سرشناسه : مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور : بحارالانوار: الجامعه لدرراخبارالائمةاالطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر : بیروت داراحیاء التراث العربی [ -13].
مشخصات ظاهری : ج - نمونه.
یادداشت : عربی.
یادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت : جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم:1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.24.کتاب الامامة. ج.52.تاریخ الحجة. ج67،66،65.الایمان و الکفر. ج.87.کتاب الصلاة. ج.92،91.الذکر و الدعا. ج.94.کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق
رده بندی کنگره : BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 1680946
ص: 1
الحشر: «کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»(15)
قال الطبرسی رحمه الله: أی مثلهم فی اغترارهم بعددهم و قوتهم و بقول المنافقین کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنی المشرکین الذین قتلوا ببدر و ذلک قبل غزاة بنی النضیر بستة أشهر عن الزهری و غیره و قیل إن الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً هم بنو قینقاع عن ابن عباس و ذلک أنهم نقضوا العهد مرجع رسول الله صلی الله علیه و آله من بدر فأمرهم رسول الله صلی الله علیه و آله أن یخرجوا و قال عبد الله بن أبی لا تخرجوا فإنی آتی النبی صلی الله علیه و آله فأکلمه فیکم أو أدخل معکم الحصن فکان هؤلاء أیضا فی إرسال عبد الله بن أبی إلیهم ثم ترکه نصرتهم کأولئک (1) ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ أی عقوبة کفرهم وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فی الآخرة (2).
ص: 1
ترجمه بحارالانوار جلد 20: تاریخ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله - 6
مشخصات کتاب
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ادامه کتاب تاریخ پیامبر ما صلی الله علیه و آله
ادامه باب های أحوال پیامبر صلی الله علیه و آله از بعثت تا آمدن به مدینه منوره
باب یازدهم : بیان جمله غزوهها و احوال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از غزوه بدر کبری تا غزوه احد
آیات
- «کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.» (1)
{درست مانند همان کسانی که اخیراً [در واقعه بدر] سزای کار [بد] خود را چشیدند و آنان را عذاب دردناکی خواهد بود}
تفسیر
طبرسی رحمه الله گوید: زهری و غیر او گویند: یعنی مثل آنان در مغرور شدن به عدد و قوّتشان و به این گفته منافقین: «کمثل الذین من قبلهم» یعنی مشرکانی که در بدر کشته شدند، و این شش ماه قبل از جنگ بنی النضیر بود. ابن عباس گوید: آنهایی که پیش از ایشان به زمان نزدیک بودند، بنی قینقاع بودند، و از این جهت بود که آنها نقض عهد کردند و پیمان خود را در هنگام بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از بدر شکستند، پس رسول خدا فرمان داد که بیرون بروند، و عبد اللَّه بن ابی (رئیس منافقان) گفت: شما بیرون نروید من میروم نزد پیامبر با او صحبت میکنم درباره شما، یا با شما وارد قلعه میشوم و آن گروه هم در فرستادن عبد اللَّه بن ابی به سوی آنها بودند سپس یاری آنها را ترک کردند. این چنین
افرادی «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» چشیدند عقوبت کفرشان را.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» و برای آنهاست عذاب دردناک در روز قیامت. (2)
ص: 1
قب، المناقب لابن شهرآشوب عم، إعلام الوری لَمَّا رَجَعَ (1) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ مِنْ بَدْرٍ لَمْ یُقِمْ بِالْمَدِینَةِ إِلَّا سَبْعَ لَیَالٍ حَتَّی غَزَا بِنَفْسِهِ یُرِیدُ بَنِی سُلَیْمٍ حَتَّی بَلَغَ مَاءً مِنْ مِیَاهِهِمْ یُقَالُ لَهُ الْکُدْرُ فَأَقَامَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ لَیَالٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ لَمْ یَلْقَ کَیْداً (2) فَأَقَامَ بِهَا بَقِیَّةَ شَوَّالٍ وَ ذَا الْقَعْدَةِ وَ فَادَی فِی إِقَامَتِهِ جُلَّ أُسَارَی بَدْرٍ مِنْ قُرَیْشٍ.
ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ السَّوِیقِ (3) وَ ذَلِکَ أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ نَذَرَ أَنْ لَا یَمَسَّ رَأْسَهُ مِنْ جَنَابَةٍ حَتَّی یَغْزُوَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ فِی مِائَةِ (4) رَاکِبٍ مِنْ قُرَیْشٍ لِیُبِرَّ یَمِینَهُ حَتَّی إِذَا کَانَ عَلَی بَرِیدٍ مِنَ الْمَدِینَةِ أَتَی بَنِی النَّضِیرِ لَیْلًا فَضَرَبَ عَلَی حُیَیِّ بْنِ أَخْطَبَ بَابَهُ فَأَبَی أَنْ یَفْتَحَ لَهُ فَانْصَرَفَ عَنْهُ إِلَی سَلَامِ بْنِ مِشْکَمٍ وَ کَانَ سَیِّدَ بَنِی النَّضِیرِ فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ وَ سَارَّهُ (5) ثُمَّ خَرَجَ فِی عَقِبِ لَیْلَتِهِ حَتَّی أَتَی أَصْحَابَهُ وَ بَعَثَ رِجَالًا مِنْ قُرَیْشٍ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَتَوْا نَاحِیَةً یُقَالُ لَهَا الْعُرَیْضُ فَوَجَدُوا رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ (6) وَ حَلِیفاً لَهُ فَقَتَلُوهُمَا ثُمَّ انْصَرَفُوا وَ نَذَرَ (7) بِهِمُ النَّاسُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی طَلَبِهِمْ حَتَّی بَلَغَ قَرْقَرَةَ الْکُدْرِ وَ رَجَعَ وَ قَدْ فَاتَهُ أَبُو سُفْیَانَ وَ رَأَوْا زَاداً مِنْ أَزْوَادِ الْقَوْمِ قَدْ طَرَحُوهَا یَتَخَفَّفُونَ مِنْهَا لِلنَّجَاءِ. (8)
ص: 2
روایات
روایت1.
مناقب، اعلام الوری: هنگامی که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله از بدر به مدینه بازگشت فقط هفت شب در مدینه ماند تا خود شخص به غزوه بنی سلیم رفتند تا اینکه به یکی از آبهای آنها به نام «الکدر» رسیدند. پیامبر سه شب در آنجا ماندند سپس به مدینه بازگشتند و با حیله ای برخورد ننمودند، حضرت بقیه شوال و ذو القعده را در مدینه بود و همه اسیران قریش را که از بدر آورده بودند با دادن فدیه آزاد کردند.
سپس غزوه بنی سویق رخ داد. جریان این جنگ از این جهت بود که ابو سفیان نذر کرده بود از جنابت خود را پاک نکند، تا آنگه که با پیامبر اکرم جنگ کند، وی با صد نفر سوار از مشرکان برای جنگیدن با حضرت رسول از مکه بیرون شد، و قصدش این بود که سوگند و نذرش را عملی کند. ابو سفیان تا یک منزلی مدینه پیش آمد، و به محله بنی نضیر رفت و شبانه در خانه حیی بن اخطب را زد، حیی در خانه خود را به روی او نگشود، ابو سفیان نیز از وی منصرف شد و به طرف سلام بن مشکم که رئیس قبیله بنی نضیر بود رفت و از وی اذن ورود خواست، و او هم اجازه داد و با او رازها گفت به نهانی ابو سفیان روز بعد به طرف یاران خود مراجعت کرد، و یک نفر از قریش را به مدینه فرستاد، و خود با بقیه اصحابش به ناحیه «عریض» آمدند، و در این هنگام یک نفر از انصار که با یکی از حلفاء در این ناحیه بودند را یافتند و آن دو را کشتند و آنان پس از این جریان برگشتند. مسلمانان از این قضیه ناراحت شدند و عهد کردند که انتقام خون این دو نفر را بگیرند لذا حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله با جماعتی از اصحاب خود در تعقیب ابو سفیان و یاران او از مدینه بیرون شدند، و تا «قرقرة الکدر» پیش آمدند. در این هنگام مسلمانان به این محل رسیدند مقداری لوازم خوراکی که از آن ها به جای مانده بود مشاهده کردند و مشرکین برای اینکه سبکبار باشند از بردن آنها خودداری کرده بودند.
ص: 2
وَ کَانَ فِیهَا السَّوِیقُ فَسُمِّیَتْ غَزْوَةَ السَّوِیقِ وَ وَافَقُوا السُّوقَ وَ کَانَتْ لَهُمْ تِجَارَاتٌ (1) فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ حِینَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِهِمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ نَطْمَعُ بِأَنْ تَکُونَ (2) لَنَا غَزْوَةٌ فَقَالَ صلی الله علیه و آله نَعَمْ.
ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ ذِی أَمَرٍ بَعْدَ مُقَامِهِ بِالْمَدِینَةِ بَقِیَّةَ ذِی الْحِجَّةِ وَ الْمُحَرَّمَ مَرْجِعَهُ مِنْ غَزْوَةِ السَّوِیقِ (3) وَ ذَلِکَ لَمَّا بَلَغَهُ أَنَّ جَمْعاً مِنْ غَطَفَانَ قَدْ تَجَمَّعُوا یُرِیدُونَ أَنْ یُصِیبُوا مِنْ أَطْرَافِ الْمَدِینَةِ عَلَیْهِمْ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ دُعْثُورُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ مُحَارِبٍ فَخَرَجَ فِی أَرْبَعِمِائَةِ رَجُلٍ وَ خَمْسِینَ رَجُلًا وَ مَعَهُمْ أَفْرَاسٌ وَ هَرَبَ مِنْهُ الْأَعْرَابُ فَوْقَ ذُرَی الْجِبَالِ وَ نَزَلَ صلی الله علیه و آله ذَا أَمَرٍ وَ عَسْکَرَ بِهِ وَ أَصَابَهُمْ مَطَرٌ کَثِیرٌ فَذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِحَاجَةٍ فَأَصَابَهُ ذَلِکَ الْمَطَرُ فَبَلَّ ثَوْبَهُ وَ قَدْ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَادِیَ أَمَرٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَصْحَابِهِ ثُمَّ نَزَعَ ثِیَابَهُ فَنَشَرَهَا لِتَجُفَّ وَ أَلْقَاهَا عَلَی شَجَرَةٍ ثُمَّ اضْطَجَعَ تَحْتَهَا وَ الْأَعْرَابُ یَنْظُرُونَ إِلَی کُلِّ مَا یَفْعَلُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَتِ الْأَعْرَابُ لِدُعْثُورٍ وَ کَانَ سَیِّدَهُمْ وَ أَشْجَعَهُمْ قَدْ أَمْکَنَکَ مُحَمَّدٌ وَ قَدِ انْفَرَدَ مِنْ بَیْنِ أَصْحَابِهِ حَیْثُ إِنْ غَوَّثَ بِأَصْحَابِهِ لَمْ یُغَثْ حَتَّی تَقْتُلَهُ فَاخْتَارَ سَیْفاً مِنْ سُیُوفِهِمْ صَارِماً ثُمَّ أَقْبَلَ مُشْتَمِلًا عَلَی السَّیْفِ حَتَّی قَامَ عَلَی رَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالسَّیْفِ مَشْهُوراً فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی الْیَوْمَ قَالَ اللَّهُ وَ دَفَعَ جَبْرَئِیلُ فِی صَدْرِهِ فَوَقَعَ السَّیْفُ مِنْ یَدِهِ فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَامَ عَلَی رَأْسِهِ فَقَالَ مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی قَالَ لَا أَحَدَ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا
ص: 3
(در بین خوراکی ها نوعی غذا به نام سویق بود از این جهت «غزوة السویق» نامیدند و به بازار رسیدند که در آنجا معامله و تجارت میکردند.) هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به میان مسلمانان بازگشت از آن حضرت پرسیدند: آیا پس از این جنگی واقع خواهد شد؟ حضرت فرمود: آری.
سپس غزوه ذی امر اتفاق افتاد: حضرت خاتم النبیین صلی اللَّه علیه و آله هنگامی که از غزوه سویق (1)مراجعت
کردند بقیه ماه ذی الحجه و محرم را در مدینه اقامت فرمودند در این هنگام خبر رسید که گروهی از «غطفان» اجتماع کرده و قصد دارند در اطراف مدینه دست به آشوب و بلوا بزنند، و ریاست آنها نیز با مردی بنام «دعثور بن حارث بن محارب» است. پیامبر به اتفاق چهار صد و پنجاه نفر در حالی که چند اسب نیز با خود داشتند به مقابله این جماعت پرداختند، این اعراب (بادیه نشین) هنگامی که از حرکت حضرت رسول مطلع شدند به ارتفاعات کوهستانها فرار کردند، پیامبر به اتفاق اصحاب خود در محلی بنام «ذا امر» فرود آمدند، و آنجا لشکرگاه قرار دادند. هنگامی که پیامبر با اصحاب خود در این جا اقامت داشت باران مفصلی بارید و آن حضرت برای انجام امری به محلی تشریف فرما شدند و لباسهای او از این باران تر شده بود، پس از این حضرت لباسهای خود را بیرون کردند و آن ها را فشار دادند تا آب های آن ریخت، و سپس بالای درختی انداختند تا خشک گردد، و خودش هم در زیر درخت به استراحت پرداختند. در این هنگام اعراب از دور ناظر این جریان بودند، و به رئیس خود «دعثور» که بسیار شجاع و بی باک بود گفتند: این محمد است که اکنون از اصحاب خود دور افتاده و در اینجا راحت نشسته است، اینک شما میتوانید او را بکشید، و اگر او بخواهد اصحاب خود
را به یاری بطلبد تا آنها برسند تو، او را خواهی کشت. این مرد نیز بلافاصله شمشیر برانی را برداشت، با در دست داشتن شمشیر به طرف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله آمد و ناگهان با شمشیر کشیده (از غلاف درآمده) بالای سر آن حضرت ایستاد و گفت: ای محمد! چه کسی امروز قادر است مرا از کشتن تو باز دارد، حضرت فرمود: خداوند، در این هنگام جبرئیل ضربتی به سینه او نواخت و شمشیر از دستش رها شد، پیامبر بلافاصله شمشیر را برداشت و فرمود: چه کسی قادر است از کشتن تو جلوگیری کند؟!، عرض کرد: هیچ کس قدرت ندارد مرا از دست شما نجات دهد. و من گواهی میدهم هیچ معبودی
ص: 3
إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا أُکْثِرُ عَلَیْکَ جَمْعاً أَبَداً فَأَعْطَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَیْفَهُ ثُمَّ أَدْبَرَ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَأَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَا أَحَقُّ بِذَلِکَ (1) فَأَتَی قَوْمَهُ فَقِیلَ لَهُ أَیْنَ مَا کُنْتَ تَقُولُ وَ قَدْ أَمْکَنَکَ وَ السَّیْفُ فِی یَدِکَ قَالَ قَدْ کَانَ وَ اللَّهِ ذَلِکَ وَ لَکِنِّی نَظَرْتُ إِلَی رَجُلٍ أَبْیَضَ طَوِیلٍ دَفَعَ فِی صَدْرِی فَوَقَعْتُ لِظَهْرِی فَعَرَفْتُ أَنَّهُ مَلَکٌ وَ شَهِدْتُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا أُکْثِرُ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ یَدْعُو قَوْمَهُ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ (2) آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ الْآیَةَ. (3) ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ (4) الْقَرَدَةِ (5) مَاءٌ مِنْ مِیَاهِ نَجْدٍ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ بَعْدَ رُجُوعِهِ مِنْ بَدْرٍ إِلَی الْمَدِینَةِ بِسِتَّةِ أَشْهُرٍ (6) فَأَصَابُوا عِیراً لِقُرَیْشٍ عَلَی الْقَرَدَةِ فِیهَا أَبُو سُفْیَانَ وَ مَعَهُ فِضَّةٌ کَثِیرَةٌ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ قُرَیْشاً (7) قَدْ خَافَتْ طَرِیقَهَا الَّتِی کَانَتْ تَسْلُکُ إِلَی الشَّامِ حِینَ کَانَ مِنْ وَقْعَةِ بَدْرٍ فَسَلَکُوا طَرِیقَ الْعِرَاقِ وَ اسْتَأْجَرُوا رَجُلًا مِنْ بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ یُقَالُ لَهُ فُرَاتُ بْنُ حَیَّانَ یَدُلُّهُمْ عَلَی الطَّرِیقِ فَأَصَابَ زَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ تِلْکَ الْعِیرَ وَ أَعْجَزَتْهُ الرِّجَالُ هَرَباً.
وَ فِی رِوَایَةِ الْوَاقِدِیِّ أَنَّ ذَلِکَ الْعِیرَ مَعَ صَفْوَانَ بْنِ أُمَیَّةَ (8) وَ أَنَّهُمْ قَدِمُوا
ص: 4
جز خداوند یکتا نیست و محمد فرستاده خداست. به خدا قسم من پس از این بر علیه شما مردم را جمع نخواهم کرد، پیامبر پس از این جریان شمشیر او را مرحمت فرمود و از آن محل دور شد، وی هنگامی که از حضرت جدا شد روی خود را برگردانید و عرض کرد: به خداوند سوگند تو از من بهتری، حضرت فرمود: آری مطلب همین است و باید چنین باشد. وی موقعی که پیش قومش برگشت، به او گفتند: پس آن حرفها که میگفتی و از شجاعت خود تعریف میکردی کجا رفت؟! تو شمشیر بر دست گرفتی و فرصت مناسبی داشتی ولی نتوانستی محمد را بکشی، گفت: شما راست میگوئید، جریان از همین قرار بود، و لیکن من مردی دراز قد و سفید پوشی را دیدم که با دست خود بر سینه ام زد که پشتم را به لرزه در آورد و فهمیدم که این شخص جز فرشته چیز دیگری نیست، و لذا گواهی دادم که محمد فرستاده خداست. اینک به خداوند سوگند من مردم را بر علیه او تحریک نخواهم کرد، وی بعد از این مذاکرات قومش خود را به اسلام دعوت کرد و این آیه شریفه در این مورد نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ»(1)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خود، یاد کنید: آن گاه که قومی آهنگ آن داشتند که بر شما دست یازند، و [خدا] دستشان را از شما کوتاه داشت.}
سپس غزوه قرده (نام یکی از چاههای آب نجد) انجام شد: حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بعد از اینکه از بدر به مدینه مراجعت کردند، پس از شش ماه زید بن حارثه را به منطقه «قرده» در نجد فرستادند. اصحاب پیامبر به یکی از کاروانهای قریش برخوردند، در میان این قافله تجارتی ابو سفیان هم بود، وی مقدار زیادی نقره با خود داشت. جریان این واقعه از این قرار است که: مشرکین قریش پس از وقعه بدر از راه بازرگانی خود که به طرف شام ترسیدند و به همین خاطر از طریق عراق به این مسافرت اقدام کردند. کفار قریش مردی از قبیله بکر بن وائل را که وی را فرات بن حیان می گفتند برای راهنمائی اجیر کردند زید بن حارثه به این کاروان دست یافت و آنان فرار کردند.
در روایت واقدی آمده که ریاست این کاروان را صفوان بن امیه به عهده داشت
ص: 4
بِالْعِیرِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَسَرُوا رَجُلًا أَوْ رَجُلَیْنِ وَ کَانَ فُرَاتُ بْنُ حَیَّانَ أَسِیراً فَأَسْلَمَ فَتُرِکَ مِنَ الْقَتْلِ.
ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی قَیْنُقَاعَ یَوْمَ السَّبْتِ لِلنِّصْفِ مِنْ شَوَّالٍ (1) عَلَی رَأْسِ عِشْرِینَ شَهْراً مِنَ الْهِجْرَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جَمَعَهُمْ وَ إِیَّاهُ سُوقَ بَنِی قَیْنُقَاعَ فَقَالَ لِلْیَهُودِ احْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مِثْلَ مَا نَزَلَ بِقُرَیْشٍ مِنْ قَوَارِعِ اللَّهِ فَأَسْلِمُوا فَإِنَّکُمْ قَدْ عَرَفْتُمْ نَعْتِی وَ صِفَتِی فِی کِتَابِکُمْ فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ لَا یَغُرَّنَّکَ أَنَّکَ لَقِیتَ قَوْمَکَ فَأَصَبْتَ مِنْهُمْ فَإِنَّا وَ اللَّهِ لَوْ حَارَبْنَاکَ لَعَلِمْتَ أَنَّا خِلَافُهُمْ فَکَادَتْ تَقَعُ بَیْنَهُمُ الْمُنَاجَزَةُ (2) وَ نَزَلَتْ فِیهِمْ قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا إِلَی قَوْلِهِ لِأُولِی الْأَبْصارِ (3) وَ رُوِیَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَاصَرَهُمْ سِتَّةَ أَیَّامٍ (4) حَتَّی نَزَلُوا عَلَی حُکْمِهِ
ص: 5
و اصحاب حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله این کاروان را حضور پیامبر آوردند و یک یا دو مرد را نیز اسیر گرفتند یکی از اسیران فرات بن حیان بود که وی اسلام اختیار کرد و از کشته شدن رهائی یافت.
سپس غزوه بنی قینقاع در روز شنبه نیمه شوال پس از گذشتن بیست ماه از هجرت اتفاق افتاد. جریان این واقعه از این قرار است که: حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله اصحاب خود را جمع کرد و در بازار «بنی قینقاع» حاضر گردید و به یهودیان فرمود: از خداوند بترسید که مانند قریش گرفتار عذاب پروردگار نشوید اکنون اسلام را اختیار کنید زیرا شما تعریف و وصف مرا در کتاب خود می بینید. یهودیان گفتند: ای محمد! این پیروزی ها شما را گول نزند، و از موفقیتی که در برابر خویشاوندانت پیدا کردی فریب نخوری به خداوند سوگند اگر ما با تو جنگ کنیم آن وقت می فهمی که ما بر خلاف آنها هستیم، در این هنگام نزدیک بود که مشاجره و نزاع بین مسلمین و یهودیان درگیرد، و این آیه شریفه در این مورد نازل شد: «قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا» تا آنجا که میفرماید: «لِأُولِی الْأَبْصارِ». (1)
روایت شده که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله شش روز یهودیان را محاصره فرمود تا آنگاه که از دستور پیامبر اطاعت کردند.
ص: 5
فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَوَالِیَّ وَ حُلَفَائِی وَ قَدْ مَنَعُونِی مِنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ ثَلَاثُمِائَةِ دَارِعٍ وَ أَرْبَعُمِائَةِ حَاسِرٍ (1) تَحْصُدُهُمْ فِی غَدَاةٍ وَاحِدَةٍ إِنِّی وَ اللَّهِ لَا آمَنُ وَ أَخْشَی الدَّوَائِرَ وَ کَانُوا حُلَفَاءَ الْخَزْرَجِ دُونَ الْأَوْسِ فَلَمْ یَزَلْ یَطْلُبُ فِیهِمْ حَتَّی وَهَبَهُمْ لَهُ فَلَمَّا رَأَوْا مَا نَزَلَ بِهِمْ مِنَ الذُّلِّ خَرَجُوا مِنَ الْمَدِینَةِ وَ نَزَلُوا أَذْرِعَاتٍ (2) وَ نَزَلَتْ فِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ نَاسٍ مِنْ بَنِی الْخَزْرَجِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ إِلَی قَوْلِهِ (3) فِی أَنْفُسِهِمْ نادِمِینَ (4).
فس، تفسیر القمی قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (5) فَإِنَّهَا نَزَلَتْ بَعْدَ بَدْرٍ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ بَدْرٍ أَتَی بَنِی قَیْنُقَاعَ وَ هُمْ بِنَادِیهِمْ (6) وَ کَانَ بِهَا سُوقٌ یُسَمَّی سُوقَ النَّبَطِ فَأَتَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْیَهُودِ قَدْ عَلِمْتُمْ مَا نَزَلَ بِقُرَیْشٍ وَ هُمْ أَکْثَرُ عَدَداً وَ سِلَاحاً وَ کُرَاعاً مِنْکُمْ فَادْخُلُوا فِی الْإِسْلَامِ فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ تَحْسَبُ حَرْبَنَا مِثْلَ حَرْبِ قَوْمِکَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدْ لَقِیتَنَا لَلَقِیتَ رِجَالًا فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا یَعْنِی فِئَةَ الْمُسْلِمِینَ وَ فِئَةَ الْکُفَّارِ إِنَّهَا عِبْرَةٌ لَکُمْ وَ إِنَّهُ تَهْدِیدٌ لِلْیَهُودِ فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ
ص: 6
عبد اللَّه بن ابیّ بپا خواست و عرض کرد: یا رسول اللَّه! اینان از «موالی» و هم پیمانان من هستند اینها کسانی هستند که همواره مرا از دشمن نگه داشته اند و سیصد نفر زره پوش و چهار صد نفر بی زره در میان این طائفه می باشند اکنون شما تصمیم گرفته اید که در یک روز همه اینها را از بین ببرید و نابود سازید، به خداوند قسم من از این جریان بیمناکم و میترسم اوضاع و احوال تغییر پیدا کند. راوی گوید: این یهودیان از هم پیمانان خزرج بودند و با اوس ارتباطی نداشتند در هر صورت عبد اللَّه بن ابیّ بسیار در خواسته خود پافشاری کرد تا حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله را قانع کرد و آنها را به عبد اللَّه بن ابیّ بخشید. هنگامی که یهودیان این جریان را مشاهده کردند و در خود احساس ذلت و حقارت نمودند از مدینه بیرون شدند و در «اذرعات» که در شام واقع شده فرود آمدند، و این آیه شریفه در باره عبد اللَّه بن ابیّ و جماعتی از خزرج نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ» تا آخر مطلب که میفرماید: (1) «فِی أَنْفُسِهِمْ نادِمِینَ» (2)
روایت2.
تفسیر قمی: در باره آیه «قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَی جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ» گوید: این آیه، بعد از جنگ بدر نازل شده است. هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگ بدر برمی گشت، نزد قبیله بنی قینقاع رفت و آنها در اجتماع خود بودند و در آن جا بازاری بود که بازار نبط نامیده می شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نزد آنها رفت و به آنها گفت: ای قوم یهود! حتماً با خبر شدید که چه بر سر قبیله قریش آمده است! در حالی که آنها از نظر تعداد و اسلحه و مال و منال از شما بیشتر هستند؛ پس اسلام بیاورید. آنها گفتند: ای محمد! تو جنگیدن با ما را مانند جنگیدن با قوم خودت می دانی؟ به خدا قسم، اگر به جنگ ما بیایی، خواهی دید که به نبرد مردانی شجاع رفته ای. در همان زمان جیرئیل
بر او نازل شد و گفت: ای محمد! «قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَی جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ * قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا» یعنی گروه مسلمانان و گروه کافر، که این عبرتی برای شما و تهدیدی برای یهودیان است. «فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ
ص: 6
وَ أُخْری کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ أَیْ کَانُوا مِثْلَیِ الْمُسْلِمِینَ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ یَعْنِی رَسُولَ اللَّهِ یَوْمَ بَدْرٍ (1) إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ (2).
أَقُولُ قَالَ فِی الْمُنْتَقَی، فِی وَقَائِعِ السَّنَةِ الثَّانِیَةِ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ کَانَتْ سَرِیَّةُ عُمَیْرِ بْنِ عَدِیِّ بْنِ خَرَشَةَ إِلَی عَصْمَاءَ بِنْتِ مَرْوَانَ الْیَهُودِیِّ لِخَمْسِ لَیَالٍ مَضَیْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ (3) عَلَی رَأْسِ تِسْعَةَ عَشَرَ شَهْراً مِنَ الْهِجْرَةِ وَ کَانَتْ عَصْمَاءُ تُعَیِّبُ الْمُسْلِمِینَ وَ تُؤْذِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تَقُولُ الشِّعْرَ فَجَاءَ عُمَیْرٌ حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا بَیْتَهَا وَ حَوْلَهَا نَفَرٌ مِنْ وُلْدِهَا أَیْتَامٌ مِنْهُمْ مَنْ تُرْضِعُهُ فِی صَدْرِهَا فَنَحَّی الصَّبِیَّ عَنْهَا وَ وَضَعَ سَیْفَهُ فِی صَدْرِهَا حَتَّی أَنْفَذَهُ مِنْ ظَهْرِهَا وَ صَلَّی الصُّبْحَ (4) مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِالْمَدِینَةِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ قَتَلْتَ ابْنَةَ مَرْوَانَ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا یَنْتَطِحُ فِیهَا عَنْزَانِ وَ کَانَتْ هَذِهِ الْکَلِمَةُ أَوَّلَ مَا سُمِعَتْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی قَیْنُقَاعَ.
أقول: و ساق القصة نحو ما مر إلا أنه قال حاصرهم خمس عشرة لیلة قال ثم أمر بإجلائهم و غنم رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمون ما کان لهم من مال و کان أول خمس خمّس فی الإسلام بعد بدر (5).
وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ وَ کَانَ الَّذِی تَوَلَّی إِخْرَاجَهُمْ عِبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ ثُمَّ سَارُوا إِلَی أَذْرِعَاتٍ مِنْ أَرْضِ الشَّامِ فَلَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی هَلَکُوا وَ کَانَ قَدِ اسْتَخْلَفَ عَلَی الْمَدِینَةِ أَبَا لُبَابَةَ وَ کَانَ لِوَاءُ رَسُولِ اللَّهِ مَعَ حَمْزَةَ (6) ثُمَّ انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 7
وَأُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ» یعنی اگر تعداد آنها دو برابر مسلمین هم بود «وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاء» مقصود آیه شریفه، رسول خدا صلی الله علیه و آله است در روز بدر «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لَّأُوْلِی الأَبْصَارِ». {به کسانی که کفر ورزیدند بگو: «به زودی مغلوب خواهید شد و [سپس در روز رستاخیز] در دوزخ محشور می شوید، و چه بد بستری است.» قطعاً در برخورد میان دو گروه، برای شما نشانه ای [و درس عبرتی] بود. گروهی در راه خدا می جنگیدند، و دیگر [گروه] کافر بودند که آنان [مؤمنان] را به چشم، دو برابر خود می دیدند و خدا هر که را بخواهد به یاری خود تأیید می کند، یقیناً در این [ماجرا] برای صاحبان بینش عبرتی است.} (1)
روایت3.
میگویم: در المنتقی در باب اتفاقات سال دوم هجری گوید: در این سال در پنجم ماه رمضان پس از گذشت نوزده ماه از هجرت، سریّه عمیر بن عدیّ بن خرشه به سوی عصماء دختر مروان یهودی روانه شد. عصماء بر مسلمانان عیب میگرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار میداد و در هجو آنان شعر میسرود. عمیر آمد و به منزلش رفت و دید که چند فرزند یتیمش در اطرافش هستند و یکی از آنها را در سینه گرفته و شیر میداد. پس کودک شیرخوار را از سینهاش جدا کرد و شمشیر را در سینهاش فرود برد و شمشیر از پشت او بیرون آمد. سپس نماز صبح را در مدینه به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری. فرمود: «در این قتل هیچ خصومت و محل نزاعی نیست.» و این عبارت، اولین چیزی بود که من از رسول خدا شنیدم.
و در این سال غزوه بنی قینقاع اتفاق افتاد.
میگویم: داستان این غزوه را بر منوالی که ذکر کردیم، آورده است با این تفاوت که گفته است: پیامبر آنان را پانزده شب محاصره کرد. گوید: سپس دستور داد که آنها را از آن منطقه کوچ دهند و بیرون کنند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان اموال آنان را به غنیمت گرفتند و اولین خمسی که در اسلام گرفته شد پس از جنگ بدر بود.
روایت4.
ابن اثیر گوید: کسی که عهدهدار بیرون کردن یهودیان شد، عبادۀ بن صامت بود. یهودیان روانه اذرعات در شام شدند و دیری نپایید که همگی نابود شدند. پیامبر ابو لبانه را در مدینه به جانشینی خود برگماشت. پرچم آن حضرت نیز به دست حمزه بود. سپس پیامبر خدا برگشت
ص: 7
وَ حَضَرَ الْأَضْحَی فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمُصَلَّی فَصَلَّی بِالْمُسْلِمِینَ وَ هِیَ أَوَّلُ صَلَاةِ عِیدٍ صَلَّاهَا وَ ضَحَّی فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِشَاتَیْنِ وَ قِیلَ بِشَاةٍ وَ کَانَ أَوَّلُ أَضْحًی رَآهُ الْمُسْلِمُونَ وَ ضَحَّی مَعَهُ ذَوُو الْیَسَارِ (1) وَ کَانَتِ الْغَزْوَةُ فِی شَوَّالٍ بَعْدَ بَدْرٍ وَ قِیلَ کَانَتْ فِی صَفَرٍ سَنَةِ ثَلَاثٍ جَعَلَهَا بَعْدَ غَزْوَةِ الْکُدْرِ.
قال ابن إسحاق کانت فی شوال سنة اثنتین وَ قَالَ الْوَاقِدِیُّ کَانَتْ فِی مُحَرَّمٍ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ کَانَ قَدْ بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اجْتِمَاعُ بَنِی سُلَیْمٍ فِی مَاءٍ لَهُمْ (2) یُقَالُ لَهُ الْکُدْرُ بِضَمِّ الْکَافِ وَ سُکُونِ الدَّالِ الْمُهْمَلَةِ فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَی الْکُدْرِ فَلَمْ یَلْقَ کَیْداً وَ کَانَ لِوَاؤُهُ مَعَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ اسْتَخْلَفَ عَلَی الْمَدِینَةِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ عَادَ وَ مَعَهُ النَّعَمُ وَ الرِّعَاءُ وَ کَانَ قُدُومُهُ فِی قَوْلٍ لِعَشْرِ لَیَالٍ مَضَیْنَ مِنْ شَوَّالٍ وَ بَعْدَ قُدُومِهِ أَرْسَلَ غَالِبَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ اللَّیْثِیَّ فِی سَرِیَّةٍ إِلَی بَنِی سُلَیْمٍ وَ غَطَفَانَ فَقَتَلُوا فِیهِمْ وَ غَنِمُوا النَّعَمَ وَ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ وَ عَادُوا مُنْتَصَفَ شَوَّالٍ ثُمَّ کَانَ غَزْوَةُ السَّوِیقِ وَ فِی ذِی الْحِجَّةِ مِنَ السَّنَةِ الثَّانِیَةِ مَاتَ عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ فَدُفِنَ بِالْبَقِیعِ وَ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی رَأْسِ قَبْرِهِ حَجَراً عَلَامَةً لِقَبْرِهِ (3).
ص: 8
و در جشن قربان حاضر شد و با مسلمانان به سوی مصلّی بیرون رفت و برای آنها نماز گزارد و این نخستین نماز جشن قربان بود که پیامبر به جا آورد. پیامبر یک یا دو گوسفند قربانی کرد و این نخستین قربانی بود که مسلمانان دیدند و همراه پیامبر توانگران نیز قربانی کردند. این غزوه در ماه شوال پس از غزوه بدر رخ داد و برخی گویند: در ماه سفر سال سوم هجری و پس از جنگ «کدر» اتفاق افتاد.
ابن اسحاق گوید: جنگ کُدْر در ماه شوال سال دوم هجری روی داد. واقدی گوید: در ماه محرم سال سوم هجری درگرفت. به پیامبر گزارش رسید که بنیسلیم بر سر یکی از آبهای خود به نام «کدر» (با ضمه کاف و سکون دال) گردآمدهاند. رسول خدا به سوی کدر شتافت ولی جنگ نکرد. لوای آن حضرت در دست علی علیه السلام بود و در مدینه امّ مکتوم را به جانشینی خود برگماشت. پیامبر برگشت و چهارپایان و شبانان را با خود به همراه آورد. رسیدن او به مدینه در شب دهم از ماه شوال بود. پس از رسیدن به مدینه، غالب بن عبد الله لیثی را با یکی از سریّهها روانه جنگ بنیسلیم و بنیغطفان کرد. این سریّه آنها را کشتند و اموالشان را به غنیمت گرفتند، و سه نفر از مسلمانان شهید شدند. و در نیمه ماه شوال بازگشتند. سپس غزوه بنی سویق روی داد و در ماه ذی الحجه سال دوم هجری عثمان بن
مظعون درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سنگی را به عنوان نشانه بر قبرش قرار داد. (1)
ص: 8
وَ قَالَ فِی الْمُنْتَقَی فِی السَّنَةِ الثَّانِیَةِ مَاتَ أُمَیَّةُ بْنُ الصَّلْتِ وَ کَانَ قَدْ قَرَأَ الْکُتُبَ الْمُتَقَدِّمَةَ وَ رَغِبَ عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ أُخْبِرَ أَنَّ نَبِیّاً یَخْرُجُ قَدْ أَظَلَّ زَمَانُهُ وَ کَانَ یُؤَمِّلُ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ النَّبِیَّ فَلَمَّا بَلَغَهُ خُرُوجُ رَسُولِ اللَّهِ کَفَرَ بِهِ حَسَداً وَ لَمَّا أَنْشَدَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شِعْرَهُ قَالَ آمَنَ لِسَانُهُ وَ کَفَرَ قَلْبُهُ (1) وَ ذَکَرَ غَزْوَةَ السَّوِیقِ فِی حَوَادِثِ السَّنَةِ الثَّالِثَةِ وَ ذَکَرَ أَنَّ غَیْبَتَهُ صلی الله علیه و آله فِیهَا کَانَتْ خَمْسَةَ أَیَّامٍ.
وَ قَالَ فِی الْکَامِلِ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ ثَلَاثٍ سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ جَمْعاً مِنْ بَنِی سَعْدِ بْنِ تَغْلِبَةَ (2) وَ بَنِی مُحَارِبِ بْنِ حَفْصَةَ (3) تَجَمَّعُوا لِیُصِیبُوا (4) فَسَارَ إِلَیْهِمْ فِی أَرْبَعِمِائَةٍ وَ خَمْسِینَ رَجُلًا فَلَمَّا صَارَ بِذِی الْقَصَّةِ بِفَتْحِ الْقَافِ وَ الصَّادِ الْمُهْمَلَةِ لَقِیَ رَجُلًا مِنْ تَغْلِبَةَ (5) فَدَعَاهُ إِلَی الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ الْمُشْرِکِینَ أَتَاهُمْ خَبَرُهُ فَهَرَبُوا إِلَی رُءُوسِ الْجِبَالِ فَعَادَ وَ لَمْ یَلْقَ کَیْداً وَ کَانَ مُقَامُهُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ لَیْلَةً وَ فِی تِلْکَ السَّنَةِ فِی جُمَادَی الْأُولَی غَزَا بَنِی سُلَیْمٍ بِنَجْرَانَ (6) وَ سَبَبُ هَذِهِ الْغَزْوَةِ أَنَّ جَمْعاً مِنْ بَنِی سُلَیْمٍ تَجَمَّعُوا بِنَجْرَانَ (7) مِنْ نَاحِیَةِ الْفُرْعِ فَبَلَغَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَارَ إِلَیْهِمْ فِی ثَلَاثِمِائَةٍ فَلَمَّا صَارَ إِلَی نَجْرَانَ (8) وَجَدَهُمْ قَدْ تَفَرَّقُوا
ص: 9
روایت5.
در المنتقی گوید: در سال دوم امیّه بن الصلت درگذشت. او کسی بود که کتابهای پیشین را خوانده بود و از عبادت بتها روی برتافته بود و به او خبر داده بودند که پیامبری ظهور میکند و زمان ظهورش نزدیک است و او امیدوار بود که خود، آن پیامبر باشد. هنگامی که خبر ظهور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او رسید از روی حسادت به آن حضرت کفر ورزید و چون شعر او را برای رسول خدا خواندند فرمود: زبانش ایمان آورد و قلبش کافر شد. (1)
و غزوه سویق را در رویدادهای سال سوم هجری آورده و ذکر کرده که دور بودن پیامبر از مدینه پنج روز بود.
روایت6.
در الکامل گوید: در محرم سال سوم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید که گروهی از بنی سعد بن تغلبه و بنی محارب بن حفصه گرد آمدهاند تا بر مسلمانان آسیب وارد کنند. پیامبر با چهار صد و پنجاه مرد جنگی به سوی آنها شتافت و چون به «ذی قصّه» - با فتحه قاف و صاد - رسید با مردی از بنی تغلبه برخورد کرد و او را به اسلام فرا خواند. آن شخص به اسلام گروید و به پیامبر اطلاع داد که مشرکان گزارش حرکت پیامبر را شنیده و به سوی قلههای کوهها گریختهاند. پیامبر بی آنکه جنگ کنند به مدینه بازگشت و اقامت او دوازده شب بود.
در این سال در جمادی الاول پیامبر به جنگ بنیسلیم به سوی نجران بیرون رفت. دلیل این جنگ آن بود که گروهی از بنی سلیم در نجران در منطقه «فرع» جمع شدند. خبر آن به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، پس با سیصد نفر به سوی آنها حرکت کرد و چون به نجران رسید دید که پراکنده شدهاند
ص: 9
فَانْصَرَفَ وَ لَمْ یَلْقَ کَیْداً وَ کَانَتْ غَیْبَتُهُ عَشْرَ لَیَالٍ وَ اسْتَخْلَفَ عَلَی الْمَدِینَةِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ (1).
وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ وَ الْکَازِرُونِیُّ دَخَلَ حَدِیثُ بَعْضِهِمْ فِی بَعْضٍ وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ قُتِلَ کَعْبُ بْنُ الْأَشْرَفِ مِنْ طَیِ ءٍ (2) وَ کَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنِی النَّضِیرِ وَ کَانَ قَدْ کَبُرَ عَلَیْهِ قَتْلُ مَنْ قُتِلَ بِبَدْرٍ مِنْ قُرَیْشٍ فَسَارَ إِلَی مَکَّةَ وَ حَرَّضَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَکَی عَلَی قَتْلَی بَدْرٍ وَ کَانَ یُشَبِّبُ (3) بِنِسَاءِ الْمُسْلِمِینَ حَتَّی آذَاهُمْ فَلَمَّا عَادَ إِلَی الْمَدِینَةِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ لِی بِابْنِ الْأَشْرَفِ فَإِنَّهُ قَدْ آذَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَامَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأْذَنْ لِی أَنْ أَقُولَ شَیْئاً قَالَ قُلْ فَاجْتَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَ سَلْکَانُ بْنُ سَلَامَةَ وَ قَیْسٌ (4) وَ هُوَ أَبُو نَائِلَةَ وَ الْحَارِثُ بْنُ أَوْسٍ (5) وَ کَانَ أَخَا کَعْبٍ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَ أَبُو عَبْسِ بْنُ جُبَیْرٍ (6) ثُمَّ قَدِمُوا إِلَی ابْنِ الْأَشْرَفِ فَجَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَتَحَدَّثَ مَعَهُ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ الْأَشْرَفِ (7) إِنِّی قَدْ جِئْتُکَ لِحَاجَةٍ فَاکْتُمْهَا عَلَیَّ قَالَ افْعَلْ قَالَ کَانَ قُدُومُ هَذَا الرَّجُلِ بَلَاءً عَادَتْنَا الْعَرَبُ وَ انْقَطَعَ عَنَّا السَّبِیلُ حَتَّی ضَاعَ عَنَّا الْعِیَالُ وَ جَهَدَتِ الْأَنْفُسُ (8) فَقَالَ کَعْبٌ قَدْ کُنْتُ أَخْبَرْتُکَ بِهَذَا قَالَ أَبُو نَائِلَةَ
ص: 10
و بیآنکه جنگی کرده باشد بازگشت. بیرون بودن آن حضرت از مدینه ده شب بود. و در این مدت عبد الله بن مکتوم را در مدینه به جانشینی خود گماشت. (1)
روایت7.
ابن اثیر و کازرونی در قولی که شامل کلام هر دو است گفتهاند: در این سال کعب بن اشرف از خاندان طی که مادرش از بنی نضیر بود، کشته شد. کشته شدن مشرکان قریش در جنگ بدر، بر او سخت گران آمد از این رو به مکه رفت و مردم را بر علیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شوراند و بر کشتهشدگان بدر گریست. او در شعر و چکامههایش نام زنان مسلمان را میآورد و این کار موجب آزار زنان مسلمان شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی کعب بن اشرف را از سر راه من برمیدارد؟ که او خداوند و پیامبرش را آزرده است. محمد بن مسلمه برخاست و گفت: ای رسول خدا آیا دوست داری من او را بکشم؟ فرمود: آری. گفت: اجازه بدهید چیزی بگویم. فرمود: بگو. پس محمد بن مسلمه و سلکان بن سلامه و قیس که کنیه او ابو نائله بود، و حارث بن اوس برادر رضاعی کعب، و ابو عبس بن جبیر گرد آمدند و به نزد کعب بن اشرف رفتند. محمد بن مسلمه آمد و با او به سخن گفتن پرداخت و گفت: ای ابن اشرف من برای کاری به نزد تو آمدهام، آن را بر من پوشیده بدار. گفت: چنین میکنم. گفت: آمدن این مرد برای عربها شوم بود زیرا راهها را بر ما بسته تا جایی که خانوادهمان تباه شده جانها به تنگ آمده است. کعب گفت: پیشتر تو را از این مساله آگاه کردم. ابو نائله گفت:
ص: 10
وَ أُرِیدُ أَنْ تَبِیعَنَا طَعَاماً وَ نَرْهَنَکَ وَ نُوثِقَ لَکَ أَ تُحْسِنُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ نَعَمْ ارْهَنُونِی نِسَاءَکُمْ قَالُوا کَیْفَ نَرْهَنُکَ نِسَاءَنَا وَ أَنْتَ أَجْمَلُ الْعَرَبِ قَالَ فَارْهَنُونِی أَبْنَاءَکُمْ قَالُوا کَیْفَ نَرْهَنُکَ أَبْنَاءَنَا فَیُسَبُّ أَحَدُهُمْ فَیُقَالُ رَهْنٌ بِوَسْقٍ أَوْ وَسْقَیْنِ هَذَا عَارٌ عَلَیْنَا وَ لَکِنَّا نَرْهَنُکَ اللَّأْمَةَ یَعْنِی السِّلَاحَ وَ أَرَادَ بِذَلِکَ أَنْ لَا یُنْکِرَ السِّلَاحَ إِذَا أَتَوْهُ بِهِ فَوَاعَدَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ فَأَتَی أَصْحَابَهُ وَ أَخْبَرَهُمْ فَأَخَذَ السِّلَاحَ وَ سَارُوا إِلَیْهِ وَ تَبِعَهُمُ (1) النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی بَقِیعِ الْغَرْقَدِ وَ دَعَا لَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی الْحِصْنِ هَتَفَ بِهِ أَبُو نَائِلَةَ وَ کَانَ کَعْبٌ قَرِیبَ عَهْدٍ بِعُرْسٍ فَوَثَبَ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ أَیْنَ تَخْرُجُ هَذِهِ السَّاعَةَ أَسْمَعُ صَوْتاً کَأَنَّهُ یَقْطُرُ مِنْهُ الدَّمُ قَالَ إِنَّمَا هُوَ أَخِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَ رَضِیعِی أَبُو نَائِلَةَ إِنَّ الْکَرِیمَ إِذَا دُعِیَ إِلَی طَعْنَةٍ بِلَیْلٍ لَأَجَابَ فَنَزَلَ إِلَیْهِمْ وَ تَحَدَّثَ مَعَهُمْ سَاعَةً وَ سَارُوا مَعَهُ إِلَی شِعْبِ الْعَجُوزِ ثُمَّ إِنَّ أَبَا نَائِلَةَ قَالَ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ رِیحاً أَطْیَبَ أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أَشَمَّ رَأْسَکَ قَالَ فَشَمَّهُ حَتَّی فَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً فَلَمَّا اسْتَمْکَنَ مِنْهُ أَخَذَ بِرَأْسِهِ وَ قَالَ اضْرِبُوا عَدُوَّ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ عَلَیْهِ أَسْیَافُهُمْ فَلَمْ یُغْنِ شَیْئاً قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ قَدْ کُنْتُ مَشْغُولًا فَأَخَذْتُهُ وَ قَدْ صَاحَ (2) عَدُوُّ اللَّهِ صَیْحَةً لَمْ یَبْقَ حَوْلَنَا حِصْنٌ إِلَّا أُوقِدَتْ عَلَیْهِ نَارٌ فَتَحَامَلْتُ عَلَیْهِ وَ قَتَلْتُهُ وَ قَدْ أَصَابَ (3) الْحَارِثَ بْنَ أَوْسٍ بَعْضُ أَسْیَافِنَا فَاحْتَمَلْنَاهُ وَ جِئْنَا بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرْنَاهُ بِقَتْلِ عَدُوِّ اللَّهِ فَتَفَلَ عَلَی جُرْحِ صَاحِبِنَا وَ عُدْنَا إِلَی أَهْلِنَا فَأَصْبَحْنَا وَ قَدْ خَافَتِ الْیَهُودُ فَلَیْسَ بِهَا یَهُودِیٌّ إِلَّا وَ هُوَ یَخَافُ عَلَی نَفْسِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ ظَفَرْتُمْ بِهِ مِنْ رِجَالِ یَهُودَ فَاقْتُلُوهُ فَوَثَبَ مُحَیِّصَةُ بْنُ مَسْعُودٍ عَلَی ابْنِ سُنَیْنَةَ الْیَهُودِیِ
ص: 11
میخواهیم که به ما طعام بفروشی و در نزد تو گِرَو بگذاریم و با تو پیمان محکم ببندیم، آیا در این کار با ما نیکی میکنی؟ گفت: آری، زنانتان را نزد من گرو بگذارید. گفتند: چگونه زنهایمان را نزد تو گرو بگذاریم حال آنکه تو زیباترین مرد عرب
هستی. گفت: پسرانتان را نزد من گرو بگذارید. گفتند: چگونه پسرانمان را نزد تو گرو بگذاریم که بعدا به آنها دشنام دهند و بگویند: پسرانشان را با یک یا دو وسق طعام گرو گذاشند، و این مساله بر ما ننگ است. ما سلاحهایان را پیش تو گرو میگذاریم. و مقصودش این بود که چون برای قرش به نزد کعب بیاید آن را ناآشنا نینگارد و بیمناک نگردد. پس به او وعده داد که با سلاح به طلب قرض بیاید. ابو نایله به نزد یارانش بازگشت و آنها را آگاه ساخت. یارانش سلاح برداشتند و به سوی او رهسپار شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا بقیع غرقد به دنبالشان رفت و برای آنها دعا کرد. چون به دژ کعب رسیدند ابو نائله کعب را صدا کرد. کعب تازه داماد بود، پس برخاست و زنش گفت: در این ساعت کجا میروی؟ صدایی میشنوم گویی از آن خون می چکد. کعب در جوابش گفت: برادرم محمد بن مسلمه و برادر رضاعی من ابو نائله هستند. و اگر شخص کریم و بزرگوار را به نیزه زدن فرا خوانند هر آیینه اجابت میکند. پس به نزد آنها فرود آمد و ساعتی با آنان سخن گفت و با هم به دره عجوز رفتند. سپس ابو نائله گفت: تا به امروز بویی به این خوشی ندیده بودم آیا اجازه میدهی سرت را ببویم؟ گوید: این کار را چند مرتبه انجام داد و چون او را در اختیار گرفت، سرش را گرفت و گفت: دشمن خدا را بزنید. شمشیرهای آنها دمادم فرود آمد ولی کاری از پیش نبرد. محمد بن مسلمه گوید: من مشغول بودم و او را گرفتم و دشمن خدا چنان فریادی کشید که در همه دژهای پیرامون ما آتش برافروخته شد. شمشیر را بر سینهاش فرو کردم و او را کشتم. در این میان یکی از شمشیرهای ما به حارث بن اوس خورد و زخمی شد. او را برداشتیم و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردیم و آن حضرت را از کشته شدن دشمن خدا آگاه ساختیم. پیامبر آب دهان بر زخم دوستمان مالید و ما به سوی خانواده خود بازگشتیم. چون به بامداد درآمدیم یهودیان شدیدا ترسیده بودند و هیچ یهودی نماند مگر اینکه بر جان خود بیمناک شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بر هر کدام از مردان یهود دست یافتید او را بکشید. پس محیصه بن مسعود بر ابن سنینه یهودی
ص: 11
وَ هُوَ مِنْ تُجَّارِ الْیَهُودِ فَقَتَلَهُ (1) فَقَالَ لَهُ أَخُوهُ خویصة حُوَیَّصَةُ وَ هُوَ مُشْرِکٌ یَا عَدُوَّ اللَّهِ قَتَلْتَهُ أَمَا وَ اللَّهِ لَرُبَّ شَحْمٍ فِی بَطْنِکَ مِنْ مَالِهِ (2) فَقَالَ مُحَیِّصَةُ لَوْ أَمَرَنِی بِقَتْلِکَ مَنْ أَمَرَنِی بِقَتْلِهِ لَقَتَلْتُکَ قَالَ فَوَ اللَّهِ إِنْ کَانَ لَأَوَّلِ إِسْلَامِ خویصة حُوَیَّصَةُ ثُمَّ أَسْلَمَ عَبَسُ بْنُ جُبَیْرٍ (3) وَ کَانَ قَتْلُ کَعْبٍ لِأَرْبَعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِیعٍ الْأَوَّلِ وَ فِی هَذَا الشَّهْرِ تَزَوَّجَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ أُمَّ کُلْثُومٍ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَنَی بِهَا فِی جُمَادَی الْآخِرَةِ (4).
وَ قَالَ الْکَازِرُونِیُّ وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ فِی شَعْبَانَ وَ کَانَتْ قَبْلَهُ تَحْتَ خُنَیْسِ بْنِ حُذَاقَةَ السَّهْمِیِّ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَتُوُفِّیَ عَنْهَا وَ فِیهَا تَزَوَّجَ صلی الله علیه و آله زَیْنَبَ بِنْتَ خُزَیْمَةَ وَ کَانَتْ تُسَمَّی فِی الْجَاهِلِیَّةِ أُمَّ الْمَسَاکِینِ وَ کَانَتْ عِنْدَ الطُّفَیْلِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُطَّلِبِ فَطَلَّقَهَا فَتَزَوَّجَهَا أَخُوهُ عُبَیْدَةُ فَقُتِلَ عَنْهَا یَوْمَ بَدْرٍ شَهِیداً فَتَزَوَّجَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ هَذِهِ السَّنَةِ وَ أَصْدَقَهَا اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أُوقِیَّةً وَ نَشّاً فَمَکَثَتْ عِنْدَهُ ثَمَانِیَةَ أَشْهُرٍ وَ تُوُفِّیَتْ وَ فِی هَذِهِ السَّنَةِ وُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ فِی النِّصْفِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ (5).
قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ وَ فِیهَا کَانَتْ غَزْوَةُ الْقَرَدَةِ (6) وَ فِیهَا فِی جُمَادَی الْآخِرَةِ قُتِلَ أَبُو رَافِعٍ سَلَّامُ بْنُ أَبِی الْحُقَیْقِ الْیَهُودِیُّ وَ کَانَ یُظَاهِرُ کَعْبَ بْنَ الْأَشْرَفِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا قُتِلَ ابْنُ الْأَشْرَفِ فَکَانَ قَتْلُهُ مِنَ الْأَوْسِ قَالَتِ الْخَزْرَجُ وَ اللَّهِ
ص: 12
که از بازرگانان یهود بود بتاخت و او را کشت. برادرش خویصه که مشرک بود به او گفت: ای دشمن خدا او را کشتی! به
خدا سوگند چه بسیار پیهای که در شکم توست از دارائی اوست. محیصه گفت: اگر کسی که مرا به کشتن او فرمان داده، به کشتن تو فرمان میداد، درنگ نمیکردم و تو را میکشتم. گوید: به خدا سوگند که این آغاز اسلام آوردن خویصه شد. سپس عبس بن جبیر اسلام آورد. و کشته شدن کعب در چهاردهم ربیع الاول بود.
و در این ماه عثمان بن عفان با دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ازدواج کرد و در ماه جمادی الثانی با او زفاف کرد. (1)
روایت8.
کازرونی گوید: در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با حفصه دختر عمر در شعبان ازدواج کرد. و حفصه پیش از این در زمان جاهلیت همسر حذاقه سهمی بود که همان زمان حذاقه فوت شد. و در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با زینب دختر خزیمه ازدواج کرد. زینب در در زمان جاهلیت ملقب به امّ الساکین (مادر بینوایان) بود و او پیشتر همسر طفیل بن حارث بن مطّلب بود که او را طلاق داد و برادرش عبیده با او ازدواج کرد. و در روز بدر عبیده شهید شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه رمضان همین سال با او ازدواج نمود و دوازده و نیم اوقیه مهریه او کرد. زینب هشت ماه در خانه پیامبر بود و بعد وفات یافت. و در این سال حسن بن علی علیهما السلام در نیمه ماه رمضان متولد شد. (2)
روایت9.
ابن اثیر گوید: همچنین در این سال غزوه «قرده» روی داد. و در این سال در ماه جمادی الثانی ابو رافع سلام بن ابی حقیق یهودی کشته شد. او به یاری کعب بن اشرف و بر علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کار میکرد. چون کعب بن اشرف کشته شد قاتلانش از اوس بودند. خزرجیان گفتند: به خدا سوگند
ص: 12
لَا یَذْهَبُونَ بِهَا عَلَیْنَا (1) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَتَذَاکَرَ الْخَزْرَجُ مَنْ یُعَادِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَابْنِ الْأَشْرَفِ فَذَکَرُوا ابْنَ أَبِی الْحُقَیْقِ وَ هُوَ بِخَیْبَرَ فَاسْتَأْذَنُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی قَتْلِهِ فَأَذِنَ لَهُمْ فَخَرَجَ إِلَیْهِ مِنَ الْخَزْرَجِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَتِیکٍ وَ مَسْعُودُ بْنُ سِنَانٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُنَیْسٍ وَ أَبُو قَتَادَةَ وَ خُزَاعِیُّ بْنُ الْأَسْوَدِ حَلِیفٌ لَهُمْ وَ أَمَرَ عَلَیْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَتِیکٍ فَخَرَجُوا حَتَّی قَدِمُوا خَیْبَرَ فَأَتَوْا دَارَ أَبِی رَافِعٍ لَیْلًا فَلَمْ یَدَعُوا بَاباً فِی الدَّارِ إِلَّا أَغْلَقُوهُ عَلَی أَهْلِهِ وَ کَانَ فِی عِلِّیَّةٍ (2) فَاسْتَأْذَنُوا عَلَیْهِ فَخَرَجَتِ امْرَأَتُهُ فَقَالَتْ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا مِنَ الْعَرَبِ نَلْتَمِسُ الْمِیرَةَ قَالَ (3) قَالَتْ ذَاکَ صَاحِبُکُمْ فَادْخُلُوا عَلَیْهِ فَلَمَّا دَخَلُوا أَغْلَقُوا بَابَ الْعِلِّیَّةِ وَ بَدَرُوهُ عَلَی فِرَاشِهِ فَصَاحَتِ الْمَرْأَةُ فَجَعَلَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ یُرِیدُ قَتْلَهَا فَیَذْکُرُ نَهْیَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إِیَّاهُمْ عَنْ قَتْلِ النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَیَکُفُّ عَنْهَا فَضَرَبُوهُ بِأَسْیَافِهِمْ وَ تَحَامَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُنَیْسٍ بِسَیْفِهِ فِی بَطْنِهِ حَتَّی أَنْفَذَهُ ثُمَّ خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ وَ کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَتِیکٍ سَیِّئَ الْبَصَرِ فَوَقَعَ مِنَ الدَّرَجَةِ فَوَثَبَتْ رِجْلُهُ وَثْباً شَدِیداً (4) وَ احْتَمَلُوهُ وَ رَجَعُوا (5) وَ طَلَبَتْهُمُ الْیَهُودُ فِی کُلِّ وَجْهٍ فَلَمْ یَرَوْهُمْ فَرَجَعُوا إِلَی صَاحِبِهِمْ فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ کَیْفَ نَعْلَمُ أَنَّ عَدُوَّ اللَّهِ قَدْ مَاتَ فَعَادَ بَعْضُهُمْ وَ دَخَلَ فِی النَّاسِ فَرَآهُ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ وَ هُوَ یَقُولُ قَدْ عَرَفْتُ صَوْتَ ابْنِ عَتِیکٍ ثُمَّ صَاحَتِ امْرَأَتُهُ وَ قَالَتْ مَاتَ وَ اللَّهِ قَالَ فَمَا سَمِعْتُ کَلِمَةً أَلَذَّ إِلَی نَفْسِی مِنْهَا ثُمَّ عَادَ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ أَخْبَرَهُمُ الْخَبَرَ وَ سَمِعَ صَوْتَ النَّاعِی یَقُولُ أَنْعَی أَبَا رَافِعٍ تَاجِرَ أَهْلِ الْحِجَازِ وَ سَارُوا حَتَّی قَدِمُوا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ اخْتَلَفُوا فِی قَتْلِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَاتُوا أَسْیَافَکُمْ فَجَاءُوا بِهَا فَنَظَرَ فِیهَا فَقَالَ لَسَیْفُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُنَیْسٍ هَذَا قَتَلَهُ أَرَی (6) أَثَرَ الطَّعَامِ (7).
ص: 13
با این کار نمیتوانند در نزد پیامبر بر ما ببالند. خزرجیان کسانی را به یاد میآوردند که مانند کعب اشرف با پیامبر خدا دشمنی میکردند. آنها ابن ابی حقیق را به یاد آوردند که در خیبر اقامت داشت. از پیامبر خدا برای کشن او دستور خواستند و پیامبر به آنها اجازه داد. از خزرجیان عبد الله بن عتیک و مسعود بن سنان و عبد الله بن انیس و ابو قتاده و خزاعیّ بن اسود همپیمان آنها رهسپار شدند. پیامبر عبد الله بن عتیک را فرمانده آنها کرد. آنها بیرون رفتند تا به خیبر رسیدند و شبانه به خانه ابو رافع رفتند. و بر هیچ دری در خانه او نگذشتند الا این که آن را بستند بر اهل خانه. ابو رافع در اتاق بالاخانه بود. از او اجازه ورود خواستند. زنش بیرون آمد و گفت: کیستید؟ گفتند: گروهی از عربها که غذا نیاز داریم. گفت: این دوست شما است، بر او وارد شوید. هنگامی که وارد خانه شدند درِ بالاخانه را بستند و او را در بسترش یافتند و بر او تاختند. زنش فریاد کشید. یکی از آنها خواست او را بکشد اما سفارش پیامبر را به یاد آورد که زنان و کودکان را نکشند. آنگاه از او دست برداشت. آنها با شمشیرهای خود بر او زدند و عبد الله بن انیس با شمشیرش بر او تاخت و آن را در شکمش فرو برد و او را خلاص کرد. سپس از پیش او بیرون آمدند. چشمان عبد الله بن عتیک به خوبی نمیدید و از پلهها پایین افتاد و پایش به شدت آسیب دید. او را حمل کرده و بازگشتند. یهودیان رو به هر سو آوردند و به دنبال آنها رفتند اما آنها را نیافتند. از این رو به سوی دوست خود بازگشتند. مسلمانان گفتند: چگونه بدانیم دشمن خدا مرده است؟ یکی از آنها بازگشت و به میان مردم رفت و او را دید که مردم در پیرامونش هستند و میگفت: من صدای ابن عتیک را شناختم. سپس زنش فریاد کشید و گفت: به خدا مرده است. گوید: به خدا سخنی از این خوشتر نشنیده بودم. پس به نزد یاران خود بازگشت و به آنها خبر مرگش را داد. او آواز گزارشگر مرگ را شنید که میگفت: خبر مرگ ابو رافع، بازرگان اهل حجاز را میآورم. آنان به راه افتادند تا به نزد پیامبر آمدند و در باره اینکه چه کسی او را کشته است به بحث و مجادله پرداختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شمشیرهای خود را بیاورید. آنها شمشیرها را آوردند. پیامبر به شمشیرها نگریست و در باره شمشیر عبد الله بن انیس گفت: این شخص او را کشته است که اثر غذا را در آن میبینم. (1)
ص: 13
آل عمران: «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ* إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ* وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ* إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ* بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ* وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ* لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ* لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ»(121-128)
(و قال تعالی): «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ* إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ* وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ* أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ* وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ* وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلًا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ* وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ»(139-146)
ص: 14
باب دوازدهم : غزوه احد و غزوه حمراء الاسد
آیات
- «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّیءُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * إِذْ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنکُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِیُّهُمَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ * وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ *إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَکْفِیکُمْ أَن یُمِدَّکُمْ رَبُّکُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُنزَلِینَ * بَلَی إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوکُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُسَوِّمِینَ * وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَی لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * لِیَقْطَعَ طَرَفًا مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنقَلِبُواْ خَآئِبِینَ * لَیْسَ لَکَ مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ.»(1)
{و [یاد کن] زمانی را که [در جنگ احد] بامدادان از پیش کسانت بیرون آمدی [تا] مؤمنان را برای جنگیدن، در مواضع خود جای دهی، و خداوند، شنوای داناست. آن هنگام که دو گروه از شما بر آن شدند که سستی ورزند با آنکه خدا یاورشان بود. و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند. و یقیناً خدا شما را در [جنگ] بدر- با آنکه ناتوان بودید- یاری کرد. پس، از خدا پروا کنید، باشد که سپاسگزاری نمایید. آن گاه که به مؤمنان می گفتی: «آیا شما را بس نیست که پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، یاری کند؟» آری، اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید، و با همین جوش [و خروش] بر شما بتازند، [همانگاه] پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یاری خواهد کرد. و خدا آن [وعده پیروزی] را، جز مژده ای برای
شما قرار نداد تا [بدین وسیله شادمان شوید و] دلهای شما بدان آرامش یابد، و یاری جز از جانب خداوند توانای حکیم نیست. تا برخی از کسانی را که کافر شده اند نابود کند، یا آنان را خوار سازد، تا نومید بازگردند. هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست یا [خدا] بر آنان می بخشاید، یا عذابشان می کند، زیرا آنان ستمکارند.}
- «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ * وَلِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ * وَلَقَدْ کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ * وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ * وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کِتَابًا مُّؤَجَّلاً وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ * وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَکَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ.» (2)
{و اگر مؤمنید، سستی مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید. اگر به شما آسیبی رسیده، آن قوم را نیز آسیبی نظیر آن رسید و ما این روزها [ی شکست و پیروزی] را میان مردم به نوبت می گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانی را که [واقعاً] ایمان آورده اند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانی بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمی دارد. و تا خدا کسانی را که ایمان آورده اند خالص گرداند و کافران را [به تدریج] نابود سازد. آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید، بی آنکه خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم بدارد؟ و شما مرگ را پیش از آنکه با آن روبرو شوید، سخت آرزو می کردید پس، آن را دیدید و [هم چنان] نگاه می کردید. و محمد، جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده
خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می دهد. و هیچ نفسی جز به فرمان خدا نمیرد. [خداوند، مرگ را] به عنوان سرنوشتی معین [مقرر کرده است]. و هر که پاداش این دنیا را بخواهد به او از آن می دهیم و هر که پاداش آن سرای را بخواهد از آن به او می دهیم، و به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد. و چه بسیار پیامبرانی که همراه او توده های انبوه، کارزار کردند و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند و تسلیم [دشمن] نگردیدند، و خداوند، شکیبایان را دوست دارد.}
ص: 14
(إلی قوله تعالی): «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ* بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ* سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ* وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ* إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ* ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ* إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ* یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّی لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ* وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ* وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ* فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ* إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ* وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»(149-161)
ص: 15
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ الَّذِینَ کَفَرُواْ یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ * بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ * سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ * وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ * إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غُمَّاً بِغَمٍّ لِّکَیْلاَ تَحْزَنُواْ عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ * ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَآئِفَةً مِّنکُمْ وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کَانُواْ غُزًّی لَّوْ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ * وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ * وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَی الله تُحْشَرُونَ * فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا
عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ * إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ * وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ.(1)
{ ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از کسانی که کفر ورزیده اند اطاعت کنید، شما را از عقیده تان بازمی گردانند و زیانکار خواهید گشت. آری، خدا مولای شماست، و او بهترین یاری دهندگان است. به زودی در دلهای کسانی که کفر ورزیده اند بیم خواهیم افکند، زیرا چیزی را با خدا شریک گردانیده اند که بر [حقانیت] آن، [خدا] دلیلی نازل نکرده است. و جایگاهشان آتش است، و جایگاه ستمگران چه بد است. و [در نبرد احد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن گاه که به فرمان او، آنان را می کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنایم را] به شما نشان داد، نافرمانی نمودید. برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد. سپس برای آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت، و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضل است. [یاد کنید] هنگامی را که در حال گریز [از کوه] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند. پس [خداوند] به سزای [این بی انضباطی] غمی بر غمتان [افزود]، تا سرانجام بر آنچه از کف داده اید و برای آنچه به شما رسیده است اندوهگین نشوید، و خداوند از آنچه می کنید آگاه است. سپس [خداوند] بعد از آن اندوه، آرامشی [به صورت] خواب سبکی، بر شما فرو فرستاد، که گروهی از شما را فرا گرفت، و گروهی [تنها] در فکر جان خود بودند و درباره خدا، گمانهای ناروا، همچون گمانهای [دوران] جاهلیت می بردند. می گفتند: «آیا ما را در این کار اختیاری هست؟» بگو: «سررشته کارها [شکست یا پیروزی]، یکسر به دست خداست.» آنان چیزی را در دلهایشان پوشیده می داشتند،
که برای تو آشکار نمی کردند. می گفتند: «اگر ما را در این کار اختیاری بود، [و وعده پیامبر واقعیت داشت،] در اینجا کشته نمی شدیم.» بگو: «اگر شما در خانه های خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعاً [با پای خود] به سوی قتلگاههای خویش می رفتند. و [اینها] برای این است که خداوند، آنچه را در دلهای شماست، [در عمل] بیازماید و آنچه را در قلبهای شماست، پاک گرداند و خدا به راز سینه ها آگاه است. روزی که دو گروه [در احد] با هم رویاروی شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه [از گناه] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید. و قطعاً خدا از ایشان درگذشت زیرا خدا آمرزگار بردبار است. ای کسانی که ایمان آورده اید، همچون کسانی نباشید که کفر ورزیدند و به برادرانشان- هنگامی که به سفر رفته [و در سفر مردند] و یا جهادگر شدند [و کشته شدند]، گفتند: «اگر نزد ما [مانده] بودند، نمی مردند و کشته نمی شدند.» [شما چنین سخنانی مگویید] تا خدا آن را در دلهایشان حسرتی قرار دهد. و خدا [ست که] زنده می کند و می میراند، و خدا [ست که] به آنچه می کنید بیناست. و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، قطعاً آمرزش خدا و رحمت او از [همه] آنچه [آنان] جمع می کنند بهتر است. و اگر [در راه جهاد] بمیرید یا کشته شوید، قطعاً به سوی خدا گردآورده خواهید شد. پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار [ها] با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست می دارد. اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما غالب نخواهد شد و اگر دست از یاری شما بردارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد کرد؟ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند. و هیچ پیامبری را نَسِزَد که خیانت ورزد، و هر کس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیاید آن گاه به هر کس [پاداش] آنچه کسب کرده، به تمامی داده می شود، و بر آنان ستم نرود.}
ص: 15
(إلی قوله تعالی): «أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قُلْتُمْ أَنَّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ* وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ* وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ* الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ* وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ* یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ *الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ* الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ* فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ* إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ* وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»(165-176)
النساء: «فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا»(88)
(و قال تعالی): «وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً»(104)
الأنفال: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ»(36)
قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ أی اذکر یا محمد إذ خرجت من المدینة غدوة تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ أی تهیّئ
ص: 16
- أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ
الْمُؤْمِنِینَ * وَلْیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُواْ وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَّتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ * الَّذِینَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ * وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ *فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ * یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ * الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَواْ أَجْرٌ عَظِیمٌ * الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ * فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ * إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * وَلاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَن یَضُرُّواْ اللّهَ شَیْئاً یُرِیدُ اللّهُ أَلاَّ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ. (1)
{آیا چون به شما [در نبرد احد] مصیبتی رسید- [با آنکه در نبرد بدر] دو برابرش را [به دشمنان خود] رساندید- گفتید: «این [مصیبت] از کجا [به ما رسید]؟» بگو: «آن از خود شما [و ناشی از بی انضباطی خودتان] است.» آری! خدا به هر چیزی تواناست. و روزی که [در احد] آن دو گروه با هم برخورد کردند، آنچه به شما رسید به اذن خدا بود [تا شما را بیازماید] و مؤمنان را معلوم بدارد. همچنین کسانی را که دو رویی نمودند [نیز] معلوم بدارد. و به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید.» گفتند: «اگر جنگیدن می دانستیم مسلماً از شما پیروی می کردیم.» آن روز، آنان به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان. به زبانِ خویش چیزی می گفتند که در دلهایشان نبود، و خدا به آنچه می نهفتند داناتر است. همان کسانی که [خود در خانه] نشستند و در باره دوستان خود گفتند: «اگر از ما پیروی می کردند کشته نمی شدند.» بگو: «اگر راست می گویید مرگ را از خودتان دور کنید.» هرگز
کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادی می کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند. بر نعمت و فضل خدا و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی گرداند، شادی می کنند. کسانی که [در نبرد احد] پس از آنکه زخم برداشته بودند، دعوت خدا و پیامبر [او] را اجابت کردند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری کردند پاداشی بزرگ است. همان کسانی که [برخی از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان برای [جنگ با] شما گرد آمده اند پس، از آن بترسید.» و [لی این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگری است.» پس با نعمت و بخششی از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالی که هیچ آسیبی به آنان نرسیده بود، و هم چنان خشنودی خدا را پیروی کردند، و خداوند دارای بخششی عظیم است. در واقع، این شیطان است که دوستانش را می ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید. و کسانی که در کفر می کوشند، تو را اندوهگین نسازند که آنان هرگز به خدا هیچ زیانی نمی رسانند. خداوند می خواهد در آخرت برای آنان بهره ای قرار ندهد، و برای ایشان عذابی بزرگ است.}
- فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً. (2)
{شما را چه شده است که در باره منافقان، دو دسته شده اید؟ با اینکه خدا آنان را به [سزای] آنچه انجام داده اند سرنگون کرده است. آیا می خواهید کسی را که خدا در گمراهی اش وانهاده است به راه آورید؟ و حال آنکه هر که را خدا در گمراهی اش وانهد هرگز راهی برای [هدایتِ] او نخواهی یافت.}
- وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یَرْجُونَ وَکَانَ اللّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا. (3)
{و در تعقیبِ گروه [دشمنان] سستی نورزید. اگر شما درد می کشید، آنان [نیز] همان گونه که شما درد می کشید، درد می کشند، و حال آنکه شما چیزهایی از خدا امید دارید که آنها امید ندارند، و خدا همواره دانای سنجیده کار است.}
- إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ. (4)
{ بی گمان، کسانی که کفر ورزیدند، اموال خود را خرج می کنند تا [مردم را] از راه خدا بازدارند. پس به زودی [همه] آن را خرج می کنند، و آن گاه حسرتی بر آنان خواهد گشت سپس مغلوب می شوند.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله گوید: بیاد آورد ای محمد «إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ» یعنی: به یاد آور ای محمد وقتی در بامدادان از مدینه بیرون شدی. «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ»
ص: 16
للمؤمنین مواطن القتال أو تجلسهم و تقعدهم فی مواضع القتال لیقفوا فیها و لا یفارقوها و اختلف فی أیّ یوم کان ذلک فقیل یوم أحد عن ابن عباس و أکثر المفسرین (1) و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام و قیل کان یوم الأحزاب عن مقاتل و قیل یوم بدر عن الحسن وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لما یقوله النبیّ صلی الله علیه و آله عَلِیمٌ بما یضمرونه إِذْ هَمَّتْ أی عزمت طائِفَتانِ مِنْکُمْ أی من المسلمین أَنْ تَفْشَلا أی تجبنا و هما بنو سلمة و بنو حارثة حیّان من الأنصار عن ابن عباس و أکثر المفسّرین (2) و عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیه السلام و قال الجبائیّ نزلت فی طائفة من المهاجرین و طائفة من الأنصار و کان سبب همّهم بالفشل أن عبد الله بن أبی سلول دعاهما إلی الرجوع إلی المدینة عن لقاء المشرکین یوم أحد فهما به و لم یفعلاه وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما أی ناصرهما و یروی (3) عن جابر بن عبد الله أنه قال فینا نزلت و ما أحبّ أنها لم تکن لقوله وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما و قال بعض المحقّقین هذا همّ خطرة لا همّ عزیمة لأن الله سبحانه مدحهما و أخبر أنه ولیهما و لو کان همّ عزیمة لکان ذمّهم أولی. (4) أقول ثم روی الطبرسیّ قصّة غزوة أحد عن أبی عبد الله علیه السلام مثل ما سیأتی فی روایة علی بن إبراهیم ثم قال و روی أبو إسحاق (5) و السدّیّ و الواقدیّ و ابن جریح (6) و غیرهم قالوا کان المشرکون نزلوا بأحد یوم الأربعاء فی شوال سنة
ص: 17
برای مؤمنان جایگاه برای جنگ آماده میساختی یا اینکه در سنگرگاههای جنگ آنها را مینشاندی تا در آنها توقف کنند و از جای خود جدا نشوند. در اینکه این مطلب در چه روزی بود اختلاف است. ابن عباس و بیشتر مفسران گویند: روز احد بوده و این مطلب نیز از امام باقر علیه السلام روایت شده است. و گفته اند: روز احزاب بوده (از مقاتل) و حسن آن را جنگ بدر دانسته است. «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» یعنی آنچه را پیامبر میگوید شنواست. «عَلِیمٌ» داناست به آنچه در دل پنهان میدارند. «إِذْ هَمَّتْ» یعنی عزم و قصد کردند. «طائِفَتانِ مِنْکُمْ» یعنی دو گروه از شما مسلمین. «أَنْ تَفْشَلا» که بترسند. و دو طائفه یکی بنو سلمه بود و دیگری بنو حارثه که دو طائفه از قبیله انصار بودند (از ابن عباس و بیشتر مفسران) و از امام باقر و امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است. جبایی گوید: دو طایفه یکی از مهاجران و یکی از انصار بودند و علت تصمیم آنها بر نزاع این بود که عبد اللَّه بن ابی سلول در روز احد به آنان گفت که دست از جنگ با مشرکان بردارند و به مدینه
بازگردند و آنها نیز به این کار تصمیم گرفتند ولی انجام ندادند. «وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما» و خدا یاور آنان است. از جابر بن عبد اللَّه روایت شده که گوید: آیه درباره ما (انصار) نازل شده و نازل نشدن آن هم محبوب ما نبود زیرا «و اللَّه ولیهما» در این آیه است (که مدح ما را میرساند).
بعضی از محققان گفته اند: این همّ و اراده خاطره ای بود که به فکرشان گذشت نه عزم و اراده قطعی، زیرا خداوند آنها را در عین این تصمیم مدح گفته و اگر همّ و تصمیم قطعی بود ذمّ آنها اولی از مدح بود.
میگویم: طبرسی داستان غزوه احد را از امام صادق بر منوالی که در روایت علی بن ابراهیم خواهد آمد، روایت کرده سپس گوید: ابن ابی اسحاق و سدی و واقدی و ابن جریح و دیگران روایت کنند که مشرکان روز چهار شنبه به احد وارد شدند (در شوال سال
ص: 17
ثلاث من الهجرة و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله إلیهم یوم الجمعة و کان القتال یوم السبت للنصف من الشهر و کسرت رباعیّته صلی الله علیه و آله و شجّ وجهه (1) ثم رجع المهاجرون و الأنصار بعد الهزیمة و قد قتل من المسلمین سبعون و شدّ رسول الله بمن معه حتی کشفهم و کان الکفار مثّلوا بجماعة و کان حمزة أعظم مثلة و ضربت ید طلحة فشلّت. (2) و قال فی قوله أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ هو إخبار بأن النبیّ صلی الله علیه و آله قال لقومه أ لن یکفیکم یوم بدر أن جعل ربکم ثلاثة آلاف من الملائکة مددا لکم و قیل إن الوعد بالإمداد بالملائکة کان یوم أحد وعدهم الله المدد إن صبروا مُنْزَلِینَ أی من السماء بَلی تصدیق بالوعد أی یفعل کما وعدکم و یزیدکم إِنْ تَصْبِرُوا أی علی الجهاد و علی ما أمرکم الله وَ تَتَّقُوا معاصی الله و مخالفة رسوله وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا أی رجع المشرکون إلیکم من جهتهم (3) هذا و قیل من غضبهم هذا و کانوا قد غضبوا یوم أحد لیوم بدر مما لقوا فهو من فور الغضب أی غلیانه یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ أی یعطکم مددا لکم و نصرة و إنما قال ذلک لأن الکفار فی غزاة أحد ندموا بعد انصرافهم لم لم یعبروا علی المدینة (4) و همّوا بالرجوع فأوحی الله إلی نبیه أن یأمر أصحابه بالتهیّؤ للرجوع إلیهم و قال لهم إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ثم قال إن صبرتم علی الجهاد و راجعتم الکفار أمدکم الله بخمسة آلاف من الملائکة مسوّمین فأخذوا فی الجهاد و خرجوا یتبعون الکفار علی ما بهم من الجراح و أخبر المشرکون من رسول الله صلی الله علیه و آله أنه یتبعکم (5) فخاف المشرکون
ص: 18
سوم هجری) و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روز جمعه به سوی آنها رفت و جنگ در روز شنبه در نیمه ماه واقع شد. در این جنگ دندان پیامبر شکست و صورتش مجروح شد. سپس مهاجرین پس از شکست بازگشتند و از مسلمین هفتاد نفر کشته شدند. و کفار بدنهای عده ای از شهیدان را مثله کرده بودند که حمزه بیش از همه مثله شده بود و دست طلحه مضروب گشت و فلج شد.(1)
در تفسیر این فرموده خداوند: «أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ» گوید: این آیه خبر می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به یاران خود گفته بود: «آیا شما را بس نیست که پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، یاری کند؟» و گفته شده: وعده به کمک فرشتگان در روز احد است و خداوند به ایشان وعده داد که اگر صبر کنند فرشتگان را به مددشان فرستد. «مُنْزَلِینَ» یعنی خداوند فرشتگان را از آسمان فرستاد. «بَلی» تصدیق وعده است یعنی خداوند همانطور که به شما وعده داد عمل خواهد کرد. «إِنْ تَصْبِرُوا» اگر بر جهاد و انجام امر خدا صبور باشید «وَ تَتَّقُوا» و از گناهان و مخالفت پیامبر بپرهیزید. «وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا» و اگر مشرکین از همین راه به سوی شما برگردند. برخی
گویند: یعنی از خشم خود که مشرکان در روز احد به خاطر شکست روز بدر در خشم بودند. این کلمه از «فور الغضب» به معنای جوشش خشم میباشد. «یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ» یعنی به شما نصرت خواهد داد و این سخن از آنجاست که قریش پس از بازگشت از جنگ پشیمان شدند که چرا مدینه را نگرفتند و زود قصد مراجعت نمودند. پس خداوند به پیامبرش وحی فرمود که اصحاب را امر کند تا آماده بازگشت به سوی مشرکان شوند و به ایشان فرمود: «اگر به شما جراحتی رسیده به کفار نیز مثل آن رسیده» و بعد فرمود: «اگر بر جهاد پایداری کنید و به سوی دشمن برگردید خداوند شما را با پنج هزار فرشته کمک میکند. پس مسلمین با این وعده با همه جراحاتی که داشتند برای تعقیب و اخراج کفار بیرون شدند. کسی این خبر را به مشرکان رسانید. مشرکان ترسیدند
ص: 18
إن رجعوا أن تکون الغلبة للمسلمین و أن یکون قد التأم إلیهم من کان تأخّر عنهم و انضمّ إلیهم غیرهم فدسّوا نعیم بن مسعود الأشجعیّ حتی یصدّهم بتعظیم أمر قریش و أسرعوا فی الذهاب إلی مکة و کفی الله المسلمین أمرهم و لذلک قال قوم من المفسرین إن جمیعهم ثمانیة آلاف و قال الحسن إن جمیعهم خمسة آلاف منهم ثلاثة آلاف المنزلین علی أن الظاهر یقتضی أن الإمداد بثلاثة آلاف کان یوم بدر (1) ثم استأنف حکم یوم أحد فقال بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا أی إن رجعوا إلیکم بعد انصرافکم أمدکم رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ و هذا قول البلخی رواه عن عکرمة (2) قال لم یمدوا یوم أحد و لا بملک واحد و علی هذا فلا تنافی بین الآیتین مُسَوِّمِینَ أی معلمین أو مرسلین وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ أی ما جعل الله الإمداد و الوعد به إلا بشارة لکم وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ فلا تخافوا کثرة عدد العدو وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ معناه أن الحاجة إلی الله سبحانه لازمة فی المعونة و إن أمدکم بالملائکة فلا استغناء لکم عن معونته طرفة عین. (3) و قال البیضاوی و هو تنبیه علی أنه لا حاجة فی نصرهم إلی مدد و إنما أمدهم و وعد لهم (4) بشارة لهم و ربطا علی قلوبهم من حیث إن نظر العامة إلی الأسباب أکثر و أحث علی أن لا یبالوا بمن تأخر عنهم. (5) لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا قال الطبرسی اختلف فی وجه اتصاله بما قبله فقیل یتصل بقوله وَ ما
ص: 19
نکند در این بار غلبه از آن مسلمانان باشد و کسانی که از جنگ خودداری کرده بودند به آنان پیوسته باشند و عده دیگری هم به کمک آنها ملحق شوند. از این رو نعیم بن مسعود را فرستادند تا برای مسلمین از عظمت لشگر قریش سخن گوید و ایشان را بترساند و خود به سرعت به مکه بازگشتند. و به این وسیله خداوند شرّشان از سر مسلمین بگردانید و از اینجهت بعضی مفسران گفته اند که روی هم هشت هزار فرشته بودند و حسن گفته که پنج هزار بوده که سه هزار از ایشان فرود آمده اند ولی ظاهر کلام میرساند که کمک با سه هزار فرشته در روز بدر بوده است. و خداوند پس از این جمله داستان احد را یاد مینماید که «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا» یعنی اگر پس از انصراف شما، بازگشتند، «یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِین» و این سخن بلخی است و از عکرمه روایت کرده که گوید: در روز احد حتی با یک فرشته نیز یاری نشدند. بر این اساس میان دو آیه منافاتی وجود ندارد. «مُسَوِّمِینَ» یعنی معلّمین (علامت و نشانه داشتند) یا مرسلین (فرستاده شده). «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ» یعنی خداوند فرستادن ملائکه و وعده کمک به وسیله فرشتگان را قرار نداد مگر برای بشارت شما تا «وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم» و از بسیاری سپاه دشمن و کمی عدد خود نهراسید. «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّه» یعنی نیاز به خدا
در کمک همواره با شما هست و اگر فرشتگان را به کمک شما فرستاد از کمک او باز هم یک لحظه بی نیاز نیستید.
بیضاوی گوید: این آیه هشداری است بر اینکه در یاری آنها به هیچ مددی نیاز نیست، و در واقع آنان را مدد رساند و به آنان وعده داد تا به عنوان بشارت و دلگرمی برای آنان باشد. از این جهت که عامه مردم نظرشان بیشتر به اسباب است و تاکید دارد بر این که اعتنا نکنند به این که چه کسانی از جنگ رفتن تخلف کرده و به جنگ نرفتند.
«لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا» طبرسی گوید: در وجه ارتباط این آیه به ما قبل چند قول است: 1- این قسمت متصل است به «وَ مَا
ص: 19
النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ أی أعطاکم الله هذا النصر لیقطع طائفة من الذین کفروا بالقتل و الأسر و قیل هو متصل بقوله وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ و قیل معناه ذلک التدبیر لِیَقْطَعَ طَرَفاً أی قطعه منهم و المعنی لیهلک طائفة منهم و قیل لیهدم رکنا من أرکان الشرک بالأسر و القتل فأما الیوم الذی وقع فیه ذلک فیوم بدر (1) و قیل هو یوم أحد قتل فیه ثمانیة عشر رجلا أَوْ یَکْبِتَهُمْ أی یخزیهم بالخیبة مما أملوا من الظفر بکم و قیل یردهم عنکم منهزمین و قیل یصرعهم علی وجوههم و قیل یظفرکم علیهم و قیل یلعنهم و قیل یهلکهم فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ لم ینالوا مما أملوا شیئا لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ قیل هو متصل بقوله وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ أی لیس لک و لا لغیرک من هذا النصر شی ء و قیل إنه اعتراض بین الکلامین و قوله أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ متصل بقوله لِیَقْطَعَ طَرَفاً فالتقدیر لیقطع طرفا منهم أو یکبتهم أو یتوب علیهم أو یعذبهم فإنهم قد استحقوا العقاب و لیس لک من هذه الأربعة شی ء و ذلک إلی الله تعالی.
و اختلف فی سبب نزوله فروی عن أنس بن مالک و ابن عباس و الحسن و قتادة و الربیع أنه لما کان من المشرکین یوم أحد من کسر رباعیّة الرسول صلی الله علیه و آله و شجّه حتی جرت الدماء علی وجهه فقال کیف تفلح قوم نالوا هذا من نبیّهم و هو مع ذلک حریص علی دعائهم إلی ربّهم فأعلمه الله سبحانه أنه لیس إلیه فلاحهم و أنه لیس إلیه إلا أن یبلغ الرسالة و یجاهد حتی یظهر الدین و إنما ذلک إلی الله و کان الذی کسر رباعیّته و شجّه فی وجهه عتبة بن أبی وقاص فدعا علیه بأن لا یحول علیه الحول حتی یموت کافرا فمات کافرا قبل حول الحول (2) و أدمی وجهه رجل من هذیل یقال له عبد الله بن قمیئة فدعا علیه فکان حتفه أن سلط الله علیه تیسا فنطحه حتی قتله
وَ رُوِیَ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله کَانَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَ
ص: 20
النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و معنی چنین میشود: خداوند این نصرت را به شما داد تا گروهی از کافران به دست شما با قتل و اسارت ریشه کن شوند. 2- گفته شده: متصل است به «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ» 3- گفته شده: این کمک خدا به شما برای این بوده تا «لیقطع طرفاً» یعنی: طایفه ای از مشرکان هلاک شوند. 4- و بعضی گفته اند: یعنی تا رکنی از ارکان شرک با قتل و اسارت منهدم شود. و اما روزی که خداوند در آن طائفه ای از مشرکان را از بین برد روز بدر بود و گفته اند: روز احد بوده که هجده تن از بزرگان آنها کشته شدند. «أَوْ یَکْبِتَهُمْ» یعنی آنها را با خسران و ناامیدی از پیروزی بر شما ذلیل سازد و گفته شده: یعنی آنها را با شکست و هزیمت از شر شما رفع کند. و گفته اند یعنی: خداوند آنها را به روی در اندازد. و گفته اند: یعنی شما را بر آنها پیروز گرداند. و گفتهاند: یعنی خداوند آنان را نفرین کند. و برخی گویند: یعنی آنها را هلاک گرداند. «فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ» یعنی بی آنکه به هیچ وجه به آرزوی خود برسند ذلیل و ناامید برگردند. «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ» گفته اند این آیه متصل است به «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و معنی چنین است: برای تو و غیر تو از این نصرت چیزی نیست. و بعضی گفته اند: جمله معترضه است و «أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ» که پس از این جمله است متصل به «لِیَقْطَعَ طَرَفاً ...» میباشد و تقدیر چنین است: و یا ایشان را هلاک کند یا توبه کنند یا عذابشان نماید که مستحق عذابند و برای تو نیست یکی از این چیزها بلکه مربوط به خداوند متعال است.
در سبب نزول این آیه اختلاف است: از انس و ابن عباس و حسن و قتاده و ربیع روایت شده که: چون در روز احد آن جنایات از مشرکان صادر شد از شکستن دندان پیامبر و مجروح ساختن صورت مبارکش چنان که خون بر چهره اش جاری شد، حضرت فرمود: «مردمی که با پیامبر خود این کنند چگونه رستگار گردند» ولی با این حال بر دعوت ایشان به سوی خدا حریص بود خداوند به او فهمانید که رستگاری آنان به دست او نیست بلکه فقط بر اوست که رسالت را تبلیغ کند و با آنان مجاهده نماید تا دین علنی شود و در حقیقت رستگاری به دست خداوند است. کسی که دندان پیامبر را شکست و چهرهاش را زخمی نمود، عتبة بن ابی وقاص بود که حضرت بر او نفرین فرمود که قبل از پایان سال کافر بمیرد و هم چنان شد. و آن کس که چهره اش را خونین کرده بود عبد اللَّه قمیه هذیلی بود که حضرت او را نیز نفرین کرد خداوند قوچی را بر او مسلط کرد تا بر او شاخی بزد و او را بکشت. روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خون از جبین خود میسترد
ص: 20
یَقُولُ اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ.
فعلی هذا یمکن أن یکون صلی الله علیه و آله علی وجل من عنادهم و إصرارهم علی الکفر فأخبر سبحانه أنه لیس إلیه إلا ما أمر به من تبلیغ الرسالة و دعائهم إلی الهدی و ذلک مثل قوله تعالی لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (1) و قیل إنه صلی الله علیه و آله استأذن ربه تعالی فی یوم أحد فی الدعاء علیهم فنزلت الآیة فلم یدع علیهم بعذاب الاستیصال و إنما لم یؤذن له فیه لما کان المعلوم من توبة بعضهم و قیل أراد رسول الله صلی الله علیه و آله أن یدعو علی المنهزمین عنه من أصحابه یوم أحد فنهاه الله عن ذلک و تاب علیهم أی (2) لیس لک أن تلعنهم و تدعو علیهم و قیل
لَمَّا رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (3) مَا فُعِلَ بِأَصْحَابِهِ وَ بِعَمِّهِ حَمْزَةَ مِنَ الْمُثْلَةِ مِنْ جَدْعِ الْأُنُوفِ وَ الْأُذُنِ وَ قَطْعِ الْمَذَاکِیرِ قَالَ (4) لَئِنْ أَدَالَنَا اللَّهُ مِنْهُمْ لَنَفْعَلَنَّ بِهِمْ مِثْلَ مَا فَعَلُوا وَ لَنُمَثِّلَنَّ بِهِمْ مُثْلَةً لَمْ یُمَثِّلْهُمْ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ بِأَحَدٍ قَطُّ.
فنزلت الآیة و قیل نزلت فی أهل بئر معونة و هم سبعون رجلا من قرّاء أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و أمیرهم المنذر بن عمرو بعثهم رسول الله صلی الله علیه و آله إلی بئر معونة فی صفر سنة أربع من الهجرة علی رأس أربعة أشهر من أحد لیعلّموا الناس القرآن و العلم فقتلهم جمیعا عامر بن الطفیل و کان فیهم عامر بن فهیرة مولی أبی بکر فوجد رسول الله صلی الله علیه و آله من ذلک وجدا شدیدا و قنت علیهم شهرا فنزلت و الأصحّ أنها نزلت فی أحد و إنما قال لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ مع أن له صلی الله علیه و آله أن یدعوهم إلی الله و یؤدی إلیهم ما أمره بتبلیغه لأن معناه لیس لک شی ء من أمر عقابهم أو استیصالهم أو الدعاء علیهم أو لعنهم حتی یقع (5) إنابتهم أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أی یلطف لهم بما یقع معه توبتهم أو یقبل توبتهم إذا تابوا
ص: 21
و میفرمود: «بار خدایا قوم مرا هدایت کن که نادانند.» و با این توجیه ممکن است پیامبر از عناد ایشان میترسید که بر کفر اصرار میورزیدند. و خداوند به او خبر داد که بر او نیست جز تبلیغ رسالت و دعوت آنان به هدایت. و این آیه نظیر آیه دیگر است: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِین»(1)
{شاید تو از اینکه [مشرکان] ایمان نمی آورند، جان خود را تباه سازی} و بعضی گفته اند: پیامبر از خداوند در روز احد اجازه خواست که بر مشرکان نفرین کند و این آیه نازل شد و حضرت بر ایشان نفرین نکرد که به عذاب و نابودی دچار شوند و چون نزد حق معلوم بود که عده ای توبه خواهند کرد به وی اجازه چنین نفرینی نداد. و گفته شده: پیامبر خواست در جنگ احد بر مسلمانانی که فرار کردند نفرین کند خداوند او را از این کار نهی فرمود و توبه ایشان را قبول فرمود. یعنی نباید آنها را نفرین و لعن کنی. برخی گویند: چون پیمبر اکرم اعمال وحشیانه مشرکین از قبیل مثله کردن عمویش حمزه و اصحاب را دید فرمود» اگر خداوند مرا بر آنها پیروز گرداند همین کارها را با آنها
خواهم کرد و چنان آنها را مثله کنم که تا کنون در عرب کس نکرده باشد.» پس این آیه نازل شد. و گفته اند: درباره اهل بئر معونه که هفتاد تن بوده اند و از قاریان اصحاب پیامبر بودند، نازل شد. فرمانده آنها منذر بن عمرو بود که حضرت آنها را در ماه صفر سال چهارم هجری پس از چهار ماه از جنگ احد به بئر معونه فرستاد تا به مردم قرآن و علم آموزند. عامر بن طفیل همه آنها را کشت و در میان آنها عامر بن فهیرۀ غلام ابو بکر نیز بود. پیامبر از این مساله سخت ناراحت شد و یک ماه بر ایشان نفرین کرد پس این آیه نازل شد. صحیح این است که این آیه در احد نازل شده باشد. خداوند فرموده است: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شیء» با اینکه بر پیامبر است که آنان را به سوی خدا دعوت کند و امر ابلاغ رسالت را به انجام رساند. زیرا معنی این است که: بر تو نیست (یعنی به اختیار تو نیست) هیچ چیز از عقاب و استیصال و لعن و نفرین بر آنان تا زمانی که توبه کنند. «أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ» یعنی به آنها لطف میکند و توفیق توبه به آنان میدهد پس توبه ایشان را به لطف خود می پذیرد. یا بدین معنی که اگر توبه کنند قبول میفرماید.
ص: 21
أَوْ یُعَذِّبَهُمْ إن لم یتوبوا فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ أی یستحقون العذاب بظلمهم. (1) و قال رحمه الله فی قوله تعالی وَ لا تَهِنُوا قیل نزلت الآیة تسلیة للمسلمین لما نالهم یوم أحد من القتل و الجراح عن الزهری و قتادة و ابن نجیح (2) و
قِیلَ لَمَّا انْهَزَمَ الْمُسْلِمُونَ فِی الشِّعْبِ وَ أَقْبَلَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِخَیْلِ الْمُشْرِکِینَ یُرِیدُ أَنْ یَعْلُوَ عَلَیْهِمُ الْجَبَلَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَا یَعْلُنَّ عَلَیْنَا (3) اللَّهُمَّ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِکَ اللَّهُمَّ لَا یَعْبُدُکَ بِهَذِهِ البَلْدَةِ إِلَّا هَؤُلَاءِ النَّفَرُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْآیَةَ وَ ثَابَ نَفَرٌ رُمَاةٌ وَ صَعِدُوا الْجَبَلَ وَ رَمَوْا خَیْلَ الْمُشْرِکِینَ حَتَّی هَزَمُوهُمْ وَ عَلَا الْمُسْلِمُونَ الْجَبَلَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ.
و قیل نزلت الآیة بعد یوم أحد حین أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أصحابه بطلب القوم و قد أصابهم من الجراح ما أصابهم و قال صلی الله علیه و آله لا یخرج إلا من شهد معنا بالأمس فاشتد ذلک علی المسلمین فأنزل الله تعالی هذه الآیة عن الکلبی و دلیله قوله تعالی وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ الآیة.
وَ لا تَهِنُوا أی لا تضعفوا عن قتال عدوکم وَ لا تَحْزَنُوا بما یصیبکم فی أموالکم و أبدانکم و قیل لا تضعفوا بما نالکم من الجراح و لا تحزنوا علی ما نالکم من المصائب بقتل الإخوان أو لا تهنوا لما نالکم من الهزیمة و لا تحزنوا علی ما فاتکم من الغنیمة وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ أی الظافرون المنصورون (4) أو الأعلون فی المکان إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ معناه أن من کان مؤمنا یجب أن لا یهن و لا یحزن لثقته بالله أو إن کنتم مصدقین بوعدی لکم بالنصرة و الظفر علی عدوکم إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ أی جراح فقد أصاب القوم جراح مثله عن ابن عباس و قیل إن یصبکم ألم و جراحة یوم أحد فقد أصاب القوم ذلک یوم بدر.
ص: 22
«أَوْ یُعَذِّبَهُمْ» یعنی اگر توبه نکنند عذابشان کند. «فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ» یعنی به واسطه ستمشان مستحق عذاباند. (1)
«وَ لا تَهِنُوا» گفته شده: این آیه برای تسلیت مؤمنان نازل شده به خاطر رنجها و زحمتهایی که در احد به ایشان رسید. (از زهری و قتاده و ابن نجیح). و گفته اند: چون مسلمین در روز احد از شکاف کوه عقب نشینی کردند و خالد با سواران مشرکین آهنگ کوه کرد که به آن شکاف بالا رود پیامبر عرضه داشت: «بار خدایا از بالا رفتن اینان جلو بگیر که ما را جز به تو قوتی نیست خداوندا در این شهر جز این افراد اندک کسی تو را نمیپرستد.» در این وقت خداوند این آیه فرستاد و در پی آن جمعی از تیر اندازان به کوه بالا رفتند و سواران مشرکین را تیر باران کردند تا آنها را به عقب نشینی وا داشتند و مسلمانان بر کوه صعود نمودند و این است قول خداوند: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» از ابن عباس. کلبی گوید: آیه پس از روز احد آمد هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اصحابش را امر کرد که دشمن را تعقیب کنند در حالی که اصحاب زخمدار بودند و فرمود با ما همراه نشوند مگر کسانی که دیروز در احد با ما بودند و این فرمان بر مسلمین گران آمد. پس خداوند این آیه را فرستاد و دلیل کلبی بر این سخن این قسمت آیه است «وَ لا تَهِنُوا فی ابتغاء»
«وَ لا تَهِنُوا» یعنی در جهاد با دشمنان سستی نکنید. «وَ لا تَحْزَنُوا» و از آنچه که به پیکرها و یا ثروت های شما میرسد اندوه نخورید. و گفته اند: یعنی با جراحتهایی که به شما رسیده سست نشوید و به واسطه مصیبتهایی که متوجه شما گشته مانند کشته شدن برادرانتان اندوهگین نباشید. و گفته اند مراد این است که از شکستی که به ظاهر نصیب شما شده سست نشوید و برای غنیمتهایی که از کفتان رفته غم نخورید. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» یعنی سرانجام شما پیروز و منصور خواهید بود و گفته اند: یعنی شما از نظر مقام بالاترید. «إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» مراد این است که کسی که به خدا ایمان دارد نباید به واسطه اعتماد و اطمینانی که به حق دارد حزن و سستی در او راه پیدا کند. و ممکن است مراد این باشد که اگر به وعده نصرت و پیروزی که من به شما داده ام ایمان دارید هرگز غم و سستی به خود راه ندهید سپس خداوند به تسلیت مؤمنان می پردازد. «إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» یعنی اگر به شما جراحتهایی رسیده به دشمنان شما نیز مانند آنها رسیده است (از ابن عباس). و گفته شده مراد این است که اگر در روز احد زخمهایی به شما رسیده نظیر آنها در جنگ بدر به دشمنانتان نیز رسیده است.
ص: 22
و قال أنس بن مالک أتی رسول الله صلی الله علیه و آله بعلی علیه السلام یومئذ و علیه (1) نیّف و ستون جراحة من طعنة و ضربة و رمیة فجعل رسول الله صلی الله علیه و آله یمسحها و هی تلتئم بإذن الله تعالی کأن لم تکن.
وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ صَعِدَ أَبُو سُفْیَانَ الْجَبَلَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَعْلُونَا فَمَکَثَ أَبُو سُفْیَانَ سَاعَةً وَ قَالَ یَوماً بِیَوْمٍ إِنَّ (2) الْأَیَّامَ دُوَلٌ وَ إِنَّ الْحَرْبَ سِجَالٌ (3) فَقَالَ صلی الله علیه و آله أَجِیبُوهُ فَقَالُوا لَا سَوَاءٌ قَتْلَانَا فِی الْجَنَّةِ وَ قَتْلَاکُمْ فِی النَّارِ فَقَالَ
لَنَا عُزَّی وَ لَا عُزَّی لَکُمْ
فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:
اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَی لَکُمْ
فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ اعْلُ هُبَلُ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُ أَعْلَی وَ أَجَلُّ.
وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ أی نصرفها مرّة لفرقة و مرّة علیها و إنما یصرّف الله سبحانه الأیام بین المسلمین و الکفار بتخفیف المحنة علی المسلمین أحیانا و تشدیدها أحیانا لا بنصرة الکفار علیهم لأن النصرة تدل علی المحبة و الله لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ و إنما جعل الله الدنیا منقلبة (4) لکیلا یطمئن المسلم إلیها و لتقلّ رغبته فیها (5) إذ تفنی لذاتها و یظعن مقیمها و یسعی للآخرة التی یدوم نعیمها و إنما جعل الدولة مرّة للمؤمنین و مرّة علیهم لیدخل الناس فی الإیمان علی الوجه الذی یجب الدخول فیه لذلک (6) و هو قیام الحجة فإنه
ص: 23
انس بن مالک گوید: در روز احد علی علیه السلام را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند که شصت و چند زخم شمشیر و نیزه و تیر برداشته بود. پیامبر دست مبارک بر زخمهای وی مالید و زخمهای او به اذن خدا شفا یافت گویی از اول زخمی نبود.
از ابن عباس روایت شده که گوید: در روز احد ابو سفیان از کوه بالا رفت. پیامبر عرضه داشت: «خداوندا ابو سفیان را نرسد که بر ما بلندی یابد.» ابو سفیان ساعتی درنگ کرد و فریاد بر آورد که: این روز (احد) تقاص آن روز (بدر) همانا روزگار همواره در گردش و دگرگونی است (و هر روزی به کام کسی است) و جنگ
یک روز به نفع ماست و دیگر روز به زیان ما. پیامبر به اصحاب فرمود: پاسخش گویید. اصحاب فریاد بر آوردند که مقتولین شما و ما یکسان نیستند، کشتگان ما در بهشت و کشتگان شما در آتش دوزخاند. ابو سفیان گفت:
ما عزّی داریم و شما عزّی ندارید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
خدا مولای ماست و شما را مولایی نیست.
ابو سفیان گفت: بلند پایه باد هبل!
پیامبر فرمود: خدا بلند مرتبه تر و بزرگتر است.
«وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ» یعنی ما روزگار را گاهی به کام و نفع مردم میچرخانیم و گاه دیگر به ضررشان. و همانا خداوند روزگار را بین مسلمانان و کفار به گردش میآورد گاه به کاستن رنج از مسلمین و گاه به افزودن رنج بر ایشان. و البته نه با پیروزی کفار علیه ایشان زیرا پیروزی علامت محبت داشتن است و خداوند به کفار هرگز محبتی ندارد و خداوند برای دنیا دگرگونی و اقبال را قرار داد برای اینکه مسلمین به دنیا و روزگار دل نبندند و اطمینان پیدا نکنند و در نتیجه رغبت و حرصشان نسبت به آن اندک باشد چون همواره لذات دنیا رو به زوال است و زندگی آن آمیخته به شرنگ محنتها است. و نیز برای اینکه برای جهان آخرت که خود ابدی و جاوید و نعمتهایش زوال ناپذیر است بکوشند. و اینکه دولت و گردش روزگار را گاه به نفع مسلمین و گاهی به ضررشان قرار میدهد این است که ایمانشان بر وجه صحیح و طبق منطق و حجت باشد
ص: 23
لو کانت الدولة دائما للمؤمنین لکان الناس یدخلون فی الإیمان علی سبیل الیمن و الفأل علی أن کل موضع حضره النبی صلی الله علیه و آله لم یخل من ظفر إما فی ابتداء الأمر و إما فی انتهائه و إنما لم یستمر ذلک لما بیناه.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا تقدیره و تلک الأیام نداولها لوجوه من المصالح و لیعلم الذین آمنوا متمیزین بالإیمان عن غیرهم و علی هذا یکون (1) یعلم بمعنی یعرف لأنه لیس المعنی أنه یعرف الذوات بل المعنی أنه یعلم تمیزها بالإیمان و یجوز أن یکون المعنی لیعلم الله الذین آمنوا بما یظهر من صبرهم علی جهاد عدوهم أی یعاملهم معاملة من یعرفهم بهذه الحال و قیل معناه و لیعلم أولیاء الله الذین آمنوا و إنما أضاف إلی نفسه تفخیما وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ أی لیکرم منکم (2) بالشهادة من قتل یوم أحد أو یتخذ منکم شهداء علی الناس بما یکون منهم من العصیان لما لکم فی ذلک من جلالة القدر وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا أی و لیبتلی الله الذین آمنوا أو لینجیهم من الذنوب بالابتلاء وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ أی ینقصهم أو یهلکهم.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المراد به الإنکار أی أ ظننتم أیها المؤمنون أنکم تدخلون الجنة وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ أی و لما یجاهد المجاهدین منکم فیعلم الله جهادهم و یصبر الصابرون فیعلم صبرهم علی القتال وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ و ذلک أن قوما ممن فاتهم شهود بدر کانوا یتمنون الموت بالشهادة بعد بدر قبل أحد فلما رأوه یوم أحد أعرض کثیر منهم عنه فانهزموا فعاتبهم الله علی ذلک مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ الضمیران راجعان إلی الموت و المراد أسبابه کالحرب و قیل راجعان إلی الجهاد وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ تأکید للرؤیة أو النظر بمعنی التفکر و قیل معناه و أنتم تنظرون إلی محمد صلی الله علیه و آله و فیه حذف أی فلم انهزمتم.
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ- قال أهل التفسیر سبب نزول هذه الآیة أنه
ص: 24
چون اگر دنیا همواره به کام مسلمین بود بسیاری از مردم برای همین مطلب به عنوان فال و تماشا به اسلام میگراییدند. و این نکته نیز معلوم باشد که پیامبر در هر کار و هر موضعی پیروز بود یا پیروزی ابتدایی و یا در سرانجام کار و دائمی، نبودن غلبه ظاهری پیامبر بهمان مصلحتی بود که تبیین نمودیم.
«وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» تقدیر چنین است: «تلک الایام نداولها بین الناس لوجوه من المصالح و الحکمة و لیعلم اللَّه ...» یعنی روزگار را بین مردم میچرخانیم برای مصالح و حکمتهایی و برای اینکه خدا بشناسد مؤمنین را در حالی که به
وسیله ایمان از دیگران تمیز داده شده اند و ممتازند. و بر طبق این معنی «یعلم» به معنی «یعرف» نیست زیرا مراد این نیست که خداوند ذات و شخص مؤمنین را بشناسد بلکه مقصود این است که تمیز آنها را به واسطه ایمان بداند. و ممکن است مقصود این باشد: خدا مؤمنان را بشناسد به واسطه صبر و پایداری که در راه جهاد با دشمن از خود نشان میدهند یعنی با آنها مثل کسی که به صبر و پایداری شناخته شده اند رفتار خواهد کرد. بعضی گفته اند: مقصود آیه این است که تا اولیاء خدا بدانند تمیز مؤمن از کافر را و اینکه علم را به خود نسبت داد برای تجلیل و بزرگداشت اولیاء میباشد که دانستن آنها دانستن خداست. «وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ» یعنی: تا به وسیله شهادت کسانی را که در یوم احد شهید شده اند گرامی سازد. یا خداوند به واسطه جلالت قدر و بلندی مرتبه ای که دارید شما را بر گناهان مردم شاهد قرار دهد. «وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی برای اینکه خداوند مؤمنان را امتحان کند. یا اینکه خداوند با آزمایش و ابتلا مؤمنان را نجات دهد. «وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ» یعنی آنها را نقصان دهد یا نابود کند.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ» مراد استفهام انکاری است. یعنی ای مردم مؤمن گمان میکنید که داخل بهشت خواهید شد؟! «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ» یعنی در حالی که هنوز مجاهدان جهاد نکرده اند تا خداوند جهادشان را بداند و نیز صابران هنوز صبر خود به کار نبرده اند تا صبرشان در جهاد معلوم گردد. «وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» این جمله اشاره است به کسانی که در جنگ بدر زنده مانده بودند و آرزوی شهادت داشتند ولی اکثر آنها در جنگ احد فرار کردند، این است که خداوند ایشان را مورد عتاب قرار داده است. «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» ضمیر در «تلقوه» و «رأیتموه» به مرگ بر میگردد، یعنی قبل از اینکه اسباب مرگ را که جنگ است ببینید آرزوی شهادت میکردید. و برخی گویند: مرجع دو ضمیر جهاد است. «وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» گفته شده که این جمله تأکید رؤیت است، یا نظر به معنای تفکر و اندیشیدن است. و گفته اند: یعنی در حالی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را می بینید و در جمله محذوفی است. یعنی: (فلم انهزمتم: یعنی چرا فرار کردید). «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُول» مفسران گویند: سبب نزول این آیه
این است
ص: 24
لما أرجف بأن النبی صلی الله علیه و آله قتل یوم أحد و أشیع ذلک قال الناس لو کان نبیا لما قتل و قال آخرون نقاتل علی ما قاتل علیه حتی نلحق به و ارتد بعضهم و انهزم بعضهم و کان سبب انهزامهم و تضعضعهم إخلال الرماة لمکانهم من الشعب و کان رسول الله صلی الله علیه و آله نهاهم عن الإخلال به و أمر عبد الله بن جبیر و هو أخو خوات بن جبیر علی الرماة و هم خمسون رجلا و قال لا تبرحوا مکانکم فإنا لن نزال غالبین ما ثبتم بمکانکم و جاءت قریش علی میمنتهم خالد بن الولید و علی میسرتهم عکرمة بن أبی جهل و معهم النساء یضربن بالدفوف و ینشدون الأشعار فقالت هند:
نحن بنات طارق***نمشی علی النمارق
إن تقبلوا نعانق***أو تدبروا نفارق
فراق غیر وامق.
و کان أبو عامر عبد عمرو بن الصیفی أول من لقیهم بالأحابیش و عبید أهل مکة فقاتلهم قتالا شدیدا و حمیت الحرب. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ یَأْخُذُ بِهَذَا السَّیْفِ (1) بِحَقِّهِ وَ یَضْرِبُ بِهِ الْعَبِیدَ (2) حَتَّی یَنْحَنِیَ فَأَخَذَهُ أَبُو دُجَانَةَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ الْأَنْصَارِیُّ فَلَمَّا أَخَذَ السَّیْفَ اعْتَمَّ بِعِمَامَةٍ حَمْرَاءَ وَ جَعَلَ یَفْتَخِرُ (3) وَ یَقُولُ
أَنَا الَّذِی عَاهَدَنِی خَلِیلِی (4)*** أَنْ لَا أُقِیمَ الدَّهْرَ فِی الْکُبُولِ (5)
أَضْرِبُ بِسَیْفِ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّهَا لَمِشْیَةٌ یُبْغِضُهَا اللَّهُ تَعَالَی (6) إِلَّا فِی هَذَا الْمَوْضِعِ
ص: 25
که چون روز احد به دروغ شایع کردند که پیامبر اکرم کشته شده عده ای گفتند که اگر پیامبر بود کشته نمیشد و گروهی دیگر گفتند ما در راه همان هدفی که حضرت می جنگید خواهیم جنگید تا به وی ملحق شویم و عده ای راه ارتداد پیمودند و گروهی راه فرار گزیدند. علت اصلی شکست مسلمین فرار تیر اندازان شکاف احد بود. پیامبر تیراندازان را از ترک آنجا نهی کرد و پس از گماردن سربازان اسلام در سنگرگاههای خود پنجاه تیرانداز ماهر را به ریاست عبد اللَّه بن جبیر که برادر خوات بن جبیر بود در تنگه کوه احد مستقر ساخت و فرمود جای خود را به هیچ وجه خالی نکنید که ما همواره پیروز خواهیم بود تا زمانی که شما در جایگاه خود ثابت بمانید. قریش آمدند در حالی که خالد بن ولید در میمنه سپاه و عکرمة بن ابی جهل در میسره لشگر بود و زنانشان از عقب آنان را بدرقه میکردند و دف مینواختند و شعر می خواندند. هند این شعر را خواند:
ما دختران طارق هستیم، که بر فرشهای گرانبها راه میرویم.
اگر بتازید و جنگ کنید با شما همآغوش و همبستر میشویم اما اگر پشت کنید و نجنگید از شما جدا میشویم.
جداشدنی که هیچ محبت و دوستی در آن نباشد.
ابو عامر عبد بن عمرو بن صیفی اولین کسی بود که با احابیش (آزاد شدگان قریش) و بردگان اهل مکه با مسلمانان رویاروی شد و سرسختانه با آنان جنگید. تنور جنگ افروخته شد و پیامبر فرمود: کیست که این شمشیر بستاند و چنان که شایسته است آن را بر سر بردگان فرود آرد چندان که کج شود.» ابو دجانه سماک بن خرشه انصاری آن را گرفت و عمامه ای سرخ بر سر نهاد و با افتخار اینگونه سرود:
منم آنکه خلیلم از من عهد گرفته که تا آخرین صف دشمن را باقی نگزارم.
اینک با شمشیر خدا و پیامبر می جنگم.
پیامبر فرمود: خدا و پیامبر از اینگونه راه رفتن نفرت دارند مگر در چنین جایگاهی (که برابر دشمن است).
ص: 25
ثُمَّ حَمَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ أَصْحَابُهُ عَلَی الْمُشْرِکِینَ فَهَزَمُوهُمْ وَ قَتَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَصْحَابَ اللِّوَاءِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ نُصْرَتَهُ عَلَی الْمُسْلِمِینَ قال الزبیر فرأیت هندا و صواحبها هاربات مصعدات فی الجبال نادیة خدامهن ما دون أخذهن شی ء فلما نظرت الرماة إلی القوم قد انکشفوا و رأوا النبی صلی الله علیه و آله و أصحابه ینتهبون الغنیمة أقبلوا یریدون النهب و اختلفوا فقال بعضهم لا نترک أمر رسول الله صلی الله علیه و آله (1) و قال بعضهم ما بقی من الأمر شی ء ثم انطلقوا عامتهم و ألحقوا (2) بالعسکر فلما رأی خالد بن الولید قلة الرماة و اشتغال المسلمین بالغنیمة و رأی ظهورهم خالیة صاح فی خیله من المشرکین و حمل علی أصحاب النبی صلی الله علیه و آله من خلفهم فهزموهم و قتلوهم و رمی عبد الله بن قَمِیئَةَ الحارثی رسول الله صلی الله علیه و آله بحجر فکسر أنفه و رباعیته و شجه فی وجهه فأثقله و تفرق عنه أصحابه و أقبل یرید قتله فذب مصعب بن عمیر و هو صاحب رایة رسول الله صلی الله علیه و آله یوم بدر و یوم أحد و کان اسم رایته العقاب عن رسول الله صلی الله علیه و آله حتی قتل مصعب بن عمیر قتله ابن قَمِیئَةَ فرجع و هو یری أنه قتل رسول الله صلی الله علیه و آله و قال إنی قتلت محمدا و صاح صائح (3) ألا إن محمدا قد قتل و یقال إن الصائح (4) کان إبلیس لعنه الله فانکفأ الناس (5) و جعل رسول الله صلی الله علیه و آله یدعو الناس و یقول إلی عباد الله إلی عباد الله فاجتمع إلیه ثلاثون رجلا فحموه حتی کشفوا عنه المشرکین و رمی سعد بن أبی وقاص حتی اندقت سیة (6) قوسه و أصیبت ید طلحة بن عبید الله فیبست و أصیبت عین قَتَادَةَ بن النعمان یومئذ حتی وقعت علی وجنته فردها رسول الله صلی الله علیه و آله مکانها فعادت کأحسن ما کانت فلما
ص: 26
سپس پیامبر و اصحابش به مشرکین حمله بردند و آنها را شکست و فراری دادند و علی بن ابی طالب علیه السلام پرچمداران دشمن
را کشت و خداوند نصرت خود را بر مسلمانان فرو فرستاد. زبیر گوید: هند و همراهانش را دیدم که پا به فرار نهاده اند و از کوه بالا میروند و خدمتکارانشان خود را صدا میزنند که به یاریشان بشتابند و جز به نگهداری آنها به کاری نپردازند. در این وقت چون تیراندازان دیدند که دشمن عقب نشینی کرد و مسلمین به غارت اموال ایشان پرداخته اند آنها نیز قصد غارت کردند و در میانشان اختلاف پدید آمد. دسته ای گفتند: دستور پیامبر را ترک نمیکنیم. گروهی گفتند: دیگر کاری با ما نیست (و جنگ به نفع ما خاتمه یافته است) و برای جمع غنیمت به سپاه ملحق شدند. در این وقت خالد ولید متوجه شد که اکثر تیراندازان سنگر را خالی کرده و مسلمین به جمع غنیمت سرگرم شده و از پشت سر حامی ندارند، سواران خود را صدا زد و از عقب بر یاران پیامبر حمله آورد و آنها را شکست داد و کشت. عبد اللَّه بن قمیه حارثی سنگی به طرف پیغمبر پرتاب کرد و بینی و دندان پیشین حضرت را شکست و او را به رو در انداخت. اصحاب که این دیدند از اطرافش پراکنده شدند و عبد اللَّه به قصد قتل حضرت حمله ور گشت، مصعب بن عمیر پرچمدار پیامبر در بدر و احد به دفاع از وی به جلوی عبد اللَّه بن قمیه رفت. نام پرچم پیامبر عقاب بود که به دست داشت ولی به دست او شهید شد. قمیئه پس از قتل مصعب پیامبر را که به آن حال دید کُشته پنداشت و فریاد برآورد که من محمد را کشتم و ندایی دیگر بسیار بلند برخاست که محمد کشته شد و گویند این منادی شیطان بود در نتیجه مردم به کلی از پیامبر گریختند و از گرد او پراکنده شدند. حضرت مرتب مردم را به سوی خود میخواند و میفرمود: ای بندگان خدا به سوی من بشتابید تا اینکه سی مرد گردش جمع گشتند و از وجود مقدسش حمایت کردند تا مشرکان را از اطرافش پراکنده ساخته و دور کردند. سعد بن ابی وقاص چندان به مشرکین تیر انداخت که زه کمانش باریک و ساییده شد و دست طلحة بن عبید اللَّه آسیب دید و خشک گشت و چشم قتادة بن نعمان از حدقه در آمد و بر صورتش افتاد و پیامبر آن را به جای خود برگردانید و بهتر از اول شد. چون
ص: 26
انصرف رسول الله صلی الله علیه و آله أدرکه أبی بن خلف الجمحی و هو یقول لا نجوت إن نجوت فقال القوم یا رسول الله ألا یعطف علیه رجل منا فقال دعوه حتی إذا دنا منه و کان أبی قبل ذلک یلقی رسول الله صلی الله علیه و آله فیقول عندی رمکة أعلفها کل یوم فرق ذرة أقتلک علیها فقال رسول الله صلی الله علیه و آله بل أنا أقتلک إن شاء الله تعالی فلما کان یوم أحد و دنا منه تناول رسول الله صلی الله علیه و آله الحربة من الحرث بن الصمة ثم استقبله فطعنه فی عنقه فخدش خدشة فتدهدأ (1) عن فرسه و هو یخور خوار الثور و هو یقول قتلنی محمد فاحتمله أصحابه و قالوا لیس علیک بأس فقال بلی لو کانت هذه الطعنة بربیعة و مضر لقتلتهم (2) أ لیس قال لی أقتلک فلو بزق علی بعد تلک المقالة لقتلنی فلم یلبث إلا یوما حتی مات قال و فشا فی الناس أن رسول الله صلی الله علیه و آله قد قتل فقال بعض المسلمین لیت لنا رسولا إلی عبد الله بن أبی فیأخذ لنا أمانا من أبی سفیان و بعضهم جلسوا و ألقوا بأیدیهم و قال أناس من أهل النفاق فالحقوا بدینکم الأول و قال أنس بن النضر عم أنس بن مالک یا قوم إن کان محمد قد قتل فإن رب محمد لم یقتل و ما تصنعون بالحیاة بعد رسول الله صلی الله علیه و آله فقاتلوا علی ما قاتل علیه رسول الله و موتوا علی ما مات علیه ثم قال اللهم إنی أعتذر إلیک مما یقوله هؤلاء یعنی المنافقین (3) و أبرأ إلیک مما جاء به هؤلاء یعنی المنافقین ثم شد بسیفه فقاتل حتی قتل ثم إن رسول الله صلی الله علیه و آله انطلق إلی الصخرة و هو یدعو الناس فأول من عرف رسول الله صلی الله علیه و آله کعب بن مالک قال عرفت عینیه تحت المغفر تزهران فنادیت بأعلی صوتی یا معاشر المسلمین هذا رسول الله (4) فأشار إلی أن اسکت فانحازت إلیه طائفة من أصحابه فلامهم النبی صلی الله علیه و آله علی الفرار فقالوا یا رسول الله فدیناک بآبائنا و أمهاتنا أتانا الخبر أنک قتلت (5) فرعبت
ص: 27
پیامبر بازگشت ابی بن خلف جمحی به او رسید و به پیامبر گفت: نجات نیابم اگر تو را سالم رها کنم! یاران پیامبر گفتند: ای رسول اللَّه اجازه فرمایید یکی از ما به او حمله بریم. پیامبر فرمود: او را واگذارید او
را رها کردند تا نزدیک پیامبر رسید. اُبیّ قبل از این چون پیامبر را می دید میگفت اسبی نجیب و قوی دارم که هر روز شانزده رطل علف به او میخورانم تا بر آن سوار شوم و تو را به قتل رسانم و پیامبر میفرمود: بلکه ان شاء اللَّه من تو را خواهم کشت. در روز احد وقتی اُبیّ به پیامبر نزدیک شد حضرت دشنهای از حرث بن صمه گرفت و به او روی آورد و به گردنش ضربه ای نواخت تا خراشی در آن پدید آمد و بدون فاصله از اسب به زیر افتاد و همچون گاو بانگ بر میآورد و فریاد میکرد: محمد مرا کشت. یارانش او را از معرکه بیرون بردند و میگفتند: بر تو عیبی نمی بینیم. وی گفت اگر این ضربه بر افراد دو قبیله ربیع و مضر فرود میآمد همگان را میکشت مگر محمد مرتب مرا به قتل تهدید نمیکرد، اگر پس از این ماجرا آب دهان بر من بریزد کشته خواهم شد، و پس از یک روز مرد. گوید: خبر شهادت پیامبر در میان مردم پخش شد. گروهی از مسلمانان گفتند: کاش رسولی خدا را نزد عبد اللَّه بن ابی میفرستادیم تا برای ما از ابو سفیان امان گیرد و گروهی از منافقان گفتند: اگر محمد کشته شده به دین پیشین خود بازگردید. انس بن نصر عموی انس بن مالک گفت: ای مردم اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد خدای محمد زنده است زندگی پس از مرگ محمد چه لطف و ثمری دارد، پس در راه همان هدفی که رسول اکرم میجنگید شما هم بجنگید و در همان راه بمیرید. سپس دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا من از گفته این جمع منافق از تو پوزش می طلبم و از آنچه این دسته منافقان آورده اند بیزاری میجویم. سپس شمشیر کشید و جنگید تا اینکه کشته شد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پناه صخره ای رفت و مردم را فرا خواند. اولین کسی که پیامبر را شناخت کعب بن مالک بود. او گوید: چشمان حضرت را از زیر کلاه خود شناختم که میدرخشد و با بلندترین صدا فریاد برآوردم: ای گروه مسلمانان بشارت باد که این رسول اللَّه است. حضرت به من اشاره کرد که ساکت باشم. عده ای از اصحاب به سویش شتافتند حضرت آنها را به خاطر گریز از میدان نبرد، سرزنش کرد. در پاسخ گفتند: یا رسول اللَّه پدران و مادران فدایت باد به ما خبر رسید که شما شهید شده اید و دلهای ما از این خبر به وحشت افتاد
ص: 27
قلوبنا فولینا مدبرین فأنزل الله تعالی هذه الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ.
یعنی أنه بشر اختاره الله لرسالته و قد مضت (1) قبله رسل بعثوا فأدوا الرسالة و مضوا و ماتوا و قتل بعضهم و أنه یموت کما ماتت الرسل فلیس الموت بمستحیل علیه و لا القتل و قیل أراد أن أصحاب الأنبیاء لم یرتدوا عند موتهم أو قتلهم فاقتدوا بهم أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فسمی الارتداد انقلابا علی العقب و هو الرجوع القهقری وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ أی من یرتدد عن دینه فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً بل مضرته عائدة علیه وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ أی المطیعین. (2) قوله تعالی وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ قال البیضاوی أی بمشیة الله أو بإذنه لملک الموت (3) و المعنی أن لکل نفس أجلا مسمی فی علمه تعالی و قضائه لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً (4) وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ بالإحجام عن القتال و الإقدام علیه کِتاباً مصدر مؤکد أی کتب الموت کتابا مُؤَجَّلًا صفة له أی موقتا لا یتقدم و لا یتأخر وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها تعریض بمن شغلتهم الغنائم یوم أحد وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها أی من ثوابها وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ الذین شکروا نعمة الله فلم یشغلهم شی ء من الجهاد وَ کَأَیِّنْ أصله أی دخلت الکاف علیها و صارت بمعنی کم و النون تنوین أثبت فی الخط علی غیر قیاس مِنْ نَبِیٍّ بیان له قاتَلَ (5) مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ ربانیون علماء أتقیاء أو عابدون لربهم و قیل جماعات و الربی منسوب إلی الربة و هی الجماعة للمبالغة فَما
ص: 28
و در نتیجه فرار اختیار نمودیم. در اینجا خداوند
این آیه را فرستاد «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» یعنی محمد بشری است که خداوند او را برای رسالت خود برگزید که قبل از او نیز پیامبرانی بودند که رسالت خود را به انجام رسانیدند و از دنیا رفتند و بعضی از آنها نیز کشته شدند و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز مانند پیامبران گذشته وفات خواهد کرد و مرگ و شهادت برای او محال نیست. و گفته اند مراد این است: اصحاب انبیاء پس از مرگ و یا قتل پیامبر خود مرتد نشدند شما نیز به آنها اقتدا کنید. «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» یعنی اگر خدا او را بمیراند یا کافران او را بکشند شما پس از ایمان مرتد و کافر میشوید. و اینکه پس ارتداد را انقلاب و بازگشت به پشت سر، که رجوع به قهقرا و عقب عقب رفتن است، نامیده است. «وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ» یعنی هر کس از دینش برگردد. «فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً» هر که مرتد شود به خدا ضرری نمیرساند بلکه ضررش به خودش بازگردد. «وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ» یعنی کسانی که فرمان میبرند. (1)
بیضاوی در تفسیر این فرموده خداوند متعال «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه» گوید: یعنی با اراده و مشیّت خدا، یا با اجازه دادن به فرشته مرگ. این آیه بدین معنا است که برای هر کسی در علم و تقدیر خداوند متعال اجل و مهلت مشخصی است که با خوداری کردن از جنگ و روی آوردن به آن، نه می توانند ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش. «کتاباً» این کلمه مصدر مؤکّد است یعنی: (کتب الموت کتاباً). «مؤجّلاً» صفت برای (کتاباً» است. یعنی: تعیین شده که پس و پیش نمیافتد. «و من یرد ثواب الدنیا نؤته منه» تعریض به کسانی است که در روز احد به جمع آوری غنیمت مشغول شدند. «و من یرید ثواب الآخرۀ نؤته منه» یعنی پاداش اخروی را به او میدهیم. «و سنجزی الشاکرین» کسانی که نعمتهای خداوند را سپاس گفتند و هیچ چیز آنان را از جهاد به خود مشغول نکرد. «و کأیّن» اصل این کلمه «أیّ» بوده که کاف در ابتدای آن آمده و معنای «کم» را میرساند. و نون تنوینی است که به صورت غیرقیاسی به صورت حرف در آمده است. «من نبیّ» توضیح برای «کایّن» است. «قتل مه ربّیّون کثیر» ربانیون، علمای پرهیزگار یا علمایی هستند که پروردگارشان را عبادت میکنند. و گفته شده: به معنای گروهها است. و «الربّی» منسوب به «الربّۀ» به معنای جماعت است که برای مبالغه به کار میرود. «فما
ص: 28
وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فما فتروا و لم ینکسر جدهم (1) لما أصابهم من قتل النبی أو بعضهم وَ ما ضَعُفُوا عن العدو أو فی الدین وَ مَا اسْتَکانُوا و ما خضعوا للعدو وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ فینصرهم و یعظم أمرهم. (2)
قوله تعالی إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا قال الطبرسی رحمه الله قیل نزلت فی المنافقین إذ قالوا للمؤمنین یوم أحد عند الهزیمة ارجعوا إلی إخوانکم و ارجعوا إلی دینهم- عن علی علیه السلام.
و قیل هم الیهود و النصاری و المعنی إن أصغیتم إلی قول الیهود و المنافقین أن محمدا صلی الله علیه و آله قتل فارجعوا إلی عشائرکم یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ أی یرجعوکم کفارا کما کنتم فَتَنْقَلِبُوا أی ترجعوا خاسِرِینَ لأنفسکم بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ أی هو أولی بأن تطیعوه و هو أولی بنصرتکم وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ أی إن اعتد بنصر غیره فهو خیر ناصر سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا قال السدی لما ارتحل أبو سفیان و المشرکون یوم أحد متوجهین إلی مکة قالوا بئسما صنعنا قتلناهم حتی إذا لم یبق منهم إلا الشرید ترکناهم ارجعوا فاستأصلوهم فلما عزموا علی ذلک ألقی الله فی قلوبهم الرعب حتی رجعوا عما هموا به فنزلت الآیة الرُّعْبَ أی الخوف بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ أی بشرکهم به ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً أی برهانا و حجة وَ مَأْواهُمُ أی مستقرهم النَّارُ یعذبون بها وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ أی النار و روی أن الکفار دخلوا مکة کالمنهزمین مخافة أن یکون لرسول الله صلی الله علیه و آله الکرة علیهم و قال رسول الله صلی الله علیه و آله نصرت بالرعب مسیرة شهر. وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ أی وفی لکم بما وعدکم من النصر علی عدوکم فی قوله بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا الآیة و ذکر ابن عباس و غیره أن الوعد کان یوم أحد لأن المسلمین کانوا یقتلون المشرکین حتی أخل الرماة لمکانهم الذی أمرهم الرسول بالقیام عنده فأتاهم خالد بن الولید من ورائهم و قتل عبد الله بن جبیر
ص: 29
وهنوا لما اصابهم فی سبیل الله» یعنی کوتاهی نکردند به خاطر مصیبت شهید شدن پیامبر یا برخی از مسمانان از نیرو توانشان کاسته نشد. «و ما ضعفوا» در برابر دشمن یا در دین ضعیف نشدند. «و ما استکانوا» یعنی تسلیم دشمن نشدند. «و الله یحبّ الصابرین» خداوند صبر پیشگان را یاری میدهد و کارشان را عظمت میبخشد. (1)
«إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا» طبرسی رحمه الله گوید: از علی علیه السلام روایت است که این آیه در باب منافقان است که به مسلمین پس از شکست در احد گفتند به دین گذشته خود برگردید. و گفته اند: در باب یهود و نصاری نازل شده است. و به این معنا است که اگر به قول یهود و منافقان گوش فرا دهید که گفتند محمد صلی الله علیه و آۀه و سلم کشته شده است، پس به عشائر و قبیله های خود برگردید. «یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» شما را به سوی کفر بر میگردانند هم چنان که قبلا بودید. «فَتَنْقَلِبُوا» یعنی برمیگردید. «خاسِرِینَ» زیانکار به خود «بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ» یعنی خداوند اولی است که اطاعتش کنید و هم او بر نصرت شما اولی است. «وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ» اگر نصرت دیگران فرضاً قابل توجه باشد باز او بهترین ناصر است. «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا» سدی گوید: چون ابو سفیان و مشرکان روز احد رو به مکه نهادند در بین راه با خود گفتند بد کردیم که آنها را کشتیم و در حالی که جز رمقی از ایشان باقی نماند رهایشان نمودیم برگردیم و به کلی آنها را ریشه کن سازیم. چون چنین تصمیم گرفتند خداوند در دلشان ترسی افکند تا از قصد خود بازگشتند. پس این آیه آمد. «بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ» به واسطه اینکه به خدا شرک ورزیدند. «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزهایی را که در آن دلیلی بر ایشان قرار داده نشده یعنی بر شرک خود دلیلی ندارند. «وَ مَأْواهُمُ» جایگاهشان. «النَّارُ» آتش است
که بدان عذاب شوند. «وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ» یعنی آتش دوزخ. روایت است که کافران مثل مردم شکست خورده وارد مکه شدند از ترس اینکه مبادا پیامبر و اصحابش بر آنها دوباره حمله کنند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من به اندازه مسافت یک ماه به وسیله رعب نصرت شدم.»
«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ» یعنی خداوند به وعده ای که به شما داد درباره نصرت شما در برابر دشمنان وفا کرد وعده ای که قبلا فرموده بود: «بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ». ابن عباس و دیگران گویند: وعده مذکور در روز احد بود زیرا مشرکین را میکشتند تا موقعی که تیر اندازان سنگر خود را خالی گزاردند و خالد از پشت به ایشان حمله کرد و عبد اللَّه بن جبیر
ص: 29
و من معه و تراجع المشرکون و قتل من المسلمین سبعون رجلا و نادی مناد قتل محمد ثم من الله علی المسلمین فرجعوا و فی ذلک نزلت الآیة
فَالْوَعْدُ قَوْلُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِلرُّمَاةِ لَا تَبْرَحُوا هَذَا الْمَکَانَ فَإِنَّا لَا نَزَالُ غَالِبِینَ مَا ثَبَتُّمْ فِی مَکَانِکُمْ.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ أی تقتلونهم بِإِذْنِهِ أی بعلمه أو بلطفه حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ أی جبنتم عن عدوکم وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ أی اختلفتم وَ عَصَیْتُمْ أمر نبیکم فی حفظ المکان مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ من النصرة علی الکفار و هزیمتهم و الغنیمة و أکثر المفسرین علی أن المراد بالجمیع یوم أحد و قال الجبائی إذ تحسونهم یوم بدر حتی إذا فشلتم یوم أحد و الأول أولی و جواب إذا محذوف و تقدیره حتی إذا فعلتم ذلک ابتلاکم و امتحنکم و رفع النصرة عنکم مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا یعنی الغنیمة و هم الذین أخلوا المکان الذی رتبهم النبی صلی الله علیه و آله فیه وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ أراد عبد الله بن جبیر و من ثبت مکانه ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ فیه وجوه أحدها أنهم کانوا فریقین منهم من عصی بانصرافه و منهم من لم یعص لأنهم قلوا بعد انهزام تلک الفرقة فانهزموا (1) بإذن الله لئلا یقتلوا لأن الله أوجب ثبات المائة للمائتین فإذا نقصوا لا یجب علیهم ذلک فجاز أن یذکر الله الفریقین بأنه صرفهم و عفا عنهم یعنی صرف بعضهم و عفا عن بعض عن الجبائی.
و ثانیها أن معناه رفع النصر عنکم و وکلکم إلی أنفسکم بخلافکم للنبی صلی الله علیه و آله فانهزمتم عن جعفر بن حرب. (2) و ثالثها أن معناه لم یأمرکم بمعاودتهم من فورهم لِیَبْتَلِیَکُمْ بالمظاهرة فی الإنعام علیکم و التخفیف عنکم عن البلخی لِیَبْتَلِیَکُمْ أی یعاملکم معاملة المختبر وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ أی صفح عنکم بعد أن خالفتم أمر الرسول و قیل عفا عنکم تتبعهم بعد أن أمرکم بالتتبع لهم عن البلخی قال لما بلغوا حمراء الأسد عفا عنهم
ص: 30
و همراهانش را کشت و مشرکان بازگشتند و هفتاد تن از مسلمانان شهید شدند و کسی ندا داد که محمد کشته شد. در این موقع خداوند بر مؤمنان منت نهاد و کفار بازگشتند. و این وعده گفته پیامبر به تیر اندازان بود که فرمود: از اینجا تکان نخورید تا موقعی که سنگر خود را خالی نکنید ما پیروز خواهیم شد.
«إِذْ تَحُسُّونَهُمْ» وقتی که آنها را میکشتید. «بِإِذْنِهِ» یعنی با علم خدا و لطف خدا. «حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ» تا اینکه از دشمن ترسیدید و از جنگ خودداری کردید. «وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ» یعنی راه اختلاف پیش گرفتید. «وَ عَصَیْتُمْ» امر پیامبر را در حفظ سنگر عصیان کردید. «مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ» پس از آنکه نصرت خود و هزیمت کفار و دست یافتن به غنیمت را به شما نشان داد. اکثر مفسران بر این باورند که همه آیه در باب احد است و جبایی گوید: یعنی وقتی آنها را در بدر کشتید تا اینکه در احد ترسیدید و شکست خوردید. و قول بهتر همان اولی است که درباره احد میباشد. جواب حرف شرط (إِذا) محذوف است: یعنی وقتی چنین و چنان کردید خداوند شما را امتحان کرد و نصرت خود از شما برداشت. «مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا» بعضی از شما دنیا یعنی غنیمت می خواهد و آنها کسانی بودند که برای جمع غنیمت سنگرگاه خود را که پیامبر امر کرده بود تا آخر معرکه آنجا را رها نکنند، رها کردند. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ» مراد عبد اللَّه جبیر و تیر اندازان بودند که بر جای خود ثابت ماندند. «ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ» در اینکه خداوند انصراف مسلمین را به خود نسبت داده چند وجه است:
1. مؤمنان دو دسته بودند یک دسته آنان که در فرار از معرکه جنگ گناهکار بودند. دسته دوم آنان که گناهکار نبودند زیرا پس از شکست و فرار مسلمین اندک بودند و به اذن خدا برای حفظ جان انصراف و بازگشت از جنگ نمودند زیرا خداوند واجب کرده بود که در برابر دویست کافر اگر لا اقل صد نفر بودند ایستادگی کنند و چون به کمتر از این مقدار رسیده بودند وجوب ایستادگی برداشته شد و خداوند این دو دسته را چنین بیان میکند که شما را بازگردانید. «و عفی عنهم» یعنی از برخی درگذشت و برخی را عفو نمود. از ابو علی جبایی.
2. بدین معنا است که نصرت را از شما برداشت و شما را به خود واگذار کرد به سبب اینکه با امر پیامبر مخالفت ورزیدید و در نتیجه شکست خوردید و منهزم شدید (از جعفر بن حرب).
3. بدین معنا است که شما را امر نکرد که بلا فاصله دوباره به مشرکین حمله کنید. «لیبتلیکم» تا شما را امتحان کند به وسیله مظاهرت و پشت گرمی و انعام و تخفیف دادن بر شما (از بلخی). «لِیَبْتَلِیَکُمْ» یعنی مثل معامله امتحان کننده با شما عمل نماید. «وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ» یعنی پس از اینکه امر پیامبر را مخالفت کردید خداوند از شما گذشت کرد. و گفته اند: یعنی خداوند پس از اینکه امر کرده بود که (با همین حال جراحت و شکستگی) کفار را تعقیب کنید از این امر صرف نظر کرد و شما را از این رنج عفو نمود (از بلخی). وی گوید: مسلمین چون برای تعقیب کفار به نقطه حمراء الاسد رسیدند خداوند این حکم را از ایشان برداشت.
ص: 30
من ذلک وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أی ذو نعمة و من علیهم بنعم الدنیا و الدین
و روی الواقدی (1) عن سهل بن سعد الساعدی قال خرج رسول الله صلی الله علیه و آله یوم أحد و کسرت رباعیته و هشمت البیضة علی رأسه و کانت فاطمة بنته علیها السلام تغسل عنه الدم و علی بن أبی طالب علیه السلام یسکب علیها بالمجن فلما رأت فاطمة علیها السلام أن الماء لا یزید الدم إلا کثرة أخذت قطعة حصیر فأحرقته حتی إذا صار رمادا ألزمته الجرح فاستمسک الدم.
إِذْ تُصْعِدُونَ قال البیضاوی متعلق بصرفکم أو لیبتلیکم أو بمقدر کاذکر و الإصعاد الذهاب و الإبعاد فی الأرض وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ لا یقف أحد لأحد و لا ینتظره وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ
کَانَ یَقُولُ إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ مَنْ یَکُرُّ فَلَهُ الْجَنَّةُ.
فِی أُخْراکُمْ فی ساقتکم و جماعتکم الآخرین فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ عطف علی صرفکم و المعنی فجازاکم الله علی فشلکم و عصیانکم غما متصلا بغم من الاغتمام بالقتل و الجرح و ظفر المشرکین و الإرجاف بقتل الرسول صلی الله علیه و آله أو فجازاکم غما بسبب غم أذقتموه رسول الله صلی الله علیه و آله بعصیانکم له لتتمرنوا علی الصبر فی الشدائد فلا تحزنوا فیما بعد علی نفع فائت و لا ضر لاحق و قیل لا مزیدة و المعنی لتأسفوا علی ما فاتکم من الظفر و الغنیمة و علی ما أصابکم من الجرح و الهزیمة عقوبة لکم و قیل الضمیر فی فَأَثابَکُمْ للرسول صلی الله علیه و آله أی واساکم فی الاغتمام فاغتم بما نزل علیکم کما اغتممتم بما نزل علیه و لم یثربکم (2) علی عصیانکم تسلیة لکم لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ من النصر وَ لا علی ما أَصابَکُمْ من الهزیمة وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ عالم بأعمالکم و بما قصدتم بها ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً أنزل الله علیکم الأمن حتی أخذکم النعاس و عن أبی طلحة غشینا النعاس فی المصاف حتی کان
ص: 31
«وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» یعنی خداوند صاحب منت و نعمت است بر مؤمنان با نعمتهای دنیا و دین. واقدی باسناد خود از سهل ساعدی نقل میکند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز احد در حالی که دندان پیشین او شکسته بود و کلاه خود ایشان نیز شکسته شد و فاطمه علیها السلام خون های او را پاک میکرد بیرون آمد و علی علیه السلام بر آنها آب میریخت و چون فاطمه علیها السلام دید که آب جریان خون را
شدت می دهد قطعه ای حصیر برداشت و سوزانید و خاکستر آن را بر زخمها ریخت تا خون بند آمد.
«اذ تصعدون» بیضاوی گوید: این جمله متعلّق به «صرفکم» یا «لیبتلیکم» یا متعلق به مقدّری مانند «اذکر» میباشد. «الاصعاد» به معنای رفتن و دور شدن در زمین است. «و لا تلوون علی احد» کسی در برابر کسی نمیایستد و به او نگاه نمیکند. «الرسول یدعوکم» پیامبر میفرمود: بندگان خدا به سوی من بیائید، بندگان خدا به سوی من بیائید، من رسول خدا هستم، هر کس پیش بتازد بهشت برای اوست.»
«فی اخراکم» یعنی در دنباله لشکر شما و گروه لشکر که در پشت سپاه هستند. «فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُم» معطوف بر «صرفکم» است. و بدین معنا است که خداوند به خاطر گریز و نافرمانی شما، با غم و اندوهی متصل به اندوهی دیگر یعنی با کشته شدن و مجروح شدن و پیروزی مشرکان و فتنه و شایعه کشته شدن پیامبر، شما را مجازات کرد. یا شما را با اندوهی مجازات کرد به سبب آنکه شما با نافرمانیتان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اندوهگین کردید و این کار برای آن است که بر شکیبایی در سختیها مقاوم باشید و در آینده بر نفع و سودی که از دستتان رفته و زیانی که در آینده دامنگیرتان میشود، نگران نباشید. و گفته شده: «لا» زائده است به این معنا که: تا بر پیروزی و غنیمتی که از دست دادند و جراحت و شکستی که دامنگیرشان شد، افسوس بخورند و مجازاتی برای آنها باشد. و گفته شده: ضمیر در «اثابکم» به رسول خدا باز میگردد، یعنی: در غم و اندوه با شما همدردی کند و به خاطر آنچه بر شما وارد آمد، اندوهگین شود همانطور که شما به سبب آنچه بر پیامبر وارد شد، غمگین و ناراحت شدید، و علی رغم نافرمانی و بیانضباطی، شما را سرزنش نکرد تا شما را دلداری داده و با شما همدردی کند. «لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم» مقصود پیروزی است که از دستشان رفت. «و لا» و نه بر «ما اصابکم» شکستی که دامنگیرتان شد.«و الله خبیر بما تعلمون» یعنی به کارها و نیتهای شما آگاه است. «ثمّ انزل علیکم من بعد الغمّ امنۀ نعاساً» یعنی خداوند بر آنان آرامش فرستاد تا اینکه خواب آنها را فرا گرفت. از ابو طلحه روایت شده که گوید: در رویارویی جنگ خواب چشمانمان را گرفت تا
ص: 31
السیف یسقط من ید أحدنا فیأخذه ثم یسقط فیأخذه و الأمنة الأمن نصب علی المفعول و نعاسا بدل منها أو هو المفعول و أمنة حال منه متقدمة أو مفعول له أو حال من المخاطبین بمعنی ذوی أمنة أو علی أنه جمع آمن یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ أی النعاس. (1) قال الطبرسی رحمه الله و کان السبب فی ذلک توعد المشرکین لهم بالرجوع إلی القتال فقعد المسلمون تحت الحجف (2) متهیئین للحرب فأنزل الله الأمنة علی المؤمنین فناموا دون المنافقین الذین أزعجهم الخوف بأن یرجع الکفار علیهم أو یغیروا علی المدینة لسوء الظن فطیر عنهم النوم. (3) و قال البیضاوی وَ طائِفَةٌ هم المنافقون قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ أوقعتهم أنفسهم فی الهموم أو ما یهمهم إلا هم أنفسهم و طلب خلاصها یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ صفة أخری لطائفة أو حال أو استئناف علی وجه البیان لما قبله و غَیْرَ الْحَقِّ نصب علی المصدر أی یظنون بالله غیر ظن الحق الذی یحق أن یظن به و ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ بدله و هو الظن المختص بالملة الجاهلیة و أهلها یَقُولُونَ أی لرسول الله صلی الله علیه و آله و هو بدل یظنون هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ هل لنا مما أمر الله و وعد من النصر و الظفر نصیب قط و قیل أخبر ابن أبی بقتل بنی الخزرج فقال ذلک و المعنی أنا منعنا تدبیر أنفسنا و تصریفها باختیارنا فلم یبق لنا من الأمر شی ء أو هل یزول عنا هذا القهر فیکون لنا من الأمر شی ء قل إن الأمر کله لله أی الغلبة الحقیقیة لله و لأولیائه فإن حزب الله هم الغالبون أو القضاء له (4) یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید و هو اعتراض یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ حال من ضمیر یقولون أی یقولون مظهرین أنهم مسترشدون طالبون للنصر
ص: 32
جایی که شمشیر از دست یکی از ما میافتاد و آن را بر میداشت و باز شمشیر میافتاد و بار دیگر آن را برمیداشت. «الامنۀ» به معنای امنیت و آرامش است که با به عنوان مفعول، اعراب نصب گرفته است. «نعاساً» بدل از «الامنۀ» است. و «امنۀ» حال مقدم برای، یا مفعول برای این کلمه است، یا اینکه حال برای مخاطبان باشد، یعنی: کسانی که آرامش و امنیت داشتند، یا بر این توجیه که جمع «آمن» باشد. «یغشی طائفۀ منکم» یعنی خواب گروهی از شما را فرا میگیرد. (1)
طبرسی رحمه الله گوید: علت این مطلب این بود که مشرکان، مسلمانان را تهدید به بازگشت خود و جنگ دوباره با آنان کردند و مسلمانان در زیر سپرها نشسته و آماده جنگ شدند و در این هنگام خداوند حالت امنیت و آرامشی بر مؤمنان فرستاد و به خواب رفتند اما منافقان ترس از بازگشت کفار آنان را بیتاب کرده بود و به خاطر سوء ظنّی که داشتند میترسیدند که کفار بر مدینه هجوم آورند و از این جهت خواب از چشمانشان پرید. (2)
بیضاوی گوید: «طائفۀ» منافقان بودند. «قد أهمّتهم أنفسهم» یعنی نفسشان، آنها را در غم و اندوه انداخت. یا به این معنا که: چیزی جز همّ و غم خود و طلب رهایی از آن وضعیت برایشان مهم نبود. «یظنّون بالله غیر الحقّ» صفت دیگر برای «طائفۀ»، یا حال و یا جمله استینافی به عنوان بیان برای جمله قبل است. «غیر الحقّ» منصوب بر مصدر بودن است. یعنی: به خداوند گمان نادرست و ناشایست میبرند. و «ظنّ الجاهلیّۀ» بدل از (غیر الحقّ) است و آن، گمانی مخصوص به آئین و مردم دوره جاهلیت است. «یقولون» یعنی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگویند. و این عبارت بدل برای (یظنون) است. «هل لنا من الأمر شیء» آیا ما هرگز از آنچه خداوند امر فرمود و وعده پیروزی داد، بهرهای داریم. و گفتهاند: به ابن اُبیّ خبر رسید که بنی خزرج کشته شدند و این جمله را بر زبان آورد. و معنای عبارت به این صورت است که: ما از تدبیر برای نجات جان خویش از روی اختیار منع شدیم در نتیجه چیز عایدمان نشد. یا به این معنا که: آیا این مصیبت و غضب از ما رفع میشود تا چیزی نصیبمان گردد و پیروز شویم. «قل انّ الامر کله لله» یعنی چیرگی و کامیابی حقیقی برای خدا و اولیای اوست، چرا که حزب خداوند، غالب و پیروز هستند، یا به این معنا که حکم و قضاوت مختصّ به خداوند است هرگونه بخواهد کاری انجام میدهد و آنگونه که اراده کند حکم و قضاوت میکند. این عبارت، جمله معترضه است. «یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک» این جمله حال برای ضمیر در (یقولون) است، یعنی: در حالی که این را میگویند که تظاهر میکنند هدایتیافتهاند و خواستار نصرت و پیروی میباشند،
ص: 32
مبطنین الإنکار و التکذیب یَقُولُونَ فی أنفسهم أو إذا خلا بعضهم إلی بعض و هو بدل من یخفون أو استئناف علی وجه البیان له لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ کما وعد محمد صلی الله علیه و آله و زعم (1) أن الأمر کله لله و لأولیائه أو لو کان لنا اختیار و تدبیر لم نبرح کما کان رأی ابن أبی و غیره ما قُتِلْنا هاهُنا ما غلبنا و لما قتل من قتل منا فی هذه المعرکة قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ أی لخرج الذین قدر الله علیهم القتل و کتب فی اللوح المحفوظ إلی مصارعهم و لم تنفع الإقامة (2) بالمدینة و لم ینج منه أحد وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ لیمتحن ما فی صدورکم و یظهر سرائرها من الإخلاص و النفاق و هو علة فعل محذوف أی و فعل ذلک لیبتلی أو عطف علی محذوف أی لبرز لنفاذ القضاء أو لمصالح جمة و لابتلاء (3) أو علی قوله لِکَیْلا تَحْزَنُوا وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ و لیکشفه و یمیزه أو یخلصه من الوساوس وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ بخفیاتها قبل إظهارها و فیه وعد و وعید و تنبیه علی أنه غنی عن الابتلاء و إنما فعل ذلک لتمرین المؤمنین (4) و إظهار حال المنافقین إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا یعنی أن الذین انهزموا یوم أحد إنما کان السبب فی انهزامهم أن الشیطان طلب منهم الزلل فأطاعوه و اقترفوا ذنوبا (5) بترک المرکز و الحرص علی الغنیمة أو الحیاة فمنعوا التأیید و قوة القلب لمخالفة النبی صلی الله علیه و آله و قیل استزلال الشیطان تولیهم و ذلک بسبب ذنوب تقدمت لهم فإن المعاصی یجر بعضها بعضا کالطاعة و قیل استزلهم بذکر ذنوب سلفت منهم و کرهوا (6) القتل قبل إخلاص التوبة و الخروج
ص: 33
و انکار و تکذیب خود را پنهان میکنند. «یقولون» با خود میگویند، یا اینکه چون با هم خلوت کنند، میگویند. این جمله بدل برای (یخفون)، یا جمله استینافی به عنوان بیان برای آن است. «لو کان لنا من الامر شیء» آن گونه که محمد صلی الله علیه و آله و سلم وعده داد و پندار حضرت این بود که همه امور برای خدا و برای اولیای اوست، یا به این معنا که میگفتند: اگر اختیار با ما بود از جای خود تکان نمیخوردیم همچنان که رأی و نظر ابن اُبیّ و دیگران همین بود. «ما قتلنا ها هنا» مغلوب نمیشدیم و در این جنگ کشته نمیدادیم. «قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم» یعنی کسانی که خداوند جهاد را برای آنها مقدر کرده و در لوح محفوظ کشته شدن آنها نوشته شده، برای جنگ بیرون میآمدند و ماندن در مدینه سودی نمیبخشید و کسی از آن نجات نمییافت. «و لیبتلی الله ما فی صدورکم» و اینها برای این است که خداوند آنچه را که در دلهای شما است، بیازماید و اخلاص و نفاق باطن دلهایتان آشکار میگردید. و این عبارت علّت فعل محذوفی است، یعنی: «و فعل ذلک لیبتلی» یا معطوف بر محذوف است، یعنی: «لبرز لنفاذ القضاء یا لمصالح جمّۀ و لإبتلاء» یا بنا بر تقدیری مانند: «لکیلا تحزنوا».
«و لیمحّص ما فی قلوبکم» یعنی آنچه در دلهای شماست را بزداید و تمییز دهد و از وسوسه برهاند. «و الله علیم بذات الصدور» یعنی خداوند به نهان دل پیش از آشکار شدن آن دانا است. و در این عبارت وعده و تهدید و هشداری است بر اینکه خداوند از امتحان کردن بینیاز است، و در حقیقت برای متمایز کردن مؤمنان و آشکار ساختن احول منافقان امتحان میکند. «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا» یعنی: کسانی که در روز احد شکست خوردند، دلیل شکستشان این بود که شیطان از آنها لغزش خواست و آنها او را اطاعت کردند و با ترک سنگر و حرص داشتن به غنیمت یا زندگی، مرتکب گناه شدند. و به خاطر مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نیرومندی و قوت قلب منع شدند. و گفتهاند: لغزاندن شیطان، روی گردانی آنان بود، و این امر به سبب گناهانی بود که پیشتر مرتکب آن شده بودند. چرا که انجام برخی گناهان، گناهان دیگری میآورد همانطور که طاعت، طاعت میآورد. و گفتهاند: شیطان آنها را با یادآوری گناهان پیشین، لغزاند در نتیجه آنان از جنگیدن بیزار شدند پیش از آنکه توبه خود را خالص کنند
ص: 33
من المظلمة وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ لتوبتهم و اعتذارهم إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ للذنوب حَلِیمٌ لا یعاجل بعقوبة المذنب کی یتوب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا یعنی المنافقین وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ لأجلهم و فیهم و معنی إخوتهم اتفاقهم فی النسب أو فی المذهب إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ إذا سافروا فیها و أبعدوا للتجارة أو غیرها أَوْ کانُوا غُزًّی جمع غاز لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا مفعول قالوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ متعلق بقالوا علی أن اللام لام العاقبة أو بلا تکونوا أی لا تکونوا مثلهم فی النطق بذلک القول و الاعتقاد لیجعله حسرة فی قلوبهم خاصة فذلک إشارة إلی ما دل علیه قولهم من الاعتقاد و قیل إلی ما دل علیه النهی أی لا تکونوا مثلهم لیجعل الله انتفاء کونکم مثلهم حسرة فی قلوبهم فإن مخالفتهم و مضادتهم مما یغمهم وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رد لقولهم أی هو المؤثر فی الحیاة و الممات لا الإقامة و السفر فإنه تعالی قد یحیی المسافر و الغازی و یمیت المقیم و القاعد وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ تهدید للمؤمنین علی أن یماثلوهم وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ أی فی سبیله لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ جواب القسم و هو ساد مسد الجزاء و المعنی أن السفر و الغزو لیس مما یجلب الموت و تقدم الأجل و إن وقع ذلک فی سبیل الله فما ینالون (1) من المغفرة و الرحمة بالموت خیر مما یجمعون من الدنیا و منافعها لو لم یموتوا (2) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ علی أی وجه اتفق هلاککم لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ لإلی معبودکم الذی توجهتم إلیه و بذلتم مهجتکم لوجهه لا إلی غیره لا محالة تحشرون فیوفی أجورکم و یعظم ثوابکم فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ما مزیدة للتأکید و الدلیل علی أن لینه لهم ما کان إلا برحمة من الله و هو ربطه علی جأشه و توفیقه للرفق بهم حین اغتم لهم بعد أن خالفوه وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا سیئ الخلق جافیا غَلِیظَ الْقَلْبِ قاسیه لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ لتفرقوا عنک و لم یسکنوا إلیک فَاعْفُ عَنْهُمْ فیما یختص بک وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ
ص: 34
و از مظلمه بیرون آیند. «و لقد عفا الله عنهم» خداوند به خاطر توبه و عذرطلبی از آنان درگذشت. «ان الله غفور» گناهان را میبخشد «حلیم» یعنی در عقوبت و مجازات گناهکار شتاب نمیکند تا توبه کند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا» مقصود منافقان است. «و قالوا لاخوانهم» یعنی به خاطر آنها و در میان آنها، معنای اخوت و برادری آنان، اشتراکشان در نسب و یا مذهب است. «اذ ضربوا فی الارض» هرگاه در زمین مسافرت کنند و برای تجارت یا کار دیگر دور شوند. «أو کانوا غزّی» جمع (غازی) است. «لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا» این عبارت مفعول (قالوا) است. «لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ» متعلّق به (قالوا) است با این توجیه که لام در عبارت لام عاقبه (نتیجه) است، یا متعلّق به (لا تکونوا) است، یعنی در گفتن این سخن و باور بدان ، مانند آنها نباشید تا مبادا خداوند آن را در دلهایشان حسرت قرار دهد. پس این آیه اشاره به این دارد که سخن آنان از روی اعتقاد است. و گفتهاند: این آیه به نهی دلالت دارد، یعنی مانند آنها نباشید تا خداوند شبیه نشدن شما به آنها را حسرتی بر دلشان قرار دهد، چراکه مخالفت با آنان موجب غم و ناراحتی آنها میشود. «وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ» پاسخی به سخن آنان است، یعنی خداوند است که در زندگی و مرگ تاثیرگذار است، نه ماندن و کوچ کردن. زیرا گاهی خداوند مسافر و مجاهد را زنده نگه میدارد و مقیم و شخصی که از جنگ خودداری میکند را میمیراند. «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» تهدیدی است برای مؤمنان در صورت شباهت پیدا کردن به آنها. «وَ
لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ» یعنی در راه خدا مُردید. «لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ» جواب قسم و سدّ مسدّ جواب قسم است. و بدین معنا است که سفر و جنگ موجب مرگ و پیش افتادن اجل نیستند و اگر این اتفاق در راه خدا انجام گیرد، مغفرت و رحمتی که با مرگ عایدشان میگردد بهتر از آنچه از دینا و منافع آن بدست میآورند، نیست اگر نمیرند. «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ» به هر صورتی که بمیرد. «لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ» به سوی معبودی که به سویش روی آوردید و جانتان را به خاطرش فدا کردید حشر میشوید نه به سوی غیر او. ناگزیر محشور میگردید و مزدتان به صورت کامل پرداخت و پاداشتان بزرگ داشته میشود. «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» ما زائده برای تاکید است. و دلیلش این است که نرمی پیامبر با آنان جز رحمتی از جانب خداوند نبود که عبارت بود از شجاعدلی پیامبر و توفیق مهربانی به آنان در هنگامی که از دستشان اندوهگین شد پس از آنکه با اوامر آن حضرت مخالفت کردند. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا» بداخلاق و سرسخت بودی. «غَلِیظَ الْقَلْبِ» سنگدل. «لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» از گرد تو پراکنده میشدند و در کنار تو به آرامش دست نمییافتند. «فَاعْفُ عَنْهُمْ» در آنچه مربوط به توست. «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»
ص: 34
فیما لله وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ أی فی أمر الحرب إذ الکلام فیه أو فیما یصح أن یشاور فیه استظهارا برأیهم و تطییبا لنفوسهم و تمهیدا سنة المشاورة (1) للأمة فَإِذا عَزَمْتَ فإذا وطنت نفسک علی شی ء بعد الشوری. (2) و قال الطبرسی رحمه الله و رووا عن جعفر بن محمد علیهما السلام و عن جابر بن یزید فَإِذَا عُزِمْتَ بالضم فعلی هذا یکون معناه فإذا عزمت لک و وفقتک و أرشدتک فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ (3) قال البیضاوی فی إمضاء أمرک علی ما هو أصلح لک فإنه لا یعلمه سواه (4) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ فینصرهم و یهدیهم إلی الصلاح إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ کما نصرکم یوم بدر فَلا غالِبَ لَکُمْ فلا یغلبکم أحد (5) وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ کما خذلکم یوم أحد فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ من بعد خذلانه أو من بعد الله وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ فلیخصوه بالتوکل علیه لما علموا أن لا ناصر سواه و آمنوا به. (6) وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ قال الطبرسی روی عن ابن عباس و ابن جبیر أنها نزلت فی قطیفة حمراء فقدت یوم بدر من المغنم فقال بعضهم لعل النبی صلی الله علیه و آله أخذها.
و فی روایة الضحاک قال إن رجلا غل بمخیط أی بإبرة من غنائم هوازن یوم حنین فنزلت الآیة.
و
عَنْ مُقَاتِلٍ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی غَنَائِمِ أُحُدٍ حِینَ تَرَکَتِ الرُّمَاةُ الْمَرْکَزَ طَلَباً لِلْغَنِیمَةِ
ص: 35
در آنچه مربوط به خداوند است. «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» یعنی در امر جنگ با آنان مشورت کن، زیرا سخن گفتن در مشورت میگنجد. یا اینکه در اموری که مشورت کردن درست باشد تا رأی و نظر آنان را حفظ کند و مطابق با آنها باشد و رسم و سنّت مشورت برای امت اسلامی فراهم شود. «فَإِذا عَزَمْتَ» یعنی هرگاه پس از مشورت عزم خود را بر کاری جزم نمودی. (1)
طبرسی رحمه الله گوید: از امام جعفر بن محمد علیه السلام و جابر بن یزید روایت شده که: «فإذا عزمت» با ضمه است و با این توجیه بدین معنا است که: هرگاه عزم تو را جزم نمودم و تو را توفیق دادم و راهنمایی ات کردم، «فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ». (2)
بیضاوی گوید: در اینکه خداوند امورت را به آنچه برای تو بهتر و شایستهتر است، میسّر نمود، پس جز خداوند کسی بر آن واقف نیست. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» آنان را یاری میدهد و به راه صلاح هدایت میکند. «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ» همانگونه که در روز بدر شما را یاری کرد. «فَلا غالِبَ لَکُمْ» کسی بر شما چیره نگردد. «وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ» همانطور که در جنگ احد شما را خوار کرد. «فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ» پس از خوار کردن. یا پس از خداوند. «وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُون» پس خداوند را به توکل اختصاص دهید از این روی که دانستند که جز خدا کسی یاور نیست و به او ایمان آوردند. (3)
«وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُل» طبرسی گوید: از ابن عباس و سعید بن جبیر روایت شده که این آیه درباره قطیفه سرخ رنگی بوده که در روز بدر از غنایم گم شد. بعضی گفتند: شاید پیامبر خود آن را برداشته است.
در روایت ضحاک آمده که مردی سوزنی را از غنایمی که در جنگ هوازن به دست آمده بود برداشت پس این آیه نازل شد.
از مقاتل روایت شده که آیه درباره غنایم احد میباشد در موقعی که تیراندازان به خاطر غنیمت جا و سنگر خود را ترک کردند
ص: 35
وَ قَالُوا نَخْشَی أَنْ یَقُولَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ أَخَذَ شَیْئاً فَهُوَ لَهُ وَ لَا یَقْسِمَ کَمَا لَمْ یَقْسِمْ یَوْمَ بَدْرٍ وَ وَقَعُوا فِی الْغَنَائِمِ فَقَالَ (1) صلی الله علیه و آله أَ ظَنَنْتُمْ أَنَّا نَغُلُّ وَ لَا نَقْسِمُ لَکُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْآیَةَ وَ قِیلَ إِنَّهُ قَسَمَ الْغَنِیمَةَ وَ لَمْ یَقْسِمْ لِلطَّلَائِعِ فَلَمَّا قَدِمَتِ الطَّلَائِعُ قَالُوا أَ قَسَمَ الْفَیْ ءَ وَ لَمْ یَقْسِمْ لَنَا فَعَرَّفَهُ اللَّهُ الْحُکْمَ فِیهِ وَ نَزَلَتِ الْآیَةُ وَ قِیلَ نَزَلَتْ فِی أَدَاءِ الْوَحْیِ کَانَ صلی الله علیه و آله (2) یَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَ فِیهِ عَیْبُ دِینِهِمْ وَ سَبُّ آلِهَتِهِمْ فَسَأَلُوهُ أَنْ یَطْوِیَ ذَلِکَ عَنْهُمْ فَنَزَلَتْ. (3).
و قال البیضاوی أی و ما صحّ لنبیّ أن یخون فی الغنائم فإن النبوّة تنافی الخیانة وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یأت بالذی غلّه یحمله علی عنقه کما جاء فی الحدیث أو بما احتمل من وباله و إثمه ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ یعطی (4) جزاء ما کسبت وافیا وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ فلا ینقص ثواب مطیعهم و لا یزاد فی عقاب عاصیهم. (5) أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قال الطبرسی أی حین أصابکم القتل و الجرح و ذلک ما أصاب المسلمین یوم أحد فإنه قتل منهم سبعون رجلا و کانوا أصابوا من المشرکین یوم بدر مثلیها فإنهم کانوا قتلوا من المشرکین سبعین رجلا و أسروا سبعین و قیل قتلتم منهم ببدر سبعین و بأحد سبعین و هذا ضعیف فإنه لا خلاف بینهم أنه قتل منهم بأحد نفر یسیر قُلْتُمْ أَنَّی هذا أی من أی وجه أصابنا هذا و نحن مسلمون و فینا رسول الله صلی الله علیه و آله و ینزل علیه الوحی و هم مشرکون و قیل إنهم إنما استنکروا ذلک لأنه وعدهم بالنصر من الله إن أطاعوه قُلْ هُوَ مِنْ
ص: 36
به این فکر که پیامبر دستور دهد که هر کس هر چه از غنایم به چنگش افتاده از آنِ اوست و به دیگران قسمت نمی شود چنان که در جنگ بدر چنین شد. پیامبر فرمود: شما گمان میکنید که ما خیانت خواهیم کرد و غنایم را بین شما تقسیم نمی نماییم. پس خداوند این آیه را فرستاد. و گفتهاند: پیامبر غنایم را تقسیم کرد اما در میان پیشقراولان لشکر چیزی تقسیم نکردند. هنگامی که پیشقراولان بازگشتند گفتند: آیا غنایم را تقسیم کرده و چیزی برای ما قرار نداده است؟ پس خداوند حکم غنیمتها را به پیامبر شناساند و این آیه نازل شد. و و گفته اند درباره اداء وحی آمده چون وقتی پیامبر قرآن میخواند و آیاتی که در آن عیب دین غیر مسلمین ودشنام خدایان مشرکان بود از او درخواست میکردند که آنها را عوض کند پس خدا این آیه را فرستاد. (1)
بیضاوی گوید: یعنی برای پیامبر درست نیست که در غنیمتها خیانت کند چرا که نبوّت با خیانت منافات دارد. «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَة» در روز قیامت چیزی که را در آن خیانت کرده میآورد درحالی که با گردن حمل میکند همانطور که در حدیث پیامبر آمده است، یا وبال و بار گناه آن خیانت را بر دوش میکشد. «ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَت» یعنی به صورت کامل جزا و پاداش آنچه را به دست آورده، به او داده میشود. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُون» از پاداش کسانی که مطیع و فرمانبردار بودند، کاسته نمیشود و بر مجازات گناهکاران افزوده نمیگردد. (2)
«أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها» طبرسی گوید: وقتی به شما قتل و زخم رسید در برابر، قبل از آن از طرف شما به آنان (مشرکان) زخم رسید و این مطلب از این قرار است که مشرکان در احد هفتاد تن از مسلمین کشتند و مسلمین در بدر دو برابر این به سر مشرکان آوردند. یعنی هفتاد تن از مشرکان را کشتند و هفتاد نفر را اسیر کردند. و گفته اند: مراد از دو مثل و دو برابر هفتاد تن در بدر کشتید و هفتاد تن در احد، ولی این قول ضعیف است زیرا مخالف است با آنچه که در تاریخ آمده که مسلمین در احد افرادی اندک از مشرکان کشتند نه هفتاد نفر. پس این قول خلاف اجماع است. «قُلْتُمْ أَنَّی هذا» یعنی گفتند: چرا این مصیبتها بر ما وارد آمده در حالی که ما مسلمانیم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میان ماست و وحی از آسمان به او میرسد ولی آنان مشرکاند؟ و گفته شده: مسلمین مصیبات را خیلی بعید و منکر شمردند زیرا پیامبر خدا به آنها وعده داده بود اگر اطاعت حق کنند نصرت حق بر آنها فرود می آید. «قُلْ هُوَ مِنْ
ص: 36
عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ أی ما أصابکم من الهزیمة و القتل من عند أنفسکم بخلافکم أمر ربکم و ترککم طاعة الرسول صلی الله علیه و آله و فیه أقوال أحدها أن ذلک مخالفتهم الرسول صلی الله علیه و آله فی الخروج من المدینة للقتال یوم أحد و کان النبی صلی الله علیه و آله دعاهم أن یتحصنوا بها و یدعو المشرکین إلی أن یقصدوهم فیها فقالوا کنا نمتنع من ذلک فی الجاهلیة و نحن الآن فی الإسلام و أنت یا رسول الله بیننا أحق بالامتناع و أعز.
و ثانیها
أَنَّ ذَلِکَ بِاخْتِیَارِهِمُ الْفِدَاءَ مِنَ الْأَسْرَی یَوْمَ بَدْرٍ وَ کَانَ الْحُکْمُ فِیهِمُ الْقَتْلَ وَ شَرَطَ عَلَیْهِمْ إِنْ قَبِلْتُمُ الْفِدَاءَ قُتِلَ مِنْکُمْ فِی الْقَابِلِ بِعِدَّتِهِمْ قَالُوا رَضِینَا فَإِنَّا نَأْخُذُ الْفِدَاءَ فَنَنْتَفِعُ بِهِ وَ إِذَا قُتِلَ مِنَّا فِیمَا بَعْدُ کُنَّا شُهَدَاءَ- عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ عَبِیدَةَ السَّلْمَانِیِّ وَ هُوَ الْمَرْوِیُّ عَنِ الْبَاقِرِ عَلَیْهِ السَّلَامُ.
و ثالثها أن ذلک بخلاف الرماة یوم أحد لما أمرهم رسول الله صلی الله علیه و آله به من ملازمة مراکزهم.
إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ أی فهو قادر علی نصرکم فیما بعد و إن لم ینصرکم فی الحال لمخالفتکم وَ ما أَصابَکُمْ أیها المؤمنون یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ جمع المسلمین و جمع المشرکین یوم أحد بقتل من قتل منکم (1) فَبِإِذْنِ اللَّهِ أی بعلم الله و قیل بتخلیة الله بینکم و بینهم التی تقوم مقام الإطلاق فی الفعل برفع الموانع و التمکین من الفعل الذی یصح معه التکلیف و قیل بعقوبة الله لترکهم أمر رسول الله صلی الله علیه و آله وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا أی و لیمیز المؤمنین من المنافقین وَ قِیلَ لَهُمْ أی للمنافقین تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ قالوا إن عبد الله بن أبی و المنافقین معه من أصحابه انخذلوا یوم أحد بنحو (2) من ثلاثمائة رجل و قالوا علام نقتل أنفسنا و قال لهم عبد الله بن عمرو بن حرام (3) الأنصاری تعالوا قاتلوا فی سبیل الله و اتقوا الله و لا تخذلوا نبیکم أَوِ ادْفَعُوا عن حریمکم
ص: 37
عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ» یعنی ای محمد بگو آنچه زخم و کشتار به شما رسید از جانب خود شماست یعنی به واسطه مخالفتی است که با خدای خود کرده اید و اطاعت امر پیامبر را ترک نمودید و در این مخالفت چند قول است:
1. مخالفت با پیامبر کردند و اینکه حضرت فرمود بهتر است که در مدینه متحصن شویم و در آن سنگر گیریم تا مشرکان قصد ما کنند ولی اهل مدینه و اصحاب قبول نکرده و گفتند یا رسول اللَّه در جاهلیت از این کار امتناع داشتیم اکنون که شما در میان ما هستید سزاوارتر است که امتناع کنیم.
2. این مصیبت اختیار خود آنها بود که وقتی در بدر اسیر گرفتند خواستند از آنها فدیه گیرند و آزادشان کنند پیامبر فرمود اگر فدیه بگیرید در جنگ آینده در مقابل افرادی که آزاد کنید و فدیه بگیرید کشته خواهید داد. مسلمین قبول کردند و گفتند اکنون از فدیه بهره مند میشویم و اگر در آینده کشته شویم شهید خواهیم بود. از علی علیه السلام و عبیده سلمانی و امام باقر علیه السلام این قول روایت شده است.
3. مراد مخالفت تیراندازان بود با پیامبر که جایگاه خود را رها کردند و به جمع غنیمت رفتند و پیامبر فرموده بود که به هیچ وجه و لو با فتح مسلمین از جای خود بیرون نروند.
«إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیر» خداوند بر نصرت شما در آینده توانا است هر چند در آن وضعیت به خاطر مخالفت شما از امر پیامبر، یاریتان نکرد. «وَ ما أَصابَکُمْ» ای مؤمنان «یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» یعنی آنچه در روز جمع مسلمین و مشرکین و کشته شدن آنچه از شما کشته شد. «فَبِإِذْنِ اللَّهِ» یعنی به علم خدا بود. و گفته اند: یعنی خداوند میان شما و ایشان را تخلیه میکند که در مقام اطلاق در فعل قرار میگیرد به این معنی که موانع رسیدن مصیبتها را به شما برطرف میکند و شما را به فعلی قادر میسازد که تکلیف با آن صحیح باشد؛ و گفته اند یعنی: به عقوبت خدا، و این مصیبتهای وارده بر شما در جنگ احد، عقوبت تخطّی از امر پیامبر میباشد. «وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا» یعنی تا خداوند مسلمانان را از منافقان تمایز دهد. «وَ قِیلَ لَهُمْ» به منافقین گفته شد. «تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» گفته اند: عبد اللَّه بن ابی و دار و دسته منافقش سیصد نفر را از لشکر پیامبر جدا کردند و گفتند چرا خود را به کشتن دهیم؟ عبد اللَّه بن عمرو بن حزام انصاری پاسخشان داد که بیائید در راه خدا بجنگید و از خدا بترسید و پیامبر را غریب و بی یاور مگزارید. «أَوِ ادْفَعُوا» یا اینکه اگر در راه خدا نمی جنگید لا اقل از جان و ناموس خود دفاع کنید.
ص: 37
و أنفسکم إن لم تقاتلوا فی سبیل الله و قیل معناه أقیموا معنا و کثروا سوادنا قالُوا أی المنافقون. (1) لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ قال البیضاوی أی لو نعلم مما یصلح أن یسمی (2) قتالا لاتبعناکم فیه لکن ما أنتم علیه لیس بقتال بل إلقاء بالأنفس إلی التهلکة أو لو نحسن قتالا لاتبعناکم و إنما قالوا ذلک دغلا و استهزاء هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ لانخزالهم (3) و کلامهم هذا فإنهما أول أمارة ظهرت منهم مؤذنة بکفرهم و قیل هم لأهل الکفر أقرب نصرة منهم لأهل الإیمان یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ یظهرون خلاف ما یضمرون لا تواطئ قلوبهم ألسنتهم بالإیمان وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ من النفاق و بما یخلو به بعضهم إلی بعض الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ أی لأجلهم یرید من قتل یوم أحد من أقاربهم أو من جنسهم وَ قَعَدُوا مقدرا بقدر (4) أی قالوا قاعدین عن القتال لَوْ أَطاعُونا فی القعود ما قُتِلُوا کما لم نقتل قُلْ فَادْرَؤُا الآیة أی إن کنتم صادقین أنکم تقدرون علی دفع القتل عمن کتب علیه فادفعوا عن أنفسکم الموت و أسبابه فإنه أحری بکم و المعنی أن القعود غیر مغن (5) فإن أسباب الموت کثیرة و کما أن القتال یکون سببا للهلاک و القعود (6) سببا للنجاة قد یکون الأمر بالعکس. (7) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا قال الطبرسی قیل نزلت فی شهداء بدر و قیل فی شهداء أحد و کانوا سبعین أربعة من المهاجرین حمزة و مصعب بن عمیر
ص: 38
و گفته اند مراد این است که به منافقانن گفتند با ما همراه باشید و سیاهی لشکر ما را زیاد کنید. «قالوا» منافقان گفتند. (1)
«قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُم» بیضاوی گوید: یعنی: اگر آنچه را که جنگ مینامند میدانستیم از شما پیروی میکردیم اما آنچه شما انجام میدهید جنگ نیست، بلکه خودکشی و نابودی خویشتن است، یا به این معنا که اگر خوب جنگیدن را میدانستیم از شما پیروی میکردیم. منافقان این سخن را از روی فریب و تمسخر بر زبان میآوردند. «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمان» زیرا از جنگ کناره گرفتند و این سخنان را بر زبان آوردند، پس این دو مطلب نخستین نشانه و گواهی است که کفر آنها را میرساند. و گفتهاند: نصرت و یاری آنان به مردم کافر از نصرتشان به مردم ایماندار نزدیکتر است. «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم» چیزهایی آشکار میکنند و بر زبان میآورند که در باطنشان نیست، یعنی دلهای آنها با ایمان زبانیشان هماهنگی و همخوانی ندارد. «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُون» خداوند نفاق و آنچه را در خلوت با هم در میان میگذارند، میداند. «الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» یعنی به خاطر آنها، مقصود کسانی از خویشاوندان یا هم قبیلههای آنان بود که در روز احد کشته شدند. «وَ قَعَدُوا» این عبارت جمله حالیهای است که حرف «قد» در تقدیر گرفته شده است، یعنی: در حالی از جنگ کناره کشیدند، گفتند. «لَوْ أَطاعُونا» اگر در کنارهگیری از جنگ از ما اطاعت میکردند. «ما قُتِلُوا» همانطور که ما کشته نشدیم. «قُلْ فَادْرَؤُا» تا آخر آیه. یعنی: اگر شما راست میگویید و میتوانید مانع از کشته شدن کسانی شوید که مرگ برای آنها نوشته شده است، مرگ و اسباب آن را از خودتان باز دارید که برای شما اولیتر و شایستهتر است. و بدین معنا است که: کنارهگیری از جنگ هیچ فایدهای ندارد زیرا اسباب مرگ بسیار است. و همانطور که جنگ سبب هلاک و کشته شدن میشود و کنارهگیری از جنگ سبب نجات و زندهماندن است، گاهی نیز این برعکس میشود و جنگ سبب زنده ماندن و کنارهگیری از جنگ سبب کشته شدن میگردد. (2)
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا» طبرسی گوید: گفته اند: این آیه درباره شهیدان بدر نازل شده است، و گفته اند: درباره شهیدان احد آمده که هفتاد تن بودند چهار نفر از مهاجران (حمزه، مصعب بن عمیر،
ص: 38
و عثمان بن شماس و عبد الله بن جحش و سائرهم من الأنصار و قال الباقر علیه السلام و کثیر من المفسرین إنها تتناول قتلی بدر و أحد معا و قیل نزلت فی شهداء بئر معونة الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ قال رحمه الله لما انصرف أبو سفیان و أصحابه من غزاة أحد فبلغوا الروحاء ندموا علی انصرافهم عن المسلمین و تلاوموا قالوا (1) لا محمدا قتلتم و لا الکواعب أردفتم (2) قتلتموهم حتی إذا لم یبق إلا الشرید ترکتموهم ارجعوا (3) فاستأصلوهم فبلغ ذلک الخبر رسول الله صلی الله علیه و آله فأراد أن یرهب العدو و یریهم من نفسه و أصحابه قوة فندب أصحابه للخروج فی طلب أبی سفیان و قال ألا عصابة تشدد (4) لأمر الله تطلب عدوها فإنها إنکاء للعدو و أبعد للسمع فانتدب عصابة منهم مع ما بهم من القرح و الجرح الذی أصابهم یوم أحد و نادی منادی رسول الله صلی الله علیه و آله ألا لا یخرجن معنا أحد إلا من حضر یومنا (5) بالأمس و إنما خرج رسول الله صلی الله علیه و آله لیرهب العدو و لیبلغهم أنه خرج فی طلبهم فیظنوا به قوة و أن الذی أصابهم لم یوهنهم عن عدوهم فینصرفوا فخرج فی سبعین رجلا حتی بلغ حمراء الأسد و هو من المدینة علی ثمانیة أمیال.
و روی محمد بن إسحاق بن یسار عن عبد الله بن خارجة (6) عن زید بن ثابت عن أبی السائب أن رجلا من أصحاب النبی صلی الله علیه و آله من بنی عبد الأشهل کان شهد أحدا قال شهدت أحدا أنا و أخ لی فرجعنا جریحین فلما أذن مؤذن رسول الله صلی الله علیه و آله بالخروج فی طلب العدو قلنا لا تفوتنا (7) غزوة مع رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 39
عثمان بن شماس، عبد اللَّه بن جحش) و بقیه از انصار بودند. امام باقر علیه السلام فرمود و نیز بسیاری مفسران گفته اند که درباره هر دو دسته است. و برخی گفته اند: درباره شهداء بئر معونه نازل شد. «الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُول» گوید: چون ابو سفیان و یارانش از احد بازگشتند و به «روحاء» رسیدند از تعجیل در بازگشت خود پشیمان شدند و همدیگر را ملامت کردند که چرا نه محمد را کشتید و نه زنانشان را اسیر کردید با آنها مقاتله کردید و وقتی که رمقی بیش از ایشان نماند رهایشان کردید اکنون بازگردید و به کلی نابودشان کنید و ریشه کنشان سازید. این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید تصمیم گرفت دشمن را بترساند و از خود و یارانش نیرویی نمایش دهد. لذا اصحابش را برای خروج و تعقیب ابی سفیان جمع کرد و فرمود آیا دسته ای یافت نمیشوند که برای خدا محکم باشند و شدت عمل به خرج دهند و دشمن خدا را تعقیب و طلب نمایند که این کار دشمن را ذلیل کند و خبر آن به نقاط دور دست میرسد و موجب رعب و وحشت میگردد. جمعی از صحابه با همه جراحت هایی که داشتند آماده اینکار گشتند و منادی پیامبر ندا داد که با ما بیرون نشود مگر آن کس که دیروز در احد با ما حاضر بود و مراد پیامبر از این کار ترساندن کفار بود که پندارند کشتار و زخمهایی که بر مسلمین وارد آوردند بر ایشان اثری نداشته و موجب سستی آنان نشده است. پیامبر با هفتاد تن بیرون شد تا به حمراء الاسد رسید که در هشت مایلی مدینه واقع بود.
محمد بن اسحاق از عبد اللَّه بن خارجه از زید بن ثابت از ابو سائب روایت کند که مردی از اصحاب پیامبر از بنی عبد الاشهل در احد حاضر بود. وی گوید: من و برادرم در احد حاضر بودیم و مجروح و زخمدار بازگشتیم چون جارچی پیامبر اعلام خروج (در طلب دشمن) کرد، گفتیم به خدا در هیچ جنگی از پیامبر جدا نخواهیم شد
ص: 39
و الله ما لنا دابة نرکبها و ما منا إلا جریح ثقیل فخرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و کنت أیسر جرحا من أخی فکنت إذا غلب حملته عقبة و مشی عقبة حتی بلغنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حمراء الأسد (1) فمر برسول الله صلی الله علیه و آله معبد الخزاعی بحمراء الأسد و کانت خزاعة مسلمهم و کافرهم عینة (2) رسول الله صلی الله علیه و آله بتهامة صفقتهم معه لا یخفون عنه شیئا و معبد یومئذ مشرک فقال و الله یا محمد لقد عز علینا مصابک فی قومک و أصحابک و لوددنا أن الله کان أعفاک (3) فیهم ثم خرج من عند رسول الله صلی الله علیه و آله حتی لقی أبا سفیان و من معه بالروحاء و أجمعوا الرجعة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و قالوا قد أصبنا جل (4) أصحابه و قادتهم و أشرافهم ثم رجعنا قبل أن نستأصلهم (5) فلما رأی أبو سفیان معبدا قال ما وراءک یا معبد قال محمد قد خرج فی أصحابه یطلبکم فی جمع لم أر مثله قط یتحرقون علیکم تحرقا و قد اجتمع علیه من کان تخلف عنه فی یومکم و ندموا علی ضیعتهم (6) و فیهم من الحنق (7) علیکم ما لم أر مثله قط قال ویلک ما تقول فقال و الله ما أراک ترتحل حتی تری نواصی الخیل قال فو الله لقد أجمعنا الکرة علیهم لنستأصلهم قال فو الله إنی لأنهاک عن ذلک فو الله لقد حملنی ما رأیت علی أن قلت أبیاتا فیه من شعر قال و ما قلت قال قلت
کادت تهد من الأصوات راحلتی***إذ سالت الأرض بالجرد الأبابیل
ص: 40
و به خدا مرکب سواری نداشتیم و هر دو مجروح و بد حال بودیم و در عین حال با پیامبر به طلب دشمن خارج شدیم و من نسبت به برادرم زخم کمتری بودم و برادرم مقداری به پای خود راه میآمد و مقداری او را به دوش میبردم تا در حمراء الاسد به رسول اللَّه رسیدیم. در آنجا معبد خزاعی به نزد پیامبر آمد و قبیله خزاعه در آن موقع از مسلم و کافر و هم پیمان پیامبر در تهامه بودند و از او چیزی پنهان نمیداشتند. معبد در آن زمان مشرک بود و گفت: ای محمد به خدا قسم مصیبتهایی که بر تو و اصحابت وارد شده بر ما سخت گران آمده و دوست داشتیم که خداوند تو را بر آنها پیروز میکرد. این گفت و از نزد حضرت دور شد تا در روحاء به ابو سفیان برخورد که با سپاه مشرکان قصد بازگشت به سوی پیامبر داشت. چون ابو سفیان معبد را دید از وی پرسید چه خبر داری؟ معبد جواب داد: محمد با اصحابش در طلب شما می شتابند و به قدری زیادند که تاکنون چنین جمعی ندیده ام از خشم بر شما میسوزند، و کسانی هم که قبلا از شرکت در جنگ تخلف ورزیده و در جمع ایشان شرکت نکرده بودند خود پشیمان شده اند و کینه و خشم زیادی نسبت به شما دارند. ابو سفیان گفت: وای بر تو چه می گویی؟ معبد گفت: به خدا قسم چنین گمان میکنم چیزی نخواهد گذشت مگر اینکه پیشانی اسبها را خواهی دید. ابو سفیان گفت ما همگان اتفاق کرده ایم که به سوی آنان برگردیم و آنها را ریشه کن سازیم. معبد گفت: به خدا تو را از این کار نهی میکنم و حتی اشعاری در این باره گفته ام. گفت: چه سرودهای؟ گفت: این ابیات را سرودهام:
از فرط سر و صدای فراوان، نزدیک بود مرکبم از بین برود؛ چرا که اسبانی چون ابابیل، در روی زمین
ص: 40
تردی (1) بأسد کرام لا تنابلة***عند اللقاء و لا خرق معاذیل(2)
فظلت عدوا أظن الأرض مائلة***لما سموا برئیس غیر مخذول
و قلت وی (3) لابن حرب من لقائکم***إذا تغطمطت البطحاء بالحیل
إنی نذیر لأهل السیر (4) ضاحیة***لکل ذی إربة منهم و معقول
من جیش أحمد لا وخش (5) تنابلة***و لیس یوصف ما أثبت بالقیل
قال فثنی ذلک أبا سفیان و من معه و مر به رکب من عبد القیس فقال أین تریدون قالوا نرید المدینة نرید المیرة فقال فهل أنتم مبلغون عنی محمدا رسالة أرسلکم بها إلیه و أحمل لکم إبلکم هذه زبیبا بعکاظ (6) غدا إذا وافیتمونا قالوا نعم قال إذا جئتموه فأخبروه أنا قد أجمعنا الکرة إلیه و إلی أصحابه (7) لنستأصل بقیتهم و انصرف أبو سفیان و مر الرکب برسول الله صلی الله علیه و آله و هو بحمراء الأسد فأخبروه بقول أبی سفیان فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و أصحابه حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ ثم انصرف رسول الله صلی الله علیه و آله بعد الثالثة إلی المدینة و قد ظفر فی وجهه
ص: 41
به پیش می تازند.
اسبانی که شیرانی شرزه را با خود حمل می کنند که به هنگام نبرد، انسانهایی کوتاه قامت و ناتوان و بی سلاح نیستند.
پیوسته میدویدم و گمان میکردم زمین کج شده است، آنسان که رهبری را که خوار نیست بالا برده و ارج نهادند.
و گفتم: وای بر ابن حرب! از جنگ و رویارویی شما، هرگاه دشت از مردمان (سپاهیان) به لرزه درآید.
من به مردمی که آشکارا به حرکت درآمدهاند هشدار میدهم، به افراد زیرک و خردمند آنها.
از سپاه احمد هشدار میدهم که افراد پست و کوتاه قامت نیستند و آنچه به واسطه رهبرشان اثبات میشود در وصف و کلام نمیگنجد.
گوید: ابی سفیان و اصحابش شعر او را ستودند. در این موقع سوارانی از عبد قیس را بر ایشان گذار افتاد. ابو سفیان پرسید قصد کجا دارید؟ گفتند: در پی آذوقه به مدینه میرویم. گفت: آیا پیام مرا به محمد میرسانی تا فردا در بازار عکاظ بار همین شتران شما را از کشمش پر کنم؟ گفتند: آری. گفت: چون به نزد محمد رسیدید به او بگوئید ما همگی اتفاق داشتیم که بر اصحاب او دوباره حمله آریم تا جمع آنها را از بیخ و بن برکنیم و نابود سازیم. ابو سفیان این گفت و راه مکه را پیش گرفت و سواران در حمراء الاسد به پیامبر عبور کردند و گفته ابو سفیان را برای آن حضرت بازگو نمودند. رسول اکرم و اصحاب گفتند: حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. و پس از سه روز که گذشته بود راه مدینه را پیش گرفتند و
ص: 41
ذلک بمعاویة بن المغیرة بن العاص (1) و أبی غرة الجمحی (2).
هذا قول أکثر المفسرین
و قال مجاهد و عکرمة نزلت هذه الآیات فی غزاة بدر الصغری و ذلک أن أبا سفیان قال یوم أحد حین أراد أن ینصرف یا محمد موعدنا بیننا و بینک موسم بدر الصغری لقابل إن شئت (3) فقال رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک بیننا و بینک فلما کان العام المقبل خرج أبو سفیان فی أهل مکة حتی نزل مجنة من ناحیة من مر الظهران (4) ثم ألقی الله علیه الرعب فبدا له فی الرجوع فلقی نعیم بن مسعود الأشجعی و قد قدم معتمرا فقال له أبو سفیان إنی واعدت محمدا و أصحابه أن نلتقی بموسم بدر الصغری و إن هذه عام جدب فلا یصلح لنا إلا عام نرعی فیه الشجر و نشرب فیه اللبن و قد بدا لی أن لا أخرج إلیها و أکره أن یخرج محمد و لا أخرج أنا فیزیدهم ذلک جرأة فالحق بالمدینة فثبطهم و لک عندی عشرة من الإبل أضعها علی یدی سهیل بن عمرو فأتی نعیم المدینة فوجد الناس یتجهزون لمیعاد أبی سفیان فقال لهم بئس الرأی رأیتم أتوکم فی دیارکم و قرارکم فلم یفلت منکم إلا شرید فتریدون أن تخرجوا و قد جمعوا لکم عند الموسم فو الله لا یفلت منکم أحد فکره أصحاب رسول الله الخروج فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و الذی نفسی بیده لأخرجن و لو وحدی فأما الجبان فإنه رجع و أما الشجاع فإنه تأهب للقتال و قال حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله فی أصحابه حتی وافوا بدر الصغری و هو ماء لبنی کنانة و کان (5) موضع سوق لهم فی الجاهلیة یجتمعون إلیها فی کل عام ثمانیة أیام فأقام ببدر ینتظر أبا سفیان
ص: 42
در مسیر معاویه بن مغیره بن عاص و ابو غرّه جمحی را به اسارت گرفت. و این قول اکثر مفسرین است. مجاهد و عکرمه گویند: این آیات در غزوه بدر صغری نازل شد. و داستان از این قرار است که: ابو سفیان در روز احد موقعی که میخواست به مکه بازگردد گفت: ای محمد موعد ما با شما موسم بدر صغرای آینده است اگر طالب باشی. پیامبر فرمود: همان موعد ما. چون سال بعد شد ابو سفیان با اهل مکه بیرون شد و در مجنة از نواحی ظهران فرود آمد. خداوند رعبی بر دل وی افکند و از کار خود پشیمان شد و نعیم بن مسعود اشجعی را که برای عمره آمده بود ملاقات کرد به او گفت: من با محمد و اصحابش مواعده گزارده ام که امروز در بدر صغری با آنها برخورد کنم ولی اکنون سال خشکی است و جنگ بر ما صلاح نیست مگر در سالی که باران زیاد و زمین سبز باشد که درختان را سیراب کنیم و شیر بسیار داشته باشیم و لذا از خروج و جنگ در امسال پشیمانم ولی از طرفی نمیخواهم که محمد به جنگ ما بیرون آید و من به جنگ نروم که این کار موجب جرأت وی و مسلمین خواهد شد. اینک به مدینه برو و آنها را از جنگ بترسان و بر حذر بدار و من ده شتر پاداش به تو خواهم داد و شتران را در نزد سهیل بن عمرو میگزارم. نعیم به مدینه آمد و مردم را دید که برای جنگ ابو سفیان آماده میشوند. به مسلمانان گفت:
این تصمیم شما درست نیست زیرا اهل مکه به خانه ها و سرزمین شما آمدند و از شما جز رمقی باقی نگزاردند اکنون میخواهید شما به سوی آنها بروید که همه قدرت خود را به جنگ شما بسیج کرده اند و در قرارگاه به انتظار شمایند و به خدا قسم احدی از شما را باقی نخواهند گزارد. یاران پیامبر از رهسپار شدن برای جنگ منصرف شدند اما پیامبر فرمود: به خدا قسم اگر تنها باشم به قرارگاه جنگ خواهم رفت و اکنون هر که میترسد بماند و هر کس شجاع است با من آماده جنگ شود که خداوند ما را کفایت میکند و بهترین وکیل است. آن حضرت از مدینه بیرون شد تا به بدر صغری رسید و بدر صغری چاهی بود متعلق به بنی کنانه و نیز بازار ایشان بود در جاهلیت که در آنجا در هر سال هشت روز گرده میآمدند. پیامبر در بدر اقامت کرد و در انتظار ابو سفیان نشست.
ص: 42
و قد انصرف أبو سفیان من مجنة إلی مکة فسماهم أهل مکة جیش السویق و قالوا إنما خرجتم تشربون السویق و لم یلق رسول الله صلی الله علیه و آله و أصحابه أحد من المشرکین ببدر و وافقوا السوق و کانت لهم تجارات فباعوها و أصابوا الدرهم (1) درهمین و انصرفوا إلی المدینة سالمین غانمین- و قد روی ذلک أبو الجارود عن الباقر علیه السلام.
المعنی. (2) الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ أی أطاعوا الله فی أوامره و أطاعوا رسوله مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ أی نالهم الجراح یوم أحد لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة رسول الله صلی الله علیه و آله و إجابته إلی الغزو وَ اتَّقَوْا معاصی الله لهم أَجْرٌ عَظِیمٌ أی ثواب جزیل الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ فی المعنی بالناس الأول ثلاثة أقوال أحدها أنهم الرکب الذین دسهم أبو سفیان إلی المسلمین لیجبنوهم عند منصرفهم من أحد لما أرادوا الرجوع إلیهم عن ابن عباس و ابن إسحاق و قد مضت قصتهم.
و الثانی أنه نعیم بن مسعود الأشجعی و هو قول أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام.
و الثالث أنهم المنافقون عن السدی.
إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ المعنی به أبو سفیان و أصحابه عند أکثر المفسرین أی جمعوا جموعا کثیرة لکم و قیل جمعوا الآلات و الرحال و إنما عبر بلفظ الواحد عن الجمع فی قوله قالَ لَهُمُ النَّاسُ لأمرین أحدهما أنه قد جاءهم من جهة الناس فأقیم کلامه مقام کلامهم و سمی باسمهم.
و الآخر أنه لتفخیم الشأن فَاخْشَوْهُمْ أی فخافوهم ثم بین سبحانه أن ذلک القول زادهم إیمانا و ثباتا علی دینهم و إقامة علی نصر نبیهم بأن قال
ص: 43
ابو سفیان از مجنّۀ به مکه باز گشت. این لشکر به نام لشکر سویق مشهور شد زیرا مردم به آنها میگفتند: شما برای خاییدن سویق بیرون شدید. و خلاصه پیامبر و یارانش با هیچ مشرک در بدر برخورد نکردند ولی در بازار بنی کنانه خرید و فروشی کردند و منافعی بردند به طوری که سرمایه های مسلمین دو برابر شد و سالم و سودمند به مدینه بازگشتند. این مطلب را ابو الجارود از امام باقر علیه السلام نقل کرده است.
«الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ» یعنی کسانی که اوامر خداوند را اطاعت کنند. و از پیامبر فرمان میبرند. «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ» پس از آنکه در احد جراحت یافتند. «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ» به کسانی که نیکی نمودند با اطاعت از پیامبر خدا و اجابت او برای رفتن به جنگ. «وَ اتَّقَوْا» از معاصی خدا پرهیز کردند. «لهم أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنی ثوابی بزرگ است. «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ» در مراد از این مردم سه قول است:
1. سوارانی که ابو سفیان پس از بازگشت از احد به طرف مسلمانان فرستاد که ایشان را از تعقیب مشرکین منصرف کرده و بترسانند که قصه آنها گذشت- (از ابن عباس و ابن اسحاق).
2. مراد نعیم بن مسعود اشجعی است. (از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام).
3. یعنی منافقان (از سدی).
«إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ» به باور بیشتر مفسران مراد از این (الناس) ابی سفیان و سپاه اوست. یعنی ابو سفیان و سپاهش علیه شما جماعتهای بسیار گرد آورده اند. و گفته اند: ابزار جنگ و مردان جنگی علیه شما جمع آوری کرده اند. در عبارت «قال لهم الناس» از دو جهت با لفظ مفرد از جمع تعبیر کرده است:
1. او از جانب مردمانی آمد و به نیابت از آنان سخن گفت و نام آنها (الناس) بر او اطلاق شده است.
2. برای تعظیم کار او به صورت جمع ذکر شده است. «فَاخْشَوْهُمْ» از ایشان بترسید. سپس خداوند میفرماید که این قول مزید ایمان و ثبات آنها در راه دین و نصرت پیامبر گردید.
ص: 43
فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ أی کافینا الله (1) و ولینا و حفیظنا و المتولی لأمرنا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ أی نعم الکافی و المعتمد و الملجأ الذی یوکل إلیه الأمور فَانْقَلَبُوا أی فرجع النبی صلی الله علیه و آله و من معه من أصحابه بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ أی بعافیة من السوء و تجارة رابحة لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ أی قتل عن السدی و مجاهد و قیل النعمة هاهنا الثبوت علی الإیمان فی طاعة الله و الفضل الربح فی التجارة عن الزجاج و قیل أقل ما یفعله الله تعالی بالخلق فهو نعمة و ما زاد علی ذلک فهو الموصوف بأنه فضل و الفرق بین النعمة و المنفعة أن النعمة لا تکون نعمة إلا إذا کانت حسنة و المنفعة قد تکون حسنة و قد تکون قبیحة و هذا لأن النعمة تستحق بها الشکر و لا یستحق الشکر بالقبیح وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ بالخروج إلی لقاء العدو وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ علی المؤمنین. (2) قوله تعالی فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ أقول قد مر تفسیره فی باب جوامع الغزوات.
قوله وَ لا تَهِنُوا أی لا تضعفوا قال الطبرسی قیل نزلت فی الذهاب إلی بدر الصغری لموعد أبی سفیان یوم أحد و قیل نزلت یوم أحد فی الذهاب خلف أبی سفیان لموعد أبی سفیان و عسکره إلی حمراء الأسد.
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ عِکْرِمَةُ لَمَّا أَصَابَ الْمُسْلِمُونَ مَا أَصَابَهُمْ یَوْمَ أُحُدٍ وَ صَعِدَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْجَبَلَ جَاءَ أَبُو سُفْیَانَ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ لَنَا یَوْمٌ وَ لَکُمْ یَوْمٌ فَقَالَ صلی الله علیه و آله أَجِیبُوهُ فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ لَا سَوَاءٌ قَتْلَانَا فِی الْجَنَّةِ وَ قَتْلَاکُمْ فِی النَّارِ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ
لَنَا عُزَّی وَ لَا عُزَّی لَکُمْ
فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قُولُوا
اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَی لَکُمْ
فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ
ص: 44
«فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ» یعنی گفتند که خداوند کفایت کننده و ولی و حافظ و متولی امور ماست. «وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» نیکو کفایت کننده و نیکو پناه و معتمدی است که امور به او واگذار شود. «فَانْقَلَبُوا» یعنی پیامبر و همراهانش برگشتند. «بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» یعنی با سلامت از هر ناراحتی و رنج و با تجارت سود بخش. «لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنی قتل (از سدی و مجاهد). و گفته اند: مراد از نعمت در اینجا ثبات قدم در راه دین و اطاعت خداست و مراد از فضل سود تجاری است. (از زجاج). و گفته اند: حداقل چیزی که خدا برای ضرورت بنده می دهد نعمت است و اضافه بر آن هر چه عنایت کند فضل او میباشد و فرق بین نعمت و منفعت این است که نعمت، نعمت نخواهد بود مگر اینکه حسنه باشد ولی منفعت گاه حسن است و گاه قبیح، زیرا نعمت استحقاق شکر دارد و شکر بر قبیح جایز نیست. «وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ» با رهسپار شدن برای رویارویی با دشمن. «وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ» یعنی خداوند بر مردم مؤمن فضلی عظیم دارد.
تفسیر این فرموده خداوند «فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ» در باب جوامع غزوههای پیامبر ذکر کردیم.
«وَ لا تَهِنُوا» طبرسی گوید: برخی گویند: این آیه، به مناسبت رفتن مسلمانان به سوی بدر صغری که ابو سفیان در جنگ احد، قرار گذاشته بود، نازل شده است و برخی گفته اند: به مناسبت تعقیب سپاهیان ابو سفیان، پس از شکست احد و رفتن مسلمانان تا «حمراء الاسد» نازل گشته است.
ابن عباس و عکرمه گویند: هنگامی که در روز جنگ احد، مسلمانان گرفتار آن شکست گردیدند و پیامبر بر قله کوه، صعود فرمود، ابو سفیان چنین گفت: ای محمد، ما را روزی است و شما را روزی بود! پیامبر بزرگوار اسلام فرمود: او را پاسخ دهید. مسلمانان گفتند: ولی ما و شما برابر نیستیم و روز شکست ما با روز شکست شما فرق دارد. کشتگان ما در بهشت و کشتگان شما در جهنم هستند. ابو سفیان گفت:
ما را بت عزی است و شما را چنین بتی نیست. پیامبر فرمود: شما بگویید:
خداوند مولای ماست و شما را مولایی نیست.
ابو سفیان گفت:
ص: 44
اعْلُ هُبَلُ.
فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قُولُوا اللَّهُ أَعْلَی وَ أَجَلُّ.
فقال أبو سفیان موعدنا و موعدکم بدر الصغری و نام المسلمون و بهم الکلوم و فیهم نزلت إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ الآیة و فیهم نزلت إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ الآیة لأن الله تعالی أمرهم علی ما بهم من الجراح أن یتبعوهم و أراد بذلک إرهاب المشرکین فخرجوا إلی حمراء الأسد و بلغ المشرکین ذلک فأسرعوا حتی دخلوا مکة.
فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ أی فی طلب المشرکین إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ مما ینالکم من الجراح منهم فَإِنَّهُمْ یعنی المشرکین یَأْلَمُونَ أیضا مما ینالهم منکم من الجراح و الأذی کَما تَأْلَمُونَ من جراحهم و أذاهم وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ الظفر عاجلا و الثواب آجلا علی ما ینالکم منهم ما لا یَرْجُونَ علی ما ینالهم منکم. (1) قوله تعالی إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ قد مر تفسیره فی باب قصة بدر.
قمیئة کسفینة مهموز اعل هبل أی صر عالیا بغلبة عابدیک علی منکریک و الطارق النجم أی آباؤنا فی الشرف و العلو کالنجم و النمارق جمع النمرقة بضم النون و الراء و کسرها و هی الوسادة و الوامق المحب أی نفارقکم فراق المعادی لا فراق المحب و المراد المفارقة و المعانقة بعد الحرب إذا (2) کان الخطاب لأصحابه و إن کان للمسلمین فالمراد المعانقة عند الحرب و الأحابیش هم أحیاء من القارة انضموا إلی بنی لیث فی محاربتهم قریشا و التحبش التجمع و قیل حالفوا قریشا تحت جبل یسمی حبشیا فسمی بذلک و الکبول القصیر و فی بعض النسخ الدهر فی الکیول بالیاء المثناة التحتانیة و هو کعیوق
ص: 45
زنده و جاوید باد هبل!
پیامبر فرمود: بگویید:
خداوند برتر و بالاتر است.
ابو سفیان گفت: قرار ملاقات ما در روز بدر صغری است. مسلمانان با جراحتهای بسیاری که برداشته بودند، به خواب رفتند. از این رو این آیه نازل گردید: «إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» و نیز «إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ» زیرا منظور خداوند متعال این بود که با بدن مجروح، دشمنان را تعقیب کنند و مشرکان را بیمی و وحشتی در دل افکنند. آنها نیز امر خدا را گردن نهادند و با بدنهای مجروح تا «حمراء الاسد» مشرکین را دنبال کردند. مشرکین با شنیدن این خبر، با سرعتی هر چه بیشتر بتاختند و خود را به مکه رسانیدند.
«فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ» یعنی در تعقیب مشرکان. «إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ» اگر شما از زخم و جراحتها دردمند شده و رنج می کشید، «فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ» آنان نیز از زخم ها و جراحتها- همچون شما- درد می کشند و رنج می برند. «وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ» با این تفاوت که شما از خداوند بزرگ امیدوارید که در این جهان به شما پیروزی و ظفر بخشد و به واسطه این سختیها و دردها و زخمها در عالم دیگر به شما پاداش دهد، ولی آنان در مقابل این جراحتها و زخمها امید هیچ گونه پاداشی از جانب خداوند متعال ندارند.
تفسیر آیه «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّه» در باب داستان بدر بیان شد.
توضیح
«قمیئۀ» با همزه و بر وزن سفینۀ است. «اعل هبل» یعنی والا و جاوید باشی ای هبل به واسطه پیروزی کسانی که تو را میپرستند بر کسانی که تو را انکار میکنند. «الطارق» به معنای ستاره است. یعنی: پدران ما در بزرگی و بلندمرتبگی همچون ستاره هستند. «النمارق» جمع «النمرقۀ» با ضمه نون و ضمه و کسره راء به معنای بالش است. «الوامق» یعنی دوستدار. بدین معنا که: همچون دشمن از شما جدا میشویم نه مانند دوستدار. مقصود جدایی و همبستری پس از جنگ است، اگر مخاطب یارانش خودش باشد اما اگر مخاطب مسلمانان باشند، مقصود رویارویی در جنگ است. «الاحابیش» قبیلههایی از قارّۀ بودند که در جنگ با قریش به بنی لیث پیوستند. «التحبّش» به معنای گردهمایی است. و گفتهاند: اینان با قریش در کنار کوهی به نام (حبشیّا) با قریش پیمان بستند و از این جهت بدین اسم، نامگذاری شد. «الکبول» یعنی کوتاه قد. در برخی نسخهها: «الدهر فی الکیّول» با یاء ذکر شده که بر وزن (عیّوق)
ص: 45
آخر الصفوف و هو أصوب أی أن لا أقیم فی جمیع دهری و عمری فی آخر الصفوف بل أتقدمها و الکواعب جمع الکاعب و هی الجاریة حین یبدو ثدیها للنهود أردفتم أی لم تأسروهن فتجعلوهن خلفکم علی الإبل لتذهبوا بهن و الشرید الطرید المتفرق المنهزم و یقال نکیت فی العدو إذا أکثرت فیهم الجراح و القتل فوهنوا لذلک و قد یهمز و أبعد للسمع أی یذهب الخبر به إلی البلاد البعید فیصیر سببا لرعبهم فکنت إذا غلب أی غلبه الوجع حملته عقبة أی نوبة عینة رسول الله صلی الله علیه و آله أی جاسوسه و فی بعض النسخ بالباء الموحدة و فی القاموس العیبة من الرجل موضع سره و هو أظهر.
صفقتهم أی بیعتهم معه أعفاک فیهم أی لم یأمرک بقتالهم یتحرقون علیکم أی یلتهبون غیظا أو یحکون أسنانهم علیکم غضبا تهد راحلتی أی تقع و تخر من هد الحائط إذا وقع و الجرد بالضم جمع الجریدة و هی من الخیل جماعة جردت من سائرها لوجه أو هو جمع الأجرد یقال فرس أجرد إذا رقت شعرته و قصرت و هو مدح و الأبابیل الجماعات الکثیرة و یقال جاءت إبلک أبابیل أی فرقا تردی أی الجرد یقال ردی الفرس یردی إذا رجم الأرض بحوافره رجما بین العدو و المشی الشدید بأسد أی مع أسد و التنابلة جمع تنبل کدرهم أو تنبال بالکسر و هما القصیر و لعله استعیر للجبان أو الکسلان کما هو المعروف فی لغة العجم و الخرق بالضم جمع الأخرق و هو من لا یحسن العمل و المعاذیل جمع المعذال و قیل المعذول و هو الملوم.
و عدوا مصدر لفعل محذوف أی أعدو عدوا حال کونی أظن الأرض مائلة.
لما سموا أی علوا برئیس و هو الرسول و الغطمطة اضطراب موج البحر و غلیان الصدور و التغطمط صوت معه بحح و البطحاء مسیل واسع فیه دقاق الحصی و الجیل بالکسر الصنف من الناس و فی بعض النسخ بالخاء و یقال فعله ضاحیة أی علانیة و الإربة بالکسر الحیلة و المعقول العقل یقال عقل یعقل عقلا و معقولا و الوخش بفتح الواو و سکون الخاء المعجمة الردی
ص: 46
به معنای پشت سپاه است. و این معنا درستتر است. یعنی: تا پایان عمرم در پشت و انتهای صف جنگ قرار نمیگیرم. «الکواعب» جمع کاعب به معنای کنیزی است که سینههایش برآمده شود. «اردفتم» یعنی این کنیزان و زنان را اسیر نکردید تا پشت سر خود بر شتر سوار کرده و با خود ببرید. «الشرید» آواره و شکستخورده است. و گفته میشود: «نکیت فی العدو» هرگاه کشتار و جراحت بسیاری بر دشمن وارد کنی و در نتیجه آن ضعیف و سست گردند. و گاهی با همزه میآید. «و ابعد للسمع» یعنی: خبر آن به نقاط دوردست میرود و موجب رعب و وحشت آنها میشود. «فکنت اذا غلب» یعنی شدت درد بر او چیره شد. «عقبۀ» یعنی به نوبت. «عینۀ رسول الله» یعنی جاسوس پیامبر. در برخی نسخهها با باء ذکر شده و در قاموس آمده است: «العیبۀ من الرجل» محرم اسرار مرد است که این وجه آشکارتر است.
«صفقتهم» یعنی معامله آنها با او. «اعفاک فیهم» یعنی تو را به جنگ با آنها امر نکرد. «یتحرقّون علیکم» یعنی از خشم میسوزد، یا از روی خشم دندان میخایند. «تهدّ راحلتی» یعنی بر زمین افتاد. که از «هدّ الحائط» میباشد هرگاه دیوار فرو بریزد. «الجُرد» با ضمه جمع (الجریدۀ) به معنای گروهی از اسبان است که به خاطر دلیلی از دیگر اسبان متمایز شده است. یا جمع (الاجرد) است. گفته میشود: فرس أجرد: هرگاه یالش نازک و کوتاه شود. که این ویژگی مثبتی در اسب است. «الابابیل» گروههای بسیار است و گفته میشود: جاءت ابلک ابابیل: یعنی شترانت گروه گروه آمدند. «تردی» به معنای (الجرد) میباشد گفته میشود: ردی الفرس یردی: هرگاه با سُم زمین را بکوبد و (رجما) مابین دویدن و حرکت سریع است. «بأسد» یعنی همراه با شیر. «التنابلۀ» جمع (تنبل) بر وزن درهم یا (تنبال) به معنای کوتاه قامت است. و شاید برای ترسو و تنبل استعاره آورده شده است که در زبان ایرانیان به این معنا مشهور است. «الخرق» با ضمه جمع (الاخرق) به معنای کسی است که کاری را خوب انجام نمیدهد و «المعاذیل» جمع (المعذال) است و گفته شده جمع (المعذول) به معنای سرزنش شده است.
«عدواً» مصدر برای فعل محذوف است یعنی: به شدت میدویدم درحالی که گمان میکردم زمین کج شده است. «لما سموا» یعنی رهبری را که پیامبر است ارج نهادند و بالا بردند. «الغطمطۀ» اضطراب امواج دریا است و نیز به معنای کینه و خشم دل میباشد. «التغطمط» به معنای صدای گرفته است. «البطحاء» سیلگاه که در آن شن و ماسه و سنگریزه باشد. «الجیل» با کسره جیم گروهی از مردم است. و در برخی نسخهها با خاء ذکر شده است و گفته میشود: «فعله ضاحیۀ» یعنی آشکار کاری را انجام داد. «الاربۀ» با کسره به معنای زیرکی و حیلهگری است. «المعقول» به معنای عقل و خرد است. گفته میشود: عقل یعقل عقلاً و معقولاً. «الوخش» با فتحه واو و سکون خاء به معنای هر چیز پست است
ص: 46
من کل شی ء و رذال الناس و سقاطهم للواحد و الجمع و المذکر و المؤنث و فی بعض النسخ بالحاء المهملة أی لیسوا بمستوحشین و الأول أظهر و القیل بالکسر القول.
کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَلَّی عَلَی حَمْزَةَ وَ کَفَّنَهُ لِأَنَّهُ کَانَ جُرِّدَ (1).
یه،من لا یحضره الفقیه اسْتُشْهِدَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی عَامِرٍ الرَّاهِبُ بِأُحُدٍ فَلَمْ یَأْمُرِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِغُسْلِهِ وَ قَالَ رَأَیْتُ الْمَلَائِکَةَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ تُغَسِّلُ حَنْظَلَةَ بِمَاءِ الْمُزْنِ (2) فِی صِحَافٍ مِنْ فِضَّةٍ فَکَانَ یُسَمَّی غَسِیلَ الْمَلَائِکَةِ (3).
فس، تفسیر القمی وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (4)- فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: سَبَبُ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَةِ أَنَّ قُرَیْشاً خَرَجَتْ مِنْ مَکَّةَ تُرِیدُ حَرْبَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَبْتَغِی مَوْضِعاً لِلْقِتَالِ.
قَوْلُهُ إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا (5) نَزَلَتْ فِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ قَوْمٍ مِنْ أَصْحَابِهِ اتَّبَعُوا رَأْیَهُ فِی تَرْکِ الْخُرُوجِ وَ الْقُعُودِ (6) عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ وَ کَانَ سَبَبُ غَزْوَةِ أُحُدٍ أَنَّ قُرَیْشاً لَمَّا رَجَعَتْ مِنْ بَدْرٍ إِلَی مَکَّةَ وَ قَدْ أَصَابَهُمْ مَا أَصَابَهُمْ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْأَسْرِ لِأَنَّهُ قُتِلَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ وَ أُسِرَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَی مَکَّةَ قَالَ أَبُو سُفْیَانَ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ لَا تَدَعُوا نِسَاءَکُمْ یَبْکِینَ عَلَی قَتْلَاکُمْ (7) فَإِنَ
ص: 47
و به معنای مردمان پست و فرومایه است. این کلمه برای مفرد و جمع و مذکر و مؤنث یکسان است. و در برخی نسخهها با حاء ذکر شده است یعنی: آنها ترسان و هراسان نیستند. و معنای اول آشکارتر است. «القیل» با کسره به معنای گفته و قول است.
روایات
روایت1.
کافی: ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر حمزه نماز گزارد و او را کفن کرد زیرا او را برهنه کرده بودند. (1)
روایت2.
من لا یحضره الفقیه: حنظلة بن أبی عامر بن جنگ احد به شهادت برسد، پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله امر به غسل دادن او نکرد و فرمود: من فرشتگان را میان آسمان و زمین میبینم که حنظله را با آبی بسیار سفید و پاکیزه که در لگنهای نقره است غسل میدهند و از آن زمان او را غسیل الملائکه نامیدند. (2)
روایت3.
تفسیر قمی: ابو بصیر از امام صادق علیه السلام در باره سبب نزول این آیه «إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتال وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم» روایت کرده است که فرمود: قریش به قصد جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه خارج شدند. پیامبر هم خارج شد و به دنبال مکانی می گشت تا با آنها بجنگد.
«إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا» در باره عبدالله بن اُبیّ و کسانی نازل شدند از نظر او در باره بیرون نرفتن برای جنگ و یاری نکردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او تبعیت کردند. گوید: دلیل جنگ أُحُد این بود که وقتی قریش از جنگ بدر به مکه برگشتند به خاطر اتفاقی که برای آنها افتاده بود، یعنی هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده بودند، پس از برگشت، ابوسفیان به آنها گفت: ای گروه قریش! اجازه ندهید که زنان شما بر کشته شدگان شما گریه کنند. زیرا
ص: 47
الْبُکَاءَ وَ الدَّمْعَةَ إِذَا خَرَجَتْ أَذْهَبَتِ (1) الْحُزْنَ وَ الْحُرْقَةَ وَ الْعَدَاوَةَ لِمُحَمَّدٍ وَ یَشْمَتُ بِنَا مُحَمَّدٌ وَ أَصْحَابُهُ فَلَمَّا غَزَوْا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ أُحُدٍ أَذِنُوا لِنِسَائِهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْبُکَاءِ وَ النَّوْحِ فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ یَغْزُوا رَسُولَ اللَّهِ إِلَی أُحُدٍ سَارُوا فِی حُلَفَائِهِمْ مِنْ کِنَانَةَ وَ غَیْرِهَا فَجَمَعُوا الْجُمُوعَ وَ السِّلَاحَ وَ خَرَجُوا مِنْ مَکَّةَ فِی ثَلَاثَةِ آلَافِ فَارِسٍ وَ أَلْفَیْ رَاجِلٍ وَ أَخْرَجُوا مَعَهُمُ النِّسَاءَ یُذَکِّرْنَهُمْ وَ یُحَثِّثْنَهُمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (2) وَ أَخْرَجَ أَبُو سُفْیَانَ هِنْدَ بِنْتَ عُتْبَةَ وَ خَرَجَتْ مَعَهُمْ عَمْرَةُ بِنْتُ عَلْقَمَةَ الْحَارِثِیَّةُ (3) فَلَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ جَمَعَ أَصْحَابَهُ وَ أَخْبَرَهُمْ أَنَّ قُرَیْشاً قَدْ تَجَمَّعَتْ تُرِیدُ الْمَدِینَةَ وَ حَثَّ أَصْحَابَهُ عَلَی الْجِهَادِ وَ الْخُرُوجِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ وَ قَوْمٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا تَخْرُجْ مِنَ الْمَدِینَةِ حَتَّی نُقَاتِلَ فِی أَزِقَّتِهَا فَیُقَاتِلَ الرَّجُلُ الضَّعِیفُ وَ الْمَرْأَةُ وَ الْعَبْدُ وَ الْأَمَةُ عَلَی أَفْوَاهِ السِّکَکِ وَ عَلَی السُّطُوحِ فَمَا أَرَادَنَا قَوْمٌ قَطُّ فَظَفِرُوا بِنَا وَ نَحْنُ فِی حُصُونِنَا وَ دُورِنَا وَ مَا خَرَجْنَا إِلَی أَعْدَائِنَا قَطُّ إِلَّا کَانَ الظَّفَرُ لَهُمْ عَلَیْنَا فَقَامَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَ غَیْرُهُ مِنَ الْأَوْسِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا طَمِعَ فِینَا أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ وَ نَحْنُ مُشْرِکُونَ نَعْبُدُ الْأَصْنَامَ فَکَیْفَ یَطْمَعُونَ فِینَا وَ أَنْتَ فِینَا لَا حَتَّی نَخْرُجَ إِلَیْهِمْ (4) فَنُقَاتِلَهُمْ فَمَنْ قُتِلَ مِنَّا کَانَ شَهِیداً وَ مَنْ نَجَا مِنَّا کَانَ قَدْ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ قَوْلَهُ وَ خَرَجَ مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یَبْتَغُونَ مَوْضِعاً لِلْقِتَالِ (5) کَمَا قَالَ اللَّهُ وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی قَوْلِهِ إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ
ص: 48
گریه و اشک، وقتی خارج شود، ناراحتی و سوز دل و دشمنی محمد صلی الله علیه و آله را از بین می برد و محمد و یارانش خوشحال می شوند. وقتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز احد جنگیدند، آن گاه به زنانشان اجازه دادند که گریه و شیون کنند. وقتی قریش خواستند در جنگ احُد با رسول خدا صلی الله علیه و آله بجنگند، نزد هم پیمانهای خود، مانند کنانه و دیگران رفتند. آنها به جمع آوری افراد و اسلحه پرداختند و با سه هزار سواره و دو هزار پیاده از مکه خارج شدند و زنان را با خودشان بردند تا (شکست بدر) را به آنها یادآوری نمایند و به جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله تشویق کنند. ابوسفیان هم، هند دختر عتبه را با خود برد. عمره، دختر علقمه حارثیه هم با آنها رفت. وقتی خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، یاران خود را جمع کرد و به آنها فرمود که خداوند به او خبر داده است که قریش جمع شده اند و می خواهند مدینه را بگیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یاران خود را برای جهاد و خروج از شهر تشویق کرد. عبدالله بن ابی و گروهش گفتند: ای رسول خدا! از شهر خارج نشو تا در کوچه های شهر با آنها بجنگیم و افراد ضعیف و زنان و بردگان و کنیزان هم بتوانند در دهانه کوچه ها و پشت بامها با آنها بجنگند؛ هرگز نشده است که قومی به ما حمله بکند و ما در دژها و خانه های خودمان باشیم و از آنها شکست بخوریم؛ هرگز نشده است که برای جنگ با دشمنان به بیرون رفته باشیم، مگر این که شکست خورده ایم و آنها بر ما پیروز شده اند. در مقابل، سعد بن معاذ رحمة الله علیه و دیگر افراد قبیله اوس گفتند: ای رسول خدا! تا حالا نشده است که احدی از عربها به ما طمع بکند، در حالی که ما مشرک بودیم و بتها را می پرستیدیم. اکنون، چگونه به ما طمع کرده اند، در حالی که تو در میان ما هستی؟ نه، نمی شود؛ باید برای جنگ با آنها از شهر خارج شویم، هر کس از ما کشته شد، شهید شده است و هر کس نجات یافت در راه خدا جهاد کرده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن او را پذیرفت و با تعدادی از یارانش از شهر خارج شدند و به دنبال مکانی می گشتند تا در آن جا با دشمن بجنگند. خداوند در این زمینه می فرماید: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّیءُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعدَ لِلْقِتَالِ» تا آیه «إِذْ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ
ص: 48
مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا (1) یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ وَ أَصْحَابَهُ (2) فَضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ عَسْکَرَهُ مِمَّا یَلِی طَرِیقَ الْعِرَاقِ (3) وَ قَعَدَ عَنْهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ وَ قَوْمُهُ (4) وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْخَزْرَجِ اتَّبَعُوا رَأْیَهُ وَ وَافَتْ قُرَیْشٌ إِلَی أُحُدٍ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَدَّ أَصْحَابَهُ وَ کَانُوا سَبْعَمِائَةِ رَجُلٍ فَوَضَعَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جُبَیْرٍ فِی خَمْسِینَ مِنَ الرُّمَاةِ عَلَی بَابِ الشِّعْبِ وَ أَشْفَقَ أَنْ یَأْتِیَ کَمِینُهُمْ مِنْ ذَلِکَ الْمَکَانِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ وَ أَصْحَابِهِ إِنْ رَأَیْتُمُونَا قَدْ هَزَمْنَاهُمْ حَتَّی أَدْخَلْنَاهُمْ مَکَّةَ فَلَا تَبْرَحُوا مِنْ هَذَا الْمَکَانِ وَ إِنْ رَأَیْتُمُوهُمْ قَدْ هَزَمُونَا حَتَّی أَدْخَلُونَا الْمَدِینَةَ فَلَا تَبْرَحُوا وَ الْزَمُوا مَرَاکِزَکُمْ وَ وَضَعَ أَبُو سُفْیَانَ عَلَیْهِ اللَّعْنَةُ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ عَلَیْهِ اللَّعْنَةُ فِی مِائَتَیْ فَارِسٍ کَمِیناً فَقَالَ لَهُ (5) إِذَا رَأَیْتُمُونَا قَدِ اخْتَلَطْنَا بِهِمْ فَاخْرُجُوا عَلَیْهِمْ مِنْ هَذَا الشِّعْبِ حَتَّی تَکُونُوا مِنْ وَرَائِهِمْ فَلَمَّا أَقْبَلَتِ الْخَیْلُ وَ اصْطَفُّوا وَ عَبَّأَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَصْحَابَهُ دَفَعَ الرَّایَةَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَحَمَلَتِ (6) الْأَنْصَارُ کُلُّهُمْ عَلَی مُشْرِکِی قُرَیْشٍ فَانْهَزَمُوا هَزِیمَةً قَبِیحَةً وَ وَقَعَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی سَوَادِهِمْ وَ انْحَطَّ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ فِی مِائَتَیْ فَارِسٍ فَلَقِیَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جُبَیْرٍ فَاسْتَقْبَلُوهُمْ بِالسِّهَامِ فَرَجَعَ (7) وَ نَظَرَ أَصْحَابُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ إِلَی أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَنْتَهِبُونَ (8) سَوَادَ الْقَوْمِ قَالُوا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ مَا یُقِیمُنَا هَاهُنَا وَ قَدْ غَنِمُوا أَصْحَابُنَا وَ نَبْقَی نَحْنُ بِلَا غَنِیمَةٍ فَقَالَ لَهُمْ عَبْدُ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ تَقَدَّمَ إِلَیْنَا أَنْ لَا نَبْرَحَ فَلَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ أَقْبَلَ یَنْسَلُّ رَجُلٌ فَرَجُلٌ حَتَّی أَخْلَوْا (9) مَرَاکِزَهُمْ
ص: 49
مِنکُمْ أَن تَفْشَلاَ» که منظور از آیه، عبدالله بن ابی و یارانش می باشند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پایگاه خود را در جایی قرار داد که راه عراق از آن جا می گذرد. عبدالله بن ابی و یاران او و گروهی از خزرج که از نظر او پیروی کرده بودند، دست از یاری پیامبر برداشتند. قریش به منطقه احُد رسیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله یارانش را شمرده بود. آنها هفتصد مرد بودند. عبدالله بن جُبیر را با پنجاه تیرانداز بر ورودی درّه احد گماشت، از ترس این که کمین دشمن از آن جا وارد شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عبدالله بن جُبیر و یارانش گفت: اگر دیدید که ما آنها را شکست دادیم و حتی داخل مکّه بردیم، از این جا تکان نخورید و اگر دیدید که آنها ما را شکست دادند و ما را تا داخل مدینه بردند، همان جا بمانید و سنگرهای خود را ترک نکنید. ابوسفیان، خالد بن ولید را با دویست سواره در کمین گذاشت و به آنها گفت: هر وقت دیدید که با هم درآمیختیم، از این دره به آنها یورش ببرید تا در پشت سرِ آنها قرار بگیرید. وقتی سوارکاران آمدند و انتخاب شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله یارانش را آماده جنگ کرد، و پرچم را به دست علی علیه السلام سپرد، انصار بر مشرکان قریش حمله کردند و به آنها شکست سختی وارد کردند و یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنبال آنها افتادند. خالد بن ولید با دویست سوارکار سرازیر شد. عبدالله بن جبیر او را دید و آنها را تیرباران کرد و آنها برگشتند. یاران عبدالله بن جبیر دیدند که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله به غارت اموال دشمن مشغول هستند. به عبدالله بن جبیر گفتند: چرا ما را این جا نگه داشته ای، در حالی که دوستان ما در حال جمع آوری غنیمت هستند و ما بدون غنیمت می مانیم. عبدالله به آنها گفت: از خدا بترسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله قبلاً به ما گفته است که از این جا تکان نخوریم. آنان حرف او را گوش نکردند و یکی یکی رفتند و سنگرهایشان را خالی کردند.
ص: 49
وَ بَقِیَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُبَیْرٍ فِی اثْنَیْ عَشَرَ رَجُلًا وَ قَدْ کَانَتْ رَایَةُ قُرَیْشٍ مَعَ طَلْحَةَ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ الْعَبْدَرِیِّ مِنْ بَنِی عَبْدِ الدَّارِ فَبَرَزَ وَ نَادَی یَا مُحَمَّدُ تَزْعُمُونَ أَنَّکُمْ تُجَهِّزُونَّا بِأَسْیَافِکُمْ إِلَی النَّارِ وَ نُجَهِّزُکُمْ بِأَسْیَافِنَا إِلَی الْجَنَّةِ فَمَنْ شَاءَ أَنْ یَلْحَقَ بِجَنَّتِهِ فَلْیَبْرُزْ إِلَیَّ فَبَرَزَ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ هُوَ یَقُولُ.
یَا طَلْحُ إِنْ کُنْتُمْ کَمَا تَقُولُ***لَکُمْ خُیُولٌ وَ لَنَا نُصُولٌ. (1)
فَاثْبُتْ لِنَنْظُرَ أَیُّنَا الْمَقْتُولُ***وَ أَیُّنَا أَوْلَی بِمَا تَقُولُ
فَقَدْ أَتَاکَ الْأَسَدُ الصَّئُولُ
بِصَارِمٍ لَیْسَ بِهِ (2) فُلُولٌ*** یَنْصُرُهُ الْقَاهِرُ (3) وَ الرَّسُولُ
فَقَالَ طَلْحَةُ مَنْ أَنْتَ یَا غُلَامُ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ قَدْ عَلِمْتُ یَا قُضَمُ (4) أَنَّهُ لَا یَجْسُرُ عَلَیَّ أَحَدٌ غَیْرُکَ فَشَدَّ عَلَیْهِ طَلْحَةُ فَضَرَبَهُ فَاتَّقَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِالْحَجَفَةِ ثُمَّ ضَرَبَهُ (5) أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی فَخِذَیْهِ فَقَطَعَهُمَا جَمِیعاً فَسَقَطَ عَلَی ظَهْرِهِ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ (6) فَذَهَبَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِیُجْهِزَ عَلَیْهِ فَحَلَّفَهُ بِالرَّحِمِ
ص: 50
عبدالله بن جبیر با دوازده نفر باقی ماند. پرچم قریش در دست طلحه بن ابی طلحه عدوی از بنی عبدالدار بود. او پیش آمد و فریاد زد: ای محمّد صلی الله علیه و آله! می پندارید که شما با شمشیرهایتان ما را به جهنّم می فرستید و ما با شمشیرهایمان شما را به بهشت می فرستیم؟ پس هر کس می خواهد وارد بهشت شود باید به نبرد من بیاید. علی علیه السلام برای نبرد با او پیش رفت و می گفت:
ای طلحه! اگر همان گونه هستی که می گویی، شما اسبانی دارید و ما تیرها و سرنیزه ها
باش تا ببینیم، کدام یک از ما کشته می شود، و کدام یک از ما شایسته تریم بدان چه می گویی
شیر دلاور، به جنگ تو آمده است.
با شمشیر تیزی که هرگز به خود، کندی نمی گیرد، خداوند توانا و رسول او یاری اش می کنند.
طلحه گفت: تو کیستی ای جوان؟ گفت: من علی بن ابی طالب هستم. گفت: ای «قضم»! تو می دانی که جز تو کسی جرأت نبرد با من را ندارد. طلحه به او حمله کرد و ضربه زد و امام علی علیه السلام با سپر، آن را دفع کرد. سپس علی علیه السلام به رانش ضربه زد و هر دو پای او را قطع کرد و با پشت بر زمین افتاد و پرچم نیز از دستش سقوط کرد. علی علیه السلام رفت تا کارش را یکسره سازد. طلحه، او را به خویشاوندی قسم داد.
ص: 50
فَانْصَرَفَ عَنْهُ فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ أَ لَا أَجْهَزْتَ عَلَیْهِ قَالَ قَدْ ضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً لَا یَعِیشُ مِنْهَا أَبَداً ثُمَّ أَخَذَ الرَّایَةَ أَبُو سَعِیدِ (1) بْنُ أَبِی طَلْحَةَ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سَقَطَتْ رَایَتُهُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا عُثْمَانُ بْنُ أَبِی طَلْحَةَ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا مُسَافِعُ (2) بْنُ أَبِی طَلْحَةَ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا الْحَارِثُ بْنُ أَبِی طَلْحَةَ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا عُزَیْرُ بْنُ (3) عُثْمَانَ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَمِیلَةَ (4) بْنِ زُهَیْرٍ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَقَتَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ التَّاسِعَ (5) مِنْ بَنِی عَبْدِ الدَّارِ وَ هُوَ أَرْطَأَةُ بْنُ شُرَحْبِیلَ مُبَارَزَةً وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا مَوْلَاهُمْ صُؤَابٌ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی یَمِینِهِ فَقَطَعَهَا وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَهَا بِشِمَالِهِ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی شِمَالِهِ فَقَطَعَهَا فَسَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَاحْتَضَنَهَا بِیَدَیْهِ الْمَقْطُوعَتَیْنِ ثُمَّ قَالَ یَا بَنِی عَبْدِ الدَّارِ هَلْ أَعْذَرْتُ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ (6) وَ سَقَطَتِ الرَّایَةُ إِلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَتْهَا عَمْرَةُ بِنْتُ عَلْقَمَةَ الْحَارِثِیَّةُ فَنَصَبَتْهَا وَ انْحَطَّ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ وَ قَدْ فَرَّ أَصْحَابُهُ وَ بَقِیَ فِی نَفَرٍ قَلِیلٍ فَقَتَلُوهُمْ عَلَی بَابِ الشِّعْبِ وَ اسْتَقْفُوا (7) الْمُسْلِمِینَ فَوَضَعُوا فِیهِمُ السَّیْفَ وَ نَظَرَتْ (8) قُرَیْشٌ
ص: 51
علی علیه السلام هم از کشتن او منصرف شد. مسلمانان گفتند: چرا کارش را تمام نکردی؟ گفت: ضربه ای به او زدم که هرگز از آن جان سالم به در نمی برد. پس از او، ابو سعید بن ابی طلحه، پرچم را به دست گرفت. علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. سپس عثمان بن ابی طلحه آن را برداشت علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. سپس مسافع بن ابی طلحه، آن را برداشت. علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. پس از او حارث بن ابی طلحه، آن را برداشت. علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. پس از او، ابو عزیز بن عثمان، پرچم را برداشت. علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. سپس عبدالله بن جمیلة بن زهیر، پرچم را به دست گرفت. علی علیه السلام او را هم کشت و پرچم بر زمین افتاد. علی علیه السلام نهمین نفر از بنی عبد الدار را هم به قتل رساند و او ارطاة بن شرحبیل بود و باز هم پرچم بر زمین افتاد. آن گاه، خادم آنها، صؤاب پرچم را به دست گرفت. علی علیه السلام به دست راست او ضربه زد و آن را قطع کرد و پرچم بر زمین افتاد. صؤاب با دست چپ خود آن را برداشت. علی علیه السلام به دست چپش ضربه زد و آن را قطع کرد و پرچم بر زمین افتاد. سپس با دو دست بریده خود پرچم را بغل کرد و گفت: ای بنی عبد الدار! آیا وظیفه خود را آن گونه که باید انجام دادم؟ آن گاه، علی علیه السلام ضربه ای بر سر او زد و او را کشت و باز هم پرچم بر زمین افتاد. سپس عمره، دختر علقمه حارثیه، آن را برداشت و به دست گرفت. از سوی دیگر، خالد بن ولید بر عبدالله بن جبیر که یارانش فرار کرده بودند و فقط چند نفر معدود مانده بودند، حمله کرد و آنها را در محل ورودی درّه، کشت و به تعقیب مسلمانان پرداخت و آنان را نیز کشت. قریش
ص: 51
فِی هَزِیمَتِهَا إِلَی الرَّایَةِ قَدْ رُفِعَتْ فَلَاذُوا بِهَا وَ أَقْبَلَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ یَقْتُلُهُمْ (1) وَ انْهَزَمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَزِیمَةً قَبِیحَةً وَ أَقْبَلُوا یَصْعَدُونَ فِی الْجِبَالِ وَ فِی کُلِّ وَجْهٍ فَلَمَّا رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْهَزِیمَةَ کَشَفَ الْبَیْضَةَ عَنْ رَأْسِهِ فَقَالَ (2) إِلَیَّ إِنِّی (3) أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَی أَیْنَ تَفِرُّونَ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ.
وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِ طَلْحَةَ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ لَمَّا بَارَزَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا قُضَمُ (4) قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ بِمَکَّةَ لَمْ یَجْسُرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ لِمَوْضِعِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَغْرَوْا بِهِ الصِّبْیَانَ وَ کَانُوا إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ یَرْمُونَهُ بِالْحِجَارَةِ وَ التُّرَابِ وَ شَکَا ذَلِکَ إِلَی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا خَرَجْتَ فَأَخْرِجْنِی مَعَکَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَتَعَرَّضَ الصِّبْیَانُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَعَادَتِهِمْ فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ کَانَ یَقْضَمُهُمْ (5) فِی وُجُوهِهِمْ وَ آنَافِهِمْ وَ آذَانِهِمْ فَکَانَ الصِّبْیَانُ یَرْجِعُونَ بَاکِینَ إِلَی آبَائِهِمْ وَ یَقُولُونَ قَضِمَنَا عَلِیٌّ قَضِمَنَا عَلِیٌّ (6) فَسُمِّیَ لِذَلِکَ الْقُضَمَ (7).
وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی وَاثِلَةَ (8) شَقِیقِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: کُنْتُ أُمَاشِی عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِذْ سَمِعْتُ مِنْهُ هَمْهَمَةً فَقُلْتُ لَهُ مَهْ یَا عُمَرُ فَقَالَ وَیْحَکَ أَ مَا تَرَی الْهِزَبْرَ الْقُثَمَ بْنَ الْقُثَمِ وَ الضَّارِبَ (9) بِالْبُهَمِ الشَّدِیدَ عَلَی مَنْ طَغَا وَ بَغَی (10) بِالسَّیْفَیْنِ وَ الرَّایَةِ فَالْتَفَتُّ فَإِذَا
ص: 52
که در حال فرار بودند، به پرچم نگاه کردند و چون دیدند که برافراشته شده است، به آن پناه بردند. خالد بن ولید جلو آمد و شروع به کشتن یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله نمود. این گونه بود که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکست سختی خوردند و شروع به بالا رفتن از کوه کردند و از همه طرف آن بالا رفتند. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله آن شکست را دید، کلاه خود را از سر خود بیرون آورد و گفت: بدانید که من رسول خدا هستم، از خدا و رسول او به کجا فرار می کنید؟
ابن ابی عمیر از هشام نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدند: هنگامی که علی علیه السلام در حال مبارزه با طلحه بن ابی طلحه بود، طلحه به او گفت: «ای قُضم». معنای این حرف چیست؟ فرمود: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه بود، به خاطر حمایت ابوطالب، هیچ کس نمی توانست به او جسارت کند. بنابراین کودکان را وادار می کردند که وقتی پیامبر بیرون می آید، به سوی او سنگ و کلوخ پرتاب کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این موضوع را به علی علیه السلام گفت و شکوه و گلایه نمود. علی علیه السلام گفت: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا، وقتی بیرون رفتی مرا نیز با خودت ببر. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون رفت و علی علیه السلام هم همراه او بود. بچه ها بر طبق عادت همیشگی خود، مزاحم رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند. علی علیه السلام به آنها حمله کرد و پی در پی، سر و صورت و بینی و گوشهای آنها را به گوشه دندان مؤاخذه می نمود. بچه ها، گریان به نزد پدرانشان می رفتند و می گفتند: علی، ما را کتک زده است. و به همین خاطر «قُضم» نامیده شد.
ابو واثلۀ شقیق بن سلمه نقل کرده است که با عمر بن خطّاب قدم می زدم که سر و صدایی از او شنیدم. به او گفتم: دست بردار! چه شده ای عمر؟ گفت: وای بر تو! آیا آن شیر غرّان و آن جنگاور زاده جنگ را نمی بینی؟ آن که با شجاعت شدید بر کسانی که طغیان می کنند و فاسدند، با دو شمشیر و پرچم می تازد. نگاه کردم و دیدم که
ص: 52
هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقُلْتُ لَهُ یَا عُمَرُ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ ادْنُ مِنِّی أُحَدِّثْکَ عَنْ شَجَاعَتِهِ وَ بَطَالَتِهِ (1) بَایَعْنَا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَوْمَ أُحُدٍ عَلَی أَنْ لَا نَفِرَّ وَ مَنْ فَرَّ مِنَّا فَهُوَ ضَالٌّ وَ مَنْ قُتِلَ مِنَّا فَهُوَ شَهِیدٌ وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله زَعِیمُهُ إِذْ حَمَلَ عَلَیْنَا مِائَةُ صِنْدِیدٍ تَحْتَ کُلِّ صِنْدِیدٍ مِائَةُ رَجُلٍ أَوْ یَزِیدُونَ فَأَزْعَجُونَا عَنْ طَاحُونَتِنَا (2) فَرَأَیْتُ عَلِیّاً کَاللَّیْثِ یَتَّقِی الذَّرَّ (3) إِذْ قَدْ حَمَلَ کَفّاً (4) مِنْ حَصًی فَرَمَی بِهِ فِی وُجُوهِنَا ثُمَّ قَالَ شَاهَتِ الْوُجُوهُ وَ قُطَّتْ وَ بُطَّتْ وَ لُطَّتْ إِلَی أَیْنَ تَفِرُّونَ إِلَی النَّارِ فَلَمْ نَرْجِعْ ثُمَّ کَرَّ عَلَیْنَا الثَّانِیَةَ وَ بِیَدِهِ صَفِیحَةٌ یَقْطُرُ مِنْهَا الْمَوْتُ فَقَالَ بَایَعْتُمْ ثُمَّ نَکَسْتُمْ فَوَ اللَّهِ لَأَنْتُمْ أَوْلَی بِالْقَتْلِ مِمَّنْ أَقْتُلُ فَنَظَرْتُ إِلَی عَیْنَیْهِ کَأَنَّهُمَا سَلِیطَانِ یَتَوَقَّدَانِ نَاراً أَوْ کَالْقَدَحَیْنِ الْمَمْلُوَّیْنِ دَماً فَمَا ظَنَنْتُ إِلَّا وَ یَأْتِی عَلَیْنَا کُلِّنَا فَبَادَرْتُ أَنَا إِلَیْهِ مِنْ بَیْنِ أَصْحَابِی فَقُلْتُ یَا أَبَا الْحَسَنِ اللَّهَ اللَّهَ فَإِنَّ الْعَرَبَ تَفِرُّ وَ تَکُرُّ وَ إِنَّ الْکَرَّةَ تَنْفِی الْفَرَّةَ فَکَأَنَّهُ اسْتَحْیَا فَوَلَّی بِوَجْهِهِ (5) عَنِّی فَمَا زِلْتُ أُسَکِّنُ رَوْعَةَ فُؤَادِی فَوَ اللَّهِ مَا خَرَجَ ذَلِکَ الرُّعْبُ مِنْ قَلْبِی حَتَّی السَّاعَةِ وَ لَمْ یَبْقَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا أَبُو دُجَانَةَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ کُلَّمَا حَمَلَتْ طَائِفَةٌ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اسْتَقْبَلَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَیَدْفَعُهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُهُمْ حَتَّی انْقَطَعَ سَیْفُهُ وَ بَقِیَتْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَسِیبَةُ بِنْتُ کَعْبٍ الْمَازِنِیَّةُ وَ کَانَتْ تَخْرُجُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی غَزَوَاتِهِ تُدَاوِی الْجَرْحَی وَ کَانَ ابْنُهَا مَعَهَا فَأَرَادَ أَنْ یَنْهَزِمَ وَ یَتَرَاجَعَ فَحَمَلَتْ عَلَیْهِ فَقَالَتْ یَا بُنَیَّ إِلَی أَیْنَ تَفِرُّ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ فَرَدَّتْهُ فَحَمَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَتَلَهُ فَأَخَذَتْ سَیْفَ ابْنِهَا فَحَمَلَتْ عَلَی الرَّجُلِ فَضَرَبَتْهُ (6) عَلَی فَخِذِهِ فَقَتَلَتْهُ فَقَالَ
ص: 53
او علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد. به او گفتم: ای عمر! او علی بن ابی طالب است. گفت: به من نزدیک شو تا از شجاعت ها و پهلوانی هایش برایت تعریف کنم: با پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ أحد، پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس فرار کند، گمراه است و هر کس از ما کشته شود، شهید است و پیامبر رهبر او. ناگهان صد گروه جنگی به ما حمله کردند که هر گروه، صد نفر یا بیشتر بودند و ما را از آسیاب مرگ می ترساندند. علی علیه السلام را دیدم که چون شیر در میان گرد و غبار بود. مشتی از سنگریزه را برداشت و آن را به صورت ما پاشید و گفت: چهره هایتان زشت و بریده و شکافته و محروم باد! به کجا فرار می کنید. به آتش جهنّم؟ اما ما برنگشتیم. بار دوم بر ما هجوم آورد و در دستش شمشیر پهنی بود که مرگ از آن می چکید. او گفت: بیعت کردید، امّا عهد و پیمان شکستید. به خدا قسم که شما، از آنهایی که می کشم، برای کشته شدن سزاوارتر هستید. به چشمهایش نگاه کردم. مانند دو چراغ نورانی و یا دو جام پر از خون می درخشیدند. ترسیدم که به سر وقت ما بیاید و به ما حمله کند. در میان یارانم به نزد او رفتم و گفتم: ای ابوالحسن! تو را به خدا، عرب حمله می کند و فرار می کند، جنگ و گریز دارد، حمله مجددش فرار را از بین می برد. گویی که خجالت کشید و چهرها ش را از ما برگرداند و همچنان در آن ترس و وحشت به سر می برم و تا این لحظه، آن ترس از قلبم بیرون نرفته است. با رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی نمانده بود به جز ابودجانه انصاری و سماک بن خرشه و امیر المؤمنین علیه السلام. هر گاه گروهی به رسول خدا صلی الله علیه و آله حمله می کردند، امیر المؤمنین علیه السلام به استقبال آنها می رفت و مانع حمله آنها به رسول خدا صلی الله علیه و آله می شد و آنها را می کشت، تا این که شمشیرش شکست. نسیبه، دختر کعب مازنی به همراه رسول خدا باقی ماند. او در جنگها با رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفت و زخمی ها را درمان می کرد. پسرش نیز به همراه او بود و ترسیده بود و می خواست برگردد. به پسرش حمله کرد و گفت: ای پسر! از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا فرار می کنی؟ با این حرف، او را باز گردانید. مردی به پسر او حمله کرد و او را کشت. آن گاه شمشیر پسرش را برداشت و به آن مرد حمله کرد و به رانش ضربه زد و او را کشت. در این هنگام،
ص: 53
رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَارَکَ اللَّهُ عَلَیْکِ یَا نَسِیبَةُ.
وَ کَانَتْ تَقِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِصَدْرِهَا وَ ثَدْیَیْهَا (1) حَتَّی أَصَابَتْهَا جِرَاحَاتٌ کَثِیرَةٌ وَ حَمَلَ ابْنُ قَمِیئَةَ (2) عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَرُونِی مُحَمَّداً لَا نَجَوْتُ إِنْ نَجَا فَضَرَبَهُ عَلَی حَبْلِ عَاتِقِهِ وَ نَادَی قَتَلْتُ مُحَمَّداً وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّی وَ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی رَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ قَدْ أَلْقَی تُرْسَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ وَ هُوَ فِی الْهَزِیمَةِ فَنَادَاهُ یَا صَاحِبَ التُّرْسِ أَلْقِ تُرْسَکَ وَ مُرَّ (3) إِلَی النَّارِ فَرَمَی بِتُرْسِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا نَسِیبَةُ خُذِی التُّرْسَ فَأَخَذَتِ التُّرْسَ وَ کَانَتْ تُقَاتِلُ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَقَامُ نَسِیبَةَ أَفْضَلُ مِنْ مَقَامِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ.
فَلَمَّا انْقَطَعَ سَیْفُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ جَاءَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یُقَاتِلُ بِالسِّلَاحِ وَ قَدِ انْقَطَعَ سَیْفِی فَدَفَعَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ فَقَالَ قَاتِلْ بِهَذَا وَ لَمْ یَکُنْ یَحْمِلُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَحَدٌ إِلَّا اسْتَقْبَلَهُ (4) أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَإِذَا رَأَوْهُ رَجَعُوا فَانْحَازَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی نَاحِیَةِ أُحُدٍ فَوَقَفَ وَ کَانَ الْقِتَالُ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ وَ قَدِ انْهَزَمَ أَصْحَابُهُ فَلَمْ یَزَلْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ یُقَاتِلُهُمْ حَتَّی أَصَابَهُ فِی وَجْهِهِ وَ رَأْسِهِ وَ صَدْرِهِ وَ بَطْنِهِ وَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ تِسْعُونَ جِرَاحَةً فَتَحَامَوْهُ (5) وَ سَمِعُوا مُنَادِیاً (6) مِنَ السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (7) فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ هَذِهِ وَ اللَّهِ الْمُوَاسَاةُ
ص: 54
رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت: «احسنت بر تو ای نسیبه».
او با دست و سینه و پستانش از رسول خدا محافظت می کرد تا این که زخمهای بسیاری بر او وارد شد. ابن قمیئه به رسول خدا صلی الله علیه و آله حمله کرد و گفت: محمد صلی الله علیه و آله را به من نشان بدهید. مرگ بر من باد اگر او زنده بماند. سپس ضربه ای به رگ گردن او زد و فریاد زد: به لات و عزّی قسم، محمّد را کشتم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردی از مهاجرین که در حال فرار بود و سپر خود را پشت سرش قرار داده بود، نگاه کرد و گفت: ای صاحب سپر! آن را به طرف من پرت کن و خودت به جهنم برو. او سپرش را پرت کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله به نسیبه گفت: «ای نسیبه! سپر را بردار». او سپر را برداشت و با مشرکین به مبارزه پرداخت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جایگاه نسیبه از جایگاه فلان و فلان فلان، برتر است.»
وقتی شمشیر امیر المؤمنین علیه السلام شکست، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: مرد با شمشیر می جنگد، در حالی که شمشیر من شکسته است. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیر خود، ذوالفقار را به او داد و گفت: «با این بجنگ». هر کس به رسول خدا صلی الله علیه و آله حمله می کرد، امیر المؤمنین به پیشواز او می رفت و وقتی او را می دیدند، بر می گشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به گوشه ای از کوه احد پناه برد و آن جا ایستاد. جنگ یک طرفه شده بود و یارانش شکست خورده بودند. اما علی علیه السلام همچنان با آنها می جنگید تا این که، صورت و سر و سینه و شکم و دستها و پاهایش، نود زخم برداشت و همچنان از او فرار می کردند. آنان شنیدند که کسی از آسمان فریاد می زند:
«لا سیف الا ذوالفقار ولا فتی الا علی» جز ذوالفقار، شمشیر نیست و جز علی جوانمرد یافت نمی شود.
آن گاه جبرئیل بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شد و فرمود: ای محمّد! به خدا قسم، این همراهی و همدردی واقعی می باشد.
ص: 54
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَنِّی مِنْهُ وَ هُوَ مِنِّی فَقَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا مِنْکُمَا.
وَ کَانَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ فِی وَسَطِ الْعَسْکَرِ فَکُلَّمَا انْهَزَمَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ دَفَعَتْ إِلَیْهِ مِیلًا وَ مُکْحُلَةً وَ قَالَتْ إِنَّمَا أَنْتَ امْرَأَةٌ فَاکْتَحِلْ بِهَذَا.
وَ کَانَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ یَحْمِلُ عَلَی الْقَوْمِ فَإِذَا رَأَوْهُ انْهَزَمُوا وَ لَمْ یَثْبُتْ لَهُ أَحَدٌ وَ کَانَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ عَلَیْهَا اللَّعْنَةُ قَدْ أَعْطَتْ وَحْشِیّاً عَهْداً لَئِنْ قَتَلْتَ مُحَمَّداً أَوْ عَلِیّاً أَوْ حَمْزَةَ لَأَعْطَیْتُکَ (لَأُعْطِیَنَّکَ) (1) رِضَاکَ وَ کَانَ وَحْشِیٌّ عَبْداً لِجُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ حَبَشِیّاً فَقَالَ وَحْشِیٌّ أَمَّا مُحَمَّدٌ فَلَا أَقْدِرُ عَلَیْهِ وَ أَمَّا عَلِیٌّ فَرَأَیْتُهُ رَجُلًا حَذِراً کَثِیرَ الِالْتِفَاتِ فَلَمْ أَطْمَعْ فِیهِ فَکَمَنْتُ لِحَمْزَةَ فَرَأَیْتُهُ یَهُدُّ النَّاسَ هَدّاً فَمَرَّ بِی فَوَطِئَ عَلَی جُرُفِ (2) نَهَرٍ فَسَقَطَ فَأَخَذْتُ حَرْبَتِی فَهَزَزْتُهَا وَ رَمَیْتُهُ فَوَقَعَتْ فِی خَاصِرَتِهِ وَ خَرَجَتْ مِنْ مَثَانَتِهِ (3) فَسَقَطَ فَأَتَیْتُهُ فَشَقَقْتُ بَطْنَهُ فَأَخَذْتُ کَبِدَهُ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَی هِنْدٍ فَقُلْتُ لَهَا هَذِهِ کَبِدُ حَمْزَةَ فَأَخَذَتْهَا فِی فَمِهَا (4) فَلَاکَتْهَا فَجَعَلَهَا اللَّهُ فِی فِیهَا مِثْلَ الدَّاغِصَةِ (5) فَلَفَظَتْهَا وَ رَمَتْ (6) بِهَا فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً فَحَمَلَهُ وَ رَدَّهُ إِلَی مَوْضِعِهِ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَبَی اللَّهُ أَنْ یُدْخِلَ شَیْئاً مِنْ بَدَنِ حَمْزَةَ النَّارَ.
فَجَاءَتْ إِلَیْهِ هِنْدٌ فَقَطَعَتْ مَذَاکِیرَهُ (7) وَ قَطَعَتْ أُذُنَیْهِ وَ جَعَلَتْهُمَا خُرْصَیْنِ
ص: 55
و رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «زیرا من از او هستم و او هم از من» و جبرئیل گفت: و من نیز از دو نفر هستم.
هند بن عتبه در وسط سپاه قریش بود. هر گاه مردی از قریش شکست می خورد، میل و سرمه دانی به او می داد و می گفت: تو زن هستی، با این به خودت سُرمه بزن.
حمزة بن عبدالمطلب مشغول حمله به گروهی بود. وقتی او را دیدند عقب نشینی کردند و هیچ کس نمی توانست در مقابل او مقاومت کند. هند، دختر عتبه به وحشی وعده ای داد و به او گفت: اگر محمّد و یا علی و یا حمزه را بکشی، آنچه تو را خشنود سازد به تو خواهم داد. وحشی، برده جبیر بن مطعم بود که حبشی بود. وحشی گفت: از پس محمّد بر نمی آیم، علی هم مردی دوراندیش و مراقب است، به او هم فکر نمی کنم. پس در کمین حمزه نشستم. وحشی گفت: دیدم که حمزه به شدت به مردم حمله می کند. از جلوی من رد شد و بر لبه نهری گام نهاد، ولی بر زمین افتاد. آن گاه، نیزه ام را برداشتم و آن را تکان دادم و پرتاب کردم. نیزه ام به لگن خاصره اش خورد و آغشته به خون از مثانه اش بیرون آمد. او بر زمین افتاد و من، شکمش را شکافتم و جگرش را در آوردم و آن را به هند دادم و گفتم: این جگر حمزه است. آن را در دهان خود گذاشت و جوید. اما خداوند آن را در دهان او مانند استخوان زانو سفت گردانید. به ناچار، آن را از دهان بیرون انداخت. آن گاه خداوند، فرشته ای را فرستاد، آن را برداشت و به جای اصلی خود برگرداند.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند نخواست که چیزی از بدن حمزه، داخل آتش جهنم گردد.
آن گاه، هند به نزد حمزه رفت و عورت و گوشهایش را برید و آنها را به هم متصل
ص: 55
وَ شَدَّتْهُمَا فِی عُنُقِهَا وَ قَطَعَتْ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ تَرَاجَعَ النَّاسُ فَصَارَتْ قُرَیْشٌ عَلَی الْجَبَلِ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ وَ هُوَ عَلَی الْجَبَلِ اعْلُ هُبَلُ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قُلْ لَهُ اللَّهُ أَعْلَی وَ أَجَلُّ.
فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّهُ قَدْ أُنْعِمَ عَلَیْنَا.
فَقَالَ عَلِیٌّ بَلِ اللَّهُ أَنْعَمَ عَلَیْنَا.
ثُمَّ قَالَ یَا عَلِیُّ أَسْأَلُکَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی هَلْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ فَقَالَ لَهُ لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی مَعَکَ وَ اللَّهِ مَا قُتِلَ وَ هُوَ یَسْمَعُ کَلَامَکَ قَالَ أَنْتَ أَصْدَقُ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ قَمِیئَةَ زَعَمَ أَنَّهُ قَتَلَ مُحَمَّداً.
وَ کَانَ عَمْرُو بْنُ قَیْسٍ (1) قَدْ تَأَخَّرَ إِسْلَامُهُ فَلَمَّا بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْحَرْبِ أَخَذَ سَیْفَهُ وَ تُرْسَهُ وَ أَقْبَلَ کَاللَّیْثِ الْعَادِی یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ خَالَطَ الْقَوْمَ فَاسْتُشْهِدَ فَمَرَّ بِهِ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَرَآهُ صَرِیعاً بَیْنَ الْقَتْلَی فَقَالَ یَا عَمْرُو وَ أَنْتَ عَلَی دِینِکَ الْأَوَّلِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ مَاتَ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ عَمْرَو بْنَ ثَابِتٍ (2) قَدْ أَسْلَمَ وَ قُتِلَ فَهُوَ شَهِیدٌ قَالَ إِی وَ اللَّهِ شَهِیدٌ مَا رَجُلٌ لَمْ یُصَلِّ لِلَّهِ رَکْعَةً دَخَلَ (3) الْجَنَّةَ غَیْرَهُ.
ص: 56
گردانید و به گردن خود انداخت. در ضمن، دست و پایش را هم برید. مردم به مواضع خود برگشتند و قریش در بالای کوه مستقر شدند و ابوسفیان هم که در بالای کوه بود فریاد می زد: هُبل سربلند باد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: جوابش را بده و بگو:
«خداوند، برتر و بالاتر است.»
ابوسفیان گفت: ای علی! هُبَل به ما نعمت (بخت و اقبال) داد.
علی علیه السلام جواب داد: بلکه، خداوند به ما نعمت داده است.
ابوسفیان گفت: ای علی! به نام لات و عزّی از تو می پرسم: آیا محمد کشته شده است؟ علی علیه السلام گفت: خداوند تو را و لات و عزّی را لعنت کند. به خدا قسم که محمد کشته نشده است و اکنون، سخن تو را می شنود. گفت: تو راست می گویی. خداوند ابن قمیئه را لعنت کند. او ادّعا کرد که محمد را کشته است.
عمرو بن قیس به تازگی اسلام آورده بود. وقتی به او خبر رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میدان جنگ است، شمشیر و سپر خود را برداشت و مانند شیر غرّان به جنگ رفت و می گفت: شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد، فرستاده خدا است. سپس وارد جنگ شد و به شهادت رسید. مردی از انصار از مقابل او گذشت و دید که بین کشته شدگان افتاده است. به او گفت: ای عمر! آیا بر دین قبلی خودت هستی؟ گفت: نه به خدا، من شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد، فرستاده او است. سپس درگذشت. آن گاه یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: ای رسول خدا! عمرو بن قیس، اسلام آورده و کشته شده است، آیا او شهید است؟ فرمود: آری، به خدا او شهید است. او تنها فردی است که یک رکعت نماز نخوانده، وارد بهشت شده است.
ص: 56
وَ کَانَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی عَامِرٍ (1) رجل (رَجُلًا) مِنَ الْخَزْرَجِ تَزَوَّجَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ الَّتِی کَانَتْ صَبِیحَتَهَا حَرْبُ أُحُدٍ بِبِنْتِ (2) عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیِّ بْنِ سَلُولٍ وَ دَخَلَ بِهَا فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ وَ اسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُقِیمَ عِنْدَهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (3) فَأَذِنَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هَذِهِ الْآیَةُ فِی سُورَةِ النُّورِ وَ أَخْبَارُ أُحُدٍ فِی سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ فَهَذَا الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ التَّأْلِیفَ عَلَی خِلَافِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ.
فَدَخَلَ حَنْظَلَةُ بِأَهْلِهِ وَ وَقَعَ عَلَیْهَا (4) فَأَصْبَحَ وَ خَرَجَ وَ هُوَ جُنُبٌ فَحَضَرَ الْقِتَالَ فَبَعَثَتِ امْرَأَتُهُ إِلَی أَرْبَعَةِ نَفَرٍ مِنَ الْأَنْصَارِ لَمَّا أَرَادَ حَنْظَلَةُ أَنْ یَخْرُجَ مِنْ عِنْدِهَا وَ أَشْهَدَتْ عَلَیْهِ أَنَّهُ قَدْ وَاقَعَهَا فَقِیلَ لَهَا لِمَ فَعَلْتِ ذَلِکِ قَالَتْ رَأَیْتُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی نَوْمِی کَأَنَّ السَّمَاءَ قَدِ انْفَرَجَتْ فَوَقَعَ فِیهَا حَنْظَلَةُ ثُمَّ انْضَمَّتْ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا الشَّهَادَةُ فَکَرِهْتُ أَنْ لَا أُشْهِدَ عَلَیْهِ فَحَمَلَتْ مِنْهُ فَلَمَّا حَضَرَ (5) الْقِتَالَ نَظَرَ إِلَی أَبِی سُفْیَانَ عَلَی فَرَسٍ یَجُولُ بَیْنَ الْعَسْکَرِ (6) فَحَمَلَ عَلَیْهِ فَضَرَبَ (7) عُرْقُوبَ فَرَسِهِ فَاکْتَسَعَتِ الْفَرَسُ وَ سَقَطَ أَبُو سُفْیَانَ إِلَی الْأَرْضِ وَ صَاحَ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ أَنَا أَبُو سُفْیَانَ وَ هَذَا (8)
ص: 57
حنظله بن ابی عامر، مردی از قبیله خزرج بود. او در همان شب که فردایش جنگ احُد به وقوع پیوست، با دختر عبدالله بن ابی سلول، ازدواج کرد و همان شب با او به خلوت رفت و از رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه گرفت که نزد زن خود بماند و خداوند، این آیه را نازل کرد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعهُ علَی أَمْرٍ جَامِع لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ» (1) {جز این نیست که مؤمنان کسانی اند که به خدا و پیامبرش گرویده اند و هنگامی که با او بر سر کاری اجتماع کردند، تا از وی کسب اجازه نکنند، نمی روند. در حقیقت، کسانی که از تو کسب اجازه می کنند، آنانند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند. پس چون برای برخی از کارهایشان از تو اجازه خواستند، به هر کس از آنان که خواستی اجازه ده} و بر طبق همین آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله به او اجازه داد. این آیه در سوره نور است در حالی که اخبار جنگ اُحد در سوره آل عمران است. این دلیلی است که قرآن بر خلاف آن روندی که خداوند نازل کرده، جمع آوری شده است.
حنظله با همسرش همبستر شد و هنگام صبح، در حالی که جُنُب بود، از خانه خارج گردید و در جنگ حاضر شد. وقتی حنظله خواست از منزل خارج شود، زنش به دنبال چهار نفر از انصار فرستاد و از او شهادت گرفت که با او همبستر شده است. از او پرسیدند: چرا این کار را کردی؟ گفت: دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافته شد و حنظله از آن بالا رفت و سپس آسمان بسته شد. پس دانستم که معنای آن، شهادت است و دوست داشتم شاهد بیاورم که از او باردار هستم. وقتی حنظله، وارد جنگ شد، ابوسفیان را دید که سوار بر اسبی در میان صفها می چرخد. به او حمله کرد و بر ساق پای اسب او زد. اسب بر زمین افتاد و ابوسفیان هم از اسب سقوط کرد و فریاد زد: ای گروه قریش! من ابوسفیان هستم
ص: 57
حَنْظَلَةُ یُرِیدُ قَتْلِی وَ عَدَا أَبُو سُفْیَانَ وَ مَرَّ حَنْظَلَةُ فِی طَلَبِهِ فَعَرَضَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَطَعَنَهُ فَمَشَی إِلَی الْمُشْرِکِ فِی طَعْنِهِ (1) فَضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ وَ سَقَطَ حَنْظَلَةُ إِلَی الْأَرْضِ بَیْنَ حَمْزَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حِزَامٍ وَ جَمَاعَةٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأَیْتُ الْمَلَائِکَةَ تَغْسِلُ حَنْظَلَةَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ بِمَاءِ الْمُزْنِ فِی صَحَائِفَ (2) مِنْ ذَهَبٍ فَکَانَ یُسَمَّی غَسِیلَ الْمَلَائِکَةِ.
وَ رُوِیَ أَنَّ مُغِیرَةَ بْنَ الْعَاصِ کَانَ رَجُلًا أَعْسَرَ فَحَمَلَ (3) فِی طَرِیقِهِ إِلَی أُحُدٍ ثَلَاثَةَ أَحْجَارٍ فَقَالَ بِهَذِهِ أَقْتُلُ مُحَمَّداً فَلَمَّا حَضَرَ الْقِتَالَ نَظَرَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بِیَدِهِ السَّیْفُ فَرَمَاهُ (4) بِحَجَرٍ فَأَصَابَ بِهِ (5) رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَقَطَ السَّیْفُ مِنْ یَدِهِ فَقَالَ قَتَلْتُهُ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّی فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ کَذَبَ لَعَنَهُ اللَّهُ فَرَمَاهُ بِحَجَرٍ آخَرَ فَأَصَابَ جَبْهَتَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ حَیِّرْهُ فَلَمَّا انْکَشَفَ النَّاسُ تَحَیَّرَ فَلَحِقَهُ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ فَقَتَلَهُ وَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَی ابْنِ قَمِیئَةَ الشَّجَرَ فَکَانَ یَمُرُّ بِالشَّجَرِ فَیَقَعُ فِی وَسَطِهَا فَتَأْخُذُ مِنْ لَحْمِهِ فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی صَارَ مِثْلَ الصِّرِّ وَ مَاتَ لَعَنَهُ اللَّهُ.
وَ رَجَعَ الْمُنْهَزِمُونَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ (6) یَعْنِی وَ لَمَّا یَرَ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ عَلِمَ قَبْلَ ذَلِکَ مَنْ یُجَاهِدُ وَ مَنْ لَا یُجَاهِدُ فَأَقَامَ الْعِلْمَ مَقَامَ الرُّؤْیَةِ لِأَنَّهُ یُعَاقِبُهُمْ (7) بِفِعْلِهِمْ لَا بِعِلْمِهِ.
ص: 58
و این حنظله می خواهد مرا بکشد. ابوسفیان دوید و حنظله هم به دنبالش روان شد. مردی از مشرکان در جلوی او ظاهر شد و به او نیزه زد و با همان نیزه که در بدن او بود به طرف آن مشرک رفت و به او ضربه ای زد و او را کشت. حنظله هم در میان حمزه و عمرو بن جموح و عبدالله بن حزام و گروهی از انصار، بر زمین افتاد. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «دیدم که فرشتگان در بین آسمان و زمین، حنظله را با آب باران در جامهای طلایی می شویند». به همین خاطر «غسیل الملائکه» نامیده شد؛ یعنی غسل داده شده به دست فرشتگان.
روایت شده است که مغیرة بن عاص، چپ دست بود. او هنگام رفتن به جنگ احد، سه سنگ با خود برد و گفت: با اینها محمّد صلی الله علیه و آله را می کشم. وقتی وارد کارزار شد، به رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کرد که شمشیر به دست داشت. سنگی به طرف او انداخت که به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله خورد و شمشیر از دستش افتاد. او گفت: به لات و عزّی قسم که پیغمبر را کشتم. امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: دروغ گفتی، خداوند تو را لعنت کند. سنگ دیگری به سوی رسول خدا پرت کرد که به پیشانی او اصابت کرد. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خدایا او را سرگردان کن». وقتی مردم، ظاهر شدند، او سرگردان و متحیّر شد. آن گاه عمّار بن یاسر او را تعقیب کرده و او را کشت. خداوند درخت را بر ابن قمیئه، مسلُط گردانید. از کنار آن درخت می گذشت که در وسط درخت گیر کرد و آن درخت، گوشت او را می کشید. او همچنان در آن حالت بود که تقریباً مانند «صرّ» (پرنده ای کوچک و زرد رنگ مانند گنجشک) شده بود و در همان حالت، لعنت خدا بر او باد، هلاک شد.
یاران شکست خورده رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگ برگشتند و خداوند بر پیامبر خود این آیه را نازل فرمود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ» یعنی هنوز ندیده بود، چرا که خداوند عز و جل، قبل از آن می دانست که چه کسی جهاد می کند و چه کسی جهاد نمی کند. در این آیه به جای فعل دیدن از فعل دانستن استفاده کرده است؛ زیرا خداوند، مردم را با کارهای آنها مؤاخذه می کند، نه با علم خودش.
ص: 58
قَوْلُهُ تَعَالَی وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ (1) الْآیَةَ- وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ (2) فَإِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَمَّا أَخْبَرَهُمُ اللَّهُ بِالَّذِی فَعَلَ بِشُهَدَائِهِمْ یَوْمَ بَدْرٍ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْجَنَّةِ رَغِبُوا فِی ذَلِکَ فَقَالُوا اللَّهُمَّ أَرِنَا قِتَالًا نَسْتَشْهِدُ فِیهِ فَأَرَاهُمُ اللَّهُ إِیَّاهُ یَوْمَ أُحُدٍ فَلَمْ یَثْبُتُوا إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْهُمْ فَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْآیَةَ.
وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ (3) الْآیَةَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا خَرَجَ یَوْمَ أُحُدٍ وَ عَهِدَ الْعَاهِدُ بِهِ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ فَجَعَلَ الرَّجُلُ یَقُولُ لِمَنْ لَقِیَهُ (4) إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ قُتِلَ النِّجَاءَ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَی الْمَدِینَةِ أَنْزَلَ اللَّهُ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ إِلَی قَوْلِهِ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ یَقُولُ إِلَی الْکُفْرِ.
قَوْلُهُ وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ یَقُولُ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَبْلَ مُحَمَّدٍ قُتِلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ وَ الرِّبِّیُّونَ الْجُمُوعُ الْکَثِیرَةُ وَ الرِّبَّةُ الْوَاحِدَةُ عَشَرَةُ آلَافٍ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مِنْ قَتْلِ نَبِیِّهِمْ وَ ما ضَعُفُوا إِلَی قَوْلِهِ وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا (5) یَعْنُونَ خَطَایَاهُمْ.
قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ حَیْثُ خَرَجَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ رَجَعَ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ یَعْنِی قُرَیْشاً بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ (6).
قَوْلُهُ وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ یَعْنِی أَنْ یَنْصُرَکُمْ عَلَیْهِمْ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ إِذْ (7) تَقْتُلُونَهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ (8) أَیْ مَا کَانُوا أَحَبُّوا
ص: 59
«وَلَقَدْ کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ» تا آخر آیه (در رویت ابو جارود از امام باقر در باره این آیه «وَلَقَدْ کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ» روایت کرده است.) هنگامی که خداوند به مؤمنان خبر داد که آنهایی که در جنگ بدر، شهید شده اند چه جایگاهی در بهشت دارند، به شهادت علاقه مند شدند و گفتند: بارخدایا! جنگی را به ما نشان بده که در آن شهید بشویم. آن گاه خداوند، جنگ اُحد را به آنها نشان داد و از آنان جز کسانی که خدا خواست ثابت قدم نماندند؛ این گفته خداوند است که می فرماید: «وَلَقَدْ کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ» تا آخر آیه.
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ» تا آخر آیه. رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز جنگ اُحد، از صحنه جنگ خارج شد و مردی او را در آن حال دید. آن مرد هر کسی را می دید به او می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله کشته شده است، خودتان را نجات بدهید، خودتان را نجات بدهید. وقتی به مدینه برگشتند، خداوند این آیه را نازل کرد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» تا آن جا که می فرماید: «انقلبتم علی أعقابکم» یعنی به سوی کفر.
«وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ» می گوید: یعنی چه بسا پیامبرانی که قبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند و مؤمنان بسیاری به همراه آنها جنگیدند. ربیّون، جمع بسیار زیاد است و یک «ربوة»، ده هزار نفر است. «فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّه» از کشته شدن پیامبرشان. «و ما ضعفوا» تا این فرموده «و اسرافنا فی امرنا» مقصود گناهانشان است.
علی بن ابراهیم در باره آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعواْ الَّذِینَ کَفَرُواْ» گفته است: منظور عبدالله بن ابی می باشد که به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای جنگ رفت، اما سپس برگشت و یارانش را هم از جنگ ترساند منظور آیه «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعبَ» قریش می باشد «بما أشرکوا بالله»
«وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعدَهُ» یعنی این که شما را علیه آنها یاری کرد «إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ» یعنی وقتی که با اجازه خداوند آنها را می کشتید «مِّن بَعدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ» یعنی دوست نمیداشتند
ص: 59
وَ سَأَلُوا مِنَ الشَّهَادَةِ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا یَعْنِی أَصْحَابَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ الَّذِینَ تَرَکُوا مَرَاکِزَهُمْ وَ مَرُّوا لِلْغَنِیمَةِ (1) وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جُبَیْرٍ وَ أَصْحَابَهُ الَّذِینَ بَقُوا (2) حَتَّی قُتِلُوا ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ أَیْ یَخْتَبِرَکُمْ ثُمَّ (3) ذَکَرَ الْمُنْهَزِمِینَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ إِلَی قَوْلِهِ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ فَأَمَّا الْغَمُّ الْأَوَّلُ فَالْهَزِیمَةُ وَ الْقَتْلُ وَ الْغَمُّ الْآخِرُ فَإِشْرَافُ خَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَلَیْهِمْ یَقُولُ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ مِنَ الْغَنِیمَةِ وَ لا ما أَصابَکُمْ یَعْنِی قَتْلَ إِخْوَانِهِمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ قَالَ یَعْنِی الْهَزِیمَةَ وَ تَرَاجَعَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ الْمَجْرُوحُونَ وَ غَیْرُهُمْ فَأَقْبَلُوا یَعْتَذِرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَحَبَّ اللَّهُ أَنْ یُعَرِّفَ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله مَنِ الصَّادِقُ مِنْهُمْ وَ مَنِ الْکَاذِبُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ فِی تِلْکَ الْحَالَةِ حَتَّی کَانُوا (4) یَسْقُطُونَ إِلَی الْأَرْضِ وَ کَانَ الْمُنَافِقُونَ الَّذِینَ یَکْذِبُونَ لَا یَسْتَقِرُّونَ قَدْ طَارَتْ عُقُولُهُمْ وَ هُمْ یَتَکَلَّمُونَ بِکَلَامٍ لَا یُفْهَمُ عَنْهُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ یَعْنِی الْمُؤْمِنِینَ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ قَالَ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا یَقُولُونَ لَوْ کُنَّا فِی بُیُوتِنَا مَا أَصَابَنَا الْقَتْلُ قَالَ اللَّهُ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (5) فَأَخْبَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ مَا فِی قُلُوبِ الْقَوْمِ
ص: 60
و خواستار شهادت نبودند. «مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا» منظور یاران عبدالله بن جبیر می باشند، آنهایی که پایگاه های خودشان را ترک کردند و به خاطر غنیمت فرار کردند. و منظور از «وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ» عبدالله بن جبیر و یاران او می باشد که در آن جا ماندند و کشته شدند. «ثُمَّ صَرَفَکُمْ عنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ» یعنی تا شما را بیازماید. سپس یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله را که شکست خورده بودند، ذکر کرد و گفت: «إِذْ تُصْعدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ» تا آن جا که می فرماید: «وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعمَلُونَ».
در روایت ابو جارود به نقل از امام باقر علیه السلام آمده است: در آیه «فَأَثَابَکُمْ غُمَّاً بِغَمٍّ» منظور از غم اوّل، شکست و کشته شدن می باشد و غم دوم، تسلّط خالد بن ولید بر آنها می باشد، و «لِّکَیْلاَ تَحْزَنُواْ علَی مَا فَاتَکُمْ» یعنی غنیمت «وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ» یعنی کشته شدن برادرانشان «وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعمَلُونَ * ثُمَّ أَنزَلَ علَیْکُم مِّن بَعدِ الْغَمِّ» یعنی پس از شکست. یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله از مجروحین گرفته تا غیر مجروح برگشتند و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و از او عذرخواهی کردند. خداوند دوست داشت که راستگو و دروغگو را به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بشناساند. در آن حالت خواب را بر آنها غالب گردانید تا آن جا که بر زمین افتادند. منافقان، آنهایی که دروغ می گفتند آرام و قرار نداشتند و عقلهایشان را از دست داده بودند و چیزهایی می گفتند که مفهوم نبود. آن گاه خداوند فرمود: «یَغْشَی طَآئِفَةً مِّنکُمْ» که منظور مؤمنان بود «وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَیْءٍ» خداوند به محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَیهُنَا» آنها می گفتند: اگر در خانه هایمان بودیم کشته نمی شدیم. خداوند فرمود: «لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ علَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ علِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» آن گاه خداوند به وسیله خواب به پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد که در قلب آن قوم چه می گذرد،
ص: 60
وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ مُؤْمِناً وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقاً کَاذِباً بِالنُّعَاسِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (1) یَعْنِی الْمُنَافِقَ الْکَاذِبَ مِنَ الْمُؤْمِنِ الصَّادِقِ بِالنُّعَاسِ الَّذِی مَیَّزَ بَیْنَهُمْ.
قَوْلُهُ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ أَیْ خَدَعَهُمْ حَتَّی طَلَبُوا الْغَنِیمَةَ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا قَالَ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ ثُمَّ قَالَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ وَ أَصْحَابَهُ الَّذِینَ قَعَدُوا عَنِ الْحَرْبِ وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ إِلَی قَوْلِهِ بَصِیرٌ ثُمَّ قَالَ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ أَیِ انْهَزَمُوا (2) وَ لَمْ یُقِیمُوا مَعَکَ ثُمَّ قَالَ تَأْدِیباً لِرَسُولِهِ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِلَی قَوْلِهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ فَصَدَقَ اللَّهُ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَجْعَلَ نَبِیّاً غَالًّا وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ غَلَّ (3) شَیْئاً رَآهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی النَّارِ ثُمَّ یُکَلَّفُ أَنْ یَدْخُلَ إِلَیْهِ فَیُخْرِجَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (4).
قَوْلُهُ لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ (5) فَهَذِهِ الْآیَةُ لِآلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ.
قَوْلُهُ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ یَقُولُ بِمَعْصِیَتِکُمْ (6) أَصَابَکُمْ مَا أَصَابَکُمْ.
ص: 61
کدام یک از آنها مؤمن است و کدامیک منافق و دروغگو؛ و بر او این آیه را نازل کرد که: «مَّا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ علَی مَآ أَنتُمْ علَیْهِ حَتَّیَ یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»(1) {و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم برای آنان نیکوست] یعنی با خواب کردن آنها، منافق دروغگو را از مؤمن راستگو جدا کرد.
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ» گفته است: یعنی آنها را فریب داد و به دنبال غنیمت رفتند. «بِبَعضِ مَا کَسَبُواْ» یعنی: به دلیل گناهانشان. «وَلَقَدْ عفَا اللّهُ عنْهُمْ» سپس فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ کَفَرُواْ» یعنی عبدالله بن ابی و یارانش که از جنگ دست کشیدند. «وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کَانُواْ غُزًّی لَّوْ کَانُواْ عندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجْعلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِ-ی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِیرٌ». سپس خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ» یعنی پراکنده شدند و با تو نماندند. سپس برای تأدیب رسول خود، به او فرمود: «فَاعفُ عنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ» تا این فرموده: «وَعلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ»
در روایت ابو جارود از امام باقر علیه السلام نقل شده که در باره این آیه «وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ» فرمود: خداوند راست گفت. او هیچ پیامبری را خیانتکار قرار نمی دهد. «وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ» اگر کسی در چیزی خیانت کند، روز قیامت، آن را در آتش می بیند و او را مجبور می کنند که وارد آتش شود و آن را بیرون آورد «ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ»
در باب آیه «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ علَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ» علی بن ابراهیم روایت می کند: این آیه در شأن آل محمد علیهم السلام است.
«هُوَ مِنْ عندِ أَنْفُسِکُمْ» علی بن ابراهیم روایت می کند که این آیه می گوید: هر چه به شما می رسد، به خاطر معصیت شما است.
ص: 61
قَوْلُهُ وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَهُمْ ثَلَاثُمِائَةِ مُنَافِقٍ رَجَعُوا مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیِّ بْنِ سَلُولٍ فَقَالَ لَهُمْ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ فِی نَبِیِّکُمْ وَ دِینِکُمْ وَ دِیَارِکُمْ فَقَالُوا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ الْقِتَالُ الْیَوْمَ وَ لَوْ نَعْلَمُ أَنَّهُ یَکُونُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ یَقُولُ اللَّهُ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ (1) الْآیَةَ.
فَلَمَّا سَکَنَ الْقِتَالُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ لَهُ عِلْمٌ بِسَعْدِ بْنِ الرَّبِیعِ فَقَالَ رَجُلٌ أَنَا أَطْلُبُهُ فَأَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی مَوْضِعٍ فَقَالَ اطْلُبْهُ (2) هُنَاکَ فَإِنِّی قَدْ رَأَیْتُهُ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ قَدْ شُرِّعَتْ حَوْلَهُ اثْنَا عَشَرَ رُمْحاً قَالَ فَأَتَیْتُ ذَلِکَ الْمَوْضِعَ فَإِذَا هُوَ صَرِیعٌ بَیْنَ الْقَتْلَی فَقُلْتُ یَا سَعْدُ فَلَمْ یُجِبْنِی ثُمَّ قُلْتُ یَا سَعْدُ فَلَمْ یُجِبْنِی فَقُلْتُ یَا سَعْدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ سَأَلَ عَنْکَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَانْتَعَشَ کَمَا یَنْتَعِشُ الْفَرْخُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَحَیٌّ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَیٌّ وَ قَدْ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ رَأَی حَوْلَکَ اثْنَیْ عَشَرَ رُمْحاً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ طُعِنْتُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ (3) طَعْنَةً کُلُّهَا قَدْ جَافَتْنِی (4) أَبْلِغْ قَوْمِیَ الْأَنْصَارَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ عُذْرٌ أَنْ تَشُوکَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَوْکَةٌ وَ فِیکُمْ عَیْنٌ تَطْرِفُ ثُمَّ تَنَفَّسَ فَخَرَجَ مِنْهُ مِثْلُ دَمِ الْجَزُورِ وَ قَدْ کَانَ احْتَقَنَ فِی جَوْفِهِ وَ قَضَی نَحْبَهُ رَحِمَهُ اللَّهُ.
ثُمَّ جِئْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرْتُهُ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ سَعْداً نَصَرَنَا حَیّاً وَ أَوْصَی بِنَا مَیِّتاً ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ لَهُ عِلْمٌ بِعَمِّی حَمْزَةَ فَقَالَ لَهُ الْحَارِثُ بْنُ الصِّمَّةِ أَنَا أَعْرِفُ مَوْضِعَهُ فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَی حَمْزَةَ فَکَرِهَ أَنْ یَرْجِعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَیُخْبِرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا عَلِیُّ اطْلُبْ عَمَّکَ فَجَاءَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَوَقَفَ عَلَی حَمْزَةَ فَکَرِهَ أَنْ یَرْجِعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 62
و می گوید که در آیه «وَقِیلَ لَهُمْ تَعالَوْاْ قَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ» منظور، آن سیصد منافقی هستند که با عبدالله بن ابی سلول بازگشتند و جابر بن عبدالله به آنها گفت: از شما می خواهم به پیامبر و دین و دیارتان یاری رسانید. گفتند: به خدا سوگند که امروز، جنگ نیست و اگر می دانستیم و مطمئن می شدیم که جنگ هست، حتماً با شما می آمدیم. این جاست که خدا می فرماید: «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ»
چون جنگ آرام گرفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی از سعد بن ربیع خبر دارد؟ مردی گفت: من او را مییابم. رسول خدا به مکانی اشاره کرد و فرمود: در آن مکان به طلب او برو، من او را در آن مکان دیدم و دوازده نیزه در اطرافش افتاده است. گوید: به آن مکان رفتم و متوجه شدم که او در میان کشتگان است. گفتم: ای سعد، اما جوابم را نداد. سپس گفتم: ای سعد و باز جوابم را نداد. سپس گفتم: ای سعد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در باره تو پرسید. او سرش را بلند کرد و جان دوباره گرفت همانگونه که جوجه از جای برمیخیزد. سپس گفت: رسول خدا زنده است؟ گفتم: آری سوگند به خدا او زنده است، و به من خبر داد که دوازده نیزه در اطراف تو دیده است. گفت: سپاس برای خداوند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راست فرمود، و دوازده نیزه به سوی من پرتاب شد و همه نیزهها در بدن من فرو رفت. به قوم انصار من سلام برسان و به آنها بگو: سوگند به خدا شما در نزد خدا هیچ عذری ندارید اگر خاری به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برسد در حالی که چشمی از شما پلک بزند. سپس نفسی کشید و خونی شبیه خون قربانی از بدنش خارج شد در حالی که پیش از آن، خون در قسمت شکم بدن او جمع شده بود و وفات یافت که رحمت خدا بر او باد.
سپس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و آن حضرت را با خبر ساختم. فرمود: خداوند سعد را رحم کناد در زمانی که زنده بود ما را یاری داد و چون بمرد در باره ما سفارش خیر کرد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی از عمویم حمزه خبر دارد؟ حارث بن صمه گفت: من مکان او را میدانم. او آمد تا به بالای سر حمزه رسید و کراهیت داشت که به نزد رسول خدا بازگردد و او را با خبر سازد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ای علی به دنبال عمویت برو. علی علیه السلام آمد و بر بالای سر حمزه ایستاد و خوش نداشت که به نزد رسول خدا بازگردد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد
ص: 62
حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهِ فَلَمَّا رَأَی مَا فُعِلَ بِهِ بَکَی ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْیَظَ عَلَیَّ مِنْ هَذَا الْمَکَانِ لَئِنْ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْ قُرَیْشٍ لَأُمَثِّلَنَّ بِسَبْعِینَ رَجُلًا مِنْهُمْ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ وَ اصْبِرْ (1) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَلْ أَصْبِرُ فَأَلْقَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی حَمْزَةَ بُرْدَةً کَانَتْ عَلَیْهِ فَکَانَتْ إِذَا مَدَّهَا عَلَی رَأْسِهِ بَدَتْ رِجْلَاهُ وَ إِذَا مَدَّهَا عَلَی رِجْلَیْهِ بَدَا رَأْسُهُ فَمَدَّهَا عَلَی رَأْسِهِ وَ أَلْقَی عَلَی رِجْلَیْهِ الْحَشِیشَ وَ قَالَ لَوْ لَا أَنِّی أَحْذَرُ (2) نِسَاءَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَتَرَکْتُهُ لِلْعِقْبَانِ (3) وَ السِّبَاعِ حَتَّی یُحْشَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنْ بُطُونِ السِّبَاعِ وَ الطَّیْرِ.
وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالْقَتْلَی فَجُمِعُوا فَصَلَّی عَلَیْهِمْ وَ دَفَنَهُمْ فِی مَضَاجِعِهِمْ وَ کَبَّرَ عَلَی حَمْزَةَ سَبْعِینَ تَکْبِیرَةً.
قَالَ وَ صَاحَ إِبْلِیسُ بِالْمَدِینَةِ قُتِلَ مُحَمَّدٌ فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ نِسَاءِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ إِلَّا وَ خَرَجَ (4) وَ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَعْدُو عَلَی قَدَمَیْهَا حَتَّی وَافَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَعَدَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ کَانَ (5) إِذَا بَکَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَکَتْ وَ إِذَا انْتَحَبَ انْتَحَبَتْ.
وَ نَادَی أَبُو سُفْیَانَ مَوْعِدُنَا وَ مَوْعِدُکُمُ فِی عَامٍ قَابِلٍ فَنَقْتَتِلُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قُلْ نَعَمْ وَ ارْتَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ وَ
ص: 63
تا بر بالای سر حمزه ایستاد و چون دید چه کاری با او کردهاند، گریست سپس فرمود: سوگند به خدا تا کنون هرگز در موضعی نایستادم که خشم مرا بیشتر از این موضع در آورد. اگر خداوند مرا بر قریش مسلط میگردانید هفتاد تن از آنان را مثله میکردم. پس جبرئیل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِین»(1) {و اگر عقوبت کردید، همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید [متجاوز را] به عقوبت رسانید، و اگر صبر کنید البته آن برای شکیبایان بهتر است.} رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: البته که صبر میکنم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جامهای که بر تن داشت بر حمزه کشید و چون این جامه را بر سرش میکشید پاهایش پیدا میشد و چون بر پایش میکشید سرش پیدا بود. پس جامه را بر سرش کشید و بر پاهایش گیاه خشک انداخت. و فرمود: اگر من از زنان بنی عبد المطلب حذر نمیکردم او را برای عقابها و درندگان رها میکردم تا در روز قیامت از شکم درنگان و پرندگان حشر شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد و آنها را جمع کردند و پیامبر بر آنان نماز گزارد و در قبرهایشان آنان را جای داد و بر حمزه هفتاد تکبیر خواند.
گوید: ابلیس در مدینه فریاد برآورد: محمد کشته شد. تمام زنان مهاجرین و انصار خارج شدند و فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیاده دوید تا به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و در مقابل آن حضرت نشست و چون رسول خدا میگریست او نیز گریه میکرد و و چون گریه آن حضرت سخت میشد او نیز شدیدا میگریست.
ابو سفیان ندا کرد: وعده ما و شما در سال آینده است و با هم میچنگیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: بگو: باشد. رسول خدا به راه افتاد و وارد مدینه شد
ص: 63
اسْتَقْبَلَتْهُ النِّسَاءُ یُوَلْوِلْنَ (1) وَ یَبْکِینَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله احْتَسِبِی فَقَالَتْ مَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَخَاکِ قَالَتْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ هَنِیئاً لَهُ الشَّهَادَةُ ثُمَّ قَالَ لَهَا احْتَسِبِی قَالَتْ (2) مَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَتْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ هَنِیئاً لَهُ الشَّهَادَةُ ثُمَّ قَالَ لَهَا احْتَسِبِی قَالَتْ (3) مَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ زَوْجَکِ مُصْعَبَ بْنَ عُمَیْرٍ قَالَتْ وَا حُزْنَاهْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ لِلزَّوْجِ عِنْدَ الْمَرْأَةِ لَحَدّاً مَا لِأَحَدٍ مِثْلُهُ فَقِیلَ لَهَا لِمَ قُلْتِ ذَلِکِ فِی زَوْجِکِ قَالَتْ ذَکَرْتُ یُتْمَ وُلْدِهِ.قَالَ وَ تَآمَرَتْ قُرَیْشٌ عَلَی أَنْ یَرْجِعُوا وَ یُغِیرُوا عَلَی الْمَدِینَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیُّ رَجُلٍ (4) یَأْتِینَا بِخَبَرِ الْقَوْمِ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَا آتِیکُمْ (5) بِخَبَرِهِمْ قَالَ اذْهَبْ فَإِنْ کَانُوا رَکِبُوا الْخَیْلَ وَ جَنَبُوا الْإِبِلَ فَهُمْ (6) یُرِیدُونَ الْمَدِینَةَ وَ اللَّهِ لَئِنْ أَرَادُوا الْمَدِینَةَ لَأُنَازِلَنَّ اللَّهَ فِیهِمْ وَ إِنْ کَانُوا رَکِبُوا الْإِبِلَ وَ جَنَبُوا الْخَیْلَ فَإِنَّهُمْ یُرِیدُونَ مَکَّةَ فَمَضَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی مَا بِهِ مِنَ الْأَلَمِ وَ الْجِرَاحَاتِ حَتَّی کَانَ قَرِیباً مِنَ الْقَوْمِ فَرَآهُمْ قَدْ رَکِبُوا الْإِبِلَ وَ جَنَبُوا الْخَیْلَ فَرَجَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَرَادُوا مَکَّةَ.
فَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمَدِینَةَ نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَخْرُجَ فِی أَثَرِ الْقَوْمِ وَ لَا یَخْرُجُ مَعَکَ إِلَّا مَنْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُنَادِیاً یُنَادِی یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ مَنْ کَانَتْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَلْیَخْرُجْ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَلْیُقِمْ فَأَقْبَلُوا یُضَمِّدُونَ (7) جِرَاحَاتِهِمْ وَ یُدَاوُونَهَا وَ أَنْزَلَ
ص: 64
و زنان در حالی که شیون و گریه میکردند از آن حضرت استقبال کردند. زینب دختر جحش از آن حضرت استقبال کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: این مصیبت را از جانب خدا بدان. گفت: چه کسی کشته شده، ای رسول خدا؟ فرمود: برادرت. گفت: «انا لله و انّا الیه راجعون» خوشا به شهادت او (شهادت گوارای او باد) سپس پیامبر به او فرمود: این مصیبت را نیز از جانب خدا بدان. گفت: چه کسی کشته شده، ای رسول خدا؟ فرمود: حمزه بن عبد المطلب. گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» شهادت گوارای او باد. سپس به او فرمود: این مصیبت را نیز از خدا بدان. گفت: چه کسی ای رسول خدا؟ گفت: همسرت مصعب بن عمیر. گفت: وای از اندوه و غم. رسول خدا فرمود: همسر برای زن جایگاهی دارد که هیچ کس برایش این چنین جایگاهی ندارد. به او گفتند: چرا در باره شوهرت این را گفتی؟ گفت: فرزندان یتیمش را به یاد آوردم.
گوید: قریش، توطئه کردند که برگردند و به مدینه حمله کنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چه کسی خبر آن قوم را برای ما می آورد؟ هیچ کس جوابش را نداد. علی علیه السلام گفت: من خبر آنها را برایت می آورم. فرمود: برو، اگر دیدی که سوار بر اسب هستند و شتران را دور می کنند، پس آنان قصد مدینه دارند. به خدا قسم اگر قصد مدینه را داشته باشند، با خدا به جنگ آنان خواهم رفت، و اگر سوار بر شتر باشند و اسبها را از خود دور کرده باشند، پس آنها قصد مکه دارند. علی علیه السلام با تمامی دردها و زخم هایی که داشت، رفت تا این که به نزدیک قریش رسید و دید که آنها سوار شتر هستند و اسبان را رها کرده اند. امیر المؤمنین علیه السلام به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشت و به او خبر داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: قصد مکه را دارند.
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای محمّد! خداوند تبارک و تعالی به تو دستور می دهد که به دنبال آن قوم بروی و فقط کسانی که زخمی هستند با تو بیایند. رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد و یک نفر این را اعلام کرد: ای گروه مهاجرین و انصار! هر کس زخمی است، باید بیرون برود و هرکس زخمی ندارد، باید در شهر بماند. آنان، مرهم زدن به زخمهایشان و درمان آنها را شروع کردند و در همان حال،
ص: 64
اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ (1) الْآیَةَ فَهَذِهِ الْآیَةُ فِی سُورَةِ النِّسَاءِ وَ یَجِبُ (2) أَنْ تَکُونَ فِی هَذِهِ السُّورَةِ.
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ (3) الْآیَةَ فَخَرَجُوا عَلَی مَا بِهِمْ مِنَ الْأَلَمِ وَ الْجِرَاحِ فَلَمَّا بَلَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَمْرَاءَ الْأَسَدِ وَ قُرَیْشٌ قَدْ نَزَلَتِ الرَّوْحَاءَ قَالَ عِکْرِمَةُ بْنُ أَبِی جَهْلٍ وَ الْحَارِثُ بْنُ هِشَامٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ نَرْجِعُ فَنُغِیرُ عَلَی الْمَدِینَةِ فَقَدْ قَتَلْنَا سَرَاتَهُمْ وَ کَبْشَهُمْ یَعْنُونَ (4) حَمْزَةَ فَوَافَاهُمْ رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ الْمَدِینَةِ فَسَأَلُوهُ الْخَبَرَ فَقَالَ تَرَکْتُ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ یَطْلُبُونَکُمْ أَحَدَّ الطَّلَبِ (5) فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ هَذَا النَّکَدُ وَ الْبَغْیُ قَدْ ظَفِرْنَا بِالْقَوْمِ وَ بَغَیْنَا (6) وَ اللَّهِ مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَطُّ بَغَوْا فَوَافَاهُمْ نُعَیْمُ بْنُ مَسْعُودٍ الْأَشْجَعِیُّ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَیْنَ تُرِیدُ قَالَ الْمَدِینَةَ لِأَمْتَارَ لِأَهْلِی طَعَاماً قَالَ هَلْ لَکَ أَنْ تَمُرَّ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ وَ تَلْقَی أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ وَ تُعْلِمَهُمْ أَنَّ حُلَفَاءَنَا وَ مَوَالِیَنَا قَدْ وَافَوْنَا مِنَ الْأَحَابِیشِ حَتَّی یَرْجِعُوا عَنَّا وَ لَکَ عِنْدِی عَشَرَةُ قَلَائِصَ أَمْلَؤُهَا تَمْراً وَ زَبِیباً قَالَ نَعَمْ فَوَافَی مِنْ غَدِ ذَلِکَ الْیَوْمِ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ فَقَالَ لِأَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیْنَ تُرِیدُونَ قَالُوا قُرَیْشاً قَالَ ارْجِعُوا فَإِنَّ قُرَیْشاً قَدِ اجْتَمَعَتْ إِلَیْهِمْ حُلَفَاؤُهُمْ وَ مَنْ کَانَ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ وَ مَا أَظُنُّ إِلَّا وَ أَوَائِلُ خَیْلِهِمْ یَطَّلِعُونَ (7) عَلَیْکُمُ السَّاعَةَ فَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ مَا نُبَالِی (8) وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ ارْجِعْ یَا مُحَمَّدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْعَبَ قُرَیْشاً وَ مَرُّوا لَا یَلْوُونَ عَلَی شَیْ ءٍ فَرَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی
ص: 65
خداوند، این آیه را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد: «وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکُونُواْ تَأْلَمُونَ»(1)
{و در تعقیب گروه (دشمنان) سستی نورزید؛ اگر شما درد می کشید} این آیه در سوره نساء است در حالی که باید در این سوره باشد.
خداوند تبارک و تعالی فرمود: «إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ» تا آخر آیه. و با وجود درد و زخمی که داشتند، از شهر خارج شدند. وقتی رسول خدا به منطقه حمراء الأسد رسید، قریش در منطقه روحاء بودند. عکرمه بن ابی جهل و حارث بن هشام و عمرو بن عاص و خالد بن ولید گفتند: برمی گردیم و به مدینه حمله می کنیم. ما که اشراف و بزرگان آنها را کشته ایم. منظورشان از این حرف، حمزه بود. مردی از مدینه به نزد آنها آمد. ماجرا را از او پرسیدند و او گفت: محمد صلی الله علیه و آله و یارانش را در منطقه حمراء الأسد دیدم که به طور جدّی به دنبال شما بودند. ابوسفیان گفت: ظلم و ستم همین است. ما بر آنها پیروز شدیم و ظلم کردیم. به خدا قسم، هیچ قوم ستمکاری، رستگار نمی شوند. نعیم بن مسعود اشجعی به نزد آنها آمد. ابوسفیان از او پرسید: کجا می خواهی بروی؟ گفت: به مدینه می روم تا برای خانواده ام غذا تهیّه کنم. ابوسفیان به او گفت: آیا می توانی به حمراء الاسد بروی و محمّد و یارانش را ملاقات کنی و به آنها بگویی که هم پیمانهای ما و موالی ما که از اقوام مختلف هستند، به نزد ما آمده اند؛ اگر کاری کنی که از ما دست بردارند، به اندازه ده شتر، بار خرما و انگور خشک به تو خواهم داد. گفت: بلی می توانم. فردای آن روز به منطقه حمراء الأسد رفت و به یاران محمد صلی الله علیه و آله گفت: به دنبال چه هستید؟ گفتند: قریش. گفت: برگردید، هم پیمان های قریش و آنهایی که عقب مانده اند با قریش، جمع شده اند و فکر می کنم که بزودی در همین ساعت، پیشگامان گروه آنها بر شما ظاهر شوند. یاران پیامبر صلی الله علیه و آله جواب دادند: خداوند، ما را کفایت می کند و او بهترین حامی است، ما باکی نداریم که پیدا شوند. جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمّد! برگرد. خداوند قریش را ترسانده است. آنها رفتند و به چیزی هم نگاه نمی کنند. آن گاه، رسول خدا صلی الله علیه و آله به
ص: 65
الْمَدِینَةِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ (1) إِلَی قَوْلِهِ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ یَعْنِی نُعَیْمَ بْنَ مَسْعُودٍ فَهَذَا لَفْظُهُ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ الْآیَةَ.
فَلَمَّا دَخَلُوا الْمَدِینَةَ قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا هَذَا الَّذِی أَصَابَنَا وَ قَدْ کُنْتَ تَعِدُنَا النَّصْرَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ (2) الْآیَةَ وَ ذَلِکَ أَنَّ یَوْمَ بَدْرٍ قُتِلَ مِنْ قُرَیْشٍ سَبْعُونَ وَ أُسِرَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ وَ کَانَ الْحُکْمُ فِی الْأُسَارَی الْقَتْلَ فَقَامَتِ الْأَنْصَارُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ هَبْهُمْ لَنَا وَ لَا تَقْتُلْهُمْ حَتَّی نُفَادِیَهُمْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَبَاحَ لَهُمُ الْفِدَاءَ أَنْ یَأْخُذُوا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ یُطْلِقُوهُمْ عَلَی أَنْ یُسْتَشْهَدَ مِنْهُمْ فِی عَامٍ قَابِلٍ بِقَدْرِ مَا یَأْخُذُونَ (3) مِنْهُ الْفِدَاءَ فَأَخْبَرَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِهَذَا الشَّرْطِ فَقَالُوا قَدْ رَضِینَا بِهِ نَأْخُذُ الْعَامَ الْفِدَاءَ مِنْ هَؤُلَاءِ وَ نَتَقَوَّی بِهِ وَ یُقْتَلُ مِنَّا فِی عَامٍ قَابِلٍ بِعَدَدِ مَنْ نَأْخُذُ مِنْهُمُ الْفِدَاءَ وَ نَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَأَخَذُوا مِنْهُمُ الْفِدَاءَ وَ أَطْلَقُوهُمْ فَلَمَّا کَانَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ هُوَ یَوْمُ أُحُدٍ قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَبْعُونَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الَّذِی أَصَابَنَا وَ قَدْ کُنْتَ تَعِدُنَا النَّصْرَ (4) فَأَنْزَلَ اللَّهُ أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ إِلَی قَوْلِهِ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ بِمَا اشْتَرَطْتُمْ یَوْمَ بَدْرٍ. (5).
الشعب بالکسر الطریق فی الجبل و الکمین کأمیر القوم یکمنون فی الحرب و السواد المال الکثیر و انسلّ و تسلّل انطلق فی استخفاء قوله تجهّزونا إما من تجهیز المسافر بمعنی تهیئة أسبابه أو من قولهم أجهز علی الجریح إذا أثبت قتله و أسرعه و تمّم علیه قوله و لنا نصول أی سهام و سیوف و الصئول
ص: 66
مدینه برگشت و خداوند این آیات را بر او فرو فرستاد: «الَّذِینَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ» تا این فرموده: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ» که منظور از ناس، نعیم بن مسعود می باشد. این، لفظ عام است که معنای خاص دارد. «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعواْ لَکُمْ»
وقتی وارد مدینه شدند، یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفتند: این چه بود که بر سرِ ما آمد، در حالی که به ما وعده پیروزی داده بودی؟ آن گاه خداوند این آیه را نازل کرد: «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ» تا آخر آیه. و ماجرا این است که در جنگ بدر، هفتاد نفر از قریش کشته شدند و هفتاد نفر هم اسیر گشتند و حکم اسیران این بود که کشته شوند. اما انصار، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و گفتند: ای رسول خدا! آنها را به ما ببخش و ما به جای آنها فدیه می دهیم.
جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند، جایز دانسته است که از اینها فدیه بگیرید و آنها را آزاد کنید، به شرط این که در سال آینده به تعداد کسانی که از آنها فدیه گرفته شده، شهید بشوند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله این شرط را به مسلمانها ابلاغ کرد. آنها گفتند: راضی هستیم که امسال از آنها فدیه بگیریم و با آن تقویت بشویم، ولی در سال آینده به تعداد کسانی که از آنها فدیه گرفته ایم از ما کشته بشود و وارد بهشت بشویم. این گونه بود که از آنها فدیه گرفتند و آنها را آزاد کردند. وقتی که این روز، یعنی جنگ احد، فرا رسید، هفتاد نفر از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله کشته شدند و مسلمانها گفتند: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! این چه مصیبتی بود که با ما رسید؟ در حالی که شما به ما وعده پیروزی داده بودید؟ که این آیه نازل شد: «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هَ-ذَا قُلْ هُوَ مِنْ عندِ أَنْفُسِکُمْ» این همان است که در روز بدر شرط آن را پذیرفته بودند.(1)
توضیح
«الشِعب» با کسره راه در کوهستان است. «الکمین» بر وزن (امیر): گروهی هستند که در جنگ کمین میکنند. «السواد» مال بسیار است. «انسلّ و تسلّل» در پنهانی حرکت کرد. سخن او «تجهّزونا» یا از «تجهیز المسافر» به معنای مهیا کردن اسباب سفر مسافر است، یا از این سخنشان که گویند: «اجهزنا علی الجریح» هرگاه کار شخص زخمی را در جنگ تمام کند و او را بکشد. «و لنا نصول» یعنی ما تیرها و شمشیرها داریم. «الصؤل»
ص: 66
فعول من قولهم صال علی قرنه إذا سطا و استطال و الصارم السیف القاطع و فلول السیف الکسور التی فی حدّه و الناصر هو الله تعالی.
و قال الجزری القضم الأکل بأطراف الأسنان
وَ مِنْهُ حَدِیثُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ کَانَتْ قُرَیْشٌ إِذَا رَأَتْهُ قَالَتْ احْذَرُوا الْحُطَمَ احْذَرُوا الْقُضَمَ.
أی الذی یقضم الناس فیهلکهم انتهی.
قوله فقتل أمیر المؤمنین علیه السلام التاسع لعل الثامن ترک ذکره من النساخ أو الرواة و الهمهمة الکلام الخفیّ و تردّد الزئیر فی الصدر من الهمّ و نحو أصوات البقر و الفیلة و شبهها و کلّ صوت معه بحح و الهزبر الأسد و القثم کزفر الکثیر العطاء و الجموع للخیر و البهم بضم الباء و فتح الهاء جمع البهمة بالضم و هی الحیلة الشدیدة و الشجاع الذی لا یدری من أین یؤتی و الصخرة و الجیش و الأنسب هنا الأول و الآخر و البطالة بالفتح الشجاعة و الزعیم الکفیل و الصندید بالکسر السید الشجاع و الطاحونة استعیرت هنا لمجتمع القوم و مستقرّهم و فی القاموس الطحون کصبور الکتیبة العظیمة و الحرب و شاهت الوجوه أی قبحت و القطّ القطع و البطّ الشقّ و اللطّ المنع و الستر و إلصاق شی ء کالطین و نحوه و الصفیحة السیف العریض و السلیط الزیت أو دهن السمسم و یقال أتی علیه الدهر أی أهلکه و مازن أبو قبیلة من تمیم و یقال انحاز عنه عدل و انحاز القوم ترکوا مراکزهم و تحاماه الناس توقّوه و اجتنبوه و الهدّ الهدم الشدید و الکسر و الجرف بالضم و بضمتین ما تجرفته السیول و أکلته من الأرض و الهز التحریک و اللوک مضغ الشی ء الصلب و إدارته فی الفم و الداغصة العظم المدور المتحرک فی وسط الرکبة و الخرص بالضم و یکسر حلقة الذهب و الفضة أو حلقة القرط أو حلقة الصغیرة من الحلی.
و قال فی النهایة فی حدیث أحد قال أبو سفیان لما انهزم المسلمون و ظهروا علیهم اعل هبل فقال عمر الله أعلی و أجل فقال لعمر أنعمت فعال عنها
ص: 67
بر وزن فعول از سخنشان است که گوید: (صال علی قرنه) هرگاه با شاخش حمله کند. «الصرام» شمشیر برنده است. «فلول السیف» یعنی شکستگی نوک شمشیر است. و «الناصر» خداوند متعال است.
جزری گوید: «القضم» خوردن با کناره دندان است. و از این کلمه، سخن علی علیه السلام است: «قریش چون او را میدیدند گفتند: از حطم و قضم برحذر باشید.» یعنی کسی که مردم را میخورد و هلاک میکند. پایان سخن.
سخن او: «فقتل امیر المؤمنین التاسع» شاید «الثامن» بوده که نسخهنویسان یا راویان آن را ذکر کردهاند. «الهمهمۀ» سخن پنهانی و مبهم است. و نیز به معنای صدایی است که از غم و غصه از گلو بیرون میآید و صدایی شبیه صدای گاو و فیل و مانند آن است، و به هر صدای گفته میشود که در آن گرفتگی باشد. «الهزبر» به معنای شیر است. «القثم» بر وزن «زفر» کسی است که بسیار میبخشد و خیر جمع میکند. «البهم» با ضمه باء و فتحه هاء جمع «البهمۀ» با ضمه است به معنای نقشه و حیله سخت است، و نیز به معنای دلیری است که نمیداند از کجا بر او حمله میشود. و به معنای صخره و سپاه آمده است و در اینجا معنای اول و معنای آخر مناسبتر است. «البطالۀ» با فتحه باء به معنای دلاوری است. «الزعیم» یعنی کفیل. «الصندید» با کسره صاد سرور دلیر است. «الطاحونه» در اینجا برای گردهمایی و مکان استقرار قوم استعاره آمده است. و در قاموس «الطحون» بر وزن صبور به معنای: لشکر انبوه آمده است. «شاهت الوجوه» یعنی چهرهها زشت باد. «القطّ» یعنی بریدن و «البطّ» یعنی شکافتن و «اللطّ» یعنی منع کردن و پوشاندن، و چسباندن چیزی مانند گِل یا مانند آن است. «الصفیحۀ» شمشیر پهن است. و «السلیط» روغن یا چربی کنجد است. و گفته میشود: «اتی علیه الدهر» یعنی: روزگار او را هلاک کرد. «مازن» قبیلهای از تمیم است. مقصود از «فلان و فلان و فلان» ابوبکر و عمر و عثمان است. گفته میشود: «انحاز عنه» یعنی از او عدول کرد. و «انحاز القوم» یعنی آن قوم موضع خود را رها کردند. «تحاماه الناس» یعنی از او دور شدند. «الهدّ» سخت ویران کردن و شکست است. «الجرف» با ضمه و با دو ضمّه قسمتی از زمین است که سیلها آن را کنده با خورده باشد. «الهزّ» یعنی تکان دادن. «اللوک» جویدن چیز سفت و چرخاندن آن در دهان است. «الداغصۀ» استخوان گرد و متحرک در وسط زانو است. «الخرصّ» با ضمه و کسره خاء: حلقه طلا و نقره، یا حلقه گوشواره یا حلقه کوچکی از زیور است.
در النهایۀ گوید: در حدیث احد چون مسلمانان شکست خوردند و مشرکان بر آنها پیروز شدند ابو سفیان گفت: هبل جاوید و والا است. عمر گفت: خداوند والاتر و بزگوارتر است. او به عمر گفت: «انعمتْ فَعالِ عنها» (با «نعم» جواب داد پس آن را رها کن و با بدی از آن یاد نکن.)
ص: 67
کان الرجل من قریش إذا أراد ابتداء أمر عمد إلی سهمین فکتب علی أحدهما نعم و علی الآخر لا ثم یتقدم إلی الصنم فیجیل سهامه فإن خرج سهم نعم أقدم و إن خرج سهم لا امتنع و کان أبو سفیان لما أراد الخروج إلی أحد استفتی هبل فخرج له سهم الإنعام فذلک قوله أنعمت فعال عنها أی تجاف عنها و لا تذکرها بسوء یعنی آلهتهم. (1) و العرقوب (2) من الدابة فی رجلها بمنزلة الرکبة فی یدها و اکتسر الفحل خطر فضرب فخذیه بذنبه و الکلب بذنبه استثفر و کذا الخیل بأذنابها.
و المزن بالضم السحاب البیض أو ماء السماء کما سیأتی.
و الصحاف جمع الصحفة و هی القصعة و الأعسر هو الذی یعمل بیده الیسری یقال لیس شی ء أشد رمیا من الأعسر و الصر بالکسر طائر أصفر کالعصفور و یقال عهده و عهد به إذا لقیه.
و قال فی النهایة فی قولهم النجاء النجاء أی انجوا بأنفسکم و هو مصدر منصوب بفعل مضمر أی انجوا النجاء و النجاء السرعة.
و قال الفیروزآبادی الربة بالکسر و یضم عشرة آلاف.
قوله قد أجافتنی أی دخلت جوفی و یقال شاکتنی الشوکة أی أصابتنی.
و قال الجزری من مات له ولد فاحتسبه أی احتسب الأجر بصبره علی مصیبته انتهی.
و یقال جنبه أی قاده إلی جنبه فهو جنیب و مجنوب.
و قال الجزری فی الحدیث نازلت ربی فی کذا أی راجعته و سألته مرة بعد مرة و هو مفاعلة من النزول عن الأمر أو من النزال فی الحرب و هو تقابل القرنین انتهی.
و السراة بفتح السین و قد یضم الأشراف و الأحابیش الجماعة من الناس
ص: 68
هرگاه مردی از قریش میخواست کاری را آغاز کند دو تیر برمیداشت و بر یکی از آنها «نعم» و بر دیگری «لا» مینوشت.
سپس به نزد بُت میرفت و تیرهایش را تکان میداد و میچرخاند. اگر تیر «نعم» بیرون میآمد به انجام کار مبادرت میورزید و اگر تیر «لا» بیرون میآمد از انجام کار امتناع میورزید. هنگامی که ابو سفیان خواست به سوی جنگ احد بیرون رود از بُت هُبل فتوی خواست. پس تیر «نعم» برایش بیرون آمد و این مقصود سخن او است که گفت: «انعمتْ فَعالِ عنها» یعنی از آن کناره گیری کن و با بدی از آن یاد نکن. مقصود بتهایشان است.
«العرقوب» عصب پی پاشنه پای ستور است که به منزله (الرکبۀ) در دست است. «اکتسع الفحل» یعنی شتر نر دمش را بالا برد و دُمش را به رانش زد. و «اکتسع الکلب بذنبه» و «اکتسع الخیل بأذنابها».
«المزن» با ضمه میم ابر سفید یا آب آسمان است که در ادامه نیز میآید.
«الصحاف» جمع صفحۀ به معنای کاسه است. «الاعسر» کسی است که با دست چپ کاری انجام دهد. گفته میشود: «لیس شیء اشدّ رمیاً من الاعسر». «الصرّ» با کسره ساد پرنده زرد شبیه گنجشک است. و گفته میشود: «عهده و عهد به» هرگاه با او روبه رو شود.
در نهایۀ گوید: در سخنشان: «النجاء النجاء» یعنی جانتان را نجات دهید و خود را برهانید. و این کلمه مصدر منصوب به فعل در تقدیری است، یعنی: «انجوا النجاء» و «النجاء» به معنای سرعت است.
فیروزآبادی گوید: «الربّۀ» با کسره و ضمه راء ده هزار تن است.
سخن او: «قد اجافتنی» یعنی وارد درونم شد. و گفته میشود: «شاکتنی الشوکۀ» یعنی به من اصابت کرد.
جزری گوید: «من مات له ولد فاحتسبه» یعنی با صبر بر مصیبتش اجر را از جانب خدا به حساب آورد. (بدست آورد).
گفته میشود: «جنبه» یعنی او را به کنارش سوق داد پس او «جنیب و مجنوب» است.
جزری گوید: در حدیث آمده است: «نازلت ربّی فی کذا» یعنی بازگشتم و چندین بار از پروردگارم درخواست کردم. و این کلمه با مفاعله از «النزول عن الامر» یا از «النزال فی الحرب» به معنای رو در رو قرار گرفتن دو طرف در جنگ است. پایان سخن.
«السراۀ» با فتحه سین و گاهی با ضمه» یعنی اشراف زادگان. «الاحابیش» گروهی از مردم هستند
ص: 68
لیسوا من قبیلة واحدة و القلائص جمع القلوص و هی الشابة من الإبل.
و قال الجزری فیه فانطلق الناس لا یلوی أحد علی أحد أی لا یلتفت و لا یعطف علیه و ألوی برأسه و لواه إذا أماله من جانب إلی جانب.
ل، الخصال بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ فِی خَبَرِ الشُّورَی قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ مَنْ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا مُحَمَّدُ تَرَی هَذِهِ الْمُوَاسَاةَ مِنْ عَلِیٍّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا مِنْکُمَا غَیْرِی قَالُوا اللَّهُمَّ لَا قَالَ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَتَلَ مِنْ بَنِی عَبْدِ الدَّارِ تِسْعَةً مُبَارِزَةً (1) کُلُّهُمْ یَأْخُذُ اللِّوَاءَ ثُمَّ جَاءَ صُؤَابٌ الْحَبَشِیُّ مَوْلَاهُمْ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَا أَقْتُلُ بِسَادَتِی إِلَّا مُحَمَّداً قَدْ أَزْبَدَ شِدْقَاهُ وَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ فَاتَّقَیْتُمُوهُ وَ حُدْتُمْ عَنْهُ وَ خَرَجْتُ إِلَیْهِ فَلَمَّا أَقْبَلَ کَأَنَّهُ قُبَّةٌ مَبْنِیَّةٌ فَاخْتَلَفْتُ أَنَا وَ هُوَ ضَرْبَتَیْنِ فَقَطَعْتُهُ بِنِصْفَیْنِ وَ بَقِیَتْ رِجْلَاهُ وَ عَجُزُهُ وَ فَخِذَاهُ قَائِمَةً عَلَی الْأَرْضِ تَنْظُرُ إِلَیْهِ الْمُسْلِمُونَ وَ یَضْحَکُونَ مِنْهُ (2) قَالُوا اللَّهُمَّ لَا (3).
ج، الإحتجاج عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی خَبَرِ الشُّورَی قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ وَقَفَتِ الْمَلَائِکَةُ مَعَهُ یَوْمَ أُحُدٍ حِینَ ذَهَبَ النَّاسُ غَیْرِی قَالُوا لَا قَالَ نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ سَقَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْمِهْرَاسِ غَیْرِی قَالُوا لَا (4).
قال فی النهایة فی الحدیث إنه عطش یوم أحد فجاءه علی بماء من المهراس فعافه و غسل به الدم عن وجهه.
المهراس صخرة منقورة تسع کثیرا من الماء و قد یعمل منه حیاض للماء و قیل المهراس فی هذا الحدیث اسم ماء بأحد.
ل، الخصال فِیمَا عَدَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی رَأْسِ الْیَهُودِ مِنْ مِحَنِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی حَیَاةِ
ص: 69
که از یک قبیله نیستند. «القلائص» جمع القلوص شتر جوان است.
جزری گوید: در روایت آمده است: «فانطلق الناس لا یلوی احد علی احد» یعنی مردم گریختند و کسی به کسی توجهی نمیکرد و رو به سوی هم نمیکردند. و «ألوی برأسه و لوّاه» هرگاه سرش را از جهتی به جهت دیگر متمایل کند.
روایت4.
خصال: با سنادش از عامر بن واثلۀ در خبر شوری روایت کرده که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آیا در میان شما جز من کسی هست که جبرئیل در باره او گفته باشد: «ای محمّد! آیا این همکاری علی را می بینی»؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به راستی که او از من و من از او هستم، جبرئیل گفت: من نیز از شما هستم؟ گفتند: نه به خدا! فرمود: شما را به خدا! آیا در میان شما جز من کسی هست که در میدان نبرد نه تن از مبارزان بنی عبد الدار را که همگی پرچمدار بودند بکشد که من کشتم، آنگاه غلام آنان، صؤاب حبشی به میدان کارزار قدم نهاد و در حالی که می گفت: سوگند به خدا! در عوض سروران خودم جز محمّد را نخواهم کشت. دو لبش کف کرده و چشمانش سرخ شده بود، شما همگی ترسیده و از مبارزه با او کناره گرفتید، در این هنگام من گام به مبارزه با او برداشتم، وقتی رو به من کرد گویی گنبدی ساخته شده و استوار بود، با آغاز نبرد دو ضربه میان من و او ردّ و بدل شد من با ضربه ای از کمر او را دو نیم کردم که نیم تنه پایین او همچنان بر روی دو پایش ایستاد که مسلمانان به او نگریسته و از آن منظره می خندیدند.» گفتند: نه به خدا سوگند! (1)
روایت5.
احتجاج: از امام باقر علیه السلام روایت شده که امیر المؤمنین در خبر شوری فرمود: شما را به خدا سوگند آیا جز من کسی در میان شما هست که در روز احد فرشتگان با او بمانند آن هنگام که همه مردم جز من گریختند؟ گفتند: نه. فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا جز من کسی در میان شما هست که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را از مهراس سیراب ساخته باشد؟ گفتند: نه. (2)
توضیح
در کتاب نهایه ابن اثیر گوید: «در روز احد رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله تشنه شد، و علیّ از آب مهراس برای او آورد، و آن حضرت از آن نوشیده و صورت خون آلود خود را با آن شستشو داد» و مهراس صخره گودی است که آب زیادی را در خود جای می دهد، و چه بسا که از آن حوض آب میسازند و نیز گفته: مهراس در این حدیث نام آبی در احد می باشد.
روایت6.
خصال: در سخنانی که امیر المؤمنین برای یکی از بزرگان یهود در باره رنج و مشقتهای پیامبر در زمان حیات
ص: 69
النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ بَعْدَ فَوْتِهِ أَمَّا الرَّابِعَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ أَقْبَلُوا إِلَیْنَا عَلَی بَکْرَةِ أَبِیهِمْ قَدِ اسْتَحَاشُوا مَنْ یَلِیهِمْ مِنْ قَبَائِلِ الْعَرَبِ وَ قُرَیْشٍ طَالِبِینَ بِثَأْرِ مُشْرِکِی قُرَیْشٍ فِی یَوْمِ بَدْرٍ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَنْبَأَهُ بِذَلِکَ فَذَهَبَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ عَسْکَرَ بِأَصْحَابِهِ فِی سَدِّ أُحُدٍ وَ أَقْبَلَ الْمُشْرِکُونَ إِلَیْنَا فَحَمَلُوا عَلَیْنَا حَمْلَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ کَانَ مِمَّنْ بَقِیَ مَا کَانَ مِنَ الْهَزِیمَةِ وَ بَقِیتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَضَی الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ إِلَی مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْمَدِینَةِ کُلٌّ یَقُولُ قُتِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ ثُمَّ ضَرَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وُجُوهَ الْمُشْرِکِینَ وَ قَدْ جُرِحْتُ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَیِّفاً وَ سَبْعِینَ جَرْحَةً مِنْهَا هَذِهِ وَ هَذِهِ ثُمَّ أَلْقَی رِدَاءَهُ وَ أَمَرَّ یَدَهُ عَلَی جِرَاحَاتِهِ وَ کَانَ مِنِّی فِی ذَلِکَ (1) مَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثَوَابُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ الْخَبَرَ (2).
قال الجزری فی الحدیث جاءت هوازن علی بکرة أبیها هذه کلمة للعرب یریدون بها الکثرة و توفر العدد و أنهم جاءوا جمیعا لم یتخلف منهم أحد و لیس هناک بکرة حقیقة و هی التی یستقی علیها الماء فاستعیرت فی هذا الموضع انتهی و الحوش الجمع.
ع، علل الشرائع الْهَمَذَانِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ مَعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی لَمْ یَبْقَ مَعَهُ إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَبُو دُجَانَةَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا دُجَانَةَ (3) أَ مَا تَرَی قَوْمَکَ قَالَ بَلَی قَالَ الْحَقْ بِقَوْمِکَ قَالَ مَا عَلَی هَذَا بَایَعْتُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ قَالَ أَنْتَ فِی حِلٍّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا تَتَحَدَّثُ قُرَیْشٌ بِأَنِّی خَذَلْتُکَ وَ فَرَرْتُ حَتَّی أَذُوقَ مَا تَذُوقُ فَجَزَاهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله خَیْراً وَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ کُلَّمَا حَمَلَتْ طَائِفَةٌ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اسْتَقْبَلَهُمْ وَ رَدَّهُمْ حَتَّی أَکْثَرَ فِیهِمُ الْقَتْلَ
ص: 70
و پس از مرگ برشمرد، فرمود: اما چهارمی ای برادر یهودی، این بود که اهل مکه همگی به سوی ما آمدند و قبایل عرب و قریش را هم با خود همراه داشتند، آنها می خواستند انتقام خون کشته شدگان جنگ بدر را بگیرند، پس جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و از آن خبر داد، پس پیامبر حرکت کرد و با اصحاب خود در احد اردو زد و مشرکان به سوی ما آمدند و یک دل به ما حمله کردند و کسانی از مسلمانان به شهادت رسیدند و کسانی از شکست باقی ماندند و من همراه با پیامبر ماندم ولی مهاجران و انصار به خانه های خود در مدینه رفتند و همگی می گفتند: که پیامبر و اصحابش کشته شدند، آنگاه خداوند بر صورت های مشرکان زد و من در خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد و چند زخم برداشتم که از جمله آنها این و این است- سپس ردای خود را انداخت و دست به جای زخمهایش کشید- و ان شاء الله ثواب خداوند بر من شامل شد. بخشی از روایت. (1)
توضیح
جزری گوید: در حدیث آمده است: «جاءت هوازن علی بکرۀ ابیها» این عبارتی است که عرب برای بیان کثرت و شمار زیاد به کار میبرند، و اینکه همگی آنان آمدند و کسی جا نماند و «بکرۀ» که به معنای چرخ آبکشی است، در اینجا به معنای حقیقی به کار نرفته و استعاره شده است. پایان سخن. «الحوش» یعنی جمع شدن.
روایت7.
علل الشرایع: ابان بن عثمان از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که فرمود: در روز جنگ احد اصحاب و یاران رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از صحنه کارزار گریختند و با آن حضرت غیر از علی بن ابی طالب علیه السّلام و ابو دجانه سماک بن خرشه احدی باقی نماند، پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند: ای ابا دجانه، آیا قوم خود را نمی بینی؟ عرضه داشت: آری. حضرت فرمودند: به قوم خود ملحق شو. عرض کرد: با خدا و رسولش این طور بیعت نکرده ام. حضرت فرمودند: تو را حلال نموده و اجازه ات دادم بروی. عرض کرد: به خدا سوگند نمی گذارم که قریش بگویند من تو را رها کرده و فرار نمودم بلکه می ایستم تا بچشم آنچه تو می چشی، پیامبر او را دعا نمود و فرمود: خدا به تو جزای خیر دهد. باری علی علیه السّلام در مقابل رسول خدا ایستاده و هر گاه گروهی از دشمن به آن جناب حمله می آورند با ایشان مقابله می کرد و آنها را بر می گرداند و کار به جایی رسید که آن حضرت یک تنه بسیاری از آنها را کشته
ص: 70
وَ الْجِرَاحَاتِ حَتَّی انْکَسَرَ سَیْفُهُ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یُقَاتِلُ بِسِلَاحِهِ وَ قَدِ انْکَسَرَ سَیْفِی فَأَعْطَاهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ فَمَا زَالَ یَدْفَعُ بِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی أُثِّرَ وَ أُنْکِرَ (1) فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ وَ قَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ مِنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَکَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا وَ سَمِعُوا دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
قال الصدوق رحمه الله قول جبرئیل و أنا منکما تمنی منه لأن یکون منهما فلو کان أفضل منه لم یقل ذلک و لم یتمن أن ینحط عن درجته إلی أن یکون ممن دونه و إنما قال و أنا منکما لیصیر ممن هو أفضل منه فیزداد محلا إلی محله و فضلا إلی فضله. (2)
قوله حتی أثر علی بناء المجهول أی أثر فیه الجراحة و أنکر أیضا علی بناء المجهول أی صار بحیث لم یکن یعرفه من یراه من قولهم أنکره إذا لم یعرفه.
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْبَزَّازِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ الْعَطَارُدِیِّ عَنْ أَبِی بِشْرِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَی بَنِی هَاشِمٍ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ شُجَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی وَجْهِهِ وَ کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ فَقَامَ صلی الله علیه و آله رَافِعاً یَدَیْهِ یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی الْیَهُودِ أَنْ قَالُوا الْعُزَیْرُ (3) ابْنُ اللَّهِ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی النَّصَارَی أَنْ قَالُوا الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ وَ إِنَّ اللَّهَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی مَنْ أَرَاقَ دَمِی وَ آذَانِی فِی عِتْرَتِی (4).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَالِکٍ النَّحْوِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ
ص: 71
و گروه زیادی را مجروح ساخت به حدّی که شمشیرش شکست. پس محضر پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله آمد و عرضه داشت: یا رسول اللَّه این مرد (مقصود ابو دجانه است) با سلاح می جنگد ولی شمشیر من شکسته است پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله شمشیر خودشان یعنی ذو الفقار را به علی علیه السّلام دادند و پیوسته آن حضرت با ذو الفقار دشمنان را از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دفع می نمودند تا جایی که جراحتهای زیادی برداشت و به گونهای شد که او را نمیشناختند. در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرضه داشت یا محمّد، این عمل و ایثار از علی علیه السّلام مواساتی (همکاری) است در حقّ تو. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند: علی از من و من از علی هستم. جبرئیل عرض کرد: و من هم از شما دو نفر هستم. و همگی صدایی را از آسمان شنیدند که به این عبارت طنین انداز بود: لا سیف إلّا ذو الفقار و لا فتی إلّا علی.
صدوق رحمة اللَّه علیه می گوید: این گفته جبرئیل یعنی: (و أنا منکما) حاکی است از آرزوی وی که از آن دو بزرگوار (رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السّلام) باشد پس اگر از آن دو برتر می بود نباید این سخن را می گفت و تمنّا و آرزو کند که از مقام و درجه اش تنزّل کند بنا بر این، به خوبی می توان دریافت که ایراد جمله «انا منکما» به این منظور بود که از موقعیّت و درجه پایین به محلّ بالا ارتقاء پیدا کند و فضلی بر فضلش افزوده شود.
توضیح
«حتی اُثِرَ» با صیغه مجهول است یعنی جراحت برداشت. و «اُنکر» نیز با صیغه مجهول است یعنی: به گونهای شد که کسی که او را میدید نمیشناخت. و از این سخنشان است که میگویند: «اَنکره» هرگاه او را نشناسد.
روایت8.
امالی طوسی: از ابو سعید خُدری نقل شده است که گفت: در روز احد چون دندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکست و چهرهاش زخمی شد، برخاست و در حالی دستانش را بلند کرده بود فرمود: خشم خدا بر یهود هنگامی شدت گرفت که گفتند: عُزیر پسر خدا است و خشم خدا بر مسیحیان هنگامی شدت گرفت که گفتند: مسیح پسر خدا است و خشم خدا بر کسی که خون مرا ریخت و مرا از طریق آزار رساندن به عترتم، آزار داد، بسیار شد. (1)
روایت9.
امالی طوسی:
ص: 71
بِشْرِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مَشِیخَتِهِ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ مِنْ أُحُدٍ نَاوَلَ فَاطِمَةَ سَیْفَهُ وَ قَالَ:
أَ فَاطِمُ هَاکِ السَّیْفَ غَیْرَ ذَمِیمٍ*** فَلَسْتُ بِرِعْدِیدٍ وَ لَا بِلَئِیمٍ
لَعَمْرِی لَقَدْ أَعْذَرْتُ فِی نَصْرِ أَحْمَدَ*** وَ مَرْضَاةِ رَبٍّ بِالْعِبَادِ رَحِیمٍ
قَالَ وَ سُمِعَ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قَدْ هَاجَتْ رِیحٌ عَاصِفٌ کَلَامُ هَاتِفٍ یَهْتِفُ وَ هُوَ یَقُولُ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ (1) فَإِذَا نَدَبْتُمْ هَالِکاً فَابْکُوا الْوَفِیَّ أَخَا الْوَفِیِّ (2).
الرعدید بالکسر الجبان و المراد بالوفی حمزة و هو أخو الوفی أبی طالب علیه السلام.
أَقُولُ رُوِیَ فِی الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَیْهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْبَیْتَیْنِ
أُرِیدُ ثَوَابَ اللَّهِ لَا شَیْ ءَ غَیْرُهُ*** وَ رِضْوَانَهُ فِی جَنَّةٍ وَ نَعِیمٍ
وَ کُنْتُ امْرَأً أَسْمُو إِذِ الْحَرْبُ شَمَّرَتْ (3)*** وَ قَامَتْ عَلَی سَاقٍ بِغَیْرِ مَلِیمٍ
أَمَمْتُ ابْنَ عَبْدِ الدَّارِ حَتَّی ضَرَبْتُهُ*** بِذِی رَوْنَقٍ یَفْرِی الْعِظَامَ صَمِیمٍ
فَغَادَرْتُهُ بِالْقَاعِ فَارْفَضَّ جَمْعُهُ*** عَبَادِیدَ مِنْ ذِی قَانِطٍ وَ کَلِیمٍ
وَ سَیْفِی بِکَفِّی کَالشِّهَابِ أَهُزُّهُ*** أَجُزُّ بِهِ مِنْ عَاتِقٍ وَ صَمِیمٍ
فَمَا زِلْتُ حَتَّی فَضَّ رَبِّی جُمُوعَهُمْ*** وَ أَشْفَیْتُ مِنْهُمْ صَدْرَ کُلِّ حَلِیمٍ (4)
وَ قَالَ شَارِحُ الدِّیوَانِ لَمَّا أَنْشَدَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ هَذِهِ الْأَبْیَاتَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله خُذِیهِ یَا فَاطِمَةُ فَقَدْ أَدَّی بَعْلُکِ مَا عَلَیْهِ وَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ صَنَادِیدَ قُرَیْشٍ بِیَدَیْهِ.
قَالَ وَ رَوَی زَیْدُ بْنُ وَهْبٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: انْهَزَمَ النَّاسُ یَوْمَ أُحُدٍ إِلَّا عَلِیٌّ وَحْدَهُ فَقُلْتُ إِنَّ ثُبُوتَ عَلِیٍّ فِی ذَلِکَ الْمَقَامِ لَعَجَبٌ قَالَ إِنْ تَعَجَّبْتَ مِنْهُ
ص: 72
محمد بن اسحاق از مشایخ خود روایت کرده است که: هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام از احد برگشت شمشیرش را به فاطمه علیها السلام داد و این دو بیت شعر را سرود:
ای فاطمه این شمشیر را بگیر که ستوده است و مذموم نیست، من در جنگ ترسان و لرزان نیستم.
به عمر خودم که معذورم در یاری احمد و جلب رضایت پروردگاری که به بندگان خویش مهربان است.
گوید: در روز احد در حالی تندبادی وزیدن گرفته بود صدای شنیده شد که میگفت: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتیً الا علیّ» پس چون بر کشتهای خواستید گریه کنید بر الوفیّ برادر الوفیّ گریه کنید. (1)
توضیح
«الرعدید» با کسره راء به معنای شخص ترسو است. مقصود از «الوفیّ» حمزه که «اخو الوفی» یعنی ابو طالب است.
روایت10.
میگویم: در دیوان منسوب به امام علی علیه السلام پس از این دو بیت، این ابیات روایت شده است:
من از جنگ فقط ثواب خدا و بهشت رضوان و باغ و نعمتهای الهی را خواستارم.
من کسی بودم که به هنگام شعلهور شدن جنگ به پا میخواستم، دامن به کمر میبستم و روی پای خود بدون احساس ناراحنی میایستادم.
در جنگ احد فرزند عبد الدار را نشانه گرفتم و با شمشیر آبداری که استخوانها را میدرد به او حملهور میشدم.
در نتیجه حمله که او را غافلگیر کردم به خاک افتاد و جمعیت او به گروههای ناامید و مجروح پراکنده شدند.
شمشیرم در دستم همانند شعله آتش میجهید و گردن میزد و استخوانها را تکه تکه میکرد.
آن قدر به کار خود ادامه دادم تا خدای من جمعیت آنان را پراکنده ساخت و ناراحتی دلهای صبوران را شفا بخشیدم. (2)
روایت11.
شارح دیوان گوید: هنگامی که علی علیه السلام این ابیات را سرود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فاطمه شمشیر را بگیر که شوهرت دین خود را ادا نمود و خداوند با دست او بزرگان قریش را نابود کرد.
گوید: زید بن وهب از ابن مسعود روایت کرده که گوید: همه مردم در روز احد گریختند جز علیّ. پس گفتم: پا بر جا ماندن علی در آن جایگاه بسیار شگفت بود. گوید: اگر من از او در شگفت باشم
ص: 72
فَقَدْ تَعَجَّبَتِ الْمَلَائِکَةُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ هُوَ یَعْرُجُ إِلَی السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
وَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ لِیَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَوْمَ أُحُدٍ أَ مَا تَسْمَعُ مَدِیحَکَ فِی السَّمَاءِ إِنَّ مَلَکاً اسْمُهُ رِضْوَانُ یُنَادِی لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
قَالَ: وَ یُقَالُ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله نُودِیَ فِی هَذَا الْیَوْمِ:
نَادِ عَلِیّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ*** تَجِدْهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوَائِبِ
کُلُّ غَمٍّ وَ هَمٍّ سَیَنْجَلِی*** بِوَلَایَتِکَ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ (1)
و قال بعضهم الهم عبارة عن الفکر فی مکروه یخاف الإنسان حدوثه و یرجو فواته فیکون مرکبا من الخوف و الرجاء و الغم لا فکر فیه لأنه إنما یکون فیما مضی انتهی کلام الشارح.
یسمو أی یعلو و شمر فی الأمر خف علی ساق أی علی شدة بغیر ملیم أی بغیر فعل یوجب الملامة أممت أی قصدت و رونق السیف ماؤه و حسنه و الفری القطع و صمم السیف إذا مضی فی العظم و قطعه فغادرته أی ترکته و الإفضاض التفرق و العبادید الفرق من الناس الذاهبون فی کل وجه من ذی قانط أی جمع فیهم قانطون و کلیم أی جریح و الصمیم العظم الذی به قوام العضو.
مع، معانی الأخبار أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: ذَهَبْتُ أَنَا وَ بُکَیْرٌ مَعَ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی الْمَشَاهِدِ حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی أُحُدٍ فَأَرَانَا قُبُورَ الشُّهَدَاءِ ثُمَّ دَخَلَ بِنَا الشِّعْبَ فَمَضَیْنَا مَعَهُ سَاعَةً حَتَّی مَضَیْنَا إِلَی مَسْجِدٍ هُنَاکَ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَلَّی فِیهِ فَصَلَّیْنَا فِیهِ ثُمَّ أَرَانَا
ص: 73
فرشتگان نیز در شگفتاند. آیا ندانستی که جبرئیل در آن روز در حالی که به آسمان عروج میکرد گفت: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتیً الا علیّ».
از علی علیه السلام روایت شده که فرمود: پیامبر صلی الله علیه و سلم در روز احد به من فرمود: آیا مدح و ستایش خود را در آسمان میشنوی؟ فرشتهای به نام رضوان ندا سر میدهد که «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتیً الا علیّ».
گوید: گفته میشود: بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این روز ندا آمد که:
علیّ را مظهر شگفتیها ندا کن، او را یاور برای خود در مصیبتهای مییابی.
هر غم و اندوهی به ولایت تو برطرف میشود ای علی ای علی ای علی.
برخی گویند: «الهمّ» فکر و اندیشه ناخوشایندی است که انسان از رخ دادن آن میترسد و به برطرف شدن آن امید دارد. و در این حالت ترکیبی از خوف (ترس) و رجاء (امید) است. و «الغمّ» فکر و اندیشهای در آن نیست زیرا در آنچه سپری شده اتفاق افتاده است. پایان سخن شارح دیوان.
توضیح
«یسمو» یعنی بالا میرود. «شمّر عن الامر» یعنی در آن کار سبکی کرد. «علی ساق» یعنی با شدت و جدّیت. «بغیر ملیم» یعنی بدون انجام کاری که سزاوار ملامت و سرزنش باشد. «أممتُ» یعنی آهنگ آن را کردم. «رونق السیف» یعنی آب شمشیر و نیکویی آن. «الفری» یعنی برندگی. «صمم السیف» هرگاه شمشیر به استخوان برسد و آن را ببرد. «فغادرته» یعنی آن را رها کردم. «الافضاض» پراکنده کردن است. «العبادید» گروههایی از مردم است که به هر سو متفرق میشوند. «من ذی قانط» یعنی در میانشان نامیدان جمع شدند و «کلیم» یعنی مجروح. «الصمیم» استخوانی است که قوام اندام با آن باشد.
روایت12.
معانی الاخبار: زراره گوید: من و بکیر همراه مردی از فرزندان علی برای زیارت قبور شهدای احد رفتیم تا به احد رسیدیم، قبرهای شهدا را به ما نشان داد، سپس ما را وارد درّه کرد و مدّتی با او رفتیم تا ما را به مسجدی که در آنجا بود، برد و گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا نماز خوانده، پس ما در آن مسجد نماز خواندیم،
ص: 73
مَکَاناً فِی رَأْسِ جَبَلٍ فَقَالَ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله صَعِدَ إِلَیْهِ فَکَانَ یَکُونُ فِیهِ مَاءُ الْمَطَرِ قَالَ زُرَارَةُ فَوَقَعَ فِی نَفْسِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یَصْعَدْ إِلَی مَا ثَمَّ- (1) فَقُلْتُ أَمَّا أَنَا فَإِنِّی لَا أَجِی ءُ مَعَکُمْ أَنَا نَائِمٌ هَاهُنَا حَتَّی تَجِیئُوا فَذَهَبَ هُوَ وَ بُکَیْرٌ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَ جَاءُوا إِلَیَّ فَانْصَرَفْنَا جَمِیعاً حَتَّی إِذَا کَانَ الْغَدُ أَتَیْنَا أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ لَنَا أَیْنَ کُنْتُمْ أَمْسِ فَإِنِّی لَمْ أَرَکُمْ فَأَخْبَرْنَاهُ وَ وَصَفْنَا لَهُ الْمَسْجِدَ وَ الْمَوْضِعَ الَّذِی زَعَمَ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله صَعِدَ إِلَیْهِ فَغَسَلَ وَجْهَهُ فِیهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَا أَتَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ الْمَکَانَ قَطُّ فَقُلْتُ لَهُ یُرْوَی (2) لَنَا أَنَّهُ کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ فَقَالَ لَا قَبَضَهُ اللَّهُ سَلِیماً وَ لَکِنَّهُ شُجَّ فِی وَجْهِهِ فَبَعَثَ عَلِیّاً فَأَتَاهُ بِمَاءٍ فِی حَجَفَةٍ فَعَافَهُ (3) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَشْرَبَ مِنْهُ وَ غَسَلَ وَجْهَهُ (4).
مع، معانی الأخبار الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالرَّیِّ فِی رَجَبٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْأَنْبَارِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ (5) عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ قَیْسٍ عَنْ مخذمة (مَخْرَمَةَ) بْنِ بُکَیْرٍ (6) عَنْ أَبِی حَازِمٍ عَنْ خَارِجَةَ بْنِ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی طَلَبِ سَعْدِ بْنِ الرَّبِیعِ وَ قَالَ لِی إِذَا رَأَیْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ کَیْفَ تَجِدُکَ قَالَ فَجَعَلْتُ أَطْلُبُهُ بَیْنَ الْقَتْلَی حَتَّی وَجَدْتُهُ بَیْنَ ضَرْبَةٍ بِسَیْفٍ وَ طَعْنَةٍ بِرُمْحٍ وَ رَمْیَةٍ بِسَهْمٍ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ کَیْفَ تَجِدُکَ فَقَالَ سَلِّمْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قُلْ لِقَوْمِیَ الْأَنْصَارِ لَا عُذْرَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ
ص: 74
بعد روی قلّه کوه مکانی به ما نشان داد، و گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از آنجا بالا رفته تا ببیند آیا آب باران در آن مکان یافت می شود. زراره گوید: در ذهنم این سؤال پیدا شد که پیامبر برای آبی که در آنجاست بالای کوه نمی رود، به آنان گفتم: من همراه شما نمی آیم در اینجا می خوابم تا شما بازگردید، او و بکیر رفتند و باز آمدند و همگی به منزل برگشتیم. فردای آن روز خدمت امام باقر علیه السّلام شرفیاب شدیم، به ما فرمود: دیروز کجا بودید؟ شما را ندیدم ماجرای خود را به آن حضرت گفتیم، و مسجد و جایی را که (آن مرد) گمان می کرد، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بالا رفته و صورتش را در آنجا شسته، همه را تعریف کردیم، امام باقر علیه السّلام فرمود: پیامبر هرگز به آنجا نرفته است. عرضه داشتیم: و برای ما روایت شده که دندان میان ثنایا و انیاب آن بزرگوار شکسته شده فرمود: نه. خداوند سالم جان او را گرفت، امّا زخمی در چهره اش پیدا شد، علی را فرستاد در جحفه آبی برایش آورد، پیامبر آن را گرفت و نخواست تا از آن بیاشامد، و صورتش را شست. (1)
روایت13.
معانی الاخبار: ابو العبّاس محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانیّ از محمّد بن قاسم انباری مسندا از ابی حازم روایت کرده که خارجة بن زید گوید: پدرم گفت: در روز جنگ احد وقتی آتش جنگ فرو نشست، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله مرا فرستاد که سعد بن ربیع را پیدا کنم، و به من فرمود: وقتی او را دیدی از جانب من او را سلام برسان و از او بپرس در چه حالی هستی؟ گوید: در میان کشته شدگان در جستجویش بودم تا او را پیدا کردم، پیکرش غرق در خون به آماج شمشیر و نیزه و تیر دشمن بود. سلام پیامبر را به او ابلاغ نمودم، و گفتم: رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: خود را در چه حال می بینی و چگونه می یابی؟ گفت: سلام مرا به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله برسان و به خویشان من بگو: در نزد خداوند هیچ عذر و بهانه ای ندارید
ص: 74
إِنْ وَصَلَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ فِیکُمْ شُفْرٌ یَطْرِفُ (1) وَ فَاضَتْ نَفْسُهُ.
قال الصدوق رحمه الله سمعت أبا العباس یقول قال أبو بکر محمد بن القاسم الأنباری قوله فیکم شفر یطرف الشفر واحد أشفار العین و هی حروف الأجفان التی تلتقی عند التغمیض و الأجفان أغطیة العینین من فوق و من تحت و الهدب الشعر النابت فی الأشفار و شفر العین مضموم الشین و یقال ما فی الدار شفر بفتح الشین یراد به أحد قال الشاعر:
فو الله ما تنفک منا عداوة*** و لا منهم ما دام من نسلنا شفر
و قوله فاضت نفسه معناه مات قال أبو العباس قال أبو بکر الأنباری حدثنا إسماعیل بن إسحاق القاضی عن نصر (2) بن علی عن الأصمعی عن أبی عمرو بن العلاء قال یقال فاظ الرجل إذا مات و لا یقال فاظت نفسه و لا فاضت نفسه و حدثنا أبو العباس عن ابن الأنباری عن عبد الله بن خلف قال حدثنا صالح بن محمد بن دراج قال سمعت أبا عمرو الشیبانی یقول یقال فاظ المیت و لا یقال فاظت نفسه و لا فاضت نفسه.
حدثنا أبو العباس قال حدثنا أبو بکر قال أخبرنا أبو العباس أحمد بن یحیی عن سلمة بن عاصم عن الفراء قال أهل الحجاز و طی ء یقولون فاضت نفس الرجل و عکل و قیس و تمیم یقولون فاضت نفسه بالضاد و أنشد:
یرید رجال ینادونها*** و أنفسهم دونها فائضة
و حدثنا أبو العباس عن أبی بکر بن الأنباری عن أبیه عن أبی الحسن الطوسی عن أبی عبید عن الکسائی قال یقال فاضت نفسه و فاظ المیت و أفاظ الله نفسه. (3)
ص: 75
اگر از شما کسی مژه برهم زند (یعنی زنده باشد) و به رسول خدا آسیبی برسد، این گفت و جان تسلیم کرد.
صدوق رحمه اللَّه گوید: از ابو العبّاس شنیدم که از قول ابو بکر محمّد بن قاسم أنباری گفت: این گفته او که «و در میان شما مژده ای بر هم خورد» «شفر» مفرد «اشفار» می باشد، و آن قسمت لبه پلک چشم است که در آن مژه می روید، و هنگام فروبستن چشم به هم می رسند، «اجفان» پلک است که روی دو چشم را از بالا و پائین می پوشاند. و «هدب» موی مژه است که در لبه پلکها روئیده، و «شفر العین» شین آن صدای ضمّه دارد، وقتی گفته می شود: «ما فی الدّار شفر» که شین آن صدای فتحه دارد به معنی احد، یک فرد باشد. شاعر گوید:
به خدا قسم دشمنی از سینه ما و ایشان جدا نگردد، تا وقتی از تبار و نسل ما هر دو، یک نفر وجود داشته باشد.
و گفته اش «فاضت نفسه» یعنی مرد، ابو العبّاس گوید: ابن أنباری به سند خود نقل کرده که أصمعی از ابن عمرو بن العلاء به ما خبر داد که: چون مردی بمیرد گفته می شود: «فاظ الرّجل» و گفته نمی شود: «فاظت نفسه»، و یا «فاضت نفسه». ابو العبّاس برایم نقل کرد که ابن انباری به سندی که تا صالح بن محمّد بن درّاج می رسد، بر ایمان از قول صالح چنین گفت: شنیدم ابا عمرو شیبانیّ می گفت: گویند: «فاظ المیّت»، گفته نمی شود: «فاظت نفسه» و نیز نگویند: «فاضت نفسه» (روحش بیرون آمد).
و ابو العبّاس به سندی از فرّاء برایم بازگو نمود که: اهل حجاز، و یک قبیله می گویند: «فاظت نفس الرّجل» و قبائل عکل و قیس و تمیم می گویند: «فاضت نفسه» به ضاد، و در تأیید آن این شعر را خواند:
قصد می کند، مردانی را که او را صدا می زنند و جانهایشان را به پیشگاهش می دهند.
و ابو العبّاس از طریق ابن انباری از کسائی نقل نموده که گفته اند می گویند: «فاضت نفسه» (بر آمد جان او) و «فاض المیّت نفسه» (روح شخص و (مرده بیرون آمد) «و افاض اللَّه نفسه» (و خداوند جان او را گرفت).
ص: 75
و بالإسناد عن أبی الحسن الطوسی و محمد بن الحکم عن الحسن اللحیانی (1) قال یقال فاظ المیت بالظاء و فاض المیت بالضاد.
و حدثنا أبو العباس عن أبی بکر عن أبیه عن عبد الله بن محمد القمی عن یعقوب بن السکیت قال یقال فاظ المیت یفوظ و فاظ یفیظ.
و حدثنا أبو العباس عن أبی بکر عن أبیه عن محمد بن الجهم عن الفراء قال یقال فاظ المیت نفسه بالظاء و نصب النفس.
و حدثنا أبو العباس قال أنشدنا أبو بکر قال أنشدنی أبی قال أنشدنا أبو عکرمة الضبی:
و فاظ ابن حصن غائیا (2) فی بیوتنا*** یمارس قدا فی ذراعیه مصحبا
قال الجوهری غنی بالمکان أی أقام و غنی أی عاش و قال القد الشق طولا و القد أیضا جلد السخلة الماعزة و بالکسر سیر تقد من جلد غیر مدبوغ و قال المصحب من الزق ما الشعر علیه و قد أصحبته إذا ترکت صوفه أو شعره علیه و لم تعطنه.
فس، تفسیر القمی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا مَرَّ بِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ الْوَلِیدِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیْطٍ وَ هُمَا فِی حَائِطٍ یَشْرَبَانِ وَ یُغَنِّیَانِ بِهَذَا الْبَیْتِ فِی حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حِینَ قُتِلَ:
کَمْ مِنْ حَوَارِیَّ تَلُوحُ عِظَامُهُ*** وَرَاءَ الْحَرْبِ عِنْدَ أَنْ یُجَرَّ (4) فَیُقْبَرَا
فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ الْعَنْهُمَا وَ ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْساً وَ دُعَّهُمَا إِلَی النَّارِ دَعّاً (5).
ص: 76
و دوباره ابو العبّاس از طریق ابن انباری از ابو عبید از کسائی، و ابو جعفر محمّد بن حکم، از حسن لحیانی نقل نموده که گفته می شود: «فاظ المیّت» به «ظاء» و «فاض المیّت» به «ضاد».
و باز ابو العبّاس از ابو بکر (ابن انباری) از یعقوب بن سکّیت نقل نموده که گفته می شود: «فاض المیّت یفوظ» از باب «نصر ینصر» و «فاظ یفیظ» از باب «ضرب یضرب».
همچنین ابو العبّاس از طریق ابن انباری از فرّاء نقل نموده که گفته می شود: «فاظ المیّت نفسه» به ظاء الف دار، و منصوب خواندن «نفس».
و ابو العبّاس برایم نقل کرد که ابو بکر از پدرش برایم خواند و گفت که ابو عکرمه ضبّی این شعر را برایم خواند:
ابن حصن در حالی که در خانه های ما پنهان شده و ببریدن تسمه مشغول بود جان داد. (1)
توضیح
جوهری گوید: «غنی بالمکان» یعنی در آن مکان اقامت کرد. و «غنی» یعنی زیست. و گوید: «القدّ» به معنای بریدن در درازا است. و «القدّ» به معنای پوست بزغاله نیز میباشد. و با کسره قاف چرمی است که از پوست دباغی نشده بریده شود. و گوید: «المصحب» قسمتی از مشک آب است که موی بر آن است. و «قد اصحبته» هرگاه پشم یا موی آن را بیندازی و پوست را در محلول دباغی ننهی.
روایت14.
تفسیر قمی: هنگامی که عمرو بن عاص و ولید بن عقبة بن ابی معیط در یک چهار دیواری پس از شهادت حمزة بن عبد المطلب مشغول نوشیدن شراب بودند و با این بیت می زدند و می خواندند:
چه بسا یار و یاوری که در پی جنگ، استخوان هایش به جای او خود نمایی می کند و باید کشیده شده و در خاک مدفون شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کنار آنها گذشت و گفت: بار خدایا، آن دو را لعنت کن و آنها را در فتنه، سرنگون ساز و آنها را به آتش جهنم درافکن. (2)
ص: 76
الحواری الناصر و الرکس رد الشی ء مقلوبا و الدع الدفع.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ أُبَیَّ بْنَ خَلَفٍ قَالَ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِمَکَّةَ إِنِّی أَعْلِفَ الْعَوْرَاءَ (1) یَعْنِی فَرَساً لَهُ أَقْتُلُکَ عَلَیْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَکِنْ أَنَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَقِیَ یَوْمَ أُحُدٍ فَلَمَّا دَنَا تَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْحَرْبَةَ مِنَ الْحَارِثِ بْنِ الصِّمَّةِ فَمَشَی إِلَیْهِ فَطَعَنَ وَ انْصَرَفَ فَرَجَعَ إِلَی قُرَیْشٍ وَ هُوَ یَقُولُ قَتَلَنِی مُحَمَّدٌ قَالُوا وَ مَا بِکَ بَأْسٌ قَالَ إِنَّهُ قَالَ لِی بِمَکَّةَ إِنِّی أَقْتُلُکَ لَوْ بَصَقَ عَلَیَّ لَقَتَلَنِی فَمَاتَ بِشَرَفٍ (2).
یج مِنْ مُعْجِزَاتِهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَمَّا کَانَتْ وَقْعَةُ بَدْرٍ قَتَلَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ قُرَیْشٍ سَبْعِینَ رَجُلًا وَ أَسَرُوا مِنْهُمْ سَبْعِینَ فَحَکَمَ رَسُولُ اللَّهِ بِقَتْلِ الْأُسَارَی وَ حَرْقِ الْغَنَائِمِ فَقَالَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ إِنَّ الْأُسَارَی هُمْ قَوْمُکَ وَ قَدْ قَتَلْنَا مِنْهُمْ سَبْعِینَ فَأَطْلِقْ لَنَا أَنْ نَأْخُذَ الْفِدَاءَ مِنَ الْأُسَارَی وَ الْغَنَائِمَ فَنَقْوَی (3) بِهَا عَلَی جِهَادِنَا فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ إِنْ لَمْ تَقْتُلُوا یُقْتَلْ مِنْکُمْ فِی الْعَامِ الْمُقْبِلِ فِی مِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ عَدَدَ الْأُسَارَی فَأَنْزَلَ اللَّهُ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا (4) فَلَمَّا کَانَ فِی الْعَامِ الْمُقْبِلِ وَ قُتِلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَبْعُونَ بِعَدَدِ (5) الْأُسَارَی قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ وَعَدْتَنَا النَّصْرَ فَمَا هَذَا الَّذِی وَقَعَ بِنَا وَ نَسُوا الشَّرْطَ بِبَدْرٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها یَعْنِی مَا کَانُوا أَصَابُوا مِنْ قُرَیْشٍ بِبَدْرٍ وَ قَبِلُوا الْفِدَاءَ مِنَ الْأَسْرَی قُلْتُمْ أَنَّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ (6) یَعْنِی بِالشَّرْطِ الَّذِی شَرَطُوهُ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنْ یُقْتَلَ مِنْهُمْ بِعَدَدِ الْأُسَارَی إِذَا هُوَ أَطْلَقَ لَهُمُ الْفِدَاءَ مِنْهُمْ وَ الْغَنَائِمَ فَکَانَ الْحَالُ فِی ذَلِکَ عَلَی حُکْمِ الشَّرْطِ وَ لَمَّا انْکَشَفَتِ الْحَرْبُ یَوْمَ أُحُدٍ سَارَ (7) أَوْلِیَاءُ
ص: 77
توضیح
الحواری الناصر و الرکس رد الشی ء مقلوبا و الدع الدفع.
روایت15.
خرائج: روایت شده که ابیّ بن خلف در مکه به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گفت: من این اسبم که نامش عوراء است علف می دهم تا بر روی آن تو را بکشم. حضرت فرمود: بلکه ان شاء اللَّه من این کار را می کنم. روز جنگ احد با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله روبرو شد. وقتی نزدیک شد حضرت حربه ای را از حارث بن صمه گرفت و به سمت او رفت و به او زد و بازگشت. او به سمت مشرکین می رفت و می گفت: «محمد مرا کشت». به او گفتند: به تو ضربه کاری وارد نشده! گفت: او در مکه به من گفت: تو را می کشم و اگر آب دهان بر من می انداخت مرا کشته بود. طولی نکشید که در «شرف» از دنیا رفت. (1)
روایت16.
خرائج: از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بود که چون در جنگ بدر هفتاد نفر از مشرکین کشته و هفتاد نفر نیز اسیر شدند. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دستور داد اسیران را بکشند و غنائم را بسوزانند. عدّه ای از مهاجرین گفتند: یا رسول اللَّه! اسراء خویشان تو هستند و ما هفتاد نفر از آنها را کشتیم، اجازه بده برای آزادی آنان فدیه بگیریم و از غنائم در جنگ علیه کفّار استفاده کنیم. خداوند متعال به پیامبر وحی فرستاد که اگر امسال اسراء را نکشید. سال دیگر به تعداد آنها از شما کشته می شود. و خداوند این آیه را نازل فرمود: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا» در سال بعد، در جنگ احد، هفتاد نفر از مسلمانان به تعداد اسرای بدر کشته شدند. و شرط بدر را از یاد بردند و گفتند: یا رسول اللَّه شما ما را به پیروزی وعده می دادید ولی این مصیبت بر ما وارد شد. خداوند این آیه را نازل فرمود: «أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها» مقصود آنچه که از در بدر از قریش بدست آوردند و قبول کردند که از اسیران فدیه بگیرند. «قُلْتُمْ أَنَّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُم» یعنی شرطی است که بر خود بستند که به اندازه اسیران از آنها کشته شود اگر پیامبر آنان را آزاد گزارد تا از اسیران فدیه بگیرند و غنیمتها را بدست آورند. پس این وضعیت بر اساس آن شرط بود. و هنگامی که جنگ احد تمام شد نزدیکان
ص: 77
الْمَقْتُولِینَ لِیَحْمِلُوا قَتْلَاهُمْ إِلَی الْمَدِینَةِ فَشَدُّوهُمْ عَلَی الْجِمَالِ وَ کَانُوا إِذَا تَوَجَّهُوا بِهِمْ نَحْوَ الْمَدِینَةِ بَرَکَتِ الْجِمَالُ وَ إِذَا تَوَجَّهُوا بِهِمْ نَحْوَ الْمَعْرَکَةِ أَسْرَعَتْ فَشَکَوُا الْحَالَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَ لَمْ تَسْمَعُوا قَوْلَ اللَّهِ قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ (1) فَدُفِنَ کُلُّ رَجُلَیْنِ فِی قَبْرٍ إِلَّا حَمْزَةَ فَإِنَّهُ دُفِنَ وَحْدَهُ وَ کَانَ أَصَابَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی حَرْبِ أُحُدٍ أَرْبَعُونَ جِرَاحَةً فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمَاءَ عَلَی فَمِهِ فَرَشَّهُ عَلَی الْجِرَاحَاتِ فَکَأَنَّهَا لَمْ تَکُنْ مِنْ وَقْتِهَا وَ کَانَ أَصَابَ عَیْنَ قَتَادَةَ (2) سَهْمٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَسَالَتِ الْحَدَقَةُ فَأَمْسَکَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِیَدِهِ فَعَادَتْ کَأَحْسَنِ مَا کَانَتْ وَ مِنْهَا أَنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ انْقَطَعَ سَیْفِی یَوْمَ أُحُدٍ فَرَجَعْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ إِنَّ الْمَرْءَ یُقَاتِلُ بِسَیْفِهِ وَ قَدِ انْقَطَعَ سَیْفِی فَنَظَرَ إِلَی جَرِیدَةِ نَخْلٍ عَتِیقَةٍ یَابِسَةٍ مَطْرُوحَةٍ فَأَخَذَهَا بِیَدِهِ ثُمَّ هَزَّهَا فَصَارَتْ سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ فَنَاوَلَنِیهِ فَمَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا وَ قَدَّهُ بِنِصْفَیْنِ وَ مِنْهَا أَنَّ جَابِراً قَالَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِمَکَّةَ وَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ یُرَبِّی (3) مُهْراً کَانَ إِذَا لَقِیَ مُحَمَّداً وَ الْمُهْرُ مَعَهُ یَقُولُ یَا مُحَمَّدُ عَلَی هَذَا الْمُهْرِ أَقْتُلُکَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَقْتُلُکَ عَلَیْهِ قَالَ بَلْ أَقْتُلُکَ فَوَافَی أُحُداً فَأَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَرْبَةَ رَجُلٍ وَ خَلَعَ سِنَانَهُ وَ رَمَی بِهِ فَضَرَبَهَا عَلَی عُنُقِهِ فَقَالَ النَّارَ النَّارَ وَ سَقَطَ مَیِّتاً وَ مِنْهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله انْتَهَی إِلَی رَجُلٍ قَدْ فَوَّقَ سَهْماً لِیَرْمِیَ بَعْضَ الْمُشْرِکِینَ فَوَضَعَ صلی الله علیه و آله یَدَهُ فَوْقَ السَّهْمِ وَ قَالَ ارْمِهِ (4) فَرَمَی ذَلِکَ الْمُشْرِکَ بِهِ فَهَرَبَ الْمُشْرِکُ
ص: 78
کشته ها آمدند تا شهدای خود را به مدینه ببرند. آنان را بر پشت شترها بستند. وقتی که می خواستند به طرف مدینه بروند، شترها حرکت نمی کردند. اما هنگامی که به طرف میدان جنگ متوجه می شدند، با سرعت می آمدند. قضیّه را به عرض رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله رساندند، حضرت فرمود: کلام خدا را نشنیدید که فرمود: «قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ». پس، هر دو نفر در یک قبر دفن شدند، مگر حمزه که در یک قبر دفن شد. علی علیه السّلام در جنگ احد، چهل زخم برداشت، پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله آب را بر جراحات وی پاشید، خوب شد، مثل اینکه اصلا زخمی نشده بود. تیری بر چشم قتاده اصابت کرد و چشمش از حدقه در آمد! حضرت چشم او را به جای خود گذاشت، خوب شد و از چشم دیگرش تیزبین تر گردید.
از جمله آن: علی علیه السّلام می فرماید: در جنگ احد شمشیرم شکست، رو کردم به رسول خدا و گفتم: مرد با شمشیرش می جنگد و الآن شمشیر من شکسته است. چشم حضرت به بوته خشکیده خرمایی افتاد. آن را برداشت و حرکت داد که به صورت شمشیر ذو الفقار در آمد و به من داد و به هر کس می زدم، دو نیم می شد.
از جمله آن: جابر می گوید: وقتی که پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله در مکّه بود، شخصی از قریش، کرّه اسبی را می پروراند. وقتی پیامبر را می دید می گفت: ای محمّد! این کرّه اسب را پرورش می دهم تا بر آن سوار شوم و تو را بکشم! حضرت در جواب فرمود: «بلکه من تو را می کشم!» وقتی جنگ احد پیش آمد، پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله نیزه شخصی را گرفت و با آن ضربه ای بر گردن آن مرد زد که زخمی شد و آن مرد پیوسته می گفت: آتش، آتش! و لحظاتی بعد، افتاد و مرد.
از جمله آن: در جنگی پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله به فردی برخورد کرد که تیری در آورده بود تا تیراندازی کند، حضرت دست مبارک را بر روی تیر گذاشت و فرمود: پرتاب کن. وقتی که تیر را به سوی یک مشرک پرتاب نمود آن مشرک فرار کرد
ص: 78
مِنَ السَّهْمِ وَ جَعَلَ یَرُوغُ مِنَ السَّهْمِ یَمْنَةً وَ یَسْرَةً وَ السَّهْمُ یَتْبَعُهُ حَیْثُمَا رَاغَ حَتَّی سَقَطَ السَّهْمُ فِی رَأْسِهِ فَسَقَطَ الْمُشْرِکُ مَیِّتاً فَأَنْزَلَ اللَّهُ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی (1) وَ کَانَ أَبُو غُرَّةَ (2) الشَّاعِرُ حَضَرَ مَعَ قُرَیْشٍ یَوْمَ بَدْرٍ وَ یُحَرِّضُ قُرَیْشاً بِشِعْرِهِ عَلَی الْقِتَالِ فَأُسِرَ فِی السَّبْعِینَ الَّذِینَ أُسِرُوا فَلَمَّا وَقَعَ الْفِدَاءُ عَلَی الْقَوْمِ قَالَ أَبُو غُرَّةَ (3) یَا أَبَا الْقَاسِمِ تَعْلَمُ أَنِّی رَجُلٌ فَقِیرٌ فَامْنُنْ عَلَی بَنَاتِی فَقَالَ أُطْلِقُکَ (4) بِغَیْرِ فِدَاءٍ أَلَّا تُکْثِرَ عَلَیْنَا بَعْدَهَا قَالَ لَا وَ اللَّهِ فَعَاهَدَهُ عَلَی أَنْ لَا یَعُودَ فَلَمَّا کَانَ حَرْبُ أُحُدٍ دَعَتْهُ قُرَیْشٌ إِلَی الْخُرُوجِ مَعَهَا لِیُحَرِّضَ النَّاسَ بِشِعْرِهِ عَلَی الْقِتَالِ فَقَالَ إِنِّی عَاهَدْتُ مُحَمَّداً أَنْ لَا أُکْثِرَ عَلَیْهِ بَعْدَ مَا مَنَّ عَلَیَّ قَالُوا لَیْسَ هَذَا مِنْ ذَلِکَ إِنَّ مُحَمَّداً لَا یَسْلَمُ مِنَّا فِی هَذِهِ الدَّفْعَةِ فَغَلَبُوهُ عَلَی رَأْیِهِ (5) فَلَمْ یُؤْسَرْ یَوْمَ أُحُدٍ مِنْ قُرَیْشٍ غَیْرُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ لَمْ تُعَاهدْنِی قَالَ إِنَّهُمْ (6) غَلَبُونِی عَلَی رَأْیِی فَامْنُنْ عَلَی بَنَاتِی قَالَ لَا تَمْشِی بِمَکَّةَ وَ تُحَرِّکُ کَتِفَیْکَ وَ تَقُولُ سَخِرْتُ مِنْ مُحَمَّدٍ مَرَّتَیْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمُؤْمِنُ لَا یُلْسَعُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ یَا عَلِیُّ اضْرِبْ عُنُقَهُ (7).
راغ مال و حاد.
شا، الإرشاد ثم تلت بدرا غزاة أحد و کانت رایة رسول الله صلی الله علیه و آله بید أمیر المؤمنین
ص: 79
و مدام به چپ و راست می دوید و تیر دنبال او می رفت تا اینکه به سر او اصابت کرد و هلاکش ساخت. در این هنگام این آیه نازل شد: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی».
ابو عزّه شاعر، در جنگ همراه قریش آمده بود و آنها را با شعرهای خود به جنگ تحریک می کرد که اسیر شد. وقتی که از اسراء فدیه می گرفتند تا آزاد کنند، ابو عزّه گفت: یا ابا القاسم! می دانی که من مردی فقیر هستم بر دختران من منّت بگذار و مرا بدون فدیه آزاد کن. حضرت فرمود: «تو را بدون فدیه آزاد کردم که دیگر بر ضد ما کاری انجام ندهی». سپس از وی پیمان گرفت که دیگر مردم را به جنگ مسلمانان تحریک نکند. وقتی جنگ «احد» بر پا شد، قریش از او دعوت کردند تا بیاید و مردم را علیه پیامبر به جنگ تحریک کند. او گفت: من با محمّد صلّی اللَّه علیه و آله پیمان بسته ام که بر ضد او کاری انجام ندهم. گفتند: الآن شرایط جنگ مثل جنگ بدر نیست و محمّد از دست ما جان سالم بدر نخواهد برد! بدین صورت نظر ابو عزّه را تغییر دادند و به میدان جنگ کشاندند و بر حسب اتفاق فقط او اسیر شد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: «مگر با من پیمان نبسته بودی که کاری بر ضد ما انجام ندهی؟». ابو عزّه گفت: اول نظر من همین بود ولی نظرم را تغییر دادند. باز هم بر دخترانم منّت بگذار! حضرت فرمود: نه! بروی مکّه و شانه هایت را بجنبانی و بگویی: باز هم محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را مسخره کردم. مؤمن هیچ وقت دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود. سپس به علی علیه السّلام فرمود: «یا علی گردنش را بزن». (1)
توضیح
«راغ» یعنی متمایل و منحرف شد.
روایت17.
ارشاد: پس از کارزار بدر، جنگ احد اتفاق افتاد و در این جنگ نیز پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی
ص: 79
علیه السلام فیها کما کانت بیده یوم بدر فصار اللواء إلیه یومئذ دون صاحب الرایة و اللواء جمیعا و کان الفتح له فی هذه الغزاة کما کان له ببدر سواء و اختص بحسن البلاء فیها و الصبر و ثبوت القدم عند ما زلت من غیره الأقدام و کان له العناء برسول الله صلی الله علیه و آله (1) ما لم یکن لسواه من أهل الإسلام و قتل الله بسیفه رءوس أهل الشرک و الضلال و فرج الله به الکرب عن نبیه صلی الله علیه و آله و خطب بفضله فی ذلک المقام جبرئیل علیه السلام فی ملائکة الأرض و السماء و أبان نبی الهدی صلی الله علیه و آله من اختصاصه به ما کان مستورا عن عامة الناس.
فمن ذلک
ما رواه یحیی بن عمارة قال حدثنی الحسن بن موسی بن ریاح مولی الأنصار قال حدثنی أبو البختری القرشی قال کانت رایة قریش و لواؤها جمیعا بید قصی بن کلاب ثم لم تزل الرایة فی ید ولد عبد المطلب یحملها منهم من حضر الحرب حتی بعث الله رسوله فصارت رایة قریش و غیرها إلی النبی صلی الله علیه و آله فأقرها فی بنی هاشم فأعطاها (2) رسول الله صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب علیه السلام فی غزاة ودان (3) و هی أول غزاة حمل (4) فیها رایة فی الإسلام مع النبی صلی الله علیه و آله ثم لم تزل معه فی المشاهد ببدر و هی البطشة الکبری و فی یوم أحد و کان اللواء یومئذ فی بنی عبد الدار فأعطاها (5) رسول الله صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر فاستشهد و وقع اللواء من یده فتشوقته القبائل فأخذه رسول الله صلی الله علیه و آله فدفعه إلی علی بن أبی طالب علیه السلام فجمع له یومئذ الرایة و اللواء فهما إلی الیوم فی بنی هاشم.
ص: 80
علیه السلام بود و علاوه بر آن لواء هم که پرچم قبائل بود بدست آن حضرت تسلیم گردید بنا بر این علی علیه السلام صاحب پرچم و لواء بوده و در این غزوه نیز فتح و پیروزی نصیب علی علیه السلام شد. و در آن روز از تمام سختیها با آغوش باز استقبال کرد و شکیبائی ورزید و در صورتی که از دیگران لغزشهائی به ظهور رسید. علی علیه السلام ثبات قدم عجیبی از خود نشان داد و آن اندازه که او خواسته های قلبی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برمی آورد هیچ یک از مسلمانان در فداکاری و جانفشانی در راه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اقدامی ننمودند. آن روز خدای متعال سرکرده ها و رؤسای مشرکان و گمراهان را طعمه شمشیر خون آشام علی علیه السلام قرار داد و اندوه پیامبر را بدین وسیله برطرف کرد و جبرئیل علیه السلام برای فضیلت او در میان فرشتگان زمین و آسمان خطبه ای انشاد کرد و روحانیان را به عظمت او توجه داد و نیز پیامبر هم موقعیت او را که مردمان بی خبر بودند اظهار نمود.
از جمله ابو البختری قریشی گوید: از قدیم پرچم و لواء قریش در دست قصی بن کلاب بود و پس از او همواره در دست فرزندان عبد المطلب میبود و آنها در پیش آمدهای جنگی برمیداشتند. چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد رایت و لواء در تحت اختیار آن حضرت قرار گرفت و آن را در میان بنی هاشم برقرار ساخت و در کارزار ودان که نخستین غزوه ای بود که لواء اسلام در آن برافراشته شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدست علی علیه السلام داد و از آن به بعد همواره علی علیه السلام پرچمدار بوده مخصوصا در جنگ بدر که قیامت کبری بوده به این سمت نامزد شد و همچنین در روز احد چنانچه نوشتیم مقام پرچمداری با علی علیه السلام بوده و آن روز لواء اسلام در مردم عبد الدار بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به مصعب بن عمیر سپرد چون نامبرده شهید شد قبائل دیگر متوجه گردیده تا لوا را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کدام یک از آنها بدهد و پیامبر لوا را هم بدست علی علیه السلام سپرد و علی علیه السلام در روز احد هم پرچمدار بود و هم صاحب لوا و از آن روز تا به حال مردم بنی هاشم متصدی این دو مقاماند.
ص: 80
و روی المفضل بن عبد الله عن سماک عن عکرمة عن عبد الله بن العباس أنه قال لعلی بن أبی طالب علیه السلام أربع ما هن لأحد هو أول عربی و عجمی صلی مع رسول الله صلی الله علیه و آله و هو صاحب لوائه فی کل زحف و هو الذی ثبت معه یوم المهراس (1) یعنی یوم أحد و فر الناس و هو الذی أدخله قبره
وَ رَوَی زَیْدُ بْنُ وَهْبٍ الْجُهَنِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحِمَّانِیِّ (2) عَنْ شَرِیکٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ زَیْدِ بْنِ وَهْبٍ قَالَ وَجَدْنَا مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ یَوْماً طِیبَ نَفْسٍ فَقُلْنَا لَهُ لَوْ حَدَّثْتَنَا عَنْ یَوْمِ أُحُدٍ وَ کَیْفَ کَانَ فَقَالَ أَجَلْ ثُمَّ سَاقَ الْحَدِیثَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی ذِکْرِ الْحَرْبِ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اخْرُجُوا إِلَیْهِمْ عَلَی اسْمِ اللَّهِ فَخَرَجْنَا فَصَفَفْنَا لَهُمْ صَفّاً طَوِیلًا وَ أَقَامَ عَلَی الشِّعْبِ خَمْسِینَ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ وَ أَمَّرَ عَلَیْهِمْ رَجُلًا مِنْهُمْ وَ قَالَ لَا تَبْرَحُوا مِنْ مَکَانِکُمْ هَذَا وَ لَوْ قُتِلْنَا (3) عَنْ آخِرِنَا فَإِنَّمَا نُؤْتَی مِنْ مَوْضِعِکُمْ (4) قَالَ فَأَقَامَ أَبُو سُفْیَانَ صَخْرُ بْنُ حَرْبٍ بِإِزَائِهِمْ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ وَ کَانَتِ الْأَلْوِیَةُ مِنْ قُرَیْشٍ فِی بَنِی عَبْدِ الدَّارِ (5) وَ کَانَ لِوَاءُ الْمُشْرِکِینَ مَعَ طَلْحَةَ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ وَ کَانَ یُدْعَی کَبْشَ الْکَتِیبَةِ قَالَ وَ دَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِوَاءَ الْمُهَاجِرِینَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ جَاءَ حَتَّی وَقَفَ تَحْتَ لِوَاءِ الْأَنْصَارِ قَالَ فَجَاءَ أَبُو سُفْیَانَ إِلَی أَصْحَابِ اللِّوَاءِ فَقَالَ یَا أَصْحَابَ الْأَلْوِیَةِ إِنَّکُمْ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنَّمَا یُؤْتَی الْقَوْمُ مِنْ قِبَلِ أَلْوِیَتِهِمْ وَ إِنَّمَا أُوتِیتُمْ (6) یَوْمَ بَدْرٍ مِنْ قِبَلِ أَلْوِیَتِکُمْ فَإِنْ کُنْتُمْ
ص: 81
عبد اللَّه بن عباس گفته علی علیه السلام چهار خصلت دارد که هیچ یک از مسلمانان دارای آنها نمیباشند یکی آنکه نخستین مردی است از عرب و عجم که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد. دوم در تمام کارزارها صاحب لواء او بوده. سوم در روز مهراس یعنی روز احد پا به پای پیامبر ایستادگی کرده در صورتی که دیگران فرار نمودند. چهارم او کسی است که پیامبر اکرم را دفن نمود.
زید بن وهب گوید: روزی با عبد اللَّه بن مسعود ملاقات کرده او را خوشحال و با نشاط دیده گفتیم بسیار مناسب است هر گاه از کارزار احد و چگونگی آن با ما صحبت کنی. وی پذیرفته و مقدمات آن را یکی بعد از دیگری نقل کرد تا سخن از میدان جنگ به میان آمده گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما فرمود اینک به نام خدا آغاز کرده در میدان کارزار درآئید. ما هم طبق دستور صف طویلی در برابر دشمنان تشکیل دادیم. رسول خدا در کنار شعب (دره کوه) پنجاه نفر انصاری را به ریاست عبد اللَّه حزم بازداشت و فرمود: هر گاه اتفاقا دیدید همه ما مقتول شدیم باز هم از این مکان خارج نشوید زیرا اگر رنجی به ما برسد از همین ناحیه خواهد بود. و از آن طرف ابو سفیان صخر بن حرب، خالد بن ولید را در برابر آنها برقرار کرد. آن روز لواء قریش در قبیله عبد الدار و لواء مشرکین به دست طلحة بن ابی طلحه بود که او را کبش الکتیبه (قوچ لشکر) میگفتند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم پرچم مهاجران را به علی علیه السلام داد و او در زیر لواء انصار قرار گرفت. ابو سفیان در برابر پرچمداران خود آمده گفت: ای پرچمداران میدانید که مسلمانان برای شکست شما همواره متوجه اند تا صاحبان لوا را از بین ببرند چنانچه در جنگ بدر همین قضیه اتفاق افتاد اینک اگر میدانید
ص: 81
تَرَوْنَ أَنَّکُمْ قَدْ ضَعُفْتُمْ عَنْهَا فَادْفَعُوهَا إِلَیْنَا نَکْفِکُمُوهَا قَالَ فَغَضِبَ طَلْحَةُ بْنُ أَبِی طَلْحَةَ وَ قَالَ أَ لَنَا تَقُولُ هَذَا وَ اللَّهِ لَأُورِدَنَّکُمْ بِهَا الْیَوْمَ حِیَاضَ الْمَوْتِ قَالَ وَ کَانَ (1) طَلْحَةُ یُسَمَّی کَبْشَ الْکَتِیبَةِ قَالَ فَتَقَدَّمَ وَ تَقَدَّمَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ عَلِیٌّ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا طَلْحَةُ بْنُ أَبِی طَلْحَةَ کَبْشُ الْکَتِیبَةِ (2) فَمَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ثُمَّ تَقَارَبَا فَاخْتَلَفَتْ بَیْنَهُمَا ضَرْبَتَانِ فَضَرَبَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ ضَرْبَةً عَلَی مُقَدَّمِ رَأْسِهِ فَبَدَرَتْ عَیْنُهُ (3) وَ صَاحَ صَیْحَةً لَمْ یُسْمَعْ مِثْلُهَا قَطُّ وَ سَقَطَ اللِّوَاءُ مِنْ یَدِهِ فَأَخَذَهُ أَخٌ لَهُ یُقَالُ لَهُ مُصْعَبٌ فَرَمَاهُ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ بِسَهْمٍ فَقَتَلَهُ ثُمَّ أَخَذَ اللِّوَاءَ أَخٌ لَهُ یُقَالُ لَهُ عُثْمَانُ فَرَمَاهُ عَاصِمٌ أَیْضاً بِسَهْمٍ فَقَتَلَهُ فَأَخَذَهُ عَبْدٌ لَهُمْ یُقَالُ لَهُ صُؤَابٌ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ فَضَرَبَ (4) عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی یَدِهِ فَقَطَعَهَا فَأَخَذَ اللِّوَاءَ بِیَدِهِ الْیُسْرَی فَضَرَبَ عَلِیٌّ عَلَی یَدِهِ الْیُسْرَی فَقَطَعَهَا فَأَخَذَ اللِّوَاءَ عَلَی صَدْرِهِ وَ جَمَعَ یَدَیْهِ وَ هُمَا مَقْطُوعَتَانِ عَلَیْهِ فَضَرَبَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی أُمِّ رَأْسِهِ فَسَقَطَ صَرِیعاً فَانْهَزَمَ (5) الْقَوْمُ وَ أَکَبَّ الْمُسْلِمُونَ عَلَی الْغَنَائِمِ فَلَمَّا رَأَی أَصْحَابُ الشِّعْبِ النَّاسَ یَغْنِمُونَ قَالُوا یَذْهَبُ هَؤُلَاءِ بِالْغَنَائِمِ وَ نَبْقَی نَحْنُ فَقَالُوا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ (6) بْنِ حَزْمٍ الَّذِی کَانَ رَئِیساً عَلَیْهِمْ نُرِیدُ أَنْ نَغْنَمَ کَمَا یَغْنَمُ (7) النَّاسُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَرَنِی أَنْ لَا أَبْرَحَ مِنْ مَوْضِعِی (8) هَذَا فَقَالُوا لَهُ إِنَّهُ أَمَرَکَ بِهَذَا وَ هُوَ لَا یَدْرِی أَنَّ الْأَمْرَ یَبْلُغُ إِلَی مَا تَرَی (9) وَ مَالُوا إِلَی الْغَنَائِمِ وَ تَرَکُوهُ وَ لَمْ یَبْرَحْ هُوَ
ص: 82
از نگهداری لوا درمانده اید لوا را به ما بدهید تا ما خود کار شما را کفایت کرده و پرچمداری نمائیم. طلحه از سخن ناگوار ابو سفیان خشمگین شده گفت: ای ابو سفیان چنین سخنانی برای ما میگوئی سوگند به خدا امروز کاری کنیم که همه آنها را به حوضهای مرگ نزدیک سازیم. طلحه که او را کبش الکتیبه میگفتند پیش قدم جنگ شد. علی علیه السلام به مبارزه او آمد پرسید تو کیستی؟ گفت من طلحة بن ابی طلحه کبش الکتیبه ام شما کیستید؟ فرمود: من علی بن ابی طالب بن عبد المطلبم آنگاه به یکدیگر نزدیک شده دو ضربت میانشان رد و بدل شد علی علیه السلام چنان ضربتی به پیش سر او زد که دو چشمش از حدقه بیرون آمد و صیحه زد که تا آن روز کسی مثل آن را نشنیده بود پرچم از دست او افتاد به لافاصله مصعب برادر او پرچم را به دست گرفت. عاصم بن ثابت او را با تیری از پای درآورد برادر دیگرش عثمان پرچم را به دست گرفت او را نیز عاصم به زخم تیر کشت. پس از او غلامی داشتند به نام صؤاب که از همه بدتر و سخت جانتر بود. پرچم را به دست گرفت علی علیه السلام شمشیری به دست راست او زد او پرچم را به دست چپ گرفت دست چپش را هم جدا کرد. پرچم را با دو دست بریده اش به سینه چسبانید علی علیه السلام در این وقت شمشیری به سر او زد و او را به موالی خودش ملحق ساخت. در این وقت مشرکان پا به فرار گذارده مسلمانان به گردآوری غنائم پرداختند. اصحاب عبد اللَّه که در کنار دره به کمین نشسته بودند و مسلمانان را سرگرم غنائم یافتند به رئیس آنها پیشنهاد کردند ما هم میخواهیم از غنائمی که دیگران استفاده میکنند بهره مند شویم. عبد اللَّه گفت: رسول خدا به من دستور داده از این مکان حرکت نکنم. یاران او پاسخ دادند راست است که چنین امری کرده لیکن او نمیدانسته که سرانجام کار مشرکان به اینجا میرسد. در نتیجه عده زیادی از یاران او برای گردآوردن غنائم از محل خود خارج شده و جز معدودی با او باقی نماندند. عبد اللَّه برای آنکه از فرمان رسول خدا تجاوز نکرده باشد
ص: 82
مِنْ مَوْضِعِهِ فَحَمَلَ عَلَیْهِ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ فَقَتَلَهُ ثُمَّ جَاءَ مِنْ (1) ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُرِیدُهُ فَنَظَرَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی خِفٍّ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لِمَنْ مَعَهُ دُونَکُمْ هَذَا الَّذِی تَطْلُبُونَ فَشَأْنَکُمْ بِهِ فَحَمَلُوا عَلَیْهِ حَمْلَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ ضَرْباً بِالسُّیُوفِ وَ طَعْناً بِالرِّمَاحِ وَ رَمْیاً بِالنَّبْلِ وَ رَضْخاً بِالْحِجَارَةِ وَ جَعَلَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یُقَاتِلُونَ عَنْهُ حَتَّی قُتِلَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلًا وَ ثَبَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ لِلْقَوْمِ یَدْفَعُونَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَکَثُرَ (2) عَلَیْهِمُ الْمُشْرِکُونَ فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَیْنَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قَدْ کَانَ أُغْمِیَ عَلَیْهِ مِمَّا نَالَهُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ مَا فَعَلَ النَّاسُ فَقَالَ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ فَقَالَ لَهُ فَاکْفِنِی هَؤُلَاءِ الَّذِینَ قَدْ قَصَدُوا قَصْدِی فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَکَشَفَهُمْ (3) ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِ وَ قَدْ حَمَلُوا عَلَیْهِ مِنْ نَاحِیَةٍ أُخْرَی فَکَرَّ عَلَیْهِمْ فَکَشَفَهُمْ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ قَائِمَانِ عَلَی رَأْسِهِ بِیَدِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا سَیْفٌ لِیَذُبَّ عَنْهُ وَ ثَابَ (4) إِلَیْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ الْمُنْهَزِمِینَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْهُمْ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ وَ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ وَ صَعِدَ الْبَاقُونَ الْجَبَلَ وَ صَاحَ صَائِحٌ بِالْمَدِینَةِ قُتِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَانْخَلَعَتْ لِذَلِکَ الْقُلُوبُ وَ تَحَیَّرَ الْمُنْهَزِمُونَ فَأَخَذُوا یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ کَانَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ جَعَلَتْ لِوَحْشِیٍّ جُعْلًا عَلَی أَنْ یَقْتُلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَوْ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهَا أَمَّا مُحَمَّدٌ فَلَا حِیلَةَ لِی فِیهِ لِأَنَّ أَصْحَابَهُ یُطِیفُونَ بِهِ وَ أَمَّا عَلِیٌّ فَإِنَّهُ إِذَا قَاتَلَ کَانَ أَحْذَرَ مِنَ الذِّئْبِ وَ أَمَّا حَمْزَةُ فَإِنِّی أَطْمَعُ فِیهِ لِأَنَّهُ إِذَا غَضِبَ لَمْ یُبْصِرْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ کَانَ حَمْزَةُ یَوْمَئِذٍ قَدْ أُعْلِمَ بِرِیشَةِ نَعَامَةٍ فِی صَدْرِهِ فَکَمَنَ لَهُ وَحْشِیٌّ فِی أَصْلِ شَجَرَةٍ فَرَآهُ حَمْزَةُ فَبَدَرَ بِالسَّیْفِ إِلَیْهِ فَضَرَبَهُ ضَرْبَةً أَخْطَأَتْ رَأْسَهُ قَالَ وَحْشِیٌّ وَ هَزَزْتُ (5) حَرْبَتِی حَتَّی إِذَا تَمَکَّنْتُ مِنْهُ رَمَیْتُهُ فَأَصَبْتُهُ
ص: 83
بر جای خود برقرار ماند. خالد بن ولید موقع را مغتنم شمرده به وی حمله آورد و او را کشت. سپس از همان محل که به رسول خدا و لشکریان او نزدیک بود فرود آمده و در پشت رسول خدا قرار گرفت، چون حضرت را در میان عده کمی از اصحاب دیده به یاران خود خطاب کرد: آماده باشید این همان مردی است که در صدد او برآمده اید مگذارید از دست برود. اصحاب او همه یک دفعه با شمشیر و نیزه و تیر و سنگ به جانب آن حضرت حمله کردند. اصحاب رسول خدا به پشتیبانی از آن جناب به جنگ پرداختند و پیوسته میجنگیدند تا هفتاد نفرشان شربت شهادت نوشیدند و فقط با پیامبر علی علیه السلام و ابو دجانه و سهل بن حنیف باقی ماندند که دشمن را از آن حضرت دور میکردند و آن وقت مشرکان از همه طرف به آنها حمله می آوردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که آن هنگام بی اندازه ناراحت شده بود دیده گشوده به علی علیه السلام توجهی کرده فرمود: لشکریان ما چه کردند؟! عرض کرد پیمان شکستند و پشت به جنگ داده فرار کردند. رسول خدا فرمود: اینک با این جمعیتی که آهنگ من دارند مبارزه کن و آنها را دورساز. علی علیه السلام بر آنها تاخته و آنها را دور ساخت. به طرف رسول خدا آمد دید گروهی از طرف دیگر هجوم آورده اند آنها را نیز منهزم نمود و آن وقت ابو دجانه و سهل به بالین پیامبر ایستاده و با شمشیر دشمنان را دور میساختند. در آن هنگام که کار به آخرین درجه سختی رسیده از مسلمانان شکست خورده چهارده نفر که از آنها طلحة بن عبید اللَّه و عاصم بن ثابت بودند به طرف آن حضرت مراجعت کرده و ما بقی به کوهها فرار نمودند. و در مدینه صدایی ندا در داد پیامبر را کشتند. مسلمانان که منهزم شده و حسرت زده بودند به طرف راست و چپ رو میکردند. در احد، هند دختر عتبه با وحشی که از مردم حبشه و غلام جبیر بن مطعم بود قرار بسته بود که رسول خدا یا علی علیه السلام و یا حمزه را بکشد و مبلغ معینی به او دستمزد بدهد. وی گفت محمد را که نمیتوانم بکشم زیرا اصحاب او مانند چنبر انگشتری اطراف خاتم او را احاطه کرده اند و علی علیه السلام که در روز جنگ به هیچ وجه احتیاط را از دست نمیدهد لیکن ممکن است به حمزه دست پیدا کنم زیرا او چون خشمگین شود پیش روی خود را نمی بیند. حمزه آن روز پر شترمرغی به سینه زده و با آن نشانه نمودار بود. وحشی در زیر درختی در کمین حمزه نشسته حمزه چشمش به وی افتاده به طرف وی حمله آورد و شمشیری بر او نواخته لیکن خطا کرد. وحشی گوید همان دم حربه خود را به طرف او انداختم
ص: 83
فِی أُرْبِیَّتِهِ فَأَنْفَذْتُهُ وَ تَرَکْتُهُ حَتَّی إِذَا بَرَدَ صِرْتُ إِلَیْهِ فَأَخَذْتُ حَرْبَتِی وَ شُغِلَ عَنِّی وَ عَنْهُ الْمُسْلِمُونَ بِهَزِیمَتِهِمْ وَ جَاءَتْ هِنْدٌ فَأَمَرَتْ بِشَقِّ بَطْنِ حَمْزَةَ وَ قَطْعِ کَبِدِهِ وَ التَّمْثِیلِ بِهِ فَجَدَعُوا أَنْفَهُ وَ أُذُنَیْهِ وَ مَثَّلُوا بِهِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَشْغُولٌ عَنْهُ لَا یَعْلَمُ بِمَا انْتَهَی (1) إِلَیْهِ الْأَمْرُ.
قَالَ الرَّاوِی لِلْحَدِیثِ وَ هُوَ زَیْدُ بْنُ وَهْبٍ قُلْتُ لِابْنِ مَسْعُودٍ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی لَمْ یَبْقَ مَعَهُ (2) إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ فَقَالَ انْهَزَمَ النَّاسُ إِلَّا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَحْدَهُ وَ ثَابَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَفَرٌ وَ کَانَ أَوَّلُهُمْ عَاصِمَ بْنَ ثَابِتٍ وَ أَبَا دُجَانَةَ (3) وَ سَهْلَ بْنَ حُنَیْفٍ وَ لَحِقَهُمْ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ لَهُ وَ أَیْنَ (4) کَانَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ قَالَ کَانَا مِمَّنْ تَنَحَّی (5) قُلْتُ وَ أَیْنَ کَانَ عُثْمَانُ قَالَ جَاءَ بَعْدَ ثَالِثَةٍ (6) مِنَ الْوَاقِعَةِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ ذَهَبْتَ فِیهَا عَرِیضَةً.
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ وَ أَیْنَ (7) کُنْتَ أَنْتَ قَالَ کُنْتُ مِمَّنْ تَنَحَّی (8) قُلْتُ لَهُ فَمَنْ حَدَّثَکَ بِهَذَا قَالَ عَاصِمٌ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ ثُبُوتَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی ذَلِکَ الْمَقَامِ لَعَجَبٌ فَقَالَ إِنْ تَعَجَّبْتَ مِنْ ذَلِکَ فَقَدْ تَعَجَّبَتْ مِنْهُ الْمَلَائِکَةُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ هُوَ یَعْرُجُ إِلَی السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
ص: 84
به تهیگاه وی رسید و از پا درآمد او را به حال خود گذاردم تا بدنش سرد شد و حربه ام را از تهیگاهش بیرون آوردم و بر اثر هزیمتی که میان مسلمانان رخ داد کسی متوجه او نشد. هند آمد و دستور داد شکم او را پاره کرده و جگر او را بیرون آورد و او را مثله نموده و گوش و دماغ او را بریدند و در تمام این مدت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او بی خبر بود و نمیدانست سرانجام او به کجا کشیده میشود.
راوی که زید بن وهب است میگوید: از ابن مسعود پرسیدم: در روز احد که مردم فرار کردند با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جز از علی علیه السلام و ابو دجانه و سهل بن حنیف دیگری باقی نماند؟ جواب داد بلکه به جز از علی دیگری باقی نماند و پایان کار معدودی که اولین آنها عاصم بن ثابت و ابو دجانه و سهل بودند بازگشتند و طلحة بن عبید اللَّه هم به ایشان ملحق گردید. پرسیدم: ابو بکر و عمر کجا بودند؟! گفت: آنها از جمله کسانی بودند که برای نگهداری جان خود می کوشیدند و فرار را بر قرار انتخاب کرده بودند. گفتم عثمان کجا بود؟ گفت او پس از سه روز پیدا شد. رسول خدا به او فرمود: اکنون که کار از کار گذشت آمدهای.
از او پرسیدم خودت در آن روز کجا بودی؟ گفت: من نیز در اندیشه نجات خودم بودم. گفتم: پس از کجا و چه کسی این قضایا را نقل میکنی؟ گفت: عاصم و سهل به من خبر دادند. گفتم: پایداری علی علیه السلام در آن روز از جمله کارهای شگفت آور است. گفت: نه تنها تو از کار وی تعجب میکنی بلکه فرشتگان آسمان به شگفت آمدند مگر نشنیده ای در روز احد وقتی که کار مسلمانان به اینجا رسید جبرئیل همچنان که به طرف آسمان بالا میرفت میگفت: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی».
ص: 84
قُلْتُ لَهُ (1) فَمِنْ أَیْنَ عُلِمَ ذَلِکَ مِنْ جَبْرَئِیلَ فَقَالَ سَمِعَ النَّاسُ صَائِحاً یَصِیحُ فِی السَّمَاءِ بِذَلِکَ فَسَأَلُوا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله عَنْهُ فَقَالَ ذَلِکَ (2) جَبْرَئِیلُ.
وَ فِی حَدِیثِ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ قَالَ: لَمَّا تَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی یَوْمِ أُحُدٍ جَاءَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ مُتَقَلِّداً سَیْفَهُ (3) حَتَّی قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأْسَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ مَا بَالُکَ لَمْ تَفِرَّ مَعَ النَّاسِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَرْجِعُ کَافِراً بَعْدَ إِسْلَامِی فَأَشَارَ لَهُ إِلَی قَوْمٍ (4) انْحَدَرُوا مِنَ الْجَبَلِ فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ فَهَزَمَهُمْ ثُمَّ أَشَارَ إِلَی قَوْمٍ آخَرِینَ فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ فَهَزَمَهُمْ ثُمَّ أَشَارَ إِلَی قَوْمٍ آخَرِینَ فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ فَهَزَمَهُمْ فَجَاءَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ (5) فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ عَجِبَتِ الْمَلَائِکَةُ وَ عَجِبْنَا مَعَهَا مِنْ حُسْنِ مُوَاسَاةِ عَلِیٍّ لَکَ بِنَفْسِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَا یَمْنَعُهُ مِنْ هَذَا وَ هُوَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا.
وَ رَوَی الْحَکَمُ بْنُ ظُهَیْرٍ عَنِ السُّدِّیِّ عَنْ أَبِی مَالِکٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ طَلْحَةَ بْنَ أَبِی طَلْحَةَ خَرَجَ یَوْمَئِذٍ فَوَقَفَ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَنَادَی یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ إِنَّکُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی یُعَجِّلُنَا بِسُیُوفِکُمْ إِلَی النَّارِ وَ یُعَجِّلُکُمْ (6) بِسُیُوفِنَا إِلَی الْجَنَّةِ فَأَیُّکُمْ یَبْرُزُ إِلَیَّ فَبَرَزَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَیْهِ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکَ هَذَا الْیَوْمَ حَتَّی أُعَجِّلَکَ بِسَیْفِی إِلَی النَّارِ فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَیْنِ فَضَرَبَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ (7) عَلَی رِجْلَیْهِ فَقَطَعَهُمَا فَسَقَطَ (8) فَانْکَشَفَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَنْشُدُکَ اللَّهَ یَا ابْنَ عَمِّ وَ الرَّحِمَ فَانْصَرَفَ عَنْهُ إِلَی مَوْقِفِهِ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ أَ لَا أَجْهَزْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ
ص: 85
پرسیدم: از کجا دانستند که این عبارت را جبرئیل بیان کرده؟ گفت: صدائی به این عبارت در آسمان بلند شد که همه مردم شنیدند، از پیامبر پرسیدند این صدا از کیست؟ فرمود: از جبرئیل.
در حدیث عمران بن حصین آمده است: در روز احد که مردم از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پراکنده شدند، علی علیه السلام در حالی که آماده به خدمت بود و شمشیر حمایل داشت در برابر پیامبر تعظیم کرد. رسول خدا سر او را بلند کرد و فرمود: چگونه تو با مردم فرار نکردی؟ عرض کرد: مناسب نیست پس از آنکه به شرف اسلام مشرف شدم دوباره به حالت کفر درآیم. در آن وقت عده از مشرکان از کوه به طرف پیامبر حمله آوردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به دفع آنها امر کرد. علی علیه السلام آنها را منهزم ساخت سپس به عده دیگر اشاره کرد آنها را نیز شکست داد باز به گروه دیگری اشاره کرد آنها را فراری داد. جبرئیل همان هنگام نازل شده عرض کرد: ما و همه فرشتگان از مواسات و همکاری بی سابقه ای که علی در راه شما نشان داده و خود را فدای شما کرده به شگفت آمدیم. رسول خدا فرمود: چگونه ممکن است او در راه من فداکاری و جانبازی ننماید با آنکه او از من و من از اویم؟ جبرئیل گفت: من نیز از هر دوی شما هستم.
ابن عباس گوید: در روز احد طلحة بن ابی طلحه در برابر صف مشرکان و مسلمانان ایستاده گفت: ای یاران محمد شما خیال میکنید که خدای متعال بر اثر زخم شمشیر شما ما را به دوزخ میبرد و شما را به زخم تیغ ما به بهشت؟ امروز چه کسی میتواند به مبارزه من بیاید؟ علی علیه السلام به مبارزه او رفت و فرمود: سوگند به خدا امروز دست از تو برنمیدارم تا با ضرب شمشیرم تو را به دوزخ فرستم. دو ضربت میانشان رد و بدل شد و بالاخره علی علیه السلام با ضربتی هر دو پای او را جدا کرد. طلحه که در مقابل او افتاد او را سوگند داد: ای پسر عم قرابت را مراعات کن. علی علیه السلام از وی درگذشت. مسلمانان گفتند: چگونه کار او را تمام نکردی؟ فرمود:
ص: 85
نَاشَدَنِی اللَّهَ وَ الرَّحِمَ وَ اللَّهِ (1) لَا عَاشَ بَعْدَهَا أَبَداً فَمَاتَ طَلْحَةُ فِی مَکَانِهِ وَ بُشِّرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ فَسَرَّ بِهِ وَ قَالَ هَذَا کَبْشُ الْکَتِیبَةِ.
وَ قَدْ رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ عَنْ عُمَارَةَ عَنْ عِکْرِمَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ لَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ یَوْمَ أُحُدٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَحِقَنِی مِنَ الْجَزَعِ عَلَیْهِ مَا لَمْ یَلْحَقْنِی قَطُّ وَ لَمْ أَمْلِکْ نَفْسِی وَ کُنْتُ أَمَامَهُ أَضْرِبُ بِسَیْفِی بَیْنَ یَدَیْهِ فَرَجَعْتُ أَطْلُبُهُ فَلَمْ أَرَهُ فَقُلْتُ مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِیَفِرَّ وَ مَا رَأَیْتُهُ فِی الْقَتْلَی وَ أَظُنُّهُ رُفِعَ مِنْ بَیْنِنَا إِلَی السَّمَاءِ فَکَسَرْتُ جَفْنَ سَیْفِی وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَأُقَاتِلَنَّ بِهِ عَنْهُ حَتَّی أُقْتَلَ وَ حَمَلْتُ عَلَی الْقَوْمِ فَأَفْرَجُوا عَنِّی وَ إِذَا (2) أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ وَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَقُمْتُ عَلَی رَأْسِهِ فَنَظَرَ إِلَیَّ فَقَالَ (3) مَا صَنَعَ النَّاسُ یَا عَلِیُّ فَقُلْتُ کَفَرُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ مِنَ الْعَدُوِّ وَ أَسْلَمُوکَ فَنَظَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی کَتِیبَةٍ قَدْ أَقْبَلَتْ إِلَیْهِ (4) فَقَالَ لِی رُدَّ عَنِّی یَا عَلِیُّ هَذِهِ الْکَتِیبَةَ فَحَمَلْتُ عَلَیْهَا أَضْرِبُهَا بِسَیْفِی یَمِیناً وَ شِمَالًا حَتَّی وَلَّوُا الْأَدْبَارَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَ مَا تَسْمَعُ یَا عَلِیُّ مَدِیحَکَ (5) فِی السَّمَاءِ إِنَّ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ رِضْوَانُ یُنَادِی لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
فَبَکَیْتُ سُرُوراً وَ حَمِدْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَلَی نِعْمَتِهِ.
وَ قَدْ رَوَی الْحَسَنُ بْنُ عَرَفَةَ عَنْ عُمَارَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: نَادَی مَلَکٌ مِنَ السَّمَاءِ یَوْمَ أُحُدٍ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
و روی مثل ذلک إبراهیم بن محمد بن میمون عن عمرو بن ثابت عن محمد بن عبید الله بن أبی رافع عن أبیه عن جده قال ما زلنا نسمع أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله یقولون نادی فی یوم أحد مناد من السماء لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی.
ص: 86
مرا به یاد قرابت خویش آورد. سوگند به خدا فاصله نشد همان جا درگذشت و پیامبر خوشحال شده فرمود: این کبش الکتیبه و قوچ لشکر مشرکان بود.
عکرمه گوید: از علی علیه السلام شنیدم در روز احد که مسلمانان از اطراف پیامبر صلی الله علیه و سلم پراکنده شدند چنان محزون شدم که تا آن روز آن قدر حزن و اندوه به من دست نداده بود و من آن روز همچنان که از خود بی خبر بودم پیشاپیش آن حضرت ایستاده و دشمنان را از حضرت دور میکردم. اتفاقا به جانب آن حضرت توجه کرده حضرتش را ندیده با خود گفتم رسول خدا که فرار نکرده او را هم که در میان کشتگان ندیدم خیال میکنم به طرف آسمان بالا رفته است. غلاف شمشیر را شکستم و گفتم همواره با کافران میجنگم و از آن حضرت دفاع میکنم تا کشته شوم. همان دم بر مشرکان حمله برده و آنها را شکست دادم. ناگهان نظرم به رسول خدا افتاد که غش کرده و به روی زمین افتاده است. بالین آن حضرت نشستم مرا دید و فرمود: چه امری ایجاب کرد مسلمانان از گرد ما پراکنده شدند؟ عرض کردم به خدا کافر شدند و از دشمنان ترسیدند و تو را تسلیم دست آنان نمودند، در آن وقت رسول خدا لشکر مشرکان را دید که به طرف او توجه نموده اند فرمود: ای علی این مردم را از من دور کن من از جای برخاسته و تیغ در میانشان انداخته و از راست و چپ بر آنها حمله میکردم تا آنها را شکست دادم. رسول خدا به من فرمود: ای علی نمیشنوی که در آسمان از جانبازی تو ستایش میکنند فرشته ای است به نام رضوان میگوید: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی.
من از شدت خوشحالی گریستم و خدای متعال را بر این نعمتی که به من ارزانی کرده سپاسگزاری نمودم.
امام باقر علیه السلام از پردانش نقل میکند: در روز احد فرشته در آسمان ندا میکرد: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی.
ابو رافع از جدش روایت کرده است: همواره از یاران رسول خدا میشنیدیم که میگفتند: روز جنگ احد منادی در آسمان ندا میداد: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی.
ص: 86
و روی سلام بن مسکین عن قتادة عن سعید بن المسیب قال لو رأیت مقام علی یوم أحد لوجدته قائما علی میمنة رسول الله صلی الله علیه و آله یذب عنه بالسیف و قد ولی غیره الأدبار.
وَ رَوَی الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَمِیلُ بْنُ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ (1) عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: کَانَ أَصْحَابُ اللِّوَاءِ یَوْمَ أُحُدٍ تِسْعَةً قَتَلَهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ آخِرِهِمْ وَ انْهَزَمَ الْقَوْمُ وَ طَارَتْ مَخْزُومٌ فَضَحَهَا عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَوْمَئِذٍ.
قَالَ: وَ بَارَزَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ الْحَکَمَ (2) بْنَ الْأَخْنَسِ فَضَرَبَهُ فَقَطَعَ رِجْلَهُ مِنْ نِصْفِ الْفَخِذِ فَهَلَکَ مِنْهَا وَ لَمَّا جَالَ الْمُسْلِمُونَ تِلْکَ الْجَوْلَةَ أَقْبَلَ أُمَیَّةُ (3) بْنُ أَبِی حُذَیْفَةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ وَ هُوَ دَارِعٌ وَ هُوَ یَقُولُ یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْرٍ فَعَرَضَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَقَتَلَهُ أُمَیَّةُ وَ صَمَدَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ عَلَی هَامَتِهِ فَنَشِبَ فِی بَیْضَةِ مِغْفَرِهِ فَضَرَبَهُ أُمَیَّةُ بِسَیْفِهِ فَاتَّقَاهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِدَرَقَتِهِ فَنَشِبَ فِیهَا وَ نَزَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ (4) سَیْفَهُ مِنْ مِغْفَرِهِ وَ خَلَّصَ أُمَیَّةُ سَیْفَهُ مِنْ دَرَقَتِهِ أَیْضاً ثُمَّ تَنَاوَشَا فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَنَظَرْتُ إِلَی فَتْقٍ تَحْتَ إِبْطِهِ فَضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ فِیهِ فَقَتَلْتُهُ وَ انْصَرَفْتُ عَنْهُ.
وَ لَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی یَوْمِ أُحُدٍ وَ ثَبَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا لَکَ لَا تَذْهَبُ مَعَ الْقَوْمِ قَالَ (5) أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَذْهَبُ وَ أَدَعُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا بَرِحْتُ حَتَّی أُقْتَلَ أَوْ یُنْجِزَ اللَّهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النُّصْرَةِ فَقَالَ
ص: 87
سعید بن مسیب به قتاده میگفت: اگر در روز احد بودی، علی را میدیدی که در طرف راست رسول خدا ایستاده و با شمشیر خود دشمنان را از رسول خدا دفع میکرد با آنکه دیگران پا به فرار گذارده بودند.
امام باقر علیه السلام از پدرش روایت کرده: پرچمداران مشرکان در روز احد نه نفر بوده و همه آنها از طائفه بنی مخزوم بودند که به دست علی علیه السلام کشته شدند. بنی مخزوم آن روز بیچاره و رسوا گردیدند.
و فرمود: علی علیه السلام به مبارزه حکم بن اخنس رفت. شمشیری به پای او زد نیمی از ران او را جدا کرد و به همین ضربت کشته شد. وقتی که مسلمانان چنین جولانی کرده و ضرب شصتی نشان دادند امیة بن ابی حذیفه که مرد زره پوش و کامل السلاح بود به میدان آمد و میگفت: امروز باید خونخواهی روز بدر را بنمایم. مردی از مسلمانان به مبارزه او رفت. امیه او را کشت. امیر المؤمنین به طرف او رفت کرد شمشیری به سر او فرود آورد چنانچه کلاه خود او را به یکدیگر فروبرد. او نیز شمشیری حواله علی علیه السلام کرد. سپر را پیش آورده شمشیر به سپر کارگر شد. علی علیه السلام شمشیر را از کلاه خود او برداشت او نیز تیغش را از سپر آن حضرت خلاص کرد، اندکی از هم جدا شدند علی علیه السلام گوید: در آن هنگام چشمم به زیر بغل او افتاد و شمشیر بدان جا فرود آورده و او را کشتم و بازگشتم.
در روز احد که همه مسلمانان فرار کردند و علی علیه السلام به تنهائی باقی ماند و از دین خدا و رسول او حمایت میکرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: چرا تو با دیگران فرار نکردی. علی علیه السلام عرض کرد: چگونه ممکن است من هم فرار کنم و شما را تنها بگذارم؟ سوگند به خدا از جای برنخیزم و دست از کارزار برندارم تا خدای متعال وعده نصرتی که به تو داده وفا فرماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ص: 87
لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَبْشِرْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ لَنْ یَنَالُوا مِنَّا (1) مِثْلَهَا أَبَداً ثُمَّ نَظَرَ إِلَی کَتِیبَةٍ قَدْ أَقْبَلَتْ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ احْمِلْ (2) عَلَی هَذِهِ یَا عَلِیُّ فَحَمَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَیْهَا فَقَتَلَ مِنْهَا هِشَامَ بْنَ أُمَیَّةَ (3) الْمَخْزُومِیَّ وَ انْهَزَمَ الْقَوْمُ ثُمَّ أَقْبَلَتْ کَتِیبَةٌ أُخْرَی فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله احْمِلْ عَلَی هَذِهِ فَحَمَلَ عَلَیْهَا فَقَتَلَ مِنْهَا عَمْرَو بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْجُمَحِیَّ (4) وَ انْهَزَمَتْ أَیْضاً ثُمَّ أَقْبَلَتْ کَتِیبَةٌ أُخْرَی فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله احْمِلْ عَلَی هَذِهِ فَحَمَلَ عَلَیْهَا فَقَتَلَ مِنْهَا بِشْرَ بْنَ مَالِکٍ الْعَامِرِیَّ وَ انْهَزَمَتِ الْکَتِیبَةُ وَ لَمْ یَعُدْ (5) بَعْدَهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ تَرَاجَعَ الْمُنْهَزِمُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ انْصَرَفَ الْمُشْرِکُونَ إِلَی مَکَّةَ وَ انْصَرَفَ الْمُسْلِمُونَ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ مَعَهَا إِنَاءٌ فِیهِ مَاءٌ فَغَسَلَ بِهِ وَجْهَهُ وَ لَحِقَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قَدْ خَضَبَ الدَّمُ یَدَهُ إِلَی کَتِفِهِ وَ مَعَهُ ذُو الْفَقَارِ فَنَاوَلَهُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ قَالَ لَهَا خُذِی هَذَا السَّیْفَ فَقَدْ صَدَقَنِی الْیَوْمَ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ:
أَ فَاطِمُ هَاکِ السَّیْفَ غَیْرَ ذَمِیمٍ***فَلَسْتُ بِرِعْدِیدٍ وَ لَا بِمَلِیمٍ
لَعَمْرِی لَقَدْ أَعْذَرْتُ فِی نَصْرِ أَحْمَدَ***وَ طَاعَةِ رَبٍّ بِالْعِبَادِ عَلِیمٍ
أَمِیطِی دِمَاءَ الْقَوْمِ عَنْهُ فَإِنَّهُ***سَقَی آلَ عَبْدِ الدَّارِ کَأْسَ حَمِیمٍ
وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خُذِیهِ یَا فَاطِمَةُ فَقَدْ أَدَّی بَعْلُکِ مَا عَلَیْهِ وَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ بِسَیْفِهِ صَنَادِیدَ قُرَیْشٍ.
و قد ذکر أهل السیر قتلی أحد من المشرکین و کان (6) جمهورهم قتلی
ص: 88
ای علی مژده باد تو را که خدای منان به وعده خود وفا میفرماید و بعد از این مشرکان هیچ گاه بر ما پیروز نمیشوند. همانوقت عده به جانب وی حمله کردند فرمود: ای علی این عده را دور کن. علی علیه السلام بر آنها تاخته و هشام بن امیه مخزومی را کشت. لشکر متفرق شدند لشکر دیگری نیز هجوم کردند. پیامبر فرمود: بر آنها بتاز و علی علیه السلام بر آنها حمله کرده و عمرو بن عبد اللَّه جمحی را کشت. لشکر فرار کردند لشکر سومی به طرف رسول خدا روی آورده و حضرت فرمود: بر آنها هجوم آور و باز علی علیه السلام بدانها تاخته و بشر بن مالک عامری را از کشت. اینها نیز فرار کرده و شکست خوردند از آن به بعد لشکری از مشرکان به عزیمت پیامبر اکرم برنخاست. جنگ احد با این پیش آمد ناگوار پایان یافت و مسلمانانی که منهزم شده بودند بازگشتند و مشرکان به طرف مکه کوچ کردند و پیامبر اکرم به طرف مدینه مراجعت کرد. فاطمه علیها السلام به استقبال پدر بزرگوارش آمد و ظرف آبی به دست گرفته صورت مبارک رسول خدا را شست. بعد از آن علی علیه السلام رسید در حالی که دست او تا شانه اش غرق خون مشرکان بود ذو الفقار را به دست فاطمه علیها السلام داده فرمود: بگیر این شمشیر را که امروز مرا یاری کرد و این اشعار را سرود:
ای فاطمه بگیر این شمشیر هنرمند بی عیب را که مرا روسپید کرده و از آن نگران و ترسو نبوده و خود را هم به هیچ وجه ملامت نمیکنم.
سوگند به جان خودم در راه یاری احمد و فرمانبرداری از خدا که به حال بندگان خود عالم است معذورم.
خونهای کشتگان را از آن پاک کن این همان شمشیری است که جام حمیم دوزخ را به مردم عبد الدار چشانیده است.
پیامبر فرمود: آری ای فاطمه بگیر شمشیرش را که شوهر تو به خوبی از انجام وظیفه خود برآمد و خدای متعال بزرگان قریش را به شمشیر او نابود کرد.
مورّخان کشتگان مشرکان را نام برده و چنانچه نوشته اند بیشتر آنها همان عده ای بوده که به دست
ص: 88
أمیر المؤمنین علیه السلام فروی عبد الملک بن هشام قال حدثنا زیاد بن عبد الله عن محمد بن إسحاق قال کان صاحب لواء قریش یوم أحد طلحة بن أبی طلحة بن عبد العزی بن عثمان بن عبد الدار قتله علی بن أبی طالب علیه السلام و قتل ابنه أبا سعد بن طلحة (1) و قتل أخاه کلدة (2) بن أبی طلحة و قتل عبد الله بن حمید بن زهرة (3) بن الحارث بن أسد بن عبد العزی و قتل أبا الحکم بن الأخنس بن شریق الثقفی و قتل الولید بن أبی حذیفة بن المغیرة (4) و قتل أخاه أمیة بن أبی حذیفة بن المغیرة و قتل أرطأة بن شرحبیل و قتل هشام بن (5) أمیة و قتل عمرو بن عبد الله الجمحی (6) و (7) بشر بن مالک و قتل صوابا مولی بنی عبد الدار و کان الفتح له و رجوع الناس من هزیمتهم إلی النبی صلی الله علیه و آله بمقامه یذب عنه دونهم و توجه العتاب من الله تعالی إلی کافتهم لهزیمتهم یومئذ سواه و من ثبت معه من رجال الأنصار و کانوا ثمانیة نفر (8) و قیل أربعة أو خمسة و فی قتله علیه السلام من قتل یوم أحد و عنائه فی الحرب و حسن بلائه یقول الحجاج بن علاط السلمی
لله أی مذبب عن حزبه***(9) أعنی ابن فاطمة المعم المخولا
ص: 89
علی علیه السلام از پای درآمده اند. محمد بن اسحق گوید: پرچم قریش در روز احد به دست طلحة بن ابی طلحه که از نواده گان عبد الدار است بوده و او را علی علیه السلام کشت و نیز پسر او ابو سعید و برادرش کلدۀ را هم کشت و عبد اللَّه بن حمید و ابو الحکم بن اخنس و ولید بن ابی حذیفه و برادرش امیه و ارطاة بن شرحبیل و هشام بن امیه و عمرو بن عبد اللَّه الجحمی و بشر بن مالک و صواب و دیگران را او از دم تیغ گذراند.
پیروزی با علی علیه السلام بود و تا وقتی جنگ پایان نیافته و شکست خوردگان به جای خود بازنگشته به تنهایی از پیامبر دفاع میکرد و کسانی که در آن روز فرار کردند بدون استثناء مورد عتاب و خشم خدا قرار گرفتند. و از کسانی که اخیرا با علی علیه السلام در محافظت پیامبر همکاری کردند هشت نفر یا چهار نفر یا پنج نفر از مردم انصار بودند. حجاج بن علاط سلمی در باره علی علیه السلام و کشتگانی که به دست او از پای درآمده اند و حسن استقبالی که جناب او از بلا میکرده گوید:
خدای متعال برای نابود کردن دشمنان دین خود شخصی را مانند علی بن ابی طالب برمیگزیند که عموها و دائیهای او مردمان کریمی هستند.
ص: 89
جادت یداک له (1) بعاجل طعنة*** ترکت (2) طلیحة للجبین مجدلا
و شددت شدة باسل فکشفتهم*** بالسفح (3)إذ یهوون أسفل أسفلا. (4)
و عللت سیفک بالدماء و لم یکن(5)***لترده حران حتی ینهلا(6)
الخف بالکسر الجماعة القلیلة و الأربیة بالضم و التشدید أصل الفخذ.
و قال الجوهری المعم المخول الکثیر الأعمام و الأخوال الکریمهم و قد یکسران و قال طعنه فجدله أی رماه بالأرض و قال البسالة الشجاعة.
أسفل أسفلا أی کشفتهم عند هویهم من الجبل إلی أسفل الوادی و التکریر للمبالغة و فی بعض النسخ أخول أخولا.
قال الجوهری یقال تطایر الشرر أخول أخول أی متفرقا و هو الشرر الذی یتطایر من الحدید الحار إذا ضرب.
و العلل الشرب الثانی من الإبل یقال عله یعله و یعله إذا سقاه السقیة الثانیة و عل بنفسه یتعدی و لا یتعدی و النهل الشرب الأول و قد نهل کعلم و الحران العطشان فالمعنی حتی ینهل فقط من دون علل أو المراد بالنهل هنا الارتواء و الناهل الریان فالتقابل بحسب اللفظ فقط و علی التقدیرین هو من أحسن الکلام و ألطف الاستعارات.
شی، تفسیر العیاشی الْحُسَیْنُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِهِ أَ فَإِنْ ماتَ
ص: 90
دستان تو که برای همیشه توانا باشند به تو کمک کردند و مانند طلیحه را به شمشیر تیز به زمین افکنده و هلاک ساختند.
و چون دلاور توانائی بر دشمنان خود کار را سخت گرفتی و با شمشیر بران خود در هنگامی که از فراز به نشیب می آمدند آنها را شکست دادی.
شمشیر عطشان خود را از خونهای دشمنان سیراب کردی و تا سیر نگردید در غلاف ننمودی. (1)
توضیح
«الخِفّ» با کسره به معنای جماعت بسیار است. «الاُربیّۀ» با ضمه و تشدید قسمت بالای ران است.
جوهری گوید: «المعمّ المخول» یعنی کسی که دارای عموها و دائیهای بزرگوار بسیاری است. و گاهی با کسره میآیند. و گوید: «طعنه فجدله» یعنی او را بر زمین زد. و گوید: «البسالۀ» یعنی دلیری.
«اسفل أسفلاً» یعنی در زمانی که از فراز به نشیب وادی آمدند آنها را شکست دادی. و تکرار برای مبالغه است. و در برخی نسخهها «اخول اخولاً» آمده است.
جوهری گوید: گفته میشود: تطایر الشرر اخول اخولاً» یعنی پراکنده. و آن شراره آتشی است که چون بر آهن ضربه زده شود از آن بیرون میجهد.
«العلل» نوشیدن دوباره شتر است. گفته میشود: علّه یعِلّه و یعُلّه، هرگاه برای بار دوم به او آب بنوشاند. و «علّ بنفسه» به صورت متعدی و لازم میآید. «النهل» نوشیدن بار او اول است. و «قد نهل» بر وزن علم. «الحرّان» یعنی تشنه. پس معنای بیت به این صورت است که: تا سیراب شوند نه اینکه دو بار سیراب گردند. یا مقصود از «النهل» در اینجا سیراب شدن است. و «الناهل» به معنای سیراب باشد. پس تقابل تنها بنا بر ظاهر عبارت است. و بر اساس دو تقدیر این عبارت از جمله کلام نیکو و استعارههای زیبا است.
روایت18.
تفسیر عیاشی: حسین بن منذر می گوید: از امام صادق علیه السلام در باره آیه «أفإن مات
ص: 90
أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ (1) الْقَتْلُ أَمِ الْمَوْتُ قَالَ یَعْنِی أَصْحَابَهُ الَّذِینَ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا (2).
شی، تفسیر العیاشی مَنْصُورُ بْنُ الْوَلِیدِ الصَّیْقَلُ إِنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَرَأَ وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قُتِلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ قَالَ أُلُوفٌ وَ أُلُوفٌ ثُمَّ قَالَ إِی وَ اللَّهِ یُقْتَلُونَ (3).
قال الطبرسی رحمه الله قرأ أهل البصرة و ابن کثیر و نافع قُتِلَ بضم القاف بغیر ألف و هی قراءة ابن عباس و الباقون قاتَلَ بألف و هی قراءة ابن مسعود (4).
شی، تفسیر العیاشی الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ ذَکَرَ یَوْمَ أُحُدٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ إِنَّ النَّاسَ وَلَّوْا مُصْعِدِینَ فِی الْوَادِی وَ الرَّسُولُ یَدْعُوهُمْ فِی أُخْرَاهُمْ فَأَثَابَهُمْ غَمّاً بِغَمٍّ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ فَقُلْتُ النُّعَاسُ مَا هُوَ قَالَ الْهَمُّ فَلَمَّا اسْتَیْقَظُوا قَالُوا کَفَرْنَا وَ جَاءَ أَبُو سُفْیَانَ فَعَلَا فَوْقَ الْجَبَلِ بِإِلَهِهِ هُبَلَ فَقَالَ اعْلُ هُبَلُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَئِذٍ اللَّهُ أَعْلَی وَ أَجَلُّ فَکُسِرَتْ رَبَاعِیَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ اشْتَکَتْ لِثَتُهُ وَ قَالَ نَنْشُدُکَ یَا رَبِّ مَا وَعَدْتَنِی فَإِنَّکَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْبَدْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ أَیْنَ کُنْتَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَزِقْتُ الْأَرْضَ فَقَالَ ذَاکَ الظَّنُّ بِکَ فَقَالَ یَا عَلِیُّ ائْتِنِی بِمَاءٍ أَغْسِلْ عَنِّی فَأَتَاهُ فِی صَحْفَةٍ (5) فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ عَافَهُ وَ قَالَ ائْتِنِی فِی یَدِکَ فَأَتَاهُ بِمَاءٍ
ص: 91
أو قتل انقلبتم علی أعقابکم» پرسیدم: کشته شدن یا مرگ؟ فرمود: مقصود آیه، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشند، آنهایی که آن کارها را کردند. (1)
روایت19.
تفسیر عیاشی: منصور بن صیقل گوید که او از امام صادق علیه السلام شنیده است که آیه را چنین می خواند: «وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَل مَعهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ» گفت: هزاران هزار. سپس گفت: آری به خدا کشته می شوند. (2)
توضیح
طبرسی گوید: اهل بصره و ابن کثیر و نافع (قتل) را با ضمه قاف بدون الف قرائت کردهاند و ابن عباس نیز به همین صورت قرائت کرده است و دیگران به صورت (قاتل) با الف قرائت کردهاند و این قرائت ابن مسعود است. (3)
روایت20.
تفسیر عیاشی: حسین بن ابی علاء از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که ایشان از جنگ اُحد یاد کرد و گفت در آن روز دندان های پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکست و مردم در دره به طرف بالا فرار می کردند و پیامبر پشت سرشان بود و آنها را صدا می زد. غمی بر غمهایشان افزوده شد. سپس خواب را بر آنها فرو فرستاد. پرسیدم: «نُعاس» چیست؟ فرمود: خواب. وقتی بیدار شدند، گفتند: ما کافر شدیم. آن گاه ابوسفیان آمد و با خدای خود هُبل بالای کوه رفت و فریاد زد: هُبل بلند مرتبه باد! و در آن روز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«خداوند برتر و بالاتر است».
دندانهای پیشین رسول خدا صلی الله علیه و آله شکست و لثّه اش شکاف برداشت و فرمود: پروردگارا! آن چه را به ما وعده داده ای من از تو می خواهم، تو اگر بخواهی پرستیده نمی شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! کجایی»؟ گفت: ای رسول خدا! بر زمین چسبیده ام (منظور سختی جنگ بود). پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جز این از تو انتظار نمی رفت. آن گاه رسول خدا فرمود: ای علی! آب بیاور تا سر و صورتم را بشویم. علی علیه السلام در یک ظرف بزرگی برای او آب آورد. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را رها کرد و فرمود: «با دستان خودت برایم آب بیاور» سپس علی علیه السلام با دستان خودش برای او آب آورد
ص: 91
فِی کَفِّهِ فَغَسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ لِحْیَتِهِ صلی الله علیه و آله (1).
النعاس ما هو أی ما سببه قالوا کفرنا أی بما تکلموا فی نعاسهم من کلمة الکفر أو بتقصیرهم فی إعانة الرسول صلی الله علیه و آله لزقت الأرض أی لم أفر و لم أتحرک عن مکانی.
شی، تفسیر العیاشی عَنْ زُرَارَةَ وَ حُمْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیْهِمَا السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا فَهُوَ عُقْبَةُ بْنُ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ بْنُ سَعْدٍ (2).
شی، تفسیر العیاشی عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَوْمَ أُحُدٍ نَادَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِی أَنْ یُظْهِرَنِی عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْمُنَافِقِینَ وَ سَمَّاهُمَا فَقَدْ هُزِمْنَا وَ یَسْخَرُ بِنَا (3).
شی، تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا قَالَ هُمْ أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ (4).
لعل المراد بأصحاب العقبة أصحاب الشعب الذین أمرهم رسول الله صلی الله علیه و آله بحفظه أو الأنصار الذین بایعوا فی العقبة أو المعنی أن الذین فروا یوم الأحد (5) وقفوا علی العقبة لینفروا ناقة الرسول صلی الله علیه و آله و الأول أنسب.
شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِ اللَّهِ أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قَالَ کَانَ الْمُسْلِمُونَ قَدْ أَصَابُوا بِبَدْرٍ مِائَةً وَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا قَتَلُوا سَبْعِینَ رَجُلًا وَ أَسَرُوا سَبْعِینَ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ أُصِیبَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَبْعُونَ رَجُلًا قَالَ فَاغْتَمُّوا بِذَلِکَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها (6).
شی، تفسیر العیاشی عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِی مَرْیَمَ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَ
ص: 92
و رسول خدا صلی الله علیه و آله، ریش خود را شست. (1)
توضیح
«النعاس ما هو؟» یعنی سبب خواب چه بود؟ گفتند: «کفرنا» یعنی به خاطر کلمات کفرآمیزی که در خواب بر زبان آوردند، یا به خاطر کوتاهی کردن آنها در یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. «لزقت الارض» یعنی نگریختم و از جایم تکان نخوردم.
روایت21.
تفسیر عیاشی: از زرارة و حمران و محمد بن مسلم، از یکی از دو امام باقر و صادق علیهما السلام نقل کرده است که در باره آیه «إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعضِ مَا کَسَبُواْ» فرمود: در باره عقبة بن عثمان و عثمان بن سعد می باشد. (2)
روایت22.
تفسیر عیاشی: هشام بن سالم می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی مردم در جنگ احد از گِرد رسول خدا صلی الله علیه و آله پراکنده شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد زد: خداوند به من وعده داده است که مرا بر تمام دین مسلّط گرداند. بعضی از منافقین به او گفتند: حالا که شکست خورده ایم، ما را مسخره هم می کنی؟ (3)
روایت23.
تفسیر عیاشی: عبدالرحمن بن کثیر به نقل از امام صادق علیه السلام گفته است که آیه «إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعضِ مَا کَسَبُواْ» در باره یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که در گردنه احد بودند. (4)
توضیح
شاید مقصود از «اصحاب العقبۀ» یاران شعب باشند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنها امر فرمود که از او محافظت کنند، یا مقصود انصاری هستند که در عقبه با پیامبر پیمان بستند، یا مقصود کسانی است که در روز احد گریختند و در عقبه ایستادند تا شتر رسول خدا را برمند. البته معنای اول مناسبتر است.
روایت24.
تفسیر عیاشی: محمد بن ابی حمزه، از فردی ناشناس، روایت می کند که ابی عبدالله، امام صادق علیه السلام در باره آیه «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا» فرمود: مسلمانان در جنگ بدر با یکصد و چهل نفر مواجه شدند، هفتاد نفر از آنها را کشتند و هفتاد نفر را هم به اسارت گرفتند. در جنگ احد، هفتاد نفر از مسلمانان، کشته شدند و مسلمانان از این موضوع غمگین شدند و خداوند، این آیه را نازل کرد: «أوَ لَمّا أصَابتکُمْ مُصِیبةٌ قَدْ أصبتم مثلیها» (5)
روایت25.
تفسیر عیاشی: سالم بن ابی مریم روایت کرده است که امام صادق علیه السلام به من فرمود:
ص: 92
رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی عَشَرَةٍ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ إِلَی (1) أَجْرٌ عَظِیمٌ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ (2).
قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ فَیَّاضٍ فِی شَرْحِ الْأَخْبَارِ مُحَمَّدُ بْنُ الْجُنَیْدِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ قَالَ: أَصَابَتْ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ یَوْمَ أُحُدٍ سِتَّ عَشْرَةَ ضَرْبَةً (3) وَ هُوَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَذُبُّ عَنْهُ کُلَّ ضَرْبَةٍ (4) یَسْقُطُ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا سَقَطَ رَفَعَهُ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ.
خَصَائِصُ الْعَلَوِیَّةِ، قَیْسُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَصَابَنِی یَوْمَ أُحُدٍ سِتَّ عَشْرَةَ ضَرْبَةً سَقَطْتُ إِلَی الْأَرْضِ فِی أَرْبَعٍ مِنْهُنَّ فَأَتَانِی رَجُلٌ حَسَنُ الْوَجْهِ حَسَنُ اللِّمَّةِ طَیِّبُ الرِّیحِ فَأَخَذَ بِضَبْعِی (5) فَأَقَامَنِی ثُمَّ قَالَ أَقْبِلْ عَلَیْهِمْ فَإِنَّکَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ هُمَا عَنْکَ رَاضِیَانِ قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ أَقَرَّ اللَّهُ عَیْنَکَ ذَاکَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ (6).
اللمة بالکسر الشعر یجاوز شحمة الأذن.
شی، تفسیر العیاشی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ لَمَّا رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا صُنِعَ بِحَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَ اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا أَرَی ثُمَّ قَالَ لَئِنْ ظَفِرْتُ لَأُمَثِّلَنَّ وَ لَأُمَثِّلَنَّ قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَصْبِرُ أَصْبِرُ (7).
عم، إعلام الوری ثم کانت غزوة أحد علی رأس سنة من بدر و رئیس المشرکین
ص: 93
رسول خدا صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام را به همراه ده نفر فرستاد و آیه «اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ» تا «أَجْرٌ عظِیمٌ» در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شده است. (1)
روایت26.
مناقب: ابن فیاض در شرح الاخبار گوید: محمد بن جنید با اسنادش از سعید بن مسیّب روایت کرده که گوید: در روز احد علی علیه السلام شانزده زخم برداشت در حالی در پیشاپیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و از آن حضرت دفاع میکرد و با هر ضربهای که بر او وارد میکردند بر زمین میافتاد و هر بار که میافتاد جبرئیل علیه السلام او را بلند میکرد.
خصائص علویّۀ: امیر المؤمنین فرمود: در روز احد مرا شانزده ضربت رسید که چهار آن از آن قبیل بود که مرا انداخت، دیدم مردی خوب صورتی خوش موئی تازه روئی هر بار می آمد و به زیر بغل من می رفت و مرا راست می داشت بعد از آن می گفت: به سوی مشرکان بتاز که تو در طاعت خدای و رسول اوئی، و ایشان هر دو از تو راضی اند. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: نزد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و آن حضرت را از این حال با خبر کردم فرمود: ای علی حق تعالی روشن کناد چشم تو را که آن شخص جبرئیل علیه السلام بود. (2)
توضیح
اللمة بالکسر الشعر یجاوز شحمة الأذن.
روایت27.
تفسیر عیاشی: حسین بن حمزه، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مشاهده کرد که چگونه بدن حمزة بن عبد المطّلب را مثله کرده اند، گفت: خدایا! شکر و سپاس مخصوص توست و به تو شکایت می کنم و از تو برای آن چه می بینم یاری می خواهم، سپس فرمود: اگر بر آنها پیروز شوم، حتماً مقابله به مثل می کنم؛ و خداوند فرمود: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ» پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: صبر می کنم، صبر می کنم. (3)
روایت28.
اعلام الوری: جنگ احد یک سال پس از وقعه بدر روی داد و فرمانده مشرکین
ص: 93
یومئذ أبو سفیان بن حرب و کان أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله یومئذ سبعمائة و المشرکون ألفین و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله بعد أن استشار أصحابه و کان رأیه صلی الله علیه و آله أن یقاتل الرجال علی أفواه السکک و یرمی الضعفاء من فوق البیوت فأبوا إلا الخروج إلیهم فلما صار علی الطریق قالوا نرجع فقال ما کان لنبی إذا قصد قوما أن یرجع عنهم و کانوا ألف رجل فلما کانوا فی بعض الطریق انخزل عنهم عبد الله بن أبی بثلث الناس و قال (1) و الله ما ندری علی ما نقتل أنفسنا و القوم قومه و همت بنو حارثة و بنو سلمة بالرجوع ثم عصمهم الله جل و عز و هو قوله إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا (2) الآیة.
و أصبح رسول الله صلی الله علیه و آله متهیئا للقتال و جعل علی رایة المهاجرین علیا علیه السلام و علی رایة الأنصار سعد بن عبادة و قعد رسول الله صلی الله علیه و آله فی رایة الأنصار ثم مر صلی الله علیه و آله علی الرماة و کانوا خمسین رجلا و علیهم عبد الله بن جبیر فوعظهم و ذکرهم و قال اتقوا الله و اصبروا و إن رأیتمونا یخطفنا الطیر (3) فلا تبرحوا مکانکم حتی أرسل إلیکم و أقامهم عند رأس الشعب و کانت الهزیمة علی المشرکین و حسهم المسلمون بالسیوف حسا فقال أصحاب عبد الله بن جبیر الغنیمة ظهر أصحابکم (4) فما تنتظرون فقال عبد الله أ نسیتم قول رسول الله صلی الله علیه و آله أما أنا فلا أبرح موقفی الذی عهد إلی فیه رسول الله ما عهد فترکوا أمره و عصوه بعد ما رأوا ما یحبون و أقبلوا علی الغنائم فخرج کمین المشرکین علیهم خالد بن الولید فانتهی إلی عبد الله بن جبیر فقتله ثم أتی الناس من أدبارهم و وضع فی المسلمین السلاح فانهزموا و صاح إبلیس لعنه الله قتل محمد و رسول الله یدعوهم فی أخراهم أیها الناس إنی رسول الله (5) إن الله قد وعدنی النصر فإلی أین الفرار فیسمعون الصوت
ص: 94
در این غزوه ابو سفیان بن حرب بود. در این وقعه اصحاب حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله هفتصد نفر و کفار قریش دو هزار تن بودند. پیامبر پس از این که از آمدن مشرکین مطلع شد، در این مورد با یاران خود به مشورت پرداخت. حضرت رسول نظرش این بود که در مدینه بمانند و پس از این که ابو سفیان با لشکریانش وارد شدند در کوچه های مدینه با آنان بجنگند، و تیراندازان از بالای خانهها به طرف دشمن تیراندازی کنند و لیکن اصحاب با رأی پیامبر مخالفت کردند و تصمیم بر این شد که از مدینه بیرون روند. هنگامی که از شهر بیرون شدند در وسط راه از نظر خود بازگشتند، و به پیامبر عرض کردند: به مدینه برگردیم و پس از ورود مشرکین در آنجا با آنها جنگ کنیم حضرت فرمود: برای پیامبر روا نیست که هر گاه اراده قومی کردند از آن ها برگردند. اصحاب پیامبر در این وقت هزار نفر بودند. عبد اللَّه بن ابیّ از وسط راه برگشت و یک سوم از لشکریان حضرت رسول را با خود برگردانید، این اشخاص می گفتند: ما نمی دانیم برای چه باید خود را بکشتن دهیم و حال اینکه محمد با خویشاوندان خود جنگ می کند. بنو حارثه نیز تصمیم گرفتند برگردند و لیکن خداوند آنان را از مراجعت باز داشت. و این آیه شریفه در این مورد نازل شده است: «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا» تا آخر آیه.
حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله هنگامی که به احد رسیدند آماده جنگ شدند پرچم مهاجرین را به علی علیه السّلام دادند و پرچم انصار را به سعد بن عباده مرحمت فرمودند و خودش نیز زیر پرچم انصار قرار گرفتند، پیامبر در این هنگام که صفوف خود را منظم می کرد به صف تیراندازان که پنجاه نفر بودند و ریاست آنها را عبد اللَّه بن جبیر به عهده داشت مرور فرمودند و آنها را موعظه و نصیحت کردند. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به این جماعت فرمود: از خداوند بترسید و در مقابل شدائد و سختی صابر باشید اگر دیدید پرندگان می خواهند ما را بربایند شما از جای خود تکان نخورید تا آنگاه که اطلاع من به شما برسد و شما را اذن حرکت بدهم. پیامبر این عده را در دهان دره قرار دادند و گفتند شما از این جا محافظت کنید. هنگامی که بین مسلمین و مشرکین جنگ درگرفت کفار فرار کردند و مسلمین آنها را با شمشیرهای خود از پا درآوردند در این هنگام که مشرکین فرار کردند اصحاب عبد اللَّه بن جبیر گفتند: اینک غنیمت را دریابید، عبد اللَّه گفت: آیا پیامبر به شما سفارش نکرد که از جای خود تکان نخورید من از این محل حرکت نمی کنم تا فرمان حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله برسد. اصحاب عبد اللَّه به سخنان او گوش ندادند و برای غنیمت از اطراف او پراکنده شدند در این وقت خالد بن ولید که از طرف مشرکین در کمین بود اطراف عبد اللَّه را خالی دید و به او حمله آورد و وی را از پا درآورد پس از این جریان فراریان کفار مراجعت کردند و با مسلمین به جنگ و قتال پرداختند و مسلمانان از میدان جنگ فرار نمودند. در این هنگام شیطان فریاد کشید: محمد کشته شد و این صدا در میان مسلمین پیچید. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از عقب آنها فریاد برآورد: من رسول خدا هستم پروردگار به من وعده نصرت داده شما کجا فرار می کنید؟! مسلمان ها صدای پیامبر را می شنیدند
ص: 94
وَ لَا یَلْوُونَ عَلَی شَیْ ءٍ وَ ذَهَبَتْ صَیْحَةُ إِبْلِیسَ حَتَّی دَخَلَتْ بُیُوتَ الْمَدِینَةِ فَصَاحَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ لَمْ تَبْقَ هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا قُرَشِیَّةٌ إِلَّا وَضَعَتْ یَدَهَا عَلَی رَأْسِهَا وَ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ تَصْرُخُ.
قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَغَضِبَ غَضَباً شَدِیداً وَ کَانَ إِذَا غَضِبَ انْحَدَرَ مِنْ وَجْهِهِ وَ جَبْهَتِهِ مِثْلُ اللُّؤْلُؤِ مِنَ الْعَرَقِ فَنَظَرَ فَإِذَا عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی جَنْبِهِ فَقَالَ مَا لَکَ لَمْ تَلْحَقْ بِبَنِی أَبِیکَ فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَکْفُرُ بَعْدَ إِیمَانٍ (1) إِنَّ لِی بِکَ أُسْوَةً فَقَالَ أَمَّا لَا فَاکْفِنِی هَؤُلَاءِ فَحَمَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَضَرَبَ أَوَّلَ مَنْ لَقِیَ مِنْهُمْ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ یَا مُحَمَّدُ قَالَ إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ قَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا مِنْکُمَا.
وَ ثَابَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أُصِیبَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَحْشٍ وَ مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ وَ شَمَّاسُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ الشَّرِیدِ وَ الْبَاقُونَ مِنَ الْأَنْصَارِ.
قَالَ وَ أَقْبَلَ یَوْمَئِذٍ أُبَیُّ بْنُ خَلَفٍ وَ هُوَ عَلَی فَرَسٍ لَهُ وَ هُوَ یَقُولُ هَذَا ابْنُ أَبِی کَبْشَةَ بُؤْ بِذَنْبِکَ لَا نَجَوْتُ إِنْ نَجَوْتَ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ الْحَارِثِ بْنِ الصِّمَّةِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ یَعْتَمِدُ عَلَیْهِمَا فَحَمَلَ عَلَیْهِ فَوَقَاهُ مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ بِنَفْسِهِ فَطَعَنَ مُصْعَباً فَقَتَلَهُ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنَزَةً کَانَتْ فِی یَدِ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ ثُمَّ طَعَنَ أُبَیّاً فِی جِرِبَّانِ الدِّرْعِ فَاعْتَنَقَ فَرَسُهُ فَانْتَهَی إِلَی عَسْکَرِهِ وَ هُوَ یَخُورُ خُوَارَ الثَّوْرِ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ وَیْلَکَ مَا أَجْزَعَکَ إِنَّمَا هُوَ خَدْشٌ لَیْسَ بِشَیْ ءٍ فَقَالَ وَیْلَکَ یَا ابْنَ حَرْبٍ أَ تَدْرِی مَنْ طَعَنَنِی إِنَّمَا طَعَنَنِی مُحَمَّدٌ وَ هُوَ قَالَ لِی بِمَکَّةَ إِنِّی سَأَقْتُلُکَ فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَاتِلِی وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ مَا بِی کَانَ بِجَمِیعِ أَهْلِ الْحِجَازِ لَقَضَتْ عَلَیْهِمْ فَلَمْ یَزَلْ یَخُورُ الْمَلْعُونُ حَتَّی صَارَ إِلَی النَّارِ.
وَ فِی کِتَابِ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ أَنَّهُ لَمَّا انْتَهَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ صَفِیَّةُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَظَرَتَا إِلَیْهِ قَالَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَمَّا عَمَّتِی فَاحْبِسْهَا عَنِّی وَ أَمَّا فَاطِمَةُ
ص: 95
و لیکن بعقب خود نگاه نمی کردند فریاد شیطان در این روز تا مدینه رسید و تمام زنان هاشمی و قریشی و حضرت فاطمه با فریاد شیون از خانه ها بیرون شدند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم در روز احد از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله دور شدند و ایشان را در میدان جنگ تنها گذاشتند، پیامبر از این جریان فوق العاده خشمگین شد، و حضرت هنگامی که غضب میکرد عرق از چهره های مبارکش جاری میشد. در این هنگام که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله در میدان جنگ تنها مانده بودند، و تمام اصحاب و یاران او فرار کرده بودند؛ ناگهان متوجه شدند که علی بن ابی طالب علیه السّلام در پهلوی وی ایستاده، پیامبر فرمود: ای علی! چرا مانند خویشاوندان پدری خود از میدان فرار نکردی؟! علی علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه! آیا پس از اسلام کفر را اختیار کنم من به شما اقتداء کرده و از شما جدا نخواهم شد. حضرت فرمود: اینک مرا از دشمنان محافظت کن، علی علیه السّلام به طرف مشرکین حمله کرد و یکی از آنها را از پا در آورد، در این هنگام جبرئیل گفت: یا محمّد مواساة و همکاری این است، حضرت رسول فرمود: او از من است و من از او، جبرئیل گفت: من هم از شما هستم.
