میراث حوزه اصفهان جلد 9

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

هوالشکور

این تراث نامه از مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان به محضر عالم وارسته، محقق متتبع، محدث رجالی، کتابشناس، تبارشناس و تراجم نگار چیره دست و تراث پژوه پرسابقه، مرحوم آیت اللّه سید محمدعلی روضاتی اعلی اللّه مقامه الشریف تقدیم می گردد. هموکه از راهنمایان و مشوّقان همیشگی این مجموعه بود. رحمة اللّه علیه رحمةً واسعةً.

ص :2

ص :3

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص :5

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص :6

اشاره

ص :7

میراث حوزه اصفهان

دفتر نهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :8

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه مرکز··· 19

رسالة المهدیة

مؤلّف: مولی محمد صادق اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه تحقیق··· 27

شرح حال میرزا صادق مینا··· 28

استادان··· 30

شعر و شاعری در زندگی مینای اصفهانی··· 32

صفت جنگ··· 33

ایضاً له تعریف بنگاله··· 33

تألیفات··· 34

وفات··· 38

متن رساله··· 41

المقصد الأول: فی اثباته تعالی··· 43

الفصل الأول: فی کیفیة استدلال کل فرقة علی اثباته تعالی··· 43

برهان حدوث و العالم··· 43

ص :9

برهان اتقان صنع··· 43

الفصل الثانی: فی بیان استدلال علی وجوده تعالی، و فیه وجوه··· 44

الفصل الثالث: فی أنّ واجب الوجود تعالی و تقدس واحد، لوجوه··· 47

الفصل الرابع: فی أنّ الواجب لذاته لایجوز أن یکون جوهراً أو عرضاً··· 51

المقصد الثانی: فی صفاته··· 53

الفصل الأول: فی أ نّه تعالی قادر مختار یصدر الأفعال و الآثار··· 53

الفصل الثانی: فی أ نّه تعالی عالم بذاته و بجمیع الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها··· 57

بیان و توضیح لعلم الواجب تعالی··· 62

الفصل الخامس: فی أ نّه تعالی حیّ، لوجوه··· 64

الفصل السادس: فی أ نّه تعالی مرید، لوجوه··· 66

الفصل السابع: فی أ نّه تعالی سمیع بصیر، لوجوه··· 68

الفصل الثامن: فی أ نّه تعالی متکلم··· 71

الفصل التاسع: فی أ نّه تعالی صادق لا یتوهّم الکذب فی حقه تعالی، لوجوه··· 76

الفصل العاشر: فی أ نّه تعالی سرمدی··· 77

فی تعریف صفة الذات و الفعل··· 79

الفصل الحادی عشر: فی صفاته التی لا یلیق بجنابه تعالی، و فیه فصول··· 81

المقصد الثالث: فی النبوة··· 88

الأول: فی إرساله··· 88

الفصل الثانی: فی أنّ النبی یجب أن یکون معصوماً و کاملاً فی العقل و منزهاً عن السهو ··· 90

الفصل الثالث: فی طریق معرفته··· 91

الفصل الرابع: فی أنّ الأنبیاء أفضل من الملائکة··· 93

ص :10

الفصل الخامس: فی نبوة نبینا محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب و...··· 96

المقصد الرابع: فی الإمامة··· 100

الفصل الأول: فی وجوب نصبه··· 100

الفصل الثانی: فی عصمته··· 102

الفصل الثالث: فی أسباب امامة علی بن أبیطالب و أولاده علیهم السلام ··· 105

الفصل الربع: فی رفع توهم الذین ظنّوا بالخلافة··· 116

الفصل الخامس: فی إمامة أئمة إحدی عشر··· 126

المقصد الرابع: فی المعاد الجسمانی··· 135

فهرست منابع تحقیق··· 139

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل

مؤلّف: فقیه محقق الفقیه آیة اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی

تحقیق و تصحیح: مهدی باقری سیانی

مقدمه محقّق:··· 145

درنگی کوتاه در حیات علمی آیة اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی··· 147

ولادت و خاندان··· 147

حیات علمی··· 149

نثر زیبای مؤلّف··· 151

در کلام دیگران··· 152

ارتحال و مدفن··· 153

آثار مکتوب··· 155

تذکر چند نکته··· 160

برخی نکات و شیوه تحقیق رساله «عدم انفعال الماء القلیل»··· 161

و اما سخن پایانی...··· 163

ص :11

متن رساله ماء القلیل··· 167

نقل الأقوال فی المسألة··· 168

المقدمة··· 170

البنود الخمسة··· 170

تأسیس الأصل فی المسألة··· 175

قاعدة أصالة الطهارة··· 175

بعض الآیات الواردة فی أصالة الطهارة··· 176

نقل کلام الحکماء و ردّه··· 177

معنی الانزال و التنزیل فی کلام اللّه المجید··· 178

فی بیان الأخبار··· 181

تنبیه فی نقل کلام الشیخ الأعظم··· 184

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 184

نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 184

المناقشة مع الشیخ الأعظم··· 185

فی التعرض لبیان المعارضات··· 188

وجوه الجمع بین الأخبار المتعارضات··· 189

نقل کلام المحقق الخراسانی··· 194

نقل کلام صاحب الفصول··· 195

حصیلة الحدیث··· 195

وجه التوفیق بین الأخبار··· 196

نقل کلام الشیخ الأعظم··· 196

بعض الإشکالات فی کلام الشیخ الأعظم··· 197

نقل کلام الشیخ الاعظم··· 197

ص :12

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 198

قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 199

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 199

نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری··· 200

نقد کلام الشیخ الأنصاری··· 201

نقل قسم آخر من کلام الشیخ قدس سره ··· 202

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 203

نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری··· 205

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 207

کتاب قرب الاسناد و مؤلّفه··· 209

معنی الأصل و المراد منه··· 210

اشکال من الشیخ الأعظم و جوابه··· 213

کلام الشیخ الأعظم··· 215

المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم··· 216

نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم··· 217

المناقشة مع الشیخ الأعظم··· 219

المنابع و المصادر التحقیق··· 229

رسالة أحکام ذی الید

مؤلّف: بهاءالدین محمد الحسینی النائینی (المختاری النائینی)

تحقیق و تصحیح: سید محمود نریمانی

مقدمه محقّق:··· 237

رسالة أحکام ذی الید··· 244

ص :13

نگاهی به زندگی مختاری نائینی··· 237

تحصیلٌ··· 245

ید المنفردة عن التصرف··· 246

إشکال بعض العلماء··· 248

ترفیلٌ··· 251

لنا أمور··· 252

قول العلامة فی القواعد··· 253

حجة المخالف أیضاً أمور··· 254

أحدها: ما قرر، زین المحققین··· 254

ثانیها: أ نّه لا تعارض بین الید الحالیة و الماضیة··· 258

ثالثها: أ نّه إذا وقع التعارض بین الملک و الید··· 261

تحویلٌ··· 262

الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار··· 267

تکمیلٌ··· 274

تذییلٌ··· 274

فی حجیة البراءة الأصلیة و دلیله··· 275

أدلة الاستصحاب··· 277

فهرست منابع و مآخذ··· 283

رساله شرح مناجات خمسة عشر

مؤلّف: آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی

تحقیق و تصحیح: قاسم ترکی هرچگانی

رساله خمسة عشر··· 292

ص :14

مقدمه··· 287

المناجاة الأولی··· 292

المناجاة الثانیة تسمی بمناجاة الشاکرین··· 309

المناجاة الثالثة یسمی بمناجاة الخائفین··· 315

المناجاة الرابعة تسمی بمناجاة الراجین··· 321

المناجاة الخامسة تسمی بمناجاة الراغبین··· 327

المناجاة السادسة یسمی بمناجاة الشاکرین··· 332

منابع تحقیق··· 333

رساله تاریخ فلسفه

مؤلّف: حکیم میرزا باقر امامی قدس سره

تحقیق و تصحیح: سید محمد علی مدرس مطلق

مقدمه محقّق··· 335

رساله تاریخ فلسفه··· 341

قبل از یونان··· 341

فلاسفه یونان··· 348

فصل اول: در قسمت یونانی··· 350

عقاید ثالیس در طبیعیات··· 350

عقاید انکسوارس در مسائل حکمت··· 353

شرح [بیانات انکسوارس]··· 356

مقایسه فلسفه حکیم مزبور با استادش··· 358

فرقه قیروانیه··· 361

فرقه اشراقیه··· 363

ص :15

عقاید افلاطون··· 364

عقائد ارسطاطالیس در اشیاء طبیعیه··· 369

فرقه کلبیه··· 376

پیدایش رواقیین··· 378

فصل دوم: در قسمت ایطالیایی··· 380

عقائد فیثاغورت··· 380

فرقه هرقلیه··· 384

فرقه ایائیتکیه··· 384

فرقه بیرهونیه··· 385

فصل چهارم: در حوادث واقعه نسبت به سائر مدارس و مکاتب پس از اندراس کتابخانه اسکندریه··· 391

فصل پنجم: در بیان انتقال یافتن فلسفه از یونان در عرب··· 395

فصل ششم: علت رسیدن مؤلّفات ارسطو از عرب به اروپا و پیدایش فلسفه سکوستیکیه (مدرسیه)··· 399

یادداشتهای مؤلف··· 400

تصوّف··· 407

تأثیر تصوّف و عرفان در ادبیات ایران··· 407

رسالة إعجاز القرآن

مؤلّف: سید حسن بن محمدتقی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمد جواد نورمحمدی

مقدمه··· 411

شرح حال مؤلف اعجاز القرآن··· 411

تألیفات··· 412

ص :16

وفات··· 414

اعجاز القرآن و تحقیق آن··· 414

رساله اعجاز القرآن··· 419

المقدمة··· 419

علة تألیف الرسالة··· 419

أما الأولی: الطریقة الإجمالیة··· 420

الشواهد الدالة علی أنّ القرآن فی حد الأعجاز··· 425

دقائق بلاغیة فی الآیة الشریفة··· 439

منابع تحقیق··· 447

فهرستواره نسخ خطی

کتابخانه شهرداری اصفهان

متن رساله نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان··· 510 _ 451

فهارس فنی دفتر نهم

آیات··· 511

روایات··· 521

چهارده معصوم علیهم السلام ··· 535

اشخاص··· 541

کتابها··· 549

مکانها··· 551

فرق و مذاهب··· 555

ص :17

ص :18

الرسالة المهدیة

اشاره

مؤلّف: مولی محمد صادق مینای اصفهانی

تحقیق و تصحیح : محمدجواد نورمحمّدی

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خداوند بزرگ را که خردورزی را افتخار و مباهات بندگان خویش خواند و در کتاب مبین خود، فرازهایی وزین و نورانی در ستایش عقل مداری و اندیشه وری به بشریت هدیه کرد و در پرتو آموزه های وحیانی به انسانها آموخت، حیات طیبه چیزی جز ره یافت به عرصه علم و معرفت نیست.

این مجموعه گرانسنگ که نهمین دفتر از آن به اهل ادب و پژوهش تقدیم می گردد، میراثی پربار و گرامی از آثار علمی بزرگان و اهل فضیلت مکتب اصفهان است.

به هنگام آماده سازی میراث دفتر نهم، حوزه علمیه اصفهان یکی از بزرگترین وزنه های تحقیقی و علمی خود «حضرت آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی قدس سره » را از دست داد. او که محققی متتبع و محدثی رجالی، کتاب شناس، تبارشناس؛ و تراجم نگاری چیره دست و تراث پژوهی پر سابقه و فرهیخته بود و سالیان دراز در پژوهش های محققانه، گوی سبقت از همگنان خود ربوده و در حدود هفتاد سال جامعه اسلامی و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی از فیض وجود او بهره مند شدند.

از چاپ اولین اثر وی به نام «زندگانی آیت اللّه روضاتی» در سال 1332 شمسی تا «تکملة طبقات اعلام الشیعة» _ که به سال 1391 و در آخرین روزهای حیات آن بزرگوار به چاپ رسید _ همواره مجامع علمی اعمّ از حوزوی و دانشگاهی از برکات آثار علمی و نکته سنجی های تحقیقی او بهره مند بوده است.

آن بزرگوار علاوه بر جنبه های علمی و تحقیقی، یک روحانی وارسته و مقیّد به ظواهر شرع بود و از اینرو بر حفظ باورهای درست و اصیلی که یک شیعه باید بدان

ص :19

معتقد باشد، تأکید بسیاری داشت. در تحقیقات و آثارش دفاع از حریم ولایت اهل بیت علیهم السلام مشهود بود. تأکید خاصی بر لزوم رعایت حجاب کامل شرعی بانوان و نیز رعایت شؤون اخلاقی از سوی آقایان داشت. به هنگام بیرون آمدن از منزل و نیز سوار شدن بر اتومبیل، آیات و ادعیه وارده را با تلفظ صحیح به دقت و شمرده قرائت می فرمود؛ در دعاها و به هنگام ادای فرائض و مناجات با معبود از کتاب دعایی که گلچینی از ادعیّه مجربه و جمع آوری شده توسط نیاکانشان بود، استفاده می کردند.

استاد به ویژه در دو سه دهه آخر حیات در مجالس و همایش ها و بزرگداشت ها شرکت نجست و اجازه نداد که برایش نکوداشتی برگزار گردد. بیشترین وقت ایشان به مطالعه و تحقیق و تعلیق و تحشیه و تألیف می گذشت. سماحتی فراوان در اعطاء نسخه های خطی به محققان داشت و چون در می یافت که کسی اهل تحقیق و احیاء میراث گذشتگان است بی دریغ مساعدت می فرمود و از محققان جوان _ هر چند خود کوهی از تجربه و اندیشه و در شمار بزرگان اهل تحقیق بود _ تقدیر و تجلیل می کرد و چنین بزرگوارانه محقق پرور بود.

فراوان اتفاق افتاده بود که نسخه ای ارزشمند و کم نظیر و یا منحصر را به محققی می داد که در پی تحقیق و تصحیح سِفری از اَسفار گرانبهای سلف صالح بود. وقتی می فهمید یکی از دوستان و ارادتمندانشان در حال تحقیق در موضوعی است یا تصحیح آثار بزرگی را در دست دارد، نکته های بدیعی را که در می یافت برایش نگهداری می کرد و در فرصت مناسب به ایشان می داد.

در یکی از ایام، چون دریافته بود که در حال تحقیق در آثار سید بهاءالدین محمد بن محمدباقر مختاری نائینی هستیم، فرمودند: «آقا! من مجموعه ای از چند اثر مختاری نائینی را که نزدم بود برایتان آماده کرده ام؛ ببرید و استفاده کنید و در صورتی که نیاز است از آن برای خود عکس تهیه کنید. اثری نیز از ایشان چاپ شده است و در کتابخانه ام بوه، امّا هر چه جستجو کردم نیافتم تا خدمتتان تقدیم کنم!». این حالات و صدها مورد چون این چیزی جز تجلیل از علم و تحقیق و ترویج پژوهش نبود.

در نگارش دارای سبک ارزنده ای بودند که جا دارد در مقالی به آن پرداخته شود.

ص :20

متون با صلابت و استواری از ایشان به جامعه علمی شیعه تقدیم شده است. حضرت آیت اللّه روضاتی _ رضوان خدا بر او باد _ در استدلال های علمی، دقت های تحسین آمیز و اعجاب آفرینی داشتند و در رجال، تبارشناسی تراجم و کتابشناسی، اطلاعات وسیع داشتند. و دقت ها و موشکافی های ایشان در این عرصه، بزرگان را به خضوع و تسلیم وا می داشت. از همین رو آثار ایشان در موضوع خود در زمره متون مرجع و اصلی رشته خود به حساب می آید.

باری، آن بزرگوار را بر گردن مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان نیز منّتی عظیم بود که همیشه مورد لطف ایشان بود و مساعدت آن فرزانه دوران گره گشا و امیدبخش بود. این مرکز مفتخر است که چهار جلد از آثار ارزنده علامه سید محمدعلی روضاتی را به چاپ رسانده است.

سرانجام آیت اللّه حاج سید محمدعلی روضاتی در صبح روز پنج شنبه 29 تیر 1391 شمسی، برابر با 29 شعبان 1433 قمری، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در تکیه صاحب روضات در تخته پولاد در کنار اجداد بزرگوارش در خاک آرمید.

امید است که سیره و روش و آثار و میراث ماندگار آن فرهیخته سرلوحه کار و تلاش محققان علوم اسلامی گردد.

آنچه در دفتر نهم این مجموعه ارائه گردیده، آثاری چند از دانشمندان و فرهیختگان مکتب اصفهان است که در این مقدمه به اختصار به معرفی آن می پردازیم:

***

رسالة المهدیة

اثر کلامی محمدصادق مینا از علمای اصفهانی ساکن هند است که در همان دیار زیسته، خوانده، نگاشته و بدرود حیات گفته است. از این اثر یک نسخه شناسایی شده که تصحیح حاضر نیز بر اساس آن صورت انجام پذیرفته است. در این اثر مبحث امامت و اثبات خلافت بلافصل امام الموحدین علی علیه السلام با تفصیل بیشتری ارائه گردیده است که فضای کلامی شیعی گری آن صریح تر و مشهود گردیده است. در تصحیح این اثر از

ص :21

زحمت بی دریغ دوست فاضل و گرامی حجت الاسلام سید محمود نریمانی بهره مند شده ام.

عدم انفعال ماء قلیل

تنها اثر فقهی موجود از فقیه بزرگوار مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی است. این اثر ابعاد فقهی آیت اللّه حجت نجف آبادی را هویدا می کند و قبل از آن تصور نمی شد که ایشان در مبانی فقهی نیز تا این مقدار توان فقهی داشته اند. محقق در مقدّمه تحقیق خویش، التفاتی ویژه و ارزنده به مشرب فکری و زندگی مؤلّف رساله نموده است که در خور توجه است. همت جناب حجت الاسلام مهدی باقری سیانی بر تحقیق و تصحیح این اثر گمارده شد.

رسالة فی أحکام الید

رساله احکام الید که با عنوان های دیگری از جمله: «باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الأیدی و البینات»، «حجیة الید»، و «رسالة فی قاعدة الید و کشفها عن الملک» نیز آمده، از آثار فقیه بارع و دقیق النظر سید بهاءالدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری نائینی است. این رساله مختصر پیرامون قاعده ید و احکام و فروعات مختلف آن است که مؤلّف برخی ادلّه مسئله را بررسی، و ابعاد آن را کاویده است.

پیرامون قاعده ید رسائل مستقل متعددی تألیف گردیده است که از جمله آنها می توان به «رسالةٌ فی قاعدة الید»، سید احمد بن محمد باقر بهبهانی و «رسالة فی الید و کیفیة ایجابها من الملک» از میرزا محسن قره داغی تبریزی و «فائدة فی حجیة الید» شیخ حر عاملی، اشاره کرد.

رساله حاضر توسط دوست فاضل، حجة الاسلام سید محمود نریمانی، تحقیق و تصحیح گردیده است.

رساله شرح مناجات خمس عشر

این رساله شرح شش مناجات از مناجات های پانزده گانه عارفانه و دل انگیز خمس عشر است که به امام زین العابدین منسوب است و به همت فقیه بارع آیت اللّه

ص :22

ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی نگارش یافته است. مؤلّف این اثر ظاهراً بنا داشته همه این مناجات ها را شرح کند، امّا موفق به انجام آن نشده است. این اثر توسط جناب حجت الاسلام قاسم ترکی تحقیق گردیده است.

رساله تاریخ فلسفه غرب

این اثر از مرحوم آقا میرزا باقر امامی از حکمای مکتب فلسفی اصفهان، متوفای 1361 قمری است و به صورت اختصار پیرامون تاریخ فلاسفه غرب و اشاره ای کوتاه به عقاید و نظرات آنان است و از شخصیت های فلسفه غرب از قبل از میلاد شروع کرده و تا دوره اسلامی را بررسی کرده است. در این اثر فرقه ها و مکتب های فلسفی نیز مطرح شده و گزیده اندیشه ها و نظرات آنان طرح و سپس به اندیشه وران آن مکتب و فرقه نیز اشاره رفته است. این رساله را آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس (1344 _ 1413)، در ایامی که به خدمت علاّمه شیخ محمود مفید (1297 _ 1382 ق) تحصیل می کرده به دست آورده اند و اکنون به اهتمام جناب سید محمدعلی مدرس مطلق، فرزند بزرگوار آیت اللّه حاج آقا علاءالدین مدرس و بر اساس نسخه دستخط مؤلّف، آماده و ارائه گردیده است.

رساله اعجاز القرآن

اثر آیت اللّه سید محمدحسن مجتهد اصفهانی (1207 _ 1263) از بزرگان فقه و اصول و جامع معقول و منقول وی دارای آثار زیادی است و اغلب آثار وی چاپ نشده است. این رساله در پاسخ به سؤال ناصرالدین شاه قاجار در اعجاز قرآن بوده است که از تعدادی از عالمان اصفهان پرسیده است. نویسنده همین مطالب را به اجمال در حضور شاه قاجار بیان کرده و ناصرالدین شاه با پسندیدن این جواب، دستور به کتابت آن جواب داده است، این رساله در نوع خود در عین اختصار، بدیع و گرانبها است.

فهرستواره نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان

این اثر فهرست اجمالی 213 نسخه خطی است که در کتابخانه شهرداری اصفهان

ص :23

موجود است و تاکنون فهرستی برای آن تهیه نشده است. از این رو اطلاع و آگاهی از آن برای احیاء تراث ضرورت دارد. این فهرستواره را جناب آقای دکتر مرتضی تیموری که از سال 1337 تا 1377 رئیس کتابخانه های دانشگاه اصفهان بوده و اکنون مشاور امور کتابخانه و رئیس شورای تأمین منابع کتابخانه های شهرداری اصفهان است، تهیه کرده است، ایشان اطلاع مناسبی از نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان داشته است و مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان با کسب اجازه از ایشان برای تکمیل و تنظیم آن، اثر را به جناب حجت الاسلام نریمانی سپرد. ایشان نیز بر آن کاست و فزودهای فراوانی را اعمال کرده و در جهت رفع نقایص و افزودن برخی اطلاعات ضروری، زحمت زیادی را بر خود هموار کردند. اکنون این اثر به پیشگاه اهل علم و تحقیق تقدیم می شود و امیدواریم کار آماده سازی فهرست تفصیلی آن کتابخانه به انجام رسد و در اختیار محققان قرار گیرد. در این جا از بذل محبت جناب ایشان سپاسگذاری می کنیم.

* * *

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان افتخار و اقتدار امروز خویش را رهین عنایت ویژه زعیم بزرگوار حوزه علمیه اصفهان حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری _ دامت معالیه _ می داند که یقینا نظر صائب و پر برکت ایشان پشتیبان معنوی و ارزشمندی برای مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بوده و هست.

در مدت فعالیت این مرکز تحقیقات، دفتر معظم له همواره ارتقاء و کیفیت بخشی به آثار را وجهه همت خویش قرار داده و تأثیر بسزایی در رشد و تعالی این مجموعه داشته است.

همچنین از مدیریت محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه ، جناب حجة الاسلام حاج سید احمد سجادی که همواره دغدغه ادامه بهتر و مناسبتر دفتر احیاء تراث اصفهان را داشته و آن را پیگیری کرده اند، صمیمانه سپاس گزاری می کنم.

همچنین از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان جناب حجة الاسلام حاج سید محمود نریمانی که همّت و دقت های

ص :24

علمی و فنی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز جناب حاج شیخ مصطفی صادقی که زحمت آماده سازی نهایی و چاپ رساله را پیگیری کرده اند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدواریم الطاف و مراحم حضرت ولی اللّه الاعظم _ عجل اللّه تعالی فرجه _ همواره بر این مجموعه مستدام بوده و حیات طیبه مجموعه به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

آمین _ و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :25

(26)

مقدمه تحقیق

رساله ای که اکنون به محضر اهل تحقیق و پژوهش تقدیم می گردد ، رساله ای در اثبات واجب تعالی و شرح مختصری پیرامون اصول دین است و در بحث امامت به تفصیل بیشتری در آن قلم زده شده است.

این رساله که به تصریح مؤلّف آن «الرسالة المهدیة» نام گرفته و به نام مهدی قلی خان _ یکی از بزرگان هند _ نامگذاری شده است ، یکی از آثار مختصر شیعی در علم شریف و پر ارج کلام اسلامی و از بارقه های افکار مولی محمدصادق مینای اصفهانی رحمه الله ، مقیم هند است و مؤلّف در پایان رساله، ابراز امیدواری کرده است تا بتواند اثری مفصّل در این زمینه تألیف کند. متأسفانه از این اثر نسخه دیگری یافت نشد، این نسخه نیز مغلوظ است و کاتب اطلاعات کتابتی کاملی نداشته است. در پایان نسخه تاریخ 1071 موجود است که یقیناً تاریخ کتابت است نه تاریخ تألیف، چرا که مؤلّف در 1061 فوت کرده است. امّا کاتب طوری نوشته که ممکن است اشتباه شود که تاریخ تألیف 1071 باشد، عنوان اثر بر اساس تحقیق ما به یقین از محمد صادق مینا است و الذریعه و دیگران تصریح و تأیید کرده اند و بنابراین این تاریخ کتابت نیز همچون دیگر غلط های کاتب

ص :27

می باشد. این اثر در سال 1080 بر روضه مقدسه حضرت رضا وقف گردیده است و تاریخ های بررسی متعددی که در صفحه اول، کتابت و مهر شده است.

از مقدمه مؤلّف به دست می آید که وی این اثر را علاوه بر دلائل عقلی با تکیه بیشتری بر براهین و دلائل نقلی نگارش کرده است. چرا که احساس کرده آثار کلامی در این زمینه کافی و مناسب نیست. عبارت مؤلّف در این رابطه چنین است: «صنّفوا لهذه المطالب [اثبات واجب تعالی و صفاته تعالی] تصنیفات کثیرة و أ لّفوا تألیفات وافرة، لکن اکتفوا ببراهین العقلیة و لم یزیّنوه بالنقلیة...».

محمدصادق مینا، در این رساله مبانی اعتقادی خود را در بحث امامت به تفصیل بیان کرده و به بررسی ابعاد نصب وصی بلافصل رسول مکرّم صلی الله علیه و آله پرداخته و جفاها و ستم های آن دوران را بر امام الموحدین علی علیه السلام و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله برشمرده است.

نسخه منحصر این رساله به شماره 12 _ 9 در کتابخانه آستان قدس رضوی(1) _ که هزاران درود و ثناء بر آرمیده در آن خاک باد _ موجود است و ما اثر را بر اساس این نسخه تصحیح کرده ایم .

در ابتدای این مقال به شرحی از زندگی مؤلّف رساله و شناسایی آثار او پرداخته ایم و از آن جهت که شرح حال ایشان به تفصیل در جایی مطرح نشده ضرورت یافت اطلاعات موجود در پیرامون زندگی و آثار ایشان را تنظیم و در ابتدای رساله بیاوریم. سپس به ارائه متن رساله اقدام کرده ، با بضاعت اندک خویش به تحقیق آن دست زده ایم . تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .

در پژوهش این اثر زحمات فراوان جناب حجة الاسلام سید محمود نریمانی در برطرف کردن مشکلات پژوهشی رساله بسیار شایسته تقدیر است و اگر همت ایشان نبود هرگز کار به شکل کنونی به انجام نمی رسید. توفیق روز افزون ایشان را از درگاه احدیت خواستارم.

ص :28


1- 1 _ فهرست آستان قدس رضوی، ج 1، ص 34.

شرح حال میرزا صادق مینا

اشاره

صاحب اثر، جناب مولی محمد صادق بن میرزا محمد صالح اصفهانی(1)، یا میرزا صالح(2)، متخلّص به «صادق» و مشهور به میرزا صادق مینا(3)، جدّ میرزا طاهر نصرآبادی، صاحب تذکره نصرآبادی است .

میرزا صادق اصفهانی در مطلع دوازدهم از مجلّد سوّم از صبح صادق _ که از آثار خود اوست _ به اجمال به زندگی خود اشاره کرده است که در اینجا برخی مطالب آن را می آوریم:

در سال 1018 در بندر سورت(4) هندوستان تولّد یافته و پدرش محمد صالح در خدمت میرزا عبدالرحیم خان خانان (964 _ 1036) _ از سرداران معروف اکبر و جهانگیر _ و مترجم واقعات بابری به فارسی، می زیسته است، بنابراین دهه اوّل زندگی وی در بندر سورت گذشته است. وی در سال 1027 با پدر خود به اللّه آباد رفته و پدرش در آن سامان در دستگاه شاهزاده پرویز پسر جهانگیرخان، منصب «میر سامانی» یافته است. پس از آن چند سال نیز در شهر پتنه و جونپور به تحصیل پرداخته است پس از هشت سال در سن 18 سالگی در سال 1035 با پدر به حیدرآباد دکن رهسپار گردیده است. سال بعد (1036 ق) در دستگاه شاهزاده «شاه جهان»، سمت واقعه نویسی پیدا کرده است و این در حالی بوده که وی 18 سال بیشتر نداشته است. در سال اول سلطنت شاه جهان (1037 ق) از طرف وی به مأموریت به جهانگیر نگر (داکا)

ص :29


1- 1 _ طبقات اعلام الشیعة ، ج 5 ، ص 275 .
2- 2 _ تذکره نصرآبادی ، ص 64 .
3- 3 _ مشهور است چون وی در هنگام اسب جهانیدن به زمین افتاد و یک چشم او ناقص شده ، طبیبان چشمی از مینا ساخته به جای آن گذاشتند و پس از آن به میرزا محمد صادق مینا شهرت یافت؛ همان.
4- 4 _ بندر سورت یا بنابر بعضی متون سورات در شمال غربی هند واقع شده است.

پایتخت بنگاله رفته و با رتبه بخشی از طرف قاسم خان، حاکم بنگاله در جنگ بر ضدّ یکی از رؤسای افغان شرکت جسته است.(1)

در تذکره نصرآبادی چنین آمده است : «میرزا صادق ولد میرزا صالح جدّ راقم است که در هندوستان به عرصه وجود آمده در کمال استعداد و نهایت قابلیت بود... از جمیع علوم ، خصوصاً هندسه و حساب و اسطرلاب و اصول ریاضی بهره ور بود، با وجود اینها در سپاهی گری و شجاعت و تهوّر هم ممتاز بود، چنانچه از قِبَل پادشاه زاده شجاع با متمرّدان ولایت بنگاله، در دریا و صحرا، مکرّر جنگ های مردانه کرده و شرح آنها را به نظم آورده جهت فقیر فرستاده بود . پس از آن میرزا طاهر بیست و دو بیت از ابیات ایشان را آورده است» .(2)

در دوره سرکشی قاسم خان، جزو سردارانی بود که با او جنگیدند و به همین سبب مورد سرزنش اعظم خان و سلام خان، پسران قاسم خان قرار گرفت و در سلیم آباد بنگاله به زندان افتاد و پس از چندی در سال 1048 قمری رهایی یافت و گویا بعد از آن عزلت گزیده است.(3)

استادان

از آنچه که در کتب تراجم رقم خورده است به دست می آید که وی تمام عمر خود را در هند سپری کرده است ، تحصیلات وی نیز در همان جا بوده و از استادان ایشان نیز جز اندکی ما را اطلاع چندانی حاصل نشد. باری از استادان ایشان می توان تنها به دانشمند زیر اشاره کرد:

ص :30


1- 1 _ به نقل از مجله یادگار، سال دوم، شماره 14، ص 19 _ 20؛ صبح صادق، مطلع دوازدهم از مجلد سوم.
2- 2 _ تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی، ص 64 و 65 .
3- 3 _ طبقات أعلام الشیعة ، ج 5 ، ص 275؛ با تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم شاهد صادق، ص 9.

1_ حکیم و فیلسوف، مولی محمود فاروقی جونفوری؛

آقا بزرگ در الذریعه وی را در زمره استادان مینای اصفهانی نام برده است. همچنین در کتاب سبحة المرجان به نقل از صبح صادق تصریح به استادی وی کرده است. وی از بزرگان حکمت و فلسفه در فواربه که منطقه ای آباد در شرق دهلی است، بوده است. وی تحصیلات خویش را در محضر جدش مولانا شیخ محمد شاه که از بزرگان علمای منطقه بود آغاز کرد. همچنین از محضر مولانا شیخ محمد افضل جونفوری که از علمای راسخین بود بهره مند گردید. او در حالی که هفده سال بیشتر نداشت بخش اعظم از علوم اسلامی عصر خویش را فراگرفته بود. نقل شده است که وی از شدّت دقّت و اندیشه وری در تمام عمر چیزی نگفت که از آن بازگردد. هرگاه از او سؤال می کردند اگر حاضر الذهن بود جواب می داد و در غیر این صورت می گفت در حال حاضر حاضر الذهن نیستم.

محمد صادق مینا که افتخار شاگردی وی را داشته است در صبح صادق از این استاد خود چنین نقل کرده است که چون به کمال رسید از جونفور به اکبرآباد مرکز خلافت رفت و آصف خان که از بزرگان امرای سلطان شاه جهان بود دیدار کرد و پس از مدتی به جونفور بازگشت و به تدریس مشغول گشت.

از آثار وی می توان به الشمس البازغه در حکمت و الفرائد که در شرح الفوائد الغیاثیه قاضی عضدالدین ایجی است، نام برد.

آن جناب در نهم ماه ربیع الاول سال 1062 درگذشت.(1)

گویا آن جناب را رابطه ای با ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله بوده است ؛ چنانچه از اشاره مؤلّف در ذیل بحث صفات ذات و صفات فعل به دست می آید ، وی در آن جا می فرماید : « ... و الأول کمال فی نفسه و نقصه و الثانی لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق استادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی ...» .

ص :31


1- 1 _ سبحة المرجان، غلام علی آزاد، چاپ سنگی، ص 53 _ 54.

این در حالی است که از چگونگی ارتباط فیض کاشانی با میرزا محمد صادق مینا هیچ خبری نداریم. از نظر زمانی این ارتباط یا آشنایی و ارادت استبعادی ندارد، چون میرزا محمد صادق در 43 سالگی در سال 1061 یا 1062 وفات کرده و در آن زمان سن فیض کاشانی 54 بوده است. امّا در هیچ جا جز آنچه در رساله حاضر آمده ذکری از این ارتباط علمی به میان نیامده است.

شعر و شاعری در زندگی مینای اصفهانی

میرزا صادق مینا، در سرودن شعر نیز دستی داشته است و در به تصویر کشیدن واقعه های اجتماعی و جنگ ها، مهارتی تمام داشته است؛ وی چنانچه در شرح احوالاتش نیز آمده، شرح جنگ های مردانه خویش را به نظم کشیده و مجموعه ای از آن فراهم کرده است. بخشی از این مجموعه را نوه او محمد طاهر نصرآبادی، در تذکره خود آورده و بیان کرده که اشعارش را برای وی فرستاده و او نمونه ای از آن را ذکر کرده است.

علاقه به شعر و شاعری در زندگی او در اثر دیگری از وی نیز تجلی کرده است. او «صبح صادق» را که در شرح احوالات شعرا و ادبا است، تألیف کرده و به زندگی و شعر آنان پرداخته است.

از نمونه های شعر او جز اندکی چیزی نمی دانیم و آن را در اینجا برای آشنایی محققان می آوریم:

به نام خداوند مینا و می خداوند چنگ و خداوند نی

از او ساغر ماه گردون نشین و زو دور جام سپهر برین

دف از ذکر نامش شود گر خموش بر آتش بدارندش ارباب هوش

شفاعت گر می کشان مصطفی است که ته جرعه اش بهره انبیاست

عجب نیست بی سایه خیرالانام کش از نور می ناپدید است جام

ص :32

صفت جنگ

نشستم بر آن باره گام زن به اوج فلک یافتم خویشتن

نوردیدنش در جهان کار بود به دستش زمین همچو طومار بود

ازو تا به خور یک قدم راه بود که پیشاپیش غرّه ماه بود

یکی داستان گویم ای دوستان بسی تازه تر از گل بوستان

به بنگاله بودم به سال غنا غنایم همه نغمه کرّنا

سپهدار بودم در ادرکبور به نزدیکی دشمن از دوست دور

فرنگی و ار جنگیم دشمنان به دریا چو گرداب بازی کنان

ز من حمله بود و ازیشان درنگ زمن تیر بود و ازیشان تفنگ

ز تیر تفنگ اندران مرحله برآورد گفتی هوا آبله

ز تیر و کمان یلان گاه جنگ شد انگشتری تیرهای تفنگ

ز تیر و کمان و ز تیر تفک(1) شهاب و ستاره نمود از فلک

ز تیر تفک شد تفک هر خدنگ ز نوک گزی رفته در هر تفنگ

ایضاً له تعریف بنگاله

خوشا ملک بنگاله در برشکال(2) سوادش به روی زمین همچو خال

زمین پر ز آب و هوا پر ز میغ(3) نهان آب در سبزه چون آب تیغ

سپاه ابر پیوسته در های و هوی تو گویی بلالی است تکبیر گوی

ص :33


1- 1 _ تفک: چوبی باشد میان تهی به درازای نیزه که گلوله ای از گل ساخته در آن نهند و پف کنند تا به زور نفس، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک را به آن زنند؛ دهخدا.
2- 2 _ برشکال: فصل باران در هندوستان؛ دهخدا.
3- 3 _ میغ: ابر؛ دهخدا.

ز گلها زمین گنج پور پشنگ(1) نگهبان او اژدهایی چو گنگ

ز کوه آبشار آن چنان ریخته تو گفتی فلک کهکشان ریخته

تألیفات

1_ الرسالة المهدیة؛ رساله حاضر است که به رساله «اثبات واجب» نیز مشهور و در اثبات ذات واجب تعالی و سایر اصول دین است.

2_ شاهد صادق؛ مولی محمدصادق اصفهانی در ابتدای نسخه نام خود و پدر و نیز وطنش را آورده و می گوید:

کوچه گرد دیار نادانی صادق صالح سپاهانی

شاهد صادق دائرة المعارفی از علوم مختلف است که به همت مؤلّف آن در یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه فراهم آمده است؛ و به دلیل جمع آوری اطلاعات فراوان در زمینه های گوناگون، حائز اهمیت بسیار است و از جمله در بحث حوادث تاریخی از اوّل تا سال 1042 مطالب ارزشمندی را فراهم آورده است.

محمدصادق مینا در مقدمه شاهد صادق آورده است: در هزار و پنجاه و چهار از هجرت سید الابرار که خاطری شاد و دلی آباد داشتم، خواستم صحیفه ای بنگارم و مجموعه ای فراهم آورم مشتمل بر انواع علوم و آداب و القاب و اقسام جدّ و هزل از هر باب تا در محاضرات به کار آید و مطالعه اهل فضل را شاید و ارباب طرب را نشاط و انبساط افزاید؛ و همگی همّت بر آن گماشتم که از آیات بینات و اخبار سید الاخیار و صحابه و تابعین و احوال ملوک و سلاطین و اقوال علما و حکما و متکلمین و لطایف فصحا و شعرا و ظرفا آنچه مناسب مقام نماید در ذیل آن نگاشته آید.

پس مدت سه سال در آن خیال بودم و لحظه ای از حال نیاسودم و بسی رنج کشیدم

ص :34


1- 1 _ پشنگ: نام برادرزاده فریدون و پدر منوچهر؛ دهخدا.

تا هر صفحه را گنجی دیدم مشحون بر جواهر نکات و نوادر حالات؛ با خود گفتم: هر فصلی و نقلی را به جای خود نهم.

... پس از سفرهای دور و دراز، سامان اقامتی فراهم آمد و فرصتی دست داد تا آن یادداشت ها و منقولات را نظم و ترتیبی دهم و اسم آن را «شاهد صادق» نهادم، زیرا گواه حال من است و نامه اعمال من.

باری این اثر با پانصد و چهل و دو فصل، در سن سی و هفت سالگی مؤلّف و به سال 1054 تألیف گردیده است.

شاهد صادق در چهار مرحله، توسط دانشجویان دانشگاه آزاد نجف آباد، تصحیح و تحقیق گردیده است و برای نگارش این شرح حال از آن تحقیق ها بهره فراوانی برده ایم.(1)

ص :35


1- 1 _ [1] تصحیح و مقابله باب اول و بیست فصل از باب دوم، این اثر زیر نظر استاد راهنما دکتر عطا محمد رادمنش و استاد مشاور دکتر جمشید مظاهری توسط خانم نفیسه قدیریان در سال 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد در 550 صفحه، در دانشگاه آزاد اسلامی انجام گرفته است. [2] از فصل بیست و یکم تا چهل و یکم باب دوم و هشتاد فصل باب پنجم و خاتمه، با مقدمه و یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم مریم محبیان زیر نظر استاد دکتر جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی، در 566 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد انجام گرفته است. [3] همچنین فصل چهل و یکم تا پایان باب دوم و باب سوم با مقدمه و پاره ای یادداشت ها و فهرست ها توسط خانم ریحانه پیشگاهی زیر نظر استاد جمشید مظاهری و استاد مشاور دکتر ابوالقاسم سرّی در 744 صفحه، در تابستان 1384 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است. [4] تصحیح و مقابله باب چهارم آن نیز توسط خانم مریم فریدی دستجردی، زیر نظر استاد دکتر محمد عطا رادمنش و استاد مشاور استاد جمشید مظاهری در 354 صفحه، در زمستان 1383 به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ارائه گردیده است.

از این رساله نسخ متعددی وجود دارد که در ذیل معرفی می گردد .

1_ تهران، ملک ش: 7/3624، نستعلیق، ق 11 _ ؛ [ف: ج 7، ص 5]

2_ تهران، دانشگاه ش: 5733، نسخ، ق 13، 276 برگ؛ [ف: ج 16، ص 78]

3_ قم، مرعشی ش 8227، نستعلیق، 1244 ه ، 257 برگ؛ [ف: ج 21، ص 190]

4_ تهران، دانشگاه ش: 9575، نستعلیق، 1244 ه ، 212 برگ؛ [ف: ج 17، ص 409]

5 _ تهران، ملک ش 2232، حسین بن محمد حسن موسوی درب امامی، نسخ، ذیحجه 1269، 296 برگ؛ [ف: ج 3، ص 488]

6_ تهران، مجلس ش 5028، محمدرضا بن نجفعلی تهرانی اصفهانی، نستعلیق، 1269، 346 برگ؛ [ف: 14، ص 333]

7_ تهران، سپهسالار ش: 2910، نستعلیق هندی، 26 رمضان 1273 ه ، بی کا؛ [ف: ج 5 ، ص 131]

8 _ تهران، حقوق ش 46 _ ب، میرزا مسیح کاتب کمره ای، نسخ، 1297 ه ، 415 برگ؛ [ف 143]

9_ تهران، مجلس ش: 770، فصل 1 و 2 و 3، نسخ، 1314، 383 برگ؛ [ف: ج 2، ص 483]

10_ تهران، دانشگاه ش: 2222 _ ف، محمد صادق بن محمدرضای تویسرکانی، نستعلیق، 1314؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

11_ تهران، سپهسالار ش 2909، عبدالکریم ساروی، نستعلیق تحریری، چهاردهم ربیع الثانی 1319، 528 برگ؛ [ف: ج 5، ص 131]

12_ قم، مرعشی ش 2/ 11305، حاج عبداللّه ثقة الاسلامی، نستعلیق تحریری، 5

ص :36

اسفند 1319 ش، 66 برگ (12 تا 77)، در حاشیه تصحیح شده است. این مجلّد شامل فصل 79 کتاب و در علم اخبار و سیر می باشد و گزارش سالها را از سال اول هجری تا 1041 ق که عصر مؤلّف بوده، به ترتیب آورده و اتفاقات مهم هر سال را به صورت مختصر بیان کرده است. [ف: ج 28، ص 465]

13_ تهران، ملی ش 1599، عبدالکریم، نستعلیق، 1321، 412 برگ؛ [ف: ج 4، ص 86]

14_ تهران، سپهسالار ش: 4/ 7534، بی تا؛ [ف: ج 5، ص 132]

15_ تهران، دانشگاه ش: 2193 _ ف، بی تا؛ [فیلمها ف: ج 1، ص 128]

16_ تهران، دانشگاه ش: 1110، نستعلیق، بی تا، 426، برگ؛ [ف: ج 2، ص 594]

17_ تهران، بانکی پور، بی تا؛ [میراث اسلامی، 5 / 627].(1)

3_ رجال(2) ؛ شاید همان صبح صادق باشد که در رجال و اثری مفصل است .

4_ صبح صادق ؛ در رجال و تراجم ، به زبان فارسی و در چهار جلد که به نام شاهزاده شجاع پسر شاه جهان، نگارش یافته است. در کتاب مولی محمدصادق اصفهانی به ذکر شرح حال و تراجم احوال مردان سیاست و علم و ادب تا سال 1048 ق پرداخته است .(3) مؤلّف، این اثر را در سال 1048 تألیف کرده است .

از این اثر دو نسخه موجود است:

1_ مشهد، رضوی، ش: 27924، نستعلیق، قرن 12، 262 برگ؛ [ف: ج 27، ص 198].

2_ تهران، دانشگاه در فهرست میکرو فیلم های دانشگاه به شماره 1223 معرفی گردیده است و کتابت آن به سال 1192 ق می باشد .

ص :37


1- 1 _ فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)، ج 6، ص 327_328 از نسخه 157495 تا 167512.
2- 2 _ دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 2 ، ص 718 .
3- 3 _ الذریعة ، ج 15 ، ص 6 _ 7 .

5 _ القلائد.(1)

6_ نظم گزیده

در فهرست نسخه های خطی مرعشی جلد 28، ص 464 در مجموعه 11305 رساله اول(2) این اثر معرفی شده است. در این اثر اسامی شعرا به ترتیب حروف تهجی در 2 باب و هر بابی را با 2 فصل و از هر شاعری چند بیت از اشعار معروف او را آورده است. تاریخ تألیف این کتاب سال 1036 ق می باشد. این رساله 11 برگی که معلوم است بخشی از یک کتاب است، شاید بخشی از صبح صادق، اثر دیگر مؤلّف باشد. واللّه العالم.

وفات

باری، سرانجام میرزا محمدصادق مینا در 19 ربیع الاوّل 1061 ق(3) در هند در سن 44 سالگی در حالی که سن شکوفایی علمی وی فرا نرسیده بود، فوت کرده است. درباره علت فوت آن جناب در سن جوانی در تواریخ چیزی ذکر نشده است.

والسلام

محمّد جواد نورمحمّدی

ص :38


1- 1 _ همان .
2- 2 _ در این نسخه دو اثر از مینای اصفهانی است و گویا به اشتباه در فهرست با عنوان «ناظم تبریزی، میرزا صادق» معرفی شده است؟
3- 3 _ در تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی با تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، ص 90، عنوان 95، تاریخ فوت چنین است و از آنجا که جدّ مؤلّف بوده است قابل اعتماد است، امّا آقابزرگ در الذریعه، ج 15، ص 6 _ 7، فوت ایشان را 1062 ذکر کرده است که ظاهراً قول صحیح همان کلام صاحب تذکره نصرآبادی است.

برگ اول نسخه خطی الرسالة المهدیّة

ص :39

برگ پایانی نسخه خطی الرسالة المهدیّة

ص :40

متن رساله

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اللّهم إنّا نحمدک حمداً تلألأ لوجوب وجودک ما فی عالم الملک و الملکوت؛ و نشکرک شکراً لیفیض نعمائک فی نهایة(1) العز و الجبروت ؛ نستهدیک هدایة تعصمنا من الذلل و الهبوط؛ و نستعینک استعانة توصلنا إلی مراتب اللاهوت؛ و نصلی علی رسولک محمد سید الأنبیاء و سند الأصفیاء و شفیع المذنبین و الأتقیاء و علی آله و أولاده، هم مصابیح الدجی و مشکاة الهداة و سفینة النجاة و أئمة الهدی .

و بعد ، فنقول أضعف مخلوق الخالق، ابن محمد صالح ، محمد صادق: کنت اختلج ببالی أن أأ لّف(2) رسالةً یشتمل علی إثبات الواجب(3) تعالی و صفاته الثبوتیّة و السلبیة؛ و إثبات النبوة و الإمامة و المعاد، بحیث تکون صراطاً مستقیماً لأهل الرشاد و طریقاً قویماً لمن طلب السداد.

لکن منعنی حوادث الحدثان و تغیر الأزمان و تشیت البال و تفریق الأحوال؛ و أن صنّفوا لهذه [B/1] المطالب، تصنیفات کثیرة و أ لّفوا تألیفات وافرة، لکن اکتفوا ببراهین العقلیّة و لم یزیّنوه بالنقلیّة.

ص :41


1- 1 _ المخطوطة: نهایت.
2- 2 _ فی المخطوطة: «ألّف» و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ فی المخطوطة: «واجب» و الصحیح ما أدرجناه.

فإذا(1) أمرنی علی ما اختلج فی خاطری، أمیر من الأمراء و علّمنی جلیل من الأجلاّء الذی عجز عن مدائحه لسان البشر و محیی عن هیبة(2) عدله آثار الشر، لهذا سُمّی باسم عبد إمام الثانی العشر، شید البنیان، قامع العصیان، قالع الکفران، مهدی قلی خان لازال دوام إقباله و أورق أغصان آماله، أن أأ لّف رسالة مخزونة فی الخاطر، فها أنا ذا شرعت فی المقصود ، بعون الملک المعبود ، و سمّیته ب«الرسالة المهدیة» و رتّبته علی مقدمة و أبواب و کل باب علی فصول .

أما المقدمة :

ففی تعریف علم الکلام و بیان الحاجة إلیه و موضوعه .

و هو علم یبحث عن أحوال المبدأ و المعاد علی نهج قانون الإسلام و موضوعه الموجود من حیث هو موجود.(3)

ص :42


1- 1 _ مفاجأة: منه رحمه الله .
2- 2 _ المخطوطة: «هیبت» .
3- 3 _ لم یتعرض رحمه الله بیان الحاجة إلی علم الکلام .

المقصد الأول: فی إثباته تعالی و فیه فصول

[الفصل] الأول: فی کیفیة استدلال کل فرقة علی إثباته تعالی

[برهان حدوث العالم]

استدلوا المتکلمین(1) علی وجوده تعالی بحدوث الأجسام و تقریر استدلالهم : إنّ العالم حادث للدلائل الدالة علیه، فلابد من محدِث و یجب الانتهاء إلی محدِث غیر حادث و هو الواجب تعالی و إلاّ لزم الدور أو التسلسل؛ و هما باطلان .

[برهان اتقان الصنع]

و أیضا [A/2] استدلوا علیه بالنظر إلی المصنوعات و تقریره : أ نّا نشاهد المصنوعات و کل مصنوع لابد له من صانع، فیجب أن ینتهی إلی صانع غیر مصنوع و استدلّ الطبیعیین علی وجوده تعالی بحال الحرکة.

و تقریره أن یقال : لا شک فی وجود متحرِّک و لابد له من محرِّک غیر ذاته إذ الحرکة أمر ممکن لابد له من علة لا محالة، فیجبُ الانتهاء إلی محرِّک غیر متحرِّک أصلا، دفعاً للدور و التسلسل و المحرّک الذی لا متحرّک هو الواجب .

ص :43


1- 1 _ البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 2، ص 27، الفصل الأول: فی وجوده؛ الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، ص 59.

و قال بعضهم : لا شک فی وجود متحرک و لابد له من غایة هی أشرف من ذاته و من مباشر التحریک، فیجب أن ینتهی إلی غایة لا غایة أشرف منها دفعاً للدور و التسلسل و الغایة التی لا غایة لها هی الواجب تعالی .

و استدلّ المهندسون من کثرة الموجودات علی مبدأ واحد و طریق استدلالهم : إنّ الأعداد متکثرة و کل عدد متکثر ینتهی إلی الواحد، فیجب أن ینتهی الموجودات المتکثرة إلی واحد لا یکون من جنسها؛ و الواحد الذی لا یکون من جنسها هو الواجب .

و استدلّ الحکماء المتألهین(1) علی إثباته تعالی بالوجود ، بأ نّه واجب أو ممکن؛ و هذا الاستدلال أوثق و أحسن من الاستدلالات السابقة، لأنّ بنائه علی اللِّم و لا شک فی إفادة الیقین و الجزم؛ و أما استدلالات السابقة بنائها علی الإنّ و لا یفید الیقین، لجواز أن یکون للمعلول [B/2] علة وراء هذه العلة.

[الفصل] الثانی: فی بیان الاستدلال علی وجوده تعالی

و فیه وجوه:

الأول : لو لم یکن واجب الوجود موجوداً کانت الحقایق و الماهیات برمّتها ممکنة و کل موجود ممکن، لابد له من علة موجودة لیرجّح جانب وجوده علی العدم؛ و تلک العلة الموجودة إما نفس المجموع أو داخل فیه أو خارج عنه.

أمّا الأول : فباطل، لامتناع کون الشیء علة لنفسه.

و الثانی : أیضا محال للزوم أن یکون الشیء علة لنفسه و لعلله، لأنّ کل واحد من الأجزاء المرکب، له مدخل فی الترکیب، فبقی أن تکون علة الموجودات موجوداً خارجاً من سلسلة الممکنات و الموجود الخارج منها لا یکون إلا واجب الوجود .

الثانی : أ نّه لا شک فی وجود الموجودات، فإن کان واحد منها واجباً ثبت المطلوب

ص :44


1- 1 _ أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، النص، ص 108.

و إلاّ کانت بأسرها ممکنة و کل ممکن لابد له من علة، فعلتها أیضا لو کانت ممکنة، فیلزم الدور لو کانت العلة ممکن الأول أو التسلسل لو کان کل واحد منها علة للآخر و هما باطلان، فیجب الإنتهاء إلی موجود لایحتاج فی وجوده إلی العلة و هو واجب الوجود .

الثالث : أ نّه لا شک فی وجود موجود، فإن کان واجبا ثبت المطلوب و إن کان ممکنا، فلابد له من مؤثر موجود بالضرورة، فننقل الکلام إلیه، فإمّا أن یلزم الدور أو التسلسل أو ینتهی إلی الواجب و هو المطلوب.

و النقل متکاثرة بذلک حیث لاتحصی، کما قال اللّه تعالی : « وَ لَئِنْ سَأَ لْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ [A/3](1)»، و قوله عزوجل : « سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2)»، و قوله جل جلاله : « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (3)

و کما مرّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی عجوزة و سألها ما سئل و أمرنا باتخاذه حیث قال : «علیکم بدین العجائز» .(4)

و ما رواه عن أبی عبداللّه، جعفر الصادق علیه السلام فی جواب الزندیق(5)، حیث أثبت علیه التوحید بطریق البرهان و آمن الزندیق و أقرّ به .

فی الکافی باسناده عن علی بن منصور قال : قال هشام بن الحکم : «کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبداللّه علیه السلام أشیاء، فخرج إلی المدینة لیناظره، فلم یصادفه بها و قیل له: أ نّه خارج بمکة، فخرج إلی مکة و نحن مع أبی عبداللّه علیه السلام ، فصادفنا و نحن مع أبی

ص :45


1- 1 _ سورة لقمان ، الآیة 25 .
2- 2 _ سورة الحشر ، الآیة 1 .
3- 3 _ سورة الفاتحة ، الآیات 1 _ 3 .
4- 4 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 135 ، باب أن العمل جزء الإیمان ، و أن الإیمان مبثوث علی الجوارح ، ذیل ح 30 .
5- 5 _ فی المخطوطة: «زندیق» و الصحیح ما أدرجناه.

عبداللّه علیه السلام فی الطواف و کان اسمه عبدالملک و کنیته أبوعبداللّه، فضرب کتفه کتف أبی عبداللّه علیه السلام ، فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟

قال : اسمی عبدالملک .

قال : فما کنیتک؟

قال : کنیتی أبوعبداللّه .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : فمن هذا الملک الذی أنت عبده؟ أ من ملوک الأرض، أم من ملوک السماء؟ و أخبرنی عن ابنک: عبد إله السماء، أم عبد إله الأرض؟ قل : ما شئت تخصم .

قال هشام بن الحکم : فقلت للزندیق : أما ترد علیه؟ قال : فقبح قولی.

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : إذا فرغت من الطواف فأتنا، فلما فرغ أبو عبداللّه علیه السلام ، أتاه الزندیق، فقعد بین یدی أبی عبداللّه علیه السلام و نحن مجتمعون عنده .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام [B/3] للزندیق : أتعلم أنّ للأرض تحتا و فوقا؟ قال : نعم .

قال: فدخلت تحتها؟ قال : لا؛ قال : فما یدریک ما تحتها؟ قال : لا أدری، إلاّ أنّی أظن أن لیس تحتها شیء .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فالظن عجز لما لایستیقن .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : أفصعدت السماء؟ قال : لا ؛ قال : أفتدری ما فیها؟ قال : لا .

قال : عجبا لک! لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الأرض و لم تصعد السماء و لم تجز هناک؛ فتعرف ما خلقهن و أنت جاحد بما فیهن؟! و هل یجحد العاقل ما لا یعرف؟

قال الزندیق : ما کلّمنی بهذا أحد غیرک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : فأنت من ذلک فی شک، فلعله هو، و لعله لیس هو.

فقال الزندیق : و لعل ذلک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : أیّها الرجل! لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم و لا

ص :46

حجة للجاهل یا أخا أهل مصر! تفهم عنی، فإنّا لا نشک فی اللّه أبداً ، أما تری الشمس و القمر و اللیل و النهار یلجان فلایشتبهان و یرجعان قد اضطرا، لیس لهما مکان إلاّ مکانهما، فإن کانا یقدران علی أن یذهبا، فلِمَ یرجعان؟ و إن کانا غیر مضطرین، فلِمَ لایصیر اللیل نهارا، و النهار لیلا؟ اضطرّا و اللّه یا أخا أهل مصر إلی دوامهما و الذی اضطرّهما أحکم منهما و أکبر .

فقال الزندیق : صدقت .

ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : یا أخا أهل المصر! أنّ الذی تذهبون إلیه و تظنون أ نّه الدهر، إن کان الدهر یذهب بهم، لِمَ لایردهم؟ و إن کان یردهم، لِمَ لایذهب بهم؟ القوم مضطرون یا أخا أهل مصر! لِمَ السماء مرفوعة و الأرض موضوعة؟ [A/4] لِمَ لایسقط السماء علی الأرض؟ لِمَ لاتنحدر الأرض فوق طباقها و لایتماسکان و لایتماسک من علیها ؟

قال الزندیق : أمسکهما اللّه ربهما و سیدهما.

قال : فآمن الزندیق علی یدی أبی عبداللّه علیه السلام .

فقال له حمران : جعلت فداک، إن آمنت الزنادقة علی یدک قد آمن الکفار علی یدی أبیک.

فقال المؤمن الذی آمن علی یدی أبی عبداللّه [ علیه السلام ] : إجعلنی من تلامذتک .

فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام بن الحکم! خذه إلیک، فعلّمه هشام و کان معلم أهل الشام و أهل المصر الإیمان و حسنت طهارته، حتی رضی بها أبو عبداللّه علیه السلام » .(1)

الفصل الثالث : فی أن واجب الوجود تعالی و تقدس واحد، لوجوه

الأول : أ نّه لو کان الواجب تعالی اثنین لابد أن یکون مشترکین فی الماهیة و مختلفین فی الهویة، فکل واحد منهما مرکب من ما به الامتیاز و ما به الاشتراک، و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه، فیلزم افتقار الواجب لذاته بالغیر و هو باطل، فتثبت أنه واحد .

ص :47


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 72 _ 73 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 1 .

الثانی : أنّه لو کان الواجب الوجود اثنین، لابد أن یکون الوجوب مشترکا بینهما، فحینئذٍ الوجوب إما تمام حقیقتهما أو داخل فیهما أو خارج عنهما و کل ذلک باطل.

أما الأول: فلأنّ الوجوب لو کان تمام الحقیقة المشترکة بینهما، فلابد من شیء أن یمتاز أحدهما عن الآخر، و ذلک الممیز إما فصل أو غیره، فإن کان الممیز فصلا، لزم ترکّب الواجب و هو محال؛ و إن کان غیره، [B/4] فیکون الواجب لذاته فی تشخصه و تعینه محتاج إلیه و هو أیضاً محال، للزوم افتقار الواجب لذاته.

و أما الثانی: لأنّ الوجوب لو کان داخلا فی حقیقتهما لزم الترکب فی الواجب و هو باطل.

و أما الثالث : فلأنّ الوجوب لو کان خارجا عنهما یکون عارضا، فیلزم الاحتیاج أیضا و هو باطل، فبقی أن یکون الواجب تعالی واحدا.

الثالث : أ نّه لو کان اللّه تعالی أکثر من واحد، إما أن یکونا فی جمیع الأفعال و الأعمال متفقین أو مختلفین و الأول یرفع الأثنیة والثانی یوجب الفساد، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا (1)»، و قال عزّ اسمه : « وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (2)»، و قوله تعالی : « شَهِدَ اللَّهُ أَ نَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَآئِمًا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3)

و قول أبی عبداللّه جعفر بن محمد علیه السلام فی جواب الزندیق(4) الذی سأله فی الکافی عن هشام بن الحکم فی حدیث الزندیق الذی أتی أباعبداللّه علیه السلام : «لایخلو قولک : إنهما اثنان، من أن یکونا قدیمین قویین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویا و الآخر ضعیفا، فإن کانا قویین فلِمَ لایدفع کل واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتدبیر؟ و إن زعمت أنّ أحدهما قویٌ و الآخر ضعیف، ثبت أ نّه واحد، کما تقول للعجز الظاهر فی الثانی .

ص :48


1- 1 _ سورة الأنبیاء ، الآیة 22 .
2- 2 _ سورة البقرة ، الآیة 163 .
3- 3 _ سورة آل عمران ، الآیة 18 .
4- 4 _ فی المخطوطة:«زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.

فإن قلت : إنّهما إثنان لم یخلو من أن یکونا متفقین من کل وجه أو متفرقین من کل جهة، فلمّا رأینا الخلق منتظما و الفلک جاریاً و التدبیر واحداً [A/5] و اللیل و النهار و الشمس و القمر دلّ علی صحة الأمر و التدبیر و إیتلاف الأمر، علی أنّ المدبر واحد، ثم یلزمک أن ادعیت اثنین، فرجة ما بینهما حتی یکونا اثنین، فصارت الفرجة ثالثا بینهما قدیما معهما، فیلزمک ثلاثةً فإن ادعیت ثلاثة لزمک ما قلت فی الإثنین حتی یکون بینهم فرجة، فیکونوا خمسة، ثم یتناهی فی العدد إلی ما لا نهایة له فی الکثرة».(1)

الرابع : قول اللّه سبحانه : « قُلْ هُوَ اللّه ُ اَحَدٌ * اللّه ُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ * وَ لَمْ یَکُنْ لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ (2)

فی الکافی عن خزّاز(3) عن أبی عبداللّه قال : «أنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقالوا : أنسب لنا ربک، فلبث ثلاثاً لایجیبهم ، ثم نزلت « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ » إلی آخرها ».(4)

و أیضا فیه عن حماد بن عمرو النصیبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته عن : « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ » قال : «نسبة اللّه إلی خلقه أحداً صمداً أزلیّاً صمدیاً لا ظل له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلّتها، عارف بالمجهول، معروف عند کل جاهل، فردانیا لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه غیر محسوس و لا مجسوس لاتدرکه الأبصار، علا فقرب، و دنا فبعد، و عصی فغفر، و أطیع فشکر، لاتحویه أرضه و لاتقلّه سماواته، حامل الأشیاء بقدرته، دیمومیّ لاینسی و لایلهو و لایغلط و لایلعب و لا لإرادته فصل و فصله جزاء و أمره واقع، لم یلد فیورث و لم یولد فیشارک «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا أَحَد »» .(5)

وهب بن [B/5] وهب القرشی، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، عن أبیه محمد بن علی الباقر، فی

ص :49


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 8 _ 81 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 5.
2- 2 _ سورة الإخلاص، الآیه 4 _ 1.
3- 3 _ المراد هو أبو أیوب الخزاز.
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 91 ، باب النسبة ، ح 1 ، فیه : عن محمد بن مسلم .
5- 5 _ نفس المصدر ، ح 2.

قول اللّه تعالی : « قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَد » قال : ««قل» أی أظهر ما أوحینا إلیک و نبأناک به بتألیف الحروف التی قرأناها لک لیهتدی بها من « أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (1)» و هو اسم مکنی مشار إلی غائب، فالهاء تنبیه علی معنی ثابت و الواو إشارة إلی الغائب عن الحواس کأنّ قولک : «هذا» إشارة إلی الشاهد عند الحواس.

و ذلک أنّ الکفار نبّهوا علی آلهتهم بحرف إشارة الشاهد المدرک، فقالوا : هذه آلهتنا المحسوسة، المدرکة بالأبصار، فأشر أنت یا محمد إلی إلهک الذی تدعوا إلیه حتی نراه و ندرکه و لا نأله فیه ، فأنزل تبارک و تعالی : « قُلْ هُوَ »، فالهاء تثبیت للثابت و الواو إشارة إلی الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواس و أنه تعالی عن ذلک ، بل هو مدرک الأبصار و مبدع الحواس» .(2)

قال الباقر علیه السلام : «اللّه، معناه: المعبود الذی أله الخلق عن درک ماهیّته و الإحاطة بکیفیته» .(3)

(4) و یقول العرب: «ألِهَ الرجل»، إذا تحیّر فی الشیء، فلم یحط به علماً و «وَلَهَ»، إذا فزع إلی شیء مما یحذره و یخافه و الإله هو المستور عن حواس الخلق.

قال الباقر علیه السلام : «الأحد الفرد المتفرد(5) »(6) و الأحد و الواحد بمعنی واحد و هو المتفرد الذی لا نظیر له.

و التوحید: الإقرار بالوحدة و هو الانفراد و الواحد المتباین الذی لاینبعث من شیء

ص :50


1- 1 _ سورة ق ، الآیة 37 .
2- 2 _ التوحید ، ص 88 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدْ » إلی آخرها ، ح 1 .
3- 3 _ نفس المصدر ، ص 89 ، ح 2 ؛ بحار الأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
4- 4 _ ظاهر العبارة من هنا عبارة الصدوق لا الروایة .
5- 5 _ التوحید ، ص 90 ، باب تفسیر « قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد» إلی آخرها ، ح 2 ؛ بحارالأنوار ، ج 3 ، ص 222 ، باب التوحید و نفی الشرک ، ح 12 .
6- 6 _ ظاهر العبارة من هنا عبارة الصدوق لا الروایة .

و لایتحد بشیء و من ثم قالوا : إنّ بناء العدد من الواحد و لیس الواحد من العدد لأنّ العدد

لایقع علی الواحد، بل یقع علی الاثنین، فمعنی قوله : « اللّه ُ أَحَدٌ » أی: المعبود الذی یأله الخلق عن إدراکه و الإحاطة [A/6] بکیفیته فرد بإلهیته ، متعال عن صفات خلقه .

إعلم أنّ معنی قولنا : الواجب الوجود واحد، أ نّه لا شبه و لا نظیر له فی الأشیاء و لاینقسم و لایتجری فی وجود و لا عقل و لا وهم.

کما نقل الصدوق، عن أمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین علیه السلام ، بإسناده قال علیه السلام : «إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام، فوجهان منها لایجوزان علی اللّه عزوجل و وجهان یثبتان فیه.

فأمّا الذان لایجوزان علیه، فقول القائل: «واحد» یقصد به باب الأعداد، فهذا ما لایجوز، لأنّ ما لا ثانی له، لایدخل فی باب الأعداد .

أما تری أنه کفر من قال : « ثالِثُ ثَلاثَةٍ (2)» ، و قول القائل: «هو واحد من الناس» یرید به النوع من الجنس ، فهذا ما لایجوز علیه ، لأ نّه تشبیه، و جلّ ربنا و تعالی عن ذلک .

و أما الوجهان الذان یثبتان فیه، فقول القائل: «هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه»، کذلک ربنا و قول القائل: «أ نّه ربنا عزوجل أحدیّ المعنی»، یعنی به أ نّه لاینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم، کذلک ربنا عزوجل» .(3)

الفصل الرابع: فی أن الواجب لذاته لایجوز أن یکون جوهراً أو عرضاً

أما عدم کونه عرضا فظاهر، لأ نّه محتاج إلی المعروض .

و أما عدم کونه جوهرا، لأنّ أقسام الجوهر منحصرة فی خمسة(4) : الجسم و الهیولی و الصورة و النفس و العقل و لا یمکن أن یکون أحد من الأشیاء الخمسة واجبا لذاته.

ص :51


1- 1 _ فی المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ سورة المائدة ، الآیة 73 .
3- 3 _ التوحید ، ص 84 ، باب معنی الواحد و التوحید و الموحد ، ح 3 .
4- 4 _ أنظر : نهایة الحکمة ، ص 117 ، الفصل الثالث : فی أقسام الجوهر الأولیّة .

أما الأول: فلأ نّه مرکب و کل مرکب مفتقر إلی أجزائه .(1)

أما الثانی و الثالث: فلأنّ کل منهما فی وجودهما و تحصلهما فی الخارج، مفتقر إلی الآخر .

و أما الرابع: فلأ نّه فی فعله و أثره محتاج إلی الجسم، [B/6] و الواجب لذاته منزّه عن الإفتقار و الإحتیاج .

و أما الخامس: فلأ نّه ثبت کونه معلولاً أولاً، فلو کان واجباً لذاته، یلزم کونه علة أولاً و هذا خلف .

أو یقال : إنّ المراد بالجوهر، ماهیة، إذا وجدت فی الخارج [وجدت] لا فی الموضوع، فلایجوز أن یکون الواجب لذاته جوهراً، لأن لیس له ماهیة وراء وجوده، بل ماهیته عین وجوده .

ص :52


1- 1 _ فی المخطوطة: «الأجزائه» و الصحیح ما أدرجناه .

المقصد الثانی: فی صفاته و فیه فصول

[الفصل] الأول : فی أنه تعالی، قادر مختار یصدر الأفعال و الآثار

منه لذاته، بحیث إن شاء فعل ، و إن لم یشأ لم یفعل، لیس شیء منهما لازماً لذاته مجبور.

فیهما وجوه:

الأول : لو کان فعله تعالی علی وجه الإیجاب، یجب أن یکون العالم قدیماً و ذلک باطل، لأ نّا نشاهد قطعاً علی التبدّل و التغیّر فی أجناس الموجودات و أنواعها و أشخاصها من اللیل و النهار و الموت و الحیاة(1) و تغیر الأزمان و الدهور، و کل ذلک برهان واضح علی الحدوث و بطلان القدم.

فإن قلت : لِمَ لایجوز أن الواجب لذاته أوجد جوهراً قدیماً لا جسماً و جسمانیاً علی سبیل الإیجاب، ثم أوجد و خلق ذلک الجوهر هذا العالم علی سبیل الاختیار.

قلنا : فیکون ذلک الجوهر واسطة بین الواجب لذاته و الواجب لغیره، و الواسطة غیر معقولة، لأ نّا نعنی بالعالم، ما سوا اللّه و ذلک ثابت بالنقل و الإجماع؛ کان اللّه و لم یکن معه شیء.(2)

ص :53


1- 1 _ فی المخطوطة : الموة والحیات.
2- 2 _ اقتباسٌ من روایة مفصلة فی التوحید للشیخ الصدوق عن جابر الجعفی عن أبی جعفر علیه السلام : «... و لکن کان اللّه و لا شَیْءَ معه، فخلق الشیء الذی جمیع الأشیاء منه...». التوحید، ص 66، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 20.

و الثانی : [A/7] أ نّه لو کان موجباً، یلزم أن یکون الفعل و الترک لازماً لذاته، فلا یکون قادراً علی الآخر و ذلک نقص، تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الثالث : قوله تعالی : «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1)» ، «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (2)»، فتلک الآیة، بیان ظاهرة علی أ نّه تعالی شأنه قادر، قدرته علی وجه الأتم الأکمل .

و قول أبی عبداللّه علیه السلام فی جواب عبداللّه الدیصانی حین سأل عن هشام بن الحکم ، فی الکافی عن محمد بن إسحاق «قال : إن عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له : أ لک رب؟ فقال : بلی ، قال : أ قادر هو؟ قال : نعم؛ قادر قاهر ، قال : یقدر أن یدخل الدنیا کلها البیضة لایکبر البیضة و لایصغر الدنیا؟

قال هشام بن الحکم : النظرة . فقال له : قد أنظرتک حولاً ، ثم خرج عنه. فرکب هشام إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه، فأذن له . فقال له : یابن رسول اللّه، أتانی عبداللّه الدیصانی بمسألة لیس المعوّل فیها إلاّ علی اللّه و علیک .

فقال له أبوعبداللّه : عماذا سألک؟ فقال : قال لی : کیت و کیت . فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا هشام کم حواسّک؟ قال : خمس، قال : أیها أصغر ؟ قال : الناظر، قال : و کم قدر الناظر؟ قال : مثل العدسة أو أقل منها ، فقال له : یا هشام! فانظر أمامک و فوقک فاخبرنی بما تری؟ فقال : أری سماء و أرضاً و دوراً و قصوراً و براری و جبالاً و أنهاراً [B/7] .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إنّ الذی قدر أن یدخل الذی تراه العدسة أو أقل منها، قادر

ص :54


1- 1 _ سورة الملک ، الآیة 1 .
2- 2 _ سورة آل عمران ، الآیة 26 و 27 .

أن یدخل الدنیا کلها البیضة لایصغر الدنیا و لایکبر البیضة، فأکب علیه هشام و قبّل یدیه و رأسه و رجلیه .

و قال : حسبی یابن رسول اللّه و انصرف إلی منزله و غداً علیه الدیصانی .

فقال : یا هشام! إنّی جئتک مسلماً و لم أجئک متقاضیاً للجواب .

فقال له هشام : إن کنت جئت متقاضیاً فهاک الجواب، فخرج الدیصانی عنه حتی أتی باب أبی عبداللّه علیه السلام ، فاستأذن علیه فأذن له، فلمّا قعد قال له : یا جعفر بن محمد! دلنی علی معبودی .

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : ما اسمک؟ فخرج عنه و لم یخبره باسمه .

فقال له أصحابه : کیف لم تخبره باسمک؟

قال : لو کنت قلت له : عبداللّه، کان یقول : من هذا الذی أنت له عبد؟

فقالوا له: عد إلیه و قل له: یدلک علی معبودک و لایسألک عن اسمک، فرجع إلیه و قال: یا جعفر بن محمد ! دلنی علی معبودی و لاتسألنی عن اسمی.

فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : إجلس، فإذا غلام له صغیر فی کفه بیضة یلعب بها، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : یا غلام! ناولنی البیضة، فنأوله إیاها .

فقال أبوعبداللّه : یا دیصانی! هذا حصن مکنون له جلد غلیظ و تحت الجلد الغلیظ، جلد رقیق و تحت الجلد الرقیق، ذهبة مائعة و فضة ذائبة(1)، فلا الذهبة المائعة، تختلط بالفضة الذائبة و لا الفضة الذائبة، تختلط بالذهبة المائعة، فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح، فیخبر عن صلاحها و لا دخل فیها مفسد، فیخبر عن فسادها لایدری [A/8] للذکر خلقت أم للأنثی، تنفلق عن مثل ألوان و الطواویس، أتری لها مدبرا؟

قال : فأطرق ملیّاً ، ثم قال : أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له و أن محمداً عبده و رسوله و أنک إمام و حجة من اللّه علی خلقه و أنا تائب ممّا کنت فیه»(2)؛ تمّ الحدیث .

ص :55


1- 1 _ الذائب : الجامد و هو أشد لطافة من المائع ، منه رحمه الله .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 79 _ 80 ، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ، ح 4 .

فهذا الخبر، دلّ علی أ نّه تعالی، قادر و قدرته فی نهایة الکمال؛ و عالم و علمه فی غایة القصوی .

إذا عرفت هذا، فاجزم أن قدرته تعالی شاملة لجمیع المقدورات، لأنّ علة المقدوریة هی الإمکان و ما سوی اللّه تعالی کلّهم ممکن لما عرفت، فالقدرة شاملة لجمیعهم.

و أمّا الممتنع، فعدم شمول القدرة علیه باعتبار أ نّه لایلیق به تعلق أثر القدرة، لأ نّه یوجب النقص فی القدرة، کما قال أفضل السالکین حافظ :

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس، کوتاه نیست

و قال الفلاسفة(1) : صدور الأثر عنه بالإیجاب لا بالاختیار، و أوردوا علی هذا المطلب وجوه ضعیفة و أوردنا منها الوجهین الذین عمدة بین إستدلالاتهم :

[الوجه] الأول : الواجب الوجود لذاته، إمّا أن یکون مستجمعاً لجمیع شرائط التأثیر أو لا .

فعلی الأول: یجب الفعل، لامتناع تخلف الأثر عند استجماع الشرائط .

و علی الثانی : یجب الترک، لأنّ تحقق المشروط عند عدم تحقق الشرط محال .

و الجواب عنه، بأ نّه تعالی مستجمع لجمیع شرائط التأثیر لذاته و لایجب الفعل لأنّ إیجاد الفعل فی وقت دون وقت، لعدم تعلق الإرادة .

فإن قلت : تعلق الإرادة فی هذا الوقت و عدم تعلقه فی غیره، ترجیح بلا مرجّح .

قلنا : العلم بإصلاح [B/8] حال العالَم مرجح لإیجاد العالم فی ذلک الوقت دون وقت آخر .

و الوجه الثانی : أ نّه إن لم یکن صدور الأثر عنه تعالی بالإیجاب، فیکون بالاختیار

ص :56


1- 1 _ جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 1، ص 336، النص، تتمیمٌ؛ القول السدید فی شرح التجرید، ص 275، الفصل الثانی: فی صفاته تعالی.

و الثانی باطل، لأنّ مقدوره تعالی، إما موجود أو معدوم و صدور الأثر فیهما بالاختیار باطل ، لأنّ ما یکون وجوده حاصلاً واجب و ما لایکون کذلک ممتنع، فلا اختیار حینئذ .

قلنا فی جوابهم : إنّ المعدوم لایمتنع مطلقا، بل امتناعه بالنسبة إلیه فی الحال و أثر الواجب تعالی فیه بالنسبة إلی الاستقبال و لایغنی بالقدرة إلاّ هذا .

إذا عرفت هذا ، إعلم أنّ جمهور الحکماء ذهبوا إلی قول باطل و هو أ نّه تعالی لایصدر عنه شیئان مختلفان(1) أو أشیاء مختلفة بدون واسطة، لأ نّه إن صدر عنه تعالی شیئان مختلفان(2)، لابد أن یکون مصدریته(3) لأحدهما، غیر مصدریّته للآخر و حینئذ تلک المصدریة إما داخل فیه أو خارج عنه أو أحدهما داخل و الآخر خارج.

فعلی الأول و الثالث، یلزم الترکیب فی ذاته تعالی.

و علی الثانی، یلزم التسلسل، لأنّ علة المصدریة الخارجة عن ذاته ما هی؟ إما ذاته أیضا أو خارجة عنها، فعلی الأول ، الأول. و علی الثانی، الثانی؛ و هلم جرّا .

و الجواب: أن کون الشیء مصدر الشیء من الأمور الإضافیة العقلیة و التسلسل فیه لایکون نقصاً فیه، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

و أیضا ما قالوا : لو کان صحیحاً یلزم أن لایصدر عنه تعالی شیء أصلاً، لأنّ ما قالوا فی الإثنین، قلنا فی الواحد أیضاً و بطلانه ظاهر .

الفصل الثانی: فی أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها

اشاره

« لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ (4)»، لوجوه:

الأول : إنّ العلم کمال مطلق للموجود من حیث هو موجود؛ و کل ما هو کذلک ، هو لایمتنع علی [A/9] الواجب لذاته و کل کمال لایمتنع علی الواجب لذاته، فهو حاصل له بالفعل ، إذ هو کامل باعتبار ذاته، فالعلم حاصل له باعتبار ذاته .

ص :57


1- 1 و 2_ فی المخطوطة: «شیئین مختلفین»، و الصحیح ما أدرجناه.1 _ فی المخطوطة: «مصدریة»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ سورة سبأ ، الآیة 3.

