاطمه گفت: ای ابا رمح! چنین می گویی؟ گفت: چگونه باید بگویم، خدا مرا فدایت گرداند؟ فاطمه گفت: بگو: گردن مسلمانان را خوار کرد و خوار گشتند!

ابو رمح گفت: از امروز به بعد این مصراع را فقط همین گونه خواهم خواند!

مؤلف: آنچه از مراثی در مصیبت حضرت صلوات الله علیه سروده شده، بسیار است و به شماره در نمی آید و آنچه ما در صدد آوردن آن در این کتابیم، با آوردن مراثی بیش از این مناسبت ندارد و کمی از آن مراثی را آوردیم، به این امید که خدای تعالی مرا در ثوابش با کسانی که با این مراثی گریه و نوحه می کنند شریک سازد. و به همین سبب از امر مورد التزام خود در صدر کتاب تعدی کردیم که گفتیم به ذکر بعضی از قصص از تواریخ و کتبی که از حیث وثوق و اعتماد به کتبی که در فهرست آوردیم نمی رسد، و با این کار به سنت علمای گذشته خود رضوان الله علیهم تأسی کردیم که آنان در آوردن این قصه های مخوف بر تواریخ اعتماد کردند، چرا که خصوصیات آن قصه ها در اخبار کم بوده، اگرچه اکثر آن مورد تایید اخباری است که آوردم. و خدا موفِّق است و تکیه بر اوست.

ص: 294

باب 45 العلة التی من أجلها أخر الله العذاب عن قتلته صلوات الله علیه و العلة التی من أجلها یقتل أولاد قتلته علیه السلام و إن الله ینتقم له فی زمن القائم علیه السلام

الأخبار

«1»

ع، [علل الشرائع] ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی حَدِیثٍ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ قَتَلَ ذَرَارِیَّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِفِعَالِ آبَائِهَا فَقَالَ علیه السلام هُوَ کَذَلِکَ فَقُلْتُ وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری (1) مَا مَعْنَاهُ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَقْوَالِهِ وَ لَکِنْ ذَرَارِیُّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ یَرْضَوْنَ بِفِعَالِ آبَائِهِمْ وَ یَفْتَخِرُونَ بِهَا وَ مَنْ رَضِیَ شَیْئاً کَانَ کَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا یَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ علیه السلام إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِمْ قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَیِّ شَیْ ءٍ یَبْدَأُ الْقَائِمُ مِنْکُمْ إِذَا قَامَ قَالَ یَبْدَأُ بِبَنِی شَیْبَةَ فَیَقْطَعُ أَیْدِیَهُمْ لِأَنَّهُمْ سُرَّاقُ بَیْتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

«2»

م، [تفسیر الإمام علیه السلام] ج، [الإحتجاج] بِالْإِسْنَادِ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام کَانَ یَذْکُرُ حَالَ مَنْ مَسَخَهُمُ اللَّهُ قِرَدَةً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ یَحْکِی قِصَّتَهُمْ فَلَمَّا بَلَغَ آخِرَهَا قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی مَسَخَ أُولَئِکَ الْقَوْمَ لِاصْطِیَادِ السَّمَکِ

فَکَیْفَ تَرَی عِنْدَ اللَّهِ یَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هَتَکَ حَرِیمَهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی وَ إِنْ لَمْ یَمْسَخْهُمْ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّ الْمُعَدَّ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ الْآخِرَةِ أَضْعَافُ أَضْعَافِ عَذَابِ الْمَسْخِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّا قَدْ سَمِعْنَا مِنْکَ هَذَا الْحَدِیثَ فَقَالَ لَنَا بَعْضُ

ص: 295


1- 1. الأنعام: 164، و الحدیث فی العیون ج 1 ص 273، علل الشرائع ج 1 ص 219.

باب چهل و پنجم : علتی که به خاطر آن خدا عذاب قاتلین امام حسین صلوات الله علیه را به تأخیر انداخت و علتی که به خاطر آن فرزندان قاتلین او کشته می شوند و خدا در زمان قائم علیه السّلام برای او انتقام می گیرد

روایات

روایت1.

علل الشرائع و عیون اخبار الرضا: هروی می گوید: به حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام گفتم: یا ابن رسول اللَّه! چه می فرمایی درباره حدیثی که امام جعفر صادق علیه السّلام فرموده است: «هنگامی که حضرت قائم علیه السّلام خروج کند، فرزندان قاتلین امام حسین علیه السّلام را به علت جنایتی که آباء و اجداد آنان انجام دادند به قتل می رساند»؟ حضرت رضا علیه السّلام فرمود: همین طور است که امام صادق علیه السّلام فرموده است. گفتم: پس قول خدای عزوجل که می فرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری.»(1) {و هیچ باربرداری بار [گناه] دیگری را برنمی دارد} چیست؟ فرمود: خدا در جمیع سخنان خود راست می گوید، ولی فرزندان قاتلین امام حسین علیه السّلام به آن عملی که پدران و اجدادشان انجام دادند راضی هستند و به آن اعمال فخر می کنند. و کسی که به عملی راضی باشد، نظیر این است که آن را انجام داده باشد. اگر مردی در مشرق کشته شود و مردی در مغرب به این عمل راضی باشد، او نیز نزد خدا با قاتل شریک خواهد بود. حضرت قائم علیه السّلام موقعی که خروج کند، ایشان را به خاطر رضایتی که به عمل پدرانشان دارند خواهد کشت. گفتم: هنگامی که قائم شما خروج کند، در ابتدا از چه گروهی انتقام خواهد کشید؟ فرمود: از قبیله بنی شیبه شروع می کند و دست آنان را می برد، زیرا آنان سارقین خانه خدای عزوجل هستند.(2)

روایت2.

تفسیر امام حسن عسکری و احتجاج: امام عسکری علیه السّلام از پدرانش نقل می کند که یک وقت حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام، حال آن گروهی را از بنی اسرائیل که مسخ شدند، یعنی از شکل انسان خارج گردیدند و بوزینه شدند، شرح می داد. وقتی به آخر داستان آنان رسید فرمود: خدا آن گروه را به علت این که در روز شنبه ماهی صید کردند مسخ کرد (یعنی به صورت حیوان درآورد). پس جنایت و حال آن افرادی که فرزندان پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله را کشتند و نسبت به آن حضرت هتک حرمت نمودند چگونه خواهد بود؟ گر چه خدا ایشان را در دنیا مسخ نکرد، ولی آن عذابی که خدا در عالم آخرت برای آنان آماده کرده است، ده ها برابر از مسخ شدن سخت تر خواهد بود. به حضرت سجاد علیه السّلام گفته شد: یا ابن رسول اللَّه! ما این حدیث را از شما شنیدیم، ولی بعضی از

ص: 295


1- . انعام / 164
2- . عیون اخبار الرضا 1 : 273 ، علل الشرائع 1 : 219

النُّصَّابِ فَإِنْ کَانَ قَتْلُ الْحُسَیْنِ بَاطِلًا فَهُوَ أَعْظَمُ مِنْ صَیْدِ السَّمَکِ فِی السَّبْتِ أَ فَمَا کَانَ یَغْضَبُ عَلَی قَاتِلِیهِ کَمَا غَضِبَ عَلَی صَیّادِی السَّمَکِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قُلْ لِهَؤُلَاءِ النُّصَّابِ فَإِنْ کَانَ إِبْلِیسُ مَعَاصِیهِ أَعْظَمَ مِنْ مَعَاصِی مَنْ کَفَرَ بِإِغْوَائِهِ فَأَهْلَکَ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ کَقَوْمِ نُوحٍ وَ فِرْعَوْنَ وَ لَمْ یُهْلِکْ إِبْلِیسَ وَ هُوَ أَوْلَی بِالْهَلَاکِ فَمَا بَالُهُ أَهْلَکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ قَصُرُوا عَنْ إِبْلِیسَ فِی عَمَلِ الْمُوبِقَاتِ وَ أَمْهَلَ إِبْلِیسَ مَعَ إِیثَارِهِ لِکَشْفِ الْمُخْزِیَاتِ أَ لَا کَانَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ حَکِیماً بِتَدْبِیرِهِ وَ حُکْمِهِ فِیمَنْ أَهْلَکَ وَ فِیمَنِ اسْتَبْقَی فَکَذَلِکَ هَؤُلَاءِ الصَّائِدُونَ فِی السَّبْتِ وَ هَؤُلَاءِ الْقَاتِلُونَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام یَفْعَلُ فِی الْفَرِیقَیْنِ مَا یَعْلَمُ أَنَّهُ أَوْلَی بِالصَّوَابِ وَ الْحِکْمَةِ- لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ عِبَادُهُ یُسْأَلُونَ.

وَ قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام لَمَّا حَدَّثَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بِهَذَا الْحَدِیثِ قَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ فِی مَجْلِسِهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ یُعَاتِبُ اللَّهُ وَ یُوَبِّخُ هَؤُلَاءِ الْأَخْلَافَ عَلَی قَبَائِحَ أَتَی بِهَا أَسْلَافُهُمْ وَ هُوَ یَقُولُ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری فَقَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِلُغَةِ الْعَرَبِ فَهُوَ یُخَاطِبُ فِیهِ أَهْلَ اللِّسَانِ بِلُغَتِهِمْ یَقُولُ الرَّجُلُ التَّمِیمِیُّ قَدْ أَغَارَ قَوْمُهُ عَلَی بَلَدٍ وَ قَتَلُوا مَنْ فِیهِ أَغَرْتُمْ عَلَی بَلَدِ کَذَا وَ یَقُولُ الْعَرَبِیُّ أَیْضاً وَ نَحْنُ فَعَلْنَا بِبَنِی فُلَانٍ وَ نَحْنُ سَبَیْنَا آلَ فُلَانٍ وَ نَحْنُ خَرَّبْنَا بَلَدَ کَذَا لَا یُرِیدُ أَنَّهُمْ بَاشَرُوا ذَلِکَ وَ لَکِنْ یُرِیدُ هَؤُلَاءِ بِالْعَذْلِ وَ أُولَئِکَ بِالافْتِخَارِ أَنَّ قَوْمَهُمْ فَعَلُوا کَذَا وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ الْآیَةِ إِنَّمَا هُوَ تَوْبِیخٌ لِأَسْلَافِهِمْ وَ تَوْبِیخُ الْعَذْلِ عَلَی هَؤُلَاءِ الْمَوْجُودِینَ لِأَنَّ ذَلِکَ هُوَ اللُّغَةُ الَّتِی أُنْزِلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ لِأَنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخْلَافَ أَیْضاً رَاضُونَ بِمَا فَعَلَ أَسْلَافُهُمْ مُصَوِّبُونَ ذَلِکَ لَهُمْ فَجَازَ أَنْ یُقَالَ لَهُمْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمْ أَیْ إِذْ رَضِیتُمْ قَبِیحَ فِعْلِهِمْ (1).

«3»

ثو، [ثواب الأعمال] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: الْقَائِمُ وَ اللَّهِ یَقْتُلُ ذَرَارِیَّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ بِفِعَالِ آبَائِهَا.

«4»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی

ص: 296


1- 1. کتاب الاحتجاج ص 160.

ناصبی ها به ما می گویند: اگر قتل حسین علیه السّلام خطا و باطل باشد، پس از صید ماهی در روز شنبه بزرگ تر است. پس چرا خدا آن طور که بر صیاد ماهیان غضب کرد، بر قاتلین امام حسین علیه السّلام غضب ننمود؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: در جواب آنان بگو: اگر نافرمانی شیطان از آن اشخاصی که به وسیله اغوای شیطان کافر شدند بزرگ تر باشد، پس چرا خدا گروهی از آنان را از قبیل قوم نوح و فرعون هلاک نمود، ولی شیطان را هلاک نکرده، در صورتی که شیطان برای هلاکت سزاوارتر بود، پس چرا خدا آن گروه را با این که کفر و نافرمانی ایشان به قدر شیطان نبود نابود کرد و ابلیس را با این که برای کشف اعمال زشت فعالیت می کند باقی نهاد؟ آیا خدا در تدبیر و حکم خود که بعضی را هلاک می نماید و بعضی را زنده می گذارد حکیم نیست؟ پس آن صیادهای ماهیان و کشندگان امام حسین علیه السّلام نیز همین حال را خواهند داشت. خدای علیم درباره این دو دسته مردم عملی انجام می دهد که عین صواب و حکمت است. خدا راجع به عملی که انجام می دهد مسئول نیست، ولی بندگانش مسئولیت خواهند داشت.

حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: هنگامی که امام سجاد علیه السّلام این حدیث را فرمود، بعضی از آن افرادی که در مجلس آن بزرگوار بودند گفتند: یا ابن رسول اللَّه! چگونه می شود خدا نسل آینده آن اشخاصی را که این اعمال شنیع را انجام داده اند، مورد عتاب و توبیخ قرار دهد؟ در صورتی که در قرآن می فرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری.» {و هیچ باربرداری بار [گناه] دیگری را برنمی دارد} امام سجاد علیه السّلام در جوابش فرمود: چون قرآن به لغت عرب نازل شده، لذا طبق زبان و اصطلاح خودشان با آنان سخن می گوید. مثلا به زبان قبیله تمیم در موقع نکوهش به مردی که قبیله او شهر را غارت و مردم آن را کشته باشند می گویند: شما فلان شهر را به تاراج بردید. نیز عرب می گوید: ما با قبیله فلان چنین کردیم و فلان شهر را خراب نمودیم. منظور آنان از این سخنان این نیست که خودشان شخصا این اعمال را انجام داده باشند، بلکه منظورشان نکوهش دیگران است و دسته دیگر منظورشان این است که به قبیله خود افتخار نمایند.

منظور خدای عزوجل در این آیه این است که گذشتگان آنان را مورد توبیخ و خودشان را در معرض نکوهش قرار داده باشد، زیرا این همان لغت و اصطلاحی است که قرآن طبق آن نازل شده. از طرفی هم نسل آنان به رفتار آباء و اجداد خود راضی می باشند و اعمال ایشان را تصویب می نمایند. پس جایز است که به ایشان گفته شود: شما این اعمال را انجام داده اید، زیرا شما به رفتار زشت آنان راضی هستید.(1)

روایت3.

ثواب الاعمال: اسماعیل بن جابر می گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام فرمود: به خدا قسم قائم علیه السّلام فرزندان قاتلان حسین علیه السّلام را به سبب انجام عمل پدرانشان خواهد کشت .

روایت4.

کامل الزیاره:

ص: 296


1- . احتجاج: 160

عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ (1) قَالَ أَوْلَادُ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام.

مل، [کامل الزیارات] أبی عن سعد عن ابن هاشم و ابن أبی الخطاب عن عثمان بن عیسی: مثله (2)

بیان

لعل المراد بالعدوان ما یسمی ظاهرا عدوانا و إن کان فی الواقع موافقا للعدل.

«4»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ حَکَمٍ الْحَنَّاطِ(3) عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ(4) قَالَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام.

«5»

مل، [کامل الزیارات] مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْقُرَشِیُّ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ الْحَنَّاطِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ (5) قَالَ قَتْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ طَعْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً قَتْلُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما قَالَ إِذَا جَاءَ نَصْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ- بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ قَوْماً یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ- لَا یَدَعُونَ وِتْراً لآِلِ مُحَمَّدٍ إِلَّا أَحْرَقُوهُ وَ کَانَ وَعْدُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

ص: 297


1- 1. البقرة: 193.
2- 2. کامل الزیارات ص 64.
3- 3. یظهر من حدیث فی الکافی ج 5 ص 274 أنّه کان خیاطا، قال: قلت لابی عبد اللّه علیه السلام انی اتقبل الثوب بدرهم و أسلمه بأکثر من ذلک الحدیث.
4- 4. الحجّ: 39، راجع المصدر ص 63.
5- 5. أسری: 4 و 5، راجع المصدر ص 62.

امام صادق علیه السّلام درباره فرمایش خدای تبارک و تعالی «لا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ.»(1) {تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.} فرمود: مقصود فرزندان قاتلان حسین علیه السّلام است.

مثل این روایت در کامل الزیاره به سند دیگر منقول است.(2)

توضیح

شاید مراد از «عدوان» در آیه، چیزی است که به حسب ظاهر عدوان نامیده می شود، اگرچه در واقع موافق با عدالت باشد.

روایت4.

کامل الزیاره: ابو خالد کابلی می گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام درباره فرمایش خدای عزوجل «أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ.»(3) {به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند، و البته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست.} فرمود: منظور علی و حسن و حسین علیهم السّلام است.

روایت5.

کامل الزیاره: امام جعفر صادق علیه السّلام درباره تفسیر آیه «وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ ِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ.»(4) {و در کتاب آسمانی [شان] به فرزندان اسرائیل خبر دادیم که: «قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید کرد.} فرمود: منظور قتل حضرت امیر و نیزه خوردن امام حسن علیهما السّلام است. و منظور از «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً.» {و قطعاً به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست.} قتل امام حسین علیه السّلام می باشد. منظور از «فَإِذا جاءَ وَعْدُ اولیهما.» {پس آن گاه که وعده [تحقق] نخستین آن دو فرا رسد.} آمدن یاری برای امام حسین علیه السّلام است. مقصود از «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیار.» {بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما می گماریم، تا میان خانه ها [یتان برای قتل و غارت شما] به جستجو درآیند.} گروهی هستند که خدا آنان را قبل از قیام حضرت قائم علیه السّلام می فرستد تا تقاص خون آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را بکنند و قاتلین ایشان را بسوزانند. «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً.» {و این تهدید تحقق یافتنی است.} امر خدا حتما عملی و اجرا خواهد شد.

ص: 297


1- . بقره / 193
2- . کامل الزیاره: 64
3- . حج / 39
4- . اسراء / 4 - 5
«6»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ(1) قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ مِنْهُمْ وَ لَمْ یُنْصَرْ بَعْدُ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُتِلَ قَتَلَةُ الْحُسَیْنِ وَ لَمْ یُطْلَبْ بِدَمِهِ بَعْدُ.

«7»

مل، [کامل الزیارات] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ سَأَلْتُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ (2) قَالَ ذَلِکَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ یَخْرُجُ فَیَقْتُلُ بِدَمِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَلَوْ قَتَلَ أَهْلَ الْأَرْضِ لَمْ یَکُنْ سَرَفاً وَ قَوْلِهِ تَعَالَی فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ لَمْ یَکُنْ لِیَصْنَعَ شَیْئاً یَکُونُ سَرَفاً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقْتُلُ وَ اللَّهِ ذَرَارِیَّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ بِفِعَالِ آبَائِهَا.

«8»

شی، [تفسیر العیاشی] عَنِ الْحَسَنِ بَیَّاعِ الْهَرَوِیِّ یَرْفَعُهُ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام: فِی قَوْلِهِ فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ قَالَ إِلَّا عَلَی ذُرِّیَّةِ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ (3).

«9»

شی، [تفسیر العیاشی] عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: قُلْتُ فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ قَالَ لَا یَعْتَدِی اللَّهُ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا عَلَی نَسْلِ وُلْدِ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام.

«10»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب تَارِیخُ بَغْدَادَ وَ خُرَاسَانَ وَ الْإِبَانَةُ وَ الْفِرْدَوْسُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنِّی قَتَلْتُ بِیَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا سَبْعِینَ أَلْفاً وَ أَقْتُلُ بِابْنِ بِنْتِکَ سَبْعِینَ أَلْفاً وَ سَبْعِینَ أَلْفاً.

الصَّادِقُ علیه السلام: قُتِلَ بِالْحُسَیْنِ مِائَةُ أَلْفٍ وَ مَا طُلِبَ بِثَأْرِهِ وَ سَیُطْلَبُ بِثَأْرِهِ (4).

عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَیْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ عَنْهُ إِلَّا وَ ذَکَرَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا وَ قَالَ یَوْماً مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ یَحْیَی

ص: 298


1- 1. غافر: 51، راجع کامل الزیارات ص 63.
2- 2. أسری: 33، راجع المصدر ص 63.
3- 3. تفسیر العیّاشیّ ج 1 ص 86 و هکذا ما یلیه ص 87.
4- 4. المناقب ج 4 ص 81.

روایت6.

کامل الزیاره: ابو بصیر می گوید: امام باقر علیه السّلام این آیه را خواند: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ.»(1) {در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویده اند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان برپای می ایستند قطعاً یاری می کنیم.} فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام از آنان است و هنوز یاری نشده! سپس فرمود: به خدا قسم قاتلان حسین علیه السّلام کشته شده اند، ولی هنوز از او خونخواهی نشده است.(2)

روایت7.

کامل الزیاره: مردی می گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام درباره تفسیر آیه «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ.»(3) {و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده روی کند.} پرسیدم. فرمود: منظور قائم آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که خروج می کند و گروهی را به جرم خون امام حسین علیه السّلام می کشد. اگر آن بزرگوار کلیه اهل زمین را به قتل برساند، اسراف نیست و معنای قول خدای سبحان که می فرماید «نباید در قتل زیاده روی کند»، این است که آن حضرت عملی انجام می دهد که اسراف نباشد.

سپس امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: به خدا قسم حضرت قائم علیه السّلام ذریه های قاتلین امام حسین علیه السّلام را به علت جنایت پدرانشان خواهد کشت.

روایت8.

تفسیر عیاشی: از امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام روایت شده که در تفسیر آیه «لا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ.»(4) {تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.} فرمود: جز بر فرزندان قاتلان حسین علیه السّلام روا نیست.(5)

روایت9.

تفسیر عیاشی: از امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام روایت شده که در تفسیر آیه «فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ.» {تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.} فرمود: بر احدی تجاوز نمی کند، جز بر نسل فرزندان قاتلان حسین علیه السّلام.

روایت10.

مناقب ابن شهر آشوب: ابن عباس می گوید: خدای تعالی به حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله وحی کرد: من برای خون حضرت یحیی تعداد هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل را کشتم، ولی برای تقاص خون پسر دختر تو دو برابر آن تعداد را خواهم کشت.

امام صادق علیه السّلام فرمود: به خاطر کشتن امام حسین علیه السّلام صد هزار تن کشته شدند و هنوز از او خونخواهی نشده و از او خونخواهی خواهد شد.(6)

حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام می فرماید: ما با امام حسین علیه السّلام خارج شدیم و آن حضرت وارد هیچ منزلی نمی شد و از هیچ منزلی حرکت نمی کرد، مگر این که حضرت یحیی بن زکریا را یاد می کرد. تا این که یک روز فرمود: یکی از بی ارزشی های دنیا نزد خدا این است که سر مبارک حضرت یحیی بن زکریا

ص: 298


1- . غافر / 51
2- . کامل الزیاره: 63
3- . اسراء / 33
4- . بقره / 193
5- . تفسیر عیاشی 1 : 86
6- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 81

أُهْدِیَ إِلَی بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ.

وَ فِی حَدِیثِ مُقَاتِلٍ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ امْرَأَةَ مَلِکِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَبِرَتْ وَ أَرَادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَهَا مِنْهُ لِلْمَلِکِ فَاسْتَشَارَ الْمَلِکُ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ فَعَرَفَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِکَ وَ زَیَّنَتْ بِنْتَهَا وَ بَعَثَتْهَا إِلَی الْمَلِکِ فَذَهَبَتْ وَ لَعِبَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهَا الْمَلِکُ مَا حَاجَتُکِ قَالَتْ رَأْسُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا فَقَالَ الْمَلِکُ یَا بُنَیَّةِ حَاجَةٌ غَیْرُ هَذَا قَالَتْ مَا أُرِیدُ غَیْرَهُ وَ کَانَ الْمَلِکُ إِذَا کَذَبَ فِیهِمْ عُزِلَ عَنْ مُلْکِهِ فَخُیِّرَ بَیْنَ مُلْکِهِ وَ بَیْنَ قَتْلِ یَحْیَی فَقَتَلَهُ ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَیْهَا فِی طَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ فَأُمِرَتِ الْأَرْضُ فَأَخَذَتْهَا وَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بُخْتَنَصَّرَ فَجَعَلَ یَرْمِی عَلَیْهِمْ بِالْمَنَاجِیقِ وَ لَا تَعْمَلُ شَیْئاً فَخَرَجَتْ إِلَیْهِ عَجُوزٌ مِنَ الْمَدِینَةِ فَقَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ هَذِهِ مَدِینَةُ الْأَنْبِیَاءِ لَا تَنْفَتِحُ إِلَّا بِمَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ قَالَ لَکِ مَا سَأَلْتِ قَالَتْ ارْمِهَا بِالْخَبَثِ وَ الْعَذِرَةِ فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا فَقَالَ عَلَیَّ بِالْعَجُوزِ فَقَالَ لَهَا مَا حَاجَتُکِ قَالَتْ فِی الْمَدِینَةِ دَمٌ یَغْلِی فَاقْتُلْ عَلَیْهِ حَتَّی یَسْکُنَ فَقَتَلَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ أَلْفاً حَتَّی سَکَنَ یَا وَلَدِی یَا عَلِیُّ وَ اللَّهِ لَا یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِیَّ فَیَقْتُلَ عَلَی دَمِی مِنَ الْمُنَافِقِینَ الْکَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعِینَ أَلْفاً(1).

ص: 299


1- 1. المصدر ص 85.

برای یکی از زنان زناکار بنی اسرائیل به عنوان هدیه برده شد.

نیز حضرت سجاد از پدر بزرگوارش روایت می کند که فرمود: چون زن پادشاه بنی اسرائیل پیر شده بود، لذا در نظر گرفت دختر خود را (که از شوهر قبلی خود داشت) به پادشاه تزویج نماید. پادشاه راجع به این موضوع با حضرت یحیی بن زکریا مشورت کرد. حضرت یحیی فرمود: این ازدواج مشروع نیست. هنگامی که زن پادشاه این موضوع را شنید، دختر خود را آرایش کرد و نزد پادشاه فرستاد. آن دختر در مقابل پادشاه شروع به بازی نمود. پادشاه به او گفت: چه حاجتی داری؟ گفت: سر بریده حضرت یحیی بن زکریا را می خواهم! پادشاه گفت: ای دخترک من! حاجت دیگری را انتخاب کن. وی گفت: غیر از این حاجت حاجتی ندارم. در آن زمان رسم این بود که اگر خلیفه دروغ بگوید، او را از سلطنت معزول می کردند. پادشاه درباره از دست دادن مقام سلطنت و کشتن حضرت یحیی بر سر دو راهی ماند. آخر الامر کشتن حضرت یحیی را مقدم داشت و آن پیغمبر بی گناه را کشت. سپس سر مبارک او را در میان طشت طلا نهاد و برای آن زن فرستاد. بعدا زمین از طرف خدا مأموریت پیدا کرد و آن زن نابکار را بلعید. پس از این جنایت بود که خدا بخت النصر را بر بنی اسرائیل مسلط کرد. بخت النصر آن ملت را به وسیله منجنیق سنگ باران می نمود، ولی کارگر نمی شد. تا این که پیرزنی از آن شهر خارج شد و به بخت النصر گفت: این شهر پیامبران است؛ این شهر فتح نمی شود مگر به وسیله این راهنمایی که من می کنم. بخت النصر گفت: اگر مرا راهنمایی کنی هر حاجتی که داشته باشی روا می کنم. آن عجوز گفت: اشیای خبیث و عذره را در این شهر بریز تا فتح شود. وقتی بخت النصر طبق گفته آن عجوز عمل کرد، دیوارهای آن شهر خراب شد و بخت النصر بر آن دست یافت و پس از ورود گفت: چه حاجتی داری؟ گفت: در این شهر یک خونی است که دائما می جوشد. حاجت من این است که آن قدر از مردم این شهر بکشی که آن خون از جوشیدن بیفتد. بخت النصر تعداد هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل را کشت تا آن خون از جوشیدن افتاد. ای پسر عزیزم علی! به خدا قسم خون من از جوشیدن نخواهد افتاد تا خدای توانا حضرت مهدی را بفرستد و او تعداد هفتاد هزار نفر از منافقین و کافرین و فاسقین را به جرم خون من به قتل برساند.(1)

ص: 299


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 81

باب 46 ما عجل الله به قتلة الحسین صلوات الله علیه من العذاب فی الدنیا و ما ظهر من إعجازه و استجابة دعائه فی ذلک عند الحرب و بعده

الأخبار

«1»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب رُوِیَ: أَنَّ الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ لِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِنَّ مِمَّا یُقِرُّ لِعَیْنِی أَنَّکَ لَا تَأْکُلُ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ بَعْدِی إِلَّا قَلِیلًا فَقَالَ مُسْتَهْزِئاً یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فِی الشَّعِیرِ خَلَفٌ فَکَانَ کَمَا قَالَ لَمْ یَصِلْ إِلَی الرَّیِّ وَ قَتَلَهُ الْمُخْتَارُ.

تَارِیخُ النَّسَوِیِّ وَ تَارِیخُ بَغْدَادَ وَ إِبَانَةُ الْعُکْبَرِیِّ قَالَ سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی: أَنَّ رَجُلًا مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام کَانَ یَحْمِلُ وَرْساً فَصَارَ وَرْسُهُ دَماً وَ رَأَیْتُ النَّجْمَ کَأَنَّ فِیهِ النِّیرَانَ یَوْمَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ.

یَعْنِی بِالنَّجْمِ النَّبَاتَ.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَکَمِ عَنْ أُمِّهِ قَالَ: انْتَهَبَ النَّاسُ وَرْساً(1)

مِنْ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَمَا اسْتَعْمَلَتْهُ امْرَأَةٌ إِلَّا بَرِصَتْ.

أَمَالِی أَبِی سَهْلٍ الْقَطَّانِ یَرْوِیهِ عَنِ ابْنِ عُیَیْنَةَ قَالَ: أَدْرَکْتُ مِنْ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ رَجُلَیْنِ أَمَّا أَحَدُهُمَا فَإِنَّهُ طَالَ ذَکَرُهُ حَتَّی کَانَ یَلُفُّهُ وَ فِی رِوَایَةٍ کَانَ یَحْمِلُهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَإِنَّهُ کَانَ یَسْتَقْبِلُ الرَّاوِیَةَ فَیَشْرَبُهَا إِلَی آخِرِهَا وَ لَا یَرْوَی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ نَظَرَ إِلَی الْحُسَیْنِ وَ قَدْ أَهْوَی إِلَی فِیهِ بِمَاءٍ وَ هُوَ یَشْرَبُ فَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا أَرْوَاکَ اللَّهُ مِنَ الْمَاءِ فِی دُنْیَاکَ وَ لَا فِی آخِرَتِکَ.

وَ فِی رِوَایَةٍ: أَنَّ رَجُلًا مِنْ کَلْبٍ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَشَکَّ شِدْقَهُ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام لَا أَرْوَاکَ اللَّهُ فَعَطِشَ الرَّجُلُ حَتَّی أَلْقَی نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ وَ شَرِبَ حَتَّی مَاتَ (2).

بیان

الشک اللزوم و اللصوق.

ص: 300


1- 1. الورس: نبت یکون بالیمن یتخذ منه الغمرة للوجه.
2- 2. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 55 و 56.

باب چهل و ششم : آنچه خدا عجالتا در خصوص قاتلین امام حسین علیه السّلام، از نظر عذاب دنیوی انجام داد و آنچه از اعجاز و استجابت دعای حضرت در این باره به هنگام جنگ و پس از آن ظاهر گردید

روایات

روایت1.

مناقب ابن شهر آشوب: روایت شده که امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد فرمود: از جمله موضوعاتی که چشم من به آن روشن می شود، این است که تو بعد از من جز اندکی از گندم عراق نخواهی خورد. عمر از باب تمسخر گفت: یا اباعبداللَّه! اگر گندم نباشد، جو خواهد بود! ولی قضیه از همان قرار شد که امام حسین علیه السّلام فرموده بود: زیرا عمر بن سعد به شهر ری نرسید و مختار او را کشت.

سفیان بن عیینه از جده خود نقل می کند که گفت: مردی که در موقع قتل امام حسین علیه السّلام حاضر بود، مقداری ورس (گیاهی است شبیه زعفران که در کشور یمن می روید) همراه خود داشت. ورسی که همراه داشت به خون تبدیل شد. من آن گیاه را در روز قتل امام حسین علیه السّلام دیدم که گویا آتش در میان آن بود.

محمّد بن حکم از مادر خود نقل می کند که گفت: مردم در روز عاشورا مقداری ورس از لشکرگاه امام حسین علیه السّلام به تاراج بردند. هیچ زنی آن ورس را استعمال نمی کرد، مگر این که دچار برص - یعنی لک و پیسی بدن - می شد .

ابن عیینه می گوید: من دو نفر مرد از قاتلین امام حسین علیه السّلام را درک نمودم، اما یکی از آنان ذَکرش طویل شد، به گونه ای که آن را می پیچید و در روایت دیگری دارد که ذَکرش را بر دوش خود حمل می کرد! اما دیگری نزدیک مشک آب می آمد و کلیه آب آن را می آشامید، ولی سیراب نمی شد. علت سیراب نشدن وی این بود که در آن حینی که امام حسین علیه السّلام آب را مقابل دهان مبارک خود برده بود و می آشامید، آن شخص تیری به سوی آن حضرت انداخت. امام حسین علیه السّلام او را نفرین کرد و فرمود: خدا تو را در دنیا و آخرت سیراب نکند!

در روایت دیگری می گوید: مردی از قبیله کلب تیری به طرف امام حسین علیه السّلام انداخت که به گوشه دهان مقدسش فرو رفت. امام علیه السّلام در حق او نفرین کرد و فرمود: خدا تو را در دنیا و آخرت سیراب ننماید! آن مرد خبیث دچار تشنگی شد و خویشتن را در فرات انداخت. وی به قدری آب آشامید که به دوزخ نازل شد!(1)

توضیح

کلمه «شکّ» در این روایت به معنای همراهی و چسبیدن است.

ص: 300


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 55
«2»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب الْمَقْتَلُ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ وَ التَّارِیخُ عَنِ الطَّبَرِیِّ قَالَ أَبُو الْقَاسِمِ الْوَاعِظُ: نَادَی رَجُلٌ یَا حُسَیْنُ إِنَّکَ لَنْ تَذُوقَ مِنَ الْفُرَاتِ قَطْرَةً حَتَّی تَمُوتَ أَوْ تَنْزِلَ عَلَی حُکْمِ الْأَمِیرِ فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً فَغَلَبَ عَلَیْهِ الْعَطَشُ فَکَانَ یَعُبُّ الْمِیَاهَ وَ یَقُولُ وَا عَطَشَاهْ حَتَّی تَقَطَّعَ.

تاریخ الطبری: أنه کان هذا المنادی عبد الله بن الحصین الأزدی رواه حمید بن مسلم و فی روایة کان رجلا من دارم.

فَضَائِلُ الْعَشَرَةِ عَنْ أَبِی السَّعَادَاتِ بِالْإِسْنَادِ فِی خَبَرٍ: أَنَّهُ لَمَّا رَمَاهُ الدَّارِمِیُّ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ حَنَکَهُ جَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ ثُمَّ یَقُولُ هَکَذَا إِلَی السَّمَاءِ(1) فَکَانَ هَذَا الدَّارِمِیُّ یَصِیحُ مِنَ الْحَرِّ فِی بَطْنِهِ وَ الْبَرْدِ فِی ظَهْرِهِ بَیْنَ یَدَیْهِ الْمَرَاوِحُ وَ الثَّلْجُ وَ خَلْفَهُ الْکَانُونُ وَ النَّارُ وَ هُوَ یَقُولُ اسْقُونِی فَیَشْرَبُ الْعُسَّ ثُمَّ یَقُولُ اسْقُونِی أَهْلَکَنِیَ الْعَطَشُ قَالَ فَانْقَدَّ بَطْنُهُ.

ابْنُ بَطَّةَ فِی الْإِبَانَةِ وَ ابْنُ جَرِیرٍ فِی التَّارِیخِ: أَنَّهُ نَادَی الْحُسَیْنَ علیه السلام ابْنُ جَوْزَةَ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ أَبْشِرْ فَقَدْ تَعَجَّلْتَ النَّارَ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ الْآخِرَةِ قَالَ وَیْحَکَ أَنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ لِی رَبٌّ رَحِیمٌ وَ شَفَاعَةُ نَبِیٍّ مُطَاعٍ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ عِنْدَکَ کَاذِباً فَجُرَّهُ إِلَی النَّارِ قَالَ فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ ثَنَّی عِنَانَ فَرَسِهِ فَوَثَبَ بِهِ فَرَمَی بِهِ وَ بَقِیَتْ رِجْلُهُ فِی الرِّکَابِ وَ نَفَرَ الْفَرَسُ فَجَعَلَ یَضْرِبُ بِرَأْسِهِ کُلَّ حَجَرٍ وَ شَجَرٍ حَتَّی مَاتَ.

وَ فِی رِوَایَةِ غَیْرِهِمَا: اللَّهُمَّ جُرَّهُ إِلَی النَّارِ وَ أَذِقْهُ حَرَّهَا فِی الدُّنْیَا قَبْلَ مَصِیرِهِ إِلَی الْآخِرَةِ فَسَقَطَ عَنْ فَرَسِهِ فِی الْخَنْدَقِ وَ کَانَ فِیهِ نَارٌ فَسَجَدَ الْحُسَیْنُ علیه السلام.

تاریخ الطبری قال أبو مخنف حدثنی عمرو بن شعیب عن محمد بن عبد الرحمن: أن یدی أبجر بن کعب کانتا فی الشتاء تنضحان الماء و فی الصیف تیبسان کأنهما عودان.

وَ فِی رِوَایَةِ غَیْرِهِ: کَانَتْ یَدَاهُ تَقْطُرَانِ فِی الشِّتَاءِ دَماً وَ کَانَ هَذَا الْمَلْعُونُ سَلَبَ الْحُسَیْنَ علیه السلام.

وَ یُرْوَی: أَنَّهُ أَخَذَ عِمَامَتَهُ جَابِرُ بْنُ زَیْدٍ الْأَزْدِیُّ وَ تَعَمَّمَ بِهَا فَصَارَ فِی الْحَالِ مَعْتُوهاً

ص: 301


1- 1. أی یرمیه الی السماء.

روایت 2.

مناقب ابن شهر آشوب: مردی به امام حسین علیه السّلام گفت: تو از آب فرات نخواهی آشامید، تا این که از تشنگی بمیری یا به حکم امیر تسلیم شوی. امام علیه السّلام در حق وی نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! او را به وسیله عطش بمیران و هرگز او را نیامرز! آن مرد بدبخت دچار عطش شد، آب می آشامید و فریاد می زد: وا عطشاه! تا این که به جهنم نازل شد.

در تاریخ طبری می نگارد: آن شخصی که این سخن را به امام حسین علیه السّلام گفت، عبداللَّه بن حصین ازدی بود.

در کتاب فضائل العشره می نویسد: موقعی که دارمی (نام شخصی بوده است) تیری به جانب امام حسین علیه السّلام انداخت و آن تیر به زیر گلوی آن مظلوم فرو رفت، امام علیه السّلام آن خون ها را می گرفت و به طرف آسمان می پاشید. دارمی پس از این ظلمی که کرد، دچار این مرض شد: شکمش دائما می سوخت و پشتش دائما یخ می کرد. همیشه می بایستی در جلوی او بادبزن و یخ و در پشت وی حرارت و آتش می بود. دائما فریاد می زد: آبم بدهید! یک مشت آب را می آشامید و باز هم می گفت: آب به من برسانید! عطش مرا هلاک کرد! وی به قدری آب آشامید که شکمش ترکید.

ابن بطه در کتاب ابانه و ابن جریر در تاریخ خود می نگارند: ابن جوزه (در آن وقتی که امام حسین علیه السّلام و یارانش در اطراف خیمه آتش افروخته بودند) فریاد زد و گفت: یا حسین! مژده باد تو را که قبل از آخرت دچار آتش گردیدی! امام حسین علیه السّلام به او فرمود: وای بر تو! به من این سخن را می گویی! گفت: آری. امام فرمود: من دارای پروردگاری مهربان و شفاعت پیامبری هستم که امرش اطاعت می شود. سپس امام حسین در حق او نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! اگر این مرد نزد تو دروغگو است، او را دچار آتش بفرما! چندان طولی نکشید که وی عنان اسب خود را برگردانید، اسب او رمید و وی را در حالی پرتاب کرد که یک پای او در حلقه رکاب ماند. اسب وی رو به فرار نهاد و سر او را به هر سنگ و درختی می زد تا این که به دوزخ نازل شد - بنا به روایت دیگری او در همان خندقی سقوط کرد که آتش در آن افروخته بودند - و امام حسین علیه السّلام برای این موضوع سجده شکر به جای آورد.

در تاریخ طبری می نگارد: در فصل زمستان از دست های ابجر بن کعب آب ترشح می کرد و در فصل تابستان نظیر دو چوب خشک می شدند. بنا به روایتی در فصل زمستان خون از دست هایش می چکید. این مرد خبیث لباس های امام حسین علیه السّلام را به تاراج برده بود.

روایت شده که عمامه مبارک امام حسین علیه السّلام را جابر بن زید ازدی به غارت برد. وقتی که او عمامه را به سر خویش بست، فورا دیوانه شد!

ص: 301

وَ أَخَذَ ثَوْبَهُ جَعُوبَةُ بْنُ حُوَیَّةَ الْحَضْرَمِیُّ وَ لَبِسَهُ فَتَغَیَّرَ وَجْهُهُ وَ حُصَّ شَعْرُهُ وَ بَرِصَ بَدَنُهُ وَ أَخَذَ سَرَاوِیلَهُ الْفَوْقَانِیَّ بَحِیرُ بْنُ عَمْرٍو الْجَرْمِیُّ وَ تَسَرْوَلَ بِهِ فَصَارَ مُقْعَداً(1).

بیان

رجل أحص بین الحصص أی قلیل شعر الرأس و قد حصت البیضة رأسه.

«3»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب تَارِیخُ الطَّبَرِیِّ: إِنَّ رَجُلًا مِنْ کِنْدَةَ یُقَالُ لَهُ مَالِکُ بْنُ الْیُسْرِ أَتَی الْحُسَیْنَ علیه السلام بَعْدَ مَا ضَعُفَ مِنْ کَثْرَةِ الْجِرَاحَاتِ فَضَرَبَهُ عَلَی رَأْسِهِ بِالسَّیْفِ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ مِنْ خَزٍّ فَقَالَ علیه السلام لَا أَکَلْتَ بِهَا وَ لَا شَرِبْتَ وَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِینَ فَأَلْقَی ذَلِکَ الْبُرْنُسَ مِنْ رَأْسِهِ فَأَخَذَهُ الْکِنْدِیُّ فَأَتَی بِهِ أَهْلَهُ فَقَالَتِ امْرَأَتُهُ أَ سَلَبُ الْحُسَیْنِ تُدْخِلُهُ فِی بَیْتِی- لَا تَجْتَمِعُ رَأْسِی وَ رَأْسُکَ أَبَداً فَلَمْ یَزَلْ فَقِیراً حَتَّی هَلَکَ.

أَحَادِیثُ ابْنِ الْحَاشِرِ قَالَ: کَانَ عِنْدَنَا رَجُلٌ خَرَجَ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ جَاءَ بِجَمَلٍ وَ زَعْفَرَانٍ فَکُلَّمَا دَقُّوا الزَّعْفَرَانَ صَارَ نَاراً فَلَطَخَتِ امْرَأَتُهُ عَلَی یَدَیْهَا فَصَارَتْ بَرْصَاءَ وَ قَالَ وَ نُحِرَ الْبَعِیرُ فَکُلَّمَا جَزُّوا بِالسِّکِّینِ صَارَ مَکَانُهَا نَاراً قَالَ فَقَطَّعُوهُ فَخَرَجَ مِنْهُ النَّارُ قَالَ فَطَبَخُوهُ فَفَارَتِ الْقِدْرُ نَاراً.

وَ یُرْوَی عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ وَ یَزِیدَ بْنِ هَارُونَ الْوَاسِطِیِّ أَنَّهُمَا قَالا: نُحِرَ إِبِلُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِذَا لَحْمُهُ یَتَوَقَّدُ نَاراً.

تَارِیخُ النَّسَوِیِّ قَالَ حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ قَالَ جَمِیلُ بْنُ مُرَّةَ: لَمَّا طَبَخُوهَا صَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ.

وَ رُوِیَ: أَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام دَعَا وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ نَبِیِّکَ وَ ذُرِّیَّتُهُ وَ قَرَابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنَا وَ غَصَبَنَا حَقَّنَا إِنَّکَ سَمِیعٌ قَرِیبٌ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ أَیُّ قَرَابَةٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ فَقَرَأَ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَرِنِی فِیهِ فِی هَذَا الْیَوْمِ ذُلًّا عَاجِلًا فَبَرَزَ ابْنُ الْأَشْعَثِ لِلْحَاجَةِ فَلَسَعَتْهُ عَقْرَبٌ عَلَی ذَکَرِهِ فَسَقَطَ وَ هُوَ یَسْتَغِیثُ وَ یَتَقَلَّبُ عَلَی حَدَثِهِ.

ص: 302


1- 1. المصدر ج 4 ص 56 و 57.

لباس امام حسین علیه السّلام را جعوبة بن حویه حضرمی ربود. هنگامی که آن را پوشید فورا رنگ صورتش دیگرگون شد و موی سرش ریخت و بدنش لک و پیس گردید .

شلوار فوقانی آن حضرت را بحیر بن عمرو جرمی غارت کرد. هنگامی که آن را پوشید، فورا زمینگیر شد!(1)

توضیح

عبارت «رجل احصّ» یعنی «بیّن الحصص» به معنای کسی که موی سرش کم است و سفیدی، موی سرش را ریخته و خالی کرده است.

روایت 3.

مناقب ابن شهر آشوب: مردی از قبیله کنده که او را مالک بن یسر می گفتند، در آن موقعی که امام حسین علیه السّلام از کثرت زخم و جراحات ضعیف شده بود، نزد آن بزرگوار آمد و با شمشیر ضربتی به سر مقدس آن حضرت زد. آن موقع امام حسین علیه السّلام یک کلاه خز بر سر مبارک خود نهاده بود. امام علیه السّلام وی را نفرین کرد و فرمود: امیدوارم با داشتن این کلاه غذایی نخوری و آبی نیاشامی. خدا تو را با ظالمین محشور فرماید! وقتی آن کلاه از سر مبارک امام علیه السّلام افتاد، مالک بن یسر آن را برگرفت و نزد زوجه خود آورد. زوجه اش به وی گفت: کلاه امام حسین علیه السّلام را داخل خانه من می کنی!؟ هرگز سر من و تو در یک متکا نهاده نخواهد شد. وی پیوسته فقیر و بینوا بود تا هلاک شد.

در احادیث ابن حاشر می نگارد: مردی نزد ما بود که بر امام حسین علیه السّلام خروج کرده بود. او یک شتر و مقداری زعفران از اموال امام حسین علیه السّلام به غارت آورده بود. هر وقت آن زعفران را می ساییدند به آتش مبدل می شد. زن او از آن زعفران به دست خود مالید و فورا لک و پیس شد! وقتی آن شتر را نحر کردند و از گوشت آن با چاقو می بریدند، مبدل به آتش می گردید. هنگامی که گوشت آن شتر را قطعه قطعه نمودند، آتش از آن خارج می شد. موقعی که گوشت آن را طبخ نمودند، از وسط دیگ آتش فوران می کرد و می جوشید!

و از سفیان بن عیینه و واسطی نقل شده که گفتند: شتر حسین علیه السّلام نحر شد، اما ناگهان گوشت آن شعله کشید و به آتش تبدیل شد!

جمیل بن مرة می گوید: وقتی آن گوشت شتر را پختند، مثل درخت حنظل تلخ گردید! روایت شده که امام حسین علیه السّلام دعا کرد و فرمود: پروردگارا! ما اهل بیت پیغمبر تو و ذریه و خویشاوندان آن بزرگوار هستیم. نابود کن آن کسی را که در حق ما ظلم می کند و حق ما را غصب می نماید، زیرا تو شنونده و نزدیک هستی. محمّد بن اشعث به آن حضرت گفت: چه قرابتی بین تو و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است؟ امام حسین علیه السّلام این آیه را خواند که می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ.»(2) {به یقین، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند.} سپس امام علیه السّلام در حق او نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! در این روز یک ذلت و خواری فوری دچار این مرد بکن! ابن اشعث برای قضای حاجت رفت و عقرب ذکر او را به نحوی زد که سقوط کرد و همچنان استغاثه می نمود و در میان غائط خود می غلطید!

ص: 302


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 55
2- . آل عمران / 33

إِبَانَةُ ابْنِ بَطَّةَ وَ جَامِعُ الدَّارَقُطْنِیِّ وَ فَضَائِلُ أَحْمَدَ رَوَی قُرَّةُ بْنُ أَعْیَنَ عَنْ خَالِهِ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی رَجَاءٍ الْعُطَارِدِیِّ فَقَالَ: لَا تَذْکُرُوا أَهْلَ الْبَیْتِ إِلَّا بِخَیْرٍ فَدَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ حَاضِرِی کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ یَسُبُّ الْحُسَیْنَ علیه السلام فَأَهْوَی اللَّهُ عَلَیْهِ نَجْمَیْنِ فَعَمِیَتْ عَیْنَاهُ.

وَ سَأَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَبَاحٍ الْقَاضِی أَعْمَی عَنْ عَمَائِهِ فَقَالَ کُنْتُ حَضَرْتُ کَرْبَلَاءَ وَ مَا قَاتَلْتُ فَنِمْتُ فَرَأَیْتُ شَخْصاً هَائِلًا قَالَ لِی أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ فَقُلْتُ- لَا أُطِیقُ فَجَرَّنِی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ حَزِیناً وَ فِی یَدِهِ حَرْبَةٌ وَ بُسِطَ قُدَّامَهُ نَطْعٌ وَ مَلَکٌ قِبَلَهُ قَائِمٌ فِی یَدِهِ سَیْفٌ مِنَ النَّارِ یَضْرِبُ أَعْنَاقَ الْقَوْمِ وَ تَقَعُ النَّارُ فِیهِمْ فَتُحْرِقُهُمْ ثُمَّ یُحْیَوْنَ وَ یَقْتُلُهُمْ أَیْضاً هَکَذَا فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَیْفٍ وَ لَا طَعَنْتُ بِرُمْحٍ وَ لَا رَمَیْتُ سَهْماً فَقَالَ النَّبِیُّ أَ لَسْتَ کَثَّرْتَ السَّوَادَ فَسَلَّمَنِی وَ أَخَذَ مِنْ طَسْتٍ فِیهِ دَمٌ فَکَحَّلَنِی مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ فَاحْتَرَقَتْ عَیْنَایَ فَلَمَّا انْتَبَهْتُ کُنْتُ أَعْمَی.

کَنْزُ الْمُذَکِّرِینَ قَالَ الشَّعْبِیُّ: رَأَیْتُ رَجُلًا مُتَعَلِّقاً بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ لَا أَرَاکَ تَغْفِرُ لِی فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَنْبِهِ فَقَالَ کُنْتُ مِنَ الْوُکَلَاءِ عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ وَ کَانَ مَعِی خَمْسُونَ رَجُلًا فَرَأَیْتُ غَمَامَةً بَیْضَاءَ مِنْ نُورٍ وَ قَدْ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْخَیْمَةِ وَ جَمْعاً کَثِیراً أَحَاطُوا بِهَا فَإِذَا فِیهِمْ آدَمُ وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ مُوسَی وَ عِیسَی ثُمَّ نَزَلَتْ أُخْرَی وَ فِیهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ جَبْرَائِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ فَبَکَی النَّبِیُّ وَ بَکَوْا مَعَهُ جَمِیعاً فَدَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ وَ قَبَضَ تِسْعاً وَ أَرْبَعِینَ فَوَثَبَ عَلَیَّ فَوَثَبْتُ عَلَی رِجْلِی وَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْأَمَانَ الْأَمَانَ فَوَ اللَّهِ مَا شَایَعْتُ فِی قَتْلِهِ وَ لَا رَضِیتُ فَقَالَ وَیْحَکَ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَی مَا یَکُونُ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ خَلِّ عَنْ قَبْضِ رُوحِهِ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ أَنْ یَمُوتَ یَوْماً فَتَرَکَنِی وَ خَرَجْتُ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ تَائِباً عَلَی مَا کَانَ مِنِّی.

النَّطَنْزِیُّ فِی الْخَصَائِصِ: لَمَّا جَاءُوا بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ وَ نَزَلُوا مَنْزِلًا یُقَالُ لَهُ قِنَّسْرِینُ اطَّلَعَ رَاهِبٌ مِنْ صَوْمَعَتِهِ إِلَی الرَّأْسِ فَرَأَی نُوراً سَاطِعاً یَخْرُجُ مِنْ فِیهِ (1) وَ یَصْعَدُ

ص: 303


1- 1. کأن هذا الراهب کان یری ملکوت الأشیاء بریاضته و رهبانیته: فرأی النور الساطع من الرأس، و لا یراه سائر الناس.

دایی قرة بن اعین می گوید: من نزد ابو رجاء عطاردی بودم که می گفت: نام اهل بیت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را جز به خیر نبرید. در آن اثناء مردی از آن افرادی که در کربلا حضور داشت وارد شد و به امام حسین علیه السّلام دشنام و ناسزا گفت. ناگاه خدای توانا دو تیر شهاب فرستاد و چشمان وی کور گردیدند.

وقتی از علت کور شدن عبداللَّه بن رباح قاضی جویا شدند گفت: من از آن افرادی بودم که در کربلا حاضر (و جزو لشکر ابن سعد) بودم! ولی با امام حسین علیه السّلام قتال ننمودم. یک بار در خواب شخص هولناکی را دیدم که به من گفت: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را اجابت کن! گفتم: من این طاقت را ندارم. او مرا کشانید و نزد پیامبر خدا برد.

من پیغمبر خدا را دیدم که محزون بود، حربه ای در دستش داشت و یک سفره چرمی جلوی آن بزرگوار گسترده بود. ملکی در مقابل آن بزرگوار ایستاده بود که شمشیری از آتش در دست داشت. آن ملک گردن قاتلین امام حسین علیه السّلام را می زد و اجسادشان را می سوزانید. آنان دوباره زنده می شدند و آن ملک نیز ایشان را می سوزانید. و این عمل همچنان ادامه داشت. من گفتم: السّلام علیک یا رسول اللَّه! به خدا قسم من (در روز عاشورا) شمشیری (به حسین علیه السّلام و یارانش) نزده ام و نیزه ای به کار نبرده ام و تیری نینداخته ام! پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: آیا نه چنین است که تو به سیاهی لشکر ابن زیاد افزوده ای؟ سپس آن بزرگوار از خون آن طشتی که در حضورش بود گرفت و به جای سرمه به چشم من کشید؛ چشمانم فورا سوختند و هنگامی که بیدار شدم، دریافتم که کور شده ام.

در کتاب کنز المذکرین از شعبی نقل می کند که گفت: من مردی را دیدم که پرده های کعبه را گرفته بود و می گفت: بار خدایا مرا بیامرز، گرچه مرا نخواهی آمرزید! وقتی من از گناه وی جویا شدم گفت: من از آن افرادی بودم که بر سر حسین علیه السّلام موکل بودیم و تعداد پنجاه مرد با من بودند. من ابر سفیدی از نور دیدم که از آسمان نزد خیمه ما نازل شد و گروه کثیری در اطراف آن اجتماع کرده بودند. حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السّلام هم در میان آن جمعیت بودند. سپس ابر سفید دیگری نازل شد که پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت در میان آن بودند. پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله گریه کرد و آن افراد نیز گریان شدند. ملک الموت آمد و چهل و نه نفر از ما را قبض روح نمود. وقتی ملک الموت متوجه من شد، من بر سر پای خود برخاستم و گفتم: یا رسول اللَّه! الامان! الامان! به خدا قسم من در قتل حسین علیه السّلام مداخله نکردم و راضی هم نبودم! آن بزرگوار فرمود: وای بر تو! آیا نه چنین است که تو ناظر آن جنایات بودی؟ گفتم: چرا. رسول خدا به ملک الموت فرمود: وی را قبض روح مکن، زیرا یک روزی خواهد مرد. وقتی ملک الموت مرا رها کرد متوجه کعبه شدم و از گناهان خود توبه می کنم.

نطنزی در کتاب خصائص می نویسد: هنگامی که سر امام حسین علیه السّلام را وارد قنسرین کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین خارج می شد و به طرف آسمان صعود می کرد.

ص: 303

إِلَی السَّمَاءِ فَأَتَاهُمْ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ أَخَذَ الرَّأْسَ وَ أَدْخَلَهُ صَوْمَعَتَهُ فَسَمِعَ صَوْتاً وَ لَمْ یَرَ شَخْصاً قَالَ طُوبَی لَکَ وَ طُوبَی لِمَنْ عَرَفَ حُرْمَتَهُ فَرَفَعَ الرَّاهِبُ رَأْسَهُ وَ قَالَ یَا رَبِّ بِحَقِّ عِیسَی تَأْمُرُ هَذَا الرَّأْسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعِی فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ وَ قَالَ یَا رَاهِبُ أَیَّ شَیْ ءٍ تُرِیدُ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ وَ قَالَ ارْجِعْ إِلَی دِینِ جَدِّی مُحَمَّدٍ فَقَالَ الرَّاهِبُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقَبِلَ لَهُ الشَّفَاعَةَ فَلَمَّا أَصْبَحُوا أَخَذُوا مِنْهُ الرَّأْسَ وَ الدَّرَاهِمَ فَلَمَّا بَلَغُوا الْوَادِیَ نَظَرُوا الدَّرَاهِمَ قَدْ صَارَتْ حِجَارَةً.

وَ فِی أَثَرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ أُمَّ کُلْثُومٍ قَالَتْ لِحَاجِبِ ابْنِ زِیَادٍ وَیْلَکَ هَذِهِ الْأَلْفُ دِرْهَمٍ خُذْهَا إِلَیْکَ وَ اجْعَلْ رَأْسَ الْحُسَیْنِ أَمَامَنَا وَ اجْعَلْنَا عَلَی الْجِمَالِ وَرَاءَ النَّاسِ لِیَشْتَغِلَ النَّاسُ بِنَظَرِهِمْ إِلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ عَنَّا فَأَخَذَ الْأَلْفَ وَ قَدَّمَ الرَّأْسَ فَلَمَّا کَانَ الْغَدُ أَخْرَجَ الدَّرَاهِمَ وَ قَدْ جَعَلَهَا اللَّهُ حِجَارَةً سَوْدَاءَ مَکْتُوباً عَلَی أَحَدِ جَانِبَیْهَا- وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ وَ عَلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

وَ رَوَی أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِیِّ: أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِالصَّیَارِفِ فِی الْکُوفَةِ فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ وَ قَرَأَ سُورَةَ الْکَهْفِ إِلَی قَوْلِهِ- إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً فَلَمْ یَزِدْهُمْ ذَلِکَ إِلَّا ضَلَالًا.

وَ فِی أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَی الشَّجَرِ سُمِعَ مِنْهُ- وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ وَ سُمِعَ أَیْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ یَقُولُ- لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ سُمِعَ أَیْضاً یَقْرَأُ- أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً فَقَالَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ أَمْرُکَ أَعْجَبُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

کِتَابَیْ ابْنِ بَطَّةَ وَ التِّرْمِذِیِّ وَ خَصَائِصِ النَّطَنْزِیِّ وَ اللَّفْظُ لِلْأَوَّلِ عَنْ عُمَارَةَ

ص: 304

آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر حسین علیه السّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود. راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید. آن گوینده به راهب می گفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد. راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم می دهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود: من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد. راهب صورت به صورت امام حسین علیه السّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود. آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود: به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد. راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه.» امام حسین علیه السّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهم ها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهم ها به سنگ تبدیل شده اند!

در روایتی از ابن عباس روایت می کند که گفت: ام کلثوم به دربان ابن زیاد گفت: وای بر تو! این هزار درهم را بگیر و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در جلوی ما ببر و ما را سوار شتران در عقب مردم قرار بده تا مردم از نظر کردن ما منصرف و متوجه سر بریده امام حسین علیه السّلام شوند. آن دربان پول ها را گرفت و سر مقدس امام حسین علیه السّلام را جلوتر برد. وقتی صبح شد و آن دربان به پول ها نگاه کرد، دید خدا همه آنها را به سنگ تبدیل نموده است! در یک طرف آنها نوشته شده بود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.»(1) {و خدا را از آنچه ستمکاران می کنند غافل مپندار.} و بر طرف دیگر آنها نوشته بود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»(2) {و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.}

ابو مخنف از شعبی نقل می کند که گفت: هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در کوفه در محل صراف ها به دار زدند، آن سر مقدس تنحنح کرد و سوره کهف را تلاوت کرد، تا آنجا که می فرماید: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدناهم هُدیً.»(3) {آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم.} ولی این امر جز بر گمراهی اینان (قتله کربلا) نیفزود!

در روایت دیگری می نگارد: هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام را بر فراز درخت زدند، شنیدند که می فرمود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.» {و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.} نیز در دمشق صوت آن حضرت را شنیدند که می فرمود: هیچ قوتی نیست مگر به دست خدا! نیز شنیده شد که می خواند: «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.»(4) {اصحاب کهف و رقیم [خفتگان غار لوحه دار] از آیات ما شگفت بوده است؟} زید بن ارقم می گفت: یا ابن رسول اللَّه! تعجب سر بریده تو بیشتر است.

در کتاب ابن بطه و ترمذی و خصائص و نطنزی، از عمارة

ص: 304


1- . ابراهیم / 42
2- . شعراء / 223
3- . کهف / 13
4- . کهف / 9

بْنِ عُمَیْرٍ: أَنَّهُ لَمَّا جِی ءَ بِرَأْسِ ابْنِ زِیَادٍ وَ رُءُوسِ أَصْحَابِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ انْتَهَیْتُ إِلَیْهِمْ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ قَدْ جَاءَتْ قَدْ جَاءَتْ قَالَ فَجَاءَتْ حَیَّةٌ تَتَخَلَّلُ الرُّءُوسَ حَتَّی دَخَلَتْ فِی مِنْخَرِهِ ثُمَّ خَرَجَتْ مِنَ الْمِنْخَرِ الْآخَرِ ثُمَّ قَالُوا قَدْ جَاءَتْ قَدْ جَاءَتْ فَفَعَلَتْ ذَلِکَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً(1).

أَبُو مِخْنَفٍ فِی رِوَایَةٍ: لَمَّا دُخِلَ بِالرَّأْسِ عَلَی یَزِیدَ کَانَ لِلرَّأْسِ طِیبٌ قَدْ فَاحَ عَلَی کُلِّ طِیبٍ وَ لَمَّا نُحِرَ الْجَمَلُ الَّذِی حُمِلَ عَلَیْهِ رَأْسُ الْحُسَیْنِ کَانَ لَحْمُهُ أَمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ وَ لَمَّا قُتِلَ علیه السلام صَارَ الْوَرْسُ دَماً وَ انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ إِلَی ثَلَاثَةِ أَسْبَاتٍ وَ مَا فِی الْأَرْضَ حَجَرٌ إِلَّا وَ تَحْتَهُ دَمٌ وَ نَاحَتْ عَلَیْهِ الْجِنُّ کُلَّ یَوْمٍ فَوْقَ قَبْرِ النَّبِیِّ إِلَی سَنَةٍ کَامِلَةٍ(2).

بیان

قوله إلی ثلاثة أسبات أی أسابیع و إنما ذکر هکذا لأنهم ذکروا أن قتله علیه السلام کان یوم السبت فابتداء ذلک من هذا الیوم.

«4»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب دَلَائِلُ النُّبُوَّةِ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْبَیْهَقِیِّ بِالْإِسْنَادِ إِلَی أَبِی قَبِیلٍ وَ أَمَالِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ النَّیْسَابُورِیِّ أَیْضاً: أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ اجْتُزَّ رَأْسُهُ قَعَدُوا فِی أَوَّلِ مَرْحَلَةٍ یَشْرَبُونَ النَّبِیذَ وَ یَتَحَیَّوْنَ بِالرَّأْسِ فَخَرَجَ عَلَیْهِمْ قَلَمٌ مِنْ حَدِیدٍ مِنْ حَائِطٍ فَکَتَبَ سَطْراً بِالدَّمِ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً***شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ

قَالَ فَهَرَبُوا وَ تَرَکُوا الرَّأْسَ ثُمَّ رَجَعُوا.

وَ فِی کِتَابِ ابْنِ بَطَّةَ: أَنَّهُمْ وَجَدُوا ذَلِکَ مَکْتُوباً فِی کَنِیسَةٍ.

وَ قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ: احْتَفَرَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ حَفِیرَةً فَوُجِدَ فِیهَا لَوْحٌ مِنْ ذَهَبٍ فِیهِ مَکْتُوبٌ هَذَا الْبَیْتُ وَ بَعْدَهُ:

فَقَدْ قَدِمُوا عَلَیْهِ بِحُکْمِ جَوْرٍ***فَخَالَفَ حُکْمُهُمْ حُکْمَ الْکِتَابِ

ص: 305


1- 1. ذکره ابن الأثیر فی أسد الغابة ج 2 ص 22 و قال: قال الترمذی: هذا حدیث صحیح، أخرجه الثلاثة.
2- 2. المصدر ج 4 ص 57- 61.

بن عمیر نقل می کنند که گفت: وقتی سر ابن زیاد ملعون و سر اصحابش را به مسجد آوردند و من نزد آن سرها رفتم،، شنیدم که مردم می گفتند: آمد! آمد! ناگاه دیدم ماری آمد و در میان آن سرها گردش کرد و داخل سوراخ بینی ابن زیاد شد و از سوراخ دیگر بینی وی خارج گردید. سپس آنان گفتند: آمد! آمد! آن مار این عمل را سه مرتبه انجام داد.

ابو مخنف در روایت دیگری می گوید: موقعی که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را نزد یزید پلید آوردند، یک بوی خوشی از آن سر مقدس استشمام می شد که از هر بویی بهتر بود. وقتی آن شتری که سر امام بر پشت آن حمل می شد نحر گردید، گوشت آن از صبر (عصاره یک نوع گیاهی است) تلخ تر بود. هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، آن زعفران یمنی به خون مبدل شد و آفتاب تا سه هفته گرفت. هیچ سنگی در زمین نبود مگر این که زیر آن خون یافت می شد. جنیان تا یک سال روی قبر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای امام حسین علیه السّلام نوحه و گریه و زاری می کردند.(1)

توضیح

عبارت «الی ثلاثة اسبات» یعنی تا سه هفته و این که به این سیاق روایت شده، به این سبب است که ذکر کرده اند شهادت حضرت در روز شنبه بوده، پس ابتدای گرفتن آفتاب از این روز است.

روایت4.

مناقب ابن شهر آشوب: وقتی حسین علیه السّلام به شهادت رسید و سرش بریده شد، قاتلان در اولین منزل نشستند و مشغول شراب خوردن شدند و سر را به کناری گذاشته بودند. پس از دل دیوار، قلمی از آهن بر آنان بیرون آمد و با خون سطری را نوشت:

آیا امتی که حسین علیه السّلام را کشتند، امید به شفاعت جد او در روز قیامت دارند؟

راوی می گوید: پس فرار کردند و سر را رها کردند و سپس برگشتند.

در کتاب ابن بطه آمده که آنان این عبارت را در کنیسه ای یافتند.

انس بن مالک می گوید: مردی از اهل نجران گودالی کند، پس در آن لوحی از طلا یافت که بر آن این بیت و بیت بعدی آن نوشته شده بود:

علیه او اقدام به حکمی ستمگرانه کردند، پس حکمشان مخالف حکم کتاب خدا بود

ص: 305


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 57

سَتَلْقَی یَا یَزِیدُ غَداً عَذَاباً***مِنَ الرَّحْمَنِ یَا لَکَ مِنْ عَذَابٍ

فَسَأَلْنَاهُمْ مُنْذُ کَمْ هَذَا فِی کَنِیسَتِکُمْ فَقَالُوا قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ نَبِیُّکُمْ بِثَلَاثِمِائَةِ عَامٍ.

«5»

أَقُولُ رَوَی السَّیِّدُ فِی کِتَابِ الْمَلْهُوفِ وَ ابْنُ شَهْرَآشُوبَ وَ غَیْرُهُمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبَاحٍ الْقَاضِی قَالَ: لَقِیتُ رَجُلًا مَکْفُوفاً قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَسُئِلَ عَنْ بَصَرِهِ فَقَالَ کُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عَاشِرَ عَشَرَةٍ غَیْرَ أَنِّی لَمْ أَطْعَنْ بِرُمْحٍ وَ لَمْ أَضْرِبْ بِسَیْفٍ وَ لَمْ أَرْمِ بِسَهْمٍ فَلَمَّا قُتِلَ رَجَعْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَ صَلَّیْتُ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ وَ نِمْتُ فَأَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَقَالَ أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ فَقُلْتُ مَا لِی وَ لَهُ فَأَخَذَ بِتَلْبِیبِی وَ جَرَّنِی إِلَیْهِ فَإِذَا النَّبِیُّ جَالِسٌ فِی صَحْرَاءَ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَیْهِ آخِذٌ بِحَرْبَةٍ وَ مَلَکٌ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ فِی یَدِهِ سَیْفٌ مِنْ نَارٍ یَقْتُلُ أَصْحَابِیَ التِّسْعَةَ فَکُلَّمَا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَ أَنْفُسُهُمْ نَاراً فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قُلْتُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ وَ مَکَثَ طَوِیلًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ انْتَهَکْتَ حُرْمَتِی وَ قَتَلْتَ عِتْرَتِی وَ لَمْ تَرْعَ حَقِّی وَ فَعَلْتَ وَ فَعَلْتَ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَیْفٍ وَ لَا طَعَنْتُ بِرُمْحٍ وَ لَا رَمَیْتُ بِسَهْمٍ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ لَکِنَّکَ کَثَّرْتَ السَّوَادَ ادْنُ مِنِّی فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَإِذَا طَسْتٌ مَمْلُوءٌ دَماً فَقَالَ لِی هَذَا دَمُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنِ فَکَحَلَنِی مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ فَانْتَبَهْتُ حَتَّی السَّاعَةَ لَا أُبْصِرُ شَیْئاً(1).

وَ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِی الْمَقَاتِلِ قَالَ الْمَدَائِنِیُّ حَدَّثَنِی أَبُو غَسَّانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: رَأَیْتُ رَجُلًا مِنْ بَنِی أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ أَسْوَدَ الْوَجْهِ وَ کُنْتُ أَعْرِفُهُ جَمِیلًا شَدِیدَ الْبَیَاضِ فَقُلْتُ لَهُ مَا کِدْتُ أَعْرِفُکَ قَالَ إِنِّی قَتَلْتُ شَابّاً أَمْرَدَ مَعَ الْحُسَیْنِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ أَثَرُ السُّجُودِ فَمَا نِمْتُ لَیْلَةً مُنْذُ قَتَلْتُهُ إِلَّا أَتَانِی فَیَأْخُذُ بِتَلَابِیبِی حَتَّی یَأْتِیَ جَهَنَّمَ فَیَدْفَعَنِی فِیهَا فَأَصِیحَ فَمَا یَبْقَی أَحَدٌ فِی الْحَیِّ إِلَّا سَمِعَ صِیَاحِی قَالَ وَ الْمَقْتُولُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام(2).

ص: 306


1- 1. الملهوف ص 121- 122، و اللفظ له و قد مر عن المناقب بغیر هذا اللفظ.
2- 2. مقاتل الطالبیین ص 86، و قد ذکر القصة ابن شهرآشوب فی المناقب ج 4 ص 58 بغیر هذا اللفظ، و زاد: قال: فسمعت بذلک جارة له فقالت: ما یدعنا ننام اللیل من صیاحه.

ای یزید! فردا عذابی از خدای رحمان خواهی شد که وای بر تو از آن عذاب!

پس ما از آنان پرسیدیم: این عبارت از چه زمانی در کنیسه شماست؟ پس گفتند: سی صد سال قبل از بعثت پیامبر شما!

روایت5.

مؤلف: سید بن طاوس و ابن شهر آشوب از عبداللَّه بن رباح قاضی نقل می کنند که گفت: من شخص کوری را دیدم که در موقع قتل امام حسین علیه السّلام حضور داشت. وقتی از علت کور شدن وی جویا شدند، گفت: من دهمین نفری بودم که در وقت قتل حسین علیه السّلام حضور داشتم، ولی من نیزه ای به کار نبردم و شمشیری نزدم و تیری نینداختم. هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، من به سوی خانه خود مراجعت نمودم و پس از این که نماز عشاء را خواندم خوابیدم. در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را اجابت کن! گفتم: من کاری با پیامبر خدا ندارم! او یقه مرا گرفت و به طرف آن حضرت کشانید. ناگاه دیدم پیامبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله در میان صحرا نشسته و آستین های خود را بالا زده و حربه ای به دست گرفته و ملکی در حضور آن حضرت ایستاده است که شمشیری از آتش به دست دارد و آن نه نفر یاران مرا می کشد. هر ضربتی که می زد آتشی به جان آنان می افروخت. من نزدیک پیامبر خدا رفتم و بر روی دو زانوی خود نشستم و گفتم: السّلام علیک یا رسول اللَّه! پیغمبر اعظم اسلام جواب مرا نفرمود. پس از این که مدتی طولانی مکث کرد، سر مقدس خود را بلند نمود و به من فرمود: ای دشمن خدا! تو نسبت به من هتک حرمت کردی، عترت مرا به قتل رساندی، حق مرا مراعات نکردی، هر عملی که خواستی انجام دادی! گفتم: یا رسول اللَّه! من شمشیری نزده ام، نیزه ای به کار نبرده ام، تیری نینداخته ام. فرمود: راست می گویی، ولی آیا نه چنین است که بر سیاهی لشکر دشمن ما افزوده ای؟ نزدیک من بیا! وقتی نزدیک آن بزرگوار رفتم، دیدم یک طشت پر از خون در جلوی آن حضرت بود. رسول اعظم صلّی اللَّه علیه و آله به من فرمود: این خون فرزندم حسین است. پیغمبر خدا از آن خون به چشم من کشید. از هنگامی که بیدار شدم تاکنون چیزی را نمی بینم.(1)

ابوالفرج در کتاب مقاتل از قاسم بن اصبغ نباته نقل می کند که گفت: من مردی از قبیله بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه شده بود. من او را قبلا با صورتی کاملا سفید دیده بودم. من به وی گفتم: من تو را نمی شناسم. گفت: من نوجوانی را کشتم که ریش وی نروییده بود و با حسین علیه السّلام بود و اثر سجده در پیشانی او مشاهده می شد. از آن شبی که وی را کشته ام، همه شب به خوابم می آید و یقه ام را می گیرد و مرا به طرف جهنم می برد. مرا در جهنم پرتاب می کند. من صیحه ای می زنم که کلیه افراد این قبیله آن را می شنوند. راوی می گوید: آن جوان شهید، عباس بن علی علیهما السّلام بود.(2)

ص: 306


1- . الملهوف: 121
2- . مقاتل الطالبیّین: 86
«6»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ الْمَرَاغِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سُفْیَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَبَّادِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ أَبِی ثَوْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَمِّهِ قَالَ: لَمَّا خِفْنَا(1)

أَیَّامَ الْحَجَّاجِ خَرَجَ نَفَرٌ مِنَّا مِنَ الْکُوفَةِ مُسْتَتِرِینَ وَ خَرَجْتُ مَعَهُمْ فَصِرْنَا إِلَی کَرْبَلَاءَ وَ لَیْسَ بِهَا مَوْضِعٌ نَسْکُنُهُ فَبَنَیْنَا کُوخاً عَلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ وَ قُلْنَا نَأْوِی إِلَیْهِ فَبَیْنَا نَحْنُ فِیهِ إِذْ جَاءَنَا رَجُلٌ غَرِیبٌ فَقَالَ أَصِیرُ مَعَکُمْ فِی هَذَا الْکُوخِ اللَّیْلَةَ فَأَنَا عَابِرُ سَبِیلٍ فَأَجَبْنَاهُ وَ قُلْنَا غَرِیبٌ مُنْقَطَعٌ بِهِ فَلَمَّا غَرَبَتِ الشَّمْسُ وَ أَظْلَمَ اللَّیْلُ أَشْعَلْنَا وَ کُنَّا نُشْعِلُ بِالنِّفْطِ ثُمَّ جَلَسْنَا نَتَذَاکَرُ أَمْرَ الْحُسَیْنِ وَ مُصِیبَتَهُ وَ قَتْلَهُ وَ مَنْ تَوَلَّاهُ فَقُلْنَا مَا بَقِیَ أَحَدٌ مِنْ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ إِلَّا رَمَاهُ اللَّهُ بِبَلِیَّةٍ فِی بَدَنِهِ فَقَالَ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَأَنَا کُنْتُ فِیمَنْ قَتَلَهُ وَ اللَّهِ مَا أَصَابَنِی سُوءٌ وَ إِنَّکُمْ یَا قَوْمِ تَکْذِبُونَ فَأَمْسَکْنَا عَنْهُ وَ قَلَّ ضَوْءُ النِّفْطِ فَقَامَ ذَلِکَ الرَّجُلُ لِیُصْلِحَ الْفَتِیلَةَ بِإِصْبَعِهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ کَفَّهُ فَخَرَجَ نَادّاً حَتَّی أَلْقَی نَفْسَهُ فِی الْفُرَاتِ یَتَغَوَّثُ بِهِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْنَا یُدْخِلُ رَأْسَهُ فِی الْمَاءِ وَ النَّارُ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ فَإِذَا أَخْرَجَ رَأْسَهُ سَرَتِ النَّارُ إِلَیْهِ فَیَغُوصُهُ إِلَی الْمَاءِ ثُمَّ یُخْرِجُهُ فَتَعُودُ إِلَیْهِ فَلَمْ یَزَلْ ذَلِکَ دَأْبَهُ حَتَّی هَلَکَ.

«7»

ثو، [ثواب الأعمال] ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْحِجَازِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ دَاوُدَ أَبِی الْعَبَّاسِ الْأَسَدِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْخَلِیلِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: سَمَرْتُ أَنَا وَ نَفَرٌ ذَاتَ لَیْلَةٍ فَتَذَاکَرْنَا مَقْتَلَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مَا تَلَبَّسَ أَحَدٌ بِقَتْلِهِ إِلَّا أَصَابَهُ بَلَاءٌ فِی أَهْلِهِ وَ نَفْسِهِ وَ مَالِهِ فَقَالَ شَیْخٌ مِنَ الْقَوْمِ فَهُوَ وَ اللَّهِ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَهُ وَ أَعَانَ عَلَیْهِ فَمَا أَصَابَهُ إِلَی الْآنَ أَمْرٌ یَکْرَهُهُ فَمَقَتَهُ الْقَوْمُ وَ تَغَیَّرَ السِّرَاجُ وَ کَانَ دُهْنُهُ نِفْطاً فَقَامَ إِلَیْهِ لِیُصْلِحَهُ فَأَخَذَتِ النَّارُ بِإِصْبَعِهِ فَنَفَخَهَا فَأَخَذَتْ بِلِحْیَتِهِ فَخَرَجَ یُبَادِرُ إِلَی الْمَاءِ فَأَلْقَی نَفْسَهُ فِی النَّهَرِ وَ جَعَلَتِ النَّارُ تُرَفْرِفُ عَلَی رَأْسِهِ فَإِذَا أَخْرَجَهُ أَحْرَقَتْهُ حَتَّی مَاتَ لَعَنَهُ اللَّهُ.

ص: 307


1- 1. هذا هو الصحیح، و فی بعض النسخ: رجعتا، و فی بعضها« جعنا».

روایت6.

امالی طوسی: عموی محمّد بن سلیمان می گوید: در زمان حَجاج که ما از زیارت امام حسین علیه السّلام خائف بودیم، من با چند نفر از آشنایان به طور مخفیانه متوجه کربلا شدیم. در کربلا مکانی نبود که ما سکنا بگیریم! بنابراین یک آلونک در کنار فرات ساختیم. در آن حینی که ما میان آن بودیم، ناگاه مرد غریبی آمد و گفت: من مسافرم، می خواهم امشب با شما در میان این آلونک باشم. ما پذیرفتیم و گفتیم: شخص غریبی است که چاره ای ندارد. وقتی آفتاب غروب کرد و تاریکی شب جهان را فرا گرفت، ما مشعل نفتی خود را روشن کردیم. سپس نشستیم و درباره جریان شهادت و مصیبت امام حسین علیه السّلام و آن افرادی که آن حضرت را دوست داشتند گفتگو کردیم. ما گفتیم: احدی از قاتلین امام حسین علیه السّلام باقی نماند، مگر این که خدا بدن او را دچار بلایی کرد! آن مرد غریب گفت: من از آن گروهی هستم که امام حسین علیه السّلام را کشتند. به خدا قسم که هیچ گونه ناراحتی دچار من نشده. ای گروه! به خدا قسم که شما دروغ می گویید. ما چیزی به او نگفتیم، تا این که روشنایی مشعل ما ضعیف شد. آن مرد برخاست تا فتیله مشعل را با انگشت خود درست کند. ناگاه کف دستش آتش گرفت. او برخاست و به طرف فرات فرار کرد و خویشتن را در آب فرات انداخت و از آب فرات استغاثه نمود. به خدا قسم ما می دیدیم او سر خود را زیر آب می کرد و آتش همچنان روی آب بود. هنگامی که سر خود را از آب خارج می کرد، آتش به سرش سرایت می نمود و او را زیر آب می کرد. وقتی سر خود را از آب خارج می کرد نیز آتش به سوی او حمله ور می شد. وضع وی همچنان بود تا هلاک شد!

روایت7.

ثواب الاعمال: یعقوب بن سلیمان می گوید: من با چند نفر از آشنایان به طور مخفیانه درباره شهادت امام حسین علیه السّلام سخن می گفتیم. مردی از قوم ما گفت: احدی از قاتلین امام حسین علیه السّلام باقی نماند، مگر این که خدا اهل او و بدن او و مال او را دچار بلایی کرد! پیرمردی از آن جماعت گفت: من از آن گروهی هستم که امام حسین علیه السّلام را کشتند و بر قتل او اعانت کردند، ولی تاکنون هیچ گونه ناراحتی دچار من نشده. پس قوم بر او خشم گرفتند و چراغ تغییر کرد؛ روشنایی مشعل از نفت بود؛ آن مرد برخاست تا فتیله مشعل را درست کند. پس در آن دمید، اما ناگاه ریشش آتش گرفت. او برخاست و به طرف آب فرار کرد و خویشتن را در آب رودخانه انداخت، اما آتش همچنان روی آب بود. هنگامی که سر خود را از آب خارج می کرد، آتش او را می سوزاند تا مُرد. خدایش لعنت کند.

ص: 307

«8»

ثو، [ثواب الأعمال] بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْأَصْبَغِ قَالَ: قَدِمَ عَلَیْنَا رَجُلٌ مِنْ بَنِی دَارِمٍ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ مُسْوَدَّ الْوَجْهِ وَ کَانَ رَجُلًا جَمِیلًا شَدِیدَ الْبَیَاضِ فَقُلْتُ لَهُ مَا کِدْتُ أَنْ أَعْرِفَکَ لِتَغَیُّرِ لَوْنِکَ فَقَالَ قَتَلْتُ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَبْیَضَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ أَثَرُ السُّجُودِ وَ جِئْتُ بِرَأْسِهِ فَقَالَ الْقَاسِمُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ عَلَی فَرَسٍ لَهُ مَرِحاً وَ قَدْ عَلَّقَ الرَّأْسَ بِلَبَانِهَا وَ هُوَ یُصِیبُ رُکْبَتَهَا قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی لَوْ أَنَّهُ رَفَعَ الرَّأْسَ قَلِیلًا أَ مَا تَرَی مَا تَصْنَعُ بِهِ الْفَرَسُ بِیَدَیْهَا فَقَالَ لِی یَا بُنَیَّ مَا یُصْنَعُ بِهِ أَشَدُّ لَقَدْ حَدَّثَنِی فَقَالَ مَا نِمْتُ لَیْلَةً مُنْذُ قَتَلْتُهُ إِلَّا أَتَانِی فِی مَنَامِی حَتَّی یَأْخُذَ بِتَلْبِیبِی فَیَقُودَنِی فَیَقُولُ انْطَلِقْ فَیَنْطَلِقُ بِی إِلَی جَهَنَّمَ فَیَقْذِفُ بِی فِیهَا حَتَّی أُصْبِحَ قَالَ فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ جَارِیَةٌ لَهُ فَقَالَتْ مَا یَدَعُنَا نَنَامُ شَیْئاً مِنَ اللَّیْلِ مِنْ صِیَاحِهِ قَالَ فَقُمْتُ فِی شَبَابٍ مِنَ الْحَیِّ فَأَتَیْنَا امْرَأَتَهُ فَسَأَلْنَاهَا فَقَالَتْ قَدْ أَبْدَی عَلَی نَفْسِهِ قَدْ صَدَقَکُمْ.

بیان

قوله مرحا حال عن الراکب أی فرحا و فی نسخة قدیمة موجأ فهو صفة للمرکوب أی خصی و الأصل فیه موجوء لکن قد یستعمل هکذا قال الجزری و منه

الحدیث: أنه ضحی بکبشین موجوءین.

أی خصیین و منهم من یرویه موجئین بوزن مکرمین و هو خطأ و منهم موجیین بغیر همز علی التخفیف و یکون من وجئه وجئا فهو موجی و قال الفیروزآبادی اللبان بالفتح الصدر أو وسطه أو ما بین الثدیین أو صدر ذی الحافر و قوله أبدی أی أظهر و فیه تضمین معنی الطعن أی طاعنا علی نفسه.

«9»

ثو، [ثواب الأعمال] بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَمَّارِ بْنِ عُمَیْرٍ التَّیْمِیِّ قَالَ: لَمَّا جِی ءَ بِرَأْسِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ رُءُوسِ أَصْحَابِهِ عَلَیْهِمْ غَضَبُ اللَّهِ قَالَ انْتَهَیْتُ إِلَیْهِمْ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ قَدْ جَاءَتْ حَیَّةٌ تَتَخَلَّلُ الرُّءُوسَ حَتَّی دَخَلَتْ فِی مَنْخِرِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ ثُمَّ خَرَجَتْ فَدَخَلَتْ فِی الْمَنْخِرِ الْآخَرِ.

«10»

ثو، [ثواب الأعمال] أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ

ص: 308

روایت8.

ثواب الاعمال: قاسم بن اصبغ می گوید: مردی از قبیله بنی ابان بن دارم که شاهد بر قتل امام حسین علیه السّلام بود، بر ما وارد شد که صورتش سیاه شده بود. وی قبلا مردی زیباروی و بسیار سفید بود! من به وی گفتم: من تو را به خاطر تغییر رنگت نزدیک بود نشناسم! گفت: من مردی از اصحاب حسین علیه السّلام را که سفیدروی بود و اثر سجده در پیشانی او مشاهده می شد کشتم و سرش را آوردم! قاسم می گوید: او را سوار بر اسبی دیدم که احساس فرحی داشت و سر را به سینه اسب آویخته بود و سر به زانوی اسب می رسید. من به پدرم گفتم: کاش او سر را کمی بالاتر می آورد! مگر نمی بینی اسب با دستانش سر را چه می کند؟ پس به من گفت: پسرکم! آن عملی که به جزای این عملش با او می شود شدیدتر است! بعد برای من حدیث کرد و گفت: از شبی که او را کشتم، هر شب در خواب به نزد من می آید و یقه مرا می گیرد و می کشد و می گوید: بیا! پس مرا به سمت جهنم می برد و مرا در آن می افکند تا صبح می شود. راوی می گوید: من از کنیز او این جریان را شنیدم و گفت: شب از صدای فریادش نمی گذارد ما بخوابیم! راوی می گوید: من بین جوانانی از قبیله رفتم و به نزد زن او رفتیم و از او جویا شدیم، گفت: بر خود طعنه زده و به شما راست گفته است!

توضیح

عبارت «مرحا» حال برای راکب است و در نسخه ای قدیمی «موجاً» دارد که در این صورت صفت مرکوب است، یعنی مرکبش اخته است و اصل در موج «موجوء» است، ولی به این صورت استعمال شده. جزری می گوید: و حدیثِ «او دو گوسفند اخته را قربانی کرد» از همین باب است، و برخی این روایت را «موجأین» بر وزن مکرمین روایت نموده اند که خطاست و برخی «موجیین» بدون همزه روایت کرده اند که اشتباه است و از «وجئه» یعنی او را اخته کرد، «وجئا فهو موجی» اخذ شده است! و فیروزآبادی می گوید: «لبان» به فتح لام، سینه یا وسط آن یا بین دو پستان یا صدر هر حیوان سم دار را گویند و عبارت «أبدی» یعنی آشکار کرد و عبارت متضمن معنای طعنه است، یعنی بر خود طعنه زده و نقل این احوال کرده است!

روایت9.

ثواب الاعمال: عمار بن عمیر تیمیّ می گوید: وقتی سر ابن زیاد ملعون و سر اصحابش را - که غضب خدا بر آنان باد - به مسجد آوردند و من نزد آن سرها رفتم، می شنیدم که مردم می گفتند: آمد! ناگاه دیدم ماری آمد و در میان آن سرها گردش کرد و داخل سوراخ بینی ابن زیاد لعنة الله علیه شد و از سوراخ دیگر بینی وی خارج گردید.

روایت10.

ثواب الاعمال:

ص: 308

عَنْ عَلِیِّ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ آلَ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَنَزَعَ اللَّهُ مُلْکَهُمْ وَ قَتَلَ هِشَامٌ زَیْدَ بْنَ عَلِیٍّ فَنَزَعَ اللَّهُ مُلْکَهُ وَ قَتَلَ الْوَلِیدُ یَحْیَی بْنَ زَیْدٍ فَنَزَعَ اللَّهُ مُلْکَهُ.

«11»

مل، [کامل الزیارات] أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْغَنَوِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ قَالَ: وَ هَلْ بَقِیَ فِی السَّمَاوَاتِ مَلَکٌ لَمْ یَنْزِلْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ یُعَزِّیهِ فِی وَلَدِهِ الْحُسَیْنِ وَ یُخْبِرُهُ بِثَوَابِ اللَّهِ إِیَّاهُ وَ یَحْمِلُ إِلَیْهِ تُرْبَتَهُ مَصْرُوعاً عَلَیْهَا مَذْبُوحاً مَقْتُولًا طَرِیحاً مَخْذُولًا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ وَ اذْبَحْ مَنْ ذَبَحَهُ وَ لَا تُمَتِّعْهُ بِمَا طَلَبَ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عُوجِلَ الْمَلْعُونُ یَزِیدُ وَ لَمْ یَتَمَتَّعْ بَعْدَ قَتْلِهِ وَ لَقَدْ أُخِذَ مُغَافَصَةً بَاتَ سَکْرَانَ وَ أَصْبَحَ مَیِّتاً مُتَغَیِّراً

کَأَنَّهُ مَطْلِیٌّ بِقَارٍ أُخِذَ عَلَی أَسَفٍ وَ مَا بَقِیَ أَحَدٌ مِمَّنْ تَابَعَهُ عَلَی قَتْلِهِ أَوْ کَانَ فِی مُحَارَبَتِهِ إِلَّا أَصَابَهُ جُنُونٌ أَوْ جُذَامٌ أَوْ بَرَصٌ وَ صَارَ ذَلِکَ وِرَاثَةً فِی نَسْلِهِمْ (1).

«12»

أَقُولُ رُوِیَ فِی بَعْضِ کُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْمُعْتَبَرَةِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ مَحْمُودِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الطَّبَرَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الصُّوفِیِّ عَنْ أَبِی غَسَّانَ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ حَرْبٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ کُرْدُوسٍ عَنْ حَاجِبِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ قَالَ: دَخَلْتُ الْقَصْرَ خَلْفَ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَاضْطَرَمَ فِی وَجْهِهِ نَاراً فَقَالَ هَکَذَا بِکُمِّهِ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ هَلْ رَأَیْتَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَنِی أَنْ أَکْتُمَ ذَلِکَ.

وَ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الْعَاصِمِیُّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیِّ عَنْ وَالِدِهِ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْأَسْوَدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ شَرِیکِ بْنِ عُمَیْرٍ یَعْنِی عَبْدَ الْمَلِکِ قَالَ: قَالَ الْحَجَّاجُ یَوْماً مَنْ کَانَ لَهُ بَلَاءٌ فَلْیَقُمْ فَلْنُعْطِهِ عَلَی بَلَائِهِ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ أَعْطِنِی عَلَی بَلَائِی قَالَ وَ مَا بَلَاؤُکَ قَالَ قَتَلْتُ الْحُسَیْنَ قَالَ وَ کَیْفَ قَتَلْتَهُ قَالَ دَسَرْتُهُ وَ اللَّهِ بِالرُّمْحِ

ص: 309


1- 1. کامل الزیارات: ص 61 و 62.

امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: آل ابو سفیان امام حسین علیه السّلام را شهید کردند و خدا مقام سلطنت را از آنان گرفت. هشام زید بن علی را کشت و خدا مقام سلطنت را از وی گرفت و ولید یحیی بن زید را کشت، پس خدا سلطنتش را از او گرفت!

روایت11.

کامل الزیاره: سلیمان می گوید: هیچ ملکی در آسمان ها نبود، مگر این که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد و درباره عزای حسین علیه السّلام به آن حضرت تعزیت گفت و آن بزرگوار را از آن ثوابی که خدا برایش مهیا کرده است آگاه نمود و از آن تربتی که امام حسین علیه السّلام روی آن افتاد و ذبح و مقتول و متروک شد، برای آن حضرت آورد. پس پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله در حق کشندگان امام حسین علیه السّلام نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! واگذار کسی را که حسین علیه السّلام را واگذار می کند؛ بکش آن کسی را که حسین را می کشد؛ ذبح کن کسی را که حسین را ذبح می کند و او را از مطلوب خود بهره مند مفرما!

عبدالرحمن می گوید: به خدا قسم یزید ملعون بعد از قتل امام حسین علیه السّلام به تعجیل دچار عقوبت شد و بهره ای از دنیا نبرد. او به ناگهانی مؤاخذه شد و در حالی که مست بود، بدنش تغییر کرد و گویا قیر به بدنش مالیده شده بود، به درک اسفل رفت. یزید با تأسف به دوزخ رفت و احدی از آن افرادی که راجع به قتل امام حسین علیه السّلام تابع یزید بودند یا با حسین علیه السّلام کارزار کردند باقی نماند، مگر این که دچار جنون یا جذام (مرض خوره) یا لک و پیس شدن بدن گردیدند و این امراض به ارث به نسل آنان رسید.(1)

روایت12.

مؤلف: در یکی از کتب مناقب که معتبر است، از دربان ابن زیاد نقل می کند که گفت: من به دنبال ابن زیاد ملعون داخل قصر شدم. ناگاه دیدم آتشی افروخته شد و صورت و آستین آن لعین را فرا گرفت. او به من گفت: این آتش را دیدی!؟ گفتم: آری. سپس مرا مأمور کرد که این موضوع را فاش نکنم.

نیز عبدالملک می گوید: یک روز حجاج گفت: هر کس که دچار بلایی شده، برخیزد تا ما به او عطایی بکنیم! مردی برخاست و گفت: به من عطایی بده! حجاج گفت: تو چه بلایی داری؟ گفت: من امام حسین علیه السّلام را کشته ام. حجاج گفت: چگونه حسین علیه السّلام را کشتی؟ گفت: او را به نحو مخصوصی هدف نیزه قرار دادم

ص: 309


1- . کامل الزیاره: 61

دَسْراً وَ هَبَرْتُهُ بِالسَّیْفِ هَبْراً وَ مَا أَشْرَکْتُ مَعِی فِی قَتْلِهِ أَحَداً قَالَ أَمَا إِنَّکَ وَ إِیَّاهُ لَنْ تَجْتَمِعَا فِی مَکَانٍ أَبَداً قَالَ لَهُ اخْرُجْ قَالَ وَ أَحْسَبُهُ لَمْ یُعْطِهِ شَیْئاً.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْقَطَّانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ دُرُسْتَوَیْهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سُفْیَانَ النَّسَوِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَرْبٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ: أَصَابُوا إِبِلًا فِی عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یَسِیغُوا مِنْهَا شَیْئاً.

بیان

العلقم شجر مر و یقال للحنظل و لکل شی ء مر علقم.