پس از مدتی جماعتی از اصحاب پیامبر که از میدان فرار کرده بودند به طرف او برگشتند، در جنگ احد هفتاد نفر از یاران پیامبر به شهادت رسیدند، از این عده چهار نفر از مهاجرین بودند مانند: حمزة بن عبد المطلب، عبد اللَّه بن جحش، مصعب بن عمیر، و شماس بن عثمان بن شرید، و بقیه از انصار به شمار میرفتند.
گوید: در این روز ابیّ بن خلف در حالی که بر اسبی سوار شده بود میگفت: ای پسر ابی کبشه اکنون به گناه خود اعتراف کن و از این گفتار خود برگرد، و الّا نجات پیدا نخواهی کرد، در این وقت پیامبر به حارث بن صمه و سهل بن حنیف تکیه کرده بود، ابیّ بن خلف به حضرت رسول حمله کرد و لیکن مصعب بن عمیر بین او و پیامبر فاصله شد وی تیری به طرف مصعب افکند و او را از پا درآورد. در این هنگام حضرت رسول تیری از سهل بن حنیف گرفت و او را به طرف ابیّ بن خلف افکند، و تیر به گردن وی اصابت کرد، او در حالی که دست خود را به گردن اسبش انداخته بود به لشکرگاه مشرکین برگشت، و صدائی مانند گاو از خود بیرون میداد، ابو سفیان گفت: وای بر تو چرا ناراحتی، از این مختصر خراشی که برایت پیش آمده نباید این اندازه جزع و بیتابی کنی. ابیّ بن خلف گفت: وای بر تو ای پسر حرب میدانی که تیر کدام کس به من اصابت کرده؟ این تیر که اکنون به من رسید از طرف محمد است، و او در مکه میگفت: من در همین نزدیکی ها شما را خواهم کشت، و من میدانم که کشنده من جز او کسی دیگر نیست، به خداوند سوگند اگر این دردی که اکنون در من هست به کلیه افراد حجاز تقسیم گردد همه آنها را خواهد کشت، این مرد ملعون همواره فریاد میکشید تا به جهنم واصل شد.
در کتاب ابان بن عثمان آمده است: هنگامی که فاطمه و صفیه به طرف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله آمدند و چشمهای آنان به پیامبر افتاد، حضرت به امیر المؤمنین فرمود: از آمدن عمه ام به طرف من جلوگیری کن ولی فاطمه
ص: 95
را بگذار نزد من بیاید، هنگامی که فاطمه نزد آن حضرت رسید و مشاهده کرد که خون از صورت و دهان پدر بزرگوارش جاری شده فریاد برآورد، و خون ها را از چهره پیامبر پاک کرد، و گفت: خداوند بر کسانی که صورت رسولش را خون آلوده کرده اند غضب خواهد کرد و آنان را به عقوبت گرفتار خواهد نمود. حضرت رسول خون ها را با دست مبارک میگرفت و به آسمان پرتاب میکرد و چیزی از آن خون ها به طرف زمین باز نمیگشت.
امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر اندکی از آن خون ها پائین می آمد عذاب خداوند نازل میگردید.
صباح بن سیابه گوید: از امام صادق سلام اللَّه علیه پرسیدم: آیا دندان های پیامبر به طوری که میگویند در جنگ احد شکسته شد؟ فرمود: به خداوند سوگند به دندان های آن حضرت آسیبی نرسید، پروردگار آن حضرت را سالم و کامل قبض روح فرمود، و لیکن چهره اش در آن روز خون آلود شد. گوید: عرض کردم: مردم میگویند: پیامبر در روز احد به طرف غاری رفتند و در آنجا پناهنده شدند، فرمود: به پروردگار سوگند که حضرت رسول در آن روز از جای خود تکان نخوردند، به ایشان گفته شد: آیا در باره مشرکین نفرین نمیکنید، پیامبر گفت: خدایا قومم را هدایت کن.
در روز احد ابن قمیئة تیری به طرف حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله انداخت و تیر به کف دست آن حضرت اصابت کرد و شمشیر از کف پیامبر افتاد، ابن قمیئة گفت: بگیر این تیر را من ابن قمیئة هستم، پیامبر فرمود: خداوند تو را ذلیل و خوار کند، عتبة بن أبی وقاص نیز ضربتی به آن حضرت وارد آورد و دهان او را خون آلود کرد، و عبد اللَّه بن شهاب هم سنگی از زمین کند و به مرفق پیامبر وارد آورد. هیچ یک از این سه نفر به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند، ابن قمیئة در نجد به خواب رفته بود ناگهان یک آهوی کوهی شاخ خود را در شکم او فرو برد، وی هر چه فریاد برآورد کسی به کمک او نرسید، تا جان کثیفش از بدنش بیرون گردید.
وحشی قاتل حضرت حمزه گفت: من غلام جبیر بن مطعم بودم، او در جنگ احد به من گفت: علی بن ابی طالب در جنگ بدر عمویم را کشته است- یعنی طعیمة بن مطعم را- اینک اگر محمد و یا علی و یا حمزه را بکشی تو را آزاد میکنم، من هم اسلحه مخصوص خود را برداشتم و با قریش حرکت کردم. علت حرکت من با قریش فقط برای آزادی بود
ص: 96
فَدَعْهَا فَلَمَّا دَنَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ رَأَتْهُ قَدْ شُجَّ فِی وَجْهِهِ وَ أُدْمِیَ فُوهُ إِدْمَاءً صَاحَتْ وَ جَعَلَتْ تَمْسَحُ الدَّمَ وَ تَقُولُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَی مَنْ أَدْمَی وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَانَ یَتَنَاوَلُ فِی یَدِهِ (1) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا یَسِیلُ مِنَ الدَّمِ فَیَرْمِیهِ (2) فِی الْهَوَاءِ فَلَا یَتَرَاجَعُ مِنْهُ شَیْ ءٌ.
قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ اللَّهِ لَوْ سَقَطَ (3) مِنْهُ شَیْ ءٌ عَلَی الْأَرْضِ لَنَزَلَ الْعَذَابُ.
قَالَ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ حَدَّثَنِی بِذَلِکَ عَنْهُ الصَّبَّاحُ بْنُ سَیَابَةَ قَالَ: قُلْتُ کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ کَمَا یَقُولُهُ هَؤُلَاءِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَّا سَلِیماً وَ لَکِنَّهُ شُجَّ فِی وَجْهِهِ قُلْتُ فَالغَارُ فِی أُحُدٍ الَّذِی یَزْعُمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَارَ إِلَیْهِ قَالَ وَ اللَّهِ مَا بَرِحَ مَکَانَهُ وَ قِیلَ لَهُ أَ لَا تَدْعُو عَلَیْهِمْ قَالَ اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی. (4) وَ رَمَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ابْنُ قَمِیئَةَ (5) بِقَذَّافَةٍ فَأَصَابَ کَفَّهُ حَتَّی نَدَرَ السَّیْفُ مِنْ یَدِهِ وَ قَالَ خُذْهَا مِنِّی وَ أَنَا ابْنُ قَمِیئَةَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَذَلَّکَ اللَّهُ وَ أَقْمَأَکَ (6) وَ ضَرَبَهُ عُتْبَةُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ بِالسَّیْفِ حَتَّی أَدْمَی فَاهُ وَ رَمَاهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شِهَابٍ بِقُلَاعَةٍ فَأَصَابَ مِرْفَقَهُ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنْ هَؤُلَاءِ مَاتَ مِیتَةً سَوِیَّةً فَأَمَّا ابْنُ قَمِیئَةَ فَأَتَاهُ تَیْسٌ وَ هُوَ نَائِمٌ بِنَجْدٍ فَوَضَعَ قَرْنَهُ فِی مَرَاقِّهِ ثُمَّ دَعَسَهُ فَجَعَلَ یُنَادِی وَا ذُلَّاهْ حَتَّی أَخْرَجَ قَرْنَیْهِ مِنْ تَرْقُوَتِهِ.
وَ کَانَ وَحْشِیٌّ یَقُولُ قَالَ لِی جُبَیْرُ بْنُ مُطْعِمٍ وَ کُنْتُ عَبْداً لَهُ إِنَّ عَلِیّاً قَتَلَ عَمِّی یَوْمَ بَدْرٍ یَعْنِی طُعَیْمَةَ فَإِنْ قَتَلْتَ مُحَمَّداً فَأَنْتَ حُرٌّ وَ إِنْ قَتَلْتَ عَمَّ مُحَمَّدٍ فَأَنْتَ حُرٌّ وَ إِنْ قَتَلْتَ ابْنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ فَأَنْتَ حُرٌّ فَخَرَجْتُ بِحَرْبَةٍ لِی مَعَ قُرَیْشٍ إِلَی أُحُدٍ أُرِیدُ الْعِتْقَ
ص: 96
و الّا هدف و مقصود دیگری نداشتم، من در باره محمد دارای نظری نبودم، ولی تصمیم گرفتم علی یا حمزه را هر طور شده از پا درآورم، شاید به این وسیله بتوانم خود را از قید بندگی آزاد کنم. من در زمین حبشه راجع به تیراندازی تعلیمات لازم را گرفته بودم و تیرم هرگز به خطا نمی رفت، و حمزة بن عبد المطلب در روز احد شجاعتهای بی نظیری از خود نشان میداد و حملات مکرری به دشمن میکرد. امام صادق علیه السّلام فرمود: وحشی تیری به طرف حمزه افکند، و این تیر بر سینه وی اصابت کرد و از بالای مرکب به زمین افتاد، مشرکین پیرامون وی را گرفتند و آن بزرگوار را شهید کردند، وحشی کبد حضرت حمزه را بیرون کرد و برای هند زن ابو سفیان برد، وی برای انتقام کبد حمزه را در دهان گرفت هنگامی که خواست او را بجود کبد مانند استخوان سخت و محکم شد، هند از فرط ناراحتی جگر را از دست خود دور انداخت.
و فرمود: حلیس بن علقمه متوجه شد که ابو سفیان بر اسبی نشسته، و نیزه ای در دست گرفته، و نیزه خود را در دهان حمزه فرو میکرد، حلیس گفت: ای جماعت قریش! بنگرید کسی که خود را بزرگ و رئیس قریش میداند با پسر عموی خود که اینک کشته شده چگونه رفتار میکند، ابو سفیان در این هنگام میگفت: ای حمزه تو در جنگ بدر خویشاوندان خود را کشتی اکنون سزای عمل خود را ببین. ابو سفیان به حلیس بن علقمه گفت: تو راست میگوئی ولی اکنون لازم است که از این لغزش من چشم بپوشی و دیگران را از این جریان مطلع نسازی.
و فرمود: در این هنگام ابو سفیان فریاد زد: آیا ابن ابی کبشه زنده است؟ مقصودش حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بود- اما علی بن ابی طالب که در جای خود ایستاده و تکان نخورده است. امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آری به خداوندی که وی را به راستی برانگیخته او زنده است و گفتار شما را هم میشنود، ابو سفیان گفت: این جنگی که با شما انجام گرفت و این مصیبت ها که بر شما وارد شد برای این بود که شما عبرت بگیرید و از عقوبت اعمال خود بترسید، به خداوند سوگند من در این جنگ آمر و ناهی نبودم، اینک وعده ما و شما در ماه آینده در «بدر» خواهد بود. در این هنگام حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بگو: آری ما نیز به این مواعده حاضر هستیم، علی علیه السّلام فرمایش پیامبر را به ابو سفیان رسانید، وی گفت: ابن ابی قمیئه به من اطلاع داد که من محمد را کشته ام، ولی من شما را راستگو میدانم، پس از این گفتگو ابو سفیان رو به طرف اصحاب خود کرد و گفت: اینک از شب استفاده کنید و از این منطقه دور گردید.
بعد از رفتن مشرکین حضرت رسول به علی بن ابی طالب علیهما السّلام فرمودند: دنبال آنها را بگیر ببین به کدام طرف میروند، اگر سوار اسبان شده اند و شتران را با خود میکشند معلوم است به مدینه میروند، و اگر سوار بر شتران شده اند و اسبان را میکشند پیداست عازم مکه هستند.
گفته شده که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله برای تحقیق این قضیه سعد بن ابی وقاص را فرستادند.
وی برگشت و گفت: من اسبهای مشرکین را دیدم که دم خود را به پشت و پهلوی خود میزدند، و مردم هم بر شترها سوار بودند و راه می رفتند، مسلمین از رفتن مشرکین خوشوقت شدند، و در میدان جنگ پراکنده گردیده و دنبال کشته ها میگشتند. کفار قریش تمام مقتولین را مثله کرده بودند، جز حنظلة بن ابی عامر که پدر او از مشرکین بود و از مثله کردن وی خودداری کرده بودند. حمزة بن عبد المطلب را در حالی که شکمش شکافته و گوشها قطع شده و دماغش بریده یافتند، کبد او را هم قطع کرده و برده بودند.
ص: 97
لَا أُرِیدُ غَیْرَهُ وَ لَا أَطْمَعُ فِی مُحَمَّدٍ وَ قُلْتُ لَعَلِّی أُصِیبُ مِنْ عَلِیٍّ أَوْ حَمْزَةَ غِرَّةً فَأَزْرُقَهُ وَ کُنْتُ لَا أُخْطِئُ فِی رَمْیِ الْحِرَابِ تَعَلَّمْتُهُ مِنَ الْحَبَشَةِ فِی أَرْضِهَا وَ کَانَ حَمْزَةُ یَحْمِلُ حَمَلَاتِهِ ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَی مَوْقِفِهِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ زَرَقَهُ وَحْشِیٌّ فَوْقَ الثَّدْیِ فَسَقَطَ وَ شَدُّوا عَلَیْهِ فَقَتَلُوهُ فَأَخَذَ وَحْشِیٌّ الْکَبِدَ فَشَدَّ بِهَا إِلَی هِنْدٍ بِنْتِ عُتْبَةَ فَأَخَذَتْهَا فَطَرَحَتْهَا فِی فِیهَا فَصَارَتْ مِثْلَ الدَّاغِصَةِ فَلَفَظَتْهَا.
قَالَ وَ کَانَ الْحُلَیْسُ بْنُ عَلْقَمَةَ (1) نَظَرَ إِلَی أَبِی سُفْیَانَ وَ هُوَ عَلَی فَرَسٍ وَ بِیَدِهِ رُمْحٌ یَجَأُ بِهِ فِی شِدْقِ حَمْزَةَ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ بَنِی کِنَانَةَ انْظُرُوا إِلَی مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُ سَیِّدُ قُرَیْشٍ مَا یَصْنَعُ بِابْنِ عَمِّهِ الَّذِی قَدْ صَارَ لَحْماً وَ أَبُو سُفْیَانَ یَقُولُ ذُقْ عُقَقُ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ صَدَقْتَ إِنَّمَا کَانَتْ مِنِّی زَلَّةٌ اکْتُمْهَا عَلَیَّ.
قَالَ وَ قَالَ أَبُو سُفْیَانَ فَنَادَی بَعْضُ الْمُسْلِمِینَ أَ حَیٌّ ابْنُ أَبِی کَبْشَةَ فَأَمَّا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَدْ رَأَیْنَاهُ مَکَانَهُ فَقَالَ عَلِیٌّ إِی وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ إِنَّهُ لَیَسْمَعُ کَلَامَکَ قَالَ إِنَّهُ قَدْ کَانَتْ فِی قَتْلَاکُمْ مُثْلَةٌ وَ اللَّهِ مَا أَمَرْتَ وَ لَا نَهَیْتَ إِنَّ مِیعَادَنَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ مَوْسِمُ بَدْرٍ فِی قَابِلِ هَذَا الشَّهْرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قُلْ نَعَمْ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ لِعَلِیٍّ إِنَّ ابْنَ قَمِیئَةَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ قَتَلَ مُحَمَّداً وَ أَنْتَ أَصْدَقُ عِنْدِی مِنْهُ وَ أَبَرُّ ثُمَّ وَلَّی إِلَی أَصْحَابِهِ وَ قَالَ اتَّخِذُوا اللَّیْلَ جَمَلًا وَ انْصَرِفُوا.
ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً فَقَالَ اتَّبِعْهُمْ فَانْظُرْ أَیْنَ یُرِیدُونَ فَإِنْ کَانُوا رَکِبُوا الْخَیْلَ وَ سَاقُوا الْإِبِلَ فَإِنَّهُمْ یُرِیدُونَ الْمَدِینَةَ وَ إِنْ کَانُوا رَکِبُوا الْإِبِلَ وَ سَاقُوا الْخَیْلَ فَهُمْ مُتَوَجِّهُونَ إِلَی مَکَّةَ.
وَ قِیلَ إِنَّهُ بَعَثَ لِذَلِکَ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ.
فَرَجَعَ فَقَالَ رَأَیْتُ خَیْلَهُمْ تَضْرِبُ بِأَذْنَابِهَا مَجْنُوبَةً مُدْبِرَةً وَ رَأَیْتُ الْقَوْمَ قَدْ تَجَمَّلُوا سَائِرِینَ فَطَابَتْ أَنْفُسُ الْمُسْلِمِینَ بِذَهَابِ الْعَدُوِّ فَانْتَشَرُوا یَتَتَبَّعُونَ قَتْلَاهُمْ فَلَمْ یَجِدُوا قَتِیلًا إِلَّا وَ قَدْ مَثَّلُوا بِهِ إِلَّا حَنْظَلَةَ بْنَ أَبِی عَامِرٍ کَانَ أَبُوهُ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَتُرِکَ لَهُ وَ وَجَدُوا حَمْزَةَ قَدْ شُقَّ بَطْنُهُ وَ جُدِعَ أَنْفُهُ وَ قُطِعَتْ أُذُنَاهُ وَ أُخِذَ کَبِدُهُ
ص: 97
هنگامی که حضرت رسول جسد حضرت حمزه را دیدند، گریه او را گرفت و فرمود: برای انتقام حمزه هفتاد نفر از قریش را مثله خواهم کرد، خداوند در این باره فرمود: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» حضرت فرمود: بلکه صبر خواهم کرد، پیامبر پرسید آن مردی که در دامنه کوه فرشتگان وی را غسل میدهند کیست؟، یاران پیامبر از زن او پرسیدند، وی گفت: حنظلة بن ابی عامر هنگامی که از منزل برای جهاد بیرون شد در حال جنابت بود و لذا فرشتگان وی را غسل میدهند.
ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: به پیامبر اطلاع دادند یکی از اصحاب به نام «قزمان» در میدان جنگ به برادران خود کمک فراوانی کرده است، حضرت فرمود: او از اهل آتش است! بار دیگر عرض کردند: یا رسول اللَّه! قزمان به شهادت رسیده فرمود: خداوند مشیت خود را جاری خواهد کرد، پس از این خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: قزمان خودکشی کرده است. خاتم النبیّین صلی اللَّه علیه و آله فرمود: گواهی میدهم که رسول حقیقی پروردگار هستم. راوی گفت: قزمان جنگ سختی با مشرکین انجام داد و هفت نفر از آنها را کشت پس از اینکه زخمهای زیادی برداشت به طرف بنی ظفر رفت، مسلمانان گفتند: ای قزمان تو امروز احسان کردی و فداکاری نمودی اینک تو را به ثواب و جزا مژده میدهیم. قزمان پاسخ داد: چرا به ثواب و جزا مرا مژده میدهید، به خداوند سوگند من به خاطر طرفداری از خویشاوندان خود در این جنگ شرکت کردم، و این همه فعالیت را از خود اظهار نمودم، و اگر اقوام من در این میان نبودند من هرگز جنگ نمیکردم، هنگامی که زخمهایش شدت پیدا کرد، وی تیری از تیرکش خود کشید و به وسیله آن خودکشی نمود.
فرمود: زنی از بنی نجار که پدر و برادر و شوهرش در جنگ احد کشته شده بودند خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسید در حالی که مسلمین پیرامون وی اجتماع کرده بودند، گفت: رسول خدا زنده است؟ گفتند: آری، گفت: من میتوانم وی را ببینم؟ گفتند: آری. اصحاب راهی برای این زن باز کردند و او خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: تمام گرفتاریها و مصیبتها بعد از سلامتی شما برای ما گواراست، و تندرستی شما تمام ناراحتی های ما را جبران میکند، این زن پس از ذکر این مطلب برگشت.
راوی گوید: حضرت رسول پس از اینکه شهدای احد را دفن کردند به طرف مدینه مراجعت کردند، هنگامی که از محله بنی اشهل و بنی ظفر میگذشتند فریاد ناله و شیون زنان این دو قبیله را شنیدند، در این هنگام دیدگان مبارکش پر از اشک شد و گریه کرد، پس از این فرمود، اینک برای حمزه گریه کننده ای نیست. سعد بن معاذ
ص: 98
فَلَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ قَالَ لَأُمَثِّلَنَّ بِسَبْعِینَ مِنْ قُرَیْشٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ (1) بِهِ الْآیَةَ فَقَالَ بَلْ أَصْبِرُ وَ قَالَ مَنْ ذَلِکَ الرَّجُلُ الَّذِی تُغَسِّلُهُ الْمَلَائِکَةُ فِی سَفْحِ الْجَبَلِ فَسَأَلُوا امْرَأَتَهُ فَقَالَتْ إِنَّهُ خَرَجَ وَ هُوَ جُنُبٌ وَ هُوَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی عَامِرٍ الْغَسِیلُ.
قَالَ أَبَانٌ وَ حَدَّثَنِی أَبُو بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: ذُکِرَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ یُقَالُ لَهُ قُزْمَانُ بِحُسْنِ مَعُونَتِهِ لِإِخْوَانِهِ وَ ذُکُوِّهِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَأُتِیَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قِیلَ إِنَّ قُزْمَانَ اسْتُشْهِدَ فَقَالَ یَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ (2) ثُمَّ أُتِیَ فَقِیلَ إِنَّهُ قَتَلَ نَفْسَهُ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ قَالَ وَ کَانَ قُزْمَانُ قَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ سِتَّةً أَوْ سَبْعَةً فَأَثْبَتَتْهُ الْجِرَاحُ فَاحْتَمَلَ إِلَی دُورِ بَنِی ظَفَرٍ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ أَبْشِرْ یَا قُزْمَانُ فَقَدْ أَبْلَیْتَ الْیَوْمَ فَقَالَ بِمَ تُبَشِّرُونِ فَوَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُ إِلَّا عَنْ أَحْسَابِ قَوْمِی وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا قَاتَلْتُ فَلَمَّا اشْتَدَّتْ عَلَیْهِ الْجِرَاحَةُ جَاءَ إِلَی کِنَانَتِهِ فَأَخَذَ مِنْهَا مِشْقَصاً (3) فَقَتَلَ بِهِ نَفْسَهُ..
قَالَ: وَ کَانَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی النَّجَّارِ قُتِلَ أَبُوهَا وَ زَوْجُهَا وَ أَخُوهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَدَنَتْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْمُسْلِمُونَ قِیَامٌ عَلَی رَأْسِهِ فَقَالَ (4) لِرَجُلٍ أَ حَیٌّ رَسُولُ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ قَالَتْ أَسْتَطِیعُ أَنْ أَنْظُرَ إِلَیْهِ قَالَ نَعَمْ فَأَوْسَعُوا لَهَا فَدَنَتْ مِنْهُ وَ قَالَتْ کُلُّ مُصِیبَةٍ جَلَلٌ بَعْدَکَ ثُمَّ انْصَرَفَتْ.
قَالَ وَ انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ حِینَ دُفِنَ الْقَتْلَی فَمَرَّ بِدُورِ بَنِی الْأَشْهَلِ وَ بَنِی ظَفَرٍ فَسَمِعَ بُکَاءَ النَّوَائِحِ عَلَی قَتْلَاهُنَّ فَتَرَقْرَقَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَکَی ثُمَّ قَالَ لَکِنَّ حَمْزَةَ لَا بَوَاکِیَ لَهُ الْیَوْمَ فَلَمَّا سَمِعَهَا سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ
ص: 98
و اسید بن حضیر چون این سخن از آن حضرت شنیدند گفتند: هیچ زنی ابتداء بر کشته های خود گریه نکند، مگر اینکه قبلا در منزل فاطمه حاضر شود و در مصیبت حمزه با وی شرکت کند، هنگامی که پیامبر فریاد شیون زنان را در منزل فاطمه شنید فرمود: برگردید خداوند شما را رحمت کند، شما امروز حق مواسات و همدردی را انجام دادید.
سپس غزوه حمراء الاسد اتفاق افتاد. ابان بن عثمان گوید: روز بعد از واقعه احد حضرت رسول مسلمین را جمع کرد و آنان هم وی را اجابت نمودند، و آنان با اینکه هنوز زخمهای زیادی داشتند و فشار سختی و محنت بر آنها سنگینی میکرد، با پیامبر بیرون شدند. امیر المؤمنین علیه السّلام در حالی که پرچم مهاجرین را در دست داشت مقابل حضرت خاتم النبیّین حرکت میکرد پیامبر به اتفاق یاران خود تا «حمراء الاسد» پیش رفتند و از آنجا به طرف مدینه برگشتند، در باره این واقعه آیه شریفه«الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ» نازل شد. ابو سفیان بعد از اینکه از احد برگشت به طرف «روحاء» رفت در آنجا فرود آمد، وی قصد داشت بار دیگر به مدینه برگردد و با حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله جنگ کند. ابو سفیان میگفت: ما بزرگان اصحاب محمد را از بین بردیم و آنها را از پا در آوردیم اینک به طرف مدینه برگردیم همه آنها را ریشهکن خواهیم کرد. در این هنگام که قصد داشتند به مدینه حرکت کنند، معبد خزاعی به آنان برخورد کرد، ابو سفیان گفت: در آن طرفها چه خبر است؟ معبد گفت: به خداوند سوگند محمد و یاران او را دیدم که نسبت به شما در ناراحتی بسر میبرند و در صدد انتقام از شما هستند، اینک علی بن ابی طالب در پیشاپیش وی حرکت میکند و مردمان که در جنگ احد از وی تخلف کرده بودند اکنون پیرامون او جمع شده اند. معبد گفت: این جریان مرا وادار کرد که در این باره شعری بگویم، ابو سفیان گفت: شعر شما در چه موضوعی است؟، معبد گفت:
از فرط سر و صدای فراوان، نزدیک بود مرکبم از بین برود؛ چرا که اسبانی چون ابابیل، در روی زمین به پیش می تازند.
اسبانی که شیرانی شرزه را با خود حمل می کنند که به هنگام نبرد، انسانهایی کوتاه قامت و ناتوان و بی سلاح نیستند.
تا پایان ابیات.
ابو سفیان از این جهت کینه و عداوت پیامبر را در دل گرفت، پس از این جریان به کاروانی از بنی عبد القیس برخوردند که خواروبار به مدینه میبردند، ابو سفیان به افراد این قافله گفت: به محمد برسانید که من قصد مراجعت دارم و قصد کرده ام که اصحاب او را از پا درآورم و آنها را در فشار بگذارم، شما اگر این پیام را به وی برسانید در بازار «عکاظ» کشمش های فراوانی به شما خواهم داد، افراد این کاروان پس از اینکه به «حمراء الاسد» رسیدند جریان را به پیامبر عرض کردند. پیامبر فرمود: خداوند ما را یاری و نصرت خواهد داد و ما امور خود را به وی واگذار کرده ایم.
حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله روز جمعه به مدینه بازگشت.
ص: 99
وَ أُسَیْدُ بْنُ حُضَیْرٍ قَالا (1) لَا تَبْکِیَنَّ امْرَأَةٌ حَمِیمَهَا حَتَّی تَأْتِیَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ فَتُسْعِدَهَا فَلَمَّا سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْوَاعِیَةَ عَلَی حَمْزَةَ وَ هُوَ عِنْدَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ عَلَی بَابِ الْمَسْجِدِ قَالَ ارْجِعْنَ رَحِمَکُنَّ اللَّهُ فَقَدْ آسَیْتُنَّ بِأَنْفُسِکُنَّ.
ثم کانت غزوة حمراء الأسد قَالَ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ لَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ مِنْ یَوْمِ أُحُدٍ نَادَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمُسْلِمِینَ فَأَجَابُوهُ فَخَرَجُوا عَلَی عِلَّتِهِمْ وَ عَلَی مَا أَصَابَهُمْ مِنَ الْقَرْحِ وَ قَدَّمَ عَلِیّاً بَیْنَ یَدَیْهِ بِرَایَةِ الْمُهَاجِرِینَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی حَمْرَاءِ الْأَسَدِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی الْمَدِینَةِ فَهُمُ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ وَ خَرَجَ أَبُو سُفْیَانَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الرَّوْحَاءِ فَأَقَامَ بِهَا وَ هُوَ یَهُمُّ بِالرَّجْعَةِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَقُولُ قَدْ قَتَلْنَا صَنَادِیدَ الْقَوْمِ فَلَوْ رَجَعْنَا اسْتَأْصَلْنَاهُمْ فَلَقِیَ مَعْبَداً الْخُزَاعِیَّ فَقَالَ مَا وَرَاءَکَ یَا مَعْبَدُ قَالَ قَدْ وَ اللَّهِ تَرَکْتُ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ وَ هُمْ یُحْرِقُونَ عَلَیْکُمْ (2) وَ هَذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَدْ أَقْبَلَ عَلَی مُقَدِّمَتِهِ فِی النَّاسِ وَ قَدِ اجْتَمَعَ مَعَهُ مَنْ کَانَ تَخَلَّفَ عَنْهُ وَ قَدْ دَعَانِی ذَلِکَ إِلَی أَنْ قُلْتُ شِعْراً قَالَ أَبُو سُفْیَانَ وَ مَا ذَا قُلْتَ قَالَ قُلْتُ:
کَانَتْ تَهُدُّ مِنَ الْأَصْوَاتِ رَاحِلَتِی*** إِذْ سَالَتِ الْأَرْضُ بِالْجُرْدِ الْأَبَابِیلِ
تُرْدِی بِأُسْدٍ کِرَامٍ لَا تَنَابِلَةٍ***عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لَا خُرْقٍ مَعَاذِیلِ
الْأَبْیَاتَ.
فَثَنَّی ذَلِکَ أَبَا سُفْیَانَ وَ مَنْ مَعَهُ ثُمَّ مَرَّ بِهِ رَکْبٌ مِنْ عَبْدِ الْقَیْسِ یُرِیدُونَ الْمِیرَةَ مِنَ الْمَدِینَةِ فَقَالَ لَهُمْ أَبْلِغُوا مُحَمَّداً أَنِّی قَدْ أَرَدْتُ الرَّجْعَةَ إِلَی أَصْحَابِهِ لِأَسْتَأْصِلَهُمْ وَ أُوقِرَ لَکُمْ رِکَابَکُمْ زَبِیباً إِذَا وَافَیْتُمْ عُکَاظَ فَأَبْلَغُوا ذَلِکَ إِلَیْهِ وَ هُوَ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ فَقَالَ صلی الله علیه و آله وَ الْمُسْلِمُونَ مَعَهُ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ یَوْمَ الْجُمُعَةِ.
ص: 99
راوی گوید: هنگامی که پیامبر به غزوه حمراء الاسد رفته بودند، زن بدکاری از بنی خطمه که او را «عصماء» میگفتند در مجالس اوس و خزرج شرکت میکرد و با خواندن اشعار تحریک آمیز مردم را بر ضد حضرت رسول به شورش وا میداشت و در بنی خطمه جز یک نفر بنام «عمیر بن عدی» مسلمان دیگری نبود. هنگامی که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله مراجعت فرمودند عمیر این زن را کشت و پس از این خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: من مادر منذر را برای اینکه شما را هجو کرده بود کشتم، حضرت رسول با دست خود روی کتف او زد و فرمود: این مردی است که خدا و رسول را در نهانی یاری کرده است، و راجع به قتل این زن اتفاقی رخ نخواهد داد و حتی دو بز هم به یک دیگر شاخ نمیزنند. (جنجال راه نمیاندازند.)
عمیر گفت: من صبح از در خانه آنها میگذشتم و دیدم خویشاوندان او به دفن وی مشغولاند، و کسی هم متعرض من نشد و با من نیز سخن نگفتند. (1)
توضیح
«بُؤ بذنبک» یعنی به گناهت اعتراف کن یا از گناهت بازگرد. «جرّبان القمیص» با ضمه و تشدید یعنی گریبان که معرّب (گریبان) فارسی است. و گفته میشود: «ضربه فقضی علیه» یعنی او را کشت. و مؤنث آمدن به تاویل کلمه «الضربۀ» یا «الجراحۀ» میباشد. «ندر الشیء» بر وزن نصر یعنی: افتاد. «القذّافۀ» با فتحه و تشدید چیزی است که با آن چیزی را پرتاب کنند و دور شود. «أقمأه» با همزه یعنی: او را کوچک و خوار کرد. «القلاعۀ» با ضمه به معنای سنگ یا خشتی است که از زمین کنده و انداخته شود. «المراقّ» با تشدید قاف قسمت نرم و نازک پایین شکم است. «الدعس» یعنی با نیزه ضربه زدن. «المزراق» نیزه کوتاه است. «زرقه به» یعنی با نیزه کوتاه بر او ضربه زد. «یجأ به» از سخنشان است که گویند: «وجأه بالسکین» بر وزن (وضعه) یعنی با چاقو بر وی ضربه زد.
جزری گوید: در روایت آمده که ابو سفیان بر حمزه در حالی که شهید شده بود گذر کرد و به او گفت: «ذُق عقق» مقصودش این بوده که کشتن را بچش ای کسی که از قومت نافرمانی کردی، همانگونه که در روز بدر افرادی از قومت - یعنی کفار قریش - را به قتل رساندی. «عقق» اسم منقول از «عاقۀ» به جهت مبالغه در معنی است همانند «غدر» که منقول «غادر» و «فسق» منقول «فاسق» است. و گوید: به شخص هرگاه کل شب خود را در حرکت باشد یا با نماز و دیگر عبادات تمام شب را بیدار بماند، گویند: «اتخذ اللیل جملاً» گویی او بر شب سوار شده و در طول شب نخوابیده است.
سخن او: «قد تجملّوا» یعنی سوار بر شتر شدند. «الابلاء» به معنای انعام و احسان است. «الجلل»
ص: 100
قَالَ وَ لَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَمْرَاءَ الْأَسَدِ وَثَبَتْ فَاسِقَةٌ مِنْ بَنِی حَطْمَةَ (1) یُقَالُ لَهَا الْعَصْمَاءُ أُمُّ الْمُنْذِرِ بْنِ الْمُنْذِرِ تَمْشِی فِی مَجَالِسِ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ وَ تَقُولُ شِعْراً تُحَرِّضُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ لَیْسَ فِی بَنِی حَطْمَةَ (2) یَوْمَئِذٍ مُسْلِمٌ إِلَّا وَاحِدٌ یُقَالُ لَهُ عُمَیْرُ بْنُ عَدِیٍّ فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله غَدَا عَلَیْهَا عُمَیْرٌ فَقَتَلَهَا ثُمَّ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِنِّی قَتَلْتُ أُمَّ الْمُنْذِرِ لِمَا قَالَتْهُ مِنْ هُجْرٍ فَضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ عَلَی کَتِفِهِ وَ قَالَ هَذَا رَجُلٌ نَصَرَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ بِالْغَیْبِ أَمَا إِنَّهُ لَا یَنْتَطِحُ فِیهَا عَنْزَانِ.
قَالَ عُمَیْرُ بْنُ عَدِیٍّ فَأَصْبَحْتُ فَمَرَرْتُ بِبَنِیهَا وَ هُمْ یَدْفِنُونَهَا فَلَمْ یَعْرِضْ لِی أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَمْ یُکَلِّمْنِی. (3).
بؤ بذنبک أی اعترف أو ارجع به جربان القمیص بالضم و التشدید لبته (4) معرب کریبان و یقال ضربه فقضی علیه أی قتله و التأنیث بتأویل الضربة أو الجراحة و ندر الشی ء کنصر سقط و القذافة بالفتح و التشدید الذی یرمی به الشی ء فیبعد و أقمأه بالهمز صغره و أذله و القلاعة بالضم الحجر أو المدر یقتلع من الأرض فیرمی به و المراق بتشدید القاف ما دق من أسفل البطن و لان و الدعس الطعن و المزراق رمح قصیر و زرقه به رماه به قوله یجأ به هو من قولهم وجأه بالسکین کوضعه أی ضربه.
و قال الجزری فیه إن أبا سفیان مر بحمزة قتیلا فقال له ذق عقق أراد ذق القتل یا عاق قومه کما قتلت یوم بدر من قومک یعنی کفار قریش و عقق منقول من عاق للمبالغة کغدر من غادر و فسق من فاسق و قال یقال للرجل إذ أسری لیلته جمعاء أو أحیاها بصلاة أو غیرها من العبادات اتخذ اللیل جملا کأنه رکبه و لم ینم فیه.
قوله قد تجملوا أی رکبوا الجمل و الإبلاء الإنعام و الإحسان و الجلل
ص: 100
با حرکت حروف: به معنای کار بزرگ است. «الهیّن» از کلمات اضداد است و مقصود در اینجا معنای دوم آن است، یعنی: هر مصیبتی پس از سلامتی و زندهماندن شما آسان و ساده است.
فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «لا ینتطح فیه عنزان» یعنی خون هدر میرود و حتی دو مرد ضعیف نیز در باره خون او به نزاع و جنجال نمیپردازند، چرا که «الناطح» مخصوص بزهای کوهی و قوچها است.
روایت29.
کشف الغمّه: واقدی در کتاب مغازی آورده است: چون مردم در روز احد فرار نمودند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا از کمان خود تیر می انداخت یا سنگ می زد و چهارده کس با آن حضرت ثبات قدم ورزیدند هفت از مهاجر و هفت از انصار. از مهاجرین ابو بکر، و عبد الرحمن بن عوف، و علی بن ابی طالب، و سعد بن ابی وقاص، و طلحة بن عبید اللَّه، و ابو عبیدة بن جراح، و زبیر بن عوام. و از انصار حباب بن منذر، و ابو دجانه، و عاصم بن ثابت، و حارث بن صمه، و سهل بن حنیف و اسد بن خضیر، و سعد بن معاذ و بعضی به جای اسید بن حضیر و سعد بن معاذ سعد بن عباده و محمد بن مسلمه گفته اند. و در آن روز هشت کس با پیامبر بر سر جان خود بیعت نمودند: سه کس از مهاجر و پنج کس از انصار از مهاجر علی علیه السلام بود، و زبیر، و طلحه. و از انصار أبو دجانه، و حارث بن صمه، و حباب بن منذر، و عاصم بن ثابت، و سهل بن حنیف، و هیچ کدام را از ایشان کشته نشدند.
و در آن روز ضربتی بر چشم قتاده بن نعمان خورد که از حدقه جدا شده و بر روی گوناش افتاد. گوید: نزد
ص: 101
بالتحریک الأمر العظیم و الهین و هو من الأضداد و المراد هنا الثانی أی کل مصیبة سهلة هینة بعد سلامتک و بقائک.
قوله صلی الله علیه و آله لا ینتطح فیها عنزان أی یذهب هدرا لا ینازع فی دمها رجلان ضعیفان أیضا لأن النطاح من شأن التیوس و الکباش.
کشف، کشف الغمة قَالَ الْوَاقِدِیُّ فِی الْمَغَازِی إِنَّهُ لَمَّا فَرَّ النَّاسُ یَوْمَ أُحُدٍ مَا زَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله شِبْراً وَاحِداً یَرْمِی مَرَّةً عَنْ قَوْسِهِ وَ مَرَّةً بِالْحِجَارَةِ وَ صَبَرَ (1) مَعَهُ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا سَبْعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ سَبْعَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ أَبُو بَکْرٍ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ وَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ وَ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ الزُّبَیْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ مِنَ الْأَنْصَارِ الْحُبَابُ بْنُ الْمُنْذِرِ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ وَ الْحَارِثُ بْنُ الصِّمَّةِ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ وَ أُسَیْدُ بْنُ حُضَیْرٍ وَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَ یُقَالُ ثَبَتَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَجَعَلُوهُمَا مَکَانَ أُسَیْدِ بْنِ حُضَیْرٍ وَ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ (2) وَ بَایَعَهُ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ عَلَی الْمَوْتِ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ خَمْسَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ الزُّبَیْرُ وَ طَلْحَةُ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ الْحَارِثُ بْنُ الصِّمَّةِ وَ حُبَابُ بْنُ الْمُنْذِرِ وَ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ فَلَمْ یُقْتَلْ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ أُصِیبَتْ یَوْمَئِذٍ عَیْنُ قَتَادَةَ بْنِ النُّعْمَانِ حَتَّی وَقَعَتْ عَلَی وَجْنَتِهِ قَالَ فَجِئْتُ
ص: 101
پیامبر آمدم و گفتم: یا رسول اللَّه زن جوان زیبا دارم و او را دوست می دارم و او نیز مرا دوست دارد از این میترسم که با دیدن وضعیت چشمم از من بیزار شود. رسول خدا آن را به دست مبارک خود به جای نهاد و چشم او بینا شد و به حالت اولش برگشت و بیش از یک ساعت از روز یا شب درد نکشید. او میگفت: هر چند پیرتر شدم آن چشم من تیزتر و زیباتر شد.
پیامبر در آن روز خود شخصاً وارد صحنه جنگ شد و تیر انداخت تا اینکه تیرهایش تمام شد. عتبه بن ابی وقاص دندان پیشین پیامبر را شکست و آن حضرت در چالهای افتاد و ابن قمیئۀ شمشیری بر پیامبر وارد کرد اما ضربهاش اثر نکرد جز اینکه به واسطه آن ضربه و سنگینی شمشیر پیامبر در چاه ماند و طلحه از پشت پیامبر را گرفت و علی علیه اسلام دستش را گرفته تا اینکه پیامبر برپا ایستاد.
ابو بشیر حارثی گوید: من در روز احد شرکت داشتم و نوجوانی بیش نبودم. دیدم ابن قمیئۀ با شمشیر بر پیامبر ضربهای وارد ساخت و آن حضرت در چالهای که در مقابلش بود افتاد تا اینکه از دیدگان پنهان شد. من که نوجوانی بودم فریاد کشیدم و دیدم که مردم به سوی پیامبر شتافتند.
گویند: کسی که پیشانی پیامبر را زخمی کرد بان شهاب بود و کسی که دندان پیشین ایشان را کشت و لبان آن حضرت را خون آلود کرد عتبه بن ابی وقّاص بود. و کسی که گونههای پیامبر را خون آلود کرد تبه نحوی که حلقههای کلاهخود از خون پنهان شد، ابن قمیئه بود و خون از پیشانی پیامبر جاری شد تا جایی که محاسن ایشان را تر کرد. و سالم غلام ابی حذیفه خون را از روی مبارکش پاک می کرد و می گفت: چگونه رستگار میشوند قومی که با پیامبر خود این کار را میکنند و حال آنکه آنها را به سوی خدا دعوت میکند. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ»(1) {هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست یا [خدا] بر آنان می بخشاید، یا عذابشان می کند، زیرا آنان ستمکارند.}
احمد بن حنبل در مسند آورده از أبی حازم که از سهل پرسیدند که جراحت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم را در آن روز به چه دوا کردند؟ گفت: علی علیه السلام مقداری آب در سپر خود آورد و فاطمه علیها السلام
ص: 102
إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ تَحْتِی امْرَأَةً شَابَّةً جَمِیلَةً أُحِبُّهَا وَ تُحِبُّنِی فَأَنَا أَخْشَی أَنْ تُقَذِّرَ (1) مَکَانَ عَیْنِی فَأَخَذَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَرَدَّهَا فَأَبْصَرَتْ وَ عَادَتْ کَمَا کَانَتْ لَمْ تُؤْلِمْهُ سَاعَةً مِنْ لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ فَکَانَ یَقُولُ بَعْدَ أَنْ أَسَنَّ هِیَ أَقْوَی عَیْنِی وَ کَانَتْ أَحْسَنَهُمَا وَ بَاشَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْقِتَالَ بِنَفْسِهِ وَ رَمَی حَتَّی فَنِیَتْ نَبْلُهُ وَ أَصَابَ شَفَتَیْهِ وَ رَبَاعِیَتَهُ عُتْبَةُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ وَ وَقَعَ صلی الله علیه و آله فِی حُفْرَةٍ وَ ضَرَبَهُ ابْنُ قَمِیئَةَ فَلَمْ یَصْنَعْ سَیْفُهُ شَیْئاً إِلَّا وَهْنَ الضَّرْبَةِ بِثِقْلِ السَّیْفِ وَ انْتَهَضَ وَ طَلْحَةُ تَحْمِلُهُ (2) مِنْ وَرَائِهِ وَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَخَذَ بِیَدَیْهِ حَتَّی اسْتَوَی قَائِماً.
وَ عَنْ أَبِی بَشِیرٍ الْحَارِثِیِّ (3) حَضَرْتُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ أَنَا غُلَامٌ فَرَأَیْتُ ابْنَ قَمِیئَةَ عَلَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالسَّیْفِ فَوَقَعَ عَلَی رُکْبَتَیْهِ فِی حُفْرَةٍ أَمَامَهُ حَتَّی تَوَارَی فَجَعَلْتُ أَصِیحُ وَ أَنَا غُلَامٌ حَتَّی رَأَیْتُ النَّاسَ ثَابُوا إِلَیْهِ.
وَ یُقَالُ الَّذِی شَجَّهُ فِی جَبْهَتِهِ ابْنُ شِهَابٍ وَ الَّذِی أَشْظَی رَبَاعِیَتَهُ وَ أَدْمَی شَفَتَهُ عُتْبَةُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ وَ الَّذِی أَدْمَی وَجْنَتَیْهِ حَتَّی غَابَ الْحَلْقُ (4) فِی وَجْنَتِهِ ابْنُ قَمِیئَةَ وَ سَالَ الدَّمُ مِنْ جَبْهَتِهِ حَتَّی أَخْضَلَ لِحْیَتَهُ وَ کَانَ سَالِمٌ مَوْلَی أَبِی حُذَیْفَةَ یَغْسِلُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَ هُوَ یَقُولُ کَیْفَ یُفْلِحُ قَوْمٌ فَعَلُوا هَذَا بِنَبِیِّهِمْ وَ هُوَ یَدْعُوهُمْ إِلَی اللَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ (5) الْآیَةَ.
وَ ذَکَرَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِی مُسْنَدِهِ عَنْ أَبِی حَازِمٍ عَنْ سَهْلٍ بِأَیِّ شَیْ ءٍ دُووِیَ جُرْحُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَجِی ءُ بِالْمَاءِ فِی تُرْسِهِ وَ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ
ص: 102
خون را از چهره پیامبر میشست و پاره از حصیر سوزاند و از خاکستر آن جراحت آن حضرت را بست.
علی علیه السلام فرمود: من دیدم که طایفه درشت غلیظ در آن میان جدا شدند و قصد پیامبر کردند و عکرمة بن ابی جهل در میان آن مشرکان بود من ذو الفقار کشیده در میان ایشان افتادم و سر راه را بر ایشان گرفتم و بر چپ و راست خود
می زدم، و از یک کنار گرفته از جانب دیگر بیرون می رفتم، و باز این چنین کر و فر به جای می آوردم تا ایشان را از رسول دفع کردم و از جایی که آمدم بازگشتم و اما اجل به تاخیر افتاد و خداوند کاری را که باید انجام میداد به انجام برساند.
عثمان از جمله کسانی بود که در هنگام رویارویی پشت کرد.
ابن ابی نجیح گوید: در آن روز منادی غیبی ندا کرد که: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی. (1)
توضیح
در نهایۀ گوید: «التشظّی» یعنی پراکنده شدن و از همین کلمه این روایت است: «فانشظّت رباعیّۀ رسول الله» یعنی دندان پیشین رسول خدا شکست.
روایت30.
تفسیر فرات: حذیفه یمانی رضی الله عنه گوید:
ص: 103
تَغْسِلُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَ أَخَذَ حَصِیراً فَأَحْرَقَ وَ حَشَی بِهِ جُرْحَهُ (1).
وَ قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَ انْفَرَدَتْ یَوْمَئِذٍ مِنْهُمْ فِرْقَةٌ خَشْنَاءُ فِیهَا عِکْرِمَةُ بْنُ أَبِی جَهْلٍ فَدَخَلْتُ وَسْطَهُمْ بِالسَّیْفِ فَضَرَبْتُ بِهِ وَ اشْتَمَلُوا عَلَیَّ حَتَّی أَفْضَیْتُ إِلَی آخِرِهِمْ ثُمَّ کَرَّرْتُ فِیهِمُ الثَّانِیَةَ حَتَّی رَجَعْتُ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ وَ لَکِنَّ الْأَجَلَ اسْتَأْخَرَ وَ یَقْضِی اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا (2) قَالَ وَ کَانَ عُثْمَانُ مِنَ الَّذِینَ تَوَلَّی یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ
وَ قَالَ ابْنُ أَبِی نَجِیحٍ (3) نَادَی فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مُنَادٍ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ (4).
قال فی النهایة التشظی التشعب و التشقق و منه الحدیث فانشظت رباعیة رسول الله صلی الله علیه و آله أی انکسرت.
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ حَمَّادٍ مُعَنْعَناً عَنْ حُذَیْفَةَ الْیَمَانِیِّ (5) رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ
ص: 103
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد به جهاد امر فرمود. مردم شتابان بیرون رفتند در حالی که آرزوی رویارویی با دشمن را در سر میپروراندند و سخنان زیادی بر زبان آوردند و گفتند: به خدا سوگند، اگر با دشمن خود مواجه شویم از جنگیدن پشت نمیکنیم تا اینکه تا آخرین نفر ما کشته شود یا اینکه خداوند فتح و پیروزی را برایمان میسّر گرداند. گوید: چون با قوم کافر رویاروی شدند خداوند با عهد و پیمان و سخنانشان، آنها را امتحان کرد و اندک زمانی طول نکشید که جز علی بن ابی طالب علیه السلام و ابو دجانه سماک بن خرشه انصاری، بقیه از گرد پیامبر گریختند. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دید که چه شکست و بلایی بر سر مردم آمده است کلاه خودش را از سر بر داشت و ندا سر میداد: «ای مردم من نمردهام و کشته نشدهام.» مردم بر همدیگر سوار میشدند و به رسول خدا اهمیتی نمیدادند و به آن حضرت توجه نمیکردند. مردم بر همین حال بودند تا به مدینه رسیدند و به شکست و گریز بسنده نکردند تا جایی که بهترین آنها در نزدشان گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد. چون رسول خدا از آنان ناامید شد به مکانی که در آنجا بود بازگشت و جز علی بن ابی طالب علیه السلام و ابو دجانه انصاری رضی الله عنه کسی را ندید. رسول خدا فرمود: ای ابو دجانۀ! مردم رفتند تو نیز دنبال قومت برو.
ابو دجانۀ گفت: ای رسول خدا ما اینگونه با شما و با خدا پیمان نبستیم، و بر این اساس برای جنگ بیرون نشدیم. خداوند متعال میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِم»(1) {در حقیقت، کسانی که با تو بیعت می کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می کنند دست خدا بالای دستهای آنان است.} رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای ابو دجانۀ! تو از بیعتت آزادی، بازگرد. ابو دجانۀ گفت: ای رسول خدا زنان انصار در کجاوهها نمیگویند که من شما را تسلیم کرده و خودم را از شما دور کردم، ای رسول خدا هیچ خیری در زندگی کردن پس از شما نیست. گوید: پیامبر با شنیدن سخنان او و تمایلش برای جهاد، به کنار صخرهای رفت و در آنجا پنهان شد تا خود را از تیرهای مشرکان محافظت کند. چندان طول نکشید که زخمها ابو دجانه را ضعیف و ناتوان کرد و او را حمل کرده و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده شد و بیحرکت و ضعیف و ناتوان در کنار پیامبر
ص: 104
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَرَ بِالْجِهَادِ یَوْمَ أُحُدٍ فَخَرَجَ النَّاسُ سِرَاعاً یَتَمَنَّوْنَ لِقَاءَ عَدُوِّهِمْ وَ بَغَوْا فِی مَنْطِقِهِمْ وَ قَالُوا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَقِینَا عَدُوَّنَا (1) لَا نُوَلِّی حَتَّی یُقْتَلَ عَنْ آخِرِنَا رَجُلٌ أَوْ یَفْتَحَ اللَّهُ لَنَا قَالَ فَلَمَّا أَتَوْا إِلَی (2) الْقَوْمِ ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِالَّذِی کَانَ مِنْهُمْ وَ مِنْ بَغْیِهِمْ فَلَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا یَسِیراً حَتَّی انْهَزَمُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَبُو دُجَانَةَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ الْأَنْصَارِیُّ فَلَمَّا رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا قَدْ نَزَلَ بِالنَّاسِ مِنَ الْهَزِیمَةِ وَ الْبَلَاءِ رَفَعَ الْبَیْضَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ جَعَلَ یُنَادِی أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا لَمْ أَمُتْ وَ لَمْ أُقْتَلْ وَ جَعَلَ النَّاسُ یَرْکَبُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً لَا یَلْوُونَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَا یَلْتَفِتُونَ (3) إِلَیْهِ فَلَمْ یَزَالُوا کَذَلِکَ حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَةَ فَلَمْ یَکْتَفُوا بِالْهَزِیمَةِ حَتَّی قَالَ أَفْضَلُهُمْ رَجُلًا فِی أَنْفُسِهِمْ قُتِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا آیَسَ الرَّسُولُ مِنَ الْقَوْمِ رَجَعَ إِلَی مَوْضِعِهِ الَّذِی کَانَ فِیهِ فَلَمْ یَرَ إِلَّا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَبَا دُجَانَةَ الْأَنْصَارِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا دُجَانَةَ ذَهَبَ النَّاسُ فَالْحَقْ بِقَوْمِکَ فَقَالَ أَبُو دُجَانَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَی هَذَا بَایَعْنَاکَ وَ بَایَعْنَا اللَّهَ وَ لَا عَلَی هَذَا خَرَجْنَا یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَی إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (4) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا دُجَانَةَ أَنْتَ فِی حِلٍّ مِنْ بَیْعَتِکَ فَارْجِعْ فَقَالَ أَبُو دُجَانَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا تُحَدِّثُ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ فِی الْخُدُورِ أَنِّی أَسْلَمْتُکَ وَ رَغِبْتُ بِنَفْسِی عَنْ نَفْسِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ بَعْدَکَ قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَلَامَهُ وَ رَغْبَتَهُ فِی الْجِهَادِ انْتَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی صَخْرَةٍ فَاسْتَتَرَ بِهَا لِیَتَّقِیَ بِهَا مِنَ السِّهَامِ سِهَامِ الْمُشْرِکِینَ فَلَمْ یَلْبَثْ أَبُو دُجَانَةَ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی أُثْخِنَ (5) جِرَاحَةً فَتَحَامَلَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 104
نشست.
گوید: علی علیه السلام با هیچ پیاده و سواری نمیجنگید مگر اینکه خداوند با دستان او دشمن را از پای در میآورد تا اینکه شمشیرش شکسته شد. چون شمشیر شکست به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: ای رسول خدا شمشیرم شکست و شمشیری ندارم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شمشیرش - ذو الفقار - را بیرون آورد و بر گردن علی علیه السلام آویخت و علی علیه السلام به سوی مشرکان رفت. او با هر یک از مشرکان که رویاروی میشد، او را میکشت و پیوسته مشغول جنگ و کشتن مشرکان بود که بازویش ضعیف و ناتوان شد. پیامبر متوجه این شد و به سوی آسمان نگریست و فرمود: «پروردگارا محمد بنده و فرستاده توست، برای هر پیامبری وزیری از خانوادهاش قرار دادی تا او را یاری دهی و در کارش او را شریکش گردانی، و وزیر مرا از خانوادهام قرار دادی، او برادرم علی بن ابی طالب است. چه برادر خوب و چه وزیر خوبی است، پروردگارا به من وعده دادی که با چهار هزار فرشته پیاپی یاریم کنی، پروردگارا وعده تو، وعده راستین توست، تو خلف وعده نمینمایی، به من وعده دادی که دینت را بر همه ادیان پیروز گردانی هر چند مشرکان ناخوش بدارند.»
گوید: در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به درگاه پروردگارش دعا و نیایش میکرد ناگهان صدایی از آسمان شنید. پس سر مبارک را بلند کرد و دید که جبرئیل بر صندلیاز طلا نشسته و همراه او چهار هزار فرشته پیاپی هستند و جبرئیل میگفت: لا فتیً الا علیّ و لا سیف الا ذو الفقار.
جبرئیل علیه السلام بر صخره فرود آمد و فرشتگان اطراف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را گرفتند و بر آن حضرت سلام دادند. جبرئیل گفت: ای رسول خدا سوگند به خدایی که تو را به هدایت اکرام کرد فرشتگان از همکاری و فداکاری این شخص با جان خویش برای حفظ جان تو در شگفت ماندهاند. پیامبر فرمود: ای جبرئیل چگونه میتواند برای من فداکاری نکند حال آنکه او از من است و من از اویم؟ جبرئیل گفت: و من نیز از شما هستم. و این عبارت را سه بار گفت. سپس علی بن ابی طالب شمشیر به دست گرفت و جبرئیل و فرشتگان مسلح شدند و خداوند متعال همه مشرکان را در هم شکست و پراکنده شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به راه افتاد در حالی که علی بن ابی
ص: 105
فَجَلَسَ إِلَی جَنْبِهِ وَ هُوَ مُثْخَنٌ لَا حَرَاکَ بِهِ.
قَالَ وَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَا یُبَارِزُ فَارِساً وَ لَا رَاجِلًا إِلَّا قَتَلَهُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ حَتَّی انْقَطَعَ سَیْفُهُ فَلَمَّا انْقَطَعَ سَیْفُهُ جَاءَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله انْقَطَعَ سَیْفِی وَ لَا سَیْفَ لِی فَخَلَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ فَقَلَّدَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ مَشَی إِلَی جَمْعِ الْمُشْرِکِینَ فَکَانَ لَا یَبْرُزُ لَهُ أَحَدٌ (1) إِلَّا قَتَلَهُ فَلَمْ یَزَلْ عَلَی ذَلِکَ حَتَّی وَهَنَتْ ذِرَاعُهُ (2) فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ فِیهِ فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ جَعَلْتَ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَزِیراً مِنْ أَهْلِهِ لِتَشُدَّ بِهِ عَضُدَهُ وَ تُشْرِکَهُ فِی أَمْرِهِ وَ جَعَلْتَ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی فَنِعْمَ الْأَخُ وَ نِعْمَ الْوَزِیرُ اللَّهُمَّ وَعَدْتَنِی أَنْ تُمِدَّنِی بِأَرْبَعَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ اللَّهُمَّ وَعْدَکَ وَعْدَکَ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ وَعَدْتَنِی أَنْ تُظْهِرَ دِینَکَ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ قَالَ فَبَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَدْعُو رَبَّهُ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ إِذْ سَمِعَ دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَإِذَا جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ ذَهَبٍ وَ مَعَهُ أَرْبَعَةُ آلَافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ وَ هُوَ یَقُولُ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ وَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ. (3) فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی الصَّخْرَةِ وَ حَفَّتِ الْمَلَائِکَةُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ صلی الله علیه و آله یَا رَسُولَ اللَّهِ بِالَّذِی (4) أَکْرَمَکَ بِالْهُدَی لَقَدْ عَجِبَتِ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِمُوَاسَاةِ هَذَا الرَّجُلِ لَکَ بِنَفْسِهِ فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا یَمْنَعُهُ یُوَاسِینِی بِنَفْسِهِ وَ هُوَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا حَتَّی قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ حَمَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ حَمَلَ جَبْرَئِیلُ وَ الْمَلَائِکَةُ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی هَزَمَ جَمْعَ الْمُشْرِکِینَ وَ تَشَتَّتَ (5) أَمْرُهُمْ فَمَضَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی
ص: 105
طالب علیه السلام در مقابل آن حضرت لوا را که آغشته به خون بود حمل میکرد و ابو دجانه رضی الله عنه پشت سر او بود. چون بر مدینه مشرف شدند زنان انصار بر رسول خدا گریه میکردند و هنگامی که به رسول خدا نگریستند، همه اهل مدینه با هم به استقبال پیامبر آمدند. پیامبر به سمت مسجد رفت و به مردن نگاه کرد که به سوی خدا و پیامبرش تضرع و زاری میکنند و به گناهانشان اعتراف میکنند و خواستار توبه هستند. پس خداوند آیهای از قرآن را نازل کرد که بر آنان به خاطر خطایی که انجام داده بودند، عیب گرفت و فرمود: «وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون»(1) {و شما مرگ را پیش از آنکه با آن روبرو شوید، سخت آرزو می کردید پس، آن را دیدید و [هم چنان] نگاه می کردید.} میفرماید: شما مرگ و دشمن را دیدید، پس چرا عهد و پیمان شکستید و از مرگ بیتابی و جزع و فزع نمودید حال آنکه خداوند با شما عهد بست که از جنگ نگریزید تا جایی که یکی از شما گفت: محمد کشته شد. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» تا این فرموده: «وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِین» مقصود از این آیه، علی علیه السلام و ابو دجانۀ است.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای مردم! شما برای محافظت جان خویش از من دوری گزیدید در حالی که علی مرا پشتیبانی کرد و یاریم داد پس هر کس از او اطاعت کند از من اطاعت کرده است و هر کس از او سرکشی کند از من سرکشی کرده و در دنیا و آخرت از من جدا خواهد بود.
گوید: حذیفه گوید: شایسته نیست که هیچ شخص خردمندی در این باره دچار شکّ و تردید شود، چرا که هر کس به خداوند شرک نورزد از کسی که برای خدا شریک قائل است، برتر میباشد و هر کس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را وا نگذاشته، برتر از کسی است که پیامبر را رها کرده و گریخته است و کسی از در ایمان به خدا و پیامبرش پیشگام بوده، برتر است و این شخص علی بن ابی طالب است. (2)
تفسیر فرات: حسین بن سعید در حدیثی معنعن مانند این روایت را از حذیفه نقل کرده است. (3)
روایت31.
فروع کافی: ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با همان جامه (خون آلود) حمزه را کفن کرد و او را غسل نداد بلکه بر او نماز گزارد. (4)
ص: 106
طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مَعَهُ اللِّوَاءُ قَدْ خَضَبَهُ بِالدَّمِ وَ أَبُو دُجَانَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ خَلْفَهُ فَلَمَّا أَشْرَفَ عَلَی الْمَدِینَةِ فَإِذَا نِسَاءُ الْأَنْصَارِ یَبْکِینَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (1) فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اسْتَقْبَلَهُ أَهْلُ الْمَدِینَةِ بِأَجْمَعِهِمْ وَ مَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَسْجِدِ وَ نَظَرَ إِلَی النَّاسِ (2) فَتَضَرَّعُوا إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی رَسُولِهِ وَ أَقَرُّوا بِالذَّنْبِ وَ طَلَبُوا التَّوْبَةَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِمْ قُرْآناً یَعِیبُهُمْ بِالْبَغْیِ الَّذِی کَانَ مِنْهُمْ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ یَقُولُ قَدْ عَایَنْتُمُ الْمَوْتَ وَ الْعَدُوَّ فَلِمَ نَقَضْتُمُ الْعَهْدَ وَ جَزِعْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ قَدْ عَاهَدْتُمُ اللَّهَ أَنْ لَا تَنْهَزِمُوا حَتَّی قَالَ بَعْضُکُمْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ إِلَی قَوْلِهِ وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (3) یَعْنِی عَلِیّاً وَ أَبَا دُجَانَةَ.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ رَغِبْتُمْ بِأَنْفُسِکُمْ عَنِّی وَ وَازَرَنِی عَلِیٌّ وَ وَاسَانِی فَمَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِی وَ فَارَقَنِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ قَالَ فَقَالَ حُذَیْفَةُ لَیْسَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ یَعْقِلُ أَنْ یَشُکَّ فَمَنْ (4) لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِمَّنْ أَشْرَکَ بِهِ وَ مَنْ لَمْ یَنْهَزِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَفْضَلُ مِمَّنِ انْهَزَمَ وَ إِنَّ السَّابِقَ إِلَی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ أَفْضَلُ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (5).
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ حُذَیْفَةَ مِثْلَهُ (6).
روایت32.
تهذیب: جابر و زراره از امام باقر علیه السلام روایت کردهاند که فرمود: رسول خدا، عمویش حمزه را با همان جامه و بدن پر خون دفن کرد، و ردای خود را بر قامت او پوشانید. و چون درازی ردا از قامت حمزه کوتاهتر بود، فرمود تا بوته گور گیاه (اذخر) آوردند و پای او را با آن پوشانیدند. رسول خدا هفتاد نوبت بر حمزه سید الشهداء نماز خواند و هفتاد نوبت برای او تکبیر خواند. (1)
روایت33.
روضه کافی: نعمان رازی به نقل از امام صادق علیه السّلام می گوید: در روز جنگ أحد مردم از پیرامون پیامبر گریختند و حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سخت خشمگین شد، و هر گاه خشم می گرفت عرقی مانند مروارید از پیشانی او فرو می ریخت. امام علیه السّلام می فرماید: حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نگاهی کرد و علی علیه السّلام را در کنار خود دید و فرمود: ای علی! تو هم با زادگان دیگر پدرت، به گریخته های از دور پیامبر بپیوند. علی علیه السّلام عرض کرد. یا رسول اللَّه! من از تو پیروی می کنم. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: پس اینان را از من دور کن ای علی. علی علیه السّلام به ایشان حمله برد و نخستین کسی را که از ایشان دید بزد. پس جبرئیل گفت: ای محمّد! این است یاری. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: او از من است و من از او. جبرئیل گفت: و من از شما دو نفر هستم ای محمّد. امام صادق علیه السّلام می فرماید: پس پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به جبرئیل نگریست که بر صندلیای از طلا میان آسمان و زمین نشسته بود و می گفت: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتیً الا علیّ. (2)
روایت34.
روضه کافی: حسین بن ابی العلاء خفّاف به نقل از امام صادق علیه السّلام می گوید: چون در جنگ أحد مردم از اطراف پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پراکنده شدند و گریختند حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رو به آنها کرد و فرمود: منم محمّد، منم فرستاده خدا که نه کشته شده ام و نه مرده ام. پس فلان و فلان به حضرت رو کردند و گفتند: در این حال هم که شکست خورده ایم باز هم ما را مسخره می کند. علی علیه السّلام و ابو دجانه و سماک بن خرشه رحمهم اللَّه همراه پیامبر ماندند. پیامبر ابو دجانه را خواند و فرمود: ای ابا دجانه! بازگرد
ص: 107
یب، تهذیب الأحکام الْمُفِیدُ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: دَفَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَمَّهُ حَمْزَةَ فِی ثِیَابِهِ بِدِمَائِهِ الَّتِی أُصِیبَ فِیهَا وَ زَادَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بُرْداً فَقَصُرَ عَنْ رِجْلَیْهِ فَدَعَا لَهُ بِإِذْخِرٍ فَطَرَحَهُ عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَیْهِ سَبْعِینَ صَلَاةً وَ کَبَّرَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ تَکْبِیرَةً (1).
کا، الکافی حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ نُعْمَانَ الرَّازِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: انْهَزَمَ النَّاسُ یَوْمَ أُحُدٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَغَضِبَ غَضَباً شَدِیداً قَالَ وَ کَانَ إِذَا غَضِبَ انْحَدَرَ عَنْ جَبِینَیْهِ مِثْلُ اللُّؤْلُؤِ مِنَ الْعَرَقِ قَالَ فَنَظَرَ فَإِذَا عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی جَنْبِهِ فَقَالَ لَهُ الْحَقْ بِبَنِی أَبِیکَ مَعَ مَنِ انْهَزَمَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لِی بِکَ أُسْوَةٌ قَالَ (2) فَاکْفِنِی هَؤُلَاءِ فَحَمَلَ فَضَرَبَ أَوَّلَ مَنْ لَقِیَ مِنْهُمْ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ (3) جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ ذَهَبٍ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یَقُولُ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ (4).
کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ ابْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ یَوْمَ أُحُدٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله انْصَرَفَ إِلَیْهِمْ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ یَقُولُ أَنَا مُحَمَّدٌ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ لَمْ أُقْتَلْ وَ لَمْ أَمُتْ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَقَالا الْآنَ یَسْخَرُ بِنَا أَیْضاً وَ قَدْ هُزِمْنَا وَ بَقِیَ مَعَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ أَبُو دُجَانَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَدَعَاهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا بَا دُجَانَةَ (5) انْصَرِفْ
ص: 107
که من بیعت خویش از تو برگرفتم، و اما علی، پس من از اویم و او از من. ابو دجانه پس از شنیدن این سخن در برابر پیامبر بنشست و آب در دیده گرداند و گفت: نه، به خدا. و دوباره سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: نه، به خدا. من خود را از بیعتی که با تو بسته ام رها نخواهم کرد. ای فرستاده خدا! من با تو بیعت کرده ام پس به سوی که روم؟ به سوی همسری که می میرد؟ یا فرزندی که اجل مرگ می ربایدش؟ یا خانه ای که ویران شود؟ یا مالی که فناپذیرد و عمری که سپری گردد؟ پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که سخنان او را شنید دلش به حال او سوخت [و اجازه داد] و ابو دجانه همچنان جنگید تا آنکه زخمهای خورده او را از پای درآورد، و علی علیه السّلام در سوی دیگر میدان نبرد می کرد، و چون ابو دجانه از پای درآمد علی علیه السّلام او را برداشت و نزد پیامبر آورد و در کنار آن حضرت نهاد. ابو دجانه به پیامبر عرض کرد: ای رسول خدا! آیا به بیعت خویش وفا کردم؟ حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: آری، و پیامبر به او سخنان نیکی گفت، و این در حالی بود که دشمنان از راست به پیامبر حمله می کردند و علی علیه السّلام آنها را به عقب می راند و آنها دوباره از چپ یورش می آوردند و علی علیه السّلام بازشان می گرداند، و همچنان کارش این بود تا آنکه شمشیرش سه پاره شد، پس آن شمشیر را نزد پیامبر آورد و جلوی آن حضرت انداخت و عرض کرد: این شمشیر من است که پاره پاره شده است. و در آن روز بود که پیامبر ذو الفقار را به او عطا فرمود. هنگامی که نگاه پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به ساقهای پای علی علیه السّلام افتاد که از فرط نبرد به لرزه افتاده بود سر به آسمان برد و در حالی که می گریست عرض کرد: پروردگارا! به من وعده فرمودی که دین خود را پیروز می گردانی و اگر بخواهی می توانی. در این هنگام علی علیه السّلام نزد پیامبر آمد و گفت: ای پیامبر! هیاهویی به گوشم می رسد و می شنوم که کسی می گوید: ای حیزوم! پیش رو، و من هر که را خواستم با شمشیر بزنم پیش از آنکه شمشیرم بدو خورد جنازه اش نقش زمین می گردد. حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اینها جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هستند که با فرشتگان [به یاری] آمده اند. در این هنگام جبرئیل پیش آمد و در کنار رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایستاد و گفت: ای محمّد! براستی که این جانفشانی علی، همیاری با توست. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: همانا علی از من است و من از او. جبرئیل گفت: من هم از شما دو تنم. و بدینسان دشمنان پراکنده گشتند و پیامبر به علی فرمود: ای علی! با شمشیر خود آنها را تعقیب کن تا به آنها رسی، و اگر دیدی بر شتران سوارند و اسبان را یدک می کشند پس آهنگ مکّه دارند، و اگر دیدی بر اسبان سوارند و شتران را یدک می کشند پس آهنگ مدینه دارند. علی علیه السّلام به تعقیب آنان رفت و دید بر شتران سوارند. ابو سفیان رو به علی کرد و گفت: ای علی! دیگر چه می خواهی این ماییم که آهنگ مکّه داریم، پس به سوی یار خود بازگرد. پس جبرئیل لشکر مشرکین را تعقیب کرد و هر گاه صدای سم اسبش را می شنیدند
ص: 108
وَ أَنْتَ فِی حِلٍّ مِنْ بَیْعَتِکَ فَأَمَّا عَلِیٌّ فَهُوَ أَنَا وَ أَنَا هُوَ فَتَحَوَّلَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ بَکَی وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا جَعَلْتُ نَفْسِی فِی حِلٍّ مِنْ بَیْعَتِی إِنِّی بَایَعْتُکَ فَإِلَی مَنْ أَنْصَرِفُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَی زَوْجَةٍ تَمُوتُ أَوْ وَلَدٍ یَمُوتُ أَوْ دَارٍ تَخْرَبُ وَ مَالٍ یَفْنَی وَ أَجَلٍ قَدِ اقْتَرَبَ فَرَقَّ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَزَلْ یُقَاتِلُ حَتَّی أَثْخَنَتْهُ الْجِرَاحَةُ وَ هُوَ فِی وَجْهٍ وَ عَلِیٌّ فِی وَجْهٍ فَلَمَّا أُسْقِطَ احْتَمَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَجَاءَ بِهِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَوَضَعَهُ عِنْدَهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَفَیْتُ بِبَیْعَتِی قَالَ نَعَمْ وَ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله خَیْراً وَ کَانَ النَّاسُ یَحْمِلُونَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْمَیْمَنَةَ فَیَکْشِفُهُمْ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَإِذَا کَشَفَهُمْ أَقْبَلَتِ الْمَیْسَرَةُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی تَقَطَّعَ سَیْفُهُ بِثَلَاثِ قِطَعٍ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَطَرَحَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ هَذَا سَیْفِی قَدْ تَقَطَّعَ فَیَوْمَئِذٍ أَعْطَاهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ذَا الْفَقَارِ فَلَمَّا رَأَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اخْتِلَاجَ سَاقَیْهِ مِنْ کَثْرَةِ الْقِتَالِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَبْکِی وَ قَالَ یَا رَبِّ وَعَدْتَنِی أَنْ تُظْهِرَ دِینَکَ وَ إِنْ شِئْتَ لَمْ یُعْیِکَ فَأَقْبَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَسْمَعُ دَوِیّاً شَدِیداً وَ أَسْمَعُ أَقْدِمْ حَیْزُومُ وَ مَا أَهُمُّ أَضْرِبُ أَحَداً إِلَّا سَقَطَ مَیِّتاً قَبْلَ أَنْ أَضْرِبَهُ فَقَالَ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ وَ الْمَلَائِکَةُ (1) ثُمَّ جَاءَ جَبْرَئِیلُ فَوَقَفَ إِلَی جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ هِیَ الْمُوَاسَاةُ فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا ثُمَّ انْهَزَمَ النَّاسُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا عَلِیُّ امْضِ بِسَیْفِکَ حَتَّی تُعَارِضَهُمْ فَإِنْ رَأَیْتَهُمْ قَدْ رَکِبُوا الْقِلَاصَ وَ جَنَبُوا الْخَیْلَ فَإِنَّهُمْ یُرِیدُونَ مَکَّةَ وَ إِنْ رَأَیْتَهُمْ قَدْ رَکِبُوا الْخَیْلَ وَ هُمْ یَجْنُبُونَ الْقِلَاصَ فَإِنَّهُمْ یُرِیدُونَ الْمَدِینَةَ فَأَتَاهُمْ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَکَانُوا عَلَی الْقِلَاصِ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا عَلِیُّ مَا تُرِیدُ هُوَ ذَا نَحْنُ ذَاهِبُونَ إِلَی مَکَّةَ فَانْصَرِفْ إِلَی صَاحِبِکَ فَأَتْبَعَهُمْ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَکُلَّمَا سَمِعُوا.
ص: 108
پر شتابتر ره می سپردند و جبرئیل همچنان آنها را تعقیب می کرد و آنها هر گاه از جایی می رفتند می گفتند: این لشکر محمّد است که می آید. بدین ترتیب ابو سفیان به مکّه آمد و جریان را به مردم مکّه بازگفت، و در پی او چوپانان و هیزم کشان به مکّه آمدند و گفتند: ما لشکر محمّد را دیدیم، و هر گاه ابو سفیان از جایی می رفت آنها در جای او منزل می کردند و پیشاپیش ایشان شهسواری بر اسب سرخ مویی مردم مکّه را تعقیب می کرد و مردم مکّه ابو سفیان را به باد نکوهش گرفتند.
پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در حالی که درفش جنگ در دست علی علیه السّلام بود و پیشاپیش آن حضرت می رفت از أحد به سمت مدینه حرکت کرد. و چون با پرچم خود از گردنه سرازیر شد و مردم او را دیدند علی علیه السّلام فریاد زد: ای مردم! این محمّد است که نه مرده و نه کشته شده. پس همان کسی که پیش از این گفته بود: «در این حال هم که شکست خورده ایم باز هم ما را مسخره می کند» گفت: این علی است که پرچم در دست دارد، تا اینکه پیامبر بر آنها درآمد و زنان انصار در حیاط خانه هایشان پشت درها چشم به راه بودند و مردانشان از خانه ها بیرون ریخته گرد آن حضرت می گشتند و از گریختن خویش پوزش می طلبیدند و زنان، یعنی زنان انصار چهره خویش می خراشیدند و موی پریشان می کردند و تارک بریده و گریبان چاک زده و در برابر پیامبر کمرها را بسته، و چون چشم آنها به پیامبر افتاد پیامبر آنها را دلداری داد و به زبان خوش با آنها سخن گفت و به آنها دستور داد خود را بپوشانند و به خانه های خود بروند و فرمود: همانا خدای عزّ و جلّ به من وعده فرمود که دین خود را بر همه ادیان پیروز گرداند، و خداوند این آیه را بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً»(1) { و محمد، جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند.}
توضیح
«فلان و فلان» مقصود ابو بکر و عمر است. «أثخنته الجراحۀ» یعنی زخم و جراحت او را ضعیف کرد و بر او تاثیر گذاشت.
«فلمّا اسقط» بر این دلالت نمیکند که او در این جنگ کشته شد زیرا با آنچه در میان سیره و اخبار نویسان مشهور است که او پس از پیامبر زندگی میکرد منافات ندارد. گفته شده:
ص: 109
وَقْعَ حَوَافِرِ (1) فَرَسِهِ جَدُّوا فِی السَّیْرِ وَ کَانَ یَتْلُوهُمْ فَإِذَا ارْتَحَلُوا قَالَ (2) هُوَ ذَا عَسْکَرُ مُحَمَّدٍ قَدْ أَقْبَلَ فَدَخَلَ أَبُو سُفْیَانَ مَکَّةَ فَأَخْبَرَهُمُ الْخَبَرَ وَ جَاءَ الرُّعَاةُ وَ الْحَطَّابُونَ فَدَخَلُوا مَکَّةَ فَقَالُوا رَأَیْنَا عَسْکَرَ مُحَمَّدٍ کُلَّمَا رَحَلَ أَبُو سُفْیَانَ نَزَلُوا یَقْدُمُهُمْ فَارِسٌ عَلَی أَشْقَرَ یَطْلُبُ آثَارَهُمْ فَأَقْبَلَ أَهْلُ مَکَّةَ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ یُوَبِّخُونَهُ وَ رَحَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ الرَّایَةُ مَعَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ هُوَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَلَمَّا أَنْ أَشْرَفَ بِالرَّایَةِ مِنَ الْعَقَبَةِ وَ رَآهُ النَّاسُ نَادَی عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَیُّهَا النَّاسُ هَذَا مُحَمَّدٌ لَمْ یَمُتْ وَ لَمْ یُقْتَلْ فَقَالَ صَاحِبُ الْکَلَامِ الَّذِی قَالَ الْآنَ یَسْخَرُ بِنَا وَ قَدْ هُزِمْنَا هَذَا عَلِیٌّ وَ الرَّایَةُ بِیَدِهِ حَتَّی هَجَمَ عَلَیْهِمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ فِی أَفْنِیَتِهِمْ عَلَی أَبْوَابِ دُورِهِمْ وَ خَرَجَ الرِّجَالُ إِلَیْهِ یَلُوذُونَ بِهِ وَ یَثُوبُونَ (3) إِلَیْهِ وَ النِّسَاءُ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ قَدْ خَدَشْنَ الْوُجُوهَ وَ نَشَرْنَ الشُّعُورَ وَ جَزَزْنَ النَّوَاصِیَ وَ خَرَقْنَ الْجُیُوبَ وَ حَزَمْنَ (4) الْبُطُونَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَأَیْنَهُ قَالَ لَهُنَّ خَیْراً وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ یَتَسَتَّرْنَ (5) وَ یَدْخُلْنَ مَنَازِلَهُنَّ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَعَدَنِی أَنْ یُظْهِرَ دِینَهُ عَلَی الْأَدْیَانِ کُلِّهَا وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً الْآیَةَ (6).
قوله أثخنته الجراحة أی أوهنته و أثرت فیه.
قوله فلما أسقط هذا لا یدل علی أنه قتل فی تلک الوقعة فلا ینافی ما هو المشهور بین أرباب السیر و الأخبار أنه بقی بعد النبی صلی الله علیه و آله فقیل إنه قتل
ص: 109
او در یمامه کشته شد و گویند: همراه با امیر المؤمنین در یکی از جنگها شهید شد چنانکه در استیعاب ذکر شد و قول اول مشهورتر است.
«لم یعیک» یعنی برای تو مشکل نیست و تو را درمانده نمیکند.
جزری گوید: در حدیث بدر آمده است: «أقدم حیزوم» در تفسیر آن آمده است که «حیزوم» اسم اسب جبرئیل است و مقصود «أقدم یا حیزوم» که حرف ندا حذف شده است.
«فاذا ارتحلوا قال...» گوینده یا جبرئیل است یا ابو سفیان. «فقالوا: رأینا» هنگامی که لشکر فرشگان را دیدند که در صورت مسلمانان در آمده بودند، این عبارت را بر زبان آوردند. و مردم مکه از این جهت بر ابو سفیان عیب میگرفتند که از آن لشکر گریختند.
«هذا علیّ» شاید مقصودش، تأیید سخن اولش باشد یعنی: علی علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیامد پس اگر زنده میبود میآمد. «یثوبون» با ثاء سه نقطه یعنی: باز میگردند و در برخی نسخهها با تاء دونقطه یعنی از کنارهگیری و گریز از جنگ توبه و عذر خواهی میکنند. «حزمن البطون» در بیشتر نسخهها با حاء و زاء ذکر شده است یعنی: آنها شکمهایشان را میبستند تا عورتشان به خاطر پاره شدن گریبان پیدا نشود. و از این سخنشان است که گویند: «حزمت الشیء» یعنی آن چیز را بستم. و در برخی «حرصن» با حاء و صاد ذکر شده یعنی شکافتند و پاره کردند. و در برخی نسخهها با حاء و ضاد بر باب تفعیل ذکر شده است. گویند: «احرضه المرض» هرگاه بدنش فاسد شود و به هلاک و مرگ نزدیک شود.
روایت35.
تفسیر نعمانی: با اسناد مذکور در کتاب القرآن امیر المؤمنین علیه السلام در باره این فرموده خداوند متعال «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیل»(1)
{همان کسانی که [برخی از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان برای [جنگ با] شما گرد آمده اند پس، از آن بترسید.» و [لی این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگری است.»} گوید: این آیه در باره نعیم بن مسعود اشجعی نازل شد و ماجرا از این قرار بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غزوه احد برگشت در حالی که عمویش حمزه کشته شد و شماری از مسلمانان کشته و شماری زخمی شدند و عدهای نیز گریختند و کشته یا زخمی نشدند. در این هنگام خداوند متعال به رسول خدا وحی کرد که بی درنگ به دنبال قریش بروند و از یارانت
ص: 110
بالیمامة و قیل شهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام بعض غزواته کما ذکر فی الاستیعاب و الأول أشهر.
قوله علیه السلام لم یعیک أی لا یشکل علیک و لا تعجز عنه.
و قال الجزری فی حدیث بدر أقدم حیزوم جاء فی التفسیر أنه اسم فرس جبرئیل أراد أقدم یا حیزوم فحذف حرف النداء.
قوله فإذا ارتحلوا قال القائل إما جبرئیل أو أبو سفیان قوله فقالوا رأینا إنما قالوا ذلک لما رأوا من عسکر الملائکة المتمثلین بصور المسلمین و کان تعییر أهل مکة لأبی سفیان لهربهم عن ذلک العسکر.
قوله هذا علی لعل مراده تصدیق کلامه الأول أی أتی علی و لم یأت النبی صلی الله علیه و آله فلو کان حیا لأتی قوله علیه السلام و یثوبون بالثاء المثلثة أی یرجعون و فی بعض النسخ بالمثناة أی یتوبون و یعتذرون من الهزیمة قوله و حزمن البطون فی أکثر النسخ بالحاء المهملة و الزاء المعجمة أی کن شددن بطونهن لئلا تبدوا عوراتهن لشق الجیوب من قولهم حزمت الشی ء أی شددته و فی بعضها حرصن بالحاء و الصاد المهملتین أی شققن و خرقن و فی بعضها بالحاء المهملة و الضاد المعجمة علی بناء التفعیل یقال أحرضه المرض إذا فسد بدنه و أشفی علی الهلاک.
تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ فِی کِتَابِ الْقُرْآنِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (1) نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی نُعَیْمِ بْنِ مَسْعُودٍ الْأَشْجَعِیِّ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَجَعَ (2) مِنْ غَزَاةِ أُحُدٍ وَ قَدْ قُتِلَ عَمُّهُ حَمْزَةُ وَ قُتِلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مَنْ قُتِلَ وَ جُرِحَ مَنْ جُرِحَ وَ انْهَزَمَ مَنِ انْهَزَمَ وَ لَمْ یَنَلْهُ الْقَتْلُ وَ الْجُرْحُ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنِ اخْرُجْ فِی وَقْتِکَ هَذَا لِطَلَبِ قُرَیْشٍ وَ لَا تُخْرِجْ مَعَکَ مِنْ أَصْحَابِکَ
ص: 110
جز کسانی که مجروح هستند کسی را بیرون نبر. پیامبر این مطلب را با یارانش بازگفت و آنان به همراه حضرت به راه افتادند علی رغم اینکه جراحت و زخم زیادی داشتند تا اینکه به مکانی به نام حمراء الاسد رسیدند. قریش که از راه پیمودن بسیار درمانده و پراکنده شده بودند با شنیدن خبر بیرون شدن رسول خدا به دنبالشان، بر خود ترسیدند و مردی از قبیله اشجع به نام نعیم بن مسعود که به سمت مدینه میرفت با آنها دیدار کرد. ابو سفیان صخر بن حرب به او گفت: ای نعیم! میخواهی ده شتر ماده جوان را برایت تضمین کنم به این شرط که مسیرت را به طرف حمراء الاسد تغییر دهی و به محمد خبر دهی که گروههای بسیاری از همپیمانان عرب ما از قبایل کنانۀ و طایفههای آنها و نیز گروه احابیش برای یاری و مدد ما آمدهاند و تا جایی که میتوانی آنان را بترسانی، چه بسا با این کار از دنبال کردن و جنگیدن با ما منصرف شوند؟ او خواستهاش را اجابت کرد و به سوی حمراء الاسد رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از ماجرا آگاه کرد و گفت: قریش صبحهنگام نیروهایی گرد میآورند که شما را توان هیچ رویارویی با آنها نیست، پس نصیحت مرا گوش دهید و بازگردید. اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «حسبنا الله و نعم الوکیل» خداوند آگاه است که ما هیچ اهمیتی برای آنها قائل نیستیم. پس خداوند سبحان آیه «الذین استجابوا لله و الرسول» تا «و نعم الوکیل» را نازل فرمود. گوینده (سخنگوی) قریش در آن وقت نعیم بن مسعود بود که خداوند از او به اسم همه مردم (قریش) نام برده است. (1)
روایت36.
علل الشرایع: معاویة بن حکیم، از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از برخی اصحابش از حضرت ابی عبد اللَّه علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند: از منّت هایی که حقّ تعالی بر رسول گرامی اسلام گذارده این بود که آن جناب می خواندند ولی نمی نوشتند، هنگامی که ابو سفیان به احد متوجّه شد، عباس نامه ای محضر مبارک پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله نوشت، نامه وقتی به حضرت رسید که در یکی از باغ های مدینه نزول اجلال داشتند، حضرت نامه را خوانده و به اصحابشان خبر ندادند فقط به آنها امر فرمودند که به مدینه داخل شوند، هنگامی که اصحاب به مدینه وارد شدند حضرت آنها را از مضمون نامه خبر دادند.
روایت37.
قرب الاسناد: جعفر بن محمد از پدرش علیهما السلام روایت کرده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه دستور داد فرتنا و امّ سارۀ را بکشند. فرمود:
ص: 111
إِلَّا مَنْ کَانَتْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَأَعْلَمَهُمْ بِذَلِکَ فَخَرَجُوا مَعَهُ عَلَی مَا کَانَ بِهِمْ مِنَ الْجِرَاحِ حَتَّی نَزَلُوا مَنْزِلًا یُقَالُ لَهُ حَمْرَاءُ الْأَسَدِ وَ کَانَتْ قُرَیْشٌ قَدْ جَدَّتِ السَّیْرَ فَرَقاً فَلَمَّا بَلَغَهُمْ خُرُوجُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی طَلَبِهِمْ خَافُوا فَاسْتَقْبَلَهُمْ رَجُلٌ مِنْ أَشْجَعَ یُقَالُ لَهُ نُعَیْمُ بْنُ مَسْعُودٍ یُرِیدُ الْمَدِینَةَ فَقَالَ لَهُ أَبُو سُفْیَانَ صَخْرُ بْنُ حَرْبٍ یَا نُعَیْمُ هَلْ لَکَ أَنْ أَضْمَنَ لَکَ عَشْرَ قَلَائِصَ وَ تَجْعَلَ (1) طَرِیقَکَ عَلَی حَمْرَاءِ الْأَسَدِ فَتُخْبِرَ مُحَمَّداً أَنَّهُ قَدْ جَاءَ مَدَدٌ کَثِیرٌ مِنْ حُلَفَائِنَا مِنَ الْعَرَبِ کِنَانَةَ وَ عَشِیرَتِهِمْ وَ الْأَحَابِیشِ وَ تُهَوِّلَ عَلَیْهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ فَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عَنَّا فَأَجَابَهُ إِلَی ذَلِکَ وَ قَصَدَ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ وَ قَالَ إِنَّ قُرَیْشاً یُصْبِحُونَ (2) بِجَمْعِهِمُ الَّذِی لَا قِوَامَ لَکُمْ بِهِ فَاقْبَلُوا نَصِیحَتِی وَ ارْجِعُوا فَقَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ اعْلَمْ أَنَّا لَا نُبَالِی بِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَلَی رَسُولِهِ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ إِلَی قَوْلِهِ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ إِنَّمَا کَانَ الْقَائِلُ نُعَیْمُ بْنُ مَسْعُودٍ فَسَمَّاهُ اللَّهُ بِاسْمِ جَمِیعِ النَّاسِ (3)
ع، علل الشرائع أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: کَانَ مِمَّا مَنَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ کَانَ یَقْرَأُ وَ لَا یَکْتُبُ فَلَمَّا تَوَجَّهَ أَبُو سُفْیَانَ إِلَی أُحُدٍ کَتَبَ الْعَبَّاسُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَجَاءَهُ الْکِتَابُ وَ هُوَ فِی بَعْضِ حِیطَانِ الْمَدِینَةِ فَقَرَأَهُ وَ لَمْ یُخْبِرْ أَصْحَابَهُ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوا الْمَدِینَةَ فَلَمَّا دَخَلُوا الْمَدِینَةَ أَخْبَرَهُمْ (4).
ب، قرب الإسناد السِّنْدِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ الْفَتْحِ بِقَتْلِ فرتنا (5) وَ أُمِّ سَارَةَ قَالَ
ص: 111
این دو زن، دو آوازهخوانی بودند که زنا میکردند و در هجو پیامبر آواز میخواندند و در روز احد مردم را علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تحریک میکردند. (1)
روایت38.
معانی الاخبار: امام صادق از پدرش علیهم السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شخصی در روز احد در آسمان ندا کرد که: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتیً الا علیّ» پس علیّ برادر من است و من برادر اویم. (2)
روایت39.
عیون الاخبار: هانی بن محمد بن محمود از پدرش با اسناد خود از موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده و سخنان او را با رشید بیان کرده تا اینجا که گوید: همگی علماء اتفاق دارند بر این مطلب که جبرئیل در روز أحد به حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: ای محمّد این کار علیّ نشانه جانفشانی واقعی است و رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: زیرا او از من است و من از او، و جبرئیل گفت: یا رسول اللَّه! و من نیز از شما دو تن هستم. سپس جبرئیل ادامه داد: «لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علیّ» و کلمه ای که جبرئیل در مورد علیّ علیه السّلام بکار برد همان گونه بود که خداوند در مورد خلیل خود، ابراهیم بکار برد. خداوند می فرماید: «فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ»(3) {جوانی، از آنها [به بدی] یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود.}
روایت40.
فروع کافی: شهر بن حوشب گوید: حجاج در باره جنگهای پیامبر از من پرسید. من گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با سیصد و سیزده نفر در جنگ بدر شرکت کرد و همراه با ششصد نفر در جنگ احد حضور داشت و به همراه نهصد نفر در جنگ خندق شرکت کرد. گفت: از چه کسی نقل میکنی؟ گفتم: از جعفر بن محمد علیه السلام. گفت: سوگند به خدا هر کس از او پیروی نکند، گمراه است. (4)
روایت41.
خصال، علل الشرایع، عیون الاخبار: مردی شامی از امیر المؤمنین در باره روز چهارشنبه و فال بد زدن پرسید. فرمود: آخرین چهارشنبه ... ( تا اینجا که فرمود) در روز چهارشنبه پیامبر مجروح شد
ص: 112
وَ کَانَتَا قَیْنَتَیْنِ تَزْنِیَانِ وَ تُغَنِّیَانِ بِهِجَاءِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ تُحَضِّضَانِ یَوْمَ أُحُدٍ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (1).
مع، معانی الأخبار ابْنُ إِدْرِیسَ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ وَ غَیْرِهِ ذَکَرَهُمْ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ مُنَادِیاً نَادَی فِی السَّمَاءِ یَوْمَ أُحُدٍ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ فَعَلِیٌّ أَخِی وَ أَنَا أَخُوهُ (2).
ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام هَانِئُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ عَنْ أَبِیهِ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ وَ سَاقَ حَدِیثَهُ مَعَ الرَّشِیدِ إِلَی أَنْ قَالَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ یَوْمَ أُحُدٍ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ مِنْ عَلِیٍّ قَالَ لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ فَکَانَ کَمَا مَدَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ خَلِیلَهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذْ یَقُولُ فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ الْخَبَرَ (3).
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَلْخِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ قَالَ: قَالَ لِیَ الْحَجَّاجُ وَ سَأَلَنِی عَنْ خُرُوجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إِلَی مَشَاهِدِهِ فَقُلْتُ شَهِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَدْراً فِی ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ وَ شَهِدَ أُحُداً فِی سِتِّمِائَةٍ وَ شَهِدَ الْخَنْدَقَ فِی تِسْعِمِائَةٍ فَقَالَ عَمَّنْ قُلْتُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ فَقَالَ ضَلَّ وَ اللَّهِ مَنْ سَلَکَ غَیْرَ سَبِیلِهِ (4).
ل، الخصال ع، علل الشرائع ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام سَأَلَ الشَّامِیُّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ وَ التَّطَیُّرِ مِنْهُ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ آخِرُ أَرْبِعَاءَ فِی الشَّهْرِ إِلَی أَنْ قَالَ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ شُجَّ النَّبِیُّ (5)
ص: 112
و دندانش شکست. (1)
روایت42.
قصص الانبیاء: موسی بن جعفر علیه السلام از پدرانش علیهم السلام در حدیثی از علی علیه السلام در پاسخ به سخنان شخص یهودی، روایت کرده که فرمود: ابو قتادۀ بن ربعیّ انصاری در جنگ احد شرکت داشت و نیزهای به چشمش اصابت کرد و چشم او از حدقه درآمد. او چشم را گرفته سپس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: همسرم اکنون با این حال از من بیزار میشود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چشم را از دستش گرفت و سر جایش گذاشت و از آن پس چشمش از آن چشم دیگر زیباتر و بیناتر بود. و عبد الله بن عتیک مبارزه کرد و دستش قطع شد. هنگام شب با دست بریده به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد. پیامبر دست او را لمس کرد و دست سر جایش قرار گرفت و خوب شد. (2)
روایت43.
تفسیر فرات: جعفر بن احمد بن یوسف در حدیثی مرفوع از ابن عباس روایت کرده که در باره آیه «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُم»(3) { [یاد کنید] هنگامی را که در حال گریز [از کوه] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند.} در روز احد به جز علیه السلام و مردی از انصار کسی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقی نماند. پیامبر فرمود: ای علی! دیدی که مردم چه کار کردند. گفت: نه، سوگند به خدا ای رسول خدا من اخبار تو را از پشت (از دور) نمیپرسم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: اگر این طور نیست، پس بر این گروه از دشمن حمله کن. علی علیه السلام بر آنها تاخت و آنان را در هم شکست. جبرئیل علیه السلام گفت: ای رسول خدا! این همکاری و همیاری واقعی است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من نیز از شما هستم. (4)
روایت44.
اصول کافی: حضرت باقر علیه السّلام در گفتار خدای عز و جل: «وَ آخَرُونَ
ص: 113
صلی الله علیه و آله وَکُسِرَت رَبَاعِیَتُهُ(1)
ص، قصص الأنبیاء علیهم السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَی الصَّدُوقِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ سَهْلِ بْنِ صَالِحٍ الْعَبَّاسِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْأَعْلَی عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ عَنْ آبَائِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی أَجْوِبَتِهِ عَنْ مَقَالَةِ الْیَهُودِیِّ إِلَی أَنْ قَالَ إِنَّ أَبَا قَتَادَةَ (2) بْنَ رِبْعِیٍّ الْأَنْصَارِیَّ شَهِدَ وَقْعَةَ أُحُدٍ فَأَصَابَتْهُ طَعْنَةٌ فِی عَیْنِهِ فَبَدَرَتْ حَدَقَتُهُ فَأَخَذَهَا بِیَدِهِ ثُمَّ أَتَی بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ امْرَأَتِی الْآنَ تُبْغِضُنِی فَأَخَذَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ یَدِهِ ثُمَّ وَضَعَهَا مَکَانَهَا فَلَمْ تَکُ تُعْرَفُ إِلَّا بِفَضْلِ حُسْنِهَا عَلَی الْعَیْنِ الْأُخْرَی وَ لَقَدْ بَادَرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَتِیکٍ فَأُبِینَ یَدُهُ فَجَاءَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَیْلًا وَ مَعَهُ الْیَدُ الْمَقْطُوعَةُ فَمَسَحَ عَلَیْهَا فَاسْتَوَتْ یَدُهُ (3).
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یُوسُفَ رَفَعَهُ إِلَی ابْنِ عَبَّاسٍ (4) فِی قَوْلِهِ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ قَالَ فَلَمْ یَبْقَ مَعَهُ مِنَ النَّاسِ یَوْمَ أُحُدٍ غَیْرُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ قَدْ صَنَعَ النَّاسُ مَا تَرَی فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا أَسْأَلُ عَنْکَ الْخَبَرَ مِنْ وَرَاءٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَمَّا لَا فَاحْمِلْ عَلَی هَذِهِ الْکَتِیبَةِ فَحَمَلَ عَلَیْهَا فَفَضَّهَا فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِنِّی مِنْهُ وَ هُوَ مِنِّی فَقَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا مِنْکُمَا (5).
کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ آخَرُونَ
ص: 113
مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه» {و عدّه ای دیگر [کارشان] موقوف به فرمان خداست} فرمود: اینها مردمی مشرک بودند، که مانند حمزه و جعفر و نظائر ایشان را از مؤمنین کشتند، سپس همانها مسلمان شدند پس خدا را به یگانگی شناختند و شرک را رها کردند، و به بدلهایشان ایمان را نپذیرفتند تا از مؤمنین باشند و بهشت بر آنها واجب گردد، و بر انکارشان نیز نماندند تا کافر باشند و آتش دوزخ بر آنها لازم باشد، پس آنها بر همین منوال هستند یا خدا عذابشان کند و یا توبه شان را بپذیرد. (1)
اصول کافی: موسی بن بکر از مردی از امام صادق علیه السلام همین حدیث را روایت کرده است. (2)
روایت45.
مجالس و اخبار: هشام بن سالم روایت کرده از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: در حالی که حمزة بن عبدالمطلّب که خداوند از او خوشنود باد و یارانش در حال نوشیدن شرابی به نام «سُکُرْکة» بودند، فرمود: از چربی کوهان شتر یاد کردند. حمزه به آنها گفت: چگونه آن را به دست آوریم؟ گفتند: این شتر برادرزاده ات علی علیه السلام است. او به سوی شتر رفت و آن را نحر کرد و جگر و کوهانش را گرفت و آن را نزد یارانش بُرد. فرمود: سپس علی علیه السلام آمد و چون شترش را دید، ناراحت شد. آنها به او گفتند: عمویت حمزه این کار را کرد. فرمود: علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و از این موضوع شکایت کرد. فرمود: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه علی علیه السلام به سوی خانه حمزه رفت. به حمزه خبر دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پشت دَر است. حمزه در حالی که خشمگین بود، خارج شد. هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و آله خشم و غضب را در چهره اش دید، قصد بازگشت کرد. فرمود: سپس حمزه به رسول صلی الله علیه و آله گفت: اگر پسر ابوطالب بخواهد تو را با افساری به هر سو بکشاند، می تواند. پس حمزه وارد منزلش شد و پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت. فرمود: و این ماجرا، قبل از جنگ أُحُدْ بود. امام فرمود: پس خداوند،
ص: 114
مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ (1) قَالَ قَوْمٌ کَانُوا مُشْرِکِینَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ مِثْلَ (2) جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِی الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ وَ لَمْ یَعْرِفُوا (3) الْإِیمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَیَکُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ یَکُونُوا عَلَی جُحُودِهِمْ فَیَکْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ إِمَّا أَنْ یُعَذِّبَهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ (4).
کا، الکافی العدة عن سهل عن علی بن حسان عن موسی بن بکر عن رجل عن أبی جعفر علیه السلام مثله (5).
ما، الأمالی للشیخ الطوسی الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ بَیْنَا حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَصْحَابٌ لَهُ عَلَی شَرَابٍ لَهُمْ یُقَالُ لَهُ السُّکُرْکَةُ (6) قَالَ فَتَذَاکَرُوا السَّدِیفَ (7) قَالَ فَقَالَ لَهُمْ حَمْزَةُ کَیْفَ لَنَا بِهِ قَالَ فَقَالُوا لَهُ هَذِهِ نَاقَةُ ابْنِ أَخِیکَ عَلِیٍّ فَخَرَجَ إِلَیْهَا فَنَحَرَهَا ثُمَّ أَخَذَ مِنْ کَبِدِهَا وَ سَنَامِهَا فَأَدْخَلَهُ عَلَیْهِمْ قَالَ وَ أَقْبَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَأَبْصَرَ نَاقَتَهُ فَدَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا لَهُ عَمُّکَ حَمْزَةُ صَنَعَ هَذَا قَالَ فَذَهَبَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَشَکَا ذَلِکَ إِلَیْهِ قَالَ فَأَقْبَلَ مَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقِیلَ لِحَمْزَةَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَقْبَلَ الْبَابَ قَالَ فَخَرَجَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ قَالَ فَلَمَّا رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْغَضَبَ فِی وَجْهِهِ انْصَرَفَ (8) قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ
ص: 114
دستور تحریم باده را نازل کرد و رسول الله صلی الله علیه و آله دستور داد تمامی ظرفهای شراب سرنگون شود. امام فرمود: سپس برای جنگ اُحُد، به مردم فراخوان جنگ داده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و مردم و حمزه به جنگ رفتند و حمزه در نزدیکی پیامبر ایستاد. فرمود: وقتی دو لشکر به مصاف هم رفتند، حمزه به قلب جمعیت زد و در میان مردم ناپدید شد و سپس به جایگاه خود بازگشت. مردم به او گفتند: از خدا بترس، از خدا بترس، ای عموی رسول الله صلی الله علیه و آله! از این که رسول الله صلی الله علیه و آله از تو چیزی به دل داشته باشد. فرمود: پس برای بار دوم حمله کرد تا این که در میان مردم ناپدید شد و دوباره به جایگاه خود بازگشت و باز به او گفتند: از خدا بترس، از خدا بترس، ای عموی رسول الله صلی الله علیه و آله! از این که رسول الله صلی الله علیه و آله از تو چیزی به دل داشته باشد. پس به سوی نبی صلی الله علیه و آله رو کرد و هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دید که به سوی او می آید، رو به او کرد و او را در آغوش گرفت و بین دو چشمانش را بوسید. بار دیگر حمزه رحمه الله حمله کرد و به شهادت رسید و رسول الله صلی الله علیه و آله او را در یک نَمِرة کفن کرد. امام جعفر صادق علیه السلام ادامه دادند: (آن رداء) چیزی بود شبیه پرده ای که در خانه ام می بینید. اندازه رداء چنان بود که اگر چهره اش را می پوشاند، دو پایش پیدا می شد و اگر دو پایش را می پوشاند، چهره اش پیدا می شد. فرمود: پس چهره اش را پوشاند و بر روی دو پایش إذخر (بوته گور گیاه) قرار داد. فرمود: مردمی که در جنگ اُحُد در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، شکست خوردند و علی علیه السلام باقی ماند. پس رسول الله صلی الله علیه و آله به او فرمود: چه میکنی؟ علی علیه السلام فرمود: از این جا تکان نمی خورم. پس فرمود: جز این گمان دیگری به تو ندارم. و رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: پروردگارا! تو را به آن چه که به من وعده دادی، می خوانمت، مگر آن که اراده کرده باشی کسی تو را پرستش نکند. (1)
عیاشی: از هشام همین حدیث روایت شده است. (2)
توضیح
جزری گوید: «السُکُرکۀ» با ضمه سین و کاف و سکون راء نوعی شراب است که از ذرت درست میشود. جوهری گوید: خمر حبشیها است و این
کلمه، حبشی است و معرّب شده است و گویند: «السقرقع» و هرویّ گوید: در حدیث هرویّ آمده است: «و خمرۀ الشکرکۀ». پایان سخن.
«السدیف» بر وزن امیر پیِ کوهان است. فیروزآبادی این مطلب را ذکر کرده است. و گوید: «النمرۀ» بر وزن (فرحۀ) چادر و پارچهای است که دارای خطهای سیاه و سفید باشد، یا جامهای از پشم است که عربهای بیابان نشین بر تن میکنند.
فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «فانّک إن شئت لم تعبد» شاید مقصود این باشد که: اگر بخواهی ما مغلوب و ریشهکن شویم، پس از این دیگر کسی تو را نمیپرستد، یا بدین معنا است که: اگر میخواهی عبادت نشوی، امر به دست تو است.
میگویم: در این خبر مطالبی است که با آنچه در اخبار متواتری که بر رفت جایگاه و بلند مرتبگی حمزه علیه السلام دلالت میکند، منافات دارد هرچند میتوان آن را توجیه کرد. و خداوند داناتر است.
روایت46.
فروع کافی: ابن صدقه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: ابو دجانه انصاری، عمامه خود را به سر بست و قسمتی از آن را از پشت و میان دو کتف خویش آویزان کرد، و با حالت تبختر میان دو صف (ارتش اسلام و نیروی دشمن) حرکت می کرد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: چنین راه رفتن با هیبتی را خداوند مبغوض می دارد، مگر در میدان جنگ. (3)
توضیح
«العَذَب» با حرکت حروف اطراف هر چیزی است.
روایت47.
مناقب: در ماه شوال غزوه احد اتفاق افتاد و آن، در روز مهراس بود. ابن عباس و مجاهد و قتادۀ و ربیع و سدیّ و ابن اسحاق گویند: در باره این غزوه آیه «و إذ غدوت من اهلک» نازل شد و این قول از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده است.
زید بن وهب گوید: «ان الذین تولّوا منکم» گفتند: چرا ما شکستیم خوردیم در حالی که به نصرت و پیروزی وعده داده شدیم. و این آیه نازل شد: «و لقد صدقکم الله وعده».
ابن مسعود و امام صادق علیه السلام گویند: چون ابو سفیان با سه هزار نفر از قریش به سوی پیامبر حرکت کرد، و گویند: دو هزار بودند، که دویست سوارکار و بقیه پیاده بودند و هفتصد زره جنگی داشتند. و هند همسر ابو سفیان اینگونه رجز میخواند:
ص: 116
عَزَّ وَ جَلَّ تَحْرِیمَ الْخَمْرِ قَالَ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِآنِیَتِهِمْ فَکُفِئَتْ وَ نُودِیَ (1) فِی النَّاسِ بِالْخُرُوجِ إِلَی أُحُدٍ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (2) صلی الله علیه و آله وَ خَرَجَ حَمْزَةُ فَوَقَفَ نَاحِیَةً مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ فَلَمَّا تَصَافُّوا حَمَلَ حَمْزَةُ فِی النَّاسِ حَتَّی غَابَ فِیهِمْ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَوْقِفِهِ فَقَالَ لَهُ النَّاسُ اللَّهَ اللَّهَ یَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ تَذْهَبَ وَ فِی نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ عَلَیْکَ شَیْ ءٌ قَالَ ثُمَّ حَمَلَ الثَّانِیَةَ حَتَّی غُیِّبَ فِی النَّاسِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَوْقِفِهِ فَقَالُوا (3) اللَّهَ اللَّهَ یَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ أَنْ تَذْهَبَ وَ فِی نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ عَلَیْکَ شَیْ ءٌ قَالَ فَأَقْبَلَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَآهُ مُقْبِلًا نَحْوَهُ أَقْبَلَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ حَمَلَ عَلَی النَّاسِ فَاسْتُشْهِدَ حَمْزَةُ فَکَفَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی نَمِرَةٍ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ نَحْوٌ مِنْ سِتْرِ بَابِی هَذَا فَکَانَ إِذَا غَطَّی بِهِ (4) وَجْهَهُ انْکَشَفَتْ رِجْلَاهُ وَ إِذَا غَطَّی رِجْلَیْهِ انْکَشَفَتْ وَجْهُهُ قَالَ فَغَطَّی بِهِ (5) وَجْهَهُ وَ جَعَلَ عَلَی رِجْلَیْهِ إِذْخِراً قَالَ وَ انْهَزَمَ النَّاسُ وَ بَقِیَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا صَنَعْتَ یَا عَلِیُّ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَزِمْتُ الْأَرْضَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ الظَّنُّ بِکَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْشُدُکَ یَا رَبِّ (6) مَا وَعَدْتَنِی فَإِنَّکَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْبَدْ (7).
شی، تفسیر العیاشی عن هشام مثله (8).
قال الجزری السکرکة بضم السین و الکاف و سکون الراء نوع من الخمور یتخذ من الذرة قال الجوهری هی خمر الحبش و هی لفظة حبشیة
ص: 115
ما دختران طارقیم که بر فرشهای گرانبها راه میرویم.
و مُشک و عنبر بر فرق سر، و مروارید بر گردن داریم.
ابو سفیان روز احد هزار تن از احابیش را به خدمت گرفت تا به وسیله آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بجنگد.
«ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با یارانش که هزار تن بودند - و گویند: هفتصد نفر بودند - برای جهاد بیرون رفتند. ابن اُبیّ یک سوم از آنها را از سپاه جدا کرد و بنو حارثه و بنو سلمه درصدد برآمدند که بازگردند و این همان سخن خداوند است که میفرماید: «اذ همت طائفتان منکم».
جبائی گوید: این دو قبیله خواستند در صدد بازگشت برآمدند امام این کار را انجام ندادند. و حدیث را ادامه میدهد تا اینجا که گوید: خالد بن ولید سپاه مشرکان را از دره به حرکت در آورد و در پشت رسول خدا قرار گرفت، و گفت: آماده باشید این همان مردی است که در صدد او برآمده اید مگذارید از دست برود. اصحاب او همه یک دفعه به جانب آن حضرت حمله کردند تا اینکه گروهی از مسلمانان کشته شدند و بقیه در درّه پراکنده شدند و گریختند و خالد با سپاهش روی آورد چنانکه خداوند متعال میفرماید: «إذ تصعدون و لا تلوون علی احد» و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از پشت آنان را فرا میخواند: «ای مردم! من رسول خدا هستم، خداوند مرا به نصرت وعده داده است، پس چرا فرار میکنید؟» پیامبر تیر میانداخت و میفرمود: «پروردگارا قومم را هدایت کن چرا که آنان نادان هستند.» ابن قمیئۀ تیری به سوی پیامبر افکند و دست آن حضرت را مورد اصابت قرار داد. عبد الله بن شهاب کلوخی به طرف پیامبر پرتاب کرد و به آرنج آن حضرت خورد و عتبه بن ابی وقاص برادر سعد ضربهای بر چهره پیامبر وارد ساخت و سر مبارک او را زخمی کرد و پیامبر از اسب پیاده شد و ابن قمیئه با ضربه زدن بر پهلوی پیامبر، سلاح آن حضرت را گرفت و ابلیس از کوه احد فریاد زد: بدانید که محمد کشته شده است. فاطمه علیها السلام فریاد کشید و دستانش را بر سرش گذاشت و در حالی که به همراه دیگر زنان بنی هاشم و قریش فریاد میکشید، بیرون آمد.
ص: 117
و قد عربت فقیل السقرقع و قال الهروی و فی حدیث الهروی و خمرة السکرکة (1) انتهی.
و السدیف کأمیر شحم السنام قاله الفیروزآبادی و قال النمرة کفرحة الحبرة و شملة فیها خطوط بیض و سود أو بردة من صوف تلبسها الأعراب.
قوله صلی الله علیه و آله فإنک إن شئت لم تعبد لعل المعنی إن شئت مغلوبیتنا و استیصالنا لم یعبدک أحد بعد ذلک أو المعنی إن شئت أن لا تعبد فالأمر إلیک.
أقول فی هذا الخبر ما ینافی الأخبار المتواترة الدالة علی رفعة شأن حمزة علیه السلام و سمو مکانه ظاهرا و إن أمکن توجیهه و الله یعلم.
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ أَبَا دُجَانَةَ الْأَنْصَارِیَّ اعْتَمَّ یَوْمَ أُحُدٍ بِعِمَامَةٍ وَ أَرْخَی عَذَبَةَ الْعِمَامَةِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ حَتَّی جَعَلَ یَتَبَخْتَرُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ هَذِهِ لَمِشْیَةٌ یُبْغِضُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا عِنْدَ الْقِتَالِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (2).
العذب بالتحریک طرف کل شی ء.
قب، المناقب لابن شهرآشوب وَ فِی شَوَّالٍ غَزْوَةُ أُحُدٍ وَ هُوَ یَوْمُ الْمِهْرَاسِ- قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ مُجَاهِدٌ وَ قَتَادَةُ وَ الرَّبِیعُ وَ السُّدِّیُّ وَ ابْنُ إِسْحَاقَ نَزَلَ فِیهِ قَوْلُهُ وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ وَ هُوَ الْمَرْوِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ.
زید بن وهب إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ فقالوا لم انهزمنا و قد وعدنا بالنصر فنزل وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ
ابْنُ مَسْعُودٍ وَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا قَصَدَ أَبُو سُفْیَانَ فِی ثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنْ قُرَیْشٍ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ یُقَالُ فِی أَلْفَیْنِ مِنْهُمْ مِائَتَا فَارِسٍ وَ الْبَاقُونَ رَکْبٌ وَ لَهُمْ سَبْعُمِائَةِ دِرْعٍ وَ هِنْدٌ تَرْتَجِزُ
ص: 116
هنگامی که علی علیه السلام پیامبر را احد بُرد عباس که صدای بلندی داشت ندا کرد و گفت: ای اصحاب سوره بقره! کجا فرار میکنید؟ به سوی آتش فرار میکنید؟
امیر المؤمنین علیه السلام سروده است:
- سپاس از آن خداوند است، پروردگار من که آفریننده و بینیاز است، و در حکم کسی با او شریک نیست.
خداست که جایگاه کافران را به آنان نشان میدهد و به مؤمنان وعدههایی که داده است انجام مینماید.
خدا کسی که او را دوست دارد پیروز میگرداند، زیرا پیروزی در دست خداست و به کفار کیفر میدهد و شکست، زیرا دشمن خدا هستند.
قوم من از رسول خدا محافظت کردند و ثواب بردند، آنان دارای سخاوت و شجاعت بودند، از این گروه است: حمزه شیر بیشه شجاعت.
و سروده است:
- دیدم مشرکان علیه ما به پا خواستند و در امواج انحراف و گمراهی غوطهورند.
مشرکان گفتند: هنگامی که ما برای جنگ کوچ کنیم از نظر عدد و اسلحه بیشتر از شما هستیم.
اگر مشرکان به ما ظلم کردند و فخر میکنند که حمزه را شهید کردند و حمزه در غرفههای بهشتی قرار گرفته است.
حمزه در جنگ بدر عتبه را به قتل رسانید و به دشمن حمله کرد و جهادی بیامان نمود.
طلحه سردار مشرکان را به لطف مورد حمله قرار دادم.
وقتی مورد حمله قرار گرفت به روی صورت بر زمین افتاد و من شمشیر تیزی را که صیقلی داده بود از او برداشتم. (1)
توضیح
ذکر عباس در اینجا شاید از روی سهو و اشتباه بوده است.
روایت 48
میگویم: در دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است:
- خبردار شدم هند - همسر صخر - مدرکی آورده و به سرخپوستان بشارت داده است.
ص: 118
نَحْنُ بَنَاتُ طَارِقٍ***نَمْشِی عَلَی النَّمَارِقِ
وَ الْمِسْکُ فِی الْمَفَارِقِ***وَ الدُّرُّ فِی الْمَخَانِقِ
وَ کَانَ اسْتَأْجَرَ أَبُو سُفْیَانَ یَوْمَ أُحُدٍ أَلْفَیْنِ مِنَ الْأَحَابِیشِ یُقَاتِلُ بِهِمُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله.
قوله إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فخرج النبی صلی الله علیه و آله مع أصحابه و کانوا ألف رجل (1) و یقال سبعمائة فانعزل عنهم ابن أبی بثلث الناس فهمت بنو حارثة و بنو سلمة بالرجوع و هو قوله إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ قال الجبائی هما به و لم یفعلاه و ساق الخبر إلی أن قال و أقبل خالد من الشعب بخیل المشرکین و جاء من ظهر النبی صلی الله علیه و آله و قال دونکم هذا الطلیق الذی تطلبونه فشأنکم به فحملوا علیه حملة رجل واحد حتی قتل منهم خلق و انهزم الباقون فی الشعب و أقبل خالد بخیله (2) کما قال تعالی إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ و رسول الله یدعوهم فی أخراهم یا أیها الناس إنی رسول الله إن الله قد وعدنی النصر فأین الفرار وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَرْمِی وَ یَقُولُ اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ فرماه ابن قمیئة بقذافة فأصاب کفه و عبد الله بن شهاب بقلاعة فأصاب مرفقه و ضربه عتبة بن أبی وقاص أخو سعد علی وجهه فشج رأسه فنزل من فرسه و نهبه ابن قمیئة و قد ضرب به علی جنبه و صاح إبلیس من جبل أحد ألا إن محمدا قد قتل فصاحت فاطمة علیها السلام و وضعت یدها علی رأسها و خرجت تصرخ و سائر هاشمیة و قرشیة. (3)
ص: 117
(به او بگویید) اگر به کشته شدن حمزه که در ردیف شهدا محسوب میشود و شهید گردید فخر میروزد.
ما در جنگ بدر ابو جهل، عتبه و ولید را کشتیم.
بسیاری از بزرگان را به طور دسته جمعی به قتل رساندیم و دختر و پسرها را به غنیمت گرفتیم.
آن روز که شیبه را کشتیم روی لباسهای او خون بسته و خشکیده قرار گرفت.
به جهنم که بدترین جایگاهها است و نمیتواند از آنجا فرار کند فرود آورده شد.
کسی که در جهنم است و نوشیدنی از صدید (خون و آبی که از سوختن جهنمیها به وجود میآید) دارد،
با کسی که در بهشت، رزق فراوان به وی میرسد حسرت او را میخورند و مورد احترام بهشتیها است، مساوی نیستند.
و در دیوان پس از کشته شدن زید بن طلحه آمده است:
- با تکیه به خدای عزیر و بزرگوار، خدای شکافنده صبح و خدای مسجد الحرام به دشمن حمله میکنم.
من علی و پسر عموی پیامبر هدایتگر هستم.
و همچنین در دیوان آمده است:
- خداوند زنده و ازلی است، نیرومند و بینیاز است و کسی در قدرت خدا سهمی ندارد.
خداست که جایگاه کافران را به آنان نشان میدهد و به مؤمنان وعدههایی که داده است، انجام میدهد.
اگر قدرتی باشد برای ما اندرز است، آیا امید نیست که در اشتباه قدرت و دولت، راه صحیح یافت شود.
خداوند کسی را که او را دوست میدارد، پیروز میگرداند زیرا پیروزی در دست خداست و به کفار کیفر و شکست میدهد زیرا دشمن خدا هستند.
خدا پدرتان را بیامرزد اگر از افتخارات خود سخن میگویید و از آنان که در خاک گور قرار گرفتهاند سخن میگویید، حرف میزنید. (گوش دهید)
طلحه را که روی زمین افتاده بود نادیده گرفتیم و شمشیرهای پهن آتش را میان ما افروخته بود.
عثمان پسر طلحه را از سر نیزهها سیراب کردیم. در نتیجه وقتی خبر به همسرش رسید گریبان خود را پاره پاره کرد.
او همراه با نه نفر دیگر به میدان آمده بود وقتی فرار کردند نتوانستند از حوضهای مرگی که به دام آن افتاده بودند، نجات یابند.
ص: 119
فَلَمَّا حَمَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی أُحُدٍ نَادَی الْعَبَّاسُ (1) وَ هُوَ جَهْوَرِیُّ الصَّوْتِ فَقَالَ یَا أَصْحَابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ أَیْنَ تَفِرُّونَ إِلَی النَّارِ تَهْرُبُونَ.
وَ أَنْشَأَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّی الْخَالِقِ الصَّمَدِ*** فَلَیْسَ یَشْرَکُهُ فِی حُکْمِهِ أَحَدٌ
هُوَ الَّذِی عَرَّفَ الْکُفَّارَ مَنْزِلَهُمْ*** وَ الْمُؤْمِنُونَ سَیَجْزِیهِمْ بِمَا وُعِدُوا
وَ یَنْصُرُ اللَّهُ مَنْ وَالاهُ إِنَّ لَهُ*** نَصْراً وَ یُمْثِلُ بِالْکُفَّارِ إِذْ عَنَدُوا
قَوْمِی وَقَوُا الرَّسُولَ (2) وَ احْتَسَبُوا*** شُمُّ الْعَرَانِینِ مِنْهُمْ حَمْزَةُ الْأَسَدُ
وَ أَنْشَأَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
رَأَیْتُ الْمُشْرِکِینَ بَغَوْا عَلَیْنَا***وَ لَجُّوا فِی الْغَوَایَةِ وَ الضَّلَالِ
وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ إِذْ نَفَرْنَا***غَدَاةَ الرَّوْعِ بِالْأَسَلِ الطِّوَالِ
فَإِنْ یَبْغُوا وَ یَفْتَخِرُوا عَلَیْنَا***بِحَمْزَةَ وَ هُوَ فِی الْغُرَفِ الْعَوَالِی
فَقَدْ أَوْدَی بِعُتْبَةَ یَوْمَ بَدْرٍ***وَ قَدْ أَبْلَی وَ جَاهَدَ غَیْرَ آلٍ
وَ قَدْ غَادَرْتُ کَبْشَهُمُ جِهَاراً***بِحَمْدِ اللَّهِ طَلْحَةَ فِی الْمَجَالِ
فَخَرَّ لِوَجْهِهِ (3) وَ رَفَعْتُ عَنْهُ*** رَقِیقَ الْحَدِّ حُودِثَ بِالصِّقَالِ (4)
ذکر عباس هنا لعله سهو.
وَ أَقُولُ رُوِیَ فِی الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ
أَتَانِی أَنَّ هِنْداً حَلَّ صَخْرٍ*** دَعَتْ دَرَکاً وَ بَشَّرَتِ الْهُنُودَا
ص: 118
این مردان از قبیله فهر بن مالک و شخصیتهای بلند بینی (با شهامت و با سخاوت) بودند. فرزند و اسلحه هم در اختیار داشتند. (با این وجود شکست خوردند.)
احمد بهترین خلایق خیلی زود با زحمت فراوان ابیّ پسر خلف را در میان غبار به خاک افکند.
پرندگان و کفتارهای بر روی او نشسته بودند، بعضی تکه تکه میبردند و بعضی دیگر نشسته و میخوردند.
باغهایی از فرودس پاک مخصوص آنها است نه گرما آنها را شکنجه میدهد و نه سرما.
درود خدا هرچه نام آنان به میان آید، بر آنان باد زیرا چه بسیار مراکز خدمتی که قبل از میدان جنگ در آن حضور به هم رسانیدند.
افرادی که نسبت به عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وفا کردند و ثواب بردند، آنان دارای سخاوت و شجاعت بودند، از این گروه است حمزه شیر بیشه شجاعت.
مصعب فرزند عمیر شیری بود که در پیشگاه پیامبر تا آنجا میخروشید که خونها به نیزهاش خشکیده و به ضروت پارچهای در آمده بود.
اینان همانند کشتگاه کفار نیستند که خدا آنان را به آتش بیفکند و بر در جهنم پاسبان برای آنان بگمارد.
و نیز آمده است:
- مشرکان را دیدم که بر علیه ما به پا خواستند .....
تا این قسمت:
او حمله کرد و در جهاد بیامان بود.
لشکر مشرکان را در جنگ بدر شکست دادم و مردان آنان را به فرار کشانیدم.
تا اینجا که: «بالصقال»
گویی نمک به زخم او پاشیده شده آنگاه که شمشیر را همانند برقی که در تاریکی میجهد به حرکت درآوردم.
ص: 120
فَإِنْ تَفْخَرْ بِحَمْزَةَ حِینَ وَلَّی*** مَعَ الشُّهَدَاءِ مُحْتَسِباً شَهِیداً
فَإِنَّا قَدْ قَتَلْنَا یَوْمَ بَدْرٍ*** أَبَا جَهْلٍ وَ عُتْبَةَ وَ الْوَلِیدَا
وَ قَتَّلْنَا سَرَاةَ النَّاسِ طُرّاً*** وَ غَنَّمْنَا الْوَلَائِدَ وَ الْعَبِیدَا
وَ شَیْبَةَ قَدْ قَتَلْنَا یَوْمَ ذَاکُمْ*** عَلَی أَثْوَابِهِ عَلَقاً حَسِیدَا
فَبُوِّئَ مِنْ جَهَنَّمَ شَرَّ دَارٍ*** عَلَیْهَا لَمْ یَجِدْ عَنْهَا مَحِیدَا
وَ مَا سِیَّانِ مَنْ هُوَ فِی جَحِیمٍ*** یَکُونُ شَرَابُهُ فِیهَا صَدِیداً
وَ مَنْ هُوَ فِی الْجِنَانِ یَدِرُّ فِیهَا*** عَلَیْهِ الرِّزْقُ مُغْتَبِطاً (1) حَمِیداً (2)
وَ فِیهِ أَیْضاً بَعْدَ قَتْلِ طَلْحَةَ
أَصُولُ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْأَمْجَدِ*** وَ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ رَبِّ الْمَسْجِدِ
أَنَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَمِّ الْمُهْتَدِی (3)
وَ فِیهِ أَیْضاً
اللَّهُ حَیٌّ قَدِیمٌ قَادِرٌ صَمَدٌ ***وَ لَیْسَ یَشْرَکُهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ
هُوَ الَّذِی عَرَّفَ الْکُفَّارَ مَنْزِلَهُمْ*** وَ الْمُؤْمِنُونَ سَیَجْزِیهِمْ کَمَا وُعِدُوا (4)
فَإِنْ یَکُنْ دَوْلَةٌ کَانَتْ لَنَا (5) عِظَةً***فَهَلْ عَسَی أَنْ یُرَی فِی غَیِّهَا رَشَدٌ
وَ یَنْصُرُ اللَّهُ مَنْ وَالاهُ إِنَّ لَهُ***نَصْراً وَ یُمْثِلُ بِالْکُفَّارِ إِذْ عَنَدُوا
فَإِنْ نَطَقْتُمْ بِفَخْرٍ لَا أَباً لَکُمُ***فِیمَنْ تَضَمَّنَ مِنْ إِخْوَانِنَا اللَّحَدُ
فَإِنَّ طَلْحَةَ غَادَرْنَاهُ مُنْجَدِلَا***وَ لِلصَّفَائِحِ نَارٌ بَیْنَنَا تَقِدُ
وَ الْمَرْءُ عُثْمَانُ أَرْدَتْهُ أَسِنَّتُنَا***فَجَیْبُ زَوْجَتِهِ إِذْ خُبِّرَتْ قِدَدٌ
فِی تِسْعَةٍ إِذْ تَوَلَّوْا بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ***لَمْ یَنْکُلُوا مِنْ حِیَاضِ الْمَوْتِ إِذْ وَرَدُوا (6)
ص: 119
روایت49.
در شرح دیوان آمده است که عثمان بن ابی طلحه در روز احد رجز خواند و گفت:
- من پسر عبد الدار هستم که دارای امتیازاتی میباشم و ای علی تو پیش من کشته میشوی. اگر کشته نشدی از ترس کشته شدن فرار میکنی و شکست میخوری.
علی علیه السلام با این ابیاتی که در دیوان آمده است او را پاسخ گفت:
- مقام من آشکار است و خدا به من داده است. وضع من این است که هر کس شمشیرم را دیدار کند صدای گریهاش بلند میگردد.
از حمله باکی ندارم بلکه حملهور میشوم و در برابر دشمن گامی به عقب نمیگذارم.
در روز جنگ جابه جا نمیشوم و دشمن همتای من کشته میشود.
اگر کشته نشد از تیغ شمشیرم سالم نمیگذرد، یا زنجیر و اسیر میشود.
و آن حضرت در پاسخ به رجز عمر بن اخنس بن شریق سروده است:
- دور شو! نفرین تلاشگر بر تو باد! ای معلونی که در قیافه ناکسان ظاهر شدهای.
شمشیرم رگهای سرت را آنچنان از هم میشکافد که به ابروهایت پیوسته شود.
من از این حمله انتظار پیروزی در بهشت عالی و بهترین اقامتگاها را دارم.
و نیز در خطاب اسامه بن زید در آن غزوه سروده است:
- میان ما کسی میتواند حکومت کند که در دستش شمشیر تیز و برنده باشد.
شمشیر آبداری که مثل بلور میدرخشد و در دست برق میزند و ضربه فرود میآورد.
شمشیر برندهای که میشکافد و از ضربه آت آتش میبارد و در دست من است.
ص: 121
کَانُوا الذَّوَائِبَ مِنْ فِهْرٍ وَ أَکْرَمَهَا*** شُمُّ الْأُنُوفِ وَ حَیْثُ الْفَرْعِ وَ الْعَدَدُ (1)
وَ أَحْمَدُ الْخَیْرِ قَدْ أَرْدَی عَلَی عَجَلٍ***تَحْتَ الْعَجَاجِ أُبَیّاً وَ هُوَ مُجْتَهِدٌ
وَ ظَلَّتِ الطَّیْرُ وَ الضَّبْعَانُ تَرْکَبُهُ***فَحَامِلٌ قِطْعَةً مِنْهُمْ وَ مُقْتَعِدٌ
وَ مَنْ قَتَلْتُمْ عَلَی مَا کَانَ مِنْ عَجَبٍ***مِنَّا فَقَدْ صَادَفُوا خَیْراً وَ قَدْ سُعِدُوا
لَهُمْ جِنَانٌ مِنَ الْفِرْدَوْسِ طَیِّبَةً***لَا یَعْتَرِیهِمْ بِهَا حَرٌّ وَ لَا صَرَدٌ
صَلَّی الْإِلَهُ عَلَیْهِمْ کُلَّمَا ذَکَرُوا***فَرُبَّ مَشْهَدِ صِدْقٍ قَبْلَهُ شَهِدُوا
قَوْمٌ وَفَوْا لِرَسُولِ اللَّهِ وَ احْتَسَبُوا***شُمُّ الْعَرَانِینَ مِنْهُمْ حَمْزَةُ الْأَسَدُ
وَ مُصْعَبٌ ظَلَّ لَیْثاً دُونَهُ حَرَداً (2)حَتَّی تَزَمَّلَ مِنْهُ ثَعْلَبٌ جَسَدٌ
لَیْسُوا کَقَتْلَی مِنَ الْکُفَّارِ أَدْخَلَهُمْ***نَارَ الْجَحِیمِ عَلَی أَبْوَابِهَا الرَّصَدُ (3)
وَ فِیهِ أَیْضاً:
رَأَیْتُ الْمُشْرِکِینَ بَغَوْا عَلَیْنَا
إِلَی قَوْلِهِ
وَ قَدْ أَوْدَی وَ جَاهَدَ غَیْرَ آلٍ
وَ قَدْ فَلَّلْتُ خَیْلَهُمُ بِبَدْرٍ*** وَ أَتْبَعْتُ الْهَزِیمَةَ بِالرِّجَالِ
إِلَی قَوْلِهِ بِالصِّقَالِ
کَأَنَّ الْمِلْحَ خَالَطَهُ إِذَا مَا*** تَلَظَّی کَالْعَتِیقَةِ فِی الظِّلَالِ (4)
ص: 120
ما مردمی هستیم که دین حقّ است و در جنگ خیلی پشتکار و استقامت داریم.
و نیز در ترساندن اسامه سروده است:
- به زودی قربت ناگهانی و شجاعانه شمشیر و اثر نیزهای که شدید فرود میآید و قهرمان را به خاک میاندازد همه خواهند دید.
امروز آتش جنگ را با هیزم بزرگ آن برای جنگ طلبان روشن میگردانم تا قهرمان جنگ را با بینی به روی خاک افتاده ببینند.
توضیح
«دعت درکاً» یعنی برای خود دَرَک جهنم یا مردم را فرا خواند. «الدرک» به معنای رسیدن و پیگیری است نیز میباشد. «الهنود» یعنی قومی همچون سرخپوستان در کفر، بشارت داده است، یا قومی که منسوب به آن هستند. «التقتیل» یعنی کشتار بسیار. «السراۀ» یعنی بزرگان. «غنّمنا» با تشدید یعنی: آنان را غنیمت گرفتیم. «علی أثوابه» گویی در تقدیر اینگونه بوده: «ترکنا علی اثوابه». «علقاً» با حرکت حروف یعنی خون غلیظ یا جامد. «الجسید» از سخنشان است که گویند: «جسد به الدم» هرگاه خون به او بچسبد. «تقدّ» یعنی ملتهب میشود. «قدد» یعنی قطع شد. و «القدّ» یعنی بریدن چیزی به درازا. «کانوا الذوائب» یعنی رؤساء و بزرگان. «فهِر» با کسره قبیلهای از قریش است. «الشمّ» با ضمه جمع «أشمّ» و «الشمم» بالا بودن استخوان بینی و صاف بودن بالای آن بینی و کمی آویزان بودن پرده بینی است که کنایه از بلندی جایگاه و بزرگواری است. گفته میشود: «شمخ بأنفه» هرگاه تکبر بورزد. و «الفرع» به معنای فرزند است و «العجاج» غبار است.
«فحامل قطعۀ» یعنی برخی از پرندگان قسمتی از آن را برمیدارند و برخی دیگر سوار شده و از آن میخورند. «الصرد» یعنی سرما. «العرانین» یعنی بینیها. «رمله بالدم» یعنی آغشته به خون کرد. و در برخی نسخهها با زاء از «تزمّل» یعنی خون را به خود پیچید. «الثعلب» یعنی زبانه نیزه که در سِنان باشد.
«غیر آل» یعنی بیامان. «الاسل» به معنای نیزه است. «فلّلت الجیش» یعنی او را شکست داد. و تشدید برای مبالغه و کثرت است. «حودث» یعنی آشکار شد. «عقیقۀ البرق» قسمتی از آذرخش که به درون ابر میرود. گفته میشود: «عرضت الشیء فأعرض» یعنی آن چیز را آشکار کردم پس آشکار شد. «خسأ» یعنی دور شود. «رونق السیف» یعنی نیکویی و درخشندگی شمشیر. «المخلولق» یعنی کهنه و پوسیده. «الاسبال» یعنی رها کردن.
ص: 122
وَ فِی شَرْحِ الدِّیوَانِ أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ أَبِی طَلْحَةَ ارْتَجَزَ یَوْمَ أُحُدٍ فَقَالَ
أَنَا ابْنُ عَبْدِ الدَّارِ ذِی الْفُضُولِ*** وَ إِنَّکَ عِنْدِی یَا عَلِیُّ مَقْبُولٌ
أَوْ هَارِبٌ خَوْفُ الرَّدَی مَفْلُولٌ
فَأَجَابَهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِمَا فِی الدِّیوَانِ:
هَذَا مَقَامِی مُعْرَضٌ مَبْذُولٌ ***مَنْ یَلْقَ سَیْفِی فَلَهُ الْعَوِیلُ
وَ لَا أَخَافُ (2) الصَّوْلَ بَلْ أَصُولُ*** إِنِّی عَنِ الْأَعْدَاءِ لَا أَزُولُ
یَوْماً لَدَی الْهَیْجَاءِ وَ لَا أَحُولُ*** وَ الْقَرْنُ عِنْدِی فِی الْوَغَی مَقْتُولٌ
أَوْ هَالِکٌ بِالسَّیْفِ أَوْ مَغْلُولٌ
وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی جَوَابِ رَجَزِ عُمَرَ بْنِ أَخْنَسِ بْنِ شَرِیقٍ
اخْسَأْ عَلَیْکَ اللَّعْنُ مِنْ جَاهِدٍ*** یَا ابْنَ لَعِینٍ لَاحَ بِالْأَرْذَلِ
الْیَوْمَ أَعْلُوکَ بِذِی رَوْنَقٍ*** کَالْبَرْقِ فِی الْمُخْلَوْلِقِ الْمُسْبِلِ
یَفْرِی شُئُونَ الرَّأْسِ لَا یَنْثَنِی (4)*** بَعْدَ فِرَاشِ الْحَاجِبِ الْأَجْزَلِ
أَرْجُو بِذَلِکَ الْفَوْزَ فِی جَنَّةٍ*** عَالِیَةٍ فِی أَکْرَمِ الْمَدْخَلِ
وَ فِیهِ أَیْضاً مُخَاطِباً لِأُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ (6) فِی تِلْکَ الْغَزْوَةِ
لَسْتُ أَرَی مَا بَیْنَنَا حَاکِماً*** إِلَّا الَّذِی بِالْکَفِّ تَبَّارٌ
وَ صَارِماً أَبْیَضَ مِثْلَ الْمَهَا*** یَبْرُقُ فِی الرَّاحَةِ ضَرَّارٌ
مَعِی حُسَامٌ قَاطِعٌ بَاتِرٌ*** تَسْطَعُ مِنْ تِضْرَابِهِ النَّارُ
ص: 121
«الفری» یعنی بریدن. «الشؤن» جای پیوستن استخوانهای سر است. و «فراش الرأس» استخوانهای نرم کاسه سر است. «الجزل» یعنی بریدن. «بتّار» یعنی برنده. در برخی نسخهها «التبّار» به معنای هلاک و نابودی است. «المها» به معنای بلور درخشان است. «الباتر» یعنی شمشیر برنده. «التضراب» مبالغه در ضرب است. و «الفاتک» یعنی جسور. و «الحلابس» با ضمه حاء به معنای شجاع است و در برخی نسخهها به صورت «الخنابس» به معنای زشت روی است. و گفته میشود: الاسد حنابس. «کبا لوجهه کبواً» از روی بر زمین افتاد. و ضمیر در «نارها» به جنگ برمیگردد و «الجذوۀ» یعنی اخگر آتش. «قبست منه ناراً» یعنی از جنگ آتش طلبیدم. «المعطس» بر وزن مجلس به معنای بینی است.
روایت50.
میگویم: عبد الحمید بن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: چون مشرکانی که در بدر شرکت کرده بودند به مکه بازگشتند، کاروانی را که ابو سفیان آورده بود در دار الندوه یافتند. پس متفق القول شدند که کاروان یا سود حاصله از فروش آن را بدست آوردند تا برای جنگیدن با سپاه محمد صلی الله علیه و آله و سلم خود را بدان تجهیز کنند. پس کسانی را به نزد اعراب فرستاده و از آنان یاری طلبیدند. مشرکان رهسپار شدند درحالی که شمار آنها با کسانی که به آنان ملحق شده بودند سه هزار نفر به همراه ساز و برگ و سلاح فراوان بودند. و دویست اسب پیش میراندند و هفتصد تن از آنان زره داشتند و سه هزار شتر همراهشان بود. چون تصمیم به حرکت گرفتند عباس بن عبد المطلب نامهای نوشت و آن را بست و مردی از بنی غفار را اجیر کرد و با او شرط کرد که سه روزه خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برساند و به آن حضرت بگوید که قریش برای حرکت به سوی و جمع شدهاند و هر کاری که برای هنگام آمدن آنها لازم است انجام بده.
چون این خبر در میان مردم شایع شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر منبر شد و پس از حمد ثنای خداوند فرمود: «ای مردم من در خواب دیدم که گویی در زرهای محکم هستم و شمشیرم ذو الفقار از قبضه شکسته و شکاف برداشته است. دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود میکشیدم.»
ص: 123
إِنَّا أُنَاسٌ دِینُنَا صَادِقٌ*** إِنَّا عَلَی الْحَرْبِ لَصَبَّارٌ
(1) وَ فِیهِ أَیْضاً مُخَوِّفاً لَهُ
سَوْفَ یَرَی الْجَمْعُ ضِرَابَ الْفَاتِکِ الْحَلَابِسِ (2)*** وَ طَعْنَةً قَدْ شَدَّهَا لِکَبْوَةِ الْفَوَارِسِ
الْیَوْمَ أُضْرِمُ نَارَهَا بِجَذْوَةٍ لِقَابِسٍ ***حَتَّی تَرَی فُرْسَانَهَا تَخِرُّ لِلْمَعَاطِسِ (3)
دعت درکا أی لنفسها درک الجحیم أو الناس إلیها و الدرک أیضا اللحاق و التبعة و بشرت قوما کالهنود فی الکفر أو قومها المنسوبین إلیها و التقتیل إکثار القتل و السراة الأشراف قوله غنمنا بالتشدید أی جعلناهم غنائم علی أثوابه کأن تقدیره ترکنا علی أثوابه علقا بالتحریک أی دما غلیظا أو جامدا و الجسید من قولهم جسد به الدم إذا لصق به قوله تقد أی تلتهب قوله قدد أی قطع و القد قطع الشی ء طولا قوله کانوا الذوائب أی الرؤساء و الأشراف و فهر بالکسر أبو قبیلة من قریش و الشم بالضم جمع الأشم و الشمم ارتفاع قصبة الأنف و استواء أعلاها و إشراف الأرنبة قلیلا و هو کنایة عن الرفعة و العلو و شرف الأنفس یقال شمخ بأنفه إذا تکبر و الفرع الولد و العجاج الغبار.
قوله فحامل قطعة أی بعضها تحمل منه قطعة و بعضها ترکبه و تأکل منه و الصرد البرد و العرانین الأنوف و رمله بالدم لطخه و فی بعض النسخ بالزای من تزمل أی تلفف به و الثعلب طرف الرمح الداخل فی السنان.
قوله غیر آل أی غیر مقصر و الأسل الرماح و فللت الجیش هزمته و التشدید للمبالغة و التکثیر قوله حودث أی جلی و عقیقة البرق ما انعق منه أی تضرب فی السحاب و یقال عرضت الشی ء فأعرض أی أظهرته فظهر و خسأ بعد و رونق السیف ماؤه و حسنه و المخلولق البالی الدارس و الأسبال الإرسال
ص: 122
مردم گفتند: آن خواب را چگونه تعبیر میفرمایی؟ فرمود: آن زره محکم شهر مدینه است پس در همانجا بمانید. اما شکستن شمشیرم اندوه و مصیبتی است که به من میرسد. گاوی هم که کشته شد، کشته شدن برخی از اصحاب من است و قوچی که از پی خود میکشیدم، دشمن و لشکر است که به خواست خدا آن را خواهیم کشت.
از ابن عباس روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شکاف برداشتن شمشیرم دلیل بر کشته شدن مردی از خانوادهام است.
و روایت شده که فرمود: در شمشیر خود رخنهای دیدم که آن را خوش نداشتم و آن زخمی بود که به چهره مبارک آن حضرت رسید.
واقدی گوید: پیامبر فرمود: آرای خود به من بگویید. پیامبر خود تصمیم داشت که به مناسبت همین خواب هم که شده از مدینه بیرون نرود. عبد الله بن ابیّ به پا خواست و گفت: ای رسول خدا در جاهلیت ما در داخل مدینه جنگ میکردیم، زنان و کودکان را در این حصارها قرار میدادیم و همراه آنها مقدار زیادی سنگ میگذاشتیم. ای رسول خدا شهر ما دست نخورده است هرگز علیه ما از هم پاشیده نشده است، هرگاه در برابر دشمن بیرون رفتیم، شکست خوردیم و هرگاه دشمن بر ما درآمده است، او را شکست دادهایم. رای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بزرگان مهاجران و انصار نیز همین رأی بود. نوجوانانی که در بدر حضور نداشتند برخاسند و از پیامبر خواستند بودند که آنها را به جنگ ببرد و به شهادت راغب بودند. و گروهی از کامل مردان و خیرخواهان چون حمزه بن عبد المطلب، سعد بن عباده، نعمان بن مالک و برخی دیگر از اوس و خزج گفتند: ای رسول خدا! میترسیم دشمن تصور کند که ما از ترس برخورد با آنها بیرون نرفتهایم و این موضوع سبب گستاخی آنها نسبت به ما گردد. حمزه گفت: سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل فرمود امروز هیچ خوارکی نخواهم خورد مگر آنکه بیرون از مدینه با شمشیر خود به دشمن بتازم.
ص: 124
و الفری القطع و الشئون ملتقی عظام الرأس و فراش الرأس عظام رقاق تلی القحف و الجزل القطع و بتار بتقدیم الموحدة علی المثناة أی قطاع و فی بعض النسخ بالعکس من التبار و هو الهلاک و المها البلور و الباتر السیف القاطع و التضراب مبالغة فی الضرب و الفاتک الجری ء و الحلابس بالضم الشجاع و فی بعض النسخ الخنابس و هو الکریه المنظر و یقال الأسد حنابس و کبا لوجهه کبوا سقط و ضمیر نارها للحرب و الجذوة مثلثة الجمرة و قبست منه نارا طلبته و المعطس کالمجلس الأنف.
أقول قال عبد الحمید بن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة لما رجع من حضر بدرا من المشرکین إلی مکة وجدوا العیر التی قدم بها أبو سفیان موقوفة فی دار الندوة فاتفقوا علی أن یحتبسوها أو أرباحها لیجهزوا بها جیشا إلی محمد صلی الله علیه و آله فبعثوا إلی العرب و استنصروهم فخرجوا و هم ثلاثة آلاف بمن ضوی إلیهم بعده و سلاح کثیر و قادوا مائتی فرس و کان فیهم سبعمائة دارع و ثلاثة آلاف بعیر فلما أجمعوا المسیر (1) کتب العباس بن عبد المطلب کتابا و ختمه و استأجر رجلا من بنی غفار و شرط علیه أن یسیر ثلاثا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله یخبره أن قریشا قد أجمعت إلیک (2) فما کنت صانعا إذ أحلوا بک فاصنعه.
فَلَمَّا شَاعَ الْخَبَرُ فِی النَّاسِ ظَهَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ (3) فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَأَیْتُ فِی مَنَامِی کَأَنِّی فِی دِرْعٍ حَصِینَةٍ وَ رَأَیْتُ کَأَنَّ سَیْفِی ذَا الْفَقَارِ انْقَصَمَ (4) مِنْ عِنْدِ ظُبَتِهِ (5) وَ رَأَیْتُ بَقَراً تُذْبَحُ وَ رَأَیْتُ کَأَنِّی مُرْدِفٌ کَبْشاً
ص: 123
گویند: حمزه روزهای جمعه و شنبه را روزه بود و هنگامی که با دشمن هم برخورد کرد همچنان روزه بود.
خیثمه ابو سعید بن خیثمۀ برخاست و گفت: ای رسول خدا قریش یک سال درنگ کرد، در این مدت جمعیتها را جمع کرد و اعراب را جلب کرد و آنگاه در حالی که اسبها را یدک میکشند به سرزمین ما آمده و ما در خانههایمان و حصارهایمان محاصره کردهاند سپس با تعدا بسیار باز میگردند و آسیبی نمیبینند و اگر اینگونه شود موجب گستاخی آنها میشود و مرتب برای غارت حمله خواهند کرد و جاسوسان و مراقبان بر ما خواهند گماشت. از این روی امیدواریم که خداوند ما را بر آنها پیروزی دهد و این عادت و سنت الهی در باره ما است و اگر صورت دیگری هم اتفاق افتاد، وصول به شهادت خواهد بود. در جنگ بدر با آنکه بسیار آرزومند شرکت در آن بودم با پسرم قرعه کشیدم، قرعه من پوچ درآمد و قرعه به نام او زده شد و خداوند شهادت روزی او فرمود. دیشب پسرم را به بهترین صورت در خواب دیدم که میان میوه و جویبارهای بهشت میخرامد، به من گفت: به ما بپیوند و در بهشت با ما رفاقت کن، آنچه را که پروردگارم وعده داده بود به حقّ یافتم. ای رسول خدا به خدا قسم، سخت مشتاق رفاقت با او در بهشت شدهام، من سالخوردهام و استخوانم پوک شده است و دیدار خدایم را دوست میدارم. ای رسول خدا از خدا بخواه که شهادت را روزی من فرماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای او چنین دعایی فرمود و او در روز احد به شهادت رسید. همه یاران پیامبر درخواست خیثمه را از پیامبر کردند و پیامبر فرمود: من بر شما از هزیمت و شکست میترسم. چون مردم فقط خواهان خروج بودند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز جمعه را برای مردم خواند و آنان را موعظه و امر به تلاش و کوشش نمود و به آنها خبر داد که اگر صبر و شکیبایی داشته باشند، پیروزی و نصرت از آنِ آنها خواهد بود. آنگاه نماز عصر را گزارد و لباس رزم پوشید و بیرون رفت. قریش در روز پنج شنبه پنجم ماه شوال رسیدند و جنگ در روز شنبه هفتم شوال درگرفت. بزرگان اوس و خزج شب جمعه از ترس غافلگیر شدن توسط مشرکان در شب، با پوشیدن سلاح در مسجد در باب پیامبر شب را بیدار ماندند و آن شب تا صبح از مدینه نگهبانی دادند.
گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صفهای جنگی را در روز احد مرتب کرد، برخاست و اینگونه برای مردم خطبه خواند:
ص: 125
قَالَ النَّاسُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا أَوَّلْتَهَا قَالَ أَمَّا الدِّرْعُ الْحَصِینَةُ فَالْمَدِینَةُ فَامْکُثُوا فِیهَا وَ أَمَّا انْقِصَامُ سَیْفِی مِنْ عِنْدَ ظُبَتِهِ فَمُصِیبَةٌ فِی نَفْسِی وَ أَمَّا الْبَقَرُ الْمَذْبَحُ فَقَتْلَی فِی أَصْحَابِی وَ أَمَّا أَنِّی مُرْدِفٌ کَبْشاً فَکَبْشُ الْکَتِیبَةِ نَقْتُلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
وَ رُوِیَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قَالَ: أَمَّا انْقِصَامُ سَیْفِی فَقَتْلَةُ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی.
وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ: وَ رَأَیْتُ فِی سَیْفِی فَلًّا فَکَرِهْتُهُ هو الذی أصاب وجهه.
قَالَ الْوَاقِدِیُّ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَشِیرُوا عَلَیَّ وَ رَأَی صلی الله علیه و آله أَنْ لَا یَخْرُجَ مِنَ الْمَدِینَةِ لِهَذِهِ الرُّؤُیَا فقام عبد الله بن أبی فقال یا رسول الله کنا نقاتل فی الجاهلیة فی هذه المدینة و نجعل النساء و الذراری فی هذه الصیاصی و نجعل معهم الحجارة یا رسول الله إن مدینتنا عذراء ما فضت (1) علینا قط و ما خرجنا إلی عدو منها قط إلا أصاب منا و ما دخل علینا قط إلا أصبناهم فکان رأی رسول الله صلی الله علیه و آله مع رأیه و کان ذلک رأی الأکابر من المهاجرین و الأنصار فقام فتیان أحداث لم یشهدوا بدرا و طلبوا من رسول الله صلی الله علیه و آله الخروج إلی عدوهم و رغبوا فی الشهادة و قال رجال من أهل التیه (2) و أهل السن منهم حمزة و سعد بن عبادة و النعمان بن مالک فی غیرهم (3) من الأوس و الخزرج إنا نخشی یا رسول الله أن یظن عدونا أنا کرهنا الخروج إلیهم جبنا عن لقائهم فیکون هذا جرأة منهم علینا (4) فقال حمزة و الذی أنزل علیه الکتاب لا أطعم الیوم طعاما حتی أجالدهم بسیفی خارجا من
ص: 124
«ای مردم شما را سفارش میکنم به آنچه خدایم در کتاب خود به من سفارش فرموده است و آن، عمل به طاعت خدا و دوری جستن از محرمات اوست. شما امروز در منزل مزد گرفتن و اندوختن هستید، برای هر کس که وظیفه خود را به یاد آورد و نفس خود را به شکیبایی و یقین و کوشش و تلاش وادارد، که جهاد با دشمن سخت و گرفتاریش شدید است. کماند افرادی که سعادت رفتن به جهاد را داشته باشند مگر آنان که خداوند آهنگ رهنمونی آنان فرماید. همانا خداوند همراه کسی است که از او فرمان برداری کند و شیطان یار و همراهی کسی است که از امر خدا سرپیجی کند، کردار خود را به صبر در جهاد آغاز کنید، با جهاد آنچه را که خدا به شما وعده داده است، بخواهید، و سخت مواظب آنچه خدا به شما فرمان داده است، باشید. من آرزومند رهنمونی شما هستم، اختلاف و ستیزهگری و پراکندگی مایه ضعف و ناتوانی، و از چیزهایی است که خداوند دوست نمیدارد و در آن صورت نصرت و پیروزی عنایت نمیفرماید.
ای مردم! در سینه من چنین است که هر کس بر حرام باشد خداوند میان او و خود جدایی میافکند و هر کس محض خاطر خدا از گناه دوری گزیند خدا گناهش را میآمرزد. هر کس بر من درود فرستد خدا و فرشتگانش بر او ده درود میفرستند.
هر کس چه مسلمان و چه کافر نیکی کند مزد او بر عهده خداست که در این جهان یا آن جهان پرداخت خواهد شد. هر کس به خدا و روز آخر گرویده است، بر اوست که در نماز جمعه حاضر شود، به جز کودکان، زنان، بیماران و بردگان. هر کس از نماز جمعه خود را بینیاز بداند خدا از او بینیاز خواهد بود و خدا بی نیاز ستوده است. هیچ عملی را نمیدانم که شما را به خدا نزدیک کند مگر اینکه شما را به آن فرمان دادم و هیچ عملی را نمیدانم که شما را به دوزخ نزدیک کند مرگ اینکه شما را از آن نهی کردم. همانا جبرئیل به روح من القاء کرده است که هیچ کس نمیمیرد مگر اینکه به آنچه روزی اوست برسد، هیچ چیز از آن کم و کاسته نمیشود اگر چه دیر انجام پذیرد. از خدا که پروردگار شماست بترسید و در طلب روزی خود به طریق پسندیده اقدام کنید. اگر روزی شما به تاخیر افتاد شما را وادار نکند که با معصیت
ص: 126
المدینة و کان یقال کان حمزة یوم الجمعة صائما و یوم السبت صائما فلاقاهم و هو صائم.
و قام خیثمة أبو سعد بن خیثمة فقال یا رسول الله إن قریشا مکثت حولا تجمع الجموع و تستجلب العرب فی بوادیها ثم جاءونا و قد قادوا الخیل حتی نزلوا بساحتنا فیحضروننا (1) فی بیوتنا و صیاصینا ثم یرجعون وافرین لم یکلموا فیجرئهم ذلک علینا حتی یشنوا الغارات علینا و یضع الإرصاد و العیون علینا و عسی الله أن یظفرنا بهم فتلک عادة الله عندنا أو یکون الأخری (2) فهی الشهادة لقد أخطأتنی وقعة بدر و قد کنت علیها حریصا لقد بلغ من حرصی أن ساهمت ابنی فی الخروج فخرج سهمه فرزق الشهادة و قد رأیت ابنی البارحة فی النوم فی أحسن صورة یسرع فی ثمار الجنة و أنهارها و هو یقول الحق بنا ترافقنا فی الجنة فقد وجدت ما وعدنی ربی حقا و قد و الله یا رسول الله أصبحت مشتاقا إلی مرافقته فی الجنة و قد کبرت سنی و رق عظمی و أحببت لقاء ربی فادع الله أن یرزقنی الشهادة فدعا له رسول الله صلی الله علیه و آله بذلک فقتل بأحد شهیدا فقال کل منهم مثل ذلک فقال إنی أخاف علیکم الهزیمة فلما أبوا إلا الخروج صلی رسول الله صلی الله علیه و آله الجمعة بالناس ثم وعظهم و أمرهم بالجد و الاجتهاد و أخبرهم أن لهم النصر ما صبروا ثم صلی العصر و لبس السلاح و خرج و کان مقدم قریش یوم الخمیس لخمس خلون من شوال و کانت الوقعة یوم السبت لسبع خلون من شوال و باتت وجوه الأوس و الخزرج لیلة الجمعة علیهم السلاح فی المسجد بباب النبی صلی الله علیه و آله خوفا من تبییت المشرکین و حرست المدینة تلک اللیلة حتی أصبحوا.
قال فَلَمَّا سَوَّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الصُّفُوفَ بِأُحُدٍ قَامَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ
ص: 125
پروردگار در طلب آن برآیید. به نعمتهایی که نزد خداست نمیتوان دست یافت مگر به فرمان برداری از او. خدا برای شما حلال و حرام را بیان فرموده است البته بین حلال و حرام اموری محل شبهه است که گروه زیادی از مردم آن را نمیدانند مگر کسانی که در پرده عصمت قرار گیرند به هر حال کسی که آن گونه امور را ترک میکند آبرو و دین خود را حفظ کرده است و هر کس که در آنها بیفتد همچون چوپانی است که در کنارقرقگاه است و ممکن است که در آن منطقه ممنوعه بیفتد. برای هر پادشاهی قرقگاهی است و همان قرقگاه خدا کارهایی است که آنها را حرام فرموده است. هر مژمنی نسبت به مؤمنان دیگر چون سر نسبت به پیکر است که چون به در آید همه بدن به خاطر آن به در میآید. و السلام علیکم.» (1)
واقدی گوید: طلحه بن ابی طلحه بانگ برداشت و گفت: چه کسی با من مبارزه میکند؟ علی علیه السلام فرمود: آیا با من مبارزه میکنی؟ گفت: آری. پس آن دو میان دو لشکر به مبارزه پرداختند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که دو زره و مغفر و کلاهخود پوشیده بود زیر پرچم نشسته بود. طلحه و علی علیه السلام به نبرد مشغول شدند. علی علیه السلام پیشی گرفت و ضربتی بر سر طلحه زد که شمشیرش فرق دشمن را شکافت و به ریش او رسید. طلحه به خاک افتاد و علی علیه السلام برگشت. به علی علیه السلام گفتند: چرا سرش را جدا نکردی؟ فرمود: چون به زمین افتاد عورت او برهنه شد و خویشاوندی مرا به شفقت واداشت و دریافتم که خداوند او را خواهد کشت. طلحه پهلوان سپاه بود. چون طلحه کشته شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوشحال گردید و با صدای بلند تکبیر گفت و مسلمانان نیز تکبیر گفتند.
و داستان را ادامه میدهد تا اینجا که میگوید:
سپس پرچم را ارطاۀ بن شُرَحْبیل گرفت و او را علی علیه السلام کشت. سپس صؤاب غلام بنی عبد الدار پرچم را گرفت. در مورد قاتل او اختلاف وجود دارد؛ برخی گفتهاند: علی علیه السلام او را کشت و برخی گویند: سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر قاتل او را قُزمان میدانند.
واقدی گوید: و گویند: خداوند پیامبر خود و یاران او را در هیچ مورد مانند احد پیروزی نداد ولی مسلمانان عصیان و سرکشی کردند و با یکدیگر به ستیزه برخاستند. پرچمداران همه کشته شدند
ص: 127
أَیُّهَا النَّاسُ أُوصِیکُمْ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ مِنَ الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ وَ التَّنَاهِی عَنْ مَحَارِمِهِ ثُمَّ إِنَّکُمُ الْیَوْمَ بِمَنْزِلِ أَجْرٍ وَ ذُخْرٍ لِمَنْ ذَکَرَ الَّذِی عَلَیْهِ ثُمَّ وَطَّنَ نَفْسَهُ عَلَی الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْجِدِّ وَ النَّشَاطِ فَإِنَّ جِهَادَ الْعَدُوِّ شَدِیدٌ کَرِیهٌ قَلِیلٌ مَنْ یَصْبِرُ عَلَیْهِ إِلَّا مَنْ عَزَمَ لَهُ عَلَی رُشْدِهِ (1) إِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنْ أَطَاعَهُ وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ مَعَ مَنْ عَصَاهُ فَاسْتَفْتِحُوا (2) أَعْمَالَکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَی الْجِهَادِ وَ الْتَمِسُوا بِذَلِکَ مَا وَعَدَکُمُ اللَّهُ وَ عَلَیْکُمْ بِالَّذِی أَمَرَکُمْ بِهِ فَإِنِّی حَرِیصٌ (3) عَلَی رُشْدِکُمْ إِنَّ الِاخْتِلَافَ وَ التَّنَازُعَ وَ التَّثَبُّطَ (4) مِنْ أَمْرِ الْعَجْزِ وَ الضَّعْفِ وَ هُوَ مِمَّا لَا یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ لَا یُعْطِی عَلَیْهِ النَّصْرَ وَ الظَّفَرَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ قُذِفَ فِی قَلْبِی أَنَّ مَنْ کَانَ عَلَی حَرَامٍ فَرَغِبَ عَنْهُ ابْتِغَاءَ مَا عِنْدَ اللَّهِ غُفِرَ لَهُ ذَنْبُهُ (5) وَ مَنْ صَلَّی عَلَیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ مَلَائِکَتُهُ عَشْراً وَ مَنْ أَحْسَنَ مِنْ مُسْلِمٍ أَوْ کَافِرٍ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ فِی عَاجِلِ دُنْیَاهُ وَ فِی (6) آجِلِ آخِرَتِهِ وَ مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَعَلَیْهِ الْجُمُعَةُ (7) یَوْمَ الْجُمُعَةِ إِلَّا صَبِیّاً أَوِ امْرَأَةً أَوْ مَرِیضاً أَوْ عَبْداً مَمْلُوکاً وَ مَنِ اسْتَغْنَی عَنْهَا اسْتَغْنَی اللَّهُ عَنْهُ وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ مَا أَعْلَمُ مِنْ عَمَلٍ یُقَرِّبُکُمْ إِلَی اللَّهِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ لَا أَعْلَمُ مِنْ عَمَلٍ یُقَرِّبُکُمْ إِلَی النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ وَ إِنَّهُ قَدْ نَفَثَ (8) الرُّوحُ الْأَمِینُ فِی رُوعِی أَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتَّی تَسْتَوْفِیَ أَقْصَی رِزْقِهَا لَا یَنْقُصُ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَ إِنْ أَبْطَأَ عَنْهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ أَجْمِلُوا فِی طَلَبِ الرِّزْقِ وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمُ اسْتِبْطَاؤُهُ عَلَی أَنْ تَطْلُبُوهُ بِمَعْصِیَةِ
ص: 126
و مشرکان پراکنده شدند و زنان آنها که در آغاز دف میزدند و شادی میکردند بانگ زاری و شیون برداشند. چون یاران عبد الله بن جبیر پستهای خود را ترک کردند، خالد بن ولید به تنگه کوه و شمار اندک تیراندازان توجه کرد و با سواران حمله برد. عکرمه هم با سواران به دنبال او حرکت کرد و به سوی مکان تیراندازان رفتند و بر آنها حمله کردند و آن قدر تیر انداختند تا همگی کشته شدند. عبد الله بن جبیر چندان تیر انداخت تا تیرهایش تمام شد سپس دست به نیزه برد تا نیزهاش شکست آنگاه با شمشیر چندان پیکار کرد که قبضه آن شکست و به جنگیدن ادامه داد تا کشته شد.
رافع بن خدیج روایت کرده است که: چون خالد تیراندازان را کشت با سوارانش تاختند و عکرمه در پشت سر او حرکت میکرد و با ما در آمیختند و صفهای ما از هم گسیخت. ابلیس که به صورت جعال بن سراقه در آمده بود، سه مرتبه فریاد کشید: محمد کشته شد! جعال بن سراقه از این جهت که ابلیس به صورت او در آمده بود گرفتاری بزرگی پیدار کرد و حال آنکه جعال همراه مسلمانان و در کنار ابو بردۀ و خوات بن جبیر به سختی جنگ میکرد. رافع گوید: به خدا حملهای سریعتر از حمله مشرکان در آن روز به خود ندیده بودیم. مسلمانان متوجه جعال بن سراقه شدند و میخواستند او را بکشند. خوات بن جبیر و ابن بردۀ به نفع او گواهی دادند که در کنار آنها مشغول جنگ بوده و فریاد زننده کس دیگری بوده است. رافع گوید: ما به واسطه بدنفسی خودمان و سرپیچی از فرمان پیامبرمان گرفتار شدیم و مسلمانان به یکدیگر ریختند و بدون اینکه از ترس و شتاب بفهمند چه میکنند به یکدیگر ضربت میزدند. (1)
ابو عمرو محمد بن عبد الواحد لغوی و نیز محمد بن حبیب در امالی خود روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون بیشتر یارانش در روز احد گریختند، گروههای بسیاری از دشمن بر آن حضرت هجوم آوردند و گروهی از بنی کنانه سپس از بنی عبد مناف بن کنانه که بنو سفیان بن عویف از جمله آنان بودند قصد جان پیامبر را کردند، اینان خالد بن ثعلب و ابو شعشاء بن سفیان و ابو حمراء بن سفیان و غراب بن سفیان بودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی! این افراد را از من دفع کن. علی علیه السلام بر آن گروه
ص: 128
رَبِّکُمْ فَإِنَّهُ لَنْ یُقْدَرَ (1) عَلَی مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِطَاعَتِهِ قَدْ بَیَّنَ لَکُمُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ غَیْرَ أَنَّ بَیْنَهُمَا شَبَهاً مِنَ الْأَمْرِ لَمْ یَعْلَمْهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا مَنْ عُصِمَ فَمَنْ تَرَکَهَا حَفِظَ عِرْضَهُ وَ دِینَهُ وَ مَنْ وَقَعَ فِیهَا کَانَ کَالرَّاعِی إِلَی جَنْبِ الْحِمَی أَوْشَکَ أَنْ یَقَعَ فِیهِ وَ مَا (2) مِنْ مَلَکٍ إِلَّا وَ لَهُ حِمًی أَلَا وَ إِنَّ حِمَی اللَّهِ مَحَارِمُهُ وَ الْمُؤْمِنُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَی تَدَاعَی عَلَیْهِ (3) سَائِرُ جَسَدِهِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ (4).
قال الواقدی و برز طلحة بن أبی طلحة فصاح من یبارز فقال علی علیه السلام هل لک فی مبارزتی قال نعم فبرز (5) بین الصفین و رسول الله جالس تحت الرایة علیه درعان و مغفر و بیضة فالتقیا فبدره علی علیه السلام بضربة علی رأسه فمضی السیف حتی فلق هامته إلی أن انتهی إلی لحیته فوقع و انصرف علی علیه السلام فقیل له هلا دففت (6) علیه قال إنه لما صرع استقبلتنی عورته (7) فعطفتنی علیه الرحم و قد علمت أن الله سیقتله هو کبش الکتیبة فسر رسول الله صلی الله علیه و آله و کبر تکبیرا عالیا و کبر المسلمون.
و ساق القصة إلی أن قال ثم حمل اللواء أرطأة بن عبد شرحبیل فقتله علی علیه السلام ثم حمله صواب غلام بنی عبد الدار فقیل قتله علی علیه السلام و قیل سعد بن أبی وقاص و قیل قزمان.
قال الواقدی و قالوا ما ظفر الله نبیه فی موطن قط ما ظفره و أصحابه یوم أحد حتی عصوا الرسول و تنازعوا فی الأمر لقد قتل أصحاب اللواء و انکشف
ص: 127
که نزدیک پنجاه سوارکار بودند حمله کرد در حالی که خود پیاده بود. او پیوسته با شمشیر بر گروه دشمن ضربه میزد تا اینکه از اطراف پیامبر پراکنده شدند. سپس بر همین منوال چندین بار بر او جمع شدند تا اینکه چهار فرزند سفیان بن عویف و هر ده نفر آنان را که نامهایشان مشخص نیست، کشت. جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این همکاری و یاری واقعی است، به درستی که فرشتگان از همکاری و یاری این جوانمرد در شگفت ماندهاند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا اینگونه نباشد حال آنکه او از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من نیز از شما هستم. گوید: در آن روز از جانب آسمان صدایی شنیده شد که شخصی که فریاد زید دیده نمیشد و چندین مرتبه ندا کرد:
«لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علیّ» از رسول خدا در این باره پرسیدند، فرمود: این جبرئیل است.
میگویم: این روایت را گروهی از محدّثان روایت کردهاند و از جمله روایتهای مشهور است که من آن را در یکی از نسخههای مغازی محمد بن اسحاق مشاهده کردم از شیخم عبد الوهاب بن سکینۀ در باره این روایت پرسیدم. گفت: روایتی صحیح است. گفتم: پس چرا این روایت در کتابهای صحاح موجود نیست؟ گفت: آیا همه روایتهای صحیح در کتابهای صحاح موجود است؟ چه بسیارند روایتهای صحیحی که گردآورندگان صحاح آن را فرو گذاشتهاند. (1)
واقدی گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن روز فرمود: چه کسی این شمشیر را از من میگیرد که حقّ آن را رادا کند؟ عمر گفت: من. ولی پیامبر از او روی برگرداند. بعد زبیر برخاست و باز پیامبر از او روی برگرداند. سپس برای بار سوم شمشیر را عرضه کرد. ابو دجانۀ گفت: من ای رسول خدا، آن را میگیرم که حقش را ادا کنم. پیامبر شمشیر را به او داد. کسی دیده نشد که بهتر از او بجنگد و چون پیامبر شمشیر را به او داد، با کبر و غرور میان دو لشکر راه میرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند این گونه راه رفتن را دشمن میدارد مگر در این گونه موارد.
ص: 129
المشرکون و نساؤهم یدعون بالویل بعد ضرب الدفوف فلما ترک أصحاب عبد الله بن جبیر مراکزهم و نظر خالد بن الولید إلی خلاء الجبل و قلة أهله فکر بالخیل و تبعه عکرمة بالخیل و انطلقا إلی موضع الرماة فحملوه علیهم فراماهم القوم حتی أصیبوا و رامی (1) عبد الله بن جبیر حتی فنیت نبله ثم طاعن بالرمح حتی انکسر ثم کسر جفن سیفه فقاتل حتی قتل.
فروی رافع بن خدیج قال لما قتل خالد الرماة أقبل بالخیل و عکرمة یتلوه فخالطنا و قد انتقضت صفوفنا و نادی إبلیس و تصور فی صورة جعال بن سراقة أن محمدا قد قتل ثلاث صرخات فابتلی یومئذ جعال ببلیة عظیمة حین تصور إبلیس فی صورته و إن جعالا لیقاتل مع المسلمین أشد القتال و إنه إلی جنب أبی بردة و خوات بن جبیر قال رافع فو الله ما رأینا دولة کانت أسرع من دولة المشرکین علینا و أقبل المسلمون علی جعال یریدون قتله فشهد له خوات و أبو بردة أنه کان إلی جنبهما حین صاح الصائح و أن الصائح غیره قال رافع أتینا من قبل أنفسنا و معصیة نبینا و اختلط المسلمون و صاروا یقتلون و یضرب بعضهم بعضا ما یشعرون (2) بما یصنعون من الدهش و العجل. (3).
و روی أبو عمر محمد بن عبد الواحد اللغوی و رواه أیضا محمد بن حبیب فی أمالیه أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما فر معظم أصحابه عنه یوم أحد کثرت علیه کتائب المشرکین و قصدته کتیبة من بنی کنانة ثم من بنی عبد مناف (4) بن کنانة فیها بنو سفیان بن عویف و هم خالد بن ثعلب (5) و أبو الشعشاء بن سفیان و أبو الحمراء بن سفیان و غراب بن سفیان فقال رسول الله صلی الله علیه و آله یا علی اکفنی هذه الکتیبة فحمل علیها
ص: 128
گوید: مخیریق یهودی از علمای یهود بود. روز شنبه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای جنگ در احد بود، او به یهودیان گفت: به خدا قسم شما میدانید که محمد پیامبر است و نصرت و یاری او بر شما واجب است. آنها بهانه آوردند که امروز شنبه است. گفت: دیگر شنبه معنای ندارد. سلاح خود را برداشت و همراه پیامبر به میدان جنگ آمد و کشته شد. پیامبر فرمود: مخیریق بهترینِ یهود بود.
گوید: مخیریق وقتی از مدینه به احد میرفت گفت: اگر کشته شدم اموال من از آنِ محمد است که در راه خدا صرف کند. آن اموال منشأ اصلی صدقات پیامبر شد.
عمرو بن جموح مردی لنگ بود، او چهار پسر داشت که همچون شیر همراه پیامبر در جنگها حاضر میشدند. خانواده عمرو او را از شرکت در احد باز می داشتند و میگفتند: تو مردی لنگ هستی و بر تو حرجی نیست، پسرانت هم که همراه پیامبر میروند. عمرو گفت: احسنت! آنها به سوی بهشت میروند و من پیش شما بنشینم! هند دختر عمرو بن حرام که همسر او بود، گفت: من متوجه شدم که سپر و ابزار جنگ خود را برداشته و میگفت: پروردگارا مرا با خواری به نزد خانوادهام برنگردان. عمرو به راه افتاد که چند تن از قومش خود را به او رساندند تا در باره عدم شرکت در جنگ با او سخن بگویند. او نپذیرفت و به نزد پیامبر آمد و گفت: قومم میخواهند مرا از ملحق شدن به تو و جنگیدن باز دارند حال آنکه به خدا قسم آرزو دارم با همین پای لنگ خود به سوی بهشت گام بردارم. پیامبر فرمود: خداوند تو را معذور داشته و جهاد بر تو واجب نیست. ولی او اصرار کرد و پیامبر به قومش فرمود: شما حقّ ندارید او را منع کنید شاید خداوند شهادت را بهره او گرداند. فرزندانش او را آزاد گذاشتند و او در آن روز به شهادت رسید. گوید: هند پس از شهادت او و پسرش خلّاد و برادرش عبدالله آن را سوار بر شتری کرد و چون به انتهای حرّۀ رسید شتر زانو زد و هر بار که شتر را به سمت مدینه میراند شتر زانو بر زمین میزد و چون به طرف احد میرفت حیوان شتابان به راه میافتاد. به نزد پیامبر بازگشت و آن حضرت را از این موضوع باخبر کرد. پیامبر فرمود: آن شتر مأمور است. آیا عمرو هنگام خروج مطلبی نگفت؟ گفت: آری، در هنگام خروج رو به قبله ایستاد و گفت: «پروردگارا مرا با خواری به خانوادهام بر نگردان و شهادت را روزی من قرار بده.» پیامبر قرمود: «شتر به همین جهت حرکت نمیکند، ای گروه انصار میان شما نیکانی هستند که اگر خدا را سوگند دهند خداوند سوگندشان را میپذیرد و عمرو بن جموح از آنها است.
ص: 130
و إنها لتقارب خمسین فارسا و هو علیه السلام راجل فما زال یضربها بالسیف حتی تتفرق عنه ثم تجتمع علیه هکذا مرارا حتی قتل بنی سفیان بن عویف الأربعة و تمام العشرة منها ممن لا یعرف أسماؤهم فقال جبرئیل علیه السلام لرسول الله صلی الله علیه و آله (1) إن هذه للمواساة (2) لقد عجبت الملائکة من مواساة هذا الفتی فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و ما یمنعه و هو منی و أنا منه فقال جبرئیل و أنا منکما قال و سمع ذلک الیوم صوت من قبل السماء لا یری شخص الصارخ به ینادی مرارا لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی.
فسئل رسول الله عنه فقال هذا جبرئیل.
قلت و قد روی هذا الخبر جماعة من المحدثین و هو من الأخبار المشهورة و وقفت علیه فی بعض نسخ مغازی محمد بن إسحاق و سألت شیخی عبد الوهاب بن سکینة عن هذا الخبر فقال خبر صحیح فقلت له فما بال الصحاح لم تشتمل علیه قال و کل (3) ما کان صحیحا تشتمل علیه کتب الصحاح کم قد أهمل (4) جامعوا الصحاح من الأخبار الصحیحة. (5).
قال الواقدی و قال رسول الله صلی الله علیه و آله یومئذ من یأخذ هذا السیف بحقه فقال عمر أنا فأعرض عنه فقام الزبیر فأعرض عنه ثم عرضه الثالثة فقال أبو دجانة أنا یا رسول الله آخذه بحقه فدفعه إلیه فما رئی أحد قاتل أفضل من قتاله و کان حین أعطاه مشی بین الصفین و اختال فی مشیته فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إن هذه لمشیة یبغضها الله تعالی إلا فی مثل هذا الموطن.
ص: 129
ای هند از هنگامی که برادرت کشته شده فرشتگان بر او سایه افکندهاند و منتظرند ببینند کجا دفن میشود. آن حضرت پس از دفن آن سه جنازه به هند فرمود: شوهرت و پسرت و برادرت در بهشت دوست و همراه یکدیگر هستند. هند گفت: ای رسول خدا دعا فرما و از خدا بخواه شاید مرا هم با آنها قرار دهد.
جابر بن عبد الله میگفت: چون پدرم شهید شد عمهام شروع به گریه کرد. پیامبر فرمود: چه چیز او را به گریه انداخته است؟ اکنون فرشتگان با بالهای خود بر پیکر عبدالله سایه افکندهاند تا اینکه دفن شود.
عبد الله بن عمرو بن حرام گوید: چند روز پیش از جنگ اخد در خواب دیدم که مبشّر بن عبد المنذر یکی از شهدای بدر به من میگوید: چند روز دیگر پیش ما خواهی آمد. گفتم: تو کجایی. گفت: من در بهشتم و هر کجا میخواهم میخرامم. گفتم: مگر تو در بدر کشته نشدی؟ گفت: چرا، ولی بعد زنده شدم. چون این خواب را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد، فرمود: ای ابا جابر تعبیر این خواب شهادت است.
گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سم در روز احد فرمود: عبد الله بن حرام و عمرو بن حموح را در یک گور دفن کنید. گویند: آن دو را در حالی یافتند که به شدن مُثله شده بودند. تمام بدن آنها را قطعه قطعه کرده بودند به طوری که بدنهای آن دو شناخته نمیشد. بدن سبب پیامبر دستور فرمود که آن دو را در یک گور دفن کنند. همچنین گفتهاند: پیامبر به واسطه رفاقت و صمیمت آن دو، دستور فرمود هر دو را در یک قبر بگذارند و اضافه فرمود که این دو دوست صمیمی را در یک جا به خاک بسپرند. سیل بر آنها جاری شد و قبر آنها در کنار مسیر سیل بود چون گور آنها آماده شد بر هر یک پارچهای سیاه و سفید پیچیدند و به خاک سپردند. به چهره عبدالله زخمی زده شده بود که دست او بر روی آن بود. چون دستش را برداشتند خون جاری شد. دستش را همانجا که بود گذاشتند و خون باز ایستاد.
واقدی گوید: جابر میگوید: پدرم را در گورش دیدم گویی که خواب بود و هیچ تغییری نکرده بود.
ص: 131
قال و کان مخیریق الیهودی من أحبار الیهود فقال یوم السبت و رسول الله صلی الله علیه و آله بأحد یا معشر الیهود و الله إنکم لتعلمون أن محمدا نبی و أن نصره علیکم حق فقالوا ویحک الیوم یوم السبت فقال لا سبت ثم أخذ سلاحه و حضر مع النبی صلی الله علیه و آله فأصیب فقال رسول الله صلی الله علیه و آله مخیریق خیر یهود.
قال و کان قال حین خرج إلی أحد إن أصبت فأموالی لمحمد یضعها حیث أراه الله فهی عامة صدقات النبی صلی الله علیه و آله قال و کان عمرو بن الجموح رجلا أعرج فلما کان یوم أحد و کان له بنون أربعة یشهدون مع النبی صلی الله علیه و آله المشاهد أمثال الأسد أراد قومه أن یحبسوه و قالوا أنت رجل أعرج و لا حرج علیک و قد ذهب بنوک مع النبی صلی الله علیه و آله قال بخ یذهبون إلی الجنة و أجلس أنا عندکم فقالت هند بنت عمرو بن حرام امرأته کأنی أنظر إلیه مولیا قد أخذ درقته و هو یقول اللهم لا تردنی إلی أهلی فخرج و لحقه بعض قومه یکلمونه فی القعود فأبی و جاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا رسول الله إن قومی یریدون أن یحبسونی هذا الوجه (1) و الخروج معک و الله إنی لأرجو أن أطأ بعرجتی هذه فی الجنة فقال له أما أنت فقد عذرک (2) الله و لا جهاد علیک فأبی فقال النبی صلی الله علیه و آله لقومه و بنیه لا علیکم أن لا تمنعوه لعل الله یرزقه الشهادة فخلوا عنه فقتل یومئذ شهیدا قال فحملته هند بعد شهادته و ابنها خلاد و أخاها عبد الله علی بعیر فلما بلغت منقطع الحرة برک البعیر فکان کلما توجهه إلی المدینة برک و إذا وجهته إلی أحد أسرع فرجعت إلی النبی صلی الله علیه و آله فأخبرته بذلک فقال صلی الله علیه و آله إن الجمل لمأمور هل قال عمرو شیئا قالت نعم إنه لما توجه إلی أحد استقبل القبلة ثم قال اللهم لا تردنی إلی أهلی و ارزقنی الشهادة فقال صلی الله علیه و آله فلذلک الجمل لا یمضی إن منکم یا معشر الأنصار من لو أقسم علی الله لأبره منهم عمرو بن الجموح
ص: 130
به او گفتند: آیا کفن او را هم دیدی؟ گفت: او را با پارچه راه راهی کفن کرده بودند که بیشتر آن را بر سر و چهرهاش پیچیده بودند. بر پاهای او نیز بوتههای سپند ریخته بودند. آن پارچه راه راه و بوتههای سپند همچنان به حالت اول باقی مانده بود و حال آنکه در آن موقع چهل و شش سال از جنگ احد گذشته بود. جابر با اصحاب پیامبر مشورت کرد که مقداری مشک و مواد خوشبو بر جسد پدر بریزد ولی آنها او را منع کردند و گفتند: هیچ چیز بر پیکر آنها نریز.
گوید: گویند: چون معاویه خواست کانال (قنات) چشمهای را که در مدینه قناتی احداث کرده بود، جاری کند به جارچی دستور داد که جار بزنند نا هر کس در جنگ احد شهیدی داشته است حاضر شود. مردم کنار گور شهیدان خود آمدند و ایشان را تر و تازه دیدند. به پیکر یکی از شهدا بیل خورد و خون تازه درآمد. ابو سعید خدری گفت: پس از این کار زشت دیگر هیچ کاری، زشت شمرده نخواهد شد.
گوید: عبد الله بن عمرو و عمرو بن جموح را در یگ گور یافتند و خارج بن زید و سعد بن ربیع را در یک گور دیگر. قبر عبد الله و عمرو چون در مسیر قنات بود به جای دیگر منتقل شد ولی قبر خارجه و سعد چون از مسیر قنات دور بود به حال خود گذاشته شد. آنها خاک را میکندند و هر بار که یک وجب از خاک را میکندند بوی مشک بر میخواست.
واقدی گوید: نسیبه دختر کعب به همراه دو پسرش عماره بن غزیّۀ و عبد الله بن زید و همسرش غزیّۀ در جنگ احد حضور داشت. او در آن آغاز آن روز مشک آبی برداشت تا مجروحان را آب بدهد سپس ناچار به جنگ پرداخت و بسیار دلاورانه و ماهرانه جنگید و دوازده زخم در اثر ضربه شمشیر یا نیزه برداشت. امّ سعد میگوید: پیش نسیبه رفتم و گفتم: خاله داستان خود را برایم بازگو. گفت: من اول صبح به احد رفتم تا ببینم مردم چه میکنند. همراه خود مشکی پر از آب بردم و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رساندم که در میان یارانش بود. مسلمانان بر کار سوار بودند و وزش باد هم به نفع آنها بود. چون مسلمانان به هزیمت گریختند من گرد رسول خدا میگشتم پس وارد جنگ شدم
ص: 132
یا هذه (1) ما زالت الملائکة مظلة علی أخیک من لدن قتل إلی الساعة فینظرون (2) أین یدفن ثم مکث رسول الله صلی الله علیه و آله فی قبرهم ثم قال یا هند قد ترافقوا فی الجنة جمیعا بعلک و ابنک و أخوک فقالت هند یا رسول الله فادع لی عسی أن یجعلنی معهم.
قال و کان جابر یقول لما استشهد أبی جعلت عمتی تبکی فقال النبی صلی الله علیه و آله ما یبکیها ما زالت الملائکة تظل علیه بأجنحتها حتی دفن.
و قال عبد الله بن عمرو بن حرام رأیت فی النوم قبل یوم أحد بأیام مبشر بن عبد المنذر أحد الشهداء ببدر یقول لی أنت قادم علینا فی أیام فقلت فأین أنت قال فی الجنة نسرح منها حیث نشاء فقلت له أ لم تقتل یوم بدر قال بلی ثم أحییت فذکر ذلک لرسول الله صلی الله علیه و آله قال هذه الشهادة یا با جابر.
قال و قال رسول الله صلی الله علیه و آله یوم أحد ادفنوا عبد الله بن عمرو و عمرو بن الجموح فی قبر واحد و یقال إنهما وجدا و قد مثل بهما کل مثلة قطعت آرابهما (3) عضوا عضوا فلا یعرف أبدانهما فقال النبی صلی الله علیه و آله ادفنوهما فی قبر واحد و یقال إنما دفنهما فی قبر واحد لما کان بینهما من الصفاء فقال ادفنوا هذین المتحابین فی الدنیا فی قبر واحد فدخل السیل علیهما و کان قبرهما مما یلی السیل (4) فحفر عنهما و علیهما نمرتان و عبد الله قد أصابه جرح فی وجهه فیده علی وجهه فأمیطت (5) یده عن جرحه فثعب (6) الدم فردت إلی مکانها فسکن الدم.
قال الواقدی و کان جابر یقول رأیته (7) فی حفرته کأنه نائم ما تغیر
ص: 131
و گاه با شمشیر و گاه با کمان از پیامبر دفاع میکردم تا اینکه به سختی زخمی شدم. روای گوید: بر شانه او جای زخم عمیقی را که گود شده بود، دیدم. گفتم: ای امّ عمّاره چه کسی این زخم را به تو زده است؟ گفت: هنگامی که مردم از اطراف رسول خدا پراکنده شدند ابن قمیئه جلو آمد در حالی که فریاد میکشید: محمد را به من نشان دهید اگر او برهد من رهایی نخواهم یافت. مصعب بن عمیر و گروهی از مردم که من هم همراه آنها بودم راه را بر او بستیم و او این زخم را بر من زد. من نیز چندین ضربه بر او زدم ولی چون آن دشمن خدا دو زره بر تن داشت کارگر نشد. به او گفتم: دستت چه شده است؟ گفت: در جنگ یمامه صدمه دیده است. در آن روز اعراب، مسلمانان را به هزیمت راندند من به انصار بانگ زدم: «گردآیید». پس همگی گرد آمدیم تا به حدیقۀ الموت رسیدیم. در آنجا ساعتی جنگ گردیم تا اینکه ابو دجانه کنار درِ آن باغ کشته شد. من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به دشمن خدا مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی زد که دستم را قطع کرد. به خدا قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار بازماندم تا وفتی که کنار لاشه مسیلمه ایستادم و دیدم پسرم عبد الله بن زید شمشیرش را با جامه او پاک میکند. گفتم: او را کشتی؟ گفت: آری. و من سجده شکر برای خداوند عزّ و جلّ به جای آوردم و بازگشتم.
گوید: ضمره بن سعید از پدرانش از مادربزگش که برای آب دادن به مجروحان در احد شرکت داشت، نقل میکند که گفته است: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مقام نسیبه دخر کعب بهتر از مقام فلان و فلان است. پیامبر دیده بود که نسیبه به بهترین صورت جنگ کرد تا آنکه سیزده زخم برداشت.
ابن ابی الحدید گوید: گفتم: کاش راوی، این جمله کنائی را پنهان نمیکرد و نام آن دو نفر را ذکر میکرد تا ظن و گمان مشکوک در باره این موضوع مطرح نشود و از جمله امانتداری در روایت این است که روایت به صورت کامل نقل شود و چیزی از آن پنهان نگردد. پس چرا نام آن دو شخص را ذکر نکرده است؟
میگویم: شاید راوی از روی تقیه در ذکر نکردن اسم آن دو نفر، معذور بوده است. و چگونه میتوانست نام دو بت قریش و سردسته مخالفان را ذکر کند کسانی که آنان را بر امیر المؤمنین علیه السلام مقدم میدارند؟ هر چند که کنایه آوردن و ذکر کردن بلیغتر از تصریح و آشکارا ذکر کردن است زیرا آشکار است که مردم
ص: 133
من حاله قلیل و لا کثیر فقیل أ فرأیت أکفانه قال إنما کفن فی نمرة خمر بها وجهه و علی رجلیه الحرمل (1) فوجدنا النمرة کما هی و الحرمل علی رجلیه کهیئته و بین ذلک و بین دفنه ست و أربعون سنة فشاورهم (2) جابر فی أن یطیبه بمسک فأبی ذلک أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و قالوا لا تحدثوا فیهم (3) شیئا.
قال و یقال إن معاویة لما أراد أن یجری العین التی أحدثها بالمدینة و هی کظامة نادی منادیه بالمدینة من کان له قتیل بأحد فلیشهد فخرج الناس إلی قتلاهم فوجدوهم رطابا یتثنون فأصابت المسحاة رجل رجل منهم فثعبت (4) دما فقال أبو سعید الخدری لا ینکر بعد هذا منکر أبدا.
قال و وجد عبد الله بن عمرو بن حرام و عمرو بن الجموح فی قبر و خارجة بن زید و سعید بن الربیع فی قبر فأما قبر عبد الله و عمرو فحول و ذلک أن القناة کانت تمر علی قبرهما و أما قبر خارجة و سعد فترک لأن مکانه کان معتزلا و لقد کانوا یحفرون التراب فکلما حفروا قترة (5) من تراب فاح علیهم المسک.
قال الواقدی و کانت نسیبة بنت کعب قد شهدت أحدا و ابناها عمارة بن غزیة و عبد الله بن زید و زوجها غزیة و خرجت و معها شن لها فی أول النهار ترید تسقی الجرحی فقاتلت یومئذ و أبلت بلاء حسنا فجرحت اثنی عشر جرحا بین طعنة برمح أو ضربة بسیف فکانت أم سعد تحدث فتقول دخلت علیها فقلت لها یا خالة حدثینی خبرک فقالت خرجت أول النهار إلی أحد و أنا أنظر ما یصنع الناس و معی سقاء فیه ماء فانتهیت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو فی الصحابة و الدولة و الریح للمسلمین فلما انهزم المسلمون انحزت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فجعلت أباشر القتال
ص: 132
از ذکر واقعیت یکی از صحابه اهمیتی نمیدهند مگر اینکه نام آن دو را بیاورند و سومین آنها را نیز نام ببرند. اما دیگر رهبران بنی امیّۀ و اجداد دیگر خلفای ظلم، در جنگ احد در لشکر مسلمانان شرکت نداشتند تا از ترس فرزندان و پیروان آنها کنایه وار نام آنها ذکر شود. و در روایت علی بن ابراهیم نام سومین نفر نیز همراه آن دو ذکر شده است و ذکر نامش شایستهتر است زیرا فرار او آشکارتر است و در این باره سخن خواهیم گفت.
به سخن ابن ابی الحدید برمیگردیم:
گوید: واقدی با اسنادش از عبد الله بن زید روایت کرده که گوید: من همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ بدر حضور داشتم. هنگامی که مردم از گرد پیامبر پراکنده شدند من به آن حضرت نزدیک شدم، مادرم نیز مشغول دفاع از پیامبر بود. رسول خدا به من فرمود: ای پسر عمّارۀ! گفتم: بله. فرمود: تیر بینداز. من در حضور آن حضرت سنگی به یکی از سواران قریش انداختم که به چشم اسب او خورد. اسب رم کرد و سرانجام خود و سوارش به خاک افتادند. من چندان بر او سنگ زدم که تلی از سنگ بر جسد او جمع شد. پیامبر نگاه میکرد و لبخند میزد که ناگاه متوجه زخمی سخت بر کتف مادرم شد. فرمود: مادرت مادرت را دریاب. زخمش را ببند. خداوند به خانواده شما خیر و برکت بدهد. مقام مادرت بهتر از مقام فلان و فلان است و مقام ناپدریت بهتر از فلان و فلان و مفام خودت هم بهتر از مقام فلان و فلان است. خداوند خانواده شما را رحمت کند. مادرم به پیامبر گفت: از خدا بخواه که ما در بهشت دوستان تو قرار دهد. آن حضرت فرمود: پروردگارا آنها را در بهشت دوستان من قرار بده. مادرم گفت: از این پس هر چه در دنیا به سرم بیاید مهم نیست. واقدی گوید: وهب بن قاموس مزنی به همراه برادرزادهاش حارث بن عقبه با گوسفندان خود از کوه جهینه به مدینه آمدند ولی مدینه را خلوت دیدند. پرسیدند: مردم کجایند؟ گفتند: به احد رفتهاند، رسول خدا برای جنگ با مشرکان قریش بیرون رفته است. گفتند: نباید معطل شد. پس بیرون رفتند و خود را به پیامبر رساندند و دیدند که مردم مشغول جنگاند و رسول خدا و یاران او برتری دارند. پس آن دو هم همراه دیگران به غارت مشغول شدند که ناگاه سواران قریش به فرماندهی خالد بن ولید و عکرمه بن ابی جهل از پشت سر رسیدند و در هم آمیختند و جنگ سختی در گرفت.
ص: 134
و أذب عن رسول الله صلی الله علیه و آله بالسیف و أرمی بالقوس حتی خلصت إلی الجراح فرأیت علی عاتقها جرحا أجوف له غور فقلت یا أم عمارة من أصابک بهذا قالت أقبل ابن قمیئة و قد ولی الناس عن رسول الله یصیح دلونی علی محمد لا نجوت إن نجا فاعترض له مصعب بن عمیر و ناس معه فکنت فیهم فضربنی هذه الضربة و لقد ضربته علی ذاک ضربات و لکن عدو الله کان علیه درعان فقلت لها یدک ما أصابها قال أصیبت یوم الیمامة لما جعلت الأعراب تهزم بالناس نادت الأنصار أخلصونا فأخلصت الأنصار فکنت معهم حتی انتهینا إلی حدیقة الموت فاقتتلنا علیها ساعة حتی قتل أبو دجانة علی باب الحدیقة و دخلتها و أنا أرید عدو الله مسیلمة فتعرض لی رجل فضرب یدی فقطعها فو الله ما کانت لی ناهیة و لا عرجت علیها حتی وقفت علی الخبیث مقتولا و ابنی عبد الله بن زید یمسح سیفه بثیابه فقلت أ قتلته قال نعم فسجدت شکرا لله عز و جل و انصرفت.
قال و کان ضمرة بن سعید یحدث عن آبائه عن جدته و کانت قد شهدت أحدا تسقی الماء قالت سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول یومئذ لمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من مقام فلان و فلان و کان یراها یومئذ تقاتل أشد القتال حتی جرحت ثلاثة عشر جرحا.
قال ابن أبی الحدید قلت لیت الراوی لم یکن هذه الکنایة و کان یذکر من هما بأسمائهما حتی لا یترامی الظنون إلی أمور مشتبهة و من أمانة الحدیث (1) أن یذکر الحدیث علی وجهه و لا یکتم منه شیئا فما باله کتم اسم هذین الرجلین. (2)
أقول: إن الراوی لعله کان معذورا فی التکنیة باسم الرجلین تقیة و کیف کان یمکنه التصریح باسم صنمی قریش و شیخی المخالفین الذین کانوا یقدمونهما علی أمیر المؤمنین علیه السلام مع أن کنایته أبلغ من الصریح إذ ظاهر أن الناس کانوا
ص: 133
در این هنگام گروهی از کافران روی آوردند. پیامبر فرمود: چه کسی به مقابله با این گروه کافر میرود؟ وهب بن قابوس گفت: من، ای رسول خدا. پس برخاست و آن قدر تیر انداخت تا آنها برگشتند و سپس خود نیز بازگشت. گروه دیگری جلو آمدند. پیامبر فرمود: چه کسی عهدهدار این گروه میشود؟ مزنی دیگر بار گفت: من، ای رسول خدا. پس برخاست و شمشیر در آنها کشید و آنان را پراکنده ساخت و به حضور رسول خدا باز آمد. آنگاه گروهی دیگر از دشمنان پیش آمدند. پیامبر فرمود: چه کسی برای مقابله با اینها برمیخیزد؟ با مزنی گفت: من، ای رسول خدا. پیامبر فرمود: برخیز که تو را به بهشت مژده باد. مزنی خوشحال برخاست و میگفت: به خدا قسم، به هیچ وجه فرو گذار نخواهم کرد. پس حمله برد و شمشیر در آنها نهاد. پیامبر و مسلمانان او را نظاره میکردند تا اینکه او از آن سوی گروه بیرون رفت. پیامبر دعا میکرد و میفرمود: خدایا به او رحم کن. مزنی چند مرتبه همچنان حمله کرد و دشمن بر او گرد آمده بودند، بالاخره با ضربات شمشیر و نیزه او را کشتند. بر پیکر او بیست زخم زخم نیزه یافتند که تماما در نقاط حساس بدن او بود و همچنین او را به طرز بسیار زشتی مثله کرده بودند. سپس برادرزادهاش به جنگ رفت و همچون وهب مزنی جنگید تا کشته شد.
سعد بن ابی وقاص گوید: به چشم خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در کنار پیکر مزنی که شهید شده بود، ایستاده بود و میفرمود: خدا از تو خشنود باشد که من از تو راضی و خشنودم. سپس با آنکه پاهای آن حضرت مجروح و ایستادن برایش بسیار دشوار بود دیدم که کنار گور او ایستاد تا پیکرش را قبر نهادند. بر تن او بردهای بود که خطهای سرخ داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دست خود بردهای را بر سر و جهرهاش پیچید و بقیه آن را به بدن او بستند و چون تا نیمه ساق او رسید دستور فرمود تا بوتههای سپند جمع کردیم و روی پاهایش را پوشاندیم و او در قبر جای گرفت و پیامبر بازگشت.
واقدی گوید: در آن هنگام که مسلمانان جولان میدادند ضرار بن خطاب ضربهای بر عمر بن خطاب زد و گفت: ای پسر خطاب، این برای تو نعمتی مشکور است و به خدا سوگند من هرگز نمیخواستم تو را بکشم.
گوید: علی علیه السلام فرمود: چون روز احد مردم جولانی دادند امیّه بن حذیفه بن مغیرۀ که زره بر تن داشت و چنان غرق در آهن بود که فقط چشمهایش پیدا بود، جلو آمد و میگفت: امروز به جای روز بد است. مردی از مسلمانان به مقابله او شتافت که امیّه او را کشت. من آهنگ او کردم
ص: 135
لا یبالون بذکر أحد من الصحابة بما کان واقعا إلا بذکرهما و ذکر ثالثهما و أما سائر بنی أمیة و أجداد سائر خلفاء الجور فلم یکونوا حاضرین فی هذا المشهد فی عسکر المسلمین حتی یکنی بذکرهم تقیة من أولادهم و أتباعهم و قد تقدم فی روایة علی بن إبراهیم ذکر الثالث أیضا معهما و ذکره کان أولی لأن فراره کان أعرض و سیأتی القول فی ذلک.
رجعنا إلی کلام ابن أبی الحدید.
قال روی الواقدی بإسناده عن عبد الله بن زید قال شهدت أحدا مع رسول الله صلی الله علیه و آله فلما تفرق الناس عنه دنوت منه و أمی تذب عنه فقال ابن أم عمارة قلت نعم قال ارم فرمیت بین یدیه رجلا من المشرکین بحجر و هو علی فرس فأصیب عین الفرس فاضطرب الفرس حتی وقع هو و صاحبه و جعلت أعلوه بالحجارة حتی نضدت علیه منها وقرا (1) و النبی صلی الله علیه و آله ینظر إلی و یتبسم فنظر إلی جرح بأمی علی عاتقها فقال أمک أمک اعصب جرحها بارک الله علیکم من أهل بیت لمقام أمک خیر من مقام فلان و فلان و مقام ربیبک یعنی زوج أمه خیر من مقام فلان و فلان و مقامک خیر من مقام فلان و فلان رحمکم الله أهل البیت فقالت أمی ادع الله لنا یا رسول الله أن نرافقک فی الجنة فقال اللهم اجعلهم رفقائی فی الجنة قالت فما أبالی ما أصابنی من الدنیا.
قال الواقدی و أقبل وهب بن قابوس المزنی و معه ابن أخیه الحارث بن عقبة بغنم لهما من جبل جهینة (2) فوجدا المدینة خلوا فسألا أین الناس قالوا بأحد خرج رسول الله صلی الله علیه و آله یقاتل المشرکین من قریش فقالا لا نبتغی أثرا بعد عین فخرجا حتی أتیا النبی صلی الله علیه و آله بأحد فوجدا القوم یقتتلون و الدولة لرسول الله صلی الله علیه و آله و أصحابه فأغارا مع المسلمین فی النهب و جاءت الخیل من ورائهم خالد و عکرمة فاختلط الناس فقاتلا أشد
ص: 134
و میخواستم که با شمشیر به جلوی سرش بزنم، او هم کلاهخود داشت و هم مغفر. ضربه من به واسطه کوتاهی قد من خطا رفت و او با شمشیرش ضربتی بر من فرود آورد که من آن را با سپر خود گرفتم و شمشیرش در سپرم گیرد کرد. او زرهاش را به کمرش زده بود و من توانستم یک پای او را قطع کنم. او به زمین افتاد ولی تلاش کرد و شمشیرش را از سپر بیرون کشد همچنان که روی زانوی خود تکیه داده بود شروع به زد و خورد کرد. من متوجه شدم بخشی از زره در زیر او در زیر بغلش پاره است و شمشیرم را در همانجا فرو بردم و او کشته شد.
واقدی گوید: عمر بن خطاب همراه گروهی از مسلمانان نشسته بود که انس بن نضر بر آنها گذر کرد و پرسید: چه چیز موجب شده که در اینجا بنشینید؟ گفتند: رسول خدا کشته شده است. گفت: زندگی پس از او به چه کار شما آید؟ برخیزید و به همان طریقی که او کشته شد شما هم کشته شوید. آنگاه خود شمشیر کشید و جنگ کرد تا کشته شد. گویند: مالک بن دخشم بر خارجه بن زید عبور کرد و دید که او در حالی که سیزده زخم خطرناک برداشته بود بر روی زیلوی خود نشسته است. گفت: مگر نمیدانی که محمد کشته شده است؟ خارجه گفت: بر فرض که کشته شده است، خدا که زنده پاینده است. محمد صلی الله علیه و سلم وظیفه خود را تبلیغ فرمود، تو از دین خود پاسداری کن. گوید: مالک بن دخشم بر سعد بن ربیع نیز گذر کرد و او دوازده زخم داشت که همه خطرناک بود. پس به او هم گفت: مگر نمیدانی که محمد کشته شده است؟ سعد گفت: من گواهی میدهم که آن حضرت رسالت پروردگارش را تبلیغ فرمود، تو برای حفظ دین خودت جنگ کن که خدا زنده پاینده است. (1)
ص: 136
القتال فانفرقت فرقة من المشرکین فقال رسول الله صلی الله علیه و آله من لهذه الفرقة فقال وهب أنا فقام فرماهم بالنبل حتی انصرفوا ثم رجع فانفرقت فرقة أخری فقال صلی الله علیه و آله من لهذه الکتیبة فقال المزنی أنا یا رسول الله فقام فذبها بالسیف حتی ولت ثم رجع فطلعت کتیبة أخری فقال صلی الله علیه و آله من یقوم لهؤلاء فقال المزنی أنا یا رسول الله فقال قم و أبشر بالجنة فقام مسرورا یقول و الله لا أقیل و لا أستقیل فجعل یدخل فیهم و یضرب بالسیف و رسول الله صلی الله علیه و آله ینظر إلیه و المسلمون حتی خرج من أقصی الکتیبة و رسول الله یقول اللهم ارحمه ثم یرجع فیهم فما زال کذلک و هم محدقون به حتی اشتملت علیه أسیافهم و رماحهم فقتلوه فوجد به یومئذ عشرون طعنة بالرماح کلها قد دخلت إلی مقتل (1) و مثل به أقبح المثل یومئذ ثم قام ابن أخیه فقاتل کنحو قتاله حتی قتل.
و قال سعد بن أبی وقاص أشهد لرأیت رسول الله صلی الله علیه و آله واقفا علی المزنی و هو مقتول و هو یقول رضی الله عنک فإنی عنک راض ثم رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله قام علی قدمیه و قد ناله من ألم الجراح ما ناله علی قبره (2) حتی وضع فی لحده و علیه بردة لها أعلام حمر فمد رسول الله صلی الله علیه و آله البردة علی رأسه فخمره و أدرجه فیها طولا فبلغت نصف ساقیه فأمرنا فجمعنا الحرمل فجعلناه علی رجلیه و هو فی لحده ثم انصرف.
قال الواقدی و أقبل ضرار بن الخطاب فضرب عمر بن الخطاب لما جال المسلمون تلک الجولة بالقناة و قال یا ابن الخطاب إنها نعمة مشکورة ما کنت لأقتلک.
قال و قال علی علیه السلام لما کان یوم أحد و جال الناس تلک الجولة أقبل أمیة بن أبی حذیفة بن المغیرة و هو دارع مقنع فی الحدید ما یری منه إلا عیناه و هو یقول یوم بیوم بدر فعرض له رجل من المسلمین فقتله أمیة فصمدت له
ص: 135
ابن ابی الحدید گوید: بسیاری از محدّثان روایت کردهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام که بر زمین افتاد و سپس ایشان را بلند کردند، به علی علیه السلام فرمود: اینان را از من دفع من. منظور حضرت گروهی بود که قصد جانش را کرده بودند. علی علیه السلام بر آنان حمله برد و آنها را فراری داد و عبد الله بن حمید را کشت. سپس گروه دیگر بر مسلمانان حمله بردند و پیامبر فرمود: اینها را از من دور کن. علی علیه السلام بر آنان حمله برد و در مقابل او شکست خورده و امیّۀ بن حذیفه مخزومی که از جمله آنها بود کشته شد. (1)
گوید: همه مشرکانی که در روز احد کشته شدند بیست و هشت نفر بودند که علی علیه السلام بنا بر قولی که بر آن اتّفاق و اختلاف هست، دوازده نفر بودند. و این تعداد به نسبت کل کشتگان احد به اندازه شمار مشرکان کشته شده به دست او در مقایسه با کل کشته شدگان بدر بود که تقریبا نیمی از کل کشته شدگان مشرکان بود. (2)
سپس گوید: سخن در باره مسلمانانی که در روز احد همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پایداری کردند. واقدی نقل کرده که گوید موسی بن یعقوب از عمه خود و او از مادر خود گفته است از قول مقداد که چون روز احد هر دو لشکر صف آرائی کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیر پرچم مصعب بن عمیر نشست و چون نبرد آغاز شد و پرچمداران مشرکین کشته شدند مشرکان نخست گریزان شدند و شکست خوردند و مسلمانان به لشکرگاه آنان ریختند و آن را غارت کردند سپس مشرکین دور زدند و مسلمانان را محاصره کردند و آنها را شکست دادند و همه مردم مسلمان از هم پاشیدند و مواضع خود را ترک کردند و پراکنده شدند و رسول خدا صلی الله لعیه و آله و سلم پرچم داران را به پایداری خواند و مصعب بن عمیر پرچم دار رسول خدا کشته شد و سعد بن عباده پرچم انصار را به دست گرفت و رسول خدا زیر آن ایستاد و اصحابش گرد او را گرفتند و پرچم مهاجرین در پایان آن روز به دست ردم یکی از بنی عبد الدار سپرده شد و پرچم اوس به دست اسید بن حضیر بود و مدتی با مشرکان درآویختند و در هم ریختند و جنگ تن به تن کردند و مشرکان شعار یا للعزی و یا للهبل بلند کردند و به خدا که ما را در فشار دردناکی گزاردند و کشتار بنیان کنی از ما نمودند و به رسول خدا دست یافتند و آن ضربتها را به او زدند و به حق آن که وی را براستی مبعوث کرده
ص: 137
فضربته بالسیف علی هامته و علیه بیضة و تحت البیضة مغفر فنبا سیفی (1) و کنت رجلا قصیرا فضربنی بسیفه فاتقیت بالدرقة فلحج (2) سیفه فضربته و کان درعه مشمرة (3) فقطعت رجلیه فوقع و جعل یعالج سیفه حتی خلصه من الدرقة و جعل یناوشنی و هو بارک حتی نظرت إلی فتق إبطه (4) فضربته فمات..
قال الواقدی بینا عمر بن الخطاب یومئذ فی رهط من المسلمین قعودا (5) إذ مر بهم أنس بن النضر فقال ما یقعدکم قالوا قتل رسول الله صلی الله علیه و آله قال فما تصنعون بالحیاة بعده قوموا فموتوا علی ما مات علیه ثم قام (6) فجالد بسیفه حتی قتل و قالوا إن مالک بن الدخشم مر علی خارجة بن زید و هو قاعد و فی حشوته (7) ثلاثة عشر جرحا کلها قد خلصت إلی مقتل فقال مالک أ علمت أن محمدا قد قتل قال خارجة فإن کان محمد قتل فإن الله حی لا یقتل و لا یموت و أن محمدا قد بلغ فاذهب أنت فقاتل عن دینک قال و مر مالک بن الدخشم أیضا علی سعد بن الربیع و به اثنا عشر جرحا کلها قد خلص إلی مقتل فقال أ ما علمت أن محمدا قد قتل فقال سعد أشهد أن محمدا قد بلغ رسالة ربه فقاتل أنت عن دینک فإن الله حی لا یموت. (8).
ص: 136
یک وجب از جای خود عقب نرفت و ماننده کوه برابر دشمن ایستاده بود و اصحاب او یک بار به او پناه می بردند و یک بار دیگر متفرق می شدند و آن دسته از مردانی که با رسول خدا پای برجا ماندند چهارده کس بودند هفت تن از مهاجران و هفت تن از انصار. مهاجران بدین شرح بودند: 1- علی 2- ابو بکر 3- عبد الرحمن بن عوف 4- سعد بن ابی وقاص 5- طلحة بن عبید اللَّه 6- ابو عبیدة بن جراح 7- زبیر بن عوام و شماره انصار این است: 1- حباب بن منذر 2- ابو دجانه 3- عاصم بن ثابت 4- حرث بن صمه 5- سهل بن حنیف 6- سعد بن معاذ 7- اسید بن حضیر.
واقدی گوید: روایت شده که سعد بن عباده و محمد بن مسلمه در آن روز بر جای ماندند و پایداری کردند و نگریختند و در این روایت این دو تن به جای سعد بن معاذ و اسید بن حضیر آمده اند.
واقدی گوید: در آن روز هشت تن با پیامبر بر پایداری تا مرگ بیعت کردند سه تن از مهاجران و پنج تن از انصار. از مهاجران علی علیه السلام بود و طلحه و زبیر، و از انصار ابو دجانه و حارث بن صمه و حباب بن منذر و عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف. و از این هشت نفر در آن روز کسی کشته نشد ولی باقی مسلمانان همه گریختند و رسول خدا در دنبال آنان فریاد میکشید تا جمعی از آن ها به نزدیکی محل مهراس رسیدند.
واقدی گوید: در حدیث عتبة بن خبیره از یعقوب بن عمرو بن قتاده است که در آن روز سی تن برابر پیامبر پایداری کردند و هر کدام می گفتند: چهره من سپر چهره ات باد و جانم سپر جانت و درود امیدوار من بر تو باد.
من گویم: در باره عمر بن خطاب اختلاف است که در آن روز پایداری کرده یا نه. با اینکه راویان اتفاق دارند بر اینکه عثمان گریخته است. واقدی گوید: عمر هم گریخت ولی محمد بن اسحق و بلاذری گویند پایداری کرد و نگریخت و بر این انفاق نظر دارند که ضرار بن خطاب فهریّ با نیزه ضربهای بر سر او زد و گفت: ای پسر خطاب، این برای تو نعمتی مشکور است و به خدا سوگند من هرگز نمیخواستم
ص: 138
قال ابن أبی الحدید قد روی کثیر من المحدثین أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلی علیه السلام حین سقط ثم أقیم اکفنی هؤلاء لجماعة قصدت نحوه فحمل علیهم فهزمهم و قتل منهم عبد الله بن حمید ثم حملت علیهم (1) طائفة أخری فقال له اکفنی هؤلاء فحمل علیهم فانهزموا من بین یدیه و قتل منهم أمیة بن حذیفة المخزومی (2).
و قال جمیع من قتل یوم أحد من المشرکین ثمانیة و عشرون قتل علی علیه السلام منهم ما اتفق علیه و ما اختلف فیه اثنی عشر و هو إلی جملة القتلی کعدة من قتل ببدر إلی جملة القتلی یومئذ و هو قریب من النصف. (3).
ثم قال القول فیمن ثبت من المسلمین مع رسول الله صلی الله علیه و آله یوم أحد قال الواقدی حدثنی موسی بن یعقوب عن عمته عن أمها عن المقداد قال لما تصاف القوم للقتال یوم أحد جلس رسول الله صلی الله علیه و آله تحت رایة مصعب بن عمیر فلما قتل أصحاب اللواء هزم المشرکون الهزیمة الأولی و أغار المسلمون علی معسکرهم ینهبونه ثم کر المشرکون علی المسلمین فأتوهم عن خلفهم فتفرق الناس و نادی رسول الله صلی الله علیه و آله فی أصحاب الألویة فقتل مصعب حامل لوائه و أخذ رایة الخزرج سعد بن عبادة فقام رسول الله صلی الله علیه و آله تحتها و أصحابه محدقون به و دفع لواء المهاجرین إلی أبی الردم أحد بنی عبد الدار آخر نهار ذلک الیوم و نظرت إلی لواء الأوس مع أسید بن حضیر فناوشوا المشرکین ساعة و اقتتلوا علی اختلاط من الصفوف و نادی المشرکون بشعارهم یا للعزی یا لهبل فأوجعوا (4) و الله فینا قتلا ذریعا (5) و نالوا من رسول الله صلی الله علیه و آله ما نالوا لا و الذی بعثه بالحق ما زال
ص: 137
مردی از قریش را بکشم. محمد بن اسحاف و دیگران این روایت را نقل کردهاند و در باره اختلاف نظر ندارند. بلکه اختلاف آنها در این است که آیا در حالتی با نیزه بر او ضربه زد که میگریخت یا ثابت قدم بوده و پایداری میکرد. و راویان اهل حدیث اتفاق دارند که ابو بکر نگریخت و با آن ها که پایداری کردند به جا ماند و اگر چه قتل و قتالی از او بیان نشده و خود پایداری هم حکم جهاد را دارد و خود پایداری کفایت میکند. و اما در روایات شیعه است که همه گریختند جز علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه و سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت و برخی شیعه نقل کنند که چهارده کس با پیامبر ماندند ولی ابو بکر و عمر را میان آن ها نشمردند و بسیاری از اصحاب حدیث نقل کرده اند که عثمان بعد از روز سوم خدمت پیامبر رسید و آن حضرت از او پرسید تا کجا رسیدی؟ در پاسخ گفت: تا اعوص و پیامبر فرمود چه بسیار وسیع فرار نمودی. (1)
ص: 139
شبرا واحدا إنه لفی وجه العدو تثوب إلیه طائفة من أصحابه مرة و تتفرق عنه مرة فربما رأیته قائما یرمی حتی تحاجزوا (1) و کانت العصابة التی ثبتت مع رسول الله صلی الله علیه و آله أربعة عشر رجلا سبعة من المهاجرین و سبعة من الأنصار فأما المهاجرون فعلی علیه السلام و أبو بکر و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص و طلحة بن عبید الله و أبو عبیدة بن الجراح و الزبیر بن العوام و أما الأنصار فالحباب بن المنذر و أبو دجانة و عاصم بن ثابت و الحارث بن الصمة و سهل بن حنیف و سعد بن معاذ و أسید بن حضیر.
قال الواقدی و قد روی أن سعد بن عبادة و محمد بن مسلمة ثبتا یومئذ و لم یفرا و من روی ذلک جعلهما مکان سعد بن معاذ و أسید بن حضیر.
قال الواقدی و بایعه یومئذ علی الموت ثمانیة ثلاثة من المهاجرین علی و طلحة و الزبیر و خمسة من الأنصار أبو دجانة و الحارث بن الصمة و الحباب بن المنذر و عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف و لم یقتل منهم ذلک الیوم أحد و أما باقی المسلمین ففروا و رسول الله صلی الله علیه و آله یدعوهم فی أخراهم حتی انتهی من انتهی (2) منهم إلی قریب من المهراس.
قال الواقدی و حدثنی عتبة بن جبیرة عن یعقوب بن عمر بن قتادة (3) قال ثبت یومئذ بین یدیه ثلاثون رجلا کلهم یقول وجهی دون وجهک و نفسی دون نفسک و علیک السلام غیر مودع.
قلت قد اختلف فی عمر بن الخطاب هل ثبت یومئذ أم لا مع اتفاق الرواة کافة علی أن عثمان لم یثبت فالواقدی ذکر أنه لم یثبت و أما محمد بن إسحاق و البلاذری فجعلاه مع من ثبت و لم یفر و اتفقوا کلهم علی أن ضرار بن الخطاب الفهری قرع رأسه بالرمح و قال إنها نعمة مشکورة یا ابن الخطاب إنی آلیت
ص: 138
ابن ابی الحدید گوید: من در نزد محمد بن معد علویّ امامی که کسی که در نزد او مغازی واقدی را خوانده بود حاضر شدم. او خواند: واقدی از محمد بن مسلمه روایت کرده که گوید: با گوش خود شنیدم و با چشم خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد در حالی که مردم به سمت کوه پراکنده میشدند و آن حضرت آنان را فرا میخواند و آنان توجهی نمیکردند، میفرمود: فلانی به سوی من بشتاب، فلانی به سوی من بشتاب، من رسول خدا هستم. اما آن دو نفر توجهی نشان ندادند و رفتند. ابن معد به من اشاره کرد یعنی بشنو. گفتم: مقصودت چیست؟ گفت: این عبارت کنایه از آن دو نفر است. گفتم: ممکن است مقصود آن دو نفر نباشد و کسانی غیر از آنها باشد. گفت: در میان صحابه به جز آن دو نفر کسی نیست که ذکر فرار آنها عیب و شرمندگی داشته باشد و گوینده مجبور به کنایه آوردن سخن باشد. گفتم: این درست و جایز نیست. گفت: با ما جدل و ممانعت نکن. سپس سوگند یاد کرد که مقصود واقدی فقط آن دو نفر بوده است. چرا که اگر مقصودش کسان دیگری بود نام آنها را آشکارا ذکر میکرد.
واقدی گوید: از جمله کسانی که گریختند: عمر و عثمان و حارث بن حاطب و ثعلبه بن حاطب و سواد بن غزیّۀ و سعد بن عثمان و عقبه بن عثمان و خارجه بن عامر و اوس بن قبطی به همراه گروهی از بنی حارثه بودند.
کسانی که بر این باورند که عمر گریخته است به روایتی که واقدی در ماجرای حدیبیه نقل کرده، احتجاج میکنند. او گوید: عمر در آن روز گفت: یا رسول الله آیا برای ما باز نمیگفتی که وارد مسجد الحرام خواهی شد
ص: 140
أن لا أقتل رجلا من قریش روی ذلک محمد بن إسحاق و غیره و لم یختلفوا فی ذلک و إنما اختلفوا هل قرعه بالرمح و هو فار هارب أم مقدم ثابت (1) و لم تختلف (2) الرواة من أهل الحدیث أن أبا بکر لم یفر یومئذ و أنه ثبت فیمن ثبت و إن لم یکن نقل عنه قتل أو قتال (3) و الثبوت جهاد و فیه وحده کفایة و أما روایة الشیعة (4) فإنهم یروون أنه لم یثبت إلا علی و طلحة و الزبیر و أبو دجانة و سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت و فیهم من یروی أنه ثبت معه أربعة عشر رجلا من المهاجرین و الأنصار (5) و لا یعدون أبا بکر و عمر بینهم (6) و روی کثیر من أصحاب الحدیث أن عثمان جاء بعد ثالثة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فسأله إلی أین انتهیت فقال إلی الأعوص فقال لقد ذهبت (7) فیها عریضة (8)
ص: 139
و کلید کعبه را خواهی گرفت و به همراه حجاج در عرفه خواهی ایستاد، و اما قربانی و هدایای ما به کعبه و قربانی نرسید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا در این سفر به شما گفتم؟ عمر گفت: نه. فرمود: شما وارد مسجد الحرام میشوید و من کلید کعبه را میگیرم و در داخل مکه سرم را میتراشم و شما سرتان را میتراشید و به همراه حجاج در عرفه میایستم. سپس روی به سوی عمر آورد و فرمود: آیا روز احد را فراموش کردید هنگامی را که در حال گریز از کوه بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و من شما را از پشت سرتان فرا می خواند؟ آیا روز احزاب را فراموش کردید هنگامی که از بالای سر شما و از زیر پای شما آمدند، و آن گاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید؟ آیا فلان روز را فراموش کردید؟ و همین طور امور و وقایعی را یادآوری میکرد که آیا فلان روز را فراموش کردید؟ مسلمانان گفتند: خدا و رسولش راست گفتند، ای رسول خدا تو نسبت به خدا از ما داناتری. چون عام القضیّه فرا رسید و سرش را تراشید فرمود: این همان روزی است که به شما وعده میدادم. و چون روز فتح فرا رسید و کلید کعبه را گرفت فرمود: عمر بن خطاب را برای من بخوانید. او آمد و پیامبر فرمود: این همان روزی است که من به شما گفتم.
گویند: اگر او در روز احد نمیگریخت پیامبر به او نمیفرمود: «آیا روز احد را فراموش کردید هنگامی را که در حال گریز از کوه بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید.»
این آخرین مطلبی است که از سخن ابن ابی الحدید نقل کردیم.
میگویم: و عجب این است که وی در اینجا نقل کرده است که راویان اتفاق دارند بر اینکه ابو بکر نگریخته و در ضمن جواب استادش أبو جعفر اسکافی خلاف آن را نقل کرده است. گوید: جاحظ در باره فضل اسلام ابی بکر بر علی گفته در روز احد ابو بکر هم با پیامبر به جا ماند چنانچه علی به جا ماند و یکی را بر دیگری افتخاری نیست در این روز. شیخ ما أبو جعفر گفته است: بیشتر مورّخین و سیره دانان منکرند که أبو بکر روز احد پایداری کرده باشد و جمهورشان نقل کرده اند که به همراه پیامبر نماند مگر علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه. و از ابن عباس نقل شده که یک پنجمی هم داشتند که عبد اللَّه بن مسعود بود و ششمی هم بوده که مقداد است. و از یحیی بن سلمة بن کهیل روایت شده که به پدرم گفتم: در روز احد چند کس با رسول خدا پایدار ماندند، هر کس مدعی آن است در پاسخ گفت: دو کس
ص: 141
قال ابن أبی الحدید و حضرت عند محمد بن معد العلوی علی رأی الإمامیة (1) و قارئ یقرأ عنده مغازی الواقدی فقرأ حدثنا الواقدی عن ابن أبی سبرة عن خالد بن ریاح عن أبی سفیان مولی ابن أبی أحمد عن محمد بن مسلمة قال سمعت أذنای و أبصرت عینای رسول الله صلی الله علیه و آله یقول یوم أحد و قد انکشف الناس إلی الجبل و هو یدعوهم و هم لا یلوون علیه سمعته یقول إلی یا فلان إلی یا فلان أنا رسول الله فما عرج علیه واحد منهما و مضیا.
فأشار ابن معد إلی أی اسمع فقلت و ما فی هذا قال هذه کنایة عنهما فقلت و یجوز أن لا یکون عنهما لعله عن غیرهما قال لیس فی الصحابة من یحتشم من ذکره بالفرار (2) و ما شابهه من العیب فیضطر القائل إلی الکنایة إلا هما قلت له هذا ممنوع (3) فقال دعنا من جدلک و منعک ثم حلف أنه ما عنی الواقدی غیرهما و أنه لو کان غیرهما لذکرهما صریحا.