و الثانی : أ نّه تعالی عالم بذاته و العلم بذاته یوجب العلم بجمیع ما سواه و العلم بعلّة(1) الأشیاء ، إما أ نّه عالم بذاته، لأنّ العلم عبارةٌ عن حضور المدرَک عند المدرِک و لا شک أنّ ذاته تعالی و تقدس، حاضر عنده لیس غائباً عنه، فیکون عالماً بذاته، کما قال اللّه تعالی : « أَ لاَ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)»، فإنّ الحکم بأنّ الفاعل العالم بذاته عالم لما صدر عنه .

و إما أن العلم بذاته یوجب العلم بجمیع الأشیاء، لأنّ ذاته مبدء و موجب و علة لجمیع ما سواه و العلم بالعلة یوجب العلم بالمعلول .

الثالث : أ نّه، تعالی عن جسم و جسمانی و غیر محتاج إلی الإرتباط بالغیر، بل محض الوجود الحقیقی المنزه عن الماهیّة و الأعراض و ذلک یدلّ علی علمه بذاته أوّلا و بواسطة یدل علی علمه بأفعاله، لأنّ المانع من العلم، علائق المادیّة و شواغلها.

و إذا عرفت أنّ الموجود المجرد عن المادة، فهو غیر محتجب عن ذاته، فنفس وجوده إذن معقولیة لذاته و عقلیة لذاته، فوجوده إذن، عقل و عاقل و معقول .

و بیان ذلک ، أ نّک قد عرفت أنّ المعقول هو المجرد عن المادة و علائقها ، ثم لیس ینعکس الموجبة الکلیة، موجبة کلیة حتی یکون کل ما یکون مجرداً عن المادة فهو معقول ، لکن المجرد عن المادة، إما أن یصح أن یعقل أو لایصح أن یعقل و محال أن لایصح أن یعقل ، فإنّ کل موجود یمکن أن یعقل، فإذن إنّما یصح أن یعقل، إما بأن لایتغیر فیه شیء حتی یصیر مغفولاً بالفعل أو بأن یتغیر فیه شیء، حتی یصیر کالحال فی المعقولات بالقوة التی یحتاج إلی مجرد، تجردها عن المادة حتی یصیر معقولا.

لکن هذا الحکم لایصح فی المجرد بالفعل ، فإذن المجرد [B/9] بالفعل، لایحتاج إلی أن یتغیر فیه شیء حتی یصیر معقولا بالفعل ، فهو إذن معقول بالفعل، فهو عاقل لذاته، فإنّه إن لم یکن عاقلا لذاته، لکان معقولا بالقوة؛ و قد فرضناه معقولا بالفعل ، هذا خلف .

ص :58


1- 1 _ فی المخطوطة: «بالعلّة»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ سورة الملک ، الآیة 14 .

الرابع : أ نّه تعالی ، أفعاله و أعماله محکم و متقن، خالیة عن وجود الخلل و النقصان و یشتمل علی حکم مصالح و کل من کان کذلک، فهو عالم بأفعاله ، ثم بواسطة یدل علی علمه بذاته، لأ نّه تعالی، یعلم أنّ ذاته مصدر لتلک الأفعال .

الخامس : ما نقل بروایة صحیحة عن أمیرالمؤمنین و هادی المضلّین و یعسوب(1)الدین و إمام المتقین علیه السلام ، فی خطبته فی الکافی(2) باسناد صحیحة عن أبی عبداللّه علیه السلام : «أنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام ، استنهض الناس فی حرب معاویة فی المرة الثانیة ، فلما حشد(3) الناس، قام خطیبا ، فقال :

الحمد للّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد الذی لا من شیء کان، و لا من شیء خلق ما کان ، قدرة بان بها من الأشیاء [و بانت الأشیاء(4)] منه ، فلیست له صفة تنال، و لا حد تضرب له فیه الأمثال، کَلَّ دون صفاته تحبیر اللّغات و ضلّ هناک تصاریف الصفات و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه، جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون، حجب من الغیوب ، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور .

فتبارک(5) الذی لایبلغه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن و تعالی الذی لیس له وقت معدود و لا أجل [A/10] ممدود و لا نعت محدود و سبحان الذی لیس له أول مبتدأ و لا غایة منتهی و لا آخر یفنی ، سبحانه هو کما وصف نفسه و الواصفون لایبلغون نعته ، حد الأشیاء کلها عند خلقه، إبانة لها من شبهه و إبانة له(6) شبهها ، فلم یحلل فیها ، فیقال : «هو فیها کائن» و لم ینأ عنها ، فیقال : «هو منها بائن» و لم یخل منها ، فیقال له : «أین»؟

ص :59


1- 1 _ فی المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ الکافی ، ج 1، ص 134 ، باب جوامع التوحید ، ح 1 ؛ التوحید، ص 41 _ 42، باب التوحید و نفی التشبیه، ح 3 .
3- 3 _ أی: جمع.
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
5- 5 _ المصدر: + «اللّه».
6- 6 _ المصدر: + «من».

لکنّه سبحانه أحاط بها علمه، و أتقنها صنعه، و أحصاها حفظه ، لم یعزب عنه خفیات غیوب الهواء، و لا غوامض مکنون ظلم الدجی، و لا ما فی السماوات العلی إلی الأرضین السفلی ، لکل شیء منها حافظ و رقیب،(1) کل شیء منها بشیء محیط و المحیط بما أحاط منها الواحد الأحد الصمد، الذی لایغیّره صروف الأزمان و لایتکأّده(2) صنع شیء کان ، إنّما قال لما شاء : «کن»، فکان .

ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کل صانع شیء، فمن شیء صنع و اللّه لا من شیء صنع ما خلق و کل عالم، فمن بعد جهل تعلّم و اللّه لم یجهل و لم یتعلم ، أحاط بالأشیاء علما قبل کونها ، فلم یزدد بکونها علما ، علمه بها قبل أن یکوّنها، کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لتشدید سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانة علی ضدٍّ مناو(3) و لا ندٍّ مکاثر و لا شریک مکابر ، لکن خلایق مربوبون و عبادٌ داخرون .

فسبحان الذی لایؤوده خلق ما ابتدأ و لا تدبیر ما برأ و لا من عجز و لا من فترة بما خلق اکتفی، علم ما خلق و خلق ما علم، لا بالتفکیر فی علم حادث أصاب ما خلق، و لا شبهة دخلت علیه فیما [B/10] لم یخلق ، لکن قضاء(4) مبرم و علم محکم و أمر متقن .

توحّد بالربوبیة و خصّ نفسه بالوحدانیة، و استخلص بالمجد و الثناء، و تفرّد بالتوحید و المجد و السناء، و توحّد بالتحمید، و تمجد بالتمجید، و علا عن اتخاذ الأبناء، و تطهّر و تقدّس(5) عن ملامسة النساء، و عزوجل عن مجاورة الشرکاء .

فلیس له فی ما خلق ضدٌّ و لا له فیما ملک ندٌّ و لم یشرکه فی ملکه أحد ، الواحد الأحد

ص :60


1- 1 _ المصدر: + و.
2- 2 _ أی: «لا یشق علیه»، مجمع البحرین، ج 4، ص 5، مادة «کأد».
3- 3 _ فی هامش الکافی: مناو: أی معاد؛ و فی التوحید: مثاور أی مواثب، [...] داخرون أی صاغرون، [...] لا یؤوده أی لایثقله.
4- 4 _ المخطوطة : «قضائه» ، و ما أدرجناه من المصدر .
5- 5 _ المخطوطة : _ «تقدّس» ، و ما أدرجناه من المصدر .

الصمد المبید للأبد(1) والوارث للأمد، الذی لم یزل و لایزال وحدانیا أزلیاً، قبل بدء الدهور و بعد صروف(2) الأمور الذی لایبید و لاینفد بذلک أصف ربّی، فلا إله إلا اللّه من عظیم ما أعظمه؟! و من جلیل ما أجلّه؟! و من عزیز ما أعزّه؟! و تعالی عما یقول الظالمون عُلُوّاً کبیراً» .

إذا عرفت أنه تعالی عالم بذاته و بجمیع ما سواه ، إعلم أن بعض الحکماء، نفوا علمه تعالی، منهم من نفوا علمه تعالی بذاته، لأنّ العلم نسبةٌ و النسبة لایکون إلاّ بین شیئین(3) متغایرین، هما طرفا ما بالضرورة؛ و نسبة الشیء إلی نفسه محال، إذ لاتغایر هناک.(4)

و أجابوا بمنع کون العلم نسبة محضة، بل هو صفة حقیقته ذات نسبة إلی المعلوم و نسبة الصفة إلی الذات، ممکنة .

فإن قیل : تلک الصفة تقتضی نسبة بین العالم و المعلوم، فلایجوز بأن یکونا متحدین .

قلنا : هی تقتضی نسبة بینها و بین المعلوم و نسبة أخری بینها و بین العالم و هما ممکنان.

و أما النسبة بین العالم و المعلوم، فهی بعینها النسبة الأولی من هاتین المذکورتین، اعتبرت بالعرض فیما بینهما .

و إن سلّمنا کون العلم نسبة محضة بین العالم و المعلوم، لکن التغایر الاعتباری کافٍ لتحقق هذه النسبة، فإنّ ذات الباری تعالی باعتبار صلاحیّتها [A/11] للمعلومیة فی الجملة، مغایرة لها باعتبار صلاحیتها للعالمیة فی الجملة و هذا القدر من التغایر، یکفی لتحقّق النسبة .

ص :61


1- 1 _ أی هو الذی أبد الأبد حتی صار الأبد أبدا، منه رحمه الله .
2- 2 _ المخطوطة : «صرف» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ المخطوطة: «الشیئین» و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4 _ المواقف، ج 3، ص 103.

و منهم من قال : أ نّه تعالی، عالم بذاته لکن لایعلم غیر ذاته و ذلک لأنّ العلم صورة مساویة للمعلوم، مرتسمة فی العالم و لا خفاء فی أنّ صورة الأشیاء المختلفة مختلفة، فیلزم کثرة(1) المعلومات، کثرة(2) الصور فی الذات الأحدی من کل وجه .(3)

الجواب : أنّ علمه تعالی بالأشیاء، لیس بارتسام صور الأشیاء فیه، بل بحضور الأشیاء أنفسها عنده و الأشیاء کلها حاضر عنده غیر غائب عنه ، تعالی عما یقول الظالمون .

و منهم من قال : إنّه تعالی، لایعلم الجزئیات المتغیرة و المتشکلة.

أمّا المتغیّرة، فلأ نّه إذا علم أنّ عمرواً شرب الخمر، ثم تاب و صلح، فإمّا أن یزول ذلک العلم و یعلم أ نّه تاب أو یبقی ذلک العلم بحاله؛ و الأول یوجب التغیر فی ذاته من صفة إلی أخری؛ و الثانی یوجب الجهل و کلاهما نقص .(4)

و الجواب : لانسلم لزوم التغیر فیه تعالی، بل التغیر إنّما هو فی الإضافات؛ و التغیر الإضافی لایوجب النقص فی ذاته تعالی .

حاصله ، أنّ التغیّر لایلزم فی صفة موجودة، بل فی مفهوم اعتباری، هذا و تأمّل .

بیان و توضیح لعلم الواجب تعالی

و لیعلم کما قال المحقق الخفری قدس سره (5): إنّ للواجب الوجود علمین:

أحدهما : علم کمالی إجمالی و هو عین ذاته تعالی، و هو کونه باعتبار ذاته بحیث یصیر منشأ لانکشاف صنع الموجودات، کما نقل عن بهمنیار، ففی شهود العلمی الکمالی ،

ص :62


1- 1 و 2 _ المخطوطة : «کسرة» .1 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 89 .
2- 2 _ أنظر : المواقف ، ج 3 ، ص 98 .
3- 3 _ أنظر: الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، ص 50 _ 52، مع اختلاف یسیر.

کان ذاته تعالی عالماً بذاته بجمیع الممکنات و عالماً و معلوماً و التغایر بین هذه المعانی إنما هو بالاعتبار .

و إلی هذا إشارة الفارابی(1) [B/11] حیث قال : واجب الوجود مبدأ کل فیض و هو ظاهر، فله الکل من حیث لا کثرة فیه، فهو من حیث هو ظاهر، ینال الکل من ذاته، فعلمه بالکل بعد ذاته و العلم بذاته هو نفس ذاته و کثرة علمه بالکل کثرة بعد ذاته و یتحد الکل بالنسبة إلی ذاته فهو کل فی وحدته .

و ثانیهما : علم تفصیلی و هو عین ما أوجد فی الخارج و المدرک و مراتبه أربع:

أحدها : ما یعبر عنه بالعلم(2) و النور و العقل فی الشریعة و بالعقل الکل عند الصوفیة و بالعقول عند الحکماء .

فالعلم(3) الذی هو أول المخلوقات، حاضر بذاته مع ما هو تکون(4) فیه عند الواجب تعالی، فهو علم تفصیلی بالنسبة إلی العلم الإجمالی الذی هو عین ذاته، و إجمالی بالنسبة إلی ما فی(5) المراتب التی بعد هذه المرتبة .

و ثانیها : ما یعبّر عنه فی الشریعة باللوح المحفوظ، و بالنفس الکل عند الصوفیة، و بالنفوس المجردة عند الحکماء؛ فاللوح المحفوظ حاضر بذاته مع ما تنتقش فیه من صور الکلیات عند واجب الوجود، فهو علم تفصیلی بالنسبة إلی المرتبتین الّتین هما فوقها .

و ثالثها : کتاب المحو و الإثبات، و هو القوی الجسمانیة التی تنتقش فیها صور الجزئیات المادّیة(6) و هی النفوس المنطبعة فی الأجسام العلویّة و السفلیّة، فهذه القوی مع ما فیها من النفوس(7)، حاضرة(8) بذواتها عند واجب الوجود تعالی .

ص :63


1- 1 _ أنظر: الحکمة المتعالیة فی الأسفار، ج 8، ص 217.
2- 2 _ المصدر: «بالقلم».
3- 3 _ المصدر: «فالقلم».
4- 4 _ المصدر: «مکنون».
5- 5 _ المصدر: «باقی»، بدل: «ما فی».
6- 6 _ المخطوطة : «المادیته» .
7- 7 _ المصدر: «النقوش».
8- 8 _ المخطوطة: «حاضر».

و رابعها : الموجودات الخارجة من الأجرام العلویّة و السفلیّة و أحوالها فإنّها [A/12] بذواتها حاضرة عند واجب الوجود تعالی فی مرتبة الإیجاد .

و الحاصل : أنّ جمیع الممکنات سواء کانت کلیة أو جزئیة و سواء کانت صور الإدراکیة أو موجودات العینیة، حاضرة بذواتها عند الواجب فی مرتبة الإیجاد، فهی علوم باعتبار، و معلومات باعتبار آخر.

و علی التحقیق المذکورة یندفع الإشکالات الواردة فی هذا المقام، فتدبّر .

الفصل الخامس : فی أنه تعالی حیّ، لوجوه

الأول : أ نّه قادر عالم و کل من اتصف بهما، یجب أن یکون حیّاً، لأنّ ما لا حیاة له، یمتنع أن یکون خلق الأشیاء بالقدرة و یکون عالماً بها .

الثانی : أنه تعالی واهب الحیاة و کل من وهب شیء، وجب أن یتصف بذلک الشیء، لظهور امتناع إعطاء شیء لایوجد فی المعطی أصلا .

الثالث : أ نّهما أشرف من طرفی النقیض و هو الموت و أشرف النقیض ثابت له تعالی علی وجه الوجوب .

الرابع : أنّه تعالی الدرّاک و کل من کان کذلک، لابد أن یکون حیّا، فاللّه تعالی حیّ و لا شک فی أ نّه تعالی مدرِک الأشیاء کلیاتها و جزئیاتها، فیکون حیّا کما قال اللّه عزوجل : « لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (1)» و غیرها من الآیات .(2)

الخامس : قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته فی الکافی(3) بإسناده عن أبی إسحاق

ص :64


1- 1 _ سورة البقرة ، الآیة 255 ، سورة آل عمران ، الآیة 2 .
2- 2 _ کقوله تعالی فی سورة الفرقان ، الآیة 58 : « وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَیَمُوتُ » و سورة غافر ، الآیة 65 : « هُوَ الْحَیُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ » .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 141 ، باب جوامع التوحید ، ح 7 .

السبیعی، عن حارث بن الأعور، قال : خطب أمیرالمؤمنین علیه السلام یوماً(1) خطبة بعد العصر، فعجب الناس من حسن(2) صفته و ما ذکره من تعظیم اللّه تعالی.

قال أبو إسحاق : قلت للحارث : أ و ما حفظتها؟

قال : قد کتبتها فأملاءها علینا(3) کتابه :

[B/12] «الحمد للّه الذی لایموت و لاتنقضی عجائبه، لأنّ(4) کل یوم فی شأن من أحداث بدیع لم یکن، الذی لم یلد، فیکون فی العز شارکا(5) و لم یولد، فیکون موروثاً هالکا، و لم یقع علیه الأوهام، فتقدّره شبحاً ماثلاً و لم تدرکه الأبصار، فیکون بعد انتقالها حائلا، الذی لیست فی أوّلیّته نهایة و لا(6) للآخریّته حد و لا غایة، الذی لم یسبقه وقت و لم یتقدّمه زمان و لم یتعاوره زیادةٌ و لا نقصانٌ و لم(7) یوصف ب_«أین» و لا ب_«مَ» و لا مکان الذی بطن من خفیات الأمور، فظهر فی العقول(8) بما یری فی خلقه من علامات التدبیر ، الذی سئلت الأنبیاء عنه، فلم تصفه بحد و لا ببعض ، بل وصفته بفعاله و دلّت علیه بآیاته .

لایستطیع عقول المتفکّرین جحده، لأنّ من کانت السماوات و الأرض فطرته و ما فیهنّ و ما بینهنّ و هو الصانع لهنّ، فلا مدفع لقدرته الذی نأی من الخلق، فلا شیء کمثله ، الذی خلق خلقه لعبادته و أقدرهم علی طاعته بما جعل فیهم و قطع عذرهم بالحجج، فعن بیّنة هلک من هلک، و بمنّه نجا من نجا، و للّه الفضل مبدءاً و معیدا ، ثم إنّ اللّه و له الحمد، افتتح الحمد لنفسه و ختم أمر الدنیا و محل الآخرة بالحمد لنفسه، فقال : « وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ (9)»»، تمّ الحدیث .

ص :65


1- 1 _ المصدر : _ «یوماً» .
2- 2 _ المخطوطة : _ «حسن» .
3- 3 _ المصدر : + «من» .
4- 4 _ المصدر : «لأ نّه» .
5- 5 _ المصدر : «مشارکا» .
6- 6 _ المخطوطة: _ «لا».
7- 7 _ المصدر: «لا».
8- 8 _ المخطوطة: «المعقول».
9- 9 _ سورة الزمر ، الآیة 75 .

و اختلفوا فی تحقیق معنی حیاته تعالی، فقال الحکماء(1) : إنّ حیاته تعالی عبارةٌ عن صحّة القدرة و العلم، فیکون الحیاة غیرهما و علی التقدیر عین ذاته و لایکون زائداً [A/13] کسایر الصفات .

و اعلم أنّ الحیاة علی وجهین :

أحدهما : أن یکون وجود الشیء حیاته کحیاته تعالی .

الثانی : أن حیاته معنی قائماً زائداً علی وجوده کحیاة الإنسان، فإنّه ما لم ینضم الجسم النفس، لم یوصف ذلک الجسم بأ نّه حیّ ، فإنّه لو کان وجود الجسمیّة هو حیاته، لکان کلّ جسم حیاً و قد عرفت أن إنّیّته تعالی و ذاته واحد .

الفصل السادس : فی أنه تعالی مرید، لوجوه

الأول : أ نّه تعالی، رجح الأفعال و الآثار بالإیجاد فی وقت دون وقت آخر مع تساوی الأزمنة و الأوقات بالنسبة إلیه لابدّ من مرجح و ذلک المرجح هو الإرادة لا غیر، لأنّ ما بین الصفات الذاتیة لهذا المرجح، إما علم أو قدرة و لایجوز کونهما مرجحاً .

أما العلم المطلق، لأ نّه تابع للمعلوم، فلا یکون مرجحاً .

و أما القدرة الذاتیة، لأ نّها متساویة بالنسبة إلی الفعل و الترک و من شأنها التأثیر من غیر مرجح.

و أما غیرها من الصفات لایجوز أن تکون مرجحاً، فتثبت أنّ ما بین الصفات، صفة لتعیین صدور الممکن و هو الإرادة التی هی العلم بإصلاح حال العالم فی الإیجاد بوقت دون غیره .

الثانی : أنه تعالی أمر بالعبادة و هذا یقتضی الإرادة لقوله(2) عزوجل : « إنّما أَمْرَهُ إِذَا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (3)» و غیر ذلک من الآیات الباهرات.

ص :66


1- 1 _ أنظر: الأنوار الجلالیّة فی شرح الفصول النصیریّة، ص 88.
2- 2 _ فی المخطوطة: «قوله»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ سورة یس ، الآیة 82.

فإذا عرفت أنه تعالی یفعل الأشیاء بالإرادة ، ثم اعلم اختلفوا فی معناها.

قال محقق الطوسی و جماعة من المعتزلة کأبی الحسین النظام و محمود الخوارزمی(1) : هی عبارة عن العلم بالنفع و تسمی بالداعی.(2)

و حاصل کلامهم، [B/13] أنّ الإرادة التی هی مرجح لأحد مقدوریة علی الآخر، لیست زائدة علی الذات و إلاّ لزم التسلسل فی الإرادة، کما ألزم علی بعض مشایخ المعتزلة، حیث [کانوا] قائلین بأ نّها حادثة، لأ نّها لو کان حادثة یتوقف علی شرط حادث، فیلزم التسلسل أو لزم تعدد القدماء، کما لزم علی بعض مشایخ المتکلمین.(3)

حیث قالوا : إنّها صفة قدیمة(4) زائدة علی الذات.

قلنا : لو کانت قدیمة زائدة، لزم تعدد القدماء و ذلک باطل، لما بیّنّا أنّ القدیم واحد.

فإن قلت : إذا کانت الإرادة المرجحة لأحد طرفی المقدور، عین ذاته تعالی، لم یکن القدرة، عین ذاته تعالی، إذ المعتبر فیها، تعلقها بالطرفین علی السواء .

قلنا : الذات باعتبار الذات بدون اعتبار کونه علما بالنفع و بالنظام الأعلی، هو القدرة ، و باعتبار أ نّه علم بالنظام الأعلی، هو الإرادة المرجحة، کما قال محقق الطوسی فی شرح رسالته للعلم(5) : أنّ صحة الصدور و اللاصدور هی المسمّی بالقدرة و هی لایکفی فی الصدور، إلاّ بعد أن یترجّح أحد(6) الجانبین علی الآخر و الترجیح إنّما هو بالقصد الذی

ص :67


1- 1 _ فی المخطوطة : «الخارزمی» .
2- 2 _ أنظر: المواقف، ج 3، ص 118 _ 119، المقصد الخامس: فی أنه تعالی مرید.
3- 3 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 94، المبحث الرابع: فی أ نّه تعالی مرید؛ و البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 2، ص 259، المسألة الرابعة: فی إرادته تعالی.
4- 4 _ فی المخطوطة: «قدیم».
5- 5 _ أنظر: جامع الأفکار و ناقد الأنظار، ج 4، ص 392، الفصل الرابع: فی إثبات إرادته سبحانه.
6- 6 _ فی المخطوطة: «بعد ترجح»، بدل: «بعد أن یترجح أحد»؛ و ما أدرجناه من المصدر.

یسمی بالإرادة و بالداعی و عند القدرة و الإرادة یجب الصدور و عند انتفاء أحدهما أو کلاهما یجب الترک .(1)

الفصل السابع : فی أنه تعالی سمیع بصیر، لوجوه

:

الأوّل : أ نّه تعالی حیّ و کل حیّ یمکن أن یکون سمیعاً و بصیراً و الإمکان فی حقه تعالی بمنزلة الإیجاب، لأنّ خلوه عن صفة الکمال نقص، فیجب أن یکون سمیعاً بصیراً .

الثّانی : أ نّه ثبت بالدلائل النقلیة الظاهرة علی أ نّه تعالی یبصر جمیع المبصرات و یسمع جمیع المسموعات، کما قال اللّه سبحانه و تعالی : « اللّه َ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (2)» [A/14]؛ و غیر ذلک من الآیات الدالة علی اتصافه تعالی بهما .

و کما نقل عن أبی الحسن موسی علیه السلام (3) و غیره من الأئمة علیهم السلام فی الکافی(4) بإسناده عن الفتح الجرجانی، عن أبی الحسن علیهم السلام قال : سمعته یقول : «و هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد(5)، لم یعرف الخالق من المخلوق و لا المنشئ من المنشأ، فرق بین من جسّمه و صوّره و أنشأه و إذ کان لایشبهه شیءٌ و لایشبه شیئاً» .

و اختلفوا فی أن المراد بهما فی کون اتصافه تعالی بهما کیف کانا، مع أ نّه تعالی منزّه عن الجوارح و الآلات .

ذهب محقق الطوسی(6) و الشیخ أبوالحسن الأشعری إلی(7) أنّ السمع و البصر إدراک

ص :68


1- 1 _ المصدر: «یمتنع الصدور»، بدل: «یجب الترک».
2- 2 _ سورة الحج ، الآیة 61 ، و فی المخطوطة : «واللّه» .
3- 3 _ فی المخطوطة: «علیه».
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 118 _ 119 ، باب آخر و هو من الباب الأول إلا أن فیه زیادة... ، ح 1 .
5- 5 _ فی المصدر : + «لو کان کما یقول المشبهة» .
6- 6 _ أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
7- 7 _ فی المخطوطة «إلا»، و الصحیح ما أدرجناه.

المسموعات و المبصرات و هو نفس العلم بمتعلّقه الذی هو المدرک باعتبار الوجود العینی ، غایة ما فی الباب أ نّه جار فی عبارة الشرع «السمیع و البصیر» ، یعنی أ نّه تعالی عالم بالمسموعات و المبصرات، کما فی قوله تعالی : « یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ (1)»، یعنی قدرة اللّه .

قال محقق الطوسی قدس سره فی شرح رسالة العلم(2): و لمّا کان السمع و البصر، ألطف الحواس و أشدها مناسبة للتعقل، عبّر بهما عن العلم و لذلک وصف(3) الباری تعالی بالسمع و البصر(4) دون الشامّ و الذائق و اللامس و عبّرهما عن(5) العلم بالمسموعات و المبصرات.

فنقول: مقصوده قدس سره أ نّه لما ثبت کونه تعالی متصف بالعلم، ثبت کونه عالماً بالمسموعات و المبصرات بدون الاحتیاج إلی الآلات، لتنزّهه عنها علواً کبیراً .

و ذهب سائر المتکلمین(6) إن السمع و البصر، صفتان زائدتان [B/14] غیر العلم .

فإن قلت : علی ما ذهبوا إلیه، یلزم القول بالجوارح و اللّه تعالی منزّه عنها .

قلنا : احتیاج الممکن فی الإبصار و الإسماع بالآلة، لقصوره و نقصانه و مشوبه بعلائق المادیة و هو تعالی منزّه عن ذلک، فکل ما یحصّل لنا بواسطة الآلات، یحصل له تعالی بدونها.

الثالث : کما قال أبو(7)عبداللّه علیه السلام (8) فی جواب الزندیق(9) حین سأله، فقال له

ص :69


1- 1 _ سورة الفتح ، الآیة 10 .
2- 2 _ أنظر: جامع الأفکار، و ناقد الأنظار، ج 3، ص 400، الفصل الخامس: فی سمعه و بصره.
3- 3 _ المصدر: «وصفوا».
4- 4 _ المصدر: «بالسمیع و البصیر».
5- 5 _ المصدر: «و عنوا بهما»، بدل: «و عبّرهما عن».
6- 6 _ أنظر : الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص 119، الصفة الخامسة؛ تفسیر المیزان ، ج 14 ، ص 156 ، تفسیر سورة طه .
7- 7 _ فی المخطوطة: «أبا»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 _ المخطوطة : «علیهم السلام» .
9- 9 _ فی المخطوطة: «زندیق»، و الصحیح ما أدرجناه.

علیه السلام (1) السائل : فتقول : إنّه سمیع بصیر؟ قال : «هو سمیع بصیر ، سمع(2) بغیر جارحة و بصر(3) بغیر آلة ، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه ، لیس قولی : إنّه سمیع، یسمع بنفسه و(4) یبصر بنفسه ، أ نّه شیء و النفس شیء آخر، و لکن أردت عبارة عن نفسی؛ إذ کنت مسؤولا، و إفهاما لک؛ إذ کنت سائلا .

فأقول : إنّه سمیع بکله، لا أن الکل منه له بعض، و لکنّی أردت إفهامک و التعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک إلاّ إلی أ نّه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات و لا اختلاف المعنی .

قال له السائل : فما هو؟

قال أبوعبداللّه علیه السلام : هو الرب و هو المعبود و هو اللّه ، و لیس قولی : «اللّه» ، إثبات هذه الحروف : «الألف و لام و هاء»، و لا «راء» و لا «باء»، و لکن إرجع إلی معنی و شیء(5) خالق الأشیاء و صانعها، و نعت هذه الحروف و هو المعنی سمّی به اللّه و الرحمن و الرحیم و العزیز و أشباه ذلک من أسمائه و هو المعبود جل و عزّ .

قال له السائل : فإنّا لم نجد موهوماً إلاّ مخلوقا .

قال أبوعبداللّه علیه السلام : لو کان ذلک(6) کما تقول، لکان التوحید عنّا مرتفعا، لأ نّا لم نکلّف غیر موهوم.

و لکنّا نقول : کل موهوم بالحواس مدرک به تحدّه الحواس و تمثّله فهو مخلوق ، [A/15] إذا کان النفی هو الإبطال و العدم .

و الجهة الثانیة : التشبیه ، إذا کان التشبیه هو صفة المخلوق الظاهر الترکیب و التألیف ، فلم یکن بدّ من إثبات الصانع؛ لوجود المصنوعین و الاضطرار إلیهم، أ نّهم

ص :70


1- 1 _ المخطوطة : «علیهم السلام» .
2- 2 _ المصادر : «سمیع» .
3- 3 _ المصادر : «بصیر» .
4- 4 _ الکافی: + «بصیر».
5- 5 _ کذا فی المخطوطة و لکن الظاهر: «هو شیء».
6- 6 _ المخطوطة: «کذلک»، و ما أدرجناه من المصدر.

مصنوعون و أنّ صانعهم غیرهم و لیس مثلهم، إذ کان مثلهم شبیها بهم فی ظاهر الترکیب و التألیف و فیما یجری علیهم من حدوثهم بعد إذ لم یکونوا و تنقّلهم من صغر إلی کبر و سواد إلی بیاض و قوة إلی ضعف فی أحوال موجودة لا حاجة بنا إلی تفسیرها، لتبیانها(1) و وجودها»(2) و الحدیث طویل نقلنا ما به الحاجة .

الفصل الثامن : فی أنه تعالی متکلم

اتفقوا أهل الحلّ و العقد بأ نّه تعالی متکلم، لمّا ثبت من أ نّه تعالی قادر علی جمیع الممکنات و من جملتها إلقاء الکلام لتفهیم معنی المراد، فعموم قدرته دل علی کلامه و لاتفاقهم علی أنّ الفرقان و سائر الکتب السماویة، کلام للّه و منزّل من عنده و لأنّ تکلمه تعالی مع کلیمه علیه السلام فی طور سیناء(3) متواتر لا مجال لإنکاره و لأخبار الواردة بطریق أهل البیت علیهم السلام .

و اختلفوا فی تحقیق معنی الکلام و فی قدمه و حدوثه؛ و وجه الاختلاف أن کلامه تعالی صفة له و کل صفة له تکون قدیما، فکلامه قدیم؛ و لأنّ کلامه مرکب من حروف التهجی المترتبة(4) التی تنفی کل لاحق منها بوجود سابقه و کل من کان کذلک فهو حادث، فکلامه حادث، فاضطروا فی القیاسین، إما لزوم اجتماع النقیضین أو ارتفاعهما.

فالإمامیة و المعتزلة و الحنابلة ذهبوا إلی أنّ کلامه تعالی، مرکب من الأصوات و الحروف و اختلفوا أیضاً [B/15] فی قدمه و حدوثه .

ص :71


1- 1 _ فی الکافی: «لبیانها» و فی التوحید: «لثباتها» .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 83 _ 84 ، باب إطلاق القول بأنه شیء ، ح 6 ؛التوحید، ص 245، باب الرد علی الثنویة و الزنادقة، ح 1.
3- 3 _ کما قال اللّه تعالی فی سورة القصص، الآیة 30: «فَلَمَّا أَتاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئ الْوَادِ الاْءَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللّه ُ رَبُّ الْعالَمینَ.»
4- 4 _ المخطوطة : «المترتبت» .

قالت الحنابلة : إنّها قدیم قائم بذاته تعالی و التکلم قائم به تعالی و یصدر حروف عنه و هذا باطل، للزوم کونه تعالی محلا للحوادث .

و أما الإمامیة و المعتزلة، ذهبا إلی أ نّه حادث و معنی کونه متکلما، یعنی أوجد الکلام فی شیء کایجاده فی لوح محفوظ، کقوله تعالی : « بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ(1)» أی منقوش فیه أو بلسان جبرئیل علیه السلام (2) کقوله تعالی : « إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (3)» أو شجرة الطوبی حین تکلمها مع موسی علیه السلام (4) .

فإن قلت : علی هذا لا یکون اللّه تعالی متکلما، لأنّ المتکلم من قام به الکلام .

قلنا : لیس استلزام فیه، ألا تری فی الهواء القائم به الکلام و لا یقولون : إنّه متکلما و فی المصروع حین یکلم بکلام جنّی .

و ذهب الأشاعرة إلی أ نّه قدیم و قال : إنّ کلامه تعالی لیس من جنس الحروف و الأصوات، بل المراد بکلامه، کلام نفسی قائم بذاته یعبر عنه بالکلام(5) اللفظی .

فالإمامیة و المعتزلة یتمسّکوا بوجوه :

الأول : أ نّه علم بالضرورة من دین محمد صلی الله علیه و آله حتی العوام و الصبیان أنّ القرآن، هو، هذا الکلام المؤلَّف المنتظم من الحروف المسموعة المفتتح بالتحمید، المختتم بالاستعاذة و علیه انعقد إجماع(6) السلف .

الثانی : أنّ ما یشتهر و ثبت بالنص و الإجماع من خواص القرآن، إنّما یصدق علی هذا المؤلَّف الحادث، لا المعنی القدیم، و تلک الخواص کونه ذکراً، لقوله تعالی : « وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ » .(7)

ص :72


1- 1 _ سورة البروج ، الآیة 21 _ 22 .
2- 2 _ فی المخطوطة : «علیهم السلام» .
3- 3 _ سورة الحاقة ، الآیة 40 و سورة التکویر ، الآیة 19 .
4- 4 _ فی المخطوطة : «علیهم السلام» .
5- 5 _ هذا هو الصحیح، لکن فی المخطوطة «یعبّر به بالکلام».
6- 6_ فی المخطوطة: «الإجماع»، و الصحیح ما أدرجناه.
7- 7 _ سورة الأنبیاء ، الآیة 50 .

الثالث : قوله تعالی : «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا (1)»، منزلاً علی النبی صلی الله علیه و آله ، بشهادة النص من تلک الآیة و لقوله تعالی : « حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ (2)» فکل ذلک یدلّ علی [A/16] أنّ کلامه تعالی حادث .

الرابع : أنّ کلامه تعالی، یشتمل علی الأخبار و الأمر و النهی و غیر ذلک، فلو کان قدیماً لزم الأخبار و الأمر و نهی بلا سامع و مأمور و منهی و کل ذلک عبث و نسبة العبث إلی الحکیم سفه؛ تعالی عن ذلک .

فإن قیل : یلزم السفه لو خوطب المعدوم و اُومر فی عدمه لِمَ لایجوز أن یقدر وجوده و طلب منه الفعل بأن یوقع فی «سیکون» .

قلنا : طلب الفعل فی الأزل و حال العدم بایقاعه فی «سیکون» لیس فیه فایدة معتدٌ به .

و الأشاعرة(3)، قالوا : المتکلم من قام به الکلام، لا من أوجد الکلام و لو فی محل آخر للقطع بأنّ موجد(4) الحرکة فی الجسم لایسمی متحرکا و أنّ اللّه تعالی لایسمی بخلق الأصوات مصوتاً و أ نّا إذا سمعنا قائلا یقول : «إنه لقائم» سمّیناه المتکلم و إن لم یعلم أ نّه الموجد لهذا الکلام ، بل و إن علمنا موجده هو اللّه تعالی، کما هو رأی أهل الحق .

و حینئذ، فالکلام القائم بذات الباری تعالی لایجوز أن یکون هو الحسی أعنی المنتظم من الحروف، لأ نّه حادث ضرورة أ نّه له(5) ابتداء و انتهاء .

و إنّ الحرف(6) الثانیة من کل کلمة مسبوق بالأول، مشروطة بانقضائه، فیکون له الأول، فلا یکون قدیماً و الحرف الأول أیضا لمّا کان له انقضاء لایکون قدیما لامتناع طریان

ص :73


1- 1 _ سورة یوسف ، الآیة 2 .
2- 2 _ سورة التوبة ، الآیة 6 .
3- 3 _ لملاحظة قول الأشاعرة، أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 100.
4- 4 _ المخطوطة: «موجود»، و ما أدرجناه من المصدر.
5- 5 _ المخطوطة: «أ نّه»، و ما أدرجناه من المصدر.
6- 6 _ المخطوطة: «الحروف»، و ما أدرجناه من المصدر.

العدم علی القدیم، فالمجموع المرکب منهما أیضاً لایکون قدیما و الحادث یمتنع قیامه بذات الباری، فتعیّن أن یکون هو المعنی ، المعنی النفسی إذ لا ثالث یطلق علیه اسم الکلام و هو الذی سمّی [B/16] بالکلام النفسی .

فإنّ من یورد صیغة أمر أو نهی أو نداء أو إخبار أو استخبار أو غیر ذلک، یجد فی نفسه معانی یعبّر عنها بألفاظ التی یسمیها بالکلام الحسی ، فالمعنی الذی یجده من نفسه و یدور فی خلده و لایختلف باختلاف العبارات بحسب الأوضاع و الاصطلاحات و یقصد المتکلم حصوله فی نفس السامع لیجری علی موجبه و هو الذی یسمیه کلام النفسی .

و الجواب من قول الأشاعرة، أنّ تسمیة المتکلم «من قام به الکلام» لیس موافقا لللغة(1) و الاستعمال ، ألا تری فی الأخرس لایقولون: أ نّه متکلم مع أن الکلام قائم به .

و لذا أنکر قولهم ، نصیر الملة و الدین الطوسی ، کما قال فی تجریده : الکلام النفسی غیر معقول، لأ نّه إذا صدر عن المتکلم کلام، فهاهنا شیئان :

أحدهما: لفظ صادر عنه.

و الثانی: إرادة أو کراهة قائمة بنفسه متعلقة بالمأمور به أو المنهی عنه و ظاهر أنّ الإرادة و الکراهة لیس کلاماً حقیقیاً اتفاقاً ، فتعین به اللفظ و قس علی(2) ذلک سایر أقسام الکلام .(3)

و الحاصل ، إنّ الکلام اللفظی الذی سمّیه الأشاعرة کلاماً نفسیاً، لیس أمراً وراء العلم و الإرادة و تسمیتها کلاماً سفسطة و لأنّ المتبادر المشهور فی استعمال الکلام، إنما هو

ص :74


1- 1 _ أنظر: النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص 45، الفصل الثانی، فی صفاته الثبوتیة.
2- 2 _ فی المخطوطة: «علیه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ أنظر: البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 1، ص 408، المسألة السابعة: فی البحث عن المسموعات.

العبارات و الألفاظ الدالة و التبادر من أقوی أمارات الحقیقة، فتسمیة المعنی القائم بنفس المتکلم کلاماً لیس بشیء .(1)

و لذا قال الطوسی رحمه الله فی شرح رسالة العلم : الأصل فی الکلام هو المؤلَّف من حروف المسموعة الدالة بالوضع، علی [A/17] ما قصد دلالة علیه، لیحصل التفاهم هی أشخاص(2) النوع و وجوده لا یتحصل إلاّ بعد العلم بالمعانی و تقریر ترتیب أمر المؤلّف فی الذهن حتی یمکن أن یؤلّف الکلام منها، فبعض الناس کالمنطقیین، یطلقون اسم الکلام علی ذلک التقدیر فی الذهن، و بعضهم یطلقون علی ذلک العلم .

و المتکلمون یصفونه تعالی بالکلام، لورود الشریعة بذلک ، إذ لولاه لما توهّم القوم(3) الوحی .

فمنهم من قال : إنّه هو العلم .

و منهم من قال : إنّه هو زائد علی العلم، قدیم غیر مؤلّف و لا مسموع .

و منهم من قال : إنّه زائد محدث أو قدیم مؤلّف غیر مسموع، لکن یطابق المسموع .

و منهم أ نّه مؤلّف مسموع؛ و الذی یقولون مع ذلک إنّه قدیم لا یتفکرون فی معنی قولهم، انتهی .(4)

و المقصود من قوله : الأصل فی الکلام معنیً من المعانی المختلفة و إطلاق الکلام أو الکلمات علی(5) هذا المعنی مجازی لا حقیقی، کمعانی الألفاظ الموجودات العینیة و العلم بألفاظ، کما ورد فی حق عیسی علیه السلام : « وَ کَلِمَتُهُ أَ لْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ (6)

ص :75


1- 1 _ فی المخطوطة: «لیس شیء»، و ما أدرجناه هو الصحیح.
2- 2 _ فی المخطوطة: «الشخاص»، و ما أدرجناه منقول من المصدر.
3- 3 _ فی المصدر: «العوام».
4- 4 _ تعلیقة علی إلهیات شرح التجرید، ص 190، المسألة السادسة: فی کلامه تعالی.
5- 5 _ فی المخطوطة: «إلی» و ما ادرجناه هو الصحیح.
6- 6 _ سورة النساء ، الآیة 171 .

و قال اللّه تعالی : « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ (1)» و قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «أنا کلام الباطن».(3)

فإذا عرفت ذلک، علمت بطلان قول الأشاعرة و حقیقة قول الإمامیة و المعتزلة .

فصل التاسع : فی أ نّه تعالی صادق لا یتوهّم الکذب فی حقه تعالی، لوجوه

الأول: أنّ الکذب قبیح و اللّه منزه عن جمیع القبایح ، فإن قیل : الکذب قد یکون حسناً، و الکذب النافع، فبمَ نفیتم الکذب عنه مطلقا؟

قلنا: الکذب [B/17] من حیث أ نّه کذب قبیح، و الکذب النافع، حسنه من جهة الآخر لا من جهة الکذب.

الثانی: أنّ مصلحة العالم یقتضی أنّ الصدق و الوثوق بقوله، لأنّ أقواله مشتمل علی الأمر و النهی و الثواب و العقاب و لو توهّم الکذب فی حقه، ارتفع الوثوق عن قوله، لم یجب إطاعة أوامره و نواهیه.

الثالث: أنّ الکذب نقص، و اللّه تعالی منزّه عن النقص؛ و أیضا یلزم أن یکون المعلول أکمل و أبهی من العلة حین کلم المعلول بالصدق و العلة بالکذب و هذا باطل.

الرابع: إجماع العقلاء بصدق الأنبیاء علیهم السلام بدلالة معجزاتهم علیه، فلایجوز الکذب فی حقهم علیهم السلام ، فکیف یجوز فی حقه تعالی عن ذلک علواً کبیراً.

الخامس: کما قال اللّه عزوجل : « قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ (4)» و قوله سبحانه : « وَ مَا ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (5)» و قوله عزّ شأنه: « اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ (6)

ص :76


1- 1 _ سورة فاطر ، الآیة 10 .
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ لم نعثر علی هذه الروایة و لکن فی البحار ، ج 30 ، ص 546 ، باب تفصیل مثالب عمر و الاحتجاج بها... : «أنا کلام اللّه الناطق» .
4- 4 _ سورة یونس ، الآیة 69 .
5- 5 _ نفس المصدر ، الآیة 60 .
6- 6 _ نفس المصدر ، الآیة 35 .

الفصل العاشر : فی أنه تعالی سرمدی

لأ نّه لما ثبت کونه تعالی قدیماً، ثبت کونه باقیاً مستمراً ، وجوده أزلاً و أبداً، لأنّ ما ثبت قدمه، امتنع عدمه .

و لقول أمیرالمؤمنین علیه السلام حین سأله رأس الجالوت فی حدیث فی الکافی(1) عن محمد بن یحیی عن سماعة عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «قال رأس الجالوت للیهود : أنّ المسلمین یزعمون أنّ علیاً علیه السلام من أجدل(2) الناس و أعلمهم، فاذهبوا بنا إلیه لعلی [أسأله(3)] عن مسألة لو(4) اخطئه فیها فأتاه .

فقال : یا أمیرالمؤمنین! إنّی أرید أن أسألک(5) عن مسألة قال : سَل [A/18] عما شئت ، قال : یا أمیرالمؤمنین! متی کان ربنا؟ قال : یا یهودی! إنّما یقال : متی کان لمن لم یکن ، فکان متی کان ، هو کائن بلا کینونیّة کائن ، کان بلا کیف یکون ، بلی یا یهودی، ثم بلی یا یهودی، کیف یکون له قبل؟! هو قبل القبل بلا غایة، و لا منتهی غایة، و لا غایة إلیها، انقطعت الغایات عنده ، هو غایة کل غایة ، فقال : أشهد أنّ دینک هو(6) الحق و أنّما خالفه باطل» .

و غیر ذلک من الأخبار الواردة فی أ نّه تعالی هو الأول بحیث لا یبقی مجال الریب .

فإذا عرفت هذا ، إعلم: اختلفوا فی أنّ البقاء هل هو صفة زائدة علی الذات أم لا؟

فذهب الأشاعرة إلی الأول، لأنّ الواجب باق بالضرورة، فلابد أن یقوم به المعنی هو البقاء.

و فیه نظر لأنّ کل من السرمدیّة و البقاء، أمر انتزاعیّ ینتزع من ذات الواجب تعالی

ص :77


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 90 ، باب الکون و المکان ، ح 6 .
2- 2 _ فی هامش الکافی: أی أقواهم فی المخاصمة و المناظرة و أعرفهم بالمعارف الیقینیة.
3- 3 _ ما بین المعقوفتین من المصدر.
4- 4 _ فی المصدر: «و».
5- 5 _ المصدر : «أسأله» .
6- 6 _ المصدر : _ «هو» .

باعتبار ذاته بقیامه، لیس إلاّ علی نحو قیام الأمور الانتزاعیة، إلاّ کون الذات بحیث ینتزع عنه، فزیادته علی الذات لیس إلاّ فی التعقل لا فی الخارج.

و أما زیادته علی الوجود، فباعتبار اشتماله(1) علی معنی زائد علی الوجود، بناءً علی أن معناه الموجودیة علی ثبت الاستمرار .

و ذهب الإمامیة إلی أ نّها لیست زائدة علی الذات و لأنّ الذات لو کان باقیاً بالبقاء لا بنفسه، فإن افتقر صفة البقاء إلی الذات، لزم الدور، لتوقف ثبوت کل منها فی الزمان علی الآخر.

و إن افتقر الذات إلی البقاء مع استغنائه عنه، کان الواجب [B/18] هو البقاء لا الذات، هذا خلف.

و ان لم یفتقر أحدهما إلی الآخر بل اتفق تحققهما معاً، کما ذکره صاحب المواقف(2)، لزم تعدد الواجب، لأنّ کلاً من الذات و البقاء یکون مستغنیاً عما سواه، إذ لو افتقر البقاء إلی شیء آخر، لافتقر إلی الذات؛ ضرورة افتقار الکل إلیه و المستغنی عن جمیع ما سواه واجب قطعاً .

هذا مع أنّ ما فرض من عدم افتقار البقاء إلی الذات محال، لأنّ افتقار الصفة إلی الذات ضروری، لأنّ البقاء لو کان صفة أزلیة زائدة علی الذات قائمة به کانت باقیة بالبقاء و ذلک البقاء أیضاً باقیة إلی البقاء و هلمّ جرّاً، فیلزم التسلسل، فثبت أن البقاء لیس زائداً علی الذات .

فإن قیل: هو باق بالبقاء، لکن بقائه نفسه، لا زائداً علیه حتی تسلسل .

قلنا : فحینئذٍ، یجوز أن یکون الباری تعالی باقیاً بالبقاء هو نفسه.

و کما قال نصیر(3) الملة و الدین : و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته و نفی الزائدة(4)،

ص :78


1- 1 _ فی المخطوطة: «لاشتماله»، و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ المواقف، ج 1، ص 268.
3- 3 _ فی المخطوطة: «النصیر»، و الصحیح ما أدرجناه.
4- 4 _ أنظر : کشف المراد ، ص 404 .

یعنی إذا کان الوجوب عین ذاته ، فکیف یکون السرمدیّة و البقاء زائدة علی الذات، إذ لو کان البقاء زائداً علی ذاته لا یکون الواجب الوجود لذاته واجباً لذاته، فهذا خلف لما ثبت کونه تعالی واجباً لذاته .

فإن قلت : ما معنی قولکم : إنّ صفاته تعالی عین ذاته، مع أن مفهومها غیر ما یفهم من الذات و أیضا مفهوم کل صفة مغایر لما یفهم من الآخر ، فکیف یکون الصفات المتغایرة متحد مع الذات و حکمتم بأ نّه تعالی واحد من جمیع الوجوه .

قلنا : قد یکون المفهومات المتعددة موجودة بوجود واحد، فالصفات بحسب المفهوم و إن کانت غیر الذات و بعضها یغایر [A/19] البعض، إلاّ أ نّها بحسب الوجود لیست أمراً وراء الذات، أعنی ذاته الأحدیّة تعالی جله ، هی بعینها صفاته الذاتیة، بمعنی أنّ ذاته بذاته وجود و علم و قدرة و حیاة و إرادة و سمع و بصر و غیر ذلک من الصفات.

و هی أیضاً موجود ، عالم ، قادر ، حیّ ، مرید ، سمیع ، بصیر یترتب علیها آثار جمیع الکمالات و یکون هو من حیث ذاته مبداء لها من غیر افتقار إلی معانی آخر قائمة به تسمی صفات یکون مصدراً للآثار لمنافاته الواحدة و الفناء الذاتیتین و الاختصاص بالقدم، فذاته صفاته و صفاته ذاته لا تغایر بینهما.

کما قال الإمام علیه السلام أبوعبداللّه : «لم یزل اللّه ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور، فلما أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم و السمع علی المسموع و البصر علی المبصر و القدرة علی المقدور» .(1)

[فی تعریف صفة الذات و الفعل]

[فی تعریف صفة الذات و الفعل]

اشاره

إذا علمت هذا، إعرف أرشدک اللّه فی الدارین أنّ صفات اللّه سبحانه علی قسمین: قسم یسمی بصفة الذات؛ و قسم یسمی بصفة الفعل .

ص :79


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 107 ، باب صفات الذات ، ح 1 .

و الأول : کمال فی نفسه و نقصه نقص .

و الثانی : لیس کذلک و کل منهما علی قسمین، کما حقق أستادنا أدام اللّه بقائه فی کتابه المسمی بالوافی .(1)

إعلم ، أنّ من صفات اللّه سبحانه، ما هو ثابت له عزوجل فی الأزل و هو کمال فی نفسه و علی الإطلاق و ضده نقص و یسمی بصفة الذات و هو علی قسمین :

قسم لا إضافة له إلی غیره جل ذکره أصلا، بل له وجه واحد کالحیاة و البقاء .

و قسم له إضافة إلی غیره و لکن یتأخر إضافته عنه کالعلم و السمع و البصر، فإنّها عبارة عن انکشاف الأشیاء له فی الأزل کلیاتها و جزئیاتها، کلٌ فی وقته و بحسب مرتبته(2) و علی ما هو علیه، فیما لا یزال مع حصول الأوقات و المراتب له سبحانه فی الأزل مجتمعة و إن لم یحصل بعد لأنفسها و [B/19] بقیاس بعضها إلی بعض متفرقة علی ما مضی تحققه .

و هذا انکشاف حاصل له بذاته من ذاته قبل خلق الأشیاء، بل هو عین ذاته، کما أشار إلیه الإمام علی بن موسی الرضا(3) علیه السلام : «لم یزل اللّه تعالی ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر» و إن تأخّرت إضافته إلی الأشیاء علی حسب تأخّرها و تفرقها فی أنفسها و بقیاس بعضها إلی بعض ، کما أشار إلیه بقوله علیه السلام : «فلمّا أحدث الأشیاء و کان المعلوم وقع العلم علی المعلوم و السمع(4) علی المسموع و البصر علی المبصر» و کالقدرة فإنّها عبارة عن کون ذاته بذاته فی الأوّل بحیث یصح عنها خلق الأشیاء، فیما لا یزال علی وفق علمه بها .

ص :80


1- 1 _ الوافی، ج 1، ص 447، أبواب معرفة صفاته و أسمائه سبحانه.
2- 2 _ المخطوطة : «مرتبة» .
3- 3 _ الروایة من أبی عبداللّه علیه السلام ، کما مضی سابقا فی صفحة 79 .
4- 4 _ المخطوطة : «سمع» .

و هذا المعنی أیضاً ثابت له بذاته من ذاته قبل أن یخلق الأشیاء، بل هو عین ذاته ، کما قال علیه السلام : «و القدرة ذاته و لا مقدور» و إن تأخّرت الإضافة عنه ، کما قال علیه السلام : «و القدرة علی المقدور» و من الصفات ما یحدث بحدوث الخلق بحسب المصالح و هو ما یکون کمالاً من وجه دون وجه و قد یکون ضده کمالاً و یسمی بصفة الفعل و هو أیضاً علی قسمین :

قسم هو إضافة محضة خارجة عن ذاته سبحانه، لیس لها معنی فی ذاته زائد علی العلم و القدرة و الإرادة و المشیة ، کالخالقیة و الرازقیة و التکلم و نحوها .

و قسم له معنی سوی الإضافة، إلاّ أ نّه لا ینفک عنه الإضافة و المضاف إلیه کالمشیة و الإرادة ، فإنّهما فی اللّه سبحانه لایتخلف عنهما المشاء و المراد بوجه، بل « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1)»، «ما شاء اللّه کان»(2)، فلا توجد الصفتان إلاّ بوجود متعلقها، إلاّ أنّ الإرادة جزئیة و مقارنة [A/20] و المشیة کلیة و متقدمة.

و هذان القسمان إنّما یکونان کمالاً إذا تعلقا بالخیر و بما ینبغی کما ینبغی لا مطلقا و لهذا قد یخلق و قد لا یخلق و قد یرید و قد لا یرید إلی غیر ذلک، کما قال عزوجل : «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ (3)»، انتهی .

الفصل الحادی عشر : فی صفاته التی لایلیق بجنابه تعالی

و فیه فصول

:

الأول : فی أ نّه لا شریک له تعالی و بما حقّقنا فی باب التوحید، علمت إثبات عدم الشرکة .

و الثانی : فی نفی المثل ، بدلیل قوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (4)» و عرفت تحقیقه فیما مضی .

الثالث : فی أ نّه تعالی، لیس بمرکب لا یتوهم فی ذاته تعالی کالأجزاء العقلیة کالجنس

ص :81


1- 1 _ سورة یس ، الآیة 82 .
2- 2 _ الکافی ، ج 2 ، ص 571 ، باب الحرز و العوذة ، ح 1 .
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 185 .
4- 4 _ سورة الشوری ، الآیة 11 .

و الفصل و لا لأجزاء الخارجیة کالهیولی و الصورة، لأ نّه لو کان الواجب مرکباً لافتقر فی تحقّقه إلی الأجزاء و افتقاره باطل لما مرّ، فترکّبه أیضا باطل .

الرابع : أ نّه تعالی، لیس بمتحیّز له لأ نّه لو کان متحیزاً، یکون جوهراً البتة و ذلک الجوهر إما أن لا یقبل القسمة أصلا أو لا .

فعلی الأول : یکون جزء لا یتجزی، فقد ثبت إبطاله و أیضا هو أحقر الأشیاء، و الواجب تعالی عن ذلک .

و علی الثانی : إما أن یکون جسماً أو أجزائه و قد ثبت حدوث الأجسام و أجزائها ، فلایکون الواجب قدیماً هذا خلف ، لما عرفت أ نّه تعالی قدیم.

و أیضاً لو کان متحیّزاً ، لزم افتقاره فی وجوده بالتحیّز ، فیلزم ما ثبت وجوبه، دخوله فی الإمکان من جهة الافتقار و لقوله علیه السلام : «لا أین له لأ نّه أیّن الأین» .(1)

الخامس : أ نّه تعالی لا یحلُّ فی محل ، لأنّ الحلول عبارة عن حصول شیء فی شیء علی نحو التبعیة و حلوله فی شیء، ینفی کونه واجباً لذاته ، لأنّ الواجب لذاته [B/20] لا یکون تابعاً لشیء و أیضاً لو حلّ فی جسم، لزم انقسامه بانقسام محله و توهم الانقسام فی حقه تعالی باطل.

و بما بیّنّا ظهر بطلان زعم أهل التصوف، أ نّه تعالی یحلّ فی العارفین، لأ نّهم لایفهمون ما یستندون به ، بل معنی کلاما یستندون _ خَذَلهم اللّه _ ، من أنّ اللّه فی قلوب العارفین و غیر ذلک أنّ ما یخطر فی قلوب العارفین من النیّات و ما فی أفعال العارفین و غیرهم، ینکشف بجناب القدس و یظهر عنده بحیث لا یعزب(2) عنه مثقال ذرة ، لا أ نّه تعالی یحلّ فی محلٍ ، تعالی عن ذلک علواً کبیراً .

السادس : فی أ نّه تعالی لیس له ضد ، لأنّ الضد عبارة عن امتناع تحقق الشیئین فی

ص :82


1- 1 _ لم نعثر علی نص العبارة و لکن أنظر : الکافی ، ج 1 ، ص 88 ، باب الکون و المکان ، ح 2 ، و فیه : «إن اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین بلا أین ...» .
2- 2 _ فی المخطوطة: «یعذب»، و الصحیح ما أدرجناه.

موضع واحد و تحققهما فی موضع، لا یکون إلاّ علی سبیل البدلیّة و لیس الواجب الوجود تعالی موضوع حتی یوهم فی حقه ضد بدلیل قوله علیه السلام : «لا ضد له و لا ند» .(1)

السابع : فی أ نّه تعالی لا یکون فی جهة ، لأنّ کل ما هو فی جهة، فهو جسم أو جسمانی و کل منهما ممکن ، بل حادث و الواجب لذاته لایکون شیئاً منهما .

الثامن : أ نّه تعالی لا یتحد مع شیء آخر فی الوجود لأنّ اتحاد الشیئین و صیرورتهما شیء واحداً محالٌ؛ و لأنّ فی حال صیرورتهما، إما أن یبقی شائبة من الاثنیة أو لم یبق.

فعلی الأول : لا یکون واحداً من جمیع الوجوه و هذا فی حقه باطل لأ نّه أحدیّ الذات و المعنی .

و علی الثانی : یلزم صیرورة الممکن واجباً، لما ثبت أنّ غیره تعالی، داخل فی سلسلة الإمکان و هذا خلف .

و لما بیّنّا ظهر بطلان زعم الصوفیة ، إذ انتهی العارف نهایة مراتب العرفان، انتهی هویته فصار الموجود هو اللّه وحده [A/21] و هذه المرتبة هو الفناء فی التوحید ، عجبت من قولهم؛ یقولون ما لایعلمون و یحکمون ما لایفهمون .

فإن قلت : إذاً ما معنی وحدة الوجود الذی یقول به أکثر أهل التحقیق؟

قلنا : مرادهم بوحدة الوجود ، أنّ الوجود علی قسمین : أصیل حقیقی و ظلّی اعتباری.

و وجود الأصیل منحصر فی حقه تعالی، لا یمکن استعماله فی غیره و هو واحد ، کما أنّ ذاته واحد و بهذا المعنی لا یجوز إطلاق الموجود علی غیره.

و أما الوجود الظلّی فلیس(2) بوجود حقیقة و ما سوی اللّه(3) موجود بوجوده(4) الظلّی ، فإطلاق الموجود علیه مجاز .

ص :83


1- 1 _ الصحیفة السجادیة ، ص 340 ، فی موقف عرفة .
2- 2 _ فی المخطوطة: «وجود الظلّی لیس»، و ظاهراً الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ فی المخطوطة: «و ما سواللّه».
4- 4 _ فی المخطوطة: «بوجود»، و الصحیح ما أدرجناه.

ألا تری فی الشمس، فإطلاقه علی الکوکب المعین حقیقة و علی الضوء الذی ینتشر مجاز ، فمعنی قولهم : إنّ الوجود واحد ، أنّ وجود الحقیقی الأصیل واحد و لا یوجد فی غیر اللّه تعالی.

التاسع : أ نّه تعالی لا یکون محلاً للحوادث ، لأنّ اتصافه تعالی بالحوادث التی هی متغیرة(1)، یوجب التغیر فیه و هو علیه محال.

و لأ نّه تعالی لو جاز اتصافه بالحادث ، لزم عدم خلوه عن الحادث ، فیکون حادثاً بما ثبت من أنّ کل ما لا یخلو عن الحوادث ، فهو حادث إما لملازمة فلوجهین :

أحدهما : أن المتصف بالحادث لا یخلو عنه و عن ضده و ضد الحادث حادث ، لأ نّه لا ینقطع إلی الحادث و لا شیء من القدیم کذلک ، لما تقرّر من أنّ ما ثبت قدمه ، امتنع عدمه .

و ثانیهما : أ نّه لا یخلو(2) عنه و عن قابلیّته و هی حادثة، لما مر من أنّ جواز أزلیة القابلیّة، تستلزم جواز أزلیة المقبول، فیلزم جواز أزلیة الحادث و هو محال.

و لأ نّه تعالی لو اتصف بالحادث ، لزم جواز أزلیة الحادث بوصف الحدوث و هو باطل [B/21] ضرورة أنّ الحادث ما له أول و الأزلی ما لا أول له .

وجه اللزوم أ نّه یجوز الاتصاف بذلک الحادث فی الأزل، إذ لو امتنع لاستحالته(3) و انقلابه إلی الجواز و جواز الاتصاف بالشیء فی الأزل یقتضی جواز وجود ذلک الشیء فی الأزل، فیلزم جواز وجود الحادث فی الأزل .

العاشر : أ نّه تعالی لا یحتاج إلی شیء ، لأنّ احتیاجه تعالی، إمّا فی وجوده أو فیما یتوقف علیه وجوده إلی غیره ، فعلی التقدیرین لا یکون واجباً لذاته و هذا خلف .

الحادی عشر : أ نّه تعالی لیس متأ لّم مطلقا ، لأنّ الألم إدراک المنافی من حیث إنّه مناف، و اللّه تعالی أجلّ من أن یکون شیء منافیاً له ، إذ منافاة(4) الشیء لمبدئه محال .

ص :84


1- 1 _ المخطوطة : «متغیرت» .
2- 2 _ المخطوطة : «لا یخلوا» .
3- 3 _ المخطوطة: «لاستحاله».
4- 4 _ فی المخطوطة: «منافات».

الثانی عشر : أ نّه تعالی لیس بمرئیٍ ، آجلاً و عاجلاً و اختلفوا فی أ نّه تعالی هل یری أم لا؟

ذهب الإمامیة أ نّه لیس بمرئی و ذهب الأشاعرة إلی أنّ اللّه تعالی یجوز أن یری و أنّ المؤمنین یرونه فی الجنّة منزّهاً عن المقابلة و الجهة و المکان .

و احتجّوا الإمامیة بوجوه عقلیة و نقلیة :

أما العقلیة منها : أنّ الرؤیة إما باتصال شعاع العین بالمرئی أو بانطباع الشبح من المرئی فی حدقة الرائی، و کلاهما فی حق الباری تعالی ظاهر البطلان ، لکونه مجرداً و اتصال الشعاع و انطباع الشبح من أحوال المادیات ، فإذ إمتنعا فیه، امتنع الرؤیة .

و منها : أنّ شرط الرؤیة المقابلة أو ما فی حکمها و هی فی حقه تعالی محال ، لتنزهه من المکان و الجهة .

أما النقلیة من الکتاب و السنة :

أما الکتاب : کقوله تعالی : « لا تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ (1)» فهذه الآیة دلّت علی أ نّه تعالی لیس بمرئی مطلقا ، لأنّ الأبصار جمع و الجمع المحلی باللام یفید الاستغراق ، فعدم [A/22] رؤیته تعالی مشتمل علی النشئتین .

و أما السنة : کقول الإمام أبی الحسن الرضا علیه السلام حین سأله أبوقرة فی الکافی(2) عن صفوان قال : سألنی أبوقرة المحدث، أن أدخله إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لی ، فدخل علیه ، فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام، حتی بلغ سؤاله إلی التوحید .

فقال أبوقرة : إنّا روینا أن اللّه قسّم الرؤیة و الکلام بین نبیّین فقسّم الکلام لموسی و لمحمد الرؤیة .

فقال أبوالحسن علیه السلام : «فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجن و الإنس، « لاَ تُدْرِکُهُ

ص :85


1- 1 _ سورة الأنعام ، الآیة 103 .
2- 2 _ الکافی ، ج 1 ، ص 95 _ 96 ، باب فی إبطال الرؤیة ، ح 2 .

الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا (1)» و « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ (2)» ألیس محمد؟ قال : بلی ، قال : کیف یجیئ رجل إلی الخلق جمیعاً یخبرهم أ نّه جاء من عند اللّه و أ نّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه ، فیقول : « لاَّ تُدْرِکُهُ الاْءَبْصَارُ » و «لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا » و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » .

ثم یقول : أنا رأیته بعینی و أنا(3) أحطت به علماً و هو علی صورة البشر؟! أما تستحون؟! ما قدرت الزنادقة أن ترمیه بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء، ثم یأتی بخلافه من وجه آخر؟! قال أبوقرة : فإنّه یقول : « وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی » .(4)

فقال أبوالحسن علیه السلام :(5) بعد هذه الآیة ما یدل علی ما رأی حیث ما قال : «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (6)» (7) یقول : ما کذب فؤاد محمد، ما رأت عیناه ، ثم أخبر بما رأی، فقال : «لَقَدْ رَأَی مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی (8)» فآیات اللّه غیر اللّه.

و قد قال اللّه : « وَ لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا »، فإذا رأته الأبصار، فقد أحاط(9) به العلم و وقعت المعرفة، فقال أبوقرة : فتکذب بالروایات؟

فقال أبوالحسن علیه السلام : إذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذبتها(10) و أجمع المسلمون علیه أ نّه لا یحاط به علما [B/22] و لا تدرکه الأبصار و لیس کمثله شیء» .

و عنه علیه السلام ، حین وقّع بخطه فی جواب مکتوب محمد بن عبید فی الکافی(11) باسناده عن علی بن سیف عن محمد بن عبید، قال : کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام أسأله عن الرؤیة و ما ترویه العامة و الخاصة و سألته أن یشرح لی ذلک .

ص :86


1- 1 _ سورة طه ، الآیة 110 .
2- 2 _ سورة الشوری ، الآیة 11 .
3- 3 _ المصدر : _ «أنا» .
4- 4 _ سورة النجم ، الآیة 13 .
5- 5 _ المصدر : + «إن» .
6- 6 _ المصدر : + «أن» .
7- 7 _ سورة النجم، الآیة 11.
8- 8 _ سورة النجم، الآیة 18 .
9- 9 _ المصدر : «احاطت» .
10- 10 _ المصدر : «و ما» .
11- 11 _ الکافی ، ج 1 ، ص 96 _ 97 ، باب فی إبطال الرؤیة ، ح 3 .

فکتب بخطه : «اتفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة من جهة الرؤیة ضرورة ، فإذا جاز أن یری اللّه بالعین وقعت المعرفة ضرورة ، ثم لم یخلل تلک المعرفة من أن یکون إیماناً أو لیست بإیمان ، فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً، فالمعرفة التی فی دار الدنیا من جهة الاکتساب لیست بإیمان لأ نّها ضده ، فلا یکون فی الدنیا مؤمن لأ نّهم لم یروا اللّه عزّ ذکره.

و إن لم یکن تلک المعرفة التی من جهة الرؤیة إیماناً لم تخل هذه المعرفة التی من جهة الاکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد ، فهذا دلیل علی أنّ اللّه تعالی ذکره، لا یری بالعین إذ العین تؤدی إلی ما وصفناه» .

عن أبی عبداللّه علیه السلام حین مذاکرة حمید بن عاصم(1) فی الکافی(2) عن عاصم بن حمید عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال : ذاکرت أباعبداللّه علیه السلام فیما یروون من الرؤیة، فقال : «الشمس جزء من سبعین جزءاً من نور الکرسی و الکرسی جزء من سبعین جزءاً من نور العرش و العرش جزء من سبعین جزءاً من نور الحجاب و الحجاب جزء من سبعین جزءاً من نور الستر ، فإن کانوا صادقین ، فلیملأوا أعینهم من الشمس لیس دونها سحاب» .

فکل ذلک دلّ علی امتناع رؤیته تعالی بالحواس فی النشأتین .

و استدل الأشاعرة بسؤال موسی علیه السلام حکایةً عن موسی علیه السلام : « رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرَانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانی (3)» [A/23] و الاحتجاج به من وجهین :

أحدهما : أنّ موسی علیه السلام سأل الرؤیة و لو امتنع کونه مرائیاً لما سأل ، لأ نّه حینئذ إما أن یعلم امتناعه أو یجهله ، فإن علمه فالعاقل لا یطلب المحال لأ نّه عبث و إن جهله فالجاهل ممّا لا یجوز أن یکون نبیا کلیما .

ص :87


1- 1 _ فی الروایة : «عاصم بن حمید» .
2- 2 _ الکافی، ج 1، ص 98، باب فی إبطال الرؤیة، ح 7 .
3- 3 _ سورة الأعراف ، الآیة 143 .

و ثانیهما : أ نّه تعالی علّق الرؤیة علی استقرار الجبل و هذا ممکن فی نفسه و المعلّق علی الممکن ممکن .

و أجیب عن الأول: أنّ موسی علیه السلام إنّما سأل الرؤیة بسبب قومه لا لنفسه ، لأ نّه کان عالما بامتناعه، لکن سأل لأن یظهر علی قومه أنّ رؤیته تعالی أمر محال .

و عن الثانی: بأ نّه لا تعلّق الرؤیة علی استقرار الجبل مطلقا أو حالة السکون لیکون ممکنا، بل عقیب النظر بدلالة الفاء و هو حالة تزلزل الجبل و اندکاکه و لا إمکان الاستقرار حینئذ، کما قال نصیر الملة و الدین : و تعلیق الرؤیة باستقرار الجبل المتحرک لا یدل علی الإمکان .(1)

المقصد الثالث: فی النبوة

اشاره

إعلم أن النبی لغةً إمّا مشتق من النبوة و هی الإرتفاع من الأرض، سمّی به لعلو شأنه و ارتفاع مکانه .

أو من النبی بمعنی المخبر الطریق و تسمیته به لکونه وسیلة من اللّه إلی العباد و إنبائه عن اللّه .

و اصطلاحاً: هو الإنسان المخبر عن اللّه تعالی بلا واسطة أحد من البشر؛ و الرسول أخص من النبی ، لأ نّه اختص بمن له کتاب و قیل : هما متساویان .

و فیه فصول :

[الفصل] الأول : فی إرساله

إختلفوا أهل الحل و العقد فی أنّ إرسال النبی أ واجب علی اللّه سبحانه أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه واجب، لأنّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه [B/23] بالنسبة إلی عباده، لأنّ بسبب وجوده یعلم الناس فعل المأمور و المنهی عنه و یرتکب به و یجتنب عنه.

ص :88


1- 1 _ أنظر : کشف المراد ، ص 413 .

و لأنّ النبی هو الوسیلة سبین اللّه تعالی و خلقه باستفادته الأحکام من العالم العلوی ، و إفادة إلی السفلی.

و لأنّ وجود النبی حسنٌ، لاشماله علی الأخبار بالعقوبة و الإحسان تحذیراً و ترغیباً و علی استفادة أحکام الشرعیة منه فیما عجز العقل، مثل الرؤیة و الکلام و المعاد الجسمانی و غیر ذلک و علی استفادة النافع و الضار.

و ذهب البراهمة(1) إلی أنّ البعثة(2) لیست بمفید ، لأنّ أحکام النبی، إمّا موافق للعقل أو مخالف.

فعلی الأول : لا حاجة إلی وجوده ، لأ نّا نعرفها بالعقل حسنها و قبحها.

و علی الثانی : غیر معقول، لأنّ العمل بما ینافی العقل غیر حسن و أجیب بأنّ ما یوافق العقل ، قسمان:

قسم: یستقلّ العقل بإدراکه.

و قسم: لا یسقل العقل بإدراکه و الإحتیاج بوجوده علیه السلام إنّما هو بالنظر إلی قسم الثانی .

إذا عرفت هذا ، فاعلم: إختلفوا فی أنّ البعثة فی کل زمان واجب أم لا.

ذهب الإمامیة بوجوبه ، لأنّ الأدلة الدالة علی وجوب وجود النبی، مشتمل علی کل الأزمنة، فیجب وجوده البعثة فی کل زمان .

و أما الأشاعرة، فذهبوا بعدم وجوب البعثة فی کل زمان، لأنّ الحسن و القبح عندهم عقلیّین، فاکتفوا هم بما یقتضی العقل.

و اختلفوا أیضاً فی أنّ النبی المبعوث هل یجب أن یکون له شریعة غیر ما هی فی سابقه أم لا؟

ذهب الإمامیة بعدم الوجوب، لأ نّه یجوز أن یکون بعثته لتأکد [A/24] ما فی سابقه و إجراء أحکام سابقه کما فی هارون و موسی علیهماالسلام و یوشع و عیسی و لوط و إبراهیم.

ص :89


1- 1 _ الملل و النحل، ج 2، ص 250. «هم المخصوصون بنفی النبوات أصلاً و رأساً».
2- 2 _ المخطوطة : «البعثت» .

و ذهب أبوهاشم(1) و أتباعه إلی عدم جواز؛ و قالوا : العقل کاف فی الإجراء و التأکد، فلو لم یکن له شریعة لکان بعثته عبثا .(2)

و أجیب بأ نّه إذا لم یکن له شریعة لم یلزم أن یکون البعثة عبثا لجواز أن یکون البعثة مشتملة علی مصالح لا یحصل بالعقل .

الفصل الثانی : فی أنّ النبی یجب أن یکون معصوماً و کاملاً

فی العقل و منزهاً عن السهو و عن کل دنائة الآباء و عهر

الأمهات و الخلیقة و شبهها

أما وجوب کونه معصوماً لیحصل الوثوق بأقواله و أفعاله، فیحصل الغرض من البعثة و هو متابعة المبعوث إلیهم من أوامره و نواهیه و لأ نّه لو لم یکن معصوماً لجاز صدور الذنب عنه علیه السلام ، فإذا صدر الذنب عنه وجب زجره و منعه لعموم الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر .

لکن الزجر علیه حرام لقوله تعالی : « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ (3)» فثبت وجوب کونه علیه السلام معصوماً.

و أیضا لو جاز صدور الذنب عنه علیه السلام لزم أ نّا مکلفین بالضدّین لعموم وجوب التأسی ، فإذا صدر منه الذنب و ضده وجب المتابعة، لکن متابعة المذنب حرام ، فثبت عدم صدور الذنب عنه علیه السلام .

أما وجوب کونه کاملاً فی العقل ، لأ نّه لو کان نقصاناً فی عقله و رأیه، تنفر النفس بمتابعته ، فیجب أن یکون کاملاً فی الرأی و العقل [B/24] لترغیب النفس بمتابعته و إنقادات أوامره و نواهیه .

ص :90


1- 1 _ وفیات الأعیان، ابن خلکان، ج 3، ص 183. «ابوهاشم عبدالسلام بن أبی علی محمد الجبائی بن عبدالوهاب... کان هو و أبوه من کبار المعتزلة...».
2- 2 _ کشف المراد، ص 479.
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 57 .

و أما وجوب عدم کونه ساهیاً لئلا یسهوا فیما تبلغه، إذ لو جاز سهوه علیه السلام جاز عدم المتابعة و جواز عدم المتابعة باطل، فجواز السهو أیضا کذلک .

الفصل الثالث : فی طریق معرفته

إعلم أنّ طریق معرفة النبی بأ نّه مبعوث من اللّه تعالی، إظهار المعجزة فی یده و هو خرق العادة بما لیس بمعتاد و طلب التحدّی و عجزوا عن معارضته بمثله ، کما فی موسی علیه السلام من العصاء و الید البیضاء حین عجزوا السحرة عن المقابلة و قالوا : «آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسَی (1)

و کما فی عیسی علیه السلام ، مطابقة بما ادعاه، حین أبرء(2) الأکمه و الأبرص بمجرد التفاته 7.

و کما فی رسولنا محمد صلی الله علیه و آله بشق القمر و اشتهاد الشجرة و اشتهاد الظب و إعجاز القرآن و تسبیح الحصی و غیر ذلک مما لاتحصی .(3)

إذا عرفت هذا إعلم ، اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إخراج ما هو خارق للعادة فی غیر النبی من الصالحین الذین یواظبون الطاعات و یحترزون المعاصی؟

ألا، فذهب الإمامیة بجوازه و یستدلون بقضیة مریم علیهاالسلام ، علی ما دلّ علیه قوله تعالی : «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا (4)» أو مثل قصة آصف بن برخیا ، کما دل علیه قوله تعالی : « أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ (5)» فوقوع خرق العادة عن الصالحین، دلّ علی جوازه.

و ذهب المعتزلة بمنعه و استدلوا بوجوه :

منها : أ نّه لو جاز صدوره عن غیر الأنبیاء صار شایعاً بین الناس ، فلا یکون خارقاً للعادة لم یثبت به الإعجاز .

ص :91


1- 1 _ سورة طه ، الآیة 70 .
2- 2 _ فی المخطوطة: «أبرئه»، و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ تأتی الروایات فی الفصل الخامس: فی نبوة نبینا محمد صلی الله علیه و آله .
4- 4 _ سورة آل عمران ، الآیة 39 .
5- 5 _ سورة النمل ، الآیة 40 .

و أجیب بأ نّه إذا صدر عن الصالحین نادراً ، لا یکون شایعاً [A/25] حتی یخرج عن حد الإعجاز .

و منها : أ نّه لو جاز صدور الخارق عن غیره ، لزم أن لا یتمیّز النبی عن غیره ، لأنّ امتیاز النبی عن سایر الناس إنّما هو بظهور المعجزة .

و أجیب بأنّ الامتیاز إذا کان منحصرا(1) فی ما ذکرتم ، تثبت قولکم و هذا ممنوع؛ لِمَ لایجوز أن یتمیّز بوجوه آخر؟ ألا تری أنّ النبی یتمیّز عن المولی بدعوة النبوة .

و منها : أ نّه لو صدر عن غیر النبی ، لبطلت دلالته علی صدق النبی ، لأنّ مبنی الدلالة علی اختصاصه بالنبی ، فإذا بطل الاختصاص، بطلت الدلالة .

و أجیب بمنع اللزوم، إنّما یلزم لو ادعی دلالة کل خارق علی صدق النبی و لیس کذلک، بل لها شرایط ، منها مقارنة الدعوی .

و أیضا اختلفوا فی أنّ العلامة الدالة علی خرق العادة قبل بعثته هل هی جائز أم لا؟

ذهب الإمامیة بالجواز و استدل علیه بظهور معجزات عیسی علیه السلام حین تکلّم فی المهد مع ذکریا علیه السلام و نبیّنا صلی الله علیه و آله ، کانکسار إیوان الکسری و إطفاء نار فارس و تظلیل الغمامة و تسلیم الإحجار و شرح الصدر و غیر ذلک .