«13»

ثُمَّ قَالَ وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سُفْیَانَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَمِیدِیِّ عَنْ سُفْیَانَ قَالَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی قَالَتْ: لَقَدْ رَأَیْتُ الْوَرْسَ عَادَ رَمَاداً وَ لَقَدْ رَأَیْتُ اللَّحْمَ کَأَنَّ فِیهِ النَّارَ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سُفْیَانَ عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: إِنْ کَانَ الْوَرْسُ مِنْ وَرْسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام لِیُقَالَ بِهِ هَکَذَا فَیَصِیرُ رَمَاداً.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدٍ الدُّورِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ مَعِینٍ عَنْ جَرِیرٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَبِی الزِّنَادِ قَالَ: قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ لِی أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ صَارَ الْوَرْسُ رَمَاداً الَّذِی کَانَ فِی عَسْکَرِهِمْ وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ وَ نَحَرُوا نَاقَةً فِی عَسْکَرِهِمْ فَکَانُوا یَرَوْنَ فِی لَحْمِهَا النِّیرَانَ.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْد اللَّهِ بْنِ وَصِیفٍ عَنِ الْمُشْطَاحِ الْوَرَّاقِ قَالَ سَمِعْتُ الْفَتْحَ بْنَ شُخْرُفٍ الْعَابِدَ یَقُولُ: أَفُتُّ الْخُبْزَ لِلْعَصَافِیرِ کُلَّ یَوْمٍ فَکَانَتْ تَأْکُلُ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ فَتَتُّ لَهَا فَلَمْ تَأْکُلْ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا امْتَنَعَتْ لِقَتْلِ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ بْنِ بُشْرَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الدُّنْیَا عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ أَبِیهِ

ص: 310

و بدنش را با شمشیر به طرز مخصوصی پاره پاره کردم و احدی را در کشتن امام حسین علیه السّلام با خودم شریک نکردم. حجاج گفت: آیا نه چنین است که تو و حسین علیه السّلام در یک مکان جمع نخواهید شد؟ حجاج به آن مرد گفت: خارج شو! وی خارج شد. حجاج به وی غذا داد، ولی چیزی به او عطا نکرد.

نیز از جمیل بن مره نقل می کند که گفت: در آن روزی که امام حسین علیه السّلام شهید شد، لشکر کفر یک شتر از یاران آن حضرت به غارت بردند. وقتی آن شتر را کشتند و گوشت آن را پختند، آن گوشت نظیر حنظل تلخ شد و نتوانستند از آن استفاده نمایند.

توضیح

«علقم» درختی تلخ است و به حنظل گفته می شود و به هر چیز تلخی علقم گفته می شود.

روایت13.

سفیان می گوید: جدّه ام به من خبر داد و گفت: وقتی حسین علیه السّلام به شهادت رسید، دیدم زعفران یمنی خاکستر شد و گوشت را دیدم که گویی در آن آتش بود.

ابی حفصه می گوید: اگر زعفران از زعفران های حسین علیه السّلام باشد، از آن به این صورت تعبیر می شود و تبدیل به خاکستر می شود.

زید بن ابی زناد می گوید: من چهارده ساله بودم که حسین علیه السّلام به شهادت رسید و زعفران یمنی که در لشکر قاتلان بود، به خاکستر مبدل گردید و افق های آسمان سرخ گشت و ناقه ای را در لشکرشان نحر کردند، ولی در گوشت آن آتش مشاهده نمودند!

نیز در همان کتاب از فتح بن شخرف عابد نقل می کند که گفت: من همه روزه نان برای گنجشک ها ریز می کردم و آنها می خوردند. اما وقتی روز عاشورا فرا می رسید و من برای آنها نان خرد می کردم نمی خوردند. من دریافتم که آن پرندگان به علت شهادت امام حسین علیه السّلام نان نمی خوردند.

محمد کوفی می گوید:

ص: 310

عَنْ جَدِّهِ قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مِنْ أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ یُقَالُ لَهُ زُرْعَةُ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَرَمَی الْحُسَیْنَ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ حَنَکَهُ فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ ثُمَّ یَقُولُ هَکَذَا إِلَی السَّمَاءِ فَیَرْمِی بِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام دَعَا بِمَاءٍ لِیَشْرَبَ فَلَمَّا رَمَاهُ حَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ ظَمِّئْهُ اللَّهُمَّ ظَمِّئْهُ قَالَ فَحَدَّثَنِی مَنْ شَهِدَهُ وَ هُوَ یَمُوتُ وَ هُوَ یَصِیحُ مِنَ الْحَرِّ فِی بَطْنِهِ وَ الْبَرْدِ فِی ظَهْرِهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ الْمَرَاوِحُ وَ الثَّلْجُ وَ خَلْفَهُ الْکَانُونُ وَ هُوَ یَقُولُ اسْقُونِی أَهْلَکَنِی الْعَطَشُ فَیُؤْتَی بِعُسٍّ عَظِیمٍ فِیهِ السَّوِیقُ وَ الْمَاءُ وَ اللَّبَنُ لَوْ شَرِبَهُ خَمْسَةٌ لَکَفَاهُمْ قَالَ فَیَشْرَبُهُ ثُمَّ یَعُودُ فَیَقُولُ اسْقُونِی أَهْلَکَنِی الْعَطَشُ قَالَ فَانْقَدَّ بَطْنُهُ کَانْقِدَادِ الْبَعِیرِ.

وَ ذَکَرَ أَعْثَمُ الْکُوفِیُّ هَذَا الْحَدِیثَ مُخْتَصَراً قَالَ: اسْمُ الرَّامِی لَعَنَهُ اللَّهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْأَزْدِیُّ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً قَالَ الْقَاسِمُ بْنُ أَصْبَغَ لَقَدْ رَأَیْتُنِی عِنْدَ ذَلِکَ الرَّجُلِ وَ هُوَ یَصِیحُ وَ الْمَاءُ یُبَرَّدُ لَهُ فِیهِ السُّکَّرُ وَ الْأَعْسَاسُ فِیهَا اللَّبَنُ وَ هُوَ یَقُولُ وَیْلَکُمْ اسْقُونِی فَقَدْ قَتَلَنِیَ الْعَطَشُ فَیُعْطَی الْقُلَّةَ أَوِ الْعُسَّ فَإِذَا نَزَعَهُ مِنْ فِیهِ یَصِیحُ حَتَّی انْقَدَّ بَطْنُهُ وَ مَاتَ شَرَّ مِیتَةٍ لَعَنَهُ اللَّهُ.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی الدُّنْیَا عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ سُفْیَانَ قَالَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی أُمُّ أَبِی قَالَتْ: أَدْرَکْتُ رَجُلَیْنِ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَطَالَ ذَکَرُهُ حَتَّی کَانَ یَلُفُّهُ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَکَانَ یَسْتَقْبِلُ الرَّاوِیَةَ فَیَشْرَبُهَا حَتَّی یَأْتِیَ عَلَی آخِرِهَا قَالَ سُفْیَانُ أَدْرَکْتُ ابْنَ أَحَدِهِمَا بِهِ خَبَلٌ أَوْ نَحْوُ هَذَا.

وَ رُوِیَ: أَنَّ رَجُلًا بِلَا أَیْدٍ وَ لَا أَرْجُلٍ وَ هُوَ أَعْمَی یَقُولُ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ فَقِیلَ لَهُ لَمْ تَبْقَ لَکَ عُقُوبَةٌ وَ مَعَ ذَلِکَ تَسْأَلُ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ قَالَ کُنْتُ فِیمَنْ قَتَلَ الْحُسَیْنَ علیه السلام بِکَرْبَلَاءَ فَلَمَّا قُتِلَ رَأَیْتُ عَلَیْهِ سَرَاوِیلًا وَ تِکَّةً حَسَنَةً بَعْدَ مَا سَلَبَهُ النَّاسُ فَأَرَدْتُ أَنْ أَنْزِعَ مِنْهُ التِّکَّةَ فَرَفَعَ یَدَهُ الْیُمْنَی وَ وَضَعَهَا عَلَی التِّکَّةِ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی دَفْعِهَا فَقَطَعْتُ یَمِینَهُ ثُمَّ هَمَمْتُ أَنْ آخُذَ التِّکَّةَ فَرَفَعَ شِمَالَهُ فَوَضَعَهَا عَلَی تِکَّتِهِ فَقَطَعْتُ یَسَارَهُ ثُمَّ هَمَمْتُ بِنَزْعِ التِّکَّةِ مِنَ السَّرَاوِیلِ فَسَمِعْتُ زَلْزَلَةً فَخِفْتُ وَ تَرَکْتُهُ فَأَلْقَی اللَّهُ عَلَیَّ النَّوْمَ فَنِمْتُ بَیْنَ الْقَتْلَی فَرَأَیْتُ کَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله أَقْبَلَ وَ مَعَهُ عَلِیٌ

ص: 311

مردی از قبیله ابان بن دارم که به او زرعه گفته می شد، در قتل حسین علیه السّلام شرکت کرده بود و تیری به سمت امام انداخته بود که به گلوی حضرت اصابت کرده بود! این مرد خون بالا می آورد و سپس می گفت: این چنین به آسمان می رود، پس او را با آن رمی می کنند! و علت آن بود که امام حسین علیه السّلام آب طلب کرد تا بنوشد، وقتی به حضرت تیر زد، بین امام و آب جدایی انداخت. پس حضرت عرض کرد: خدایا او را تشنه فرما! خدایا او را تشنه فرما!

راوی می گوید: کسی که این مرد را در حال مرگ دیده بود، برای من حدیث کرد که از حرارت در شکمش فریاد می زد و در مقابلش بادبزن و یخ بود و پشت سرش حرارت بود و می گفت: آبم دهید که عطش مرا کشت! برایش قدح عظیمی که آب گوشت و آب و شیر بود می آوردند که اگر پنج نفر آن را می خوردند برایشان کافی بود! آن مرد این طعام را می خورد و سپس می گفت: آبم دهید که عطش مرا کشت. راوی می گوید: شکمش مثل شکافتن شکم شتر شکافته شد.

اعثم کوفی این حدیث را به اختصار نقل نموده و گفته: اسم پرتاب کننده تیر عبدالرحمان ازدی لعنه الله بود. پس امام حسین علیه السّلام در حق او چنین دعا کرد: خدایا او را به عطش بکش و ابدا او را نیامرز! قاسم بن اصبغ می گوید: من خویش را نزد آن مرد دیدم که فریاد می زد و آب برایش خنک می کردند و در آن شکر و ظرفی که شیر داشت می آوردند، اما او می گفت: وای بر شما! مرا آب دهید که عطش مرا کشت! پس به او کوزه و قدح داده می شد. وقتی این ظروف را از دهانش جدا می کرد، فریاد می زد تا شکمش می شکافت و به بدترین مردن جان داد! لعنت خدا بر او باد!

سفیان می گوید: مادر پدرم به من خبر داد که دو تن از شرکت کنندگان در خون امام حسین علیه السّلام را دیدم: یکی از آنان ذَکرش دراز شد، به گونه ای که آن را در پارچه می پیچید و دیگری به سمت آب می آمد و می نوشید تا به آخر آن می رسید (ولی سیراب نمی شد)! سفیان می گوید: من پسر یکی از این دو را دیدم که جن زده شده بود یا مرضی از این قبیل گرفته بود.

روایت شده مردی که دست و پا نداشت و کور بود می گفت: پروردگارا! مرا از آتش نجات بده! به وی گفته شد: تو (به علت این که دست و پا نداری) عقوبتی نخواهی داشت. با این حال باز هم دعا می کنی از آتش نجات پیدا کنی؟ او گفت: من در کربلا با آن افرادی بودم که امام حسین علیه السّلام را کشتند. موقعی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و مردم لباس های او را به تاراج بردند، من یک شلوار و بند شلوار نیکویی به پای آن حضرت دیدم. تصمیم گرفتم: بند شلوار آن بزرگوار را غارت کنم. ناگاه دیدم آن حضرت دست راست خود را بلند کرد و روی آن بند شلوار نهاد، چون من نتوانستم دست آن مظلوم را رد کنم لذا آن را قطع کردم و در نظر گرفتم آن بند شلوار را باز کنم. ناگاه دیدم دست چپ خود را روی آن نهاد. من دست چپ وی را نیز قطع نمودم. سپس تصمیم گرفتم آن بند شلوار را از شلوار سرقت کنم، ناگاه صدای زلزله ای شنیدم و خائف شدم و آن را واگذار کردم. خدا خواب را بر من مسلط نمود و در میان گشتگان خوابیدم. در عالم خواب دیدم که گویا حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در حالی آمد که حضرت علی

ص: 311

وَ فَاطِمَةُ فَأَخَذُوا رَأْسَ الْحُسَیْنِ فَقَبَّلَتْهُ فَاطِمَةُ ثُمَّ قَالَتْ یَا وَلَدِی قَتَلُوکَ قَتَلَهُمُ اللَّهُ مَنْ فَعَلَ هَذَا بِکَ فَکَانَ یَقُولُ قَتَلَنِی شِمْرٌ وَ قَطَعَ یَدَایَ هَذَا النَّائِمُ وَ أَشَارَ إِلَیَّ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِی قَطَعَ اللَّهُ یَدَیْکَ وَ رِجْلَیْکَ وَ أَعْمَی بَصَرَکَ وَ أَدْخَلَکَ النَّارَ فَانْتَبَهْتُ وَ أَنَا لَا أُبْصِرُ شَیْئاً وَ سَقَطَتْ مِنِّی یَدَایَ وَ رِجْلَایَ وَ لَمْ یَبْقَ مِنْ دُعَائِهَا إِلَّا النَّارُ.

أَقُولُ رَوَی السَّائِلُ عَنِ السَّیِّدِ الْمُرْتَضَی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ خَبَرٍ رَوَی النُّعْمَانِیُّ فِی کِتَابِ التَّسَلِّی عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِذَا احْتُضِرَ الْکَافِرُ حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ فَیَدْنُو إِلَیْهِ عَلِیٌّ علیه السلام فَیَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَیَقُولُ جَبْرَئِیلُ لِمَلَکِ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا کَانَ یُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَأَبْغِضْهُ وَ أَعْنِفْ بِهِ فَیَدْنُو مِنْهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فَیَقُولُ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَکَاکَ رَقَبَتِکَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَاءَتِکَ تَمَسَّکْتَ بِالْعِصْمَةِ الْکُبْرَی فِی دَارِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَیَقُولُ وَ مَا هِیَ فَیَقُولُ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لَا أَعْتَقِدُ بِهَا فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ مَا کُنْتَ تَعْتَقِدُ فَیَقُولُ لَهُ جَبْرَئِیلُ أَبْشِرْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِی النَّارِ أَمَّا مَا کُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَکَ وَ أَمَّا الَّذِی کُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ نَزَلَ بِکَ ثُمَّ یَسُلُّ نَفْسَهُ سَلًّا عَنِیفاً ثُمَّ یُوَکِّلُ بِرُوحِهِ مِائَةَ شَیْطَانٍ کُلُّهُمْ یَبْصُقُ فِی وَجْهِهِ وَ یَتَأَذَّی بِرِیحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ النَّارِ یَدْخُلُ إِلَیْهِ مِنْ فَوْحِ رِیحِهَا وَ لَهَبِهَا ثُمَّ إِنَّهُ یُؤْتَی بِرُوحِهِ إِلَی جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ یَصِیرُ فِی الْمُرَکَّبَاتِ بَعْدَ أَنْ یَجْرِیَ فِی کُلِّ سِنْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَیْهِ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَیَبْعَثُهُ اللَّهُ فَیَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ- رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (1) وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِیَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِی صُورَةِ قِرْدٍ فِی عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَجَعَلَ یَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا یَذْهَبُ الْأَیَّامُ حَتَّی یُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَیُمْسَخُ فِی حَیَاتِهِ قِرْداً أَوْ

ص: 312


1- 1. غافر: 11.

و فاطمه علیهما السّلام با آن بزرگوار بودند. آنان سر مقدس امام حسین علیه السّلام را برداشتند و فاطمه اطهر سلام الله علیها آن را بوسید و فرمود: ای پسر عزیزم! تو را کشتند، خدا آنان را بکشد! چه کسی این عمل را با تو انجام داده است؟ امام حسین علیه السّلام می فرمود: شمر مرا شهید نموده است. و این شخصی که خواب است دست های مرا قطع کرده است. و به من اشاره کرد. زهرا سلام الله علیها به من فرمود: خدا دست های تو را قطع کند و چشم تو را کور نماید و تو را داخل جهنم کند! من پس از آنکه بیدار شدم، دیگر چیزی را نمی بینم و دست و پاهای من سقوط کرده اند. تنها نفرینی که از حضرت زهرا علیها السّلام باقی مانده، این است که داخل جهنم گردم.

مؤلف: نعمانی در کتاب تسلی از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمود: موقعی که وقت جان دادن شخص کافر می رسد، پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و علی مرتضی علیه السّلام و جبرئیل و ملک الموت علیهم السّلام نزد او می آیند. امیرالمؤمنین علی علیه السّلام نزدیک وی می رود و می گوید: یا رسول اللَّه! این شخص بغض ما اهل بیت را دارد، تو نیز بغض او را داشته باش! پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله به جبرئیل می فرماید: این شخص بغض خدا و رسول او و اهل بیت وی را دارد، تو نیز بغض وی را داشته باش و با او به خشونت رفتار کن! ملک الموت نزدیک او می رود و می گوید: ای بنده خدا! آیا برات آزادی خود را از آتش جهنم گرفته ای؟ آیا امان نامه برائت خود را از دوزخ گرفته ای؟ آیا در دنیا به عصمت کبرا (یعنی ولایت و محبت محمّد و آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله) چنگ زده ای؟ می گوید: کدام عصمت کبرا؟ می گوید: ولایت و دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام. آن شخص کافر می گوید: من آن را نمی شناسم و به آن معتقد نیستم. جبرئیل می گوید: ای دشمن خدا! تو معتقد به آن نیستی!؟ ای دشمن خدا! مژده باد تو را به سخط و عذاب دوزخ خدا! آنچه را که به آن توجه داشتی فوت شد. و آنچه که از آن خائف بودی دچار تو شد. سپس او را با خشونت و سختی قبض روح می کند و تعداد صد شیطان را بر روح وی موکل می نماید تا آب دهان به صورتش بیندازند و از بوی بد آن متأذی و ناراحت شود.

وقتی او را در قبر می گذارند، یکی از درهای جهنم به رویش باز می شود و از شعله جهنم داخل قبر او خواهد شد. سپس روح او را به سوی کوه های برهوت می برند. و در آنجا از سنخ غضب شدگان خواهد بود تا قائم ما اهل بیت قیام نماید. بعد خدا او را مبعوث می کند و گردنش را می زند. همین است معنای این آیه شریفه که می فرماید: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ.»(1) {«پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی. به گناهانمان اعتراف کردیم. پس آیا راه بیرون شدنی [از آتش] هست؟»} به خدا قسم عمر بن سعد پس از این که کشته شده بود،، به صورت بوزینه ای آورده شد که زنجیر به گردن داشت. وی اهل خانه را می شناخت، ولی اهل خانه او را نمی شناختند. به خدا قسم چند روزی بیش نخواهد گذشت که دشمنان ما مسخ - یعنی از صورت انسان خارج - خواهند شد. حتی مردی از آنان به صورت بوزینه یا

ص: 312


1- . غافر / 11

خِنْزِیراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذابٌ غَلِیظٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً.

بیان

هذا خبر غریب و لم ینکره السید فی الجواب و أجاب بما حاصله أنا ننکر تعلق الروح بجسد آخر و لا ننکر تغیر جسمه إلی صورة أخری.

و أقول یمکن حمله علی التغییر فی الجسد المثالی أو أجزاء جسده الأصلی إلی الصور القبیحة و قد مر بعض القول فی ذلک.

«14»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام إِذْ جَاءَ شَیْخٌ قَدِ انْحَنَی مِنَ الْکِبَرِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ یَا شَیْخُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ وَ قَبَّلَ یَدَهُ وَ بَکَی فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَا یُبْکِیکَ یَا شَیْخُ قَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا مُقِیمٌ عَلَی رَجَاءٍ مِنْکُمْ مُنْذُ نَحْوٍ مِنْ مِائَةِ سَنَةٍ أَقُولُ هَذِهِ السَّنَةَ وَ هَذَا الشَّهْرَ وَ هَذَا الْیَوْمَ وَ لَا أَرَاهُ فِیکُمْ فَتَلُومُنِی أَنْ أَبْکِیَ قَالَ فَبَکَی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ یَا شَیْخُ إِنْ أُخِّرَتْ مَنِیَّتُکَ کُنْتَ مَعَنَا وَ إِنْ عُجِّلَتْ کُنْتَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ ثَقَلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ الشَّیْخُ مَا أُبَالِی مَا فَاتَنِی بَعْدَ هَذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ یَا شَیْخُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا- کِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی تَجِی ءُ وَ أَنْتَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ یَا شَیْخُ مَا أَحْسَبُکَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ لَا قَالَ فَمِنْ أَیْنَ قَالَ مِنْ سَوَادِهَا جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ أَیْنَ أَنْتَ مِنْ قَبْرِ جَدِّیَ الْمَظْلُومِ الْحُسَیْنِ قَالَ إِنِّی لَقَرِیبٌ مِنْهُ قَالَ کَیْفَ إِتْیَانُکَ لَهُ قَالَ إِنِّی لَآتِیهِ وَ أُکْثِرُ قَالَ یَا شَیْخُ ذَاکَ دَمٌ یَطْلُبُ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ مَا أُصِیبَ وُلْدُ فَاطِمَةَ وَ لَا یُصَابُونَ بِمِثْلِ الْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ قُتِلَ علیه السلام فِی سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ نَصَحُوا لِلَّهِ وَ صَبَرُوا فِی جَنْبِ اللَّهِ فَجَزَاهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ جَزَاءِ الصَّابِرِینَ إِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَ مَعَهُ الْحُسَیْنُ وَ یَدُهُ عَلَی رَأْسِهِ یَقْطُرُ دَماً فَیَقُولُ یَا رَبِّ سَلْ أُمَّتِی فِیمَ قَتَلُوا ابْنِی وَ قَالَ علیه السلام کُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ مَکْرُوهٌ سِوَی الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ عَلَی الْحُسَیْنِ.

ص: 313

خوک خواهد آمد و بعد دچار عذابی سخت و داخل جهنم - که بد جایگاهی است - خواهند شد.

توضیح

این خبر عجیبی است و سید منکر آن در جواب نشده، بلکه حاصل جواب و توجیه او این است که ما منکر تعلق روح به جسد دیگران هستیم، ولی منکر تغیر جسم یکی به صورت دیگری نیستیم!

مؤلف: توجیه من این است که ممکن است خبر را بر تغییر در جسم مثالی او یا اجزای جسد اصلی او به صورت های قبیح حمل کنیم و کمی سخنان در این باره گذشت.

روایت14.

امالی طوسی: معاویة بن وهب می گوید: من در حضور امام جعفر صادق علیه السّلام نشسته بودم که پیرمردی با کمر خمیده به حضور آن حضرت مشرف شد و گفت: السّلام علیک و رحمت اللَّه! امام صادق فرمود: علیک السّلام و رحمت اللَّه ای پیرمرد! نزدیک من بیا. وقتی نزد آن حضرت آمد، دست آن بزرگوار را بوسید و گریان شد. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: ای پیرمرد! چه چیزی تو را گریان کرد؟ گفت: یا ابن رسول اللَّه! من مدت صد سال است که به امید شما هستم و می گویم که در این سال، در این ماه، در این روز (شما خروج خواهید کرد)، ولی اثری از آن معلوم نیست. شما مرا ملامت می کنید که چرا گریه می کنم! امام جعفر صادق علیه السّلام گریان شد و فرمود: ای پیرمرد! اگر آرزوی تو به تأخیر بیفتد با ما خواهی بود و اگر درباره آن تعجیل شود، روز قیامت با عترت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواهی بود. پیرمرد گفت: هر چه بعد از این از من فوت شود باکی نخواهم داشت. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای پیرمرد! پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: من دو چیز پر بها را در میان شما می گذارم که اگر به آنها متمسک و متوسل شوید، هرگز گمراه نخواهید شد! آن دو چیز عبارتند از قرآن خدا که نازل شده و عترت من که اهل بیت من می باشند. ای پیرمرد! تو می آیی و در روز قیامت با ما خواهی بود.

سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: ای پیرمرد! گمان می کنم که اهل کوفه باشی؟ گفت: نه. فرمود: پس اهل کجایی؟ گفت: فدایت شوم! از اطراف کوفه می باشم. فرمود: تا قبر جد مظلومم امام حسین علیه السّلام چقدر فاصله داری؟ گفت: نزدیک هستم. فرمود: چقدر به زیارت قبر امام حسین علیه السّلام می روی؟ گفت: من زیاد آن حضرت را زیارت می کنم. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خون امام حسین علیه السّلام یک خونی است که خدا آن را مطالبه خواهد کرد. هیچ مصیبتی مثل مصیبت حسین علیه السّلام دچار فرزندان فاطمه نشده و نخواهد شد. امام حسین علیه السّلام با هفده نفر از اهل بیت خود در حالی شهید شدند که برای خدا نصیحت و صبر کردند. خدا هم بهترین جزای صابرین را به آنان عطا کرد. هنگامی که روز قیامت فرا رسد، پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با امام حسین علیه السّلام در حالی می آیند که دستش بالای سرش خواهد بود و خون از آن می چکد. آن حضرت می فرماید: پروردگارا! از امت من جویا شو که برای چه پسر مرا کشته اند؟ حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هر جزع و گریه ای مکروه است، غیر از جزع و گریه برای امام حسین علیه السّلام.

ص: 313

أَقُولُ رُوِیَ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا مُرْسَلًا عَنْ بَعْضِ الصَّحَابَةِ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَمَصُّ لُعَابَ الْحُسَیْنِ کَمَا یَمَصُّ الرَّجُلُ السُّکَّرَةَ وَ هُوَ یَقُولُ حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً وَ أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَ حُسَیْناً- حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ قَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ قَتَلَ بِیَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا سَبْعِینَ أَلْفاً مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ سَیَقْتُلُ بِابْنِ ابْنَتِکَ الْحُسَیْنِ سَبْعِینَ أَلْفاً وَ سَبْعِینَ أَلْفاً مِنَ الْمُعْتَدِینَ وَ إِنَّ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ وَ یَکُونُ عَلَیْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ قَدْ شُدَّتْ یَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ بِسَلَاسِلَ مِنْ نَارٍ وَ هُوَ مُنَکَّسٌ عَلَی أُمِّ رَأْسِهِ فِی قَعْرِ جَهَنَّمَ وَ لَهُ رِیحٌ یَتَعَوَّذُ أَهْلُ النَّارِ مِنْ شِدَّةِ نَتْنِهَا وَ هُوَ فِیهَا خَالِدٌ ذَائِقُ الْعَذَابِ الْأَلِیمِ- لَا یُفَتَّرُ عَنْهُ وَ یُسْقَی مِنْ حَمِیمِ جَهَنَّمَ.

وَ رُوِیَ أَیْضاً فِی بَعْضِ الْأَخْبَارِ: أَنَّ مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَةِ الصَّفِیحِ الْأَعْلَی اشْتَاقَ لِرُؤْیَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ اسْتَأْذَنَ رَبَّهُ بِالنُّزُولِ إِلَی الْأَرْضِ لِزِیَارَتِهِ وَ کَانَ ذَلِکَ الْمَلَکُ لَمْ یَنْزِلْ إِلَی الْأَرْضِ أَبَداً مُنْذُ خُلِقَتْ فَلَمَّا أَرَادَ النُّزُولَ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ یَقُولُ أَیُّهَا الْمَلَکُ أَخْبِرْ مُحَمَّداً أَنَّ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِهِ اسْمُهُ یَزِیدُ یَقْتُلُ فَرْخَهُ الطَّاهِرَ ابْنَ الطَّاهِرَةِ نَظِیرَةِ الْبَتُولِ مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَقَالَ الْمَلَکُ لَقَدْ نَزَلْتُ إِلَی الْأَرْضِ وَ أَنَا مَسْرُورٌ بِرُؤْیَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ فَکَیْفَ أُخْبِرُهُ بِهَذَا الْخَبَرِ الْفَضِیحِ وَ إِنَّنِی لَأَسْتَحْیِی مِنْهُ أَنْ أُفْجِعَهُ بِقَتْلِ وَلَدِهِ فَلَیْتَنِی لَمْ أَنْزِلْ إِلَی الْأَرْضِ قَالَ فَنُودِیَ الْمَلَکُ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ أَنِ افْعَلْ مَا أُمِرْتَ بِهِ فَدَخَلَ الْمَلَکُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ وَ نَشَرَ أَجْنِحَتَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ اعْلَمْ أَنِّی اسْتَأْذَنْتُ رَبِّی فِی النُّزُولِ إِلَی الْأَرْضِ شَوْقاً لِرُؤْیَتِکَ وَ زِیَارَتِکَ فَلَیْتَ رَبِّی کَانَ حَطَّمَ أَجْنِحَتِی وَ لَمْ آتِکَ بِهَذَا الْخَبَرِ وَ لَکِنْ لَا بُدَّ مِنْ إِنْفَاذِ أَمْرِ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ أَنَّ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِکَ اسْمُهُ یَزِیدُ زَادَهُ اللَّهُ لَعْناً فِی الدُّنْیَا وَ عَذَاباً فِی الْآخِرَةِ یَقْتُلُ فَرْخَکَ الطَّاهِرَ ابْنَ الطَّاهِرَةِ وَ لَمْ یَتَمَتَّعْ قَاتِلَهُ فِی الدُّنْیَا مِنْ بَعْدِهِ إِلَّا قَلِیلًا وَ یَأْخُذُهُ اللَّهُ مُقَاصّاً لَهُ عَلَی سُوءِ عَمَلِهِ وَ یَکُونُ مُخَلَّداً فِی النَّارِ فَبَکَی النَّبِیُّ بُکَاءً شَدِیداً وَ قَالَ أَیُّهَا الْمَلَکُ هَلْ تُفْلِحُ أُمَّةٌ بِقَتْلِ وَلَدِی وَ فَرْخِ

ص: 314

مؤلف: در بعضی تألیفات علمای ما شیعیان، از یکی از صحابه نقل شده که گفت: پیغمبر اعظم اسلام علیه السّلام را دیدم که لعاب دهان امام حسین علیه السّلام را نظیر شکر می مکید و می فرمود: حسین از من است و من از حسینم. خدا آن کسی را دوست بدارد که حسین را دوست داشته باشد. خدا بغض آن کسی را داشته باشد که بغض حسین را دارد. حسین سبطی از سبط ها است. خدا قاتل حسین علیه السّلام را لعنت کند! پس از این جریان جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمّد! خدا برای شهید شدن یحیی بن زکریا تعداد هفتاد هزار نفر از منافقین بنی اسرائیل را کشت. به زودی خدا برای شهید شدن پسر دختر تو یعنی حسین علیه السّلام، تعداد دو برابر آن را از متجاوزین این امت خواهد کشت. جای قاتل حسین علیه السّلام در تابوتی از آتش است و به قدر نصف عذاب اهل جهنم شامل او خواهد شد. دست و پای قاتل حسین به وسیله زنجیرهای آتشین جهنم بسته خواهد شد و او با سر خود در دوزخ آویزان می شود. یک بوی بدی از او متصاعد می شود که اهل جهنم از آن معذب و ناراحت خواهند شد. وی دائما در جهنم است. عذاب دردناک را می چشد و از آن جدا نخواهد شد و از آب جوش جهنم سیراب می گردد.

در بعضی از اخبار روایت شده که یکی از ملائکه عالم بالا، مشتاق دیدار پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله شد و از پروردگار خود اجازه نزول به زمین را گرفت تا آن حضرت را دیدار نماید. آن ملک از آن روزی که آفریده شده بود به سوی زمین نزول نکرده بود. موقعی که تصمیم گرفت نازل شود، خدای سبحان به او وحی کرد: ایها الملک! به حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خبر بده مردی از امت او که نامش یزید است، فرزند پاک وی را که پسر دخترش زهرا می باشد خواهد کشت؛ همان زهرایی که نظیر مریم دختر عمران است. آن ملک می گوید: من در حالی که برای زیارت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مسرور بودم، به سوی زمین نازل شدم. به خدا گفتم: من چگونه این خبر جانگداز را به حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بگویم، در حالی که خجل می شوم که پیامبر تو را به وسیله خبر قتل دچار آه و ناله کنم؟ ای کاش به سوی زمین نازل نشده بودم.

راوی می گوید: از بالای سر آن ملک ندایی شد که: مأموریت خود را انجام بده! آن ملک به حضور پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مشرف شد و بال های خود را گسترانید و گفت: یا رسول اللَّه! بدان که من از پروردگار خود اجازه گرفتم و به خاطر اشتیاقی که به زیارت تو داشتم، به زمین نازل شدم. ای کاش پروردگار من بال های مرا شکسته بود و این خبر را برای تو نمی آوردم، ولی باید امر پروردگار من اجرا شود. بدان یا محمّد! مردی از امت تو که نامش یزید است - و خدا در دنیا و آخرت بر لعن او بیفزاید - جوجه تو را که پاک و پاکیزه و پسر فاطمه طاهره است خواهد کشت. قاتل حسین علیه السّلام جز اندکی از دنیا بهره مند نخواهد شد و خدا به علت بد رفتاری یزید، از او تقاص خواهد کرد. او دائما در جهنم خواهد بود.

پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به شدت گریان شد و فرمود: ایها الملک! آیا امتی که فرزند من و جوجه

ص: 314

ابْنَتِی؟ فَقَالَ لَا یَا مُحَمَّدُ بَلْ یَرْمِیهِمُ اللَّهُ بِاخْتِلَافِ قُلُوبِهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ أَلِیمٌ.

وَ عَنْ کَعْبِ الْأَحْبَارِ: حِینَ أَسْلَمَ فِی أَیَّامِ خِلَافَةِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ جَعَلَ النَّاسُ یَسْأَلُونَهُ عَنِ الْمَلَاحِمِ الَّتِی تَظْهَرُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ فَصَارَ کَعْبٌ یُخْبِرُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْأَخْبَارِ وَ الْمَلَاحِمِ وَ الْفِتَنِ الَّتِی تَظْهَرُ فِی الْعَالَمِ ثُمَّ قَالَ وَ أَعْظَمُهَا فِتْنَةً وَ أَشَدُّهَا مُصِیبَةً- لَا تُنْسَی إِلَی أَبَدِ الْآبِدِینَ مُصِیبَةُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هِیَ الْفَسَادُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ الْمَجِیدِ حَیْثُ قَالَ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ (1) وَ إِنَّمَا فُتِحَ الْفَسَادُ بِقَتْلِ هَابِیلَ بْنِ آدَمَ وَ خُتِمَ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَ وَ لَا تَعْلَمُونَ أَنَّهُ یُفْتَحُ یَوْمَ قَتْلِهِ أَبْوَابُ السَّمَاوَاتِ وَ یُؤْذِنُ السَّمَاءَ بِالْبُکَاءِ فَتَبْکِی دَماً فَإِذَا رَأَیْتُمُ الْحُمْرَةَ فِی السَّمَاءِ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَاعْلَمُوا أَنَّ السَّمَاءَ تَبْکِی حُسَیْناً فَقِیلَ یَا کَعْبُ لِمَ لَا تَفْعَلُ السَّمَاءُ کَذَلِکَ وَ لَا تَبْکِی دَماً لِقَتْلِ الْأَنْبِیَاءِ مِمَّنْ کَانَ أَفْضَلَ مِنَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ وَیْحَکُمْ إِنَّ قَتْلَ الْحُسَیْنِ أَمْرٌ عَظِیمٌ وَ إِنَّهُ ابْنُ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ إِنَّهُ یُقْتَلُ عَلَانِیَةً مُبَارَزَةً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ لَا تُحْفَظُ فِیهِ وَصِیَّةُ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ مِزَاجُ مَائِهِ وَ بَضْعَةٌ مِنْ لَحْمِهِ یُذْبَحُ بِعَرْصَةِ کَرْبَلَاءَ فَوَ الَّذِی نَفْسُ کَعْبٍ بِیَدِهِ لَتَبْکِیَنَّهُ زُمْرَةٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ- لَا یَقْطَعُونَ بُکَاءَهُمْ عَلَیْهِ إِلَی آخِرِ الدَّهْرِ وَ إِنَّ الْبُقْعَةَ الَّتِی یُدْفَنُ فِیهَا خَیْرُ الْبِقَاعِ وَ مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ یَأْتِی إِلَیْهَا وَ یَزُورُهَا وَ یَبْکِی عَلَی مُصَابِهِ وَ لِکَرْبَلَاءَ فِی کُلِّ یَوْمٍ زِیَارَةٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فَإِذَا کَانَتْ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ یَنْزِلُ إِلَیْهَا تِسْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَبْکُونَ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ یَذْکُرُونَ فَضْلَهُ وَ إِنَّهُ یُسَمَّی فِی السَّمَاءِ حُسَیْناً الْمَذْبُوحَ وَ فِی الْأَرْضِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْمَقْتُولَ وَ فِی الْبِحَارِ الْفَرْخَ الْأَزْهَرَ الْمَظْلُومَ وَ إِنَّهُ یَوْمَ قَتْلِهِ تَنْکَسِفُ الشَّمْسُ بِالنَّهَارِ وَ مِنَ اللَّیْلِ یَنْخَسِفُ الْقَمَرُ وَ تَدُومُ الظُّلْمَةُ عَلَی النَّاسِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ دَماً وَ تَدَکْدَکُ الْجِبَالُ وَ تَغَطْمَطُ الْبِحَارُ وَ لَوْ لَا بَقِیَّةٌ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَ طَائِفَةٌ مِنْ شِیعَتِهِ الَّذِینَ یَطْلُبُونَ بِدَمِهِ وَ یَأْخُذُونَ بِثَأْرِهِ لَصَبَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ نَاراً مِنَ السَّمَاءِ أَحْرَقَتِ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا.

ص: 315


1- 1. الروم: 41.

دخترم را شهید کند رستگار خواهد شد!؟ گفت: نه یا محمّد، بلکه خدای توانا در دار دنیا قلوب آنان را دچار اختلاف خواهد کرد و در آخرت عذاب دردناکی خواهند داشت.

هنگامی که کعب الاحبار در زمان عمر بن خطاب اسلام آورد، مردم راجع به فتنه و آشوب های آخر الزمان از وی جویا می شدند. کعب آنان را از انواع و اقسام فتنه و آشوب هایی که در عالم آینده ظاهر می شد آگاه می کرد. سپس می گفت: بزرگ ترین فتنه و شدیدترین مصیبتی که تا ابد فراموش شدنی نیست، مصیبت امام حسین علیه السّلام است. این مصیبت همان است که خدای علیم در قرآن مجید می فرماید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ.»(1) {به سبب آنچه دست های مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است،} فتنه و فساد به کشته شدن هابیل فرزند حضرت آدم افتتاح شد و به شهید شدن امام حسین علیه السّلام خاتمه یافت. آیا نمی دانید که روز شهید شدن امام درهای آسمان باز می شوند؛ به آسمان اجازه گریه داده می شود و آسمان خون گریه می کند؟ هنگامی که دیدید قرمزی در آسمان بلند شده است، بدانید که آسمان برای امام حسین علیه السّلام گریه می کند.

به کعب گفته شد: پس چرا آسمان برای پیامبرانی که از امام حسین علیه السّلام افضل بودند گریه نکرد؟ گفت: وای بر شما! شهید شدن امام حسین علیه السّلام امر بزرگی است، زیرا حسین پسر سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می باشد. امام حسین علیه السّلام علنا شهید می شود. با آن حضرت مبارزه و دشمنی خواهد شد. وصیت جدش درباره وی مراعات و محفوظ نخواهد شد. در صورتی که حسین علیه السّلام پاره ای از گوشت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است. این حسین علیه السّلام در عرصه کربلا ذبح خواهد شد. قسم به حق آن خدایی که جان کعب در دست قدرت او می باشد زمره ای از ملائکه آسمان های هفت گانه برای مصیبت امام حسین علیه السّلام گریه خواهند کرد و گریه آنان برای حسین علیه السّلام تا آخر دهر قطع نخواهد شد. آن بقعه ای که امام حسین علیه السّلام در آن شهید می شود بهترین بقعه ها است. هیچ پیغمبری نیست مگر این که در آن بقعه، یعنی کربلا می رود و آن را زیارت می کند و برای مصیبت امام حسین علیه السّلام گریان می شود. ملائکه و جن و انس همه روزه کربلا را زیارت می نمایند. وقتی شب جمعه فرا می رسد، تعداد نود هزار ملک در کربلا نازل و برای امام حسین علیه السّلام گریان می شوند و فضائل و مناقب حسین علیه السّلام را ذکر می کنند. امام حسین علیه السّلام در آسمان به حسین مذبوح (یعنی ذبح شده) و در زمین به ابا عبداللَّه مقتول و در دریاها به فرزند درخشنده مظلوم نامیده می شود. در روز قتل حسین علیه السّلام، آفتاب و ماهتاب خواهند گرفت و تاریکی تا مدت سه روز برای مردم ادامه خواهد داشت. آسمان خون می بارد. کوه ها خراب و دریاها دچار موج می شوند. اگر فرزندانی و طایفه ای از شیعیان حسین علیه السّلام که خون آن حضرت را مطالبه می کنند باقی نمی ماندند، خدا آتشی از آسمان بر سر آنان می ریخت که زمین و اهل آن را می سوزانید.

ص: 315


1- . روم / 41

ثُمَّ قَالَ کَعْبٌ یَا قَوْمِ کَأَنَّکُمْ تَتَعَجَّبُونَ بِمَا أُحَدِّثُکُمْ فِیهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً کَانَ أَوْ یَکُونُ مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلَی آخِرِهِ إِلَّا وَ قَدْ فَسَّرَهُ لِمُوسَی علیه السلام وَ مَا مِنْ نَسَمَةٍ خُلِقَتْ إِلَّا وَ قَدْ رُفِعَتْ إِلَی آدَمَ فِی عَالَمِ الذَّرِّ وَ عُرِضَتْ عَلَیْهِ وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیْهِ هَذِهِ الْأُمَّةُ وَ نَظَرَ إِلَیْهَا وَ إِلَی اخْتِلَافِهَا وَ تَکَالُبِهَا عَلَی هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ مَا لِهَذِهِ الْأُمَّةِ الزَّکِیَّةِ وَ بَلَاءِ الدُّنْیَا وَ هُمْ أَفْضَلُ الْأُمَمِ فَقَالَ لَهُ یَا آدَمُ إِنَّهُمْ اخْتَلَفُوا فَاخْتَلَفَتْ قُلُوبُهُمْ وَ سَیُظْهِرُونَ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ کَفَسَادِ قَابِیلَ حِینَ قَتَلَ هَابِیلَ وَ إِنَّهُمْ یَقْتُلُونَ فَرْخَ حَبِیبِی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی ثُمَّ مُثِّلَ لِآدَمَ علیه السلام مَقْتَلُ الْحُسَیْنِ وَ مَصْرَعُهُ وَ وُثُوبُ أُمَّةِ جَدِّهِ عَلَیْهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ فَرَآهُمْ مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ فَقَالَ یَا رَبِّ ابْسُطْ عَلَیْهِمُ الِانْتِقَامَ کَمَا قَتَلُوا فَرْخَ نَبِیِّکَ الْکَرِیمِ عَلَیْهِ أَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَ السَّلَامِ.

وَ رُوِیَ فِی الْکِتَابِ الْمَذْکُورِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ قَالَ: لَمَّا اسْتُشْهِدَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ حَجَّ النَّاسُ مِنْ قَابِلٍ دَخَلْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقُلْتُ لَهُ یَا مَوْلَایَ قَدْ قَرُبَ الْحَجُّ فَمَا ذَا تَأْمُرُنِی فَقَالَ امْضِ عَلَی نِیَّتِکَ وَ حُجَّ فَحَجَجْتُ فَبَیْنَمَا أَطُوفُ بِالْکَعْبَةِ وَ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ مَقْطُوعِ الْیَدَیْنِ وَ وَجْهُهُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ الْحَرَامِ اغْفِرْ لِی وَ مَا أَحْسَبُکَ تَفْعَلُ وَ لَوْ تَشَفَّعَ فِیَّ سُکَّانُ سَمَاوَاتِکَ وَ أَرْضِکَ وَ جَمِیعُ مَا خَلَقْتَ لِعِظَمِ جُرْمِی قَالَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ فَشُغِلْتُ وَ شُغِلَ النَّاسُ عَنِ الطَّوَافِ حَتَّی حَفَّ بِهِ النَّاسُ وَ اجْتَمَعْنَا عَلَیْهِ فَقُلْنَا یَا وَیْلَکَ لَوْ کُنْتَ إِبْلِیسَ مَا کَانَ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَیْأَسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ فَمَنْ أَنْتَ وَ مَا ذَنْبُکَ فَبَکَی وَ قَالَ یَا قَوْمِ أَنَا أَعْرَفُ بِنَفْسِی وَ ذَنْبِی وَ مَا جَنَیْتُ فَقُلْنَا لَهُ تَذْکُرُهُ لَنَا فَقَالَ أَنَا کُنْتُ جَمَّالًا لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمَّا خَرَجَ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی الْعِرَاقِ وَ کُنْتُ أَرَاهُ إِذَا أَرَادَ الْوُضُوءَ لِلصَّلَاةِ یَضَعُ سَرَاوِیلَهُ عِنْدِی فَأَرَی تِکَّةً تُغْشِی الْأَبْصَارَ بِحُسْنِ إِشْرَاقِهَا وَ کُنْتُ أَتَمَنَّاهَا تَکُونُ لِی إِلَی أَنْ صِرْنَا بِکَرْبَلَاءَ وَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ هِیَ مَعَهُ فَدَفَنْتُ نَفْسِی فِی مَکَانٍ مِنَ الْأَرْضِ فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ خَرَجْتُ مِنْ مَکَانِی فَرَأَیْتُ مِنْ تِلْکَ الْمَعْرَکَةِ نُوراً لَا ظُلْمَةً

ص: 316

سپس کعب گفت: ای گروه! گویا شما تعجب می کنید از داستان امام حسین علیه السّلام، در صورتی که خدای تعالی هیچ چیزی را که از اول دهر بوده و خواهد بود فروگذار نکرده، مگر این که آن را برای حضرت موسی تفسیر و معلوم نموده است. و هیچ خلقی آفریده نشده، مگر این که در عالم ذر به حضرت آدم علیه السّلام عرضه شده است. این امت مرحومه به حضرت آدم عرضه شد. آن بزرگوار به این امت و اختلافات و حرصی که بر سر دنیای بی ارزش دارند نظر کرد و گفت: پروردگارا! چرا این امت پاکیزه که بهترین امم می باشد، این همه دچار بلا می شود؟ خطاب آمد: یا آدم! قلوب ایشان مختلف است. به زودی نظیر قابیل که هابیل را کشت، فسادی در زمین ایجاد می کنند. این امت پسر حبیب من حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله را خواهند کشت.

سپس قتلگاه و محل سقوط و حمله امت جد حسین علیه السّلام بر آن حضرت، برای حضرت آدم مجسم و مشاهده شد. وقتی حضرت آدم به آنان نظر کرد و دید که صورت ایشان سیاه است گفت: پروردگارا! از این گروه که پسر پیامبر گرامی تو - که بر او بهترین درودها باد - را می کشند انتقام بگیر!

نیز در همان کتاب از سعید بن مسیب نقل می کند که گفت: هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و مردم در سال آینده برای اعمال حج رفتند، من به حضور حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم: ای مولای من! موسم حج نزدیک شده. شما چه دستوری به من می دهی؟ امام سجاد علیه السّلام فرمود: برو حج به جای بیاور. من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن حینی که مشغول طواف کعبه بودم، ناگاه با مردی مواجه شدم که دست هایش قطع و صورتش نظیر شب تار بود. وی به پرده های کعبه آویزان شده بود و می گفت: ای خدایی که پروردگار کعبه ای مرا بیامرز! گرچه می دانم مرا نمی آمرزی، ولو این که ساکنین آسمان ها و زمین تو و آنچه را که آفریده ای برای من شفاعت نمایند، زیرا جرم من خیلی بزرگ است!

سعید بن مسیب می گوید: من و عموم مردم دست از طواف برداشتیم و در اطراف آن مرد اجتماع کردیم و به او گفتیم: وای بر تو! اگر تو ابلیس می بودی جا نداشت که از رحمت خدا مأیوس شوی. تو کیستی و گناه تو چیست؟ او گریان شد و گفت: ای گروه! من خود را با این گناه و جنایتی که انجام داده ام بهتر می شناسم. ما گفتیم: گناه خود را برای ما بگو. گفت: در آن موقع که امام حسین علیه السّلام از مدینه خارج و متوجه عراق شد، من ساربان آن حضرت بودم. وقتی امام حسین علیه السّلام برای وضو گرفتن می رفت، شلوار خود را نزد من می گذاشت. من بند شلوار آن حضرت را دیدم که از بس می درخشید، چشم ها را خیره می کرد. من این تمنا را داشتم که آن بند شلوار از من باشد. تا این که وارد کربلا شدیم و آن حضرت شهید شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود. من خود را در مکانی پنهان نمودم. وقتی شب فرا رسید و از مخفیگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نوری را بدون ظلمت

ص: 316

وَ نَهَاراً لَا لَیْلًا وَ الْقَتْلَی مُطْرَحِینَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَذَکَرْتُ لِخُبْثِی وَ شَقَائِی التِّکَّةَ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَطْلُبَنَّ الْحُسَیْنَ وَ أَرْجُو أَنْ تَکُونَ التِّکَّةُ فِی سَرَاوِیلِهِ فَآخُذَهَا وَ لَمْ أَزَلْ أَنْظُرُ فِی وُجُوهِ الْقَتْلَی حَتَّی أَتَیْتُ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام فَوَجَدْتُهُ مَکْبُوباً عَلَی وَجْهِهِ وَ هُوَ جُثَّةٌ بِلَا رَأْسٍ وَ نُورُهُ مُشْرِقٌ مُرَمَّلٌ بِدِمَائِهِ وَ الرِّیَاحُ سَافِیَةٌ عَلَیْهِ فَقُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْحُسَیْنُ فَنَظَرْتُ إِلَی سَرَاوِیلِهِ کَمَا کُنْتُ أَرَاهَا فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ ضَرَبْتُ بِیَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِآخُذَهَا فَإِذَا هُوَ قَدْ عَقَدَهَا عُقَداً کَثِیرَةً فَلَمْ أَزَلْ أَحُلُّهَا حَتَّی حَلَلْتُ عُقْدَةً مِنْهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُمْنَی وَ قَبَضَ عَلَی التِّکَّةِ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی أَخْذِ یَدِهِ عَنْهَا وَ لَا أَصِلُ إِلَیْهَا فَدَعَتْنِی النَّفْسُ الْمَلْعُونَةُ إِلَی أَنْ أَطْلُبَ شَیْئاً أَقْطَعُ بِهِ یَدَیْهِ فَوَجَدْتُ قِطْعَةَ سَیْفٍ مَطْرُوحٍ فَأَخَذْتُهَا وَ اتَّکَیْتُ عَلَی یَدِهِ وَ لَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنْ زَنْدِهِ ثُمَّ نَحَّیْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ وَ مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِأَحُلَّهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُسْرَی فَقَبَضَ عَلَیْهَا فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی أَخْذِهَا فَأَخَذْتُ قِطْعَةَ السَّیْفِ فَلَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ وَ مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِآخُذَهَا فَإِذَا الْأَرْضُ تَرْجُفُ وَ السَّمَاءُ تَهْتَزُّ وَ إِذَا بِغَلَبَةٍ عَظِیمَةٍ وَ بُکَاءٍ وَ نِدَاءٍ وَ قَائِلٍ یَقُولُ وَا ابْنَاهْ وَا مَقْتُولَاهْ وَا ذَبِیحَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا غَرِیبَاهْ یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوکَ فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ صَعِقْتُ وَ رَمَیْتُ نَفْسِی بَیْنَ الْقَتْلَی وَ إِذَا بِثَلَاثِ نَفَرٍ وَ امْرَأَةٍ وَ حَوْلَهُمْ خَلَائِقُ وُقُوفٌ وَ قَدِ امْتَلَأَتِ الْأَرْضُ بِصُوَرِ النَّاسِ وَ أَجْنِحَةِ الْمَلَائِکَةِ وَ إِذَا بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ یَقُولُ یَا ابْنَاهْ یَا حُسَیْنُ فِدَاکَ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ وَ أَخُوکَ وَ أُمُّکَ وَ إِذَا بِالْحُسَیْنِ علیه السلام قَدْ جَلَسَ وَ رَأْسُهُ عَلَی بَدَنِهِ وَ هُوَ یَقُولُ لَبَّیْکَ یَا جَدَّاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ یَا أَبَتَاهْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَا أُمَّاهْ یَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ وَ یَا أَخَاهْ الْمَقْتُولَ بِالسَّمِّ عَلَیْکُمْ مِنِّی السَّلَامُ ثُمَّ إِنَّهُ بَکَی وَ قَالَ یَا جَدَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ رِجَالَنَا یَا جَدَّاهْ سَلَبُوا وَ اللَّهِ نِسَاءَنَا یَا جَدَّاهْ نَهَبُوا وَ اللَّهِ رِحَالَنَا یَا جَدَّاهْ ذَبَحُوا وَ اللَّهِ أَطْفَالَنَا یَا جَدَّاهْ یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَیْکَ أَنْ تَرَی حَالَنَا وَ مَا فَعَلَ الْکُفَّارُ بِنَا وَ إِذَا هُمْ جَلَسُوا یَبْکُونَ حَوْلَهُ عَلَی مَا أَصَابَهُ وَ فَاطِمَةُ تَقُولُ یَا أَبَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مَا تَرَی مَا فَعَلَتْ أُمَّتُکَ بِوَلَدِی أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ آخُذَ مِنْ دَمِ شَیْبِهِ وَ أُخَضِّبَ بِهِ نَاصِیَتِی-

ص: 317

و روزی را بدون شب دیدم و جسد کشتگان روی زمین افتاده بود. من به علت آن شقاوت و خباثتی که داشتم، به یاد آن بند شلوار آمدم و با خویشتن گفتم: به خدا قسم من به دنبال امام حسین علیه السّلام می روم، شاید آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت کنم. من همچنان به صورت کشتگان نگاه می کردم تا این که با جسد حسین علیه السّلام مصادف شدم و دیدم از ناحیه صورت به روی زمین افتاده است. ولی جسد مقدسش سر ندارد. نور آن حضرت می درخشید، بدنش غرقه به خون بود و بادها به بدن مبارکش می وزید. با خویشتن گفتم: به خدا قسم این حسین است. وقتی به شلوار آن حضرت نگاه کردم، دیدم همان طور است که دیده بودم. نزدیک آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمایم. ولی دیدم آن حضرت چندین گره به آن زده است. من همچنان فعالیت می کردم تا یک گره از آنها را باز کردم.

ناگاه دیدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوی آن بند شلوار را گرفت که من نتوانستم دست مقدسش را رد کنم و بند شلوار را برگیرم و به آن دست یابم. نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چیزی به دست آورم و دست های حسین علیه السّلام را به وسیله آن قطع نمایم. لذا شمشیر شکسته ای را که به نظرم آمد، برداشتم و دست راست مقدس آن حضرت را به وسیله آن از بند جدا کردم. سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز کنم .

ولی دیدم آن حضرت دست چپ خود را دراز کرد و آن را گرفت، چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت کنم، لذا آن شمشیر شکسته را برداشتم و دست مبارک او را بریدم و از آن بند شلوار جدا نمودم. دست خود را دراز کردم که آن را برگیرم. ناگاه دیدم زمین دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شین و گریه و صدایی به گوشم خورد که می گفت: وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبیحاه! وا حسیناه! وا غریباه! ای پسرم! تو را کشتند و نشناختند و از نوشیدن آب منعت کردند!

من وقتی با این منظره مواجه شدم، بی هوش شدم و خود را در میان کشتگان انداختم. پس از این جریان سه نفر مرد و یک زن را دیدم که خلایق در اطراف آنان ایستاده بودند و زمین از صورت های مردم و بال های ملائکه پر شده بود. ناگاه شنیدم که یکی از ایشان می گفت: ای پسرم، ای حسین! جد، پدر، برادر و مادرت به فدای تو باد! ناگاه دیدم امام حسین علیه السّلام در حالی که سرش به بدن مبارکش پیوسته بود نشست و فرمود:

لبیک ای جد من! یا رسول اللَّه، و ای پدرم یا امیرالمؤمنین، و ای مادرم یا فاطمة الزهراء، و ای برادرم که با سم کشته شدی. بر همه شما از جانب من سلام باد! سپس امام حسین علیه السّلام گریان شد و فرمود: یا جدا! به خدا قسم مردان ما را کشتند و به خدا قسم زنان ما را به زور بردند و به خدا قسم که محمل های ما را غارت کردند و به خدا قسم که کودکان ما را سر بریدند! به خدا قسم بر تو ناگوار است که حال ما را به این نحو بنگری و این عملی را که کفار انجام دادند مشاهده نمایی.

ناگاه دیدم آنان در اطراف امام حسین علیه السّلام نشسته و برای مصیبت آن حضرت گریه می کردند. حضرت زهرای اطهر می فرمود: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! آیا نمی بینی امت تو با فرزندان من چه عملی انجام داده اند؟ آیا به من اجازه می دهی من از خون محاسن حسینم بگیرم و پیشانی خود را به وسیله آن خضاب نمایم

ص: 317

وَ أَلْقَی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنَا مُخْتَضِبَةٌ بِدَمِ وَلَدِیَ الْحُسَیْنِ فَقَالَ لَهَا خُذِی وَ نَأْخُذُ یَا فَاطِمَةُ فَرَأَیْتُهُمْ یَأْخُذُونَ مِنْ دَمِ شَیْبِهِ وَ تَمْسَحُ بِهِ فَاطِمَةُ نَاصِیَتَهَا وَ النَّبِیُّ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ علیهم السلام یَمْسَحُونَ بِهِ نُحُورَهُمْ وَ صُدُورَهُمْ وَ أَیْدِیَهُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ فَدَیْتُکَ یَا حُسَیْنُ یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَیَّ أَنْ أَرَاکَ مَقْطُوعَ الرَّأْسِ مُرَمَّلَ الْجَبِینَیْنِ دَامِیَ النَّحْرِ مَکْبُوباً عَلَی قَفَاکَ قَدْ کَسَاکَ الذَّارِئُ مِنَ الرُّمُولِ (1)

وَ أَنْتَ طَرِیحٌ مَقْتُولٌ مَقْطُوعُ الْکَفَّیْنِ یَا بُنَیَّ مَنْ قَطَعَ یَدَکَ الْیُمْنَی وَ ثَنَّی بِالْیُسْرَی- فَقَالَ یَا جَدَّاهْ کَانَ مَعِی جَمَّالٌ مِنَ الْمَدِینَةِ وَ کَانَ یَرَانِی إِذَا وَضَعْتُ سَرَاوِیلِی لِلْوُضُوءِ فَیَتَمَنَّی أَنْ یَکُونَ تِکَّتِی لَهُ فَمَا مَنَعَنِی أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَیْهِ إِلَّا لِعِلْمِی أَنَّهُ صَاحِبُ هَذَا الْفِعْلِ فَلَمَّا قُتِلْتُ خَرَجَ یَطْلُبُنِی بَیْنَ الْقَتْلَی فَوَجَدَنِی جُثَّةً بِلَا رَأْسٍ فَتَفَقَّدَ سَرَاوِیلِی فَرَأَی التِّکَّةَ وَ قَدْ کُنْتُ عَقَدْتُهَا عُقَداً کَثِیرَةً فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی التِّکَّةِ فَحَلَّ عُقْدَةً مِنْهَا فَمَدَدْتُ یَدِیَ الْیُمْنَی فَقَبَضْتُ عَلَی التِّکَّةِ فَطَلَبَ فِی الْمَعْرَکَةِ فَوَجَدَ قِطْعَةَ سَیْفٍ مَکْسُورٍ فَقَطَعَ بِهِ یَمِینِی ثُمَّ حَلَّ عُقْدَةً أُخْرَی فَقَبَضْتُ عَلَی التِّکَّةِ بِیَدِیَ الْیُسْرَی کَیْ لَا یَحُلَّهَا فَتَنْکَشِفُ عَوْرَتِی فَحَزَّ یَدِیَ الْیُسْرَی فَلَمَّا أَرَادَ حَلَّ التِّکَّةِ حَسَّ بِکَ فَرَمَی نَفْسَهُ بَیْنَ الْقَتْلَی فَلَمَّا سَمِعَ النَّبِیُّ کَلَامَ الْحُسَیْنِ بَکَی بُکَاءً شَدِیداً وَ أَتَی إِلَیَّ بَیْنَ الْقَتْلَی إِلَی أَنْ وَقَفَ نَحْوِی فَقَالَ مَا لِی وَ

مَا لَکَ یَا جَمَّالُ تَقْطَعُ یَدَیْنِ طَالَ مَا قَبَّلَهُمَا جَبْرَئِیلُ وَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ أَجْمَعُونَ وَ تَبَارَکَتْ بِهَا أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ أَ مَا کَفَاکَ مَا صَنَعَ بِهِ الْمَلاعِینُ مِنَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ هَتَکُوا نِسَاءَهُ مِنْ بَعْدِ الْخُدُورِ وَ انْسِدَالِ السُّتُورِ سَوَّدَ اللَّهُ وَجْهَکَ یَا جَمَّالُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَطَعَ اللَّهُ یَدَیْکَ وَ رِجْلَیْکَ وَ جَعَلَکَ فِی حِزْبِ مَنْ سَفَکَ دِمَاءَنَا وَ تَجَرَّأَ عَلَی اللَّهِ فَمَا اسْتَتَمَّ دُعَاءَهُ حَتَّی شُلَّتْ یَدَایَ وَ حَسِسْتُ بِوَجْهِی کَأَنَّهُ أُلْبِسَ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً وَ بَقِیتُ عَلَی هَذِهِ الْحَالَةِ فَجِئْتُ إِلَی هَذَا الْبَیْتِ أَسْتَشْفِعُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یُغْفَرُ لِی أَبَداً

ص: 318


1- 1. جمع الرمل علی الرمول علی غیر قیاس.

و خدا را در حالی ملاقات نمایم که با خون فرزندم خضاب کرده باشم؟ پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: تو از خون حسین بگیر، ما نیز خواهیم گرفت. من ایشان را دیدم که از خون محاسن امام حسین علیه السّلام می گرفتند و حضرت زهرای اطهر آن خون را به پیشانی خود می مالد. پیامبر خدا و حضرت امیر و امام حسن علیهم السّلام خون رنگین حسین را به گلو و سینه و دست های خود تا آرنج خود می مالیدند. شنیدم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله می فرمود: فدای تو گردم ای حسین! به خدا قسم خیلی برای من ناگوار است که تو را با سر بریده، دو جبین تو غرقه به خون، گلوی تو خون آلود، به قفا افتاده ای، رمل و ریگ بدن تو را پوشانده اند، تو را مقتول و دو کف دست تو را مقطوع بنگرم. ای پسر عزیز! چه کسی دست راست و چپ تو را بریده است؟

امام حسین علیه السّلام عرض کرد: یا جدا! یک ساربان از مدینه همراه من بود. وقتی من شلوار خود را برای وضو گرفتن در مکانی می نهادم، او مشاهده می کرد و این تمنا را داشت که بند شلوار من از او باشد. چیزی مانع من نبود که آن بند شلوار را به وی عطا کنم، جز این که می دانستم او این جنایت را خواهد کرد. هنگامی که من شهید شدم، وی خارج شد و مرا در میان کشتگان جستجو نمود. تا این که بدن بی سر مرا یافت. وقتی شلوار مرا مورد بررسی قرار داد، آن بند شلوار را دید. من گره های زیادی به آن زده بودم. وقتی یکی از آن گره ها را با دست خود باز کرد، من دست راست خود را دراز کردم و روی بند شلوار نهادم. وی در میدان جنگ به جستجوی حربه پرداخت، تا این که شمشیر شکسته ای یافت و دست راست مرا قطع نمود. سپس یک گره دیگر را باز کرد و من دست چپ خود را روی آن بند شلوار نهادم که آن را باز نکند و عورت مرا کشف ننماید. او دست چپ مرا برید. موقعی که تصمیم گرفت بند شلوار را باز کند، تو را احساس نمود و خود را در میان کشتگان انداخت.

هنگامی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سخن امام حسین علیه السّلام را شنید، پس از این که به شدت گریان شد در میان کشتگان به سوی من آمد و نزد من ایستاد. سپس به من فرمود: ای ساربان! مرا با تو چه کار!؟ تو آن دو دستی را قطع کردی که جبرئیل و عموم ملائکه مدتی طولانی آنها را می بوسیدند و اهل آسمان ها و زمین ها آنها را باعث خیر و برکت می دانستند. آیا برای تو کافی نبود که این ملعون ها این ذلت و خواری را دچار حسین کردند و زنان پرده نشین وی را خارج نمودند. ای ساربان! خدا روی تو را در دنیا و آخرت سیاه کند! دست و پاهای تو را قطع نماید و تو را در ردیف آن گروهی قرار دهد که خون ما را ریختند و در مقابل خدا جرات پیدا کردند. هنوز نفرین آن حضرت تمام نشده بود که دست های من شل شدند و این طور احساس نمودم که صورت من نظیر شب تاریک سیاه شده است و به این حالت باقی مانده ام. من نزد این کعبه آمده ام که شفیع من شود، در صورتی که می دانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزید!

ص: 318

فَلَمْ یَبْقَ فِی مَکَّةَ أَحَدٌ إِلَّا وَ سَمِعَ حَدِیثَهُ وَ تَقَرَّبَ إِلَی اللَّهِ بِلَعْنَتِهِ وَ کُلٌّ یَقُولُ حَسْبُکَ مَا جَنَیْتَ یَا لَعِینُ- وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

وَ قَالَ حُکِیَ عَنْ رَجُلٍ کُوفِیٍّ حَدَّادٍ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ الْعَسْکَرُ مِنَ الْکُوفَةِ لِحَرْبِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ جَمَعْتُ حَدِیداً عِنْدِی وَ أَخَذْتُ آلَتِی وَ سِرْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا وَصَلُوا وَ طَنَّبُوا خِیَمَهُمْ بَنَیْتُ خَیْمَةً وَ صِرْتُ أَعْمَلُ أَوْتَاداً لِلْخِیَمِ وَ سِکَکاً وَ مَرَابِطَ لِلْخَیْلِ وَ أَسِنَّةً لِلرِّمَاحِ وَ مَا اعْوَجَّ مِنْ سِنَانٍ أَوْ خَنْجَرٍ أَوْ سَیْفٍ کُنْتُ بِکُلِّ ذَلِکَ بَصِیراً فَصَارَ رِزْقِی کَثِیراً وَ شَاعَ ذِکْرِی بَیْنَهُمْ حَتَّی أَتَی الْحُسَیْنُ مَعَ عَسْکَرِهِ فَارْتَحَلْنَا إِلَی کَرْبَلَاءَ وَ خَیَّمْنَا عَلَی شَاطِئِ الْعَلْقَمِیِّ وَ قَامَ الْقِتَالُ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ حَمَوْا الْمَاءَ عَلَیْهِ وَ قَتَلُوهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ بَنِیهِ وَ کَانَ مُدَّةُ إِقَامَتِنَا وَ ارْتِحَالِنَا تِسْعَةَ عَشَرَ یَوْماً فَرَجَعْتُ غَنِیّاً إِلَی مَنْزِلِی وَ السَّبَایَا مَعَنَا فَعُرِضَتْ عَلَی عُبَیْدِ اللَّهِ فَأَمَرَ أَنْ یَشْهَرُوهُمْ إِلَی یَزِیدَ إِلَی الشَّامِ فَلَبِثْتُ فِی مَنْزِلِی أَیَّاماً قَلَائِلَ وَ إِذَا أَنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ رَاقِدٌ عَلَی فِرَاشِی فَرَأَیْتُ طَیْفاً کَأَنَّ الْقِیَامَةَ قَامَتْ وَ النَّاسُ یَمُوجُونَ عَلَی الْأَرْضِ کَالْجَرَادِ إِذَا فَقَدَتْ دَلِیلَهَا وَ کُلُّهُمْ دَالِعٌ لِسَانَهُ عَلَی صَدْرِهِ مِنْ شِدَّةِ الظَّمَاءِ وَ أَنَا أَعْتَقِدُ بِأَنَّ مَا فِیهِمْ أَعْظَمَ مِنِّی عَطَشاً لِأَنَّهُ کَلَّ سَمْعِی وَ بَصَرِی مِنْ شِدَّتِهِ هَذَا غَیْرَ حَرَارَةِ الشَّمْسِ یَغْلِی مِنْهَا دِمَاغِی وَ الْأَرْضُ تَغْلِی کَأَنَّهَا الْقِیرُ إِذَا أُشْعِلَ تَحْتَهُ نَارٌ فَخِلْتُ أَنَّ رِجْلَیَّ قَدْ تَقَلَّعَتْ قَدَمَاهَا فَوَ اللَّهِ الْعَظِیمِ لَوْ أَنِّی خُیِّرْتُ بَیْنَ عَطَشِی وَ تَقْطِیعِ لَحْمِی حَتَّی یَسِیلَ دَمِی لِأَشْرَبَهُ لَرَأَیْتُ شُرْبَهُ خَیْراً مِنْ عَطَشِی فَبَیْنَا أَنَا فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ وَ الْبَلَاءِ الْعَمِیمِ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ عَمَّ الْمَوْقِفَ نُورُهُ وَ ابْتَهَجَ الْکَوْنُ بِسُرُورِهِ رَاکِبٌ عَلَی فَرَسٍ وَ هُوَ ذُو شَیْبَةٍ قَدْ حَفَّتْ بِهِ أُلُوفٌ مِنْ کُلِّ نَبِیٍّ وَ وَصِیٍّ وَ صِدِّیقٍ وَ شَهِیدٍ وَ صَالِحٍ فَمَرَّ کَأَنَّهُ رِیحٌ أَوْ سَیَرَانُ فَلَکٍ فَمَرَّتْ سَاعَةً وَ إِذَا أَنَا بِفَارِسٍ عَلَی جَوَادٍ أَغَرَّ لَهُ وَجْهٌ کَتَمَامِ الْقَمَرِ تَحْتَ رِکَابِهِ أُلُوفٌ إِنْ أَمَرَ ائْتَمَرُوا وَ إِنْ زَجَرَ انْزَجَرُوا فَاقْشَعَرَّتِ الْأَجْسَامُ مِنْ لَفْتَاتِهِ وَ ارْتَعَدَتِ الْفَرَائِصُ مِنْ خَطَرَاتِهِ فَتَأَسَّفْتُ عَلَی الْأَوَّلِ مَا سَأَلْتُ عَنْهُ خِیفَةً مِنْ هَذَا وَ إِذَا بِهِ قَدْ قَامَ فِی رِکَابِهِ وَ أَشَارَ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ خُذُوهُ وَ إِذَا بِأَحَدِهِمْ قَاهِرٌ بِعَضُدِی

ص: 319

راوی می گوید: احدی در مکه باقی نبود مگر این که جنایت این مرد را شنید و به وسیله لعنت کردن او، به خدا تقرب جست. هر یک از آن مردم به او می گفتند: ای لعین! همین جنایتی که انجام دادی برای تو کافی خواهد بود. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»(1) {و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.}

نیز می گوید: از یک مرد آهنگر کوفی حکایت شده که گفت: موقعی که لشکر (ابن زیاد) از کوفه برای جنگ با امام حسین علیه السّلام خارج شدند، من آن آهن هایی را که داشتم جمع کردم و ابزار کار را برداشتم و با آنان حرکت نمودم. هنگامی که آنان به مقصد رسیدند و طناب خیمه ها را بستند، من نیز برای خود خیمه ای بر سر پا کردم و میخ های آهنی برای نصب خیمه ها و راه و جایگاه برای اسب ها و نوک نیزه ها ساختم. هر گاه نوک نیزه یا شمشیر یا خنجری کج می شد، من آنها را اصلاح می کردم. رزق و روزی من بدین لحاظ فراوان شد و نام من در میان آنان شیوع پیدا کرد، تا این که امام حسین علیه السّلام با لشکر خود آمد و ما به سوی کربلا حرکت نمودیم و در کنار علقمه خیمه زدیم و قتال در بین آنان شروع شد. آب را به روی حسین بستند و آن حضرت را با یاران و فرزندانش شهید نمودند. مدت توقف و حرکت ما نوزده روز بود. من در حالی که غنی بودم به سوی منزل خود مراجعت کردم و اسیران با ما بودند. وقتی اسیران به ابن زیاد عرضه شدند، او دستور داد تا آنان را برای یزید به جانب شام بفرستند .

چند صباحی بیش نبود که من در منزل خود بودم. یک شب در میان رختخواب خود خوابیده بودم که ناگاه در عالم خواب دیدم که گویا قیامت بر پا شده و مردم نظیر ملخ هایی که راهنمای خود را از دست داده باشند، روی زمین موج می زدند و زبان عموم آنان از شدت تشنگی روی سینه هاشان قرار گرفته است. من این طور می پنداشتم که تشنگی هیچ کدام از ایشان از من شدیدتر نبود، زیرا گوش و چشم من از شدت تشنگی از کار افتاده بودند. اضافه بر آن تشنگی، مغز من از حرارت آفتاب می جوشید. زمین نظیر قیری می جوشید که آتش زیر آن روشن کرده باشند. من این طور خیال می کردم که مچ پاهایم کنده شده است. به خدای بزرگ قسم اگر من مخیّر می شدم بین تشنگی خود و بریدن گوشت خویشتن که خون از آن جاری شود و من آن خون را به جای آب بیاشامم، آشامیدن خون خود را از تشنگی که داشتم بهتر می دانستم.

در آن حینی که من دچار عذاب دردناک و بلا عمومی بودم، ناگاه مردی را دیدم که نور صورتش صحرای محشر را فرا گرفته بود و عالم وجود برای مسروری او مسرور بود. وی سوار اسبی بود و پیرمردی به نظر می رسید. هزارها پیامبر، وصی، صدّیق، شهید و افراد نیکوکار در اطرافش گرد آمده بودند. او نظیر باد یا گردش فلک عبور نمود. ساعتی گذشت که دیدم سواری که بر اسب پیشانی سفیدی سوار بود و صورتی نظیر ماه داشت آمد. هزارها نفر زیر فرمان او بودند که اگر او دستوری می داد آنان اجرا می کردند و اگر نهی می کرد، ایشان می پذیرفتند. بدن ها از التفات او می لرزیدند و گردن ها از خطر او دچار رعشه می شدند. من بر شخص اول تأسف خوردم که چرا راجع به خوف خود از او سؤال نکردم. ناگاه دیدم او بر سر رکاب خود برخاست و به اصحاب خود اشاره کرد و شنیدم که می گفت: وی را بگیرید! یک وقت دیدم یکی از آنان با قهر بازوی مرا

ص: 319


1- . شعراء / 223

کَلْبَةَ حَدِیدٍ خَارِجَةً مِنَ النَّارِ فَمَضَی بِی إِلَیْهِ فَخِلْتُ کَتِفِیَ الْیُمْنَی قَدِ انْقَلَعَتْ فَسَأَلْتُهُ الْخِفَّةَ فَزَادَنِی ثِقْلًا فَقُلْتُ لَهُ سَأَلْتُکَ بِمَنْ أَمَّرَکَ عَلَیَّ مَنْ تَکُونُ قَالَ مَلَکٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الْجَبَّارِ قُلْتُ وَ مَنْ هَذَا قَالَ عَلِیٌّ الْکَرَّارُ قُلْتُ وَ الَّذِی قَبْلَهُ قَالَ مُحَمَّدٌ الْمُخْتَارُ قُلْتُ وَ الَّذِی حَوْلَهُ قَالَ النَّبِیُّونَ وَ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ الْمُؤْمِنُونَ قُلْتُ أَنَا مَا فَعَلْتُ حَتَّی أَمَّرَکَ عَلَیَّ قَالَ إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْأَمْرُ وَ حَالُکَ حَالُ هَؤُلَاءِ فَحَقَّقْتُ النَّظَرَ وَ إِذَا بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَمِیرِ الْعَسْکَرِ وَ قَوْمٍ لَمْ أَعْرِفْهُمْ وَ إِذَا بِعُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ مِنْ حَدِیدٍ وَ النَّارُ خَارِجَةٌ مِنْ عَیْنَیْهِ وَ أُذُنَیْهِ فَأَیْقَنْتُ بِالْهَلَاکِ وَ بَاقِی الْقَوْمِ مِنْهُمْ مُغَلَّلٌ وَ مِنْهُمْ مُقَیَّدٌ وَ مِنْهُمْ مَقْهُورٌ بِعَضُدِهِ مِثْلِی.

فَبَیْنَا نَحْنُ نَسِیرُ وَ إِذَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الَّذِی وَصَفَهُ الْمَلَکُ جَالِسٌ عَلَی کُرْسِیٍّ عَالٍ یَزْهُو أَظُنُّهُ مِنَ اللُّؤْلُؤِ وَ رَجُلَیْنِ ذِی شَیْبَتَیْنِ بَهِیَّتَیْنِ عَنْ یَمِینِهِ فَسَأَلْتُ الْمَلَکَ عَنْهُمَا فَقَالَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ إِذَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ مَا صَنَعْتَ یَا عَلِیُّ قَالَ مَا تَرَکْتُ أَحَداً مِنْ قَاتِلِی الْحُسَیْنِ إِلَّا وَ أَتَیْتُ بِهِ فَحَمِدْتُ اللَّهَ تَعَالَی عَلَی أَنِّی لَمْ أَکُنْ مِنْهُمْ وَ رُدَّ إِلَیَّ عَقْلِی وَ إِذَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ قَدِّمُوهُمْ فَقَدَّمُوهُمْ إِلَیْهِ وَ جَعَلَ یَسْأَلُهُمْ وَ یَبْکِی وَ یَبْکِی کُلُّ مَنْ فِی الْمَوْقِفِ لِبُکَائِهِ لِأَنَّهُ یَقُولُ لِلرَّجُلِ مَا صَنَعْتَ بِطَفِّ کَرْبَلَاءَ بِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ فَیُجِیبُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا حَمَیْتُ الْمَاءَ عَنْهُ وَ هَذَا یَقُولُ أَنَا قَتَلْتُهُ وَ هَذَا یَقُولُ أَنَا وَطِئْتُ صَدْرَهُ بِفَرَسِی وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَنَا ضَرَبْتُ وَلَدَهُ الْعَلِیلَ فَصَاحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَا وَلَدَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا عَلِیَّاهْ هَکَذَا جَرَی عَلَیْکُمْ بَعْدِی أَهْلَ بَیْتِی انْظُرْ یَا أَبِی آدَمُ انْظُرْ یَا أَخِی نُوحُ کَیْفَ خَلَفُونِی فِی ذُرِّیَّتِی فَبَکَوْا حَتَّی ارْتَجَّ الْمَحْشَرُ فَأَمَرَ بِهِمْ زَبَانِیَةَ جَهَنَّمَ یَجُرُّونَهُمْ أَوَّلًا فَأَوَّلًا إِلَی النَّارِ وَ إِذَا بِهِمْ قَدْ أَتَوْا بِرَجُلٍ فَسَأَلَهُ فَقَالَ مَا صَنَعْتُ شَیْئاً فَقَالَ أَ مَا کُنْتَ نَجَّاراً قَالَ صَدَقْتَ یَا سَیِّدِی لَکِنِّی مَا عَمِلْتُ شَیْئاً إِلَّا عَمُودَ الْخَیْمَةِ لِحُصَیْنِ بْنِ نُمَیْرٍ لِأَنَّهُ انْکَسَرَ مِنْ رِیحٍ عَاصِفٍ فَوَصَلْتُهُ فَبَکَی وَ قَالَ کَثَّرْتَ السَّوَادَ عَلَی وَلَدِی خُذُوهُ إِلَی النَّارِ وَ صَاحُوا لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ وَصِیِّهِ

ص: 320

با آهنی که از آتش خارج شده بود گرفت و مرا نزد آن بزرگوار برد. من این طور خیال می کردم که شانه راستم کنده شد. من از وی تقاضای تخفیف عذاب نمودم، ولی او مرا عذاب سنگین تری می داد. به وی گفتم: تو را به حق آن کسی که تو را بر من مأمور کرده قسم می دهم، تو کیستی؟ گفت: من یکی از ملائکه خدای جبار می باشم. گفتم: این شخص کیست؟ گفت: علی بن ابی طالب می باشد. گفتم: آن شخص که قبل از علی بود کیست؟ گفت: حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله بود. گفتم: آن افرادی که در اطرافش بودند؟ گفت: پیامبران، صدّیقین، شهیدان، نیکوکاران و مؤمنین. گفتم: من چه عملی انجام داده ام که او تو را بر من مأمور کرده است؟ گفت: اختیار در دست او می باشد. حال تو نظیر حال این گروه است. وقتی کاملا نظر کردم، دیدم آن گروه عبارت بودند از: عمر بن سعد که امیر لشکر بود و گروه دیگری که من آنان را نمی شناختم، ناگاه دیدم زنجیر آهنین به گردن او بود و آتش از چشم و گوش او خارج می شد، من یقین کردم که هلاک خواهم شد. مابقی آن گروه نیز دچار غل و زنجیر بودند؛ بعضی از ایشان گرفتار قید بودند و بازوی برخی را نظیر من به قهر گرفته بودند.

در آن حینی که ما حرکت می کردیم، دیدم همان حضرت محمّدی که آن ملک توصیف می کرد، بر فراز صندلی بلند پایه ای که می درخشید و من گمان می کردم از لؤلؤ بود نشسته بود و دو مرد پیر و آبرومند طرف راست آن حضرت بودند. من از آن ملک جویا شدم که اینان کیانند؟ گفت: ایشان حضرت نوح و ابراهیم علیهما السّلام می باشند. ناگاه شنیدم که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می فرمود: یا علی! چه کار کردی؟ علی فرمود: احدی از کشندگان حسین را واگذار ننمودم، مگر این که او را آورده ام. من حمد خدای را به جای آوردم که از قاتلین امام حسین علیه السّلام نبودم و عقلم به سوی من بازگشت نمود. ناگاه شنیدم که پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می فرمود: کشندگان حسین علیه السّلام را جلو بیاورید. وقتی آنان را نزد آن حضرت آوردند، پیغمبر خدا از ایشان استنطاق می کرد و گریان می شد. عموم افرادی که در محشر بودند برای گریه آن حضرت گریان می شدند، زیرا حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به مردی می فرمود: تو در کربلا با فرزندم حسین علیه السّلام چه عملی انجام دادی؟ او می گفت: یا رسول اللَّه! من آب را به روی حسین بستم. دیگری می گفت: من حسین را کشتم. شخص ثالثی می گفت: من سینه حسین را با سم اسبم پایمال نمودم. شخص رابعی می گفت: من فرزند بیمار حسین را می زدم. ناگاه پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله فریاد زد و فرمود: وا ولداه! وا قلة ناصراه! وا حسیناه! وا علیاه! ای اهل بیت من! آیا جا داشت بعد از من با شما این چنین رفتار کنند!؟ ای پدرم حضرت آدم و ای برادرم نوح! نگاه کنید بعد از من با ذریه من چگونه رفتار کرده اند! آنان همه به قدری گریه کردند که اهل محشر مضطرب شدند. سپس پیغمبر اعظم اسلام دستور داد تا شعله آتش هر کدام را پس از دیگری ربود.

ناگاه دیدم مردی را آوردند و پیامبر خدا او را نیز استنطاق کرد. وی گفت: من عملی بر علیه حسین انجام نداده ام. رسول اکرم. فرمود: آیا تو نجار نبودی!؟ گفت: ای آقای من! راست گفتی، ولی من فقط ستون خیمه حصین بن نمیر را که به وسیله باد شدیدی شکسته بود وصل کردم. پیغمبر اعظم صلّی اللَّه علیه و آله پس از این که گریان شد فرمود: تو بر علیه حسین من سیاهی لشکر بودی. او را به دوزخ ببرید. سپس فریاد زدند و گفتند: فرمان فرمایی جز برای خدا و رسول و وصی او نخواهد بود!

ص: 320

قَالَ الْحَدَّادُ فَأَیْقَنْتُ بِالْهَلَاکِ فَأَمَرَ بِی فَقَدَّمُونِی فَاسْتَخْبَرَنِی فَأَخْبَرْتُهُ فَأَمَرَ بِی إِلَی النَّارِ فَمَا سَحَبُونِی إِلَّا وَ انْتَبَهْتُ وَ حَکَیْتُ لِکُلِّ مَنْ لَقِیتُهُ وَ قَدْ یَبِسَ لِسَانُهُ وَ مَاتَ نِصْفُهُ وَ تَبَرَّأَ مِنْهُ کُلُّ مَنْ یُحِبُّهُ وَ مَاتَ فَقِیراً لَا رَحِمَهُ اللَّهُ- وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

قَالَ وَ حُکِیَ عَنِ السُّدِّیِّ قَالَ: أَضَافَنِی رَجُلٌ فِی لَیْلَةٍ کُنْتُ أُحِبُّ الْجَلِیسَ فَرَحَّبْتُ بِهِ وَ قَرَّبْتُهُ وَ أَکْرَمْتُهُ وَ جَلَسْنَا نَتَسَامَرُ وَ إِذَا بِهِ یَنْطَلِقُ بِالْکَلَامِ کَالسَّیْلِ إِذَا قَصَدَ الْحَضِیضَ فَطَرَقْتُ لَهُ فَانْتَهَی فِی سَمَرِهِ طَفَّ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ قَرِیبَ الْعَهْدِ مِنْ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَتَأَوَّهْتُ الصُّعَدَاءَ وَ تَزَفَّرْتُ کَمَلًا فَقَالَ مَا بَالُکَ قُلْتُ ذَکَرْتَ مُصَاباً یَهُونُ عِنْدَهُ کُلُّ مُصَابٍ قَالَ أَ مَا کُنْتَ حَاضِراً یَوْمَ الطَّفِّ قُلْتُ لَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ أَرَاکَ تَحْمَدُ عَلَی أَیِّ شَیْ ءٍ قُلْتُ عَلَی الْخَلَاصِ مِنْ دَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام لِأَنَّ جَدَّهُ ص قَالَ إِنَّ مَنْ طُولِبَ بِدَمِ وَلَدِیَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَخَفِیفُ الْمِیزَانِ قَالَ قَالَ هَکَذَا جَدُّهُ قُلْتُ نَعَمْ وَ قَالَ ص وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ یُقْتَلُ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً أَلَا وَ مَنْ قَتَلَهُ یُدْخَلُ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ وَ یُعَذَّبُ بِعَذَابِ نِصْفِ أَهْلِ النَّارِ وَ قَدْ غُلَّتْ یَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ وَ لَهُ رَائِحَةٌ یَتَعَوَّذُ أَهْلُ النَّارِ مِنْهَا هُوَ وَ مَنْ شَایَعَ وَ بَایَعَ أَوْ رَضِیَ بِذَلِکَ- کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بُدِّلُوا بِجُلُودٍ غَیْرِهَا- لِیَذُوقُوا الْعَذابَ لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَاعَةً وَ یُسْقَوْنَ مِنْ حَمِیمِ جَهَنَّمَ فَالْوَیْلُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ قَالَ لَا تُصَدِّقْ هَذَا الْکَلَامَ یَا أَخِی قُلْتُ کَیْفَ هَذَا وَ قَدْ قَالَ صلی الله علیه و آله لَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ قَالَ تُرَی قَالُوا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ قَاتِلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنِ لَا یَطُولُ عُمُرُهُ وَ هَا أَنَا وَ حَقِّکَ قَدْ تَجَاوَزْتُ التِّسْعِینَ مَعَ أَنَّکَ مَا تَعْرِفُنِی قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ قَالَ أَنَا الْأَخْنَسُ بْنُ زَیْدٍ قُلْتُ وَ مَا صَنَعْتَ یَوْمَ الطَّفِّ قَالَ أَنَا الَّذِی أُمِّرْتُ عَلَی الْخَیْلِ الَّذِینَ أَمَرَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِوَطْیِ جِسْمِ الْحُسَیْنِ بِسَنَابِکِ الْخَیْلِ وَ هَشَّمْتُ أَضْلَاعَهُ وَ جَرَرْتُ نَطْعاً مِنْ تَحْتِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ هُوَ عَلِیلٌ حَتَّی کَبَبْتُهُ عَلَی وَجْهِهِ وَ خَرَمْتُ أُذُنَیْ صَفِیَّةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ لِقُرْطَیْنِ کَانَا فِی أُذُنَیْهَا.

ص: 321

آن آهنگر می گوید: من به هلاکت خویش یقین پیدا کردم. پیامبر خدا دستور داد تا مرا به حضور آن حضرت بردند. آن بزرگوار پس از پرسش هایی که کرد و من جواب گفتم. رسول خدا دستور داد تا مرا به دوزخ ببرند. هنوز مرا به سوی جهنم نکشیده بودند که از خواب بیدار شدم و این جریان را برای هر کسی که او را دیدم نقل کردم. زبان آن مرد خشک شده بود و نصف آن مرده بود. هر کسی وی را دوست داشت از او بیزاری جست. او در حال فقر و تنگدستی مرد. خدایش نیامرزد. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»

از سدّیّ حکایت شده که در شبی که دوست داشتم همنشینی داشته باشم، مردی مهمان من شد. من یه او خوشامد گفتم و او را نزدیک خود آوردم و اکرامش کردم و شب نشینی کردیم و سخن می گفتیم و آن مرد مانند سیل جاری به سمت دره سخن می گفت و من می شنیدم. در خلال سخن هایش از کربلا گفت و هنوز خیلی از زمان قتل حسین علیه السّلام نگذشته بود! من آهی از درون کشیدم و ناله ای کامل نمودم. او گفت: تو را چه شد؟ گفتم: تو مصائبی را یاد کردی که در برابر آن هر مصیبتی سهل است. پرسید: آیا روز عاشورا کربلا بودی؟ گفتم: نه و خدا را حمد می کنم. گفت: چرا حمد خدا می کنی؟ گفتم: به خاطر عدم دخالت در خون حسین علیه السّلام. زیرا جد او صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده: کسی که روز قیامت از او مطالبه خون فرزندم حسین علیه السّلام شود، ترازوی عملش سبک است!

پرسید: جد او چنین فرموده؟ گفتم: بله! و آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده: فرزندم حسین علیه السّلام از سر ظلم و تجاوز کشته می شود! کسی که او را بکشد، داخل تابوتی از آتش می شود و به عذاب نیمی از اهل جهنم گرفتار می شود و دست و پایش بسته می شود و بویی دارد که اهل آتش از او متأذی می شوند! هم از او و هم از کسی که در قتل او مشایعت و متابعت کرده یا به آن راضی شده! {هر قدر که پوستشان بریان گردد}، پوست هایِ دیگری بر جایش نهیم تا {عذاب را بچشند که ساعتی از آنان رها نمی شود} و از آب جوشان جهنم می چشند. پس وای بر آنان از عذاب جهنم!

گفت: ای برادر! این کلام حضرت را تصدیق می کنی؟ گفتم: چگونه تصدیق نکنم در حالی که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده: من دروغ نگفتم و تکذیب هم نشده ام! گفت: شنیده ای که از پیامبر خدا نقل می کنند که فرمود: قاتل پسرم حسین عمرش طولانی نمی شود! من قسم به حق تو از سن نود سالگی گذشته ام، با این حال تو مرا نمی شناسی؟ گفتم: نه به خدا قسم! گفت: من اخنس بن زید هستم! گفتم: روز عاشورا چه کردی؟ گفت: من کسی هستم که مأمور شدم اسبانی را که عمر بن سعد مأمور کرده بود، بر جسم حسین علیه السّلام با نعل های اسبان بتازانم و پهلوهایش را شکستم و سفره ای را از زیر علی بن الحسین علیهما السّلام که بیمار بود کشیدم تا او را به صورت به زمین زدم و دو گوش صفیه بنت الحسین علیه السّلام را دریدم تا به دو گوشواره ای که در گوش داشت برسم!

ص: 321

قَالَ السُّدِّیُّ فَبَکَی قَلْبِی هُجُوعا وَ عَیْنَایَ دُمُوعاً وَ خَرَجْتُ أُعَالِجُ عَلَی إِهْلَاکِهِ وَ إِذَا بِالسِّرَاجِ قَدْ ضَعُفَتْ فَقُمْتُ أُزْهِرُهَا فَقَالَ اجْلِسْ وَ هُوَ یَحْکِی مُتَعَجِّباً مِنْ نَفْسِهِ وَ سَلَامَتِهِ وَ مَدَّ إِصْبَعَهُ لِیُزْهِرَهَا فَاشْتَعَلَتْ بِهِ فَفَرَکَهَا فِی التُّرَابِ فَلَمْ تَنْطَفِ فَصَاحَ بِی أَدْرِکْنِی یَا أَخِی فَکَبَبْتُ الشَّرْبَةَ عَلَیْهَا وَ أَنَا غَیْرُ مُحِبٍّ لِذَلِکَ فَلَمَّا شَمَّتِ النَّارُ رَائِحَةَ الْمَاءِ ازْدَادَتْ قُوَّةً وَ صَاحَ بِی مَا هَذِهِ النَّارُ وَ مَا یُطْفِئُهَا قُلْتُ أَلْقِ نَفْسَکَ فِی النَّهَرِ فَرَمَی بِنَفْسِهِ فَکُلَّمَا رَکَسَ جِسْمُهُ فِی الْمَاءِ اشْتَعَلَتْ فِی جَمِیعِ بَدَنِهِ* کَالْخَشَبَةِ الْبَالِیَةِ فِی الرِّیحٍ الْبَارِحِ هَذَا وَ أَنَا أَنْظُرُهُ فَوَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَمْ تُطْفَأْ حَتَّی صَارَ فَحْماً وَ سَارَ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ- وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

أَقُولُ وَ رَوَی ابْنُ شِیرَوَیْهِ فِی الْفِرْدَوْسِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: قَالَ لِی جَبْرَئِیلُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَتَلْتُ بِدَمِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا سَبْعِینَ أَلْفاً وَ إِنِّی أَقْتُلُ بِدَمِ ابْنِکَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ سَبْعِینَ أَلْفاً وَ سَبْعِینَ أَلْفاً.

وَ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام عَنْهُ ص قَالَ: قَاتِلُ الْحُسَیْنِ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ عَلَیْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ الدُّنْیَا.

«16»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَحْمَدُ بْنُ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ نَاصِحٍ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قُرَیْبَةَ جَارِیَةٍ لَهُمْ قَالَتْ: کَانَ عِنْدَنَا رَجُلٌ خَرَجَ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ جَاءَ بِجَمَلٍ وَ زَعْفَرَانٍ قَالَتْ فَلَمَّا دَقُّوا الزَّعْفَرَانَ صَارَ نَاراً قَالَتْ فَجَعَلَتِ الْمَرْأَةُ تَأْخُذُ مِنْهُ الشَّیْ ءَ فَتَلْطَخُهُ عَلَی یَدِهَا فَیَصِیرُ مِنْهُ بَرَصٌ قَالَتْ وَ نَحَرُوا الْبَعِیرَ فَلَمَّا جَزُّوا بِالسِّکِّینِ صَارَ مَکَانُهَا نَاراً قَالَتْ فَجَعَلُوا یَسْلَخُونَهُ فَیَصِیرُ مَکَانَهُ نَاراً قَالَتْ فَقَطَّعُوهُ فَخَرَجَ مِنْهُ النَّارُ قَالَتْ فَطَبَخُوهُ فَکُلَّمَا أَوْقَدُوا النَّارَ فَارَتِ الْقِدْرُ نَاراً قَالَتْ فَجَعَلُوهُ فِی الْجَفْنَةِ فَصَارَ نَاراً قَالَتْ وَ کُنْتُ صَبِیَّةً یَوْمَئِذٍ فَأَخَذْتُ عَظْماً مِنْهُ فَطَیَّنْتُ عَلَیْهِ فَوَجَدْتُهُ بَعْدَ زَمَانٍ فَلَمَّا حَزَزْنَاهُ بِالسِّکِّینِ صَارَ مَکَانُهُ نَاراً فَعَرَفْنَا أَنَّهُ ذَلِکَ الْعَظْمُ فَدَفَنَّاهُ.

«17»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عَطِیَّةَ قَالَ سَمِعْتُ جَدِّی أَبَا أُمِّی بَزِیعاً قَالَ:

ص: 322

سدّیّ می گوید: دلم به ناله افتاد و اشک چشمانم جاری شد و بیرون رفتم تا راهی برای کشتن او پیدا کنم! ناگهان دیدم چراغ کم سو شده! برخاستم تا آن را روشن کنم که گفت: بنشین! و با غرور از جان به در بردن خود و سلامتی اش تعریف می کرد. دستش را دراز کرد تا آتش را روشن کند که ناگهان دستش آتش گرفت. دستش را به میان خاک مالید، ولی خاموش نشد. پس مرا صدا زد که برادر! مرا دریاب. من آب روی آن ریختم، ولی از این عملم کراهت داشتم! وقتی آتش بوی آب شنید، شعله اش بالاتر رفت! او مرا صدا زد که این آتش چیست و چه چیزی آن را خاموش می کند؟ گفتم: خود را به میان رودخانه بینداز و او خود را به میان آب انداخت! وقتی جسمش را در آب انداخت، آتش در تمام بدنش مثل چوب تر در گرد و خاک باد شعله کشید و من او را نظاره می کردم. پس قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، خاموش نشد تا این که آن مرد سیاه شد و روی آب آمد. {لعنت خدا بر ظالمان و ظالمان می دانند که به چه بازگشت هایی بازگشت داده می شوند.}

مؤلف: ابن عباس می گوید: پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: جبرئیل به من فرمود: خدای عزوجل فرمود: من برای خون یحیی بن زکریا تعداد هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل را کشتم، ولی برای تقاص خون پسر دختر تو دو برابر آن تعداد را خواهم کشت. و نیز رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: قاتل حسین علیه السّلام در تابوتی از آتش است که نصف عذاب اهل دنیا بر اوست.

روایت16.