قال الواقدی و کان ممن ولی عمر و عثمان و الحارث بن حاطب و ثعلبة بن حاطب و سواد بن غزیة و سعد بن عثمان و عقبة بن عثمان و خارجة بن عامر (4) و أوس بن قبطی فی نفر من بنی حارثة. (5) و احتج أیضا من قال بفرار عمر
بما رواه الواقدی فی قصة الحدیبیة قال قال عمر یومئذ یا رسول الله أ لم تکن حدثتنا أنک ستدخل المسجد الحرام و
ص: 140
گفتم که بودند؟ گفت علی و ابو دجانه. پایان سخن. (1)
از اینجا عیان شد که ثبات ابی بکر مورد اجماع راویان عامه نیست با اینکه راویان شیعه اتفاق بر عدم آن دارند و این قول قرینه های مؤید و مؤکد دارد زیرا اگر در آن روز به همراه پیامبر بود باید کاری کرده باشد و از او ضربی و یا طعنی نقل شده باشد. و عجب این است که اگر خود نیزه زن نبوده چرا نیزه نخورده و اگر زخم زن نبوده چرا زخم برنداشته؟ و اگر دستی به کشتار کفار باز نکرده چرا خود کشته نشده؟ و باید گفت: مشرکان در باطن او را از خود میدانستند و به همین خاطر متعرض او نشدند چناچه ضرار، عمر بن خطاب را نکشت. اگر مرده ای هم در این حادثه حضور داشت یادگاری از خود به جا می گذاشت که به زندهها نسبت داده شود و جز افرادی که از خرد و شرم بهرهای نبردهاند کسی چنین ادعایی نکرده است.
برخی از عبارات و کلماتی مشتبه و مشکلی که از ابن ابی الحدید نقل کردیم در اینجا توضیح میدهیم: «ضوی الیهم» بر وزن (رمی) به آنها ملحق شد. «ما فضّت» یعنی شکست. «التیه» با کسره تاء به معنای تکبر و غرور است. «الصیاصی» قلعه و دژ است. «لم یکلموا» بر صیغه مجهول است یعنی زحمی نشدند. مقصود از «الرَصَد» با حرکت حروف، کسانی است که دشمن را میپایند و جمع آن «ارصاد» است.
در نهایۀ آمده است: در حدیث آمده است: «کمثل الجسد اذا اشتکی بعضه تداعی سائره بالسهر و الحمّی» گویی برخی از آنها برخی دیگر را فرا میخواند. و از همین کلمه است که گویند: «تداعت الحیطان» یعنی دیوارها فرو ریخت یا نزدیک به فرو ریختن شد و نیز گویند: «تداعت الیکم الامور» یعنی گرد آمدند و همدیگر را فرا خواندند. پایان سخن.
«ثعب الماء و الدم» بر وزن منع یعنی: خون و آب را جاری کرد و جاری شد. فیروز آبادی این مطلب را ذکر کرده است. و گوید: «القترۀ» با فتحه قاف: به معنای گرد و خاک است و «القُتر» با ضمه به معنای ناحیه و جهت است و «القتر» یعنی مقدار و اندازه. و به صورت متحرک میآید. و گوید: «الریح» به معنای چیرگی و قدرت و نصرت است. پایان سخن.
«انحزت» یعنی از جایگاهی که بودم عدول کرده و به سوی او رفتم. «الاعوص» مکانی در نزدیکی مدینه است.
ص: 142
تأخذ مفتاح الکعبة و تعرف (1) مع المعرفین و هدینا لم یصل إلی البیت و لا نحر فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أ قلت لکم فی سفرکم هذا قال عمر لا قال أما إنکم ستدخلونه و آخذ مفتاح الکعبة و أحلق رأسی و رءوسکم ببطن مکة و أعرف مع المعرفین ثم أقبل علی عمر و قال أ نسیتم یوم أحد إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ و أنا أدعوکم فی أخراکم أ نسیتم یوم الأحزاب إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ أ نسیتم یوم کذا و جعل یذکرهم أمورا أ نسیتم یوم کذا فقال المسلمون صدق الله و رسوله أنت یا رسول الله أعلم بالله منا فلما دخل عام القضیة و حلق رأسه قال هذا الذی کنت وعدتکم به فلما کان یوم الفتح و أخذ مفتاح الکعبة قال ادعوا لی عمر بن الخطاب فجاء فقال هذا الذی کنت قلت لکم.
قالوا فلو لم یکن فر یوم أحد لما قال له أ نسیتم یوم أحد إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ.
هذا آخر ما أردنا نقله من کلام ابن أبی الحدید. (2) أقول و العجب منه أنه ادعی هنا اتفاق الرواة علی أنه ثبت أبو بکر و لم یفر مع أنه قال عند ذکر أجوبة شیخه أبی جعفر الإسکافی عما ذکره الجاحظ فی فضل إسلام أبی بکر علی إسلام علی علیه السلام حیث قال الجاحظ و قد ثبت أبو بکر مع النبی صلی الله علیه و آله یوم أحد کما ثبت علی فلا فخر لأحدهما علی صاحبه فی ذلک الیوم قال شیخنا أبو جعفر أما ثباته یوم أحد فأکثر المؤرخین و أرباب السیرة ینکرونه و جمهورهم یروی أنه لم یبق مع النبی صلی الله علیه و آله إلا علی علیه السلام و طلحة و الزبیر و أبو دجانة و قد روی عن ابن عباس أنه قال و لهم خامس و هو عبد الله بن مسعود و منهم من أثبت سادسا و هو المقداد بن عمرو و روی یحیی بن سلمة بن کهیل قال قلت لأبی کم ثبت مع رسول الله صلی الله علیه و آله یوم أحد کل منهم یدعیه فقال اثنان
ص: 141
سپس ابن ابی الحدید گوید: در ذکر نام مسلمانانی که در احد شهید شدند: واقدی گوید: سعید بن مسیب و ابو سعید خدری نقل کرده اند که: از انصار هفتاد و یک نفر شهید شدند. و مجاهد نیز همین قول را روایت کرده است. گوید: چهار نفر از قریش: حمزه که وحشیّ او را شهید کرد و عبد الله بن جحش که اخنس بن شریق او را شهید کرد. و شماس بن عثمان که ابیّ بن خلف او را شهید کرد، و مصعب بن عمیر که ابن قمیئۀ او را شهید کرد. گوید: گروهی نفر پنجمی را اضافه کردهاند که او سعد غلام حاطب از بنی اسد است. و گروهی دیگر نیز گویند: ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومی در روز احد مجروح شد و در اثر آن زخم و جراحت پس از چند روز درگذشت.
واقدی گوید: و گروهی گویند: دو پسر الهیت از بنی سعد به نامهای عبد الله و عبد الرحمن و دو مرد از مزینه که وهب بن قابوس و برادرزادهاش حارث بن عتبه بن قابوس بودند، شهید شدند. پس شمار همه مسلمانانی که در آن روز شهید شدند هشتاد و یک نفر بودند. پایان سخن. (1)
میگویم: وجه درستتر قولی است که در روایتهای معتبر آمده است که شمار شهدای مسلمانان در روز احد هفتاد نفر بودند. و ممکن است این هفتاد نفر از مهاجرین و انصار باشند و بقیه آنها - همانطور که دانستی - از افرادی باشند که در بیرون از مدینه به آنها ملحق شدند.
روایت51.
کازرونی در منتقی روایت از ربیعه بن حارث روایت کرده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد پرچم را به مصعب بن عمیر داد. مصعب شهید شد و فرشتهای در ظاهر
ص: 143
قلت من هما قال علی و أبو دجانة انتهی. (1) فقد ظهر أن ثبات أبی بکر أیضا لیس مما أجمعت علیه رواتهم و اتفقت روایاتهم مع اتفاق روایات الشیعة علی عدمه و هی محفوفة بالقرائن الظاهرة إذ من المعلوم أن مع ثباته لا بد أن ینقل منه إما ضرب أو طعن و العجب منه أنه حیث لم یکن من الطاعنین کیف لم یصر من المطعونین و لما لم یکن من الجارحین لم لم یکن من المجروحین و إن لم یتحرک لقتال مع کونه بمرأی من المشرکین و مسمع لم لم یذکر فی المقتولین إلا أن یقال إن المشرکین کانوا یرونه منهم باطنا فلذا لم یتعرضوا له کما لم یقتل ضرار عمر و لعمری یمکن أن یقال لو کان حضر میت تلک الوقعة لکان یذکر منه بعض ما ینسب إلی الأحیاء و لا یدعی مثل ذلک إلا من لیس له حظ من العقل و الحیاء.
و لنوضح بعض ما ربما اشتبه فیما نقلنا عنه ضوی إلیهم کرمی انضم ما فضت أی کسرت و التیه بالکسر الکبر و الصیاصی الحصون لم یکلموا علی بناء المفعول أی لم یجرحوا و الرصد بالتحریک الذین یرقبون العدو و الجمع أرصاد.
و فی النهایة فیه کمثل الجسد إذا اشتکی بعضه تداعی سائره بالسهر و الحمی کأنه بعضا دعا بعضا و منه قولهم تداعت الحیطان أی تساقطت أو کادت و منه تداعت إلیکم الأمم أی اجتمعوا و دعا بعضکم بعضا انتهی.
و ثعب الماء و الدم کمنع فجره فانثعب ذکره الفیروزآبادی و قال القترة بالفتح الغبرة و القتر بالضم الناحیة و الجانب و القتر القدر و یحرک و قال الریح الغلبة و القوة و النصرة انتهی.
انحزت أی عدلت عما کنت فیه متوجها إلیه و الأعوص موضع قرب المدینة.
ص: 142
مصعب پرچم را گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پایان روز میفرمود: مصعب جلو بیا. فرشته به آن حضرت رو کرد و گفت: من مصعب نیستم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متوجه شد که او فرشتهای است که برای یاری و نصرت آمده است. (1)
روایت52.
ابن اثیر در کامل التواریخ گوید: آنکه پرچمداران را کشته بود، علی علیه السلام بود. ابو رافع چنین گوید. گوید: چون آنها را کشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گروهی از مشرکان را دید و به علی علیه السلام فرمود: بر آنان حمله کن. او حمله کرد و آنها پراکنده ساخت و کشتار کرد. آنگاه پیامبر گروه دیگری را دید و به او فرمود: بر آنان حمله کن. او حمله کرد و آنها پراکنده ساخت و کشتار کرد. جبرئیل گفت: ای رسول خدا همکاری و جانبازی این است. پیامبر فرمود: او از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. گوید: در این هنگام صدایی شنیدند که: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علیّ». (2)
گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ احد به سختی کوشید و پیکار کرد و آنقدر تیر انداخت که تیرهایش تمام شد و گوشه کمانش شکست و زِه کمانش پاره شد. چون پیامبر زخمی شد علی علیه السلام در سپر خود از مهراس آب آورد و زخمهای پیامبر را شست و شو میداد اما خونش بند نیامد. فاطمه علیها السلام از راه رسید و پیامبر را در آغوش گرفت و میگریست. او حصیری را آتش زد و خاکستر آن را بر زخمهای پیامبر گذاشت و خونریزی قطع شد. و گوید: شکست مسلمانان، گروهی از آنها را از جمله عثمان بن عفان و دیگران را به اعوص راند و سه روز در آنجا ماندند و سپس به نزد پیامبر آمدند. چون پیامبر آنها را دید فرمود: آنجا را پهناور دیدید که بداجا رفتید. (3)
در سر راه بر معاویه بن مغیره بن ابی العاص و ابو غرّۀ جمحی دست یافت. ابو غرّۀ در جنگ بدر اسیر شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را آزاد کرد به این دلیل که از فقر و عیال بسیار به نزد پیامبر گله برد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او پیمان گرفت که به جنگ نیاید و به دشمنان او یاری نرساند. او در جنگ اخد به همراه مشرکان بیرون شد و مردم را بر علیه مسلمانان شوراند. چون او را به نزد پیامبر خدا آوردند گفت: ای محمد بر من منّت بنه و مرا ببخش. فرمود: «مؤمن دو بار از یک
ص: 144
ثم قال ابن أبی الحدید فی ذکر أسماء من قتل من المسلمین بأحد قال الواقدی ذکر سعید بن المسیب و أبو سعید الخدری أنه قتل من الأنصار خاصة أحد و سبعون (1) و بمثله قال مجاهد قال فأربعة من قریش و هم حمزة قتله وحشی و عبد الله بن جحش قتله الأخنس (2) بن شریق و شماس بن عثمان قتله أبی بن خلف و مصعب بن عمیر قتله ابن قمیئة قال و قد زاد قوم خامسا و هو سعد مولی حاطب من بنی أسد و قال قوم أیضا إن أبا سلمة بن عبد الأسد المخزومی جرح یوم أحد و مات من تلک الجراحة بعد أیام.
قال الواقدی و قال قوم قتل ابنا الهیت من بنی سعد و هما عبد الله و عبد الرحمن و رجلان من مزینة و هما وهب بن قابوس و ابن أخیه الحارث بن عتبة بن قابوس فیکون جمیع من قتل من المسلمین ذلک الیوم أحدا و ثمانین رجلا انتهی. (3)
أقول: الأصوب ما مر فی الأخبار المعتبرة من أن المقتولین من المسلمین بأحد سبعون و یحتمل أن یکون السبعون من المهاجرین و الأنصار و الباقون ممن لحقهم من خارج المدینة کما عرفت.
أَقُولُ وَ رَوَی الْکَازِرُونِیُّ فِی الْمُنْتَقَی عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ الْحَارِثِ (4) قَالَ: أَعْطَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُصْعَبَ بْنَ عُمَیْرٍ اللِّوَاءَ یَوْمَ أُحُدٍ فَقُتِلَ مُصْعَبٌ فَأَخَذَهُ مَلَکٌ فِی صُورَةِ
ص: 143
سوراخ گزیده نمیشود.» و دستور داد او را بکشند. معاویه بن مغیره همان بود که بینی حمزه و دیگران را برید و آنها را مثله کرد. او در راه گم شد و چون به بامداد درآمد به خانه عثمان بن عفّان رفت. همین که عثمان او را دید گفتم: من و خودت را نابود کردی. معاویه گفت: تو نزدیکترین خویشاوند من هستی من به نزد تو آمدهام که پناهم دهی. عثمان او را به خانه خویش آورد او را در گوشهای از منزل گذاشت و سپس به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا از آن حضرت برای او امان بگیرد. همان دم شنید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: همان معاویه در مدینه است و بامداد به اینجا آمده است، او را بجویید. برخی گفتند: تا از منزل عثمان نرفته است او را بجویید. آنها وارد منزل عثمان شدند و ام کلثوم به جایی که معاویه در آن بود اشاره کرد. او را از زیر ماده الاغ بیرون آوردند و به نزد پیامبر بردند. عثمان با دیدن او گفت: سوگند به آنکه تو را به حقّ مبعوث کرد به نزدت نیامدهام جز برای اینکه به وی امان دهی، پس او را به من ببخش. پیامبر او را به عثمان بخشید و سه روز به وی مهلت داد و سوگند خورد اگر پس از این مهلت بماند و در خاک مدینه یا اطراف آن راه برود خونش را بریزد. عثمان بیرون رفت و او را تجهیز کرد و شتری برایش خرید سپس به او گفت: برو. پیامبر خدا به حمراء الاسد رفت و معاویه ماند تا اخبار کارهای پیامبر را بداند و به نزد قریش ببرد. چون روز چهارم فرا رسید پیامبر فرمود: معاویه نزدیک است و دور نشده است او را بجویید. زید بن حارثه و عمار بن یاسر به دنبال او شتافتند و او را در «حماء» یافتند و زید با شمشیر بر او ضربه زد. عمار گفت: من حقّی بر او دارم و تیری به سویش افکند و او را کشت. سپس با خبر کشتن او به مدینه بازگشتند.
ابن ابی الحدید نیز این روایت را نقل کرده و بیشتر کلمات، از روایت او نقل شده است. سپس گوید: گفته میشود: او را در هشت مایلی مدینه گرفتند و زید و عمّار پی در پی به او تیر میانداختند تا اینکه کشته شد. این معاویه جد مادری عبد الملک بن مروان بن حکم بود. (1)
میگویم: این داستان سبب کشته شدند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توسط عثمان شد. که ان شاء الله در باب مثالب و باب احوال فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بابهای دیگر خواهد آمد.
ص: 145
مُصْعَبٍ فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ فِی آخِرِ النَّهَارِ تَقَدَّمْ یَا مُصْعَبُ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ الْمَلَکُ وَ قَالَ لَسْتُ بِمُصْعَبٍ فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ مَلَکٌ أُیِّدَ بِهِ (1).
وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی کَامِلِ التَّوَارِیخِ کَانَ الَّذِی قَتَلَ أَصْحَابَ اللِّوَاءِ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَهُ أَبُو رَافِعٍ قَالَ فَلَمَّا قَتَلَهُمْ أَبْصَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَمَاعَةً مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ لِعَلِیٍّ احْمِلْ عَلَیْهِمْ فَحَمَلَ فَفَرَّقَهُمْ وَ قَتَلَ مِنْهُمْ ثُمَّ أَبْصَرَ جَمَاعَةً أُخْرَی فَقَالَ لَهُ فَاحْمِلْ عَلَیْهِمْ فَحَمَلَ وَ فَرَّقَهُمْ وَ قَتَلَ مِنْهُمْ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ الْمُوَاسَاةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا مِنْکُمَا قَالَ فَسَمِعُوا صَوْتاً لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ (2) قَالَ وَ قَاتَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِأُحُدٍ قِتَالًا شَدِیداً فَرَمَی بِالنَّبْلِ حَتَّی فَنِیَ نَبْلُهُ وَ انْکَسَرَتْ سِیَةُ قَوْسِهِ وَ انْقَطَعَ وَتَرُهُ وَ لَمَّا جُرِحَ رَسُولُ اللَّهِ جَعَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَنْقُلُ لَهُ الْمَاءَ فِی دَرَقَتِهِ مِنَ الْمِهْرَاسِ (3) وَ یَغْسِلُهُ فَلَمْ یَنْقَطِعِ الدَّمُ فَأَتَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ جَعَلَتْ تُعَانِقُهُ وَ تَبْکِی وَ أَحْرَقَتْ حَصِیراً وَ جَعَلَتْ عَلَی الْجُرْحِ مِنْ رِمَادِهِ فَانْقَطَعَ الدَّمُ وَ قَالَ وَ انْتَهَتِ الْهَزِیمَةُ بِجَمَاعَةٍ فِیهِمْ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ وَ غَیْرُهُ إِلَی الْأَعْوَصِ فَأَقَامُوا بِهِ ثَلَاثَةً ثُمَّ أَتَوُا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُمْ حِینَ رَآهُمْ لَقَدْ ذَهَبْتُمْ فِیهَا عَرِیضَةً (4) وَ قَالَ فِی ذِکْرِ غَزْوَةِ حَمْرَاءِ الْأَسَدِ وَ ظَفَرَ فِی طَرِیقِهِ بِمُعَاوِیَةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ أَبِی الْعَاصِ وَ بِأَبِی غُرَّةَ (5) الْجُمَحِیِّ وَ کَانَ أَبُو غُرَّةَ (6) أُسِرَ یَوْمَ بَدْرٍ فَأَطْلَقَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لِأَنَّهُ شَکَا إِلَیْهِ فَقْراً وَ کَثْرَةَ الْعِیَالِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیْهِ الْعُهُودَ أَنْ لَا یُقَاتِلَهُ وَ لَا یُعِینَ عَلَی قِتَالِهِ فَخَرَجَ مَعَهُمْ یَوْمَ أُحُدٍ وَ حَرَّضَ عَلَی الْمُسْلِمِینَ فَلَمَّا أُتِیَ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ یَا مُحَمَّدُ امْنُنْ عَلَیَّ قَالَ الْمُؤْمِنُ لَا یُلْدَغُ مِنْ
ص: 144
ابن اثیر گوید: گویند: در این سال یعنی سال سوم هجری در نیمه ماه رمضان حسن بن علی علیهما السلام به دنیا آمد و در این سال فاطمه علیها السلام به حسین علیه السلام باردار شد و میان بچه آوردن و بار دار شدن دوباره او پنجاه روز بود. (1)
روایت53.
در دیوان منسوب به علی علیه السلام آمده است: در روز احد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حارث بن صمّه را برای انجام کاری فرستاد و او در انجام کار درنگ و تاخیر کرد و امیر المؤمنین اینگونه سرود:
غمی نیست، حارث بن صمّه وفادار و نسبت به ما متعهد است.
در شبی تاریک، بیابانی غمناک و شبی بسیار تاریک و حادثهساز حرکت کرد.
او در آن شب در میان نیزههای و شمشیرهای فراوان برای پیدا کردن رسول خدا حرکت کرد.
و تردیدی نبود که بلائی دردناک در جریان است. (2)
ص: 146
جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ وَ أَمَرَ بِهِ فَقَتَلَهُ وَ أَمَّا مُعَاوِیَةُ وَ هُوَ الَّذِی جَدَعَ أَنْفَ حَمْزَةَ وَ مَثَّلَ بِهِ مَعَ مَنْ مَثَّلَ بِهِ وَ کَانَ قَدْ أَخْطَأَ الطَّرِیقَ فَلَمَّا أَصْبَحَ أَتَی دَارَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ عُثْمَانُ أَهْلَکْتَنِی وَ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ فَقَالَ أَنْتَ أَقْرَبُهُمْ مِنِّی رَحِماً وَ قَدْ جِئْتُکَ لِتُجِیرَنِی فَأَدْخَلَهُ عُثْمَانُ دَارَهُ وَ صَیَّرَهُ فِی نَاحِیَةٍ مِنْهَا ثُمَّ خَرَجَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِیَأْخُذَ لَهُ مِنْهُ أَمَاناً فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِنَّ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَدِینَةِ وَ قَدْ أَصْبَحَ بِهَا فَاطْلُبُوهُ فَقَالَ بَعْضُهُمْ مَا کَانَ لِیَعْدُوَ مَنْزِلَ عُثْمَانَ فَاطْلُبُوهُ فَدَخَلُوا مَنْزِلَ عُثْمَانَ فَأَشَارَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ إِلَی الْمَوْضِعِ الَّذِی صَیَّرَهُ فِیهِ فَاسْتَخْرَجُوا مِنْ تَحْتِ حِمَارَةٍ لَهُمْ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ عُثْمَانُ حِینَ رَآهُ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ مَا جِئْتُ إِلَّا لِأَطْلُبَ لَهُ الْأَمَانَ فَهَبْهُ لِی فَوَهَبَهُ لَهُ وَ أَجَّلَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ أَقْسَمَ لَئِنْ وُجِدَ بَعْدَهَا یَمْشِی فِی أَرْضِ الْمَدِینَةِ وَ مَا حَوْلَهَا لَیَقْتُلَنَّهُ فَخَرَجَ عُثْمَانُ فَجَهَّزَهُ وَ اشْتَرَی لَهُ بَعِیراً ثُمَّ قَالَ لَهُ ارْتَحِلْ وَ سَارَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی حَمْرَاءِ الْأَسَدِ وَ أَقَامَ مُعَاوِیَةُ إِلَی الْیَوْمِ الثَّالِثِ لِیَعْرِفَ أَخْبَارَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ یَأْتِیَ بِهَا قُرَیْشاً فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الرَّابِعِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ مُعَاوِیَةَ أَصْبَحَ قَرِیباً لَمْ یَبْعُدْ فَاطْلُبُوهُ فَأَصَابُوهُ وَ قَدْ أَخْطَأَ الطَّرِیقَ فَأَدْرَکُوهُ وَ کَانَ اللَّذَانِ أَسْرَعَا فِی طَلَبِهِ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ وَ عَمَّارَ بْنَ یَاسِرٍ فَوَجَدَاهُ بِالْحِمَاءِ فَضَرَبَهُ زَیْدٌ بِالسَّیْفِ فَقَالَ عَمَّارٌ إِنَّ لِی فِیهِ حَقّاً فَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَقَتَلَاهُ ثُمَّ انْصَرَفَا إِلَی الْمَدِینَةِ بِخَبَرِهِ وَ رَوَی هَذَا الْخَبَرَ ابْنُ أَبِی الْحَدِیدِ أَیْضاً وَ أَکْثَرَ اللَّفْظَ لَهُ ثُمَّ قَالَ وَ یُقَالُ إِنَّهُ أُدْرِکَ عَلَی ثَمَانِیَةِ أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ فَلَمْ یَزَلْ زَیْدٌ وَ عَمَّارٌ یَرْمِیَانِهِ بِالنَّبْلِ حَتَّی مَاتَ وَ هَذَا کَانَ جَدُّ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ لِأُمِّهِ انْتَهَی (1).
أقول: هذه القصة کانت سبب قتل عثمان ابنة رسول الله صلی الله علیه و آله کما سیأتی شرحه إن شاء الله فی مثالبه و باب أحوال أولاد رسول الله صلی الله علیه و آله و غیرهما.
ص: 145
باب سیزدهم : غزوه رجیع و غزوه معونه
آیات
- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتا. (1)
{هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله گوید: گفتهاند: درباره شهداء بئر معونه است و سبب آن این است که محمد بن اسحاق به اسنادش از انس بن مالک و غیره روایت کرده که ابو براء عامر بن مالک ملاعب الاسنۀ که رئیس قبیله بنی عامر بن صعصعه بود در مدینه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسلام وارد شد و هدیه ای پیشکش حضرتش نمود. پیامبر از پذیرفتن آن امتناع ورزید و فرمود: ای ابن براء من از مشرک هدیه نمی پذیرم مسلمان شو تا اگر خواستی هدیه ات را قبول کنم. و آیاتی از قرآن برای وی خواند. عامر مسلمان نشد و از اسلام دوری هم نکرد و عرضه داشت: ای محمد این چیزی که مردم را به آن میخوانی نیکو و جمیل است اگر یارانی چند از خود به نجد فرستی و آنها را به دین خود بخوانی امیدوارم که تو را پاسخ مثبت گویند. پیامبر فرمود: من بر جان ایشان از نجدیان ترسناکم. عامر گفت: من آنها را پناه میدهم بفرست تا مردم را به دین تو بخوانند. پیامبر منذر بن عمرو از بنی ساعده را همراه با هفتاد تن از نیکان مسلمین فرستاد که از جمله آنها بودند: حارث بن صحه، حرام بن ملحان و عروة بن اسماء سلمی و نافع بن بدیل و رقاء خزاعی و عامر بن فهیره غلام ابو بکر. در ماه صفر چهارم هجری و چهارده ماه پس از جنگ احد فرستادگان پیامبر رفتند تا به بئر معونه رسیدند. از هم پرسیدند: کیست که رسالت پیامبر را به مردم این آب برساند؟ حرام بن ملحان گفت: من اینکار را خواهم کرد و با نامه پیامبر به طرف عامر بن طفیل رفت ولی عامر به نامه پیامبر توجهی نشان نداد.
ص: 147
و قال ابن الأثیر و فیها یعنی السنة الثالثة من الهجرة قیل ولد الحسن بن علی علیهما السلام فی النصف من شهر رمضان و فیها علقت فاطمة بالحسین علیه السلام و کان بین ولادتها و حملها خمسون یوما (1).
وَ فِی الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّ الْحَارِثَ بْنَ صِمَّةَ بَعَثَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی أُحُدٍ لِحَاجَةٍ فَأَبْطَأَ فَأَنْشَأَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
لَاهُمَّ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ صِمَّةَ*** کَانَ وَفِیّاً وَ بِنَا ذَا ذِمَّةٍ
أَقْبَلَ فِی مَهَامِهَ مُهِمَّةٍ*** فِی لَیْلَةٍ لَیْلَاءَ مُدْلَهِمَّةٍ (2)
بَیْنَ رِمَاحٍ وَ سُیُوفٍ جَمَّةٍ***یَبْغِی رَسُولَ اللَّهِ فِیهَا ثَمَّةَ
لَا بُدَّ مِنْ بَلِیَّةٍ مُلِمَّةٍ (3)
ص: 146
حرام به مردم گفت: ای اهل بئر معونه من نماینده و فرستاده رسول خدایم برای شما. و گواهی میدهم که هیچ معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد فرستاده خدا است. پس به خدا و پیامبرانش ایمان آرید. مردی پیش آمده و نیزه ای بر پهلویش زد که از پهلوی دیگرش برآمد. حرام فریاد زد: اللَّه اکبر به خدای کعبه رستگار شدم. در این وقت عامر بن طفیل، بنی عامر را علیه مسلمانان خواند ولی آنان سخنش را نپذیرفتند و گفتند ما با ابی براء نقض عهد نمیکنیم. زیرا او به مسلمانان پناه داده و با آنها پیمان بسته است. عامر قبائلی از بنی سلم را علیه مسلمین خواند و آنها دعوتش را بپذیرفتند و مسلمین را احاطه کردند. مسلمین چون حال را بدین منوال دیدند شمشیر برآوردند و جنگ و دفاع کردند تا همگی جز کعب بن زید کشته شدند. مشرکین او را با رمقی که داشت در میان کشتگان رها کردند و او به همان حال نجات یافت و تا جنگ خندق زنده بود و در آن شهید شد. عمرو بن امیه ضمری و مردی از انصار که از عقب و به دنبال اصحاب پیامبر میآمدند از دور مرغانی را که اطراف لشگر و میدان جنگ پرواز میکردند دیدند و با خود گفتند که این مرغان از مطلبی خبر میدهند. به سرعت نزدیک شدند اصحاب خود را در خون غلطان یافتند و سواران دشمن و قاتلان آنها را در کنار کشتگان ایستاده دیدند. مرد انصاری به عمرو گفت: چه کنیم؟ عمرو گفت: عقیده من این است که به پیامبر ملحق شده جریان را به وی گزارش دهیم ولی مرد انصاری گفت: دیگر پس از قتل منذر بن عمرو میل به زندگی ندارم و شمشیر برآورد و چندان با مشرکان جنگید تا کشته شد. عمرو بن امیه نیز اسیر شد و عامر چون دانست که او از قبیله ضمّر است، پیشانی او را به عنوان غلام و اسیر داغ نهاد و آزادش کرد. عمرو خدمت پیامبر رسید و واقعه را باز گفت. پیامبر فرمود:
ص: 148
آل عمران: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً»(الآیة)(169)
قال الطبرسی رحمه الله: قیل: نزلت فی شهداء بئر معونة و کان سبب ذلک علی ما رواه محمد بن إسحاق بن یسار بإسناده عن أنس و غیره قال قدم أبو براء عامر بن مالک بن جعفر ملاعب الأسنة و کان سید بنی عامر بن صعصعة علی رسول الله صلی الله علیه و آله المدینة و أهدی له هدیة فأبی رسول الله صلی الله علیه و آله أن یقبلها و قال یا أبا براء لا أقبل هدیة مشرک فأسلم إن أردت أن أقبل هدیتک و قرأ علیه القرآن فلم یسلم و لم یبعد و قال یا محمد إن أمرک هذا الذی تدعو إلیه حسن جمیل فلو بعثت رجالا من أصحابک إلی أهل نجد فدعوهم إلی أمرک رجوت أن یستجیبوا لک فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إنی أخشی علیهم أهل نجد فقال أبو براء أنا لهم جار فابعثهم فلیدعوا الناس إلی أمرک فبعث رسول الله صلی الله علیه و آله المنذر بن عمرو أخا بنی ساعدة فی سبعین (1) رجلا من خیار المسلمین منهم الحارث بن الصمة و حرام بن ملحان و عروة بن أسماء بن الصلت السلمی و نافع بن بدیل بن ورقاء الخزاعی و عامر بن فهیرة مولی أبی بکر و ذلک فی صفر سنة أربع من الهجرة علی رأس أربعة أشهر من أحد فساروا حتی نزلوا بئر معونة (2) فلما نزلوا قال بعضهم لبعض أیکم یبلغ رسالة رسول الله صلی الله علیه و آله أهل هذا الماء فقال حرام بن ملحان أنا فخرج بکتاب رسول الله صلی الله علیه و آله إلی عامر بن الطفیل فلما أتاهم لم ینظر عامر فی کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله فقال
ص: 147
این کار به گردن ابا براء است که من از پیش ترسان بودم. چون قضیه به گوش ابا براء رسید عهد شکنی عامر و ناراحتی رسول اللَّه بر او بسیار سخت آمد. حسان بن ثابت در تحریک ابا براء علیه عامر بن طفیل شعرهایی سرود:
بنی امّ بنین! (ای فرزندان مادر نیک نژاد) آیا شما را نترساند حال آنکه شما از پیشگامان و پاسداران اهل نجد هستید.
که عامر، ابی براء را به تمسخر و استهزاء گرفت تا با او پیمان شکنی کند، و این کار او از روی عمد بود و همچون کار اشتباه نیست. (نمیتوان لغزش را همچون کار عمدی دانست.)
هان! به ربیعه صاحب بزرگیها خبر بده، که پس از من روزگار هیچ حادثهای به وجود نیاورده است.
پدرت تو، ابو الحروب ابو براء، و و دائی تو ماجد حکم بن سعد است.
کعب بن مالک سروده است:
شکست پیمان ابو براء مانند رشتههای پرتو به هر سو پراکنده گشت. (زیرا او آنها را امان داد و عامر آنها را کشت.)
بنی امّ بنین آیا دعای شخص یاری طلب همراه زنان را نشنیدهای.
و فرا خواندن شخص یاری طلب را شنیدید، البه و اما دانستید که او شخصی خوش قول و دیدار است.
چون اشعار حسان به گوش قبیله ربیعة بن ابی براء رسید بر عامر بن طفیل حمله آورد و نیزه ای بر او زد و از اسبش به زیر انداخت. عامر گفت: این از طرف ابی براء است اگر مُردم ولیّ دم، من عمویم باشد و اگر زنده ماندم خود با او دانم. گوید: خداوند متعال در این مقام در باره شهدای بئر معونه این آیه را فرستاد: «بلغوا قومنا عنا بأنا قد لقینا ربنا فرضی عنا و رضینا عنه» سپس این آیه نسخ شد و پس از آنکه این آیه را قرائت کردیم بالا برده شد و خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا» تا پایان آیه.
توضیح
«و لم یبعد» یعنی خیلی ناشناخته نبود. در قاموس آمده است: «بئر مُعونۀ» با ضمه عین چاهی در نزدیکی مدینه بود. و گوید: «الکسر» و «یکسر» گوشه خانه است. و گوید: خفره و خفر به و خفوراً: عهد و پیمانش را شکست و نیرنگ زد مانند «أخفره». و «عصیّۀ» بر وزن سمیّۀ قبیلهای از بنی سلیم است. گفته میشود: «ارتثّ فلان» با صیغه مجهول یعنی در جنگ زخم خورد در حالی که اندک رمقی داشت. «فی سرح القوم» یعنی در کنار چهارپایان مردم جایی که به چرا میروند. «التحریض» یعنی برانگیختن. «راعه» یعنی او را ترساند.
ص: 149
حرام یا أهل بئر معونة إنی رسول رسول الله إلیکم و إنی أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله فآمنوا بالله و رسوله فخرج إلیه رجل من کسر (1) البیت برمح فضرب به فی جنبه حتی خرج من الشق الآخر فقال الله أکبر فزت و رب الکعبة ثم استصرخ عامر بن الطفیل بنی عامر علی المسلمین فأبوا أن یجیبوه إلی ما دعاهم إلیه و قالوا لن نخفر أبا براء و قد عقد لهم عقدا و جوارا فاستصرخ علیهم قبائل من بنی سلیم عصیة و رعلا و ذکوان (2) فأجابوه إلی ذلک فخرجوا حتی غشوا القوم فأحاطوا بهم فی رحالهم فلما رأوهم أخذوا السیوف فقاتلوهم حتی قتلوا عن آخرهم إلا کعب بن زید فإنهم ترکوه و به رمق فارتث من بین القتلی فعاش حتی قتل یوم الخندق و کان فی سرح القوم عمرو بن أمیة الضمری (3) و رجل من الأنصار أحد بنی عمرو بن عوف (4) فلم ینبئهما (5) بمصاب أصحابهما إلا الطیر تحوم حول العسکر فقالوا و الله إن لهذا الطیر لشأنا فأقبلا لینظرا إلیه فإذا القوم فی دمائهم و إذا الخیل التی أصابتهم واقفة فقال الأنصاری لعمرو بن أمیة ما ذا تری فقال أری أن نلحق برسول الله صلی الله علیه و آله فنخبره الخبر فقال الأنصاری لکنی ما کنت لأرغب بنفسی عن موطن قتل فیه المنذر بن عمرو ثم قاتل القوم حتی قتل و أخذوا عمرو بن أمیة أسیرا فلما أخبرهم أنه من مضر أطلقه عامر بن الطفیل و جز ناصیته و أعتقه عن رقبة زعم أنها کانت علی أبیه (6) فقدم عمرو بن أمیة علی رسول الله صلی الله علیه و آله و أخبره الخبر فقال رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 148
«الذؤابۀ» بالای هر چیزی است. «التهکّم» یعنی تمسخر و استهزاء. «ما خطأ کعمد» یعنی این کار را از روی اشتباه انجام نداد تا بخشیده شود بلکه از روی عمد مرتکب شد. در قاموس آمده است: «المسعاۀ» یعنی بزرگی و مجد والا.
«فما أحدثت» جمله استفهامیه از روی تعجب است. و ممکن است جمله نافیه باشد.
در قاموس آمده است: «ذهبوا شعاعاً» یعنی پراکنده شدند. و «طار فؤاده شعاعاً» یعنی غم و اندوههایش پراکنده شد. و گوید: «الخُفارۀ» با ضمه خاء زینهار و امان است. و گوید: «نوّهه و به» یعنی او را فرا خواند. و گوید: «الصریخ» یعنی فریاد طلب و یاری طلب. و گوید: «الصدق» نیزهها و مردان آبدیده است. و کامل هر چیزی است. و «هی صدقۀ» و «قوم صدقون» و «نساء صدقات» و «رجل صدق اللقاء و النظر» پایان سخن.
مرجع ضمیر در «إنّه» عامر است.
میگویم: طبرسی مشابه این داستان را در اعلام الوری، (1) و نیز ابن شهر آشوب در مناقب (2) روایت کرده است. و در اعلام الوری آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منذر بن عمرو را همراه با بیست و چند مرد فرستاد و گویند: همراه چهل مرد بود. و گویند: همراه با هفتاد نفر از بهترین مسلمانان.
و آمده است که: وی از نقض عهد عامر بن طفیل و از مصیبتهایی که به اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید سخت ناراحت و متأثر شد و مشرف به مرگ گردد، در این هنگام ربیعه بن ابی براء بر عامر بن طفیل که در میان جمعیت قومش بود، حمله کرد و تیر خطا رفت و به ران او اصابت کرد. عامر گفت:
این به تحریک عموی من ابو براء است، اگر مُردم خونم برای عمویم خواهد بود و به دنبال خون من نباشید.
روایات
روایت1.
مناقب، اعلام الوری: پس از غزوه حمراء الاسد، غزوه رجیع رخ داد. حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله مرثد بن ابی مرثد غنوی حلیف حمزة بن عبد المطلب را با خالد ابن بکیر و عاصم بن ثابت بن افلج و خبیب بن عدی و زید بن دثنه و عبد اللَّه بن طارق را بطرف رجیع فرستادند و امارت این جماعت را مرثد بن ابی مرثد به عهده داشت. در این هنگام جماعتی از «عضل» و «دیش» نزد پیامبر آمدند و گفتند: عده ای را به قبیله ما بفرست تا قرآن به ما بیاموزند و دین را به ما بفهمانند، فرستادگان قبیله به اتفاق اصحاب پیامبر از مدینه بیرون شدند و به بطن رجیع» که آبی متعلق به «هذیل» بود رسیدند.
ص: 150
هذا عمل أبی براء قد کنت لهذا کارها متخوفا فبلغ ذلک أبا براء فشق علیه إخفار عامر إیاه و ما أصاب رسول الله صلی الله علیه و آله بسببه (1) فقال حسان بن ثابت یحرض أبا براء علی عامر بن الطفیل:
بنی أم البنین أ لم یرعکم***و أنتم من ذوائب أهل نجد
تهکم عامر بأبی براء***لیخفره و ما خطأ کعمد
ألا أبلغ ربیعة ذا المساعی*** فما أحدثت فی الحدثان بعدی
أبوک أبو الحروب أبو براء***و خالک ماجد حکم بن سعد
و قال کعب بن مالک:
لقد طارت شعاعا کل وجه***خفارة ما أجار أبو براء
بنی أم البنین أ ما سمعتم***دعاء المستغیث مع النساء
و تنویه الصریخ بلی و لکن*** عرفتم أنه صدق اللقاء
فلما بلغ ربیعة بن أبی براء قول حسان و قول کعب حمل علی عامر بن الطفیل فطعنه فخر عن فرسه فقال هذا عمل أبی براء إن مت فدمی لعمی فلا یبتعن سوای و إن أعش فساری فیه الرأی (2) قال فأنزل الله فی شهداء بئر معونة قرآنا بلغوا عنا قومنا بأنا لقینا (3) ربنا فرضی عنا و رضینا عنه ثم نسخت و رفعت بعد ما قرأناها و أنزل الله وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة.
و لم یبعد أی لم ینکر کثیرا و فی القاموس بئر معونة بضم العین قرب المدینة و قال الکسر و یکسر جانب البیت و قال خفره و به خفرا و خفورا نقض عهده و غدره کأخفره و عصیة کسمیة بطن من بنی سلیم یقال ارتث فلان علی بناء المجهول أی حمل من المعرکة جریحا و به رمق قوله فی سرح القوم أی عند دوابهم حیث ذهبت للرعی و التحریض الحث و راعه أفزعه و
ص: 149
در این موقع جماعتی از «هذیل» که به آنان «بنو لحیان» میگفتند آمدند و با اصحاب پیامبر به جنگ پرداختند و آنها را از پا درآوردند.
ابن اسحاق گفت: قبیله هذیل هنگامی که عاصم بن ثابت را کشتند، تصمیم گرفتند سر او را به «سلاقة» دختر «سعد» بفروشند، این زن هنگامی که دو پسرش در جنگ احد از بین رفته بودند نذر کرده بود اگر سر عاصم را به چنگ آورد در کاسه سر او شراب بخورد، افراد قبیله هذیل چون خواستند سر او را بگیرند و برای این زن بفرستند زنبورها پیرامون آنها جمع شدند و آنان را نیش زدند و لذا نتوانستند این عمل را انجام دهند. در این هنگام که زنبوران بین مشرکین و عاصم حایل شدند، گفتند: اینک برگردیم تا شب بیاید، در شب زنبوران به لانه های خود برمیگردند آنگاه بر میگردیم و تصمیم خود را عملی میکنیم، در آن شب سیلی آمد و بدن عاصم را با خود برد، عاصم با خداوند عهد بسته بود که با مشرکین آمیزش نکند، و هیچ مشرکی نیز با او تماس نگیرد تا آنگاه که حیات دارد، خداوند برای نیت او وی را از دست برد مشرکین نجات داد. (1)
توضیح
«الدبر» با فتحه باء گروهی از زنبوران است.
روایت2.
میگویم: کازرونی گوید: ابن اسحاق از مشایخ خود روایت کرده که گروهی از مشرکان به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ما اسلام را پذیرفتهایم گروهی از اصحابت را نزد ما بفرست تا به ما علم بیاموزند و قرآن بر ما بخوانند و شریعتهای اسلام را به ما تعلیم دهند. پیامبر خدا ده نفر را همراه آنان فرستاد که از جمله آنها: عاصم بن ثابت، مرثد بن ابی مرثد، عبد الله بن طارق، خبیب بن عدیّ، زید بن دثنۀ و خالد بن ابی بکیر و معقب بن عبید بودند. و مرثد را فرمانده آنان قرار داد. و گویند: فرمانده آنها عاصم بود. آنان بیرون شدند. وقتی به رجیع رسیدند که نام آبی متعلق به هذیل بود، به آنها خیانت کرده و برای حمله به آنان از هذیل یاری طلبیدند. بنو لحیان بیرون آمدند و جز افرادی که شمشیر در دست داشتند کسی از آنها محافظت نمیکرد. اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شمشیرهایشان را بر گرفته و به آنها گفتند: به خدا سوگند ما نمیخواهیم با شما بجنگیم و در واقع میخواهیم به وسیله شما از اهل مکه برخوردار شویم و شما عهد و پیمان دارید که با شما جنگ نکنیم. اما عاصم و مرثد و خالد و معقب گفتند: سوگند به خدا ما از مشرک عهد و پیمانی نمیپذیریم. پس با آنها جنگیدند تا اینکه کشته شدند. زید و خبیب و ابن طارق به اسارت رفتند. عاصم بن ثابت، تیردانش را پهن کرد که در آن هفت تیر بود. او با هر کدام از آن
ص: 151
الذؤابة من کل شی ء أعلاه و التهکم الاستهزاء و ما خطأ کعمد أی لم یفعل ذلک خطأ لیعفی عنه بل فعله عمدا و فی القاموس المسعاة المکرمة و المعلاة فی أنواع المجد.
فما أحدثت استفهام علی التعجب و یحتمل النفی.
و فی القاموس ذهبوا شعاعا متفرقین و طار فؤاده شعاعا تفرقت همومه و قال الخفارة بالضم الذمة و قال نوهه و به دعاه و قال الصریخ المغیث و المستغیث و قال الصدق الصلب المستوی من الرماح و الرجال و الکامل من کل شی ء و هی صدقة و قوم صدقون و نساء صدقات و رجل صدق اللقاء و النظر انتهی.
و ضمیر أنه لعامر.
أقول: روی مثل هذه القصة فی إعلام الوری (1) و ابن شهرآشوب فی المناقب (2) و فی الأول فبعث رسول الله صلی الله علیه و آله المنذر بن عمرو فی بضعة و عشرین رجلا و قیل فی أربعین رجلا و قیل فی سبعین رجلا من خیار المسلمین.
و فیه فشق علیه إخفار عامر إیاه و ما أصاب من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و نزل به الموت فحمل ربیعة بن أبی براء علی عامر بن طفیل و هو فی نادی قومه فأخطأ مقاتله فأصاب فخذه فقال عامر هذا عمل عمی أبی براء إن مت فدمی لعمی لا تطلبوه به.
قب، المناقب لابن شهرآشوب کَانَتْ بَعْدَ غَزْوَةِ حَمْرَاءِ الْأَسَدِ غَزْوَةُ الرَّجِیعِ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَرْثَدَ بْنَ أَبِی مَرْثَدٍ الْغَنَوِیَّ حَلِیفَ حَمْزَةَ وَ خَالِدَ بْنَ الْبُکَیْرِ وَ عَاصِمَ بْنَ ثَابِتِ بْنِ الْأَفْلَجِ وَ خُبَیْبَ بْنَ عَدِیٍّ وَ زَیْدَ بْنَ دَثِنَةَ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ طَارِقٍ وَ أَمِیرُ الْقَوْمِ مَرْثَدٌ لَمَّا قَدِمَ عَلَیْهِ رَهْطٌ مِنْ عَضَلٍ وَ الدِّیشِ وَ قَالُوا ابْعَثْ مَعَنَا نَفَراً مِنْ قَوْمِکَ یُعَلِّمُونَنَا الْقُرْآنَ وَ یُفَقِّهُونَنَا فِی الدِّینِ فَخَرَجُوا مَعَ الْقَوْمِ إِلَی بَطْنِ الرَّجِیعِ وَ هُوَ مَاءٌ لِهُذَیْلٍ فَقَتَلَهُمْ حَیٌ
ص: 150
تیرها یکی از بزرگان مشرکان را از پای در آورد سپس فرمود: «پروردگارا من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم پس بر گوشت و جسدم در پایان روز رحم کن». مشرکان او را احاطه کردند و او را به قتل رساندند و خواستند سر عاصم را به سلافه دختر سعد بفروشند. این زن نذر کرده بود که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد چون او در روز احد دو پسرش را کشته بود. اما گروهی از زنبوران از جسد عاصم حمایت کردند. مشرکان گفتند: صبر کنید تا شب فرا رسد و زنبوران از اطراف او بروند. خداوند در آن شب بارانی بر وادی فرستاد و آب جنازه او را با خود برد از این جهت او را «حمی الدبر» (حمایت شده زنبوران) نامیدند. آن سه نفر باقی مانده را با خود بردند تا اینکه به مرّ الظهران رسیدند که عبد الله بن طارق دست خود را از آنها آزاد کرد و شمشیرش را گرفت و مردم از او جا ماندند. مشرکان سنگ به سوی او پرتاب کردند و او را کشتند. او در مرّ الظهران به خاک سپرده شد. خبیب و زید را به مکه آوردند. حجیر بن ابی اهاب، خبیب را برای برادرزادهاش عقبۀ بن حارث خرید تا او را در ازای پدرش بکشد. صفوان بن امیّۀ زید را خرید تا او را به انتقام پدرش به قتل برساند. آن دو را زندانی کردند تا ماههای حرام به پایان رسید. سپس آن دو را به تنعیم بیرون آوردند و هر دو را به شهادت رساندند. شخصی به زید در هنگام کشته شدنش گفت: آیا دوست داشتی اکنون در کنار خانوادهات بودی و محمد جای تو بود؟ آن صحابی بزرگوار در پاسخ گفت: سوگند به خدا که دوست ندارم خاری به محمد برسد و من در میان خانوادهام باشم. ابو سفیان گفت: سوگند به خدا محبت و دوستداری هیچ مردمی را ندیدهام که به اندازه محبت یاران محمد به او باشد.
با اسناد خود از ابو هریره روایت کرده که گوید: رسول خدا ده جاسوس را فرستاد و عاصم بن ثابت را به عنوان فرمانده بر آنها گماشت. آنان به راه افتادند تا به هدّۀ ما بین عسفان و مکه رسیدند. خبر حرکت آنها را به قبیلهای از هذیل به نام بنو لحیان خبر دادند. آنها با همراهی نزدیک به صد نفر تیرانداز به سویشان شتافتند و به دنبال آنها به راه افتادند. چون عاصم و یارانش به وجود آنان پی بردند در مکانی پناه گرفتند. مشرکان آنان را محاصره کرده و گفتند: پایین بیائید و تسلیم شوید عهد و میثاق با شما میبندیم که کسی از شما را نکشیم. عاصم گفت: ای قوم، من در زینهار کافر در نمیآیم. خداوندا خبر وضعیت ما را به پیامبرت برسان. مشرکان به سوی آنان تیر افکندند و عاصم را شهید کردند. سه نفر از آنان با عهد و میثاق پایین آمدند. اینان خبیب و زید بن دثنۀ و یک نفر دیگر بودند. چون این سه نفر را گرفتند زه کمانشان را باز کردند و آنها را بدان بستند. مرد سومی آنها گفت: سوگند به خدا این اولین نیرنگ و فریب است. من با شما نمیآیم، من مانند اینان هستم - مقصودش کشته شدگان بود - پس او را کشیده با خود بردند اما او از همراهی آنها امتناع کرد پس او را کشتند. خبیب و زید را با خود بردند و پس از جنگ بدر در مکه آن دو را فروختند. خبیب مدتی را در اسارت آنها ماند تا اینکه در صدد قتل او برآمدند. او از یکی از دختران حارث (ماویۀ)
ص: 152
مِنْ هُذَیْلٍ یُقَالُ لَهُمْ بَنُو لِحْیَانَ وَ أُصِیبُوا جَمِیعاً وَ ذَکَرَ ابْنُ إِسْحَاقَ (1) أَنَّ هُذَیْلًا حِینَ قَتَلَتْ عَاصِمَ بْنَ ثَابِتٍ أَرَادُوا رَأْسَهُ لِیَبِیعُوهُ مِنْ سُلَافَةَ بِنْتِ سَعْدٍ وَ قَدْ کَانَتْ نَذَرَتْ حِینَ أُصِیبَ ابْنَاهَا بِأُحُدٍ لَئِنْ قَدَرَتْ عَلَی رَأْسِهِ لَتَشْرَبَنَّ فِی قِحْفِهِ (2) الْخَمْرَ فَمَنَعَتْهُمُ الدَّبَرُ فَلَمَّا حَالَتْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهُ قَالُوا دَعُوهُ حَتَّی نُمْسِیَ فَتَذْهَبَ عَنْهُ فَبَعَثَ اللَّهُ الْوَادِیَ فَاحْتَمَلَ عَاصِماً فَذَهَبَ بِهِ وَ قَدْ کَانَ عَاصِمٌ أَعْطَی اللَّهَ عَهْداً أَنْ لَا یَمَسَّ مُشْرِکاً وَ لَا یَمَسَّهُ مُشْرِکٌ أَبَداً فِی حَیَاتِهِ فَمَنَعَهُ اللَّهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ مِمَّا امْتَنَعَ مِنْهُ فِی حَیَاتِهِ (3).
الدبر بالفتح جماعة النحل.
أَقُولُ قَالَ الْکَازِرُونِیُّ رَوَی ابْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَشْیَاخِهِ أَنَّ قَوْماً مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَدِمُوا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا إِنَّ فِینَا إِسْلَاماً فَابْعَثْ مَعَنَا نَفَراً مِنْ أَصْحَابِکَ یُفَقِّهُونَنَا وَ یُقْرِءُونَنَا الْقُرْآنَ وَ یُعَلِّمُونَنَا شَرَائِعَ الْإِسْلَامِ فَبَعَثَ مَعَهُمْ عَشَرَةً مِنْهُمْ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ وَ مَرْثَدُ بْنُ أَبِی مَرْثَدٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ طَارِقٍ وَ خُبَیْبُ بْنُ عَدِیٍّ وَ زَیْدُ بْنُ الدَّثِنَةِ وَ خَالِدُ بْنُ أَبِی الْبُکَیْرِ (4) وَ مُعَقِّبُ بْنُ عُبَیْدٍ وَ أَمَّرَ عَلَیْهِمْ مَرْثَداً وَ قِیلَ عَاصِماً فَخَرَجُوا حَتَّی إِذَا کَانُوا بِالرَّجِیعِ وَ هُوَ مَاءٌ لِهُذَیْلٍ غَدَرُوا بِالْقَوْمِ وَ اسْتَصْرَخُوا عَلَیْهِمْ هُذَیْلًا فَخَرَجَ بَنُو لِحْیَانَ فَلَمْ یَرْعَ الْقَوْمَ إِلَّا رِجَالٌ بِأَیْدِیهِمُ السُّیُوفُ فَأَخَذَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سُیُوفَهُمْ فَقَالُوا لَهُمْ إِنَّا وَ اللَّهِ مَا نُرِیدُ قِتَالَکُمْ إِنَّمَا نُرِیدُ أَنْ نُصِیبَ بِکُمْ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ وَ لَکُمُ الْعَهْدُ وَ الْمِیثَاقُ أَنْ لَا نَقْتُلَکُمْ فَأَمَّا عَاصِمٌ وَ مَرْثَدٌ وَ خَالِدٌ وَ مُعَقِّبٌ فَقَالُوا وَ اللَّهِ لَا نَقْبَلُ مِنْ مُشْرِکٍ عَهْداً فَقَاتَلُوهُمْ حَتَّی قُتِلُوا وَ أَمَّا زَیْدٌ وَ خُبَیْبٌ وَ ابْنُ طَارِقٍ فَاسْتَأْسَرُوا وَ أَمَّا عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ فَإِنَّهُ نَثَرَ کِنَانَتَهُ وَ فِیهَا سَبْعَةُ أَسْهُمٍ فَقَتَلَ بِکُلِ
ص: 151
تیغی به عاریت گرفت تا سرش را بدان بتراشد و او نیز به خبیب قرض داد. پسر کوچک ماویۀ در حالی که او خبر نداشت وارد شده و به کنار خبیب آمد. ماویۀ دید که پسرش بر ران خبیب نشسته و تیغ در دست اوست. گوید: ماویّۀ به اندازهای ترسیده بود که خبیب ترس را بر چهره او دید و گفت: آیا میترسی او را بکشم هرگز قصد چنین کاری را نداشتهام چرا که نیرنگ و فریب در کار ما نیست. ماویۀ گوید: به خدا سوگند هرگز اسیری بهتر از خبیب ندیده بودم. سوگند به خدا، من روزی دیدم که او خوشهای انگور در دست دارد و در حالی در بند بود از آن میخورد، و در مکه هیچ نوع میوهای نبود. ماویّۀ میگفت: آن، رزقی بود که خداوند به خبیب روزی داد. چون ماههای حرام به پایان رسید و او را بیرون آوردند تا بکشند خبیب به آنها گفت: مرا رها کنید تا دو رکعت نماز بگذارم. پس او را رها کردند و او دو رکعت نماز خواند و گفت: سوگند به خدا اگر به خاطر این نبود که شما گمان کنید من از مرگ بیتابی میکنم بیشتر نماز میگزاردم. خداوندا آنان را بر شمار و تار و مارشان کن و احدی از آنها را بر جای نگذار. و این اشعار را بر زبان آورد:
در صورتی مسلمان باشم اهمیتی نمیدهم که به چه شیوهای در راه خدا کشته میشوم.
این کشته شدن برای ذات والای خداوند است و که اگر اراده کند بر بند بند جدا شده جسد پاره پاره برکت و رحمت میاندازد و پرتو خود را بر آن بباراند.
او را زنده به صلیب کشیدند در حالی که او میگفت: پروردگارا تو میدانی که که در اطراف من کسی نیست که سلامم را به پیامبرت برساند پس سلام مرا به او برسان. (1) سپس ابو عقبۀ بن حارث (2)
برخاست و او را شهید کرد. خبیب کسی بود
ص: 153
سَهْمٍ رَجُلًا مِنْ عُظَمَاءِ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی حَمَیْتُ دِینَکَ صَدْرَ النَّهَارِ فَارْحَمْ لَحْمِی آخِرَ النَّهَارِ ثُمَّ أَحَاطَ بِهِ الْمُشْرِکُونَ فَقَتَلُوهُ وَ أَرَادُوا رَأْسَ عَاصِمٍ لِیَبِیعُوهُ مِنْ سُلَافَةَ بِنْتِ سَعْدٍ وَ کَانَتْ نَذَرَتْ أَنْ تَشْرَبَ فِی قِحْفِهِ الْخَمْرَ لِأَنَّهُ قَتَلَ ابْنَیْهَا یَوْمَ أُحُدٍ فَحَمَتْهُ الدَّبَرُ فَقَالُوا أَمْهِلُوهُ حَتَّی یُمْسِیَ فَتَذْهَبَ عَنْهُ فَبَعَثَ اللَّهُ الْوَادِیَ فَاحْتَمَلَهُ فَسُمِّیَ حِمَی الدَّبَرِ وَ خَرَجُوا بِالنَّفَرِ الثَّلَاثَةِ حَتَّی إِذَا کَانُوا بِمُرِّ الظَّهْرَانِ انْتَزَعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ طَارِقٍ یَدَهُ مِنْهُمْ وَ أَخَذَ سَیْفَهُ وَ اسْتَأْخَرَ عَنْهُ الْقَوْمُ فَرَمَوْهُ بِالْحِجَارَةِ حَتَّی قَتَلُوهُ فَقُبِرَ بِمَرِّ الظَّهْرَانِ وَ قَدَّمُوا بِخُبَیْبٍ وَ زَیْدٍ مَکَّةَ فَابْتَاعَ حُجَیْرُ بْنُ أَبِی إِهَابٍ خُبَیْباً لِابْنِ أُخْتِهِ عُقْبَةَ بْنِ الْحَارِثِ لِیَقْتُلَهُ بِأَبِیهِ وَ ابْتَاعَ صَفْوَانُ بْنُ أُمَیَّةَ زَیْداً لِیَقْتُلَهُ بِأَبِیهِ فَحَبَسُوهُمَا حَتَّی خَرَجَتِ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ ثُمَّ أَخْرَجُوهُمَا إِلَی التَّنْعِیمِ فَقَتَلُوهُمَا وَ قَالَ قَائِلٌ لِزَیْدٍ عِنْدَ قَتْلِهِ أَ تُحِبُّ أَنَّکَ الْآنَ فِی أَهْلِکَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً مَکَانَکَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّ مُحَمَّداً یُشَاکُ بِشَوْکَةٍ وَ إِنِّی جَالِسٌ فِی أَهْلِی فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مِنْ قَوْمٍ قَطُّ أَشَدَ حُبّاً لِصَاحِبِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَشَرَةَ عَیْناً وَ أَمَّرَ عَلَیْهِمْ عَاصِمَ بْنَ ثَابِتٍ حَتَّی إِذَا کَانُوا بِالْهَدَةِ بَیْنَ عُسْفَانَ وَ مَکَّةَ ذُکِرُوا لِحَیٍّ مِنْ هُذَیْلٍ یُقَالُ لَهُمْ بَنُو لِحْیَانَ فَنَفَرُوا إِلَیْهِمْ بِقَرِیبٍ مِنْ مِائَةِ رَجُلٍ رَامٍ فَاقْتَصُّوا آثَارَهُمْ فَلَمَّا أَحَسَّ بِهِمْ عَاصِمٌ وَ أَصْحَابُهُ لَجَئُوا إِلَی مَوْضِعٍ فَأَحَاطَ بِهِمُ الْقَوْمُ فَقَالُوا لَهُمُ انْزِلُوا فَأَعْطُوا بِأَیْدِیکُمْ وَ لَکُمُ الْعَهْدُ وَ الْمِیثَاقُ أَنْ لَا نَقْتُلَ مِنْکُمْ أَحَداً فَقَالَ عَاصِمٌ أَیُّهَا الْقَوْمُ أَمَّا أَنَا فَلَا أَنْزِلُ فِی ذِمَّةِ کَافِرٍ اللَّهُمَّ أَخْبِرْ عَنَّا نَبِیَّکَ فَرَمَوْهُمْ بِالنَّبْلِ فَقَتَلُوا عَاصِماً فَنَزَلَ مِنْهُمْ ثَلَاثَةٌ عَلَی الْعَهْدِ مِنْهُمْ خُبَیْبٌ وَ زَیْدُ بْنُ الدَّثِنَةِ وَ رَجُلٌ آخَرُ فَلَمَّا اسْتَمْکَنُوا مِنْهُمْ أَطْلَقُوا أَوْتَارَ قِسِیِّهِمْ فَرَبَطُوهُمْ بِهَا قَالَ الرَّجُلُ الثَّالِثُ هَذَا وَ اللَّهِ أَوَّلُ الْغَدْرِ وَ اللَّهِ لَا أَصْحَبُکُمْ إِنَّ لِی بِهَؤُلَاءِ أُسْوَةً یُرِیدُ الْقَتْلَی فَجَرُّوهُ وَ عَالَجُوهُ فَأَبَی أَنْ یَصْحَبَهُمْ فَقَتَلُوهُ وَ انْطَلَقُوا بِخُبَیْبٍ وَ زَیْدٍ حَتَّی بَاعُوهُمَا بِمَکَّةَ بَعْدَ وَقْعَةِ بَدْرٍ فَلَبِثَ خُبَیْبٌ عِنْدَهُمْ أَسِیراً حَتَّی أَجْمَعُوا عَلَی قَتْلِهِ فَاسْتَعَارَ مِنْ بَعْضِ بَنَاتِ (1) الْحَارِثِ مُوسَی
ص: 152
که نمازِ در هنگام کشته شدن با شکنجه را سنّت نهاد. معاویه بن ابی سفیان گوید: دیدم که پدرم مرا بر زمین نهاد تا از دعای خبیب در امان بمانم و میگفتند: هرگاه بر علیه شخصی دعا شود و او بر زمین بخوابد دعای شرّ از او دفع میگردد. چون این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید به اصحابش فرمود: کدام یک از شما خبیب را از چوبه دارش پایین میآورد؟ زبیر گفت: من و دوستم مقداد بن اسود یا رسول الله. آن دو شبانه بیرون رفته و به راه افتادند و در روز خود را پنهان میکردند تا اینکه شب هنگام به تنعیم رسیدند و دیدند که اطراف چوبه چهل نفر از مشرکان مست، خوابیده بودند. او را از پایین آورده و متوجه شدند لاشه او تازه است و خمیده میشود و پس از گذشت چهل روز از شهادت او گندیده نشده است. و دستش بر روی زخمش بود که خون از آن جاری میشد، رنگ آن، رنگ خون بود و بویش، بوی مشک و عنبر. زبیر او را بر اسبش سوارد کرد به راه افتادند. کفار بیدار شدند در حالی که خبیب را از دست داده بودند. آنان قریش را از این مساله باخبر کردند و هفتاد نفر از آنها سوار بر اسب شده و به دنبالشان رفتند. چون به آنها رسیدند زبیر خبیب را انداخت و زمین او را بلعید و از این روی او را «بلیع الارض» (بلعیده زمین) نامیدند. زبیر گفت: ای مردم قریش چه چیز شما را بر ما جسور کرده است. سپس عمامه از سر نهاد و گفت: من زبیر بن عوام و مادرم صفیّۀ دختر عبد المطلب است و این دوستم مقدار بن اسود است. ما دو شیر درنده هستیم که از بچه شیرهای خود حمایت میکنند. اگر بخواهید در تیراندازی با شما مسابقه میدهیم و اگر بخواهید با شما میجنگیم و اگر میخواهید، بازگرید. آنها به سوی مکه بازگشتند و زبیر و مقداد به نزد پیامبر آمدند. (1)
توضیح
«مرثد» بر وزن مسکن و «خبیب» بر وزن زبیر و «الدثنۀ» بر وزن کلْمۀ و «الموسی» با ضمه میم و فتحه سین چیزی است که با آن سر را بتراشند. «الاستحداد» تراشیدن با تیغ آهنی است. «الشِلو» با کسره شین به معنای عضو و جسد هر چیزی است. «التمزیغ» یعنی پاره شدن و «تمزّعوه بینهم» یعنی آن را میان خود تقسیم کردند.
ص: 154
یَسْتَحِدُّ بِهَا فَأَعَارَتْهُ فَدَرَجَ بُنَیٌّ (1) لَهَا وَ هِیَ غَافِلَةٌ حَتَّی أَتَاهُ فَوَجَدَتْهُ جَالِساً عَلَی فَخِذِهِ وَ الْمُوسَی بِیَدِهِ قَالَ فَفَزِعَتْ فَزْعَةً عَرَفَهَا خُبَیْبٌ فَقَالَ أَ تَخْشَیْنَ أَنْ أَقْتُلَهُ مَا کُنْتُ لِأَفْعَلَ ذَلِکَ إِنَّ الْغَدْرَ لَیْسَ مِنْ شَأْنِنَا قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ أَسِیراً قَطُّ خَیْراً مِنْ خُبَیْبٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ وَجَدْتُهُ یَوْماً یَأْکُلُ قِطْفاً مِنْ عِنَبٍ فِی یَدِهِ وَ إِنَّهُ لَمُوثَقٌ بِالْحَدِیدِ وَ مَا بِمَکَّةَ مِنْ ثَمَرَةٍ وَ کَانَتْ تَقُولُ إِنَّهُ لَرِزْقٌ رَزَقَهُ اللَّهُ خُبَیْباً فَلَمَّا أَخْرَجُوهُ مِنَ الْحَرَمِ لِیَقْتُلُوهُ فِی الْحِلِّ قَالَ لَهُمْ خُبَیْبٌ دَعُونِی أصلی (أُصَلِ) رَکْعَتَیْنِ فَتَرَکُوهُ فَرَکَعَ رَکْعَتَیْنِ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنْ تَحْسَبُوا أَنَّ مَا بِی جَزَعٌ لَزِدْتُ اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لَا تُبْقِ (2) مِنْهُمْ أَحَداً وَ قَالَ
فَلَسْتُ أُبَالِی حِینَ أُقْتَلُ مُسْلِماً***عَلَی أَیِّ جَنْبٍ (3) کَانَ فِی اللَّهِ مَصْرَعِی
وَ ذَلِکَ فِی ذَاتِ الْإِلَهِ وَ إِنْ یَشَأْ***یُبَارِکْ عَلَی أَوْصَالِ شِلْوٍ مُمَزَّعٍ(4)
فَصَلَبُوهُ حَیّاً فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ لِی أَحَدٌ حَوَالَیَّ یُبْلِغُ سَلَامِی رَسُولَکَ فَأَبْلِغْهُ سَلَامِی (5) ثُمَّ قَامَ إِلَیْهِ أَبُو عُقْبَةَ بْنُ الْحَارِثِ (6) فَقَتَلَهُ فَکَانَ خُبَیْبٌ هُوَ
ص: 153
«المزعۀ» با ضمه و کسره میم به معنای تکه یا پارهای از گوشت است. «بضّ الماء یبضّ بضّاً» یعنی آب اندک اندک ریخت.
روایت3.
ابن اثیر در کامل گوید: چون عاصم و یارانش کشته شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمرو بن امیّۀ ضمری را با مردی از انصار به مکه فرستاد و به آنها امر فرمود که ابو سفیان را بکشند. عمرو گوید: من همراه با دوستم با شتری به راه افتادیم. پای دوستم دردمند بود از این جهت من او را سوار شتر خود میکردم تا به بطن احج رسیدیم. شتر خود را در دره بستیم و به دوستم گفتم: بیا برویم ابو سفیان را بکشیم. اگر از چیزی ترسیدی خود را به شتر برسان و سوار آن شو به پیامبر خدا ملحق شو و گزارش کار به او بده و مرا به حال خود واگذار. وارد مکه شدیم و من خنجری داشتم که آن را آماده ساخته بودم تا اگر کسی راه بر من ببندد او را با آن از پای درآورم. دوستم به من گفت: آیا نمیخواهی کار خود را با چرخش بر گرد خانه خدا آغاز کنیم و دو رکعت نماز بخوانیم؟ گفتم: مردم مکه در انجمنهای خویش بر گرد خانه خدا مینشینند و من به این شهر آشناتر هستم. پیوسته راه پیمودیم تا به خانه خدا رسیدیم و بر گرد آن طواف نمودیم. سپس بیرون آمدیم و بر یکی از انجمنهای آنها گذشتیم. یکی از آنها مرا شناخت و با بلندترین آواز فریاد کشید: این عمرو بن امیّۀ است. مردمان مکه به سوی ما شورش کردند و گفتند: او جز برای رساندن گزندی نیامده است. او به روزگار جاهلی قاتلی چابک و شیطان صفت بود. به دوستم گفتم: جان خود را نجات بده این همان چیزی است که از آن میترسیدم. دیگر به سوی ابو سفیان راهی نیست. خود را نجات بده. بیرون آمدیم و به سختی دویدیم تا بر کوه بالا رفتیم و وارد غاری شدیم و شب را به روز آوردیم و منتظر ماندیم تا جویندگان آرام بگیرند. گوید: سوگند به خدا من در غار بودم که عثمان بن مالک تیمی سوار بر اسب فرا رسید و بر دهانه غار ایستاد. من بیرون آمدم و با خنجر بر او ضربه زدم و او فریادی کشید که همه مردم مکه آن را شنیدند. مردم به سوی او آمدند و من به مکانم بازگشتم. او را نیمه جان یافتند و گفتند: چه کسی تو را زد؟ گفت: عمرو بن
ص: 155
سَنَّ الصَّلَاةَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ قُتِلَ (1) صَبْراً قَالَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ وَ لَقَدْ رَأَیْتُ أَبَا سُفْیَانَ یُلْقِینِی إِلَی الْأَرْضِ فَرَقاً مِنْ دَعْوَةِ خُبَیْبٍ وَ کَانُوا یَقُولُونَ إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا دُعِیَ عَلَیْهِ فَاضْطَجَعَ زَلَّتْ عَنْهُ الدَّعْوَةُ فَلَمَّا بَلَغَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله هَذَا الْخَبَرُ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَیُّکُمْ یَخْتَزِلُ خُبَیْباً عَنْ خَشَبَتِهِ فَقَالَ الزُّبَیْرُ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ صَاحِبِی الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَخَرَجَا یَمْشِیَانِ بِاللَّیْلِ وَ یَکْمُنَانِ بِالنَّهَارِ حَتَّی أَتَیَا التَّنْعِیمَ لَیْلًا وَ إِذَا حَوْلَ الْخَشَبَةِ أَرْبَعُونَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ نِیَامٌ نَشَاوَی (2) فَأَنْزَلَاهُ فَإِذَا هُوَ رَطْبٌ یَتَثَنَّی لَمْ یُنْتِنْ مِنْهُ شَیْ ءٌ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ یَدُهُ عَلَی جِرَاحَتِهِ وَ هِیَ تَبِضُّ دَماً اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الرِّیحُ رِیحُ الْمِسْکِ فَحَمَلَهُ الزُّبَیْرُ عَلَی فَرَسِهِ وَ سَارُوا فَانْتَبَهَ الْکُفَّارُ وَ قَدْ فَقَدُوا خُبَیْباً فَأَخْبَرُوا قُرَیْشاً فَرَکِبَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ فَلَمَّا لَحِقُوهُمْ قَذَفَ الزُّبَیْرُ خُبَیْباً فَابْتَلَعَتْهُ الْأَرْضُ فَسُمِّیَ بَلِیعَ الْأَرْضِ فَقَالَ الزُّبَیْرُ مَا جَرَّأَکُمْ عَلَیْنَا یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ ثُمَّ رَفَعَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ فَقَالَ أَنَا الزُّبَیْرُ بْنُ عَوَّامٍ (3) وَ أُمِّی صَفِیَّةُ بِنْتُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ صَاحِبِی الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ أَسَدَانِ رَابِضَانِ یَدْفَعَانِ عَنْ أَشْبَالِهِمَا فَإِنْ شِئْتُمْ نَاضَلْتُکُمْ وَ إِنْ شِئْتُمْ نَازَلْتُکُمْ وَ إِنْ شِئْتُمُ انْصَرَفْتُمْ فَانْصَرَفُوا إِلَی مَکَّةَ وَ قَدِمَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله. (4).
مرثد کمسکن و خبیب کزبیر و الدثنة ککلمة و الموسی بضم المیم و فتح السین ما یحلق به و الاستحداد الاحتلاق بالحدید و الشلو بالکسر العضو و الجسد من کل شی ء و التمزیع التفریق و تمزعوه بینهم اقتسموه
ص: 154
امیّۀ. آنگاه مُرد و نتوانست آنها را جای من باخبر کند. کشته شدن دوستشان آنها را از من و از جستن من به خود مشغول ساخت. آنها او را برداشتند و با خود بردند. ما دو روز در غار ماندیم سپس به سوی تنعیم بیرون رفتیم. چوبه دار خبیب را دیدیم که اطرافش را نگهبانان گرفته بودند. بر چوبه بالا رفتم و خبیب را بر پشتم گذاشتم. بیش از حدود چهل گام برنداشته بودم که از آمدن من آگاه شدند و دنبالم کردند. او را انداختم و آنان به سرعت مرا دنبال کردند و خسته شده و بازگشتند. دوستم رفت و سوار بر شتر شد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و او را از ماجرا باخبر کرد. اما خبیب هرگز پس از آن دیده نشد. گویا زمین دهان باز کرده و او را بلعیده بود. گوید: من به راه افتادم تا اینکه وارد غار ضجنان شدم و کمان و تیرهای خود را همراه داشتم. همچنان که در آنجا بودم دیدم که مردی دراز از بنی اعور که گوسفند میچرانید به درون آمد. پرسید: کیستی؟ گفتم: از بنی دئل. او در کنار من خوابید و آواز خود را بلند کرد و این شعر را سرود:
تا زندهام هرگز مسلمان نباشم و به آیین مسلمانان درنمیآیم.
سپس خوابید. من او را کشتم و روانه شدم که ناگاه دو مرد را دیدم که قریش آنها را برای جاسوسی کار و امور پیامبر فرستاده بودند. یکی از آن دو را با تیر زدم و کشتم و دیگری را به اسیری گرفتم و به نزد رسول خدا بازگشتم و به آن حضرت ماجرا را خبر دادم. پیامبر خندید و برایم دعای خیر نمود. (1)
ص: 156
و المزعة بالضم و الکسر القطعة من اللحم أو الشقة منه و بض الماء یبض بضا سال قلیلا قلیلا.
وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی الْکَامِلِ لَمَّا قُتِلَ عَاصِمٌ وَ أَصْحَابُهُ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ عَمْرَو بْنَ أُمَیَّةَ الضَّمْرِیَّ إِلَی مَکَّةَ مَعَ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ أَمَرَهُمَا بِقَتْلِ أَبِی سُفْیَانَ قَالَ عَمْرٌو فَخَرَجْتُ أَنَا وَ صَاحِبِی وَ مَعِی بَعِیرٌ لِی وَ بِرِجْلِ صَاحِبِی عِلَّةٌ فَکُنْتُ أَحْمِلُهُ عَلَی بَعِیرِی حَتَّی إِذَا جِئْنَا بِبَطْنِ أَحَجَّ (1) فَعَقَلْنَا بَعِیرَنَا فِی الشِّعْبِ وَ قُلْتُ لِصَاحِبِی انْطَلِقْ بِنَا إِلَی أَبِی سُفْیَانَ لِنَقْتُلَهُ فَإِنْ خَشِیتَ شَیْئاً فَالْحَقْ بِالْبَعِیرِ فَارْکَبْهُ وَ الْحَقْ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبِرْهُ الْخَبَرَ وَ خَلِّ عَنِّی فَدَخَلْنَا مَکَّةَ وَ مَعِی خَنْجَرٌ إِنْ عَانَقَنِی إِنْسَانٌ ضَرَبْتُهُ (2) بِهِ فَقَالَ صَاحِبِی هَلْ لَکَ أَنْ تَبْدَأَ فَتَطُوفَ وَ تُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ (3) فَقُلْتُ إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ یَجْلِسُونَ بِأَفْنِیَتِهِمْ وَ أَنَا أَعْرَفُ بِهَا فَلَمْ یَزَلْ حَتَّی أَتَیْنَا الْبَیْتَ فَطُفْنَا (4) ثُمَّ خَرَجْنَا فَمَرَرْنَا بِمَجْلِسٍ لَهُمْ فَعَرَفَنِی بَعْضُهُمْ فَصَرَخَ بِأَعْلَی صَوْتِهِ هَذَا عَمْرُو بْنُ أُمَیَّةَ فَثَارَ أَهْلُ مَکَّةَ إِلَیْنَا وَ قَالُوا مَا جَاءَ إِلَّا لِشَرٍّ وَ کَانَ فَاتِکاً مُتَشَیْطِناً فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَقُلْتُ لِصَاحِبِی النَّجَاءَ هَذَا الَّذِی کُنْتُ أَحْذَرُ أَمَّا أَبُو سُفْیَانَ فَلَیْسَ إِلَیْهِ سَبِیلٌ فَانْجُ بِنَفْسِکَ فَعُدْنَا حَتَّی صَعِدْنَا الْجَبَلَ فَدَخَلْنَا فِی غَارٍ فَبَیْنَا نَحْنُ فِیهِ لَیْلَتَنَا (5) نَنْتَظِرُ أَنْ یَسْکُنَ الطَّلَبُ قَالَ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَفِیهِ إِذْ أَقْبَلَ عُثْمَانُ بْنُ مَالِکٍ التَّیْمِیُّ بِفَرَسٍ لَهُ (6) فَقَامَ عَلَی بَابِ الْغَارِ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ فَضَرَبْتُهُ بِالْخَنْجَرِ فَصَاحَ صَیْحَةً أَسْمَعَ أَهْلَ مَکَّةَ فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ وَ رَجَعْتُ إِلَی مَکَانِی فَوَجَدُوهُ وَ بِهِ رَمَقٌ فَقَالُوا مَنْ ضَرَبَکَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ
ص: 155
باب چهاردهم : غزوه بنی نضیر
آیات
- هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ * وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ * ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ * ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِین. (1)
{اوست کسی که، از میان اهل کتاب کسانی را که کفر ورزیدند در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون کرد. گمان نمی کردید که بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و [لی] خدا از آنجایی که تصوّر نمی کردند بر آنان درآمد و در دلهایشان بیم افکند، [به طوری که] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه های خود را خراب می کردند. پس ای دیده وران، عبرت گیرید. و اگر خدا این جلای وطن را بر آنان مقرّر نکرده بود، قطعاً آنها را در دنیا عذاب می کرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند. این [عقوبت] برای آن بود که آنها با خدا و پیامبرش در افتادند و هر کس با خدا درافتد [بداند که] خدا سخت کیفر است. آنچه درخت خرما بریدید یا آنها را [دست نخورده] بر ریشه هایشان بر جای نهادید، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند}
- أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ * لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ * لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاَّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ * کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم * کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ * فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِین. (2)
{مگر کسانی را که به نفاق برخاستند ندیدی که به برادران اهل کتاب خود- که از در کفر درآمده بودند- می گفتند: «اگر اخراج شدید، حتماً با شما بیرون خواهیم آمد، و بر علیه شما هرگز از کسی فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یاری خواهیم کرد.» و خدا گواهی می دهد که قطعاً آنان دروغگویانند. اگر [یهود] اخراج شوند، آنها با ایشان بیرون نخواهند رفت، و اگر علیه آنان جنگی درگیرد [منافقان،] آنها را یاری نخواهند کرد، و اگر یاریشان کنند حتماً [در جنگ] پشت خواهند کرد و [دیگر] یاری نیابند. شما قطعاً در دلهای آنان بیش از خدا مایه هراسید، چرا که آنان مردمانی اند که نمی فهمند. [آنان، به صورت] دسته جمعی، جز در قریه هایی که دارای استحکاماتند، یا از پشت دیوارها، با شما نخواهند جنگید. جنگشان میان خودشان سخت است. آنان را متّحد می پنداری و [لی] دلهایشان پراکنده است، زیرا آنان مردمانی اند که نمی اندیشند. درست مانند همان کسانی که اخیراً [در واقعه بدر] سزای کار [بد] خود را چشیدند و آنان را عذاب دردناکی خواهد بود. چون حکایت شیطان که به انسان گفت: «کافر شو.» و چون [وی] کافر شد، گفت: «من از تو بیزارم، زیرا من از خدا، پروردگار جهانیان، می ترسم.» و فرجام هردوشان آن است که هر دو در آتش، جاوید می مانند و سزای ستمگران این است}
تفسیر
طبرسی رحمه الله گوید: «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ» مجاهد و قتادۀ گویند: سوره حشر درباره بیرون کردن بنی النضیر از یهودیان مدینه نازل شده که بعضی از آنها به خیبر رفته و برخی هم به شام
ص: 157
أُمَیَّةَ ثُمَّ مَاتَ وَ لَمْ یَقْدِرْ أَنْ یُخْبِرَهُمْ بِمَکَانِی وَ شَغَلَهُمْ قَتْلُ صَاحِبِهِمْ عَنْ طَلَبِی فَاحْتَمَلُوهُ وَ مَکَثْنَا فِی الْغَارِ یَوْمَیْنِ حَتَّی سَکَنَ (1) الطَّلَبُ ثُمَّ خَرَجَا إِلَی التَّنْعِیمِ فَإِذَا خَشَبَةُ خُبَیْبٍ وَ حَوْلَهُ حَرَسٌ فَصَعِدْتُ خَشَبَتَهُ فَاحْتَمَلْتُهُ عَلَی ظَهْرِی فَمَا مَشَیْتُ إِلَّا نَحْواً مِنْ أَرْبَعِینَ خُطْوَةً حَتَّی بَدَرُوا بِی فَطَرَحْتُهُ فَاشْتَدُّوا فِی أَثَرِی فَأَعْیَوْا وَ رَجَعُوا وَ انْطَلَقَ صَاحِبِی فَرَکِبَ الْبَعِیرَ وَ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرَهُ وَ أَمَّا خُبَیْبٌ فَلَمْ یُرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَکَأَنَّ الْأَرْضَ ابْتَلَعَتْهُ قَالَ وَ سِرْتُ حَتَّی دَخَلْتُ غَارَ الضَّجْنَانِ (2) وَ مَعِی قَوْسِی وَ أَسْهُمِی فَبَیْنَا أَنَا فِیهِ إِذْ دَخَلَ مِنْ بَنِی أَعْوَرَ طَوِیلٌ (3) یَسُوقُ غَنَماً لَهُ فَقَالَ مَنِ الرَّجُلُ فَقُلْتُ مِنْ بَنِی الدُّئِلِ فَاضْطَجَعَ مَعِی وَ رَفَعَ عَقِیرَتَهُ (4) یَتَغَنَّی وَ یَقُولُ:
وَ لَسْتُ بِمُسْلِمٍ مَا دُمْتُ حَیّاً*** وَ لَسْتُ أَدِینُ دِینَ الْمُسْلِمِینَا
ثُمَّ نَامَ فَقَتَلْتُهُ ثُمَّ سِرْتُ فَإِذَا رَجُلَانِ بَعَثَهُمَا قُرَیْشٌ یَتَجَسَّسَانِ أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَرَمَیْتُ أَحَدَهُمَا بِسَهْمٍ فَقَتَلْتُهُ وَ اسْتَأْسَرْتُ الْآخَرَ فَقَدِمْتُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ فَضَحِکَ وَ دَعَا لِی بِخَیْرٍ (5).
ص: 156
هجرت کردند. و اینگونه بود که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل مدینه شدند بنی النضیر با آن حضرت مصالحه کردند و پیمان بستند بر اینکه با آن جناب جنگ نکنند و با او هم پیکار با دیگران نکنند (نه له باشند و نه علیه). آن حضرت از ایشان پذیرفت. چون پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم جنگ بدر را انجام داد و بر مشرکین پیروز شد گفتند: به خدا قسم که اوست پیامبری که ما صفات او را در تورات یافته ایم پرچمی بر او وارد نشود و شکست نمیخورد. چون جنگ و غزوه احد انجام شد و مسلمین فرار کردند در شک و تردید افتاده و پیمان را شکسته و نقض عهد کردند. کعب بن اشرف یهودی سوار شد با چهل نفر از یهودیان سواره به مکّه آمده و نزد قریش آمدند و با آنها پیمان و معاهده بستند که با کلمه واحده و بدون اختلاف بر علیه محمّد باشند، پس ابو سفیان با چهل نفر از قریش و کعب با چهل نفر از یهود وارد مسجد الحرام شده و بین پرده ها و پوشش کعبه و کعبه با یکدیگر پیمان محکم بستند. سپس کعب بن اشرف و یارانش به مدینه برگشتند و جبرئیل علیه السلام پیامبر را به آنچه که کعب و ابو سفیان با هم پیمان بسته بودند خبر داد و فرمان داد که کعب بن اشرف را بکشند. محمد بن مسلم انصاری که برادر رضاعی او بود او را کشت.
محمد بن اسحاق گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی بنی النضیر رفت تا در باره دیه دو مقتولی از بنی عامر که عمرو بن امیه ضمری آن دو را کشته بود استعانت جوید. میان بنی النضیر و بنی عامر پیمان و معاهده بر قرار بود. چون پیامبر نزد ایشان آمد که در دیه استعانت جوید گفتند: آری ای ابو القاسم ما تو را اعانت کنیم به آنچه که دوست داری سپس بعضی از آنها با برخی دیگر خلوت کرده و تبانی کردند و گفتند: شما این مرد را به این سادگی و بیدفاعی پیدا نخواهید کرد، این رسول خدا است که در کنار دیواری از خانه های شما نشسته است. گفتند: کیست آن مردی که بر بام این خانه رود و سنگ را بر سر او انداخته و او را بکشد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله با چند نفر از اصحابش بودند پس خبر آسمانی به آن حضرت رسید که مردم یهود چه نقشه ای دارند، آن حضرت برخاست و به اصحابش فرمود: حرکت نکنید و از اینجا تکان نخورید. سپس به مدینه برگشت و چون آمدن پیامبر به تأخیر افتاد اصحاب او برخاستند که آن حضرت را بیابند. مردی را دیدند که از مدینه می آید از وی پرسیدند، گفت: من آن حضرت را دیدم وارد مدینه شد. اصحاب پیامبر آمدند تا به آن حضرت رسیدند. پیامبر نقشه ای را که یهود طرح کرده بودند به آنها خبر داد و به محمّد بن مسلمه امر فرمود تا کعب بن اشرف را به قتل برساند. محمد بن مسلمه به اتفاق سلکان بن سلامه و سه نفر دیگر از بنی الحارث بیرون آمدند و پیامبر هم در پی آنان آمد و در محلّی به انتظار آنها نشست. محمد بن
ص: 158
الحشر: «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ* وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ* ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ* ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ»(2)
(إلی قوله تعالی): «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ* لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ* لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ* لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ* کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ* کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ *فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ»(11-17)
قال الطبرسی رحمه الله: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ قیل نزلت السورة فی إجلاء بنی النضیر من الیهود فمنهم من خرج إلی خیبر و منهم من خرج إلی الشام
ص: 157
مسلمه با رفقایش تا نزدیک قصر کعب آمده و رفقایش در کنار دیواری نشانیده و فریاد زد: ای کعب. کعب آگاه شد و صدا را شنید و گفت: تو کیستی؟ گفت: من برادرت محمد بن مسلمه هستم آمدم تا از تو چند درهمی قرض بگیرم زیرا که محمد از ما صدقه مطالبه میکند و ما پول نداریم، گفت: من به تو قرض نمیدهم مگر با رهن و گرویی. گفت: من وثیقه و گرویی آوردم پائین بیا و آن را بگیر. کعب زنی گرفته بود و همان شب با او عروسی و آمیزش کرده بود. زن به او گفت: من نمیگذارم پائین بروی برای اینکه من در این صدا اثر خون و سرخی خون میبینم. کعب به حرف او گوش نداد و بیرون آمد. محمد بن مسلمه با او معانقه کرد و دست به گردن او انداخت و با هم صحبت کنان قدم زده تا از قصر دور شده و به صحرا آمدند. محمّد سر کعب را گرفت و رفقایش را صدا زد و کعب فریاد زد و همسرش صدای او را شنید و داد و فریاد کرد تا بنی النضیر صدایش را شنیده و بیرون دویده و به سوی او آمدند و او را کشته دیدند. محمّد و یارانش به سلامت برگشتند نزد پیامبر رسیدند. چون بامداد روشن شد پیامبر اصحابش را از کشته شدن کعب خبر داد. همگی خوشحال شده و آن حضرت به جنگ بنی النضیر و حرکت به سوی آنها را دستور فرمود. مردم حرکت کرده و آمدند تا بر آنها فرود آمدند. بنی النضیر در قلعه خود پناه گرفتند. رسول خدا فرمان داد که درختان خرمای آنها را قطع کنند و آتش بر آن افکندند. آنها فریاد زدند: ای محمّد شما بودی که از فحشاء نهی میکردی، پس برای چه درختان ما را قطع میکنی و میسوزانی؟ پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها» و این مطلب همان «بؤیره» در گفته و شعر حسان بن ثابت انصاری است که گوید:
و آسان است بر سربازان فرزندان لوّی (بن غالب) سوزانیدن درختان خرمای بلند و دراز با گودالهای آتش.
و «بؤیرۀ» تصغیر بؤرۀ و آن گودال آتش است.
ابن عباس گوید: پیامبر آنها را محاصره کرد تا آنکه رسید به جایی که ناچار شدند هر چه پیامبر میخواهد، انجام دهد. پس با آنها صلح کرد بر اینکه خونشان ریخته نشود و از زمین و منازلشان بیرون روند و اینکه به سمت اذرعات شام کوچ کنند و برای هر سه نفری از ایشان یک شتر و یک مشک آب قرار داد. آنها به سوی اذرعات و اریحای شام حرکت کردند جز دو خانواده آل ابی الحقیق و آل حی بن اخطب که آنها به خیبر پیوستند و طائفه ای از ایشان هم به حیره ملحق شدند و ابن عباس این سوره را سوره بنی النضیر مینامید.
ص: 159
عن مجاهد و قتادة و ذلک
أن النبی صلی الله علیه و آله لما دخل المدینة صالحه بنو النضیر علی أن لا یقاتلوه و لا یقاتلوا معه فقبل ذلک منهم فلما غزا رسول الله صلی الله علیه و آله بدرا و ظهر علی المشرکین قالوا و الله إنه للنبی (1) الذی وجدنا نعته فی التوراة لا ترد له رایة فلما غزا صلی الله علیه و آله غزاة أحد و هزم المسلمون ارتابوا و نقضوا العهد فرکب کعب بن الأشرف فی أربعین راکبا من الیهود إلی مکة فأتوا قریشا و حالفوهم و عاقدوهم علی أن تکون کلمتهم واحدة علی محمد صلی الله علیه و آله ثم دخل أبو سفیان فی أربعین و کعب فی أربعین من الیهود المسجد و أخذ بعضهم علی بعض المیثاق بین الأستار و الکعبة ثم رجع کعب بن الأشرف و أصحابه إلی المدینة و نزل جبرئیل و أخبر النبی صلی الله علیه و آله بما تعاقد علیه کعب و أبو سفیان و أمره بقتل کعب بن الأشرف فقتله محمد بن مسلمة الأنصاری و کان أخاه من الرضاعة.
قال محمد بن إسحاق خرج رسول الله صلی الله علیه و آله إلی بنی النضیر یستعینهم فی دیة القتیلین من بنی عامر اللذین قتلهما عمرو بن أمیة الضمری و کان بین بنی النضیر و بین عامر عقد و حلف فلما أتاهم رسول الله صلی الله علیه و آله یستعینهم فی الدیة قالوا نعم یا أبا القاسم نعینک علی ما أحببت ثم خلا بعضهم ببعض فقال (2) إنکم لن تجدوا الرجل علی مثل حالته هذه و رسول الله صلی الله علیه و آله إلی جانب جدار من بیوتهم قاعد فقالوا من رجل یعلو علی هذا البیت و یلقی علیه صخرة و رسول الله صلی الله علیه و آله فی نفر من أصحابه فأتاه الخبر من السماء بما أراد القوم فقام و قال لأصحابه لا تبرحوا فخرج راجعا إلی المدینة و لما استبطئوا النبی صلی الله علیه و آله قاموا فی طلبه فلقوا رجلا مقبلا من المدینة فسألوه عنه فقال رأیته داخلا المدینة فأقبل أصحاب النبی صلی الله علیه و آله حتی انتهوا إلیه فأخبرهم الخبر بما أرادت الیهود من الغدر و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله محمد بن مسلمة بقتل کعب بن الأشرف فخرج و معه سلکان بن سلامة و ثلاثة من بنی الحارث و خرج النبی صلی الله علیه و آله علی أثرهم (3) و جلس فی موضع ینتظر رجوعهم فذهب محمد بن
ص: 158
و از محمد بن مسلمه روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به سوی بنی النضیر فرستاد و به او فرمان داد که در کوچ کردنشان و تبعید سه شب به آنها مهلت بدهد.
از محمد بن اسحاق روایت شده که تبعید بنی النضیر در موقع برگشتن پیامبر از جنگ احد بود و فتح بنی قریظه در موقع برگشتش از جنگ احزاب و میان این دو واقعه، دو سال فاصله بود. زهری گوید: تبعید بنی النضیر شش ماه بعد از حادثه جنگ بدر و پیش از جنگ احد بود.
«الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ» یعنی یهود بنی النضیر را از خانه هایشان به اینکه مسلّط نمود مؤمنین را بر ایشان و پیامبرش فرمان داد تا آنها را از منازل و قلعه هایشان و سرزمینشان بیرون کند. «لاوّل الحشر» مفسّرین درباره معنای آن اختلاف کرده اند: ابن عباس و زهری و جبائی گویند: تبعیدشان به شام بود و در روز قیامت هم یهود محشور به شام میشوند چنانچه در دنیا اوّل تبعید به آنجا شدند سپس مردم دیگر نیز در روز قیامت محشور به زمین شام میشوند و این حشر دوّم است. ابن عباس گوید: پیامبر به آنها فرمود: بیرون روید. گفتند: به کجا؟ فرمود: به زمین محشر. گویند: یعنی به اوّل تبعیدگاه برای اینکه آنها اوّلین کسانی بودند که از اهل ذمّه از جزیرة العرب تبعید و اخراج شدند آن گاه برادرانشان از یهود رانده شدند تا آنکه در بلاد عرب دو دین جمع نشود.برخی گویند: از این جهت فرمود: «لأوّل الحشر» که خداوند در اوّل مرتبه ای که پیامبرش با آنها جنگ کرد فتح و پیروزی را نصیب پیامبر نمود. «ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا» یعنی ای مؤمنان شما بخ خاطر شوکت و قدرتی که آنها داشتند گمان نمیکردید که از منازل خود و دژهایشان بیرون روند.
«وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ» یعنی بنی النضیر گمان کردند که دژها و قلعه های آنها با استحکاماتش مانع از این میشود که خداوند بر آنچه چیره شده و به وسیله پیامبرش بر آنها عذاب نازل کند، به نحوی که قلعههایشان را محکم کرده و در آن پناه گرفتند و سلاحهای جنگی در آن مهیّا ساختند. «فَأَتاهُمُ اللَّهُ» یعنی امر خدا و عذاب او بر آنها نازل شد. «مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا» از جایی که خیال آن را نمیکردند که بر ایشان وارد شود چون در پیش خود فکر میکردند که موانع و اسبابی که آنها آماده کرده اند ایشان را مصون داشته و مانع از نفوذ دیگران است. «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» با کشته شدن بزرگشان کعب پسر اشرف. «یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ» یعنی ویران میکردند خانه های خودشان را از داخل تا راه فراری پیدا کنند زیرا آنها منازل خود را خراب میکردند تا مبادا نصیب مسلمین شود و مؤمنان نیز از خارج خراب میکردند تا به آنها برسند. برخی گویند:
ص: 160
مسلمة مع القوم إلی قرب قصره و أجلس قومه عند جدار و ناداه یا کعب فانتبه و قال من أنت قال أنا محمد بن مسلمة أخوک جئتک أستقرض منک دراهم فإن محمدا یسألنا الصدقة و لیس معنا الدراهم فقال کعب لا أقرضک إلا بالرهن قال معی رهن انزل فخذه و کانت له امرأة بنی بها تلک اللیلة عروسا فقالت لا أدعک تنزل لأنی أری حمرة الدم فی ذلک الصوت فلم یلتفت إلیها و خرج فعانقه محمد بن مسلمة و هما یتحادثان حتی تباعدا من القصر إلی الصحراء ثم أخذ رأسه و دعا بقومه و صاح کعب فسمعت امرأته فصاحت و سمع بنو النضیر صوتها فخرجوا نحوه فوجدوه قتیلا و رجع القوم سالمین إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فلما أسفر الصبح أخبر رسول الله صلی الله علیه و آله أصحابه بقتل کعب ففرحوا و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بحربهم و السیر إلیهم فسار بالناس حتی نزل بهم فتحصنوا منه فی الحصن و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بقطع النخل و التحریق فیها فنادوه یا محمد قد کنت تنهی عن الفحشاء فما بالک تقطع النخل و تحرقها فأنزل الله سبحانه ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها الآیة و هی البؤیرة فی قول حسان
و هان علی سراة بنی لؤی***حریق بالبؤیرة مستطیر
و البؤیرة تصغیر بؤرة و هی إرة النار أی حفرتها و قال ابن عباس کان النبی صلی الله علیه و آله حاصرهم حتی بلغ منهم کل مبلغ فأعطوه ما أراد منهم فصالحهم علی أن یحقن لهم دماءهم و أن یخرجهم من أرضهم و أوطانهم و أن یسیرهم إلی أذرعات بالشام و جعل لکل ثلاثة منهم بعیرا و سقاء فخرجوا إلی أذرعات و أریحا (1) إلا أهل بیتین منهم آل أبی الحقیق و آل حیی بن أخطب فإنهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و کان ابن عباس یسمی هذه السورة سورة بنی النضیر
ص: 159
معنای خراب شدن به دست مؤمنین این است که آن را در معرض خرابی میگذاردند. و بعضی گویند: آنها با دست خود منازلشان را خراب میکردند به سبب نقض عهد و شکستن پیمان و با دست مؤمنین ویران میکردند به وسیله جنگ و کشتار.
«فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» یعنی نگاه کنید در آنچه بر ایشان نازل شد و مقصود این است که از این ماجرا تامل کرده و به سبب این استدلال کنند بر صدق پیامبر، زیرا مؤمنان را به این وعده داد بود. «وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ» مقصود حکم و فرمان خداوند است بر اینکه آنها آواره و دور از دیارشان شوند و از وطنشان منتقل شوند. «لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا» با عذاب نابودی و از ریشه بر کندن. یا با کشتار و اسارت چنانچه بر بنی قریظه وارد کرد. «وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ» و برای ایشان در آخرت با بیرون رفتن از وطنشان. «عَذابُ النَّارِ» چون یک نفر از ایشان ایمان نیاوردند. «ذلِکَ» یعنی این بلایی که بر سر آنها آوردیم برای این است که: «بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ» با خداوند مخالفت کردند. «وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ» و کسی که مخالفت با خدا کند. «فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» به خاطر مخالفتشان آنها را سخت عذاب میدهد. «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ» یعنی درختان نخل پربار. و گفته شده: هر درخت خرمایی غیر از خرمای فشرده و غیر مرغوب. «أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها» آن را قطع نکردید و از ریشه نکندید. «فَبِإِذْنِ اللَّهِ» یعنی به امر خداست تمام اینها برای شما جائز است. «وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ» یعنی یهود، و آنها را خوار و ذلیل نماید. (1)
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا» کسانی را که کفر خود را پنهان و اظهار ایمان نمودند. «یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ» به برادرانشان در کفر یعنی یهود بنی نضیر. «لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ» اگر شما از منازل و سرزمینتان بیرون رانده شوید. «لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ» ما هم با برای یاری شما بیرون خواهیم آمد «وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ» اطاعت نمیکنیم در قتال و دشمنی شما «أَحَداً أَبَداً» مقصودشان پیامبر و یارانش بود. «وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ» و اگر شما پیکار کنید ما شما را یاری میکنیم، یعنی هر آینه دفاع از شما میکنیم. «وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» و خداوند شهادت و گواهی میدهد که آنها در آنچه میگویند که با آنها بیرون میروند و از آنان دفاع میکنند، دروغ میگویند.
ص: 161
و عن محمد بن مسلمة أن رسول الله صلی الله علیه و آله بعثه إلی بنی النضیر و أمره أن یؤجلهم فی الجلاء ثلاث (1) لیال.
و عن محمد بن إسحاق کان إجلاء بنی النضیر مرجع النبی صلی الله علیه و آله من أحد و کان فتح قریظة مرجعه من الأحزاب و بینهما سنتان و کان الزهری یذهب إلی أن إجلاء بنی النضیر کان قبل أحد علی رأس ستة أشهر من وقعة بدر.
الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنی یهود بنی النضیر مِنْ دِیارِهِمْ بأن سلط الله المؤمنین علیهم و أمر نبیه صلی الله علیه و آله بإخراجهم من منازلهم و حصونهم و أوطانهم لِأَوَّلِ الْحَشْرِ اختلف فی معناه فقیل کان جلاؤهم ذلک أول حشر الیهود إلی الشام ثم یحشر الناس یوم القیامة إلی أرض الشام أیضا و ذلک الحشر الثانی عن ابن عباس و الزهری و الجبائی قال ابن عباس قال لهم النبی صلی الله علیه و آله اخرجوا قالوا إلی أین قال إلی أرض المحشر و قیل معناه لأول الجلاء لأنهم کانوا أول من أجلی من أهل الذمة من جزیرة العرب ثم أجلی إخوانهم من الیهود لئلا یجتمع فی بلاد العرب دینان و قیل إنما قال لِأَوَّلِ الْحَشْرِ لأن الله فتح علی نبیه صلی الله علیه و آله فی أول ما قاتلهم ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا أی لم تظنوا أیها المؤمنون أنهم یخرجون من دیارهم لشدتهم و شوکتهم. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ أی و ظن بنو النضیر أن حصونهم لوثاقتها تمنعهم من سلطان الله و إنزال العذاب بهم علی ید رسول الله صلی الله علیه و آله حیث حصنوها و هیئوا آلات الحرب فیها فَأَتاهُمُ اللَّهُ أی أتاهم أمر الله و عذابه مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا أی لم یتوهموا أنه یأتیهم لما قدروا فی أنفسهم من المنعة وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ بقتل سیدهم کعب بن الأشرف یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ أی یهدمون بیوتهم بأیدیهم من داخل لیهربوا لأنهم خربوا ما استحسنوا منها حتی لا یکون للمسلمین و یخربها المؤمنون من خارج لیصلوا إلیهم و قیل
ص: 160
«لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ» یعنی پشت به جنگ کرده و فرار میکنند و ایشان را تسلیم دشمن مینمایند. «ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ» یعنی اگر این قوّه و نیرو هم برای ایشان باشد و یاری کنند، یهودیان از نصرت و یاری ایشان منتفع و بهره مند نمیشوند. این آیه پیش از بیرون کردن بنی النضیر نازل شده و بعد از آن رانده شدند و قتال کردند و منافقی با ایشان بیرون نیامد و آنها را یاری نکرد چنانچه خداوند متعال از این خبر داد. و بعضی گویند: مقصود از «لاخوانهم» بنی نضیر و بنی قریظه است. بنی النضیر بیرون شدند و منافقین با آنها بیرون نرفتند، و بنی قریظه قتال کردند، پس ایشان را یاری نکردند. «لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً» هر آینه شما ترسناک تر هستید «فِی صُدُورِهِمْ» در دلهای این گروه منافقین «مِنَ اللَّهِ» یعنی ترس آنها از شما بیشتر و سخت تر است از خوفشان از خدا. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» این برای آن است که ایشان مردمی هستند که بزرگی خدا و سختی عذاب و عقوبت او را نمیدانند. «لا یُقاتِلُونَکُمْ جمیعاً» ای گروه مؤمنین «إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ» یعنی محکم و نفوذ ناپذیر. یعنی آشکارا برای جنگ و پیکار با شما بیرون نمیآیند و در حالی که در دژهای محکم پناه گرفتهاند با شما کارزار میکنند. «أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ» یعنی از پشت دیوارها بر شما تیر و سنگ میاندازند. «بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ» یعنی دشمنی بعضی از ایشان با بعضی دیگر سخت است، یعنی دلهای آنها یکی نیست. و بعضی گویند: معنایش این است که آنان قوّت و نیرویشان در میان خودشان سخت است، پس وقتی شما را ببینند و ملاقات کنند میترسند و از آنچه که خداوند از رعب و ترس در دلشان انداخته، از شما دور میشوند. «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً» یعنی خیال میکنی که ایشان در ظاهر مجتمع و هماهنگ هستند «وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی» و دلهایشان پراکنده و مخالف یکدیگر است خداوند با اختلاف رأی و نظراتشان آنها را شکست داد. برخی گویند: مقصود خداوند، دلهای منافقین و اهل کتاب است. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ» این برای آن است که ایشان مردمی هستند که اندیشه و خرد ندارند که ببینند و تشخیص دهند چیزی را که در آن صلاح و هدایت است از چیزی که در آن گمراهی و ضلالت است. «کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً» زهری و غیر او گویند: یعنی مثل آنان در مغرور شدن به عدد و قوّتشان و به گفته های منافقین مثل کسانی است که قبل از ایشان یعنی مشرکینی که در بدر کشته شدند میباشد، و این شش ماه قبل از جنگ بنی النضیر بود. ابن عباس گوید: مقصود بنی قینقاع است. از این جهت بود که آنها نقض عهد کردند و پیمان خود را در هنگام برگشت پیامبر خدا از بدر شکستند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمان داد که بیرون بروند، و عبد اللَّه بن ابی (رئیس منافقان) گفت: شما بیرون نروید من نزد پیامبر میروم و در باره شما با او صحبت میکنم یا با شما وارد قلعه میشوم و آن گروه هم در فرستادن عبد اللَّه بن ابی به سوی ایشان بودند
ص: 162
إن معنی تخریبها بأیدی المؤمنین أنهم عرضوها لذلک و قیل إنهم کانوا یخربون بیوتهم بأیدیهم بنقض الموادعة و بأیدی المؤمنین بالمقاتلة.
فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ فیما نزل بهم و المراد (1) استدلوا بذلک علی صدق الرسول إذ کان وعدهم ذلک (2) وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ أی حکم علیهم أنهم یجلون عن دیارهم و ینقلون عن أوطانهم لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بعذاب الاستیصال أو بالقتل و السبی کما فعل ببنی قریظة وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ مع الجلاء عَذابُ النَّارِ لأن أحدا منهم لم یؤمن ذلِکَ الذی فعلنا بهم بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ أی خالفوا الله وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ أی یخالفه فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعاقبهم علی مشاقتهم أشد العقاب ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أی نخلة کریمة و قیل کل نخلة سوی العجوة أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فلم تقطعوها و لم تقلعوها فَبِإِذْنِ اللَّهِ أی بأمره کل ذلک سائغ لکم وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ من الیهود و یهینهم به. (3) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا فأبطنوا الکفر و أظهروا الإیمان یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ فی الکفر یعنی یهود بنی النضیر لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ من دیارکم و بلادکم لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ مساعدین لکم وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أی فی قتالکم و مخاصمتکم أَحَداً أَبَداً یعنون محمدا و أصحابه وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ و لندفعن عنکم وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فیما یقولونه من الخروج معهم و الدفاع عنهم.
ص: 161
سپس از یاری آنها دست کشیدند. «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» چشیدند عقوبت کفرشان را چشیدند. «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» و برای آنهاست عذاب دردناک در روز قیامت. «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ» یعنی نیرنگ و فریب منافقان در حقّ بنی النضیر و خوار نمودن آنان مانند فریب و نیرنگ شیطان است. «إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ» آن انسان عابد بنی اسرائیل بود «فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ» چون کفر ورزید شیطان گفت: من بیزارم از تو، خدا این مثل و قصّه را برای بنی النضیر زد، هنگامی که با سخنان منافقان فریب خوردند. سپس در موقع سختی از ایشان تبرّی جسته و آنها را تسلیم دشمن نمودند. و بعضی گویند: «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ» روز بدر را قصد نموده زمانی که دعوت به جنگ با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نمود، چون فرشتگان را دید به عقب برگشته و فرار کرد و گفت من از خدا میترسم. «فکان عاقبتهما» یعنی سرانجام دعوتگر و دعوت شده. (1)
توضیح
«و هی البؤیرۀ» یعنی داستان سوزاندن که در این بیت بدان اشاره شده است. جوهری گوید: «البؤرۀ» به معنای گودال است. «بأرت أبئر بأراً» گودالی کندم تا در آن پخت شود. و آن «الارّۀ» است. و گوید: «الأرۀ» آتش دان است. و اصل آن «أری» بوده که هاء به جای یاء آمده است. و «السراۀ» با فتحه سین جمع سریّ به معنای بزرگ و شریف است. و «أذرعات» با کسره راء مکانی در شام است.
روایات
روایت1.
اعلام الوری: سپس غزوه بنی نضیر اتفاق افتاد و از این قرار بود که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم نزد کعب بن اشرف رفت تا از وی قرضی بگیرد، او ابتداء از پیامبر احترام نمود و از وی تجلیل کرد، پس از اینکه حضرت با اصحاب خود نشستند، کعب به بهانه فراهم کردن طعام و غذا از مجلس بیرون شد، ولی باطنا در نظر گرفت آن حضرت را به قتل برساند. در این وقت جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و پیامبر را از نیت کعب بن اشرف مطلع ساخت، حضرت رسول از خانه کعب بن اشرف بیرون شد، و طوری وانمود کرد که برای قضای حاجتی میرود، پیامبر چون میدانست اطرافیان کعب اصحاب او را نخواهند کشت لذا به تنهائی راه مدینه را در پیش گرفت. هنگامی که پیامبر به مدینه مراجعت میکرد یکی از اصحاب کعب که برای کمک و یاری او می آمد در راه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله را دید، او جریان حضرت را به کعب اطلاع داد، و اصحاب پیامبر نیز از قضیه مراجعت پیامبر مطلع شدند و آنان هم برگشتند. عبد اللَّه بن صوریا که دانشمندترین یهودیان بود گفت: به خداوند سوگند پروردگار محمد او را از نیت سوء و مکر و فریب شما خبر داده،
ص: 163
قوله لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ أی ینهزمون أو یسلمونهم ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ أی لو کان لهم هذه القوة و فعلوا لم ینتفع أولئک بنصرتهم نزلت الآیة قبل إخراج بنی النضیر و أخرجوا بعد ذلک و قوتلوا فلم یخرج معهم منافق و لم ینصروهم کما أخبر الله تعالی بذلک و قیل أراد بقوله لإخوانهم بنی النضیر و بنی قریظة فأخرج بنو النضیر و لم یخرجوا معهم و قوتل بنو قریظة فلم ینصروهم لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً أی خوفا فِی صُدُورِهِمْ أی فی قلوب هؤلاء المنافقین مِنَ اللَّهِ المعنی أن خوفهم منکم أشد من خوفهم من الله ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ الحق و لا یعلمون عظمة الله و شدة عقابه لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً معاشر المؤمنین إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أی ممتنعة حصینة أی لا یبرزون لحربکم و إنما یقاتلونکم متحصنین بالقری أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ أی یرمونکم من وراء الجدران بالنبل و الحجر بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ أی عداوة بعضهم لبعض شدیدة أی لیسوا بمتفقی القلوب أو قوتهم فیما بینهم شدیدة فإذا لاقوکم جبنوا و فزعوا (1) منکم بما قذف الله فی قلوبهم من الرعب تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً أی مجتمعین فی الظاهر وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی أی مختلفة متفرقة خذلهم الله باختلاف کلمتهم و قیل إنه عنی بذلک قلوب المنافقین و أهل الکتاب ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ما فیه الرشد مما فیه الغی (2) کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً أی مثلهم فی اغترارهم بعددهم و قوتهم کمثل الذین من قبلهم یعنی المشرکین الذین قتلوا ببدر و ذلک قبل غزاة بنی النضیر بستة أشهر عن الزهری و غیره و قیل یعنی بنی قینقاع عن ابن عباس و ذلک أنهم نقضوا العهد مرجع رسول الله صلی الله علیه و آله من بدر فأمرهم رسول الله صلی الله علیه و آله أن یخرجوا فقال عبد الله بن أبی لا تخرجوا فإنی آتی النبی صلی الله علیه و آله فأکلمه فیکم أو أدخل معکم الحصن فکان هؤلاء أیضا فی إرسال عبد الله بن أبی إلیهم
ص: 162
و اینک فرستاده وی خواهد آمد و شما را به ترک این دیار امر خواهد کرد، اکنون به حرف من گوش فرا دهید و به وی ایمان بیاورید، تا مال و جان شما در امان باشد، و اگر از گفتار او درگذرید شما را از این محل بیرون خواهد کرد. یهودیان گفتند: خروج ما از این محل و ترک مال و دیار بر ما گواراتر است تا اینکه به محمد ایمان بیاوریم!، عبد اللَّه گفت: ولی اگر ایمان بیاورید برای شما بهتر است، و اگر برای رسوائی شما نبود من ایمان می آوردم پس از اینکه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به مدینه مراجعت کرد، محمد بن مسلمه را نزد یهودیان فرستادند، و برای آنها سفارش اکید کردند که هر چه زودتر از اموال خود برداشته و از دیار خود بیرون شوند، و حضرت امر فرمود که تا سه روز باید یهودیان منازل خود را تخلیه کنند. (1)
روایت2.
میگویم: کازرونی و دیگران در شرح این داستان آوردهاند: غزوه بنی نضیر در ماه ربیع الاول اتفاق افتاد. منازل آنها در منطقه فرع و اطراف آن در روستایی به نام زهرۀ بود. اینان هنگامی که پیمان شکنی کردند و با مشرکان برای جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معاهده بستند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روز شنبه بیرون رفت و در مسجد قبا به همراه شماری از یارانش نماز گزارد. سپس به نزد یهودیان بنی نضیر آمد و با آنان صحبت فرمود تا در پرداخت دیه دو شخصی که امان داده بود و عمرو بن امیّۀ در حالی که خبر نداشت آن دو را کشت، او را کمک کند. گفتند: این کار را انجام میدهیم اما در صدد نیرنگ برآمدند. عمرو بن حجاش گفت: من به خانه در میآیم و تو سنگی بر وی بینداز. سلام بن مشکم گفت: این کار را نکنید به خدا سوگند او از قصد و نیت شما خبر پیدا میکند. جبرئیل آمد و پیامبر را از تصمیم آنها مطّلع کرد. آن حضرت به سمت مدینه برگشت سپس علی علیه السلام را فرا خواند و فرمود: از جایت تکان نخور هر کدام از اصحابم به نزد تو آمدند و در باره من از تو پرسیدند بگو: به سوی مدینه رفته است. او این کار را انجام داد. بعد به پیامبر ملحق شدند و آن حضرت محمد بن مسلمه را به سوی بنی نضیر فرستاد و آنان را به تعبید و تخلیه آنجا امر فرمود.
ص: 164
ثم ترکه (1) نصرتهم کأولئک ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ أی عقوبة کفرهم وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فی الآخرة کَمَثَلِ الشَّیْطانِ أی مثل المنافقین فی غرورهم بنی النضیر (2) و خذلانهم إیاهم کمثل الشیطان إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ و هو عابد (3) بنی إسرائیل فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ فکذلک بنو النضیر اغتروا بالمنافقین ثم تبرءوا منهم عند الشدة و أسلموهم و قیل کمثل الشیطان یوم بدر إذ دعا إلی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله فلما رأی الملائکة رجع القهقری و قال إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ فَکانَ عاقِبَتَهُما أی الداعی و المدعو. (4)
و هی البؤیرة أی قصة التحریق هی المشار إلیها فی هذا البیت قال الجوهری البؤرة الحفرة بأرت أبأر بأرا حفرت بؤرة یطبخ فیها و هی الإرة و قال الإرة موضع النار و أصله أری و الهاء عوض من الیاء و السراة بالفتح جمع سری و هی الشریف و أذرعات بکسر الراء موضع بالشام.
عم، إعلام الوری ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی النَّضِیرِ وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَشَی إِلَی کَعْبِ بْنِ الْأَشْرَفِ یَسْتَقْرِضُهُ فَقَالَ مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ وَ أَهْلًا فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَصْحَابُهُ فَقَامَ کَأَنَّهُ یَصْنَعُ لَهُمْ طَعَاماً وَ حَدَّثَ نَفْسَهُ أَنْ یَقْتُلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَأَخْبَرَهُ بِمَا هَمَّ بِهِ الْقَوْمُ مِنَ الْغَدْرِ فَقَامَ صلی الله علیه و آله کَأَنَّهُ یَقْضِی حَاجَةً وَ عَرَفَ أَنَّهُمْ لَا یَقْتُلُونَ أَصْحَابَهُ وَ هُوَ حَیٌّ فَأَخَذَ صلی الله علیه و آله الطَّرِیقَ نَحْوَ الْمَدِینَةِ فَاسْتَقْبَلَهُ بَعْضُ أَصْحَابِ کَعْبٍ الَّذِینَ کَانَ أَرْسَلَ إِلَیْهِمْ یَسْتَعِینُ بِهِمْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَ کَعْباً بِذَلِکَ فَسَارَ الْمُسْلِمُونَ رَاجِعِینَ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صُورِیَا وَ کَانَ أَعْلَمَ الْیَهُودِ إِنَّ رَبَّهُ (5) أَطْلَعَهُ عَلَی مَا أَرَدْتُمُوهُ مِنَ الْغَدْرِ وَ لَا یَأْتِیکُمْ وَ اللَّهِ
ص: 163
و فرمود: در یک مکان با من ساکن نشوید زیرا در صدد انجام این تصمیم و نیرنگ برآمدید و من ده روز به شما مهلت میدهم. عبد الله بن ابیّ برای آنها پیغام فرستاد: بیرون نروید، همراه من دو هزار نفری از قوم من و دیگران هستند که به دژهای شما وارد میشوند و تا نفر آخرشان میمیرند و بنی قریظه و همپیمانانشان از غطفان شما را یاری میدهند. حیی بن اخطب از سخنان ابن ابیّ به طمع افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی آنها رهسپار شد و نماز عصر را در میدان بنی نضیر گزارد. علی علیه السلام پرچم آن حضرت را حمل میکرد و پیامبر امّ مکتوم را در مدینه به جای خود گذاشت. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند با تیرها و سنگهایی که داشتند در دژها پناه گرفتند. بنی قریظه از همکاری با آنان دست کشیدند و آنها را به حال خود گذاشتند و ابن ابیّ پیمانش را با آنان شکست. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را محاصره کرد و نخلستانهای آنان را قطع کرد. هر نخل از نخلستانهای آنها به ارزش یک غلام (خدمتکار) است و حتی از غلام بیشتر دوست میداشتند. و گفته شده: نخلی را قطع کردند و نخلی را سوزاندند. و گفته شده: کل نخلهایی که قطع کردند و سوزاندند شش نخل بود. گفتند: ما از سرزمین تو خارج میشویم. پیامبر آنان را از مدینه بیرون کرد و محمد بن مسلمه را مسوؤل اخراج آنها کرد. آنان زنان و کودکان را با خود بردند و اموال خود را بر ششصد
ص: 165
أَوَّلَ مَا یَأْتِیکُمْ (1) إِلَّا رَسُولُ مُحَمَّدٍ یَأْمُرُکُمْ عَنْهُ بِالْجَلَاءِ فَأَطِیعُونِی فِی خَصْلَتَیْنِ لَا خَیْرَ فِی الثَّالِثَةِ أَنْ تُسْلِمُوا فَتَأْمَنُوا عَلَی دِیَارِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمْ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ یَأْتِیکُمْ مَنْ یَقُولُ لَکُمْ اخْرُجُوا مِنْ دِیَارِکُمْ فَقَالُوا هَذِهِ أَحَبُّ إِلَیْنَا قَالَ أَمَا إِنَّ الْأُولَی خَیْرٌ لَکُمْ مِنْهَا وَ لَوْ لَا أَنِّی أَفْضَحُکُمْ لَأَسْلَمْتُ ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ إِلَیْهِمْ یَأْمُرُهُمْ بِالرَّحِیلِ وَ الْجَلَاءِ عَنْ دِیَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ وَ أَمَرَهُ أَنْ یُؤَجِّلَهُمْ فِی الْجَلَاءِ ثَلَاثَ لَیَالٍ (2).
أَقُولُ قَالَ الْکَازِرُونِیُّ وَ غَیْرُهُ فِی شَرْحِ تِلْکَ الْقِصَّةِ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی النَّضِیرِ فِی رَبِیعٍ الْأَوَّلِ (3) وَ کَانَتْ مَنَازِلُهُمْ بِنَاحِیَةِ الْفَرْعِ وَ مَا وَالاهَا بِقَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا زُهْرَةُ وَ إِنَّهُمْ لَمَّا نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ عَاقَدُوا الْمُشْرِکِینَ عَلَی حَرْبِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله خَرَجَ صلی الله علیه و آله یَوْمَ السَّبْتِ وَ صَلَّی فِی مَسْجِدِ قُبَاءَ وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ (4) ثُمَّ أَتَی بَنِی النَّضِیرِ فَکَلَّمَهُمْ أَنْ یُعِینُوهُ فِی دِیَةِ رَجُلَیْنِ کَانَ قَدْ آمَنَهُمَا فَقَتَلَهُمَا عَمْرُو بْنُ أُمَیَّةَ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَقَالُوا نَفْعَلُ وَ هَمُّوا بِالْغَدْرِ بِهِ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الحجاش (5) أَنَا أَظْهَرُ عَلَی الْبَیْتِ فَأَطْرَحُ عَلَیْهِ صَخْرَةً فَقَالَ سَلَامُ بْنُ مِشْکَمٍ لَا تَفْعَلُوا فَوَ اللَّهِ لَیُخْبَرَنَّ بِمَا هَمَمْتُمْ (6) فَجَاءَ جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَهُ صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ رَاجِعاً إِلَی الْمَدِینَةِ ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً وَ قَالَ لَا تَبْرَحْ مِنْ مَکَانِکَ فَمَنْ خَرَجَ عَلَیْکَ مِنْ أَصْحَابِی فَسَأَلَکَ عَنِّی فَقُلْ تَوَجَّهَ إِلَی الْمَدِینَةِ فَفَعَلَ ذَلِکَ ثُمَّ لَحِقُوا بِهِ فَبَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَهُمْ بِالْجَلَاءِ
ص: 164
شتر گذاشته و رفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنها فرمود: «بروید جان و امولتان که بر شتر نهادید جز سلاحها برای شماست.» رسول خدا اموال و سلاحها را گرفت. و در میان سلاحها و ابزارهای جنگیها آنها پنجاه زره و پنجاه کلاهخود و سیصد و چهل شمشیر بدست آورد. غنایم بنی نضیر مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که از آن خمس نداد و به کسی هم سهمی نداد. و به گروهی از مردم مقداری از آن را بخشید. و روایت شده که پیامبر بیست و یک شب آنان را محاصره کرد. (1)
روایت3.
تفسیر قمی: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُم» شان نزول این آیه این بود که در مدینه دو تیره از یهودیان بنی هارون به نام های بنی نضیر و بنی قریظه بودند و بنی قریظه، هفتصد تن و بنی نضیر، هزار تن بودند و نضیر، ثروتمندتر و خوش احوال تر از قریظه بودند و هم پیمان عبدالله بن ابی بودند و چون بین بنی قریظه و بنی نضیر قتلی رخ می داد و قاتل از بنی نضیر بود، به بنی قریظه می گفتند: تن نمی دهیم به آن که یک کشته ما در برابر یک کشته شما قرار گیرد و در این ماجرا بین ایشان خطاب های بسیار زیادی جریان یافت و نزدیک بود که با هم بجنگند تا آن که قریظه راضی شد و بین خود عهدنامه ای نوشتند مبنی بر این که هر گاه مردی از بنی نضیر، مردی از بنی قریظه را کشت، تجبیه و تحمیم گردد.
ص: 166
وَ قَالَ لَا تُسَاکِنُونِی (1) وَ قَدْ هَمَمْتُمْ بِمَا هَمَمْتُمْ بِهِ وَ قَدْ أَجَّلْتُکُمْ عَشْراً فَأَرْسَلَ (2) إِلَیْهِمُ ابْنُ أُبَیٍّ لَا تَخْرُجُوا فَإِنَّ مَعِی أَلْفَیْنِ مِنْ قَوْمِی وَ غَیْرِهِمْ یَدْخُلُونَ حُصُونَکُمْ فَیَمُوتُونَ مِنْ آخِرِهِمْ وَ یُمِدُّکُمْ قُرَیْظَةُ وَ حُلَفَاؤُهُمْ مِنْ غَطَفَانَ فَطَمِعَ حُیَیٌّ (3) فِیمَا قَالَ ابْنُ أُبَیٍّ فَخَرَجَ إِلَیْهِمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَصَلَّی الْعَصْرَ بِفِنَاءِ (4) بَنِی النَّضِیرِ وَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَحْمِلُ رَایَتَهُ وَ اسْتَخْلَفَ عَلَی الْمَدِینَةِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ فَلَمَّا رَأَوْا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَامُوا عَلَی حُصُونِهِمْ مَعَهُمُ النَّبْلُ وَ الْحِجَارَةُ فَاعْتَزَلَتْهُمْ قُرَیْظَةُ وَ خَفَرَهُمْ ابْنُ أُبَیٍّ (5) فَحَاصَرَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَطَعَ نَخْلَهُمْ وَ کَانَتِ النَّخْلَةُ مِنْ نَخِیلِهِمْ ثَمَنَ وَصِیفٍ وَ أَحَبَّ إِلَیْهِمْ مِنْ وَصِیفٍ وَ قِیلَ قَطَعُوا نَخْلَةً وَ أَحْرَقُوا نَخْلَةً وَ قِیلَ کَانَ جَمِیعُ مَا قَطَعُوا وَ أَحْرَقُوا سِتَّ نَخَلَاتٍ فَقَالُوا نَحْنُ نَخْرُجُ مِنْ بِلَادِکَ فَأَجْلَاهُمْ عَنِ الْمَدِینَةِ وَ وَلَّی إِخْرَاجَهُمْ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ وَ حَمَلُوا النِّسَاءَ وَ الصِّبْیَانَ وَ تَحَمَّلُوا عَلَی سِتِّمِائَةِ
ص: 165
تجبیه آن است که روی شتر نشانده شود و صورتش به سمت دم شتر گردانده شود و صورتش تحمیم شود یعنی با گل سیاه گندیده پوشانده شود و در عین حال، نیمی از دیه را بپردازد، و هر مردی از بنی قریظه، مردی از بنی نضیر را کشت، دیه کامل را بدهد و خود نیز کشته شود. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از مدینه هجرت کرد و دو قبیله اوس و خزرج نیز به اسلام گراییدند، یهودیان حامیان خود را از دست دادند و مردی از بنی قریظه مردی از بنی نضیر را کشت و بنی نضیر به بنی قریظه نوشتند که دیه را بپردازید و قاتل را نیز بدهید تا بکشیم. بنی قریظه گفتند: این حکم تورات نیست و فقط چیزی است که شما به زور، ما را بدان واداشته بودید، پس یا قتل و یا دیه و گرنه محمد بین ما و شما حکم کند، بیایید تا او را به حکمیت گیریم. بنی نضیر نزد عبدالله بن ابی رفتند و گفتند: از محمد بخواه که شرط ما را در حکم بین ما و بنی قریظه در باره قتل، نقض نکند. عبدالله بن ابی گفت که مردی را همراه من بفرستید که سخنان من و محمد را بشنود، پس اگر وی به آن چه شما خواهید حکم نمود، که هیچ، وگرنه به حکمیت تن ندهید. ایشان مردی را با وی فرستادند و او نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! این دو قوم قریظه و نضیر، بین خود پیمانی و کتابی و میثاقی نوشته و بر آن توافق کرده اند و اکنون در محضر شما قصد آن دارند تا آن را نقض نمایند و به حکم شما در باره خود رضایت داده اند، پس این شرط و پیمان ایشان را بر آنان نقض نکن و (نگاه دار) چرا که بنی نضیر صاحب توان و سلاح و نیروی جنگی هستند و ما از پیشامدهای ناگوار و درگیری های شدید نگران هستیم. رسول الله از شنیدن این سخن، غمگین شد و پاسخی نداد و جبرئیل این آیات را نازل نمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هِادُواْ» یعنی یهودیان «سَمَّاعونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعدِ مَوَاضِعهِ» یعنی عبدالله بن ابی و بنی نضیر
ص: 167
بَعِیرٍ وَ قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اخْرُجُوا وَ لَکُمْ دِمَاؤُکُمْ وَ مَا حَمَلَتِ الْإِبِلُ إِلَّا الْحَلْقَةَ وَ هِیَ السِّلَاحُ فَقَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْأَمْوَالَ وَ الْحَلْقَةَ فَوَجَدَ مِنَ الْحَلْقَةِ خَمْسِینَ دِرْعاً وَ خَمْسِینَ بَیْضَةً وَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ سَیْفاً (1) وَ کَانَتْ غَنَائِمُ بَنِی النَّضِیرِ صَفِیّاً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَالِصَةً لَمْ یَخْمُسْهَا وَ لَمْ یُسْهِمْ مِنْهَا لِأَحَدٍ وَ قَدْ أَعْطَی نَاساً مِنْهَا وَ رُوِیَ أَنَّهُ حَاصَرَهُمْ إِحْدَی وَ عِشْرِینَ لَیْلَةً (2).
فس، تفسیر القمی یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ فَإِنَّهُ کَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا أَنَّهُ کَانَ بِالْمَدِینَةِ بُطْنَانٌ مِنَ الْیَهُودِ مِنْ بَنِی هَارُونَ وَ هُمُ النَّضِیرُ وَ قُرَیْظَةُ وَ کَانَتْ قُرَیْظَةُ سَبْعَمِائَةٍ وَ النَّضِیرُ أَلْفاً وَ کَانَتِ النَّضِیرُ أَکْثَرَ مَالًا وَ أَحْسَنَ حَالًا مِنْ قُرَیْظَةَ وَ کَانُوا حُلَفَاءَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ فَکَانَ إِذَا وَقَعَ بَیْنَ قُرَیْظَةَ وَ النَّضِیرِ قَتِیلٌ وَ کَانَ الْقَتِیلُ مِنْ بَنِی النَّضِیرِ قَالُوا لِبَنِی قُرَیْظَةَ لَا نَرْضَی أَنْ یَکُونَ قَتِیلٌ مِنَّا بِقَتِیلٍ مِنْکُمْ فَجَرَی بَیْنَهُمْ فِی ذَلِکَ مُخَاطَبَاتٌ کَثِیرَةٌ حَتَّی کَادُوا أَنْ یَقْتَتِلُوا (3) حَتَّی رَضِیَتْ قُرَیْظَةُ وَ کَتَبُوا بَیْنَهُمْ کِتَاباً عَلَی أَنَّهُ أَیُّ رَجُلٍ مِنَ الْیَهُودِ مِنَ النَّضِیرِ قَتَلَ رَجُلًا مِنْ بَنِی قُرَیْظَةَ أَنْ یُجَنِّیَهُ (4) وَ
ص: 166
«یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَ-ذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ» منظور، عبدالله بن ابی است، آن گاه که به بنی نضیر گفت: اگر طبق خواست شما حکم نکرد، حکمیت را نپذیرید «وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا أُوْلَ-ئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عذَابٌ عظِیمٌ * سَمَّاعونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُم أَوْ أَعرِضْ عنْهُمْ وَإِن تُعرِضْ عنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ * وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِن بَعدِ ذَلِکَ وَمَا أُوْلَ-ئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ * إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ علَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلاً وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَ-ئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»(1) {و هر که را خدا بخواهد، به فتنه درافکند. هرگز در برابر خدا برای او از دست تو چیزی بر نمی آید. اینانند که خدا نخواسته دلهایشان را پاک گرداند. در دنیا برای آنان رسوایی و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود* پذیرا و شنوای دروغ هستند (و) بسیار مال حرام می خورند. پس اگر نزد تو آمدند (یا) میان آنان داوری کن، یا از ایشان روی برتاب، و اگر داوری می کنی، پس به عدالت در میانشان حکم کن که خداوند، دادگران را دوست می دارد* و چگونه تو را داور قرار میدهند، با آن که تورات نزد آنان است که در آن حکم خدا (آمده) است؟ سپس آنان بعد از این (طلب داوری) پشت میکنند، و (واقعاً) آنان مومن نیستند * ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود، نازل کردیم. پیامبرانی که تسلیم (فرمان خدا) بودند، به موجب آن برای یهود داوری می کردند و (همچنین) الهیون و دانشمندان به سبب آن چه از کتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی مفروشید و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده، داوری نکرده اند، آنان خود کافرانند} تا این فرموده: «نخشی ان تصیبنا دائرۀ» (2) این سخن عبد الله بن ابیّ است که به رسول خدا گفت: حکم بنی نضیر نقض نکن زیرا ما از مصیبتها و درگیریهای سخت میترسیم. (3)
توضیح
«أن یجنّیه» با جیم و نون در بیشتر نسخهها به این صورت ذکر شده است. و از «الجنایۀ» گرفته شده است. یعنی اثر جنایت بر او آشکار میگردد. در برخی نسخهها با حاء ذکر شده و به ظاهر «أن یحمّمه» از تحمیم بدون» و «یحمم» میباشد که در ادامه توضیح آن خواهد آمد.
در نهایۀ گوید: در روایت آمده است: «فیه مرّ یهودیّ محمّم مجلود» یعنی با چهره سیاه، که از «الحممۀ» به معنای زغال سنگ میباشد که جمع آن «حمم» است. پایان سخن.
در ظاهر نیز «الحممۀ» است و در بیشتر نسخهها «الحمأۀ» به معنای گِل سیاه بدبو است.
روایت4.
تفسیر قمی: «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا» سبب نزول این آیات این است که در مدینه سه گروه از یهود بودند: بنو نضیر، قریظه و قینقاع. میان آنان و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عهدی بود.
ص: 168
یُحَمِّمَ (1) وَ التَّجْنِیَةُ (2) أَنْ یُقْعَدَ عَلَی جَمَلٍ وَ یُوَلَّی وَجْهُهُ إِلَی ذَنَبِ الْجَمَلِ وَ یُلَطَّخَ وَجْهُهُ بِالْحَمْأَةِ (3) وَ یَدْفَعَ نِصْفَ الدِّیَةِ وَ أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ بَنِی قُرَیْظَةَ قَتَلَ رَجُلًا مِنَ النَّضِیرِ أَنْ یَدْفَعَ إِلَیْهِ الدِّیَةَ کَامِلَةً وَ یُقْتَلَ بِهِ فَلَمَّا هَاجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ وَ دَخَلَ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ فِی الْإِسْلَامِ ضَعُفَ أَمْرُ الْیَهُودِ فَقَتَلَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی قُرَیْظَةَ رَجُلًا مِنْ بَنِی النَّضِیرِ فَبَعَثُوا إِلَیْهِمْ بَنُو النَّضِیرِ ابْعَثُوا إِلَیْنَا بِدِیَةِ الْمَقْتُولِ وَ بِالْقَاتِلِ حَتَّی نَقْتُلَهُ فَقَالَتْ قُرَیْظَةُ لَیْسَ هَذَا حُکْمَ التَّوْرَاةِ وَ إِنَّمَا هُوَ شَیْ ءٌ غَلَبْتُمُونَا عَلَیْهِ فَإِمَّا الدِّیَةُ وَ إِمَّا الْقَتْلُ وَ إِلَّا فَهَذَا مُحَمَّدٌ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فَهَلُمُّوا نَتَحَاکَمْ إِلَیْهِ فَمَشَتْ بَنُو النَّضِیرِ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ قَالُوا سَلْ مُحَمَّداً أَنْ لَا یَنْقُضَ شَرْطَنَا فِی هَذَا الْحُکْمِ الَّذِی بَیْنَنَا وَ بَیْنَ قُرَیْظَةَ فِی الْقَتْلِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْعَثُوا (4) رَجُلًا یَسْمَعْ کَلَامِی وَ کَلَامَهُ فَإِنْ حَکَمَ لَکُمْ بِمَا تُرِیدُونَ وَ إِلَّا فَلَا تَرْضَوْا بِهِ فَبَعَثُوا مَعَهُ رَجُلًا فَجَاءَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قُرَیْظَةَ وَ النَّضِیرَ قَدْ کَتَبُوا بَیْنَهُمْ کِتَاباً وَ عَهْداً وَثِیقاً تَرَاضَوْا بِهِ وَ الْآنَ فِی قُدُومِکَ یُرِیدُونَ نَقْضَهُ وَ قَدْ رَضُوا بِحُکْمِکَ فِیهِمْ فَلَا تَنْقُضْ عَلَیْهِمْ کِتَابَهُمْ وَ شَرْطَهُمْ فَإِنَّ بَنِی النَّضِیرِ لَهُمُ الْقُوَّةُ وَ السِّلَاحُ وَ الْکُرَاعُ وَ نَحْنُ نَخَافُ الدَّوَائِرَ (5) فَاغْتَمَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ ذَلِکَ وَ لَمْ یُجِبْهُ بِشَیْ ءٍ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ بِهَذِهِ الْآیَاتِ یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا یَعْنِی الْیَهُودَ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ وَ بَنِی النَّضِیرِ
ص: 167
آنان عهدشان را شکستند و سبب شکستن عهدشان، بنو نضیر بودند. روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نزد آنان رفت تا برای دیه دو فردی که یکی از یاران پیامبر، او را غافلگیرانه کشته بود، طلب قرض کند، پس نزد کعب بن اشرف رفت. هنگامی که بر کعب وارد شد، او گفت: درود بر تو اباالقاسم، خوش آمدی. برخاست، گویی می خواهد برای او غذایی بیاورد. در حالی که با خود اندیشه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و قتل یارانش را داشت. جبرئیل علیه السلام بر او نازل شد و او را مطلع کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه بازگشت و به محمد بن سلمه انصاری فرمود: نزد بنو نضیر برو و به آنان بگو که خداوند عز و جل او را از نیرنگی که به آن همت گمارده بودید مطلع ساخت؛ پس یا از سرزمین ما خارج شوید و یا اعلان جنگ کنید. گفتند: از سرزمین تان خارج می شویم. پس عبدالله بن ابی نزد آنان فرستاد که خارج نشوید، بمانید و به محمد اعلان جنگ کنید، من و قوم و هم پیمانانم شما را یاری می کنیم. اگر خارج شوید، من هم با شما می آیم و اگر بجنگید، من هم با آنان می جنگم. آنان ماندند و استحکامات و قلعه های خود را ساختند و آماده جنگ شدند. آن گاه به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیغام فرستادند: ما از این جا نمی رویم، پس هر چه می خواهی بکن. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برخاست، تکبیر گفت و یارانش تکبیر گفتند و به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به سوی بنو نضیر برو. امیرالمؤمنین علیه السلام پرچم را گرفت و به پیش رفت. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلو آمد و قلعه ایشان را محاصره کرد. عبدالله بن ابی به آنان نیرنگ زد و هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه هایشان رسید، هر چه نزدشان بود را حفظ می کردند و هر چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن می رسید را خراب می کردند. مردی از آنان خانه خوبی داشت که آن را خراب کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمان داد درختان خرمایشان را قطع کنند. اما آنان به جزع و فزع افتادند و گفتند: ای محمد! خداوند تو را به خرابی امر کرده است؟ اگر این درختان از آن توست، آنها را بگیر و اگر از آن ماست، آنها را قطع نکن. پس از آن گفتند: ای محمد! از سرزمین تو خارج می شویم، اما آنچه از آن ماست را به ما ببخش.
ص: 169
یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ حَیْثُ قَالَ لِبَنِی النَّضِیرِ إِنْ لَمْ یَحْکُمْ لَکُمْ بِمَا تُرِیدُونَهُ فَلَا تَقْبَلُوا وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (1) إِلَی قَوْلِهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (2) قَوْلُهُ نَخْشی أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ (3) هُوَ قَوْلُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا تَنْقُضْ حُکْمَ بَنِی النَّضِیرِ فَإِنَّا نَخَافُ الدَّوَائِرَ (4).
أن یجنیه بالجیم و النون کذا فی أکثر النسخ و کأنه من الجنایة أی یظهر علیه أثر الجنایة و فی بعضها بالحاء المهملة و الظاهر أن یحممه من التحمیم بدون و یحمم کما سیأتی.
و قال فی النهایة فیه مر یهودی محمم مجلود أی مسود الوجه من الحممة الفحمة و جمعها حمم انتهی.
و کذا الظاهر بالحممة و فی أکثر النسخ بالحمأة و هی الطین الأسود المنتن.
فس، تفسیر القمی هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا (5) قَالَ سَبَبُ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ بِالْمَدِینَةِ ثَلَاثَةُ أَبْطُنٍ مِنَ الْیَهُودِ بَنِی النَّضِیرِ (6) وَ قُرَیْظَةَ وَ قَیْنُقَاعَ وَ کَانَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَهْدٌ وَ مُدَّةٌ
ص: 168
فرمود: نه، از این جا بروید و هر آن چه را شترها حمل می کنند با خود ببرید. قبول نکردند و چند روزی ماندند. سپس گفتند: از این جا می رویم و هر آن چه شترها حمل می کنند را با خود می بریم. فرمود: نه، از این جا بروید و هیچ کس چیزی را با خود نمی برد، و با هر کس چیزی یافتیم، او را می کشیم. سپس به همین شکل از آن سرزمین خارج شدند و برخی از آنان به فدک و وادی قری رفتند. و برخی از آنان به شام رفتند. خداوند راجع به آنان این آیه را نازل کرد: «هُو الذِی أَخْرَجَ الذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْل الکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لأَول الحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللهِ فَأَتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَیْثُ لمْ یَحْتَسِبُوا» تا آن جا که فرمود: «ومَن یُشَاقِّ اللهَ فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ العِقَابِ» و در مورد سرزنش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم راجع به قطع درختان خرما این آیه را نازل کرد: «مَا قَطَعْتُم مِّن لینَةٍ أَو تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلی أُصُولهَا فَبِإِذْنِ اللهِ ولیُخْزِیَ الفَاسِقِینَ» تا آن جا که فرمود: «رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ» و خداوند راجع به عبدالله بن ابی و یارانش این آیه را نازل کرد: «أَلمْ تَر إِلی الذِینَ نَافَقُوا یَقُولونَ لإِخْوانِهِمُ الذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْل الکِتَابِ لئِنْ أُخْرِجْتُمْ لنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ ولا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وإِن قُوتِلتُمْ لنَنصُرَنَّکُمْ واللهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لکَاذِبُونَ» سپس فرمود: «کَمَثَل الذِینَ مِن قَبْلهِمْ» [درست مانند همان کسانی که اخیرا] مقصود بنو قینقاع است. «قَرِیبًا ذَاقُوا وبَال أَمْرِهِمْ ولهُمْ عَذَابٌ أَلیمٌ» سپس مثلی را در مورد عبدالله ابن ابی و بنو نضیر بیان کرد و فرمود: «کَمَثَل الشَّیْطَانِ إِذْ قَال للإِنسَانِ اکْفُرْ فَلمَّا کَفَرَ قَال إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبَّ العَالمِینَ* فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالدَیْنِ فِیهَا وذَلکَ جَزَاء الظَّالمِینَ» سپس گفت: در این روایت، کلماتی بود که در روایت علی بن ابراهیم وجود نداشت. محمد بن احمد بن ثابت، از احمد بن میثم، از حسن بن علی بن ابی
ص: 170
فَنَقَضُوا عَهْدَهُمْ وَ کَانَ سَبَبَ ذَلِکَ فِی بَنِی النَّضِیرِ فِی نَقْضِ عَهْدِهِمْ أَنَّهُ أَتَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَسْتَسْلِفُهُمْ دِیَةَ رَجُلَیْنِ قَتَلَهُمَا رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ غِیلَةً یَعْنِی یَسْتَقْرِضُ وَ کَانَ قَصَدَ کَعْبَ بْنَ الْأَشْرَفِ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَی کَعْبٍ قَالَ مَرْحَباً یَا أَبَا الْقَاسِمِ وَ أَهْلًا وَ قَامَ کَأَنَّهُ یَصْنَعُ لَهُ الطَّعَامَ وَ حَدَّثَ نَفْسَهُ أَنْ یَقْتُلَ (1) رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یُتْبِعَ (2) أَصْحَابَهُ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَرَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ وَ قَالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ الْأَنْصَارِیِّ اذْهَبْ إِلَی بَنِی النَّضِیرِ فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَخْبَرَنِی بِمَا هَمَمْتُمْ بِهِ مِنَ الْغَدْرِ فَإِمَّا أَنْ تَخْرُجُوا مِنْ بَلَدِنَا وَ إِمَّا أَنْ تَأْذَنُوا بِحَرْبٍ (3) فَقَالُوا نَخْرُجُ مِنْ بِلَادِکَ (4) فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ أَلَّا تَخْرُجُوا وَ تُقِیمُوا (5) وَ تُنَابِذُوا مُحَمَّداً (6) الْحَرْبَ فَإِنِّی أَنْصُرُکُمْ أَنَا وَ قَوْمِی وَ حُلَفَائِی فَإِنْ خَرَجْتُمْ خَرَجْتُ مَعَکُمْ وَ إِنْ قَاتَلْتُمْ قَاتَلْتُ مَعَکُمْ فَأَقَامُوا وَ أَصْلَحُوا حُصُونَهُمْ وَ تَهَیَّئُوا لِلْقِتَالِ وَ بَعَثُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّا لَا نَخْرُجُ فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَبَّرَ وَ کَبَّرَ أَصْحَابُهُ وَ قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ تَقَدَّمْ إِلَی بَنِی النَّضِیرِ فَأَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ الرَّایَةَ وَ تَقَدَّمَ وَ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَحَاطَ بِحِصْنِهِمْ وَ غَدَرَ بِهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا ظَفِرَ بِمُقَدَّمِ بُیُوتِهِمْ حَصَّنُوا مَا یَلِیهِمْ وَ خَرَّبُوا مَا یَلِیهِ وَ کَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ مِمَّنْ کَانَ لَهُ بَیْتٌ حَسَنٌ خَرَّبَهُ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمَرَ بِقَطْعِ نَخْلِهِمْ فَجَزِعُوا مِنْ ذَلِکَ وَ قَالُوا یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکَ بِالْفَسَادِ إِنْ کَانَ لَکَ هَذَا فَخُذْهُ وَ إِنْ کَانَ لَنَا فَلَا تَقْطَعْهُ فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ذَلِکَ قَالُوا یَا مُحَمَّدُ نَخْرُجُ مِنْ بِلَادِکَ فَأَعْطِنَا (7)
ص: 169
حمزه، از ابان بن عثمان، از ابو بصیر - در غزوه بنو نضیر - روایت کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به انصار فرمود: اگر بخواهید، اموال را به مهاجرین می دهم و اگر بخواهید، میان شما و آنان تقسیم می کنم و آنان را در کنار شما باقی می گذارم. گفتند: می خواهیم، اموال را میان آنان تقسیم کنی. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنها را میان مهاجرین تقسیم کرد و به انصار چیزی نبخشید، فقط به دو نفر از آنان، سهل بن حنین و ابو دجانة عطا کرد، چون آن دو اظهار نیاز کردند. (1)
توضیح
ظاهر روایت این است که پیامبر هنگامی که مهاجران را با انصار قرار داد و سهمشان را به آنها سپرد، در این وقت به انصار اختیار داده شد که یکی از دو این کار را انجام دهند: یا غنیمتهای بنی نضیر میان همه تقسیم شود و مهاجرین با انصار باشند چنانکه پیشتر بودند، و یا غنیمتها به مهاجرین اختصاص داده شود و انصار دیگر سهمی نداشته باشند، انصار حالت دوم را انتخاب کردند.
روایت5.
طبرسی رحمه الله در مجمع البیان از ابن عباس روایت کرده که گوید: و از ابن عباس روایت شده که گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم
ص: 171
مَالَنَا فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ تَخْرُجُونَ وَ لَکُمْ مَا حَمَلَتِ الْإِبِلُ فَلَمْ یَقْبَلُوا ذَلِکَ فَبَقُوا أَیَّاماً ثُمَّ قَالُوا نَخْرُجُ وَ لَنَا مَا حَمَلَتِ الْإِبِلُ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ تَخْرُجُونَ وَ لَا یَحْمِلُ أَحَدٌ مِنْکُمْ شَیْئاً فَمَنْ وَجَدْنَا مَعَهُ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ قَتَلْنَاهُ فَخَرَجُوا عَلَی ذَلِکَ وَ وَقَعَ قَوْمٌ مِنْهُمْ إِلَی فَدَکٍ وَ وَادِی الْقُرَی وَ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْهُمْ إِلَی الشَّامِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِمْ هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا إِلَی قَوْلِهِ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (1) وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِیمَا عَابُوهُ مِنْ قَطْعِ النَّخْلِ ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ إِلَی قَوْلِهِ رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (2) وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ أَصْحَابِهِ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ إِلَی قَوْلِهِ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (3) ثُمَّ قَالَ کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یَعْنِی بَنِی قَیْنُقَاعَ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثُمَّ ضَرَبَ فِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ بَنِی النَّضِیرِ مَثَلًا فَقَالَ کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ قَوْلُهُ (4) فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (5).
فِیهِ (6) زِیَادَةُ أَحْرُفٍ لَمْ یَکُنْ (7) فِی رِوَایَةِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ
حَدَّثَنَا بِهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتٍ (8) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِیثَمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی
ص: 170
در روز بنی النضیر به انصار فرمود: اگر خواستید که از اموالتان و منازلتان مقداری را به مهاجرین بدهید و با آنها در این غنیمت شریک باشند و اگر نخواستید که مال خودتان باشد و چیزی از این غنیمت را تقسیم نکنید. انصار گفتند: بلکه ما اموالمان را با آنها تقسیم کرده و تمام غنایم را به آنها میدهیم و چیزی برای خودمان بر نمیداریم. پس این آیه نازل شد: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ» تا پایان آیه. (1)
روایت6.
مناقب، ارشاد: هنگامی که رسول خدا ص برای سرکوبی مردم بنی النضیر عزیمت کرد به حصار آنان توجه کرده و خرگاه آن حضرت را در آخرین نقطه بنی حطمه بطحا بر پا کردند. چون شب فرارسید از بنی النضیر تیری به خیمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افکندند. حضرت دستور داد خرگاه او را در دامنه کوه قرار دادند و مهاجر و انصار اطراف خرگاه را احاطه نمودند. چون شب همه جا را تاریک کرد مسلمانان علی علیه السلام را ندیدند برسول خدا عرضه داشتند علی کجاست؟ ما او را نمی بینیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خیال میکنم برای انجام کاری به نفع شما اقدام کرده، چندان طول نکشید که علی علیه السلام آمد و سر یهودی که تیر به خرگاه رسول اکرم زده بوده و نامش عزورا بود در برابر آن حضرت گذارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: چه کردی؟ عرض کرد: دانستم که این بدکردار آدمی دلاور و بیباک است در کمین او نشستم و گفتم ممکن است شب هنگام به قصد شبیخون بر ما از حصار خود بیرون آید فاصله نشد دیدم با شمشیر کشیده به اتفاق نه نفر از یهودیان به طرف ما می آید. من هم فرصت را غنیمت شمرده به او درآویخته و کارش را تمام کردم. لیکن اصحابش فرار کرده و بی درنگ نزدیک حصار خود رفتند اکنون عده ای را با من همراه کن آرزومندم بدیشان پیروز آیم.
ص: 172
حَمْزَةَ- عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ- عَنْ أَبِی بَصِیرٍ فِی غَزْوَةِ بَنِی النَّضِیرِ وَ زَادَ فِیهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِلْأَنْصَارِ إِنْ شِئْتُمْ دَفَعْتُ إِلَیْکُمُ (1) الْمُهَاجِرِینَ وَ قَسَمْتُهَا فِیهِمْ وَ إِنْ شِئْتُمْ قَسَمْتُهَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ وَ تَرَکْتُهُمْ مَعَکُمْ قَالُوا قَدْ شِئْنَا أَنْ تَقْسِمَهَا فِیهِمْ فَقَسَمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ دَفَعَهُمْ عَنِ الْأَنْصَارِ وَ لَمْ یُعْطِهِ مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا رَجُلَیْنِ وَ هُمَا سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ وَ أَبُو دُجَانَةَ فَإِنَّهُمَا ذَکَرَا حَاجَةً (2).
ظاهر الخبر أن النبی صلی الله علیه و آله لما جعل المهاجرین مع الأنصار و ضمنهم نفقاتهم خیر الأنصار فی هذا الوقت بین أن یقسم غنائم بنی النضیر بین الجمع و یکون المهاجرون مع الأنصار کما کانوا و بین أن یخص بها المهاجرین و لا یکونوا بعد ذلک مع الأنصار فاختاروا الأخیر (3).
وَ رَوَی الطَّبْرِسِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی مَجْمَعِ الْبَیَانِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ
ص: 171
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ده نفر از اصحاب را از قبیل ابو دجانه سماک بن خرشه و سهل بن حنیف را با او همراه کرد و آنان به جانب آن عده کوچ کرده و پیش از آنکه یهودیان به حصار خود وارد شوند بدانها دست یافته همه را کشتند و سرهاشان را حضور رسول خدا ص آوردند. پیامبر اکرم دستور داد آنها را در یکی از چاههای بنی حطمه ریختند. و همین عمل علی علیه السلام ایجاب کرد مسلمانان بتوانند حصار بنی النضیر را فتح کنند و پیروز آیند.
و در آن شب کعب بن اشرف یهودی کشته شد. رسول خدا حصارها و ثروتهای بنی النضیر را پس از آنکه بر ایشان تسلط یافته تصاحب کرد و آنها را در میان مهاجر و انصار بخش نمود و در واقع این اولین غنیمتی است که رسول خدا میان یاران خود تقسیم نمود و به علی علیه السلام دستور داد بخش مربوط به حضرتش را نگهداری کرده و آنها را بعنوان صدقه در میان بینوایان تقسیم نماید و این بخش که متعلق به رسول خدا بود تا وقتی که حضرت رسول در قید حیات بود در تصرف خود او بود و پس از رحلتش در دست اختیار علی علیه السلام درآمد و بالاخره تا امروز در دست فرزندان فاطمه علیها السلام است. حسان بن ثابت در باره پیش آمد بنی النضیر و نه نفری که بدست علی علیه السلام کشته اند میسراید:
بیچارگی عجیبی دامن گیر مردم بنی نضیر شد و در برابر چشم دیگران به بدبختی افتادند.
بزرگ آنها کشته شد و نه نفر از یاران او کشته و جمعی فراری گردیدند. (1)
توضیح
سخن حسّان «طوراً» یعنی یک بار. و جوهری گوید: «مرّ فلان یشلّهم بالسیف» یعنی بر آنان ضربه زد و آنها را دفع کرد و فراری داد. (2)
ص: 173
اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ بَنِی النَّضِیرِ لِلْأَنْصَارِ إِنْ شِئْتُمْ قَسَمْتُمْ لِلْمُهَاجِرِینَ مِنْ دِیَارِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمْ وَ تُشَارِکُونَهُمْ فِی هَذِهِ الْغَنِیمَةِ وَ إِنْ شِئْتُمْ کَانَتْ لَکُمْ دِیَارُکُمْ وَ أَمْوَالُکُمْ وَ لَمْ یُقْسَمْ لَکُمْ شَیْ ءٌ مِنَ الْغَنِیمَةِ فَقَالَ الْأَنْصَارُ بَلْ نَقْسِمُ لَهُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا (1) وَ نُؤْثِرُهُمْ بِالْغَنِیمَةِ وَ لَا نُشَارِکُهُمْ فِیهَا فَنَزَلَ وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ (2) الْآیَةَ.
قب، المناقب لابن شهرآشوب شا، الإرشاد وَ لَمَّا تَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَنِی النَّضِیرِ عَمَدَ (3) عَلَی حِصَارِهِمْ فَضَرَبَ قُبَّةً (4) فِی أَقْصَی بَنِی حَطْمَةَ مِنَ الْبَطْحَاءِ فَلَمَّا أَقْبَلَ (5) اللَّیْلُ رَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی النَّضِیرِ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ الْقُبَّةَ (6) فَأَمَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَنْ تُحَوَّلَ قُبَّتُهُ (7) إِلَی السَّفْحِ وَ أَحَاطَ بِهَا الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فَلَمَّا اخْتَلَطَ الظَّلَامُ فَقَدُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ النَّاسُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَا نَرَی (8) عَلِیّاً فَقَالَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ أَرَاهُ فِی بَعْضِ مَا یُصْلِحُ شَأْنَکُمْ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ جَاءَ بِرَأْسِ الْیَهُودِیِّ الَّذِی رَمَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ کَانَ یُقَالُ لَهُ عَزُورَا (9) فَطَرَحَهُ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله کَیْفَ صَنَعْتَ فَقَالَ إِنِّی رَأَیْتُ هَذَا الْخَبِیثَ جَرِیّاً شُجَاعاً فَکَمَنْتُ لَهُ وَ قُلْتُ مَا أَجْرَأَهُ أَنْ یَخْرُجَ إِذَا اخْتَلَطَ اللَّیْلُ (10) یَطْلُبُ مِنَّا غِرَّةً فَأَقْبَلَ مُصْلِتاً بِسَیْفِهِ فِی تِسْعَةِ نَفَرٍ مِنَ الْیَهُودِ فَشَدَدْتُ عَلَیْهِ وَ قَتَلْتُهُ فَأَفْلَتَ أَصْحَابُهُ وَ لَمْ یَبْرَحُوا قَرِیباً فَابْعَثْ مَعِی نَفَراً فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ أَظْفَرَ بِهِمْ
ص: 172
باب پانزدهم : غزوه ذات الرقاع و غزوه عسفان
آیات
- وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِینا * فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتا. (1)
{و هر گاه در میان ایشان بودی و برایشان نماز برپا داشتی، پس باید گروهی از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگ افزارهای خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند]، باید پشت سرِ شما قرار گیرند، و گروه دیگری که نماز نکرده اند باید بیایند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتیاط را فرو نگذارند و جنگ افزارهای خود را برگیرند. [زیرا] کافران آرزو می کنند که شما از جنگ افزارها و ساز و برگِ خود غافل شوید تا ناگهان بر شما یورش بَرند. و اگر از باران در زحمتید، یا بیمارید، گناهی بر شما نیست که جنگ افزارهای خود را بر زمین نهید، ولی مواظب خود باشید. بی گمان، خدا برای کافران عذاب خفّت آوری آماده کرده است. و چون نماز را به جای آوردید، خدا را [در همه حال] ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده، یاد کنید. پس چون آسوده خاطر شدید، نماز را [به طور کامل] به پا دارید، زیرا نماز بر مؤمنان، در اوقات معیّن مقرّر شده است.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله پس از تفسیر آیات در باره نماز خوف گوید: این آیه
ص: 174
فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَعَهُ عَشَرَةً فِیهِمْ أَبُو دُجَانَةَ سِمَاکُ بْنُ خَرَشَةَ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ فَأَدْرَکُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَلِجُوا (1) الْحِصْنَ فَقَتَلُوهُمْ وَ جَاءُوا بِرُءُوسِهِمْ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَمَرَ أَنْ تُطْرَحَ فِی بَعْضِ آبَارِ بَنِی حَطْمَةَ (2) وَ کَانَ ذَلِکَ سَبَبُ فَتْحِ حُصُونِ بَنِی النَّضِیرِ وَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ قُتِلَ کَعْبُ بْنُ الْأَشْرَفِ وَ اصْطَفَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَمْوَالَ بَنِی النَّضِیرِ وَ کَانَتْ أَوَّلُ صَافِیَةٍ قَسَمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الْأَوَّلِینَ وَ أَمَرَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ فَحَازَ مَا لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْهَا فَجَعَلَهُ صَدَقَةً وَ کَانَ فِی یَدِهِ مُدَّةَ (3) حَیَاتِهِ ثُمَّ فِی یَدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَهُ وَ هُوَ فِی وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ حَتَّی الْیَوْمَ وَ فِیمَا کَانَ مِنْ أَمْرِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی هَذِهِ الْغَزَاةِ وَ قَتْلِهِ الْیَهُودِیَّ وَ مَجِیئِهِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِرُءُوسِ التِّسْعَةِ (4) النَّفَرِ یَقُولُ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ:
لِلَّهِ أَیُّ کَرِیهَةٍ أَبْلَیْتُهَا*** بِبَنِی قُرَیْظَةَ (5) وَ النُّفُوسُ تُطْلِعُ
أَرْدَی رَئِیسَهُمْ وَ آبَ بِتِسْعَةٍ* طَوْراً یُشِلُّهُمْ وَ طَوْراً یَدْفَعُ (6)
دلالت دارد بر راستگویی پیامبر و صحت نبوتش، زیرا هنگامی نازل شده که پیامبر در عسفان و مشرکین در ضجنان بودند و در برابر یکدیگر قرار گرفتند. پیامبر نماز ظهر را با اصحاب خود با تمام رکوع و سجود، به جای آورد. مشرکین خواستند بر آنها حمله ور شوند، لکن گروهی از آنها گفتند: اینها نماز دیگری دارند که نزد آنها محبوبتر است و مقصودشان نماز عصر بود. خداوند این آیه را فرستاد و پیامبر نماز عصر را به صورت نماز خوف، انجام داد و همین امر، سبب اسلام خالد بن ولید گردید. ابو حمزه ثمالی در تفسیر خود آورده است: پیامبر با بنی انمار جنگید، آنها شکست خوردند و مال و فرزندان ایشان به دست مسلمانان افتاد. پیامبر و مسلمانان فرود آمدند، در حالی که از دشمن احدی را نمی دیدند، از این رو سلاح را بر زمین گذاشتند و پیامبر برای قضای حاجت، بیرون رفت و در حالی که سلاح را بر زمین گذاشته بود، میان خود و اصحابش یک وادی قرار داد و پس از قضای حاجت در زیر سایه درختی نشست. در این وقت غورث بن حارث محاربی او را دید. کسانش به او گفتند: این محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که از اصحاب خود جدا شده است. گفت: خدایم بکشد اگر او را نکشم و با شمشیر خود از کوه به زیر آمد هنگامی پیامبر متوجه او شد که بالای سرش ایستاده و شمشیر را برای حمله، از نیام بیرون کشیده بود. گفت: ای محمد، اکنون چه کسی تو را از من نگه می دارد؟ گفت: خدا، در این وقت این دشمن خدا به روی افتاد و پیامبر برخاست و شمشیرش را برداشت و فرمود: چه کسی تو را اکنون از من منع می کند؟ گفت هیچ کس. فرمود آیا شهادت می دهی که خدا یکی است و من بنده و فرستاده اویم؟ گفت: نه، لکن عهد می کنم که هرگز با تو نجنگم و دشمن تو را یاری نکنم. پیامبر شمشیر را به او داد.
غورث گفت: به خدا تو بهتر از منی. فرمود: من سزاوارترم به آن. هنگامی که غورث نزد کسان خود رفت، گفتند: ما تو را دیدیم که با
ص: 175
النساء: «وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ (إلی قوله): کِتاباً مَوْقُوتاً»(102-103)
قال الطبرسی رحمه الله بعد تفسیر الآیات فی صلاة الخوف: و فی الآیة
ص: 174
شمشیر بر سر او ایستاده بودی، چرا او را نکشتی؟ گفت: به خدا شمشیر را فرود آوردم که او را بزنم. ولی نمی دانم چه کسی که میان شانه من زد که من با پیشانی بر زمین افتادم و شمشیرم افتاد و محمد برخاست و شمشیر را گرفت و دیگر در آن وادی نماند. پیامبر بعد از این واقعه نزد اصحاب رفت و جریان را برای ایشان تعریف کرد و این آیه را خواند: «إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ ...»
توضیح
در قاموس: «الزلخ» جای لغزنده است که قدمها به خاطر خیسی یا نرمی آن میلغزد. «زلخه بالرمح» یعنی او را با نیزه انداخت. «زلخّه تزلیخاً» یعنی آن را نرم کرد.
روایات
روایت1.
اعلام الوری: پس از غزوه بنی نضیر، غزوه بنی لحیان انجام پذیرفت. در این غزوه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نماز خوف خواند، و هنگامی که در «عسفان» توقف داشت خداوند آن حضرت را از مقاصد مشرکین مطلع فرمود، بعضی گفته اند: غزوه بنی لحیان پس از غزوه بنی قریظه واقع شده است.
غزوه ذات الرقاع دو ماه بعد از غزوه بنی نضیر اتفاق افتاد.
بخاری گوید: این غزوه بعد از خیبر بوده، حضرت رسول در این جنگ با جماعتی از «غطفان» بر خورد کردند ولی بین آنها جنگی واقع نشد، در این غزوه مردم یکدیگر را میترسانیدند تا آنجائی که پیامبر نماز خوف خواندند، و پس از آن مراجعت کردند.
گفته شده: علت اینکه این غزوه را «ذات الرقاع» گویند، برای این است که این محل در کوهی واقع شده که در آن بقعه هائی به رنگ قرمز و سیاه و سفید وجود داشت و از این جهت او را ذات الرقاع گفته اند، بعضی گفته اند: وجه تسمیه این غزوه به ذات الرقاع از این جهت است که: پاهای مردم در این زمین از سوزش و حرارت زمین زخم شد
ص: 176
دلالة علی صدق النبی صلی الله علیه و آله و صحة نبوته و ذلک أنها نزلت و النبی صلی الله علیه و آله بعسفان و المشرکون بضجنان فتوافقوا فصلی النبی صلی الله علیه و آله بأصحابه صلاة الظهر بتمام الرکوع و السجود فهم المشرکون أن یغیروا علیهم فقال بعضهم إن لهم صلاة أخری أحب إلیهم من هذه یعنون صلاة العصر فأنزل الله علیه هذه الآیة فصلی بهم العصر صلاة الخوف و کان ذلک سبب إسلام خالد بن الولید.
و ذکر أبو حمزة الثمالی فی تفسیره أن النبی صلی الله علیه و آله غزا محاربا و بنی أنمار (1) فهزمهم الله و أحرزوا الذراری و الأموال فنزل رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمون و لا یرون من العدو أحدا فوضعوا أسلحتهم و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله لبعض حاجته (2) و قد وضع سلاحه فجعل بینه و بین أصحابه الوادی فأتی قبل أن یفرغ من حاجته السیل فی الوادی (3) و السماء ترش فحال الوادی بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین أصحابه و جلس فی ظل سمرة (4) فبصر به غورث بن الحارث المحاربی فقال له أصحابه یا غورث هذا محمد قد انقطع من أصحابه فقال قتلنی الله إن لم أقتله و انحدر من الجبل و معه السیف و لم یشعر به رسول الله صلی الله علیه و آله إلا و هو قائم علی رأسه و معه السیف قد سله من غمده و قال یا محمد من یعصمک منی الآن فقال رسول الله صلی الله علیه و آله الله فانکب عدو الله لوجهه فقام رسول الله صلی الله علیه و آله فأخذ سیفه و قال یا غورث من یمنعک منی الآن قال لا أحد قال أ تشهد أن لا إله إلا الله و أنی عبد الله و رسوله قال لا و لکنی أعهد أن لا أقاتلک أبدا و لا أعین علیک عدوا فأعطاه رسول الله صلی الله علیه و آله سیفه فقال له غورث و الله لأنت خیر منی قال صلی الله علیه و آله إنی أحق بذلک و خرج غورث إلی أصحابه فقالوا یا غورث لقد رأیناک قائما علی رأسه
ص: 175
و اصحاب پاهای خود را با کهنه میبستند. (1)
روایت2.
میگویم: ابن اثیر در کامل گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از جنگ بنی نضیر دو ماه بهار را در مدینه گذراند. سپس روانه نجد گردید و آهنگ جنگ بنی محارب و بنی ثعلبه از غطفان گردید. این غزوه، غزوه ذات الرقاع بود. آن حضرت با مشرکان برخورد کرد اما جنگی صورت نگرفت. مردم از یکدیگر ترسیدند و از این جهت فرمان خواندن نماز خوف فرود آمد. مسلمانان زنی از آنان را گرفتند که شوهرش حضور نداشت. چون به نزد زنش آمد به او خبر داد و او سوگند خورد که دست برندارد تا خون یاران پیامبر را بریزد. آن مرد بیرون شد و به دنبال پیامبر خدا رفت. پیامبر خدا فرود آمد و فرمود: امشب چه کسی ما را پاسداری میکند؟ مردی از مهاجرین و مردی از انصار داوطلب شدند و بر دهانه درّهای که پیامبر در آن فرود آمده بود به پاسداری ایستادند. فرد مهاجری در آغاز شب به خواب رفت و مرد انصاری به پاسداری پرداخت و به نماز برخاست. شوهر آن زن آمد و او را دید. تیری انداخت و بر پیکر شخص انصاری نشست. او آن را بیرون کشید و همچنان به نماز پرداخت. باز تیر انداخت که به او اصابت کرد و او باز هم استوار ماند. تیر سوم بر وی انداخت که بیرون کشید و رکوع و سجود به جای آورد و نماز را به پایان برد. آنگاه دوست خود را بیدار کرد و به او خبر داد و او از خواب پرید. آن مرد چون آن دو را دید متوجه شد که آن دو از حضور او آگاه شدهاند. و هنگامی که شخص مهاجری دید که مرد انصاری چه بلایی بر سرش آمده گفت: سبحان الله! چرا نخستین بار که تیر بر تو انداخت مرا بیدار نکردی؟ انصاری گفت: سورهای قرآن میخواندم که دوست نداشتم آن را قطع کنم و چون پیاپی بر من تیر افکند و به رکوع رفتم تو را با خبر کردم. سوگند به خدا اگر بیم آن نبود که مرزی را تباه سازم که پیامبر مرا به نگهبانی آن گماشته بود، پیش از آنکه نمازم را قطع کنم، جانم بریده میشد. و گفته شده: این غزوه در ماه محرم سال پنجم هجری روی داد. (2)
روایت3.
مناقب: غزوه بنی لحیان در جمادی الاول روی داد و در این غزوه به سوی هم سنگ پرتاب میکردند.
ص: 177
بالسیف فما منعک منه قال الله أهویت له بالسیف لأضربه فما أدری من زلخنی بین کتفی فخررت لوجهی و خر سیفی و سبقنی إلیه محمد فأخذه و لم یلبث الوادی أن سکن فقطع رسول الله صلی الله علیه و آله إلی أصحابه فأخبرهم الخبر و قرأ علیهم إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ الآیة. (1).
فی القاموس الزلخ المزلة تزل منها الأقدام لندوته أو ملاسته و زلخه بالرمح زجه و زلخه تزلیخا ملسه.
عم، إعلام الوری ثُمَّ کَانَتْ بَعْدَ غَزْوَةٍ بَنِی النَّضِیرِ غَزْوَةُ بَنِی لِحْیَانَ (2) وَ هِیَ الْغَزْوَةُ الَّتِی صَلَّی فِیهَا صَلَاةَ الْخَوْفِ بِعُسْفَانَ حِینَ أَتَاهُ الْخَبَرُ مِنَ السَّمَاءِ بِمَا هَمَّ بِهِ الْمُشْرِکُونَ وَ قِیلَ إِنَّ هَذِهِ الْغَزْوَةَ کَانَتْ بَعْدَ غَزْوَةِ بَنِی قُرَیْظَةَ ثُمَّ کَانَتْ غَزْوَةُ ذَاتِ الرِّقَاعِ بَعْدَ غَزْوَةِ بَنِی النَّضِیرِ بِشَهْرَیْنِ قَالَ الْبُخَارِیُّ إِنَّهَا (3) کَانَتْ بَعْدَ خَیْبَرَ لَقِیَ بِهَا جَمْعاً مِنْ غَطَفَانَ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا حَرْبٌ وَ قَدْ خَافَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً حَتَّی صَلَّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَلَاةَ الْخَوْفِ ثُمَّ انْصَرَفَ بِالنَّاسِ (4) وَ قِیلَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ ذَاتَ الرِّقَاعِ لِأَنَّهُ جَبَلٌ فِیهِ بُقَعُ حُمْرَةٍ وَ سَوَادٍ وَ بَیَاضٍ فَسُمِّیَ ذَاتَ الرِّقَاعِ وَ قِیلَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ بِذَلِکَ لِأَنَّ أَقْدَامَهُمْ نَقِبَتْ فِیهَا فَکَانُوا
ص: 176
و در عسفان نماز خوف خوانده شد. و گویند: نماز خوف در ذات الرقاع با غطفان بود. و این ماجرا دو ماه پس از غزوه بنی نضیر بود. بخاری گوید: پس از خیبر اتفاق افتاد و جنگی در نگرفت.
روایت4.
میگویم: کازرونی در بیان حوادث سال پنجم هجری میگوید: در این سال غزوه ذات الرقاع روی داد که علت آن این بود که شخصی با وسایل خود به مدینه آمد. به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که انمار و ثعلبه برای جنگ با مسلمانان گرد آمدهاند. این خبر به پیامبر رسید و در شب شنبه دهم محرم همراه با چهارصد نفر بیرون رفت. و گفتهاند: با هفتصد نفر بود. آن حضرت به راه افتاد تا به منازل آنها در ذات الرقاع که کوهی بود رسید. در آنجا جز شماری از زنان کسی را نیافت. این زنان را گرفتند و در میان آنها کنیزی سفید روی بود. اعراب به بالای کوهها گریختند و مسلمانان ترسیدند که مبادا بر آنان حمله کننند. پس پیامبر نماز خوف را بر آنان خواند و این نماز، اولین نماز خوفی بود که پیامبر خوانده بود. سپس به سوی مدینه بازگشت و از جابر بن عبد الله شتری با چند اوقیه خریداری کرد و شرط کرد که تا مدینه بر پشت شتر سوار شود و از دین پدرش از او پرسید و جابر آن حضرت را باخبر ساخت. فرمود: چون به مدینه نزدیک شدی و خواستی درخت نخلت را قطع کنی از من اجازه بگیر. و رسول خدا در آن شب بیست و پنج بار استغفار کرد.
در ترمذی هفتاد بار ذکر شده است.
در مسلم از روایت ابی نضرۀ از جابر نقل شده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا شتر را با فلان قیمت میفروشی خدا تو را بیامرزد؟» و همچنان به من میگفت: خداوند تو را بیامرزد. ابو نضرۀ گوید: این عبارتی بود که مسلمانان میگفتند: این کار را انجام بده و خداوند تو را بیامرزد. پیامبر پانزده شب از مدینه دور بود. (1)
ص: 178
یَلُفُّونَ عَلَی أَرْجُلِهِمُ الْخِرَقَ (1).
أَقُولُ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی الْکَامِلِ أَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ بَنِی النَّضِیرِ شَهْرَیْ رَبِیعٍ ثُمَّ غَزَا نَجْداً یُرِیدُ بَنِی مُحَارِبٍ وَ بَنِی ثَعْلَبَةَ مِنْ غَطَفَانَ وَ هِیَ غَزْوَةُ ذَاتِ الرِّقَاعِ فَلَقِیَ الْمُشْرِکِینَ وَ لَمْ یَکُنْ قِتَالٌ وَ خَافَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَنَزَلَتْ صَلَاةُ الْخَوْفِ وَ أَصَابَ الْمُسْلِمُونَ امْرَأَةً مِنْهُمْ وَ کَانَ زَوْجُهَا غَائِباً فَلَمَّا أَتَی أَهْلَهُ أُخْبِرَ الْخَبَرَ فَحَلَفَ لَا یَنْتَهِی حَتَّی یُهَرِیقَ فِی أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ یَتْبَعُ أَثَرَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ مَنْ یَحْرُسُنَا اللَّیْلَةَ فَانْتَدَبَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ (2) فَأَقَامَا بِفَمِ شِعْبٍ نَزَلَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَاضْطَجَعَ الْمُهَاجِرِیُّ وَ حَرَسَ الْأَنْصَارِیُّ أَوَّلَ اللَّیْلِ وَ قَامَ یُصَلِّی وَ جَاءَ زَوْجُ الْمَرْأَةِ فَرَأَی شَخْصَهُ (3) فَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَوَضَعَهُ فِیهِ فَانْتَزَعَهُ وَ ثَبَتَ قَائِماً یُصَلِّی ثُمَّ رَمَاهُ بِسَهْمٍ آخَرَ فَأَصَابَهُ فَنَزَعَهُ وَ ثَبَتَ یُصَلِّی ثُمَّ رَمَاهُ الثَّالِثَ (4) فَوَضَعَهُ فِیهِ فَانْتَزَعَهُ ثُمَّ رَکَعَ وَ سَجَدَ ثُمَّ أَیْقَظَ صَاحِبَهُ وَ أَعْلَمَهُ فَوَثَبَ فَلَمَّا رَآهُمَا الرَّجُلُ عَرَفَ أَنَّهُمَا عَلِمَا بِهِ فَلَمَّا رَأَی الْمُهَاجِرِیُّ مَا بِالْأَنْصَارِیِّ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ لَا أَیْقَظْتَنِی أَوَّلَ مَا رَمَاکَ قَالَ کُنْتُ فِی سُورَةٍ أَقْرَؤُهَا (5) فَلَمْ أُحِبَّ أَنْ أَقْطَعَهَا فَلَمَّا تَتَابَعَ عَلَیَّ الرَّمْیُ وَ رَکَعْتُ أَعْلَمْتُکَ وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ لَا خَوْفُ أَنْ أُضَیِّعَ ثَغْراً أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِحِفْظِهِ لَقَطَعَ نَفَسِی قَبْلَ أَنْ أَقْطَعَهَا وَ قِیلَ إِنَّ هَذِهِ الْغَزْوَةَ کَانَتْ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ خَمْسٍ (6).
قب، المناقب لابن شهرآشوب غَزْوَةُ بَنِی لِحْیَانَ فِی جُمَادَی الْأُولَی وَ کَانَ بَیْنَهُمَا الرَّمْیُ بِالْحِجَارَةِ
ص: 177
روایت5.
ابن اثیر گوید: در جمادی الاول سال ششم هجری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ بنی لحیان بیرون شد و دنبال یاران رجیع بن عدی و دوستانش رفت. و آن حضرت چنین وانمود کرد که قصد رفتن به شام را دارد تا به صورت ناگهانی بر آنان درآید. پیامبر به سرعت پیش رفت تا به منازل بنی لحیان که در میان اثح و عسفان بود رسید. آنان را دید که هراسان شده و و به قله کوهها پناه گرفتهاند. چون به آنچه میخواست دست نیافت با دویست سوارکار به راه افتاد و برای ترساندن اهل مکه در عسفان فرود آمد و دو تن از سوارکاران از یارانش را فرستاد تا خود را به کراع الغمیم رساندند آنگاه سپاهیان را به مدینه برگرداند. (1)
روایت6.
روضه کافی: ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غزوه ذات الرقاع در لب رودخانه زیر درختی فرود آمد و ناگهان سیلی برخاست و میان آن حضرت و اصحاب و یارانش جدائی، انداخت، مردی از مشرکین آن حضرت را دید مسلمانان نیز لب رودخانه ایستاده بودند و منتظر بودند تا سیل قطع شود (و به نزد رسول خدا بروند) مرد مزبور به قوم خویش رو کرده گفت: من اکنون محمد را میکشم، به همین منظور نزدیک آمد و با شمشیر به رسول خدا حمله کرد سپس گفت: کیست ای محمد که تو را از من نجات بخشد؟ فرمود: پروردگار من و پروردگار تو، در این هنگام جبرئیل علیه السّلام او را از اسبش بزیر افکند و به پشت بر زمین افتاد، رسول خدا برخاست و شمشیرش را گرفت و روی سینه اش نشست و فرمود: اکنون کیست که تو را از دست من نجات دهد ای غورث؟ گفت: جود و بزرگواریت ای محمد! رسول خدا او را واگذارد، پس آن مرد برخاست و میگفت: به خدا سوگند تو بهتر و بزرگوارتر از من هستی. (2)
اعلام الوری: در حدیثی مرسل آن را روایت کرده است. (3)
توضیح
«النسف» یعنی برکندن.
ص: 179
وَ صَلَّی فِیهَا صَلَاةَ الْخَوْفِ بِعُسْفَانَ وَ یُقَالُ فِی ذَاتِ الرِّقَاعِ مَعَ غَطَفَانَ وَ کَانَ ذَلِکَ بَعْدَ النَّضِیرِ بِشَهْرَیْنِ وَ قَالَ الْبُخَارِیُّ بَعْدَ خَیْبَرَ وَ لَمْ یَکُنْ حَرْبٌ (1).
أَقُولُ قَالَ الْکَازِرُونِیُّ فِی حَوَادِثِ السَّنَةِ الْخَامِسَةِ وَ فِیهَا کَانَتْ غَزَاةُ ذَاتِ الرِّقَاعِ وَ کَانَ سَبَبُهَا أَنَّ قَادِماً قَدِمَ الْمَدِینَةَ بِجَلَبٍ (2) لَهُ فَأُخْبِرَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ أَنْمَاراً وَ ثَعْلَبَةَ قَدْ جَمَعُوا لَهُمُ الْجُمُوعَ فَبَلَغَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ لَیْلَةَ السَّبْتِ لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ (3) فِی أَرْبَعِمِائَةٍ وَ قِیلَ فِی سَبْعِمِائَةٍ (4) فَمَضَی حَتَّی أَتَی مَحَالَّهُمْ بِذَاتِ الرِّقَاعِ وَ هِیَ جَبَلٌ فَلَمْ یَجِدْ إِلَّا نِسْوَةً فَأَخَذَهُنَّ وَ فِیهِنَّ جَارِیَةٌ وَضِیئَةٌ وَ هَرَبَتِ الْأَعْرَابُ إِلَی رُءُوسِ الْجِبَالِ وَ خَافَ الْمُسْلِمُونَ أَنْ یُغِیرُوا عَلَیْهِمْ فَصَلَّی بِهِمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله صَلَاةَ الْخَوْفِ وَ کَانَ أَوَّلَ مَا صَلَّاهَا وَ انْصَرَفَ رَاجِعاً إِلَی الْمَدِینَةِ فَابْتَاعَ مِنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ جَمَلًا بِأُوقِیَّةٍ وَ شَرَطَ لَهُ ظَهْرَهُ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ سَأَلَهُ عَنْ دِینِ أَبِیهِ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ إِذَا قَرُبْتَ الْمَدِینَةَ وَ أَرَدْتَ أَنْ تَجُدَّ (5) نَخْلَکَ فَآذِنِّی وَ اسْتَغْفَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (6) فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ خَمْساً وَ عِشْرِینَ مَرَّةً وَ فِی التِّرْمِذِیِّ سَبْعِینَ مَرَّةً.
وَ فِی مُسْلِمٍ (7) مِنْ حَدِیثِ أَبِی نَضْرَةَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ تَبِیعُنِیهِ بِکَذَا وَ کَذَا وَ اللَّهُ یَغْفِرُ لَکَ فَمَا زَالَ یَزِیدُنِی وَ اللَّهُ یَغْفِرُ لَکَ قَالَ أَبُو نَضْرَةَ وَ کَانَتْ کَلِمَةٌ تَقُولُهَا الْمُسْلِمُونَ افْعَلْ کَذَا وَ اللَّهُ یَغْفِرُ لَکَ وَ کَانَتْ غَیْبَتُهُ خَمْسَ عَشْرَةَ لَیْلَةً (8).
ص: 178
باب شانزدهم : غزوه بدر صغری و دیگر اتفاقاتی که در این سال تا غزوه خندق روی داد
آیات
- فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلا. (1)
{پس در راه خدا پیکار کن جز عهده دارِ شخص خود نیستی. و [لی] مؤمنان را [به مبارزه] برانگیز. باشد که خداوند آسیب کسانی را که کفر ورزیده اند [از آنان] باز دارد، و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سخت تر است.}
- وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً. (2)
ص: 180
وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی جُمَادَی الْأُولَی مِنَ السَّنَةِ السَّادِسَةِ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَنِی لِحْیَانَ یَطْلُبُ بِأَصْحَابِ الرَّجِیعِ خُبَیْبِ بْنِ عَدِیٍّ وَ أَصْحَابِهِ وَ أَظْهَرَ أَنَّهُ یُرِیدُ الشَّامَ لِیُصِیبَ مِنَ الْقُوَّةِ غِرَّةً وَ أَسْرَعَ السَّیْرَ حَتَّی نَزَلَ عَلَی مَنَازِلِ بَنِی لِحْیَانَ (1) بَیْنَ أَثَحٍ (2) وَ عُسْفَانَ فَوَجَدَهُمْ قَدْ حَذِرُوا وَ تَمَنَّعُوا فِی رُءُوسِ الْجِبَالِ فَلَمَّا أَخْطَأَهُ مَا أَرَادَ مِنْهُمْ خَرَجَ فِی مِائَتَیْ رَاکِبٍ حَتَّی نَزَلَ عُسْفَانَ تَخْوِیفاً لِأَهْلِ مَکَّةَ وَ أَرْسَلَ فَارِسَیْنِ مِنَ الصَّحَابَةِ حَتَّی بَلَغَا کُرَاعَ الْغَمِیمِ ثُمَّ عَادَ (3).
کا، الکافی حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ (4) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَیُّوبَ وَ عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ تَحْتَ شَجَرَةٍ عَلَی شَفِیرِ وَادٍ فَأَقْبَلَ سَیْلٌ فَحَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَرَآهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُسْلِمُونَ قِیَامٌ عَلَی شَفِیرِ الْوَادِی یَنْتَظِرُونَ مَتَی یَنْقَطِعُ السَّیْلُ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ لِقَوْمِهِ أَنَا أَقْتُلُ مُحَمَّداً فَجَاءَ وَ شَدَّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالسَّیْفِ ثُمَّ قَالَ مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ رَبِّی وَ رَبُّکَ فَنَسَفَهُ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ فَرَسِهِ فَسَقَطَ عَلَی ظَهْرِهِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ فَأَخَذَ (5) السَّیْفَ وَ جَلَسَ عَلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی یَا غَوْرَثُ فَقَالَ جُودُکَ وَ کَرَمُکَ یَا مُحَمَّدُ فَتَرَکَهُ وَ قَامَ (6) وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَکْرَمُ (7).
عم، إعلام الوری مرسلا مثله (8)
{و در تعقیبِ گروه [دشمنان] سستی نورزید. اگر شما درد می کشید، آنان [نیز] همان گونه که شما درد می کشید، درد می کشند، و حال آنکه شما چیزهایی از خدا امید دارید که آنها امید ندارند، و خدا همواره دانای سنجیده کار است.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله گوید: «فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» کلبی گوید: چون در روز احد، ابو سفیان به مکه بازگشت، با پیامبر وعده گذاشت که در موسم بدر صغری که در بازاری در ماه ذی القعده بود، همدیگر را ملاقات کنند: چون روز موعود نزدیک شد، پیامبر دستور داد که مسلمانان به میعاد بروند و آنها سستی ورزیدند و به سختی کراهت نشان دادند، از این رو خداوند،
ص: 181
النساء: «فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا»(84)
(و قال تعالی): «وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً»(104)
ص: 180
این آیه را فرستاد. پیامبر مردم مؤمن را برای جنگ بسیج کرد ولی کسی جز هفتاد سوارکار با پیامبر حرکت نکرد. این عده به «بدر» آمدند و خداوند ایشان را از شر دشمن نجات داد و ابو سفیان ایشان را درنیافت و جنگی روی نداد و پیامبر اسلام و همراهان سالم بازگشتند. «لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ» تو مسئول کار خود هستی. «وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ» مؤمنان را به جهاد تشویق کن. «عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا» شاید خداوند از سختگیری کافران منع کند. و وقتی خداوند در کلام خود «عسی» (شاید) بگوید، منظورش وجوب و لزوم است. «وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً» عذاب سخت بر دشمنان «وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا» یعنی کیفر و عقوبت. و برخی گویند: تنکیل به معنای رسوایی با انجام کارهای زشت و ناپسند است. (1)
در باره این فرموده خداوند: «و لا تهنوا» گفته شده: در باره رفتن به بدر صغری در موعدی که ابو سفیان در جنگ احد تعیین کرده بود، نازل شد.(2)
روایات
روایت1.
اعلام الوری: پس از غزوه ذات الرقاع، در ماه شعبان آخرین غزوه بدر اتفاق افتاد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای میعادی که با ابو سفیان داشت به طرف بدر حرکت کرد و هشت شب را در آنجا ماند. ابو سفیان با جماعتی از اهل تهامه بیرون شد و چون به ظهران رسیدند تصمیمش به بازگشت مبدل شد. پیامبر پس از اینکه از بازگشت ابو سفیان مطلع شد به همراه یارانش در بازار حاضر گردیدند و مقداری خرید و فروش انجام دادند و سود فراوانی بردند. (3)
روایت2.
میگویم: در المنتقی در باره رویدادهای سال چهارم هجری گوید: در منتقی در بیان رویدادهای سال چهارم هجری گوید: در این سال حسین علیه السلام در سوم ماه شعبان متولد شد و در این سال در ماه ذی القعده غزوه بدر صغری اتفاق اقتاد و بدین قرار بود که ابو سفیان چون در روز احد خواست برگردد ندا کرد که: موعد میان ما و شما، بدر صغری سر سال در آنجا با هم رویاروی میشویم و خواهیم جنگید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بگویید: بله ان شاء الله. با این سخنان مردم متفرق شدند. قریش برای رهسپار شدن برای جنگ خود را آماده کرد و چون موعد نزدیک شد
ص: 182
قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قال الکلبی إن أبا سفیان لما رجع إلی مکة یوم أحد و أعد رسول الله صلی الله علیه و آله موسم بدر الصغری و هی سوق یقوم فی ذی القعدة فلما بلغ المیعاد (1) قال للناس اخرجوا إلی المیعاد فتثاقلوا و کرهوا ذلک کراهة شدیدة أو بعضهم فأنزل الله عز و جل
ص: 181
ابو سفیان نخواست بیرون شود. نعیم بن مسعود اشجعی به مکه آمد و ابو سفیان به او گفت: من به محمد و اصحابش وعده دادهام که در بدر با هم رویاروی شویم، و موعد جنگ فرا رسیده است اما امسال، سال قحطی و خشکسالی است و جنگیدن در سال پرباران به به سود ماست و از طرف دیگر دوست ندارم که محمد برای جنگ بیرون آید و من رهسپار نشوم که با این کار بر ما جسور میشود. پس ما ماموریتی را بر عهده تو میگذاریم که سهیل بن عمرو آن را بر من ضمانت میکند که به مدینه بروی و آنان را از بیرون رفتن برای جنگ بازداری. او به مدینه آمد و مسلمانان را از لشکر ابو سفیان و شمار نیروها و سلاحهای او باخبر کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست برای نبرد بیرون میروم حتی اگر یک نفر با من بیرون نیاید. آن حضرت، عبدالله بن رواحه را به جای خود در مدینه گماشت و لوای پیامبر را علی علیه السلام حمل میکرد. و همراه آن حضرت هزار و پانصد نفر به راه افتادند که ده اسب در لشکر بود و برخی کالاها و تجارات با خود بیرون آوردند. بدر الصغری محل گردهماییای بود که عرب در آن جمع میشدند و بازاری بود که از آغاز ذی القعده تا هشتم این ماه برپا میشد و بعد مردم متفرق شده و به سرزمین خود باز میگشتند. در شب آغاز ذی القعده به بدر رسیدند و صبح آن روز بازار برپا شد. مسلمانان هشت روز در آنجا بودند و تجارات و کالاهای خود را فروختند و در ازای هر درهم، یک درهم سود کردند. مردم از حرکت آنها خبردار شدند و ابو سفیان از مکه همراه با هزار نفر که پنجاه سوارکار داشتند از قریش رهسپار شد تا به ظهران رسیدند. سپس گفت: بازگردید که فقط سال پر باران که درخت سبز شود و شیر نوشیده شود، برای ما مفید و کارگر است اما امسال، سال خشکی و قطعی است و از این رو اهل مکه آن لشکر را لشکر سویق نامیدند. میگویند: در حالی که سویق مینوشیدند، بیرون شدند. صفوان بن امیّۀ به ابو سفیان گفت: من تو را از اینکه با آن قوم دشمنی کنی نهی کردم، آنان بر ما جرأت پیدا کردند و دریافتند که با آنها خلف وعده کردیم سپس در پی فریب و نیرنگ و آماده شدن برای غزوه خندق برآمدند. و در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذی القعده آن مرد و زن یهودی را سنگسار کرد و این فرموده خداوند نازل شد: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقون» و در این سال شراب تحریم شد. و خلاصه سخن در باره تحریم شراب این است که خداوند متعال چهار آیه را در مکه در باره شراب نازل فرمود: «وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَنا»(1)
{و از میوه درختان خرما و انگور، باده مستی بخش و خوراکی نیکو برای خود می گیرید.} مسلمانان مینوشیدند و در آن هنگام برای آنها حلال بود. سپس در جریان عمر و معاذ بن جبل این آیه نازل شد: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ و
ص: 183
هذه الآیة فحرض النبی صلی الله علیه و آله المؤمنین فتثاقلوا عنه و لم یخرجوا فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله فی سبعین (1) راکبا حتی أتی موسم بدر فکفاهم الله بأس العدو و لم یوافهم أبو سفیان و لم یکن قتال یومئذ و انصرف رسول الله صلی الله علیه و آله بمن معه سالمین.
لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ أی إلا فعل نفسک وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ علی القتال أی و حثهم علیه عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا أی یمنع شدة الکفار و عسی من الله موجب (2) وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً أی أشد نکایة فی الأعداء وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا أی عقوبة و قیل التنکیل الشهرة بالأمور الفاضحة. (3) و فی قوله تعالی وَ لا تَهِنُوا قیل نزلت فی الذهاب إلی بدر الصغری لموعد أبی سفیان یوم أحد (4).
عم، إعلام الوری ثُمَّ کَانَتْ بَعْدَ غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ غَزْوَةُ بَدْرٍ الْأَخِیرَةُ فِی شَعْبَانَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَدْرٍ لِمِیعَادِ أَبِی سُفْیَانَ فَأَقَامَ عَلَیْهَا ثَمَانَ لَیَالٍ وَ خَرَجَ أَبُو سُفْیَانَ فِی أَهْلِ تِهَامَةَ فَلَمَّا نَزَلَ الظَّهْرَانَ بَدَا لَهُ فِی الرُّجُوعِ وَ وَافَقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَصْحَابُهُ السُّوقَ فَاشْتَرَوْا وَ بَاعُوا وَ أَصَابُوا بِهَا رِبْحاً حَسَناً (5).
أقول قال فی المنتقی فی سیاق حوادث السنة الرابعة و فیها ولد الحسین علیه السلام لثلاث لیال خلون من شعبان و فیها کانت غزوة بدر الصغری لهلال ذی القعدة و ذلک
أن أبا سفیان لما أراد أن ینصرف یوم أحد نادی الموعد بیننا و بینکم بدر الصغری رأس الحول نلتقی بها و نقتتل فقال رسول الله صلی الله علیه و آله قولوا نعم إن شاء الله فافترق الناس علی ذلک و تهیأت قریش للخروج فلما دنا الموعد کره
ص: 182
المیسِر»(1) {در باره شراب و قمار، از تو می پرسند،} مسلمانان بنا بر این قسمت از آیه «إثمٌ کبیر» نوشیدن آن را ترک کردند و گروهی با در نظر گرفتن این بخش از آیه «و منافعٌ للناس» نوشیدند تا اینکه عبد الرحمن بن عوف غذایی مهیّا کرد و گروهی از اصحاب رسول خدا را دعوت کرد و شراب به آنها داد، آنان خوردند و مست کردند. نماز مغرب فرا رسید یکی از اینان برای اقامه نماز مغرب پیش نماز شد و در سوره «قل یا ایها الکافرون» عبارت «أعبد ما تعبدون» و بر همین منوال تا پایان سوره حرف نافیه «لا» را حذف کرد. پس خداوند نازل فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری»(2)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید.} با این آیه مست کردن در هنگام نماز تحریم شد و چون این آیه نازل گردید گروهی نوشیدن آن را ترک کردند و گفتند: در چیزی که مانع نماز خواندن ما میگردد هیچ خیری نیست و گروهی نیز در اوقات نماز آن را ترک کردند و در غیر اوقات نماز نوشیدند به صورتی که شخصی پس از نماز عشاء شراب مینوشید و چون با بامداد در میآمد مستی از او برطرف میشد و پس از نماز صبح مینوشید و در هنگام ظهر مستی او رفع میشد. عتبان بن مالک گروهی از مسلمانان را که سعد بن ابی وقّاص از جمله آنان بود دعوت کرد و سر شتری را برای آنها کباب کرد. آنان خوردند شراب نوشیدند تا از آن مست گردیدند و در حالت مستی فخر میفروختند و نسب خود را بر میشمردند و اشعاری را میسراییدند. سعد قصیدهای سرود و در آن انصار را را هجو کرد و به قوم خود فخرورزی کرد. یکی از انصار استخوان فکّ شتر را برداشت و بر سر سعد کوبید و سرش را زخمی کرد و سرش را شکافت به گونهای استخوان سرش پیدا شد. سعد به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و از مرد انصاری به نزد آن حضرت شکایت برد. عمر گفت: پروردگارا حکم خود را در باره شراب به گونه واضح و شفاف برایمان تبیین بنما. و خداوند نازل فرمود: «إنّما الخمر و المیسر» تا پایان آیه.
و در این سال ابن ابیرق ربوده شد.
میگویم: شرح داستان در باب احوال صحابه پیامبر میآید.
ص: 184
أبو سفیان الخروج و قدم نعیم بن مسعود الأشجعی مکة فقال له أبو سفیان إنی قد واعدت محمدا و أصحابه أن نلتقی ببدر و قد جاء ذلک الوقت و هذا عام جدب و إنما یصلحنا عام خصب و أکره أن یخرج محمد و لا أخرج فیجترئ علینا فنجعل لک فریضة (1) یضمنها لک سهیل بن عمرو علی أن تقدم المدینة و تعوقهم عن الخروج فقدم المدینة و أخبرهم بجمع أبی سفیان و ما معه من العدة و السلاح فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و الذی نفسی بیده لأخرجن و إن لم یخرج معی أحد و استخلف علی المدینة عبد الله بن رواحة و حمل لواءه علی علیه السلام و سار معه ألف و خمسمائة و الخیل عشرة أفراس و خرجوا ببضائع لهم و تجارات و کانت بدر الصغری مجتمعا تجتمع فیه العرب و سوقا یقوم لهلال ذی القعدة إلی ثمان تخلو منه ثم تتفرق الناس إلی بلادهم فانتهوا إلی بدر لیلة هلال ذی القعدة و قامت السوق صبیحة الهلال فأقاموا بها ثمانیة أیام و باعوا تجارتهم فربحوا للدرهم درهما و انصرفوا و قد سمع الناس بمسیرهم و خرج أبو سفیان من مکة فی قریش و هم ألفان و معه خمسون فرسا حتی انتهوا إلی مر الظهران ثم قال ارجعوا فإنه لا یصلحنا إلا عام خصب یرعی فیه الشجر و یشرب فیه اللبن و هذا عام جدب فسمی أهل مکة ذلک الجیش جیش السویق یقولون خرجوا یشربون السویق.
فقال صفوان بن أمیة لأبی سفیان قد نهیتک أن تعد القوم قد اجترءوا علینا و رأونا قد أخلفناهم ثم أخذوا فی الکید و التهیؤ لغزوة الخندق و فیها رجم رسول الله صلی الله علیه و آله الیهودی و الیهودیة فی ذی القعدة و نزل قوله تعالی وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ و فیها حرمت الخمر و جملة القول فی تحریم الخمر أن الله تعالی أنزل فی الخمر أربع آیات نزلت بمکة وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً (2) فکان المسلمون یشربونها و هی لهم حلال یومئذ ثم نزلت فی مسألة عمر و معاذ بن جبل یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ
ص: 183
سپس گوید: و در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با امّ سلمۀ در ماه شوّال ازدواج نمود و اسم ام سلمۀ، هند بنت امیۀ بن المغیرۀ بن عبد الله بن عمر بن مخزوم بود. او پیش از ازدواج با پیامبر همسر ابو سلمه عبد الله بن عبد الاسد بود و برای او سه فرزند به نامهای سلمۀ و عمرو و زینب به دنیا آورد سپس شوهرش فوت و رسول خدا با او ازدواج نمود.
روایت شده که ابو سلمۀ به نزد امّ سلمۀ آمد و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنی شنیدهام که از فلان و فلان چیز برایم خوشایندتر و محبوبتر است، شنیدم که میفرمود: «اگر شخصی به مصیبتی گرفتار آید و در هنگام مصیبت استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) بر زبان آورد و بگوید: پروردگارا من این مصیبت را از جانب تو میدانم، خدایا از این مصیبت مایه خیر و برکتی و چیزی بهتر برایم قرار بده، خداوند عزّ و جلّ به او عطا میکند.» ام سلمۀ گوید: چون ابو سلمۀ فوت شد گفتم: «پروردگارا مصیبتم را از جانب تو میدانم» اما خوشایند نداشتم که بگویم: «خدایا از این مصیبت مایه خیر و برکتی و چیزی بهتر برایم قرار بده» سپس گفتم: چه کسی بهتر از ابو سلمۀ است؟ آیا این طور نیست؟ آیا این طور نیست؟ سپس گفتم: آن بهتر است. چون عدّه او تمام شد ابو بکر کسی را فرستاد تا او را برایش خواستگاری کند اما او پیشنهادش را نپذیرفت. سپس عمر کسی را برای خواستگای از او فرستاد و او قبول نکرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصی را برای خواستگاری از او فرستاد و او گفت: مرحبا به رسول خدا. هیثم بن عدیّ گوید: از میان همسران پیامبر نخست زینب در زمان خلافت عمر فوت شد و امّ سلمه آخرین همسر پیامبر بود که در زمان یزید بن معاویه در سال شصت و دو هجری وفات یافت.
در این سال زینب دختر خزیمۀ امّ الموّمنین فوت شد و عبد الله بن عثمان فرزند رقیّۀ دختر پیامبر درگذشت او در زمان اسلام به دنیا آمد و کنیه عثمان را بر وی نهادند و به شش سالگی که رسید خروسی بر چشم او نوک زد و در اثر آن مریض شد و در جمادی الاول درگذشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر او نماز خواند. در این سال ابو سلمۀ عبد الله بن عبد الاسد بن هلال فوت شد. و در این سال فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف مادر علی علیه السلام درگذشت او زنی پاک دامن و نیکوکار بود و رسول خدا به دیدارش میرفت و در خانه او استراحت نیمروزی میکرد. هنگامی که فوت شد رسول خدا جامه خود را درآورد و بر او پوشانید. (1)
ص: 185
الْمَیْسِرِ (1) الآیة فترکها قوم لقوله إِثْمٌ کَبِیرٌ و شربها قوم لقوله وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ إلی أن صنع عبد الرحمن بن عوف طعاما فدعا ناسا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و أتاهم بخمر فشربوا و سکروا فحضرت صلاة المغرب فقدموا بعضهم لیصلی بهم فقرأ قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (2) أعبد ما تعبدون هکذا إلی آخر السورة بحذف لا فأنزل الله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری (3) الآیة فحرم السکر فی أوقات الصلوات فلما نزلت فی هذه الآیة ترکها قوم و قالوا لا خیر فی شی ء یحول بیننا و بین الصلاة و ترکها قوم فی أوقات الصلاة و شربوها فی غیر حین الصلاة حتی کان الرجل یشرب بعد صلاة العشاء فیصبح و قد زال عنه السکر و یشرب بعد الصبح فیصحو إذا جاء وقت الظهر و دعا عتبان بن مالک رجالا من المسلمین فیهم سعد بن أبی وقاص و کان قد شوی لهم رأس بعیر فأکلوا منه و شربوا الخمر حتی سکروا منها ثم إنهم افتخروا عند ذلک و انتسبوا و تناشدوا الأشعار فأنشد سعد قصیدة فیها هجاء الأنصار و فخر لقومه فأخذ رجل من الأنصار لحی (4) البعیر فضرب به رأس سعد فشجه موضحة (5) فانطلق سعد إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و شکا إلیه الأنصاری فقال عمر اللهم بین لنا رأیک فی الخمر بیانا شافیا فأنزل الله تعالی إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ (6) الآیة و فیها سرق ابن أبیرق. (7)
أقول: سیأتی شرح القصة فی باب أحوال أصحابه صلی الله علیه و آله
ص: 184
باب هفدهم : غزوه احزاب و بنی قریظۀ
آیات
- أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ. (1)
{آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و به [هول و] تکان درآمدند، تا جایی که پیامبر [خدا] و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند: «یاری خدا کی خواهد بود؟» هش دار، که پیروزی خدا نزدیک است.}
- قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَیَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیْلَ
ص: 18
ثم قال و فیها تزوج رسول الله صلی الله علیه و آله أم سلمة فی شوالها و اسمها هند بنت أمیة بن المغیرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم و کانت قبله صلی الله علیه و آله عند أبی سلمة عبد الله بن عبد الأسد فولدت له سلمة و عمر و زینب ثم توفی فخلف علیها رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
رُوِیَ أَنَّ أَبَا سَلَمَةَ جَاءَ إِلَی أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدِیثاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ کَذَا وَ کَذَا سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا یُصَابُ أَحَدٌ بِمُصِیبَةٍ فَیَسْتَرْجِعُ عِنْدَ ذَلِکَ وَ یَقُولُ اللَّهُمَّ عِنْدَکَ أَحْتَسِبُ مُصِیبَتِی هَذِهِ اللَّهُمَّ اخْلُفْنِی فِیهَا خَیْراً مِنْهَا إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا أُصِبْتُ بِأَبِی سَلَمَةَ قُلْتُ اللَّهُمَّ عِنْدَکَ أَحْتَسِبُ مُصِیبَتِی وَ لَمْ تَطِبْ نَفْسِی أَنْ أَقُولَ اللَّهُمَّ اخْلُفْنِی فِیهَا خَیْراً مِنْهَا ثُمَّ قُلْتُ مَنْ خَیْرٌ مِنْ أَبِی سَلَمَةَ أَ لَیْسَ أَ لَیْسَ ثُمَّ قُلْتُ ذَلِکَ فَلَمَّا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا أَرْسَلَ إِلَیْهَا أَبُو بَکْرٍ یَخْطُبُهَا فَأَبَتْ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیْهَا عُمَرُ یَخْطُبُهَا فَأَبَتْ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَتْ مَرْحَباً بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.
و قال الهیثم بن عدی أول من هلک من أزواج النبی صلی الله علیه و آله زینب (2) هلکت فی خلافة عمر و آخر من هلک منهن أم سلمة هلکت زمن یزید بن معاویة سنه ثنتین و ستین.
و فیها توفت (توفیت) زینب بنت خزیمة أم المؤمنین و توفی عبد الله بن عثمان من رقیة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ولد فی الإسلام فاکتنی به عثمان فبلغ ست سنین فنقره دیک فی عینه فمرض فمات فی جمادی الأولی و صلی علیه رسول الله صلی الله علیه و آله و فیها توفی أبو سلمة عبد الله بن عبد الأسد بن هلال و فیها توفت (توفیت) فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف أم علی علیه السلام و کانت صالحة (3) و کان رسول الله صلی الله علیه و آله یزورها و یقیل فی بیتها و لما توفیت نزع رسول الله صلی الله علیه و آله قمیصه فألبسها إیاه (4).
ص: 185
فِی الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الَمَیَّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ. (1)
{ بگو: «بار خدایا، تویی که فرمانفرمایی هر آن کس را که خواهی، فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی، فرمانروایی را باز ستانی و هر که را خواهی، عزت بخشی و هر که را خواهی، خوار گردانی همه خوبیها به دست توست، و تو بر هر چیز توانایی.» شب را به روز در می آوری، و روز را به شب در می آوری و زنده را از مرده بیرون می آوری، و مرده را از زنده خارج می سازی و هر که را خواهی، بی حساب روزی می دهی.}
- الَّذِینَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یَتَّقُونَ * فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ * وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَی سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الخَائِنِینَ. (2)
{ همانان که از ایشان پیمان گرفتی ولی هر بار پیمان خود را می شکنند و [از خدا] پروا نمی دارند. پس اگر در جنگ بر آنان دست یافتی با [عقوبتِ] آنان، کسانی را که در پی ایشانند تار و مار کن، باشد که عبرت گیرند. و اگر از گروهی بیمِ خیانت داری [پیمانشان را] به سویشان بینداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است]، زیرا خدا خائنان را دوست نمی دارد.}
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا * إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا * وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا * وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا * وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیرًا * وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولًا * قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا * قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا * قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَالْقَائِلِینَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا * أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا * یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا * لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا * وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا * مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی
ص: 187
البقرة: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ»(214)
آل عمران: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ* تُولِجُ اللَّیْلَ
ص: 186
نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا * لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا * وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا * وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا * وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا. (1)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آن گاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادی و لشکرهایی که آنها را نمی دیدید فرستادیم، و خدا به آنچه می کنید همواره بیناست. هنگامی که از بالای [سر] شما و از زیر [پای] شما آمدند، و آن گاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایی [نابجا] می بردید. آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند. و هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است می گفتند: «خدا و فرستاده اش جز فریب به ما وعده ای ندادند.» و چون گروهی از آنان گفتند: «ای مردم مدینه، دیگر شما را جای درنگ نیست، برگردید.» و گروهی از آنان از پیامبر اجازه می خواستند و می گفتند: «خانه های ما بی حفاظ است» و [لی خانه هایشان] بی حفاظ نبود، [آنان] جز گریز [از جهاد] چیزی نمی خواستند. و اگر از اطرافِ [مدینه] مورد هجوم واقع می شدند و آن گاه آنان را به ارتداد می خواندند، قطعاً آن را می پذیرفتند و جز اندکی در این [کار] درنگ نمی کردند با آنکه قبلًا با خدا سخت پیمان بسته بودند که پشت [به دشمن] نکنند، و پیمان خدا همواره بازخواست دارد. بگو: «اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، هرگز این گریز برای شما سود نمی بخشد، و در آن صورت جز اندکی برخوردار نخواهید شد.» بگو: «چه کسی می تواند در برابر خدا از شما حمایت کند اگر او بخواهد برای شما بد بیاورد یا بخواهد شما را رحمت کند؟ و غیر از خدا برای خود یار و یاوری نخواهند یافت.» خداوند کارشکنان [و مانع شوندگان] شما و آن کسانی را که به برادرانشان می گفتند: «نزد ما بیایید» و جز اندکی روی به جنگ نمی آورند [خوب] می شناسد. بر شما بخیلانند، و چون خطر فرا رسد آنان را می بینی که مانند کسی که مرگ او را فرو گرفته، چشمانشان در حدقه می چرخد [و] به سوی تو می نگرند و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهایی تند نیش می زنند بر مال حریصند. آنان ایمان نیاورده اند و خدا اعمالشان را تباه گردانیده، و این [کار] همواره بر خدا آسان است. اینان [چنین] می پندارند که دسته های دشمن نرفته اند، و اگر دسته های دشمن بازآیند آرزو می کنند: کاش میان اعراب بادیه نشین بودند و از اخبار [مربوط به] شما جویا می شدند، و اگر در میان شما بودند، جز اندکی جنگ نمی کردند. قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند. و چون مؤمنان دسته های دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است که خدا و فرستاده اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده اش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود. از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. تا خدا راستگویان را به [پاداش] راستی شان پاداش دهد، و منافقان را اگر بخواهد، عذاب کند یا بر ایشان ببخشاید که خدا همواره آمرزنده مهربان است. و خداوند آنان را که کفر ورزیده اند، بی آنکه به مالی رسیده باشند، به غیظ [و حسرت] برگرداند، و خدا [زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت، و خدا همواره نیرومند شکست ناپذیر است. و کسانی از اهل کتاب را که با [مشرکان] همپُشتی کرده بودند، از دژهایشان به زیر آورد و در دلهایشان هراس افکند: گروهی را می کشتید و گروهی را اسیر می کردید. و زمینشان و خانه ها و اموالشان و سرزمینی را که در آن پا ننهاده بودید به شما میراث داد، و خدا بر هر چیزی تواناست.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله در تفسیر این آیه «أَمْ حَسِبْتُم» میگوید: گفته شده: در جنگ خندق که مسلمانان مدینه به حال وحشت و در محاصره کفار قریش بسر میبردند این آیه نازل شد و مسلمانان را امر به صبر کرد و وعده نصرت داد، و گفته شده: در جنگ احد وقتی که عبد اللَّه بن ابیّ (رئیس منافقان) به اصحاب پیامبر اکرم میگفت: چرا خود را به کشتن میدهید اگر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله حق باشد هرگز کشته و اسیر نمیشود این آیه نازل شد. و گفته شده: این آیه درباره اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله که از مال و خانه و زندگی خویش در مکه دست برداشته و به خاطر ایمانشان همراه آن حضرت به مدینه مهاجرت کرده و در سختی به سر میبردند نازل شده است. «وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» یعنی شما میخواهید بدون آنکه مانند گذشتگان گرفتار رنج و مشقّت شوید به بهشت داخل گردید و امتحان و گرفتاری نبینید. این آیه دستور به صبر و وعده کمک خداوند را به آنان میدهد. «مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ» بأساء عکس نعماء و ضرّاء عکس سراء است. «زلزلوا» یعنی به انواع بلا و مضیبتها گرفتار شدند. «حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ» در این جمله درخواست تعجیل وعده خداوند به کمک شده است و پیامبر نیز بخاطر دیر آمدن کمک آرزوی زود رسیدن آن را نمود. و گفته شده: مقصود دعای مسلمانان به درگاه خدا برای پیروزی است. «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ» بعضی گفته اند که این جمله، سخن خود آن مردم بود که وقتی مأیوس شدند گفتند «مَتی نَصْرُ اللَّهِ» (کمک خدا چه وقت است) ولی بعداً فکر کردند و دانستند که خداوند به وعده های خود عمل میکند و گفتند «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ». و گفته شده: عبارت اول سخن مؤمنان و عبارت دوم سخن پیامبر است. (2)
در باره این آیه «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْک» گوید: چون رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله مکه را فتح کرد
ص: 188
فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ»(27)
الأنفال: «الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ* فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ* وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ»(56-58)
الأحزاب: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً* إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا* هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً* وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً* وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً* وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً* وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا* قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا* قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً* قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا* أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً* یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا* لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً* وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً* مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی
ص: 187
و به امت خود وعده سلطنت فارس و روم را داد منافقان و یهود گفتند هیهات، محمد کجا و ملک فارس و روم کجا، آیا مکه و مدینه برای او کافی نیست که طمع در روم و فارس بسته است؟! در این موقع این آیه فرود آمد (این قول ابن عباس و انس بن مالک است). بعضی گفته اند: پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله در سال احزاب برای حفر خندق حدی معین فرمود و آن را خط کشی کرد و به هر ده نفر چهل زراع از آن واگذار کرد که حفر کنند. مهاجران و انصار درباره سلمان فارسی که مردی نیرومند بود اختلاف کردند و هر کدام او را برای کمک خود میخواستند. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: سلمان از ما اهل بیت است. عمرو بن عوف گوید که چهل زراع به من و سلمان و حذیفه و نعمان بن مقرن مزنی با شش نفر از انصار واگذار شده بود و ما مرتب زمین را میکندیم تا آنکه از دل خندق سنگی سخت بیرون آمد که کلنگ پولادین ما را شکست و کار بر ما سخت شد. به سلمان گفتیم: اینک نزد رسول گرامی برو و جریان این صخره را بازگو یا فرمان میدهد که از آن صرفنظر کنیم که بهتر، و یا اینکه فرمانی دیگر می دهد و ما مایل نیستیم از حد و مرز رسول اکرم تجاوز کنیم. مسلمانان جریان را به سمع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله رسانیدند که صخره و سنگی بزرگ و سخت و سپید در دل خندق پیدا شده که آلات ما را شکسته و هیچ از آن کنده نمیشود. به هر چه میدانی فرمان ده که از حد و مرزی که شما مقرر فرموده اید تجاوز روا نمیداریم. نبی اکرم با سلمان به سوی خندق رفتند و کلنگ از دست وی گرفت و ضربتی بر آن سنگ زد که شکافته شد و برقی از آن جهید که همه جا را روشن کرد گویی چراغی درخشان در شب تیره افروخته شد. رسول اکرم تکبیر گفت و همه مسلمانان با وی تکبیر گفتند و ضربتی دیگر بر آن نواخت که سنگ را در هم شکست و برقی دیگر از آن جهید که همه جا را روشن ساخت که گویی چراغی نور افشان در شبی ظلمانی بود. باز نبی اکرم تکبیر فتح گفت و مسلمین همه تکبیر گفتند.
ص: 189
نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا* لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً*وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً* وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً* تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً»(9-27)
قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: أَمْ حَسِبْتُمْ قیل نزلت یوم الخندق لما اشتدت المخافة و حوصر المسلمون فی المدینة فدعاهم الله إلی الصبر و وعدهم بالنصر و قیل نزلت فی حرب أحد لما قال عبد الله بن أبی لأصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله إلی متی تقتلون أنفسکم لو کان محمد صلی الله علیه و آله نبیا لما سلط الله علیه الأسر و القتل و قیل نزلت فی المهاجرین من أصحاب النبی صلی الله علیه و آله إلی المدینة إذ ترکوا دیارهم و أموالهم و مستهم الضراء وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ أی و لما تمتحنوا و تبتلوا بمثل ما امتحنوا به فتصبروا کما صبروا مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ البأساء نقیض النعماء و الضراء نقیض السراء (1) وَ زُلْزِلُوا أی حرکوا بأنواع البلایا (2) حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ قیل استعجال للموعود و إنما قاله الرسول استبطاء للنصر علی جهة التمنی و قیل إن معناه الدعاء لله بالنصر أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ قیل إن هذا من کلامهم فإنهم قالوا عند الإیاس متی نصر الله ثم تفکروا فعلموا أن الله منجز وعده فقالوا ذلک و قیل إن الأول کلام المؤمنین و الثانی کلام الرسول. (3) و قال فی قوله تعالی قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ قیل لما فتح رسول الله
ص: 188
پس ضربت سوم را بر آن سنگ فرود آورد و آن را شکست و برقی دیگر از آن بدرخشید که همه جا را روشن کرد باز هم حضرت تکبیر فتح گفت و همگان با وی تکبیر گفتند. سپس رسول خدا از خندق بالا رفت سلمان پرسید: یا رسول اللَّه پدر و مادرم فدایت، امروز چیزی از شما دیدم که قبلا ندیده بودم. پیامبر اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود: آیا گفته سلمان را شنیدید؟ گفتند: آری، یا رسول اللَّه. فرمود:
ضربت اول که بر سنگ نواختم برقی را که همه مشاهده کردید از آن بیرون شد که در آن کاخهای حیره و مدائن چون دندان سگان بر من روشن و نمودار شد پس جبرئیل به من خبر داد که امت من بر آنها غلبه خواهند کرد. سپس ضربت دوم را نواختم و برقی از آن جهید که مشاهده کردید و در آن قصرهای سرخ فام روم بر من روشن و عیان جلوه کرد که چون نیشهای سگان بود. جبرئیل خبر داد که امت من بر آنها دست خواهند یافت. سر انجام ضربت سوم را نواختم برقی که دیدید از آن بر جهید و در میان آن صنعاء نیز چون دندان کلاب در برابر دیده ام روشن و آشکار شد. جبرئیل به من خبر داد که امتم بر آنها پیروزی خواهند یافت. پس ای مسلمانان شما را مژده باد. مسلمانان از این گفتار خدا را سپاس گفتند که وعده ای راست به ما داده شد و خداوند ما را وعده داد که پس از تنگی و سختی، یاری و پیروزی به ما عنایت فرماید. ولی منافقان گفتند: آیا از این آرزوهای پوچ و وعده های باطل که به شما میدهد تعجب نمیکنید که به شما میگوید که از مدینه و یثرب کاخهای حیره و مدائن کسری را می بیند و فتح آنها را به شما وعده میدهد در حالی که شما از ضعف و عجر، خندق میکَنید و قدرت مبارزه و مواجهه با دشمن را ندارید پس (در این موقع) قرآن نازل شد که: «وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا».
و خداوند متعال در باره این ماجرا آیه «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ» تا پایان آِه را نازل فرمود. ثعلبی با اسناد خود از عمرو بن عوف این روایت را نقل کرده است.
«مالِکَ الْمُلْکِ» یعنی ای آنکه مالک هر ملک (یعنی دارایی) و هر ملک (یعنی سلطنت) هستی. و برخی گویند: یعنی مالک همه بندگان و آنچه دارا هستند. و نیز گفته اند یعنی: مالک امر دنیا و آخرت. و برخی گویند: یعنی مالک نبوت. «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ» یعنی سلطنت و ابزار پیروزی و فتح جهان را به محمد (صلی اللَّه علیه و آله) و اصحاب و امت او عنایت میکنی و «تنزعه» از بزرگان قریش و امپراطوران روم و شاهنشاهان ایران باز می ستانی و قیامت نخواهد آمد مگر اینکه مسلمانان کشور و مملکت آنها را فتح خواهند کرد. و نیز گفته اند: نبوت و امامت را به هر که خواهی میدهی و ولایت و تصرف در خلق و بلاد خود را به او می سپری و
ص: 190
صلی الله علیه و آله مکة و وعد أمته ملک فارس و الروم قالت المنافقون و الیهود هیهات من أین لمحمد ملک فارس و الروم أ لم تکفه المدینة و مکة حتی طمع فی الروم و فارس فنزلت هذه الآیة عن ابن عباس و أنس
و قیل إن النبی صلی الله علیه و آله خط الخندق عام الأحزاب و قطع لکل عشرة أربعین ذراعا فاحتج المهاجرون و الأنصار فی سلمان و کان رجلا قویا فقال المهاجرون سلمان منا و قالت الأنصار سلمان منا فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.