و أیضا اختلفوا فی أ نّه هل یجوز إظهار ما هو خارق للعادة فی ید الکافر علی خلاف ما ادعاه أم لا؟

ذهب الإمامیة بجوازه و استدلوا بقصة مسیلمة الکذاب حین ادعی النبوة، فقیل له : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله دعا لأعور فارتد بصیراً ، فإن کنت صادقا فیما ادعیت ، فدع کما دعی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فدعا مسیلمة لأعور [B/25] فذهب عینه الصحیحة.(2)

و کما نقل عن إبراهیم علیه السلام لمّا جعل اللّه علیه النار برداً و سلاماً ، قال عمه : أنا أجعل

ص :92


1- 1 _ فی المخطوطة: «منحصر».
2- 2 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 203 .

النار علی نفسی برداً و سلاماً ، فجاءت نار فاحرقت لحیته(1) و وقوعه دل علی جوازه. و ذهب غیرهم علی عدم الجواز و استدلوا بما عرفت من أ نّهم لم یجوّزوا إظهار ما هو خارق للعادة من غیر الأنبیاء .

الفصل الرابع : فی أنّ الأنبیاء أفضل من الملائکة

اختلفوا فی أنّ النبی أفضل من الملک أو بالعکس .

ذهب الإمامیة و جمهور الأشاعرة بالأول و الحکماء و المعتزلة و قاضی أبی بکر و أبی عبداللّه الحلبی بالثانی.

و استدل الإمامیة و الأشاعرة بوجوه :

منها : أنّ للبشر أشیاء منافیة للقوة العقلیة و موانع عن الطاعات العلمیة و العملیة کالعجب و الشهوة و غیر ذلک من الموانع الداخلة و الخارجة و لیس شیء منها فی الملک و لا شک أنّ الانقیاد بالطاعات و المواظبة مما أمر اللّه مع الشواغل(2) أحمز و أشق مع غیرها و أمجد فی استحقاق الثواب و المرتبة و لا یغنی بالأفضلیة إلاّ أفضلیة استحقاق الثواب و ارتفاع الدرجة .

و منها : أنّ اللّه تعالی أمر الملائکة علی سجود آدم و لا شک أن الحکیم الحقیقی لایأمر سجود الأفضل علی المفضول ، فلو لم یکن آدم علیه السلام أفضل، لم یأمر سجودهم له .

و منها : أن آدم علیه السلام علّمهم الأسماء و لا شک فی أفضلیة المعلم علی المتعلم .

و منها : قوله تعالی : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ (3)» و لا شک أنّ الملائکة أیضا من العالمین ، لأنّ ما سوا اللّه داخل فی العالم، فاصطفی اللّه آدم و نوحا و إبراهیم و عمران و آلهما من الأنبیاء علی الملک، فیکون [A/26] الأنبیاء أفضل من الملائکة .

ص :93


1- 1 _ أنظر : کشف المراد ، ص 380 .
2- 2 _ المخطوطة: «الشواقل».
3- 3 _ سورة آل عمران ، الآیة 33 .

و استدل الحکماء و المعتزلة بأفضلیة الملک علی النبی بوجوه :

منها : أنّ الملائکة ، روحانیة، مجردة من ذواتها، متعلقة بالهیاکل العلویة، مبراة عن الشهوات(1) و الغضب، الذین هما مبدأ الشرور و القبایح، متصفة بالکمالات العلمیة و العملیة بالفعل ، من غیر شوائب الجهل و النقص و الخروج من القوة إلی الفعل علی التدریج و من احتمال الغلط ، قویة علی الأفعال العجبیة و إحداث السحب و الزلازل و أمثال ذلک ، مطّلعة علی أسرار الغیب، سابقة علی أنواع الخیر و لیس کذلک حال البشر(2)، فیکون الملک أفضل من البشر، لتنزهه عن الأدناس .

و یمکن أن یجاب بأن البشر مع موانعه و تدنّسه و اشتغاله بعلائق المادیة ، الموانع عن المواظبة بالطاعات و مع حسه علی ارتکاب المعاصی، اذا واظب بالطاعة و ترک المعصیة تکون البتة(3) أفضل من لایکون له شواغل و لا شک فی مواظبة الأنبیاء بالطاعات و عصمتهم عن المعاصی ، کما عرفت ، فیکون البتة(4) الأنبیاء أفضل الملک ، لأنّ فی الملک لو کان ذلک الشواغل، لترکوا العبادة و ارتکبوا المعاصی، کما فی قصة هاروت و ماروت .(5)

ص :94


1- 1 _ المخطوطة: «الشهواة».
2- 2 _ أنظر: بحار الأنوار، ج 57، ص 297، باب التاسع و الثلاثون: فضل الإنسان و تفضیله علی الملک؛ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 201.
3- 3 و 4_ المخطوطة: «البتته».3 _ و فی معصیة الملائکة و قصة هاروت و ماروت تأمّلٌ؛ قال صاحب الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل، ج 1، ص 318 قصة هاروت و ماروت: «کثر الحدیث بین أصحاب القصص و الأساطیر عن هذین الملکین، و اختلطت الخرافة بالحققیة بشأنهما، حتی ما عاد بالإمکان استخلاص الحقائق مما کتب بشأن هذه الحادثة التاریخیة، و یظهر أن أصح ما قیل بهذا الشأن و أقر به إلی الموازین العقلیه و التاریخیه و الأحادیث الشریفة هو ما یلی: شاع السحر فی أرض بابل و أدی إلی إحراج الناس و إزعاجهم، فبعث اللّه ملکین بصورة البشر، و أمرهما أن یعلما الناس طریقة إحباط مفعول السحر، لیتخلصوا من شر السحرة. کان الملکان مضطرین لتعلیم الناس أصول السحر، باعتبارها مقدمة لتعلیم طریقة إحباط السحر. و استغلت مجموعة هذه الأصول، فانخرطت فی زمرة الساحرین، و أصبحت مصدر أذی للناس. الملکان حذرا الناس _ حین التعلیم _ من الوقوع فی الفتنة، و من السقوط فی حضیض الکفر بعد التعلم، لکن هذا التحذیر لم یؤثر فی مجموعة منهم. و هذا الذی ذکرناه ینسجم مع العقل و المنطق، و تؤیده أحادیث أئمة آل البیت علیهم السلام ، منها ما ورد فی کتاب عیون أخبار الرضا [ج 1، ص 241 _ 244، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام فی هاروت و ماروت، ح 1]. (و قد أورده فی أحد طرقه عن الإمام الرضا علیه السلام فی طریق آخر عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام ). أما ما تتحدث عنه بعض کتب التاریخ و دوائر المعارف بهذا الشأن فمشوب بالخرافات و الأساطیر، و بعید کل البعد عما ذکره القرآن، من ذاک مثلا أن الملکین أرسلا إلی الأرض لیثبت لهما سهولة سقوطهما فی الذنب إن کانا مکان البشر، فنزلا و ارتکبا أنواع الآثام و الذنوب و الکبائر! و النص القرآنی بعید عن هذه الأساطیر و منزه منها.

و منها : قوله تعالی : « قُل لاَّ أَ قُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاَ أَ قُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ (1)»، فإنّ مثل هذا الکلام إنّما یحسن إذا کان الملک أفضل ، فکأ نّه قال : أثبت لنفسی مرتبة فوق البشریة کالملائکة .

و أجیب بأ نّه لمّا نزّل قوله تعالی : « وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا یَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (2)» و المراد قریش ، استعجلوا بالعذاب تهکّماً و تکذیباً له [B/26] ، فنزلت بیاناً لأ نّه لیس له إنزال العذاب من خزائن اللّه تعالی یفتحها و لا تعلم أیضا متی نزل بهم العذاب .

و منها : قوله تعالی : « مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ (3)»، یعنی أن الملائکة بالمرتبة الأعلی و فی الأکل من الشجرة ارتقاءٌ إلیهما.(4)

ص :95


1- 1 _ سورة الأنعام ، الآیة 50 .
2- 2 _ نفس المصدر ، الآیة 49 .
3- 3 _ سورة الأعراف ، الآیة 20 .
4- 4 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 57 ، ص 296 ، باب التاسع و الثلاثون : فضل الإنسان و تفضیله علی الملک .

و الجواب أ نّهما(1) رأیا الملائکة أحسن صورة و أعظم خلقاً و أکمل قوة ، فمنّاهما مثل ذلک و خیّل أ نّهما کمال حقیقی و الفضیلة المطلوبة؛ و لو سلّم، فغایته التفضیل علی قبل النبوة .

الفصل الخامس : فی نبوة نبینا محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب

و فی أ نّه رسول من رب العالمین و خاتم النبیین

أمّا أ نّه نبی، لادعائه النبوة و إظهاره المعجزة علی موافق مدعاه ، فکل من کان کذلک، فهو نبی کما عرفت .

أما بیان معجزاته و إن کانت غیر متناهیة ، لکن أ نّا أوردنا بعض قلیل منه :

منها : القرآن و هو صلّی اللّه تحدّی به و دعی إلی الإتیان بسورة من مثله فصحاء العرب و عجزوا عن الإتیان مع أ نّهم کانوا أکثر من حصی البطحی و شهرتهم بغایة العصبیّة و الحمیّة الجاهلیة و علی المباهات و المبارات، فعجزوا و رضوا بالمقاتلة بالسیوف و لم یرضوا بالمعارضة بالحروف(2) و ذلک دلیل عجزهم ، إذ العاقل لا یختار الأصعب مع حصول الأسهل إلاّ بسبب العجز.

و ثبت عندهم أنّ مثل هذا الکلام لا یصدر عن البشر ، فاعترفوا بالعجز، کما قال اللّه عزوجل : «إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ (3)» و قوله تعالی : « قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (4)» و حقّق أهل العربیة بأنّ الأمر فی هذه الآیة للتعجیز .

ص :96


1- 1 _ فی المخطوطة: «أ نّها».
2- 2 _ أنظر : بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 223 ، باب إعجاز، أم المعجزات ، القرآن الکریم ، ح 24 .
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 23 .
4- 4 _ سورة الإسراء ، الآیة 88 .

إعلم اختلفوا أهل التحقیق(1) [A/27] فی أنّ إعجاز الفرقان لفصاحته و بلاغته؟ أو لأسلوبه و فصاحته معاً؟ أو لأنّ اللّه تعالی صرف قلوبهم عن المعارضة ؟

ذهب الجمهور إلی الأول، و بعض المعتزلة ذهب إلی أن إعجازه لأسلوبه الغریب و نظمه العجیب المخالف لما علیه کلام العرب فی الخطب و الرسائل و الأشعار .(2)

و قال القاضی الباقلانی و إمام الحرمین : إن إعجازه هو اجتماع الفصاحة مع الأسلوب الذی یخالف أسالیب کلام العرب من غیر استقلال لأحدهما ، إذ ربما یدعی أن بعض الخطب و الأشعار من کلام أعاظم البلغاء لاینحط عن جزالة القرآن انحطاطا بیّنا قاطعا للأوهام و ربما قدر نظم رکیک یضاهی نظم القرآن علی ما روی من هذیانات(3) مسیلمة الکذاب حین أراد الإتیان بالمعارضة : الفیل ما الفیل * و ما أدراک ما الفیل * له ذنب وثیل* و خرطوم طویل .(4)

و ذهب النظّام(5) و کثیر من المعتزلة و المرتضی(6) من الشیعة إلی أن إعجازه بالصرفة و هی أنّ اللّه تعالی صرف همم المتحدین عن معارضته(7)، مع قدرتهم علیها و ذلک إما بسلب قدرتهم أو بسلب دواعیهم .(8)

ص :97


1- 1 _ أنظر: کشف المراد، ص 484، المسألة السابعة: فی نبوة نبینا محمد صلی الله علیه و آله ؛ تفسیر الرازی، ج 28، 259، تفسیر سورة الطور، آیة 34.
2- 2 _ أنظر: البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، ج 3، ص 60.
3- 3 _ المصدر : «ترهات» .
4- 4 _ أنظر : شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 2 ، ص 184 _ 185 .
5- 5 _ أنظر لتحقیق الحال فی تشیعه و عدمه أعیان الشیعة، ج 5، ص 248.
6- 6 _ رسائل المرتضی، ج 2، ص 323، معرفة وجه إعجاز القرآن.
7- 7 _ فی المخطوطة: «معارضة»، و الصحیح ما أدرجناه.
8- 8 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 184، المبحث الرابع: فی بعثه سیدنا محمد صلی الله علیه و آله .

و منها : شق القمر(1) بإشارته إلی نصفین، حین قالوا کفرة قریش : یا محمد أ نّا مؤمن لک و أقررنا نبوتک ، إن انتصفت القمر بالنصفین! و أشار رسول اللّه بیده إلی القمر ، فصار شقین بحیث یری الجبل بینهما ، فلما رأو فقالوا : هذا سحر مبین، مع اتفاقهم بأنّ السحر لایؤثر فی أجرام السماویة؛ و قالوا : إن أخبر بذلک التاجرون و جماعة الذی یقومون فی خارج البلد و اعترفوا به، آمنا باللّه و بنبوتک ، فسألوا المترددین؛ و قالوا : انتصف القمر فی ساعة کذا و شهر کذا .

و منها : ینبوع الماء بین أصابعه صلی الله علیه و آله (2) حتی اکتفی الخلق الکثیر من الماء [B/27] القلیل فی غزوة تبوک .(3)

و منها : إقرار الشجر و انشقاقه(4)؛ روی أنّ کفار القریش قالوا : إن أمرت أنّ هذا الشجر أقلع من مکانه و جاء، فأقر بنبوتک، أ نّا أقررنا، فأمر النبی صلی الله علیه و آله إلی الشجر، فانقلع مکانه و جاء بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قال بلسان فصیح : السلام علیک یا رسول اللّه، فلما رأوا(5) ذلک الکفار، قالوا: آمر لها أن ینتصف إلی نصفین، فأمر النبّی فصار ، فقالوا : آمر لنصفه أن یذهب إلی مکانه و یبقی عندک نصف الآخر، ففعل ذلک، فقالوا : آمر أن یذهب ذلک النصف أیضا و یتصل بالآخر، فأمر النبی صلی الله علیه و آله ، فصار الشجر کالأول .

و منها : إشباع خلق الکثیر من الزاد القلیل حین نزل قوله تعالی : « أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ » .(6)

ص :98


1- 1 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 106 ، فصل: فی معجزات أفعاله .
2- 2 _ المخطوطة : «علیه السلام» .
3- 3 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 91 ، فصل: فی تکثیر الطعام و الشراب .
4- 4 _ أنظر : نفس المصدر ، ص 112 ، فصل: فی إعجازه .
5- 5 _ فی المخطوطة : «رؤ» و الصحیح ما أدرجناه.
6- 6 _ سورة الشعراء ، الآیة 214 .

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لأمیرالمؤمنین و یعسوب(1) الدین : «دعنی بصاع من الطعام و لأدام ثلاثة کراکع، ففعل أمیرالمؤمنین ، فوادع عشیرتی و أبیک ، فدعاهم و کانوا أربعین رجلا ، فکسر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیده الخبز و وضع عندهم ، فشبعوا کلهم من ذلک الخبز و بقی کثیر منه و أشربهم من اللبن .

ثم قال صلی الله علیه و آله : عشیرتی إنّکم تعلمون إنّی لا تکذب قط ، فقالوا : بلی ، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أمرنی اللّه أن أدعوکم بوحدانیة اللّه تعالی و برسالتی ، فلما سمع ذلک أبولهب ، فقام خطیبا بإیذائه(2) صلی الله علیه و آله .

فقال أبوطالب یامعاشر القریش! إن آمنتم برب محمد صلی الله علیه و آله و أقررتم برسالته ، فإنّی معکم موافق و إن أبیتم، فلا یکون بینی و بینکم رسم الوداد ، فلما تفرّق الکفار، أنزل اللّه تعالی سورة « تَبَّتْ یَدَا (3)»» إلی آخره .(4)

و منها : إقرار الضب برسالته صلی الله علیه و آله (5)؛ روی أنّ أعرابیا اصطاد ضبّا ، أن یغدو بها، فرأی ازدحموا جمّا کثیرا ، فسأل فقالوا : محمد بن عبداللّه الذی ادعی النبوة فی هذا المنزل .

فتوجه [A/28] الأعرابی إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : یا محمد! إن أقرّ هذا الضبّ برسالتک، أنا أیضا أقرّ .

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أرسله ، فلما أرسله الأعرابی ، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا ضب! فقال بلسان فصیح : لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال : أشهد أنک رسول رب العالمین و خاتم النبیین و فاز الأعرابی بشرف الإیمان .

و منها : تسبیح الحصی فی کفه صلی الله علیه و آله (6) و غیر ذلک مما لا تحصی .

ص :99


1- 1 _ المخطوطة : «یعصوب» .
2- 2 _ المخطوطة: «بإیزائه».
3- 3 _ سورة المسد ، الآیة 1 .
4- 4 _ أنظر : مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 305 _ 306 ، فصل: فی المسابقة بالبیعة .
5- 5 _ أنظر : کفایة الأثر ، ص 172 ؛ بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 419 ، باب ما ظهر من إعجازه صلی الله علیه و آله فی الحیوانات بأنواعها ، ح 47 .
6- 6 _ کنز العمال، ج 12، ص 386، باب فضائل النبی صلی الله علیه و آله و فیه معجزاته، ح 35409.

المقصد الرابع : فی الإمامة

اشاره

فهی سلطنة(1) و ریاسة عامة علی کافة المخلوقات من اللّه فی أمر الدین و الدنیا ، خلافة عن النبی صلی الله علیه و آله بحیث لا یجوز خلو أزمان من الإمام علیه السلام ، أعم من أن یکون ظاهراً أو مخفیاً ، کما قال أمیرالمؤمنین و یعسوب(2)الدین علیه السلام : «لا یخلو الأرض من قائم للّه بحجة ، إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مضموراً، لئلا یبطل حجج اللّه».(3)

و فیه فصول :

[الفصل] الأول : فی وجوب نصبه

اختلفوا فی نصب الإمام بعد ارتحال النبی من دار الفناء إلی دار البقاء أ واجب أم لا؟ و علی تقدیر وجوبه ، هل علی اللّه أو علینا عقلا أو سمعا؟

ذهب الإمامیة إلی أ نّه واجبٌ علی اللّه عقلا ، لأ نّ وجوده لطف و اللطف واجب علی اللّه .

أما الأول : فلأ نّا نعلم قطعا، إذا کان للناس رئیس مطاعٌ مرشد، ینتصف للمظلوم من الظالم عن ظلمه و یمنعهم عن التغالب و یزجرهم من المعاصی و یحثهم علی الطاعة کانوا إلی الصلاح أقرب و من الفساد أبعد و لیس معنی اللطف إلا هذا .

أما الثانی : فلأ نّا لا نعلم الجدیر بذلک المنصب و کل ما دلّ علی النبوة دلّ علی وجوب الإمامة إلاّ فی مَن هو؟

فیجب علی اللّه و أخبر بالنبی ، کما قال اللّه عزوجل : « أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (4)»، فیجب أن یعیّن أولوا الأمر الذی أوجبنا إطاعتهم.

ص :100


1- 1 _ المخطوطة: «سلطنت».
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ نهج البلاغة ، ج 4 ، ص 37 ، الخطبة 147 .
4- 4 _ سورة النساء ، الآیة 59 .

و ذهب أهل السنّة إلی أ نّه واجب علینا و استدل بوجوه :

منها : حجیة الإجماع الصحابة ، حتی [B/28] جعلوا أهمّ الواجبات، حیث اجتمعوا الصحابة بعد رحلة رسول اللّه صلی الله علیه و آله (1) و نادی أبوبکر ، فقال : یا أیها الناس من کان یعبد محمداً فإن محمدا قد مات؟ و من کان یعبد بربّ محمد، فإنّه حیّ لا یموت؟ لابد لهذا الأمر ممن یقوم به فانظروا و هاتوا آرائکم رحمکم اللّه .

فتبادروا من کل جانب و قالوا صدّقت ، لکنا ننظر فی هذا الأمر و لم یقل أحد أ نّه لا حاجة إلی الإمام ، فاجتماعهم علی نصب الإمام یدل علی الوجوب من عندهم .

و یمکن أن یجاب بأ نّا لانسلم حجیّة الإجماع ، کما بیّن فی موضعه و علی تقدیر تسلیم ، فاجتماعهم علی نصب الإمام لا یدل علی أن نصبه واجب علیهم لا علی اللّه .

و منها : أنّ الشارع أمر بإقامة الحدود و تجهیز الجیوش للجهاد و کثیر من الأمور المتعلقة بحفظ النظام و حمایة الإسلام مما لا یتم إلاّ بالإمام(2) و ما لایتم الواجب المطلق إلاّ به کان مقدورا، فهو واجب(3) و لا یخفی .

و منها(4) : أنّ فی نصب الإمام استجلاب منافع لا یحصی و استدفاع مضار لا یخفی و کل ما هو کذلک فهو واجب.

و لا یخفی علی المتأمل، هذان وجهان یرجعان بالآخرة إلی اللطف و لا یستلزم مدعاهم .

لایقال : نصب الإمام قد یتضمن مفاسد لا نعلمها علی التفصیل ، فلا یکون واجباً علی اللّه تعالی و أیضا نصبه إنّما یجب لو انحصر اللطف فیه ، لکن جاز أن یقوم لطف آخر مقامه ، فلا یکون واجبا علیه؛ و أیضا وجوب نصبه بوجوب تصرفه بالأمر و إعانة الدین فی کل الأوقات و الواقع خلاف ذلک .

ص :101


1- 1 _ الصوارم المهرقة ، ص 32 ، فی ادعاء ابن حجر أن نصب الإمام واجب علی الأمة .
2- 2 _ فی المخطوطة: + «و مما لایتم إلاّ بالإمام واجب» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ أنظر: شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 273.
4- 4 _ فی المخطوطة: «و الثانی» و الصحیح ما أدرجناه.

لأ نّا نقول : المفاسد معلومة الانتفاء، لأنّ الإمام، لطف من اللّه تعالی و واجب عصمته ، فنصبه لا یتضمن مفسدة أصلا و انحصار اللطف الذی یحصل من الرأس المذکور فیه معلوم للعقلاء، فکیف یقوم غیره مقامه .(1)

[A/29] و توضیحه أ نّه لو کان له بدل لما حکم العقل، حکماً مطرداً علی استمرار الزمان، یکون المکلفین معه أقرب إلی الطاعة و أبعد من المعصیة و لکان العقل توقف الحکم بذلک علی انتفاء البدل، لکن اللازم محال و أیضا مع فرض جواز الخطاء علی المکلفین یکون اتصاف الإمامة إلی أی لطف فرض ادعی إلی وقوع الطاعة و ارتفاع المعصیة و لا کذلک مع انفراد ذلک ، فلا یقوم مقامه شیء من اللطف، و وجود الإمام لطف من اللّه تعالی تصرف أو لم یتصرف و بوجوده یتحقق نصبه.

و ذهب الخوارج إلی أ نّه غیر واجب مطلقا لکفایة العقل و ذهب أبوبکر الأصم إلی أ نّه لا یجب مع الأمر لعدم الحاجة إلیه و إنما یجب عند الخوف و ظهور الفتن .

الفصل الثانی : فی عصمته[ علیه السلام ]

اختلفوا فی أن الإمام هل یجب أن یکون معصوماً أم لا؟

ذهب الإمامیة و الإسماعیلیة إلی وجوبه و استدلوا بوجوه:

الأول : أنه علیه السلام (2) لو لم یکن معصوماً یلزم التسلسل، فهو باطل.

أما بیان اللزوم أن الغرض من وجود الإمام انتصاف المظلوم من الظالم و حکمه بما هو مقتضی الشریعة ، فلو کان غیر معصوم لصدر عنه الذنب ، فإذا صدر احتاج هو أیضا إلی إمام آخر، فکذلک إلی غیر النهایة، فیجب أن یکون معصوماً .

الثانی : أنه علیه السلام حافظاً للشرع و کل من کان کذلک، یجب أن یکون معصوماً، لأنّ

ص :102


1- 1 _ فی المخطوطة: «مقام» و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ المخطوطة : + «أ نّه» .

الکتاب و السنّة و الإجماع لیست مستقلّة فی الحفظ ، لجواز وقوع الزیادة و النقصان فیه من أحد .

و أما الإجماع، لأنّ کل واحد من أهل الإجماع یجوز علیه الخطاء علی تقدیر أن لایکون المعصوم فیهم ، فجمعهم یجوز علیهم الخطاء، لأنّ الجملة منها لیست غیر الأجزاء و الحکم إذا تعلق بکل واحد تعلق بسائر الأجزاء.

أما الکبری أ نّه لو لم یکن معصوماً، لجاز أن یزید فی أحکام الشریعة شیئاً فیه أو ینقض و یأخذ من هذا ضغثاً و من هذا ضغثاً، فیمتزجان .

کما نقل عن أبی حنیفة ، قال یوسف بن أسباط : ردّ أبوحنیفة علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أربعمائة حدیث و أکثر.

قیل : مثل ماذا؟

قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «للفرس سهمان و للرجل سهم».(1)[B/29]

قال أبوحنیفة : لا أجعل سهم بهیمة أکثر من سهم المؤمن .(2)

و أشعر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أصحابه البدن.

و قال أبوحنیفة : للإشعار مثلة .(3)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «البیعان بالخیار ما لم یتفرقا» .(4)

و قال أبوحنیفة : إذا وجب البیع فلا خیار.(5)

و کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «یقرع بین نسائه إذا أراد سفرا»(6) و أقرع أصحابه.

و قال أبوحنیفة : القرعة قمار.(7)

ص :103


1- 1 _ سنن ابن ماجة ، ج 2 ، ص 952 ، باب قسمة الغنائم ، ح 2854 .
2- 2 _ تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
3- 3 _ نفس المصدر.
4- 4 _ الکافی ، ج 5 ، ص 170 ، باب الشرط و الخیار فی البیع ، ح 6 .
5- 5 _ تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 390 .
6- 6 _ الاختصاص ، للمفید ، ص 118 .
7- 7 _ تاریخ بغداد، ج 13، ص 390 .

و کما نقل عن عمر، حین سعد المنبر، و قال : أیها الناس! ثلاث کنّ علی عهد رسول اللّه و أنا أمنّعهنّ و أحرّمهنّ و أعاقب علیهنّ، قال : متعتین ، متعة الحج و متعة النساء و حیّ علی _ خیرالعمل(1)، _ فتصرفها فی الشریعة لعدم کونه معصوماً .

الثالث : أ نّه لو أقدم الإمام علی المعصیة لوجب إنکاره ، فهو مضاد بوجوب إطاعته الثابت بقوله : « وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (2)» و هو مفوّت للغرض من نصبه، أعنی الامتثال لما أمر به و الاجتناب لما نهی عنه و إتباعه فیما یفعله .

الرابع : أ نّه لو صدر عنه الذنب، لانحطت درجته عند الناس ، لأ نّه یمنع فعل المعاصی عن العوام، فإذا ارتکب المعصیة، لاَنحط درجته عن العوام الذی یرتکب .

ثم اختلفوا الذین قالوا بالعصمة بأ نّه هل یجوز قدرته(3) علیه السلام علی المعاصی أم لا؟

ذهب أهل الحق إلی أ نّه یقدر علی فعل المعاصی، لکن لایصدر عنه ، لأ نّه لو لم یقدر علیها، کیف یستحق الثواب بترکه؟ .

أما غیر الإمامیة، ذهبوا بعدم وجوب عصمة الإمام ، لعدم عصمتهم و استدلوا بوجوه رکیکة .

إذا عرفت هذا ، فعلم(4) اختلفوا فی أنّ الإمام هل یجب أن یکون أفضل و أعلم و أشجع و أسخی أهل زمانه أم لا؟

ذهب الإمامیة إلی وجوبه ، لأنّ الإمام لو لم یکن أعلم و أفضل و أکمل و أبهی من أهل زمانه و رعیته ، إما أن یکون مساویا لهم عنهم(5) أو ناقصا .

فعلی الأول : یلزم ترجیح بلا مرجح و قد ثبت بطلانه .

و علی الثانی : یلزم تفضیل المفضول و ترجیح المرجوح و هو أیضا باطل ، لقوله

ص :104


1- 1 _ سفینة النجاة ، ص 211 .
2- 2 _ سورة النساء ، الآیة 59 .
3- 3 _ فی المخطوطة : «القدرته»، و الصحیح ما أدرجناه .
4- 4 _ کذا فی المخطوطة و الظاهر: «فاعلم».
5- 5 _ کذا فی المخطوطة.

تعالی : « أَ فَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ [A/30](1)

و ذهب أهل السنة إلی عدم وجوب ذلک الأمور فی الإمام علیه السلام ، لأ نّه لیس شیء منها فیهم .

الفصل الثالث: [فی أسباب امامة علی بن أبیطالب و أولاده علیهم السلام ]

فی أسباب إمامة أسداللّه الغالب و مظهر العجائب و شهاب الثاقب، أمیرالمؤمنین و یعسوب(2) الدین و إمام المتقین، علی بن أبیطالب و أولادهم الأئمة الأطهار و خیر اشلأبرار الذین [هم] إحدی عشر، کل خلف یعدّ لهدایة البشر سلف بالنص القاطع الذی یقطع لسان أهل الشر و یجمعون باثنی عشر ، أوّلهم علیّ العالی و آخرهم المهدیّ(3) الهادی ، لوجوه لا تحصی و أمور لا تفنی .

لکن أوردنا بعض منه لعدم إمکان إحاطة لا یتناهی ، کما قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «لو أنّ الغیاض أقلامٌ و البحر مدادٌ و الجنّ حُسّاب و الإنس کتّابٌ، ما أحصوا فضایل علی بن أبیطالب علیه السلام » .(4)

الأول : أن الإمام و الخلیفة بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، یجب أن یکون معصوماً، لما عرفت؛ و العصمة منحصرة فی علی علیه السلام و لا یوجد فی غیره ، لأنّ العباس و أبیبکر و غیرهما، لیس بمعصوم إجماعاً، لتواتر أ نّهم کانوا کافرین و الکافر من حیث أ نّه کافر فی حال کفره ظالم ، لقوله تعالی : « وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الْظَّالِمُونَ (5)» و الظالم لا یلیق بمنصب الإمام ، فبسبب صیرورته مسلماً لا یکون معصوماً.

ص :105


1- 1 _ سورة یونس ، الآیة 35 .
2- 2 _ المخطوطة : «یعصوب» .
3- 3 _ فی المخطوطة: «مهدی»، و الصحیح ما أدرجناه.
4- 4 _ مائة منقبة ، لمحمد بن أحمد القمی ، ص 176 ، المنقبة التاسعة و التسعون ؛ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ج 1 ، ص 557 ، ح 496 .
5- 5 _ سورة البقرة ، الآیة 254 .

و إذا أثبت أنّ غیر علی علیه السلام لیس معصوماً و عصمته علیه السلام ثبت بالتواتر، بأ نّه آمن برسول اللّه صلی الله علیه و آله قبل بلوغه و اقتدی بحبیب اللّه حال صغره.

و لأنّ الإمام یجب أن یکون أفضل من غیره ، إذ لایجوز تفضیل المفضول؛ و أفضلیة علی علیه السلام ثابت بین العامة و الخاصة، حیث لا ینکر أحدٌ؛ و عدم فضیلة عمر و غیره ممن ادعی الإمامة ثابت و حکم علی علیه السلام بالحق .

و حکایة «لولا علی لهلک عمر»(1) مشهور و لأنّ سیرة رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقتضی بنصب الإمام [B/30] لأ نّه أشفق للأمه من الوالد لولده، فمن هو لهذه(2) المثابة من الإشفاق، أ یهمل أمرهم، فیما هو أهم المهمّات و لا ینصّ علی من یتولی أمرهم بعده ؟

و الثانی : للنص الجلی فی قوله صلی الله علیه و آله لأصحابه : «علی علی سمّی بأمیرالمؤمنین»(3).(4)

و لأن ولایة علی علیه السلام ثابت بنص الفرقان فی قوله تعالی : « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ (5)» ، اتّفق العامة(6) و الخاصة(7) من المفسرین علی(8) أنّ هذه الآیة نزلت فی شأن علی بن أبیطالب حین أعطی السائل خاتمه و هو راکع فی صلاته.

و لا شک أنّ للولی لا معنی له ههنا إلاّ المتصرف بدلیل الحصر المستفاد من «إنّما» ، لأنّ

ص :106


1- 1 _ تأویل مختلف الحدیث ، لابن قتیبة ، ص 152 ؛ الاستیعاب ، ج 3 ، ص 1103 .
2- 2 _ کذا فی المخطوطة و الصحیح ظاهراً: «بهذه».
3- 3 _ هکذا فی المخطوطة و فی العبارة تصحیف.
4- 4 _ أنظر : وسائل الشیعة ، ج 14 ، ص 600 ، باب أنه لایجوز أن یخاطب أحد بامرة المؤمنین إلاّ علی بن أبیطالب علیه السلام ، ح 1 و 2 .
5- 5 _ سورة المائدة ، الآیة 55 .
6- 6 _ تفسیر مقاتل بن سلیمان ، ج 1 ، ص 307 ؛ جامع البیان ، ج 6 ، ص 389 ؛ تفسیر الرازی ، ج 12 ، ص 26 ؛ أسباب نزول الآیات ، ص 133 ، سورة المائدة .
7- 7 _ تفسیر العیاشی ، ج 1 ، ص 328 ، تفسیر سورة المائدة ؛ تفسیر القمی ، ج 1 ، ص 170 ، تفسیر سورة المائدة ؛ التبیان ، ج 3 ، ص 559 .
8- 8 _ فی المخطوطة: «فی»، و الصحیح ما أدرجناه.

معانی الآخر للولی لا مجال الحصر فیه ، فإنّ التصرف فی أمیرالمؤمنین هو الإمامة، فیکون للإمامة لمن صلّی و حین صلاته یؤتی الزکاة و هو علی علیه السلام .

فإن قلت : لفظ المؤمنین جمع ، فکیف خصصتم بالواحد .

قلنا : قد یطلق الجمع و یراد به المفرد تعظیماً له ، کما حقق أهل العربیة، لأ نّه لو لا ذلک ، لکان کل واحد ولیاً لنفسه بالمعنی المذکور و هو باطل .

و لأ نّه تعالی وصفهم بوصف غیر حاصل لکلهم و هو إیتاء الزکاة حال الرکوع ، کما ورد الأخبار الصحیحة عن الأئمة علیهم السلام عن قول اللّه تعالی : « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ(1)» ، قال علیه السلام : هی الولایة لأمیرالمؤمنین علیه السلام .(2)

و عن قوله عز و جل : « إِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (3)» ، قال علیه السلام : هی الولایة(4) لأمیرالمؤمنین و حملها فلان و فلان و فلان کانوا ظلوماً جهولاً .

و قوله تعالی : « وَ مَا یَعْلَمُ تَأوِیلَهُ إِلاَّ اللّه ُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ [A/31] (5)» لا شک أنّ الراسخ فی العلم بعد رسول اللّه هو العلی علیه السلام ، لاعتراف کل، من أبابکر و عمر و عثمان بخطائهم فی أکثر المسائل ، کما قال عمر : لولا علی لهلک عمر .

و لقوله صلی الله علیه و آله : لعلی علیه السلام : «أنت الخلیفة بعدی».(6)

ص :107


1- 1 _ سورة الشعراء ، الآیة 193 _ 195 .
2- 2 _ تفسیر القمی ، ج 2 ، ص 124 ، تفسیر سورة الشعراء .
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 72 .
4- 4 _ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 273 ، باب ما جاء عن الإمام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام ، ح 66 .
5- 5 _ سورة آل عمران ، الآیة 7 .
6- 6 _ أنظر : الأمالی ، للشیخ الصدوق ، ص 62 ، المجلس الثالث ، ح 10 .

و أیضا قوله مشیراً إلی علی علیه السلام و أخذ بیده : «هذا خلیفتی فیکم من بعدی، فاسمعوا له و أطیعوا».(1)

و قوله صلی الله علیه و آله و قد جمع بنی عبدالمطلب : «أیّکم یبایعنی و یوازرنی یکون أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی، فبایعه علی علیه السلام » .(2)

و قوله بعد رجوعه عن حجة الوداع فی الموضع الذی یسمی بغدیر خم و هو موضع بین المکة و المدینة بالجحفة، لما نزل قول اللّه تعالی : « یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّه ُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (3)» و المراد بهذا التبلیغ المؤکد تبلیغ إمامة أمیرالمؤمنین، علی بن أبیطالب علیه السلام باتفاق أهل البیت ، فأمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بجمع الرحال علی هیئة منبر و صعد علیها مخاطبا لهم :

«یا معاشر المسلمین! ألست أولی بکم من أنفسکم؟ فقالوا کلهم : بلی یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فأخذ بعضدی علی علیه السلام و رفع حتی نظر الناس إلی أبطی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قال : من کنت مولاه ، فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».(4)

فلم ینصرف الناس حتی نزل قوله تعالی : « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلاَمَ دِیناً (5)» ، فقال النبی صلی الله علیه و آله : «الحمد للّه علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضاء الرب رسالتی و بولایة العلی علیه السلام بعدی» .(6)

ص :108


1- 1 _ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1 ، ص 371 ؛ إعلام الوری، ج 1، ص 322.
2- 2 _ النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة ، ص 81 .
3- 3 _ سورة المائدة ، الآیة 67 .
4- 4 _ أنظر : الخصال ، ص 311 ، باب الخمسة ، ح 87 .
5- 5 _ سورة المائدة ، الآیة 3 .
6- 6 _ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1 ، ص 409 .

فقوله صلی الله علیه و آله : «من کنت»، دلّ علی أن المولی، بمعنی المتصرف فی أمر الدین لا غیر .

و قوله صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام : «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أ نّه لا نبیَّ بعدی»(1) ، فکلمة المنزلة اسم جنس مضاف و هو یفید الاستغراق ، فإذا استثنی منه النبوة العامة(2) فی [B/31] باقی المنازل التی من جملتها کونه خلیفة له و متولیا فی تدبیر الأمر و متصرف فی مصالح العامة و إمام مفترض الطاعة .

و لقوله صلی الله علیه و آله : «إنّ اللّه عزّوجلّ أشرف علی الدنیا ، فاختارنی منها علی رجال العالمین ، ثم اطلع الثانیة و اختارک علی رجال العالمین ، ثم اطلع الثالثة و اختار الأئمة من ولدک علی رجال العالمین ، ثم اطلع الرابعة، فاختار فاطمة علی نساء العالمین .

و قوله صلی الله علیه و آله : یا علی! إنّی رأیت اسمک مقروناً باسمی فی أربعة مواطن ، فآنست بالنظر إلیه إنّی لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی إلی السماء وجدت علی صخرتها : «لا إله إلاّاللّه محمد رسول اللّه أیدته بوزیره و نصرته بوزیره».

فقلت لجبرئیل : من وزیری؟

فقال : علی بن أبیطالب.

فلما انتهیت إلی سدرة المنتهی وجدت مکتوباً علیها : «إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا وحدی، محمد صفوتی من خلقی، أیدته بوزیره و نصرته بوزیره».

فقلت لجبرئیل : من وزیری؟

قال : علی بن أبیطالب .

فلمّا جاوزت سدرة المنتهی، انتهیت إلی عرش رب العالمین جل جلاله ، فوجدت مکتوبا علی قوائمه : «إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا وحدی محمد حبیبی، أیدته بوزیره و نصرته بوزیره» .

ص :109


1- 1 _ الکافی ، ج 8 ، ص 107 ، کتاب الروضة ، ح 80 .
2- 2 _ فی المخطوطة: «عامة»، و الصحیح ما أدرجناه.

یا علی! إنّ اللّه تبارک و تعالی أعطانی فیک سبع خصال ، أنت أول من ینشق عنه القبر معی، و أنت أول من یقف علی الصراط معی، و أنت أول من یکسی إذا کسیت و یحیی(1) إذا حییت، و أنت أول من یسکن معی فی علّیین، و أنت أول من یشرب معی من الرحیق المختوم الذی ختامه مسک».(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله : «أنت أخی و وصیّی(3) و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی» .(4)

و لاستخلافه علی [A/32] المدینة فی غزوة تبوک و لم یعزله إلی زمان وفاته صلی الله علیه و آله ، فیعم خلافة جمیع الأزمان، لأنّ وجود الخلیفة بعد فوته و رحلته أشد احتیاجاً من حال الغیبة و انتقاله من مکان إلی مکان و بقاء خلافته ضروری، لأ نّه لم یصدر عن رسول اللّه آثار العدل بعد استخلافه فی المدینة .

و قوله صلی الله علیه و آله : «إنّ أخی و وزیری و خیر من أترکه بعدی، یقضی دینی و ینجز وعدی علی بن أبیطالب».(5)

فقوله صلی الله علیه و آله : «یقضی دینی» أی یقضی ما بقی علیّ من بیان الحق و إظهار کلمة الصدق.

و قوله : «ینجز وعدی» أی یأتی بما وعدت و لاحتیاج النبی صلی الله علیه و آله إلیه فی المباهلة دون غیره ممن وقع النزاع فی خلافتهم بعد النبی صلی الله علیه و آله .

و ذلک أ نّه لمّا نزلت آیة المباهلة و هی قوله تعالی : « قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَّعْنَتَ اللّه ِ عَلَی الْکاذِبِینَ (6)» ، دعی

ص :110


1- 1 _ المخطوطة : «یحی»، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ من لا یحضره الفقیه ، ج 4 ، ص 374 _ 375 ، باب النوادر و هو آخر أبواب الکتاب ، ح 5762 .
3- 3 _ المخطوطة : «وصی» .
4- 4 _ الأمالی، للشیخ الصدوق، ص 755، المجلس السادس و السبعون، ح 6؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 13، ص 211، ذکر حال رسول اللّه فی نشوئه.
5- 5 _ الدر النظیم، ص 270؛ کشف الیقین، ص 255، المبحث التاسع: فی نص النبی صلی الله علیه و آله علی علی علیه السلام بالخلافة بعده.
6- 6 _ سورة آل عمران ، الآیة 61 .

رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی المباهلة و خرج و معه الحسن و الحسین و فاطمة و علی أمیرالمؤمنین علیهم السلام لا غیر و هو صلی الله علیه و آله یقول لهم : «إذا أنا دعوت فآمنوا کذلک» .(1)

و اتفق أئمة التفسیر علی أنّ « أَبْنائَنا » إشارة إلی الحسن و الحسین؛ و « نِسائَنا » إلی فاطمة الزهراء علیهاالسلام ؛ و « أَنْفُسَنا » إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام .(2)

و لا شک إنّ المناجات مع قاضی الحاجات و محل التضرع و لاستجابة الدعوات، یقتضی کمال الإخلاص و مزید الاختصاص، فلو کان بین الأمّة أعلی منهم فی ذلک [B/32] أو مساوی لهم لما حسن تخصیصهم بالإخراج من سید الکائنات.

و صیغة «أنفسنا» و إن کانت جمعاً، لکن فعل النبی صلی الله علیه و آله دلیل علی أن المراد بها هاهنا هو الواحد المعظم الذی هو أمیرالمؤمنین علی علیه السلام ، هو أفضل من باقی الصحابة .

و لما رواه البیهقی فی فضائل الصحابة من أ نّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من(3) أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی تقواه و إلی إبراهیم فی حلمه و إلی موسی فی هیبته و إلی عیسی فی عبادته، فینظر إلی علی بن أبیطالب» .(4)

فقد أوجب الخبر مساواته لکل واحد من الأنبیاء فی صفة من صفاتهم و هی صفة کمال و الأنبیاء أفضل من باقی الصحابة مطلقا ، فوجب أن یکون هو المجموع تلک الصفات المساویة لصفات الأنبیاء، أفضل من باقی الصحابة قطعاً .

و الخبر الطایر المشوی و هو أ نّه روی الجمهور کافةً أنّ النبی صلی الله علیه و آله أهدی إلیه طایر مشوی ، فقال : «اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطایر».

ص :111


1- 1 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 3 ، ص 143 ، باب إمامة السبطین علیهماالسلام .
2- 2 _ أنظر : عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 81 ؛ باب جمل من أخبار موسی بن جعفر علیهماالسلام ... ، ح 9 .
3- 3 _ المخطوطة : + «أن» .
4- 4 _ نقله عنه العاملی فی الصراط المستقیم، ج 1، ص 212، الفصل الثامن عشر: فی أنه علیه السلام أفضل من أولی العزم من الرسل و... ؛ و بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 39 ، الباب الثالث و السبعون ، ح 10 .

و بروایة: «اللهم أدخل إلیّ أحب أهل الأرض إلیک، فجاء علیّ علیه السلام ، فدقّ الباب .

فقال أنس بن مالک : إنّ النبی صلی الله علیه و آله علی حاجة، فرجع.

ثم قال النبی صلی الله علیه و آله کما قال أولاً، فجاء علی 7، فدقّ الباب .

فقال أنس کما قال أولاً، فرجع .

ثم قال النبی صلی الله علیه و آله کما قال فی الأولین، فجاء علی علیه السلام فدقّ الباب أقوی من الأولین، فسمعه النبی صلی الله علیه و آله .

و قال أنس : إنّ النبی صلی الله علیه و آله علی حاجة، فأذّن له النبی صلی الله علیه و آله فی الدخول و قال له : یا علی! ما أبطأک عنی ، قال : جئت فردّنی أنس، ثم جئت فردّنی .

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «یا أنس! ما حملک علی ذلک» ، فقال : رجوت أن یکون هذا الدعاء لأحد من الأنصار .

فقال النبی صلی الله علیه و آله : «أ فی الأنصار خیر من علی؟ [A/33] أ فی الأنصار أفضل من علی؟» .(1)

و لقول النبی صلی الله علیه و آله لفاطمة الزهراء و سیدة النساء : «إنّ اللّه اطلع علی أهل الأرض، فاختار منهم أباک، فاتخذه نبیّا، ثم اطلع ثانیة، فاختار منهم بعلک» .(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله لها علیهاالسلام : «أما ترضین إنّی زوّجتک خیر أمتی» .(3)

و لما روی من سلمان أ نّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «خیر من أترکه بعدی، علی بن أبیطالب» .(4)

ص :112


1- 1 _ روضة الواعظین، ص 130، مجلس ذکر فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ؛ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 2، ص 489، حدیث الطیر؛ منهاج الکرامة ، ص 153 _ 154 .
2- 2 _ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 91 ، باب ما ورد من إخبار اللّه و إخبار النبی صلی الله علیه و آله ، ح 38 .
3- 3 _ کتاب سلیم بن قیس ، ص 167؛ شرح نهج البلاغة، لابن أبی الحدید، ج 4، ص 96، فصل فی ذکر المنحرفین عن علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ قد سبق ذکره آنفاً.

و لقوله صلی الله علیه و آله : «علی خیر البشر و من أبی فقد کفر» .(1)

و عن أبی سعید الخدری، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «أفضل أمتی علی بن أبیطالب» .(2)

و لقوله صلی الله علیه و آله لعایشة : «عَلیَّ سَیدَ العَرَب» .

روی أنّ العایشة قالت : کنت عند النبی صلی الله علیه و آله إذ أقبل علی ، فقال صلی الله علیه و آله : «هذا سید العرب ، قلت : بأبی أنت و أمی، أ لستَ سید العرب، فقال صلی الله علیه و آله : أنا سید العالمین و علی سید العرب».(3)

و الإخفاء فی أن النزاع وقع فی الأفضلیة بالنسبة إلیهم من العرب، فهو إذاً سیدهم بحکم هذا الحدیث .

و لأ نّه علیه السلام أعلم من جمیع الصحابة مطلقاً، لرجوعهم فی مسألة المشکلة حیث عجزوا، إلیه علیه السلام و کثیراً ما غلطوا ، فلم یرجع هو إلی أحد منهم فی شیء من العلوم أصلا .

و لقوله صلی الله علیه و آله : «و أقضیکم علی»(4) و لا شک أنّ الأقضی یکون أعلم ، لأنّ القاضی هو العالم بجمیع العلوم، سیّما الفروع.

و لاستناد أعلم زمان إلیه علیه السلام و تحقیقهم عنه فی المسایل ، لقوله علیه السلام : «لو کسرت(5) لی الوسادة، ثم جلست علیها لقضیت بین أهل التوراة بتوراتهم و بین أهل الإنحیل بإنجیلهم و بین أهل الزبور بزبورهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم، و اللّه بأن(6) آیة نزلت فی بر أو بحر

ص :113


1- 1 _ الأمالی ، للشیخ الصدوق ، ص 135 _ 136 ، المجلس الثامن عشر ، ح 5 و 6 .
2- 2 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 2 ، ص 259 ، فصل فی أنه أحب الخلق إلی اللّه و إلی رسوله .
3- 3 _ التوحید ، للشیخ الصدوق ، ص 207؛ التفسیر الرازی، ج 6، ص 212 .
4- 4 _ الکافی ، ج 7 ، ص 408 ، باب من حکم بغیر ما أنزل اللّه عزوجل ، ح 5 .
5- 5 _ المخطوطة : «کسرة» ، و ما أدرجناه من المصدر .
6- 6 _ فی المصادر، «ما من»، بدل «بأن».

أو سهل أو جبل أو سماء أو أرض أو لیل أو نهار، إلاّ و أنا أعلم فیمن نزلت و فی أی شیء نزلت» .(1)

و قوله علیه السلام : «علّمنی رسول اللّه ألف باب من العلوم [B/33]، فانفتح من کل باب ألف باب»(2)، فیکون هو أعلم من أهل زمانه ، لأنّ أسرار التی فی رسول اللّه أودعت فیه کله و یکون صلی الله علیه و آله مربیاً له و یعلمه لیلاً و نهاراً .

فإذا ثبت أ نّه أعلم من الصحابة و أهل زمانه ، ثبت أ نّه جدیر بمنصب الخلافة و الإمامة و إذا أراد أحد غیره «کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً (3)» ، « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ » .(4)

و لأ نّه علیه السلام کان أکثر جهاداً فی سبیل اللّه من غیره مطلقا و من کان کذلک، ألیق بمنصب الإمامة، لقوله تعالی : « وَ فَضَّلَ اللّه ُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (5)» و الأفضل یلیق بالإمامة لا غیر، لما عرفت .

فإن قلت : لا نسلّم أنّ الجهاد بمعنی القتال، لجواز أن یکون بمعنی آخر .

قلنا : الجهاد علی أیّ معنی حملت، أثبتنا أفضلیة علی بن أبیطالب علی غیره من الصحابة ، لأنّ المراد بالجهاد، إما جهاد النفس بالعبادات و إما جهاد الخصم بالبراهین أو السیوف و فی الکل علیه السلام أفضل .(6)

أما الأول ، فلأ نّه کان أعبد الناس بعد النبی و أکثر مواظبة بالقیام و الصیام عن غیره،

ص :114


1- 1 _ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 517 ؛ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ، لابن میثم البحرانی ، ص 219 ، مع اختلاف یسیر .
2- 2 _ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص 518 ؛ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ، لابن میثم البحرانی، ص 56، مع اختلاف یسیر.
3- 3 _ سورة الأحزاب ، الآیة 70 .
4- 4 _ سورة الزمر ، الآیة 9 .
5- 5 _ سورة النساء ، الآیة 95 ، و فی المخطوطة : «القاعدین درجة» .
6- 6 _ کذا، و الصحیح ظاهراً هکذا: «و فی الکل علی علیه السلام أفضل».

حتی اختص باسم العابد و الزاهد؛ و قد اشتهر أ نّه صارت جبهته کرکبة البعیر، لطول سجوده بواسطة إقباله علی اللّه تعالی بالکلیة و اشتغال سره و انحرافه من الدنیا و لذّاتها بعد خیر الأنام ، حیث قال علیه السلام : «یا دنیا إلیک عنّی أبی تعرضت أم إلی فشوقت(1) لا حان حینک ، هیهات غرّی غیری ، لا حاجة لی فیک ، طلقتک ثلاثاً لا(2)رجعة فیها(3) ، فعیشک قصیر و خیرک یسیر و أملک حقیر» .(4)

و قال علیه السلام : «إنّ دنیاکم هذه عندی، لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها(5) ، ما لعلی و لنعیم تفنی و لذة لا تبقی(6)».(7) [A/34]

و أما الثانی ، فلأ نّه علیه السلام أفضل من الصحابة و غیرهم ، حیث رجعوا کل الصحابة إلیه، بل کل الإنس و الجن .

و حدیث ورد فی الکافی عن أبیجعفر علیه السلام : «بینا أمیرالمؤمنین علی المنبر ، إذ أقبل الثعبان(8) من ناحیة باب من أبواب المسجد ، فهّم الناس أن یقتلوه ، فأرسل أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کفوا فکفوا و أقبل الثعبان ینساب(9) حتی انتهی إلی المنبر ، فتطاول فسلّم علی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، فأشار أمیرالمؤمنین علیه السلام إلیه أن یقف حتی یفرغ من خطبته [و لما فرغ من خطبته(10)] أقبل علیه .

ص :115


1- 1 _ المصدر : «تشوقت» .
2- 2 _ المخطوطة : _ «لا» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ المخطوطة : «فینا» ، و ما أدرجناه من المصدر .
4- 4 _ نهج البلاغة ، ج 4 ، ص 16 _ 17 ، باب المختار من حکم أمیرالمؤمنین علیه السلام و مواعظه ، الحکمة 77 .
5- 5 _ تقضمها : تأکلها بأطراف الأسنان .
6- 6 _ المخطوطة : «تعریضها بالعلی و زینة الدنیا و نعلم تفنی و لذة لاتفنی» ، و هذه العبارة مشوشة ، و الصحیح ما أدرجناه من المصدر .
7- 7 _ نهج البلاغة ، ج 2 ، ص 218 ، الخطبة 224 .
8- 8 _ المصدر : «ثعبان» .
9- 9 _ الانسیاب : مشی الحیة و ما یشبهها .
10- 10 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .

فقال : من أنت؟

فقال : أنا عمرو بن عثمان، خلیفتک علی الجن و إنّ أبی مات و أوصانی أن آتیتک ، فأستطلع رأیک و قد أتیتک یا أمیرالمؤمنین! بما تأمرنی به و ما تری؟

فقال له أمیرالمؤمنین علیه السلام : أوصیک بتقوی اللّه و أن تنصرف ، فتقوم مقام أبیک فی الجن، فإنک خلیفتی علیهم .

قال : فودع عمرو، أمیرالمؤمنین صلوات اللّه و انصرف و هو خلیفته علی الجن .

فقلت له : جعلت فداک، فیأتیک عمرو و ذاک الواجب علیه؟

قال : نعم» .(1)

و منازعته مع الیهود و النصاری غیر متناهیة .

و أما الثالث : ما فی الخیبر و حنین و غیرهما(2) من غزوات النبی، حتی قال لخاتم النبیین الجبرئیل الأمین :

لا فتی إلاّ علی لا سیف إلاّ ذوالفقار

الفصل الرابع : فی رفع توهّم الذین ظنّوا بالخلافة من لایتوهّم

فی حقهم الخلافة و استندوا بالإجماع الذی لا جمعیة فیه

أما عدم انعقاد اجماعهم ، لأنّ فی ذلک الاجماع لم یکن معصوماً و قد ثبت بطلان الإجماع الذی لم یکن معصوماً فیه.

و لأ نّهم کانوا ظالمین و قال اللّه تعالی [B/34] : «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (3)» ، أما بیان ظلم فلان لوجوه لا تحصی، لکن أوردنا نبذة قلیلة منه .

ص :116


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 396 ، باب أن الجن یأتیهم، فیسألونهم عن معالم دینهم ، ح 6 .
2- 2 _ فی المخطوطة «ها» و الصحیح ما أدرجناه.
3- 3 _ سورة البقرة ، الآیة 124 .

الأول : أ نّه خالف کتاب اللّه فی منع إرث رسول اللّه بخبر واحد رواه: إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث، فما ترکناه صدقة .(1)

و تخصیص الکتاب بخبر الواحد باطل و هو عند الأکثر .

الثانی : أ نّه منع فاطمة علیهاالسلام من الفدک مع ادعائها علیهاالسلام أ نّها وهبت لها و شهید بذلک علی علیه السلام و أم أیمن ، فلم یصدقهم و صدق أزواج النبی صلی الله علیه و آله .

لما روی عن علی بن أسباط، قال : لما ورد أبوالحسن موسی علیه السلام علی المهدی رآه یرد المظالم .

فقال : یا أمیرالمؤمنین! ما بال مظلمتنا لاترد؟ فقال له : و ما ذاک یا أباالحسن؟

قال علیه السلام : «إنّ اللّه تبارک و تعالی لما فتح علی نبیه صلی الله علیه و آله فدک و ما والاها(2) ، لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب ، فأنزل اللّه علی نبیه صلی الله علیه و آله : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ (3)»، فلم یدر رسول اللّه صلی الله علیه و آله منهم، فراجع ذلک جبرئیل علیه السلام و راجع جبرئیل علیه السلام ربه، فأوحی اللّه إلیه أن ادفع(4) فدک إلی فاطمة علیهاالسلام ، فدعاها رسول اللّه صلی الله علیه و آله .

فقال لها : یا فاطمة! إنّ اللّه أمرنی أن أدفع(5) إلیک فدک .

فقالت : قد قبلت یا رسول اللّه من اللّه و منک ، فلم یزل وکلاؤها فیها حیاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فلما ولّی أبوبکر أخرج عنها وکلائها فأتته و سألته أن یردها علیها .

فقال لها : ایتینی بأسود أو أحمر یشهد بذلک ، فجائت بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أم أیمن ، فشهدا(6) لها، فکتب لها بترک التعرض ، فخرجت و الکتاب معها ، فلقیها عمر .

ص :117


1- 1 _ المبسوط ، للسرخسی ، ج 12 ، س 29 ، کتاب الوقف ، مع اختلاف .
2- 2 _ المخطوطة: «والا»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ سورة الإسراء ، الآیة 26 .
4- 4 و 5 _ المخطوطة : «ارفع» ، و ما أدرجناه من المصدر .6 _ المخطوطة : «فشهدوا» ، و ما أدرجناه من المصدر .

فقال : ما هذا معک یا بنت محمد؟

قالت : کتاب(1) کتبه لی ابن أبی(2) قحافة ، قال : أرینیه ، فأبت ، فانتزعه من یدها [A/35] و نظر فیه ، ثم تفل فیه و محاه و خرقه .

فقال لها : هذا لم یوجف علیه أبوک بخیل و لا رکاب؟ فضعی الحبال فی رقابنا .

فقال له المهدی : یا أبالحسن! حدها لی دومة الجندل ، فقال له : کل هذا؟

قال : نعم یا أمیرالمؤمنین! هذا کله ، إن هذا مما لم یوجف علی أهله رسول اللّه بخیل و لا رکاب، فقال : کثیراً و أنظر فیه» .(3)

فی ادعاء الحجرة لهنّ من غیر شاهد لقول عمر و لثبوت جوره و غضبه علی عمر [بن[ عبدالعزیز ردّ الفدک إلی أولاد فاطمة علیهاالسلام (4) و قال : هذا حقکم غصبوا عنکم .

و منها : لقول عمر : کانت بیعة أبیبکر فلتة وقی اللّه شرّها، فمن عاد إلی مثلها فقتلوه(5) ؛ یعنی خلافته عن الخطاء لا عن صواب و لأهتبناء(6) علی أصل .

و منها : و لقول أبیبکر : أقیلونی، فلست بخیرکم و علی فیکم.(7)

ألا إما أن یکون صادقاً فی هذا القول أم کاذباً(8) و علی التقدیرین لا یلیق بمنصب الإمامة .

ص :118


1- 1 _ المخطوطة : «کتابته» ، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المخطوطة : _ «أبی» ، و ما أدرجناه من المصدر .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 543 ، باب الفیء و الأنفال و تفسیر الخمس و حدوده و ما یجب فیه ، ح 5 ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ أنظر : کشف المراد ، ص 505 .
5- 5 _ تثبیت الإمامة ، ص 13 ؛ شرح نهج البلاغة ، ج 2 ، ص 26 ، حدیث السقیفة .
6- 6 _ کذا فی المخطوطة.
7- 7 _ الطرائف ، ص 402 ، فی استقالة أبیبکر من الخلافة ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 295 ، مادة : «غدر» .
8- 8 _ فی المخطوطة: «کاذب» و الصحیح ما أدرجناه.

و منها : لقوله: قال : إنّی(1) لی شیطانا یعترینی و ان استقمت فاعینونی و إن عصیت فجنّبونی .(2)

و فی هذا القول أیضا إن کان صادقاً أو کاذباً، لم یصلح للإمامة .

و منها : أ نّه شک عند موته فی استحقاق الخلافة، حیث قال : وددت أ نّی سألت رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن هذا الأمر، فیمن هو و کنّا لا ننازع أهله .(3)

و منها : أ نّه لو کان جدیراً لمنصب الإمامة ، کیف أمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بخروجهم من جیش و ولّی أسامة علیهم .

روی أن النبی صلی الله علیه و آله أمر أبابکر و عمر و عثمان أن ینفذوا جیش أسامة ، فإنّه قال فی مرضه الذی قضی فیه نحبه و نعیه : «نفذوا جیش أسامة»(4) و کان الثلاثة فی جیشه و فی جملة من یجب علیه النفوذ معه و لم یفعلوا ذلک مع أ نّهم عرفوا قصد النبی صلی الله علیه و آله ، لأنّ غرضه من التنفیذ عن المدینة بُعد الثلاثة عنها بحیث لا یتواثبوا [B/35] علی الإمامة بعد فوت(5) النبی صلی الله علیه و آله و لهذا جعل الثلاثة فی الجیش و لم یجعل علیّاً و ولّی أسامة علیهم، فهو أفضل و لم یؤل علیه أحد.

و فی جعل الأسامة والیاً علیهم دلیل أفضلیته علیهم و لا شک أنّ علیاً علیه السلام أفضل من أسامة و الأفضل من الأفضل أفضل، فعلی، أفضل منهم، فعلی مستحق للإمامة .

ص :119


1- 1 _ کذا ، و الصحیح : «إنّ» .
2- 2 _ کنزالعمال ، ج 5 ، ص 590 ؛ شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ، ج 17 ، ص 156 ، مع اختلاف .
3- 3 _ أنظر : شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید، ج 2 ، ص 47 ، حدیث السقیفة ؛ کنزالعمال ، ج 5 ، ص 632 ، الباب الأول فی خلافة الخلفاء، و فیهما: «وددت أ نّی سألته فیمن هذا الأمر فلا ینازعه أهله» .
4- 4 _ مناقب آل أبیطالب ، ج 1 ، ص 152 ، فی أحواله و تواریخه ؛ بحارالانوار ، ج 22 ، ص 468 ، الباب الأول : وصیته صلی الله علیه و آله عند قرب وفاته ، ح 19 .
5- 5 _ المخطوطة : «فوة» .

و منها : أ نّه لو کان لائقاً بمنصب الإمامة، لما نزل الجبرئیل علیه السلام و أمر النبی صلی الله علیه و آله برد سورة البراءة حین أمره رسول اللّه أن یقرأها علی أهل مکة.

روی أنّ النبی صلی الله علیه و آله بعث أبابکر إلی مکة و اعطاه سورة البراءة لیقرءَها علی الناس ، فنزل جبرئیل و أمر بردّه و أخذ السورة منه و أن لا یقرأها هو أو واحد من أهله(1)، فبعث بها علیاً علیه السلام (2) و أمره أن یأخذ منه السورة و یقرأها علی أهل مکة .

و منها : أ نّه بعث إلی بیت أمیرالمومنین، فاضرم فیه النار(3) و کان فیه حین جمعوا علی إمامته .

و منها : أ نّه دفن فی بیت رسول اللّه و قد نهی اللّه تعالی دخوله فی داره بغیر إذن رسول اللّه فی حال الحیاة .(4)

و منها : أنّ شبابی أهل الجنة بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله منعاه من الجلوس فی المنبر؛ و قالا : «هذا مقام جدنا و لست أهلا لجلوسه» .(5)

و منها : أ نّه لا یعلم شیئاً من الأحکام الشرعیة حیث غلط فی أمور کثیر و علّموه علی علیه السلام و الصحابة حین قطع ید یسار السارق و أحرق بالنار .

قیل له : لا یقطع هذا الیسار بل الیمین و لا یعذب بالنار ، حیث قال رسول اللّه : «لا یعذب بالنار إلاّ رب النار» .(6)

و حین سألوه(7) عن میراث الکلالة و لم یجب فیها ما أمر اللّه .

ص :120


1- 1 _ المصدر : «لا یقرأها إلا هو أو أحد من أهل بیته» ، بدل : «لا یقرأها هو أو واحد من أهله» .
2- 2 _ کشف المراد ، ص 509 ، المسألة السادسة فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
3- 3 _ نفس المصدر ، ص 511 .
4- 4 _ نفس المصدر .
5- 5 _ نفس المصدر .
6- 6 _ الصراط المستقیم ، ج 2 ، ص 305 .
7- 7 _ المخطوطة : «سألواه» .

ثم قال : أقول [A/36] فی الکلالة برأیی(1) فإن أصبت، فمن اللّه و إن أخطأت(2)، فمن الشیطان(3) و اضطرب و غلط فی أحکام کثیر لاتحصی .

و ثم اعلم أیّها الإخوان ! إذا نظرتم حق النظر و تأملتم حق التأمل فی أوصاف أمیرالمؤمنین و یعسوب(4) الدین و مظهر العجائب و مفرق الکتابة و الشهاب الثاقب، علی بن أبیطالب و أوصاف أبیبکر(5) بن قحافة من ظلم الذی یسمّون عدلاً و من جهل الذی یعلمون علماً و من شطیط الذی یظنون إجماعاً، کیف وجدتم و بأیّهما جزمتم و حققتم بأ نّه جدیر بمنصب الإمامة .

و أما بیان وجوه الذی تدل(6) علی عدم خلافة عمر بن الخطاب .

منها : أ نّه خرق کتاب فاطمة علیهاالسلام حین کتب أبوبکر(7) بردّ الفدک إلیها.

روی أنّ فاطمة علیهاالسلام لمّا طالت المنازعة بینها و بین أبیبکر(8) و ردّ أبوبکر علیها فدک و کتبت لها بذلک کتابا، فخرجت و الکتاب فی یدها، فلقیها(9) عمر فسألها عن شأنها، فقصّت قصّتها، فأخذ منها الکتاب و خرقه و دخل علی أبیبکر و عاتبه علی ذلک و اتفقا علی منعها عن ذلک .(10)

ص :121


1- 1 _ المخطوطة : «برئی» .
2- 2 _ المخطوطة : «أخطت» .
3- 3 _ الإرشاد ، المفید ، ج 1 ، ص 200 ، طرف من أخبار قضائه علیه السلام فی إمارة أبیبکر ، مع اختلاف یسیر .
4- 4 _ المخطوطة : «یعصوب» .
5- 5 _ فی المخطوطة: «أبابکر»، و الصحیح ما أدرجناه.
6- 6 _ فی المخطوطة: «یدل».
7- 7 _ فی المخطوطة: «أبابکر».
8- 8 _ فی المخطوطة: «أبابکر».
9- 9 _ المخطوطة : «فیلقها» ، و ما أدرجناه من المصدر .
10- 10 _ شرح نهج البلاغة، لابن أبی الحدید، ج 16، ص 274؛ کشف المراد ، ص 515 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .

و منها : أ نّه اعترف بعدم علمه و فضله ، حیث قال : کل الناس أفقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال حین منع الکثرة فی الصداق .(1)

علی ما روی أ نّه قال یوماً فی خطبته : من غالی(2) فی صداق ابنته جعلته(3) فی بیت المال ، فقالت له امرأة : کیف تمنعنا ما أحل اللّه فی کتابه لقوله تعالی : «وَ آتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا (4)» فقال(5) هذا القول .

و منها : أ نّه أمر برجم امرئة(6) مجنونة و هی حاملة و منعه علی علیه السلام و قال : لو لا علی لهلک عمر .

روی أ نّه أمر برجم مجنونة ، فجاء علی علیه السلام [B/36] و قال : «القلم مرفوع عن المجنون» .(7)

و أمر یوماً برجم امرأة حاملة ، فقال علی علیه السلام : إن کان ذلک علیها سبیل، فلا سبیل علی حملها و قال ما قال .(8)

و منها : أ نّه یشکک فی موت رسول اللّه صلی الله علیه و آله حین قبض(9)، فقال : و اللّه ما مات محمد و لا یترکون هذا القول حتی یقطع أیدی رجال و أرجلهم و لم یسکن إلی موت النبی صلی الله علیه و آله ، حتی تلا علیه أبوبکر: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ (10)

ص :122


1- 1 _ السنن الکبری، ج 7، ص 233، باب ما یستحب من القصد فی الصداق؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 284، باب فیمن نوی أن لا یؤدی صداق امرأته.
2- 2 _ المخطوطة: «غال»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ المخطوطة: «جعله»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4 _ سورة النساء ، الآیة 20 .
5- 5 _ کشف المراد ، ص 512 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ، مع اختلاف یسیر .
6- 6 _ فی المخطوطة: «امرة».
7- 7 _ مسند أحمد ، ج 1 ، ص 140 ، مسند علی بن أبیطالب علیه السلام .
8- 8 _ أنظر : الشرح الکبیر ، لابن قدامة ، ج 10 ، ص 133 ؛ الصراط المستقیم ، ج 3 ، ص 14 _ 15 .
9- 9 _ فی المخطوطة هنا کلمة لم تقرأ.
10- 10 _ سورة الزمر ، الآیة 30 .

فقال : کأ نّی لم أسمع(1) هذه الآیة .(2)

و منها : أ نّه فضّل فی القسمة و العطاء(3) المهاجرین علی الأنصار و الأنصار علی غیرهم و لم یکن فی زمن رسول اللّه کذلک .

و منها : أ نّه منع فاطمة و أهل البیت من خمسهم و اعطی أزواج النبیّ .(4)

و أما وجوه الذی یدل علی نفی خلافة عثمان بن عفان :

منها : أ نّه أحرق قرآن الذی قرأ بن مسعود عند رسول اللّه(5) و ضربه ضربة(6) شدیدة حتی مات(7) حین أجمع القرآن کله أراد التحریف فیه ، حیث قال : أردت أن تجمع الناس علی مصحف واحد و یرفع الاختلاف من بینهم فی کتاب اللّه .

منها : أ نّه ضرب أباذر و عمار(8) و هما من أعاظم الصحابة و دعائهما رسول اللّه.

روی أ نّه بلغ عثمان أنّ أباذر فی الشام إذا صلّی الجمعة، أخذ الناس بمناقب أبابکر و عمر، فیقول لهم : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما، فاستدعاه من الشام، فلمّا رأی عثمان قال : « یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ (9)» لوفور جوره و طغیانه، فأمر بضربه ضرباً شدیداً .(10)

ص :123


1- 1 _ فی المخطوطة: «لم یسمع» و الصحیح ما أدرجناه.
2- 2 _ شرح نهج البلاغة ، ج 12 ، ص 195 ؛ الشافی فی الإمامة ، ج 4 ، ص 173 .
3- 3 _ أنظر : کشف المراد ، ص 513 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 512 ؛ الصراط المستقیم ، ج 3 ، ص 20 .
5- 5 _ کشف المراد ، ص 516 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ؛ سفینة النجاة، للسرابی التنکابنی، ص 261، ضرب ابن مسعود و احتراق مصحفه، مع اختلاف .
6- 6 _ المخطوطة : «ضربته» .
7- 7 _ المخطوطة : «ماة» .
8- 8 _ کشف المراد، ص 516، المسألة السادسة: فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام ؛ سفینة النجاة للسرابی التنکابنی، ص 261 .
9- 9 _ سورة التوبة ، الآیة 35 .
10- 10 _ سفینة النجاة ، للسرابی التنکابنی ، ص 244 ، ضربه عمار و نفیه أباذر ، مع اختلاف ؛ شرح أصول الکافی ، ج 12 ، ص 274 _ 275 .

و منها : أ نّه أسقط ما أمر اللّه من(1) وجوب الحد الذی وجب علی ولید بن عتبة حین شرب الخمر، و وجوب(2) القود الذی وجب علی عبداللّه بن عمر حین [A/37] قتل ملک الأهواز و قد أسلم بعد ما أسر فی فتح أهواز .(3)

و منها : أ نّه ولّی جماعة فسقة فی البلاد حیث ظهر منهم فسقاً، کولایة سعد بن وقاص علی الکوفة و ظهر منه أقصی مراتب الفسق من حیث أخرجه أهل الکوفة؛ و ولّی ولید بن عتبة و ظهر منه شرب الخمر و صلی لباس سکرانا؛ و ولّی معاویة الشام ، فظهر منه الفتن العظیم(4) التی ذکرها یحتاج إلی تألیف.

و من ولّی الظلم لا یلیق بمنصب الإمامة ، لأ نّه لایخلو إما أن یعلم منهم آثار الظلم أو لا ، فعلی التقدیرین ثبت عدم لیاقته بمنصب الإمامة .

و منها : أ نّه لم یحضر و غاب عن بدر و اُحُد و البیعة(5) و فراره و غیبته نقص بیّن .

و منها : أ نّه لطغیان ظلمه، خذلوه الصحابة، حتی قتلوه و قد کان یمکنهم الدفع(6)، فلما قتلوه، قال علی علیه السلام : «قتله اللّه».(7) و قوله علیه السلام دلّ علی شقاوته و علی کون قتله بحق و لم یدفنوه إلی ثلاثة أیام و عدم دفنهم دلّ علی شدة غیظهم بظلمه .

و إذا عرفت ذلک، أوردنا أخبار صحیحة من الکافی، تدلّ علی أنّ الذین لا یکونون جدیر بمنصب الخلافة ، فماذا شأنهم و کیف تلذی منهم نار الکبری .

روی باسناده عن سورة بن کلیب عن أبی جعفر ، قال : قلت : قول اللّه عزوجل : « وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ (8)» ، قال : «من قال : إنّی

ص :124


1- 1 _ فی المخطوطة: «فی».
2- 2 _ فی المخطوطة: + «قود الذی وجب».
3- 3 _ کشف المراد ، ص 516 ، المسألة السادسة : فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 515 .
5- 5 _ نفس المصدر، ص 517.
6- 6 _ فی المخطوطة: «الرفع».
7- 7 _ کشف المراد، ص 517، المسألة السادسة: فی الأدلة الدالة علی عدم إمامة غیر علی علیه السلام .
8- 8 _ سورة الزمر ، الآیة 60 .

إمام و لیس بإمام ، قال : قلت : إن کان علویا؟ قال : إن کان علویا ، قلت : و إن کان من ولد علی بن أبیطالب [علیه السلام] ، قال : و إن کان» .(1)

و عن فضیل عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : «من ادعی الإمامة و لیس [B/37] من أهلها ، فهو کافر».(2)

و عن الحسین بن المختار ، قال : قلت لأبی عبداللّه : جعلت فداک « وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ » قال : «کل من زعم أ نّه إمام و لیس بإمام ، قلت : و إن کان فاطمیاً علویاً ؟ قال : و إن کان فاطمیاً علویاً» .(3)

و عن ابن أبی یعفور، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : سمعته یقول : «ثلاثة لا یکلمهم اللّه یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب ألیم : من ادعی إمامة من اللّه لیست له و من جحد إماماً من اللّه و من زعم أنّ لهما فی الإسلام نصیباً» .(4)

و عن الولید بن صبیح ، قال : سمعت أباعبداللّه یقول : «إنّ هذا الأمر لا یدعیه غیر صاحبه إلا بتر اللّه عمره» .(5)

و عن طلحة بن زید عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : «من أشرک مع إمام، _ إمامته من عند اللّه _ من لیست إمامته من اللّه کان مشرکا باللّه » .(6)

عن محمد بن مسلم قال : قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : رجل قال لی : أعرف(7) الآخر عن الأئمة و لا یضرک أن لا یعرف الأول ، قال : فقال : «لعن اللّه هذا فإنی أبغضه و لا أعرفه و هل عرف الآخر بالأول» .(8)

ص :125


1- 1 _ الکافی ، ج 1 ، ص 372 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 1 .
2- 2 _ نفس المصدر ، ح 2 .
3- 3 _ نفس المصدر ، ح 3 .
4- 4 _ نفس المصدر ، ص 373 ، ح 4 .
5- 5 _ نفس المصدر ، ح 5 .
6- 6 _ نفس المصدر ، ح 6 .
7- 7 _ المخطوطة : _ «اعرف» ، و ما أدرجناه من المصدر .
8- 8 _ الکافی ، ج 1 ، ص 373 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 7 .

و عن محمد بن منصور قال : سألته عن قول اللّه عزوجل : « وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَ اللّه ُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّه َ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (1)» قال : فقال : «هل رأیت(2) أحداً زعم أنّ اللّه أمر بالزنا و شرب الخمر أو شیء من هذه المحارم؟

فقلت : لا ، قال : ما هذه الفاحشة التی تدعون أنّ اللّه أمرهم بها؟

قلت : اللّه أعلم و ولیه ، فقال : إن هذا فی أئمة الجور [A/38] ادعوا أنّ اللّه أمرهم بالایتمام(3) ، فردّ اللّه ذلک علیهم ، فأخبر أ نّهم قد قالوا علیه الکذب و سمی ذلک منهم فاحشة» .(4)

و عن محمد بن منصور ، قال سألت عبداً صالحاً علیه السلام عن قول اللّه عزوجل : « قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ (5)» قال : فقال : «إنّ القرآن له ظهر و بطن ، فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن [هو الظاهر ، و الباطن(6)] من ذلک أئمة الجور و جمیع ما أحل اللّه تعالی فی الکتاب هو الظاهر و الباطن من ذلک أئمة الحق» .(7)

الفصل الخامس : فی إمامة أئمة إحدی عشر [ علیهم السلام ]

أولهم حسن بن العلی و آخرهم مهدی العسکری، صاحب العصر و الزمان و قالع الجور و العصیان ، لوجهین : عقلی و نقلی .

أما الأول : لما ثبت أنّ الإمام یجب أن یکون معصوماً أفضلاً أشجعاً مظهراً للمعجزة مع ادعاء الإمامة.

ص :126


1- 1 _ سورة الأعراف ، الآیة 27 .
2- 2 _ المخطوطة : + «أن» .
3- 3 _ المصدر : + «بهم» .
4- 4 _ الکافی ، ج 1 ، ص 373 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 9 .
5- 5 _ سورة الأعراف ، الآیة 31 .
6- 6 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
7- 7 _ الکافی ، ج 1 ، ص 374 ، باب من ادعی الإمامة و لیس لها بأهل ، ح 10 .

و کل ذلک منحصر فیهم علیهم السلام ، لما ثبت بالتواتر و الاجماع فی حقّهم بالعصمة و غیره کما ثبت فی حقّ أبیهم .

و أما الثانی : فلنص القاطع الظاهر من اللّه و رسوله علی ما روی عن جابر بن عبداللّه الأنصاری، قال : لمّا نزل قوله اللّه عزوجل : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ (1)

قلت : یا رسول اللّه! أعرفناه اللّه فأطعناه و عرفناک فأطعناک ، فمن أولی الأمر الذین أمرنا بطاعتهم .

فقال : «هم خلفائی یا جابر و أولیاء الأمر بعدی ، أولهم أخی علی ، ثم من بعده الحسن ولده ، ثم الحسین ، ثم علی بن الحسین ، ثم محمد بن علی و استدرکه یا جابر، فإذا أدرکته فاقرئه منّی السلام ، [B/38] ثم جعفر بن محمد ، ثم موسی بن جعفر ، ثم علی بن موسی الرضا ، ثم محمد بن علی ، ثم علی بن محمد ، ثم حسن بن علی العسکری ، ثم محمد بن الحسن صاحب الزمان ، یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً» .(2)

و ما روی عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : قال أبی لجابر بن عبداللّه الأنصاری : «إنّ لی إلیک حاجة ، فمتی یخفف علیک أن أخلوا بک، فأسألک عنها؟

فقال له : یا(3) جابر! أی الأوقات أحببته، فخلا به فی بعض الأیّام .