امالی طوسی: کنیز ناصح می گوید: مردی نزد ما بود که بر حسین علیه السّلام خروج کرد و سپس شتر و زعفرانی آورد. کنیز گفت: وقتی زعفران را ساییدند، آتش شد! کنیز می گفت: زنی اگر چیزی از آن می گرفت و دستش را به آن آغشته می کرد، مبتلا به برص می شد. کنیز می گوید: شتر را نحر کردند. وقتی سرش را با چاقو بریدند، جای شتر آتش شد. وقتی او را پوست کندند، جایش آتش شد. وقتی او را تکه تکه کردند، از آن آتش خارج شد. کنیز می گوید: آن شتر را پختند و هر چقدر آتش افروختند، دیگشان از آتش فوران زد. آن را در خمره انداختند، مبدل به آتش شد. کنیز می گوید: من بچه ای کوچک بودم و استخوانی از آن را گرفتم و بر آن خاک ریختم و بعد از مدتی آن را یافتم. وقتی با چاقو اطراف ان را تخلیه کردیم، جای دفنش پر از آتش شد و ما دانستیم که آن استخوان، استخوان همان شتر است؛ پس ما آن را دفن نمودیم!

روایت17.

امالی طوسی: ابن عطیه می گوید:

ص: 322

کُنَّا نَمُرُّ وَ نَحْنُ غِلْمَانٌ زَمَنَ خَالِدٍ عَلَی رَجُلٍ فِی الطَّرِیقِ جَالِسٍ أَبْیَضِ الْجَسَدِ أَسْوَدِ الْوَجْهِ وَ کَانَ النَّاسُ یَقُولُونَ خَرَجَ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام.

باب 47 أحوال عشائره و أهل زمانه صلوات الله علیه و ما جری بینهم و بین یزید من الاحتجاج و قد مضی أکثرها فی الأبواب السابقة و سیأتی بعضها

الأخبار

«1»

رُوِیَ فِی بَعْضِ کُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْقَدِیمَةِ(1)

عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الْعَاصِمِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَیْهَقِیِّ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ بْنِ الْفَضْلِ الْقَطَّانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سُفْیَانَ عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ عِیسَی بْنِ یُونُسَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ شَقِیقِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَتَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَدَعَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِلَی بَیْعَتِهِ فَامْتَنَعَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ظَنَّ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ عَلَیْهِمَا اللَّعْنَةُ أَنَّ امْتِنَاعَ ابْنِ عَبَّاسٍ تَمَسُّکاً مِنْهُ بِبَیْعَتِهِ فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الْمُلْحِدَ ابْنَ الزُّبَیْرِ دَعَاکَ إِلَی بَیْعَتِهِ وَ الدُّخُولِ فِی طَاعَتِهِ لِتَکُونَ لَهُ عَلَی الْبَاطِلِ ظَهِیراً وَ فِی الْمَأْثَمِ شَرِیکاً وَ أَنَّکَ اعْتَصَمْتَ بِبَیْعَتِنَا وَفَاءً مِنْکَ لَنَا وَ طَاعَةً لِلَّهِ لِمَا عَرَّفَکَ مِنْ حَقِّنَا فَجَزَاکَ اللَّهُ عَنْ ذِی رَحِمٍ خَیْرَ مَا یَجْزِی الْوَاصِلِینَ بِأَرْحَامِهِمْ الْمُوفِینَ

بِعُهُودِهِمْ فَمَا أَنْسَی مِنَ الْأَشْیَاءِ فَلَسْتُ بِنَاسٍ بِرَّکَ وَ تَعْجِیلَ صِلَتِکَ بِالَّذِی أَنْتَ لَهُ أَهْلٌ مِنَ الْقَرَابَةِ مِنَ الرَّسُولِ فَانْظُرْ مَنْ طَلَعَ عَلَیْکَ مِنَ الْآفَاقِ مِمَّنْ سَحَرَهُمُ ابْنُ الزُّبَیْرِ بِلِسَانِهِ وَ زُخْرُفِ قَوْلِهِ فَأَعْلِمْهُمْ بِرَأْیِکَ فَإِنَّهُمْ مِنْکَ أَسْمَعُ وَ لَکَ أَطْوَعُ لِلْمُحِلِّ لِلْحُرَمِ الْمَارِقِ.

ص: 323


1- 1. قال سبط ابن الجوزی: فی التذکرة ص 155: ذکر الواقدی و هشام و ابن إسحاق و غیرهم قالوا لما قتل الحسین، و ذکر القصة بغیر هذا اللفظ.

در زمان خالد در بین راه از نزد مردی عبور می کردیم که نشسته و جسدش سفید و صورتش سیاه بود. مردم می گفتند: این شخص بر امام حسین علیه السّلام خروج کرده است .

باب چهل و هفتم : احوال خویشاوندان و اهل زمان امام حسین علیه السلام و احتجاجاتی که بین آنان و یزید به وقوع پیوست و اکثر این مطالب در ابواب سابق گذشت و برخی از آن نیز خواهد آمد

روایات

روایت1.

در بعضی از کتب مناقب قدیم از شقیق بن سلمه نقل می کند که گفت: هنگامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام شهید شد، عبداللَّه بن زبیر نزد ابن عباس آمد و او را برای بیعت کردن با خود دعوت کرد، ولی ابن عباس این پیشنهاد را نپذیرفت. یزید بن معاویه علیهما اللعنة این طور پنداشت که ابن عباس بدین جهت با ابن زبیر بیعت نکرده که با یزید بیعت نماید. لذا یزید برای ابن عباس نوشت: «اما بعد؛ به من این طور رسیده که ابن زبیر ملحد تو را برای بیعت با خود و دخول در اطاعت خویشتن دعوت نموده است تا تو برای تقویت باطل و شرکت در گناه پشتیبان و شریک وی باشی. در صورتی که تو چنگ به بیعت ما زده ای و خدا را به جهت آن حقی که از ما به تو معرفی کرده است اطاعت نموده ای. خدا بهترین جزایی را به تو عطا کند که از خویشاوندی به خویشاوند دیگری عطا می کند و به عهد خود وفا می نمایند. من این چیزها را فراموش نمی کنم و نیکویی را درباره تو فراموش نخواهم کرد. من راجع به این که تو با پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اهل بیت و قرابت داری در پرداخت جایزه تو تعجیل می کنم. متوجه باش هر کسی از آفاق نزد تو می آید و ابن زبیر آنان را با زبان و سخنان آراسته خود در حق آنان سحر و جادو کرده، ایشان را از نظریه خود آگاه کن، زیرا آنان سخن تو را بهتر می شنوند و از تو بهتر اطاعت می نمایند تا از ابن زبیر که احترام حرم خدا را از بین می برد و از دین خارج شده است.»

ص: 323

فَکَتَبَ إِلَیْهِ ابْنُ عَبَّاسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ دُعَاءَ ابْنِ الزُّبَیْرِ إِیَّایَ إِلَی بَیْعَتِهِ وَ الدُّخُولِ فِی طَاعَتِهِ فَإِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَإِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَرْجُو بِذَلِکَ بِرَّکَ وَ لَا حَمْدَکَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ بِالَّذِی أَنْوِی بِهِ عَلِیمٌ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ غَیْرُ نَاسٍ بِرِّی وَ تَعْجِیلَ صِلَتِی فَاحْبِسْ أَیُّهَا الْإِنْسَانُ بِرَّکَ وَ تَعْجِیلَ صِلَتِکَ فَإِنِّی حَابِسٌ عَنْکَ وُدِّی فَلَعَمْرِی مَا تُؤْتِینَا مِمَّا لَنَا قِبَلَکَ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا الْیَسِیرَ وَ إِنَّکَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِیضَ الطَّوِیلَ وَ سَأَلْتَ أَنْ أَحُثَّ النَّاسَ إِلَیْکَ وَ أَنْ أُخَذِّلَهُمْ مِنِ ابْنِ الزُّبَیْرِ فَلَا وَلَاءً وَ لَا سُرُوراً وَ لَا حِبَاءً إِنَّکَ تَسْأَلُنِی نُصْرَتَکَ وَ تَحُثُّنِی عَلَی وُدِّکَ وَ قَدْ قَتَلْتَ حُسَیْناً وَ فِتْیَانَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَصَابِیحَ الْهُدَی وَ نُجُومَ الْأَعْلَامِ غَادَرَتْهُمْ خُیُولُکَ بِأَمْرِکَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ مُرَمَّلِینَ بِالدِّمَاءِ مَسْلُوبِینَ بِالْعَرَاءِ- لَا مُکَفَّنِینَ وَ لَا مُوَسَّدِینَ تَسْفِی عَلَیْهِمُ الرِّیَاحُ وَ تَنْتَابُهُمْ عُرْجُ الضِّبَاعِ حَتَّی أَتَاحَ اللَّهُ بِقَوْمٍ لَمْ یَشْرَکُوا فِی دِمَائِهِمْ کَفَّنُوهُمْ وَ أَجَنُّوهُمْ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَکَ الَّذِی جَلَسْتَ فَمَا أَنْسَی مِنَ الْأَشْیَاءِ فَلَسْتُ بِنَاسٍ إِطْرَادَکَ حُسَیْناً مِنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی حَرَمِ اللَّهِ وَ تَسْیِیرَکَ إِلَیْهِ الرِّجَالَ لِتَقْتُلَهُ [فِی] الْحَرَمِ فَمَا زِلْتَ فی بِذَلِکَ وَ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی أَشْخَصْتَهُ مِنْ مَکَّةَ إِلَی الْعِرَاقِ فَخَرَجَ خائِفاً یَتَرَقَّبُ* فَزَلْزَلْتَ بِهِ خَیْلَکَ عَدَاوَةً مِنْکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً أُولَئِکَ لَا کَآبَائِکَ الْجِلَافِ الْجُفَاةِ أَکْبَادِ الْإِبِلِ وَ الْحَمِیرِ فَطَلَبَ إِلَیْکُمُ الْمُوَادَعَةَ وَ سَأَلَکُمُ الرَّجْعَةَ فَاغْتَنَمْتُمْ قِلَّةَ أَنْصَارِهِ وَ اسْتِئْصَالَ أَهْلِ بَیْتِهِ تَعَاوَنْتُمْ عَلَیْهِ کَأَنَّکُمْ قَتَلْتُمْ أَهْلَ بَیْتٍ مِنَ التُّرْکِ فَلَا شَیْ ءَ أَعْجَبَ عِنْدِی مِنْ طَلِبَتِکَ وُدِّی وَ قَدْ قَتَلْتَ وُلْدَ أَبِی وَ سَیْفُکَ یَقْطُرُ مِنْ دَمِی وَ أَنْتَ أَحَدُ ثَأْرِی فَإِنْ شَاءَ اللَّهُ- لَا یَبْطُلُ لَدَیْکَ دَمِی وَ لَا تَسْبِقْنِی بِثَأْرِی وَ إِنْ سَبَقْتَنِی فِی الدُّنْیَا فَقَبْلَ ذَلِکَ مَا قُتِلَ النَّبِیُّونَ وَ آلُ النَّبِیِّینَ فَیَطْلُبُ اللَّهُ بِدِمَائِهِمْ فَکَفَی بِاللَّهِ لِلْمَظْلُومِینَ نَاصِراً وَ مِنَ الظَّالِمِینَ مُنْتَقِماً فَلَا یُعْجِبْکَ إِنْ ظَفِرْتَ بِنَا الْیَوْمَ فَلَنَظْفَرَنَّ بِکَ یَوْماً وَ ذَکَرْتَ وَفَائِی وَ مَا عَرَّفْتَنِی مِنْ حَقِّکَ فَإِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَقَدْ وَ اللَّهِ بَایَعْتُکَ وَ مَنْ قَبْلَکَ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنِّی وَ وَلَدُ أَبِی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْکَ وَ لَکِنَّکُمْ مَعْشَرَ

ص: 324

ابن عباس در جواب یزید نوشت: «اما بعد؛ نامه تو به من رسید. در این نامه تذکر داده بودی ابن زبیر مرا برای بیعت با خود و فرمانبرداری خویشتن دعوت کرده است. اگر مطلب از این قرار باشد که تو می گویی، به خدا قسم منظور من از این عمل نیکویی و ثناگویی تو نخواهد بود. ولی خدا از نیت من آگاه است. تو این طور گمان می کنی که نیکویی مرا فراموش نمی کنی و راجع به پرداخت جایزه من تعجیل خواهی کرد! ای انسان مکار! از نیکویی و صله من خودداری کن. زیرا من از دوستی کردن با تو خودداری می نمایم. به جان خودم قسم تو آن حقی که ما به گردن تو داریم نمی پردازی، مگر اندکی و آن حق کامل ما را نخواهی پرداخت. از من خواسته بودی که مردم را به سوی تو بفرستم و ایشان را از اطراف ابن زبیر پراکنده نمایم. بین من و تو همصحبتی و همنشینی و خوشحالی در کار نبوده است که تو از من طلب یاری می کنی و مرا به دوستی خود وادار می نمایی. در صورتی که تو حسین علیه السّلام و جوانان بنی هاشم را که چراغ های هدایت و ستارگانی راسخ و ثابت بودند شهید کردی؛ لشکر تو آنان را به دستور تو در یک زمین انداختند؛ بدنشان غرقه به خون، برهنه و عریان، بدون کفن و تکیه گاه ماند؛ بادها بر جسد آنان می وزیدند؛ گله کفتارها پی در پی به زیارت ایشان می رفتند، تا این که خدای توانا گروهی را که در ریختن خون آنان شرکت نکرده بودند، برای کفن کردن و به خاک سپردن اجسادشان فرستاد و تو در همین مجلسی که فعلا نشسته ای، نشسته بودی!

از جمله موضوعاتی که من آن را فراموش نمی کنم، این است که تو امام حسین علیه السّلام را از حرم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تبعید کردی و مردانی را فرستادی تا آن حضرت را در حرم خدا یعنی مکه معظمه شهید نمایند. تو همچنان این تصمیم را داشتی تا امام حسین علیه السّلام را از مکه به سوی عراق فرار دادی و آن حضرت در حالی که خائف بود از مکه خارج گردید. لشکر تو آن حضرت را مضطرب و ناراحت کرد. تو این جنایت را به علت آن دشمنی که با خدا و رسول و اهل بیت آن حضرت که خدا پلیدی را از ایشان دور کرده و آنان را به نحو مخصوصی پاک و پاکیزه نموده است داشتی انجام دادی. ایشان نظیر پدران تو نبودند که جفاکار (و خورنده) جگرهای ستوران و خران بودند. امام حسین علیه السّلام پیشنهاد صلح و سازش را به شما داد و از شما خواست که از کربلا مراجعت نماید، ولی شما از موقعیت قلت انصار و استیصال اهل بیت آن حضرت استفاده نمودید و بر علیه او قیام کردید و معاون یکدیگر شدید و گویا اهل بیت ترک را به قتل رساندید. هیچ چیزی از این بیشتر مرا دچار تعجب نمی کند که تو از من طلب دوستی می کنی. در صورتی که تو فرزندان پدرم را کشتی و خون من از شمشیر تو می چکد. تو یکی از آن افرادی هستی که من از تو خونخواهی خواهم کرد. ان شاء اللَّه آن خونی که من پیش دارم از بین نخواهد رفت و تو در خونخواهی بر من سبقت نخواهی گرفت. تو در دنیا بر من سبقت گرفته ای، ولی خدا خون پیامبران و آل آنان را که قبل از این کشته شدند مطالبه کرد. خدا کافی است برای این که مظلومین را یاری کند و از ظالمین انتقام بگیرد! خوشحال مباش از این که امروز بر ما مسلط شده ای، زیرا ما هم یک روزی بر تو مسلط خواهیم شد.

اما این که وفاداری مرا و آن حقی را که به گردن من داری تذکر داده بودی؛ اگر این مطلب این طور باشد که تو می گویی، به خدا قسم من با تو و آن افرادی که قبل از تو بودند بیعت کردم. تو می دانی من و فرزندان پدرم از تو به مقام خلافت احق و اولی می باشم. ولی شما گروه

ص: 324

قُرَیْشٍ کَابَرْتُمُونَا حَتَّی دَفَعْتُمُونَا عَنْ حَقِّنَا وَ وَلِیتُمُ الْأَمْرَ دُونَنَا فَبُعْداً لِمَنْ تَحَرَّی ظُلْمَنَا وَ اسْتَغْوَی السُّفَهَاءَ عَلَیْنَا- کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحَابُ مَدْیَنَ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ أَعْجَبِ الْأَعَاجِیبِ وَ مَا عَسَی أَنْ أَعْجَبَ حَمْلُکَ بَنَاتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَطْفَالًا صِغَاراً مِنْ وُلْدِهِ إِلَیْکَ بِالشَّامِ کَالسَّبْیِ الْمَجْلُوبِینَ تُرِی النَّاسَ أَنَّکَ قَهَرْتَنَا وَ أَنْتَ تَمُنُّ عَلَیْنَا وَ بِنَا مَنَّ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ فَلَئِنْ کُنْتَ تُصْبِحُ آمِناً مِنْ جِرَاحَةِ یَدِی إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یُعَظِّمَ اللَّهُ جُرْحَکَ مِنْ لِسَانِی وَ نَقْضِی وَ إِبْرَامِی وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِآیِسٍ مِنْ بَعْدِ قَتْلِکَ وُلْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْخُذَکَ أَخْذاً أَلِیماً وَ یُخْرِجَکَ مِنَ الدُّنْیَا مَذْمُوماً مَدْحُوراً فَعِشْ لَا أَبَا لَکَ مَا اسْتَطَعْتَ فَقَدْ وَ اللَّهِ ازْدَدْتَ عِنْدَ اللَّهِ أَضْعَافاً وَ اقْتَرَفْتَ مَأْثَماً- وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.

ذِکْرُ کِتَابِ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ مَصِیرِهِ إِلَیْهِ وَ أَخْذِ جَائِزَتِهِ: کَتَبَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ بِالْمَدِینَةِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَ لَکَ عَمَلًا صَالِحاً یَرْضَی بِهِ عَنَّا فَإِنِّی مَا أَعْرِفُ الْیَوْمَ فِی بَنِی هَاشِمٍ رَجُلًا هُوَ أَرْجَحُ

مِنْکَ حِلْماً وَ عِلْماً وَ لَا أَحْضَرُ فَهْماً وَ حُکْماً وَ لَا أَبْعَدُ مِنْ کُلِّ سَفَهٍ وَ دَنَسٍ وَ طَیْشٍ وَ لَیْسَ مَنْ یَتَخَلَّقُ بِالْخَیْرِ تَخَلُّقاً وَ یَنْتَحِلُ الْفَضْلَ تَنَحُّلًا کَمَنْ جَبَلَهُ اللَّهُ عَلَی الْخَیْرِ جَبْلًا وَ قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ مِنْکَ قَدِیماً وَ حَدِیثاً شَاهِداً وَ غَائِباً غَیْرَ أَنِّی قَدْ أَحْبَبْتُ زِیَارَتَکَ وَ الْأَخْذَ بِالْحَظِّ مِنْ رُؤْیَتِکَ فَإِذَا نَظَرْتَ فِی کِتَابِی هَذَا فَأَقْبِلْ إِلَیَّ آمِناً مُطْمَئِنّاً أَرْشَدَکَ اللَّهُ أَمْرَکَ وَ غَفَرَ لَکَ ذَنْبَکَ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ قَالَ فَلَمَّا وَرَدَ الْکِتَابُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ قَرَأَهُ أَقْبَلَ عَلَی ابْنَیْهِ جَعْفَرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ أَبِی هَاشِمٍ فَاسْتَشَارَهُمَا فِی ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ یَا أَبَهْ اتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ لَا تَصِرْ إِلَیْهِ فَإِنِّی خَائِفٌ أَنْ یُلْحِقَکَ بِأَخِیکَ الْحُسَیْنِ وَ لَا یُبَالِیَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ یَا بُنَیَّ وَ لَکِنِّی لَا أَخَافُ ذَلِکَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یَا أَبَهْ إِنَّهُ قَدْ أَلْطَفَکَ فِی کِتَابِهِ إِلَیْکَ وَ لَا أَظُنُّهُ یَکْتُبُ إِلَی أَحَدٍ مِنْ قُرَیْشٍ بِأَنْ أَرْشَدَکَ اللَّهُ أَمْرَکَ وَ غَفَرَ لَکَ ذَنْبَکَ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ یَکُفَّ اللَّهُ شَرَّهُ عَنْکَ قَالَ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَا بُنَیَّ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ الَّذِی یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا.

ص: 325

قریش با ما مکابره نمودید تا این که ما را از حق خود بر کنار کردید و شما متصدی این امر شدید. نابود شود آن کسی که تصمیم گرفت و در حق ما ظلم کرد و افراد سفیه و گمراه را بر علیه ما وادار نمود، همچنان که ملت ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین نابود شدند. آگاه باش! از عجیب ترین ستم کیشی تو این است که دختران عبدالمطلب و کودکان صغیر و فرزندان وی را نظیر اسیران به سوی شام جلب نمودی. تو به مردم این طور وانمود می کنی که ما را مورد قهر و غلبه قرار داده ای و بر ما منت می گذاری. در صورتی که خدا به وسیله ما بر تو منت نهاد. به خدا قسم گرچه از ضربه و جراحت دست من در امان ماندی، ولی من امیدوارم خدا تو را دچار بزرگ ترین زخم زبان و شکست دادن نماید. به خدا قسم من مأیوس نیستم از این که خدا تو را بعد از قتل فرزندان پیامبر اعظم اسلام به سخت ترین عقاب مؤاخذه کند و تو را در حالی که مورد مذمت قرار گرفته باشی، از دنیا اخراج نماید و پدر و فریادرسی نباشد تو را. هر چه می خواهی زندگی کن. به خدا قسم عذاب خود را چند برابر نزد خدا زیاد کرده ای و مرتکب گناهانی شده ای! و سلام بر کسی که از هدایت تبعیت کند.»

ذکر نامه یزید لعنه الله به محمد بن حنفیه و رفتن محمد به سمت او و گرفتن جایزه از او:

یزید ملعون برای محمّد بن حنفیه که در مدینه بود نوشت: «اما بعد؛ من از خدا خواهانم عمل صالحی را که به وسیله آن از ما راضی باشد، نصیب من و شما نماید. من امروز در میان قبیله بنی هاشم مردی را نمی شناسم که از نظر علم و حلم و فهم و حکم بر تو ترجیح و برتری داشته باشد و از هر سفاهت و آلودگی و کم عقلی برکنار باشد. کسی که خود را متخلق به خیر و فضیلت را شعار خود قرار داده باشد، نظیر آن شخصی نیست که خدا طینت او را با خیر آفریده باشد. ما این صفت خوب را در زمان قدیم و جدید، شهودا و غیابا در وجود تو یافته ایم. چیزی که هست من دوست دارم تو را زیارت نمایم و از دیدار تو بهره مند گردم. هنگامی که این نامه مرا دیدی، در حالی به سوی من بیا که در امان و مطمئن باشی. خدا تو را به امر خود هدایت کند و تو را بیامرزد. و السّلام علیک و رحمة اللَّه و برکاته.»

موقعی که نامه یزید به محمّد بن حنفیه رسید و آن را خواند، نزد دو تن از فرزندان خود که جعفر و عبداللَّه که ابو هاشم بود آمد و با آنان در این باره مشورت کرد. پسرش عبداللَّه به وی گفت: پدر جان! راجع به جان خود از خدا بترس و نزد یزید مرو! زیرا من خائفم از این که یزید تو را به برادرت حسین علیه السّلام ملحق نماید و هیچ باکی نخواهد داشت. محمّد گفت: ای پسر عزیزم! من یک چنین باکی از یزید ندارم. پسرش جعفر به وی گفت: ای پدر! یزید تو را در نامه خود مورد لطف قرار داده است، زیرا من گمان نمی کنم که یزید برای احدی از قریش بنویسد: «خدا تو را به امر خود هدایت نماید و گناه تو را بیامرزد.» من امیدوارم که خدا تو را از شر یزید محفوظ بدارد. محمّد بن علی (یعنی محمّد بن حنفیه) گفت: ای پسرم! من به آن خدایی توکل می کنم که آسمان را از افتادن بر روی زمین نگاه می دارد، مگر با اذن خود. کافی است که خدا وکیل من باشد.

ص: 325

قَالَ ثُمَّ تَجَهَّزَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ خَرَجَ مِنَ الْمَدِینَةِ وَ سَارَ حَتَّی قَدِمَ عَلَی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ بِالشَّامِ فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ أَذِنَ لَهُ وَ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ وَ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی سَرِیرِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِ بِوَجْهِهِ فَقَالَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ آجَرَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ فِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَوَ اللَّهِ لَئِنْ کَانَ نَقَصَکَ فَقَدْ نَقَصَنِی وَ لَئِنْ کَانَ أَوْجَعَکَ فَقَدْ أَوْجَعَنِی وَ لَوْ کُنْتُ أَنَا الْمُتَوَلِّیَ لِحَرْبِهِ لَمَا قَتَلْتُهُ وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْقَتْلَ وَ لَوْ بِحَزِّ أَصَابِعِی وَ ذَهَابِ بَصَرِی وَ لَفَدَیْتُهُ بِجَمِیعِ مَا مَلَکَتْ یَدِی وَ إِنْ کَانَ قَدْ ظَلَمَنِی وَ قَطَعَ رَحِمِی وَ نَازَعَنِی حَقِّی وَ لَکِنْ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ لَمْ یَعْلَمْ رَأْیِی فِی ذَلِکَ فَعَجَّلَ عَلَیْهِ بِالْقَتْلِ فَقَتَلَهُ وَ لَمْ یَسْتَدْرِکْ مَا فَاتَ وَ بَعْدُ فَإِنَّهُ لَیْسَ یَجِبُ عَلَیْنَا أَنْ نَرْضَی بِالدَّنِیَّةِ فِی حَقِّنَا وَ لَمْ یَکُنْ یَجِبُ عَلَی أَخِیکَ أَنْ یُنَازِعَنَا فِی أَمْرٍ خَصَّنَا اللَّهُ بِهِ دُونَ غَیْرِنَا وَ عَزِیزٌ عَلَیَّ مَا نَالَهُ وَ السَّلَامُ فَهَاتِ الْآنَ مَا عِنْدَکَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ قَالَ فَتَکَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ إِنِّی قَدْ سَمِعْتُ کَلَامَکَ فَوَصَلَ اللَّهُ رَحِمَکَ وَ رَحِمَ حُسَیْناً وَ بَارَکَ لَهُ فِیمَا صَارَ إِلَیْهِ مِنْ ثَوَابِ رَبِّهِ وَ الْخُلْدِ الدَّائِمِ الطَّوِیلِ فِی جِوَارِ الْمَلِکِ الْجَلِیلِ وَ قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ مَا نَقَصَنَا فَقَدْ نَقَصَکَ وَ مَا عَرَاکَ فَقَدْ عَرَانَا مِنْ فَرَحٍ وَ تَرَحٍ وَ کَذَا أَظُنُّ أَنْ لَوْ شَهِدْتَ ذَلِکَ بِنَفْسِکَ- لَاخْتَرْتَ أَفْضَلَ الرَّأْیِ وَ الْعَمَلِ وَ لَجَانَبْتَ أَسْوَأَ الْفِعْلِ وَ الْخَطَلِ وَ الْآنَ فَإِنَّ حَاجَتِی إِلَیْکَ أَنْ لَا تُسْمِعَنِی فِیهِ مَا أَکْرَهُ فَإِنَّهُ أَخِی وَ شَقِیقِی وَ ابْنُ أَبِی وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ قَدْ کَانَ ظَلَمَکَ وَ کَانَ عُدُوّاً لَکَ کَمَا تَقُولُ قَالَ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ إِنَّکَ لَنْ تَسْمَعَ مِنِّی إِلَّا خَیْراً وَ لَکِنْ هَلُمَّ فَبَایِعْنِی وَ اذْکُرْ مَا عَلَیْکَ مِنَ الدَّیْنِ حَتَّی أَقْضِیَهُ عَنْکَ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَمَّا الْبَیْعَةُ فَقَدْ بَایَعْتُکَ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الدَّیْنِ فَمَا عَلَیَّ دَیْنٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنِّی مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی کُلِّ نِعْمَةٍ سَابِغَةٍ لَا أَقُومُ بِشُکْرِهَا قَالَ فَالْتَفَتَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَی ابْنِهِ خَالِدٍ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ ابْنَ عَمِّکَ هَذَا بَعِیدٌ مِنَ الْخِبِّ وَ اللُّؤْمِ وَ الدَّنَسِ وَ الْکَذِبِ وَ لَوْ کَانَ غَیْرَهَ کَبَعْضِ مَنْ عَرَفْتَ لَقَالَ عَلَیَّ مِنَ الدَّیْنِ کَذَا وَ کَذَا لِیَسْتَغْنِمَ أَخْذَ أَمْوَالِنَا قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِ یَزِیدُ فَقَالَ بَایَعْتَنِی یَا أَبَا الْقَاسِمِ؟

ص: 326

سپس محمّد بن علی برای مسافرت آماده و از مدینه خارج شد و رفت تا در شام نزد یزید بن معاویه وارد شد. هنگامی که اجازه ورود خواست، یزید به وی اجازه داد و او را نزد خویشتن بر فراز تخت خود جای داد و به وی گفت: ای ابوالقاسم! خدا به ما و تو در عوض شهید شدن ابی عبداللَّه الحسین بن علی علیهما السّلام اجر عطا کند. به خدا قسم اگر مصیبت حسین علیه السّلام تو را متأثر کرد، مرا هم ناراحت نمود. اگر این مصیبت تو را داغدار نمود، مرا نیز داغدار کرد. اگر من متصدی جنگ با حسین علیه السّلام بودم او را شهید نمی کردم. من وی را از کشته شدن نجات می دادم، ولو این که به قیمت قطع انگشتان و از دست دادن چشم من تمام می شد. گرچه حسین علیه السّلام در حق من ظلم و قطع رحم و راجع به حق من با من منازعه نمود، ولی در عین حال من آنچه را که مالک بودم فدای او می کردم. اما چه کنم که ابن زیاد نمی دانست من درباره حسین علیه السّلام چه نظری دارم، لذا عجله کرد و حسین علیه السّلام را شهید نمود و جبران مافات را نکرد. از طرفی هم بر ما واجب نیست که در حق خود به این دنیای دنی راضی باشیم. و بر برادر تو نیز واجب نبود درباره مقامی که خدا آن را مخصوص ما قرار داده بود، با ما به نزاع بپردازد. این مصیبتی که دامنگیر حسین علیه السّلام شد برای من ناگوار بود. والسّلام. ای ابو القاسم! اکنون تو هر سخنی داری بگو.

محمّد بن علی پس از این که حمد و ثنای خدا را به جای آورد فرمود: من سخن تو را شنیدم، خدا خویشاوندی تو را وصل کند و امام حسین علیه السّلام را رحمت کند و آن ثواب هایی که از خدا به آن حضرت عطا شده و جاویدی طولانی که در جوار خدای جلیل مرحمت شده مبارک نماید. ما می دانیم آنچه که باعث ناقصی زندگی ما شده، موجب نقص زندگی تو نیز گردیده است و هر خشنودی و اندوهی که بر تو می رود بر ما هم خواهد رفت. و اگر تو در موقع شهادت حسین علیه السّلام حضور می داشتی بهترین رأی و عمل را انتخاب می نمودی و از کار بد و عمل شنیع اجتناب می کردی. اکنون من از تو انتظار دارم سخنی را که من درباره امام حسین علیه السّلام دوست ندارم برایم نگویی! زیرا امام حسین علیه السّلام برادر و پسر پدر من است. گرچه تو گمان می کنی آن حضرت در حق تو ظلم کرد و دشمن تو بود (در صورتی که این طور نبود).

یزید در جواب محمّد بن حنفیه گفت: تو از من چیزی جز خیر نخواهی شنید. ولی بیا با من بیعت کن و آنچه قرض داری بگو تا من ادا نمایم. محمّد بن علی فرمود: من با تو بیعت کردم و قرض هم ندارم، الحمد للَّه. من از طرف خدا دارای نعمت های فراوانی هستم که نمی توانم برای شکر آنها قیام نمایم.

یزید متوجه فرزندش خالد شد و گفت: این پسر عموی تو از مکر و پستی و چرک معصیت و دروغ بر کنار است، زیرا اگر کسی غیر از این محمّد بود می گفت: من چنین و چنان قرض دارم تا بدین وسیله اموال ما را به غنیمت بگیرد. سپس یزید متوجه محمّد بن علی شد و گفت: ای ابو القاسم! آیا با من بیعت می کنی؟

ص: 326

فَقَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَإِنِّی قَدْ أَمَرْتُ لَکَ بِثَلَاثِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَابْعَثْ مَنْ یَقْبِضُهَا فَإِذَا أَرَدْتَ الِانْصِرَافَ عَنَّا وَصَلْنَاکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ لَا حَاجَةَ لِی فِی هَذَا الْمَالِ وَ لَا لَهُ جِئْتُ قَالَ یَزِیدُ فَلَا عَلَیْکَ أَنْ تَقْبِضَهُ وَ تُفَرِّقَهُ فِیمَنْ أَحْبَبْتَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَالَ فَإِنِّی قَدْ قَبِلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَأَنْزَلَهُ فِی بَعْضِ مَنَازِلِهِ وَ کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَدْخُلُ عَلَیْهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ صَبَاحاً وَ مَسَاءً قَالَ وَ إِذَا وَفْدُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ قَدْ قَدِمُوا عَلَی یَزِیدَ وَ فِیهِمْ مُنْذِرُ بْنُ الزُّبَیْرِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ حَفْصِ بْنِ مُغِیرَةَ الْمَخْزُومِیُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَنْظَلَةَ بْنِ أَبِی عَامِرٍ الْأَنْصَارِیُّ فَأَقَامُوا عِنْدَ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَیَّاماً فَأَجَازَهُمْ یَزِیدُ لِکُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِخَمْسِینَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ أَجَازَ الْمُنْذِرَ بْنَ الزُّبَیْرِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا أَرَادُوا الِانْصِرَافَ إِلَی الْمَدِینَةِ أَقْبَلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ حَتَّی دَخَلَ عَلَی یَزِیدَ فَاسْتَأْذَنَهُ فِی الِانْصِرَافِ مَعَهُمْ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَذِنَ لَهُ فِی ذَلِکَ وَ وَصَلَهُ بِمِائَتَیْ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ أَعْطَاهُ عُرُوضاً بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِی أَهْلِ بَیْتِکِ الْیَوْمَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ مِنْکَ بِالْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ قَدْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ لَا تُفَارِقَنِی وَ تَأْمُرَنِی بِمَا فِیهِ حَظِّی وَ رُشْدِی فَوَ اللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنْ تَنْصَرِفَ عَنِّی وَ أَنْتَ ذَامٌّ لِشَیْ ءٍ مِنْ أَخْلَاقِی فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَمَّا مَا کَانَ مِنْکَ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَذَاکَ شَیْ ءٌ لَا یُسْتَدْرَکُ وَ أَمَّا الْآنَ فَإِنِّی مَا رَأَیْتُ مِنْکَ مُذْ قَدِمْتُ عَلَیْکَ إِلَّا خَیْراً وَ لَوْ رَأَیْتُ مِنْکَ خَصْلَةً أَکْرَهُهَا لَمَا وَسِعَنِی السُّکُوتُ دُونَ أَنْ أَنْهَاکَ عَنْهَا وَ أُخْبِرَکَ بِمَا یَحِقُّ لِلَّهِ عَلَیْکَ مِنْهَا لِلَّذِی أَخَذَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی الْعُلَمَاءِ فِی عِلْمِهِمْ أَنْ یُبَیِّنُوهُ لِلنَّاسِ وَ لَا یَکْتُمُوهُ وَ لَسْتُ مُؤَدِّیاً عَنْکَ إِلَی مَنْ وَرَائِی مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَیْراً غَیْرَ أَنِّی أَنْهَاکَ عَنْ شُرْبِ هَذَا الْمُسْکِرِ فَإِنَّهُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ وَ لَیْسَ مَنْ وُلِّیَ أُمُورَ الْأُمَّةِ وَ دُعِیَ لَهُ بِالْخِلَافَةِ عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَادِ عَلَی الْمَنَابِرِ کَغَیْرِهِ مِنَ النَّاسِ فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ تَدَارَکْ مَا سَلَفَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ السَّلَامُ قَالَ فَسُرَّ یَزِیدُ بِمَا سَمِعَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ سُرُوراً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ فَإِنِّی قَابِلٌ مِنْکَ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُکَاتِبَنِی فِی کُلِّ حَاجَةٍ تَعْرِضُ لَکَ مِنْ صِلَةٍ أَوْ تَعَاهُدٍ

ص: 327

محمّد گفت: آری. یزید گفت: من دستور داده ام مبلغ سی صد هزار درهم به تو بپردازند. شخصی را بفرست تا آن را دریافت کند و هنگامی که خواستی مراجعت نمایی، ما جایزه ای به تو خواهیم داد. محمّد بن علی گفت: من احتیاجی به این مال ندارم و برای آن نیامده ام. یزید گفت: چه مانعی دارد که این پول را بگیری و در میان خویشاوندان خود توزیع نمایی؟ محمّد گفت: قبول کردم. یزید دستور داد تا محمّد بن علی را در یکی از منزل های خود جای دادند. محمّد بن علی هر صبح و عصر نزد یزید می رفت.

پس از این جریان گروهی از اهل مدینه نزد یزید آمدند که منذر بن زبیر و عبداللَّه بن عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی و عبداللَّه بن حنظلة بن ابی عامر انصاری در میان آنان بودند. ایشان چند روزی نزد یزید اقامت کردند. یزید به هر یک از آنان مبلغ پنجاه هزار درهم و به منذر بن زبیر مبلغ صد هزار درهم جایزه داد. هنگامی که آنان تصمیم گرفتند به سوی مدینه مراجعت کنند، محمّد بن علی نزد یزید آمد و اجازه خواست که با آن گروه به جانب مدینه باز گردد. یزید اجازه داد و مبلغ دویست هزار درهم و چیزهای دیگری که قیمت آنها صد هزار درهم می شد به وی جایزه داد .

سپس یزید به محمّد بن علی گفت: من امروز در میان خویشاوندان تو کسی را نمی بینم که از تو به حلال و حرام عالم تر باشد. من دوست دارم تو از من فاصله نگیری و مرا به آن راهی وادار کنی که بهره مندی و رشد من در آن باشد. به خدا قسم من دوست ندارم تو از من دور شوی و قسمتی از اخلاق مرا مورد مذمت قرار دهی. محمّد بن علی فرمود: آن ظلم و جنایتی که تو درباره امام حسین علیه السّلام علیه السّلام کردی قابل تدارک نخواهد بود، و فعلا از آن موقعی که من نزد تو وارد شده ام، جز خیر چیزی از تو ندیده ام. اگر من یک خصلت ناپسندی از تو دیده بودم نمی توانستم ساکت باشم و تو را از آن بر حذر ندارم و تو را از آن حقی که خدا به گردن تو دارد آگاه ننمایم. زیرا خدا از علماء تعهد گرفته که علم خود را برای مردم شرح دهند و آن را کتمان نکنند. من در غیاب تو جز نیکویی تو را برای مردم نخواهم گفت. فقط تنها چیزی را که من از تو جلوگیری می کنم این میگساری است. زیرا این عملی است پلید و از رفتار شیطان می باشد. کسی که متصدی امور این امت باشد و او را در منابر و محافل و در حضور مردم خلیفه می خوانند، نظیر یک فرد عادی نیست. راجع به نفس خود از خدا بترس! گناهان گذشته خود را جبران کن.

یزید از این راهنمایی محمّد بن علی فوق العاده مسرور شد و گفت: من این دستور تو را قبول کردم. من دوست دارم تو درباره هر احتیاجی یا جایزه ای که لازم باشد با من مکاتبه نمایی

ص: 327

وَ لَا تُقَصِّرَنَّ فِی ذَلِکَ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ أَفْعَلُ ذَلِکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ لَا أَکُونُ إِلَّا عِنْدَ مَا تُحِبُّ قَالَ ثُمَّ وَدَّعَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ رَجَعَ إِلَی الْمَدِینَةِ فَفَرَّقَ ذَلِکَ الْمَالَ کُلَّهُ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ وَ سَائِرِ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ حَتَّی لَمْ یَبْقَ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الذُّرِّیَّةِ وَ الْمَوَالِی إِلَّا صَارَ إِلَیْهِ شَیْ ءٌ مِنْ ذَلِکَ الْمَالِ ثُمَّ خَرَجَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی مَکَّةَ فَأَقَامَ بِهَا مُجَاوِراً لَا یَعْرِفُ شَیْئاً غَیْرَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ رَضِیَ عَنْهُمْ وَ رَزَقَنَا شَفَاعَتَهُمْ بِحَوْلِهِ وَ مَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ کَرَمِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی.

أَقُولُ قَالَ الْعَلَّامَةُ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ رَوَی الْبَلاذُرِیُّ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام کَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِیبَةُ وَ حَدَثَ فِی الْإِسْلَامِ حَدَثٌ عَظِیمٌ وَ لَا یَوْمَ کَیَوْمِ الْحُسَیْنِ فَکَتَبَ إِلَیْهِ یَزِیدُ أَمَّا بَعْدُ یَا أَحْمَقُ فَإِنَّنَا جِئْنَا إِلَی بُیُوتٍ مُنَجَّدَةٍ وَ فُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ وَ وَسَائِدَ مُنَضَّدَةٍ فَقَاتَلْنَا عَنْهَا فَإِنْ یَکُنِ الْحَقُّ لَنَا فَعَنْ حَقِّنَا قَاتَلْنَا وَ إِنْ کَانَ الْحَقُّ لِغَیْرِنَا فَأَبُوکَ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ هَذَا وَ ابْتَزَّ وَ اسْتَأْثَرَ بِالْحَقِّ عَلَی أَهْلِهِ.

أَقُولُ قَدْ سَبَقَ فِی کِتَابِ الْفِتَنِ خَبَرٌ طَوِیلٌ أَخْرَجْنَاهُ مِنْ کِتَابِ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ: أَنَّهُ لَمَّا وَرَدَ نَعْیُ الْحُسَیْنِ علیه السلام الْمَدِینَةَ وَ قَتْلُ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ ثَلَاثٍ وَ خَمْسِینَ رَجُلًا مِنْ شِیعَتِهِ وَ قَتْلُ عَلِیٍّ ابْنِهِ بَیْنَ یَدَیْهِ بِنُشَّابَةٍ وَ سَبْیُ ذَرَارِیِّهِ خَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَی الشَّامِ مُنْکِراً لِفِعْلِ یَزِیدَ وَ مُسْتَنْفِراً لِلنَّاسِ عَلَیْهِ حَتَّی أَتَی یَزِیدَ وَ أَغْلَظَ لَهُ الْقَوْلَ فَخَلَا بِهِ یَزِیدُ وَ أَخْرَجَ إِلَیْهِ طُومَاراً طَوِیلًا کَتَبَهُ عُمَرُ إِلَی مُعَاوِیَةَ وَ أَظْهَرَ فِیهِ أَنَّهُ عَلَی دِینِ آبَائِهِ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً کَانَ سَاحِراً غَلَبَ عَلَی النَّاسِ بِسِحْرِهِ وَ أَوْصَاهُ بِأَنْ یُکْرِمَ أَهْلَ بَیْتِهِ ظَاهِراً وَ یَسْعَی فِی أَنْ یَجْتَثَّهُمْ عَنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ وَ لَا یَدَعَ أَحَداً مِنْهُمْ عَلَیْهَا فِی أَشْیَاءَ کَثِیرَةٍ قَدْ مَرَّ ذِکْرُهَا فَلَمَّا قَرَأَهُ ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ بِذَلِکِ وَ رَجَعَ وَ أَظْهَرَ لِلنَّاسِ أَنَّهُ مُحِقٌّ فِیمَا أَتَی بِهِ وَ مَعْذُورٌ فِیمَا فَعَلَهُ.

وَ لَنِعْمَ مَا قِیلَ مَا قُتِلَ الْحُسَیْنُ إِلَّا فِی یَوْمِ السَّقِیفَةِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی مَنْ أَسَّسَ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ النَّبِیِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

ص: 328

و در این باره کوتاهی نکنی. محمّد فرمود: ان شاء اللَّه من این عمل را انجام می دهم و آن طور خواهم بود که تو دوست داشته باشی.

سپس محمّد بن علی با یزید تودیع و به سوی مدینه مراجعت کرد. پس از ورود به مدینه کلیه آن پول ها را در میان اهل بیت خود و سایر بنی هاشم و قریش توزیع نمود. وی به نحوی آن پول ها را تقسیم کرد که احدی از مردان و زنان بنی هاشم و قریش و فرزندان و غلامان آنان نبود، مگر این که از آن پول بهره مند شدند. محمّد بن علی پس از این جریان از مدینه خارج شد و متوجه مکه معظمه گردید. وی بعد از این که در مکه مجاور شد، غیر از روزه و نماز کاری نداشت. و درود خدا بر محمّد و آل طاهرین او و خدا از آنان راضی باشد و شفاعتشان را روزی ما کند به حول و منت و فضل و کرمش ان شاء الله .

مؤلف: علامه رحمه الله از بلاذری نقل کرده که گفت: وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، عبداللَّه بن عمر برای یزید بن معاویه نوشت: «حقا که مصیبتی بزرگ و حادثه ای عظیم در اسلام رخ داد و روزی مثل روز عاشورای حسین علیه السّلام نخواهد بود.» یزید در جواب ابن عمر نوشت: «ای احمق! ما وارد خانه های آراسته و فرش های آماده و بالش های فراوان شده ایم. ما برای این گونه اموال قتال کردیم. اگر این ها حق ما باشند که برای حق خود دفاع کرده ایم و اگر حق دیگران باشند، پس پدرت عمر اول کسی بود که این عمل را انجام و رواج داد و حق را از صاحب حق غصب کرد.»

مؤلف: در «کتاب فتن» خبر طولانی از سعید بن مسیب نقل کردیم که گفته: وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السّلام و هجده نفر از اهل بیت و پنجاه و سه نفر از شیعیانش، و خبر کشته شدن طفل شیر خوارش در مقابلش به وسیله تیر و اسیر شدن فرزندانش به مدینه رسید، عبداللَّه عمر در حالی که جنایت یزید را خیلی ناپسند می دانست، متوجه شام گردید و سخنان خشن و زننده ای به یزید گفت. یزید عبداللَّه بن عمر را در خلوت خواست و نامه ای طولانی از پدرش عمر که برای معاویه نوشته بود به وی نشان داد. مضمون آن این بود که او بر دین پدران بت پرست خود ثابت مانده است. و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یک شخص ساحری بوده که به وسیله سحر بر مردم غلبه یافته است. وی به معاویه توصیه کرده بود که اهل بیت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به حسب ظاهر احترام کند، ولی در واقع ایشان را از روی زمین براندازد و احدی از آنان را واگذار نکند. هنگامی که ابن عمر این نامه را خواند، با رضایت از رفتار پدرش به مدینه مراجعت کرد و به مردم وانمود می کرد که یزید راجع به رفتار خود بر حق است و نسبت به جنایتی که کرده است معذور می باشد!

- و چه خوب گفته شده که حسین کشته نشد مگر در روز سقیفه، پس لعنت بر کسی که اساس ظلم و ستم بر اهل بیت پیامبر - که درود خداوند بر همگی آنان باد - را بنیان نهاد

ص: 328

باب 48 عدد أولاده صلوات الله علیه و جمل أحوالهم و أحوال أزواجه علیه السلام و قد أوردنا بعض أحوالهن فی أبواب تاریخ السجاد علیه السلام.

الأخبار

«1»

شا، [الإرشاد]: کَانَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام سِتَّةُ أَوْلَادٍ- عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْأَکْبَرُ کُنْیَتُهُ أَبُو مُحَمَّدٍ أُمُّهُ شَهْرَبَانُ (1) بِنْتُ کِسْرَی یَزْدَجَرْدَ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْأَصْغَرُ قُتِلَ مَعَ أَبِیهِ بِالطَّفِّ وَ قَدْ تَقَدَّمَ ذِکْرُهُ فِیمَا سَلَفَ وَ أُمُّهُ لَیْلَی بِنْتُ أَبِی مُرَّةَ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیَّةُ وَ جَعْفَرُ بْنُ الْحُسَیْنِ لَا بَقِیَّةَ لَهُ وَ أُمُّهُ قُضَاعِیَّةٌ وَ کَانَتْ وَفَاتُهُ فِی حَیَاةِ الْحُسَیْنِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَیْنِ قُتِلَ مَعَ أَبِیهِ صَغِیراً جَاءَهُ سَهْمٌ وَ هُوَ فِی حَجْرِ أَبِیهِ فَذَبَحَهُ وَ سُکَیْنَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ وَ أُمُّهَا الرَّبَابُ بِنْتُ إِمْرِئِ الْقَیْسِ بْنِ عَدِیٍّ کَلْبِیَّةٌ مُعَدِّیَّةٌ وَ هِیَ أُمُّ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ وَ أُمُّهَا أُمُّ إِسْحَاقَ بِنْتُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ تَیْمِیَّةٌ.

«2»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب ذَکَرَ صَاحِبُ کِتَابَ الْبِدَعِ وَ صَاحِبُ کِتَابِ شَرْحِ الْأَخْبَارِ: أَنَّ عَقِبَ الْحُسَیْنِ مِنِ ابْنِهِ عَلِیٍّ الْأَکْبَرِ وَ أَنَّهُ هُوَ الْبَاقِی بَعْدَ أَبِیهِ وَ أَنَّ الْمَقْتُولَ هُوَ الْأَصْغَرُ مِنْهُمَا وَ عَلَیْهِ نُعَوِّلُ فَإِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْبَاقِی کَانَ یَوْمَ کَرْبَلَاءَ مِنْ أَبْنَاءِ ثَلَاثِینَ سَنَةً وَ إِنَّ ابْنَهُ مُحَمَّداً الْبَاقِرَ کَانَ یَوْمَئِذٍ مِنَ أَبْنَاءِ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ کَانَ لِعَلِیٍّ الْأَصْغَرِ الْمَقْتُولِ نَحْوُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ سَنَةً.

وَ تَقُولُ الزَّیْدِیَّةُ: إِنَّ الْعَقِبَ مِنَ الْأَصْغَرِ وَ إِنَّهُ کَانَ فِی یَوْمِ کَرْبَلَاءَ ابْنَ سَبْعِ سِنِینَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَرْبَعِ سِنِینَ وَ عَلَی هَذَا النَّسَّابُونَ.

کِتَابُ النَّسَبِ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْحَسَنِ: قَالَ یَزِیدُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَا عَجَبَا لِأَبِیکَ سَمَّی عَلِیّاً وَ عَلِیّاً فَقَالَ علیه السلام إِنَّ أَبِی أَحَبَّ أَبَاهُ فَسَمَّی بِاسْمِهِ مِرَاراً(2).

ص: 329


1- 1. فی الإرشاد ص 236: شاه زنان.
2- 2. المناقب ج 4 ص 174 و 173.

باب چهل و هشتم : تعداد فرزندان امام حسین و مجملی از احوالات ایشان و احوال زنان امام حسین علیه السّلام که البته برخی از احوال همسران حضرت را در ابواب تاریخ امام سجاد علیه السّلام آورده ایم

روایات

روایت1.

ارشاد: امام حسین علیه السّلام دارای شش فرزند بود بدین شرح: علی بن الحسین که اکبر و کنیه او ابو محمّد و مادرش شهربانو دختر کسری یزدجرد بود؛ علی بن الحسین که اصغر بود و در کربلا با پدرش حسین شهید شد و قبل از این شرح حال وی نگاشته شد و مادر او لیلی دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود؛ جعفر بن الحسین که فرزندی به جای نگذاشت و مادر او زنی از قبیله قضاعیه بود که در زمان حیات امام حسین علیه السّلام از دنیا رفت؛ عبداللَّه بن الحسین که با پدرش در حال کودکی شهید شد، او در کنار پدر بزرگوارش بود که تیری آمد و وی را ذبح کرد؛ سکینه دختر امام حسین علیه السّلام که مادرش رباب، دختر امرء القیس بن عدی کلبی معدی بود و این بانو، مادر عبداللَّه بن الحسین نیز بود؛ فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام که مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبیداللَّه تیمی بود.(1)

روایت2.

مناقب ابن شهر آشوب: نسل امام حسین علیه السّلام از پسرش علی اکبر (یعنی امام زین العابدین) که بعد از پدرش زنده بود باقی ماند. و آن علی که در کربلا شهید شد (نسبت به امام زین العابدین) اصغر بود. اعتماد ما بر این قول است، زیرا علی بن الحسین (یعنی امام زین العابدین) که در کربلا باقی ماند سی ساله بود و پسرش امام محمّد باقر علیه السّلام در آن موقع پانزده ساله بود. و آن علی اصغر که در کربلا شهید شد، دوازده ساله بود.

گروه زیدیه می گویند: نسل امام حسین علیه السّلام از علی اصغر بود که در کربلا هشت ساله بود و بعضی گفته اند چهار ساله بود و علمای علم نسبت این قول را پذیرفته اند.

در کتاب نسب از یحیی بن حسن نقل می کند که یزید به حضرت علی بن الحسین (یعنی امام سجاد علیه السّلام) گفت: تعجب می کنم از پدرت که این همه (نام فرزندانش را) علی می گذارد!؟ امام سجاد در جوابش فرمود: چون پدرم، پدر بزرگوارش علی را خیلی دوست می داشت لذا (فرزندان خود را به نام او) نامگذاری می کرد.(2)

ص: 329


1- . ارشاد: 236
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 17
«3»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: لَمَّا وُرِدَ بَسَبْیِ الْفُرْسِ إِلَی الْمَدِینَةِ أَرَادَ عُمَرُ أَنْ یَبِیعَ النِّسَاءَ وَ أَنْ یَجْعَلَ الرِّجَالَ عَبِیدَ الْعَرَبِ وَ عَزَمَ عَلَی أَنْ یُحْمَلَ الْعَلِیلُ وَ الضَّعِیفُ وَ الشَّیْخُ الْکَبِیرُ فِی الطَّوَافِ وَ حَوْلَ الْبَیْتِ عَلَی ظُهُورِهِمْ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ أَکْرِمُوا کَرِیمَ قَوْمٍ وَ إِنْ خَالَفُوکُمْ وَ هَؤُلَاءِ الْفُرْسُ حُکَمَاءُ کُرَمَاءُ فَقَدْ أَلْقَوْا إِلَیْنَا السَّلَامَ وَ رَغِبُوا فِی الْإِسْلَامِ وَ قَدْ أَعْتَقْتُ مِنْهُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ حَقِّی وَ حَقَّ بَنِی هَاشِمٍ فَقَالَتِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ قَدْ وَهَبْنَا حَقَّنَا لَکَ یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ فَاشْهَدْ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلْتُ وَ أَعْتَقْتُ فَقَالَ عُمَرُ سَبَقَ إِلَیْهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ نَقَضَ عَزْمَتِی فِی الْأَعَاجِمِ وَ رَغِبَ جَمَاعَةٌ فِی بَنَاتِ الْمُلُوکِ أَنْ یَسْتَنْکِحُوهُنَّ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ تُخَیِّرُهُنَّ وَ لَا تُکْرِهُهُنَّ فَأَشَارَ أَکْبَرُهُمْ إِلَی تَخْیِیرِ شَهْرَبَانُوَیْهِ بِنْتِ یَزْدَجَرْدَ فَحَجَبَتْ وَ أَبَتْ فَقِیلَ لَهَا أَیَا کَرِیمَةَ قَوْمِهَا مَنْ تَخْتَارِینَ مِنْ خُطَّابِکِ وَ هَلْ أَنْتِ رَاضِیَةٌ بِالْبَعْلِ فَسَکَتَتْ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ رَضِیَتْ وَ بَقِیَ الِاخْتِیَارُ بَعْدُ سُکُوتُهَا إِقْرَارُهَا فَأَعَادُوا الْقَوْلَ فِی التَّخْیِیرِ فَقَالَتْ لَسْتُ مِمَّنْ یَعْدِلُ عَنِ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الشِّهَابِ اللَّامِعِ الْحُسَیْنِ إِنْ کُنْتُ مُخَیَّرَةً فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لِمَنْ تَخْتَارِینَ أَنْ یَکُونَ وَلِیَّکِ فَقَالَتْ أَنْتَ فَأَمَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ أَنْ یَخْطُبَ فَخَطَبَ وَ زُوِّجَتْ مِنَ الْحُسَیْنِ.

قَالَ ابْنُ الْکَلْبِیِّ: وَلَّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ حُرَیْثَ بْنَ جَابِرٍ الْحَنَفِیَّ جَانِباً مِنَ الْمَشْرِقِ فَبَعَثَ بِنْتَ یَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِیَارَ بْنِ کِسْرَی فَأَعْطَاهَا عَلَی ابْنِهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَوَلَدَتْ مِنْهُ عَلِیّاً.

وَ قَالَ غَیْرُهُ: إِنَّ حُرَیْثاً بَعَثَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ بِبِنْتَیْ یَزْدَجَرْدَ فَأَعْطَی وَاحِدَةً لِابْنِهِ الْحُسَیْنِ فَأَوْلَدَهَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ أَعْطَی الْأُخْرَی مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ فَأَوْلَدَهَا الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَهُمَا ابْنَا خَالَةٍ(1).

«4»

قب: أَبْنَاؤُهُ عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ الشَّهِیدُ أُمُّهُ بَرَّةُ بِنْتُ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیِّ وَ عَلِیٌّ الْإِمَامُ وَ هُوَ عَلِیٌّ الْأَوْسَطُ وَ عَلِیٌّ الْأَصْغَرُ وَ هُمَا مِنْ شَهْرَبَانُوَیْهِ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ

ص: 330


1- 1. المناقب ج 4 ص 48.

روایت3.

مناقب ابن شهر آشوب: هنگامی که اسیران فارس در مدینه طیبه وارد شدند، عمر در نظر گرفت زنان اسیر را بفروشد و مردان اسیر را غلام ملت عرب قرار دهد. نیز عمر تصمیم گرفت مردان اسیر فارس، افراد علیل و ضعیف و پیر عرب را در موقع طواف به دوش بگیرند و طواف دهند. ولی حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام به او فرمود: پیامبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده است: افراد شریف هر گروهی را گرامی بدارید، ولو این که با شما مخالفت نمایند. این افراد فارس مردمانی حکیم و گرامی هستند، زیرا به ما سلام کردند و به دین مقدس اسلام رغبت پیدا نمودند. من آن سهمی را که خودم و بنی هاشم از این اسیران داریم، در راه خدا آزاد کردم. مهاجران و انصار گفتند: ای برادر رسول خدا! ما نیز سهم خود را به تو بخشیدیم! حضرت امیر فرمود: پروردگارا! اینان سهم خود را بخشیدند و من هم قبول کردم و اسیران را آزاد نمودم. عمر گفت: علی بن ابی طالب در این عمل سبقت گرفت و تصمیمی را که من درباره مردم عجم داشتم در هم شکست .

گروهی از آن مردم راغب شدند که با دختران پادشاهان که اسیر شده بودند ازدواج نمایند. و حضرت امیر علیه السّلام به عمر فرمود: این دختران ملوک را برای ازدواج آزاد بگذار، آنان را مجبور نکن. بزرگ آنان به شهربانو دختر یزدجرد اشاره کرد. ولی او صورت خود را پوشانید و نپذیرفت. به او گفته شد: ای بزرگ قوم خود! تو کدام یک از این خواستگاران خود را انتخاب می کنی؟ آیا راضی هستی شوهر کنی؟ وی سکوت اختیار کرد. حضرت امیر علیه السّلام فرمود: او راضی هست، ولی بعدا شوهر انتخاب خواهد کرد، زیرا سکوت وی موجب رضایت اوست. وقتی برای دومین بار به او گفتند: چه کسی را انتخاب می کنی؟ گفت: اگر من در امر ازدواج آزاد باشم، غیر از حسین علیه السّلام که نوری است ساطع و شهابی است درخشنده کسی را انتخاب نمی کنم. حضرت امیر علیه السّلام به شهربانو فرمود: تو چه کسی را برای سرپرستی خود قبول داری؟ گفت: تو را. امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به حذیفه دستور داد تا خطبه را بخواند. او خطبه را خواند و شهربانو با امام حسین علیه السّلام ازدواج کرد.

ابن کلبی می گوید: حضرت امیر علیه السّلام حریث بن جابر حنفی را به سوی مشرق فرستاد. او دختر یزدجرد شهریار بن کسری را به جانب حضرت امیر علیه السّلام فرستاد. حضرت علی علیه السّلام شهربانو را به امام حسین علیه السّلام عطا کرد. شهربانو حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را به دنیا آورد.

شخصی دیگر غیر از ابن کلبی گفته: حریث دو دختر از یزدجرد به سوی حضرت امیر علیه السّلام فرستاد. آن بزرگوار یکی از آنان را به امام حسین علیه السّلام عطا فرمود و علی بن الحسین علیهما السّلام متولد شد. دختر دیگر یزدجرد را به محمّد بن ابوبکر عطا کرد و قاسم بن محمّد متولد گردید. پس بنا بر این امام زین العابدین علیه السّلام و قاسم بن محمّد خاله زاده اند.(1)

روایت4.

مناقب ابن شهر آشوب: پسران امام حسین علیه السّلام عبارت بودند از علی اکبر شهید که مادرش برّه دختر عروة بن مسعود ثقفی بود؛ علی اوسط که امام بود و علی اصغر که مادرشان شهربانو بود؛ محمّد و عبداللَّه

ص: 330


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 48

الشَّهِیدُ مِنْ أُمِّ الرَّبَابِ بِنْتِ إِمْرِئِ الْقَیْسِ وَ جَعْفَرٌ وَ أُمُّهُ قُضَاعِیَّةٌ وَ بَنَاتُهُ سُکَیْنَةُ أُمُّهَا رَبَابُ بِنْتُ إِمْرِئِ الْقَیْسِ الْکِنْدِیَّةُ وَ فَاطِمَةُ أُمُّهَا أُمُّ إِسْحَاقَ بِنْتُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ وَ زَیْنَبُ وَ أَعْقَبَ الْحُسَیْنُ مِنِ ابْنٍ وَاحِدٍ وَ هُوَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام وَ ابْنَتَیْنِ وَ بَابُهُ رُشَیْدٌ الْهَجَرِیُ (1).

«5»

کشف، [کشف الغمة] قَالَ کَمَالُ الدِّینِ بْنُ طَلْحَةَ: کَانَ لَهُ مِنَ الْأَوْلَادِ ذُکُورٌ وَ إِنَاثٌ عَشَرَةٌ سِتَّةُ ذُکُورٍ وَ أَرْبَعُ إِنَاثٍ فَالذَّکَرُ عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ وَ عَلِیٌّ الْأَوْسَطُ وَ هُوَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ عَلِیٌّ الْأَصْغَرُ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ فَأَمَّا عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ فَإِنَّهُ قَاتَلَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِیهِ حَتَّی قُتِلَ شَهِیداً وَ أَمَّا عَلِیٌّ الْأَصْغَرُ فَجَاءَهُ سَهْمٌ وَ هُوَ طِفْلٌ فَقَتَلَهُ وَ قِیلَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ قُتِلَ أَیْضاً مَعَ أَبِیهِ شَهِیداً وَ أَمَّا الْبَنَاتُ فَزَیْنَبُ وَ سُکَیْنَةُ وَ فَاطِمَةُ هَذَا قَوْلٌ مَشْهُورٌ وَ قِیلَ کَانَ لَهُ أَرْبَعُ بَنِینَ وَ بِنْتَانِ وَ الْأَوَّلُ أَشْهَرُ وَ کَانَ الذِّکْرُ الْمُخَلَّدُ وَ الْبِنَاءُ الْمُنَضَّدُ مَخْصُوصاً مِنْ بَیْنِ بَنِیهِ- بِعَلِیٍّ الْأَوْسَطِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ دُونَ بَقِیَّةِ الْأَوْلَادِ آخِرُ کَلَامِهِ قُلْتُ عَدَّدَ أَوْلَادَهُ علیه السلام ذَکَرَ بَعْضاً وَ تَرَکَ بَعْضاً قَالَ ابْنُ الْخَشَّابِ وُلِدَ لَهُ سِتَّةُ بَنِینَ وَ ثَلَاثُ بَنَاتٍ- عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ الشَّهِیدُ مَعَ أَبِیهِ وَ عَلِیٌّ الْإِمَامُ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ عَلِیٌّ الْأَصْغَرُ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ الشَّهِیدُ مَعَ أَبِیهِ وَ جَعْفَرٌ وَ زَیْنَبُ وَ سُکَیْنَةُ وَ فَاطِمَةُ.

وَ قَالَ الْحَافِظُ عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ الْأَخْضَرِ الْجَنَابِذِیُّ: وُلْدُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا سِتَّةٌ أَرْبَعَةُ ذُکُورٍ وَ ابْنَتَانِ عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ وَ قُتِلَ مَعَ أَبِیهِ وَ عَلِیٌّ الْأَصْغَرُ وَ جَعْفَرٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ سُکَیْنَةُ وَ فَاطِمَةُ قَالَ وَ نَسْلُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مِنْ عَلِیٍّ الْأَصْغَرِ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ وَ کَانَ أَفْضَلَ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ قَالَ الزُّهْرِیُّ مَا رَأَیْتُ هَاشِمِیّاً أَفْضَلَ مِنْهُ.

قلت قد أخل الحافظ بذکر علی زین العابدین علیه السلام حیث قال علی الأکبر و علی الأصغر و أثبته حیث قال و نسل الحسین من علی الأصغر

ص: 331


1- 1. المصدر ص 77.

که شهید شد و مادر آنان رباب دختر امرء القیس بود؛ و جعفر که مادرش از قبیله قضایی بود. دختران امام حسین علیه السّلام عبارت بودند از سکینه که مادرش رباب دختر امرء القیس کندی بود؛ فاطمه که مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبیداللَّه بود؛ و زینب. حسین علیه السّلام از یک پسرش که زین العابدین علیه السّلام بود و از دو دختر نسلش را باقی گذارد و دربان او رشید هجری بود.(1)

روایت5.

کشف الغمه: ابن طلحه می گوید: امام حسین علیه السّلام دارای ده نفر فرزند ذکور و اناث بود که شش تن از آنان پسر و چهار نفر دختر بودند. پسران آن حضرت عبارت بودند از علی اکبر و علی اوسط که سید عابدین بود و علی اصغر و محمّد و عبداللَّه و جعفر. علی اکبر در جلوی پدرش قتال کرد تا شهید شد. علی اصغر آن طفلی بود که تیری آمد و او را شهید کرد. گفته شده عبداللَّه نیز با پدرش شهید شد. دختران آن حضرت عبارت بودند از زینب، سکینه و فاطمه. این قول مشهوری است. گفته شده که امام حسین علیه السّلام دارای چهار پسر و دو دختر بود. ولی قول اول مشهورتر است. ذکر همیشگی و بنا برقرار در میان فرزندان آن حضرت مخصوص به علی اوسط امام زین العابدین علیه السّلام بود (یعنی نسل آن حضرت از زین العابدین به یادگار مانده) نه از مابقی فرزندانش. (پایان کلام ابن طلحه)

مؤلف: ابن طلحه تعداد فرزندان حضرت علیه السّلام را برشمرده و برخی را ذکر و برخی را ترک کرده! ابن خشاب می نویسد: تعداد شش نفر پسر و سه نفر دختر برای امام حسین علیه السّلام متولد شد بدین شرح: علی اکبر که با پدرش شهید شد؛ علی که امام و سید عابدین بود؛ علی اصغر؛ محمّد؛ عبداللَّه که با پدرش شهید شد؛ جعفر، زینب، سکینه و فاطمه.

جنابذی می گوید: حسین بن علی بن ابی طالب صلوات الله علیهم شش فرزند داشت، چهار پسر و دو دختر: علی اکبر که با پدرش شهید شد، علی اصغر، جعفر، عبدالله، سکینه و فاطمه. وی می گوید: نسل امام حسین علیه السّلام از علی اصغر بود و مادرش کنیز فرزندآور بود و علی اصغر افضل اهل زمانه خود بود. و زهری می گوید: من هاشمی با فضیلت تر از او ندیدم!

مؤلف: حافظ جنابذی در ذکر نام علی زین العابدین علیه السّلام اخلال کرده که گفته است علی اکبر و علی اصغر و او را اثبات کرده و گفته که نسل حسین علیه السّلام از علی اصغر است.

ص: 331


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 77

فسقط فی هذه الروایة علی الأصغر و الصحیح أن العلیین من أولاده ثلاثة کما ذکر کمال الدین و زین العابدین علیه السلام هو الأوسط و التفاوت بین ما ذکره کمال الدین و الحافظ أربعة(1).

باب 49 أحوال المختار بن أبی عبید الثقفی و ما جری علی یدیه و أیدی أولیائه

الأخبار

«1»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَلْخِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنِ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عُمَرَ النَّهْدِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یُونُسَ عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّةَ فَقَالَ لِی یَا مِنْهَالُ مَا صَنَعَ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ الْأَسَدِیُّ فَقُلْتُ تَرَکْتُهُ حَیّاً بِالْکُوفَةِ قَالَ فَرَفَعَ یَدَیْهِ جَمِیعاً ثُمَّ قَالَ علیه السلام اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِیدِ اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِیدِ اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ قَالَ الْمِنْهَالُ فَقَدِمْتُ الْکُوفَةَ وَ قَدْ ظَهَرَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدَةَ الثَّقَفِیُّ وَ کَانَ لِی صَدِیقاً فَکُنْتُ فِی مَنْزِلِی أَیَّاماً حَتَّی انْقَطَعَ النَّاسُ عَنِّی وَ رَکِبْتُ إِلَیْهِ فَلَقِیتُهُ خَارِجاً مِنْ دَارِهِ فَقَالَ یَا مِنْهَالُ لَمْ تَأْتِنَا فِی وَلَایَتِنَا هَذِهِ وَ لَمْ تُهَنِّئْنَا بِهَا وَ لَمْ تُشْرِکْنَا فِیهَا فَأَعْلَمْتُهُ أَنِّی کُنْتُ بِمَکَّةَ وَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکَ الْآنَ وَ سَایَرْتُهُ وَ نَحْنُ نَتَحَدَّثُ حَتَّی أَتَی الْکِنَاسَ فَوَقَفَ وُقُوفاً کَأَنَّهُ یَنْظُرُ شَیْئاً وَ قَدْ کَانَ أُخْبِرَ بِمَکَانِ حَرْمَلَةَ بْنِ کَاهِلٍ فَوَجَّهَ فِی طَلَبِهِ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ جَاءَ قَوْمٌ یَرْکُضُونَ وَ قَوْمٌ یَشْتَدُّونَ حَتَّی قَالُوا أَیُّهَا الْأَمِیرُ الْبِشَارَةَ قَدْ أُخِذَ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ فَمَا لَبِثْنَا أَنْ جِی ءَ بِهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ الْمُخْتَارُ قَالَ لِحَرْمَلَةَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَکَّنَنِی مِنْکَ ثُمَّ قَالَ الْجَزَّارَ الْجَزَّارَ فَأُتِیَ بِجَزَّارٍ فَقَالَ لَهُ اقْطَعْ یَدَیْهِ فَقُطِعَتَا ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْطَعْ رِجْلَیْهِ فَقُطِعَتَا ثُمَّ قَالَ النَّارَ النَّارَ فَأُتِیَ بِنَارٍ وَ قَصَبٍ فَأُلْقِیَ عَلَیْهِ فَاشْتَعَلَ فِیهِ النَّارُ فَقُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ فَقَالَ لِی یَا

ص: 332


1- 1. کشف الغمّة ج 2 ص 214.

پس در این روایت علی اصغر را انداخته و صحیح آن است که دو علی از اولاد حضرت، سه تا هستند، چنان چه کمال الدین نقل کرده و زین العابدین علیه السّلام علی اوسط است و تفاوت بین آنچه کمال الدین و حافظ نقل کرده اند، در چهار تاست.(1)

باب چهل و نهم : احوال مختار بن ابی عبیده ثقفی و آنچه به دست او و دوستدارانش انجام شد

روایات

روایت1.

امالی طوسی: منهال بن عمرو می گوید: وقتی من از مکه مراجعت نمودم به حضور حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم، آن بزرگوار به من فرمود: حرملة بن کاهل اسدی در چه حال است؟ گفتم: من او را در کوفه زنده دیدم. حضرت سجاد علیه السّلام دست های خود را به جانب آسمان بلند و در حق حرمله نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! حرارت آهن را به حرمله بن کاهل بچشان! حرارت آهن را به او بچشان! پروردگارا! حرارت آتش را به حرمله بچشان!

منهال می گوید: وقتی من وارد کوفه شدم، دیدم مختار بن ابو عبید خروج کرده است. مختار با من دوست بود. من در منزل خود بودم تا این که ایاب و ذهاب مردم تمام شد. وقتی من سوار و متوجه مختار شدم، دیدم وی از خانه خود خارج شده است. مختار به من گفت: چرا زیر پرچم فرمان فرمایی ما نیامدی و به ما تهنیت نگفتی و با ما شرکت نکردی؟ من او را آگاه کردم که به مکه رفته بودم و اکنون نزد تو آمده ام. من با مختار حرکت کردم و مشغول گفتگو بودیم تا این که وارد کناسه کوفه شد. او یک نوعی متوقف شد که گویا در انتظار چیزی باشد. مختار از مکان حرملة بن کاهل مستحضر شده بود و مأمورین خود را در طلب وی فرستاده بود. چندان مکثی نکرده بود که گروهی به تعجیل آمدند و گروهی هم به زحمت و سختی آمدند و گفتند: ای امیر، بشارت! زیرا حرملة بن کاهل اسدی دستگیر شد! چندان طولی نکشید که حرمله را آوردند. وقتی چشم مختار به حرمله افتاد گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا بر تو مسلط کرد. سپس گفت: شتر کُش! شتر کُش بیاورید! وقتی شتر کش را آوردند، مختار به او گفت: دست های حرمله را قطع کن. هنگامی که دو دست او قطع شدند مختار گفت: دو پای او را هم قطع کن. موقعی که دو پای وی قطع گردید مختار فریاد زد: آتش بیاورید، آتش بیاورید! یک مقداری نی و آتش آوردند، حرمله را در میان آنها انداختند و آتش زدند. من گفتم: سبحان اللَّه! مختار به من گفت:

ص: 332


1- . کشف الغمه 2 : 214

مِنْهَالُ إِنَّ التَّسْبِیحَ لَحَسَنٌ فَفِیمَ سَبَّحْتَ فَقُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ دَخَلْتُ فِی سَفْرَتِی هَذِهِ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّةَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ لِی یَا مِنْهَالُ مَا فَعَلَ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ الْأَسَدِیُّ فَقُلْتُ تَرَکْتُهُ حَیّاً بِالْکُوفَةِ فَرَفَعَ یَدَیْهِ جَمِیعاً فَقَالَ اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِیدِ اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِیدِ اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ فَقَالَ لِیَ الْمُخْتَارُ أَ سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَقُولُ هَذَا فَقُلْتُ [وَ] اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ هَذَا قَالَ فَنَزَلَ عَنْ دَابَّتِهِ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ فَأَطَالَ السُّجُودَ ثُمَّ قَامَ فَرَکِبَ وَ قَدِ احْتَرَقَ حَرْمَلَةُ وَ رَکِبْتُ مَعَهُ وَ سِرْنَا فَحَاذَیْتُ دَارِی فَقُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُشَرِّفَنِی وَ تُکْرِمَنِی وَ تَنْزِلَ عِنْدِی وَ تَحَرَّمَ بِطَعَامِی فَقَالَ یَا مِنْهَالُ تُعْلِمُنِی أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ دَعَا بِأَرْبَعِ دَعَوَاتٍ فَأَجَابَهُ اللَّهُ عَلَی یَدِی ثُمَّ تَأْمُرُنِی أَنْ آکُلَ هَذَا یَوْمُ صَوْمٍ شُکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مَا فَعَلْتُهُ بِتَوْفِیقِهِ وَ حَرْمَلَةُ هُوَ الَّذِی حَمَلَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام.

بیان

الحرمة ما لا یحل انتهاکه و منه قولهم تحرم بطعامه و ذلک لأن العرب إذا أکل رجل منهم من طعام غیره حصلت بینهما حرمة و ذمة یکون کل منهما آمنا من أذی صاحبه.

«2»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ أَبِی أُسَامَةَ قَالَ حَدَّثَنَا الْمَدَائِنِیُّ عَنْ رِجَالِهِ: أَنَّ الْمُخْتَارَ بْنَ أَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیَّ ظَهَرَ بِالْکُوفَةِ لَیْلَةَ الْأَرْبِعَاءِ لِأَرْبَعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً بَقِیَتْ مِنْ رَبِیعٍ الْآخِرِ سَنَةَ سِتٍّ وَ سِتِّینَ فَبَایَعَهُ النَّاسُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ دِمَاءِ أَهْلِ بَیْتِهِ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَقَالَ الشَّاعِرُ فِی ذَلِکَ:

وَ لَمَّا دَعَا الْمُخْتَارُ جِئْنَا لِنَصْرِهِ***عَلَی الْخَیْلِ تُرْدِی مِنْ کُمَیْتٍ وَ أَشْقَرَا

دَعَا یَا لَثَأْرَاتِ الْحُسَیْنِ فَأَقْبَلَتْ***تُعَادِی بِفُرْسَانِ الصَّبَاحِ لِتَثْأَرَا

وَ نَهَضَ الْمُخْتَارُ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطِیعٍ وَ کَانَ عَلَی الْکُوفَةِ مِنْ قِبَلِ ابْنِ الزُّبَیْرِ فَأَخْرَجَهُ وَ أَصْحَابَهُ مِنْهَا مُنْهَزِمِینَ وَ أَقَامَ بِالْکُوفَةِ إِلَی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ سَبْعٍ وَ سِتِّینَ ثُمَّ عَمَدَ

ص: 333

سبحان اللَّه گفتن نیکو است. تو برای چه تسبیح گفتی؟ گفتم: ای امیر! من در مراجعت از سفر مکه نزد امام زین العابدین علیه السّلام رفتم. آن حضرت به من فرمود: حرملة بن کاهل اسدی در چه حال است؟ گفتم: من او را در کوفه زنده دیدم. آن بزرگوار دست های خود را بلند کرد، در حق حرمله نفرین فرمود و گفت: بار خدایا! حرارت آهن را به حرمله بن کاهل بچشان! حرارت آهن را به او بچشان! پروردگارا! حرارت آتش را به حرمله بچشان!

مختار به من گفت: آیا تو شنیدی که امام زین العابدین علیه السّلام این سخن را فرمود!؟ گفتم: به خدا قسم که همین طور شنیدم. مختار از مال سواری خود پیاده شد و پس از این که دو رکعت نماز به جای آورد، سجده ای طولانی کرد. سپس برخاست و سوار شد. من نیز با او سوار شدم و حرمله سوخته بود. ما با یکدیگر آمدیم تا بر در خانه من رسیدیم. من گفتم: ایها الامیر! اگر صلاح می دانی پیاده شو و مرا شرف یاب و گرامی بدار و از غذایم بخور! مختار گفت: ای منهال! تو به من می گویی که امام زین العابدین علیه السّلام چهار دعا کرد که خدا آنها را به دست من اجرا کرد. سپس به من می گویی غذا بخورم!؟ امروز وقت روزه گرفتن است که من روزه بگیرم و خدا را برای این توفیق سپاسگزار باشم. این حرمله همان کسی بود که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را آورده بود.

توضیح

«حرمت» آن چیزی را گویند که هتک آن حلال نباشد و عبارت عرب که می گوید: «تحرم بطعامه» از همین باب است و وجه آن این است که عرب وقتی مردی از آنان از طعام دیگری می خورد، بینشان حرمت و ذمه ای حاصل می شود که هر یک از اذیت دوستش ایمنی می یابد .

روایت2.

امالی طوسی: مدائنی می گوید: مختار بن ابو عبیده ثقفی شب چهارشنبه که چهارده شب از ماه ربیع الآخر سال 66 قمری باقی مانده بود در کوفه خروج کرد. مردم طبق دستور قرآن و سنت پیغمبر اعظم اسلام صلی اللَّه علیه و آله سلم و تقاص خون حضرت حسین بن علی و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام و دفاع از ضعفا با مختار بیعت کردند. شاعر در این باره گفته:

هنگامی که مختار دعوت کرد، ما برای نصرت او در حالی که بر اسب های راهوار و کمیت و سرخ رنگ سوار شده بودیم، آمدیم

دعوت کرد و گفت: ای خونخواهان حسین! سواران در موقع صبح به سرعت برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام متوجه وی گردیدند

مختار بر عبداللَّه بن مطیع که از طرف ابن زبیر فرماندار کوفه بود خروج کرد و او را با یارانش در حالی که شکست خورده بودند، از کوفه اخراج نمود. سپس مختار تا ماه محرم سنه 67 قمری در کوفه اقامت کرد. سپس مختار به تهیه

ص: 333

عَلَی إِنْفَاذِ الْجُیُوشِ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ وَ کَانَ بِأَرْضِ الْجَزِیرَةِ فَصَیَّرَ عَلَی شُرَطِهِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِیَّ وَ أَبَا عُمَارَةَ کَیْسَانَ مَوْلَی عربیة- [عُرَیْنَةَ] وَ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ بْنَ الْأَشْتَرِ رحمه الله بِالتَّأَهُّبِ لِلْمَسِیرِ إِلَی ابْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَمَّرَهُ عَلَی الْأَجْنَادِ فَخَرَجَ إِبْرَاهِیمُ یَوْمَ السَّبْتِ لِسَبْعٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ سَبْعٍ وَ سِتِّینَ فِی أَلْفَیْنِ مِنْ مَذْحِجٍ وَ أَسَدٍ وَ أَلْفَیْنِ مِنْ تَمِیمٍ وَ هَمْدَانَ وَ أَلْفٍ وَ خَمْسِمِائَةٍ مِنْ قَبَائِلِ الْمَدِینَةِ وَ أَلْفٍ وَ خَمْسِمِائَةٍ مِنْ کِنْدَةَ وَ رَبِیعَةَ وَ أَلْفَیْنِ مِنَ الْحَمْرَاءِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ کَانَ ابْنُ الْأَشْتَرِ فِی أَرْبَعَةِ آلَافٍ مِنَ الْقَبَائِلِ وَ ثَمَانِیَةِ آلَافٍ مِنَ الْحَمْرَاءِ(1)

وَ شَیَّعَ الْمُخْتَارُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ الْأَشْتَرِ رحمه الله مَاشِیاً فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ ارْکَبْ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَالَ إِنِّی لَأَحْتَسِبُ الْأَجْرَ فِی خُطَایَ مَعَکَ وَ أُحِبُّ أَنْ تَغْبَرَّ قَدَمَایَ فِی نَصْرِ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ انْصَرَفَ فَسَارَ ابْنُ الْأَشْتَرِ حَتَّی أَتَی الْمَدَائِنَ ثُمَّ سَارَ یُرِیدُ ابْنَ زِیَادٍ فَشَخَصَ الْمُخْتَارُ عَنِ الْکُوفَةِ لَمَّا أَتَاهُ أَنَّ ابْنَ الْأَشْتَرِ قَدِ ارْتَحَلَ مِنَ الْمَدَائِنِ وَ أَقْبَلَ حَتَّی نَزَلَ الْمَدَائِنَ فَلَمَّا نَزَلَ ابْنُ الْأَشْتَرِ نَهْرَ الْخَازِرِ بِالْمَوْصِلِ (2)

أَقْبَلَ ابْنُ زِیَادٍ فِی الْجُمُوعِ فَنَزَلَ عَلَی أَرْبَعَةِ فَرَاسِخَ مِنْ عَسْکَرِ ابْنِ الْأَشْتَرِ ثُمَّ الْتَقَوْا فَحَضَّ ابْنُ الْأَشْتَرِ أَصْحَابَهُ وَ قَالَ یَا أَهْلَ الْحَقِّ وَ أَنْصَارَ الدِّینِ هَذَا ابْنُ زِیَادٍ قَاتِلُ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ قَدْ أَتَاکُمُ اللَّهُ بِهِ وَ بِحِزْبِهِ حِزْبِ الشَّیْطَانِ فَقَاتِلُوهُمْ بِنِیَّةٍ وَ صَبْرٍ لَعَلَّ اللَّهَ یَقْتُلُهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یَشْفِی صُدُورَکُمْ وَ تَزَاحَفُوا وَ نَادَی أَهْلَ الْعِرَاقِ یَا آلَ ثَأْرَاتِ الْحُسَیْنِ فَجَالَ أَصْحَابُ ابْنِ الْأَشْتَرِ

جَوْلَةً فَنَادَاهُمْ یَا شُرْطَةَ اللَّهِ الصَّبْرَ الصَّبْرَ فَتَرَاجَعُوا فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَشَّارِ بْنِ أَبِی عَقِبٍ الدُّؤَلِیُّ حَدَّثَنِی خَلِیلِی: أَنَّا نَلْقَی أَهْلَ الشَّامِ عَلَی نَهَرٍ یُقَالُ لَهُ الْخَازِرُ فَیَکْشِفُونَا حَتَّی نَقُولَ هَیِّ هَیِ (3)

ثُمَّ نَکُرُّ عَلَیْهِمْ فَنَقْتُلُ أَمِیرَهُمْ فَأَبْشِرُوا وَ اصْبِرُوا

ص: 334


1- 1. الحمراء: العجم لان الشقرة أغلب الالوان علیهم و الأحامرة قوم من العجم سکنوا بالکوفة.
2- 2. نهر بین الموصل و اربل.
3- 3. بالفتح و تشدید الیاء مکسورة اسم فعل للامر، بمعنی أسرع فیما أنت فیه.

لشکر مبادرت کرد و آن را به سوی ابن زیاد که در ارض جزیره بود فرستاد. مختار، ابو عبداللَّه جدلی و ابو عماره کیسان را سرپرست یاران خود نمود و ابراهیم بن اشتر را دستور داد تا متوجه ابن زیاد گردد و او را امیر لشکر قرار داد. ابراهیم روز شنبه، هفتم ماه محرم سال 67 قمری با تعداد دو هزار نفر از قبیله مذحج و اسد، تعداد دو هزار نفر از قبیله تمیم و همدان، تعداد هزار و پانصد نفر از قبایل مدینه، تعداد هزار و پانصد نفر از قبیله کنده و ربیعه، تعداد دو هزار نفر از حمراء - یعنی مردم عجم که در کوفه بودند - خارج شد. بعضی گفته اند که ابن اشتر با چهار هزار نفر از سایر قبایل و هشت هزار نفر از حمراء حرکت نمود.

مختار با پای پیاده برای مشایعت ابراهیم ابن اشتر خارج شد. ابراهیم به مختار گفت: خدا تو را رحمت کند، سوار شو! مختار گفت: من اجر این راه رفتن خود را با تو از خدا می خواهم. من دوست دارم پاهایم برای یاری کردن آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله خاک آلود شوند. سپس ابن اشتر را تودیع کرد و بازگشت نمود. ابن اشتر آمد تا وارد مدائن شد.

بعد، از مدائن حرکت کرد و متوجه ابن زیاد شد. هنگامی که خبر حرکت ابن اشتر از مدائن به مختار رسید، مختار از کوفه خارج و در مدائن وارد شد. وقتی که ابن اشتر در موصل نزدیک نهر خازر پیاده شد، ابن زیاد هم با لشکر خود آمد و در چهار فرسخی لشکر ابن اشتر پیاده گردید و با یکدیگر ملاقات نمودند. ابن اشتر یاران خود را برای جنگ تحریک نمود و گفت: ای اهل حق و یاران دین و مذهب! این ابن زیاد است که قاتل امام حسین و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام می باشد. خدا او را با حزب او که حزب شیطانند نزد شما آورده است. پس با تصمیم و صبر با آنان کارزار نمایید. شاید خدای توانا او را به دست شما بکشد و سینه های شما را از بغض و کینه آنان تسلی دهد! سپس آن دو لشکر به خروش آمدند، اهل عراق فریاد زدند: ای خونخواهان حسین! (قیام کنید) وقتی یاران ابن اشتر جولانی زدند، ابن اشتر ندا کرد: ای سربازان خدا! صبر صبر! لشکر ابن اشتر (که نزدیک بود منهزم شوند) مراجعت نمودند. عبداللَّه بن بشار بن ابو عقب دئلی حدیثی برای آنان گفت که از دوست خودم حضرت امیر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: ما با اهل شام نزدیک نهری که آن را خازر می گویند ملاقات خواهیم کرد و آنان ما را شکست می دهند، تا این که ما می گوییم: سرعت کن! سرعت کن! سپس بر آنان حمله می کنیم و امیر آنان را می کشیم. پس مژده باد شما را صبر کنید،

ص: 334

فَإِنَّکُمْ لَهُمْ قَاهِرُونَ- ثُمَّ حَمَلَ ابْنُ الْأَشْتَرِ رحمه الله یَمِیناً فَخَالَطَ الْقَلْبَ وَ کَسَرَهُمْ أَهْلُ الْعِرَاقِ فَرَکَبُوهُمْ یَقْتُلُونَهُمْ فَانْجَلَتِ الْغُمَّةُ وَ قَدْ قُتِلَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ وَ حُصَیْنُ بْنُ نُمَیْرٍ وَ شُرَحْبِیلُ بْنُ ذِی الْکَلَاعِ وَ ابْنُ حَوْشَبٍ وَ غَالِبٌ الْبَاهِلِیُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِیَاسٍ السُّلَمِیُّ وَ أَبُو الْأَشْرَسِ الَّذِی کَانَ عَلَی خُرَاسَانَ وَ أَعْیَانُ أَصْحَابِهِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَقَالَ ابْنُ الْأَشْتَرِ لِأَصْحَابِهِ إِنِّی رَأَیْتُ بَعْدَ مَا انْکَشَفَ النَّاسُ طَائِفَةً مِنْهُمْ قَدْ صَبَرَتْ تُقَاتِلُ فَأَقْدَمْتُ عَلَیْهِمْ وَ أَقْبَلَ رَجُلٌ آخَرُ فِی کَبْکَبَةٍ کَأَنَّهُ بَغْلٌ أَقْمَرُ یُغْرِی النَّاسَ لَا یَدْنُو مِنْهُ أَحَدٌ إِلَّا صَرَعَهُ فَدَنَا مِنِّی فَضَرَبْتُ یَدَهُ فَأَبَنْتُهَا وَ سَقَطَ عَلَی شَاطِئِ نَهَرٍ فَسُرِقَتْ یَدَاهُ وَ عَرِبَتْ رِجْلَاهُ فَقَتَلْتُهُ وَ وَجَدْتُ مِنْهُ رِیحَ الْمِسْکِ وَ أَظُنُّهُ ابْنَ زِیَادٍ فَاطْلُبُوهُ فَجَاءَ رَجُلٌ فَنَزَعَ خُفَّیْهِ وَ تَأَمَّلَهُ فَإِذَا هُوَ ابْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلَی وَصْفِ ابْنِ الْأَشْتَرِ فَاجْتَزَّ رَأْسَهُ وَ اسْتَوْقَدُوا عَامَّةَ اللَّیْلِ بِجَسَدِهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ مِهْرَانُ مَوْلَی زِیَادٍ وَ کَانَ یُحِبُّهُ حُبّاً شَدِیداً فَحَلَفَ أَنْ لَا یَأْکُلَ شَحْماً أَبَداً فَأَصْبَحَ النَّاسُ فَحَوَوْا مَا فِی الْعَسْکَرِ وَ هَرَبَ غُلَامٌ لِعُبَیْدِ اللَّهِ إِلَی الشَّامِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَرْوَانَ مَتَی عَهْدُکَ بِابْنِ زِیَادٍ فَقَالَ جَالَ النَّاسُ فَتَقَدَّمَ فَقَاتَلَ وَ قَالَ ایتِنِی بِجَرَّةٍ فِیهَا مَاءٌ فَأَتَیْتُهُ فَاحْتَمَلَهَا فَشَرِبَ مِنْهَا وَ صَبَّ الْمَاءَ بَیْنَ دِرْعِهِ وَ جَسَدِهِ وَ صَبَّ عَلَی نَاصِیَةِ فَرَسِهِ فَصَهَلَ ثُمَّ اقْتَحَمَهُ فَهَذَا آخِرُ عَهْدِی بِهِ قَالَ وَ بَعَثَ ابْنُ الْأَشْتَرِ بِرَأْسِ ابْنِ زِیَادٍ إِلَی الْمُخْتَارِ وَ أَعْیَانِ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَقَدِمَ بِالرُّءُوسِ وَ الْمُخْتَارُ یَتَغَدَّی فَأُلْقِیَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وُضِعَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام بَیْنَ یَدِی ابْنِ زِیَادٍ وَ هُوَ یَتَغَدَّی وَ أُتِیتُ بِرَأْسِ ابْنِ زِیَادٍ وَ أَنَا أَتَغَدَّی قَالَ وَ انْسَابَتْ حَیَّةٌ بَیْضَاءُ تَخَلَّلُ الَرُّءُوسَ حَتَّی دَخَلَتْ فِی أَنْفِ ابْنِ زِیَادٍ وَ خَرَجَتْ مِنْ أُذُنِهِ وَ دَخَلَتْ مِنْ أُذُنِهِ وَ خَرَجَتْ مِنْ أَنْفِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْمُخْتَارُ مِنَ الْغَدَاءِ قَامَ فَوَطِئَ وَجْهَ ابْنِ زِیَادٍ بِنَعْلِهِ ثُمَّ رَمَی بِهَا إِلَی مَوْلًی لَهُ وَ قَالَ اغْسِلْهَا فَإِنِّی وَضَعْتُهَا عَلَی وَجْهِ نَجِسٍ کَافِرٍ وَ خَرَجَ الْمُخْتَارُ إِلَی الْکُوفَةِ وَ بَعَثَ بِرَأْسِ ابْنِ زِیَادٍ وَ رَأْسِ حُصَیْنِ بْنِ نُمَیْرٍ

ص: 335

زیرا شما بر آنان غالب خواهید شد.

سپس ابن اشتر به طرف یمین لشکر ابن زیاد حمله ای کرد و یمین لشکر را با قلب لشکر مخلوط نمود. اهل عراق اهل شام را شکست دادند و بر گردن آنان سوار شدند و ایشان را به قتل رسانیدند. موقعی که گرد و غبار جنگ فرو نشست، دریافتند که ابن زیاد، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ابن حوشب، غالب باهلی، عبداللَّه بن ایاس سلمی، ابو الاشرس که حاکم خراسان بود و بزرگان اصحاب ابن زیاد لعنة اللَّه علیهم عموما به درک اسفل نازل شده اند.

ابن اشتر به یاران خود گفت: من بعد از این که آن مردم شکست خوردند، گروهی را دیدم که استقامت و قتال می کردند. وقتی بر آنان تاختم، مردی جلوی من آمد که جمعیتی همراهش بودند. او بر استر سفیدی سوار بود و مردم را به جنگ سوق می داد. احدی بر او نزدیک نمی شد، مگر این که او را از پای در می آورد .

هنگامی که آن مرد به من نزدیک شد، ضربتی به دست او زدم و آن را جدا نمودم و وی در کنار نهر افتاد. من دست های او را قطع کردم. پاهایش متورم بودند. من او را کشته ام. بوی مشک از او می وزید. من گمان می کنم ابن زیاد باشد، به دنبال او بروید. مردی از یاران ابن اشتر به سوی او شتافت. وقتی کفش های او را در آورد و دقت نمود، دید همان طور که ابن اشتر گفته بود، او ابن زیاد است. آن مرد سر ابن زیاد را جدا کرد. بدن وی را طعمه آتش قرار داد و آن شب را تا به صبح از روشنایی بدن آن ستمکار استفاده کردند. وقتی چشم مهران که غلام ابن زیاد بود و فوق العاده ابن زیاد را دوست می داشت به این منظره افتاد، قسم خورد که ابدا چربی نخورد! یاران ابن اشتر پس از این که صبح شد، غنیمت های لشکر دشمن را جمع کردند. یکی از غلامان ابن زیاد به سوی شام فرار کرد. عبدالملک مروان به آن غلام گفت: چند روز است که از ابن زیاد خبری نداری؟ غلام گفت: وقتی مردم جولان کردند، ابن زیاد جلو رفت و مشغول کارزار گردید و به من گفت: یک ظرف آب برایم بیاور. هنگامی که آب برایش بردم، مقداری از آن را آشامید و مقداری بین زره و بدن خود پاشید و مقداری به پیشانی اسبش ریخت. سپس اسب خود را راند و داخل معرکه کارزار شد. این آخرین دیدار من است با ابن زیاد.

ابراهیم بن اشتر سر نحس ابن زیاد را با سر بزرگانی که همراه او بودند برای مختار فرستاد. آن سرها را موقعی نزد مختار آوردند که او مشغول ناشتایی بود. وقتی آن سرها را نزد او نهادند گفت: الحمد للَّه رب العالمین! سر مبارک امام حسین علیه السّلام را موقعی نزد ابن زیاد نهادند که مشغول ناشتایی بود. سر ابن زیاد را هم موقعی به نزد من آوردند که مشغول ناشتایی هستم! پس از این جریان یک مار سفیدی آمد و در میان آن سرها گردش نمود تا داخل سوراخ بینی ابن زیاد شد و از گوش نحسش خارج گردید. برای دومین بار داخل گوش او شد و از سوراخ بینی وی بیرون آمد. هنگامی که مختار از خوردن ناشتایی فراغت حاصل کرد، برخاست و صورت ابن زیاد را با نعلین خود پایمال کرد. سپس آن نعلین را نزد یکی از غلامان خود انداخت و گفت: آن را شستشو بده. زیرا من آن را به صورت نجس شخص کافر نهاده ام .