قال عمرو بن عوف کنت أنا و سلمان و حذیفة و النعمان بن مقرن المزنی و ستة من الأنصار فی أربعین ذراعا فحفرنا حتی إذا کنا بجب ذی باب (1) أخرج الله من باطن (2) الخندق صخرة مروة (3) کسرت حدیدنا و شقت علینا فقلنا یا سلمان ارق إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و أخبره خبر هذه الصخرة فإما أن نعدل عنها فإن المعدل قریب و إما أن یأمرنا فیه بأمره فإنا لا نحب أن نتجاوز خطه قال فرقی سلمان إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو ضارب علیه قبة ترکیة فقال یا رسول الله خرجت صخرة بیضاء مروة من بطن الخندق فکسرت حدیدنا و شقت علینا حتی ما یحیک (4) فیها قلیل و لا کثیر فمرنا فیها بأمرک فإنا لا نحب أن نتجاوز خطک قال فهبط رسول الله صلی الله علیه و آله مع سلمان الخندق و التسعة علی شفة الخندق فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله المعول من ید سلمان فضربها به ضربة صدعها و برق منها برق أضاء ما بین لابتیها حتی لکأن مصباحا فی جوف بیت مظلم فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله تکبیرة فتح و کبر المسلمون ثم ضربها رسول الله صلی الله علیه و آله ثانیة فبرق منها برق أضاء ما بین لابتیها حتی لکأن مصباحا فی جوف بیت مظلم فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله تکبیرة فتح و کبر المسلمون
ص: 189
(به این معنی و سیاق) ملک و سلطنت را از جباران باز می ستانی. «وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» به ایمان و اطاعت. «وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» با کفر و معصیت. و گفتهاند: عزیز میگردانی مؤمن را به بزرگداشت و ثنا گفتن وی و ذلیل میسازی کافر را با جزیه گرفتن و لعن کردن. و گفتهاند: محمد و اصحابش را عزیز میسازی و ابو جهل و امثالش از کشته شدگان جنگ بدر در چاه را ذلیل می نمایی. و گفتهاند: هر که از اولیاء خود را بخواهی به انواع عزت در دین و دنیا عزیز میداری و هر که از دشمنانت را اراده کنی در دنیا و آخرت ذلیل میگردانی زیرا خدای متعال اولیاء و دوستان خود را ذلیل نمینماید و اما اگر ایشان را فقیر کند و یا مبتلی گرداند از راه ذلت دادن نیست بلکه برای این است که با این گرفتاریها و نداریها در آخرت (که زندگی جاوید و ابدی و حقیقی است) گرامیشان بدارد و آخرین درجه جلال و عزت را به آنها عطا فرماید. «بِیَدِکَ الْخَیْرُ» تنها بدست تو است همه خیرات و خوبیهای دنیا و آخرت. (1)
و در باره این فرموده خداوند متعال «الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ» میگوید: یعنی همگی آنها، یا کسانی که با آنها پیمان بستی. مجاهد گوید: مقصود یهود بنی قریظه است که با پیامبر خدا پیمان بستند که به او زیان نرسانند و با دشمن او همکاری نکنند. لکن در جنگ خندق به وسیله فرستادن اسلحه، دشمنان پیامبر را یاری کردند. یک بار دیگر نیز پس از این پیمان شکنی، با پیامبر پیمان بستند و باز هم پیمان شکنی کردند و خداوند از آنها انتقام گرفت. «ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ» هر بار که با اینها پیمان ببندی، پیمان شکنی می کنند «وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ» و از نقض عهد یا عذاب خدا باک ندارند. «فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ» «فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» هر گاه در میدان جنگ، بر آنها دست یابی، «فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» طوری آنها را گوشمال بده که کسانی که بعد از آنها می آیند، از آنها تنفر پیدا کنند و از سرگذشت آنها عبرت گیرند و عهد شکنی نکنند و از ترس اینکه دچار سرنوشت شوم آنها شوند، در بلاد پراکنده گردند. «تشرید» به معنای پراکنده ساختن است. «لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ» باشد که متذکر شوند و پند بیاموزند و از این کارها دست بکشند. «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ» اگر بیم داشته باشی که قومی که با تو پیمان بسته است، در صدد خیانت برآید، پیمان خود را به سوی ایشان بیفکن و به آنها اعلام کن که تو هم پیمان آنها را شکسته ای تا هم تو و هم آنها، از لحاظ علم به نقض پیمان، یکسان باشید. برخی گویند: معنای «علی سواء»، «علی عدل» میباشد.. واقدی گوید: این آیه در باره یهود بنی قینقاع نازل شد. با نازل شدن این آیه، پیامبر اسلام به سوی آنها به حرکت درآمد. (2)
طبرسی رحمه الله در تفسیر آیه «إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ» گوید: اینان کسانی بودند که در ایام جنگ خندق بر علیه
ص: 191
ثم ضرب بها رسول الله صلی الله علیه و آله ثالثة فکسرها و برق منها برق أضاء ما بین لابتیها حتی لکأن مصباحا فی جوف بیت مظلم فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله تکبیرة فتح و کبر المسلمون و أخذ بید سلمان و رقی فقال سلمان بأبی أنت و أمی یا رسول الله لقد رأیت منک شیئا ما رأیته منک قط فالتفت رسول الله صلی الله علیه و آله إلی القوم وَ قَالَ رَأَیْتُمْ مَا یَقُولُ سَلْمَانُ فَقَالُوا نَعَمْ قَالَ ضَرَبْتُ ضَرْبَتِیَ الْأُولَی فَبَرَقَ الَّذِی رَأَیْتُمْ أَضَاءَتْ لِی مِنْهَا قُصُورُ الْحِیرَةِ وَ مَدَائِنُ کِسْرَی کَأَنَّهَا أَنْیَابُ الْکِلَابِ فَأَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّ أُمَّتِی ظَاهِرَةٌ عَلَیْهَا ثُمَّ ضَرَبْتُ ضَرْبَتِیَ الثَّانِیَةَ فَبَرَقَ الَّذِی رَأَیْتُمْ أَضَاءَتْ لِی مِنْهَا قُصُورُ الحمر (1) مِنْ أَرْضِ الرُّومِ فَکَأَنَّهَا أَنْیَابُ الْکِلَابِ فَأَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّ أُمَّتِی ظَاهِرَةٌ عَلَیْهَا ثُمَّ ضَرَبْتُ ضَرْبَتِیَ الثَّالِثَةَ فَبَرَقَ لِی مَا رَأَیْتُمْ أَضَاءَتْ لِی مِنْهَا قُصُورُ صَنْعَاءَ کَأَنَّهَا أَنْیَابُ الْکِلَابِ وَ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّ أُمَّتِی ظَاهِرَةٌ عَلَیْهَا فَأَبْشِرُوا فاستبشر المسلمون و قالوا الحمد لله موعد صدق وعدنا النصر بعد الحصر فقال المنافقون أ لا تعجبون یمنیکم و یعدکم الباطل و یعلمکم أنه یبصر من یثرب قصور الحیرة و مدائن کسری و أنها تفتح لکم و أنتم إنما تحفرون الخندق من الفرق (2) و لا تستطیعون أن تبرزوا فنزل القرآن إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً و أنزل الله تعالی فی هذه القصة قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیة- رواه الثعلبی بإسناده عن عمرو بن عوف.
قوله مالِکَ الْمُلْکِ أی مالک کل مِلک و مُلک و قیل مالک العباد و ما ملکوا و قیل مالک أمر الدنیا و الآخرة و قیل مالک النبوة تُؤْتِی الْمُلْکَ أی تؤتی المُلک و أسباب الدنیا محمدا و أصحابه و أمته و تنزعه من صنادید قریش و من الروم و فارس فلا تقوم الساعة حتی یفتحها أهل الإسلام و قیل تؤتی النبوة و الإمامة من تشاء من عبادک و تولیه التصرف فی خلقک و بلادک و تنزع المُلک علی
ص: 190
رسول خدا تحزّب (گروه گرایی) کردند. «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً» و آن باد تندی بود که بر ایشان وزید تا دیگهای غذای برگشته و خیمه های آنها کنده شد. «وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» آنها فرشتگان بودند. و بعضی گفته اند: که فرشتگان در آن روز جنگ نکردند و کسی را نکشتند بلکه مؤمنان را تشجیع کرده و کفار را میترسانیدند. «وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً».
«إِذْ جاءُوکُمْ» یعنی یاد آورید هنگامی که لشکر مشرکین به سوی شما آمدند. «مِنْ فَوْقِکُمْ» یعنی از بالای وادی از طرف مشرق، بنی قریظه و بنی نضیر و غطفان. «وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ» یعنی از طرف مغرب از سمت مکّه ابو سفیان در مردم قریش و کسانی که پیرو او بودند. «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» یعنی دیدگان شما از هر جهت مات و حیران شده و نمی نگریست مگر دشمن را که از هر طرف روی آورده است. و بعضی گفته اند: یعنی چشمها از وحشت و ترس از جای خود برگشته چنانچه شخص ترسو به آن دچار میشود و در حال ترس نمیداند چه می بیند. «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» حنجره داخل گلو میباشد. قتاده گوید: یعنی دلها از جای خود کنده شد و اگر نبود که گلو و حلقوم تنگی از آن میکرد که بیرون رود، هر آینه بیرون میرفت. ابو سعید خدری گوید: روز خندق گفتیم: ای رسول خدا بفرما ما چه بگوئیم، به حقیقت جان ما به گلو رسید. فرمود بگوئید: اللّهم استر عوراتنا، و آمن روعاتنا» یعنی: بار خدایا مستور و مصون دار ناموس ما را و ایمن فرما وحشت ما. گوید: آن را خواندیم، پس چهره های دشمنان خدا به سبب باد تندی زده شد، و آنان فرار کردند. فراء گوید: یعنی آنها ترسیدند و بیشترشان به جزع افتادند، و شخص ترسو و جبان هرگاه ترسش سخت شد کبدش باد میکند و وقتی کبد متورّم شد جان به گلو میرسد. «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» یعنی گمانهای شما دگرگون و مختلف خواهد بود، پس بعضی از شما گمان نصر و یاری خدا را میبرد و برخی هم از خدا مأیوس و ناامید میشود. وگفتهاند: منافقین خیال میکنند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم نابود میشود و مؤمنین گمان میکنند که آن حضرت یاری میشود. و بعضی گفتند: که اختلاف گمان آنها این بود که بعضی گمان میکردند که کفّار غالب میشوند، و بعضی گمان میکردند که ایشان بر شهر مدینه مستولی میشوند، و بعضی گمان میکردند که جاهلیّت باز حاکم میشود چنانچه قبل از اسلام بود، و بعضی گمان میکردند که آنچه خدا و پیامبر وعده دادند از یاری دین و اهلش، غرور و فریب است، پس اقسام ظنون بسیار است خصوصا گمان ترسوها از همه بیشتر است. (1)
«هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ» یعنی مؤمنان در آنجا آزمایش و آزمون شدند. «وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً»
ص: 192
هذا الوجه من الجبارین وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ بالإیمان و الطاعة وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بالکفر و المعاصی و قیل تعز المؤمن بتعظیمه و الثناء علیه و تذل الکافر بالجزیة و السبی و قیل تعز محمدا و أصحابه و تذل أبا جهل و أضرابه من المقتولین یوم بدر فی القلیب و قیل تعز من تشاء من أولیائک بأنواع العزة فی الدنیا و الدین و تذل من تشاء من أعدائک فی الدنیا و الآخرة لأنه سبحانه لا یذل أولیاءه و إن أفقرهم و ابتلاهم فإن ذلک لیس علی سبیل الإذلال بل لیکرمهم بذلک فی الآخرة بِیَدِکَ الْخَیْرُ أی الخیر کله فی الدنیا و الآخرة. (1) و قال فی قوله تعالی الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ أی من جملتهم أو عاهدتهم قال مجاهد أراد به یهود بنی قریظة فإنهم کانوا قد عاهدوا النبی صلی الله علیه و آله علی أن لا یضروا به و لا یمالوا علیه عدوا ثم مالوا (2) علیه الأحزاب یوم الخندق و أعانوهم علیه بالسلاح و عاهدوا مرة بعد أخری فنقضوا فانتقم الله منهم ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ أی کلما عاهدتهم نقضوا العهد و لم یفوا به وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ نقض العهد أو عذاب الله فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ أی تصادفنهم فِی الْحَرْبِ أی ظفرت بهم فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ أی فنکل بهم تنکیلا یشرد بهم من بعدهم و یمنعهم من نقض العهد و التشرید التفریق لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ أی لکی یتذکروا و ینزجروا وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً أی إن خفت یا محمد من قوم بینک و بینهم عهد خیانة فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ أی فألق ما بینک و بینهم من العهد و أعلمهم بأنک نقضت ما شرطت لهم لتکون أنت و هم فی العلم بالنقض علی استواء و قیل معنی عَلی سَواءٍ علی عدل قال الواقدی هذه الآیة نزلت فی بنی قینقاع و بهذه الآیة سار النبی صلی الله علیه و آله إلیهم. (3) و قال رحمه الله فی قوله تعالی إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ و هم الذین تحزبوا علی
ص: 191
یعنی تکان خوردند به سبب ترسف تکان خوردنی سخت و لرزیدنی بزرگ. «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» یعنی در دل شک و تردید داشتند، «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» ابن عباس گوید: منافقین گفتند: محمد به ما وعده میدهد که ما مدائن کسری و قیصر را فتح میکنیم در حالی که ما امنیت توالت رفتن را نداریم این به خدا قسم فریب است. «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ» مقصود عبد اللَّه بن ابی و یارانش. و گفتهاند: ایشان از منافقین بنی سالم بودند. و گفتهاند: گوینده آن سخن اوس بن قبطی و هم عقیده های او بودند. «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا» یعنی ای اهل مدینه در اینجا برای شما اقامتگاهی نیست یا مکانی که در آن برای جنگ قیام کنید نیست، وقتی که میم مقام را فتحه دهیم، پس به منازلتان در شهر برگردید و مقصودشان فرار از لشگر رسول خدا بود. «وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ» و گروهی از ایشان از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برای برگشتن به مدینه اجازه میگیرند و آنها بنو حارثه و بنو سلمه بودند. «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ» میگویند که منازل ما حفاظی ندارد. یعنی منازل ما محفوظ نیست چون دیوار ندارد یا اینکه خانه های ما خالی از مردان است ما از دزدها میترسیم. و برخی گویند: آنان گفتند منازل ما در طرف دشمن قرار دارد و ما ایمن بر خانواده خود نیستیم. «وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ» امام صادق علیه السلام فرمود: بلکه آنها بلند پایه و بنا و محصور و محکم است. «إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً» مقصود آن ها از این سخنان چیزی جز فرار از جنگ و فرار از یاری نمودن مسلمانان نبوده است. «وَ لَوْ دُخِلَتْ» یعنی و اگر چه به منازلتان یا به شهر مدینه وارد شوند. «عَلَیْهِمْ» یعنی و اگر این گروهی که قصد جنگ و پیکار را دارند و ایشان احزاب می باشند داخل شوند بر این مردم بهانه جوی منافق که میگویند: خانه های ما بی حفاظ است.«مِنْ أَقْطارِها» یعنی از اطراف مدینه یا خانه ها. «ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها» یعنی در صورتی که آنان را دعوت به شرک نمایند مشرک شوند. «وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً» یعنی از پذیرفتن کفر سرپیچی نکنند مگر اندکی. یا بدین معنی که بعد از اعطاء کفر به منافقین در مدینه اقامت نکنند مگر کمی تا خداوند در عذاب آنها تعجیل فرماید. «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ» مقصود قبل از خندق است. «لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ» یعنی با پیامبر بیعت نمودند و برای او سوگند خوردند که او را یاری کنند و از او دفاع نمایند چنانچه از خود دفاع میکنند و ا جنگ با دشمن بازنگردند و فرار نکنند. مقاتل گوید: مقصود بیعت شب عقبه است. «وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا» یعنی در آخرت از آن سؤال خواهد شد. «قل لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ» اگر اجل های شما سر رسیده باشد چاره ای از یکی از آن دو (مرگ یا کشته شدن) نیست و اگر چه بگریزند و گریختن در اجل های شما نمیافزاید. «وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا» یعنی و اگر اجلهای شما نرسیده باشد و از مرگ یا کشته شدن سالم ماندید
ص: 193
رسول الله صلی الله علیه و آله أیام الخندق فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً و هی الصبا أرسلت علیهم حتی أکفأت قدورهم فنزعت فساطیطهم وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها الملائکة و قیل إن الملائکة لم یقاتلوا یومئذ و لکن کانوا یشجعون المؤمنین و یجبنون الکافرین وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إِذْ جاؤُکُمْ أی اذکروا حین جاءکم جنود المشرکین مِنْ فَوْقِکُمْ أی من فوق الوادی قبل المشرق قریظة و النضیر و غطفان وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ أی من المغرب من ناحیة مکة أبو سفیان فی قریش و من تبعه وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ أی مالت عن کل شی ء فلم تنظر إلا عدوها مقبلا من کل جانب أو عدلت الأبصار عن مقرها من الدهش و الحیرة کما یکون الجبان فلا یعلم ما یبصر وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ الحنجرة جوف الحلقوم أی شخصت القلوب من مکانها فلو لا أنه ضاق الحلقوم عنها أن تخرج لخرجت عن قتادة
و قال أبو سعید الخدری قلنا یوم الخندق یا رسول الله هل من شی ء نقوله فقد بلغت القلوب الحناجر فقال قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا قال فقلناها فضرب وجوه أعداء الله بالریح فهزموا.
قال الفراء المعنی أنهم جبنوا و جزع أکثرهم و سبیل الجبان إذا اشتد خوفه أن ینتفخ سحره و السحر الریة فإذا انتفخت الریة رفعت القلوب إلی الحنجرة وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا أی اختلفت الظنون فظن بعضهم النصر و بعضهم أیس و قنط (1) و قیل ظن المنافقون أنه یستأصل محمد صلی الله علیه و آله و ظن المؤمنون أنه ینصر و قیل ظن بعضهم أن الکفار تغلبهم و ظن بعضهم أنهم یستولون علی المدینة و ظن بعضهم أن الجاهلیة تعود کما کانت و ظن بعضهم أن ما وعد الله و رسوله من نصرة الدین و أهله غرور فأقسام الظنون کثیرة خصوصا ظن الجبناء. (2) هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ أی اختبروا و امتحنوا وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً
ص: 192
در این واقعه جنگ خندق در دنیا بهره مند نخواهید بود مگر روزگاری اندک «قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ» کیست آنکه شما را از قضا و تقدیر خدا حفظ کند. «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» اگر او به شما قصد و اراده عذاب و عقوبت نماید «أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً» یا اراده رحمت یعنی نصرت و عزّت شما را نماید پس مسلّما هیچ کس قدرت و توان گرفتن جلوی خواسته خدا را ندارد. «وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا» که متولّی امورشان شود. «وَ لا نَصِیراً» و نه ناصر و یاوری که آنها را یاری نموده و از ایشان دفاع نماید. «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ» کسانی که مردم را از جهاد منصرف میکنند و ایشان کسانی هستند که دیگران را از جهاد با رسول خدا باز میدارند و مشغول میکنند تا از جنگ منصرف گردند و این کار را برای این میکردند که میگفتند: محمد و یارانش یک لقمه بیش نیستند و اگر آنها گوشت بودند ابو سفیان و این گروه ها آنها را میخوردند. «وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ» یعنی یهود که به برادران منافقین خود گفتند. «هَلُمَّ إِلَیْنا» یعنی بیائید به طرف ما و واگذارید محمد را و بعضی گفته اند: که گویندگان منافقین بودند که به برادران ضعیف الایمان خود گفتند: جنگ نکنید محمد را رها کنید، زیرا ما میترسیم که شما نابود و کشته شوید. «وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ» یعنی در جهاد فی سبیل اللَّه حاضر نشدند و شرکت ننمودند. «إِلَّا قَلِیلًا» مگر کمی که از روی ریاء و خودنمایی بیرون میروند، به اندازه ای که گمان شود آنها با شما هستند. و گفتهاند: یعنی حاضر به جنگ نمیشوند مگر از روی کراهت که دلهایشان با مشرکان است. «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ» یعنی از روی بخل به جنگیدن با شما به جنگ میآیند. و برخی گویند: از روی بخل به کمک رسانی و یاری در راه خدا به جنگ میآیند. «کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ» او کسی است که حال سکرات مرگش نزدیک شده است، و غشوه و بیهوشی او اسباب و مقدمات مرگ است، پس غافل میشود و عقلش میرود و چشمش خیره میشود و دیگر چشمک نمی زند، همین طور این گروه چشمهایشان خیره میشود و از شدت ترس مات میگردد، «فإذا ذهب الخوف» پس هر گاه ترس و ناراحتی رفت و امنیت و غنیمت پیش آمد. «سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ» یعنی شما را به سخنان زننده اذیّت میکنند و با زبانهای تیز و جانگداز با شما مخاصمه و دشمنی مینمایند. و برخی گویند: یعنی زبانهایشان را در موقع تقسیم غنائم جنگی سر شما دراز میکنند و میگویند: به ما بدهید، که شما از ما سزاوارتر نیستید به این غنائم. گوید: و امّا موقع جنگ و نبرد ترسوترین مردماند، و امّا در موقع تقسیم غنائم بخیل ترین قوماند و آن قول خدای سبحان است: «أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ» یعنی به غنیمت بخیلاند نسبت به
ص: 194
أی حرکوا بالخوف تحریکا شدیدا وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أی شک ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً قال ابن عباس إن المنافقین قالوا یعدنا محمد أن یفتح مدائن کسری و قیصر و نحن لا نأمن أن نذهب إلی الخلاء هذا و الله الغرور وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یعنی عبد الله بن أبی و أصحابه و قیل هم بنو سالم من المنافقین و قیل القائل أوس بن قبطی و من وافقه علی رأیه یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا أی لا إقامة لکم هاهنا أو لا مکان لکم تقومون فیه للقتال إذا فتح المیم فارجعوا إلی منازلکم بالمدینة و أرادوا الهرب من عسکر رسول الله صلی الله علیه و آله وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ فی الرجوع إلی المدینة و هم بنو حارثة و بنو سلمة یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ لیست بحریزة مکشوفة لیست بحصینة أو خالیة من الرجال نخشی علیها السراق و قیل قالوا بیوتنا مما یلی العدو لا نأمن علی أهلینا وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ بل هی رفیعة السمک حصینة عن الصادق علیه السلام إِنْ یُرِیدُونَ أی ما یریدون إِلَّا فِراراً و هربا من القتال و نصرة المؤمنین وَ لَوْ دُخِلَتْ البیوت أو المدینة عَلَیْهِمْ أی لو دخل هؤلاء الذین یریدون القتال و هم الأحزاب علی الذین یقولون إن بیوتنا عورة و هم المنافقون مِنْ أَقْطارِها من نواحی المدینة أو البیوت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها أی ثم دعوا هؤلاء إلی الشرک لأشرکوا وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً أی و ما احتبسوا عن الإجابة إلی الکفر إلا قلیلا أو لما أقاموا بعد إعطائهم الکفر إلا قلیلا حتی یعاجلهم الله بالعذاب وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ أی من قبل الخندق لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ أی بایعوا النبی صلی الله علیه و آله و حلفوا له أنهم ینصرونه و یدفعون عنه کما یدفعون عن نفوسهم و لا یرجعون عن مقاتلة العدو و لا ینهزمون قال مقاتل یرید لیلة العقبة وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا یسألون عنه فی الآخرة قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إن کان حضر آجالکم (1) فإنه لا بد من واحد منهما و إن هربتم فالهرب لا یزید فی آجالکم وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا أی و إن لم یحضر آجالکم (2) و سلمتم من الموت أو
ص: 193
مؤمنین در موقع تقسیم غنائم بخل میورزند. و گویند: یعنی بخیلانند که سخنی بگویند که در آن خیر باشد. «أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا» و گرنه این کارهای زشت را انجام نمی دادند. «فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» پس خداوند اعمال ایشان را باطل کرد، برای آنکه بر وجوهی که مستحق ثواب شوند واقع نشد. «وَ کانَ ذلِکَ» و این احباط و بطلان اعمال ایشان و یا نفاقشان. «عَلَی اللَّهِ یَسِیراً» یعنی بر خدا سهل و آسان است. «یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا» یعنی گروه هایی از قریش و غطفان و اسد و یهودانی که بر علیه رسول خدا تشکیل حزب دادند میپندارند منصرف نشده اند و حال آنکه آنها منصرف شده و فرار را بر قرار اختیار کردند و البته ایشان این گمان را برای ترسشان و کثرت محبّتشان به شکست مسلمین بردند. «وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ» یعنی اگر احزاب و مشرکین دوباره برای نبرد با مسلمین برگردند. «یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ» یعنی این گروه منافقون دوست دارند که در بیابان با اعراب صحرا نشین باشند و از اخبار شما پرسش کنند و با شما نباشند که کشته شوند و منتظر حوادث ناخوشایند باشند. «وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا» یعنی و اگر این گروه منافقین با شما و میان شما بودند جنگ نمی کردند با دشمنان شما مگر اندکی که توهّم و خیال شود که ایشان در جمله و جمعیّت شمایند. «لَقَدْ کانَ لَکُمْ» ای گروه مکلّفین. «فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» یعنی الگوی شایسته. معنایش این است: برای شما به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله اقتداء است، اگر به آن حضرت در یاریش، و صبر با او در موارد جنگ، اقتدا میکردید. «لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ» بدل از (لکم) است یعنی اقتداء و تأسّی به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فقط منحصر مؤمنان است. «وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً» یعنی خدا را بسیار یاد کنند. «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ» یعنی با زیادی افرادشان. «قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» پیامبر از پیش به آنها خبر داده بود که احزاب عرب بر علیه آنان قیام نموده ولی وعده داد که غلبه و پیروزی با مسلمین خواهد بود. چون ایشان احزاب را دیدند مصداق اخبار او برایشان روشن شد و این پیش گویی معجزه ای برای او بود. و گویند: خداوند تعالی ایشان را در سوره بقره وعده داد: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا» تا «إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ»(1)
{آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و به [هول و] تکان درآمدند، تا جایی که پیامبر [خدا] و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند: «یاری خدا کی خواهد بود؟» هش دار، که پیروزی خدا نزدیک است.} آنچه را که به زودی از شدت و سختی که از دشمنشان به آنها می رسد، پس چون گروه های عرب را دیدند در روز خندق آن جمله را گفتند به جهت علم و اعتقادی که داشتند به اینکه به آنها نمی رسد مگر آنچه را که پیشتر به پیامبران و مؤمنان رسید «وَ ما زادَهُم إِلَّا إِیمانا» و انبوه مشرکان جز تصدیق و یقین و پایداری در جنگ را بر آنها نیفزود. «و تسلیما» امر او. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» یعنی بیعت کردند که فرار نکنند، پس راست گفتند در برخورد با دشمنانشان. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی
ص: 195
القتل فی هذه الوقعة (1) لم تمتعوا فی الدنیا إلا أیاما قلائل قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ أی یدفع عنکم قضاء الله إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أی عذابا و عقوبة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً أی نصرا و عزا فإن أحدا لا یقدر علی ذلک وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا یلی أمورهم وَ لا نَصِیراً ینصرهم و یدفع عنهم قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ و هم الذین یعوقون غیرهم عن الجهاد مع رسول الله صلی الله علیه و آله و یثبطونهم و یشغلونهم لینصرفوا عنه و ذلک بأنهم قالوا لهم ما محمد و أصحابه إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم (2) أبو سفیان و هؤلاء الأحزاب وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ یعنی الیهود قالوا لإخوانهم المنافقین هَلُمَّ إِلَیْنا أی تعالوا و أقبلوا إلینا و دعوا محمدا و قیل القائلون هم المنافقون قالوا لإخوانهم من ضعفة المسلمین لا تحاربوا و خلوا محمدا فإنا نخاف علیکم الهلاک وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ أی و لا یحضرون القتال فی سبیل الله إِلَّا قَلِیلًا یخرجون ریاء و سمعة قدر ما یوهمون أنهم معکم و قیل لا یحضرون القتال إلا کارهین یکون (3) قلوبهم مع المشرکین أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ أی یأتون البأس بخلا بالقتال معکم و قیل بخلا بالنفقة فی سبیل الله و النصرة کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ و هو الذی قرب من حال الموت و غشیته أسبابه فیذهل و یذهب عقله و یشخص بصره فلا یطرف فکذلک هؤلاء تشخص أبصارهم و تحار أعینهم من شدة خوفهم فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ و جاء الأمن و الغنیمة سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أی آذوکم بالکلام و خاصموکم سلیطة ذربة و قیل معناه بسطوا ألسنتهم فیکم وقت قسمة الغنیمة یقولون أعطونا فلستم بأحق بها منا عن قتادة قال فأما عند البأس فأجبن قوم و أخذله للحق (4) و أما عند الغنیمة فأشح قوم و هو قوله أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أی بخلا بالغنیمة یشاحون
ص: 194
نَحْبَهُ» بمیرد یا در راه خدا کشته شود و به آرزویش رسید، پس این «قضاء النحب» است. و ست وفاء بنذر و عهد خدا. و گویند: قضی نحبه: یعنی از عملش فارغ و خلاص شد و به پروردگارش رجوع نمود، یعنی در روز احد شهید گردید. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» آنچه را که خدا وعده داده از یاری و نصرت مسلمین یا شهادت بر آنچه که یارانش شهید شدند و گذشتند. «وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» یعنی عهدی را که با خدای خود بسته بودند تغییر ندادند چنانچه منافقین تغییر دادند. «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ» یعنی مؤمنین در عهد و پیمانشان صداقت و راستی نمودند تا خدا پاداش راستگویی آنها را بدهد. «وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ» با شکستن پیمان. «إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ» اگر توبه کنند. «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» مقصود از احزاب، ابو سفیان و لشگرش و غطفان و قبایل عرب که با آنها بودند. «بِغَیْظِهِمْ» یعنی به غضبشان که آنها را آورد و کینه و عقده آنها که شفا نیافت چون به هدف خود نرسیدند. «و لَمْ یَنالُوا خَیْراً» و به خیری که آرزوی آن را داشتند از پیروزی بر پیامبر و مؤمنین و خدا آن را خیر نامید زیرا این پیروزی و غلبه نزد ایشان خیر بود. و بعضی گفته اند: مقصود از خیر مال است. «وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ» و خداوند درگیر شدن درجنگ را از مؤمنان دفع کرد به سبب آنچه که نازل فرمود بر مشرکین از باد سخت سردی که آنها را از منازلشان در به در و آواره کرد و نیز با فرستادن فرشتگان، و ترس و رعبی که در دلهایشان انداخت. و عبد الله بن مسعود گوید: کفی اللَّه المؤمنین القتال با علی بن ابی طالب علیه السلام که عمرو بن عبدود را کشت و همین مساله سبب فرار آنها شد. و از حضرت ابی عبد اللَّه امام صادق علیه السلام هم همین گونه روایت شده است. «وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا» یعنی خدا به هر چه خواهد توانا است. «عَزِیزاً» هیچ چیزی در عالم بر او ممتنع نیست. (1)
سپس خداوند سبحان آنچه بر سر یهود بنی قریظه آمد را بیان کرده و میفرماید: «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ» یعنی احزاب مشرکان را یاری دادند و پیمان میان خود و رسول خدا را شکستند، پیمانی که بر اساس آن نباید دشمن پیامبر را یاری میدادند. «من أهل الکتاب» یعنی یهودیان. و کلّیه مفسّرین اجماع کرده اند که آنان بنو قریظه بودند مگر حسن که گوید آنها بنو النضیر بودند، و قول اوّل صحیح تر است. «مِنْ صَیاصِیهِمْ» یعنی از قلعه ها و حصارهایشان. «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» یعنی ترس از پیامبر و اصحابش را در دل آنها انداخت. «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ»
یک دسته از مردانشان را کشتید. «وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً» و یک دسته از زنان و کودکان ایشان را به اسارت گرفتید. «وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها» یعنی و اعطا فرمود به شما زمینهایی را
ص: 196
المؤمنین عند القسمة و قیل بخلا بأن یتکلموا بکلام فیه خیر أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا و إلا لما فعلوا ذلک فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ لأنها لم تقع علی الوجوه التی یستحق علیها الثواب وَ کانَ ذلِکَ أی الإحباط أو نفاقهم عَلَی اللَّهِ یَسِیراً أی هینا یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا أی یظنون أن الجماعات من قریش و غطفان و أسد و الیهود الذین تحزبوا علی رسول الله صلی الله علیه و آله لم ینصرفوا و قد انصرفوا و إنما ظنوا ذلک لجبنهم و فرط حبهم قهر المسلمین وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ أی و إن یرجع الأحزاب إلیهم ثانیة للقتال یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ أی یود هؤلاء المنافقون أن یکونوا فی البادیة مع الأعراب یسألون الناس عن أخبارکم و لا یکونوا معکم حذرا من القتل و تربصا للدوائر وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا أی و لو کانوا معکم لم یقاتلوا إلا یسیرا لیوهموا أنهم فی جملتکم لَقَدْ کانَ لَکُمْ معاشر المکلفین فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ أی قدوة صالحة أی کان لکم برسول الله اقتداء لو اقتدیتم به فی نصرته و الصبر معه فی مواطن القتال لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ بدل من قوله لکم یعنی أن الأسوة برسول الله إنما یکون لمن یرجو ما عند الله من الثواب و النعیم وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً أی ذکرا کثیرا وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ مع کثرتهم قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قیل إن النبی صلی الله علیه و آله کان أخبرهم أنه یتظاهر علیهم الأحزاب و وعدهم الظفر بهم فلما رأوهم تبین لهم مصداق قوله و کان ذلک معجزا له و قیل إن الله وعدهم فی سورة البقرة بقوله أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا إلی قوله إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ (1) ما سیکون من الشدة التی تلحقهم من عدوهم فلما رأوا الأحزاب یوم الخندق قالوا هذه المقالة علما منهم أنه لا یصیبهم إلا ما أصاب الأنبیاء و المؤمنین قبلهم وَ ما زادَهُمْ مشاهدة عدوهم إِلَّا إِیماناً أی تصدیقا بالله و رسوله وَ تَسْلِیماً لأمره مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ أی بایعوا أن لا یفروا فصدقوا فی لقائهم العدو فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی
ص: 195
که قدمهایتان بر آنجا نرسیده و به زودی خدا برای شما فتح خواهد نمود. و آن زمین خیبر بود. و گویند: آن زمین روم و فارس بود. عکرمه گوید: آن هر زمین است که فتح شود تا روز قیامت. ابی مسلم گوید: آن هر چیز است که خدا بدون لشکرکشی و تاختن اسب یا شتر در اختیار پیامبر گذارد. (1)
میگویم: طبرسی رحمه الله در سیاق غزوه خندق گوید: محمد بن کعب قرظی و دیگر سیرهنویسان گویند: ماجرای غزوه خندق اینگونه بود که عده ای از یهود که از آنها سلام بن ابی الحقیق و حیّ بن اخطب با جماعتی از بنی النضیر که پیامبر خدا آنها را تبعید و اخراج نموده بود بیرون رفتند تا در مکّه بر قریش وارد شده و آنها را به جنگ با پیامبر خوانده و گفتند: ما با شما بر ضدّ مسلمانها هستیم تا آنها را نابود کنیم. قریش گفتند: ای جماعت یهود شما اهل کتاب اوّل هستید، آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ گفتند: بلکه دین شما بهتر از دین اوست و شما سزاوارتر به حق از او هستید، یهود کسانی بودند که خداوند در باره آنان نازل فرمود: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوت وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلا»(2)
{آیا کسانی را که از کتابِ [آسمانی] نصیبی یافته اند ندیده ای؟ که به «جِبت» و «طاغوت» ایمان دارند، و در باره کسانی که کفر ورزیده اند می گویند: «اینان از کسانی که ایمان آورده اند راه یافته ترند.»} تا این فرموده: «و کفی بجهنم سعیراً» قریش از گفته آنها مسرور و تحریک شده، پس برای جنگ با رسول خدا اجتماع نموده و آماده پیکار شدند، سپس یهودیان مذکور از مکّه به سوی قبیله غطفان رفته و آنها را دعوت به جنگ با رسول خدا کرده و با آنها هم گفتند که ما با شما خواهیم بود و قریش هم برای این کار با ما پیمان بسته اند، پس قبیله غطفان هم موافقت و آمادگی خود را اعلام نمودند. قریش به رهبری و فرماندهی ابو سفیان بن حرب حرکت کرده و غطفان هم به سرکردگی عیینة بن حصین بن حذیفة بن بدر با قبیله فزاره و حرث بن عوف با قبیله بنی مره و مسعود بن جبلة الاشجعی با مردمی که از اشجع تبعیت کردند بیرون آمده و به هم پیمانهای خود هم از بنی اسد نوشتند که با آنها همراه شوند. طلیحه با عدّه از بنی اسد که هم پیمان با اسد و غطفان بودند به آنها پیوستند. و قریش به جماعتی از مردان بنی سلیم مثل ابو الاعور سلمی و پیروانش از قبیله مذکور نامه نوشتند که قریش را کمک کنند، و چون این اخبار به پیامبر اسلام رسید خندقی بر دور شهر مدینه با مشورت سلمان فارسی حفر کرد و این اوّلین
ص: 197
نَحْبَهُ أی مات أو قتل فی سبیل الله فأدرک ما تمنی فذلک قضاء النحب و قیل قضی نحبه معناه فرغ من عمله و رجع إلی ربه یعنی من استشهد یوم أحد وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وعد الله من نصرة أو شهادة علی ما مضی علیه أصحابه وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا أی ما غیروا العهد الذی عاهدوا ربهم کما غیر المنافقون لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فی عهودهم وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ بنقض العهد إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إن تابوا وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنی الأحزاب أبا سفیان و جنوده و غطفان و من معهم من قبائل العرب بِغَیْظِهِمْ أی بغمهم الذی جاءوا به و حنقهم لم یشفوا بنیل ما أرادوا لَمْ یَنالُوا خَیْراً أملوه و أرادوه من الظفر بالنبی و المؤمنین و إنما سماه خیرا لأن ذلک کان خیرا عندهم و قیل أراد بالخیر المال وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ أی مباشرة القتال بما أنزل علی المشرکین من الریح الشدیدة الباردة التی أزعجتم عن أماکنهم و بما أرسل من الملائکة و بما قذف فی قلوبهم من الرعب و قیل بعلی بن أبی طالب علیه السلام و قتله عمرو بن عبد ود و کان ذلک سبب هزیمة القوم عن عبد الله بن مسعود و هو المروی عن أبی عبد الله علیه السلام وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا أی قادرا علی ما یشاء عَزِیزاً لا یمتنع علیه شی ء من الأشیاء. (1) ثم ذکر سبحانه ما فعل بالیهود من بنی قریظة فقال وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ أی عاونوا المشرکین من الأحزاب و نقضوا العهد بینهم و بین رسول الله صلی الله علیه و آله أن لا ینصروا علیه عدوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنی من الیهود و اتفق المفسرون علی أنهم بنو قریظة إلا الحسن فإنه قال هم بنو النضیر و الأول أصح (2) مِنْ صَیاصِیهِمْ أی من حصونهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ أی الخوف من النبی صلی الله علیه و آله و أصحابه فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنی الرجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنی الذراری و النساء وَ أَوْرَثَکُمْ أی أعطاکم أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها أی و أورثکم أرضا لم
ص: 196
جنگی بود که سلمان شرکت کرده و او در آن موقع آزاد بود. گفت: یا رسول اللَّه ما در فارس وقتی در محاصره دشمن قرار میگیریم بر دور خود خندق قرار میدهیم، پس پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله رأی سلمان را پذیرفته و به اتفاق مسلمانها خندق را کنده و آن را محکم ساختند.
و از دلایل و معجزات پیامبری آن حضرت که در حفر خندق ظاهر شد روایت ابو عبد اللَّه حافظ است که به اسنادش از کثیر بن عبد اللَّه بن عمرو عوف مزنی آورده که گفت: پدرم برای من از پدرش نقل کرد که پیامبر در سال احزاب نقشه خندق را چنین پیاده نمود که کندن چهل زراع را در عهده ده نفر از مسلمین گذارد. در میان مهاجرین و انصار در باره سلمان اختلاف شد و سلمان مرد نیرومند و پرتوانی بود. انصار گفتند که سلمان از ماست و مهاجرین گفتند سلمان از ماست، تا اینکه پیامبر خدا فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.
میگویم: او حدیث را ادامه میدهد و ماجرای شکستن سنگ و بیرون جهیدن برق از آن را بر منوال روایت ثعلبی نقل کرده است.
سپس گوید: و نیز از آیات و معجزات پیامبری آن حضرت حکایتی است که ابو عبد اللَّه حافظ با اسنادش از عبد الواحد بن ایمن مخزومی روایت نموده گوید: شنیدم جابر بن عبد اللَّه انصاری گفت: ما در آن روز خندق می کندیم پس صخرهای سخت و سفت در آن ظاهر شد. ما گفتیم: یا رسول اللَّه صخرهای در آن بیرون آمده است. پیامبر فرمود: بر آن آب بپاشید، آن گاه برخاست، و به طرف آن صخره آمد در حالی که از گرسنگی دامن خود را به شکم مبارکش بسته بود. کلنگ یا بیل را گرفت و سه مرتبه بسم اللَّه گفت آن گاه بر آن سنگ زد. آن سنگ مانند رمل و شن نرم رونده گردید. گفتم: به من اجازه دهید به منزلم بروم، اجازه فرمود و من به منزل رفتم و به همسرم گفتم: آیا از خوراکی چیزی داری؟ گفت: یک صاع (سه کیلو) جو و یک بزغاله هست. او جو را آرد نموده و خمیر کرد و من بزغاله را ذبح کردم و پوست کندم و در اختیار عیالم گذاشتم و خدمت پیامبر آمدم و ساعتی نشسته، سپس باز رخصت گرفته
ص: 198
تطئوها بأقدامکم بعد و سیفتحها الله علیکم و هی خیبر (1) و قیل هی الروم و فارس و قیل هی کل أرض یفتح (2) إلی یوم القیامة و قیل هی ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب. (3)
أقول: قال الطبرسی رحمه الله فی سیاق غزوة الخندق: ذکر محمد بن کعب القرظی و غیره من أصحاب السیر قالوا کان من حدیث الخندق أن نفرا من الیهود منهم سلام بن أبی الحقیق و حیی بن أخطب فی جماعة من بنی النضیر الذین أجلاهم رسول الله صلی الله علیه و آله خرجوا حتی قدموا علی قریش بمکة فدعوهم إلی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و قالوا إنا سنکون معکم علیهم حتی نستأصلهم فقال لهم قریش یا معشر الیهود إنکم أهل الکتاب الأول فدیننا خیر أم دین محمد قالوا بل دینکم خیر من دینه فأنتم أولی بالحق منهم فهم الذین أنزل الله فیهم أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا إلی قوله وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً فسر قریشا ما قالوا و نشطوا لما دعوهم إلیه فأجمعوا لذلک و اتعدوا له ثم خرج أولئک النفر من الیهود حتی جاءوا غطفان فدعوهم إلی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و أخبروهم أنهم سیکونون معهم علیه صلی الله علیه و آله و أن قریشا قد بایعوهم علی ذلک فأجابوهم فخرجت قریش و قائدهم أبو سفیان بن حرب و خرجت غطفان و قائدها عیینة بن حصین فی فزارة و الحارث بن عوف فی بنی مرة و مسعر بن جبلة الأشجعی فیمن تابعه من أشجع و کتبوا إلی حلفائهم من بنی أسد فأقبل طلیحة فیمن اتبعه من بنی أسد و هما حلیفان أسد و غطفان و کتب قریش إلی رجال من بنی سلیم فأقبل أبو الأعور السلمی فیمن اتبعه من بنی سلیم مددا لقریش فلما علم بذلک رسول الله صلی الله علیه و آله ضرب الخندق علی المدینة و کان الذی أشار علیه بذلک سلمان الفارسی و کان
ص: 197
و به منزل آمده و دیدم همسرم آن خمیر را نان ساخته و گوشت را هم پخته است، پس حضور پیامبر برگشته و گفتم: نزد ما غذایی آماده است، یا رسول اللَّه شما و دو نفر از اصحابتان تشریف بیاورید. فرمود: جابر غذا چه مقدار است، گفتم: یک صاع نان جو و یک بزغاله است، پس پیامبر به مسلمانانی که در خندق کار میکردند فرمود: برخیزید برای صرف غذا به منزل جابر بیائید. همه آنها برخاسته و به طرف منزل من آمدند و من از خجالت حالتی پیدا کردم که جز خدا کسی نمیدانست و با خود میگفتم: همه مردم آمدند بر یک من نان جو و یک بزغاله. نزد زنم آمده و گفتم: ما رسوا شدیم، پیامبر با تمام مردم مدینه آمدند. عیالم گفت: آیا پیامبر از تو از مقدار غذا پرسید؟ گفتم بلی. گفت: خدا و پیامبر داناترند ما او را از موجودی خود خبر دادیم. این سخن زن من غم و غصّه مرا برطرف کرد. رسول خدا وارد شده و فرمود: گوشت و نان را با من گذارید. آن حضرت نان را ریز ریز میکرد و در آبگوشت میریخت و گوشت بزغاله پخته را از هم جدا میکرد و در ظرف غذا میگذارد، و مرتبا جلوی مردم میگذارد تا همه خورده و سیر شدند و تنور نان و دیگ آبگوشت مانند اول، پر از نان و آبگوشت و گوشت بود. سپس پیامبر به عیال جابر فرمود: خودت بخور و به همسایه ها اهداء کن. ما غذا را خورده و به تمام خویشان خود نیز هدیه فرستادیم. بخاری این معجزه را در صحیح خویش آورده است. (1)
براء بن عازب گوید: در روز احزاب رسول خدا با ما خاک حمل میکرد و خاک، سفیدی شکم آن بزرگوار را پوشانیده بود و با صدای بلند می فرمود:
بار خدایا اگر تو نبودی ما هدایت نشده و نه زکات داده بودیم و نه نماز میخواندیم.
پس خدایا بر ما سکینه و اطمینان را نازل فرما و قدمهای ما را در هنگام ملاقات دشمن استوار دار.
حزب اوّل (که یهود مدینه اند) بر ما ستم کردند و هر وقت آنها میخواستند آشوبی برپا کنند
ص: 199
أول مشهد شهده سلمان مع رسول الله صلی الله علیه و آله و هو یومئذ حر قال یا رسول الله إنا کنا بفارس إذا حوصرنا خندقنا علینا فعمل فیه رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمون حتی أحکموه.
فمما ظهر من دلائل النبوة فی حفر الخندق ما
رَوَاهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (1) الْحَافِظُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ کَثِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ الْمُزَنِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَّ رَسُولُ اللَّهُ صلی الله علیه و آله الْخَنْدَقَ عَامَ الْأَحْزَابِ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً بَیْنَ عَشَرَةٍ فَاخْتَلَفَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فِی سَلْمَانَ وَ کَانَ رَجُلًا قَوِیّاً فَقَالَتِ الْأَنْصَارُ سَلْمَانُ مِنَّا وَ قَالَتِ الْمُهَاجِرُونَ سَلْمَانُ مِنَّا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ.
أقول: و ساق الحدیث فی کسر الصخرة و ظهور البرق مثل ما مر بروایة الثعلبی.
ثم قال و مما ظهر أیضا من آیات النبوة
ما رواه أبو عبد الله الحافظ بالإسناد عن عبد الواحد بن أیمن المخزومی قال حدثنی أیمن المخزومی قال سمعت جابر بن عبد الله قال کنا یوم الخندق نحفر الخندق فعرضت فیه کدیة (2) و هی الجبل فقلنا یا رسول الله إن کدیة (3) عرضت فیه فقال رسول الله صلی الله علیه و آله رشوا علیها ماء ثم قام فأتاها و بطنه معصوب بحجر من الجوع فأخذ المعول أو المسحاة فسمی ثلاثا ثم ضرب فعادت کثیبا أهیل (4) فقلت له ائذن لی یا رسول الله إلی المنزل ففعل فقلت للمرأة هل عندک من شی ء فقالت عندی صاع من شعیر و عناق فطحنت الشعیر و عجنته و ذبحت (5) العناق و سلختها و خلیت بین المرأة و بین ذلک ثم أتیت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فجلست عنده ساعة ثم قلت ائذن لی یا
ص: 198
ما ممانعت میکردیم.
و این رجز را نیز بخاری در صحیح خود از ابو ولید و شعبۀ و ابو اسحاق و براء نقل نموده است.
گویند: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حفر خندق خلاص شد قریش با ده هزار نفر از مردم مختلف و پیروان قریش از بنی کنانه و اهل تهامه رسیده و بین جرف و غابه (1)
فرود آمدند و غطفان و پیروانش از اهل نجد آمده و در دامنه کوه احد منزل نمودند. پیامبر با سه هزار نفر از مسلمین از مدینه بیرون آمد، و «سلع» را در پشت خود قرار داده و در آنجا اردوگاه ساختند و خندق در میان آنها و جبهه دشمن بود، و امر فرمود: که زنان و کودکان را در مکان بلند منزل دهند. دشمن خدا حیّ بن اخطب نضیری رهسپار شد تا به نزد کعب بن اسد قرظی رئیس بنی قریظه که با پیامبر پیمان بسته و مواعده گذارده بود که بر علیه اسلام و مسلمین اقدامی ننماید. و چون کعب صدای ابن اخطب را شنید درب قلعه را به روی او بست. او اجازه ملاقات خواست اما کعب خودداری نمود، پس فریاد زد: ای کعب در را باز کن کعب. گفت: وای بر تو ای حیی تو مردی بد قدم و نحس هستی و من با محمد پیمان بسته ام که بر علیه او کاری نکنم و نقض پیمان نمیکنم، و از او هم جز وفاء و صداقت چیزی ندیده ام. ابن اخطب گفت: وای بر تو
ص: 200
رسول الله ففعل فأتیت المرأة فإذا العجین و اللحم قد أمکنا فرجعت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقلت إن عندنا طعیما لنا فقم یا رسول الله أنت و رجلان من أصحابک فقال و کم هو قلت صاع من شعیر و عناق فقال للمسلمین جمیعا قوموا إلی جابر فقاموا فلقیت من الحیاء ما لا یعلمه إلا الله فقلت جاء بالخلق علی صاع شعیر و عناق فدخلت علی المرأة و قلت قد افتضحت جاءک رسول الله صلی الله علیه و آله بالخلق (1) فقالت هل کان سألک کم طعامک قلت نعم فقالت الله و رسوله أعلم قد أخبرناه ما عندنا فکشفت عنی غما شدیدا فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله فقال خذی و دعینی من اللحم فجعل رسول الله صلی الله علیه و آله یثرد و یفرق اللحم ثم یحم هذا و یحم هذا (2) فما زال یقرب إلی الناس حتی شبعوا أجمعین و یعود التنور و القدر أملأ ما کانا ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله کلی و اهدی فلم نزل نأکل و نهدی قومنا أجمع- أورده البخاری فی الصحیح (3)..
وَ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَنْقُلُ مَعَنَا التُّرَابَ یَوْمَ الْأَحْزَابِ وَ قَدْ وَارَی التُّرَابُ بَیَاضَ بَطْنِهِ وَ هُوَ یَقُولُ:
لَاهُمَّ (4) لَوْلَا أَنْتَ لَمَا اهْتَدَیْنَا***وَ لَا تَصَدَّقْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا
فَأَنْزِلَنْ سَکِینَةً عَلَیْنَا*** وَ ثَبِّتِ الْأَقْدَامَ إِنْ لَاقَیْنَا
إِنَّ الْأُولَی (5) قَدْ بَغَوْا عَلَیْنَا*** إِذَا (6) أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَیْنَا
ص: 199
در را باز کن تا با تو سخنی بگویم. گفت: من این کار را نمیکنم. گفت: آری تو در را بسته ای که مبادا من از آذوقه و علوفه تو چیزی بخورم. او در را گشود و حیی بن اخطب وارد شد و گفت: وای بر تو ای کعب من عزّت دنیا را برایت آورده ام، من برایت قریش را با تمام رؤسا و بزرگان آن و غطفان را با همه سرانش آورده ام و با من پیمان بسته اند که از پای ننشینند تا اینکه محمد و پیروانش را نابود و ریشهکن کنند. کعب گفت: به خدا تو ذلّت و بدبختی دنیا را برای من آورده ای، ابری آورده ای که رعد و برق دارد ولی یک قطره باران با آن نیست، مرا واگذار با محمد زیرا من جز صداقت و وفاء چیزی از او ندیدم. ابن اخطب، کعب را مکرّر اغوا و بوعده شیطانی فریفت تا او را حاضر کرد بر این پیمان و قرار که اگر قریش و غطفان شکست خورده و نتوانستند به محمد صدمه ای بزنند و به مکّه برگشتند من بر قلعه تو وارد شوم، تا هر بلائی بر سر تو آمد به من هم برسد. کعب پیمان خود را شکست و از قراری که میان او و آن حضرت بود برائت جست. چون این خبر به پیامبر رسید سعد بن معاذ بن نعمان ابن امرء القیس که یکی از بنی عبد الاشهل و در آن موقع رئیس قبیله اوس بود به اتفاق سعد بن عباده یکی از بنی ساعدة بن کعب بن خزرج که در آن وقت ریاست قبیله خزرج را داشت با عبد اللَّه بن رواحه و خوات بن جبیر فرستاد و فرمود: بروید و ببینید آیا خبر نقض پیمان کعب صحّت دارد یا نه؟ اگر درست است برای ما روشن کنید که بدانیم و به مردم نگوئید و اگر که بر وفاء و عهد خود باقی هستند به مردم ابراز کنید. آن گروه نزد کعب آمدند و دیدند که آنها بر پلیدترین حالت هستند و علناً میگویند: میان ما و محمد عهد و قراری نیست. سعد بن عباده آنها را بد گفته و ملامت کرد و آنها هم به سعد بدگویی کردند. سعد بن معاذ گفت: بدگویی را واگذار، آنچه بین ما و آنهاست از بدگویی و شماتت بزرگتر است، سپس نزد پیامبر آمدند و گفتند: آنها مانند قبیله عضل و قاره که با اصحاب رسول خدا حبیب بن عدی و یارانش اصحاب رجیع مکر کردند، هستند. پیامبر فرمود: اللَّه اکبر ای مسلمانان بشارت باد شما را.
ص: 201
یَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ- رواه البخاری أیضا فی الصحیح عن أبی الولید (1) عن شعبة عن أبی إسحاق عن البراء.
قالوا و لما فرغ رسول الله صلی الله علیه و آله من الخندق أقبلت قریش حتی نزلت بین الجرف و الغابة (2) فی عشرة آلاف من أحابیشهم و من تابعهم من بنی کنانة و أهل تهامة و أقبلت غطفان و من تابعهم من أهل نجد حتی نزلوا إلی جانب أحد و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمون حتی جعلوا ظهورهم إلی سلع (3) فی ثلاثة آلاف من المسلمین فضرب هناک عسکره و الخندق بینه و بین القوم و أمر بالذراری و النساء فرفعوا فی الآطام و خرج عدو الله حیی بن أخطب النضیری حتی أتی کعب بن أسد القرظی صاحب بنی قریظة و کان قد وادع رسول الله صلی الله علیه و آله علی قومه و عاهده علی ذلک فلما سمع کعب صوت ابن أخطب أغلق دونه حصنه فاستأذن علیه فأبی أن یفتح له فناداه یا کعب افتح لی فقال ویحک یا حیی إنک رجل مشئوم إنی قد عاهدت محمدا و لست بناقض ما بینه و بینی و لم أر منه إلا وفاء و صدقا قال ویحک
ص: 200
در این موقع بلاء بزرگ و سخت شد و ترس زیاد عارض گردید، و دشمن از بالای مدینه و پائین آن هجوم آورد تا مؤمنان هر گمانی از خاطرشان گذشت و نفاق بعضی از منافقین ظاهر گشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکین حدود بیست و هفت روز در مقابل هم ایستاده ولی نبردی در میان آنان صورت نگرفت مگر تیر اندازی. چند نفر از قهرمانان و شجاعان قریش مثل عمرو بن عبد ود برادر بنی عامر بن لوی و عکرمة ابی جهل و ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبد اللَّه لباس رزم پوشیده و بر مرکب های خود سوار و از خیام بنی کنانه عبور کردند و گفتند: ای بنی کنانه آماده جنگ شوید که به زودی خواهید دانست در این روز مرد میدان کیست، سپس هی بر اسبهای خود زد، و آمدند تا در لب خندق رسیدند و گفتند: به خدا سوگند که این یک نقشه ای است که عرب آن را نمی دانست، سپس گشتند تا جای تنگی از خندق را یافتند و بر اسبها نهیب دادند تا از خندق پریده و در آن طرف که زمین سخت و محکمی بود جولانی کرده و مبارز طلبیدند.
علی بن ابی طالب علیه السلام با چند نفر از مسلمین به مبارزه آنان شتافته و آن مرزی را که عبور از آن کرده بودند گرفتند. سوارکاران قریش به طرف آنان آمدند و عمرو بن عبدود پهلوان قریش بود که در روز جنگ بدر هم حاضر و مجروح شده و نتوانسته بود در جنک احد شرکت کند و او در این روز برای اینکه دلاوری و شجاعت خود را اعلام کند، به میدان آمده بود و قریش او را با هزار سوار برابر و به او فارس یلیل میگفتند برای اینکه او با چند سوار از قریش آمدند تا به یلیل که بیابانی نزدیک بدر است رسیدند. بنو بکر با جماعتی جلوی آنها را گرفتند، عمرو به یارانش گفت شما بروید و آنها رفتند و او به تنهایی با بنو بکر به مقاتله برخاست و آنها را کشت و یا فراری نمود تا به فارس یلیل معروف گردید. و نام زمینی که
ص: 202
افتح لی أکلمک قال ما أنا بفاعل قال إن أغلقت دونی إلا علی جشیشة (1) تکره أن نأکل منها معک فأحفظ الرجل ففتح له فقال ویحک یا کعب جئتک بعز الدهر و ببحر طام جئتک بقریش علی سادتها و قادتها و بغطفان علی سادتها و قادتها قد عاهدونی أن لا یبرحوا حتی یستأصلوا محمدا و من معه فقال کعب جئتنی و الله بذل الدهر بجهام قد أهراق ماؤه برعد و ببرق (2) و لیس فیه شی ء فدعنی و محمدا و ما أنا علیه فلم أر من محمد إلا صدقا و وفاء فلم یزل حیی بکعب یفتل منه فی الذروة و الغارب (3) حتی سمح له علی أن أعطاه عهدا و میثاقا لئن رجعت قریش و غطفان و لم یصیبوا محمدا أن أدخل معک فی حصنک حتی یصیبنی ما أصابک فنقض کعب عهده و بر مما کان علیه فیما بینه و بین رسول الله صلی الله علیه و آله فلما انتهی الخبر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله بعث سعد بن معاذ بن النعمان بن إمرئ القیس أحد بنی عبد الأشهل و هو یومئذ سید الأوس و سعد بن عبادة أحد بنی ساعدة بن کعب بن الخزرج و هو یومئذ سید الخزرج و معهما عبد الله بن رواحة و خوات بن جبیر فقال انطلقوا حتی تنظروا أ حق ما بلغنا عن هؤلاء القوم أم لا فإن کان حقا فالحنوا لنا لحنا نعرفه و لا تفتوا أعضاد الناس و إن کانوا علی الوفاء فاجهروا به للناس فخرجوا حتی أتوهم فوجدوهم علی أخبث مما بلغهم عنهم قالوا لا عقد بیننا و بین محمد و لا عهد فشاتمهم سعد بن عبادة (4) و شاتموه فقال سعد بن معاذ دع عنک مشاتمتهم فإن ما بیننا و بینهم أعظم من المشاتمة ثم أقبلوا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و قالوا عضل و القارة لغدر (5) عضل و القارة بأصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله خبیب بن عدی و أصحابه أصحاب الرجیع فقال رسول الله صلی الله علیه و آله الله أکبر أبشروا یا معشر المسلمین.
ص: 201
در آن خندق کندند (مداد) بود و نخستین کسانی که از آن پریدند عمرو و یارانش بودند، و در این باره گفته شده است:
عمرو بن عبد ود، اوّل قهرمان و اسب سواری بود که از خندق پرید. و او فارس یلیل و شجاع بیقرین بود.
ابن اسحاق گوید: عمرو بن عبد ود فریاد میزد: (هل من مبارز) آیا کسی هست که به نبرد و مبارزه با من آید. علی علیه السلام در حالی که در لباس رزم بود و کلاه خودی از آهن به سر داشت برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من به جنگ او خواهم رفت. پیامبر فرمود: بنشین یا علی او عمرو است و عمرو پیاپی میگفت: آیا مردی نیست، به میدان من آید و آنان را سرزنش کرده و دشنام میداد. و میگفت: بهشتی که شما گمان میکنید هر کس از شما کشته شود و یا بکشد داخل آن میشود کجاست؟ علی علیه السلام برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من آماده نبرد با عمرو هستم، و عمرو برای بار سوم فریاد زد و گفت:
من از بس بر شما مسلمانان فریاد زدم آیا کسی هست که به نبرد من آید، صدایم گرفته شد.
و من ایستادم زمانی که دلاوران ترسیدند در مکان شجاع دلیر و بی پروایی.
به درستی که کرم و شجاعت در جوان مرد بهترین غریزه و صفات است.
علی علیه السلام برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه من مرد میدان اویم و آن حضرت فرمود: علی او عمرو است، گفت: گرچه عمرو باشد و از پیامبر اجازه نبرد با او را گرفت و پیامبر به او اجازه داد.
و در روایاتی که ابو محمد حسینی قائینی برای ما نقل نموده از حاکم ابو القاسم حسکانی به اسنادش از عمرو بن ثابت از پدرش از جدش از حذیفه گوید: پیامبر زره خود را به نام (ذات الفضول) بر تن او نمود و شمشیرش ذو الفقار را به او داده و عمامه خود سحاب را بر سر او گذارد و نه دور پیچانید آن گاه فرمود: اکنون پیش برو و چون شروع به رفتن کرد فرمود: بار خدایا او را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و پائین محافظت بفرما.
ابن اسحاق گوید: پس علی علیه السلام به طرف عمرو رفت در حالی که میگفت:
- عجله و شتاب نکن که آمد پاسخ گوینده ی صدای تو که عاجز و ناتوان نیست.
دارای نیت و بینش و راستی نجات بخش هر پیروزی است
کسی که صاحب اراده و قصد و بینایی و بینش و صداقت و نجات دهنده رستگاری است.
ص: 203
و عظم عند ذلک البلاء و اشتد الخوف و أتاهم عدوهم من فوقهم و من أسفل منهم حتی ظن المؤمنون کل ظن و ظهر النفاق (1) من بعض المنافقین فأقام رسول الله صلی الله علیه و آله و أقام المشرکون علیه بضعا و عشرین لیلة لم یکن بینهم قتال إلا الرمی بالنبل إلا أن فوارس من قریش منهم عمرو بن عبد ود (2) أخو بنی عامر بن لؤی و عکرمة بن أبی جهل و ضرار بن الخطاب (3) و هبیرة بن أبی وهب و نوفل بن عبد الله قد تلبسوا للقتال و خرجوا علی خیولهم حتی مروا بمنازل بنی کنانة فقالوا تهیئوا للحرب یا بنی کنانة فستعلمون الیوم من الفرسان ثم أقبلوا تعنق (4) بهم خیولهم حتی وقفوا علی الخندق فقالوا و الله إن هذه لمکیدة ما کانت العرب تکیدها ثم تیمموا مکانا ضیقا من الخندق فضربوا خیولهم فاقتحموا فجالت بهم فی السبخة بین الخندق و سلع و خرج علی بن أبی طالب فی نفر من المسلمین حتی أخذ منهم الثغرة (5) التی منها اقتحموا و أقبلت الفرسان نحوهم و کان عمرو بن عبد ود فارس قریش و کان قد قاتل یوم بدر حتی ارتث (6) و أثبته الجراح فلم یشهد أحدا فلما کان یوم الخندق خرج معلما لیری مشهده و کان یعد بألف فارس و کان یسمی فارس یلیل لأنه أقبل فی رکب من قریش حتی إذا هو بیلیل (7) و هو واد قریب من بدر عرضت لهم بنو بکر فی عدد فقال لأصحابه امضوا فمضوا فقام فی وجوه بنی بکر حتی منعهم من أن یصلوا إلیه فعرف بذلک و کان اسم
ص: 202
من به حقیقت امیدوارم که بر تو اقامه کنم نوحه و عزای جنازه ها را.
از ضربت سختی که خاطره آن باقی بماند نزد طعنه زن ها و مسخره کنندگان.
عمرو به آن حضرت گفت: تو کیستی؟ فرمود: من علی هستم. گفت، ابن عبد مناف؟ فرمود: من علی بن ابی طالب بن عبد المطلب ابن هاشم ابن عبد منافم. عمرو گفت: ای پسر برادر از عموهای تو افرادی هستند که از تو بزرگترند من کراهت دارم که خون تو را بریزم، علی علیه السلام فرمود: لکن من به خدا قسم کراهتی ندارم که خون تو را بریزم. عمرو خشمگین شده و از اسب پیاده و شمشیرش را که گویی شعله ای از آتش بود به طرف علی علیه السلام کشید و با خشم آمد. پس علی علیه السلام با کلاه خودی که بر سر داشت به جلوی او آمد و عمرو چنان ضربتی زد که آن را دو نیم کرد و شمشیر در آن مانده و به جلوی سر مبارک آن حضرت رسید، و آن را شکافت و آن حضرت هم ضربتی بر رگ گردن عمرو زد که بر زمین افتاد.
و در روایت حذیفه آمده است: آن حضرت شمشیری بر هر دو ساق پای عمرو زد که از پشت بر زمین افتاد و میان آنها گرد و غباری برخاست، پس صدای اللَّه اکبر علی علیه السلام به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید فرمود: به آن خدایی که جان من در دست اوست علی عمرو را کشت، و نخستین کسی که به سوی آن گرد و غبار مبادرت کرد عمر بن خطاب بود که دید علی علیه السلام شمشیر خود را به زره عمرو می مالد. عمر فورا برگشت و گفت یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله علی عمرو را کشت، و علی سر خود را بست و به سوی پیامبر آمد و صورتش مانند ماه می درخشید. عمر بن خطاب گفت: چرا زره ارزنده او را که در عرب بهتر از آن نیست از تن او در نیاوردی؟ فرمود: چون او را زدم عورتش را وسیله مصونیت خود قرار داد و من از پسر عمویم خجالت کشیدم که او را لخت کنم.
ص: 204
الموضع الذی حفر فیه الخندق المداد و کان أول من طفره عمرو و أصحابه فقیل فی ذلک
عمرو بن عبد کان أول فارس*** جزع المداد و کان فارس یلیل
و ذکر ابن إسحاق أن عمرو بن عبد ود کان ینادی من یبارز فقام علی علیه السلام و هو مقنع فی الحدید فقال أنا له یا نبی الله فقال إنه عمرو اجلس و نادی عمرو أ لا رجل و یؤنبهم و یسبهم و یقول أین جنتکم التی تزعمون أن من قتل منکم دخلها فقام علی علیه السلام فقال أنا له یا رسول الله ثم نادی الثالثة فقال
و لقد بححت من النداء*** بجمعکم هل من مبارز
و وقفت إذ جبن المشجع***موقف البطل المناجز
إن السماحة و الشجاعة*** فی الفتی خیر الغرائز
فقام علی علیه السلام فقال یا رسول الله أنا فقال إنه عمرو فقال و إن کان عمرا فاستأذن رسول الله صلی الله علیه و آله فأذن له.
و فیما رواه لنا السید أبو محمد الحسینی القائنی عن الحاکم أبی القاسم الحسکانی بالإسناد عن عمرو بن ثابت عن أبیه عن جده عن حذیفة قال فألبسه رسول الله صلی الله علیه و آله درعه ذات الفضول و أعطاه سیفه ذا الفقار و عممه عمامة (1) السحاب علی رأسه تسعة أکوار (2) ثم قال له تقدم فقال لما ولی اللهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه.
قال ابن إسحاق فمشی إلیه و هو یقول:
لا تعجلن فقد أتاک***مجیب صوتک غیر عاجز
ذو نیة و بصیرة***و الصدق (3) منجی کل فائز
ص: 203
حذیفه گفت: پس پیامبر فرمود: ای علی بشارت باد تو را که اگر عمل امروز با عمل امت محمد میزان کنند عمل تو (ضربت زدن تو) برتر از عمل آنان آید، و این برای این بود که خانه ای باقی نماند از خانه های مشرکین مگر آنکه به کشته شدن عمرو محزون گردیده و ناتوان شد، و نماند منزلی از منازل مسلمین مگر اینکه عزت و توانی در آن داخل گردید.
و نیز ابو القاسم حسکانی باسنادش از سفیان ثوری از زبید ثابی از مره از عبد اللَّه بن مسعود روایت نموده که آیه: «کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ» را به علی میخواند.
پس یاران عمرو فرار را بر قرار اختیار کرده و لیکن اسبهایشان در خندق افتاده و مسلمانان آنها را تعقیب و محاصره نموده و دیدند که نوفل بن عبد العزی در درون خندق است، پس او را از اطراف سنگ باران کردند. نوفل به ایشان گفت: یک بار کشتن از این بهتر است، یکی پائین آید تا با او مبارزه کنم، پس زبیر بن عوام وارد خندق شده و او را کشت.
ابن اسحاق گوید: علی علیه السلام نیزه ای به زیر گلوی او زد و او هلاک شد در خندق و مشرکین خدمت پیامبر ده هزار دینار فرستاده که مرده او را بخرند. پیامبر فرمود: آن مال برای شما، قیمت و بهاء مرده را نمی خوریم.
و امیر المؤمنین علی علیه السلام ابیاتی در آنجا انشاد کرد که این چند بیت از آنهاست:
- این مرد از نادانی و حماقت رأی و عقل بتهای سنگی را یاری داد، و من یاری نمودم پروردگار محمد را به درستی و راستی.
ص: 205
إنی لأرجو أن أقیم*** (1) علیک نائحة الجنائز
من ضربة (2) نجلاء یبقی***ذکرها عند (3) الهزاهز
قال له عمرو من أنت قال أنا علی قال ابن عبد مناف فقال أنا علی بن أبی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف فقال غیرک (4) یا ابن أخی من أعمامک من هو أسن منک فإنی أکره أن أهریق دمک فقال (5) لکنی و الله ما أکره أن أهریق دمک فغضب و نزل و سل سیفه کأنه شعلة نار ثم أقبل نحو علی مغضبا فاستقبله علی بدرقته فضربه عمرو فی الدرقة فقدها (6) و أثبت فیها السیف و أصاب رأسه فشجه و ضربه علی علی حبل العاتق فسقط.
و فی روایة حذیفة و تسیف علی رجلیه بالسیف من أسفل فوقع علی قفاه و ثارت بینهما عجاجة فسمع علی یکبر فقال رسول الله صلی الله علیه و آله قتله و الذی نفسی بیده فکان أول من ابتدر العجاج عمر بن الخطاب فإذا علی علیه السلام یمسح سیفه بدرع عمرو فکر عمر بن الخطاب و قال یا رسول الله قتله فجز علی رأسه و أقبل نحو رسول الله صلی الله علیه و آله و وجهه یتهلل فقال (7) عمر بن الخطاب هلا استلبته درعه فإنه لیس للعرب درع خیرا منها (8) فقال ضربته فاتقانی (9) بسوأته فاستحییت من ابن عمی أن أستلبه. (10)
ص: 204
پس من او را زدم و انداختم روی زمین مانند تنه درختی که میان رمل و تپّه های شنی افتاده باشد.
و من از گرفتن لباسهای رزمی او که ارزنده و بی نظیر بود خودداری کردم در حالی که اگر او به جای من بود لباسهایم را در آورده بود
عمرو بن عبید از حسن بصری روایت کرده که گفت: وقتی علی علیه السلام عمرو بن عبدود را به قتل رسانید سر نحس او را برداشت و در پیش روی رسول خدا انداخت. پس ابو بکر و عمر برخاسته و سر مبارک علی را بوسیدند.
و از ابی بکر بن عیاش روایت شده که گفت: علی علیه السلام ضربتی زد که در اسلام ارزشمندتر از او نبوده است، یعنی ضربتی که از آن حضرت بر عمرو بن عبدود زد و بر علی علیه السلام ضربتی زده شد که در اسلام از او بدتر نبوده، یعنی ضربه ابن ملجم لعنت خدا بر او باد.
ابن اسحاق گوید: حیان بن قیس بن عرقه تیری بر سعد بن معاذ انداخت و گفت: بگیر این تیر را من ابن عرقه هستم، رگ اکحل (رگ میانی دست) او را قطع کرد. سعد گفت:
ص: 206
قال حذیفة فقال النبی صلی الله علیه و آله أبشر یا علی فلو وزن الیوم عملک بعمل أمة محمد لرجح عملک بعملهم (1) و ذلک أنه لم یبق بیت من بیوت المشرکین إلا و قد دخله وهن بقتل عمرو و لم یبق بیت من بیوت المسلمین إلا و قد دخله عز بقتل عمرو.
و عن الحاکم أبی القاسم أیضا بالإسناد عن سفیان الثوری عن زبید الشامی (2) عن مرة عن عبد الله بن مسعود قال کان یقرأ و کفی الله المؤمنین القتال بعلی.
و خرج أصحابه منهزمین حتی طفرت خیولهم الخندق و تبادر المسلمون فوجدوا نوفل بن عبد العزی جوف الخندق فجعلوا یرمونه بالحجارة فقال لهم قتلة أجمل من هذه ینزل بعضکم أقاتله فقتله الزبیر بن العوام.
وَ ذَکَرَ ابْنُ إِسْحَاقَ أَنَّ عَلِیّاً طَعَنَهُ فِی تَرْقُوَتِهِ حَتَّی أَخْرَجَهَا مِنْ مَرَاقِّهِ فَمَاتَ فِی الْخَنْدَقِ وَ بَعَثَ الْمُشْرِکُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَشْتَرُونَ جِیفَتَهُ بِعَشَرَةِ آلَافٍ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله هُوَ لَکُمْ لَا نَأْکُلُ ثَمَنَ الْمَوْتَی.
وَ ذَکَرَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَبْیَاتاً مِنْهَا:
نَصَرَ الْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ رَأْیِهِ***وَ نَصَرْتُ رَبَّ مُحَمَّدٍ بِصَوَابٍ.
ص: 205
خدا تو را در آتش اندازد، بار خدایا اگر من مدتی بعد از جنگ قریش باقی ماندم، پس مرا زنده بدار تا انتقام خود را از ابن عرقه بگیرم. زیرا قومی در نزد من برای جهاد با آنها محبوب تر از قومی نیست که پیامبر تو را اذیّت کردند و او را تکذیب کردند و او را بیرون کردند. و اگر جنگ بین ما و آنها پایان یافته خدایا این زخم تیر را وسیله شهادت من قرار بده و مرا نمیران تا چشم مرا از انتقام از بنی قریظه روشن نمایی.
گوید: نعیم بن مسعود اشجعی خدمت پیامبر گفت: ای رسول خدا من مسلمان شده ام و هیچکس از خویشان من خبر ندارد، پس حکم و فرمان خود را به من بفرمائید. پیامبر به او فرمود: تو در میان ما یک نفر بیشتر نیستی پس هر چه میتوانی برای ما انجام بده که جنگ مکر و خدعه است. نعیم بن مسعود رفت تا به قلعه بنی قریظه رسید و گفت من دوست صمیمی شمایم و گفت شما و قریش و غطفان در نزد محمد یکی نیستید، شهر شهر شماست و در آنجا اموال و فرزندان و زنان شماست. قریش و غطفان بلادشان دور است و آنها آمدند تا بر شما وارد شوند پس اگر فرصتی به دست آوردند که شکستی به اسلام بزنند خواهند زد و گرنه به وطن خود برگشته و شما را با این مرد (محمد) واگذار خواهند نمود و شما را توان مقابله با او نیست. پس شما مبارزه و جنگ نکنید مگر آنکه چند تن از اشراف قریش را به گروگان بگیرید تا وثیقه شما باشد که قریش حرکت نکنند تا با محمد جنگ کنند. بنی قریظه به او گفتند: تو مطلبی را به آن اشاره کردی که ما از آن غافل بودیم. سپس نزد ابو سفیان آمد و اشراف قریش و گفت: ای گروه قریش شما دوستی من را نسبت به خودتان دانسته اید و میدانید که من از محمد و دین او بیزارم، من آمده ام نصیحتی به شما کنم خواهش دارم آن را کتمان نمائید. گفتند: تو پیش ما مورد اطمینان هستی هر چه بخواهی انجام میدهیم. گفت: آیا میدانید که بنی قریظه از پیمان شکنی خود پشیمان شده و نزد محمد فرستاده اند که تو از ما راضی نیستی مگر اینکه عده ای از رؤساء قریش را به گروگان بگیریم و تحویل شما دهیم تا آنها را بکشی، آن گاه به اتفاق شما با آنها بجنگیم تا ایشان را از زمینهای خودمان بیرون کنیم. محمد صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفت. اگر فرستادند که از شما گروگان بگیرند مواظب باشید که یک نفر را هم به آنها ندهید. جدا از این کار حذر و پرهیز کنید. سپس نزد قبیله غطفان آمد و گفت: ای گروه غطفان من مردی از شما هستم
ص: 207
فَضَرَبْتُهُ وَ تَرَکْتُهُ (1) مُتَجَدِّلًا*** کَالْجِذْعِ بَیْنَ دَکَادِکَ وَ رَوَابِیَ (2)
وَ عَفَفْتُ (3) عَنْ أَثْوَابِهِ وَ لَوْ أَنَّنِی***کُنْتُ الْمُقَطَّرَ بَزَّنِی أَثْوَابِی. (4)
و روی عمرو بن عبید عن الحسن البصری قال إن علیا علیه السلام لما قتل عمرو بن عبد ود حمل رأسه فألقاه بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله فقام أبو بکر و عمر فقبلا رأس علی علیه السلام.
وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ عَیَّاشٍ أَنَّهُ قَالَ: ضَرَبَ عَلِیٌّ ضَرْبَةً مَا کَانَ فِی الْإِسْلَامِ أَعَزُّ مِنْهَا یَعْنِی ضَرْبَةَ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ وَ ضُرِبَ عَلِیٌّ ضَرْبَةً مَا کَانَ فِی الْإِسْلَامِ أَشْأَمُ مِنْهَا یَعْنِی ضَرْبَةَ ابْنِ مُلْجَمٍ عَلَیْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ.
قال ابن إسحاق و رمی حیان بن قیس بن العرقة (5) سعد بن معاذ بسهم
ص: 206
و آنچه به قریش گفته بود به ایشان گفت. چون صبح شد و آن روز شنبه ماه شوّال سال پنجم از هجرت بود، ابو سفیان عکرمه پسر ابو جهل را با عدّه ای از قریش نزد بنی قریظه فرستاد و گفت به آنها بگو که ابو سفیان میگوید: ای بنی قریظه علوفه و اسبهای ما از بین رفتند و ما ساکن اینجا نیستیم، پس بیرون بیائید تا با محمد مبارزه و پیکار کنیم. آنها در پاسخ گفتند: امروز روز شنبه است و ما هیچ کار نمی کنیم، و علاوه بر این ما به اتفاق شما با محمد کارزار نمیکنیم مگر اینکه شما چند نفر از بزرگان قریش را به عنوان گروگان به ما بدهید تا مورد وثوق و اطمینان ما شود که شما نروید و ما را تنها نگذارید که با محمد بجنگیم. ابو سفیان گفت: به خدا سوگند این همان مطلبی بود که نعیم گفت و ما را از آن بیم داد، پس پیغام فرستاد که ما یک نفر را هم به شما نخواهیم داد و اگر مایل هستید بیرون بیائید. جنگ کنید و اگر هم خواستید کنار بنشینید و جنگ نکنید. یهود بنی قریظه گفتند: به خدا قسم این همان چیزی بود که نعیم به ما گفت. پس پیام فرستادند که به خدا جنگ نخواهیم کرد مگر آنکه چند نفری از شما را به گروگان بگیریم و خداوند بین آنها تفرقه انداخت و بادی، بسیار سرد در شبهای زمستان بر آنها فرستاد تا از جنگ منصرف شده و برگشتند.
محمد بن کعب گوید: حذیفة یمانی میگفت: قسم به خدا که ما در روز خندق به اندازای سختی و گرسنگی و ترس دیدیم که جز خدا کسی نداند، و پیامبر برخاست و آن قدری که خدا میخواست در آن شب نماز خواند. سپس فرمود: کسی هست برود و خبر قریش را بیاورد تا در بهشت رفیق من باشد. حذیفه گوید: به خدا قسم هیچکس از ما در اثر خستگی و ترس و گرسنگی برنخاست. پیامبر مرا طلبید و من چاره ای جز اجابت نداشتم پس گفتم لبّیک، فرمود: برو و خبر قوم را بیاور و کاری نکن تا برگردی. گفت: من نزد قریش آمدم در حالی که باد که لشکر خدا بود بساط و اردوی آنها را بر هم زده نه بنائی برایشان مانده بود و نه آتشی و نه دیگ غذایی. و من در همین حال بودم که ابو سفیان از خیمه اش بیرون آمد و گفت: ای مردم قریش هر کس ببیند که
ص: 208
و قال خذها و أنا ابن العرقة (1) فقطع أکحله فقال سعد عرق (2) الله وجهک فی النار اللهم إن کنت أبقیت من حرب قریش شیئا فأبقنی لها فإنه لا قوم أحب إلی أن أجاهد من قوم آذوا رسولک و کذبوه و أخرجوه و إن کنت وضعت الحرب بیننا و بینهم فاجعله لی شهادة و لا تمتنی حتی تقر عینی من بنی قریظة.
قال و جاء نعیم بن مسعود الأشجعی إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا رسول الله إنی قد أسلمت و لم یعلم بی أحد من قومی فمرنی بأمرک فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله إنما أنت فینا رجل واحد فخذل عنا ما استطعت فإنما الحرب خدعة فانطلق نعیم بن مسعود حتی أتی بنی قریظة فقال لهم إنی لکم صدیق و الله ما أنتم و قریش و غطفان من محمد بمنزلة واحدة إن البلد بلدکم و به أموالکم و أبناؤکم و نساؤکم و إنما قریش و غطفان بلادهم غیرها و إنما جاءوا حتی نزلوا معکم فإن رأوا فرصة انتهزوها و إن رأوا غیر ذلک رجعوا إلی بلادهم و خلوا بینکم و بین الرجل و لا طاقة لکم به فلا تقاتلوا حتی تأخذوا رهنا من أشرافهم تستوثقون به أن لا یبرحوا حتی یناجزوا محمدا فقالوا له قد أشرت برأی ثم ذهب فأتی أبا سفیان و أشراف قریش فقال یا معشر قریش إنکم قد عرفتم ودی إیاکم و فراقی محمدا و دینه و إنی قد جئتکم بنصیحة فاکتموا علی فقالوا نفعل ما أنت عندنا بمتهم فقال تعلمون أن بنی قریظة قد ندموا علی ما صنعوا فیما بینهم و بین محمد فبعثوا إلیه أنه لا یرضیک عنا إلا أن نأخذ من القوم رهنا من أشرافهم و ندفعهم إلیک فتضرب أعناقهم ثم نکون معک علیهم حتی نخرجهم من بلادک فقال بلی فإن بعثوا إلیکم یسألونکم نفرا من رجالکم فلا تعطوهم رجلا واحدا و احذروا ثم جاء غطفان فقال یا معشر غطفان إنی رجل منکم ثم
ص: 207
در کنار او کیست، حذیفه گوید: من زرنگی کرده و پیش دستی کردم بر ران دست راستی خود زدم و گفتم: تو کیستی؟ گفت: من فلانی هستم. آن گاه ابو سفیان مرکب خود را خواسته و سوار شد و گفت: ای گروه قریش به خدا قسم که شما در اینجا نمیتوانید بمانید زیرا سواره و پیاده هلاک شدند، و بنی قریظه هم با ما خلاف کرد و این هم باد سرد سخت که هیچ چیز برای ما باقی نگذارد. پس سوار بر شتر خود شد در حالی که پای او را باز نکرده بود و پس از سوار شدن پای شتر را باز کرد. حذیفه گوید: در دل خود گفتم اگر این دشمن خدا را تیری زده و میکشتم کار بزرگی کرده ام. پس تیری در کمان گذارده و میخواستم بر او بزنم و او را بکشم که یاد سفارش پیامبر افتادم که فرمود کاری نکن تا برگردی. تیر را از کمان درآورده و خدمت رسول خدا رسیدم در حالی که مشغول نماز بود، و چون متوجه بازگشت من شد میان پاهایش را باز کرد و من در زیر آن حضرت جای گرفتم و گوشهای کسایش را بر من کشید. و رکوع و سجده برد و نماز را به پایان برد و فرمود: چه خبر داری؟ من نیز تمام جریان را بازگو کردم.
و حافظ باسنادش از عبد اللَّه بن اوفی روایت نموده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر احزاب نفرین کرد و گفت: اللّهم انت منزل الکتاب سریع الحساب اهزم الاحزاب الهمّ اهزمهم و زلزلهم» بار خدایا تو نازل کننده کتاب و زود حسابی این احزاب را فرار بده، بار خدایا ایشان را هزیمت بده و زیر و رو نموده و پراکنده کن.
و از ابی هریره روایت نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز جنگ احزاب می فرمود: «لا اله الّا اللَّه وحده وحده وحده اعزّ جنده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده فلا شی ء بعده» نیست خدایی مگر خدای عالم که یکتا و بی همتاست ارتش خود را عزیز و پیروز داشت و بنده خاصّ خود را یاری نموده و احزاب را به یکتایی خود مغلوب داشت، و بعد از او چیزی نیست.
و از سلیمان بن صرد، روایت نموده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زمانی که احزاب فرار کرده و از آن حضرت دور شدند فرمود: اکنون ما با آنها پیکار می کنیم و آنها دیگر به جنگ ما نخواهند آمد و همانطور شد که فرمود. بعد از جنگ احزاب دیگر قریش به جنگ پیامبر نیامدند ولی آن حضرت با آنها جنگید تا خدا مکّه را برای ایشان گشود. (1)
ص: 209
قال لهم ما قال لقریش فلما أصبح أبو سفیان و ذلک یوم السبت فی شوال سنة خمس من الهجرة بعث إلیهم أبو سفیان عکرمة بن أبی جهل فی نفر من قریش إن أبا سفیان یقول لکم یا معشر الیهود إن الکراع و الخف قد هلکتا و إنا لسنا بدار مقام فاخرجوا إلی محمد حتی نناجزه (1) فبعثوا إلیه أن الیوم السبت و هو یوم لا نعمل فیه شیئا و لسنا مع ذلک بالذی (2) نقاتل معکم حتی تعطونا رهنا من رجالکم نستوثق بهم لا تذهبوا و تدعونا حتی نناجز محمدا فقال أبو سفیان قد حذرنا و الله هذا نعیم فبعث إلیهم أبو سفیان أنا لا نعطیکم رجلا واحدا فإن شئتم أن تخرجوا و تقاتلوا و إن شئتم فاقعدوا فقالت الیهود هذا و الله الذی قال لنا نعیم فبعثوا إلیهم أنا و الله لا نقاتل حتی تعطونا رهنا و (3) خذل الله بینهم و بعث (4) سبحانه علیهم الریح فی لیال شاتیة باردة شدیدة البرد حتی انصرفوا راجعین..
قال محمد بن کعب قال حذیفة الیمانی (5) و الله لقد رأینا یوم الخندق و بنا من الجهد و الجوع و الخوف ما لا یعلمه إلا الله و قام رسول الله صلی الله علیه و آله فصلی (6) ما شاء الله من اللیل ثم قال أ لا رجل یأتینا بخبر القوم یجعله الله رفیقی فی الجنة قال حذیفة فو الله ما قام منا أحد مما بنا من الخوف و الجهد و الجوع فلما لم یقم أحد دعانی فلم أجد بدا من إجابته قلت لبیک قال اذهب فجئنی بخبر القوم و لا تحدثن شیئا حتی ترجع قال و أتیت القوم فإذا ریح الله و جنوده یفعل بهم ما یفعل ما یستمسک لهم بناء و لا یثبت لهم نار و لا یطمئن لهم قدر فإنی لکذلک إذ خرج أبو سفیان من رحله ثم قال یا معشر (7) قریش لینظر أحدکم
ص: 208
سپس در باره غزوه بنی قریظه گوید: زهری از عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن کعب بن مالک از پدرش روایت نموده که گفت: هنگامی که پیامبر با مسلمانها از خندق برگشته و رفع خستگی نموده و شستشو کردند جبرئیل علیه السلام برای او ظاهر شده و گفت: شما از دشمن معذور هستی، آیا نشان نداد تو را که نکوهش را از تو برداشت و آن را بعدا بر نخواهیم داشت. پیامبر از جا پرید در حالی که ترسان بود، و تصمیم گرفت نماز عصر را با مردم نخواند مگر اینکه به دژ بنی قریظه برسند. مردم لباس رزم پوشیده و در هنگام غروب آفتاببر بنی قریظه وارد شدند. مردم با هم مخاصمه و مجادله کردند. بعضی گفتند: پیامبر تصمیم گرفته که تا بنی قریضه را محاصره نکنیم نماز عصر را نخوانیم و ما مطابق تصمیم و برنامه پیامبر هستیم پس بر ما گناهی نیست. و گروهی هم روی گمان خود نماز خوانده و گروهی نماز را ترک کردند تا آفتاب غروب کرد و از روی گمان خود وقتی به حصار بنی قریظه رسیدند. پیامبر هیچ کدام از این دو گروه را مواخذه و سرزنش نکرد.
عروه گوید: پیامبر علی بن ابی طالب علیه السلام را در مقدم جبهه فرستاد و پرچم را به دست او داد و او را فرمان داد که تا درب قلعه و حصار بنی قریظه توقف نکند. علی علیه السلام از فرمان پیامبر اطاعت نمود و آن حضرت به دنبال او بیرون رفت. او بر گروهی از انصار در قبیله بنی غنم که انتظار پیامبر را داشتند، عبور کرد. پنداشتند که پیامبر فرمود: آیا در این نزدیکی سواری بر شما گذشت؟ گفتند: آری، دحیه کلبی سوار بر قاطر ابلقی که قطیفه دیباج بر روی بود بر ما گذشت. پیامبر خدا فرمود: آن دحیه نبود بلکه جبرئیل بود و خدا او را به بنی قریظه فرستاد تا آنها را لرزانیده و ترسی در دلهایشان بیاندازد. گویند: علی علیه السلام رفت تا نزدیک قلعه آنها شد و از آنها شنید که سخن زشت و ناروایی به پیامبر خدا میدهند. پس برگشت و پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله را در راه ملاقات کرد و گفت یا رسول اللَّه برای شما شایسته نیست که نزدیک این گروه خبیث و پلید شوید. فرمود: گمان میکنم که شما از ایشان سخن زشتی شنیدی. گفت: آری یا رسول اللَّه، فرمود: اگر آنها مرا میدیدند چیزی از این مقوله نمی گفتند. چون پیامبر خدا نزدیک حصار قلعه آنان شد، فرمود: ای برادران بوزینگان و خوکها آیا خدا شما را رسوا نکرد و بر شما غضب و بلا نفرستاد. گفتند: ای ابو القاسم شما جاهل نبودی. پیامبر بیست و پنج شبانه روز
ص: 210
من جلیسه قال حذیفة فبدأت بالذی عن یمینی فقلت من أنت قال أنا فلان قال ثم (1) عاد أبو سفیان براحلته فقال یا معشر (2) قریش و الله ما أنتم بدار مقام هلک الخف و الحافر و أخلفتنا بنو قریظة و هذه الریح لا یستمسک لنا معها شی ء ثم عجل فرکب راحلته و إنها لمعقولة ما حل عقالها إلا بعد ما رکبها قال قلت فی نفسی لو رمیت عدو الله فقتلته کنت قد صنعت شیئا فوترت قوسی ثم وضعت السهم فی کبد القوس و أنا أرید أن أرمیه فأقتله فذکرت قول رسول الله صلی الله علیه و آله لا تحدثن شیئا حتی ترجع قال فحططت (3) القوس ثم رجعت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو یصلی فلما سمع حسی فرج بین رجلیه فدخلت تحته و أرسل علی طائفة من مرطه (4) فرکع و سجد ثم قال ما الخبر فأخبرته.
وَ رَوَی الْحَافِظُ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی أَوْفَی قَالَ: دَعَا رَسُولُ اللَّهُ صلی الله علیه و آله عَلَی الْأَحْزَابِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَنْتَ مُنْزِلُ الْکِتَابِ سَرِیعُ الْحِسَابِ اهْزِمِ الْأَحْزَابَ اللَّهُمَّ اهْزِمْهُمْ وَ زَلْزِلْهُمْ.
وَ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ (5) أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ غَلَبَ (6) الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ فَلَا شَیْ ءَ بَعْدَهُ.
و عن سلمان بن صرد قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله حین أجلی عنه الأحزاب الآن نغزوهم و لا یغزونا (7) فکان کما قال صلی الله علیه و آله فلم یغزهم قریش بعد ذلک و کان هو یغزوهم حتی فتح الله علیهم مکة. (8).
ص: 209
آنها را در محاصره قرار داد تا اینکه محاصره آنها را به تنگ آورد، و خدا در دلهایشان رعب و ترسی ایجاد کرد و حی بن اخطب با بنی قریظه بعد از فرار قریش و غطفان وارد قلعه آنها شده بود و چون یقین کردند که پیامبر خدا از آنها منصرف نخواهد شد تا اینکه با آنها جنگ و نبرد کند، کعب اسد گفت: ای جماعت چیزی بر شما نازل شده که خودتان مشاهده میکنید و من بر شما سه چیز را پیشنهاد می کنم هر کدام را خواستید اختیار کنید. گفتند: آن کدام است؟ گفت: اوّل با این مرد (یعنی پیامبر) بیعت نموده و او را تصدیق نمائیم زیرا به خدا سوگند قطعا بر شما ثابت و روشن شده که آن پیامبر مرسل خداست و او کسی است که در کتابتان (تورات) یاد شده. پس جانتان و اموالتان و زنان خود را به سبب ایمان به او تأمین نمائید. گفتند: ما هرگز حکم تورات را رها نکنیم و هیچگاه کتاب دیگری را بر او اختیار ننمائیم. گفت: اگر این را نمی پذیرید، پس بیائید کودکان و زنان خود را بکشیم سپس بیرون رویم و با محمد و یارانش مردانه با شمشیرهای کشیده پیکار و جنگ کنیم، و چیز مهمّی پشت سر ما نباشد که ما را مشغول نماید تا خدا بین ما و محمد حکم فرماید، پس اگر کشته شدیم دیگر زن و بچه نداریم که غصه اسیری آنها را بخوریم و اگر ما زنده مانده و پیروز شدیم زن و فرزند پیدا خواهیم کرد. گفتند: این بیچاره ها را بکشیم، خیری دیگر در زندگی بعد از ایشان نیست. گفت: پس هرگاه این را هم قبول نکردید امشب شب شنبه است شاید محمد و یارانش از ما ایمن باشند در این شب، پس از قلعه بیرون رویم، و شبیخون بزنیم شاید به طور ناگهانی بهرهای از ایشان نصیب ما شود. گفتند: پس سنت خود را فاسد کنیم و کاری که گذشتگان ما در تغییر و ابطال سنّت کردند و مسخ شدند ما انجام دهیم تا به سرنوشت آنها مبتلا شویم. گفت: مردی از شما از اوّل ولادتش شبی را استوار و دور اندیش نبوده است.
زهری گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که از آن حضرت خواستند که مردی در باره آنها قضاوت و داوری کند فرمود: هر کس از اصحاب من خواستید اختیار کنید. آنها سعد بن معاذ را اختیار کردند، و پیامبر خدا هم رضایت داد. پس بر حکم و داوری سعد بن معاذ تن در دادند و تسلیم شدند. پیامبر امر فرمود آنها را خلع سلاح کنند و آنها را در قبه ای قرار دادند و دستور داد شانه آنها را بسته و در خانه اسامه حبس نمودند، و عقب سعد
ص: 211
ثم قال فی غزوة بنی قریظة روی الزهری عن عبد الرحمن بن عبد الله بن کعب بن مالک عن أبیه قال لما انصرف النبی صلی الله علیه و آله مع المسلمین عن الخندق و وضع عنه اللأمة و اغتسل و استحم تبدی (1) له جبرئیل فقال عذیرک من محارب (2) ألا أراک قد وضعت عنک اللأمة و ما ضعناها بعد فوثب رسول الله صلی الله علیه و آله فزعا فعزم علی الناس أن لا یصلوا صلاة العصر حتی یأتوا قریظة فلبس الناس السلاح فلم یأتوا بنی قریظة حتی غربت الشمس و اختصم الناس فقال بعضهم إن رسول الله صلی الله علیه و آله عزم علینا أن لا نصلی حتی نأتی قریظة و إنما نحن فی عزمة رسول الله صلی الله علیه و آله فلیس علینا إثم و صلی طائفة من الناس احتسابا و ترکت طائفة منهم الصلاة حتی غربت الشمس فصلوها حین جاءوا من بنی قریظة احتسابا فلم یعنف رسول الله صلی الله علیه و آله واحدا من الفریقین.
و ذکر عروة أنه بعث علی بن أبی طالب علیه السلام علی المقدم و دفع إلیه اللواء و أمره أن ینطلق حتی یقف بهم علی حصن بنی قریظة ففعل و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله علی آثارهم فمر علی مجلس من أنصار فی بنی غنم ینتظرون رسول الله صلی الله علیه و آله فزعموا أنه قال مر بکم الفارس آنفا فقالوا مر بنا دحیة الکلبی علی بغلة شهباء تحته قطیفة دیباج فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لیس ذلک بدحیة و لکنه جبرئیل علیه السلام أرسل إلی بنی قریظة لیزلزلهم و یقذف فی قلوبهم الرعب قالوا و سار علی علیه السلام حتی إذا دنا من الحصن سمع منهم مقالة قبیحة لرسول الله صلی الله علیه و آله فرجع حتی لقی رسول الله صلی الله علیه و آله بالطریق فقال یا رسول الله لا علیک أن تدنو من هؤلاء الأخابث قال أظنک سمعت لی منهم أذی فقال نعم یا رسول الله فقال لو قد رأونی لم یقولوا من ذلک شیئا فلما دنا رسول الله صلی الله علیه و آله من حصنهم قال یا إخوة القردة و الخنازیر هل أخزاکم الله و أنزل بکم نقمته قالوا یا أبا القاسم ما کنت جهولا و حاصرهم رسول الله صلی الله علیه و آله خمسا و عشرین لیلة حتی
ص: 210
بن معاذ را فرستاد و او را آوردند و او حکم نمود که مردان رزمنده آنها را بکشند و زنان و کودکان آنها را اسیر نمایند و اموالشان را تقسیم و اراضی و منازلشان به مهاجرین تعلق بگیرد. فرمود: شما صاحب منزل و زمین هستید ولی مهاجرین مسکنی ندارند. پیامبر تکبیر گفت و به سعد فرمود: حقیقتا در باره آنها به حکم خدای عز و جل حکم کردی.
و در بعضی از روایات است که فرمود: به حقیقت در باره آنها از بالای هفت آسمان به حکم خدا حکم کردی.
و ارقعه جمع رقیع نام آسمان دنیاست.
پیامبر مردان رزمنده آنها را که گمان کرده اند ششصد نفر بودند کشت. عدهای گفتند: چهار صد و پنجاه نفر مرد بودند، و هفتصد و پنجاه نفر هم اسیر گرفتند.
و روایت شده که ایشان به کعب بن اسد که فرستاده آنها بود نزد پیامبر گفتند: ای کعب به نظرت پیامبر با ما چه خواهد کرد؟ کعب گفت: آیا در هر موقع و مکان خواهید گفت مگر نمی بینید که پیامبر دست بردار نیست و هر کس از شما رفت برنمیگردد؟ به خدا قسم کشتن است.
حی بن اخطب دشمن خدا را آوردند که بر تنش جامهای سوراخ شده بود که آن را از هر طرف مانند جای بند انگشتها پاره کرده بود تا از تنش بیرون نیاورند. دو دست او را با ریسمانی به گردنش بسته بودند. چون رسول خدا او را دید فرمود: به خدا قسم من خود را به دشمنی تو ملامت نمیکنم و لکن کسی که خدا را ترک کند خوار و بیچاره خواهد شد. آن گاه فرمود: ای مردم اعتراضی به امر خدا نیست کتاب خدا و تقدیر او متصلا بر بنی اسرائیل نوشته شده است سپس نشست و امر کرد گردن او را زدند، آن گاه رسول خدا زنان و کودکان و اموالشان را میان مسلمین تقسیم نمود و اسیرانشان را با سعد بن زیاد انصاری به طرف نجد فرستاد تا در آنجا فروخته و با پول آن اسب و سلاح خریداری کند.
گویند: چون اعدام بنی قریظه تمام شد جراحت پای سعد بن معاذ باز شد و خون از آن جاری شد و پیامبر او را به خیمه ای که برایش در کنار مسجد زده بودند برگردانید.
ص: 212
أجهدهم الحصار و قذف الله فی قلوبهم الرعب و کان حیی بن أخطب دخل مع بنی قریظة فی حصنهم حین رجعت قریش و غطفان فلما أیقنوا أن رسول الله صلی الله علیه و آله غیر منصرف عنهم حتی یناجز (1) قال کعب بن أسد یا معشر الیهود قد نزل بکم من الأمر ما ترون و إنی عارض علیکم خلالا ثلاثا فخیروا (2) أیها شئتم قالوا ما هن قال نبایع هذا الرجل و نصدقه فو الله لقد تبین لکم أنه نبی مرسل و أنه الذی تجدونه فی کتابکم فتأمنوا علی دمائکم و أموالکم و نسائکم فقالوا لا نفارق حکم التوراة أبدا و لا نستبدل به غیره قال فإذا أبیتم علی هذا فهلموا فلنقتل أبناءنا و نساءنا ثم نخرج إلی محمد رجالا مصلتین بالسیوف لم نترک وراءنا ثقلا یهمنا حتی یحکم الله بیننا و بین محمد فإن نهلک لم نترک وراءنا نسلا یهمنا (3) و إن نظهر لنجدن النساء و الأبناء فقالوا نقتل هؤلاء المساکین فلا خیر فی العیش بعدهم قال فإذا أبیتم علی هذه فإن اللیلة لیلة السبت و عسی أن یکون محمد و أصحابه قد أمنوا فیها (4) فانزلوا فلعلنا نصیب منهم غرة فقالوا نفسد سبتنا و نحدث فیها ما أحدث من کان قبلنا فأصابهم ما قد علمت من المسخ فقال ما بات رجل منکم منذ ولدته أمه لیلة واحدة من الدهر حازما.
قال الزهری و قال رسول الله صلی الله علیه و آله حین سألوه أن یحکم فیهم رجلا اختاروا من شئتم من أصحابی فاختاروا سعد بن معاذ فرضی بذلک رسول الله صلی الله علیه و آله و نزلوا علی حکم سعد بن معاذ فأمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسلاحهم فجعل فی قبة (5) و أمر بهم فکتفوا و أوثقوا و جعلوا فی دار أسامة و بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلی سعد
ص: 211
از جابر بن عبد اللَّه انصاری روایت شده که جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر خدا آمد و گفت: این بنده شایسته خدا کیست که مُرده، و درهای آسمان برای او باز، و عرش خدا برای او لرزید. پیامبر بیرون آمد. مسلمانان آمدند و دیدند که سعد بن معاذ از دنیا رفته است. (1)
توضیح
«الکدیۀ» با ضمه کاف صخرهای کلفت و سخت است که تبر آن را نمیشکند. جزری این مطلب را ذکر کرده است. و در برخی نسخهها«کذانۀ» با فتحه کاف و ذال معجمه و نون آمده است. جزری گوید: «الکذان» سنگ نرم که مایل به سفید است. و گوید: در حدیث مغیرۀ آمده است: «فإذا انا معصوب الصدر» عرب عادت داشتند که چون یکی از آنها گرسنه شد شکم خود را با باندی میبست و چه بسا در زیر باند سنگی میگذاشت. و گوید: «فعادت کثیباً أهیل» یعنی شن روان.
در قاموس آمده است: «ثرد الخبز» یعنی نان را ریز ریز کرد. و گوید: «حمّ له ذلک» یعنی برای او مقدّر کرد و «حمّ حمّه» یعنی او را قصد کرد. «ارتحال البعیر» یعنی بر شتر جهاز بست و سوار آن شد. «و الله له کذا» یعنی برای او مقدر کرد. «کأحمّه» و احتمّ یعنی نزدیک شد و پیش آمد. «الامر فلاناً» یعنی برای او مهم شد «کحمّه».
در مصباح آمده است: «حمّ الشیء» بر وزن ضرب یعنی نزدیک شد. و «احمّه غیره» پایان سخن.
میگویم: وجه درستتر در نظر من این است که در هر دو عبارت «یخمّر» بوده که تصحیف شده است، یعنی: او دیگ و تنور را با جامهای پوشانید تا مردم ندانند چه چیز در آن است و خداوند چگونه در آنها برکت انداخته است. این عمل از عادتهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دیگر مواردی بود که این معجزه از جانب آن حضرت صورت میگرفت. مطلب دیگری که این نظر را تایید میکند این است که در روایتهای اهل سنّت آمده است: آن حضرت نان را ریز ریز میکرد و گوشت بر آن میگذاشت و چون از دیگ و تنور چیزی برمیداشت آن را میپوشانید و غذا را جلوی صحابه میگذاشت.
«الآطام» جمع اطم با ضمه به معنای بنای مرتفع و بلند است. «حشیشۀ» در بیشتر نسخهها
ص: 213
بن معاذ فجی ء به فحکم فیهم بأن یقتل مقاتلیهم و یسبی ذراریهم و نساءهم و یغنم أموالهم و أن عقارهم للمهاجرین دون الأنصار و قال للأنصار إنکم ذوو عقار و لیس للمهاجرین عقار فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله و قال لسعد لقد حکمت فیهم بحکم الله عز و جل.
و فی بعض الروایات لقد حکمت فیهم بحکم الله من فوق سبعة أرقعة.
و أرقعة جمع رقیع اسم سماء الدنیا.
فقتل رسول الله صلی الله علیه و آله مقاتلیهم و کانوا فیما زعموا ستمائة مقاتل و قیل قتل منهم أربعمائة و خمسین رجلا و سبی سبعمائة و خمسین.
و روی أنهم قالوا لکعب بن أسد و هم یذهب بهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله أرسالا یا کعب ما تری یصنع بنا فقال کعب أ فی کل موطن تقولون (1) أ لا ترون أن الداعی لا ینزع و من یذهب منکم لا یرجع هو و الله القتل.
و أتی بیحیی بن أخطب عدو الله علیه حلة فاختیة (2) قد سفقها علیه (3) من کل ناحیة کموضع الأنملة لئلا یسلبها مجموعة یداه إلی عنقه بحبل فلما بصر برسول الله صلی الله علیه و آله فقال أما و الله ما لمت نفسی علی عداوتک و لکنه من یخذل الله یخذل ثم قال أیها الناس إنه لا بأس بأمر الله کتاب الله و قدره و ملحمة کتبت علی بنی إسرائیل (4) ثم جلس فضرب عنقه ثم قسم رسول الله صلی الله علیه و آله نساءهم و أبناءهم علی المسلمین و بعث سبایا منهم إلی نجد مع سعد بن زید الأنصاری فابتاع بهم خیلا و سلاحا.
قال فلما انقضی شأن بنی قریظة انفجر جرح سعد بن معاذ فرجعه رسول الله صلی الله علیه و آله إلی خیمته التی ضربت علیه فی المسجد.
ص: 212
با جیم مفتوحه و شین مکسوره بدین معنا است که گندم به شدت کوبیده شود و در دیگ گذاشته شود و گوشت یا خرما در آن بریزند و پخته شود. این مطلب را جزری ذکر کرده است.
در برخی از نسخهها با خاء معجمه بر وزن (زبیر) به معنای آهوی کوچک آمده است. «أحفظه» یعنی خشم او را برانگیخت. و «الحفیظۀ» به معنای تعصب و خشم است. «طمی المائ» یعنی آب بالا آمد. و «الجهام» با فتحه ابری بیباران است.
«یفتل منه» جزری گوید: «جعل فتل و بر دروۀ البعیر و غاربه» ضرب المثلی است که برای دست کشیدن از رای و نظرش به کار میرود، چنانکه هرگاه بخواهند شتر رمیده را رام کنند. «الغارب» قسمت جلوی کوهان است. و «الذروۀ» بالای کوهان است.
در قاموس آمده است: «لحن له» یعنی سخنی گفت که او بفهمد و بر دیگران پوشیده بماند. و گوید: «الفتّ» خورد کردن و شکستن با انگشت است. «فتّ فی ساعده» یعنی او را ناتوان ساخت. و گوید: «الرجیع» آبی متعلق به هذیل بود که در هفت مایلی هدّۀ قرار داشت و در این مکان مرثد بن ابی مرثد و سریّه او آنسان که پیامبر آنان را همراه با گروه عضل و قارۀ فرستاد، نیرنگ خوردند و مشرکان آنان را فریب دادند. پایان سخن.
«یلیل» با فتحه دو یاء و سکون لام، وادی ینبع است. و «الطفرۀ» پرش به ارتفاع است.
در قاموس آمده است: «جزع الارض و الوادی» بر وزن منع یعنی زمین یا وادی را پیمود. و گوید: «مراق البطن» قسمت نرم و نازک شکم است.
در نهایه آمده است: «الحرب خدعۀ» با فتحه و ضمه خاء و سکون و ضمه دال و فتحه دال روایت شده. که با حالت اول به این معنا است که امر جنگ با یک خدعه و نیرنگ به پایان میرسد. یعنی چون جنگجو یک بار خدعه به کار بست دیگر از جنگ دست کشیده نمیشود. و این معنا، فصیحترین و صحیحترین روایت است. و معنای دوم این است که اسم از «الخداع» باشد و معنای سوم این است که جنگ مبارزان را میفریبد
ص: 214
و روی عن جابر قال جاء جبرئیل إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال من هذا العبد الصالح الذی مات فتحت له أبواب السماء و تحرک (1) له العرش فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله فإذا سعد بن معاذ قد قبض. (2).
الکدیة بالضم قطعة غلیظة صلبة لا تعمل فیها الفأس (3) ذکره الجزری و فی بعض النسخ کذانة بفتح الکاف و الذال المعجمة و النون قال الجزری الکذان حجارة رخوة إلی البیاض و قال فی حدیث المغیرة فإذا أنا معصوب الصدر کان من عادتهم إذا جاع أحدهم أن یشد جوفه بعصابة و ربما جعل تحته حجرا و قال فعادت کثیبا أهیل أی رملا سائلا.
و فی القاموس ثرد الخبز فته و قال حم له ذلک قدر و حم حمه قصد قصده و ارتحال البعیر عجله و الله له کذا قضاه له کأحمه و احتم دنا و حضر و الأمر فلانا أهمه کحمه.
و فی المصباح حم الشی ء کضرب قرب و دنا و أحمه غیره انتهی.
و أقول الأظهر عندی أنه کان یخمر فی الموضعین فصحف أی کان یستر القدر و التنور بثوب لئلا یطلع الناس علی ما فیهما و کیف یبارک الله علیهما و کان هذا دأبه صلی الله علیه و آله فی سائر ما ظهرت فیه هذه المعجزة و یؤیده أن فی روایات العامة (4) فجعل یکسر الخبز و یجعل علیه اللحم و یخمر البرمة (5) و التنور إذا أخذ منه و یقرب إلی أصحابه.
و الآطام جمع أطم بالضم و هو البناء المرتفع الأعلی جشیشة فی أکثر النسخ
ص: 213
و آنان را دل خوش کرده و به آنان وفا نمیکند. چنانکه گفته میشود: «فلان رجل لعبۀ و ضحکۀ» به کسی که بسیار شوخی و خنده میکند.
پایان سخن.
«الکراع» بر وزن غراب اسم جمع برای گروه اسبان است.
روایات
روایت1.
کنز الکرجکی: خالد بن یزید از امام باقر علیه السلام از پدرانش روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز احزاب فرمود: بار خدایا تو در روز بدر عبیدة بن حارث را از من گرفتی و در روز احد حمزة بن عبد المطلب را و این برادرم علی بن ابی طالب است، پروردگارا مرا تنها نگذار و تو بهترین ارثبرندگانی. (1)
روایت2.
میگویم: کراجکی داستان کشته شدن عمرو به همان صورتی که گذشت نقل کرده و گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سه مرتبه فرمود: کدام یک از شما با عمرو مبارزه میکند تا من بهشت را در نزد خداوند برای او ضمانت کنم؟ هر سه بار علی علیه السلام برمیخاست و مردم سر به زیر افکنده بودند. پیامبر او را نزدیک خود خواند و با دستش عمامه بر سرش نهاد. چون علی علیه السلام به میدان مبارزه رفت پیامبر فرمود: «همه ایمان با همه شرک به مبارزه برخاست.» عمرو این رجز را میخواند:
آن قدر در میان شما جمله «هل من مبارز؟» (آیا مبارزی در میان هست؟) را فریاد زدم که صدایم گرفته است.
تا اینجا که گفت:
شجاعت، درون جوانمرد است و بخشش و کرم یکی از بهترین غرایز است.
امیر المؤمنین سریعاً او را بر زمین زد و بر سینهاش نشست و چون خواست با ذکر تکبیر و تمجید سر عمرو را ببرد، عمرو به او گفت: ای علی بر جایگاه
ص: 215
بالجیم المفتوحة و الشین المکسورة و هی أن تطحن الحنطة طحنا جلیلا ثم تجعل فی القدور و یلقی علیها لحم أو تمر و تطبخ ذکره الجزری.
و فی بعضها بالخاء المعجمة و هو کزبیر الغزال الصغیر و أحفظه حمله علی الحفیظة و هی الحمیة و الغضب و طمی الماء ارتفع و الجهام بالفتح السحاب لا ماء فیه.
قوله یفتل منه قال الجزری (1) جعل فتل وبر ذروة البعیر و غاربه مثلا لإزالته عن رأیه کما یفعل بالجمل النفور إذا أرید تأنیسه و إزالة نفاره و الغارب مقدم السنام و الذروة أعلاه.
و فی القاموس لحن له قال قولا یفهمه عنه و یخفی علی غیره و قال الفت الدق و الکسر بالأصابع و فت فی ساعده أضعفه و قال الرجیع ماء لهذیل علی سبعة أمیال من الهدة (2) و به غدر بمرثد بن أبی مرثد و سریته لما بعثها صلی الله علیه و آله مع رهط عضل و القارة فغدروا بهم انتهی.
و یلیل بفتح الیاءین و سکون اللام وادی بینبع و الطفرة الوثبة فی ارتفاع.
و فی القاموس جزع الأرض و الوادی کمنع قطعه و قال مراق البطن ما رق منه و لان.
و فی النهایة فیه الحرب خدعة یروی بفتح الخاء و ضمها و سکون الدال و بضمها مع فتح الدال فالأول معناه أن الحرب ینقضی أمرها بخدعة واحدة من الخداع أی إن المقاتل إذ خدع مرة واحدة لم یکن لها إقالة و هو أفصح الروایات و أصحها و معنی الثانی هو الاسم من الخداع و معنی الثالث أن الحرب تخدع
ص: 214
بزرگی نشستهای وقتی مرا کشتی لباس و سلاحم را از من نگیر. علی علیه السلام گفت: لباس و سلاح تو در نزد بیارزشتر از آن است که از تو بگیرم و سرش را برید و با تبختر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد. عمر گفت: ای رسول خدا آیا نمیبینی که علی در راه رفتن چه بزرگی میکند؟ پیامبر فرمود: این گونه راه رفتن را خداوند در این گونه موارد ناپسند نمیدارد. پیامبر به پیشواز او رفت و گرد و خاک را از چشمانش پاک کرد و فرمود: اگر کار امروز تو در ترازو با اعمال همه امت محمد سنجیده شود، این کار تو سنگینتر خواهد بود زیرا هیچ خانه از مشرکان نماند جز که از کشته شدن عمرو دچار خواری گردد و هیچ خانه مسلمانی نباشد جز آنکه با کشته شدن عمرو، عزت و آبرو یابد. (1) چون علی علیه السلام عمرو را کشت ندای شنیدند که صاحب صدا دیده نشد که میگفت:
علی عمرو را کشت، علی پشت را شکست و علی کار را تمام کرد.
مشرکان شکت خورده و همگی پا به فرار گذاشتند و احزاب با ترس و هراش متفرق شدند. (2)
روایت3.
تفسیر قمی: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا * إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ» تا پایان آیه.
این آیه پیرامون احزابی که از قریش و قبیله های دیگر عرب بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله تشکیل شد، نازل شده است. علی بن ابراهیم می گوید: ماجرا از این قرار است که قریش در سال پنجم هجری
ص: 216
الرجال و تمنیهم و لا تفی لهم کما یقال فلان رجل لعبة و ضحکة للذی یکثر اللعب و الضحک انتهی و الکراع کغراب اسم لجمع الخیل.
کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ عَنْ أَسَدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ السُّلَمِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ الْعَتَکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَفْوَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَلَوِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ یَحْیَی عَنْ خَالِدِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ الْأَحْزَابِ اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَخَذْتَ مِنِّی عُبَیْدَةَ بْنَ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ یَوْمَ أُحُدٍ وَ هَذَا أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ (1).
أَقُولُ وَ رَوَی الْکَرَاجُکِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قِصَّةَ قَتْلِ عَمْرٍو نَحْواً مِمَّا مَرَّ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ثَلَاثَ مَرَّاتٍ أَیُّکُمْ یَبْرُزُ إِلَی عَمْرٍو وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ الْجَنَّةَ وَ فِی کُلِّ مَرَّةٍ کَانَ یَقُومُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ الْقَوْمُ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ فَاسْتَدْنَاهُ وَ عَمَّمَهُ بِیَدِهِ فَلَمَّا بَرَزَ قَالَ صلی الله علیه و آله بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّهِ وَ کَانَ عَمْرٌو یَقُولُ:
وَ لَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاءِ*** بِجَمْعِهِمْ (2) هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ(3)
إِلَی قَوْلِهِ
إِنَّ الشَّجَاعَةَ فِی الْفَتَی وَ الْجُودَ*** مِنْ کَرَمِ الْغَرَائِزِ
إِلَی قَوْلِهِ فَمَا کَانَ أَسْرَعَ أَنْ صَرَعَهُ (4) أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ جَلَسَ عَلَی صَدْرِهِ فَلَمَّا هَمَّ أَنْ یَذْبَحَهُ وَ هُوَ یُکَبِّرُ اللَّهَ وَ یُمَجِّدُهُ قَالَ لَهُ عَمْرٌو یَا عَلِیُّ قَدْ جَلَسْتَ
ص: 215
کنار یکدیگر گرد آمدند و به میان قبیله های دیگر عرب رفته و از آنان کمک خواستند و آنان را برای جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله برانگیختند. پس ده هزار جنگجو تدارک دیده شد و قبیله کنانه، سلیم و فزاره با آنان بودند. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله قبیله بنی نضیر (که تیره ای از یهود می باشند) و از نسل هارون علیه السلام هستند را از مدینه بیرون راند و آنان به سوی خیبر رفتند، رئیس آنان که حیّی بن اخطب نام داشت به سوی مکه بیرون رفته و نزد قریش آمده و به آنان گفت: محمد، به ما و شما ستم روا داشته است و ما را از مدینه، از دیارمان و اموالمان بیرون رانده است و پسرعموهایمان، بنی قَینُقاع را نیز بیرون کرده است. پس در تمام زمین بگردید و هم پیمانانتان و دیگران را گرد آورید تا به سوی محمد، حرکت کنیم؛ چرا که از قوم من در یثرب، هفتصد مرد جنگجو که از بنی قریظه می باشند، باقیمانده است. میان آنان و محمد، عهد و پیمانی وجود دارد و من، آنان را وادار می کنم که پیمان میان خود و محمد را بشکنند و در کنار ما بر ضد محمد صف آرایی کنند؛ به این شکل، شما از رودررو و آنان از پشت به محمد هجوم می برند. بنی قریظه در دو مایلی مدینه بودند و محل زندگی آنان بئر مطّلب نام داشت. حیی بن اخطب به همراه قریش، آن قدر میان قبائل عرب دور زد تا توانست از قریش، کنانه، اقرع بن حابس در میان قومش و عباس بن مرداس در میان بنی سلیم، در حدود ده هزار جنگجو را گرد آورند. این خبر، به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید
ص: 217
مِنِّی مَجْلِساً عَظِیماً فَإِذَا قَتَلْتَنِی فَلَا تَسْلُبْنِی حُلَّتِی فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ هِیَ أَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ ذَلِکَ وَ ذَبَحَهُ وَ أَتَی بِرَأْسِهِ وَ هُوَ یَخْطِرُ (1) فِی مِشْیَتِهِ فَقَالَ عُمَرُ أَ لَا تَرَی یَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَی عَلِیٍّ کَیْفَ یَمْشِی (2) فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّهَا لَمِشْیَةٌ لَا یَمْقُتُهَا اللَّهُ فِی هَذَا الْمَقَامِ فَتَلَقَّاهُ وَ مَسَحَ الْغُبَارَ عَنْ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ لَوْ وُزِنَ الْیَوْمَ عَمَلُکَ بِعَمَلِ جَمِیعِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُکَ عَلَی عَمَلِهِمْ وَ ذَاکَ أَنَّهُ لَمْ یَبْقَ بَیْتٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ ذُلٌّ بِقَتْلِ عَمْرٍو وَ لَمْ یَبْقَ بَیْتٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ عِزٌّ بِقَتْلِ عَمْرٍو (3) وَ لَمَّا قَتَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَمْراً سَمِعَ مُنَادِیاً یُنَادِی وَ لَا یُرَی شَخْصُهُ:
قَتَلَ عَلِیٌّ عَمْراً*** قَصَمَ عَلِیٌّ ظَهْراً
أَبْرَمَ عَلِیٌّ أَمْراً
وَ وَقَعَتِ الْجَفْلَةُ (4) بِالْمُشْرِکِینَ فَانْهَزَمُوا أَجْمَعِینَ وَ تَفَرَّقَتِ الْأَحْزَابُ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ (5).
فس، تفسیر القمی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ الآیة.
فإنها نزلت فی قصة الأحزاب من قریش و العرب الذین تحزبوا علی رسول الله صلی الله علیه و آله قال و ذلک أن قریشا قد تجمعت فی سنة خمس من الهجرة و
ص: 216
و با اصحاب که خود هفتصد مرد بودند در این رابطه مشورت نمود. سلمان فارسی عرض کرد: یا رسول الله! افراد اندک با طولانی شدن جنگ تاب مقاومت در برابر افراد بسیار را ندارند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس چه کار کنیم؟ سلمان پاسخ داد: باید خندقی را حفر کنیم تا مانعی میان ما و آنها باشد و به این وسیله شما می توانید با طولانی شدن جنگ نیز مانع آنها شوید و آنها نمی توانند که از هر سو بر ما هجوم آورند. ما مردم عجم در سرزمین فارس، هنگامی که تعداد زیادی از دشمنانمان ناگهان به سوی ما هجوم می آوردند، خندق هایی را حفر می کردیم. بنابراین جنگ تنها در مکان های مشخص صورت می گرفت. در این هنگام جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: سلمان، رهنمود درستی ارائه داده است. این گونه بود که رسول الله صلی الله علیه و آله امر فرمود که از ناحیه احد تا راتج، پیموده و اندازه گرفته شده و در هر بیست یا سی قدم گروهی از مهاجرین و انصار قرار داده شود تا مشغول حفر خندق شوند بنابراین رسول خدا صلی الله علیه و آله امر فرمود تا بیل و کلنگ ها را بیاورند و رسول خدا صلی الله علیه و آله کلنگی را برداشت و خود مشغول کندن خندق در مکانی که برای مهاجرین در نظر گرفته شده بود، شد و امیر المؤمنین علیه السلام خاک را از درون حفره به بیرون انتقال می داد تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله عرق کرد و بی حال و ناتوان شد و فرمود: زندگانی جز زندگانی آخرت نیست، خدایا! مهاجرین و انصار را ببخش و بیامرز. چون مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله را مشغول حفر خندق دیدند، بر تلاش خود در کندن، افزودند و خاک ها را به سرعت به بیرون از خندق انتقال دادند و در روز دوم، از صبح زود مشغول حفر شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد فتح نشسته بود، در حالی که مهاجرین
ص: 218
ساروا فی العرب و جلبوا و استنفروهم (1) لحرب رسول الله صلی الله علیه و آله فوافوا فی عشرة آلاف و معهم کنانة و سلیم و فزارة و کان رسول الله صلی الله علیه و آله حین أجلا بنی النضیر و هم بطن من الیهود من المدینة و کان رئیسهم حیی بن أخطب و هم یهود من بنی هارون علیه السلام فلما أجلاهم من المدینة صاروا إلی خیبر و خرج حیی بن أخطب (2) إلی قریش بمکة (3) و قال لهم إن محمدا قد وترکم و وترنا و أجلانا من المدینة من دیارنا و أموالنا و أجلی بنی عمنا بنی قینقاع فسیروا فی الأرض و اجمعوا حلفاءکم و غیرهم حتی نسیر إلیهم فإنه قد بقی من قومی بیثرب سبعمائة مقاتل و هم بنو قریظة و بینهم و بین محمد عهد و میثاق و أنا أحملهم علی نقض العهد بینهم و بین محمد و یکونون معنا علیهم فتأتونه أنتم من فوق و هم من أسفل و کان موضع بنی قریظة من المدینة علی قدر میلین و هو الموضع الذی یسمی ببئر بنی المطلب فلم یزل یسیر معهم حیی بن أخطب فی قبائل العرب حتی اجتمعوا قدر عشرة آلاف من قریش و کنانة و الأقرع بن حابس فی قومه و عباس بن مرداس فی بنی سلیم (4) فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 217
و انصار مشغول حفر خندق بودند، به صخره ای برخوردند که کلنگ ها در آن کارگر نبود. پس جابر بن عبد الله انصاری را به دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستادند تا ایشان را از این مسئله باخبر سازد. جابر می گوید: به سوی مسجد رفتم و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد به پشت دراز کشیده و ردای خود را زیر سرخود قرار داده و سنگی را به شکمشان بسته بودند. به حضرت عرض کردم: ای رسول خدا! به صخره ای برخورده ایم که کلنگ ها در آن کارگر نیست. حضرت پس از شنیدن این جمله برخاست و به سرعت نزد آن صخره آمد. سپس یک ظرف آب خواست و با آن صورت و دو ساعد خود را شست و روی سر و پاهای خود مسح کشید. سپس از آن آب نوشید و مقداری از آن آب موجود در دهان خود را بیرون انداخت. پس آب را بر روی آن صخره ریخت و کلنگی را برداشته و با آن ضربه ای به آن صخره وارد نمود. سپس برقی زد و ما در نور آن برق، کاخ های شام را مشاهده نمودیم. سپس حضرت، ضربه دیگری وارد نمود و برق دیگری زد و ما در نور آن برق، کاخ های مدائن را دیدیم. سپس حضرت، ضربه دیگری به آن صخره وارد نمود و برق دیگری زد و در آن کاخ های یمن بر ما جلوه گر شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند، این سرزمین ها که در آن برق زده بود را بر شما خواهد گشود و شما آنها را فتح خواهید کرد. سپس آن صخره، از هم پاشیده شد چنان که دانه های شن از یکدیگر پاشیده می شود.
جابر می گوید: چون مشاهده نمودم که پیامبر صلی الله علیه و آله سنگی را بر روی شکم خود قرار داده بود، دانستم که حضرت، گرسنه است. پس به حضرت عرض کردم: ای رسول خدا! آیا میل به غذا دارید؟ حضرت پاسخ داد: ای جابر، چه غذایی نزد تو است؟ جابر می گوید: پاسخ دادم: یک بز ماده و یک صاع (پیمانه) گندم دارم. حضرت فرمود: پس برو و آن غذایی که داری را درست کن. جابر می گوید: نزد همسرم رفته و به او امر کردم که گندم را آرد کند و خود، آن بز را ذبح کرده و پوست کندم و به همسر خود امر کردم که با آن آرد، نان بپزد و آن بز را پخته و بریان کند. چون از این امور فارغ گشتم، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدم و عرض کردم: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد! غذا آماده است. پس با هر که دوست دارید به خانه ما بیایید. پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و به کنار خندق رفته و سپس فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار! دعوت جابر را پاسخ گویید و بیایید به منزل او برویم. جابر می گوید: هفتصد مرد درون خندق بودند و همگی از خندق بیرون آمدند، سپس پیامبر از کنار هر یک از مهاجرین و انصار که می گذشت به آنان می فرمود: دعوت جابر را پاسخ گویید.
ص: 219
و استشار أصحابه و کانوا سبعمائة رجل (1) فقال سلمان یا رسول الله إن القلیل لا یقاوم الکثیر فی المطاولة قال فما نصنع قال نحفر خندقا یکون بیننا (2) و بینهم حجابا فیمکنک منعهم (3) فی المطاولة و لا یمکنهم أن یأتونا من کل وجه فإنا کنا معاشر العجم فی بلاد فارس إذا دهمنا دهم (4) من عدونا نحفر الخنادق فیکون الحرب من مواضع معروفة فنزل جبرئیل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال أشار بصواب فأمر رسول الله صلی الله علیه و آله بمسحه (5) من ناحیة أحد إلی راتج و جعل علی کل عشرین خطوة و ثلاثین خطوة قوم (6) من المهاجرین و الأنصار یحفرونه فأمر فحملت المساحی و المعاول و بدأ رسول الله صلی الله علیه و آله و أخذ معولا فحفر فی موضع المهاجرین بنفسه و أمیر المؤمنین علیه السلام ینقل التراب من الحفرة حتی عرق رسول الله صلی الله علیه و آله و عی (7) و قال لا عیش إلا عیش الآخرة اللهم اغفر للأنصار و المهاجرین فلما نظر الناس إلی رسول الله صلی الله علیه و آله یحفر اجتهدوا فی الحفر و نقلوا التراب فلما کان فی الیوم الثانی بکروا إلی الحفر و قعد رسول الله صلی الله علیه و آله فی مسجد الفتح فبینا المهاجرون
ص: 218
جابر می گوید: به خانه رفتم و به همسرم گفتم: به خدا قسم، محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، شمار زیادی را دعوت کرده است و غذایی که نزد تو موجود است، جوابگوی این همه میهمان نیست. همسرم گفت: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله را از مقدار غذایی که نزد ما است، آگاه نساختی؟ جابر می گوید: پاسخ دادم: آری. همسرم گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله داناتر است نسبت به تعداد مهمانان هایی که دعوت کرده است. جابر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد خانه شد و نگاهی به دیگ انداخت و سپس فرمود: غذا را بکش و باقی بگذار. سپس به تنور نگاهی کرد و سپس فرمود: نان بیرون بده و باقی بگذار. سپس ظرفی خواست و نان را در آن ترید کرد و از آن آبگوشت کشید و فرمود: ای جابر! ده تن از میهمانان را نزد من بیاور. جابر می گوید: ده تن را نزد حضرت بردم و آنها از آن آبگوشت خوردند تا این که سیر سیر شدند و در کاسه آنان جز آثار انگشتشان چیز دیگری مشاهده نمی شد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای جابر! یک دست بز را برایم بیاور. جابر می گوید: آن را نزد حضرت آوردم و آن ده تن از آن خوردند. سپس حضرت فرمود: ده تن از میهمانان را نزد من بیاور. جابر می گوید: ده تن را نزد حضرت بردم و آنها از آن آبگوشت خوردند تا این که سیر سیر شدند و در کاسه آنان جز آثار انگشتشان چیز دیگری مشاهده نمی شد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یک دست بز را برایم بیاور. و آن ده تن از آن خوردند و رفتند. سپس حضرت فرمود: ده تن دیگر را نزد من بیاور. جابر می گوید: ده تن را نزد حضرت بردم و از آن آبگوشت خوردند تا سیر سیر شدند و در کاسه آنان جز آثار انگشتشان چیز دیگری مشاهده نمی شد. سپس حضرت فرمود: ای جابر! یک دست بز را برایم بیاور. جابر می گوید: آن را آوردم و به حضرت عرض کردم: ای رسول خدا!، یک بز چند دست دارد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: دو دست. جابر می گوید: عرض کردم: سوگند به کسی که تو را به حق، به پیامبری مبعوث کرد، سه دست برایتان آوردم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای جابر! اگر خاموش می ماندی، تمام این میهمانان می توانستند از دست آن بز بخورند. سپس فرمود: ای جابر! ده تن را نزد من بیاور. جابر می گوید: آن میهمان ها را ده تا ده تا نزد حضرت می آوردم و آنها می خوردند تا آن که همه از آن آبگوشت خوردند و به خداوند سوگند! برای خود ما نیز از آن غذا به مقداری ماند که غذای چند روز ما را تأمین نمود.
جابر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله آن خندق را حفر نمود و برای آن هشت درب قرار داد و بر روی هر درب، یک مرد از مهاجران و یک مرد از انصار به همراه گروهی که از آن خندق محافظت کنند، قرار داد و قریش به همراه قبائل کنانه، سلیم، هلال روی آورده و در زَغابه اردو زدند. این در حالی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص: 220
و الأنصار یحفرون إذ عرض لهم جبل لم تعمل المعاول فیه فبعثوا جابر بن عبد الله الأنصاری إلی رسول الله صلی الله علیه و آله یعلمه ذلک قال جابر فجئت إلی المسجد و رسول الله صلی الله علیه و آله مستلقی علی قفاه و رداؤه تحت رأسه و قد شد علی بطنه حجرا فقلت یا رسول الله إنه قد عرض لنا جبل لا تعمل (1) المعاول فیه فقام مسرعا حتی جاءه ثم دعا بماء فی إناء و غسل وجهه و ذراعیه و مسح علی رأسه و رجلیه ثم شرب و مج ذلک الماء فی فیه ثم صبه علی ذلک الحجر ثم أخذ معولا فضرب ضربة فبرقت برقة فنظرنا فیها إلی قصور الشام ثم ضرب أخری فبرقت برقة فنظرنا فیها إلی قصور المدائن ثم ضرب أخری فبرقت برقة (2) فنظرنا فیها إلی قصور الیمن فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أما إنه سیفتح الله علیکم هذه المواطن التی برقت فیها البرق (3) ثم انهال علینا الجبل کما ینهال الرمل.
فَقَالَ جَابِرٌ فَعَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مقوی (مُقْوٍ) أَیْ جَائِعٌ لَمَّا رَأَیْتُ عَلَی بَطْنِهِ الْحَجَرَ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ لَکَ فِی الْغَدَاءِ (4) قَالَ مَا عِنْدَکَ یَا جَابِرُ فَقُلْتُ عَنَاقٌ وَ صَاعٌ مِنْ شَعِیرٍ فَقَالَ تَقَدَّمْ وَ أَصْلِحْ مَا عِنْدَکَ قَالَ جَابِرٌ فَجِئْتُ إِلَی أَهْلِی فَأَمَرْتُهَا فَطَحَنَتِ الشَّعِیرَ وَ ذَبَحْتُ الْعَنْزَ وَ سَلَخْتُهَا وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تَخْبِزَ و تَطْبِخَ وَ تَشْوِیَ فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنْ ذَلِکَ جِئْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ بِأَبِی وَ أُمِّی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ فَرَغْنَا فَاحْضُرْ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ فَقَامَ (5) صلی الله علیه و آله إِلَی شَفِیرِ الْخَنْدَقِ ثُمَّ قَالَ یَا مَعْشَرَ (6) الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ أَجِیبُوا جَابِراً وَ کَانَ فِی الْخَنْدَقِ سَبْعُمِائَةِ رَجُلٍ فَخَرَجُوا کُلُّهُمْ ثُمَّ لَمْ یَمُرَّ بِأَحَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ إِلَّا قَالَ أَجِیبُوا جَابِراً
ص: 219
سه روز پیش از ورود قریش، کار حفر خندق را به پایان رسانده بودند و قریش به همراه حیی بن اخطب روی آورد و چون در عقیق اردو زدند، حیی بن اخطب، در دل شب، نزد بنی قریظه که در داخل دژ خود و وفادار به عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، آمده و درب دژ را کوبید. کعب بن اسد صدای کوبیدن درب را شنید و به همسر خود گفت: این برادر تو است که برای قوم خود نحسی آورده و حال آمده تا برای ما نیز نحسی آورد و ما را هلاک سازد و به ما امر کند تا عهد میان خود و محمد صلی الله علیه و آله را بشکنیم، در حالی که محمد صلی الله علیه و آله به ما وفا نموده و حسن هم جواری خود را به ما نشان داده است. کعب بن اسد از اتاق خود بیرون آمده و به سوی حیی بن اخطب رفت و گفت: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من، حُیی بن اخطب هستم که عزت روزگار را برایت آورده ام. کعب پاسخ داد: بلکه ذلت و خواری روزگار را برایم آورده ای. حُیی بن اخطب بن او گفت: ای کعب! این قریش است که به همراه فرماندهان و بزرگان خود و با هم پیمانان خود از قبیله کنانه، در عقیق اردو زده است و این فزاره است که به همراه فرماندهان و بزرگان خود در زغابه اردو زده اند و سلیم و دیگر قبائل در دژ بنی ذبیان اردو زده اند و محمد و اصحابش هرگز قادر نیستند از دست این تعداد بسیار جان سالم به در برند. پس درب را بگشا و عهد میان خود و محمد صلی الله علیه و آله را بشکن. کعب پاسخ داد: در را به روی تو نمی گشایم، از همان جایی که آمدی بازگرد. حیی گفت: تنها دلیل این که تو درب را به روی من نمی گشایی، قاووت گندمی است که در تنور می باشد و بیم آن داری که در خوردن آن با تو سهیم شوم. پس درب را بگشا که من قصد خوردن آن را ندارم و تو از آن در امانی. کعب به او گفت: خداوند تو را لعنت کند! از دری ظریف بر من وارد شدی. سپس کعب گفت: درب را به روی او بگشایید. آنان درب را به روی او گشودند. حیی بن اخطب گفت: ای کعب، وای بر تو! عهد میان خود و محمد را بشکن و با نظر من مخالفت نکن؛ زیرا محمد، هرگز از این تعداد بسیار جان سالم به در نمی برد و اگر این فرصت را از دست دهی، دیگر فرصتی مانند این را به دست نخواهی آورد. جابر می گوید: تمام رؤسای یهود که در داخل دژ بودند مانند:
ص: 221
قَالَ جَابِرٌ فَتَقَدَّمْتُ وَ قُلْتُ لِأَهْلِی قَدْ وَ اللَّهِ أَتَاکَ (1) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِمَا لَا قِبَلَ لَکَ بِهِ فَقَالَتْ أَعْلَمْتَهُ أَنْتَ مَا عِنْدَنَا (2) قَالَ نَعَمْ قَالَتْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا أَتَی قَالَ جَابِرٌ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَنَظَرَ فِی الْقِدْرِ ثُمَّ قَالَ اغْرِفِی وَ أَبْقِی ثُمَّ نَظَرَ فِی التَّنُّورِ ثُمَّ قَالَ أَخْرِجِی وَ أَبْقِی ثُمَّ دَعَا بِصَحْفَةٍ فَثَرَدَ فِیهَا وَ غَرَفَ فَقَالَ یَا جَابِرُ أَدْخِلْ عَلَیَّ عَشَرَةً فَأَدْخَلْتُ عَشَرَةً فَأَکَلُوا حَتَّی نَهِلُوا وَ مَا یُرَی فِی الْقَصْعَةِ إِلَّا آثَارُ أَصَابِعِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ عَلَیَّ بِالذِّرَاعِ فَأَتَیْتُهُ بِالذِّرَاعِ فَأَکَلُوهُ ثُمَّ قَالَ أَدْخِلْ عَلَیَّ عَشَرَةً فَدَخَلُوا فَأَکَلُوا حَتَّی نَهِلُوا (3) وَ مَا یُرَی فِی الْقَصْعَةِ إِلَّا آثَارَ أَصَابِعِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ عَلَیَّ بِالذِّرَاعِ فَأَتَیْتُهُ فَأَکَلُوا وَ خَرَجُوا ثُمَّ قَالَ أَدْخِلْ عَلَیَّ عَشَرَةً فَأَدْخَلْتُهُمْ فَأَکَلُوا حَتَّی نَهِلُوا وَ مَا یُرَی (4) فِی الْقَصْعَةِ إِلَّا آثَارُ أَصَابِعِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ عَلَیَّ بِالذِّرَاعِ فَأَتَیْتُهُ بِالذِّرَاعِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمْ لِلشَّاةِ مِنْ ذِرَاعٍ (5) قَالَ ذِرَاعَانِ فَقُلْتُ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَقَدْ أَتَیْتُکَ بِثَلَاثَةٍ فَقَالَ أَمَا لَوْ سَکَتَّ یَا جَابِرُ لَأَکَلُوا (6) کُلُّهُمْ مِنَ الذِّرَاعِ قَالَ جَابِرٌ فَأَقْبَلْتُ أُدْخِلُ (7) عَشَرَةً عَشَرَةً فَیَأْکُلُونَ حَتَّی أَکَلُوا کُلُّهُمْ وَ بَقِیَ وَ اللَّهِ لَنَا مِنْ ذَلِکَ الطَّعَامِ مَا عِشْنَا بِهِ أَیَّاماً.
قال و حفر رسول الله صلی الله علیه و آله الخندق و جعل له ثمانیة أبواب و جعل علی کل باب رجلا من المهاجرین و رجلا من الأنصار مع جماعة یحفظونه و قدمت قریش و کنانة و سلیم و هلال فنزلوا الزغابة ففرغ رسول الله صلی الله علیه و آله من حفر
ص: 220
غزال بن شمول، یاسر بن قیس، رفاعة بن زید، زبیر بن باطا گرد یکدیگر آمدند و کعب به آنان گفت: چه نظری دارید؟ آنان پاسخ دادند: تو مولا و فرمانروای ما هستی و فرمان تو، مورد اطاعت و پذیرش ما است و کسی هستی که حرف آخر را در عهد و پیمان ما می زنی. پس اگر عهد میان خود و محمد را بشکنی ما نیز آن را می شکنیم و اگر بر آن عهد بمانی ما نیز بر آن می ایستیم و اگر بیرون روی ما نیز با تو بیرون می آییم. زبیر بن باطا که پیرمردی سالخورده، کارآزموده و نابینا بود، گفت: در تورات که خداوند آن را در سفر (کتاب) ما نازل کرده است، خواندم که پیامبری در آخر الزمان مبعوث می شود و مکان قیام و دعوت او در مکه است و به سوی مدینه که در این بُحَیره است مهاجرت می کند و بر الاغ برهنه سوار می شود و عبایی بر تن می کند و به خرده های نان و دانه های ریز خرما اکتفا می کند. او همیشه لبخند بر لب دارد و بسیار خونریز است. سرخی در چشمان او است و مهر نبوت، میان دو کتف او زده شده است. شمشیر خود را بر روی شانه خود قرار می دهد و به این که با چه کسی روبرو و پیکار می کند، اهمیتی نمی دهد. نفوذ و سلطه او به مناطقی که حتی اسبان و شتران را یارای پیمودن آن نیست، می رسد. پس اگر این پیامبر، محمد صلی الله علیه و آله باشد، اینان (احزاب) و همراهانشان هیچ ترسی در دل او نخواهند انداخت و اگر این کوه های سر به فلک کشیده با او درگیر می شدند، او بر آنها غلبه پیدا می کرد. حیی گفت: این مرد (محمد)، آن پیامبر نامبرده شده در تورات نیست؛ زیرا آن پیامبر از بنی اسرائیل بود؛ ولی این مرد، از عرب و از نوادگان اسماعیل است و هرگز بنی اسرائیل پیرو نوادگان اسماعیل نمی باشند؛ زیرا خداوند، همگی آنها را بر دیگر مردم برتری داد و نبوت و فرمانروایی را در میان آنان قرار داد و ما با موسی پیمان بسته بودیم که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم، مگر آن که یک قربانی برای ما بیاورد که شعله های آتش، آن را ببلعند
ص: 222
الخندق قبل قدوم قریش بثلاثة أیام و أقبلت قریش و معهم حیی بن أخطب فلما نزلوا العقیق جاء حیی بن أخطب إلی بنی قریظة فی جوف اللیل و کانوا فی حصنهم قد تمسکوا بعهد رسول الله صلی الله علیه و آله فدق باب الحصن فسمع کعب بن أسید (1) قرع الباب فقال لأهله هذا أخوک قد شأم قومه و جاء الآن یشأمنا و یهلکنا و یأمرنا بنقض العهد بیننا و بین محمد (2) و قد وفی لنا محمد (3) و أحسن جوارنا فنزل إلیه من غرفته فقال له من أنت قال حیی بن أخطب قد جئتک بعز الدهر فقال کعب بل جئتنی بذل الدهر فقال یا کعب هذه قریش فی قادتها و سادتها قد نزلت بالعقیق مع حلفائهم من کنانة (4) و هذه فزارة مع قادتها و سادتها قد نزلت الزغابة و هذه سلیم و غیرهم قد نزلوا حصن بنی ذبیان و لا یفلت (5) محمد و أصحابه من هذا الجمع أبدا فافتح الباب و انقض العهد بینک و بین محمد فقال کعب لست بفاتح لک الباب ارجع من حیث جئت فقال حیی ما یمنعک من فتح الباب إلا جشیشتک (6) التی فی التنور تخاف أن أشرکک (7) فیها فافتح فإنک آمن من ذلک فقال له کعب لعنک الله لقد دخلت علی من باب دقیق ثم قال افتحوا له الباب ففتحوا (8) له فقال ویلک یا کعب انقض العهد بینک و بین محمد و لا ترد رأیی فإن محمدا لا یفلت من هذا الجمع أبدا فإن فاتک هذا الوقت لا تدرک (9) مثله أبدا قال و اجتمع کل من کان فی الحصن من رؤساء الیهود مثل
ص: 221
و محمد، نشانه ای با خود ندارد و طرفداران خود را با جادو گرد یکدیگر آورده است. حیی بن اخطب می خواست به وسیله این سخنان بر آنان غلبه یابد. پس همچنان آنان را از نظرشان منصرف می کرد تا آن که او را اجابت نمودند و نظر او را پذیرفتند. پس حیی بن اخطب به بنی قریظه گفت: آن پیمانی که میان شما و محمد نوشته شده را بیاورید. آنان، آن عهدنامه را آوردند و حیی بن اخطب آن را گرفته و پاره پاره کرد و گفت: دیگر همه چیز تمام شده است، خود را مجهز کنید و آماده نبرد شوید. این خبر به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و او را بسیار اندوهگین ساخت و هراس در دل اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به سعد بن مُعاذ و اُسید بن حُضیر که از قبیله اوس بودند و بنی قریظه از هم پیمانان اوس به شمار می آمدند، فرمود: نزد بنی قریظه بروید و ببینید که چه کار کرده اند. پس اگر آن عهد میان ما و خود را شکسته بودند، به هنگام بازگشت نزد من، هیچ کس را باخبر نسازید و تنها مبهم وار به من بگویید: «عَضل و القارة». سعد بن معاذ و اسید بن حضیر به پشت درب دژ رسیدند و کعب از بالای دژ به آن دو نگریست و به سعد و رسول خدا صلی الله علیه و آله دشنام داد. سعد به او گفت: به خداوند سوگند! قریش می گریزند و رسول خدا صلی الله علیه و آله دژ تو را به محاصره درخواهد آورد و تو را به ذلت و خواری خواهد کشاند و گردنت را خواهد زد. سپس سعد و اسید، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند و گفتند: «عَضَل و القارة» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن دو قبیله مورد لعنت قرار گرفتند؛ زیرا ما آنان را به نشکستن پیمان امر فرموده بودیم. دلیل این که پیامبر صلی الله علیه و آله به سعد و اُسید دستور داد تا در موقع بازگشت مبهم وار، نام عَضل و القارة را به زبان بیاورند، این بود که در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله قریش، جاسوسانی را گمارده بود تا از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان خبر برند و عضل و القارة دو قبیله عرب بودند که اسلام آورند و پس از آن سر باز زدند و هرگاه قبیله ای از اسلام سر باز می زد آن دو قبیله مثل زده می شدند و گفته می شد: «عضل و القارة».
حیی بن اخطب نزد ابو سفیان و قریش بازگشت و آنان را از این که بنی قریظه پیمان میان خود و رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکستهاند، با خبر ساخت و قریش از این خبر شادمان گشتند. نُعَیم بن مسعود اشجَعی که سه روز پیش از رسیدن قریش به نزدیکی خندق اسلام آورده بود، در دل شب، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! من به خدا ایمان آورده و شما را تصدیق نمودم و ایمان خود را از کُفّار پنهان داشتم؛ پس اگر دستور فرمایید که به یاران شما بپیوندم و شما را در این جنگ یاری کنم، این کار را خواهم کرد و اگر دستور فرمایید که میان
ص: 223
غزال بن شمول (1) و یاسر بن قیس (2) و رفاعة بن زید (3) و الزبیر بن باطا (4) فقال لهم کعب ما ترون قالوا أنت سیدنا و المطاع فینا و صاحب عهدنا و عقدنا فإن نقضت نقضنا معک و إن أقمت أقمنا معک و إن خرجت خرجنا معک قال الزبیر بن باطا (5) و کان شیخا کبیرا مجربا قد ذهب بصره قد قرأت التوراة التی أنزلها الله فی سفرنا بأنه یبعث نبیا (6) فی آخر الزمان یکون مخرجه بمکة و مهاجره (7) فی هذه البحیرة یرکب الحمار العری و یلبس الشملة و یجتزئ بالکسیرات (8) و التمیرات و هو الضحوک القتال فی عینیه الحمرة (9) و بین کتفیه خاتم النبوة یضع سیفه علی عاتقه لا یبالی من لاقی یبلغ سلطانه منقطع الخف و الحافر فإن کان هذا هو فلا یهولنه هؤلاء و جمعهم و لو نأوی (10) علی هذه الجبال الرواسی لغلبها فقال حیی لیس هذا ذاک ذلک النبی من بنی إسرائیل و هذا من العرب من ولد إسماعیل و لا یکونوا بنی إسرائیل (11) أتباعا لولد إسماعیل أبدا لأن الله قد فضلهم علی الناس جمیعا و جعل منهم (12) النبوة و الملک و قد عهد إلینا موسی أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ
ص: 222
یهود و قریش جدایی بیندازم و یهود را وادارم که از یاری قریش دست بردارند و از دژ خود بیرون نیایند، این کار را نیز با جان و دل می پذیریم. رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: میان یهود و قریش جدایی بینداز؛ زیرا به نظر من این کار تو از این که خود، به یاری ما بپیوندی و با قریش بجنگی، تأثیرگذارتر است. نعیم به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: آیا به من این اذن را می دهید که درباره شما هر خبر دروغی را که خواستم بگویم؟ حضرت پاسخ داد: هرچه که به ذهنت می رسد، بگو. پس نعیم نزد ابو سفیان آمد و به او گفت: تو از محبت من نسبت به خودتان آگاه هستی و نصیحت و محبت من این است که خداوند، شما را بر دشمنتان پیروز سازد. به من خبر رسیده که محمد با یهود به توافق رسیده که آنان وارد لشکر شما شوند و سپس به مخالفت با شما برخیزند و محمد به آنان وعده داده که اگر این کار را بکنند، دو یار آنها، بنی نضیر و بنی قَینُقاع که محمد آنان را از مدینه بیرون رانده بود را به سوی آنان و به مدینه بازگرداند. پس مصلحت نمی بینم که از آنان بخواهید تا وارد لشکر شما شوند مگر آن که گروگان هایی از آنان گرفته و به مکه بفرستید تا از مکر و روگردانی آنان در امان بمانید. ابو سفیان به او گفت: خداوند، تو را موفق بدارد و جزای نیک به تو عطا کند! افرادی مانند تو بهترین و هدایت کننده ترین پندها را به انسان می دهند. این درحالی بود که نه ابو سفیان و نه هیچ یک از یهود، از اسلام آوردن نعیم آگاه نبودند. نعیم پس از ملاقات با ابو سفیان بلافاصله نزد بنی قریظه آمد و گفت: ای کعب! تو از محبت من نسبت به خودتان آگاهی. به من خبر رسیده که ابو سفیان گفته است: ما این یهودیان را از دژ خود بیرون می آوریم و آنان را در صف اول و در تیررس محمد قرار می دهیم. پس اگر یهود پیروز شوند، آوازه این پیروزی برای ما باقی می ماند نه برای آنها و اگر معلوم شود که بنی قریظه بر ضد ما بودند، بدین وسیله آنان در خطّ مقدّم جنگ قرار می گیرند و نمی توانند از پشت سر آسیبی به ما برسانند. پس مصلحت نمی بینم که از قریش بخواهید تا وارد لشکر شما شوند، مگر آن که ده تن از اشراف و بزرگان قریش را در دژ خود به عنوان گروگان نگهدارید تا بدین وسیله اگر بر محمد صلی الله علیه و آله پیروز نشوند آن عهد و پیمانی که میان خود و محمد بسته بودید را به شما بازگردانند؛ زیرا اگر قریش بگریزد و بر محمد پیروز نشود، محمد با شما وارد جنگ خواهد شد و شما را خواهد کشت. بنی قریظه با شنیدن این کلام گفتند: آفرین بر تو! ما را نصیحتی بس شیوا نمودی. تنها در صورتی از دژمان بیرون می رویم که افرادی از قریش را به عنوان گروگان در دژ خود نگهداریم. قریش به سمت خندق آمدند و چون نگاه آنان به خندق افتاد، گفتند: این نیرنگی است که نزد عرب، سابقه نداشته است. برخی به قریش گفتند: این تدبیر مردی از سرزمین فارس است که یار محمد صلی الله علیه و آله می باشد. در این هنگام عَمرو بن
ص: 224
و لیس مع محمد آیة و إنما جمعهم جمعا و سحرهم و یرید أن یغلبهم بذلک فلم یزل یقلبهم عن رأیهم حتی أجابوه فقال لهم أخرجوا الکتاب الذی بینکم و بین محمد فأخرجوه فأخذه حیی بن أخطب و مزقه و قال قد وقع الأمر فتجهزوا و تهیئوا للقتال و بلغ رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک فغمه غما شدیدا و فزع أصحابه فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لسعد بن معاذ و أسید بن حصین (1) و کانا من الأوس و کانت بنو قریظة حلفاء الأوس ائتیا بنی قریظة فانظرا ما صنعوا فإن کانوا نقضوا العهد فلا تعلما أحدا إذا رجعتما إلی و قولا عضل و القارة فجاء سعد بن معاذ و أسید بن حصین (2) إلی باب الحصن فأشرف علیهما کعب من الحصن فشتم سعدا و شتم رسول الله صلی الله علیه و آله فقال له سعد إنما أنت ثعلب فی حجر لتولین قریش و لیحاصرنک رسول الله صلی الله علیه و آله و لینزلنک (3) علی الصغر و القمأ (4) و لیضربن عنقک ثم رجعا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقالا له عضل و القارة فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لُعِنَا نحن أمرناهم بذلک و ذلک أنه کان علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله عیون لقریش یتجسسون خبره و کانت عضل و القارة قبیلتان من العرب دخلا فی الإسلام ثم غدرا و کان إذا غدر أحد ضرب بهما المثل فیقال عضل و القارة.
و رجع حیی بن أخطب إلی أبی سفیان و قریش فأخبرهم بنقض بنی قریظة العهد بینهم و بین رسول الله صلی الله علیه و آله ففرحت قریش بذلک فلما کان فی جوف اللیل جاء نعیم بن مسعود الأشجعی إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و قد کان أسلم قبل قدوم قریش بثلاثة أیام فقال یا رسول الله قد آمنت بالله و صدقتک و کتمت إیمانی عن الکفرة فإن أمرتنی أن آتیک بنفسی و أنصرک بنفسی فعلت و إن أمرت أن أخذل بین
ص: 223
عَبد وَدّ، هُبَیرَة بن وَهب و ضِرار بن خطّاب، به خندق رسیدند، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله اصحاب خود را جلوی خویش آرایش می داد. آن سه تن فریادی بر سر اسبان خود کشیده و از روی خندق جَسته و به آن سوی خندق که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن جا بود، رفتند و تمام یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را پیش انداختند و مردی از مهاجرین که فلانی بود به مرد کنار دست خود که از برادرانش بود، گفت: آیا این شیطان (عمرو) را نمی بینی؟ به خداوند سوگند! هیچ کس قادر نیست از دست او جان سالم به در برد. بیایید محمد صلی الله علیه و آله را پیش اندازیم تا با عمرو پیکار کند و ما به قوم خود بپیوندیم. در این هنگام خداوند آیه «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَالْقَائِلِینَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا * أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا. را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل کرد. عَمرو بن [عبد] وَدّ نیزه خود را در زمین فرو برد و اطراف آن جولان داده و رجزی می خواند و می گفت:
آن قدر در میان شما جمله «هل من مبارز؟» (آیا مبارزی در میان هست؟) را فریاد زدم که صدایم گرفته است.
و در جایگاه بسیار خطرناک و لرزه آوری ایستادم که همه شجاعان از ایستادن در چنین جایگاهی می هراسند.
من، این گونه هستم و همچنان به سوی فتنه ها شتابان هستم.
شجاعت، درون جوانمرد است و بخشش و کرم یکی از بهترین غرایز است.
ص: 225
الیهود و بین قریش فعلت حتی لا یخرجوا من حصنهم فقال رسول الله صلی الله علیه و آله خذل (1) بین الیهود و بین قریش فإنه أوقع عندی قال فتأذن لی أن أقول فیک ما أرید قال قل ما بدا لک فجاء إلی أبی سفیان فقال له تعرف مودتی لکم و نصحی و محبتی أن ینصرکم الله علی عدوکم و قد بلغنی أن محمدا قد وافق الیهود أن یدخلوا بین عسکرکم و یمیلوا علیکم و وعدهم إذا فعلوا ذلک أن یرد علیهم جناحهم الذی قطعه بنی النضیر و قینقاع فلا أری أن تدعوهم یدخلوا عسکرکم (2) حتی تأخذوا منهم رهنا تبعثوا بهم إلی مکة فتأمنوا مکرهم و غدرهم فقال له أبو سفیان وفقک الله و أحسن جزاءک مثلک أهدی (3) النصائح و لم یعلم أبو سفیان بإسلام نعیم و لا أحد من الیهود ثم جاء من فوره ذلک إلی بنی قریظة فقال له یا کعب تعلم مودتی لکم و قد بلغنی أن أبا سفیان قال نخرج هؤلاء الیهود فنضعهم فی نحر محمد فإن ظفروا کان الذکر لنا (4) و إن کانت علینا کانوا هؤلاء مقادیم الحرب فلا أری لکم أن تدعوهم یدخلوا عسکرکم حتی تأخذوا منهم عشرة من أشرافهم یکونون فی حصنکم أنهم إن لم یظفروا بمحمد لم یبرحوا حتی یردوا علیکم عهدکم و عقدکم بین محمد و بینکم لأنه إن ولت قریش و لم یظفروا بمحمد غزاکم محمد فیقتلکم (5) فقالوا أحسنت و أبلغت فی النصیحة لا نخرج من حصننا حتی نأخذ منهم رهنا یکونون فی حصننا.
و أقبلت قریش فلما نظروا إلی الخندق قالوا هذه مکیدة ما کانت العرب تعرفها قبل ذلک فقیل لهم هذا من تدبیر الفارسی الذی معه (6) فوافی عمرو بن
ص: 224
در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و فرمود: چه کسی حاضر است با این سگ، پیکار کند؟ هیچ کس خواستِ پیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت نکرد و امیر المؤمنین علیه السلام برخاست و به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: ای رسول خدا! من با او پیکار می کنم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! این مرد، عمرو بن عبد وَدّ، دلاور یَلْیل است. علی علیه السلام عرض کرد: من نیز علی بن ابی طالب هستم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیک من آی. علی علیه السلام به نزدیکی رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله با دستان خود عمامه را بر سر حضرت علی علیه السلام بست و شمشیر او ذو الفقار را به او داد و فرمود: برو با این مرد بجنگ. رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنین فرمود: خدایا! او را از مقابل، پشت سر، راست، چپ، بالا و پایین، در امان نگهدار. امیر المؤمنین در حالی که با شتاب راه می رفت، می فرمود:
شتاب مکن چرا که اجابت کننده ندای تو که مرد توانایی است، به سوی تو آمده است.
او صاحب اراده و بصیرت است و صداقت، نجات بخش تمام کامیابان است.
من امیدوارم که زن نوحه گر (بساط عزا) را بر سر جنازه تو بگمارم.
و این کار را با ضربه ای جانکاه که صدایش پس از فتنه ها باقی خواهد ماند، انجام خواهم داد.
عمرو به علی علیه السلام گفت: تو کیستی؟ علی علیه السلام پاسخ داد: من علی بن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و داماد او هستم. عمرو گفت: به خداوند سوگند! پدرت، دوست و ندیم من بود و من میلی به کشتن تو ندارم. پسر عموی تو با فرستادن تو به سوی من در امان نخواهد ماند؛ زیرا من این نیزه ام را در تو فرو خواهم برد و تو را با آن از روی زمین بلند می کنم و نیمه جان، میان آسمان و زمین نگاه می دارم. امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: پسرعموی من از این مطالب آگاه بود که اگر تو مرا بکشی، من وارد بهشت و تو وارد جهنم خواهی شد و اگر من تو را بکشم تو وارد جهنم خواهی شد، در حالی که من در بهشت هستم. عمرو پاسخ داد: ای علی! هر دوی آنها (بهشت و جهنم) ارزانی تو باد که در این صورت تقسیم ناعادلانه ای است. علی علیه السلام فرمود: ای عمرو! این بحث و جدل را رها کن،
ص: 226
عبد ود و هبیرة بن وهب (1) و ضرار بن الخطاب إلی الخندق و کان رسول الله صلی الله علیه و آله قد صف أصحابه بین یدیه فصاحوا بخیلهم حتی طفروا الخندق إلی جانب رسول الله صلی الله علیه و آله فصاروا أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله کلهم خلف رسول الله صلی الله علیه و آله و قدموا رسول الله صلی الله علیه و آله بین أیدیهم و قال رجل من المهاجرین و هو فلان لرجل بجنبه من إخوانه أ ما تری هذا الشیطان عمرا لا و الله (2) ما یفلت من یدیه أحد فهلموا ندفع إلیه محمدا لیقتله و نلحق نحن بقومنا فأنزل الله علی نبیه فی ذلک الوقت قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا إلی قوله أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً (3) و رکز عمرو بن عبد ود رمحه فی الأرض و أقبل یجول جولة و یرتجز و یقول
و لقد بَحِحْتُ من النداء***بجمعکم هل من مبارز
و وقفت إذ جبن الشجاع***مواقف القرن المناجز
إنی کذلک لم أزل*** متسرعا نحو الهزاهز
إن الشجاعة فی الفتی***و الجود من خیر الغرائز
ص: 225
من درباره تو شنیده ام که تو به پرده کعبه، دخیل بسته بودی و می گفتی: هر کس که در جنگ، سه خصلت را بر من عرضه دارد و از من بخواهد، یکی از آنها را اجابت کنم. من سه خصلت را بر تو عرضه می دارم و یکی از آنها را اجابت کن. عمرو گفت: ای علی! آنها را بر من عرضه دار. علی علیه السلام فرمود: یکی از آنها این است که به یگانگی خداوند و نبوت محمد صلی الله علیه و آله شهادت دهی یعنی بگویی: لا إله إلّا الله و محمد رسول الله. عمرو پاسخ داد: این کار را از من مخواه و خصلت دوم را بگو. علی علیه السلام فرمود: این که بازگردی و این سپاه را از جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله منصرف کنی؛ چرا که اگر او (رسول خدا صلی الله علیه و آله) در ادّعای خود صادق باشد، شما که از قبیله او هستید و از چشم او به او نزدیک ترید، احترام بیشتری کسب می کنید و اگر او، کاذب باشد، دزدان و اوباش عرب نیز برای از پای در آوردن او کافی اند. عمرو پاسخ داد: آیا با این کار، زنان قریش از من سخن نخواهند گفت و شعراء در اشعارشان نخواهند آورد که من ترسیدم و به جنگ پشت نمودم و قومی را که مرا نماینده خود قرار دادند، تنها گذاردم؟! علی علیه السلام فرمود: خصلت سوم این است که از اسب خود پایین آیی، چرا که تو سواره و من پیاده هستم، تا با هم پیکار کنیم. عمرو از اسب خود پایین جهید و آن را پی کرد و گفت: این خصلتی است که گمان نمی کنم کسی از عرب مرا به خاطر آن ملامت کند. سپس عمرو پیکار را آغاز نمود و با شمشیر خود ضربه ای را بر سر علی علیه السلام زد. علی علیه السلام سپر خود را در برابر آن ضربه قرار داد و آن قدر ضربه شدید بود که آن سپر را برید و شمشیر به سر علی علیه السلام اصابت نمود و ثابت ماند. علی علیه السلام به عمرو گفت: ای عمرو! آیا برای تو که دلاور عرب هستی کافی نیست که من خود به پیکار تو آمدم، ولی تو، کسی را به پشتیبانی از خود فراخواندی؟ عمرو در این هنگام، نگاهی به پشت سر خود انداخت و بلافاصله علی علیه السلام ضربه ای را بر دو ساق عمرو فرو آورد و هر دو را قطع نمود. با درگیری آن دو گرد و غباری برخاست و منافقان گفتند: علی بن ابی طالب، کشته شده است. سپس آن گرد و غبار فرو نشست و همه نگاه کردند و ناگهان دیدند که علی علیه السلام بر سینه عمرو بن عبد ودّ نشسته و ریش او را به دست گرفته و می خواهد سر از تن او جدا کند.
ص: 227
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ لِهَذَا الْکَلْبِ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ فَوَثَبَ (1) إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ أَنَا لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ یَا عَلِیُّ هَذَا عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ فَارِسَ یَلْیَلَ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ فَعَمَّمَهُ بِیَدِهِ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ وَ قَالَ لَهُ اذْهَبْ وَ قَاتِلَ بِهَذَا (2) اللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ فَمَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ یُهَرْوِلُ فِی مِشْیَتِهِ وَ هُوَ یَقُولُ:
لَا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتَاکَ*** مُجِیبُ صَوْتِکَ غَیْرَ عَاجِزٍ
ذُو نِیَّةٍ وَ بَصِیرَةٍ***وَ الصِّدْقُ مُنْجِی کُلِّ فَائِزٍ
إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أُقِیمَ***عَلَیْکَ نَائِحَةَ الْجَنَائِزِ
مِنْ ضَرْبَةٍ نَجْلَاءَ یَبْقَی*** صَوْتُهَا (3) بَعْدَ الْهَزَاهِزِ(4)
فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَتَنُهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبَاکَ کَانَ لِی صَدِیقاً وَ نَدِیماً (5) وَ إِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَقْتُلَکَ مَا أَمِنَ ابْنُ عَمِّکَ حِینَ بَعَثَکَ إِلَیَّ أَنْ أَخْتَطِفَکَ بِرُمْحِی هَذَا فَأَتْرُکَکَ شَائِلًا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَا حَیٌّ وَ لَا مَیِّتٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَدْ عَلِمَ ابْنُ عَمِّی أَنَّکَ إِنْ قَتَلْتَنِی دَخَلْتُ الْجَنَّةَ وَ أَنْتَ فِی النَّارِ وَ إِنْ قَتَلْتُکَ فَأَنْتَ فِی النَّارِ وَ أَنَا فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ عَمْرٌو کِلْتَاهُمَا لَکَ یَا عَلِیُّ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی (6) فَقَالَ عَلِیٌّ دَعْ هَذَا
ص: 226
علی علیه السلام سر از تن عمرو جدا کرد سپس سر او را گرفت و در حالی که به خاطر ضربه عمرو، خون از سرش می چکید و شمشیر او نیز خون آلود بود، به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و در حالی که سر عمرو در دست او بود، می فرمود:
من علی فرزند عبد المطّلب هستم. مرگ برای جوانمرد بهتر از فرار است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! آیا با خدعه او را به قتل رساندی؟ علی علیه السلام پاسخ داد: آری، ای رسول خدا! جنگ، سراسر خدعه و نیرنگ است. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله زبیر را برای جنگ با هُبَیرَة بن وَهب فرستاد و زبیر ضربه ای را بر سر هُبَیرَه فرود آورد و سر او را شکافت. همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر بن خطّاب امر فرمود تا با ضِرار بن خطّاب بجنگد. چون ضِرار به جنگ عمر آمد، عمر خواست تیری را به سوی او پرتاب کند. ضرار به عمر گفت: وای بر تو ای پسر صَهّاک، آیا در مبارزه تن به تن، از تیر استفاده می کنی؟ به خدا سوگند! اگر به سوی من تیر بیندازی، تمام پیش قراولان مکه را می کشم. در این هنگام عمر، شکست خورد و ضرار به سوی او رفت و با سر خود به نیزه اشاره کرد و سپس گفت: ای عمر! آن را نگهدار؛ زیرا من قسم یاد کرده ام که هر گاه که توانایی قتل یک قریشی را پیدا کردم، او را به قتل نرسانم. عمر این لطف او را فراموش نکرد و پس از آن که به خلافت رسید، او را حاکم گردانید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدت پانزده روز در خندق با آنها جنگید. ابو سفیان به حییّ بن اخطب گفت: وای برتو ای یهودی! پس قوم تو کجاست؟ حییّ بن اخطب نزد یهود (بنی قریظه) رفت و گفت: وای بر شما! از دژ بیرون بیایید، چرا که با شروع جنگ پیمان میان شما و محمد شکسته شده و الان شما نه هم پیمان با قریش و نه هم پیمان با محمد هستید. کعب گفت: ما تنها در صورتی از دژ بیرون می آییم که قریش ده تن از بزرگان خود را به ما بدهد تا به عنوان گروگان در دژ ما باشند تا بدین وسیله اگر قریش بر محمد پیروز نشد، عهد میان محمد و ما را بازگردانند. پس اگر ما برای جنگ بیرون آییم و قریش پس از شکست بگریزد و ما در خانه هایمان بمانیم، محمد، به ما حمله می کند و مردان ما را می کشد و زنان و فرزندان ما را به اسارت می برد؛ ولی اگر بیرون نیاییم شاید محمد دوباره عهد میان ما و خود را حفظ کند. حییّ بن اخطب به کعب گفت: امید بیجایی داری؛ چرا که با شروع جنگ عرب با محمد، پیمان میان شما و محمد، شکسته شد و الان شما نه هم پیمان با محمد و نه هم پیمان با قریش هستید. کعب گفت:
ص: 228
یَا عَمْرُو إِنِّی سَمِعْتُ مِنْکَ وَ أَنْتَ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ تَقُولُ لَا یَعْرِضُ عَلَیَّ أَحَدٌ فِی الْحَرْبِ ثَلَاثَ خِصَالٍ إِلَّا أَجَبْتُهُ إِلَی وَاحِدَةٍ مِنْهَا وَ أَنَا أَعْرِضَ عَلَیْکَ ثَلَاثَ خِصَالٍ فَأَجِبْنِی إِلَی وَاحِدَةٍ قَالَ هَاتِ یَا عَلِیُّ قَالَ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَ نَحِّ عَنِّی هَذَا قَالَ فَالثَّانِیَةُ (1) أَنْ تَرْجِعَ وَ تَرُدَّ هَذَا الْجَیْشَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنْ یَکُ صَادِقاً فَأَنْتُمْ أَعْلَی بِهِ عَیْناً وَ إِنْ یَکُ کَاذِباً کَفَتْکُمْ ذُؤْبَانُ (2) الْعَرَبِ أَمْرَهُ فَقَالَ إِذاً تَتَحَدَّثَ (3) نِسَاءُ قُرَیْشٍ بِذَلِکَ وَ یُنْشِدُ (4) الشُّعَرَاءُ فِی أَشْعَارِهَا أَنِّی جَبَنْتُ وَ رَجَعْتُ عَلَی عَقِبِی مِنَ الْحَرْبِ وَ خَذَلْتُ قَوْماً رَأَسُونِی عَلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَالثَّالِثَةَ أَنْ تَنْزِلَ إِلَیَّ فَإِنَّکَ رَاکِبٌ وَ أَنَا رَاجِلٌ حَتَّی أُنَابِذَکَ فَوَثَبَ عَنْ فَرَسِهِ وَ عَرْقَبَهُ (5) وَ قَالَ هَذِهِ خَصْلَةٌ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً مِنَ الْعَرَبِ یَسُومُنِی عَلَیْهَا ثُمَّ بَدَأَ فَضَرَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِالسَّیْفِ عَلَی رَأْسِهِ فَاتَّقَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِالدُّرْقَةِ فَقَطَعَهَا وَ ثَبَتَ السَّیْفُ عَلَی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ یَا عَمْرُو أَ مَا کَفَاکَ أَنِّی بَارَزْتُکَ وَ أَنْتَ فَارِسُ الْعَرَبِ حَتَّی اسْتَعَنْتَ عَلَیَّ بِظَهِیرٍ فَالْتَفَتَ عَمْرٌو إِلَی خَلْفِهِ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ مُسْرِعاً عَلَی سَاقَیْهِ فَأَطَنَّهُمَا (6) جَمِیعاً وَ ارْتَفَعَتْ بَیْنَهُمَا عَجَاجَةٌ فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ قُتِلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ انْکَشَفَتِ الْعَجَاجَةُ وَ نَظَرُوا فَإِذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی صَدْرِهِ قَدْ أَخَذَ بِلِحْیَتِهِ یُرِیدُ أَنْ یَذْبَحَهُ ثُمَّ أَخَذَ
ص: 227
این از نحسی و بداقبالی تو می باشد؛ چرا که تو پرنده ای هستی که فردا به همراه قریش پرواز می کنی و ما را در خانه هایمان تنها می گذاری و محمد به ما حمله می کند. حییّ بن کعب گفت: به خداوند موسی سوگند می خورم که اگر قریش بر محمد پیروز نشد، من به همراه تو به دژ برمی گردم تا در آن چه بر سر شما می آید، سهیم شوم. کعب گفت: جواب همان است که گفتم. اگر قریش افرادی را به عنوان گروگان به ما دهد، از دژ بیرون می آییم وگرنه این کار را نمی کنیم. حییّ بن اخطب به سوی قریش بازگشت و آنان را از این ماجرا آگاه ساخت. چون حییّ بن اخطب گفت که بنی قریظه افرادی را به عنوان گروگان می خواهد، ابو سفیان گفت: به خداوند سوگند! این اولین نیرنگ آنان است. نعیم بن مسعود، راست گفته بود. ما نیازی به برادران بوزینه و خوک نداریم. چون جنگ بر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به طول انجامید، محاصره آنان تنگ تر شد. همچنین در آن موقع هوا، بسیار سرد بود و آنان از گرسنگی نیز رنج می بردند و از یهود، بسیار می ترسیدند. در آن هنگام بود که منافقین سخنانی را به زبان آوردند که خداوند در قرآن ذکر نموده است و تمام اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله جز تعداد اندکی، منافق شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از این به اصحاب خود گفته بود که احزاب عرب با یکدیگر متحد می شوند و از رو به رو به ما حمله می کنند و یهود نیرنگ می ورزند و ما باید از پشت سر، از آنها
بترسیم و آنان تلاش زیادی می کنند، ولی سرانجام و عاقبت امر، به نفع من و به ضرر آنها است. چون قریش برای جنگ آمدند و یهود، نیرنگ ورزیدند، منافقان گفتند: وعده خدا و رسولش، فریبی بیش نبوده است. گروهی از منافقان خانه هایی در اطراف مدینه داشتند. پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردند: ای رسول خدا! آیا به ما اجازه می دهید به خانه هایمان که در اطراف مدینه است بازگردیم؛ چرا که آن خانه ها حصارهای پستی دارد و بیم آن داریم که یهود به آنها شبیخون بزنند.
ص: 229
رَأْسَهُ وَ أَقْبَلَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الدِّمَاءُ تَسِیلُ عَلَی رَأْسِهِ مِنْ ضَرْبَةِ عَمْرٍو وَ سَیْفُهُ یَقْطُرُ مِنْهُ الدَّمُ وَ هُوَ یَقُولُ وَ الرَّأْسُ بِیَدِهِ
أَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ***(1) الْمَوْتُ خَیْرٌ لِلْفَتَی مِنَ الْهَرَبِ
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ یَا عَلِیُّ مَاکَرْتَهُ قَالَ نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْحَرْبُ خَدِیعَةٌ و بعث رسول الله صلی الله علیه و آله الزبیر إلی هبیرة فضربه علی رأسه ضربة فلق هامته و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله عمر بن الخطاب أن یبارز ضرار بن الخطاب فلما برز إلیه ضرار انتزع له عمر سهما فقال ضرار ویلک یا ابن صُهاک أ رمی (2) فی مبارزة و الله لئن رمیتنی لا ترکت عدویا بمکة إلا قتلته فانهزم عنه (3) عمر و مر نحوه ضرار و ضرب بالقناة علی رأسه ثم قال احفظها یا عمر فإنی آلیت أن لا أقتل قرشیا ما قدرت علیه فکان عمر یحفظ له ذلک بعد ما ولی و ولاه. فبقی رسول الله یحاربهم فی الخندق خمسة عشر یوما (4) فقال أبو سفیان لحیی بن أخطب ویلک یا یهودی أین قومک فصار حیی بن أخطب إلیهم فقال ویلکم اخرجوا فقد (5) نابذتم محمدا الحرب فلا أنتم مع محمد و لا أنتم مع قریش فقال کعب لسنا خارجین حتی یعطینا قریش عشرة من أشرافهم رهنا یکونون فی حصننا أنهم إن لم یظفروا بمحمد لم یبرحوا حتی یرد علینا محمد عهدنا و عقدنا فإنا لا نأمن أن تمر (6) قریش و نبقی نحن فی عقر دارنا و یغزونا محمد فیقتل رجالنا و یسبی نساءنا و ذرارینا و إن لم نخرج لعله یرد علینا عهدنا فقال له حیی بن أخطب تطمع فی غیر مطمع فقد نابذت محمدا الحرب فلا أنتم مع محمد و لا أنتم مع قریش فقال
ص: 228
گروه دیگری نیز گفتند: بیایید بگریزیم و سر به بیابان بگذاریم و به اعراب بادیه نشین پناهنده شویم؛ چرا که تمام وعده های محمد پوچ و بیهوده بوده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحابش امر فرموده بود که شب هنگام از مدینه محافظت کنند وامیر المؤمنین علیه السلام هنگام شب از کل لشکر محافظت می کرد. پس اگر کسی از قریش حرکتی انجام می داد، امیر المؤمنین با او پیکار می نمود. همچنین امیر المؤمنین علیه السلام از خندق عبور می کرد و به نزدیکی قریش می رفت تا آن را زیر نظر بگیرد و تمام شب را به تنهایی بیدار می ماند و نماز می گزارد و به هنگام صبح به پُست خود باز می گشت و مسجد امیر المؤمنین در آن جا معروف است و هر کسی که می داند، به آن جا می رود و در آن مسجد نماز می خواند و مسافت آن از مسجد فتح تا عقیق بیشتر از فاصله پرتاب کردن یک تیر از کمان است. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله ترس یاران خود را به خاطر طولانی شدن محاصره مشاهده نمود، به سوی مسجد فتح که کوهی است که الان مسجد فتح بر روی آن است، رفت و دعا فرمود و با خداوند، پیرامون وعده اش راز و نیاز نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاره ای از آن دعا، عرض کرد: ای فریاد رس دردمندان و ای اجابت کننده دعای درماندگان و ای برطرف کننده اندوه بزرگ! تو مولا و ولیّ من و ولیّ اجداد پیش از من هستی. اندوه، غم و غصّه مرا برطرف کن و شرّ این قوم را با نیرو، توان و قدرت خود رفع ساز. در این هنگام، جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند عزّ و جلّ سخن و دعای تو را شنیده و مورد اجابت قرار داده است و به دبور (باد) امر فرموده تا به همراه فرشتگان، قریش و احزاب را شکست دهد.
خداوند آن باد را به سوی قریش فرستاد و آْنان شکست خوردند و خیمه هایشان کنده شد. در این هنگام جبرئیل علیه السلام نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله را از این موضوع آگاه ساخت. رسول خدا صلی الله علیه و آله حذیفة بن نعمان را که در نزدیکی او بود صدا زد و جوابی نشنید. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله بار دیگر حذیفه را صدا زد و دوباره جوابی نشنید. سپس برای بار سوم او را صدا زد و حذیفه عرض کرد: بله، ای رسول خدا! رسول خدا فرمود: تو را صدا می زنم و به من جواب نمی دهی؟! حذیفه پاسخ داد: دلیل آن، ترس، سرما و گرسنگی است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 230
کعب هذا من شؤمک إنما أنت طائر تطیر مع قریش غدا و تترکنا فی عقر دارنا و یغزونا محمد فقال له لک (1) الله علی و عهد موسی أنه إن لم تظفر قریش بمحمد أنی أرجع معک إلی حصنک یصیبنی ما یصیبک فقال کعب هو الذی قد قلته لک إن أعطتنا قریش رهنا یکونون عندنا و إلا لم نخرج فرجع حیی بن أخطب إلی قریش فأخبرهم فلما قال یسألون الرهن فقال أبو سفیان هذا و الله أول الغدر قد صدق نعیم بن مسعود لا حاجة لنا فی إخوان القردة (2) و الخنازیر فلما طال علی أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله الأمر و اشتد علیهم الحصار و کانوا فی وقت برد شدید و أصابتهم مجاعة و خافوا من الیهود خوفا شدیدا و تکلم المنافقون بما حکی الله عنهم و لم یبق أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله إلا نافق إلا القلیل و قد کان رسول الله صلی الله علیه و آله أخبر أصحابه أن العرب تتحزب علی و یجیئونا من فوق تغدر الیهود و نخافهم من أسفل و أنه یصیبهم جهد شدید و لکن تکون العاقبة لی علیهم فلما جاءت قریش و غدرت الیهود قال المنافقون ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً و کان قوم (3) لهم دور فی أطراف المدینة (4) فقالوا یا رسول الله تأذن لنا أن نرجع إلی دورنا فإنها فی أطراف المدینة و هی عورة و نخاف الیهود أن یغیروا
ص: 229
به درون این قوم (قریش و احزاب) برو و از آنان برایم خبر بیاور و هیچ کاری انجام نده تا آن که نزد من باز گردی؛ زیرا خداوند مرا آگاه ساخته که بادها را به سوی قریش فرستاده و آنان را شکست داده است. حذیفه گفت: در حالی که از سرما می لرزیدم به راه افتادم. به خداوند سوگند! به محض این که از خندق گذشتم چنان شدم که گویی در حمّام هستم. پس به سوی خیمه بزرگی رفتم و در آن جا آتشی خاموش و روشن می شد و متوجه شدم که ابو سفیان، در آن خیمه است. ابو سفیان خُصْیه های خود را بر روی آتش آویزان کرده بود و از شدت سرما می لرزید و می گفت: ای جماعت قریش! اگر بخواهیم با آسمانیان- به گمان محمد- پیکار کنیم، توان پیکار با آنان را نداریم و اگر بخواهیم با زمینیان پیکار کنیم، قادریم بر آنها غلبه کنیم. سپس گفت: هر یک از شما باید به همنشین و کنار دست خود نگاه کند تا جاسوسی از سوی محمد نزد ما نباشد. حذیفه می گوید: من شروع کردم و به کسی که در طرف راست من بود گفتم: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من عمرو بن عاص هستم. سپس به کسی که در طرف چپ من بود، گفتم: تو کیستی؟ او پاسخ داد: من، معاویه هستم و من خود پیشگام شدم تا کسی از آنها از من نپرسد که تو کیستی. سپس ابوسفیان بر شتر خود که بسته شده بود، سوار شد و اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله به من نمی فرمود که هیچ کاری انجام نده تا آن که نزد من بازگردی، می توانستم او را بکشم. سپس ابو سفیان به خالد بن ولید گفت: ای ابا سلیمان! چاره ای نیست جز آن که من و تو به مردمان ضعیف و ناتوان رسیدگی کنیم. سپس ابو سفیان به اصحاب خود گفت: رهسپار شوید که ما عازم هستیم.آن ها شکست خوردند و بازگشتند. به هنگام صبح، رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب خود فرمود: این جا را ترک نکنید. چون خورشید طلوع کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله با یاران اندک خود که برایش باقی مانده بود، وارد مدینه شدند. ابو فرقد کنانی، تیری را در خندق به سمت سعد بن معاذ- که رحمت خدا بر او باد- پرتاب کرده بود و آن تیر، رگ دست سعد را بریده بود و از آن خون می رفت. سعد پارگی رگ خود را با دست خود گرفته بود. سپس گفت: خدایا! اگر از جنگ میان قریش و رسول خدا صلی الله علیه و آله مقداری باقی مانده، مرا برای آن زنده بدار؛ زیرا هیچ کس بیش از من مشتاق جنگ با قومی
ص: 231
علیها و قال قوم هلموا فنهرب و نصیر فی البادیة و نستجیر بالأعراب فإن الذی کان یعدنا محمد کان باطلا کله و کان رسول الله صلی الله علیه و آله أمر أصحابه أن یحرسوا المدینة باللیل و کان أمیر المؤمنین علیه السلام علی العسکر کله باللیل یحرسهم فإن تحرک أحد من قریش نابذهم و کان أمیر المؤمنین علیه السلام یجوز الخندق و یصیر إلی قرب قریش حیث یراهم فلا یزال اللیل کله قائم وحده یصلی فإذا أصبح رجع إلی مرکزه و مسجد أمیر المؤمنین علیه السلام هناک معروف یأتیه من یعرفه فیصلی فیه و هو من مسجد الفتح إلی العقیق أکثر من غلوة نشاب فلما رأی رسول الله صلی الله علیه و آله من أصحابه الجزع لطول الحصار صعد إلی مسجد الفتح و هو الجبل الذی علیه مسجد الفتح الیوم فدعا الله و ناجاه فیما وعده و قال (1) یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین (2) و یا کاشف الکرب العظیم أنت مولای و ولیی و ولی آبائی الأولین اکشف عنا غمنا و همنا و کربنا و اکشف عنا کرب (3) هؤلاء القوم بقوتک و حولک و قدرتک فنزل (4) جبرئیل علیه السلام فقال یا محمد إن الله قد سمع مقالتک و أجاب دعوتک و أمر الدبور (5) مع الملائکة أن تهزم قریشا و الأحزاب و بعث الله علی قریش الدبور فانهزموا و قلعت أخبیتهم و نزل جبرئیل فأخبره بذلک فنادی رسول الله صلی الله علیه و آله حذیفة بن الیمان و کان قریبا منه فلم یجبه ثم ناداه ثانیا فلم یجبه ثم ناداه ثالثا (6) فقال لبیک یا رسول الله فقال أدعوک فلا تجیبنی قال یا رسول الله بأبی أنت و أمی من الخوف و البرد و الجوع فقال
ص: 230
که با خداوند و رسولش صلی الله علیه و آله مخالفت نمودند، نیست و اگر جنگ میان قریش و رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان یافته به زندگی ام پایان بده و آن را شهادت من قرار بده و تا زمانی که از مکر بنی قریظه مطمئن نشدم مرا نمیران. پس جلوی خونریزی را گرفت و دست او ورم کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او خیمه ای در مسجد بر پا کرد و او با رسول خدا صلی الله علیه و آله تجدید عهد می کرد. پس خداوند این آیه را نازل کرد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا* إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ» منظور، بنی قریظه است به هنگامی که نیرنگ ورزیدند و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان ترسیدند «وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا* هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا* وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا» و منظور از آنان، کسانی هستند که به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردند: آیا به ما اجازه می دهید تا به خانه هایمان که در اطراف مدینه است برگردیم؛ زیرا بیم داریم که یهود به آنها حمله کنند. خداوند در شأن آنان این آیه را نازل کرد: «إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا این آیه، در شأن دومی هنگامی که به عبد الرحمن بن عوف گفت که: بیا محمد را پیش بیاندازیم و به جنگ قریش بفرستیم و ما به قوم خود بپیوندیم، نازل شد «یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا* لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا» سپس خداوند، به توصیف مؤمنانی پرداخت که پیش گویی رسول خدا صلی الله علیه و آله را نسبت به مصیبتی که در خندق به آن دچار خواهند شد باور کردند، و فرمود: «وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا.
در روایت ابو جارود از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» یعنی هرگز تغییر نمی دهند «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ» یعنی اَجَل او، و منظور، حمزه و جعفر بن ابی طالب است «وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ» یعنی اَجَل او، و منظور، علی علیه السلام است «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا* لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء»
ص: 232
ادخل فی القوم و آتنی بأخبارهم و لا تحدثن حدثا حتی ترجع إلی فإن الله قد أخبرنی أنه قد أرسل الریاح علی قریش و هزمهم قال حذیفة فمضیت و أنا أنتفض من البرد فو الله ما کان إلا بقدر ما جزت الخندق حتی کأنی فی حمام فقصدت خباء عظیما فإذا نار تخبو و توقد و إذا خیمة فیها أبو سفیان قد دلا خصیتیه علی النار و هو ینتفض (1) من شدة البرد و یقول یا معشر قریش إن کنا نقاتل أهل السماء بزعم محمد فلا طاقة لنا بأهل السماء و إن کنا نقاتل أهل الأرض فنقدر علیهم ثم قال لینظر کل رجل منکم إلی جلیسه لا یکون لمحمد عین فیما بیننا قال حذیفة فبادرت أنا فقلت للذی عن یمینی من أنت قال أنا عمرو بن العاص ثم قلت للذی عن یساری من أنت قال أنا معاویة و إنما بادرت إلی ذلک لئلا یسألنی أحد من أنت ثم رکب أبو سفیان راحلته و هی معقولة و لو لا أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لا تحدث حدثا حتی ترجع إلی لقدرت أن أقتله ثم قال أبو سفیان لخالد بن الولید یا أبا سلیمان لا بد من أن أقیم أنا و أنت علی ضعفاء الناس ثم قال ارتحلوا إنا مرتحلون ففروا منهزمین (2) فلما أصبح رسول الله صلی الله علیه و آله قال لأصحابه لا تبرحوا فلما طلعت الشمس دخلوا المدینة و بقی رسول الله صلی الله علیه و آله فی نفر یسیر و کان ابن عرقة الکنانی رمی سعد بن معاذ رحمه الله بسهم فی الخندق فقطع أکحله فنزفه الدم فقبض سعد علی أکحله بیده ثم قال اللهم إن کنت أبقیت من حرب (3) قریش شیئا فأبقنی (4) لها فلا أحد أحب إلی محاربتهم من قوم
ص: 231
علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ» گوید یعنی به نیروی علی بن ابی طالب علیه السلام«وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا»
آیه «وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا* وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا» در شأن بنی قریظه نازل شده است.
چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد و پرچم جنگ پیچیده شده بود و جنگ به پایان رسیده بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست تا غبار را از تن خویش بشوید که جبرئیل ندا داد: سرزنش گر تو خواهان جنگ با تو است. به خداوند سوگند! به خاطر سرزنش و ملامتی که آنان کردند، فرشتگان هنوز دست از جنگ نشسته اند؛ پس تو چگونه آنان را تحمّل کردی و دست از جنگ شستی. خداوند به تو امر فرموده که نماز عصر را در بنی قریظه بخوانی و من جلودار تو هستم و دژ آنها را به لرزه درخواهم آورد. ما در پی آن قوم می رویم و آنان را می رانیم تا به حمراء الاسد برسند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون رفت و حارثة بن نعمان به استقبال او آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای حارثه! چه خبر؟ حارثه پاسخ داد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد! دِحیَه کَلبی، در میان مردم ندا می دهد و می گوید: همه باید نماز عصر را در بنی قریظه بخوانند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن منادی، جبرئیل است، علی را صدا بزنید. علی علیه السلام آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: در میان مردم ندا داده و بگو: همه باید نماز عصر را در بنی قریظه بخوانند. امیر المؤمنین علیه السلام آمد و در میان آنان ندا داده و آن جمله را فریاد زد. مردم بیرون رفته و به سوی بنی قریظه رفتند. علی علیه السلام در حالی که پیشگام رسول خدا صلی الله علیه و آله قدم برمی داشت و پرچم بزرگ را در دست داشت، بیرون رفت. چون قریش شکست خورد، حییّ بن اخطب آمد و وارد دژ بنی قریظه شد. امیر المؤمنین علیه السلام آمد و دژ آنان را به محاصره درآورد. کعب بن اسد از بالای دژ به آنان نگریست و به آنان و رسول خدا صلی الله علیه و آله دشنام می داد. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر
ص: 233
حاربوا (1) الله و رسوله و إن کانت الحرب قد وضعت أوزارها بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین قریش فاجعلها لی شهادة و لا تمتنی حتی تقر عینی من بنی قریظة فأمسک الدم و تورمت یده فضرب له رسول الله صلی الله علیه و آله فی المسجد خیمة و کان یتعاهده بنفسه فأنزل الله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إلی قوله (2) إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ بنی قریظة حین غدروا و خافوهم أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ إلی قوله إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً و هم الذین قالوا لرسول الله صلی الله علیه و آله تأذن لنا نرجع إلی منازلنا فإنها فی أطراف المدینة و نخاف الیهود علیها فأنزل الله فیهم إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً إلی قوله وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً و نزلت هذه الآیة فی الثانی لما قال لعبد الرحمن بن عوف هلم ندفع محمدا إلی قریش و نلحق نحن بقومنا یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا إلی قوله وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً ثم وصف الله المؤمنین المصدقین بما أخبرهم رسول الله ما یصیبهم فی الخندق من الجهد فقال وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ إلی قوله وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً یعنی ذلک البلاء و الجهد و الخوف إلا إیمانا وَ تَسْلِیماً.
وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ أَلَّا یَفِرُّوا أَبَداً فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ أَیْ أَجَلَهُ وَ هُوَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ أَجَلَهُ (3) یَعْنِی عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ اللَّهُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ الْآیَةَ.
ص: 232
الاغ خود آمد و امیر المؤمنین علیه السلام به استقبال او رفت و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما باد! نزدیک دژ نیایید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! از من می خواهی نزدیک دژ نشوم؛ چرا که آنها شاید مرا دشنام دهند؟! اگر آنها مرا ببینند، خداوند، آنها را خوار و ذلیل می کند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به نزدیکی دژ بنی قریظه رفت و فرمود: ای برادران میمون و خوک و ای بندگان طاغوت! آیا به من دشنام می دهید؟! اگر ما به سمت قومی حمله بریم، صبحشان بد می شود (روزگارشان سیاه می شود.) در این هنگام کعب بن اسد از بالای دژ به آنها نگریست و گفت: به خداوند سوگند، ای ابو القاسم! تو جاهل نبودی. رسول خدا صلی الله علیه و آله شرمنده شد تا حدی که از شرم آن چه به زبان آورده بود، عبا از دوشش افتاد. در اطراف آن دژ، درختان خرمای زیادی وجود داشت. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله با دست خود به آن درختان اشاره کرد و خود از آن جا فاصله گرفته و راه بیابان در پیش گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله لشکر خود را به دور دژ بنی قریظه مستقر کرد و آنان سه روز آن جا را محاصره کردند، در حالی که هیچ کسی از بنی قریظه جرأت سرک کشیدن نداشت. پس از گذشت آن سه روز، غزال بن شمول نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای محمد! همان فرصتی را که به برادرانمان از بنی نَضیر دادی، به ما نیز بده. از خون ما بگذر و در عوض، ما از سرزمین و اموالمان دست می کشیم و چیزی را از تو کتمان نمی کنیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: خیر، باید تحت حکم من در آیید. غزال بازگشت و آنان چند روزی آن جا ماندند. پس از آن، زنان و کودکان، لشکر پیامبر را سرزنش نمودند و فغان و ناله شدیدی سردادند. چون محاصره بر بنی قریظه تنگ تر شد، تحت حکم رسول خدا صلی الله علیه و آله درآمدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد تا مردان آنان را که هفتصد تن بودند، به اسارت درآورند و زنان را از شوهرانشان جدا سازند و آنان، امر پیامبر صلی الله علیه و آله را اطاعت نمودند. مردانی از اوس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و عرض کردند: ای رسول خدا! شأن هم پیمانان ما و دوستان ما
ص: 234
وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً وَ نَزَلَ فِی بَنِی قُرَیْظَةَ وَ أَنْزَلَ (1) الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَی قَوْلِهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً
فلما دخل رسول الله صلی الله علیه و آله المدینة و اللواء معقود أراد أن یغتسل من الغبار فناداه جبرائیل عذیرک من محارب و الله ما وضعت الملائکة لأمتها کیف (2) تضع لأمتک إن الله یأمرک أن لا تصلی العصر إلا ببنی قریظة فإنی متقدمک و مزلزل بهم حصنهم إنا کنا فی آثار القوم نزجرهم زجرا حتی بلغوا حمراء الأسد فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله فاستقبله حارثة بن نعمان فقال له ما الخبر یا حارثة (3) فقال بأبی و أمی (4) یا رسول الله هذا دحیة الکلبی ینادی فی الناس ألا لا یصلین العصر أحد إلا فی بنی قریظة فقال ذاک جبرئیل ادعوا علیا فجاء علی علیه السلام فقال له ناد فی الناس أن لا یصلین أحد العصر إلا فی بنی قریظة (5) فجاء أمیر المؤمنین علیه السلام فنادی فیهم فخرج الناس فبادروا إلی بنی قریظة و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بین یدیه مع الرایة العظمی (6) و کان حیی بن أخطب لما انهزمت قریش جاء فدخل حصن بنی قریظة فجاء أمیر المؤمنین علیه السلام فأحاط بحصنهم فأشرف علیهم کعب بن أسید (7) من الحصن یشتمهم و یشتم رسول الله صلی الله علیه و آله فأقبل رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 233
از مردم دیگر پایین تر نیست؛ چرا که آنان در همه جا ما را در مقابل خَزرَج یاری کردند. شما به عبد الله بن اُبَیّ، در یک صبح هفتصد زره پوش و هفتصد بی زره بخشیدید، در حالی که شأن ما از عبد الله بن اُبیّ پایین تر نیست. چون زیاد به رسول خدا صلی الله علیه و آله اصرار نمودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: آیا راضی نمی شوید از این که داوریِ میان آنان را به مردی از قبیله شما واگذار کنم؟ آنها پاسخ داد: آری، راضی می شویم، آن مرد کیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: سعد بن معاذ. مردان اوس گفتند: ما به داوری او راضی می شویم. پس او را در مِحَفّه نشانده و آوردند و مردان اوس به دور او گرد آمده و به او می گفتند: ای ابو عمرو! از خدا بپرهیز و در حق هم پیمانان و دوستان خود نیکی بورز؛ چرا که آنان ما را در بُعاث، حدائق و در همه جا یاری کرده اند. چون مردان اوس زیاد اصرار ورزیدند، سعد به آنان گفت: هنگام آن رسیده که سعد تحت تأثیر هیچ کس قرار نگیرد و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نترسد. مردان اوس گفتند: دردا و دریغا بر قوم! به خداوند سوگند! بنی قریظه به آخر الزمان پیوسته اند. (کار ایشان تمام است) در این هنگام زنان و کودکان، نزد سعد شروع به گریه کردند و چون ساکت شدند، سعد به آنان گفت: ای جماعت یهود! آیا به داوری من در میان شما راضی می شوید؟ آنها پاسخ دادند: آری، به داوری تو راضی هستیم و از تو انصاف و داوری پسندیده و رأی نیک را امید داریم. جماعت یهود دوباره سخن خود را تکرار نمودند و گفتند: آری، ای ابو عمرو. سعد از روی احترام رو به رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد و عرض کرد: ای رسول خدا! پدر
ص: 235
علی حمار فاستقبله أمیر المؤمنین علیه السلام فقال بأبی و أمی (1) یا رسول الله لا تدنو من الحصن (2) فقال رسول الله صلی الله علیه و آله یا علی لعلهم شتمونی (3) إنهم لو رأونی (4) لأذلهم الله ثم دنا رسول الله صلی الله علیه و آله من حصنهم فقال یا إخوة القردة و الخنازیر و عبدة الطاغوت أ تشتمونی إنا إذا نزلنا بساحة قوم فساء صباحهم فأشرف علیهم کعب بن أسید (5) من الحصن فقال و الله یا أبا القاسم ما کنت جهولا فاستحیا رسول الله صلی الله علیه و آله حتی سقط الرداء من ظهره حیاء مما قاله و کان حول الحصن نخل کثیر فأشار إلیه رسول الله صلی الله علیه و آله بیده فتباعد عنه و تفرق فی المفازة و أنزل رسول الله صلی الله علیه و آله العسکر حول حصنهم فحاصرهم (6) ثلاثة أیام فلم یطلع أحد منهم رأسه فلما کان بعد ثلاثة أیام نزل إلیه غزال بن شمول (7) فقال یا محمد (8) تعطینا ما أعطیت إخواننا من بنی النضیر احقن دماءنا و نخلی لک البلاد و ما فیها و لا نکتمک شیئا فقال لا أو تنزلون علی حکمی فرجع و بقوا أیاما فبکی النساء و الصبیان إلیهم و جزعوا جزعا شدیدا فلما اشتد علیهم الحصار نزلوا علی حکم رسول الله صلی الله علیه و آله فأمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالرجال فکتفوا و کانوا سبعمائة و أمر بالنساء فعزلوا (9) و قامت الأوس إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقالوا یا رسول الله حلفاؤنا و موالینا
ص: 234
و مادرم فدای شما باد! نظر شما چیست؟ حضرت پاسخ داد: ای سعد! در میان آن حکم کن؛ زیرا که من به داوری تو راضی هستم. سعد گفت: ای رسول خدا! حکم من این است که مردانشان باید کشته شوند و زنان و کودکانشان اسیر گردند و غنائمشان میان مهاجرین و انصار تقسیم گردد. رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و فرمود: حکم کردی به همان چه که خداوند از فراز هفت آسمان به آن حکم کرده است. سپس زخم سعد بن معاذ ترکید و سرباز کرد و همچنان از آن خون می رفت؛ تا آن که جان سپرد. اسرا به سوی مدینه برده شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله امر فرمود تا گودالی حفر کنند. پس آن گودال در بقیع حفر شد و به هنگام شب، رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور فرمود که آن مردان را یکی یکی بیاورند. و به این ترتیب آن مردان یکی یکی آورده و گردن زده می شدند. حییّ بن اخطب به کعب بن اسد گفت: به نظرت با آنها چه می کنند؟ کعب پاسخ داد: تو چه نحس هستی! آیا نمی بینی که آن کسی که این مردان را با خود می برد، باز نمی ایستد و کسی که برده می شود، باز نمی گردد؟ پس صبر پیشه کنید و بر دین خود بمانید. سپس کعب خوش سیما و زیباروی که دستانش به گردنش بسته شده بود را بیرون آوردند. چون نگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به او افتاد، فرمود: ای کعب! آیا سفارش ابن حَواس، همان دانشمند یهودی باهوشی که
ص: 236
من دون الناس نصرونا علی الخزرج فی المواطن کلها و قد وهبت لعبد الله بن أبی سبعمائة دراع و ثلاثمائة حاسر فی صبیحة واحدة و لیس نحن بأقل من عبد الله بن أبی فلما أکثروا علی رسول الله صلی الله علیه و آله قال لهم أ ما ترضون أن یکون الحکم فیهم إلی رجل منکم فقالوا بلی فمن هو قال سعد بن معاذ قالوا قد رضینا بحکمه فأتوا به فی محفة (1) و اجتمعت الأوس حوله یقولون له یا أبا عمرو (2) اتق الله و أحسن فی حلفائک و موالیک فقد نصرونا ببغاث (3) و الحدائق و المواطن کلها فلما أکثروا علیه قال قد آن (4) لسعد أن لا تأخذه فی الله لومة لائم فقالت (5) الأوس وا قوماه ذهب و الله بنو قریظة (6) و بکی (7) النساء و الصبیان إلی سعد فلما سکتوا (8) قال لهم سعد یا معشر الیهود أ رضیتم بحکمی فیکم قالوا بلی قد رضینا بحکمک و الله قد رجونا نصفک و معروفک و حسن نظرک فأعاد (9) علیهم القوم فقالوا بلی یا أبا عمرو (10) فالتفت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله إجلالا له فقال ما تری بأبی أنت و
ص: 235
از شام نزدتان آمده بود، سودی برایت نداشت؟! کعب پاسخ داد: نوشیدن خمر و خوردن گوشت خوک را کنار گذاشتم و زندگی فقیرانه ای پیش گرفتم و به خرما اکتفا نمودم؛ در انتظار پیامبری هستم که مبعوث خواهد شد و دعوت او در مکه است و به این بحیره (مدینه) مهاجرت می کند؛ او به تکه های نان و خرما اکتفا نموده و سوار الاغ برهنه می شود. سرخی، در چشمان او است و مهر نبوت، در میان دو کتف او زده شده است، شمشیر خود را بر روی شانه اش می اندازد و به این که با چه کسی روبرو شود، اهمیت نمی دهد. سلطه او به مناطقی که اسبان و شتران را یارای پیمودن آن نیست، می رسد. سپس کعب گفت: ای محمد! همین گونه بوده است و اگر یهود مرا به این که در هنگام کشته شدن به عجز و لابه بیفتم سرزنش نمی کردند، تو را تصدیق نموده و به تو ایمان می آوردم؛ اما من بر دین یهود باقی می مانم. یهودی زندگی کردم و یهودی می میرم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او را پیش آورید و گردنش را بزنید. پس گردن او نیز زده شد. سپس حییّ بن اخطب را آوردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای فاسق! آیا دیدی که خدا چه بر سرت آورد؟ حییّ بن اخطب پاسخ داد: ای محمد! به خداوند سوگند! خود را در دشمنی ورزیدن با تو ملامت نمی کنم. تا آن جا که توانستم، تحریک(1)
کردم و تمام تلاش خود را به کار گرفتم، اما کسی که خدا را تنها گذارد، تنها رها می شود. سپس حییّ بن اخطب به هنگامی که او را می بُردند تا گردش را بزنند، گفت:
سوگند به جانم حیی بن اخطب خود را سرزنش نمی کند، اما هر کسی که خدا را تنها گذارد (یاری نرساند)، تنها رها می شود.
پس او را بردند و گردنش را زدند. رسول الله صلی الله علیه و آله آنان را در طول
ص: 237
أمی (1) فقال احکم فیهم یا سعد فقد رضیت بحکمک فیهم فقال قد حکمت یا رسول الله أن تقتل رجالهم و تسبی نساءهم و ذراریهم و تقسم غنائمهم و أموالهم بین المهاجرین و الأنصار فقام رسول الله صلی الله علیه و آله فقال حکمت (2) بحکم الله من فوق سبعة أرقعة (3) ثم انفجر جرح سعد بن معاذ فما زال ینزفه الدم حتی مضی (4) رحمه الله و ساقوا الأساری إلی المدینة و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بأخدود فحفرت بالبقیع فلما أمسی أمر بإخراج رجل رجل و کان یضرب عنقه فقال حیی بن أخطب لکعب بن أسید (5) ما تری یصنع (6) بهم فقال له ما یسوؤک أ ما تری الداعی لا یقلع و الذی یذهب لا یرجع فعلیکم بالصبر و الثبات علی دینکم فأخرج کعب بن أسید (7) مجموعة یدیه إلی عنقه و کان جمیلا وسیما فلما نظر إلیه رسول الله صلی الله علیه و آله قال (8) له یا کعب أ ما نفعک وصیة ابن الحواس (9) الحبر الذکی (10)
ص: 236
سه روز به هنگام صبح و شام به قتل رساند و می فرمود: به آنان آب گوارا بنوشانید و غذای خوب دهید و به اسرای آنان نیکی ورزید. تا آن که همگی آنان را به قتل رساند، و خداوند بر رسول خود در شأن آنان این آیه را نازل کرد: «وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ» یعنی از دژهایشان «وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا* وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا».
توضیح
«الموتور» آنکه کسی از او کشته شود اما انتقام یا خونبهای او گرفته نشده است. از همین کلمه میگویی: وتره یتره وتراً وترۀً.
فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «لا عیش» در برخی روایتهای مخالفان اینگونه ذکر شده است:
اللهم ان العیش عیش الاخرۀ فاغفر للأنصار و المهاجرۀ
و در برخی نسخهها انصار میگفتند:
نحن الذین بایعوا محمداً علی الجهاد ما بقینا ابداً
و پیامبر اینگونه آنان را پاسخ گفت:
اللهم لا عیش الا عیش الآخرۀ فاکرم الانصار و المهاجرۀ
و در برخی نسخهها به این صورت ذکر شده است:
اللهم لا خیر الا خیر الآخرۀ فبارک فی الانصار و المهاجرۀ
و گفته میشود: «مجّ الشراب من فیه» هرگاه آب را از دهانش بیرون بریزد. و شاید مقصود در اینجا مضمضه باشد. و گفته میشود: «هال علیه التراب فانهال» یعنی خاک بر او ریخت. «أقوی الرجل» یعنی توشه آن شخص تمام شد. و از همین کلمه فرموده خداوند متعال است: «و متاعاً للمقوین»(1) {برای بیابانگردان قرار داده ایم.} و «قوی» بر وزن رضی یعنی به شدت گرسنه شد. و «العناق» بر وزن سحاب
ص: 238
الذی قدم علیکم من الشام فقال ترکت الخمر و الحمیر (1) و جئت إلی البؤس و التمور (2) لنبی یبعث مخرجه بمکة (3) و مهاجره فی هذه البحیرة یجتزئ بالکسر (4) و التمیرات و یرکب الحمار العری فی عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة یضع سیفه علی عاتقه لا یبالی من لاقی (5) یبلغ سلطانه منقطع الخف و الحافر فقال قد کان ذلک یا محمد و لو لا أن الیهود یعیرونی أنی جزعت عند القتل لآمنت بک و صدقتک و لکنی علی دین الیهود علیه أحیا و علیه أموت فقال رسول الله صلی الله علیه و آله قدموه و اضربوا (6) عنقه فضربت ثم قدم حیی بن أخطب فقال رسول الله صلی الله علیه و آله یا فاسق کیف رأیت الله صنع بک فقال و الله یا محمد ما ألوم نفسی فی عداوتک و لقد قلقلت کل مقلقل و جهدت کل الجهد و لکن من یخذل الله یخذل (7) ثم قال حین قدم للقتل. (8)
لعمری ما لام ابن أخطب نفسه. و لکنه من یخذل الله یخذل.
فقدم و ضرب عنقه فقتلهم رسول الله صلی الله علیه و آله فی البردین بالغداة و العشی فی
ص: 237
بزغاله ماده است. و گفته میشود: «ما لی به قِبَل» با کسره قاف و کسره باء به معنای انرژی و توان است و «النَهَل» با حرکت حروف آن، نخستین نوبت نوشیدن است. و از غذا آنچه که خورده شود. و «الناهل» یعنی تشنه و سیراب. و مقصود در اینجا سیری است. و «الزغابۀ» با ضمه زاء مکانی در نزدیکی مدینه است. و گفته میشود: «شأمهم و شأم علیهم» بر وزن منع یعنی برای آنان شوم شد.
جزری گوید: «البحیرۀ» شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و این کلمه اسم مصغّر البحرۀ است. و در ورایتی «البحرۀ» ذکر شده و عرب شهرها و روستاها را بحار میگفتند. پایان سخن.
«المُناواۀ» با همزه میم به معنای دشمنی است. و گاهی بدون همزه میآید. و «القمأ» به معنای ذلّت و خواری است.
سخن پیامبر «لُعنا» با صیغه مجهول یعنی عضل و قارۀ نفرین شوند. و مقصود نفرین هر کسی است که نیرنگ ببندد. سپس به شیوه توریه فرمود: «نحن امرنا بذلک» یعنی ما بنی قریظه را امر کردیم که از روی مصلحت اظهار به غدر و نیرنگ کنند، و آنان در باطن با ما موافق بودند. و از این جهت این عبارت را بر زبان آورد تا یکی از جاسوسهای قریش از غدر و نیرنگ با خبر نشوند و به سبب آن بر ما جرأت پیدا نکنند. و گفته میشود: «خذّل عنه اصحابه تخذیلاً» یعنی یارانش او را از یاری و اعانت به وی بازداشتند.
«قال رجل من المهاجرین» مقصود عمر است و شخصی که در کنار او بود، عبد الرحمن بن عوف بود که در ادامه بیان خواهد شد. گفته میشود: «بححت» با کسره هر گاه گرفتگی و کلفتی در صدایش ایجاد شود. و «المناجزۀ» در جنگ یعنی پیکار و نبرد. «الهزاهز» فتنه و جنگ برپا کردن در بین مردم. «الغریزۀ» یعنی سرشت.
در دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:
- ای عمرو وای بر تو! پاسخگوی تو در شرایطی که عاجز و ناتوان نیست پیش تو آمد.
تا اینجا که فرموده است:
جوانمردی را به مبارزه دعوت کردهای که پاسخگوی جنگ طلبان است.
شمشیر درخشان و قاطع وی بر روی تو بلند شد. شمشیرش همانند نمک میدرخشد و مرگ بر سر کسی که به جنگ او آمده میباراند. (1)
ص: 239
ثلاثة أیام و کان یقول اسقوهم العذب و أطعموهم الطیب و أحسنوا إسارهم (1) حتی قتلهم کلهم و أنزل الله علی رسوله فیهم وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ أی من حصونهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ إلی قوله وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً (2).
الموتور الذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه تقول منه وتره یتره وترا و ترة.
قوله صلی الله علیه و آله لا عیش أقول فی بعض روایات المخالفین:
اللَّهُمَّ إِنَّ الْعَیْشَ عَیْشُ الْآخِرَةَ***فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ الْمُهَاجِرَةِ
(3) و فی بعضها کانت الأنصار تقول
نحن الذین بایعوا محمدا*** علی الجهاد ما بقینا أبدا
فَأَجَابَهُمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله
اللَّهُمَّ لَا عَیْشَ إِلَّا عَیْشُ الْآخِرَةِ*** فَأَکْرِمِ الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرَةَ
(4) و فی بعضها
اللَّهُمَّ لَا خَیْرَ إِلَّا خَیْرُ الْآخِرَةِ*** فَبَارِکْ فِی الْأَنْصَارِ وَ الْمُهَاجِرَةِ
و یقال مج الشراب من فیه إذا رمی به و لعل المراد هنا المضمضة و یقال هال علیه التراب فانهال أی صبه فانصب و أقوی الرجل أی فنی زاده و منه قوله تعالی وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ (5) و قوی کرضی جاع شدیدا و العناق کسحاب
ص: 238
و گفته میشود: «طعنه نجلاء» یعنی واسع. «شائلاً» یعنی بلند. «کلتاهما لک» عبدود لعنه الله از روی تمسخر و استهزاء این جمله را گفته است. «قسمۀ ضیزی» یعنی ظالمانه. «اعلی به عیناً» یعنی او را دید و از وضعیتش آگاه شد. «ذؤبان العرب» راهزنان و دزدان عرب است. و گاهی بدون همزه میآید. «سام فلانا الامر» یعنی بر عهده او نهاد. یا آن کار را به وی تکلیف کرد به معنای «سوّمه». این عبارت بیشتر برای عذاب و شرّ کاربرد دارد. و «سوّم فلاناً» یعنی او را رها کرد. و «سوّمه لما یریده فی ماله» یعنی او را در امولش حاکم کرد و اختیارش را به او داد. جوهری گوید: «الطنین» صدای مگس است. «ضربه فأطنّ ساقه» یعنی ساق پایش را برید. و مقصود از آن، صدای بریدن ساق پایش است و «العجاج» بر وزن سحاب به معنای غبار است.
«انتزع له» یعنی تیر. «المنابذۀ» یعنی رویارویی و پیکار. «الغَلوۀ» با فتحه مقدار پرتاب تیر است. «النشّاب» با ضمه و تشدید به معنای تیرها است و مفرد آن «نشّابۀ» است. و «الاکحل» رگ دست یا رگ حیات است. «نزفه الدم» یعنی خون زیادی از او رفت تا جایی که او را ضعیف کرد. جزری گوید: گفته میشود: «غذیرک من فلان» با اعراب نصب یعنی کسی را بیاور تا تو را معذور بدارد. و وزن فعیل به معنای فاعل است. پایان سخن. «اللأمۀ» یعنی زره. «کتف فلانا» بر وزن ضرب یعنی: دستانش را با کتاف (طنابی که با آن کسی را ببندند) به پشتش بست. «الحاسر» کسی که کلاه خود و زره بر بر تن ندارد.
جزری گوید: «سبعۀ ارقعۀ» یعنی هفت آسمان. و هر آسمان را «رقیع» گویند. و جمع آن «ارقعۀ» است. و گفته شده: «الرقیع» اسم برای آسمان دنیا است و هر آسمانی اسمی بر آن گذاشته شده است. پایان سخن.
«الاخدود» گودال مستطیل شکل است. «ما یسوءک» یعنی از این مساله نگران نباش. یا اینکه (ما) استفهامیه است، یعنی امری ناگواری که به تو برسد و به گونهای بشوی که حتی این چنین مساله آشکاری را درک نکنی. یا اینکه (ما) موصوله است، یعنی چیزی که تو را ناراحت کند و آن کشتار است.
«لا یقلع» یعنی از دعوت آنان دست نمیکشد. «اذهابهم» یعنی آنان را یکی پس از دیگری برد.
ص: 240
الأنثی من أولاد المعز و یقال ما لی به قبل بکسر القاف و فتح الباء أی طاقة و النهل محرکة أول الشرب و من الطعام ما أکل و الناهل الریان و المراد هنا الشبع و الزغابة بالضم موضع بقرب المدینة و یقال شأمهم و علیهم کمنع أی صار شؤما علیهم. (1) و قال الجزری البحیرة مدینة الرسول صلی الله علیه و آله و هی تصغیر البحرة و قد جاء فی روایة مکبرا و العرب تسمی المدن و القری البحار انتهی.
و المناوءة بالهمز المعاداة و قد یترک الهمز و القمأ الذل و الصغار.
قوله صلی الله علیه و آله لعنا علی بناء المجهول أی لعن العضل و القارة و المراد کل من غدر ثم قال صلی الله علیه و آله علی سبیل التوریة نحن أمرناهم بذلک أی نحن أمرنا بنی قریظة أن یظهروا الغدر للمصلحة و هم موافقون لنا فی الباطن و إنما قال ذلک لئلا یکون هناک عین من عیون قریش فیعلموا بالغدر فیصیر سببا لجرأتهم و یقال خذل عنه أصحابه تخذیلا أی حملهم علی خذلانه.
قوله و قال رجل من المهاجرین أی عمر و الرجل الذی بجنبه عبد الرحمن بن عوف کما سیأتی آنفا و یقال بححت بالکسر إذا أخذته بحة و خشونة و غلظ فی صوته و المناجزة فی الحرب المبارزة و المقاتلة و الهزاهز تحریک البلایا و الحروب بین الناس و الغریزة الطبیعة.
وَ فِی الدِّیوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
یَا عَمْرُو وَیْحَکَ قَدْ أَتَاکَ***مُجِیبٌ صَوْتَکَ غَیْرَ عَاجِزٍ
إِلَی قَوْلِهِ
وَ لَقَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْبِرَازِ ***فَتًی یُجِیبُ إِلَی الْمُبَارِزِ
یَعْلِیکَ أَبْیَضَ صَارِماً ***کَالْمِلْحِ حَتْفاً لِلْمُنَاجِزِ (2)
ص: 239
«الوسیم» یعنی زیبا روی. و گفته میشود: «قلقله فتقلقل» هرگاه او را تکان دهد و او تکان بخورد. و «الابردان» و «البردان» بامداد و شامگاه است.
روایت4.
خصال، امالی: براء بن عازب می گوید: چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کندن خندق (در جنگ احزاب) فرمان داد، صخره بزرگی در عرض خندق آشکار شد که کلنگ ها در آن اثر نداشت، پیامبر آمد و چون آن را دید، لباسش را کند و کلنگ را گرفت و گفت: بسم اللَّه، و ضربه ای زد که یک سوّم آن صخره شکسته شد و گفت: اللَّه اکبر، کلیدهای سرزمین شام به من داده شد و به خدا سوگند که هم اکنون کاخ های سرخ آن را می بینم، سپس ضربه دوم را زد و گفت: بسم اللَّه و یک سوم دیگر را هم شکست و گفت: اللَّه اکبر، کلیدهای سرزمین فارس به من داده شد و به خدا سوگند که من کاخ سفید مدائن را می بینم، سپس ضربه سوم را زد و باقیمانده سنگ شکسته شد و گفت: اللَّه اکبر، کلیدهای سرزمین یمن به من داده شد و به خدا سوگند که از همین جا درهای صنعا را می بینم. (1)
روایت5.
تفسیر قمی: پدرم در حدیث مرفوعی، از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: آمیزش و افطار کردن در شب ماه رمضان پس از خوابیدن، حرام بود؛ یعنی هر کس که نماز عشا را می خواند و افطار نکرده می خوابید و سپس از خواب بیدار می شد، افطار کردن بر او حرام بود و همچنین آمیزش (با همسر) در شب و روز ماه رمضان، حرام بود. مردی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله خَوّات بن جُبیر انصاری نام داشت که برادر عبد الله بن جبیر بود. رسول الله صلی الله علیه و آله عبد الله بن جبیر را در روز جنگ احد به همراه پنجاه تیرانداز بر دهانه درّه گمارد و یاران او، او را رها کردند و تنها دوازده نفر به همراه او باقی ماندند و او در ورودی درّه، کشته شد و این برادر او یعنی خوات
ص: 241
و یقال طعنة نجلاء أی واسعة قوله شائلا أی مرتفعا قوله کلتاهما لک قاله لعنه الله علی سبیل الاستهزاء قوله قسمة ضیزی أی جائرة قوله أعلی به عینا أی أبصر به و أعلم بحاله و ذؤبان العرب لصوصها و قد یترک الهمز و یقال سام فلانا الأمر کلفه إیاه أو أولاه إیاه کسومه و أکثر ما یستعمل فی العذاب و الشر و سوم فلانا خلاه و سومه لما یریده فی ماله حکمه و قال الجوهری الطنین صوت الذباب و ضربه فأطن ساقه أی قطعه یراد بذلک صوت القطع و العجاج کسحاب الغبار.
قوله انتزع له أی السهم و المنابذة المکاشفة و المقاتلة و الغلوة بالفتح مقدار رمیة و النشاب بالضم و التشدید السهام الواحد نشابة و الأکحل عرق فی الید أو هو عرق الحیاة و نزفه الدم أی سال کثیرا حتی أضعفه و قال الجزری یقال عذیرک من فلان بالنصب أی هات من یعذرک فیه فعیل بمعنی فاعل انتهی و اللأمة الدرع و کتف فلانا کضرب شد یدیه إلی خلف بالکتاف و هو حبل یشد به و الحاسر الذی لا مغفر علیه و لا درع.
و قال الجزری فی قوله سبعة أرقعة (1) یعنی سبع سماوات و کل سماء یقال لها رقیع و الجمع أرقعة و قیل الرقیع اسم سماء الدنیا فأعطی کل سماء اسمها انتهی.
و الأخدود الحفرة المستطیلة قوله ما یسوؤک أی لا تحزن من ذلک أو ما استفهامیة أی أی شی ء یعتریک من السوء فصرت بحیث لا تعقل مثل هذا الأمر الواضح أو موصولة (2) أی الذی یسوؤک و هو القتل.
قوله لا یقلع أی لا یکف عن دعوتهم و إذهابهم یذهب بواحد بعد واحد
ص: 240
بن جبیر پیرمردی مسن و ناتوان بود و رسول الله صلی الله علیه و آله را در جنگ خندق، همراهی می کرد. هنگامی که روز را به شب رسانید به سوی خانواده اش آمد و گفت: آیا غذایی دارید؟ آنها پاسخ دادند: خیر، نخواب تا غذایی برایت فراهم کنیم. خانواده او در آماده کردن غذا، کندی ورزیدند و او پیش از آن که افطار کند، خوابش برد و چون بیدار شد به خانواده اش گفت: غذا خوردن، در امشب بر من حرام شده است و چون شب را به صبح رسانید، به حفر خندق پرداخت و بیهوش شد. رسول الله صلی الله علیه و آله، او را (با این حال) مشاهده نمود و دلش برای او سوخت. همچنین جمعی از جوانان، مخفیانه در شب های ماه رمضان(با همسران خود) آمیزش می کردند. بنابراین خداوند، آیه: «أُحِلَّ لَکُمْ لَیلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکُمْ» را نازل کرد و آمیزش در شب های ماه رمضان و خوردن غذا پس از خواب را حلال نمود و زمان آن، تا طلوع فجر است؛ چرا که خداوند می فرماید: «وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّی یتَبَینَ لَکُمُ الْخَیطُ الأَبْیضُ مِنَ الْخَیطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» یعنی سفیدی روز از سیاهی شب. (1)
روایت6.
تفسیر قمی: و در روایت ابو جارود، از حضرت امام محمّد باقرعلیه السلام آمده است که ایشان درباره کلام خداوند متعال: «أَهْلَکْتُ مَالًا لُّبَدًا» فرمود: این سخن عمرو بن عبدوُدّ است؛ درآن هنگام که علی بن ابی طالب علیه السلام در روز خندق، اسلام را بر او عرضه داشت، او گفت: پس آن مال فراوانی که در برابرتان خرج کردم چه میشود؟ او مالی را برای ایستادگی در برابر راه خدا خرج کرده بود، پس علی علیه السلام او را به هلاکت رساند. (2)
توضیح
«مالا لبداً» یعتی اموال بسیار. از «تلبّد الشیء» هرگاه چیزی گرد آید.
ص: 242
و الوسیم الحسن الوجه و یقال قلقله فتقلقل إذ حرکه فتحرک و الأبردان و البردان الغداة و العشی.
ل، الخصال لی، الأمالی للصدوق مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُعَاذِیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ اللَّیْثِیُّ (1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَرَجِ الشُّرُوطِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ الْمُهَلَّبِ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ عَوْفٍ عَنْ مَیْمُونٍ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: لَمَّا أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِحَفْرِ الْخَنْدَقِ عَرَضَتْ لَهُ صَخْرَةٌ عَظِیمَةٌ شَدِیدَةٌ فِی عَرْضِ الْخَنْدَقِ لَا تَأْخُذُ مِنْهَا الْمَعَاوِلُ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَآهَا وَضَعَ ثَوْبَهُ وَ أَخَذَ الْمِعْوَلَ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ وَ ضَرَبَ ضَرْبَةً فَکَسَرَ (2) ثُلُثَهَا وَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ أُعْطِیتُ مَفَاتِیحَ الشَّامِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُبْصِرُ قُصُورَهَا الْحَمْرَاءَ السَّاعَةَ ثُمَّ ضَرَبَ الثَّانِیَةَ فَقَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَفَلَقَ ثُلُثاً آخَرَ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ أُعْطِیتُ مَفَاتِیحَ فَارِسَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُبْصِرُ قَصْرَ الْمَدَائِنِ الْأَبْیَضَ ثُمَّ ضَرَبَ الثَّالِثَةَ فَفَلَقَ بَقِیَّةَ الْحَجَرِ وَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ أُعْطِیتُ مَفَاتِیحَ الْیَمَنِ وَ اللَّهِ إِنِّی لِأُبْصِرُ أَبْوَابَ الصَّنْعَاءِ مَکَانِی هَذَا (3).
فس، تفسیر القمی أَبِی رَفَعَهُ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ کَانَ النِّکَاحُ وَ الْأَکْلُ مُحَرَّمَیْنِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ بِاللَّیْلِ بَعْدَ النَّوْمِ یَعْنِی کُلُّ مَنْ صَلَّی الْعِشَاءَ وَ نَامَ وَ لَمْ یُفْطِرْ ثُمَّ انْتَبَهَ حُرِّمَ (4) عَلَیْهِ الْإِفْطَارُ وَ کَانَ النِّکَاحُ حَرَاماً بِاللَّیْلِ (5) وَ النَّهَارِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ کَانَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یُقَالُ لَهُ خَوَّاتُ بْنُ جُبَیْرٍ أَخُو عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَکَّلَهُ بِفَمِ الشِّعْبِ فِی یَوْمِ أُحُدٍ فِی خَمْسِینَ مِنَ الرُّمَاةِ فَفَارَقَهُ أَصْحَابُهُ وَ بَقِیَ فِی اثْنَیْ عَشَرَ رَجُلًا فَقُتِلَ عَلَی بَابِ الشِّعْبِ وَ کَانَ أَخُوهُ هَذَا خَوَّاتُ
ص: 241
روایت7.
تفسیر قمی: آیه «یَمُنُّونَ عَلیْکَ أَنْ أَسْلمُوا» در باره عثکن نازل شده است که در زمان حفر خندق از کنار عمار بن یاسر که در حال کار کردن بود گذشت. عمار در اثر کار کردن گرد و غبار به پا کرده بود. عثمان با آستینش جلوی بینی اش را گرفت و رفت. عمار به او گفت:
کسی که مساجد را آباد می کند و در آن جا به عبادت می پردازد،
با فردی که خود را از گرد و غبار دور می سازد و با شتاب و عناد از کنار آن می گذرد، برابر نیست.
عثکن برگشت و به او نگاهی انداخت و گفت: ای پسر کنیز سیاه! منظورت من بودم؟ سپس عثمان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و خدمت ایشان عرض کرد: ما مسلمان نشده ایم تا به شرافت ما دشنام دهی و آبروی ما را بریزی. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ فرمود: بار اسلام را از دوش تو برداشتم (از این پس دیگر مسلمان نباش) پس برو. در این هنگام خداوند آیه زیر را نازل کرد: «یَمُنُّونَ عَلیْکَ أَنْ أَسْلمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلیَّ إِسْلامَکُم بَل اللهُ یَمُنُّ عَلیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ للإِیمَانِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» یعنی شما راستگو نیستید. «إِنَّ اللهَ یَعْلمُ غَیْبَ السَّمَاواتِ والأَرْضِ واللهُ بَصِیرٌ بِمَا تَعْمَلونَ». (1)
توضیح
«فی عثکن» مقصود عثمان است که در برخی نسخهها و دیگر ورایتها بدان تصریح شده است.