فقال له : یا جابر! أخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید أمی فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و ما أخبرتک به أمی أ نّه فی ذلک اللوح مکتوب؟

فقال جابر : أشهد باللّه أنی دخلت علی أمک فاطمة علیهاالسلام فی حیاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فهنّیتها بولادة الحسین و رأیت فی یدها لوحا أخضر، ظننت أ نّه من زمرّد و رأیت فیه کتاباً أبیض شبه لون الشمس ، فقلت لها : بأبی و أمی یا بنت رسول اللّه ، ما هذا اللوح؟

ص :127


1- 1 _ سورة النساء ، الآیة 58 .
2- 2 _ عوالی اللئالی ، ج 4 ، ص 89 ، فی الأحادیث المتعلقة بالعلم و أهله و حاملیه ، ح 120 ، مع اختلاف .
3- 3 _ المصدر : _ «یا» .

فقال : هذا لوح أهداه اللّه إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فیه اسم أبی و اسم بَعْلی و اسم ابنی و اسم الأوصیاء من ولدی و أعطانیه أبی لیبشّرنی بذلک .

قال جابر : فأعطتنیه أمک فاطمة علیهاالسلام ، فقرأته و استنسخته .

فقال أبی : فهل لک یا جابر أن تعرضه علی؟

قال : نعم ؛ فمشی معه أبی إلی منزل جابر ، فأخرج صحیفة من جلد رقیق .

فقال : یا جابر! أنظر إلی کتابتک لأقرأ علیک ، فنظر جابر فی نسخته ، فقرأه أبی ، فما خالف حرف .

فقال : یا جابر! فأشهد باللّه أنی هکذا رأیته فی اللوح مکتوبا :

بسم اللّه الرحمن الرحیم، [A/39] هذا کتاب من اللّه العزیز الحکیم لمحمد نبیه و نوره و سفیره و حجابه(1) و دلیله ، نزل به الروح الأمین من عند رب العالمین ، عظّم یا محمد أسمائی و اشکر نعمائی و لا یجحد آلائی ، إنّی أنا اللّه، لا إله إلاّ أنا ، قاصم الجبارین و مدیل المظلومین و دیان الدین ، إنّی أنا اللّه، لا إله إلاّ أنا ، فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی ، عذبته عذاباً لا أعذبه أحداً من العالمین ، فإیای فاعبد و علیّ فتوکل .

إنّی لم أبعث نبیاً فأکملت أیامه و انقضت مدته إلاّ جعلت له وصیاً، و إنّی فضلتک علی الأنبیاء و فضلت وصیّک علی الأوصیاء و أکرمتک بشبلیک و سبطیک: حسن و حسین ، فجعلت حسناً معدن علمی بعد انقضاء مدة أبیه و جعلت حسیناً خازن وحی(2) و أکرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة ، فهو أفضل من استشهد و أرفع الشهداء درجة ، جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده بعترته أثیب و أعاقب.

أولهم سید العابدین و زین أولیائی الماضین و ابنه شبه جده المحمود و محمد الباقر علمی و المعدن لحکمتی ، سیهلک المرتابون فی جعفر ، الراد علیه کالراد علیّ ، حق القول منّی لأکرمن مثوی جعفر و لأسرّنّه فی أشیاعه و أنصاره و أولیائه.

ص :128


1- 1 _ المخطوطة : «حجاباً» ، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المصدر : «وحیی» .

انتجبت بعده بموسی فتنة(1) عمیاء حندس ، لأنّ خیط فرضی لا ینقطع و حجتی لاتخفی و أنّ أولیائی یسقون بالکأس الأوفی ، من جحد واحداً منهم ، فقد جحد نعمتی و من غیّر آیةً من کتابی ، فقد افتری علیَّ [B/39] ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء(2) موسی عبدی و حبیبی و خیرتی فی علی ولی(3) و ناصری و من أضع علیه أعباء النبوة و أمتحنه بالاصطلاح(4) بها ، یقتله عفریت مستکبر یدفن فی المدینة التی بناها العبد الصالح إلی جنب شر خلقی و حق القول منّی، لأسرّنّه بمحمد ابنه و خلیفته من بعده و وارث علمه ، فهو معدن علمی و موضع سرّی و حجتی علی خلقی، لا یؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنة مثواه و شفعته فی سبعین من أهل بیته کلّهم ، قد استوجب(5) النار و أختم بالسعادة لابنه علیّ ولی(6) و ناصری و الشاهد فی خلقی و أمینی علی وحیی أخرج منه الداعی إلی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن.

و أکمل ذلک بابنه «م ح م د» ، رحمة للعالمین ، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب ، فیذل أولیائی فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون(7) و یکونون خائفین مرعوبین وجلین ، تصبغ الأرض بدمائهم و یفشوا الویل و الرّنة فی نسائهم ، أولئک أولیائی حقاً ، بهم أدفع کل فتنةٍ عمیاء حندس و بهم أکشف الزلازل و أدفع الآصار و الأغلال ، أولئک علیهم صلوات اللّه(8) من ربهم و رحمة و أولئک هم المهتدون» .(9)

ص :129


1- 1 _ المخطوطة: «فتنته»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2 _ المصدر : + «مدة» .
3- 3 _ المصدر : «ولیّی» .
4- 4 _ المصدر : «الاضطلاع» .
5- 5 _ المصدر : «استوجبوا» .
6- 6 _ المصدر : «ولیّی» .
7- 7 _ المخطوطة : «یحرفون» ، و ما أدرجناه من المصدر .
8- 8 _ المصدر : _ «اللّه» .
9- 9 _ الکافی ، ج 1 ، ص 527 _ 528 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السلام ، ح 3 .

و روی عن أبی حمزة ، قال: [A/40]سمعت علی بن الحسین علیه السلام ، یقول : «إنّ اللّه خلق محمداً و علیاً و أحد عشر من ولده من نور عظمته ، فأقامهم أشباحاً(1) فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبحونه(2) و یقدسونه و هم الأئمة من ولد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ».(3)

و بما روی عن داود [بن(4)] القاسم الجعفر(5) حین أقبل رجل حسن بالهیبة(6) إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام و أسأله بمسائل و أجاب الحسن علیه السلام ، فقال : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و لم أزل(7) بها؛ و أشهد أنّ محمداً رسول اللّه و لم أزل أشهد بذلک؛ و أشهد أنّک [وصی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و القائم بحجته _ و أشار إلی أمیرالمؤمنین _ و لم أزل أشهد بها؛ و أشهد أ نّک(8)] وصیه و القائم بحجته _ و أشار إلی الحسن علیه السلام _ ؛ و أشهد أنّ الحسین بن علی وصی أخیه(9) و القائم بحجته بعده؛ و أشهد علی علی بن الحسین أ نّه القائم بأمر الحسین بعده؛ و أشهد علی محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن الحسین؛ و أشهد علی جعفر بن محمد بأ نّه القائم بأمر محمد؛ و أشهد علی موسی أ نّه القائم بأمر جعفر بن محمد؛ و أشهد علی علی بن موسی أ نّه القائم بأمر موسی بن جعفر؛ و أشهد علی محمد بن علی أ نّه القائم بأمر علی بن موسی؛ و أشهد علی علی بن محمد بأ نّه القائم بأمر محمد بن علی؛ و أشهد علی الحسن بن علی بأ نّه القائم بأمر علی بن محمد؛ و أشهد علی رجل من ولد الحسن لا یکنی و لا یسمی حتی یظهر أمره، فیملأها عدلا، کما ملئت جوراً؛ و السلام علیک یا أمیرالمؤمنین و رحمة اللّه و برکاته .

ص :130


1- 1 _ المخطوطة : «الشباحا» .
2- 2 _ المصدر : «یسبحون اللّه» .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 530 _ 531 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السلام ، ح 6 .
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر.
5- 5 _ المصدر : «الجعفری» .
6- 6 _ المصدر : «الهیئة» .
7- 7 _ المصدر : + «أشهد» .
8- 8 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
9- 9 _ المخطوطة : «اللّه» ، و ما أدرجناه من المصدر .

ثم قام فمضی ، فقال أمیرالمؤمنین : یا أبامحمد اتبعه، فانظر أن(1) یقصد [B/40]، فخرج الحسن بن علی علیه السلام ، فقال : ما کان إلاّ أن وضع رجله خارجا من المسجد ، فما دریت أین یأخذ(2) من أرض اللّه ، فرجعت إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فأعلمته ، فقال : یا أبامحمد أ تعرفه؟ قلت : اللّه و رسوله و أمیرالمؤمنین أعلم ، قال : هو الخضر علیه السلام » .(3)

[عن جابر بن عبداللّه الأنصاری] إنّ شخصاً یهوداً اسمه جندل، أسلم عند رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سأل عن الأئمة و الخلفاء بعده، فقال رسول اللّه : «أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل ، أولهم سید الأوصیاء و وارث الأوصیاء ، أبو الأئمة علی بن أبیطالب علیه السلام ، ثم ابناه الحسن و الحسین ، فإذا انقضت مدة الحسین، قام بالأمر بعده علی ابنه ملقب بزین العابدین ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده محمد ابنه یدعی بالباقر ، فإذا انقضت مدة الباقر، قام بالأمر بعده جعفر یدعی بالصادق ، فإذا انقضت مدة جعفر، قام بالأمر بعده ابنه موسی یدعی بالکاظم ، فإذا انقضت مدة موسی، قام بالأمر بعده ابنه علی یدعی بالرضا ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده ابنه [محمد یدعی بالزکی ، فإذا انقضت مدة محمد، قام بالأمر بعده علی ابنه و یدعی بالنقی ، فإذا انقضت مدة علی، قام بالأمر بعده(4)] الحسن یدعی بالعسکری ، فإذا انقضت مدة الحسن، قام بالأمر بعده ابنه الخلف الحجة بعث عن الأئمة .

ثم قال جندل : یا رسول اللّه! قد وجدنا ذکرهم فی التوراة و قد اخبرنا(5) موسی بن عمران بک و بالأوصیاء(6) من ذریتک ، ثم تلا رسول اللّه : « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ

ص :131


1- 1 _ المصدر : «أین» .
2- 2 _ المصدر : «أخذ» .
3- 3 _ الکافی ، ج 1 ، ص 525 _ 526 ، باب فیما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم علیهم السلام ، ح 1 .
4- 4 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
5- 5 _ المصدر : «بشّرنا» .
6- 6 _ المصدر : + «بعدک» .

وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاْءَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی(1)

ثم قال جندل : فما خوفهم یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؟ [قال : یا جندل(2)] فی زمن کل واحد منهم شیطان(3) یعتریه و یؤذیه [A/41] ، فإذا عجّل اللّه خروج قائمنا، یملاء الأرض قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً .

ثم قال صلی الله علیه و آله : طوبی للصابرین فی غیبته، طوبی للمقیمین علی محجتهم(4) أولئک من وصفهم اللّه فی کتابه، فقال : «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (5)» و قال : «أُول_ئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (6).(7)»

و روی عن عبداللّه بن عباس أ نّه قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی اثنی عشر، أولهم أخی و آخرهم ولدی .

قیل : یا رسول اللّه من أخوک؟

قال : علی بن أبیطالب .

قیل : فمن ولدک؟

قال : المهدی الذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً ، و الذی بعثنی نبیّاً ، لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد ، لطوّل اللّه ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی

ص :132


1- 1 _ سورة النور ، الآیة 55 .
2- 2 _ مابین المعقوفتین من المصدر .
3- 3 _ المصدر : «جبار» .
4- 4 _ المخطوطة : «علی فی حجتهم و طریقتهم» ، و ما أدرجناه من المصدر .
5- 5 _ سورة البقرة ، الآیة 3 .
6- 7 _ بحارالأنوار ، ج 36 ، ص 304 ، 306 ، الباب الحادی و الأربعون ، نصوص الرسول صلی الله علیه و آله علیهم علیهم السلام ، ح 144 ، مع اختلاف .
7- 6 _ سورة المجادلة ، الآیة 22 .

المهدی ، فینزل(1) روح اللّه عیسی بن مریم 7 ، فیصلی خلفه و یشرق الأرض بنوره(2) و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب» .(3)

و روی عن جابر بن سمرة، قال : سمعت عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول : «لایزال الاسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة» .(4)

و روی ابن مسروق أ نّه قال : بینا عند عبداللّه بن مسعود إذ یقول لنا شاب : هل عهد إلیکم نبیّکم کم یکون الخلفاء بعده؟

فقال : «إنّک لحدیث السن و هذا شیء ما سألنی عنه أحد ، نعم ، عهد إلینا نبیا(5) أن یکون بعده اثنی عشر خلیفة عدد نقباء بنی إسرائیل» .(6)

و روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أ نّه قال للحسین بن علی علیه السلام : «یخرج من صلبک تسعة من الأئمة منهم مهدی هذه الأمة ، فإذا شهد(7) أبوک فالحسن [B/41] بعده ، فإذا سم الحسن فأنت ، فإذا استشهدتَ فعلی ابنک ، و إذا مضی علی فمحمد ابنه ، فإذا مضی محمد فجعفر ابنه ، فإذا مضی جعفر فموسی ابنه ، فإذا مضی موسی فعلی ابنه ، فإذا مضی علی فمحمد ابنه ، فإذا مضی محمد فعلی ابنه ، فإذا مضی علی فالحسن ابنه ، فإذا مضی

ص :133


1- 1 _ المخطوطة : «فنزل»، و ما أدرجناه من المصدر .
2- 2 _ المخطوطة : «بنور ربها»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3 _ کمال الدین و تمام النعمة ، ص 280 ، الباب الرابع و العشرون : نص النبی صلی الله علیه و آله علی القائم علیه السلام ، ح 27 .
4- 4 _ الخصال ، ص 472 ، أبواب الاثنی عشر باب الواحد إلی اثنی عشر ، ح 23 ، مع اختلاف .
5- 5 _ المصدر : «نبینا» .
6- 6 _ عیون أخبار الرضا علیهم السلام ، ج 2 ، ص 53 ، باب فی النصوص علی الرضا علیه السلام بالإمامة فی جملة الأئمة الاثنی عشر علیه السلام ، ح 10 ، مع اختلاف .
7- 7 _ المصدر : «استشهد» .

الحسن ثم الحجة ابن الحسن، یملأ الأرض قسطاً و عدلاً، کما ملئت جوراً و ظلماً» .(1) و کما أن اللّه و رسوله نص بالأئمة علیهم ، کذلک نص أیضا کل واحد منهم للذی بعدهم و أوصی لهم و أدّی إلیهم أمانة التی أودع اللّه و رسوله فیهم من الأمور العلمی و العملی و الصلاح و السداد ، کوصیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام و علی للحسن علیه السلام و أشهد إلی وصیته الحسین و محمد و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته ، ثم وقّع إلیه الکتاب و الصلاح.(2)

و قال : «یا بنی أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله (3) أوصی إلیک و(4) أدفع إلیه کتبی و صلاحی(5) کما أوصی إلیّ(6) و دفع إلیّ کتبه و سلاحه و أمرنی بأن آمرک إذا حضرک الموت(7) أن یدفعها إلی أخیک الحسین، ثم أقبل علی الحسین ، فقال : أمرک رسول اللّه أن یدفعها إلی ابنک [هذا ، ثم أخذ بید علی بن الحسین علیه السلام ، ثم قال لعلی بن الحسین : و أمرک رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن تدفعها إلی ابنک(8)] محمد ، فأقرأه من رسول اللّه صلی الله علیه و آله و منّی السلام» .(9)

إذا عرفت هذا ، فعلم(10) [A/42] یا أخی أنّ من عاش أو مات بغیر إمام، عاش فی وادی الغوایة و مات میتة الجاهلیة .(11)

کما روی عن محمد بن مسلم، قال : سمعت أباجعفر علیه السلام یقول : «کل من دان اللّه بعبادة

ص :134


1- 1 _ کفایة الأثر ، ص 62 ، ما جاء عن جابر الأنصاری من النصوص .
2- 2 _ المصدر : «ثم دفع إلیه الکتاب و السلاح»، بدل: «ثم وقّاع إلیه الکتاب و الصلاح» .
3- 3 _ المصدر : + «أن» .
4- 4 _ المصدر : + «أن» .
5- 5 _ المصدر : «سلاحی» .
6- 6 _ المصدر : + «رسول اللّه صلی الله علیه و آله » .
7- 7 _ المخطوطة: «المدت»، و ما أدرجناه من المصدر.
8- 8 _ ما بین المعقوفتین من المصدر .
9- 9 _ الکافی ، ج 1 ، ص 297 _ 298 ، باب الإشارة و النص علی الحسن بن علی علیهماالسلام ، ج 1 .
10- 10 _ کذا فی المخطوطة و الظاهر: «فأعلم».
11- 11 _ أنظر : الکافی ، ج 1 ، ص 378 ، باب ما یجب علی الناس عند مضی الإمام ، ح 2 .

یجهد فیها نفسه و لا إمام له من اللّه ، فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و اللّه شانئ(1) لاعماله و مثله کمثل شاة ضلّت عن راعیها و قطیعها ، فهجمت(2) ذاهبة و جائیة یومها، فلمّا جنّها(3) اللیل، بصرت بقطیع مع غیر راعیها ، فحنّت إلیها و اغترّت بها ، فباتت معها فی ربضتها(4)، فلما أن ساق الراعی قطیعه، أنکرت راعیها و قطیعتها ، فهجمت متحیرة تطلب راعیها و قطیعتها ، فبصرت بغنم مع راعیها ، فحنّت إلیها و اغترّت بها ، فصاح بها الراعی الحقی براعیک و قطیعک ، فإنّک تاهیة(5) متحیّرة عن راعیک و قطیعتک ، فهجمت ذعرةً متحیرةً نادّةً(6) لا راعی لها یرشدها إلی مرعاها أو یردها ، فبینا هی کذلک إذا اغتنم الذئب ضیعتها فأکلها و کذلک و اللّه یا محمد من أصبح من هذه الأمة لا إمام له من اللّه عزوجل ظاهراً عادلاً(7) أصبح ضالاً تاهیاً و إن مات علی هذه الحال مات میتة کفر و نفاق» .(8)

مقصد الخامس : فی المعاد الجسمانی

و هو لغة العود و اصطلاحاً إیجاد الأجسام و إعادتها ثانیاً و الموضع الذی یحیی(9) الإنسان [B/42] بعد موته سمی بمعاد ؛ خلق الأجسام و الآخرة أ نّه حق ثابت لا ریب فیه لوجوه :

الأول : لأ نّه ممکن ، و اللّه تعالی قادر علی الممکنات و لأ نّه عالم بأجزاء کل شخص علی التفصیل ، بحیث لا یعذب عنه مثقال ذرّة ، قادر علی أن أمر باجتماعها و إدخال

ص :135


1- 1 _ فی هامش الکافی: أی مبغض لأعماله بمعنی أ نّها غیر مقبولة عند اللّه .
2- 2 _ فی هامش الکافی: أی دخلت فی السعی و التعب بلا رویة و علم ، متحیرة فی جمیع یومها .
3- 3 _ فی هامش الکافی: أی حان حین خوفه و أحاطت ظلمة الجهل به و لم یعرف من یحصل له الثقة به .
4- 4 _ المصدر : «مربضها» .
5- 5 _ المصدر : «تائهة» .
6- 6 _ المصدر : «تائهة» .
7- 7 _ المصدر : «ظاهر عادل» .
8- 8 _ الکافی ، ج 1 ، ص 183 _ 184 ، باب معرفة الإمام و الرد إلیه ، ج 8 ، مع اختلاف یسیر .
9- 9 _ فی المخطوطة: «یحی».

الحیاة و لأ نّه اتفق أهل الحق علیه مع کون المعصوم فیهم و اتّفاقهم حق، کقول النبی صلی الله علیه و آله : «لاتجمع أمتی علی الخطاء» .(1)

و لأ نّه لو لم یکن المعاد البدنی حقاً لانتفی فایدة التکلیف، لأنّ الغرض من التکلیف الإطاعة ، فمن أطاع یؤجر و من عصی زجر ، فلو لم یکن إعادة هذه الأبدان حقاً، بل یکون الزجر و الأجر لشیء آخر، لزم أن یکون المکلف ظالماً و هو باطل، _ تعالی عن ذلک علواً کبیراً _ فثبت إعادة البدن الذی صدر عنه الطاعة أو المعصیة .

و أمّا النقل ، فمتواتر متکاثر بحیث لا محال لإنکاره علی أحد ، کقوله تعالی : « قَالَ مَن یُحْییِ الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ * قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ (2)»، «فَإِذَا هُمْ مِنَ الاْءَجْدَاث إِلی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ (3)»؛ و قوله عز و جل : « فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (4)»، و قوله عزّ شأنه : « أَ یَحْسَبُ الاْءِنسَانُ أَ لَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (5)» ، [و قوله تعالی:] «أَ إِذَا کُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً (6)»؛ و قوله سبحانه : « وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا (7)» ، [و قوله تعالی:] « نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا (8)»؛ و قوله :«[A/43] یَوْمَ تَشَقَّقُ الاْءَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنَا یَسِیرٌ » .(9)

فهذه الآیات واضحة علی أن إعادة أجسام الأشخاص حق لا ریب فیها، فمن أنکرها خَبَطَ خَبْطَ عَشواء(10) و رکب رکب عمیاً .

ص :136


1- 1 _ أنظر : الشواهد المکیّة ، ص 52 .
2- 2 _ سورة یس ، الآیة 78 _ 79 .
3- 3 _ نفس المصدر : الآیة 51 .
4- 4 _ سورة الإسراء ، الآیة 51 .
5- 5 _ سورة القیامة ، الآیة 3 _ 4 .
6- 6 _ سورة النازعات ، الآیة 11 .
7- 7 _ سورة فصّلت ، الآیة 21 .
8- 8 _ سورة النساء ، الآیة 56 .
9- 9 _ سورة ق ، الآیة 44 .
10- 10 _ الصحاح ، ج 3 ، ص 1121 ، مادة «خبط» : خبط عشواء ، و هی الناقة التی فی بصرها ضعف .

فإن قلت : کیف یکون معاد الشخص حقاً إذا قتل شخص شخصاً و أکل أجزائه بحیث یصیر کل أجزاء المأکول أجزاء الآکل ، فأجزاء المأکول إما أن لا یعاد أو یعاد .

فعلی الأول ثبت المطلوب.

و علی الثانی یلزم محال لظهور استحالة وجود شیء واحد فی أن واحد فی الشخصین الموجودین فی الخارج .

قلنا : إنّ المعاد إنّما هو للأجزاء الأصلیة و هی باقیة من أول العمر إلی آخره و الجزء الذی فرضتم هو المفضول فی الإنسان و عدم إعادته لا یوجب نقصاً .

قد تمّ هذه الرسالة علی وجه الاختصار فی عُشر الثانی من شهر الثالث من السنة التالیة ل_عُشر الأولی من العشرة الثامن من المأة(1) الأولی من الألف الثانی و وفّقنی اللّه أن أؤلّف کتاباً یشتمل علی هذه المطالب علی وجه الإطناب، إنشاء اللّه تعالی .

ص :137


1- 1 _ المخطوطة : «المأت» .

ص :138

فهرست منابع تحقیق

1_ الاختصاص ، الشیخ المفید ، تحقیق: علی أکبر الغفاری و السید محمود الزرندی ، الطبعة الثانیة ، نشر: دارالمفید ، 1414 ق .

2_ الإرشاد ، الشیخ مفید ، تحقیق : مؤسسه آل البیت علیه السلام ، الطبعة الثانیة ، نشر: دارالمفید ، بیروت ، 1414 ق .

3_ أسباب نزول الآیات، الواحدی النیشابوری، نشر: مؤسسة الحلبی، قاهرة، 1388 ق.

4_ الاستیعاب ، ابن عبدالبر ، تحقیق : علی محمد البجاوی ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالجیل ، بیروت ، 1412 ق .

5_ إعلام الوری بأعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1417 ق.

6_ الأمالی، الشیخ الصدوق، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة البعثة، قم، 1417 ق.

7_ الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل، الشیخ ناصر مکارم الشیرازی،

8_ الأنوار الجلالیّة فی شرح الفصول النصیریة، الفاضل المقداد، تحقیق: علی الحاجی آبادی و عباس الجلالی نیا، الطبعة الأولی، نشر: مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1420 ق.

9_ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، العلاّمة الحلی _ الفاضل المقداد _ أبوالفتح بن مخدوم الحسینی، تحقیق: الدکتر مهدی المحقق، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة مطالعات الإسلامی، تهران، 1365 ش.

10_ بحار الأنوار ، العلامة المجلسی ، تحقیق : محمدتقی المصباح الیزدی ، محمدباقر البهبودی ، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1403 ق .

11_ دانشمندان و بزرگان اصفهان، مصلح الدین مهدوی، نشر: گلدسته، 1383 ش.

ص :139

12_ البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، محمد جعفر الاسترآبادی، تحقیق: مرکز مطالعات و تحقیقات الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الأعلام الإسلامی، قم، 1382 ش.

13_ تاریخ بغداد ، الخطیب البغدادی ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالکتب العلمیة ، بیروت ، 1417 ق .

14_ تأویل مختلف الحدیث ، ابن قتیبة ، نشر: دارالکتب العلمیة ، بیروت .

15_ التبیان، الشیخ الطوسی، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1409 ق.

16_ تثبیت الإمامة، هادی یحیی بن حسین، الطبعة الثانیة، نشر: دارالإمام السجاد علیه السلام ، بیروت، 1419 ق.

17_ تذکره نصرآبادی، محمد طاهر نصرآبادی، تصحیح: محسن ناجی نصرآبادی، چاپ اول، چاپ اساطیر، 1378 ش.

18_ تعلیقة علی إلهیات شرح التجرید، شمس الدین الخفری، الطبعة الأولی، نشر: المیراث المکتوب، 1382 ش.

19_ تفسیر الرازی، الرازی، الطبعة الأولی.

20_ تفسیر العیاشی ، محمد بن مسعود العیاشی، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة، تهران، 1380 ق.

21_ تفسیر القمی ، علی بن إبراهیم القمی، تحقیق: السید طیب الموسوی الجزائری، الطبعة الثالثة، نشر: مؤسسة دارالکتاب قم ، 1404 ق.

22_ تفسیر المیزان ، السید محمدحسین الطباطبائی ، نشر: جامعة المدرسین ، قم .

23_ تفسیر مقاتل بن سلیمان، مقاتل بن سلیمان، تحقیق: أحمد فرید، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1424 ق.

24_ التوحید ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : السید هاشم الحسینی التهرانی ، نشر: جماعة المدرسین ، قم .

ص :140

25_ جامع الأفکار و ناقد الأنظار، الملا مهدی النراقی، تحقیق: مجید الهادیزاده، الطبعة الأولی، نشر: الحکمة، تهران، 1423 ق.

26_ جامع البیان، ابن جریر الطبری، تحقیق: الشیخ خلیل المیس، و صدقی جمیل العطار، نشر: دارالفکر، بیروت، 1415 ق.

27_ الحاشیة علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید، آقا جمال الخوانساری _ المحقق السبزواری، تحقیق: رضا الأستادی، نشر: مؤتمر المحقق الخوانساری، قم، 1378 ش.

28_ الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، صدرالدین محمد الشیرازی، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1981 م.

29_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

30_ الدر النظیم، ابن حاتم العاملی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم.

31_ الذریعة ، الآقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثانیة، نشر: دارالأضواء ، بیروت .

32_ روضة الواعظین، الفتال النیشابوری، تحقیق: السید محمد مهدی السید حسن الخرسان، نشر: منشورات الشریف الرضی، قم.

33_ سبحة المرجان، غلام علی آزاد، چاپ سنگی.

34_ سفینة النجاة ، السرابی التنکابنی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، الطبعة الأولی ، نشر: السید مهدی الرجایی ، قم ، 1419 .

35_ سنن ابن ماجه ، محمد بن یزید القزوینی ، تحقیق : محمد فؤاد عبدالباقی ، نشر: دارالفکر ، 1373 ق .

36_ سنن الکبری، البیهقی، نشر: دارالفکر،

37_ الشافی فی الإمامة، الشریف المرتضی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1410 ق.

ص :141

38_ شرح أصول الکافی، المولی محمدصالح المازندرانی، تحقیق: المیرزا أبوالحسن الشعرانی، الطبعة الأولی، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421 ق.

39_ شرح المقاصد فی علم الکلام ، التفتازانی ، الطبعة الأولی، نشر: دارالمعارف النعمانیة ، پاکستان ، 1401 ق .

40_ شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین ، ابن میثم البحرانی ، تحقیق : السید جلال الدین المحدث ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1390 ق .

41_ شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، تحقیق : محمد أبوالفضل إبراهیم ، الطبعة الأولی ، نشر: دار إحیاء الکتب العربیة ، قاهره ، 1378 ق .

42_ الشواهد المکیّة ، السید نورالدین العاملی ، تحقیق: الشیخ رحمة اللّه الرحمتی الأراکی ، الطبعة الأولی ، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1424 ق .

43_ الصحاح ، الجوهری ، تحقیق : أحمد عبدالغفور عطار ، الطبعة الرابعة ، نشر: دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1407 ق .

44_ الصحیفة السجادیة ، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق : السید محمدباقر الأبطحی ، الطبعة الأولی ، نشر: المؤسسة الإمام مهدی علیه السلام و الأنصاریان ، قم ، 1411 ق .

45_ الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، تحقیق: محمد باقر البهبودی، نشر: المکتبة المرتضویة.

46_ الصوارم المهرقة ، نوراللّه التستری ، تحقیق : السید جلال الدین المحدث ، المطبعة النهضة ، 1367 ق .

47_ الطرائف، السید بن طاووس، الطبعة الأولی، المطبعة الخیام، قم، 1399 ق.

48_ عوالی اللئالی ، ابن أبی جمهور الأحسائی ، تحقیق : مجتبی العراقی ، الطبعة الأولی ، المطبعة السید الشهداء، قم ، 1405 ق .

49_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : الشیخ حسین الأعلمی ، نشر: مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1404 ق .

ص :142

50_ فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس، سیدعلی اردلان جوان، چاپ دوم، نشر: کتابخانه مرکزی آستان قدس، بهمن 1365.

51_ فهرستواره دنا، مصطفی درایتی، چاپ اول، نشر: کتابخانه مجلس، 1389 ش.

52_ القول السدید فی شرح التجرید، السید محمد الحسینی الشیرازی، الطبعة الأولی، نشر: دارالایمان، قم، 1410 ق.

53_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

54_ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق: محمدباقر الأنصاری.

55_ کشف المراد ، العلاّمة الحلی ، تحقیق: الآیة اللّه الحسن زاده الآملی ، الطبعة السابعة، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

56_ کشف الیقین، العلاّمة الحلی، تحقیق: حسین الدرگاهی، الطبعة الأولی، 1411ق.

57_ کفایة الأثر ، الخزاز القمی ، تحقیق : السید عبداللطیف الحسینی الکوهکمری ، نشر: بیدار ، قم، 1401 ق .

58_ کنز العمال ، المتقی الهندی ، تحقیق : الشیخ بکری الحیانی ، نشر: مؤسسة الرسالة ، بیروت ، 1409 ق .

59_ مائة منقبة ، محمد بن أحمد القمی ، تحقیق : مدرسة الإمام المهدی علیه السلام ، الطبعة الأولی ، نشر: مدرسة الإمام المهدی ، قم ، 1407 ق .

60_ المبسوط ، السرخسی ، نشر: دارالمعرفة للطباعة و النشر ، بیروت ، 1406 ق .

61_ مجمع البحرین، فخرالدین الطریحی، تحقیق: السید أحمد الحسینی، الطبعة الثانیة، نشر: مکتب النشر للثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

62_ مجمع الزوائد، الهیثمی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408 ق.

63_ مسند أحمد ، أحمد بن حنبل ، نشر: دار الصادر ، بیروت.

64_ الملل و النحل، الشهرستانی، تحقیق: سید محمد کیلانی، دارالمعرفة، بیروت.

ص :143

65_ مناقب آل أبیطالب ، ابن شهرآشوب ، تحقیق : لجنة من أساتذه النجف الأشرف، نشر: المکتبة الحیدریة ، النجف الأشرف ، 1376 ق .

66_ مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، محمد بن سلیمان الکوفی، تحقیق: محمدباقر المحمودی ، الطبعة الأولی، نشر: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة ، قم ، 1412 ق .

67_ من لا یحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، الطبعة الثانی، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1404 ق .

68_ منهاج الکرامة ، العلامة الحلی ، تحقیق : عبدالرحیم المبارک ، الطبعة الأولی ، نشر: تاسوعا ، مشهد ، 1379 ش .

69_ المواقف ، الایجی ، تحقیق : عبدالرحمن عمیرة ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالجیل ، بیروت ، 1417 ق .

70_ النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، العلامة الحلی، تحقیق: مقداد السیوری، الطبعة الأولی، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1417 ق.

71_ النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة ، ابن میثم البحرانی ، الطبعة الأولی، نشر: مجمع الفکر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

72_ نهایة الحکمة ، السید محمدحسین الطباطبائی ، تحقیق : عباس علی الزارعی السبزواری ، الطبعة الرابعة ، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1417 ق .

73_ نهج البلاغة ، إمام علی علیه السلام ، تحقیق : الشیخ محمد عبده ، الطبعة الأولی ، نشر: دارالذخائر ، قم ، 1412 ق .

74_ الوافی، الفیض الکاشانی، تحقیق: سید ضیاءالدین العلاّمة، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة أمیرالمؤمنین، إصفهان، 1406 ق.

75_ وسائل الشیعة، الشیخ حر العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثالثة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

76_ وفیات الأعیان، و أنباء أبناء الزمان، ابن خلکان، تحقیق: إحسان عباسی، دارالثقافة، لبنان.

ص :144

(145)

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل

اشاره

مؤلّف : المحقق الفقیه، آیة اللّه السید ناصرالدین حجّت

الحسینی النجف آبادی

(1297 _ 1360 ق)

تصحیح و تحقیق : مهدی الباقری السیانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

امیرمؤمنان و پیشوای متقیان، حضرت علی علیه السلام در تبیین جایگاه عالمان و تفاوت آنان با دیگران ، به جناب کمیل بن زیاد نخعی فرمودند : «یا کمیل ! هلک خزّان الأموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر ؛ أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة»(1) ؛ یعنی : «ای کمیل ! آنانکه مال اندوختند و می اندوزند ، از خاطره ها و یادها می روند در حالی که زنده اند ؛ اما عالمان و دانشمندان تا روزگار باقی است ، مانا و ماندگارند . اگر چه جسم ها و بدن هاشان ، مفقود است و نهان ؛ اما یاد و نامشان در قلوب مردمان برای همیشه پایدار است و جاودان» .

رساله حاضر ، میراث ماندگار یکی از فقیهان و دانشمندان بزرگ اصفهان است که در

ص :145


1- 1_ نهج البلاغة ، ص 164 ، حکمت 147 .

اوج شهرت ، غریب است و گمنام . شهرت از آن رو که یکی از آثارش آنچنان مورد توجه است که حتی معاصرینش در زمان حیات او ، به آن استناد نموده و از مؤلّفش با تعابیری چون «سید العلماء الأعلام» یاد می کنند ؛ و گمنام از آن جهت که در بسیاری از کتاب های شرح حال و تراجم، از او نشانی نیست و یا به سختی می توان سراغی گرفت و اگر نبود دستنوشته ای از او _ که با اختصار ، اطلاعاتی در آن بیان شده _ شاید ما تاریخ ولادت و زادگاه او را نیز با صراحت ، دقت و جرأت نمی توانستیم ذکر نماییم .

و اینک و در این جا ، آنچه مقابل چشمان خواننده فهیم این نوشتار است ، عصاره آنچه از مؤلّف و آثار وی ، به آن دست یافته ایم ، می باشد ؛ باشد که قدمی _ هر چند کوتاه _ در معرفی یکی دیگر از فقیهان شیعه برداشته و کوششی در جهت زدودن غبار غربت از وی داشته باشیم .

حوزه کهن سال اصفهان ، از دیر باز مهد رشد و پرورش مردان مردی بوده که در پرتو تلاش و کوشش و نیز توکل به خداوند و توسل به پیشوایان معصوم علیهم صلوات اللّه ، به بالاترین مراتب علم و تقوا دست یافته و بسان خورشیدی فروزان در آسمان انسانیت تابش نموده و مصباح هدایت برای سایرین بوده و این گونه و بواسطه اینان ، خداوند هستی آفرین ، راه را از بیراهه و سره را از ناسره مشخص نموده تا قانون الهی « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ (1)» انجام پذیرد .

شهر نجف آباد با فاصله ای اندک از اصفهان ، خاستگاه عالمان و ناموران بزرگی بوده که شمارش نام تمامی و یا برخی از آنان از هدف و حوصله این نوشتار خارج است .

یکی از عالمان خودساخته و فرزانگان فرهیخته این دیار ، مؤلّف این اثر ، مرحوم آیة اللّه سید ناصرالدین حجّت حسینی نجف آبادی است .

در این نوشتار نگاهی کوتاه به حیات علمی این فقیه فرزانه داشته و سپس به بررسی

ص :146


1- 1_ سوره مبارکه انفال ، آیه 42 .

آثار وی پرداخته و سومین و چهارمین مرحله را به معرفی رساله «عدم انفعال الماء القلیل» و شیوه تحقیق آن اختصاص خواهیم داد .

الف :

درنگی کوتاه در حیات علمی آیة اللّه سید ناصرالدین حجّت نجف آبادی

ولادت و خاندان

در تنها دست نوشته ای که از مرحوم آیة اللّه حجّت نجف آبادی برجای مانده ، شرح حال وی چنین ذکر شده است : «اسم اینجانب ، سید ناصرالدین و نام فامیلی ، حجّت و اسم پدرم ، مرحوم سید هاشم و تاریخ تولدم ، روز سیزدهم رجب از سنه یکهزار و دویست و نود و هفت هجری قمری مطابق با سنه 1258 شمسی و محل تولدم ، در نجف آباد بوده ...»(1) .(2)

مرحوم سید هاشم ، ابن سید حسین حسین آبادی نجف آبادی _ پدر بزرگوار مرحوم

ص :147


1- 2_ دیوان قدریه ، ص 27 و 30 .
2- 3_ مرحوم آقا بزرگ تهرانی و سید مصلح الدین مهدوی، ولادت وی را سال 1296 قمری ذکر نموده اند ؛ قسمتی از عبارات دو کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» و «تذکره شعرای معاصر اصفهان»، _ به ترتیب _ چنین است : «دیوان ناصر نجف آبادی أو شعره، للسید ناصرالدین حجّت بن محمد هاشم، الحسینی ... ولد و توفی بها فی 1296 _ 1360» ؛ (الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7463 و «مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی فرزند مرحوم آقا سید محمد هاشم حسینی، خود و پدر از علما و فضلا و ائمه جماعت و مدرسین معروف نجف آباد بودند. ناصر در سال 1296 قمری در نجف آباد متولّد گردید...»؛ (تذکره شعرای اصفهان، ص 453، رقم 497) .

مؤلف _ از معاصرین مرحوم آیة اللّه سید اسداللّه شفتی(1) و مرحوم آیة اللّه شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی(2) و مورد اعتماد این دو بزرگوار بوده است . وی به امر مرحوم سید اسدللّه شفتی و درخواست آصف الدوله _ حاکم لنجان _ به آن دیار هجرت نموده و برای مدتی عهده دار امور دینی و بیان احکام شرعی مردم آن سامان می گردد و برخی از تألیفات خویش را نیز در آنجا پدید می آورد .

برخی از آثار مرحوم سید هاشم حسینی نجف آبادی عبارت است از : «آثار الأصفی» ، «تحفة الشریعة» ، «هدیة الملوک» _ این سه اثر به ترتیب تفسیر سوره های جمعه ، حدید و الرحمن است و نسخه های آن موجود می باشد _ «کنز العرفان فی تفسیر القرآن» ، «کنز المعارف» ، «مجمع الحجج» و «أعلام الفقهاء» ؛ از چهار کتاب اخیر نسخه ای در دست نیست و مؤلّف در کتاب های دیگر خود از آنها نام برده است .(3)

مرحوم سید هاشم نجف آبادی در کتاب «هدیة الملوک» با عظمت از مرحوم سید

ص :148


1- 1_ آیة اللّه سید اسداللّه موسوی شفتی (1227 _ 1290 ق) ، فرزند علاّمه سید محمدباقر شفتی _ صاحب مطالع الانوار و بانی مسجد سید اصفهان _ از علمای بزرگ اصفهان و صاحب کتاب هایی چون «اقامة الحدود» و «شرح زیارت عاشورا» می باشد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : غرقاب ، ص 221 _ 220 ، رقم 90 ؛ بیان المفاخر ، ج 2 ، ص 351 _ 244 و أعلام اصفهان ، ج 1 ، ص 519 .
2- 2_ آیة اللّه شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی (1235 _ 1301 ق) ، فرزند علاّمه شیخ محمدتقی رازی نجفی اصفهانی _ صاحب «هدایة المسترشدین» _ ، از شاگردان خصوصی شیخ اعظم انصاری ، صاحب کتاب «شرح هدایة المسترشدین» ، بانی مسجد نو بازار و از علمای بزرگ اصفهان می باشد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : غرقاب ، ص 196 _ 195 ، رقم 80 ؛ شرح هدایة المسترشدین ، ص 58 _ 15 ؛ تاریخ علمی اجتماعی اصفهان ، ج 2 ، ص 340 _ 313 و قبیله عالمان دین ، ص 62 _ 41 .
3- 3_ برای توضیح بیشتر ، نگر : «فهرست نسخه های کتابخانه آیة اللّه حججی» ، ص 195 و 153 .

اسداللّه شفتی نام برده و آن را چنین به پایان می برد : « ... این بود که در شبی که شروع نمودم به تألیف این کتاب به همین نهج آخر شب جمعه اول ماه رمضان سنه 1285 بود که در عالم رؤیا دیدم که در خانه سرکار آقای حجة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه فی الأرضین ، نایب الإمام و قبلة الأنام ، سمیّ سید الوصیین ، خاتم المجتهدین ، السید السند و العالم المعتمد محبوب ربّ الأمد ، سرکار ، حاجی سید اسداللّه _ طوّل اللّه عمره و رفع اللّه قدره _ بودم که سیدة نساء آمدند با ... از خواب بیدار شدم و به احدی خواب خود را نگفتم و شروع به تألیف آن نمودم تا این که در 26 شهر صفر سنه 1285 به اتمام رسید ...» .(1)

وی همچنین کتاب «تحفة الشریعة» را به اعلم علمای زمان حجة الاسلام شیخ محمدباقر [نجفی اصفهانی] تقدیم نموده است . شروع تألیف این کتاب اول ماه رجب 1292 و اتمام آن در روزهای پایانی ماه رمضان 1293 می باشد .

سید هاشم نجف آبادی در سال 1311 قمری در نجف آباد رحلت نمود و جسمش در بقعه ای در کنار مسجدی که خود تأسیس نموده بود، در دل خاک آرام گرفت .(2)

حیات علمی

آیة اللّه سید ناصر حجّت نجف آبادی ، مقدمات علوم را از محضر پدر دانشمندش و سایر اساتید زادگاه خود فراگرفت .

وی سپس به سوی دارالعلم اصفهان _ که آسمانش مزین به ستارگانی چون حضرات شیخ محمدباقر نجفی ، میرزا ابوالمعالی کلباسی ، حکیم جهانگیر خان قشقایی(3) و شیخ

ص :149


1- 1_ همان ، ص 154 .
2- 2_ نگر : تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 453، رقم 497؛ و سیمای دانشوران ، ص 78 .
3- 3_ استاد و حکیم متأله ، مرحوم جهانگیرخان قشقایی (1243 _ 1328 ق) یکی از عالمان بزرگ اصفهان است که در پی یک تحول روحی وارد حوزه علمیه شد . مدارج علم و کمال را به سرعت طی نمود . در مدرسه صدر اصفهان به تدریس پرداخت و شاگردان بسیاری را پرورش داد . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 1 ، ص 468 _ 467 و أعلام اصفهان ، ج 1 ، ص 405 _ 402 .

منیرالدین بروجردی اصفهانی ، بود _ حرکت نمود و در این شهر در محضر اساتید و اساطین علم و تقوا به دانش اندوزی پرداخت .

دو تن از اساتید وی در اصفهان عبارتند از : علاّمه سید محمدباقر درچه ای(1) و آخوند ملا محمد کاشانی(2) .(3)

این فقیه فرزانه ، پس از چندی ، اصفهان را ترک و به سه شهر مقدس قم ، مشهد و نجف اشرف هجرت نمود و در مدارس علمیه این شهرها بر دامنه علم و دانش خویش افزود و سپس با کوله باری از معارف الهی و به جهت ارشاد مردم و بیان احکام ، به اصفهان بازگشت . وی در مناسبت های مختلف شعر می سروده و تخلص شعری وی «حجت» و «ناصر» بوده است .(4)

ص :150


1- 1_ آیة اللّه سید محمدباقر درچه ای (1264 _ 1342 ق) از علمای بزرگ اصفهان و از شاگردان مجدد شیرازی و میرزا حبیب اللّه رشتی می باشد که پس از بازگشت از نجف اشرف در مدرسه نیم آورد اصفهان ، ساکن و به تدریس پرداخت و بزرگانی چون آیة اللّه العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی ، آیة اللّه آقا نجفی قوچانی ، آیة اللّه شیخ غلامرضا یزدی ، استاد جلال الدین همایی از محضر وی استفاده بردند . از آثار نشر شده وی می توان به «رسالة فی الغناء» اشاره نمود . برای آشنایی بیشتر با وی ، نگر : «ستاره ای از شرق» ؛ رسالة فی الغناء (نصوص و رسائل ، ج 3) ، ص 302 _ 301 و أعلام اصفهان ، ج 2 ، ص 135 _ 133 .
2- 2_ علاّمه آخوند ملا محمد کاشانی معروف به «آخوند کاشی» یکی از علمای بزرگ اصفهان بود که به زهد و وارستگی شهرت داشت . وی تا پایان عمر در مدرسه صدر اصفهان در حجره ای زندگی نمود و اهتمام ویژه ای به تدریس و تهذیب طلاب داشت . برای توضیح بیشتر ، نگر : دانشمندان و بزرگان اصفهان ، ج 1 ، ص 36 _ 35 .
3- 3_ از افادات جناب حجة الاسلام خزائلی ، در کتاب سیمای دانشوران ، ص 78 .
4- 4_ نگر : الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1158 ، رقم 7463 ؛ تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 7 45 و تذکره شعرای اصفهان ، ص 724 .

3_

نثر زیبای مؤلّف

همان گونه که گذشت مرحوم آیة اللّه سید ناصرالدین حجت حسینی نجف آبادی، افزون بر داشتن طبع شعری روان، از نعمت داشتن نثری موزون و مسجع _ عربی و فارسی _ برخوردار بوده است، در اینجا از آن رو که رساله عدم انفعال الماء القلیل، تنها اثر فقهی مؤلّف است، نگاهی گذرا به این بُعد از حیات علمی وی نیز خالی از لطف نیست.

در این قسمت تنها به ذکر قسمتی از مقدمه کتاب الحجة البالغة _ مهمترین اثر نشر شده مؤلّف _ و قسمتی از مقدمه رساله عدم انفعال الماء القلیل اکتفا می نماییم:

الف: الحجة البالغة و نثر فارسی مؤلّف:

«قبل از آنکه شمس مقاصد معنویه، از افق عبارات منویه، طالع شود. و پیش از آنکه آفتاب افادت مقصوده، از مطلع جملات معهوده، لامع و مرتفع گردد. و اسبق از آنکه طیور معانی، از وکر [= آشیانه] الفاظ، پرواز کند و بر افنان [= شاخه های] افکار و اغصان افهام، باز نشینند و بتغرید [= آوازخوانی] حقائق حقه قرآنیه و نشید [بلند کردن آواز] دقائق احکام فرقانیه، عقول اولی الافئده را جذب و تسخیر نمایند، بلکه در همان مطلع فجر تقریر و اول صبح صادق تحریر لازم است اذان اعلان مقصود از وضع این مقاله، و نشر این رساله، از بالای گلدسته مسجد جامع این کتاب، مسامع اولی الالباب را پر نماید تا خفتگان بیدار، و غافلان هشیار و بیداران خبردار گردند و چشم باز کرده، قصد نماز کنند از خواب غفلت برخیزند و با آب عبرت تجدید طهارت کنند و اگر در خواب سنگین غفلت، به آلایش بهائیت آلوده شده اند به سوی سرچشمه هدایت بیایند و در ماء الحیاة انابت، غسل جنابت نمایند و ذاهبین الی الرب و مسرعین الی الحق بصفوف جامعه اسلامیت، ملحق شوند و بشطر [= جانب] کعبه اسلام، وجه دل را مقبل کنند و با راکعین راکع، و با ساجدین ساجد باشند تا به حقیقت بندگی واصل،

ص :151

و کنه جوهره عبودیت را حاصل کنند و خلعت قرب بپوشند و از کوثر یقین بنوشند « ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ .(1)»(2)»

ب: رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل و نثر عربی مؤلّف:

«الثانی: الطهارة مطلقاً إلاّ فی صورة التغییر؛ و هو القول المصور بالدلیل المشیّد المبانی الذی ذهب إلیه العمّانی و المحدث المحقق الکاشانی و الشیخ المحدث الفتونی و غیرهم من المحققین صیارفة المعانی».

4_

در کلام دیگران

همانگونه که گذشت اطلاعات ما راجع به این فقیه بزرگ بسیار محدود است؛ از این رو و در این جا به توصیف آن بزرگوار در سخنان سه نفر از معاصرین وی و نیز نویسنده کتاب «سیمای دانشوران» اکتفا می کنیم :

_ مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن طالقانی : «حضرت سید العلماء الأعلام ، حجة الاسلام ، آقای آقا سید ناصرالدین [حجّت نجف آبادی] ...» .(3)

_ مرحوم ابوالقاسم پاینده ، مؤلّف کتاب نهج الفصاحة : «سید ناصر [حجّت نجف آبادی] ... مردی بود موقر و باسواد ، مسجدی و منبری داشت ، با مبادی طب قدیم آشنا بود و در آن روزگار که طبیب سیمرغ قاف بود ، حضور وی در شهرک نون [= نجف آباد] نعمتی بود» .(4)

_ مرحوم سید مصلح الدین مهدوی (مؤلّف کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان): «مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی... پس از نیل به مقام اجتهاد، به موطن خویش مراجعت کرده و در آنجا به نشر احکام و تبلیغ مسائل حلال و حرام و ترویج

ص :152


1- 2_ الحجة البالغة، ص 3 _ 2.
2- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 4.
3- 3_ رسائل حجابیّه ، ج 1 ، ص 418 .
4- 4_ نگر : سیمای دانشوران ، ص 79 .

دیانت اشتغال جسته و تا آخر عمر در حضر و سفر آنی غفلت ننمود. مرحوم حجت، شاعری فقیه و ادیبی خطیب بود».(1)

_ آیة اللّه یوسفی غروی نجف آبادی : «آقای ناصرالدین حجت [نجف آبادی] مجتهد بود و با طب آشنایی داشت و طبابت می نمود . در کنار آن با بهائیت مبارزه می کرد ؛ لذا روزی در حال سخنرانی عده ای می خواستند او را بزنند ... هنگامی که از دنیا رفت مرحوم آیة اللّه حجت _ از مراجع بزرگ حوزه علمیه قم _ برای او در قم فاتحه گرفتند» .(2)

_ حجة الاسلام خزائلی نویسنده کتاب سیمای دانشوران : «آیة اللّه سید ناصر حجت، از فقها ، حکما ، شعرا ، مدرسین ، دانشمندان و اطبای بزرگ زمان خود به شمار می رفت» .(3)

ارتحال و مدفن

:

یکی از سخت ترین برهه های تاریخ اسلام عموما و تشیع خصوصا و روحانیت شیعه بالاخص، بیست و پنج سال آغازین قرن چهاردهم هجری است که از سال 1300 تا 1325 شمسی را در بر می گیرد ؛ برخی از حوادث غم بار این دوره تاریخی عبارت است از :

_ به قدرت رسیدن وهابیت در حجاز و تخریب قبور امامان بقیع علیهم السلام .

_ به قدرت رسیدن اتاتورک ، رضاخان و ملک فیصل در ترکیه ، ایران و عراق .

_ کشف حجاب ، قیام خونین مسجد گوهرشاد ، ممنوعیت برپایی جلسات عزاداری اهل بیت علیهم السلام و تصویب قانون اتحاد شکل لباس در ایران .(4)

ص :153


1- 1_ تذکره شعرای معاصر اصفهان، ص 453، رقم 497.
2- 2_ سیمای دانشوران، ص 79.
3- 3_ همان .
4- 4_ برای اطلاعات تکمیلی ، نگر : اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی ، ص 27 _ 24 .

در این دوران است که عالمان شیعی در ایران با انواع سخت گیری ها و تضییقات از سوی رضاخان قلدر روبرو هستند .(1) و در همین دوران است که ایران در آستانه اشغال از سوی متفقین می باشد .

در چنین زمانی که حوادث سهمگین از هر سو در جریان است ، فقیه نجف آبادی روزهای پایانی عمر پربرکت خویش را سپری می نماید ؛ و شاید از همین جهت باشد که اطلاعات ما از وی و دوران حیات پربرکت ایشان ، بسیار اندک است .

سرانجام این عالم سخت کوش ، پس از عمری سراسر مجاهدت و تلاش در 17 ربیع الاول 1360 مصادف با آغازین روزهای بهار 1320 شمسی در سن 63 سالگی ، چشم از جهان فروبست و جسم پاکش پس از تشییع در قبرستان شش جویه نجف آباد در دل خاک آرام گرفت(2) و بدین گونه دفتر عمر ظاهری یکی دیگر از پرفروغ ترین ستارگان آسمان دانش و تقوای جهان تشیع بسته شد ؛ اگر چه آثار مکتوب و ارزشمند و نیز مجاهدت های وی در جهت زدودن غبار غربت از دین و به خصوص مبارزه بی امان با مسلک جعلی بهائیت ، برای همیشه در قلوب عاشقان فطرت و فضیلت باقی است .

ص :154


1- 1_ همان ، ص 35 _ 34 .
2- 2_ مرحوم سید مصلح الدین مهدوی در تذکره شعرای معاصر اصفهان (ص 453) و آقای مصطفی هادوی در تذکره شعرای استان اصفهان (ص 724)، مدفن مرحوم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی را در مسجد نصیر نوشته اند، که صحیح نمی باشد؛ قسمتی از کلام این دو _ به ترتیب _ چنین است: «بالاخره آن مرحوم [سید ناصرالدین حجت نجف آبادی] در شب شانزدهم ربیع الاول 1360 قمری در نجف آباد وفات یافته و در جنب قبر پدر خود در مقبره واقعه در مسجد خویش مدفون شد»؛ «سید ناصرالدین حجّت نجف آبادی ... وفاتش در شب شانزدهم ربیع الاول 1360 قمری اتفاق افتاد در نجف آباد [و] در مسجدی که خود نماز اقامه می کرد در کنار پدر خود مدفون گردید» .

آثار مکتوب

اول : «الحجة البالغة فی تنبیه القلوب الزائغة»

مرحوم حجّت نجف آبادی ، یکی از رسالت های مهم خویش را پاسخ گفتن به شبهات اعتقادی مردم می دانست و در همین راستا شب های دوشنبه هر هفته را به این مهم اختصاص داد و جلسه ای را با همین عنوان پایه گذاری نمود .

آن فقید فرزانه خود داستان آفرینش کتاب «الحجة البالغة» را ثمره همین جلسات دانسته و در مقدمه کتاب چنین می نویسد: «چندی قبل یک نفر از مبلغین از معاریف منسوبین و بهائیین موسوم به «منیر» و معروف به «نبیل زاده»، عبورش به نجف آباد _ که موطن و مسکن این بنده است _ افتاده بود و در آن اوقات این فقیر بالذات و المستغنی باللّه الغنی، ناصرالدین بن محمد هاشم الحسینی، شب های دوشنبه مجلسی را برای بیان اصول دین اسلام منعقد ساخته و صلای عام انداخته بودم که هر کس از هر مذهب و ملت و دین و عقیدت، هرگونه اشکال و شبهتی که دارد، با کمال آزادی اظهار کند، تا با نهایت مهربانی جواب شافی و کافی بشنود.

و به این تقریب نبیل زاده به خیال ملاقات با بنده افتاده ، شبی از شب ها در منزلی از منزلها از این حقیر به اسم ضیافت دعوتی شد ، اجابت کردم و در آن مجلس با مشارالیه هم صحبت شدیم ... در آخر مجلس طرح مباحثه مختصر دینی ریخته شد و بنده با کمال نرمی و دلگرمی از شبهات مشارالیه جواب های صواب می دادم و هر گرهی می زد به آسانی می گشادم تا عرصه بر او تنگ و مرکب تقریرش لنگ گردید. ناچار ساعت خود را از جیب بیرون آورد و اظهار خستگی و تعب و عنوان کسالت و گذشتن شب نمود؛ من بنده برای اتمام صحبت، بلکه محض اتمام حجت، خواهنده مجلس دیگری شدم، عذر

ص :155

آوردند که افسوس می خورم، گاری کرایه کرده ام و فردا به طرف شیراز حرکت می نمایم و حال آنکه تا سه چهار روز بعد را واقف بودم که در نجف آباد متوقف بودند.

پس از زمانی دراز از شیراز مکتوبی بعنوان یکی از دوستان خود داده و بنده را هم سلام فرستاده و پیغام کرده بودند، قریب به این مضمون که: فلان را بگوئید حیف است کسی مثل شما با این قریحه و استعداد از قبول راه سداد محروم باشد، عصبیت را کنار بگذارید و به آئین نازنین بهائی که مبنی بر الفت و محبت و دوستی و وداد است درآئید.

بنده هم مکتوبی مختصر در جواب پیغام، برای مشارالیه فرستادم و چون تصور نمی کردم که این مقاله دنباله پیدا کند سواد مکتوب خود را هم که نگاشتم برنداشتم، و به این مضمون مشحون بود که؛ آئین بهائی به واسطه اشتمال بر کدام حقیقت فاضله، و طریقت کامله، برتری به شریعت عادله اسلام دارد تا من دست از حقائق قرآنی، و طرائق فرقانی کشیده، تابع آئین بهائی شوم. هرگاه مقصود الفت و محبت است، اگر مسئله حب الشیئ یعمی و یصم(1) در کار نباشد، تصدیق می شود که تألیف قلوب به واسطه اتباع احکام حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ، بر وجه اکمل و اتم انجام خواهد یافت و کدام یک از حقائق حقه این عصر است که بر وجه اتم و اعلی و ابلغ و اوفی، در قرآن مجید ذکر نشده باشد، تا ما در طلب آن حقیقت به سوی کتابی دیگر بشتابیم و نیز به طور اختصار دو سه خبر که در آنها امر به الفت و محبت شده بود در آن مکتوب، درج نموده بودم پس از فرستادن آن مکتوب زمانی گذشت، مشارالیه از شیراز جوابی مفصل و دراز فرستاده و بلندپروازی ها نموده بود، کرّ و فرّی کرده و شرح و بسطی داده بود و بواسطه آن که تنها به خانه قاضی رفته بود ، خوشحال هم برگشته بود و ما عین آن مکتوب را برای استحضار خاطر قارئین گرام ، قبل از شروع به جواب نقل می نماییم

ص :156


1- 1_ یعنی دوست داشتن انسان چیزی را همانا سبب می شود که شخص نسبت به محبوبش کور و کر می گردد.

و پس از آن مستمدّاً من اللّه به جواب مبادرت می نماییم تا چشمها باز، و حق از باطل ممتاز شود.

و امید است که مشارالیه هم از تعصب انحراف جسته، به انصاف متصف گردد و بحق معترف شود و یا لااقل از این میدان داری شرمساری برد و از مرکب غرور و نخوت فرود آید و بیزاری گیرد» .(1)

این کتاب ، مهم ترین اثر مکتوب و نشر شده مؤلّف است .(2)

این اثر در 482 صفحه در چاپخانه خراسان ، شهر مشهد و به سال 1308 شمسی چاپ و نشر گردید .

الحجة البالغة، پس از نشر ، مورد استقبال اهل فضل و دانش قرار گرفت که برای نمونه به ذکر یک مورد ، اکتفا می کنیم :

قسمتی از عبارات دانشمند معظم ، مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن طالقانی تهرانی(3) در کتاب «محاکمة الحجاب» در این باره ، چنین است : «و هرگاه از تقلید علمای اسلام مضایقه دارید ، پس تقلید علما و فلاسفه اروپا را ملتزم بشوید . چون در این مختصر

ص :157


1- 1_ الحجة البالغة ، ص 5 _ 3 .
2- 2_ الذریعة ، ج 6 ، ص 260 ، رقم 1420 .
3- 3_ سید ابوالحسن طالقانی (1278 _ 1350 ق) یکی از علمای بزرگ و زاهد تهران بوده است . وی در نزد برخی از بزرگان شیعه ، مانند میرزای شیرازی و سید اسماعیل صدر ، شاگردی نموده و پس از مدتی تحصیل به تهران بازگشته و به انجام وظایف شرعی و مردمی مشغول شده است . کیمیای هستی ، مقالة اثنا عشریة ، محاکمة الحجاب ، و السیاسة الحسینیة از آثار این دانشمند فقید است . مرحوم آیة اللّه سید ابوالحسن ، پدر گرامی مرحوم آیة اللّه سید محمود طالقانی و دوست صمیمی مرحوم آیة اللّه سید حسن مدرس می باشد . وی ، در 18 شعبان سال 1350 قمری (= 1311 شمسی) در تهران چشم از جهان فروبست و در همان ماه جسدش به قبرستان دارالسلام نجف ، انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد . برای توضیح بیشتر ، نگر : آشنایی با مشاهیر طالقان ، ص 50 _ 49 .

مقاله ، نقل عبارات آن ها لازم نیست ، هر که بخواهد رجوع کند به کتاب مستطاب «حجة البالغة» ، حضرت سید العلماء الأعلام ، حجة الاسلام ، آقای آقا سید ناصرالدین [حجّت نجف آبادی] که در جواب نبیل زاده مرقوم فرموده اند ، و در مشهد مقدّس به طبع رسیده ...» .(1)

دوم : رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

این رساله ، مهم ترین اثر فقهی مؤلّف است که توضیح درباره آن در ادامه خواهد آمد .

سوم : «دیوان اشعار»(2)

این اثر با عنوان «دیوان قصائد سلطان الشعراء و المتکلمین ... سید ناصر حجّت نجف آبادی» و به اهتمام مرحوم حاج سید حسن حجتی نجف آبادی _ داماد مرحوم سید محمد نجف آبادی(3) و پسر برادر مؤلّف _ در چاپخانه خدائی اصفهان ، در سال 1335 شمسی چاپ ، نشر و عرضه گردیده است .

قسمتی از این اثر ، با عنوان «دیوان قدریه» در زمستان سال 1386 شمسی در مجموعه «میراث حوزه اصفهان» به اهتمام حجة الاسلام آقای محمدجواد نورمحمدی، چاپ و عرضه گردید . این اثر شش ماه بعد یعنی در تابستان 1387 شمسی به صورت مستقل و به عنوان اولین اثر مجموعه «میراث دانشمندان نجف آباد» نشر گردید .

چهارم : «المباحث الاصولیة»

با توجه به برخی قرائن می توان احتمال داد که مؤلّف ، اثری نیز در علم اصول داشته است . وی در دو قسمت از رساله «عدم انفعال الماء القلیل» از این اثر نام برده است ؛

ص :158


1- 1_ رسائل حجابیّه ، ج 1 ، ص 418 .
2- 2_ الذریعة ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7463 .
3- 3_ نگر : شرح مجموعه گل ، ص 120 .

یک مرتبه در ابتدای البند الثالث ، با این عبارت : « ... قد حقّقنا فی بعض مباحثنا الأصولیة أنه ... فراجع و تفطن» و مرتبه دیگر در نقد کلام شیخ انصاری قدس سره که قسمتی از آن ، چنین است : «قد حقّقنا فی بعض المباحث الأصولیة أنّ ...» .(1)

از این اثر _ که به احتمال قوی تقریرات اصولی درس های اساتید مرحوم مؤلّف است _ هیچ گونه اطلاعی جز همین اندازه که ذکر شد ، در دست نیست .

تذکر دو نکته :

_ دو اثر دیگر را در شمار آثار مرحوم مؤلّف ، نام برده اند که عبارت است از «تفسیر سوره تین» و «صراط مستقیم در رد بهائیت» ؛(2) از این دو اثر کمترین اطلاعی در دست نیست .

_ نویسنده کتاب «سیمای دانشوران» ، در شمارش آثار مرحوم سید ناصر حجت نجف آبادی ، از دو اثر شعری نام می برد که به ترتیب عبارت است از : «دیوان منشئات» و «دیوان قصائد یا نفخات روح القدس» .(3)

آیا این دو نام ، عنوانی برای دو اثر شعری است یا عکس این ، نیاز به بررسی بیشتر دارد .

_ مرحوم علاّمه ، آقا بزرگ تهرانی در شمارش آثار عالمان شیعه ، نام سه اثر از آثار مرحوم آیة اللّه حجت نجف آبادی را در کتاب «الذریعة» نام می برد که یکی از آن ها «مثنوی خسرو و شیرین» می باشد ؛ وی در این مورد ، چنین می نویسد : «مثنوی خسرو و شیرین لناصر نجف آبادی ، السید ناصرالدین حجّت ، المذکور ... جاء فیه :

چو شیرین شهره شد در دلربائی غرورش کرد دعوای خدایی» .(4)

ص :159


1- 1_ نگر : ص 171 و 198 .
2- 2_ نگر : سیمای دانشوران ، ص 81 _ 80 .
3- 3_ همان .
4- 4_ الذریعة ، ج 19 ، ص 169 ، رقم 798 .

«مثنوی خسرو و شیرین» قسمتی از دیوان ناصر نجفی است . شیخ ناصر نجفی، یکی از شعرای عهد نادری می باشد که پس از وفات پدر ، از نجف اشرف به اصفهان مسافرت نموده و در این شهر ماندگار می شود و سفری نیز به قصد انجام حج ، به حجاز دارد ؛ شرح حال وی در الذریعة ذکر شده است .(1)

ب : معرفی رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

مؤلّف در اثر حاضر ، ابتدا در پنج بند ، مباحث مقدماتی را مطرح نموده و پس از آن به نقل آیات و روایات مربوط به این بحث پرداخته و در سومین مرحله ، قسمتی از عبارات و نظریات شیخ انصاری در کتاب الطهارة را ذکر کرده و متعرض نقد آن گردیده و آخرین مرحله را نیز به جمع بندی مباحث و اثبات نظریه خویش اختصاص داده است .

تذکر چند نکته

اول : متأسفانه در سراسر اثر حاضر ، تصریح و یا اشاره ای به زمان شروع به نوشتن و یا فراغت یافتن از آن نشده است و از همین روی هیچ اطلاعی از زمان نگارش این اثر در دست نیست ؛ جز این که به احتمال و با توجه به نوع استدلال ها و ورود و خروج در مباحث ، می توان زمان آفرینش اثر حاضر را در سال های پایانی حیات مبارک مرحوم مؤلّف و پس از فراغت از تألیف کتاب «الحجة البالغة» دانست.

دوم : مؤلّف ، در جای جای کتاب ، به احادیث و روایات پیشوایان معصوم علیهم السلام استناد جسته و در قسمتی از همین اثر ، تأسف خود را به خاطر از بین رفتن قسمتی از روایات ، در دوران های مختلف تاریخی ، چنین بیان داشته است : «و أما الأخبار، فالتی استدلّوا بها _ حسب ما استدلّوا بنظائرها _ فهی کثیرة ؛ لکن الواصل منها إلینا لاتبلغ

ص :160


1- 1_ نگر : همان ، ج 9 ، ق 4 ، ص 1157 ، رقم 7462 .

ثلاثمأة ، بل و لا ثلثی مأة ؛ فیا أسفا علی ما تلف من الأخبار و ضاع فی أطراف الدیار ، أو بقی فی صدور الأحرار، حتی ارتحلوا من الدار الفانیة إلی دار القرار» .(1)

سوم : مؤلّف در این اثر ، عنایت ویژه به نظریات مرحوم شیخ اعظم انصاری داشته و آن را نقل و نقد نموده است .

چهارم : مرحوم حجّت نجف آبادی در این اثر از دو عالم اصولی بزرگ شیعه ، یعنی علاّمه شیخ محمدحسین اصفهانی حائری و مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی _ به ترتیب _ با تعبیر «بعض المحققین»(2) و «بعض أئمة التحقیق»(3) یاد می کند .

پنجم: با اندکی دقت در این رساله، می توان به برخی از مبانی رجالی مؤلّف فقید این رساله نیز پی برد که به علّت حجیم شدن مقدمه از توضیح پیرامون آن خودداری نموده و توجه به این بُعد از حیات علمی مؤلّف را به خواننده فهیم این رساله به هنگام مطالعه وا می نهیم.

ششم : با مقایسه بین دستنوشته های موجود از مؤلّف در ابتدای برخی کتاب های کتابخانه وی و نیز تنها شرح حال موجود _ که به قلم ایشان نوشته شده _ با خط این رساله ، می توان چنین نتیجه گرفت که رساله حاضر ، به خط کاتب است و خط مؤلّف نمی باشد .

هفتم: نسخه خطی رساله حاضر، توسط حضرت حجة الاسلام و المسلمین محمدجواد نورمحمدی، معرفی و جهت تصحیح و تحقیق در اختیار اینجانب قرار گرفته است.

برخی نکات و شیوه تحقیق رساله «عدم انفعال الماء القلیل»

اول : یکی از مباحثی که از دیرباز بین فقیهان و اندیشوران شیعی مطرح بوده ، بحث

ص :161


1- 1_ نگر : ص 197.
2- 2_ نگر : ص 164.
3- 3_ نگر : ص 194.

انفعال یا عدم انفعال آب قلیل می باشد . همانگونه که مؤلّف در ابتدای این رساله ارزشمند نقل نموده ، پنج دیدگاه در این مورد مطرح و هر یک نیز قائلینی دارد.

قول مشهور ، انفعال است و در مقابل آن ، قول به عدم انفعال می باشد که تعدادی محدود از عالمان شیعه این نظریه را پذیرفته اند

برخی از کسانی که به تصریح یا تلویح ، عدم انفعال آب قلیل را پذیرفته اند ، عبارتند از:

1_ فقیه اقدم ، ابن ابی عقیل عمانی ؛(1)

2_ میر معزالدین محمد صدر اصفهانی ؛(2)

3_ سید محمد عاملی در مدارک الاحکام ؛(3)

4_ محدث نامور ، ملا محسن فیض کاشانی ؛(4)

5 _ محقق فرزانه آقا حسین خوانساری در مشارق الشموس ؛(5)

6_ سید صدرالدین رضوی قمی (زنده در 1151 ق و شارح وافیة الأصول) ؛(6)

7_ محدث بزرگ ، شیخ محمد مهدی فتونی عاملی (م 1181 ق) ، وی رساله ای دارد با عنوان «عدم انفعال الماء القلیل بملاقاة النجاسة» ؛(7)

ص :162


1- 1_ نگر : المعتبر ، ج 1 ، ص 48 و مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1 .
2- 2_ «رسالة فی عدم انفعال القلیل ، للسید الأمیر معزالدین محمد الأصفهانی الصدر الأعظم . فیها دفع اعتراضات العلاّمة فی المختلف علی ابن أبیعقیل و إقامة أدلة أخر لانتصاره ...» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 235 ، رقم 1529 .
3- 3_ مدارک الأحکام ، ج 1 ، ص 40 .
4- 4_ مفاتیح الشرایع ، ج 1 ، ص 81 ، مفتاح 93 ؛ و الوافی ، ج 6 ، ص 19 .
5- 5_ مشارق الشموس ، ج 1 ، ص 272 .
6- 6_ «رسالة فی الطهارات و أحکامها و فیها اختیار عدم انفعال القلیل ، للسید صدرالدین بن محمدباقر الرضوی القمی» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 183 ، رقم 1220 .
7- 7_ نگر : تکملة أمل الآمل ، ج 1 ، ص 362 ، رقم 388 و الذریعة ، ج 15 ، ص 235 ، رقم 1530 .

8 _ شیخ سلیمان ماحوزی (م 1121 ق) ؛(1)

9_ سید عبداللّه شوشتری ؛(2)

دوم : مؤلّف در جای جای این اثر به نظریات دیگر أعلام شیعه _ تصریحاً و یا تلویحاً _ استناد جسته ؛ محقق کوشیده تمامی این موارد را مستند نموده و حتی مواردی که با تعابیری چون «قیل إنها ...» ، «بعض العلماء» ، «بعض المحققین» و ... ذکر شده را نیز از نظر دور ندارد .

سوم : مرحوم مؤلّف ، گاه از لغات مشکل و نیز اصطلاحات فنی استفاده نموده که تمامی این موارد ، در پاورقی توضیح داده شده است ؛ اصطلاحاتی چون «اصل» و «استاد» و واژگانی چون «مین» ، «غین» و «ینقشع» .

چهارم : در این رساله کم حجم ، ولی دقیق و علمی ، برخی مباحث مربوط به رجال و درایه نیز مطرح شده ، مانند کتاب قرب الإسناد و مؤلّف آن .

و اما سخن پایانی

و سخن آخر این که چنانچه تحقیق این اثر ، در پیشگاه خداوند هستی آفرین جل و علا و پیشوایان معصوم علیهم السلام ، شایسته تعلق اجر و مثوبتی _ هر چند خرد و اندک باشد _ نویسنده آن را با تواضعی تمام به محضر همه عالمان راستین شیعه _ که به حق وارثان رسولان الهی هستند _ و به ویژه فقیهان ، ناموران و مردان مردی که در دوران سلطنت رضاخان و اوج مظلومیت دین ، فقه و اخلاق ، مردانه قیام نموده و پاسداشت ارزش های الهی را وظیفه اولیه خویش دانسته و در این راه بسان شمع سوخته

ص :163


1- 1_ «رسالة فی عدم انفعال القلیل ، للشیخ سلیمان بن عبداللّه الماحوزی ... ذکرها فی اجازته للشیخ عبداللّه السماهیجی» ؛ نگر : الذریعة ، ج 15 ، ص 234 ، رقم 1527.
2- 2_ نگر :مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307.

و نورافشانی نموده تا چراغ هدایت و حجت خداوند بر دیگران باشند ، تقدیم می دارد.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله العترة المیامین.

اصفهان

مهدی باقری سیانی

جمادی الاولی 1432 برابر با خرداد 1390

ص :164

برگ اول نسخه خطی عدم انفعال ماء القلیل

ص :165

برگ آخر نسخه خطی عدم انفعال ماء القلیل

ص :166

متن رسالة ماء القلیل

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی جعل الماء طهوراً(1) و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً .(2)

و بعد ؛ فیقول العبد الفقیر إلی اللّه الغنی الهادی، ناصرالدین بن محمّد هاشم الحسینی النجف آبادی :

لمّا کانت مسألة انفعال الماء القلیل و عدم الانفعال ممّا اختلفت فیها الأقوال(3) و کثر فیها البحث و الجدال [A/2] ، و کانت المسألة ممّا تعمّ بها البلوی و تکثر من المبتلین بها الشکوی بالجهر و النجوی لما فی النجاسة من السرایة(4) و العدوی خصوصاً فی مثل زماننا هذا الذی اختلط فیه المؤمن بالکافر و امتزج الطاهر بالقذر و لایمکن الاحتراز إلاّ لمن هجر الدیار و تتبّع مواقع الأمطار فی البراری و القفار و سکن فی الجبال وراء الأحجار اقتضی الحال أن اُشیر فی المسألة [B/2] إلی أصحّ الأقوال علی ما أدّی إلیه نظری الکال(5) و من اللّه التوفیق و علیه الاتّکال .

ص :167


1- 1_ إیماء إلی کریمة : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا » ؛ سورة الفرقان ، الآیة 45 .
2- 2_ إیماء إلی کریمة : « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » ؛ سورة الأحزاب ، الآیة 33 .
3- 3_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 180 .
4- 4_ فی المخطوطة «السرابة» ، و لعلّ الصحیح ما اضبطناه .
5- 5_ الکال: العاجز و منه کلام مولانا سیّد الساجدین فی دعاء أبوحمزة الثمالی : « ... أفبلسانی هذا الکال أشکرک » ؛ مصباح المتهجّد ، ص 591 .

[نقل الأقوال فی المسألة]

فأقول : إنّ فی المسألة أقوال :(1)

الأوّل : النجاسة مطلقاً عدا ما یستثنی(2) و هو القول المشهور بین الجمهور .(3)

ص :168


1- 1_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1 ؛ مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 304 _ 307 .
2- 2_ و إلیک نصّ کلام الشهید قدس سره فی الذکری : « ... ینجّس قلیل الواقف بالملاقاة فی الأشهر ... و استثنی الأصحاب ثلاثة مواضع : ماء الاستنجاء ، إجماعاً ... و الدم الذی لایستبین ... و ماء الغسل من النجاسة ...» ؛ ذکری الشیعة ، ج 1 ، ص 81 _ 83 ، و لمزید البیان انظر رسالة فی أحکام المیاه ، میراث حوزه إصفهان، ج 4 ، ص 40 _ 41 .
3- 3_ و إلیک نصّ قسم من کلام المحقق السید محمد جواد العاملی ، صاحب مفتاح الکرامة فی المقام : « ... و هذا الحکم _ أعنی نجاسة الماء القلیل بالملاقاة _ ربّما ظهر من الخصال و المجالس أ نّه من دین الإمامیّة ... . و قد نقل الإجماع فی الخلاف علی أصل المسألة فی أربعة مواضع اُخر ... . و فی المهذّب البارع ، أجمع أصحابنا و ندر الحسن بن أبی عقیل . و فی المقتصر [ص 32] ، أجمع أصحابنا إلاّ الحسن بن أبی عقیل . و فی مجمع الفوائد ، هو المعروف من المذهب . و فی التنقیح [الرائع ، ج 1 ، ص 39] ، مذهب کافّة العلماء ، سوی ابن أبی عقیل منّا و مالک من العامة . و فی المختلف [الشیعة ، ج 1 ، ص 13 ، م 1] ؛ و المدارک [الأحکام ، ج 1 ، ص 38] و الدلائل ، أطبق علیه أصحابنا إلاّ ابن أبی عقیل . و فی المدارک [الأحکام ، ج 1 ، ص 138] فی شرح قول المحقق [الحلی فی الشرائع ، ج 1 ، ص 8] : و ینجس الماء بموت الحیوان ذی النفس السائلة ، نقل الإجماع علی نجاسة الماء القلیل . و فی الروضة [البهیّة ، ج 1 ، ص 35] ، بعد أن عدّه مشهوراً ، قال : بل کاد أن یکون إجماعاً . و نسب إلی المشهور و الأکثر فی التذکرة [الفقهاء، ج 1 ، ص 21]؛ و الروض [الجنان ، ج 1 ، ص 379]؛ و الذخیرة [المعاد، ص 10 _ 11]؛ و الکفایة [الأحکام، ج 1 ، ص 50]؛ و شرح الفاضل [الإصفهانی الموسوم بکشف اللثام ، ج 1 ، ص 269]» . مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 304 _ 306 .