مختار پس از این جریان متوجه کوفه شد و سرهای ابن زیاد، حصین بن نمیر

ص: 335

وَ رَأْسِ شُرَحْبِیلَ بْنِ ذِی الْکَلَاعِ مَعَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ الثَّقَفِیِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَدَّادٍ الْجُشَمِیِّ وَ السَّائِبِ بْنِ مَالِکٍ الْأَشْعَرِیِّ إِلَی مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ بِمَکَّةَ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَوْمَئِذٍ بِمَکَّةَ وَ کَتَبَ إِلَیْهِ مَعَهُمْ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی بَعَثْتُ أَنْصَارَکَ وَ شِیعَتَکَ إِلَی عَدُوِّکَ یَطْلُبُونَهُ بِدَمِ أَخِیکَ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ فَخَرَجُوا مُحْتَسِبِینَ مُحْنِقِینَ أَسِفِینَ فَلَقُوهُمْ دُونَ نَصِیبِینَ فَقَتَلَهُمْ رَبُّ الْعِبَادِ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الَّذِی طَلَبَ لَکُمُ الثَّأْرَ وَ أَدْرَکَ لَکُمْ رُؤَسَاءَ أَعْدَائِکُمْ فَقَتَلَهُمْ فِی کُلِّ فَجٍّ وَ غَرَّقَهُمْ فِی کُلِّ بَحْرٍ فَشَفَی بِذَلِکَ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَ أَذْهَبَ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ قَدِمُوا بِالْکِتَابِ وَ الرُّءُوسِ إِلَیْهِ فَبَعَثَ بِرَأْسِ ابْنِ زِیَادٍ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَأُدْخِلَ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَتَغَدَّی فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أُدْخِلْتُ عَلَی ابْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ هُوَ یَتَغَدَّی وَ رَأْسُ أَبِی بَیْنَ یَدَیْهِ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِی حَتَّی تُرِیَنِی رَأْسَ ابْنِ زِیَادٍ وَ أَنَا أَتَغَدَّی فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَجَابَ دَعْوَتِی ثُمَّ أَمَرَ فَرُمِیَ بِهِ فَحُمِلَ إِلَی ابْنِ الزُّبَیْرِ فَوَضَعَهُ ابْنُ الزُّبَیْرِ عَلَی قَصَبَةٍ فَحَرَّکَتْهَا الرِّیحُ فَسَقَطَ فَخَرَجَتْ حَیَّةٌ مِنْ تَحْتِ السِّتَارِ فَأَخَذَتْ بِأَنْفِهِ فَأَعَادُوا الْقَصَبَةَ فَحَرَّکَتْهَا الرِّیحُ فَسَقَطَ فَخَرَجَتِ الْحَیَّةُ فَأَزَمَتْ بِأَنْفِهِ فَفَعَلَ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَمَرَ ابْنُ الزُّبَیْرِ فَأُلْقِیَ فِی بَعْضِ شِعَابِ مَکَّةَ قَالَ وَ کَانَ الْمُخْتَارُ رحمه الله قَدْ سُئِلَ فِی أَمَانِ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ فَآمَنَهُ عَلَی أَنْ لَا یَخْرُجَ مِنَ الْکُوفَةِ فَإِنْ خَرَجَ مِنْهَا فَدَمُهُ هَدَرٌ قَالَ فَأَتَی عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ رَجُلٌ فَقَالَ إِنِّی سَمِعْتُ الْمُخْتَارَ یَحْلِفُ لَیَقْتُلُنَّ رَجُلًا وَ اللَّهِ مَا أَحْسَبُهُ غَیْرَکَ قَالَ فَخَرَجَ عُمَرُ حَتَّی أَتَی الْحَمَّامَ (1)

فَقِیلَ لَهُ أَ تَرَی هَذَا یَخْفَی عَلَی الْمُخْتَارِ فَرَجَعَ لَیْلًا فَدَخَلَ دَارَهُ فَلَمَّا کَانَ الْغَدُ غَدَوْتُ فَدَخَلْتُ عَلَی الْمُخْتَارِ وَ جَاءَ الْهُشَیْمُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَعَدَ فَجَاءَ حَفْصُ بْنُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ لِلْمُخْتَارِ یَقُولُ لَکَ أَبُو حَفْصٍ أَیْنَ لَنَا بِالَّذِی کَانَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ قَالَ اجْلِسْ فَدَعَا الْمُخْتَارُ أَبَا عَمْرَةَ فَجَاءَ رَجُلٌ قَصِیرٌ یَتَخَشْخَشُ فِی الْحَدِیدِ فَسَارَّهُ وَ دَعَا بِرَجُلَیْنِ فَقَالَ اذْهَبَا مَعَهُ فَذَهَبَ فَوَ اللَّهِ مَا أَحْسَبُهُ بَلَغَ دَارَ

ص: 336


1- 1. یعنی حمام عمر، کما یأتی عن ابن نما فی رسالة أخذ الثأر.

و شرحبیل بن ذی الکلاع را به وسیله عبدالرحمن بن ابی عمیر ثقفی، عبداللَّه بن شداد جشمی و سائب بن مالک اشعری برای محمّد بن حنیفه که در مکه بود فرستاد. حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام هم در مکه بود. مختار نامه ای به وسیله فرستادگان خود برای محمّد بن حنیفه نوشت که مضمون آن این بود:

«من یاران و شیعیان تو را به سوی دشمنانت فرستادم تا خون برادر مظلوم و شهید تو را مطالبه نمایند. آنان در حالی برای کارزار خارج شدند که منظورشان ثواب بود و متأسف بودند. خونخواهان امام حسین علیه السّلام نزدیک نصیبین به لشکر ابن زیاد برخوردند و پروردگار آنان را کشت. سپاس مخصوص آن خدایی است که برای شما خونخواهی کرد و رؤسای دشمنان شما را به دام انداخت. آنان را در هر رهگذر که بودند کشت و در هر دریا که بودند غرق کرد. بدین وسیله قلب و سینه گروه مؤمنین خنک شد و شفا یافت و غیظ قلب آنان را بر طرف نمود.»

هنگامی که مأمورین مختار، نامه او را با سر کفار نزد محمّد بن حنفیه آوردند، او سر ابن زیاد را نزد حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرستاد. سر ابن زیاد هنگامی نزد امام سجاد علیه السّلام وارد شد که آن حضرت مشغول ناشتایی بود. حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: من موقعی نزد ابن زیاد وارد شدم که او ناشتایی می کرد و سر پدر بزرگوارم در مقابل او بود. من در همان وقت دعا کردم و گفتم: پروردگارا! مرا از دنیا مبر تا سر ابن زیاد را در آن موقعی که من ناشتایی می کنم ببینم. سپاس مخصوص آن خدایی است که دعای مرا مستجاب کرد. سپس دستور داد تا آن سر نحس را بیرون بردند.

وقتی آن سر را نزد ابن زبیر بردند او گفت تا آن را بر فراز نی زدند. ناگاه باد شدیدی آمد و آن را به نحوی حرکت داد که سقوط کرد. یک وقت دیدند ماری آمد و بینی ابن زیاد را گزید! آن سر را برای دومین بار بر فراز نی زدند. بار دیگر باد وزید و آن را روی زمین انداخت و همان مار خارج شد و بینی ابن زیاد را گزید. این موضوع تا سه مرتبه عملی شد. ابن زبیر دستور داد تا آن سر نحس را در بعضی از کوه ها و دره های مکه انداختند .

از مختار خواسته بودند که عمر بن سعد ابی وقاص را امان دهد. او این تقاضا را به این شرط پذیرفت که عمر از کوفه خارج نشود و اگر خارج گردد، خونش هدر باشد. شخصی نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنیدم مختار قسم می خورد که مردی را خواهد کشت. من گمان می کنم که آن مرد تو باشی! عمر بن سعد از کوفه خارج و وارد حمام شد (که موضعی بود خارج از کوفه). به عمر گفته شد: تو گمان می کنی اینجا از نظر مختار مخفی خواهد بود؟ لذا عمر شبانه وارد خانه خود گردید. راوی می گوید: وقتی صبح شد، من نزد مختار رفتم. هشیم بن اسود هم آمد و نشست. بعدا حفص که پسر عمر بن سعد بود آمد و به مختار گفت: پدرم می گوید پس آن عهد و پیمانی که بین من و تو بود چه شد؟ مختار به وی گفت: بنشین! سپس مختار ابو عمره را خواست. ناگاه دیدند مردی کوتاه قامت که غرق سلاح بود آمد. مختار بغل گوش ابو عمره سخنی گفت و دو مرد دیگر را خواست و به آنان گفت: با ابو عمره بروید، و ابو عمره رفت. به خدا قسم من گمان نمی کردم ابو عمره به خانه

ص: 336

عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ حَتَّی جَاءَ بِرَأْسِهِ فَقَالَ الْمُخْتَارُ لِحَفْصٍ أَ تَعْرِفُ هَذَا قَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ قَالَ یَا أَبَا عَمْرَةَ أَلْحِقْهُ بِهِ فَقَتَلَهُ فَقَالَ الْمُخْتَارُ رحمه الله عُمَرُ بِالْحُسَیْنِ وَ حَفْصٌ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ لَا سَوَاءَ قَالَ وَ اشْتَدَّ أَمْرُ الْمُخْتَارِ بَعْدَ قَتْلِ ابْنِ زِیَادٍ وَ أَخَافَ الْوُجُوهَ وَ قَالَ لَا یَسُوغُ لِی طَعَامٌ وَ لَا شَرَابٌ حَتَّی أَقْتُلَ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ مَا مِنْ دِینِی أَتْرُکُ أَحَداً مِنْهُمْ حَیّاً وَ قَالَ أَعْلِمُونِی مَنْ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَلَمْ یَکُنْ یَأْتُونَهُ بِرَجُلٍ فَیَقُولُونَ إِنَّ هَذَا مِنْ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ أَوْ مِمَّنْ أَعَانَ عَلَیْهِ إِلَّا قَتَلَهُ وَ بَلَغَهُ أَنَّ شِمْرَ بْنَ ذِی الْجَوْشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ أَصَابَ مَعَ الْحُسَیْنِ إِبِلًا فَأَخَذَهَا فَلَمَّا قَدِمَ الْکُوفَةَ نَحَرَهَا وَ قَسَّمَ لُحُومَهَا فَقَالَ الْمُخْتَارُ أَحْصُوا لِی کُلَّ دَارٍ دَخَلَ فِیهَا شَیْ ءٌ مِنْ ذَلِکَ اللَّحْمِ فَأَحْصَوْهَا فَأَرْسَلَ إِلَی مَنْ کَانَ أَخَذَ مِنْهَا شَیْئاً فَقَتَلَهُمْ وَ هَدَمَ دُوراً بِالْکُوفَةِ وَ أُتِیَ الْمُخْتَارُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُسَیْدٍ الْجُهَنِیِّ وَ مَالِکِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْبَدَّانِیِ (1)

مِنْ کِنْدَةَ وَ حَمَلِ بْنِ مَالِکٍ الْمُحَارِبِیِّ فَقَالَ یَا أَعْدَاءَ اللَّهِ أَیْنَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالُوا أُکْرِهْنَا عَلَی الْخُرُوجِ إِلَیْهِ قَالَ أَ فَلَا مَنَنْتُمْ عَلَیْهِ وَ سَقَیْتُمُوهُ مِنَ الْمَاءِ وَ قَالَ لِلْبَدَّانِیِّ أَنْتَ صَاحِبُ بُرْنُسِهِ لَعَنَکَ اللَّهُ قَالَ لَا قَالَ بَلَی ثُمَّ قَالَ اقْطَعُوا یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ دَعُوهُ یَضْطَرِبُ حَتَّی یَمُوتَ فَقَطَعُوهُ وَ أَمَرَ بِالْآخَرَیْنِ فَضُرِبَتْ أَعْنَاقُهُمَا وَ أُتِیَ بِقُرَادِ بْنِ مَالِکٍ وَ عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَجَلِیِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ الْخَوْلَانِیِّ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَتَلَةَ الصَّالِحِینَ أَ لَا تَرَوْنَ اللَّهَ بَرِئَ مِنْکُمْ لَقَدْ جَاءَکُمُ الْوَرْسُ بِیَوْمٍ نَحْسٍ فَأَخْرَجَهُمْ إِلَی السُّوقِ فَقَتَلَهُمْ وَ بَعَثَ الْمُخْتَارُ مُعَاذَ بْنَ هَانِئٍ الْکِنْدِیَّ وَ أَبَا عَمْرَةَ کَیْسَانَ إِلَی دَارِ خَوْلِیِّ بْنِ یَزِیدَ الْأَصْبَحِیِّ وَ هُوَ الَّذِی حَمَلَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَی ابْنِ زِیَادٍ فَأَتَوْا دَارَهُ فَاسْتَخْفَی فِی الْمَخْرَجِ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ رَکَّبَ عَلَی نَفْسِهِ قَوْصَرَّةً فَأَخَذُوهُ وَ خَرَجُوا یُرِیدُونَ الْمُخْتَارَ فَتَلَقَّاهُمْ فِی رَکْبٍ فَرَدُّوهُ إِلَی دَارِهِ وَ قَتَلَهُ عِنْدَهَا وَ أَحْرَقَهُ.

ص: 337


1- 1. نسبة الی بدا- بتشدید الدال- بطن من کندة، من القحطانیة و هم بنو بدّا بن الحارث بن معاویة بن کندة کانت منازلهم بحضر موت.

عمر بن سعد رسیده باشد که ناگاه دیدم وی با سر بریده ابن سعد مراجعت نمود. مختار به حفص که پسر عمر بود گفت: این سر را می شناسی؟ حفص گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»! مختار به ابو عمره گفت: این حفص را به پدرش ملحق کن! وقتی حفص کشته شد مختار گفت: عمر در عوض امام حسین علیه السّلام و حفص در عوض علی بن الحسین علیهما السّلام، ولی نه این که خون اینان با خون حسین و علی بن الحسین علیهما السّلام برابری کند.

پس از کشته شدن ابن زیاد، کار مختار به قدری بالا گرفت که مردان نامدار را دچار خوف نمود. مختار می گفت: خوراکی و آشامیدنی بر من گوارا نخواهد بود تا این که کشندگان حسین بن علی و قاتلین اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام را به قتل برسانم. دین به من اجازه نمی دهد که احدی از آنان را زنده بگذارم. مختار می گفت: هر کسی را که در ریختن خون حسین علیه السّلام و یارانش شرکت کرده باشد به من معرفی کنید. هر مردی را که نزد مختار می آوردند و می گفتند: این شخص از کشندگان امام حسین علیه السّلام است او را به قتل می رسانید. به مختار این طور رسیده بود که شمر بن ذی الجوشن یکی از شتران امام حسین علیه السّلام را گرفته و وارد کوفه کرده و پس از این که آن را کشته، گوشت آن را تقسیم نموده بود. مختار دستور داد: هر خانه ای را که از آن گوشت گرفته به من معرفی کنید. وقتی آن خانه ها را معرفی کردند، مختار صاحبان آ نها را کشت و آن خانه ها را در کوفه خراب کرد.

هنگامی که عبداللَّه بن اسید جهنی و مالک بن هیثم بدانی که از قبیله کنده بودند و حمل بن مالک محاربی را نزد مختار آوردند، مختار به ایشان گفت: ای دشمنان خدا! امام حسین علیه السّلام چه شد؟ آنان گفتند: ما مجبور شدیم که بر آن حضرت خروج کردیم. مختار گفت: آیا جا نداشت منتی بر او بگذارید و سیرابش کنید؟ سپس به بدانی گفت: تو آن کسی هستی که کلاهخود آن حضرت را غارت نمودی؟ خدا تو را لعنت کند! گفت: نه. مختار گفت: چرا. مختار دستور داد تا دست و پاهای او را قطع کردند و او را رها کردند. وی همچنان می غلتید تا به جهنم نازل شد. سپس بدنش را قطعه قطعه کردند. آن گاه مختار دستور داد آن دو نفر دیگر را گردن زدند. هنگامی که مراد بن مالک، عمرو بن خالد، عبدالرحمن بجلی و عبداللَّه بن قیس خولانی را نزد مختار آوردند، مختار به آنان گفت: ای قاتلین مردان نیکوکار! آیا نمی بینید که خدا از شما بیزار است!؟ همان زعفران های یمنی که از خیمه های حسین علیه السّلام غارت کردید، شما را دچار یک چنین روزی نموده است. سپس دستور داد تا ایشان را به سوی بازار خارج کردند و به قتل رساندند.

مختار، معاذ بن هانی کندی و ابو عمره کیسان را به طرف خانه خولی بن یزید اصبحی که سر امام حسین علیه السّلام را برای ابن زیاد آورده بود، فرستاد. وقتی آنان وارد خانه خولی شدند، خولی در میان مستراح پنهان شد. وقتی مأمورین وارد مستراح شدند، دیدند او زیر سبد مخفی شده است. او را گرفتند و خارج کردند که به سوی مختار ببرند. در بین راه به مختار برخوردند که با گروهی می آمد. خولی را به خانه اش بازگرداندند تا مختار او را در خانه اش کشت و جسدش را سوزانید.

ص: 337

وَ طَلَبَ الْمُخْتَارُ شِمْرَ بْنَ ذِی الْجَوْشَنِ فَهَرَبَ إِلَی الْبَادِیَةِ فَسَعَی بِهِ إِلَی أَبِی عَمْرَةَ فَخَرَجَ إِلَیْهِ مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَاتَلَهُمْ قِتَالًا شَدِیداً فَأَثْخَنَتْهُ الْجِرَاحَةُ فَأَخَذَهُ أَبُو عَمْرَةَ أَسِیراً وَ بَعَثَ بِهِ إِلَی الْمُخْتَارِ فَضَرَبَ (1)

عُنُقَهُ وَ أَغْلَی لَهُ دُهْناً فِی قِدْرٍ فَقَذَفَهُ فِیهَا فَتَفَسَّخَ وَ وَطِئَ مَوْلًی لِآلِ حَارِثَةَ بْنِ مُضَرِّبٍ وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ وَ لَمْ یَزَلِ الْمُخْتَارُ یَتَتَبَّعُ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ وَ أَهْلِهِ حَتَّی قَتَلَ مِنْهُمْ خَلْقاً کَثِیراً وَ هَرَبَ الْبَاقُونَ فَهَدَمَ دُورَهُمْ وَ قَتَلَتِ الْعَبِیدُ مَوَالِیَهُمُ الَّذِینَ قَاتَلُوا الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ أَتَوُا الْمُخْتَارَ فَأَعْتَقَهُمْ.

إیضاح

ردی الفرس بالفتح یردی ردیا إذا رجم الأرض رجما بین العدو و المشی الشدید قوله تعادی من العداوة أو من العدو و الأخیر أظهر قوله لتثأر أی لتطلب الثأر بدم الحسین علیه السلام و قال الفیروزآبادی سرقت مفاصله کفرح ضعف و فی بعض النسخ بالشین من الشرق بمعنی الشق أو من قولهم شرق الدم بجسده شرقا إذا ظهر و لم یسل و عرب کفرح ورم و تقیح و فی بعض النسخ بالغین المعجمة من قولهم غرب کفرح أسود و قال الجوهری یقال أزم الرجل بصاحبه إذا لزمه عن أبی زید و أزمه أیضا أی عضه و الحمام اسم موضع خارج الکوفة و قال الجوهری القوصرة بالتشدید هذا الذی یکنز فیه التمر من البواری.

أقول: قد مضی ذم المختار فی باب مصالحة الحسن علیه السلام(2).

«3»

یر، [بصائر الدرجات] أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ شُعَیْبٍ قَالَ حَدَّثَ أَبُو جَعْفَرٍ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ دَرَّاجٍ حَدَّثَهُ: أَنَّ الْمُخْتَارَ اسْتَعْمَلَهُ عَلَی بَعْضِ عَمَلِهِ وَ أَنَّ الْمُخْتَارَ أَخَذَهُ فَحَبَسَهُ وَ طَلَبَ مِنْهُ مَالًا حَتَّی إِذَا کَانَ یَوْماً مِنَ الْأَیَّامِ دَعَاهُ هُوَ وَ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ فَهَدَّدَهُمَا بِالْقَتْلِ فَقَالَ لَهُ بِشْرُ بْنُ غَالِبٍ وَ کَانَ رَجُلًا مُتَنَکِّراً وَ اللَّهِ مَا تَقْدِرُ عَلَی قَتْلِنَا قَالَ لِمَ وَ مِمَّ ذَلِکَ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ أَنْتُمَا أَسِیرَانِ فِی یَدِی قَالَ لِأَنَّهُ جَاءَنَا فِی الْحَدِیثِ أَنَّکَ تَقْتُلُنَا حِینَ تَظْهَرُ عَلَی دِمَشْقَ فَتَقْتُلُنَا عَلَی دَرَجِهَا قَالَ لَهُ الْمُخْتَارُ صَدَقْتَ قَدْ جَاءَ هَذَا قَالَ فَلَمَّا قُتِلَ الْمُخْتَارُ خَرَجَا مِنْ مَحْبَسِهِمَا.

ص: 338


1- 1. الی المختار فأغلی له خ ل.
2- 2. راجع ج 44 ص 28.

هنگامی که مختار شمر بن ذی الجوشن را تحت تعقیب قرار داد، آن ملعون به جانب بیابان گریخت. ابو عمره با گروهی از یاران خود به دنبال شمر شتافتند. شمر با ایشان جنگ سختی کرد. آخر الامر زخم و جراحات آن لعین را ناتوان کرد، ابو عمره او را اسیر نمود و نزد مختار فرستاد.

مختار پس از این که گردن شمر را زد، دستور داد تا دیگی را پر از روغن کردند و آن را روی آتش نهاده و جوش آوردند و جسد نحس شمر را در میان آن انداختند و بدنش متلاشی گردید. سپس یکی از غلامان حارثة بن مضرب سر و صورت شمر را پایمال نمود. مختار همچنان قاتلین امام حسین علیه السّلام و قاتل یاران آن حضرت را تعقیب می کرد تا این که خلق کثیری از آنان را کشت. آن گروهی که فرار می کردند، خانه هاشان را خراب می نمود. غلامان زر خرید مولای خود را که با امام حسین علیه السّلام قتال کرده بودند می کشتند و نزد مختار می آمدند و مختار آنان را آزاد می کرد.

توضیح

عبارت «ردی الفرس» به فتح راء و «یردی ردیاً» یعنی اسب بین دویدن و سریع رفتن پا بر زمین بکوبد، و عبارت «تعادی» از «عداوت» یا از «عدو» است و دومی ظاهرتر است. عبارت «لتثأر» یعنی برای این که خونخواهی از حسین علیه السّلام کند و فیروزآبادی می گوید: عبارت «سرقت مفاصله» بر وزن فرح، یعنی مفاصلش سست شد و در برخی نسخ با شین آمده که از «شرق» و به معنای شکافته شدن است یا از عبارت «شرق الدم بجسده شرقا» گرفته شده، یعنی خون از جسدش آشکار شد، ولی جاری نشد. و عبارت «عرب» بر وزن فرح، یعنی تورّم کرد و چرکین شد و در برخی نسخ با غین معجم آمده از عبارت «غرب» بر وزن فرح به معنای سیاه شد گرفته شده است. جوهری می گوید: گفته می شود: «ازم الرجل بصاحبه» یعنی آن مرد با دوستش همراه شد و ابی زید گفته «ازمه» نیز به معنای آن را گزید است و «حمّام» اسم موضعی خارج کوفه است و جوهری می گوید: «قَوصرّة» با تشدید، همین بوریایی است که در آن خرما پنهان می شود.

مؤلف: مذمت مختار در «باب مصالحه امام حسن علیه السّلام» گذشت.

روایت3.

بصائر الدرجات: علی بن دراج می گوید: مختار مرا برای کاری استخدام نمود. یک وقت مختار مرا گرفت و زندانی کرد و مالی را از من مطالبه نمود. در یکی از روزها مرا با بشر بن غالب خواست و ما را تهدید به قتل کرد. بشر بن غالب که قیافه خود را تغییر داده بود به مختار گفت: به خدا قسم تو این قدرت را نداری که ما را بکشی. مختار گفت: مادرت برایت گریان شود! چرا نمی توانم، در صورتی که در دست من اسیر هستید؟ گفت: زیرا در حدیث این طور به ما رسیده تو در موقعی ما را می کشی که بر دمشق غالب شوی. تو ما را در میان دمشق خواهی کشت. مختار گفت: راست گفتی، یک چنین حدیثی وارد شده است. هنگامی که مختار کشته شد، ایشان از زندان خارج شدند.

ص: 338

أقول: تمامه فی معجزات الباقر علیه السلام.

«4»

ص، [قصص الأنبیاء علیهم السلام] بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْخَیَّاطِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنْتَصِرَ لِأَوْلِیَائِهِ انْتَصَرَ لَهُمْ بِشِرَارِ خَلْقِهِ وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنْتَصِرَ لِنَفْسِهِ انْتَصَرَ بِأَوْلِیَائِهِ وَ لَقَدِ انْتَصَرَ لِیَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا بِبُخْتَنَصَّرَ.

«5»

سر، [السرائر] أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِیرِ النَّارِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَیَصِیحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ یَا رَسُولَ اللَّهُ أَغِثْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ فَیُنَادِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثاً أَغِثْنِی فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ فَیُنَادِی یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ أَغِثْنِی أَنَا قَاتِلُ أَعْدَائِکِ قَالَ فَیَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ قَدِ احْتَجَّ عَلَیْکَ قَالَ فَیَنْقَضُّ عَلَیْهِ کَأَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ قَالَ فَیُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ الْمُخْتَارُ قُلْتُ لَهُ وَ لِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَ قَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ إِنَّهُ قَالَ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَیْ ءٌ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ فِی قَلْبَیْهِمَا شَیْ ءٌ لَأَکَبَّهُمَا اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَی وُجُوهِهِمَا.

بیان

کأن هذا الخبر وجه جمع بین الأخبار المختلفة الواردة فی هذا الباب بأنه و إن لم یکن کاملا فی الإیمان و الیقین و لا مأذونا فیما فعله صریحا من أئمة الدین لکن لما جری علی یدیه الخیرات الکثیرة و شفی بها صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ کانت عاقبة أمره آئلة إلی النجاة فدخل بذلک تحت قوله سبحانه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ (1) و أنا فی شأنه من المتوقفین و إن کان الأشهر بین أصحابنا أنه من المشکورین.

«6»

م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ: کَمَا أَنَّ بَعْضَ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَطَاعُوا فَأُکْرِمُوا وَ بَعْضَهُمْ عَصَوْا فَعُذِّبُوا فَکَذَلِکَ تَکُونُونَ أَنْتُمْ فَقَالُوا فَمَنِ الْعُصَاةُ

ص: 339


1- 1. التوبة: 102.

مؤلف: این خبر به طور کامل در «تاریخ امام باقر علیه السّلام» خواهد آمد.

روایت4.

قصص الأنبیاء: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: هر گاه خدا بخواهد انتقام اولیای خود را بگیرد، این عمل را به وسیله بدترین مردم انجام می دهد. ولی هر وقت بخواهد انتقام خود را بگیرد، آن را به واسطه اولیای خود انجام می دهد، زیرا انتقام یحیی بن زکریا را به وسیله بخت نصر گرفت.

روایت5.

سرائر: سماعه می گوید: از امام محمّد باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: موقعی که روز قیامت فرا می رسد، پیامبر اسلام و امیرالمؤمنین و حسن و حسین صلی اللَّه علیهم اجمعین از نزدیک جهنم عبور خواهند کرد. شخصی که در جهنم است سه مرتبه فریاد می زند: یا رسول اللَّه به فریادم برس! ولی پیغمبر خدا جوابی به او نخواهد داد. سه مرتبه فریاد می زند: یا امیرالمؤمنین به فریادم برس! آن حضرت هم جوابی به او نخواهد داد. سپس سه مرتبه فریاد می زند: یا حسین به فریادم برس! من قاتل دشمنان تو می باشم. پیامبر خدا به امام حسین علیهما السّلام می فرماید: وی بر تو اتمام حجت نمود. امام حسین علیه السّلام پس از این جریان نظیر عقاب شکاری به فریادش می رسد و او را از آتش نجات می دهد. راوی می گوید: من به امام صادق علیه السّلام گفتم: فدایت شوم! آن شخص که در آتش است کیست؟ فرمود: مختار است. گفتم: برای چه در آتش معذّب خواهد شد، در صورتی که قاتلین امام حسین علیه السّلام را کشت!؟ فرمود: برای این که اندکی از محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم به حق آن خدایی که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را به حق مبعوث کرد، اگر در قلب جبرئیل و میکائیل هم چیزی از (محبت آنان) باشد، خدا ایشان را از ناحیه صورت داخل آتش جهنم خواهد کرد!

بیان

گویا این خبر وجه جمع بین اخبار مختلف وارد شده در این باب است و جمع این است که اگرچه مختار ایمان و یقینش کامل نبود و در قیام خود صریحا از امامان علیهم السّلام اذن نداشت، اما وقتی خیرات زیادی به دست او انجام گرفت و با کارهای او سینه های مؤمنان تشفی پیدا کرد، عاقبت به خیر شد و نجات یافت و با این پایان، داخل فرموده خدای سبحان شد که فرمود: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ.»(1) {و دیگرانی هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با [کاری] دیگر که بد است درآمیخته اند. امید است خدا توبه آنان را بپذیرد.} و من در خصوص او متوقف هستم، گرچه مشهورتر بین اصحاب ما این است که او از مشکورین خواهد بود.

روایت6.

تفسیر امام حسن عسکری: از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام روایت می کند که فرمود: همان طور که گروهی از بنی اسرائیل خدا را اطاعت کردند و گرامی شدند و گروهی از آنان معصیت کردند و معذب گردیدند، شما نیز همان طور خواهید بود. گفتند: یا امیرالمؤمنین! معصیت کاران کیانند؟

ص: 339


1- . توبه / 102

یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الَّذِینَ أُمِرُوا بِتَعْظِیمِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ تَعْظِیمِ حُقُوقِنَا فَخَانُوا وَ خَالَفُوا ذَلِکَ وَ جَحَدُوا حُقُوقَنَا وَ اسْتَخَفُّوا بِهَا وَ قَتَلُوا أَوْلَادَنَا أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِینَ أُمِرُوا بِإِکْرَامِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ قَالَ بَلَی خَبَراً حَقّاً وَ أَمْراً کَائِناً سَیَقْتُلُونَ وَلَدَیَّ هَذَیْنِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ.

ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ سَیُصِیبُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً فِی الدُّنْیَا بِسُیُوفِ بَعْضِ مَنْ یُسَلِّطُ اللَّهُ تَعَالَی عَلَیْهِمْ لِلِانْتِقَامِ- بِما کانُوا یَفْسُقُونَ کَمَا أَصَابَ بَنِی إِسْرَائِیلَ الرِّجْزُ قِیلَ وَ مَنْ هُوَ قَالَ غُلَامٌ مِنْ ثَقِیفٍ یُقَالُ لَهُ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدٍ وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَکَانَ ذَلِکَ بَعْدَ قَوْلِهِ هَذَا بِزَمَانٍ وَ إِنَّ هَذَا الْخَبَرَ اتَّصَلَ بِالْحَجَّاجِ بْنِ یُوسُفَ لَعَنَهُ اللَّهُ مِنْ قَوْلِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ مَا قَالَ هَذَا وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَأَنَا أَشُکُّ هَلْ حَکَاهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَصَبِیٌّ مَغْرُورٌ یَقُولُ الْأَبَاطِیلَ وَ یُغَرُّ بِهَا مُتَّبِعُوهُ اطْلُبُوا لِیَ الْمُخْتَارَ فَطُلِبَ فَأُخِذَ فَقَالَ قَدِّمُوهُ إِلَی النَّطْعِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَأُتِیَ بِالنَّطْعِ فَبُسِطَ وَ أُبْرِکَ عَلَیْهِ الْمُخْتَارُ ثُمَّ جَعَلَ الْغِلْمَانُ یَجِیئُونَ وَ یَذْهَبُونَ لَا یَأْتُونَ بِالسَّیْفِ قَالَ الْحَجَّاجُ مَا لَکُمْ قَالُوا لَسْنَا نَجِدُ مِفْتَاحَ الْخِزَانَةِ وَ قَدْ ضَاعَ مِنَّا وَ السَّیْفُ فِی الْخِزَانَةِ فَقَالَ الْمُخْتَارُ لَنْ تَقْتُلَنِی وَ لَنْ یَکْذِبَ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَئِنْ قَتَلْتَنِی لَیُحْیِیَنِیَ اللَّهُ حَتَّی أَقْتُلَ مِنْکُمْ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةً وَ ثَمَانِینَ أَلْفاً فَقَالَ الْحَجَّاجُ لِبَعْضِ حُجَّابِهِ أَعْطِ السَّیَّافَ سَیْفَکَ یَقْتُلُهُ فَأَخَذَ السَّیَّافُ سَیْفَهُ وَ جَاءَ لِیَقْتُلَهُ بِهِ وَ الْحَجَّاجُ یَحُثُّهُ وَ یَسْتَعْجِلُهُ فَبَیْنَا هُوَ فِی تَدْبِیرِهِ إِذْ عَثَرَ وَ السَّیْفُ بِیَدِهِ فَأَصَابَ السَّیْفُ بَطْنَهُ فَشَقَّهُ فَمَاتَ فَجَاءَ بِسَیَّافٍ آخَرَ وَ أَعْطَاهُ السَّیْفَ فَلَمَّا رَفَعَ یَدَهُ لِیَضْرِبَ عُنُقَهُ لَدَغَتْهُ عَقْرَبٌ فَسَقَطَ فَمَاتَ فَنَظَرُوا وَ إِذَا الْعَقْرَبُ فَقَتَلُوهُ فَقَالَ الْمُخْتَارُ یَا حَجَّاجُ إِنَّکَ لَا تَقْدِرُ عَلَی قَتْلِی وَیْحَکَ یَا حَجَّاجُ أَ مَا تَذْکُرُ مَا قَالَ نِزَارُ بْنُ مَعَدِّ بْنِ عَدْنَانَ- لِلسَّابُورِ ذِی الْأَکْتَافِ حِینَ کَانَ یَقْتُلُ الْعَرَبَ وَ یَصْطَلِمُهُمْ فَأَمَرَ نِزَارٌ وُلْدَهُ فَوُضِعَ فِی زَبِیلٍ فِی طَرِیقِهِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ لِمَ تَقْتُلُ هَؤُلَاءِ الْعَرَبَ وَ لَا ذُنُوبَ لَهُمْ إِلَیْکَ وَ قَدْ قَتَلْتَ الَّذِینَ کَانُوا مُذْنِبِینَ فِی عَمَلِکَ وَ الْمُفْسِدِینَ قَالَ لِأَنِّی وَجَدْتُ فِی الْکِتَابِ

ص: 340

فرمود: آن افرادی هستند که راجع به بزرگداشت ما و حقوق ما مأمور شدند، ولی خیانت و مخالفت کردند، حق ما را انکار نمودند و سبک شمردند، و فرزندان ما و فرزندان پیامبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را که موظف بودند ایشان را گرامی و محبوب بدارند کشتند. گفتند: یا امیرالمؤمنین! آیا یک چنین موضوعی عملی خواهد شد؟ فرمود: آری. این خبری است حق و امری است که عملی خواهد شد. به زودی این دو فرزندم حسن و حسین علیهما السّلام را خواهند کشت.

سپس حضرت امیر علیه السّلام فرمود: به زودی در دنیا عذاب دردناکی به وسیله شمشیرهای آن اشخاصی که بر آنان مسلط می شوند، دچار آن افرادی خواهد شد که ظلم کردند تا انتقام آن فسق و فجورهایی را که انجام دادند بگیرد، همچنان که بنی اسرائیل دچار یک چنین عذاب دردناکی شدند. گفته شد: یا امیرالمؤمنین! چه عذابی و چه کسی؟ فرمود: جوانی است از قبیله ثقیف که او را مختار بن ابو عبیده می گویند. بعد از زمانی که مختار متولد شد، حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام نیز این موضوع را از زبان حضرت امیر علیه السّلام خبر داد. هنگامی که این خبر از زبان امام زین العابدین علیه السّلام به گوش حجاج بن یوسف ثقفی رسید، حجاج گفت: این خبر را پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که نداده است. من شک دارم که آیا این موضوع را علی بن ابی طالب علیه السّلام از قول پیغمبر خدا حکایت کرده یا نه. علی بن الحسین علیهما السّلام که این سخن را گفته کودک است و مغرور و سخنان باطلی می گوید که تابعین خود را فریب دهد! الساعه مختار را نزد من بیاورید!

وقتی مختار را نزد حجاج آوردند، حجاج گفت: او را نزد سفره چرمی ببرید و گردنش را بزنید! سفره چرمی را آوردند و گسترانیدند و مختار را روی آن نگه داشتند. غلامان حجاج ایاب و ذهاب می کردند، ولی شمشیر نمی آوردند. حجاج گفت: شما را چه شده (که شمشیر نمی آورید؟) گفتند: کلید خزانه که شمشیرها در میان آن است مفقود شده است! مختار به حجاج گفت: تو هرگز نمی توانی مرا بکشی، زیرا پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله (که این خبر را داده است) هرگز دروغ نگفته است و بر فرض این که تو مرا به قتل برسانی، خدای توانا حتما مرا زنده خواهد کرد تا تعداد سیصد و هشتاد و سه هزار نفر از شما را به قتل برسانم. حجاج به یکی از دربان های خود گفت: شمشیر خود را به جلاد بده تا مختار را بکشد! وقتی جلاد شمشیر را گرفت و آمد که مختار را بکشد و حجاج هم جلاد را تحریک می نمود، ناگاه در حین حرکت پای جلاد به چیزی گرفت و همان طور که به زمین خورد آن شمشیر شکم وی را پاره و او را به دوزخ نازل کرد! وقتی جلاد دیگری آوردند و شمشیر را به دست او داد تا مختار را بکشد و او دست خود را بلند نمود که گردن مختار را بزند، ناگاه عقربی وی را زد و او نیز درگذشت. هنگامی که چشم ایشان به آن عقرب افتاد آن را کشتند.

مختار گفت: ای حجاج! تو این قدرت را نداری که مرا به قتل برسانی. ای حجاج، وای بر تو! آیا به خاطر نداری در آن هنگامی که شاپور ذوالأکتاف ملت عرب را می کشت و آنان را ریشه کن می کرد، نزار بن معد بن عدنان به شاپور چه گفت؟ نزار به فرزندانش دستور داد تا او را در میان زنبیل نهادند و بر سر راه شاپور گذاشتند. وقتی چشم شاپور به نزار افتاد گفت: تو کیستی؟ گفت: من مردی از عرب می باشم. می خواهم از تو جویا گردم که چرا ملت عرب را می کشی، در صورتی که آنان نسبت به تو گناهی نکردند و در صورتی که گنه کاران و مفسدین را کشتی؟ شاپور گفت: چون من در کتاب این طور یافته ام

ص: 340

أَنَّهُ یَخْرُجُ مِنْهُمْ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ یَدَّعِی النُّبُوَّةَ فَیُزِیلُ دَوْلَةَ مُلُوکِ الْأَعَاجِمِ وَ یُفْنِیهَا فَاقْتُلْهُمْ حَتَّی لَا یَکُونَ مِنْهُمْ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَقَالَ نِزَارٌ لَئِنْ کَانَ مَا وَجَدْتَهُ فِی کُتُبِ الْکَذَّابَیْنِ فَمَا أَوْلَاکَ أَنْ تَقْتُلَ الْبُرَاءَ غَیْرَ الْمُذْنِبِینَ وَ إِنْ کَانَ ذَلِکَ مِنْ قَوْلِ الصَّادِقِینَ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَحْفَظُ ذَلِکَ الْأَصْلَ الَّذِی یَخْرُجُ مِنْهُ هَذَا الرَّجُلُ وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَی إِبْطَالِهِ وَ یُجْرِی قَضَاءَهُ وَ یُنْفِذُ أَمْرَهُ وَ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنْ جَمِیعِ الْعَرَبِ إِلَّا وَاحِدٌ فَقَالَ سَابُورُ صَدَقْتَ هَذَا نِزَارٌ یَعْنِی بِالْفَارِسِیَّةِ الْمَهْزُولَ کُفُّوا عَنِ الْعَرَبِ فَکَفُّوا عَنْهُمْ وَ لَکِنْ یَا حَجَّاجُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَضَی أَنْ أَقْتُلَ مِنْکُمْ ثَلَاثَمِائَةِ أَلْفٍ وَ ثَلَاثَةً وَ ثَمَانِینَ أَلْفَ رَجُلٍ فَإِنْ شِئْتَ فَتَعَاطَ قَتْلِی وَ إِنْ شِئْتَ فَلَا تَتَعَاطَ فَإِنَّ اللَّهَ إِمَّا أَنْ یَمْنَعَکَ عَنِّی وَ إِمَّا أَنَّ یُحْیِیَنِی بَعْدَ قَتْلِکَ فَإِنَّ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ حَقٌّ لَا مِرْیَةَ فِیهِ- فَقَالَ لِلسَّیَّافِ اضْرِبْ عُنُقَهُ فَقَالَ الْمُخْتَارُ إِنَّ هَذَا لَنْ یَقْدِرَ عَلَی ذَلِکَ وَ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ أَنْتَ الْمُتَوَلِّیَ لِمَا تَأْمُرُهُ فَکَانَ یُسَلِّطُ عَلَیْکَ أَفْعًی کَمَا سَلَّطَ عَلَی هَذَا الْأَوَّلِ عَقْرَباً فَلَمَّا هَمَّ السَّیَّافُ أَنْ یَضْرِبَ عُنُقَهُ إِذَا بِرَجُلٍ مِنْ خَوَاصِّ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ قَدْ دَخَلَ فَصَاحَ بِالسَّیَّافِ کُفَّ عَنْهُ وَ مَعَهُ کِتَابٌ مِنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ فَإِذَا فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْدُ یَا حَجَّاجَ بْنَ یُوسُفَ فَإِنَّهُ قَدْ سَقَطَ إِلَیْنَا طَیْرٌ عَلَیْهِ رُقْعَةٌ أَنَّکَ أَخَذْتَ الْمُخْتَارَ بْنَ أَبِی عُبَیْدٍ تُرِیدُ قَتْلَهُ تَزْعُمُ أَنَّهُ حُکِیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ فِیهِ أَنَّهُ سَیَقْتُلُ مِنْ أَنْصَارِ بَنِی أُمَیَّةَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةً وَ ثَمَانِینَ أَلْفَ رَجُلٍ فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی هَذَا فَخَلِّ عَنْهُ وَ لَا تَعَرَّضْ لَهُ إِلَّا بِسَبِیلِ خَیْرٍ فَإِنَّهُ زَوْجُ ظِئْرِ ابْنِی الْوَلِیدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ وَ قَدْ کَلَّمَنِی فِیهِ الْوَلِیدُ وَ إِنَّ الَّذِی حُکِیَ إِنْ کَانَ بَاطِلًا فَلَا مَعْنَی لِقَتْلِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ بِخَبَرٍ بَاطِلٍ وَ إِنْ کَانَ حَقّاً فَإِنَّکَ لَا تَقْدِرُ عَلَی تَکْذِیبِ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ فَخَلَّی عَنْهُ الْحَجَّاجُ فَجَعَلَ الْمُخْتَارُ یَقُولُ سَأَفْعَلُ کَذَا وَ أَخْرُجُ وَقْتَ کَذَا وَ أَقْتُلُ مِنَ النَّاسِ کَذَا وَ هَؤُلَاءِ صَاغِرُونَ یَعْنِی بَنِی أُمَیَّةَ فَبَلَغَ ذَلِکَ الْحَجَّاجَ فَأَخَذَ وَ أَنْزَلَ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ الْعُنُقِ فَقَالَ الْمُخْتَارُ إِنَّکَ لَا تَقْدِرُ عَلَی ذَلِکَ فَلَا تَتَعَاطَ رَدّاً عَلَی اللَّهِ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ إِذْ سَقَطَ عَلَیْهِ طَائِرٌ آخَرُ عَلَیْهِ کِتَابٌ مِنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا حَجَّاجُ لَا تَعَرَّضْ لِلْمُخْتَارِ فَإِنَّهُ زَوْجُ مُرْضِعَةِ ابْنِی الْوَلِیدِ وَ لَئِنْ کَانَ حَقّاً فَسَتُمْنَعُ مِنْ قَتْلِهِ-

ص: 341

که مردی به نام محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از عرب خارج می شود که ادعای نبوت می کند و دولت پادشاهان عجم را نابود و فانی خواهد کرد، لذا من ملت عرب را می کشم که وی به وجود نیاید. نزار گفت: اگر این مطلبی که تو می گویی در کتاب دروغگویان باشد، پس چه فایده از این که تو افراد بی گناه را بکشی؟ و اگر این موضوع در کتاب راستگویان باشد، خدای توانا اصل و ریشه آن مرد (یعنی حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله) را نگه خواهد داشت و تو این قدرت را نخواهی داشت که آن را از بین ببری (و این نزار خود یکی از اجداد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود). قضا و امر پروردگار عملی و اجرا خواهند شد، ولو این که از ملت عرب بیشتر از یک نفر باقی نماند. شاپور گفت: راست گفتی نزار! (به فارسی یعنی لاغر و ناتوان) دست از ملت عرب بردارید. بعدا دست از عرب برداشتند. ای حجاج! خدا قضاوت کرده که من تعداد سیصد و هشتاد و سه هزار نفر مرد را بکشم، چه تو متصدی قتل من بشوی یا نشوی. خدای توانا یا این که تو را از کشتن من ممنوع می نماید و یا پس از این که تو مرا کشتی، مرا زنده خواهد کرد. زیرا قول پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حق است و قابل شک و تردید نیست.

حجاج به جلاد گفت: بزن گردن مختار را! مختار به حجاج گفت: او هرگز یک چنین قدرتی را نخواهد داشت. من دوست دارم این عملی را که به جلاد دستور می دهی، خودت آن را انجام دهی تا یک افعی بر تو مسلط شود، آن طور که به شخص قبل از تو عقرب مسلط شد! وقتی جلاد تصمیم گرفت گردن مختار را بزند، ناگاه دیدند مردی از یاران خصوصی عبدالملک بن مروان وارد شد و به جلاد فریاد زد: مختار را رها کن! وی نامه ای از عبدالملک آورده بود که مضمون آن این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. ای حجاج بن یوسف! یک پرنده نامه ای برای ما آورده که تو مختار بن ابو عبید را گرفته ای و در نظر داری او را بکشی. تو این طور گمان می کنی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره مختار فرموده: وی به زودی تعداد سیصد و هشتاد و سه هزار نفر مرد از انصار بنی امیه را خواهد کشت. موقعی که این نامه به تو رسید، مختار را آزاد کن و جز از طریق خیر متعرض او مشو! زیرا مختار شوهر زنی است که فرزندم ولید را شیر داده است. ولید راجع به این موضوع با من گفتگو نموده است. اگر این موضوعی که از قول پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حکایت شده باطل و دروغ باشد،، معنا ندارد که یک مرد مسلمان برای خبر دروغی کشته شود و اگر حق باشد، تو هرگز این قدرت را نداری که قول پیغمبر خدا را تکذیب نمایی.» حجاج پس از این جریان مختار را آزاد نمود.

ولی مختار همچنان می گفت: من بعدا فلان عمل را انجام می دهم، در فلان موقع خروج می نمایم، فلان تعداد از مردم را خواهم کشت و گروه بنی امیه ناتوان خواهند شد! هنگامی که این گونه سخنان به گوش حجاج رسید، مختار برای دومین بار جلب شد و دستور صادر شد که گردن او زده شود. مختار به حجاج گفت: تو این قدرت را نداری که گردن مرا بزنی. این عمل را انجام مده و دست رد به سینه امر پروردگار مگذار! در همین گفتگو بود که ناگاه دیدند پرنده ای وارد شد و نامه ای از عبدالملک آورد که مضمون آن این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. ای حجاج! مبادا متعرض مختار شوی، زیرا او شوهر زنی است که پسرم ولید را شیر داده است. اگر آنچه که از پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به تو رسیده حق باشد، تو از کشتن مختار ممنوع خواهی شد.

ص: 341

کَمَا مُنِعَ دَانِیَالُ مِنْ قَتْلِ بُخْتَنَصَّرَ الَّذِی کَانَ قَضَی اللَّهُ أَنْ یَقْتُلَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَتَرَکَهُ الْحَجَّاجُ وَ تَوَعَّدَهُ إِنْ عَادَ لِمِثْلِ مَقَالَتِهِ فَعَادَ لِمِثْلِ مَقَالَتِهِ وَ اتَّصَلَ بِالْحَجاج الْخَبَرُ فَطَلَبَهُ فَاخْتَفَی مُدَّةً ثُمَّ ظَفَرَ بِهِ فَلَمَّا هَمَّ بِضَرْبِ عُنُقِهِ إِذْ قَدْ وَرَدَ عَلَیْهِ کِتَابُ عَبْدِ الْمَلِکِ فَاحْتَبَسَهُ الْحَجَّاجُ وَ کَتَبَ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ کَیْفَ تَأْخُذُ إِلَیْکَ عَدُوّاً مُجَاهِراً یَزْعُمُ أَنَّهُ یَقْتُلُ مِنْ أَنْصَارِ بَنِی أُمَیَّةَ کَذَا وَ کَذَا أَلْفاً فَبَعَثَ إِلَیْهِ إِنَّکَ رَجُلٌ جَاهِلٌ لَئِنْ کَانَ الْخَبَرُ فِیهِ بَاطِلًا فَمَا أَحَقَّنَا بِرِعَایَةِ حَقِّهِ لِحَقِّ مَنْ خَدَمَنَا وَ إِنْ کَانَ الْخَبَرُ فِیهِ حَقّاً فَإِنَّهُ سَنُرَبِّیهِ لِیُسَلَّطَ عَلَیْنَا کَمَا رَبَّی فِرْعَوْنُ مُوسَی علیه السلام حَتَّی سُلِّطَ عَلَیْهِ فَبَعَثَ بِهِ الْحَجَّاجُ وَ کَانَ مِنَ الْمُخْتَارِ مَا کَانَ وَ قَتَلَ مَنْ قَتَلَ وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لِأَصْحَابِهِ وَ قَدْ قَالُوا لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَکَرَ مِنْ أَمْرِ الْمُخْتَارِ وَ لَمْ یَقُلْ مَتَی یَکُونُ قَتْلُهُ لِمَنْ یَقْتُلُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَدَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَ وَ لَا أُخْبِرُکُمْ مَتَی یَکُونُ قَالُوا بَلَی قَالَ یَوْمَ کَذَا إِلَی ثَلَاثِ سِنِینَ مِنْ قَوْلِی هَذَا وَ سَیُؤْتَی بِرَأْسِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ فِی یَوْمِ کَذَا وَ کَذَا وَ سَنَأْکُلُ وَ هُمَا بَیْنَ أَیْدِینَا نَنْظُرُ إِلَیْهِمَا قَالَ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی أَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ یَکُونُ فِیهِ الْقَتْلُ مِنَ الْمُخْتَارِ لِأَصْحَابِ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام مَعَ أَصْحَابِهِ عَلَی مَائِدَةٍ إِذْ قَالَ لَهُمْ مَعَاشِرَ إِخْوَانِنَا طَیِّبُوا أَنْفُسَکُمْ فَإِنَّکُمْ تَأْکُلُونَ وَ ظَلَمَةُ بَنِی أُمَیَّةَ یُحْصَدُونَ قَالُوا أَیْنَ قَالَ فِی مَوْضِعِ کَذَا یَقْتُلُهُمُ الْمُخْتَارُ وَ سَیُؤْتَی بِرَأْسَیْنِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَلَمَّا کَانَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ أُتِیَ بِالرَّأْسَیْنِ لَمَّا أَرَادَ أَنْ یَقْعُدَ لِلْأَکْلِ وَ قَدْ فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ فَلَمَّا رَآهُمَا سَجَدَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی أَرَانِی فَجَعَلَ یَأْکُلُ وَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمَا فَلَمَّا کَانَ فِی وَقْتِ الْحَلْوَاءِ لَمْ یَأْتِ بِالْحَلْوَاءِ لِأَنَّهُمْ کَانُوا قَدِ اشْتَغَلُوا عَنْ عَمَلِهِ بِخَبَرِ الرَّأْسَیْنِ فَقَالَ نُدَمَاؤُهُ وَ لَمْ یُعْمَلِ الْیَوْمَ الْحَلْوَاءُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لَا نُرِیدُ حُلْواً أَحْلَی مِنْ نَظَرِنَا إِلَی هَذَیْنِ الرَّأْسَیْنِ.

ثُمَّ عَادَ إِلَی قَوْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ وَ مَا لِلْکَافِرِینَ وَ الْفَاسِقِینَ عِنْدَ اللَّهِ أَعْظَمُ وَ أَوْفَی.

ص: 342

همان طور که دانیال از کشتن بخت النصر که خدا مقدر کرده بود بنی اسرائیل را بکشد ممنوع شد.» حجاج مختار را رها کرد و او را از این گونه سخنان بر حذر داشت! ولی مختار همچنان به سخنان قبلی خود ادامه می داد. هنگامی که سخنانش به گوش حجاج رسید و حجاج او را تحت تعقیب قرار داد، مدتی پنهان گردید. وقتی حجاج به او دست یافت و تصمیم گرفت گردنش را بزند، ناگاه نامه عبدالملک برای حجاج واصل شد. حجاج مختار را زندانی کرد و برای عبدالملک نوشت: «تو چگونه این دشمن آشکار را نگه داری می کنی، در صورتی که او گمان می کند چندین هزار نفر از انصار بنی امیه را خواهد کشت؟» عبدالملک در جواب حجاج نوشت: «تو مردی نادان هستی، زیرا اگر آن موضوعی که درباره مختار گفته شده است دروغ باشد، پس بر ما لازم است حق او را برای حق آن کسی که به ما خدمت کرده رعایت کنیم. و اگر آن موضوع حق باشد، پس ما باید او را پرورش دهیم تا بر ما مسلط شود، همان طور که فرعون موسی را پرورش داد و موسی بر او مسلط شد.» حجاج پس از این جریان مختار را رها کرد و کار مختار همان طور شد که شد و کشت آن افرادی را که باید بکشد.

یاران حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به آن حضرت گفتند: آیا حضرت امیر علیه السّلام که این موضوع را درباره مختار فرموده است، معلوم نکرده که مختار چه موقعی این عمل را انجام می دهد و چه افرادی را خواهد کشت؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السّلام راست فرموده است. آیا می خواهید شما را از موقع این عمل آگاه نمایم؟ گفتند: آری. فرمود: در فلان روز که سه سال بعد خواهد آمد. در آن روز سر ابن زیاد و سر شمر بن ذی الجوشن هنگامی نزد ما می آیند که مشغول غذا خوردن خواهیم بود. هنگامی که آن روز مذکور که حضرت سجاد علیه السّلام به یاران خود خبر داده بود که مختار بنی امیه را خواهد کشت فرا رسید، حضرت سجاد علیه السّلام با اصحاب خود سر سفره نشسته بودند. امام سجاد علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: دلشاد باشید! زیرا شما مشغول خوردن غذا هستید و سرهای ستم کیشان بنی امیه از بدنشان جدا می شوند. گفتند: در چه موضع؟ فرمود: مختار آنان را فعلا سر می برد و به زودی دو سر به این نام و نشان در فلان روز نزد ما خواهند آمد. موقعی که آن روز مزبور فرا رسید و آن دو سر را آوردند، حضرت سجاد علیه السّلام از نماز فراغت حاصل کرده بود و می خواست سر سفره غذا بنشیند. وقتی چشم امام سجاد علیه السّلام به آن دو رأس افتاد فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا این که سر این دو نفر را به من نشان داد. حضرت سجاد علیه السّلام غذا می خورد و به آن سرها نظر می کرد. هنگامی که وقت آوردن حلوا رسید، حلوا را نیاوردند. زیرا آنان از درست کردن حلوا منصرف و متوجه جریان دیدن آن دو رأس شده بودند. یاران حضرت سجاد علیه السّلام گفتند: پس چرا امروز حلوا درست نشد؟ امام سجاد علیه السّلام فرمود: هیچ حلوایی شیرین تر از این نیست که ما به این دو رأس نظر کنیم.

سپس حضرت سجاد علیه السّلام سخن حضرت امیر علیه السّلام را اعاده کرد که می فرماید: آن عذاب هایی که برای کفار خداست، بزرگ تر و کامل تر خواهد بود.

ص: 342

توضیح

قوله علیه السلام فکان ذلک بعد قوله هذا أی ولد المختار بعد قول أمیر المؤمنین هذا بزمان.

«7»

کش، [رجال الکشی] حَمْدَوَیْهِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنَّی عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَدْ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِینَا الْمَالَ عَلَی الْعُسْرَةِ(1).

«8»

کش، [رجال الکشی] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزْدَادَ الرَّازِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَخْرَفِ عَنْ حَبِیبٍ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ الْمُخْتَارُ یَکْذِبُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام.

«9»

کش، [رجال الکشی] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزْدَادَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَی بْنِ یَسَارٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِیکٍ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام یَوْمَ النَّحْرِ وَ هُوَ مُتَّکِئٌ وَ قَالَ أَرْسِلْ إِلَی الْحَلَّاقِ فَقَعَدْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ فَتَنَاوَلَ یَدَهُ لِیُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَکَمُ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیُّ وَ کَانَ مُتَبَاعِداً مِنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَمَدَّ یَدَهُ إِلَیْهِ حَتَّی کَادَ یُقْعِدُهُ فِی حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ یَدَهُ ثُمَّ قَالَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَکْثَرُوا فِی أَبِی وَ قَالُوا وَ الْقَوْلُ وَ اللَّهِ قَوْلُکَ قَالَ وَ أَیَّ شَیْ ءٍ یَقُولُونَ قَالَ یَقُولُونَ کَذَّابٌ وَ لَا تَأْمُرُنِی بِشَیْ ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِی أَبِی وَ اللَّهِ أَنَّ مَهْرَ أُمِّی کَانَ مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ أَ وَ لَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَ قَتَلَ قَاتِلِینَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا فَرَحِمَهُ اللَّهُ وَ أَخْبَرَنِی وَ اللَّهِ أَبِی أَنَّهُ کَانَ لَیَسْمُرُ عِنْدَ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِیٍّ یُمَهِّدُهَا الْفِرَاشَ وَ یُثْنِی لَهَا الْوَسَائِدَ وَ مِنْهَا أَصَابَ الْحَدِیثَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا.

بیان

لیسمر من السمر و هو الحدیث باللیل و فی بعض النسخ لیستمر فهو إما افتعال أیضا من السمر أو بتشدید الراء أی کان دائما عندها و فی بعض النسخ

ص: 343


1- 1. راجع رجال الکشّیّ ص 115 و هکذا ما بعده الی ص 117.

توضیح

عبارت «فکان ذلک بعد قوله هذا» یعنی مختار بعد از فرموده امیرالمؤمنین علیه السّلام که فرمود «هذا...» متولد شد.

روایت7.

رجال کشی: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: مختار را دشنام ندهید، زیرا مختار قاتلین ما خاندان را کشت، برای ما خونخواهی کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستی، مال را در میان ما تقسیم نمود.(1)

روایت8.

رجال کشی: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مختار به حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام دروغ می بست.

روایت9.

رجال کشی: عبداللَّه بن شریک می گوید: روز عید قربان ما به حضور امام محمّد باقر علیه السّلام که تکیه کرده بود مشرف شدیم. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: یک حلّاق - یعنی شخصی را که سر می تراشد - نزد من بیاورید. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم که دیدم پیرمردی از اهل کوفه به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر علیه السّلام را گرفت که ببوسد، ولی امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر علیه السّلام به او فرمود: تو کیستی؟ گفت: من حکم بن مختار بن ابو عبیده ثقفی هستم. امام باقر علیه السّلام دست خود را کشید و او را که با آن حضرت فاصله داشت، آورد و نزدیک خود جای داد. وی به حضرت باقر علیه السّلام گفت: خدا امور تو را اصلاح نماید. مردم درباره پدرم قیل و قال هایی دارند، ولی به خدا قسم آنچه که تو بفرمایی حق همان است. امام باقر علیه السّلام فرمود: چه می گویند؟ گفت: می گویند مختار کذاب بود، ولی من هر چه شما را که بفرمایید قبول دارم. امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد که مهر مادرم از آن چیزهایی بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانه های ما را بنا کرد و دشمنان ما را کشت و خون های ما را مطالبه نمود؟ پس خدا او را رحمت کند. به خدا قسم پدرم به من خبر داد که با فاطمه دختر حضرت امیر علیه السّلام شبانه سخن می گفتند و پدرم رختخواب برای فاطمه آماده می کرد و متکا می آورد. پدرم این حدیث را از فاطمه شنید. خدا پدرت را رحمت کند! خدا پدرت را بیامرزد که حق ما را نزد احدی نگذاشت، قاتلین ما را کشت و برای ما خونخواهی کرد.

توضیح

«لیسمر» از «سمر» به معنای گفتگوی شبانه گرفته شده و در برخی نسخ «لیستمر» دارد و این فعل نیز یا اباب افتعال از سمر است و یا به تشدید راء است، یعنی دائما نزد او بود و در برخی نسخ

ص: 343


1- . رجال کشی: 115 - 117

لییتم و فی بعضها لیتم و الأول کأنه أصوب.

«10»

کش، [رجال الکشی] جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْعُبَیْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: کَتَبَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدٍ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِهَدَایَا مِنَ الْعِرَاقِ فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَی بَابِ عَلِیٍّ دَخَلَ الْآذِنُ یَسْتَأْذِنُ لَهُمْ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ رَسُولُهُ فَقَالَ أَمِیطُوا عَنْ بَابِی فَإِنِّی لَا أَقْبَلُ هَدَایَا الْکَذَّابِینَ وَ لَا أَقْرَأُ کُتُبَهُمْ فَمَحَوُا الْعِنْوَانَ وَ کَتَبُوا لِلْمَهْدِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ فَقَالَ

أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ اللَّهِ لَقَدْ کَتَبَ إِلَیْهِ بِکِتَابٍ مَا أَعْطَاهُ فِیهِ شَیْئاً إِنَّمَا کَتَبَ إِلَیْهِ یَا ابْنَ خَیْرِ مَنْ طَشَی وَ مَشَی فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ فَقُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَمَّا الْمَشْیُ فَأَنَا أَعْرِفُهُ فَأَیُّ شَیْ ءٍ الطَّشْیُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْحَیَاةُ.

بیان

لم أجد الطشی فیما عندنا من کتب اللغة.

«11»

کش، [رجال الکشی] جَبْرَئِیلُ عَنِ الْعُبَیْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَزَوَّرٍ عَنِ الْأَصْبَغِ قَالَ: رَأَیْتُ الْمُخْتَارَ عَلَی فَخِذِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ هُوَ یَمْسَحُ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ یَا کَیِّسُ یَا کَیِّسُ.

«12»

کش، [رجال الکشی] إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ ابْنِ عَمِیرَةَ عَنْ جَارُودِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا امْتَشَطَتْ فِینَا هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ حَتَّی بَعَثَ إِلَیْنَا الْمُخْتَارُ بِرُءُوسِ الَّذِینَ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ.

«13»

کش، [رجال الکشی] مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عَلِیٍّ عَنْ خَالِدِ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمَّا أُتِیَ بِرَأْسِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ رَأْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ خَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْرَکَ لِی ثَأْرِی مِنْ أَعْدَائِی وَ جَزَی الْمُخْتَارَ خَیْراً.

«13»

کش، [رجال الکشی] بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ: أَنَّ الْمُخْتَارَ أَرْسَلَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعِشْرِینَ أَلْفَ دِینَارٍ فَقَبِلَهَا وَ بَنَی بِهَا دَارَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ دَارَهُمُ الَّتِی هُدِمَتْ قَالَ ثُمَّ إِنَّهُ بَعَثَ إِلَیْهِ بِأَرْبَعِینَ أَلْفَ دِینَارٍ بَعْدَ مَا

ص: 344

«لییتم» و در برخی «لیتمّ» دارد و احتمال نخست درست تر است.

روایت10.

رجال کشی: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: مختار نامه ای برای علی بن الحسین علیهما السّلام نوشت و از عراق هدایایی تقدیم نمود. هنگامی که فرستادگان مختار بر در خانه حضرت زین العابدین علیه السّلام آمدند و شخصی رفت برای آنان اجازه ورود بگیرد، شخصی از طرف حضرت سجاد علیه السّلام خارج شد و به آنان گفت: امام سجاد علیه السّلام می فرماید از در خانه من دور شوید! زیرا من هدیه های دروغگویان را نمی پذیرم و نامه های آنان را نمی خوانم. آنان نام حضرت سجاد علیه السّلام را محو کردند و در عوض نام محمّد بن حنفیه را نوشتند. امام محمّد باقر علیه السّلام می فرماید: مختار در آن نامه چیزی برای امام سجاد علیه السّلام ننوشته بود، غیر از این که نوشته بود: «یا ابن خیر من طشی و مشی.» ابو بصیر می گوید: به حضرت باقر گفتم: من معنای کلمه مشی را می دانم. معنای کلمه طشی چیست؟ فرمود: حیات و زندگی کردن. (معنای عبارت مختار این می شود: ای پسر بهترین کسی که راه رفت و زیست!)

توضیح

من واژه «طشی» را در کتب لغتی که در اختیار ماست نیافتم!

روایت11.

رجال کشی: اصبغ بن نباته می گوید: من مختار را دیدم که روی زانوی امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بود و امیرالمؤمنین دست به سر مختار می کشید و می فرمود: ای زیرک! ای زیرک!

روایت12.

رجال کشی: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: هیچ زن هاشمیه ای از ما خاندان شانه به سر نزد و خضاب نگرفت، تا آن موقعی که مختار سر قاتلین امام حسین علیه السّلام را نزد ما فرستاد.

روایت13.

رجال کشی: هنگامی که سر ابن زیاد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام آوردند، آن حضرت خدای را سجده کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدایی است که خون ما را از دشمنانم طلب کرد. خدا به مختار جزای خیر عطا فرماید.

روایت13.

رجال کشی: عمر بن علی می گوید: مختار مبلغ بیست هزار دینار برای امام زین العابدین علیه السّلام فرستاد. آن بزرگوار آن پول ها را قبول کرد و خانه عقیل بن ابی طالب را که خراب شده بود ساخت. بعدا که مختار آن کلام خود را ظاهر کرد نیز مبلغ چهل هزار دینار برای امام سجاد علیه السّلام فرستاد.

ص: 344

أَظْهَرَ الْکَلَامَ الَّذِی أَظْهَرَهُ فَرَدَّهَا وَ لَمْ یَقْبَلْهَا وَ الْمُخْتَارُ هُوَ الَّذِی دَعَا النَّاسَ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ سُمُّوا الْکَیْسَانِیَّةَ وَ هُمُ الْمُخْتَارِیَّةُ وَ کَانَ لَقَبُهُ کَیْسَانَ وَ لُقِّبَ بِکَیْسَانَ لِصَاحِبِ شُرَطِهِ الْمُکَنَّی أَبَا عَمْرَةَ وَ کَانَ اسْمُهُ کَیْسَانَ وَ قِیلَ إِنَّهُ سُمِّیَ کَیْسَانُ بِکَیْسَانَ مَوْلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِی حَمَلَهُ عَلَی الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ دَلَّهُ عَلَی قَتَلَتِهِ وَ کَانَ صَاحِبَ سِرِّهِ وَ الْغَالِبَ عَلَی أَمْرِهِ وَ کَانَ لَا یَبْلُغُهُ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَعْدَاءِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ فِی دَارٍ أَوْ فِی مَوْضِعٍ إِلَّا قَصَدَهُ وَ هَدَمَ الدَّارَ بِأَسْرِهَا وَ قَتَلَ کُلَّ مَنْ فِیهَا مِنْ ذِی رُوحٍ وَ کُلُّ دَارٍ بِالْکُوفَةِ خَرَابٌ فَهِیَ مِمَّا هَدَمَهَا وَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یَضْرِبُونَ بِهَا الْمَثَلَ فَإِذَا افْتَقَرَ إِنْسَانٌ قَالُوا دَخَلَ أَبُو عَمْرَةَ بَیْتَهُ حَتَّی قَالَ فِیهِ الشَّاعِرُ:

إِبْلِیسُ بِمَا فِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَبِی عَمْرَةَ***یُغْوِیکَ وَ یُطْغِیکَ وَ لَا یُعْطِیکَ کِسْرَةً.

«14»

کا، [الکافی] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِی مَا زَالَ سِرُّنَا مَکْتُوماً حَتَّی صَارَ فِی یَدَیْ وُلْدِ کَیْسَانَ فَتَحَدَّثُوا بِهِ فِی الطَّرِیقِ وَ قُرَی السَّوَادِ(1).

بیان

قال الفیروزآبادی کیسان لقب المختار بن أبی عبید المنسوب إلیه الکیسانیة.

«15»

یب، [تهذیب الأحکام] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی قَتَادَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَیْسِیِّ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِی یَجُوزُ النَّبِیُّ الصِّرَاطَ یَتْلُوهُ عَلِیٌّ وَ یَتْلُو عَلِیّاً الْحَسَنُ وَ یَتْلُو الْحَسَنَ الْحُسَیْنُ فَإِذَا تَوَسَّطُوهُ نَادَی الْمُخْتَارُ الْحُسَیْنَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی طَلَبْتُ بِثَأْرِکَ فَیَقُولُ النَّبِیُّ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام أَجِبْهُ فَیَنْقَضُّ الْحُسَیْنُ فِی النَّارِ کَأَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ فَیُخْرِجُ الْمُخْتَارَ حُمَمَةً وَ لَوْ شُقَّ عَنْ قَلْبِهِ لَوُجِدَ حُبُّهُمَا فِی قَلْبِهِ.

بیان

انقض الطائر هوی فی طیرانه و کسر الطائر أی ضم جناحیه حین

ص: 345


1- 1. الکافی ج 2 ص 223 باب الکتمان.

ولی حضرت سجاد علیه السّلام آن مبلغ را نپذیرفت. مختار مردم را به سوی محمّد بن حنفیه دعوت می کرد. آنان که مختاریه بودند، به کیسانیه نامیده شدند. لقب مختار، کیسان بود. مختار بدین جهت به کیسان لقب یافت که نام امیر لشکرش یعنی ابو عمره کیسان بود. گفته شده که وی بدین لحاظ لقب کیسان را یافت که کیسان نام یکی از غلامان حضرت امیر علیه السّلام بود. وی همان کسی بود که مختار را برای طلب خون امام حسین علیه السّلام وادار می کرد و او را به مکان قاتلین امام حسین علیه السّلام راهنمایی می نمود. او محرم اسرار مختار و بر امر او غالب بود. هیچ خبری از دشمنان امام حسین علیه السّلام به او نمی رسید که در فلان خانه یا فلان موضع است، مگر این که وی متوجه آن شخص می شد و همه آن خانه را خراب می کرد و هر ذی روحی را که در آن خانه بود، می کشت. هر خانه ای که در کوفه خراب شده بود، وی آن را خراب کرده بود. اهل کوفه این ابو عمره را ضرب المثل قرار داده بودند. هر گاه شخصی فقیر می شد می گفتند: ابو عمره داخل خانه اش شده است. کار او به جایی رسیده بود که شاعر درباره اش گفته است:

شیطان با آن همه شیطنت هایی که دارد باز هم از ابو عمره بهتر است، شیطان تو را گمراه و سرکش می کند، ولی تو را دچار شکست و خرابی نمی کند

روایت14.

کافی: امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: سرّ ما خاندان را پوشیده بدارید تا موقعی که به دست فرزندان کیسان برسد. بعدا آن را در راه و قریه های کوفه گفتگو کنید.(1)

توضیح

فیروزآبادی می گوید: «کیسان» لقب مختار بن ابی عبید است که کیسانیه به او منتسب هستند.

روایت15.

تهذیب: امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در کنار علی علیه السّلام و در کنار علی علیه السّلام، امام حسن علیه السّلام و در کنار او امام حسین علیه السّلام از پل صراط عبور خواهند کرد. وقتی به وسط آن رسیدند، مختار امام حسین علیه السّلام را صدا می زند که یا ابا عبدالله! من طلب خون تو کردم! پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به امام حسین علیه السّلام می فرماید: جواب او را بده! حسین علیه السّلام پس از این جریان نظیر عقاب شکاری که بالش را موقع فرود جمع نموده، فرود می آید و مختار را با آلودگی به خاکستر بیرون می آورد و اگر دل او شکافته شود، محبت آن دو نفر در قلب او یافت می شود.

توضیح

عبارت «انقضّ الطائر» یعنی پرنده در طیرانش فرود آمد و «کسر الطائر» یعنی هنگام فرود بال خود را

ص: 345


1- . کافی 2 : 223

ینقض و الحمم بضم الحاء و فتح المیم الرماد و الفحم و کل ما احترق من النار قوله علیه السلام حبهما أی حب الشیخین الملعونین و قیل حب الحسنین صلوات الله علیهما فیکون تعلیلا لإخراجه کما أنه علی الأول تعلیل لدخوله و احتراقه و یدفعه ما مر من خبر سماعة(1)

و قیل المراد حب الرئاسة و المال و الأول هو الصواب.

«16»

وَ قَالَ الشَّیْخُ حَسَنُ بْنُ سُلَیْمَانَ فِی کِتَابِ الْمُحْتَضَرِ قِیلَ: بَعَثَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدٍ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَکَرِهَ أَنْ یَقْبَلَهَا مِنْهُ وَ خَافَ أَنْ یَرُدَّهَا فَتَرَکَهَا فِی بَیْتٍ فَلَمَّا قُتِلَ الْمُخْتَارُ کَتَبَ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ یُخْبِرُهُ بِهَا فَکَتَبَ إِلَیْهِ خُذْهَا طَیِّبَةً هَنِیئَةً فَکَانَ عَلِیٌّ یَلْعَنُ الْمُخْتَارَ وَ یَقُولُ کَذَبَ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَیْنَا لِأَنَّ الْمُخْتَارَ کَانَ یَزْعُمُ أَنَّهُ یُوحَی إِلَیْهِ.

أقول: و لنورد هنا رسالة شرح الثأر الذی ألفه الشیخ الفاضل البارع جعفر بن محمد بن نما فإنها مشتملة علی جل أحوال المختار و من قتله من الأشرار علی وجه الاختصار لیشفی به صدور المؤمنین الأخیار و لیظهر منها بعض أحوال المختار و هی هذه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أما بعد حمد الله الذی جعل الحمد ثمنا لثوابه و نجاة یوم الوعید من عقابه و الصلاة علی محمد الذی شرفت الأماکن بذکره و عطرت المساکن برباء نشره (2)

و علی آله و أصحابه الذین عظم قدرهم بقدره و تابعوه فی نهیه و أمره فإنی لما صنفت کتاب المقتل الذی سمیته مثیر الأحزان و منیر سبل الأشجان و جمعت فیه من طرائف الأخبار و لطائف الآثار ما یربی علی الجوهر و النضار سألنی جماعة من الأصحاب أن أضیف إلیه عمل الثأر و أشرح قضیة المختار فتارة أقدم و أخری أحجم و مرة أجنح جنوح الشامس و آونة

ص: 346


1- 1. راجع ص 339 تحت الرقم 5 عن السرائر.
2- 2. النشر: الریح الطیبة، و الربا: الزیادة و النماء، و بالفتح: الفضل و الطول. و فی الأصل:« بریا نشره» فتحرر.

جمع کرد. و «حمم» به ضم حاء و فتح میم خاکستر را گویند و «فحم» هر چیزی است که در آتش بسوزد. عبارت «حبهما» یعنی محبت شیخین ملعون ابی بکر و عمر، و گفته شده: منظور حب حسنین صلوات الله علیهما است و در نتیجه عبارت ذیل حدیث، تعلیل اخراج او از جهنم خواهد بود، چنان چه بنا بر احتمال اول، تعلیل بر دخول او در آتش و سوختن او خواهد بود و احتمال دوم را خبر سماعه رد می کند و گفته شده: مراد حب ریاست و مال است و احتمال نخست درست تر است.

روایت16.

شیخ حسن بن سلیمان در کتاب مختصر می گوید: گفته شده که مختار ابن ابو عبید مبلغ صد هزار درهم برای حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرستاد .

چون امام علیه السّلام دوست نداشت که آن پول را قبول کند و خائف بود که آن را برگرداند، لذا آن را در یک خانه ای نهاد. وقتی مختار کشته شد، امام سجاد علیه السّلام جریان آن پول را برای عبدالملک مروان نوشت. عبدالملک در جواب آن بزرگوار نوشت: «آن پول را تصاحب کن، گوارا باشد.» آن حضرت مختار را لعنت می کرد و می فرمود: این مختار بر خدا و ما دروغ می بست و گمان می کرد که وحی بر او نازل می شود.

مؤلف: ما باید در اینجا رساله «شرح الثأر» را که شیخ فاضل و نیکو جعفر بن محمد بن نما نوشته بیاوریم که مشتمل است بر اکثر احوال مختار به نحو اختصار و اشراری که مختار آنان را کشت، تا دل های مؤمنان نیکوکار شفا یابد و باید از آن برخی احوال مختار روشن شود و آن رساله این است:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. اما بعد از حمد خدایی که حمد را بهای ثوابش و موجب نجات از عقابش در روز قیامت قرار داد، و درود بر محمد که مکان ها به ذکر نامش شرف یافت و مسکن ها به زیادی بوی خوشش معطر گردید، و درود بر آل و اصحابش که منزلتشان به سبب علو منزلت او بلند شد و در امر و نهی از حضرتش متابعت نمودند. من وقتی کتاب مقتلی را که «مثیر الاحزان و منیر سب الاشجان» نامیدم، تألیف کردم و طرفه اخبار و آثار لطیفی در آن جمع کردم که موجب رشد و نمو در جواهر و طلا و نقره گردید، جماعتی از دوستان از من خواستند که خونخواهی امام حسین علیه السّلام را نیز به آن بیفزایم و قضیه مختار را هم شرح دهم. پس گاهی اقدام می کردم و گاهی سکوت می کردم و گاهی مثل ناقه چموش سرپیچی می کردم

ص: 346

أنفر نفور العذراء من ید اللامس و أردهم عن عمله فرقا من التعرض لذکره و إظهار مخفی سره ثم کشفت قناع المراقبة فی إجابة سؤالهم و الانقیاد لمرامهم و أظهرت ما کان فی ضمیری و جعلت نشر فضیلته أنیسی و سمیری لأنه به خبت نار وجد سید المرسلین و قرة عین زین العابدین و ما زال السلف یتباعدون عن زیارته و یتقاعدون عن إظهار فضیلته تباعد الضب عن الماء و الفراقد من الحصباء و نسبوه إلی القول بإمامة محمد بن الحنفیة و رفضوا قبره و جعلوا قربهم إلی الله هجره مع قربه و إن قبته لکل من خرج من باب مسلم بن عقیل کالنجم اللامع و عدلوا من العلم إلی التقلید و نسوا ما فعل بأعداء المقتول الشهید و أنه جاهد فی الله حق الجهاد و بلغ من رضا زین العابدین غایة المراد و رفضوا منقبته التی رقت حواشیها و تفجرت ینابیع السعادة فیها. و کان محمد بن الحنفیة أکبر من زین العابدین سنا و یری تقدیمه علیه فرضا و دینا و لا یتحرک حرکة إلا بما یهواه و لا ینطق إلا عن رضاه و یتأمر له تأمر الرعیة للوالی و یفضله تفضیل السید علی الخادم و الموالی و تقلد محمد رحمه الله أخذ الثأر إراحة لخاطره الشریف من تحمل الأثقال و الشد و الترحال و یدل علی ذلک

ما رویته عن أبی بجیر عالم الأهواز و کان یقول بإمامة ابن الحنفیة قال: حججت فلقیت إمامی و کنت یوما عنده فمر به غلام شاب فسلم علیه فقام فتلقاه و قبل ما بین عینیه و خاطبه بالسیادة و مضی الغلام و عاد محمد إلی مکانه فقلت له عند الله أحتسب عنای فقال و کیف ذاک قلت لأنا نعتقد أنک الإمام المفترض الطاعة تقوم تتلقی هذا الغلام و تقول له یا سیدی فقال نعم هو و الله إمامی فقلت و من هذا قال علی ابن أخی الحسین اعلم أنی نازعته الإمامة و نازعنی فقال لی أ ترضی بالحجر الأسود حکما بینی و بینک فقلت و کیف نحتکم إلی حجر جماد فقال إن إماما لا یکلمه الجماد فلیس بإمام فاستحییت من ذلک فقلت بینی و بینک الحجر الأسود فقصدنا الحجر و صلی و صلیت و تقدم إلیه و قال أسألک بالذی أودعک مواثیق العباد لتشهد لهم بالموافاة إلا أخبرتنا من الإمام منا

ص: 347

و گاهی مثل گریز دخترک بکر از دستان لامسین می گریختم و آنان را از شرح اعمال مختار منصرف می ساختم که متعرض ذکر او نشوند و راز نهان او را آشکار نکنند. سپس مقنعه مراقبت را از اجابت سؤالشان کنار زدم و مطیع مرامشان شدم و درون خود را آشکار کردم و نشر فضل مختار را انیس و محرم شبهایم کردم. زیرا به سبب عمل او، آتش غضب سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و نور دیده زین العابدین خاموش گشت و پیوسته گذشتگان از زیارت او دوری می جستند و از اظهار فضل او خودداری می کردند، مانند دوری کینه از آب و گوساله از سنگریزه، و به او نسبت می دادند که قائل به امامت محمد بن حنفیه است و قبرش را رها کردند و دوری از او را موجب قربشان به خدا قرار دادند، با این که او مقرب درگاه خدا بود و گنبد او برای هر کسی که از باب مسلم بن عقیل خارج می شود، مثل ستاره درخشان است و اینان از علم به تقلید عدول کردند و آنچه مختار با قتله سید شهیدان امام حسین علیه السّلام کرد را فراموش کردند، و این که او به حقیقت جهاد در راه خدا مجاهدت کرد و از جهت رضایت امام زین العابدین علیه السّلام به غایت مقصودش رسید و مناقب او را که حواشی آن نازک است و چشمه های سعادت در آن می جوشد، رها کردند!

محمّد بن حنیفه از نظر سن از امام زین العابدین علیه السّلام بزرگ تر بود. او امام سجاد علیه السّلام را از لحاظ وجوب و دین بر خویشتن مقدم می دانست و بدون تصمیم آن بزرگوار هیچ گونه عملی را انجام نمی داد و سخنی نمی گفت جز با رضایت او. و نسبت به آن حضرت نظیر رعیتی بود که از والی خود فرمانبرداری نماید. وی امام زین العابدین را نظیر خادمی که مولای خود را بر خود فضیلت دهد، بر خویشتن فضیلت و برتری می داد. این قلاده پر افتخار خونخواهی را محمّد بن حنفیه به گردن مختار انداخت و خاطر شریف حضرت سجاد علیه السّلام را از تحمل سنگینی ها و سختی های ارتحال شاد نمود. دلیل بر این موضوع همان روایتی است که من آن را از ابو بجیر عالم اهوازی نقل کرده ام. این ابو بجیر که به امامت محمّد بن حنفیه معتقد بود می گوید: من حج به جای آوردم و امام خودم یعنی محمّد بن حنفیه را ملاقات کردم. در یکی از روزها که من نزد او بودم، دیدم جوانی (یعنی حضرت سجاد علیه السّلام) از نزد محمّد بن حنیفه عبور کرد. محمّد بر او سلام کرد و برخاست و میان دو چشم او را بوسید و او را سید خطاب نمود. آن جوان رفت و محمّد به جای خویشتن مراجعت کرد. من به محمّد بن حنفیه گفتم: ثواب رنج و زحمت خود را از خدا می خواهم. گفت: برای چه!؟ گفتم: ما معتقدیم که امام واجب الاطاعه تو هستی. تو بر می خیزی و با این جوان (یعنی حضرت سجاد علیه السّلام) ملاقات می کنی و به او می گویی ای آقای من؟ محمّد گفت: آری، به خدا قسم او امام من است. گفتم: آن جوان کیست؟ گفت: علی بن الحسین علیهما السّلام است. بدان که من با او راجع به امر امامت منازعه کردم. وی به من فرمود: آیا راضی هستی حجرالاسود درباره من و تو قضاوت نماید؟ من گفتم: چگونه این قضاوت را به عهده سنگی که جماد است بگذاریم؟ فرمود: آن امامی که جماد با او تکلم نکند امام نیست. من از این سخن خجل شدم و گفتم: مانعی ندارد که حجرالاسود بین ما داوری کند. ما متوجه حجرالاسود شدیم. او نماز خواند و من نیز نماز خواندم. سپس حضرت سجاد علیه السّلام نزدیک حجرالاسود رفت و به آن سنگ فرمود: تو را به حق آن خدایی قسم می دهم که عهد و پیمان بندگان را نزد تو امامت نهاده تا شهادت دهی که آنان بر سر عهد و پیمان خود ماندند! به ما خبر بده کدام یک از ما امام هستیم؟

ص: 347

فنطق و الله الحجر و قال یا محمد سلم الأمر إلی ابن أخیک فهو أحق به منک و هو إمامک و تحلحل (1)

حتی ظننته یسقط فأذعنت بإمامته و دنت له بفرض طاعته.

قال أبو بجیر فانصرفت من عنده و قد دنت بإمامة علی بن الحسین علیهما السلام و ترکت القول بالکیسانیة.

وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْبَاقِرَ علیه السلام یَقُولُ: کَانَ أَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ یَخْدُمُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ دَهْراً وَ لَا یَشُکُّ أَنَّهُ الْإِمَامُ حَتَّی أَتَاهُ یَوْماً فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ لِی حُرْمَةً وَ مَوَدَّةً فَأَسْأَلُکَ بِحُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَّا أَخْبَرْتَنِی أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَی خَلْقِهِ قَالَ یَا أَبَا خَالِدٍ لَقَدْ حَلَّفْتَنِی بِالْعَظِیمِ الْإِمَامُ عَلِیٌّ ابْنُ أَخِی عَلَیَّ وَ عَلَیْکَ وَ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو خَالِدٍ قَوْلَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ جَاءَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَاسْتَأْذَنَ وَ دَخَلَ فَقَالَ لَهُ مَرْحَباً یَا کَنْکَرُ مَا کُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَکَ فِینَا فَخَرَّ أَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شُکْراً لِمَا سَمِعَ مِنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی عَرَفْتُ إِمَامِی قَالَ وَ

کَیْفَ عَرَفْتَ إِمَامَکَ یَا أَبَا خَالِدٍ قَالَ لِأَنَّکَ دَعَوْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی لَا یَعْرِفُهُ سِوَی أُمِّی وَ کُنْتُ فِی عَمْیَاءَ مِنْ أَمْرِی وَ لَقَدْ خَدَمْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ عُمُراً- لَا أَشُکُّ أَنَّهُ إِمَامٌ حَتَّی أَقْسَمْتُ عَلَیْهِ فَأَرْشَدَنِی إِلَیْکَ فَقَالَ هُوَ الْإِمَامُ عَلَیَّ وَ عَلَیْکَ وَ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ ثُمَّ انْصَرَفَ وَ قَدْ قَالَ بِإِمَامَةِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ علیه السلام(2).

وَ قَالَ قَوْمٌ مِنَ الْخَوَارِجِ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ لِمَ غَرَّرَ بِکَ فِی الْحُرُوبِ وَ لَمْ یُغَرِّرْ(3) بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ قَالَ لِأَنَّهُمَا عَیْنَاهُ وَ أَنَا یَمِینُهُ فَهُوَ یَدْفَعُ بِیَمِینِهِ عَنْ عَیْنَیْهِ.

وَ رَوَی الْعَبَّاسُ بْنُ بَکَّارٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِیُّ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمٌ مِنْ أَیَّامِ صِفِّینَ دَعَا عَلِیٌّ علیه السلام ابْنَهُ مُحَمَّداً فَقَالَ شُدَّ

ص: 348


1- 1. تحلحل عن مکانه: تحرک و تزحزح.
2- 2. روی الحدیث الکشّیّ فی رجاله ص 111 فراجع.
3- 3. یقال: غرر بنفسه و ماله: عرضهما للهلکة.

به خدا قسم که حجرالاسود به سخن در آمد و به من گفت: ای محمّد! امر امامت را به پسر برادرت تسلیم کن، زیرا او از تو بر مقام امامت اولی و سزاوارتر است. او امام تو خواهد بود. سپس حجرالاسود به نحوی متحرک شد که من گمان کردم: الساعه سقوط خواهد کرد. پس از این معجزه بود که به امامت آن حضرت اعتراف کردم و معتقد شدم که اطاعت آن بزرگوار واجب است. ابو بجیر می گوید: من از نزد محمّد بن حنفیه در حالی مراجعت نمودم که به امامت امام زین العابدین علیه السّلام معتقد شدم و از عقیده گروه کیسانیه برگشتم.

از ابو بصیر روایت شده که گفت: از امام محمّد باقر علیه السّلام شنیدم می فرمود: ابو خالد کابلی مدتی خادم محمّد بن حنفیه بود. وی شکی نداشت که محمّد بن حنفیه امام است. تا این که یک روز ابو خالد نزد محمّد بن حنفیه آمد و گفت: فدایت شوم! من دارای حرمت و مودتی هستم. تو را به حق رسول اللَّه و امیرالمؤمنین علیهما السّلام قسم می دهم، آیا تو آن امامی هستی که خدا اطاعت او را بر خلق خود واجب کرده باشد؟ محمّد بن حنفیه گفت: ای ابو خالد! تو مرا قسم بزرگی دادی. امام بر من و تو و هر مسلمانی، پسر برادرم علی ابن الحسین علیهما السّلام است.

موقعی که ابو خالد این سخن را از محمّد بن حنفیه شنید، متوجه حضرت زین العابدین علیه السّلام شد، اجازه گرفت و به حضور آن حضرت مشرف گردید. امام سجاد علیه السّلام به او فرمود: ای کنگر خوش آمدی! چرا قبل از این نزد ما نمی آمدی، مگر درباره ما چه چیزی برای تو هویدا شده است؟ وقتی ابو خالد این مقاله را از امام سجاد علیه السّلام شنید، خدای را سجده کرد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا این که امام خود را شناختم. امام زین العابدین علیه السّلام به او فرمود: چگونه امام خود را شناختی؟ گفت: زیرا شما مرا به آن نامی صدا زدی که غیر از مادرم کسی آن را نمی دانست و تو از امر من اطلاعی نداشتی. من یک عمر خادم محمّد بن حنفیه بودم و شک نداشتم که وی امام است. تا این که او را قسم دادم و او مرا به سوی تو راهنمایی کرد و گفت: علی بن الحسین علیهما السّلام بر من و تو و هر مسلمانی امام است. سپس ابو خالد در حالی برگشت که به امامت حضرت سجاد علیه السّلام قائل بود.(1)

گروهی از خوارج به محمّد بن حنفیه گفتند: چرا حضرت امیر علیه السّلام تو را به جنگ هایی می فرستد، ولی حسن و حسین علیهما السّلام را نمی فرستد؟ محمّد گفت: حسنین علیهما السّلام حکم دو چشم حضرت امیر علیه السّلام را دارند و من حکم دست راست او را دارم. لذا آن بزرگوار به وسیله دست راست خود از چشمان خویشتن دفاع می نماید.

ابن عباس می گوید: در یکی از روزهای جنگ صفین حضرت امیر، محمّد بن حنفیه را خواست و به او فرمود: به میمنه لشکر دشمن حمله کن!

ص: 348


1- . رجال کشی: 111

عَلَی الْمَیْمَنَةِ فَحَمَلَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَکَشَفَ مَیْمَنَةَ عَسْکَرِ مُعَاوِیَةَ ثُمَّ رَجَعَ وَ قَدْ جُرِحَ فَقَالَ لَهُ الْعَطَشَ فَقَامَ إِلَیْهِ علیه السلام فَسَقَاهُ جُرْعَةً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ صَبَّ الْمَاءَ بَیْنَ دِرْعِهِ وَ جِلْدِهِ فَرَأَیْتُ عَلَقَ الدَّمِ یَخْرُجُ مِنْ حَلَقِ الدِّرْعِ ثُمَّ أَمْهَلَهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ شُدَّ فِی الْمَیْسَرَةِ فَحَمَلَ مَعَ أَصْحَابِهِ عَلَی مَیْسَرَةِ مُعَاوِیَةَ فَکَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَ بِهِ جِرَاحَةٌ وَ هُوَ یَقُولُ الْمَاءَ الْمَاءَ فَقَامَ إِلَیْهِ فَفَعَلَ مِثْلَ الْأَوَّلِ ثُمَّ قَالَ شُدَّ فِی الْقَلْبِ فَکَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَ قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْجِرَاحَاتُ وَ هُوَ یَبْکِی فَقَامَ إِلَیْهِ فَقَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ فِدَاکَ أَبُوکَ لَقَدْ سَرَرْتَنِی وَ اللَّهِ یَا بُنَیَّ فَمَا یُبْکِیکَ أَ فَرَحٌ أَمْ جَزَعٌ فَقَالَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ قَدْ عَرَضْتَنِی لِلْمَوْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَسَلَّمَنِیَ اللَّهُ تَعَالَی وَ کُلَّمَا رَجَعْتُ إِلَیْکَ لِتُمْهِلَنِی فَمَا أَمْهَلْتَنِی وَ هَذَانِ أَخَوَایَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ مَا تَأْمُرُهُمَا بِشَیْ ءٍ فَقَبَّلَ علیه السلام رَأْسَهُ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ أَنْتَ ابْنِی وَ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ فَلَا أَصْوَنُهُمَا قَالَ بَلَی یَا أَبَاهْ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ وَ فِدَاهُمَا.

وَ إِذَا کَانَ ذَلِکَ رَأْیَهُ فَکَیْفَ یَخْرُجُ عَنْ طَاعَتِهِ وَ یَعْدِلُ عَنِ الْإِسْلَامِ بِمُخَالَفَتِهِ مَعَ عِلْمِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ أَنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ وَلِیُّ الدَّمِ وَ صَاحِبُ الثَّأْرِ وَ الْمُطَالِبُ بِدِمَاءِ الْأَبْرَارِ فَنَهَضَ الْمُخْتَارُ نُهُوضَ الْمَلِکِ الْمُطَاعِ وَ مَدَّ إِلَی أَعْدَاءِ اللَّهِ یَداً طَوِیلَةَ الْبَاعِ فَهَشَّمَ عِظَاماً تَغَذَّتْ بِالْفُجُورِ وَ قَطَعَ أَعْضَاءً نَشَأَتْ عَلَی الْخُمُورِ وَ حَازَ إِلَی فَضِیلَةٍ لَمْ یَرْقَ إِلَی شِعَافِ شَرَفِهَا عَرَبِیٌّ وَ لَا أَعْجَمِیٌّ وَ أَحْرَزَ مَنْقَبَةً لَمْ یَسْبِقْهُ إِلَیْهَا هَاشِمِیٌّ وَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ مَالِکٍ الْأَشْتَرُ مُشَارِکاً لَهُ فِی هَذِهِ الْبَلْوَی وَ مُصَدِّقاً عَلَی الدَّعْوَی وَ لَمْ یَکُ إِبْرَاهِیمُ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَ لَا ضَالًّا فِی اعْتِقَادِهِ وَ یَقِینِهِ وَ الْحُکْمُ فِیهِمَا وَاحِدٌ وَ أَنَا أَشْرَحُ بَوَارَ الْفُجَّارِ عَلَی یَدِ الْمُخْتَارِ مُعْتَمِداً قَانُونَ الِاخْتِصَارِ وَ سَمَّیْتُهُ ذَوْبَ النُّضَّارِ فِی شَرْحِ الثَّأْرِ وَ قَدْ وَضَعْتُهُ عَلَی أَرْبَعِ مَرَاتِبَ وَ اللَّهُ الْمُوَفِّقُ لِلصَّوَابِ الْمُکَافِی یَوْمَ الْحِسَابِ.

ص: 349

محمّد با یاران خود حمله کرد و میمنه لشکر معاویه را شکست داد و در حالی برگشت که مجروح شده بود. محمّد به حضرت امیر علیه السّلام گفت: تشنه ام! آن بزرگوار جرعه آبی به وی داد و مقداری آب بین زره و پوست بدن محمّد پاشید. من خون های دلمه شده را می دیدم که از حلقه زره او بیرون می آمدند. حضرت امیر پس از این که ساعتی به محمّد بن حنفیه مهلت داد به او فرمود: اکنون به میسره لشکر دشمن حمله کن! او با یارانش به میسره لشکر معاویه حمله کرد و آن را شکست داد و در حالی مراجعت کرد که بدنش مجروح بود و می گفت: آب آب! حضرت امیر علیه السّلام برخاست و همان عمل قبلی را با او انجام داد. سپس به وی فرمود: برخیز و بر قلب لشکر دشمن حمله کن! محمّد بر قلب لشکر معاویه حمله کرد و آنان را شکست داد و در حالی برگشت که دچار جراحات سنگینی شده بود و گریان بود. حضرت امیر علیه السّلام برخاست و میان دو چشم محمّد را بوسید و به او فرمود: پدرت به فدایت باد! به خدا قسم که تو مرا خوشحال کردی. برای چه گریه می کنی، به جهت خوشحالی یا به علت جزع و فزع گریانی؟ محمّد گفت: چرا گریان نباشم، در صورتی که تو سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادی و خدا مرا به سلامت باز گردانید. هر مرتبه ای که من نزد تو مراجعت کردم تو مرا مهلت ندادی، ولی به دو برادرم حسن و حسین علیهما السّلام هیچ گونه دستوری نمی دهی؟ حضرت امیر علیه السّلام سر محمّد بن حنفیه را بوسید و به او فرمود: ای فرزند عزیزم! تو پسر من هستی، ولی ایشان پسران پیغمبر خدایند، آیا نباید من ایشان را نگهداری نمایم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فدای تو و فدای ایشان نماید!