میگویم: این ابیات در دیوان به این صورت به امیر المؤمنین منسوب شده است:
کسی که مساجد را آباد میکند و کسی که شب را با رکوع و سجده به سر میبرد.
و در مساجد ایستاده و نشسته رنج میکشد با آن کسی این طور دشمنانه رفت و آمد میکند و از گرد و غبار جنگ کنار میکشد، مساوی نیستند.
روایت8.
خصال: در خبر شخص یهودی که از امیر المؤمنین علیه السلام در باره ویژگیهای اوصیاء پرسید، آن حضرت فرمود: ای برادر یهودی! پنجمین مورد آن این است که قریش و احزابِ عرب گرد هم آمدند
ص: 243
بْنُ جُبَیْرٍ شَیْخاً ضَعِیفاً (1) وَ کَانَ صَائِماً فَأَبْطَأَتْ (2) عَلَیْهِ أَهْلُهُ بِالطَّعَامِ فَنَامَ قَبْلَ أَنْ یُفْطِرَ فَلَمَّا انْتَبَهَ قَالَ لِأَهْلِهِ قَدْ حُرِّمَ (3) عَلَیَّ الْأَکْلُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فَلَمَّا أَصْبَحَ حَضَرَ حَفْرَ الْخَنْدَقِ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ فَرَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَرَقَّ لَهُ وَ کَانَ قَوْمٌ مِنَ الشَّبَابِ یَنْکِحُونَ بِاللَّیْلِ سِرّاً فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیْلِ فَأَحَلَّ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی النِّکَاحَ بِاللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْأَکْلَ بَعْدَ النَّوْمِ إِلَی طُلُوعِ الْفَجْرِ لِقَوْلِهِ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ قَالَ هُوَ بَیَاضُ النَّهَارِ مِنْ سَوَادِ اللَّیْلِ (4).
فس، تفسیر القمی فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ یَقُولُ أَهْلَکْتُ مالًا لُبَداً قَالَ هُوَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ حِینَ عَرَضَ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ الْإِسْلَامَ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ قَالَ فَأَیْنَ مَا أَنْفَقْتُ فِیکُمْ مَالًا لُبَداً وَ کَانَ أَنْفَقَ مَالًا فِی الصَّدِّ عَنْ (5) سَبِیلِ اللَّهِ فَقَتَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ (6).
مالا لبدا أی کثیرا من تلبد الشی ء إذ اجتمع.
ص: 242
و میان یکدیگر عهد و پیمان بستند که از یکدیگر جدا نشوند تا آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند و به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله، ما، یعنی فرزندان عبد المطّلب را نیز بکشند. سپس با ساز و برگ خود روی آوردند تا آن که در کنار مدینه اردو زدند و به پیروزی خود اطمینان داشتند. در این هنگام جبرئیل علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و حضرت را از قصد قریش با خبر ساخت و سپس پیامبر صلی الله علیه و آله برای خود و یاران خود از مهاجرین و انصار خندقی کند. قریش آمد و در پشت خندق، ما را به محاصره در آورد و خود را مقتدر و ما را ناتوان فرض می کرد و بسان رعد و برق می غرّید و رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به امر قریش، نزد خداوند دعا فرمود و قریش را به حق خویشاوندی و قرابت سوگند داد؛ اما قریش ابا کردند و تنها بر سرکشی آنان افزوده شد و دلاور آنها در آن روز، دلاور عرب، عمرو بن عبد ودّ بود و به مانند شتر خشمگین نعره می کشید و مبارز می طلبید و رجز می خواند و گاهی نیزه و گاهی شمشیر خود را می چرخاند و هیچ کس برای پیکار با او مبادرت نمی ورزید و هیج کس میل پیکار با او را نداشت و هیچ تعصبی، او را بر نمیآشفت (کسی را علیه او نمی آشفت) و هیچ بصیرتی در او شوق ایجاد نمی کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بلند کرد و با دستان خود، به سر من عمامه بست و این شمشیر خود را به من داد (علی علیه السلام با دست خود به ذو الفقار اشاره می کرد). پس من به سوی عمرو رفتم، درحالی که زنان مدینه با چشمانی گریان، به خاطر من در برابر عمرو بن عبد ودّ دلواپس و نگران بودند. پس خداوند عزّ و جلّ او را به دست من، به قتل رساند. این درحالی بود که عرب، تنها او را دلاور خود می دانست و او این ضربه را به من زد (علی علیه السلام با دست خود به فرق سر خود اشاره می کرد) سپس خداوند، قریش و عرب را با کشته شدن عمرو و زخم و آسیبی که من به آنها رسانده بودم، شکست داد. سپس علی علیه السلام رو به اصحاب خود کرده و فرمود: آیا این گونه نیست؟ آنها پاسخ دادند: آری، ای امیر المؤمنین. (1)
توضیح
«رعد و برق» و «أرعد و أبرق» هرگاه تهدید و هشدار دهد. جزری این مطلب را ذکر کرده است. «هدر البعیر هدرا و هدیراً» یعنی شتر صدایش را در گلو گردانید و با صدای نامشخص صدا بیرون داد. «اغتلام البعیر» هیجان شتر برای جفت گیری است. و گفته میشود: «نکیت فی العدوّ أنکی نکایۀ» هرگاه دشمن را با مجروح کردن و کشتن از پای در آوری.
روایت9.
امالی:
ص: 244
فس، تفسیر القمی یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا نَزَلَتْ فِی عثکن (1) یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ مَرَّ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ هُوَ یَحْفِرُ الْخَنْدَقَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ الْغُبَارُ مِنَ الْحَفْرِ فَوَضَعَ عثکن کُمَّهُ عَلَی أَنْفِهِ وَ مَرَّ فَقَالَ عَمَّارٌ:
لَا یَسْتَوِی مَنْ یَبْتَنِی (2) الْمَسَاجِدَا*** یَظَلُّ (3) فِیهَا رَاکِعاً وَ سَاجِداً
کَمَنْ یَمُرُّ بِالْغُبَارِ حَائِداً*** یُعْرِضُ عَنْهُ جَاحِداً مُعَانِداً
فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عثکن فَقَالَ یَا ابْنَ السَّوْدَاءِ إِیَّایَ تَعْنِی ثُمَّ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ لَمْ نَدْخُلْ مَعَکَ (4) لِتُسَبَّ أَعْرَاضُنَا فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَقَلْتُکَ إِسْلَامَکَ فَاذْهَبْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیْ لَیْسَ هُمْ صَادِقِینَ (5) إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (6).
قوله فی عثکن المراد به عثمان کما هو المصرح فی بعض النسخ و سائر الأخبار.
أقول نسب فی الدیوان الأبیات إلی أمیر المؤمنین علیه السلام هکذا:
لَا یَسْتَوِی مَنْ یَعْمُرُ الْمَسَاجِدَا***وَ مَنْ یَبِیتُ رَاکِعاً وَ سَاجِداً
یَدْأَبُ فِیهَا قَائِماً وَ قَاعِداً***وَ مَنْ یَکُرُّ هَکَذَا مُعَانِداً
وَ مَنْ یَرَی عَنِ الْغُبَارِ حَائِداً
ل، الخصال فِی خَبَرِ الْیَهُودِیِّ الَّذِی سَأَلَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ خِصَالِ الْأَوْصِیَاءِ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِیمَا قَالَ وَ أَمَّا الْخَامِسَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّ قُرَیْشاً وَ الْعَرَبَ تَجَمَّعَتْ وَ
ص: 243
صفیه بنت عبد المطلب گوید: ما به همراه حسان بن ثابت در دژ فارع بودیم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خندق بود که مردی یهودی در دژ میچرخید و ما ترسیدیم که او کمینگاه ما را بیابد. پس به حسان گفتم: کاش بر این یهودی حمله میکردی، من میترسم که از کمینگاه ما باخبر شود. گفت: ای دختر عبد المطلب، میدانی که من این کاره نیستم. گوید: پس خودم کمربند بستم و فرود آمدم و صخرهای برداشتم و آن شخص یهودی را کشتم. سپس به حسّان گفتم: برو و لباس و سلاحش را بردار. گفت: من نیازی به لباس و سلاح او ندارم. (1)
توضیح
در قاموس آمده است که «فارع» قلعهای در مدینه بود.
روایت10.
عیون الاخبار: امام رضا علیه السلام از پدرانش از علی علیه السلام روایت میکند که فرمود: در کندن خندق با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم که فاطمه آمد و پاره نانی با خود داشت و آن را به پیامبر داد. پیامبر فرمود: «این چیست؟» گفت: «نانی است که برای حسن و حسین می پختم و پاره ای از آن را برای شما آوردم». پیامبر فرمود: «این نخستین خوراکی است که از سه روز به این طرف وارد دهان پدرت می شود». (2)
ص: 245
عَقَدَتْ بَیْنَهَا عَقْداً وَ مِیثَاقاً لَا تَرْجِعُ مِنْ وَجْهِهَا حَتَّی تَقْتُلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تَقْتُلَنَا مَعَهُ مَعَاشِرَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ثُمَّ أَقْبَلَتْ بِحَدِّهَا وَ حَدِیدِهَا (1) حَتَّی أَنَاخَتْ عَلَیْنَا بِالْمَدِینَةِ وَاثِقَةً بِأَنْفُسِهَا فِیمَا تَوَجَّهَتْ لَهُ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَنْبَأَهُ بِذَلِکَ فَخَنْدَقَ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقَدِمَتْ قُرَیْشٌ فَأَقَامَتْ عَلَی الْخَنْدَقِ مُحَاصِرَةً لَنَا تَرَی فِی أَنْفُسِهَا الْقُوَّةَ وَ فِینَا الضَّعْفَ تُرْعِدُ وَ تُبْرِقُ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَدْعُوهَا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُنَاشِدُهَا بِالْقَرَابَةِ وَ الرَّحِمِ فَتَأْبَی وَ لَا یَزِیدُهَا ذَلِکَ إِلَّا عُتُوّاً وَ فَارِسُهَا وَ فَارِسُ الْعَرَبِ یَوْمَئِذٍ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ یَهْدِرُ کَالْبَعِیرِ الْمُغْتَلِمِ یَدْعُو إِلَی الْبِرَازِ وَ یَرْتَجِزُ وَ یَخْطِرُ بِرُمْحِهِ مَرَّةً وَ بِسَیْفِهِ مَرَّةً (2) لَا یُقْدِمُ عَلَیْهِ مُقْدِمٌ وَ لَا یَطْمَعُ فِیهِ طَامِعٌ لَا حَمِیَّةٌ (3) تُهَیِّجُهُ وَ لَا بَصِیرَةٌ تُشَجِّعُهُ فَأَنْهَضَنِی إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَمَّمَنِی بِیَدِهِ وَ أَعْطَانِی سَیْفَهُ هَذَا وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی ذِی الْفَقَارِ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ نِسَاءُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ بَوَاکِی إِشْفَاقاً عَلَیَّ مِنِ ابْنِ عَبْدِ وُدٍّ فَقَتَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِیَدِی وَ الْعَرَبُ لَا تَعُدُّ لَهَا فَارِساً غَیْرَهُ وَ ضَرَبَنِی هَذِهِ الضَّرْبَةَ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی هَامَتِهِ فَهَزَمَ اللَّهُ قُرَیْشاً وَ الْعَرَبَ بِذَلِکَ وَ بِمَا کَانَ مِنِّی فِیهِمْ مِنَ النِّکَایَةِ ثُمَّ الْتَفَتَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَ لَیْسَ کَذَلِکَ قَالُوا بَلَی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (4).
رعد و برق و أرعد و أبرق إذا توعد و تهدد ذکره الجزری و هدر البعیر یهدر هدرا و هدیرا صوت فی غیر شقشقة و اغتلام البعیر هیجانه من شهوة الضراب و یقال نکیت فی العدو أنکی نکایة إذا أکثرت فیهم الجراح و القتل.
ما، الأمالی للشیخ الطوسی أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ (5) عَنْ
ص: 244
روایت11.
قرب الاسناد: علی علیه السلام فرمود: «الحرب خدعۀ» (جنگ در گرو نیرنگ است) هرگاه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی برای شما نقل کردم سوگند به خدا از آسمان فرو بیفتم یا پرندگان مرا بربایند برایم خوشایندتر از این است که بر پیامبر خدا دروغ ببندم، و اما اگر از خودم نقل کنم، میگویم: «الحرب خدعۀ». به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که بنو قریظه برای ابو سفیان فرستادند که اگر شما با محمد پیکار کنید شما را یاری و کمک میکنیم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاست و برای ما خطبه خواند و فرمود: بنو قریظه برای ما فرستادهاند که اگر ما با ابو سفیان وارد نبرد شویم، ما را یاری و کمک میدهند. ابن خبر به ابو سفیان رسید و گفت: یهود نیرنگ زدند. پس از آنها جدا شد. (1)
روایت12.
قرب الاسناد: ابو بختری از جعفر بن محمد از پدرش علیهما السلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بنی قریظه پرچم را به دست علی علیه السلام داد و آن پرچم، مشکی بود و عقاب نام داشت و لوای آن حضرت سفید بود. (2)
توضیح
«الرایۀ» پرچم بزرگ است و «اللواء» کوچکتر از رایۀ است. در المصباح گوید: «لواء الجیش» یعنی پرچم لشکر که از رایۀ کوچکتر است.
روایت13.
قرب الاسناد: از جعفر از پدرش علیهما السلام روایت شد که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بنی قریظه مشرکان را بر طبق موی زهار آنها محاکمه کرد، و هر کس که موی زهارش روئیده بود، کُشت و هر کس که نروئیده بود را در شمار کودکان قرار داد و نکشت. (3)
روایت14.
امالی: عبد الملک بن عمر
ص: 246
أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ (1) عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبَّادٍ عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفِیَّةَ بِنْتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنَّهَا قَالَتْ کُنَّا مَعَ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ فِی حِصْنٍ فَارِعٍ وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِالْخَنْدَقِ فَإِذَا یَهُودِیٌّ یَطُوفُ بِالْحِصْنِ فَخِفْنَا أَنْ یَدُلَّ عَلَی عَوْرَتِنَا (2) فَقُلْتُ لِحَسَّانَ لَوْ نَزَلْتَ إِلَی هَذَا الْیَهُودِیِّ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَدُلَّ عَلَی عَوْرَتِنَا قَالَ یَا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنَا بِصَاحِبِ هَذَا قَالَتْ فَتَحَزَّمْتُ (3) ثُمَّ نَزَلْتُ وَ أَخَذْتُ عَمُوداً وَ قَتَلْتُهُ (4) بِهِ ثُمَّ قُلْتُ لِحَسَّانَ اخْرُجْ فَاسْلُبْهُ قَالَ لَا حَاجَةَ لِی فِی سَلْبِهِ (5).
فی القاموس فارع حصن بالمدینة.
ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی حَفْرِ الْخَنْدَقِ إِذْ جَاءَتْهُ فَاطِمَةُ وَ مَعَهَا کَسِیرَةٌ (6) مِنْ خُبْزٍ فَدَفَعَتْهَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا هَذِهِ الْکَسِیرَةُ قَالَتْ قُرْصاً (7) خَبَزْتُهُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ جِئْتُکَ مِنْهُ بِهَذِهِ الْکَسِیرَةِ (8) فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَمَا إِنَّهُ أَوَّلُ طَعَامٍ دَخَلَ فَمَ أَبِیکَ مُنْذُ ثَلَاثٍ (9).
ص: 245
از عطیّه یکی از افراد بنی قریظه روایت کرده که گوید: ما را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشان دادند و هر کدام از ما که موی زهار داشت کشت و هر کس که موی زهار نداشت، رها کرد و من در آن هنگام موی زهار نداشتم از این جهت مرا رها کرد. (1)
روایت15.
کمال الدین: عکرمه از ابن عبّاس روایت کرده که گوید: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غزوه بنی قریظه کعب بن اسد را فراخواند تا گردنش را بزند و او را آوردند، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در وی نگریست و گفت: ای کعب! آیا سفارش ابن حوّاش دانشمندی که از شام می آمد برایت مفید نبود که گفت: شراب و نان را در شام فروگذاشتم و با سختی و مشتی خرما به خاطر پیامبری که مبعوث می شود آمدم او همین اوان برانگیخته می شود و در مکّه طلوع می کند و این شهر هجرتگاه او است و او خندان و کشنده دشمنان است به چند تکّه نان و چند دانه خرما اکتفاء می کند و بر حمار برهنه سوار می شود در چشمانش سرخی و بین دو کتفش خاتم نبوّت است، شمشیرش را بر دوشش می نهد و از هیچ کس پروا ندارد سلطنتش بدان جا رسد که کفش و پای کسی بدان جا نرسیده باشد. کعب گفت: ای محمّد! چنین است و اگر نبود که می ترسم یهود مرا سرزنش کند که هنگام مرگ ترسید به تو ایمان می آوردم و تصدیقت می کردم و لیکن من بر دین یهودم بر آن زندگی می کنم و بر آن نیز خواهم مرد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: او را بیاورید و گردنش را بزنید. آوردند و گردنش را زدند. (2)
روایت16.
خرائج: روایت شده که در سال خندق هنگامی که مشرکان مسلمانان را محاصره کردند، گرسنگی و قحطی دامنگیر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد. پیامبر مشتی خرما خواست و دستور فرمود که پارچهای را پهن کنند و این کار انجام شد. سپس آن خرما را در آن ریخت و بعد به یک نفر دستور داد که مردم را برای غذا فراخواند. اهل مدینه جمع شدند و از آن خرما خوردند و سیر شدند. همان طور خرما از اطراف پارچه می ریخت.
ص: 247
صح: عنه علیه السلام مثله(1).
ب، قرب الإسناد أَبُو الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: الْحَرْبُ خُدْعَةٌ إِذَا حَدَّثْتُکُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدِیثاً فَوَ اللَّهِ لَأَنْ أَخِرَّ مِنَ السَّمَاءِ أَوْ یَخْطَفَنِی الطَّیْرُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَکْذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِذَا حَدَّثْتُکُمْ عَنِّی فَإِنَّمَا الْحَرْبُ خُدْعَةٌ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَلَغَهُ أَنَّ بَنِی قُرَیْظَةَ بَعَثُوا إِلَی أَبِی سُفْیَانَ أَنَّکُمْ إِذَا الْتَقَیْتُمْ أَنْتُمْ وَ مُحَمَّدٌ (2) أَمْدَدْنَاکُمْ وَ أَعَنَّاکُمْ فَقَامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَخَطَبَنَا فَقَالَ إِنَّ بَنِی قُرَیْظَةَ بَعَثُوا إِلَیْنَا أَنَّا إِذَا الْتَقَیْنَا نَحْنُ وَ أَبُو سُفْیَانَ أَمْدَدُونَا وَ أَعَانُونَا فَبَلَغَ ذَلِکَ أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ غَدَرَتْ یَهُودُ فَارْتَحَلَ عَنْهُمْ (3).
ب، قرب الإسناد أَبُو الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ یَوْمَ بَنِی قُرَیْظَةَ بِالرَّایَةِ وَ کَانَتْ سَوْدَاءَ تُدْعَی الْعُقَابَ وَ کَانَ لِوَاؤُهُ أَبْیَضَ (4).
الرایة العلم الکبیر و اللواء أصغر منها قال فی المصباح لواء الجیش علمه و هو دون الرایة.
ب، قرب الإسناد عَنْهُ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: عَرَضَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَئِذٍ یَعْنِی بَنِی قُرَیْظَةَ عَلَی الْعَانَاتِ فَمَنْ وَجَدَهُ أَنْبَتَ قَتَلَهُ وَ مَنْ لَمْ یَجِدْهُ أَنْبَتَ أَلْحَقَهُ بِالذَّرَارِیِّ (5).
توضیح
بضّ الماء یعنی آب اندک اندک ریخت.
روایت17.
خرائج: در جنگ خندق وقتی که محاصره مدینه شدت یافت و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دید که مردم از بدحالی و تنگنا می نالند، به مکان مسجد فتح رفت و دو رکعت نماز خواند و فرمود: «خداوندا! اگر این گروه هلاک شوند، در روی زمین کسی نیست تو را بپرستد». خداوند طوفانی فرستاد که چادرهای آنها را کند و بارهایشان را زیر و رو نمود. و سرمای شدیدی بر آنها وارد ساخت. و خاک و شن را روی آنها ریخت. ملائکه پیش پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله آمدند و گفتند: یا رسول اللَّه! خداوند ما را امر نموده است به اطاعت تو، پس هر چه خواهی امر بفرما. حضرت فرمود: «مشرکین را حرکت دهید و آنها را بترسانید و پشت سر آنها باشید». پس ملائکه نیز انجام دادند آنچه را که حضرت به آنان امر فرموده بود. و آنگاه این آیات نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ» مقصود احزاب مشرکان است. «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً *إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ» یعنی احزاب عرب. «وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ» یعنی بنی قریظه، وقتی که پیمانشان را با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شکستند به دشمنان اسلام پیوستند. پس از آن، پیامبر از مسجد فتح پایین آمد و حذیفة بن یمان را طلبید و سه بار او را صدا کرد و حذیفه بار سوم جواب داد و گفت: لبیک یا رسول اللَّه! حضرت فرمود: «صدایم را می شنوی ولی جواب نمی دهی!». حذیفه گفت: شدت سرما مانع می شد. حضرت فرمود: «از خندق بگذر و از قریش برای ما خبری بیاور و تا برگشتن هیچ کاری انجام نده». حذیفه می گوید: برخاستم در حالی که از سرما به خود می پیچیدم از خندق گذشتم. بدنم گرم شد مثل اینکه در حمام هستم. به طرف اردوگاه قریش رفتم، چادری جز چادر ابو سفیان ندیدم. پیش او بزرگان قریش نشسته بودند. در برابرشان هیزمی را آتش زده بودند. گاه شعله ور می شد و گاه باد خاموش می کرد. رفتم و در بین آنها نشستم. ابو سفیان گفت: ما قدرت داریم با نیروی زمین بجنگیم
ص: 248
عَنْ عَطِیَّةَ رَجُلٍ مِنْ بَنِی قُرَیْظَةَ قَالَ: عُرِضْنَا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَمَنْ کَانَتْ لَهُ عَانَةٌ قَتَلَهُ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ عَانَةٌ تَرَکَهُ فَلَمْ تَکُنْ لِی عَانَةٌ فَتَرَکَنِی (1).
ک، إکمال الدین أَبِی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ الْبَزَنْطِیِّ مَعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِکَعْبِ بْنِ أَسَدٍ لِیَضْرِبَ عُنُقَهُ فَأُخْرِجَ (2) وَ ذَلِکَ فِی غَزْوَةِ بَنِی قُرَیْظَةَ نَظَرَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ یَا کَعْبُ أَ مَا نَفَعَکَ وَصِیَّةُ ابْنِ حَوَّاشٍ الْحَبْرِ الْمُقْبِلِ مِنَ الشَّامِ (3) فَقَالَ تَرَکْتُ الْخَمْرَ وَ الْحَمِیرَ وَ جِئْتُ إِلَی الْبُؤْسِ وَ التَّمَوُّرِ لِنَبِیٍّ یُبْعَثُ هَذَا أَوَانُ خُرُوجِهِ یَکُونُ مَخْرَجُهُ بِمَکَّةَ وَ هَذِهِ دَارُ هِجْرَتِهِ وَ هُوَ الضَّحُوکُ الْقَتَّالُ یَجْتَزِئُ بِالْکِسْرَةِ وَ التُّمَیْرَاتِ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِی فِی عَیْنَیْهِ حُمْرَةٌ وَ بَیْنَ کَتِفَیْهِ خَاتَمُ النُّبُوَّةِ یَضَعُ سَیْفَهُ عَلَی عَاتِقِهِ لَا یُبَالِی بِمَنْ لَاقَی یَبْلُغُ سُلْطَانُهُ مُنْقَطَعَ الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ قَالَ کَعْبٌ قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا مُحَمَّدُ وَ لَوْ لَا أَنَّ الْیَهُودَ تُعَیِّرُنِی أَنِّی جَبُنْتُ (4) عِنْدَ الْقَتْلِ لَآمَنْتُ بِکَ وَ صَدَّقْتُکَ وَ لَکِنِّی عَلَی دِینِ الْیَهُودِیَّةِ عَلَیْهِ أَحْیَا وَ عَلَیْهِ أَمُوتُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدِّمُوهُ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَقُدِّمَ وَ ضُرِبَتْ عُنُقُهُ (5).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ عَامَ الْخَنْدَقِ أَصَابَ أَصْحَابَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَجَاعَةٌ لِمَا حَاصَرَهُمُ الْمُشْرِکُونَ فَدَعَا بِکَفٍّ مِنْ تَمْرٍ وَ أَمَرَ بِثَوْبٍ فَبُسِطَ وَ أَلْقَی ذَلِکَ التَّمْرَ عَلَیْهِ وَ أَمَرَ مُنَادِیاً یُنَادِی فِی النَّاسِ هَلُمُّوا إِلَی الْغَدَاءِ فَاجْتَمَعَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ فَأَکَلُوا وَ صَدَرُوا وَ التَّمْرُ تَبِضُّ مِنْ أَطْرَافِ الثَّوْبِ.
ص: 247
ولی طاقت مقابله با نیروی آسمان را نداریم. هر کس از کسی که در کنارش نشسته بپرسد تا بفهمیم جاسوسی از طرف محمّد اینجا نیست. حذیفه می گوید: بی درنگ از کسی که در سمت راستم نشسته بود، پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: خالد بن ولید. و از کسی که سمت چپم بود، پرسیدم، گفت: فلان. ولی کسی از من نپرسید که تو کیستی؟ سپس ابو سفیان به خالد گفت: برو مردم را برای حرکت جمع کن تا به همدیگر ملحق شوند و من در ساقه (دنباله لشکر) و تو در جلو لشکر قرار بگیر یا اینکه تو در ساقه و عقب سپاه باش. خالد گفت: بلکه من پیش از سپاه و تو در دنبال آن باش. همه رفتند ابو سفیان عقب ماند. و از چادر خارج شد، من هم در سایه او می رفتم. سوار شترش- که پای آن بسته بود- شد و با عجله، پیوسته به شتر تازیانه می زد تا اینکه فهمید پای او بسته است. پیاده شد و پای شتر را باز کرد. به آسانی می توانستم او را بکشم، قصد کشتن او را نمودم ولی سفارش پیامبر به یادم آمد که فرمود: «هیچ کاری انجام نده تا به سوی من برگردی» لذا به او آزاری نرساندم و برگشتم. صبح شده بود و پیامبر خدا را شکر کرد سپس نماز صبح را با مردم خواند. و شخصی گفت: کسی از جای خود حرکت نکند تا اینکه خورشید طلوع نماید. وقتی هوا روشن شد، جز چند نفر، کسی از جای خود برنخاسته بود. وقتی که خورشید طلوع کرد پیامبر و همراهانش برگشتند. و دستور داد بانگ زدند که همه نماز ظهر را در بنی قریظه بخوانند. مسلمانان به طرف آنها رفتند و به جایی رسیدند که از نخل پوشیده بود و جایی برای فرود آمدن نبود. وقتی که رسول خدا رسید، فرمود: چرا فرود نمی آیید؟ گفتند: از زیادی درختان خرما، جایی برای فرود آمدن نیست. حضرت در راهی بین درختان ایستاد و به راست و چپ اشاره کرد که درختان کنار رفتند و به هم چسبیدند و جا باز شد و همه فرود آمدند.
روایت18.
خرایج: از امام صادق علیه السلام روایت شد که فرمود: چون علی علیه السلام عمرو بن عبدود را کشت، شمشیرش را به فرزندش حسن علیه السلام داد و فرمود: به مادر بگو این شمشیر تیز را بشوید. حسن علیه السلام شمشیر را بازگرداند در حالی که علی علیه السلام در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود و لکهای در وسط شمشیر بود که پاک نشده بود. فرمود: آیا فاطمه زهراء این را نشسته است؟ فرمود: آری. فرمود: پس این لکه چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ای علیّ از ذو الفقار بپرس به تو خبر میدهد. علی علیه السلام شمشیر را تکان داد و فرمود: آیا فاطمه طاهره تو را از خون آن مرد نجس و ناپاک نشسته است؟ پس خداوند شمشیر را به سخن آورد و گفت: آری،
ص: 249
بض الماء سال قلیلا قلیلا.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ الْحِصَارَ لَمَّا اشْتَدَّ عَلَی الْمُسْلِمِینَ فِی حَرْبِ الْخَنْدَقِ وَ رَأَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْهُمُ الضَّجَرَ لِمَا کَانَ فِیهِ مِنَ الضُّرِّ (1) صَعِدَ عَلَی مَسْجِدِ الْفَتْحِ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ لَمْ تُعْبَدْ (2) بَعْدَهَا فِی الْأَرْضِ فَبَعَثَ اللَّهُ رِیحاً قَلَعَتْ خِیَمَ الْمُشْرِکِینَ وَ بَدَّدَتْ رَوَاحِلَهُمْ وَ أَجْهَدَتْهُمْ بِالْبَرْدِ وَ سَفَتِ الرِّمَالَ وَ التُّرَابَ عَلَیْهِمْ وَ جَاءَتْهُ الْمَلَائِکَةُ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنَا بِالطَّاعَةِ لَکَ فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ قَالَ (3) زَعْزِعِی الْمُشْرِکِینَ وَ أَرْعِبِیهِمْ وَ کُونُوا مِنْ وَرَائِهِمْ (4) فَفَعَلَتْ بِهِمْ ذَلِکَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ یَعْنِی أَحْزَابَ الْمُشْرِکِینَ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ أَیْ أَحْزَابُ الْعَرَبِ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ (5) یَعْنِی بَنِی قُرَیْظَةَ حِینَ نَقَضُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ صَارُوا مَعَ الْأَحْزَابِ عَلَی الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ رَجَعَ مِنْ مَسْجِدِ الْفَتْحِ إِلَی مُعَسْکَرِهِ فَصَاحَ بِحُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ وَ کَانَ قَدْ نَادَاهُ (6) ثَلَاثاً فَقَالَ فِی الثَّالِثَةِ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ تَسْمَعُ صَوْتِی وَ لَا تُجِیبُنِی فَقَالَ مَنَعَنِی شِدَّةُ الْبَرْدِ فَقَالَ اعْبُرِ الْخَنْدَقَ فَاعْرِفْ خَبَرَ قُرَیْشٍ وَ الْأَحْزَابِ وَ ارْجِعْ وَ لَا تُحْدِثْ حَدَثاً حَتَّی تَرْجِعَ إِلَیَّ قَالَ فَقُمْتُ وَ أَنَا أَنْتَفِضُ مِنَ الْبَرْدِ فَعَبَرْتُ الْخَنْدَقَ وَ کَأَنِّی فِی الْحَمَّامِ فَصِرْتُ إِلَی مُعَسْکَرِهِمْ فَلَمْ أَجِدْ هُنَاکَ إِلَّا خَیْمَةَ أَبِی سُفْیَانَ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ وُجُوهِ قُرَیْشٍ وَ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ نَارٌ تَشْتَعِلُ مَرَّةً وَ تَخْبُو أُخْرَی فَانْسَلَلْتُ فَجَلَسْتُ (7) بَیْنَهُمْ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ إِنْ کُنَّا نُقَاتِلُ أَهْلَ الْأَرْضِ فَنَحْنُ بِالْقُدْرَةِ عَلَیْهِ وَ إِنْ کُنَّا
ص: 248
و اما آنچه که تو به وسیله من کشتی، در نزد فرشتگان از عمرو بن عبدود مبغوضتر است، از این روی خداوند مرا امر فرود و من از این لکّه خون او نوشیدم و این بهره من از اوست. پس هر گاه مرا از نیام بیرون بکشی فرشتگان این لکه را میبینند و بر تو درود میفرستند.
توضیح
«نضی السیف و انتضاه» یعنی شمشیر را از نیام کشید.
روایت19.
ارشاد: پس از کارزار بنی نضیر واقعه جنگ احزاب اتفاق افتاد و سبب این جنگ این بود که عدهای از یهودیان از قبیل سلام بن ابی الحقیق نضیری و حیی بن اخطب و کنانة بن ربیع و هوذة بن قیس والبی و ابو عماره والبی با عده از مردم والبه به مکه رفته و با ابو سفیان که میدانستند با رسول خدا سابقه دشمنی دارد ملاقات کردند و او را به جنگ با آن حضرت تحریک نمودند و از ناراحتیهائی که به خیال خود از آن حضرت دیده بودند به وی شکایت کردند و از او خواستند تا آنان را برای مبارزه با پیامبر یاری نماید. ابو سفیان گفت: ما به هر طریقی که بخواهید در اختیار شما هستیم. اینک پیش قریش رفته آنها را به جنگ وی بخوانید و متعهد شوید که دست از یاری آنها برندارید و تا آخرین لحظه با آنان همکاری نمائید تا پیروز شده و پیامبر را بیچاره سازید. یهودیها به ملاقات سران قریش رفته و آنان را به جنگ با پیامبر دعوت کردند و اضافه کردند ما همه جا با شما همکاری کرده و به پشتیبانی از شما میکوشیم تا او را مستأصل و بیچاره سازیم. قریش گفتند: ای گروه یهودی شما مردمی هستید که اولین کتاب به شما ارزانی شده و سابقه علمتان معلوم است و از دینی که محمد ادعا میکند و دینی که ما به دستورات آن رفتار میکنیم باخبرید، اکنون بگوئید آیا دین ما بهتر است یا آئینی که او آورده به حقیقت نزدیکتر است. یهودیان برای آنکه به منظور خود رسیده باشند گفتند: دین شما از دین او بهتر است و به حقیقت نزدیکتر. قریش از شنیدن این سخن خوشحال شده و خود را برای جنگ با رسول خدا آماده کردند. چون آمادگی آنان مسلم شد ابو سفیان با قریش ملاقات کرده گفت: خدای متعال شما را در باره دشمنتان یاری کرد و اینک یهود هم به همراهی شما با وی میجنگند یا همه شان نابود شوند و یا او و پیروانش را بیچاره سازند.
ص: 250
نُقَاتِلُ أَهْلَ السَّمَاءِ کَمَا یَقُولُ مُحَمَّدٌ فَلَا طَاقَةَ لَنَا بِأَهْلِ السَّمَاءِ انْظُرُوا بَیْنَکُمْ لَا یَکُونُ لِمُحَمَّدٍ عَیْنٌ بَیْنَنَا فَلْیَسْأَلْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً قَالَ حُذَیْفَةُ فَبَادَرْتُ إِلَی الَّذِی عَنْ یَمِینِی فَقُلْتُ مَنْ أَنْتَ قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ وَ قُلْتُ لِلَّذِی عَنْ یَسَارِی مَنْ أَنْتَ قَالَ فُلَانٌ فَلَمْ یَسْأَلْنِی أَحَدٌ مِنْهُمْ ثُمَّ قَالَ أَبُو سُفْیَانَ لِخَالِدٍ إِمَّا أَنْ تَتَقَدَّمَ أَنْتَ فَتَجْمَعَ (1) النَّاسَ لِیَلْحَقَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَأَکُونَ عَلَی السَّاقَةِ وَ إِمَّا أَنْ أَتَقَدَّمَ أَنَا وَ تَکُونَ عَلَی السَّاقَةِ قَالَ بَلْ أَتَقَدَّمُ أَنَا وَ تَتَأَخَّرُ أَنْتَ فَقَامُوا جَمِیعاً فَتَقَدَّمُوا وَ تَأَخَّرَ أَبُو سُفْیَانَ فَخَرَجَ مِنَ الْخَیْمَةِ وَ اخْتَفَیْتُ فِی ظِلِّهَا فَرَکِبَ رَاحِلَتَهُ وَ هِیَ مَعْقُولَةٌ مِنَ الدَّهَشِ الَّذِی کَانَ بِهِ فَنَزَلَ یَحِلُّ الْعِقَالَ فَأَمْکَنَنِی قَتْلَهُ فَلَمَّا هَمَمْتُ بِذَلِکَ تَذَکَّرْتُ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا تُحْدِثَنَّ حَدَثاً حَتَّی تَرْجِعَ إِلَیَّ فَکَفَفْتُ وَ رَجَعْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَدْ طَلَعَ الْفَجْرُ فَحَمِدَ اللَّهَ ثُمَّ صَلَّی بِالنَّاسِ الْفَجْرَ وَ نَادَی مُنَادِیهِ لَا یَبْرَحَنَّ أَحَدٌ مَکَانَهُ إِلَی أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ فَمَا أَصْبَحَ إِلَّا وَ قَدْ تَفَرَّقَ عَنْهُ الْجَمَاعَةُ إِلَّا نَفَراً یَسِیراً فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ أَمَرَ فَنُودِیَ أَلَا لَا یُصَلِّی أَحَدٌ إِلَّا فِی بَنِی قُرَیْظَةَ فَسَارَ الْمُسْلِمُونَ إِلَیْهِمْ فَوَجَدُوا النَّخْلَ مُحْدِقاً بِقَصْرِهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ لِلْمُسْلِمِینَ مُعَسْکَرٌ یَنْزِلُونَ فِیهِ وَ وَافَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ مَا لَکُمْ لَا تَنْزِلُونَ فَقَالُوا مَا لَنَا مَکَانٌ فَنَزَلَ مِنِ اشْتِبَاکِ النَّخْلِ فَدَخَلَ فِی طَرِیقٍ بَیْنَ النَّخْلِ فَأَشَارَ بِیَدِهِ یَمْنَةً فَانْضَمَّ النَّخْلُ بَعْضُهُ إِلَی بَعْضٍ وَ أَشَارَ بِیَدِهِ یَسْرَةً فَانْضَمَّ النَّخْلُ کَذَلِکَ وَ اتَّسَعَ لَهُمُ الْمَوْضِعُ فَنَزَلُوا.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا قَتَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ وُدٍّ أَعْطَی سَیْفَهُ الْحَسَنَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ قُلْ لِأُمِّکَ تَغْسِلُ هَذَا الصَّیْقَلَ فَرَدَّهُ وَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ عِنْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ فِی وَسَطِهِ نُقْطَةٌ لَمْ تُنَقَّ قَالَ أَ لَیْسَ قَدْ غَسَلَتْهُ الزَّهْرَاءُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا هَذِهِ النُّقْطَةُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ سَلْ ذَا الْفَقَارِ یُخْبِرْکَ فَهَزَّهُ وَ قَالَ أَ لَیْسَ قَدْ غَسَلَتْکَ الطَّاهِرَةُ مِنْ دَمِ الرِّجْسِ النِّجْسِ فَأَنْطَقَ اللَّهُ السَّیْفَ فَقَالَ بَلَی
ص: 249
آنها هم به تمام معنی و با عزمی راسخ برای جنگ با پیامبر اکرم آماده گردیدند. یهود که قریش را با خود هم آهنگ کردند به قبیله غطفان و قیس عیلان رفته آنان را هم به جنگ با پیامبر دعوت کردند و متعهد شدند به آنان کمک و مساعدت نمایند و از همکاری قریش و اتفاقی که با یهودان نموده بودند به این قبائل اطلاع دادند. پس از انعقاد قرارداد یهود با قریش و سایر قبائل و آمادگی برای جنگ با رسول خدا قریش به سرپرستی ابو سفیان و غطفان به ریاست عیینة بن حصن در میان بنی فزاره و حارث بن عوف در بنی مرّه و وبرة بن طریف در اشجع حرکت کردند و قریش هم چنانکه گفتیم به کمک این قبائل قیام نمود. رسول خدا وقتی که از اجتماع احزاب و قبائل باخبر شد و دانست با عزیمتی شکست ناپذیر به جنگ با او آماده شده اند با یاران خود در این خصوص مشورت کرد. یاران رسول خدا هم متفقا رأی دادند که در مدینه بمانند و اگر دشمنان بر آنها تاختند از راههای کوهستانی که آماده بوده استفاده کرده با آنان بجنگند. سلمان این رأی را نپسندیده و خاطر نشان ساخت بهتر آن است خندقی حفر کنند. رسول خدا خواسته سلمان را پذیرفته فرمان داد تا مسلمانان به حفر خندق بپردازند و خود آن حضرت هم با یاران خود همکاری میکرد. در همان وقت احزاب رسیدند مسلمانان که آنها را دیدند از جمعیت و آمادگی آنها بیمناک شده در گوشه از خندق مدت بیست و چند
ص: 251
وَ لَکِنَّکَ مَا قَتَلْتَ بِی أَبْغَضَ إِلَی الْمَلَائِکَةِ مِنْ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ فَأَمَرَنِی رَبِّی فَشَرِبْتُ هَذِهِ النُّقْطَةَ مِنْ دَمِهِ وَ هُوَ حَظِّی مِنْهُ فَلَا تَنْتَضِینِی یَوْماً إِلَّا وَ رَأَتْهُ الْمَلَائِکَةُ وَ صَلَّتْ عَلَیْکَ (1).
نضا السیف و انتضاه سله.
شا، الإرشاد کانت غزاة الأحزاب بعد بنی النضیر و ذلک أن جماعة من الیهود منهم سلام بن أبی الحقیق النضیری و حیی بن أخطب و کنانة بن الربیع و هوذة بن قیس الوالبی و أبو عمارة (2) الوالبی فی نفر من بنی والبة خرجوا حتی قدموا مکة فصاروا إلی أبی سفیان صخر بن حرب لعلمهم بعداوته لرسول الله صلی الله علیه و آله و تسرعه إلی قتاله فذکروا له ما نالهم منه و سألوه المعونة لهم علی قتاله فقال لهم أبو سفیان أنا لکم حیث تحبون فاخرجوا إلی قریش فادعوهم إلی حربه و اضمنوا النصرة لهم و الثبوت معهم حتی تستأصلوه فطافوا علی وجوه قریش و دعوهم إلی حرب النبی صلی الله علیه و آله و قالوا لهم أیدینا مع أیدیکم و نحن معکم حتی نستأصله فقالت لهم قریش یا معشر الیهود أنتم أهل الکتاب الأول و العلم السابق و قد عرفتم الدین الذی جاء به محمد و ما نحن علیه من الدین فدیننا خیر من دینه أم هو أولی بالحق منا فقالوا لهم بل دینکم خیر من دینه (3) فنشطت قریش لما دعوهم إلیه من حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و جاءهم أبو سفیان فقال لهم قد مکنکم الله من عدوکم و هذه الیهود تقاتله معکم و لن تنفک (4) عنکم حتی یؤتی علی جمیعها أو نستأصله (5)
ص: 250
شب اقامت کردند و در این مدت به غیر از تیر و نیزه و سنگ جنگ دیگری اتفاق نیفتاد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی متوجه شد بیشتر مسلمانان با ضعف و سستی روبرو شده و آمادگی برای کارزار ندارند فرستادهای به جانب عیینه و حارث که دو نفر سپهدار غطفان بوده فرستاد و از آنها درخواست کرد تا کارزار را به صلح خاتمه دهند و بازگردند در برابر یک سوم از میوه مدینه بدانها تسلیم شود و ضمنا با سعد بن معاذ و سعد بن عباده در این خصوص مشورت فرمود. عرض کردند هر گاه صلح ما با این جمعیت به حکم وحی و دستور الهی است چاره از پذیرش فرمان نیست و ما خواه ناخواه با آنان به مصالحه می پردازیم و اگر میخواهی برای آسایش ما دست به کار صلح بزنید ما در این باره رأی بخصوصی داریم. رسول خدا فرمود: وحیی نرسیده و فرمانی نیامده لیکن می بینیم اعراب شما را با یک کمان بیچاره کرده و از همه طرف به جانب شما روی آورده اند خواستم تا بدین وسیله اندکی از شوکت آنان بکاهم. سعد بن معاذ عرض کرد: ما با ایشان پیش از این در شرک به خدا و بت پرستی شریک بودیم و خدائی نمیشناختیم و او را نمی پرستیدیم و همان وقت هر گاه میخواستیم از دسترنج خود بدانها بدهیم یا به عنوان مهمانی بوده و یا به فروش، و اکنون که خدای متعال نعمت اسلام را به ما ارزانی داشته و ما را به آئین آن رهبری فرموده و به وجود اقدس تو بر دیگران برتری داده چگونه ممکن است بدون اندک نیازی دسترنج خود را در تحت اختیار آنها قرار دهیم، سوگند به خدا جز دم شمشیر تیز چیز دیگری به آنها نخواهیم داد تا خدا میان ما و ایشان حکومت فرماید. رسول خدا فرمود: اکنون از عقیده قلبی شما کاملا با خبر شدم به همان عزیمتی که دارید پایدار باشید زیرا خدای متعال هیچ گاه پیامبرش را خوار نمیکند و تا به وعده خود وفا نکند او را آسوده نمیسازد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جای برخاست و مسلمانان را به جهاد با دشمن دعوت کرد و آنان را تشجیع
ص: 252
و من اتبعه فقویت عزائمهم إذ ذاک فی حرب النبی صلی الله علیه و آله (1) ثم خرج الیهود حتی جاءوا غطفان و قیس غیلان (2) فدعوهم إلی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و ضمنوا لهم النصرة و المعونة و أخبروهم باتباع قریش لهم علی ذلک فاجتمعوا (3) معهم و خرجت قریش و قائدها إذ ذاک أبو سفیان صخر بن حرب و خرجت غطفان و قائدها عیینة بن حصن فی بنی فزارة و الحارث بن عوف فی بنی مرة و وبرة بن طریف فی قومه من أشجع (4) و اجتمعت قریش معهم فلما سمع رسول الله صلی الله علیه و آله اجتماع الأحزاب (5) علیه و قوة عزیمتهم فی حربه استشار أصحابه فأجمع (6) رأیهم علی المقام بالمدینة و حرب القوم إن جاءوا إلیهم علی أنقابها (7) فأشار (8) سلمان الفارسی رحمه الله علی رسول الله صلی الله علیه و آله بالخندق فأمر بحفره و عمل فیه بنفسه و عمل فیه المسلمون و أقبلت الأحزاب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله (9) فهال المسلمین أمرهم و ارتاعوا من کثرتهم و جمعهم فنزلوا ناحیة من الخندق و أقاموا بمکانهم بضعا و عشرین
ص: 251
و تحریک میکرد و وعده یاری خدا میداد. همان وقت عدهای از سوارگان قریش از قبیل عمرو بن عبد ودّ و عکرمة بن ابو جهل و هبیرة بن وهب و ضرار بن خطاب و مرداس فهری آماده کارزار شده و لباس جنگ را استوار کرده بر اسبان خود جهیده به آسایشگاههای بنی کنانه رفته آنان را برای حرب آماده کرده سپس اسب رانده کنار خندق آمدند خوب دقت کرده گفتند: سوگند به خدا این حیله ای است که تا کنون میان عرب سابقه نداشته است. آنگاه محل تنگی از خندق را در نظر گرفته اسبها را رانده تصادفا در میان شوره زاری که در خندق و سلع واقع شده بود درآمدند. امیر المؤمنین علیه السلام با عده از مسلمانان سر راه بر آنها گرفتند. عمرو بن عبد ودّ برای اینکه اهمیت خود را حفظ کرده و ضمنا دلاوری خود را هم نشان داده باشد برابر اصحابش ایستاده مبارز طلبید علی علیه السلام قدم پیش گذارده عمرو به او گفت: ای پسر عمو بازگرد که من دوست نمیدارم تو را بکشم. علی علیه السلام فرمود: ای عمرو شنیده ام با خدا عهد کردی هر گاه یکی از قریشیها یکی از دو کار را از تو بخواهند تو بپذیری و انجام دهی؟ گفت: آری چنین است اینک دو خواسته تو کدام است؟ فرمود یکی آنکه به خدا و رسول ایمان بیاوری و دین اسلام را برگزینی. گفت: من نیازی به اسلام و خدا و رسول ندارم. فرمود: خواسته دوم این است که از مرکب به زیر آئی تا پیاده جنگ کنیم. عمرو گفت: ای علی برگرد که میان من و پدر تو سابقه رفاقت بوده و دوست نمیدارم تو به دست من کشته شوی. علی علیه السلام فرمود سوگند به خدا من دوست میدارم تو را بکشم مگر آنکه به طرف حق روی آوری و دست از بت پرستی برداری. حمیت دلاوری عمرو را ناراحت کرده با کمال تعجب
ص: 253
لیلة لم یکن بینهم حرب إلا الرمی بالنبل و الحصی فلما رأی رسول الله صلی الله علیه و آله ضعف قلوب أکثر المسلمین (1) من حصارهم لهم و وهنهم فی حربهم بعث إلی عیینة بن حصن و الحارث بن عوف و هما قائدا غطفان یدعوهما إلی صلحه و الکف عنه و الرجوع بقومهما عن حربه علی أن یعطیهما ثلث ثمار المدینة و استشار سعد بن عبادة (2) فیما بعث به إلی عیینة و الحارث فقال (3) یا رسول الله إن کان هذا الأمر لا بد لنا من العمل به لأن الله أمرک فیه بما صنعت و الوحی جاءک به فافعل ما بدا لک و إن کنت تختار (4) أن تصنعه لنا کان لنا فیه رأی فقال صلی الله علیه و آله لم یأتنی وحی به و لکنی رأیت (5) العرب قد رمتکم عن قوس واحدة و جاءوکم (6) من کل جانب فأردت أن أکسر عنکم من شوکتهم إلی أمر ما فقال سعد بن معاذ قد کنا نحن و هؤلاء القوم علی الشرک بالله و عبادة الأوثان لا نعرف الله و لا نعبده و نحن لا نطعمهم من ثمرنا إلا قری أو بیعا و الآن حین (7) أکرمنا الله بالإسلام و هدانا به (8) و أعزنا بک نعطیهم أموالنا ما بنا (9) إلی هذا من حاجة و الله لا نعطیهم إلا السیف حتی یحکم الله بیننا و بینهم فقال رسول الله صلی الله علیه و آله الآن قد عرفت ما عندکم فکونوا علی ما أنتم علیه فإن الله تعالی لن یخذل نبیه و لن یسلمه حتی ینجز له ما وعده.
ثم قام رسول الله صلی الله علیه و آله فی المسلمین (10) یدعوهم إلی جهاد العدو و یشجعهم و
ص: 252
گفت: تو مرا میکشی؟! همان جا از اسب پیاده شده دست و پای آن را پی کرده و با مشت به صورت آن حیوان کوبید شمشیر کشیده به جانب آن حضرت حمله آورد و چون پلنگ تیر خورده شمشیری به سپر علی علیه السلام نواخت. علی علیه السلام هم با ضربتی او را از پای درآورد و کشت. همراهیان که سردار نامی خود را به سادگی کشته یافتند بدون آنکه اثری از خود نشان دهند از خندق خارج شده به طرف مردان خود فرار کردند و علی علیه السلام هم به جای اول خود بازگشت و نزدیک بود آنان که با وی آمده بودند از ترس بمیرند. امیر المؤمنین علیه السلام در باره قتل او سرود:
- عمرو عبد ودّ بر اثر نادانی و کوتاه فکری از سنگی که بت اوست یاری میکند و من از راه حق و حقیقت خدای محمد را یاری می نمایم.
او را از دم تیغ گذراندم و جسد بیجان او را مانند شاخه درخت خرمائی که میان سنگها و پشتهها می افتد به حال خود گذاشتم.
من از آنجا که پاکدامن و از ما سوای خدا بی نیازم لباسهای او را بیرون نیاوردم و اگر او به جای من بود مرا عریان میساخت.
شما ای مردم احزاب خیال نکنید که خدا دین خود و رسولش را خوار و تنها گذارده و یار و یاوری ندارد.
زهری گوید: در روز جنگ احزاب عمرو عبد ودّ و عکرمه و هبیره و نوفل بن عبد اللَّه و ضرار در کنار خندق میگشتند و محل باریکی میجستند که از آن بتوانند عبور کنند و خود را به مسلمانان برسانند تا به محلی رسیدند که اسبهاشان حاضر برای رفتن و عبور کردن از آنجا نبودند تا بالاخره اسبهای خود را میان شورزار و شکافی به جولان درآوردند و مسلمانان هم ایستاده لیکن کسی جرأت نداشت که خود را در برابر این مبارزان درآورد. عمرو بن عبد ودّ پیوسته مبارز میطلبید و به کنایه میگفت:
ص: 254
یعدهم النصر من الله فانتدبت فوارس من قریش للبراز منهم عمرو بن عبد ود بن أبی قیس بن عامر بن لؤی بن غالب و عکرمة بن أبی جهل و هبیرة بن أبی وهب المخزومیان و ضرار بن الخطاب و مرداس الفهری (1) فلبسوا للقتال ثم خرجوا علی خیلهم حتی مروا بمنازل بنی کنانة فقالوا تهیئوا یا بنی کنانة للحرب ثم أقبلوا تعنق بهم خیلهم حتی وقفوا علی الخندق فلما تأملوه قالوا و الله إن هذه مکیدة ما کانت العرب تکیدها ثم تیمموا مکانا من الخندق فیه ضیق فضربوا خیلهم فاقتحمته و جاءت بهم فی السبخة بین الخندق و سلع و خرج أمیر المؤمنین علی علیه السلام (2) فی نفر معه من المسلمین حتی أخذوا علیهم الثغرة التی اقتحموها فتقدم عمرو بن عبد ود الجماعة الذین خرجوا معه و قد أعلم لیری مکانه فلما رأی المسلمین وقف هو و الخیل التی معه و قال هل من مبارز (3) فبرز له (4) أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له عمرو ارجع یا ابن الأخ فما أحب أن أقتلک فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام قد کنت یا عمرو عاهدت الله أن لا یدعوک رجل من قریش إلی إحدی خصلتین إلا اخترتها منه قال (5) أجل فما ذاک قال إنی أدعوک إلی الله و رسوله و الإسلام قال لا حاجة لی إلی ذلک (6) قال فإنی أدعوک إلی النزال فقال ارجع فقد کان بینی و بین أبیک خلة و ما أحب أن أقتلک فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام لکننی و الله أحب أن أقتلک ما دمت آبیا للحق فحمی (7) عمرو عند ذلک (8)
ص: 253
بس که هل من مبارز گفتم و جنگجو طلبیدم صدایم گرفت و خسته شدم.
در تمام این مدت امیر المؤمنین علیه السلام عزیمت میدان او میکرد لیکن رسول خدا اجازه نمیداد و منتظر بود شاید دیگری پیشنهاد مبارزه با او را بدهد. اتفاقا مسلمانان که از او و همراهیان و پشتیبانانشان کاملا به وحشت افتاده بودند جرأت مبارزه با او را نداشتند و مانند آدمی که کرکس مرگ بر سر او نشسته در جای خود خشک شده بودند. چون مبارز طلبیدن عمرو طولانی شد و از آن طرف علی علیه السلام هم سعی میکرد هر چه زودتر به میدان او برود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: نزدیک من بیا. او نزدیک رفته رسول خدا عمامه خود را بر سر او گذارده و شمشیرش را به او داده فرمود: برو و دین خدا را یاری کن و ضمنا دعا کرده که خدایا او را یاری کن. علی علیه السّلام به طرف عمرو رفته و جابر انصاری هم برای آنکه ناظر اعمال این دو نفر دلاور باشد به میدان آمد. علی علیه السلام که با وی روبرو شد، فرمود: ای عمرو در زمان جاهلیت میگفتی سوگند به لات و عزی هر گاه کسی سه حاجت یا یکی از آنها را از من درخواست کند من نیاز او را بر می آورم. گفت: آری چنین است. فرمود: اینک حاجت من این است گواهی دهی به یکتائی خدا و نبوت رسول او و تسلیم امر خدا شوی. عمرو گفت: ای پسر عم دست از این حرف بردار که مرا بدان نیازی نیست. فرمود: نه چنین است بلکه اگر بدان چه گفتم اقرار کنی به نفع تو تمام خواهد شد. سپس فرمود: حاجت دیگر من این است از همان راهی که آمده بازگردی. گفت: این هم نشدنی است زیرا زنهای قریش این کار مرا نقل محافل خود قرار میدهند. فرمود: حاجت دیگر من این است که پیاده شوی و با من به مبارزه بپردازی، عمرو از این سخن خندید و گفت: این حاجتی بود که تا کنون هیچ یک از عرب از من درخواست نکرده بودند در عین حال من حاضر نیستم مانند تو بزرگواری را به قتل برسانم زیرا پدرت دوست صمیمی من بود. علی علیه السلام فرمود: لیکن من دوست دارم تو را بکشم اینک اگر مایلی از اسب فرود آی. عمرو متأثر شده از مرکب به زیر آمده با مشت به صورت اسبش زده و آن حیوان را به عقب راند. جابر گوید: این دو سوار یلیل به یکدیگر درآویختند و گرد و غباری بلند شد چنانچه آنها را ندیدم فاصله نشد که از میان غبار صدای علی علیه السلام به تکبیر بلند شد. دانستم علی علیه السلام عمرو را کشت.
ص: 255
و قال أ تقتلنی و نزل عن فرسه فعقره و ضرب وجهه حتی نفر و أقبل علی علی علیه السلام (1) مصلتا بسیفه (2) و بدره بالسیف فنشب سیفه فی ترس علی علیه السلام فضربه (3) أمیر المؤمنین ضربة فقتله فلما رأی عکرمة بن أبی جهل و هبیرة بن أبی وهب و ضرار بن الخطاب عمرا صریعا ولوا بخیلهم منهزمین حتی اقتحموا الخندق لا یلوون إلی شی ء و انصرف أمیر المؤمنین علیه السلام إلی مقامه الأول و قد کادت نفوس القوم الذین خرجوا معه إلی الخندق تطیر جزعا وَ هُوَ یَقُولُ:
نَصَرَ الْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ رَأْیِهِ***وَ نَصَرْتُ رَبَّ مُحَمَّدٍ (4) بِصَوَابٍ
فَضَرَبْتُهُ وَ تَرَکْتُهُ مُتَجَدِّلًا(5)*** کَالْجِذْعِ بَیْنَ دَکَادِکَ وَ رَوَابِیَ
وَ عَفَفْتُ عَنْ أَثْوَابِهِ وَ لَوْ أَنَّنِی***کُنْتُ الْمُقَطَّرَ بَزَّنِی أَثْوَابِی
لَا تَحْسَبُنَّ اللَّهَ خَاذِلَ دِینِهِ***وَ نَبِیِّهِ یَا مَعْشَرَ الْأَحْزَابِ
و قد روی محمد بن عمر الواقدی قال حدثنی عبد الله بن جعفر عن أبی عون عن الزهری قال جاء عمرو بن عبد ود و عکرمة بن أبی جهل و هبیرة بن أبی وهب و نوفل بن عبد الله بن المغیرة و ضرار بن الخطاب فی یوم الأحزاب إلی الخندق فجعلوا یطوفون به یطلبون مضیقا منه فیعبرون حتی انتهوا إلی مکان أکرهوا خیولهم فیه فعبرت و جعلوا یجیلون خیلهم (6) فیما بین الخندق و سلع و المسلمون وقوف لا یقدم منهم أحد علیهم و جعل عمرو بن عبد ود یدعو إلی البراز و یعرض للمسلمین (7) و یقول
ص: 254
اصحاب او که از کشتنش اطلاع یافتند خود را در میان خندق انداختند و از آن طرف مسلمانان که صدای تکبیر علی را شنیده به طرف آن حضرت توجه کردند تا ببینند چه پیش آمده است. نوفل بن عبد اللَّه را دیدند در میان خندق مانده و اسب او قادر به حرکت نیست او را هدف سنگ قرار دادند نوفل گفت: این طریق کشتن سزاوار نیست یکی یکی بیائید با هم مبارزه کنیم. امیر المؤمنین علیه السلام بر او وارد شده وی را به ضرب شمشیر کشت. و پس از او هبیره را به چنگال درآورده و او را عاجز کرده و ضربتی به قربوس زین او زده چنانچه روپوش آن را دریده و کار وی را ساخت. عکرمه و ضرار هم فرار کردند. جابر گوید: در وقتی که عمرو به دست علی علیه السلام کشته شد من پیش آمد او را تشبیه کردم به قصه داود و جالوت که خدا در قرآن خبر میدهد «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ»(1) {پس آنان را به اذن خدا شکست دادند، و داوود، جالوت را کشت.}
ربیعه سعدی گوید: به ملاقات حذیفه یمان رفتم گفتم: ای بنده خدا ما از علی و مناقب او در محافل و مجالس یاد میکنیم مردم بصره میگویند شما در باره او افراط میکنید و تجاوز می نمائید، آیا شما حدیثی در حق او به خاطر دارید؟ گفت: ای ربیعه چه پرسشی در باره علی علیه السلام از من می نمائی سوگند به خدائی که جان من در دست اوست هر گاه همه اعمال یاران محمد را از روزی که مبعوث به نبوت شده تا به امروز در کفه ترازوئی بگذارند و کار علی علیه السلام را در کفه دیگر آن، عمل او بر تمام اعمال آنان برتری پیدا میکند. ربیعه گفت این منقبت قابل قبول نیست و دلیلی بر صحت آن نمیباشد. حذیفه گفت: ای پست فطرت چگونه این منقبت شایان تحمل نمیباشد
ص: 256
و لقد بححت من النداء***بجمعهم هل من مبارز
و فی کل ذلک یقوم علیُّ بن أبی طالب علیه السلام (1) لیبارزه فیأمره رسول الله صلی الله علیه و آله بالجلوس انتظاراً منه لیتحرک غیره و المسلمون کأن علی رءوسهم الطیر لمکان عمرو بن عبد ودّ و الخوف منه و ممن معه و وراءه (2) فلما طال نداء عمرو بالبراز و تتابع قیام أمیر المؤمنین علیه السلام قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ادْنُ مِنِّی یَا عَلِیُّ فَدَنَا مِنْهُ فَنَزَعَ عِمَامَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ وَ عَمَّمَهُ بِهَا وَ أَعْطَاهُ سَیْفَهُ وَ قَالَ لَهُ امْضِ لِشَأْنِکَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْهُ فسعی نحو عمرو و معه جابر بن عبد الله الأنصاری رحمه الله لینظر ما یکون منه و من عمرو فلما انتهی أمیر المؤمنین علیه السلام إلیه قال له یا عمرو إنک کنت فی الجاهلیة تقول لا یدعونی أحد إلی ثلاث و اللات و العزی إلا قبلتها أو واحدة منها قال أجل قال فإنی أدعوک إلی شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله و أن تسلم لرب العالمین قال یا ابن أخ (3) أخر هذه عنی فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام أما إنها خیر لک لو أخذتها ثم قال فهاهنا أخری قال و ما هی قال ترجع من حیث جئت قال لا تحدث نساء قریش بهذا أبدا قال فهاهنا أخری قال و ما هی قال تنزل فتقاتلنی فضحک عمرو و قال إن هذه الخصلة ما کنت أظن أن أحدا من العرب یرومنی علیها إنی لأکره أن أقتل الرجل الکریم مثلک و قد کان أبوک لی ندیما قال علی علیه السلام لکنی أحب أن أقتلک فانزل إن شئت فأسف عمرو و نزل و ضرب وجه فرسه حتی رجع فقال جابر رحمه الله فثارت بینهما قترة فما رأیتهما فسمعت (4) التکبیر تحتها فعلمت أن علیا قد قتله فانکشف أصحابه حتی طفرت خیولهم الخندق و تبادروا (5)
ص: 255
کجا بودند عمر و ابو بکر و ما بقی اصحاب محمد در روز احد که عمرو بن عبد ودّ مبارز میطلبید و همه به جز علی علیه السلام چون مرده بیجانی روح از کالبدشان خارج شده بود او یک تنه به مبارزه وی رفت و به یاری خدا او را کشت. به حق خدا که جان حذیفه در دست اوست کاری که آن روز علی نمود تا فردای قیامت پاداش او از عمل همه یاران محمد بالاتر است.
معروف بن خرّبوذ گوید: علی علیه السلام در روز خندق سرود:
- آیا قریش و سوارگان آن این چنین بر من حمله می آوردند شما پیش آمد میان من و آنها را به یاران من اطلاع دهید.
امروز غیرتمردی و شمشیر بران استخوان شکن من مرا از فرار کردن باز میدارد.
من همان کسی هستم که چون با عمرو عبد ودّ روبرو شدم او را هلاک کردم با آنکه او با شمشیر هندی صاف آزموده برنده به جنگ من آمده بود.
من او را کشتم و چون شاخه خرمائی در میان سنگ و خاک افکندم
و از پاکدامنی جامه های او را بیرون ننمودم در حالی که اگر او به جای من بود لباسهای مرا در میآورد
محمد بن اسحق گوید: هنگامی که علی علیه السلا عمرو را کشت با صورت درخشان و برافروخته به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت. عمر خطاب به او گفت: چرا پس از آنکه وی را کشتی جامه های او را بیرون نکردی با آنکه در میان عرب زرهی همتای زره او نمیباشد؟
ص: 257
أصحاب النبی صلی الله علیه و آله حین سمعوا التکبیر ینظرون ما صنع القوم فوجدوا نوفل بن عبد الله فی جوف الخندق لم ینهض به فرسه فجعلوا یرمونه بالحجارة فقال لهم قتلة أجمل من هذه ینزل إلی بعضکم أقاتله فنزل إلیه أمیر المؤمنین علیه السلام فضربه حتی قتله و لحق هبیرة فأعجزه و ضرب (1) قربوس سرجه و سقطت درع کانت علیه (2) و فر عکرمة و هرب ضرار بن الخطاب فقال جابر فما شبهت قتل علی عمرا إلا بما قص الله من قصة داود و جالوت حیث یقول جل شأنه فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ (3).
و قد روی قیس بن الربیع قال حدثنا أبو هارون العبدی عن ربیعة السعدی قال أتیت حذیفة بن الیمان فقلت له یا أبا عبد الله إنا لنتحدث عن علی و مناقبه فیقول لنا أهل البصرة إنکم تفرطون فی علی فهل أنت محدثی بحدیث فیه فقال حذیفة یا ربیعة و ما تسألنی عن علی فو الذی نفسی بیده لو وضع جمیع أعمال أصحاب محمد فی کفة المیزان منذ بعث الله محمدا إلی یوم القیامة (4) و وضع عمل علی علیه السلام فی الکفة الأخری لرجح عمل علی علیه السلام علی جمیع أعمالهم فقال ربیعة هذا الذی لا یقام له و لا یقعد و لا یحمل فقال حذیفة یا لکع و کیف لا یحمل
ص: 256
فرمود: من حیا کردم بدن پسر عمویم را عریان بگذارم.
حسن بصری گوید: هنگامی که علی علیه السلان عمرو را کشت سرش را برید و حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر زمین انداخت. ابو بکر و عمر بی اختیار از جای برخاسته سر مبارک علی را بوسیدند.
علی بن الحکم اودی گوید: ابو بکر عیاش میگفت: علی علیه السلام ضربتی زد که در اسلام سابقه نداشته و ارجمندتر از آن نبوده و منظورش ضربت عمرو بن عبد ودّ بود و نیز ضربتی به او وارد آوردند که بدتر و شومتر از آن نبود و منظورش ضربت ابن ملجم بود.
خدای متعال در سوره احزاب در خصوص این کارزار میفرماید: إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً الی قوله وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً»
در این آیه خدای متعال مسلمانان را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و کسی که به اتفاق دوست و دشمن، سرزنش و ملامت ندیده امیر المؤمنین علی علیه السلام است زیرا پیروزی با او بود و جنگ احزاب به کف باکفایت او فتح شد و کشتن عمرو و نوفل ایجاب کرد که مشرکان هزیمت نمایند و رسول خدا هم پس از قتل این عده فرمود: اکنون هنگامی است که ما میتوانیم با آنها کارزار نمائیم و آنان نمیتوانند با ما بجنگند. قرۀ
ص: 258
و أین کان أبو بکر و عمر و حذیفة و جمیع أصحاب محمد صلی الله علیه و آله یوم عمرو بن عبد ود و قد دعا إلی المبارزة فأحجم الناس کلهم ما خلا علیا علیه السلام فإنه برز إلیه و قتله الله علی یده (1) و الذی نفس حذیفة بیده لعمله ذلک الیوم أعظم أجرا من عمل (2) أصحاب محمد صلی الله علیه و آله إلی یوم القیامة.
وَ قَدْ رَوَی (3) هِشَامُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فِی یَوْمِ الْخَنْدَقِ:
أَ عَلَیَّ تَقْتَحِمُ الْفَوَارِسُ هَکَذَا***عَنِّی وَ عَنْهَا خَبَّرُوا (4) أَصْحَابِی
الْیَوْمَ یَمْنَعُنِی (5) الْفِرَارُ حَفِیظَتِی*** وَ مُصَمِّمٌ فِی الرَّأْسِ لَیْسَ بِنَابِی(6)
أَرْدَیْتُ عَمْراً إِذْ طَغَی بِمُهَنَّدٍ***صَافِی الْحَدِیدِ مُجَرَّبٍ قَضَّابٍ(7)
فَصَدَدْتُ (8) حِینَ تَرَکْتُهُ مُتَجَدِّلًا*** کَالْجِذْعِ بَیْنَ دَکَادِکَ وَ رَوَابِیَ
وَ عَفَفْتُ عَنْ أَثْوَابِهِ وَ لَوْ أَنَّنِی*** کُنْتُ الْمُقَطَّرَ بَزَّنِی أَثْوَابِی
(9).
وَ رَوَی یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: لَمَّا قَتَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَمْراً أَقْبَلَ نَحْوَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَجْهُهُ یَتَهَلَّلُ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ هَلَّا سَلَبْتَ یَا عَلِیُّ دِرْعَهُ فَإِنَّهَا لَیْسَ (10) فِی الْعَرَبِ دِرْعٌ مِثْلُهَا فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ
ص: 257
از عبد اللَّه مسعود روایت کرده اند که نامبرده آیه «وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ» را چنین قرائت میکرد وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بعلیّ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً.
حسان بن ثابت در باره کشته شدن عمرو چنین میسراید:
- عمرو بن عبد ودّ در جنوب مدینه دست به یغماگری بدون انتظاری زد،
آن روز شمشیرهای کشیده ما و اسبان جنگی که در هیچ قدمی کوتاهی نکردند را دیدی.
و همچنین در بامداد بدر جوانان دلاور و باتعصبی را مشاهده کردی که ضربه های کاری به تو وارد آوردند.
بالاخره کارت به جائی رسید که نمیدانی بدین روز به این بزرگی توجه کنی یا برای این پیش آمد ناگوار و مکروه اندیشه نمائی.
گویند هنگامی که مردم بنی عامر این اشعار را شنیدند جوانی، حسان را که به قبیله انصار میبالیده مخاطب قرار داده و در رد او می سراید:
- سوگند به خدا دروغ میگوئید شما ما را نکشته اید لیکن باید به شمشیر هاشمیها ببالید.
یعنی به شمشیر بران محمد بن عبد اللَّه که در کارزار از نیام کشیده می شود و از برکت بازوی بیزوال علی است که بدین مقام نائل شده اید دیگر کوتاه بیائید.
شما عمرو و پسرش را نکشته اید لیکن همتای او شیر بیشه شجاعت علی کشته است.
علی که همواره بنای فخر او آباد باد بنا بر این بیش از این ادعای بسیار و مباهات فراوان ننمائید.
شما همانهائی هستید که در روز جنگ بدر چون برای مبارزه آماده شدید دلاوران قریش علنا از جنگ با شما خودداری نمودند و شما را رد کردند.
لیکن چون حمزه و عبیده و علی با شمشیر بران خود وارد معرکه شدند
ص: 259
إِنِّی اسْتَحْیَیْتُ (1) أَنْ أَکْشِفَ سَوْءَةَ ابْنِ عَمِّی. (2).
و روی عمر بن (3) الأزهر عن عمرو بن عبید عن الحسن أن علیا علیه السلام لما قتل عمرو بن عبد ود اجتز رأسه و حمله فألقاه بین یدی النبی صلی الله علیه و آله فقام أبو بکر و عمر فقبلا رأس علی علیه السلام.
و روی علی بن الحکیم الأودی قال سمعت أبا بکر بن عیاش یقول لقد ضرب علی ضربة ما کان فی الإسلام (4) أعز منها یعنی ضربة عمرو بن عبد ود و لقد ضرب علیه السلام ضربة ما ضرب (5) فی الإسلام أشأم منها یعنی ضربة ابن ملجم لعنه الله.
و فی الأحزاب أنزل الله تعالی إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً إلی قوله وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً فتوجه العتب إلیهم و التوبیخ و التقریع (6) و لم ینج من ذلک أحد بالاتفاق إلا أمیر المؤمنین علیه السلام إذ کان الفتح له و علی یدیه و کان قتله عمرا و نوفل بن عبد الله سبب هزیمة المشرکین و قال رسول الله صلی الله علیه و آله بعد قتله هؤلاء النفر الآن نغزوهم و لا یغزونا و قد روی یوسف بن کلیب عن سفیان بن زید عن قرة و
ص: 258
گفتند: شما براستی همتای ما هستید، و به سوی آن ها رفتند در حالی که قبلا از نبرد استنکاف داشتند
علی هم جولان هاشمی نموده و متکبران را به خاک هلاک افکند.
بنا بر این شما نمیتوانید با پشتیبانی از دیگران بر ما فخر کنید و اصولا فخریه قابل اهمیت و حسابی ندارید.
ابو الحسن مدائنی گوید هنگامی که علی علیه السلام عمرو را کشت و خبر قتل او را به خواهرش دادند پرسید: کدام دلاور بیباک توانست او را از پای درآورد؟ گفتند: علی بن ابی طالب. گفت: مرگ او به دست همتای کریمی مقدر بود اشک چشمم خشک باد اگر بر قتل او بگریم زیرا برادرم دلاورانی را کشته و با یلانی روبرو شده و اکنون در این میدان باید به شمشیر همتای کریمی از مردم خود کشته شود، ای مردم عامر هیچ فخریه بالاتر از این تاکنون نشنیده ام سپس این اشعار را سرود:
اگر کشنده عمرو غیر کشنده فعلی او بود باید تا آخر روزگار بر او بگریم.
لیکن کشنده او دلاوری است که معیوب نیست و او را از قدیم بزرگ شهر میگفتند.
و نیز در قتل برادر و به یاد آوردن علی بن ابی طالب علیه السلام سروده است:
علی و عمرو دو شیر زبردستی بودند که در معرکه به یکدیگر حمله می آوردند و هر دو هم طبقه گرامی و دلاور بودند.
ص: 260
غیره عن عبد الله بن مسعود أنه کان یقرأ و کفی الله المؤمنین القتال بعلی و کان الله قویا عزیزا. (1) و فی قتل عمرو بن عبد ود یقول حسان بن ثابت:
أمسی الفتی عمرو بن عبد یبتغی*** بجنوب (2) یثرب غارة لم تنظر (3)
و لقد (4) وجدت سیوفنا مشهورة***و لقد وجدت جیادنا لم تقصر
و لقد رأیت غداة بدر عصبة***ضربوک ضربا غیر ضرب المحسر(5)
أصبحت لا تدعی لیوم عظیمة***یا عمرو أو لجسیم أمر منکر
و یقال إنه لما بلغ شعر حسان بن ثابت بنی عامر أجابه فتی منهم فقال یرد علیه فی افتخاره بالأنصار (6)
کذبتم و بیت الله لا تقتلوننا(7)*** و لکن بسیف الهاشمیین فافخروا.
بسیف ابن عبد الله أحمد فی الوغی***بکف علی نلتم ذاک فاقصروا
و لم تقتلوا (8) عمرو بن عبد ببأسکم*** و لکنه الکفو الهزبر الغضنفر
علی الذی فی الفخر طال بناؤه(9)*** و لا تکثروا الدعوی علینا فتحقروا
ببدر خرجتم للبراز فردکم*** شیوخ قریش جهرة و تأخروا
فلما أتاهم حمزة و عبیدة*** و جاء علی بالمهند یخطر
ص: 259
هر دو سوارگان و دلاوران بسیاری را نابود ساختند و هر دو در میدان جنگ در پی خدعه و قتل یک دیگر بودند.
و هر دو بر اثر غیرت دلاوری که داشتند از تیغ و شمشیر نهراسیدند و هیچ امری آنان را مانع و جلوگیر از جنگ نبود.
پس برو ای علی که دیگر به مثل چنین دلاوری دست پیدا نمیکنی و این سخن که گفتم بسیار محکم و مبالغه در آن نیست.
من باید از او خونخواهی کنم ای کاش در وقتی که عقلم به جا بود حضور میداشتم.
پس از مرگ چنین سواره قریش خوار شد و ذلت مایه هلاکت و خواری اوست.
سپس گفت: سوگند به خدا پس از قتل برادرم قریش هیچ گاه روی خوشی نخواهد دید.
چون احزاب، منهزم شدند و از مسلمانان شکست یافتند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جانب بنی قریظه آهنگ نمود و علی علیه السلام را به اتفاق سی تن از مردم خزرج به طرف آنها فرستاد فرمود: ببین نامبردگان به حصارهای خود وارد شدند یا خیر. علی علیه السلام چون نزدیک به دیوارهای حصارشان رسید شنید که به سخنان بیهوده پرداخته اند. برگشت و آنچه شنیده بود به عرض رسانید. پیامبر فرمود: آنها را به حال خود گذار که خدا به زودی تو را بر آنها چیره خواهد ساخت زیرا خدائی که تو را بر عمرو عبد ودّ پیروزی داد همان خدا هم تو را ذلیل نخواهد کرد. اکنون باش تا مردم آماده شده گرد تو آیند و مژده باد که خدا تو را یاری خواهد کرد زیرا به من وعده کرده آنان را به مسافت یک مایل راه به هراس افکند. علی علیه السلام فرمود: لشکر گرد من اجتماع کردند و من به سرپرستی آنان به طرف بنی قریظه توجه کرده تا به نزدیک دیوارهای آنها رسیدم و قلعه نشینان از بالای دیوار مرا دیده یکی از آنها صدا میزد: کشنده عمرو آمد، دیگری میگفت قاتل او به طرف شما روی آورد و بالاخره همه آنها همین جمله را گوشزد میکردند و خداوند بدین وسیله رعب و ترسی در دلهاشان انداخت و شنیدم کسی این رجز را میخواند:
علی عمرو را کشت و باز شکاری را صید کرد
ص: 261
فقالوا نعم أکفاء صدق فأقبلوا***إلیهم سراعا إذ بغوا و تجبروا
فجال علی جولة هاشمیة*** فدمرهم لما عتوا و تکبروا
فلیس لکم فخر علینا بغیرنا***و لیس لکم فخر یعد و یذکر
و قد روی أحمد بن عبد العزیز قال حدثنا سلیمان بن أیوب عن أبی الحسن المدائنی قال لما قتل علی بن أبی طالب علیه السلام عمرو بن عبد ود نعی إلی أخته فقالت من ذا الذی اجترأ علیه فقالوا ابن أبی طالب علیه السلام فقالت لم یعد موته (1) علی ید کفو کریم لا رقأت دمعتی إن هرقتها علیه قتل الأبطال و بارز الأقران و کانت منیته (2) علی ید کفو کریم من قومه ما سمعت بأفخر من هذا یا بنی عامر.
ثم أنشأت تقول:
لو کان قاتل عمرو غیر قاتله*** لکنت أبکی علیه آخر الأبد
لکن قاتل عمرو (3) لا یعاب به*** من کان یدعی قدیما بیضة البلد(4)
و قالت أیضا فی قتل أخیها و ذکر علی بن أبی طالب صلوات الله و سلامه علیه
أسدان فی ضیق المکر (5) تصاولا***و کلاهما کفو کریم باسل
ص: 260
و پشت دلاوران را شکست و امر پیامبر را استوار ساخت
و پرده قریش را درید.
از استماع این سخنان خدا را ستایش نمودم که دین اسلام را پیروز کرد و شرک را نابود ساخت. و آن ساعت که به طرف بنی قریظه حرکت کردم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به یاری خدا و برکت او حرکت کن که خدا وعده داده به زودی سرزمین آنها و مسکنهاشان به دست شما بیفتد. من خوشحال شده و کاملا میدانستم خدای عز و جل ما را یاری خواهد کرد و بالاخره نزدیک رفته و پرچم پیروزی «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ» را بر فراز قلعه شان به اهتزاز درآوردم و آنان از قلعه ها و کوشکها به استقبال من آمده و رسول خدا را، دشنام میکردند. چون سخنان ناهنجار را از ایشان شنیدم برای آنکه حرفهای زشت آنان به گوش آن حضرت نرسد بازگشتم فاصله نشد شمس درخشان آسمان نبوت طالع گردید و حرفهای ناپسند آنها را شنید. آنها را به جمله: ای برادران بوزینگان و خوکان ندا کرد و فرمود: ما اگر در سرزمین مردم بدکار درآئیم روزگارشان را تاریک و تباه میسازیم. آنها گفتند: ای ابو القاسم تو که آدمی نادان و بدگو نبودی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خجالت کشیده اندکی به پشت برگشت سپس دستور داد خیمه را در برابر حصارهایشان بر پا کردند و رسول خدا مدت بیست و پنج شب حصار آنان را محاصره کرده بود و چون به ستوه آمدند از وی خواستند تا به حکومت سعد بن معاذ با آنان رفتار نماید او هم قضاوت کرد مردانشان را بکشند و فرزندان و زنان را اسیر کنند و ثروتشان را تقسیم نمایند. رسول خدا فرمود: ای سعد حکمی دادی که خدا در بالای آسمانهای هفتگانه بدان قضاوت نمود. رسول خدا دستور داد مردان آنان را که هفتصد تن بودند از میان کوشکها خارج کنند و آنها را به مدینه آوردند و ثروتشان را تقسیم کرد و زن و فرزندشان را به اسارت بردند. چون اسیران وارد مدینه شدند آنها را در یکی از خانههای بنی نجار زندانی نمودند و رسول خدا وارد
ص: 262
فتخالسا مهج النفوس کلاهما***وسط المدار مخایل و مقاتل.
و کلاهما حضر القراع حفیظة*** لم یثنه (1) عن ذاک شغل شاغل.
فاذهب علی فما ظفرت بمثله*** قول سدید لیس فیه تحامل. (2) و الثأر (3)
عندی یا علی فلیتنی***أدرکته و العقل منی کامل
ذلت قریش بعد مقتل (4) فارس***فالذل مهلکها و خزی شامل
ثم قالت و الله لا ثأرت قریش بأخی ما حنت النیب.
و لما انهزم الأحزاب و ولوا عن المسلمین الدبر عمل رسول الله علی قصد بنی قریظة و أنفذ أمیر المؤمنین (5) علیه السلام إلیهم فی ثلاثین من الخزرج و قال له انظر بنی قریظة هل نزلوا حصونهم فلما شارف سورهم سمع منهم الهجر فرجع إلی النبی صلی الله علیه و آله فأخبره فقال دعهم فإن الله سیمکن منهم إن الذی أمکنک من عمرو بن عبد ود لا یخذلک فقف حتی یجتمع الناس إلیک و أبشر بنصر من عند الله فإن الله تعالی قد نصرنی بالرعب من بین یدی مسیرة شهر قال علی علیه السلام فاجتمع الناس إلی و سرت حتی دنوت من سورهم فأشرفوا علی فلما رأونی (6) صاح صائح منهم قد جاءکم قاتل عمرو و قال آخر (7) قد أقبل إلیکم قاتل عمرو و جعل بعضهم یصیح ببعض و یقولون ذلک و ألقی الله فی قلوبهم الرعب و سمعت راجزا یرتجز:
قتل علی عمرا***صاد علی صقرا
ص: 261
محلی از بازار شد و چند گودال حفر کرد و امیر المؤمنین به اتفاق مسلمانان حضور یافتند و دستور داد اسرا را آورده و به علی علیه السلام فرمود: گردنهای آنان را زده در میان گودال بریزد. اسیران به اتفاق رئیسشان حیی بن اخطب و کعب بن اسد از زندان خارج شدند همراهیان از کعب پرسیدند: سرانجام ما به کجا خواهد کشید گفت: مگر نمیدانید و خبر ندارید آن کسی که ما را میخواند دست برنمیدارد و کسانی که رفتند بازنگشتند، به خدا سوگند سرانجام ما کشتن است. حیی بن اخطب که دستهایش را به گردنش بسته بودند به حضور رسول خدا آوردند چون نظرش به پیامبر اکرم افتاد گفت: خود را در دشمنی تو ملامت نمیکنم و لیکن میدانم کسی که خدا او را خوار کرده باشد ذلیل می شود. آنگاه به مردم توجه کرده گفت: فرمان خدا مدت و اندازه دارد و کارزاری بود که بر بنی اسرائیل نوشته و تقدیر شده سپس خود را در اختیار علی علیه السلام قرار داده و میگفت: کشتار پسندیده در دست مرد بزرگواری واقع می شود. علی علیه السلام فرمود: بهترین مردم بدترین مردم را میکشد و بدترین آنها خوبترین مردم را میکشد وای بر کسی که بهترین بزرگواران او را بکشد. کعب تصدیق کرده و گفت: چون مرا کشتی بدن مرا عریان مکن. فرمود: مقام من بالاتر از این است که چون تو را کشتم لباسهایت را بیرون آورم. وی دعا کرده گفت: همچنان که مرا پوشانیدی خدا تو را بپوشاند. آنگاه گردن کشیده علی علیه السلام سرش را جدا کرد و همچنان که وعده داده از میان همه یهودیان فقط وی را برهنه نکردند. پس از قتل وی از کسی که او را می آورد پرسید: هنگامی که نامبرده را به کشتارگاه می آوردی چه میگفت عرض کرد این اشعار را میخواند:
به جان تو سوگند پسر اخطب خود را سرزنش نمی نماید لیکن میداند کسی را که خدا خوار کرده باشد ذلیل خواهد شد.
او تا جایی که توانست کوشش کرد و در راه وصول به عزت کوشید و پایداری نمود.
علی علیه السلام در پاسخ فرمود:
ص: 263
قصم علی ظهرا***أبرم علی أمرا
هتک علی سترا
فقلت الحمد لله الذی أظهر الإسلام و قمع الشرک و کان النبی صلی الله علیه و آله قال لی حین توجهت إلی بنی قریظة سر علی برکة الله تعالی فإن الله قد وعدکم أرضهم و دیارهم فسرت متیقنا لنصر الله (1) عز و جل حتی رکزت الرایة فی أصل الحصن فاستقبلونی (2) فی صیاصیهم یسبون رسول الله صلی الله علیه و آله فلما سمعت سبهم له کرهت أن یسمع رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک فعملت علی الرجوع إلیه فإذا به صلی الله علیه و آله قد طلع و سمع سبهم له فناداهم یا إخوة القردة و الخنازیر إنا إذا حللنا (3) بساحة قوم فساء صباح المنذرین فقالوا له یا أبا القاسم ما کنت جهولا و لا سبابا فاستحیا رسول الله صلی الله علیه و آله و رجع القهقری قلیلا ثم أمر فضربت (4) خیمته بإزاء حصونهم فأقام (5) النبی صلی الله علیه و آله حاصرا (6) لبنی قریظة خمسا و عشرین لیلة حتی سألوه النزول علی حکم سعد بن معاذ فحکم فیهم سعد بقتل الرجال و سبی الذراری و النساء و قسمة الأموال فقال النبی صلی الله علیه و آله یا سعد لقد حکمت فیهم بحکم الله (7) من فوق سبعة أرقعة و أمر النبی صلی الله علیه و آله بإنزال الرجال منهم و کانوا تسعمائة (8) رجل فجی ء بهم إلی المدینة و قسم الأموال و استرق الذراری و النسوان و لما جی ء بالأساری إلی المدینة حبسوا فی دار من دور بنی النجار (9) و خرج رسول
ص: 262
آری او مردی جدی بود لیکن در راه کفر جدیت میکرد و بالاخره با خواری و زنجیر شده به جانب ما گسیل داده شد.
او را چون آدم خشمگینی به ضرب شمشیر از پای درآوردم و به قعر دوزخ به زنجیر آویخته شد.
این است سرانجام کافران و کسی که از خدا فرمانبرداری کند در بهشت برقرار شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از زنان یهودی، دختر عمره خناقه را به همسری انتخاب کرد و از زنهای یهود فقط یک زن کشته شد آن هم زنی که هنگام گفتگوی آن حضرت با یهود از بالای قلعه به طرف وی سنگ انداخت و خدا او را نگهداری کرد. پیروزی نخست با بنی قریظه بود لیکن خدای متعال به وجود علی علیه السلام فتح و پیروزی را نصیب اسلام کرد و آنهائی که او خواست به دست علی علیه السلام نابود شدند و چنانچه میدانیم این فضیلت هم مشابه فضائل گذشته او و مانند مناقب سابق الذکر است. (1)
توضیح
«الا قری» یعنی مهمانی. «تعنق بهم» از باب افعال یعنی شتاب میکند. و «العنق» با حرکت حروف آن نوعی راه رفتن چهارپا است. «سلع» کوه کوچکی در مدینه است. «نصر الحجارۀ» در دیوان امیر المؤمنین علیه السلام با اندکی تغییر و زیادت اینگونه آمده است:
آیا به این صورت سوارکاران شما به من حمله میکنند، آی دوستانم از میان و آنها مانعها را برطرف کنید.
ص: 264
الله صلی الله علیه و آله إلی موضع السوق الیوم فخندق فیه خنادق (1) و حضر أمیر المؤمنین علیه السلام و معه المسلمون و أمر بهم أن یخرجوا و تقدم إلی أمیر المؤمنین علیه السلام أن یضرب أعناقهم فی الخندق فأخرجوا أرسالا و فیهم حیی بن أخطب و کعب بن أسد و هما إذ ذاک رئیسا القوم فقالوا لکعب بن أسد و هم یذهب بهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله یا کعب ما تراه یصنع بنا فقال فی کل موطن لا تعقلون أ لا ترون الداعی لا ینزع و من ذهب منکم لا یرجع هو و الله القتل و جی ء بحیی بن أخطب مجموعة یداه إلی عنقه فلما نظر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله قال أما و الله ما لمت نفسی علی عداوتک و لکن من یخذل الله یخذل ثم أقبل علی الناس فقال أیها الناس إنه لا بد من أمر الله کتاب و قدر و ملحمة کتبت علی بنی إسرائیل ثم أقیم بین یدی أمیر المؤمنین علیه السلام و هو یقول قتلة شریفة بید شریف فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام إن خیار الناس یقتلون شرارهم و شرارهم (2) یقتلون خیارهم فالویل لمن قتله الأخیار الأشراف و السعادة لمن قتله الأرذال الکفار فقال صدقت لا تسلبنی حلتی فقال هی أهون علی من ذاک فقال سترتنی سترک الله و مد عنقه فضربها علی علیه السلام و لم یسلبه من بینهم ثم قال أمیر المؤمنین علیه السلام لمن جاء به ما کان یقول حیی و هو یقاد إلی الموت قال (3) کان یقول (4)
لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه*** و لکنه من یخذل الله یخذل
فجاهد حتی بلغ النفس جهدها*** و حاول یبقی العز کل مقلقل
(5) فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ
ص: 263
غیرت من امروز از مرا از فرار باز میدارد و شمشیرم استخوانهای سر را میشکافد، زخم نمیکند.
عمرو بن عبدود وقتی به تنگ آمد سوگند یاد کرد من هم سوگند یاد کردم، شما بشنوید دروغگو کیست؟
او سوگند یاد کرد که برنگردد، مسلمان هم نشود در نتیجه هر دو مرد به جان هم افتادند.
وقتی برگشتم دیدم به پهلو مثل شاخه خرما که روی ریگها و بلندی میافتد، افتاده است.
من از لباسهای او چشم پوشیدم و اگر من روی خاک افتاده بودم، او لباسهای مرا بیرون میآورد.
او از بیعقلی سنگ را پرستش میکرد و من خدای محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به شیوه صحیح عبادت میکردم.
فرزند عبدود وقتی صادقانه به شمشیری که به اهتزاز درآمده نگریست فهمید که موضوع جنگ شوخی نیست.
وقتی عمرو طغیان کرد با شمشیرهندی آبدیده تیز و آماده کارزار او را به خاک میافکندم.
ای جنگجویان احزاب گمان نکنید خدا دین خود و پیامبرش را تسلیم دشمن میسازد.
«أخّروا اصحابی» یعنی ای یارانم جان خودتان را به تاخیر بیندازید، و ممکن است اصحابی مفعول باشد. «الحفیظۀ» یعنی حمیت و خشم. «صمّم السیف» یعنی شمشیر را تا استخوان فرو برد و آن را برید. گفته میشود: «نبا السیف» هرگاه شمشیر در زدن و بریدن کارگر نیفتد. «آلی» یعنی سوگند یاد کرد. «الإلیّۀ» با کسره لام و تشدید باء به معنای سوگند است. «شدّ علیه» یعنی بر او بست. «ان لا یصدّ» یعنی از جنگ روی بر نمیگرداند و مراجعت نمیکند. «لا یهلّل» یعنی تسلیم نمیگردد. «الاضطراب» یعنی با هم به زد و خورد پرداختن. «قطّره قطیراً» یعنی او را بر یکی از پهلوهایش بر زمین زد و شکافته شد. «الدکادک» جمع دکداک شنی است که به زمین بچسبد و بلند نشود. «الرابیۀ» قسمت بالا آمده زمین است. و گفته میشود: «طعنه فجدله» یعنی او را بر زمین زد. «انجدل» یعنی افتاد. «بزّه ثوبه» یعنی لباسهای او را بیرون آورد. «السارم» شمشیر برنده است. «الاهتزاز» به حرکت درآمدن است. «غیر لعاب» یعنی شوخی و بازیچه نیست. «المهنّد» شمشیر ساخته شده از آهن هندی است. «القضب» یعنی بریدن.
ص: 265
لَقَدْ کَانَ ذَا جِدٍّ وَ جَدَّ (1) بِکُفْرِهِ*** فَقِیدَ إِلَیْنَا فِی الْمَجَامِعِ (2) یُعْتَلُ. (3)
فَقَلَّدْتُهُ بِالسَّیْفِ ضَرْبَةَ مُحْفِظٍ (4)***فَصَارَ إِلَی قَعْرِ (5) الْجَحِیمِ یُکَبَّلُ(6)
فَذَاکَ مَآبُ الْکَافِرِینَ وَ مَنْ یُطِعْ*** لِأَمْرِ إِلَهِ الْخَلْقِ فِی الْخُلْدِ یَنْزِلُ
(7) و اصطفی رسول الله صلی الله علیه و آله من نسائهم بنت عمرة خناقة (8) و قتل من نسائهم امرأة واحدة کانت أرسلت علیه حجرا و قد جاء (9) بالیهود یناظرهم قبل مباینتهم له فسلمه الله تعالی من ذلک الحجر (10) و کان الظفر ببنی قریظة و فتح الله علی النبی صلی الله علیه و آله بأمیر المؤمنین علیه السلام و ما کان من قتله من قتل منهم و ما ألقاه الله عز و جل فی قلوبهم من الرعب فیه (11) و ماثلت هذه الفضیلة ما تقدمها من فضائله و شابهت هذه المنقبة ما سلف ذکره من مناقبه علیه السلام. (12).
قوله إلا قری أی ضیافة قوله تعنق بهم من باب الإفعال أی تسرع و العنق بالتحریک ضرب من سیر الدابة و سلع جبیل بالمدینة قوله علیه السلام نصر الحجارة أقول
فی الدیوان المنسوب إلیه علیه السلام زیادة و تغییر
أَ عَلَیَّ تَقْتَحِمُ الْفَوَارِسُ هَکَذَا***عَنِّی وَ عَنْهُمْ أَخِّرُوا أَصْحَابِی
ص: 264
مقصود از «کأنّ علی رؤوسهم الطیر» این است که از ترس زیاد تکان نمیخوردند. زیرا پرنده بر روی چیز ساکن و بی تحرک مینشیند، یا اینکه چون کسی که پرنده بر بالای سرش بنشیند و بخواهد آن پرنده را شکار کند از جای خود حرکت نمیکند تا پرنده را شکار کند. «اسف علیه» بر وزن علیم یعنی خشمگین است. «القترۀ» با حرکت حروف آن یعنی غبار. «احجم عن الامر» یعنی دست برداشن یا تاخیر کردن از انجام کاری. «خطر الرجل بسیفه» یعنی شمشیرش را بالا و پایین میکرد. «لم یعد موته» یعنی مرگ او از این که به دست همتایی شایسته باشد، تجاوز نکرد. «لارقأت دمعتی» دعا برای خود به شیوه سوگند یاد کردن است، یعنی: هرگز اشک چشمانم خشک مباد اگر پس از شنیدن این خبر اشک بریزم. «بیضۀ البلد» کسی که مردم گرد او جمع میشوند و سخن او را میپذیرند. «التصاول» هجوم آوردن بر یکدیگر. «الباسل» به معنای دلاور است. «وسط المدار» یعنی کار جنگ یا هر کاری گرد او میچرخد. «المخاتلۀ» یعنی نیرنگ و فریب. جوهری گوید: «الناب» شتران پیر است و جمع آن «النیب» است. در ضرب المثل آمده است: «ما افعل ذلک ما حنّت النیب» یعنی هرگز این کار را انجام نمیدهم. «عتلت الرجل اعتُلُه و اعتلَه» هرگاه او را سخت بِکِشانم.
روایت20.
تفسیر فرات: جعفر بن احمد در حدیث معنعن از محمد بن کعب روایت کرده که گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از احزاب برگشت جبرئیل به آن حضرت فرمود: خداوند تو را بیامرزد سلاح بر زمین نهادی؟ من همچنان به همراه فرشتگان مشرکان را میراندیم تا در حمراء الاسد فرود آمدیم. رهسپار شو که به جنگ با آنها امر شدهای و من با فرشتگانی که همراهم هستند صبح هنگام به راه میافتیم و دژها و قلعههای آنان را به لرزه و اضطراب در میآوریم تا به ما برسی. پیامبر پرچم را به علی علیه السلام داد و به دنبال جبرئیل حرکت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جا ماند و سپس به آنها ملحق شد. هر بار که رسول خدا بر شخصی گذر میکرد میفرمود: آیا سوارکای بر شما عبور کرد؟ میگفتند: دحیه بن خلیفه بر ما گذر کرد و جبرئیل خود را به شکل او درآورده بود. گوید: آن حضرت در آن روز بر اسبی بیرون رفت و قطیفهای ارغوانی قرمز بر اسب انداخت و چون لشکر خداوند بر آنها فرود آمدند شخصی در میان آنان فریاد برآورد:
ص: 266
الْیَوْمَ تَمْنَعُنِی الْفِرَارُ حَفِیظَتِی***وَ مُصَمِّمٌ فِی الْهَامِ لَیْسَ بِنَابِی (1)
آلَی ابْنُ عَبْدٍ حِینَ شَدَّ إِلَیَّةً***وَ حَلَفْتُ فَاسْتَمِعُوا مَنِ الْکَذَّابُ
أَنْ لَا یَصُدَّ (2) وَ لَا یُهَلِّلَ فَالْتَقَی***رَجُلَانِ یَضْطَرِبَانِ کُلَّ ضِرَابٍ فَصَدَدْتُ حِینَ رَأَیْتُهُ مُتَقَطِّراً***کَالْجِذْعِ بَیْنَ دَکَادِکَ وَ رَوَابِیَ
وَ عَفَفْتُ عَنْ أَثْوَابِهِ وَ لَوْ أَنَّنِی***کُنْتُ الْمُقَطَّرَ بَزَّنِی أَثْوَابِی
عَبَدَ الْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ (3) رَأْیِهِ***وَ عَبَدْتُ رَبَّ مُحَمَّدٍ بِصَوَابٍ
عَرَفَ ابْنُ عَبْدٍ حِینَ أَبْصَرَ صَارِماً***یَهْتَزُّ أَنَّ الْأَمْرَ غَیْرُ لِعَابٍ
أَرْدَیْتُ عَمْراً إِذْ طَغَی بِمُهَنَّدٍ***صَافِی الْحَدِیدِ مُهَذَّبٍ قَضَّابٍ
لَا تَحْسَبُوا الرَّحْمَنَ خَاذِلَ دِینِهِ***وَ نَبِیِّهِ یَا مَعْشَرَ الْأَحْزَابِ(4).
قوله علیه السلام أخروا أصحابی أی أخروا أنفسکم یا أصحابی و یحتمل أن یکون أصحابی مفعولا و الحفیظة الغضب و الحمیة و صمم السیف أی مضی فی العظم و قطعه و یقال نبا السیف إذا لم یعمل فی الضریبة قوله آلی أی حلف و الإلیة بکسر اللام و تشدید الیاء الیمین و شد علیه أی حمل علیه قوله أن لا یصد أی لا یعرض عن الحرب و لا یرجع و لا یهلل أی لا یسلم و الاضطراب التضارب و قطره تقطیرا أی ألقاه علی أحد جنبیه فتقطر و الدکادک جمع الدکداک و هو ما التبد من الرمل بالأرض و لم یرتفع و الرابیة ما ارتفع من الأرض و یقال طعنه فجدله أی رماه بالأرض فانجدل أی سقط و بزه ثوبه أی سلبه (5) و الصارم السیف القاطع و الاهتزاز التحرک قوله غیر لعاب أی ملاعبة و المهند السیف المطبوع من حدید الهند و القضب القطع قوله
ص: 265
ای ابا لبانۀ بن عبد المنذر تو را چه شده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اینان میخوانند پس به سویشان برو و سخن نیک بگو. هنگامی که بر آنان فرود آمد شیون و ناله سر دادند و گفتند: ای ابا لبابۀ ما امروز توان و یارای مقابله و جنگ با کسانی که در پشت سر تو هستند را نداریم. (1)
روایت21.
فروع کافی: ابو بصیر از یکی از آن دو امام علیهما السّلام در تفسیر قول خدای عزّ و جلّ «أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُم ......» روایت کرده است که فرمود: این آیه در شأن خوّات بن جبیر انصاری نازل شد، و این در آن هنگام بود که خوّات با پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در خندق فعّالیّت داشت، روزه داشت، و تا شامگاه بر همین حال می زیست، و مسلمانان پیش از نزول این آیه چنان بودند که اگر یکی از ایشان در شامگاه می خوابید طعام بر او حرام میشد. پس خوّات شامگاهان برای افطار به خانه خود رفت، و گفت: آیا طعامی نزد شما هست؟ گفتند: لختی بپای و به خواب مرو، تا طعامی برایت بسازیم، پس خوّات تکیه زد و خواب او را در ربود، خانواده اش گفتند: آیا خوابیده بودی؟ گفت: آری، پس شب را در آن حال گذراند، و بامدادان به سوی خندق روان شد، و در آن میان حالت غشوه به او دست داد، پس رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بر او بگذشت، و چون از حال و کار او پرسید، خوات ماجرا را با آن حضرت بازگفت. پس خدای عزّ و جلّ این آیه را نازل فرمود: «و کلوا و اشربوا حتی یتبیّن لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر». (2)
روایت22.
فروع کافی: عقبه بن خالد از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: سپس به مسجد احزاب رهسپار شو و در آن مسجد نماز بخوان و نیایش کن، چرا که رسول خدا در آن مسجد نیایش کرد و دعا فرمود: «ای فریادرس بیچارگان.
ای دادرس درماندگان. ای غمخوار غمزدگان. غم و اندوه مرا برطرف کن که تو از
ص: 267
کأن علی رءوسهم الطیر أی لا یتحرکون للخوف فإن الطیر إنما یجلس علی شی ء ساکن أو لأن من کان علی رأسه طیر یرید أن یصیده لا یتحرک و أسف علیه کعلم غضب و القترة بالتحریک الغبار و أحجم عن الأمر کف و تأخر و خطر الرجل بسیفه رفعه مرة و وضعه أخری قولها لم یعد موته أی لم یتجاوز موته عن أن کان علی ید کفو کریم و قولها لا رقأت دمعتی دعاء علی نفسها علی وجه الحلف أی لا سکنت دمعتی أبدا إن صببتها علیه بعد سماع هذا الخبر و بیضة البلد واحده الذی یجتمع إلیه و یقبل قوله و التصاول التواثب و الباسل الشجاع قولها وسط المدار أی علیهما یدور أمر الحرب أو کل أمر و المخاتلة المخادعة و قال الجوهری الناب المسنة من النوق و الجمع النیب و فی المثل لا أفعل ذلک ما حنت النیب (1) و قال عتلت الرجل أعتِله و أعتُله إذا جذبته جذبا عنیفا.
فر، تفسیر فرات بن إبراهیم جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ مُعَنْعَناً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَعْبٍ (2) قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْأَحْزَابِ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ وَضَعْتَ السِّلَاحَ مَا زِلْتُ بِمَنْ مَعِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَسُوقُ الْمُشْرِکِینَ حَتَّی نَزَلْنَا بِهِمْ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ اخْرُجْ وَ قَدْ أُمِرْتَ بِقِتَالِهِمْ وَ إِنِّی غَادٍ بِمَنْ مَعِی فَنُزَلْزِلُ بِهِمْ حُصُونَهُمْ حَتَّی تَلْحَقُونَا فَأَعْطَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ الرَّایَةَ وَ خَرَجَ فِی أَثَرِ (3) جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ تَخَلَّفَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ثُمَّ لَحِقَهُمْ فَجَعَلَ کُلَّمَا مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِأَحَدٍ فَقَالَ مَرَّ بِکُمُ الْفَارِسُ فَقَالُوا مَرَّ بِنَا دِحْیَةُ بْنُ خَلِیفَةَ وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ یُشْبِهُ بِهِ قَالَ فَخَرَجَ یَوْمَئِذٍ عَلَی فَرَسٍ وُکِفَ (4) بِقَطِیفَةِ أُرْجُوَانٍ أَحْمَرَ (5) فَلَمَّا نَزَلَتْ بِهِمْ جُنُودُ اللَّهِ نَادَی مُنَادِیهِمْ
ص: 266
حال من و حال یاران من باخبری». (1)
روایت23.
روضه کافی: ابان بن عثمان از کسی که برای او نقل کرده از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جنگ احزاب در شبی تاریک و سرد روی تلّی که اینک مسجد فتح روی آن بنا شده ایستاد و فرمود: چه کسی به سوی مشرکان می رود و از ایشان برای ما خبر می آورد و در برابر، بهشت پاداش می گیرد؟ هیچ کس از جا برنخاست. حضرت برای بار دوم این سخن را باز گفت و کسی برنخاست. در این هنگام امام صادق علیه السّلام دست خود را تکان داد و فرمود: این جماعت چه می خواستند آیا در جستجوی بهتر از بهشت بودند؟ سپس رسول خدا [به کسی که در آن نزدیکی بود] فرمود: کیستی؟ گفت: حذیفه ام. فرمود: سخن مرا می شنوی و پاسخ نمی دهی نزدیک بیا؟ حذیفه از میان برخاست و گفت: خدا مرا قربانت گرداند سرما و سختی مرا از پاسخ دادن به شما بازداشت. پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: هم اینک به سوی آنها می روی و سخنشان را می شنوی و خبر آنها را برای من می آوری. پس چون او رفت پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: بار خدایا! او را از پیش رو و از پشت سر و از سمت راست و چپ حفظش کن تا آن گاه که به سوی ما بازش گردانی. پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به او سفارش کرد و فرمود: ای حذیفه! مبادا تا وقتی که نزد من بر می گردی کار تازه ای بکنی. حذیفه شمشیر و کمان و سپر خود را برداشت و به راه افتاد. حذیفه می گوید: من به راه افتادم و دیگر هیچ گونه احساس سختی و سرما نداشتم. از راه خندق گذشتم و هر دو دسته مؤمنان و کفار را دیدم که در آنجا پاس می دادند. چون حذیفه به سوی مأموریت خود روان شد پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با آواز بلند این دعا را به درگاه الهی خواند: ای دادرس گرفتاران و ای پاسخگویان بیچارگان! همّ و غمّ مرا برطرف گردان که وضع من و اصحاب مرا می بینی. جبرئیل فرود آمد و عرض کرد:
یا رسول اللَّه! همانا خداوند والا نام سخن تو و دعایت را شنید و اجابت کرد و از هراس دشمنت رهاند. پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر دو زانو نشست و دو دستش را گشود و دیده به آسمان دوخت و سپس گفت: سپاس و سپاس از برای رحمت تو بر من و بر اصحاب من. سپس پیامبر فرمود: همانا خداوند عزّ و جلّ از آسمان دنیا بادی برای آنها برانگیخت که سنگریزه داشت و بادی نیز از آسمان چهارم که در آن تکه های سنگ بود. حذیفه می گوید: من به سوی آن قوم بیرون رفتم و آتشی را که افروخته بودند دیدم و لشکر اول خداوند
ص: 268
یَا أَبَا لُبَابَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُنْذِرِ (1) مَا لَکَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله هَذَا یَدْعُونَ فَأْتِهِمْ وَ قُلْ مَعْرُوفاً فَلَمَّا اطَّلَعَ عَلَیْهِمْ انْتَحَبُوا فِی وَجْهِهِ یَبْکُونَ وَ قَالُوا یَا أَبَا لُبَابَةَ لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِقِتَالِ مَنْ وَرَاءَکَ (2).
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیْهِمَا السَّلَامُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ (3) الْآیَةَ فَقَالَ نَزَلَتْ فِی خَوَّاتِ بْنِ جُبَیْرٍ الْأَنْصَارِیِّ وَ کَانَ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی الْخَنْدَقِ وَ هُوَ صَائِمٌ فَأَمْسَی وَ هُوَ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ وَ کَانُوا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ هَذِهِ الْآیَةُ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ حُرِّمَ عَلَیْهِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ فَجَاءَ خَوَّاتٌ إِلَی أَهْلِهِ حِینَ أَمْسَی فَقَالَ هَلْ عِنْدَکُمْ طَعَامٌ فَقَالُوا لَا تَنَمْ (4) حَتَّی نُصْلِحَ لَکَ طَعَاماً فَاتَّکَأَ فَنَامَ فَقَالُوا لَهُ قَدْ فَعَلْتَ قَالَ نَعَمْ فَبَاتَ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ فَأَصْبَحَ ثُمَّ غَدَا إِلَی الْخَنْدَقِ فَجَعَلَ یُغْشَی عَلَیْهِ فَمَرَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَأَی الَّذِی بِهِ أَخْبَرَهُ کَیْفَ کَانَ أَمْرُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ الْآیَةَ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ (5).
کا، الکافی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: تَأْتِی مَسْجِدَ الْأَحْزَابِ فَتُصَلِّی فِیهِ وَ تَدْعُو اللَّهَ فِیهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دَعَا فِیهِ یَوْمَ الْأَحْزَابِ وَ قَالَ یَا صَرِیخَ الْمَکْرُوبِینَ وَ یَا مُجِیبَ (6) الْمُضْطَرِّینَ وَ یَا مُغِیثَ الْمَهْمُومِینَ اکْشِفْ هَمِّی وَ کَرْبِی (7) فَقَدْ تَرَی
ص: 267
که بادی بود با سنگریزه بر آنها یورش آورد، و هیچ آتشی از آنها را واننهاد جز اینکه آن را از هم پاشاند و هیچ چادری را وانگذاشت مگر اینکه از جا کند و به دور افکند و همه نیزه های آنها را پرتاب کرد تا جایی که در برابر سنگ ریزه ها که باد به سر و روی آنها می زد سپر بر سرکشیدند و ما آواز کوفته شدن سنگ ریزه ها را که بر سپرها می خورد می شنیدیم. حذیفه در میان دو تن از مشرکان و در حلقه آنان نشست و ابلیس به صورت یکی از سران مشرکان درآمد و گفت: ای مردم! شما در آستان این مرد جادوگر دروغگو درآمده اید. آگاه باشید که کار از دست شما بیرون نرود و فرصت همچنان باقی است و امسال سال توقف در این جا نیست که حیوانات سم دار و بی سم همگی هلاک شده اند، پس به مکه بازگردید و هر یک از شما همنشین خویش را بیابد [تا بیگانه ای برای جاسوسی میان شما راه نیابد]. حذیفه می گوید: من به سمت راست خود نگاه کردم و با دستم به او زدم و گفتم: تو کیستی؟ گفت: معاویه، و به آن که سمت چپم بود گفتم: تو کیستی؟ گفت: سهیل بن عمرو. حذیفه گفت: در این هنگام بود که لشکر بزرگ خدا رسید و ابو سفیان برخاست و بر مرکب سوار شد و در میان قریش فریاد کرد: الفرار، الفرار، و طلحه ازدی گفت: محمّد برای شما شرّی افزود، پس سوار بر مرکب خویش شد و در میان قبیله بنی اشجع فریاد کرد: الفرار، الفرار. عیینة بن حصن نیز چنین کرد و حارث بن عوف مزنی نیز همین کار را انجام داد و اقرع بن حابس نیز چنین کرد و بدین ترتیب همه احزاب رفتند و حذیفه نزد پیامبر اکرم بازگشت و او را از اوضاع آگاه گردانید. امام صادق علیه السّلام فرمود: به حقیقت که آن شب به روز رستاخیز می ماند. (1)
ص: 269
حَالِی وَ حَالَ أَصْحَابِی (1).
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی التَّلِّ الَّذِی عَلَیْهِ مَسْجِدُ الْفَتْحِ فِی غَزْوَةِ الْأَحْزَابِ فِی لَیْلَةٍ ظَلْمَاءَ قَرَّةٍ فَقَالَ مَنْ یَذْهَبُ فَیَأْتِیَنَا بِخَبَرِهِمْ وَ لَهُ الْجَنَّةُ فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ ثُمَّ أَعَادَهَا فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِیَدِهِ وَ مَا أَرَادَ الْقَوْمُ أَرَادُوا أَفْضَلَ مِنَ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا فَقَالَ حُذَیْفَةُ فَقَالَ أَ مَا تَسْمَعُ کَلَامِی مُنْذُ اللَّیْلَةِ وَ لَا تَکَلَّمُ اقْتَرِبْ (2) فَقَامَ حُذَیْفَةُ وَ هُوَ یَقُولُ الْقُرُّ وَ الضُّرُّ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ مَنَعَنِی أَنْ أُجِیبَکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله انْطَلِقْ حَتَّی تَسْمَعَ کَلَامَهُمْ وَ تَأْتِیَنِی بِخَبَرِهِمْ فَلَمَّا ذَهَبَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ حَتَّی تَرُدَّهُ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا حُذَیْفَةُ لَا تُحْدِثْ شَیْئاً حَتَّی تَأْتِیَنِی فَأَخَذَ سَیْفَهُ وَ قَوْسَهُ وَ حَجَفَتَهُ (3) قَالَ حُذَیْفَةُ فَخَرَجْتُ وَ مَا لِی (4) مِنْ ضُرٍّ وَ لَا قُرٍّ فَمَرَرْتُ عَلَی بَابِ الْخَنْدَقِ وَ قَدِ اعْتَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْکُفَّارُ فَلَمَّا تَوَجَّهَ حُذَیْفَةُ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَادَی یَا صَرِیخَ الْمَکْرُوبِینَ وَ یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّینَ اکْشِفْ هَمِّی وَ غَمِّی وَ کَرْبِی فَقَدْ تَرَی حَالِی وَ حَالَ أَصْحَابِی فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ قَدْ سَمِعَ مَقَالَتَکَ وَ دُعَاءَکَ وَ قَدْ أَجَابَکَ وَ کَفَاکَ هَوْلَ عَدُوِّکَ فَجَثَا (5) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی رُکْبَتَیْهِ وَ بَسَطَ یَدَیْهِ وَ أَرْسَلَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ شُکْراً شُکْراً کَمَا رَحِمْتَنِی وَ رَحِمْتَ أَصْحَابِی ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمْ رِیحاً مِنْ سَمَاءِ الدُّنْیَا فِیهَا حَصًی وَ رِیحاً مِنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فِیهَا جَنْدَلٌ قَالَ حُذَیْفَةُ فَخَرَجْتُ فَإِذَا أَنَا بِنِیرَانِ الْقَوْمِ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اللَّهِ الْأَوَّلُ
ص: 268
توضیح
«القُرّ» با ضمه به معنای سرما است. «الضُرّ» با ضمه بدحالی است. «الجندل» یعنی سنگی که از سنگریزه بزرگتر باشد. «النجآء» جزری گوید: مصدر منصوب به فعل محذوف است یعنی «انجو النجاء» و تکرار آن برای تاکید بوده است و «النجآء» به معنای سرعت است و «نجا من الارض» یعنی خلاص شد و «انجاه غیره». «الورد» یعنی سلب کردن.
روایت24.
روضه کافی: امام صادق علیه السّلام می فرماید: هنگامی که در جنگ خندق پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خندق را حفر می کرد مسلمانان به سنگ سختی رسیدند. پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کلنگ را از دست امیر المؤمنین علیه السّلام یا از دست سلمان رضی اللَّه عنه گرفت و ضربتی بدان سنگ زد که سه پاره شد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: در این ضربتی که بدین سنگ زدم
ص: 270
رِیحٌ فِیهَا حَصًی فَمَا تَرَکْتُ لَهُمْ نَاراً إِلَّا أَذْرَتْهَا وَ لَا خِبَاءً إِلَّا طَرَحَتْهُ وَ لَا رُمْحاً إِلَّا أَلْقَتْهُ حَتَّی جَعَلُوا یَتَتَرَّسُونَ مِنَ الْحَصَی فَجَعَلْنَا نَسْمَعُ وَقْعَ الْحَصَی فِی الْأَتْرِسَةِ فَجَلَسَ حُذَیْفَةُ بَیْنَ رَجُلَیْنِ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَقَامَ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ رَجُلٍ مُطَاعٍ (1) فِی الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ قَدْ نَزَلْتُمْ بِسَاحَةِ هَذَا السَّاحِرِ الْکَذَّابِ أَلَا وَ إِنَّهُ لَنْ یَفُوتَکُمْ مِنْ أَمْرِهِ شَیْ ءٌ فَإِنَّهُ لَیْسَ سَنَةَ مُقَامٍ قَدْ هَلَکَ الْخُفُّ وَ الْحَافِرُ فَارْجِعُوا فَلْیَنْظُرْ (2) کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ مَنْ جَلِیسُهُ قَالَ حُذَیْفَةُ فَنَظَرْتُ عَنْ یَمِینِی فَضَرَبْتُ بِیَدِی فَقُلْتُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ فَقُلْتُ لِلَّذِی عَنْ یَسَارِی مَنْ أَنْتَ فَقَالَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو قَالَ حُذَیْفَةُ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ فَقَامَ أَبُو سُفْیَانَ إِلَی رَاحِلَتِهِ ثُمَّ صَاحَ فِی قُرَیْشٍ النَّجَاءَ النَّجَاءَ وَ قَالَ طَلْحَةُ الْأَزْدِیُّ لَقَدْ رَادَّکُمْ (3) مُحَمَّدٌ بِشَرٍّ ثُمَّ قَامَ إِلَی رَاحِلَتِهِ وَ صَاحَ فِی بَنِی أَشْجَعَ النَّجَاءَ النَّجَاءَ وَ فَعَلَ عُیَیْنَةُ بْنُ حِصْنٍ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ الْحَارِثُ بْنُ عَوْفٍ الْمُزَنِیُّ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ مِثْلَهَا وَ ذَهَبَ الْأَحْزَابُ وَ رَجَعَ حُذَیْفَةُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَّهُ کَانَ لَیُشْبِهُ (4) بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ (5).
ص: 269
گنجینه های پادشاه ایران و روم بر من گشوده گشت. یکی از آن دو به دیگری گفت: گنجینه های قیصر و کسری را به ما وعده می دهد و حال آنکه هیچ یک از ما جرأت ندارد برای قضای حاجت برون رود.
توضیح
«الکدیۀ» با ضمه یعنی زمین سخت. و مرجع ضمیر در «احدهما» ابو بکر و عمر است.
میگویم: بسیاری از روایتهای مربوط به این جنگ در باب معجزات بیان شد.
طبرسی در اعلام الوری و ابن شهر آشوب در مناقب این حدیث را به همین صورت روایت کردهاند و گویند: غزوه خندق در ماه شوال سال پنجم هجری اتفاق افتاد. (1)
ص: 271
القر بالضم البرد و الضر بالضم سوء الحال و الجندل الحجارة و هی أکبر من الحصی قوله النجاء قال الجزری هو مصدر منصوب بفعل مضمر أی أنجو النجاء و تکراره للتأکید و النجاء السرعة و نجا من الأرض خلص و أنجاه غیره و الرود الطلب.
کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا حَفَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْخَنْدَقَ مَرُّوا بِکُدْیَةٍ فَتَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمِعْوَلَ مِنْ یَدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَوْ مِنْ یَدِ سَلْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَضَرَبَ بِهَا ضَرْبَةً فَتَفَرَّقَ بِثَلَاثِ فِرْقٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ فُتِحَ عَلَیَّ فِی ضَرْبَتِی هَذِهِ
ص: 270
روایت25.
ابن شهر آشوب گوید: مشرکان هجده هزار نفر و مسلمانان سه هزار نفر بودند. مشرکان سرگرم شراب و طرب و خوردن غذا بودند و مسلمانان به خاطر حضور عمرو بی سر و صدا گویی پرنده بر بالای سرشان نشسته و پیامبر بر زانو نشسته و دستانش را گشاده بود و با چشم گریان و صدای غمناک دعا میکرد: «ای فریادرس بیچارگان. ای دادرس فریاد درماندگان، غم و اندوه مرا برطرف کن که تو از حال من باخبری» و مشرکان را نفرین کرد و فرمود: «ای نازل کننده کتاب ای کسی که زود به حساب بندگان میرسی، احزاب را در هم شکن.» و غزوه بنی قریظه در ماه ذی القعده اتفاق افتاد. (1)
روایت26.
طبرسی گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غزوه احزاب برگشت و وارد مدینه شد دختر او فاطمه علیها السّلام برای پدرش مقداری آب تهیه دیده بود و پیامبر به شستن سرش مشغول بود، در این وقت جبرئیل در حالی که بر استری سوار بود و عمامه سفیدی بر سر داشت و قطیفه ای که با درّ و یاقوت مزین شده بر خود افکنده بود خدمت پیامبر رسید و جبرئیل در این وقت غبارآلود بنظر میرسید. حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله برخاست و غبار را از چهره جبرئیل پاک کرد، جبرئیل گفت: خداوند به شما ترحم کرد، شما اینک اسلحه را زمین گذاشته اید، و لیکن اهل آسمان ها اسلحه خود را زمین نگذاشته اند، من مشرکین را تا «روحاء» تعقیب کردم. پس از این گفت: اینک به طرف اهل کتاب که با آنها همکاری میکردند بروید و من آنها را در هم خواهم کوبید، در این هنگام حضرت رسول علی بن ابی طالب را طلبید، و فرمود: اکنون پرچم مهاجرین را بردار و به طرف بنی قریظه حرکت کن، و من در نظر گرفته ام شما قبل از اینکه نماز عصر را اداء کنید در بنی قریظه حاضر شوید. علی بن ابی طالب علیه السّلام با مهاجرین و بنو عبد الأشهل و بنو نجار بطرف بنی قریظه حرکت کردند و پیامبر هم افرادی را پس از وی فرستادند، هنگامی که امیر المؤمنین علیه السّلام در بنی قریظه حاضر شدند، یهودیان نسبت به وی بدگوئی کردند و گفتند: خداوند به تو و پسر عمت این همه بلا نازل کرد و شما را به مصیبت و گرفتاری دچار نمود، باز هم عبرت نمیگیرید، علی بن ابی طالب علیه السّلام سکوت کرد و جوابی به آنان نداد. هنگامی که پیامبر در بنی قریظه حاضر شدند و مسلمین هم پیرامون او را گرفته بودند، امیر المؤمنین خدمت آن بزرگوار رسید، و عرض کرد: یا رسول اللَّه! خداوند مرا فدای شما کند، پروردگار در همین نزدیکی سزای اینها را خواهد داد پیامبر
ص: 272
کُنُوزُ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ یَعِدُنَا کُنُوزَ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ وَ مَا یَقْدِرُ أَحَدُنَا یَخْرُجُ یَتَخَلَّی.
الکدیة بالضم الأرض الصلبة و الضمیر فی أحدهما راجع إلی أبی بکر و عمر.
أقول قد مضی کثیر من أخبار تلک الواقعة فی أبواب المعجزات.
و ذکر الطبرسی فی إعلام الوری و ابن شهرآشوب فی المناقب نحوا مما مر و قالا کان غزوة الخندق فی شوال سنة خمس (1).
ص: 271
از جریان امیر المؤمنین با بنی قریظه اطلاع داشت. پس از این حضرت رسول فرمود: اگر آنان مرا دیده بودند چیزی نمیگفتند بعد فرمود: ای برادران بوزینه ها، ما هر گاه در سرزمین قومی فرود آییم، آنان صبح بدی خواهد داشت، ای پرستندگان «طاغوت» دور شوید، خداوند شما را دور کند، یهودیان از هر طرف فریاد زدند یا ابا القاسم! تو که فحاش نبودی مطلب از چه قرار است که اینک ما را فحش میدهی؟!.
امام صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که یهودیان این سخن را به پیامبر گفتند، حضرت از شرم و حیا ردایش، از دوشش افتاد و عصائی که در دست داشت رها شد، و به عقب حرکت نمود. (1)
روایت27.
میگویم: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: زخمی که علی علیه السلام در روز خندق به عمرو بن عبد وارد کرد والاتر از آن بود که والا نامیده شود و بزرگتر از آن بود که بزرگ نامید شود و این ضربت چنان بود که شیخ ما ابو الهذیل در پاسخ به پرسش شخصی توصیف کرد که از او پرسید: جایگاه علی یا ابو بکر در نزد خداوند بالاتر است؟ گفت: ای برادرزادهام، به حقیقت پیکار علی با عمرو در روز خندق برابر با همه اعمال و عبادات مهاجرین و انصار، چه برسد به خود ابو بکر. و از خذیفه بن یمان روایتی که با این روایت مناسبتر است و حتی بلیغتر و کاملتر از آن است نقل شده است. سپس خبر حذیفۀ را مطابق با روایت مفید نقل کرده و بیشتر روایتهایی که مفید در این باره نقل کرده، آورده است. و گوید: در حدیث مرفوع روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن روز هنگامی که علی علیه السلام به مبارزه عمرو رفت فرمود: «همه ایمان به مبارزه همه شرک رفت.» و در حدیث مرفوع آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام کشته شدن عمرو فرمود: «قدرت و شوکت آنان از بین رفت و از امروز به بعد دیگر با ما نمیجنگند و ان شاء الله ما با آنها خواهیم جنگید.» (2)
سپس داستان را نقل کرده تا اینجا که گوید: عمرو گفت: تو کیستی؟ عمرو پیرمردی بزرگسال بود که بالغ
ص: 273
وَ قَالَ ابْنُ شَهْرَآشُوبَ کَانَ الْمُشْرِکُونَ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ أَلْفَ رَجُلٍ وَ الْمُسْلِمُونَ ثَلَاثَةَ آلَافٍ وَ کَانَ الْمُشْرِکُونَ عَلَی الْخَمْرِ وَ الْغِنَاءِ وَ الْمَدَدِ وَ الشَّوْکَةِ وَ الْمُسْلِمُونَ کَأَنَّ عَلَی رُءُوسِهِمُ الطَّیْرَ لِمَکَانِ عَمْرٍو وَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله جَاثٍ عَلَی رُکْبَتَیْهِ بَاسِطٌ یَدَیْهِ بَاکٍ عینیه (عَیْنَاهُ) یُنَادِی بِأَشْجَی صَوْتٍ یَا صَرِیخَ الْمَکْرُوبِینَ یَا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّینَ اکْشِفْ هَمِّی وَ کَرْبِی فَقَدْ تَرَی حَالِی وَ دَعَا عَلَیْهِمْ فَقَالَ اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْکِتَابِ سَرِیعَ الْحِسَابِ اهْزِمِ الْأَحْزَابَ وَ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی قُرَیْظَةَ فِی ذِی الْقَعْدَةِ (1).
وَ قَالَ الطَّبْرِسِیُّ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ غَزْوَةِ الْأَحْزَابِ وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ ضَرَبَتْ لَهُ ابْنَتُهُ فَاطِمَةُ غَسُولًا فَهِیَ تَغْسِلُ رَأْسَهُ إِذْ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ عَلَی بَغْلَةٍ مُعْتَجِراً بِعِمَامَةٍ بَیْضَاءَ عَلَیْهِ قَطِیفَةٌ مِنْ إِسْتَبْرَقٍ مُعَلَّقٌ عَلَیْهَا الدُّرُّ وَ الْیَاقُوتُ عَلَیْهِ الْغُبَارُ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَمَسَحَ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِهِ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ رَحِمَکَ رَبُّکَ وَضَعْتَ السِّلَاحَ وَ لَمْ یَضَعْهُ أَهْلُ السَّمَاءِ مَا زِلْتُ أَتَّبِعُهُمْ حَتَّی بَلَغْتُ الرَّوْحَاءَ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ انْهَضْ إِلَی إِخْوَانِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ فَوَ اللَّهِ لَأُدِقَّنَّهُمْ دَقَّ الْبَیْضَةِ عَلَی الصَّخْرَةِ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً فَقَالَ قَدِّمْ رَایَةَ الْمُهَاجِرِینَ إِلَی بَنِی قُرَیْظَةَ وَ قَالَ عَزَمْتُ عَلَیْکُمْ أَنْ لَا تُصَلُّوا الْعَصْرَ إِلَّا فِی بَنِی قُرَیْظَةَ فَأَقْبَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ مَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ بَنُو عَبْدِ الْأَشْهَلِ وَ بَنُو النَّجَّارِ کُلُّهَا لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنْهُ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ جَعَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُسَرِّبُ (2) إِلَیْهِ الرِّجَالَ فَمَا صَلَّی بَعْضُهُمُ الْعَصْرَ إِلَّا بَعْدَ الْعِشَاءِ فَأَشْرَفُوا عَلَیْهِ وَ سَبُّوهُ وَ قَالُوا فَعَلَ اللَّهُ بِکَ وَ بِابْنِ عَمِّکَ وَ هُوَ وَاقِفٌ لَا یُجِیبُهُمْ فَلَمَّا أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْمُسْلِمُونَ حَوْلَهُ تَلَقَّاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ لَا تَأْتِهِمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْزِیهِمْ (3) فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص
ص: 272
بر هشتاد سال عمر کرده بود و در زمان جاهلیت دوست و همنشین ابو طالب بود. علی علیه السلام نسب خود را آشکار کرد و فرمود: من پسر ابو طالب هستم. عمرو گفت: آری، پدر تو همنشین و دوست من بود، پس بازگرد که من دوست ندارم تو را بکشم.
چون به این قسمت از روایت میرسیدیم شیخ ما ابو الخیر مصدق بن شبیب نحویّ میگفت: به خدا سوگند عمرو به خاطر زنده ماندن علی علیه السلام او را بازگشت امر نکرد بلکه از روی ترس از آن حضرت بود، چرا که از کشتار او در جنگ بدر و احد خبر داشت و میدانست اگر با او رویاروی شود، به دستش کشته خواهد شد و شرم داشت که شکست را اظهار کند و وانمود کرد که هدفش زنده ماندن اوست و او این سخنان را به دروغ گفت.
سپس داستان را ادامه میدهد تا اینجا که گوید: چون عمرو کشته شد یارانش پا به فرار گذاشتند تا از خندق عبور کنند. اسبان آنها همه از خندق پریدند جز نوفل بن عبد الله که پرش اسبش کوتاه بود و در خندق افتاد. علی علیه السلام بر او فرود آمد و او را کشت. عمر بن خطاب با ضرار بن عمرو درگیر شد، ضرار بر او هجوم آورد و چون عمر برخورد نیزه را حس کرد، نیزه را از او برداشت و گفت: این نعمتی مشکور است پس آن را حفظ کن ای ابن خطاب، زیرا من سوگند خوردهام که با دستانم هیچ مرد قریشی را نکشم. ضرار منصرف شده و به سوی یارانش بازگشت و این حادثه در روز احد نیز برای او پیش آمده بود. واقدی در کتاب مغازی این دو روایت را نقل کرده است. (1)
روایت28.
میگویم: کازرونی گوید: زمانی که بنی قریظه محاصره شدند به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند که ابو لبابۀ عبد المنذر برادر بنی عمرو بن عوف - که همپیمانهای اوس بودند - را به سوی ما بفرست تا با در امور خود با او مشورت کنیم. پیامبر او را به نزد آنها فرستاد. چون او را دیدند مردها بلند شدند و کودکان
ص: 274
أَنَّهُمْ قَدْ شَتَمُوهُ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُمْ لَوْ رَأَوْنِی مَا قَالُوا شَیْئاً مِمَّا سَمِعْتَ وَ أَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ یَا إِخْوَةَ الْقِرَدَةِ إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِینَ یَا عِبَادَ الطَّوَاغِیتِ اخْسَئُوا أَخْسَأَکُمُ اللَّهُ فَصَاحُوا یَمِیناً وَ شِمَالًا یَا أَبَا الْقَاسِمِ مَا کُنْتَ فَحَّاشاً فَمَا بَدَا لَکَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَسَقَطَتِ الْعَنَزَةُ مِنْ یَدِهِ وَ سَقَطَ رِدَاؤُهُ مِنْ خَلْفِهِ وَ رَجَعَ یَمْشِی إِلَی وَرَائِهِ حَیَاءً مِمَّا قَالَ لَهُمْ (1).
أَقُولُ قَالَ عَبْدُ الْحَمِیدِ بْنُ أَبِی الْحَدِیدِ فِی شَرْحِ نَهْجِ الْبَلَاغَةِ، فَأَمَّا الْجِرَاحَةُ الَّتِی جَرَحَهَا یَوْمَ الْخَنْدَقِ إِلَی عَمْرِو بْنِ عَبْدٍ (2) فَإِنَّهَا أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُقَالَ جَلِیلَةٌ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُقَالَ عَظِیمَةٌ وَ مَا هِیَ إِلَّا کَمَا قَالَ شَیْخُنَا أَبُو الْهُذَیْلِ وَ قَدْ سَأَلَهُ سَائِلٌ أَیُّمَا أَعْظَمُ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمْ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ یَا ابْنَ أَخِی وَ اللَّهِ لَمُبَارَزَةُ عَلِیٍّ عَمْراً یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ أَعْمَالَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ طَاعَاتِهِمْ کُلَّهَا فَضْلًا عَنْ أَبِی بَکْرٍ وَحْدَهُ.
وَ قَدْ رُوِیَ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ مَا یُنَاسِبُ هَذَا بَلْ مَا هُوَ أَبْلَغُ مِنْهُ ثُمَّ ذَکَرَ خَبَرَ حُذَیْفَةَ کَمَا مَرَّ فِی رِوَایَةِ الْمُفِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ ذَکَرَ أَکْثَرَ الرِّوَایَاتِ الَّتِی رَوَاهَا الْمُفِیدُ فِی هَذَا الْبَابِ.
وَ قَالَ وَ جَاءَ فِی الْحَدِیثِ الْمَرْفُوعِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ ذَلِکَ الْیَوْمُ حِینَ بَرَزَ إِلَیْهِ بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّهِ.
وَ فِی الْحَدِیثِ الْمَرْفُوعِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ عِنْدَ قَتْلِ عَمْرٍو ذَهَبَ رِیحُهُمْ وَ لَا یَغْزُونَنَا بَعْدَ الْیَوْمِ وَ نَحْنُ نَغْزُوهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ (3) ثُمَّ سَاقَ الْقِصَّةَ إِلَی أَنْ قَالَ فَقَالَ عَمْرٌو مَنْ أَنْتَ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ جَاوَزَ
ص: 273
زیر گریه زدند و زنان در مقابل او گریستند. گفتند: ای ابو لبابه به نظر تو به حکم محمد تن دهیم؟ گفت: آری. و با دستش به گلویش اشاره کرد که سرانجام این کار کشته شدن است. ابو لبابۀ گفت: به خدا قسم گامهایم را برنداشتم که متوجه شدن به خدا و پیامبرش خیانت کردم. سپس ابو لبابه به راه افتاد و به نزد رسول خدا بازنگشت تا اینکه خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت: از این مکان حرکت نمیکنم تا خداوند از این کاری که انجام دادم و از این تقصیرم بگذرد و مرا بیامرزد. و با خداوند عهد بست که هرگز به نزد بنی قریظه نرود و اینکه خداوند مرا هرگز در شهری که به خدا و پیامبرش خیانت کردم نبیند. چون این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و ابو لبابۀ تاخیر کرده بود، فرمود: «اگر او به نزد من بیاید من او را میبخشم و اما اگر میخواهد آن کار را انجام دهد من او را از مکانش رها نمیکنم تا خداوند توبه او را بپذیرد.» سپس خداوند توبه ابو لبابۀ را بر رسول خدا در حالی که در خانه امّ سلمۀ بود فرو فرستاد. امّ سلمۀ گفت: صدای رسول خدا را شنیدم که میخندید. عرض کردم: ای رسول خدا به خاطر چه چیزی میخندی؟ همیشه خندان و خوشرو باشید. فرمود: توبه ابو لبابۀ پذیرفته شد. گفتم: ای رسول خدا آیا این مژده را به او بدهم؟ فرمود: البته اگر میخواهی. راوی گوید: امّ سلمۀ بر در حجرهاش ایستاد و این در زمانی بود که هنوز حجاب واجب نشده بود، و گفت: ای ابو لبابۀ مژده بده که خداوند توبه تو را قبول کرد. گوید: مردم به سوی او شتافتند تا آزادش کنند. گفت: نه، سوگند به خدا، اجازه نمیدهم مگر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دستان مبارکش مرا آزاد کند. هنگامی که پیامبر برای نماز صبح به مسجد رفت او را آزاد کرد.
ص: 275
الثَّمَانِینَ وَ کَانَ نَدِیمَ أَبِی طَالِبٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَانْتَسَبَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ لَهُ وَ قَالَ أَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ أَجَلْ لَقَدْ کَانَ أَبُوکَ نَدِیماً لِی وَ صَدِیقاً فَارْجِعْ فَإِنِّی لَا أُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَکَ وَ کَانَ شَیْخُنَا أَبُو الْخَیْرِ مُصَدِّقُ بْنُ شَبِیبٍ النَّحْوِیُّ یَقُولُ إِذَا مَرَرْنَا فِی الْقِرَاءَةِ عَلَیْهِ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ اللَّهِ مَا أَمَرَهُ بِالرُّجُوعِ إِبْقَاءً عَلَیْهِ بَلْ خَوْفاً مِنْهُ فَقَدْ عَرَفَ قَتْلَاهُ بِبَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ عَلِمَ أَنَّهُ إِنْ نَاهَضَهُ قَتَلَهُ فَاسْتَحْیَا أَنْ یُظْهِرَ الْفَشَلَ فَأَظْهَرَ الْإِبْقَاءَ وَ إِنَّهُ لَکَاذِبٌ فِیهَا ثُمَّ سَاقَ الْقِصَّةَ إِلَی أَنْ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمْرٌو فَرَّ أَصْحَابُهُ لِیَعْبُرُوا الْخَنْدَقَ فَطَفَرَتْ بِهِمْ خَیْلُهُمْ إِلَّا نَوْفَلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَإِنَّهُ قَصَرَ فَرَسُهُ فَوَقَعَ فِی الْخَنْدَقِ فَنَزَلَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَتَلَهُ وَ نَاوَشَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ ضِرَارَ بْنَ عَمْرٍو فَحَمَلَ عَلَیْهِ ضِرَارٌ حَتَّی إِذَا وَجَدَ عُمَرُ مَسَّ الرُّمْحِ رَفَعَهُ عَنْهُ وَ قَالَ إِنَّهَا لَنِعْمَةٌ مَشْکُورَةٌ فَاحْفَظْهَا یَا ابْنَ الْخَطَّابِ إِنِّی کُنْتُ آلَیْتُ أَنْ لَا یُمْکِنَنِی یَدَایَ مِنْ قَتْلِ قُرَشِیٍّ فَأَقْتُلَهُ وَ انْصَرَفَ ضِرَارٌ رَاجِعاً إِلَی أَصْحَابِهِ وَ قَدْ کَانَ جَرَی لَهُ مَعَهُ مِثْلُ هَذِهِ فِی یَوْمِ أُحُدٍ- ذَکَرَهُمَا الْوَاقِدِیُّ فِی کِتَابِ الْمَغَازِی (1).
أقول و قال الکازرونی إن بنی قریظة لما حوصروا بعثوا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله أن ابعث إلینا أبا لبابة عبد المنذر أخا بنی عمرو بن عوف و کانوا حلفاء الأوس نستشیره فی أمورنا فأرسله صلی الله علیه و آله إلیهم فلما رأوه قام إلیه الرجال و جهش (2) إلیه الصبیان
ص: 274
گوید: ثعلبه بن سعیۀ و اسید بن سعیۀ و اسید بن عبید که گروهی از بنو هذیل بودند، از جمله قبیله بنی قریظه و بنی نضیر نبودند بلکه نسب آنها بالاتر از آنها بود. اینان از پسر عموهای آنان بودند که در آن شبی که بنو قریظه به حکم و قضاوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تن در دادند، اسلام آوردند.
در آن شب عمرو بن سُعدی قرظی بیرون رفت و بر نگهبانان رسول خدا که فرماندهشان محمد بن مسلمۀ انصاری بود، گذر کرد. چون محمد بن مسلمه او را دید گفت: کیستی؟ گفت: عمرو بن سُعدی. عمرو قبول نکرده بود که همراه بنی قریظه به رسول خدا نیرنگ بزند، و گفته بود: من هرگز به محمد نیرنگ نمیزنم و به او خیانت نمیکنم. وقتی محمد بن مسلمۀ او را شناخت گفت: پروردگارا مرا از لغزشهای انسانهای کریم و بزرگوار محروم نکن. سپس او را به حال خود گذاشت و رهایش کرد. عمرو به راه افتاد و آن شب را در مدینه در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به صبح رساند. سپس از آنجا رفت و کسی ندانست به کجای زمین خدا رفت. در نزد رسول خدا در باره او سخن به میان آمد، آن حضرت فرمود: «او مردی بود که خداوند به خاطر وفاداریاش او را نجات داد.» عدهای از مردم گمان میکردند که او در میان افرادی از بنی قریظه که با ریسمان بسته شده بودند، با ریسمان پوسیدهای بسته شد آن هنگام که به حکم و قضاوت رسول خدا تن دادند، بعد ریسمانش پاره شد و افتاد و کسی ندانست او کجا رفت. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این عبارت را در باره او فرمود.
محمد بن اسحاق از زهری روایت کرده که زبیر بن باطا در زمان جاهلیت بر ثابت
ص: 276
و النساء یبکون فی وجهه فَرَقَّ لهم فقالوا یا با لبابة أ تری أن ننزل علی حکم محمد قال نعم و أشار بیده إلی حلقه أنه الذبح قال أبو لبابة فو الله ما زالت قدمای حتی عرفت أنی قد خنت الله و رسوله ثم انطلق أبو لبابة علی وجهه و لم یأت رسول الله صلی الله علیه و آله حتی ارتبط فی المسجد إلی عمود من عمده قال لا أبرح مکانی حتی یتوب الله علی مما صنعت و عاهد الله لا یطأ بنی قریظة أبدا و لا یرانی (1) الله فی بلد خنت الله و رسوله فیه أبدا (2) فلما بلغ رسول الله صلی الله علیه و آله خبره و أبطأ علیه (3) قال أما إنه لو جاءنی لاستغفرت له فأما إذا فعل (4) ما فعل ما أنا بالذی أطلقه عن مکانه حتی یتوب الله علیه ثم إن الله أنزل توبة أبی لبابة علی رسول الله صلی الله علیه و آله (5) و هو فی بیت أم سلمة قالت أم سلمة فسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یضحک فقلت مم تضحک یا رسول الله أضحک الله سنک قال تیب علی أبی لبابة فقلت أ لا أبشره بذلک یا رسول الله قال بلی إن شئت قال فقامت علی باب حجرتها و ذلک قبل أن یضرب علیهن الحجاب فقالت یا با لبابة أبشر فقد تاب الله علیک قال فثار الناس علیه لیطلقوه قال لا و الله حتی یکون رسول الله صلی الله علیه و آله هو الذی یطلقنی بیده فلما مر علیه رسول الله صلی الله علیه و آله خارجا إلی الصبح أطلقه. (6).
ص: 275
بن قیس بن شماس در جنگ بعاث گذر کرد و او را گرفت و پیشانیاش را برید و رهایش کرد. روز قریظه در رسید و او پیر مردی کهنسال بود. گفت: ای عبد الرحمن مرا میشناسی؟ گفت: آیا شخصی مثل من کسی چون تو را از یاد میبرد و نشناسد؟ گفت: من میخواهم به خاطر منّتی که بر من داری تو را پاداش دهم و جبران کنم. گفت: انسان کریم و بزرگوار با پاداش انسان کریم و بزرگوار پاداش داده میشود. گوید: سپس ثابت به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: ای رسول خدا، زبیر بر من نعمت و منّتی دارد و میخواهم پاداش کار او را بدهم پس خونش را به من ببخشای. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او از آنِ توست. ثابت به نزد زبیر بازگشت و گفت: رسول خدا خونت را به من بخشید. گفت: پیرمردی سالخورده که نه همسر و نه فرزندی دارد زنده ماندن چه فایدهای برایش دارد؟ ثابت باز به نزد رسول خدا بازگشت و گفت: ای رسول خدا! همسر و فرزندانش را به من ببخشای. فرمود: آنان را نیز به تو بخشیدم. به نزد زبیر آمد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همسر و فرزندانت را به من بخشید. گفت: خانوادهای در حجاز که هیچ مال و ثروتی ندارند، زنده ماندنشان با این وضعیت چه فایدهای دارد؟ ثابت برای بار سوم نزد رسول خدا آمد و گفت: اموالش را به او بازگردان ای رسول خدا. فرمود: اموالش از آنِ توست. ثابت به نزد زبیر بازگشت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اموالت را به من بخشید و برای اثابت ووفاداری، آن اموال متعلق به توست. گفت: ای ثابت! آن مردی که چهرهاش چون آینه زیبا بود به نحوی که دوشیزگان قبیله در آن دیده میشد، یعنی کعب بن اسد چه کار کرد؟ گفت: کشته شد. گفت: چه بر سر سرور مردمان شهری و بیابان نشین، حیی بن اخطب آمد؟ گفت: کشته شد. گفت: چه بر سر پیشاهنگ و شمشیر بران ما هنگامی که میخواستیم بتازیم و یورش ببریم، یعنی غزال بن شمول آمد؟ گفت: کشته شد. گفت: ای ثابت من با نعمت و منّتی که بر تو دارم، از تو میخواهم که مرا به قومم ملحق کنی، چرا که به خدا سوگند پس از مرگ این اشخاص هیچ خیری در زنده ماندن نیست، و من نمیتوانم صبر کنم تا اینکه یاران و دوستانم را ملاقات کنم. ثابت او را جلو آورده و گردنش را زد.
ص: 277
قال ثم إن ثعلبة بن سعیة و أسید بن سعیة (1) و أسید بن عبید (2) و هم نفر من بنی هذیل (3) لیسوا من بنی قریظة و لا النضیر نسبهم فوق ذلک هم بنو عم القوم أسلموا تلک اللیلة التی نزلت فیها بنو قریظة علی حکم رسول الله صلی الله علیه و آله.
و خرج فی تلک اللیلة عمرو بن سعدی القرظی فمر بحرس رسول الله صلی الله علیه و آله و علیها محمد بن مسلمة الأنصاری تلک اللیلة فلما رآه قال من هذا قال عمرو بن سعدی و کان عمرو قد أبی أن یدخل مع بنی قریظة فی غدرهم برسول الله صلی الله علیه و آله و قال لا أغدر بمحمد أبدا فقال محمد بن مسلمة حین عرفه اللهم لا تحرمنی عثرات الکرام (4) ثم خلی سبیله فخرج علی وجهه حتی بات فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله بالمدینة تلک اللیلة ثم ذهب فلا یدری أین ذهب من أرض الله (5) فذکر لرسول الله صلی الله علیه و آله شأنه فقال ذاک رجل قد نجاه الله بوفائه و بعض الناس یزعم أنه کان قد أوثق برمته (6) فیمن أوثق من بنی قریظة حین نزلوا (7) فأصبحت رمته ملقاة لا یدری أین ذهب فقال رسول الله صلی الله علیه و آله تلک المقالة.
و روی محمد بن إسحاق عن الزهری أن الزبیر بن باطا کان قد مر علی ثابت
ص: 276
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اموال و زنان بنی قریظه را در میان مسلمانان تقسیم نمود. بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسیران بنی قریظه را همراه سعد بن زید انصاری به نجد فرستاد و او با فروش آنها اسب و سلاح خرید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از میان زنان آنها، ریحانه دختر عمرو بن خناقۀ یکی از زنان بنی عمرو بن قریظه را انتخاب کرد. او در نزد رسول خدا ماند تا اینکه آن حضرت وفات یافت و او در مالکیت پیامبر بود. رسول خدا بسیار مایل بود با او ازدواج کند و حجاب بر او بیندازد. اما او گفت: ای رسول خدا، اگر در مالکیت تو بمانم برای من و برای شما بهتر است. پس پیامبر او را رها کرد. و این زن زمانی که پیامبر او را اسیر کرد از اسلام بیزار بود و جز دین یهودی هیچ دینی را نمیپذیرفت. پیامبر او را رها کرد و از این مساله ناراحت بود. بعدها در حالی آن حضرت با یارانش نشسته بود صدای کفشی از پست سر شنید فرمود: «این ثعلبه بن سعیۀ است که مرا به اسلام آوردن ریحانۀ مژده میدهد.» ثعلبه نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، ریحانه اسلام آورد. و پیامبر از این خبر مسرور و شادمان گشت. (1)
میگویم: بعضی از روایتهای غزوه خندق در باب احوال فرزندان پیامبر میآید.
روایت29.
در دیوان در توصیف پیروزی در جنگ خندق آمده است:
ص: 278
بن قیس بن شماس فی الجاهلیة یوم بغاث (1) فأخذه فجز ناصیته ثم خلی سبیله فجاء یوم قریظة و هو شیخ کبیر فقال یا با عبد الرحمن هل تعرفنی قال و هل یجهل مثلی مثلک قال إنی أرید أن أجزیک بیدک عندی قال إن الکریم یجزی بجزاء (2) الکریم قال ثم أتی ثابت رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا رسول الله قد کان للزبیر عندی ید و له علی منة و قد أحببت أن أجزیه بها فهب لی دمه فقال رسول الله صلی الله علیه و آله هو لک فأتاه فقال له إن رسول الله قد وهب لی دمک (3) فقال شیخ کبیر لا أهل له و لا ولد فما یصنع بالحیاة فأتی ثابت رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا رسول الله أهله و ولده قال هم لک فأتاه فقال إن رسول الله صلی الله علیه و آله أعطانی امرأتک و ولدک (4) قال أهل بیت بالحجاز لا مال لهم فما بقاؤهم علی ذلک فأتی ثابت رسول الله صلی الله علیه و آله فقال ماله یا رسول الله صلی الله علیه و آله قال هو لک فأتاه فقال إن رسول الله صلی الله علیه و آله قد أعطانی مالک فهو لک وفاء فقال أی ثابت ما فعل الذی کان وجهه مرآة (5) حسنة تتراءی فیه عذاری الحی کعب بن أسد قال قتل قال فما فعل سید الحاضر و البادی حیی بن أخطب قال قتل قال فما فعل مقدمتنا إذا شددنا و حسامنا (6) إذا کررنا غزال بن شمول قال قتل (7) قال فإنی أسألک بیدی عندک یا ثابت إلا ما ألحقتنی بالقوم فو الله ما فی العیش بعد هؤلاء من خیر فما أنا بصابر حتی ألقی الأحبة (8) فقدمه ثابت فضرب عنقه
ص: 277
دشمنان اسلام سه گروه بودند، (یهود بنی قریطه، غطفان و قریش) یکی از این سه گروه سقوط کرد. (قریش)
ابو عمرو هبیرۀ فرار کردند و بازنگشتند ولی برادر حرب کارکشته جنگ بازگشت.
شمشیرهای هندی، آنان را به مبارزه با ما تحریک کرد و ما زود در برابر هم قرار گرفتیم و نیزهها دامهای صید آنان بود.
توضیح
مرجع ضمیر در «کانوا» بنی قریظه و عطفان و قریش است. و «البتُ الجیش» یعنی لشکر را گرد آوردم. و «هم الب» با فتحه و کسره هرگاه جمع شوند و گرد آیند. مقصود از «و الذی خرّ» قریش است که ابن عبدود و نوفل بن عبد الله از میان قریش کشته شدند. «غذاۀ» به جمله اضافه شده است.
و نیز در دیوان در باره روز خندق آمده است که این اشعار را ابن اسحاق روایت کرده است:
ستایش مخصوص خدای نیکویی است که به بندگانش لطف نمود، محبت را به حدّ اعلی رسانید و بخشش را به حدّ کمال.
سپاس برای خداوندی که به پیامبرش قدرت داد تا در جنگ بر یاغیان و نادانان پیروز گردد.
چه نعمتهای فراوانی که خدا در اختیار ما گذاشته است و هر چه کوشش کنیم زبان ما قدرت ندارد شکرش را انجام دهد.
سوگند به خدایی که لطف او به طور مرتب شامل حال من میگردد چه از درگاهش درخواست کنم و چه درخواست نکنم.
احزاب با چشم خود یاری و کمک خدا را به لشکر پیامبر مرسل صاحب قدرت بیان، مشاهده کردند.
چیزی که جنگجویان خندق دیدند پند بزرگی است برای هر فردی که فکر داشته باشد، چه عقل را برای درک به کار گیرد چه نگیرد.
توضیح
«المقول» با کسره میم به معنای زبان است. و «اللام» در «لله» برای قسم است. و «الجند» مفعول فعل «التایید» است و «ما فیه» مفعول برای «عاین» است.
و همچنین در خطاب به عمرو بن عبدود فرمود:
ای عمرو با آن قهرمان بیباکی برخورد کردی که به هنگام حمله همچون کوه استوار است.
این قهرمان از بنی هاشم، از نوری خیرهکننده، از پاکیزگان و برگزیدگان خانوادههاست.
وی به سوی دین خدا و یاری او به هدایت و مقررات اسلام دعوت میکند.
ص: 279
ثم قسم النبی صلی الله علیه و آله أموال بنی قریظة و نساءهم (1) علی المسلمین ثم بعث رسول الله صلی الله علیه و آله سعد بن زید الأنصاری بسبایا بنی قریظة إلی نجد فابتاع له بهم خیلا و سلاحا.
و کان رسول الله صلی الله علیه و آله قد اصطفی لنفسه من نسائهم ریحانة بنت عمرو بن خناقة (2) إحدی نساء بنی عمرو بن قریظة فکانت عند رسول الله صلی الله علیه و آله حتی توفی عنها و هی فی ملکه و قد کان رسول الله صلی الله علیه و آله یحرص (3) علیها أن یتزوجها و یضرب علیها الحجاب فقالت یا رسول الله بل تترکنی فی ملکک فهو أخف علی و علیک فترکها و قد کانت حین سباها کرهت الإسلام (4) و أبت إلا الیهودیة فعزلها رسول الله صلی الله علیه و آله و وجد فی نفسه بذلک (5) من أمرها فبینا هو مع أصحابه إذ سمع وقع نعلین خلفه فقال إن هذا لثعلبة بن سعیة یبشرنی بإسلام ریحانة فجاءه فقال یا رسول الله قد أسلمت ریحانة فبشر بذلک رسول الله صلی الله علیه و آله. (6).
أقول: سیأتی بعض أخبار غزوة الخندق فی باب أحوال أولاد النبی صلی الله علیه و آله.
وَ فِی الدِّیوَانِ، فِی وَصْفِ الظَّفَرِ فِی الْخَنْدَقِ:
ص: 278
شمشیری هندی تیز، چابک و کارآمد در دست دارد که استخوانهای کمر را درهم میدرد.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم در میان ماست، گویا پیشانی او همانند خورشید از میان ابرها میدرخشد.
خدا یاور دین خود و پیامبرش میباشد، خدا پشتیبان همه موحّدان شجاع و نترس است.
قریش و تمام قبایل عرب گواهی میدهند که در میان دنیای عرب فردی وجود ندارد که در ردیف من باشد و جای مرا بگیرد. (1)
توضیح
جوهری گوید: «البهمۀ» با ضمه یعنی سوارکاری است که از دلیری و شجاعت بسیار نمیداند از کجا بر او وارد میشوند. و نیز به لشکر «بهمۀ» گویند. و از سخن عرب است که گویند: «فلان فارس بهمۀ و لیث غابۀ». «معاود الاقدام» یعنی مرتب حملهور میشود. و گفته میشود: «الشجاع معاود».
ص: 280
وَ کَانُوا عَلَی الْإِسْلَامِ أَلْباً ثَلَاثَةً ***فَقَدْ خَرَّ مِنْ تِلْکَ الثَّلَاثَةِ وَاحِدٌ
وَ فَرَّ أَبُو عَمْرٍو هُبَیْرَةُ لَمْ یَعُدْ ***وَ لَکِنْ أَخُو الْحَرْبِ الْمُجَرَّبِ عَائِدٌ
نَهَتْهُمْ سُیُوفُ الْهِنْدِ أَنْ یَقِفُوا لَنَا (1)*** غَدَاةَ الْتَقَیْنَا وَ الرِّمَاحُ مَصَائِدُ (2)
الضمیر فی کانوا (3) راجع إلی بنی قریظة و غطفان و قریش و ألبت الجیش جمعته و هم ألب بالفتح و الکسر إذا کانوا مجتمعین و الذی خر قریش إذ قتل منهم ابن عبد ود و نوفل بن عبد الله و غداة مضاف إلی الجملة.
وَ مِنْهُ فِی مِثْلِهِ قَالَهُ یَوْمَ الْخَنْدَقِ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْجَمِیلِ الْمُفْضِلِ***الْمُسْبِغِ الْمُولِی الْعَطَاءِ الْمُجْزِلِ
شُکْراً عَلَی تَمْکِینِهِ لِرَسُولِهِ*** بِالنَّصْرِ مِنْهُ عَلَی الْغُوَاةِ الْجُهَّلِ
کَمْ نِعْمَةٍ لَا أَسْتَطِیعُ بُلُوغَهَا***جَهْداً وَ لَوْ أَعْمَلْتُ طَاقَةَ مِقْوَلٍ
لِلَّهِ أَصْبَحَ فَضْلُهُ مُتَظَاهِراً*** مِنْهُ عَلَیَّ سَأَلْتُ أَمْ لَمْ أَسْأَلِ
قَدْ عَایَنَ الْأَحْزَابُ مِنْ تَأْیِیدِهِ***جُنْدَ النَّبِیِّ وَ ذِی الْبَیَانِ الْمُرْسَلِ
مَا فِیهِ مَوْعِظَةٌ لِکُلِّ مُفَکِّرٍ*** إِنْ کَانَ ذَا عَقْلٍ وَ إِنْ لَمْ یَعْقِلِ(4)
المقول بالکسر اللسان و اللام فی لله للقسم و الجند مفعول التأیید و ما فیه مفعول عاین.
وَ مِنْهُ مُخَاطِباً لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ
یَا عَمْرُو قَدْ لَاقَیْتَ فَارِسَ بُهْمَةٍ***عِنْدَ اللِّقَاءِ مُعَاوِدَ الْأَقْدَامِ
مِنْ آلِ هَاشِمٍ مِنْ سَنَاءٍ بَاهِرٍ*** وَ مُهَذَّبِینَ مُتَوَّجِینَ کِرَامٍ
یَدْعُو إِلَی دِینِ الْإِلَهِ وَ نَصْرِهِ*** وَ إِلَی الْهُدَی وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ
ص: 279
باب هجدهم : غزوه بنی مصطلق در مریسیع و دیگر غزوات و اتفاقات تا غزوه حدیبیه
اشاره
(1) و سائر الغزوات و الحوادث إلی غزوة الحدیبیة
آیات
سوره منافقون تا پایان سوره.
تفسیر
طبرسی رحمه الله در تفسیر آیه «و اذا قیل لهم» گوید: این آیات درباره عبد اللَّه بن ابی و یاران او نازل شده و این در وقتی بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مطّلع شد که بنی المصطلق برای جنگ با او گرد آمده و رئیس آنها حارث بن ضرار پدر جویریه همسر پیامبر است، و چون پیامبر شنید به سوی ایشان بیرون رفت تا در کنار آبی از آبهای ایشان که مریسیع از ناحیه قدید تا ساحل و کنار دریای سرخ، با آنها تلاقی نمود، پس مردم با هم جنگیدند و درگیری و کشتار شکل گرفت و خدا بنی المصطلق را فراری نمود، و شماری از آنها کشته شدند. پیامبر خدا زنها و اولاد و اموالشان را به غنیمت گرفت، پس مردم بر کنار آن آب مشغول جمع غنائم و انفال بودند که دستهای از مردم وارد شدند و همراه عمر بن خطاب اجیر و مزدوری از بنی غفار به نام جهجاه بن سعید بود که اسب عمر را میکشید، جهجاه و سنان جهنی از بنی عوف
ص: 281
بِمُهَنَّدٍ عَضْبٍ (1) رَقِیقٍ حَدُّهُ*** ذِی رَوْنَقٍ یقری (یَفْرِی) الْفِقَارَ حُسَامٍ
وَ مُحَمَّدٌ فِینَا کَأَنَّ جَبِینَهُ*** شَمْسٌ تَجَلَّتْ مِنْ خِلَالِ (2) غَمَامٍ
وَ اللَّهُ نَاصِرُ دِینِهِ وَ نَبِیِّهِ*** وَ مُعِینُ کُلِّ مُوَحِّدٍ مِقْدَامٍ
شَهِدَتْ قُرَیْشٌ وَ الْقَبَائِلُ کُلُّهَا*** أَنْ لَیْسَ فِیهَا مَنْ یَقُومُ مَقَامِی(3)
قال الجوهری البهمة بالضم الفارس الذی لا یدری من أین یؤتی من شدة بأسه و یقال أیضا للجیش بهمة و منه قولهم فلان فارس بهمة و لیث غابة و معاود الأقدام أی معاود فیه و یقال الشجاع معاود.
ص: 280
بن خزرج بر سر آب نزاع کردند، جهنی فریاد زد: ای گروه انصار، و غفاری فریاد زد: ای گروه مهاجرین. یک نفر از مهاجرین به یاری غفاری که به او جعال میگفتند و مرد فقیر و بینوایی بود برخاست، عبد اللَّه بن ابی به وی گفت: تو مرد هتّاکی هستی، در جواب گفت: چه چیز مرا باز میدارد از اینکه به غفاری کمک کنم. سخن جعال بر عبد اللَّه سخت و گران آمد، پس گفت: به آنکه به او سوگند میخورند تو را بر خاک میمالم و غیر از این برایت مهم میشود. ابن اُبیّ خشمگین شد و جمعی از قوم نزد او بودند که در میان ایشان زید بن ارقم جوان نوپایی بود، پس ما شما را در بلاد خودمان راه داده ایم و ایثار کردیم، به خدا قسم مثال و ما و شما بسان آن است که گوینده گوید: سگت را فربه کن که تو را بخورد (مار در آستین پروردن )، به خدا قسم اگر ما به مدینه برگشتیم هر آینه عزیزتر، ذلیلتر را بیرون کند و غرضش از اعزّ خودش و اذلّ پیامبر خدا بود. سپس قومش که حاضر بودند رو کرد و گفت: این چیزی است که شما با خود کردید، ایشان را در بلاد خود راه دادید و اموالتان را با آنها تقسیم کردید، امّا به خدا قسم اگر مازاد طعام خود را از جعال و امثال او مضایقه کرده بودید به گردن شما سوار نمیشدند، هر آینه ممکن و امید است که آنها از بلاد شما کوچ کنند و به قبیله و موالی خودشان ملحق شوند، پس زید بن ارقم گفت: به خدا قسم که تو ذلیل و پست و مبغوض در قوم خود هستی و محمد در عزّتی از رحمن و مودّتی از مسلمین است به خدا قسم که بعد از این سخنت تو را دوست ندارم. عبد اللَّه به وی گفت: ساکت شو که تو کودکی. زید بن ارقم نزد رسول خدا آمد - و این بعد از فراغت آن حضرت از جنگ بود - و ماجرا خبر داد. پیامبر امر به حرکت نموده و کسی را به سوی عبد اللَّه فرستاد و او را طلبید و فرمود: این چه سخنی است که در باره من گفتهای؟ عبد اللَّه گفت: قسم به خدایی که قرآن را بر تو نازل کرده من هرگز چیزی از این سخنان نگفتهام و زید
ص: 282
(1) و سائر الغزوات و الحوادث إلی غزوة الحدیبیة
سورة المنافقین (2) إلی آخرها.
قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ نزلت الآیات فی عبد الله بن أبی المنافق و أصحابه و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله بلغه أن بنی المصطلق یجمعون لحربه و قائدهم الحارث بن أبی ضرار أبو جویریة زوج النبی صلی الله علیه و آله فلما سمع بهم رسول الله صلی الله علیه و آله خرج إلیهم (3) حتی لقیهم علی ماء من میاههم یقال له المریسیع من ناحیة قدید إلی الساحل فتزاحف الناس و اقتتلوا فهزم الله بنی المصطلق و قتل منهم من قتل و نفل رسول الله صلی الله علیه و آله أبناءهم و نساءهم و أموالهم (4) فبینا الناس علی ذلک الماء إذ وردت واردة الناس و مع عمر بن الخطاب أجیر له من بنی غفار یقال له جهجاه بن سعید (5) یقود له فرسه فازدحم جهجاه و سنان الجهنی من بنی عوف
ص: 281
دروغگو است و کسانی که از انصار حاضر بودند او را تأیید کرده و گفتند: ای رسول خدا، آقا و بزرگ ما را به سخن جوانی از جوانان انصار تکذیب نفرما شاید این جوان در نقل و حدیثش اشتباه کرده و چنین خیال نموده باشد. رسول خدا او را معذور داشت و انصار زید بن ارقم را ملامت کردند. و چون رسول خدا تنها شد و حرکت نمود اسید بن خضیر با او برخورد کرد و آن حضرت را درود و تحیت به نبوّت گفت، آن گاه عرض کرد: ای رسول خدا در ساعت بدی حرکت کردید که در مثل این ساعت شما نمیرفتید. پیامبر فرمود: آیا آنچه رفیق شما عبد اللَّه بن ابی گفت به تو نرسیده است؟ خیال کرده که وقتی به مدینه برگردد اعزّ مدینه اذل آن را بیرون کند، پس اسید گفت: قسم به خدا ای رسول خدا شما اگر خواستید او را بیرون خواهید کرد به خدا قسم ذلیل اوست و عزیز شمائید آن گاه عرض کرد: یا رسول اللَّه با او مدارا کنید به خدا قسم که خداوند شما را فرستاد در حالی که فامیل عبد اللَّه برای او تاجی ترتیب داده بودند که بر سر او گذارند و او این طور فکر میکند شما پاشاهی را از او سلب کرده اید، این خبر به گوش عبد اللَّه پسر عبد اللَّه بن ابی مذکور رسید. خدمت پیامبر رسید و عرض کرد به من رسیده که شما قصد کشتن پدرم عبد اللَّه را دارید، پس اگر چنین است و حتما این کار را خواهید نمود، به من دستور بدهید که من سر او را برای شما بیاورم، قسم به خدا که قبیله خزرج میداند در میان آنها مردی نیکو کارتر به پدر و مادرش از من نیست و من میترسم اینکه شما دستور کشتن او را به غیر من صادر فرمائید و آن شخص او را بکشد نفس من مرا آرام نگذارد که قاتل پدرم عبد اللَّه بن ابی را ببینم که در میان مردم راه میرود، پس او را بکشم و با این کار مرد مؤمنی را در ازای مرد کافری کشته باشم و داخل جهنّم شوم، پیامبر فرمود: با او مدارا کن و مادامی که با ماست با او خوب رفتار کن.
گفتند: رسول خدا آن روز را تا شب مردم را به حرکت داد و آن شب را تا صبح با آنان حرکت کرد. و روز بالا آمد تا خورشید آنان را اذیت کرد، سپس با مردم فرود آمدند، و هنوز به
ص: 283
بن الخزرج علی الماء فاقتتلا فصرخ الجهنی یا معشر الأنصار و صرخ الغفاری یا معشر المهاجرین فأعان الغفاری رجل من المهاجرین یقال له جعال و کان فقیرا فقال عبد الله بن أبی لجعال و إنک لهناک (1) فقال و ما یمنعنی أن أفعل ذلک و اشتد لسان جعال علی عبد الله فقال عبد الله و الذی یحلف به لأذرنک (2) و یهمک (3) غیر هذا و غضب ابن أبی و عنده رهط من قومه فیهم زید بن أرقم حدیث السن فقال ابن أبی قد نافرونا و کاثرونا فی بلادنا و الله (4) ما مثلنا و مثلهم إلا کما قال القائل سمن کلبک یأکلک أما و الله لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ یعنی بالأعز نفسه و بالأذل رسول الله صلی الله علیه و آله ثم أقبل علی من حضره من قومه فقال هذا ما فعلتم بأنفسکم أحللتموهم بلادکم و قاسمتموهم أموالکم أما و الله لو أمسکتم عن جعال و ذویه فضل الطعام لم یرکبوا رقابکم و لأوشکوا أن یتحولوا من بلادکم و یلحقوا بعشائرهم و موالیهم فقال زید بن أرقم أنت و الله الذلیل القلیل المبغض فی قومک و محمد فی عز من الرحمن و مودة من المسلمین و الله لا أحبک بعد کلامک هذا فقال عبد الله اسکت فإنما کنت ألعب فمشی زید بن أرقم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و ذلک بعد فراغه من الغزو فأخبره الخبر فأمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالرحیل و أرسل إلی عبد الله فأتاه فقال ما هذا الذی بلغنی عنک فقال عبد الله و الذی أنزل علیک الکتاب ما قلت شیئا من ذلک قط و إن زیدا
ص: 282
زمین نرسیده که به خواب فرو رفتند، و پیامبر این کار را کرد که مردم از یاد عبد اللَّه و سخن او مشغول شوند. آن گاه با مردم حرکت کرد تا بر آبی از حجاز بالای بقیع که به آن بقعاء میگفتند فرود آمدند. باد شدیدی که آنها را ناراحت کرد و ترسیدند وزیدن گرفت. و شتر رسول خدا در آن شب گم شد. پیامبر فرمود: در این روز منافقی که نفاقش بزرگ بود در مدینه مُرد. گفتند: او کیست؟ فرمود: رفاعه. مردی از منافقین گفت: چگونه او خیال میکند که غیب میداند و حال آنکه جای شتر خود را نمیداند مگر اینکه جبرئیل به وسیله وحی او را خبر دهد. جبرئیل آمده و او را از سخن منافق و مکان شتر خبر داد و پیامبر اصحاب خود را خبر داد و فرمود: من گمان ندارم که غیب میدانم و و غیب نمیدانم ولی خداوند تعالی مرا به سخن منافق و مکان شترم که در درّه است، خبر داد. آنان رفتند دیدند همانطور است که پیامبر خبر داده بود میباشد و آن را آوردند، و این منافق هم ایمان آورد، و چون مدینه رسیدند دیدند که رفاعة بن زید در تابوت یکی از فرزندان قیاع است و او یکی از بزرگان یهود بود و در آن روز مرده بود.
زید بن ارقم گوید: چون پیامبر خدا به مدینه وارد شد من از غم و غصّه و شرمندگی در خانه نشستم، پس سوره منافقین در تصدیق زید و تکذیب عبد اللَّه بن ابی نازل شد، سپس رسول خدا زید بن ارقم را اجازه شرفیابی داده و او را از خانه نشینی بلند نموده و فرمود: ای جوان زبانت راست گفت و گوشت خوب ضبط کرد و قلبت خوب حفظ کرد و در آنچه گفتی، قرآن نازل فرمود.
عبد اللَّه بن ابی در نزدیکی مدینه بود، و چون خواست وارد شهر شود پسرش عبد اللَّه بن عبد اللَّه آمد و شتر پدر را در راه مدینه خوابانید و گفت: پسر وای بر تو، گفت: قسم به خدا نمیگذارم داخل شهر شوی مگر اینکه پیامبر اذن دهد و تو بدانی در این روز اعزّ کیست و اذلّ کدام است، پس عبد اللَّه بن ابی از پسرش به پیامبر شکایت کرد. پیامبر کسی را نزد پسر عبد اللَّه فرستاد که او را رها کند تا وارد شهر شود. گفت: بلی وقتی امر و فرمان رسول خدا باشد، مطیعم، پس پدر را رها کرد تا به شهر آمده و چند روزی بیش نماند که مریض شد و مرد. و چون آن آیات نازل شد و دروغ عبد اللَّه ظاهر شد به او گفتند: درباره تو آیات سختی نازل شده، برو خدمت
ص: 284
لکاذب (1) و قال من حضر من الأنصار یا رسول الله شیخنا و کبیرنا لا تصدق علیه کلام غلام من غلمان الأنصار عسی أن یکون هذا الغلام وهم فی حدیثه فعذره صلی الله علیه و آله و فشت الملامة من الأنصار لزید و لما استقل رسول الله فسار لقیه أسید بن حضیر فحیاه بتحیة النبوة ثم قال یا رسول الله لقد رحت فی ساعة منکرة ما کنت تروح فیها فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله أ و ما بلغک ما قال صاحبکم زعم أنه إن رجع إلی المدینة أخرج الأعز منها الأذل فقال أسید فأنت و الله یا رسول الله تخرجه إن شئت هو و الله الذلیل و أنت العزیز ثم قال یا رسول الله ارفق به فو الله لقد جاء الله بک (2) و إن قومه لینظمون له الخرز لیتوجوه و إنه لیری أنک قد استلبته ملکا و بلغ عبد الله بن عبد الله بن أبی ما کان من أمر أبیه فأتی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا رسول الله إنه قد بلغنی أنک ترید قتل أبی فإن کنت لا بد فاعلا فمرنی به فأنا أحمل إلیک رأسه فو الله لقد علمت الخزرج ما کان بها رجل أبر بوالدیه منی و إنی أخشی أن تأمر به غیری فیقتله فلا تدعنی نفسی أن أنظر إلی قاتل عبد الله بن أبی (3) أن یمشی فی الناس فأقتله فأقتل مؤمنا بکافر فأدخل النار فقال صلی الله علیه و آله بل ترفق به و تحسن صحبته ما بقی معنا. (4) قالوا و سار رسول الله صلی الله علیه و آله بالناس یومهم ذلک حتی أمسی و لیلتهم حتی أصبح و صدر یومهم ذلک حتی آذتهم الشمس ثم نزل بالناس فلم یکن إلا أن
ص: 283
رسول خدا برای تو آمرزش و مغفرت بخواهد. او سر خود را جنبانیده و گفت: به من امر کردید به او ایمان آورم و گفتید که زکاة مالم را بدهم، پس برای من چیزی باقی نمانده مگر اینکه او را سجده کنم. پس در مورد آنها این آیات نازل شد: «إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا» یعنی بیائید. «یستغفر لکم رسول الله لوّوا رؤسهم» یعنی سر خود را از روی تمسخر به شدت جنبانیدند. و برخی گویند: برگرداندن سرشان از روی اعراض از حق بوده است. «و رأیتهم یصدّون» از راه حق ممانعت میکنند. «و هم یستکبرون» یعنی تکبر میورزند و وانمود میکنند که نیازی به استغفار پیامبر ندارند. «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ» یعنی: استغفار برای ایشان و عدم استغفار یکسان است. «لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» خداوند آنها را نمیبخشد، برای اینکه کفر خود را در دل پنهان داشته و اظهار ایمان میکنند. «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ» یعنی: خداوند هدایت نمیکند به سوی بهشت مردمی را که از دین و ایمان خارج شده اند. حسن گوید: خداوند سبحان پیامبر را خبر داد که آنان بر کفر خود میمیرند پس برای آنها استغفار نکند. «هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» ایشان کسانی هستند که میگویند انفاق نکنید به مردم با ایمان و نیازمند و مستمندی که در نزد رسول خدا هستند. «حَتَّی یَنْفَضُّوا» تا اینکه از اطراف او متفرّق و پراکنده شوند. «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و خزینه های آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است از روزیها و اموال و چیزهای پسندیده، از آنِ خداست. و اگر بخواهد هر آینه آنها را بینیاز میگرداند، و لکن خدای تعالی آنچه اصلح باشد برای ایشان انجام میدهد و ایشان را به تهیدستی آزمایش نموده و متعبد به صبر و بردباری مینماید تا اینکه صبر کنند و پاداش داده شوند و به ثواب و عاقبت خوب برسند. «وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ» و لکن منافقان به جهت جهلشان به وجوه حکمت نمیفهمند. بعضی گفته اند: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ» میگویند که وقتی از غزوه بنی مصطلق به مدینه برگردیم. «لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ» خودشان را قصد میکنند «مِنْهَا الْأَذَلَّ» رسول خدا و مؤمنین را اراده میکنند، پس خداوند سبحان آنها را رد نمود به اینکه فرمود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ» به بلند نمودن خدا کتاب خود قرآن و غلبه دادن دینش را بر ادیان. «وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» به یاری کردن ایشان در دنیا و داخل نمودنشان در قیامت به بهشت. «وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» و لکن منافقان نمیدانند و گمان میکنند که عزّت و سربلندی برای آنها است.(1)
روایات
روایت1.
تفسیر قمی: «إِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکَاذِبُونَ» {چون منافقان نزد تو آیند گویند: «گواهی می دهیم که تو واقعاً پیامبر خدایی.» و خدا [هم] می داند که تو واقعاً پیامبر او هستی، و خدا گواهی می دهد که مردم دوچهره سخت دروغگویند.} گوید: این آیه در سال پنجم هجری درباره غزوه «مُرَیسِیع» نازل شده است که همان غزوه بنی مُصطَلِق است و آن زمانی بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای آن غزوه رفته بود. هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن جا باز می گشت،
ص: 285
وجدوا مس الأرض وقعوا نیاما و إنما فعل ذلک لیشتغل الناس عن الحدیث الذی خرج من ابن أبی ثم راح بالناس حتی نزل علی ماء بالحجاز فویق البقیع یقال له بقعاء فهاجت ریح شدیدة آذتهم و تخوفوها و ضلت ناقة رسول الله و ذلک لیلا فقال صلی الله علیه و آله مات الیوم منافق عظیم النفاق بالمدینة قیل من هو قال رفاعة فقال رجل من المنافقین کیف یزعم أنه یعلم الغیب و لا یعلم مکان ناقته أ لا یخبره الذی یأتیه بالوحی فأتاه جبرئیل فأخبره بقول المنافق و بمکان الناقة و أخبر رسول الله بذلک أصحابه و قال ما أزعم أنی أعلم الغیب و ما أعلمه و لکن الله تعالی أخبرنی بقول المنافق و بمکان ناقتی هی فی الشعب فإذا هی کما قال فجاءوا بها و آمن ذلک المنافق فلما قدموا المدینة وجدوا رفاعة بن زید فی التابوت (1) أحد بنی قینقاع و کان من عظماء الیهود قد مات ذلک (2) الیوم.
قال زید بن أرقم فلما وافی رسول الله صلی الله علیه و آله المدینة جلست فی البیت لما بی من الهم و الحیاء فنزلت سورة المنافقین فی تصدیق زید و تکذیب عبد الله ثم أخذ رسول الله صلی الله علیه و آله بأذن زید فرفعه عن الرحل ثم قال یا غلام صدق فوک و وعت أذناک و وعی قلبک (3) و قد أنزل الله فیما قلت قرآنا.
و کان عبد الله بن أبی بقرب المدینة فلما أراد أن یدخلها جاء ابنه عبد الله بن عبد الله حتی أناخ علی مجامع طرق المدینة فقال ما لک ویلک قال و الله (4) لا تدخلها إلا بإذن رسول الله صلی الله علیه و آله و لتعلمن الیوم من الأعز و من الأذل فشکا عبد الله ابنه إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فأرسل إلیه أن خل عنه یدخل فقال أما إذا جاء أمر رسول الله فنعم فدخل فلم یلبث إلا أیاما قلائل حتی اشتکی و مات فلما نزلت هذه الآیات و بان کذب عبد الله قیل له إنه نزل فیک آی شداد فاذهب إلی
ص: 284
در راه به چاه آبی رسید که آب در آن کم بود. اَنَس بن سیّار هم پیمان انصار بود و جهجاه بن سعید غِفاری اجیر عمر بن خطّاب بود. آنان بر سر چاه گرد هم آمدند و سطل ابن سیّار با سطل جهجاه در هم پیچید. ابن سیّار گفت: این سطل من است و جهجاه گفت: این سطل من است. جهجاه با سیلی بر صورت ابن سیّار زد و خون از آن جاری شد. ابن سیّار خزرجی ها را صدا زد و جهجاه قریش را فراخواند و مردم سلاح های خود را آماده کردند و نزدیک بود جنگ در میان افتد. عبد الله بن اُبَیّ صدا را شنید و گفت: این چیست؟ ماجرا را برایش تعریف کردند. پس بسیار خشمگین شد و سپس گفت: من از این مسیر متنفر بودم. همانا من خوارترین فرد عرب هستم؛ گمان نمی کردم زنده بمانم و چنین خبری به گوش من برسد و من نتوانم تغییری ایجاد کنم. سپس به یارانش روی آورد و گفت: این کار شماست، آنها را وارد منازل خود کردید و با اموال خود به آنها کمک کردید و با جان خود از آنها حمایت کردید؛ گردن خود را به زیر تیغ بردید (خود را در معرض کشته شدن قرار دادید) و زنانتان بیوه شدند و فرزندان شما یتیم گشتند، در حالی که اگر آنها را بیرون میکردید، سنگینی آنان بر دوش دیگران بود. سپس گفت: هنگامی که به مدینه بازگشتیم، حتماً عزیزتر، ذلیل تر را خارج خواهد ساخت. زید بن ارقم در میان آن مردم بود. او جوانی بود که تازه به سن بلوغ رسیده بود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن موقع که هنگام ظهر بود و آفتاب سوزانی میتابید، زیر سایه درختی نشسته بود و جمعی از یارانش از مهاجرین و انصار نزد ایشان بودند. ناگهان زید آمد و ایشان را از آن چه که عبد الله بن اُبَی گفته بود، مطّلع کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ای جوان! شاید تو گمان می کنی؟ عرض کرد: به خدا سوگند! نه، گمان نمی کنم. فرمود: شاید تو بر وی خشم گرفته ای؟ عرض کرد: به خدا سوگند! نه، بر وی خشم نگرفته ام. فرمود: شاید وی نسبت به تو بدخُلقی کرده است؟ عرض کرد: نه، به خدا سوگند این طور نیست. پس رسول خدا - که درود و سلام خدا بر او باد -
ص: 286
رسول الله صلی الله علیه و آله یستغفر لک فلوی رأسه ثم قال أمرتمونی أن أومن فقد آمنت و أمرتمونی أن أعطی زکاة مالی فقد أعطیت فما بقی إلا أن أسجد لمحمد فنزل وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا أی هلموا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ أی أکثروا تحریکها استهزاء و قیل أمالوها إعراضا عن الحق وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ عن سبیل الحق وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ مظهرون (1) أنه لا حاجة لهم إلی استغفاره سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ أی یتساوی الاستغفار لهم و عدمه لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ لأنهم یبطنون الکفر إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ أی لا یهدی القوم الخارجین عن الدین و الإیمان إلی طریق الجنة قال الحسن أخبره سبحانه أنهم یموتون علی الکفر فلم یستغفر لهم هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ من المؤمنین المحتاجین حَتَّی یَنْفَضُّوا أی یتفرقوا عنه وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ما بینهما من الأرزاق و الأموال و الأعلاق فلو شاء لأغناهم و لکنه تعالی یفعل ما هو الأصلح لهم و یمتحنهم بالفقر و یتعبدهم بالصبر لیصبروا فیؤجروا و ینالوا الثواب و کریم المآب وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ ذلک لجهلهم بوجوه الحکمة یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ من غزوة بنی المصطلق لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ یعنون نفوسهم مِنْهَا الْأَذَلَّ یعنون رسول الله صلی الله علیه و آله و المؤمنین وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ بإعلاء الله کلمته و إظهار دینه علی الأدیان وَ لِلْمُؤْمِنِینَ بنصرته إیاهم فی الدنیا و إدخالهم الجنة فی العقبی وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ فیظنون أن العزة لهم (2).
فس، تفسیر القمی إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ قَالَ نَزَلَتْ فِی غَزْوَةِ (3) الْمُرَیْسِیعِ وَ هِیَ غَزْوَةُ (4) بَنِی الْمُصْطَلِقِ فِی سَنَةِ خَمْسٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ إِلَیْهَا
ص: 285
به برده خویش شُقران گفت: مَرکب را زین کن. او مرکب را زین کرد و آن حضرت سوار شد و مردم از این امر باخبر شدند و گفتند: (حتماً امر مهمی است که) رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در چنین موقعی از روز می خواهد از این جا برود. پس مردم به راه افتادند و سعد بن عُباده دنبال وی رفت و به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید و عرض کرد: سلام و درود خدا و رحمت و برکاتش بر تو باد، ای رسول خدا! فرمود: و سلام و درود خدا نیز بر تو باد! عرض کرد: چرا در چنین موقعی بار سفر بستی؟ فرمود: مگر سخن یارتان را نشنیدهاید که چه گفته است؟ عرض کرد: مگر ما یاری به جز شما داریم؟ فرمود: عبد الله بن اُبَیّ گمان کرده است که اگر به مدینه بازگردد عزیزتر، ذلیل تر را بیرون خواهد کرد. عرض کرد: ای رسول خدا! شما و یارانت عزیزترین و او و یارانش، ذلیل ترین هستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تمام روز را بدون آن که کسی با وی هم صحبت شود، راه رفت. قوم خزرج نزد عبد الله بن ابی رفتند و او را سرزنش کردند و عبد الله بن ابی سوگند یاد کرد که حتی یک کلمه از این سخنان را او بر زبان نیاورده است. آنان گفتند: پس بیا نزد رسول خدا - که درود و سلام خدا بر او باد - برویم تا از ایشان معذرت خواهی کنیم. اما او صورت خود را برگرداند. هنگامی که شب شد رسول خدا صلی الله علیه و آله تمام شب و روز را راه رفت و فقط برای نماز از مرکب خویش پایین آمد. روز بعد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و یارانش از مرکب های خویش پایین آمدند و به دلیل بیداری شبانهای که داشتند بر زمین دراز کشیدند. در همین میان، عبد الله بن ابی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سوگند یاد کرد که چنین چیزی را بر زبان نیاورده است و شهادت می دهد که هیچ معبودی جز الله نیست و تو یقیناً رسول خدا هستی و زید حرف های دروغ را به من نسبت داده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله عذر او را پذیرفت و خزرج روی به سمت زید بن ارقم آوردند و به او دشنام می دادند و می گفتند: تو بر سرور ما عبد الله نسبت دروغ بستی. هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت، زید همراه ایشان بود که می گفت: به خدا سوگند! شما می دانید که من حرف های دروغ را به عبد الله بن ابی نسبت ندادم. هنوز اندکی از راه را بیشتر نرفته بود که آن سختی و مشقتی که هنگام نزول وحی بر رسول خدا - که درود و سلام خدا بر او باد وارد می گردید، بر وی پدیدار گشت. ایشان آن قدر سنگین شده بود که نزدیک بود شتر از سنگینی وحی در گِل فرود رود. در همان حال که رسول خدا صلی الله علیه و آله عرق می ریخت، ناگهان عرق های او پاک شد. سپس گوش زید بن ارقم را گرفت و او را از روی مرکب بلند کرد، سپس فرمود: «ای غلام! سخن تو درست بود و قلب تو هوشیار بود. خداوند در خصوص آن چه گفتی، آیاتی را نازل کرد.» هنگامی که پایین آمد یاران خویش را گرد آورد و سوره منافقین را بر آنها خواند:
ص: 287
فَلَمَّا رَجَعَ مِنْهَا نَزَلَ عَلَی بِئْرٍ وَ کَانَ الْمَاءُ قَلِیلًا فِیهَا وَ کَانَ أَنَسُ بْنُ سَیَّارٍ (1) حَلِیفَ الْأَنْصَارِ وَ کَانَ جَهْجَاهُ بْنُ سَعِیدٍ الْغِفَارِیُّ أَجِیراً لِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَاجْتَمَعُوا عَلَی الْبِئْرِ فَتَعَلَّقَ دَلْوُ سَیَّارٍ (2) بِدَلْوِ جَهْجَاهٍ فَقَالَ سَیَّارٌ دَلْوِی وَ قَالَ جَهْجَاهٌ دَلْوِی فَضَرَبَ جَهْجَاهٌ یَدَهُ عَلَی وَجْهِ سَیَّارٍ (3) فَسَالَ مِنْهُ الدَّمُ فَنَادَی سَیَّارٌ (4) بِالْخَزْرَجِ وَ نَادَی جَهْجَاهٌ بِالْقُرَیْشِ وَ أَخَذَ النَّاسُ السِّلَاحَ وَ کَادَ أَنْ تَقَعَ الْفِتْنَةُ فَسَمِعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ النِّدَاءَ فَقَالَ مَا هَذَا فَأَخْبَرُوهُ الْخَبَرَ (5) فَغَضِبَ غَضَباً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ قَدْ کُنْتُ کَارِهاً لِهَذَا الْمَسِیرِ إِنِّی لَأُذِلُّ الْعَرَبَ مَا ظَنَنْتُ أَنِّی (6) أَبْقَی إِلَی أَنْ أَسْمَعَ مِثْلَ هَذَا فَلَا یَکُونُ (7) عِنْدِی تَغْیِیرٌ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ هَذَا عَمَلُکُمْ أَنْزَلْتُمُوهُمْ مَنَازِلَکُمْ وَ وَاسَیْتُمُوهُمْ بِأَمْوَالِکُمْ وَ وَقَیْتُمُوهُمْ بِأَنْفُسِکُمْ وَ أَبْرَزْتُمْ نُحُورَکُمْ لِلْقَتْلِ فَأَرْمَلَ نِسَاءَکُمْ وَ أَیْتَمَ صِبْیَانَکُمْ وَ لَوْ أَخْرَجْتُمُوهُمْ لَکَانُوا عِیَالًا عَلَی غَیْرِکُمْ (8) ثُمَّ قَالَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ کَانَ فِی الْقَوْمِ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَ کَانَ غُلَامٌ قَدْ رَاهَقَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی ظِلِّ شَجَرَةٍ فِی وَقْتِ الْهَاجِرَةِ (9) وَ عِنْدَهُ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَجَاءَ زَیْدٌ فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَعَلَّکَ وَهَمْتَ یَا غُلَامُ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا وَهَمْتُ فَقَالَ فَلَعَلَّکَ غَضِبْتَ عَلَیْهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا غَضِبْتُ عَلَیْهِ قَالَ فَلَعَلَّهُ سَفِهَ عَلَیْکَ قَالَ (10) لَا وَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 286
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکَاذِبُونَ * اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» تا سخن خداوند که می فرماید: «وَ لَکِنَّ الْمنافقین لَا یَعْلَمُونَ»(1) {چون منافقان نزد تو آیند گویند: «گواهی می دهیم که تو واقعاً پیامبر خدایی.» و خدا [هم] می داند که تو واقعاً پیامبر او هستی، و خدا گواهی می دهد که مردم دوچهره سخت دروغگویند. سوگندهای خود را [چون] سپری بر خود گرفته و [مردم را] از راه خدا بازداشته اند. راستی که آنان چه بد می کنند. این بدان سبب است که آنان ایمان آورده، سپس به انکار پرداخته اند و در نتیجه بر دلهایشان مهر زده شده و [دیگر] نمی فهمند. و چون آنان را ببینی، هیکلهایشان تو را به تعجّب وامی دارد، و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا می دهی گویی آنان شمعک هایی پشت بر دیوارند [که پوک شده و درخور اعتماد نیستند]: هر فریادی را به زیان خویش می پندارند. خودشان دشمنند از آنان بپرهیز خدا بکشدشان تا کجا [از حقیقت] انحراف یافته اند. و چون بدیشان گفته شود: «بیایید تا پیامبر خدا برای شما آمرزش بخواهد»، سرهای خود را بر می گردانند، و آنان را می بینی که تکبّرکنان روی برمی تابند. برای آنان یکسان است: چه بر ایشان آمرزش بخواهی یا بر ایشان آمرزش نخواهی، خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمایی نمی کند. آنان کسانی اند که می گویند: «به کسانی که نزد پیامبر خدایند انفاق مکنید تا پراکنده شوند، و حال آنکه گنجینه های آسمانها و زمین از آنِ خداست ولی منافقان درنمی یابند. می گویند: «اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آنکه عزّتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد.» و [لی] عزّت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است لیکن این دورویان نمی دانند.}
بنابراین خداوند عبد الله بن اُبَیّ را رسوا کرد.
محمد بن احمد بن ثابت برای ما روایت کرد: احمد بن میثم، از حسن بن علی بن ابی حمزه، از ابان بن عثمان نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یک روز و یک شب و از سحرگاه تا هنگام چاشت سوار بر مرکب خویش راه رفت و سپس فرود آمد و مردم فرود آمدند و خود را که خواب بودند بر روی زمین انداختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی خواست که مردم سخن بگویند. گفت: فرزند عبد الله بن ابی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر تصمیم قتل او را دارید، دستور بدهید که من سر او را برای شما بیاورم؛ به خدا سوگند! اوس و خزرج می دانند که من نیکوترین پسر برای پدرم هستم و من از این بیم دارم که دیگری را مأمور کنید که او را به قتل رساند و من طاقت دیدن قاتل پدرم را نداشته باشم و او را به قتل برسانم و یک مؤمن را به خاطر کافری به قتل برسانم و وارد جهنم شوم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: بلکه تا زمانی که با ماست، با او خوب رفتار خواهیم کرد.
در روایت ابو جارود، از امام محمد باقر علیه السلام در خصوص سخن خداوند تعالی که می فرماید: «کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ» نقل می کند که: نه سخنی را می شنوند و نه تعقّل می ورزند.
و در این سخن خداوند تعالی: «یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ» منظور از صیحه، مطلق صدا است «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ» و آن گاه که خداوند، آنان را برای رسولش توصیف کرد و بدی ها و شرارتهای آنان را برای رسول خدا و عشیره های ایشان شناساند، عشیره هایشان به آنان گفتند: رسوا شدید، وای بر شما! نزد پیامبر خدا بروید تا برای شما استغفار کند، ولی آنان صورت خود را برگرداندند و از طلب استغفار امتناع کردند
ص: 288
لِشُقْرَانَ مَوْلَاهُ احْدِجْ فَحَدَجَ رَاحِلَتَهُ وَ رَکِبَ وَ تَسَامَعَ النَّاسُ بِذَلِکَ فَقَالُوا مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِیَرْحَلَ فِی مِثْلِ هَذَا الْوَقْتِ فَرَحَلَ النَّاسُ وَ لَحِقَهُ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَقَالَ وَ عَلَیْکُمُ السَّلَامُ فَقَالَ مَا کُنْتَ لِتَرْحَلَ فِی مِثْلِ هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ أَ وَ مَا سَمِعْتَ قَوْلًا قَالَ صَاحِبُکُمْ قَالَ وَ أَیُّ صَاحِبٍ لَنَا غَیْرُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ زَعَمَ أَنَّهُ إِنْ رَجَعَ إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ الْأَعَزُّ وَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ الْأَذَلُّ فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ یَوْمَهُ کُلَّهُ لَا یُکَلِّمُهُ أَحَدٌ فَأَقْبَلَتِ الْخَزْرَجُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ یَعْذِلُونَهُ فَحَلَفَ عَبْدُ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَقُلْ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا فَقُمْ بِنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی تَعْتَذِرَ إِلَیْهِ فَلَوَّی عُنُقَهُ فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ سَارَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَیْلَهُ کُلَّهُ وَ النَّهَارَ (1) فَلَمْ یَنْزِلُوا إِلَّا لِلصَّلَاةِ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَزَلَ أَصْحَابُهُ وَ قَدْ أَمْهَدَهُمُ الْأَرْضُ مِنَ السَّهَرِ الَّذِی أَصَابَهُمْ فَجَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَحَلَفَ لَهُ (2) أَنَّهُ لَمْ یَقُلْ ذَلِکَ وَ إِنَّهُ لَیَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ زَیْداً قَدْ کَذَبَ عَلَیَّ فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْهُ وَ أَقْبَلَتِ الْخَزْرَجُ عَلَی زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ یَشْتِمُونَهُ وَ یَقُولُونَ لَهُ کَذَبْتَ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ سَیِّدِنَا فَلَمَّا رَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ زَیْدٌ مَعَهُ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَکْذِبْ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ فَمَا سَارَ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی أَخَذَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا کَانَ یَأْخُذُهُ مِنَ الْبُرَحَاءِ عِنْدَ نُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِ فَثَقُلَ حَتَّی کَادَتْ نَاقَتُهُ تَبَرَّکَ مِنْ ثِقَلِ الْوَحْیِ فَسُرِّیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَسْلِتُ (3) الْعَرَقَ عَنْ جَبْهَتِهِ (4) ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِ زَیْدٍ فَرَفَعَهُ مِنَ الرَّحْلِ ثُمَّ قَالَ یَا غُلَامُ صَدَقَ قَوْلُکَ وَ وَعَی قَلْبُکَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیمَا قُلْتَ قُرْآناً فَلَمَّا نَزَلَ جَمَعَ أَصْحَابَهُ وَ قَرَأَ عَلَیْهِمْ سُورَةَ الْمُنَافِقِینَ
ص: 287
و خداوند می فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ». (1)
توضیح
فیروزآبادی گوید: «المریسیع» اسم مصغّر مرسوع است که چاه یا آبی متعلق به خزاعه بود که در فاصله یک روزی الفرع بود. و غزوه بنی مصطلق به آن نسبت داده شده است. جزری گوید: «الحدج» محکم و سفت بستن بارها است. و «شدّ الحداجۀ» هودج با وسایل آن است. «العذل» به معنای سرزنش هم معنی «التعذیل» است. «و قد امهدهم الارض» یعنی زمین برای آنان مهد و گهواره شد و چون بر آن قرار گرفتند و خوابیدند. «برحاء الحمّی و غیرها» شدّت آزار و اذیت است. «سرّی عنه الهمّ» با صیغه مجهول و با تشدید و «انسری» یعنی برطرف شد. و گفته میشود: «سلت الدم» یعنی خون را پاک کرد.
روایت2.
ارشاد: و از جمله پیش آمدهائی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد غزوه بنی مصطلق بود که از غزوات مشهور است و مورّخان آن را ثبت کرده و پیروزی در این جنگ نیز با پیامبر بوده و در این جنگ عده از مردم بنی عبد المطلب آسیب دیده و دو نفر از مردم بنی مصطلق به نام مالک و فرزندش صفوان به دست علی علیه السلام کشته شدند. در این جنگ اسیران بسیاری به دست مسلمانان افتادند و آنها را پیامبر در میان مسلمانها قسمت کرد و از کسانی که به بند اسارت افتاد جویریه دختر حارث بن ابی ضرار بود. شعار مسلمانان در این جنگ (یا منصور امت) بود. علی علیه السلام جویریه را اسیر کرد و او را حضور رسول خدا آورد و پیامبر او را انتخاب نمود پدرش پس از اسلام دیگران حضور پیامبر آمده عرض کرد: دختر من که زن بزرگواری است شایان اسیری و کنیزی نمیباشد در باره او دستوری صادر فرمائید فرمود: برو او را مخیر کن تا چه خواهد و کدام کس را انتخاب نماید.
ص: 289
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ إِلَی قَوْلِهِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ فَفَضَحَ اللَّهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مِیثَمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: سَارَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْماً وَ لَیْلَةً وَ مِنَ الْغَدِ حَتَّی ارْتَفَعَ الضُّحَی فَنَزَلَ وَ نَزَلَ النَّاسُ فَرَمَوْا بِأَنْفُسِهِمْ نِیَاماً وَ إِنَّمَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَکُفَّ النَّاسَ عَنِ الْکَلَامِ وَ إِنَّ وَلَدَ عَبْدِ اللَّهِ (1) بْنِ أُبَیٍّ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلَی قَتْلِهِ فَمُرْنِی أَنْ أَکُونَ أَنَا الَّذِی أَحْمِلُ إِلَیْکَ رَأْسَهُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَتِ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ أَنِّی أَبَرُّهُمْ وَلَداً بِوَالِدٍ فَإِنِّی أَخَافُ (2) أَنْ تَأْمُرَ غَیْرِی فَیَقْتُلَهُ فَلَا تَطِیبَ نَفْسِی أَنْ أَنْظُرَ إِلَی قَاتِلِ عَبْدِ اللَّهِ (3) فَأَقْتُلَ مُؤْمِناً بِکَافِرٍ فَأَدْخُلَ النَّارَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَلْ نَحْنُ لَکَ صَاحِبُهُ (4) مَا دَامَ مَعَنَا- وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَقُولُ لَا یَسْمَعُونَ وَ لَا یَعْقِلُونَ قَوْلُهُ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ یَعْنِی کُلَّ صَوْتٍ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ فَلَمَّا نَعَتَهُمُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ وَ عَرَفَهُ مَشَی إِلَیْهِمْ عَشَائِرُهُمْ (5) فَقَالُوا لَهُمْ قَدِ افْتَضَحْتُمْ وَیْلَکُمْ فَأْتُوا نَبِیَّ اللَّهِ یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ فَلَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَ زَهِدُوا فِی الِاسْتِغْفَارِ
ص: 288
حارث خوشحال شده پیش دخترش آمد و گفت: ای دختر بیا و خاندان خود را رسوا مکن. گفت: خدا و رسول را اختیار کردم. پدرش گفت: آری خدا و رسول آنچه مناسب با تو بوده در باره تو انجام دادند. چون رسول خدا از خواسته او باخبر شد وی را آزاد کرده و از جمله همسران خود قرار داد. (1)
روایت3.
اعلام الوری: پس از غزوه بنی قریظۀ، غزوه بنی مصطلق واقع شد، علت این جنگ از این جهت بود که بنی مصطلق از قبیله خزاعه به ریاست حارث بن ابی ضرار آماده شدند به طرف حضرت رسول بیایند، و این جنگ را «مریسیع» هم گفته اند. که در ماه شعبان سال پنجم رخ داد و برخی گفتهاند: در شعبان سال ششم اتفاق افتاد و الله اعلم. جویریه بنت حارث زوجه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله گوید: ما در مریسیع بودیم که پیامبر خدا به آنجا آمدند، از پدرم شنیدم میگفت: جماعتی به طرف ما می آیند که ما قادر نیستیم در مقابل آنها مقاومت کنیم، جویریه گوید: من جماعت زیادی که اسلحه و اسبان فراوانی داشتند دیدم. هنگامی که مسلمان شدم و خاتم النبیین مرا تزویج کرد، مشاهده کردم عدد مسلمانها کمتر از سابق بود، من فهمیدم این کثرت عدد برای ارعاب مشرکین بوده و خداوند میخواسته رعب مسلمانها را در دل کفار بیندازد، وی گفت: من سه روز قبل از آمدن پیامبر در خواب دیدم که ماه از طرف یثرب آمد و در دامنم نشست، و من کراهت داشتم این خواب خود را برای کسی بازگو کنم، هنگامی که مرا اسیر کردند از خواب خود امیدوار شدم، پس از این رسول خدا مرا به همسری برگزید. پیامبر در این جنگ به اصحاب خود فرمان داد به طور دسته جمعی به دشمن حمله کنند، و لذا یک نفر از مشرکین هم نتوانست فرار کند، ده نفر کشته شدند و بقیه اسیر گردیدند، و شعار مسلمین در این جنگ «یا منصور أمت» بود، رسول خدا دستور فرمود، تمام زنان و کودکان، و چهار پایان و گوسفندان را ضبط کردند. در این هنگام به مردم خبر رسید که پیامبر جویریه دختر حارث را تزویج کرده اند، گفتند: بنابراین بنی مصطلق از خویشاوندان حضرت رسول شدند و آنان آنچه در دست داشتند برای او فرستادند. زنی مانند جویریه که موجب برکت و شرافت قومش شد زن دیگری شناخته نشده بود.
ص: 290
یَقُولُ اللَّهُ (1) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ (2).
قال الفیروزآبادی المریسیع مصغر مرسوع بئر أو ماء لخزاعة علی یوم من الفرع و إلیه تضاف غزوة بنی المصطلق و قال الجزری الحدج شد الأحمال و توثیقها و شد الحداجة و هی القتب بأداته و العذل الملامة کالتعذیل قوله و قد أمهدهم الأرض أی صارت لهم مهادا فلما وقعوا علیها ناموا و برحاء الحمی و غیرها شدة الأذی و سری عنه الهم علی بناء المجهول مشددا و انسری انکشف و یقال سلت الدم أماطه (3).
شا، الإرشاد ثُمَّ کَانَ مِنْ بَلَائِهِ صلی الله علیه و آله بِبَنِی الْمُصْطَلِقِ مَا اشْتَهَرَ عِنْدَ الْعُلَمَاءِ وَ کَانَ الْفَتْحُ لَهُ فِی هَذِهِ الْغَزَاةِ بَعْدَ أَنْ أُصِیبَ یَوْمَئِذٍ نَاسٌ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَتَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ رَجُلَیْنِ مِنَ الْقَوْمِ وَ هُمَا مَالِکٌ وَ ابْنُهُ وَ أَصَابَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْهُمْ سَبْیاً کَثِیراً وَ قَسَمَهُ (4) فِی الْمُسْلِمِینَ وَ کَانَ مِمَّنْ أُصِیبَ یَوْمَئِذٍ مِنَ السَّبَایَا جُوَیْرِیَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ أَبِی ضِرَارٍ وَ کَانَ شِعَارُ الْمُسْلِمِینَ یَوْمَ بَنِی الْمُصْطَلِقِ یَا مَنْصُورُ أَمِتْ وَ کَانَ الَّذِی سَبَی جُوَیْرِیَةَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَجَاءَ بِهَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَاصْطَفَاهَا النَّبِیُّ (5) صلی الله علیه و آله فَجَاءَ أَبُوهَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بَعْدَ إِسْلَامِ بَقِیَّةِ الْقَوْمِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَتِی لَا تُسْبَی لِأَنَّهَا امْرَأَةٌ کَرِیمَةٌ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَخَیِّرْهَا قَالَ أَحْسَنْتَ (6)
ص: 289
و در این غزوه بود که: عبد اللَّه بن ابی گفت: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ و هم چنین بقیه آیاتی که در این باره فرود آمده است.
و قضیه «افک» عایشه هم در این جنگ پیش آمد.
حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله در ماه ربیع الأول سال ششم از هجرت عکاشة بن محصن را با چهل نفر به «غمرة» فرستادند، و این جماعت با گروهی از مشرکین برخوردند لیکن آنان مقاومت نکرده فرار کردند و اصحاب پیامبر با دویست عدد شتر به مدینه بازگشتند.
پیامبر ابو عبیده جراح را به همراهی چهل نفر از اصحاب به طرف «قصه» فرستادند، مسلمین در این محل به گروهی از مشرکین رسیدند و آنها را مورد حمله قرار دادند، ولی آنان از مقابله عاجز شدند و در کوهها پراکنده گردیدند، یکی از کفار اسیر شد و اسلام اختیار کرد.
ص: 291
وَ أَجْمَلْتَ وَ جَاءَ إِلَیْهَا أَبُوهَا فَقَالَ لَهَا یَا بُنَیَّةِ لَا تَفْضَحِی قَوْمَکِ فَقَالَتْ (1) قَدِ اخْتَرْتُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَالَ لَهَا أَبُوهَا فَعَلَ اللَّهُ بِکِ وَ فَعَلَ فَأَعْتَقَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَعَلَهَا فِی جُمْلَةِ (2) أَزْوَاجِهِ (3).
عم، إعلام الوری کانت بعد غزوة بنی قریظة غزوة بنی المصطلق من خزاعة و رأسهم الحارث بن أبی ضرار و قد تهیأ للمسیر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و هی غزوة المریسیع و هو ماء وقعت فی شعبان سنة خمس و قیل فی شعبان سنة ست و الله أعلم قالت جویریة بنت الحارث زوجة الرسول أتانا رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن علی المریسیع فأسمع أبی و هو یقول أتانا ما لا قبل لنا به قالت و کنت أری من الناس و الخیل و السلاح ما لا أصف من الکثرة فلما أن أسلمت و تزوجنی رسول الله صلی الله علیه و آله و رجعنا جعلت أنظر إلی المسلمین فلیسوا کما کنت أراه فعرفت أنه رعب من الله عز و جل یلقیه فی قلوب المشرکین قالت و رأیت قبل قدوم النبی صلی الله علیه و آله بثلاث لیال کأن القمر یسیر من یثرب حتی وقع فی حجری فکرهت أن أخبر بها أحدا من الناس فلما سبینا رجوت الرؤیا فأعتقنی رسول الله صلی الله علیه و آله و تزوجنی و أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أصحابه أن یحملوا علیهم حملة رجل واحد فما أفلت منهم إنسان و قتل عشرة منهم و أسر سائرهم و کان شعار المسلمین یومئذ یا منصور أمت (4) و سبی رسول الله صلی الله علیه و آله الرجال و النساء و الذراری و النعم و الشاء فلما بلغ الناس أن رسول الله صلی الله علیه و آله تزوج جویریة بنت الحارث قالوا أصهار رسول الله صلی الله علیه و آله فأرسلوا (5) ما کان فی أیدیهم من بنی المصطلق فما علم (6) امرأة أعظم برکة علی قومها منها.
ص: 290
در سال ششم از هجرت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله زید بن حارثه را به ناحیه «جموم» در اراضی بنی سلیم فرستادند، و آنها مقداری گوسفند و چند نفر را اسیر کرده با خود بردند.
و در این سال سریة زید بن حارثه به منطقه «عیص» در ماه جمادی الاول رخ داد.
در همین سال پیامبر صلی اللَّه علیه و آله زید بن حارثه را به ناحیه «طرف» ارسال فرمودند زید با پانزده نفر بطرف بنی ثعلبه که در این منطقه ساکن بودند رفتند، ولی مشرکین فرار کردند، مسلمین با بیست عدد شتر به مدینه بازگشت نمودند.
ص: 292
و فی هذه الغزوة قال عبد الله بن أبی لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ و أنزلت الآیات.
و فیها کانت قصة إفک عائشة.
و بعث رسول الله صلی الله علیه و آله فی سنة ست فی شهر ربیع الأول عکاشة بن محصن فی أربعین رجلا إلی الغمرة (1) و بکر القوم فهربوا و أصاب مائتی بعیر لهم فساقها إلی المدینة.
و فیها بعث أبا عبیدة بن الجراح إلی القصة (2) فی أربعین رجلا فأغار علیهم و أعجزهم هربا فی الجبال و أصابوا رجلا واحدا فأسلم. (3)
ص: 291
در این سال به حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله اطلاع دادند که جماعتی از اهل فدک تصمیم دارند از یهودیان خیبر حمایت کنند، پیامبر امیر المؤمنین علیه السّلام را به طرف عبد اللَّه بن سعد که در «فدک» اقامت داشت فرستادند.
در این سال حضرت خاتم النبیین صلی اللَّه علیه و آله عبد الرحمن بن عوف را به طرف «دومة الجندل» فرستاد و به او فرمود: اگر مردمان آن ناحیه از شما اطاعت کردند، و مسلمان شدند با دختر رئیس آنها ازدواج کن، هنگامی که اصحاب پیامبر به این محل رسیدند اهالی آنجا اسلام را قبول کردند، پس از این عبد الرحمن با
ص: 293
و فیها کانت سریة زید بن حارثة إلی الجموم من أرض بنی سلیم فأصابوا نعما و شاء و أسری.
و فیها کانت سریة زید بن حارثة إلی العیص (1) فی جمادی الأولی.
و فیها سریة زید بن حارثة إلی الطرف (2) إلی بنی ثعلبة فی خمسة عشر رجلا فهربوا و أصاب منهم عشرین بعیرا.
ص: 292
«تماضر» دختر «اصبغ» که رئیس این ناحیه بود ازدواج نمودند.
واقدی گفته: در سال ششم جماعتی از اهالی «عرنیین» چوپان حضرت رسول را کشتند، و پیامبر از این موضوع ناراحت شد، و لذا گروهی از مسلمین را به این ناحیه فرستادند، اصحاب رسول خدا بیست نفر از سواران مشرکین را با شتران این قبیله به مدینه آوردند، و حضرت رسول امر کردند دست و پای این جماعت را بریدند و چشمهای آنها را کور کردند، و آنان را در «حره» بازداشت کردند تا همگان مردند.
جابر بن عبد اللَّه گفته: پیامبر در باره این جماعت نفرین کردند، و گفتند: پروردگارا چشم این جمعیت را کور کن تا راه را نبینند. جابر گفت: دعای پیامبر در باره آنها مستجاب شد.
در این سال ابو العاص بن ربیع برای تجارت به طرف شام حرکت کرد، و مقداری از اموال قریش را با خود همراه داشت، یکی از سرایای حضرت رسول به این کاروان برخورد کردند و اموال آنها را گرفتند، ولی ابو العاص فرار کرد و مسلمین به او دست پیدا نکردند، اصحاب پیامبر اموال را به مدینه خدمت آن حضرت آوردند، و او هم در میان آنان تقسیم کرد. ابو العاص به مدینه آمد و به زینب دختر پیامبر پناهنده شد، و از وی خواست تا از پدرش درخواست کند اموال او را برگرداند، و هم چنین امانتهای اشخاصی را که در اختیار او بود بوی پس دهد، پس از اینکه زینب جریان را خدمت پدرش عرض کرد، حضرت رسول اشخاصی را که در سریه بودند احضار کرد و به آنان فرمود: همان طور که اطلاع دارید ابو العاص از خانواده ما هست، اکنون اگر میل دارید اموالش را برگردانید. اصحاب حضرت رسول پس از شنیدن سخنان پیامبر اموال وی را برگردانیدند پس از این ابو العاص به مکه برگشت و امانت های مردم را برگردانیده و گفت: من قبل از اینکه نزد شما حاضر شوم میل داشتم مسلمان گردم،
ص: 294
و فیها کانت غزوة (1) علی بن أبی طالب علیه السلام إلی بنی عبد الله بن سعد من أهل فدک و ذلک أنه بلغ رسول الله صلی الله علیه و آله أن لهم جمعا یریدون أن یمدوا یهود خیبر.
و فیها سریة عبد الرحمن بن عوف إلی دومة الجندل فی شعبان (2) و قال له رسول الله صلی الله علیه و آله إن أطاعوا فتزوج ابنة ملکهم فأسلم القوم و تزوج عبد الرحمن
ص: 293
ولی خیال کردم شما خواهید گفت: ابو العاص برای این مسلمان شد که اموال مردم را از بین ببرد، اینک گواهی میدهم که خداوند یکی است و محمد صلی اللَّه علیه و آله هم رسول او میباشد.
روایت4.
میگویم: کازرونی در بیان اتفاقات سال پنجم هجری گوید: در این سال غزوه مریسیع اتفاق افتاد و ماجرا از این قرار بود که بنی مصطلق در چاهی به نام مریسیع فرود میآمدند و رئیس آنها حارث بن ابی ضرار بود. او در میان قومش و کسانی که در استطاعت او بودند رفت و آنان را به جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرا خواند و آنها اجابت کردند و برای حرکت با او آماده شدند. این خبر به رسول خدا رسید. پس بریده بن حصیب را فرستاد تا از این خبر اطلاع پیدا کند. او به نزد آنها آمد و با حارث بن ابی ضرار ملاقات کرده و با او صحبت کرد سپس به نزد رسول خدا بازگشت و آن حضرت را با خبر ساخت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم را برای حرکت به سوی آنها مامور کرد و آنها همراه با سی اسب شتابان بیرون رفتند و گروهی از منافقان نیز با آنان بیرون رفتند. رسول خدا زید بن حارثه را در مدینه به جای خود گماشت و روز دوشنبه دوم شعبان رهسپار شد. خبر حرکت رسول خدا و کشته شدن جاسوسی که خبر رسول خدا را برای حارث بن ابی ضرار میآورد به او و همراهانش رسید. وضعیت حارث از این ماجرا ناگوار شد و ترس به دل راه داد و همراهان عرب او پراکنده شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مریسیع رسید و در آنجا چادر زد و همراه آن حضرت عائشه و امّ سلمه بود. مسلمانان برای نبرد آماده شدند و رسول خدا و یارانش صف کشیدند و ساعتی را به سوی هم تیر انداختند سپس رسول خدا به یارانش فرمان داد و آنان یکپارچه و به طور دسته جمعی یورش بردند و ده نفر از دشمن را از پای درآوردند و بقیه آنها به اسارت درآمدند. رسول خدا مردان و زنان و کودکان و شتران و گوسفندان را به اسیری گرفت. تعداد شتران دو هزار و گوسفندان پنج هزار و اسیران دویست زن به جز یک مرد بودند. چون مسلمانان
ص: 295
تماضر بنت الأصبغ و کان أبوها رأسهم و ملکهم.
و فیها بعث رسول الله صلی الله علیه و آله فی قول الواقدی إلی العرینین الذین قتلوا راعی رسول الله صلی الله علیه و آله و استاقوا الإبل عشرین فارسا فأتی بهم فأمر بقطع أیدیهم و أرجلهم و سمل أعینهم (1) و ترکوا بالحرة حتی ماتوا.
و عن جابر بن عبد الله أن رسول الله صلی الله علیه و آله دعا علیهم فقال اللهم أعم علیهم الطریق قال فعمی علیهم الطریق.
و فیها أخذت أموال أبی العاص بن الربیع و قد خرج تاجرا إلی الشام و معه بضائع قریش (2) فلقیته سریة لرسول الله و استاقوا عیره و أفلت و قدموا علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقسمه بینهم و أتی أبو العاص فاستجار بزینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سألها أن تطلب من رسول الله صلی الله علیه و آله رد ماله علیه و ما کان معه من أموال الناس فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله السریة و قال إن هذا الرجل منا بحیث قد علمتم فإن رأیتم تردوا علیه فافعلوا فردوا علیه ما أصابوا ثم خرج و قدم مکة و رد علی الناس بضائعهم ثم قال أما و الله ما منعنی أن أسلم قبل أن أقدم علیکم إلا توقیا
ص: 294
با اسیران بازگشتند، خانواده اسراء آمدند و فدیه آنها را پرداخت کردند. جویره دختر حارث سهم ثابت بن قیس و پسر عموی او شد، آن دو جویرۀ را باز خرید کردند و جویرۀ در باره باز خریدش از رسول خدا درخواست کرد. پیامبر او را خرید و به ازدواج خود در آورد و او را برّۀ نام نهاد. و گویند: پیامبر مهریه جویرۀ را آزاد کردن چهل نفر از قومش قرار داد. رسول خدا ابا نضلۀ طائی را به مدینه فرستاد تا مژده فتح مریسیع را به مردم بدهد.
از عائشه روایت شده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنان بنی مصطلق را به اسارت گرفت و یک پنجم آنها را بیرون آورد و در میان مردم تقسیم کرد و به سوارکاران دو سهم میداد. جویریۀ دختر حارث سهم ثابت بن قیس شد و جویریۀ در اختیار پسر عموی او به نام صفوان بن مالک قرار گرفت. شوهر او مُرد و ثابت قیس در مقابل نه اوقیه او را باز خرید کرد. جویریۀ زن زیبایی بود که هر کس او را میدید مجذوبش میگشت. در هنگامی که پیامبر در نزد من بود، جویریه به نزد پیامبر آمد و خواست که او را باز خرید کند. سوگند به خدا به محض اینکه او را دیدم دوست نداشتم که بر پیامبر وارد شود و دانستم که او در وی همان چیزی را میبیند که من دیدم. جویریۀ گفت: ای رسول خدا من جویریۀ دختر حارث که سرور قومش است، میباشم و همانطور که میدانی به این وضع گرفتار آمدهام و در سهم ثابت بن قیس قرار گرفتم و او در ازای نه اوقیه مرا باز خرید کرده است، پس برای آزاد شدنم به من کمک کن. فرمود: پیشنهاد بهتری برایت دارم. گفت: آن چیست؟ فرمود: من فدیه تو را پرداخت میکنم و به ازدواج خودم در میآورم. گفت: بله ای رسول خدا. فرمود: من این کار را انجام میدهم. این خبر در میان مردم پخش شد و گفتند: خویشاوندان رسول خدا در بردگی باشند؟ پس زنان بنی مصطلق را که در اختیار داشتند آزاد کردند و با ازدواج پیامبر با جویریۀ صد زن را آزاد کردند و من هیچ زنی را نمیشناسم که به اندازه جویریۀ موجب برکت و شرافت قومش شود.
ص: 296
أن تظنوا أنی أسلمت لأذهب بأموالکم و إنی أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله (1)
أقول: قال الکازرونی فی حوادث السنة الخامسة فی هذه السنة کانت غزاة المریسیع و ذلک أن بنی المصطلق کانوا ینزلون علی بئر یقال لها المریسیع و کان سیدهم الحارث بن أبی ضرار فسار فی قومه و من قدر علیه فدعاهم إلی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله فأجابوه و تهیئوا للمسیر معه فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه و آله فأرسل بریدة بن الحصیب لیعلم علم ذلک فأتاهم و لقی الحارث بن أبی ضرار و کلمه و رجع إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فأخبره فندب رسول الله صلی الله علیه و آله الناس إلیهم فأسرعوا الخروج و معهم ثلاثون فرسا و خرج معهم جماعة من المنافقین و استخلف رسول الله صلی الله علیه و آله علی المدینة زید بن حارثة و خرج یوم الإثنین للیلتین خلتا من شعبان و بلغ الحارث بن أبی ضرار و من معه مسیر رسول الله صلی الله علیه و آله و أنه قتل عینه الذی کان یأتیه بخبر رسول الله صلی الله علیه و آله فسی ء بذلک و خاف و تفرق من معه من العرب و انتهی رسول الله صلی الله علیه و آله إلی المریسیع و ضرب علیه قبته و معه عائشة و أم سلمة فتهیئوا للقتال و صف رسول الله صلی الله علیه و آله و أصحابه فتراموا بالنبل ساعة ثم أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أصحابه فحملوا حملة رجل واحد فقتل عشرة من العدو و أسر الباقون و سبی رسول الله صلی الله علیه و آله الرجال و النساء و الذریة و النعم و الشاء و کانت الإبل ألفی بعیر و الشاء خمسة آلاف و السبی مائتی أهل بیت سوی رجل واحد و لما رجع
ص: 295
در این غزوه آیه تیمم نازل شد.
در این سال ماجرای افک اتفاق افتاد.
و در این سال رسول خدا با زینب دختر جحش بن رباب که مادرش امیمۀ دختر عبد المطلب بود، ازدواج نمود. او از جمله کسانی بود که با رسول خدا هجرت کرد و رسول خدا او را برای زید خواستگاری کرد. او گفت: من راضی نیستم با او ازدواج کنم. فرمود: اما من به ازدواج او با تو رضایت دادهام. زید بن حارثه با زینب ازدواج کرد. سپس رسول خدا در ماه ذی القعده سال پنجم هجری او را به ازدواج خود در آورد. زینب در آن هنگام سی و پنج سال داشت.
ص: 297
المسلمون بالسبی قدم أهالیهم فافتدوهم و خلصت جویرة (1) بنت الحارث فی سهم ثابت بن قیس و ابن عم له فکاتباها فسألت رسول الله صلی الله علیه و آله فی کتابتها فأدی عنها و تزوجها و سماها برة و قیل إنه جعل صداقها عتق أربعین من قومها و بعث رسول الله صلی الله علیه و آله أبا نضلة الطائی بشیرا إلی المدینة بفتح المریسیع.
و روی عن عائشة أنها قالت أصاب رسول الله صلی الله علیه و آله نساء بنی المصطلق فأخرج الخمس منه ثم قسمه بین الناس فأعطی الفارس سهمین فوقعت جویریة بنت الحارث فی سهم ثابت بن قیس و کانت تحت ابن عم لها یقال له صفوان بن مالک فقتل عنها و کاتبها ثابت بن قیس علی تسع أواق و کانت امرأة حلوة لا یکاد یراها أحد إلا أخذت بنفسه فبینا النبی صلی الله علیه و آله عندی إذ دخلت علیه جویریة تسأله فی کتابتها فو الله ما هو إلا أن رأیتها فکرهت دخولها علی النبی صلی الله علیه و آله و عرفت أنه سیری منها مثل الذی رأیت فقالت یا رسول الله أنا جویریة بنت الحارث سید قومه و قد أصابنی من الأمر ما قد علمت فوقعت فی سهم ثابت بن قیس و کاتبنی علی تسع أواق فأعنی فی فکاکی فقال أ و خیر من ذلک (2) فقالت و ما هو فقال أؤدی عنک (3) کتابتک و أتزوجک فقالت نعم یا رسول الله فقال قد فعلت و خرج الخبر إلی الناس فقالوا أصهار رسول الله صلی الله علیه و آله یسترقون فأعتقوا ما کان فی أیدیهم من نساء بنی المصطلق فبلغ عتقهم مائة أهل بیت بتزویجه إیاها و لا أعلم امرأة أعظم برکة علی قومها منها. (4).
ص: 296
میگویم: داستان ازدواج زینب را در باب احوال همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میآوریم.
سپس گوید: در این سال در ماه ذی الحجه رسول خدا سوار بر اسبی به جنگل رفت و از اسب افتاد و ران راستش خراش برداشت و پنج روز را در منزل ماند و نشسته نماز میخواند.
در این سال فریضه حجّ نازل شد و رسول خدا بدون هیچ مانعی آن را به تاخیر انداخت و در سال هفتم هجری برای انجام عمره به مکه رفت و حجّ به جای نگذارد و در سال هشتم هجری مکه را فتح نمود و در سال نهم هجری ابوبکر را مامور رسیدگی به امور حاجیان قرار داد. و آن حضرت در سال دهم هجری حج گزارد.
و در بیان رویداهای سال ششم هجری گوید: در این سال رسول خدا در بازگشت از غزوه بنی لحیان قبر مادرش را زیارت کرد. آنان در منطقه عسفان بودند و این ماجرا در ماه ربیع الاول سال ششم هجری رخ داد. بنو لحیان خبر آمدن پیامبر را شنیدند و به قله کوهها گریختند و مسلمانان نتوانستند بر هیچ یک از آنها دست یابند. و آن حضرت در مسیر بازگشت بر قبر مادرش گذر کرد.