الثانی : الطهارة مطلقاً إلاّ فی صورة التغییر ؛ و هو القول المنصور بالدلیل المشیّد المبانی الذی ذهب إلیه العمّانی(1) و المحدّث المحقق الکاشانی(2) [A/3] و الشیخ المحدّث الفتونی(3) و غیرهم من المحققین صیارفة المعانی .(4)

الثالث : التفصیل بالقول بالأوّل فیما وردت النجاسة علی الماء و فی عکسه بالثانی .(5)

الرابع : القول بالطهارة فی غیر المدرک بالطرف من الدم و بالنجاسة فی المدرک بالطرف منه ؛ و هو المنقول عن الشیخ فی الاستبصار .(6)

الخامس : عین هذا التفصیل بالنسبة إلی کل نجاسة لاقیها الماء القلیل ؛ و قد اختاره فی المبسوط علی ما قیل .(7)

ص :169


1- 1_ حکاه عنه المحقق الحلی فی المعتبر، ج 1 ، ص 48 ؛ العلاّمة الحلی فی مختلف الشیعة، ج 1 ، ص 13 ، م 1 و المولی حبیب اللّه الکاشانی فی منتقد المنافع، ج 1 ، ص 214 .
2- 2_ مفاتیح الشرایع ، ج 1 ، ص 81 ، مفتاح 93 و انظر : الوافی ، ج 6 ، ص 18 _ 19 .
3- 3_ نقل عنه السید العاملی فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307 ؛ و هو الشیخ محمد مهدی ابن الشیخ محمد الفتونی العاملی من مشایخ المحقق القمی _ صاحب القوانین _ و من اساتذة بعض الأعلام نحو السید محمد مهدی بحرالعلوم النجفی _ صاحب مصابیح الأحکام و الدّرة النجفیة _ و الشیخ جعفر کاشف الغطاء _ صاحب کشف الغطاء و شرح القواعد _ و السید محمدجواد العاملی _ صاحب مفتاح الکرامة _ ، [معارف الرجال ، ج 2 ، ص 79 ، الرقم 453] . و إلیک نصّ المحدّث الخبیر المیرزا حسین النوری الطبرسی فی شأن المحدّث الفتونی قدس سرّهما : «... نخبة الفقهاء و المحدّثین و زبدة الفقهاء العاملین ، أبو صالح ، الشیخ محمد مهدی بن بهاءالدین محمد الفتونی العاملی النجفی ...» ، خاتمة المستدرک، ج 1 ، ص 64 .
4- 4_ نحو السید عبداللّه التستری و نقل عنه فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 307 .
5- 5_ نحو السید المرتضی فی المسائل الناصریات، ص 72 _ 73 ، م 3 ؛ و مال إلیه السید محمد العاملی فی المدارک، ج 1 ، ص 40 .
6- 6_ الاستبصار ، ج 1 ، ص 23 ؛ و لمزید البیان ، انظر : رسالة فی أحکام المیاه ، میراث حوزه اصفهان ، ج 4 ، ص 41 _ 42 .
7- 7_ المبسوط ، ج 1 ، ص 23 و نقل عن المبسوط ، الفاضل فی منتهی المطلب ، ج 1 ، ص 52؛ و المحقق الخوانساری فی مشارق الشموس ، ج 1 ، ص 190 ؛ و المحقق القمی فی غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 504 ؛ و السید العاملی فی مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 308 ؛ و الشیخ الأنصاری فی کتاب الطهارة ج 1 ، ص 11 .

[المقدمة]

[البنود الخمسة]

[B/3] و لنبدء قبل الشروع فی المقصود بتقدیم مقدمة تشتمل علی بنود :(1)

[البند الأوّل]

البند الأوّل : لا أظنّک تشکّ فی أنّ مرادهم من الماء القلیل، هو ما دون الکرّ من الراکد بلا مادّة و من الکثیر هو الکرّ فما زاد علیه ؛ هذا فی عرف المتشرّعة و الظاهر أخذه من حیث تعیین القدر من شارع الشریعة .

أمّا علی القول بثبوت الحقیقة الشرعیّة مطلقاً أو فی خصوص المورد فظاهر ، کما یظهر ذلک من صحیحة علی [A/4] بن جعفر ، عن أخیه موسی علیه السلام قال : «سألته عن الحمامة و الدجاجة و أشباههنّ تطأ العذرة ، ثمّ تدخل فی الماء ، یتوضّأ منه للصلاة؟ قال : لا ، إلاّ أن یکون الماء کثیراً قدر کرّ من ماء» .(2) فقد فسّر علیه السلام الکثیر بقدر الکرّ .

و من تفسیر الکثیر یعلم تفسیر القلیل، فإنّ القلّة و الکثرة من الأمور النسبیّة، فإذا کان الکثیر هو الکرّ فالقلیل ما دونه .

و أمّا علی القول بعدم ثبوت [B/4] الحقیقة الشرعیّة، فلوجود القرینة و هی اشتهار

ص :170


1- 1_ البند : العَلَمُ الکبیر ، (فارسی معرّب) ؛ و یطلق فی اصطلاح المحدثین من رجال القانون : علی الفقرة الکاملة من القانون . معجم الوسیط ج 1 ، ص 71 . (البند أی الفصل) ؛ و مع ذلک کلّه لعلّ من الجدیر أن یستعمل «الفصل و الفصول» ، بدل «البند و البنود» .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 419 ، ح 1326 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 21 ، ح 49 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 155 ، ح 13 ؛ و لکن الروایة وردت بتقدیم «الدجاجة» علی «الحمامة» و بضمیر التثنیة فی «أشباههما»؛ و فی قرب الإسناد، (ص 178 ، ح 655) وردت «أشباههنّ» .

فرق بین الکرّ و ما دونه فی کلماتهم علیهم السلام من حیث تأثیر النجاسة و عدمها مع عدم معروفیّة مأخذ آخر، بهذه المثابة یصلح للاعتبار لعدم استقامة الحوالة علی العرف ظاهراً، إذ القلّة و الکثرة ممّا یختلف صدقه و اعتباره بحسب الأغراض المقصودة من الماء، فالمدّ من الماء _ مثلاً _ للشرب کثیر و للارتماس فیه قلیل، فما کان من الماء مناط قدر الحاجة إلیه [A/5] بید العرف کالماء للشرب ، أو للصبّ فی المجرّ ، أو للزرع و سقی الأشجار، فیمکن أن یحوّل علیهم .

و أمّا المناط المعتبر فی انفعال الماء شرعاً، فلیس تشخیصه بید العرف، ف_«إنّ دین اللّه تعالی لایصاب بالعقول»(1) ، بل هو وظیفة الشارع ، و لهذا سأله عنه علیه السلام فلا یحمل الکثیر و القلیل فی کلماتهم علیهم السلام ، إلاّ علی ما اشتهر من المناط فی کلماتهم علیهم السلام .

[البند الثانی]

البند الثانی : من ابتغی أن یجمع بین خبرین متنافیین أو أخبار [B/5] متنافیات _ فی الظاهر مثلاً _ من غیر أن یصرف النظر عن ظهور البعض أو الکلّ، فقد ابتغی ما لایظفر به فی الغالب، فعلی مبتغی الجمع أن لایصعب علیه صرف النظر عن بعض الظواهر .

غایة الأمر أنّ علیه أن یختار الأظهر للترجیح و الأضعف فی الظهور، لترجیح الأظهر علیه .

[البند الثالث :]

البند الثالث : قد حقّقنا فی بعض مباحثنا الأصولیّة(2) أ نّه لم تنهض حجّة قاطعة علی أنّ للقضایا [A/6] الشرطیّة، دلالة بحسب الوضع أو بقرینة عامّة علی المفهوم المصطلح

ص :171


1- 1_ عن علی بن الحسین علیهماالسلام : «إن دین اللّه لایصاب بالعقول الناقصة ...» ؛ کمال الدین ، ص 324 ، ح 9 ؛ مستدرک الوسائل ، ج 17 ، ص 262 ، ح 21289 .
2- 2_ لم نظفر علی کتاب أو رسالة فی أصول الفقه للمؤلّف قدس سره و لعل له کتاب أو رسالة فی هذا المجال و لم یصل إلینا و العلم عند اللّه .

علیه فی الأصول ، أی : انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط بحیث لابدّ من الحمل علیه ما لم تقم علی خلافه قرینة، و الأدلّة التی استدلّوا بها مدخولة ؛ بل و لیس استعمالها فیما لا مفهوم له من النادرات خصوصاً فیما کان للشرط مزید خصوصیة فی ترتّب الجزاء و لعلّ منه قوله تعالی : « وَ لاَ تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا [B/6] (1)»؛ بل لعلّ استعمالها فیما لا مفهوم له، لیس بأقلّ من استعمالها فیما له المفهوم ؛ تقول : إن ضربک أبوک(2) فلا تؤذه و إن قطعک أخوک فصله و قال اللّه تعالی : « وَ إِذَا سَأَ لَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ... (3)»، فراجع و تفطّن و مقام تحقیق المسألة فی الأصول .

[البند الرابع :]

البند الرابع : لا ینبغی الریب فی أنّ الطهارة و النجاسة _ بمعنییهما فی عرف الشارع أو المتشرّعة ، لا بمعنیین اللغویین _ ذواتا مراتب مختلفة [A/7] و درجات متفاوتة بحیث یوجب ذلک اختلاف الحکم بالنسبة إلیهما قطعاً(4)، فهما من المشکّکات ، تشهد بذلک الأخبار الواردة فی باب الطهارة و النجاسة .

فلینظر المحقق فیما ورد بلفظ «أنجس» و «نجس»، فإنّها صریحة فی اختلاف مراتب النجاسة و إلاّ فلا معنی لأفعل التفضیل، کما فی خبر عبداللّه ابن أبییعفور ، عن أبیعبداللّه، فی حدیث قال : «و إیّاک أن تغتسل من غسالة الحمام، ففیها [B/7] تجتمع غسالة الیهودی و النصرانی والمجوسی و الناصب لنا أهل البیت و هو شرّهم فإنّ اللّه تبارک و تعالی لم یخلق خلقاً أنجس من الکلب و أنّ الناصب لنا أهل البیت أنجس منه» .(5)

ص :172


1- 1_ سورة النور : الآیة 33 .
2- 2_ فی المخطوطة «أبوه»، بدل «أبوک» .
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 168 ؛ و فی المخطوطة وردت هکذا : «... عنّی عبادی» و لعل الخطأ نشأ من الکاتب .
4- 4_ انظر فی هذا المجال : اللمعات النیّرة ، ج 1 ، ص 12 .
5- 5_ علل الشرایع ، ص 292 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 220 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 5 .

و فی قول الصادق علیه السلام لأبی حنیفة : «البول أقذر أم المنی ؟».(1)

و فی خبر آخر : «أیّما أرجس ، البول أو الجنابة ؟» .(2)

و لینظر إلی اختلاف الأحکام فی کیفیّة الطهارة، ففی بعض النجاسات أمر بالغسل مرّات ، و فی بعضها أمر بضمّ [A/8] التراب أیضاً ، و فی بعضها أمر بالغسل سبعاً ، و فی بعضها ثلاثاً ، و فی بعضها مرّتین ، و فی بعضها مرّة واحدة ، و فی بعضها اکتفی بصبّ الماء علیها ، و فی بعضها بإهراق الملاقی فقط ، و فی بعضها اکتفی بالأحجار ، و فی بعضها أجاز المباشرة حال الضرورة أو عدم وجدان غیره و تصحّ الصلاة مع بعضها و لاتصحّ مع بعض .

و لینظر فیما رواه حریز ، عن زرارة ، عن أبیجعفر علیه السلام [B/8] قال : «قلت له علیه السلام : راویة من ماء سقطت [فیها] فأرة ، أو جرذ ، أو صعوة میتة . قال علیه السلام : إذا تفسّخ فیها فلا تشرب من مائها و لا تتوضّأ فصبّها ، و إذا(3) کان غیر متفسّخ، فاشرب و توضّأ منه(4) و اطرح المیتة إذا أخرجتها طریّة و کذلک الجرّة و حبّ الماء و القربة و أشباه ذلک من أوعیة الماء» .(5)

فلولا أنّ للنجاسة مراتب مختلفة لما حکم علیه السلام بالفرق بین المتفسّخ من المیتة و غیره منها بالنهی عن الشرب و التوضّوء [A/9] فی الأوّل و الإذن فی الثانی، مع أنّ الماء ملاقٍ للنجاسة فی الصورتین .

ص :173


1- 1_ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 115 ؛ وسائل الشیعة ، ج 27 ، ص 48 ، الباب 6 ، أبواب صفات القاضی ، ح 28 .
2- 2_ علل الشرایع ، ص 90 ، ح 5 ؛ وسائل الشیعة ، ج 2 ، ص 180 ، الباب 2 ، أبواب الجنابة ، ح 5 .
3- 3_ هکذا فی المخطوطة و لکن فی المصدر «إن»، بدل «إذا» .
4- 4_ و فی المصدر: «فاشرب منه و توضّأ» .
5- 5_ التهذیب ، ج 1 ، ص 412 ، ح 1298 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 140 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 333 .

فإن قلت : إنّ هذه الروایة غیر معمول بها من جهة دلالتها علی عدم نجاسة الماء القلیل بالملاقات .

قلت: أوّلاً : قد عمل بها البعض کما سبق .(1)

و ثانیاً : کونها غیر معمول بها من الجهة المذکورة، لایضرّ بنا فیما نحن بصدده _ و هو تعدّد مراتب النجاسة _ کما أ نّه لایضرّ بنا فیه حملهم «الراویة» فی الروایة علی الکرّ ، کما لایخفی .

[البند الخامس :]

[B/9] البند الخامس : ربّما یطلق النجاسة و نحوها علی ما کان المقتضی لها فیه موجوداً مع عدم الحکم بها فعلاً لمصالح و حکم یعلمها اللّه تعالی، کلزوم العسر و الحرج فی الحکم بها ، أو لعدم اقتضاء الزمان لإجراء الحکم ، أو غیرهما کما یستفاد ذلک من بعض الأخبار الواردة فی کفر المخالفین للإمامیّة من فِرَق المسلمین و نجاستهم و أنّ صاحب الأمر علیه السلام یعاملهم معاملة الکفّار، کما أنّ اللّه تعالی یعاملهم کذلک [A/10] بعد مفارقة أرواحهم أبدانهم ؛ و لک أن تعدّ من ذلک ما ورد فی نجاسة ولد الزنا و أنه لایطهِّر إلی سبعة آباء(2) ؛ بل و ما دلّ علی نجاسة الحدید و أ نّه لباس أهل النار(3) و ما أشبه تلک .

ص :174


1- 1_ راجع : الصفحة 168 .
2- 2_ نحو خبر ابن أبییعفور ، عن أبی عبداللّه علیه السلام و إلیک نصّ الخبر : «لا تغسل من البئر التی تجتمع فیها غسالة الحمّام فإنّ فیها غسالة ولد الزنا ، و هو لایطهِّر إلی سبعة آلاف ...» ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 14 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 219 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف و المستعمل ، ح 4 .
3- 3_ نحو موثّقة عمّار الساباطی ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، و إلیک نصّ الموثّقة : « ... فی الرجل إذا قصّ أظفاره بالحدید أو ... فقال : یعید الصلاة ، لأنّ الحدید نجس ، و قال : لأنّ الحدید لباس أهل النار ...» ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 96 ، ح 311 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 288 ، الباب 14 أبواب نواقض الوضوء ، ح 5 .

و إن شئت قلت : إنّ أمثال تلک، نجاسات باطنیّة أو نجاسات عفی عن مباشرتها و مباشرة ملاقیها، کما هو الحال فی الدم الغیر المستبین أو کلّ نجاسة، کذلک عند من یقول بطهارة ملاقیهما من الأساطین و کما هو [B/10] الحال بالنسبة إلی بعض أحکام بعض النجاسات کالعفو عنها فی الصلاة .

و إذ قد تهیّأ لک ما سردنا علیک فی البنود، فاقبل إلی [ما] نقدّمه(1) إلیک فی أصل المقصود .

[تأسیس الأصل فی المسألة]

فاعلم، أنّ من المهمّ، بل الأهمّ تأسیس أصل أو قاعدة یحصل به الفصل لنرجع إلیه متی شککنا فی نجاسة الماء لعروض عارض علیه.

فنقول: لاریب و لاحیرة عند صیارفة العلم و أهل الخبرة فی أنّ الأصل فی الماء [A/11] هو الطهارة بمقتضی الأصول و القواعد المقرّرة:

أمّا الأصول، فقد أجری الأصحاب أصولاً فی الباب لایسلم عن المنع و الارتیاب، ترکناها حذراً عن الإطناب ؛ لکن لاینبغی الارتیاب فی جریان الاستصحاب مطّرداً فی الباب، کما لایخفی جریانه علی أولی الألباب.

[قاعدة أصالة الطهارة]

و أما القاعدة، فهی أصالة الطهارة فی الأشیاء مع عدم العلم بنجاستها المستفادة من قوله علیه السلام : «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر»(2) و أدلّة أخری معتبرة عند المعتبر.

ص :175


1- 1_ فی العبارة خلل ، فالظاهر أنّ کلمة «ما» سقطت من العبارة ، فالصحیح «ما نقدّمه إلیک» .
2- 2_ مستدرک الوسائل ، ج 2 ، ص 583 ، ح 2794 ، نقلاً عن شیخ الصدوق قدس سره فی المقنع ، ص 15 ؛ و لکن فیه : «إلاّ ما علمت» ، بدل «حتّی تعلم».

[B/11] هذا مضافاً إلی ما ورد فی خصوص الماء، نشیر إلی بعضها بالإنهاء لا علی سبیل التفصیل و الاستقصاء .

[بعض الآیات الواردة فی أصالة الطهارة]

منها : قوله تعالی : « إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلَی قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الاْءَقْدَامَ » .(1)

و منها : أیضاً قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا » .(2)

و قد جمعنا بین الآیتین لاشتراکهما فی بعض المباحث و إن کانتا إثنتین .

[A/12] و التقریر : أنّ التطهیر، قد جعله اللّه تعالی فی الآیة الأولی غایة لإنزال الماء من السماء، و ظاهره أنّ ذلک من آثار جنس الماء کأنّ کون الماء مطهّراً ، أمر مفروغ عنه؛

إمّا لکونه تشهد به الفطرة _ و لو بمعناه اللغوی المنطبق علی معناه الشرعی فی وجه _

أو لکونه مسلّما عندهم بما شرّع اللّه لهم و بیّنه لهم النبی صلی الله علیه و آله .

و احتمال أن یکون ذلک أثراً للماء المخصوص المنزّل علیهم ، ممّا یأباه الذوق السلیم و الطبع المستقیم ؛ [B/12] و هکذا احتمال أن یکون ذلک من آثار الماء المنزّل من السماء فی الهواء.

و لاحاجة إلی التمسّک بعدم القول بالفصل ، للتعمیم ، لما ذکرنا من ظهور کون الوصف من آثار الجنس .

و لو أبیت ، فإنّا نقول : إنّ الماء أصله کلّه من السماء، فقد ورد عن الباقر علیه السلام فی تفسیر الآیة ، قال علیه السلام : «هی الأنهار و العیون و الآبار» .(3)

و قال اللّه تعالی : « أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الاْءَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ (4)

ص :176


1- 1_ سورة الأنفال ، الآیة 11 .
2- 2_ سورة الفرقان ، الآیة 48 .
3- 3_ التفسیر القمی ، ج 2 ، ص 91 .
4- 4_ سورة الزمر ، الآیة 21 .

و قال تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الاْءَرْضِ » .(1)

و قال تعالی : « هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ * یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الاْءَعْنَابَ وَ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ » .(2)

[نقل کلام الحکماء و ردّه]

و لانصغی أبداً إلی شیء من قول الحکماء السابقین من : «أنّ موادّ المیاه لیست إلاّ الأبخرة المحتبسة و إن حصل لها الغزارة(3) [B/13] أو النزارة(4) بکثرة الأمطار و السلوج و قلّتها»(5) لأنّ ذلک منهم لیس إلاّ علی وجه التخرّص والتخمین، فلیأتوا بسلطان مبین إن کانوا صادقین .(6)

علی أ نّا نقول : المراد بالسماء فی الآیة، جهة العلوّ، فإن کان مرادُهم من الأبخرة المحتبسة ما یتصاعد من البحار و الأنهار و نحوهما و یحصل بسببه الأمطار علی ما اعتقدوه، فلا تنافی بینه و بین ما فی الآیات .

و إن کان مرادهم الأبخرة المحتبسة تحت الأرض _ مثلاً _ ، فیمکن أن یقال : إنّ موادّ تلک الأبخرة أیضاً من المیاه النازلة من السماء .

[A/14] ولو ادّعی مدّع منهم : إنّ من المیاه ما تکوّن فی الأرض من دون أن یکون ذلک الماء أو مادة خلقته من میاه السماء .

ص :177


1- 1_ سورة المؤمنون ، الآیة 18 .
2- 2_ سورة النحل ، الآیات 10 و 11 .
3- 3_ «غَزُر الماء _ بالضمّ _ غُزْراً و غُزارة ، کثر و الجمع غزارٌ» . المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 446 .
4- 4_ «نَزَرَ الشیء نزارة و نُزورة : قلّ» ؛ المعجم الوسیط ، ج 2 ، ص 913 .
5- 5_ نقل المحدث البحرانی و سیّد المجاهد عنهم بعض کلماتهم ؛ راجع : الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 173 ؛ مقابس الأنوار ، ص 34 .
6- 6_ إیماء إلی کریمة : «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» . سورة البقرة ، الآیة 111 و النمل ، الآیة 64 .

فنقول : هاتوا برهانکم فإنّ اللّه ما أشهدکم خلق السماوات و الأرض و ما کنتم حاضرین .

مع أنّ الذی استقرّ علیه رأی الحکماء الطبیعیین(1) من الأفرنج و غیرهم : أنّ الأرض نفسه قد کانت قطعة من الشمس، فانفصلت مشتعلة، فبردت قشرتها بعد حین ؛ و من المعلوم أنّ المشتعلة لم تکن مشتملة علی الماء المعیّن .

و علی هذا [B/14] ، فأصل الأرض قد تنزّلت من السماء ، فضلاً عمّا علیها أو فیها من الماء .

ثمّ إنّا لانحتاج أیضاً فی إثبات کون المیاه المنزلة(2) من السماء إلی نقض ما ذهب إلیه الأفرنج فی فنّ الشیمی _ أی : الکیمیاء _ من أنّ الماء، جسم مرکّب من الغازین (أکسجین و هیدروجین) بنسبة (1) إلی (1/0) ، بل لو اعتنی أحد بأمثال هذه الآراء، فإنّها أیضاً ممّا یؤیّد به القول بأنّ أصل الماء من السماء، فإنّ الغازین المذکورین، غازان خفیفان(3) مرکزهما [A/15] الأصلی فی الهواء و ما فوق الهواء و لاسیّما هیدروجین، الذی هو الجزء الغالب فی ترکیب الماء، فإنّه غاز خفیف جدّاً ، و بسبب خفّته کانوا یملئون به البالونات للصعود إلی طبقات الجوّ الذی یصحّ التعبیر عنه بالسماء .

و أعلم : أ نّا لو حاولنا إشباع القول فی أمثال تلک الآراء من فلاسفة العصر أو من قدماء الحکماء، لانجرّ بنا إلی الخوض فی الأهواء، فلنکتف بما قدّمنا من الإیماء، فإنّ القول القویم [B/15] لیس إلاّ ما ورد فی الذکر الحکیم .

[معنی الإنزال و التنزیل فی کلام اللّه المجید]

ثمّ : إنّه یمکن أن یقال ، بل قد یتقوّی فی البال : أنّ المراد من تنزیل الماء ، أو الإنزال فی

ص :178


1- 1_ فی المخطوطة «الطبعیین» ، بدل «الطبیعیین» .
2- 2_ فی المخطوطة «منزلة» ، بدل «المنزلة» .
3- 3_ فی المخطوطة «حفیفان» ، بدل «خفیفان» .

کتاب اللّه المتعال لیس هو الإنزال المحسوس المشاهد فی الأمطار ؛ بل هو مثل الإنزال فی قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ » .(1)

و فی قوله تعالی : « یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ ... »الآیة .(2)

و فی قوله تعالی : « وَ أَنزَلَ لَکُم مِّنَ الاْءَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ ... » الآیة(3) ، إذ الظاهر أنّ [A/16] الإنزال فی أمثال تلک الآیات، لیس(4) هو الإنزال المحسوس، فإنّ السماوات لیست دکّةً للبزّاز و الحدّاد و لا اصطبلاً للدوابّ .

و لم یشاهد إلی الآن، نزول تلک الأشیاء علی الأرض من السماء، فالإنزال فی هذه الآیات و أمثالها، إمّا أن یکون بمعنی الإنشاء کما فسّره به بعضهم .(5)

أو یکون بمعنی التهیّة من النزل و هو ما یهیّؤ للضیف(6) .(7)

و أحسن من هذین أن نقول : أنّ المراد [B/16] بإنزال هذه الأشیاء من السماء، هو إنزال الصور النوعیّة للأشیاء من السماء و عالم الأمر و التدبیر و الأشیاء إلی الأرض و إیلاجها فی موادّها لا إنزال موادّها .

إذ من المعلوم أنّ الشیئیّة المخصوصة بکلّ شیء، إنّما هو بصورته النوعیّة لا بمادّته ، کما قد بیّن ذلک فی العلوم الحکمیّة .(8)

و قد روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إنّ اللّه عزّ و جلّ أنزل أربع برکات من السماء إلی الأرض أنزل الحدید و النار و الماء و الملح ...»(9) الخبر ، فقد [A/17] جمع صلی الله علیه و آله فی الخبر

ص :179


1- 1_ سورة الحدید ، الآیة 25 .
2- 2_ سورة الأعراف ، الآیة 26 .
3- 3_ سورة الزمر ، الآیة 6 .
4- 4_ وردت فی المخطوطة کلمة «لیس» مرّتین .
5- 5_ راجع : مجمع البیان ، ج 9 ، ص 363 ؛ جوامع الجامع ، ج 4 ، ص 251 .
6- 6_ فی المخطوطة «للضیفان» ، بدل «للضیف» .
7- 7_ راجع : مجمع البیان ، ج 9 ، ص 363 .
8- 8_ راجع فی هذا المجال : مشرق الشمسین ، ص 372 _ 373 .
9- 9_ راجع : کنزالعمّال ، ج 15 ، ص 418 ، ح 41651 ؛ مجمع البیان ، ج 9 ، ص 401 ، وجوامع الجامع ، ج 4 ، ص 251 .

بین إنزال الحدید و النار و الماء و الملح ؛ و من المعلوم عدم نزول أخوات الماء فی الخبر بالطریق المحسوس ، و الظاهر کون الإنزال فی الکلّ بطریق واحد و لیس إلاّ إنزال صورها النوعیّة بطریق غیر محسوس ؛ و علی هذا فکلّ المیاه منزلة من السماء و لو فرض تکوینه تحت طبقات الغبراء .

ثمّ إنّ التمسّک بهذه الکریمة و أمثالها مثل قوله تعالی : « وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَآءً طَهُورًا [B/17] (1)» لإثبات قاعدة الطهارة فی الماء، لایتوقّف علی ثبوت الحقیقة الشرعیّة للفظ الطهارة، إذ القرائن الخارجیّة و اللفظیّة موجودة .

منها : ورودها فی مقام الامتنان ، إذ لا امتنان فی إنزال النجس علی الإنسان ، خصوصاً فی مثل الماء الذی لایستغنی الناس عن مباشرته و شربه و الانتفاع به فی سائر حالاتهم ؛ بل هو من أشدّ العذاب ؛ و لو فرض للماء النجس منفعة کسقی الأشجار، فهی فی جنب ما یترتّب علی نجاسته [A/18] من العذاب مستهلکة .

و منها : قوله تعالی فی ذیل الآیة الاُولی : «وَ یُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ(2)» ؛ و قد فسّر الرجز ، بالجنابة(3) کما قد ورد فی شأن نزول الآیة .

و منها : التعبیر بلفظ الطهور کما یظهر وجهه من سائر استعمالات اللفظ .

و ما قیل فی تحقیق صیغته و ما نقل عن أساطین علم اللغة فی معناه ؛ و لا حاجة إلی الإتعاب بالإطناب . و أیضاً لایضرّ بالاستدلال کون قوله تعالی « ماءً » نکرة فی سیاق [B/18] الإثبات ، و هی لا تفید العموم لما سبق من ظهور کون المطهریّة من آثار جنس

ص :180


1- 1_ سورة الفرقان، الآیة 48.
2- 2_ سورة الأنفال، الآیة 11.
3- 3_ راجع : التبیان ، ج 5 ، ص 86 ؛ مجمع البیان ، ج 4 ، ص 808 ؛ فقه القرآن (الراوندی) ج 1 ، ص 69 ؛ تفسیر الأصفی ، ج 1 ، ص 427 ؛ التفسیر الکبیر ، ج 15 ، ص 462 ؛ جامع البیان ، ج 9 ، ص 257 ؛ الکشاف ، ج 2 ، ص 203 .

الماء ، و لما سبق من أنّ المقام _ خصوصاً فی الآیة الثانیة _ مقام الامتنان ، و هو یوجب الحمل علی العموم، کما صرّحوا به فی الأصول .

ثمّ إنّ الملازمة بین مطهریّة الماء المصرّح بها فی الآیتین و بین طهارته، ممّا لا ینبغی التأمّل فیه، فإنّ أثر النجس هو التنجیس لا التطهیر .

و احتمال کون الماء نجساً فی نفسه و مطهّراً [A/19] لغیره _ کما احتمله بعضهم فی مسألة الغسالة _ ، مما یلفظه(1) الذوق السلیم ، کما حقّقناه فی مقامه .

ثمّ إنّ الآیات الدالّة علی أصالة طهارة الماء لاتنحصر فیما ذکرناه ؛ لکنّا _ کما قلنا _ لسنا بصدد الاستقصاء، فلنقبل إلی ذکر بعض الأخبار لا علی سبیل الشرح و التفصیل ، بل علی طریق الاختصار . فإنّ الظاهر لا یحتاج إلی الإظهار .

فی بیان الأخبار

اشاره

منها : ما ورد عن أبی عبداللّه علیه السلام [B/19] بطرق متعددة، تبلغ حدّ الاستفاضة من قوله علیه السلام : «کلّ ماء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر» .(2)

و منها : ما روی عن أبی عبداللّه علیه السلام أیضاً _ و نقل عن ابن أبیعقیل القول بتواتره(3) _ أ نّه علیه السلام قال : «إنّ الماء طاهر لاینجّسه إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو رائحته» .(4)

و منها : صحیح حریز عن أبی عبداللّه : «کلّما غلب الماء ریح الجیفة، فتوضّأ من الماء و اشرب فإذا تغیّر الماء و تغیّر الطعم، فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» .(5)

ص :181


1- 1_ کذا فی المخطوطة ، و لعلّ الصواب و الأولی أن یعبّر «یرفضه» ، بدل «یلفظه» .
2- 2_ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 و فیه : قال الصادق علیه السلام : «کلّ ماء طاهر إلاّ ما علمت أ نّه قذر» و ص 142 ، باب 4 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 .
3- 3_ راجع : مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 13 _ 14 ، م 1 .
4- 4_ عوالی اللئالی ، ج 3 ، ص 9 ، ح 6 ؛ مستدرک الوسائل ، ج 1 ، ص 190 ، ح 10 ، و انظر : المعتبر ، ج 1 ، ص 41 .
5- 5_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 3 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 216 ، ح 625 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 137 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 1 .

[A/20] و منها : صحیح أبیخالد القمّاط أ نّه سمع أبا عبداللّه علیه السلام فی الماء یمرّ به الرجل و هو یقع فیه المیتة و الجیفة : «إن کان الماء قد تغیّر ریحه و طعمه، فلا تشرب منه و لا تتؤضّأ ، و إن لم یتغیّر ریحه و طعمه فتوضّأ و اشرب» .(1)

و منها : ما رواه ابن إدریس مرسلاً عن النبی صلی الله علیه و آله _ و قال : إنّه متّفق علی روایته بین الفریقین _ أ نّه علیه السلام قال : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه»(2) ؛ [B/20] و رواه المحقّق فی المعتبر أیضاً .(3)

و منها : ما روی عن أمیرالمؤمنین علیه السلام أ نّه کان یقول عند النظر إلی الماء : «الحمد للّه الذی جعل الماء طهوراً و لم یجعله نجساً» .(4)

و منها : مصحّح محمد بن حمران و جمیل بن دراج ، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «إنّ اللّه جعل التراب طهوراً، کما جعل الماء طهوراً» .(5)

و منها : صحیح داود بن فرقد ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «کان بنو إسرائیل إذا أصاب

ص :182


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 40 ، ح 112 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 9 ، ح 10 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 138 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
2- 2_ و إلیک نصّ کلامه : « ... فمن ذلک قول الرسول صلی الله علیه و آله المجمع علیه عند المخالف و الموآلف ... و أیضاً قول الرسول صلی الله علیه و آله المتّفق علی روایة ظاهرة ، أ نّه قال : خلق اللّه الماء طهوراً ...» ؛ السرائر ، ج 1 ، ص 63 _ 64 .
3- 3_ المعتبر ، ج 1 ، ص 41 ؛ و إلیک نصّ کلامه : «و ینجّس الجاری بالملاقات ، و هو مذهب فقهائنا أجمع و مذهب أکثر الجمهور ؛ و یدلّ علیه قوله صلی الله علیه و آله : خلق اللّه الماء طهوراً ...» .
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 70 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 53 ، ح 153 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 401 ، الباب 16 ، من أبواب الوضوء ، ح 1 .
5- 5_ الفقیه ، ج 1 ، ص 109 ، ح 224 ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 66 ، ح 3 ؛ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 404 ، ح 1264 ؛ وسائل الشیعة ، ج 3 ، ص 386 ، الباب 24 ، من أبواب التیمّم ، ح 2 .

أحدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاریض [A/21] و قد وسّع اللّه علیکم بأوسع ما بین السماء و الأرض و جعل لکم الماء طهوراً، فانظروا کیف تکونون» .(1)

و منها : ما رواه الجمهور عن النبی صلی الله علیه و آله : «الماء طهور لاینجّسه شیء» .(2)

و منها : صحیح ابن مسکان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «سألته عن الوضوء مما ولغ الکلب أو السنّور ، أو شرب منه جمل أو دابّة أو غیر ذلک ، أیتوضّأ منه أو یغتسل؟ قال : نعم ، إلاّ أن یجد غیره فتنزّه عنها».(3)

و منها : ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله (4) و کذا عن علی علیه السلام (5) و کذا عن أبی عبداللّه(6) : «الماء یطهِّر و لا یطهَّر»(7) [بکسر الهاء فی الأوّل و فتحه فی الثانی] .(8)

و غیر ذلک من الأخبار الکثیرة(9)، فلا ینبغی الإشکال فی کون الأصل فی الماء الطهارة حسب ما یقتضیه الأصل و العمومات المذکورة .

ص :183


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 356 ، ح 1064 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
2- 2_ سنن أبیداود ، ج 1 ، ص 23 ، ح 66 ؛ سنن الترمذی ، ج 1 ، ص 45 ، ح 66 و مسند أحمد ، ج 3 ، ص 31 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 326 ، ح 649 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 228 ، الباب 2 ، من أبواب الأسآر ، ح 6 .
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 1 ، ح 1 .
5- 5_ المحاسن ، ج 2 ، ص 57 ، ح 4 .
6- 6_ الفقیه ، ج 1 ، ص 5 ، ح 2 .
7- 7_ و إلیک نص کلام القاضی نعمان : « ... و روینا عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن آبائه ، عن علی ، عن رسول اللّه سلام اللّه علیهم أجمعین ، أ نّه قال : الماء یطهِّر و لا یطهَّر ...» ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 111 .
8- 8_ للعثور علی بعض المناقشات حول الروایة و الجواب عنها ، راجع علی ما أفاده الفقیه الأصولی، الشیخ محمد حسین الإصبهانی الحائری فی مشارع الأحکام ، میراث حوزه إصفهان ، ج 5 ، ص 386 ؛ فإنّه قدس سره قد أحسن فیما بیّن و أفاد .
9- 9_ راجع : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 133 _ 135 ، الباب 1 ، من أبواب الماء المطلق .

تنبیه [فی نقل کلام الشیخ الأعظم]

قد یستفاد من بعض بیانات الشیخ العلاّمة الأنصاری قدس سره فی کتاب الطهارة قاعدة للرجوع إلیها [A/22] عند الشکّ فی طهارة الماء الملاقی للنجس ، و هو أنّ ملاقات النجس للماء مقتض لنجاسته إن لم یکن مانع فی البین، مثل الکرّیة أو الجریان و نحوهما، فإذا علمنا بالمقتضی و شککنا فی وجود المانع أو مانعیّة الموجود، فالأصل عدم المانع أو المانعیّة ، فیحکم بنجاسة الماء لوجود المقتضی و عدم المانع بحکم الأصل .(1)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم]

و فیه : أنّ هذا إذا سلّم، فإنّما یسلم فیما لم یکن فی البین دلیل شرعی ، و المفروض هنا وجوده لوجود [B/22] العمومات الدالّة علی طهارة الماء ، و لا سیّما ما دلّ منها علی طهوریّته أو مطهریّته ، و لا سیّما ما نصّ فیه بعدم تنجّسه، مثل قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ... » .(2)

و قد اعترف به الشیخ قدس سره ، إلاّ أ نّه تأمّل فیه من جهة ضعف الروایة(3) ، مع أنّ الدلیل غیر منحصر فیها ، و هی منجبرة بجابرات عدیدة و موافقتها لأخبار کثیرة، فهذه العمومات التی أوردناه بین یدیک ، و الأمر بعد التأمّل إلیک فاحکم و لا علیک .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم]

و قد صرّح الشیخ ؛ فی موضع آخر من کلامه قدس سره : [A/23] إنّ هذه القاعدة مبنی علی عدم عموم یرجع إلیه عدا إطلاق قوله علیه السلام فی روایة السکونی : «الماء یطهِّر و لایطهَّر»، ثمّ قال قدس سره : «و لا عموم له من حیث حذف المتعلّق، لوروده فی مقام الإهمال فی مقابل

ص :184


1- 1_ راجع : کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، ج 1 ، ص 67 _ 68 .
2- 2_ قد مرّ مأخذ الروایة ؛ راجع : الصفحة 182 ، التعلیقة 2 .
3- 3_ کتاب الطهارة، للشیخ الأنصاری، ص 79 .

السلب الکلّی المستفاد من قوله : «و لا یطهّر» ، کما فی قولک : «زید یحکم و لا یحکم علیه» و «یعطی و لایعطی» ؛ بل و لا من حیث کیفیّة التطهیر بالماء لعدم سوقه لبیان ذلک .

نعم ؛ لو ثبت الأمر الأوّل أمکن دعوی کون [B/23] کیفیّة التطهیر بالماء مبینة عند العرف ، و حصوله عندهم بغلبة الماء علی المحلّ القذر بحیث یزیل عین القذارة عن المحلّ القذر . و أمّا طهارة المایعات النجسة بالاستهلاک فیه ففی عدّه تطهیراً فی العرف ، تأمّل» ؛ إنتهی کلامه .(1)

[المناقشة مع الشیخ الأعظم قدس سره ]

و أقول : أمّا المبنی _ و هو عدم ثبوت عموم یرجع إلیه _ فقد وضع لک خلافه و سوف یزید وضوحاً .

و أمّا ما أورده رحمه الله علی روایة السکونی فالجواب عنه بوجوه :

الأوّل : ما ذکره المولی [A/24] محمد تقی المجلسی فی شرح الفقیه من أنّ الکلینی قدس سره ، قد روی هذه الروایة بطریق قوی عن الصادق علیه السلام و قال : أ نّه علیه السلام قال : إنّ النبی قال : « أنّ الماء یطهر کل شیء حتی الماء و لا یطهّر بغیره»(2)، فالروایة علی ما ذکره المجلسی قدس سره تدلّ علی أعمّ عموم فی المقام .

الثانی : أنّ ما ذکره قدس سره مبنی علی کون الاحتجاج للمطلوب بالجزء الأوّل من الخبر و هو قوله علیه السلام : «یطهِّر».

و قد استدل المحقّق الکاشانی بالجزء الثانی و هو قوله : «و لایطهَّر» بتقریب [B/24] قریب، و هو «أنّ الماء إنّما لایطهّر لأ نّه إن غلب علی النجاسة حتی استهلکت طهرها و لم

ص :185


1- 1_ و إلیک نصّ کلام المحقق المجلسی قدس سره فی روضة المتقین ، ج 1 ، ص 121 : «و حکم الکلینی و الصدوق بصحّة الخبر...» .
2- 2_ الوافی ، ج 6 ، ص 18 ، ذیل الحدیث 1 .

ینجس حتی یحتاج إلی التطهیر و إن غلب علیه النجاسة حتی استهلک فیها صار فی حکم النجاسة لایقبل التطهیر إلاّ بالاستهلاک فی الماء الطاهر و حینئذٍ لم یبق منه شیء» .(1)

و أورد علیه ب :أنّ ما فسّره به مجرّد احتمال لایکفی فی مقام الاستدلال ؛ بل هو تأویل إلی معنی موهوم .

و قد ذکر بعضهم معنی آخر أظهر من ذلک ب :أنّ [A/25] یکون المراد، أنّ الماء یطهر غیره و لایطهر بغیره.

و أقول : أنّ من الاحتمال ما هو کالماء الزلال یروّی المتعطش فی الحال و من التأویل ما هو کالسلسبیل یبرد الغلیل و إنّ ما ذکره البعض فی معنی الخبر، إنّما یکون أظهر إذا کان لفظ الخبر، کما نقله المجلسی عن الکلینی بأن تکون کلمة «بغیره» موجودة فی لفظ الخبر .

و أمّا إن کان لفظ الخبر جملة «الماء یطهِّر و لا یطهَّر»، فالأظهر أنّ المقدّر کلمة «بشیء» لا کلمة «بغیره»، فإنّ المضارع المنفی حکمه حکم النکرة فی سیاق [B/25] النفی، فیدلّ علی التعمیم، فیکون المعنی أنّ الماء لا یطهّر بشیء حتّی بالماء و حینئذٍ فلا یظهر لهذا القول وجه أظهر ممّا ذکره الکاشانی من الحمل علی الاستهلاک .

و یؤیّده ما ورد فی بعض الأخبار من إناطة طهارة الماء الملاقی للنجاسة بکونه قاهراً علی النجاسة ، أو غالباً علیها ، أو أکثر منها ؛ کما فی صحیح عبداللّه [بن] سنان «قال : سئل رجل أباعبداللّه علیه السلام _ و أنا جالس _ عن غدیر أتوه و فیه جیفة ؟

فقال : إذا کان الماء قاهراً و لا یوجد فیه الریح فتوضّأ» .(2)

ص :186


1- 1_ للعثور علی الأقوال حول معنی الروایة و توهّم الإشکال فیها و الجواب عنها ، أنظر ما أفاده المحقق الفقیه الشیخ محمدحسین الإصفهانی الحائری قدس سره _ صاحب الفصول الغرویة _ فی مشارع الأحکام ، میراث حوزه إصفهان ، ج 5 ، ص 386 _ 385 .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 4 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 141 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 11 .

و ما فی خبر الأحول [A/26] قال : «دخلت علی أبی عبداللّه علیه السلام أسئله عن الرجل یستنجی ، فیقع ثوبه فی الماء الذی استنجی به .

فقال : لابأس به ، فسکت ؛ فقال : أتدری لِمَ صار لا بأس به؟

قلت : لا و اللّه جعلت فداک .

فقال لی : إنّ الماء أکثر من القذر» .(1)

و التعلیل یفید کبری کلیّة لظهور اللام فی الجنس(2) ، بل لو کان للعهد لتمّ التقریب، إذ الظاهر أن المعهود مهمل الخصوصیّة و غیر ذین من الأخبار .

بل یؤیّده کلّما دلّ علی الإناطة بالتغییر فإنّ المراد بالاستهلاک، إمّا خفاء الأوصاف من الطعم و اللون و الریح ، أو الخفاء کاشف عنه شرعاً .

الثالث : من وجوه الجواب عن ما أورده الشیخ قدس سره علی التمسّک بالجزء الأوّل من الخبر [B/26] _ غیر ما ذکر و ما لم یذکر _ هو : أنّ ما قاله الشیخ رحمه الله من أنّ قوله علیه السلام : «یطهّر و لا یطهّر» ، وارد مورد الإهمال فی مقابل السلب الکلّی و شبّهه بقولک : «زید یحکم و لایحکم علیه» و «یعطی و لایعطی» ، ممنوع فیما نحن فیه .

فإنّ استفادة الإهمال فی المثال و ما یشبهه من الأمثال لیس إلاّ من جهة کون الفعل من الأفعال الاختیاریّة و امتناع وقوعه من فاعله علی وجه العموم إلاّ بتخصیص الأکثر، فإنّ قول [A/27] القائل : «زید یعطی و لایعطی» لایقبل الحمل علی العموم لا من جهة إباء اللفظ ، بل من جهة قیام القرینة الخارجیّة علی أنّ زیداً لایمکن أن یعطی کلّ أحد فی کلّ مورد کلّ ما یصدق علیه المورد، فإذا امتنع الحمل علی العموم، إمّا أن یحمل علی الإهمال _ کما ذکره الشیخ _ أو یحمل علی کون ذلک کنایة عن کونه بذّالاً جواداً، کما هو الأظهر .

ص :187


1- 1_ علل الشرایع ، ج 1 ، ص 287 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 222 ، الباب 14 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 2 .
2- 2_ فی المخطوطة وردت «لظهور ظهور اللام فی الجنس» ، بدل «لظهور اللام فی الجنس» .

و أمّا إذا کان الفعل من الأفعال الطبیعیّة للشیء ، [B/27] أو ما هو بمنزلة الطبیعی ، أو کان الفعل وصفاً لمن لایتبدّل سنّته، فالقضیة لایحمل علی الإهمال، فإذا قلت فی حق الباری تعالی : «یا من یَری و لایُری» ، أو «یا من یَعطی و لایُعطی» فلیس معناه أ نّه تعالی یری شیئاً مبهماً مجهولاً ، بل معناه أ نّه تعالی یری کلّ شیء و یعطی کل ذی حقّ حقّه و إذا قلت مثلاً : «الشمس ینوِّر و لا ینوَّر» أو «النار یَحرُق و لایُحرَق»، فالظاهر أنّ المراد أنّ الإنارة و الإحراق [A/28] من مقتضیات وجود الشمس و النار .

و الظاهر أنّ قوله علیه السلام «الماء یطهِّر و لایطهَّر» من قبیل الثانی ، أی : أنّ صفة التطهیر صفة ثابتة للماء بالطبع أو بمنزلة ما بالطبع بمقتضی کون الأحکام تابعة للمصالح الواقعیّة ، خصوصاً فی ما للعقل سبیل إلی إدراک المناسبة بین الموضوع و الحکم .

الرابع من وجوه الجواب : إنّ قوله علیه السلام «یطهّر» إن کانت مهملة ، کانت زائدة خالیة عن الفائدة ، فکان الأولی الاقتصار علی قوله علیه السلام : «لایطهّر» ، فیجب حمله علی التعمیم ، صوناً لکلام الحکیم عن اللغو الذمیم .

هذا کلّه بالنسبة إلی خبر السکونی و إلاّ فالعمومات کثیرة .

[B/28]

فی التعرّض لبیان المعارضات

:

و اعلم ؛ أ نّه ربّما یشکل أو یستشکل التوفیق بین ما سبق من الآیات و الأخبار الدالّة علی طهارة الماء لجمیع أفراده ، خصوصاً مثل ما رواه المحقّق و ابن إدریس من قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ...» .

و بین الأخبار الواردة فی الکرّ ، مثل ما ورد عن أبی عبداللّه علیه السلام فی صحیح محمد بن مسلم و غیره : «إذا کان الماء قدر کرّ لم [A/29] ینجّسه شیء»(1) ، فإنّ مفهوم تلک الأخبار معارض لمنطوق الأخبار السابقة ، حیث أنّ للآیات و الأخبار السابقة ظهور فی

ص :188


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، ص 2 ، ح 2 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 6 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 و 6 .

التعمیم بالنسبة إلی جمیع أفراد الماء و جمیع حالاته خصوصاً بملاحظة الاستثناء فیما رواه ابن إدریس و غیره بقوله : «إلاّ ما غیّر لونه ...»؛ و أخبار الکرّ قد حدّد فیه عدم تنجّس الماء ببلوغه قدر الکرّ ، فلابدّ من الجمع و التوفیق فنقول :

[وجوه الجمع بین الأخبار المتعارضات]

[الوجه الأوّل]

أوّلاً : قد بیّنا [B/29] سابقاً فی البند الثالث : أنّ ثبوت المفهوم للقضایا الشرطیّة بحیث تدلّ علی الانتفاء عند الانتفاء ممنوع ، فقد یکون فائدة الشرط التنبیه علی(1) مزید خصوصیّة للشرط فی ترتّب الجزاء ، و قد یتعلّق الغرض بالسکوت عن حکم فاقد الشرط لما یراه المتکلّم من المصلحة ، و قد یکون غیر ذلک.

[الوجه الثانی]

و ثانیاً : سلّمنا ظهور القضایا الشرطیّة فی المفهوم المصطلح علیه ، فلیس لها من الظهور [A/30] ما یعارض به النصوص الصریحة فی طهارة الماء و طهوریّته مطلقاً ، لتقدّم الأظهر علی الظاهر و المنطوق علی المفهوم ، فلابدّ من صرف النظر عن ظهورها لئلاّ نصرف النظر عن ظهور ما هو أظهر ، کما تقدّم فی البند الثانی و سیأتی لهذا الوجه مزید بیان فیما سیأتی .

[الوجه الثالث]

و ثالثاً : أقصی ما یتصوّر تسلیمه ، دلالة أخبار الکرّ علی نجاسة دون الکرّ بالملاقات ، فلیحمل النجاسة [B/30] _ رعایة للتوفیق بینها و بین ما سبق _ علی ما یحسن التنزّه منه کما حملوها و حملوا ما یدلّ علیها من الأمر بالغسل و الطرح و النهی عن الشرب

ص :189


1- 1_ وردت فی المخطوطة کلمة «علی» مرّتین .

و التوضّوء علی ما ذکرنا ، أو ما أشبهه من استحباب الاجتناب و کراهة المباشرة و نحو ذلک فی غیر مقام ، کما فی الحدید(1) و أثر أقدام الفأرة الرطبة التی وقعت فی الماء علی الثیاب(2) و سؤر الحائض(3) و سؤر الفأرة(4) و غیر ذلک .(5)

[الوجه الرابع]

و رابعاً : قد دریت صحّة إطلاق النجاسة [A/31] و وقوعه علی ما فیه الاقتضاء للنجاسة و إن لم یکن محکوماً بالنجاسة الفعلیّة لمصالح و حکم، کلزوم العسر و الحرج ، کما یؤمی إلیه أو یشهد له بعض الأخبار ، مثل: حسنة محمد بن میسّر قال : «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب ینتهی إلی الماء القلیل فی الطریق و یرید أن یغتسل منه و لیس معه إناء یغرف به _ و فی بعض النسخ یفرق به _ (6) و یداه قذرتان؟

قال : یضع [یده ثمّ(7)] (8) یتوضّأ و یغتسل ، هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ (9)»(10)» . و لک أن تعبّر عن مثل ذلک بالنجاسة الباطنیّة أو النجاسة المعفوّ عنها ، کما حملوها علیه فی ما دلّ علی نجاسة المخالفین .(11)

ص :190


1- 1_ راجع : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 530 ، الباب 83 ، من أبواب النجاسات ، ح 6 و 7 .
2- 2_ نفس المصدر ، ص 460 ، الباب 33 ، من أبواب النجاسات ، ح 2 .
3- 3_ نفس المصدر ، ص 236 _ 238 ، الباب 8 ، من أبواب الأسآر .
4- 4_ نفس المصدر ، ص 240 ، الباب 9 ، من أبواب الأسآر ، ح 7 .
5- 5_ فی المخطوطة «تلک» ، بدل «ذلک» .
6- 6_ فی المخطوطة جعل عبارة «و فی بعض النسخ یفرق به» ، بین المعقوفتین .
7- 7_ فی المخطوطة «و» ، بدل «ثمّ» .
8- 8_ أضفناها من المصدر .
9- 10_ الکافی ، ج 3 ، ص 4 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 152 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 .
10- 9_ سورة الحج ، الآیة 78 .
11- 11_ لمزید البیان راجع : کتاب الطهارة ، للإمام الخمینی ، ج 3 ، ص 391 _ 394 .

[الوجه الخامس]

و خامساً : أن أخبار الکرّ محتملة للحمل علی إرادة بیان المقدار المعتاد التغییر و عدمه ، خصوصاً بعد ملاحظة الاختلاف الفاحش فی الأخبار الواردة فی بیان تحدید الکرّ ؛ فیکاد أن تکون ظاهرة فی هذا المعنی و خصوصاً بعد ملاحظة اضطراب [A/32] العرف فی تشخیص المقدار المذکور ، فلاینبغی الاستبعاد فی هذا الوجه بأنّ منصب الإمامة أجلّ من أن یتعرّض لبیان ما لیس محتاجاً إلیه فی بیانه لکفایة الحسّ، فإنّ الناس غیر مستغنین عن إرشاداتهم، حتّی فی أمورهم العرفیّة و العادیّة .

و لا استبعاد أیضاً فیه من جهة الاستثناء فی أخبار الکرّ بقوله : «إلاّ ما غیّر لونه ...» ، إذ یمکن حمله علی المغیّر فوق المعتاد و إن کان لایخلو [B/32] من أدنی استبعاد، لکن لا بحیث یوجب رفضه فی محتملات الجمع عن العداد .

[الوجه السادس]

و سادساً : یمکن أن یجمع بین الطائفتین من الأخبار _ من جهة ما سبق منّا بیانه من اختلاف مراتب النجاسة(1) _ بأن نقول : أنّ المراد من قوله علیه السلام : «خلق اللّه الماء طهوراً لاینجّسه شیء» و ما شابهه من الأخبار ، أنّ الماء قلیلاً کان أو کثیراً لاینجّسه شیء بالنجاسة الشدیدة التامّة بحیث یترتّب علیها جمیع آثارها مثلاً ، و هذا لاینافی نجاسته ببعض [A/33] مراتب النجاسة الناقصة التی تجامع بعض مراتب الطهارة .

و یمکن إطلاق الطاهر علیه باعتبار أخر و یصحّ مباشرتها فی بعض الأحوال کحالة الضرورة مثلاً ، کما نطق به بعض الأخبار .

و المراد من قوله علیه السلام : «إذا کان الماء قدر کرّ لم ینجّسه شیء» أ نّه لاینجّسه شیء بشیء من مراتب النجاسة ، فیکون مفهومه أنّ الماء الذی لم یبلغ قدر الکرّ، ینجّس ببعض مراتب النجاسة القابلة للاستعمال و المباشرة [B/33] التی منع عنهما فی النجاسة

ص :191


1- 1_ راجع الصفحة 172 .

الشدیدة فی بعض الحالات أو علی بعض الوجوه ، حتی الجاری و میاه العیون و الآبار ، کما یستفاد من بعض الأخبار و أفتی به بعض الفقهاء الکبار ، فیرتفع التنافی بین مفهوم تلک الأخبار و بین الأدلة الدالّة علی طهارة الماء مطلقاً ، کما لا یخفی علی أولی الأبصار .

و أمّا التوفیق بین الطائفتین من الأخبار ، فیحمل المطلقات الدالّة علی طهارة الماء الملاقی للنجس و طهوریّته علی المقیّدات المستفادة [A/34] من مفهوم أخبار الکرّ .

و تخصیص العمومات الدالّة علی طهارة کلّ فردٍ من أفراد الماء الملاقی للنجس بذلک المفهوم ، فهو وجه مرجوح لاینبغی أن یصار إلیه ، إذ الأخبار و الآیات الدالّة علی طهارة الماء و اعتصامه _ کلّها أو جلّها _ عامات تعمّ القلیل و الکثیر .

إمّا بمعونة مقدّمات الحکمة ؛

أو بما ذهب إلیه الجبائیان(1) و جماعة(2) من دلالة المفرد المحلّی باللام علی العموم بالوضع ؛

أو [B/34] بسبب أنّ اللام الداخلة علی اسم الجنس حقیقة فی الجنس و تعلیق الحکم علی الطبیعة یقتضی تحقّقه فی جمیع الأفراد ؛

ص :192


1- 1_ هما : محمد بن عبدالوهاب بن سلام المکنّی بأبی علی الجبائی ، شیخ المعتزلة فی زمانه و ابنه عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهّاب ، المکنّی بأبی هاشم و یقال لهما الجبائیان ، و کلاهما علی مذهب المعتزلة ، مات أبی علی فی سنة 303 ق و ابنه ابوهاشم سنة 321 ق ؛ و الجبأ کورة بخوزستان . لمزید التوضیح ، راجع : الکنی و الألقاب ، ج 2 ، ص 141 . و قاموس المحیط ، ج 1 ، ص 10 .
2- 2_ منهم ابن الحاجب فی مختصره [= منتهی الأصول و الأمل ، ص 102 _ 103] و المحقّق العضدی فی شرحه [= شرح مختصر المنتهی ، ج 1 ، ص 215 _ 216] و المحقّق الرضی طاب ثراه فی شرحه [= شرح الکافیة ، ج 2 ، ص 129] ، بل الظاهر من کلام ابن الحاجب عدم الخلاف فیه إلاّ من منکری ألفاظ العموم ، من غیر نقل خلاف ...» . من هامش مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 95 .

أو بأن یقال : أنّ اللام، إمّا للجنس أو للاستغراق حیث لایحتمل العهد ؛ و علی التقدیرین یثبت العموم ؛

أو بسبب آخر لما یوجب الحمل علی العموم من قبیل کون المقام مقام الامتنان ؛

أو بسبب الاشتمال علی ألفاظ العموم خصوصاً ما کان فیه لفظ «الکلّ» ، مثل المستفیضة عن الصادق علیه السلام : «الماء کلّه طاهر حتّی تعلم أ نّه [A/35] قذر»(1)2_ تقدّم تخریجه فی الهامش (2) من الصفحة 181 .(3) الشاملة لما لایعلم حکمه من الشارع و لا اختصاص لها بالشبهات الموضوعیّة .

و ما کان فیها صیغة «لاینجّسه» بلفظ المضارع المنفی الذی هو کالنکرة فی سیاق النفی و لا سیّما بملاحظة الاستثناء الواقع بعده ، مثل ما عن الصادق [ علیه السلام ] : «إن الماء طاهر لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو رائحته»(2) الذی عدّه ابن عقیل متواتراً ؛ و مثل ما هو منقول بطرق الفریقین عن النبی صلی الله علیه و آله و صرّح بعضهم بأ نّه [B/35] عمل به الاُمّة(4) من قوله صلی الله علیه و آله : «خلق اللّه الماء طهوراً، لاینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه»(4) .

و الحاصل : أنّ ظهور تلک الأدلّة ، بل صراحتها فی العموم واضح .

و فی تخصیص العام بمفهوم المخالفة _ بعد تقدیر حجیّته _ أبحاث .

و لم یذهب من ذهب إلی تجویزه إلاّ بتقریب أنّ العام و المفهوم دلیلان تعارضا ؛ و تخصیص العام بالمفهوم طریق جمع بینهما ، فیتعیّن لکونه أولی من الطرح .

و یستفاد من التقریب المذکور أنّ التخصیص [A/36] مشروط بدوران الأمر بین

ص :193


1- 1_ تقدّم تخریجه فی الهامش
2- 4_ تقدّم تخریجه فی الهامش (2) من الصفحة 182 .
3- من الصفحة 181 .
4- 3_ و هو المحقّق السبزواری فی ذخیرة المعاد ، ص 116 ، السطر 37 ؛ و إلیک نصّ کلامه : « ... لعمل الاُمّة بمدلوله و قبولهم له» .

تخصیص العموم أو إلغاء المفهوم بأن لم یکن فی البین وجه جمع آخر، یمکن به الجمع بین الدلیلین المتعارضین .

و قد عرفت ما فی ما نحن فیه من وجوه الجمع القریبة القویّة .

ثمّ إنّه قد اُورد علی التقریب المذکور بعد فرض الدوران بأنّ الجمع کما یمکن بإلغاء العموم، کذلک یمکن بإلغاء المفهوم، فلابدّ لترجیح الأوّل من مرجّح ؛ و مجرّد کونه طریق جمع لایکفی، فإنّ الثانی أیضاً طریق جمع بینهما .

و دعوی المساوات [B/36] _ علی تقدیر تسلیمها _ تنافی ترجیح التخصیص و توجب المصیر إلی الوقف .

و دعوی أنّ التخصیص أولی من إلغاء المفهوم لما فی التخصیص من الجمع بین الدلیلین و هو أولی من إلغاء أحدهما منظور فیه ، إذ کما یمکن الجمع بإلغاء بعض المدلول من الدالّ علی العموم، کذلک یمکن بإلغاء بعض المدلول من الدالّ علی المفهوم، فلابدّ فی کلّ منهما من إلغاء بعض المدلول ؛ و هذا واضح .

[نقل کلام المحقق الخراسانی قدس سره ]

و قد صرّح بعض أئمة التحقیق ب_«أنّ الدلالة علی کلّ من [A/37] العموم و المفهوم(1) إن کانت بالإطلاق بمعونة مقدّمات الحکمة أو بالوضع، فلایکون هناک عموم و لا مفهوم لعدم تمامیّة مقدّمات الحکمة فی واحد منهما لأجل المزاحمة ، کما فی مزاحمة ظهور أحدهما وضعاً لظهور الآخر ، فلابدّ من العمل بالأصول العملیّة فیما دار فیه الأمر بین العموم و المفهوم، إذا لم یکن مع ذلک أحدهما أظهر ؛ و إذا کان مانعاً عن انعقاد الظهور أو استقراره فی الآخر .

هذا إذا کان [B/37] العام و المفهوم فی کلام أو کلامین علی وجه یکون بینهما

ص :194


1- 1_ وردت فی المصدر «منهما» ، بدل «من العموم و المفهوم» .

ارتباط بحیث یکون کلّ منهما قرینة متّصله للتصرّف فی الأمر ؛ و إلاّ فلابدّ من أن یعامل مع کلّ منهما معاملة المجمل لو لم یکن فی البین أظهر» .(1)

[نقل کلام صاحب الفصول قدس سره ]

ثمّ إن بعض المحقّقین أیضاً _ بعد أن نفی الترجیح لأحدهما علی الآخر علی الإطلاق _ قال : «بل یختلف باختلاف الموارد و المقامات، فقد یترجّح جانب العموم و قد یترجّح جانب المفهوم»(2) ؛ ثمّ مثّل لما یترجّح فیه جانب العموم [A/38] بما إذا کان العام قویّ الدلالة فی العموم، کلفظ «کلّ» مع کون المفهوم ضعیفاً، کمفهوم الشرط .

[حصیلة البحث]

[نقل کلام صاحب الفصول قدس سره ]

و أنت تعلم أنّ هذا بعینه هو الحال فیما نحن فیه بالنسبة إلی بعض العمومات فی المقام ، فتحصّل من جمیع ما ذکرناه :

أنّ الجمع بین العمومات المذکورة و مفهوم أخبار الکرّ بتخصیص العمومات بالمفهوم فی غایة الضعف بالنسبة إلی ما ذکر من الوجوه «فارجع البصر کرّتین»(3) لینقشع(4) المین(5) من البین و یتعیّن الغین(6) من العین لذی عینین .

[B/38] هذا کلّه هو القول الحقیق بالتصدیق فی مقام الجمع و التوفیق بین مفهوم

ص :195


1- 1_ کفایة الأصول ، ص 233 _ 234 .
2- 2_ أنظر : الفصول الغرویّة ، ص 212 .
3- 3_ إیماء إلی کریمة «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ... » ؛ سورة الملک ، الآیة 4 .
4- 4_ «انقشع البلاء و البرد أی ذهب» ؛ کتاب العین ، ج 1 ، ص 125 .
5- 5_ «المین : الکذب ، یقال: مان میناً من باب باع : کذب ، و جمع المین: المیون» ؛ مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 321 .
6- 6_ «الغین : لغة فی الغیم و غینت السماء _ بالبناء للمفعول _ غُطّیت بالغین ، و فی الحدیث : و انّه لیغان علی قلبی...» ؛ المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 460 .

أخبار الکرّ و العمومات الدالّة علی طهارة الماء الملاقی للنجس الموافق للتحقیق و التدقیق ، و اللّه ولی التوفیق .

[وجه التوفیق بین الأخبار]

و أمّا التوفیق بین الأخبار الخاصّة الدالّة بظاهرها علی نجاسة الماء القلیل بالملاقات و بین الأخبار الدالّة علی طهارته و عدم انفعاله إلاّ بتغییر الصفات ، فلابدّ من ذکر بعضها من الطرفین لیتبیّن الحق من البین ؛ و لنقدّم فی المقام ما یدلّ [A/39] علی النجاسة مقتصراً علی ما أورده الشیخ العلاّمة الأنصاری قدس سره من أخبار الطرفین فی کتاب الطهارة بدون تغییر العبارة حتّی أخبار الکرّ تکمیلاً للبصارة .

[نقل کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «فما کان منه دون الکرّ وزناً و مساحةً ، ینجّس بملاقاة النجاسة و المتنجّس علی المشهور ، بل عن الشهیدین(1) و الشیخ ، الإجماع علیه(2) ، و ربّما یذکر فی المقام إجماعات لایدلّ علی الإجماع فی المسئلة و لا حاجة إلی الکلّ بعد استفاضة الأخبار ، بل تواترها کما قیل(3) ؛ و قیل إنّها تبلغ ثلاث مأة(4) ؛ و لنذکر منها ما اتّضح دلالته بحیث یستهجن تأویله» .(5)

ص :196


1- 1_ راجع : الدروس الشرعیّة ، ج 1 ، ص 118 ؛ و الروضة البهیّة ، ج 1 ، ص 258 .
2- 2 _ نقل الإجماع فی الخلاف علی أصل المسألة فی أربعة مواضع ؛ الخلاف ، ج 1 ، ص 176 و 177 و 197 و 199 .
3- 3_ منهم ، الشیخ حسن فی المعالم ، ج 1 ، ص 126 ؛ و العلاّمة المجلسی فی مرآة العقول ، ج 13 ، ص 8 ؛ و الوحید البهبهانی فی حاشیة المدارک ، ج 1 ، ص 63 ؛ و العلاّمة الطباطبائی فی مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 91 ؛ و صاحب الجواهر فی جواهر الکلام ، ج 1 ، ص 105 .
4- 4_ نقله السید محمد جواد العاملی فی هامش المفتاح ، ج 1 ، ص 307 ، عن اُستاذه العلاّمة الطباطبائی، صاحب مصابیح الأحکام ؛ و انظر : جواهر الکلام ، ج 1 ، ص 274 .
5- 5_ کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، ج 1 ، ص 107 .

[بعض الإشکالات فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : أمّا الإجماعات [B/39] التی لاتدلّ علی الإجماع فی المسألة ، کما صرّح به قدس سره ، فحالها معلوم .

و أمّا ما ذکره الشهیدان و الشیخ قدّس سرّهم، فلایکون حجّة أیضاً لمعلومیة المدرک و لیس الإجماعات المنقولة فی المسئلة بأکثر و لا بأصرح و لا بآکد ممّا نقلوه فی مسألة انفعال ماء البئر بالملاقات و لم یعتنوا به و أظنّک تحدّس مذاق الشیخ قدس سره أیضاً فی ذلک من سیاق العبارة ، حیث قال قدس سره : «و لا حاجة إلی الکلّ ...» .

و أمّا الأخبار، فالتی استدلّوا بها أو یمکن أن یستدلّ بها _ حسب ما استدلّوا بنظائرها _ [A/40] فهی کثیرة ، لکنّ الواصلة منها إلینا لا تبلغ ثلاث مأة بل و لا ثلثی مأة، فیا أسفا علی ما تلف من الأخبار و ضاع فی أطراف الدیار ، أو بقی فی صدور الأحرار ، حتّی ارتحلوا من الدار الفانیة إلی دار القرار .

[نقل کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

ثمّ إنّ الشیخ قدس سره قد انتخب من الأخبار ما اتّضح دلالته علی النجاسة، فقال :

«منها : قول الصادق علیه السلام فی صحیحة [محمد] بن مسلم ، قال : قلت له : الغدیر فیه ماء مجتمع تبول فیه الدواب و تلغ فیه الکلاب ، و یغتسل فیه الجنب؟ قال علیه السلام : إذا کان الماء قدر کرّ لم ینجّسه شیء .(1)[B/40]

و روایة معاویة بن عمار _ فی الصحیح _ أیضاً دلّ بمفهومه _ بعد تخصیص المنطوق بما عدا التغییر _ علی أنّ القلیل ینجّسه شیء سوی التغییر(2) ؛ و لاحاجة لنا إلی إثبات عموم الشیء لکفایة الإیجاب الجزئی فی المقام» .(3)

ص :197


1- 1_ التهذیب ، ج 1 ، ص 414 ، ح 1308 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 5 .
2- 2_ الاستبصار ، ج 1 ، ص 6 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 158 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 2 .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 107 _ 108 .

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد عرفت الکلام فی أخبار الکرّ، فلاحاجة إلی التکرار .

و فی کلامه قدس سره إشارة إلی إشکال آخر فی الاستدلال بمفهوم أخبار الکرّ و هو أنّ مفهوم الخبر _ علی القول [A/41] بثبوته _ لیس إلاّ موجبة جزئیّة، و هی أنّ الماء إذا لم یکن قدر کرّ ینجّسه شیء و هذه لاتدلّ علی العموم ؛ بل غایة ما تدلّ علیه، أنّ الماء القلیل یتنجّس بشیء من النجاسات و أمّا تنجّسه بکلّ نجاسة فلا، فتصدی قدس سره لدفع هذا الإشکال بأنّ الإیجاب الجزئی یکفی فی المقام .

و أقول : یا لیته قدس سره ! ذکر وجه الکفایة ، فإنّ وجه الکفایة إن کان عدم القول بالفصل ففیه _ بعد الغضّ عن کلّ الأبحاث الطویلة المتعلّقة بکثیر من الإجماعات الرائجة ، [B/41] بسیطة و مرکبة و ما یسمّی منه بعدم القول بالفصل _ : أنّ الاستناد إلی عدم القول بالفصل ، إنّما یسلم إذا لم یکن فی البین ما یمنع الحدس عن کشف قول المعصوم علیه السلام .

و قد حقّقنا فی بعض المباحث الأصولیّة ، إنّ ما یوهن التمسّک بعدم القول بالفصل أن یکون القول بالفصل موافقاً لخبر أو أخبارٍ تدلّ علی التفصیل ، خصوصاً ما کانت منها معتبرة مسندة ، إذ الظاهر أنّ مذهب الرواة یعرف من روایاتهم ، فالرواة للخبر الدالّ علی التفصیل کلّهم [A/42] مفصّلون فی المسئلة .

و الظاهر من روایتهم أن یکون قول المعصوم معهم أیضاً ، و لایقصر قول الرواة السابقین فی ثبوت القول بالفصل عن أقوال المتأخرین.

و مما یزیدک بصارة فیما حقّقناه ، جزمهم بعدم القول بالفصل فی مسألة انفعال الماء القلیل و عدم انفعاله مع أنّ الصدوق قدس سره مفصِّل فی المسألة بما فصّل فی الأخبار الآتی ، رواها فی من لایحضره الفقیه ، کالفرق بین المیتة المنفسخة فی الراویة و الجرّة و حبّ

ص :198

الماء و القِرْبَة و بین غیر المنفسخة ؛ و کتجویزه [B/42] الاغتراف من الماء فی الحمام بالید القذرة لمن لم یکن معه ما یغترف به ، و کذا الجنب إذا انتهی إلی الماء القلیل فی الطریق و لم یکن معه ما یقترف به و یداه قذرتان و غیر هذه من مضامین الأخبار .(1)

و قد صرّح فی مقدّمة الکتاب بافتائه بکلّ ما أورده فیه من الأخبار، و حکمه بصحّته و اعتقاده فیه أ نّه حجّة فیما بینه و بین ربّه(2) ؛ فتأمّل .

و إن کان وجه الکفایة غیر عدم القول بالفصل ، فلابدّ من بیانه و قد تصدّد بعضهم لإثبات التعمیم للمفهوم بغیر ما ذکر و لم یأتوا [A/43] بوجه سلیم ، و لاحاجة بنا إلی ذکره، لما سبق ذکره من الجواب عن مفهوم أخبار الکرّ علی فرض التسلیم و التعمیم .

[قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : صحیحة إسماعیل بن جابر، عن الماء الذی لا ینجّسه شیء؟ قال : کرّ ؛ قلت : و ما الکرّ؟ ... الخبر .(3)

و فی مصحّحة أخری له : عن الماء الذی لاینجّسه شیء؟ قال : ذراعان عمقه فی ذراع و شبر سعته .(4)

و یستفاد منها کون انقسام الماء إلی ما لا ینفعل و إلی ما ینفعل مرکوزاً فی أذهان الرواة» .(5)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد فرغنا من الکلام فی أخبار الکرّ ، فکلما ذکرته راجع إلی أمثال هذه الأخبار ،

ص :199


1- 1_ أنظر : الفقیه ، ج 1 ، ص 14 .
2- 2_ نفس المصدر ، ص 2 _ 3 .
3- 3_ الکافی ، ج 3 ، ص 3 ، ح 7 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 159 ، الباب 9 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 7 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 41 ، ح 14 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 164 ، الباب 10 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 1 .
5- 5_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 108 .

خصوصاً ما سبق من أنّ للانفعال مراتب، فلا مضایقة [B/43] عن قبول انقسام الماء إلی ما ینفعل و إلی ما لا ینفعل ، و من مراتبه ما یوجب حسن التنزّه عنه فی حال السعة و حضور غیره و نحو ذلک .

[نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : صحیحة البقباق، الواردة فی سؤر الکلب ، قال علیه السلام: أ نّه رجس نجس لا یتوضّوء بفضله ، و اصبب ذلک الماء و اغسل الإناء بالتراب أوّل مرّة ، ثمّ بالماء.(1)

و صحیحة علی بن جعفر فی خنزیر یشرب من إناء؟ قال : یغسل سبع مرّات .(2)

و صحیحة محمد بن مسلم عن الکلب یشرب من الإناء؟ قال : اغسل الإناء .(3)

و صحیحة البزنطی ، [قال] : سألت أباالحسن عن الرجل یدخل یده فی الإناء و هی قذرة؟ قال : یکفّ الإناء .(4)

و صحیحة ابن مسکان [A/44] عن أبی بصیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب یجعل الرکوة(5) أو التور(6) فیدخل إصبعه فیه؟ قال : إن کانت قذرة فأهرقه ،(7) و إن کان

ص :200


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 225 ، ح 646 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 226 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 4 .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 261 ، ح 759 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 225 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 2 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 225 ، ح 644 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 225 ، الباب 1 ، من أبواب الأسآر ، ح 3 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 309 ، ح 105 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 7 .
5- 5_ الرکوة : إناء صغیر من جلد یشرب فیه الماء ، و الدلو الصغیرة و الجمع رکاء ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 261 ؛ ترتیب جمهرة اللغة ، ج 2 ، ص 79 ، و معجم الوسیط ، ج 1 ، ص 371.
6- 6_ «التور : إناء من صفر أو حجارة کالإجانة و قد یتوضّأ منه و یشرب منه ، و الجمع أتوار» ؛ لسان العرب ، ج 4 ، ص 94 ، و المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 90.
7- 7_ فی المصدر «فلیهرقه» ، بدل «فأهرقه».

لم یصبها فلیغتسل منه ؛ هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ (1)» (2)؛ هذا ما حضرنی من الصحاح . و أمّا غیرها فأکثر من أن یحصی ، و سیجیء بعضها فی معارضة أخبار عدم الانفعال التی استدلّ بها للعمّانی و المحدّث الکاشانی و الشیخ المحدّث الفتونی» .(3)

[نقد کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

أقول : صحیحة البقباق لا ینکر ظهورها فی النجاسة لاشتمالها علی مؤکّدات لاتخفی .

و أمّا ما أمر فیه بالغسل و الکفأ(4) [B/44] و الإراقة، فلا یخلو من ظهور ما ، لکن نبذة [من] الأخبار معارضة بالأخبار الدالّة علی الطهارة التی هی أظهر و آبی عن قبول التأویل و التوجیه إلاّ بتکلّف .

و توافق الأصول و العمومات الکثیرة من الکتاب و السنة أوفق بالشریعة السمحة السهلة ، فیلزم شرعیّتها علی ما دلّ علی النجاسة و إن کان أکثر لقبوله التوجیه .

و الحمل علی أکثر المحامل المذکورة فی توجیه مفهوم أخبار الکرّ و غیرها _ کما حملوا الأخبار الدالّة علی نجاسة ماء البئر _ بالصراحة کما فی بعضها ؛ و بالظهور کما فی بعضها الآخر ، مع ما تعلم [A/45] من کثرتها علی بعض تلک المحامل و لم یبالوا بکثرتها ، و کما حملوا الأخبار الدالّة علی نجاسة ولد الزنا(5) علی ما یقرب من تلک

ص :201


1- 1_ سورة الحج، الآیة 78.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 1، ص 308، ح 103؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 154، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق، ح 11 .
3- 3_ کتاب الطهارة، ج 1 ، ص 108 _ 109 .
4- 4_ «کفأ الإناء کفأً : کبّه و قلبه» ؛ المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 791 .
5- 5 _ أنظر : وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 218 _ 219 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المضاف و المطلق ، ح 1 ، 3 ، 4 .

المحامل مع عدم ورود نصّ خاصّ علی طهارته ظاهراً و فی مواضع آخر کثیرة غیر ما ذکرنا ، کما لایخفی علی من راجع أبواب الطهارة .

و الحاصل : أ نّه لاینبغی الإرتیاب فی أنّ التعارض إذا کان بین النصّ و الظاهر ، أو الأظهر و الظاهر ، فلا مجال للرجوع إلی المرجّحات الآخر کما نصّ به الشیخ فی الفرائد .(1)

هذا ما أورده الشیخ قدس سره من الأخبار الدالّة علی النجاسة، فلتقس ما لم یذکره قدس سره علی ما ذکره و لنقبل علی ما أورده من أخبار الطهارة .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ قدس سره ]

[B/45] قال قدس سره : «فقد استدلّ لهم _ أی للقائلین بعدم الانفعال(2) مضافاً إلی الأصل و عموم الروایة المشهورة : خلق اللّه الماء طهوراً لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه ... _ بأخبار کثیرة ظاهرة فی عدم الانفعال .

منها : حسنة محمد بن میسّر(3) : سئل أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب ینتهی إلی الماء القلیل فی الطریق یرید أن یغتسل منه و لیس معه إناء یغترف به و یداه قذرتان؟

قال علیه السلام : یضع یده [A/46] و یتوضّوء و یغتسل ، هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » .(4)

ص :202


1- 1_ أنظر : فرائد الأصول ، ج 4 ، ص 25 و 86 .
2- 2_ جعل فی المخطوطة عبارة «أی للقائلین بعدم الانفعال» ، ما بین المعقوفتین .
3- 3_ محمد بن میسّر : قال النجاشی فی شأنه بما هذا نصّه : «محمد بن میسّر بن عبدالعزیز النخعی بیّاع الزطّی ، کوفی ، ثقة ، روی أبوه عن أبی جعفر و أبی عبداللّه علیهماالسلام ، و روی هو عن أبی عبداللّه علیه السلام » ، رجال النجاشی ، ص 368 ، الرقم 997 . «وقع فی 15 مورداً من الروایات و روی عنه محمد بن أبی عمیر بسند صحیح» الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ص 455 ، الرقم 5863 ؛ و احتمل شیخ مشایخنا العلاّمة المحقق الشیخ محمد تقی التستری قدس سره فی قاموسه ، اتّحاد محمد بن میسر و محمد بن میسّرة ، قاموس الرجال ، ج 9 ، ص 617 ، الرقم 7325 و 7326 .
4- 4_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 149 ، ح 103 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 11 و الآیة من سورة الحج ، الآیة 78 .

و فیه : أنّ الاصطلاح الشرعی غیر ثابت فی لفظ القلیل ، فغایة الأمر کونه من الأخبار المطلقة القابلة للتقیید بالکرّ ؛ مع إمکان دعوی ذلک فی لفظ القذر [کما قیل(1)(2)] .

و یؤیّده أنّ إدخال الیدین قبل غسلهما و لو لم یکونا نجسین، مورد توهّم للمنع ، کما یستفاد من الأخبار الآتیة ؛ و الاستشهاد بنفی الحرج لاینافی [B/46] ذلک ، کما فی صحیحة أبی بصیر المتقدّمة» .(3)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : أمّا ما ذکره قدس سره من عدم ثبوت الاصطلاح الشرعی فی لفظ «القلیل»، فقد ذکرنا فی البند الأوّل ما یمکن استظهار ثبوته منه بالنسبة إلی تعیین القدر .