اکنون که عقیده محمّد بن حنفیه این باشد که گذشت، پس چگونه از اطاعت حضرت سجاد استنکاف می کرد و به وسیله مخالفت با آن حضرت، دست از اسلام برمی داشت؟ در صورتی که محمّد بن حنفیه یقین داشت که حضرت زین العابدین علیه السّلام خونخواه امام حسین علیه السّلام بود و خون نیکوکاران را مطالبه می کرد. سپس مختار نظیر یک پادشاه فرمانروا نهضت کرد و دست طولایی را علیه دشمنان خدا از آستین بیرون آورد. استخوان هایی را شکست که به وسیله فسق و فجور تغذی کرده بودند؛ اعضایی را قطع کرد که به وسیله میگساری نشو و نما نموده بودند؛ یک فضیلتی را به دست آورد که شخصی از عرب و عجم به آن راه نیافت؛ دارای منقبتی شد که هیچ شخص هاشمی بر آن سبقت نگرفته بود. ابراهیم بن اشتر در این اوضاع با مختار شریک بود و ادعای او را تصدیق می نمود. ابراهیم درباره دین خود شکی نداشت و از نظر اعتقاد و یقین گمراه نبود. مختار و ابراهیم یک حکم دارند. من اکنون نابود شدن فجار را به دست مختار شرح می دهم. این موضوع را به اختصار می نویسم. من نام این کتاب را «ذوب النضار فی شرح الثأر» گذاشتم. من این کتاب را روی چهار موضوع پایه گذاری نمودم. خدایی که جزا دهنده روز قیامت است، توفیق صواب دهد.

ص: 349

الْمَرْتَبَةُ الْأُولَی فِی ذِکْرِ نَسَبِهِ وَ طُرَفٍ مِنْ أَخْبَارِهِ

هُوَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدِ بْنِ مَسْعُودِ بْنِ عُمَیْرٍ الثَّقَفِیُّ وَ قَالَ الْمَرْزُبَانِیُّ ابْنُ عُمَیْرِ بْنِ عُقْدَةَ بْنِ عَنْزَةَ کُنْیَتُهُ أَبُو إِسْحَاقَ وَ کَانَ أَبُو عُبَیْدٍ وَالِدُهُ یَتَنَوَّقُ فِی طَلَبِ النِّسَاءِ فَذُکِرَ لَهُ نِسَاءُ قَوْمِهِ فَأَبَی أَنْ یَتَزَوَّجَ مِنْهُنَّ فَأَتَاهُ آتٍ فِی مَنَامِهِ فَقَالَ تَزَوَّجْ دُومَةَ الْحَسْنَاءَ الْحُومَةَ فَمَا تَسْمَعُ فِیهَا لِلَائِمٍ لَوْمَةً فَأَخْبَرَ أَهْلَهُ فَقَالُوا قَدْ أُمِرْتَ فَتَزَوَّجْ دُومَةَ بِنْتَ وَهْبِ بْنِ عُمَرَ بْنِ مُعَتِّبٍ فَلَمَّا حَمَلَتْ بِالْمُخْتَارِ قَالَتْ رَأَیْتُ فِی النَّوْمِ قَائِلًا یَقُولُ:

أَبْشِرِی بِالْوَلَدِ***أَشْبَهَ شَیْ ءٍ بِالْأَسَدِ

إِذَا الرِّجَالُ فِی کَبَدٍ***تَقَاتَلُوا عَلَی بَلَدٍ

کَانَ لَهُ الْحَظُّ الْأَشَّدُّ

فَلَمَّا وَضَعَتْ أَتَاهَا ذَلِکَ الْآتِی فَقَالَ لَهَا إِنَّهُ قَبْلَ أَنْ یَتَرَعْرَعَ وَ قَبْلَ أَنْ یَتَشَعْشَعَ قَلِیلُ الْهَلَعِ کَثِیرُ التَّبَعِ یُدَانُ بِمَا صَنَعَ وَ وَلَدَتْ لِأَبِی عُبَیْدٍ الْمُخْتَارَ وَ جَبْراً وَ أَبَا جَبْرٍ وَ أَبَا الْحَکَمِ وَ أَبَا أُمَیَّةَ وَ کَانَ مَوْلِدُهُ فِی عَامِ الْهِجْرَةِ وَ حَضَرَ مَعَ أَبِیهِ وَقْعَةَ قُسِّ النَّاطِفِ (1) وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ کَانَ یَتَفَلَّتُ لِلْقِتَالِ فَیَمْنَعُهُ سَعْدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَمُّهُ فَنَشَأَ مِقْدَاماً شُجَاعاً لَا یَتَّقِی شَیْئاً وَ تَعَاطَی مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ کَانَ ذَا عَقْلٍ وَافِرٍ وَ جَوَابٍ حَاضِرٍ وَ خِلَالٍ مَأْثُورَةٍ وَ نَفْسٍ بِالسَّخَاءِ مَوْفُورَةٍ وَ فِطْرَةٍ تُدْرِکُ الْأَشْیَاءَ بِفَرَاسَتِهَا وَ هِمَّةٍ تَعْلُو عَلَی الْفَرَاقِدِ بِنَفَاسَتِهَا وَ حَدْسٍ مُصِیبٍ وَ کَفٍّ فِی الْحُرُوبِ مُجِیبٍ وَ مَارَسَ التَّجَارِبَ فَحَنَّکَتْهُ وَ لَابَسَ الْخُطُوبَ فَهَذَّبَتْهُ (2).

ص: 350


1- 1. قس الناطف: موضع قرب الکوفة، و به کان وقعة لهم علی الفرس راجع أیام العرب فی الإسلام للمیدانی بذیل مجمع الامثال ج 2 ص 445. و فی النسخ: قیس الناطف و هو تصحیف.
2- 2. سیأتی شرح غرائب الحدیث فی بیانه قدّس سرّه، و لا نذکره حذر التکرار فراجع.

موضوع یکم: درباره حسب و نسب و قسمتی از احوال مختار

او مختار بن ابو عبید بن مسعود بن عمیر ثقفی است. مرزبانی گفته: ابن عمیر بن عقدة بن عنزه. کنیه مختار ابو اسحاق بود. پدر مختار در جستجوی زنی نجیبه بود. وقتی زنان قبیله خودش را به او عرضه کردند نپذیرفت، تا این که شخصی به خواب ابو عبید آمد و به او گفت: با «دومة الحسناء الحومة» ازدواج کن، زیرا درباره وی ملامتی نخواهی شنید. وقتی این خواب را برای خویشاوندان خود نقل کرد گفتند: اکنون که این مأموریت را پیدا کردی، با دومه دختر وهب بن عمیر بن معتب ازدواج کن. هنگامی که آن زن به مختار حامله شد گفت: در عالم خواب دیدم گوینده ای می گفت:

مژده باد تو را به پسری که از هر چیزی بیشتر به شیر ژیان شباهت دارد!

هنگامی که مردان در سختی مشغول کارزار روی خاک شوند، آن فرزند دارای حظ شدیدی خواهد بود

هنگامی که مادر مختار وضع حمل کرد، همان شخص در خوابش آمد و به او گفت: این فرزند تو قبل از این که مدتی از عمرش بگذرد و قبل از این که مدتی از عمرش باقی باشد، ترس او کم و تابعین وی زیاد می شوند و جزای عمل خود را خواهد دید. وی مختار، جبر، ابو جبر، ابوالحکم و ابو امیه را برای ابو عبید به دنیا آورد. مختار در سال هجرت حضرت نبوی متولد شد و در سنّ سیزده سالگی، به همراه پدرش در واقعه قس ناطف (که موضعی است نزدیک کوفه) حضور داشت. مختار فعالیت می کرد که مشغول کارزار شود، ولی عمویش سعد بن مسعود مانع او می شد. مختار در حالی نشو و نما کرد که پیشرو و شجاع و نترس بود و کارهای عالی انجام می داد. مردی بود که عقلش زیاد و حاضر جواب بود. دارای صداقتی مأثور و نفسی فوق العاده با سخاوت بود؛ فطرتی داشت که اشیاء را به فراست خود درک می نمود؛ همتی داشت که از لحاظ نفاست بر ستارگان برتری می کرد؛ حدسی صحیح داشت؛ در جنگ ها دستی داشت رسا و با تجربه ها مأنوس و ماهر بود؛ و امور بسیار مهمی را تهذیب و تسخیر کرده بود.

ص: 350

وَ رُوِیَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّهُ قَالَ: رَأَیْتُ الْمُخْتَارَ عَلَی فَخِذِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ یَمْسَحُ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ یَا کَیِّسُ یَا کَیِّسُ فَسُمِّیَ کَیْسَانَ.

وَ إِلَیْهِ عُزِیَ الْکَیْسَانِیَّةُ کَمَا عُزِیَ الْوَاقِفَةُ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام وَ الْإِسْمَاعِیلِیَّةُ إِلَی أَخِیهِ إِسْمَاعِیلَ وَ غَیْرُهُمْ مِنَ الْفِرَقِ.

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ ثَأْرَنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِینَا الْمَالَ عَلَی الْعُسْرَةِ.

وَ رُوِیَ: أَنَّهُ دَخَلَ جَمَاعَةٌ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ علیه السلام وَ فِیهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَرِیکٍ قَالَ فَقَعَدْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِمْ شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ فَتَنَاوَلَ یَدَهُ لِیُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا أَبُو الْحَکَمِ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیُّ وَ کَانَ مُتَبَاعِداً مِنْهُ علیه السلام فَمَدَّ یَدَهُ فَأَدْنَاهُ حَتَّی کَادَ یُقْعِدُهُ فِی حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ یَدَهُ فَقَالَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَکْثَرُوا فِی أَبِی وَ الْقَوْلُ وَ اللَّهِ قَوْلُکَ قَالَ وَ أَیَّ شَیْ ءٍ یَقُولُونَ؟ قَالَ یَقُولُونَ کَذَّابٌ وَ لَا تَأْمُرُنِی بِشَیْ ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِی أَبِی أَنَّ مَهْرَ أُمِّی مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ إِلَیْهِ أَ وَ لَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَ قَتَلَ قَاتِلَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا فَرَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ وَ کَرَّرَهَا ثَلَاثاً مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ.

وَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: کُنْتُ أَزُورُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فِی کُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً فِی وَقْتِ الْحَجِّ فَأَتَیْتُهُ سَنَةً وَ إِذَا عَلَی فَخِذِهِ صَبِیٌّ فَقَامَ الصَّبِیُّ فَوَقَعَ عَلَی عَتَبَةِ الْبَابِ فَانْشَجَّ فَوَثَبَ إِلَیْهِ مُهَرْوِلًا فَجَعَلَ یُنَشِّفُ دَمَهُ وَ یَقُولُ إِنِّی أُعِیذُکَ أَنْ تَکُونَ الْمَصْلُوبَ فِی الْکُنَاسَةِ قُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ أَیُّ کُنَاسَةٍ قَالَ کُنَاسَةُ الْکُوفَةِ قُلْتُ وَ یَکُونُ ذَلِکَ قَالَ إِی وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ عِشْتَ بَعْدِی لَتَرَیَنَّ هَذَا الْغُلَامَ فِی نَاحِیَةٍ مِنْ نَوَاحِی الْکُوفَةِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ مَدْفُونٌ مَنْبُوشٌ مَسْحُوبٌ مَصْلُوبٌ فِی الْکُنَاسَةِ ثُمَّ یُنْزَلُ فَیُحْرَقُ وَ یُذْرَی فِی الْبَرِّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا اسْمُ هَذَا الْغُلَامِ فَقَالَ ابْنِی زَیْدٌ ثٌمَّ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ وَ قَالَ لَأُحَدِّثَنَّکَ بِحَدِیثِ ابْنِی هَذَا بَیْنَا أَنَا لَیْلَةً سَاجِدٌ وَ رَاکِعٌ ذَهَبَ بِیَ النَّوْمُ فَرَأَیْتُ کَأَنِّی فِی الْجَنَّةِ وَ کَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ قَدْ زَوَّجُونِی حَوْرَاءَ مِنْ حُورِ الْعِینِ فَوَاقَعْتُهَا وَ اغْتَسَلْتُ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی وَ وَلَّیْتُ هَتَفَ

ص: 351

از اصبغ بن نباته روایت شده که گفت: من مختار را روی زانوی حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام دیدم. حضرت امیر دست به سر مختار می کشید و می فرمود: ای زیرک! ای زیرک! بدین جهت او به کیسان نامیده شد. گروه کیسانیه به مختار نسبت داده می شوند. کما این که گروه واقفیه به حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام و گروه اسماعیلیه به برادر موسی بن جعفر که اسماعیل نام داشت و فرقه های دیگری منسوب می باشند.

امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: مختار را دشنام ندهید، زیرا مختار قاتلین ما خاندان را کشت، برای ما خونخواهی کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستی مال را در میان ما تقسیم نمود. و روایت شده جماعتی بر امام باقر علیه السّلام داخل شدند که در بین آنان عبداللَّه بن شریک نیز بود. وی می گوید: من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم که دیدم پیرمردی از اهل کوفه به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر علیه السّلام را گرفت که ببوسد، ولی امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر علیه السّلام به او فرمود: تو کیستی؟ گفت: من ابو حکم بن مختار بن ابو عبیده ثقفی هستم. او با آن حضرت فاصله داشت، حضرت دست او را گرفت و بعد که دست خود را عقب کشید و نگذاشت ببوسد، او را نزدیک آورد و نزدیک بود او را در دامان خود بنشاند. وی به حضرت باقر علیه السّلام گفت: خدا امور تو را اصلاح نماید. مردم درباره پدرم قیل و قال هایی دارند. ولی به خدا قسم آنچه که تو بفرمایی حق همان است. امام باقر علیه السّلام فرمود: چه می گویند؟ گفت: می گویند مختار کذاب بود، ولی من هر چه را که شما بفرمایید قبول دارم. امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد که مهر مادرم از آن چیزهایی بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانه های ما را بنا کرد و دشمنان ما را کشت و خون های ما را مطالبه نمود؟ پس خدا او را رحمت کند- و این جمله را سه بار تکرار کرد- که حق ما را نزد احدی نگذاشت مگر آنکه آن را مطالبه کرد.

از ابو حمزه ثمالی روایت شده که گفت: من هر سالی یک مرتبه در موسم حج امام زین العابدین علیه السّلام را زیارت می کردم. در یکی از سال ها که به حضور آن حضرت مشرف شدم، دیدم کودکی روی زانوی امام زین العابدین علیه السّلام است. آن کودک برخاست و نزد آستانه در افتاد و بدنش خون آمد. ناگاه حضرت سجاد علیه السّلام در حالی که هروله می کرد، برجست و خون های بدن وی را خشک کرد و فرمود: من تو را به خدا پناه می دهم که در کناسه (مکانی است که خاکروبه و امثال آن را در آنجا می ریزند) بر فراز دار باشی. من گفتم: پدر و مادرم به فدایت! کدام کناسه؟ فرمود: کناسه کوفه. گفتم: آیا این موضوع عملی خواهد شد؟ فرمود: آری، به حق آن خدایی که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مبعوث نموده است. اگر تو بعد از من زنده باشی حتما این کودک را خواهی دید که در یکی از نواحی کوفه مقتول، مدفون، منبوش. (یعنی قبر او را می شکافند) است، جنازه اش را روی زمین می کشانند و بدنش را در کناسه بالای دار خواهند زد. سپس جنازه اش را از فراز دار فرود می آورند و می سوزانند و خاکسترش در میان صحرا به باد خواهد رفت. من گفتم: فدایت شوم! نام این کودک چیست؟ فرمود: نام این پسرم زید است. سپس چشمان مبارکش پر از اشک شد و فرمود: من جریان این پسرم را برای شما شرح می دهم: در یکی از شب ها که من مشغول سجود و رکوع بودم، ناگاه خوابم رفت. گویا خواب دیدم در بهشت هستم و گویا پیغمبر خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السّلام حوریه ای را برایم تزویج کردند. من با آن حوریه مواقعه نمودم و نزد سدرة المنتهی غسل کردم و بازگشتم. ناگاه هاتفی

ص: 351

بِی هَاتِفٌ لِیَهْنِئْکَ زَیْدٌ.

فَاسْتَیْقَظْتُ وَ تَطَهَّرْتُ وَ صَلَّیْتُ صَلَاةَ الْفَجْرِ فَدَقَّ الْبَابَ رَجُلٌ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا مَعَهُ جَارِیَةٌ مَلْفُوفٌ کُمُّهَا عَلَی یَدِهِ مُخَمَّرَةٌ بِخِمَارٍ قُلْتُ حَاجَتُکَ قَالَ أُرِیدُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ قُلْتُ أَنَا هُوَ قَالَ أَنَا رَسُولُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیِّ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ وَقَعَتْ هَذِهِ الْجَارِیَةُ فِی نَاحِیَتِنَا فَاشْتَرَیْتُهَا بِسِتِّمِائَةِ دِینَارٍ وَ هَذِهِ سِتُّمِائَةِ دِینَارٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَی دَهْرِکَ وَ دَفَعَ إِلَیَّ کِتَاباً کَتَبْتُ جَوَابَهُ وَ قُلْتُ مَا اسْمُکِ قَالَتْ حَوْرَاءُ فَهَیَّئُوهَا لِی وَ بِتُّ بِهَا عَرُوساً فَعَلِقَتْ بِهَذَا الْغُلَامِ فَأَسْمَیْتُهُ زَیْداً وَ سَتَرَی مَا قُلْتُ لَکَ.

قَالَ أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُّ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ کُلَّ مَا ذَکَرَهُ علیه السلام فِی زَیْدٍ.

و روی عن عمر بن علی علیه السلام: أن المختار أرسل إلی علی بن الحسین عشرین ألف دینار فقبلها و بنی منها دار عقیل بن أبی طالب و دارهم التی هدمت. و کان المختار ذا مقول مشحوذ الغرار مأمون العثار إن نثر سجع و إن نطق برع ثابت الجنان مقدم الشجعان ما حدس إلا أصاب و لا تفرس قط خاب و لو لم یکن کذلک لما قام بأدوات المفاخر و رأس علی الأمراء و العساکر و ولی علی علیه السلام عمه علی المدائن عاملا و المختار معه فلما ولی المغیرة بن شعبة الکوفة من قبل معاویة رحل المختار إلی المدینة و کان یجالس محمد بن الحنفیة و یأخذ عنه الأحادیث فلما عاد إلی الکوفة رکب مع المغیرة یوما فمر بالسوق فقال المغیرة یا لها غارة و یا له جمعا إنی لأعلم کلمة لو نعق لها ناعق و لا ناعق لها لاتبعوه و لا سیما الأعاجم الذین إذا ألقی إلیهم الشی ء قبلوه فقال له المختار و ما هی یا عم قال یستأدون بآل محمد فأغضی علیها المختار و لم یزل ذلک فی نفسه ثم جعل یتکلم بفضل آل محمد و ینشر مناقب علی و الحسن و الحسین علیهم السلام و یسیر ذلک و یقول إنهم أحق بالأمر من کل أحد بعد رسول الله و یتوجع لهم مما نزل بهم ففی بعض الأیام لقیه معبد بن خالد الجدلی جدیلة قیس فقال له یا معبد إن أهل الکتب ذکروا أنهم یجدون رجلا من ثقیف یقتل الجبارین و ینصر

ص: 352

به گوشم گفت: زید برای تو مبارک باشد!

من از خواب بیدار شدم. تطهیر کردم و نماز صبح را به جای آوردم. ناگاه دیدم مردی دق الباب می کند. وقتی بیرون رفتم، دیدم یک کنیزک همراه اوست که آستین هایش بسته و صورتش پوشیده است. من به آن مرد گفتم: چه حاجتی داری؟ گفت: علی بن الحسین را می خواهم. گفتم: من علی بن الحسینم. گفت: من فرستاده مختار بن ابو عبید ثقفی هستم. مختار تو را سلام می رساند و می گوید این کنیز در ناحیه ما آمد و من او را به مبلغ 600 دینار خریده ام و این مبلغ 600 دینار است. تو از این پول استعانت کن. او نامه ای به من داد و جواب وی را نوشتم. هنگامی که به آن کنیزک گفتم: نام تو چیست؟ گفت: حوراء. او را مهیا نمودند و من با او مضاجعت کردم. بعدا این کودک را برایم آورد و من نام او را زید نهادم. تو بعدا آنچه را که برایت گفتم خواهی دید.

ابو حمزه ثمالی می گوید: به خدا قسم آنچه را که حضرت سجاد علیه السّلام درباره زید فرموده بود دیدم.

از عمر بن علی روایت شده که گفت: مختار مبلغ بیست هزار دینار برای حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرستاد. امام سجاد علیه السّلام آن مبلغ را پذیرفت و خانه عقیل بن ابی طالب و خانه خودشان را که خراب شده بود ساخت. مختار مردی سخنور، تیزگو و مأمون از خطا بود؛ اگر نثر می گفت با سجع و قافیه بود؛ اگر نطق می کرد کامل بود؛ ثابت القلب و شجاعت پیشه بود؛ هیچ حدسی نمی زد مگر این که درست بود؛ هرگز فراستی به کار نمی برد که محروم شود. اگر مختار این طور نمی بود، دارای آن همه وسائل افتخار نمی شد و رئیس امیران و لشکرها نمی گردید. حضرت علی بن ابی طالب عموی مختار را والی مدائن قرار داد و مختار هم با عمویش بود. هنگامی که مغیرة بن شعبه از طرف معاویه والی کوفه شد، مختار متوجه مدینه گردید و با محمّد بن حنفیه مجالست می کرد و از او اخذ حدیث می نمود. موقعی که مختار به سوی کوفه مراجعت کرد، یک روز با مغیره سوار شد و از بازار عبور کردند. مغیره گفت: چه غارتگری ها که در این کوفه رخ خواهد داد و جمعیت ها که در این بازار جمع خواهند شد! من یک کلمه ای می دانم که اگر گوینده ای آن را بگوید- گر چه کسی نیست که آن را بگوید- تابع وی خواهند شد. مخصوصا مردمان عجم که هر چیزی به آنان عرضه شود، آن را می پذیرند. مختار گفت: ای عمو! آن کلمه چیست!؟ مغیره گفت: از آل محمّد طرفداری می کنند. مختار از این سخن خشمناک گردید و دائما این موضوع را در مد نظر داشت. سپس مختار درباره فضیلت آل محمّد صلی اللَّه علیهم اجمعین سخن می گفت، فضائل و مناقب حضرت علی و حسن و حسین علیهم السّلام را نشر می داد و می گفت: آنان بعد از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، از هر کسی برای مقام خلافت اولی و احق می باشند. سپس به علت آن مصائبی که بر آنان وارد شده بود جزع و فزع می کرد.

در یکی از روزها معبد بن خالد جدلی با مختار ملاقات کرد و او به معبد گفت: اهل کتاب می گویند که مردی از قبیله ثقیف، افراد جبار و ستم کیش را خواهد کشت، مظلومین را یاری خواهد کرد

ص: 352

المظلومین و یأخذ بثأر المستضعفین و وصفوا صفته فلم یذکروا صفة فی الرجل إلا و هی فیّ غیر خصلتین أنه شابّ و قد جاوزت الستین و أنه ردیّ البصر و أنا أبصر من عقاب فقال معبد أما السنّ فإن ابن ستین و سبعین عند أهل ذلک الزمان شاب و أما بصرک فما تدری ما یحدث الله فیه لعله یکلّ قال عسی فلم یزل علی ذلک حتی مات معاویة و ولی یزید و وجه الحسین علیه السلام مسلم بن عقیل إلی الکوفة فأسکنه المختار داره و بایعه فلما قتل مسلم رحمه الله سعی بالمختار إلی عبید الله بن زیاد فأحضره و قال له یا ابن عبید أنت المبایع لأعدائنا فشهد له عمرو بن حریث أنه لم یفعل فقال عبید الله لو لا شهادة عمرو لقتلتک و شتمه و ضربه بقضیب فی یده فشتر عینه و حبسه و حبس أیضا عبد الله بن الحارث بن عبد المطلب و کان فی الحبس میثم التمار رحمه الله فطلب عبد الله حدیدة یزیل بها شعر بدنه و قال لا آمن ابن زیاد یقتلنی فأکون قد ألقیت ما علی من الشعر فقال المختار و الله لا یقتلک و لا یقتلنی و لا یأتی علیک إلا قلیل حتی تلی البصرة فقال میثم للمختار و أنت تخرج ثائرا بدم الحسین فتقتل هذا الذی یرید قتلنا و تطأ بقدمیک علی وجنتیه و لم یزل ذلک یتردد فی صدره حتی قتل الحسین علیه السلام کتب المختار إلی أخته صفیة بنت أبی عبید و کانت زوجة عبد الله بن عمر تسأله مکاتبة یزید بن معاویة فکتب إلیه فقال یزید نشفع أبا عبد الرحمن و کلمته هند بنت أبی سفیان فی عبد الله بن الحارث و هی خالته فکتب إلی عبید الله فأطلقهما بعد أن أجل المختار ثلاثة أیام لیخرج من الکوفة و إن تأخر عنها ضرب عنقه فخرج هاربا نحو الحجاز حتی إذا صار بواقصة لقی الصقعب بن زهیر الأزدی فقال یا أبا إسحاق ما لی أری عینک علی هذه الحال قال فعل بی ذلک عبید الله بن زیاد قتلنی الله إن لم أقتله و أقطع أعضاءه و لأقتلن بالحسین عدد الذین قتلوا بیحیی بن زکریا و هم سبعون ألفا ثم قال و الذی أنزل القرآن و بین الفرقان و شرع الأدیان و کره العصیان لأقتلن العصاة من أزد عمان و مذحج و همدان و نهد و خولان

ص: 353

و خون اشخاص ضعیف را مطالبه می نماید. صفات او را شرح دادند؛ کلیه آن صفاتی که برای آن مرد شرح داده اند در وجود من یافت می شوند غیر از دو صفت: یکی این که آن مرد جوان است. ولی عمر من از شصت سال تجاوز نموده است. دوم این که چشم او کم دید است، ولی چشم من از چشم عقاب تیزبین تر است. معبد گفت: شخص شصت و هفتاد ساله نزد مردم آن زمان جوان محسوب می شد، اما تیزبینی چشمت؛ تو چه می دانی خدا بعدا با چشم تو چه عملی انجام می دهد؟ شاید بعدا چشم تو کم دید شود. عیسی می گوید: مختار همین طور بود تا این که معاویه مرد و پسرش یزید متصدی امر خلافت شد و امام حسین علیه السّلام، مسلم بن عقیل را به سوی کوفه اعزام کرد. مختار مسلم را وارد خانه خود کرد و با او بیعت نمود. هنگامی که شهید شد، از مختار نزد ابن زیاد بدگویی کردند و ابن زیاد او را احضار کرد و به وی گفت: ای پسر عبید! تو با دشمنان ما بیعت می کنی! عمرو بن حریث به نفع مختار شهادت داد که با مسلم بیعت نکرده است. ابن زیاد گفت: اگر شهادت عمرو بن حریث نبود من تو را می کشتم. سپس ابن زیاد به مختار فحاشی کرد و با چوبدستی خود به صورت مختار زد و چشم او را کم دید نمود. بعدا مختار را با عبداللَّه بن حارث بن عبدالمطلب زندانی کرد.

میثم تمار نیز در آن زندان بود. عبداللَّه بن حارث تیغی خواست که موهای بدن خود را بتراشد. او می گفت: چون من از این که ابن زیاد مرا خواهد کشت در امان نیستم، لذا موهای بدن خود را تراشیدم. مختار به او گفت: به خدا قسم ابن زیاد تو و مرا نخواهد کشت. چند صباحی بیش بر تو نمی گذرد که والی بصره خواهی شد. میثم تمار هم به مختار گفت: تو نیز برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام خروج خواهی کرد و ابن زیاد را که می خواهد ما را به قتل برساند، به قتل می رسانی و صورت او را پایمال می نمایی .

این موضوع همچنان در قلب مختار خطور می کرد تا این که امام حسین علیه السّلام شهید شد. بعدا مختار برای خواهرش صفیه، دختر ابو عبید که زوجه عبداللَّه بن عمر بود نوشت تا از شوهرش عبداللَّه بن عمر بخواهد که نامه ای برای یزید بنویسد و برای استخلاص مختار شفاعت نماید. یزید گفت: ما شفاعت ابن عمر را می پذیریم. از طرفی هم هند دختر ابوسفیان که خاله عبداللَّه بن حارث بود، برای استخلاص عبداللَّه نزد یزید شفاعت نمود. یزید برای ابن زیاد نوشت که مختار و عبداللَّه را از زندان آزاد کند. ابن زیاد آنان را آزاد کرد، مشروط بر این که مختار در ظرف سه روز از کوفه خارج شود، و الا گردنش را بزند. مختار از کوفه خارج و متوجه حجاز شد. وقتی به واقصه (نام مکانی بوده است) رسید، صقعب بن زهیر ازدی را ملاقات کرد. او به مختار گفت: چرا چشمان تو را این طور می بینم؟ مختار گفت: این کار را ابن زیاد با من انجام داده. خدا مرا بکشد اگر ابن زیاد را نکشم و اعضای او را قطع ننمایم. من در عوض حسین علیه السّلام مطابق تعداد آن افرادی که برای حضرت یحیی بن زکریا کشته شد و تعداد آنان هفتاد هزار نفر بود، از این مردم را خواهم کشت.

سپس مختار گفت: قسم به حق آن خدایی که قرآن را نازل کرد، فرقان را شرح داد، ادیان را تشریع نمود و معصیت را ناپسند دانست، من حتما معصیت کاران قبایل ازد، عمان، مذحج، همدان، نهد، خولان،

ص: 353

و بکر و هزان و ثعل و نبهان و عبس و ذبیان و قبائل قیس عیلان غضبا لابن بنت نبی الرحمن نعم یا صقعب و حق السمیع العلیم العلی العظیم العدل الکریم العزیز الحکیم الرحمن الرحیم لأعرکن عرک الأدیم بنی کندة و سلیم و الأشراف من تمیم ثم سار إلی مکة.

قال ابن العرق رأیت المختار اشتر العین فسألته فقال شترها ابن زیاد یا ابن العرق إن الفتنة أرعدت و أبرقت و کان قد أینعت و ألقت خطامها و خبطت و شمست و هی رافعة ذیلها و قائلة ویلها بدجلة و حولها.

فلم یزل علی ذلک حتی مات یزید یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الأول سنة ثلاث و ستین و قیل سنة أربع و عمره علی الخلاف فیه ثمان و ثلاثون سنة و کان مدة خلافته سنتین و ثمانیة أشهر و خلف أحد عشر ولدا منهم أبو لیلی معاویة و بویع له بالشام و خلع نفسه و قد ذکرت حدیثه فی المقتل و أخوه خالد أمه بنت هاشم بن عتبة بن عبد الشمس تزوجها مروان بن الحکم بعد یزید و فیها قال الشاعر:

أسلمی أم خالد***رب ساع لقاعد

و فی تلک السنة بویع لعبد الله بن الزبیر بالحجاز و لمروان بن الحکم بالشام و لعبید الله بن زیاد بالبصرة.

و أما أهل العراق فإنهم وقعوا فی الحیرة و الأسف و الندم علی ترکهم نصرة الحسین علیه السلام و کان عبید الله بن الحر بن المجمع بن حریم الجعفی من أشراف أهل الکوفة و کان قد مشی إلی الحسین و ندبه إلی الخروج معه فلم یفعل ثم تداخله الندم حتی کادت نفسه تفیض فقال:

فیا لک حسرة ما دمت حیا***تردد بین حلقی و التراقی

حسین حین یطلب بذل نصری***علی أهل الضلالة و النفاق

غداة یقول لی بالقصر قولا***أ تترکنا و تزمع بالفراق

و لو إنی أواسیه بنفسی***لنلت کرامة یوم التلاق

ص: 354

بکر، هزّان، ثعل، نبهان، عبس، ذبیان و قبایل قیس عیلان را به جهت خشمی که برای پسر دخترت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دارم خواهم کشت.

آری ای صقعب! به حق آن خدایی که شنونده، دانا، علیم، عظیم، عادل، کریم، عزیز، حکیم، رحمان و رحیم است، من قبیله بنی کنده و سلیم و اشراف تمیم را نظیر پوستی (که دباغی می کنند) پایمال خواهم کرد. این بگفت و متوجه مکه معظمه گردید.

ابن العرق می گوید: من مختار را در حالی دیدم که چشمش آشفته بود. وقتی از آشفتگی چشمش جویا شدم گفت: ابن زیاد این عمل را با من انجام داده است. یا ابن العرق! ابر فتنه و آشوب رعد و برق زده است. گویا میوه و برگ درختانش رسیده باشند. پای خود را به زمین کوبیده و دشمنی خود را آشکار نموده است. دامن همت به کمر زده و در اطراف دجله صدا به وا ویلاه بلند کرده است. مختار همچنان در همین حال بود تا این که یزید در روز پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع الاول سال 63 یا 64 قمری به درک واصل شد. مدت عمر او با وجود اختلافی که هست، سی و هشت سال بوده و مدت خلافتش دو سال و هشت ماه بود و یازده فرزند از خود بر جای نهاد از جمله: ابو لیلی معاویه که در شام با او بیعت شد و خود را از خلافت خلع کرد و در مقتل جریانش را آوردم و برادرش خالد که مادرش بنت هاشم بن عتبة بن عبد شمس بود و مروان حکم بعد از یزید با او ازدواج کرد و شاعر در مورد این زن می گوید:

ام خالد! اسلام بیاور که چه بسیار تلاشگران برای شخص در خانه نشسته ای می دوند و تلاش می کنند!

در این سال بود که مردم حجاز با ابن زبیر و مردم شام با مروان حکم و مردم بصره با ابن زیاد بیعت کردند. ولی اهل عراق به علت این که امام حسین علیه السّلام را یاری نکرده بودند، دچار سرگردانی و تأسف و ندامت شدند. از جمله عبیداللَّه بن حر بن مجمع بن حریم جعفی بود که از اشراف کوفه بود و امام حسین علیه السّلام برای خروج و جهاد در راه خدا دعوت کرد، ولی او نپذیرفت. سپس او به قدری دچار ندامت شد که نزدیک بود بمیرد! وی اشعاری را سرود که این است:

ای روح من! تا تو زنده هستی دچار حسرت خواهی بود. ای روح من! تو بین حلق و چنبره گردن من در حال تردد می باشی!

که وقتی حسین علیه السّلام طلب بذل نصرت مرا در برابر اهل ضلالت و نفاق می کرد، (یاری اش ندادی!)

فردای قیامت کلام کوتاهی را به من خواهد گفت: آیا ما را ترک می کنی و به آرامی از ما جدا می شوی؟

و اگر من جان خود را فدای او می کردم، در روز قیامت به کرامت دست می یافتم!

ص: 354

مع ابن المصطفی نفسی فداه***تولی ثم ودع بانطلاق

فلو فلق التلهف قلب حی***لهم الیوم قلبی بانقلاق

فقد فاز الأولی نصروا حسینا***و خاب الآخرون أولو النفاق (1)

و لم یکن فی العراق من یصلح للقتال و النجدة و البأس إلا قبائل العرب بالکوفة فأول من نهض سلیمان بن صرد الخزاعی و کانت له صحبة مع النبی صلی الله علیه و آله و مع علی علیه السلام و المسیب بن نجبة الفزاری و هو من کبار الشیعة و له صحبة مع علی علیه السلام و عبد الله بن سعد بن نفیل الأزدی و رفاعة بن شداد البجلی و عبد الله بن وأل التیمی من بنی تیم اللات بن ثعلبة و اجتمعوا فی دار سلیمان و معهم أناس من الشیعة فبدأ سلیمان بالکلام فحمد الله و أثنی علیه و قال أما بعد فقد ابتلینا بطول العمر و التعرض للفتن و نرغب إلی ربنا أن لا یجعلنا ممن یقول له أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام الْعُمُرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللَّهُ فِیهِ ابْنَ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً و لیس فینا إلا من قد بلغها و کنا مغرمین بتزکیة أنفسنا و مدح شیعتنا حتی بلی الله خیارنا فوجدنا کذابین فی نصر ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وآله و لا عذر دون أن تقتلوا قاتلیه فعسی ربنا أن یعفو عنا.

قال رفاعة بن شداد قد هداک الله لأصوب القول و دعوت إلی أرشد الأمور جهاد الفاسقین و إلی التوبة من الذنب فمسموع منک مستجاب لک مقبول قولک فإن رأیتم ولینا هذا الأمر شیخ الشیعة صاحب رسول الله سلیمان بن صرد.

فقال المسیب بن نجبة أصبتم و وفقتم و أنا أری الذی رأیتم فاستعدوا للحرب.

و کتب سلیمان کتابا إلی من کان بالمدائن من الشیعة من أهل الکوفة و حمله مع عبد الله بن مالک الطائی إلی سعد بن حذیفة بن الیمان یدعوهم إلی أخذ الثأر فلما وقفوا علی الکتاب قالوا رأینا مثل رأیهم و کتب سعد بن حذیفة الجواب بذلک.

ص: 355


1- 1. فی الأصل: الی النفاق، و هو تصحیف، و فی مقتل الخوارزمی ج 1 ص 228: ذوو النفاق.

همراه پسر پیامبر که جان فدایش باد، که به من پشت کرد و با جدا شدنش با من وداع نمود!

پس اگر ناله و افغان قلب شخص زنده ای را بشکافد، قلب من است که امروز شکافته خواهد شد

هر آینه کسانی که حسین علیه السّلام را یاری نمودند، رستگار شدند و دیگران که صاحبان نفاق و دورویی بودند، نومید گشتند

در عراق کسی نبود که برای کارزار شجاع و صاحب هیبت باشد، غیر از قبایل عرب که در کوفه بودند. اول کسی که برای قتال نهضت کرد، سلیمان بن صرد خزاعی بود که از صحابه پیامبر خدا و یاران علی مرتضی علیهما السّلام، مسیب بن نجبه فزاری که از اصحاب حضرت امیر بود، عبداللَّه بن سعد بن نفیل ازدی، رفاعة بن شداد بجلی و عبداللَّه بن وأل تیمی از بنی تیم و اللّات بن ثعلبه بودند. افراد مذکور با چند تن از شیعیان در خانه سلیمان اجتماع نمودند. سلیمان شروع به سخن کرد و پس از این که حمد و ثنای خدا را به جای آورد گفت: ما عمر طولانی کردیم و متعرض فتنه شدیم. ما به خدای خود راغب و امیدواریم که ما را از آن افرادی قرار ندهد که در قرآن راجع به آنان فرموده است: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیر.»(1) {آیا به قدری عمر به شما ندادیم که اگر کسی می خواست متذکر شود می توانست و پیامبر بیم دهنده برای شما آمد. اکنون عذاب را بچشید.} افراد ظالم یاوری نخواهند داشت. و حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام فرموده است: «مدت آن عمری که خدا عذر انسان را در آن می پذیرد شصت سال است.» عموم ما به این مقدار عمر رسیده ایم. ما همه وقت برای تزکیه نفس و مدح شیعیان خود کوشا بودیم. تا این که وقتی خدای علیم خوبان ما را مورد آزمایش قرار داد، ما را این طور یافت که نسبت به یاری کردن پسر دختر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دروغگو درآمدیم. اکنون که در مقابل عمل انجام شده واقع شده ایم، عذر موجهی نداریم جز این که قاتلین امام حسین علیه السّلام را بکشیم. شاید پروردگارمان ما را عفو فرماید.

رفاعة بن شداد به سلیمان گفت: خدا تو را هدایت کرد که بهترین سخن را گفتی. تو ما را به سوی خوب ترین امری که جهاد با فاسقین و توبه کردن از گناه است دعوت کردی. دعوت تو مسموع و قابل اجابت و قول تو قابل قبول است. اکنون اگر رأی می دهی، ما این رهبری را به بزرگ شیعیان یعنی سلیمان که از صحابه پیامبر اسلام است واگذار نماییم؟ مسیب بن نجبه گفت: به هدف رسیدید و موفق شدید. من این نظریه را پذیرفتم. پس برای کارزار مهیا شوید. سلیمان نامه ای برای شیعیان کوفه که در مدائن بودند نوشت و آن را به وسیله عبداللَّه بن مالک طائی برای سعد بن حذیفة بن سمان فرستاد و ایشان را برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام دعوت کرد. هنگامی که آنان از مضمون آن نامه مستحضر شدند گفتند: رأی ما هم با رأی آنان یکی است و سعد بن حذیفه جواب ایشان را نوشت.

ص: 355


1- . فاطر / 37

و کتب سلیمان إلی المثنی بن مخرمة العبدی کتابا و بعثه مع ظبیان بن عمارة التمیمی من بنی سعد فکتب المثنی الجواب أما بعد فقد قرأت کتابک و أقرأته إخوانک فحمدوا رأیک و استجابوا لک فنحن موافوک إن شاء الله للأجل الذی ضربت و السلام علیک و کتب فی أسفل کتابه:

تبصر کأنی قد أتیتک معلما***علی أبلغ الهادی أجش هزیم

طویل القرا نهد أشق مقلص***ملح علی قارئ اللجام رءوم

بکل فتی لا یملأ الدرع نحره***محش لنار الحرب غیر سؤم

أخی ثقة یبغی الإله بسعیه***ضروب بنصل السیف غیر أثیم.

و ذکر محمد بن جریر الطبری فی تاریخه أن أول ما ابتدأ به الشیعة من أمرهم سنة إحدی و ستین و هی السنة التی قتل فیها الحسین فما زالوا فی جمع آلة الحرب و الاستعداد للقتال و دعاء الشیعة بعضهم لبعض فی السر للطلب بدم الحسین علیه السلام حتی مات یزید بن معاویة و کان بین مقتل الحسین علیه السلام و هلاک یزید ثلاث سنین و شهران و أربعة أیام و کان أمیر العراق عبید الله و خلیفته بالکوفة عمرو بن حریث المخزومی و کان عبد الله بن الزبیر قبل موت یزید یدعو الناس إلی طلب ثأر الحسین و أصحابه و یغریهم بیزید و یوثبهم علیه فلما مات یزید أعرض عن ذلک القول و بان أنه یطلب الملک لنفسه لا للثأر.

و ذکر المدائنی عن رجاله أن المختار لما قدم علی عبد الله بن الزبیر لم یر عنده ما یرید فقال:

ذو مخاریق و ذو مندوحة***و رکابی حیث وجهت ذلل

لا تبیتن منزلا تکرهه***و إذا زلت بک النعل فزل

فخرج المختار من مکة متوجها إلی الکوفة فلقیه هانئ بن أبی حیة الوداعی فسأله عن أهلها فقال لو کان لهم رجل یجمعهم علی شی ء واحد لأکل الأرض بهم فقال المختار أنا و الله أجمعهم علی الحق و ألقی بهم رکبان الباطل و أقتل بهم کل جبار عنید إن شاء الله و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ثم سأله المختار عن سلیمان

ص: 356

سلیمان نیز نامه ای به همین منظور برای مثنی بن مخرمه عبدی نوشت و آن نامه را به وسیله ظبیان بن عماره تمیمی که از بنی سعد بود فرستاد. مثنی در جوابش نوشت: «من نامه تو را برای خودم و برادران دینی تو خواندم. ایشان نظریه تو را مورد پسند قرار دادند و پذیرفتند. ما با تو مدتی که تعین کرده ای موافق هستیم. و السّلام علیک.» و در زیر نامه نوشت:

هشیار باش که گویی من آمده ام راه را به تو نشان دهم، به گونه بهترین روش راهنمایی و شکست دادنی سخت!

که پشت آن بلند است و نصرتی که سخت ترین پیچیدگی را دارد و اصرار بر سواران لجام به دست و عازم دارد

همراه با هر جوانی که کلاهخودش گلویش را پر نکند و آتش جنگ را شعله ورتر سازد و خسته نشود

برادر من مورد وثوق است و با سعی خود، رضایت خدا را می طلبد تا با ضرباتی با تیر و شمشیر بزند و گناهکار نباشد! محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود می نگارد: اولین اقدامی که شیعه کرد، در سال 61 قمری بود که امام حسین علیه السّلام در آن شهید شد. شیعیان همچنان در صدد تهیه آلت جنگ و آماده کارزار بودند و یکدیگر را مخفیانه برای مطالبه خون حسین علیه السّلام دعوت می کردند، تا این که یزید بن معاویه از دنیا رفت. مدت بین شهید شدن حسین علیه السّلام و هلاکت یزید سه سال و دو ماه و چهار روز بود. در آن موقع عبیداللَّه بن زیاد امیر عراق بود و عمرو بن حریث مخزومی در کوفه خلیفه ابن زیاد بود. عبداللَّه بن زبیر قبل از موت یزید، مردم را برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام و یارانش دعوت می کرد و آنان را بر علیه یزید وادار می نمود. ولی هنگامی که یزید هلاک شد، ابن زبیر از این منظور اعراض کرد و معلوم شد که وی خواهان سلطنت برای خود بود، نه خونخواهی امام حسین علیه السّلام!

مدائنی می نگارد: موقعی که مختار نزد ابن زبیر رفت به منظور خود نرسید، پس گفت:

صاحب پارچه های بازی کودکان و وسعت در امور است و رکاب مرا به هر جایی متوجه سازد، خوار می گردد!

در منزلی که آن را مکروه می داری بیتوته مکن و وقتی نعلینت تو را لغزاند، پس بلغز!

پس مختار از مکه معظمه خارج و متوجه کوفه گردید. او در بین راه به هانی ابن ابو حیه وداعی برخورد کرد و از اوضاع اهل کوفه جویا شد. هانی گفت: اگر یک رجل باشد که اهل کوفه را جمع آوری کند، می تواند زمین را به وسیله آنان تصاحب نماید. مختار گفت: به خدا قسم منم که آنان را برای احقاق حق جمع خواهم کرد و سوارانی را که بر دین باطل هستند، به وسیله ایشان از پای در می آورم و به واسطه آنان هر شخص جبار و با عنادی را به قتل می رسانم، ان شاء اللَّه! «و لا قوة الا باللَّه!» سپس مختار از هانی جویا شد که آیا سلیمان

ص: 356

بن صرد هل توجه لقتال المحلین قال لا و لکنهم عازمون علی ذلک ثم سار المختار حتی انتهی إلی نهر الحیرة و هو یوم الجمعة فنزل و اغتسل و لبس ثیابه و تقلد سیفه و رکب فرسه و دخل الکوفة نهارا لا یمر علی مسجد القبائل و مجالس القوم و مجتمع المحال إلا وقف و سلم و قال أبشروا بالفرج فقد جئتکم بما تحبون و أنا المسلط علی الفاسقین و الطالب بدم أهل بیت نبی رب العالمین.

ثم دخل الجامع و صلی فیه فرأی الناس ینظرون إلیه و یقول بعضهم لبعض هذا المختار ما قدم إلا لأمر و نرجو به الفرج و خرج من الجامع و نزل داره و یعرف قدیما بسالم بن المسیب ثم بعث إلی وجوه الشیعة و عرفهم أنه جاء من محمد بن الحنفیة للطلب بدماء أهل البیت و هذا أمر لکم فیه الشفاء و قتل الأعداء فقالوا أنت موضع ذلک و أهله غیر أن الناس قد بایعوا سلیمان بن صرد الخزاعی فهو شیخ الشیعة الیوم فلا تعجل فی أمرک فسکت المختار و أقام ینتظر ما یکون من أمر سلیمان و الشیعة حینئذ یریدون أمرهم سرا خوفا من عبد الملک بن مروان و من عبد الله بن الزبیر و کان خوف الشیعة من أهل الکوفة أکثر لأن أکثرهم قتلة الحسین علیه السلام و صار المختار یفخذ الناس عن سلیمان بن صرد و یدعوهم إلی نفسه فأول من بایعه و ضرب علی یده عبید بن عمر و إسماعیل بن کثیر فقال عمر بن سعد و شبث بن ربعی لأهل الکوفة إن المختار أشد علیکم لأن سلیمان إنما خرج یقاتل عدوکم و المختار إنما یرید أن یثب علیکم فسیروا إلیه و أوثقوه بالحدید و خلدوه السجن فما شعر حتی أحاطوا بداره و استخرجوه فقال إبراهیم بن محمد بن طلحة لعبد الله بن یزید أوثقه کتافا و مشه حافیا فقال له لم أفعل هذا برجل لم یظهر لنا عداوة و لا حربا إنما أخذناه علی الظن فأتی ببغلة له دهماء فرکبها و أدخلوه السجن قال یحیی بن أبی عیسی دخلت مع حمید بن مسلم الأزدی إلی المختار فسمعته یقول أما و رب البحار و النخل و الأشجار و المهامة القفار و الملائکة الأبرار و المصطفین الأخیار لأقتلن کل جبار بکل لدن خطار و مهند بتار فی

ص: 357

بن صرد متوجه قتال کفار شده است یا نه؟ گفت: نه، ولی عازم این عمل بودند. بعدا مختار حرکت کرد تا در روز جمعه به شهر حیره رسید. پس پیاده شد، غسل کرد، لباس های خود را پوشید، شمشیر خود را حمایل نمود، بر اسب خود سوار و در بین روز وارد کوفه شد. به مسجد هر قبیله و مجالس و انجمن هر محله ای که می رسید، توقف و سلام می کرد و می گفت: مژده باد شما را به فرج و نجات! من آن طور نزد شما آمده ام که دوست دارید. من بر فاسقین مسلط هستم. من خون اهل بیت پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مطالبه می کنم!

سپس مختار وارد مسجد جامع شد و نماز خواند و دید که مردم متوجه وی شده اند و به یکدیگر می گویند: این مرد مختار است که برای امر مهمی آمده است. امیدواریم که به وسیله او راه و فرجی نصیب ما شود. پس از این جریان از مسجد خارج و وارد خانه خود شد که در قدیم معروف بود به خانه سالم بن مسیب. بعد به سراغ بزرگان شیعه فرستاد و به آنان گفت: من از طرف محمّد بن حنفیه برای خونخواهی اهل بیت آمده ام. این یک امری است که شما را خوشحال و دشمنان شما را نابود می نماید. شیعیان در جواب مختار گفتند: آری تو برای این مقام اهلیت داری. ولی مردم با سلیمان بن صرد خزاعی که فعلا بزرگ شیعه می باشد بیعت نموده اند. تو فعلا برای امر خود عجله منمای! مختار سکوت اختیار کرد و در انتظار بود که کار سلیمان بن صرد به کجا خواهد کشید. شیعیان در آن موقع تصمیم خود را مخفی می داشتند، زیرا از عبدالملک بن مروان و عبداللَّه بن زبیر خائف بودند. خوف آنان از اهل کوفه بیشتر بود، زیرا بیشتر آنان از قاتلین امام حسین علیه السّلام بودند. مختار مردم را از اطراف سلیمان پراکنده و به سوی خود دعوت می کرد. اول کسی که با مختار بیعت نمود، عبید بن عمر و اسماعیل بن کثیر بودند. عمر بن سعد و شبث بن ربعی به مردم کوفه می گفتند: مختار برای شما دشمن سختی است، زیرا منظور سلیمان بن صرد این است که خروج نماید و با دشمنان شما کارزار کند، ولی منظور مختار این است که به شما تاخت و تاز نماید. پس باید به مختار حمله کنید و او را غل و زنجیر نموده و برای همیشه زندانی نمایید. مختار از این توطئه مطلع نبود، تا این که خانه اش را محاصره و او را خارج کردند. ابراهیم بن محمّد بن طلحه به عبداللَّه بن یزید گفت: دست های مختار را ببند و او را با پای برهنه ببر. وی گفت: من این عمل را با مردی که اظهار دشمنی و جنگ با ما نکرده است انجام نخواهم داد. ما او را فقط برای بدبینی که به وی داریم گرفتیم. سپس یک استر سیاه رنگ آوردند و مختار سوار شد و او را وارد زندان کردند. یحیی بن ابو عیسی می گوید: من با حمید بن مسلم ازدی نزد مختار رفتم و شنیدم که مختار می گفت: به خدای دریاها، نخل و اشجار، قلل کوه ها و صحراها، ملائکه نیکوکار و برگزیدگان خوبان قسم که من هر شخص جبار و ستمکاری را به وسیله نیزه های نازک و شمشیر هندی در

ص: 357

جموع من الأنصار لیسوا بمیل و لا أغمار و لا بعزل أشرار حتی إذا أقمت عمود الدین و رأیت صدع المسلمین و أدرکت ثأر النبیین لم یکبر علی زوال الدنیا و لم أحفل بالموت إذ أتی.

المرتبة الثانیة فی ذکر رجال سلیمان بن صرد و خروجه و مقتله.

لما أراد النهوض بعسکره من النخیلة و هی العباسیة مستهل شهر ربیع الآخر سنة خمس و ستین و هی السنة التی أمر مروان بن الحکم أهل الشام بالبیعة من بعده لابنیه عبد الملک و عبد العزیز و جعلهما ولیی عهده و فیها مات مروان بدمشق مستهل شهر رمضان و کان عمره إحدی و ثمانین سنة و کانت خلافته تسعة أشهر و کان عبید الله بالعراق فسار حتی نزل الجزیرة فأتاه الخبر بموت مروان و خرج سلیمان بن صرد لیرحل فرأی عسکره فاستقله فبعث حکیم بن منقذ الکندی و الولید بن حصین الکنانی فی جماعة و أمرهما بالنداء فی الکوفة یا آل ثأرات الحسین علیه السلام.

فسمع النداء رجل من کثیر من الأزد و هو عبد الله بن حازم و عنده ابنته و امرأته سهلة بن سبرة و کانت من أجمل النساء و أحبهم إلیه و لم یکن دخل فی القوم فوثب إلی ثیابه فلبسها و إلی سلاحه و فرسه قالت له زوجته ویحک أ جننت قال لا و لکنی

سمعت داعی الله عز و جل فأنا مجیبه و طالب بدم هذا الرجل حتی أموت فقالت إلی من تودع بیتک هذا قال إلی الله اللهم إنی أستودعک ولدی و أهلی اللهم احفظنی فیهم و تب علی مما فرطت فی نصرة ابن بنت نبیک.

ثم نادوا یا لثأرات الحسین فی الجامع و الناس یصلون العشاء الآخرة فخرج جمع کثیر إلی سلیمان و کان معه ستة عشر ألفا مثبتة فی دیوانه فلم یصف منهم سوی أربعة آلاف و عزم علی المسیر إلی الشام لمحاربة عبید الله بن زیاد فقال

ص: 358

میان گروه های انصار خواهم کشت! همان انصاری که عاجز و ستمکار و بدون تجربه و بدرفتار نیستند؛ من ستون دین را مستحکم و پراکندگی مسلمانان را به اتحاد تبدیل خواهم کرد؛ من خونخواه پیامبرانم؛ زوال دنیا در نظر من چندان بزرگ نیست و از آمدن موت چندان باکی ندارم.

موضوع دوم: درباره لشکر سلیمان بن صرد و خروج او و کشته شدنش

سلیمان بر صرد در اول ماه ربیع الآخر سنه 65 قمری با لشکر خود از نخیله که آن را عباسیه می گفتند قیام کرد. آن سال همان سالی بود که مروان بن حکم به اهل شام دستور داده بود با پسرانش عبدالملک و عبدالعزیز، برای بعد از خودش بیعت نمایند. وی ایشان را ولیعهد خود قرار داده بود. در همین سال مروان در دمشق در اول ماه رمضان از دنیا رفت و عمر مروان هشتاد و یک سال و مدت خلافتش نه ماه بود. آن موقع ابن زیاد در عراق بود. ابن زیاد حرکت نمود تا وارد جزیره شد و خبر مرگ مروان را شنید. وقتی سلیمان بن صرد تصمیم گرفت خروج نماید، دید لشکرش قلیل هستند. لذا حکیم بن منقذ کندی و ولید بن حصین کنانی را با گروهی فرستاد و به آنان دستور داد تا در کوفه صدا بزنند: ای آل خونخواهان امام حسین علیه السّلام (قیام کنید)!

وقتی این ندا را مردی از قبیله ازد که نامش عبداللَّه بن حازم بود شنید، از جای برجست. دختر و زوجه اش سهلة بن سیره که زنی زیبا و نزد عبداللَّه محبوب ترین زنان بود در حضور او بودند. این عبداللَّه تا آن موقع جزو هیچ حزبی نبود، ولی پس از شنیدن آن ندا برجست و لباس های خود را پوشید و متوجه سلاح و اسب خود گردید. زوجه اش فریاد زد و به او گفت: آیا دیوانه شده ای!؟ گفت: نه، بلکه من ندای دعوت کننده خدا را شنیدم و آن را اجابت نمودم. من خون حسین علیه السّلام را مطالبه می کنم تا این که بمیرم. زوجه اش گفت: پس این خانه ات را به که می سپاری؟ گفت: به خدا. پروردگارا! من فرزندان و اهل و عیالم را به تو می سپارم. بار خدایا! مرا در میان آنان حفظ کن. خدایا درباره این تفریطی که من نسبت به یاری کردن پسر دختر پیامبرت کردم، توبه ام را بپذیر!

سپس در مسجد جامع که مردم مشغول خواندن نماز عشاء بودند ندا در دادند: یا آل ثأرات الحسین! گروه کثیری متوجه سلیمان شدند. تعداد شانزده هزار نفر در دفتر سلیمان نام نویسی کرده بودند، ولی بیشتر از چهار هزار نفر در صف کارزار حاضر نشده بودند. سلیمان تصمیم گرفت برای قتال با ابن زیاد متوجه شام گردد.

ص: 358

له عبد الله بن سعد إن قتلة الحسین کلهم بالکوفة منهم عمر بن سعد و رءوس الأرباع و أشراف القبائل و لیس بالشام سوی عبید الله بن زیاد فلم یوافق إلا علی المسیر.

فخرج عشیة الجمعة لخمس مضین من شهر ربیع الآخر کما ذکرنا فباتوا بدیر الأعور ثم سار فنزل علی أقساس بنی مالک علی شاطئ الفرات ثم أصبحوا عند قبر الحسین علیه السلام فأقاموا یوما و لیلة یصلون و یستغفرون ثم ضجوا ضجة واحدة بالبکاء و العویل فلم یر یوم أکثر بکاء فیه و ازدحموا عند الوداع علی قبره کالزحام علی الحجر الأسود و قام فی تلک الحال وهب بن زمعة الجعفی باکیا علی القبر و أنشد أبیات عبید الله بن الحر الجعفی:

تبیت النشاوی من أمیة نوما***و بالطف قتلی ما ینام حمیمها

و ما ضیع الإسلام إلا قبیلة***تأمر نوکاها و دام نعیمها

و أضحت قناة الدین فی کف ظالم***إذا اعوج منها جانب لا یقیمها

فأقسمت لا تنفک نفسی حزینة***و عینی تبکی لا یجف سجومها

حیاتی أو تلقی أمیة خزیه***یذل لها حتی الممات قرومها.

و کان مع الناس عبد الله بن عوف الأحمر علی فرس کمیت یتأکل تأکلا(1) و هو یقول:

خرجن یلمعن بنا أرسالا***عوابسا قد تحمل الأبطالا

نرید أن نلقی بها الأقیالا***الفاسقین الغدر الضلالا

و قد رفضنا الأهل و الأموالا***و الخفرات البیض و الحجالا(2)

نرجو به التحفة و النوالا***لنرضی المهیمن المفضالا

فساروا حتی أتوا هیت ثم خرجوا حتی انتهوا إلی قرقیسا و بلغهم أن

ص: 359


1- 1. أی یأکل نفسه من الغضب و الحرقة و التوهج و القیاس أن یقال یأتکل کما قال الاعشی: أبلغ یزید بنی شیبان مألکة***أبا ثبیت أ ما تنفک تأتکل.
2- 2. جمع حجلة بیت العروس یزین بالثیاب و الاسرة و الستور.

عبداللَّه بن سعد به سلیمان گفت: کلیه قاتلین امام حسین علیه السّلام در کوفه اند. از قبیل عمر بن سعد و بزرگان و اشراف قبایل در شام غیر از ابن زیاد کسی نیست. ولی سلیمان موافقت نکرد جز این که به سوی شام بروند.

لشکر سلیمان در شب جمعه، پنجم ماه ربیع الاول خارج شدند و شب را در دیر اعور ماندند. سپس حرکت کرد و در اقساس بنی مالک که در کنار فرات بود پیاده شد. بعد نزد قبر امام حسین علیه السّلام رفتند و مدت یک شبانه روز مشغول نماز و استغفار شدند. سپس به نحوی شروع به ضجه و گریه و وا ویلا کردند که هیچ روزی به آن مقدار گریه نکرده بودند. در موقع وداع با قبر آن حضرت، به قدری ازدحام شد که برای حجرالاسود می شود. در همان موقع وهب بن زمعه جعفی در حالی که گریان بود، بر سر قبر حسین شهید ایستاد و اشعار عبیداللَّه بن حر جعفی را خواند که:

خوشبویان از آل امیه در خواب به سر می برند و در کربلا کشتگانی هستند که دوستانشان نمی خوابند!

و اسلام را جز قبیله ای که حمقایشان امارت کردند و نعمتشان دوام یافت، ضایع نکردند!

و نیزه دین در دست ظالمی قرار گرفته که وقتی جانبی از آن کژ می شود آن را صاف نمی کند!

پس من قسم خوردم که جانم پیوسته محزون باشد و چشمم گریان باشد و قطرات اشکم خشک نگردد! یا زنده می مانم یا آل امیه به خفتی مبتلا شوند که تا مرگ پهلوانانشان بر اثر این خفت، ذلیل شوند!

عبدالله بن عوف احمر با مردم سوار اسبی سرخ بود و خودخوری می کرد و گفت:

آنان خارج شدند و شتران را به ما اشارت دادند؛ شدائد را پهلوانان تحمل می کنند!

ما می خواهیم با آن وفود دیداری کنیم؛ همان فاسقان و نیرنگ بازان و گمراهان!

و ما اهل و اموال و زنان با حیای سفید چشم و حجله های عروسی را رها کردیم

ما با این عمل امید هدیه و نواله داریم تا خدای نگهبان و با کثیرالفضل را راضی کنیم!

سپس حرکت کردند تا وارد هیت شدند. از آنجا کوچ نمودند تا وارد قرقیسا گردیدند. در آنجا شنیدند که

ص: 359

أهل الشام فی عدد کثیر فساروا سیرا مغذا حتی وردوا عین الوردة عن یوم و لیلة ثم قام سلیمان بن صرد فوعظهم و ذکرهم الدار الآخرة و قال إن قتلت فأمیرکم المسیب بن نجبة فإن أصیب المسیب فالأمیر عبد الله بن سعید بن نفیل فإن أصیب فأخوه خالد بن سعد فإن قتل خالد فالأمیر عبد الله بن وأل فإن قتل ابن وأل فأمیرکم رفاعة بن شداد.

ثم بعث سلیمان المسیب بن نجبة فی أربعة آلاف فارس رائدا و أن یشن علیهم الغارة قال حمید بن مسلم کنت معهم فسرنا یومنا کله و لیلتنا حتی إذا کان السحر نزلنا و هومنا(1) ثم رکبنا و قد صلینا الصبح ففرق العسکر و بقی معه مائة فارس فلقی أعرابیا فقال کم بیننا و بین أدنی القوم فقال میل أقول و المیل أربعة آلاف ذراع و کل ثلاثة أمیال فرسخ. و هذا عسکر شراحیل بن ذی الکلاع (2) من قبل عبید الله معه أربعة آلاف و من ورائهم الحصین بن نمیر السکونی فی أربعة آلاف و من ورائهم الصلت بن ناجیة الغلابی فی أربعة آلاف و جمهور العسکر مع عبید الله بن زیاد بالرقة.

فساروا حتی أشرفوا علی عسکر الشام فقال المسیب لأصحابه کروا علیهم فحمل عسکر العراق فانهزموا فقتل منهم خلق کثیر و غنموا منهم غنیمة عظیمة و أمرهم المسیب بالعود فرجعوا إلی سلیمان بن صرد و وصل الخبر إلی عبید الله فسرح إلیهم الحصین بن نمیر و أتبعه بالعساکر حتی نزل فی عشرین ألفا و عسکر العراق یومئذ ثلاثة آلاف و مائة لا غیر.

ثم تهیأ العساکر للحرب فکان علی میمنة أهل الشام عبد الله بن الضحاک بن قیس الفهری و علی میسرتهم مخارق بن ربیعة الغنوی و علی الجناح شراحیل بن ذی الکلاع الحمیری و فی القلب الحصین بن نمیر السکونی ثم جعل أهل العراق علی میمنتهم المسیب بن نجبة الفزاری و علی میسرتهم عبد الله بن سعد بن

ص: 360


1- 1. التهویم: النوم القلیل شبه النعاس.
2- 2. و یقال: شرحبیل أیضا راجع الاستیعاب و الإصابة ترجمة ذی الکلاع.

تعداد لشکر شام کثیر است. از آنجا به سرعت حرکت نمودند تا پس از یک شبانه روز وارد عین الورده شدند. سپس سلیمان برخاست و آن لشکر را موعظه و یادآور عالم آخرت نمود و گفت: اگر من کشته شدم، امیر شما مسیب بن نجبه خواهد بود. اگر او نیز کشته شد، امیر لشکر شما عبداللَّه بن سعد بن نفیل می باشد. اگر او هم کشته گردید برادرش خالد بن سعد سر لشکر است. و اگر خالد هم کشته شود، عبداللَّه بن وأل امیر است. اگر ابن وأل نیز کشته گردد، رفاعة بن شداد امیر باشد.

پس از این جریان سلیمان، مسیب بن صرد نجبه را با تعداد چهار هزار سوار به عنوان پیشاهنگ فرستاد و گفت تا به لشکر شام شبیخون بزنند. حمید بن مسلم می گوید: من نیز با آنان بودم. ما مدت یک شبانه روز راه رفتیم و موقع سحر پیاده شدیم. مختصری خوابیدیم و پس از این که نماز صبح را خواندیم و سوار شدیم. لشکر پراکنده شدند و تعداد صد سوار با او باقی ماندند. او با یک اعرابی ملاقات کرد و گفت: مساحت بین ما و این گروه چقدر است؟ گفت: یک میل- شیخ ابن نما گوید: یک میل چهار هزار زراع است و هر سه میل یک فرسخ است- این لشکر شراحیل بن ذی الکلاع است که با چهار هزار نفر از طرف عبیداللَّه ابن زیاد آمده اند. پس از ایشان نیز حصین بن نمیر با تعداد چهار هزار نفر خواهند آمد. بعد از آن صلت بن ناجیه غلابی با چهار هزار نفر نیز می آیند. کلیه لشکر با عبیداللَّه در رقه می باشند.

لشکر سلیمان حرکت کردند تا بر لشکر شام مشرف گردیدند. مسیب به یاران خود گفت: حمله کنید به لشکر شام! وقتی لشکر عراق حمله کردند، لشکر شام دچار شکست گردیدند و گروه فراوانی از آنان کشته شدند و لشکر عراق غنیمت بزرگی از آنان به دست آوردند. سپس مسیب به آنان دستور مراجعت داد و آنان نزد سلیمان برگشتند. موقعی که این خبر به ابن زیاد رسید، حصین بن نمیر را به سوی لشکر عراق اعزام نمود و به قدری لشکر به دنبال او فرستاد که تعداد آنان به بیست هزار نفر رسید، ولی تعداد لشکر عراق در آن روز فقط سه هزار و صد نفر بود.

سپس دو لشکر آماده کارزار شدند. عبداللَّه بن ضحاک بن قیس فهری بر میمنه و مخارق بن ربیعه غنوی بر میسره و حصین بن نمیر سکونی در قلب لشکر شام برقرار شدند. مسیب نجیه فرازی بر میمنه و عبداللَّه بن سعد بن

ص: 360

نفیل الأزدی و علی الجناح رفاعة بن شداد البجلی و علی القلب الأمیر سلیمان بن صرد الخزاعی و وقف العسکر فنادی أهل الشام ادخلوا فی طاعة عبد الملک بن مروان و نادی أهل العراق سلموا إلینا عبید الله بن زیاد و أن یخرج الناس من طاعة عبد الملک و آل الزبیر و یسلم الأمر إلی أهل بیت نبینا فأبی الفریقان و حمل بعضهم علی بعض و جعل سلیمان بن صرد یحرضهم علی القتال و یبشرهم بکرامة الله ثم کسر جفن سیفه و تقدم نحو أهل الشام و هو یقول:

إلیک ربی تبت من ذنوبی***و قد علانی فی الوری مشیبی

فارحم عبیدا عرما تکذیب***و اغفر ذنوبی سیدی و حوبی

قال حمید بن مسلم حملت میمنتنا علی میسرتهم و حملت میسرتنا علی میمنتهم و حمل سلیمان فی القلب فهزمناهم و ظفرنا بهم و حجز اللیل بیننا و بینهم ثم قاتلناهم فی الغد و بعده حتی مضت ثلاثة أیام ثم أمرهم الحصین بن نمیر لأهل الشام برمی النبل فأتت السهام کالشرار المتطائر فقتل سلیمان بن صرد رحمه الله فلقد بذل فی أهل الثأر مهجته و أخلص لله توبته و قد قلت هذین البیتین حیث مات مبرأ من العتب و الشین.

قضی سلیمان نحبه فغدا***إلی جنان و رحمة البارئ

مضی حمیدا فی بذل مهجته***و أخذه للحسین بالثأر

ثم أخذ الرایة المسیب بن نجبة فقاتل قتالا خرت له الأذقان و أثر فی ذلک الجیش الجم الطعان ثلاث مرات و کان من أعظم الشجعان قتالا و أکرهم علی الأعداء نکالا و هو یقول:

قد علمت میالة الذوائب***واضحة الخدین و الترائب

إنی غداة الروع و التغالب***أشجع من ذی لبدة مواثب

قصاع أقران مخوف الجانب.

فلم یزل یکر علیهم فیفرون بین یدیه حتی تکاثروا فقتلوه.

ثم أخذ الرایة عبد الله بن سعد بن نفیل ثم حمل علی القوم و طعن و هو یقول

ص: 361

نفیل ازدی بر میسره و رفاعة بن شداد بجلی بر جناح و سلیمان بن صرد خزاعی بر قلب لشکر عراق مستقر گردیدند و دو لشکر متوقف شدند. پس از این جریان اهل شام فریاد زدند: شما باید مطیع عبدالملک مروان شوید! اهل عراق فریاد زدند: شما باید عبیداللَّه بن زیاد را به ما تسلیم نمایید و مردم باید از اطاعت ابن مروان و آل زبیر خارج شوند و امر خلافت به اهل بیت پیغمبر اسلام تسلیم گردد! دو لشکر پیشنهاد یکدیگر را نپذیرفتند و به یکدیگر حمله کردند. سلیمان اهل عراق را برای قتال وادار می کرد و آنان را به کرامت خدا بشارت می داد. سپس نیام شمشیر خود را شکست و متوجه اهل شام گردید در حالی که می گفت:

پروردگارا! از گناهانم به سوی تو توبه کردم و پیری من مرا بین مردم بالا برده است پس تکذیب بنده کوچک و جاهلت را مورد رحمتت قرار ده و ای آقای من گناه و معصیت مرا ببخش!

حمید بن مسلم می گوید: میمنه لشکر ما بر میسره لشکر شام و میسره ما بر میمنه آنان حمله کردند و سلیمان بر قلب لشکر حمله ور شد و آنان را شکست دادیم. وقتی شب فرا رسید، فردای آن با ایشان مقاتله نمودیم و قتال تا سه روز ادامه داشت. سپس حصین بن نمیر به اهل شام دستور داد شروع به تیراندازی نمودند. تیرهای آتش بار اهل شام بر سر اهل عراق می ریختند. در نتیجه سلیمان بن صرد شهید شد و جان عزیز خود را فدای خونخواهی امام حسین علیه السّلام کرد و خدا توبه وی را (که قبلا حسین علیه السّلام را یاری نکرده بود) پذیرفت و من (ابن نما) می گویم: این دو بیت در جایی است که او پاک و مبرا از عتاب و ننگ مُرد:

سلیمان به شهادت رسید و به بهشت و رحمت باری تعالی رسید؛

او در اهدای خون خود و خونخواهی برای امام حسین علیه السّلام به نحو ستوده راهش را سپری نمود

سپس مسیب بن نجبه پرچم لشکر عراق را برافراشت و کارزاری کرد که سرهایی را از دشمن به خاک هلاک افکند. او سه مرتبه آن لشکر کفر را تحت تأثیر قرار داد. وی از نظر کارزار بزرگ ترین شجاع و از لحاظ نابود کردن دشمنان، بزرگ ترین حمله ور بود. و می گفت:

من گرگ های بسیار پر میل را شناختم که گونه هایشان و استخوان های سینه شان آشکار است!

من در روز، ترس و غلبه را به نمایش می گذارم و شجاعی از قبیله دی لبده و جهنده ام!

اقرانم را با کشتنشان قطع می کنم و جانبی خوف انگیز دارم!

او همچنان به دشمنان حمله می کرد و آنان فراری می شدند تا این که جمعیت کثیری حمله کردند و او را شهید نمودند.

پس از مسیب بن نجبه، عبداللَّه بن سعد بن نفیل پرچم اسلام را برداشت و بر آن گروه نابکار حمله ور گردید و آنان را هدف نیزه قرار داد و می گفت:

ص: 361

ارحم إلهی عبدک التوابا***و لا تؤاخذه فقد أنابا

و فارق الأهلین و الأحبابا***یرجو بذاک الفوز و الثوابا

فلم یزل یقاتل حتی قتل.

ثم تقدم أخوه خالد بن سعد بالرایة و حرضهم علی القتال و رغبهم فی حمید المآل فقاتل أشد قتال و نکل بهم أی نکال حتی قتل.

و تقدم عبد الله بن وأل فأخذ الرایة و قاتل حتی قطعت یده الیسری ثم استند إلی أصحابه و یده تشخب دما ثم کر علیهم و هو یقول:

نفسی فداکم اذکروا المیثاقا***و صابروهم و احذروا النفاقا

لا کوفة نبغی و لا عراقا***لا بل نرید الموت و العتاقا

و قاتل حتی قتل فبینما هم کذلک إذ جاءتهم النجدة مع المثنی بن مخرمة العبدی من البصرة و من المدائن مع کثیر بن عمرو الحنفی فاشتدت قلوب أهل العراق بهم و اجتمعوا و کبروا و اشتد القتال فتقدم رفاعة بن شداد نحو صفوف الشام و هو یرتجز و یقول:

یا رب إنی تائب إلیکا***قد اتکلت سیدی علیکا

قدما أرجی الخیر من یدیکا***فاجعل ثوابی أملی إلیکا.

قال عبد الله بن عوف الأزدی و اشتد القتال حتی بان فی أهل العراق الضعف و القلة و تحدثوا فی ترک القتال فبعضهم یوافق و بعضهم یقول إن ولینا رکبنا السیف فلا نمشی فرسخا حتی لا یبقی منا واحد و إنما نقاتل حتی یأتی اللیل و نمضی ثم تقدم عبد الله بن عوف إلی الرایة فرفعها و اقتتلوا أشد قتال فقتل جماعة من أهل العراق و انفلت الجموع و افترق الناس و عاد العسکر حتی وصلوا قرقیسا من جانب البر و جاء سعد بن حذیفة إلی هیت فلقیه الأعراب فأخبروه بما لقی الناس ثم عاد أهل المدائن و أهل البصرة و أهل الکوفة إلی بلادهم و المختار محبوس و کان یقول لأصحابه عدوا لغارتکم هذا أکثر من عشر و دون الشهر ثم یجیئکم نبأ هتر من طعن بتر و ضرب هبر و قتل جم و أمر هم

ص: 362

بارمعبودا! بنده توابت را مورد رحم خویش قرار ده و او را مؤاخذه مکن که انابه می کند!

و از اهل و دوستانش جدا شده و با این عمل فوز و ثوابت را امید دارد!

او همچنان قتال کرد تا شهید شد. بعد از او برادرش خالد بن سعد پرچم را به دست گرفت و اهل عراق را برای جنگ تحریک می نمود و ایشان را به نیکی امر ترغیب می کرد. وی شدیدترین قتال را کرد و دشمن را نابود کرد تا شهید شد.

پس از خالد، عبداللَّه بن وأل پیشاهنگ شد و پرچم اسلام را به پای داشت و جهاد کرد تا دست چپش قطع شد. سپس در حالی که خون از دستش جستن می کرد، پشت به یاران خود نمود و حمله به دشمن کرد و می گفت:

جانم فدای شما باد! پیمان را به خاطر داشته باشید و در برابر آنان ایستادگی کنید و از نفاق بر حذر باشید

ما نه کوفه و نه عراق را می جوییم! نه بلکه ما مرگ و آزادی را می جوییم!

او به قدری جهاد کرد که شهید شد. در آن حین که آنان مشغول کارزار بودند، ناگاه گروهی مددکار با مثنی ابن مخرمه عبدی از بصره و گروهی از مدائن با کثیر بن عمرو حنفی برای امداد اهل عراق وارد شدند. قلوب اهل عراق سخت بر اهل شام خشمناک شد و بر آنان حمله کردند سپس اجتماع نمودند و تکبیر گفتند و جنگ به شدت مغلوبه شد. بعد رفاعة بن شداد به سوی صف های لشکر شام جلو رفت و رجزی را خواند که این است:

پروردگارا! من به سوی تو توبه می کنم؛ آقای من! من به تو توکل کردم!

از قدیم من خیر را از دست تو می طلبیدم، پس ثواب مرا آرزوی من به سویت قرار بده!

عبداللَّه بن عوف ازدی می گوید: قتال شدت یافت و ضعف اهل عراق ظاهر گردید. بعضی از آنان راجع به ترک قتال گفتگو کردند؛ گروهی موافق بودند و گروهی می گفتند اگر ما پشت به جنگ نماییم، شمشیر دشمن بر ما مسلط می شود و به قدر یک فرسخ فرار نخواهیم کرد، مگر این که احدی از ما باقی نخواهد ماند. بلکه باید تا شب جهاد کنیم، وقتی شب فرا رسید می رویم. سپس عبداللَّه بن عوف جلو آمد، پرچم را به پای داشت و شدیدترین قتال را انجام دادند. گروهی از اهل عراق کشته شدند و جمعیت آنان پراکنده شد و مردم متفرق شدند. لشکر عراق بازگشت نمودند تا از طرف صحرا به قرقیسا رسیدند. سعد بن حذیفه وارد هیت شد و گروهی از اعراب با او ملاقات نمود و وی را از جریان لشکر عراق آگاه کردند. هر یک از اهل مدائن و بصره و کوفه به سوی شهر خود مراجعت نمودند. مختار که در آن موقع زندانی بود به یاران خود می گفت: برای غارت کردن بیشتر روز شماری کنید که از ده روز کمتر و از یک ماه طولانی تر نخواهد شد. سپس خبری وحشتناک و ضربتی قاطع و کشتنی بی شمار و امری مهم در انتظار دشمنان خواهد بود.

ص: 362

فمن لها أنا لها لا تکذبن أنا لها و کان المختار یأخذ أفعاله بالرجز و الفراسة و الخدع و حسن السیاسة.

قال المرزبانی فی کتاب الشعراء کان له غلام اسمه جبرئیل و کان یقول قال لی جبرئیل و قلت لجبرئیل فیتوهم الأعراب و أهل البوادی أنه جبرئیل علیه السلام فاستحوذ علیهم بذلک حتی انتظمت له الأمور و قام بإعزاز الدین و نصره و کسر الباطل و قصره.

و لما قدم أصحاب سلیمان بن صرد من الشام کتب إلیهم المختار من الحبس أما بعد فإن الله أعظم لکم الأجر و حط عنکم الوزر بمفارقة القاسطین و جهاد المحلین إنکم لن تنفقوا نفقة و لم تقطعوا عقبة و لم تخطوا خطوة إلا رفع الله لکم بها درجة و کتب لکم حسنة فأبشروا فإنی لو خرجت إلیکم جردت فیما بین المشرق و المغرب من عدوکم بالسیف بإذن الله فجعلتهم رکاما و قتلتهم فذا و توأما فرحب الله لمن قارب و اهتدی و لا یبعد الله إلا من عصی و أبی و السلام یا أهل الهدی.

فلما جاء کتابه وقف علیه جماعة من رؤساء القبائل و أعادوا الجواب قرأنا کتابک و نحن حیث یسرک فإن شئت أن نأتیک حتی نخرجک من الحبس فعلنا فأخبره الرسول فسر باجتماع الشیعة له و قال لا تفعلوا هذا فإنی أخرج فی أیامی هذه و کان المختار قد بعث إلی عبد الله بن عمر بن الخطاب أما بعد فإنی حبست مظلوما و ظن بی الولاة ظنونا کاذبة فاکتب فی رحمک الله إلی هذین الظالمین و هما عبد الله بن یزید و إبراهیم بن محمد کتابا عسی الله أن یخلصنی من أیدیهما بلطفک و منک و السلام علیک.

فکتب إلیهما ابن عمر أما بعد فقد علمتما الذی بینی و بین المختار من الصهر و الذی بینی و بینکما من الود فأقسمت علیکما لما خلیتما سبیله حین تنظران فی کتابی هذا و السلام علیکما و رحمة الله و برکاته فلما قرأ الکتاب طلبا من المختار کفلاء فأتاه جماعة من أشراف الکوفة فاختارا منهم عشرة ضمنوه و حلفاه أن

ص: 363

چه کسی این اعمال را انجام می دهد؟ من انجام می دهم. تکذیب نکنید! من انجام می دهم! مختار کارهای خود را با رجز و فراست خدعه و سیاستی نیکو انجام می داد.

مرزبانی در کتاب شعراء می گوید: مختار غلامی داشت که نامش جبرئیل بود و بارها می گفت: جبرئیل به من خبر داده، تا این که می گفت: من به جبرئیل گفتم. اعراب و اهل بادیه ها از این عبارت این طور می فهمیدند که منظور او آن جبرئیل است که بر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل می شد. مختار بدین نحو بر آن مردم مسلط شد، تا این که امور او منظم گردید و دین را عزیز و یاری کرد و باطل را شکست داد.

هنگامی که یاران سلیمان بن صرد از شام مراجعت کردند، مختار که زندانی بود برای آنان نوشت: «خدا اجر شما را بزرگ نماید و گناه شما را بریزد، زیرا از افراد فاسق مفارقت و با کفار جهاد کردید. شما هیچ پولی را خرج نمی کنید و از هیچ گردنه ای بالا نمی روید و هیچ گامی بر نمی دارید، مگر این که خدا به وسیله آنها درجه ای برای شما خواهد نوشت. مژده باد شما را! اگر من از زندان خارج شوم، با خواست خدا دشمنان شما را به وسیله شمشیر از میان مشرق تا مغرب نابود خواهم کرد. من جنازه های آنان را نظیر تپه ای قرار می دهم. ایشان را تک تک و با یکدیگر خواهم کشت. خدا هر کسی را که به لطف او نزدیک شود و بخواهد هدایت گردد خوش بدارد و هر کسی را که معصیت و نافرمانی می کند، از مرحمت خود دور بدارد. سلام بر شما ای اهل هدایت!» موقعی که نامه مختار آمد و رؤسای قبایل از آن آگاه شدند، در جوابش نوشتند: «ما نامه تو را خواندیم. ما عملی انجام می دهیم که تو را مسرور نماید. اگر مایل باشی ما بیاییم و تو را از زندان خارج نماییم، می آییم.» وقتی فرستاده آنان این موضوع را به مختار خبر داد، او از این که شیعیان خواهانش شده بودند خوشحال شد، ولی در جواب آنان گفت: این عمل را انجام ندهید، زیرا من همین روزها خارج خواهم شد. مختار شخصی را نزد عبداللَّه بن عمر بن خطاب فرستاد و گفت: من مظلوم و زندانی شده ام. متصدیان امر بیجا نسبت به من بدبین شده اند. خدا تو را رحمت کند، برای دو نفر ظالم - یعنی عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمّد - نامه ای بنویس، شاید مرا به لطف و منت خود از دست اینان خلاص کنی. و سلام بر تو باد!

عبداللَّه بن عمر نیز برای آنان نوشت: «شما می دانید که من با مختار نسبت دامادی دارم و از طرفی هم می دانید بین من و شما دوستی برقرار است. من شما را قسم می دهم که وی را پس از ورود نامه من آزاد نمایید. و سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو.»

هنگامی که آن دو نفر نامه ابن عمر را خواندند و از مختار کفیل خواستند، گروهی از اشراف کوفه آمدند و کفالت دادند. آنان ضمانت تعداد ده نفر از اهل کوفه را پذیرفتند و مختار را قسم دادند که

ص: 363

لا یخرج علیهما فإن هو خرج فعلیه ألف بدنة ینحرها لدی رتاج الکعبة و ممالیکه کلهم أحرار فخرج و جاء داره.

قال حمید بن مسلم سمعت المختار یقول قاتلهم الله ما أجهلهم و أحمقهم حیث یرون أنی أفی لهم بأیمانهم هذه أما حلفی بالله فإنه ینبغی إذا حلفت یمینا و رأیت ما هو أولی منها أن أترکها و أعمل الأولی و أکفر عن یمینی و خروجی خیر من کفی عنهم و أما هدی ألف بدنة فهو أهون علی من بصقة و ما یهولنی ثمن ألف بدنة و أما عتق ممالیکی فو الله لوددت أنه استتب لی أمری من أخذ الثأر ثم لم أملک مملوکا أبدا.

و لما استقر فی داره اختلفت الشیعة إلیه و اجتمعت علیه و اتفقوا علی الرضا به و کان قد بویع له و هو فی السجن و لم یزل یکثرون و أمرهم یقوی و یشتد حتی عزل عبد الله بن الزبیر الوالیین من قبله و هما عبد الله بن زید و إبراهیم بن محمد بن طلحة المذکورین و بعث عبد الله بن مطیع والیا علی الکوفة و الحارث بن عبد الله بن أبی ربیعة علی البصرة فدخل ابن مطیع إلیها و بعث المختار إلی أصحابه فجمعهم فی الدور حوله و أراد أن یثب علی أهل الکوفة.

فجاء رجل من أصحابه من شبام عظیم الشرف و هو عبد الرحمن بن شریح فلقی جماعة منهم سعد بن منقذ و سعر بن أبی سعر الحنفی و الأسود الکندی و قدامة بن مالک الجشمی و قد اجتمعوا فقالوا له إن المختار یرید الخروج بنا للأخذ بالثأر و قد بایعناه و لا نعلم أرسله إلینا محمد بن الحنفیة أم لا فانهضوا بنا إلیه نخبره بما قدم به علینا فإن رخص لنا ابتعناه و إن نهانا ترکناه فخرجوا و جاءوا إلی ابن الحنفیة فسألهم عن الناس فخبروه و قالوا لنا إلیک حاجة قال سر أم علانیة قلنا بل سر قال رویدا إذن ثم مکث قلیلا و تنحی و دعانا فبدأ عبد الرحمن بن شریح بحمد الله و الثناء و قال أما بعد فإنکم أهل بیت خصکم الله بالفضیلة و شرفکم

بالنبوة و عظم حقکم علی هذه الأمة و قد أصبتم بحسین مصیبة عمت المسلمین و قد قدم المختار یزعم أنه جاء من قبلکم و قد دعانا

ص: 364

بر آنان خروج نکند و اگر خروج کرد، تعداد هزار شتر بر در دروازه کعبه معظمه قربانی کند و کلیه غلامان زرخرید او آزاد باشند. مختار بدین وسیله (از زندان) خارج و داخل خانه خویشتن گردید.

حمید بن مسلم می گوید: شنیدم که مختار می گفت: خدا آنان را بکشد! چقدر جاهل و احمق هستند! زیرا آنان باید بفهمند که من به قسمی که برای ایشان خوردم و عهدی که کردم وفا خواهم نمود. این قسمی که من به خدا خوردم سزاوار است که هر گاه من درباره امری قسم بخورم ولی موضوعی را که بر آن مقدم است پیش بیاید، باید آن را ترک و به موضوع بعدی عمل کنم و کفاره قسم خود را بدهم، و خارج شدن من از زندان مقدم بود بر زندانی بودنم. اما قربانی کردن هزار شتر برای من آسان تر است از این که آب دهان خود را بیرون افکنم؛ قیمت هزار شتر مرا ناراحت نمی کند. اما آزاد شدن غلامان و کنیزان زر خرید من؛ به خدا قسم من دوست دارم بر خونخواهی امام حسین علیه السّلام نائل شوم و ابدا یک غلام نداشته باشم.

هنگامی که مختار در خانه خود مستقر شد، شیعیان نزد او ایاب و ذهاب و در اطرافش اجتماع نمودند، و عموما به ریاست وی متفق شدند. موقعی که مختار در زندان بود، با او بیعت شده بود. امر و تعداد طرفداران مختار همچنان زیاد و تقویت می شد، تا این که عبداللَّه بن زبیر دو نفر والیان خود را که عبداللَّه بن یزید و ابراهیم ابن محمّد بن طلحه سابق الذکر بودند معزول کرد و عبداللَّه بن مطیع را والی کوفه و حارث بن عبداللَّه بن ابی ربیعه را والی بصره قرار داد. وقتی ابن مطیع وارد کوفه شد، مختار به دنبال یاران خود فرستاد و آنان را در خانه خود در اطراف خویشتن جمع کرد و تصمیم گرفت بر اهل کوفه خروج نماید.

مردی از یاران مختار که از قبیله با عظمتی بود و نامش عبدالرحمن ابن شریح بود، با گروهی از اصحاب مختار ملاقات کرد که از جمله آنان سعد بن منقذ، سعر بن ابی سعر حنفی. اسود کندی و قدامة بن مالک جشمی بودند که انجمن کرده بودند. آنان به او گفتند: مختار در نظر دارد با ما خروج کند و خون امام حسین علیه السّلام را مطالبه نماید. ما با مختار بیعت کرده ایم و نمی دانیم آیا مختار را محمّد بن حنفیه به سوی ما فرستاده یا نه؟ برخیزید تا نزد محمّد بن حنفیه برویم و او را از اوضاع مختار آگاه نماییم. اگر محمّد بن حنفیه اجازه داد ما تابع مختار می شویم، و الا او را رها خواهیم کرد. آن گروه از کوفه خارج و نزد محمّد بن حنفیه وارد شدند. محمّد از اوضاع کوفه جویا شد و آنان وی را با خبر کردند. آن گاه به او گفتند: ما به تو حاجتی داریم! گفت: مخفیانه یا آشکار؟ گفتیم: مخفیانه، محمّد گفت: چند دقیقه ای صبر کنید. سپس اندکی مکث کرد و از ما دور شد و ما را خواست. عبدالرحمن بن شریح شروع به سخن کرد و پس از این که حمد و ثنای خدای را به جای آورد گفت: شما خاندانی هستید که خدا شما را به فضیلت اختصاص داده و شما را به وسیله مقام نبوت شرافت داده و حق شما را بر این امت بزرگ نموده است. شما دچار مصیبت حسین علیه السّلام شده اید که عموم مسلمانان هم شده اند. مختار نزد ما آمده و گمان می کند از طرف شما آمده است. وی ما را طبق دستور

ص: 364

إلی کتاب الله و سنة نبیه و الطلب بدماء أهل البیت فبایعناه علی ذلک فإن أمرتنا باتباعه اتبعناه و إن نهیتنا اجتنبناه.

فلما سمع کلامه و کلام غیره حمد الله و أثنی علیه و صلی علی النبی و قال أما ما ذکرتم مما خصنا الله فإن الفضل لله یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ و أما مصیبتنا بالحسین فذلک فی الذکر الحکیم و أما الطلب بدمائنا.

قال جعفر بن نما مصنف هذا الکتاب فقد رویت عن والدی رحمة الله علیه أنه قال لهم قوموا بنا إلی إمامی و إمامکم علی بن الحسین فلما دخل و دخلوا علیه أخبر خبرهم الذی جاءوا لأجله قال یا عم لو أن عبدا زنجیا تعصب لنا أهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الأمر فاصنع ما شئت فخرجوا و قد سمعوا کلامه و هم یقولون أذن لنا زین العابدین علیه السلام و محمد بن الحنفیة.

و کان المختار علم بخروجهم إلی محمد بن الحنفیة و کان یرید النهوض بجماعة الشیعة قبل قدومهم فلما تهیأ ذلک له و کان یقول إن نفیرا منکم تحیروا و ارتابوا فإن هم أصابوا أقبلوا و أنابوا و إن هم کبوا و هابوا و اعترضوا و انجابوا فقد خسروا و خابوا فدخل القادمون من عند محمد بن الحنفیة فقال ما وراءکم فقد فتنتم و ارتبتم فقالوا قد أمرنا بنصرتک فقال أنا أبو إسحاق اجمعوا إلی الشیعة فجمع من کان قریبا فقال یا معشر الشیعة إن نفرا أحبوا أن یعلموا مصداق ما جئت به فخرجوا إلی إمام الهدی و النجیب المرتضی و ابن المصطفی المجتبی یعنی زین العابدین علیه السلام فعرفهم أنی ظهیره و رسوله و أمرکم باتباعی و طاعتی و قال کلاما یرغبهم إلی الطاعة و الاستنفار معه و أن یعلم الحاضر الغائب.

و عرفه قوم أن جماعة من أشراف الکوفة مجتمعون علی قتالک مع ابن مطیع و متی جاء معنا إبراهیم بن الأشتر رجونا بإذن الله تعالی القوة علی عدونا فله عشیرة فقال القوه و عرفوا الإذن لنا فی الطلب بدم الحسین و أهل بیته فعرفوه فقال قد أجبتکم علی أن تولونی الأمر فقالوا له أنت أهل و لکن لیس

ص: 365

کتاب خدا و سنت رسول او و خونخواهی خون اهل بیت دعوت کرده است. ما هم با این شروط با وی بیعت کرده ایم. اکنون اگر تو ما را دستور دهی از او بیعت کنیم، می پذیریم و اگر ما را نهی می کنی، از او دوری و اجتناب خواهیم نمود.

موقعی که محمّد بن حنفیه سخن عبدالرحمن و دیگران را شنید، سپاس خدای را به جای آورد و درود بر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرستاد و فرمود: آنچه را که راجع به فضیلت ما خاندان گفتید، فضل و فضیلت از خدا است که به هر کسی بخواهد عطا می کند. خدا صاحب فضل بزرگی است و مصیبتی که از طرف حسین علیه السّلام دامنگیر ما شد، در قرآن حکیم است. راجع به خونخواهی ما- ابن نما مصنف این کتاب می گوید: پدرم رحمه الله برایم روایت کرده که ابن حنفیه به آنان گفت: برخیزید تا نزد امام من و شما، یعنی حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام برویم.

هنگامی که به حضور حضرت سجاد علیه السّلام مشرف شدند و محمّد جریان آنان را برای آن بزرگوار شرح داد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: ای عمو! اگر یک غلام زنگی برای ما خاندان اعمال تعصب کند، بر مردم واجب است او را تقویت نمایند. من تو را صاحب اختیار قرار دادم. هر عملی که می خواهی انجام بده. وقتی آن گروه سخن حضرت سجاد علیه السّلام را شنیدند، می گفتند: زین العابدین علیه السّلام و محمّد بن حنفیه به ما اجازه دادند.

مختار از رفتن آن گروه نزد محمّد بن حنفیه مستحضر بود. او در نظر داشت قبل از این که آنان از نزد محمّد مراجعت نمایند، گروه شیعیان نهضتی کنند. وقتی منظور او عملی شد می گفت: گروهی از شما دچار حیرت و تردید شدند. اگر آنان بروند و به مقصود برسند، می آیند و توبه می کنند و اگر به صورت خود در افتادند و اعتراض کردند، دچار خسران و ناامیدی خواهند شد. موقعی که آنان از نزد محمّد بن حنفیه باز گشتند و نزد مختار آمدند، مختار به ایشان گفت: چه خبر!؟ شما بودید که دچار فتنه و تردید شده بودید؟ گفتند: ما برای یاری تو مأمور شده ایم. مختار گفت: من ابو اسحاق هستم. شیعیان را نزد من جمع کنید. هنگامی که شیعیان نزدیک وی اجتماع نمودند گفت: ای گروه شیعیان! چند نفری دوست داشتند صدق این مأموریتی را که من آورده ام بدانند. لذا به سوی پیشوای هدایت و نجیب برگزیده و پسر مصطفی و مجتبی یعنی حضرت سجاد علیه السّلام رفتند و آن بزرگوار به آنان فهمانیده که من پشتیبان و فرستاده آن حضرت می باشم. زین العابدین علیه السّلام شما را مأمور کرده که تابع و مطیع من باشید. سپس مختار آنان را برای اطاعت و خروج با خود ترغیب کرد و دستور داد: حاضرین این موضوع را به غایبین برسانند.