در این سال رسول خدا غزوه غابۀ را انجام داد و این منطقه در فاصله یک بریدی مدینه در مسیر شام واقع شده بود که این غزوه در ماه ربیع الاول اتفاق افتاد. از سلمه بن اکوع روایت شده که گوید: پیش از اذان صبح بیرون رفتم و شتران ماده پیامبر در ذی قرد میچریدند. گوید: غلام عبد الرحمن بن عوف به من رسید و گفت: شتران رسول خدا را دزدیدند. گفتم: چه کسی آن را دزدیده است؟ گفت: غطفان. گوید: سه بار فریاد زدم: «یا صباحاه» (به فریادم برسید) ما بین دو لأبۀ (دامنه) مدینه این فریاد را شنیدند سپس خودم شتابان به راه افتادم تا اینکه به آنها رسیدم در حالی که آنها آب مینوشیدند و من شروع به تیر افکندن به سوی آنها کردن و در حالی که تیر میانداختم این شعر را میخواندم:
من ابن اکوع هستم و و امروز روز (کشته شدن) فرومایگان است.
من همین طور رجز میخواندم تا اینکه شتران را از دست آنها نجات دادم و از آنها سی جامه به سرقت بردم. گوید: پیامبر و مردم آمدند و گفم: ای رسول خدا! من مانع از آب خوردن آنها شدم علی رغم اینکه تشنه بودند، پس فورا کسی را به دنبال آنها بفرست.
ص: 298
و فی هذه الغزاة نزلت آیة التیمم.
و فیها کان حدیث الإفک.
و فیها تزوج رسول الله صلی الله علیه و آله زینب بنت جحش بن رباب و أمها أمیمة بنت عبد المطلب و کانت ممن هاجر مع رسول الله صلی الله علیه و آله فخطبها رسول الله صلی الله علیه و آله لزید فقالت لا أرضاه لنفسی قال فإنی قد رضیته لک فتزوجها زید بن حارثة ثم تزوجها رسول الله صلی الله علیه و آله لهلال ذی القعدة سنة خمس (1) من الهجرة و هی یومئذ بنت خمس و ثلاثین سنة.
ص: 297
فرمود: ای ابن اکوع هنگامی که استطاعت یافتی و قدرتمند شدی، آسان بگیر و گذشت کن. گوید: سپس در حالی رسول خدا بر ترک من بر شترش سوار بود بازگشتیم تا به مدینه رسیدیم.
در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز استسقاء را خواند. زهری از انس روایت کرده که گوید: در زمان حیات رسول خدا مردم دچار خشکسالی شدند و مسلمانان به نزد پیامبر آمدند و گفتند: ای رسول خدا باران قطع شده و درختان خشک گردیده و چهارپایان هلاک شده و مردم به خشکسالی گرفتار آمدهاند، پس از پروردگارت که عزّ و جلّ است برای ما طلب باران بنما. فرمود: «چون فلان روز رسید بیرون بیائید و صدقههای خود را همراهتان بیاورید.» گوید: چون آن روز مقرر فرا رسید رسول خدا همراه مردم به آرامی و با متانت بیرون رفتند تا اینکه به مصلّی رسیدند. پیامبر پیش نماز شد و دو رکعت نماز برای آنها خواند که در هر دو رکعت سورهها را به صورت جهری قرائت فرمود و آن حضرت در نماز عید فطر و قربان و نماز طلبیدن باران در رکعت اول سوره فاتحه و سوره اعلی و در رکعت دوم فاتحه و سوره غاشیه را قرائت میفرمود. چون نمازش را به پایان برد رو به سوی مردم کرد و ردایش را برگردانید تا نشانهای برای تبدیل خشکسالی به حاصلخیزی گردد. سپس بر زانو نشست و دستانش را بلند کرد و پیش از اینکه طلب باران کند یک تکبیر گفت. سپس فرمود: «بار پروردگارا ما را از بارانی تند، پربار، بهاری، رشد دهنده، پربار، پر پشت و فراوان و فراگیر و بی کاست، سیراب کننده به اندازه، سود بخش بی زیان، زود و بیدرنگ سیراب فرما، پروردگارا سرزمینها را بدان زنده بگردان و بندگان را بدان سیراب، و آن را کفایت کننده برای شهرنشین و روستانشین ما قرار بده، خداوندا زینت آن را بر سرزمین ما فرود آر و قوت آن را در سرزمین ما نازل کن، خداوندا از آسمان آبی پاک بر ما بفرست و زمین مردهای را بدان زنده بگردان و آن را به آنچه برای ما از دامها و انسانهای بسیار خلق کردی، بنوشان. هنوز از جای خود تکان نخورده بودیم که پارههای ابر در آسمان ظاهر شده و به یکدیگر پیوستند سپس هفت شبانه روز باران بر آنها بارید و از مدینه کنار نمیرفت.
ص: 299
أقول: ستأتی قصتها فی أبواب أحوال أزواجه صلی الله علیه و آله.
ثم قال و فی هذه السنة فی ذی الحجة رکب رسول الله صلی الله علیه و آله فرسا إلی الغابة فسقط عنه فجحش فخذه الأیمن فأقام فی البیت خمسا یصلی قاعدا.
و فی هذه السنة نزلت فریضة الحج و أخره رسول الله صلی الله علیه و آله من غیر مانع فإنه خرج إلی مکة سنة سبع لقضاء العمرة و لم یحج و فتح مکة سنة ثمان و بعث أبا بکر علی الحاج سنة تسع و حج رسول الله سنة عشر. (1) و قال عند ذکر حوادث السنة السادسة فیها زار رسول الله صلی الله علیه و آله أمه (2) مرجعه من غزاة بنی لحیان و کانوا بناحیة عسفان و کانت فی ربیع الأول سنة ست فسمعت بنو لحیان فهربوا فی رءوس الجبال فلم یقدروا علی أحد منهم فجاز علی قبر أمه.
و فیها کانت غزاة رسول الله صلی الله علیه و آله الغابة و هی علی برید من المدینة بطریق الشام فی ربیع الأول روی عن سلمة بن الأکوع قال خرجت قبل أن یؤذن بالأولی و کانت لقاح رسول الله صلی الله علیه و آله ترعی بذی قرد قال فلقینی غلام لعبد الرحمن بن عوف فقال أخذت لقاح رسول الله صلی الله علیه و آله فقلت من أخذها قال غطفان قال فصرخت ثلاث صرخات یا صباحاه فأسمعت ما بین لابتی المدینة ثم اندفعت علی وجهی حتی أدرکتهم و قد أخذوا یستقون من الماء فجعلت أرمیهم بنبل و کنت رامیا و أقول
أنا ابن (3) الأکوع *** و الیوم یوم الرضع
و أرتجز حتی استنقذت اللقاح منهم و استلبت منهم ثلاثین بردة قال و جاء النبی صلی الله علیه و آله و الناس فقلت یا رسول الله قد حمیت الماء (4) و هم عطاش فابعث إلیهم
ص: 298
مسلمانان نزد پیامبرآمدند و گفتند: ای رسول خدا زمین غرق شد و خانهها ویران گردید و درمانده شدیم. پس از خدای متعال بخواه که باران را از ما برگرداند. رسول خدا در حالی بر منبر بود به خاطر تعجب از زود خسته شدن بنی آدم خندید تا جایی که دندانهای پیشین او نمایان شد. سپس دستش را بلند کرده و فرمود: «خداوندا بر اطراف ما باران بباران نه بر ما، پروردگارا بر قله کوهها و محل رویش درختان و وسط وادیها و پشت تپهها باران بباران.» پس ابر درهم پیچید و از فراز آسمان مدینه برطرف گشت تا جایی که گویی آسمان سپری بر مدینه شد مانند چادر، و بر چراگاهها باران میبارید اما بر مدینه حتی قطرهای نمیبارید.
در برخی روایتها اینگونه آمده است: چون مدینه شبیه چادری شده بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خندید تا جایی که دندانهای پیشین او نمایان شد سپس فرمود: آفرین خدا بر ابو طالب که اگر زنده بود چشمانش روشن می شد و شاد و مسرور می گشت. کیست که اشعار او را بخواند؟ علیّ بن ابی طالب علیه السلام برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا گویا مقصود شما این اشعار است:
و آن سپید چهره ای که به آبروی او از ابر طلب باران می شود، همو که مایه دلخوشی و پناه ایتام و بیوه زنان است.
آن کسان از آل هاشم که مشرف به مرگ و هلاکت اند به او پناهنده میشوند. و همگی آنها در نزد او در نعمت و بخشش های فراوان به سر می برند.
به خانه خدا سوگند شما (مشرکین و کفّار) دروغ پنداشتید، ما هرگز محمد را تنها نگذاریم و دست از یاری وی برنداریم، و همیشه برای حفظ او کارزار و پیکار می کنیم.
و او را تسلیم شما نمی کنیم تا اینکه همگی در میدان نبرد در اطراف او به خاک بیفتیم، و از فرزندان و زنان خود غافل و سرگرم بمانیم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری، (منظورم همین اشعار بود). در اینجا مردی از بنی کنانه برخاست و گفت:
تو را سپاس، و سپاس از سوی همه کسانی که سپاس گویند و شکر کنند که ما به آبروی پیامبر از باران سیراب گشتیم.
او به پیشگاه آفریننده خود خداوند دعا نمود، و چشمان خود را به سوی خداوند خیره ساخت (و چشم از آسمان برنداشت).
پس دیری نپائید مگر به اندازه پشت و رو کردن یک عبا، و با شتاب و سرعت تمام باران بسوی ما بارید.
بارانی پر آب بسان آبی که از سر مشک فرو ریزد، و آنقدر تند که زمین را می شکافت، و خداوند بدان سبب به فریاد علیا مضر (نام قبیله ای است) رسید.
پس همان گونه که عمویش ابو طالب گفته بود مردی بخشنده و کریم النفس بود.
ص: 300
الساعة فقال یا ابن الأکوع إذا ملکت فأسجح قال ثم رجعنا و یردفنی رسول الله صلی الله علیه و آله علی ناقته حتی دخلنا المدینة. (1) و فی هذه السنة صلی رسول الله صلی الله علیه و آله صلاة الاستسقاء
بالإسناد عن الزهری عن أنس قال قحل الناس علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله فأتاه المسلمون فقالوا یا رسول الله قحط المطر و یبس الشجر و هلکت المواشی و أسنت الناس فاستسق لنا ربک عز و جل فقال إذا کان یوم کذا و کذا فاخرجوا و أخرجوا معکم بصدقات قال فلما کان ذلک الیوم خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و الناس معه یمشی و یمشون علیهم السکینة و الوقار حتی أتوا المصلی فتقدم النبی صلی الله علیه و آله فصلی بهم رکعتین یجهر فیهما بالقراءة و کان صلی الله علیه و آله یقرأ فی العیدین و الاستسقاء فی الأولی بفاتحة الکتاب و الأعلی و فی الثانیة بفاتحة الکتاب و الغاشیة فلما قضی صلاته استقبل القوم بوجهه و قلب رداءه لکی ینقلب القحط إلی الخصب ثم جثا علی رکبتیه و رفع یدیه و کبر تکبیرة قبل أن یستسقی ثم قال اللهم اسقنا و أغثنا غیثا مغیثا (2) و حیا ربیعا و جدا طبقا غدقا مغدقا عاما هنیئا مریئا مریعا (3) وابلا شاملا (4) مسبلا مجلجلا (5) دائما دررا نافعا غیر ضار عاجلا غیر رائث غیثا اللهم تحیی به البلاد و تغیث به العباد و تجعله بلاغا للحاضر منا و الباد اللهم أنزل فی أرضنا (6) زینتها و أنزل علیها سکنها اللهم أنزل علینا من السماء ماء طهورا تحیی به بلدة میتا و اسقه مما خلقت أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً قال فما برحنا حتی أقبل قزع من السحاب فالتأم بعضه إلی بعض ثم مطرت علیهم سبعة أیام و لیالیهن لا تقلع عن المدینة فأتاه
ص: 299
خداوند به برکت وجود او از ابرهای سنگین بارانهای تند می فرستد و البتّه این عیان است (و خودمان دیدیم) و سخن ابی طالب خبر است.
هر کس خدا را شکر کند نعمتهای بیشتری به او خواهد رسید و هر کس کفران نعمت کند، اوضاعش دگرگون خواهد شد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر شاعری خوب شعر بسراید، آن شاعر تو هستی که خوب شعر سرود. (1)
توضیح
«الجحش» سحج پوست یعنی کنده شدن پوست است. «یوم الُرضّع» با ضمه راء و تشدید ضاد جمع راضع به معنای فرومایه و پست است. یعنی این تیر را بگیر که امروز روز نابودی فرومایگان است. «فاسحج» یعنی آسان بگیر و خوب گذشت کن. «قحل الناس» جزری گوید: یعنی از شدت قحطی خشک گردیدند و «قد قحل یقحل قحلا» هرگاه از گرسنگی و لاغری پوستش به استخوان بچسبد.
«اسنت الناس» یعنی وارد خشکسالی شدند. «الحیا» با الف مقصور به معنای باران است. و گفته شده: به معنای حاصلخیزی و آنچه که مردم بدان زنده و پویا میگردند. «الجدا» نیز با الف مقصور به معنای باران فراگیر است. و «الطبق» بارانی است که سطح زمین را فرا میگیرد. «الغدق» باران دانه درشت است.
فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «مریعاً» یعنی باران فراگیری که نیازمند به دنبال آب و گیاه گشتن نداشته باشد و مردم هر جا بخواهند اقامت کنند. یعنی: در مکانی اقامت کنند و نیازی به انتقال به دنبال آب و گیاه نداشته باشند. یا از «اربع الغیث» هرگاه بهار برویاند. و «مرتعاً» با تاء نیز روایت شده است .که از «رتعت الابل» است یعنی شتر چرید. و «ارتعها الله» یعنی خداوند برای شتران چیزی که در آن بچرند رویانید. «الوبل» باران شدید دانه درشت است. «المسبل» از السبل به معنای باران است. «المجلّل» بارانی است که با آبش یا با گیاهانی که با آب آن میروید، زمین را بپوشاند گویی زمین را میپوشاند. «دائماً» در برخی نسخهها «دیماً» آمده که جمع کلمه دیمۀ به معنای بارانی است که به آرامی ادامه پیدا میکند. «الدرر» جمع الدرۀ است و درّۀ السحاب یعنی ریزش باران. و «الرائث» یعنی آرام.
«بلاغاً» یعنی بارانی که برای شهرنشین و روستا نشین ما کفایت کند. «زینۀ الارض» یعنی زنده شدن زمین با روئیدن گیاه. «السکن» یعنی قوت و غذایی که بدان در خانه ساکن میشوند. مانند «النزل» که غذایی است که بر آن نزول کنند و بدان بسنده نمایند.
ص: 301
المسلمون فقالوا یا رسول الله قد غرقت الأرض و تهدمت البیوت و انقطعت السبل فادع الله تعالی أن یصرفها عنها فضحک رسول الله صلی الله علیه و آله و هو علی المنبر حتی بدت نواجذه تعجبا لسرعة ملالة ابن آدم ثم رفع یدیه ثم قال حوالینا و لا علینا اللهم علی رءوس الظراب و منابت الشجر و بطون الأودیة و ظهور الآکام فتصدعت عن المدینة حتی کانت فی مثل الترس علیها کالفسطاط تمطر مراعیها و لا تمطر فیها قطرة.
و فی بعض الروایات أنه لما صارت المدینة کالفسطاط ضحک رسول الله صلی الله علیه و آله حتی بدت نواجذه ثم قال لله أبی طالب لو کان حیا قرت عیناه من الذی ینشدنا قوله فقام علی بن أبی طالب علیه السلام فقال یا رسول الله کأنک أردت
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه*** ثمال الیتامی عصمة للأرامل
یلوذ به الهلاک من آل هاشم*** فهم عنده فی نعمة (1) و فواضل
کذبتم و بیت الله یبزی محمد***و لما نقاتل دونه و نناضل. (2)
و نسلمه حتی نصرع حوله***رو نذهل عن أبنائنا و الحلائل
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أجل فقام رجل من کنانة فقال
لک الحمد و الشکر ممن شکر*** سقینا بوجه النبی المطر
دعا الله خالقه دعوة***إلیه و أشخص منه البصر
فلم یک إلا کإلقا (3) الردا*** و أسرع حتی رأینا المطر
دفاق العزائل جم البعاق*** أغاث به الله علیا مضر
و کان کما قاله عمه*** أبو طالب أبیض ذو غرر
ص: 300
«حوالینا» در موضع نصب است یعنی: «امطر حوالینا و لا تمطر علینا». «الظراب» جمع الظرب بر وزن کتف به معنای کوه کوچک است. «القزع» با حرکت حروف پارههای نازک ابر است. مفرد آن «قزعۀ» و از جمله کلماتی است با که تاء موحّده میان جمع و مفرد آن تفاوت گذاشته میشود مانند سحاب و سحابۀ. «علیها» یعنی علی المدینۀ. و ظاهرا کلمه «فی» زائده است یعنی تا جایی که مدینه یا آسمان هچوم سپری در وسط ابرها شد و ابرها بر روز آن شبیه فسطاط یعنی چادر بودند. «الثِمال» با کسره ثاء به معنای پناهگاه و غذا دادن به بیچارگان است. یا کسی که در سختی طعام میبخشد. «عصمۀ للأرامل» یعنی بیوهها را از مرگ و نیازمندی نجات محافظت میکند. «یبزی» یعنی مقهود و مغلوب میشود.
«ممن شکر» یعنی کسی که خداوند را سپاس گوید، در واقع به خاطر نعمتهایی که به او بخشیده، خداوند را شکر و سپاس میگوید یا حمد وسپاس با توفیق خداوندی است که در ازای عمل اندک، نعمتهای بیشمار به آنان میبخشد. «الیه» یعنی به فرستادن باران. «کالقاء الرداء» این کلمه اسم ممدودی است که به خاطر وزن شعر مقصور شده چنانچه به خاطر وزن شعری اسم مقصور، ممدود میشود. «الدفاق» باران وسیع و ریزان است. «العزایل» مقلوب از «العزالی» جمع العزلاء به معنای دهانه مشک است. بارانی را که از ابرها میریزد به آبی که از دهانه مشک میریزد تشبیه کرده است. «البعاق» با ضمه ابری است که آب میریزد. و گفته شده: البعاق باران بسیار و فراوان است. «به الله یسقی» در این عبارت لفظ و وزن شکسته شده است. و برخی به صورت «به الله انزل» روایت کردهاند. «الصوب» ریزش باران است. و «الغیر» یعنی دگرگونی یعنی هر کس کفران نعمت کند اوضاعش دگرگون میشود.
گوید: در این سال سریه عبد الله بن عتیک برای قتل ابو رافع عبد الله بن ابی حقیق فرستاده شد. و گفته شده نام او سلّام بن ابی الحقیق بود. با اسناد من در سماع بخاری از او با اسناد از براء گوید: رسول خدا گروهی از انصار را به سوی ابو رافع یهودی فرستاد و عبد الله را فرمانده آنها کرد. ابو رافع رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار میداد و دشمن را بر علیه او یاری میداد و در قلعهای درسرزمین حجاز بود. چون به او نزدیک شدند در حالی که غروب خورشید کرده بود و مردم با ستوران خود برمیگشتند عبد الله به یارانش گفت: سر جای خود بنشینید من میروم و از دربان خواهش میکنم شاید داخل شوم. او پیش آمد تا به نزدیکی در رسید سپس با جامهاش خود را پوشانید بسان کسی که نیازی میطلبد. مردم وارد شده بودند و دربان صدا کرد:
ص: 302
به الله یسقی صوب الغمام***و هذا العیان لذاک الخبر
فمن یشکر الله یلقی المزید*** و من یکفر الله یلقی الغیر
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إن یک شاعر أحسن فقد أحسنت. (1).
الجحش سحج الجلد أی تقشره قوله یوم الرضع بضم الراء و تشدید الضاد جمع راضع و هو اللئیم أی خذ الرمیة و الیوم یوم هلاک اللئام قوله فأسجح أی فسهل و أحسن العفو قوله قحل الناس قال الجزری أی یبسوا من شدة القحط و قد قحل یقحل قحلا إذا التزق جلده بعظمه من الهزال.
و أسنت الناس أی دخلوا فی السنة و هی القحط و الحیا مقصورا المطر و قیل الخصب و ما یحیا به الناس و الجدا بالقصر أیضا المطر العام و الطبق الذی یطبق الأرض أی یعم وجهها و الغدق الکبیر القطر.
قوله صلی الله علیه و آله مریعا أی عاما یغنی عن الارتیاد و النجعة فالناس یربعون حیث شاءوا أی یقیمون و لا یحتاجون إلی الانتقال فی طلب الکلإ أو من أربع الغیث إذا أنبت الربیع و یروی مرتعا بالتاء المثناة من فوق من رتعت الإبل إذا رعت و أرتعها الله أی أنبت لها ما ترتع فیه و الوابل المطر الشدید الکبیر القطر و المسبل من السبل و هو المطر أیضا و المجلل (2) الذی یستر الأرض بمائه أو بالنبات الذی ینبت بمائه کأنه یکسوها ذلک قوله صلی الله علیه و آله دائما و فی بعض النسخ دیما و هی جمع دیمة و هی مطر یدوم فی سکون و الدرر جمع الدرة و درة السحاب صبه و الرائث البطی ء.
قوله بلاغا أی ما یکفی أهل حضرنا و بدونا و زینة الأرض حیاتها بنباتها و السکن القوت الذی یسکن به فی الدار کالنزل و هو الطعام الذی ینزل علیه و یکتفی به.
ص: 301
ای عبد الله اگر میخواهی داخل شوی، داخل شو، میخواهم در را ببندم. من داخل شدم و کمین کردم و چون مردم وارد شدند در را بست. سپس کلونهای در را بر چوب قفل کرد. گوید: من کلیدها را گرفته و در را گشودم. در نزد ابو رافع مجلس شب نشینی برپا بود و در بالا خانه نشسته بود. چون شب هنگام قصه گویان شبانه او از نزدش رفتند به نزدش رفتم و هر بار که دری را باز میکردم از داخل بر خودم قفل میکردم. گفتم: قوم من دانستهاند که به من مخلص نخواهند شد مگر اینکه او را بکشم. به نزد او رسیدم و او در خانهای تاریک در میان عیالش نشسته بود و نمیدانستم در کجای خانه نشسته بود. گفتم: ابو رافع! گفت: کیستی؟ خودم را به طرف صدا انداختم و با شمشیر ضربهای به زدم و من حیران و سرگردان بودم و کاری به پیش نبردم. او فریاد برآورد و من از منزل بیرون رفتم. اندکی درنگ کرده سپس بر او وارد شدم و گفتم: این صدای کیست ابو رافع؟ گفت: مادرت بمیرد، مردی در منزل همراهم است که پیشتر مرا با شمشیر زد. گوید: ضربهای بر او وارد ساختم و او را ضعیف و ناتوان کردم اما وی را نکشتم. سپس لبه شمشیر را در شکمش فرو کردم تا اینکه از پشت او بیرون آمد. پس دریافتم که او را کشتهام. سپس درها را یک یک میگشودم تا اینکه به پلکانی رسیدم. پایم را گذاشتم و میدیدم که به زمین رسیدهام. در شبی مهتابی بر زمین افتادم و ساقم شکسته شد و با دستارم آن را بستم. سپس به راه افتادم تا بر در نشستم و گفتم: امشب تا ندانم او را کشتهام بیرون نمیروم. چون خروس بانگ برداشت خبر دهنده مرگ در شیپور دمید و گفت: خبر مرگ ابو رافع تاجر اهل حجاز را میدهم. به نزد یارانم رفتم و گفتم: رها شدیم. خداوند ابو رافع را کشت. پس به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسدیم و ماجرا را برای آن حضرت بازگو کردم. فرمود: دستانت را باز کن. من دستم را باز کردم و آن حضرت دستم را مسح کرد
ص: 303
قوله حوالینا فی موضع نصب أی أمطر حوالینا و لا تمطر علینا و الظراب جمع ظرب ککتف و هی الجبال الصغار و القزع بالتحریک قطع من السحاب رقیقة الواحدة قزعة و هو ما یفرق بین جمعه و واحده بالتاء کما یقال سحاب و سحابة و قوله علیها أی علی المدینة و کلمة فی کأنها زائدة أی حتی کانت المدینة أو السماء مثل الترس وسط السحاب و السحاب علیها کالفسطاط و هی الخیمة و الثمال بالکسر الملجأ و الغیاث أو المطعم فی الشدة و عصمة للأرامل أی یمنعهن من الضیاع و الحاجة و یبزی أی یقهر و یغلب.
قوله ممن شکر أی الذی یحمد الله إنما یشکره بما أولاه من نعمه أو الحمد بتوفیق الله الذی شکر من عباده العمل الیسیر فی جنب النعمة الکثیرة قوله إلیه أی إلی إنزال الغیث قوله کإلقا الرداء هذا من الممدود الذی قصر لأجل الشعر کما یمد المقصور للشعر و الدفاق المطر الواسع الکثیر المندفق و العزائل مقلوب من العزالی جمع العزلاء و هی فم المزادة شبه ما یمطر من السحاب بما یتدفق من فم المزادة و البعاق بالضم السحاب الذی یتبعق بالماء أی یتصبب و قیل البعاق المطر العظیم و الجم الکثیر قوله به الله یسقی فیه انکسار اللفظ و الوزن و یرویه بعضهم به الله أنزل و الصوب نزول المطر و الغیر التغیر و من یکفر الله فی نعمه تغیر حاله.
قال و فی هذه السنة کانت سریة عبد الله بن عتیک لقتل أبی رافع عبد الله بن أبی الحقیق و قیل سلام بن أبی الحقیق
بإسنادی فی سماع البخاری إلیه بإسناده عن البراء قال بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلی أبی رافع الیهودی جماعة من الأنصار و أمر علیهم عبد الله و کان أبو رافع یؤذی رسول الله صلی الله علیه و آله و یعین علیه و کان فی حصن له بأرض الحجاز فلما دنوا منه و قد غربت الشمس و راح الناس بسرحهم قال عبد الله لأصحابه اجلسوا مکانکم فإنی منطلق و متلطف للبواب لعلی أدخل فأقبل حتی دنا من الباب ثم تقنع بثوبه کأنه یقضی حاجته و قد دخل الناس فهتف به البواب
ص: 302
و گویی هرگز دردی نداشتم. (1)
«السرح» شتر و چهارپایان است که صبح هنگام برای چرا بیرون برده میشوند. «الاغالیق» یعنی کلیدها. و «الاقالید» جمع اقلید که در لهجه یمن به معنای کلید است. «الودّ» درلهجه تمیم با فتحه واو به معنای آنچه از چوب و مانند آن در زمین فرو کنند. «العلالی» جمع علیّۀ به معنای اتاق و بالا خانه است. «نذروا» با کسره ذال یعنی دریافتند.
در این سال در ماه شوال داستان عرنین اتفاق افتاد. گفتند: گروهی هشت نفره از عرنیه به نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و در مدینه اقامت گزیدند. رسول خدا دستور داد که از شتران ماده خود استفاده کنند و فرمود: «کاش به نزد شتران ما میرفتید و از شیر آن مینوشیدید.» آنها چوپان را کشتند و دست و پایش را بریدند و خار در زبان و چشم او فرو کردند تا اینکه مُرد. این خبر به رسول خدا رسید و بیست سوارکار به دنبال آنها فرستاد و کرز بن جابر فهری را به عنوان فرمانده بر آنان گماشت. اینان به آنها رسیدند و آنها را احاطه کرده و به اسارت گرفته و آنان را بستند و به مدینه آوردند. رسول خدا در جنگل بود. پس اسیران را به نزد آن حضرت بردند و پیامبر دستور فرمود و دستان و پاهای آنها قطع گردید و چشمانشان از کاسه درآمد و همانجا به صلیب کشیده شدند. شتران ماده نیز پانزده شتر بودند که به جز یکی از آنها که آن را ذبح کرده بودند، بقیه را برگرداندند. (2)
ص: 304
یا عبد الله إن کنت ترید أن تدخل فادخل فإنی أرید أن أغلق الباب فدخلت فکمنت فلما دخل الناس أغلق الباب ثم علق الأغالیق علی ود (1) قال فقمت علی الأقالید (2) فأخذتها ففتحت الباب و کان أبو رافع یسمر عنده و کان فی علالی (3) فلما ذهب عنه أهل سمره صعدت إلیه فجعلت کلما فتحت بابا أغلق (4) علی من داخل فقلت إن القوم نذروا بی لم یخلصوا إلی حتی أقتله فانتهیت إلیه فإذا هو فی بیت مظلم وسط عیاله لا أدری أین هو من البیت قلت أبا رافع (5) قال من هذا فأهویت نحو الصوت فأضربه ضربة بالسیف و أنا دهش فما أغنیت شیئا و صاح فخرجت من البیت فأمکث غیر بعید ثم دخلت إلیه فقلت ما هذا الصوت یا با رافع فقال لأمک الویل إن معی رجلا فی البیت ضربنی قبل بالسیف قال فأضربه ضربة أثخنته و لم أقتله ثم وضعت ظبة (6) السیف فی بطنه حتی أخذ فی ظهره فعرفت أنی قتلته فجعلت أفتح الأبواب بابا بابا حتی انتهیت إلی درجة له فوضعت رجلی و أنا أری أنی قد انتهیت إلی الأرض فوقعت فی لیلة مقمرة فانکسرت ساقی فعصبتها بعمامتی ثم انطلقت حتی جلست علی الباب فقلت لا أخرج اللیلة حتی أعلم أ قتلته فلما صاح الدیک قام الناعی علی السور فقال أنعی أبا رافع تاجر أهل الحجاز فانطلقت إلی أصحابی فقلت النجاء فقد قتل الله أبا رافع فانتهیت إلی النبی صلی الله علیه و آله فحدثته فقال ابسط رجلک فبسطت رجلی فمسحها
ص: 303
روایت5.
ابن اثیر در کامل در بیان حوادث سال ششم هجری گوید: غزوه بنی لحیان در ماه جمادی الاولی اتفاق افتاد بدین قرار که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی بنی لحیان رفت و به دنبال یاران رجیع یعنی خبیب بن عدی و دوستانش پرداخت. و وانمود کرد که قصد شام دارد تا به طور ناگهانی بر آنان هجوم آورد. راه را با شتاب میپیمود تا به عرار که منازل بنی لحیان بود رسید. آنان را دید که هراسان گشته و به قلههای کوهها رسید. چون بر آنچه میخواست دست نیافت، با دویست سواره روان گشت و برای ترساندن اهل مکه در عسفان فرود آمد. دو تن از سواران سپاه خود را روانه کرد تا خود را کراع الغمیم رساندند سپس بازگشتند. (1)
سپس غزوه ذی قرد را همانطور که پیشتر ذکر کردیم، بیان کرده و گوید: روایت صحیح از سلمه نقل شده که پس از بازگشت از حدیبیه به مدینه این غزوه اتفاق افتاد.
روایت6.
تفسیر قمی: «وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّیَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَ لاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لاَ نَصِیرًا»(2)
{همان گونه که خودشان کافر شده اند، آرزو دارند [که شما نیز] کافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان برای خود، دوستانی اختیار مکنید تا آنکه در راه خدا هجرت کنند. پس اگر روی برتافتند، هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان و از ایشان یار و یاوری برای خود مگیرید.} این آیه برای دو قبیله اشجع و بنی ضمره نازل شده است و ماجرای آن از این قرار است که آن هنگام که رسول الله صلی الله علیه و آله برای غزوه حدیبیه خارج شد، از نزدیکی سرزمین این دو قبیله عبور کرد. قبلاً رسول الله صلی الله علیه و آله با قبیله بنی ضمره، آشتی و مصالحه کرده بود. اصحاب به آن حضرت گفتند: ای رسول الله! قبیله بنی ضمره به ما نزدیک است و می ترسیم که در رفتن به مدینه با ما مخالفت کنند و به قریش، علیه ما کمک کنند؛ پس بهتر است ابتدا با آنان بجنگیم. رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: هرگز، چرا که آنان بیشتر از همه عر بها به پدر و مادر خویش نیکی می کنند
ص: 305
و کأنما (1) لم أشتکها قط. (2).
السرح (3) الإبل و المواشی تسرح للرعی بالغداة و الأغالیق المفاتیح و الأقالید جمع إقلید و هو المفتاح فی لغة الیمن و الود بفتح الواو الوتد و هی لغة تمیم و العلالی جمع علیة و هی الغرفة قوله نذروا بکسر الذال أی علموا.
و فی هذه السنة کان قصة العرنیین (4) فی شوالها قالوا قدم نفر من عرنیة ثمانیة علی رسول الله صلی الله علیه و آله فأسلموا و اجتووا (5) المدینة فأمر بهم رسول الله صلی الله علیه و آله إلی لقاحه و قال لو خرجتم إلی ذود لنا فشربتم من ألبانها فقتلوا الراعی و قطعوا یده و رجله و غرسوا الشوک فی لسانه و عینیه حتی مات و بلغ رسول الله صلی الله علیه و آله الخبر فبعث فی أثرهم عشرین فارسا و استعمل علیهم کرز بن جابر الفهری فأدرکهم فأحاطوا بهم (6) و أسروهم و ربطوهم حتی قدموا بهم المدینة و کان رسول الله صلی الله علیه و آله بالغابة فخرجوا بهم نحوه فأمرهم فقطعت أیدیهم و أرجلهم و سمل أعینهم (7) و صلبوا هناک و کانت اللقاح خمس عشرة لقحة فردوها إلا واحدة نحروها (8).
ص: 304
و زیاد صله رحم به جا میآورند و وفادارترین عرب ها نسبت به عهد و پیمان نیز می باشند. سرزمین قبیله اشجع به قبیله بنی ضمره (که شاخه ای از کنانه هستند)، نزدیک بود و بین اشجع و بنی ضمره، پیمان مراعات هم جواری و صلح بسته شده بود. سرزمین اشجع خشک بود و سرزمین بنی ضمره سرسبز و آباد؛ پس بنی اشجع به سوی سرزمین بنی ضمره حرکت کردند. هنگامی که خبر حرکت آنها به سوی بنی ضمره به رسول الله صلی الله علیه و آله رسید، به خاطر پیمان صلح و آشتی که بین ایشان و قبیله بنی ضمره بود، حضرت رسول صلی الله علیه و آله آماده حرکت به سوی قبیله اشجع شدند تا با آنان بجنگند. پس خداوند آیه «وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّیَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا» را نازل کرد و قبیله اشجع را استثناء فرمود: «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَیَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُونَکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ علَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعلَ اللّهُ لَکُمْ علَیْهِمْ سَبِیلاً»(1) {مگر کسانی که با گروهی که میان شما و میان آنان پیمانی است، پیوند داشته باشند، یا نزد شما بیایند در حالی که سینه آنان از جنگیدن با شما یا جنگیدن با قوم خود، به تنگ آمده باشد. و اگر خدا می خواست، قطعاً آنان را بر شما چیره می کرد و حتماً با شما می جنگیدند. پس اگر از شما کناره گیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افکندند، [دیگر] خدا برای شما راهی [برای تجاوز] بر آنان قرار نداده است.}
محل استقرار قبیله اشجع، مناطقی به نام بیضاء، جیل و مستباح بود. آنان به رسول الله صلی الله علیه و آله نزدیک شده بودند و از این نزدیکی می ترسیدند که مبادا رسول الله صلی الله علیه و آله سپاهی را برای جنگ با آنان بفرستد و از جهتی، رسول الله صلی الله علیه و آله نیز بیم داشت که مبادا از جانب آنها با مشکلی مواجه شوند. حضرت تصمیم گرفت به سوی آنان برود. در همان زمان که این تصمیم را گرفت و آماده حرکت شد، رئیس قبیله اشجع یعنی مسعود بن رُجیله به همراه افراد قبیله که هفتصد نفر بودند در دره سلع مستقر شدند و این واقعه در ماه ربیع الاول سال ششم هجری اتفاق افتاد. رسول الله صلی الله علیه و آله اسید بن حصین را فراخواند و به او فرمود: با چند تن از یارانت به سوی آنان برو و ببین چه چیزی آنان را به این کار وا داشته است. اسید به همراه سه نفر از یارانش خارج شد و مقابل آنان ایستاد و گفت: چه چیزی شما را به این کار وا داشته است؟ مسعود بن رجیله که رئیس آنان بود، مقابل او ایستاد و به اسید و یارانش سلام کرد و گفت:
ص: 306
أَقُولُ وَ قَالَ ابْنُ الْأَثِیرِ فِی الْکَامِلِ فِی حَوَادِثِ السَّنَةِ السَّادِسَةِ کَانَتْ غَزْوَةُ بَنِی لِحْیَانَ فِی جُمَادَی الْأُولَی مِنْهَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَنِی لِحْیَانَ یَطْلُبُ بِأَصْحَابِ الرَّجِیعِ خُبَیْبِ بْنِ عَدِیٍّ وَ أَصْحَابِهِ وَ أَظْهَرَ أَنَّهُ یُرِیدُ الشَّامَ لِیُصِیبَ مِنَ الْقَوْمِ غِرَّةً وَ أَغَذَّ السَّیْرَ (1) حَتَّی نَزَلَ عَلَی عِرَارٍ (2) مَنَازِلِ بَنِی لِحْیَانَ فَوَجَدَهُمْ قَدْ حَذِرُوا وَ تَمَنَّعُوا فِی رُءُوسِ الْجِبَالِ فَلَمَّا أَخْطَأَهُ مَا أَرَادَ مِنْهُمْ خَرَجَ فِی مِائَتَیْ رَاکِبٍ حَتَّی نَزَلَ عُسْفَانَ تَخْوِیفاً لِأَهْلِ مَکَّةَ وَ أَرْسَلَ فَارِسَیْنِ مِنَ الصَّحَابَةِ (3) حَتَّی بَلَغَا کُرَاعَ الْغَمِیمِ ثُمَّ عَادُوا (4).
ثُمَّ ذَکَرَ بَعْدَ ذَلِکَ غَزْوَةَ ذِی قَرَدٍ کَمَا ذَکَرْنَاهَا سَابِقاً وَ قَالَ وَ الرِّوَایَةُ الصَّحِیحَةُ عَنْ سَلَمَةَ أَنَّهَا کَانَتْ بَعْدَ مَقْدَمِهِ الْمَدِینَةَ مُنْصَرِفاً مِنَ الْحُدَیْبِیَةِ.
فس وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً إِلَی قَوْلِهِ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی أَشْجَعَ وَ بَنِی ضَمْرَةَ وَ کَانَ خَبَرُهُ (5) أَنَّهُ لَمَّا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَدْرٍ (6) لِمَوْعِدٍ مَرَّ قَرِیباً مِنْ بِلَادِهِمْ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَادَرَ (7) بَنِی ضَمْرَةَ وَ وَادَعَهُمْ (8) قَبْلَ ذَلِکَ فَقَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ بَنُو ضَمْرَةَ قَرِیباً مِنَّا وَ نَخَافُ أَنْ یُخَالِفُونَا إِلَی الْمَدِینَةِ أَوْ یُعِینُوا عَلَیْنَا قُرَیْشاً فَلَوْ بَدَأْنَا بِهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَلَّا إِنَّهُمْ أَبَرُّ الْعَرَبِ بِالْوَالِدَیْنِ
ص: 305
آمدیم تا با محمد صلی الله علیه و آله، پیمان صلح و آشتی ببندیم. اسید به سوی رسول الله صلی الله علیه و آله برگشت تا ایشان را با خبر کند. رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: آن قوم ترسیدند که با آنان بجنگیم و تقاضای صلح و آشتی کردند. پیامبر ده بار خرما به سوی آنان فرستاد که به سرپرست ایشان تحویل داده شد. و فرمود: «بهترین چیز، هدیه، هنگامی است که کاری داریم.» و به سوی آنان آمد و فرمود: ای جماعت اشجع! چه چیزی شما را به این کار واداشته است؟ گفتند: محل استقرارمان نزدیک شماست و از جماعت ما، کم شمارتر در قوم ما نیست. به خاطر نزدیکی محل استقرارمان، از جنگ با شما هراس داریم و از جنگ با قوممان به خاطر کم بودن تعدادمان ناتوانیم؛ لذا آمده ایم تا با شما صلح و آشتی کنیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست آنان را قبول کرد و با آنان صلح کرد و آن روز را پیش پیامبر به سر بردند و سپس به سرزمینشان بازگشتند. و این آیه «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَیَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ» تا پایان آیه در باره آنها نازل شد. (1)
روایت7.
مناقب: بعد از غزوه بنی قریظه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عبد الله بن عتیک را به خیبر فرستاد و او ابو رافع بن ابی الحقیق را به قتل رساند.
بنو مصطلق از خزاعه بود و آن مریسیع بود که علی علیه السلام در ماه شعبان به جنگ با آنها رفت. سردسته آنان حارث بن ابی ضرار بود. در آن روز گروهی از فرزندان عبد المطلب کشته شدند و علی علیه السلام مالک و پسرش را کشت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شمار بسیاری را به اسارت گرفت و اسیر علی علیه السلام جویریۀ دختر حارث بن ابی ضرار بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را برای خود برگزید. پدرش به نزد پیامبر آمد تا فدیه دخترش را بدهد. پیامبر از او در باره دو شتری که در فلان درّه پنهان کرده بود پرسید، و آن مرد گفت: گواهی میدهم که هیچ معبودی غیر از خداوند یکتا نیست و تو فرستاده خدایی، سوگند به خدا جز من هیچ کس از آن شتران خبر نداشت. سپس گفت: ای رسول خدا دخترم به اسارت نمیرود او زنی با شرافت است. فرمود: برو و او را در این باره مخیّر بگردان. گفت: کار نیک و پسندیدهای انجام دادی. پدرش به نزد او رفت و گفت: ای دخترم قومت را رسوا نکن. گفت:
ص: 307
وَ أَوْصَلُهُمْ لِلرَّحِمِ وَ أَوْفَاهُمْ بِالْعَهْدِ وَ کَانَ أَشْجَعُ بِلَادُهُمْ قَرِیباً مِنْ بِلَادِ بَنِی ضَمْرَةَ وَ هُمْ بَطْنٌ مِنْ کِنَانَةَ وَ کَانَتْ أَشْجَعُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ بَنِی ضَمْرَةَ حِلْفٌ بِالْمُرَاعَاةِ (1) وَ الْأَمَانِ فَأَجْدَبَتْ بِلَادُ أَشْجَعَ وَ أَخْصَبَتْ بِلَادُ بَنِی ضَمْرَةَ فَصَارَتْ أَشْجَعُ إِلَی بِلَادِ بَنِی ضَمْرَةَ فَلَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ مَسِیرُهُمْ إِلَی بَنِی ضَمْرَةَ تَهَیَّأَ لِلْمَسِیرِ (2) إِلَی أَشْجَعَ فَیَغْزُوهُمْ (3) لِلْمُوَادَعَةِ (4) الَّتِی کَانَتْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ بَنِی ضَمْرَةَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا الْآیَةَ ثُمَّ اسْتَثْنَی بِأَشْجَعَ فَقَالَ إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ إِلَی قَوْلِهِ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا وَ کَانَتْ أَشْجَعُ مَحَالُّهَا الْبَیْضَاءُ وَ الْحِلُّ (5) وَ الْمُسْتَبَاحُ وَ قَدْ کَانُوا قَرُبُوا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهَابُوا لِقُرْبِهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَبْعَثَ إِلَیْهِمْ مَنْ یَغْزُوهُمْ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ خَافَهُمْ أَنْ یُصِیبُوا مِنْ أَطْرَافِهِ (6) شَیْئاً فَهَمَّ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِمْ فَبَیْنَا هُوَ عَلَی ذَلِکَ إِذْ جَاءَتْ أَشْجَعُ وَ رَئِیسُهَا مَسْعُودُ بْنُ رُجَیْلَةَ (7) وَ هُمْ سَبْعُمِائَةٍ فَنَزَلُوا (8) شِعْبَ سَلْعٍ وَ ذَلِکَ فِی شَهْرِ رَبِیعٍ الْآخِرِ سَنَةَ سِتٍّ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أُسَیْدَ بْنَ حُصَیْنٍ (9) فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِکَ حَتَّی تَنْظُرَ مَا أَقْدَمَ أَشْجَعَ فَخَرَجَ أُسَیْدٌ وَ مَعَهُ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ مَا أَقْدَمَکُمْ فَقَامَ إِلَیْهِ مَسْعُودُ بْنُ رُجَیْلَةَ (10) وَ هُوَ رَئِیسُ أَشْجَعَ فَسَلَّمَ عَلَی أُسَیْدٍ وَ عَلَی أَصْحَابِهِ وَ قَالُوا
ص: 306
من خدا و پیامبرش را انتخاب کردم. رسول خدا او را آزاد کرد و او را از جمله همسران خود قرار داد.
در این غزوه آیه «انّ الذین جاؤا بالافک» نازل شد.
در این سال عبد الله بن ابیّ گفت: «لئن رجعنا الی المدینة». (1)
روایت8.
مناقب: سال ششم هجری در ماه ربیع الاول عکاشه بن محصن همراه با چهل مرد به غمرۀ فرستاده شد و مردم آنان گریختند و او دویست شتر به دست آورد.
در این سال ابو عبیده بن جراح همراه با چهل مرد به سوی قصّۀ فرستاده شد و بر آنان هجوم آورد.
در این سال سریّه زید بن حارث به جموم از سرزمین بنی سلیم فرستاده شد و پیروز شده و چیزهایی به دست آوردند و همراه با پانزده مرد به بنی ثعلبه رسیدند و مردم آنجا گریختند و بیست شتر از آنان گرفت.
غزوه زید به عیص در ماه جمادی الاول بود.
غزوه بنی قرد در این سال اتفاق افتاد و از این قرار بود که گروهی از اعراب آمدند و شتران را دزدیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی آنان رهسپار شد و ابو قتاده انصاری را همراه با گروهی پیش فرستاد و او شتران را از آنها پس گرفت.
محمد بن مسلمه به سوی گروهی از هوازن فرستاده شد. آن قوم برای آنان کمین کردند و محمد گریخت و یارانش کشته شدند.
غزوه ذات السلاسل که نام قلعهای بود در این سال اتفاق افتاد و ماجرا اینگونه بود که عرب بیابان نشینی به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: من نصیحتی دارم. فرمود: چه نصیحتی؟ گفت: بنو سلیم در وادی الرمل در حرّۀ گرد آمدهاند و تصمیم دارند شبانه به تو حمله کنند. تا پایان داستان.
در این سال غزوه علی بن ابی طالب علیه السلام به بنی عبد الله بن سعد از اهل فدک رخ داد و بدین خاطر بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که گروهی از آنان قصد دارند یهودیان خیبر را یاری کنند.
ص: 308
جِئْنَا لِنُوَادِعَ (1) مُحَمَّداً فَرَجَعَ أُسَیْدٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَافَ الْقَوْمُ أَنْ أَغْزُوَهُمْ فَأَرَادُوا الصُّلْحَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمْ بِعَشَرَةِ أَحْمَالِ تَمْرٍ (2) فَقَدَّمَهَا أَمَامَهُ ثُمَّ قَالَ نِعْمَ الشَّیْ ءُ الْهَدِیَّةُ أَمَامَ الْحَاجَةِ ثُمَّ أَتَاهُمْ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ أَشْجَعَ مَا أَقْدَمَکُمْ قَالُوا قَرُبَتْ دَارُنَا مِنْکَ وَ لَیْسَ فِی قَوْمِنَا أَقَلُّ عَدَداً مِنَّا فَضِقْنَا بِحَرْبِکَ لِقُرْبِ دَارِنَا مِنْکَ وَ ضِقْنَا لِحَرْبِ قَوْمِنَا (3) لِقِلَّتِنَا فِیهِمْ فَجِئْنَا لِنُوَادِعَکَ فَقَبِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ وَادَعَهُمْ فَأَقَامُوا یَوْمَهُمْ ثُمَّ رَجَعُوا إِلَی بِلَادِهِمْ وَ فِیهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ الْآیَةَ (4).
قب، المناقب لابن شهرآشوب ثُمَّ بَعْدَ غَزَاةِ بَنِی قُرَیْظَةَ (5) بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَتِیکٍ إِلَی خَیْبَرَ فَقَتَلَ أَبَا رَافِعِ بْنَ أَبِی الْحُقَیْقِ بَنُو الْمُصْطَلِقِ مِنْ خُزَاعَةَ وَ هُوَ الْمُرَیْسِیعُ غَزَاهُمْ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی شَعْبَانَ وَ رَأْسُهُمُ الْحَارِثُ بْنُ أَبِی ضِرَارٍ وَ أُصِیبَ یَوْمَئِذٍ نَاسٌ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَتَلَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَالِکاً وَ ابْنَهُ فَأَصَابَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله سَبْیاً کَثِیراً وَ کَانَ سَبَی عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ جُوَیْرِیَةَ بِنْتَ الْحَارِثِ بْنِ أَبِی ضِرَارٍ فَاصْطَفَاهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَجَاءَ أَبُوهَا إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِفِدَاءِ ابْنَتِهِ فَسَأَلَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَنْ جَمَلَیْنِ خَبَأَهُمَا فِی شِعْبِ کَذَا فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ (6) وَ اللَّهِ مَا عَرَفَهُمَا أَحَدٌ سِوَایَ ثُمَّ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَتِی لَا تُسْبَی إِنَّهَا امْرَأَةٌ کَرِیمَةٌ قَالَ فَاذْهَبْ فَخَیِّرْهَا قَالَ قَدْ أَحْسَنْتَ وَ أَجْمَلْتَ وَ جَاءَ إِلَیْهَا أَبُوهَا فَقَالَ لَهَا یَا بُنَیَّةِ لَا تَفْضَحِی قَوْمَکِ فَقَالَتْ
ص: 307
در این سال سریّۀ عبد الرحمن بن عوف به دومۀ الجندل در ماه شعبان اتفاق افتاد و سریّه عرنیین نیز اتفاق افتاد کسانی که چوپان پیامبر را کشتند و شتران را دزدیدند و آنان بیست سوارکار بودند.
در این سال اموال ابو العاص بن ربیع ضبط گردید.
در این سال غزوه غابه نیز اتفاق افتاد. (1)
باب نوزدهم : باب دیگر در باره ماجرای افک
آیات
- إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ * لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُّبِینٌ * لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِکَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ * وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ * وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ * یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ
ص: 309
قَدِ اخْتَرْتُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَدَعَا عَلَیْهَا أَبُوهَا فَأَعْتَقَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَعَلَهَا فِی جُمْلَةِ أَزْوَاجِهِ.
وَ فِی هَذِهِ الْغَزَاةِ نَزَلَتْ إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ (1) وَ فِیهَا قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ (2)
قب، المناقب لابن شهرآشوب سَنَةَ سِتٍّ فِی شَهْرِ رَبِیعٍ الْأَوَّلِ بَعَثَ عُکَّاشَةَ بْنَ مِحْصَنٍ فِی أَرْبَعِینَ رَجُلًا إِلَی الْغَمْرَةِ فَهَرَبُوا وَ أَصَابَ مِائَتَیْ بَعِیرٍ وَ فِیهَا بَعَثَ أَبَا عُبَیْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ إِلَی الْقَصَّةِ فِی أَرْبَعِینَ رَجُلًا فَأَغَارَ عَلَیْهِمْ وَ فِیهَا سَرِیَّةُ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ إِلَی الْجَمُومِ مِنْ أَرْضِ بَنِی سُلَیْمٍ فَأَصَابُوا وَ وَصَلُوا إِلَی بَنِی ثَعْلَبَةَ فِی خَمْسَةَ عَشَرَ رَجُلًا فَهَرَبُوا وَ أَصَابَ مِنْهُمْ عِشْرِینَ بَعِیراً وَ غَزْوَةُ زَیْدٍ إِلَی الْعِیصِ فِی جُمَادَی الْأُولَی وَ غَزْوَةُ بَنِی قَرَدٍ وَ ذَلِکَ أَنَّ أُنَاساً مِنَ الْأَعْرَابِ قَدِمُوا وَ سَاقُوا الْإِبِلَ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَدَّمَ أَبَا قَتَادَةَ الْأَنْصَارِیَّ مَعَ جَمَاعَةٍ فَاسْتَرَدَّ مِنْهُمْ (3) وَ بَعَثَ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ إِلَی قَوْمٍ مِنْ هَوَازِنَ فَکَمَنَ الْقَوْمُ لَهُمْ وَ أَفْلَتَ مُحَمَّدٌ وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ ذَاتَ السَّلَاسِلِ (4) وَ هُوَ حِصْنٌ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَعْرَابِیّاً جَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِنَّ لِی نَصِیحَةً قَالَ وَ مَا نَصِیحَتُکَ قَالَ اجْتَمَعَ بَنُو سُلَیْمٍ بِوَادِی الرَّمْلِ عِنْدَ الْحَرَّةِ عَلَی أَنْ یُبِیتُوکَ بِهَا الْقَصَّةَ وَ فِیهَا غَزْوَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی بَنِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدٍ مِنْ أَهْلِ فَدَکَ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ بَلَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَهُمْ جَمْعاً یُرِیدُونَ أَنْ یُمِدُّوا یَهُودَ خَیْبَرَ
ص: 308
اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاء وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ * الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ. (1)
{در حقیقت، کسانی که آن بهتان [داستان افک] را [در میان] آوردند، دسته ای از شما بودند. آن [تهمت] را شرّی برای خود تصوّر مکنید بلکه برای شما در آن مصلحتی [بوده] است. برای هر مردی از آنان [که در این کار دست داشته] همان گناهی است که مرتکب شده است، و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابی سخت خواهد داشت. چرا هنگامی که آن [بهتان] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند: «این بهتانی آشکار است»؟ چرا چهار گواه بر [صحت] آن [بهتان] نیاوردند؟ پس چون گواهان [لازم] را نیاورده اند، اینانند که نزد خدا دروغگویانند. و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت بر شما نبود، قطعاً به [سزای] آنچه در آن به دخالت پرداختید، به شما عذابی بزرگ می رسید. آن گاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر می گرفتید و با زبانهای خود چیزی را که بدان علم نداشتید، می گفتید و می پنداشتید که کاری سهل و ساده است با اینکه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود. و [گر نه] چرا وقتی آن را شنیدید نگفتید: «برای ما سزاوار نیست که در این [موضوع] سخن گوییم. [خداوندا،] تو منزّهی، این بهتانی بزرگ است.» خدا اندرزتان می دهد که هیچ گاه دیگر مثل آن را- اگر مؤمنید- تکرار نکنید. و خدا برای شما آیات [خود] را بیان می کند، و خدا دانایِ سنجیده کار است. کسانی که دوست دارند که زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده اند، شیوع پیدا کند، برای آنان در دنیا و آخرت عذابی پر درد خواهد بود، و خدا [ست که] می داند و شما نمی دانید. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا رئوف و مهربان است [مجازات سختی در انتظارتان بود]. ای کسانی که ایمان آورده اید، پای از پی گامهای شیطان منهید، و هر کس پای بر جای گامهای شیطان نهد [بداند که] او به زشتکاری و ناپسند وامی دارد، و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمی شد، ولی [این] خداست که هر کس را بخواهد پاک می گرداند و خدا [ست که] شنوایِ داناست. و سرمایه داران و فراخ دولتان شما نباید از دادنِ [مال] به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران راه خدا دریغ ورزند، و باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید؟ و خدا آمرزنده مهربان است. بی گمان، کسانی که به زنان پاکدامنِ بی خبر [از همه جا] و با ایمان نسبت زنا می دهند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند، و برای آنها عذابی سخت خواهد بود، در روزی که زبان و دستها و پاهایشان، بر ضد آنان برای آنچه انجام می دادند، شهادت می دهند. آن روز خدا جزای شایسته آنان را به طور کامل می دهد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است. زنان پلید برای مردان پلیدند، و مردان پلید برای زنان پلید. و زنان پاک برای مردان پاکند، و مردان پاک برای زنان پاک. اینان از آنچه در باره ایشان می گویند برکنارند، برای آنان آمرزش و روزیِ نیکو خواهد بود.}
تفسیر
طبرسی رحمه الله در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ» گوید: زهری از عروۀ بن زبیر و سعید بن مسیّب و دیگران از عائشۀ روایت کردهاند که گوید: هر گاه پیامبر گرامی قصد سفر می کرد، میان زنان قرعه می انداخت و به نام هر که قرعه میافتاد او را با خود می برد. در یکی از سفرهای جنگی قرعه به نام من افتاد و این بعد از نزول آیه حجاب بود. من همراه رسول خدا بیرون شدم تا اینکه پیامبر از امر جنگ فارغ شد و بازگشت.
برخی گفته اند: جنگ بنی المصطلق از خزاعه بود.
گوید: در وقت مراجعت، در نزدیکی مدینه و در موقع کوچ کردن لشکر برخاستم و از سپاه دور شدم. پس از قضاء حاجت و حرکت به سوی لشکر متوجه شدم که گلو بندم پاره شده و دانه هایش ریخته شده بود. برگشتم که دانه های گلو بندم را بیابم و یافتن آن مرا مشغول نمود.
سپاهیان هودج خالی مرا بر شتر گذاشته و رفته بودند. بگمان اینکه من در هودج هستم. زیرا در آن وقت زن ها لاغر و کم گوشت و سبک بودند. زیرا غذای ناچیزی میخوردند. من گردن بندم را یافتم و به محل اول بازگشتم اما هیچ کس در آنجا نیافتم. فکر کردم
ص: 310
وَ فِیهَا سَرِیَّةُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ إِلَی دُومَةِ الْجَنْدَلِ فِی شَعْبَانَ وَ سَرِیَّةُ الْعُرَنِیِّینَ (1) الَّذِینَ قَتَلُوا رَاعِیَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ اسْتَاقُوا الْإِبِلَ وَ کَانُوا عِشْرِینَ فَارِساً وَ فِیهَا أُخِذَتْ أَمْوَالُ أَبِی الْعَاصِ بْنِ الرَّبِیعِ وَ فِیهَا غَزْوَةُ الْغَابَةِ (2)
النور: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ* لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ* لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ* وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ* إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ *وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ* یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ *إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ* وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ* یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ
ص: 309
سپاهیان متوجه نبودن من در هودج می شوند و به سراغ من می آیند. نشستم و خواب بر من غالب شد. صفوان بن معطل از سپاه جا مانده بود. وقتی به منزل من رسید، شبح انسانی توجهش را جلب کرد و مرا شناخت. من هم وقتی متوجه او شدم، صورتم را پوشیدم. به خدا او با من حتی یک کلمه سخن نگفت تا اینکه شترش را خوابانید و من سوار شدم او شتر را راند تا موقع ظهر به سپاه رسیدیم و در باره من، به هلاکت رسید آنکه به هلاکت رسید. و عبد اللَّه بن ابی سلول بار سنگین این گناه را بدوش کشید. ما به مدینه رسیدیم و من به مدت یک ماه بیمار شدم. در این مدت مردم سرگرم گفتگو در باره تهمتی بودند که به من بسته شده بود. و من اطلاع نداشتم. تنها میدیدم پیامبر خدا نسبت به من کم لطف تر از اوقاتی است که بیمار میشدم. او فقط داخل می شد و سلام می کرد و میفرمود: «چگونهای؟» من از این رفتار او ناراحت می شدم و از ماجرای شرّ خبر نداشتم تا اینکه پس از بهبودی به همراه ام مسطح به منظور قضای حاجت، از خانه خارج شدم. در آن وقت هنوز در خانه ها محلی برای قضای حاجت نداشتیم و مثل عربهای دیگر از داشتن محل قضای حاجت در خانه، متنفر بودیم. ناچار بودیم فقط شبها بیرون برویم. من و ام مسطح - مادر ام مسطح دختر صخر بن عام خاله پدرم بود-. در حین حرکت پای او مسطح لغزید و فرزند خود مسطح را نفرین کرد. گفتم: حرف بدی گفتی! مردی را بدگویی میکنی که در جنگ بدر شرکت جسته است؟ گفت: دخترم، مگر سخن او را نشنیده ای؟ گفتم: چه گفته است؟ او سخن دروغ پردازان را برای من تعریف کرد. در نتیجه بیماری من شدید شد. وقتی به خانه بازگشتم، پیامبر تشریف آورد و جویای حال من شد. از او اجازه خواستم که به خانه پدرم روم. گوید: میخواستم از ماجرا یقین پیدا کنم. آن حضرت مرا اجازه داد. به خانه پدر آمدم و از مادرم پرسیدم: مردم چه می گویند؟ گفت: ناراحت نباش. بخدا ص: 311
اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ *وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ *إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ *یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ* یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ* الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»(11-26)
قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ
روی الزهری عن عروة بن الزبیر و سعید بن المسیب و غیرهما عن عائشة أنها قالت کان رسول الله صلی الله علیه و آله إذا أراد سفرا أقرع بین نسائه فأیتهن خرج سهمها خرج بها فأقرع بیننا فی غزوة غزاها فخرج فیها سهمی و ذلک بعد ما أنزل الحجاب فخرجت مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتی فرغ من غزوه و قفل.
و روی أنها کانت غزوة بنی المصطلق من خزاعة.
قالت و دنونا من المدینة فقمت حین آذنوا بالرحیل فمشیت حتی جاوزت الجیش فلما قضیت شأنی أقبلت إلی الرحل فلمست صدری فإذا بعقد (1) من جزع ظفار قد انقطع فرجعت فالتمست عقدی فحبسنی ابتغاؤه.
و أقبل الرهط الذین کانوا یرحلونی فحملوا هودجی علی بعیری الذی کنت أرکب و هم یحسبون أنی فیه و کانت النساء إذ ذاک خفافا و لم یهبلهن (2) اللحم و إنما یأکلن العلفة من الطعام فبعثوا الجمل و ساروا و وجدت عقدی و جئت منازلهم و لیس بها داع و لا مجیب فدنوت من منزلی (3) الذی کنت فیه و ظننت
ص: 310
هر زن زیبایی که دارای عده ای هوو باشد، اینگونه ماجراها برایش پیش می آید. گفتم:
سبحان اللَّه! مردم این حرف ها را می زنند؟ گفت: آری. آن شب تا صبح گریه کردم و خواب بر چشمم راه نیافت، پیش از آنکه وحی نازل شود، پیامبر از اسامة بن زید و علی بن ابی طالب علیه السلام در باره جدا شدن از من مشورت کرد. اسامه که مرا بی گناه میدانست، عرض کرد: یا رسول اللَّه، آنها خانواده تواند و ما در باره آنها جز نیکی نمیدانیم. اما علی علیه السلام گفت: خداوند بر تو سخت نگرفته است. جز او زنان دیگری هم هستند. اگر از کنیز سؤال کنی، تو را تصدیق خواهد کرد. پیامبر از بریره پرسید: آیا در باره عایشه سوء ظنی داری؟ بریره گفت: عایشه دختر خردسالی است که بر خمیر خانواده خوابش می برد. از او چشم پوشی کن. به خدا من او را پاک میدانم. هیچ گمان نمیکردم در باره من وحی نازل شود ولی امیدوار بودم که پیامبر در باره بیگناهی من خوابی ببیند. سرانجام خداوند وحی نازل کرد و حال پیامبر تغییر کرد و مثل سایر اوقاتی که بر او وحی نازل می شد، عرق همچون دانههای مروارید بر او میریخت. آن گاه که وحی را دریافت کرد، به من فرمود: عایشه، تو را مژده می دهم که خداوند تو را تبرئه کرد. مادرم گفت: برخیز و به خانه پیامبر خدا برو. گفتم: به خدا نمی روم. تنها خدا را ستایش می کنم که آیه در برائت من نازل فرمود. و خداوند این آیه را نازل فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ» (1)
ص: 312
أن القوم سیفقدوننی فیرجعون إلی فبینا أنا جالسة إذ غلبتنی عینای فنمت و کان صفوان بن المعطل السلمی قد عرس (1) من وراء الجیش فأصبح عند منزلی فرأی سواد إنسان نائم فعرفنی حین رآنی فخمرت وجهی بجلبابی و و الله ما کلمنی بکلمة حتی أناخ راحلته فرکبتها فانطلق یقود الراحلة حتی أتینا الجیش بعد ما نزلوا موغرین فی حر الظهیرة فهلک من هلک فی و کان الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ عبد الله بن أبی سلول فقدمنا المدینة فاشتکیت حین قدمتها شهرا و الناس یفیضون فی قول أهل الإفک و لا أشعر بشی ء من ذلک و هو یربینی (2) فی وجعی غیر أنی لا أعرف من رسول الله صلی الله علیه و آله اللطف الذی کنت أری منه حین اشتکی إنما یدخل و یسلم و یقول کیف تیکم فذلک یحزننی و لا أشعر بالشر حتی خرجت بعد ما نقهت و خرجت معی أم مسطح قبل المصانع (3) و هو متبرزنا و لا نخرج إلا لیلا إلی لیل و ذلک قبل أن یتخذ الکنف و أمرنا أمر العرب الأول فی التنزه و کنا نتأذی بالکنف أن نتخذها عند بیوتنا فانطلقت أنا و أم مسطح و أمها بنت صخر بن عام (4) خالة أبی فعثرت أم مسطح فی مرطها فقالت تعس (5) مسطح فقلت لها بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا قالت أی هنتاه أ لم تسمعی ما قال قلت و ما ذا قال فأخبرتنی بقول أهل الإفک فازددت مرضا إلی مرضی فلما رجعت إلی منزلی دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله ثم قال کیف تیکم قلت (6) تأذن لی أن آتی أبوی قالت و أنا أرید أتیقن الخبر من قبله فأذن لی رسول الله فجئت أبوی و قلت لأمی یا أمه ما ذا یتحدث الناس فقالت أی بنیة هونی علیک
ص: 311
توضیح
«الجزع» با فتحه گردبند یمانی است. و «ظفار» شهری در یمن است.
جزری گوید: در حدیث افک آمده است: «و النساء یومئذ لم یهبلّوه اللحم» یعنی پر گوشت نبودند. گفته میشود: «هبله اللحم» هرگاه فربه و گوشتآلود باشد.
«العلقۀ» با ضمه عین مقدار اندکی از غذا است.
و گوید: «موغرین فی نحر الظهیرۀ» یعنی در وقت نیمروز هنگامی که خورشید در وسط آسمان باشد. گفته میشود: وغرت الهاجرۀ وغراً و أوغر الرجل یعنی در هنگام نیمروز وارد شد. و گوید: نحر الظهیرۀ زمانی است که خورشید به نهایت ارتفاع خود برسد گویی به (نحر) بالای سینه رسیده است.
جوهری گوید: (تا) اسم اشاره برای مؤنث است مانند (ذا) برای مذکر. اگر زنی را خطاب قرار دهی کاف را میآوری و میگویی: تیک و تلک و تاک.
جزری گوید: در حدیث افک آمده است: «کان متبرّز النساء بالمدینۀ قبل أن تبنی الکنف فی الدور المصانع» مکانی است که در آنجا قضای حاجت میروند. مفرد آن «مصنع» است زیرا آشکار و ظاهر میشوند. ازهری گوید: آنجا را مکانهای ویژهای در بیرون از مدینه میدانم و گوید: «تنزّه تنزّهاً» یعنی دور شد. و گوید: «یا هنتاه» یعنی ای فلانی. نون مفتوح و ساکن، و هاء دوم مضموم و ساکن خوانده میشود. و گوید: «الداجن» گوسفندی است که مردم در منزل خود به آن علف میدهند و گاهی برای غیر گوسفند برای هر پرنده و غیر پرنده که در خانهها اهلی میشوند به کار میرود. در حدیث افک آمده است: «یدخل الداجن فیأکل عجینها».
«الغمص» به معنای عیب خرده گرفتن بر مردم است. «الجمان» بر وزن غراب به معنای مروارید یا اشکال دانه مروارید از نقره است.
بیضاوی گوید: «بالافک» یعنی با دروغترین سخنان. «عصبۀ منکم» گروهی از شما. و آن از ده تا چهل نفر است که مقصود عبد الله بن اُبیّ و زید بن رفاعۀ و حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثۀ و حمنۀ بنت جحش و کسانی است که آنان را یاری دادند و این عبارت، خبر «إنّ» است. «لا تحسبوه شرّا لکم» جمله استینافی است و مخاطب آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابو
ص: 313
فو الله لعل (1) ما کانت امرأة قط و صبیة (2) عند رجل یحبها و لها ضرائر إلا أکثرن علیها قلت سبحان الله أ و قد تحدث الناس (3) بهذا قالت نعم فمکثت تلک اللیلة حتی أصبحت لا یرقأ لی (4) دمع و لا أکتحل بنوم حتی أصبحت أبکی و دعا رسول الله صلی الله علیه و آله أسامة بن زید و علی بن أبی طالب علیه السلام حین استلبث (5) الوحی یستشیرهما فی فراق أهله فأما أسامة فأشار علی رسول الله صلی الله علیه و آله بالذی علم من براءة أهله بالذی یعلم فی نفسه من الود (6) فقال یا رسول الله هم أهلک و لا نعلم إلا خیرا و أما علی بن أبی طالب علیه السلام فقال لم یضیق الله علیک و النساء سواها کثیر (7) و إن تسأل الجاریة تصدقک فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بریرة فقال یا بریرة هل رأیت شیئا یریبک من عائشة قالت بریرة و الذی بعثک بالحق إن رأیت علیها أمرا قط أغمصه علیها أکثر من أنها جاریة حدیثة السن تنام عن عجین أهلها (8) قالت و أنا و الله أعلم أنی بریئة و ما کنت أظن أن ینزل فی شأنی وحی یتلی و لکنی کنت أرجو أن یری رسول الله صلی الله علیه و آله رؤیا یبرئنی الله بها فأنزل الله علی نبیه و أخذه ما کان یأخذه من برحاء الوحی حتی أنه لینحدر عنه مثل الجمان من العرق و هو فی الیوم الشاتی من القول الذی أنزل علیه فلما سری عن رسول الله صلی الله علیه و آله قال أبشری یا عائشة أما و الله فقد برأک الله فقالت أمی قومی إلیه فقلت و الله لا أقوم إلیه و لا أحمد إلا الله و هو الذی برأنی فأنزل الله تعالی إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ (9)
ص: 312
بکر و عائشۀ و صفوان است. و ضمیر هاء به (افک) برمیگردد. «بل هو خیر لکم» زیرا به واسطه آن ثواب و پاداش به دست میآورید. «لکل امریء منها ما اکتسب من الاثم» برای هر کس مجازاتی است به اندازهای که در این افتراء به بحث و مناقشه پرداختند و این مجازات مختصّ به اوست. «و الذی تولّی کبره» بیشتر این مجازات و عقوبت. «منهم» از جمله این افرادی که در این باره سخن راندند، که این شخص عبد الله بن ابیّ بود زیرا این افترا را آغاز کرد و از روی دشمنی با پیامبر این افترا را در میان مردم پخش کرد. با مقصود او و حسّان و مسطح است که این دو نفر در آشکار کردن این افترا از عبد الله بن ابیّ پیروی کردند. و «الذی» به معنای الذین است. «له عذاب عظیم» در آخرت عذابی بزرگ دارد، یا اینکه در دنیا با ضربه شلاق شکنجه می شود. ابن ابیّ طرد شد و به نفاق و دورویی شهرت یافت و حسان کور شد و دو دستش فلج شد و مسطح نابینا شد. «لو لا» چرا . «اذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیراً» چرا گمان نیک به زنان و مردان مؤمن که از خود آنها بودند نبردند. «و قالوا هذا افک مبین» چنانکه کسی که بر ماجرا مطلع است و نسبت به آن یقین دارد. «لو لا جاؤا» تا «الکاذبون» این عبارت از جمله مقول القول است تا دروغ بودن این سخنان را تاکید کند. چرا که هر آنچه دلیل و برهانی بر آن نباشد در نزد خداوند دروغ است. یعنی در حکم دروغ است و از این جهت حدّ بر آن مترتب میگردد. «لو لا فضل الله علیکم» اگر فضل خدا در دینا با انواع نعمتهایی که از جمله آن مهلت دادن به توبه شماست، نبود. «و رحمته فی الآخرۀ» با گذشت و آمرزش در آخرت که برای شما مقدر شده است. «لمسّکم» به زودی به شما میرسید. «فیما أفضتم» در آنچه به دخالت پرداختید و مناقشه کردید. «فیه عذاب عظیم» عذابی سخت به شما میرسید که سرزنش و شلاق زدن در مقابل آن ناچیز است.
«اذ» ظرف برای (لمسّکم) یا (أفضتم) است. «تلقّونه بالسنتکم» یعنی بعضی از شما از بعضی دیگر با پرسش این افترا را میگرفت. «و تقولون بافواهکم» بدون کمک گرفتن از قلب. «ما لیس لکم به علم» زیرا این افترا بیانگر علم قلبی شما بدان نبود. «و تحسبونه هیّناً» آن را آسان میپنداشتید و گمان میکردید تبعات و پیامدی ندارد. «هو عند الله عظیم» بار گناه آن نزد خدا بس بزرگ است. «و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا» برای ما شایسته و درست نیست. «أن نتکلّم بهذا» اشاره به سخن ویژه (در باره دورغ و افترا) یا اشاره به خود سخن گفتن است. «سبحانک هذا بهتان عظیم» تعجب از این گفته دروغپردازان است و اصل این عبارت این است که در هر امر شگفتی برای پیراسته کردن از ذات متعال خداوند به اینکه آن امر شگفت بر او سخت و ناممکن باشد، ذکر شود سپس استعمال آن بیشتر شده و برای هر امر شگفتی به کار رفته است، یا اینکه پیراسته بودن و تنزیه برای خداوند باشد از اینکه همسر پیامبرش فاجر و زناکار باشد زیرا زناکاری همسر پیامبر بر خلاف کفر او موجب تنفر و بیزاری از پیامبر خواهد شد. «یعظکم الله أن تعودوا لمثله» در تقدیر (کراهۀ أن تعودوا) یا (فی أن تعودوا) است. «أبداً» تا زمانی که زنده و مکلّف هستید. «إن کنتم مؤمنین»
ص: 314
الجزع بالفتح الحرز الیمانی و ظفار بلد بالیمن.
و قال الجزری فی حدیث الإفک و النساء یومئذ لم یهبلوه اللحم (1) أی لم یکثر علیهن یقال هبله اللحم إذا کثر علیه و رکب بعضه بعضا.
و العلقة بالضم البلغة من الطعام.
و قال موغرین فی نحر الظهیرة أی فی وقت الهاجرة وقت توسط الشمس السماء یقال وغرت الهاجرة وغرا و أوغر الرجل دخل فی ذلک الوقت و قال نحر الظهیرة هو حین تبلغ الشمس منتهاها من الارتفاع کأنها وصلت إلی النحر و هو أعلی الصدر.
و قال الجوهری تا اسم یشار به إلی المؤنث مثل ذا للمذکر فإن خاطبت جئت بالکاف فقلت تیک و تلک و تاک.
و قال الجزری فی حدیث الإفک و کان متبرز النساء بالمدینة قبل أن تبنی الکنف فی الدور المناصع هی المواضع التی یتخلی فیها لقضاء الحاجة واحدها منصع لأنه یبرز إلیها و یظهر قال الأزهری أراها مواضع مخصوصة خارج المدینة و قال تنزه تنزها بعد و قال یا هنتاه أی یا هذه و تفتح النون و تسکن و تضم الهاء الأخیرة و تسکن و قال الداجن هو الشاة التی یعلفها الناس فی منازلهم و قد یقع علی غیر الشاة من کل ما یألف البیوت من الطیر و غیرها و فی حدیث الإفک یدخل الداجن فیأکل عجینها.
و الغمص العیب و الطعن علی الناس و الجمان کغراب اللؤلؤ أو هنوات أشکال اللؤلؤ من فضة.
و قال البیضاوی فی قوله تعالی بالإفک أی بأبلغ ما یکون من الکذب عصبة منکم جماعة منکم و هی من العشرة إلی الأربعین یرید عبد الله بن أبی و زید بن رفاعة و حسان بن ثابت و مسطح بن أثاثة و حمنة بنت جحش و من ساعدهم و هی خبر إن و قوله لا تحسبوه شرا لکم مستأنف و الخطاب للرسول صلی الله علیه و آله و أبی
ص: 313
زیرا ایمان مانع از این افترا بستن میشود. «و یبیّن الله لکم الآیات» آیاتی را که بر شریعتها و آداب و اخلاق پسندیده دلالت میکند برای شما تبیین میکند تا پند بگیرید و ادب شوید. «و الله علیم» به همه احوال بندگان آگاه است. «حکیم» در تدبیر اندیشی حکیم است. «إن الذین یحبّون» کسانی که میخواهند «أن تشیع» شایع کنند «الفاحشۀ فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرۀ» در دینا با اجرای حدّ و در آخرت با آتش دوزخ و دیگر انواع عذاب. «و الله یعلم» آنچه در درون دارید را میداند. «و أنتم لا تعلمون» و شما نمیدانید از این جهت در دنیا بنا بر ظاهر معاقبه و مجازات میشوید و خداوند پاک و منزه بر اساس دلهایتان که حبّ شایعهپراکنی در دل داشتید شما را مجازات میکند. «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته» تکرار فضل و منّت با شتاب نکردن در مجازات است تا بر بزرگی گناه و جرم آنها دلالت کند و از این جهت عطف شده است. «و إن الله رؤوف رحیم» با حصول فضل و رحمت خود بر آنان. جواب حذف شده است و از این جهت که یک بار ذکر شده است از آوردن جواب بینیاز شده است. «یا أیّها الذین آمنوا لا تتّبعوا خطوات الشیطان» با اشاعه فحشاء و افتراء. «و من یتبّع» تا «بالفحشاء و المنکر» فحشاء آنچه که قبح و زشتی آن زیاد باشد و منکر آنچه که شریعت آن را انکار و ردّ کند. «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته» با توفیق دادن شما به توبهای که گناهان را محو نماید و اقامه حدودی که این گناهان را بزداید و بخشوده شود. «ما زکی» از آلودگی آن پاک نمیشد. «منکم من أحد ابداً» تا پایان عمر پاک نمیشدید. «و لکن الله یزکّی من یشاء» با واداشتن آنان به توبه و قبول توبه آنها. «و الله سمیع» سخنان آنان را میشوند «علیم» و به نیّتهای آنان آگاه است.
«و لا یأتل» یعنی سوگند یاد نمیکند و کوتاهی نمیکند. روایت شده که این آیه در باره ابو بکر نازل شد که قسم خورده بود که دیگر به مسطح که پسر خالهاش و از جمله مهاجرین بینوا بود انفاق نکند. «أولوا الفضل منکم و السعۀ» از لحاظ مالی وضعیت بهتری دارند. «أن یؤتوا» در تقدیر (علی أن یؤتوا) یا (فی أن یؤتوا) است. «اولی القربی و المساکین و المهاجرین فی سبیل الله» این چند عبارت صفاتی برای یک موصوفاند یعنی مردمی که همه این صفات را دارند زیرا کلام در باره کسانی است که این صفات را داشتند. یا اینکه صفاتی برای چند موصوف باشند که به جای آن قرار گرفته است که در تبیین مقصود و هدف بلیغتر و رساتر خواهد بود. «و لیعفوا» کوتاهی آنها را ببخشند. «و لیصفحوا» و از آنها چشم پوشی کنند. «ألا تحبّون أن یغفر الله لکم» تا خداوند به خاطر بخشش و گذشت و نیکی کردن شما به کسانی که به شما بدی کردهاند، شما را بیامرزد. «و الله غفورٌ رحیمٌ» با وجود قدرت مطلق و کامل خود، بخشنده و مهربان است پس شما نیز خلق و خوی خداوند را بگیرید و از آن تبعیت کنید. «إن الذین یرمون
ص: 315
بکر و عائشة و صفوان و الهاء للإفک بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لاکتسابکم به الثواب لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ لکل جزاء ما اکتسب بقدر ما خاض فیه مختصا به وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ معظمه مِنْهُمْ من الخائضین و هو ابن أبی فإنه بدأ به و أذاعه عداوة لرسول الله صلی الله علیه و آله أو هو و حسان و مسطح فإنهما شایعاه فی التصریح به و الذی بمعنی الذین لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ فی الآخرة أو فی الدنیا بأن جلدوا و صار ابن أبی مطرودا مشهورا بالنفاق و حسان أعمی أشل الیدین و مسطح مکفوف البصر لَوْ لا هلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً بالذین منهم من المؤمنین و المؤمنات وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ کما یقول المستیقن المطلع علی الحال لَوْ لا جاؤُ إلی قوله الْکاذِبُونَ من جملة المقول تقریرا لکونه کذبا فإن ما لا حجة علیه فکذب عند الله أی فی حکمه و لذلک رتب علیه الحد وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فی الدنیا بأنواع النعمة التی من جملتها الإمهال للتوبة وَ رَحْمَتُهُ فی الآخرة بالعفو و المغفرة المقدران لکم لَمَسَّکُمْ عاجلا فِیما أَفَضْتُمْ خضتم فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ یستحقر دونه اللوم و الجلد.
إِذْ ظرف لمسکم أو أفضتم تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ یأخذ (1) بعضکم من بعض بالسؤال عنه وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ بلا مساعدة من القلوب ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ لأنه لیس تعبیرا عن علم به فی قلوبکم وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً سهلا لا تبعة له وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ فی الوزر وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا ما ینبغی و ما یصح لنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا إشارة إلی القول المخصوص أو إلی نوعه سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ تعجب من ذلک (2) و أصله أن یذکر عند کل متعجب تنزیها لله تعالی من أن یصعب علیه مثله ثم کثر فاستعمل لکل متعجب أو تنزیه لله تعالی من أن یکون حرم نبیه فاجرة فإن فجورها تنفیر عنه بخلاف کفرها یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ کراهة أن تعودوا أو فی أن تعودوا أَبَداً ما دمتم أحیاء مکلفین إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
ص: 314
المحصنات» کسانی که زنان عفیف و پاک را متهم میکنند. «الغافلات» زنانی که از تهمتی که بر آنها بستهاند بیخبرند. «المؤمنات» زنانی که به خدا و پیامبرش ایمان دارند، و مقصود این افراد ریختن آبروی زنان پاک و رسوا کردن پیامبر است، اشخاصی مانند عبد الله بن أبیّ. «لعنوا فی الدنیا و الآخرۀ» به خاطر طعنه و افترا زدن به زنان مؤمن و عفیف در دینا و آخرت لعنت شدهاند. «و لهم عذاب عظیم» به خاطر بزرگی گناهشان عذابی سخت و دردناک خواهند داشت.
«دینهم الحقّ» یعنی مجازات سزاوار آنها. «الخبیثات للخبیثین» یعنی زنان ناپاک را مردان ناپاک به ازدواج خود درمیآورند و بر عکس مردان پاک با زنان پاک ازدواج میکنند. و این عبارت دلیلی بر این عبارت آیه است: «اُولئک» یعنی اهل بیت و خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یا خود پیامبر یا عائشه همسر پیامبر و صفوان. «مبرّؤن مما یقولون» از سخنان و افتراگویی آنان مبرّا و پاک هستند زیرا اگر سخنانشان درست بود، همسر پیامبر نمیشد و بر او قرار نمییافت. «لهم مغفرۀ و رزق کریم» و جایگاه آنها بهشت است. (1)
روایات
روایت1.
تفسیر قمی: «إن الذین جاؤا بالافک» عامّه (اهل سنّت) روایت کرده اند که این آیه در باره عایشه و تهمتی که در غزوه بنی مُصطَلِق از سوی خزاعه به او زده شد، نازل شده و امّا خاصّه (شیعه) روایت کرده اند که این آیه در باره ماریه قبطیه نازل شده که عایشه او را متّهم به زنا کرده بود. (2)
میگویم: ماجرای آن را در باب احوال ابراهیم و ماریۀ میآوریم.
روایت2.
در تفسیر نعمانی از امیر المؤمنین علی علیه السلام ماجرا عائشه و تهمتی که عبد الله بن ابی سلول و حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثۀ به او بستند آمده است و اینکه خداوند متعال آیه «إن الذین جاؤا بالافک» تا پایان آیه را در این رابطه نازل فرمود. و این دسته از آیات در کتاب خداوند از جمله آیاتی است که تاویل آن پیش از نازل شدنش تثبیت گردیده است. (3)
ص: 316
فإن الإیمان یمنع منه وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ الدالة علی الشرائع و محاسن الآداب کی تتعظوا و تتأدبوا وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بالأحوال کلها حَکِیمٌ فی تدابیره إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ یریدون أَنْ تَشِیعَ أن تنتشر الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ الحد و السعیر (1) إلی غیر ذلک وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فی الضمائر وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فعاقبوا فی الدنیا علی ما دل علیه الظاهر و الله سبحانه یعاقب علی ما فی القلوب من حب الإشاعة وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ تکریر للمنة بترک المعاجلة بالعقاب للدلالة علی عظم الجریمة و لذا عطف (2) وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ علی حصول فضله و رحمته علیهم و حذف الجواب و هو مستغنی (مستغن) عنه لذکره مرة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ بإشاعة الفاحشة وَ مَنْ یَتَّبِعْ إلی قوله بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ الفحشاء ما أفرط قبحه و المنکر ما أنکره الشرع وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ بتوفیق التوبة الماحیة للذنوب و شرع الحدود المکفرة لها ما زَکی ما طهر من دنسها مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً آخر الدهر وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بحمله علی التوبة و قبولها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لمقالهم عَلِیمٌ بنیاتهم.
وَ لا یَأْتَلِ و لا یحلف أو و لا یقصر روی أنه نزل فی أبی بکر و قد حلف أن لا ینفق علی مسطح بعد و کان ابن خالته و کان من فقراء المهاجرین أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ فی المال أَنْ یُؤْتُوا علی أن لا یؤتوا أو فی أن یؤتوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ صفات لموصوف واحد أی ناسا جامعین لها لأن الکلام فیمن کان کذلک أو لموصوفات أقیمت مقامها فیکون أبلغ فی تعلیل المقصود وَ لْیَعْفُوا ما فرط منهم وَ لْیَصْفَحُوا بالإغماض عنهم أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ علی عفوکم و صفحکم و إحسانکم إلی من أساء إلیکم وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ مع کمال قدرته فتخلقوا بأخلاقه إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ
ص: 315
باب بیستم : غزوه حدیبیه و بیعت رضوان و عمرۀ القضاء و دیگر اتفاقات
آیات
- وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَی فِی خَرَابِهَا أُوْلَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَن یَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَآئِفِینَ. (1)
{و کیست بیدادگرتر از آن کس که نگذارد در مساجد خدا، نام وی برده شود، و در ویرانی آنها بکوشد؟ آنان حق ندارند جز ترسان و لرزان در آن [مسجد] ها درآیند.}
- وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ * وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّی یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ * فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ * الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ * وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ * وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ. (2)
{ و در راه خدا، با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید، و [لی] از اندازه درنگذرید، زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد. و هر کجا بر ایشان دست یافتید آنان را بکشید، و همان گونه که شما را بیرون راندند، آنان را بیرون برانید، [چرا که] فتنه [شرک] از قتل بدتر است، [با این همه] در کنار مسجد الحرام با آنان جنگ مکنید، مگر آنکه با شما در آن جا به جنگ درآیند، پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید، که کیفر کافران چنین است. و اگر بازایستادند، البته خدا آمرزنده مهربان است. با آنان بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست. این ماه حرام در برابر آن ماه حرام است، و [هتک] حرمتها قصاص دارد. پس هر کس بر شما تعدّی کرد، همان گونه که بر شما تعدّی کرده، بر او تعدّی کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است. و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید، و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می دارد. و برای خدا حجّ و عمره را به پایان رسانید، و اگر [به علت موانعی] بازداشته شدید، آنچه از قربانی میسّر است [قربانی کنید] و تا قربانی به قربانگاه نرسیده سر خود را مَتراشید.}
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللّهُ مَن یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَی بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ. (3)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا شما را به چیزی از شکار که در دسترس شما و نیزه های شما باشد خواهد آزمود، تا معلوم دارد چه کسی در نهان از او می ترسد. پس هر کس بعد از آن تجاوز کند، برای او عذابی دردناک خواهد بود.}
- وَمَا لَهُمْ أَلاَّ یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُواْ أَوْلِیَاءهُ إِنْ أَوْلِیَآؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ. (4)
{ چرا خدا [در آخرت] عذابشان نکند، با اینکه آنان [مردم را] از [زیارت] مسجد الحرام باز می دارند در حالی که ایشان سرپرست آن نباشند. چرا که سرپرست آن جز پرهیزگاران نیستند، ولی بیشترشان نمی دانند.}
- إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاء الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ وَمَن یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ. (5)
ص: 317
الْمُحْصَناتِ العفائف الْغافِلاتِ مما قذفن به الْمُؤْمِناتِ بالله و رسوله استباحة لعرضهن و طعنا فی الرسول کابن أبی لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لما طعنوا (1) فیهن وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ لعظم ذنوبهم.
قوله دِینَهُمُ الْحَقَّ أی جزاؤهم المستحق قوله الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ أی الخبیثات یتزوجن الخبائث و بالعکس و کذا أهل الطیب فیکون کالدلیل علی قوله أُولئِکَ أی أهل بیت النبی صلی الله علیه و آله أو الرسول أو عائشة و صفوان مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ إذ لو صدق لم تکن زوجته و لم تقرر علیه لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ یعنی الجنة (2).
فس، تفسیر القمی قَوْلُهُ إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ إِنَّ الْعَامَّةَ رَوَتْ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی عَائِشَةَ وَ مَا رُمِیَتْ بِهِ فِی غَزْوَةِ بَنِی الْمُصْطَلِقِ مِنْ خُزَاعَةَ وَ أَمَّا الْخَاصَّةُ فَإِنَّهُمْ رَوَوْا أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی مَارِیَةَ الْقِبْطِیَّةِ وَ مَا رَمَتْهَا بِهِ عَائِشَةُ (3)
أقول: سیأتی ذکر القصة فی باب أحوال إبراهیم و ماریة.
وَ فِی تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ مِنْهُ الْحَدِیثُ فِی أَمْرِ عَائِشَةَ وَ مَا رَمَاهَا بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی سَلُولٍ (4) وَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ وَ مِسْطَحُ بْنُ أُثَاثَةَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ الْآیَةَ فَکُلَّمَا کَانَ مِنْ هَذَا وَ شِبْهِهِ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَهُوَ مِمَّا تَأْوِیلُهُ قَبْلَ تَنْزِیلِهِ (5).
ص: 316
{بی گمان، کسانی که کافر شدند و از راه خدا و مسجد الحرام- که آن را برای مردم، اعم از مقیم در آنجا و بادیه نشین، یکسان قرار داده ایم- جلوگیری می کنند، و [نیز] هر که بخواهد در آنجا به ستم [از حق] منحرف شود، او را از عذابی دردناک می چشانیم.}
- إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا * سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعًا بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا * بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْمًا بُورًا * وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیرًا * وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا * سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا * قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا * لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِیمًا * لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا * وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا * وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا * وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا * وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا * وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا * هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفًا أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ
ص: 318
البقرة: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ»(114)
(و قال سبحانه): «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ* وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ* فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ* وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ* الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.
(إلی قوله تعالی): وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ»(190-196)
المائدة: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ»(94)
الأنفال: «وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(34)
الحج: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ»(25)
ص: 317
اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاء لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا * إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا * لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحًا قَرِیبًا. (1)
{در حقیقت، کسانی که با تو بیعت می کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می کنند دست خدا بالای دستهای آنان است. پس هر که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او می بخشد. برجای ماندگانِ بادیه نشین به زودی به تو خواهند گفت: «اموال ما و کسانمان ما را گرفتار کردند، برای ما آمرزش بخواه.» چیزی را که در دلهایشان نیست بر زبان خویش می رانند. بگو: «اگر خدا بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند چه کسی در برابر او برای شما اختیار چیزی را دارد؟ بلکه [این] خداست که به آنچه می کنید همواره آگاه است. [نه چنان بود،] بلکه پنداشتید که پیامبر و مؤمنان هرگز به خانمان خود بر نخواهند گشت، و این [پندار] در دلهایتان نمودی خوش یافت، و گمان بد کردید، و شما مردمی در خور هلاکت بودید.» و هر کس به خدا و پیامبر او ایمان نیاورده است [بداند که] ما برای کافران آتشی سوزان آماده کرده ایم. و فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ خداست: هر که را بخواهد می بخشاید و هر که را بخواهد عذاب می کند، و خدا همواره آمرزنده مهربان است. چون به [قصدِ] گرفتن غنایم روانه شدید، به زودی برجای ماندگان خواهند گفت:
«بگذارید ما [هم] به دنبال شما بیاییم.» [این گونه] می خواهند دستورِ خدا را دگرگون کنند. بگو: «هرگز از پی ما نخواهید آمد. آری، خدا از پیش درباره شما چنین فرموده.» پس به زودی خواهند گفت: «[نه،] بلکه بر ما رشگ می برید.» [نه چنین است] بلکه جز اندکی درنمی یابند. به برجای ماندگان بادیه نشین بگو: «به زودی به سوی قومی سخت زورمند دعوت خواهید شد که با آنان بجنگید یا اسلام آورند. پس اگر فرمان برید خدا شما را پاداش نیک می بخشد، و اگر- هم چنان که پیشتر پشت کردید- [باز هم] روی بگردانید، شما را به عذابی پردرد معذّب می دارد.» بر نابینا گناهی نیست و بر لنگ گناهی نیست و بر بیمار گناهی نیست [که در جهاد شرکت نکنند] و هر کس خدا و پیامبر او را فرمان بَرَد، وی را در باغهایی که از زیر [درختان] آن نهرهایی روان است درمی آورد، و هر کس روی برتابد، به عذابی دردناک معذّبش می دارد. به راستی خدا هنگامی که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت می کردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد. و [نیز] غنیمتهای فراوانی خواهند گرفت، و خدا همواره نیرومند سنجیده کار است. و خدا به شما غنیمتهای فراوان [دیگری] وعده داده که به زودی آنها را خواهید گرفت، و این [پیروزی] را برای شما پیش انداخت، و دستهای مردم را از شما کوتاه ساخت، و تا برای مؤمنان نشانه ای باشد و شما را به راه راست هدایت کند. و [غنیمتهای] دیگر [ی نیز هست] که شما بر آنها دست نیافته اید [و] خدا بر آنها نیک احاطه دارد، و همواره خداوند بر هر چیزی تواناست. و اگر کسانی که کافر شدند، به جنگ با شما برخیزند، قطعاً پشت خواهند کرد، و دیگر یار و یاوری نخواهند یافت. سنّت الهی از پیش همین بوده، و در سنّت الهی هرگز تغییری نخواهی یافت. و اوست همان کسی که در دل مکّه- پس از پیروزکردن شما بر آنان- دستهای آنها را از شما و دستهایِ شما را از ایشان کوتاه گردانید، و خدا به آنچه می کنید همواره بیناست. آنها بودند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانی [شما] که بازداشته شده بود به محلّش برسد، و اگر [در مکّه] مردان و زنان با ایمانی نبودند که [ممکن بود] بی آنکه آنان را بشناسید، ندانسته پایمالشان کنید و تاوانشان بر شما بماند [فرمان حمله به مکّه می دادیم] تا خدا هر که را بخواهد در جوار رحمت خویش درآورد. اگر [کافر و مؤمن] از هم متمایز می شدند، قطعاً کافران را به عذاب دردناکی معذّب می داشتیم. آن گاه که کافران در دلهای خود، تعصّب [آن هم] تعصّب جاهلیّت ورزیدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت، و [در واقع] آنان به [رعایت] آن [آرمان] سزاوارتر و شایسته [اتّصاف به] آن بودند، و خدا همواره بر هر چیزی داناست. حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید [که دیده بود:] شما بدون شک، به خواست خدا در حالی که سر تراشیده و موی [و ناخن] کوتاه کرده اید، با خاطری آسوده در مسجد الحرام درخواهید آمد. خدا آنچه را که نمی دانستید دانست، و غیر از این، پیروزی نزدیکی [برای شما] قرار داد.}
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْیَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * وَإِن فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ. (2)
{ای کسانی که ایمان آورده اید، چون زنان با ایمان مهاجر، نزد شما آیند آنان را بیازمایید. خدا به ایمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را باایمان تشخیص دادید، دیگر ایشان را به سوی کافران بازنگردانید: نه آن زنان بر ایشان حلالند و نه آن [مردان] بر این زنان حلال. و هر چه خرج [این زنان] کرده اند به [شوهران] آنها بدهید، و بر شما گناهی نیست که- در صورتی که مهرشان را به آنان بدهید- با ایشان ازدواج کنید، و به پیوندهای قبلی کافران متمسّک نشوید [و پایبند نباشید] و آنچه را شما [برای زنان مرتد و فراریِ خود که به کفّار پناهنده شده اند] خرج کرده اید، [از کافران] مطالبه کنید، و آنها هم باید آنچه را خرج کرده اند [از شما] مطالبه کنند. این حکمِ خداست [که] میان شما داوری می کند، و خدا دانای حکیم است. و در صورتی که [زنی] از همسران شما به سوی کفّار رفت [و کفّار مِهر مورد مطالبه شما را ندادند] و شما غنیمت یافتید پس به کسانی که همسرانشان رفته اند، معادل آنچه خرج کرده اند بدهید، و از آن خدایی که به او ایمان دارید بترسید.}
تفسیر
طبرسی رضی الله عنه در باره این فرموده خداوند «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ» میگوید: مفسرین در منظور از این آیه عقائد مختلفی دارند. ابن عباس و مجاهد میگویند: مقصود اهل روم است که به بیت المقدس حمله کردند و در خرابی آن کوشش کردند تا زمان عمر فرا رسید در این هنگام خداوند مسلمین را غالب و پیروز گردانید و اهل روم وارد بیت المقدس نمیشدند مگر با بیم و هراس.
حسن و قتاده میگویند: منظور بخت النّصر است که با کمک مسیحیان بیت المقدس را خراب کرد. از امام صادق علیه السلام روایت شده منظور قریش است هنگامی که از ورود پیامبر به مکّه و مسجد الحرام جلوگیری نمودند و همین معنا را بلخی و رمانی و جبائی اختیار نمودند.
در باره این فرموده خداوند «و قاتلوا فی سبیل الله» گوید: ابن عباس میگوید: این آیه در مورد صلح حدیبیه نازل شد و خلاصه جریان این بود که رسول اکرم
ص: 319
الفتح: «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً* سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً* بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً* وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً* وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً* سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا* قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً* لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً* لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً* وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً *وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً*
(إلی قوله تعالی): وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً* سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا* وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً* هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ
ص: 318
به قصد انجام عمره با یارانش که یک هزار و چهار صد نفر بودند از مدینه به طرف مکه حرکت نمود و هنگامی که در «حدیبیه» فرود آمدند مشرکین از رفتن آنها به مکه جلوگیری کردند. رسول اکرم در همان جا قربانیها را ذبح کرد و پیمان صلحی به این نحو میان آن حضرت و مشرکین برقرار گشت. قسمتی از مواد صلح حدیبیه از این قرار است «در آن سال پیامبر اکرم به مکه نرفته به مدینه بازگردد متقابلًا در سال بعد، مشرکین مانع نشوند و پیامبر و یارانش با کمال امنیت به مکه بروند و در مدت سه روز طواف خانه کعبه کرده و سایر اعمال را انجام دهند ولی بلافاصله پس از سه روز به مدینه برگردند». روی این قرارداد، آن سال مسلمین به مدینه برگشتند و سال بعد در همان موقع رسول اکرم و یارانش برای انجام «عمره قضا» آماده حرکت به مکه شدند و با آنکه طبق پیمان حدیبیه مشرکین قرار بود با مسلمانان کاری نداشته باشند ولی باز مسلمانان می ترسیدند که مبادا قریش به پیمان خود وفا نکنند و باز هم از رفتن به مکه جلوگیری نمایند و کار به جنگ بکشد و چون در ماه حرام بود آن حضرت از وقوع جنگ نگران بود سپس خداوند این آیه را نازل فرمود که اگر مشرکین پیشی به جنگ کردند شما نیز جنگ کنید اگر چه در ماه حرام باشد. ربیع بن انس و عبد الرحمن بن اسلم گفته اند: این اولین آیهای ست که در مورد جنگ نازل شده است و از وقتی این آیه نازل شد هر کس با پیامبر می جنگید آن حضرت هم با او نبرد میکرد و هر کس سر جنگ نداشت آن حضرت را با او کاری نبود تا اینکه این آیه نازل شد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» و بنابراین، حکم قتلی که تنها در حال جنگ باید مشرکان را کشت با این آیه منسوخ شد. «وَ لا تَعْتَدُوا» یعنی فقط با کسانی که مأمور به جنگ با آنها شده اید نبرد کنید و به جنگ دیگران نروید. و گفته شده: یعنی به کسانی تجاوز و تعدّی نکنید که جنگیدن با شما را آغاز نکردهاند. «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» در باره اینکه آیا این حکم نسخ شده اختلاف نظر است. بعضی گفته اند: این آیه نسخ شده با آیه کریمه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» ولی از ابن عباس و مجاهد نقل شده است که این آیه منسوخ نیست زیرا از اول منظور، عدم تعرّض نسبت به زنان و کودکان است. و گفتهاند: دستوری به جنگ با مردم مکه است. و از ائمه علیهم السلام نقل شده است که این آیه، آیه دیگری را که میفرماید، «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ»(1) {[فعلًا] دست [از جنگ] بدارید، و نماز را برپا کنید.} را نسخ کرد و همچنین آیه کریمه: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» آیه دیگری را که فرمود: «وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ»(2) {و کافران و منافقان را فرمان مبَر، و از آزارشان بگذر.} را نسخ کرد.
«و اقتلوهم» یعنی کافران را بکشید. «حیث ثقفتموهم» هر کجا آنها را یافتید. «و اخرجوهم من حیث اخرجوکم» یعنی آنها را از مکه بیرون کنید همانطور که شما را از آنجا بیرون کردند. «و الفتنۀ أشدّ من القتل» یعنی شرک آنها به خدا و پیامبرش بزرگ تر از کشتار در ماه حرام است. و ماجرا از این قرار بود
ص: 320
اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً* إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً* لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً»(10-27)
الممتحنة: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ *وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»(10-11)
قال الطبرسی رضی الله عنه فی قوله تعالی: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ اختلفوا فی المعنی بهذه الآیة فقال ابن عباس و مجاهد إنهم الروم غزوا بیت المقدس و سعوا فی خرابه حتی کان أیام عمر فأظهر الله المسلمین علیهم و صاروا لا یدخلونها إلا خائفین و قال الحسن و قتادة هو بختنصر خرب بیت المقدس و أعانه علیه النصاری
وَ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنَّهُمْ قُرَیْشٌ حِینَ مَنَعُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دُخُولَ مَکَّةَ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامَ.
وَ بِهِ قَالَ الْبَلْخِیُّ وَ الرُّمَّانِیُّ وَ الْجُبَّائِیُّ (1) و قال فی قوله تعالی وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ عن ابن عباس نزلت هذه الآیة فی صلح الحدیبیة و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما خرج هو و أصحابه فی العام الذی
ص: 319
که یکی از اصحاب پیامبر اکرم مردی از کفار را در یکی از ماه های حرام کشت. مسلمانان او را بر این عمل سرزنش کردند و در این موقع آیه کریمه نازل شد که شرک مشرکان بالاتر از کشتن در ماه حرام است اگر چه خود این کشتن نیز حرام است. «وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ» منظور، ممنوعیت شروع به نبرد در مسجد الحرام و کشتن مشرکان است مگر اینکه آنان آغاز کند که مسلمین حق دفاع دارند لذا میفرماید «فإن قاتولکم» یعنی اگر جنگ را آغاز کردند. «فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین» سزای کافران این است که هر کجا آنها را بیابند کشته شوند. اگر آنان دست به جنگ زدند شما نیز به مقابله برخیزید و با آنها جنگ کنید که سزای کافران همین است این آیه دلالت دارد که واجب است کفار را از مکه بیرون کرد تا فتنه و فسادی پیش نیاید و در حدیث نیز وارد شده است که مضمونش اینست «در جزیرة العرب دو آئین نباید باشد. «فَإِنِ انْتَهَوْا» اگر با توبه کردن از کفر خود بازگردند. «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند آنان را میآمرزد و نبست به آنها مهربان و رحیم است. «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ» از ابن عباس نقل شده که مقصود از فتنه، شرک است. و این قول از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده است. «وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ» یعنی تا اطاعت و فرمانبرداری برای خداوند و فرامین او باشد، یا بدین معنا که: تا اسلام برای خداوند باشد. «فَإِنِ انْتَهَوْا» اگر از کفر دست برداشتند. «فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ» یعنی عقوبتی بر آنان نیست زیرا مجازات با کشتن برای کافرانی است که بر کفر خود باقی میمانند بنابراین، عقوبت و کیفر کفاره بر تجاوز و ستمگری آنان بنام «عدوان» و ظلم نامیده شده است از این جهت که عقوبت و مجازاتش به خاطر دشمنی است و آن ظلم است. «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ» و منظور از این ماه حرام همان ذو القعده است و همان ماهی بود که پیامبر قصد مکه داشت در آن ماه و مشرکان جلوگیری کردند و بالآخره پیمان «حدیبیه» منعقد شد. ماه های حرام چهار ماه است: ذو القعده، ذو الحجه محرم و رجب. که در این ماه اعراب جنگ را حرام میدانستند. در تقدیر این آیه دو وجه بیان شده است: 1- در آیه کلمه «قتال» (جنگ) حذف شده است و معنایش این است که جنگ در ماه حرام در برابر جنگ در همین ماه است. 2- این ماه حرام به جهت جبران چیزی بود که در سال اول از دست رفته بود و معنایش این است که این ماه حرام «ذو القعده» در سال هفتم بعثت که مسلمین موفق به زیارت خانه کعبه و عمره شدند و به مقصود خود رسیدید در مقابل آن ماه حرام ذو القعده سال ششم بعثت که مشرکان شما را از زیارت منع کردند و مانع رسیدن به مقصودتان شدند. «وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ» این آیه را به دو صورت تفسیر کرده اند: 1- حرمتها قصاص دارد به خاطر ممانع از ورود به خانه کعبه در ماه حرام. مجاهد میگوید: چون قریش در سال ششم از رفتن رسول اکرم
ص: 321
أرادوا فیه العمرة و کانوا ألفا و أربعمائة فساروا حتی نزلوا الحدیبیة فصدهم المشرکون عن البیت الحرام فنحروا الهدی بالحدیبیة ثم صالحهم المشرکون علی أن یرجع فی عامه (1) و یعود العام القابل و یخلوا له مکة ثلاثة أیام فیطوف بالبیت و یفعل ما یشاء فیرجع إلی المدینة من فوره فلما کان العام المقبل تجهز النبی صلی الله علیه و آله و أصحابه لعمرة القضاء و خافوا أن لا تفی لهم قریش بذلک و أن یصدوهم عن البیت الحرام و یقاتلوهم فکره رسول الله صلی الله علیه و آله قتالهم فی الشهر الحرام فی الحرم فأنزل الله هذه الآیة و عن الربیع بن أنس و عبد الرحمن بن زید بن أسلم هذه أولی آیة (2) نزلت فی القتال فلما نزلت کان رسول الله صلی الله علیه و آله یقاتل من قاتله و یکف عمن کف عنه حتی نزلت فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فنسخت هذه الآیة وَ لا تَعْتَدُوا أی لا تجاوزوا (3) من قتال من هو أهل القتال إلی قتال من لم تؤمروا بقتاله و قیل معناه لا تعتدوا بقتال من لم یبدأکم بقتال إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ و اختلف فی الآیة فقال بعضهم منسوخة کما ذکرنا و روی عن ابن عباس و مجاهد أنها غیر منسوخة بل هی خاصة فی النساء و الذراری و قیل أمر بقتال أهل مکة و روی عن أئمتنا علیهم السلام أن هذه الآیة ناسخة لقوله تعالی کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ (4) و کذلک قوله وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ناسخ لقوله وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ (5) وَ اقْتُلُوهُمْ أی الکفار حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ أی وجدتموهم وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ یعنی أخرجوهم من مکة کما أخرجوکم منها وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ أی شرکهم بالله و برسوله أعظم من القتل فی الشهر الحرام و ذلک أن رجلا (6)
ص: 320
و یارانش به مکه با آنکه حرام بسته بودند جلوگیری کردند و آنان را مجبور به بازگشت به مدینه نمودند به خود می بالیدند بر این قدرت و پیروزی خداوند به مسلمانان در سال هفتم توفیق و امکان داخل شدن به مکه و انجام عمره داد تا جبران و قصاصی باشد از آنچه در سال گذشته اش واقع شده بود و این وجه از امام باقر علیه السلام نقل شده است.2- حرمات قصاص است یعنی جنگ برای مسلمانان در ماه های حرام جائز نیست و حرام است جز اینکه به صورت قصاص و مقابله به مثل با مشرکان باشد. حسن میگوید: مشرکین عرب به رسول اکرم عرض کردند آیا در ماه های حرام از جنگ با ما بازداشتهای؟ حضرت فرمود: بلی، منظور مشرکان این بود که وقتی مطمئن شوند مسلمانان در ماه های حرام با آنها نمی جنگند در این ماه به مسلمانان حمله کنند و فکر میکردند که مسلمانان پاسخ نخواهند داد در این موقع این آیه نازل شد که اگر مشرکان جنگ کنند و حرمت این ماه ها را نگاه ندارند بر شما نیز منعی و اشکالی نیست که به آنها حمله کنید و قصاص نمائید مانند آنچه آنها کردند. علت اینکه «حرمات» به صورت جمع بیان شده این است که منظور حرمت ماه و حرمت شهر مکّه و حرمت احرام میباشد. و بعضی گفته اند: علت جمع آوردن «حرمات» این است که شامل هر حرمتی که حلال شمرده شده گردد که مقابله با آن جائز است. «فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ» به شما ستم کرد. «فَاعْتَدُوا بمثل ما اعتدی علیکم» ...- هر کس به شما تجاوز ظلم کرد شما نیز متقابلًا به او ستم کنید. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در اوامر و نواهی خداوند تقوا داشته باشید. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» با یاری دادن آنها. «وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ» یعنی حجّ و عمره را با انجام مناسک و حدود آن به پایان رسانید و هدفتان از حجّ و عمره تقرب جستن به خداوند باشد. «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ» اگر ترس یا دشمن یا بیماری شما را منع کرد و همین معنا از ائمّه ما نقل شده است. «فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ» بر شما است آن قربانی که آسانتر است یا بدین معنا که: هدیه کنید آن قربانی را که برای شما امکان دارد اگر خواستید قربانی کنید. «وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ» یعنی تا قربانی به محلّش نرسیده و ذبح نشده شما از احرام خارج نشوید. در اینکه محل این قربانی (هدی) کجا است دو قول نقل شده است: 1- حرم 2- محلی که رسول خدا در آن محل از رفتن به مکه منع شد زیرا پیامبردر حدیبیه قربانی کرد و به یارانش دستور داد و آنان نیز قربانی کردند و حدیبیه جزء حرم نیست. ولی بنا به مذهب امامیه در مورد اول تنها برای مریض و در مورد دوم محصور به دشمن است
ص: 322
من الصحابة قتل رجلا من الکفار فی الشهر الحرام فعابوا المؤمنین بذلک فبین الله سبحانه أن الفتنة فی الدین و هو الشرک أعظم من قتل المشرکین فی الشهر الحرام و إن کان غیر جائز وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ نهی عن ابتدائهم بقتال أو قتل فی الحرم حتی یبتدئ المشرکون بذلک فَإِنْ قاتَلُوکُمْ أی بدءوکم بذلک فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ أن یقتلوا حیث ما وجدوا فَإِنِ انْتَهَوْا أی امتنعوا من کفرهم بالتوبة فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ لهم رَحِیمٌ بهم وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ أی شرک عن ابن عباس و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام (1) وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ أی و حتی تکون الطاعة لله و الانقیاد لأمره أو حتی یکون الإسلام لله فَإِنِ انْتَهَوْا عن الکفر فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ أی فلا عقوبة علیهم و إنما العقوبة بالقتل علی الکافرین المقیمین علی الکفر فسمی القتل عدوانا من حیث کان عقوبة علی العدوان و هو الظلم الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ المراد به هاهنا ذو القعدة و هو شهر الصد عام الحدیبیة و الأشهر الحرم أربعة ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب کانوا یحرمون فیها القتال و إنما قیل ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و قیل فی تقدیره وجهان أحدهما قتال الشهر الحرام بقتال الشهر الحرام (2) فحذف المضاف (3) و قیل إنه الشهر الحرام علی جهة العوض لما فات فی السنة الأولی و معناه الشهر الحرام ذو القعدة الذی دخلتم فیه مکة و اعتمرتم و قضیتم منها وطرکم فی سنة سبع بالشهر الحرام ذی القعدة الذی صددتم فیه عن البیت و منعتم من مرادکم سنة ست (4) و الحرمات قصاص فیه قولان أحدهما أن الحرمات قصاص بالمراغمة بدخول البیت فی الشهر الحرام قال مجاهد لأن قریشا فخرت بردها رسول الله عام الحدیبیة
ص: 321
و اگر احرام در حجّ باشد محل آن، منی در روز قربانی است و در احرام عمره محل قربانی مکه است. (1)
«لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْد»
بیضاوی گوید: این آیه در سال حدیبیه نازل شد که خداوند مسلمانان را با شکار امتحان کرد و حیوانات وحشی در دسترس آنان قرار گرفت به گونهای که میتوانستند آن را با ضربات نیزه و با دستان خود شکار کنند در حالی که در احرام بودند. تقلیل و کوچک شمردن در «بشیء» برای آگاه کردن بر این مسأله بوده که این آزمایش از جمله امتحانهای مهم و بزرگی نبود که پاها را بلغزاند مانند فدا کردن جان و مال. پس کسی که در این امتحان ثابت قدم نباشد چگونه میتواند در امتحانهای سختتر ثابت قدم گردد. «لیعلم الله من یخافه بالغیب» تا بدین وسیله کسانی را که از مجازت الهی میترسند و به خاطر قوّت ایمانشان در انتظار میمانند، از کسانی که به خاطر ضعف دل و کمبود ایمان از خداوند نمیترسند، متمایز کند. در واقع خداوند علم (دانستن) را ذکر کرده و وقوع و ظهور معلوم (دانسته شده) یا متعلق علم را اراده کرده است. «من اعتدی بعد ذلک» هر کس پس از این آزمودن با شکار تعدی و نافرمانی کند. (2)
بیضاوی در تفسیر این فرموده خداوند «و ما لهم أن لا یعذّبهم الله» گوید: یعنی چون اینگونه شود چه چیز مانع از عذاب و شکنجه خداوند بر آنان میشود؟ و چگونه عذاب الهی دامنگریشان نگردد؟ «و هم یصدّون عن المسجد الحرام» در حالی که از ورود به مسجد الجرام جلوگیری میکنند. و هر کس آنان را از مسجد الحرام منع کرد، و پیامبر و مؤمنان را مجبور به هجرت کردند و در سال حدیبیه آنان را محاصره کردند. «و ما کانوا اولیاءه» آنان با وجود شرکشان شایستگی زمامداری و مراقبت از مسجد الحرام را ندارند و این آیه پاسخی است به آنچه میگفتند: ما زمامدار کعبه و حرم هستیم و هر کس را بخواهیم از ورود به حرم منع میکنیم و هر کس را بخواهیم راه میدهیم. «أنّ أولیاءه الا المتقون» زمامداران آن فقط کسانی هستند که از شرک پرهیز میکنند و در آن جز خدای یکتا را عبادت نمیکنند. و بعضی گفتهاند: مرجع هر دو ضمیر خداوند است. «و لکنّ أکثرهم لا یعلمون» بیشتر مشرکان نمیدانند که زمامداری حرم حقّ آنان نیست. (3)
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» مقصود از ممانعت فقط در زمان حال یا آینده نیست بلکه مقصود استمرار و پیوستگی ممانعت آنها میباشد و از این جهت عطف این جمله بر فعل ماضی نیکو است. مسجد حرام
ص: 323
محرما فی ذی القعدة عن البلد الحرام فأدخله الله تعالی مکة فی العام المقبل فی ذی القعدة و قضی عمرته و روی ذلک عن أبی جعفر علیه السلام و الثانی أن الحرمات قصاص بالقتل (1) فی الشهر الحرام أی لا یجوز للمسلمین إلا قصاصا قال الحسن إن مشرکی العرب قالوا لرسول الله صلی الله علیه و آله أ نهیت عن قتالنا فی الشهر الحرام قال نعم و إنما أراد المشرکون أن یغیروه (2) فی الشهر الحرام فیقاتلوه فأنزل الله سبحانه هذا أی إن استحلوا منکم فی الشهر الحرام شیئا فاستحلوا منهم مثل ما استحلوا منکم و إنما جمع الحرمات لأنه أراد حرمة الشهر و حرمة البلد و حرمة الإحرام و قیل أراد کل حرمة تستحل فلا تجوز إلا علی وجه المجازاة (3) فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ أی ظلمکم فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ أی فجازوه باعتدائه و قابلوه بمثله وَ اتَّقُوا اللَّهَ فیما أمرکم به و نهاکم عنه وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالنصرة لهم وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ أی أتموهما بمناسکهما و حدودهما و اقصدوا بهما التقرب إلی الله (4) فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ أی إن منعکم خوف أو عدو أو مرض فامتنعتم لذلک و هو المروی عن أئمتنا علیهم السلام فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ أی فعلیکم ما سهل من الهدی أو فاهدوا ما تیسر من الهدی إذا أردتم الإحلال وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ أی لا تتحللوا من إحرامکم حتی یبلغ الهدی محله و ینحر أو یذبح و اختلف فی محل الهدی فقیل إنه الحرم و قیل إنه الموضع الذی یصد فیه لأن النبی صلی الله علیه و آله نحر هدیه بالحدیبیة و أمر أصحابه ففعلوا ذلک و لیست الحدیبیة من الحرم و أما علی مذهبنا فالأول حکم المحصر بالمرض و الثانی حکم المحصور بالعدو
ص: 322
عطف بر اسم (الله) است. «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاس سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْباد» مقصود انسان مقیم و رهگذر است. «و من یرد فیه» مفعول این جمله ذکر نشده تا هر چیزی را شامل شود. «بالحاد» عدول کردن از اعتدال و میانهروی. «بظلم» به ناحقّ. این دو عبارت، دو حال مفرد هستند، یا اینکه دومی بدل از اولی است که با تکرار حرف جرّ یا صله آن ذکر شده است، یعنی (ملحداً بسبب الظلم) مانند شرک ورزیدن و ارتکاب گناهان. «نذقه من عذاب الیم» جوابی برای حرف شرط (من) در ابتدای آیه است. (1)
طبرسی گوید: گفته شده: این آیه در باره کسانی نازل شد که در سال حدیبیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از ورود به مکه منع کردند.(2)
و طبرسی در تفسیر این آیه «إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ» گوید: منظور از بیعت در این آیه بیعت حدیبیه است که همان بیعت رضوان می باشد که مسلمانان در این روز با پیامبر بیعت مرگ نمودند. «إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» یعنی: بیعت با تو بیعت با خدا است، زیرا اطاعت از تو اطاعت از خدا است، و علّت اینکه بیعت را بیعت نامند، برای اینکه بیعت بر این اساس بسته می شود که بیعت کنندگان جانهای خویش را در مقابل بهشت معامله می کنند، تا در جنگ پیروزیشان حتمی باشد. «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» یعنی: در این بیعت قرار داد خداوند مهمتر از قرار داد آنان است، زیرا اینان به وسیله بیعت با پیامبر خدا با خدا بیعت نموده اند، پس مانند آن کسی است که مستقیم با خدا بیعت کرده اند. و گفته شده: یعنی ای پیامبر بدان که نیروی الهی در یاریت از نیروی اینان که با تو بیعت می کنند برتر است، و باید به یاری خدا تکیه کنی نه به یاری اینان هر چند که با تو بیعت نموده اند. و گفته شده: یعنی نعمت خدا بر آنان به وسیله پیامبرش برتر است از نعمت آنان که طاعت و بیعت باشد. و گفته شده: یعنی نعمت خداوند که ثواب و پاداش او در برابر بیعتشان است برتر است از نعمت آنان که صداقت و وفاداری در بیعت باشد. «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ» یعنی: هر کس بیعت شکنی کند زیان عملش به خودش باز خواهد گشت، و دیگر از نعمت بهشت و کرامت الهی بهره ای نخواهد داشت. «وَ مَنْ أَوْفی» یعنی: کسی که بر وفاء ثابت قدم ماند. «بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ» نسبت به پیمان و بیعتی که انجام داده است. «فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً» یعنی به زودی پاداشی با ارزش به او خواهیم داد. «سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ» یعنی آنان که از همراهی تو تخلّف ورزیدند و حاضر نشدند همراه تو به سفر مکه و عمره بیایند، و جریان بدین قرار بود هنگامی که پیامبر اکرم در سال حدیبیه اراده فرمودند به منظور انجام مراسم عمره به مکه بروند - و این در سال ششم هجرت و در ماه ذیقعده بود - و اعراب اطراف مدینه که قبیله های غفّار، أسلم، مزینة، جهینة،
ص: 324
و إن کان الإحرام بالحج فمحله منی یوم النحر و إن کان الإحرام بالعمرة فمحله مکة. (1) قوله تعالی لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ قال البیضاوی نزلت عام الحدیبیة ابتلاهم الله بالصید و کانت الوحوش تغشاهم فی رحابهم (2) بحیث یتمکنون من صیدها أخذا بأیدیهم و طعنا برماحهم و هم محرمون و التقلیل و التحقیر فی بشی ء للتنبیه علی أنه لیس من العظائم التی تدحض الإقدام کالابتلاء ببذل الأنفس و الأموال فمن لم یثبت عنده کیف یثبت عند ما هو أشد منه لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ لیتمیز الخائف من عقابه و هو غائب منتظر لقوة إیمانه ممن لا یخافه لضعف قلبه و قلة إیمانه فذکر العلم و أراد وقوع المعلوم و ظهوره أو تعلق العلم فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ بعد ذلک الابتلاء بالصید. (3) قوله تعالی وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ قال البیضاوی أی و ما لهم مما یمنع تعذیبهم متی ذلک (4) و کیف لا یعذبون وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حالهم ذلک و من صدهم عنه إلجاء الرسول صلی الله علیه و آله و المؤمنین إلی الهجرة و إحصارهم عام الحدیبیة وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ مستحقین ولایة أمره مع شرکهم و هو رد لما کانوا یقولون نحن ولاة البیت و الحرم فنصد من نشاء و ندخل من نشاء إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ من الشرک الذین لا یعبدون فیه غیره و قیل الضمیران لله وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ أن لا ولایة لهم علیه. (5) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لا یرید به حالا و لا استقبالا و إنما یرید استمرار الصد منهم و لذلک حسن عطفه علی الماضی وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ
ص: 323
اشجع، دئل بودند، برای آنکه مبادا از طرف قریش متعرّض حضرت شوند و با او جنگ کنند یا مانع سفر او گردند همراه حضرت به راه افتادند، و حضرت در میقات به عنوان عمره احرام بستند و قربانی خود را نیز همراه خود راه انداخت تا مردم بدانند که سر جنگ ندارد، عدّه ای از اعراب که دیدند حضرت با احرام حرکت می کند از ادامه سفر سر بازدند و گفتند: ما به طرف مردمی می رویم که آمده اند و یاران پیامبر را کشته اند، و لذا پشت به حضرت کردند و هر کدام به بهانه کاری جا ماندند، و خداوند می فرماید: اگر آنان را به خاطر سرپیچی سرزنش کنی در جوابت خواهند گفت: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا» اموال و خانواده های ما مانع شد که با تو همراه شویم. «فَاسْتَغْفِرْ لَنا» به خاطر این گناه و تخلّف از خدا برای ما آمرزش بخواه. «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ» ولی خداوند آنان را تکذیب کرده می فرماید اینان در این عذرخواهی هم دروغ می گویند و از دلهاشان خبر میدهد که اینان باک ندارند که پیامبر برای آنان طلب آمرزش بکند یا نکند. «قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً» (نفعا) در اینجا به معنی غنیمت جنگی است. و علّت بیان این قسمت آن است که متخلّفین گمان می کردند تخلّف از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم می تواند زیانی را از آنان دفع کند، یا آنکه برای آنان متضمّن سودی باشد که از نظر جان و مالشان در سلامت باشند، بدین جهت خداوند به آنان خبر داد که اگر خداوند بخواهد ضرری به مال یا جانشان وارد کند کسی نمی تواند این ضرر را از آنان دور نماید. «بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» یعنی: خداوند نسبت به تخلّف شما آگاه است. «بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَداً» یعنی: شما گمان می کنید که پیامبر و همراهانش به سوی خانواده های خود که در مدینه بر جای گذاشته اند باز نخواهند گشت، زیرا دشمن آنان را خواهد کشت و اسیر خواهد گرفت. «وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ» یعنی: شیطان این خیال باطل را در دلهایتان زینت داده آن را تقویت می کند. «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» و در مورد هلاکت پیامبر و مؤمنان گمان بد بردید، و تمام این قسمت اخبار از غیب بوده است که غیر از خدا کسی از آن آگاه نبوده است و لذا این آیه برای پیامبر معجزه ای بوده است. «وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» یعنی: شما قومی هستید که شایسته نیکی نبوده سزاوار هلاکت می باشید. و گفته شده: یعنی شما مردمی فاسد هستید.
«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ» یعنی: به زودی این تخلّف کنندگان خواهند گفت: «إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها» یعنی: ای مؤمنین هر گاه برای تصرّف غنائم جنگی خیبر رفتید. «ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ» بگذارید ما نیز همراه شما بیائیم. و علّت این گفتار آن است که پس از آنکه پیامبر و مسلمانان در سال حدیبیه با صلح بازگشتند خداوند به آنان وعده فرمود که خیبر را فتح خواهند نمود، و غنائم جنگی خیبر را هم اختصاص داد به کسانی که در جریان صلح حدیبیه شرکت داشته اند، پس از آنکه مسلمانان عازم خیبر شدند تخلّف کنندگان از حدیبیه گفتند: بگذارید ما هم دنبال شما بیائیم، لذا خداوند فرمود: «یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ» یعنی تخلّف کنندگان میخواهند وعده الهی را در مورد اختصاص غنائم خیبر به شرکت کنندگان در صلح حدیبیه تغییر دهند، و خود را در این غنائم جنگی شریک آنان سازند. و گفته شده: یعنی می خواهد فرمان خدا را که فرموده است احدی از تخلّف کنندگان حق ندارند همراه مؤمنین به طرف خیبر روند تغییر دهند. «قُلْ
ص: 325
عطف علی اسم الله الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ أی المقیم و الطارئ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ مما ترک مفعوله لیتناول کل متناول بِإِلْحادٍ عدول عن القصد بِظُلْمٍ بغیر حق و هما حالان مترادفان أو الثانی بدل من الأول بإعادة الجار أو صلة له أی ملحدا بسبب الظلم کالإشراک و اقتراف الآثام نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ جواب لمن. (1) و قال الطبرسی رحمه الله قیل إن الآیة نزلت فی الذین صدوا رسول الله صلی الله علیه و آله عام الحدیبیة. (2) و قال رحمه الله فی قوله تعالی إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ المراد بالبیعة هنا بیعة الحدیبیة و هی بیعة الرضوان بایعوا رسول الله صلی الله علیه و آله علی الموت إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یعنی أن المبایعة معک تکون مبایعة مع الله لأن طاعتک طاعة الله و إنما سمیت بیعة لأنها عقدت علی بیع أنفسهم بالجنة للزومهم فی الحرب النصرة یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ أی عقد الله فی هذه البیعة فوق عقدهم لأنهم بایعوا الله ببیعة نبیه فکأنهم بایعوه من غیر واسطة و قیل معناه قوة الله فی نصرة نبیه فوق نصرتهم إیاه أی ثق بنصرة الله لک لا بنصرتهم و إن بایعوک و قیل نعمة الله علیهم بنبیه فوق أیدیهم بالطاعة و المبایعة و قیل ید الله بالثواب و ما وعدهم علی بیعتهم من الجزاء فوق أیدیهم بالصدق و الوفاء فَمَنْ نَکَثَ أی نقض ما عقد من البیعة فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ أی یرجع ضرر ذلک النقض علیه و لیس له الجنة و لا کرامة وَ مَنْ أَوْفی أی ثبت علی الوفاء بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ من البیعة فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً أی ثوابا جزیلا سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ أی الذین تخلفوا عن صحبتک فی وجهتک و عمرتک و ذلک أنه صلی الله علیه و آله لما أراد المسیر إلی مکة عام الحدیبیة معتمرا و کان فی ذی القعدة من سنة ست من الهجرة استنفر من حول المدینة من الأعراب إلی الخروج معه و هم غفار و أسلم و مزینة و جهینة و
ص: 324
لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ» یعنی: خداوند قبل از خیبر در جریان حرکت به سوی حدیبیه و پیش از بازگشت ما از حدیبیه فرموده است که شما حق ندارید دنبال ما راه بیفتید، زیرا غنیمت جنگی خیبر مخصوص آن کسانی است که در جریان حدیبیه حضور داشته اند و دیگران حق ندارند با آنان شریک شوند «فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا» یعنی: به زودی تخلّف کنندگان از حدیبیه به شما خواهند گفت که خداوند به شما چنین فرمانی نداده است بلکه شما نسبت به ما حسادت می ورزید که با شما در غنائم جنگی شریک شویم. «بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ» یعنی بلکه حقیقت را درک نمی کنند، و نمی فهمند که آنان را به چه چیزی دعوت می کنید. «إِلَّا قَلِیلًا» یعنی جز اندکی نمی فهمند یا کم درک می کنند. (1)
تفسیر این آیه «الی قوم اُولی بأس شدید» در باب نوادر غزوههای ذکر شد.
«لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ» یعنی: برای نابینایان اگر به جهاد نروند سخت گیری در کار نیست. مقاتل گوید: خداوند در این آیه افراد زمین گیر و بیماران را که از حرکت به سوی حدیبیه تخلّف نموده اند معذور شناخته است.
«لإِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» یعنی بیعت حدیبیه در زیر درخت معروف که درخت سمرۀ بود. این بیعت را بیعت رضوان هم نامیده اند، و علّت نامگذاری آن به (بیعت رضوان) همین آیه است که در آن از رضایت الهی به خاطر این بیعت یاد شده است، و رضایت خداوند از مؤمنین عبارت است از اراده تعظیم و احترام آنان و دادن پاداش به آنان. «فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ» یعنی: خداوند از صدق نیت آنان در جنگ و بی میلی ایشان نسبت به جهاد خبر دارد، زیرا پیامبر خدا با آنان بیعت به جهاد کرده است. و بعضی گفته اند یعنی: خداوند از یقین و صبر و وفایی که در دل دارند با خبر است. «فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ» و این سکینه عبارت است از یک لطف قوی نسبت به قلوب آنان و آرامشی که به آنان بخشیده است. «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» مقصود فتح خیبر است، و بعضی گفهاند: منظور از آن فتح مکه است. «وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها» یعنی: غنائم خیبر، زیرا غنائم خیبر مشهور بود و شامل اموال و باغ و بستان های فراوانی بود. و گفته شده: منظور از این غنائم، غنائم جنگ هوازن پس از فتح مکه است.
میگویم: تفسیر بقیه آیات در باب نوادر معجزات ذکر شد.
«وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ» یعنی با رعب و وحشت. ابن عباس گوید: سبب نزول این آیه آن است که مشرکین در سال صلح حدیبیه چهل نفر را فرستادند تا به مسلمانان آسیب برسانند، مسلمانان آنان را دستگیر کرده به حالت اسارت خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آوردند، حضرت آنان را آزاد فرمود. و از انس روایت شده است که آنان هشتاد نفر از اهل مکه بودند که از کوه تنعیم به هنگام نماز صبح در سال حدیبیه سرازیر شدند تا مسلمانان را بکشند
ص: 326
أشجع و الدئل حذرا من قریش أن یعرضوا له بحرب أو بصد و أحرم بالعمرة و ساق معه الهدی لیعلم الناس أنه لا یرید حربا فتثاقل عنه کثیر من الأعراب فقالوا نذهب معه إلی قوم قد جاءوه و قتلوا أصحابه فتخلفوا عنه و اعتلوا بالشغل فقال سبحانه إنهم یقولون لک إذا انصرفت إلیهم فعاتبتهم علی التخلف عنک شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا عن الخروج معک فَاسْتَغْفِرْ لَنا فی قعودنا عنک فکذبهم الله تعالی فقال یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ أی لا یبالون استغفر لهم النبی أم لا قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً أی غنیمة (1) و ذلک أنهم ظنوا أن تخلفهم عن النبی صلی الله علیه و آله یدفع عنهم الضر أو یعجل لهم النفع بالسلامة فی أنفسهم و أموالهم فأخبرهم سبحانه أنه إن أراد بهم شیئا من ذلک لم یقدر أحد علی دفعه عنهم بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً أی عالما بما کنتم تعملون فی تخلفکم بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَداً أی ظننتم أنهم لا یرجعون إلی من خلفوا بالمدینة من الأهل و الأولاد لأن العدو یستأصلهم و یصطلمهم وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ أی زین الشیطان ذلک الظن فی قلوبکم وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ فی هلاک النبی صلی الله علیه و آله و المؤمنین و کل هذا من الغیب الذی لا یطلع علیه أحد إلا الله فصار معجزا لنبینا صلی الله علیه و آله وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً أی هلکی لا تصلحون لخیر و قیل قوما فاسدین.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ یعنی هؤلاء إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها یعنی غنائم خیبر ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ أی اترکونا نجی ء معکم و ذلک أنهم لما انصرفوا من الحدیبیة بالصلح وعدهم الله سبحانه فتح خیبر و خص بغنائمها من شهد الحدیبیة فلما انطلقوا إلیها قال هؤلاء المخلفون ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ فقال سبحانه یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ أی مواعید الله لأهل الحدیبیة بغنیمة خیبر خاصة أرادوا تغییر ذلک بأن یشارکوهم فیها و قیل یرید أمر الله لنبیه أن لا یسیر معه منهم أحد قُلْ
ص: 325
که رسول خدا آنان را دستگیر و سپس آزادشان فرمود. و از عبد اللَّه بن مغفل روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیر درختی نشسته بود در حالی که علی علیه السلام مشغول نوشتن صلحنامه بود که سی نفر جوان مسلح به طرف مسلمانان یورش آوردند.
پیامبر آنان را نفرین فرمود و خداوند بینایی را از آنان گرفت، ما برخاستیم و آنان را اسیر کردیم و پیامبر آزادشان فرمود که این آیه به دنبالش نازل شد. «وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ» و شما را از جنگ کردن با آنان نهی فرمود. «مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ» خداوند منّتی را که بر مؤمنانی نهاد و مانع از درگیری و جنگ بین دو گروه شده تا آنکه بین آنان صلح برقرار گردیده است که این صلح بیش از فتح ارزش داشت. «وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» یعنی قریش مانع شدند که شما به طواف خانه خدا رفته از احرام عمره خود محلّ شوید. «وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ» یعنی: مانع از قربانی پیامبر که هفتاد شتر قربانی بود، شدند تا آنکه به محلی به نام ذی الحلیفه رسیدند، حضرت کوهان شتران خود را به علامت قربانی زخم کرده احرام عمره بست تا اینکه وارد حدیبیه شدند، و آنجا بود که مشرکین مانع رفتن آنان به طرف مکه شده، قرارداد صلح را بستند، پس از پایان قرارداد صلح شتران قربانی را همانجا ذبح کردند، و این است معنی معکوفا یعنی: قربانیان شما را حبس کرده نگذاشتند به محل قربانگاه خود که مکه بود برسند. «وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ» یعنی: مستضعفانی با ایمان که در مکه میان مشرکان بودند. «لَمْ تَعْلَمُوهُمْ» که بخاطر مخلوط بودن با دیگران آنان را عینا نمیشناختید. «أَنْ تَطَؤُهُمْ» آنان را با کشتن و زد و خورد پایمال کنید. «فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ» یعنی گناه و جنایت. و بعضی گفته اند یعنی: با کشتن مؤمنین به شما عیب وارد شود و مشرکین شما را سرزنش نمایند که اینان اهل دین خود را کشتند. و از ابن عباس آمده است که منظور از آن دیه و کفاره قتل غیر عمدی است. زیرا اگر آنان وارد مکه میشدند با اینکه در میان آنان مؤمنان هستند، مؤمنان از کفار شناخته نمیشدند، و از کشتن مؤمنان در امان نبودند و کفاره به گردنشان می آمد، و به خاطر کشتن کسانی که بر دینشان بوده به گناه می افتادند، و این همان گناهی است که خداوند مؤمنان را از آن حفظ کرده است، و جواب لو لا محذوف است، و تقدیر آن چنین است (لو لا المؤمنون الذین لم تعلوهم لوطأتم رقاب المشرکین بنصرنا ایاکم) و «بِغَیْرِ عِلْمٍ» در موضع تقدیم است، زیرا تقدیر چنین است: (لو لا ان تطؤهم بغیر علم) و در «لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» لام متعلق است به محذوف است که معنی کلام بر آن دلالت میکند، تقدیرش چنین است: (فحال بینکم و بینهم لیدخل اللَّه فی رحمته من یشاء) یعنی: آنان که از کفار بعد از صلح اسلام آورده اند، و بعضی هم گفته اند یعنی: تا خدا آنان را
ص: 327
لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ أی قال الله بالحدیبیة قبل خیبر و قبل مرجعنا إلیکم أن غنیمة خیبر لمن شهد الحدیبیة لا یشرکهم فیها غیرهم فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا أن نشارککم فی الغنیمة بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ الحق إِلَّا قَلِیلًا أی إلا فقها قلیلا أو شیئا قلیلا. (1) قوله تعالی إِلی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ قد مر تفسیره فی باب نوادر الغزوات لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ أی ضیق فی ترک الحضور (2) مع المؤمنین فی الجهاد قال مقاتل عذر الله أهل الزمانة و الآفات الذین تخلفوا عن المسیر إلی الحدیبیة بهذه الآیة.
قوله تعالی إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ یعنی بیعة الحدیبیة تحت الشجرة المعروفة و هی شجرة السمرة و تسمی بیعة الرضوان لهذه الآیة و رضی الله سبحانه عنهم هو إرادته تعظیمهم و إثابتهم فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ من صدق النیة فی القتال و الکراهة له لأنه بایعهم علی القتال و قیل ما فی قلوبهم من الصبر و الیقین و الوفاء فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ و هی اللطف المقوی لقلوبهم و الطمأنینة وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً یعنی فتح خیبر و قیل فتح مکة وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها یعنی غنائم خیبر فإنها کانت مشهورة بکثرة المال و العقار و قیل یعنی غنائم هوازن بعد فتح مکة. (3)
أقول: قد مضی تفسیر بقیة الآیات فی باب نوادر الغزوات.
قوله تعالی وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ أی بالرعب قیل سبب نزوله أن المشرکین بعثوا أربعین رجلا عام الحدیبیة لیصیبوا من المسلمین فأتی بهم إلی النبی صلی الله علیه و آله أساری فخلی سبیلهم عن ابن عباس و قیل إنهم کانوا ثمانین رجلا من أهل مکة هبطوا من جبل التنعیم عند صلاة الفجر عام الحدیبیة لیقتلوهم
ص: 326
با سالم شدن از قتل در رحمت خود داخل کند و آنان را با سالم شدن از گناه و طعنه دیگران در رحمت خود وارد سازد. «لَوْ تَزَیَّلُوا» یعنی: اگر مؤمنان از کفار تمیز داده شوند «لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ» یعنی: کافران اهل مکه را عذاب می کردیم. «عَذاباً أَلِیماً» با شمشیر و کشته شدن آنان به دست شما، و لکن خداوند به واسطه حرمت اختلاط مؤمنان به کافران آنان را عذاب نمیفرماید. «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ» اذ متعلق است به (لعذبنا) است یعنی: حتما ما کافران را عذاب میکردیم و به شما در کشتن آنان اجازه دادیم چون در دلهایشان یک نوع تعصب و سرسختی ها و خشم و نفرت وجود دارد، آن گاه این حمیت را معرفی کرده میفرماید: «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ» یعنی: همان عادت پدرانشان در دوران جاهلیت را دارند که هیچگاه حاضر نیستند احدی را قبول کنند و تسلیم او شوند، زیرا کفار مکه گفته بودند: محمد و یارانش پدران و برادران ما را کشته اند و اینک وارد منزلهای ما میشوند، و اعراب با خود گفتند که یاران محمد بر خلاف میل ما میخواهند بر ما وارد شوند و لات و عزی بتهای ما نیز نمی خواهند اینان بر ما وارد شوند، و این یک نوع تعصب جاهلانه بود که وارد دلهای آنان شده بود. زهری گفته است: منظور از حمیت جاهلیت سرسختی کفار بود از اقرار به رسالت حضرت محمد صلی اللَّه علیه و آله و نیز شروع نمودن صلحنامه حدیبیه که بین مسلمانان و آنان نوشته میشد به کلمه (بسم اللَّه الرحمن الرحیم). «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی» و کلمه تقوی عبارت است از کلمه (لا اله الا اللَّه). «وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» گفته شده است در این قسمت تقدیم و تأخیر است و تقدیر آن چنین است: (کانوا اهلها و احق بها) یعنی: مؤمنین اهل این کلمه بود، و از مشرکین نسبت به آن شایسته تر هستند، و بعضی هم گفته اند: مؤمنان از نازل شدن سکینه بر آنان و از اهل مکه شایسته تر هستند. و بعضی گفته اند: یعنی مؤمنان نسبت به مکه و وارد شدن به آن سزاوارتر از اهل آن هستند. «وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً» پس از آنکه کفار را به حمیت جاهلی مذمت کرده و مؤمنین را به پیروی از کلمه تقوی و داشتن آرامش مدح نمود، از آگاهی خود نسبت به ضمائر و نیات باطنی آنان اشاره فرمود. «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ» گفتند: خداوند متعال در مدینه پیش از حرکت به سوی حدیبیه در خواب به پیامبرش نشان داد که مسلمانان وارد مسجد الحرام شده اند، حضرت جریان خواب خود را به یارانش فرمود، مسلمانان خوشحال شدند و فکر میکردند آنان امسال وارد مکه خواهند شد، پس از آنکه از حدیبیه بازگشتند و وارد مکه نشدند منافقان گفتند: نه ما سر تراشیدیم نه تقصیر کردیم و نه وارد مسجد الحرام شدیم، خداوند این آیه را نازل فرمود و خبر داد که خداوند در خواب به پیامبرش راست نشان داده است نه دروغ، و عاقبت مسلمانان وارد مسجد الحرام خواهند شد و بر این معنی هم سوگند خورده میفرماید: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» یعنی سال آینده حتما وارد مسجد الحرام خواهید شد. «إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» ابو العباس ثعلب گوید: اینکه خداوند در مورد آنچه که میداند آن را مقید به خواست خود کرده است
ص: 328
فأخذهم رسول الله صلی الله علیه و آله و أعتقهم عن أنس و قیل کان رسول الله صلی الله علیه و آله جالسا فی ظل شجرة و بین یدیه علی علیه السلام یکتب کتاب الصلح فخرج ثلاثون شابا علیهم السلاح فدعا علیهم النبی صلی الله علیه و آله فأخذ الله تعالی بأبصارهم فقمنا فأخذناهم فخلی صلی الله علیه و آله سبیلهم فنزلت هذه الآیة عن عبد الله بن المغفل وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بالنهی مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ ذکر الله تعالی منته علی المؤمنین بحجزه بین الفریقین حتی لم یقتتلا و حتی اتفق بینهم الصلح الذی کان أعظم من الفتح وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أن تطوفوا و تحلوا من عمرتکم یعنی قریشا وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ أی و صدوا الهدی و هی البدن التی ساقها رسول الله صلی الله علیه و آله معه و کانت سبعین بدنة حتی بلغ ذا الحلیفة فقلد البدن التی ساقها و أشعرها و أحرم بالعمرة حتی نزل بالحدیبیة و منعه المشرکون و کان الصلح فلما تم الصلح نحروا البدن و ذلک قوله مَعْکُوفاً أی محبوسا من أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ (1) أی منحره یعنی مکة وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ یعنی المستضعفین الذین کانوا بمکة بین الکفار من أهل الإیمان لَمْ تَعْلَمُوهُمْ بأعیانهم لاختلاطهم بغیرهم أَنْ تَطَؤُهُمْ بالقتل و توقعوا بهم فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ أی إثم و جنایة أو عیب یعیبکم المشرکون بأنهم قتلوا أهل دینهم و قیل هی غرم الدیة و الکفارة فی قتل الخطإ عن ابن عباس و ذلک أنهم لو کبسوا (2) مکة و فیها قوم مؤمنون لم یتمیزوا من الکفار و لم یأمنوا أن یقتلوا المؤمنین فتلزمهم الکفارة و تلحقهم السیئة بقتل من علی دینهم فهذه المعرة التی صان الله المؤمنین عنها و جواب لو لا محذوف و تقدیره لو لا المؤمنون الذین لم تعلموهم لوطئتم رقاب المشرکین بنصرنا إیاکم و قوله بِغَیْرِ عِلْمٍ موضعه التقدیم لأن التقدیر لو لا أن تطئوهم بغیر علم و قوله لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ اللام متعلق بمحذوف دل علیه معنی الکلام تقدیره فحال بینکم و بینهم لیدخل الله فی رحمته من یشاء یعنی من أسلم من الکفار بعد الصلح و قیل لیدخل الله فی رحمته أولئک
ص: 327
برای آن است که مردم در مورد چیزهایی که آگاه نیستند همیشه اراده خداوند را با گفتن کلمه انشاء اللَّه استثناء کنند. و بعضی گفتهاند: کلمه ان شاء اللَّه در مورد وارد شدن به مکه بوده است، و بین نزول آیه و دخول مکه یک سال طول کشیده است، و در این بین کسانی از مردم مرده بودند، بنا بر این تقدیر آیه این است که اگر خداوند بخواهد همه شما وارد مسجد الحرام خواهید شد، زیرا خداوند میداند کسانی از این مردم پیش از رسیدن سال خواهند مرد یا بیمار خواهند شد و دیگر نمیتوانند وارد مسجد الحرام شوند و لذا کلمه ان شاء اللَّه را اضافه نموده است تا در خبر تخلف نشده باشد. و بعضی گفته اند: استثناء داخل است در خوف و امن، در مورد اصل وارد شدن به مسجد الحرام جای تردید نیست، و تقدیرش این است: شما حتما وارد مسجد الحرام میشوید، و اگر خدا بخواهد با امنیت وارد خواهید شد. ابو عبیده گفته است که (إن) در این آیه بمعنی (إذ) است یعنی اذ شاء اللَّه هنگامی که خداوند در خواب به پیامبرش نشان داد وارد مسجد الحرام خواهید شد. «مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ» یعنی در حالی که محرم هستید و بعضی از شماها سر خود را میتراشد، و بعضی تقصیر میکند، و تقصیر آن است که قسمتی از موی خود را بگیرند. «لا تَخافُونَ» از هیچ مشرکی نترسید.
«فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا» یعنی خداوند در تأخیر دخول مسجد الحرام چیزی را از خیر و صلاح میدانست که شما نمیدانستید، و آن عبارت بود از بیرون آمدن مؤمنین از میان آنان و مواردی از این قبیل. «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یعنی قبل از دخول مکه برای شما مقرر فرمود. «فَتْحاً قَرِیباً» مقصود فتح خیبر یا فتح حدیبیه است.
سپس طبرسی رحمه الله داستان فتح حدیبیه را ذکر کرده و گوید: ابن عبّاس گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه خارج شد در حالی که عازم مکه بود، همین که به حدیبیه رسید شتر سواری حضرت ایستاد، هر چه حضرت به ناقه نهیب زد که به راهش ادامه دهد حرکت نکرد و همانجا خوابید، یاران حضرت گفتند: شتر از پا در آمد، حضرت فرمودند: شتر من چنین عادتی نداشته است، گویا او را رفتن باز داشته است، پیامبر عمر بن الخطّاب را احضار کرد تا او را به سوی اهل مکه بفرستد تا به حضرت اجازه دهند وارد مکه شود و اعمال عمره خود را انجام دهد و شتر خود را قربانی نماید، عمر گفت: یا رسول اللَّه من در مکه دوست و رفیقی ندارم و از قریش می ترسم، زیرا من سخت با آنان دشمن هستم، ولی شخصی را به شما معرّفی می کنم که او از نظر قریش از من عزیزتر است، و این شخص عثمان بن عفّان است، حضرت فرمودند: درست میگویی. رسول خدا، عثمان را فراخوانده او را به سوی ابو سفیان و اشراف قریش فرستاد تا به آنان خبر بدهد که برای جنگ نیامده است، و تنها برای زیارت خانه خدا آمده است تا حرمت بیت را تعظیم دارد.
ص: 329
بسلامتهم من القتل و یدخل هؤلاء فی رحمته بسلامتهم من الطعن و العیب لَوْ تَزَیَّلُوا أی لو تمیز المؤمنون من الکافرین لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ أی من أهل مکة عَذاباً أَلِیماً بالسیف و القتل بأیدیکم و لکن الله یدفع بالمؤمنین عن الکفار إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ إذ یتعلق بقوله لَعَذَّبْنَا أی لعذبنا الذین کفروا و أذنا لک فی قتالهم حین جعلوا فی قلوبهم الأنفة التی تحمی الإنسان أی حمیت قلوبهم بالغضب ثم فسر تلک الحمیة فقال حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ أی عادة آبائهم فی الجاهلیة أن لا یذعنوا لأحد و لا ینقادوا له و ذلک أن کفار مکة قالوا قد قتل محمد و أصحابه آباءنا و إخواننا و یدخلون علینا فی منازلنا فتتحدث العرب أنهم دخلوا علینا علی رغم أنفنا و اللات و العزی لا یدخلونها علینا فهذه حمیة الجاهلیة التی دخلت قلوبهم و قیل هی أنفتهم من الإقرار لمحمد صلی الله علیه و آله بالرسالة و الاستفتاح ببسم الله الرحمن الرحیم حیث أراد أن یکتب کتاب العهد بینهم عن الزهری فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ إلی قوله کَلِمَةَ التَّقْوی و هی قول لا إله إلا الله وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها قیل إن فیه تقدیما و تأخیرا و التقدیر کانوا أهلها و أحق بها أی کان المؤمنون أهل تلک الکلمة و أحق بها من المشرکین و قیل کانوا أحق بنزول السکینة علیهم و أهلا لها و قیل کانوا أحق بمکة أن یدخلوها و أهلها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً لما ذم الکفار بالحمیة و مدح المؤمنین بلزوم الکلمة و السکینة بین علمه ببواطن سرائرهم و ما ینطوی علیه عقد ضمائرهم لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ قالوا إن الله تعالی أری نبیه فی المنام بالمدینة قبل أن یخرج إلی الحدیبیة أن المسلمین دخلوا المسجد الحرام فأخبر بذلک أصحابه ففرحوا و حسبوا أنهم دخلوا مکة عامهم ذلک فلما انصرفوا و لم یدخلوا مکة قال المنافقون ما حلقنا و لا قصرنا و لا دخلنا المسجد الحرام فأنزل الله هذه الآیة و أخبر أنه أری رسوله الصدق فی منامه لا الباطل و أنهم یدخلونه و أقسم علی ذلک فقال لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ یعنی العام المقبل إِنْ شاءَ اللَّهُ قال أبو العباس (1) استثنی الله فیما یعلم
ص: 328
قریش عثمان را پیش خود نگه داشتند، خبر به پیامبر و مسلمانان دادند که عثمان کشته شد، حضرت فرمود: ما آرام نخواهیم گرفت تا با این قوم نبرد کنیم، و مردم را به بیعت فرا خواند، حضرت به پا خاست و بر درختی تکیه داد و با مردم بیعت فرمود که با مشرکین جنگ کنند و فرار نکنند. عبد اللَّه بن معقل گوید: من آن روز بالای سر رسول خدا ایستاده بودم و در دستم شاخه ای از درخت بود و مردم را از اطراف حضرت دور میساختم و حضرت با مردم بیعت می کردند، ولی پیامبر با مردم تا مرگ بیعت نمی کرد، بلکه با آنان بیعت می کرد که فرار نکنند.
زهری و عروة بن زبیر و مسوّر بن مخزمه گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همراه چند صد نفر از یارانش از حدیبیه بیرون آمد تا به ذی الحلیفه رسیدند، حضرت در اینجا قربانی خود را نشانه کرد و احرام عمره بست و یک نفر جاسوس از خزاعه پیشاپیش فرستاد تا برود و از طرف قریش برایش خبر بیاورد، حضرت حرکت کرد تا اینکه به عذر اشطاط نزدیکی عسفان رسید، در اینجا جاسوس خزاعی آمده گفت: من کعب بن لؤی و عامر بن لؤی را پشت سرگذاشتم در حالتی که دسته ها و گروه های مختلفی را به منظور جنگ با تو جمع آوری نموده اند و میخواهند با تو بجنگند و مانع شوند که به زیارت خانه کعبه بروی. حضرت به یاران خود فرمود: راه بیفتید، یاران حضرت حرکت کردند تا قسمتی راه رفتند، پیامبر فرمود: خالد بن ولید در غمیم به سرکردگی لشکری از قریش به عنوان پیشاهنگ لشکر آمده است، از طرف راست حرکت کنید. حضرت به راه خود ادامه داد تا به ثنیه رسید در اینجا شتر حضرت خوابید، حضرت فرمود: شترم (قصواء) خسته نشده است بلکه او را از ادامه حرکت باز داشته است، آن گاه رسول خدا فرمود: به خدا سوگند از من هیچ سرزمینی را نخواهید خواست که در آن شعائر الهی بزرگداشت می شود مگر آنان که آن سرزمین را به شما تحویل خواهم داد، سپس شتر خود را راند و شتر به راه افتاد.
ص: 330
لیستثنی الناس فیما لا یعلمون و قیل إن الاستثناء من الدخول و کان بین نزول الآیة و الدخول سنة و قد مات منهم ناس فی السنة فیکون تقدیره لیدخلن کلکم إن شاء الله إذ علم أن منهم من یموت قبل السنة أو یمرض فلا یدخلها فأدخل الاستثناء لئلا یقع فی الخبر خلف و قیل إن الاستثناء داخل علی الخوف و الأمن فأما الدخول فلا شک فیه و تقدیره لتدخلن (1) آمنین من العدو إن شاء الله و قیل إن إن هاهنا بمعنی إذ أی إذ شاء الله حین أری رسوله ذلک عن أبی عبیدة مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ أی محرمین یحلق بعضکم رأسه و یقصر بعض و هو أن یأخذ بعض الشعر لا تَخافُونَ مشرکا فَعَلِمَ من الصلاح فی صلح الحدیبیة ما لَمْ تَعْلَمُوا و قیل علم فی تأخیر دخول المسجد الحرام من الخیر و الصلاح ما لم تعلموا أنتم (2) و هو خروج المؤمنین من بینهم و غیر ذلک فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ أی قبل الدخول فَتْحاً قَرِیباً یعنی فتح خیبر أو صلح الحدیبیة. (3).
ثم قال رحمه الله قصة فتح الحدیبیة قال ابن عباس إن رسول الله صلی الله علیه و آله خرج یرید مکة فلما بلغ الحدیبیة وقفت ناقته و زجرها فلم تنزجر و برکت الناقة فقال أصحابه خلأت الناقة (4) فقال صلی الله علیه و آله ما هذا لها عادة و لکن حبسها حابس الفیل و دعا عمر بن الخطاب لیرسله إلی أهل مکة لیأذنوا له بأن یدخل مکة و یحل من عمرته و ینحر هدیه فقال یا رسول الله ما لی بها حمیم و إنی أخاف قریشا لشدة (5) عداوتی إیاها و لکن أدلک علی رجل هو أعز بها منی عثمان بن عفان فقال صدقت فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله عثمان فأرسله إلی أبی سفیان و أشراف قریش یخبرهم أنه لم یأت لحرب و إنما جاء زائرا لهذا البیت معظما لحرمته (6) فاحتبسته
ص: 329
راوی گوید: پیامبر به راه ادامه داد تا به انتهای حدیبیه رسید و سر چاهی فرود آمد که مختصری آب داشت که مردم آب خود را اندک اندک تهیه می نمودند، از تشنگی نزد پیامبر شکوه نمودند حضرت تیری از ترکش خود بیرون کشید و به آنان دستور داد آن را در میان آن آب کم بگذارند، به خدا سوگند هم چنان آب برای مردم می جوشید تا آنجا که همگی سیراب گشتند. در همین حال بدیل بن ورقاء خزاعی همراه با جماعتی از خزاعه به سوی آنان آمد و مردم خزاعة از اهل تهامة خیرخواه پیامبر خدا بودند، بدیل گفت: من کعب بن لؤی و عامر بن لؤی را در حالی که لشکری مجهّز کرده بودند پشت سر گذاشتم و آنان با تو خواهند جنگید و مانع ورودت به مکه خواهند شد. پیامبر فرمود: ما برای جنگ با کسی نیامده ایم، بلکه برای انجام اعمال عمره آمده ایم، قریش هم از جنگ خسته شده اند و زیان فراوان دیده اند، اگر خواستند برای آنان مهلتی تعیین می کنیم و در این مدّت بین ما و مردم فاصله نشوند، و اگر هم خواستند با مردم در عمره شرکت کنند، و گرنه همانگونه که جمع شده اند باشند، و چنانچه پیشنهاد مرا نپذیرفتند به آن خدایی که جانم در کف قدرت او است به خاطر دین تا توان دارم با آنان خواهم جنگید تا آن گاه که فرمان خداوند اجراء شود. بدیل گفت: گفته شما را به آنان می رسانم، بدیل حرکت کرد تا آنکه وارد بر قریش شد و به آنان گفت: من از نزد محمّد می آیم و او چنین و چنان گفته است، عروة بن مسعود ثقفی به پاخاسته گفت: محمّد برنامه خوبی را به شما پیشنهاد کرده است از او بپذیرید و بگذارید تا من به نزد او بروم، گفتند: نزد او برو، عروه خدمت آن حضرت آمد و پیامبر با او به مذاکره پرداخت و همان سخنانی را که به بدیل گفته بود برای عروه نیز بیان کرد، عروه گفت: ای محمّد آیا میخواهی قومت را ریشه کن سازی؟ آیا هیچ شنیده ای مردی از عرب پیش از تو ریشه خود را قطع نماید؟ به خدا من جمعیّتی همراه شما می بینم و مردمی از قبائل مختلف که فرار خواهند کرد و تو را تنها خواهند گذاشت، ابو بکر گفت: چوچوله بت لات را بِمَک آیا ما از اطراف محمّد فرار می کنیم، و او را تنها میگذاریم؟! گفت: این چه کسی بود؟ گفت: ابو بکر است، عروه گفت: سوگند به آن خدایی که جانم در دست او است اگر یک نیکی پاداش نداده
ص: 331
قریش عندها فبلغ رسول الله صلی الله علیه و آله و المسلمین أن عثمان قد قتل فقال صلی الله علیه و آله لا نبرح حتی نناجز القوم فدعا الناس إلی البیعة فقام (1) رسول الله صلی الله علیه و آله إلی الشجرة فاستند إلیها و بایع الناس (2) علی أن یقاتلوا المشرکین و لا یفروا قال عبد الله بن مغفل کنت قائما علی رأس رسول الله صلی الله علیه و آله ذلک الیوم و بیدی غصن من السمرة أذب عنه و هو یبایع الناس فلم یبایعهم علی الموت و إنما بایعهم علی أن لا یفروا.
و روی الزهری و عروة بن الزبیر و المسور بن مخرمة قالوا خرج رسول الله صلی الله علیه و آله من المدینة فی بضع عشرة مائة من أصحابه حتی إذا کانوا بذی الحلیفة قلد رسول الله صلی الله علیه و آله الهدی و أشعره و أحرم بالعمرة و بعث بین یدیه عینا له من خزاعة یخبره عن قریش و سار رسول الله صلی الله علیه و آله حتی إذا کان بغدیر الأشطاط قریبا من عسفان أتاه عینه الخزاعی فقال إنی ترکت کعب بن لؤی و عامر بن لؤی قد جمعوا لک الأحابیش و جمعوا لک جموعا و هم قاتلوک أو مقاتلوک و صادوک عن البیت فقال صلی الله علیه و آله روحوا فراحوا حتی إذا کانوا ببعض الطریق قال النبی صلی الله علیه و آله إن خالد بن الولید بالغمیم فی خیل القریش (3) طلیعة فخذوا ذات الیمین و سار صلی الله علیه و آله حتی إذا کان بالثنیة برکت راحلته فقال صلی الله علیه و آله ما خلأت القصوی (4) و لکن حبسها حابس الفیل ثم قال و الله لا یسألونی (5) خطة یعظمون فیها حرمات الله
ص: 330
پیش من نداشتی جوابت را می دادم. راوی گوید: او به گفتگو با پیامبر ادامه داد و هر گاه با آن حضرت سخن میگفت ریش حضرت را در دست می گرفت، مغیرة بن شعبه که بالای سر حضرت ایستاده بود شمشیری در دست داشت و کلاه خودی بر سر، هر گاه عروه دست به طرف ریش پیامبر دراز می کرد مغیره با نوک غلاف شمشیر خود روی دست او میزد و می گفت: دستت را از ریش رسول خدا کنار بکش پیش از آنکه قطع شود، عروه پرسید: این چه کسی بود؟ گفتند: او مغیرة بن شعبه است، گفت: عجب خیانتکاری است، نمی خواهم از خیانتت به پیامبر سخن چینی کنم. راوی گوید: مغیره در دوران جاهلیّت با مردمی رفیق شد آنان را کشت و اموالشان را تصاحب کرد، سپس آمد اسلام آورد، حضرت رسول فرمودند: اسلام آوردن او را ما پذیرفتیم، امّا ثروتش را چون ثروتی است که با خیانت به دست آمده است بدان نیازی نداریم.
عروة زیر چشمی به یاران پیامبر نگاه می کرد می دید هر گاه پیامبر به آنان فرمانی می دهد فورا اجرا می کنند، و هر گاه می خواهد وضوء بگیرد بر سر قطرات آب وضویش همدیگر را می کشند، و هر گاه در پیشگاه او حرف می زنند با آهستگی سخن می گویند، و به خاطر تعظیم حضرتش سر به زیر افکنده به حضرت تند نگاه نمی کنند. راوی گوید: عروه به سوی یاران خود بازگشت و به آنان گفت: یاران محمّد عجب مردمی هستند! به خدا سوگند من بر پادشاهان وارد شدم و بر قیصر روم و کسرای فارس و نجاشی حبشه وارد شدم به خدا هیچ پادشاهی را ندیدم که یارانش به اندازه یاران محمّد او را تعظیم نمایند، هر گاه به آنان فرمانی میدهد فورا به اجرای آن می شتابند، و هر گاه وضوء می گیرد می خواهند بر سر قطرات آب وضویش همدیگر را بکشند، و هر گاه در پیشگاهش سخن می گویند آهسته حرف می زنند، و به احترام او تند به صورتش نگاه نمی کنند، و پیشنهاد خوبی به شما کرده است گفته اش را بپذیرید. مردی از بنی کنانة گفت: بگذارید من به دیدار او بروم، گفتند: برو، همین که وارد بر پیامبر شد حضرت به یارانش فرمود: این شخص فلانی است و از قومی است که نسبت به قربانی احترام فوق العاده ای دارند، قربانی خود را جلو او ببرید، قربانی را جلو او بردند و یاران پیامبر لبّیک گویان به استقبال او رفتند. همین که این برنامه را دید گفت: سبحان اللَّه این مردم سزاوار نیست که از زیارت خانه خدا منع شوند، مردی از میان آنان به پاخاست
ص: 332
إلا أعطیتهم إیاها ثم زجرها فوثبت به قال فعدل حتی نزل بأقصی الحدیبیة علی ثمد قلیل الماء إنما یتبرضه الناس تبرضا فشکوا إلیه العطش فانتزع سهما من کنانته ثم أمرهم أن یجعلوه فی الماء فو الله ما زال یجیش لهم بالری حتی صدروا عنه فبینما هم کذلک إذ جاءهم بدیل بن ورقاء الخزاعی فی نفر من خزاعة و کانوا (1) عیبة نصح رسول الله صلی الله علیه و آله من أهل تهامة فقال إنی ترکت کعب بن لؤی و عامر بن لؤی و معهم العوذ المطافیل و هم مقاتلوک و صادوک عن البیت فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إنا لم نجئ لقتال أحد و لکنا جئنا معتمرین و إن قریشا قد نهکتهم الحرب و أضرت بهم فإن شاءوا ماددتهم مدة و یخلوا بینی و بین الناس و (2) إن شاءوا أن یدخلوا فیما دخل فیه الناس فعلوا و إلا فقد جموا و إن أبوا فو الذی نفسی بیده لأقاتلنهم علی أمری هذا حتی تنفرد سالفتی أو لینفذن الله تعالی أمره فقال بدیل سأبلغهم ما تقول فانطلق حتی أتی قریشا فقال إنا قد جئناکم من عند هذا الرجل و إنه یقول کذا و کذا فقام عروة بن مسعود الثقفی فقال إنه قد عرض علیکم خطة رشد فاقبلوها و دعونی آته فقالوا ائته فأتاه فجعل یکلم النبی صلی الله علیه و آله و قال له رسول الله صلی الله علیه و آله نحوا من قوله لبدیل فقال عروة عند ذلک أی محمد أ رأیت إن استأصلت قومک هل سمعت بأحد من العرب اجتاح (3) أصله قبلک و إن تکن الأخری فو الله إنی لأری وجوها و أری أوباشا (4) من الناس خلقا (5) أن یفروا و یدعوک فقال له أبو بکر امصص بظر اللات (6) أ نحن نفر عنه و ندعه فقال من ذا قالوا أبو بکر قال أما و الذی نفسی بیده لو لا ید کانت لک عندی لم أجزک
ص: 331
که نامش مکرز بن حفص بود، گفت: بگذارید من به نزد محمد روم، گفتند: برو، همین که بر یاران پیامبر وارد شد حضرت فرمود: این شخص مکرز است و مردی است بی دین. او با پیامبر به گفتگو پرداخت در این بین سهیل بن عمرو وارد شد، حضرت فرمود: کارتان آسان شد سهیل گفت: بین ما و خودتان چیزی بنویس، حضرت رسول علی علیه السلام را فرا خواند و به او فرمود: بنویس: (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم) سهیل گفت: امّا رحمن به خدا که من نمی دانم چه کسی است، و لکن بنویس (باسمک اللهم) مسلمانان گفتند: به خدا غیر از بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم چیز دیگری نخواهیم نوشت، پیامبر فرمود: بنویس: (باسمک اللَّه هذا ما قاضی علیه محمّد رسول اللَّه) سهیل گفت: اگر ما تو را رسول خدا می شناختیم سدّ راه تو برای زیارت خانه خدا نمی شدیم، و با تو هم نمی جنگیدیم، ولی بنویس محمّد بن عبد اللَّه. حضرت رسول فرمود: هر چند شما نپذیرید من رسول خدا هستم و مرا تکذیب کردید. و سپس به علی علیه السلام فرمود: (رسول الله) را پاک کن. او گفت: ای رسول خدا دستانم نمیتواند نام تو را از پیامبری پاک کند. پیامبر آن را گرفت و پاک کرد. سپس فرمود: بنویس: «به نام خدا این نوشته قراردادی است که محمّد بن عبد اللَّه
ص: 333
بها لأجبتک قال و جعل یکلم النبی صلی الله علیه و آله و کلما کلمه أخذ بلحیته و المغیرة بن شعبة قائم علی رأس النبی صلی الله علیه و آله و معه السیف و علیه المغفر فکلما أهوی عروة بیده إلی لحیة رسول الله صلی الله علیه و آله ضرب یده بنعل السیف و قال أخر یدک عن لحیة رسول الله صلی الله علیه و آله قبل أن لا ترجع إلیک فقال من هذا قالوا المغیرة بن شعبة قال (1) أی غدر أ و لست أسعی فی غدرتک (2) قال و کان المغیرة صحب قوما فی الجاهلیة فقتلهم و أخذ أموالهم ثم جاء فأسلم فقال النبی صلی الله علیه و آله أما الإسلام فقد قبلنا و أما المال فإنه مال غدر لا حاجة لنا فیه.
ثم إن عروة جعل یرمق صحابة النبی صلی الله علیه و آله (3) إذا أمرهم رسول الله صلی الله علیه و آله ابتدروا أمره و إذا توضأ ثاروا (4) یقتتلون علی وضوئه و إذا تکلموا خفضوا أصواتهم عنده و ما یحدون إلیه النظر تعظیما له قال فرجع عروة إلی أصحابه و قال أی قوم و الله لقد وفدت علی الملوک و وفدت علی قیصر و کسری و النجاشی و الله إن رأیت ملکا قط یعظمه أصحابه ما یعظم أصحاب محمد محمدا إذا أمرهم ابتدروا أمره و إذا توضأ کادوا یقتتلون علی وضوئه و إذا تکلموا خفضوا أصواتهم عنده و ما یحدون إلیه النظر تعظیما له و إنه قد عرض علیکم خطة رشد فاقبلوها فقال رجل من بنی کنانة دعونی آته فقال (5) ائته فلما أشرف علیهم قال رسول الله صلی الله علیه و آله هذا فلان و هو من قوم یعظمون البدن فابعثوها فبعثت له و استقبله القوم یلبون فلما رأی ذلک قال (6) سبحان الله ما ینبغی لهؤلاء أن یصدوا عن البیت فقام رجل
ص: 332
و سهیل بن عمرو بر آن توافق نموده اند، و هر دو قرار گذاشتند که تا ده سال میان مردم جنگ برداشته شود و مردم در این مدّت در امان باشند، و به یکدیگر کاری نداشته باشند، و اینکه هر کس از یاران محمّد به منظور حج یا عمره یا تجارت وارد مکه شود از لحاظ جان و مال در امان باشد، و هر کس از قریش در راه مصر و شام عبورش به مدینه افتد از نظر جان و مال در امان است، و دو طرف نسبت به یکدیگر هیچ نوع کینه ای در دل نداشته هیچکس دیگری خیانت و سرقت ننماید، و هر کس مایل بود وارد پیمان محمّد شود. و هر کس که میخواهد وارد عقد و پیمان قریش شود وارد شود.»
به دنبال این توافقنامه طایفه خزاعه شتاب کرده گفتند: ما وارد پیمان محمد شدیم، در مقابل آنان طایفه رقیبشان بنو بکر پیش آمده گفتند: ما هم در پیمان قریش وارد می شویم. پیامبر فرمودند و نیز اضافه کنید که میان ما و خانه کعبه مانع نشده تا برویم طواف کنیم؟ سهیل گفت: به خدا سوگند امکان ندارد، زیرا عرب خواهد گفت که ما را غافل گیر کرده در تنگنا گذاشته اید، ولی از سال آینده مانعی نیست، این هم نوشته شد. آن گاه سهیل اضافه کرد که هیچکس از ما به سوی تو نیاید مگر او را به ما باز پس گردانی هر چند هم که بر دین تو باشد، و اما هر کس که از طرف تو به سوی ما آمد او را به تو بازنمیگردانیم. مسلمانان گفتند: سبحان اللَّه کسی که آمده و مسلمان شده است چگونه جایز است او را به مشرکین باز پس داد؟! حضرت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمودند: هر کس از ما نزد آنان رفت خدا او را بیشتر از ما دور سازد، و هر کس از آنان پیش ما آمد ما او را به آنان باز پس خواهیم داد، اگر خداوند بداند که قلباً اسلام آورده است پیش پای او راه نجاتی خواهد گذاشت. سهیل گفت: بنابراین مقرر شد که امسال از همین جا بازگردی و وارد مکه نشوی، سال آینده ما از مکه بیرون میرویم، و تو و یارانت وارد میشوی و سه روز در آن می مانی، و آن وقت هم با اسلحه وارد نمیشوی و سواره و پیاده افرادت باید سلاحشان در غلاف باشد، و نیز این قربانی ها که امسال همراه آورده اید هر جا که ما آن را متوقف ساختیم همانجا باید بماند، و حق ندارید آنها را جلو ما بیندازید. حضرت فرمود: ما قربانیهای خود را به طرف قربانگاه میبریم و شما نگذارید؟ در حالی که این مذاکرات رد و بدل میشد ناگهان دیدند ابو جندل بن سهیل بن عمرو در حالی که بر دست و پایش زنجیر بود به طرف پیامبر می آمد، ابو جندل از جنوب مکه از حبس مشرکین فرار کرده و خود را به مسلمانان رسانده بود. سهیل گفت: ای محمد این اولین مورد است که از تو میخواهم مطابق قرارداد حکم کنی و ابو جندل را که از دست ما گریخته است به ما تحویل دهی. حضرت فرمودند: هنوز ما قرارداد را تمام نکرده ایم. سهیل گفت: به خدا سوگند دیگر در هیچ موردی با تو صلح نخواهم نمود. حضرت فرمود: پس بگذار این یک نفر در پناه من باشد. سهیل گفت: من حاضر نیستم او را به تو تحویل دهم.
ص: 334
منهم یقال له مکرز بن حفص فقال دعونی آته فقالوا ائته فلما أشرف علیهم قال النبی صلی الله علیه و آله هذا مکرز و هو رجل فاجر فجعل یکلم النبی صلی الله علیه و آله فبینا هو یکلمه إذ جاء سهیل بن عمرو فقال صلی الله علیه و آله قد سهل الله علیکم أمرکم فقال اکتب بیننا و بینک کتابا (1) فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب علیه السلام فقال له اکتب بسم الله الرحمن الرحیم فقال سهیل أما الرحمن فو الله ما أدری ما هو و لکن اکتب باسمک اللهم فقال المسلمون و الله لا نکتبها إلا بسم الله الرحمن الرحیم فقال النبی صلی الله علیه و آله اکتب باسمک اللهم هذا ما قاضی (2) علیه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله فقال سهیل لو کنا نعلم أنک رسول الله ما صددناک عن البیت و لا قاتلناک و لکن اکتب محمد بن عبد الله فقال النبی صلی الله علیه و آله إنی لرسول الله و إن کذبتمونی ثم قال لعلی علیه السلام امح رسول الله فقال یا رسول الله إن یدی لا تنطلق بمحو اسمک من النبوة فأخذه رسول الله صلی الله علیه و آله فمحاه ثم قال اکتب هذا ما قاضی علیه (3) محمد بن عبد الله
ص: 333
حضرت فرمود: بلی انجام میدهی. سهیل گفت: من این کار را نخواهم کرد. مکرز گفت: بلی ما پناهندگی او را پذیرفتیم. ابو جندل گفت: ای مسلمانان آیا سزاوار است من دوباره تحویل مشرکین داده شوم، با اینکه مسلمان هستم، نمی بینید چه شکنجه هایی را بر من وارد کرده اند و آثار شکنجه هایی بر بدن او دیده میشد. عمر بن خطاب میگوید: به خدا سوگند هیچگاه در رسالت محمد شک نکرده بودم مگر در این روز، خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رفتم و به او گفتم: مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ گفت: چرا گفتم مگر ما بر حق نیستیم؟ و دشمن ما بر باطل نیست؟ فرمود: بلی. گفتم: پس چرا در دینمان تن به پستی میدهیم؟ فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانی او را نمیکنم و میدانم که خدا یاور من است. گفتم: مگر برای ما نمیگفتی که بزودی روانه خانه خدا شده به طواف میپردازیم؟ فرمود: بلی، گفته ام ولی آیا به تو گفتم: امسال ما موفق به طواف کعبه خواهیم شد؟ گفتم: نه، فرمود: پس خاطرت جمع باشد که به زودی خواهی آمد و به طواف کعبه خواهی پرداخت. رسول خدا یک شتر قربانی کرد و تیغ سلمانی خود را خواسته سر خود را تراشید سپس زنانی مؤمنه خدمت حضرتش آمدند، خداوند بزرگ این آیه را نازل فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» تا پایان آیه.
محمد بن اسحاق بن یسار گوید: بریده بن سفیان از محمد بن کعب برایم نقل کرد که نویسنده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این صلح علی بن ابی طالب علیه السلام بود، رسول خدا به او فرمود: بنویس این است که آنچه که محمد بن عبد اللَّه و سهیل بن عمرو بر آن مصالحه نموده اند، علی علیه السلام در نوشتن این متن درنگ میکرد و باز میایستاد و نمیخواست با تعبیری غیر از پیامبر خدا از آن حضرت یاد کند، رسول خدا فرمود: تو نیز نظیر این برنامه را خواهی داشت، و در حالتی که مظلوم شده ای چنین متنی را امضاء خواهی نمود، علی علیه السلام هم آنچه گفته بودند نوشت، و سپس رسول خدا از این سفر به سوی مدینه بازگشت فرمود: در مدینه مردی از قریش که اسلام آورده بود به نام ابو بصیر خدمت پیامبر آمد، مردم قریش طبق قرارداد صلح دو نفر به سراغ او فرستادند، و یادآور شدند
ص: 335
سهیل بن عمرو و اصطلحا علی وضع الحرب عن الناس عشر سنین یأمن فیهن الناس و یکف بعضهم عن بعض و علی أنه من قدم مکة من أصحاب محمد حاجا أو معتمرا أو یبتغی من فضل الله فهو آمن علی دمه و ماله و من قدم المدینة من قریش مجتازا إلی مصر أو الشام فهو آمن علی دمه و ماله فإن بیننا عیبة مکفوفة (1) و أنه لا إسلال و لا إغلال و أنه من أحب أن یدخل فی عقد محمد و عهده دخل فیه و من أحب أن یدخل فی عقد قریش و عهدهم دخل فیه.
فتواثبت خزاعة فقالوا نحن فی عقد محمد و عهده و تواثبت بنو بکر فقالوا نحن فی عقد قریش و عهدهم فقال رسول الله صلی الله علیه و آله علی أن یخلو (2) بیننا و بین البیت فنطوف فقال سهیل و الله ما تتحدث العرب أنا أخذنا ضغطة و لکن ذلک من العام المقبل فکتب فقال سهیل علی أنه لا یأتیک منا رجل و إن کان علی دینک إلا رددته إلینا و من جاءنا ممن معک لم نرده علیک فقال المسلمون سبحان الله کیف یرد إلی المشرکین و قد جاء مسلما فقال رسول الله صلی الله علیه و آله من جاءهم منا فأبعده الله و من جاءنا منهم رددناه إلیهم فلو علم الله الإسلام من قلبه جعل له مخرجا فقال سهیل و علی أنک ترجع عنا عامک هذا فلا تدخل علینا مکة فإذا کان عام قابل خرجنا عنها لک فدخلتها بأصحابک فأقمت بها ثلاثا و لا تدخلها بالسلاح إلا السیوف فی القراب و سلاح الراکب و علی أن هذا الهدی حیث ما حبسناه محله لا تقدمه علینا فقال صلی الله علیه و آله نحن نسوق و أنتم تردون فبینا هم کذلک إذ جاء أبو جندل بن سهیل بن عمرو یرسف فی قیوده قد خرج من أسفل مکة حتی رمی بنفسه بین أظهر المسلمین فقال سهیل هذا یا محمد أول ما أقاضیک علیه أن ترده فقال النبی صلی الله علیه و آله إنا لم (3) نرض بالکتاب بعد قال و الله إذا لا أصالحک علی
ص: 334
که با ما عهدی بسته اید. ابو بصیر طبق قرارداد تحویل آن دو نفر داده شد، او را از مدینه بیرون بردند تا به محلی به نام ذو الحلیفه رسیدند پیاده شدند، تا از خرمایی که همراه داشتند بخورند، ابو بصیر به یکی از آن دو نفر گفت: راستی که می بینم شمشیرت بسیار عالی است، آن مرد شمشیر خود را از غلاف بیرون کشیده گفت: آری این شمشیر، شمشیر خوبی است و بارها هم آن را آزمایش کرده ام: ابو بصیر گفت: آن را بده ببینم، مرد قریش شمشیر خود را به ابو بصیر داد، ابو بصیر قریشی را مهلت نداده با شمشیر خودش چنان ضربتی به او زد که جان داد. رفیق دیگرش از دیدن این صحنه گریخت و آمد تا به مدینه رسید، و دوان دوان، وارد مسجد حضرت رسول شد. حضرت که او را دید فرمود: این مرد صحنه هول انگیزی را مشاهده کرده است، همین که خدمت حضرت رسول رسید گفت: به خدا سوگند او دوستم را کشت، من هم کشته خواهم شد. راوی گوید: پس از مدتی ابو بصیر آمد و گفت: یا رسول اللَّه شما عهد خودت را وفا کردی و مرا به سوی آنان بازگرداندی ولی خداوند مرا از چنگال آنان نجات بخشید، حضرت فرمودند: ای وای اگر این مقتول کس و کاری داشته باشد، ابو بصیر باعث شعله ور شدن جنگی شده ای. ابو بصیر با شنیدن این سخنان از حضرت متوجه شد که دو باره او را نزد قریش بازخواهند گرداند، از مدینه بیرون آمد
تا اینکه خود را به محلی به نام سیف البحر رسانید، ابو جندل بن سهیل نیز از قریش گریخت و خود را به او رسانید، و از آن پس دیگر هیچ کس که مسلمان شده بود از میان قریش بیرون نمی آمد مگر آنکه به دسته ابو بصیر ملحق میشد، تا اینکه یک گروه زبده اطراف ابو بصیر جمع شدند، راوی میگوید: به خدا سوگند گروه جابر خبر بیرون آمدن هیچ قافله ای را از قریش که قصد شام داشت نمی شنید مگر آنکه بر آن شبیخون زده آنان را کشته اموالشان را بیغما میبردند. قریش به ناچار خدمت پیامبر فرستاده او را به خویشاوندی سوگند داد که قاصد نزد گروه جابر بفرستد و آنان را از این عمل باز دارد، و از این پس هر کس از میان قریش مسلمان شود و خدمت پیامبر رود در امان باشد، حضرت هم سراغ آنان فرستاد و آنها نزد پیامبر حاضر شدند. (1)
سپس طبرسی رحمه الله در باره عمرة قضاء میگوید: همچنین سال بعد در عمرة القضاء، سال بعد از صلح حدیبیه که سال هفتم هجری در ماه ذیقعده بود در این ماه نیز مشرکین راه مسجد الحرام را بر پیامبر بستند اما پیامبر بیرون آمد و در حالی که احرام عمره بسته بودند با یاران خود وارد مکه شدند و سه روز در مکه مانده سپس به مدینه بازگشتند.
زهری گوید: رسول خدا جعفر بن ابی طالب را از پیش به نزد
ص: 336
شی ء أبدا فقال النبی صلی الله علیه و آله فأجره (1) لی قال ما أنا بمجیره لک قال بلی فافعل قال ما أنا بفاعل قال مکرز بلی قد أجرناه قال أبو جندل بن سهیل معاشر المسلمین أرد إلی المشرکین و قد جئت مسلما أ لا ترون ما قد لقیت (2) و کان قد عذب عذابا شدیدا فقال عمر بن الخطاب و الله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ فأتیت النبی صلی الله علیه و آله فقلت أ لست نبی الله قال بلی قلت أ لسنا علی الحق و عدونا علی الباطل قال بلی قلت فلم نعطی الدنیة فی دیننا إذا قال إنی رسول الله و لست أعصیه و هو ناصری قلت أ و لست تحدثنا أنا سنأتی البیت و نطوف حقا قال بلی أ فأخبرتک أنا نأتیه (3) العام قلت لا قال فإنک تأتیه و تطوف به فنحر رسول الله صلی الله علیه و آله بدنة و دعا بحالقه فحلق شعره ثم جاءه نسوة مؤمنات فأنزل الله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة.
قال محمد بن إسحاق بن بشار (4) و حدثنی بریدة بن سفیان عن محمد بن کعب أن کاتب رسول الله صلی الله علیه و آله فی هذا الصلح کان علی بن أبی طالب علیه السلام فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله اکتب هذا ما صالح علیه محمد بن عبد الله سهیل بن عمرو فجعل علی علیه السلام یتلکأ و یأبی أن یکتب إلا محمد رسول الله صلی الله علیه و آله فقال رسول الله صلی الله علیه و آله فإن لک مثلها تعطیها و أنت مضطهد (5) فکتب ما قالوا ثم رجع رسول الله صلی الله علیه و آله إلی المدینة فجاءه أبو بصیر رجل من قریش و هو مسلم فأرسلوا فی طلبه رجلین فقالوا
ص: 335
میمونة دختر حرث عامریه فرستاد و او را خواستگاری کرد. میمونة کار خودش را به عباس بن عبد المطلب رجوع کرد که خواهرش ام الفضل دختر حرث زنش بود، عباس نیز میمونة را به عقد رسول خدا در آورد، همین که رسول خدا وارد مکه شد به یاران خود دستور فرمود با سرها و شانه های برهنه به سرعت در طواف کعبه بچرخند تا مشرکین چالاکی و قدرت شما را ببینند، مردان و زنان و بچه های مکه بیرون آمده اطراف رسول خدا جمع شده از هر طرف به او و یارانش نگاه میکردند در حالی که حضرت و یاران اطراف خانه خدا طواف میکردند، و عبد اللَّه بن رواحه پیشاپیش رسول خدا با شمشیر برهنه رجز خوانده میگفت:
ای بچه کافرها از سر راه پیامبر کنار روید، که خداوند در قرآن او وحی نازل فرموده است.
در اوراقی که بر رسولش خوانده میشد، امروز طبق تأویل قرآن شما را خواهیم زد.
همانگونه که شما را طبق تنزیل قرآن زدیم، زدنی که سر از گردن می پرید.
به نحوی که دوست، دوست خود را فراموش میکند، خداوندا من به گفتارش ایمان دارم.
من حق را در پذیرش او دیدم.
و در حال رجز خواندن مرتب با دست خود اشاره به پیامبر میکرد، و خداوند در این عمره این آیه را نازل فرمود: «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ»، و این بدان جهت بود که رسول خدا در ماه حرام احرام بست و مشرکین مانع آن حضرت شدند. (1)
در تفسیر این آیه «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات» گوید: ابن عباس گفته است: پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله در حدیبیه با مشرکان مکه مصالحه کرد بر اینکه اگر از اهل مکّه کسی به مدینه آمد او را به مکّه برگردانند و اگر کسی از اهل مکّه از اصحاب رسول خدا آمد او برای مردم مکّه باشد و او را برنمیگردانند. بر این مطلب قطع نامه ای نوشتند و آن را مهر کردند. پس سبیعه دختر حارث اسلمیّه که مسلمان شده بود بعد از پایان قطع نامه آمد و پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در حدیبیه بود پس شوهرش - بنا به گفته مقاتل شوهر او صیفی بن راهب بود - که از از سفر بنی مخزوم برمیگشت به دنبال او آمد. مسافر از بنی مخزوم. او کافر بود. پس گفت: ای محمّد زن مرا به من برگردان زیرا که شما شرط کردید که هر کس از ما نزد تو آید به ما برگردانی و این گل مهر قطع نامه است که هنوز خشک نشده است. آیه نازل شد «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» ای کسانی که ایمان آورده اید هر گاه زنانی که اظهار ایمان نموده نزد شما آمدند به عنوان مهاجرت از دار کفر به دار اسلام. «فامتحنوهن» آنها را آزمایش کنید. ابن عباس گوید: امتحان و آزمایش این زنان چنین بود که آنها را سوگند میدادند
ص: 337
العهد الذی جعلت لنا فدفعه إلی الرجلین فخرجا به حتی بلغا ذا الحلیفة فنزلوا یأکلون (1) من تمر لهم فقال أبو بصیر لأحد الرجلین إنی لأری سیفک هذا جیدا (2) فاستله (3) و قال أجل إنه لجید و جربت به ثم جربت فقال أبو بصیر أرنی أنظر إلیه فأمکنه منه فضربه به حتی برد و فر الآخر حتی بلغ المدینة فدخل المسجد یعدو فقال رسول الله صلی الله علیه و آله حین رآه لقد رأی هذا ذعرا فلما انتهی إلی النبی صلی الله علیه و آله قال قتل و الله صاحبی و إنی لمقتول قال فجاء أبو بصیر فقال یا نبی (4) الله قد أوفی الله ذمتک و رددتنی إلیهم ثم أنجانی الله منهم فقال النبی صلی الله علیه و آله ویل أمه مسعر حرب لو کان له أحد (5) فلما سمع ذلک عرف أنه سیرده إلیهم فخرج حتی أتی سیف البحر و انفلت منهم أبو جندل بن سهیل فلحق بأبی بصیر فلا یخرج من قریش رجل قد أسلم إلا لحق بأبی بصیر حتی اجتمعت (6) علیه عصابة قال فو الله لا یسمعون بعیر لقریش قد خرجت إلی الشام إلا اعترضوا لها فقتلوهم و أخذوا أموالهم فأرسلت قریش إلی النبی صلی الله علیه و آله تناشده الله و الرحم لما أرسل إلیهم فمن أتاه منهم فهو آمن فأرسل صلی الله علیه و آله إلیهم فأتوه. (7).
ثم قال رحمه الله فی ذکر عمرة القضاء و کذلک جری الأمر فی عمرة القضاء فی السنة التالیة للحدیبیة و هی سنة سبع من الهجرة فی ذی القعدة و هو الشهر الذی صده فیه المشرکون عن المسجد الحرام فخرج النبی صلی الله علیه و آله و دخل مکة مع أصحابه معتمرین و أقاموا بمکة ثلاثة أیام ثم رجعوا إلی المدینة.
و عن الزهری قال بعث رسول الله صلی الله علیه و آله جعفر بن أبی طالب بین یدیه إلی
ص: 336
که از کینه و دشمنی شوهرشان و یا میل از شهری به شهری بیرون نیامدند و مهاجرت نکردند و یا برای طلب مال دنیا ترک شوهر و وطن نکرده باشند، و مهاجرت ننموده اند مگر برای محبّت خدا و پیامبر او. رسول خدا سبیعه را سوگند داد که از دشمنی شوهرش و یا عشق به یکی از مردان مسلمان بیرون نیامده و جز برای میل به اسلام عازم نشده است. او سوگند یاد کرد به خدایی که جز او خدایی نیست جز برای خدا و شوق به اسلام نیامده است. پیامبر مهر او را با آنچه که خرج او کرده بود داد و او را به مکّه برنگردانید. عمر بن خطاب او را به ازدواج خود درآورد. رسول خدا هر کس از مردان که نزد او میآمد بازمیگردانید ولی هر زنی که میآمد امتحانش میکرد اگر برای خدا آمده بود نگاهش می داشت و مهر او را به شوهرانشان می پرداخت. زهری گوید: و چون این آیه نازل شد و در آن این جمله بود «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» عمر بن خطاب دو زنی را که در مکّه داشت و مشرک بودند یکی قرینه دختر امیّة بن مغیره و دیگری ام کلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعیه ای مادر عبد اللَّه بن عمر، را طلاق داد. قرینه را معاویه بن ابی سفیان به زنی گرفت و ام کلثوم را ابو جهم حذافة بن غانم که مردی از خویشان او بود تزویج کرد و آنها هم بر شرک خود در مکّه باقی بودند، و زن طلحة بن عبید اللَّه اروی دختر ربیعة بن حرث بن عبد المطلب بود که اسلام میان آنها جدایی انداخت وقتی که قرآن از تمسّک به عقد زنان کافر نهی کرد. طلحه به مکّه مهاجرت کرده و اروی در مکّه نزد خویشانش بود سپس، در اسلام بعد از طلحه خالد بن سعید بن عاص بن امیّه با او ازدواج کرد، و او از جمله زنان کافری بود که به سوی رسول خدا فرار کرد. پیامبر او را نگه داشت و به خالد نامبرده تزویج کرد، و دیگر امیمه دختر بشر زن ثابت بن دحداحه بود، او از نزد شوهرش که در آن روز کافر بود فرار کرد و پناه به پیامبر خدا آورد. رسول خدا او را به ازدواج سهل بن حنیف درآورد و عبد اللَّه ابن سهل از او به دنیا آمد.
ص: 338
میمونة بنت الحارث العامریة فخطبها صلی الله علیه و آله فجعلت أمرها إلی العباس بن عبد المطلب و کانت تحته أختها أم الفضل بنت الحارث فزوجها العباس من رسول الله صلی الله علیه و آله فلما قدم رسول الله صلی الله علیه و آله أمر أصحابه فقال اکشفوا عن المناکب و اسعوا فی الطواف لیری المشرکون جلدهم و قوتهم فاستکف أهل مکة الرجال و النساء و الصبیان ینظرون إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و أصحابه و هم یطوفون بالبیت و عبد الله بن رواحة یرتجز بین یدی رسول الله متوشحا بالسیف یقول:
خلوا بنی الکفار عن سبیله***قد أنزل الرحمن فی تنزیله
فی صحف تتلی علی رسوله***الیوم نضربکم علی تأویله
کما ضربناکم علی تنزیله*** ضربا یزیل الهام عن مقیله
و یذهل الخلیل عن خلیله*** یا رب إنی مؤمن بقیله
إنی رأیت الحق فی قبوله
و یشیر بیده إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و أنزل الله فی تلک العمرة الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ و هو أن رسول الله صلی الله علیه و آله اعتمر فی الشهر الحرام الذی صد فیه (1).
و قال فی قوله تعالی إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ قال ابن عباس صالح رسول الله صلی الله علیه و آله بالحدیبیة مشرکی مکة علی أن من أتاه من أهل مکة رده علیهم و من أتی أهل مکة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فهو لهم و لم یردوه علیه و کتبوا بذلک کتابا و ختموا علیه فجاءت سبیعة بنت الحارث الأسلمیة مسلمة بعد الفراغ من الکتاب و النبی صلی الله علیه و آله بالحدیبیة فأقبل زوجها مسافر من بنی مخزوم و قال مقاتل هو صیفی بن الراهب فی طلبها و کان کافرا فقال یا محمد اردد علی امرأتی فإنک قد شرطت لنا أن ترد علینا من أتاک منا و هذه طینة الکتاب لم تجف بعد فنزلت الآیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ من دار الکفر إلی دار الإسلام فَامْتَحِنُوهُنَّ قال ابن عباس امتحانهن أن یستحلفن ما خرجن
ص: 337
شعبی گوید: زینب دختر حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله همسر ابی العاص بن ربیع بود، او اسلام آورد و در مدینه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملحق شد و ابو العاص در حال شرک در مکّه ماند سپس به مدینه آمد. زینب او را امان داد و او مسلمان شد آن گاه پیامبر زینب را به او برگردانید.
جبائی گوید: در شرط صلح حدیبیه آمده بود که مردان بازگردانیده شوند نه زنان، و اسمی از زنان نیامده بود. امّ کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط آمد در حالی که مسلمان بود و به عنوان مهاجر از مکه به مدینه آمد. برادرانش به مدینه آمده و از پیامبر خدا خواستند تا او را با آنها برگرداند. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: شرط وقطع نامه میان ما درباره مردان بود نه زنان. و او را برنگردانیدند. جبائی گوید: البتّه این شرط را درباره زنان نکردند چون که زن وقتی مسلمان شد بر شوهر کافرش حلال نیست، و چطور ممکن است به نزد شوهرش برگردد و حال آنکه اسلام بین آنها جدایی و تفرقه انداخته است. «فَامْتَحِنُوهُنَّ» با ایمان آنها را آزمایش کنید و آنها را مؤمنان نامید پیش از آنکه ایمان آورند برای آنکه معتقد به ایمان بودند. «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ» شما با امتحان، ظاهر ایمان آنها را میدانید و خداوند حقیقت ایمان آنان را در باطن میداند. درباره امتحان بر چند وجه اختلاف نظر دارند:
1. ابن عباس گوید: مقصود از امتحان این است که شهادت دهند «ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله»
2. و روایت شده از قتاده که گوید و از ابن عباس نیز در حدیث دیگر آمده که امتحان آنها چنین بود که قسم یاد کنند که آنها از مکّه هجرت نکرده اند مگر برای دین و رغبت در اسلام و برای محبّت خدا و پیامبر او، و برای دشمنی با شوهرشان و یا برای طلب کردن دنیا و زینت آن بیرون نرفتهاند.
3. و روایت شده از قتاده که گوید و از ابن عباس نیز در حدیث دیگر آمده که امتحان آنها چنین بود که قسم یاد کنند که آنها از مکّه هجرت نکرده اند مگر برای دین و رغبت در اسلام و برای محبّت خدا و پیامبر او، و برای دشمنی با شوهرشان و یا برای طلب کردن دنیا و زینت آن بیرون نرفتهاند.
توجه توجه
ازاینجا تا آخر بخش تفسیر ص 345 ترجمه نشده است
روایات
روایت1.
کافی: معاویه بن عمار از امام صادق علیه السلام در باره این فرموده خداوند «لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ
ص: 346
من بغض زوج (1) و لا رغبة عن أرض إلی أرض و لا التماس دنیا و لا خرجت (2) إلا حبا لله و لرسوله فاستحلفها رسول الله صلی الله علیه و آله ما خرجت بغضا لزوجها و لا عشقا لرجل منا و ما خرجت إلا رغبة فی الإسلام فحلفت بالله الذی لا إله إلا هو علی ذلک فأعطی رسول الله صلی الله علیه و آله زوجها مهرها و ما أنفق علیها و لم یردها علیه فتزوجها عمر بن الخطاب فکان رسول الله یرد من جاءه من الرجال و یحبس من جاءه من النساء إذا امتحن و یعطی أزواجهن مهورهن.
قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة و فیها قوله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین قریبة بنت أمیة بن المغیرة (3) فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان و هما علی شرکهما بمکة و الأخری أم کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیة (4) أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافر بن (5) غانم رجل من قومه و هما علی شرکهما و کانت عند طلحة بن عبید الله أروی بنت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب ففرق بینهما الإسلام حین نهی القرآن عن التمسک بعصم الکوافر و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة عند قومها کافرة ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة و کانت ممن فر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا و أمیمة بنت بشر کانت عند ثابت بن الدحداحة (6) ففرت منه و هو یومئذ کافر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فزوجها رسول الله صلی الله علیه و آله سهل بن حنیف فولدت عبد الله بن سهل.
ص: 338
وَرِمَاحُکُمْ» روایت کرده که فرمود: در روز عمْره حدیبیّه، حیوانات وحشی در نزدیکی رسول الله صلی الله علیه و آله جمع شدند، به طوری که در دسترس دست ها و تیرهای آنان قرار گرفتند. (1)
تفسیر عیاشی: از معاویه همین حدیث روایت شده و در پاین حدیث «لیبلوهم الله به» (تا خداوند از این طریق آنها را بیازماید) اضافه شده است. (2)
روایت2.
کافی: حماد از حلبی نقل کرده که گوید: از امام صادق در باره این فرموده خداوند عزّ و جلّ «لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ» پرسیدم، فرمود: صید در هر مکانی یافت می شد و نزد آنها جمع شدند، تا این که به آنها نزدیک شوند و خداوند بدان وسیله آنها را بیازماید.(3)
تفسیر عیاشی: از حلبی همین حدیث روایت شده است. (4)
روایت3.
تفسیر عیاشی: سماعه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در باره این آیه «لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ» فرمود: خداوند آنها را با حیوانات وحشی آزمایش کرد، که از هر طرف به سوی ایشان سرازیر شدند. (5)
روایت4.
تفسیر قمی: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» گوید: ابن سنان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: شأن نزول این سوره و این فتح بزرگ آن بود که خداوند به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دستور داد که وارد مسجد الحرام شود و در آن جا به طواف کعبه بپردازد و همراه با حج گزاران در پایان مراسم حج، موی سر خویش را بتراشد. آن حضرت، خوابش را برای یارانش تعریف کرد و به آنها دستور حرکت داد. زمانی که به ذوالحلیفه رسیدند، به قصد ادای عمره احرام بستند و حیواناتی را جهت قربانی به همراه خود بردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز شصت
ص: 347
قال الشعبی و کانت زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله امرأة أبی العاص بن الربیع فأسلمت و لحقت بالنبی صلی الله علیه و آله فی المدینة و أقام أبو العاص مشرکا بمکة ثم أتی المدینة فأمنته زینب ثم أسلم فردها علیه رسول الله صلی الله علیه و آله.
و قال الجبائی لم یدخل فی شرط صلح الحدیبیة إلا رد الرجال دون النساء و لم یجر للنساء ذکر و إن أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط جاءت مسلمة مهاجرة من مکة فجاء أخواها إلی المدینة فسألا رسول الله صلی الله علیه و آله ردها علیهما فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إن الشرط بیننا فی الرجال لا فی النساء فلم یردها علیهما قال الجبائی و إنما لم یجر هذا الشرط فی النساء لأن المرأة إذا أسلمت لم تحل لزوجها الکافر فکیف ترد علیه و قد وقعت الفرقة بینهما فَامْتَحِنُوهُنَّ بالإیمان أی استوصفوهن الإیمان و سماهن مؤمنات قبل أن یؤمن لأنهن اعتقدن الإیمان اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ أی کنتم تعلمون بالامتحان ظاهر إیمانهن و الله یعلم حقیقة إیمانهن فی الباطن ثم اختلفوا فی الامتحان علی وجوه أحدها أن الامتحان أن یشهدن أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله عن ابن عباس.
و ثانیها ما روی عن ابن عباس أیضا فی روایة أخری أن امتحانهن أن یحلفن ما خرجن إلا للدین و الرغبة فی الإسلام و لحب الله و رسوله و لم یخرجن لبغض زوج و لا لالتماس دنیا و روی ذلک عن قتادة.
و ثالثها أن امتحانهن بما فی الآیة التی بعد و هو أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ الآیة عن عائشة ثم قال سبحانه فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ یعنی فی الظاهر فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ أی لا تردوهن إلیهم لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و هذا یدل علی وقوع الفرقة بینهما لخروجها مسلمة و إن لم یطلق المشرک وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا أی و آتوا أزواجهن الکفار ما أنفقوا علیهن من المهر عن ابن عباس و مجاهد و قتادة قال الزهری لو لا الهدنة لم یرد إلی المشرکین الصداق کما کان یفعل قبل وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَ
ص: 339
و شش رأس حیوان برای قربانی تعیین کرد و هنگام محرم شدن، بر شتران علامت گذاشت. آنها با هدف انجام عمره در ذو الحلیفه احرام بستند. هر یک از آنها حیوانات قربانی خود را علامت زده و روی شتران را پوشانده بودند. زمانی که این امر به اطلاع قریش رسید، خالد بن ولید را به همراه دویست سوار کار برای کمین فرستادند تا با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مقابله کند. او می خواست در کوه ها با آن حضرت روبرو شود. در میان راه، وقت اذان ظهر فرا رسید. بلال اذان گفت و مردم نمازشان را به امامت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اقامه کردند. خالد بن ولید گفت: اگر در حالی که آنها در نماز بودند به آنها حمله می کردیم، کاملاً نابودشان می کردیم. اما اکنون زمان برگزاری نماز دیگری خواهد رسید که از نور دیدگانشان برایشان عزیزتر است. هر گاه شروع به ادای آن نماز کردند به آنها حمله می کنیم. در این هنگام جبرئیل علیه السلام نماز خوف را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل و آیه زیر را از سوی پروردگار به پیامبر ابلاغ نمود: «وإِذَا کُنتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لهُمُ الصَّلاَةَ»(1)
{و هر گاه در میان ایشان بودی و برایشان نماز برپا داشتی.} در بیان تفسیر این آیه در سوره نساء، چگونگی نازل شدن نماز خوف را توضیح دادیم.
در روز دوم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیبیه فرود آمد که در نزدیکی محدوده حرم است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در طول مسیرش از اعراب خواست به او بپیوندند اما هیچ کس از ایشان پیروی نکرد و می گفتند: آیا محمد و یارانش گمان می کنند می توانند وارد حرم شوند، در حالی که قریش در داخل شهرشان با آنها جنگید و آنها را شکست داد؟ محمد و یارانش هرگز به مدینه باز نخواهند گشت. زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حدیبیه فرود آمد قریشیان به لات و عزی قسم می خوردند که هرگز نمی گذارند آن حضرت و یارانش زنده به مکه برسند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده ای به سوی آنان فرستاد و فرمود: من برای جنگ نیامده ام.
ص: 348
أُجُورَهُنَّ أی و لا جناح علیکم معاشر المسلمین أن تنکحوا المهاجرات إذا أعطیتموهن مهورهن التی یستحل بها فروجهن لأنهم بالإسلام قد بن (1) من أزواجهن وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ أی لا تتمسکوا (2) بنکاح الکافرات و أصل العصمة المنع و سمی النکاح عصمة لأن المنکوحة تکون فی حبالة الزوج و عصمته وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ أی إن لحقت امرأة منکم بأهل العهد من الکفار مرتدة فاسألوهم ما أنفقتم من المهر إذا منعوها و لم یدفعوها إلیکم کما یسألونکم مهور نسائهم إذا هاجرن إلیکم و هو قوله وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ یعنی ما ذکر الله فی هذه الآیة حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بجمیع الأشیاء حَکِیمٌ فیما یفعل و یأمر به قال الحسن کان فی صدر الإسلام تکون المسلمة تحت الکافر و الکافرة تحت المسلم فنسخته هذه الآیة قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات (3) المشرکین علی نسائهم و أبی المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ أی أحد من أزواجکم إِلَی الْکُفَّارِ فلحقن بهم مرتدات فَعاقَبْتُمْ معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبی و هی الغنیمة و ظفرتم و کانت العاقبة لکم و قیل معناه فخلفتم من بعدهم و صار الأمر إلیکم و قیل إن عقب و عاقب مثل صغر و صاغر بمعنی و قیل عاقبتم بمصیر أزواج الکفار إلیکم إما من جهة سبی أو مجیئهن مؤمنات فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ أی نساؤهم من المؤمنین مِثْلَ ما أَنْفَقُوا من المهور علیهن من رأس الغنیمة و کذلک من ذهبت زوجته إلی من بینکم و بینه عهد فنکث فی إعطاء المهر فالذی ذهب زوجته (4) یعطی المهر من الغنیمة و لا ینقص شی ء من حقه بل یعطی کملا عن ابن عباس و الجبائی و قیل معناه إن فاتکم أحد من
ص: 340
من فقط می خواهم حج را به جای بیاورم و حیوانات قربانی را که همراه خود آورده ام سر ببرم و گوشت آن را برای شما بر جای بگذارم. آنها عروة بن مسعود ثقفی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. او انسان عاقل و خردمندی بود که آیه زیر در باره او نازل شده بود: «لولا نُزِّل هَذَا القُرْآنُ عَلی رَجُل مِّنَ القَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»(1) {چرا این قرآن بر مردی بزرگ از (آن) دو شهر فرود نیامده است} زمانی که به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد، این تصمیم آن حضرت را خطرناک دانست و گفت: ای محمد! من در حالی از مکه خارج شدم که قریش شمشیرها بر کشیده و ساز و برگ جنگی تهیه می کردند و به لات و عزی قسم می خوردند که نمی گذارند زنده وارد مکه شوی. زیرا مکه حرم آنهاست و چشم طرفه و بدیع آنان به شمار می آید. آیا تو می خواهی خانواده و قومت را به کشتن بدهی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من برای جنگ نیامده ام. بلکه فقط می خواهم مناسک حج را به جای آورم و قربانی کنم و گوشت آن را برایتان بر جای می گذارم. عروة گفت: به خدا قسم! هرگز ندیده ام که گروهی مانند امروز تصمیم به مقابله با گروه دیگری بگیرند. او به سوی قریش بازگشت. سران قریش گفتند: به خدا قسم! اگر محمد وارد مکه شود و اعراب آن را بشنوند، خوار خواهیم شد و اعراب بر ما گستاخ خواهند شد. آنها حفص بن احنف و سهیل بن عمرو را به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را دید فرمود: وای بر قریش! جنگ آنها را فرسوده کرده است. چرا راه مرا باز نمی کنید تا با اعراب روبرو شوم؟ اگر راستگو بودم، پادشاهی را با نبوت خویش برایشان به ارمغان می آورم و اگر دروغگو بودم، آنها را از گرگ های عرب حفظ خواهم کرد. امروز هر کدام از قریش که از من در خواستی بکند که انجام آن موجب خشم پروردگار نباشد، قطعاً آن را عملی خواهم کرد. آن دو دلسوزانه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند و گفتند: ای محمد! چرا امسال به مدینه باز نمی گردی تا ببینیم که کار تو و اعراب به کجا خواهد کشید؟
ص: 349
أزواجکم إلی الکفار الذین بینکم و بینهم عهد فغنمتم فأعطوا زوجها صداقها الذی کان ساق إلیها من الغنیمة ثم نسخ هذا الحکم فی براءة فنبذ إلی کل ذی عهد عهده عن قتادة و قال علی بن عیسی معناه فأعطوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا من المهور کما علیهم أن یردوا علیکم مثل ما أنفقتم لمن ذهب من أزواجکم وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ أی اجتنبوا معاصی الله الذی أنتم تصدقون به و لا تجاوزوا أمره (1) و قال الزهری فکان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعات عن الإسلام ست نسوة (2) أم الحکم بنت أبی سفیان کانت تحت عیاض بن شداد الفهری و فاطمة (3) بنت أبی أمیة بن المغیرة أخت أم سلمة کانت تحت عمر بن الخطاب فلما أراد عمر أن یهاجر أبت و ارتدت و یروع (4) بنت عقبة کانت تحت شماس بن عثمان و عبدة (5) بنت عبد العزی بن فضلة (6) و زوجها عمرو بن عبد ود و هند بنت أبی جهل بن هشام کانت تحت هشام بن العاص بن وائل و کلثوم (7) بنت جرول کانت تحت عمر فأعطاهم رسول الله صلی الله علیه و آله مهور نسائهم من الغنیمة انتهی. (8) و لنوضح بعض ما ربما یشتبه علی بعض من اللغات قال الجزری الحدیبیة قریة قریبة من مکة سمیت ببئر هناک و هی مخففة و کثیر من المحدثین یشددونها.
ص: 341
اعراب خبر حرکت شما به سوی مکه را شنیده اند، چنان چه وارد شهر ما شوید آنها ما را خوار و ذلیل به شمار می آورند و نسبت به ما گستاخ خواهند شد. ما در سال آینده در همین ماه به مدت سه روز به شما اجازه می دهیم وارد مکه شوید و عبادت خود را انجام دهید. سپس از شهر خارج شوید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این درخواست آنها پاسخ مثبت داد. آنها همچنین گفتند: تو باید هر فردی راکه از میان ما به سوی تو پناه می آورد به ما باز گردانی و ما نیز در مقابل، افراد فراری تان را که به ما پناهنده می شوند به شما تحویل خواهیم داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ما به افرادی که از میان ما به شما پناه می آورند نیازی نداریم. اما افرادی را که در مکه مسلمان می شوند شکنجه نکنید و آنها را به خاطر انجام احکام اسلام اذیت نکنید. آنها این پیشنهاد را پذیرفتند. زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به این در خواست آنها پاسخ مثبت داد و با آنها صلح نمود، اکثریت یارانش با این امر مخالفت کردند. مخالفت عمر بن خطاب از همه آنها شدیدتر بود. او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: یا رسول الله! مگر ما بر حق نیستیم و دشمنانمان بر باطل نیستند؟! آن حضرت فرمود: بلی! عمر پرسید: آیا باید ذلت و خواری در دین مان را بپذیریم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند به من وعده پیروزی داده است. وعده خداوند همیشه تحقق خواهد یافت. عمر گفت: اگر چهل نفر از من حمایت می کردند، با رسول خدا مخالفت می کردم. سهیل بن عمرو و حفص بن احنف به سوی قریش رفتند و جریان صلح را به اطلاع آنها را رساندند. عمر گفت: ای رسول خدا! آیا شما نفرمودید: ما وارد مسجد الحرام خواهیم شد و پس از اتمام مناسک حج موی سرمان را خواهیم تراشید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: آیا من به تو وعده دادم که امسال این کار را خواهیم کرد؟
ص: 350
و قال الجوهری خلأت الناقة أی حرنت و برکت من غیر علة.
و قال الجزری الخطة بالضم الحال و الأمر و الخطب و قال الثمد بالتحریک الماء القلیل و قال یتبرضه الناس تبرضا أی یأخذونه قلیلا قلیلا و البرض الشی ء القلیل و قال یجیش أی یفور ماؤه و یرتفع.
قوله عیبة نصح رسول الله صلی الله علیه و آله قال فی جامع الأصول یقال عیبة نصح فلان إذا کان موضع سره و ثقته فی ذلک.
قوله معهم العوذ المطافیل قال الجزری یرید النساء و الصبیان و العوذ فی الأصل جمع عائذ و هی الناقة إذا وضعت و بعد ما تضع أیاما حتی یقوی ولدها و المطافیل الإبل مع أولادها و المطفل الناقة القریب العهد بالنتاج معها طفلها یقال أطفلت فهی مطفل و مطفلة و الجمع مطافل و مطافیل بالإشباع یرید أنهم جاءوا بأجمعهم کبارهم و صغارهم.
قوله قد نهکتهم الحرب أی أضرت بهم و أثرت فیهم قوله ماددتهم أی جعلت بینی و بینهم أمدا طویلا أصالحهم فیه و هو فاعل من المد قوله فقد جموا أی استراحوا و الجمام الراحة بعد التعب أو کثروا من الجم الغفیر قوله صلی الله علیه و آله حتی تنفرد سالفتی السالفة صفحة العنق و هما سالفتان من جانبیه کنی بانفرادها عن الموت لأنها لا تنفرد عما یلیها إلا بالموت و قیل أراد حتی یفرق بین رأسی و جسدی ذکره الجزری و قیل السالفة حبل العنق و هو العرق الذی بینه و بین الکتف قوله أوباشا أی أخلاطا و سفلة فی بعض النسخ أشوابا بمعناه و فی بعضها أشابا و فی بعضها أوشابا و المعنی واحد.
قوله امصص ببظر اللات قال الجزری البظر بفتح الباء الهنة التی تقطعها الخافضة من فرج المرأة عند الختان و منه الحدیث یا ابن المقطعة البظور و دعاه بذلک لأن أمه کانت تختن النساء و العرب تطلق هذا اللفظ فی معرض الذم و إن لم تکن أم من یقال له خاتنة انتهی.
ص: 342
من به شما گفتم که خداوند به من وعده داده است که وارد مکه خواهم شد و مناسک حج را به جا خواهم آورد. زمانی که به ادامه سئوالاتشان پرداختند، آن حضرت فرمود: اگر صلح را قبول ندارید، پس با آنها بجنگید. آنها به سوی سپاهیان قریش رفتند و به طور مفتضحانه ای شکست خوردند و به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشتند. آن حضرت لبخندی زد و فرمود: ای علی! شمشیر را بردار و با قریش رویارویی کن. زمانی که آنها امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند پا به فرار گذاشتند و گفتند: ای علی! آیا محمد در وعده ای که به ما داده بود، دچار بدا شده و نظرش تغییر کرده است؟ امام علی علیه السلام فرمود: خیر! یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خجالت زده نزد آن حضرت بازگشتند و از ایشان معذرت خواهی می کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمود: مگر شما همان یاران من در جنگ بدر نیستید که خداوند در باره شما فرموده است: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلفٍ مِّنَ المَلآئِکَةِ مُرْدِفِینَ»(1)
{(به یاد آورید) زمانی را که پروردگار خود را به فریاد می طلبیدید. پس دعای شما را اجابت کرد که من شما را با هزار فرشته پیاپی یاری خواهم کرد} مگر شما همان یاران من در جنگ احد نیستید که آیه زیر در باره شما نازل شد: «إِذْ تُصْعِدُونَ ولاَ تَلوونَ عَلی أحَدٍ والرَّسُول یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ»(2) {(یاد کنید) هنگامی را که در حال گریز (از کوه) بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر شما را از پشت سرتان فرا می خواند} مگر شما همان یاران من در فلان روز و فلان روز نیستید؟ آنها نزد آن حضرت به معذرت خواهی پرداختند و از تصورات قبلی شان پشیمان شدند و گفتند: خداوند و پیامبرش می دانند! ای رسول خدا! هر کاری را که می خواهید انجام بدهید.
حفص بن احنف و سهیل بن عمرو بار دیگر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! قریش به درخواست شما مبنی بر آزادی اظهار اسلام و عدم اکراه افراد بر آیین شان پاسخ مثبت دادند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از یارانش خواست دوات و قلم بیاورند و امیرالمؤمنین علیه السلام را فرا خواند و به او فرمود: بنویس.
ص: 351
و قیل البظر هنة بین ناحیتی الفرج و هی ما تبقیه الخافضة عند القطع و اللات المراد بها الصنم.
و قال الفیروزآبادی هو یمصه و یبظره أی قاله له امصص بظر فلانة.
و قال الجزری فیه قال عروة بن مسعود للمغیرة یا غدر و هل غسلت غدرتک (1) إلا بالأمس غدر معدول عن غادر للمبالغة یقال للذکر غدر و للأنثی غدار کقطام و هما مختصان بالنداء فی الغالب انتهی.
و فی جامع الأصول ثم إن عروة جعل یرمق أصحاب النبی صلی الله علیه و آله بعینه قال فو الله ما تنخم رسول الله صلی الله علیه و آله نخامة إلا وقعت فی کف رجل منهم فدلک بها وجهه و جلده و إذا أمرهم ابتدروا أمره إلی آخر القصة.
قوله هذا ما قضی و فی بعض النسخ قاضی قال الجزری فی صلح الحدیبیة هذا ما قاضی علیه محمد هو فاعل من القضاء الفصل و الحکم لأنه کان بینه و بین أهل مکة. قوله عیبة مکفوفة قال الجزری أی بینهم صدر نقی من الغل و الخداع مطوی علی الوفاء بالصلح و المکفوفة المشرجة المشدودة و قیل أراد أن بینهم موادعة و مکافة عن الحرب تجریان مجری المودة التی تکون بین المتصافین الذین یثق بعضهم إلی بعض و قال فی مکفوفة أی مشرجة علی ما فیها مقفلة ضربها مثلا للصدور و إنها نقیة من الغل و الغش فیما اتفقوا علیه من الصلح و الهدنة و قیل معناه أن یکون الشر بینهم مکفوفا کما تکف العیبة علی ما فیها من المتاع یرید أن الذحول التی کانت بینهم اصطلحوا علی أن لا ینشروها فکأنهم قد جعلوها فی وعاء و أشرجوا علیه و قال الإسلال السرقة الخفیة یقال سل البعیر أو غیره فی جوف اللیل إذا انتزعه من بین الإبل و هی السلة و أسل أی صار ذا سلة و یقال الإسلال الغارة الظاهرة و الإغلال الخیانة أو السرقة الخفیة یقال غل یغل فأما أغل و أسل فمعناه صار ذا غلول و ذا سلة و یکون أیضا أن یعین غیره علیهما
ص: 343
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل بن عمرو گفت: ما رحمان را نمی شناسیم. همانند پدرانت بنویس: «باسمک اللهم». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی! بنویس باسمک اللهم زیرا یکی از نام های خداوند است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سپس فرمود: این پیمان صلحی است میان محمد پیامبر خدا و قریش. سهیل بن عمرو گفت: اگر به پیامبری تو ایمان داشتیم با تو نمی جنگیدیم. بنویس: این معاهده صلحی است میان محمد بن عبدالله و قریش. ای محمد! آیا از اصل و نسب خویش بیزاری؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر اقرار هم نکنید باز هم من رسول خدا هستم. سپس فرمود: ای علی! آن چه را نوشتی پاک کن و به جای آن بنویس: محمد بن عبدالله. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من لقب شما مبنی بر پیامبری تان را هرگز پاک نخواهم کرد. به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با دست مبارکش آن را پاک کرد. سپس امیرالمؤمنین چنین نوشت: این پیمان صلحی است میان محمد بن عبدالله و سهیل بن عمرو نماینده قریش. مبنی بر این که به مدت ده سال از جنگ با یکدیگر خودداری کنند و به یکدیگر حمله نکنند، علیه یکدیگر شمشیر نکشند و افراد یکدیگر را به اسارت نگیرند. هر کس بخواهد با محمد یا قریش پیمان اتحاد ببندد، آزاد است. بر اساس این معاهده، هر کدام از افراد قریش که بدون اذن ولی از میان قریش به مدینه بگریزد، محمد باید او را به قریش بازگرداند. اما هر کدام از افراد محمد که به قریش پناهنده شود، به محمد بازگردانده نخواهد شد. افراد مسلمان در مکه می توانند دین خود را اظهار کنند و در آن شهر افراد مجبور به پیروی از دین خاصی نیستند و به خاطر پذیرش دین خاصی مورد آزار و اذیت یا انتقاد قرار نخواهند گرفت. امسال، محمد و یارانش به مدینه باز خواهند گشت و در سال آینده بدون داشتن سلاح جنگی جز سلاح افراد مسافر، به مکه باز خواهند گشت و سه روز در آن جا خواهند ماند.
ص: 352
و قیل الإغلال لبس الدروع و الإسلال سل السیوف.
قوله ضغطة قال الجزری أی قهرا یقال أخذت فلانا ضغطة بالضم إذا ضیقت علیه لتکرهه علی الشی ء.
قوله صلی الله علیه و آله نحن نسوق الظاهر أنه علی الاستفهام الإنکاری قوله یرسف بضم السین و کسرها الرسف مشی المقید إذا جاء یتحامل برجله مع القید قوله أجزه (1) لی فی جامع الأصول بالزاء المعجمة من الإجازة أی اجعله جائزا غیر ممنوع أو أطلقه أو بالراء المهملة من الإجارة بمعنی الحمایة و الحفظ و الأمان و کان سهیلا لم یجز أمان مکرز أو کان أراد مکرز إجارته من التعذیب و فی بعض روایاتهم بعد ذلک ثم جعل سهیل یجره لیرده إلی قریش.
و قال الجزری الدنیة الخصلة المذمومة و الأصل فیه الهمز و قد یخفف و قال تلکأت أی توقفت و تباطأت و قال سعرت النار و الحرب أوقدتهما و سعرتهما بالتشدید للمبالغة و المسعر و المسعار ما تحرک به النار من آلة الحدید یصفه بالمبالغة فی الحرب و النجدة.
أقول:
رَوَی فِی جَامِعِ الْأُصُولِ عِنْدَ سِیَاقِ قِصَّةِ الْحُدَیْبِیَةِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ الْحُدَیْبِیَةِ خَرَجَ إِلَیْنَا نَاسٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مِنْهُمْ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ أُنَاسٌ مِنْ رُؤَسَاءِ الْمُشْرِکِینَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ خَرَجَ إِلَیْکَ نَاسٌ مِنْ أَبْنَائِنَا وَ إِخْوَانِنَا وَ أَرِقَّائِنَا وَ لَیْسَ بِهِمْ فِقْهٌ فِی الدِّینِ وَ إِنَّمَا خَرَجُوا فِرَاراً مِنْ أَمْوَالِنَا وَ ضِیَاعِنَا فَارْدُدْهُمْ إِلَیْنَا فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فِقْهٌ فِی الدِّینِ سَنُفَقِّهُهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ لَتَنْتَهِیَنَّ (2) أَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقَابَکُمْ بِالسَّیْفِ عَلَی الدِّینِ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ (3) عَلَی الْإِیمَانِ قَالَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ مَنْ هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ هُوَ خَاصِفُ النَّعْلِ (4) وَ کَانَ
ص: 344
کاتب این معاهده: علی بن ابی طالب، شهود نگارش معاهده: مهاجرین و انصار. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی! تو از پاک کردن نام (رسول الله) خودداری کردی. قسم به کسی که مرا به پیامبری برگزیده است، تو در آینده در حالی که مورد ظلم و ستم قرار خواهی گرفت، به فرزندان آنها مشابه چنین پاسخی را خواهی داد. زمانی که جنگ صفین اتفاق افتاد و طرفین، حکمیت را پذیرفتند، امیرالمؤمنین نوشت: این پیمان صلحی است میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه پسر ابو سفیان. عمرو بن عاص گفت: ای علی! اگر به این که تو امیرالمؤمنین هستی اعتقاد داشتیم که با تو نمی جنگیدیم. بنویس: این پیمان صلحی است میان علی بن ابی طالب و معاویه پسر ابو سفیان. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند و پیامبرش راست گفته اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این امر را به من اطلاع داده بود. سپس آن را نوشت.
راوی می گوید: زمانی که پیمان صلح حدیبیه نوشته شد، قبیله خزاعه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بنی بکر با قریش هم پیمان شدند. صلح حدیبیه را در دو نسخه نوشتند و یکی از نسخه ها را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دیگری را به سهیل بن عمرو دادند. سهیل بن عمرو و حفص بن احنف به میان قریش بازگشتند و جریان را برایشان تعریف کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به یارانش فرمود: حیواناتی را که برای قربانی آورده اید سر ببرید و موی سرتان را بتراشید. اصحاب آن حضرت از این کار خودداری کردند و گفتند: چگونه این کار را بکنیم در حالی که هنوز طواف و سعی را انجام نداده ایم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این پاسخ آنها اندوهگین شد و از این امر به همسرش ام سلمه شکایت کرد. ام سلمه فرمود: یا رسول الله! شما قربانی تان را سر ببرید و موهایتان را بتراشید. آن حضرت نیز چنین کرد. همراهان آن حضرت که چنین دیدند، با تردید اقدام به این کار کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با هدف بزرگداشت قربانی کردن فرمود: خداوند کسانی را که موهایشان را تراشیده اند رحمت کناد! گروهی که هنوز قربانی شان را انجام نداده بودند گفتند: آیا برای کسانی که موهایشان را کوتاه کرده اند دعا نمی کنید؟ زیرا کسی که قربانی را انجام نداده باشد، تراشیدن مو بر او واجب نیست. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند کسانی را که موهایشان را تراشیده اند و قربانی را انجام نداده اند، رحمت کناد!
ص: 353
قَدْ أَعْطَی عَلِیّاً نَعْلَهُ یَخْصِفُهَا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْنَا عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ .
قوله فاستکف أهل مکة یقال استکفوا حوله أی أحاطوا به ینظرون إلیه.
أقول: قال الطبرسی رحمه الله فی قوله تعالی: إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قیل المراد بالفتح هنا صلح الحدیبیة و کان فتحا بغیر قتال و قال الزهری لم یکن فتح أعظم من صلح الحدیبیة و ذلک أن المشرکین اختلطوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الإسلام فی قلوبهم و أسلم فی ثلاث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الإسلام (1)و قال الشعبی بویع بالحدیبیة بیعة الرضوان و أطعم نخیل خیبر و ظهرت الروم علی فارس و فرح المسلمون بظهور أهل الکتاب و هم الروم علی المجوس إذ کان فیه مصداق قوله تعالی أنهم سیغلبون (2)و بلغ الهدی محله و الحدیبیة بئر و روی أنه نفد ماؤها فظهر فیها من أعلام النبوة ما اشتهرت به الروایات قال البراء بن عازب تعدون أنتم الفتح فتح مکة و قد کان فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان یوم الحدیبیة کنا مع النبی صلی الله علیه و آله أربع عشر مائة و الحدیبیة بئر فنزحناها فما ترک منها قطرة فبلغ ذلک النبی صلی الله علیه و آله فأتاها فجلس علی شفیرها ثم دعا بإناء من ماء فتوضأ ثم تمضمض و دعا ثم صبه فیها و ترکها ثم إنها أصدرتنا نحن و رکابنا.