و أمّا بالنسبة إلی اعتبار الرکود و عدمه، فللتأمّل مجال ؛ و قد ذکرنا ظهور إرادة الکرّ بالقرینة .

و لو قلنا بعدم ثبوت الاصطلاح علی وجه الحقیقة ، فراجع خصوصاً بملاحظة [A/47] أنّ الخبر منقول عن الصادق علیه السلام ، و قد صرّح جمع من المنکرین أو المتأمّلین فی ثبوت الحقیقة الشرعیّة بثبوتها فی مثل لفظ «الطهارة» و «النجاسة» و أشباههما فی زمن الصادق علیه السلام .

ثمّ إنّ ما ذکره قدس سره من التصرّف فی الخبر ، فی الحقیقة تصرّف غریب ، إذ حاصله تقیید القلیل بالکثیر و إخراج ما هو المتیقّن من مدلول اللفظ عن مدلوله و إدخال ما یظنّ بخروجه فیه أی الکرّ الذی [B/47] فسّر الکثیر به فی کلامهم علیهم السلام ، مع أنّ للتأمّل فی إطلاق القلیل علی الکرّ لغة أیضاً مجال واسع ، إذا استعملوه فی مقام استعمالاتهم فی مقام التنظیف و نحوه لا مثل سقی الأشجار و البساتین مع أنّ القرینة علی أنّ المراد بالقلیل ما

ص :203


1- 1_ قاله المحدّث البحرانی فی الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 299 و استبعده .
2- 2_ أضفناها من المصدر .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 109 _ 110 .

دون الکرّ فی لفظ الخبر موجودة و هو قوله علیه السلام : هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » إذ تحدید الطهارة بالکرّ [A/48] للرجل الجنب المسافر فی الطریق مع عدم تمکّنه من إناء یغترف به یناسب إثبات الحرج لا نفیه .

و أمّا ما استشهد به من خبر أبیبصیر المتقدّمة، فیمکن حمل قوله علیه السلام فی ذیل الخبر : «هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ : « مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ » » ؛ علی کونه قرینة علی أنّ المراد بالإراقة فی الفرض الأوّل فی الخبر هو الإراقة علی سبیل التنزّه ، و لذا اکتفی علیه السلام بالإراقة فقط و لم یتعرّض لبیان تطهیر الإناء [B/48] مع شدّة الحاجة إلی بیانه .

و بما ذکرنا یمکن الجمع بین الخبرین الواردین فی مورد واحد عن إمام واحد .

و أمّا ما ذکره قدس سره من إمکان دعوی عدم ثبوت الاصطلاح الشرعی فی لفظ القذر فیبعده :

أوّلاً : تبادر المعنی المصطلح إلی الذهن ، و لذا حملوه علی هذا المعنی فیما استعمل فیه هذا اللفظ ، کما فی قوله علیهم السلام : «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم أ نّه قذر» و غیره .

و ثانیاً : أنّ السائل _ و هو محمد بن میسّر _ إن [A/49] أراد من القذر ، النجس بالمعنی الشرعی ، فقد ثبت المطلوب .

و إن أراد المعنی اللغوی، فهو أیضاً یعمّ النجس الشرعی ، إمّا مطلقاً أو من وجه .

و أیّاً ما کان ، فیثبت المطلوب، أمّا إن کان أعمّ مطلقاً ، فظاهر .

و أمّا إن کان أعمّ من وجه ، فلعدم الفرق قطعاً بین مورد الاجتماع و بین مورد الافتراق بالنسبة إلی الحکم الشرعی فی المسئلة .

و إن أراد خصوص ما کان کثیفاً فی العرف و لایکون نجساً فی الشرع ، فلابدّ له من أن یأتی بقرینة یکشف عن مراده [B/49] ، و لا قرینة علیه ؛ بل القرینة علی خلافه موجودة فی السؤال و الجواب معاً ، کما هو ظاهر .

ص :204

إن قلت : لعل القرینة کانت موجودة بین السائل و الإمام علیه السلام و قد خفی علینا ؛ أو لعلّ السائل قد عوّل علی علم الإمام علیه السلام بما فی ضمائر الأنام ، فإنّ الإرادة مخصّصة للعموم ، فإنّ اعتبار دلالة الألفاظ علی استعمال المستعمل و المعاملة فیها و بناء المخاطبات علیه کیف لا و الحقائق و المجازات إنّما تمتاز به و الخطاب لا یخرج عنهما [A/50] ، فظهر کون الإرادة مخصّصة و مقیّدة ، بل صارفة عن الحقائق ، فتعمّم الخاص و تخصّص العام .

غایة الأمر ، إذا کان الکلام مع الغیر ، و الغیر لا یعلم بالضمائر و لا یحیط بالسرائر ، فتحتاج إلی ما یکشف عنها بخلاف ما لو لم یکن کذلک ، کما لو کان الکلام مع نفسه أو مع اللّه تعالی و الإمام علیه السلام عالم بالضمائر .

قلت : أمّا احتمال وجود القرینة النافیة ، فهو خلاف الأصل أوّلاً .

و ثانیاً : فتح باب هذا الاحتمال کاحتمال التعویل [B/50] علی علم الإمام علیه السلام یسدّ باب الاعتماد علی الأخبار لغیر الراوی ، و اللازم باطل ، فالملزوم مثله خصوصاً فیما کان القرینة علی خلاف المراد موجودة فی اللفظ ، کما فی المقام أجد أنّ الفقیه قد لایری بدّاً من إبداء تلک الاحتمالات ، یجمع بها بین المختلفات إن لم یجد ما هو أقرب ، و إن وجد ، فعلیه الأخذ بأقرب الاحتمالات ، فعلیک بالتأمّل التامّ و من اللّه الاعتصام .

[نقل قسم من کلام الشیخ الأنصاری قدس سره ]

قال قدس سره : «ثمّ الأظهر منها _ أی من حسنة محمد بن میسّر(1) _ فی هذا المطلب [A/51]ما عن قرب الإسناد و کتاب المسائل لعلی بن جعفر علیه السلام قال : سألت عن جنب أصابت(2) یده جنابة فمسحه بخرقة ، ثمّ أدخل یده فی غسله قبل أن یغسلها(3) هل

ص :205


1- 1_ جعل المصنف «أی من حسنة محمد بن میسّر» ، بین المعقوفتین.
2- 2_ فی المخطوطة «أصاب» ، بدل «أصابت».
3- 3_ جعل المصنف عبارة «فی غسله قبل أن یغسلها» ، بین المعقوفتین و کتب فی هامش النسخة : «لم تکن هذه القطعة فی کتاب الطهارة ، لکنّها فی الجواهر» ، ج 1 ، ص 267.

یجزیه أن یغتسل من ذلک الماء؟ قال : إن وجد ماءً غیره، فلا یجزیه أن یغتسل و إن لم یجد غیره أجزأه».(1)

لکنّهما معارضان فی خصوص موردهما بما دلّ من الأخبار المستفیضة علی عدم جواز الاغتسال إذا أدخل الجنب یده القذرة فی الإناء ، مثل [B/51] روایة شهاب ابن عبد ربّه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام : عن الرجل الجنب یسهو فلیغمس یده فی الإناء قبل أن یغسلهما ، قال : لا بأس إذا لم یکن أصاب یده بشیء. (2)

و موثّقة سماعة : إذا أدخلت یدک فی الإناء ، قبل أن تغسلها ، فلابأس ، إلاّ أن یکون أصابها قذر بول أو جنابة ، فإن أدخلت یدک فی الماء(3) و فیها شیء من ذلک فأهرق ذلک الماء .(4)

و موثّقة سماعة : إذا أصاب الرجل جنابة فأدخل یدیها(5) الإناء ، فلابأس [A/52] إذا لم یکن أصابها شیء من المنی .(6)

و موثّقته الأخری : «و إن کان أصابته جنابة ، فأدخل یده فی الماء ، فلابأس به إن لم یکن أصاب یده شیء من المنی ، فإن أصاب یده شیء ، فأدخل فی الماء قبل أن یفرغ علی کفّه فلیهرق الماء» .(7)

ص :206


1- 1_ قرب الإسناد ، ص 180 ، ح 666 ؛ مسائل علی بن جعفر ، ص 209 ، ح 452 ؛ بحارالأنوار ، ج 77 ، ص 14 ، ح 1 .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 11 ، ح 3 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 3 .
3- 3_ فی المصدر «الإناء» ، بدل «الماء».
4- 4_ الکافی ، ج 3 ، ص 11 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 4 .
5- 5_ «کذا فی کتاب طهارة الشیخ» . من هامش النسخة ؛ و لکن فی کتاب الطهارة المطبوع و الموجود بأیدینا ورد «یده» ، بدل «یدیها» .
6- 6_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 37 ، ح 99 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 9 .
7- 7_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 38 ، ح 102 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، باب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 10 .

إلی غیر ذلک ممّا ورد فی هذا المعنی، مثل روایتی زرارة فی کیفیة الوضوء و الغسل(1) حیث اشترط فی غمس الید فی الماء طهارتها .

و أیّ فقیه یأخذ بظاهر حسنة ابن میسّر و یحکم بعدم [B/52] انفعال ماء الغسل بإدخال الید النجسة فیه ، و یطرح هذه الأخبار مع کونها أکثر و أظهر؟» .(2)

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد اعترف قدس سره بظهور خبر محمد بن میسرة حیث وصف ما عن قرب الإسناد بالأظهریة ، و کان الأولی أن یصفهما بالصراحة و عدم الاحتمال لغیر المقصود .

و أمّا ما ذکره من الأخبار المعارضة ، فلو سلّم ظهورها فی النجاسة ، فظهور ضعیف جدّاً ، فإنّ إثبات البأس إذا أدخل یده القذرة فی الإناء و لاسیّما الإثبات بالمفهوم لا [A/53] یستلزم النجاسة ؛ و لعمرک أنّ الخبرین _ و لاسیّما خبر قرب الإسناد _ هما الخبران المفسّران للمقصود من البأس الذی یستفاد من مفهوم روایة شهاب و ما بعده المتکفّلان لشرح هذه الأخبار المصرّحان بأنّ البأس المدلول علیه بمفهوم هذه الأخبار ، أنّ المغتسل إن وجد ماءً غیره، فلا یجزیه أن یغتسل من ذلک الماء ، لما علم من اهتمام الشارع بنظافة ماء الغسل و الوضوء فی حدود السعة و السهولة ؛ و إن لم یجد غیره [B/53] أجزأه .

و المقصود من الإجزاء و عدم الإجزاء أیضاً واضح فی الغایة ؛ و کان هذا أمر مفطور فی الخلقة ؛ أ لم یتّفق لک مرّات أن تکون لدی نهر جار من الماء اللطیف(3) و کان بجنبک غدیر ماء فیه منّ(4) من الماء الطاهر و أردت الوضوء أو الغسل ، لاترضی نفسک بالوضوء إلاّ من النهر اختیاراً للأنظف؟(5)

ص :207


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 25، ح 4 و 5.
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 110 _ 111 .
3- 3_ کذا تقرء فی المخطوطة ؛ و لعلّ الأولی أن ترد کلمة «النظیف» ، بدل «اللطیف» .
4- 4_ کذا فی المخطوطة ؛ و لعلّ المراد من «المنّ» ، المنّ الفارسی و هی معادل مع 6 کیلو غرام .
5- 5_ کذا تقرء و أمّا إن فرضنا فی المثال ، «الماء اللطیف» ، فالأولی أن یقال : «للألطف» ، بدل «للأنظف» .

و الحاصل : أنّ البأس المفهوم إجمالاً من مفهوم خبر شهاب و ما یتلوه قد بیّن و صرّح به فی خبر قرب الإسناد و أشیر إلی بیانه فی خبر محمد بن میسرة ، فلا تعارض بینهما و بینها ؛ بل هما المتکفّلان لرفع التعارض .

[A/54] ثمّ إنّهم کم حملوا «البأس» فی أبواب الفقه علی الکراهة؟ فمن أین لهم إثبات النجاسة بإثبات البأس؟ ، و أیّ دلالة فی الأمر بإراقة ماء الإناء علی النجاسة مع أ نّه بالنزاهة أنسب ؛ أو لیس القوم شکّر اللّه مساعیهم قد حملوا الأخبار الکثیرة المتظافرة الصحاح ، بل المتواترة الواردة فی النزح من البئر بوقوع النجاسة فیها حتّی ما دلّ علی نزح جمیع الماء ، کما فی الخمر و المنی و غیرهما علی الاستحباب و ما شابهه و لم [B/54] یحملوه علی النجاسة ، مع أن من البین أنّ حمل الأمر بهراقة الماء من الإناء السهل الإجراء بأدنی اعتناء عند وقوع قذر فیه علی النزاهة دون النجاسة أسهل و أقرب إلی القبول من حمل الأمر بنزح جمیع ماء البئر بسبب وقوع قطرة من الخمر أو بشیء قلیل من المنی أو الدماء الثلاثة فیها علی النزاهة ، لما فی النزح من العسر و المشقّة الشدیدة التی لایتحمّل غالباً للنظافة و النزاهة المستحبّة .

ثمّ لو سلّمنا الظهور فی النجاسة و صدّقنا بالتعارض ، فاللازم تقدّم النصّ [A/55] و الأظهر علی الظاهر .

و أمّا روایتا زرارة فی کیفیّة الوضوء ، فضعف دلالتهما أظهر ؛ و ممّا یوهن دلالتهما علی ما ادّعاه قدس سره ما ورد من النهی عن إدخال الید فی الماء لمن أراد الوضوء من حدث النوم ، کما روی الصدوق فی من لایحضره الفقیه و لفظه : «و قال الصادق علیه السلام : إغسل یدک من النوم مرّة(1) و من کان وضوئه من النوم و نسی أن یغسل ، فأدخل یده الماء قبل أن یغسلها ، فعلیه أن یصبّ ذلک الماء و لا یستعمله ...(2)» .(3)

ص :208


1- 1_ الفقیه ، ج 1 ، ص 46 ، ح 92 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 428 ، الباب 28 ، من أبواب الوضوء ، ح 5 .
2- 2_ من «و من کان» ، إلی «لایستعمله ...» من کلام الصدوق قدس سره .
3- 3_ « ... و لا یستعمله الخبر» کذا فی المخطوطة و الصحیح «الخ» ، بدل «الخبر» .

فانظر رعاک اللّه [B/55] فیما أمر به فی الخبر(1) من الأمر بالغسل للمحدث بالنوم ؛ و الأمر بصبّ الماء ثانیاً لمن أدخل یده فی ماء الوضوء ناسیاً و تأکیده فی ذلک بالنهی عن الاستعمال و لم یحمل علی النجاسة ، فاستأنس بهذا الخبر و أمثاله علی فهم المراد من الأمر بالصبّ و الهراقة و النهی عن الاستعمال ؛ و أشکر اللّه المتعال فی کلّ حال .

و أمّا قوله قدس سره : «و أیّ فقیه یأخذ بظاهر حسنة أبی میسرة ...» .

[کتاب قرب الإسناد و مؤلّفه]

فأقول : کأ نّه قدس سره لم یعتن بما نقله عن قرب الإسناد و کتاب المسائل لعلی بن جعفر _ الذی صرّح بأ نّه أظهر من حسنة ابن میسرة ؛ و لعلّه من جهة الطعن فی السند مع أنّ الخبر معتضد بما ینبغی الاعتماد علیه [و] لیس المقام ، مقام تفصیل [A/56] القول فیه ؛ _ مع أنّ کتاب قرب الإسناد من الکتب المعتبرة .

قال المحقّق المولی محمد باقر المجلسی فی الفصل الأوّل من الکتاب الأول من البحار ، ما هذا لفظه : «و کتاب قرب الإسناد للشیخ الجلیل الثقة ، أبی جعفر ، محمّد بن عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک الحمیری القمی ، و ظنّی أنّ الکتاب لوالده و هو راویه _ کما صرّح به النجاشی _ و إن کان الکتاب له _ کما صرّح به ابن إدریس رحمه الله _ ، فالوالد متوسّط بینه و بین ما أوردناه [B/56] من أسانید کتابه» .(2)

و قال فی الفصل الثانی منه : «کتاب قرب الإسناد من الأصول المعتبرة المشهورة» .(3)

ص :209


1- 1_ انظر : الصفحة 208 ، التعلیقة (1) .
2- 2_ بحارالأنوار ، ج 1 ، ص 7 ؛ و انظر : رجال النجاشی ، ص 354 ، الرقم 949 ؛ و مستطرفات السرائر ، ص 123 .
3- 3_ بحارالأنوار ، ج 1 ، ص 26 .

[معنی الأصل و المراد منه]

و الأصل(1) اصطلاح من علماء الرجال بل من الرواة السابقین لایطلقونه إلاّ علی کتب مخصوصة قد اختلف فی تفسیره علی أقوال مذکورة فی محلّه .

ص :210


1- 1_ تکملة البحث فی بعض معانی «الأصل» و الأقوال حوله : «الأصل : قد اختلفوا فی معناه علی أقوال : [الف] : هو الکتاب الذی جمع فیه مصنفه الأحادیث التی رواها عن المعصوم أو عن الراوی . و الکتاب و المصنف لو کان فیهما حدیث معتمد معتبر ، لکان مأخوذاً من الأصل غالباً. [ب] : قیل : إن الأصل ما کان مجرد کلام المعصوم ، دون ما اشتمل علی مباحث للمصنف. [ج] : الظاهر أن الأصل ما کان مجرد روایة أخبار بدون نقض و إبرام و جمع بین متعارضین و بدون حکم بصحة خبر أو شذوذ خبر، کما وصل إلینا من الأصول ... ، سواء کان صاحب الأصل راویاً عن المعصوم علیه السلام بلا واسطة ، أو مع الواسطة . قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 65 . [د] : قیل : إنّ الأصل مجمع أخبار و آثار من دون تبویب. [ه_] : إنّ الأصل بمعنی الکتاب المعتمد الذی لم ینتزع من کتاب آخر ، و لیس بمعنی مطلق الکتاب ، فإنّه قد یجعل مقابلا له ، و لا یکفی فیه مجرد عدم انتزاعه من کتاب آخر و إن لم یکن معتمداً. [و] : قال الشیخ المفید : صنّف الإمامیة من عهد أمیرالمؤمنین علی علیه السلام إلی عهد أبی محمد الحسن العسکری صلوات اللّه علیه أربعمأة کتاب تسمی "الأصول" و هذا معنی قولهم : له أصل. [ز] : یستفاد من کلام المفید: أن الأصول هی خصوص الأربعمأة و ما عداها فهی کتب ، و هی أیضاً تسمی کتباً ، فبین الأصل و الکتاب عموم و خصوص مطلق ، و بقیة المعانی المذکورة فی معنی الأصل ینبغی أن تکون وجه تسمیة له . [ح] : مرجع هذه الأقوال جمیعاً إلی أمر واحد ، و المتحصل أنّ الأصل مجمع أخبار و آثار جمعت لأجل الضبط و التحفظ عن الضیاع لنسیان و نحوه ؛ لیرجع الجامع و غیره فی مقام الحاجة إلیه ، و حیث إنّ الغرض منه ذلک لم ینقل فیه فی الغالب ما کتب فی أصل أو کتاب آخر لتحفظه هناک ، و لم یکن فیه من کلام الجامع أو غیره إلاّ قلیل مما یتعلق بالمقصود» . معجم مصطلحات الرجال و الدرایة _ مع التلخیص و التصرف _ ، ص 23 _ 24 .

و یظهر من المولی محمدتقی المجلسی قدس سره أنّ المراد بالأصول ما صنّفها أصحاب الإجماع أو ما کانت معروفة علی الأئمة أو کان متواتراً عندهم تقریر [A/57] المعصوم لها ، قال فی شرح المشیخة :

«إنّ الأصحاب اختاروا من هذه الکتب أربعمأة [کتاب(1)] و سمّوها بالأصول و أجمعوا علی صحّتها ، إمّا لکون روایتهم ممّن أجمعت الصحابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم ، أو کانت الکتب معروضة علی الأئمة علیهم السلام ، أو کان متواتراً عندهم تقریر المعصوم علیهم السلام لها ، أو لغیر ذلک(2)».(3)

«و الشیخ الجلیل المذکور ، مؤلّف کتاب «قرب الإسناد»، هو أبوجعفر القمی، کان ثقة و کاتب صاحب الأمر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و سأله مسائل [B/57] فی أبواب الشریعة» .(4)

قال النجاشی رحمه الله : «قال لنا أحمد بن الحسین ، وقعت هذه المسائل إلیّ فی أصلها و التوقیعات بین السطور» .(5)

«و أمّا والده عبداللّه بن جعفر ، فهو أبوالعباس القمی ، شیخ القمیین و وجههم ، ثقة من أصحاب أبی محمد العسکری علیه السلام قدم الکوفة سنة نیف و سبعین و مأتین و سمع أهلها منه و أکثروا و صنّف کتباً کثیرة» .(6)

و فی [رجال] الکشی : «قال نصر بن الصباح : أبوالعباس الحمیری اسمه عبداللّه بن جعفر کان أستاذ أبی الحسن» .(7)

و الأستاذ یطلق علی معانٍ(8) منها :

کبیر دفاتر الحساب ؛ و لعلّه المقصود هنا و یمکن حمله علی غیر ذلک(9) ؛ و الکلمة من الدخیل ، إذ السین و الذال المعجمة لم تجتمع فی کلمة عربیّة(10) و هی معرّب إسناد بالدال

ص :211


1- 1_ أضفناها من المصدر .
2- 2_ تتمة الکلام فی المصدر هکذا : « ... لها إلی غیر ذلک من الوجوه التی ذکرناها» .
3- 3_ روضة المتقین ، ج 14 ، ص 12 .
4- 4_ رجال النجاشی ، ص 354 ، رقم 949 .
5- 5_ نفس المصدر .
6- 6_ نفس المصدر ، ص 219 ، رقم 573 .
7- 7_ اختیار معرفة الرجال ، ص 498 ، رقم 1124 .
8- 8_ انظر : تاج العروس ، ج 5 ، ص 370 .
9- 9 _ «الأستاذ کلمة أعجمیة و معناها الماهر بالشیء» المصباح المنیر ، ج 2 ، ص 14 ، مادة «أستذ» .
10- 10_ «الأستاذ : کلمة أعجمیّة ... و قیل: أعجمیّة لأنّ السین و الذال المعجمة لایجتمعان فی کلمة عربیّة ...» . المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 14 .

المهملة ، کلمة فارسیّة مخفّفة من استاوَد _ بالواو المفتوحة و الدال _ مرکبة من کلمة «استا» و هی الکتاب و «ود» و هی العالم و المشهور إطلاقه علی المعلّم و لعلّه أطلق علی المتعلّم مجازاً .

[B/58] و الحاصل أ نّه قد صرّح بعض علماء الرجال بأنّ اعتماد القمیین و لاسیّما الوجه الجلیل منهم بروایة الراوی أو روایتهم عنه أمارة للمدح قطعاً ، بل أمارة للتوثیق(1)، نظراً إلی مداقّة أهل القم و کثرة احتیاطهم فی أموراتهم، سیّما فی الروایة حتّی أ نّهم کانوا یقدحون بأدنی شیء، کما نقل عنهم : «أ نّهم غمزوا فی أحمد بن محمد بن خالد مع ثقته و جلالته بأ نّه یروی عن الضعفاء و یعتمد المجاهیل» (2)؛ و إذا کان ذلک موجباً للغمز عنه ، فما ظنّک [A/59] بأزید منه .

و أمّا کتاب مسائل لعلی بن جعفر، فقد رواه الصدوق بتمامه، کما صرّح به(3) .

و قد تحصّل ممّا ذکرنا أنّ فی إسقاط خبر قرب الإسناد و کتاب المسائل عن عداد الدلائل مجال بحث للمتأمّل .

ثمّ إنّ الأخبار الدالّة علی عدم انفعال الماء القلیل غیر منحصرة فی خبر میسرة و خبر قرب الإسناد ، بل قد صرّح الشیخ نفسه قدس سره بکثرتها ، کما نقلنا تصریحه بذلک .

[اشکال من الشیخ الأعظم و جوابه]

و أمّا ما تعجّب الشیخ قدس سره منه بقوله [B/59] : «و أیّ فقیه یأخذ بحسنة ابن میسرة...» .(4)

فممّا یقض منه العجب ، فإنّ الشیخ قدس سره قد سلک هذا المسلک فی نظائر هذه المسألة ،

ص :212


1- 1_ و إلیک نصّ کلام العلاّمة المحقق الرجالی الشیخ أبی علی الحائری : «فائدة فی أسباب المدح و القوة و قبول الروایة ... منها : اعتماد القمیین ، أو روایتهم عنه کما یأتی فی إبراهیم بن هاشم و ...» . منتهی المقال ، ج 1 ، ص 84 _ 91 .
2- 2_ أنظر : رجال النجاشی ، ص 76 ، الرقم 182 .
3- 3_ الفقیة ، ج 4 ، ص 422 _ 423 ، و إلیک نصّ کلام الصدوق فی المشیخة : « ... و کلّ ما کان فی هذا الکتاب عن علی بن جعفر ... و رویته عن محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه ... عن علی بن جعفر ، عن أخیه موسی بن جعفر علیه السلام و کذلک جمیع کتاب علی بن جعفر علیه السلام ، فقد رویته بهذا الإسناد» .
4- 4_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 .

فهو القائد لمن بعده إلی هذه الطریقة الرشیقة، فانظر إلی ما حقّقه قدس سره فی مسئلة انفعال ماء البئر بالملاقات، فإنّه قدس سره بعد ما اعترف بتواتر الأخبار الدالّة علی وجوب النزح ، قال : «و یرد تواتر الأخبار و النقل بالنزح بعد تسلیم دلالته علی النجاسة حمل ذلک علی الاستحباب لما سیأتی من الأمارات» .(1)

ثمّ نقل قدس سره أخباراً صریحة ناصّة أو [A/60] دالّة علی النجاسة و أوّلها بتأویلات مع اعترافه فی بعضها بالظهور فی النجاسة ، ثمّ تصدّی لجمع الأخبار الدالّة علی عدم الانفعال و جمع(2) أخباراً صحاحاً و غیر صحاح، لا ظهور لبعضها فی عدم الانفعال .

ثمّ قال بعد الفراغ عن جمع هذه الأخبار ما هذا لفظه : «فهذه أخبار إثنا عشرة بین صریح فی المطلوب و ظاهر فیه ، و لو قدرت معارضة ظواهرها لظواهر ما تقدّم من أخبار النجاسة ، کان الواجب علی المنصف، ترجیح هذه علیها» .(3)

ثمّ قال رحمه الله : «هذا کلّه ، مضافاً إلی مخالفة أخبارنا للعامّة و موافقتها [B/60] لعمومات طهارة الماء و استلزام العمل بأخبارهم، لطرح أخبار معتبرة کثیرة فی مقام التعارض فی مقدار النزح .

و أمّا الشهرة و نقل الاجماع ، فموهونان بالاطّلاع علی فساد المستند و مخالفة جماعة کثیرة من أهل التحقیق و التدقیق لهم .

ثمّ علی فرض التکافؤ، فالواجب الرجوع إلی العمومات ، و مع التنزّل فإلی أصالة الطهارة .

هذا ، مضافاً إلی لزوم الحرج الشدید خصوصاً فی البلاد التی ینحصر مائهم فی ماء البئر ، و لذا قال کاشف الغطاء ما حاصله : إنّ من لاحظ ذلک [A/61] لم یحتج إلی النظر فی الأخبار عامّها و خاصّها» انتهی .(4)

و أنت خبیر بجریان هذه التحقیقات _ بعینها أو بأدنی تغییر لایضرّ بالاستدلال _ فی مسئلة انفعال الماء القلیل .

فنقول فی جواب استعجاب الشیخ قدس سره : أنّ کلّ فقیه أحسن التدبّر فیما أفاده قدس سره هناک

ص :213


1- 1_ نفس المصدر ، ص 198 .
2- 2_ فی المخطوطة «جمعاً» ، بدل «جمع» .
3- 3_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 204 .
4- 4_ نفس المصدر ، ص 205 ؛ و انظر : کشف الغطاء ، ج 2 ، ص 429 _ 430 .

و فهم المراد من تحقیقاته قدس سره حیث أخذ بإثنی عشر خبراً فیها الضعاف و المراسیل فی قبال ما یقرب من مأة خبر فی مثل مسئلة ماء البئر الذی اشتهر القول بانفعاله بین القدماء(1) ، و نفی بعضهم الخلاف فیه ،(2) و جعله بعضهم من دین الإمامیّة.(3)[B/61]

و قال بعضهم إنّ علیه فتوی الفقهاء من زمن النبی صلی الله علیه و آله إلی یومنا هذا(4) .(5) و لم یجترء هذا الفقیه علی الأخذ بحسنة ابن میسّرة(6) و غیرها من الأخبار الکثیرة الموافقة للآیات و العمومات الدالّة علی الطهارة التی یزید ما فی جواهر الکلام منها علی ثلاثین خبراً ، فهو جبان .

[کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها روایة أبی مریم الأنصاری ، قال : کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی حائط له ، فحضرت الصلاة ، فنزح دلواً للوضوء من رکی له ، فخرج علیه قطعة من عذرة یابسة ، فأکفأ رأسه و توضّأ [A/62] بالباقی(7) .

و ظهورها فی عدم الانفعال لاینکر _ بناءً علی ظهور العذرة فی عذرة الإنسان ، أو مطلق غیر المأکول _ إلاّ أنّ أحداً لایرضی بتوضئ الإمام علیه السلام من هذا الماء مع ما علم من

ص :214


1- 1_ راجع : غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 531 ، و إلیک نصّ کلام المحقّق القمی : «فی ماء البئر ... و لا خلاف فی نجاسته إذا تغیّر بالنجاسة و أمّا بدونه ، فالمشهور بین القدماء _ حتی ادّعی علیه السید الإجماع _ هو النجاسة» .
2- 2_ ممّن نفی الخلاف فی المسألة ، الشیخ فی التهذیبین ، علی ما نقل صاحب کشف اللثام ، ج 1 ، ص 278 ؛ و ابن إدریس الحلی فی السرائر ، ج 1 ، ص 69 ؛ و المحقّق فی المسائل المصریّة ، الرسائل التسع ، ص 221 ، م 4 ؛ و انظر : غنیة النزوع ، ج 1 ، ص 47 .
3- 3_ أمالی ، الصدوق ، ص 514 .
4- 4_ کشف الرموز ، ج 1 ، ص 48 _ 49 .
5- 5_ للعثور علی سائر کلمات الأصحاب حول المسألة ، راجع : مصابیح الأحکام ، ج 1 ، ص 323 _ 328 ؛ غنائم الأیّام ، ج 1 ، ص 531 _ 532 ؛ تبصرة الفقهاء ، ج 1 ، ص 190 _ 193 و مفتاح الکرامة ، ج 1 ، ص 321 _ 325 .
6- 6_ و إلیک نص کلام الشیخ فی المقام : « ... و أی فقیه یأخذ بظاهر حسنة ابن میسّر و یحکم بعدم انفعال ماء الغسل بإدخال الید النجسة فیه ، و یطرح هذه الأخبار مع کونها أکثر و أظهر؟ » ؛ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 .
7- 7_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 416 ، ح 1313 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 154 ، الباب 8 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 12 .

اهتمام الشارع فی ماء الطهارة بما لایهتمّ فی غیره .

و مع ذلک فهی معارضة بما دلّ علی عدم التوضئ بمثل هذا الماء ؛ ففی مرسلة [علی[ بن حدید عن بعض أصحابه ، قال : کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی طریق مکّة فصرنا إلی بئر ، فاستقی غلام أبی عبداللّه علیه السلام دلواً ، [B/62] فخرج فیه فأرتان ، فقال له أبوعبداللّه علیه السلام : أرقه ؛ فاستقی آخر فخرج فیه فأرة ، فقال أبو عبداللّه : أرقه ؛ فاستقی الثالث فلم یخرج فیه شیء قال علیه السلام : صبّه فی الإناء ، فصبّه فی الإناء(1) .

فإنّ الأمر بالإراقة لایکون إلاّ مع النجاسة»(2) .

[المناقشة فی کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

أقول : قد اعترف قدس سره بظهور الروایة فی عدم الانفعال بناءً علی ظهور العذرة فی عذرة الإنسان ؛ و لا شکّ فی ظهورها فیها، کما فسّرها قدس سره بها فی باب المنزوحات، فقال : «ثمّ العذرة خرء الإنسان، کما من جماعة [A/63] من أهل اللغة(3) _ إلی أن قال قدس سره _ و یمکن أن یجعل اللفظ مشترکاً معنویاً منصرفاً إلی عذرة الإنسان» .(4)

و أمّا قوله قدس سره : «إلاّ أنّ أحداً لایرضی ...» .

فأقول : یرضی بذلک من لایرضی بتیمّم الإمام مع قدرته علی الماء الطاهر من باب التنزّه . إذ الظاهر بالحدس عدم وجود ماء آخر فی الحائط إلاّ ما فی الدلو ، أو استقی من البئر ؛ و المفروض أنّ ماء الدلو و ماء البئر سیّان من حیث الطهارة الإصطلاحیّة و من حیث حسن النزاهة عنهما المطلوبة فی حال القدرة علی غیرهما [B/63] قبل نزح الدلاء المقرّرة لوقوع العذرة فی البئر التی لایتأتی بسهولة غالباً ، فیدور الأمر بین أن یتوضّؤ علیه السلام من هذا الماء الموجود فی الدلو ، أو ما هو مثله _ فی الطهارة الشرعیّة و فی النفرة الطبیعیّة و فی حسن التنزّه عنه فی حدود السعة و السهولة _ و بین أن یتیمّم للصلاة ، و لایرضی أحد بالثانی .

ص :215


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 239 ، ح 693 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 174 ، الباب 14 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 14 .
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 111 _ 112.
3- 3_ لم نجده فی کتب اللغة الموجودة عندنا ؛ و لکن نقله فی کشف اللثام ، ج 1 ، ص 327 ، عن تهذیب اللغة و الغریبین و مهذّب الأسماء.
4- 4_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 226 .

و أیضاً یرضی بذلک من رضی بما فی الخبر الذی أرسله الصدوق رحمه الله عن مسعدة ، عن الصادق علیه السلام أ نّه : «کان فی المدینة [A/64] بئر وسط مزبلة ، فکانت الریح تهبّ و تلقی فیه القذر(1) و کان النبی صلی الله علیه و آله یتوضّؤ منها» ، فإنّ هذه المرسلة من الأخبار الإثنی عشرة التی اعتمد علیها الشیخ قدس سره فی عدم انفعال ماء البئر مع کونه صلی الله علیه و آله فی المدینة و تمکّنه من ماء آخر أطیب من ماء البئر فی المزبلة .

و یرضی بذلک من کان یعلم أنّ النبی صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام قد یفعلون أمثال ذلک لأجل تعلیم الأخذ بالرخص لئلاّ تقع الأمّة فی العسر و لا یضیقون علی [B/64] أنفسهم و لیعلموا أنّ اللّه یرید بهم الیسر .(2)

و أمّا مرسلة علی بن حدید ، فلا یدلّ علی أزید من تنزّهه علیه السلام عن الماء الذی کان فیه فأرة .

و أمّا قوله قدس سره : «فإنّ الأمر بالإراقة لایکون إلاّ مع النجاسة» ، فجوابه واضح .

[نقل قسم آخر من کلام الشیخ الأعظم قدس سره ]

قال قدس سره : «و منها : خبر زرارة عن أبی جعفر علیه السلام : قلت له : راویة من ماء فسقطت فیها فأرة أو جرذ(3) أو صعوة(4) میتة؟ قال : إن تفسّخ فیها، فلاتشرب من مائها و لا تتوضّأ و صبّها ، و إن کان غیر [A/65] متفسّخ، فاشرب منه و توضّأ و اطرح المیتة إذا أخرجتها طریة ؛ و کذلک الجرّة(5) و حبّ الماء و القربة و أشباه ذلک من أوعیة الماء .(6)

ص :216


1- 1_ فی المخطوطة «العذرة» ، بدل «القذر».
2- 2_ الفقیه ، ج 1 ، ص 21 ، ح 33 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 176 ، الباب 14 ، من الأبواب الماء المطلق ، ح 20.
3- 3_ الجرذ : إسم الذکر من الفأر و الجمع الجرذان . قال زائدة : الجرذان أکبر من الفأرة ، کتاب العین ، ج 6 ، ص 94 ؛ و انظر : مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 179.
4- 4_ الصُعْوة : صغار العصافیر ؛ و قیل : سائر أصغر من العصفور و هو أحمر الرأس ، و الجمع صعو و صعاء کدلو و دلاء ، انظر : کتاب العین ، ج 2 ، ص 199 ؛ لسان العرب ، ج 14 ، ص 460 و مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 262.
5- 5_ الجرّة: «إناء معروف من خزف له بطن کبیر و عروتان و فم واسع و جمعه جرار» ، انظر: النهایة ، ج 1 ، ص 260 ؛ المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 96 ؛ مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 361 ؛ لسان العرب ، ج 4 ، ص 131 ؛ و المعجم الوسیط ، ج 1 ، ص 116 .

و ظهوره لاینکر ، إلاّ أ نّه معارض بما هو أکثر و أظهر من المستفیضة ، مثل موثقة سعید الأعرج ، قال : سألت أبا عبداللّه عن الجرّة تسع مأة رطل من الماء ، یقع فیه أوقیة من دم ، أشرب منه و أتوضأ ؟(1) قال : لا» .(2)

و حمله علی التغییر یعلم بعده من نسبة [B/65] الأوقیة إلی مأة رطل .

و خبر أبی بصیر : و ما یبلّ المیل من النبیذ ینجس حبّاً من ماء .(3)

و خبر عمر بن حنظلة فی المسکر و فیه : لا قطرة قطرت منه فی حب إلاّ أهریق ذلک الحبّ .(4)

و روایة قرب الإسناد : عن حبّ ماء یقع فیه أوقیة بول هل یصلح شربه أو الوضوء منه؟ قال : لایصلح .(5)

و موثقة عمّار ، عن الصادق فی ماء شرب منه باز أو صقر(6) أو عقاب أو دجاجة؟ فقال [A/66] : «کلّ شیء من الطیر یتوضّأ بما شرب منه ، إلاّ أن تری فی منقاره دماً ، و إن رأیت فی منقاره دماً ، فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» .(7)

و ما ورد فی الإنائین المشتبهین من أ نّه : «یهریقهما و یتیمّم(8) ، إلی غیر ذلک» .(9)

ص :217


1- 1_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 412 ، ح 1298 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 139 ، الباب 3 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 8 .1_ وردت الموثقة فی المخطوطة هکذا : « ... یسع مأة رطل من الماء یقع فیه أوقیة من الدم ، أتوضأ منه و اشرب» .
2- 2_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 418 ، ح 1320 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 153 ، الباب 8 ، من أبواب الماء المطلق ، ح 8 .
3- 3_ الکافی ، ج 3 ، ص 413 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 3 ، ص 470 ، الباب 38 ، من أبواب النجاسات ، ح 6 .
4- 4_ الکافی ، ج 6 ، ص 410 ، ح 15 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 341 ، الباب 18 ، من أبواب الأشربة المحرّمة ، ح 1 .
5- 5 _ لم نجد الروایة فی قرب الإسناد ؛ و لکن نقلها المحدّث العاملی فی الوسائل ، ج 1 ، ص 156 ، ح 16 ، عن کتاب مسائل لعلی بن جعفر .
6- 6_ «الصَقرُ ما یصید من الجوارح کالشاهین و غیره ؛ و قال الزجاج : و یقع الصَقرُ علی کلّ صائد من البزاة و الشواهین» ، المصباح المنیر ، ج 1 ، ص 344 _ 345 .2_ الکافی ، ج 3 ، ص 9 ، ح 5 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 230 ، الباب 4 ، من أبواب الأسآر ، ح 2 .

[المناقشة مع الشیخ الأعظم قدس سره ]

[و فیه :] اعترف قدس سره بظهور خبر زرارة ؛ لکن الخبر نصّ صریح .

و أمّا قوله قدس سره : «إلاّ أ نّه معارض بما هو أکثر و أظهر» .

ففیه : أنّ الأکثریة لایوجب الترجیح فی المقام ، کما سبق من نصّ الشیخ قدس سره به فی الفرائد [B/66] ، و کما لم یعبأ بها فی ماء البئر ؛ و أمّا الأظهریة فممنوعة ، بل الظهور أیضاً لا یخلو من تأمّل .

و أمّا موثّقة سعید الأعرج ، فظاهر فی التغییر ، کما یظهر ذلک من تعیین الراوی وزن الدم بخصوص الأوقیة و وزن الماء بمأة رطل ، إذ لولا إرادة التغییر ، لما کان فرق بین القطرة و الأوقیة ، و لا بین مأة رطل و بین الأقلّ منه و الأکثر ما لم یبلغ الکرّ ، فکان الأنسب السؤال عن شیء من الدم ، أو عن قطرة [A/67] مثلاً ، فکأنّ الفرق بین مقادیر الدم و مقادیر الماء ، قد کان مرکوزاً فی ذهن الراوی .

و أمّا قوله قدس سره : «و حمله علی التغییر ، یعلم بُعده من نسبة الأوقیة إلی مأة رطل» .

فهو علی خلاف مطلوبه رحمه الله ، أدل فإنّ الأوقیة(1) _ بضمّ الهمزة و سکون الواو و الیاء المشدّدة _ منسوب إلی الأوق ، بمعنی الثقل علی الأظهر و هی أربعون درهماً علی ما نصّ به اللغویون.(2)

و لکن قال الجوهری : «و کذلک کان فیما مضی ، فأمّا الیوم فیما یتعارفه [B/67] الناس و یقدره الأطباء ، [فالأوقیة عندهم وزن عشرة دراهم و خمسة أسباع درهم»] .(3)

و الرطل (بالکسر و الفتح) ، قد تکرر ذکره فی الأخبار و هو عراقی و مدنی و مکّی ؛

ص :218


1- 1_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 112 _ 113 .
2- 2_ أوق _ ألقی علیه أوقَه و رکب فوقه أی ثَقْلَه ، أساس البلاغة ، ص 24 . أوق : الهمزة و الواو و القاف أصلان : الأوّل الثقل ، و الثانی مکان منهبط ، فأمّا الأوّل فالأوق الثقل ، معجم مقاییس اللغة ، ص 81 . و الأوق : الثقل ؛ یقال : ألقی علیه أوقه . الأوقیة : جزء من إثنی عشر جزءاً من الرطل المصری . و جمعه إواق، معجم الوسیط ، ج 1 ، ص 33 .
3- 3_ راجع : غریب الحدیث ، ج 1 ، ص 191 و ج 2 ، ص 189 ؛ النهایة ، لابن أثیر الجزری ، ج 1 ، ص 80 ، و ج 5 ، ص 57 و 217 ؛ لسان العرب ، ج 6 ، ص 353 ؛ مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 542 .

و الرطل العراقی ، عبارة عن مأة و ثلاثین درهماً و هی إحدی و تسعون مثقالاً ؛

و الرطل المدنی ، عبارة عن رطل و نصف بالعراقی ؛

و الرطل المکّی ، عبارة عن رطلین بالعراقی .(1)

و الظاهر أنّ المراد بالرطل فی خبر سعید ، هو العراقی ، کما حملوه علیه فی تقدیر الکرّ .

و قال فی مجمع البحرین : «قال الفقهاء: و إذا [A/68] أطلق الرطل فی الفروع، فالمراد رطل بغداد» .(2)

و هو کذلک، فقد استدلّوا فی تقدیر الکرّ بألف و مأتی رطل بالعراقی ، بمرسلة ابن أبی عمیر عن بعض أصحابنا ، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : «الکرّ من الماء الذی لا ینجّسه شیء ألف و مأتا رطل»(3) ؛ و لم یعیّن فی الخبر الرطل أیّ رطل هو ، فحملوه علی العراقی .

و وجّهه فی الجواهر ب_«أنّ المرسِل _ و هو ابن أبی عمیر _ و مشایخه من أهل العراق ، مع قوله فیها(4) عن [B/68] بعض أصحابنا ، و ظاهر الإضافة کون البعض من أهل العراق و عرف السائل فی الکلام مع الحکیم العالم بعرف المخاطب مقدّم علی عرف المتکلّم و البلد» .(5)

و قد اعتبروا الرطل العراقی فی الصاع أیضاً .(6)

و أدلّ من کلّ ذلک ، روایة الکلبی النسابة(7) عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حکم النبیذ ، فإنّه قال فیها : « ... فقلت و کم یسع الشَنّ(8) ماء؟ فقال : ما بین الأربعین إلی الثمانین ، إلی ما فوق

ص :219


1- 1_ راجع : مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 191 _ 192 ؛ و الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 278 .
2- 2_ مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 192 .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 41 ، ح 113 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، الباب 11 ، من أبواب الماء المطلق ، ص 167 ، ح 1 .
4- 4_ فی المخطوطة «و قد قال فی الخبر» ، بدل «مع قوله فیها» .
5- 5_ جواهرالکلام ، ج 1 ، ص 340 .
6- 6_ نفس المصدر .
7- 7_ «الکلبی النسابة [هو] هشام بن محمد المقرب عند أبی عبداللّه علیه السلام ، روی عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الکافی و التهذیبین خمس روایات ، الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 567 ، قسم الألقاب ؛ و قال النجاشی فی شأنه بما هذا نصّه : «هشام بن محمد بن السائب ... أبو المنذر ، الناسب ، العالم بالأیّام ، المشهور بالفضل و العلم ، و کان یختصّ بمذهبنا . و له الحدیث المشهور قال : اعتللت علّة عظیمة نسیت علمی ، فجلست إلی جعفر بن محمد علیه السلام ، فسقانی العلم فی کأس ، فعاد إلیّ علمی . و کان أبوعبداللّه علیه السلام یقرّبه و یدنیه و یبسطه . له کتب کثیرة ...» ، رجال النجاشی ، ص 434 ، الرقم 1166 .
8- 8_ الشن : الخَلَق من تلّ آنیة صنعت من جلد ؛ و جمعها : شنان ، لسان العرب ، ج 13 ، ص 241 ؛ الشن : القربة الخلق . و الشنة کأ نّها القربة الصغیرة ؛ مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 547 .

ذلک ، فقلت : بأی الأرطال؟ فقال علیه السلام : [A/69] أرطال مکیال العراق» .(1) فانّه علیه السلام أطلق الرطل و أراد به العراقی قبل أن یسئله السائل ، و لو لم یسئله لاعتمد علیه السلام علی الإطلاق .

و علی هذا ، فالظاهر کون الرطل فی خبر سعید أیضاً الرطل العراقی ؛ بل هو هو بالطریق الأولی ، إذ الحمل علیه فی روایة ابن أبیعمیر من جهة کون الراوی من أهل العراق محلّ تأمّل ، بل منع .

و ما ذکره فی الجواهر من کون مشایخ ابن أبیعمیر من أهل الکوفة ، لایخفی ما فیه ، فإنّ مشایخ [B/69] ابن أبی عمیر ثمانیة ؛ واحد منهم کوفی و هو مسمع بن عبدالملک(2) ؛ و أمّا الباقون فالظاهر أ نّهم لیسوا من أهل العراق ، مثل کردویه(3) و یحیی بن أبیعمران همدانیان(4) _ و همدان قبیلة بالیمن(5) _ و مرازم بن حکیم الأزدی(6) _

ص :220


1- 1_ الکافی ، ج 1 ، ص 283 ، ح 6 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 203 ، الباب 2 ، من أبواب الماء المضاف ، ح 2 .
2- 2_ مسمع بن عبدالملک بن مسمع أبوسیّار ، الملقّب کردین ، شیخ بکر بن وائل بالبصرة و وجهها ، رجال النجاشی ، ص 420 ، الرقم 1124 ؛ روی عنه فی کامل الزیارات ، ص 108 ، الباب 32 ، ح 6 ، و عدّه الشیخ فی رجاله فی أصحاب الباقر علیه السلام ، قائلاً : «کردین یکنّی أباسیّار ، کوفی» و فی أصحاب الصادق علیه السلام قائلاً : «مسمع بن عبدالملک کردین» ؛ رجال الطوسی ، ص 145 ، الرقم 1592 و ص 312 ، الرقم 4632 . و للعثور علی ترجمته ، راجع: قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 73 _ 76 ، الرقم 7549 و الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 465 ، الرقم 6012 .
3- 3_ کردویه الهمدانی: من مشایخ ابن أبوعمیر و وقع فی طریق الصدوق فی الفقیه، ج 1، ص 22، ح 35؛ و الطوسی فی التهذیبین، تهذیب الأحکام، ج 1، 241، ح 698؛ و الاستبصار، ج 1، ص 35، ح 595 ؛ و الرجل یروی عن أبوالحسن موسی علیه السلام و قال العلاّمة فی المختلف، ج 1، ص 217 من طبع مؤسسة النشر الإسلامی و العبارة غیر موجودة فی مختلف من طبعة مکتبة الإعلام الإسلامی ، مختلف الشیعة ، ج 1 ، ص 51 _ 52 ، م 27 : فی شأنه : «کردویه لاأعرف حاله» . و قال فی خلاصة الأقوال : « ... و [طریق الصدوق] عن کردویة الهمدانی صحیح» ، ترتیب خلاصة الأقوال ، ص 489 ، الفائدة الثامنة من الخاتمة ؛ و صرّح المحقّق الخوئی ب_ :«أ نّه لم ینصّ علی وثاقته» ، معجم رجال الحدیث ، ج ، ص 117 ، ذیل الرقم 9745 .
4- 4_ یحیی بن أبیعمران الهمدانی : تلمیذ یونس بن عبدالرحمن و من مشایخ الصدوق ، الفقیه ، ج 4 ، ص 450 ، یروی عن أبی جعفر الثانی و روی عنه علی بن مهزیار ؛ الکافی ، ج 3 ، ص 313 ، ح 2 ، له اثنتی عشرة روایة فی الکتب الأربعة ، الموسوعة الرجالیة المیسّرة ، ص 498 ، الرقم 6482 و 6483 ؛ و نقل علی بن إبراهیم عنه _ مع الواسطة _ ثلاث روایات فی تفسیر القمی ، ج 1 ، 149 ، و ص 304 و 324 و ج 2 ، ص 79 . روی الصفّار عن محمد بن عیسی ، عن إبراهیم بن محمد ، قال : «کان أبوجعفر محمد بن علی علیه السلام کتب إلیّ کتاباً و أمرنی أن لا أفکّه حتی یموت یحیی بن أبیعمران ، قال : فمکث الکتاب عندی سنین ، فلمّا کان الیوم الذی مات فیه یحیی بن أبی عمران ، فککت الکتاب ، فإذاً فیه : قم بما کان یقوم به» ، بصائرالدرجات ، ص 282 ، الجزء 6 ، الباب 1 ، ح 2 ؛ و للعثور علی ترجمة أزید ممّا ذکرنا ، راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 21 ، ص 28 _ 30 ، الرقم 13472 _ 13473 و قاموس الرجال ، ج 11 ، ص 13 ، الرقم 8301 .

و أزد أبو حی من الیمن(1) _ و هکذا الباقون [و] لیس المقام ، مقام تفصیل هذا المرام . و هذا بخلاف روایة سعید ، فإنّ سعید الأعرج و هو ابن عبدالرحمن أو عبداللّه الأعرج السمّان ، ثقة کوفی .(2)

[A/70] فإذا کان المراد بالرطل العراقی _ و هو کما ذکرنا _ مأة و ثلاثون درهماً و الأوقیة أربعون درهماً ، فکلّ رطل ثلاث أواق و ربع أوقیة .

و إذا حولّنا الأوقیة و الأرطال إلی الدراهم و لاحظنا النسبة بین الدم و الماء ، وجدنا النسبة نسبة (1) إلی (325) ، أی : الواحد إلی خمس و عشرین و ثلاثمأة.

و بعبارة أخری، کان لکلّ مثقال من الدم خمس و عشرون و ثلاثمأة مثقال من الماء ، فیکون بحسب الوزن [B/70] المتعارف بإصبهان ، لکلّ مثقال من الدم ربع المنّ بمنّ شاه أو نصف المنّ بمنّ تبریز ، بعلاوة خمسة مثاقیل ، إذا فرضنا المثقال صیرفیّاً .

ص :221


1- 1_ «الهمدان قبیلة من الیمن» ، لسان العرب ، ج 3 ، ص 437 ؛ و قال السید الداماد فی الراشحة 27 من الرواشح السماویّة (ص 149) بما هذا نصّه : « ... همدان قبیلة کبیرة جلیلة من الیمن ، منها الحارث الهمدانی من خواصّ أمیرالمؤمنین علیه السلام » .
2- 2_ قال النجاشی : «مرازم بن حکیم الأزدی المدائنی مولی ، ثقة ، یکنّی أبا محمد ، روی عن أبی عبداللّه و أبی الحسن علیهماالسلام و مات فی أیّام الرضا علیه السلام ... ، له کتاب» ، رجال النجاشی ، ص 424 ، الرقم 1138 ؛ ذکره الشیخ فی الفهرست ، ص 476 ، الرقم 766 ، و عدّه من رجال الصادق و الکاظم علیهماالسلام ، قائلاً فی الأخیر : «ثقة» ؛ رجال الطوسی ، ص 310 ، الرقم 4613 و ص 342 ، الرقم 5105 ؛ و لمزید التوضیح ، راجع : قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 24 ، الرقم 7453 و الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، ص 469 ، الرقم 5965.1_ راجع : لسان العرب ، ج 3 ، ص 71 و إلیک نصّ کلامه : أزد : الأزد : لغة فی الأسد تجمع قبائل و عمائر کثیرة فی الیمین ؛ و أزد : أبوحی من الیمن.

و أنت خبیر بأنّ مثقالاً من الدم بغیر لون هذا القدر من الماء ، بل أزید منه قطعاً لکثرة المواد الملوّنة فی الدم ؛ و إن کنت فی شکّ من ذلک ، فعلیک بالامتحان .

و قد وقع لصاحب الجواهر فی تعیین نسبة الأوقیة إلی مأة رطل خطأ فی الحساب ، حیث قال _ علی ما فی النسخة الموجودة عندنا _ : لأنّ الأوقیة [A/71] أربعون درهماً ، کما عن نصّ أهل اللغة ؛ و الرطل مأة و ثلاثون درهماً ، فنسبتها إلیه نسبة الثلث تقریباً ، فنسبته إلی مأة رطل ، یکون نسبة ثلاث عشر [العشر(1)] . و مع ذلک استبعد حمل الروایة علی التغییر ؛ و هذا من مثله غریب .

و أمّا خبر أبی بصیر و خبر عمر بن حنظلة ، فلیحمل علی أحد المحامل التی تکرّر ذکرها ، أو علی إرادة التشدید فی الاجتناب عن الخمر.

و یظهر من بعض الأخبار ، أنّ بعض الناس [B/71] کانوا یمزجون الخمر بالماء لینکسر أو یذهب بالمزج عادیة سکر الخمر فیشربون منه ، فکان بعض أصحاب الأئمة علیهم السلام یسئلونهم عن حکم ذلک ، فکانوا علیهم السلام یمنعونهم عن ذلک أشدّ المنع.

و إذا أمعنت النظر فی صدر خبر أبیبصیر و خبر عمر بن حنظلة ، تجدهما أظهر فی هذا المعنی من کونهما فی مقام بیان حکم النجاسة.

أمّا خبر عمر بن حنظلة ، قال : «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : ما تری فی قدح من مسکر یصبّ علیه [A/72] الماء حتی تذهب عادیته و یذهب سکره؟

فقال علیه السلام : لا و اللّه و لا قطرة قطرت(2) فی حبّ إلاّ أهریق ذلک الحبّ» .(3)

و أمّا خبر أبی بصیر ، قال : «دخلت أم خالد العبدیة علی أبی عبداللّه و أنا عنده .

فقالت : إنّه یعترینی قراقر فی بطنی و قد وصف لی أطبّاء العراق النبیذ بالسویق .

فقال علیه السلام : ما یمنعک من شربه؟

فقالت : قد قلدتک دینی.

فقال : فلا تذوقی منه قطرة لا و اللّه لا إذن لک فی قطرة منه ، فإنّما تندمین [B/72] إذا بلغت نفسک هیهنا _ و أومی بیده إلی حنجرته یقولها ثلاثاً _ أفهمت؟

فقالت : نعم .

ص :222


1- 1_ جواهرالکلام ، ج 1 ، ص 252 .
2- 2_ کذا فی المخطوطة و الوسائل و لکن فی الکافی و التهذیب، وردت کلمة «تقطر» ، بدل «قطرت» .
3- 3_ تقدمت فی الهامش (4) من الصفحة 218 .

ثمّ قال أبو عبداللّه علیه السلام : ما یبل المیل ینجس حبّاً من ماء ، یقولها ثلاثاً» .(1)

و صدر الخبر محمول علی التقیّة أو الإنکار للشرب لا للترک .

بل یستفاد من خبر آخر ، أنّ أبابصیر أیضاً قد کان ممّن یرتکب هذا الفعل الشنیع . فعن کلیب بن معاویة، قال : «کان أبوبصیر و أصحابه یشربون النبیذ ، یکسرونه بالماء ، فحدثت [بذلک(2)] أباعبداللّه علیه السلام ، فقال لی : و کیف صار الماء یحلّ المسکر؟ مرهم لایشربون منه قلیلاً و لا کثیراً ، ففعلت ، فأمسکوا عن شربه ، فاجتمعنا عند أبی عبداللّه علیه السلام ، فقال له أبوبصیر : إنّ ذا جائنا عنک بکذا و کذا ، فقال : صدق یا أبامحمّد! إنّ الماء لایحلّ(3) المسکر ، فلاتشربوا منه قلیلاً و لا کثیراً» .(4)

و الحاصل : أنّ الأظهر بمناسبة صدر الخبرین و أخبار آخر أنّ الروایتین ناظرتان إلی حرمة الشراب ، و المنع المؤکّد من شرب [B/73] المسکر الممزوج بالماء ، فیکون المراد بالنجاسة الفساد و الخباثة من جهة الحرمة ، و المنع عن الشرب .

و أمّا روایة قرب الإسناد ، فیمکن حمله _ زائداً علی ما سبق من المحامل _ علی المغیّر ، إذ لا یبعد أن یکون أوقیة من البول بغیر ریح حبّ(5) من الماء أو طعمه، لنفوذ رائحته إلاّ ما یناسبه العادة .

و أمّا موثّقة عمار ، فالنهی عن الشرب و التوضؤ محمول علی الکراهة ، و لا یدلّ علی النجاسة ، کما لم یحملوا علیها النهی عن التوضّؤ عن سؤر الحائض [A/74] فی صحیحة العیص ، قال : «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن سؤر الحائض؟ قال : لا تتوضّأ منه ...»(6) و ما أکثر ذلک فی أبواب الفقه .

و أمّا ما ورد فی الإنائین المشتبهین من الأمر بالإهراق ، فالتیمم، فلا یدلّ علی النجاسة

ص :223


1- 1_ أنظر : الکافی ، ج 6 ، ص 414 ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 344 ، الباب 20، من أبواب الأشربة المحرّمة، ح 2 .
2- 2_ أضفناها من المصدر .
3- 3_ فی المصدر «لا یحلل» ، بدل «لایحلّ» .
4- 4_ الکافی ، ج 6 ، ص 411 ، ح 17 ؛ وسائل الشیعة ، ج 25 ، ص 341 ، الباب 18 ، من أبواب الأشربة المحرّمة ، ح 2 .
5- 5_ الحبّ : الخابیة ، و قال ابن درید : هو الذی یجعل فیه الماء ... و هو فارسی معرّب ، لسان العرب ، ج 1 ، ص 295 .
6- 6_ الکافی ، ج 3 ، ص 10 ، ح 2 ؛ وسائل الشیعة ، ج 1 ، ص 234 ، الباب 7 ، من أبواب الأسآر ، ح 1 .

أیضاً ، لقوّة احتمال کون المنع من استعمال هذا الماء من باب التعبّد لا من باب النجاسة .

و یؤیّده الأمر بالهراقة أوّلاً ، ثمّ التیمّم بعد الإراقة لیصدق علیه فاقد الماء .

و لو أبیت فغایة [B/74] الأمر استفادة بطلان الوضوء من هذا الماء و أ نّه غیر مطهّر عن الحدث ؛ و أ نّی ذلک من النجاسة بالمعنی المتنازع فیها ، إذ ربّ ماء طاهر لایصحّ منه الوضوء ، کما قالوا به فی ماء الاستنجاء .

قال قدس سره : «و لم أقف علی خبر خاصّ آخر ؛ نعم ، قد استدلّ لهم(1) بما یعمّ القلیل لکن یخصّص عمومات طهارة الماء بما تقدّم و غیره ؛ و اللّه العالم» .(2)

أقول : بل لهم أخبار آخر غیر ما ذکره ، و لعلّ بعضها أصرح من بعض ما ذکر ، لکن لا حاجة بنا إلی ذکرها لکفایة ما ذکر فی إثبات المقصود .

[A/75] و أمّا قوله : «لکن یخصّص عمومات الطهارة ...» .

فقد عرفت ما فیه أیضاً ، فلا حاجة إلی الإعادة ، و لو فرض بقاء الشک لأحد بعد تمام ذلک ، فالمرجع الاستصحاب و قاعدة الطهارة _ کما اعترف به الشیخ فی ماء البئر ، کما نقلناه لک _ فلم یبق بعد فی المسألة إشکال .

و اللّه أعلم بحقیقة الأحوال و له الحمد علی کلّ حال فی المبدأ و المآل .

ص :224


1- 1_ أی : للقائلین بعدم انفعال الماء القلیل .
2- 2_ کتاب الطهارة ، ج 1 ، ص 113 .

ص :225

فهرس مصادر تحقیق الرسالة و المقدمة

المصادر العربیة

1 _ الاحتجاج علی أهل اللجاج ، لأبی منصور الطبرسی ، إعداد : السید محمد باقر الموسوی الخرسان ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، مؤسّسة الأعلمی ، 1403 ه.

2 _ أحکام المیاه ، للسید أحمد الحسینی الزنجانی (تقریراً لما أفاده أبوالمجد الشیخ محمدرضا النجفی الإصفهانی) ، قم ، الزهراء علیهاالسلام ، 1429 ق ، (میراث حوزه اصفهان) .

3 _ اختیار معرفة الرجال ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : جواد القیومی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

4 _ أساس البلاغة ، لجار اللّه الزمخشری ، تحقیق : عبدالرحیم محمود ، بیروت ، دار المعرفة ، 1399 م .

5 _ الاستبصار ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، طهران ، دارالکتب الإسلامیّة ، 1363 ش.

6 _ الأمالی ، للشیخ الصدوق ، طهران ، مؤسسة البعثة ، 1417 ق.

7 _ بحارالأنوار ، للعلاّمة المجلسی ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

8 _ بصائر الدرجات ، لمحمد بن الحسن الصفّار ، إعداد : میرزا محسن کوچه باغی ، طهران ، مؤسسة الأعلمی ، 1404 ق .

9 _ تبصرة الفقهاء ، للشیخ محمد تقی الرازی النجفی الإصفهانی ، تحقیق : السید صادق الحسینی الإشکوری ، قم ، مجمع الذخائر الإسلامیّة ، 1427 ق.

10 _ التبیان فی تفسیر القرآن ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : أحمد قصیر العاملی ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی .

11 _ تذکرة الفقهاء ، للعلاّمة الحلی ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1414 ق .

ص :226

12 _ ترتیب جمهرة اللغة ، لابن درید ، ترتیب و تصحیح : عادل عبدالرحمان البدری ، مشهد ، مجمع البحوث الإسلامیة ، 1429 ق.

13 _ ترتیب خلاصة الأقوال ، للعلاّمة الحلی ، تحقیق قسم الحدیث فی مجمع البحوث الإسلامیّة ، مشهد ، المکتبة الروضة الرضویّة ، 1423 ق .

14 _ التفسیر الأصفی ، للمولی محسن فیض الکاشانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1418 ق .

15 _ تفسیر القمی ، لعلی بن إبراهیم القمی ، إعداد السید طیّب الموسوی الجزائری ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة دار الکتاب ، 1404 ق .

16 _ التفسیر الکبیر ، لفخر الدین الرازی ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1420 ق .

17 _ تکملة أمل الآمل ، للسید حسن الصدر ، تحقیق : حسین علی محفوظ ، عبدالکریم الدبّاغ ، و عدنان الدبّاغ ، بیروت ، دار المورّخ العربی ، 1429 ق .

18 _ التنقیح الرائع ، للفاضل المقداد ، تحقیق : عبداللطیف الحسینی ، قم ، مکتبة السید المرعشی ، 1404 ق .

19 _ تهذیب الأحکام ، للشیخ الطوسی ، إعداد : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، طهران ، دارالکتب الإسلامیّة ، 1365 ش .

20 _ جوامع الجامع ، للشیخ أبی علی الطبرسی ، إعداد : أبوالقاسم الگرجی ، الطبعة الثالثة ، طهران ، جامعة طهران ، 1377 ش .

21 _ جواهر الکلام ، للشیخ محمد حسن النجفی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1417 .

22 _ الحاشیة علی مدارک الأحکام ، للوحید البهبهانی ، مشهد ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1419 ق .

23 _ الحدائق الناضرة ، للمحدّث البحرانی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1363 ش .

24 _ خاتمة المستدرک ، للمحدّث النوری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1415 ق .

25 _ الخلاف ، للشیخ الطوسی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1407 ق .

26 _ الدروس الشرعیّة فی فقه الإمامیّة ، للشهید الأوّل ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1412 ق .

ص :227

27 _ ذخیرة المعاد ، للمحقّق السبزواری ، قم ، أفست ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام .

28 _ الذریعة إلی تصانیف الشیعة ، للشیخ آقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دارالأضواء ، 1403 ق .

29 _ رجال الطوسی ، للشیخ الطائفة الطوسی ، تحقیق : جواد القیومی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

30 _ رجال النجاشی ، لأبی العباس النجاشی ، تحقیق : السید موسی الشبیری الزنجانی ، الطبعة الثامنة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1427 ق .

31 _ الرسائل العشر ، للشیخ الطوسی ، إعداد : عدّة من الفضلاء ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1404 ق .

32 _ رسالة فی الغناء ، للسید علی أصغر البرزانی الأصفهانی (تقریراً لما أفاده السید محمدباقر الدرچه ای الإصفهانی) ، تهران ، هستی نما ، 1428 ق (نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد) .

33 _ الرعایة و البدایة ، للشهید الثانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی 1423 ق .

34 _ الرواشح السماویّة ، للمیر الداماد ، تحقیق : نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها ، قم ، دارالحدیث ، 1422 ق .

35 _ روض الجنان ، للشهید الثانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1422 ق .

36 _ الروضة البهیّة ، للشهید الثانی ، تحقیق : السید محمد الکلانتر ، الطبعة الثانیة ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1403 ق .

37 _ روضة المتقین ، للمولی محمدتقی المجلسی ، تهران ، دار الکتب الإسلامی ، 1429 ق .

38 _ السرائر ، لابن إدریس الحلی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1410 ق .

39 _ سنن أبی داود السجستانی ، تحقیق : محمد محیی الدین عبدالحمید ، دارالفکر .

40 _ شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام ، للمحقّق الحلی ، تحقیق : عبدالحسین محمدعلی البقّال ، الطبعة الثانیة ، قم ، إسماعیلیان ، 1408 ق .

41 _ شرح هدایة المسترشدین ، للشیخ محمدباقر النجفی الإصفهانی ، تحقیق : مهدی الباقری السیانی ، قم ، عطر عترت ، 1427 ق .

ص :228

42 _ الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربیّة) ، لابن حمّاد الجوهری ، تحقیق : أحمد عبد الغفور عطّار ، الطبعة الرابعة ، بیروت ، دار العلم للملایین ، 1404 ق .

43 _ علل الشرائع ، للشیخ الصدوق ، النجف الأشرف ، مطبعة الحیدریة ، 1386 ق .

44 _ عوالی اللئالی ، لابن أبی جمهور الأحسائی ، قم ، سید الشهداء علیه السلام ، 1405 ق .

45 _ غرقاب ، للسید محمد مهدی الموسوی الشفتی ، تحقیق : مهدی الباقری السیانی و محمود النعمتی ، إصفهان ، کانون پژوهش ، 1430 ق .

46 _ غنائم الأیّام ، للمحقق القمی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1417 ق .

47 _ غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع ، لابن زهرة الحلبی ، تحقیق : الشیخ إبراهیم البهادری ، قم ، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1417 ق .

48 _ الفصول الغرویّة ، للشیخ محمد حسین الأصبهانی ، قم ، دار إحیاء العلوم الإسلامیّة ، 1404 ق .

49 _ فقه القرآن ، لقطب الراوندی ، إعداد : السید أحمد الحسینی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1405 ق .

50 _ الفقیه (کتاب من لا یحضره الفقیه) للشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الرابعة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1426 ق .

51 _ الفهرست ، للشیخ الطوسی ، تحقیق : السید عبدالعزیز الطباطبائی ، قم ، مکتبة المحقّق الطباطبائی ، 1420 ق .

52 _ قاموس الرجال ، للمحقّق التستری ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1424 ق .

53 _ القاموس المحیط ، لمجدالدین فیروزآبادی ، بیروت ، دار الجیل .

54 _ قرب الإسناد ، لعبداللّه بن جعفر الحمیری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1413 ق .

55 _ الکافی ، لثقة الإسلام الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الثامنة ، طهران ، دار الکتب الإسلامیّة ، 1375 ش .

56 _ کامل الزیارات ، لابن قولویه القمی ، تحقیق : بهراد الجعفری ، طهران ، مکتبة الصدوق ، 1375 ش .

57 _ کتاب الطهارة ، للإمام الخمینی ، طهران ، مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی ،

ص :229

1421 ق .

58 _ کتاب الطهارة ، للشیخ الأنصاری ، إعداد : لجنة التحقیق ، قم ، مجمع الفکر الإسلامی ، 1415 ق .

59 _ الکشّاف ، لجار اللّه الزمخشری ، الطبعة الثالثة ، بیروت ، دارالکتب العربی ، 1407 ق .

60 _ کشف الغطاء ، للشیخ جعفر کاشف الغطاء ، مشهد ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1422 ق .

61 _ کشف اللثام ، للفاضل الهندی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1416 ق .

62 _ کفایة الأحکام ، للمحقّق السبزواری ، تحقیق : الشیخ مرتضی الواعظی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1423 ق .

63 _ کفایة الأصول ، للمحقّق الخراسانی ، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1417 ق .

64 _ کنز العمّال ، للمتقی الهندی ، الطبعة الخامسة ، بیروت ، مؤسسة الرسالة ، 1405 ق .

65 _ الکنی و الألقاب ، للمحدّث القمی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1429 ق .

66 _ لسان العرب ، لابن منظور المصری ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1408 ق .

67 _ مجمع البحرین ، لفخرالدین الطریحی ، تحقیق : السید أحمد الحسینی ، الطبعة الثانیة ، نشر الثقافة الإسلامیّة ، 1408 ق .

68 _ مجمع البیان لعلوم القرآن ، لأمین الإسلام الطبرسی ، الطبعة الرابعة ، طهران ، 1416 ق .

69 _ المحاسن ، لأبیجعفر البرقی ، تحقیق : المحدّث الأرموی ، طهران ، دار الکتب الإسلامیة .

70 _ مختلف الشیعة ، للعلاّمة الحلی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1423 ق .

71 _ مختلف الشیعة ، للعلاّمة الحلی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1412 ق .

72 _ مدارک الأحکام ، للسید محمد العاملی ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1410 ق .

73 _ المسائل الناصریات ، للسید المرتضی ، طهران ، 1417 ق .

74 _ مستدرک الوسائل ، للمحدّث النوری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1408 ق .

75 _ مشارع الأحکام فی مسائل الحلال و الحرام ، للشیخ محمدحسین الإصبهانی ، قم ،

ص :230

الزهراء علیهاالسلام ، 1429 ق (میراث حوزه اصفهان) .

76 _ مشارق الشموس فی شرح الدروس ، للمحقّق الخوانساری ، قم ، مؤسسة آل البیت : .

77 _ مشرق الشمسین و إکسیر السعادتین ، للشیخ بهاءالدین العاملی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1414 ق .

78 _ مصابیح الأحکام ، للعلاّمة بحر العلوم النجفی ، تحقیق : السید مهدی الطباطبائی و فخرالدین الصانعی ، قم ، فقه الثقلین ، 1427 ق .

79 _ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ، للشیخ الطوسی ، إعداد : محمدعلی الأنصاری .

80 _ المصباح المنیر ، للفیومی ، قم ، دار الهجرة ، 1405 ق .

81 _ معارف الرجال ، للشیخ محمد حرزالدین ، تحقیق : محمدحسین حرزالدین ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1405 ق .

82 _ معالم الدین و ملاذ المجتهدین ، للشیخ حسن ابن الشهید الثانی ، تحقیق : عبدالحسین محمدعلی بقّال ، الطبعة الرابعة ، قم ، مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1410 ق .

83 _ المعتبر ، للمحقّق الحلی ، قم ، مؤسسة سیّد الشهداء 7 ، 1364 ق .

84 _ معتصم الشیعة ، للفیض الکاشانی ، تحقیق : مسیح التوحیدی ، تهران ، المؤتمر العلمی العالمی للمولی محسن فیض الکاشانی ، 1387 ش .

85 _ المعجم الوسیط ، لإبراهیم مصطفی و... ، الطبعة الثانیة ، تهران ، مرتضوی ، 1418 ق .

86 _ معجم رجال الحدیث ، للمحقّق السید أبی القاسم الخوئی ، الطبعة الخامسة ، قم ، نشر آثار الشیعة ، 1413 ق .

87 _ معجم مصطلحات الرجال و الدرایة ، لمحمدرضا جدیدینژاد ، الطبعة الثالثة، قم ، دارالحدیث ، 1380 ش .

88 _ معجم مقاییس اللغة ، لأحمد بن فارس ، بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، 1429 ق .

89 _ مفاتیح الشرائع ، للفیض الکاشانی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، قم ، مجمع الذخائر الإسلامیّة ، 1410 ق .

90 _ مفتاح الکرامة ، للسید محمد جواد العاملی ، تحقیق : الشیخ محمدباقر الخالصی ، قم ، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1419 ق .

91 _ مقابس الأنوار، الشیخ اسداللّه الکاظمی التستری، قم، افست آل البیت علیهم السلام .

ص :231

92 _ المقتصر من شرح المختصر ، لابن فهد الحلی ، تحقیق : السید مهدی الرجائی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1420 ق .

93 _ المقنع ، للشیخ الصدوق ، قم ، مؤسسة الإمام الهادی 7 ، 1415 ق .

94 _ منتقد المنافع ، للمولی حبیب اللّه الکاشانی ، قم ، مکتب الإعلام الإسلامی ، 1426 ق .

95 _ منتهی المطلب ، للعلاّمة الحلی ، مشهد ، مکتبة الروضة الرضویّة ، 1412 ق .

96 _ منتهی المقال فی أحوال الرجال ، لأبی علی الحائری ، قم ، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، 1416 ق .

97 _ الموسوعة الرجالیّة المیسّرة ، لعلی أکبر الترابی ، الطبعة الثانیة ، قم ، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1424 ق .

98 _ نصوص و رسائل من تراث إصفهان العلمی الخالد ، لمجموعة من المحقّقین ، اشراف : مجید هادیزاده ، طهران ، هستی نما ، 1428 ق .

99 _ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر ، لابن الأثیر الجزری ، الطبعة الرابعة ، قم ، إسماعیلیان ، 1363 ش .

100 _ الوافی ، للفیض الکاشانی ، إعداد : السید ضیاءالدین الفانی ، إصفهان ، مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، 1412 ق .

101 _ وسائل الشیعة ، للشیخ حرّ العاملی ، الطبعة الثالثة ، قم ، مؤسسة آل البیت : ، 1416 ق .

المصادر الفارسیّة

102 _ آشنایی با مشاهیر طالقان ، اسماعیل یعقوبی ، طهران ، نشر محسنی ، 1375 ش .

103 _ اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی ، مهدی باقری سیانی ، اصفهان ، کانون پژوهش ، چاپ دوم ، 1389 ش .

104 _ أعلام اصفهان ، سید مصلح الدین مهدوی ، تحقیق : غلامرضا نصراللهی ، اصفهان ، گلدسته ، 1389 _ 1386 ش .

105 _ بیان المفاخر ، سید مصلح الدین مهدوی ، اصفهان ، مکتبه «مسجد سید» 1368 ش .

106 _ تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر ، سید مصلح الدین مهدوی ، قم ، نشر الهدایة ، 1368 ش .

ص :232

107 _ تذکره شعرای استان اصفهان ، مصطفی هادوی ، اصفهان ، گل افشان ، 1381 ش .

108 _ تذکره شعرای معاصر اصفهان ، سید مصلح الدّین مهدوی ، اصفهان ، کتابفروشی تأیید ، 1334 ش .

109 _ دانشمندان و بزرگان اصفهان ، سید مصلح الدین مهدوی ، تحقیق : رحیم قاسمی و محمدرضا نیلفروشان ، اصفهان ، گلدسته ، 1384 ش .

110 _ رسائل حجابیّه ، شیخ رسول جعفریان ، چاپ دوم، دلیل ما ، قم ، 1428 ق .

111 _ ستاره ای از شرق ، سید تقی موسوی درچه ای ، طهران ، اطلاعات ، 1383 ش .

112 _ سیمای دانشوران ، حسنعلی خزائلی ، قم ، گنج عرفان ، 1383 ش .

113 _ فهرست نسخه های کتابخانه آیة اللّه حججی ، ابوالفضل حافظیان بابلی ، قم ، مجمع ذخائر اسلامی ، 1386 ش .

114 _ قبیله عالمان دین ، شیخ هادی نجفی ، قم ، عسکریه ، 1423 ق .

115 _ گلشن اهل سلوک ، رحیم قاسمی ، چاپ دوم ، اصفهان ، کانون پژوهش ، 1385 ش .

ص :233

ص :234

ص :235

ص :236

رسالة فی أحکام ذی الید

اشاره

مؤلّف: بهاءالدین محمد الحسینی المختاری النائینی

تصحیح و تحقیق: سید محمود نریمانی

مقدمه تحقیق

رساله ای که ملاحظه می فرمایید، از فقیه بارع و توانا سید بهاءالدین مختاری نائینی و پیرامون یکی از قواعد فقهی به نام قاعده ید می باشد. در این مقدمه کوتاه به شرح حالی از آن بزرگوار پرداخته شده است و سپس پیرامون این رساله و شیوه تحقیق، نکاتی را بیان داشته ایم. در اینجا به شرح حال آن بزرگوار می پردازیم.

نگاهی به زندگی مختاری نائینی

سید بهاءالدین محمد بن محمدباقر بن محمد حسینی مختاری سبزواری نائینی از بزرگان حکما ، متکلمین و فقهای شیعه است که اکثر تراجم نگاران او را به عظمت و بزرگی یاد کرده و مقام و منزلت علمی وی را ستوده اند . شرح حال نگاران، تاریخ ولادت وی را به تاریخ 1080 ق ذکر کرده اند .(1)

سالهای آغازین تحصیلات ایشان و چگونگی آن بر ما معلوم نیست . اما در تحصیلات خود از محضر استادانی همچون علامه مجلسی ، فاضل هندی ، شیخ حر عاملی، تلمذ کرده و اجازه دریافت نموده اند .

ص :237


1- 1_ الذریعة ، ج 4 ، ص 153 .

ایشان دارای آثار و تألیفات بسیاری است که بالغ بر 50 رساله و کتاب می باشد که برخی از آن آثار تحقیق و تصحیح و چاپ گردیده است.

در میراث حوزه اصفهان، دفتر هفتم در مقاله کتابشناسی، تفصیل آثار ایشان و نسخه های موجود از آن آمده است.