گروهی نزد مختار آمدند و گفتند: جمعیتی از اشراف کوفه با عبداللَّه بن مطیع جمع شده اند و در نظر دارند با تو مقاتله نمایند. هنگامی که ابراهیم بن اشتر نزد ما بیاید، با خواست خدا بر دشمن ظفر خواهیم یافت، زیرا ابراهیم دارای اقربا و عشیره است. مختار به آنان گفت: ابراهیم را ملاقات کنید و به او بگویید: ما برای طلب خون امام حسین علیه السّلام و اهل بیت او مجاز شده ایم. وقتی این موضوع را به ابراهیم گفتند، او گفت: من دعوت شما را می پذیرم، مشروط بر این که من امیر شما باشم. گفتند: تو این اهلیت را داری، ولی

ص: 365

إلیه سبیل هذا المختار قد جاءنا من قبل إمام الهدی و من نائبه محمد بن الحنفیة و هو المأذون له فی القتال فلم یجب فانصرفوا و عرفوه المختار.

فبقی ثلاثا ثم إنه دعا جماعة من وجوه أصحابه قال عامر الشعبی و أنا و أبی فیهم فسار المختار و هو أمامنا یقد بنا بیوت الکوفة لا یدری أین یرید حتی وقف علی باب إبراهیم فأذن له و ألقیت الوسائد فجلسنا علیها و جلس المختار معه علی فراشه و قال هذا کتاب محمد بن أمیر المؤمنین علیه السلام یأمرک أن تنصرنا فإن فعلت اغتبطت و إن امتنعت فهذا الکتاب حجة علیک و سیغنی الله محمدا و أهل بیته عنک و کان المختار قد سلم الکتاب إلی الشعبی فلما تم کلامه قال ارفع الکتاب إلیه ففض ختمه و هو کتاب

طویل فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ من محمد المهدی إلی إبراهیم بن الأشتر سلام علیک قد بعثت إلیک المختار و من ارتضیته لنفسی و قد أمرته بقتال عدوی و الطلب بدماء أهل بیتی فامض معه بنفسک و عشیرتک و تمام الکتاب بما یرغب إبراهیم فی ذلک.

فلما قرأ الکتاب قال ما زال یکتب إلی اسمه و اسم أبیه فما باله و یقول فی هذا الکتاب المهدی قال المختار ذاک زمان قال إبراهیم من یعلم أن هذا کتاب ابن الحنفیة إلی قال یزید بن أنس و أحمر بن سقیط و عبد الله بن کامل و غیرهم نحن نعلم و نشهد أنه کتاب محمد إلیک قال الشعبی إلا أنا و أبی لا نعلم فعند ذلک تأخر إبراهیم عن صدر الفراش و أجلس المختار علیه و قال ابسط یدک فبسط یده فبایعه و دعا بفاکهة و شراب من عسل فأصبنا منه فأخرجنا معنا إبراهیم إلی أن دخل المختار داره.

فلما رجع أخذ بیدی و قال یا شعبی علمت أنک لا تشهد و لا أبوک أ فتری هؤلاء شهدوا علی حق قلت شهدوا علی ما رأیت و فیهم سادة القراء و مشیخة المصر و فرسان العرب و ما یقول مثل هؤلاء إلا حقا.

و کان إبراهیم رحمه الله ظاهر الشجاعة واری زناد الشهامة نافذ حد الصرامة

ص: 366

راهی برای این موضوع نیست، زیرا مختار از طرف زین العابدین علیه السّلام و نائب او یعنی محمّد بن حنفیه آمده است. مختار برای این امر مجاز است. ابراهیم جوابی نگفت و آنان مراجعت نمودند و جریان را برای مختار شرح دادند.

مختار پس از سه روز گروهی از بزرگان یاران خود را خواست. عامر بن شعبی می گوید: من و پدرم نیز در میان آن گروه بودیم. مختار در جلوی ما حرکت کرد. او ما را همچنان از خانه های کوفه عبور می داد و نمی دانست به کجا می رود، تا این که بر در خانه ابراهیم توقف کرد. ابراهیم به مختار اجازه ورود داد؛ فرش هایی گسترده شد و ما نشستیم. مختار هم با ابراهیم روی فرش او نشست. مختار به ابراهیم گفت: این نامه محمّد بن امیرالمؤمنین علیه السّلام است که تو را مأمور کرده ما را یاری نمایی. اگر ما را یاری کنی، مورد غبطه دیگران خواهی بود و اگر امتناع کنی، این نامه بر تو اتمام حجت می کند و خدا محمّد و اهل بیت او را از تو مستغنی می کند. مختار آن نامه را به شعبی تسلیم کرده بود. وقتی سخنش تمام شد به شعبی گفت: آن نامه را به وی بپرداز. وقتی سر نامه را که طولانی بود باز کرد دید در آن نوشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از محمّد که مهدی است به سوی ابراهیم بن اشتر. سلام بر تو. من مختار را که نزدم پسندیده است به سوی تو فرستادم و او را به قتال دشمنم و خونخواهی اهل بیت خود مأمور کردم. تو با خویشاوندان خود با وی همراه باش!» و مابقی آن نامه ترغیب ابراهیم بود.

وقتی ابراهیم آن نامه را خواند گفت: محمّد بن حنفیه همیشه در نامه های خود نام خویشتن و نام پدرش را می نوشت. چه شده که این مرتبه کلمه مهدی را اضافه کرده است؟ مختار گفت: آن زمان زمان دیگری بود. ابراهیم گفت: کیست که بداند این نامه از محمّد بن حنفیه برای من نوشته شده است؟ مختار گفت: یزید بن انس و احمر بن سقیط و عبداللَّه کامل و غیرهم. ما می دانیم و شهادت هم می دهیم که این نامه از محمّد بن حنیفه برای تو آمده است؛ شعبی گفت: من و پدرم از آن نامه اطلاعی نداریم. در همین موقع بود که ابراهیم از روی فرش خارج شد و مختار را بر روی آن نشانید و به او گفت: دست خود را بگشای. وقتی مختار دست خود را گشود، ابراهیم با او بیعت کرد. سپس دستور داد میوه و شربت عسل آوردند. ما از آن بهره مند شدیم و ابراهیم با ما خارج شد تا مختار وارد خانه خود گردید.

شعبی می گوید: موقعی که ابراهیم از نزد مختار مراجعت کرد، دست مرا گرفت و گفت: دانستم که تو و پدرت شهادت ندادید، ولی آیا این گروه که شهادت دادند بر حق افترا می زنند؟ گفتم: آنان آن طور که دیدی شهادت دادند. بزرگان افترا و شیوخ مصر و شهسواران عرب در میان آنان بودند. مثل این گونه افراد غیر از حق چیزی نخواهند گفت.

ابراهیم بن اشتر رحمه اللَّه مردی بود ظاهر الشجاعه، دلاوری با شهامت

ص: 366

مشمرا فی محبة أهل البیت عن ساقیه متلقیا رایة النصح لهم بکلتا یدیه فجمع عشیرته و إخوانه و أهل مودته و أعوانه و کان یتردد بهم إلی المختار عامة اللیل و معه حمید بن مسلم الأزدی حتی تصوب النجوم و تنقض الرجوم و أجمع رأیهم أن یخرجوا یوم الخمیس لأربع عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الآخر سنة ست و ستین و کان إیاس بن مضارب صاحب شرطة عبد الله بن مطیع أمیر الکوفة فقال له إن المختار خارج علیک لا محالة فخذ حذرک ثم خرج إیاس مع الحرس و بعث ولده راشدا إلی الکناسة و جاء هو إلی السوق و أنفذ ابن مطیع إلی الجبانات من شحنها بالرجال یحرسها من أهل الریبة و خرج إبراهیم بعد المغرب إلی المختار و معه جماعة علیهم الدروع و فوقها الأقبیة و قد أحاط الشرط بالسوق و القصر لقی إیاس بن مضارب أصحاب إبراهیم و هم متسلحون فقال ما هذا الجمع إن أمرک لمریب و لا أترکک حتی آتی بک إلی الأمیر فامتنع إبراهیم و وقع التشاجر بینهم و مع إیاس رجل من همدان اسمه أبا قطن قال له إبراهیم ادن منی لأنه صدیقه فظن أنه یرید أن یجعله شفیعه فی تخلیة القوم و بید أبی قطن رمح طویل فأخذه إبراهیم منه و طعن إیاس بن مضارب فی نحره فصرعه و أمرهم فاجتزوا رأسه و انهزم أصحابه و أقبل إبراهیم إلی المختار و عرفه ذلک فاستبشر و تفاءل بالنصر و الظفر ثم أمر بإشعال النار فی هرادی القصب و بالنداء یا آل ثأرات الحسین و لبس درعه و سلاحه و هو یقول:

قد علمت بیضاء حسناء الطلل.***واضحة الخدین عجزاء الکفل

إنی غداة الروع مقدام بطل***لا عاجز فیها و لا وغد فشل

فأقبل الناس من کل ناحیة و جاء عبید الله بن الحر الجعفی فی قومه و تقاتلوا قتالا عظیما و شرد الناس و من کان فی الطرق و الجبانات من أصحاب السلاح و استشعروا الحذر و تفرقوا فی الأزقة خوفا من إبراهیم و أشار شبث بن ربعی علی الأمیر ابن

مطیع بالقتال فعلم المختار فخرج فی أصحابه حتی نزل دیر هند مما یلی بستان زائدة فی السبخة ثم جاء أبو عثمان النهدی فی جماعة أصحابه إلی

ص: 367

که دامن همت برای محبت اهل بیت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به کمر زده بود و پرچم نصیحت را برای آنان با دو دست خود بر افراشته بود. ابراهیم خویشاوندان و برادران و دوستان و اعوان خود را جمع کرد و آنان را با حمید بن مسلم ازدی در همه شب نزد مختار می برد و می آورد تا این که ستارگان رو به غروب می نهادند. رأی آنان بر این شد که روز پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع الآخر سنه 66 قمری خروج کنند. ایاس بن مضارب سر پاسبان عبداللَّه بن مطیع بود که امیر کوفه محسوب می شد. وی به ابن مطیع گفت: مختار لا محاله بر تو خروج می کند. بر حذر باش! سپس ایاس با پاسبانان خارج شد و پسرش را که راشد نام داشت به سوی کناسه کوفه فرستاد و خود ایاس متوجه بازار کوفه شد. ابن مطیع هم گروهی را به طرف قبرستان ها اعزام کرد تا کوفه را از آن افرادی که به آنان بدبین شوند نگهداری نمایند. ابراهیم بعد از مغرب با گروهی متوجه مختار شدند که زره پوش بودند و روی زره قبا پوشیده بودند. پاسبانان بازار و قصر را احاطه کرده بودند. وقتی چشم ایاس بن مضارب به یاران ابراهیم افتاد که مسلح بودند، به ابراهیم گفت: این اجتماع برای چیست!؟ من به تو بدبین هستم و تو را رها نمی کنم تا ترا نزد امیر ببرم! ابراهیم سخن او را نپذیرفت و دچار مشاجره شدند. ابراهیم به مردی از همدان که با ایاس بود و نامش ابو قطن بود گفت: نزدیکم بیا! چون وی دوست ابراهیم بود، این طور پنداشت که ابراهیم می خواهد او را برای نجات آن گروه شفیع قرار دهد. ولی بر عکس آن تصور، ابراهیم آن نیزه طولانی را که در دست ابو قطن بود گرفت و پس از این که گلوی ایاس را هدف قرار داد، او را از پای درآورد و به یاران خود دستور داد تا سر او را جدا کردند. سپس یاران ایاس رو به فرار نهادند و ابراهیم متوجه مختار شد و او را از این جریان آگاه کرد. مختار خوشحال شد و این عمل را به فال نیک و نصرت و ظفر بر دشمن گرفت. سپس دستور داد تا دسته های نی را آتش زدند و از طرفی ندا در دادند: ای آل خون خواهان حسین! آن گاه مختار زره و سلاح خود را پوشید و این دو شعر را خواند:

دخترانی که سفیدچهره و نیک صورتند و گونه های صورتشان گشاده و کفلشان بزرگ است می دانند؛

که من در روز خوف و ترس پیشرو و پهلوان هستم؛ در یک چنین روزی عاجز و سست و بی غیرت نیستم

پس از این جریان مردم از هر طرفی روی آور شدند. عبیداللَّه حر جعفی هم با قوم خود آمد و قتال بسیار بزرگی واقع شد. مردم متواری شدند و افرادی که مسلح و در راه ها و قبرستان ها بودند، پراکنده گردیدند و احساس خطر نمودند و از خوف ابراهیم در میان کوچه ها متفرق شدند. شبث بن ربعی به ابن مطیع که امیر بود اشاره قتال کرد. هنگامی که مختار از این جریان آگاه شد، با اصحاب خود خروج کرد و از طرف بستان زائده که در سبخه بود، داخل دیر هند شد. سپس ابو عثمان هندی با گروهی از یاران خود به سوی

ص: 367

الکوفة و نادوا یا آل ثأرات الحسین یا منصور أمت و هذه علامة بینهم یا أیها الحی المهتدون ألا إن أمین آل محمد قد خرج فنزل دیر هند و بعثنی إلیکم داعیا و مبشرا فأخرجوا إلیه رحمکم الله فخرجوا من الدور یتداعون و فی هذا المعنی قلت هذه الأبیات متأسفا علی ما فات کیف لم أکن من أصحاب الحسین علیه السلام فی نصرته و لا من أصحاب المختار و جماعته.

و لما دعا المختار للثأر أقبلت***کتائب من أشیاع آل محمد

و قد لبسوا فوق الدروع قلوبهم***و خاضوا بحار الموت فی کل مشهد

هم نصروا سبط النبی و رهطه***و دانوا بأخذ الثأر من کل ملحد

ففازوا بجنات النعیم و طیبها***و ذلک خیر من لجین و عسجد

و لو أننی یوم الهیاج لدی الوغی***لأعملت حد المشرفی المهند

فوا أسفا إذ لم أکن من حماته***فأقتل فیهم کل باغ و معتد.

المرتبة الثالثة فی وصف الوقعة مع ابن مطیع

قال الوالبی و حمید بن مسلم و النعمان بن أبی الجعد: خرجنا مع المختار فو الله ما انفجر الفجر حتی فرغ من تعبئة عسکره فلما أصبح تقدم و صلی بنا الغداة فقرأ و النازعات و عبس فو الله ما سمعنا إماما أفصح لهجة منه و نادی ابن مطیع فی أصحابه فلما جاءوا بعث شبث بن ربعی فی ثلاثة آلاف و راشد بن إیاس فی أربعة آلاف و حجار بن أبجر العجلی فی ثلاثة آلاف و عکرمة بن ربعی و شداد بن أبجر و عبد الرحمن بن سوید فی ثلاثة آلاف و تتابعت العساکر نحوا من عشرین ألفا فسمع المختار أصواتا مرتفعة و ضجة ما بین بنی سلیم و سکة البرید فأمر باستعلام ذلک فإذا هو شبث بن ربعی و معه خیل عظیمة و أتاه فی الحال سعر بن أبی سعر الحنفی و ممن بایع المختار یرکض من قبل مراد فلقی راشد بن إیاس فأخبر المختار فأرسل إبراهیم بن الأشتر فی تسعمائة فارس و ستمائة راجل

ص: 368

کوفه آمدند و ندا در دادند:

یا آل ثأرات الحسین! یا منصور أَمِت! - این عبارت یک شعار و علامتی بود برای آنان - ای گروه هدایت شدگان! بدانید که امین آل محمّد خروج کرده و در دیر هند وارد شده است و مرا فرستاده تا شما را دعوت نمایم و به شما مژده دهم. خدا شما را رحمت کند، به سوی او حرکت کنید! مردم از خانه های خود خارج شدند و یکدیگر را آگاه نمودند و من این ابیات را با تأسف بر آنچه گذشته، در همین معانی سروده ام که چگونه من از اصحاب حسین علیه السّلام در یاری او نیستم و از اصحاب مختار و گروه او نیز نیستم:

وقتی مختار دعوت به خونخواهی کرد، مانند توبه کارانی از شیعیان آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روی آوردند

آنان بالای زره ها دل های خود را پوشیده بودند و در دریاهای مرگ در هر شهادتگاهی فرو رفتند!

آنان سبط پیامبر و گروه او را یاری نمودند و خونخواهی از هر ملحدی را عمل دینی خود قرار دادند!

پس به بهشت های نعمت و بوی خوش آن سعادتمند گشتند و این بهتر از نقره و طلا است!

و اگر من در روز جنگ و هنگامه حرب بودم، با شمشیر مشرفی تیز و هندی وارد عمل می شدم

پس ای تأسف از این که من از حامیان او نبودم که در بین آنان هر باغی و سرکشی را بکشم!

موضوع سوم: درباره جریان ابن مطیع

والبی و حمید بن مسلم و نعمان بن ابی جعد می گویند: ما با مختار خروج کردیم. به خدا قسم هنوز فجر طلوع نکرده بود که مختار از تعبیه لشکر خود فراغت حاصل کرده بود. وقتی صبح شد مختار نماز صبح را خواند و سوره و النازعات و عبس را تلاوت نمود. به خدا قسم ما پیشوایی از لحاظ لهجه فصیح تر از مختار ندیده بودیم. سپس ابن مطیع یاران خود را خواست. وقتی آنان آمدند، او شبث بن ربعی را با سه هزار نفر و راشد بن ایاس را با چهار هزار نفر و حجاز بن ابجر عجلی را با سه هزارنفر و عکرمة بن ربعی و شداد بن ابجر و عبدالرحمن بن سوید را با نفر فرستاد. لشکر همچنان به دنبال یکدیگر می رفت تا تعداد آنان به حدود بیست هزار نفر رسید. هنگامی که مختار آن سر و صداها و ضجه ها را ما بین بنی سلیم و سکة البرید شنید، دستور داد تا تحقیق کنند که چه خبر است. ناگاه دیدند شبث بن ربعی با خیل بزرگی آمد و در همان حال نیز سعر بن ابی سعر حنفی که با مختار بیعت کرده بود، از طرف قبیله مراد آمد. موقعی که فرستاده مختار به راشد بن ایاس برخورد، خبر آمدن او را به مختار داد. مختار هم ابراهیم بن اشتر را با تعداد نهصد نفر سوار و ششصد نفر پیاده

ص: 368

و نعیم بن هبیرة فی ثلاثمائة فارس و ستمائة راجل و قدم المختار یزید بن أنس فی موضع مسجد شبث فی تسعمائة فقاتلوهم حتی أدخلوهم البیوت و قتل من الفریقین جمع و قتل نعیم بن هبیرة و جاء إبراهیم فلقی راشد بن إیاس و معه أربعة آلاف فارس فقال إبراهیم لأصحابه لا یهولنکم کثرتهم فلرب فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ* فاشتد قتالهم و بصر خزیمة بن

نصر العبسی براشد و حمل علیه فطعنه فقتله ثم نادی خزیمة قتلت راشدا و رب الکعبة فانهزم القوم و انکسروا و أجفلوا إجفال النعام و أطلوا علیهم کقطع الغمام و استبشر أصحاب المختار و حملوا علی خیل الکوفة فجعلوا صفو حیاتهم کدرا و ساقوهم حتی أوصلوهم إلی الموت زمرا حتی أوصلوهم السکک و أدخلوهم الجامع و حصروا الأمیر ابن مطیع ثلاثا فی القصر و نزل المختار بعد هذه الوقعة جانب السوق و ولی حصار القصر إبراهیم بن الأشتر.

فلما ضاق علیه و علی أصحابه الحصار و علموا أنه لا تعویل لهم علی مکر و لا سبیل إلی مفر أشاروا علیه أن یخرج لیلا فی زی امرأة و یستتر فی بعض دور الکوفة ففعل و خرج حتی صار إلی دار أبی موسی الأشعری فآووه و أما هم فإنهم طلبوا الأمان فآمنهم و خرجوا و بایعوه و صار یمنیهم و یستجر مودتهم و یحسن السیرة فیهم.

و لما خرج أصحاب ابن مطیع من القصر سکنه المختار ثم خرج إلی الجامع و أمر بالنداء الصلاة جامعة فاجتمع الناس و رقی المنبر ثم قال الحمد لله الذی وعد ولیه النصر و عدوه الخسر وعدا مأتیا و أمرا مفعولا وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری أیها الناس مدت لنا غایة و رفعت لنا رایة فقیل فی الرایة ارفعوها و لا تضیعوها و فی الغایة خذوها و لا تدعوها فسمعنا دعوة الداعی و قبلنا قول الراعی فکم من باغ و باغیة و قتلی فی الراعیة ألا فبعدا لمن طغی و بغی و جحد و لغی و کذب و تولی ألا فهلموا عباد الله إلی بیعة الهدی و مجاهدة الأعداء و الذب عن الضعفاء من آل محمد المصطفی و أنا المسلط علی المحلین المطالب بدم ابن نبی رب العالمین أما

ص: 369

و نعیم بن هبیره را با سیصد نفر سوار و تعداد ششصد نفر پیاده فرستاد. نیز مختار یزید بن انس را با نهصد نفر در موضع مسجد شبث پیش جنگ قرار داد. لشکر مختار، لشکر ابن مطیع را به نحوی شکست دادند که داخل خانه ها می شدند و گروهی از طرفین کشته شدند. نعیم بن هبیره نیز شهید شد. موقعی که ابراهیم اشتر آمد و به راشد بن ایاس که با چهار هزار سوار آمده بود برخورد کرد، به یاران خود گفت: مبادا کثرت لشکر دشمن شما را هولناک کند! زیرا چه بسا گروه قلیلی که گروه کثیری را مغلوب خواهد کرد. خدا با افراد صبور خواهد بود.

پس طرفین قتال شدیدی کردند؛ موقعی که چشم خزیمه بن نصر عبسی به راشد افتاد، بر او حمله کرد و با نیزه وی را کشت. سپس فریاد زد: به خدای کعبه قسم که من راشد را کشتم! پس از این جریان آن گروه منهزم شدند و شکست خوردند و نظیر شتر مرغ رو به فرار نهادند و لشکر مختار نظیر ابری سیاه بر سر آنان مسلط گردیدند. بعد یاران مختار خوشحال شدند و بر خیل کوفیان حمله ور گردیدند، زندگی صاف و خوب آنان را دچار کدورت نمودند، ایشان را دسته دسته به سوی مرگ سوق دادند، آنان را داخل کوچه ها و مسجدها کردند و مدت سه روز ابن مطیع را در قصر تحت محاصره قرار دادند. مختار پس از این واقعه متوجه بازار شد و ابراهیم ابن اشتر را متصدی محاصره قصر قرار داد .

هنگامی که محاصره کار را بر ابن مطیع و یارانش تنگ کرد و دریافتند که هیچ راه و چاره ای برای فرار ندارند، به ابن مطیع اشاره کردند که شبانه به شکل و قیافه زن خارج و در یکی از خانه های کوفه پنهان شود. ابن مطیع خارج و به خانه ابو موسی اشعری پناهنده شد. آنان وی را پناه دادند، یاران ابن مطیع نیز امان آوردند و ابراهیم ایشان را امان داد. آنان از قصر خارج شدند و با او برای مختار بیعت کردند. مختار به ایشان وعده های خیر می داد، قلب آنان را به خود مهربان می کرد و با ایشان نیک رفتاری می نمود.

موقعی که یاران ابن مطیع از قصر خارج شدند، مختار ساکن قصر گردید. سپس از قصر خارج و داخل مسجد شد و دستور داد تا ندا کنند که مردم برای نماز حاضر شوند. وقتی مردم اجتماع کردند، مختار بر فراز منبر رفت و پس از این که حمد خدای را به جای آورد گفت: ایها الناس! ما به نتیجه و منظور خود رسیدیم. پرچم ما بر افراشته گردید. درباره پرچم گفته شده که آن را بلند کنید و آن را ضایع ننمایید و درباره نتیجه گفته شده که آن را بگیرید و رها نکنید. ما دعوت دعوت کننده را شنیدیم و سخن سرپرست خود را پذیرفتیم. چه بسا آن مردان و زنان ستم کیش و کشتگانی که در میان رعایت کنندگان هستند. آگاه باشید کسی که طغیان و ظلم و انکار و خرابکاری و تکذیب و به حق پشت کند، نابود خواهد شد. ای بندگان خدا! به سوی بیعت هدایت و جهاد با دشمنان و دفاع از ضعیفان آل محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بیایید. منم که بر کفار مسلط شده ام و خونخواه پسر پیغمبر پروردگار عالمین می باشم. آگاه باشید!

ص: 369

و منشئ السحاب الشدید العقاب لأنبشن قبر ابن شهاب المفتری الکذاب المجرم المرتاب و لأنفین الأحزاب إلی بلاد الأعراب ثم و رب العالمین لأقتلن أعوان الظالمین و بقایا القاسطین.

ثم قعد علی المنبر و وثب قائما و قال أما و الذی جعلنی بصیرا و نور قلبی تنویرا لأحرقن بالمصر دورا و لأنبشن بها قبورا و لأشفین بها صدورا و لأقتلن بها جبارا کفورا ملعونا غدورا و عن قلیل و رب الحرم و البیت المحرم و حق النون و القلم لیرفعن لی علم من الکوفة إلی إضم إلی أکناف ذی سلم من العرب و العجم ثم لأتخذن من بنی تمیم أکثر الخدم.

ثم نزل و دخل قصر الإمارة و انعکف علیه الناس للبیعة فلم یزل باسطا یده حتی بایعه خلق من العرب و السادات و الموالی و وجد فی بیت المال بالکوفة تسعة آلاف ألف فأعطی کل واحد من أصحابه الذین قاتل بهم فی حصر ابن مطیع و هم ثلاث آلاف و ثمانمائة رجل کل واحد منهم خمسمائة درهم و ستة آلاف رجل من الذین أتوه من بعد حصار القصر مائتین مائتین.

و لما علم أن ابن مطیع فی دار أبی موسی الأشعری دعا عبد الله بن کامل الشاکری و دفع إلیه عشرة آلاف درهم و أمره بحملها إلیه و أن یقول له استعن بها علی سفرک فإنی أعلم أنه ما منعک إلا ضیق یدک.

فأخذها و مضی إلی البصرة و لم یمش إلی عبد الله بن الزبیر حیاء مما جری علیه من المختار و استعمل علی شرطته عبد الله بن کامل و علی حرسه کیسان أبا عمر مولی عرینة(1) و عقد لعبد الله بن الحارث أخی الأشتر لأمه علی إرمینیة و لمحمد بن عطارد علی آذربیجان و لعبد الرحمن بن سعد بن قیس علی الموصل و لسعد بن حذیفة بن الیمان علی حلوان و لعمر بن السائب علی الری و همدان و فرق العمال بالجبال و البلاد و کان یحکم بین الخصوم حتی إذا شغلته أموره فولی شریحا قاضیا فلما سمع المختار أن علیا علیه السلام عزله أراد عزله فتمارض هو فعزله و ولاه عبد الله بن عتبة بن مسعود فمرض فجعل مکانه عبد الله بن مالک

ص: 370


1- 1. عریبة خ.

به حق آفریننده ابرها که عقابش شدید است، من قبر ابن شهاب را که افترا می زد و کذاب و مجرم و شکاک بود خواهم شکافت. من حتما احزاب را به بلاد اعراب تبعید می نمایم. به پروردگار جهانیان قسم که حتما اعوان ظالمین و مابقی کافرین را خواهم کشت!

سپس روی منبر نشست و برای دومین بار برخاست و گفت: به حق آن خدایی که مرا بینا و قلبم را نورانی کرد، من حتما خانه هایی را در این شهر می سوزانم، قبوری را می شکافم، سینه هایی را از بغض دشمنان شفا می دهم، شخص جباری را که کافر و ملعون و غدار است به قتل می رسانم. به حق پروردگار مکه و کعبه معظمه و به حق نون و القلم، به زودی یک پرچمی برای من بر افراشته می شود که از کوفه تا کوه اضم و اطراف ذی سلم و عرب و عجم را خواهم گرفت! سپس بیشتر خدمتگزاران را از بنی تمیم می گیرم.

مختار بعد از این سخنرانی از منبر به زیر آمد و داخل قصر گردید و مردم برای بیعت در اطراف او اجتماع کردند. دست مختار همچنان برای بیعت باز بود تا این که خلقی از عرب و سادات و غلامان با او بیعت کردند. مبلغ نه هزار هزار درهم موجودی بیت المال کوفه بود که آن را به یاران خود که برای محاصره کردن ابن مطیع قتال کرده بودند عطا کرد. تعداد یارانش سه هزار و هشتصد نفر بود و به هر یک از آنان مبلغ پانصد درهم رسید. تعداد شش هزار مرد بعد از جریان محاصره قصر به مختار پیوستند که دویست نفر دویست نفر می آمدند.

موقعی که مختار فهمید که ابن مطیع در خانه ابو موسی اشعری است، مبلغ ده هزار درهم به عبداللَّه بن کامل شاکری داد و گفت: این مبلغ را به ابن مطیع بده و به او بگو این مبلغ را برای سفر خود مصرف کن. زیرا من می دانم تنگدستی مانع تو شده است.

ابن مطیع آن مبلغ را گرفت و متوجه بصره شد، ولی نزد ابن زبیر نرفت، زیرا به علت جریانی که بین وی و مختار رخ داده بود از ابن زبیر خجالت می کشید. مختار عبداللَّه بن کامل را امیر یاران خصوصی خود کرد و کیسان ابو عمره را که مولای عرینه بود، سر پاسبان خود قرار داد. عبداللَّه بن حارث را که برادر مادری اشتر بود والی ارمینیه و محمّد بن عطارد را والی آذربایجان و عبدالرحمن بن سعد بن قیس را والی موصل و سعد بن حذیفة بن یمان را والی شهرری و همدان قرار داد. و عمال خود را در کوه ها و شهرها توزیع کرد. مختار شخصا بین افرادی که خصومت و اختلاف داشتند داوری می کرد. تا این که از دیگر امور خویشتن عقب می افتاد. بدین جهت بود که شریح را قاضی خود قرار داد، اما هنگامی که شنید حضرت امیر علیه السّلام شریح را از مقام قضاوت برکنار کرده بود، مختار نیز او را عزل کرد. شریح تمارض کرد، ولی مختار او را معزول نمود و عبداللَّه بن عتبة بن مسعود را متصدی امر قضاوت کرد. وقتی او مریض شد، عبداللَّه ابن مالک

ص: 370

الطائی قاضیا.

و کان مروان بن الحکم لما استقامت له الشام بالطاعة بعث جیشین أحدهما إلی الحجاز(1)

و الآخر إلی العراق مع عبید الله بن زیاد لینهب الکوفة إذا ظفر بها ثلاثة أیام فاجتاز بالجزیرة عرض له أمر منعه من السیر و عاملها من قبل ابن الزبیر قیس عیلان فلم یزل عبید الله مشغولا بذلک عن العراق ثم قدم الموصل و عامل المختار علیها عبد الرحمن بن سعید بن قیس فوجه عبید الله إلیه خیله و رجله فانحاز عبد الرحمن إلی تکریت و کتب إلی المختار یعرفه ذلک فکتب الجواب یصوب رأیه و یحمد مشورته و أن لا یفارق مکانه حتی یأتیه أمره إن شاء الله.

ثم دعا المختار یزید بن أنس و عرفه جلیة الحال و رغبه فی النهوض بالخیل و الرجال و حکمه فی تخییر من شاء من الأبطال فتخیر ثلاثة آلاف فارس ثم خرج من الکوفة و شیعه المختار إلی دیر أبی موسی و أوصاه بشی ء من أدوات الحرب و إن احتاج إلی مدد عرفه فقال أرید لا تمدنی إلا بدعائک کفی به مددا ثم کتب المختار إلی عبد الرحمن بن سعید بن قیس أما بعد فخل بین یزید و بین البلاد إن شاء الله و السلام علیک.

فسار حتی بلغ أرض الموصل فنزل بموضع یقال له بافکی (2) و بلغ خبره إلی عبید الله بن زیاد و عرف عدتهم فقال أرسل إلی کل ألف ألفین و بعث ستة آلاف فارس فجاءوا و یزید بن أنس مریض مدنف فأرکبوه حمارا مصریا و الرجالة یمسکونه یمینا و شمالا فیقف علی الأرباع و یحثهم علی القتال و یرغبهم فی حمید المال و قال إن هلکت فأمیرکم ورقاء بن عازب الأسدی فإن هلک فأمیرکم عبد الله بن ضمرة العذری فإن هلک فأمیرکم سعر بن أبی سعر الحنفی و وقع القتال بینهم فی ذی الحجة یوم عرفة سنة ست و ستین قبل شروق الشمس فلا یرتفع

ص: 371


1- 1. و کان أمیر الجیش حبشی بن دلجة القینی. فی النسخ« الی المختار» و هو تصحیف.
2- 2. ناحیة بالموصل قرب الخازر تشتمل علی قری یجمعها هذا الاسم، و فی النسخ« یاتلی».

طائی را برای قضاوت قائم مقام نمود.

هنگامی که مردم شام مطیع مروان بن حکم شدند، او دو لشکر تشکیل داد: یکی از آنها را به سوی حجاز و دیگری را به سرکردگی عبیداللَّه بن زیاد به طرف عراق اعزام نمود و به زیاد دستور داد که پس از این که بر کوفه ظفر یافت، تا سه روز اموال آنان را به تاراج ببرد. وقتی ابن زیاد از جزیره عبور کرد، دچار مرضی شد که نتوانست حرکت کند. قیس عیلان در آن موقع از طرف ابن زبیر والی جزیره بود. عبیداللَّه همچنان از عراق منصرف و مشغول مریضی خود بود. سپس ابن زیاد آمد و وارد موصل شد. در آن وقت عبدالرحمن بن سعید بن قیس از طرف مختار والی موصل بود. وقتی ابن زیاد لشکر خود را متوجه موصل کرد، عبدالرحمن به سوی تکریت رفت و نامه ای را که حاوی این جریان بود برای مختار فرستاد. مختار پس از این که این عمل را تحسین کرد، جواب نامه وی را نوشت و دستور داد از جای خود حرکت نکند تا دستور ثانوی برایش صادر شود.

سپس مختار، یزید بن انس را خواست و او را از این جریان آگاه کرد و وی را برای ریاست سواران و پیادگان ترغیب کرد و برگزیدن هر یک از پهلوانان را که بخواهد، در اختیار او نهاد. یزید بن انس تعداد سه هزار سوار انتخاب کرد و هنگامی که او از کوفه خارج شد، مختار تا دیر ابو موسی به مشایعت وی رفت و به او درباره ادوات جنگی توصیه کرد و گفت: اگر به امداد احتیاج داشتی مرا آگاه کن. یزید بن انس گفت: من هیچ امدادی به جز دعای تو نمی خواهم، زیرا همان دعا کافی است. بعدا مختار برای عبدالرحمن بن سعید بن قیس نوشت: «یزید را در میان شهرها آزاد بگذار و السّلام.»

یزید بن انس حرکت کرد تا وارد موصل و در مکانی پیاده شد که آن را باخکی می گفتند. هنگامی که خبر ورود و تعداد آنان به ابن زیاد رسید گفت: در مقابل هر هزار نفری از آنان، دو هزار نفر می فرستم. سپس تعداد شش هزار سوار به سوی ایشان فرستاد. لشکر ابن زیاد وقتی آمدند که یزید بن انس به شدت مریض بود. وی را بر حمار مصری سوار می کردند و پیادگان او را از طرف راست و چپ مواظب بودند. یزید بن انس نزد بزرگان سپاه توقف می کرد و آنان را به جنگ وادار می نمود و مژده آینده نیکی به ایشان می داد. سپس به آنان گفت: اگر من مُردم، امیر شما ورقاء بن عازب اسدی است و اگر او نیز هلاک شد، امیر شما عبداللَّه ضمره عذری است و چنان چه وی هم هلاک گردید، امیر شما سعر بن ابی سعر حنفی خواهد بود. جنگ آنان در روز هشتم ماه ذی حجه سال 66 قمری قبل از طلوع آفتاب واقع شد. هنوز روز بلند نشده بود

ص: 371

الضحی حتی هزمهم عسکر العراق و أزالهم عن مآزق الحرب زوال السراب و قشعوهم انقشاع الضباب و أتوا یزید بثلاثمائة أسیر و قد أشفی علی الموت فأشار بیده أن اضربوا رقابهم فقتلوا جمیعا ثم مات یزید بن أنس فصلی علیه ورقاء بن عازب الأسدی و دفنه و اغتم عسکر العراق لموته فعزاهم ورقاء فیه و عرفهم أن عبید الله بن زیاد فی جمع کثیر و لا طاقة لکم به فقالوا الرأی أن ننصرف فی جوف اللیل.

قال محمد بن جریر الطبری فی تاریخه کان مع عبید الله ثمانون ألفا من أهل الشام ثم اتصل بالمختار و أهل الکوفة إرجاف الناس بیزید بن أنس فظنوا أنه قتل و لم یعلموا کیف هلک و استطلع المختار ذلک من عامله علی المدائن فأخبره بموته و أن العسکر انصرف من غیر هزیمة و لا کسرة فطاب قلب المختار ثم ندب الناس.

قال المرزبانی و أمر إبراهیم بن الأشتر بالمسیر إلی عبید الله فخرج فی ألفین من مذحج و أسد و ألفین من تمیم و همدان و ألف و خمسمائة من قبائل المدینة و ألف و أربعمائة من الکندة و ربیعة و ألفین من الحمراء و قیل خرج فی اثنی عشر ألفا أربعة آلاف من القبائل و ثمانیة آلاف من الحمراء و شیع إبراهیم ماشیا فقال ارکب رحمک الله فقال المختار إنی لأحتسب الأجر فی خطای معک و أحب أن تتغبر قدمای فی نصر آل محمد و الطلب بدم الحسین علیه السلام ثم ودعه و انصرف و بات إبراهیم بموضع یقال له حمام أعین ثم رحل حتی وافی ساباط المدائن فحینئذ توسم أهل الکوفة فی المختار القلة و الضعف فخرج أهل الکوفة علیه و جاهروه بالعداوة و لم یبق أحد ممن شرک فی قتل الحسین و کان مختفیا إلا و ظهر و نقضوا بیعته و سلوا علیه سیفا واحدا و اجتمعت القبائل علیه من بجیلة و الأزد و کندة و شمر بن ذی الجوشن فبعث المختار من ساعته رسولا إلی إبراهیم و هو بساباط لا تضع کتابی حتی تعود بجمیع من معک إلی فلما جاءهم کتابه نادی بالرجوع فوصلوا السیر بالسری و أرخوا الأعنة و جذبوا البری ء و المختار

ص: 372

که لشکر عراق لشکر ابن زیاد را شکست دادند و آنان را از جایگاه قتال اخراج و پراکنده نمودند. تعداد سیصد نفر اسیر از ایشان نزد یزید بن انس که مشرف بر موت بود آوردند. یزید اشاره کرد تا گردن آنان را زدند. سپس یزید بن انس از دنیا رفت و ورقاء بن عازب اسدی بر جنازه او نماز خواند و جنازه اش را به خاک سپرد. لشکر عراق از موت یزید بن انس عزادار شد و ورقاء به آنان تسلیت گفت. سپس به لشکر عراق گفت: لشکر ابن زیاد به قدری زیادند که شما طاقت قتال با آنان را ندارید. ایشان گفتند: صلاح این است که ما شبانه باز گردیم.

محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود می گوید: تعداد لشکر ابن زیاد هشتاد هزار نفر از اهل شام بود. هنگامی که مردم سخنانی درباره یزید بن انس گفتند و آن سخنان به گوش مختار و اهل کوفه رسید، گمان کردند که یزید مقتول شده، ولی نمی دانستند چگونه هلاک گردیده است. مختار شرح این قضیه را از عامل خود که در مدائن بود خواست. وی خبر داد که یزید بن انس به اجل خدایی مرده است و لشکر مختار بدین لحاظ مراجعت نموده اند، نه این که شکست خورده باشند. قلب مختار آرام گرفت و مردم را دعوت نمود.

مرزبانی می نگارد: مختار ابراهیم بن اشتر را به سوی ابن زیاد اعزام کرد. ابراهیم با تعداد دو هزار نفر از قبیله مذحج و اسد و تعداد دو هزار نفر از قبیله تمیم و همدان هزار و پانصد نفر از قبایل مدینه، هزار و چهار صد نفر از قبیله کنده و ربیعه و دو هزار نفر از قبیله حمراء متوجه ابن زیاد شد. گفته شده: ابراهیم با تعداد دوازده هزار نفر خارج شد که تعداد چهار هزار نفر از قبایل مختلفه و تعداد هشت هزار نفر از قبیله حمراء بودند. مختار با پای پیاده برای مشایعت ابراهیم خارج شد. ابراهیم به مختار گفت: خدا تو را رحمت کند، سوار شو! مختار گفت: من ثواب این راه رفتن با تو را از خدا می خواهم. من دوست دارم پاهایم برای نصرت آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و مطالبه خون حسین علیه السّلام غبارآلود شوند. سپس ابراهیم را وداع کرد و مراجعت نمود. ابراهیم آن شب را در موضعی که آن را حمام اعین می گفتند بیتوته کرد. سپس کوچ کرد تا وارد ساباط مدائن شد.

پس از این جریان بود که اهل کوفه مختار را قلیل العسکر و ضعیف پنداشتند. لذا اهل کوفه بر علیه وی خروج کردند و عداوت خود را آشکار نمودند، احدی از آن افرادی که در قتل امام حسین علیه السّلام شرکت کرده و پنهان شده بود باقی نماند مگر این که ظاهر شد و بیعتی را که با مختار کرده بود شکست و عموما و متفقا بر مختار شمشیر کشیدند. قبایل بجیله و ازد و کنده و شمر بن ذی الجوشن بر علیه مختار اجتماع نمودند! مختار در همان ساعت شخصی را به سوی ابراهیم که در ساباط بود فرستاد و گفت: قبل از این که نامه مرا زمین بگذاری، با عموم افرادی که همراه داری فورا نزد من بیا! هنگامی که نامه مختار به آنان رسید ابراهیم دستور مراجعت داد. ایشان شبانه روز راه طی کردند. عنان اسب ها را رها نمودند و تنگ آنها را بستند و رو به راه شدند. مختار

ص: 372

یشغل أهل الکوفة بالتسویف و الملاطفة حتی یرجع إبراهیم بعسکره فیکف عادیتهم و یقمع شرتهم و یحصد شوکتهم و کان مع المختار أربعة آلاف فبغی علیه أهل الکوفة و بدءوه بالحرب فحاربه یومهم أجمع و باتوا علی ذلک فوافاهم إبراهیم فی الیوم الثانی بخیله و رجله و معه أهل النجدة و القوة فلما علموا قدومه افترقوا فرقتین ربیعة و مضر علا حدة و الیمن علا حدة فخیر المختار إبراهیم إلی أی الفرقتین تسیر فقال إلی أیهما أحببت و کان المختار ذا عقل وافر و رأی حاضر فأمره بالسیر إلی مضر بالکناسة و سار هو إلی الیمن إلی الجبانة السبیع فبدأ بالقتال رفاعة بن شداد فقاتل قتال الشدید البأس القوی المراس حتی قتل. و قاتل حمید بن مسلم و هو یقول:

لأضربن عن أبی حکیم***مفارق الأعبد و الحمیم.

ثم انکسروا کسرة هائلة و جاء البشیر إلی المختار أنهم ولوا مدبرین فمنهم من اختفی فی بیته و منهم من لحق بمصعب بن الزبیر و منهم من خرج إلی البادیة ثم وضعت الحرب أوزارها و حلت أزرارها و محص القتل شرارها فأحصوا القتلی منهم فکانوا ستمائة و أربعین رجلا ثم استخرج من دور الوادعیین خمسمائة أسیر کما ذکر الطبری و غیره فجاءوا بهم إلی المختار فعرضوهم

علیه فقال کل من حضر منهم قتل الحسین فأعلمونی به فلا یؤتی بمن حضر قتله إلا قیل هذا فیضرب عنقه حتی قتل منهم مائتین و ثمانیة و أربعین رجلا و قتل أصحاب المختار جمعا کثیرا بغیر علمه و أطلق الباقین ثم علم المختار أن شمر بن ذی الجوشن خرج هاربا و معه نفر ممن شرک فی قتل الحسین علیه السلام فأمر عبدا له أسود یقال له رزین و قیل زربی و معه عشرة و کان شجاعا یتبعه فیأتیه برأسه قال مسلم بن عبد الله الضبابی کنت مع شمر حین هزمنا المختار فدنا منا العبد قال شمر ارکضوا و تباعدوا لعل العبد یطمع فی فأمعنا فی التباعد عنه حتی لحقه العبد فحمل علیه فقتله و مشی فنزل فی جانب قریة اسمها الکلتانیة علی شاطئ نهر إلی جانب تل ثم أخذ من القریة علجا فضربه و دفع إلیه کتابا و قال عجل به إلی مصعب بن

ص: 373

اهل کوفه را مأمور به صبر کرد و مورد ملاطفت قرار داد تا ابراهیم با لشکر خود بازگردد و سرکشان آنان را سرکوب و درخت هجوم ایشان را ریشه کن نماید و شوکت آنان را از بیخ و بن بر کند. چون تعداد چهار هزار نفر بیشتر با مختار نبود، لذا اهل کوفه ظلم کردند و با مختار قتال نمودند. مختار در کلیه آن روز با آنان جهاد کرد و شب را آرام گرفتند. ابراهیم در روز دوم در حالی وارد کوفه شد که سواران و پیادگان و مردانی قوی به همراه داشت. موقعی که دشمنان از ورود ابراهیم مطلع شدند، به دو فرقه تقسیم گردیدند: فرقه ربیعه و مضر یک طرف و فرقه یمن در طرف دیگر قرار گرفتند. مختار به ابراهیم گفت: تو به سوی کدام یک از این دو لشکر حرکت می کنی؟ ابراهیم گفت: هر کدام که تو دوست داشته باشی. چون مختار دارای عقلی وافر و رأی حاضر بود، لذا ابراهیم را به جانب فرقه مضر به سوی کناسه کوفه فرستاد. خود مختار هم به طرف فرقه یمن متوجه جبانه سبیع شد. رفاعة بن شداد در جنگ پیشدستی نمود و کارزار شدید و قوی کرد تا کشته شد. بعد از رفاعه، حمید بن مسلم شروع به جهاد نمود و می گفت:

از جانب ابی حکیم می زنم و از اعبد و حمیم مفارقت می کنم!

لشکر دشمن به نحو هولناکی شکست خوردند. بعد از این جریان، بشیر برای مختار مژده آورد که لشکر کفر دچار هزیمت و متواری گردیدند. بعضی از آنان در خانه خود مخفی شدند، گروهی از ایشان به مصعب بن زبیر پیوستند. برخی از آنان به سوی بادیه خارج شدند. هنگامی که جنگ لباس خود را بیرون آورد و تکمه های خویشتن را گشود و شراره های قتال خاموش شد و کشتگان دشمن را شماره کردند، تعداد آنان به ششصد و چهل نفر رسیده بود. سپس چنان که طبری و غیره نوشته اند، تعداد پانصد نفر اسیر از خانه های وادعیّین استخراج کردند و آنان را نزد مختار آوردند و بر او عرضه نمودند. مختار گفت: هر کسی که از اینان در قتل امام حسین علیه السّلام شرکت کرده است او را به من معرفی نمایید. هر کسی را که می آوردند و گفته می شد که او از قاتلین امام حسین علیه السّلام است، گردنش را می زدند، تا این که تعداد دویست و چهل و هشت نفر از آنان را به دوزخ فرستاد. یاران مختار بدون اطلاع وی گروه زیادی از دشمن را به قتل رسانیدند و گروهی را هم آزاد نمودند. موقعی که مختار فهمید شمر بن ذی الجوشن با گروهی که در قتل امام حسین علیه السّلام شرکت کرده بودند فراری شده اند، غلام سیاه خود را که نامش رزین یا زِربی و رجلی شجاع بود با ده نفر دیگر خواست و گفت: شمر را تعقیب کن و سر او را برای من بیاور! مسلم بن عبداللَّه ضبابی می گوید: من در آن موقعی که مختار ما را شکست داد با شمر بودم. وقتی آن غلام سیاه به ما نزدیک شد شمر به ما گفت: از من دور شوید، شاید این غلام در کشتن من طمع کند. ما با شمر فاصله گرفتیم و آن غلام به شمر ملحق شد. شمر حمله ای کرد و او را کشت! بعدا شمر رفت و در جنب قریه ای که نام آن کتانیه بود و در کنار نهر و پهلوی تپه ای قرار داشت پیاده شد. سپس دهقانی را اجیر کرد و نامه ای به او داد و گفت: باید این نامه را با عجله به مصعب بن

ص: 373

الزبیر و کان عنوانه للأمیر المصعب بن الزبیر من شمر بن ذی الجوشن فمشی العلج حتی دخل قریة فیها أبو عمرة بعثه المختار إلیها فی أمر و معه خمسمائة فارس قرأ الکتاب رجل من أصحابه و قرأ عنوانه فسأل عن شمر و أین هو فأخبره أن بینهم و بینه ثلاثة فراسخ.

قال مسلم بن عبد الله قلت لشمر لو ارتحلت من هذا المکان فإنا نتخوف علیک فقال ویلکم أ کل هذا الجزع من الکذاب و الله لا برحت فیه ثلاثة أیام فبینما نحن فی أول النوم أشرفت علینا الخیل من التل و أحاطوا بنا و هو عریان مؤتزرا بمندیل فانهزمنا و ترکناه فأخذ سیفه و دنا منهم و هو یقول:

نبهتموا لیثا هزبرا باسلا***جهما محیاه یدق الکاهلا

لم یک یوما من عدو ناکلا***إلا کذا مقاتلا أو قاتلا

فلم یک بأسرع أن سمعنا قتل الخبیث قتله أبو عمرة و قتل أصحابه ثم جی ء بالرءوس إلی المختار خر ساجدا و نصبت الرءوس فی رحبة الحذاءین حذاء الجامع.

و أنا الآن أذکر من قتله المختار من قتلة الحسین علیه السلام.

ذکر الطبری فی تاریخه أن المختار تجرد لقتلة الحسین و أهل بیته و قال اطلبوهم فإنه لا یسوغ لی الطعام و الشراب حتی أطهر الأرض منهم قال موسی بن عامر فأول من بدأ به الذین وطئوا الحسین بخیلهم و أنامهم علی ظهورهم و ضرب سکک الحدید فی أیدیهم و أرجلهم و أجری الخیل علیهم حتی قطعتهم و حرقهم بالنار ثم أخذ رجلین اشترکا فی دم عبد الرحمن بن عقیل بن أبی طالب و فی سلبه کانا فی الجبانة فضرب أعناقهما ثم أحرقهما بالنار ثم أحضر مالک بن بشیر فقتله فی السوق و بعث أبا عمرة فأحاط بدار خولی بن یزید الأصبحی و هو حامل رأس الحسین علیه السلام إلی عبید الله فخرجت امرأته إلیهم و هی النوار ابنة مالک کما ذکر الطبری فی تاریخه و قیل اسمها العیوف و کانت محبة لأهل البیت قالت

ص: 374

زبیر برسانی. مضمون آن نامه این بود: «به سوی امیر مصعب بن زبیر، از طرف شمر بن ذی الجوشن.» آن دهقان رفت تا داخل آن قریه ای شد که مختار ابو عمره را برای موضوعی با تعداد پانصد نفر سوار در آنجا فرستاده بود. هنگامی که یکی از یاران ابو عمره عنوان و مضمون آن نامه را خواند، از آن دهقان پرسید که شمر کجا است. او گفت: بین شما و شمر سه فرسخ فاصله است!

مسلم بن عبداللَّه می گوید: من به شمر گفتم: کاش از این مکان کوچ می کردی، زیرا ما راجع به تو خائف هستیم! او گفت: وای بر شما! چه شده که این همه جزع و فزع از مختار کذاب دارید! به خدا قسم من مدت سه روز از این مکان خارج نخواهم شد. در همین حال که ما می خواستیم بخوابیم،، ناگاه دیدیم لشکر مختار از بالای تپه بر ما مشرف شدند و ما را احاطه نمودند، شمر عریان بود و فقط یک لنگ به بدن خود بسته بود. ما شکست خوردیم و شمر را رها کردیم. شمر شمشیر خود را بر گرفت و با آنان شروع به کارزار نمود و می گفت:

شما شیری ژیان و خشمگین و شدیدالوجه و نشاندار را که کاهلان را می کوبد بیدار نموده اید!

امروز از دشمن روی بر نمی گرداند، مگر این که این گونه بجنگد و بکشد!

چندان طولی نکشید که شنیدیم شمر خبیث به دوزخ رفت. ابو عمره او را با یارانش کشت و سرهای آنان را نزد مختار آورد. مختار خدای را سجده کرد. سپس آن سرها در بازار کفاش ها مقابل مسجد جامع بر فراز دار نصب شدند.

و من اکنون قاتلین امام حسین علیه السّلام که مختار آنان را کشت ذکر می نمایم:

طبری در تاریخ خود می نویسد: مختار برای کشتن قاتلین امام حسین علیه السّلام و یارانش مصمم شد و گفت: کشندگان امام حسین علیه السّلام را نزد من بیاورید، زیرا خوراکی ها و آشامیدنی ها بر من گوارا نیستند تا زمین را از این گونه افراد تطهیر نمایم. موسی بن عامر می گوید: اولین کسی را که مختار به جزای خود رساند، آن افرادی بودند که جسد امام حسین علیه السّلام را با سم ستور خود پایمال کرده بودند. مختار آنان را به پشت خوابانید و میخ ها آهنین روی دست و پاهای ایشان کوبید. بعدا اسب ها را بر پشت آنان راند تا اجسادشان قطعه قطعه شد. سپس بدن آنان را سوزانید. بعد از آن گروه دو نفر مرد را گرفت که در ریختن خون عبدالرحمن بن عقیل ابن ابی طالب و تاراج لباس او شرکت داشتند. آن دو نفر در قبرستان و صحرا بودند. مختار دستور داد تا گردن آنان را زدند و بدنشان را سوزانیدند. سپس مالک بن بشیر را احضار نمود و او را در میان بازار کشت. بعدا مختار ابو عمره را فرستاد تا خانه خولی بن یزید اصبحی را که سر امام حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد برده بود محاصره کرد. زوجه خولی که نامش نوار و به قولی عیوف بود، به سوی ابو عمره خارج شد. این بانو چنان که طبری در تاریخ خود نگاشته دوستدار اهل بیت علیهم السّلام بود. آن زن به زبان گفت

ص: 374

لا أدری أین هو و أشارت بیدها إلی بیت الخلاء فوجدوه و علی رأسه قوصرة فأخذوه و قتلوه ثم أمر بحرقه.

و بعث عبد الله بن کامل إلی حکیم بن الطفیل السنبسی و کان قد أخذ سلب العباس و رماه بسهم (1)

فأخذوه قبل وصوله إلی المختار و نصبوه هدفا و رموه بالسهام و بعث إلی قاتل علی بن الحسین و هو مرة بن منقذ العبدی و کان شیخا فأحاطوا بداره فخرج و بیده الرمح و هو علی فرس جواد فطعن عبید الله بن ناجیة الشبامی فصرعه و لم تضره الطعنة و ضربه ابن کامل بالسیف فاتقاها بیده الیسری فأشرع فیها السیف و تمطرت به الفرس فأفلت و لحق بمصعب و شلت یده بعد ذلک و أحضر زید بن رقاد فرماه بالنبل و الحجارة و أحرقه و هرب سنان بن أنس إلی البصرة فهدم داره ثم خرج من البصرة نحو القادسیة و کان علیه عیون فأخبروا المختار فأخذه بین العذیب و القادسیة فقطع أنامله ثم یدیه و رجلیه و أغلی زیتا فی قدر و رماه فیها.

و هرب عبد الله بن عقبة الغنوی إلی الجزیرة فهدم داره و فیه و فی حرملة بن الکاهل قتل واحدا من أصحاب الحسین علیه السلام قال الشاعر:

و عند غنی قطرة من دمائنا***و فی أسد أخری تعد و تذکر

حدث المنهال بن عمر و قال دخلت علی زین العابدین علیه السلام أودعه و أنا أرید الانصراف من مکة فقال یا منهال ما فعل حرملة بن کاهل و کان معی بشر بن غالب الأسدی فقال ذلک من بنی الحریش أحد بنی موقد النار و هو حی بالکوفة فرفع یدیه و قال اللهم أذقه حر النار اللهم أذقه حر الحدید قال المنهال و قدمت الکوفة و المختار بها فرکبت إلیه فلقیته خارجا من داره فقال یا منهال لم تشرکنا فی ولایتنا هذه فعرفته أنی کنت بمکة فمشی حتی أتی الکناس و وقف کأنه ینتظر شیئا فلم یلبث أن جاء قوم قالوا أبشر أیها الأمیر

ص: 375


1- 1. سقط هناک نحو سطر هکذا: فالتجأ نسوته بعدی بن حاتم الطائی لیشفع عند المختار فأخذوه قبل وصوله- ای قبل وصول عدی- الی المختار- الخ.

که من خبری از خولی ندارم، ولی با دست خود به بیت الخلاء اشاره کرد. یاران مختار او را در حالی یافتند که در زیر سبد پنهان شده بود. او را گرفتند و کشتند. سپس مختار دستور داد تا او را سوزانیدند.

مختار عبداللَّه بن کامل را به سوی حکیم بن طفیل سنبسی فرستاد که لباس های قمر بنی هاشم علیه السّلام را به تاراج برده و آن حضرت را تیرباران کرده بود. وی را قبل از این که به مختار برسد گرفتند و در مکانی نصب و هدف تیر قرار دادند و تیربارانش کردند. سپس مختار به دنبال قاتل علی بن الحسین علیهما السّلام که مرة بن منقذ عبدی و شخصی با نفوذ بود فرستاد. موقعی که خانه وی را محاصره کردند، او با نیزه ای که در دست داشت خارج شد. وی همان طور که بر اسب زیبایی سوار بود، نیزه ای بر عبیداللَّه بن ناجیه شبامی زد و او را انداخت. ولی آن نیزه به عبیداللَّه کارگر نشد. ابن کامل شمشیری به مرة بن منقذ زد. مره دست چپ خود را سپر آن ضربت قرار داد و دستش زخمی شد. اسب مرة بن منقذ رمید و او را از دست یاران مختار نجات داد. او به مصعب ملحق شد و دستش شل گردید. مختار زید بن رقاد را احضار کرد و پس از این که او را تیرباران و سنگباران نمود، بدنش را هم آتش زد. سنان بن انس به سوی بصره فرار کرد. مختار خانه او را خراب نمود. سنان از بصره متوجه قادسیه گردید. جاسوسان مختار که در قادسیه بودند به مختار اطلاع دادند. مختار او را در بین عذیب و قادسیه دستگیر کرد. بعدا انگشتان و دست و پاهای او را قطع نمود. سپس یک دیگ روغن زیتون را داغ کرد و بدن انس را در میان آن انداخت .

عبداللَّه بن عقبه غنوی به سوی جزیره فراری شد و مختار خانه وی را خراب کرد. شاعر در مورد او و حرمله بن کاهل که یکی از اصحاب حسین علیه السّلام را به شهادت رساند می گوید:

و قطره ای از خون های ما نزد مرد دارایی است و در قبیله اسد مرد قطره دیگری است که آماده می شود و یادآوری می گردد

منهال بن عمرو می گوید: من بر حضرت امام زین العابدین علیه السّلام وارد شدم تا با آن حضرت وداع کنم. من می خواستم به سمت مکه بروم. آن بزرگوار به من فرمود: حرملة بن کاهل اسدی در چه حال است؟ بشر بن غالب اسدی همراه من بود. بشر گفت: او از بنی حریش، یکی از فرزندان موقد النار بود و او در کوفه زنده بود. حضرت سجاد علیه السّلام دست های خود را بلند و در حق حرمله نفرین کرد و فرمود: بار خدایا! حرارت آتش را به حرمله بن کاهل بچشان! حرارت آهن را به او بچشان! منهال می گوید: وقتی من وارد کوفه شدم، دیدم مختار در کوفه بود. من به سمت او رفتم و او را خارج از خانه اش دیدم. مختار به من گفت: ای منهال! چرا زیر پرچم فرمان فرمایی ما نیامدی؟ من او را آگاه کردم که به مکه رفته بودم و اکنون نزد تو آمده ام. پس حرکت کرد تا این که وارد کناسه کوفه شد. او به یک نوعی متوقف شد که گویا در انتظار چیزی باشد. چندان مکثی نکرده بود که گروهی آمدند و گفتند: ای امیر! خبر خوش!

ص: 375

فقد أخذ حرملة فجی ء به فقال لعنک الله الحمد لله الذی أمکننی منک الجزار الجزار فأتی بجزار فأمره بقطع یدیه و رجلیه ثم قال النار النار فأتی بنار و قصب فأحرق.

فقلت سبحان الله سبحان الله فقال إن التسبیح لحسن لم سبحت فأخبرته دعاء زین العابدین علیه السلام فنزل عن دابته و صلی رکعتین و أطال السجود و رکب و سار فحاذی داری فعزمت علیه بالنزول و التحرم بطعامی فقال إن علی بن الحسین دعا بدعوات فأجابها الله علی یدی ثم تدعونی إلی الطعام هذا یوم صوم شکرا لله تعالی فقلت أحسن الله توفیقک.

و انهزم عبد الله بن عروة الخثعمی إلی مصعب فهدم داره و طلب عمرو بن صبیح الصیداوی فأتوه و هو علی سطحه بعد ما هدأت العیون و سیفه تحت رأسه فأخذوه و سیفه فقال قبحک الله من سیف ما أبعدک علی قربک فجی ء به إلی المختار فلما کان من الغداة طعنوه بالرماح حتی مات و أنفذ إلی محمد بن الأشعث بن قیس و قد انهزم إلی قصر له فی قریة إلی جنب القادسیة فقال انطلق فإنک تجده لاهیا متصدیا أو قائما متبلدا أو خائفا متلددا أو کامنا متعمدا فأتنی برأسه فأحاطوا بالقصر و له بابان فخرج و مشی إلی مصعب فهدم القصر و داره و أخذ ما کان فیها قال المرزبانی و أتوه بعبد الله بن أسید الجهنی و مالک بن الهشیم البدائی و حمل بن مالک المحاربی من القادسیة فقال یا أعداء الله أین الحسین بن علی قالوا أکرهنا علی الخروج قال فألا مننتم علیه و سقیتموه من الماء و قال للبدائی أنت آخذ برنسه قال لا قال بلی و أمر بقطع یدیه و رجلیه و الآخران ضرب أعناقهما. و أتوه ببجدل بن سلیم الکلبی و عرفوا أنه أخذ خاتمه و قطع إصبعه فأمر بقطع یدیه و رجلیه فلم یزل ینزف حتی مات و أتوه برقاد بن مالک و عمر بن خالد و عبد الرحمن البجلی و عبد الله بن قیس الخولانی فقال یا قتلة الحسین لقد أخذتم الورس فی یوم نحس و کان فی رحل الحسین ورس فاقتسموه وقت نهب رحله

ص: 376

زیرا حرملة بن کاهل اسدی دستگیر شد! چندان طولی نکشید که حرمله را آوردند. مختار به او گفت: خدایت لعنت کند! سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا بر تو مسلط کرد. سپس گفت: شتر کُش، شتر کش بیاورید! وقتی شتر کش را آوردند، مختار به او گفت دست ها و پاهای حرمله را قطع کند. موقعی که دو پای وی قطع گردید، مختار فریاد زد: آتش! آتش بیاورید، آتش بیاورید! یک مقداری نی و آتش آوردند، حرمله را در میان آنها انداختند و آتش زدند.

من گفتم: سبحان اللَّه! سبحان اللَّه! مختار به من گفت: سبحان اللَّه گفتن نیکو است. تو برای چه تسبیح گفتی؟ من او را از دعای امام زین العابدین علیه السّلام با خبر ساختم. مختار از مال سواری خود پیاده شد و دو رکعت نماز به جای آورد و سجده ای طولانی کرد. سپس برخاست و سوار شد و آمد تا به در خانه من رسیدیم. من به او پیشنهاد کردم که پیاده شود و از غذایم بخورد. مختار گفت: امام زین العابدین علیه السّلام دعاهایی کرد که خدا آنها را به دست من اجرا کرد. سپس به من می گویی که غذا بخورم!؟ اکنون روز روزه گرفتن برای سپاسگزاری از خدای تعالی است! من گفتم: خدا توفیقت را نیکو گرداند.

هنگامی که عبداللَّه بن عروه خثعمی به سوی مصعب فرار کرد، مختار خانه او را خراب نمود. بعدا مختار، عمرو بن صبیح را تحت تعقیب قرار داد. وقتی چشم آن مرد به خواب رفت، مأمورین مختار او را بالای بام خانه اش در حالی یافتند که شمشیر خود را زیر سر خویش نهاده بود. موقعی که او را با شمشیرش گرفتند گفت: خدا مثل تو شمشیری را زشت کند! با این که این همه به من نزدیک بودی پس چرا این قدر دور شدی!؟ او را نزد مختار آوردند و وقتی صبح شد، به قدری نیزه به او زدند که مرد. مختار به دنبال محمّد بن اشعث بن قیس فرستاد. او به قصری که جنب قادسیه داشت رفته بود. مختار به مأمور خود گفت: به تعقیب ابن اشعث برو! تو او را خواهی یافت که مشغول لهو و لعب، یا مشغول شکار کردن، یا خائف و حیران، یا پنهان شده است. برو سر او را برای من بیاور. یاران مختار قصر او را که دو در داشت محاصره کردند، ولی او از قصر خارج و متوجه مصعب گردید. مختار قصر و خانه او را خراب نمود و آنچه را که در آنها بود گرفتند.

مرزبانی می گوید: عبدالله بن اسید جهنی و مالک بن هشیم بدائی و حمل بن مالک محاربی را از قادسیه به نزد او آوردند. پس گفت: ای دشمنان خدا! حسین بن علی علیهما السّلام کجاست؟ گفتند: ما را بر خروج بر او اکراه کردند! مختار گفت: چرا بر او منت نگذاشتید و او را جرعه آبی ندادید؟ و به بدائی گفت: تو پالتوی او را برداشتی؟ گفت: نه! مختار گفت: بله! و امر کرد که دو دست و پای او را بریدند و آن دو نفر دیگر گردن زده شدند.

و بجدل بن سلیم کلبی را به نزد او آوردند و گفتند: او انگشتر امام حسین علیه السّلام را برده و انگشت حضرت را بریده است. پس دستور داد دو دست و دو پای او را قطع کنند! پس همچنان از بدنش تمام خونش بیرون می آمد، تا این که مرد! ورقاد بن مالک و عمرو بن خالد و عبدالرحمان بجلی و عبدالله بن قیس خولانی را به نزد او آوردند. مختار گفت: ای قاتلان حسین علیه السّلام! ورس [گیاه] رنگینی را در روز شومی برداشتید! در رکاب امام حسین علیه السّلام ورسی بود که آن را هنگام غارت رحل آن حضرت بین خود تقسیم کرده بودند؛

ص: 376

فأخرجهم إلی السوق.

و کان أسماء بن خارجة الفزاری ممن سعی فی قتل مسلم بن عقیل رحمه الله فقال المختار أما و رب السماء و رب الضیاء و الظلماء لتنزلن نار من السماء دهماء حمراء سحماء تحرق دار أسماء فبلغ کلامه إلیه فقال سجع أبو إسحاق و لیس هاهنا مقام بعد هذا و خرج من داره هاربا إلی البادیة فهدم داره و دور بنی عمه.

و کان الشمر بن ذی الجوشن قد أخذ من الإبل التی کانت تحت رحل الحسین علیه السلام فنحرها و قسم لحمها علی قوم من أهل الکوفة فأمر المختار فأحصوا کل دار دخلها ذلک اللحم فقتل أهلها و هدمها و لم یزل المختار یتبع قتلة الحسین علیه السلام حتی قتل خلقا کثیرا و هزم الباقین فهدم دورهم و أنزلهم من المعاقل و الحصون إلی المفاوز و الصحون قال و قتلت العبید موالیها و جاءوا إلی المختار فعتقهم و کان العبد یسعی بمولاه فیقتله المختار حتی أن العبد یقول لسیده احملنی علی عنقک فیحمله و یدلی رجلیه علی صدره إهانة له و لخوفه من سعایته به إلی المختار.

فیا لها منقبة حازها و مثوبة أحرزها فقد سر النبی بفعله و إدخاله الفرح علی عترته و أهله و قد قلت هذه الأبیات مع کلال الخاطر و قذی الناظر:

سر النبی بأخذ الثأر من عصب***باءوا بقتل الحسین الطاهر الشیم

قوم غذوا بلبان البغض ویحهم***للمرتضی و بنیه سادة الأمم

حاز الفخار الفتی المختار إذ قعدت***عن نصره سائر الأعراب و العجم

جادته من رحمة الجبار ساریة***تهمی علی قبره منهلة الدیم.

المرتبة الرابعة فی ذکر مقتل عمر بن سعد و عبید الله بن زیاد و من تابعه و کیفیة قتالهم و النصر علیهم.

فلما خلا خاطره و انجلی ناظره اهتم بعمر بن سعد و ابنه حفص حدث عمر بن الهیثم قال کنت جالسا عن یمین المختار و الهیثم بن الأسود(1) عن یساره فقال و الله لأقتلن رجلا عظیم القدمین غائر العینین مشرف الحاجبین یهمر

ص: 377


1- 1. الهشیم بن الأسود، خ.

پس مختار آنان را به سمت بازار آورد.

اسماء بن خارجة فزازی از کسانی بود که در قتل مسلم بن عقیل رحمه الله دست داشت. مختار گفت: آگاه باشید! قسم به پروردگار آسمان و نور و تاریکی، حتما آتشی از آسمان با دود سرخ و از ابری سیاه نازل می شود و خانه اسماء را می سوزاند. کلام مختار به اسماء رسید. پس گفت: مختار شعر گفته است! و من بعد از این اینجا نمی مانم و از خانه خود به سمت بیابان فرار کرد. پس خانه او و خانه های پسرعموهایش ویران شد! و شمر بن ذی الجوشن از اشترانی که زیر محمل امام حسین علیه السّلام بودند، برداشته بود و آن را نحر کرده بود و گوشتش را بین قومی از اهل کوفه تقسیم کرده بود. مختار دستور داد تمام خانه هایی را که آن گوشت در آن داخل شده بود توقیف کردند. مختار اهل آن خانه ها را کشت و آن را ویران نمود و همچنان مختار به دنبال قاتلین امام حسین علیه السّلام می گشت، تا این که جماعت بسیاری را کشت و باقی را فراری داد و خانه هایشان را ویران کرد و آنان را از دژها و قلعه ها به بیابان ها و حیاط ها نشاند و گفت: بردگان موالی خود را می کشتند و به نزد مختار می آمدند و مختار آزادشان می کرد و عبد، سعایت مولایش را به مختار می کرد و مختار او را می کشت، تا جایی که بنده به مولایش می گفت مرا پشت گردنت سوار کن و او این کار را می کرد و عبد دو پایش را بر سینه مولایش می آویخت تا به او اهانت کند و به این خاطر که مولی از سعایت عبدش به مختار می ترسید!

پس چه منقبتی را به دست آورد و چه ثوابی کسب کرد؛ با کارش پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مسرور کرد و بر عترت و اهل پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ادخال سرور کرد و با وجود خستگی خاطر و خاری که در چشمم بود، این ابیات را گفتم: پیامبر را با گرفتن خون عترتش از جماعتی که حسین طاهر خصال را کشتند، خرسند کرد!

قومی که از سینه های بغض و کینه تغذیه کردند و وای بر آنان باد به خاطر مرتضی و پسرانش که سروران امم هستند!

مختار جوان مرد کسب افتخار کرد وقتی که سایر اعراب و عجم ها از یاری او سر باز زدند!

راه او به خاطر رحمت خدای جبار ساری است و بر قبر او باران سرشار فرو بریزد!

موضوع چهارم: درباره کشتن ابن سعد و ابن زیاد و تابعان او و کیفیت جنگ با آنان و پیروزی بر ایشان

وقتی خاطر مختار آسوده شد و چشمش جلا یافت، مشغول کار عمر سعد و پسرش حفص شد. عمر بن هیثم حدیث کرده و می گوید: من سمت راست مختار نشسته بودم و هیثم بن اسود سمت چپ او نشسته بود. پس مختار گفت: به خدا قسم مردی را خواهم کشت که پاهای بزرگی دارد و چشمان نیکویی دارد و ابروانش بلند است؛

ص: 377

برجله الأرض یرضی قتله أهل السماء و الأرض فسمع الهیثم قوله و وقع فی نفسه أنه أراد عمر بن سعد فبعث ولده العریان فعرفه قول المختار و کان عبد الله بن جعدة بن هبیرة أعز الناس علی المختار قد أخذ لعمر أمانا حیث اختفی فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هذا أمان المختار بن أبی عبید الثقفی لعمر بن سعد بن أبی وقاص إنک آمن بأمان الله علی نفسک و أهلک و مالک و ولدک لا تؤاخذ بحدث کان منک قدیما ما سمعت و أطعت و لزمت منزلک إلا أن تحدث حدثا فمن لقی عمر بن سعد من شرطة الله و شیعة آل محمد علیهم السلام فلا یعرض له إلا بسبیل خیر و السلام ثم شهد فیه جماعة.

قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام إِنَّمَا قَصْدَ الْمُخْتَارُ أَنْ یُحْدِثَ حَدَثاً هُوَ أَنْ یَدْخُلَ بَیْتَ الْخَلَاءِ وَ یُحْدِثَ فَظَهَرَ عُمَرُ إِلَی الْمُخْتَارِ فَکَانَ یُدْنِیهِ وَ یُکْرِمُهُ وَ یُجْلِسُهُ مَعَهُ عَلَی سَرِیرِهِ.

و علم أن قول المختار عنه فعزم علی الخروج من الکوفة فأحضر رجلا من بنی تیم اللات اسمه مالک و کان شجاعا و أعطاه أربعمائة دینار و قال هذه معک لحوائجنا و خرجا فلما کان عند حمام عمر أو نهر عبد الرحمن وقف و قال أ تدری لم خرجت قال لا قال خفت المختار فقال ابن دومة یعنی المختار أضیق استا من أن یقتلک و إن هربت هدم دارک و انتهب عیالک و مالک و خرب ضیاعک و أنت أعز العرب فاغتر بکلامه فرجعا علی الروحاء فدخلا الکوفة مع الغداة.

هذا قول المرزبانی و قال غیره إن المختار علم خروجه من الکوفة فقال وفینا له و غدر و فی عنقه سلسلة لو جهد أن ینطلق ما استطاع فنام عمر علی الناقة فرجعت و هو لا یدری حتی ردته إلی الکوفة فأرسل عمر ابنه إلی المختار قال له أین أبوک قال فی المنزل و لم یکونا یجتمعان عند المختار و إذا حضر أحدهما غاب الآخر خوفا أن یجتمعا فیقتلهما فقال حفص أبی یقول أ تفی لنا بالأمان قال اجلس و طلب المختار أبا عمرة و هو کیسان التمار فأسر إلیه أن اقتل عمر بن سعد و إذا دخلت و رأیته یقول یا غلام علی بطیلسانی فإنه یرید السیف فبادره

ص: 378

زمین را با پاهایش به سرعت طی می کند و اهل آسمان و زمین به قتل او راضی هستند. هیثم سخن او را شنید و به دلش افتاد که مقصود او عمر بن سعد است. پس فرزندش عریان را فرستاد و خبر سخن مختار را به او داد و عبدالله بن جعدة بت هبیرة، عزیزترین مردم در نزد مختار بود و وقتی که عمر در مکانی مخفی گشته بود، برای عمر امان نامه ای گرفته بود. این متن امان است: «بسم الله الرحمن الرحیم. این امان مختار بن ابی عبید ثقفی است برای عمر بن سعد بن ابی وقاص. تو در امان خدایی نسبت به جانت و اهل و مال و فرزندانت. به خاطر اتفاقی که قدیما از تو سر زد مؤاخذه نخواهی شد، مادامی که حرف شنوی داشته باشی و اطاعت کنی و در منزلت باشی، مگر این که دست به عملی بزنی. پس هر کس عمر بن سعد را در گروه خدا و شیعه آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ببیند، پس جز به راه خیرخواهی متعرض او نگردد. و السّلام.» سپس جماعتی بر این مطلب شهادت دادند .

امام باقر علیه السّلام فرمود: مقصود مختار از عبارت «ان یحدث حدثا» این بود که عمر به بیت الخلاء برود و حدثی از او سر بزند. پس عمر بر مختار آشکار شد و مختار او را به خود نزدیک می کرد و اکرامش می نمود و او را با خودش بر روی تختش می نشاند. او متوجه منظور مختار شد. پس تصمیم بر خروج از کوفه گرفت و به محضر مردی از بنی تیم اللات که نامش مالک بود رفت و این مرد، مردی شجاع بود. عمر چهارصد دینار به او داد و گفت: این پول با تو باشد برای خرج در موارد احتیاجمان، و با هم بیرون رفتند. وقتی به حمام عمر یا نهر عبدالرحمان رسیدند، عمر ایستاد و گفت: می دانی برای چه هدفی بیرون رفته ام؟ گفت: نه! گفت: از مختار ترسیدم! پس گفت: ابن دومه یعنی مختار، کم جرأت تر از آن است که بتواند تو را بکشد و اگر فرار کنی، خانه ات را ویران می کند و عیال و مالت را غارت می کند و باغ هایت را تخریب می کمند و تو عزیزترین عرب هستی! عمر فریب کلام او را خورد و آن دو به روحاء برگشتند و صبحگاهان داخل کوفه شدند.

این قول مرزبانی بود. غیر از او از مورخان گفته اند: مختار فهمید که عمر از کوفه خارج شده است. پس گفت: او در مورد ما مکر و حیله ای دارد و زنجیری در گردن اوست که اگر تلاش کند که بازش کند، نمی تواند. پس عمر بر روی شتر خوابید و شتر برگشت و عمر متوجه نشد، تا این که شتر او را به کوفه برگرداند. عمر پسرش را به نزد مختار فرستاد. مختار به او گفت: پدرت کجاست؟ گفت: در منزل است و آن دو با هم نزد مختار نیامده بودند و وقتی یکی از آن دو می آمد، دیگری مخفی می شد، از ترس این که هر دو را یک جا ببیند و آن دو را بکشد! حفص پسر عمر گفت: پدرم می گوید آیا به امان خود در مورد ما وفادار هستی؟ او گفت: بنشین! مختار ابا عمره را فرا خواند و او مردی خرما فروش و زیرک بود. مختار مخفیانه به او گفت: عمر بن سعد را بکش! وقتی داخل بر او شدی و او را دیدی، خواهد گفت: ای غلام! قبای مرا بده، ولی منظور او شمشیرش می باشد. پس تو به حمله بر او مبادرت کن

ص: 378

و اقتله فلم یلبث أن جاء و معه رأسه فقال حفص إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فقال له أ تعرف هذا الرأس قال نعم و لا خیر فی العیش بعده فقال إنک لا تعیش بعده فقال و أمر بقتله و قال المختار عمر بالحسین و حفص بعلی بن الحسین و لا سواء و الله لأقتلن سبعین ألفا کما قتل بیحیی بن زکریا علیهما السلام و قیل إنه قال لو قتلت ثلاثة أرباع قریش لما وفوا بأنملة من أنامل الحسین علیه السلام.

و کان محمد بن الحنفیة یعتب علی المختار لمجالسة عمر بن سعد و تأخیر قتله فحمل الرأسین إلی مکة مع مسافر بن سعد الهمدانی و ظبیان بن عمارة التمیمی فبینا محمد بن الحنفیة جالسا فی نفر من الشیعة و هو یعتب علی المختار فما تم کلامه إلا و الرأسان عنده فخر ساجدا و بسط کفیه و قال اللهم لا تنس هذا الیوم للمختار و أجزه عن أهل بیت نبیک محمد خیر الجزاء فو الله ما علی المختار بعد هذا من عتب.

فلما قضی المختار من أعداء الله وطره و حاجته و بلغ فیهم أمنیته قال لم یبق علی أعظم من عبید الله بن زیاد فأحضر إبراهیم بن الأشتر و أمره بالمسیر إلی عبید الله فقال إنی خارج و لکنی أکره خروج عبید الله بن الحر معی و أخاف أن یغدر بی وقت الحاجة فقال له أحسن إلیه و املأ عینه بالمال و أخاف إن أمرته بالقعود عنک فلا یطیب له فخرج إبراهیم من الکوفة و معه عشرة آلاف فارس و خرج المختار فی تشییعه و قال اللهم انصر من صبر و اخذل من کفر و من عصی و فجر و بایع و غدر و علا و تجبر فصار إلی سقر لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لیذوق العذاب الأکبر ثم رجع و مضی إبراهیم و هو یرتجز و یقول:

أنا و حق المرسلات عرفا***حقا و حق العاصفات عصفا

لنعسفن من بغانا عسفا***حتی یسوم القوم منا خسفا

زحفا إلیهم لا نمل الرجفا***حتی نلاقی بعد صف صفا

و بعد ألف قاسطین ألفا***نکشفهم لدی الهیاج کشفا

فسار إلی المدائن فأقام بها ثلاثا و سار إلی تکریت فنزلها و أمر بجبایة

ص: 379

و او را بکش! دیری نپایید که ابو عمره آمد، در حالی که سر عمر با او بود! حفص گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»! مختار به حفص گفت: این سر را می شناسی؟ گفت: بله، و در زندگی پس از او خیری نیست! مختار گفت: تو بعد از او زنده نخواهی ماند. پس امر به کشتن حفص بن عمر کرد. و مختار گفت: عمر را به تقاص خون حسین علیه السّلام و حفص را به تقاص خون علی بن الحسین علیهما السّلام کشتم و این ها با هم مساوی نبودند. به خدا قسم هفتاد هزار تن را خواهم کشت، کما این که به خاطر قتل یحیی بن زکریا علیهما السّلام چنین شد. و گفته شده که او گفت: اگر سه چهارم قریش را بکشم، هنوز تاوان یک بند انگشت از بندهای انگشتان حسین علیه السّلام را پس نگرفته ام!

محمد بن حنفیه، مختار را به خاطر مجالست با عمر بن سعد و تأخیر در کشتن او عتاب می کرد. پس او سر عمر و پسرش را به همراه مسافر بن سعد همدانی و ظبیان بن عماره تمیمی به مکه برد. پس در حالی که محمد بن حنفیه در بین جماعتی از شیعه نشسته بود و مختار را سرزنش می کرد، هنوز سخنش تمام نشده بود که دید هر دو سر در نزد او هستند! پس برای خدا سجده کرد و دو دستش را باز کرد و گفت: خدایا! این روز را از مختار فراموش مکن و از جانب اهل بیت پیامبرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بهترین جزا را به او بده؛ پس به خدا قسم از امروز دیگر بر مختار عتاب و سرزنشی نیست!

وقتی مختار انتقام خود را از دشمنان خدا گرفت و به آرزوی خود در خصوص ایشان رسید، گفت: من هدفی بزرگ تر از کشتن عبیداللَّه بن زیاد ندارم. لذا ابراهیم بن اشتر را احضار کرد و او را به سوی ابن زیاد اعزام نمود. ابن اشتر گفت: من خارج می شوم، ولی دوست ندارم که عبیداللَّه بن حر با من خارج شود، زیرا می ترسم در موقع احتیاج من با من بی وفایی کند. مختار گفت: نسبت به وی نیک رفتاری و چشم او را از مال دنیا پر کن، زیرا من می ترسم اگر او را در جای خود بنشانم ناراحت شود. ابراهیم با تعداد ده هزار نفر سوار از کوفه خارج شد. مختار به مشایعت ابن اشتر آمد و گفت: پروردگارا! کسی را که صابر باشد نصرت بده و کسی را که کافر و معصیت کار و فاجر باشد، شخصی را که بیعت و عهدشکنی کند، علوّ و بزرگ منشی نماید، به سوی دوزخ ببر و کسی از آنان را باقی مگذار، تا عذاب بزرگ تر را بچشند! سپس برگشت و ابراهیم به راه افتاد، در حالی که رجز می خواند و می گفت:

قسم به سوره مرسلات عرفا و قسم به حق عاسفات عسفا که من،

بر کسانی که بر ما ظلم کردند، سخت می گیریم تا آن جماعت از ما مخفی شوند

ما با آنان می جنگیم و خستگی و لرزش ما را نمی گیرد تا این که صف به صف با آنان ملاقات کنیم

و بعد از هزار تن که به هزار تن ظلم نمودند، آنان را در آوردگاه جنگی ببینیم

ابراهیم به سوی مدائن حرکت کرد و مدت سه روز در آنجا توقف نمود و بعدا متوجه تکریت گردید. وی در آنجا پیاده شد و دستور داد تا خراج آن را جمع کردند.

ص: 379

خراجها ففرقه و بعث إلی عبید الله بن الحر بخمسة آلاف درهم فغضب فقال أنت أخذت لنفسک عشرة آلاف درهم و ما کان الحر دون مالک فحلف إبراهیم إنی ما أخذت زیادة علیک ثم حمل إلیه ما أخذه لنفسه فلم یرض و خرج علی المختار و نقض عهده و أغار علی سواد الکوفة فنهب القری و قتل العمال و أخذ الأموال و مضی إلی البصرة إلی مصعب بن الزبیر.

فلما علم المختار أرسل عبد الله بن کامل إلی داره فهدمها و إلی زوجته سلمی بنت خالد الجعفیة حبسها ثم ورد کتاب المختار إلی إبراهیم یحثه علی تعجیل القتال فطوی المراحل حتی نزل علی نهر الخازر علی أربعة فراسخ من الموصل و عبید الله بن زیاد بها قال عبد الله بن أبی عقب الدیلمی حدثنی خلیلی أنا نلقی أهل الشام علی نهر یقال له الخازر فیکشفونا حتی نقول هیّ هیّ ثم نکر علیهم فنقتل أمیرهم فأبشروا و اصبروا فإنکم لهم قاهرون فعلم عبید الله بقدوم إبراهیم فرحل فی ثلاثة و ثمانین ألفا حتی نزل قریبا من عسکر العراق و طلبهم أشد طلب و جاءهم فی جحفل لجب و کان مع ابن الأشتر أقل من عشرین ألفا و کان فی عسکر الشام من أشراف بنی سلیم عمیر بن الحباب فراسله إبراهیم و وعده بالحباء و الإکرام فجاء و معه ألف فارس من بنی عمه و أقاربه فصار مع عسکر العراق فأشار علیهم بتعجیل القتال و ترک المطاولة فلما کان فی السحر صلوا بغلس و عبأ إبراهیم أصحابه فجعل علی میمنته سفیان بن یزید الأزدی و علی میسرته علی بن مالک الجشمی و علی الخیل الطفیل بن لقیط النخعی

و علی الرجالة مزاحم بن مالک السکونی ثم زحفوا حتی أشرفوا علی أهل الشام و لم یظنوا أنهم یقدمون علیهم لکثرتهم فبادروا إلی تعبئة عسکرهم فجعل عبید الله علی میمنته شراحیل بن ذی الکلاع و علی میسرته ربیعة بن مخارق الغنوی و علی جناح میسرته جمیل بن عبد الله بن الغنمی و فی القلب الحصین بن نمیر و وقف العسکران و التقی الجمعان فخرج ابن ضبعان الکلبی و نادی یا شیعة المختار الکذاب یا شیعة ابن الأشتر المرتاب

ص: 380

ابراهیم آن خراج را بین یارانش تقسیم کرد و مبلغ پنج هزار درهم را برای عبیداللَّه بن حر فرستاد. عبیداللَّه در غضب شد و به ابراهیم گفت: تو برای خود مبلغ ده هزار درهم برداشتی، در صورتی که حر از مالک کمتر نیست. ابراهیم قسم خورد که من بیشتر از تو برنداشته ام. سپس ابراهیم همان مبلغی را که برای خود برداشته بود برای عبیداللَّه بن حر فرستاد. عبیداللَّه راضی نشد و بر مختار خروج کرد، بیعت خود را شکست و اطراف کوفه را مورد تاراج قرار داد و عمال مختار را کشت و اموال مردم را به یغما برد. سپس به سوی بصره و نزد عبیداللَّه بن زبیر رفت.

موقعی که مختار از این جریان آگاه شد، عبداللَّه بن کامل را فرستاد تا خانه او را خراب و زوجه اش را که سلمی دختر خالد جعفی بود زندانی نمود. آن گاه نامه مختار که مضمون آن ترغیب بر قتال بود، برای ابراهیم واصل شد. پس او مراحل را طی کرد تا بر رودخانه خازر در چهار فرسخی موصل فرود آمد و عبیدالله بن زیاد آنجا بود. عبدالله بن ابی عقب دیلمی می گوید: دوستم برای من حدیث کرد که ما اهل شام را کنار رودی که به آن خازر گفته می شد، دیدیم. پس آنان ما را دیدند که می گفتیم: بشتابید! بشتابید! سپس بر آنان حمله ور می شدیم و امیرشان را می کشتیم. پس بشارتتان باد! صبر کنید که شما بر آنان قاهر خواهید بود! عبیدالله دانست که ابراهیم آمده است. پس در بین هشت هزار و سیصد نفر لشکر حرکت کرد تا در نزدیکی لشکر عراق فرود آمد و آنان را به شدت تعقیب کرد و در میان لشکر کثیر پر سر و صدایی به آنان رسید. با ابراهیم کمتر از بیست هزار تن بودند و در میان لشکر شام از اشراف بنی سلیم، عمیر بن حباب بود که ابراهیم با او نامه نگاری کرد و او را وعده هدیه و اکرام داد. پس او آمد، در حالی که هزار سوار از پسر عموها و نزدیکانش با او بودند. پس با لشکر عراق همراه شد و به آنان اشاره کرد که زود تر جنگ را شروع کنند و کار را طول ندهند. وقتی صبح شد، در تاریکی آخر شب نماز خواندند و ابراهیم لشکرش را چید و سفیان بن یزید ازدی را بر سمت راست لشکر و علی بن مالک جشمی را بر سمت چپ لشکر و بر سوارگان طفیل بن لقیط نخعی و بر پیادگان مزاحم بن مالک سکونی را قرار داد. پس جنگیدند تا این که بر اهل شام پیروز شدند و اهل شام به خاطر کثرتشان گمان نمی کردند که لشکریان ابراهیم بتوانند علیه آنان اقدامی بکنند. لذا لشکر خود را چیدند و عبیدالله، شراحیل بن ذی الکلاع را بر سمت راست لشکرش قرار داد و ربیعة بن مخارق غنوی را بر سمت چپ لشکرش قرار داد و بر جناح چپش جمیل بن عبدالله غنمی را قرار داد و در قلب لشکر حصین بن نمیر را قرار داد و دو لشکر ایستادند و به هم برخوردند. پس ابن ضبعان کلبی خارج شد و فریاد زد: ای پیروان مختار دروغگو! ای شیعیان ابن اشتر که دارای شک و تردید است!

ص: 380

أنا ابن ضبعان الکریم المفضل***من عصبة یبرون من دین علی

کذاک کانوا فی الزمان الأول.

فخرج إلیه الأحوص بن شداد الهمدانی و هو یقول:

أنا ابن شداد علی دین علی***لست لعثمان بن أروی بولی

لأصلین القوم فیمن یصطلی***بحر نار الحرب حتی تنجلی

فقال للشامی ما اسمک قال منازل الأبطال قال له الأحوص و أنا مقرب الآجال ثم حمل علیه و ضربه فسقط قتیلا ثم نادی هل من مبارز فخرج إلیه داود الدمشقی و هو یقول:

أنا ابن من قاتل فی صفینا***قتال قرن لم یکن غبینا

بل کان فیها بطلا جرونا***مجربا لدی الوغی کمینا

فأجابه الأحوص یقول:

یا ابن الذی قاتل فی صفینا***و لم یکن فی دینه غبینا

کذبت قد کان بها مغبونا***مذبذبا فی أمره مفتونا

لا یعرف الحق و لا الیقینا***بؤسا له لقد مضی ملعونا.

ثم التقیا فضربه الأحوص فقتله ثم عاد إلی صفه و خرج الحصین بن نمیر السکونی و هو یقول:

یا قادة الکوفة أهل المنکر***و شیعة المختار و ابن الأشتر

هل فیکم قوم کریم العنصر***مهذب فی قومه بمفخر

یبرز نحوی قاصدا لا یمتری

فخرج إلیه شریک بن خزیم (1) التغلبی و هو یقول:

یا قاتل الشیخ الکریم الأزهر***بکربلاء یوم التقاء العسکر

أعنی حسینا ذا الثنا و المخفر(2)***و ابن النبی الطاهر المطهر

ص: 381


1- 1. و قیل: شریک بن حدیر، و قیل حذیم.
2- 2. و فی روایة: اعنی حسینا ذا السنا و المفخر.

من پسر ضبعان کریم و با فضل هستم و از جماعتی هستم که از دین علی تبری می جویند!

که در زمان نخست نیز بر همین آیین بودند

پس احوص بن شداد همدانی بر او خارج شد و گفت:

من ابن شدادم و بر دین علی علیه السّلام هستم و دوست عثمان بن اروی نیستم!

این جماعت را بین کسانی که باید بسوزند، می برم به حرارت آتش جنگ تا این که آشکار گردد

پس به شامی گفت: نامت چیست؟ گفت: جنگجوی با پهلوانان! احوص به او گفت: و من نزدیک کننده اجل هایم! سپس به او حمله کرد و او را ضربتی زد و او ساقط و کشته شد و سپس ندا سر داد: آیا مبارزی هست؟ پس داود دمشقی به سوی او خارج شد، در حالی که می گفت:

من پسر کسی هستم که در صفین جنگید که جنگ نسلی بود که مغبون و ضعیف الرأی نشدند

بلکه در آن پهلوانی با قدرت بود که تجربه دیده بود و هنگام کارزار کمین می کرد!

احوص با این شعر جواب او را داد:

ای پسر کسی که در صفین جنگید و در دینش ضعف دیده نبود!

دروغ گفتی! پدرت در آن نبرد زیان دیده بود و در امر خود تردید داشت و مورد امتحان قرار گرفته بود

او حق و یقین را نمی شناخت! بدا به حال او که ملعون از دنیا رفت!

سپس با هم رو به رو شدند. پس احوص او را زد و کشت و به گروه خود برگشت و حصین بن نمیر سکونی خارج شد و می گفت:

ای رهبران کوفه که اهل منکرید و پیرو مختار و پسر اشتر شده اید!

آیا بین شما قومی پاک نهاد هست که در بین قوم خود با افتخاراتش پاکیزه باشد؟

و به سمت من بیاید و قصد نبرد با من کند و شک نداشته باشد؟

پس شریک بن خزیم تغلبی به سمت او رفت، در حالی که می گفت:

ای قاتل شیخ کریم نورانی که در کربلا هنگام ملاقات دو سپاه کشته شد!

یعنی حسینی که صاحب ثنا و افتخار است و پس پیامبر طاهر و مطهر است!

ص: 381

و ابن علی البطل المظفر***هذا فخذها من هزبر قسور

ضربة قوم ربعی مضری.

فالتقیا بضربتین فجدله التغلبی صریعا فدخل علی أهل الشام من أهل العراق مدخل عظیم.

ثم تقدم إبراهیم و نادی ألا یا شرط الله ألا یا شیعة الحق ألا یا أنصار الدین قاتلوا المحلین و أولاد القاسطین لا تطلبوا أثرا بعد عین هذا عبید الله بن زیاد قاتل الحسین ثم حمل علی أهل الشام و ضرب فیهم بسیفه و هو یقول:

قد علمت مذحج علما لا خطل***أنی إذا القرن لقینی لا وکل

و لا جزوع عندها و لا نکل***أروع مقداما إذا النکس فشل

أضرب فی القوم إذا جاء الأجل***و اعتلی رأس الطرماح البطل

بالذکر البتار حتی ینجدل.

و حمل أهل العراق معه و اختلطوا و تقدمت رایتهم و شبت فیهم نار الحرب و دهمهم العسکر بجناحیه و القلب إلی أن صلوا بالإیماء و التکبیر صلاة الظهر و اشتغلوا بالقتال إلی أن تحلی صدر الدجی بالأنجم الأزهر و زحف علیهم عسکر العراق فرحا بالمصاع و حرصا علی القراع و وثوقا بما وعدهم الله به من النصر و حسن الدفاع و انقضوا علیهم انقضاض العقبان علی الرخم و جالوا فیهم جولان السرحان علی الغنم و عرکوهم عرک الأدیم و دحوا بهم إلی عذاب الجحیم و أذاقوهم أسنة الرماح النازعة

للمهج و الأرواح فلم تزل الحرب قائمة و السیوف لأجسادهم منتهبة فولی عسکر الشام مکسورا علیه ذلة الخائب الخجل و ارتیاع الخائف الوجل و عسکر العراق منصورا و علی وجههم مسحة المسرور الثمل و تبعوهم إلی متون النجاد و بطون الوهاد و النبل ینزل علیهم کصیب العهاد. ثم انجلت الحرب و قد قتل أعیان أهل الشام مثل الحصین بن نمیر و شراحبیل بن ذی الکلاع و ابن حوشب و غالب الباهلی و أبی أشرس بن عبد الله الذی کان علی خراسان و حاز إبراهیم رحمه الله فضیلة هذا الفتح و عاقبة هذا المنح الذی انتشر فی الأقطار و دام دوام الأعصار و لقد أحسن عبد الله بن الزبیر

ص: 382

و پسر آن علی که پهلوان پیروز است! این را بگیرش از جانب شیری خشمگین!

که ضربتی است از جانب قوم ربعی مضری!

پس با دو ضربت رو به روی هم رسیدند و تغلبی بر او غلبه کرد و او را به خاک افکند و ترس بزرگی از جانب اهل عراق بر اهل شام وارد آمد! سپس ابراهیم جلو آمد و ندا سر داد: ای گروه خدا و ای پیروان حق! ای یاران دین! با حلال کنندگان [خون امام حسین علیه السلام] و فرزندان ستمکاران بجنگید و اثری را بعد از این نجویید! این عبید الله بن زیاد است که قاتل حسین علیه السّلام است! سپس به اهل شام حمله برد و با شمشیرش در بین آنان نبرد نمود، در حالی که می گفت:

مذحج از سر علم و نه فریب می داند که من وقتی با هم مبارزم مواجه می شوم به کسی اتکال ندارم!