و فی حدیث سلمة بن الأکوع إما دعا أو بصق (3)فیها فجاشت فسقینا و استقینا (4).
و عن محمد بن إسحاق عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن مسور بن مخرمة
ص: 345
آنها گفتند: پس برای آنان که موهایشان را کوتاه کرده اند دعا نمی کنید؟ پیامبر فرمود: خداوند کسانی را که موهایشان را کوتاه کرده اند رحمت کناد! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی مدینه حرکت کرد و به تنعیم بازگشت و زیر درختی فرودآمد. یارانش که با پیمان صلح آن حضرت مخالفت کرده بودند نزد ایشان آمدند و معذرت خواهی و اظهار پشیمانی کردند و از آن حضرت خواستند تا برایشان طلب آمرزش کند. به همین دلیل آیه رضوان نازل شد.
علی بن ابراهیم قمی گفت: خداوند می فرماید: «هُو الذِی أَنزَل السَّکِینَةَ» آنها همان کسانی بودند که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نکردند و پذیرش پیمان صلح از سوی ایشان را تأیید کردند. «لیُدْخِل المُؤْمِنِینَ والمُؤْمِنَاتِ» تا «الظَّانِّینَ بِاللهِ ظَنَّ السَّوءِ عَلیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ» منظور از این عبارت، کسانی هستند که با پیمان صلح از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت و آن حضرت را متهم کردند.
این آیه در بیعت رضوان نازل شد که خداوند فرموده است: «لقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ المُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» خداوند شرط این رضایت خودش از آنها را عدم انتقاد آنها از هیچ کدام از اعمال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عدم مخالفت با اوامر آن حضرت دانسته است. خداوند پس از فرود آوردن آیه بیعت رضوان، در آیه دیگری چنین فرموده است: «إِنَّ الذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلی نَفْسِهِ ومَنْ أَوفَی بِمَا عَاهَدَ عَلیْهُ اللهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیماً» رضایت خداوند از آنها مشروط بر این بود که پس از آن به عهد و پیمان الهی وفادار باشند و پیمان شکنی نکنند. چنان چه به این عهد خود وفا کنند، پروردگار از آنها راضی خواهد بود. هنگام جمع آوری قرآن، آیه شرط را بر آیه بیعت رضوان مقدم کردند؛ حال آن که در ابتدا آیه بیعت رضوان و سپس آیه شرط نازل شده است.
ص: 354
أن رسول الله صلی الله علیه و آله خرج لزیارة البیت لا یرید حربا فذکر الحدیث إلی أن قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله انزلوا فقالوا یا رسول الله ما بالوادی ماء فأخرج رسول الله صلی الله علیه و آله من کنانته سهما فأعطاه رجلا من أصحابه فقال له انزل فی بعض هذه القلب فاغرزه فی جوفه ففعل فجاش بالماء الرواء حتی ضرب الناس بعطن.
و عن عروة و ذکر خروج رسول الله صلی الله علیه و آله قال و خرجت قریش من مکة فسبقوه إلی بلد حینئذ و إلی الماء فنزلوا علیه فلما رأی رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قد سبق نزل علی الحدیبیة و ذلک فی حر شدید و لیس فیها إلا بئر واحدة فأشفق القوم من الظمأ و القوم کثیر فنزل فیها رجال یمیحونها (1) و دعا رسول الله صلی الله علیه و آله بدلو من ماء فتوضأ من الدلو و مضمض فاه ثم مج فیه و أمر أن یصب فی البئر و نزع سهما من کنانته و ألقاه فی البئر و دعا الله تعالی ففارت بالماء حتی جعلوا یغترفون بأیدیهم منها و هم جلوس علی شفیرها. (2) و روی سالم بن أبی الجعد قال قلت لجابر کم کنتم یوم الشجرة قال کنا ألفا و خمسمائة و ذکر عطشا أصابهم قال فأتی رسول الله صلی الله علیه و آله بماء فی تور (3) فوضع یده فیه فجعل الماء یخرج من بین أصابعه کأنه العیون قال فشربنا و وسعنا (4) و کفانا قال قلت کم کنتم قال لو کنا مائة ألف لکفانا کنا ألفا و خمسمائة (5).
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ
ص: 346
سپس خداوند در باره اعراب بیابانگردی که از همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این سفر باز مانده بودند می فرماید: «سَیَقُول لکَ المُخَلفُونَ مِنَ الأَعْرَابِ» تا «وکُنتُمْ قَومًا بُورًا» یعنی بدترین قوم بودند که در صلح حدیبیه آنها را از خود رنجانید. زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از حدیبیه به مدینه بازگشت به خیبر حمله کرد. کسانی که از همراهی با ایشان باز مانده بودند، به محضر ایشان آمدند و از ایشان خواستند به آنها اجازه همراهی با آن حضرت جهت حرکت به سوی خیبر را بدهد. در این هنگام خداوند آیه زیر را نازل فرمود: «سَیَقُول المُخَلفُونَ» پروردگار سپس می فرماید: «وعَدَکُمُ اللهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّل لکُمْ هَذِهِ» سپس می فرماید: «وهُو الذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلیْهِمْ» یعنی پس از آن که از مدینه با قصد عبادت به سوی حرم مکه حرکت کردید و آنها از شما درخواست صلح کردند. حال آن که زمانی آنها در مدینه با شما می جنگیدند و شما درخواست صلح می کردید، اما امروز، در مکه از شما می خواهند با آنها صلح نمایید. سپس خداوند، علت صلح را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده و می فرماید: «هُمُ الذِینَ کَفَرُوا وصَدُّوکُمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرَامِ والهَدْیَ مَعْکُوفًا أَن یَبْلغَ مَحِلهُ ولولا رِجَال مُّؤْمِنُونَ ونِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ» که منظور از این آیه وجود مؤمنانی در مکه است. «لمْ تَعْلمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ» خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع می دهد که علت عقد این پیمان صلح، وجود مؤمنانی در مکه است. اگر پیمان صلح امضا نمی شد و میان مسلمانان و مشرکان جنگ و درگیری به وجود می آمد، آنها کشته می شدند. اما با بسته شدن پیمان صلح آنها در امان ماندند و اسلام خویش را اظهار کردند. گفته می شود: این صلح برای مسلمانان بیش از پیروزی آنها در جنگ بر مشرکان برکت داشت. سپس میفرماید:
ص: 355
وَ رِماحُکُمْ قَالَ حُشِرَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی عُمْرَةِ الْحُدَیْبِیَةِ الْوُحُوشُ حَتَّی نَالَتْهَا أَیْدِیهِمْ وَ رِمَاحُهُمْ (1).
شی، تفسیر العیاشی عَنْ مُعَاوِیَةَ مِثْلَهُ وَ فِی آخِرِهِ لِیَبْلُوَهُمُ اللَّهُ بِهِ (2)
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ قَالَ حُشِرَ عَلَیْهِمُ الصَّیْدُ فِی کُلِّ مَکَانٍ حَتَّی دَنَا مِنْهُمْ لِیَبْلُوَهُمُ اللَّهُ بِهِ (3).
شی، تفسیر العیاشی عن الحلبی مثله (4).
شی، تفسیر العیاشی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِ اللَّهِ لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ قَالَ ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِالْوَحْشِ فَرَکِبَتْهُمْ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ (5).
فس، تفسیر القمی إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً- قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ (6) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: کَانَ سَبَبُ نُزُولِ هَذِهِ السُّورَةِ وَ هَذَا الْفَتْحِ الْعَظِیمِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (7) فِی النَّوْمِ أَنْ یَدْخُلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ یَطُوفَ وَ یَحْلِقَ مَعَ الْمُحَلِّقِینَ فَأَخْبَرَ أَصْحَابَهُ وَ أَمَرَهُمْ بِالْخُرُوجِ فَخَرَجُوا فَلَمَّا نَزَلَ ذَا الْحُلَیْفَةِ أَحْرَمُوا (8) بِالْعُمْرَةِ وَ سَاقُوا الْبُدْنَ وَ سَاقَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سِتّاً
ص: 347
«لو تزیّلوا» یعنی مردان و زنان مؤمنی که در مکه بودند. یعنی اگر متمایز شوند و از میان کافران بیرون آیند. سپس فرمود: «إِذْ جَعَل الذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الجَاهِلیَّةِ» منظور از کفار در این آیه قریش و نماینده شان سهیل بن عمرو است که خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: ما رحمن و رحیم را نمی شناسیم و همچنین گفتند: اگر اعتقاد داشتیم که تو رسول خدا هستی با تو نمی جنگیدیم. بنابراین بنویس: محمد بن عبدالله. خداوند در باره صحیح دانستن رویایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیده بود، این آیه را نازل کرد: «لقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولهُ الرُّؤْیَا بِالحَقِّ لتَدْخُلنَّ المَسْجِدَ الحَرَامَ إِن شَاء اللهُ آمِنِینَ مُحَلقِینَ رُؤُوسَکُمْ ومُقَصِّرِینَ لا تَخَافُونَ فَعَلمَ مَا لمْ تَعْلمُوا فَجَعَل مِن دُونِ ذَلکَ فَتْحًا قَرِیبًا» که منظور از فتح قریب، فتح خیبر بود. زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مجرد این که از حدیبیه به مدینه بازگشت، خیبر را فتح کرد. (1)
توضیح
«معرات» یعنی بخشی از آن عریان و برخی مجلل بود. «المکتب» بر وزن باب افعال کسی است که کتابت میداند. «قراب السیف» با کسره قاف غلاف شمشیر است و آن پوششی است که شمشیر با غلاف و حمایل در آن گذاشته میشود. «مضّه الشیء مضّاً و مضیضاً» یعنی بر دل او غم و اندوه راه یافت. «مضض» بر وزن فرح یعنی درد و رنج. «اضطهده» یعمی او را مغلوب ساخت.
روایت5.
خرائج: علی علیه السّلام می فرماید: در حدیبیه وقتی مشرکین پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و مسلمانان را برگرداندند
ص: 356
وَ سِتِّینَ بَدَنَةً وَ أَشْعَرَهَا عِنْدَ إِحْرَامِهِ وَ أَحْرَمُوا مِنْ ذِی الْحُلَیْفَةِ مُلَبِّینَ (1) بِالْعُمْرَةِ وَ قَدْ سَاقَ مَنْ سَاقَ مِنْهُمُ الْهَدْیَ مُعَرَّاتٍ (2) مُجَلَّلَاتٍ فَلَمَّا بَلَغَ قریش (قُرَیْشاً) ذَلِکَ بَعَثُوا خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ فِی مِائَتَیْ فَارِسٍ کَمِیناً لِیَسْتَقْبِلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَکَانَ (3) یُعَارِضُهُ عَلَی الْجِبَالِ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ حَضَرَتْ صَلَاةُ الظُّهْرِ فَأَذَّنَ بِلَالٌ وَ صَلَّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالنَّاسِ فَقَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ لَوْ کُنَّا حَمَلْنَا عَلَیْهِمْ فِی الصَّلَاةِ لَأَصَبْنَاهُمْ (4) فَإِنَّهُمْ لَا یَقْطَعُونَ صَلَاتَهُمْ وَ لَکِنْ یَجِی ءُ (5) لَهُمُ الْآنَ صَلَاةٌ أُخْرَی أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِنْ ضِیَاءِ أَبْصَارِهِمْ فَإِذَا دَخَلُوا فِی الصَّلَاةِ أَغَرْنَا عَلَیْهِمْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِصَلَاةِ الْخَوْفِ فِی قَوْلِهِ وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ (6) الْآیَةَ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْحُدَیْبِیَةَ وَ هِیَ عَلَی طَرَفِ الْحَرَمِ (7) وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَسْتَنْفِرُ الْأَعْرَابَ فِی طَرِیقِهِ مَعَهُ فَلَمْ یَتَّبِعْهُ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ یَقُولُونَ أَ یَطْمَعُ مُحَمَّدٌ (8) وَ أَصْحَابُهُ أَنْ یَدْخُلُوا الْحَرَمَ وَ قَدْ غَزَتْهُمْ قُرَیْشٌ فِی عُقْرِ دِیَارِهِمْ فَقَتَلُوهُمْ إِنَّهُ لَا یَرْجِعُ مُحَمَّدٌ (9) وَ أَصْحَابُهُ إِلَی الْمَدِینَةِ أَبَداً فَلَمَّا نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْحُدَیْبِیَةَ خَرَجَتْ قُرَیْشٌ یَحْلِفُونَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَا یَدَعُونَ مُحَمَّداً (10) یَدْخُلُ مَکَّةَ وَ فِیهِمْ عَیْنٌ تَطْرِفُ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنِّی لَمْ آتِ لِحَرْبٍ وَ إِنَّمَا (11)
ص: 348
و اجازه ندادند وارد مسجد الحرام شوند، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله با آنها صلح کرد و قراردادی نوشته شد. علی علیه السّلام فرمود: نویسنده آن، من بودم و این عبارتها را نوشتم: «باسمک اللّهم، این قراردادی است بین محمّد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و قریش». سهیل بن عمرو که نماینده قریش بود گفت: این گونه ننویس، چون اگر ما او را به پیامبری قبول داشتیم با او جنگ نمی کردیم! گفتم: «علی رغم میل تو، او رسول خداست». پیامبر به من فرمود: «هر طور می خواهد، بنویس. چنین قضیه ای بر سر تو نیز خواهد آمد». علی علیه السّلام می فرماید: وقتی بین من و اهل شام، صلحنامه ای نوشته می شد، نوشتم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، این قرار دادی است بین علی امیر المؤمنین و معاویة بن ابی سفیان». معاویه و عمرو عاص گفتند: اگر ما قبول داشتیم که تو امیر مؤمنان هستی، با تو جنگ نمی کردیم. گفتم هر طور که می خواهید، بنویسید. فهمیدم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله راست گفته است. (1)
روایت6.
خرائج: روایت شده هنگامی که در حدیبیه، مشرکین جلو پیامبر را گرفتند و مانع ورود حضرت به مکّه شدند، مردم از کمبود آب شکایت کردند. حضرت یک سطل آب خواست. بعد در آن وضو گرفت و مضمضه کرد و در سطل ریخت و از ترکش خود تیری درآورد و دستور داد آب را در چاه ریختند و تیر را به چاه پرتاب کرد. در این موقع آب فوران کرد و به لبه چاه رسید و مردم از آن برداشتند و مصرف نمودند. در این هنگام اوس بن خولی به عبد اللَّه بن ابی سلول گفت: آیا وقتش نرسیده که چشمهایت را باز کنی و ببینی؟.
روایت7.
خرائج: روایت شده که مسلمانان در حدیبیه بیشتر از ده روز ماندند. و ره توشه آنها تمام شد. دچار گرسنگی گردیدند. از این جهت به پیامبر شکایت کردند. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سفره ای را پهن کرد و فرمود: «اگر از غذا چیزی مانده بیاورید». همه را جمع کردند، یک مشت آرد و مقداری خرما شد. حضرت برخاست و دعا کرد تا خدا به آن برکت دهد. بعد از آن، دستور داد تمام ظروف خود را آوردند و پر کردند تا اینکه چیزی خالی نماند.
ص: 357
جِئْتُ لِأَقْضِیَ نُسُکِی وَ أَنْحَرَ بُدْنِی وَ أُخَلِّیَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ لَحَمَاتِهَا (1) فَبَعَثُوا عُرْوَةَ بْنَ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیَّ وَ کَانَ عَاقِلًا لَبِیباً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ (2) هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ فَلَمَّا أَقْبَلَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَظَّمَ ذَلِکَ (3) وَ قَالَ یَا مُحَمَّدُ تَرَکْتَ قَوْمَکَ وَ قَدْ ضَرَبُوا الْأَبْنِیَةَ وَ أَخْرَجُوا الْعُوذَ الْمَطَافِیلَ یَحْلِفُونَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَا یَدَعُوکَ تَدْخُلُ حَرَمَهُمْ (4) وَ فِیهِمْ عَیْنٌ تَطْرِفُ أَ فَتُرِیدُ أَنْ تُبِیرَ (5) أَهْلَکَ وَ قَوْمَکَ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا جِئْتُ لِحَرْبٍ وَ إِنَّمَا جِئْتُ لِأَقْضِیَ نُسُکِی (6) فَأَنْحَرَ بُدْنِی وَ أُخَلِّیَ بَیْنَکُمْ (7) وَ بَیْنَ لَحَمَاتِهَا فَقَالَ عُرْوَةُ بِاللَّهِ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ أَحَداً صُدَّ عَمَّا صُدِدْتَ (8) فَرَجَعَ إِلَی قُرَیْشٍ وَ أَخْبَرَهُمْ فَقَالَتْ قُرَیْشٌ وَ اللَّهِ لَئِنْ دَخَلَ مُحَمَّدٌ مَکَّةَ وَ تَسَامَعَتْ بِهِ الْعَرَبُ لَنَذِلَّنَّ وَ لَتَجْتَرِئَنَّ عَلَیْنَا الْعَرَبُ فَبَعَثُوا حَفْصَ بْنَ الْأَحْنَفِ وَ سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ وَیْحَ قُرَیْشٍ قَدْ نَهَکَتْهُمُ الْحَرْبُ أَلَا خَلُّوا بَیْنِی وَ بَیْنَ الْعَرَبِ فَإِنْ أَکُ صَادِقاً فَإِنَّمَا أَجُرُّ الْمُلْکَ (9) إِلَیْهِمْ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ إِنْ أَکُ کَاذِباً کَفَتْهُمْ (10) ذُؤْبَانُ الْعَرَبِ لَا یَسْأَلُ الْیَوْمَ امْرُؤٌ مِنْ قُرَیْشٍ خُطَّةً لَیْسَ لِلَّهِ فِیهَا سَخَطٌ إِلَّا أَجَبْتُهُمْ إِلَیْهِ قَالَ فَوَافَوْا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ إِلَی أَنْ نَنْظُرَ إِلَی مَا ذَا یَصِیرُ أَمْرُکَ وَ أَمْرُ الْعَرَبِ عَلَی أَنْ تَرْجِعَ مِنْ عَامِکَ
ص: 349
روایت8.
خرائج: و از جمله معجزات آن حضرت این بود که در سال حدیبیه، هنگامی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله برای عمره به سوی مکّه حرکت کرد جلو راه حضرت را گرفتند و قسم خوردند که نگذارند وارد مکّه شود. پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله به آنها فرمود: «من برای عمره آمدم نه برای جنگ». در جواب گفتند: «امسال اگر اجازه دهیم شما وارد شوید، عرب بر ما ایراد می گیرند ولی می توانیم قرارداد صلحی ببندیم». در این هنگام، آب مسلمانان تمام شده و دچار تشنگی شده بودند مشکی را آوردند که در آن آب کمی بود، پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله دستش را در آن نمود که آب فوران کرد. بین سپاه ندا سر دادند: هر کس آب می خواهد بیاید. مردم آمدند، خوردند و سیراب شدند و چهارپایان خود را نیز سیراب کردند. و مشکهای خود را نیز پر نمودند. (1)
توضیح
«کظّنی هذا الامر» یعنی این مساله مرا اندوهگین کرد.
روایت9.
ارشاد: سپس به دنبال کارزار بنی مصطلق، جنگ حدیبیه اتفاق افتاد و در این جنگ هم مانند جنگهای پیش، پرچمدار علی علیه السلام بود و از جمله پیش آمدهائی که در این جنگ شده صلحنامه ای است که در برابر صف لشکر هنگام کارزار به دست علی علیه السلام نوشته شده و این قضیه مشهور است و وقوع آن پس از بیعتی بوده که پیامبر از اصحاب خود گرفته و آنان را به صبر و شکیبائی دعوت کرده بود. و آن روز علی علیه السلام از زنها بیعت میگرفت که جامه میان خود و آنها می انداخت زنها یک طرف جامه و علی علیه السلام طرف دیگر آن را مسح میکرد و رسول خدا هم جامه علی علیه السلام را مسح میفرمود. هنگامی که سهیل بن عمرو متوجه شد به زودی کار بر آنها سخت خواهد شد با کمال ناتوانی متقاضی صلح و سازش گردیده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم از جانب خدا مأمور شد تقاضای او را بپذیرد و علی علیه السلام را نویسنده صلح نامه و متولی عقد صلح قرار دهد. پیامبر به او فرمود: بنویس «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» سهیل عرض کرد: ای محمد این نامه ای است میان ما و تو در آغاز آن جمله بنویس که ما آن را بشناسیم
ص: 358
هَذَا (1) فَإِنَّ الْعَرَبَ قَدْ تَسَامَعَتْ بِمَسِیرِکَ فَإِنْ دَخَلْتَ بِلَادَنَا وَ حَرَمَنَا اسْتَذَلَّتْنَا الْعَرَبُ وَ اجْتَرَأَتْ عَلَیْنَا وَ نُخْلِی لَکَ الْبَیْتَ فِی (2) الْقَابِلِ فِی هَذَا الشَّهْرِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ حَتَّی تَقْضِیَ نُسُکَکَ وَ تَنْصَرِفَ عَنَّا فَأَجَابَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی ذَلِکَ وَ قَالُوا لَهُ وَ تَرُدُّ (3) إِلَیْنَا کُلَّ مَنْ جَاءَکَ مِنْ رِجَالِنَا وَ نَرُدُّ إِلَیْکَ کُلَّ مَنْ جَاءَنَا مِنْ رِجَالِکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ جَاءَکُمْ مِنْ رِجَالِنَا فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِیهِ وَ لَکِنْ عَلَی أَنَّ الْمُسْلِمِینَ بِمَکَّةَ لَا یُؤْذَوْنَ فِی إِظْهَارِهِمُ الْإِسْلَامَ وَ لَا یُکْرَهُونَ وَ لَا یُنْکَرُ عَلَیْهِمْ شَیْ ءٌ یَفْعَلُونَهُ مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوا ذَلِکَ فَلَمَّا أَجَابَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الصُّلْحِ أَنْکَرَ عَلَیْهِ عَامَّةُ أَصْحَابِهِ وَ أَشَدُّ مَا کَانَ إِنْکَاراً عُمَرُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْنَا عَلَی الْحَقِّ وَ عَدُوُّنَا عَلَی الْبَاطِلِ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَنُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا (4) فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِی وَ لَنْ یُخْلِفَنِی قَالَ لَوْ أَنَّ (5) مَعِی أَرْبَعِینَ رَجُلًا لَخَالَفْتُهُ وَ رَجَعَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ حَفْصُ بْنُ الْأَحْنَفِ إِلَی قُرَیْشٍ فَأَخْبَرَاهُمْ بِالصُّلْحِ فَقَالَ عُمَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ تَقُلْ لَنَا أَنْ نَدْخُلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ (6) وَ نَحْلِقَ مَعَ الْمُحَلِّقِینَ فَقَالَ أَ مِنْ عَامِنَا هَذَا وَعَدْتُکَ
ص: 350
و عبارت «بسمک اللهم» را در آغاز آن مکتوب فرما. پیامبر فرمود: بسمله را پاک کن و بسمک اللهم را به جای آن بنویس. علی علیه السلام عرض کرد: اگر نه این بود اطاعت از فرمان تو واجب است هرگز بسمله را پاک نمیکردم. سپس آن را پاک کرده و جمله مزبور را نوشت. سپس پیامبر فرمود: بنویس «این قراردادی است که محمد رسول اللَّه با سهیل بن عمرو امضا کرده» سهیل گفت: اگر عنوان رسالت در این نامه ثابت باشد لا جرم به رسالت تو اعتراف کرده و گواهی به مقام نبوت تو داده ام این عنوان را پاک کن و بنویس «هذا ما قاضی علیه محمد بن عبد اللَّه» علی علیه السلام فرمود: سوگند به خدا که این شخص رسول خداست و شکی در آن نیست. سهیل گفت: ای علی عنوان مزبور را پاک کن تا شرط برقرار شود. علی علیه السلام فرمود: وای بر تو ای سهیل دست از دشمنی بردار. رسول خدا فرمود: ای علی عنوان مزبور را پاک کن. عرض کرد: یا رسول اللَّه دست من قدرت ندارد عنوان نامه را پاک کند. رسول خدا فرمود: دست مرا بر بالای آن بگذار. علی علیه السلام چنان کرد و خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عنوان نوشته شده آن را پاک کرد. سپس فرمود: به زودی تو را در عین حالی که به شدت مصیبت گرفتاری به مثل چنین کاری دعوت میکنند و تو ناگزیر اجابت خواهی کرد. در نهایت علی علیه السلام صلحنامه را به پایان رسانید. چون صلح به انجام آمد رسول خدا در همان جا که بود شتر قربانی خود را نحر کرد و چنانچه معلوم است نظام تدبیر این جنگ، وابسته به علی علیه السلام بود و تمام جریانات از بیعت با مردم و آراستن صفوف جنگ و صلح و صلحنامه همه به کف با کفایت او انجام شده و مسلم است که امر به صلح محض حفظ خون مسلمانان و صلاح امر اسلام بوده است. دیگران علاوه بر آنچه ما نقل کردیم دو فضیلت دیگر ویژه این جنگ برای علی علیه السلام نقل می نمایند و به مناقب و فضائل او اضافه کردهاند که:
از قائد غلام عبد اللَّه بن سالم نقل میکنند
ص: 359
قُلْتُ (1) لَکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ وَعَدَنِی (2) أَنْ أَفْتَحَ مَکَّةَ وَ أَطُوفَ وَ أَسْعَی وَ أَحْلِقَ مَعَ الْمُحَلِّقِینَ فَلَمَّا أَکْثَرُوا عَلَیْهِ قَالَ لَهُمْ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا (3) الصُّلْحَ فَحَارِبُوهُمْ فَمَرُّوا نَحْوَ قُرَیْشٍ وَ هُمْ مُسْتَعِدُّونَ لِلْحَرْبِ وَ حَمَلُوا عَلَیْهِمْ فَانْهَزَمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَزِیمَةً قَبِیحَةً وَ مَرُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ یَا عَلِیُّ خُذِ السَّیْفَ وَ اسْتَقْبِلْ قُرَیْشاً فَأَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ سَیْفَهُ وَ حَمَلَ عَلَی قُرَیْشٍ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ تَرَاجَعُوا وَ قَالُوا (4) یَا عَلِیُّ بَدَا لِمُحَمَّدٍ فِیمَا أَعْطَانَا قَالَ لَا فَرَجَعَ (5) أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُسْتَحْیِینَ وَ أَقْبَلُوا یَعْتَذِرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ لَسْتُمْ أَصْحَابِی یَوْمَ بَدْرٍ إِذْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیکُمْ إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (6) أَ لَسْتُمْ أَصْحَابِی یَوْمَ أُحُدٍ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ (7) أَ لَسْتُمْ أَصْحَابِی یَوْمَ کَذَا أَ لَسْتُمْ أَصْحَابِی یَوْمَ کَذَا (8) فَاعْتَذَرُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَدِمُوا عَلَی مَا کَانَ مِنْهُمْ وَ قَالُوا (9) اللَّهُ أَعْلَمُ وَ رَسُولُهُ فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَکَ وَ رَجَعَ حَفْصُ بْنُ الْأَحْنَفِ وَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالا یَا مُحَمَّدُ قَدْ أَجَابَتْ قُرَیْشٌ إِلَی مَا اشْتَرَطْتَ مِنْ إِظْهَارِ الْإِسْلَامِ وَ أَنْ لَا یُکْرَهَ أَحَدٌ عَلَی دِینِهِ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالْمُکْتِبِ وَ دَعَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ (10) لَهُ اکْتُبْ فَکَتَبَ
ص: 351
هنگامی که رسول خدا به کارزار حدیبیه عزیمت فرمود در جحفه فرود آمد در آنجا آب نیافت. سعد بن مالک را با شتران آب کش در پی آب فرستاد. وی مسافت زیادی نرفته که بازگشت و گفت قدمهایم از ترس دشمنان تاب حرکت نداشتند. پیامبر فرمود: بنشین دیگری را بدین کار نامزد فرمود. او هم به محلی که رفیقش رفته رسیده و برگشت و سوگند یاد کرد که قدمهایم یارای رفتن نداشتند. رسول خدا ص علی علیه السلام را طلبیده و او را برای به دست آوردن آب مأموریت داد. وی حسب الامر قدم در راه گذارد لیکن مردم مسلّم میداشتند که او هم مانند دیگران بیمناک شده دست خالی برمیگردد. علی علیه السلام به بیابان سوزانی رسیده آب آورده صدای بانک شتران آب کش که به گوش پیامبر رسید تکبیر گفت و علی علیه السلام را دعای خیر فرمود.
در این جنگ سهیل بن عمرو حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده عرض کرد: ای محمد بردگان ما پیش تو آمده اند آنان را به ما برگردان رسول خدا چنان خشمگین شد که آثار غضب در صورتش هویدا گردید فرمود: ای گروه قریش به انجام کار خود مشغول میشوید یا مردی را بر شما بگمارم که خدا دل او را در بوته ایمان آزمایش کرده تا گردنهای شما را در راه دین خدا بزند. برخی که حضور داشتند گفتند: این مرد ابو بکر است؟ فرمود: نه، عرض کردند: عمر است؟
فرمود: نه، بلکه او همان کسی است که اکنون در حجره نشسته و پاره دوزی میکند مردم به طرف حجره رفته تا ببینند او کیست، که علی علیه السلام را در آنجا دیدار کردند.
عدهای همین خبر را از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده و گفته اند: علی علیه السلام همین قصه را برای ما روایت کرد
ص: 360
أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قَالَ (1) سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو لَا نَعْرِفُ الرَّحْمَنَ اکْتُبْ کَمَا کَانَ (2) یَکْتُبُ آبَاؤُکَ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اکْتُبْ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ فَإِنَّهُ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ ثُمَّ کَتَبَ هَذَا مَا تَقَاضَی (3) عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ لَوْ عَلِمْنَا أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ مَا حَارَبْنَاکَ اکْتُبْ هَذَا مَا تَقَاضَی (4) عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَ تَأْنَفُ مِنْ نَسَبِکَ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَا رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنْ لَمْ تُقِرُّوا ثُمَّ قَالَ امْحُ یَا عَلِیُّ وَ اکْتُبْ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَا أَمْحُو اسْمَکَ مِنَ النُّبُوَّةِ أَبَداً فَمَحَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدِهِ ثُمَّ کَتَبَ هَذَا مَا تَقَاضَی (5) عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو اصْطَلَحُوا عَلَی وَضْعِ الْحَرْبِ بَیْنَهُمْ عَشْرَ سِنِینَ عَلَی أَنْ یَکُفَّ بَعْضُنَا عَنْ بَعْضٍ وَ عَلَی أَنَّهُ لَا إِسْلَالَ وَ لَا إِغْلَالَ وَ أَنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ عَیْبَةً مَکْفُوفَةً وَ أَنَّهُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَدْخُلَ فِی عَهْدِ مُحَمَّدٍ وَ عَقْدِهِ فَعَلَ وَ أَنَّهُ (6) مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَدْخُلَ فِی عقد (عَهْدِ) قُرَیْشٍ وَ عَقْدِهَا فَعَلَ وَ أَنَّهُ مَنْ أَتَی مُحَمَّداً (7) بِغَیْرِ إِذْنِ وَلِیِّهِ یَرُدُّهُ (8) إِلَیْهِ وَ أَنَّهُ مَنْ أَتَی قُرَیْشاً مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَرُدُّوهُ إِلَیْهِ (9) وَ أَنْ یَکُونَ الْإِسْلَامُ ظَاهِراً بِمَکَّةَ لَا یُکْرَهُ أَحَدٌ عَلَی دِینِهِ وَ لَا یُؤْذَی وَ لَا یُعَیَّرُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً یَرْجِعُ عَنْهُمْ عَامَهُ هَذَا وَ أَصْحَابَهُ ثُمَّ یَدْخُلُ عَلَیْنَا فِی الْعَامِ الْقَابِلِ مَکَّةَ فَیُقِیمُ فِیهَا ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ لَا یَدْخُلُ عَلَیْنَا (10) بِسِلَاحٍ إِلَّا سِلَاحِ الْمُسَافِرِ السُّیُوفُ فِی الْقُرُبِ وَ کَتَبَ
ص: 352
و فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم کسی که عمدا سخنی را به دروغ به من نسبت دهد جایگاه او از آتش جهنم پر می شود و ثابت کرد که من دروغ نمیگویم. علی علیه السلام در آن وقت بند کفش پیامبر را که جدا شده بود اصلاح میکرد. (1)
روایت10.
اعلام الوری: در ذی القعده سال ششم حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله با گروه زیادی از اصحاب خود برای عمره به طرف مکه حرکت کردند، و هفتاد عدد شتر نیز برای قربانی با خود میبردند، خبر عزیمت پیامبر به مشرکین مکه رسید و آنها هم تصمیم گرفتند با آن حضرت مقابله کنند، و لذا سواران خود را فرستادند تا راه آن حضرت را بگیرند. پیامبر تصمیم داشت در این سفر با مشرکین جنگ نکند و برای همین جهت در ماه حرام به طرف مکه بیرون شد، سهیل بن عمرو با پسرش ابو جندل در این هنگام راجع به رسالت پیامبر در تردید افتادند، و در مذهب خود که مشرک و بت پرست بودند به شک درآمدند. برید بن ورقاء نزد گروهی از قریش رفت و گفت: ای جماعت آرام بگیرید و ساکت باشید، محمد برای جنگیدن به مکه نمی آید، وی در نظر گرفته خانه خدا را زیارت کند، مشرکین گفتند: ما این حرف را از شما قبول نمیکنیم!، فردا اعراب خواهند گفت: محمد به زور و قدرت داخل مکه شده است، و ما اکنون میل داریم محمد برگردد و به مکه داخل نشود. پس از این مشرکین بکر بن حفص و خالد بن ولید را فرستادند و آنها راه شترانی را که برای «هدی» در پیشاپیش حرکت میکردند بستند، عثمان بن عفان از اهل مکه اذن گرفت تا برای انجام عمره به مکه وارد شود، وی پس از اینکه به مکه داخل شد، مشرکین او را حبس کردند و از بازگشت وی جلوگیری نمودند، پیامبر گمان کرد که مشرکین وی را کشته اند. در این هنگام به اصحاب خود فرمود: آیا حاضرید به مرگ با من بیعت کنید؟ اصحاب اطاعت کردند و در زیر درختی اجتماع کردند و با آن حضرت بیعت کردند که از میدان جنگ فرار نکنند، پس از این جریان مشرکین سهیل بن عمرو را خدمت حضرت رسول فرستادند و گفتند: یا ابا القاسم! مکه موجب عزت و شرافت و محل امن و آسایش بوده است، اینک ملت عرب اطلاع دارد که شما با ما در حال جنگ هستی. اکنون اگر شما وارد مکه شوید گمان خواهند کرد که ما عاجزشده ایم، ناگهان بر سر ما خواهند ریخت و ما را از بین خواهند برد، و ما به خاطر خویشاوندی که با شما داریم آرزومندیم شما از تصمیم خود منصرف شوید، زیرا که مکه محل نشو و نمای شما بوده؛ و مانند این است که از بدن شما جدا شده باشد، حضرت به سهیل ابن عمرو فرمود: اینک مقصود شما از آمدن چیست؟ و مطلب از چه قرار است؟. سهیل عرض کرد: من تصمیم دارم بین خود و شما قرار دادی بنویسم،
ص: 361
عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ شَهِدَ عَلَی الْکِتَابِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ (1) ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ إِنَّکَ أَبَیْتَ أَنْ تَمْحُوَ اسْمِی مِنَ النُّبُوَّةِ فَوَ الَّذِی (2) بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَتُجِیبَنَّ أَبْنَاءَهُمْ إِلَی مِثْلِهَا وَ أَنْتَ مَضِیضٌ مُضْطَهَدٌ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ صِفِّینَ وَ رَضُوا بِالْحَکَمَیْنِ کَتَبَ هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لَوْ عَلِمْنَا أَنَّکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَا حَارَبْنَاکَ وَ لَکِنِ اکْتُبْ هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ صَدَقَ اللَّهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ ثُمَّ کَتَبَ الْکِتَابَ قَالَ فَلَمَّا کَتَبُوا الْکِتَابَ قَامَتْ خُزَاعَةُ فَقَالَتْ نَحْنُ فِی عَهْدِ مُحَمَّدٍ وَ عَقْدِهِ وَ قَامَتْ بَنُو بَکْرٍ فَقَالَتْ نَحْنُ فِی عَهْدِ قُرَیْشٍ وَ عَقْدِهَا وَ کَتَبُوا نُسْخَتَیْنِ نُسْخَةً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نُسْخَةً عِنْدَ سُهَیْلِ بْنِ عَمْرٍو وَ رَجَعَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ حَفْصُ بْنُ الْأَحْنَفِ إِلَی قُرَیْشٍ فَأَخْبَرَاهُمْ (3) وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَصْحَابِهِ انْحَرُوا بُدْنَکُمْ وَ احْلِقُوا رُءُوسَکُمْ فَامْتَنَعُوا وَ قَالُوا کَیْفَ نَنْحَرُ وَ نَحْلِقُ وَ لَمْ نَطُفْ بِالْبَیْتِ وَ لَمْ نَسْعَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَاغْتَمَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ ذَلِکَ وَ شَکَا ذَلِکَ إِلَی أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ انْحَرْ أَنْتَ وَ احْلِقْ فَنَحَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ حَلَقَ فَنَحَرَ الْقَوْمُ عَلَی خُبْثِ (4) یَقِینٍ وَ شَکٍّ وَ ارْتِیَابٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَعْظِیماً لِلْبُدْنِ رَحِمَ اللَّهُ الْمُحَلِّقِینَ وَ قَالَ قَوْمٌ لَمْ یَسُوقُوا الْبُدْنَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ الْمُقَصِّرِینَ لِأَنَّ مَنْ لَمْ یَسُقْ هَدْیاً لَمْ یَجِبْ عَلَیْهِ الْحَلْقُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ثَانِیاً رَحِمَ اللَّهُ الْمُحَلِّقِینَ الَّذِینَ
ص: 353
تا شما در سال آینده بدون خوف و هراس و لشکرکشی به مکه بیائید، و اکنون از دخول در مکه منصرف شوید، پیامبر علی بن ابی طالب را پیش خود خواست و پوستی که برای نوشتن نامه تهیه دیده بودند به او مرحمت کردند، و فرمودند: بنویسید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». سهیل گفت: ما این کلمه را نمی فهمیم جمله ای را بنویسید که در نزد ما معروف باشد، امر کنید بنویسند: «باسمک اللهمّ» پیامبر به امیر المؤمنین فرمودند: همان طوری که وی میگوید بنویس، علی علیه السّلام عرض کرد: اگر نه این بود که اطاعت شما را بنمایم من آنچه را که نوشته ام پاک نمیکردم. پیامبر فرمود: بنویسید این معاهده ای است که محمد رسول خدا با سهیل بن عمرو انجام میدهد، سهیل گفت: اگر من این موضوع را که رسالت شما است قبول داشتم دیگر احتیاجی بنوشتن این نامه و قرارداد نبود، امر کنید بنویسند «محمد بن عبد اللَّه» امیر المؤمنین گفت: به خداوند قسم وی رسول پروردگار است اگر چه دماغ شما به خاک مالیده گردد. در این هنگام حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله به امیر المؤمنین فرمودند: موضوع رسالت را از نامه پاک کنید وی عرض کرد: دست من یاری نمیکند این عمل را انجام دهم و کلمه نبوت را پاک کنم، پیامبر فرمود: دست مرا روی آن جمله بگذارید، در این وقت حضرت با دست خود محل نزاع را پاک نمود. پس از این جریان فرمود: یا علی در آینده نزدیکی شما هم مانند من گرفتار این گونه مطالب خواهی شد، و از روی ناراحتی و ناچاری بپیشنهاد آنان تن میدهی، بعد از این عهد نامه را نوشتند و متن آن به قرار ذیل بود: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب از طرف مسلمین، و سهیل بن عمرو از طرف اهل مکه معاهده بستند که با یک دیگر به موارد ذیل عمل کنند: از جنگیدن با همدیگر خود داری کنند، و یک دیگر را فریب ندهند، در موضوع عقیده به دین و مذهب آزاد باشد، و هر کس به هر مذهبی که میل دارد عمل کند. مسلمانان مکه در اظهار مذهب خود آزاد باشند، و فرائض مذهبی خود را آزادانه انجام دهند. محمد مجاز است که در سال آینده مدت سه روز به مکه بیاید و همه قریش از آنجا خارج شوند جز یک نفر که با محمد و اصحاب او در مکه خواهند ماند. هر کس از قریش به محمد و اصحاب او ملحق شد باید او را به قریش برگردانند. و هر کس از اصحاب محمد به طرف قریش رفت آنان حق دارند وی را بر نگردانند حضرت رسول فرمود: کسی که پس از شنیدن کلمات من به طرف شما بیاید من به او احتیاجی ندارم. و نیز قریش حق ندارند به دشمنان محمد کمک کنند و به آنان اسلحه و نفرات بدهند.
پس از این جریان ابو جندل پسر سهیل بن عمرو آمد و در خدمت حضرت رسول نشست پدرش گفت: او را به من برگردانید.
ص: 362
لَمْ یَسُوقُوا الْهَدْیَ فَقَالُوا (1) یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ الْمُقَصِّرِینَ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ الْمُقَصِّرِینَ ثُمَّ رَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَحْوَ الْمَدِینَةِ فَرَجَعَ إِلَی التَّنْعِیمِ وَ نَزَلَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَجَاءَ أَصْحَابُهُ الَّذِینَ أَنْکَرُوا عَلَیْهِ الصُّلْحَ وَ اعْتَذَرُوا وَ أَظْهَرُوا النَّدَامَةَ عَلَی مَا کَانَ مِنْهُمْ وَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَنَزَلَ آیَةُ الرِّضْوَانِ وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ الْآیَةَ (2) فَهُمُ الَّذِینَ لَمْ یُخَالِفُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لَمْ یُنْکِرُوا عَلَیْهِ الصُّلْحَ ثُمَّ قَالَ لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ إِلَی قَوْلِهِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ (3) هُمُ الَّذِینَ أَنْکَرُوا الصُّلْحَ وَ اتَّهَمُوا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله (4) وَ نَزَلَتْ فِی بِیعَةِ الرِّضْوَانِ لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ اشْتَرَطَ عَلَیْهِمْ أَنْ لَا یُنْکِرُوا بَعْدَ ذَلِکَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَیْئاً یَفْعَلُهُ وَ لَا یُخَالِفُوهُ فِی شَیْ ءٍ یَأْمُرُهُمْ بِهِ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدَ نُزُولِ آیَةِ الرِّضْوَانِ إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً وَ إِنَّمَا رَضِیَ عَنْهُمْ بِهَذَا الشَّرْطِ أَنْ یَفُوا بَعْدَ ذَلِکَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مِیثَاقِهِ وَ لَا یَنْقُضُوا عَهْدَهُ وَ عَقْدَهُ فَبِهَذَا الْعَقْدِ رَضِیَ عَنْهُمْ (5) فَقَدْ قَدَّمُوا (6) فِی التَّأْلِیفِ آیَةَ الشَّرْطِ عَلَی بَیْعَةِ الرِّضْوَانِ وَ إِنَّمَا نَزَلَتْ أَوَّلًا بَیْعَةُ الرِّضْوَانِ ثُمَّ آیَةُ الشَّرْطِ عَلَیْهِمْ فِیهَا
ص: 354
مسلمین گفتند: ما او را بر نمیگردانیم، پیامبر دست او را گرفت و فرمود: خداوندا اگر ابو جندل در گفتار خود صادق است وی را نجات بده، بعد روی خود را به طرف مسلمان ها کرد و گفت: بر ابو جندل باکی نیست وی نزد پدر و مادرش میرود، من تصمیم دارم به این قرارداد عمل کنم. پس از عهد و پیمان به طرف مدینه مراجعت کردند، و در بین راه سوره إِنَّا فَتَحْنا فرود آمد.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مدت قرارداد منقضی نشده بود که اسلام بر مکه مستولی شد هنگامی که پیامبر به مدینه مراجعت کردند ابو بصیر بن اسید بن جاریه ثقفی که از مشرکین بود از مکه به طرف مدینه فرار کرد اخنس بن شریق دو نفر را در تعقیب او فرستاد ابو بصیر یکی از این دو نفر را کشت و خودش هم خدمت رسول خدا رسید و مسلمان شد. پیامبر فرمود: اگر کسی با این شخص باشد میتوان آتش جنگ را بر علیه مشرکین روشن کرد پس از این به ابو بصیر گفت: اشیائی که از مقتول در دست شما هست برای خودت باشد و اینک هر جا میل دارید بروید در این هنگام ابو بصیر به اتفاق پنج نفر که با وی همراهی کرده و مسلمان شده بودند از خدمت پیامبر بیرون گردیدند و به طرف منطقه «عیص» و «ذی المروة» که در اراضی «جهینه» واقع شده بود رفتند تا جلو کاروان های قریش را که از «سیف البحر» عبور میکردند بگیرند. ابو جندل بن سهیل بن عمرو نیز با هفتاد نفر سواره که همگان اسلام اختیار کرده بودند از مکه بیرون شدند، و به ابو بصیر و یاران او ملحق گردیدند، در این هنگام گروه زیادی از «غفار» و «جهینة» و «اسلم» نیز باین جماعت پیوستند و عدد این جنگجویان به سیصد نفر رسید. پس از این جریان این عده به کاروان های قریش حمله میکردند و بعد از اخذ اموال مشرکین را میکشتند، در این وقت مشرکین ابو سفیان را خدمت حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرستادند و از آن حضرت درخواست کردند تا ابو بصیر و ابو جندل را به مدینه فرا خواند. ابو سفیان و یارانش عرض کردند: پس از این هر کس از مکه آمد و به شما ملحق شد لازم نیست شما او را به طرف ما بفرستید، در قرارداد حدیبیه مقرر شده بود هر کس از طرف مشرکین به پیامبر ملحق شد باید او را برگرداند ولی پس از جریان ابو بصیر و ابو جندل این موضوع لغو شد. در این هنگام جماعتی از اصحاب پیامبر که در هنگام عقد قرارداد با این ماده مخالفت کرده بودند و ابو جندل بن سهیل بن عمرو را از بازگشت منع می نمودند از این جریان خوشوقت شدند و فهمیدند که اطاعت پیامبر موجب خیر و خوشبختی آنها میباشد.
ص: 363
ثُمَّ ذَکَرَ الْأَعْرَابَ الَّذِینَ تَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ إِلَی قَوْلِهِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (1) أَیْ قَوْمَ سَوْءٍ وَ هُمُ الَّذِینَ اسْتَنْفَرَهُمْ فِی الْحُدَیْبِیَةِ وَ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ مِنَ الْحُدَیْبِیَةِ غَزَا خَیْبَراً فَاسْتَأْذَنَهُ الْمُخَلَّفُونَ (2) أَنْ یَخْرُجُوا مَعَهُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ (3) ثُمَّ قَالَ وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ یَعْنِی فَتْحَ خَیْبَرَ (4) ثُمَّ قَالَ وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ أَیْ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَمَمْتُمْ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی الْحَرَمِ وَ طَلَبُوا مِنْکُمُ الصُّلْحَ بَعْدَ أَنْ کَانُوا یَغْزُونَکُمْ بِالْمَدِینَةِ صَارُوا یَطْلُبُونَ الصُّلْحَ بَعْدَ إِذْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ تَطْلُبُونَ الصُّلْحَ مِنْهُمْ ثُمَّ أَخْبَرَ (5) بِعِلَّةِ الصُّلْحِ وَ مَا أَجَازَ اللَّهُ (6) لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ إِلَی قَوْلِهِ (7) وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ یَعْنِی بِمَکَّةَ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَأَخْبَرَ اللَّهُ أَنَّ عِلَّةَ الصُّلْحِ (8) إِنَّمَا کَانَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الَّذِینَ کَانُوا بِمَکَّةَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ صُلْحٌ وَ کَانَتِ الْحَرْبُ لَقُتِلُوا فَلَمَّا کَانَ الصُّلْحُ آمَنُوا وَ أَظْهَرُوا الْإِسْلَامَ وَ یُقَالُ إِنَّ ذَلِکَ الصُّلْحَ کَانَ أَعْظَمَ فَتْحاً عَلَی الْمُسْلِمِینَ مِنْ غَلَبِهِمْ ثُمَّ قَالَ
ص: 355
ابو بصیر و ابو جندل با یاران خود به کاروان ابو العاص بن ربیع برخوردند و چند نفر از قریش را که با وی همراهی میکردند اسیر نموده و اموال آنها را گرفتند و لیکن به خاطر ابو العاص که داماد حضرت رسول بود کسی را نکشتند و ابو العاص را هم آزاد گذاشتند و او به طرف مدینه حرکت کرد و به منزل زینب دختر پیامبر که همسر او بود فرود آمد. وی وقتی که از مکه عازم شام بود به زینب اجازه داده بود تا در مدینه خدمت پدرش برسد این ابو العاص خواهرزاده خدیجه زوجه حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله بود.
توضیح
در نهایۀ ذکر شده: در حدیث افک آمده است: «و رسول الله یخفّضهم» یعنی آنان را تسکین میداد و کار را بر آنان آسان نمود. و این عبارت از «الخفض» به معنای آسایش و آرامش است. و از همین کلمه سخن ابو بکر به عائشه است که در ماجرای افتراء گفت: «خفّضی علیک» یعنی کار را آسان بگیر و نگران نباش. و گوید: «عنوۀ» یعنی با اجبار و سیطره. و گوید: «الخطف» سلب کردن چیزی و گرفتن آن با سرعت است.
روایت11.
اعلام الوری: خراش از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند که فرمود: سهیل بن عمرو با دو نفر یا سه نفر در حدیبیه خدمت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله رسیدند و عرض کردند: اکنون گروهی از افراد پست از طرف ما حضور شما خواهند رسید و شما آنان را به سوی ما بر گردانید، پیامبر برآشفت و خشمگین شد و چهره اش از فرط غضب قرمز گردید حضرت خاتم النبیین صلّی اللَّه علیه و آله هر گاه غضب میکرد چهره مبارکش برافروخته میشد در این هنگام که از این کلمه ناراحت به نظر میرسید به سهیل بن عمرو فرمود: ای گروه قریش از این گونه سخنان دست بردارید و الا مردی را که در راه خدا امتحانش را داده است به طرف شما میفرستم تا گردنهای شما را بزند. ابو بکر عرض کرد: یا رسول اللَّه این شخص موصوف من هستم؟ فرمود: خیر شما نیستی، عمر گفت: من هستم؟ فرمود: شما هم نیستی، این مرد همان است که اکنون در میان حجره کفش را اصلاح میکند، علی علیه السّلام میفرمود: من در آن هنگام کفش پیامبر را درست میکردم، پس از این فرمایش از جای خود برخاستند و فرمودند: هر کس از روی تعمد بر من دروغ بندد جایگاهش پر از آتش است.
توضیح
در قاموس آمده است: «العبد» هر انسانی است چه آزاده و چه برده. و نیز به معنای غلام است. و جمع آن «عبدون و عبید و أعبد و عباد و عبدان و عبدّان «با کسره و تشدید دال» و گوید:
ص: 364
لَوْ تَزَیَّلُوا (1) یَعْنِی هَؤُلَاءِ الَّذِینَ کَانُوا بِمَکَّةَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَعْنِی لَوْ زَالُوا عَنْهُمْ وَ خَرَجُوا مِنْ بَیْنِهِمْ (2) ثُمَّ قَالَ إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ یَعْنِی قُرَیْشاً وَ سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو حِینَ قَالُوا (3) لَا نَعْرِفُ الرَّحْمَنَ الرَّحِیمَ وَ قَوْلَهُمْ (4) وَ لَوْ عَلِمْنَا أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ مَا حَارَبْنَاکَ فَاکْتُبْ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ (5) وَ نَزَلَ فِی تَطْهِیرِ (6) الرُّؤْیَا الَّتِی رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ إِلَی قَوْلِهِ (7) فَتْحاً قَرِیباً یَعْنِی فَتْحَ خَیْبَرَ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا رَجَعَ مِنَ الْحُدَیْبِیَةِ غَزَا خَیْبَراً (8).
قوله معرات أی کانت بعضها عرات و بعضها مجللات و المکتب (9) علی بناء الإفعال الذی یعلم الکتابة و قراب السیف بالکسر جفنته و هو وعاء یکون فیه السیف بغمده و حمالته و مضه الشی ء مضا و مضیضا بلغ من قلبه الحزن به و مضض کفرح ألم و اضطهده قهره.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمَ الْقَضِیَّةِ (10) حِینَ رَدَّ الْمُشْرِکُونَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ مَعَهُ وَ
ص: 356
جفل الظلیم جفولاً» یعنی شترمرغ شتاب کرد و گریخت مانند «أجفل».
روایت12.
کافی: صیرفی از برخی از اصحاب ما از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول الله با مشرکان شرط کرده بود که آن بت ها را بردارند و مردی از صحابه او به کاری مشغول شد و از سعی بین صفا و مروه باز ماند تا این که بت ها بازگردانده شد. پس برخی به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمدند و از او پرسیدند: فلانی سعی صفا و مروه نکرده است، در حالی که بت ها بازگردانده شده است؟ امام صادق علیه السلام فرمود: از این رو بود که خداوند آیه: «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّه فَمَنْ حَجَّ الْبَیتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیه أَن یطَّوَّفَ بِهمَا» را نازل کرد که یعنی در حالی که بت ها در آن دو هستند. (1)
روایت13.
کافی: معاویه بن عمار روایت کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذی القعده به همراه یارانش از مدینه به سوی مکه خارج شد. این خروج آنها به منعقد شدن صلح حدیبیه منجر شد. زمانی که به میقات رسیدند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احرام بست. یارانش نیز به پیروی از ایشان احرام بستند و سلاح های خود را حمل کردند. زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع یافت که مشرکان خالد بن ولید را برای بازگرداندن آن حضرت فرستاده اند، فرمود: برایم راهنمایی بیاورید که ما را از راهی غیر از مسیر حرکت خالد به مکه برساند. یارانش مردی از مزینه یا جهینه را آوردند. او آنها را به عقبه رساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس از آن (کوه عقبه) بالا برود، خداوند گناهانش را خواهد آمرزید، همچنان که گناهان بنی اسرائیل را مورد بخشش قرار داد و به آنها فرمود: «ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا نَّغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئَاتِکُمْ» [سجده کنان از دروازه (شهر) در آیید تا گناهان شما را بر شما ببخشاییم] به همین دلیل گروه هایی از اوس و خزرج به بالای آن صعود کردند. گفته شده است: تعداد آنها هزار و هشتصد نفر بود. زمانی که در حدیبیه فرود آمدند، ناگهان در آن جا زنی را به همراه پسرش دیدند. آن پسر با دیدن سپاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شروع به فرار کرد. زمانی که آن زن فهمید، این سپاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، فرزندش را صدا زد و گفت: اینها پیروان دین دیگری شده اند. به تو کاری ندارند.
ص: 365
دَافَعُوهُ عَنِ الْمَسْجِدِ أَنْ یَدْخُلُوهُ هَادَنَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَکَتَبُوا بَیْنَهُمْ کِتَاباً قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَکُنْتُ أَنَا الَّذِی کَتَبَ فَکَتَبْتُ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ هَذَا کِتَابٌ بَیْنَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ بَیْنَ قُرَیْشٍ فَقَالَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو لَوْ أَقْرَرْنَا أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ لَمْ یُنَازِعْکَ أَحَدٌ فَقُلْتُ بَلْ هُوَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّکَ رَاغِمٌ (1) فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اکْتُبْ لَهُ مَا أَرَادَ سَتُعْطَی یَا عَلِیُّ بَعْدِی مِثْلَهَا قَالَ فَلَمَّا کَتَبْتُ الصُّلْحَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ الشَّامِ کَتَبْتُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ هَذَا کِتَابٌ بَیْنَ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ بَیْنَ مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لَوْ عَلِمْنَا أَنَّکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ نُنَازِعْکَ فَقَالَ (2) اکْتُبُوا مَا رَأَیْتُمْ فَعَلِمْتُ أَنَّ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ حَقٌّ (3) قَدْ جَاءَ (4).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا صَدَّهُ الْمُشْرِکُونَ بِالْحُدَیْبِیَةِ شَکَا إِلَیْهِ النَّاسُ قِلَّةَ الْمَاءِ فَدَعَا بِدَلْوٍ مِنْ مَاءِ الْبِئْرِ فَتَوَضَّأَ مِنْهُ ثُمَّ تَمَضْمَضَ وَ مَجَّ فِی الدَّلْوِ وَ أَخْرَجَ مِنْ کِنَانَتِهِ سَهْماً ثُمَّ أَمَرَ بِأَنْ یُصَبَّ فِی الْبِئْرِ تِلْکَ الدَّلْوُ وَ أَنْ یُغْرَزَ ذَلِکَ السَّهْمُ فِی أَسْفَلِ الْبِئْرِ فَعَمِلُوا فَفَارَتِ الْبِئْرُ بِالْمَاءِ إِلَی شَفِیرِهَا وَ اغْتَرَفَ النَّاسُ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ أَوْسُ بْنُ خَوَلِیٍّ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی سَلُولٍ (5) أَ بَعْدَ هَذَا شَیْ ءٌ أَ مَا آنَ لَکَ أَنْ تُبْصِرَ.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا أَصَابَ النَّاسَ بِالْحُدَیْبِیَةِ جُوعٌ شَدِیدٌ وَ قَلَّتْ أَزْوَادُهُمْ لِأَنَّهُمْ أَقَامُوا بِهَا بَضْعَةَ عَشَرَ یَوْماً فَشَکَوْا إِلَیْهِ ذَلِکَ فَأَمَرَ بِالنَّطْعِ أَنْ یُبْسَطَ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا بِبَقِیَّةِ أَزْوَادِهِمْ فَیَطْرَحُوا فَأَتَوْا بِدَقِیقٍ (6) قَلِیلٍ وَ تُمَیْرَاتٍ فَقَامَ وَ دَعَا بِالْبَرَکَةِ فِیهَا وَ أَمَرَهُمْ بِأَنْ یَأْتُوا بِأَوْعِیَتِهِمْ فَمَلَئُوهَا حَتَّی لَمْ یَجِدُوا لَهَا مَحَلًّا (7).
ص: 357
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی آن زن رفت و به او دستور داد تا از چاهی که در آن جا بود، آب بالا بکشد. آن زن یک سطل آب برای رسول خدا آورد. آن حضرت از آن آب نوشید و صورت مبارکش را شست. آن زن بقیه آب را به داخل چاه ریخت. از آن زمان تاکنون آن چاه خشک نشده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن مکان حرکت کرد. مشرکان ابان بن سعید را به همراه گروهی سوار کار به سوی حضرت فرستادند. ابان بن سعید در موازات او بود. قریشیان سپس حلیس را فرستادند. او حیوانات قربانی را دید که بعضی از آنها از گرسنگی پشم های همدیگر را می خورند. به همین دلیل به مکه بازگشت و دیگر به سوی پیامبر و یارانش نیامد. او به ابوسفیان گفت: ای ابو سفیان! ما با همدیگر پیمان نبسته ایم که حیوانات اختصاص داده شده برای قربانی را باز گردانید. ابوسفیان در پاسخ گفت: ساکت شو! تو یک عرب بیابانگرد بیش نیستی. حلیس گفت: به خدا قسم! تو راه را بر محمد باز خواهی کرد و به آن چه او خواسته است گردن خواهی نهاد، و گرنه من از تو جدا خواهم شد و به میان حبشی ها خواهم رفت. ابوسفیان پاسخ داد: ساکت شو تا با محمد پیمان سستی ببندیم. آنها عروة بن مسعود را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. او به همراه قومی که مغیره بن شعبه به آنها حمله کرده بود در مکه ساکن شده بود. آن گروه، تاجر و در طائف ساکن بودند که مغیره تعدادی از آنها را به قتل رساند. به همین دلیل آنها اموالشان را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. آن حضرت از قبول آن امتناع کرد و فرمود: این خدعه و نیرنگ است و عادلانه نیست و ما بدان نیازی نداریم.
قریش عروة بن مسعود را نزد رسول خدا فرستادند. یارانش عرض کردند: این عروه بن مسعود است که به خدمتتان آمده است و معتقد است ورود ما به مکه کار خطرناکی است. رسول خدا فرمود: او را نزد من بیاورید. عروه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و عرض کرد: ای محمد! چرا به مکه آمده ای؟ پیامبر فرمود: آمده ام تا کعبه را طواف کنم و سعی بین صفا و مروه را به جای آورم. قربانی کنم و گوشت آن را برایتان بر جای گذارم و بروم. عروه گفت: به لات و عزی قسم! نباید این کار را انجام بدهی. من کسی همچون تو را تاکنون ندیده ام. از همان راهی که آمده اید برگردید. قومت تو را به خدا و خویشاوندانت قسم می دهند که بی اجازه آنان، وارد شهرشان نشوی و پیوند خویشاوندی را پاره نکنی و باعث گستاخ شدن سایر اعراب نسبت به آنها نشوی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تا زمانی که مناسک را به جای نیاوریم از این جا نمی رویم. عروه در هنگام صحبت کردن با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ریش آن حضرت دست زد. مغیره که پشت سرش ایستاده بود با دستش او را زد. عروه گفت: ای محمد! این کیست؟ پیامبر فرمود: این برادرزاده ات مغیره است. عروه گفت: ای حقه باز! به خدا سوگند، تو فقط به این خاطر به این جا آمده ای که نجاست (کار زشت) خود را پاک کنی. عروه به میان قریش بازگشت و به ابوسفیان و یارانش گفت: به خدا قسم! گمان نمی کنم محمد از تصمیمش منصرف شود.
ص: 366
یج، الخرائج و الجرائح مِنْ مُعْجِزَاتِهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَمَّا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِلْعُمْرَةِ سَنَةَ الْحُدَیْبِیَةِ مَنَعَتْ قُرَیْشٌ مِنْ دُخُولِهِ مَکَّةَ وَ تَحَالَفُوا أَنَّهُ لَا یَدْخُلُهَا وَ مِنْهُمْ عَیْنٌ تَطْرِفُ وَ قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا جِئْتُ مُحَارِباً لَکُمْ إِنَّمَا جِئْتُ مُعْتَمِراً قَالُوا لَا نَدَعُکَ تَدْخُلُ مَکَّةَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ فَتَسْتَذِلَّنَا الْعَرَبُ وَ تُعَیِّرَنَا وَ لَکِنِ اجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ هُدْنَةً لَا تَکُونُ لِغَیْرِنَا فَاتَّفَقُوا عَلَیْهِ وَ قَدْ نَفِدَ مَاءُ الْمُسْلِمِینَ وَ کَظَّهُمْ وَ بَهَائِمَهُمُ الْعَطَشُ فَجِی ءَ بِرَکْوَةٍ فِیهَا قَلِیلٌ مِنَ الْمَاءِ فَأَدْخَلَ یَدَهُ فِیهَا فَفَاضَتِ الرَّکْوَةُ وَ نُودِیَ فِی الْعَسْکَرِ مَنْ أَرَادَ الْمَاءَ فَلْیَأْتِهِ فَسَقَوْا وَ اسْتَقَوْا (1) وَ مَلَئُوا الْقِرَبَ (2).
یقال کظنی هذا الأمر أی جهدنی من الکرب
الإرشاد ثم تلا بنی المصطلق الحدیبیة و کان اللواء یومئذ إلی أمیر المؤمنین علیه السلام کما کان إلیه فی المشاهد قبلها و کان من بلائه فی ذلک الیوم عند صف القوم فی الحرب و القتال ما ظهر خبره و استفاض ذکره و ذلک بعد البیعة التی أخذها النبی صلی الله علیه و آله علی أصحابه و العهود علیهم فی الصبر و کان أمیر المؤمنین علیه السلام المبایع للنساء عن النبی صلی الله علیه و آله فکانت (3) بیعته لهن یومئذ أن طرح ثوبا بینهن و بینه ثم مسحه بیده فکانت مبایعتهن للنبی صلی الله علیه و آله بمسح الثوب و رسول الله صلی الله علیه و آله یمسح ثوب علی علیه السلام مما یلیه و لما رأی سهیل بن عمرو توجه الأمر علیهم ضرع إلی النبی صلی الله علیه و آله فی الصلح (4) و نزل علیه الوحی بالإجابة إلی ذلک و أن یجعل أمیر المؤمنین علیه السلام کاتبه یومئذ و المتولی لعقد الصلح بخطه فقال له النبی صلی الله علیه و آله اکتب یا علی بسم الله الرحمن الرحیم فقال سهیل بن عمرو هذا کتاب (5) بیننا و بینک یا محمد فافتتحه بما نعرفه
ص: 358
به همین دلیل سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی را به سوی آن حضرت فرستادند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد تا حیواناتی را که برای قربانی کردن با خودشان آورده بودند. به آنها نشان دهند. آن دو از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سئوال کردند: هدفتان از آمدن به مکه چیست؟ آن حضرت پاسخ داد: برای طواف خانه خدا، سعی بین صفا و مروه و قربانی کردن آمده ایم تا پس از آن، گوشت حیوانات قربانی شده را برای شما از خود بر جای بگذاریم و برویم. آنها گفتند: قومت تو را به خداوند و رابطه خویشاوندی قسم می دهند که بدون اجازه آنان وارد شهرشان نشوی و پیوند خویشاوندی را پاره نکنی تا مبادا دشمنانشان بر آنها گستاخ شوند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همچنان بر ورود به شهر اصرار کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست عمر بن خطاب را به مکه بفرستد. عمر گفت: طایفه من بسیار کوچک است و چنان که می دانید من حامیان چندانی در آن جا ندارم. اما پیشنهاد می کنم عثمان را به آن جا بفرستید. آن حضرت نیز عثمان بن عفان را به مکه فرستاد و فرمود: به میان مؤمنان قومت برو و مژده ای را که خداوند مبنی بر فتح مکه به من داده است به اطلاع آنها برسان. زمانی که عثمان به مکه رفت، با ابان بن سعید دیدار کرد. به همین دلیل، با تأخیر بازگشت. عثمان به همراه او به میان مسلمانان مکه رفت و جریان را به آنها اطلاع داد و درگیری و جرّ و بحث اتفاق افتاد. در این مدت سهیل بن عمرو نیز همچنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی مانده بود و عثمان به اردوگاه مشرکان رفته بود. مسلمانان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند. آن حضرت دست چپش را به جای دست عثمان در دست راست خودش گذاشت و آن را به عنوان بیعت او به شمار آورد. مسلمانان به یکدیگر می گفتند: خوشا به حال عثمان! بی شک تاکنون خانه خدا را طواف کرده و سعی میان صفا و مروه را به جای آورده و از احرام خارج شده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قرار نبوده که او این کار را انجام دهد. زمانی که عثمان به میان مسلمانان بازگشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: آیا طواف خانه خدا را به جای آوردی؟ عثمان پاسخ داد: خیر. چگونه ممکن است در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طواف کعبه را انجام نداده است من اقدام به این کار کنم؟ سپس جریان تأخیرش در مکه را برای ایشان تعریف کرد.
ص: 367
و اکتب باسمک اللهم فقال النبی صلی الله علیه و آله لأمیر المؤمنین علیه السلام امح ما کتبت و اکتب باسمک اللهم فقال أمیر المؤمنین علیه السلام لو لا طاعتک یا رسول الله ما محوت بسم الله الرحمن الرحیم ثم محاها و کتب باسمک اللهم فقال (1) النبی صلی الله علیه و آله اکتب هذا ما قاضی علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو فقال سهیل لو أجبتک فی الکتاب الذی بیننا إلی هذا لأقررت لک بالنبوة فسواء شهدت (2) علی نفسی بالرضا بذلک أو أطلقته من لسانی امح هذا الاسم و اکتب هذا ما قاضی علیه محمد بن عبد الله فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام إنه و الله لرسول الله (3) علی رغم أنفک فقال سهیل اکتب اسمه یمضی الشرط فقال له أمیر المؤمنین ویلک یا سهیل کف عن عنادک فقال له النبی صلی الله علیه و آله امحها یا علی فقال یا رسول الله إن یدی لا تنطلق بمحو اسمک من النبوة قال له فضع یدی علیها (4) فمحاها رسول الله صلی الله علیه و آله بیده و قال لأمیر المؤمنین علیه السلام ستدعی إلی مثلها فتجیب و أنت علی مضض ثم تمم أمیر المؤمنین علیه السلام الکتاب و لما تم الصلح نحر رسول الله صلی الله علیه و آله هدیه فی مکانه فکان نظام تدبیر هذه الغزاة معلقا (5) بأمیر المؤمنین و کان ما جری فیها من البیعة و صف الناس للحرب ثم الهدنة و الکتاب کله لأمیر المؤمنین علیه السلام و کان فیما (6) هیأه الله له من ذلک حقن الدماء و صلاح أمر الإسلام و قد روی الناس له فی هذه الغزاة بعد الذی ذکرناه فضیلتین اختص بهما و انضافتا إلی فضائله العظام و مناقبه الجسام.
فروی إبراهیم بن عمر عن رجاله عن قائد مولی عبد الله بن سالم قال لما
ص: 359
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم.
سهیل گفت: من رحمن و رحیم را نمی شناسم. الا این که من فکر میکنم چیزی است در یمامه، مانند آن چه در گذشته می نوشتیم بنویس: باسمک اللهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این پیمانی است میان رسول خدا و سهیل بن عمرو.
سهیل گفت: ای محمد! (اگر ما پیامبری تو را پذیرفته بودیم) پس ما بر سر چه با تو می جنگیم؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من محمد بن عبدالله پیامبر خدا هستم.
مردم نیز گفتند: شهادت می دهیم که تو پیامبر خدا هستی. سهیل گفت: این پیمانی است میان محمد بن عبدالله و سهیل بن عمرو. مردم فریاد زدند: شهادت می دهیم که محمد پیامبر خداست. از جمله مفاد آن پیمان این بود که هر گاه فردی از قریش به مدینه پناهنده می شد، پیامبر باید او را به مکه باز می گردند. اما چنان چه فردی از مسلمانان به قریش پناهنده می شد، آنها مجبور به بازگرداندن او نبودند.
همچنین به مسلمانان مکه حق بازگشت به دین شان داده شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ما به کسی که از دین ما برگردد، نیازی نداریم. شرط ما این است که خداوند در میان شما، آشکارا عبادت شود و پنهانی نباشد و مسلمانان در مدینه بتوانند با مسلمانان مکه، ارتباط داشته باشند. این معاهده دارای برکات فراوانی بود و اسلام کم کم بر مکه حکمفرما شد.
سهیل بن عمرو پسرش ابو جندل را که اسلام آورده بود، مورد ضرب و شتم قرار داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این اولین پیمان شکنی شما قریش است. حضرت فرمود: آیا من پیمان شکنی کرده ام؟ سهیل گفت: ای محمد! من حقه باز نیستم. ابو جندل به میان مسلمانان فرار کرد. رسول خدا او را فرا خواند و خواست که او را به مکه بازگرداند. ابو جندل گفت: آیا مرا به آنها تحویل می دهی؟ پیامبر فرمود: این امر جزو مفاد پیمان صلح بوده است. آن گاه فرمود: خدایا برای ابو جندل! فرج و گشایشی به وجود بیاور! (1)
توضیح
جزری گوید: گفته میشود «ابغنی بکذا» با همزه وصل یعنی برای من بخواه. و «أبغنی» با همزه قطع یعنی مرا در خواستهام یاری بنما. «أو من جهینۀ» تردیدی از جانب راوی است در باره این دو مکان. و گفته میشود: «أثبته» یعنی به خوبی او را شناختم. و گفته میشود: «صبأ فلان» هرگاه از دینی
ص: 368
خرج رسول لله صلی الله علیه و آله فی غزوة الحدیبیة (1) نزل الجحفة فلم یجد فیها (2) ماء فبعث سعد بن مالک بالروایا حتی إذا کان غیر بعید رجع سعد بالروایا و قال یا رسول الله ما أستطیع أن أمضی لقد وقفت قدمای رعبا من القوم فقال له النبی صلی الله علیه و آله اجلس ثم بعث رجلا آخر فخرج بالروایا حتی إذا کان بالمکان الذی انتهی إلیه الأول رجع فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله لم رجعت فقال یا رسول الله و الذی بعثک بالحق نبیا ما استطعت أن أمضی رعبا فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السلام فأرسله بالروایا و خرج السقاة و هم لا یشکون فی رجوعه لما رأوا من جزع (3) من تقدمه فخرج علی علیه السلام بالروایا حتی ورد الحرار و استسقی (4) ثم أقبل بها إلی النبی صلی الله علیه و آله و لها زجل (5) فلما دخل کبر النبی صلی الله علیه و آله و دعا له بخیر.
وَ فِی هَذِهِ الْغَزَاةِ أَقْبَلَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَرِقَّاءَنَا لَحِقُوا بِکَ فَارْدُدْهُمْ عَلَیْنَا فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی تَبَیَّنَ الْغَضَبُ فِی وَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَتَنْتَهُنَّ یَا مَعَاشِرَ (6) قُرَیْشٍ أَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ رَجُلًا (7) امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ یَضْرِبُ رِقَابَکُمْ عَلَی الدِّینِ فَقَالَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَبُو بَکْرٍ ذَلِکَ الرَّجُلُ قَالَ لَا قَالَ فَعُمَرُ قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ فِی الْحُجْرَةِ فَتَبَادَرَ النَّاسُ إِلَی الْحُجْرَةِ یَنْظُرُونَ مَنِ الرَّجُلُ فَإِذَا هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام.
و قد روی هذا الحدیث جماعة (8) عن أمیر المؤمنین علیه السلام و قالوا فیه إن علیا
ص: 360
به دین دیگری درآید. «فلم تبرح» یعنی آب از آن چاه نلغزید. «فکان بإزائه» یعنی تا اینکه روبه روی پیامبر قرار گرفت و مقصود این است که او فرمانده لشگر مشرکان بود همانطور که فرمانده لشکر مسلمانان نیز بود. «و هی تأکل» کنایه از کثرت و شلوغی و گردهمایی آن است. «حالفناکم» زیرا آنان برای دشمنی با پیامبر با هم پیمان بسته بودند، یا بر همکاری آنان به صورت مطلق پیمان بسته بودند.
«أو لأنفردنّ فی الأحابیش» یعنی با آنان از شما کنارهگیری میکنم و آنان را از یاری شما منع میکنم.
جزری گوید: در حدیث حدیبیه آمده است: «إنّ قریضاً جمع لک الأحابیش» اینان قبیلههای از قارۀ بودند که به بنی لیث در جنگ با قریش ملحق شده بودند. «التحبّش» یعنی تجمع و گردهمایی. و گفته شده: اینان در کنار کوهی به نام حبیش با قریش پیمان بستند از این روی به این اسم معروف شدند.
فیرزآبادی گوید: «حُبشیّ» با ضمه کوهی در پایین مکه بود. و از همین کلمه احابیش قریش است زیرا آنان بر خدا پیمان بستند که تا زمانی که شب پایدار است و روز میدرخشد و کوه حبشیّ پابرجا است، بر علیه دشمنان آنها بایستند.
«الولث» عهد و پیمانی است که در میان قوم بدون برنامهریزی و به صورت غیر عمدی بسته میشود، یا عهد و پیمان سست و غیر موکّد است.
اینکه گفته است: «و قد کان جاء» این داستان بر اساس آنچه واقدی ذکر کرده اینگونه است که: مغیرۀ همراه با سیزده مرد از بنی مالک به نزد مقوقس پادشاه اسکندریه رفت و و مقوقس بنی مالک را بر مغیره در عطا برتری داد و هنگام برگشت در میان راه بودند که بنی مالک یک شب می خوردند و مست شدند و مغیره از روی حسد همه را کشت و اموال آن ها را یک جا برداشت و نزد پیامبر آمد و مسلمان شد، پیامبر اسلام او را پذیرفت و از آن مال چیزی را قبول نکرد و خمس آن را هم نگرفت چون مغیره با همسفرانش دغلی کرده بود و چون گزارش کار او به ابو سفیان رسید یادداشتی در این باره به عروة تسلیم کرد و عروة نزد رئیس بنی مالک آمد که او را مسعود بن عمره میگفتند و با او وارد گفتگو شد که به دیه راضی شوند و بنی مالک به دیه راضی نشدند و درخواست قصاص از عشایر مغیره کردند و میان آن ها جنگ درگرفت و عروة به تدبیر خود آن را خاموش کرد
ص: 369
قص هذه القصة
ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.
و کان الذی أصلحه أمیر المؤمنین علیه السلام من نعل النبی صلی الله علیه و آله شسعها فإنه کان انقطع فخصف موضعه و أصلحه (1).
عم، إعلام الوری فِی سَنَةِ خَمْسٍ کَانَتْ غَزْوَةُ الْحُدَیْبِیَةِ فِی ذِی الْقَعْدَةِ وَ خَرَجَ فِی نَاسٍ کَثِیرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یُرِیدُ الْعُمْرَةَ وَ سَاقَ مَعَهُ سَبْعِینَ بَدَنَةً وَ بَلَغَ ذَلِکَ الْمُشْرِکِینَ مِنْ قُرَیْشٍ فَبَعَثُوا خَیْلًا لِیَصُدُّوهُ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ کَانَ صلی الله علیه و آله یَرَی أَنَّهُمْ لَا یُقَاتِلُونَهُمْ (2) لِأَنَّهُ خَرَجَ فِی الشَّهْرِ الْحَرَامِ وَ کَانَ مِنْ أَمْرِ سُهَیْلِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَبِی جَنْدَلٍ ابْنِهِ وَ مَا فَعَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا شَکَّ بِهِ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَا شَکَّ إِلَّا یَوْمَئِذٍ فِی الدِّینِ (3) وَ أَتَی بُدَیْلُ بْنُ وَرْقَاءَ إِلَی قُرَیْشٍ فَقَالَ لَهُمْ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ خَفِّضُوا عَلَیْکُمْ وَ إِنَّهُ لَمْ یَأْتِ یُرِیدُ قِتَالَکُمْ وَ إِنَّمَا یُرِیدُ زِیَارَةَ هَذَا الْبَیْتِ فَقَالُوا وَ اللَّهِ لَا نَسْمَعُ مِنْکَ وَ لَا تُحَدِّثُ الْعَرَبُ أَنَّهُ دَخَلَهَا عَنْوَةً وَ لَا نَقْبَلُ مِنْهُ إِلَّا أَنْ یَرْجِعَ عَنَّا ثُمَّ بَعَثُوا إِلَیْهِ بِکُرْزِ بْنِ حَفْصٍ (4) وَ خَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ وَ صَدُّوا الْهَدْیَ وَ بَعَثَ صلی الله علیه و آله عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ یَسْتَأْذِنُهُمْ فِی أَنْ یَدْخُلَ (5) مَکَّةَ مُعْتَمِراً فَأَبَوْا أَنْ یَتْرُکُوهُ وَ احْتُبِسَ عُثْمَانُ فَظَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُمْ قَتَلُوهُ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ أَ تُبَایِعُونِّی عَلَی الْمَوْتِ فَبَایَعُوهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ عَلَی أَنْ لَا یَفِرُّوا عَنْهُ أَبَداً ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعَثُوا سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو فَقَالَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ مَکَّةَ حَرَمُنَا وَ عِزُّنَا وَ قَدْ تَسَامَعَتِ الْعَرَبُ بِکَ أَنَّکَ قَدْ غَزَوْتَنَا وَ مَتَی مَا تَدْخُلُ عَلَیْنَا مَکَّةَ عَنْوَةً تَطْمَعُ فِینَا فَنُتَخَطَّفُ وَ إِنَّا نَذْکُرُکَ الرَّحِمَ فَإِنَّ مَکَّةَ بَیْضَتُکَ الَّتِی تَفَلَّقَتْ عَنْ رَأْسِکَ (6) قَالَ فَمَا تُرِیدُ قَالَ أُرِیدُ أَنْ أَکْتُبَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ هُدْنَةً عَلَی أَنْ أُخَلِّیَهَا
ص: 361
و از مال خود دیه آن کشته ها را عهده دار شد. پس ضمیر فاعل در «جاء» به عروۀ برمیگردد و «فی القوم» یعنی تا در باره مساله کشتهها صحبت کند و در این باره میانجیگری کند. مرجع ضمیر در «خرج» مغیرۀ است. «فارسلوا» یعنی قریش عروۀ را به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. «فقالوا» یعنی صحابه گفتند. یا اینکه ضمیر «ارسلوا» نیز به صحابه برگردد یعنی آن دسته از یاران پیامبر که در مقابل دشمن بودند. «ما رایت مثلک» این عبارت اظهار تعجب و شگفتی است یعنی چگونه ممکن است کسی همچون تو که از این جایگاه شرافت و بزرگی برخوردار است از این هدف باز بماند هدف و مقصودی که شایسته نیست هیچ کس از انجام آن دست بکشد؟!
«الا فی غسل سلحتک» در المغرب گوید: «السلح» به معنای مدفوع است. میگویم: به ظاهر «جئت» با صیغه متکلم است یعنی اکنون یا پیش از این در هنگام خاموش کردن آتش فتنه آمدهام تا کارهای زشت تو را اصلاح کنم. و نیز میتوان با صیغه مخاطب خواند، یعنی: آمدن تو به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای پذیرش اسلام نبوده است بلکه به خاطر فرار از خیانتی است که انجام دادهای و جنایتی که مرتکب شدهای. «و کانت المناوشة» مناوشۀ یعنی درگیری در جنگ، یعنی مشرکان آماده نبرد بودند. «و ضرب باحدی یدیه» این برای آن بوده است که حجت و عهد و پیمان بر او تمام شود و به خاطر شکستن پیمان مستوجب اشدّ عذاب گردد چنانکه خداوند متعال در باره او و دوستانش و امثال او فرموده است: «فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ»
«ثم ذکر» چه بسا سخن راوی باشد یعنی سپس امام صادق علیه السلام مقضیه و نوشتن معاهدهنامه و ماجراهای آن را بیان کرد. و راوی به جهت خلاصهگویی آن را نیاورده است. و نیز ممکن است سخن او باشد یعنی سپس عثمان ماجرای خود را با قریش از حبس و منع از رجوع و یا طلب صلح و اصرار بر منع از دخول به مکه در این سال را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرد.
«هذا الذی بالیمامۀ» آنان به مسیلمه کذاب میگفتند: «رحمن الیمامۀ».
این فرموده پیامبر «و إن کانوا لیتهادون الستور» در برخی نسخهها با تاء «الستور» و در برخی نسخهها با یاء «السیور» آمده است بر اساس وجه اول جمع الستر که بر درها و چیزهای دیگر آویزان میکنند، و بر اساس وجه دوم یا مقصود «السیر» چرم معروفی است که از پوست میگیرند، یا نوعی پیراهن است.
ص: 370
لَکَ فِی قَابِلٍ فَتَدْخُلَهَا وَ لَا تَدْخُلَهَا بِخَوْفٍ وَ لَا فَزَعٍ وَ لَا سِلَاحٍ إِلَّا سِلَاحِ الرَّاکِبِ السَّیْفُ فِی الْقِرَابِ وَ الْقَوْسُ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَأَخَذَ أَدِیماً أَحْمَرَ فَوَضَعَهُ عَلَی فَخِذِهِ ثُمَّ کَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ فَقَالَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو هَذَا کِتَابٌ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ یَا مُحَمَّدُ فَافْتَتِحْهُ بِمَا نَعْرِفُهُ اکْتُبْ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ فَقَالَ اکْتُبْ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ وَ امْحُ مَا کَتَبْتَ فَقَالَ لَوْ لَا طَاعَتُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَمَا مَحَوْتُ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اکْتُبْ هَذَا مَا قَاضَی عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو فَقَالَ سُهَیْلٌ لَوْ أَجَبْتُکَ فِی الْکِتَابِ إِلَی هَذَا لَأَقْرَرْتُ لَکَ بِالنُّبُوَّةِ فَامْحُ هَذَا الِاسْمَ وَ اکْتُبْ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَرَسُولُ اللَّهِ عَلَی رَغْمِ أَنْفِکَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله امْحُهَا یَا عَلِیُّ فَقَالَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ یَدِی لَا تَنْطَلِقُ لِمَحْوِ اسْمِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ قَالَ فَضَعْ یَدِی عَلَیْهَا فَمَحَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدِهِ وَ قَالَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ سَتُدْعَی إِلَی مِثْلِهَا فَتُجِیِبُ وَ أَنْتَ عَلَی مَضَضٍ ثُمَّ کَتَبَ بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ هَذَا مَا قَاضَی عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ عَلَی أَنَّ الْحَرْبَ مَکْفُوفَةٌ فَلَا إِغْلَالَ وَ لَا إِسْلَالَ وَ لَا قِتَالَ وَ عَلَی أَنْ لَا یُسْتَکْرَهَ أَحَدٌ عَلَی دِینِهِ وَ عَلَی أَنْ یُعْبَدَ اللَّهُ بِمَکَّةَ عَلَانِیَةً وَ عَلَی أَنَّ مُحَمَّداً یَنْحَرُ الْهَدْیَ مَکَانَهُ وَ عَلَی أَنْ یُخَلِّیَهَا (1) لَهُ فِی قَابِلٍ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فَیَدْخُلَهَا بِسِلَاحِ الرَّاکِبِ وَ یَخْرُجَ (2) قُرَیْشٌ کُلُّهَا مِنْ مَکَّةَ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ مِنْ قُرَیْشٍ یُخَلِّفُونَهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَنْ لَحِقَ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ مِنْ قُرَیْشٍ فَإِنَّ مُحَمَّداً یَرُدُّهُ إِلَیْهِمْ وَ مَنْ رَجَعَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ إِلَی قُرَیْشٍ بِمَکَّةَ فَإِنَّ قُرَیْشاً لَا تَرُدُّهُ إِلَی مُحَمَّدٍ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا سَمِعَ کَلَامِی ثُمَّ جَاءَکُمْ فَلَا حَاجَةَ لِی فِیهِ وَ إِنَّ قُرَیْشاً لَا یُعِینُ (3) عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَصْحَابِهِ أَحَداً بِنَفْسٍ وَ لَا سِلَاحٍ إِلَی آخِرِهِ فَجَاءَ أَبُو جَنْدَلٍ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله حَتَّی جَلَسَ إِلَی جَنْبِهِ فَقَالَ أَبُوهُ سُهَیْلٌ رُدَّهُ
ص: 362
فیروزآبادی گوید: «السَیر» با فتحه چیزی است که از پوست میکَنند و جمع آن «السیور» است. جوهری گوید: «السیر» لباسهایی راهراه شبیه سیور است. بر اساس تقدیرهای مذکور، این عبارت سخن امام صادق علیه السلام است برای بیان ثمره و دستاورد این صلح و فوائد بسیار آن که موجب امنیت مسلمانان شد به نحوی که بدون هیچ ترس و ممانعتی قربانیها را از مدینه به مکه میفرستادند و مردم مکه به اسلام تمایل پیدا کردند و بدون اینکه جنگی صورت بگیرد گروهای بیشماری از آنان مسلمان شدند. «و هل قاضیت علی شی ء» یعنی هنوز قرارداد امضا نشده و کار صلح به پایان نرسیده است و این موضوع داخل در قرارداد نشده است «و لم اشترط لک» یعنی این شرط و قرار مخصوص تو نیست و شامل همه است و به منظور مصلحت عمومی مسلمانان ما آن را پذیرفتیم و تو هم ناچاری آن را بپذیری، یا به این معنا که تو داخل در این صلحنامه نمیشوی به این خاطر که پیش از اتمام آن آمدهای، اما اینان ما را بر این مجبور کردند، یا اینکه من با آنشرط نبستهام که تو را از این صلحنامه مستثنی کنم و این اجازه را نداریم که به آنان نیرنگ بزنیم. و شاید این معنای اخیر آشکارتر باشد و با احتمال بعیدی ممکن است استفهام انکاری باشد، یعنی آیا من با تو شرط نبستم و عهد نکردم که به زودی تو را از دستشان نجات میدهم.
میگویم: آیات و روایتهای مربوط به عمره قضا را در این باب آوردم به این خاطر که برخی از آیات و روایتها با هم مشترکاند و ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و در ادامه ان شاء الله در باب مربوط بدان مطالبی را ذکر خواهیم کرد.
روایت14.
در جامع الاصول از براء بن عازب روایت شده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذی قعده به عمره رفت اما مردم مکه نپذیرفتند که به آن حضرت اجازه ورود به مکه را بدهند مگر اینکه برای ورود به مکه با آنها معاهده ببندد، مقصودشان برای ورود از سال آینده بود تا سه روز در مکه بماند. چون معاهده را نوشتند، اینگونه درج کردند: «این معاهدهای است که محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجام میدهد» گفتند: ما به این اعتراف نمیکنیم و آن را نمیپذیریم، چرا که اگر میدانسیم تو فرستاده خدایی مانع ورود تو به مکه نمیشدیم اما تو محمد پسر عبد الله هستی. فرمود: «من فرستاده خدا و من پسر عبد الله هستم.» سپس به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: کلمه «رسول الله» را از آن پاک کن. گفت: نه به خدا سوگند، هرگز آن را پاک نمیکنم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوات را گرفته و با وجود اینکه کتابت را به خوبی نمیدانست،
ص: 371
عَلَیَّ فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ لَا نَرُدُّهُ فَقَامَ صلی الله علیه و آله وَ أَخَذَ بِیَدِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ إِنَّ أَبَا جَنْدَلٍ لَصَادِقٌ فَاجْعَلْ لَهُ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی النَّاسِ وَ قَالَ إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْهِ بَأْسٌ إِنَّمَا یَرْجِعُ إِلَی أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُتِمَّ لِقُرَیْشٍ شَرْطَهَا وَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِی الطَّرِیقِ سُورَةَ الْفَتْحِ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَمَا انْقَضَتْ تِلْکَ الْمُدَّةُ حَتَّی کَادَ الْإِسْلَامُ یَسْتَوْلِی عَلَی أَهْلِ مَکَّةَ وَ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الْمَدِینَةِ انْفَلَتَ أَبُو بَصِیرِ بْنُ أُسَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ الثَّقَفِیُّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ بَعَثَ الْأَخْنَسُ بْنُ شُرَیْقٍ فِی أَثَرِهِ رَجُلَیْنِ فَقَتَلَ أَحَدَهُمَا وَ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُسْلِماً مُهَاجِراً فَقَالَ مُسْعِرُ (1) حَرْبٍ لَوْ کَانَ مَعَهُ وَاحِدٌ ثُمَّ قَالَ شَأْنَکَ بِسَلْبِ (2) صَاحِبِکَ وَ اذْهَبْ حَیْثُ شِئْتَ فَخَرَجَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مَعَهُ خَمْسَةُ نَفَرٍ کَانُوا قَدِمُوا مَعَهُ مُسْلِمِینَ حَتَّی کَانُوا بَیْنَ الْعِیصِ وَ ذِی الْمَرْوَةِ مِنْ أَرْضِ جُهَیْنَةَ عَلَی طَرِیقِ عِیرَاتِ قُرَیْشٍ مِمَّا یَلِی سِیفَ الْبَحْرِ وَ انْفَلَتَ أَبُو جَنْدَلِ بْنُ عَمْرٍو فِی سَبْعِینَ رَاکِباً (3) أَسْلَمُوا فَلَحِقَ بِأَبِی بَصِیرٍ وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ نَاسٌ مِنْ غِفَارٍ وَ أَسْلَمَ وَ جُهَیْنَةَ حَتَّی بَلَغُوا ثَلَاثَمِائَةِ مُقَاتِلٍ وَ هُمْ مُسْلِمُونَ لَا یَمُرُّ بِهِمْ عِیرٌ لِقُرَیْشٍ إِلَّا أَخَذُوهَا وَ قَتَلُوا أَصْحَابَهَا فَأَرْسَلَتْ قُرَیْشٌ أَبَا سُفْیَانَ بْنَ حَرْبٍ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَسْأَلُونَهُ وَ یَتَضَرَّعُونَ إِلَیْهِ أَنْ یَبْعَثَ إِلَی أَبِی بَصِیرٍ وَ أَبِی جَنْدَلٍ وَ مَنْ مَعَهُمْ فَیَقْدَمُوا عَلَیْهِ وَ قَالُوا مَنْ خَرَجَ مِنَّا إِلَیْکَ فَأَمْسِکْهُ غَیْرَ حَرَجٍ أَنْتَ فِیهِ فَعَلِمَ الَّذِینَ کَانُوا أَشَارُوا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَمْنَعَ أَبَا جَنْدَلٍ مِنْ أَبِیهِ بَعْدَ الْقِصَّةِ أَنَّ طَاعَةَ- (4) رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْرٌ لَهُمْ فِیمَا أَحَبُّوا وَ فِیمَا
ص: 363
نوشت: «این معاهدهای است که محمد پسر عبدالله انجام میدهد که با سلاح وارد مکه نشود مگر اینکه در غلاف باشد و کسی از مردم مکه را اگر بخواهد از او پیروی کند، با خود بیرون نبرد و مانع از اقامت هیچ یک از یاران خود - اگر بخواهند - در مکه نشود.» هنگامی که پیامبر وارد مکه شد و مهلت سه روزه به پایان رسید به نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند: به دوستت بگو از شهر ما بیرون برود زیرا مهلت او تمام شده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون رفت و دختر حمزه به دنبال آن حضرت آمد و فریاد میزد: ای عمو ای عمو. علی علیه السلام او را گرفت و به فاطمه علیها السلام گفت: دختر عمویت را بگیر. فاطمه علیها السلام او را گرفت و علی علیه السلام و زید و جعفر در باره کفالت و تربیت او به مخاصمه پرداختند. علی علیه السلام فرمود: من او را گرفتم.
ص: 372
کَرِهُوا وَ کَانَ أَبُو بَصِیرٍ وَ أَبُو جَنْدَلٍ وَ أَصْحَابُهُمَا هُمُ الَّذِینَ مَرَّ بِهِمْ أَبُو الْعَاصِ بْنُ الرَّبِیعِ مِنَ الشَّامِ فِی نَفَرٍ مِنْ قُرَیْشٍ فَأَسَرُوهُمْ فَأَخَذُوا مَا مَعَهُمْ (1) وَ لَمْ یَقْتُلُوا مِنْهُمْ أَحَداً لِصِهْرِ أَبِی الْعَاصِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ خَلَّوْا سَبِیلَ أَبِی الْعَاصِ فَقَدِمَ الْمَدِینَةَ عَلَی امْرَأَتِهِ وَ کَانَ أَذِنَ لَهَا حِینَ خَرَجَ إِلَی الشَّامِ أَنْ تَقْدَمَ الْمَدِینَةَ فَتَکُونَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَبُو الْعَاصِ هُوَ ابْنُ أُخْتِ خَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ (2).
قال فی النهایة فی حدیث الإفک و رسول الله یخفضهم أی یسکنهم و یهون علیهم الأمر من الخفض الدعة و السکون و منه حدیث أبی بکر قال لعائشة فی شأن الإفک خفضی علیک أی هونی الأمر علیک و لا تحزنی له و قال عنوة أی قهرا و غلبة و قال الخطف استلاب الشی ء و أخذه بسرعة.
عم، إعلام الوری رِبْعِیُّ بْنُ خِرَاشٍ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: أَقْبَلَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو وَ رَجُلَانِ أَوْ ثَلَاثَةٌ مَعَهُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْحُدَیْبِیَةِ فَقَالُوا لَهُ إِنَّهُ یَأْتِیکَ قَوْمٌ مِنْ سَفَلَتِنَا وَ عُبْدَانِنَا فَارْدُدْهُمْ عَلَیْنَا فَغَضِبَ حَتَّی احْمَارَّ وَجْهُهُ وَ کَانَ إِذَا غَضِبَ صلی الله علیه و آله یَحْمَارُّ وَجْهُهُ ثُمَّ قَالَ لَتَنْتَهُنَّ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ أَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ رَجُلًا امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ یَضْرِبُ رِقَابَکُمْ وَ أَنْتُمْ مُجْفِلُونَ عَنِ الدِّینِ (3) فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَا قَالَ عُمَرُ أَنَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ ذَلِکُمْ خَاصِفُ النَّعْلِ فِی الْحُجْرَةِ وَ أَنَا أَخْصِفُ نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنَّهُ قَدْ قَالَ صلی الله علیه و آله (4) مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ (5).
فی القاموس العبد الإنسان حرا کان أو رقیقا و المملوک و الجمع عبدون و عبید و أعبد و عباد و عبدان و عبدان عبدان بکسرتین مشددة الدال و قال
ص: 364
حمیدی گوید: من نسبت به او سزاوارترم زیرا او دختر عمویم است. جعفر گفت: او دختر عمویم است و خاله او همسر من است. زید گفت: او برادرزادهام است. پیامبر به نفع خاله او حکم داد و فرمود: «خاله به منزله مادر است.» و به علی علیه السلام فرمود: «تو از منی و من از توام.» و به جعفر فرمود: «خلقت و اخلاق تو شبیه من است.» و به زید فرمود: «تو برادر و خدمتکار ما هستی.»
روایت15.
ابن اثیر در کامل در باره حوادث سال ششم هجری گوید: در این سال سوره فتح نازل شد و زنان مؤمنی که از جمله آنان امّ کلثوم دختر عقبه بن ابی معیط بود به سوی پیامبر هجرت کردند. برادرانش ولید و عمّارۀ آمدند تا او را بازگردانند. پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ» و با این آیه هیچ یک از زنان ایماندار را به مکه بازنگرداندند. و این آیه نازل شد: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» با این آیه عمر بن خطاب دو تن از همسرانش را طلاق داد.
در این سال سریّه عکاشه انجام شد که با چهل مرد جنگی به «غمر» رفت. مردم پیشتر آگاه شدند و گریختند. پیشاهنگان تاختند و دویست شتر یافتند که آنها را گرفتند و به مدینه آوردند. این سریّه در ماه ربیع الآخر رخ داد.
در این سال سریّۀ محمد بن مسلم اتفاق افتاد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را در ماه ربیع الاول با ده سوارکار به سوی بنی ثعلبه فرستاد. اینان برای او کمین کردند تا اینکه او و یارانش خوابیدند و آنگاه بر آنها تاختند و یارانش را کشتند و او به تنهایی در حالی که زخمی شده بود، نجات یافت.
ص: 373
جفل الظلیم جفولا أسرع و ذهب فی الأرض کأجفل.
کا، الکافی الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی عُمْرَةِ الْقَضَاءِ شَرَطَ عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْفَعُوا الْأَصْنَامَ مِنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَتَشَاغَلَ رَجُلٌ حَتَّی تَرَکَ السَّعْیَ حَتَّی انْقَضَتِ الْأَیَّامُ وَ أُعِیدَتِ الْأَصْنَامُ فَجَاءُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فُلَاناً لَمْ یَسْعَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ قَدْ أُعِیدَتِ الْأَصْنَامُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما (1) أَیْ وَ عَلَیْهِمَا الْأَصْنَامُ (2).
کا، الکافی عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فِی غَزْوَةِ (3) الْحُدَیْبِیَةِ خَرَجَ فِی ذِی الْقَعْدَةِ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَی الْمَکَانِ الَّذِی أَحْرَمَ فِیهِ أَحْرَمُوا وَ لَبِسُوا السِّلَاحَ فَلَمَّا بَلَغَهُ أَنَّ الْمُشْرِکِینَ قَدْ أَرْسَلُوا إِلَیْهِ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ لِیَرُدَّهُ قَالَ ابْغُونِی (4) رَجُلًا یَأْخُذُنِی عَلَی غَیْرِ هَذَا الطَّرِیقِ فَأُتِیَ بِرَجُلٍ مِنْ مُزَیْنَةَ أَوْ جُهَیْنَةَ فَسَأَلَهُ فَلَمْ یُوَافِقْهُ قَالَ ابْغُونِی (5) رَجُلًا غَیْرَهُ فَأُتِیَ بِرَجُلٍ آخَرَ إِمَّا مِنْ مُزَیْنَةَ وَ إِمَّا مِنْ جُهَیْنَةَ قَالَ فَذَکَرَ لَهُ فَأَخَذَهُ مَعَهُ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْعَقَبَةِ فَقَالَ مَنْ یَصْعَدْهَا حَطَّ اللَّهُ عَنْهُ کَمَا حَطَّ اللَّهُ عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالَ لَهُمْ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ قَالَ فَابْتَدَرَهَا خَیْلُ الْأَنْصَارِ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ قَالَ وَ کَانُوا أَلْفاً وَ ثَمَانَمِائَةٍ قَالَ فَلَمَّا هَبَطُوا إِلَی الْحُدَیْبِیَةِ إِذَا امْرَأَةٌ مَعَهَا ابْنُهَا عَلَی الْقَلِیبِ فَسَعَی ابْنُهَا هَارِباً فَلَمَّا أَثْبَتَتْ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صَرَخَتْ بِهِ هَؤُلَاءِ الصَّابِئُونَ لَیْسَ عَلَیْکَ مِنْهُمْ بَأْسٌ فَأَتَاهَا
ص: 365
و در این سال سریّۀ ابی عبیده بن جراح به ذی قصّۀ در ماه ربیع الاآخر با چهل مرد جنگی انجام شد. مردم آنجا گریختند و مسلمانان شماری چهارپایان را گرفتند و یک مرد را اسیر کردند که اسلام آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را رها ساخت.
در این سال سریّۀ زید بن حارثه به «جموم» فرستاده شد. او زنی به نام حلیمه را دستگیر کرد که مسلمانان را به یکی از مکانهای بنی سلیم راهنمای کرد و آنان شماری شتران و گوسفندان و گروهی اسیران به دست آوردند که شوهر این زن در میانشان بود. پیامبر این زن و شوهرش را آزاد کرد.
در این سال همچنین سریّۀ زید به «عیص» در ماه جمادی الاول فرستاده شد.
در این سال دارائیهای ابو العاص گرفته شد و او به زینب دختر رسول خدا پناه آورد و همانطور که پیشتر ذکر شد او به ابو العاص پناه داد.
در این سال همچنین سریّۀ زید به «طرف» در جمادی الآخر به بنی ثعلبۀ همراه با پانزده مرد جنگی انجام شد که مردم آنجا گریختند و او بیست شتر از تمیم بدست آورد.
در این سال سریّۀ زید بن حارثه بود که در جمادی الآخر به «خمس» فرستاده شد. دلیل آن چنین بود که رفاعۀ بن زید جدلی ضبی در هنگام صلح و آتشبس حدیبیه به حضور پیامبر آمد و بردهای به پیامبر هدیه داد که اسلام آورد و اسلامش به نیکویی گرایید. پیامبر همراه او نامهای برای مردم وی نوشت و آنها را به اسلام خواند که اسلام آوردند و سپس به سوی حرّۀ بیرون رفتند. آنگاه دحیه بن خلیفۀ از شام از نزد قیصر آمد و چون به سرزمین حذام رسید هنید و پسرش عوص صلیعی - طایفهای از حذام - بر او حمله کردند و همه آنچه را او همراه داشت از وی گرفتند. این خبر به گروهی
ص: 374
رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَمَرَهَا فَاسْتَقَتْ دَلْواً مِنْ مَاءٍ فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَشَرِبَ وَ غَسَلَ وَجْهَهُ فَأَخَذَتْ فَضْلَتَهُ فَأَعَادَتْهُ فِی الْبِئْرِ فَلَمْ تَبْرَحْ حَتَّی السَّاعَةِ وَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ الْمُشْرِکُونَ أَبَانَ بْنَ سَعِیدٍ (1) فِی الْخَیْلِ فَکَانَ بِإِزَائِهِ ثُمَّ أَرْسَلُوا الْجَیْشَ (2) فَرَأَی الْبُدْنَ وَ هِیَ تَأْکُلُ بَعْضُهَا أَوْبَارَ بَعْضٍ فَرَجَعَ وَ لَمْ یَأْتِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ لِأَبِی سُفْیَانَ یَا بَا سُفْیَانَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا عَلَی هَذَا حَالَفْنَاکُمْ عَلَی أَنْ تَرُدُّوا الْهَدْیَ عَنْ مَحِلِّهِ فَقَالَ اسْکُتْ فَإِنَّمَا أَنْتَ أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ أَ مَا وَ اللَّهِ لَتُخَلِّیَنَّ عَنْ مُحَمَّدٍ وَ مَا أَرَادَ أَوْ لَأَنْفَرِدَنَّ فِی الْأَحَابِیشِ (3) فَقَالَ اسْکُتْ حَتَّی نَأْخُذَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَلْثاً فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ عُرْوَةَ بْنَ مَسْعُودٍ وَ قَدْ کَانَ جَاءَ إِلَی قُرَیْشٍ فِی الْقَوْمِ الَّذِینَ أَصَابَهُمُ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ کَانَ خَرَجَ مَعَهُمْ مِنَ الطَّائِفِ وَ کَانُوا تُجَّاراً فَقَتَلَهُمْ وَ جَاءَ بِأَمْوَالِهِمْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَبَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَقْبَلَهَا وَ قَالَ هَذَا غَدْرٌ وَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِیهِ فَأَرْسَلُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ قَدْ أَتَاکُمْ وَ هُوَ یُعَظِّمُ الْبُدْنَ قَالَ فَأَقِیمُوهَا فَأَقَامُوهَا فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَجِی ءَ مَنْ جِئْتَ قَالَ جِئْتُ أَطُوفُ بِالْبَیْتِ وَ أَسْعَی بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ أَنْحَرُ هَذِهِ الْإِبِلَ وَ أُخَلِّی عَنْکُمْ وَ عَنْ لُحْمَانِهَا قَالَ لَا وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّی فَمَا رَأَیْتُ مِثْلَکَ رُدَّ عَمَّا جِئْتَ لَهُ إِنَّ قَوْمَکَ یُذَکِّرُونَکَ اللَّهَ وَ الرَّحِمَ أَنْ تَدْخُلَ عَلَیْهِمْ بِلَادَهُمْ بِغَیْرِ إِذْنِهِمْ وَ أَنْ تَقْطَعَ أَرْحَامَهُمْ وَ أَنْ تُجَرِّئَ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا أَنَا بِفَاعِلٍ حَتَّی أَدْخُلَهَا قَالَ وَ کَانَ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ حِینَ کَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَنَاوَلَ لِحْیَتَهُ وَ الْمُغِیرَةُ قَائِمٌ عَلَی رَأْسِهِ فَضَرَبَ بِیَدِهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ هَذَا ابْنُ أَخِیکَ الْمُغِیرَةُ فَقَالَ یَا غُدَرُ وَ اللَّهِ مَا جِئْتُ إِلَّا فِی غَسْلِ سَلْحَتِکَ (4) قَالَ فَرَجَعَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ لِأَبِی سُفْیَانَ وَ أَصْحَابِهِ لَا وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مِثْلَ مُحَمَّدٍ رُدَّ عَمَّا جَاءَ لَهُ
ص: 366
از بنی ضبّ از مردم رفاعۀ که اسلام آورده بودند رسید و آنان به سوی هنید و پسرش تاختند و به هم به پیکار پرداختند. بنو ضبّ پیروز شدند و همه آنچه را از دحیۀ گرفته بودند، باز پس گرفتند و به او برگرداندند. دحیۀ بیرون رفت و روانه شد تا به نزد پیامبر رسید و خواهان خون هنید و پسرش عوص شد. پیامبر زید بن حارثه را به سوی آنها گسیل کرد و شماری مردان جنگی همراهش فرستاد. اینان در فضفاض بر آن دو تاختند و همه دارائیهایی که که یافتند گردآوردند و هنید و پسرش را کشتند. چون بنی ضبّ این خبر را شنیدند برخی از آنها به نزد زید بن حارثه آمدند و گفتند: ما مردمی مسلمان هستیم. زید گفت: در میان سپاه آواز در دهید که خداوند آنچه را از راه رفت و آمد این مردم که از آن آمدهاند بر گرفته شده است، بر ما حرام کرده است. او خواست اسیران آنها را به آنان بازگرداند. یکی از یارانش به وی هشدار داد که در این کار احتیاط بیشتری باید به کار بست. زید از دادن اسیران خودداری کرد و گفت: اینان در فرمان خداوند هستند. و سپاهیان را از فرود آمدن به سرزمین آنها باز داشت. آن فرستادگان به نزد رفاعۀ بن زید رفتند که از وضعیت آنها مطلع نبود. یکی از آنان گفت: تو در اینجا در زیر گوسفندان خوابیدهای و آنها را میدوشی در حالی که زنان حذام به اسارت رفتهاند. رفاعه با قومش به سوی مدینه حرکت کرد و نامه را به پیامبر نشان داد. پیامبر فرمود: با کشتگان چه کنم؟ گفتند: کسانی که زندهاند از آنِ ما باشند و هر کس کشته شده، در زیر پای ما است و خون آنها را نمیخواهیم. پیامبر خواسته آنها را پذیرفت و علی بن ابی طالب علیه السلام را همراه آنها به نزد زید بن حارثه گسیل کرد و او هر چه را از این مردم گرفته شده بود، به آنها برگرداند تا جایی که فرش پشمین زن را از زیر پالان ستوران بیرون کشیدند. (1)
ص: 375
فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو وَ حُوَیْطِبَ بْنَ عَبْدِ الْعُزَّی فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأُثِیرَتْ فِی وُجُوهِهِمُ الْبُدْنُ فَقَالا مَجِی ءَ مَنْ جِئْتَ قَالَ جِئْتُ لِأَطُوفَ بِالْبَیْتِ وَ أَسْعَی بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ أَنْحَرَ الْبُدْنَ وَ أُخَلِّیَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ لُحْمَانِهَا فَقَالا إِنَّ قَوْمَکَ یُنَاشِدُونَکَ اللَّهَ وَ الرَّحِمَ أَنْ تَدْخُلَ عَلَیْهِمْ بِلَادَهُمْ بِغَیْرِ إِذْنِهِمْ وَ تُقَطِّعَ أَرْحَامَهُمْ وَ تُجَرِّئَ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ قَالَ فَأَبَی عَلَیْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَّا أَنْ یَدْخُلَهَا وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَرَادَ أَنْ یَبْعَثَ عُمَرَ (1) فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ عَشِیرَتِی قَلِیلٌ وَ إِنِّی فِیهِمْ عَلَی مَا تَعْلَمُ وَ لَکِنِّی أَدُلُّکَ عَلَی عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ انْطَلِقْ إِلَی قَوْمِکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَبَشِّرْهُمْ بِمَا وَعَدَنِی رَبِّی مِنْ فَتْحِ مَکَّةَ (2) فَلَمَّا انْطَلَقَ عُثْمَانُ إِلَی أَبَانِ بْنِ سَعِیدٍ فَتَأَخَّرَ عَنِ السَّرْجِ (3) فَحَمَلَ (4) عُثْمَانَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ دَخَلَ عُثْمَانُ فَأَعْلَمَهُمْ وَ کَانَتِ الْمُنَاوَشَةُ فَجَلَسَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَلَسَ عُثْمَانُ فِی عَسْکَرِ الْمُشْرِکِینَ وَ بَایَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمُسْلِمِینَ وَ ضَرَبَ بِإِحْدَی یَدَیْهِ عَلَی الْأُخْرَی لِعُثْمَانَ وَ قَالَ الْمُسْلِمُونَ طُوبَی لِعُثْمَانَ قَدْ طَافَ بِالْبَیْتِ وَ سَعَی بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ أَحَلَّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ مَا کَانَ لِیَفْعَلَ فَلَمَّا جَاءَ عُثْمَانُ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ طُفْتَ بِالْبَیْتِ فَقَالَ مَا کُنْتُ لِأَطُوفَ بِالْبَیْتِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یَطُفْ بِهِ ثُمَّ ذَکَرَ الْقَضِیَّةَ (5) وَ مَا کَانَ فِیهَا
ص: 367
در این سال همچنین سریّۀ زید به «وادی القری» در ماه رجب انجام شد.
در این سال سریّۀ عبد الرحمن بن عوف به دومۀ الجندل در ماه شعبان فرستاده شد که مردم آنجا اسلام آوردند. عبد الرحمن با تمامۀ دختر اصبع رهبر آنان ازدواج کرد که این زن مادر ابو سلمه شد.
در این سال سریّۀ علی بن ابی طالب علیه السلام در ماه شعبان همراه با صد مرد جنگی به فدک انجام گرفت. ماجرا از این قرار بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید که طایفهای از بنی سعد بر علیه او گرد آمدهاند و در صدد آن هستند که به مردم خیبر یاری برسانند. علی علیه السلام روانه گشت و یکی از جاسوسان آنها را گرفت و به او گزارش داد که آنان به سوی مردم خیبر حرکت کردهاند تا یاری خود را بر مردم خیبر عرضه کنند در برابر، خرمای خیبر را به آنان بدهند. (1)
روایت16.
در روضۀ الاحباب روایت شده که علی علیه السلام شبانه حرکت کرد و در روز کمین میکرد تا اینکه به منطقه «همج» رسید و یکی از جاسوسان آنها را به اسارت گرفت. بعد لشکر مسلمانان را به سوی آنان پیش راند و بر آنها تاختند و بنو سعد شکست خوردند و گریختند. مسلمانان صد شتر و دو هزار گوسفند از آنان به چنگ آوردند. علی علیه السلام شماری از شتران را برای پیامبر انتخاب کرد و کنار گذاشت و دیگر اموال را در میان جنگجویان این سریۀ تقسیم کرد و برگشت.
گوید: در این سال مردم دچار قحطی و خشکسالی شدیدی شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه رمضان برای مردم طلب باران نمود.
در این سال سریّۀ زید بن حارثه به «وادی القری» انجام پذیرفت و اینگونه بود که زید برای تجارتی به شام میرفت و همراه او شماری از اصحاب پیامبر بودند. چون به نزدیکی وادی القری رسیدند
ص: 376
فَقَالَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ اکْتُبْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ فَقَالَ سُهَیْلٌ مَا أَدْرِی مَا الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ إِلَّا أَنِّی أَظُنُّ هَذَا الَّذِی بِالْیَمَامَةِ وَ لَکِنِ اکْتُبْ کَمَا یُکْتَبُ (1) بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ قَالَ وَ اکْتُبْ هَذَا مَا قَاضَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سُهَیْلَ بْنَ عَمْرٍو فَقَالَ سُهَیْلٌ فَعَلَی مَا نُقَاتِلُکَ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ النَّاسُ أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ قَالَ اکْتُبْ فَکَتَبَ هَذَا مَا قَاضَی عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ النَّاسُ أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَانَ فِی الْقَضِیَّةِ إِنْ کَانَ (2) مِنَّا أَتَی إِلَیْکُمْ رَدَدْتُمُوهُ إِلَیْنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله غَیْرُ مُسْتَکْرَهٍ عَنْ دِینِهِ وَ مَنْ جَاءَ إِلَیْنَا مِنْکُمْ لَمْ نَرُدَّهُ إِلَیْکُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا حَاجَةَ لَنَا فِیهِمْ وَ عَلَی أَنْ یُعْبَدَ اللَّهُ (3) فِیکُمْ عَلَانِیَةً غَیْرَ سِرٍّ وَ إِنْ کَانُوا لَیَتَهَادَوْنَ السُّیُورَ (4) فِی الْمَدِینَةِ إِلَی مَکَّةَ وَ مَا کَانَتْ قَضِیَّةٌ أَعْظَمَ بَرَکَةً مِنْهَا لَقَدْ کَادَ أَنْ یَسْتَوْلِیَ عَلَی أَهْلِ مَکَّةَ الْإِسْلَامُ فَضَرَبَ (5) سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو عَلَی أَبِی جَنْدَلٍ ابْنِهِ فَقَالَ أَوَّلُ مَا قَاضَیْنَا عَلَیْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هَلْ قَاضَیْتُ عَلَی شَیْ ءٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَا کُنْتَ بِغَدَّارٍ قَالَ فَذَهَبَ بِأَبِی جَنْدَلٍ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ تَدْفَعُنِی إِلَیْهِ قَالَ وَ لَمْ أَشْتَرِطْ لَکَ قَالَ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِأَبِی جَنْدَلٍ مَخْرَجاً (6).
قال الجزری یقال ابغنی کذا بهمزة الوصل أی اطلب لی و أبغنی بهمزة القطع أی أعنی علی الطلب قوله أو من جهینة التردید من الراوی فی الموضعین و یقال أثبته أی عرفه حق المعرفة و یقال صبأ فلان إذا خرج من
ص: 368
گروهی از فزارۀ بر آنها تاختند و مسلمانان را کشتند و زید به مدینه بازگشت. در روایتی آمده است: زید را در حالی که نیمه جان بود از میان کشتگان برداشتند و او نذر کرد که هیچ عطری به خود نزد و از جنابت غسل نکند تا اینکه بر فزارۀ حمله کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به سوی بنی فزارۀ فرستاد و او در وادی القری با آنها رویاروی شد و شماری را به اسارت گرفت و شماری را کشت. امّ فروۀ نیز که فاطمه بنت ربیعه بود اسیر شد و زید او را کشت. (1)
باب بیست و یکم : مراسلات پیامبر به پادشاهان ایران و روم و دیگر مناطق، و آنچه میان آن حضرت و آنان اتفاق افتاد و بیان برخی ماجراها تا غزوه خیبر
روایات
روایت1.
خرائج: روایت شده که کسری برای فیروز دیلمی که او از بازماندگان یاران سیف بن ذی یزن بود نامه نوشت: کسی را که در حجاز ادعای پیامبری می کند و به من نامه نوشته و اسم خود را جلوتر از اسم من نوشته و مرا به دینی غیر از دین زرتشت می خواند، بگیر و پیش من بفرست. فیروز نیز از یمن به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید و گفت: بزرگ ما کسری امر کرده که تو را پیش او ببرم. پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: خدای من نیز خبر داده که پادشاه شما دیشب به دست پسرش کشته شد. بعد خبر رسید که شیرویه بر پدرش شوریده و او را در همان شبی که پیامبر خبر داده بود کشته است. برای همین، فیروز و تمام افرادش ایمان آوردند. وقتی عبسیّ ادعای پیامبری کرد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فیروز را فرستاد تا او را بکشد. او از بالای دیوار رفت و سر مدعی نبوت را برید. (2)
توضیح
«فتسلّق» یعنی بالا رفت.
ص: 377
دین إلی غیره (1) قوله علیه السلام فلم تبرح أی لم یزل الماء من تلک البئر قوله علیه السلام فکان بإزائه أی أتی حتی قام بحذاء النبی صلی الله علیه و آله أو المراد أنه کان قائد عسکر المشرکین کما أنه صلی الله علیه و آله کان قائد عسکر المسلمین قوله و هی تأکل کنایة عن کثرتها و ازدحامها و اجتماعها قوله حالفناکم لأنهم کان وقع بینهم الحلف علی معاداة النبی صلی الله علیه و آله أو علی تعاونهم مطلقا.
قوله أو لأنفردن فی الأحابیش أی أعتزل معهم عنکم و أمنعهم عن معاونتکم.
قال الجزری فی حدیث الحدیبیة أن قریشا جمعوا لک الأحابیش هی أحیاء من القارة انضموا إلی بنی لیث فی محاربتهم قریشا و التحبش التجمع و قیل حالفوا قریشا تحت جبل یسمی حبشیا فسموا بذلک.
و قال الفیروزآبادی حبشی بالضم جبل بأسفل مکة و منه أحابیش قریش لأنهم تحالفوا بالله إنهم لید علی غیرهم ما سجا لیل و وضح نهار و ما رسا حبشی انتهی.
و الولث العهد بین القوم یقع من غیر قصد أو یکون غیر مؤکد.
قوله و قد کان جاء کانت هذه القصة علی ما ذکره الواقدی أنه ذهب المغیرة مع ثلاثة عشر رجلا من بنی مالک إلی مقوقس سلطان الإسکندریة و فضل مقوقس بنی مالک علی المغیرة فی العطاء فلما رجعوا و کانوا فی الطریق شرب بنو مالک ذات لیلة خمرا و سکروا فقتلهم المغیرة حسدا و أخذ أموالهم و أتی النبی صلی الله علیه و آله و أسلم فقبل صلی الله علیه و آله إسلامه و لم یقبل من ماله شیئا و لم یأخذ منه الخمس لغدره فلما بلغ ذلک أبا سفیان أخبر عروة بذلک فأتی عروة رئیس بنی مالک و هو مسعود بن عمرة فکلمه فی أن یرضی بالدیة فلم یرض بنو مالک بذلک و طلبوا القصاص من عشائر المغیرة و اشتعلت بینهم نائرة الحرب فأطفأها عروة بلطائف حیله و ضمن دیة
ص: 369
روایت2.
خرائج: هرقل پادشاه روم، مردی از غسّان را به مدینه فرستاد تا اخبار پیامبر را به او برساند. و به آن مرد گفت: در سه کار او دقت کن و به من خبر بده: 1- روی چه چیز می نشیند؟ 2- در طرف راست او چه کسی قرار دارد؟ 3- اگر توانستی به مهر نبوّت که در بین شانه هایش قرار دارد، نگاه کن. وقتی مرد غسّانی در مدینه به حضور پیامبر رسید، پیامبر را دید که روی زمین نشسته و علی بن ابی طالب علیه السّلام در طرف راست قرار داشت و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله پاهایش را در آب چشمه ای فرو برده بود. از مردم پرسید: «شخصی که در طرف راست او نشسته، کیست؟»، گفتند: پسر عمویش است. این نشانه ها را نوشت ولی سفارش سوّم را فراموش کرد. پیامبر به او فرمود: «بیا و چیزی را که سرورت دستور داده، ببین». پس به مهر نبوّت نگاه کرد و سپس به سوی هرقل روانه شد. هرقل پرسید: چه کار کردی؟ گفت: او را دیدم که روی زمین نشسته و پاهای خود را داخل آب چشمه ای فرو برده و علی پسر عمویش در جانب راست او نشسته بود. ولی نگاه کردن به مهر نبوّت را از یاد برده بودم. خودش به یادم انداخت و گفت: بیا، آنچه را که تو را به دیدن آن امر کرده اند، ببین! هرقل گفت: این همان کسی است که حضرت عیسی علیه السّلام آمدنش را خبر داده بود و گفته بود که او سوار شتر می شود و از او پیروی کنید و تصدیقش نمایید. سپس به قاصد گفت: برو و برادرم را نیز از این حقیقت آگاه کن؛ چون او در حکومت، شریک من است. به او گفتم و او از اینکه پادشاهیاش را از دست میدهد خوشوقت نبود.
توضیح
«فقلت له» شاید از سخن راوی باشد. به امام علیه السلام گفت: هرقل گفت: شریک من، چون از اینکه پادشاهی و ملکش را از دست میدهد ناراضی است. و ممکن است در اصل گوینده سخن، پیامبر باشد و آشکارتر این است که هرقل به فرستادهاش گفته است: به نزد براردم برو و اسلام را بر او عرضه کن اگر او اسلام بیاورد من نیز اسلام میآورم، و برادرش شریک او در سلطنتش بود. «فقلت» سخن پیامبر به شیوه التفات است و ضمیر «له» و ضمیر در «نفسه» به (أخ) برمیگردد.
روایت3.
خرائج: دحیه کلبی می گوید: پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله مرا با نامه ای به سوی قیصر فرستاد و قیصر نیز مرا به نزد اسقف روانه کرد. و قضیه را به او خبر داد و گفت: این همان پیامبری است که منتظر او هستیم
ص: 378
الجماعة من ماله فضمیر الفاعل فی قوله جاء راجع إلی عروة و قوله فی القوم أی لأن یتکلم و یشفع فی الأمر المقتولین و الضمیر فی خرج راجع إلی المغیرة قوله فأرسلوا أی قریش عروة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله لذلک فقالوا أی الصحابة أو ضمیر أرسلوا أیضا راجع إلی الصحابة أی الذین کانوا بإزاء العدو قوله ما رأیت مثلک هذا تعجب منه أی کیف یکون مثلک فی الشرافة و عظم الشأن مردودا عن مثل هذا المقصد الذی لا ینبغی أن یرد عنه أحد.
قوله إلا فی غسل سلحتک قال فی المغرب السلح التغوط أقول الظاهر أن جئت بصیغة المتکلم أی جئت الآن أو قبل ذلک عند إطفاء نائرة الفتنة لإصلاح قبائح أعمالک و یمکن أن یقرأ بصیغة الخطاب أی لم یکن مجیئک إلی النبی صلی الله علیه و آله للإسلام بل للهرب مما صنعت من الخیانة و أتیت من الجنایة. (1) قوله و کانت المناوشة المناوشة المناولة فی القتال أی کان المشرکون فی تهیئة القتال قوله و ضرب بإحدی یدیه لعله صلی الله علیه و آله إنما فعل ذلک لتتأکد علیه الحجة و العهد و المیثاق فیستوجب بنکثه أشد العذاب کما قال تعالی فیه و فی أخویه و أضرابهم فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ (2) قوله ثم ذکر لعله کلام الراوی أی ثم ذکر الصادق القضیة و کتابة الکتاب و ما جری فیها و ترک الراوی ذکرها اختصارا و یحتمل أن یکون کلامه أی ثم ذکر عثمان ما جری بینه و بین قریش من حبسه و منعه عن الرجوع أو من طلبهم الصلح أو إصرارهم فی عدم دخوله صلی الله علیه و آله فی تلک السنة.
قوله هذا الذی بالیمامة إنهم کانوا یقولون لمسیلمة رحمان الیمامة.
قوله صلی الله علیه و آله و إن کانوا لیتهادون الستور فی بعض النسخ بالتاء المثناة الفوقانیة و فی بعضها بالمثناة التحتانیة فعلی الأول هو جمع الستر المعلق علی الأبواب و غیرها و علی الثانی إما المراد السیر المعروف المتخذ من الجلود أو نوع من الثیاب قال
ص: 370
و عیسی علیه السّلام از آمدنش خبر داده بود. اسقف گفت: من او را تصدیق می کنم و از وی پیروی می نمایم! قیصر گفت: ولی اگر من این کار را انجام بدهم، حکومت از دستم می رود. بعد از آن دستور داد جستجو کنند و ببینند آیا کسی از قبیله پیامبر در آنجا هست تا سؤالاتی از او بکند. ابو سفیان و عده ای از قریش به تجارت آمده بودند. آنها را پیش قیصر حاضر ساختند. قیصر گفت: نزدیکترین شخص به او پیش من آید. ابو سفیان آمد! قیصر گفت: در باره کسی از شما می پرسم که ادّعا می کند پیامبر است. سپس به همراهان ابو سفیان گفت: اگر دروغ گفت، او را تکذیب کنید. ابو سفیان می گوید: اگر از همراهان خود حیا نمی کردم همه چیز را خلاف واقع می گفتم. قیصر پرسید: نسب او چگونه است؟ ابو سفیان گفت: صاحب نسب خوبی است. پرسید: آیا کسی قبل از او این ادّعا را کرده است؟ جواب داد: نه. پرسید: بزرگان قوم از او پیروی می کنند یا ضعفای قوم؟ گفت: ضعفای قوم. پرسید: آیا پیروان او رفته رفته افزایش می یابند یا رو به کاهش است؟ گفت: هر روز بر تعدادشان افزوده می شود. پرسید: آیا شخصی از دین او برگشته است؟ جواب داد: نه. پرسید: آیا مکر و حیله می کند؟ گفت: نه. پرسید: آیا با شما جنگ کرده است؟ گفت: بلی. پرسید: جنگ شما چگونه بوده است؟ گفت: گاهی ما پیروز می شویم و گاهی او پیروز می شود. قیصر گفت: این نشانه پیامبری است! آنگاه پرسید: شما را به چه چیزی دستور می دهد. گفت: ما را دستور می دهد خدا را بپرستیم و به او شرک نورزیم و ما را از چیزهایی که پدرانمان می پرستیدند بر حذر می دارد و به نماز، روزه، عفت، راستی، امانتداری و وفای به عهد فرا می خواند. قیصر گفت: این نیز از صفات پیامبری است. و من می دانستم که او ظهور می کند ولی خیال نمی کردم از شما باشد. زود است که او زیر پاهای مرا تصاحب کند. آرزو می کنم به ملاقات او موفق شوم و پاهای او را بشویم. مسیحیها جمع شدند تا اسقف را به قتل برسانند. اسقف به من (دحیه کلبی) گفت: وقتی رفتی، بگو: فلانی به تو سلام رساند و مسلمان شد.
ص: 379
الفیروزآبادی السیر بالفتح الذی یقد من الجلود و الجمع سیور و قال الجوهری السیر من الثیاب الذی فیه خطوط کالسیور و علی التقادیر هذا کلام الصادق علیه السلام لبیان ثمرة تلک المصالحة و کثرة فوائدها بأنها صارت موجبة لأمن المسلمین بحیث کانوا یبعثون الهدایا من المدینة إلی مکة من غیر منع و رعب و رغب أهل مکة فی الإسلام و أسلم جم غفیر منهم من غیر حرب قوله صلی الله علیه و آله و هل قاضیت علی شی ء أی لم یتم الصلح و لم یکتب الکتاب بعد فلیس هذا داخلا فیما نقاضی علیه قوله صلی الله علیه و آله و لم أشترط لک أی لیس هذا شرطا یخصک بل هذا ما قاضینا علیه لمصلحة عامة المسلمین و لا بد من ذلک أو لم تکن داخلا فیه لمجیئک قبل تمام الکتاب لکن هؤلاء یجبروننا علیه أو ما کنت اشترطت لک علیهم أن تکون مستثنی من ذلک و لا یمکننا الغدر معهم و لعله أظهر و یحتمل علی بعد أن یکون استفهاما إنکاریا أی أ لم أشترط لک و أعدک بالنجاة منهم قریبا.
أقول: إنما أوردت آیات عمرة القضاء و أخبارها فی هذا الباب لاشتراک بعض الآیات و الأخبار و شدة الارتباط بینهما و سیأتی لها ذکر فی موضعه إن شاء الله تعالی (1).
وَ رُوِیَ فِی جَامِعِ الْأُصُولِ مِنْ صِحَاحِهِمْ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی ذِی الْقَعْدَةِ فَأَبَی أَهْلُ مَکَّةَ أَنْ یَدَعُوهُ یَدْخُلُ مَکَّةَ حَتَّی قَاضَاهُمْ عَلَی أَنْ یَدْخُلَ یَعْنِی مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ یُقِیمُ فِیهَا ثَلَاثَةً فَلَمَّا کَتَبُوا الْکِتَابَ کَتَبُوا هَذَا مَا قَاضَی عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالُوا مَا نُقِرُّ بِهَا فَلَوْ نَعْلَمُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ مَا مَنَعْنَاکَ وَ لَکِنْ أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ امْحُ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَمْحُوکَ أَبَداً فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لَیْسَ یُحْسِنُ یَکْتُبُ
ص: 371
سپس بیرون رفت و کشته شد.
توضیح
جوهری گوید: میگویی: «أثرت الحدیث آثره» هرگاه سخنی را از کس دیگری نقل کنی. جزری گوید: «السجل» دلو پر از آب است و جمع این کلمه «سجال» است و از همین کلمه سخن ابو سفیان و هرقل است که: «و الحرب بیننا سجال» یعنی گاهی پیروز میشویم و گاهی شکست میخوریم. و اصل این کلمه به این برمیگردد که کسانی که با دلو آب میگیرند هر کدام یک دلو دارند. و گوید: «تجشّمت الامر» یعنی آن را بر عهده گرفت.
روایت4.
خرائج: روایت شده که وقتی که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله مبعوث شد، کسری پادشاه ایران، قاصدی را به سوی باذان که دست نشانده او در زمین مغرب بود فرستاد و پیام داد: به من خبر رسیده که آنجا شخصی ادّعای پیامبری می کند. به او بگو یا از سخنش دست بردارد و یا کسی را بفرست او و قبیله اش را از بین ببرد! باذان، فرستادگانی به سوی حضرت اعزام کرد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به آنها فرمود: «اگر من چیزی از پیش خود گفته باشم از آن دست بر می دارم ولی خدا مرا مبعوث کرده است». فرستادگان باذان، پانزده نفر بودند از آن پس حضرت پانزده روز با آنها سخن نگفت. سپس آنها را فراخواند و فرمود: «به سوی فرمانده خود برگردید و بگویید: همانا خدای من خدای او را امشب کشت و خدای من در این شب کسری را کشت. و بعد از این کسری نخواهد بود. و قیصر نیز کشته شد و قیصر هم نخواهد بود». مردم سخن آن حضرت را نوشتند و همان وقتی که حضرت فرموده بود، آن دو مرده بودند.
روایت5.
خرائج: جریر بن عبد اللَّه بجلی می گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله مرا با نامه ای به سوی ذو الکلاع و قبیله او فرستاد. (رفتم و) بر او وارد شدم. نامه پیامبر را گرامی داشت و با سپاهی بزرگ مجهز شد و بیرون آمد و من هم با او بیرون آمدم. همین طور می رفتیم تا اینکه صومعه راهبی بر ما نمایان شد. ذو الکلاع گفت: من می خواهم پیش این راهب بروم وقتی که بر او داخل شدیم، او پرسید: کجا می روید؟ ذو الکلاع گفت: به سوی پیامبری که از قریش مبعوث شده می رویم و این هم فرستاده اوست. راهب گفت: این پیامبر، در گذشت. پرسیدم از کجا می دانی؟ گفت: قبل از اینکه شما به اینجا برسید، من کتاب دانیال پیامبر را نگاه می کردم تا اینکه به اوصاف محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و مدت عمر و اجلش رسیدم و چنین یافتم که او در این ساعت فوت کرده است. ذو الکلاع گفت: پس ما برمی گردیم. جریر می گوید: من هم (به مدینه) برگشتم و دیدم رسول خدا
ص: 380
فَکَتَبَ (1) هَذَا مَا قَاضَی عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ لَا یُدْخِلُ مَکَّةَ السِّلَاحَ إِلَّا السَّیْفَ فِی الْقِرَابِ وَ أَنْ لَا یَخْرُجَ مِنْ أَهْلِهَا بِأَحَدٍ إِنْ أَرَادَ أَنْ یَتْبَعَهُ (2) وَ أَنْ لَا یَمْنَعَ مِنْ أَصْحَابِهِ أَحَداً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُقِیمَ بِهَا فَلَمَّا دَخَلَهَا وَ مَضَی الْأَجَلُ أَتَوْا عَلِیّاً (3) فَقَالُوا قُلْ لِصَاحِبِکَ اخْرُجْ عَنَّا فَقَدْ مَضَی الْأَجَلُ فَخَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَتَبِعَتْهُ (4) ابْنَةُ حَمْزَةَ تُنَادِی یَا عَمِّ یَا عَمِّ فَتَنَاوَلَهَا عَلِیٌّ وَ قَالَ لِفَاطِمَةَ دُونَکَ بِنْتُ عَمِّکَ فَحَمَلَتْهَا فَاخْتَصَمَ فِیهَا (5) عَلِیٌّ وَ زَیْدٌ وَ جَعْفَرٌ قَالَ عَلِیٌّ أَنَا أَخَذْتُهَا
ص: 372
در همان روز، وفات کرده است.
روایت6.
مناقب: زهری از ابو سلمه بن عبد الرحمن بن عوف روایت کرده که گوید: خداوند در هنگام نیمروز فرشتهای را به نزد کسری فرستاد و گفت: ای کسری یا اسلام بیاور یا این عصا را میشکنم. گفت: مرا مهلت بده، مرا مهلت بده. فرشته از نزد او رفت و او دربانان خود را فرا خواند و گفت: چه کسی اجازه ورود به این مرد داد؟ گفتند: ما او را ندیدهایم. سپس در سال آینده و در همان وقت نزد او آمد و به همان صورت سال گذشته با وی سخن گفت. سپس در سال سوم نزدش آمد و گفت: یا اسلام بیاور یا این عصا را میشکنم. گفت: مهلت بده مهلت بده. عصا شکسته شد سپس فرشته بیرون آمد و چندان طول نکشید که پسر کسری بر او حمله کرد و او را به قتل رسانید. (1)
روایت7.
مناقب: ابن مهدی مامطیری در مجالس خود میگوید: پیامبر به خسرو این نامه را نوشت: «از طرف محمد رسول خدا به سوی خسرو پسر هرمز اما بعد اسلام آور تا سالم بمانی و گر نه آماده نبرد با خدا و رسولش باش وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی» چون نامه به خسرو رسید آن را درید و خوار شمرد و گفت: این کیست که گستاخانه مرا به کیش خود می خواند و نام خود را پیش از نام من مینویسد و مقداری خاک در پاسخ پیامبر فرستاد. پیامبر فرمود: «خدا ملک او را بدرد چنانچه نامه ام را درید. به زودی ملک او را از هم خواهید درید و برای من خاک فرستاده حال شماها سرزمین او را مالک خواهید شد» و چنان شد که فرمود.
ص: 381
قَالَ الْحُمَیْدِیُّ أَنَا أَحَقُّ (1) بِهَا وَ هِیَ بِنْتُ عَمِّی وَ قَالَ جَعْفَرٌ بِنْتُ عَمِّی وَ خَالَتُهَا تَحْتِی وَ قَالَ زَیْدٌ بِنْتُ أَخِی فَقَضَی بِهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لِخَالَتِهَا وَ قَالَ الْخَالَةُ بِمَنْزِلَةِ الْأُمِّ وَ قَالَ لِعَلِیٍّ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ قَالَ لِجَعْفَرٍ أَشْبَهْتَ خَلْقِی وَ خُلُقِی وَ قَالَ لِزَیْدٍ أَنْتَ أَخُونَا وَ مَوْلَانَا (2).
أقول ذکر ابن الأثیر فی الکامل فی حوادث السنة السادسة فیها نزلت سورة الفتح و هاجر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله نسوة مؤمنات فیهن أم کلثوم ابنة عقبة بن أبی معیط فجاء أخواها عمارة و الولید یطلبانها فأنزل الله فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ (3) فلم یرسل امرأة مؤمنة إلی مکة و أنزل الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ (4) فطلق عمر بن الخطاب امرأتین له.
و فیها کانت سریة عکاشة بن محصن فی أربعین رجلا إلی الغمر فنذر القوم (5) بهم فهربوا فسعت الطلائع فوجدوا مائتی بعیر فأخذوها إلی المدینة و کانت فی ربیع الآخر.
و فیها کانت سریة محمد بن مسلمة أرسله رسول الله صلی الله علیه و آله فی عشرة فوارس فی ربیع الأول إلی بنی ثعلبة بن سعد فکمن القوم له حتی نام هو و أصحابه فظهروا علیهم فقتل أصحابه و نجا هو وحده جریحا.
ص: 373
ماوردی در اعلام النبوة گفته است: به محض اینکه نامه پیامبر به خسرو رسید به کارگزار خود در یمن به نام باذان که ابا مهران کنیه داشت نوشت این مردی را که گویند پیامبر است یا گوید من پیامبرم و نام خود را پیش از نام من نوشته و مرا به دینی جز دین خودم دعوت کرده است نزد من بفرست و باذان فیروز دیلمی را با جمعی به همراه نامه به مضمون نامه خسرو نزد پیامبر فرستاد. فیروز با همراهان خود خدمت پیامبر رسید و گفت: خسرو به من فرمان داده است تا تو را نزد او فرستم و پیامبر یک شب از او مهلت خواست و فردا فیروز با کمال عجله نزد آن حضرت رفت پیامبر به او فرمود که پروردگار من به من خبر داده که دیشب پروردگار تو را کشته است پسرش شیرویه را در ساعت هفتم شب بر او مسلط کرده است تو صبر کن تا خبر او به تو رسد این خبر فیروز را به هراس انداخت و به یمن برگشت و آن را به باذان گزارش داد و باذان به او گفت: در اولین برخورد او را در دل خود چگونه یافتی؟ گفت: به خدا من از کسی هراس نکردم به اندازه ای که از این مرد هراس کردم و در من هیبت او اثر کرد و به باذان خبر رسید که در همان شب و همان ساعت خسرو کشته شده و هر دو فورا ایمان آوردند و عبسی ظاهر شد و به دروغ دعوی نبوت کرد و رسول خدا فیروز را مامور ساخت تا او را بکشت به او فرمود: او را بکش خدا او را بکشد. و فیروز او را کشت. (1)
روایت8.
میگویم: کازرونی در ذکر رویدادهای سال ششم هجری گوید: در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انگشتری گرفت زیرا میگفتند: پادشاهان جز نامههای مهر شده به انگشتر نامهای دیگر را نمیخوانند.
در این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذی حجّۀ شش نفر را به همراه هم فرستاد: حاطب بن ابی بلتعه را به سوی مقوقس، دحیه بن خلیفۀ کلبی را به سوی قیصر روم، عبد الله بن حذاقه را به سوی کسری (خسرو ایران) و عمرو بن امیّۀ ضمیری را به سوی نجاشی، شجاع
ص: 382
و فیها کانت سریة أبی عبیدة بن الجراح إلی ذی القصة فی ربیع الآخر فی أربعین رجلا فهرب أهله منهم و أصابوا نعما و رجلا فأسلم فترکه رسول الله صلی الله علیه و آله.
و فیها کانت سریة زید بن حارثة بالجموم فأصاب امرأة من مزینة اسمها حلیمة فدلتهم علی محلة من محال بنی سلیم فأصابوا نعما و شاء و أسراء فیهم زوجها فأطلقها رسول الله صلی الله علیه و آله و زوجها معها.
و فیها سریة زید أیضا إلی العیص فی جمادی الأولی.
و فیها أخذت الأموال التی کانت مع أبی العاص بن الربیع و استجار بزینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فأجارته کما تقدم.
و فیها سریة زید أیضا إلی الطرف فی جمادی الآخرة فی بنی تغلبة (1) فی خمسة عشر رجلا فهربوا منه و أصاب من تمیم (2) عشرین بعیرا.
و فیها سریة زید بن حارثة إلی خمس (3) فی جمادی الآخرة و سببها أن رفاعة بن زید الجدلی (4) ثم الضبی قدم علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی هدنة الحدیبیة و أهدی لرسول الله صلی الله علیه و آله غلاما و أسلم فحسن إسلامه و کتب له رسول الله صلی الله علیه و آله کتابا إلی قومه یدعوهم إلی الإسلام فأسلموا ثم ساروا إلی الحرة (5) ثم إن دحیة بن خلیفة أقبل من الشام من عند قیصر (6) حتی إذا کان بأرض حذام أغار إلیه الهنید و ابنه العوص الصلیعیان (7) و هو بطن من حذام فأخذا کل شی ء معه فبلغ ذلک
ص: 374
بن وهب را به سوی حارث بن ابی شمر غسانی و سلیط بن عمرو عامری را به سوی هوذۀ بن علی نخعی فرستاد. هنگامی که حاطب به نزد مقوقس رسید، فرستاده پیامبر را گرامی داشت و نامه پیامبر را گرفت و در جوابش نوشت: میدانستم که پیامبری هنوز مانده است و من فرستاده تو را گرامی داشتم. او برای رسول خدا چهار کنیز که از جمله آنها ماریّۀ مادر ابراهیم و خواهرش سیرین بود، و نیز الاغی به نام عفیر - و برخی گفتهاند: یعفور - و قاطری به نام دلدل به عنوان هدیه فرستاد. و خود مسلمان نشد. رسول خدا هدایای او را پذیرفت و فرمود: «انسان پلید در ملک و دارائیاش بخل ورزید و ملک و پادشاهیاش ماندگار نیست.» آن حضرت ماریّۀ را برای خود انتخاب کرد و سیرین را به حسان بن وهب هدیه کرد. الاغ
ص: 383
نفرا من بنی الضب (1) قوم رفاعة ممن کان أسلم فنفروا إلی الهنید و ابنه فلقوهم فاقتتلوا فظفر بنو الضب (2) و استنقذوا کل شی ء کان أخذ من دحیة و ردوه علیه فخرج دحیة حتی لقی رسول الله صلی الله علیه و آله و طلب منه دم الهنید و ابنه العوص فبعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلیهم (3) زید بن حارثة فی جیش فأغاروا (4) و جمعوا ما وجدوا من مال و قتلوا الهنید و ابنه فلما سمع ذلک بنو الضب (5) رهط رفاعة سار بعضهم إلی زید بن حارثة فقالوا إنا قوم مسلمون فقال زید نادوا (6) فی الجیش أن الله حرم علینا ما أخذ من طریق القوم الذین جاءوا منها (7) و أراد أن یسلم إلیهم سبایاهم فأخبره بعض أصحابه عنهم بما أوجب أن یحتاط فتوقف فی تسلیم السبایا و قال هم فی حکم الله تعالی و نهی الجیش أن یهبطوا وادیهم و عاد أولئک الرکب إلی رفاعة بن زید لم یشعر (8) بشی ء من أمرهم فقال له بعضهم إنک لجالس تحلب المعزی و نساء حذام (9) أساری فسار رفاعة و القوم معه إلی المدینة و عرض کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله علیه فقال کیف أصنع بالقتیل فقالوا لنا من کان حیا و من قتل فهو تحت أقدامنا (10) فأجابهم إلی ذلک و أرسل معهم علی بن أبی طالب إلی زید بن حارثة فرد علی القوم ما لهم حتی کانوا ینتزعون لبد المرأة من تحت الرجل. (11)
ص: 375
نیز در زمان بازگشت از حجۀ الوداع هلاک شد و اما قاطر تا زمان معاویه زنده ماند.
اما قیصر که نام او هرقل پادشاه روم بود روزی را با اندوه و ناراحتی از خواب بیدار شد. فرماندهانش در این رابطه از او پرسیدند. گفت: بله، امشب در خواب دیدم که پادشاه ختنهکنندگان بر من پیروز شده است. گفتند: ما هیج امتی غیر از یهود را نمیشناسیم که ختنه کنند، و آنان نیز تحت سیطره تو هستند. فرماندهان از او خواستند تا همه یهودیان را بکشند تا بدین وسیله هرقل آرام بگیرد. در این اثناء که سرگرم رای زنی در این مساله بودند که فرستاده بصری همراه با مرد عربی که او را راهنمایی میکرد نزد آنان آمد. گفت: پادشاها! این شخص از اعراب است و از اتفاق عجیبی و تازهای در سرزمین خود سخن میگوید. هرقل به مترجم خود گفت: از او بپرس این اتفاق و رویداد شگفت در سرزمین او چیست؟ مترجم از او پرسید و او گفت: در میان ما مردی بیرون آمده که گمان میکند پیامبر است. گروهی از مردم از او پیروی کردند و گروهی با وی مخالفت کردند و میان آنان جنگهایی درگرفت و من آنها را در این وضعیت رها ساختم. هرقل گفت: او را برهنه کنید. برهنهاش کردند و دیدند که ختنه شده است. هرقل گفت: سوگند به خدا این تعبیر همان چیزی است که در خواب دیدم. لباسهایش را به او بدهید تا از اینجا برود. سپس صاحب شرطه را احضار کرد و گفت: منطقه شام را برایم زیر و رو کن تا مردی از پیروان این مرد - مقصودش پیامبر بود - را برایم بیاوری. ابو سفیان میگوید: من برای تجارتی در زمان آتشبس و صلح بیرون رفته بودم که صاحب شرطه هرقل بر ما هجوم آورد و گفت: شما از قوم آن مرد هستید؟ گفتیم: آری. و او ما را فرا خواند و احضار کرد.
بخاری با اسناد به عبد الله بن عباس روایت کرده که گوید: به ابو سفیان بن حرب که به همراه کاروانی از قریش برای تجارت به شام آمده بودند در زمانی که رسول خدا با ابو سفیان و کفار قریش مصالحه کرده بود، خبر رسید که هرقل به دنبال او فرستاده است. در شهر ایلیا به نزد آنان آمد و آنها را مجلس خود دعوت کرد در اطرافش بزرگان روم حضور داشتند. سپس آنان را احضار کرد و مترجم خود را فرا خواند. گفت: نسب کدام یک از شما از همه به این مردی که ادعای پیامبر کرده، نزدیکتر است؟ ابو سفیان گوید: گفتم: من از لحاظ نسب و خویشاوندی به او نزدیکترم. گفت: او را نزدیک من بیاورید و یارانش را نزدیک کنید. سربازان آنها را در مقابل هرقل نشاندند. سپس هرقل به مترجم خود گفت: به آنها بگو من
ص: 384
و فیها سریة زید أیضا إلی وادی القری فی رجب. (1) و فیها سریة عبد الرحمن بن عوف إلی دومة الجندل فی شعبان فأسلموا فتزوج عبد الرحمن تمامة بنت الإصبع (2) رئیسهم و هی أم أبی سلمة.
و فیها سریة علی بن أبی طالب علیه السلام إلی فدک فی شعبان فی مائة رجل و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله بلغه أن حیا من بنی سعد قد تجمعوا له یریدون أن یمدوا أهل خیبر فسار إلیهم علی علیه السلام فأصاب عینا لهم فأخبره أنهم ساروا إلی أهل خیبر یعرضون علیهم نصرهم علی أن یجعلوا لهم تمر خیبر (3).
أَقُولُ ذَکَرَ فِی رَوْضَةِ الْأَحْبَابِ أَنَّهُ عَلَیْهِ السَّلَامُ سَارَ بِاللَّیْلِ وَ کَمَنَ بِالنَّهَارِ حَتَّی أَتَی الْهَمَجَ فَأَصَابَ عَیْناً لَهُمْ فَذَهَبَ بِعَسْکَرِ الْمُسْلِمِینَ إِلَیْهِمْ فَأَغَارُوا عَلَیْهِمْ (4) فَانْهَزَمَ بَنُو سَعْدٍ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْهُمْ مِائَةَ بَعِیرٍ وَ أَلْفَیْ شَاةٍ فَاصْطَفَی عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله عِدَّةً مِنَ الْإِبِلِ وَ قَسَمَ سَائِرَ الْمَالِ عَلَی أَهْلِ السَّرِیَّةِ وَ رَجَعَ قَالَ وَ فِیهَا أَجْدَبَ النَّاسُ جَدْباً شَدِیداً فَاسْتَسْقَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالنَّاسِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ (5) وَ فِیهَا سَرِیَّةُ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ إِلَی وَادِی الْقُرَی وَ ذَلِکَ أَنَّ زَیْداً کَانَ یَذْهَبُ إِلَی الشَّامِ فِی تِجَارَةٍ وَ مَعَهُ بَضَائِعُ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْ وَادِی الْقُرَی
ص: 376
سوالاتی از آنها در باره این مرد میپرسم، اگر مرا تکذیب کند او را تکذیب کنید. ابو سفیان گفت: اگر از همراهان خود حیا نمی کردم که نسبت دروغ به من بدهند همه چیز را خلاف واقع می گفتم. سپس نخستین چیزی که در باره پیامبر از من پرسید این بود که نسب او در میان شما چگونه است؟ گفتم: صاحب نسب خوبی است. گفت: پرسید: آیا کسی قبل از او این ادّعا را کرده است؟ جواب دادم: نه. پرسید: در میان اجداد او پادشاهی بوده است؟ جواب دادم: نه. پرسید: بزرگان قوم از او پیروی می کنند یا ضعفای قوم؟ گفتم: ضعفای قوم. پرسید: آیا پیروان او رفته رفته افزایش می یابند یا رو به کاهش است؟ گفتم: هر روز بر تعدادشان افزوده می شود. پرسید: آیا شخصی از دین او برگشته است به خاطر کراهیت و نارضایتی از دینش، پس از آنکه داخل در دین او گشته است؟ جواب دادم: نه. پرسید: آیا پیش از ادعای پیامبری او را به دروغ متهم میکردید؟ گفتم: نه. پرسید: آیا مکر و حیله می کند؟ گفتم: نه، ما در زمان صلح هستیم و نمیدانیم که او چه کارهایی میکند. ابو سفیان گوید: جز این عبارت نتوانستم در جواب دادن به او غیر از آری یا نه سخن دیگری بگویم. پرسید: آیا با او جنگ کردهاید؟ گفتم: بلی. پرسید: جنگ شما چگونه بوده است؟ گفتم: گاهی ما پیروز می شویم و گاهی او پیروز می شود. آنگاه پرسید: شما را به چه چیزی دستور می دهد؟ گفتم: ما را دستور می دهد خدا را بپرستیم و به او شرک نورزیم و ما را از چیزهایی که پدرانمان می پرستیدند بر حذر می دارد و به نماز، روزه، عفت، راستی، امانتداری و وفای به عهد فرا می خواند. قیصر به مترجمش گفت: به او بگو در باره نسبش از شما پرسیدم، گفتی: او صاحب نسب خوبی است. و پیامبران نیز همینگونه بودهاند و از میان افراد با اصل و نسب قوم خود برانگیخته میشوند. و از تو پرسیدم که تا کنون کس دیگری از شما ادعای چنین چیزی را داشته است گفتی: نه. گفتم: اگر کسی پیش از او این ادعا را داشته بود این احتمال وجود داشت که او از سخنان و گفتههای کسان پیش از خود پیروی کرده است. و پرسیدم که آیا اجداد او پادشاه بودهاند؟ گفتی: نه. گفتم: اگر در میان اجدادش پادشاهانی میبودند میگفتم: مردی است که در پی به دست آوردن پادشاهی پدرش برآمده است. و پرسیدم آیا پیش از اینکه ادعای پیامبری کند او را به دروغ متهم میکردید؟ گفتی: نه. فهمیدم که او در پی اشاعه دروغ در میان مردم نیست و بر خداوند دروغ و افترا نمیبندند. پرسیدم که آیا بزرگان و ثروتمندان از او پیروی میکنند یا ضعفاء؟ گفتی: افراد ضعیف و تهیدست از او تبعیت میکنند، و همین اشخاصاند که پیروان پیامبران بودهاند. و در این باره از تو سوال کرده که آیا پیروان او روز به روز افزایش پیدا میکنند یا کم میشوند؟ گفتی: آنان رو به افزایشاند. و وضعیت ایمان نیز بر همین منوال است تا کامل گردد. و در این باره پرسیدم که آیا کسی پس از ورود به دینش به خاطر کراهیت و نارضایتی از دین او، مرتد شده است؟
ص: 385
أَغَارَ عَلَیْهِمْ قَوْمٌ مِنْ فَزَارَةَ فَقَتَلُوا الْمُسْلِمِینَ وَ هَرَبَ زَیْدٌ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ فِی رِوَایَةٍ ارْتُثَّ (1) زَیْدٌ مِنْ بَیْنِ الْقَتْلَی فَنَذَرَ أَنْ لَا یَمَسَّ طِیباً وَ لَا مَاءً مِنْ جَنَابَةٍ حَتَّی یَغْزُوَ فَزَارَةَ فَبَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی بَنِی فَزَارَةَ فَلَقِیَهُمْ بِوَادِی الْقُرَی فَأَصَابَ مِنْهُمْ وَ قَتَلَ وَ أَسَرَ أُمَّ فَرْوَةَ وَ هِیَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَبِیعَةَ فَقَتَلَهَا (2).
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ کِسْرَی کَتَبَ إِلَی فَیْرُوزَ الدَّیْلَمِیِّ (3) وَ هُوَ مِنْ بَقِیَّةِ أَصْحَابِ سَیْفِ بْنِ ذِی یَزَنَ أَنِ احْمِلْ إِلَیَّ هَذَا الْعَبْدَ الَّذِی یَبْدَأُ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِی فَاجْتَرَأَ عَلَیَّ وَ دَعَانِی إِلَی غَیْرِ دِینِی فَأَتَاهُ فَیْرُوزُ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ رَبِّی أَمَرَنِی أَنْ آتِیَهُ بِکَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ رَبِّی خَبَّرَنِی أَنَّ رَبَّکَ قُتِلَ الْبَارِحَةَ فَجَاءَ الْخَبَرُ أَنَّ ابْنَهُ شِیرَوَیْهِ وَثَبَ عَلَیْهِ فَقَتَلَهُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ فَأَسْلَمَ فَیْرُوزُ وَ مَنْ مَعَهُ فَلَمَّا خَرَجَ الْکَذَّابُ الْعَبْسِیُّ أَنْفَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِیَقْتُلَهُ فَتَسَلَّقَ سَطْحاً فَلَوَّی عُنُقَهُ فَقَتَلَهُ (4).
فتسلق أی صعد.
ص: 377
گفتی: نه. و همچنین است وضعیت ایمان هنگامی که در سویدای دلها جای گیرد. و پرسیدم: آیا مکر و نیرنگ به کار بسته است؟ گفتی: نه. و پیامبران نیز بر همین منوال نیرنگ نمیبندند. و پرسیدم که شما را به چه چیزی امر کرده است؟ گفتی: به شما فرمان میدهد که خداوند را عبادت کنید و به او شرک نورزید و شما را از پرستش بتها نهی کرده و شما را به نماز و صدقه و پاکدامنی دستور میدهد. اگر همه اینها راست و حقیقت باشد به زودی جای این دو پای مرا تصاحب میکند و من پیشتر میدانستم که او ظهور کرده اما گمان نمیکردم که از میان شما باشد. کاش میدانستم که به او میرسم و به ملاقات او نائل میآیم و پاهای او را میشویم. سپس نامه پیامبر را که دحیۀ برای فرماندار بصری فرستاده بود، خواست و او آن را به هرقل داد و او نامه را خواند و در نامه آمده بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد رسول خدا بنده و فرستاده او به هرقل امپراتور روم و درود و سلام خدا بر کسی که از هدایت پیروی کند. اما بعد من تو را به سوی اسلام دعوت میکنم اسلام بیاور تا سلامت و در امان باشی، اسلام بیاور تا خداوند دو بار به تو پاداش بدهد، و اگر اعراض کردی گناه یریسیها بر گردن توست، و ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما].
ابو سفیان گوید: پس از بیان سخنانش و پس از خواندن نامه پیامبر، فریادهای زیادی در نزد او بلند شد و صداها بالا گرفت و ما بیرون آمدیم. هنگام بیرون رفتن به یارانم گفتم: به حقیقت که کار ابن ابی کبشه بالا گرفت چرا که پادشاه فرزندان اصفر (رومیان) از او میترسد و من همچنان مطمئن بودم که او پیروز خواهد شد تا اینکه خداوند پذیرش اسلام را بر من عنایت فرمود.
ص: 386
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ هِرَقْلَ بَعَثَ رَجُلًا مِنْ غَسَّانَ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَهُ بِخَبَرِ مُحَمَّدٍ وَ قَالَ لَهُ احْفَظْ لِی مِنْ أَمْرِهِ ثَلَاثاً انْظُرْ عَلَی أَیِّ شَیْ ءٍ تَجِدُهُ جَالِساً وَ مَنْ عَلَی یَمِینِهِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی خَاتَمِ النُّبُوَّةِ فَافْعَلْ فَخَرَجَ الْغَسَّانِیُّ حَتَّی أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَوَجَدَهُ جَالِساً عَلَی الْأَرْضِ وَ وَجَدَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ یَمِینِهِ وَ جَعَلَ رِجْلَیْهِ فِی مَاءٍ یَفُورُ فَقَالَ مَنْ هَذَا عَلَی یَمِینِهِ قِیلَ ابْنُ عَمِّهِ فَکَتَبَ ذَلِکَ وَ نَسِیَ الْغَسَّانِیُّ الثَّالِثَةَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَعَالَ فَانْظُرْ إِلَی مَا أَمَرَکَ بِهِ صَاحِبُکَ فَنَظَرَ إِلَی خَاتَمِ النُّبُوَّةِ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ (1) إِلَی هِرَقْلَ قَالَ (2) مَا صَنَعْتَ قَالَ وَجَدْتُهُ جَالِساً عَلَی الْأَرْضِ وَ الْمَاءُ یَفُورُ تَحْتَ قَدَمَیْهِ وَ وَجَدْتُ عَلِیّاً ابْنَ عَمِّهِ عَنْ یَمِینِهِ وَ أُنْسِیتُ مَا قُلْتَ لِی فِی الْخَاتَمِ فَدَعَانِی فَقَالَ هَلُمَّ إِلَی مَا أَمَرَکَ بِهِ صَاحِبُکَ فَنَظَرْتُ إِلَی خَاتَمِ النُّبُوَّةِ فَقَالَ هِرَقْلُ هَذَا الَّذِی بَشَّرَ بِهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ أَنَّهُ یَرْکَبُ الْبَعِیرَ فَاتَّبِعُوهُ وَ صَدِّقُوهُ ثُمَّ قَالَ لِلرَّسُولِ اخْرُجْ إِلَی أَخِی فَأَعْرِضْ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ شَرِیکِی فِی الْمُلْکِ فَقُلْتُ لَهُ فَمَا طَابَ نَفْسُهُ عَنْ ذَهَابِ مُلْکِهِ.
قوله فقلت له لعله من کلام الراوی قال للإمام (3) علیه السلام إنما قال هرقل شریکی لأنه لم یطب نفسه أن یذهب ملکه و یحتمل أن یکون فی الأصل فقال أی النبی صلی الله علیه و آله و الأظهر أن المراد أن هرقل قال لرسوله اخرج إلی أخی فأعرض علیه الإسلام فإن أسلم أسلمت و کان أخوه شریکه فی السلطنة و قوله فقلت کلام الرسول علی الالتفات و ضمیر له للأخ و کذا ضمیر نفسه.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ دِحْیَةَ الْکَلْبِیَّ قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِکِتَابٍ إِلَی قَیْصَرَ فَأَرْسَلَ إِلَی الْأُسْقُفِّ فَأَخْبَرَهُ بِمُحَمَّدٍ وَ کِتَابِهِ فَقَالَ هَذَا النَّبِیُّ الَّذِی کُنَّا نَنْتَظِرُهُ
ص: 378
هرقل امپراتور روم سی و یک سال پادشاهی کرد و در زمان پادشاهی او پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وفات یافت.
«مادّ فیها» یعنی مدتی را برای آنها به عنوان آتشبس و مصالحه اعلام کرد تا آن مدت سپری شود. «ایلیا» همان بیت المقدس است و این کلمه به معنای «خانه خدا» است. و به صورت مقصور نیز نقل شده است. و در قرائت سوی «الیاء» با حذف یاء اول و سکون لام و به صورت ممدود ذکر شده است. «الترجمان» با فتحه تاء و ضمه جیم است و نیز با ضمه تاء و جیم روایت شده است و به معنای کسی است که از زبانی به زبانی دیگر تفسیر و ترجمه میکند. «أن یاثروا علی» یعنی از من. «السخطه» کراهیت از چیزی و ابراز ناخوشایندی است. «سجال» یعنی یک بار آنها شکست میخورند و یک بار ما شکست میخوریم. که از مساجلۀ (به نوبت آب گرفتن) کسانی که در با دلو از چاه آب برمیدارند، گرفته شده است. «بشاشۀ القلوب» یعنی انس و لطافت دلها. «لتجشّمت» یعنی همه سختیهای آن را بر عهده گرفت. «بصری» شهر فیصاریه در شام است. «الدعایۀ» یعنی دعوت. که از فعل «دعوت» میباشد مانند شکایۀ که از «شکوت» است. «یؤتک الله اجرک مرّتین» یک بار با پیروی کردن از حضرت عیسی و دیگر پیامبران و یک بار با پیروی کردن از پیامبر اسلام. «اثم الاریسیّن» همه روایان به این صورت روایت کردهاند و نیز به صورت «الیریسین» و «الاریسین» روایت شده است. گفته شده: آنان اکّاریون بودند و بعضی گفتهاند: خدمتکاران و یاوران بودند. و به این معناست که گناه رعایایی که از پذیرش اسلام آنها ممانعت کردهای بر گردن توست که در نتیجه در کفر از تو پیروی میکنند، یعنی به اندازه گناه آنان بر دوش تو خواهد بود. «امر امر ابن ابی کبشۀ» یعنی کار او بالا گرفت. ابو کبشۀ نام حارث بن عبد العزّی یکی از مردان خزاعه بود که در عبادت بتها و با قریش مخالفت ورزید و ستاره الشعری را عبادت میکرد، که ماجرای او را در مبحث اجداد پیامبر بیان کردیم. بعضی گفتهاند: او شوهر حلیمه دایه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و «بنو الاصفر» رومیان بودند که جدۀ آنها اصفر بن روم بن اسحاق بود. و گفته شده: وجه تسمیه آنها از این جهت است که در زمانهای نخستین لشکری از حبشه بر رومیان پیروز شدند و با زنان آنها آمیزش کردند و فرزندانی زرد به دنیا آوردند که رومیان به آنها نسبت داده شدهاند.
ص: 388
بَشَّرَنَا بِهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَ قَالَ الْأُسْقُفُّ أَمَّا أَنَا فَمُصَدِّقُهُ وَ مُتَّبِعُهُ فَقَالَ قَیْصَرُ أَمَّا أَنَا إِنْ فَعَلْتُ ذَلِکَ ذَهَبَ مُلْکِی ثُمَّ قَالَ قَیْصَرُ الْتَمِسُوا لِی مِنْ قَوْمِهِ هَاهُنَا أَحَداً أَسْأَلُهُ عَنْهُ وَ کَانَ أَبُو سُفْیَانَ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ دَخَلُوا الشَّامَ تُجَّاراً فَأَحْضَرَهُمْ وَ قَالَ لِیَدْنُ مِنِّی أَقْرَبُکُمْ نَسَباً بِهِ فَأَتَاهُ أَبُو سُفْیَانَ فَقَالَ أَنَا سَائِلٌ عَنْ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی یَقُولُ إِنَّهُ نَبِیٌّ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ إِنْ کَذَبَ فَکَذِّبُوهُ قَالَ أَبُو سُفْیَانَ لَوْ لَا حَیَائِی (1) أَنْ یَأْثِرَ أَصْحَابِی عَنِّی الْکَذِبَ لَأَخْبَرْتُهُ بِخِلَافِ مَا هُوَ عَلَیْهِ فَقَالَ کَیْفَ نَسَبُهُ فِیکُمْ قُلْتُ ذُو نَسَبٍ قَالَ هَلْ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ مِنْکُمْ (2) أَحَدٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَلْ کُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْکَذِبِ قَبْلُ قُلْتُ لَا قَالَ فَأَشْرَافُ النَّاسِ اتَّبَعُوهُ أَوْ ضُعَفَاؤُهُمْ قُلْتُ ضُعَفَاؤُهُمْ قَالَ فَهَلْ یَزِیدُونَ أَوْ یَنْقُصُونَ قُلْتُ یَزِیدُونَ قَالَ یَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ سَخَطاً لِدِینِهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَلْ یَغْدِرُ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَکَیْفَ حَرْبُکُمْ وَ حَرْبُهُ قُلْتُ ذُو سِجَالٍ مَرَّةً لَهُ وَ مَرَّةً عَلَیْهِ قَالَ هَذَا (3) آیَةُ النُّبُوَّةِ قَالَ فَمَا یَأْمُرُکُمْ قُلْتُ یَأْمُرُنَا أَنْ نَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ یَنْهَانَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَ یَأْمُرُنَا بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْعَفَافِ وَ الصِّدْقِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ قَالَ هَذِهِ صِفَةُ نَبِیٍّ وَ قَدْ کُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ یَخْرُجُ وَ لَمْ أَظُنَّ أَنَّهُ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَمْلِکَ مَا تَحْتَ قَدَمَیَّ هَاتَیْنِ وَ لَوْ أَرْجُو أَنْ أُخْلِصَ إِلَیْهِ لَتَجَشَّمْتُ لُقْیَاهُ (4) وَ لَوْ کُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ قَدَمَیْهِ (5) وَ إِنَّ النَّصَارَی اجْتَمَعُوا عَلَی الْأُسْقُفِّ لِیَقْتُلُوهُ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَی صَاحِبِکَ فَاقْرَأْ عَلَیْهِ السَّلَامَ (6) وَ أَخْبِرْهُ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ النَّصَارَی أَنْکَرُوا ذَلِکَ
ص: 379
اما هنگامی که نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کسری پادشاه ایران رسید، آن را خوانده و پاره کرد و پیامبر آنان را نفرین کرد و دعا فرمود که به کلی نابود و پاره شوند.
از محمد بن اسحاق روایت شده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عبد الله بن حذاقه بن قیس را به سوی خسرو بن هرمز پادشاه ایران فرستاد و اینگونه برایش نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد پیامبر خدا به خسرو پادشاه ایران، سلام بر آن کس که از هدایت پیروی کرد و به خدا و پیامبرش ایمان آورد و گواهی داد که هیج معبودی جز خدای یکتا نیست و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خداوند عزیز و بلند مرتبه دعوت میکنم، چرا که من فرستاده خدا به سوی همه مردم هستم، تا هر که را [دلی] زنده است بیم دهد، و گفتار [خدا] در باره کافران محقّق گردد، اگر ابا کنی و نپذیری گناه مجوسیان (زردشتیان) بر گردن توست.»
او پس از خواندن نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را پاره کرد و گفت: اینگونه برای من نامه مینویسد حال آنکه او بنده و مطیع من است؟ به من خبر رسید که رسول خدا زمانی که خبر پاره کردن نامه توسط خسرو به او رسید، فرمود: «خداوند پادشاهی او را قطع و پاره کند.» سپس خسرو برای باذان که فرماندار یمن بود نامه نوشت که دو مرد تنومند را از جانب خویش به سوی این مردی که در حجاز است بفرست تا او را به نزد من بیاورند.
در روایتی آمده است که: برای باذان نامه نوشت که به من خبر رسیده مردی در سرزمین تو ادعای پیامبر کرده است. او را دستگیر کن و به نزد من بیاور.
ص: 389
عَلَیَّ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْهِمْ فَقَتَلُوهُ (1).
قال الجوهری تقول أثرت الحدیث آثره إذا ذکرته عن غیرک و قال الجزری السجل الدلو الملأی ماء و یجمع علی سجال و منه حدیث أبی سفیان و هرقل و الحرب بیننا سجال أی مرة لنا و مرة علینا و أصله أن المستقین بالسجل یکون لکل واحد منهم سجل و قال تجشمت الأمر تکلفته.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ بَعَثَ کِسْرَی رَسُولًا إِلَی بَاذَانَ عَامِلِهِ فِی أَرْضِ الْمَغْرِبِ بَلَغَنِی أَنَّهُ خَرَجَ رَجُلٌ قِبَلَکَ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ فَلْتَقُلْ لَهُ فَلْیَکْفُفْ عَنْ ذَلِکَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِ مَنْ یَقْتُلُهُ وَ یَقْتُلُ قَوْمَهُ فَبَعَثَ بَاذَانُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِذَلِکَ فَقَالَ لَوْ کَانَ شَیْ ءٌ قُلْتُهُ مِنْ قِبَلِی لَکَفَفْتُ عَنْهُ وَ لَکِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِی وَ تَرَکَ رُسُلَ بَاذَانَ وَ هُمْ خَمْسَةَ عَشَرَ نَفَراً لَا یُکَلِّمُهُمْ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً ثُمَّ دَعَاهُمْ فَقَالَ اذْهَبُوا إِلَی صَاحِبِکُمْ فَقُولُوا لَهُ إِنَّ رَبِّی قَتَلَ رَبَّهُ اللَّیْلَةَ إِنَّ رَبِّی قَتَلَ کِسْرَی اللَّیْلَةَ وَ لَا کِسْرَی بَعْدَ الْیَوْمِ وَ قَتَلَ قَیْصَرَ وَ لَا قَیْصَرَ بَعْدَ الْیَوْمِ فَکَتَبُوا قَوْلَهُ فَإِذَا هُمَا قَدْ مَاتَا فِی الْوَقْتِ الَّذِی حَدَّثَهُ (2) مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله.
یج، الخرائج و الجرائح رُوِیَ عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِیِّ قَالَ: بَعَثَنِی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِکِتَابِهِ إِلَی ذِی الْکَلَاعِ وَ قَوْمِهِ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَعَظَّمَ کِتَابَهُ وَ تَجَهَّزَ وَ خَرَجَ فِی جَیْشٍ عَظِیمٍ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ نَسِیرُ إِذْ رُفِعَ لَنَا دَیْرُ رَاهِبٍ فَقَالَ أُرِیدُ هَذَا الرَّاهِبَ فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَیْهِ سَأَلَهُ أَیْنَ تُرِیدُ قَالَ هَذَا النَّبِیَّ الَّذِی خَرَجَ فِی قُرَیْشٍ وَ هَذَا رَسُولُهُ قَالَ الرَّاهِبُ لَقَدْ مَاتَ هَذَا الرَّسُولُ فَقُلْتُ مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ بِوَفَاتِهِ قَالَ إِنَّکُمْ قَبْلَ أَنْ تَصِلُوا إِلَیَّ کُنْتُ أَنْظُرُ فِی کِتَابِ دَانِیَالَ مَرَرْتُ بِصِفَةِ مُحَمَّدٍ وَ نَعْتِهِ وَ أَیَّامِهِ وَ أَجَلِهِ فَوَجَدْتُ أَنَّهُ تُوُفِّیَ (3) فِی هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ ذُو الْکَلَاعِ أَنَا أَنْصَرِفُ قَالَ جَرِیرٌ فَرَجَعْتُ فَإِذَا رَسُولُ
ص: 380
باذان وکیل مخارج خود یعنی بانوبه که کاتبی توانمند و محاسبهگر بود فرستاد و یکی از مردان ایرانی به نام خرخسک را همراه او روانه ساخت. و همراه آن دو نامهای فرستاد که در آن به پیامبر امر کرده بود که همراه آن دو نفر به نزد خسرو بیاید، و به بانوبه گفت: وای بر تو ببین چگونه مردی است و با او سخن بگوی و خبرش را برایم بیاور. آن دو به راه افتادند تا به مدینه رسیدند و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند. بانوبه با او با پیامبر صحبت کرد و گفت: شاهنشاه پادشاه پادشاهان خسرو به شاه باذان نامه فرستاده و به او دستور داده کسی را نزد تو بفرستد تا تو را نزد او ببرد. اکنون مرا نزد تو فرستاده تا همراه من بیایی. اگر دستور را اجرا کنی با انجام این کار شاهنشاه فرمانی صادر میکند که به تو سود میرساند و به واسطه که آن در امان خواهی ماند، و اگر از آمدن ابا کنی، او کسی است که خود میدانی چگونه پادشاهی است، او تو و قومت را نابود کرده و سرزمینت را ویران میسازد. آن دو در حالی بر پیامبر وارد شدند که ریش خود را تراشیده و سبیلهایشان را رها و بلند کرده بود که پیامبر را از دیدن آنها ناخوشایند افتاد و فرمود: «وای بر شما چه کسی شما را به این فرمان داده است؟» گفتند: پروردگار ما این دستور را داده است. مقصودشان خسرو بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اما پرودگار به من دستور فرموده که ریشم را رها و بلند کنم و سبیلم را کوتاه نمایم.» سپس به آن دو گفت: «بازگردید و فردا پیش من بیائید.» از آسمان به پیامبر خبر رسید که خداوند عزّ و جلّ پسر خسرو یعنی شیرویه را بر او مسلط گردانیده و در فلان ماه و فلان شب او را کشته است. هنگامی که آن دو به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، پیامبر به آن دو فرمود: پروردگار من پروردگار شما را در فلان شب از فلان ماه پس از گذشت فلان ساعت از شب کشته است، و شیرویه را بر او مسلط گردانیده و او را به قتل رسانیده است. آن دو گفتند:
آیا میدانی چه میگویی؟! ما برای چیز سادهتری بر تو خشم گرفتهایم، در این باره نامه بنویسیم و پادشاه را با خبر سازیم؟ فرمود: بله، از طرف من این خبر را به او بدهید و به او بگویید: دین و سلطنت من به جایی که پادشاهی خسرو رسیده، خواهد رسید و به تا جایی میرسد که سم شتران و اسبان بدان رسیده است.
ص: 390
اللَّهِ صلی الله علیه و آله تُوُفِّیَ (1) ذَلِکَ الْیَوْمَ (2).
قب، المناقب لابن شهرآشوب الزُّهْرِیُّ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: بَعَثَ اللَّهُ إِلَی کِسْرَی مَلَکاً وَقْتَ الْهَاجِرَةِ وَ قَالَ یَا کِسْرَی تُسْلِمُ أَوْ أَکْسِرُ هَذِهِ الْعَصَا فَقَالَ بهل بهل فَانْصَرَفَ عَنْهُ فَدَعَا حُرَّاسَهُ وَ قَالَ مَنْ أَدْخَلَ هَذَا الرَّجُلَ عَلَیَّ فَقَالُوا مَا رَأَیْنَاهُ ثُمَّ أَتَاهُ فِی الْعَامِ الْمُقْبِلِ وَ وَقْتِهِ فَکَانَ کَمَا کَانَ أَوَّلًا ثُمَّ أَتَاهُ فِی الْعَامِ الثَّالِثِ فَقَالَ تُسْلِمُ أَوْ أَکْسِرُ هَذِهِ الْعَصَا فَقَالَ بهل بهل فَکَسَرَ الْعَصَا ثُمَّ خَرَجَ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ وَثَبَ عَلَیْهِ ابْنُهُ فَقَتَلَهُ (3).
قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ مَهْدِیٍّ الْمَامَطِیرِیُّ (4) فِی مَجَالِسِهِ أَنَّ النَّبِیَّ کَتَبَ إِلَی کِسْرَی مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی کِسْرَی بْنِ هُرْمُزْدَ أَمَّا بَعْدُ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ وَ إِلَّا فَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی (5) فَلَمَّا وَصَلَ إِلَیْهِ الْکِتَابُ مَزَّقَهُ وَ اسْتَخَفَّ بِهِ وَ قَالَ مَنْ هَذَا الَّذِی یَدْعُونِی إِلَی دِینِهِ وَ یَبْدَأُ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِی وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِتُرَابٍ فَقَالَ صلی الله علیه و آله مَزَّقَ اللَّهُ مُلْکَهُ کَمَا مَزَّقَ کِتَابِی أَمَا إِنَّهُ (6) سَتُمَزِّقُونَ مُلْکَهُ وَ بَعَثَ إِلَیَّ بِتُرَابٍ أَمَا إِنَّکُمْ سَتَمْلِکُونَ أَرْضَهُ فَکَانَ کَمَا قَالَ.
ص: 381
و به او بگویید: اگر اسلام بیاوری حکومت و قدرتت را به تو میبخشیم و تو را پادشاه قومت قرار میدهیم.
سپس به خرخسک پیشبندی از طلا و نقره که یکی از پادشاهان برای آن حضرت هدیه آورده بود، بخشید. این دو از نزد پیامبر بیرون شدند تا به نزد باذان رسیدند و ماجرا را به او خبر دادند. او گفت: سوگند به خدا این سخن پادشاه نیست و من یقین دارم که این مرد همانطور که ادعا میکند پیامبر است، و ما در باره سخن او تحقیق میکنیم اگر سخن او درست و حقّ باشد هیچ جای شک و تردیدی نخواهد ماند که پیامبر مرسلی است و اگر اینگونه نباشد در باره او تصمیمی خواهیم گرفت. چندان طول نکشید که نامه شیرویه به باذان رسید و در این نامه آمده بود:
اما بعد، من خسرو را کشتم و تنها انگیزهام برای قتل او خشم و غضبم بر فارس بود، چرا که خون بزرگانشان را حلال شمرد. وقتی این نامهام به تو رسید از کسانی که تحت سیطره تو هستند برای من اطاعت و فرمانبرداری بگیر و در رابطه با مردی که خسرو در باره او برایت نامه نوشت تحقیق انجام بده و او را تحریک نکن تا فرمان و دستورم به تو برسد.»
هنگامی که نامه شیرویه به باذان رسید گفت: قطعا این مرد پیامبر است. پس او و گروههایی از ایرانیانی که در یمن همراهش بودند اسلام آوردند.
اما در رابطه با نجاشی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمرو بن امیّۀ را به دنبال جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و بدین گونه نامه نوشت:
ص: 391
الْمَاوَرْدِیُّ فِی أَعْلَامِ النُّبُوَّةِ إِنَّ کِسْرَی کَتَبَ فِی الْوَقْتِ إِلَی عَامِلِهِ بِالْیَمَنِ بَاذَانَ وَ یُکَنَّی أَبَا مِهْرَانَ أَنِ احْمِلْ إِلَیَّ هَذَا الَّذِی یَذْکُرُ أَنَّهُ نَبِیٌّ وَ بَدَأَ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِی وَ دَعَانِی إِلَی غَیْرِ دِینِی فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَیْرُوزَ الدَّیْلَمِیَّ فِی جَمَاعَةٍ مَعَ کِتَابٍ یَذْکُرُ فِیهِ مَا کَتَبَ بِهِ کِسْرَی فَأَتَاهُ فَیْرُوزُ بِمَنْ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ إِنَّ کِسْرَی أَمَرَنِی أَحْمِلُکَ إِلَیْهِ (1) فَاسْتَنْظَرَهُ لَیْلَةً فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ حَضَرَ فَیْرُوزُ مُسْتَحِثّاً فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَخْبَرَنِی رَبِّی أَنَّهُ قَتَلَ رَبَّکَ الْبَارِحَةَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ ابْنَهُ شِیرَوَیْهِ عَلَی سَبْعِ سَاعَاتٍ مِنَ اللَّیْلِ فَأَمْسِکْ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْخَبَرُ فَرَاعَ ذَلِکَ فَیْرُوزَ وَ هَالَهُ وَ عَادَ إِلَی بَاذَانَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ لَهُ بَاذَانُ کَیْفَ وَجَدْتَ نَفْسَکَ حِینَ دَخَلْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هِبْتُ أَحَداً کَهَیْبَةِ هَذَا الرَّجُلِ فَوَصَلَ الْخَبَرُ بِقَتْلِهِ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنْ تِلْکَ السَّاعَةِ فَأَسْلَمَا جَمِیعاً وَ ظَهَرَ الْعَبْسِیُّ (2) وَ مَا افْتَرَاهُ مِنَ الْکَذِبِ فَأَرْسَلَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَی فَیْرُوزَ اقْتُلْهُ قَتَلَهُ اللَّهُ فَقَتَلَهُ (3).
أقول قال الکازرونی فی المنتقی، فی حوادث السنة السادسة فیها اتخذ رسول الله صلی الله علیه و آله الخاتم و ذلک أنه قیل إن الملوک لا یقرءون کتابا إلا مختوما.
و فیها بعث رسول الله صلی الله علیه و آله ستة نفر فخرجوا مصطحبین فی ذی الحجة حاطب بن أبی بلتعة إلی المقوقس (4) و دحیة بن خلیفة الکلبی إلی قیصر (5) و عبد الله بن حذافة إلی کسری (6) و عمرو بن أمیة الضمیری (7) إلی النجاشی و شجاع
ص: 382
«بسم الله الرحمن الرحیم: از محمد فرستاده خدا به نجاشی پادشاه حبشه، من اینک خدای را برای شما وصف میکنم: خداوند مالک و مقتدر که از هر عیب و نقصی پاک و مبراست خداوندی که همگان را در پرتو عنایت خود از هر آسیبی نگاه میدارد، و به همه موجودات غالب و فرمانروا و همه چیز را در تحت قدرت خود
دارد. گواهی میدهم که عیسی بن مریم روح خداوند و کلمه اوست که به مریم بتول القاء فرموده، و مریم از هر گونه زشتی و ناروائی پاک و دامنش از هر آلودگی منزه است، مریم در اثر اراده پروردگار به عیسی حامله شد، و خداوند وی را از روحی که مورد عنایتش بود آفرید همان طور که آدم را آفرید و از آن روح در وی دمید. اینک من شما را به خداوند یگانه دعوت میکنم، و از شما میخواهم که از خداوند اطاعت کنید، و هم چنین از من که فرستاده او هستم پیروی کنی و به من و آنچه بر من نازل میگردد تصدیق نمائی، من رسول پروردگار هستم و اینک پسر عموی خود، جعفر را نزد شما فرستاده ام و عده ای از مسلمین هم با وی همراه هستند، سلام بر کسانی که راه درست و صحیح میروند.»
نجاشی برای پیامبر اینگونه نوشت:
«به نام خداوند بخشاینده مهربان این نامه ای است برای محمد رسول خدا از نجاشی، سلام بر شما ای پیامبر خدا رحمت خداوند بر شما باد پروردگاری که جز وی خدائی نیست و مرا به اسلام هدایت کرد، یا رسول اللَّه نامه شما که در باره عیسی بن مریم مطالبی ذکر کرده بودی به من رسید به پروردگار آسمانها و زمین سوگند به که عیسی مسیح با آن چیزی که شما توصیف کرده بودید اندکی تفاوت ندارد، او همانگونه بود که شما فرمودید و از گفته های شما اطلاع حاصل کردیم و پسر عمویت و یارانش به نزد ما آمدند. اکنون گواهی میدهم که شما پیامبر خدا هستید و اکنون با تو بیعت میکنم و با پسر عمویت و یارانش بیعت میکنم و با دستان او تسلیم و فرمانبردار پروردگار جهانیان میگردم. اکنون پسرم را خدمت شما میفرستم، و اگر میل داشته باشی خودم نیز خدمت میرسم یا رسول اللَّه و من من گواهی میدهم که گفته های شما حق است و درود و سلام رحمت و برکات خداوند بر شما باد.»
ابن اسحاق گوید: برای من ذکر کردهاند که نجاشی پسرش را همراه با شصت نفر از حبشیها در کشتی فرستاد و چون به وسط دریا رسیدند کشتی آنها غرق شدند و همگی کشته شدند.
ص: 392
بن وهب إلی الحارث بن أبی شمر الغسانی (1) و سلیط بن عمرو العامری إلی هوذة بن علی النخعی (2) أما المقوقس فإنه لما وصل إلیه حاطب أکرمه و أخذ کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله (3) و کتب فی جوابه قد علمت أن نبیا قد بقی و قد أکرمت رسولک (4) و أهدی إلی رسول الله صلی الله علیه و آله أربع جوار منهن ماریة أم إبراهیم و أختها سیرین و حمارا یقال له عفیر و قیل یعفور و بغلة یقال لها الدلدل و لم یسلم فقبل رسول الله صلی الله علیه و آله هدیته و قال ضن الخبیث بملکه و لا بقاء لملکه و اصطفی ماریة لنفسه و أما سیرین فوهبها لحسان بن وهب و أما الحمار
ص: 383
واقدی از مشایخ خود روایت کرده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای نجاشی دو نامه نوشت که در یکی از آنها او را به اسلام دعوت نمود و قرآن را بر وی تلاوت کرد. نجاشی پس از گرفتن نامه پیامبر آن را بر چشمانش نهاد و از تخت پایین آمد سپس به نشانه تواضع بر زمین نشست سپس اسلام آورد و گواهی راستین خویش را بر زبان آورد و گفت: اگر میتوانستم به نزد او بروم یقینا خودم را به او میرساندم. با دستان جعفر بن ابی طالب، جواب و تصدیق و اسلام آوردن خویش را نوشته برای پیامبر فرستاد.
در نامه دیگر پیامبر به او امر فرمود که امّ حبیبۀ دختر ابو سفیان را به ازدواج او در آورد، امّ حبیبه همراه شوهرش عبد الله بن جحش اسدی به حبشه هجرت کرده و در آنجا مسیحی شد و مرد. و در نامه به او امر فرمود که یارانش را که نزد او بودند به سویش بفرستد، و نجاشی این کار را انجام داد. این روایتها بیانگر این است که نجاشی همان کسی است که مسلمانان به سرزمین او هجرت کردند. زیرا در برخی روایتها شخصی دیگری ذکر شده است.
اما در باره حارث بن ابی شمر غسّانی شجاع بن وهب گوید: نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را همراه خود بردم در حالی که او در «غوطه» دمشق بود و سرگرم آماده ساختن هدایا و پیشکشیها برای قیصر روم بود. قیصر از حمص به ایلیا آمده بود. من دو یا سه روز بر دروازه کاخ او ماندم و به دربانش گفتم: من فرستاده رسول خدا هستم. گفت: به او دست نخواهی یافت مگر در فلان روز که بیرون میآید. دربان او که مردی رومی بود در باره رسول خدا شروع به سؤال پرسیدن از من کرد. من نیز اوصاف پیامبر و آنچه را که آن حضرت بدان دعوت میکرد، برای او بازگو میکردم. دل او نرم شد تا جایی که به گریه افتاد و میگفت: من انجیل را میخواندم و صفات این پیامبر را همین گونه مییافتم، من به او ایمان میآورم و او را تصدیق میکنم و میترسم که حارث مرا به قتل برساند و او کسی است که همواره مرا گرامی میدارد و به خوبی از من پذیرایی و مهماننوازی میکند. روزی حارث بیرون آمد و نشست و تاج بر سر نهاد و به من اذن ورود داد. من نیز نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به او دادم. او نامه را خواند و آن را دور انداخت و گفت:
ص: 393
فنفق (1) منصرفه من حجة الوداع و أما البغلة فبقیت إلی زمان معاویة.
و أما قیصر و هو هرقل ملک الروم فإنه أصبح یوما مهموما فقالت له بطارقته (2) فی ذلک فقال أجل أریت فی هذه اللیلة أن ملک الختان صار ظاهرا قالوا ما نعلم أمة تختتن إلا یهود و هم فی سلطانک و سألوه أن یقتلهم جمیعا فیستریح فبینا هم فی ذلک من رأیهم إذ أتاهم (3) رسول صاحب بصری برجل من العرب یقوده فقال أیها الملک إن هذا من العرب یحدث عن أمر حدث ببلاده عجب فقال هرقل لترجمانه سله ما هذا الحدث الذی کان ببلاده فسأله فقال خرج من بین أظهرنا رجل یزعم أنه نبی فاتبعه ناس و خالفه الآخرون و کانت بینهم ملاحم فترکتهم علی ذلک قال جردوه فجردوه فإذا هو مختون فقال هرقل هذا و الله الذی رأیت أعطوه ثوبه انطلق (4) ثم دعا صاحب شرطته فقال قلب لی الشام ظهرا و بطنا حتی تأتینی برجل من قوم هذا الرجل یعنی النبی صلی الله علیه و آله قال أبو سفیان و کنت قد خرجت فی تجارة فی زمن الهدنة فهجم علینا صاحب شرطته فقال أنتم من قوم هذا الرجل فقلنا نعم فدعانا.
و بإسنادی فی سماع البخاری إلیه بإسناده عن عبد الله بن عباس أن أبا سفیان بن حرب أخبره أن هرقل أرسل إلیه فی رکب من قریش و کانوا تجارا بالشام فی المدة التی کان رسول الله صلی الله علیه و آله ماد فیها أبا سفیان و کفار قریش فأتوهم بإیلیا (5) فدعاهم فی مجلسه و حوله عظماء الروم ثم دعاهم و دعا ترجمانه فقال أیکم أقرب نسبا بهذا الرجل الذی یزعم أنه نبی فقال أبو سفیان فقلت أنا أقربهم نسبا فقال أدنوه منی و قربوا أصحابه فاجعلوه (6) عند ظهره ثم قال لترجمانه قل
ص: 384
ملک و پادشاهیم را از من میگیرد؟ من به سوی او رهسپار میشوم حتی اگر در یمن باشد به سوی او میآیم، باید مردم را گرد آورم، او همچنان گوشه و کنایه میزد تا اینکه برخاست و دستور داد که بر اسبان نعل بپوشانند. سپس گفت: آنچه را میبینی به دوستت خبر بده. بعد برای قیصر نامه نوشت و خبری را که برایش آورده بودم و آنچه بر او گران آمده بود را به قیصر داد. قیصر برای او نوشت که به سوی او حرکت نکن و از او صرف نظر کن و در ایلیا به من ملحق شو. هنگامی که جواب نامهاش رسید مرا احضار کرد و گفت: چه وقت میخواهی به نزد دوستت رهسپار شوی؟ گفتم: فردا. او دستور داد صد مثقال طلا به من بدهند. دربان او نیز مخارج و لباسهایی را به من رسانید و گفت: سلام مرا به رسول خدا برسان. خدمت پیامبر رسیدم و آن حضرت را از ماجرا با خبر ساختم، فرمود: «پادشاهی او نابود باد.» حارث بن ابی شمر در سال فتح مُرد.
هوذۀ بن علی از شاهان خردمند بود لکن توفیق کمیاب است و عزیز الوجود.
واقدی از مشایخ خود روایت کرده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلیط بن عمرو عامریّ را به سوی هوذۀ بن علی حنفیّ فرستاد تا او را به اسلام دعوت کند و همراه او نامهای فرستاد. سلیط به نزد او رسید. هوذۀ او را به خانه خود آورد و به او درود و سلام گفت و نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خواند. در جواب اینگونه نوشت: «چه نیکو و زیباست آنچه بدان دعوت میکنی، من در میان قوم خود شاعر و خطیب هستم و عرب جایگاه مرا بزرگ میدارند، اگر ولایت امر را پس از خود به من بدهی از تو پیروی میکنم.»
او به سلیط بن عمر جایزهای داد و لباسهایی از بافت هجر به او پوشانید. سلیط همه آن هدایا را نزد رسول خدا آورد و پیامبر را از گفتههای او باخبر ساخت. پیامبر نامه او را خواند و فرمود: «حتی اگر به اندازه یک انگشت
ص: 394
لهم إنی سائل هذا عن هذا الرجل فإن کذبنی فکذبوه قال أبو سفیان فو الله لو لا الحیاء من أن یأثروا علی کذبا لکذبت عنه ثم کان أول ما سألنی عنه أن قال کیف نسبه فیکم قلت هو فینا ذو نسب قال فهل قال هذا القول منکم أحد قبله قط قلت لا قال فهل کان فی آبائه من ملک قلت لا قال فأشراف الناس اتبعوه أم ضعفاؤهم قلت بل ضعفاؤهم قال أ یزیدون أم ینقصون قلت بل یزیدون قال فهل یرتد منهم أحد سخطه لدینه بعد أن یدخل فیه قلت لا قال فهل کنتم تتهمونه بالکذب قبل أن یقول ما قال قلت لا قال فهل یغدر قلت لا و نحن فی مدة لا ندری ما هو فاعل فیها قال و لم یمکنی کلمة أدخل فیها شیئا غیر هذه الکلمة قال فهل قاتلتموه قلت نعم قال فکیف کان قتالکم إیاه قلت الحرب بیننا و بینه سجال ینال منا و ننال منه قال فما ذا یأمرکم قلت یقول اعبدوا الله وحده و لا تشرکوا به شیئا و اترکوا ما یقول آباؤکم و یأمرنا بالصلاة و الصدقة و العفاف و الصلة فقال للترجمان قل له سألتک عن نسبه فذکرت أنه ذو نسب و کذلک الرسل تبعث فی نسب قومها و سألتک هل قال أحد منکم هذا القول فذکرت أنه لا (1) فقلت لو قال أحد هذا القول قبله لقلت رجل یأتینی بقول قیل قبله (2) و سألتک هل کان من آبائه من ملک فذکرت أن لا قلت فلو کان من آبائه من ملک لقلت رجل یطلب ملک أبیه و سألتک هل کنتم تتهمونه بالکذب قبل أن یقول ما قال فذکرت أن لا فقد علمت أنه لم یکن لیذر الکذب علی الناس و یکذب علی الله و سألتک أشراف الناس اتبعوه أم ضعفاؤهم فذکرت أن ضعفاءهم اتبعوه و هم أتباع الرسل و سألتک أ یزیدون أم ینقصون فذکرت أنهم یزیدون و کذلک أمر الإیمان حتی یتم و سألتک أ یرتد أحد سخطه
ص: 385
زمین از من میخواست به او نمیدادم، او نابود باد و مملکت و حکومتش نابود باد.» هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از فتح باز میگشت جبرئیل آمد و به او خبر داد که هوذۀ مرده است.
توضیح
جزری گوید: «البشّ» خوشحالی دوست از دیدن دوست، و مهربانی و لطف در درخواست و روی آوردن بدان است. و از همین کلمه سخن قیصر است که گفت: «و کذلک الایمان اذا خالط بشاشۀ القلوب» بشاشۀ اللقاء: شادمانی از دیدن چیزی و خوشحالی و انس گرفتن بدان است.
و گوید: در نامه پیامبر به هرقل آمده است: «أدعوک بدعایۀ الاسلام» یعنی به دعوت اسلام. و آن کلمه شهادت است که ملتهای کافر را بدان دعوت میکنند. و در روایتی به صورت «داعیۀ الاسلام» ذکر شده که این کلمه، مصدری است به معنای دعوت مانند «عافیۀ» و «عاقبۀ» و گوید: «امر» یعنی زیاد شد و مقامش بالا رفت.
ص: 387
لدینه بعد أن یدخل فیه فذکرت أن لا و کذلک الإیمان حین یخالط بشاشة القلوب و سألتک هل یغدر فذکرت أن لا و کذلک الرسل لا تغدر و سألتک بما یأمرکم فذکرت أنه یأمرکم أن تعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و ینهاکم عن عبادة الأوثان و یأمرکم بالصلاة و الصدقة و العفاف فإن کان ما تقول حقا فسیملک موضع قدمی هاتین و قد کنت أعلم أنه خارج لم أکن أظن أنه منکم فلو أنی أعلم أنی أخلص إلیه لتجشمت لقاه و لو کنت عنده لغسلت قدمه
ثُمَّ دَعَا بِکِتَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الَّذِی بَعَثَ بِهِ دِحْیَةَ إِلَی عَظِیمِ بُصْرَی (1) فَدَفَعَهُ إِلَی هِرَقْلَ فَقَرَأَهُ فَإِذَا فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی هِرَقْلَ عَظِیمِ الرُّومِ وَ سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکَ بِدِعَایَةِ الْإِسْلَامِ أَسْلِمْ تَسْلَمْ أَسْلِمْ (2) یُؤْتِکَ اللَّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ فَإِنْ تَوَلَّیْتَ فَإِنَّ عَلَیْکَ إِثْمَ الْیَرِیسِینَ (3) وَ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ
قال أبو سفیان فلما قال ما قال و فرغ من قراءة الکتاب کثر عنده الصخب و ارتفعت الأصوات فأخرجنا فقلت لأصحابی حین أخرجنا لقد أمر أمر ابن أبی کبشة أنه یخافه ملک بنی الأصفر فما زلت موقنا أنه سیظهر حتی أدخل الله علی الإسلام. (4)
ص: 386
و گوید: مشرکان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به ابی کبشه نسبت میدادند. او شخصی از خزاعه بود که در پرستش بتها با قریش مخالفت ورزید و ستاره الشعری العبور را عبادت میکرد. هنگامی که پیامبر با قریش در عبادت بتها به مخالفت برخاست او را به آن شخص شبیه کردند. و گفته شده: او جدّ مادری پیامبر بود و مقصودشان این بود که او از لحاظ شباهت به او متمایل است.
و گوید: در نامه پیامبر به هرقل آمده است: «فأن أبیت فعلیک إثم الاریسین» در باره صیغه و معنای این لفظ اختلاف نظر وجود دارد، که به صورت «الاریسین» بر وزن «الکریمین» و نیز به صورت «الارّیسیین» بر وزن «الشرّیبیین» روایت شده است. ابو عبید گوید: اینان خدمتکاران و بردگان بودند. یعنی با ممانعت آنان از دین گناهشان بر گردن توست. همانطور که خداوند متعال میفرماید: «ربّنا انّا اطعنا سادتنا و کبراءنا»(1)
{پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم.} یعنی به اندازه گناه آنها بر دوش تو نیز میافتد. ابن اعرابی گوید: «أرس یأرس أرساً» فهو أریس و «أرّس یؤرّس تأریساً» فهو أرّیس و جمع آن أریسون و إرّیسون و آرارسۀ است که اینان اکاریون بودند. از این جهت این کلمه را گفته است که اکاریها که از ایرانیان و آتشپرست بودند در قلمرو آنها بودند و از این جهت گناهشان را بر گردن او انداخته است. و ابو عبیده گوید: محدّثان گویند:
«الأریسیین» اسم منسوب جمع است و وجه درست آن «الاریسین»
ص: 395
هرقل عظیم الروم (1) ملک إحدی و ثلاثین سنة و فی ملکه توفی النبی صلی الله علیه و آله.
ماد فیها أی ضرب لهم مدة فی الهدنة إلی انقضاء المدة و إیلیا بیت المقدس و معناه بیت الله و حکی فیه القصر و بلغة ثالثة إلیاء بحذف الیاء الأولی و سکون اللام و المد و الترجمان بفتح التاء و ضم الجیم و روی بضمهما و هو المفسر لغة بلغة قوله أن یأثروا علی أی عنی و السخطة الکراهیة للشی ء و عدم الرضاء به قوله سجال أی مرة علی هؤلاء و مرة علی هؤلاء من مساجلة المستقین علی البئر بالدلاء و بشاشة القلوب أنسها و لطفها قوله لتجشمت أی تکلفت ما فیه من مشقة و بصری مدینة فیصاریة من الشام و الدعایة الدعوة و هی من دعوت کالشکایة من شکیت قوله یؤتک الله أجرک مرتین مرة لاتباع عیسی أو غیره و مرة لاتباعه صلی الله علیه و آله قوله إثم الأریسیین (2) هکذا أورده جل الرواة و روی الیریسین و روی الأریسین قیل هم الأکارون و قیل الخدم و الأعوان معناه إن علیک إثم رعایاک ممن صددته عن الإسلام فاتبعوک علی کفرک أی إن علیک مثل إثمهم (3)
ص: 387
به معنای افراد بدون نسب است. طحاوی این دیدگاه را ردّ کرده است و بعضی از آنها گویند: در میان قوم هرقل گروهی معروف به «أروسیۀ» بودند و این کلمه بیانگر نسب آنها است. و گفته شده: اینان پیروان عبد الله بن اریس بودند که در زمانهای پیشین زندگی میکرد و یکی از پیامبرانی را که خداوند در میانشان برانگیخته بود به قتل رساندند. و گفتهاند: «الأریسیون» به معنای پادشاهان است و مفرد این کلمه «أریس» است، و بعضی گفتهاند: اینان مالیات گیرندهها بودند. پایان سخن.
«ثفروقاً» یعنی چیزی. فیروزآبادی گوید: «الثفروق» با ضمع ثاء به معنای پیاله و پولک خرما، یا آن چیزی است که پولک یا پیاله خرما بدان میچسبد. و «ماله ثفروق» یعنی ثروت او اندک است.
میگویم: سپس کازرونی گوید: در این سال خولۀ دختر ثعلبۀ همسر اوس بن صامت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و به آن حضرت عرض کرد که شوهرش با او ظهار کرده است.
میگویم: شرح این ماجرا در باب اتفاقات میان پیامبر و یارانش میآید.
سپس گوید: در این سال امّ رومان مادر عائشۀ وفات یافت و ابو هریرۀ اسلام آورد. (1)
روایت9.
ابن اثیر گوید: علاء بن حضرمی به سوی منذر بن شادی برادر عبد القیس فرستاده شد. و گفته شده: پیامبر او را در سال هشتم هجری فرستاد. هنگامی که به نزد علاء آمد،
ص: 396
قوله أمر أمر ابن أبی کبشة أی عظم و أبو کبشة اسم الحارث بن عبد العزی رجل من خزاعة خالف قریشا فی عبادة الأصنام و عبد الشعری و قد مر ذکره فی آباء النبی صلی الله علیه و آله و قیل هو زوج حلیمة مرضعة النبی صلی الله علیه و آله و بنو الأصفر الروم و جدهم الأصفر بن روم بن إسحاق و قیل بل لأن جیشا من الحبش غلب علیهم فی الزمان الأول فوطئ نساؤهم فولدوا أولادا صفرا نسبوا إلیهم. (1)
ص: 388
او و مردم بحرین را به پذیرش اسلام یا به پرداخت جزیه فرا خواند. استان بحرین در آن زمان یکی از مناطق تحت سیطره ایران بود. گروهی از اعراب اسلام آوردند اما دیگر مردم سرزمین بحرین یعنی یهودیان و مسیحیان و زردشتیان با علاء بن حضرمی و منذر بر پایه پرداخت جزیه پیمان صلح بستند و در بحرین جنگی در نگرفت بلکه برخی از آنان اسلام آوردند و برخی مصالحه کردند. (1)
روایت10.
از خطّ شهید رحمه الله نقل شده که گفته است: نجاشی رحمه الله نامهای برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نامهای نوشت و پیامبر به علی علیه السلام فرمود: «جواب او را مختصر بنویس.» او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد گویا تو به ما لطف و مهربانی داری و ما به تو اطمینان، زیرا به هر چیزی که از تو امید داشتیم رسیدیم و از هر موردی که میترسیدیم مطمئن و آسوده خاطر شدیم و توفیق و رستگاری تنها با خداست.» پیامبر فرمود: سپاس خداوندی را که کسی چون تو را در میان خانودهام قرار داد و به واسطه تو مرا نیرومند و توانمند ساخت.
ص: 397
و أما کسری فلما بلغه کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله قرأه فمزقه فدعا علیهم رسول الله صلی الله علیه و آله أن یمزقوا کل ممزق.
وَ رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَبْدَ اللَّهِ بْنَ حُذَافَةَ بْنِ قَیْسٍ إِلَی کِسْرَی بْنِ هُرْمُزَ مَلِکِ فَارِسَ وَ کَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی کِسْرَی عَظِیمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوکَ بِدَاعِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی النَّاسِ کَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَیْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ (1) عَلَیْکَ.
فَلَمَّا قَرَأَ کِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَقَّقَهُ (2) وَ قَالَ یَکْتُبُ إِلَیَّ بِهَذَا الْکِتَابِ وَ هُوَ عَبْدِی فَبَلَغَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَزَّقَ اللَّهُ مُلْکَهُ حِینَ بَلَغَهُ أَنَّهُ شَقَّقَ کِتَابَهُ ثُمَّ کَتَبَ کِسْرَی إِلَی بَاذَانَ وَ هُوَ عَلَی الْیَمَنِ أَنِ ابْعَثْ إِلَی هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی بِالْحِجَازِ مِنْ عِنْدِکَ رَجُلَیْنِ جَلَدَیْنِ فَلْیَأْتِیَانِی بِهِ.
و فی روایة کتب إلی باذان أن بلغنی أن فی أرضک رجلا یتنبأ فاربطه و ابعث
ص: 389
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
مراجع التصحیح و التخریج
ص: 398
به إلی فبعث باذان قهرمانه و هو بانوبه (1) و کان کاتبا حاسبا و بعث معه برجل من الفرس یقال له خرخسک (2) فکتب معهما إلی رسول الله صلی الله علیه و آله یأمره أن ینصرف معهما إلی کسری و قال لبانوبه (3) ویلک انظر ما الرجل و کلمه و أتنی بخبره فخرجا حتی قدما المدینة علی رسول الله صلی الله علیه و آله و کلمه بانوبه (4) و قال إن شاهنشاه (5) ملک الملوک کسری کتب إلی الملک باذان یأمره أن یبعث إلیک من یأتیه بک و قد بعثنی إلیک لتنطلق معی فإن فعلت کتبت فیک إلی ملک الملوک بکتاب ینفعک و یکف عنک به و إن أبیت فهو من قد علمت فهو مهلکک و مهلک قومک و مخرب بلادک و کانا قد دخلا علی رسول الله صلی الله علیه و آله و قد حلقا لحاهما و أعفیا شواربهما فکره النظر إلیهما و قال ویلکما من أمرکما بهذا قالا أمرنا بهذا ربنا یعنیان کسری فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لکن ربی أمرنی بإعفاء لحیتی و قص شاربی ثم قال لهما ارجعا حتی تأتیانی غدا و أتی رسول الله صلی الله علیه و آله الخبر من السماء أن الله عز و جل قد سلط علی کسری ابنه شیرویه فقتله فی شهر کذا و کذا لکذا و کذا من اللیل فلما أتیا رسول الله صلی الله علیه و آله قال لهما إن ربی قد قتل ربکما لیلة کذا و کذا من شهر کذا و کذا بعد ما مضی من اللیل کذا و کذا (6) سلط علیه شیرویه فقتله فقالا هل تدری ما تقول إنا قد نقمنا منک ما هو أیسر من هذا فنکتب بها عنک و نخبر الملک قال نعم أخبراه ذلک عنی و قولا له إن دینی و سلطانی سیبلغ ما بلغ ملک کسری و ینتهی إلی منتهی الخف و الحافر
ص: 390
ص: 399
و قولا له إنک إن أسلمت أعطیتک ما تحت یدیک و ملکتک علی قومک. (1) ثم أعطی خرخسک منطقة فیها ذهب و فضة کان أهداها له بعض الملوک فخرجا من عنده حتی قدما علی باذان و أخبراه الخبر فقال و الله ما هذا بکلام ملک و إنی لأری الرجل نبیا کما یقول و لننظر (2) ما قد قال فلئن کان ما قد قال حقا ما فیه کلام أنه نبی مرسل و إن لم یکن فستری (3) فیه رأینا فلم یلبث باذان أن قدم علیه کتاب شیرویه أما بعد فإنی قد قتلت کسری و لم أقتله إلا غضبا لفارس لما کان استحل من قتل أشرافهم فإذا جاءک کتابی هذا فخذ لی الطاعة ممن قبلک و انظر الرجل الذی کان کسری کتب إلیک فیه فلا تهجه حتی یأتیک أمری فیه.
فلما انتهی کتاب شیرویه باذان (4) قال إن هذا الرجل لرسول فأسلم و أسلمت الأبناء من فارس من کان منهم بالیمن.
وَ أَمَّا النَّجَاشِیُّ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ عَمْرَو بْنَ أُمَیَّةَ إِلَیْهِ فِی شَأْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَصْحَابِهِ وَ کَتَبَ (5)
ص: 391
ص: 400
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی النَّجَاشِیِّ مَلِکِ الْحَبَشَةِ إِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ الْمَلِکَ الْقُدُّوسَ السَّلَامَ الْمُهَیْمِنَ (1) وَ أَشْهَدُ أَنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ الْبَتُولِ الطَّیِّبَةِ فَحَمَلَتْ بِعِیسَی وَ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ فَإِنْ تَبِعْتَنِی وَ تُؤْمِنْ بِالَّذِی جَاءَنِی فَإِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ ابْنَ عَمِّی جَعْفَراً وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی فَکَتَبَ النَّجَاشِیُّ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ مِنَ النَّجَاشِیِّ سَلَامٌ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الَّذِی هَدَانِی إِلَی الْإِسْلَامِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی کِتَابُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فِیمَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ عِیسَی فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ عِیسَی مَا یَزِیدُ عَلَی مَا ذَکَرْتَ ثُفْرُوقاً إِنَّهُ کَمَا قُلْتَ وَ قَدْ عَرَفْنَا مَا بَعَثْتَ بِهِ إِلَیْنَا وَ قَدِمَ ابْنُ عَمِّکَ وَ أَصْحَابُکَ (2) وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ قَدْ بَایَعْتُکَ وَ بَایَعْتُ ابْنَ عَمِّکَ وَ أَسْلَمْتُ عَلَی یَدَیْهِ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ یَا نَبِیَّ (3) اللَّهِ فَإِنْ شِئْتَ أَنْ آتِیَکَ فَعَلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَإِنِّی أَشْهَدُ أَنَّ مَا تَقُولُ حَقٌّ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.
قال ابن إسحاق فذکر لی أنه بعث ابنه فی ستین من الحبشة فی سفینة حتی إذا توسطوا البحر غرقت بهم السفینة فهلکوا.
ص: 392
کلمة المصحّح
ص: 401
قال الواقدی عن أشیاخه کتب رسول الله إلی النجاشی کتابین یدعوه فی أحدهما إلی الإسلام و یتلو علیه القرآن فأخذ کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله فوضعه علی عینه و نزل من سریره ثم جلس علی الأرض تواضعا ثم أسلم و شهد شهادته الحق و قال لو کنت أستطیع أن آتیه لآتینه (1) و کتب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله بإجابته و تصدیقه و إسلامه علی ید جعفر بن أبی طالب.
و فی الکتاب الآخر یأمره أن یزوجه أم حبیبة بنت أبی سفیان و کانت قد هاجرت إلی الحبشة مع زوجها عبد الله بن جحش الأسدی فتنصر هناک و مات و أمره فی الکتاب أن یبعث إلیه بمن قبله من أصحابه ففعل ذلک و هذه الأخبار دالة علی أن النجاشی هو الذی کانت الهجرة إلی أرضه و روی أنه غیر ذلک.
و أما الحارث بن أبی الشمر (2) الغسانی فقال شجاع بن وهب انتهیت بکتاب رسول الله و هو بغوطة دمشق و هو مشغول بتهیة الأنزال و الألطاف لقیصر و هو جاء من حمص إلی إیلیا فأقمت علی بابه یومین أو ثلاثة فقلت لحاجبه إنی رسول رسول الله صلی الله علیه و آله فقال لا تصل إلیه حتی یخرج یوم کذا و کذا و جعل حاجبه و کان رومیا یسألنی عن رسول الله صلی الله علیه و آله فکنت أحدثه عن صفة رسول الله صلی الله علیه و آله و ما یدعو إلیه فیرق حتی یغلبه البکاء و یقول إنی قرأت الإنجیل و أجد صفة هذا النبی بعینه و أنا أومن به و أصدقه و أخاف من الحارث أن یقتلنی و کان یکرمنی و یحسن ضیافتی فخرج الحارث یوما فجلس و وضع التاج علی رأسه و أذن لی علیه فدفعت إلیه کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله (3) فقرأه ثم رمی به و قال من
ص: 393
فهرست ما فی هذا الجزء
ص: 402
ینتزع منی ملکی أنا سائر إلیه و لو کان بالیمن جئته علی بالناس فلم یزل یعرض حتی قام و أمر بالخیول تنعل (1) ثم قال أخبر صاحبک بما تری و کتب إلی قیصر یخبره خبری و ما عظم علیه فکتب إلیه قیصر أن لا تسر إلیه و اله عنه و وافنی بإیلیا فلما جاءه جواب کتابه دعانی فقال متی ترید أن تخرج إلی صاحبک فقلت غدا فأمر لی بمائة مثقال ذهب و وصلنی حاجبه بنفقة و کسوة فقال (2) اقرأ علی رسول الله صلی الله علیه و آله منی السلام فقدمت علی النبی صلی الله علیه و آله فأخبرته فقال باد ملکه و مات الحارث بن أبی الشمر (3) عام الفتح.
و أما هوذة بن علی فإنه کان من الملوک العقلاء إلا أن التوفیق عزیز.
قال الواقدی عن أشیاخه بعث رسول الله صلی الله علیه و آله سلیط بن عمرو العامری إلی هوذة بن علی الحنفی یدعوه إلی الإسلام و کتب معه کتابا فقدم علیه فأنزله و حیاه و قرأ کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله (4) و کتب إلیه و أجمله (5) و أنا شاعر قومی و خطیبهم و العرب تهاب مکانی فاجعل لی بعض الأمر (6) أتبعک.
و أجاز سلیط بن عمرو بجائزة و کساه أثوابا من نسج هجر فقدم بذلک کله علی رسول الله صلی الله علیه و آله و أخبره عنه بما قال فقرأ کتابه و قال لو سألنی سبابة من
ص: 394
رموز الکتاب
ص: 403
الأرض ما فعلت باد و باد ما فی یده (1) فلما انصرف رسول الله صلی الله علیه و آله من الفتح جاءه جبرئیل فأخبره أنه قد مات.
قال الجزری البش فرح الصدیق بالصدیق و اللطف فی المسألة و الإقبال علیه و منه حدیث قیصر و کذلک الإیمان إذا خالط بشاشة القلوب بشاشة اللقاء الفرح بالمرئی و الانبساط إلیه و الأنس به.
و قال فی کتابه إلی هرقل أدعوک بدعایة الإسلام أی بدعوته و هی کلمة الشهادة یدعی إلیها أهل الملل الکافرة و فی روایة بداعیة الإسلام و هی مصدر بمعنی الدعوة کالعافیة و العاقبة و قال أمر أی کثر و ارتفع شأنه و قال کان المشرکون ینسبون النبی صلی الله علیه و آله إلی أبی کبشة و هو رجل من خزاعة خالف قریشا فی عبادة الأوثان و عبد الشعری العبور فلما خالفهم النبی صلی الله علیه و آله فی عبادة الأوثان شبهوه به و قیل إنه کان جد النبی صلی الله علیه و آله من قبل أمه فأرادوا أنه نزع فی الشبه إلیه.
و قال فی کتاب النبی صلی الله علیه و آله إلی هرقل فإن أبیت فعلیک إثم الأریسین قد اختلف فی هذه اللفظة صفة (2) و معنی فروی الأریسین بوزن الکریمین و روی الأریسیین بوزن الشریبیین (3) فقال أبو عبید هم الخدم و الخول یعنی بصدهم إیاهم عن الدین کما قال ربنا إنا أطعنا سادتنا و کبراءنا (4) أی علیک مثل إثمهم و قال ابن الأعرابی أرس یأرس أرسا فهو أریس و أرس یؤرس تأریسا فهو أریس و جمعها أریسون و إریسون و آرارسة هم الأکارون و إنما قال ذلک لأن الأکارین کانوا عندهم من الفرس و هم عبدة النار فجعل علیه إثمهم و قال أبو عبیدة أصحاب الحدیث یقولون الأریسیین منسوبا مجموعا و الصحیح الأریسین
ص: 395
یعنی بغیر نسب و رده الطحاوی علیه و قال بعضهم إن فی رهط هرقل فرقة تعرف بالأروسیة فجاء علی النسب إلیهم و قیل إنهم أتباع عبد الله بن أریس رجل کان فی الزمن الأول قتلوا نبیا بعث الله إلیهم و قیل الأریسون الملوک واحدهم أریس و قیل هم العشارون انتهی. (1) قوله ثفروقا أی شیئا قال الفیروزآبادی الثفروق بالضم قمع التمرة أو ما یلتزق به قمعها و ما له ثفروق أی شی ء.
أقول ثم قال الکازرونی و فی هذه السنة جاءت خولة بنت ثعلبة و کان زوجها أوس بن الصامت فأخبرت رسول الله صلی الله علیه و آله بأنه ظاهر منها.
أقول سیأتی شرح القصة فی باب ما جری بینه صلی الله علیه و آله و بین أصحابه.
ثم قال و فیها ماتت أم رومان أم عائشة و فیها أسلم أبو هریرة (2).
وَ مَنْ مَعَهُ بِالْبَحْرَیْنِ إِلَی الْإِسْلَامِ أَوِ الْجِزْیَةِ وَ کَانَتْ وِلَایَةُ الْبَحْرَیْنِ لِلْفُرْسِ فَأَسْلَمَ الْمُنْذِرُ وَ أَسْلَمَ جَمْعٌ مِنَ الْعَرَبِ (1) فَأَمَّا أَهْلُ الْبِلَادِ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ الْمَجُوسِ فَإِنَّهُمْ صَالَحُوا الْعَلَاءَ وَ الْمُنْذِرَ عَلَی الْجِزْیَةِ (2) وَ لَمْ یَکُنْ بِالْبَحْرَیْنِ قِتَالٌ إِنَّمَا بَعْضُهُمْ أَسْلَمَ وَ بَعْضُهُمْ صَالَحَ (3).
نُقِلَ مِنْ خَطِّ الشَّهِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قِیلَ کَتَبَ النَّجَاشِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ کِتَاباً إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ اکْتُبْ جَوَاباً وَ أَوْجِزْ فَکَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّکَ مِنَ الرِّقَّةِ عَلَیْنَا مِنَّا وَ کَأَنَّا مِنَ الثِّقَةِ بِکَ مِنْکَ لِأَنَّا لَا نَرْجُو شَیْئاً مِنْکَ إِلَّا نِلْنَاهُ وَ لَا نَخَافُ مِنْکَ أَمْراً إِلَّا أَمِنَّاهُ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِیقُ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ مِنْ أَهْلِی مِثْلَکَ وَ شَدَّ أَزْرِی بِکَ (4).
ص: 397
بسم اللّه الرحمن الرحیم و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین
اما بعد: فقد وفّقنا اللّه تعالی- و له الشکر و المنّة- لتصحیح الکتاب و تنمیقه و تحقیق نصوصه و أسانیده و مراجعة مصادره و مآخذه، مزداناً بتعالیق مختصرة لا غنی عنها و کان مرجعنا فی المقابلة و التصحیح مضافاً إلی أصول الکتاب و النسخة المطبوعة المشهورة بطبعة أمین الضرب، الطبعة الحروفیّة عدّة نسخ مخطوطة جیّدة فی غایة الدقّة و الإتقان:
منها النسخة الثمینة الأصلیّة التی هی بخطّ المؤلّف رضوان اللّه علیه تفضّل بها العالم العامل حجّة الإسلام الحاجّ السیّد مهدیّ الصدر العاملیّ الأصبهانیّ صاحب الوعظ و إمام الجماعة فی عاصمة طهران و هی ممّا ورثه من أبیه الفقید السعید الخطیب المشهور الحاجّ السیّد صدر الدین العاملیّ رحمة اللّه علیه.
و منها نسخة مخطوطة بخطّ نعمة اللّه بن محمّد مهدیّ الإصطهباناتیّ استکتبها عام 1278 ه و قد رمزنا إلیها ب «ألف».
و منها نسخة مخطوطة أخری مصحّحة بتصحیح محمّد محسن ابن أبی تراب مؤرّخة بعام 1226 و قد رمزنا إلیها ب «ب»
تفضّل بهما الفاضل البارع الأستاذ المعظّم السیّد جلال الدین الأرمویّ الشهیر بالمحدّث و یأتی مزید توضیح بالنسبة إلی هاتین النسختین فی الجزء الثانی و العشرون الذی یتمّ به تاریخ نبیّنا الأکرم صّلی الّله علیه و آله إنشاء اللّه تعالی.
و کان مرجعنا فی تخریج أحادیثه و تعالیقه کتباً أوعزنا إلیها فی المجلّدات السابقة
قم المشرفة- عبد الرحیم الربانیّ الشیرازیّ
ص: 398
تصویر
صورة فتوغرافیّة من نسخة «ألف» و هی الصحیفة التی یختتم بها هذا الجزء و یبتدء بها الجزء 21
لخزانة کتب الأستاذ السید جلال الأرموی الشهیر بالمحدّث.
ص: 399
تصویر
صورة فتوغرافیّة من نسخة المؤلّف قدسّ سرّه و هی الصحیفة التی یبتدء بها هذا الجزء.
ص: 400
بسمه تعالی و له الحمد
إلی هنا انتهی الجزء المتمم للعشرون من کتاب بحار الأنوار من هذه الطبعة النفیسة و هو الجزء السادس من المجلد السادس فی تاریخ نبیّنا الأکرم صّلی الّله علیه و آله حسب تجزئة المصنّف أعلی اللّه مقامه.
و قد قابلناه و صحّحناه عند طبعها طبقاً للنسخة التی صحّحها الفاضل المکرّم الشیخ عبد الرحیم الربّانیّ الشیرازیّ المحترم بما فیها من التعلیق و التنمیق و اللّه ولیّ التوفیق.
محمد باقر البهبودیّ من لجنة التحقیق و التصحیح لدار الکتب الإسلامیّة
ص: 401
الموضوع/ الصفحه
الباب 11 ذکر جمل غزواته و أحواله صّلی الّله علیه و آله بعد غزوة بدر الکبری إلی غزوة أحد 13- 1
الباب 12 غزوة أحد و غزوة حمراء الأسد 146- 14
الباب 13 غزوة الرجیع و غزوة معونة 156- 147
الباب 14 غزوة بنی النضیر 173- 157
الباب 15 غزوة ذات الرقاع و غزوة عسفان 179- 174
الباب 16 غزوة بدر الصغری و سائر ما جری فی تلک السنة إلی غزوة الخندق 185- 180
الباب 17 غزوة الأحزاب وبنی قریظة 280- 186
الباب 18 غزوة بنی المصطلق فی المریسیع و سائر الغزوات و الحوادث إلی غزوة الحدیبیة 309- 281
الباب 19 باب آخر فی قصة الإفک 316- 309
الباب 20 غزوة الحدیبیة وبیعة الرضوان و عمرة القضاء و سائر الوقائع 377- 317
الباب 21 مراسلاته صّلی الّله علیه و آله إلی ملوک العجم و الروم و غیرهم و ما جری بینه و بینهم و بعض ما جری إلی غزوة خیبر 397- 377
ص: 402
ب: لقرب الإسناد.
بشا: لبشارة المصطفی.
تم: لفلاح السائل.
ثو: لثواب الأعمال.
ج: للإحتجاج.
جا: لمجالس المفید.
جش: لفهرست النجاشیّ.
جع: لجامع الأخبار.
جم: لجمال الأسبوع.
جُنة: للجُنة.
حة: لفرحة الغریّ.
ختص: لکتاب الإختصاص.
خص: لمنتخب البصائر.
د: للعَدَد.
سر: للسرائر.
سن: للمحاسن.
شا: للإرشاد.
شف: لکشف الیقین.
شی: لتفسیر العیاشیّ
ص: لقصص الأنبیاء.
صا: للإستبصار.
صبا: لمصباح الزائر.
صح: لصحیفة الرضا (علیه السلام).
ضا: لفقه الرضا (علیه السلام).
ضوء: لضوء الشهاب.
ضه: لروضة الواعظین.
ط: للصراط المستقیم.
طا: لأمان الأخطار.
طب: لطبّ الأئمة.
ع: لعلل الشرائع.
عا: لدعائم الإسلام.
عد: للعقائد.
عدة: للعُدة.
عم: لإعلام الوری.
عین: للعیون و المحاسن.
غر: للغرر و الدرر.
غط: لغیبة الشیخ.
غو: لغوالی اللئالی.
ف: لتحف العقول.
فتح: لفتح الأبواب.
فر: لتفسیر فرات بن إبراهیم.
فس: لتفسیر علیّ بن إبراهیم.
فض: لکتاب الروضة.
ق: للکتاب العتیق الغرویّ
قب: لمناقب ابن شهر آشوب.
قبس: لقبس المصباح.
قضا: لقضاء الحقوق.
قل: لإقبال الأعمال.
قیة: للدُروع.
ک: لإکمال الدین.
کا: للکافی.
کش: لرجال الکشیّ.
کشف: لکشف الغمّة.
کف: لمصباح الکفعمیّ.
کنز: لکنز جامع الفوائد و تأویل الآیات الظاهرة معا.
ل: للخصال.
لد: للبلد الأمین.
لی: لأمالی الصدوق.
م: لتفسیر الإمام العسکریّ (علیه السلام).
ما: لأمالی الطوسیّ.
محص: للتمحیص.
مد: للعُمدة.
مص: لمصباح الشریعة.
مصبا: للمصباحین.
مع: لمعانی الأخبار.
مکا: لمکارم الأخلاق.
مل: لکامل الزیارة.
منها: للمنهاج.
مهج: لمهج الدعوات.
ن: لعیون أخبار الرضا (علیه السلام).
نبه: لتنبیه الخاطر.
نجم: لکتاب النجوم.
نص: للکفایة.
نهج: لنهج البلاغة.
نی: لغیبة النعمانیّ.
هد: للهدایة.
یب: للتهذیب.
یج: للخرائج.
ید: للتوحید.
یر: لبصائر الدرجات.
یف: للطرائف.
یل: للفضائل.
ین: لکتابی الحسین بن سعید او لکتابه و النوادر.
یه: لمن لا یحضره الفقیه.
ص: 403