احاطه مختاری نائینی در علوم اسلامی

عمق اندیشه بهاءالدین محمد و قدرت استدلال او و احاطه وی به علوم مختلف و به خصوص فقه و علوم مقدماتی آن، قابل توجه است . به خصوص این نکته از تنوع آثار ایشان به دست می آید که در متون مختلف نگارش های ارزنده ای از ایشان برجای مانده است.

از جمله آثار ایشان 1_ الاجماع در اصول فقه 2_ ارتشاف الصافی من سلاف الشافی در علم کلام و اعتقادات 3_ انارة الطروس فی شرح عبارة الدروس در فقه؛ 4_ الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة در شرح زیارت جامعه؛ 5 _ ترجمه و شرح لهوف در تاریخ کربلا؛ 6_ تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان در منطق؛ 7_ تعلیقات بر شرح صمدیه سید علی خان در نحو؛ 8 _ حاشیه انوار التنزیل بیضاوی در تفسیر؛ 9_ حاشیه مطول در معانی بیان و بدیع؛ 10_ حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة در حدیث و کلام؛ 11_ حسان الیواقیت فی بیان المواقیت در هیئت؛ 12_ حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی در فقه القرآن؛ 13_ زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر در اخلاق؛ 14_ کشف الغموض فی شرح الطف العروض در عروض؛ 15_ مصفاة السفاء لاستصغاء الشفاء در فلسفه؛ 16_ المطرز فی اللغز در ادب؛ 17_ نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی در ستاره شناسی.

نظرات دانشمندان

علامه مجلسی در رجب سال 1104 ق به ایشان اجازه داده و ایشان را در آن اجازه

ص :238

چنین با عظمت توصیف می کند: «... السید الفاضل الکامل الحسیب النجیب اللبیب

الادیب الأریب الصالح الفالح الناجح الرابح التقی الزکی الألمعی اللوذعی الأمیر بهاءالدین محمد الحسینی...».(1)

همچنین صاحب روضات الجنات در تجلیل از ایشان آورده است: «کان من العلماء الأعیان، الفقهاء الارکان، أدیبا ماهرا و جلیلا کابرا، حکیما متکلما، جید العبارة، طیّب الاشارة... له مصنفات جمّة و مؤلفات تدل علی علو الهمة...».(2)

وفات

تاریخ وفات ایشان معلوم نیست، اما این را می دانیم که رساله ای از ایشان در مواریث در سال 1311 ق تألیف شده است، بنابراین وفات ایشان بعد از این تاریخ است.

نگاهی به رساله احکام الید

مختاری نائینی در رساله احکام الید، مباحث را بسیار بجا و دقیق و عمیق بیان می کند، در هر مبحث در نقل کلام بزرگان، اشکالات و ارزنده ای مطرح می کند و در پاسخ آن دقت ها و ظرافت های فراوانی به کار می بندد که برای هر فقیهی قابل تحسین است . و سراسر این رساله گرانبار، نقل اقوال و نقد آراء و ارائه انظار بدیع اندیشه جوّال اوست.

در سراسر این اثر ارزشمند ایشان با عبارتهایی همچون «إن قلت _ قلت»، «قال _ و أقول»، «لایقال _ إذ یجاب» و غیره، بحث را از جوانب مختلف موشکافی کرده و آن را مورد نقد و بررسی قرار می دهد که حاکی از تسلط و احاطه ایشان بر مباحث طرح شده می باشد.

از باب نموده در بحث اقامه بینه از جانب مدعی، ایشان بعد از آوردن نظریه علماء می فرمایند: «لنا امور» و در امر اول می فرمایند:

ص :239


1- 1_ اجازات الحدیث، ص 137، اجازة 55.
2- 2_ ریحانة الأدب، ج 1، ص 290.

«فإن قلت: قد صرّحوا بترجیح الملک علی الید بأ نّها أعم من الملک و لو عقلاً ، فتکون أعم من الدعوی غیر صریحةٍ فیها بخلاف الملک .

قلت : ما قالوه ، إنّما هو فی تعارض البینتین بأن شهدت أحدهما بالید فی زمانٍ معین و الأخری بالملک فیه بعینه و هو حسن و لاینفع هنا ، إذ لایتصور معارضة السابق للحالی إلاّ یتوسط استصحاب السابق إلی الحال ، فیؤول الأمر إلی معارضة الید الحالیة المحققة المحسوسة و الملک الحالی الاستصحابی المشهود بماضیه و هو ظنّی السند و الدلالة ، لتوقف تحققه علی اعتبار الاستصحاب ، بخلاف الید لأ نّها قطعیة السند... ».

اهمیت قاعده ید در فقه و نظر فقیهان

قاعده ید، یکی از قواعد مشهور فقهی است که در بسیاری از ابواب فقه مورد تمسک و استدلال فقها قرار گرفته و در تمامی ابواب معاملات جریان دارد. و در پیرامون آن رساله های مستقل متعددی به نگارش درآمده است که از آن جمله می توان به رسائل زیر اشاره کرد:

1_ فائدة فی حجیة الید، از شیخ محمد بن حسن حر عاملی (1104 ق).

2_ رسالة فی قاعدة الید، از سید احمد بن محمدباقر بهبهانی (1351 ق).

3_ رسالة فی الید و کیفیة إیجابها من الملک ، از میرزا محسن آقا بن میرزا محمد آقا قره داغی تبریزی (قرن 13).

4_ رسالة فی الید و أنها سبب الضمان ، از میرزا محمد حسین شهرستانی (1315 ق).

5 _ رسالة فی قاعدة الید، از ابراهیم بن علی قلی اردبیلی نجفی (1326 ق).

6_ قاعدة ضمان الید، از شیخ فضل اللّه نوری (1327 ق).

7_ الید أو قاعدة الید، از شیخ جواد بن حسن بلاغی نجفی (1352 ق).

یکی از آثار گرانبها در مورد این قاعده، اثر فقیه ذوفنون و عالم فراوان تألیف و حکیم متأله، سید بهاءالدین محمد بن محمد باقر حسینی مختاری نائینی است که به محضر علماء و محققین تقدیم می گردد.

ص :240

برای این رساله نام های مختلفی در کتابشناسی ها و فهرست ها آمده است: که عبارتند از: 1_ احکام الید 2_ باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الایدی و البینات 3_ حجیة الید 4_ رسالة فی قاعدة الید و کشفها عن الملک.(1)

لکن در نسخه مجلس نام کتاب _ همانطور که در متن، از نسخه مجلس در کروشه اضافه کرده ایم _ «باسط الأیدی بالبینات و تساقط الأیدی و البینات» آمده است.

روش تحقیق

دو نسخه از این رساله به دست ما رسید، یکی از مرکز احیاء تراث اسلامی با شماره 4/2748 با تاریخ کتابت 1194 ق؛ و نسخه دیگر به محبت و لطف بی دریغ و سزاوار تقدیر حضرت حجت الاسلام رسول جعفریان حفظه اللّه و أبقاه، ریاست محترم کتابخانه مجلس شورای اسلامی از کتابخانه مجلس با شماره 18/9013 با تاریخ کتابت 1238 ق. از این دو نسخه، نسخه مرکز احیاء به علت قدمتش، اصل قرار گرفت و اختلاف این نسخه با نسخه مجلس در پاورقی با رمز « م » تذکر داده شده است. و در مواردی که به نظر رسید نسخه مجلس صحیح تر باشد، عبارت آن نسخه جایگزین و در پاورقی تذکر داده شده است.

در نسخه مرکز احیاء برخی عناوین نانوشته بود که ما آن را از نسخه مجلس اضافه کردیم ؛ و در مواردی هم که نسخه مجلس مطلبی اضافه تر داشت آن را در متن ( ) آورده ایم.

نسخه ها دارای حواشی از خود مؤلّف می باشد با عنوان «منه» که ما آنها را در پاورقی با علامت « * » آورده ایم.

در پایان بر خود لازم می دانم از سرور گرامی، حضرت حجت الاسلام سید احمد

ص :241


1- 1_ فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)، ج 1، ص 392.

سجادی که زمینه تحقیق و چاپ این رساله را در میراث حوزه اصفهان فراهم کردند تشکر نمایم.

همچنین از زحمات بی دریغ سروران گرامی، حجج اسلام آقایان حمید الهی دوست و محمد جواد نورمحمّدی که در تصحیح این رساله بنده را راهنمائی کردند، تشکر می نمایم.

حوزه علمیّه اصفهان _ سید محمود نریمانی

31/5/1391

ص :242

برگ اول نسخه خطی مرکز احیاء

ص :243

برگ آخر نسخه خطی مرکز احیاء

ص :244

برگ اول نسخه خطی مجلس شورای اسلامی

ص :245

برگ پایانی نسخه خطی مجلس شورای اسلامی

ص :246

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین

حمدا لباسط الأیدی بالأیادی و باعث بیناته(1) النوادی فی النوادی و البوادی؛ و سلاما علی النبی الهادی للهوادی زین النادی بعین الحاضر و البادی و آله الذین أقر لفضلهم الممادی و الموالی العادی و المقادی(2) العادی ما سجع(3) الشادی و شجع السادی و رجّع الحادی و عرّج الخادی .

ص :247


1- 1_ فی نسخة (م) «القادی و المعادی» ، بدل «العادی و المقادی» . ** _ السجع بالسین المهملة: صوت الحمام [لسان العرب، ج 8 ، ص 150 ، مادة «سجع».[ و التسجیع التصویت و عرف البدیع فیه معروف . و الشادی بالشین المعجمة: المترنّم المغنّی [الصحاح، ج 6 ، ص 2388 ، مادة «شدا»] و هو فاعل للفعل . و شجع بالمعجمة من التشجیع و هو جعل الجبان شجاعا [أنظر لسان العرب ، ج 8 ، ص 173 ، مادة «شجع»] و مقدما علی حرب أو غیرها و فاعله ضمیر الشادی . السادی بالمهملة مفعوله و هو المهملة من الإبل جاء للواحد و الجمع أی ما شجع السادی بحدائه و غنائه مهملات الإبل علی السیر و العمل . و الحادی بالمهملتین من الحداء و هو الغناء للإبل و هو معروف . [أنظر القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 8 ، مقدمة]. و الترجیع : التغنی و تردد الصوت فی الحلقوم و الخیشوم . [الصحاح ، ج 3 ، ص 1218 ، مادة «رجع»]. و الخادی بالخاء المعجمة : المسرع فی سیره من البعیر و الفرس . [لسان العرب ، ج 14 ، ص 224 ، مادة «خدی»]. و التعریج: حبس المطیة علی المنزل [لسان العرب ، ج 2 ، ص 321 ، مادة «عرج»] و منعها من السیر و فاعل عرّج ضمیر فیه للحادی بالمهملة . منه سلّمه اللّه تعالی .

أما بعد ؛ فهذه مسئلة تعم بها البلوی و لایُرجی من مدارکها المنّ بالسلوی ، تستّرت عن العقول بحجاب مرصوص و تحیّرت فیها الفحول لعدم نصٍّ فیها علی الخصوص ، حرّرت فیها ما لدی، إجابةً لمن تجب إجابته علیّ مستعجلاً لقصور الزمان عن زیادة تنقیرٍ و إتقان ، فإن أصبت ، فمن صوب رب الأرباب و إن نکبت ، فمن شوب الألباب (و سمّیته بباسط الأیدی بالبینات و تساقط(1) الأیدی و البینات)(2) و منه التوفیق لحق التحقیق .

تحصیلٌ

إعلم : إنّ الید دلیل شرعی علی ملک ذی الید ، دلّت النصوص و إجماع المسلمین علی وجوب الحکم به له من غیر تتبعٍ لمن کان قبله و جواز الشهادة بالملک له بمجرد العلم بالید ، فلها علی الملک دلالتان :

عقلیةً مستندة إلی ظاهر الحال .

ص :248


1- 1_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .

و شرعیةً مسندة إلی اعتبار الشارع إیّاها دلیلاً شرعیا علیه ، فیجب الحکم بها ، إلاّ إذا عارضها أقوی منها ، کما لو قامت البینة علی کونها ید غصبٍ و عدوانٍ أو أقر هو نفسه بذلک ، إذ الید مجملة محتملة ، فیقدم علیها ما عارضها من البینات و الأقاریر المفصلة(1) کما هو شأن کل مجمل و مفصل .

و تفصیله : أنّ الید(2) إن کانت مؤکّدة بالتصرف المتکرر بالبناء و الهدم و الإجارة و نحوها ، فلا ریب فی دلالتها علی الملک و إفادتها الظن الغالب و العلم الشرعی به ، فیجوز الشهادة به لذی الید و هو المعروف من مذهب الأصحاب ، بل ادعی الشیخ إجماعهم علیه فی الخلاف .(3)

و یدلّ علیه _ مضافا إلی ما سیأتی من الإجماع و النصوص و لزوم الحرج _ (4) ، جواز شراء ما فی یده منه و ادّعاء(5) المشتری ملکه لنفسه بعد شرائه و استمتاعه منه بما شاء من الوجوه المباحة و إنکاره علی من ادعاه لنفسه بعد ذلک، و حلفه علی أ نّه المالک علی البتّ و القطع و ذلک أقوی من الشهادة، لجوازها مع الظن و عدم جواز الحلف إلاّ علی الیقین .

[ید المنفردة عن التصرف]

و أما الید المنفردة عن التصرف ، فالذی علیه العلاّمة(6) و أکثر المتأخرین(7) مشارکتها للمؤکّدة فی أصل الحکم و إن کانت المؤکّدة أقوی و هو الحق .

ص :249


1- 1_ فی نسخة (م) «تفصیلٌ الید» ، بدل «و تفصیله إن الید» .
2- 2_ الخلاف ، ج 1 ، ص 264 _ 265 ، جواز الشهادة بالملک لمن کان فی یده شیء .
3- 3_ فی نسخة (م) + «لولاه» .
4- 4_ فی نسخة (م) «أداء» .
5- 5_ أنظر قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 502 ، الفصل الثالث: فی مستند علم الشاهد ؛ إرشاد الأذهان ، ج 2 ، ص 162 ، أحکام متفرقة فی مستند الشهادة ؛ تحریر الأحکام ، ج 5 ، ص 264 ، الفصل الثالث : فی مستند الشهادة .
6- 6_ الدروس ، ج 2 ، ص 134 ، الضابط فی تحمل الشهادة .

و الذی یقطع به علی ذلک أمور :

أ_ ما مرّ من جواز شرائه و الحلف علیه .

ب _ خبر حفص بن غیاث ، عن الصادق علیه السلام : « أ نّه سأله عن رجل رأی فی ید رجلٍ شیئا ، أ یجوز أن یشهد أ نّه له ؟ قال : نعم .

قلت : فلعلّه لغیره ، قال : و من أین جاز لک أن تشتریه و یصیر ملکا لک؟ ثم تقول بعد الملک : هو لی و تحلف علیه و لایجوز أن تنسبه إلی من صار ملکه إلیک(1) قبله ، ثم قال علیه السلام : لو لم یجز هذا ، ما قامت للمسلمین سوق » .(2)

و هو و إن ضعّفه المتأخرون علی اصطلاحهم ، لکنه معتبر(3) متکرر فی الأصول المعتبرة، موافق للقواعد الشرعیة و العقلیة(4) ، مشتمل علی حجةٍ قائمة، قلّما یوجد مثلها فی الأحکام الفرعیة النظریّة ، معتضد بغیره من الأخبار خالٍ عن المعارض ، فلا مجال للعدول عنه أو تأویله ، لعدم ضرورة إلیه ، فلا وجه لحمله علی الید المؤکّدة بالتصرف ، کما ارتکبه ابن سعید الحلی رحمه الله (5) علی أن ما فیه من التعلیلین ، صریحان فی عموم الحکم للید المجردة ، فتأمل(6) .

ص :250


1- 1_ فی نسخة (م) «من» .
2- 2_ الکافی ، ج 7 ، ص 387 ، کتاب الشهادة ، باب بدون عنوان ، ح 1 ؛ التهذیب ، ج 6 ، ص 262 ، باب البینات ، ح 100 .
3- 3_ فی نسخة (م) «لکن کتابه معتمد کما قاله الکشی [أنظر: الفهرست، ص 116، باب حفص، ش 1] و هذا الخبر معتبر» ، بدل «لکنه معتبر» .
4- 4_ فی نسخة (م) + «المقررة» .
5- 5_ الجامع الشرایع ، ص 536 ، کیفیة الحکم و أحکام الدعوی . * _ إشارة إلی أن السؤال بظاهره ، یدل علی أن المقصود هو السؤال عن الید المجردة و إنّ قوله علیه السلام : « لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق » ، کالصریح فی عموم الحکم للید المجردة ، لو لم یکن الکلام خاصا بها . منه سلّمه اللّه تعالی .

ج _ الأخبار المستفیضة و الإجماع القطعی و سیرة النبی و الحجج علیهم السلام و من بعدهم ، [21] من المسلمین فی جمیع الأعصار و الأمصار الناطقة بجواز قبول إهداء ذی الید ، لما فی یده و أکله و لبسه و الصلاة فیه و قبول هبته و بیعه و إجارته و إنکاح أمته و تحلیلها و جواز وطئها و الاستیلاد منها و نحو ذلک من غیر تتبع لحال ذی(1) الید أو طلب للحجة فی(2) السند ، بل مع العلم بتهمة ذی الید .

و ناهیک ما رواه الشیخ و محمد بن یعقوب ، عن مسعدة بن صدقة ، عن الصادق علیه السلام أ نّه قال : « کل شیء هو لک حلال حتی تعرف الحرام بعینه ، فتدعه من قبل نفسک و ذلک مثل الثوب یکون علیک قد اشتریته و هو سرقة أو المملوک یکون عندک و لعله حرّ قد باع نفسه أو خدع ، فبیع قهرا أو امرأة تحتک و هی أختک أو رضیعتک و الأشیاء کلها علی هذا ، حتی یستبین لک غیر ذلک أو تقوم لک به البینة ».(3)

و الأخبار(4) فی هذا المعنی کثیرة ، تکاد تبلغ حد التواتر و ظاهر أنّ استحلال ذلک فرع العلم بالإباحة المتوقفة علی ملک ذی الید المبیح .

د _ لزوم الحرج المنفی لو لم یکن الأمر کذلک و کان قوله علیه السلام : « لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق » إشارة إلی ذلک .

[اشکال بعض العلماء]

أما إشکال بعضهم(5) بأنّ الید لو دلّت علی الملک ، لکان قوله : « الدار التی بید زید لی » ،

ص :251


1- 1_ فی نسخة (م) _ «ذی» .
2- 2_ فی نسخة (م) «و» .
3- 3_ الکافی ، ج 5 ، ص 313 _ 314 ، باب النوادر من کتاب المعیشة ، ح 40 ؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 226، باب من الزیادات، ح 9.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 313، باب النوادر من کتاب المعیشة، ج 39، و انظر وسائل الشیعة، ج 17، ص 87 _ 88 ، باب عدم جواز الانفاق من الکسب الحرام و لا فی الطاعات و حکم اختلاطه بالحلال و اشتباهه به، ح 1 و 2.
5- 5_ فی هامش نسخة (م) «صاحب الإشکال بهذا المقال هو المحقق فی الشرائع» . [شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 919 ، فی أحکام الشاهد].

منزلة قوله : « الدار التی هی ملکه لی » و التالی باطل ، فالمقدم مثله ، فلیس بإشکال ، بل حلّه أسهل من حلّ الشِکال .(1)

و کأ نّه زعم أنّ مدلولها لازم عقلی أو ثابت ببرهان هندسی و إلاّ فما المانع من ظهور خلافها و کونها عن غصب و عدوان .

أو زعم أنّ دلالة قوله : « هذه الدار بیده » علی مدلوله، إنّما یتحقق لو کان اللفظ بحیث یمتنع نقله عن معناه و استعماله فیما عداه و لو بألف قرینة و حجةٍ مستبینة ؛ و إلاّ فما المانع من دلالته علی الملک مجردا و انسلاخه عنها ، مقترنا بقوله : « هی لی » و نحوه ممّا یصرفه عن معناه .

و لیت شعری، کیف یصنع المستشکل فی نحو قوله تعالی : « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیتَ (2)» ؛ و قولهم : « رأیت أسدا یرمی » ؛ و قولهم(3) : « بینة غصب(4) الدار التی اشتراها زید من بکر، هی ملک لعمرو » ، علی أ نّه معارض بمثله فی الید المؤکّدة ، فإنّه یجیز بها الشهادة بالملک ، مع سماع دعوی القائل(5) «هذه الدار التی بیدک و فی تصرفک(6) هی لی » ؛ فتأمل .

إذا عرفت ذلک ، فنقول(7) : فلو تداعیا عینا بیدهما أو بید أحدهما خاصة ، حکم له بها فی الأخیر و لکل بما فی یده فی الأول للید و لأنّ ذا الید منکر ، فیقبل قوله بیمینه و هو المراد بالحکم له .

أما الصغری ، فلأ نّه لیس مدعیا بأحد معانیه(8) [الثلاثة(9)] إذ الخارج هو الذی یترک و سکوته و یدعی خلاف الأصل أو(10) الظاهر .

ص :252


1- 1_ الشِکال: حبل یشکل به قوائم الدابة ؛ کتاب العین ، ج 5 ، ص 296 ، مادة «شکل».
2- 2_ سورة الأنفال ، الآیة 17 .
3- 3_ فی نسخة (م) «من قول» .
4- 4_ فی المخطوطتین «الغصب» و الصحیح ما أدرجناه.
5- 5_ فی المخطوطة: «القایل».
6- 6_ فی نسخة (م) «و تصرفاتک» ، بدل «و فی تصرفک» .
7- 7_ فی نسخة (م) «تأصیلٌ» ، بدل «إذا عرفت ذلک فنقول» . * _ أی الذی لو تَرَکَ تُرِکَ أو الذی یدعی بخلاف الأصل أو خلاف الظاهر . منه سلّمه اللّه تعالی .
8- 8_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
9- 9_ فی نسخة (م) «و» .

و أما الکبری ، فللإجماع و الأخبار المستفیضة کقوله صلی الله علیه و آله : « البینة علی المدعی و الیمین علی من أنکر »(1) ؛ و قوله : « شاهداک و یمینه »(2) و کما لا بینة علی المنکر ، فکذا لا یمین علی المدعی ، إذ التفصیل یقطع الاشتراک .

و أما سماع بینة ذی الید لإسقاط یمینه ، فلو تمّ فعلی الرخصة و نیابة البینة عن الیمین کعکسها فی الودعی المدعی للردّ ، فیکون من الصور المستثناة من عموم القاعدة و إن منعناه ، فلا إشکال احتملهما(3) الشهید فی قواعده(4) و قطع العلاّمة فی القواعد [22] فی بحث الدعاوی المتعارضة بعدم سقوط الیمین .

قال : لو أقام الداخل بینة لم تسقط عنه الیمین.(5)

و قال فی بحث أسباب الترجیح منه : لو أقام بعد الدعوی لإسقاط الیمین جاز .(6)

و قال شیخنا المحقق(7) العلاّمة(8) أدام اللّه أیّامه فی شرحه : و یقوی الإسقاط علی القول بتقدیم بینة الداخل ، فإنّها إذا سمعت مع بینة الخارج ، فبدونها أولی و العدم علی الآخر ، فإنّ تقدیم بینة الخارج ، مبنیّ علی أنّ البینة لیست من شأن الداخل(9) ، انتهی .

و القوی عندی ، العدم لعموم القاعدة و عدم المخصص و جواز کذبه فی الدعوی و تدلیسه فی البینة دون الیمین خوفا من العقوبة أو حفظا للمروة ؛ و سماعها مع تعارض البینتین إنّما أفاد إسقاط البینة المعارضة لا الیمین و النزاع هنا فی سماعها بمعنی إفادتها

ص :253


1- 1_ عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 258 ، باب الدیون ، ح 10 .
2- 2 _ عوالی اللئالی ، ج 1 ، ص 368 ، باب أنّ البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه فی المال ، ح 4 .
3- 3_ أی السماع و عدمه .
4- 4_ تمهید القواعد ، ص 408 ، قاعدة 145 .
5- 5_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 468 ، الفصل الأول: فی دعوی الأملاک .
6- 6_ نفس المصدر ، ج 3 ، ص 489 ، أسباب الترجیح .
7- 7_ فی نسخة (م) _ «المحقق» .
8- 8_ هو الفاضل الهندی صاحب کشف اللثام الذی کان فی عصر المؤلف .
9- 9_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 255 ، أسباب الترجیح حجة علی الأخری .

إسقاط الیمین و إسقاطها بدون رضا المدعی مشکل، إلاّ بالنص و هو منتفٍ، لأ نّها حق معلوم له ، فالأولویة ممنوعة و إن سقطت برضائه بالبینة بدل الیمین کما فی إسقاط سائر الحقوق .

و من هنا یظهر وجه الجمع بین موضعی القواعد ، فعدم السقوط فی الأول ناظر إلی أصل الشرع أی لا تسقط و لایُجبر المدعی علی إسقاطها بمعنی أنها لیست ساقطة بالشرع بحیث لایتوقف سقوطها علی إسقاطه أو یجوز إجباره علیه ، فلاینافی جوازه بتراضی المتداعیین ، کما یشعر به لفظ «الجواز» فی الثانی .

و قد نبّه أدام اللّه أیامه(1) فی الشرح علی تنافیهما و سکت عن(2) بعده فیهما نظرا(3) إلی ظاهر العبارتین .

[

ترفیلٌ

(4)]

إذا عرفت هذا ، فنقول : لو أقام المدعی بینة علی أنّ العین کانت بیده أو فی ملکه أمس ، ففی ترجیح الداخل للید الحالیة أو الخارج للید السابقة أو الملک السابق ، قولان للشیخ فی کل من المبسوط(5) و الخلاف(6) و الأول أقوی .

و خیرة أبی علی(7) و صاحبی الکفایة(8) و المفاتیح(9) و ظاهر الشهید الثانی فی المسالک(10) ، هو الثانی و هو أشهر .(11)

ص :254


1- 1_ فی نسخة (م) «رحمه اللّه» .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «عن» .
3- 3_ فی نسخة (م) «نظر» .
4- 4_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
5- 5_ المبسوط ، ج 8 ، ص 269 ، إذا ادعی داراً فی ید رجل فأنکر الرجل .
6- 6_ الخلاف ، ج 6 ، ص 339 ، مسألة 11 ، إذا ادعی داراً فی ید رجل .
7- 7_ أی ابن جنید ، نقله عنه فی مختلف الشیعة ، ج 8 ، ص 451 .
8- 8_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأمکان .
9- 9_ مفاتیح الشریعة ، ج 3 ، ص 273 ، مفتاح 1174 ، أحکام الشهادة بالملک .
10- 10_ مسالک الأفهام ، ج 14 ، ص 100 ، الخامسة : لو ادعی داراً فی ید إنسان .
11- 11_ فی نسخة (م) «و الثانی أشهر» ، بدل «هو الثانی و هو أشهر» .

و علیه المحقق(1) و العلاّمة ، ففی القواعد:(2) لو شهد أ نّه کان فی ید المدعی بالأمس قُبِلَ و جُعل المدعی صاحب ید ؛ و قیل : لا یقبل لأنّ ظاهر الید الآن الملک ، فلایدفع بالمحتمل .

و فی الشرایع :(3) لو أدعی دارا فی ید إنسان و أقام بینة أ نّها کانت فی یده أمس أو منذ شهر ، قیل : لاتسمع هذه البینة و کذا لو شهدت له بالملک أمس، لأنّ ظاهر الید الآن الملک ، فلایدفع بالمحتمل و فیه إشکال و لعل الأقرب القبول ، انتهی .

لنا أمور

الأول : إنّ الید الحالیة ، محسوسة قطعیة التحقق و السابقة المدلولة للبینة ، ظنیة التحقق و احتمال عدم الملک مشترک و إذ تساویتا(4) فی ظنیة الدلالة ، ترجحت الحالیة بقطعیة السند ؛ هذا إذا شهدت بالید .

و أما إذا شهدت بالملک ، فالید و إن کانت أعم منه ، لکنه یحتمل أن تکون شهادة البینة به مستندة إلی الید ، فیکون حینئذ مساویا للید ، بل لو فرض حینئذ أنّ تلک البینة بعینها شهدت بالملک الحالی لذی الید استنادا إلی یده الحالیة المحسوسة ، لصدقت الشهادتان معا علی سواء من غیر تعارض و لا ترجیح لأحدهما علی الأخری .

فإن قلت : قد صرّحوا بترجیح الملک علی الید بأ نّها أعم من الملک و لو عقلاً ، فتکون أعم من الدعوی غیر صریحةٍ فیها بخلاف الملک.

قلت : ما قالوه ، إنّما هو فی تعارض البینتین بأن شهدت أحدهما بالید فی زمانٍ معین؛ و الأخری بالملک فیه [23] بعینه و هو حسن و لاینفع هنا ، إذ لایتصور معارضة السابق

ص :255


1- 1_ شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 899 ، فی الاختلاف فی الدعوی .
2- 2_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
3- 3_ شرائع الإسلام ، ج 4 ، ص 899 ، فی الاختلاف فی الدعوی .
4- 4_ فی نسخة (م) «تساوتا» .

للحالی إلاّ بتوسط(1) استصحاب السابق إلی الحال ، فیؤول الأمر إلی معارضة الید الحالیة المحققة المحسوسة و الملک الحالی الاستصحابی المشهود بماضیه و هو ظنّی السند و الدلالة ، لتوقف تحققه علی اعتبار الاستصحاب ، بخلاف الید، لأ نّها قطعیة السند.(2)

بل الظاهر أنّ الملک الماضی الثابت بالبینة أیضا ظنّی الدلالة بالنسبة إلی الحاکم ، لتجویزه استناد شهادتها إلی الید ، فما قالوه أیضا غیر مسلّمٍ بإطلاقه ، لما أسلفناه.

نعم ؛ لو استندت(3) الملک إلی سبب غیر الید ، سواء بُیّن بخصوصه أم لا ، احتمل تقدیمه علی الید حینئذٍ علی أنّ ترجیح شهادة الملک المطلق علی شهادة الید ، لایوجب ترجیحها علی نفس الید المحققة المحسوسة .

[قول العلاّمة فی القواعد]

و أما قول العلاّمة رحمه الله فی القواعد(4): لو شهدت أحدهما بأ نّها له منذ سنة ؛ و الأخری أ نّها فی ید المتشبث منذ سنتین ، قدّمت شهادة الملک علی شهادة الید و إن تقدّمت ، فغیر نصٍ فی تقدیم شهادة الملک علی نفس الید الحالیة المحققة المعبّر عنها فی کلامه بالتشبث ، لأ نّها غیر داخلة تحت الشهادة ، بل معلومة بالمشاهدة و لو أراد رحمه الله ذلک ، فهو فی حیّز المنع لما مرّ.

و لأنّ الإحساس بشهادة البینة بالملک أعنی سماعها ، لایوجب للسامع جواز الشهادة بالملک للمشهود له بخلاف الید ، فإنّ إحساسها یجیز الشهادة بالملک لذی الید ، فلو لم تکن الید أقوی ، لم تکن أضعف ، بل لا أقل من المساواة بحسب الذات ، فإذا انفردت الید بالحالیة و قطعیة السند و نحوهما، ترجّحت قطعا.

ص :256


1- 1_ فی المخطوطة: «یتوسط»، و ما أدرجناه من نسخة (م).
2- 2_ فی نسخة (م) _ «لتوقف تحققه ... قطعیة السند».
3- 3_ فی نسخة (م) «اسندت».
4- 4_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح.

اللّهم إلاّ مع تقیید البینة(1) الملک بسبب غیر ذی(2) الید ، أقوی منها کما نبّهناک علیه ، لکن الکلام هنا فی الملک المطلق .

الثانی: أ نّه قد دلّت الید الحالیة علی ملک ذی الید فی الحال و البینة علی ملک الآخر فی الماضی و یلزم من ترجیح الدلیل الثانی ، طرح الأول رأسا و فی ترجیح الأول ، جمع بین الدلیلین(3) بقدر الإمکان و إعمال لکلٍ منهما فیما یخصّه من الزمان ؛ و الجمع مهما أمکن أولی و أتقن.

فإن قلت: هذا معارض بأنّ ترجیح الأول ، طرح لاستصحاب الملک السابق الثابت بالبینة.

قلت: نعم؛ لکن لو تم هذا الاستصحاب و ستحقّق عدم جریانه فی هذا الباب.

الثالث: ما احتج به الشیخ فی المبسوط(4) من عدم المطابقة بین دعوی الخارج و بینته لدعواه الملک الحالی و شهادتها بید سابقةٍ أو ملک سابق، فلا وجه للعدول عن مدلول الید.

فإن قیل: تحصل المطابقة بالاستصحاب ، فالجواب الجواب.

حجة المخالف أیضا أمور

أحدها: ما قرّره زین المحققین

(5) و غیره(6) ؛ أنّ الید الحالیة و إن کانت دلیل الملک ، لکن البینة أولی ، لمشارکتهما فی زمن الحال باستصحاب السابق و اختصاص البینة بالزمن الماضی ، فتکون أرجح من الید و أقوی.

ص :257


1- 1_ هکذا فی المخطوطتین و الظاهر «بینة».
2- 2_ فی نسخة (م) _ «ذی».
3- 3_ فی نسخة (م) «الدلین».
4- 4_ لم نجد هذا الاحتجاج فی المبسوط، بل ذکره فی الخلاف ، ج 6 ، ص 339 ، ذیل مسألة 11 .
5- 5_ مسالک الأفهام ، ج 14 ، ص 101 ، الخامسة : لو ادعی داراً فی ید إنسان.
6- 6_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 734، الاختلاف فی دعوی الأملاک.

و أقول: الجواب عنه:

أولاً: أنّ الاستصحاب لو سلّم حجیته ، فعند عدم دلیل شرعی علی خلافه لا مطلقا بالاتفاق ، فإذا ظهر دلیل الخلاف ، انقطع استمرار الحکم و اندفع استصحابه بلا خلاف.

و من البیّن المجمع علیه ، إنّ الید دلیل شرعی ، فاستصحاب الملک السابق بعد تبدّل الید السابقة بأخری لاحقة ، بمنزلة استصحاب الحدث بعد الطهارة و أیضا فی العمل بهذا الاستصحاب ، محذورٌ [24] یُضحک أولی الألباب ، إذ الغرض من العمل به التحرز عن نقض الیقین بالشک ، کما یظهر من أدلة حجیته.

و تکررت به النصوص، کقوله علیه السلام: « لاینقض الیقین بالشک أبدا »(1)؛ و قوله علیه السلام : « دع ما یریبک إلی ما لایریبک »(2) و نحوهما ، فیجب استصحاب الحکم المتیقن ما لم یتیقن بمزیله و لایجوز قطعه للشک فی مزیله.

و أما الاستصحاب فی هذا الباب ، فالعمل به یؤدی إلی نقض الیقین بالشک ، ضرورة أنّ رافع حکم الید الحالیة و ناقضها ، لیس نفس الملک السابق أو الید السابقة ، لعدم المنافاة بینهما و بین الید الحالیة ، لجواز الانتقال ، بل الرافع عندهم هو الملک الحالی الاستصحابی و الید الحالیة الاستصحابیة.

و ظاهر أنّ الاستصحابی ظنّی الوجود للخارج و المحققة المحسوسة ، قطعی الوجود عقلاً و شرعا لذی الید ، فنقض حکمها بالید الظنیة الاستصحابیة ، نقض للمتیقن بالمشکوک فیه علی أنّ المعقول و المعهود فی الأسباب العقلیة و المعرفات الشرعیة المتعاقبة المتناقضة ، إنّما هو نقض اللاحق سابقه و نسخه إیّاه لا العکس ، فبعد تحقق کل لاحق و الیقین بحصوله و وجوب الحکم برفعه لسابقه لا معنی للحکم بارتفاعه بسابقه

ص :258


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، 352 ، باب السهو فی الثلاث و الأربع ، ح 3.
2- 2_ وسائل الشیعة ، ج 27 ، ص 173 ، باب وجوب التوقف و الاحتیاط فی القضاء و الفتوی ، ح 63.

استصحابا له ، بل فیه القول بتأثیر المعدوم و تعطیل الوجود و(1) لا شک فی انقطاع(2) ید السابق بید اللاحق.

و الحاصل أنّ استصحاب الید السابقة، مشروط بعدم انقطاعها بید أخری لاحقة ، کما أنّ استصحاب العقود الناقلة أیضا کذلک، ضرورة أنّ الناقل الثانی ، ناسخ لحکم الأول و الید بمنزلة الناقل ، فتکون الید المنقطعة کالعقود المنسوخة فی عدم جواز استصحابها.

و لذا لو ثبت ببینةٍ(3) أنّ زیدا اشتری العین من بکر ؛ و بآخر و أنّ عمروا(4) اشتراها من زید ، لم یکن من باب تعارض البینتین ، لعدم التنافی، بل یحکم بانتقالها من بکر إلی زید و منه إلی عمرو و لو(5) کانت بید عمرو ؛ و ثبت بالبینة أ نّها کانت بید زید فی العام الماضی، لوجب الحکم بأ نّها کانت ملکا لزید فی ذلک العام، ثم انتقلت بحکم تبدل الید إلی عمرو ، فلا تعارض .

و کما لم یجز أن یستصحب العقد المنسوخ ، کذا لا یجوز استصحاب الید المنقطعة ، حتی یلزم التعارض بین الماضی و الحالی و لا فرق فی ذلک بین انقطاع السابق بآخر مثله جنسا ، کیدٍ بیدٍ أو غیره ، کید بعقد أو عکسه و کملک بید أو عکسه ؛ و لا بین کون الثانی

ص :259


1- 1_ فی نسخة (م) «إذ». * _ و المراد بانقطاعها المذکور فی المسالک [ج 14 ، ص 101] و المفاتیح [ج 3 ، ص 273] فی قولهما : الید الحاضرة معارضة للسابق ، فلایتم استصحابه خصوصا الید الماضیة لانقطاعها رأسا؛ انتهی. و لیس المراد انقطاع الماضیة من حیث إنّها ماضیة و باعتبار قید المضی ، إذ المراد بالماضی ما ثبت فیما مضی ، أعم من أن یکون مستمرا إلی الحال أو منقطعا ؛ وهو الذی شهدت به البینة ، لا ما یثبت فی الماضی خاصة ، حتی یفید الانقطاع ؛ و هو ظاهرٌ . منه سلّمه اللّه تعالی .
2- 2_ فی نسخة (م) «بینة» .
3- 3_ فی نسخة (م) «و بأخری أن عمرو» ، بدل «و بآخر و أن عمرواً» .
4- 4_ فی نسخة (م) «عمر فلو» ، بدل «عمرو و لو» .

المغایر جنسا أقوی أو أضعف أو مساویا للأول ، إذ العبرة بکون الثانی دلیلاً شرعیا یجب الحکم به ؛ فلیتأمل .

و ثانیاً : أ نّه لو تمّ لدلّ علی أنّ الید السابقة ، أعم و أشمل من الید الحالیة بحسب الزمان ، لشمول الأولی الزمان الماضی بنفسها و الحال باستصحابها و اختصاص الثانیة بالحال .

و ظاهرٌ أنّ کون السابقة أعم بهذا المعنی ، لایوجب کونها أرجح و أقوی و أحق بالعمل و أحری ، کما هو المدعی لجواز کون المرجوح أو المساوی قوةً ، أعم و أشمل بحسب زمانه الأطول ، کما لو شهدت بینة أحد المتداعیین بالملک المطلق منذ سنة ؛ و أخری للآخر بالملک المسبب عن الشراء من الأول منذ شهر ، لقطعهم هنا بتقدیم الثانیة ، مع أ نّها أقل زمانا .

و(1) قالوا لأ نّها لما صرّحت بالسبب و هو الشراء ، علم أ نّها [25] اطلعت علی ما لم یطلع علیه المتقدمة ، فإنّها و إن شهدت بملک الأول من ابتداء سنةٍ إلی الآن ، لکن غایته أ نّها علمت بملکه و لم تعلم بمزیله ، فلاینافی علم المتأخرة به ، فکان المستدل زعم الأعمیة بحسب الزمان ملزوما للرجحان و هو بیّن البطلان ، کما وفّیناه حق البیان .

نعم ؛ قد تکون الزیادة فی التاریخ مرجحا للزاید(2) من البینتین إذا تساویتا(3) من غیر جهة التاریخ لا مطلقا ؛ و هی التی عدّوها من أسباب الترجیح .

و ثالثاً : أنّ النزاع فی الملک الحالی و مناط الحکم به للخارج ظنّی التحقق ، فالید الحالیة المحققة ، أرجح کما مرّ .

و أیضا الید الاستصحابیة ، فرع الید السابقة الظنیة المدلولة للبینة ، فیکون أحط منها قطعا ، فهو(4) أحط من الید الحالیة القطعیة الحسّیّة بطریق الأولی و کذا لو شهدت البینة

ص :260


1- 1_ فی نسخة (م) _ «و» .
2- 2_ فی نسخة (م) «للزیاد» .
3- 3_ فی نسخة (م) «تساوتا».
4- 4_ فی نسخة (م) «فهی».

بالملک السابق ، لإمکان استناد شهادتها إلی الید و لو سلّم کونه أخص من الید ، فالترجیح بالأخصیة، إنّما هو مع مساواتهما فی ثبوت کل منهما بالشهادة ، کما یظهر مما نقلناه من القواعد ، لا مع ثبوت الملک بالشهادة و الید بالحس و المشاهدة و کذا مع مساواتهما فی الحالیة لا مع مضیّ الملک و حالیة الید ، فللملک مرجح واحد ، هو کونه أخص و للید مرجحان : الحالیة ، إذ بها تحصل المطابقة للدعوی ؛ و القطعیة ، لکونها محققة بالشهادة.

و

ثانیها: أ نّه لا تعارض بین الید الحالیة و الماضیة

حتی تتساقطا ، بل التعارض بین الید الحالیة المحققة و الحالیة الاستصحابیة ، فإذا تساقطتا لتعارضهما ، بقیت الید السابقة المدلولة للبینة من غیر معارضٍ ، فیجب استدامتها و استصحابها ، لأنّ الساقط إنّما هو استصحاب الید السابقة المجامعة مع الحالیة المحققة المقابلة لها ؛ و سقوطه لایوجب سقوط ما هو أقوی منه و هو استصحابها بعد سقوط الید الحالیة المعارضة ، ضرورة أ نّها إذا استصحبت (1) مع تلک الید المقابلة لها ، فاستصحابها مع عدمها أولی و أحری .

و جوابه:

أولاً : منع جواز الاستصحاب هنا مع انقطاع السابق بالید اللاحقة ، کما مرّ.

و ثانیا : أنّه لو سلّم ، منعنا مقاومته للید المحققة المحسوسة و معادلتهما حتی تتساقطا ، بل الترجیح للید ، کما عرفت .

و ثالثاً: لو سلّم التعادل ، فالباقی بعد تساقطهما هو الید السابقة بشرط لا ، أعنی الید المقیّدة بعدم الاستصحاب ، فدعوی استصحابها ، أعجب العجاب(2) ، لأ نّه إنّما یکون فی کل حکم ثبت فی زمان لا بشرط أی غیر مقید بالاستمرار و لا بعدمه ، إذ لا حاجة إلی الاستصحاب ، بل لا معنی له فی الأول و لا مساغ له فی الثانی، کما هنا.

و رابعاً : إنّا لو سلّمنا أنّ الباقی بعد المتساقطین ، الید المطلقة(3) المقیدة ، فلایخفی أنّ

ص :261


1- 1_ فی نسخة (م) «استصحب».
2- 2_ فی نسخة (م) «العجایب».
3- 3_ فی نسخة (م) + «لا».

الاستصحاب الساقط بالمعارضة ، إنّما هو حقیقته الکلّیة عن أصلها، لا خصوص استصحاب شخصی حتی یمکن بعد سقوطه التمسک بشخصٍ آخر من الإستصحاب و إلاّ لجری ذلک فی کل موضع عورض فیه الاستصحاب بدلیل آخر ، لأنّ الساقط هو الفرد المعارض بذلک الدلیل ، فیبقی منه أفراد لا معارض لها و لم یقل بذلک أحدٌ.

و کان منشأ الوهم زعم أنّ معنی التعارض و التساقط ، أ نّا استصحبنا استصحابا مشخصا ، ثم عارضناه بالید حتی تساقطا و لیس کذلک ، بل المعنی أ نّه لا یستصحب السابق و لایتمسک بید اللاحق(1) [26] للتعارض و حینئذ فالعود(2) فی الاستصحاب ، إعادة الباطل(3) بعد الذهاب.

و خامساً: إنّک إذا اسقطت الید الاستصحابیة بالمعارضة ، بقی السابق فقط و قد تقرر(4) أنّ المتداعیین إذا انفرد أحدهما بدعوی الملک السابق أو الید السابقة ، لاتسمع دعواه و لا بینة علیها ، بل یحکم بالعین للآخر المدعی ملکها فی الحال ، لعدم معارض له فی ذلک ؛ و هنا أیضا کذلک ، لأنّ ذا الید و إن سقطت حجیة یده بمعارضة الاستصحاب ، لکن لا یبقی للخارج أیضا حجةٌ مسموعة ، لأنّ بینة السابق إنّما کانت تسمع لأجل ما کان معها من الاستصحاب الذی به اتصل حکم البینة بزمان الحال ، فإنّه و إن کان فرعا للبینة فی التحقق و الوجود ، لکنه شرط لسماعها و قبولها ، فإذا زال بالمعارضة لم تکن مسموعةً.

قال العلاّمة رحمه الله فی القواعد(5) : فإذا شهدت بینة علی أ نّه ملک منذ سنة و الأخری منذ سنتین حکم للأقدم ، لأنّ بینته اثبتت(6) الملک له فی وقت لم تعارضه فیه البینة الأخری،

ص :262


1- 1_ فی نسخة (م) «الاحق».
2- 2_ فی نسخة (م) «فالعقد».
3- 3_ فی نسخة (م) «إعادته للباطل»، بدل «اعادة الباطل».
4- 4_ المخطوطة «تقدر» و ما أدرجناه من نسخه (م).
5- 5_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 489 ، أسباب الترجیح.
6- 6_ فی نسخة (م) «اثبت».

فیثبت الملک فیه و لهذا له المطالبة بالنماء فی ذلک الزمان و تعارضتا فی الملک فی الحال ، فسقطتا و بقی ملک السابق تحت(1) استدامته و أن لایثبت لغیره ملک إلاّ من جهته.

و یحتمل التساوی، لأنّ المتأخرة لو شهدت علی(2) أ نّه اشتراه من الأول، لقُدّمت علی الأخری ، فلا أقل من التساوی و ثبوت الملک فی الماضی من غیر معارضة یثبت تبعا لثبوته فی الحال ؛ و لهذا لو انفرد بادعاء الملک فی الماضی ، لم تسمع دعواه و لا بینته ، انتهی.

و قوله : لأنّ المتأخرة معارضة(3) لدلیل القول الأول.

و قوله : و ثبوت الملک جواب عنه بأنّ الباقی لم یسمع بل یُرَد ، فکیف یستصحب و هو یؤیّد ما ذکرناه و یحققه .

و قال زین المحققین فی تمهید القواعد(4) فی فروع الاستصحاب : و منها ما إذا ادعی عینا ، فشهدت له بینة بالملک فی وقت(5) أو أ نّه کان ملکه ، ففی قبولها وجهان:

من أنّ ثبوت الملک سابقا، یوجب استصحاب حکمه، فیحصل الغرض منها.

و من عدم منافاة الشهادة لملک غیره(6) إذ یصدق ما ذکره الشاهد و إن کان العین(7) ملکا لغیره مع علم الشاهد به و عدمه .

فمن ثَم احتاط المتأخرون و أوجبوا ضمیمة أ نّه باقٍ إلی الآن أو لانعلم له مزیلاً لینتفی احتمال علمها بملک غیر المشهود له ظاهرا ، انتهی .

ص :263


1- 1_ فی المخطوطین : «یجب» ، وما أدرجناه من القواعد .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «علی». * _ و حاصلها أنّ المتأخرة لو شهدت بأ نّه إشتراه من الأول ، لقدّمت قطعا مع جریان ما ذکره المستدل هنا أیضا ، فلو تمّ دلیله لدلّ علی تقدیم الأقدم هنا أیضا ، و لیس کذلک . منه سلّمه اللّه تعالی .
3- 3_ تمهید القواعد ، ص 274 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .
4- 4_ فی المصدر + «سابق» .
5- 5_ فی المصدر + «له» .
6- 6_ فی المصدر : «الآن» .

و ما ذکره فی حجتی القولین ، یدلّ علی أ نّه إذا انتفت الضمیمة ، فلایبقی لسماع البینة جهةٌ مستقیمةٌ و علی اتفاق الطرفین علی اشتراط سماعها بالاستصحاب ، فلاتسمع بدونه ؛ فتأمل .

و

ثالثها : أ نّه إذا وقع التعارض بین الملک و الید

، فالرجحان للأول من وجهین :

أحدهما : أنّ النزاع فی الملک و الید ، أعم منه و العام لایدلّ علی الخاص المعین بخصوصه ، بخلاف الملک ، فإنّه دلیلٌ مساوٍ للمدعی .

و ثانیهما : أنّ طریق الملک شیئان : البینة و الأصل ، لثبوت الملک السابق بالبینة و الحالی بأصل الاستصحاب و طریق الید الظاهر و رجحانهما علی مجرد الظاهر ظاهر .

و فیه أنظار :

الأول : أ نّه إن أراد بعموم الید عمومها عقلاً ، فلا ضیرة(1) مع أ نّه معارضٌ بمثله فی البینة ، لأ نّها أیضا أعم عقلاً من حقّیة المشهود به ، لجواز السهو و النسیان و الشبهة ، بل تعمّد الکذب أیضا علی العدلین عقلاً و إن أراد عمومها شرعا ، فهو ممنوع [27] لما ثبت شرعا فی وجوب الحکم بالملک و جواز الشهادة به لمجرد(2) الید ، ما لم یظهر خلافه .

الثانی : لو سلّم عمومها من هذا الوجه ، فهو معارض بعموم الملک من وجهٍ آخر ، فإنّ الید مساویةٌ للدعوی بحسب الزمان بخلاف الملک ، لأنّ الثابت منه بالبینة هو الماضی أعم من أن یکون مستمرا إلی الحال أم منقطعا عنه .

و أما استصحابه ، فمدفوعٌ بالید کما عرفت .

الثالث : أ نّه إن أراد بمساواة الملک للمدعی ، مساواته فی الجملة ، فهی مسلّمة ، لکن لاتنفع لتحققها فی الید أیضا بحسب الزمان ، فأین الرجحان .

و إن أراد المساواة من جمیع الوجوه ، منعناها لأ نّه أعم زمانا .

الرابع : أنّ الرجحان للید ؛ و ما ذکره من أنّ حجیتها لظهورها عقلاً فی الملک ، کما هو شأن الظواهر من الأمارات العقلیة ، فلیس کما ینبغی ، لما عرفت من أ نّها حجة شرعا

ص :264


1- 1_ فی نسخة (م) «ضیر» .
2- 2_ فی نسخة (م) «بمجرد» .

أیضا ، یحسن(1) الحکم بها ما لم یظهر خلافها کالبینة و قد بیّنا رجحانها علی کلٍ من الاستصحاب و الملک السابق .

أما الأول : فلأ نّها تدفعه و تقطع استمراره ، فهی أقوی قطعا من هذا الوجه .

و أما الثانی : فلمضیه و حالیتها و ظنیّته و قطعیتها و لأ نّها إذا کانت محسوسةً ، جازت الشهادة بالملک استنادا إلیها بخلاف شهادة البینة بالملک ؛ و لأنّ البینة یجوز أن یکونوا قداستندوا فی شهادتهم إلی یدٍ(2) أو استفاضةٍ ، فلا أقل حینئذ من تساویهما متنا .

و یبقی الرجحان للید سندا لأ نّها محسوسةٌ قطعیة ، فتأمل .

فهذا غایة ما سمح به لسان القلم و جاد به ید الفکر و انطلق به القدم ، فمن شاء فلیتأخر و من شاء فلیتقدم .

تحویلٌ

هذا کله إذا شهدت بینة المدعی بیده أو ملکه سابقا فقط .

أما لو شهدت مع ذلک بفساد ید المتشبث بالغصب أو السرقة أو بعدم استحقاقه العین و کون یده ید المستأجر أو المستعیر أو الودعی أو الوکیل أو نحوهم ، فلا کلام فی انتزاعها و الحکم بها للخارج ، إذ الید مجملة و قد فصّلت البینة حالها و نفت حجیتها و أثبت(3) ملک المدعی من غیر معارض .

ثم هذا کله إذا ثبت الملک السابق أو الید السابقة للمدعی بالبینة .

أما لو أقرّ ذو الید له ، فإمّا أن یقرّ بفساد یده أو عدم استحقاقه العین بأ نّه غصبها أو استأجرها من المدعی سابقا أو تشهد البینة بإقراره بذلک سابقا .

و إما أن یقرّ له بالید السابقة أو الملک السابق أو تشهد بینةٌ(4) بإقراره بذلک .

ص :265


1- 1_ فی نسخة (م) «یجب» ، بدل «أیضاً یحسن» .
2- 2_ فی نسخة (م) «الید» .
3- 3_ فی نسخة (م) «حجتها و اثبتت» ، بدل «حجیتها و أثبت» .
4- 4_ فی نسخة (م) «بینته» .

أما الأول : فلایعرف فیه خلاف فی استصحاب حکم الإقرار و انتزاع العین من ذی الید بمثل ما مرّ فی شهادة البینة بفساد ید(1) أو عدم استحقاقه العین (2).

إلاّ إذا ثبت خلافه بإقرارٍ أو بینة ، کما لو أقر المدعی بقبضه العین بعد الغصب السابق مثلاً أو قامت بینة ذی الید علی القبض أو الإقرار به ، لأنّ ذلک یدل علی انقطاع الید(3) الفاسدة و تجدد الید(4) الحالیة بعدها ، فلاتفسد بفسادها .

و أما الثانی : فلایخلو عن إشکال و المشهور استصحاب السابق و انتزاع العین فی المتشبث .

و قیل : لا فرق بین الإقرار و البینة ، فلا انتزاع و لا استصحاب فیهما ؛ و هو ظاهر العلاّمة السبزواری فی کفایة الأحکام(5) و خیرة شیخنا العلاّمة فی کشف اللثام(6) عن قواعد الأحکام(7) [28] و هو الذی یقوی عندی .

قال زین المحققین فی تمهید القواعد(8) : و یتفرع علیه _ یعنی الاستصحاب _ ما لو قال المدعی علیه : کان ملکک بالأمس أو قال بذلک ابتداءً ، فقیل : لا یؤاخذ به کما لو قامت بینةٌ بأ نّه کان ملکه بالأمس(9) . و الأقوی أ نّه یؤاخذ کما لو شهدت البینة أ نّه أقر أمس . انتهی .

و فی الکفایة(10) : و فی کلامهم القطع بأنّ صاحب الید لو أقر فی(11) الأمس بأنّ الملک له

ص :266


1- 1_ فی نسخة (م) «یده» .
2- 2_ فی نسخة (م) _ «العین» .
3- 3_ فی نسخة (م) «ید» .
4- 4_ فی نسخة (م) «ید» .
5- 5_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأملاک .
6- 6_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 261 ، أسباب ترجیح حجة علی أخری .
7- 7_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
8- 8_ تمهید القواعد ، ص 274 _ 275 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .
9- 9_ فی نسخة (م) «لاِءمس» .
10- 10_ کفایة الأحکام ، ج 2 ، ص 734 ، الاختلاف فی دعوی الأملاک .
11- 11_ فی نسخة (م) «ب_» .

أو شهدت البینة بإقراره له أمس أو أقر بأنّ هذا له أمس(1) ، قضی به له ، و فی اطلاق الحکم بذلک إشکال .

ثم قال ما محصله : نعم ؛ لو أقر بفساد یده أو عدم استحقاقه العین سابقا استصحب و انتزع .

و فی الکشف(2) : و قد یسوّی بین الإقرار أمس و الشهادة بملکه أمس ، فلاینتزع من یده بشیء منهما . انتهی .

و هو الذی یختار(3) أدام اللّه أیّامه ، لکنی لم أر من تکلم فی القولین و أبان ما یمکن أن یحتج به من الطرفین ، غیر أنّ العلاّمة(4) رحمه الله احتج للقول الأول بالفرق بین الإقرار و البینة بأنّ المقر مخبرٌ عن تحقیق ، لأ نّه یخبر عن حال نفسه ، فیستصحب ما أقر به بخلاف الشاهد بملک المدعی أمس ، فإنّه قد یخمّن ، فیخبر عن تخمین یستند(5) إلی مجرد ید أو استفاضة حتی لو أسندت الشهادة إلی تحقیق بأن قال : هو ملکه اشتراه منه ، قبلت .

و علی هذا الفرق ، اعتمد زین المحققین فی ترجیح المشهور فی تمهید القواعد(6) و لم أفز بمستندٍ لهم غیره .

و أقول : فیه نظرٌ ، لأنّ استصحاب کل حکم إنّما یتوقف علی ثبوت ذلک الحکم شرعا لیصح استصحابه ، سواء کان طریق ثبوته قطعیّا أو ظنیّا .

و علی التقدیرین یکون الحکم الاستصحابی ، ظنی الثبوت ، لأنّ طریقه الاستصحاب

ص :267


1- 1_ فی نسخة (م) «هذا کان له» ، بدل «هذا له أمس» .
2- 2_ کشف اللثام ، ج 10 ، ص 261 ، أسباب ترجیح حجة علی أخری .
3- 3_ فی نسخة (م) «یختاره» .
4- 4_ قواعد الأحکام ، ج 3 ، ص 490 ، أسباب الترجیح .
5- 5_ فی نسخة (م) «مستنداً» .
6- 6_ تمهید القواعد ، ص 275 ، المقصد الخامس : فی أدلة اختلف فیها .

و هو دلیلٌ ظنی و إن کان الحکم(1) المستصحب قطعیا لقطعیة(2) دلیله ، فإنّه إن ثبت الأصل بدلیل ، صح استصحابه و إلاّ فلا ؛ و لایتفاوت الأمر فی حجیة الاستصحاب و ظنیته بکون ذلک الدلیل قطعیا أو غیره .

فإن قلت : ذلک و إن لم یتفاوت به الأمر فی حجیة الاستصحاب و ظنیته ، لکن یتفاوت به الأمر فی ضعف الاستصحاب و قوته ، فاستصحاب(3) مقتضی الدلیل القطعی أقوی من استصحاب مقتضی الدلیل الظنی ، فلعل المقصود بالفرق إنّ استصحاب المقرّ به لا تعارضه الید الحالیة للمقر ، بخلاف استصحاب الملک المشهود به للبینة .(4)

قلت : هذا أیضا فی حیّز المنع ، إذ لا مدخل للدلیل إلاّ فی العلم بنفس حکم الأصل .

و أما الفرع الاستصحابی ، فلیس داخلاً تحت ما یقتضیه الدلیل ، بل لا مقتضی له سوی الاستصحاب و أدلة حجیته .

و علی هذا یکون ثبوت الفرع ظنیا، سواء کان ثبوت الأصل قطعیا أم ظنیا ، فقوة الاستصحاب و ضعفه بقوة أدلة حجیته و ضعفها ، لا بقوة دلیل الأصل و ضعفه ؛ و هو ظاهر لا سترة(5) به .

و لو سلّم ، فلا شک أنّ الاستصحاب ، إثبات حکم خاص لا بدلیل خاص علیه بخصوصه ، بل بعمومات مشهورة مطّردة فی جمیع الاستصحابات ، فلا مفرّ عن ترکه عند ظهور دلیل خاص علی خلافه .

و لا أعلم مخالفا فی ذلک ، فیجب بالاتفاق ترک الاستصحاب(6) فی زمان ظهور الید

ص :268


1- 1_ فی نسخة (م) + «السابق» .
2- 2_ فی نسخة (م) «لفظیة» .
3- 3_ فی نسخة (م) «و استصحاب» .
4- 4_ فی نسخة (م) «البینة» .
5- 5_ فی المخطوطة «سیرة» و ما أدرجناه من نسخة (م) .
6- 6_ فی نسخة (م) + «و طرحه» .

الحالیة المحسوسة ، لما عرفت من أ نّها حجة شرعیة خاصة ، سواء کان ما قبلها من الاستصحاب [29] ضعیفا أم قویا ، إذ الدلیل الخاص إذا کان مما یجب العمل به و الحکم لأجله ، لم یجز بعده إبقاء العام المخالف له علی عمومه و إن کان أقوی من ذلک الخاص ، لأنّ مناط وجوب التخصیص ، کون الخاص واجب العمل(1) و هو حاصل سواء کان معادلاً(2) للعام أم لا .

و لأنّ تخصیص العام إعمال للدلیلین و جمع بینهما و لو من وجهٍ ، فهو أولی من طرح الخاص رأسا .

و لا یلزمنا إجازة نسخ الأقوی بالأضعف ؛ و الفارق الإجماع المنقول علی عدم جواز النسخ دون التخصیص و قد یفرق بوجوه أخر أیضا ، کما تقرّر فی علم الأصول و اختاره الفحول .

فإن قلت : المقر فی إقراره بملک المدعی أمس ، کالشاهد به فی الإخبار عن غیره ، فربما کان کالشهادة(3) تخمینا مستندا إلی یدٍ أو استفاضة ، بل ربما کان خطأً و کان الملک لغیرهما ، فما معنی قولهم إنّه مخبرٌ عن تحقیق عن نفسه .

قلت : ملک المدعی معلوم(4) لعدم ملک المقر نفسه ، فالإخبار بالملزوم ، إخبارٌ عن نفسه و عن تحقیق باعتبار لازمه ، فیکون إقرارا محضا من هذا الوجه.

و أما من جهة الإخبار بنفس الملزوم ، فکالشهادة فی کونه إخبارا عن الغیر و کالإقرار فی إلزامه علیه و أخذه به ، حتی لو أقر ذو الید بملک المدعی فی الحال، اُنتزع منه المال و سلّم للمدعی و إن احتمل کون المقر خاطئا فی اعتقاد ملکه له ، ما لم یظهر ثالث مدع له (5).

ص :269


1- 1_ فی نسخة (م) + «به» .
2- 2_ فی نسخة (م) «مفاداً» .
3- 3_ فی نسخة (م) «المشاهدة» .
4- 4_ فی نسخة (م) «ملزوم» .
5- 5_ فی نسخة (م) «علیه» .

[الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار]

ثم الذی شاع بین طلبة العصر هو مجرد الاستدلال باستصحاب الإقرار و یؤذن به(1) عبارة تمهید القواعد(2) (3) فی نقل المذهب المشهور و ترجیحه إیّاه.

و أقول : نحن نسلّم(4) حجیة استصحاب الحالات السابقة عموما ، لما سنشیر إلیه و نرید(5) هنا أ نّه لو لم یکن استصحاب الأقاریر(6) معتبرا شرعا ، لزم المحال علی اللّه سبحانه ، لأ نّه لو لم یکن حجة عند الشارع ، لما أفاد الأشهاد فایدة(7) أصلاً فی شیء من المواد ، إذ لا فایدة غالبا للأشهاد فی الحال سوی الشهادة فی الاستقبال و لا یکون ذلک إلاّ باستصحاب الشاهد إقرار(8) المشهود علیه ، فلو انتفت هذه الفائدة لعدم حجیة الاستصحاب(9) و لا فائدة(10) غیرها کان الإشهاد(11) عبثا و لغوا ؛ و الأمر به سفهاً و قبیحا ، فیمتنع علی الشارع الحکیم .

و قد أمر به بقوله : « وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنکُمْ (12)» و غیره ، بل نبّه علی أنّ الغرض و الداعی إلی الأمر بالإشهاد ، هو أداء الشهادة .

فقال : « وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ فَإِن لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الاْءُخْرَی [وَ لاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا

ص :270


1- 1_ فی المخطوطة _ «به» و ما أدرجناه من نسخة (م) . * _ حیث قال : و یتفرع علیه یعنی الاستصحاب . منه سلّمه اللّه تعالی .
2- 2_ تمهید القواعد ، ص 274 ، استصحاب الحال حجة عند أکثر المحققین .
3- 3_ فی نسخة (م) _ «نحن نسلم» .
4- 4_ فی نسخة (م) «و نزید» .
5- 5_ فی المخطوطة «الأقادیر» و ما أدرجناه من نسخة (م).
6- 6_ فی نسخة (م) _ «فایدة» .
7- 7_ فی نسخة (م) «الإقرار» .
8- 8_ فی نسخة (م) _ «الاستصحاب» . ** _ الواو حالیة أی فی حال انتفاء فایدة غیرها ، کما هو الغالب ، فتأمل . منه سلّمه اللّه تعالی .
9- 9_ فی نسخة (م) «الشاهد» .
10- 10_ سورة الطلاق ، الآیة 2 .

دُعُوا (1)»؛ و قال أیضاً : « وَ لاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَ مَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (2)»؛ و قال : « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ (3)](4)» ، فتأمل .

لکن مجرد الاستصحاب لاینفعهم فی هذا الباب(5) ، بل لابد من بیان الفرق بین الإقرار و البینة و لیس لهم علی ذلک إقرار و لا بینة ، فما حققناه فی البینة علی الملک السابق ، جارٍ فی الإقرار به أیضا لعدم الفارق .

فنقول : الملک السابق المقر به ، ینقطع عند ظهور الید کالمشهود به ، لما مرّ من أنّ الاستصحاب ، إنّما یحتج به ما لم یظهر خلافه و تأثیر الإقرار هنا فی عدم انقطاعه بظهور الخلاف، لم یقل به أحد من أهل الوفاق و الخلاف، بل نقول : أمرهم هنا أصعب و کله صعب مستصعب .

إذ لقائل أن یقول : فارقا بین الاستصحابین ، بأنّ البینة هناک أمر واحد دالّ علی مدلول واحد ، هو الملک السابق ، فیستصحب إلی الحال من غیر إشکال بخلاف الإقرار هنا ، فإنّه أمر واحد یدل علی أمرین : الملک السابق .

و وصفه بالانتقال إلی المقر ، فهو إقرار بالملک السابق المنتقل أو بمنزلة ذلک الإقرار ، فاستصحاب [30] الموصوف و هو أصل الملک السابق المجرد عن وصف الانتقال ، لایخلو عن إشکال ، لأ نّه کاستصحاب جزءٍ من الحکم الثابت دون جزء آخر و هو غیر جائز ، لأ نّه تصحیح للاستصحاب بجزء و إبطال له بجزء آخر ، و لاسیما إذا کان الجزء الآخر قاطعا للاستصحاب مانعا عنه ، کما فی هذا الباب .

و کذا لایجوز استصحاب الجزئین معا ، لأنّ استصحاب الملک السابق إلی الحال ، ینافی اتصافه فی الماضی بالانتقال(6) ؛ و هل هذا الاستصحاب کالطهارة(7) المتقدمة علی

ص :271


1- 1_ سورة البقرة ، الآیة 282 .
2- 2_ سورة البقرة ، الآیة 283 .
3- 4_ ما بین المعقوفتین من نسخة (م) .
4- 3_ سورة البقرة ، الآیة 140 .
5- 5_ فی نسخة (م) «المقام» .
6- 6_ فی نسخة (م) «الانتقال» .
7- 7_ فی نسخة (م) «الطهارة» .

الحدث إذا علم تأخره عنها ، فاستصحاب السابق فی مسألة البینة له قاطع واحد خارجی هو الید الحالیة المعارضة و له فی مسألة الإقرار قاطعان ، خارجی هو تلک الید و داخلی هو وصف الانتقال .

و بتقریر آخر ، لایستصحب من الأحکام إلاّ ما ثبت لا بشرط الاستمرار و لا بشرط عدمه ؛ و الملک السابق المقرّ به لیس کذلک ، لأ نّه من حیث إنّه مقرّ به مقید بشرط لا ، أعنی بعدم الاستمرار ، فلایجوز أن یستصحب هذا الملک من حیث إنّه ثابت بالإقرار .

و لایجوز اعتبار تحقق(1) المطلق فی ضمن المقید و تخصیص المطلق الضمنی بالاستصحاب ، و إلاّ لما تمّ منع القید و قطعه للاستصحاب فی شیء من الأبواب لجریان اعتبار المطلق کذلک فی کل باب .

إن(2) قلت : المقرّ به إنّما هو الملک و أما الانتقال فهو دعوی لا إقرار ، فلایدخل فیما(3) یستصحب .

قلت : هذا مسلّم فی ما إذا کانت الدلالة علیهما بکلامین منفصلین ؛ و أما إذا کانت بکلام واحد لغةً و عرفا فلا .

کیف و قد اتفقوا علی أ نّه لو أقرّ فی کلام متصل واحد بعشرة إلاّ واحدا ، لزمته تسعة و لو أقرّ کذلک بدراهم ناقصة ، لزمته الناقصة دون التامة ؛ و لو أقرّ بأ نّه وهبه أو وقفه و لم یقبض لم یحکم علیه بالإقباض ؛ و کذا لو قال : «له علیّ ألفٌ مؤجل أو إذا جاء رأس الشهر»، فالمذهب المنصور لزومه مؤجلاً لا حالاً .

قال زین المحققین(4) : هل یقبل منه الإقرار بالأجل ؟ فیه قولان :

أحدهما : عدم القبول ، لثبوت أصل المال بإقراره و الأجل دعوی زائدة علی أصل

ص :272


1- 1_ فی نسخة (م) «تحقیق» .
2- 2_ فی نسخة (م) «فإن» .
3- 3_ فی نسخة (م) «فی باب ما» .
4- 4_ مسالک الأفهام ، ج 11 ، ص 24 _ 25 ، تعلیق الإقرار علی الأجل .

الإقرار فلایسمع ، کما لو أقرّ بالمال ثم ادعی قضاءه . و لأنّ الأصل الحلول ، فدعوی التأجیل خلاف الأصل ، فیکون مدعیه مدعیا .

و الثانی : القبول ، لأنّ الإقرار التزام المقرّ بما أقرّ به دون غیره و إنّما أقرّ بالحق المؤجل ، فلایلزم غیره .

و لأنّ قوله : «له ألف إلی شهر» ، فی قوة قوله : «له(1) ألف» موصوفة بالتأجیل المعین ، فیکون ذلک کقوله : «له علیّ ألف درهم من النقد الفلانی» أو بوصف کذا .

و لأنّ الکلام الواقع جملة واحدة لایتم إلاّ بآخره ، و إنما یحکم علیه بعد کماله ، کما لو عقّبه باستثناء أو وصف أو شرط .

و لأ نّه لولا قبول ذلک منه ، لأدّی إلی انسداد باب الإقرار بالحق المؤجل .

و إذا کان علی الإنسان دین مؤجل و أراد التخلص منه بالإقرار ، فإن لم یسمع منه لزم الإضرار به .

و ربما کان الأجل طویلاً بحیث إذا علم عدم قبوله منه ، لایقرّ بأصل الحق خوفا من إلزامه به حالاً و الإضرار به ، فیؤدی ترکه إلی(2) الإضرار بصاحب الحق ، و هذا غیر موافق لحکمة الشارع . و حینئذ فالقبول قویّ . انتهی .

فإن قلت : فعلی هذا ، لو أقرّ فی کلام واحد بدین و ادعی قضاءه، لم یحکم علیه بالدین بعین ما ذکرت من أ نّه أقرّ بدین مقضی ، فلایؤخذ بغیره مع أ نّهم متفقون علی إلزامهم(3) بالدین و عدم سماع دعوی القضاء إلاّ ببیّنة ، فلو تمّ ما مرّ، لزم عدم إلزامه به ههنا و التالی باطل ، فکذا المقدم .

قلت : بینهما فرق بیّن ذیّلنا به الکلام فی هذا المرام ، فانتظره مستوفیً [31] فی ذلک المقام .

ص :273


1- 1_ فی نسخة (م) _ «له» .
2- 2_ فی المخطوطة «إلاّ» و ما أدرجناه من نسخة (م) .
3- 3_ فی نسخة (م) «إلزامه» .

و مما یؤیّد ما قلناه أیضا ، ما رواه ابن بابویه رحمه الله فی العیون، أ نّه قال صاحب الجاثلیق لمولانا الرضا علیه السلام : ما تقول فی فرقة إذا ادعت ، فشهدت لهم فرقة أخری معدّلون ؟

قال : « الدعوی لهم ، قال : فادعت(1) فرقة أخری ، فلم یجدوا شهداء من غیرهم ، قال : لا شیء لهم ، قال : فإنّا نحن ادعینا أنّ عیسی روح اللّه و کلمته فوافقنا علی ذلک المسلمون ، فادعوا أنّ محمدا نبیّ اللّه صلی الله علیه و آله ، فلم نتابعهم علیه و ما أجمعنا علیه خیر مما افترقنا فیه .

فقال علیه السلام : [ما اسمک؟ قال : یوحنا(2)] قال(3) یوحنّا : إنّا آمنّا بعیسی روح اللّه و کلمته الذی کان یؤمن بمحمدٍ و یبشّر به(4) و یقرّ علی نفسه إنّه عبد مربوب ، فإن کان عیسی الذی هو عندک روح اللّه و کلمته، لیس هو الذی آمن بمحمد صلی الله علیه و آله و بشّر به و لا هو الذی أقرّ للّه بالعبودیة و الربوبیة، فنحن منه بُرَآء فأین اجتماعنا »(5)، الحدیث .

فإنّه علیه السلام عدل عن دعوی إقرار عیسی علیه السلام بمحمد صلی الله علیه و آله قصرا للمسافة و دفعا لتجشم الدلیل و إقامة البینة علی الخصم العلیل ، فخصّ علیه السلام إقراره بعیسی علیه السلام الموصوف بکونه مقرّا بمحمد و مبشّرا به ، فلو کان ذلک بمنزلة الإقرار بعیسی علیه السلام مطلقا.

ثم دعوی إخباره و إبشاره و إقراره بمحمد صلی الله علیه و آله فی الحاجة إلی الحجة و البیان و عدم سماع الدعوی إلاّ ببینة و برهان لما أفاد عدول الرضا علیه السلام عن الدعوی إلی تخصیص الإقرار فائدة أصلاً و کان باقیا فی عهدة البینة و البیان علی ما کان .

و أیضا المدعی فیما نحن فیه هو الخارج المقر له ، لأ نّه الذی یترک عند سکوته و هو الذی یدعی خلاف الأصل و الظاهر لأنّ أصل الید و ظاهرها الملک.

و أما استصحاب الملک السابق ، فینقطع(6) بالید المحسوسة ، کما عرفت ، فلایکون

ص :274


1- 1_ فی نسخة (م) «فدعّت» .
2- 2_ ما بین المعقوفتین من نسخه (م) .
3- 3_ فی نسخة (م) + «یا» .
4- 4_ فی نسخة (م) _ «به».
5- 5_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1 ، ص254 ، باب جوار الرضا علیه السلام عن سؤال أبیقرة صاحب الجاثلیق ، ح 1 ، مع اختلاف یسیر.
6- 6_ فی نسخة (م) «فمنقطع».

الانتقال معها خلاف الأصل أو الظاهر و أیضا هذا المقرّ کان منکرا و لم یکن مدعیا قبل إقراره هذا ، فیستصحب الوصف إلی أن یثبت کونه مدعیا بدلیل ، فعلی مدعیه التعلیل ، فیحکم له بیمینه و لخصمه بالبینة.

نعم ؛ لو أقرّ بالملک السابق علی الإطلاق ، ثم ادعی الانتقال فی الحال بکلامین منفصلین لغةً و عرفا کان مدعیا و هو فرض آخر.

فإن قلت : فرق بیّن بین ما نحن فیه و ما ذکرته من النظایر ، لأنّ الوصف فیما نحن فیه ینافی الموصوف و ینفیه ، ضرورة أنّ الانتقال إلی المقرّ ، ینافی ملک المقرّ له و ناسخ إیاه فهو دعوی لاتسمع ، لأ نّه إنکار بعد إقرار و نفی بعد إثبات ، بخلاف الأوصاف فی أمثلة الأقاریر و الحدیث ، لاشتراک الموصوف بینهما و بین أضدادها ، فیکون الوصف تخصیصا لا نسخا.

قلت: لا فرق ، إذ الانتقال إلیّ إنّما هو فی الحال، أعنی ما بعد الزمان السابق ، فلاینفی ملک المقرّ له قبله و فی السابق.

و ظاهر أنّه کان أعم من أن یکون مستمرا و أن یکون منقطعا ، فخصّصه المقرّ بالمنقطع، فالوصف فی الجمیع مخصص لموصوف المقرّ به و لیس هنا ناسخا حتی یکون کالإنکار بعد الإقرار و إن کان ینفی الاستمرار.

فإن قلت: من توابع الملک السابق و لوازمه استمراره و استصحابه و یدفعه وصفه بالانتقال و یقطعه و نفی اللازم مع إثبات اللزوم ملزوم لنفی الملزوم، فنفی الاستصحاب بمنزلة نفی المستصحب نفسه ، فیکون الوصف ناسخا و فی حکم الإنکار بعد الإقرار و النفی بعد الإثبات.

قلت : إن أردت أنّ الملک السابق مطلقا [32] سواء کان مطلقا و لا بشرط أو مقیّدا بشرط الاستمرار أو عدمه ملزوم لاستصحابه ، فهو ممنوع ، لما مرّ مرارا من أ نّه لایستصحب مقیدا بشرط الانقطاع و عدم الاستمرار .

و إن أردت أ نّه مع صفة الإطلاق و عدم التقیید بعدم الاستمرار ملزوم للاستصحاب ،

ص :275

فهو مسلّم؛ لکن المقرّ به فیما نحن فیه، لیس مطلق الملک السابق، لأ نّه مقیّد بالانقطاع بالانتقال ، إذ العبرة فی الإطلاق و التقیید بما یحصل منهما بعد تمام الکلام .(1)

و ظاهر أنّ الملک السابق فی فرضنا هذا، إنّما یکون مطلقا لو لم یؤت(2) بما یقیّده حتی ینقضی الکلام .

فلمّا قیّد بوصف الانتقال قبل تمام المقال ، علم بیقین أنّ المقرّ به هو الملک المقید بالانتقال و عدم الاستمرار إلی الحال ؛ و لا شکّ أنّ مثل هذا لیس محلاً للاستصحاب باتفاق المخالفین و الأصحاب و لا عبرة بالمطلق الضمنی بلا ارتیاب .

و قد أسلفنا ما فیه کفایة لأولیالألباب ؛ و قد تلخص لک مما ذکر، أنّ الظاهر أنّ مساواة الإقرار للبینة(3) بینة و دعواهم الفرق غیر مبینة و اللّه یحقّ الحق و هو یهدی السبیل(4) و به الاعتصام و علیه التعویل .

تکمیلٌ

اشتهر أنّ ذا الید لو قال : «اشتریته من المدعی أو باعنیه» مثلاً ، کان إقرارا بملکه السابق ، فیستصحب إلی أن یظهر الانتقال و هو لایخلو عن إشکال، لما عرفت من أ نّه لو صرّح بملکه السابق مقیّدا بقید الانتقال ، لایصفو مشرب الاستصحاب عن شوب اختلال ، فکیف یصفو لو أقرّ بالقید المجرد ، فإنّ أصالة الاستصحاب تنقطع بالید مع أنّ محله الملک المطلق لا بشرط مناف للاستمرار .

و لیس کذلک ما ثبت هنا بذلک الإقرار و إذ لا عبرة بالمطلق الضمنی هناک ، فهو هنا

ص :276


1- 1_ فی نسخة (م) «یثبت» .
2- 2_ فی نسخة (م) «البینة» .
3- 3_ المقتبس من آیة 4 من سورة الأحزاب و فیها: «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.»

أولی بعدم الاعتبار ، کما لایخفی علی أولی الأیدی و الأبصار ، فیحکم للمتشبث حینئذ أیضا بیمینه و علیه بالبینة لقرینة . و اللّه یعلم .

تذییلٌ

لیس هکذا لو أقام المدعی بینة بدین کان له علی زید أمس أو بإقراره به أمس أو أقرّ الآن بثبوته أمس ، بل یستصحب بقاؤه ، إذ لا معارض له هنا ، کالید هناک حتی یندفع الأصل بذلک ، فلو ادعی القضاء فقد ادعی رفع ما أصله البقاء ، فکان مدعیا إذ الأصل و الظاهر بقاء ما ثبت و هو یدعی خلافهما .