و نزد او جزع و فزع نمی کنم و هراسی ندارم و با اقدام زیاد می ترسانم، وقتی که مرد ضعیف شکست بخورد!

در میان قوم وقتی اجل برسد، ضربت می زنم و سر عالی نسب پهلوان را بالا می برم!

با نیزه برنده تا این که به زمین بیفتد

و اهل عراق همراه او حمله ور شدند و در هم آمیختند و پرچمشان مقدم شد و آتش جنگ در بینشان شعله ور شد و لشکر آنان را با دو جناح و قلبش در بر گرفت، تا این که با ایما و اشاره و تکبیر نماز ظهر خواندند و مشغول جنگ بودند. تا این که سینه تاریکی با ستارگان درخشان زینت یافت و لشکر عراق با شادی و با حرص بر کوبیدن آنان و با اطمینان به نصرت و حسن دفاع خدای متعال، به آنان حمله ور شدند و مانند فرود آمدن عقابان بر پرنده رخم، بر آنان فرود آمدند و مانند جولان گرگ ها بر گوسفندان، بر آنان جولان دادند و با شدت باطنی فراوان، بر آنان شدت به خرج دادند و آنان را به عذاب جحیم سوق دادند و به آنان طعم نیزه هایی که خون قلب و روح ها را می ریزد، چشاندند. پس پیوسته جنگ بر پا بود و شمشیرها جسدهایشان را غارت می کرد. پس سپاه شام شکست خورده و پشت کردند و خواری فرد نومید و شرمسار را داشتند و ترس خائف و هراسان را به دوش می کشیدند و لشکر عراق پیروز شدند و هاله مسرت ماندگار بر چهره شان بود و آنان را تا درون سرزمین های نجد و درون دره ها دنبال کردند و تیر بر آنان مانند باران تازه می بارید! سپس جنگ آرام گرفت و بزرگان اهل شام مثل حصین بن نمیر و شراحیل بن ذی کلاع و ابن حوشب و غالب باهلی و ابی اشرس بن عبدالله که مأمور خراسان بود، کشته شدند و ابراهیم حائز فضیلت این پیروزی و عاقبت این بخشش شد که در اقطار عالم منتشر شد و با دوام اعصار باقی ماند. و عبدالله بن زبیر

ص: 382

الأسدی یمدح إبراهیم الأشتر فقال:

الله أعطاک المهابة و التقی***و أحل بیتک فی العدید الأکثر

و أقر عینک یوم وقعة خازر***و الخیل تعثر فی القنا المتکسر

من ظالمین کفتهم أیامهم***ترکوا لحاجلة و طیر أعثر

ما کان أجرأهم جزاهم ربهم***یوم الحساب علی ارتکاب المنکر

قال الرواة رأینا إبراهیم بعد ما انکسر العسکر و انکسف العثیر قوما منهم ثبتوا و صبروا و قاتلوا فلقطهم من صهوات الخیل و قذفهم فی لهوات اللیل حتی صبغت الأرض من دمائهم ثیابا حمرا و ملأ الفجاج ببأسه ذعرا و تساقطت النسور علی النسور و أهوت العقبان علی أجسادهم و هی کالعقیق المنثور و اصطلح علی أکل لحمهم الذئب و السبع و السید و الضبع.

قال إبراهیم و أقبل رجل أحمر فی کبکبة یغری الناس کأنه بغل أقمر لا یدنو منه فارس إلا صرعه و لا کمی إلا قطعه فدنا منی فضربت یده فأبنتها و سقط علی شاطئ الخازر فشرقت یداه و غربت رجلاه فقتلته و وجدت رائحة المسک تفوح منه و جاء رجل نزع خفیه و ظنوا أنه ابن زیاد من غیر تحقیق فطلبوه فإذا هو علی ما وصف إبراهیم فاجتزوا رأسه و احتفظوا طول اللیل بجسده فلما أصبحوا عرفه مهران مولی زیاد فلما رآه إبراهیم قال الحمد لله الذی أجری قتله علی یدی و قتل فی صفر و قال قوم من أصحاب الحدیث یوم عاشوراء و عمره دون الأربعین و قیل تسع و ثلاثون سنة و أصبح الناس فحووا ما کان و غنموا غنیمة عظیمة و لقد أجاد أبو السفاح الزبیدی بمدحته إبراهیم و هجائه ابن زیاد فقال

أتاکم غلام من عرانین مذحج***جری ء علی الأعداء غیر نکول

أتاه عبید الله فی شر عصبة***من الشام لما أرضیوا بقلیل

فلما التقی الجمعان فی حومة الوغی***و للموت فیهم ثم جر ذیول

فأصبحت قد ودعت هندا و أصبحت***مولهة ما وجدها بقلیل

و أخلق بهند أن تساق سبیة***لها من أبی إسحاق سر حلیل

ص: 383

اسدی که ابراهیم اشتر را مدح گفته چه نیکو سروده:

خدا به تو هیبت و تقوا عطا کرد و خانه ات را در بین جماعت بیشتر قرار داد!

و در روز جنگ خازر چشمت را روشن کرد و لشکر شام در نیزه های شکسته فرو رفت!

نیزه های شکسته ظالمان، که روزگارشان آنان را حفظ می کرد و برای شتران و پرندگانی که می شلیدند، باقی گذارده شدند!

چقدر گستاخ بودند! خدایشان در روز قیامت بر ارتکاب منکراتشان جزایشان دهد!

روات می گویند: ما بعد از شکست لشکر شام و فرونشستن غبار ابراهیم را دیدیم. گروهی از آنان ثابت ماندند و صبر پیشه کردند و جنگیدند. پس ابراهیم آنان را با شیهه اسبان از روی زمین برداشت و آنان را در آسیاب شب انداخت، تا این که زمین از خونشان رنگ لباس سرخ گرفت و در دره ها از ضرب جنگ او پر از واهمه شد و کرکس های بیابان بر آن کرکسان فرود آمدند و عقابان بر اجساد آنان که مثل عقیق به زمین افتاده بود، پایین آمدند و گرگ ها و درندگان و کفتارها بر خوردن گوشتشان مصالحه کردند.

ابراهیم می گوید: مردی سرخ فام در بین جماعتی از اسب ها مردم را تحریک می کرد و گویی قاطری ماه گونه بود! هیچ جنگاوری به او نزدیک نمی شد، مگر این که او را به زمین می افکند و هیچ شجاعی نزدیکش نمی شد، مگر این که او را می برید! او به من نزدیک شد؛ پس من دستش را زدم و جدایش کردم و او بر ساحل دریای خازر افتاد! پس دستانش به سمت شرق و پاهایش به سمت غرب کشیده شد و من او را کشتم و دیدم بوی مشک از او منتشر می شود! مردی آمد و موزه هایش را از پایش در آورد و بدون این که تحقیق کنند، گمان کردند او ابن زیاد است. پس او را جستند و دیدند به همان اوصافی است که ابراهیم گفته بود. پس سر او را بریدند و تمام شب جسدش را نگه داشتند. وقتی صبح کردند، مهران غلام زیاد او را شناخت. وقتی ابراهیم او را دید، گفت: خدایی را سپاس که قتل او را به دست من جاری کرد و در ماه صفر به قتل رسید. و گروهی از اصحاب حدیث گفته اند روز عاشورا کشته شد و سنش کمتر از چهل سال بود و سی و نه سال هم گفته شده. و مردم صبحگاهان آنچه بود را جمع کردند و غنیمت زیادی بردند و ابوالسفاح زبیدی، زیبا ابراهیم را مدح کرده و ابن زیاد را هجو گفته است. وی می گوید:

غلامی از کنام شیران مذحج به نزد شما آمد که بر دشمنان جرأت به خرج می داد و رویگردان نبود

عبیدالله در بدترین جماعت از شام به نزد او آمد، وقتی آن جماعت به اندک متاعی راضی شدند!

وقتی دو جماعت در میدان جنگ رو به رو شدند، و مرگ پایین لباسش را به سمت آنان می کشید

پس داخل صبح شده و با هند وداع کرد و هند به اندک چیزی که یافته بود طمع داشت!

و هند را وعده داد که کنیزی از مختار برایش بیاورد که محرم راز او باشد!

ص: 383

تولی عبید الله خوفا من الردی***و خشیة ماضی الشفرتین صقیل

جزی الله خیرا شرطة الله إنهم***شفوا بعبید الله کل غلیل

یعنی بقوله هند بنت أسماء بن خارجة زوجة عبید الله لما قتل حملها عتبة أخوها إلی الکوفة و بقوله أبی إسحاق هو المختار.

و هرب غلام لعبید الله إلی الشام فسأله عبد الملک بن مروان عنه قال لما جال الناس تقدم فقاتل ثم قال ایتنی بجرة فیها ماء فأتیته فشرب و صب الماء بین درعه و جسده و صب علی ناصیة فرسه ثم حمل فهذا آخر عهدی به.

قال یزید بن مفرغ (1)

یهجو ابن زیاد:

إن المنایا إذا حاولن طاغیة***هتکن عنه ستورا بعد أبواب

إن الذی عاش غدارا بذمته***و مات هزلا قتیل الله بالراب (2)

ما شق جیب و لا ناحتک ناحیة***و لا بکتک جیاد عند أسلاب

هلا جموع نزار إذ لقیتهم***کنت امرأ من نزار غیر مرتاب

أو حمیر کنت قیلا من ذوی یمن***أن المقاویل فی ملک و أحباب

و کان المختار قد سار من الکوفة یتطلع أحوال إبراهیم و استخلف فی الکوفة السائب بن مالک فنزل ساباط ثم دخل المدائن و رقی المنبر فحمد الله و أثنی علیه و أمر الناس بالجد فی النهوض إلی إبراهیم قال الشعبی کنت معه فأتته البشری بقتل عبید الله و أصحابه فکاد یطیر فرحا و رجع إلی الکوفة فی الحال مسرورا بالظفر.

و ذکر أبو السائب عن أحمد بن بشیر عن مجالد عن عامر: أنه قال الشیعة یتهمونی ببغض علی علیه السلام و لقد رأیت فی النوم بعد مقتل الحسین علیه السلام کأن

ص: 384


1- 1. قال الفیروزآبادی: و یزید بن ربیعة بن مفرغ کمحدث شاعر، جده راهن علی أن یشرب عسا من لبن ففرغه شرابا.
2- 2. الزاب: نهر بالموصل، و نهر باربل، و نهر بین سوراء و واسط.

عبیدالله را ترسی از پستی و ترس دو شمشیر صیقلی اش که برود فرا گرفت

خدا به جماعت لشکریان خدا جزای خیر دهد که با کشتن عبیدالله هر غلیان درونی را تشفی دادند!

مقصود شاعر از هند، دختر اسماء بن خارجه همسر عبیدالله است که وقتی کشته شد، عتبه برادرش آن زن را به کوفه آورد و مقصود از ابی اسحاق، همان مختار است.

و غلامی از غلامان عبیدالله به شام گریخت. پس عبدالملک بن مروان جریان را از او پرسید. گفت: وقتی مردم بر او حمله ور شدند، جلو رفت و جنگید. سپس گفت: برای من ظرف آبی بیاور! من برایش آب آوردم و او آب را بین زره و جسدش و پیشانی اسبش ریخت و حمله کرد و این آخرین خاطره من از اوست! یزید بن مفرغ در هجو و طعن ابن زیاد می گوید:

مرگ ها وقتی با طغیان تلاش می کنند، پرده ها را بعد از گشودن درها می درند!

کسی که با نیرنگ بازی بر ذمه اش زندگی کند، و بدون جدّیتی بمیرد، کشته به دست خدا در کنار نهر زاب است!

هیچ گریبانی دریده نشد و هیچ زن نوحه خوانی برایت نوحه نکرد و اسبان هنگام غارتت گریه نکردند

ای جماعت نزار! وقتی تو آنان را ببینی، مردی از از نزار بودی و تردید نداشتی!

یا الاغی که گفته ای از صاحبان یُمن بود؛ به درستی که گفته ها در سلطنت و دوستان است!

مختار از کوفه حرکت کرده بود و به دنبال خبری از ابراهیم می گشت و در کوفه سائب بن مالک را به جانشینی نهاده بود. پس در ساباط فرود آمد و سپس وارد مدائن شد و بالای منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و مردم را امر کرد که با جدیت در برخاستن به سمت ابراهیم بکوشند. شعبی می گوید: من با او بودم که بشارت قتل عبیدالله و یارانش را به مختار دادند، پس از فرط شادی نزدیک بود پرواز کند و همان موقع با شادی از پیروزی به کوفه برگشت.

عامر می گوید: شیعه مرا متهم به بغض علی علیه السّلام می کنند. من در عالم خواب بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام دیدم گویی

ص: 384

رجالا نزلوا من السماء علیهم ثیاب خضر معهم حراب یتبعون قتلة الحسین علیه السلام فلما لبثت أن خرج المختار فقتلهم.

و ذکر عمر بن شبة قال حدثنی أبو أحمد الزبیری عن عمه قال قال أبو عمر البزاز: کنت مع إبراهیم بن الأشتر لما لقی عبید الله بن زیاد بالخازر فعددنا القتلی بالقصب لکثرتهم قیل کانوا سبعین ألفا قال و صلبه (1) إبراهیم منکسا فکأنی أنظر إلی خصییه کأنهما جعلان و عن الشعبی أنه لم یقتل قط من أهل الشام بعد صفین مثل هذه الوقعة بالخازر و قال الشعبی کانت یوم عاشوراء سنة سبع و ستین و بعث إبراهیم برأس عبید الله بن زیاد و رءوس الرؤساء من أهل الشام و فی آذانهم رقاع أسمائهم فقدموا علیه و هو یتغدی فحمد الله تعالی علی الظفر فلما فرغ من الغداء قام فوطئ وجه ابن زیاد بنعله ثم رمی بها إلی غلامه و قال اغسلها فإنی وضعتها علی وجه نجس کافر.

و عن أبی الطفیل عامر بن واثلة الکنانی قال وضعت الرءوس عند السدة بالکوفة علیها ثوب أبیض فکشفنا عنها الثوب و حیة تتغلغل فی رأس عبید الله و نصبت الرءوس فی الرحبة قال عامر و رأیت الحیة تدخل فی منافذ رأسه و هو مصلوب مرارا.

ثم حمل المختار رأسه و رءوس القواد إلی مکة مع عبد الرحمن بن أبی عمیر الثقفی و عبد الرحمن بن شداد الجشمی و أنس بن مالک الأشعری و قیل السائب بن مالک و معها ثلاثون ألف دینار إلی محمد بن الحنفیة و کتب معهم أنی بعثت أنصارکم و شیعتکم إلی عدوکم فخرجوا محتسبین أسفین فقتلوهم فالحمد لله الذی أدرک لکم الثأر و أهلکهم فی کل فج عمیق و غرقهم فی کل بحر و شفی الله صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ فقدموا بالکتاب و الرءوس علیه فلما رآها خر ساجدا و دعا للمختار و قال جزاه الله خیر الجزاء فقد أدرک لنا ثأرنا و وجب حقه علی

ص: 385


1- 1. یعنی عبید اللّه بن زیاد.

مردانی از آسمان نزول کردند که لباس هایی سبز داشتند و آلات جنگی داشته و به دنبال قاتلان امام حسین علیه السّلام می گشتند. دیری نپایید که مختار خروج کرد و آنان را کشت!

ابو عمر بزّاز می گوید: وقتی که ابراهیم بن اشتر با عبیدالله بن زیاد در خازر مواجه شد، من با او بودم. ما کشتگان قصب را به خاطر کثرتی که داشتند و گفته شده که هفتاد هزار تن بودند یادآور شدیم. وی می گوید: ابراهیم عبیدالله را وارونه به دار آویخت؛ گویی من به بیضه های او نگاه می کردم که مانند دو جنبنده سیاه بود! از شعبی نقل شده که بعد از جنگ صفین هرگز به این مقدار در منطقه خازر از اهل شام کشته نشده بود. شعبی می گوید: روز عاشورای سال 67 بود که ابراهیم سر عبیدالله بن زیاد و سرهای رئیسان اهل شام را برای مختار فرستاد، در حالی که در گوش هایشان کاغذ نام هایشان بود. آن سرها را بر او وارد کردند در حالی که مختار غذا می خورد. پس حمد خدای تعالی را بر پیروزی به جای آورد. وقتی از غذا خوردن فارغ شد، برخاست و صورت ابن زیاد را با نعلینش لگد کرد و سپس آن نعلین را به سمت غلامش پرتاب نمود و گفت: این را آب بکش که من آن را روی صورت کافر نجسی قرار داده ام!

عامر کنانیّ می گوید: من سرها را نزدیک دروازه کوفه قرار دادم و روی آن لباس سفیدی بود! ما آن لباس را از روی سرها برداشتیم و ناگاه دیدیم ماری در سر عبیدالله بالا و پایین می رود. و سرها در رحبه کوفه نصب شد. عامر می گوید: من مار را دیدم که در منافذ سرش داخل می شد و او بارها به دار کشیده شد!

سپس مختار، سر ابن زیاد و سایر رهبران شام را با عبدالرحمان بن ابی عمیر ثقفی، عبدالرحمان بن شداد جشمی، انس بن مالک اشغری و گفته شده سائب بن مالک، و همراه با سی هزار دینار به نزد محمد بن حنفیه به مکه فرستاد و همراه آنان چنین نوشت: «من یاران و شیعیان شما را به سمت دشمنانتان فرستادم و آنان با اخلاص و تأسف بیرون آمدند. پس خدا آنان را کشت و حمد برای خداست که انتقام همه خون های شما را گرفت و آنان را در هر دره عمیقی هلاک کرد و آنان را در هر دریایی غرق کرد و دل های قوم مومن را شفا داد.» آنان نامه مختار و سرها را آوردند.

وقتی ابن حنفیه آنها را دید، به سجده افتاد و برای مختار دعا کرد و گفت: خدا بهترین جزا را به او بدهد که انتقام خون ما را گرفت و حق او بر

ص: 385

کل من ولده عبد المطلب بن هاشم اللهم و احفظ لإبراهیم الأشتر و انصره علی الأعداء و وفقه لما تحب و ترضی و اغفر له فی الآخرة و الأولی.

فبعث رأس عبید الله إلی علی بن الحسین علیهما السلام فأدخل علیه و هو یتغدی فسجد شکرا لله تعالی و قال الحمد لله الذی أدرک لی ثأری من عدوی و جزی الله المختار خیرا أدخلت علی عبید الله بن زیاد و هو یتغدی و رأس أبی بین یدیه فقلت اللهم لا تمتنی حتی ترینی رأس ابن زیاد و قسم محمد المال فی أهله و شیعته بمکة و مدینة علی أولاد المهاجرین و الأنصار.

وَ رَوَی الْمَرْزُبَانِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ: مَا اکْتَحَلَتْ هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ وَ لَا رُئِیَ فِی دَارِ هَاشِمِیٍّ دُخَانٌ خَمْسَ حِجَجٍ حَتَّی قُتِلَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ.

و عن عبد الله بن محمد بن أبی سعید عن أبی العیناء عن یحیی بن راشد قال قالت فاطمة بنت علی: ما تحنأت (1)

امرأة منا و لا أجالت فی عینها مرودا و لا امتشطت حتی بعث المختار رأس عبید الله بن زیاد.

و روی: أنه قتل ثمانیة عشر ألفا ممن شرک فی قتل الحسین علیه السلام أیام ولایته و کانت ثمانیة عشر شهرا أولها أربع عشرة لیلة خلت من ربیع الأول سنة ست و ستین و آخرها النصف من شهر رمضان من سنة سبع و ستین و عمره سبع و ستون سنة.

قال جعفر بن نما مصنف هذا الثأر اعلم أن کثیرا من العلماء لا یحصل لهم التوفیق بفطنة توقفهم علی معانی الألفاظ و لا رویة تنقلهم من رقدة الغفلة إلی الاستیقاظ و لو تدبروا أقوال الأئمة فی مدح المختار لعلموا أنه من السابقین المجاهدین الذین مدحهم الله تعالی جل جلاله فی کتابه المبین و دعاء زین العابدین علیه السلام للمختار دلیل واضح و برهان لائح علی أنه عنده من المصطفین الأخیار و لو کان علی غیر الطریقة المشکورة و یعلم أنه مخالف له فی اعتقاده لما کان یدعو له دعاء لا یستجاب و یقول فیه قولا لا یستطاب و کان دعاؤه علیه السلام له عبثا و الإمام

ص: 386


1- 1. یقال: تحنأ: تخضب بالحناء.

همه فرزندان عبدالمطلب بن هاشم واجب شد! خدایا! ابراهیم بن اشتر را حفظ کن و او را بر دشمنان یاری ده و او را برای آنچه دوست داری و راضی هستی موفق بدار و او را در دنیا و آخرت بیامرز!

پس سر عبیدالله را به خدمت علی بن الحسین علیهما السّلام فرستاد و حضرت مشغول غذا خوردن بود که سر را بر او وارد کردند. حضرت سجده شکر خدای تعالی را به جای آورد و فرمود: حمد خدایی راست که انتقام مرا از دشمنم گرفت و خدا به مختار جزای خیر بدهد! من را وارد بر ابن زیاد کردند، درحالی که غذا می خورد و سر پدرم مقابل او بود! من دعا کردم: خدایا! مرا نکش تا سر ابن زیاد را ببینم! و محمد بن حنفیه آن مال را بین اهل و شیعیان حضرت در مکه و مدینه بر اولاد مهاجرین و انصار تقسیم کرد.

مرزبانی از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که فرمود: تا پنج سال هیچ زن هاشمیه ای سرمه نکشید و خضاب نکرد و دود در خانه هیچ هاشمی دیده نشد، تا این که عبیدالله بن زیاد کشته شد. یحیی بن راشد می گوید: فاطمه بنت علی می گوید: هیچ زنی از ما هاشمیات خضاب نکرد و در چشمش سرمه نکشید و آرایش نکرد، تا این که مختار سر ابن زیاد را فرستاد!

روایت شده که او در ایام حکومتش هجده هزار نفر از کسانی را که در خون امام حسین علیه السّلام شرکت جسته بودند کشت و حکومت او هجده ماه بود که اول آن چهاردهم ربیع الاول سال 66 و آخر آن نیمه ماه رمضان سال 67 بود و سن او شصت و هفت سال بود.

مؤلف این کتاب ابن نما می گوید: بدان که بسیاری از علما توفیق زیرکی نداشتند که بر معانی الفاظ ظفر یابند و تفکری نداشتند که آنان را از خواب غفلت به بیداری بکشاند، و اگر در اقوال امامان علیهم السّلام در مدح مختار دقت می کردند، می فهمیدند که او از سبقت گیرندگان مجاهد است که خدای جلّ جلاله در کتاب مبینش آنان را مدح کرده است. و دعای زین العابدین علیه السّلام برای مختار دلیل روشن و برهان آشکاری است که مختار نزد آن حضرت از برگزیدگان نیکو بوده و اگر مختار بر طریقه ای پسندیده نبود و حضرت می دانست که او در اعتقادش مخالف حضرت است، در حق او دعایی که مستجاب نشود نمی کرد و قولی که نیکو نباشد در حق او نمی فرمود و دعای حضرت در حق او عبث بود و امام

ص: 386

منزه عن ذلک و قد أسلفنا من أقوال الأئمة فی مطاوی الکتاب تکرار مدحهم له و نهیهم عن ذمه ما فیه غنیة لذوی الأبصار و بغیة لذوی الاعتبار و إنما أعداؤه عملوا له مثالب لیباعدوه من قلوب الشیعة کما عمل أعداء أمیر المؤمنین علیه السلام له مساوی و هلک بها کثیر ممن حاد عن محبته و حال عن طاعته فالولی له علیه السلام لم تغیره الأوهام و لا باحته تلک الأحلام بل کشفت له عن فضله المکنون و علمه المصون فعمل فی قضیة المختار ما عمل مع أبی الأئمة الأطهار و قد وفیت بما وعدت من الاختصار و أتیت بالمعانی التی تضمنت حدیث الثأر من غیر حشو و لا إطالة و لا سأم و لا ملالة و أقسمت علی قارئیه و مستمعیه و علی کل ناظر فیه أن لا یخلینی من إهداء الدعوات إلی و الإکثار من الترحم علی و أسأل الله أن یجعلنی و إیاهم ممن خلصت سریرته من وساوس الأوهام و صفت طویته من کدر الآثام و أن یباعدنا من الحسد المحبط للأعمال المؤدی إلی أقبح المآل و أن یحسن لی الخلافة علی الأهل و الآل و یذهب الغل من القلوب و یوفق لمراضی علام الغیوب فإنه أسمع سمیع و أکرم مجیب وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و صلاته علی سید المرسلین محمد و آله الطاهرین.

بیان

الشعاف رءوس الجبال و تنوق فی الأمر بالغ و تجود قوله قبل أن یتزعزع کذا فیما عندنا من الکتاب بالزاءین المعجمتین یقال تزعزع أی تحرک و الزعازع الشدائد من الدهر و لعل الأظهر أنه بالمهملتین من قولهم ترعرع الصبی إذا تحرک و نشأ و یقال تشعشع الشهر إذا بقی منه قلیل و هو أیضا یحتمل أن یکون بالمهملتین یقال تسعسع الشهر أی ذهب أکثره و تسعسع حاله انحطت و تقول حنکت الفرس إذا جعلت فی فیه الرسن و حنکت الصبی و حنکته إذا مضغت تمرا أو غیره ثم دلکته بحنکه و

یقال حنکته السن و أحنکته إذا أحکمته التجارب و الأمور ذکره الجوهری و قال رجل مقول أی لسن کثیر القول و المقول اللسان انتهی.

و الغرار بالکسر حد السیف و غیره و تقول استأدیت الأمیر علی فلان

ص: 387

منزه از فعل بیهوده است. و ما در گذشته در خلال کتاب، اقوال امامان علیهم السّلام را در باب تکرار مدحشان نسبت به او و نهی شان از مذمت او به حدی آوردیم که برای با بصیرتان بی نیاز کننده است و امر مورد طلب عبرت گیرندگان است. و دشمنانش برای او طعن هایی تراشیده اند که او را از قلوب شیعه دور کنند، چنان چه دشمنان امیرالمؤمنین علیه السّلام برای او مطاعن تراشیدند و با این عمل، بسیاری از کسانی که از محبت او رویگردان شدند، هلاک گردیدند و از طاعت او برگشتند. دوست علی علیه السّلام را اوهام تغییر نمی دهد و آن خواب و خیال ها او را پراکنده خاطر نمی سازد، بلکه از فضل مکنون او و علم محفوظ او خبر می دهد. پس در قضیه مختار آنچه با ابوالائمة الاطهار علیهم السّلام روی داد، تکرار شد و من به وعده خود در اختصارگویی وفا کردم و آن معانی را که حدیث ثار و خون آورده، بدون حشو و اطاله کلام و خستگی و ملالت و خوانندگان نقل کردم و مستمعانش را و هر کس که کتابم را می بیند قسم دادم که مرا از اهدای دعا محروم نکند و زیاد بر من رحمت خدا بخواهد. و از خدا می خواهم که من و آنان را از کسانی قرار بدهد که باطنشان خالص از وساوس و اوهام باشد و درونش از کدورت گناهان پاک شود و ما را از حسدی که موجب حبط اعمال است و منجر به قبیح ترین اعمال می شود دور سازد، و بر اهل و آل من جانشینان صالح قرار دهد و کینه را از دل ها ببرد و موفق به کسب رضایت دانای نهانها شود که او شنونده ترین شنوایان و کریم ترین مجیب است و حمد برای پروردگار جهانیان است و درود او بر سید مرسلین و آل پاکش باد.

توضیح

«شعاف» نوک کوه ها را گویند و «تنوّق فی الامر» یعنی در آن امر مبالغه کرد و نیکو عمل کرد. و عبارت «قبل ان یتزعزع» در نسخه هایی از کتاب که نزد ماست با زاء است و «تزعزع» یعنی حرکت کرد و «زعازع»، شدائد روزگار را گویند و شاید ظاهرتر آن باشد که این واژه با راء باشد. و عبارت «ترعرع الصبی» یعنی کودک حرکت کرد و رشد کرد. و «تشعشع الشهر» یعنی قلیلی از ماه باقی ماند و این واژه نیز ممکن است با سین باشد و «تسعسع الشهر» باشد، یعنی اکثر ماه رفت و «تسعسع حاله» یعنی پست گردید. و عبارت «حنکت الفرس» یعنی به دهانش ریسمان زدم و «حنکت الصبی و حنّکته» یعنی خرما یا چیزی غیر از آن جویدم و سپس آن را به کام او چسباندم، و عبارت «حنکته السن و احنکته» یعنی تجارب و امور او را محکم کرد. این مطلب را جوهری ذکر کرده و «رجل مقول» یعنی مرد وراج و پر حرف و «مقول»، زبان است. (پایان سخن جوهری) «غرار» به کسر غین، تیزی شمشیر و غیر آن را گویند و عبارت «استأدیت الامیر علی فلان

ص: 387

فأدانی علیه بمعنی استعدیته فأعدانی علیه و آدیته أعنته و یقال عرکه أی دلکه و حکه حتی عفاه و أرعد تهدد و توعد کأبرق و شمس الفرس منع ظهره و المغرم بضم المیم و فتح الراء المولع بالشی ء و الهوادی أول رعیل من الخیل و یقال جششت الشی ء أی دققته و کسرته و فرس أجش الصوت غلیظه و الهزیم بمعنی الهازم و هزیم الرعد صوته و القرا الظهر و فرس نهد أی جسیم مشرف و فرس أشق طویل و فرس مقلص بکسر اللام أی مشرف مشمر طویل القوائم و قوله قارئ اللجام لعل معناه جاذبه و مانعه عن الجری إلی العدو و الرؤم المحب و المعنی محب الحرب الحریص علیه قوله بکل فتی أی أتیتک مع کل فتی و قوله لا یملأ الدرع نحره لعله کنایة عن عدم احتیاجه إلی لبس الدرع لشجاعته و یقال حششت النار أی أوقدتها و المحش بکسر المیم ما تحرک به النار من حدید و منه قیل للرجل الشجاع نعم محش الکتیبة و المخراق الرجل الحسن الجسم و المتصرف فی الأمور و المندیل یلف لیضرب به و هو مخراق حرب أی صاحب حروب. قوله یفخذ الناس أی یدعوهم إلی نفسه فخذا فخذا و قبیلة قبیلة مخذلا عن سلیمان و اللدن اللین من کل شی ء و خطر الرجل بسیفه و رمحه رفعه مرة و وضعه أخری و الرمح اهتز فهو خطار و هند السیف شحذه و البتر القطع و المیل جمع أمیل و هو الکسل الذی لا یحسن الرکوب و الفروسیة و الأغمار جمع غمر بالضم و هو الجاهل الغر الذی لم یجرب الأمور و العزل بالضم جمع الأعزل و هو الذی لا سلاح معه و یقال رأب الصدع إذا شعبه و رأب الشی ء إذا جمعه و شده برفق و سجم الدمع سجوما سال و عین سجوم و القرم السید و لمع بالشی ء ذهب و الرسل محرکة القطیع من کل شی ء و الجمع أرسال و الأقیال جمع قیل و هو أحد ملوک حمیر دون الملک الأعظم و الخفرة بکسر الفاء الکثیرة الحیاء و أغذ فی السیر أسرع و التهویم و التهوم هز الرأس من النعاس و قصعت الرجل قصعا صغرته و حقرته و قصعت هامته إذا ضربتها ببسط کفک و الهتر

ص: 388

فآدانی علیه» به معنای «استعدیت» و طلب دشمنی کردم است، پس او مرا بر او به دشمنی گرفت، و «آدیته» یعنی او را یاری کردم. و عبارت «عرکه» یعنی او را مالید و حکّ کرد تا این که کشت. و «ارعد» یعنی تهدید کرد و وعید داد بر وزن ابرق، و «شمس الفرس» یعنی اسب سواری نداد و «مغرم» به ضم میم و فتح راء، اصرار کننده به چیزی را گویند و هوادی اولین جلوداران از گله اسبانند. و «جششت الشیء» یعنی آن را نازک کردم و شکستم و «فرس اجش الصوت» یعنی اسبی که صدایی ضخیم دارد. و «هزیم» به معنای شکست خورده است و «هزیم رعد»، صدای آن است. و «قرا» پشت را گویند و «فرس نهد» یعنی اسب درشت هیکل و بلند قد و «فرس اشق» یعنی اسب بلند قامت و «فرس مقلِّص» به کسر لام، یعنی بلند قد که پاهای بلندی دارد. عبارت «قاری اللجام» شاید به معنای کشنده لگام باشد و مانع اسب از حرکت به سمت دشمن و «رؤم» به معنای محب است و «محب الحرب» کسی است که حرص به جنگ دارد. و عبارت «بکل فتی» یعنی با هر جوانی به نزدت آمدم و عبارت «لا یملأ الدرع نحره» شاید کنایه از عدم احتیاج او به پوشیدن زره به خاطر شجاعتش باشد و «حششت النار» یعنی آتش را روشن کردم. و «محش» به کسر میم آهنی است که آتش را با آن حرکت می دهند و از همین باب است که به انسان شجاع «نعم محش الکتیبه» می گویند. و «مخراق» مرد نیکوجسم و متصرف در امور را گویند. و «مندیل یلف» یعنی دستمال پیچیده می شود تا با آن زده شود و «هو مخراق حرب» یعنی او جنگاور است.

عبارت «یفخذ الناس» یعنی مردم را به سمت خود می خواند ران به ران و قبیله قبیله و از سلیمان دور می سازد. و «لُدن» به معنای هر چیز نرم است و عبارت «خطّر الرجل بسیفه و رمحه» یعنی یک بار شمشیر و نیزه را بلند کرد و بار دیگر زمین نهاد. و «میّل» جمع «امیل» است و او انسان کسلی است که سوارکاری با اسب را بلد نیست. و «اغمار» جمع «غمر» به ضم غین است و او جاهل مغروری است که تجربه امور را ندارد. «عزل» به ضم عین جمع «اعزل» است و کسی را گویند که سلاح به همراه ندارد. و عبارت «رأب الصدع» یعنی گیاهان را از هم جدا کرد و «رأب الشیء»، یعنی فلان امر را جمع کرد و با مدارا محکم کرد. و «سجم الدمع سجوما» یعنی اشک به شدت جاری شد و «عین سجوم» از همین باب است، یعنی چشم گریان. و «قرم»، آقا و سرور را گویند و «لمع بالشیء» یعنی فلان چیز را برد و «رسل» به فتح سین، قطعه متحرک از هر چیزی را گویند و جمع آن «ارسال» است. و «اقیال» جمع «قیل» است و او یکی از ملوک حمیر بوده و پایین تر از ملک اعظم بوده است. و «خفره» به کسر فاء شخص بسیار با حیا را گویند و «اغذ فی السیر» یعنی در حرکت شتافت. و «تهویم و تهوم» بالا بردن سر از چرت را گویند و عبارت «قصعت الرجل قصعا» یعنی او را کوچک شمردم و تحقیر کردم و «قصعت هامته» یعنی با گشودن کف دست آن به سرش زدم. و «هتر»

ص: 388

بالکسر العجب و الداهیة و ضرب هبر أی قاطع و یقال حیا الله طللک أی شخصک و الوغد الدنی الذی یخدم بطعام بطنه.

و قال الجزری فیه کان شعارنا یا منصور أمت أمر بالموت و المراد به التفاؤل بالنصر بعد الأمر بالإماتة مع حصول الغرض للشعار فإنهم جعلوا هذه الکلمة علامة بینهم یتعارفون بها لأجل ظلمة اللیل انتهی و اللجین مصغرا الفضة و العسجد الذهب و أجفل القوم هربوا مسرعین و أطل علیه أشرف و إضم کعنب جبل و الوادی الذی فیه مدینة الرسول صلی الله علیه و آله عند المدینة یسمی القناة و من أعلی منها عند السد الشظاة ثم ما کان أسفل من ذلک یسمی إضما و المأزق المضیق و منه سمی موضع الحرب مأزقا و البری بالضم جمع برة و هی حلقة من صفر تجعل فی لحم أنف البعیر و المراس بالکسر الشدة و الممارسة و المعالجة و القوصرة بالتشدید و قد یخفف وعاء للتمر و تمطرت الطیر أسرعت فی هویها و الخیل جاءت یسبق بعضها بعضا.

و الجحفل الجیش و یقال جیش لجب أی ذو جلبة و کثرة و المطاولة المماطلة و الغبین الضعیف الرأی و جرن جرونا تعود الأمر و مرن و الکمین کأمیر القوم یکمنونه فی الحرب و الهزبر الأسد و کذا القسور و الخطل الفاسد المضطرب و الوکل بالتحریک العاجز و النکل الجبان و الأروع من الرجال الذی یعجبک حسنه و النکس بالکسر الرجل الضعیف و الطرماح کسنمار العالی النسب المشهور و الذکر أیبس الحدید و أجوده و المصاع المجالدة و المضاربة و الثمل السکران و الصیب السحاب و الانصباب و العهاد بالکسر جمع العهد و هو المطر بعد المطر و الخازر نهر بین الموصل و إربل و الحاجلة الإبل التی ضربت سوقها فمشت علی بعض قوائمها و حجل الطائر إذا نزا فی مشیته کذلک و الأعثر الأغبر و طائر طویل العنق و العثیر بکسر العین و سکون الثاء الغبار و الصهوة موضع اللبد من ظهر الفرس.

قوله علی النسور أی الذین کانوا فی الحرب کالنسور و یحتمل أن یکون بالثاء المثلثة من النثر بمعنی التفرق و السید بالکسر الأسد و الذئب و یقال

ص: 389

به کسر هاء، تعجب و مصیبت را گویند و «ضرب هبر» یعنی ضربتی برنده و عبارت «حیّا الله طللک» یعنی خدا شخص تو را زنده بدارد و «وغد دنیّ» کسی را گویند که با غذای شکمش خدمت می شود.

جزری می گوید: شعار ما در این بود که «یا منصور أمِت»؛ این امر به مرگ است و مراد از آن فال به پیروزی زدن بعد از امر به میراندن با حصول غرض از شعار است. آنان این شعار را علامتی بین خود قرار داده بودند تا در تاریکی شب یکدیگر را شناسایی کنند. و «لجین» نقره کوچک را گویند و «عسجد» طلاست و «اجفل القوم» یعنی همگی با شتاب گریختند و «اطلّ علیه» یعنی مشرف شد و «إضَم» بر وزن عنب، کوهی است و وادی که در آن مدینة الرسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، نزدیک مدینه را قنات گویند و از بالای آن وادی نزدیک دروازه را «شظاة» گویند و زمین های پست آن وادی را إضم گویند. و «مأزق» تنگنا را گویند و از همین باب آوردگاه جنگ را مأزق نامیدند. و «بری» به ضم باء، جمع «برة» است و آن حلقه ای از روی است که در گوشت بینی شتر قرار می دهند. و «مراس» به کسر میم شدت و ممارست و معالجه را گویند. و «قوصرّة» به تشدید راء که البته گاهی بدون تشدید نیز به کار می رود، ظرف خرماست و «تمطّرت الطیر» یعنی پرنده در فرود آمدنش شتاب کرد و اسبان آمدند، در حالی که برخی از برخی دیگر سبقت می گرفتند .

«جحفل» به معنای سپاه است و «جیش لجب» یعنی سپاه زیاد و جالب. و «مطاولة» به معنای طول دادن و سر کار گذاشتن است و «غبین»، ضعیف الرأی را گویند و «جرن جرونا» یعنی امر برگشت و تمرین کرد. و «کمین» مانند امیر قوم است که او را در جنگ مخفی می کنند و «هزبر» شیر است و همچنین «قسور» و «خطل» به معنای فاسد مضطرب است. و «وکل» به فتح کاف، عاجز را گویند و «نکل» ترسوست و «اروع» از مردان کسی را گویند که حسنش تو را به اعجاب وامی دارد. و «نکس» به کسر نون، مرد ضعیف را گویند و «طرماح» بر وزن سنمّار، عالی نسب و معروف را گویند. و «ذکر» آهن خشک و نیکو را گویند و «مصاع مجادله»، مضاربه را گویند و «ثمل» به معنای مست است و «صیّب» ابر و ریزش را گویند و «عهاد» به کسر عین جمع «عهد» است که باران پس از باران است. و «خازر» نهری بین موصل و اربل است و «حاجلة» شتری است که سوقش زده شده و روی برخی پاهایش راه می رود. و «حجل الطائر» یعنی پرنده برجهید و «اعثر» یعنی غبار آلوده و پرنده ای است گردن دراز. و «عثیر» به کسر عین و سکون ثاء غبار را گویند و «صهوه» جای پالان در پشت اسب را گویند.

عبارت «علی النسور» یعنی کسانی که در جنگ بودند، مثل کرکس بودند و محتمل است با ثاء باشد از «نثر» به معنای جدایی است. و «سید» به کسر سین، شیر و گرگ را گویند

ص: 389

قری البعیر العلف فی شدقه أی جمعه و قری البلاد تتبعها یخرج من أرض إلی أرض و القمرة لون إلی الخضرة و الکمی کغنی الشجاع أو لابس السلاح و یقال باحته الود أی خالصه.

باب 50 جور الخلفاء علی قبره الشریف و ما ظهر من المعجزات عند ضریحه و من تربته و زیارته صلوات الله علیه

الأخبار

«1»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی ابْنُ حَشِیشٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْحِمَّانِیِّ أَمْلَی عَلَیَّ فِی مَنْزِلِهِ قَالَ: خَرَجْتُ أَیَّامَ وِلَایَةِ مُوسَی بْنِ عِیسَی الْهَاشِمِیِّ الْکُوفَةَ مِنْ مَنْزِلِی فَلَقِیَنِی أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ فَقَالَ لِی امْضِ بِنَا یَا یَحْیَی إِلَی هَذَا فَلَمْ أَدْرِ مَنْ یَعْنِی وَ کُنْتُ أُجِلُّ أَبَا بَکْرٍ عَنْ مُرَاجَعَتِهِ وَ کَانَ رَاکِباً حِمَاراً لَهُ فَجَعَلَ یَسِیرُ عَلَیْهِ وَ أَنَا أَمْشِی مَعَ رِکَابِهِ فَلَمَّا صِرْنَا عِنْدَ الدَّارِ الْمَعْرُوفَةِ بِدَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَازِمٍ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ یَا ابْنَ الْحِمَّانِیِّ إِنَّمَا جَرَرْتُکَ مَعِی وَ جَشَّمْتُکَ (1)

أَنْ تَمْشِیَ خَلْفِی لِأُسْمِعَکَ مَا أَقُولُ لِهَذِهِ الطَّاغِیَةِ قَالَ فَقُلْتُ مَنْ هُوَ یَا أَبَا بَکْرٍ قَالَ هَذَا الْفَاجِرُ الْکَافِرُ مُوسَی بْنُ عِیسَی فَسَکَتُّ عَنْهُ وَ مَضَی وَ أَنَا أَتْبَعُهُ حَتَّی إِذَا صِرْنَا إِلَی بَابِ مُوسَی بْنِ عِیسَی وَ بَصُرَ بِهِ الْحَاجِبُ وَ تَبَیَّنَهُ وَ کَانَ النَّاسُ یَنْزِلُونَ عِنْدَ الرَّحْبَةِ فَلَمْ یَنْزِلْ أَبُو بَکْرٍ هُنَاکَ وَ کَانَ عَلَیْهِ یَوْمَئِذٍ قَمِیصٌ وَ إِزَارٌ وَ هُوَ مَحْلُولُ الْأَزْرَارِ قَالَ فَدَخَلَ عَلَی حِمَارِهِ وَ نَادَانِی تَعَالَ یَا ابْنَ الْحِمَّانِیِّ فَمَنَعَنِی الْحَاجِبُ فَزَجَرَهُ أَبُو بَکْرٍ وَ قَالَ لَهُ أَ تَمْنَعُهُ یَا فَاعِلُ وَ هُوَ مَعِی فَتَرَکَنِی فَمَا زَالَ یَسِیرُ عَلَی حِمَارِهِ حَتَّی دَخَلَ الْإِیْوَانَ فَبَصُرَ بِنَا مُوسَی وَ هُوَ

ص: 390


1- 1. یقال: جشمته الامر و أجشمته ایاه: کلفته إیّاه قال:« مهما تجشمنی فانی جاشم».

و عبارت «قری البعیر العلف فی شدقه» یعنی شتر علف را در گوشه دهانش جمع کرد. و «قری البلاد» یعنی در شهرها گشت و از زمینی به زمین دیگر رفت و «قمرة» رنگی است که به سبزی می زند. و «کمیّ» بر وزن غنیّ، مرد شجاع را گویند و یا لباس پوشید. و عبارت «باحته الود» یعنی دوستی اش را برای او خالص کرد.

باب پنجاهم : جور خلفاء بر قبر شریف امام حسین علیه السّلام و معجزاتی که نزد ضریحش و از تربت و زیارت ایشان آشکار شد

روایات

روایت1.

امالی شیخ طوسی: یحیی بن عبدالحمید حمانی می گوید: من در زمان خلافت موسی بن عیسی هاشمی، در کوفه از منزل خود خارج شدم. ابوبکر بن عیاش با من ملاقات نمود و گفت: ما را نزد این مرد ببر! من متوجه نشدم منظور او کدام مرد است. و من ابوبکر را محترم می دانستم. ابوبکر بر الاغ خود سوار بود و شروع به رفتن نمود. من هم در رکاب او می رفتم. هنگامی که نزد خانه عبداللَّه بن حازم رسیدیم، او متوجه من شد و گفت: من تو را به زحمت انداختم و به دنبال خودم آوردم تا بشنوی که من به این مرد قلدر و طاغی چه می گویم. گفتم: کدام قلدر؟ گفت: این مرد فاجر و کافر، یعنی موسی بن عیسی. من سکوت اختیار کردم و با او حرکت نمودم تا بر در خانه موسی بن عیسی رسیدیم. چشم دربان به وی افتاد و او را شناخت. مردمی که پیش خلیفه می رفتند، نزد پیشگاه او پیاده می شدند، ولی ابوبکر همچنان که سوار بود و یک پیراهن و شلوار پوشیده و تکمه های پیراهنش باز بود، نزد موسی رفت. او مرا صدا زد و گفت: ای پسر حمانی، بیا! ولی دربان مانع من شد. ابوبکر به او اعتراض کرد و گفت: ای مرد بد عمل! تو مانع او می شوی، در صورتی که با من است؟ دربان به من اجازه ورود داد. ابوبکر همان طور که بر الاغ خود سوار بود، رفت تا داخل ایوان شد. چشم موسی بر ما افتاد. موسی

ص: 390

قَاعِدٌ فِی صَدْرِ الْإِیْوَانِ عَلَی سَرِیرِهِ وَ بِجَنْبَتَیِ السَّرِیرِ رِجَالٌ مُتَسَلِّحُونَ وَ کَذَلِکَ کَانُوا یَصْنَعُونَ فَلَمَّا أَنْ رَآهُ مُوسَی رَحَّبَ بِهِ وَ قَرَّبَهُ وَ أَقْعَدَهُ عَلَی سَرِیرِهِ وَ مُنِعْتُ أَنَا حِینَ وَصَلْتُ إِلَی الْإِیْوَانِ أَنْ أَتَجَاوَزَهُ فَلَمَّا اسْتَقَرَّ أَبُو بَکْرٍ عَلَی السَّرِیرِ الْتَفَتَ فَرَآنِی حَیْثُ أَنَا وَاقِفٌ فَنَادَانِی فَقَالَ وَیْحَکَ فَصِرْتُ إِلَیْهِ وَ نَعْلِی فِی رِجْلِی وَ عَلَیَّ قَمِیصٌ وَ إِزَارٌ فَأَجْلَسَنِی بَیْنَ یَدَیْهِ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ مُوسَی فَقَالَ هَذَا رَجُلٌ تَکَلَّمْنَا فِیهِ قَالَ لَا وَ لَکِنِّی جِئْتُ بِهِ شَاهِداً عَلَیْکَ قَالَ فِیمَا ذَا قَالَ إِنِّی رَأَیْتُکَ وَ مَا صَنَعْتَ بِهَذَا الْقَبْرِ قَالَ أَیُّ قَبْرٍ قَالَ قَبْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ- ص وَ کَانَ مُوسَی قَدْ وَجَّهَ إِلَیْهِ مَنْ کَرَبَهُ وَ کَرَبَ جَمِیعَ أَرْضِ الْحَائِرِ وَ حَرَثَهَا وَ زَرَعَ الزَّرْعَ فِیهَا فَانْتَفَخَ مُوسَی حَتَّی کَادَ أَنْ یَنْقَدَّ ثُمَّ قَالَ وَ مَا أَنْتَ وَ ذَا قَالَ اسْمَعْ حَتَّی أُخْبِرَکَ اعْلَمْ أَنِّی رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنِّی خَرَجْتُ إِلَی قَوْمِی بَنِی غَاضِرَةَ فَلَمَّا صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْکُوفَةِ اعْتَرَضَنِی خَنَازِیرُ عَشَرَةٌ تُرِیدُنِی فَأَغَاثَنِیَ اللَّهُ بِرَجُلٍ کُنْتُ أَعْرِفُهُ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَدَفَعَهَا عَنِّی فَمَضَیْتُ لِوَجْهِی فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی شَاهِی ضَلَلْتُ الطَّرِیقَ فَرَأَیْتُ هُنَاکَ عَجُوزاً فَقَالَتْ لِی أَیْنَ تُرِیدُ أَیُّهَا الشَّیْخُ قُلْتُ أُرِیدُ الْغَاضِرِیَّةَ قَالَتْ لِی تَنْظُرُ هَذَا الْوَادِیَ فَإِنَّکَ إِذَا أَتَیْتَ إِلَی آخِرِهِ اتَّضَحَ لَکَ الطَّرِیقُ فَمَضَیْتُ وَ فَعَلْتُ ذَلِکَ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی نَیْنَوَی إِذَا أَنَا بِشَیْخٍ کَبِیرٍ جَالِسٍ هُنَاکَ فَقُلْتُ مِنْ أَیْنَ أَنْتَ أَیُّهَا الشَّیْخُ فَقَالَ لِی أَنَا مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَةِ فَقُلْتُ کَمْ تَعُدُّ مِنَ السِّنِینَ فَقَالَ مَا أَحْفَظُ مَا مَرَّ مِنْ سِنِّی وَ عُمُرِی وَ لَکِنْ أَبْعَدُ ذُکْرِی أَنِّی رَأَیْتُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ مَنْ کَانَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ یُمْنَعُونَ الْمَاءَ الَّذِی تَرَاهُ وَ لَا تُمْنَعُ الْکِلَابُ وَ لَا الْوُحُوشُ شُرْبَهُ فَاسْتَفْظَعْتُ ذَلِکَ وَ قُلْتُ لَهُ وَیْحَکَ أَنْتَ رَأَیْتَ هَذَا قَالَ إِی وَ الَّذِی سَمَکَ السَّمَاءَ لَقَدْ رَأَیْتُ هَذَا أَیُّهَا الشَّیْخُ وَ عَایَنْتُهُ وَ إِنَّکَ وَ أَصْحَابَکَ الَّذِینَ تُعِینُونَ عَلَی مَا قَدْ رَأَیْنَا مِمَّا أَقْرَحَ عُیُونَ الْمُسْلِمِینَ إِنْ کَانَ فِی الدُّنْیَا مُسْلِمٌ فَقُلْتُ وَیْحَکَ وَ مَا هُوَ قَالَ

ص: 391

در صدر ایوان روی تخت خود نشسته بود و در دو طرف تخت موسی مردانی مسلح قرار داشتند.

موقعی که موسی بن عیسی ابوبکر را دید، به او مرحبا گفت و وی را نزدیک خود برد و بر فراز تخت خویشتن جای داد. ولی هنگامی که من به ایوان رسیدم، مرا از جلو رفتن ممنوع نمودند. وقتی ابوبکر روی تخت مستقر شد و به من نگاه کرد که نزد ایوان ایستاده بودم، مرا صدا زد. من در حالی رفتم که نعلین هایم به پایم بود و یک پیراهن و شلوار پوشیده بودم. ابوبکر مرا در جلوی خود نشانید. موسی متوجه ابوبکر شد و به او گفت: این همان مردی است که ما راجع به او گفتگو می کردیم؟ گفت: نه، بلکه این مرد را آورده ام که بر تو شاهد باشد. گفت: برای چه؟ گفت: برای این عملی که با این قبر انجام دادی. گفت: کدام قبر؟ گفت: قبر حسین بن علی بن فاطمه، دختر پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. زیرا موسی بن عیسی فرستاده بود قبر امام حسین علیه السّلام و اطراف آن را شخم زده بودند و محل کشت و زرع قرار داده بودند. رگ های گردن موسی پر و در غضب شد و به ابوبکر گفت: تو را با این موضوع چکار!؟ ابوبکر به او گفت: بشنو تا برایت بگویم.

من در خواب دیدم که گویا به سوی خویشاوندان خود که در غاضریه هستند خارج شدم. وقتی به پل کوفه رسیدم، تعداد ده خوک متعرض من شدند که هلاکم نمایند. خدای توانا مرا به وسیله مردی از بنی اسد که او را می شناسم نجات داد و من به دنبال مقصد خود رفتم. موقعی که به قریه شاهی رسیدم، راه را گم کردم. پیرزنی را در آنجا دیدم. او به من گفت: ای آقا! قصد کجا داری؟ گفتم: غاضریه! گفت: وقتی به انتهای این بیابانی که در جلوی تو می باشد برسی، راه را پیدا خواهی کرد.

هنگامی که رفتم و راه برایم واضح شد و به نینوا رسیدم، شخص بسیار بزرگواری را دیدم که در آنجا بود. از او پرسیدم: اهل کجایی؟ گفت: اهل همین قریه. گفتم: چند سال عمر کردی؟ گفت: نمی دانم چقدر از عمرم طی شده است، ولی از دیر زمانی به خاطرم می آید. حسین بن علی علیهما السّلام و یارانش و اهل بیت او را دیدم که از آشامیدن این آب فرات ممنوع بودند، در صورتی که سگ ها و وحوش از این آب ممنوع نبودند!

من خیلی تعجب کردم و به او گفتم: آیا تو یک چنین منظره ای را دیدی!؟ گفت: آری، به حق آن خدایی که آسمان را آفریده است، من این موضوع را به چشم خود دیدم. سپس به من گفت: تو و یارانت نیز اعانت می کنید به آن اموری که ما دیدیم و قلب مسلمین را - اگر مسلمانی وجود داشته باشد - جریحه دار می نمایید. گفتم: وای بر تو! کدام امور؟ گفت:

ص: 391

حَیْثُ لَمْ تُنْکِرُوا مَا أَجْرَی سُلْطَانُکُمْ إِلَیْهِ قُلْتُ وَ مَا جَرَی قَالَ أَ یُکْرَبُ قَبْرُ ابْنِ النَّبِیِّ وَ یُحْرَثُ أَرْضُهُ قُلْتُ وَ أَیْنَ الْقَبْرُ قَالَ هَا هُوَ ذَا أَنْتَ وَاقِفٌ فِی أَرْضِهِ فَأَمَّا الْقَبْرُ فَقَدْ عَمِیَ عَنْ أَنْ یُعْرَفَ مَوْضِعُهُ قَالَ أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ وَ مَا کُنْتُ رَأَیْتُ الْقَبْرَ ذَلِکَ الْوَقْتَ قَطُّ وَ لَا أَتَیْتُهُ فِی طُولِ عُمُرِی فَقُلْتُ مَنْ لِی بِمَعْرِفَتِهِ فَمَضَی مَعِیَ الشَّیْخُ حَتَّی وَقَفَ بِی عَلَی حَیْرٍ(1) لَهُ بَابٌ وَ آذِنٌ وَ إِذَا جَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ عَلَی الْبَابِ فَقُلْتُ لِلْآذِنِ أُرِیدُ الدُّخُولَ عَلَی ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَقْدِرُ عَلَی الْوُصُولِ فِی هَذَا الْوَقْتِ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ هَذَا وَقْتُ زِیَارَةِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَعَهُمَا جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ فِی رَعِیلٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ کَثِیرٍ قَالَ أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ فَانْتَبَهْتُ وَ قَدْ دَخَلَنِی رَوْعٌ شَدِیدٌ وَ حُزْنٌ وَ کَآبَةٌ وَ مَضَتْ بِیَ الْأَیَّامُ حَتَّی کِدْتُ أَنْ أَنْسَی الْمَنَامَ ثُمَّ اضْطُرِرْتُ إِلَی الْخُرُوجِ إِلَی بَنِی غَاضِرَةَ لِدَیْنٍ کَانَ لِی عَلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا لَا أَذْکُرُ الْحَدِیثَ حَتَّی صِرْتُ بِقَنْطَرَةِ الْکُوفَةِ لَقِیَنِی عَشَرَةٌ مِنَ اللُّصُوصِ فَحِینَ رَأَیْتُهُمْ ذَکَرْتُ الْحَدِیثَ وَ رَعَبْتُ مِنْ خَشْیَتِی لَهُمْ فَقَالُوا لِی أَلْقِ مَا مَعَکَ وَ انْجُ بِنَفْسِکَ وَ کَانَتْ مَعِی نُفَیْقَةٌ فَقُلْتُ وَیْحَکُمْ- أَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ فِی طَلَبِ دَیْنٍ لِی وَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا تَقْطَعُونِی عَنْ طَلَبِ دَیْنِی وَ تَصَرُّفَاتِی فِی نَفَقَتِی فَإِنِّی شَدِیدُ الْإِضَافَةِ فَنَادَی رَجُلٌ مِنْهُمْ مَوْلَایَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ لَا یُعَرَّضُ لَهُ ثُمَّ قَالَ لِبَعْضِ فِتْیَانِهِمْ کُنْ مَعَهُ حَتَّی تَصِیرَ بِهِ إِلَی الطَّرِیقِ الْأَیْمَنِ قَالَ أَبُو بَکْرٍ فَجَعَلْتُ أَتَذَکَّرُ مَا رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ وَ أَتَعَجَّبُ مِنْ تَأْوِیلِ الْخَنَازِیرِ حَتَّی صِرْتُ إِلَی نَیْنَوَی فَرَأَیْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الشَّیْخَ الَّذِی کُنْتُ رَأَیْتُهُ فِی مَنَامِی بِصُورَتِهِ وَ هَیْئَتِهِ رَأَیْتُهُ فِی الْیَقَظَةِ کَمَا رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ سَوَاءً فَحِینَ رَأَیْتُهُ ذَکَرْتُ الْأَمْرَ وَ الرُّؤْیَا فَقُلْتُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مَا کَانَ هَذَا إِلَّا وَحْیاً ثُمَّ سَأَلْتُهُ کَمَسْأَلَتِی إِیَّاهُ فِی الْمَنَامِ فَأَجَابَنِی بِمَا کَانَ أَجَابَنِی ثُمَّ قَالَ لِی امْضِ بِنَا فَمَضَیْتُ

ص: 392


1- 1. الحبر: البستان، و المراد الحائر الحسینی علیه السلام.

زیرا شما بر پادشاه خود راجع به اعمالی که نسبت به قبر امام حسین علیه السّلام انجام داده و می دهد اعتراض نمی کنید. گفتم: چه عملی انجام داده است؟ گفت: آیا جا دارد قبر پسر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شخم زده و زمین آن کشت و زرع شود؟ گفتم: قبر آن بزرگوار کجا است؟ گفت: در همین زمینی است که تو ایستاده ای، ولی موضع قبر ناپیدا شده است.

ابوبکر بن عیاش می گوید: من قبر را تا آن وقت هرگز ندیده بودم و در طول عمرم نزد آن نرفته بودم. من به شخصی گفتم: بر من منت بگذار و آن قبر را به من نشان بده. آن مرد با من آمد و مرا نزد حائر امام حسین علیه السّلام نگه داشت. آن حائر دارای در و دربان بود. گروه فراوانی بر در حائر بودند. من به آن دربان گفتم: می خواهم نزد پسر پیغمبر یعنی امام حسین علیه السّلام بروم. گفت: در این موقع مقدور نیست، گفتم: چرا؟ گفت: فعلا ابراهیم خلیل و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و جبرئیل و میکائیل و گروه فراوانی از ملائکه برای زیارت امام حسین علیه السّلام آمده اند.

ابوبکر بن عیاش می گوید: من در حالی از خواب بیدار شدم که دچار خوف شدید و غم و اندوه شده بودم. مدتی از این جریان گذشت و نزدیک بود که من این خواب را فراموش کنم. سپس ناچار شدم برای پولی که از مردی که از بنی غاضره می خواستم به سوی آنان خارج گردیدم. وقتی متوجه آنان شدم، این خواب را به خاطر نداشتم، تا این که به پل کوفه رسیدم و با ده نفر دزد مواجه شدم. وقتی چشم من به آنان افتاد، آن خواب را به خاطر آوردم و دچار خوف گردیدم. دزدها به من گفتند: آنچه را که داری واگذار کن و خویشتن را نجات بده! مختصری نفقه راه همراه من بود. من به آنان گفتم: وای بر شما! من ابوبکر بن عیاش هستم. من برای وصول طلب خود خارج شده ام، از خدا بترسید و مانع وصول دین و تصرف در نفقه سفر من نشوید، زیرا من زیاد مهماندار و مهمان نواز هستم. ناگاه شنیدم یکی از آنان گفت: به خدای کعبه قسم که این شخص مولای من است، متعرض او نشوید. سپس به یکی از جوانان خود گفت: تو با این شخص برو و او را به راهی که ایمن باشد برسان.

ابوبکر بن عیاش می گوید: من یادآور آن خوابی شدم که دیده بودم و از تعبیر و تأویل آن خوک ها دچار تعجب شده بودم، تا این که وارد نینوا شدم. به خدایی که غیر او خدایی نیست، همان شخص را در بیداری با همان شکل و قیافه ای دیدم که در خواب دیده بودم. وقتی او را دیدم، به یاد خوابم که دیده بودم آمدم و با خویشتن گفتم: لا اله الا اللَّه! این موضوع غیر از وحی چیزی نبود. سپس همان پرسش هایی را از او کردم که در عالم خواب کرده بودم و او همان جواب ها را به من داد. بعد به من گفت: با ما بیا! من با او رفتم

ص: 392

فَوَقَفْتُ مَعَهُ عَلَی الْمَوْضِعِ وَ هُوَ مَکْرُوبٌ فَلَمْ یَفُتْنِی شَیْ ءٌ مِنْ مَنَامِی إِلَّا الْآذِنُ وَ الْحَیْرُ فَإِنِّی لَمْ أَرَ حَیْراً وَ لَمْ أَرَ آذِناً فَاتَّقِ اللَّهَ أَیُّهَا الرَّجُلُ فَإِنِّی قَدْ آلَیْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ لَا أَدَعَ إِذَاعَةَ هَذَا الْحَدِیثِ وَ لَا زِیَارَةَ ذَلِکَ الْمَوْضِعِ وَ قَصْدَهُ وَ إِعْظَامَهُ فَإِنَّ مَوْضِعاً یَؤُمُّهُ إِبْرَاهِیمُ وَ مُحَمَّدٌ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ لَحَقِیقٌ بِأَنْ یُرْغَبَ فِی إِتْیَانِهِ وَ زِیَارَتِهِ فَإِنَّ أَبَا حُصَیْنٍ حَدَّثَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَإِیَّایَ رَأَی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَشَبَّهُ بِی فَقَالَ لَهُ مُوسَی إِنَّمَا أَمْسَکْتُ عَنْ إِجَابَةِ کَلَامِکَ لِأَسْتَوْفِیَ هَذِهِ الْحُمْقَةَ الَّتِی ظَهَرَتْ مِنْکَ وَ تَاللَّهِ إِنْ بَلَغَنِی بَعْدَ هَذَا الْوَقْتِ أَنَّکَ تُحَدِّثُ بِهَذَا لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَکَ وَ عُنُقَ هَذَا الَّذِی جِئْتَ بِهِ شَاهِداً عَلَیَّ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ إِذاً یَمْنَعُنِی اللَّهُ وَ إِیَّاهُ مِنْکَ فَإِنِّی إِنَّمَا أَرَدْتُ اللَّهَ بِمَا کَلَّمْتُکَ بِهِ فَقَالَ لَهُ أَ تُرَاجِعُنِی یَا مَاصُّ وَ شَتَمَهُ فَقَالَ لَهُ اسْکُتْ أَخْزَاکَ اللَّهُ وَ قَطَعَ لِسَانَکَ فَأُزْعِلَ مُوسَی عَلَی سَرِیرِهِ ثُمَّ قَالَ خُذُوهُ فَأَخَذُوا الشَّیْخَ عَنِ السَّرِیرِ وَ أُخِذْتُ أَنَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ مَرَّ بِنَا مِنَ السَّحْبِ وَ الْجَرِّ وَ الضَّرْبِ مَا ظَنَنْتُ أَنَّنَا لَا نُکْثِرُ الْأَحْیَاءَ أَبَداً وَ کَانَ أَشَدَّ مَا مَرَّ بِی مِنْ ذَلِکَ أَنَّ رَأْسِی کَانَ یُجَرُّ عَلَی الصَّخْرِ وَ کَانَ بَعْضُ مَوَالِیهِ یَأْتِینِی فَیَنْتِفُ لِحْیَتِی وَ مُوسَی یَقُولُ اقْتُلُوهُمَا ابْنَیْ کَذَا وَ کَذَا بِالزَّانِی لَا یُکَنِّی وَ أَبُو بَکْرٍ یَقُولُ لَهُ أَمْسِکْ قَطَعَ اللَّهُ لِسَانَکَ وَ انْتَقَمَ مِنْکَ اللَّهُمَّ إِیَّاکَ أَرَدْنَا وَ لِوُلْدِ نَبِیِّکَ غَضِبْنَا وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا فَصَیَّرَ بِنَا جَمِیعاً إِلَی الْحَبْسِ فَمَا لَبِثْنَا فِی الْحَبْسِ إِلَّا قَلِیلًا فَالْتَفَتَ إِلَیَّ أَبُو بَکْرٍ وَ رَأَی ثِیَابِی قَدْ خُرِّقَتْ وَ سَالَتْ دِمَائِی فَقَالَ یَا حِمَّانِیُّ قَدْ قَضَیْنَا لِلَّهِ حَقّاً وَ اکْتَسَبْنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا أَجْراً وَ لَنْ یَضِیعَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا عِنْدَ رَسُولِهِ فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا قَدْرَ غَدَائِهِ وَ نَوْمِهِ حَتَّی جَاءَنَا رَسُولُهُ فَأَخْرَجَنَا إِلَیْهِ وَ طَلَبَ حِمَارَ أَبِی بَکْرٍ فَلَمْ یُوجَدْ فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ وَ إِذَا هُوَ فِی سِرْدَابٍ لَهُ یَشْبَهُ الدُّورَ سَعَةً وَ کِبَراً فَتَعِبْنَا فِی الْمَشْیِ إِلَیْهِ تَعَباً شَدِیداً وَ کَانَ أَبُو بَکْرٍ إِذَا تَعِبَ فِی مَشْیِهِ جَلَسَ یَسِیراً ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا فِیکَ فَلَا تَنْسَهُ فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَی مُوسَی وَ إِذَا هُوَ عَلَی سَرِیرٍ لَهُ فَحِینَ بَصُرَ بِنَا قَالَ لَا حَیَّا اللَّهُ وَ لَا قَرَّبَ مِنْ جَاهِلٍ

ص: 393

تا به همان موضعی که در خواب دیده بودم رسیدم. دیدم آن مکان را شخم زده اند؛ آن منظره ای که در خواب دیده بودم، با منظره ای که در بیداری دیده بودم فرقی نداشت، فقط دربان و حائر را ندیدم.

ای مرد! از خدا بترس! من قسم خورده ام که این خواب را منتشر نمایم و زیارت آن موضع را ترک نکنم و از بزرگداشت آن کوتاهی نکنم، زیرا مکانی که حضرت ابراهیم و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جبرئیل و میکائیل آن را تا سحر جایگاه خویشتن قرار دهند، سزاوار است که انسان در زیارت آن رغبت پیدا کند. زیرا ابو حصین از قول پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای من گفت که آن حضرت فرمود: کسی که مرا در خواب ببیند خودم را دیده است، زیرا شیطان نمی تواند شبیه به من شود.

موسی بن عیسی که شخصی لا مذهب بود گفت: من کاملا به سخن تو گوش دادم و جوابت را نگفتم تا این حماقت تو را که ظاهر شد، به نحو کاملی درک نمایم. به خدا قسم اگر بعد از این به گوشم برسد که این موضوع را افشاء کنی، گردن تو و گردن این کسی را که بر من گواه گرفته ای خواهم زد. ابوبکر گفت: آن موقع خدای توانا تو را از من و این شخص ممنوع خواهد کرد، زیرا من برای رضای خدا این مکالمه را با تو کردم. موسی در غضب شد و به او گفت: ای ماص (مکنده فرج مادر)! تو این جرات را داری که جواب مرا رد می کنی! سپس به وی ناسزا گفت.

ابوبکر به او گفت: ساکت باش! خدا تو را رسوا و زبانت را قطع کند! موسی همان طور که بر فراز تخت بود، خشمناک شد و گفت: این مرد را بگیرید! او را با من از بالای تخت گرفتند و به زیر انداختند. به خدا قسم به قدری ما را کشاندند و زدند که من گمان نمی کردم ما بتوانیم تولید مثل نماییم! شدیدترین بلایی که به سر من آمد این بود که سرم روی سنگ ها کشیده می شد و بعضی از غلامان عیسی می آمدند و موهای ریش مرا می کندند. موسی می گفت: اینان را به قتل برسانید! ایشان دو فرزند چنین و چنانند، ولی کنایه از زناکاری نبود (بلکه تصریح به آن داشت). ابوبکر به او می گفت: بس کن! خدا زبان تو را قطع نماید و از تو انتقام بگیرد. سپس ابوبکر گفت: بار خدایا! منظور ما از این جریان تو بودی. ما برای فرزند پیامبر تو خشمناک شدیم. ما به تو توکل کرده ایم! سپس ما را به سوی زندان بردند.

چند لحظه ای بیش در زندان نبودیم که ابوبکر متوجه من شد. وقتی دید لباس هایم پاره و خون بدنم جاری شده است گفت: ای حمانی! ما برای رضای خدا به حق قضاوت کردیم و در این روز اجری به دست آوردیم. این اجر نزد خدا و رسول ضایع نخواهد شد. به قدری که موسی بن عیسی غذا خورد و خوابید ما زندانی بودیم. بعدا مأمور موسی آمد، ما را از زندان خارج کرد و به سوی موسی برد. وقتی الاغ ابوبکر را خواستیم یافت نشد. موقعی که ما نزد موسی وارد شدیم، دیدم او در میان یک سردابی است که از نظر توسعه و بزرگی نظیر خانه هایی بود. وقتی نزد موسی می رفتیم به شدت خسته شدیم. هر گاه ابوبکر از راه رفتن خسته می شد می گفت: پروردگارا! این عملی که ما انجام دادیم برای رضای تو می باشد. آن را فراموش مفرما! هنگامی که نزد موسی رفتیم دیدیم او بر فراز تخت خود قرار گرفته است. وقتی چشم موسی به ما افتاد گفت: خدا خیر و تقرب به جاهلی ندهد

ص: 393

أَحْمَقَ مُتَعَرِّضٍ لِمَا یَکْرَهُ وَیْلَکَ یَا دَعِیُّ مَا دُخُولُکَ فِیمَا بَیْنَنَا مَعْشَرَ بَنِی هَاشِمٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ قَدْ سَمِعْتُ کَلَامَکَ وَ اللَّهُ حَسِیبُکَ فَقَالَ لَهُ اخْرُجْ قَبَّحَکَ اللَّهُ وَ اللَّهِ إِنْ بَلَغَنِی أَنَّ هَذَا الْحَدِیثَ شَاعَ أَوْ ذُکِرَ عَنْکَ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَکَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ یَا کَلْبُ وَ شَتَمَنِی وَ قَالَ إِیَّاکَ ثُمَّ إِیَّاکَ أَنْ تُظْهِرَ هَذَا فَإِنَّهُ إِنَّمَا خُیِّلَ لِهَذَا الشَّیْخِ الْأَحْمَقِ شَیْطَانٌ یَلْعَبُ بِهِ فِی مَنَامِهِ اخْرُجَا عَلَیْکُمَا لَعْنَةُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ فَخَرَجْنَا وَ قَدْ أَیِسْنَا مِنَ الْحَیَاةِ فَلَمَّا وَصَلْنَا إِلَی مَنْزِلِ الشَّیْخِ أَبِی بَکْرٍ وَ هُوَ یَمْشِی وَ قَدْ ذَهَبَ حِمَارُهُ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَدْخُلَ مَنْزِلَهُ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ احْفَظْ هَذَا الْحَدِیثَ وَ أَثْبِتْهُ عِنْدَکَ وَ لَا تُحَدِّثَنَّ هَؤُلَاءِ الرُّعَاعَ وَ لَکِنْ حَدِّثْ بِهِ أَهْلَ الْعُقُولِ وَ الدِّینِ.

بیان

تقول کربت الأرض أی قلبتها للحرث و الرعیل القطعة من الخیل و الإضافة الضیافة و قال الجوهری قولهم یا مصان و للأنثی یا مصانة شتم أی یا ماص فرج أمه و یقال أیضا رجل مصان إذا کان یرضع الغنم من لؤمه و زاعله أزعجه قوله إننا لا نکثر الأحیاء أبدا هو کنایة عن الموت أی لا نکون بینهم حتی یکثر عددهم بنا قوله بالزانی لا یکنی أی کان یقول فی الشتم ألفاظا صریحة فی الزنا و لا یکتفی بالکنایة.

«2»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی ابْنُ حَشِیشٍ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الثَّقَفِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجِ قَالَ: بَعَثَنِی الْمُتَوَکِّلُ إِلَی کَرْبَلَاءَ لِتَغْیِیرِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَتَبَ مَعِی إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الْقَاضِی أُعْلِمُکَ أَنِّی قَدْ بَعَثْتُ إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجَ إِلَی کَرْبَلَاءَ لِیَنْبُشَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ فَإِذَا قَرَأْتَ کِتَابِی فَقِفْ عَلَی الْأَمْرِ حَتَّی تَعْرِفَ فَعَلَ أَوْ لَمْ یَفْعَلْ قَالَ الدِّیزَجُ فَعَرَّفَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ مَا کَتَبَ بِهِ إِلَیْهِ فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِی بِهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ ثُمَّ أَتَیْتُهُ فَقَالَ لِی مَا صَنَعْتَ فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ مَا أَمَرْتَ بِهِ فَلَمْ أَرَ شَیْئاً وَ لَمْ أَجِدْ شَیْئاً فَقَالَ لِی أَ فَلَا عَمَّقْتَهُ قُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ فَمَا رَأَیْتُ فَکَتَبَ إِلَی السُّلْطَانِ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجَ قَدْ نَبَشَ فَلَمْ یَجِدْ شَیْئاً وَ أَمَرْتُهُ

ص: 394

که متعرض کار ناپسند می شود! سپس به ابوبکر گفت: وای بر تو ای حرام زاده! برای چه بین ما گروه بنی هاشم مداخله کردی؟ ابوبکر به او گفت: سخن تو را شنیدم. خدا حساب تو را خواهد رسید. موسی به وی گفت: خارج شو! خدا تو را زشت کند. به خدا قسم اگر به گوشم برسد که موضوع خوابی را که برایم گفتی از طرف تو شایع شده است، گردن تو را خواهم زد. سپس متوجه من شد و پس از این که فحاشی کرد گفت: ای سگ! بر حذر باش از این که این موضوع را اظهار نمایی، زیرا این یک خیال باطلی است که شیطان در عالم خواب به سر این پیر احمق زده است. خارج شوید، لعنت و غضب خدا بر شما باد!

ما با حالتی خارج شدیم که از زندگی مأیوس بودیم. وقتی به منزل ابوبکر رسیدیم، پیاده رفتیم. الاغ ابوبکر رفته بود. هنگامی که ابوبکر خواست داخل خانه خود شود، رو به من کرد و گفت: این موضوع خواب را مخفی بدار و آن را نزد خود داشته باش، مبادا آن را برای این گونه ناکسان نقل کنی! فقط آن را برای مردم عاقل و دیندار بگو.

توضیح

عبارت «کربت الارض» یعنی زمین را برای کشت شخم زدم و «رعیل» بخشی از گله اسبان را گویند و اضافه به معنای مهمانی دادن است و جوهری می گوید: «یا مصّان» و برای مؤنث «یا مصّانة» ناسزا است، یعنی ای کسی که فرج مادرش را می مکد و همچنین مرد مصّان به کسی گفته می شود که از پستی خود، از شیر گوسفند می مکد. و عبارت «زاعله» یعنی او را مضطرب کرد و عبارت «انا لا نکثر الاحیاء ابدا» کنایه از مرگ است، یعنی ما بین آنان نیستیم تا تعدادشان به سبب ما بیشتر شود. عبارت «بالزانی لا یکنی» یعنی در مقام فحش دادن الفاظی را به کار می برد که صراحتا به زنا اشاره داشت و به کنایه گویی بسنده نمی کرد.

روایت2.

امالی شیخ طوسی: ابراهیم دیزج می گوید: متوکل مرا به کربلا فرستاد تا قبر امام حسین علیه السّلام را تغییر دهم. یک نامه به وسیله من برای جعفر بن محمّد بن عمار قاضی فرستاد که مضمون آن این بود: «تو را آگاه می کنم که من ابراهیم دیزج را به سوی کربلا اعزام نمودم تا قبر حسین علیه السّلام را نبش (یعنی خراب) نماید. هنگامی که نامه مرا خواندی مواظب باش که آیا ابراهیم این عمل را انجام می دهد یا نه.» دیزج می گوید: جعفر بن محمّد بن عمار نامه متوکل را به من معرفی کرد. من دستور جعفر بن محمّد را انجام دادم و نزد او مراجعت کردم. وی به من گفت: چکار کردی؟ گفتم: مأموریت خود را انجام دادم؟ نه چیزی دیدم و نه چیزی یافتم. گفت: آیا کاملا به عمق قبر رسیدی؟ گفتم: آری، ولی چیزی ندیدم. جعفر بن محمّد برای متوکل نوشت: «ابراهیم دیزج قبر امام حسین علیه السّلام را نبش کرد، ولی چیزی نیافت. من به دیزج را دستور دادم

ص: 394

فَمَخَرَهُ بِالْمَاءِ وَ کَرَبَهُ بِالْبَقَرِ قَالَ أَبُو عَلِیٍّ الْعَمَّارِیُّ فَحَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ الدِّیزَجُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ صُورَةِ الْأَمْرِ فَقَالَ لِی أَتَیْتُ فِی خَاصَّةِ غِلْمَانِی فَقَطْ وَ إِنِّی نَبَشْتُ فَوَجَدْتُ بَارِیَةً جَدِیدَةً وَ عَلَیْهَا بَدَنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ وَجَدْتُ مِنْهُ رَائِحَةَ الْمِسْکِ فَتَرَکْتُ الْبَارِیَةَ عَلَی حَالِهَا وَ بَدَنَ الْحُسَیْنِ عَلَی الْبَارِیَةِ وَ أَمَرْتُ بِطَرْحِ التُّرَابِ عَلَیْهِ وَ أَطْلَقْتُ عَلَیْهِ الْمَاءَ وَ أَمَرْتُ بِالْبَقَرِ لِتَمْخَرَهُ وَ تَحْرُثَهُ فَلَمْ تَطَأْهُ الْبَقَرُ وَ کَانَتْ إِذَا جَاءَتْ إِلَی الْمَوْضِعِ رَجَعَتْ عَنْهُ فَحَلَفْتُ لِغِلْمَانِی بِاللَّهِ وَ بِالْأَیْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ لَئِنْ ذَکَرَ أَحَدٌ هَذَا لَأَقْتُلَنَّهُ.

بیان

یقال مخرت الأرض أی أرسلت فیه الماء و السفینة إذا جرت تشق الماء مع صوت.

«3»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی السَّلَاسِلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَاقَطَانِیِّ قَالَ: ضَمَّنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ یَحْیَی بْنِ خَاقَانَ إِلَی هَارُونَ الْمُعَرِّیِّ وَ کَانَ قَائِداً مِنْ قُوَّادِ السُّلْطَانِ أَکْتُبُ لَهُ وَ کَانَ بَدَنُهُ کُلُّهُ أَبْیَضَ شَدِیدَ الْبَیَاضِ حَتَّی یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ کَانَا کَذَلِکَ وَ کَانَ وَجْهُهُ أَسْوَدَ شَدِیدَ السَّوَادِ کَأَنَّهُ الْقِیرُ وَ کَانَ یَتَفَقَّأُ مَعَ ذَلِکَ مِدَّةً مُنْتِنَةً قَالَ فَلَمَّا أَنِسَ بِی سَأَلْتُهُ عَنْ سَوَادِ وَجْهِهِ فَأَبَی أَنْ یُخْبِرَنِی ثُمَّ إِنَّهُ مَرِضَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ فَقَعَدْتُ فَسَأَلْتُهُ فَرَأَیْتُهُ کَأَنَّهُ یُحِبُّ أَنْ یُکْتَمَ عَلَیْهِ فَضَمِنْتُ لَهُ الْکِتْمَانَ فَحَدَّثَنِی قَالَ وَجَّهَنِی الْمُتَوَکِّلُ أَنَا وَ الدِّیزَجَ لِنَبْشِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ وَ إِجْرَاءِ الْمَاءِ عَلَیْهِ فَلَمَّا عَزَمْتُ عَلَی الْخُرُوجِ وَ الْمَسِیرِ إِلَی النَّاحِیَةِ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ فَقَالَ لَا تَخْرُجْ مَعَ الدِّیزَجِ وَ لَا تَفْعَلْ مَا أُمِرْتُمْ بِهِ فِی قَبْرِ الْحُسَیْنِ فَلَمَّا أَصْبَحْنَا جَاءُوا یَسْتَحِثُّونِی فِی الْمَسِیرِ فَسِرْتُ مَعَهُمْ حَتَّی وَفَیْنَا کَرْبَلَاءَ وَ فَعَلْنَا مَا أَمَرَنَا بِهِ الْمُتَوَکِّلُ فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ فِی الْمَنَامِ فَقَالَ أَ لَمْ آمُرْکَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مَعَهُمْ وَ لَا تَفْعَلَ فِعْلَهُمْ فَلَمْ تَقَبَلْ حَتَّی فَعَلْتَ مَا فَعَلُوا ثُمَّ لَطَمَنِی وَ تَفَلَ فِی وَجْهِی فَصَارَ وَجْهِی مُسْوَدّاً کَمَا تَرَی وَ جِسْمِی عَلَی حَالَتِهِ الْأُولَی.

بیان

تفقأ الدمل و القرح تشقق.

«4»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَحْمَدَ أَبِی الْقَاسِمِ الْفَقِیهِ عَنِ الْفَضْلِ

ص: 395

تا آب به قبر حسین علیه السّلام بست و آن را شخم کرد. ابو علی عماری می گوید: من صورت واقعه را از ابراهیم جویا شدم. وی به من گفت: من با غلامان خصوصی خود نزد قبر حسین علیه السّلام رفتم و آن را نبش کردم. بوریای جدیدی یافتم که جسد حسین بن علی روی آن بود. بوی مشک از آن به شامه من رسید. من آن بوریا را با جسد حسین علیه السّلام به حال خود نهادم. بعدا دستور دادم تا خاک روی آن ریختند. سپس آب بر قبر بستم و گاو را راندم تا آن قبر را شخم بزنم و زراعت نمایم. ولی گاو قدم روی آن قبر ننهاد هر گاه آن حیوان نزد قبر حسین علیه السّلام می رسید، بر می گشت. من برای غلامانم قسم های غلیظ خوردم که هر کس این موضوع را بازگو کند، حتما او را خواهم کشت.

توضیح

«مخرت الارض» یعنی آب در آن روان کردم و «مخرت السفینه» یعنی کشتی آب را با صدا شکافت.

روایت3.

امالی شیخ طوسی: ابو عبداللَّه باقطانی می گوید: عبیداللَّه بن یحیی بن خاقان مرا نزد هارون معری که یکی از گماشتگان سلطان بود فرستاد تا نویسنده او باشم. کلیه بدن او حتی دست و پاهایش سفید بودند، ولی صورتش نظیر قیر سیاه بود. علاوه بر این چرک و بوی بسیار متعفنی هم از او خارج می گردید. هنگامی که او با من مأنوس شد، از علت سیاهی صورتش جویا شدم. ولی او حاضر نشد این جریان را برای من بگوید. موقعی که وی دچار مرض موت شد، من نزد او نشستم و راجع به سیاه شدن صورتش جویا شدم. من این طور یافتم که دوست دارد من این موضوع را بدانم و آن را پنهان نمایم، از این روی من مخفی بودن آن را ضامن گردیدم. سپس وی گفت: متوکل مرا با دیزج فرستاد تا قبر حسین علیه السّلام را نبش نماییم و آب بر آن ببندیم. موقعی که تصمیم گرفتم متوجه قبر حسین علیه السّلام شوم، پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که به من فرمود: با دیزج خارج مشو و آن مأموریتی را که درباره قبر حسین علیه السّلام دارید انجام مده! وقتی صبح شد، آمدند و مرا برای حرکت وادار نمودند. من با آنان حرکت کردم تا وارد کربلا شدیم و آن دستوری را که متوکل داده بود انجام دادیم. پس از این جریان پیغمبر اعظم اسلام را در خواب دیدم که به من فرمود: آیا من به تو امر نکردم که با اینان خارج مشو و عملی را که آنان انجام می دهند تو انجام مده؟ تو قبول ننمودی تا این که با ایشان همکاری کردی. سپس آن حضرت سیلی به صورتم زد و آب دهان به صورتم انداخت. بدین لحاظ است که چنان که مشاهده می کنی، صورتم سیاه شد و جسم من به حالت اولیه خود باقی مانده است.

توضیح

«تقفّأ الدمل و القرح» یعنی دمل و زخم سر باز کرد.

روایت4.

امالی شیخ طوسی: فضل

ص: 395

بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَمِیدِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی إِبْرَاهِیمَ الدِّیزَجِ وَ کُنْتُ جَارَهُ أَعُودُهُ فِی مَرَضِهِ الَّذِی مَاتَ فِیهِ فَوَجَدْتُهُ بِحَالٍ سَوْءٍ وَ إِذَا هُوَ کَالْمَدْهُوشِ وَ عِنْدَهُ الطَّبِیبُ فَسَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ وَ کَانَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ خِلْطَةٌ وَ أُنْسٌ تُوجِبُ الثِّقَةَ بِی وَ الِانْبِسَاطَ إِلَیَّ فَکَاتَمَنِی حَالَهُ وَ

أَشَارَ إِلَی الطَّبِیبِ فَشَعَرَ الطَّبِیبُ بِإِشَارَتِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ مِنْ حَالِهِ مَا یَصِفُ لَهُ مِنَ الدَّوَاءِ مَا یَسْتَعْمِلُهُ فَقَامَ فَخَرَجَ وَ خَلَا الْمَوْضِعُ فَسَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ أُخْبِرُکَ وَ اللَّهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِنَّ الْمُتَوَکِّلَ أَمَرَنِی بِالْخُرُوجِ إِلَی نَیْنَوَی إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَمَرَنَا أَنْ نَکْرُبَهُ وَ نَطْمِسَ أَثَرَ الْقَبْرِ فَوَافَیْتُ النَّاحِیَةَ مَسَاءً وَ مَعَنَا الْفَعَلَةُ وَ الدرکاریون (1) [الرُّوزْکَارِیُّونَ] مَعَهُمُ الْمَسَاحِی وَ الْمِرْوَدُ فَتَقَدَّمْتُ إِلَی غِلْمَانِی وَ أَصْحَابِی أَنْ یَأْخُذُوا الْفَعَلَةَ بِخَرَابِ الْقَبْرِ وَ حَرْثِ أَرْضِهِ فَطَرَحْتُ نَفْسِی لِمَا نَالَنِی مِنْ تَعَبِ السَّفَرِ وَ نِمْتُ فَذَهَبَ بِیَ النَّوْمُ فَإِذَا ضَوْضَاءٌ شَدِیدٌ وَ أَصْوَاتٌ عَالِیَةٌ وَ جَعَلَ الْغِلْمَانُ یُنَبِّهُونِی فَقُمْتُ وَ أَنَا ذَعِرٌ فَقُلْتُ لِلْغِلْمَانِ مَا شَأْنُکُمْ قَالُوا أَعْجَبُ شَأْنٍ قُلْتُ وَ مَا ذَاکَ قَالُوا إِنَّ بِمَوْضِعِ الْقَبْرِ قَوْماً قَدْ حَالُوا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَبْرِ وَ هُمْ یَرْمُونَنَا مَعَ ذَلِکَ بِالنُّشَّابِ فَقُمْتُ مَعَهُمْ لِأَتَبَیَّنَ الْأَمْرَ فَوَجَدْتُهُ کَمَا وَصَفُوا وَ کَانَ ذَلِکَ فِی أَوَّلِ اللَّیْلِ مِنْ لَیَالِی الْبِیضِ فَقُلْتُ ارْمُوهُمْ فَرَمَوْا فَعَادَتْ سِهَامُنَا إِلَیْنَا فَمَا سَقَطَ سَهْمٌ مِنَّا إِلَّا فِی صَاحِبِهِ الَّذِی رَمَی بِهِ فَقَتَلَهُ فَاسْتَوْحَشْتُ لِذَلِکَ وَ جَزِعْتُ وَ أَخَذَتْنِی الْحُمَّی وَ الْقُشَعْرِیرَةُ وَ رَحَلْتُ عَنِ الْقَبْرِ لِوَقْتِی وَ وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَی أَنْ یَقْتُلَنِیَ الْمُتَوَکِّلُ لِمَا لَمْ أَبْلُغْ فِی الْقَبْرِ جَمِیعَ مَا تَقَدَّمَ إِلَیَّ بِهِ قَالَ أَبُو بَرْزَةَ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ کُفِیتَ مَا تَحْذَرُ مِنَ الْمُتَوَکِّلِ قَدْ قُتِلَ بَارِحَةَ الْأُولَی وَ أَعَانَ عَلَیْهِ فِی قَتْلِهِ الْمُنْتَصِرُ فَقَالَ لِی قَدْ سَمِعْتُ بِذَلِکَ وَ قَدْ نَالَنِی فِی جِسْمِی مَا لَا أَرْجُو مَعَهُ الْبَقَاءَ قَالَ أَبُو بَرْزَةَ کَانَ هَذَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ فَمَا أَمْسَی الدِّیزَجُ حَتَّی مَاتَ.

قَالَ ابْنُ حَشِیشٍ قَالَ أَبُو الْمُفَضَّلِ: إِنَّ الْمُنْتَصِرَ سَمِعَ أَبَاهُ یَشْتِمُ فَاطِمَةَ فَسَأَلَ

ص: 396


1- 1. الروزکاریون خ ل. و المساحی: جمع مسحاة و المرود- هنا: محور البکرة من الحدید و هی خشبة مستدیرة فی وسطها محز یستقی علیها.

بن محمّد بن عبدالحمید می گوید: من که همسایه ابراهیم دیزج بودم، در مرض منجر به موت وی برای عیادتش رفتم و وی را بد حال یافتم و گویا نظیر شخص مدهوش بود. من از آن طبیبی که نزد او بود از حال وی جویا شدم. بین من و ابراهیم به نحوی رفاقت و دوستی برقرار بود که او با من مأنوس بود و از دیدن من خوشحال می شد. دیزج که آن طبیب را محرم راز خود نمی دانست، به او اشاره کرد و حاضر نشد مرا از بد حالی خود آگاه کند. طبیب متوجه اشاره ابراهیم دیزج شد و نتوانست مرض او را تشخیص دهد و دوایی برای او بدهد که آن را استعمال نماید، لذا طبیب برخاست و رفت و آن موضع را خلوت کرد.

وقتی من از حال دیزج جویا شدم گفت: به خدا قسم من به تو خبر می دهم و از خدا طلب آمرزش می نمایم. متوکل مرا مأمور کرد تا به سوی قبر حسین علیه السّلام که در زمین نینوا بود عازم گردم و ما را دستور داد تا قبر حسین علیه السّلام را شخم بزنیم و اثر آن را محو نماییم. من شب وارد نینوا شدم و گروهی از کارگران با بیل و کلنگ با ما بودند. من جلوی غلامان و یاران خود رفتم و دستور دادم تا قبر امام حسین علیه السّلام را خراب کنند و زمین آن را شخم بزنند. سپس خودم به علت خستگی مسافرت خوابیدم و خوابم رفت. ناگاه غوغاهایی شدید و صداهایی بلند به گوشم خورد و غلامانم آمدند و مرا بیدار کردند. من در حالی که ترسان بودم برخاستم و به غلامان خود گفتم: شما را چه شده است؟ گفتند: موضوع عجیبی رخ داده است! گفتم: چیست!؟ گفتند: گروهی در موضع قبر حسین علیه السّلام هستند که بین ما و قبر حائل شده اند و ما را تیرباران می کنند. من با آنان برخاستم تا موضوع را بررسی نمایم. دیدم همان طور است که آنان می گویند. این موضوع در اول شب لیالی بیض (یعنی شب های سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه) بود. من به غلامان خود گفتم: آنان را تیرباران کنید! وقتی شروع به تیرباران کردند، آن تیرهای به سوی خود ما باز می گشتند. هیچ تیری بر نمی گشت مگر این که به تیرانداز خود اصابت می کرد و او را می کشت.

من از این منظره دچار وحشت و ترس شدم، تب و لرز عجیبی عارضم شد و فورا از نزد قبر حسین علیه السّلام کوچ کردم. خودم را آماده کرده بودم که متوکل مرا بکشد، زیرا کلیه آن دستوراتی را که متوکل داده بود انجام نداده بودم. ابو برزه می گوید: من به ابراهیم دیزج گفتم: از شر متوکل بر حذر مباش، زیرا متوکل در شب گذشته کشته شد و منتصر در قتل او اعانت نمود. دیزج گفت: من این مطلب را شنیده ام، ولی یک بلایی دامنگیر جسم من شده که بقایی برای خود نمی بینم. ابو برزه می گوید: این گفتگوی ما اول صبح بود. آن روز شب نشده بود که دیزج مرد.

ابوالمفضل می گوید: منتصر شنید پدرش متوکل به فاطمه زهرا علیها السّلام ناسزا می گفت. وقتی این موضوع را با

ص: 396

رَجُلًا مِنَ النَّاسِ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ قَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْقَتْلُ إِلَّا أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ أَبَاهُ لَمْ یَطُلْ لَهُ عُمُرٌ قَالَ مَا أُبَالِی إِذَا أَطَعْتُ اللَّهَ بِقَتْلِهِ أَنْ لَا یَطُولَ لِی عُمُرٌ فَقَتَلَهُ وَ عَاشَ بَعْدَهُ سَبْعَةَ أَشْهُرٍ.

«5»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ هَارُونَ الْخَدِیجِیِّ الْکَبِیرِ مِنْ شَاطِئِ النِّیلِ قَالَ حَدَّثَنِی جَدِّی الْقَاسِمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَعْمَرٍ الْأَسَدِیُّ الْکُوفِیُّ وَ کَانَ لَهُ عِلْمٌ بِالسِّیرَةِ وَ أَیَّامِ النَّاسِ قَالَ: بَلَغَ الْمُتَوَکِّلَ جَعْفَرَ بْنَ الْمُعْتَصِمِ أَنَّ أَهْلَ السَّوَادِ یَجْتَمِعُونَ بِأَرْضِ نَیْنَوَی لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَیَصِیرُ إِلَی قَبْرِهِ مِنْهُمْ خَلْقٌ کَثِیرٌ فَأَنْفَذَ قَائِداً مِنْ قُوَّادِهِ وَ ضَمَّ إِلَیْهِ کَنَفاً مِنَ الْجُنْدِ کَثِیراً لِیَشْعَثَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ یَمْنَعَ النَّاسَ مِنْ زِیَارَتِهِ وَ الِاجْتِمَاعِ إِلَی قَبْرِهِ فَخَرَجَ الْقَائِدُ إِلَی الطَّفِّ وَ عَمِلَ بِمَا أُمِرَ وَ ذَلِکَ فِی سَنَةِ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ مِائَتَیْنِ فَثَارَ أَهْلُ السَّوَادِ بِهِ وَ اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ وَ قَالُوا لَوْ قُتِلْنَا عَنْ آخِرِنَا لَمَا أَمْسَکَ مَنْ بَقِیَ مِنَّا عَنْ زِیَارَتِهِ وَ رَأَوْا مِنَ الدَّلَائِلِ مَا حَمَلَهُمْ عَلَی مَا صَنَعُوا فَکَتَبَ بِالْأَمْرِ إِلَی الْحَضْرَةِ فَوَرَدَ کِتَابُ الْمُتَوَکِّلِ إِلَی الْقَائِدِ بِالْکَفِّ عَنْهُمْ وَ الْمَسِیرِ إِلَی الْکُوفَةِ مُظْهِراً أَنَّ مَسِیرَهُ إِلَیْهَا فِی مَصَالِحِ أَهْلِهَا وَ الِانْکِفَاءِ إِلَی الْمِصْرِ فَمَضَی الْأَمْرُ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی کَانَتْ سَنَةُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِینَ فَبَلَغَ الْمُتَوَکِّلَ أَیْضاً مَصِیرُ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ وَ الْکُوفَةِ إِلَی کَرْبَلَاءَ لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَنَّهُ قَدْ کَثُرَ جَمْعُهُمْ لِذَلِکَ وَ صَارَ لَهُمْ سُوقٌ کَبِیرٌ فَأَنْفَذَ قَائِداً فِی جَمْعٍ کَثِیرٍ مِنَ الْجُنْدِ وَ أَمَرَ مُنَادِیاً یُنَادِی بِبَرَاءَةِ الذِّمَّةِ مِمَّنْ زَارَ قَبْرَهُ وَ نَبَشَ الْقَبْرَ وَ حَرَثَ أَرْضَهُ وَ انْقَطَعَ النَّاسُ عَنِ الزِّیَارَةِ وَ عَمِلَ عَلَی تَتَبُّعِ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ الشِّیعَةِ فَقُتِلَ وَ لَمْ یَتِمَّ لَهُ مَا قَدَّرَهُ.

بیان

قوله کنفا من الجند أی جانبا کنایة عن الجماعة منهم و فی بعض النسخ بالثاء و هو بالفتح الجماعة قوله لیشعب أی یشق و ینش و فی بعض النسخ المصححة لیشعث من قبره یقال شعث منه تشعیثا نضح عنه و ذب و دفع و انکفأ رجع.

«6»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ غَالِبٍ الْأَزْدِیِ

ص: 397

مردی در میان نهاد، او گفت: قتل متوکل واجب است، ولی کسی که پدر خود را بکشد عمر طولانی نخواهد کرد. منتصر گفت: این عمل اطاعت خدا باشد، من باکی ندارم که جوانمرگ شوم! موقعی که منتصر متوکل را کشت، بیشتر از هفت ماه زندگی نکرد.

روایت5.

امالی شیخ طوسی: قاسم بن احمد کوفی که از تاریخ و جنگ های مردم با اطلاع بود می گوید: به متوکل بن معتصم خبر رسید که اهل شهرها برای زیارت امام حسین علیه السّلام در نینوا جمع می شوند و خلق کثیری به سوی قبر حسین علیه السّلام می روند. متوکل یکی از افسران خود را با گروه کثیری از لشکر فرستاد تا قبر حسین علیه السّلام را نبش و خراب کنند و مانع از زیارت و اجتماع کردن مردم نزد قبر امام حسین علیه السّلام شوند. آن افسر متوجه کربلا شد و مأموریت خود را انجام داد. این موضوع در سنه 237 قمری انجام گرفت. اهل بادیه بر او شورش و در اطراف وی اجتماع کردند و گفتند: اگر ما تا آخرین نفر کشته شویم و کسی که از ما باقی بماند، از زیارت قبر حسین علیه السّلام خودداری نخواهد کرد. آن مردم معجزات و دلایلی از قبر حسین علیه السّلام دیده بودند که این استقامت را داشتند. آن افسر جریان را برای متوکل نوشت. متوکل در جوابش نوشت که دست از آن مردم بردارد و متوجه کوفه شود و این طور وانمود کند که به منظور اصلاح و اوضاع اهل کوفه به آنجا می رود و سپس از کوفه به مصر برگردد.

جریان قبر و زوار امام حسین به همین نحو بود تا سنه 247 قمری فرارسید. بار دیگر به متوکل خبر رسید که اهل بادیه و کوفه به زیارت قبر مقدس امام حسین علیه السّلام می روند و جمعیت آنان زیاد شده و این موضوع برای آنان بازار بزرگی گردیده است. متوکل برای دومین بار افسری را با لشکر فراوانی به سوی کربلا اعزام نمود و دستور داد تا منادی ندا کند که هر کس که قبر حسین علیه السّلام را زیارت نماید، ذمه خلیفه از او بری خواهد بود. سپس قبر حسین علیه السّلام را خراب کرد، آن را کشت و زرع نمود و مردم را از زیارت آن محروم کرد. متوکل آل ابی طالب و شیعیان را تحت تعقیب قرار داد و شهید کرد، ولی به کلیه آن جنایاتی که در نظر داشت نائل نگردید.

توضیح

عبارت «کنفا من الجند» یعنی جانب و جماعتی از لشکریان را فرستاد و در برخی نسخ با ثاء آمده که با فتح ثاء، به معنای جماعت است. و عبارت «لیشعب» یعنی بشکافد و نبش کند و در برخی نسخ تصحیح شده «لیشعّث من قبره» دارد، و «شعّث منه تشعیثا» یعنی از آن دفاع کرد و «انکفأ» یعنی بازگشت.

روایت6.

امالی شیخ طوسی:

ص: 397

قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَابِیَةَ الطُّورِیُّ قَالَ: حَجَجْتُ سَنَةَ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَتَیْنِ فَلَمَّا صَدَرْتُ مِنَ الْحَجِّ صِرْتُ إِلَی الْعِرَاقِ فَزُرْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَلَی حَالِ خِیفَةٍ مِنَ السُّلْطَانِ وَ زُرْتُهُ ثُمَّ تَوَجَّهْتُ إِلَی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِذَا هُوَ قَدْ حُرِثَ أَرْضُهُ وَ مُخِرَ فِیهَا الْمَاءُ وَ أُرْسِلَتِ الثِّیرَانُ الْعَوَامِلُ فِی الْأَرْضِ فَبِعَیْنِی وَ بَصَرِی کُنْتُ رَأَیْتُ الثِّیرَانَ تُسَاقُ فِی الْأَرْضِ فَتَنْسَاقُ لَهُمْ حَتَّی إِذَا حَازَتْ مَکَانَ الْقَبْرِ حَادَتْ عَنْهُ یَمِیناً وَ شِمَالًا فَتُضْرَبُ بِالْعَصَا الضَّرْبَ الشَّدِیدَ فَلَا یَنْفَعُ ذَلِکَ فِیهَا وَ لَا تَطَأُ الْقَبْرَ بِوَجْهٍ وَ لَا سَبَبٍ فَمَا أَمْکَنَتْنِی الزِّیَارَةُ فَتَوَجَّهْتُ إِلَی بَغْدَادَ وَ أَنَا أَقُولُ:

تَاللَّهِ إِنْ کَانَتْ أُمَیَّةُ قَدْ أَتَتْ***قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهَا مَظْلُوماً

فَلَقَدْ أَتَاهُ بَنُو أَبِیهِ بِمِثْلِهَا***هَذَا لَعَمْرُکَ قَبْرُهُ مَهْدُوماً

أَسِفُوا عَلَی أَنْ لَا یَکُونُوا شَایَعُوا***فِی قَتْلِهِ فَتَتَبَّعُوهُ رَمِیماً

فَلَمَّا قَدِمْتُ بَغْدَادَ سَمِعْتُ الْهَائِعَةَ فَقُلْتُ مَا الْخَبَرُ قَالُوا سَقَطَ الطَّائِرُ بِقَتْلِ جَعْفَرٍ الْمُتَوَکِّلِ فَعَجِبْتُ لِذَلِکَ وَ قُلْتُ إِلَهِی لَیْلَةٌ بِلَیْلَةٍ.

بیان

قال الفیروزآبادی الهیعة و الهائعة الصوت تفزع منه و تخافه من عدو.

«7»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ هَاشِمٍ الْأُبُلِّیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ النُّعْمَانِ الْجُوزْجَانِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُغِیرَةِ الرَّازِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ فَسَأَلَهُ جَرِیرٌ عَنْ خَبَرِ النَّاسِ فَقَالَ تَرَکْتُ الرَّشِیدَ وَ قَدْ کَرَبَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَمَرَ أَنْ تُقْطَعَ السِّدْرَةُ الَّتِی فِیهِ فَقُطِعَتْ قَالَ فَرَفَعَ جَرِیرٌ یَدَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ جَاءَنَا فِیهِ حَدِیثٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعَ السِّدْرَةِ ثَلَاثاً فَلَمْ نَقِفْ عَلَی مَعْنَاهُ حَتَّی الْآنَ لِأَنَّ الْقَصْدَ بِقَطْعِهِ تَغْیِیرُ مَصْرَعِ الْحُسَیْنِ علیه السلام حَتَّی لَا یَقِفَ النَّاسُ عَلَی قَبْرِهِ.

«8»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ فَرَجٍ الرحجی [الرُّخَّجِیِ] قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَمِّهِ عُمَرَ بْنِ فَرَجٍ قَالَ: أَنْفَذَنِیَ الْمُتَوَکِّلُ فِی تَخْرِیبِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَصِرْتُ إِلَی النَّاحِیَةِ فَأَمَرْتُ بِالْبَقَرِ فَمُرَّ بِهَا عَلَی الْقُبُورِ کُلِّهَا-

ص: 398

عبداللَّه بن رابیه طوری می گوید: من در سنه 247 قمری حج به جای آوردم و از مکه متوجه عراق گردیدم، سپس قبر حضرت علی بن ابی طالب علیهما السّلام را در حالی که از سلطان خائف بودم زیارت کردم. بعد متوجه کربلا و زیارت قبر امام حسین علیه السّلام شدم. پس از تشرف به کربلا، دیدم که زمین قبر امام حسین علیه السّلام را کشت و زرع نموده اند، آب بر آن بسته اند و گاوهایی را که شخم می زدند، در آن محل مشغول کار کرده اند. من به چشم خود دیدم گاوها بر آن زمین رانده می شدند. گاوها می آمدند تا نزدیک قبر می رسیدند، وقتی نزد قبر مقدس امام حسین علیه السّلام می رسیدند جلو نمی رفتند، بلکه به سوی راست و چپ خود می رفتند. آن زبان بستگان را به وسیله عصا به شدت می زدند، ولی ثمری نداشت و آن حیوا ن ها قبر امام حسین علیه السّلام را به هیچ وجهی پایمال نمی کردند. چون من به زیارت قبر حسین علیه السّلام موفق نشدم، لذا در حالی متوجه بغداد شدم که این اشعار را می گفتم:

به خدا قسم اگر کفار بنی امیه پسر دختر پیامبر خدا را در حالی که مظلوم بود به قتل رسانیدند

پسران پدر او یعنی بنی عباس نظیر آن عمل را انجام دادند و به جان تو قسم که قبر امام حسین علیه السّلام را خراب کردند

بنی عباس متأسف بودند که چرا در قتل امام حسین علیه السّلام مشایعت از بنی امیه نکردند (چون به آن منظور نائل نشدند لذا) به جستجوی استخوان های آن حضرت رفتند (و قبرش را خراب نمودند)

هنگامی که وارد بغداد شدم سر و صدایی شنیدم. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: پرنده ای خبر مرگ جعفر متوکل را آورده است. من تعجب کردم و گفتم: پروردگارا! امشب در عوض آن شب که متوکل قبر حسین علیه السّلام را خراب کرد!

توضیح

فیروزآبادی می گوید: «هیعه و هایعه» صدایی را گویند که از آن هراس داری و از دشمن می ترسی!

روایت7.

امالی شیخ طوسی: یحیی بن مغیرة رازی می گوید: من نزد جریر بن عبدالحمید بودم که مردی از اهل عراق نزد او وارد شد. جریر از حال مردم عراق جویا شد. گفت: هارون الرشید را در حالی دیدم که قبر امام حسین علیه السّلام را شخم زده بود و دستور داده بود تا آن درخت سدری را که در آنجا بود قطع کردند. جریر دست های خود را بلند کرد و گفت: اللَّه اکبر! حدیثی در این باره از پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله وارد شده که سه مرتبه فرموده: «خدا قطع کننده درخت سدر را لعنت کند!» ما معنای این حدیث را درک نمی کردیم تا الآن. زیرا اکنون معلوم شد که منظور از قطع درخت سدر، تغییر دادن قبر امام حسین علیه السّلام بود که کسی بر سر قبر مطهر آن بزرگوار توقف ننماید.

روایت8.

امالی شیخ طوسی: عمر بن فرج می گوید: متوکل مرا فرستاد تا قبر حسین علیه السّلام را خراب نمایم. من متوجه کربلا شدم و دستور دادم گاوها را به قبرها برانند. گاوها بر روی کلیه قبرها رفتند،

ص: 398

فَلَمَّا بَلَغَتْ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَمْ تَمُرَّ عَلَیْهِ قَالَ عَمِّی عُمَرُ بْنُ فَرَجٍ فَأَخَذْتُ الْعَصَا بِیَدِی فَمَا زِلْتُ أَضْرِبُهَا حَتَّی تَکَسَّرَتِ الْعَصَا فِی یَدِی فَوَ اللَّهِ مَا جَازَتْ عَلَی قَبْرِهِ وَ لَا تَخَطَّتْهُ قَالَ لَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ کَانَ عَمِّی عُمَرُ بْنُ فَرَجٍ کَثِیرَ الِانْحِرَافِ عَنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَأَنَا أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْهُ وَ کَانَ جَدِّی أَخُوهُ مُحَمَّدُ بْنُ فَرَجٍ شَدِیدَ الْمَوَدَّةِ لَهُمْ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ رَضِیَ عَنْهُ فَأَنَا أَتَوَلَّاهُ لِذَلِکَ وَ أَفْرَحُ بِوِلَادَتِهِ.

«9»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَابُوسِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: صَلَّیْتُ فِی جَامِعِ الْمَدِینَةِ وَ إِلَی جَانِبِی رَجُلَانِ عَلَی أَحَدِهِمَا ثِیَابُ السَّفَرِ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ یَا فُلَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ طِینَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ بِی وَجَعُ الْجَوْفِ فَتَعَالَجْتُ بِکُلِّ دَوَاءٍ فَلَمْ أَجِدْ فِیهِ عَافِیَةً وَ خِفْتُ عَلَی نَفْسِی وَ أَیِسْتُ مِنْهَا وَ کَانَتْ عِنْدَنَا امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ عَجُوزٌ کَبِیرَةٌ فَدَخَلَتْ عَلَیَّ وَ أَنَا فِی أَشَدِّ مَا بِی مِنَ الْعِلَّةِ فَقَالَتْ لِی یَا سَالِمُ مَا أَرَی عِلَّتَکَ إِلَّا کُلَّ یَوْمٍ زَائِدَةً فَقُلْتُ لَهَا نَعَمْ فَقَالَتْ فَهَلْ لَکَ أَنْ أُعَالِجَکَ فَتَبْرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلْتُ لَهَا مَا أَنَا إِلَی شَیْ ءٍ أَحْوَجَ مِنِّی إِلَی هَذَا فَسَقَتْنِی مَاءً فِی قَدَحٍ فَسَکَنَتْ عَنِّی الْعِلَّةُ وَ بَرَأَتْ حَتَّی کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِی عِلَّةٌ قَطُّ فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ أَشْهُرٍ دَخَلْتُ عَلَی الْعَجُوزِ فَقُلْتُ لَهَا بِاللَّهِ عَلَیْکِ یَا سَلَمَةُ وَ کَانَ اسْمُهَا سَلَمَةَ بِمَا ذَا دَاوَیْتِنِی فَقَالَتْ بِوَاحِدَةٍ مِمَّا فِی هَذِهِ السُّبْحَةِ مِنْ سُبْحَةٍ کَانَتْ فِی یَدِهَا فَقُلْتُ وَ مَا هَذِهِ السُّبْحَةُ فَقَالَتْ إِنَّهَا مِنْ طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَقُلْتُ لَهَا یَا رَافِضِیَّةُ دَاوَیْتِنِی بِطِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ فَخَرَجَتْ مِنْ عِنْدِی مُغْضَبَةً وَ رَجَعَتْ وَ اللَّهِ عِلَّتِی کَأَشَدِّ مَا کَانَتْ وَ أَنَا أُقَاسِی مِنْهَا الْجَهْدَ وَ الْبَلَاءَ وَ قَدْ وَ اللَّهِ خَشِیتُ عَلَی نَفْسِی ثُمَّ أَذَّنَ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَا یُصَلِّیَانِ وَ غَابَا عَنِّی.

«10»

ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی عَنْهُ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی طَاهِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی الشَّرِیعِیِّ عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ قَالَ: لَقِیَنِی یُوحَنَّا بْنُ سَرَاقِیُونَ النَّصْرَانِیُّ الْمُتَطَبِّبُ فِی شَارِعِ أَبِی أَحْمَدَ فَاسْتَوْقَفَنِی وَ قَالَ لِی بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَ دِینِکَ

ص: 399

ولی موقعی که به قبر حسین علیه السّلام رسیدند جلو نرفتند. من عصا را به دست گرفتم و آن گاوها را به قدری زدم که عصا در دست من شکست! به خدا قسم که گاوها روی قبر حسین علیه السّلام نرفتند و قدم از قدم بر نداشتند!

محمّد بن جعفر می گوید: عمویم عمر بن فرج بی اندازه از آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله منحرف بود. من از او به سوی خدا بیزاری می جویم، ولی جدم محمّد بن فرج که برادر او بود، فوق العاده آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را دوست می داشت. خدا او را رحمت کند و از او راضی باشد. من او را بدین لحاظ دوست دارم و به وسیله ولادت وی فرح مند می شوم.

روایت9.

امالی شیخ طوسی: پدر حسین بن محمّد ازدی می گوید: من در مسجد مدینه نماز می خواندم. دو نفر مرد پهلوی من بودند که یکی از آنان لباس سفر پوشیده بود. یکی از ایشان به دیگری گفت: ای فلان! آیا نمی دانی گل قبر حسین علیه السّلام برای هر دردی شفا است؟ زیرا من در باطن خود دردی داشتم و با هر دوایی که معالجه نمودم، عافیت نیافتم، تا جایی که از جان خود خائف و از خویشتن مأیوس شدم. پیرزنی سالخورده از اهل کوفه نزد ما بود. او موقعی نزد من آمد که از شدت درد در فشار بودم. آن پیرزن به من گفت: مرض تو همه روزه رو به شدت می گذارد؟ گفتم: آری. گفت: دوست داری من تو را با اجازه خدای توانا معالجه نمایم؟ گفتم: به هیچ چیز بیش از این احتیاج ندارم. او مقداری آب که در میان قدح بود به من داد و مرض من آرام شد و به نحوی شفا یافتم که گویا هرگز مرضی نداشته ام.

بعد از چند ماه که آن پیرزن نزد من آمد، به وی که نامش سلمه بود گفتم: ای سلمه! تو را به خدا قسم می دهم که بگویی چگونه مرا معالجه نمودی؟ گفت: به وسیله یکی از دانه های این سبحه (که اکنون آن را تسبیح می گویند) وی یک سبحه در دست داشت. گفتم: این سبحه چیست!؟ گفت: این سبحه از گل قبر امام حسین علیه السّلام است. من به او گفتم: ای زن رافضی! تو مرا به وسیله گل قبر حسین علیه السّلام مداوا کردی؟ ناگاه دیدم او با حالتی خشمناک از نزد من خارج شد. به خدا قسم که مرض من شدیدتر از اول عود کرد و من دائما به نحوی از آن رنج می بردم که از جان خویشتن می ترسیدم. راوی می گوید: پس از این جریان مؤذن اذان گفت. آن دو نفر برخاستند و پس از این که نماز خواندند رفتند.

روایت10.

امالی شیخ طوسی: موسی بن عبدالعزیز می گوید: یوحنا پسر سراقیون نصرانی که طبیب بود مرا در خیابان ابو احمد ملاقات کرد و مرا نگه داشت و گفت: تو را به حق پیامبر و دینی که دارید

ص: 399

مَنْ هَذَا الَّذِی یَزُورُ قَبْرَهُ قَوْمٌ مِنْکُمْ بِنَاحِیَةِ قَصْرِ ابْنِ هُبَیْرَةَ مَنْ هُوَ مِنْ أَصْحَابِ نَبِیِّکُمْ قُلْتُ لَیْسَ هُوَ مِنْ أَصْحَابِهِ هُوَ ابْنُ بِنْتِهِ فَمَا دَعَاکَ إِلَی الْمَسْأَلَةِ لِی عَنْهُ فَقَالَ لَهُ عِنْدِی حَدِیثٌ طَرِیفٌ فَقُلْتُ حَدِّثْنِی بِهِ فَقَالَ وَجَّهَ إِلَیَّ سَابُورُ الْکَبِیرُ الْخَادِمُ الرَّشِیدِیُّ فِی اللَّیْلِ فَصِرْتُ إِلَیْهِ فَقَالَ تَعَالَ مَعِی فَمَضَی وَ أَنَا مَعَهُ حَتَّی دَخَلْنَا عَلَی مُوسَی بْنِ عِیسَی الْهَاشِمِیِّ فَوَجَدْنَاهُ زَائِلَ الْعَقْلِ مُتَّکِئاً عَلَی وِسَادَةٍ وَ إِذَا بَیْنَ یَدَیْهِ طَسْتٌ فِیهَا حَشْوُ جَوْفِهِ وَ کَانَ الرَّشِیدُ اسْتَحْضَرَهُ مِنَ الْکُوفَةِ فَأَقْبَلَ سَابُورُ عَلَی خَادِمٍ کَانَ مِنْ خَاصَّةِ مُوسَی فَقَالَ لَهُ وَیْحَکَ مَا خَبَرُهُ فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُکَ أَنَّهُ کَانَ مِنْ سَاعَتِهِ جَالِساً وَ حَوْلَهُ نُدَمَاؤُهُ وَ هُوَ مِنْ أَصَحِّ النَّاسِ جِسْماً وَ أَطْیَبِهِمْ نَفْساً إِذْ جَرَی ذِکْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَ یُوحَنَّا هَذَا الَّذِی سَأَلْتُکَ عَنْهُ فَقَالَ مُوسَی إِنَّ الرَّافِضَةَ لَیَغْلُونَ فِیهِ حَتَّی إِنَّهُمْ فِیمَا عَرَفْتُ یَجْعَلُونَ تُرْبَتَهُ دَوَاءً یَتَدَاوَوْنَ بِهِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ کَانَ حَاضِراً قَدْ کَانَتْ بِی عِلَّةٌ غَلِیلَةٌ فَتَعَالَجْتُ لَهَا بِکُلِّ عِلَاجٍ فَمَا نَفَعَنِی حَتَّی وَصَفَ لِی کَاتِبِی أَنْ خُذْ مِنْ هَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخَذْتُهَا فَنَفَعَنِیَ اللَّهُ بِهَا وَ زَالَ عَنِّی مَا کُنْتُ أَجِدُهُ قَالَ فَبَقِیَ عِنْدَکَ مِنْهَا شَیْ ءٌ قَالَ نَعَمْ فَوَجَّهَ فَجَاءَهُ مِنْهَا بِقِطْعَةٍ فَنَاوَلَهَا مُوسَی بْنَ عِیسَی فَأَخَذَهَا مُوسَی فَاسْتَدْخَلَهَا دُبُرَهُ اسْتِهْزَاءً بِمَنْ تَدَاوَی بِهَا وَ احْتِقَاراً وَ تَصْغِیراً لِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِی هِیَ تُرْبَتُهُ یَعْنِی الْحُسَیْنَ علیه السلام فَمَا هُوَ إِلَّا أَنِ اسْتَدْخَلَهَا دُبُرَهُ حَتَّی صَاحَ النَّارَ النَّارَ الطَّسْتَ الطَّسْتَ فَجِئْنَاهُ بِالطَّسْتِ فَأَخْرَجَ فِیهَا مَا تَرَی فَانْصَرَفَ النُّدَمَاءُ وَ صَارَ الْمَجْلِسُ مَأْتَماً فَأَقْبَلَ عَلَی سَابُورَ فَقَالَ انْظُرْ هَلْ لَکَ فِیهِ حِیلَةٌ فَدَعَوْتُ بِشَمْعَةٍ فَنَظَرْتُ فَإِذَا کَبِدُهُ وَ طِحَالُهُ وَ رِیَتُهُ وَ فُؤَادُهُ خَرَجَ مِنْهُ فِی الطَّسْتِ فَنَظَرْتُ إِلَی أَمْرٍ عَظِیمٍ فَقُلْتُ مَا لِأَحَدٍ فِی هَذَا صُنْعٌ إِلَّا أَنْ یَکُونَ لِعِیسَی الَّذِی کَانَ یُحْیِی

الْمَوْتَی فَقَالَ لِی سَابُورُ صَدَقْتَ وَ لَکِنْ کُنْ هَاهُنَا فِی الدَّارِ إِلَی أَنْ یَتَبَیَّنَ مَا یَکُونُ مِنْ أَمْرِهِ فَبِتُّ عِنْدَهُمْ وَ هُوَ بِتِلْکَ الْحَالِ مَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَمَاتَ فِی وَقْتِ السَّحَرِ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی قَالَ لِی مُوسَی بْنُ سَرِیعٍ کَانَ یُوحَنَّا یَزُورُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ

ص: 400

قسم می دهم این شخصی که قبرش طرف قصر ابن هبیره است و گروهی از شما آن را زیارت می کنند کیست؟ آیا او از اصحاب پیغمبر شماست! گفتم: وی پسر دختر پیامبر ما است. منظور تو از این پرسش چه بود؟ گفت: من راجع به او حدیث عجیبی دارم. گفتم: چه حدیثی؟ گفت: یک شب شاپور کبیر خادم رشید را نزد من فرستاد و مرا خواست. وقتی من نزد او رفتم، به من گفت: با من بیا! با او رفتم و بر موسی بن عیسی هاشمی وارد شدیم. موسی را در حالی یافتیم که دیوانه و به متکایی تکیه کرده بود. جلوی موسی طشتی بود که اخلاط دهان خود را در میان آن می ریخت. در آن موقع هارون الرشید او را از کوفه خواسته بود.

شاپور متوجه یکی از خادم های خصوصی موسی شد و گفت: چه خبر است!؟ آن خادم گفت: موسی اکنون در حالی نشسته بود که ندماء و یارانش در اطرافش بودند. موسی با کمال صحت و سلامتی جسمی بود. ناگاه نام حسین بن علی علیهما السّلام به میان آمد. یوحنا گفت: این همان کسی است که من درباره او از تو جویا شدم. موسی گفت: رافضی ها - یعنی شیعیان - راجع به این حسین غلو می کنند و می گویند: تربت قبر او دوا است و امراض خود را با آن تربت معالجه می نمایند. مردی از بنی هاشم که در آن مجلس حضور داشت گفت: من یک مرض بسیار شدیدی داشتم و هر نحوه معالجه ای که ممکن بود کردم، ولی ثمری نداشت. تا این که کاتب من به من گفت: از تربت امام حسین علیه السّلام برای معالجه تهیه کن. هنگامی که من با آن تربت معالجه نمودم، مرضی که داشتم بر طرف شد. موسی گفت: از آن تربت نزد تو هست؟ گفت: آری. سپس فرستاد تا آن تربت را آوردند. موسی بن عیسی آن تربت را گرفت و زیر مقعد خود نهاد. منظور موسی از این عمل تمسخر افرادی بود که با آن تربت معالجه می کردند و تحقیر آن مردی که با تربت امام حسین علیه السّلام مداوا کرده بود. وقتی موسی تربت حسین علیه السّلام را زیر مقعد خود نهاد، ناگاه فریادش بلند شد و داد زد: فریاد از آتش! فریاد از آتش! طشت! طشت! موقعی که ما طشت آوردیم، این اشیایی را که می بینی خارج کرد.

ندماء برگشتند و این مجلس به مجلس ماتم تبدیل شد. یوحنا می گوید: شاپور به من گفت: ببین می توانی او را معالجه کنی؟ من شمعکی خواستم و به آنچه که وی استفراغ کرده بود نظر کردم. ناگاه دیدم کبد و سپرز و ریه و قلب او در میان طشت ریخته است. این موضوع به نظر من بزرگ آمد. لذا گفتم: احدی نمی تواند این بیمار را معالجه کند، مگر آن عیسی که مردگان را زنده می کرد. شاپور به من گفت: راست می گویی، ولی تو در این خانه باش تا وضع عیسی روشن گردد. من آن شب را نزد آنان بیتوته کردم. عیسی در همان حال بود و سر خود را بلند نکرد تا وقت سحر از دنیا رفت.

موسی بن سریع می گوید: یوحنا قبر امام حسین علیه السّلام را زیارت می کرد

ص: 400

وَ هُوَ عَلَی دِینِهِ ثُمَّ أَسْلَمَ بَعْدَ هَذَا وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ.

«11»

قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: أَخَذَ الْمُسْتَرْشِدُ مِنْ مَالِ الْحَائِرِ وَ کَرْبَلَاءَ وَ قَالَ إِنَّ الْقَبْرَ لَا یَحْتَاجُ إِلَی الْخِزَانَةِ أُنْفِقُ عَلَی الْعَسْکَرِ فَلَمَّا خَرَجَ قُتِلَ هُوَ وَ ابْنُهُ الرَّاشِدُ.

کِتَابَیْ ابْنِ بَطَّةَ وَ النَّطَنْزِیِّ رَوَی أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ: أَحْدَثَ رَجُلٌ عَلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَصَابَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ جُنُونٌ وَ جُذَامٌ وَ بَرَصٌ وَ هُمْ یَتَوَارَثُونَ الْجُذَامَ إِلَی السَّاعَةِ.

وَ رَوَی جَمَاعَةٌ مِنَ الثِّقَاتِ: أَنَّهُ لَمَّا أَمَرَ الْمُتَوَکِّلُ بِحَرْثِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَنْ یُجْرَی الْمَاءُ عَلَیْهِ مِنَ الْعَلْقَمِیِّ أَتَی زَیْدٌ الْمَجْنُونُ وَ بُهْلُولٌ الْمَجْنُونُ إِلَی کَرْبَلَاءَ فَنَظَرَا إِلَی الْقَبْرِ وَ إِذَا هُوَ مُعَلَّقٌ بِالْقُدْرَةِ فِی الْهَوَاءِ فَقَالَ زَیْدٌ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ- وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْحَرَّاثَ حَرَثَ سَبْعَ عَشْرَةَ مَرَّةً وَ الْقَبْرُ یَرْجِعُ إِلَی حَالِهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْحَرَّاثُ إِلَی ذَلِکَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ حَلَّ الْبَقَرَ فَأُخْبِرَ الْمُتَوَکِّلَ فَأَمَرَ بِقَتْلِهِ (1).

«12»

أَقُولُ وَجَدْتُ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا قَالَ رُوِیَ عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ أَنَّهُ قَالَ: کُنْتُ نَازِلًا بِالْکُوفَةِ وَ کَانَ لِی جَارٌ وَ کُنْتُ آتِی إِلَیْهِ وَ أَجْلِسُ عِنْدَهُ فَأَتَیْتُ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ یَا هَذَا مَا تَقُولُ فِی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَقَالَ لِی هِیَ بِدْعَةٌ وَ کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ کُلُّ ذِی ضَلَالَةٍ فِی النَّارِ قَالَ سُلَیْمَانُ فَقُمْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا مُمْتَلِئٌ عَلَیْهِ غَیْظاً فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِذَا کَانَ وَقْتُ السَّحَرِ آتِیهِ وَ أُحَدِّثُهُ شَیْئاً مِنْ فَضَائِلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِنْ أَصَرَّ عَلَی الْعِنَادِ قَتَلْتُهُ قَالَ سُلَیْمَانُ فَلَمَّا کَانَ وَقْتُ السَّحَرِ أَتَیْتُهُ وَ قَرَعْتُ عَلَیْهِ الْبَابَ وَ دَعَوْتُهُ بِاسْمِهِ فَإِذَا بِزَوْجَتِهِ تَقُولُ لِی إِنَّهُ قَصَدَ إِلَی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ مِنْ أَوَّلِ اللَّیْلِ قَالَ سُلَیْمَانُ فَسِرْتُ فِی أَثَرِهِ إِلَی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَلَمَّا دَخَلْتُ إِلَی الْقَبْرِ فَإِذَا أَنَا بِالشَّیْخِ سَاجِدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ یَدْعُو وَ یَبْکِی فِی سُجُودِهِ وَ یَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ وَ الْمَغْفِرَةَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ بَعْدَ زَمَانٍ طَوِیلٍ فَرَآنِی قَرِیباً مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ یَا شَیْخُ بِالْأَمْسِ

ص: 401


1- 1. مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 64.

و به دین آن حضرت بود. سپس اسلام آورد و اسلامش نیکو شد.

روایت11.

مناقب ابن شهر آشوب: مسترشد موجودی حائر و کربلای امام حسین علیه السّلام را به تاراج برد و گفت: قبر احتیاجی به خزانه و موزه ندارد. وی آن اموال را بین لشکر خود تقسیم کرد. موقعی که برای جنگ خروج نمود، خودش با پسرش راشد کشته شدند.

ابن بطه و نطنزی (که از اهل تسنن به شمار می روند) در کتاب های خود از اعمش نقل می کنند که گفت: مردی روی قبر امام حسین علیه السّلام قضای حاجت کرد. بعدا آن مرد خبیث با اهل بیت خود دچار مرض جنون و خوره و لک پیسی شدند. مرض خوره تا امروز موروثی آنان شده است .

گروهی از موثقین نقل کرده اند که وقتی متوکل دستور داد تا قبر امام حسین علیه السّلام را کشت و زرع نمایند و آب را از نهر علقمه به آن قبر ببندند، زید و بهلول (که به حسب ظاهر) مجنون بودند متوجه کربلا شدند. ناگاه دیدند قبر امام حسین علیه السّلام به قدرت خدا در هوا معلق است! زید گفت: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ- وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون.»(1) {دشمنان در نظر دارند نور خدا را با دهان های خود خاموش کنند، ولی خدا نمی پذیرد مگر این که نور خود را کامل نماید.} و لو این که در نظر کفار ناپسند باشد، زیرا آن کشاورز هفده مرتبه قبر امام حسین علیه السّلام را شخم کرد و قبر آن حضرت همچنان به حال اولیه خود باز می گشت. هنگامی که آن کشاورز به این معجزه نظر کرد، به خدا ایمان آورد و گاوها را رها نمود. وقتی متوکل از این جریان آگاه شد، دستور داد تا او را شهید کردند.(2)

روایت12.

مؤلف: در تألیفات علماء یافتم که سلیمان اعمش گفت: من در کوفه بودم و همسایه ای داشتم که نزد او می نشستم. یک شب جمعه نزد او رفتم و گفتم: درباره زیارت حسین علیه السّلام چه عقیده ای داری؟ گفت: بدعت است، هر بدعتی گمراهی و هر شخص گمراهی اهل جهنم خواهد بود. اعمش می گوید: من در حالی که به او خشمناک بودم برخاستم و با خویشتن گفتم: من در وقت سحر نزد او می روم و مقداری از فضائل و مناقب امام حسین علیه السّلام را برایش شرح می دهم. اگر دیدم در عناد خود اصرار دارد، او را به قتل می رسانم. وقتی هنگام سحر فرا رسید، متوجه آن همسایه شدم و دق الباب نمودم و نام او را صدا زدم. ناگاه شنیدم زوجه اش می گوید: شوهرم از اول شب به قصد زیارت حسین علیه السّلام رفته است.

موقعی که من بدنبال او متوجه قبر مقدس امام حسین علیه السّلام شدم، دیدم که وی در حال سجده، دعا، گریه، توبه و استغفار است! بعدا سر خود را برداشت و مرا نزدیک خود دید. من به او گفتم: ای مرد بزرگ! تو دیروز

ص: 401


1- . صف / 8 و توبه / 32
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4 : 64

کُنْتَ تَقُولُ زِیَارَةُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِدْعَةٌ وَ کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ کُلُّ ذِی ضَلَالَةٍ فِی النَّارِ وَ الْیَوْمَ أَتَیْتَ تَزُورُهُ فَقَالَ یَا سُلَیْمَانُ لَا تَلُمْنِی فَإِنِّی مَا کُنْتُ أُثْبِتُ لِأَهْلِ الْبَیْتِ إِمَامَةً حَتَّی کَانَتْ لَیْلَتِی تِلْکَ فَرَأَیْتُ رُؤْیَا هَالَتْنِی وَ رَوَّعَتْنِی فَقُلْتُ لَهُ مَا رَأَیْتَ أَیُّهَا الشَّیْخُ قَالَ رَأَیْتُ رَجُلًا جَلِیلَ الْقَدْرِ لَا بِالطَّوِیلِ الشَّاهِقِ وَ لَا بِالْقَصِیرِ اللَّاصِقِ لَا أَقْدِرُ أَصِفُهُ مِنْ عِظَمِ جَلَالِهِ وَ جَمَالِهِ وَ بَهَائِهِ وَ کَمَالِهِ وَ هُوَ مَعَ أَقْوَامٍ یَحُفُّونَ بِهِ حَفِیفاً وَ یَزُفُّونَهُ زَفِیفاً وَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَارِسٌ وَ عَلَی رَأْسِهِ تَاجٌ وَ لِلتَّاجِ أَرْبَعَةُ أَرْکَانٍ وَ فِی کُلِّ رُکْنٍ جَوْهَرَةٌ تُضِی ءُ مِنْ مَسِیرَةِ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فَقُلْتُ لِبَعْضِ خُدَّامِهِ مَنْ هَذَا فَقَالَ هَذَا مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَی قُلْتُ وَ مَنْ هَذَا الْآخَرُ فَقَالَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ مَدَدْتُ نَظَرِی فَإِذَا أَنَا بِنَاقَةٍ مِنْ نُورٍ وَ عَلَیْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ وَ فِیهِ امْرَأَتَانِ وَ النَّاقَةُ تَطِیرُ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذِهِ النَّاقَةُ فَقَالَ- لِخَدِیجَةَ الْکُبْرَی وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ علیها السلام فَقُلْتُ وَ مَنْ هَذَا الْغُلَامُ فَقَالَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ فَقُلْتُ وَ إِلَی أَیْنَ یُرِیدُونَ بِأَجْمَعِهِمْ فَقَالُوا لِزِیَارَةِ الْمَقْتُولِ ظُلْماً شَهِیدِ کَرْبَلَاءَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی ثُمَّ إِنِّی قَصَدْتُ نَحْوَ الْهَوْدَجِ الَّذِی فِیهِ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ وَ إِذَا أَنَا بِرِقَاعٍ مَکْتُوبَةٍ تَتَسَاقَطُ مِنَ السَّمَاءِ فَسَأَلْتُ مَا هَذِهِ الرِّقَاعُ فَقَالَ هَذِهِ رِقَاعٌ فِیهَا أَمَانٌ مِنَ النَّارِ لِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ فَطَلَبْتُ مِنْهُ رُقْعَةً فَقَالَ لِی إِنَّکَ تَقُولُ زِیَارَتُهُ بِدْعَةٌ فَإِنَّکَ لَا تَنَالُهَا حَتَّی تَزُورَ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ تَعْتَقِدَ فَضْلَهُ وَ شَرَفَهُ فَانْتَبَهْتُ مِنْ نَوْمِی فَزِعاً مَرْعُوباً وَ قَصَدْتُ مِنْ وَقْتِی وَ سَاعَتِی إِلَی زِیَارَةِ سَیِّدِیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَوَ اللَّهِ یَا سُلَیْمَانُ- لَا أُفَارِقُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ حَتَّی یُفَارِقَ رُوحِی جَسَدِی.

قَالَ وَ رَوَی الثِّقَاتُ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ دِعْبِلِ بْنِ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیِّ قَالَ: لَمَّا انْصَرَفْتُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام بِقَصِیدَتِی التَّائِیَّةِ نَزَلْتُ بِالرَّیِّ وَ إِنِّی فِی لَیْلَةٍ مِنَ اللَّیَالِی وَ أَنَا أَصُوغُ قَصِیدَةً وَ قَدْ ذَهَبَ مِنَ اللَّیْلِ شَطْرُهُ فَإِذَا طَارِقٌ یَطْرُقُ الْبَابَ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا فَقَالَ أَخٌ لَکَ فَبَدَرْتُ إِلَی الْبَابِ فَفَتَحْتُهُ فَدَخَلَ شَخْصٌ اقْشَعَرَّ مِنْهُ بَدَنِی وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ نَفْسِی فَجَلَسَ نَاحِیَةً وَ قَالَ لِی لَا تَرُعْ أَنَا أَخُوکَ مِنَ الْجِنِّ وُلِدْتُ

ص: 402

می گفتی زیارت حسین علیه السّلام بدعت و هر بدعتی گمراهی و هر شخص گمراهی در دوزخ خواهد بود. ولی امروز آمده ای و آن را زیارت می کنی!؟ او گفت: ای سلیمان! مرا ملامت مکن. زیرا معتقد به امامت اهل بیت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نبودم تا این که دیشب فرا رسید و خوابی دیدم که مرا دچار هول و ترس کرد.

گفتم: ای شیخ! چه خوابی دیدی!؟ گفت: مرد جلیل القدری را دیدم که زیاد بلند بالا و کوتاه قامت نبود. من این قدرت را ندارم که عظمت جلال و جمال و بها و کمال او را شرح دهم. او با گروه هایی بود که در اطرافش بودند و وی را به سرعت می آوردند. در جلوی او سواری بود که تاجی بر سر داشت. آن تاج دارای چهار پایه بود و در هر پایه آن یک گوهر بود که مسافت سه روز راه را نورانی می نمود. من به یکی از خدامان او گفتم: این شخص کیست؟ گفت: حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است. گفت: آن شخص دیگر کیست؟ گفت: علی مرتضی علیه السّلام است که وصی وی می باشد. بعدا به دقت نظر کردم و ناقه ای از نور دیدم که هودجی از نور بر پشت آن بود. در میان آن هودج دو نفر زن بود. آن ناقه در بین آسمان و زمین پرواز می نمود. من گفتم: این ناقه از کیست؟ گفت: از خدیجه کبرا و فاطمه زهرا علیهما السّلام است. گفتم: این کودک کیست؟ گفت: حسن بن علی علیهما السّلام می باشد. گفتم: ایشان جمعا کجا می روند؟ گفت: برای زیارت حضرت حسین بن علی علیهما السّلام که مقتول و شهید شده است به کربلا می روند. سپس من متوجه هودج فاطمه زهرا علیها السّلام شدم. ناگاه دیدم رقعه هایی که چیزی در آنها نوشته شده بود از آسمان فرو می ریزد. جویا شدم این رقعه ها چیست؟ گفت: این رقعه ها امان نامه ای است از دوزخ برای زواری که شب جمعه به زیارت امام حسین علیه السّلام می روند. هنگامی که من خواهان یکی از آن رقعه شدم به من گفت: تو می گویی زیارت قبر امام حسین علیه السّلام بدعت است. تو این رقعه را به دست نخواهی آورد، مگر موقعی که حسین علیه السّلام را زیارت کنی و به فضیلت و شرافت آن حضرت معتقد شوی. من در حالی که مضطرب و هراسان بودم از خواب بیدار شدم و در همین ساعت به قصد زیارت مولایم امام حسین علیه السّلام خارج گردیدم. من توبه کردم؛ ای سلیمان! من از قبر حسین علیه السّلام مفارقت نمی کنم تا روح از بدنم مفارقت نماید.

دعبل بن علی خزاعی می گوید: هنگامی که من با قصیده تائیه (که آخر شعرهای آن به تاء ختم شده است) از نزد حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام مراجعت نمودم، وارد شهرری شدم. من در یکی از شب ها که قسمتی از آن طی شده بود، مشغول قصیده خود بودم. ناگاه شنیدم شخصی دق الباب می کند. گفتم: کیست؟ گفت: یکی از برادران تو هستم. فورا رفتم و در را باز کردم. ناگاه دیدم شخصی وارد شد که بدنم از دیدن او دچار لرزه شد و از خود بی خود شدم! او در کناری نشست و به من گفت: ترسان مباش! زیرا من یکی از برادران جنی تو می باشم که در شب ولادت تو متولد شده ام

ص: 402

فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی وُلِدْتَ فِیهَا وَ نَشَأْتُ مَعَکَ وَ إِنِّی جِئْتُ أُحَدِّثُکَ بِمَا یَسُرُّکَ وَ یُقَوِّی نَفْسَکَ وَ بَصِیرَتَکَ قَالَ فَرَجَعَتْ نَفْسِی وَ سَکَنَ قَلْبِی فَقَالَ یَا دِعْبِلُ إِنِّی کُنْتُ مِنْ أَشَدِّ خَلْقِ اللَّهِ بُغْضاً وَ عَدَاوَةً لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَخَرَجْتُ فِی نَفَرٍ مِنَ الْجِنِّ الْمَرَدَةِ الْعُتَاةِ فَمَرَرْنَا بِنَفَرٍ یُرِیدُونَ زِیَارَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَدْ جَنَّهُمُ اللَّیْلُ فَهَمَمْنَا بِهِمْ وَ إِذَا مَلَائِکَةٌ تَزْجُرُنَا مِنَ السَّمَاءِ وَ مَلَائِکَةٌ فِی الْأَرْضِ تَزْجُرُ عَنْهُمْ هَوَامَّهَا فَکَأَنِّی کُنْتُ نَائِماً فَانْتَبَهْتُ أَوْ غَافِلًا فَتَیَقَّظْتُ وَ عَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ لِعِنَایَةٍ بِهِمْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی لِمَکَانِ مَنْ قَصَدُوا لَهُ وَ تَشَرَّفُوا بِزِیَارَتِهِ فَأَحْدَثْتُ تَوْبَةً وَ جَدَّدْتُ نِیَّةً وَ زُرْتُ مَعَ الْقَوْمِ وَ وَقَفْتُ بِوُقُوفِهِمْ وَ دَعَوْتُ بِدُعَائِهِمْ وَ حَجَجْتُ بِحَجِّهِمْ تِلْکَ السَّنَةَ وَ زُرْتُ قَبْرَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ مَرَرْتُ بِرَجُلٍ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا فَقَالُوا هَذَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ الصَّادِقُ علیه السلام قَالَ فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ لِی مَرْحَباً بِکَ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ أَ تَذْکُرُ لَیْلَتَکَ بِبَطْنِ کَرْبَلَاءَ وَ مَا رَأَیْتَ مِنْ کَرَامَةِ اللَّهِ تَعَالَی لِأَوْلِیَائِنَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَبِلَ تَوْبَتَکَ وَ غَفَرَ خَطِیئَتَکَ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیَّ بِکُمْ وَ نَوَّرَ قَلْبِی بِنُورِ هِدَایَتِکُمْ وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُعْتَصِمِینَ بِحَبْلِ وَلَایَتِکُمْ فَحَدِّثْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِحَدِیثٍ أَنْصَرِفْ بِهِ إِلَی أَهْلِی وَ قَوْمِی فَقَالَ نَعَمْ حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ- الْجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَی الْأَنْبِیَاءِ حَتَّی أَدْخُلَهَا أَنَا وَ عَلَی الْأَوْصِیَاءِ حَتَّی تَدْخُلَهَا أَنْتَ وَ عَلَی الْأُمَمِ حَتَّی تَدْخُلَهَا أُمَّتِی وَ عَلَی أُمَّتِی حَتَّی یُقِرُّوا بِوَلَایَتِکَ وَ یَدِینُوا بِإِمَامَتِکَ یَا عَلِیُّ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ- لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ أَخَذَ مِنْکَ بِنَسَبٍ أَوْ سَبَبٍ ثُمَّ قَالَ خُذْهَا یَا دِعْبِلُ فَلَنْ تَسْمَعَ بِمِثْلِهَا مِنْ مِثْلِی أَبَداً ثُمَّ ابْتَلَعَتْهُ الْأَرْضُ فَلَمْ أَرَهُ.

قَالَ وَ رُوِیَ: أَنَّ الْمُتَوَکِّلَ مِنْ خُلَفَاءِ بَنِی الْعَبَّاسِ کَانَ کَثِیرَ الْعَدَاوَةِ شَدِیدَ الْبُغْضِ لِأَهْلِ بَیْتِ الرَّسُولِ وَ هُوَ الَّذِی أَمَرَ الْحَارِثِینَ بِحَرْثِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَنْ یُخْرِبُوا بُنْیَانَهُ وَ یُحْفُوا آثَارَهُ وَ أَنْ یُجْرُوا عَلَیْهِ الْمَاءَ مِنَ النَّهَرِ الْعَلْقَمِیِّ بِحَیْثُ لَا تَبْقَی لَهُ أَثَرٌ وَ لَا أَحَدٌ یَقِفُ لَهُ عَلَی خَبَرٍ وَ تَوَعَّدَ النَّاسَ بِالْقَتْلِ لِمَنْ زَارَ قَبْرَهُ وَ جَعَلَ رَصَداً مِنْ

ص: 403

و با تو نشو و نما کرده ام. من نزد تو آمده ام تا موضوعی را برایت بگویم که مسرور شوی و نفس و بصیرت تو تقویت شود. من حال طبیعی خود را یافتم و قلبم آرام گرفت. سپس او گفت: ای دعبل! بدان که من از لحاظ بغض و عداوت نسبت به علی بن ابی طالب علیه السّلام، سخت ترین خلق خدا بودم. یک وقت با گروهی از جنی های معصیت کار خارج شدیم و با گروهی که به زیارت امام حسین علیه السّلام می رفتند و شب آنان را فرا گرفته بود، مصادف شدیم. ما تصمیم گرفتیم ایشان را اذیت کنیم. ناگاه دیدیم ملائکه ای از آسمان مانع ما شدند و ملائکه ای از زمین مانع اذیت حیوانات زمینی گردیدند. گویا من خواب بودم که بیدار شوم یا غافل بودم که متوجه گردم. من دریافتم آن عنایتی که ملائکه از طرف خدا به زوار حسین علیه السّلام دارند، به جهت عظمت آن شخصی است که آنان به قصد او می روند و برای زیارت وی مشرف می شوند.

من توبه کردم و تجدید نیت نمودم و با آن گروه به زیارت رفتم. با آنان توقف و نظیر ایشان دعا کردم. در آن سال با آنان به حج رفتم و قبر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله را زیارت نمودم. سپس به مردی برخوردم که گروهی در اطراف او بودند. گفتم: این شخص کیست؟ گفتند: امام جعفر صادق علیه السّلام است. من نزدیک حضرت صادق علیه السّلام رفتم و سلام کردم. آن بزرگوار فرمود: مرحبا به تو ای اهل عراق! داستان کربلا را در نظر داری؟ دیدی خدا تا چه حدود دوستان ما را گرامی داشت؟ بدان که خدا توبه تو را پذیرفت و گناه تو را آمرزید.

من به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: سپاس مخصوص آن خدایی است که به وسیله شما بر من منت نهاد، قلبم را به نور هدایت شما هدایت کرد و مرا از افرادی قرارداد که به رشته ولایت شما متمسک شدند. یا ابن رسول اللَّه! یک حدیثی برایم بگو که آن را برای اهل بیت و خویشاوندان خود ببرم. فرمود: پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده است: یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم. نیز بر اوصیاء حرام است تا تو داخل آن گردی؛ همچنین بر همه امم حرام است تا امت من داخل آن شوند؛ نیز بهشت بر امت من حرام است تا این که به ولایت و امامت تو اقرار نمایند. یا علی! به حق آن کسی که مرا به حق مبعوث نمود، احدی داخل بهشت نخواهد شد، مگر کسی که با تو نسبتی و سببی داشته باشد. سپس آن شخص جنی به من گفت: ای دعبل! این حدیث را حفظ کن، زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید. بعدا گویا زمین او را بلعید و من وی را ندیدم!

روایت شده متوکل که از خلفای بنی عباس بود، با اهل بیت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فوق العاده عداوت و بغض داشت. وی همان کسی است که به کشاورزان دستور داد قبر امام حسین علیه السّلام را شخم بزنند، آثار و بناهای آن را خراب نمایند و آب نهر علقمه را به نحوی بر قبر آن حضرت ببندند که اثری از آن قبر باقی نماند و احدی از آن خبری نداشته باشد. وی مردمی را که قبر امام حسین علیه السّلام را زیارت کنند تهدید به بقتل کرد و گروهی از لشکر خود را در کمین گاه قرار داد

ص: 403

أَجْنَادِهِ وَ أَوْصَاهُمْ کُلُّ مَنْ وَجَدْتُمُوهُ یُرِیدُ زِیَارَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاقْتُلُوهُ یُرِیدُ بِذَلِکَ إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ وَ إِخْفَاءَ آثَارِ ذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فَبَلَغَ الْخَبَرُ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْخَیْرِ یُقَالُ لَهُ زَیْدٌ الْمَجْنُونُ وَ لَکِنَّهُ ذُو عَقْلٍ سَدِیدٍ وَ رَأْیٍ رَشِیدٍ وَ إِنَّمَا لُقِّبَ بِالْمَجْنُونِ لِأَنَّهُ أَفْحَمَ کُلَّ لَبِیبٍ وَ قَطَعَ حُجَّةَ کُلِّ أَدِیبٍ وَ کَانَ لَا یَعْیَ مِنَ الْجَوَابِ وَ لَا یَمَلُّ مِنَ الْخِطَابِ فَسَمِعَ بِخَرَابِ بُنْیَانِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حَرْثِ مَکَانِهِ فَعَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ اشْتَدَّ حُزْنُهُ وَ تَجَدَّدَ مُصَابُهُ بِسَیِّدِهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مَسْکَنُهُ یَوْمَئِذٍ بِمِصْرَ فَلَمَّا غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجْدُ وَ الْغَرَامُ لِحَرْثِ قَبْرِ الْإِمَامِ علیه السلام خَرَجَ مِنْ مِصْرَ مَاشِیاً هَائِماً عَلَی وَجْهِهِ شَاکِیاً وَجْدَهُ إِلَی رَبِّهِ وَ بَقِیَ حَزِیناً کَئِیباً حَتَّی بَلَغَ الْکُوفَةَ وَ کَانَ الْبُهْلُولُ یَوْمَئِذٍ بِالْکُوفَةِ فَلَقِیَهُ زَیْدٌ الْمَجْنُونُ وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ فَقَالَ لَهُ الْبُهْلُولُ مِنْ أَیْنَ لَکَ مَعْرِفَتِی فَلَمْ تَرَنِی قَطُّ فَقَالَ زَیْدٌ یَا هَذَا اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ مَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ فَقَالَ لَهُ الْبُهْلُولُ یَا زَیْدُ مَا الَّذِی أَخْرَجَکَ مِنْ بِلَادِکَ بِغَیْرِ دَابَّةٍ وَ لَا مَرْکُوبٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا خَرَجْتُ إِلَّا مِنْ شِدَّةِ وَجْدِی وَ حُزْنِی وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ هَذَا اللَّعِینَ أَمَرَ بِحَرْثِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ خَرَابِ بُنْیَانِهِ وَ قَتْلِ زُوَّارِهِ فَهَذَا الَّذِی أَخْرَجَنِی مِنْ مَوْطِنِی وَ نقص [نَغَّصَ] عَیْشِی وَ أَجْرَی دُمُوعِی وَ أَقَلَّ هُجُوعِی فَقَالَ الْبُهْلُولُ وَ أَنَا وَ اللَّهِ کَذَلِکَ فَقَالَ لَهُ قُمْ بِنَا نَمْضِی إِلَی کَرْبَلَاءَ لِنُشَاهِدَ قُبُورَ أَوْلَادِ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی قَالَ فَأَخَذَ کُلٌّ بِیَدِ صَاحِبِهِ حَتَّی وَصَلَا إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ إِذَا هُوَ عَلَی حَالِهِ لَمْ یَتَغَیَّرْ وَ قَدْ هَدَمُوا بُنْیَانَهُ وَ کُلَّمَا أَجْرَوْا عَلَیْهِ الْمَاءَ غَارَ وَ حَارَ وَ اسْتَدَارَ بِقُدْرَةِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ وَ لَمْ یَصِلْ قَطْرَةٌ وَاحِدَةٌ إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ الْقَبْرُ الشَّرِیفُ إِذَا جَاءَهُ الْمَاءُ یَرْتَفِعُ أَرْضُهُ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی فَتَعَجَّبَ زَیْدٌ الْمَجْنُونُ مِمَّا شَاهَدَهُ وَ قَالَ انْظُرْ یَا بُهْلُولُ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ- وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ ....

وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ قَالَ وَ لَمْ یَزَلِ الْمُتَوَکِّلُ یَأْمُرُ بِحَرْثِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مُدَّةَ عِشْرِینَ سَنَةً

ص: 404

و به آنان توصیه نمود هر کسی را یافتید که برای زیارت قبر حسین علیه السّلام می رود، او را به قتل برسانید. منظور متوکل این بود که نور خدا را خاموش و آثار ذریه پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مخفی نماید. این خبر به گوش زید رسید که او را مجنون می گفتند، ولی او صاحب عقلی کامل و نظریه ای عالی بود. وی بدین لحاظ به مجنون لقب یافت که هر شخص عاقلی را مجاب می نمود و حجت هر شخص ادیب را در هم می شکست، و هیچ وقت از جواب خسته و از خطا به ملول نمی شد.

هنگامی که این زید شنید که ساختمان قبر امام حسین علیه السّلام مورد تخریب قرار گرفته و محل آن را کشت و زرع نموده اند، این عمل به نظرش بزرگ آمد و حزن او شدید و مصیبت امام حسین علیه السّلام برایش تجدید شد. این زید در آن روز ساکن مصر بود. موقعی که غم و اندوه به علت شخم کردن قبر امام حسین علیه السّلام بر او غلبه یافت، از مصر در حالی که پیاده و حیران بود خارج شد و مصیبت خود را به پروردگار خویشتن شکایت می کرد. وی همچنان حزین و مغموم بود تا وارد کوفه گردید.

بهلول آن موقع در کوفه بود. زید با او ملاقات و به وی سلام کرد و جواب شنید. بهلول به زید گفت: تو از کجا مرا می شناسی، در صورتی که هرگز مرا ندیده ای؟ زید گفت: قلوب مؤمنین همه زیر یک پرچم هستند. آن قلب هایی که یکدیگر را بشناسند، نسبت به یکدیگر الفت دارند و قلب هایی که یکدیگر را نشناسند، با یکدیگر اختلاف خواهند داشت. بهلول به زید گفت: چه چیزی باعث شد که تو از شهر خود با پای پیاده خارج شوی!؟ زید گفت: به خدا قسم من از شدت غم و اندوه خارج شدم، زیرا شنیده ام که این لعین - یعنی متوکل - دستور داده قبر امام حسین علیه السّلام را شخم بزنند و ساختمان آن را خراب و زائران آن حضرت را شهید نمایند. این موضوع است که مرا از وطن خود خارج، زندگی را بر من تلخ و اشک مرا جاری نموده و خواب را از چشمانم گرفته است. بهلول گفت: به خدا قسم من نیز همین طور شده ام. زید گفت: برخیز تا به کربلا برویم و قبرهای فرزندان علی مرتضی علیه السّلام را مشاهده نماییم.

ایشان دست یکدیگر را گرفتند و آمدند تا نزد قبر امام حسین علیه السّلام رسیدند و دیدند آن قبر به حال اولیه خود باقی و تغییر نکرده است. ولی ساختمان های آن را خراب نموده اند. هر چقدر آب بر آن قبر مبارک می بستند، آب فرو می رفت و به قدرت خدای توانا حیران می شد و در اطراف قبر دور می زد و یک قطره از آن آب به قبر امام حسین علیه السّلام نمی رسید. هر گاه آب نزدیک قبر آن حضرت می آمد، زمین آن قبر به اجازه خدای توانا ارتفاع پیدا می کرد. زید از آن منظره تعجب کرد و گفت: ای بهلول، نگاه کن! {می خواهند نور خدا را با دهان های خود خاموش نمایند. خدا نمی پذیرد مگر این که نور خود را کامل کند، ولو این که برای مشرکین ناپسند باشد.}

متوکل همچنان مدت بیست سال

ص: 404

وَ الْقَبْرُ عَلَی حَالِهِ لَمْ یَتَغَیَّرْ وَ لَا یَعْلُوهُ قَطْرَةٌ مِنَ الْمَاءِ فَلَمَّا نَظَرَ الْحَارِثُ إِلَی ذَلِکَ قَالَ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأَهْرُبَنَّ عَلَی وَجْهِی وَ أَهِیمُ فِی الْبَرَارِی وَ لَا أَحْرُثُ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِنَّ لِی مُدَّةَ عِشْرِینَ سَنَةً أَنْظُرُ آیَاتِ اللَّهِ وَ أُشَاهِدُ بَرَاهِینَ آلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا أَتَّعِظُ وَ لَا أَعْتَبِرُ ثُمَّ إِنَّهُ حَلَّ النِّیرَانَ وَ طَرَحَ الْفَدَّانَ (1) وَ أَقْبَلَ یَمْشِی نَحْوَ زَیْدٍ الْمَجْنُونِ وَ قَالَ لَهُ مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتَ یَا شَیْخُ قَالَ مِنْ مِصْرَ فَقَالَ لَهُ وَ لِأَیِّ شَیْ ءٍ جِئْتَ إِلَی هُنَا وَ إِنَّهُ لَأَخْشَی عَلَیْکَ مِنَ الْقَتْلِ فَبَکَی زَیْدٌ وَ قَالَ وَ اللَّهِ قَدْ بَلَغَنِی حَرْثُ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَحْزَنَنِی ذَلِکَ وَ هَیَّجَ حُزْنِی وَ وَجْدِی فَانْکَبَّ الْحَارِثُ عَلَی أَقْدَامِ زَیْدٍ یُقَبِّلُهُمَا وَ هُوَ یَقُولُ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی فَوَ اللَّهِ یَا شَیْخُ مِنْ حِینِ مَا أَقْبَلْتَ إِلَیَّ أَقْبَلَتْ إِلَیَّ الرَّحْمَةُ وَ اسْتَنَارَ قَلْبِی بِنُورِ اللَّهِ وَ إِنِّی آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنَّ لِی مُدَّةَ عِشْرِینَ سَنَةً وَ أَنَا أَحْرُثُ هَذِهِ الْأَرْضَ وَ کُلَّمَا أَجْرَیْتُ الْمَاءَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام غَارَ وَ حَارَ وَ اسْتَدَارَ وَ لَمْ یَصِلْ إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ مِنْهُ قَطْرَةٌ وَ کَأَنِّی کُنْتُ فِی سُکْرٍ وَ أَفَقْتُ الْآنَ بِبَرَکَةِ قُدُومِکَ إِلَیَّ فَبَکَی زَیْدٌ وَ تَمَثَّلَ بِهَذِهِ الْأَبْیَاتِ:

تَاللَّهِ إِنْ کَانَتْ أُمَیَّةُ قَدْ أَتَتْ***قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهَا مَظْلُوماً

فَلَقَدْ أَتَاهُ بَنُو أَبِیهِ بِمِثْلِهِ***هَذَا لَعَمْرُکَ قَبْرُهُ مَهْدُوماً

أَسِفُوا عَلَی أَنْ لَا یَکُونُوا شَارَکُوا***فِی قَتْلِهِ فَتَتَبَّعُوهُ رَمِیماً

فَبَکَی الْحَارِثُ وَ قَالَ یَا زَیْدُ قَدْ أَیْقَظْتَنِی مِنْ رَقْدَتِی وَ أَرْشَدْتَنِی مِنْ غَفْلَتِی وَ هَا أَنَا الْآنَ مَاضٍ إِلَی الْمُتَوَکِّلِ بِسُرَّمَنْ رَأَی أُعَرِّفُهُ بِصُورَةِ الْحَالِ إِنْ شَاءَ أَنْ یَقْتُلَنِی وَ إِنْ شَاءَ أَنْ یَتْرُکَنِی فَقَالَ لَهُ زَیْدٌ وَ أَنَا أَیْضاً أَسِیرُ مَعَکَ إِلَیْهِ وَ أُسَاعِدُکَ عَلَی ذَلِکَ قَالَ فَلَمَّا دَخَلَ الْحَارِثُ إِلَی الْمُتَوَکِّلِ وَ خَبَّرَهُ بِمَا شَاهَدَ مِنْ بُرْهَانِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام اسْتَشَاطَ غَیْظاً وَ ازْدَادَ بُغْضاً لِأَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمَرَ بِقَتْلِ الْحَارِثِ وَ أَمَرَ

ص: 405


1- 1. أراد بالفدان: آلة الثورین للحرث لقوله« طرح» و النیران یحتمل کونه تصحیف« الثیران» لقوله« حل» و سیأتی فی البیان.

دستور می داد تا قبر امام حسین علیه السّلام را شخم بزنند، ولی قبر آن بزرگوار همچنان به حال خود بود و تغییری نمی کرد و قطره ای از آب بر بالای آن قبر مقدس نمی رفت. وقتی آن شخص کشاورز با آن منظره مواجه شد گفت: به خدا و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله ایمان آوردم. من سر به بیابان ها می گذارم و می روم، ولی قبر حسین علیه السّلام را که پسر دختر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است شخم نمی زنم. مدت بیست سال است که به قدرت و آیات خدا نظر می کنم و دلیل و برهان های آل پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مشاهده می نمایم و باز هم عبرت نمی گیرم! سپس آن کشاورز یوغ را از گردن گاوها برداشت و گاوها را رها کرد و متوجه زید مجنون گردید و به زید گفت: ای شیخ! از کجا آمدی؟ گفت: از مصر! گفت: برای چه به اینجا آمده ای؟ من می ترسم تو را به قتل برسانند. زید گریان شد و گفت: وقتی به من رسید که قبر حسین علیه السّلام را شخم زده اند، غم و اندوه من به هیجان آمده است.

آن کشاورز به قدم های زید افتاد، پاهای او را بوسید و گفت: پدر و مادرم به فدای تو باد! از آن موقعی که تو نزد من آمدی، رحمت به من روی آورده و قلبم به نور خدا نورانی گردیده است. من به خدا و رسول ایمان آورده ام. مدت بیست سال است که من این زمین را شخم می زنم و هر گاه آب به قبر حسین علیه السّلام می بندم، آب فرو می رود و حیران می شود و در اطراف قبر حسین دور می زند و یک قطره از آن به قبر حسین علیه السّلام نمی رسد. گویا من در حال مستی بودم و اکنون به برکت قدم تو به هوش آمدم. زید گریست و به این ابیات تمثل جست:

به خدا قسم اگر کفار بنی امیه پسر دختر پیامبر خدا را در حالی که مظلوم بود به قتل رسانیدند

پسران پدر او یعنی بنی عباس نظیر آن عمل را انجام دادند و به جان تو قسم که قبر امام حسین علیه السّلام را خراب کردند بنی عباس متأسف بودند که چرا در قتل امام حسین علیه السّلام مشایعت از بنی امیه نکردند (چون به آن منظور نائل نشدند لذا) به جستجوی استخوان های آن حضرت رفتند (و قبرش را خراب نمودند)

آن کشاورز گریان شد و گفت: ای زید! تو مرا از خواب غفلت بیدار و هدایت کردی. من اکنون به سامراء نزد متوکل می روم و این قضیه را برایش شرح می دهم. اگر خواست که مرا می کشد و الا آزادم می نماید. زید گفت: من هم با تو می آیم و سخن تو را تأیید می کنم. هنگامی که آن کشاورز نزد متوکل آمد و جریان معجزات قبر حسین علیه السّلام را شرح داد، غیظ و بغض متوکل لعین نسبت به اهل بیت پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شدید شد و دستور داد تا آن کشاورز را به قتل برسانند. امر کرد

ص: 405

أَنْ یُشَدَّ فِی رِجْلِهِ حَبْلٌ وَ یُسْحَبَ عَلَی وَجْهِهِ فِی الْأَسْوَاقِ ثُمَّ یُصْلَبَ فِی مُجْتَمَعِ النَّاسِ لِیَکُونَ عِبْرَةً لِمَنِ اعْتَبَرَ وَ لَا یَبْقَی أَحَدٌ یَذْکُرُ أَهْلَ الْبَیْتِ بِخَیْرٍ أَبَداً وَ أَمَّا زَیْدٌ الْمَجْنُونُ فَإِنَّهُ ازْدَادَ حُزْنُهُ وَ اشْتَدَّ عَزَاؤُهُ وَ طَالَ بُکَاؤُهُ وَ صَبَرَ حَتَّی أَنْزَلُوهُ مِنَ الصَّلْبِ وَ أَلْقَوْهُ عَلَی مَزْبَلَةٍ هُنَاکَ فَجَاءَ إِلَیْهِ زَیْدٌ فَاحْتَمَلَهُ إِلَی الدِّجْلَةِ وَ غَسَّلَهُ وَ کَفَّنَهُ وَ صَلَّی عَلَیْهِ وَ دَفَنَهُ وَ بَقِیَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ لَا یُفَارِقُ قَبْرَهُ وَ هُوَ یَتْلُو کِتَابَ اللَّهِ عِنْدَهُ فَبَیْنَمَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ إِذْ سَمِعَ صُرَاخاً عَالِیاً وَ نَوْحاً شَجِیّاً وَ بُکَاءً عَظِیماً وَ نِسَاءً بِکَثْرَةٍ مُنَشَّرَاتِ الشُّعُورِ مُشَقَّقَاتِ الْجُیُوبِ مُسْوَدَّاتِ الْوُجُوهِ وَ رِجَالًا بِکَثْرَةٍ یَنْدِبُونَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ النَّاسُ کَافَّةً فِی اضْطِرَابٍ شَدِیدٍ وَ إِذَا بِجَنَازَةٍ مَحْمُولَةٍ عَلَی أَعْنَاقِ الرِّجَالِ وَ قَدْ نُشِرَتْ لَهَا الْأَعْلَامُ وَ الرَّایَاتُ وَ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهَا أَفْوَاجاً قَدِ انْسَدَّتِ الطُّرُقُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ قَالَ زَیْدٌ فَظَنَنْتُ أَنَّ الْمُتَوَکِّلَ قَدْ مَاتَ فَتَقَدَّمْتُ إِلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ وَ قُلْتُ لَهُ مَنْ یَکُونُ هَذَا الْمَیِّتُ فَقَالَ هَذِهِ جَنَازَةُ جَارِیَةِ الْمُتَوَکِّلِ وَ هِیَ جَارِیَةٌ سَوْدَاءُ حَبَشِیَّةٌ وَ کَانَ اسْمُهَا رَیْحَانَةَ وَ کَانَ یُحِبُّهَا حُبّاً شَدِیداً ثُمَّ إِنَّهُمْ عَمِلُوا لَهَا شَأْناً عَظِیماً وَ دَفَنُوهَا فِی قَبْرٍ جَدِیدٍ وَ فَرَشُوا فِیهِ الْوَرْدَ وَ الرَّیَاحِینَ وَ الْمِسْکَ وَ الْعَنْبَرَ وَ بَنَوْا عَلَیْهَا قُبَّةً عَالِیَةً فَلَمَّا نَظَرَ زَیْدٌ إِلَی ذَلِکَ ازْدَادَتْ أَشْجَانُهُ وَ تَصَاعَدَتْ نِیرَانُهُ وَ جَعَلَ یَلْطِمُ وَجْهَهُ وَ یُمَزِّقُ أَطْمَارَهُ وَ یُحْثِی التُّرَابَ عَلَی رَأْسِهِ وَ هُوَ یَقُولُ وَا وَیْلَاهْ وَا أَسَفَاهْ عَلَیْکَ یَا حُسَیْنُ أَ تُقْتَلُ بِالطَّفِّ غَرِیباً وَحِیداً ظَمْآنَ شَهِیداً وَ تُسْبَی نِسَاؤُکَ وَ بَنَاتُکَ وَ عِیَالُکَ وَ تُذْبَحُ أَطْفَالُکَ وَ لَمْ یَبْکِ عَلَیْکَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ وَ تُدْفَنُ بِغَیْرِ غُسْلٍ وَ لَا کَفَنٍ وَ یُحْرَثُ بَعْدَ ذَلِکَ قَبْرُکَ لِیُطْفِئُوا نُورَکَ وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ یَکُونُ هَذَا الشَّأْنُ الْعَظِیمُ لِمَوْتِ جَارِیَةٍ سَوْدَاءَ وَ لَمْ یَکُنِ الْحُزْنُ وَ الْبُکَاءُ لِابْنِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی قَالَ وَ لَمْ یَزَلْ یَبْکِی وَ یَنُوحُ حَتَّی غُشِیَ عَلَیْهِ وَ النَّاسُ کَافَّةً یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ رَقَّ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ جَنَی عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ مِنْ غَشْوَتِهِ أَنْشَدَ یَقُولُ:

أَ یُحْرَثُ بِالطَّفِّ قَبْرُ الْحُسَیْنِ***وَ یَعْمُرُ قَبْرُ بَنِی الزَّانِیَةِ

ص: 406

تا طناب به پای او بستند و او را از ناحیه صورت در میان بازارها کشیدند. سپس جسد پاکش را در محل اجتماع مردم به دار زدند تا برای دیگران عبرت باشد و ابدا کسی باقی نباشد که اهل بیت علیهم السّلام را به خوبی یاد نماید!

موقعی که زید مجنون با این منظره مواجه شد، غم و عزا و گریه او شدت یافت. بعدا صبر کرد تا جنازه آن کشاورز را از بالای دار فرود آوردند و در محل خاکروبه ها انداختند. زید آمد و جنازه او را به دجله حمل کرد. سپس آن را غسل داد و کفن کرد و به خاک سپرد و مدت سه روز از قبر او جدا نشد و قرآن برایش تلاوت می کرد. در یکی از روزها که زید نزد آن قبر بود، ناگاه صدای شیون و نوحه ای دلخراش و گریه ای فراوان شنید. زنان فراوانی را دید که با موهای پریشان و دامن های چاک زده و صورت های سیاه می آیند. مردانی را دید که صدا به وا ویلا بلند کرده بودند و مردم عموما دچار اضطراب و ناراحتی شده اند. ناگاه دید جنازه ای را روی دوش مردان می آورند که پرچم های فراوانی برایش برافراشته اند و مردم در اطراف آن جنازه گروه گروه می آیند و از کثرت مردان و زنان راه ها بسته شده اند!

زید می گوید: من گمان کردم متوکل فوت شده است. نزد یکی از آن مردها رفتم و به او گفتم: این میت کیست؟ گفت: این جنازه کنیزک متوکل است. او کنیزکی حبشی و سیاه چهره بود که نامش ریحانه بود و متوکل فوق العاده به او محبت داشت، سپس آنان برای آن کنیزک سیاه فوق العاده تشریفات قائل شدند و او را در یک قبر جدیدی به خاک سپردند. در میان قبرش گل و ریاحین و مشک و عنبر ریختند و یک قبه عالی بر فراز آن ساختند. موقعی که زید با این منظره مواجه شد، غصه اش افزون و آتش غضبش شعله ور گردید. لطمه به صورت خود می زد، لباس های خود را پاره می کرد. خاک غم بر سر خویشتن می ریخت و می گفت: وا ویلاه! وا حسیناه! یا حسین! آیا جا داشت تو در کربلا در حالی که غریب و تنها و تشنه باشی شهید گردی، زنان و دختران و عیال تو اسیر شوند، کودکان تو ذبح گردند و احدی برای تو گریه نکند، تو بدون غسل و کفن به خاک سپرده شوی و قبر تو را شخم بزنند تا نور تو را خاموش نمایند، در صورتی که تو پسر علی مرتضایی، تو پسر فاطمه زهرایی، ولی برای فوت یک کنیزک سیاه این همه تجملات بر پا شود، اما برای پسر محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم غم و اندوهی در کار نباشد؟ زید همچنان گریه و زاری می کرد تا این که غش نمود و مردم عموما به او نگاه می کردند. قلب بعضی برایش رقت کرد و برخی او را مجنون می دانستند. هنگامی که به هوش آمد این اشعار را انشاد کرد:

آیا جا دارد که قبر امام حسین علیه السّلام در کربلا کشت و زرع شود، ولی قبر فرزندان زنا تعمیر گردد؟

ص: 406

لَعَلَّ الزَّمَانَ بِهِمْ قَدْ یَعُودُ***وَ یَأْتِی بِدَوْلَتِهِمْ ثَانِیَةً

أَلَا لَعَنَ اللَّهُ أَهْلَ الْفَسَادِ***وَ مَنْ یَأْمَنُ الدَّنِیَّةَ الْفَانِیَةَ

قَالَ إِنَّ زَیْداً کَتَبَ هَذِهِ الْأَبْیَاتَ فِی وَرَقَةٍ وَ سَلَّمَهَا لِبَعْضِ حُجَّابِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ فَلَمَّا قَرَأَهَا اشْتَدَّ غَیْظُهُ وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِهِ فَأُحْضِرَ وَ جَرَی بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ مِنَ الْوَعْظِ وَ التَّوْبِیخِ مَا أَغَاظَهُ حَتَّی أَمَرَ بِقَتْلِهِ فَلَمَّا مَثُلَ بَیْنَ یَدَیْهِ سَأَلَهُ عَنْ أَبِی تُرَابٍ مَنْ هُوَ اسْتِحْقَاراً لَهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّکَ عَارِفٌ بِهِ وَ بِفَضْلِهِ وَ شَرَفِهِ وَ حَسَبِهِ وَ نَسَبِهِ فَوَ اللَّهِ مَا یَجْحَدُ فَضْلَهُ إِلَّا کُلُّ کَافِرٍ مُرْتَابٍ وَ لَا یُبْغِضُهُ إِلَّا کُلُّ مُنَافِقٍ کَذَّابٍ وَ شَرَعَ یُعَدِّدُ فَضْلَهُ وَ مَنَاقِبَهُ حَتَّی ذَکَرَ مِنْهَا مَا أَغَاظَ الْمُتَوَکِّلَ فَأَمَرَ بِحَبْسِهِ فَحُبِسَ فَلَمَّا أُسْدِلَ الظَّلَامُ وَ هَجَعَ جَاءَ إِلَی الْمُتَوَکِّلِ هَاتِفٌ وَ رَفَسَهُ بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ قُمْ وَ أَخْرِجْ زَیْداً مِنْ حَبْسِهِ وَ إِلَّا أَهْلَکَکَ اللَّهُ عَاجِلًا فَقَامَ هُوَ بِنَفْسِهِ وَ أَخْرَجَ زَیْداً مِنْ حَبْسِهِ وَ خَلَعَ عَلَیْهِ خِلْعَةً سَنِیَّةً وَ قَالَ لَهُ اطْلُبْ مَا تُرِیدُ قَالَ أُرِیدُ عِمَارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَنْ لَا یَتَعَرَّضَ أَحَدٌ لِزُوَّارِهِ فَأَمَرَ لَهُ بِذَلِکَ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَرِحاً مَسْرُوراً وَ جَعَلَ یَدُورُ فِی الْبُلْدَانِ وَ هُوَ یَقُولُ مَنْ أَرَادَ زِیَارَةَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَلَهُ الْأَمَانُ طُولَ الْأَزْمَانِ.

بیان

نیر الفدان بالکسر الخشبة المعترضة فی عنق الثورین و الجمع النیران و الأنیار و الفدان بالتشدید البقرة التی تحرث و الإسدال إرخاء الستر و إرساله و فیه استعارة و الرفس الضرب بالرجل.

«13»

مل، [کامل الزیارات] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ قُتَیْبَةَ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی کُنْتُ بِالْحَیْرِ(1) لَیْلَةَ عَرَفَةَ وَ کُنْتُ أُصَلِّی وَ ثَمَّ نَحْوٌ مِنْ خَمْسِینَ أَلْفاً مِنَ النَّاسِ جَمِیلَةٍ وُجُوهُهُمْ طَیِّبَةٍ أَرْوَاحُهُمْ وَ أَقْبَلُوا یُصَلُّونَ بِاللَّیْلِ أَجْمَعَ فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ سَجَدْتُ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسِی فَلَمْ أَرَ مِنْهُمْ أَحَداً فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّهُ مَرَّ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام خَمْسُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ هُوَ یُقْتَلُ فَعَرَجُوا إِلَی السَّمَاءِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَرَرْتُمْ بِابْنِ حَبِیبِی وَ هُوَ یُقْتَلُ

ص: 407


1- 1. یعنی الحائر الحسینی علیه السلام.

شاید زمانه دوباره برای آل علی علیه السّلام عود کند و دولت و قدرت برای دومین بار نصیب آنان شود

آگاه باشید خدا اهل فساد و افرادی را که دنیای فانی را ایمن می دانند لعنت کرده است

زید این اشعار را در یک ورقه نوشت و به یکی از دربانان متوکل تسلیم نمود. وقتی متوکل آن اشعار را خواند غضبش شدید شد و زید را احضار کرد. وقتی زید نزد متوکل آمد، سخنانی راجع به توبیخ و موعظه بین آنان رد و بدل شد. آخرالامر متوکل به غیظ آمد و دستور قتل زید را صادر کرد. موقعی که زید در مقابل متوکل قرار گرفت، وی از زید پرسید: ابو تراب کیست؟ منظور متوکل از این پرسش حقارت او بود. زید گفت: به خدا قسم که تو ابو تراب را می شناسی. تو از فضل، شرف، حسب و نسب او آگاهی. به خدا قسم غیر از شخص کافر و شکاک، کسی منکر فضیلت علی علیه السّلام نمی شود و غیر از منافق، کسی بغض علی علیه السّلام را ندارد. سپس به قدری فضائل و مناقب علی علیه السّلام را شرح داد تا این که متوکل را خشمناک نمود و متوکل دستور زندانی کردن او را صادر کرد.

هنگامی که شب فرا رسید و متوکل به خواب رفت، هاتفی نزد متوکل آمد و با پا به او زد و گفت: برخیز زید را از زندان خارج کن، و الا خدا تو را هلاک خواهد کرد! متوکل شخصا برخاست و زید را از زندان نجات داد و خلعت نیکویی به وی داد و گفت: هر چه می خواهی بخواه. زید گفت: خواسته من این است که قبر امام حسین علیه السّلام ساخته شود و احدی متعرض زوار آن حضرت نشود. متوکل این پیشنهاد را پذیرفت. زید از نزد متوکل در حالی که خوشحال بود خارج شد. بعدا در شهرها گردش می کرد و می گفت: هر کس در هر زمان که بخواهد به زیارت قبر امام حسین علیه السّلام برود، در امان خواهد بود.

توضیح

«نیر الفدّان» به کسر نون چوبی است که بر گردن گاوهای شخم زن نصب می کنند و جمع آن «نیران» و «انیار» است. و «فدّان» به تشدید دال، گاوی است که شخم می زند و «اسدال» به معنای انداختن پرده هاست و رها کردن آن و در این کلام، استعاره است. و «رفس» با لگد زدن است.

روایت13.

کامل الزیاره: از اسحاق بن عمار نقل می کند که می گوید: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: من در شب عرفه در حائر امام حسین علیه السّلام مشغول نماز بودم. در آنجا در حدود پنجاه هزار نفر جمعیت بودند که دارای صورت هایی نیکو و روح هایی پاک بودند. آنان عموما در آن شب مشغول نماز بودند. وقتی فجر طلوع کرد من سجده کردم. سپس سر از سجده برداشتم و احدی از آنان را ندیدم. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: در آن هنگامی که امام حسین علیه السّلام مشغول کارزار بود، تعداد پنجاه هزار ملک از نزد آن حضرت عبور کردند و به طرف آسمان عروج نمودند. خدای سبحان به ایشان وحی کرد: شما از نزد پسر دختر پیغمبر من عبور کردید و او را که مشغول کارزار بود

ص: 407

فَلَمْ تَنْصُرُوهُ فَاهْبِطُوا إِلَی الْأَرْضِ فَاسْکُنُوا عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثاً غُبْراً إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ(1).

«14»

مل، [کامل الزیارات] الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَیْنِ ابْنِ بِنْتِ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ فِی آخِرِ زَمَانِ بَنِی مَرْوَانَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام مُسْتَخْفِیاً مِنْ أَهْلِ الشَّامِ حَتَّی انْتَهَیْتُ إِلَی کَرْبَلَاءَ فَاخْتَفَیْتُ فِی نَاحِیَةِ الْقَرْیَةِ حَتَّی إِذَا ذَهَبَ مِنَ اللَّیْلِ نِصْفُهُ أَقْبَلْتُ نَحْوَ الْقَبْرِ فَلَمَّا دَنَوْتُ مِنْهُ أَقْبَلَ نَحْوِی رَجُلٌ فَقَالَ لِی انْصَرِفْ مَأْجُوراً فَإِنَّکَ لَا تَصِلُ إِلَیْهِ فَرَجَعْتُ فَزِعاً حَتَّی إِذَا کَادَ یَطْلُعُ الْفَجْرُ أَقْبَلْتُ نَحْوَهُ حَتَّی إِذَا دَنَوْتُ مِنْهُ خَرَجَ إِلَیَّ الرَّجُلُ فَقَالَ لِی یَا هَذَا إِنَّکَ لَنْ تَصِلَ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ عَافَاکَ اللَّهُ وَ لِمَ لَا أَصِلُ إِلَیْهِ وَ قَدْ أَقْبَلْتُ مِنَ الْکُوفَةِ أُرِیدُ زِیَارَتَهُ فَلَا تَحُلْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ عَافَاکَ اللَّهُ وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ أُصْبِحَ فَیَقْتُلُونِّی أَهْلُ الشَّامِ إِنْ أَدْرَکُونِی هَاهُنَا قَالَ فَقَالَ لِیَ اصْبِرْ قَلِیلًا فَإِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام سَأَلَ اللَّهَ أَنْ یَأْذَنَ لَهُ فِی زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَأَذِنَ لَهُ فَهَبَطَ مِنَ السَّمَاءِ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ فَهُمْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ أَوَّلِ اللَّیْلِ یَنْتَظِرُونَ طُلُوعَ الْفَجْرِ ثُمَّ یَرْجِعُونَ (2) إِلَی السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ فَمَنْ أَنْتَ عَافَاکَ اللَّهُ قَالَ أَنَا مِنَ الْمَلَائِکَةِ الَّذِینَ أُمِرُوا بِحَرَسِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ الِاسْتِغْفَارِ لِزُوَّارِهِ فَانْصَرَفْتُ وَ قَدْ کَادَ یَطِیرُ عَقْلِی لِمَا سَمِعْتُ مِنْهُ قَالَ فَأَقْبَلْتُ حَتَّی إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ أَقْبَلْتُ نَحْوَهُ فَلَمْ یَحُلْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ أَحَدٌ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَلَی قَتَلَتِهِ وَ صَلَّیْتُ الصُّبْحَ وَ أَقْبَلْتُ مُسْرِعاً مَخَافَةَ أَهْلِ الشَّامِ.

«15»

دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، حَدَّثَنِی الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ النَّیْشَابُورِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: خَرَجْتُ ذَاتَ سَنَةٍ إِلَی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی جَمَاعَةٍ فَلَمَّا کُنَّا عَلَی فَرْسَخَیْنِ مِنَ الْمَشْهَدِ أَوْ أَکْثَرَ أَصَابَ رَجُلًا مِنَ الْجَمَاعَةِ الْفَالِجُ وَ صَارَ کَأَنَّهُ قِطْعَةُ لَحْمٍ قَالَ وَ جَعَلَ

ص: 408


1- 1. کامل الزیارات ص 115.
2- 2. فی المصدر: یعرجون. راجع ص 112.

یاری ننمودید؟ اکنون به سوی زمین هبوط کنید و در حالی نزد قبر حسین علیه السّلام ساکن شوید که ژولیده مو و غبارآلود باشید تا قیامت قیام نماید.(1)

روایت14.

کامل الزیاره: حسین که پسر دختر ابو حمزه ثمالی بود می گوید: در اواخر زمان بنی مروان، من از خوف اهل شام مخفیانه متوجه قبر امام حسین علیه السّلام شدم، تا این که به ناحیه ای از آن قریه رسیدم و مخفی شدم. وقتی شب از نصفه گذشت، من متوجه قبر حسین علیه السّلام شدم. موقعی که نزدیک قبر رسیدم، مردی به سوی من آمد و به من گفت: برگرد! تو اجر خود را داری، زیرا به قبر نخواهی رسید. من در حالی که هراسان بودم بازگشتم. وقتی نزدیک طلوع فجر شد، دوباره متوجه قبر شدم و نزدیک آن رسیدم. بار دیگر آن مرد خارج شد و به من گفت: برگرد! تو هرگز به این قبر نخواهی رسید. گفتم: خدا تو را عافیت دهد، چرا من به این قبر نمی رسم، در صورتی که من از کوفه برای زیارت این قبر آمده ام!؟ تو بین من و این قبر حائل مشو! زیرا می ترسم صبح شود و اهل شام مرا در این مکان درک کنند و مرا به قتل برسانند. گفت: مختصری صبر کن، زیرا موسی بن عمران علیه السّلام از خدا اجازه زیارت قبر امام حسین علیه السّلام را خواسته و خدا به او اجازه داده است. اکنون موسی با تعداد هفتاد هزار ملک از آسمان هبوط کرده و از اول شب در حضور امام حسین علیه السّلام هستند تا طلوع فجر. سپس به سوی آسمان مراجعت می نمایند.

من به آن شخص گفتم: خدا سلامتت بدارد! تو کیستی؟ گفت: من از آن ملائکه ای هستم که مأمورم قبر امام حسین علیه السّلام را حفظ و حراست و از برای زوارش استغفار نمایم. من در حالی برگشتم که نزدیک بود برای این موضوعی که از او شنیدم، عقل از سرم پرواز نماید. هنگامی که فجر طلوع کرد من متوجه قبر امام حسین علیه السّلام شدم و احدی بین من و آن قبر حائل نشد. نزدیک قبر رفتم و به امام حسین علیه السّلام سلام کردم، در حق دشمنانش نفرین نمودم، نماز صبح را خواندم و از خوف اهل شام به سرعت برگشتم .

روایت15.

دعوات راوندی: ابو جعفر نیشابوری می گوید: یک سال من با گروهی برای زیارت امام حسین علیه السّلام رفتم. هنگامی که به قدر دو فرسخ یا بیشتر به قبر امام علیه السّلام باقی مانده بود، یکی از زوار فلج و گویا یک قطعه گوشت شد. وی ما را

ص: 408


1- . کامل الزیاره: 115

یُنَاشِدُنَا بِاللَّهِ أَنْ لَا نُخَلِّیَهُ وَ أَنْ نَحْمِلَهُ إِلَی الْمَشْهَدِ فَقَامَ عَلَیْهِ مَنْ یُرَاعِیهِ وَ یُحَافِظُهُ عَلَی الْبَهِیمَةِ فَلَمَّا دَخَلْنَا الْحَضْرَةَ وَضَعْنَاهُ عَلَی ثَوْبٍ وَ أَخَذَ رَجُلَانِ مِنَّا طَرَفَیِ الثَّوْبِ وَ رَفَعْنَاهُ عَلَی الْقَبْرِ وَ کَانَ یَدْعُو وَ یَتَضَرَّعُ وَ یَبْکِی وَ یَبْتَهِلُ وَ یُقْسِمُ عَلَی اللَّهِ بِحَقِّ الْحُسَیْنِ أَنْ یَهَبَ لَهُ الْعَافِیَةَ قَالَ فَلَمَّا وُضِعَ الثَّوْبُ عَلَی الْأَرْضِ جَلَسَ الرَّجُلُ وَ مَشَی وَ کَأَنَّمَا نَشِطَ مِنْ عِقَالٍ.

لقد تمّ هذا المجلّد بفضل اللّه و عونه فی شهر ربیع الأوّل من شهور سنة تسع و سبعین بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه أوّلًا و آخراً و صلّی اللّه علی محمّد و أهل بیته الطاهرین المقدّسین.

ص: 409

به خدا قسم می داد که مبادا دست از وی برداریم، بلکه او را تا حرم امام حسین علیه السّلام ببریم. از این روی یک نفر او را بر پشت مال سواری مواظبت می کرد.

هنگامی که به حضور امام حسین مشرف شدیم، آن شخص را در میان یک پارچه نهادیم و دو طرف آن را گرفتیم و او را روی قبر مقدس امام گذاشتیم. وی همچنان دعا و تضرع و گریه می کرد و خدا را به حق امام حسین قسم می داد که او را شفا دهد. موقعی که آن پارچه را روی زمین نهادند، آن مرد نشست و راه افتاد، گویا از قید و بند رها شده باشد!

این مجلد به فضل و عون خدا در ماه ربیع الاول سال 1076 هجری به پایان رسید. و حمد در اول و آخر برای خداست و صلوات خدا بر محمد و اهل بیت طاهر و مقدس او باد.

ص: 409

کلمة المصحّح

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه. و الصلاة و السلام علی رسول اللّه و علی آله الأطیبین أمناء اللّه.

و بعد: فهذا هو الجزء الثالث من المجلّد العاشر من کتاب بحار الأنوار حسب تجزئة المصنّف رضوان اللّه علیه و الجزء الخامس و الأربعون حسب تجزئتنا وفّقنا اللّه العزیز لإتمامه بفضله و منّه.

نسخة الأصل:

و منن اللّه علینا أن أظفرنا بنسخة المؤلّف قدسّ سرّه بخطّ یده و هی مضبوطة فی خزانة مکتبة المسجد الأعظم لا زالت دائرة بقم لمؤسّسه و بانیه فقیه الأمّة و فقید أسرتها آیة اللّه المرحوم الحاجّ آقا حسین الطباطبائیّ البروجردیّ رضوان اللّه علیه فقابلنا طبعتنا هذه علی تلک النسخة و راجعنا المصادر و النسخ المطبوعة الأخر التی أوعزنا إلیها فی الذیل فجاء بحمد اللّه أحسن النسخ طباعة و أتقنا و أصحّها تحقیقا

و لا یسعنا دون أن نشکر فضیلة نجله الزاکی و خلفه الصدق حجة الإسلام و المسلمین الحاجّ السیّد محمّد حسن الطباطبائی دام إفضاله حیث تفضّل علینا بهذه النسخة الکریمة حتّی قابلناها مع نسختنا من البدو إلی الختم فله الشکر الجزیل و الثناء الحسن جزاء اللّه عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء.

محمد باقر البهبودی

ربیع الأوّل 1385

ص: 410

ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

کلمة المصحّح

ص: 410

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

«37»

سائر ما جری علیه بعد بیعة الناس لیزید بن معاویة إلی شهادته صلوات اللّه علیه 100- 1

«38»

باب شهادة ولدی مسلم الصغیرین رضی اللّه عنهما 107- 100

«39»

باب الوقائع المتأخّرة عن قتله صلوات اللّه علیه إلی رجوع أهل البیت علیهم السلام إلی المدینة و ما ظهر من إعجازه صلوات اللّه علیه فی تلک الأحوال 200- 107

«40»

باب ما ظهر بعد شهادته من بکاء السماء و الأرض علیه صّلی الّله علیه و انکساف الشمس و القمر و غیرها 219- 201

«41»

باب ضجیج الملائکة إلی اللّه تعالی فی أمره و أنّ اللّه بعثهم لنصره و بکائهم و بکاء الأنبیاء و فاطمة علیهم السلام صلوات اللّه علیه 229- 220

«42»

باب رؤیة أمّ سلمة و غیرها رسول اللّه صّلی الّله علیه و آله فی المنام و إخباره بشهادة الکرام 232- 230

«43»

باب نوح الجنّ علیه صلوات اللّه علیه 241- 233

«44»

باب ما قیل من المراثی فیه صلوات اللّه علیه 294- 242

«45»

باب العلّة التی من أجلها أخّر اللّه العذاب عن قتلته صلوات اللّه علیه و العلّة التی من أجلها یقتل أولاد قتلته علیه السلام و أنّ اللّه ینتقم له فی زمن القائم علیه السلام 299- 295

ص: 411

فهرس ما فی هذا الجزء من الأبواب

ص: 411

«46»

باب ما عجّل اللّه به قتلة الحسین صلوات اللّه علیه من العذاب فی الدنیا و ما ظهر من إعجازه و استجابة دعائه فی ذلک عند الحرب و بعده 323- 300

«47»

باب أحوال عشائره و أهل زمانه صلوات اللّه علیه و ما جری بینهم و بین یزید من الاحتجاج 328- 323

«48»

باب عدد أولاده صلوات اللّه علیه و جمل أحوالهم و أحوال أزواجه علیه السلام 332- 329

«49»

باب أحوال المختار بن أبی عبید الثقفی و ما جری علی یدیه و أیدی أولیائه 390- 332

«50»

باب جور الخلفاء علی قبره الشریف و ما ظهر من المعجزات عند ضریحه و من تربته و زیارته صلوات اللّه علیه 409- 390

ص: 412

ص: 412

رموز الکتاب

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفی.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفید.

جش: لفهرست النجاشیّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغریّ.

ختص: لکتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لکشف الیقین.

شی: لتفسیر العیاشیّ

ص: لقصص الأنبیاء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحیفة الرضا علیه السلام

ضا: لفقه الرضا علیه السلام.

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظین.

ط: للصراط المستقیم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الوری.

عین: للعیون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغیبة الشیخ.

غو: لغوالی اللئالی.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.

فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.

فض: لکتاب الروضة.

ق: للکتاب العتیق الغرویّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قیة: للدُروع.

ک: لإکمال الدین.

کا: للکافی.

کش: لرجال الکشیّ.

کشف: لکشف الغمّة.

کف: لمصباح الکفعمیّ.

کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمین.

لی: لأمالی الصدوق.

م: لتفسیر الإمام العسکریّ علیه السلام

ما: لأمالی الطوسیّ.

محص: للتمحیص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشریعة.

مصبا: للمصباحین.

مع: لمعانی الأخبار.

مکا: لمکارم الأخلاق.

مل: لکامل الزیارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعیون أخبار الرضا علیه السلام

نبه: لتنبیه الخاطر.

نجم: لکتاب النجوم.

نص: للکفایة.

نهج: لنهج البلاغة.

نی: لغیبة النعمانیّ.

هد: للهدایة.

یب: للتهذیب.

یج: للخرائج.

ید: للتوحید.

یر: لبصائر الدرجات.

یف: للطرائف.

یل: للفضائل.

ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.

یه: لمن لا یحضره الفقیه.

ص: 413

رموز الکتاب

ص: 413

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109