و لأ نّه بعد الإقرار بالحق لو ترک دعوی القضاء لتُرک بعد ما یلزمه بذلک الإقرار ، فإنّ لزوم الدین علیه، إنّما هو بإقراره السابق علی دعوی القضاء ، فلو ترکها لترک(1) و لم یحکم علیه بشیء زاید علی ما لزمه قبلُ بالإقرار ، بخلاف المقَرّ له فی الجمیع ، لدعواه البقاء الموافق للأصل و الظاهر(2) و إنکاره القضاء المخالف لهما.

و لأ نّه لو ترک الکلام فی القضاء و عدمه لم یکن متروکا ، بل یحبس عنه حقّه و ما یطالب به.

هذا إذا کان إقراره بالدین مطلقا و منفصلاً عن دعوی القضاء و هکذا لو اتصلا ، کما لو أقرّ بدین مقضیّ فی کلام واحد.

و الفرق بین الموضعین عدم المعارض لاستصحاب الدین دون العین ، فإنّ دعوی الانتقال هناک مصدقة بالید و لا مصدق للقضاء هنا ، فیرتفع الاستصحاب هناک بالید لا بدعوی(3) الانتقال و لا معارض له هنا لینقطع به.

فإن قلت: المعارضة ناهضة هنا أیضا ، لأنّ أصالة البراءة هنا معارضة لاستصحاب الدین إلی ما بعد الزمان الذی ثبت فیه الدین بالإقرار.

ص :277


1- 1_ فی نسخة (م) «تُرِکَ» .
2- 2_ فی نسخة (م) «و أیضاً» . * _ حتی یرد ارتفاعه هنا أیضاً بدعوی القضاء، فتأمل . منه سلّمه اللّه تعالی .

قلت : [32] توفیة حق الجواب ، تستدعی تحقیق البراءة و الاستصحاب .

فنقول : لنا مقدمتان عقلیتان قطعیتان :

أحدهما : إنّ العدم هو الأصل فی کل ممکن ، لثبوته له فی مرتبة ذاته عند قطع النظر عن جمیع مغایراته و احتیاج الوجود إلی سبب موجود لا بمعنی اقتضاء ذاته العدم ، إذ لایتصور الاقتضاء و التأثیر من الذوات المعدومة، بل بمعنی أ نّها لاتقتضی الوجود ، فیقع العدم لعدم علة الوجود إلی أن یوجد مقتضٍ للوجود .

و الثانیة : إنّ کل حادثٍ مسبوق بعدم أزلی مستمر من الأزل إلی أول زمان وجوده .

فی حجیة البراءة الأصلیة و دلیله

اشاره

فإذن الأصل فی کل ممکن حادث هو العدم من وجهین : الإمکان الذاتی و الحدوث الزمانی ما لم یثبت وجوده بوجود سببه، و هذا هو المعبّر عنه بالبرائة الأصلیة(1) و هو أصل أصیل ثابت عقلاً لما مر .

و نقلاً لما رواه الصدوق فی الفقیه عن الإمام الصادق علیه السلام : « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی » .(2)

و ما رواه شیخنا العلاّمة المجلسی صدّر اللّه به مجالس الصدیقین فی أعلی علیّین، فی بحارالأنوار عن [ عوالی اللئالی (3)] عنه علیه السلام : « کل شیء مطلق حتی یرد فیه نص » .(4)

ص :278


1- 1_ فی نسخة (م) + «و أصالة العدم» .
2- 2_ من لایحضره الفقیه ، ج 1 ، ص 317 ، باب وصف الصلاة من فاتحتها إلی خاتمتها ، ح 937 .
3- 3_ ما بین المعقوفتین من المصدر .
4- 4_ بحارالأنوار ، ج 2 ، ص 272 ، باب ما یمکن أن یستنبط من الآیات و الأخبار من متفرقات مسائل أصول الفقه ، ح 3 ؛ عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 44 ، المسلک الرابع : فی الأحادیث التی رواها الشیخ العلاّمة ... ، ح 111 .

و عن [ أمالی للطوسی ] عنه علیه السلام : « الأشیاء مطلقة ما لم یرد علیک أمر و نهی و کل شیء فیه حلال و حرام، فهو لک حلال أبدا ما لم تعرف(1) الحرام منه فتدعه »(2) .

و ذلک لاینافی ما روی أنّ للّه فی کل شیء حکما حتی أرش الخدش(3) و نحوه.

لأنّ هذا الحکم عفو منه تعالی و رخصة فیما جهله العباد ، لا فیما لا حکم له ، فلیس مبنیاً علی عدم الحکم الشرعی فیما یعمل فیه بالبراءة الأصلیة ، کما توهمه جمع من الأخباریین .

فقد علم أنّ کل ما رووه من الأخبار(4) فی عدم تکلیف الغافل و فی رفعه عن الجاهل و فی إباحة المختلط بالحرام(5) و هی کثیرة مستفیضة کلها یدل علی حجیة البراءة الأصلیة .

فإذا استثنیت المواضع التی لایعذر فیها الجاهل بالحکم الشرعی ، بقی عموم العفو بحاله فی الجهل بغیرها من الأحکام و فی الجهل بالأحوال و الأوصاف بقول عام .

ص :279


1- 1_ فی نسخة (م) «تعلم» .
2- 2_ الأمالی للطوسی ، ص 669 ، المجلس 36 ، ح 12؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 274 ، باب ما یمکن أن یستنبط من الآیات و الأخبار من متفرقات مسائل أصول الفقه ، ح 19 .
3- 3_ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 223 ، حدیث الثقلین ، الروایة طویلة ملخصها هکذا: «... و تأویل کل آیة أنزلها اللّه علی محمد و کل حرام و حلال أو حد أو حکم أو شیء تحتاج إلیه الأمة إلی یوم القیامة، مکتوب بإملاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله و خط یدی (أی أمیرالمؤمنین علیه السلام ) ، حتی أرش الخدش» .
4- 4_ الکافی ، ج 2 ، ص 463 ، باب ما رفع عن الأمة ، ح 2 ، و الروایة هی : «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : وضع عن أمتی تسع خصال : الخطاء و النسیان و ما لا یعلمون و ما لایطیقون...» ؛ و انظر وسائل الشیعة ، ج 15 ، ص 369 _ 370 ، باب جملة مما عفی عنه .
5- 5_ الکافی ، ج 5 ، ص 126 ، باب السحت ، ح 9 ؛ وسائل الشیعة ، ج 17 ، ص 88 ، باب عدم جواز الانفاق من کسب الحرام ، ح 2 ، و الروایة هی : «... قال علیه السلام : إن کان خلط الحرام حلالاً فاختلطا جمیعاً ، فلم یعرف الحرام من الحلال ، لا بأس» .

ثم إذا ثبت وجود الحادث ، فالأصل بقاؤه إلی أن یظهر له رافع و مزیل و هو المعبّر عنه بالاستصحاب وهو فی الحقیقة یرجع إلی الأول أیضا، إذ الأصل عدم المزیل .

لایقال : الأصل فی ذلک الحادث أیضا العدم و لو بعد وجوده .

إذ یجاب بأ نّک قد عرفت بما جوّزناه(1) إنّ العدم الذی هو الأصل ، إنّما هو العدم الأزلی المستمر ما لم یعلم انقطاعه ، لا مطلق عدم الحادث لیعم عدمه الأزلی و عدمه الحادث بعد وجوده ، إذ السبب فی أصالة العدم الأزلی ، أزلیته و ثبوته لذات الممکن الحادث بذاته و العدم الحادث لیس کذلک ، بل هو أیضا حادث عن(2) الحوادث، یحتاج إلی سبب حادث حدوثه مخالف للأصل ، فالأصل فی کل حادث هو العدم و لو فی العدم و الأصل فی الموجود بقاء الوجود و هذا أیضا أصل أصیل عقلی معاضد بالدلیل النقلی .

أدلة الاستصحاب

فقد روی الشیخ : « لاینقض الیقین أبدا بالشک و إنّما تنقضه بیقین آخر » .(3)

و الصدوق فی الخصال عن علی علیه السلام : « من کان علی یقین فشک ، فلیمض علی یقینه ، فإنّ الشک لاینقض الیقین » .(4)

و المفید فی الإرشاد عنه علیه السلام : « من کان علی یقین فأصابه شک ، فلیمض علی یقینه ، فإنّ الیقین لایدفع بالشک» .(5)

و محمد بن یعقوب عن أحدهما علیهماالسلام : «لا ینقض الیقین بالشک [33] و لایدخل الشک فی الیقین و لایخلط أحدهما بالآخر و لکنه ینقض الشک بالیقین و یتم علی الیقین ، فیبنی

ص :280


1- 1_ فی نسخة (م) «حرّرناه» .
2- 2_ فی نسخة (م) «من» .
3- 3_ تهذیب الأحکام ، ج 1 ، ص 8 ، باب الأحداث الموجبة للطهارة ، ح 11 .
4- 4_ الخصال ، ص 619 ، باب الواحد إلی المائة ، ح 10 .
5- 5_ الإرشاد للشیخ المفید ، ج 1 ، ص 302 .

علیه و لایعتد بالشک فی حالٍ(1) من الحالات »(2) إلی غیر ذلک من الروایات ، مما یدل علی وجوب العمل بالاستصحاب فی الحالات و الصفات دون الأحکام الشرعیة أنفسها .

فإنّ مورده فی بعض الأخبار، هو الحالات الخاصة، کالطهارة بعد الحدث و العکس و نحو ذلک .

و فی بعضها کروایة محمد بن یعقوب هو الحالات عموما ، فیقوی عندی وجوب العمل بالاستصحاب فیها .

و قد علم إجماع المسلمین علی العمل به فی الطهارة و الحدث و النوم و الیقظة(3) و الطلوع و الغروب .

و أما نفس الأحکام الشرعیة کالوجوب و أخواته ، فالاحتیاط عدم التعویل فیها علی مجرد الاستصحاب ، کما هو مسلک قوم من الأخباریین ، إذ الظاهر اختصاص ما تقدم من الأخبار بالحالات و لا أقل من الشک فی دخول الأحکام الشرعیة فیها مع ما علم بالیقین عن أهل البیت علیهم السلام من عموم المنع عن الرأی و المقاییس و الظنون العقلیة و التعبد بها ، فیبقی استصحاب نفس الحکم الشرعی تحت هذا العموم إلی أن یثبت المخصص ؛ و اللّه أعلم .

و أما احتجاج شیخ شیوخنا الحر(4) غرّة وجوه المحدثین الغرّ(5) علی المنع من استصحاب نفس الحکم الشرعی بخبر(6) ابن حماد الکوفی عن موسی بن جعفر علیهماالسلام .

ص :281


1- 1_ فی نسخة (م) «حالة» .
2- 2_ الکافی ، ج 3 ، ص 352 ، باب السهو فی الثلاث و الأربع ، ح 3 .
3- 3_ فی نسخة (م) «الیقضة» و هی غلط .
4- 4_ أی الشیخ الحر العاملی، صاحب الوسائل الشیعة .
5- 5_ الغرّ: جمع الأغرّ و هو الکریم و اللفظ نعت المحدثین.
6- 6_ فی نسخة (م) «خبر» .

ففیه نظر ظاهر لیس هنا موضع تفصیله ؛ و مجمله إنّه قال : تزوّج بعض أصحابنا جاریة لم تطمث ، فلما اقتضّها سال الدم لاینقطع نحوا من عشرة أیام ، فأروها القوابل ، فقیل : دم الحیض ، و قیل : دم العذرة .

فسألوا أبا حنیفة و غیره ، فقالوا : هذا شیء أشکل و الصلاة واجبة ، فلتغتسل و لتصل و لیمسک عنها زوجها حتی تری البیاض ، فإن کان الحیض لم تضرها الصلاة و إن کان دم العذرة ، فقد أدّت الفریضة إلی أن قال : فقال موسی بن جعفر علیه السلام : « لاتعلّموا هذا الخلق أصول دین اللّه أرضوا لهم ما رضی اللّه لهم من ضلال »(1) الحدیث .

فقال الشیخ قدس سره : أقول : أبو حنیفة و من معه استدلوا هنا بالاستصحاب فی نفس الحکم الشرعی و قد حکم علیه السلام بضلالهم ، ثم ذکر الحکم الشرعی .(2)

و أقول : لعلّهم بنوا أمرها علی الاحتیاط و الاستظهار لجهلهم بالحکم ، کما یلوح إلیه قولهم : هذا شیء أشکل و الشرطیتان ، فالضلال(3) الحیرة و التیة أو ضد الهدی لتقصیرهم فی متابعة المعصومین و السؤال عنهم؛ و(4) لاختیار الاحتیاط مع تمکن تحصیل العلم الحق و لو سلم ابتناؤه علی الاستصحاب ، فلعل الضلال لما مر لعدم جواز الاجتهاد مع ظهور الحجة علیه السلام .

و لاسیما علی مسلکه قدس سره لا لعدم حجیة الاستصحاب فی نفس الحکم الشرعی مطلقا .

إذا عرفت هذا عُدنا إلی الجواب ، فنقول : إن أرید بأصالة براءة الذمة عن الدین الثابت

ص :282


1- 1_ الکافی ، ج 3 ، ص 93 ، باب معرفة دم الحیض و العذرة و القرحة ، ح 1 ؛ وسائل الشیعة ، ج 2 ، ص 272 _ 273 ، باب ما یعرف به دم الحیض من دم العذرة و حکم کل واحد منهما ، ح 1 .
2- 2_ الفصول المهمة فی أصول الأئمة ، ج 1 ، ص 669 ، باب عدم جواز العمل بالاستصحاب فی نفس الأحکام الشرعیة .
3- 3_ فی نسخة (م) «کالضلال» .
4- 4_ فی نسخة (م) «أو» .

بالبینة أو الإقرار عدمه الأزلی ، فهو ظاهر الأصالة، لکنه انقطع(1) بوجوده الثابت بهما . و قد ثبت أنّ الأصل إنّما یحتج به ما لم ینقطع بحجیة شرعیة أخری و لایضر اختصاص القاطع بزمان سابق منقطع ، لأ نّه کاف فی قطع الأصل الأزلی و لاسیما مع استصحاب القاطع .

و إن أرید بالبراءة الأصلیة، عدم الدین مطلقا لیعم عدمه الأزلی و الحادث بعد وجوده، منعنا أصالة القسم الثانی و منه عدم الدین الثابت المحقق کما هنا .

و بالجملة البراءة من الشیء بعد تحقق وجوده و ثبوته لیس من الأصل فی شیء حتی یعارض بها الاستصحاب ، فاعرفه عسی أن ینفعک فی غیر ذلک [34] من الأبواب .

و الحمد للّه علی التوفیق لإصابة التحقیق و صلی اللّه علی النبی و آله، ما آل شیء إلی مآله .

و کتب مؤلّفه الفقیر إلی رحمة ربه الغنی ابن محمدباقر ، بهاءالدین محمد الحسینی النائینی ، أصلح اللّه حاله و باله(2) و محی عن صحائف أعماله وباله(3) و أقرّ عینیه ببینات المعارف و أذّر(4) عینه بذارعات العوارف و أسبغ علیه یده و نصره بنصره و أیّده .

و فرغ منه فی منتصف ربیع الأول الرابع بلطفه العام فی العام السابع بعد العشر الأول من المائة الثانیة خلف ألف کامل من هجرة النبی صلی الله علیه و آله الأکارم الأفاضل .

و الحمد للّه أولاً و آخرا و ظاهرا و باطنا .

و قد فرغ من رقم سطورها و نظم منثورها، فقیر ربه و أسیر ذنبه ، ذو الخطایا الکبار ،

ص :283


1- 1_ فی نسخة (م) «منقطع» .
2- 2_ البال: الحال و الشأن؛ لسان العرب، ج 11، ص 73، مادة: «بول».
3- 3_ الوبال فی الأصل: الثقل و المکروه؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 5، ص 146؛ لسان العرب، ج 11، ص 720، مادة: «وبل».
4- 4_ ذرّ عینه بالذرور، یذرّها ذرّاً: کحلها؛ و ذرّت الشمس: طلعت و ظهرت؛ لسان العرب، ج 4، ص 304 و 305، مادة: «ذرر».

المفتقر لرحمة ربه ، المالک القهار ، أحمد بن حسین بن أحمد بن علی بن عبدالجبار ، عفی اللّه عنه و عن المؤمنین بعفوه و کرمه؛ و ذلک بالیوم السادس عشر من شهر رجب المعظم أحد شهور سنة 1194 الرابعة و التسعین بعد المائة و الألف من الهجرة النبویة علی مهاجرها و آله أفضل السلام و أشرف التحیة لخزانة العالم العامل البهی و الفقیه الکامل التقی ، الشیخ عبدعلی بن محمد بن قضیب التاروتی ، أفاض اللّه علیه سحائب کرمه و جوده و کفاه شر حسوده ، بمحمد الأمین و آله المیامین آمین .

ص :284

فهرست منابع

1_ إجازات الحدیث، العلاّمة المجلسی، تحقیق: سید أحمد الحسینی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1410 ق.

2_ الاحتجاج ، الشیخ الطبرسی ، تحقیق : السید محمد باقر الخرسان ، نشر : دارالنعمان للطباعة و النشر ، النجف الأشرف ، 1386 ق .

3_ إرشاد الأذهان ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : الشیخ فارس حسون ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، 1410 ق .

4_ الإرشاد ، الشیخ المفید ، تحقیق : مؤسسة آل البیت ، الطبعة الثانیة ، نشر : دار المفید للطباعة و النشر ، بیروت ، 1414 ق .

5_ الأمالی ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : قسم الدراسات الإسلامیة ، الطبعة الأولی ، نشر : دار الثقافة للطباعة و النشر ، قم ، 1414 ق .

6_ بحارالأنوار ، محمدباقر المجلسی ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة الوفاء ، بیروت ، 1403 ق .

7_ تاج العروس ، الزبیدی ، نشر : دارالفکر ، بیروت ، 1414 ق .

8_ تحریر الأحکام ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : الشیخ إبراهیم البهادری ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1422 ق .

9_ تمهید القواعد ، الشهید الثانی ، تحقیق : عباس التبریزیان ، السید جواد الحسینی ، محمدرضا الذاکریان ، عبدالحکیم میناء ، الطبعة الأولی ، نشر : مکتب تبلیغات الإسلامی ، قم ، 1416 ق .

ص :285

10_ تهذیب الأحکام ، الشیخ الطوسی ، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبع الثالث ، نشر : دارالکتب الإسلامیة ، طهران ، 1346 ش .

11_ الجامع للشرایع ، یحیی بن سعید الحلی ، تحقیق : جمع من الفضلاء ، نشر : مؤسسة سیدالشهداء ، 1405 ق .

12_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، منشورات جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

13_ الخلاف ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : جماعة من المحققین ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1407 ق .

14_ الدروس ، الشهید الأول ، تحقیق : مؤسسة النشر الإسلامی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1414 ق .

15_ الذریعة ، آقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثانیة ، دار الأضواء ، بیروت ، 1403 .

16_ ریحانة الأدب، میرزا محمد علی مدرس، الطبعة الثالثة، نشر: مکتبة الخیام، 1369 ش.

17_ شرائع الإسلام ، المحقق الحلی ، تحقیق: السید صادق الشیرازی ، الطبعة الثانیة ، انتشارات استقلال ، طهران ، 1409 ق .

18_ الصحاح ، الجوهری ، تحقیق : أحمد عبدالغفور العطار ، الطبعة الرابعة ، النشر : دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1407 ق .

19_ عوالی اللئالی ، ابن أبی جمهور الأحسائی ، تحقیق: مجتبی العراقی ، الطبعة الأولی ، قم ، 1403 ق .

20_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی ، نشر : مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1404 ق .

21_ الفصول المهمة فی أصول الأئمة ، الحر العاملی ، تحقیق : محمد بن محمد الحسین القائینی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة معارف إسلامی إمام رضا علیه السلام ، 1418 ق .

ص :286

22_ الفهرست، الشیخ الطوسی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417 ق.

23_ فهرستواره دستنوشت های ایران (دنا) ، مصطفی درایتی ، چاپ اول ، نشر : کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، 1389 ش .

24_ القاموس المحیط ، الفیروزآبادی ، دارالعلم، بیروت .

25_ قواعد الأحکام ، العلاّمة الحلی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1413 ق .

26_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة ، نشر : دارالکتب الإسلامیة ، طهران ، 1363 ق .

27_ کتاب العین ، الخلیل الفراهیدی ، تحقیق : الدکتور مهدی المخزومی و الدکتور إبراهیم السامرائی ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة دار الهجرة ، 1410 ق .

28_ کشف اللثام ، الفاضل الهندی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1416 ق .

29_ کفایة الأحکام ، المحقق السبزواری ، تحقیق: الشیخ مرتضی الواعظی الأراکی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی ، 1423 ق .

30_ لسان العرب ، ابن منظور ، نشر : أدب الحوزة ، قم ، 1405 ق .

31_ المبسوط ، الشیخ الطوسی ، تحقیق : محمدباقر البهبودی ، نشر : المکتبة المرتضویة لإحیاء آثار الجعفریة ، 1351 ق .

32_ مختلف الشیعة ، العلاّمة الحلی ، تحقیق : مؤسسة النشر الإسلامی ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین ، قم ، 1418 ق .

33_ مسالک الأفهام ، الشهید الثانی ، تحقیق : مؤسسة المعارف الإسلامیة ، الطبعة الأولی ، نشر : مؤسسة المعارف الإسلامیة ، قم ، 1419 ق .

34_ مفاتیح الشرایع ، الفیض الکاشانی ، الطبعة الأولی ، نشر : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، قم .

ص :287

35_ من لا یحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، تحقیق: علی أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، نشر : المؤسسة النشر الإسلامی ، 1404 ق .

36_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: محمود محمد الطناحی، الطبعة الرابعة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1364 ش.

37_ وسائل الشیعة ، الحر العاملی ، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة ، نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1414 ق ص :288

شرح مناجات خمسة عشر

اشاره

مؤلف: فقیه ذوفنون آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی قدس سره

تصحیح و تحقیق: قاسم ترکی

مقدمه

بار خدایا تو را سپاس می گوئیم از زمانی که ما را خلق فرمودی مُهر عبودیت و بندگی و فقر نسبت به ذات اقدست را با دو دست رحمانیت و رحیمیّتت بر هستی ما نقش فرمودی، «خمّرت طینة آدم بِیَدَی»(1) و هدف از آفرینشمان را رسیدن به این معرفت و عبودیت رقم زدی «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ(2)». امّا بندگانت بدون مدد و عنایت کریمانه ات چگونه می توانند طی این مسیر کنند که راهی است بعید و طولانی و دریایی است ژرف و صراطی است حسّاس و دقیق؟ در روایت است: «یابن آدم، أکثر من الزاد إلی طریق بعید، و خَفّف الحمل فالصراط دقیقٌ، و أخلص العمل فإنّ الناقد بصیر».(3)

و اگر راه وصال انسان را طولانی خواندی چون می دانستی که او کفور و ناسپاس

ص :289


1- 1_ عوالی اللئالی، ج 4، ص 98، حدیث 138.
2- 2_ سوره مبارکه ذاریات، آیه 56.
3- 3_ جواهر السنیة، ص 162.

است «إِنَّ الاْءِنسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ(1)» وگرنه ذات مقدست از ما به ما نزدیک تر است «یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ« (2)»وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ(3)» به هر حال حبّ و ذاتت بر کفران بندگان پرده پوشید و عزّ ربوبیّتت آنها را مخاطب ساخت و به بارگاه انس و مناجات با حضرتت دعوت نمود «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ(4)» و این دعا و خواندن را عبادت نامیدی که «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ(5)» حضرت باقر العلوم علیه السلام می فرمایند: منظور از عبادت در اینجا دعاست و همانا بالاترین عبادتها دعا کردن می باشد.(6)

و حضرت سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه می فرمایند: خداوندا دعای به درگاهت را عبادت نامیدی و ترک آن را مصداق استکبار شمردی و بر ترک دعا و عبادت وعده وارد کردن ذلیلانه در جهنّم را فرمودی.

و بی توجهی ات را مشمول حال انسانهایی قرار دادی که از حقیقت دعا غافل و بی خبرند « قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاَ دُعَاؤُکُمْ (7)»، بلکه حقیقت و مغز عبادت را در لسان اولیائت «دعا» معرفی کردی «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»(8) چرا که دعا ظهور عجز و ضعف و ناتوانی انسان است و برای رسیدن به معرفت حق، سزاوار است که این سیر طی شود «وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إِلَی مَعْرِفَتِکَ إِلاَّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِکَ»(9) ای خدای جلیل و ای رب الارباب ستایش ذات کبریایی ات را سزاست که راه چگونه دعا کردن و چه درخواست کردن را توسط انبیا و اولیاء و معصومان به بندگانت تعلیم فرمودی.

مناجات خمسة عشر بنابر آنچه علامه مجلسی در بحارالانوار فرموده در بعض کتب اصحاب از حضرت امام العارفین، سید الساجدین و زین العابدین، حضرت علی بن

ص :290


1- 1_ سوره مبارکه عادیات، آیه آیه 6.
2- 2_ سوره مبارکه انفال، آیه 24.
3- 3_ سوره مبارکه ق، آیه 16.
4- 4_ سوره مبارکه غافر، آیه 60.
5- 5_ همان.
6- 6_ الکافی، ج 2، ص 467، باب فضل الدعاء و الحث علیه، حدیث 7 .
7- 7_ سوره مبارکه فرقان، آیه 77.
8- 8_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 27، باب استصحاب الاکثار من الدعاء، حدیث 9.
9- 9_ الصحیفة السجادیه، ص 417، فی مناجات العارفین.

الحسین بن علی علیهم السلام روایت شده است. امامی که حق تعالی اسماء و صفاتش را از چشمه قلب مطهّر او به جوشش درآورد و لسان مبارک او را مظهر نجوای عرشیان و فرشیان قرار داد تا بندگان را از آب حیات معرفت سیراب گرداند و گوش جان آنها را به نغمه های ملکوتی و جبروتی دعا نوازش بخشد و چشم دل و جان و سرّ وجود ایشان را به معارف مشهود حق روشن سازد و غیر ایشان چگونه می تواند وصف یار کند و زبان به توصیف جانان بگشاید که « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِینَ (1)»

رساله حاضر شرح شش دعا از پانزده مناجات معروف به خمسة عشر است که به قلم فرید دهر و وحید عصر حضرت آیت اللّه العظمی ملاّ حبیب اللّه کاشانی، فرزند عالم جلیل القدر، ملاّ علی مدد ساوجی، صورت حیات یافته است. پیرامون پژوهش استناد این مناجات های پانزده گانه و سیر تاریخی بروز و ظهور آنها نیازمند مقالی مناسب است که امیدوارم در آینده فراهم شود.

این اثر را بر اساس عکس نسخه موجود به خط مؤلّف که در مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 2/881 نگهداری می شود تحقیق و تصحیح کرده ایم و ارجاع های لازم پیرامون آیات، روایات و دیگر موارد را ارائه کرده ام.

از آنجا که پیرامون حیات و آثار این فقیه ژرف اندیش در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان به تفصیل سخن رفته است، از آوردن شرح حال ایشان در این مجموعه خودداری کرده ام.

امید است این اثر مورد رضایت خدای سبحان و حضرت ولی عصر _ ارواح من سواه فداه _ قرار گیرد.

والسلام

حوزه علمیه اصفهان _ قاسم ترکی

1/12/1391

ص :291


1- 1_ سوره مبارکه صافات، آیه 159 و 160.

برگ اول نسخه خطی شرح مناجات خمس عشر

ص :292

برگ آخر نسخه خطی شرح مناجات خمس عشر

ص :293

بسم اللّه الرحمن الرحیم

إلهی لسانی، بثناء حضرته و متیّماً جنانی، بعلاء طلعته لا إله إلاّ هو القدیم الدیموم، فصلّ اللهم یا حبیبی! علی من شرّفته بمقام جذبک و أدنیته من ساحة قربک، فإنَّک لأنت اللّه المهیمن الکریم و علی آله المجاهدین فی سبیلک الحق بالحق و المقتفین له لیلک الصدق بالصدق الذّین باحت بهم حقیقة أن لا إله إلاّ أنت الفرد الحیّ القیّوم.

و بعد؛ فیقول الهادی إلی سبیل الإله، ابن علی مدد، حبیب اللّه: أنّ هذا شرح علّقناه علی الخمسة عشر من مناجاة علی بن الحسین سیّدالساجدین _ صلوات اللّه علیه _ فی کلّ حین مختصراً وجیزاً حاویاً علی حقایق لم یطّلع علیها إلاّ الصافون و جامعاً له قایق لم یسلک إلیها إلاّ العارفون؛ و لکن لقد أجملنا فیه القول کإجمالنا فی شرحنا علی الدعاء الذی تعلّمه کمیل بن زیاد عن علیّ علیه السلام لئلا یَمُلّ من مطالعته الطالب، فیخرج عمّا قصدناه من أسرار المطالب فها أ نّا نحن لقد شرعنا فیما أردنا فانظروا فیه لعلکم تهتدون بما سطرناه.

المناجاة الأولی

قال علیه السلام : إِلهی أَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِی، وَ جَلَّلَنِیَ التَّباعُدُ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتی، وَ اَماتَ قَلْبِی عَظیمُ جِنایَتِی

لقد توجّه إلی بساط الأحدیّة بوجهٍ من الوجوه الخلقیّة و هو مقام جملةٍ من درجات المعرفة التی هی الإذعان بوجود الحقّ الأزلی المتقدّس عن الشئونات النقصیة، إذ معرفة

ص :294

الذات جلّ شأنه بما هو علیه من الکمال و الجمال مختصة بحضرة الأحدیة فلا یمکن لأحدٍ أن یصفه حق الصّفة أو یعرفه حقّ المعرفة، ذلک ظنّ الذین جهلوا بما ظهر من أمر اللّه کما ظهر و أولئک هُمُ الغاوون. فدعاه علیه السلام بما هو الخاصّ بجناب ذاتیّته و اللاّیق بباب کینونیّته و هو الألوهیة الجامعة لجمیع مراتب الکمال و الحاویة لدرجات الجلال و الجمال إذ ما من صفةٍ و اسمٍ إلاّ و قد تطلق علی المراتب الکونیّة الحادثة بوجهٍ من الوجوه، کالوجه المفهومیّ سوی تلک الصفة فإنّها خاصّة بکبریائه لا تطلق علی غیره مطلقاً؛ کیف و تلک مشیرة إلی مقام جامعیّة الذات، لکمالات الصّفات و هی مختصّة بالحقّ _ جلّ شأنه _ و إلی مقام تقدّسه عن درک الأفهام و تنزّهه عن بلوغ الأوهام إلی ما له من المقام؛ کیف و اشتقاقها إنّما هو من الوَلَه و هو التحیّر سمّی بها نفسه لتحیّر العقول فی کنه معرفة ذاتیّته و تولّه الأفهام فی درک مقام کینونیّته؛ کیف و ذاتیّته لذاتیّة سازجیّة و کینونیّته لکینونیّة کافوریة، لا إله إلاّ هو الأزلی الحکیم.

و فی ابتدائه علیه السلام بذلک الاسم، إشارة إلی أ نّه لا ینبغی التوجّه إلاّ إلی الموصوف بصفات الجمال و لایلیق التبتل إلاّ إلی المنعوت بنعت الجمال، إذ غیره خلق لم یکن فکان و حادث موصوف بالإمکان معروف بالذلّ و الهوان، فکیف یری العبد حاجته إلی من هو مثله فقیر أم کیف یکشف عن مقصوده لدی من لا یقدر علی یسیر، کیف و ما سوی الحقّ _ عزّ شأنه _ لا وجود له إلاّ بجوده، فلا له أن یتصرف فی شیءٍ حتی فی وجوده، فینبغی أن یقبل علی الحقّ القدیم بوجه التضرع و المسکنة و یتوجّه إلی بساطة الکریم باعتراف الهوان و الذلّة، فإنّه لهو الحق الذی لایقضی الحاجات إلاّ هو و لایکشف عن البلیات إلاّ هو، إذ لا إله إلاّ هو الرحمن الرحیم.

و فی حذف آلة النداء إشارة إلی مقام تجرّده علیه السلام عن التعلق بالأسباب بأن غمض عن کلّ شیءٍ سواه و انقطع عن کلّ شیءٍ إلی حضرته تعالی بحیث لم یر بینه و بین الحق واسطة تحجبه عنه لکمال قربه علیه السلام بصفاء قلبه عن التعلّقات و الشئونات حتّی عرف أ نّه ما من سبب إلاّ و هو مسبّبه و ما من شیء إلاّ و هو مشیّئه؛ کیف و هو السبب الأصلی الواقعی و هو العلّة لجمیع العلل الممکنة.

و الحاصل أ نّه علیه السلام لکمال قربه لقد تجرّد عن الآلات إلی خالقها و عن الأسباب إلی جاعلها، فلم یعرف بینه و بین حبیبه حاجباً و إن کان هو الآلة، لمنافتها لمقام التوحید

ص :295

الحقیقی الذی قد فاز به عباده الصالحون.

و یحتمل أن یکون الحذف لحفظ الأدب و مراعاته، إشارةً إلی أ نّه تعالی أجلّ من أن ینادیه العبد الذّلیل؛ کیف و هو اللّه السلطان الملک المتفرد القدیم و أن یکون للإشارة إلی أ نّه تعالی ذات سازجیّ لا یمکن أن یتوجّه إلیه بالنّداء فإنّه تعالی متقدّس من أن یعرفه شیءٌ و متنزّه من أن یصفه شیءٌ، فهو المعبود الذی لم یتوجّه إلیه ندآء و لم یلق لجنابه ثناء؛ کیف و کلّ ذلک شأن من شئونات الحدوث، فکیف ینبغی أن یتوجّه به إلی بساط الوجوب، کلاّ کلاّ إنّه عزّ شأنه لأجلّ من أن یکون له اسم و أعظم من أن یتصوّر له رسم و أرفع من أن یتوجّه إلیه بالنّداء و أکرم من أن یهدی إلیه بالثناء؛ کیف و هو اللّه العزیز الجبّار.

و فی الإضافة إلی النفس الواحدة إشارة إلی ما هو فیه من مقام التوحید و درجة التجرید.

و قد فصّلنا القول فی ذلک فی شرح دعاء کمیل و إلیه فلیرجع الطالبون.

و إنّما أقبل علیه السلام أوّلاً بالاعتراف بالذنب و الإقرار بالجرم للإشارة إلی عظمة المولی و ذلّة العبد، فإنّ العبد إذا اعترف بخطائه و تقصیره فی أمر مولاه، فکأ نّه قد صغّر نفسه بالتصریح و عرّفها ذلیلةً محتاجّةً لایقدر علی شیء و عرف أنّ من یعترف لدیه لهو مولی جلیل یقدر علی کلّ شیء، فیقرّ بذنبه کی یرحمه و یصفح عن خطئته بکمال عطوفته، فالإقرار بالذنب متضمّن لأمور:

منها: تجلیل المولی و تعظیمه.

و منها: تحقیر العبد و تصغیره.

و منها: إظهار أ نّه یخشی و یخاف من عقوبة المولی.

و منها: إظهار أ نّه یرجو عفوه و صفحه.

و منها: الاستغفار و الإقالة.

و منها: أ نّه لیس سوی المولی من یفرّ العبد إلیه من ذنبه و یستغفر منه لخطیئاته.

و قد وردت الأخبار المتظافرة دالّة علی أنّ الاعتراف بالذنب و الإقرار بالعیب وسیلة إلی رحمة الربّ و أ نّه هو التوبة حقیقةً؛ و من یرجوها فلیطلبها من الکافی(1) و غیره.(2)

ص :296


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 426 _ 427، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها.

قوله[ علیه السلام ]: أَلْبَسَتْنِی [الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلّتِی]

أی: أحْرَمَتْنی الخطیئات فی طریق محبتک عن مقام العزّة الدّائمة التی خصصتها بمن أتاک سالماً من شرّ نفسه معصوماً عن متابعة قضیّة هواه، فإنّه ما من عبد قد أطاعک و أتقاک فی معصیتک إلاّ و قد خلّعته بثوب عزّتک و کرّمته بتاج شرفک و شرّفته بمقام جذبک و اذقته حلاوة قربک.

و ما من عبدٍ قد عصاک و خالف أمرک و اتبع هوی نفسه إلاّ و قد وکّلته إلی نفسه فأضلّه الشیطان بوساوسه و أغرّه بغروره و صدّه عن سبیل الحق إلیک و منعه عن طریق الإقبال علیک و أحرمه عن لذة مشاهدة طلعتک و أبعده عن ملاحظة أنوار قدّوسی وجهتک فظلّ مظلماً قلبه و بات ذاهلاً عن ربّه و أصبح محروماً عن حلاوة قرب خالقه و إن ذلک إلاّ کمال المذلّة، _ عصمنا اللّه عنها بحسن عصمته _ .

قوله[ علیه السلام ]: وَ جَلَّلَنِی [التّباعُدِ مِنْکَ لِباسَ مَسْکَنَتِی]

من تجلیل الفرس و هو أن تلبسه جُلّه و تغطّیه به.

أی: و أذلّنی و قمصنی قمیص الذلّة و المسکنة بعدی عن بساط حضرتک و حرمانی عن مشاهدة لقائک و خسرانی فی معصیتک؛ کیف و ما من معصیة منّی إلاّ و هی حاجبة بینی و بینک و مانعة من وصولی إلیک و وقوفی بین یدیک و إن ذلک إلاّ کمال المسکنة و تمام الذلّة؛ کیف و أیّ ذلّة أشدّ من حرمان العبد عن مشاهدة لقاء مولاه و أیّ مسکنة أکثر من مسکنة عاشقٍ مَنَعَه الموانع عن حضرة من تولاّه.

و فی إضافة المذلّة و المسکنة إشارة إلی أنّ موصوفهما لیس إلاّ الممکن، فهما من الصفات الخاصة به فلا یتصف به العزیز الذی خضعت لعزّته کلّ شیء و عنیت لسطوته کلّ شیء.

و فی الإضافة إلی النفس الواحدة إشارة إلی مقام عدل الرحمن، فإ نّه یجزی کلّ نفس بما کسبت و لا یجزیها بما کسبته الأخری، فلذا: [«لاَ] یَجْزِی وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ(1)

ص :297


1- 1_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 58 _ 60، باب وجوب اعتراف المذنب للّه بالذنوب و استحقاق العقاب.

هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَیْئًا.(1)»

و إلی أنّ للمعاصی تأثیرات بحسب من اقترفها فتؤثر فی کلّ أحدٍ بقدر قابلیّته لذلک الأثر، فیلبس العاصی ثوب المذلّة بقدره، فلیتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اَماتَ قَلْبی [عَظیمُ جِنایَتی]

أی: و أغبر مرآة قلبی بغبار المعصیة و کدّر صفائه بکدورات الجنایة؛ و فیه إشارة إلی أنّ القلب کما یصفّی بالطاعات و العبادات و یحیی بماء التنبّه فی جمیع الأوقات، کذلک یکدّر بالسیّئات و یموت بالخطیئات فلا یتّعظ صاحبه بمواعظ الأصفیاء و لایتیقظ بکلمات الأولیاء، فلا یهتدی إلی سبیل أهل الصّفاء بل یصدّه الشیطان عن طاعة الرحمن و حججه الراشدین إلی مسالک الإیمان.

قال الصادق علیه السلام : إذا أذنب الرجل خرج فی قلبه نکتة سوداء، فإن تاب انمحت و إن زاد زادت حتی تغلب علی قلبه، فلایفلح بعدها أبداً.(2)

قال[ علیه السلام ]: فَأَحْیِه بِتَوْبَةٍ مِنْکَ یا أَمَلِی وَ بُغْیَتِی، [وَ یا سُؤْلِی وَ مُنْیَتِی]

لمّا اعترف بالتقصیر و أقرّ بالذنب الکثیر و طلب العفو ضمناً أراد أن یستقیل صریحاً تحققا للألحاح المطلوب.

فقال[ علیه السلام ]: فأحْیِهِ [بِتَوْبَةٍ مِنْکَ]

أی: نوّر قلبی بأنوار طاعاتک و أزل عنه ما ترتّب علی معصیتی من الکدورات التی حجبته عن الفوز بتجلیّاتک و أحرمته عن مشاهدة طلعة قدوسیّتک، فإنّی قد تبت إلیک خالصاً مخلصاً لا أقصد إلاّ وجهک، فاقبل توبتی حتّی أکون من الذین صفت قلوبهم و حیّت بمقام معرفتک و طابت نفوسهم بالمجاهدة فی سبیلک، و فیه إشارة إلی أنّ بالتوبة یزیل کدورة القلب فیصفّی کما کان أوّلا.

و قد وردت الأخبار الکثیرة علی أنّ التائب من ذنبه کمن لا ذنب له(3) و هی دالّة علی

ص :298


1- 1_ سورة لقمان، الآیة 33، «یَآ أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْمًا لاَ یَجْزِی وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَیْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَ یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.»
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 271، باب الذنوب، ح 13.
3- 3_ الکافی، ج 2، ص 435، باب التوبه، ح 10؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، باب 31، ح 347، فیهما «التائب من الذنب».

ما ذکرناه البتة.

و الأمل: کالعمل، ضدّ الیأس و المراد به هنا المأمول فی جمیع الأمور.

و البغیة بالضمّ: الحاجة و المراد المطلوب، و بالکسر: الحال التی تطلبها.

و المنیة بالضمّ: ما تتمنّاه و ترجوه من الخیر.

و السئول بالضمّ: المسئول.

و کلّ تلک الألفاظ مرجعها واحد و قد أشار علیه السلام بها إلی مقام عشقه، فإنّ العاشقین لایطلبون من المعشوق إلاّ الفوز بخدمته و الاتصال بحضرته، فهو غایة أملهم و نهایة مقصودهم، ألا تری إلی من یحبّ السلطان، لایطلب إلاّ قربه و لایرجو إلاّ صحبته و لایرضی بالبعد عنه و إن کان له فیه الحکومة علی أهل بلادٍ.

و أمّا من قصرت همّته و دنت رتبته یرجو من السلطان أن یتحکّمه علی بلدة أو قریة، فالعاشق المخلص لیس له رجاء إلاّ الوصول إلی المعشوق و الفوز بمکالمته و مصاحبته، فلایری غنیمةً إلاّ فی مناجاة الحبیب و محاضرته و هذا هو مراد من یقول: «لا أدعوا إلاّ و دعائی مستجاب قبل الدعاء»، لأنّ حاجته لیست إلاّ أن یوفّق لمکالمة الحقّ، فإذا نطق بالدعاء و لهج بالثناء فقد قضت حاجته.

و أمّا القاصرون من أرباب الکون فلقصور همّتهم و انحطاط درجتهم لایطلبون من الحقّ إلاّ الاستراحة مع الحور فی القصور أو غیر ذلک من نقایص الأمور و مثل ذلک فی انحطاط الرتبة إنّما هو مثل من یطلب من السلطان حکومة البلدة.

فیا طوبی للعاشقین الذین لایرضون إلاّ بقرب الحق و لایرجون إلاّ الفوز بحضرته، فإنّه یتجلّی فیهم بصفة عطّافیته و یتطلّع فی قلوبهم باسم رأفته، فلهم جنة القرب و الرضوان کما قال: «وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ أَکْبَرُ(1)» و إلی ذلک أشار بقوله: «أعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر [إلی آخر(2)] و هنا تفاصیل تطلب من مظانّها.

قال علیه السلام : فَوَعِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ ما اَجِدُ لِذُنُوبِی سِواکَ [غافِراً وَ لا أَری لِکَسْری غَیْرَکَ

ص :299


1- 1_ سورة التوبة، الآیة 72.
2- 2_ عوالی اللآلی، ج 4، ص 101، ح 148؛ بحار الأنوار، ج 8 ، ص 92، الباب الثالث و العشرون، الأقوال فی طوبی لهم.

جابِراً وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالإِنابَةِ إِلَیْکَ وَ عَنَوْتُ بِالإِسْتِکانَةِ لَدَیْکَ فَإِنْ طَرَدْتَنِی مِن بابِکَ فَبِمَنْ ألُوذُ] وَ اِنْ رَدَدْتَنِی عَنْ جَنابِکَ فَبِمَنْ اَعُوذُ

لمّا توجّه إلی الحق بالاستغفار بعد الاعتراف و الإقرار، أقبل علیه بوجه التوحید و التجرید مشیراً إلی الأمر کلّه بید الحق لایعارضه شیء و لایتصرف فی ملکه شیء، بل هو ملجأ کلّ شیء و منجا کلّ شیء.

فقال[ علیه السلام ]: فَوَعِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ

أی: فبعد ما عرفت إنّک لأملی و منیتی، أقسم بألوهیّتک التی قهرت تحت عزّتها کلّ شیء و بسلطانیّتک التی ذلّت لعظمتها کلّ شیء، فلا شیء إلاّ و هو ذلیل تحت عزّة ألوهیّتک و مقهور تحت عظمة سلطنتک.

قوله[ علیه السلام ]: ما أَجِدُ [لِذُنُوبِی سِواکَ غافِراً]

أی: ما أعرف أنا فی مقامی هذا بین یدیک من استغفر لدیه ممّا اقترفته من معصیتک؛ کیف و لایغفر الذنوب سواک لأ نّک لأنت الإله المولی، فهل یستغفر العبد غیر مولاه؛ کیف و لایقدر غیرک علی شیء حتّی یتصرّف فی أمر ذنوبی بالغفران، فلا یستطیع سواک علی شیء حتّی یقدم إلیّ بالاحسان؛ کیف کیف و أنت السلطان القادر الذی تفعل ما تشاء و تترک ما تشاء و لا رادّ لإحسانک أحد و لا معارض لحنانیّتک شیء؛ کیف و أنت علی کلّ شیء قدیر.

و الکسر: ضدّ الصحّة و المراد هناک العقل بمتابعة النفس الأمارة، فإنّ من یتّبع هوی النفس یحرم عن مقامات العقل و درجات نوره، فیعمی عن نور المعارف الحقّة و فیصمّ عن الألحان الجذبیّة، فلایحصل له السعادة بمقام القرب الرحمانی و الجذب السبحانی.

قوله[ علیه السلام ]: جابراً من الجبر و هو إصلاح المکسور و المراد به هنا الغفران و الصفح عن الذنوب التی کدّر بها العقل و إطفاء بها نوره.

قوله[ علیه السلام ]: وَ قَدْ خَضَعْتُ [بِالاْءِنابَةِ إِلَیْکَ]

أی: و لمّا عرفت أنّ الأمر لیس إلاّ بیدک، تغفر من تشاء و لا غافر سواک، فقد لبست قمیص الخضوع و الذلّة لدی بابک، فقدمت إلیک مفراً إلی جنابک راجعاً عمّا کنت فیه من معصیتک إلی طاعتک و قد فصّلنا القول فی الإنابة و الفرق بینها و بین التوبة فی شرح دعاء کمیل و إلیه فلیرجع إن کنت طالباً.

ص :300

قوله[ علیه السلام ]: وَ عَنَوْتُ

من عَنی الرجل، إذا خضع و ذلّ، و منه قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ(1)» أی: و ألبست علی نفسی ثوب العناء و الخضوع، فتوجّهت إلیک بوجه التضرّع و المسکنة.

فَإِنْ طَرَدْتَنِی [مِنْ بابِکَ]

أی: منعتنی من فیض باب رحمانیّتک الذی به یتوجّه إلیک کلّ شیء.

فَبِمَنْ أَلُوذُ

أی: التجاء و لیس سواک ملجأ، بل إلیک یلتجأ کلّ شیء؛ فکیف ینبغی أن یلتجأ إلی ما لیس له ملجأ إلاّ أنت.

و یحتمل أن یکون المراد بالباب هو الأنبیاء و الأولیاء الذین هم أبواب اللّه، فلا یمکن الوصول إلی الحق إلاّ بوساطتهم، کما ورد علیه أخبار کثیرة(2)، فتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اِنْ رَدَدْتَنِی [عَنْ جَنابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ]

أی: و إن احرمتنی عن ظلّک و رحمتک فمن یأوینی.

و الجناب بفتح الجیم: الفناء و ما قرب من محلّه القوم، کذا قیل.

قال علیه السلام : فَوا أَسَفی مِنْ خِجْلَتِی وَ افْتِضاحِی [وَ وا لَهْفاهُ مِن سُوءِ عَمَلِی وَ اجْتِرَاحِی، أَسْئَلُکَ یا غافِرَ الذَّنْبِ الْکَبِیرِ وَ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ أنْ تَهَبَ لِی مُوبِقاتِ الْجَرَائِرِ وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَ لا تُخْلِنِی فِی مَشْهَدِ الْقِیامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِکَ وَ غَفْرِکَ وَ لا تُعْرِنِی[ مِنْ جَمیلِ صَفْحِکَ وَ سَتْرِکَ.

لمّا تقدّم إلی الحبیب بالمکالمة و توجّه إلیه بالمحاضرة و اجترء علی المخاطبة تذکّر ما اقترفته نفسه من معصیته و مخالفته و عرف ما ترتّب علی ذلک من البعد و الحرمان عن مقام الرشد، فتأسّف علی ما فات منه من کمال النفس و تهذیبها و قربها إلی الحق و تلهّف علی ما أُحرِم عنه من لذّات مشاهدة الربّ فی درجات الجذب.

فقال: فَوا أَسَفی

وا: من أداة الندبة، کقوله:

ص :301


1- 1_ سورة طه، الآیة 111.
2- 2_ الکافی، ج 1، ص 193، باب أنّ الأئمة علیهم السلام خلفاء اللّه فی أرضه و أبوابه التی منها یؤتی، ح 2؛ و انظر: الاعتقادات فی دین الإمامیة، ص 94، باب الاعتقاد فی عدد الأنبیاء و الأوصیاء علیهم السلام .

فواکبدی من هجر(1) من لا یجیبی [و من عبرات ما لهنّ فناء(2)]

و الألف الموصولة بالآخر ألف الندبة یؤتی بها لإطالة الصوت، فإنّها مطلوبة فی المندوب.

و الأسف: الحزن و هو تألّم الباطن بما مضی و فات مطلقا سواء أمکن تدارکه أم لا و له علی ما ذکره بعض العارفین ثلاث درجات:

الأولی: أسف العامة و هو الحزن علی التقصیر فی الطاعة و الوقوع فی مهلکة المعصیة و البُعد عن باب الحق _ جلّ سبحانه _ و علی ضیاع الأیّام بالمخالفة و اختیار البطالة علی الطاعة.

الثانیة: أسف أهل الإرادة و هو الحزن علی تعلّق القلب بالخلایق و عدم جمعیّته بالحضور مع الخالق و علی اشتغال النفس بالحیوة الدنیا و ملاهیها عن مقام الحضور، کما قال: «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوآا إِلَیْهَا [وَ تَرَکُوکَ قَآئِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ(3)»].

الثالثة: حزن الخاصة و هو التحزّن علی ما عرضهم فی وقت البسط و النشاط من إنشاء الأسرار و علی اعتراضات الأحکام و هی أن یخطر لهم خواطر الاختیار علی ما اختاره اللّه لهم، فیتحزّنوا لذلک علی أ نّهم لم یترکوا الاختیار مع اختیار الحق حیث قصدوا طریقاً یسلکونه فی اللّه باختیارهم فاختار اللّه لهم طریقاً آخر یعلم أ نّه أولی بهم و ألیق.

و قیل: لیس للخاصة حزن لقوله: «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(4)» و ذلک لأنّ الحزن إنّما یکون مع التفرقة و الفقدان و هم أهل الجمعیّة و الوجدان، فلا یحزنون علی أنفسهم بل قد یحزنون علی غیرهم، کحزن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم علی أمّته فی قوله: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً(5)

و جاء فی الحدیث أنّ کلّ من سواه صلی الله علیه و آله یقول یوم القیمة: نفسی نفسی و هو یقول صلی الله علیه و آله وسلم : أمّتی أمّتی.(6) انتهی محصّل کلامه.

ص :302


1- 1_ فی المصدر: «حب».
2- 2_ تاریخ الإسلام، ج 6، ص 312.
3- 3_ سورة الجمعة، الآیة 11.
4- 4_ سورة یونس، الآیة 62.
5- 5_ سورة الکهف، الآیة 6.
6- 6_ الکافی، ج 15، ص 312، حدیث الفقهاء، ح 486.

و الخجلة: التحیّر و الدهش من الاستحیاء.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ خِجْلَتِی

أی: بما ضاع منّی جوهرة العقل بمتابعة هوی عدوّه.

و الفضیحة: کشف العیب و هتک الستر.

قوله[ علیه السلام ]: وَ افْتِضاحِی

أی: بذنوب هتکت أستاری و کشفت عن عیوبی لدی خلقک أو افتضاحی لدی باب علمک، فإنّک لأنت مولای تری عملی و تعلم سوء فعلی، فیا بئس عبد اجترء علی معصیة مولاه و هو یراه.

و التلهّف: التحیّر.

قوله[ علیه السلام ]: سُوآءِ فِعْلِی(1)

أی: معصیتی إیّاک و مخالفتی لأمرک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ اجْتِراحِی

أی: اکتسابی للذنب و اقترافی للجرم.

و الذنب الکبیر: هو معصیة الخالق إذ هی کلّها کبیرة؛ کیف و هو السلطان الرقیب لایعزب عنه شیء، فمعصیته تعالی هو التهوین علی سلطانیته و هو من أکبر الکبائر، و علیه الحدیث أیضاً.(2)

و یحتمل أن یکون المراد به هو الوجود الموهومی الحدوثی، فإنّه ذنب عظیم لدی الحق؛ کیف و المخلصون یجهدون فی الفناء فی قاموس هویته و إن ذلک إلاّ لعدّهم ذلک الوجود ذنباً و هنا تفاصیل تطلب من أهلها.

و المراد بالعظم الکسیر: هو العقل المکدّر بالمعاصی.

قوله[ علیه السلام ]: اَنْ تَهَبَ

أی: تغفر لی و لا تؤاخذنی.

ص :303


1- 1_ فی الصحیفة السجادیة، ص 401، الدعاء 182؛ بحارالأنوار، ج 91، ص 142، الباب الثانی و الثلاثون، مناجاة التائبین: «سوء عملی».
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 15، ص 312، باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، ح 13 و فیه، «من کلامه صلی الله علیه و آله : لا تنظروا إلی صغیر الذنب و لکن انظروا إلی ما اجترأتم».

و الموبقات: المهلکات.

و الجرائر: جمع الجریرة و هی الجنایة سمیت بها لأ نّها تجر العقوبة إلی الجانی کذا قیل.

و فاضحات السرائر: هی المعاصی الخفیّة فی القلب من النیات الفاسدة و العقاید الکاسدة.

و مشهد القیمة: محضرها الذی یجرد فیه کلّ أحد من المکلفین.

و البرد: ضدّ الحرّ و یسمّی ما ینزل من السحاب شبه الحصی برداً لأ نّه یبرد وجه الأرض، کذا قیل.

و أضاف البرد إلی العفو لأنّ العفو یبرد القلوب و یصفّیها و یعصمها عن حرّ النار و ضدّه حرّ السخط.

و یحتمل أن یکون المراد بالقیمة هو ابتداء ظهور کاملٍ فی أیّ عصر کان، فإنّه یجرد فیه کلّ من مضی برجوع حالاتهم من الشقاوة و السعادة و هنا تفاصیل قد أشرنا إلی بعضها فی بعض الرسائل.

فالمراد ببرد العفو، هو الهدایة المسبّبة للعفو، فلیتأمّل.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُعْرِنِی

إفعال من عری الرجل، إذا تجرّد من الثوب فهو عریان.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُخْلِنِی

إفعال من خَلی یَخْلُو أی: و لاتحشرنی یوم القیمة عریاناً من ثوب ستّاریّتک للعیوب و لا تجعلنی فیه خالیاً عن جمیل عفوک عن الذنوب، فإنّک لأنت اللّه الفرد الستّار.

قال علیه السلام : إِلهِی ظَلِّلْ عَلی ذُنُوبِی غَمامَ رَحْمَتِکَ [وَ أَرْسِلْ عَلی عُیُوبِی سَحابَ رَأْفَتِکَ إِلهِی هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الاْآبِقُ إِلاّ إِلی مَوْلاهُ، أَمْ هَلْ یُجیرُهُ مِنْ سَخَطِه أَحَدٌ سِواهٌ، إِلهِی إِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَی الذَّنْبِ تَوْبَةً، فَإِنّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النّادِمینَ، وَ إِنْ کانَ الاْسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطیئَةِ حِطَّةً، فَإِنِّی لَکَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرینَ، لَکَ العُتْبی حَتّی تَرْضی، إِلهِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ تُبْ عَلَیَّ، وَ بِحِلْمِکَ عَنِّی اعْفُ عَنّی] وَ بِعِلْمِکَ بِی ارْفُقْ بِی

عاد علیه السلام بذکر اسم المحبوب تلذّذاً و تبرکّاً، فإنّ العاشقین یتلذّذون و یتبرّکون باسم المعشوق فلذا یحبّون تکراره.

قوله[ علیه السلام ]: ظَلِّلْ [عَلی ذُنُوبِی غَمامَ رَحْمَتِکَ]

ص :304

أی: اجعل علیها ظلاًّ من غمام رحمتک بأن لاتکشف عنها بل تسترها و تغفرها.

قوله[ علیه السلام ]: سَحابَ رَأْفَتِکَ

أی: ستّاریّتک و غفّاریّتک و فی الفقرتین استعارة.

قوله[ علیه السلام ]: [إِلهِی] هَلْ یَرْجِعُ [الْعَبْدُ الاْآبِقُ إِلاّ إِلی مَوْلاهُ]

الاستفهام یتضمن الإنکار، أی: لیس للعبد الذلیل مرجع إلاّ إلی مولاه الجلیل، لأ نّه لایقدر علی أن یفرّ من مملکته و یخرج عن بلاد سلطنته.

و الاْآبِقُ: الهارب و المراد العاصی.

قوله[ علیه السلام ]: هَلْ یُجیرُهُ [مِنْ سَخَطِه اَحَدٌ سِواهُ]

أی: لاینقذه من سخط المولی و غضبه أحد سوی المولی؛ کیف و لا رادّ لأمره و لا مانع من حکمه.

قوله[ علیه السلام ]: إِنْ کانَ النَّدَمُ [عَلَی الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النّادِمینَ]

أی: الحزن و الأسف، قیل: الندم ضرب من الغمّ و هو أن یغتمّ علی ما وقع منه یتمنّی إن لم تقع إلی آخره(1).

و فیه إشارة إلی کفایة الندم فی تحقق التوبة و قد وردت علی ذلک الأخبار(2) أیضاً.

و الحِطّ؛ الأِلقاء، یقال: حَطِّ عنّا وزرنا، أی: ألقه و افرغنا عن حمله.

[لَکَ] الْعُتْبی [حَتّی تَرْضی]

العُتْبی: کالحسنی، المؤاخذة و المعاتبة.

قوله[ علیه السلام ]: لَکَ الْعُتْبی

أی: أنت الحقیق بأن تؤاخذنی و تعاتبنی فإنّک لأنت المولی تعاتب عبدک بما تشاء و تؤاخذ رقک بما تشاء، لایقدر أحد علی منع مؤاخذتک و دفع معاتبتک، فعاتبنی یا ربّ حتی ترضی فإنّی لا أحبّ إلاّ رضاک فإن أثبتنی بثوابک فالمحبوب هو الثواب و إن عذّبتنی بعقابک فالمحبوب هو العقاب؛ کیف و العاشق یصبر علی کلّما یقدم إلیه المعشوق، فلایجزع علی ما یتحمل منه فعذبکم عذب و سخطکم رضی.

قوله[ علیه السلام ]: تُبْ عَلَیَّ

ص :305


1- 1_ الکشاف، ج 3، ص 560، مع اختلاف یسیر.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 426، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها، ح 1.

أی: أقبل توبتی و ارجع إلی رحمتک علیّ کما رجعت عن مخالفتک.

قوله[ علیه السلام ]: اعْفُ عَنِّی

أی: تجاوز عن سیّئاتی.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بِعِلْمِکَ اِرْفَقْ بِی

أی: إرحم علیّ بما تعلم مصلحته و افعل بی ما فیه مصلحتی، أو أنت تعلم عدم استطاعتی لاحتمال نقماتک فارفق بی فإنّک لأنت الرحمن الرحیم.

قال علیه السلام : إِلهِی أَنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ [باباً إلی عَفْوِکَ سَمّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: «تُوبُوا إِلَی اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحاً(1)»، فما عُذرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ] فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ

أراد بیان کمال إحسانه تعالی إلی عباده العاصین.

فقال[ علیه السلام ]: أَنْتَ الَّذِی

أی: حتمت علی نفسک أن تغفر و تعفو عمّن عصاک إذا تاب من معصیته و رجع منها إلی الطاعة و ذلک من کمال رأفتک بعبادک.

و فیه إشارة إلی أنّ الذنوب مغفورة بالتوبة الصحیحة البتّة.

و قد دلّت بعض الأخبار علی أنّ الذنوب لو کانت بعدد رمل القفار و موج البحار، یغفرها اللّه عند التوبة و الاستغفار.(2)

فسبحان من لم یصف مقام حنّانیّته شیءٌ و لم یعرف مراتب عطّافیّته شیء.

قوله[ علیه السلام ]: باباً إلی عَفْوِکَ [سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ: «تُوبُوا إلَی اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحاً»، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ]

أی: وسیلةً إلی غفرانک.

و التوبة النصوح: هو ما لا عَوْد فیه، علی ما دلّت علیه عدّة من الأخبار.(3)

و العذر: مانع.

و الغفلة: ضدّ التنبیه. أی: فنعم الربّ أنت، حیث فتحت لنا أبواب خیرک و بئس العبید نحن، حیث أعرضنا عن دخول بابک الذی لایؤتی إلیک إلاّ منه، فما أحسن رأفتک و ما

ص :306


1- 1_ سورة التحریم، الآیة 8 .
2- 2_ أنظر بحارالأنوار، ج 73، ص 204، الباب الرابع و الأربعون، حدیث 22.
3- 3_ الکافی، ج 2، ص 432، باب التوبة، ح 4.

أغفلنا عن الفوز برحمتک، و باب رحمتک لمن أتاک مفتوحة و جناب نعمتک لمن دعاک منجوحة .

قوله[ علیه السلام ]: [إِلهِی إِنْ کانَ] قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ [فلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ]

أی: هُو عبد لا یسعه إلاّ طاعتک فقبیحٌ جرئته علی معصیتک.

قوله[ علیه السلام ]: فَلْیَحْسُنِ [الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ]

أی: لأنّک أنت المولی المتعوّد بالإحسان إلی المسیئین و الغفران من ذنوب العاصین، لا إله إلاّ أنت، الکریم العطوف.

قال[ علیه السلام ]: إِلهِی ما أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصاکَ [فَتُبْتَ عَلَیْهِ، وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ، یا مُجیبَ الْمُضْطرِّ، یا کاشِفَ الضُّرِّ، یا عَظیمَ الْبِرِّ، یا عَلیماً بِما فِی السِّرِّ، یا جَمیلَ السَّتْرِ، اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ، وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنابِکَ وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ، فَاسْتَجِبْ دُعآئِی، و لا تُخَیِّبْ فِیْکَ رَجآئِی، وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی، وَ کَفِّرْ خَطیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِک] یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

أخذ علیه السلام فی بیان بعض إحسانه و إنعامه إلحاحاً منه فی الاستغفار حتّی یغفر له و یصفح عن ذنبه، فإنّه تعالی یحب المعترف بذنبه و المقرّ بنعمته تعالی کما علیه الحدیث.(1)

قوله[ علیه السلام ]: ما أَنَا بِأَوَّلِ [مَنْ عَصاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ]

أی: قد کان من عادة عبیدک أن عصوک لرجائهم برحمتک و قد کان من عادتک أن غفرت لذنوبهم لکمال عطوفتک و تمام رأفتک، فلست أنا أوّل من خالفک و اجترء علیک فی معصیتک، فغفرت له بل أنت المولی الجلیل الذی من عادتک الإحسان إلی المسیئین و التوبة علی العاصین، حیث عصاک عبادک من قبلی فغفرت لهم بحسن عطوفتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَعَرَّضَ [لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ]

أی: لست أنا أوّل من طلب إحسانک و ابتغی رضوانک فأقبلت علیه بوجه الجود و الإنعام، بل قد کان قبلی جمیع عبادک قد ابتغوا مرضاتک بالاستغفار، فجُدتَ علیهم بالغفران؛ کیف و لیس للمضطرّین الذین لا لهم سبیل إلی منجی و ملجأ(2) إلاّ أنت، فأنت مجیبهم إذا دعوک و المقبل علیهم إذا قرعوا بابک و اعتصموا بجنابک.

و أنت الذی یکشف السوء عن خلقک و تدفع الشر عن عبادک، فسبحانک سبحانک ما

ص :307


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 427، باب الاعتراف بالذنوب و الندم علیها، ح 6.
2- 2_ فی مخطوطة: «ملجی و ملجأ»؛ و لعل الصحیح ما أدرجناه.

أعظم برّک و إحسانک إلی خلقک، فسبحانک لایخفی علیک شیء و لا یعزب عنک ستر، بل الأسرار کلّها لدیک مکشوفة و الأستار لدی جنابک مهتوکة، لا إله إلاّ أنت تستر علی عبادک عیوبهم، فلا تخفی علیک، فأنت الستّار الکریم، فما أجمل سترک و ما أرءف سترک.

قوله[ علیه السلام ]: اسْتَشْفَعْتُ [بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ]

أی: قد أقبلت إلیک بوجه التوحید، بحیث لم أر لأحد أن یشفع لی لدیک، بل عرفت أ نّک أنت الذی تستحق أن أجعلک شفیعاً إلی جودک و کرمک؛ کیف و الخلق مثلی، خلقٌ محتاجون، خائفون عن نقماتک؛ فکیف یستطیعون أن یشفعوا لی لدیک؛ فأنت شفیعی یا إلهی إلی غفرانک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَوَسَّلْتُ

أی: و جعلتُ جناب غفّاریتک و رحمانیتک وسیلة إلی الفوز بحضرتک.

قوله[ علیه السلام ]: بِجَنابِکَ

متعلق بقوله بعد ذلک: «فاستجب».

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا تُخَیِّبْ [فِیْکَ رَجائِی]

أی: و لا تکذّب فی رحمتک رجائی و لا تجعلنی محروماً عن رحمتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی

أی: و وفّقنی لمراعاة شرایط التوبة حتی تقبلها منّی.

قوله[ علیه السلام ]: وَ کَفِّرْ [خَطیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ]

أی: اُسترها و اجعلها مغفورة.

قوله[ علیه السلام ]: یا رَبّ [العالَمِین]

أی: یا من تربّی کلّ شیء بما هو مصلحته و بما یقتضیه استعداده و قابلیّته؛ کیف و أنت اللّه العالم بکل شیء لا إله إلاّ أنت العزیز الحکیم.

المناجاة الثانیة: تسمّی بمناجاة الشاکرین

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوآءِ أَمّارَةً، [وَ إِلی الْخَطیئَةِ مُبادِرَةً، وَ بِمَعاصیکَ مُولَعَةٍ، وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُکُ بِی مَسالِکَ الْمَهالِکِ، وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هالِکٍ، کَثیرَةَ الْعِلَلِ، طَویلَةَ الاْءَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ، مَیّالَةً إِلَی اللَّعِبِ

ص :308

وَ اللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ، تُسْرِعُ بِی إِلَی الْحَوْبَةِ]، وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوبَةِ.

لقد أقبل علی بساط الحقّ بوجه الشکایة عن نفسه معترفاً بشرّها و سوءها مقرّاً بلهوها و لعبها و قد تضمّن إقباله هذا الطلب التوبة و الغفران عن مقترفاتها و العصمة من مهالکها.

فقال[ علیه السلام ]: إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو [نَفْساً بِالسُّوآءِ أَمّارَةً]

أی: أظهر لدیک شکوای من نفسی التی لاتزال تأمرنی بالسّوء من فضایح الأعمال و قبایح الأفعال و لا تندم علی ما اقترفته(1) و لا تحزن علی ما اجترحته لکمال بعدها عن جنابک و حرمانها عن فیض بابک، فالنفس الأمارة هی التی تأمر بالسّوء و لاتنتهی عنه و لا تندم علیه؛ و نقیضها المطمئنّة و هی خاصّة بالصالحین من عباده و هنا نفسان أخریان.

أحدیهما: اللوّامة.

و ثانیهما: الملهمة و قد فصّلنا القول فی تلک الأقسام فی بعض الرسائل.

و المبادرة: المسارعة.

و الولوع: الحرص.

و التعرض للشیء: التقدم إلیه، أی تأمر بأمر تستحق تابعه سخطک و غضبک.

قوله[ علیه السلام ]: تَسْلُکُ بِی

أی: تصدّنی عن مسالک الهدایة إلی مسالک الغوایة.

قوله[ علیه السلام ]: أَهْوَنَ هالِکٍ

أی: هالکاً لا تبالی لهلاکه لخذلانک إیّاه بالمعصیة.

قوله[ علیه السلام ]: کَثیرَةَ الْعِلَلِ

حال من المستتر فی «تسلک»، فتأمل.

و الأظهر کونه صفة لقوله نفساً إذ لیس فی الإضافة اللفظیة کسب فلیتأمل، أی: نفساً کثرت عیوبها و عللها المترتبة علی بُعدها عن حضرتک.

و الجزع: ضدّ الصّبر.

و المیّالة: مبالغة من المیل و هو الشهوة.

و اللعب: ما لا ترتب علیه نفع و المراد به هنا هو عمل لایترتب علیه قرب الحق

ص :309


1- 1_ فی المخطوطة: «افترفته».

و رضوانه.

و اللهو: الغفلة و الاشتغال بالباطل عن الحق و المراد به هنا ما یلهیک عن ذکر اللّه من المال و الولد و نحوهما.

و المراد بالسهو هنا هو نسیانها لعالمه الروحانی الأوّلی الذی کان مشرفاً فیه بالقرب السبحانی.

قوله[ علیه السلام ]: تُسْرِعُ [بِی إِلی الْحَوْبَةِ]

أی: تحملنی علی المسارعة إلی ما لاترضی.

و الحوبة بالفتح: مصدر، حاب الرجل إذا اکتسب الإثم فهی الإثم و الخطیئة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تُسَوِّفُنِی(1) [بِالتَّوْبَةِ]

أی: تأمرنی بالتسویف و تأخیر التوبة عن وقت إلی وقت من وقت الأمر إذا جعل له الوقت.

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو عَدُوّاً یُضِلُّنِی [وَ شَیْطاناً یُغْویْنِی قَدْ مَلاَءَ بِالْوَسْواسِ صَدْرِی وَ أَحاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِی، یُعاضِدُ لِیَ الْهَوی، وَ یُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیا] وَ یَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الطّاعَةِ وَ الزُّلْفی.

لمّا أقبل علیه بوجه الشکایة عن الشیطان النفسی أراد أن یوجّه إلیه بالشکاة(2) عن الشیطان الجنّی؛ و یحتمل أن یکون مراده علیه السلام الشکایة عن النفس فإنّها هی الشیطانة الحقیقیة، بل لیس سواها شیطان عند جماعة من محققی القوم فالفصل إنّما هو لمراعاة استعدادات الأفهام و ستر السرّ عن العوام.

قوله[ علیه السلام ]: عَدُوّاً یُضِلُّنِی

أی: من لایرید صلاحی بل یرید فساد حالی و قد نطق القرآن بکون الشیطان عدواً للإنسان کما قال: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِیآ آدَمَ أَنْ لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ(3).» و یحتمل أن یکون المراد بالعدوّ إنساناً ضالاًّ یصدّ الخلق عن سبیل الهدایة و یضلّ الناس بغیر علم.

ص :310


1- 1_ فی المخطوطة: «توفنی».
2- 2_ فی الصحاح، ج 6، ص 2394: مادة: «شکا»: شکوت فلانا أشکوه شکوی و شکایة و شکیة و شکاة، إذا أخبرت عنه بسوء فعله بک.
3- 3_ سورة یس، الآیة 60.

و الإغواء: الإضلال و هو الإمالة عن الحق إلی الباطل.

و الوسواس: ما لا خیر فیه و المراد به هنا هو محبة الغیر و التعلق إلی ما سوی الحق.

و الهواجس: الخواطر و هی ما یخطر بالقلب، و المراد بها هنا هو ذکر غیر الحق و التعلق بما سواه.

قوله[ علیه السلام ]: یُعاضِدُ [لِیَ الْهَوی]

أی: یحملنی علی اتباع هوی النفس و میلها.

قوله[ علیه السلام ]: وَ یُزَیِّنُ لِی [حُبَّ الدُّنْیا]

أی: یعظّمه فی عینی.

قوله[ علیه السلام ]: یَحُولُ [بَیْنِی وَ بَیْنَ الطّاعَةِ وَ الزُّلْفی]

أی: یمنعنی عن الطروق إلی جنابک و یحرمنی عن الفوز ببابک.

وَ الزُّلْفی: کالحسنی، القرب، و فیه إشارة إلی أنّ إطاعة النفس یبعدّ الرجل عن مقام القرب و تعمّیه عن مشاهدة أنوار الجذب کما أنّ إطاعة العقل یقرّبه إلی بساط الحق و یبصّره أنوار تجلّیاته.

قال علیه السلام : إِلهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْباً [قاسِیاً] مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً [وَ بِالرّینِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَ عَیْناً عَنِ الْبُکاءِ مِنْ خَوْفِکَ جامِدَةً وَ إِلی ما تَسُرُّها] طامِحَةً.

أقبل بالشکایة أیضاً فإنّها متضمّنة للاستغفار و الاستعصام.

قوله[ علیه السلام ]: مُتَقَلِّباً(1)

أی: منکوساً کما ینکس قلوب أهل المعصیة بالمعصیة کما قال: «فَلَمَّا زَاغُوآا(2) أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ(3)» أی: أمالها و أنکسها.

و الرین: الحجاب الکثیف.

و الطبع و الختم بمعنی واحد.

و القلب المنکوس هو قلب المشرک و المطبوع هو قلب المنافق و علیه الحدیث.(4)

و لایخفی أنّ القلب إنّما یختم علیه بعد عرض الهدایة علیه و إعراضه عنها، فحینئذ

ص :311


1- 1_ فی المخطوطة: «منقلبا».
2- 2_ فی المخطوطة: «أزاغوا».
3- 3_ سورة الصف، الآیة 5.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 422 _ 423، باب فی ظلمة قلب المنافق... ، ح 2.

یطبع علیه، فلا یسلک صاحبه إلی الخیر أبداً و هنا تفاصیل کثیرة قد أشرنا إلیها فی بعض الرسائل.

قوله علیه السلام : مِنْ خَوْفِکَ

متعلق بالبکاء، أی لا تبکی علی نفسه بکاء الخوف من عقابک و لا الشوق إلی ثوابک بل تطمح أی ترفع إلی ما یضرّها من متاع الدنیا و زخرفها.

قال علیه السلام : وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِقُدْرَتِکَ [وَ لا نَجاةَ لِی مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا إِلاّ بِعِصْمَتِکَ فَأَسْئَلُکَ بِبَلاغَةِ حِکْمَتِکَ وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ أَنْ لاَ تَجْعَلَنِی لِغَیْرِ جُودِکَ مُتَعَرِّضاً، وَ لا تُصَیَرِّنِی لِلْفِتَنِ غَرَضاً وَ کُنْ لِی عَلَی الاْءَعْداءِ ناصِراً وَ عَلَی الْمَخازِی وَ الْعُیُوبِ ساتِراً وَ مِنَ الْبَلایَا واقِیاً وَ عَنِ الْمَعاصِی عاصِماً بِرَأْفَتِکْ] وَ رَحْمَتِکَ(1) یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

لمّا شکی عن القلب المطبوع و عدم الشوق إلی الطاعة و المیل إلی المعصیة طلب التوفیق منه علی الطاعات و ترک السیّئات معترفاً بأنّ ذلک بیده تعالی.

فقال[ علیه السلام ]: لاَ حَوْلَ

أی: لا حائل بینی و بین المعصیة إلاّ أرادتک و لا حائل لی علی الطاعة إلاّ مشیتک فالکلّ من عندک، فوفّقنی علی طاعتک و اعصمنی عن معصیتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لا نَجاةَ [مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا إِلاّ بِعِصْمَتِکَ]

أی: لیس لی ما اعتصم به من شرور الدنیا و مهالکها و ما یترتب علیها من الضلالة و الغوایة إلاّ عصمتک و حبل حفظک فبحبل عصمتک أثق فی جمیع الأحوال.

قوله[ علیه السلام ]: بِبَلاغَةِ(2) حِکْمَتِکَ [وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ]

أی: بحکمتک البالغة و المراد بها علمه بمصالح کلّ شیء و المعاملة مع کلّ شیء بما فیه مصلحته علی الوجه الأتمّ الذی یعلمه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ نَفاذِ مَشِیَّتِکَ

أی: بمشیتک النافذة الماضیة و المراد بها إرادته التی قهر بها کلّ شیء فلم یستطع شیء أن یخرج عن تحت إرادته و مشیته فالکلّ مقهور تحت قدرته.

قوله[ علیه السلام ]: لاتَجْعَلَنِی لِغَیْرِ جُودِکَ [مُتَعَرِّضاً]

ص :312


1- 1_ فی المخطوطة: «برحمتک».
2- 2_ فی المخطوطة: «ببلاغ».

أی: لا تخذلنی حتی أسلک فی مسالک الغوایة فأحرم عن فیضک الذی یفوز الصافون العارفون و اجعلنی سالکاً فی مسلک الهدایة حتّی أفوز بفیض ملاطفتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لاتُصَیِّرَنِی [لِلْفِتَنِ غرَضاً]

أی: و احفظنی عن جمیع الفتن الدنیاویة والأخراویة و لاتجعلنی مغموماً بالفتن و البلایا.

و الغرض بالمعجمتین: الهدف الذی یرمی إلیه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ کُنْ لِی [عَلَی الاْءَعْدآءِ ناصِراً]

أی: أیّدنی بنصرک الذی وعدته للمؤمنین بک حتی لایقدر أعدائی من الجاحدین لربوبیتک و المنکر لأمر رسالتک علی إقامة الحجج و البراهین علی مدّعاهم بل أیّدنی لأن أرفع حججهم بما علمتنی من البراهین و الدلایل.

و المخازی: جمع الخزی و هو الفضیحة و الهلاکة.

و الواقی: الحافظ من وقاه اللّه الشرّ إذا حفظه عنه.

و العاصم: الحافظ الواقی.

ص :313

المناجاة الثالثة یسمی بمناجاة الخائفین

قال علیه السلام : إِلهِی أَ تُراکَ بَعْدَ الاْءِیْمانِ بِکَ تُعَذِّبُنِی [أَمْ بَعْدَ حُبِّی إِیّاکَ تُبَعِّدُنِی، أَمْ مَعَ رَجائِی لِرَحْمَتِکَ وَ صَفْحِکَ تَحْرِمُنِی، أَمْ مَعَ اسْتِجارَتِی بِعَفْوِکَ تُسْلِمُنِی، حاشا لِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ، أَنْ تُخَیِّبَنِی، لَیْتَ شِعْرِی أَ لِلشَّقاءِ وَلَدَتْنِی أُمِّی أَمْ لِلْعَناءِ رَبَّتْنِی، فَلَیْتَها لَمْ تَلِدْنِی وَ لَمْ تُرَبِّنِی، وَ لَیْتَنِی عَلِمْتُ أَ مِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ جَعَلْتَنِی وَ بِقُرْبِکَ وَ جِوَارِکَ خَصَصْتَنِی، فَتَقِرَّ بِذلِکَ عَیْنِی[ وَ تَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِی.

لقد أتی الحق بالإیمان و المحبّة و التبتل و الرجاء لما عرف من أ نّه تعالی لا یقطع فیضه عن الذی أتاه بتلک الصفة فاستفهم من الحقّ تعالی علی وجه المجاز إشعاراً بتحقق المقصد و ثبوت ما عرفه من أ نّه تعالی لایعذّب المؤمنین المحبّین.

فقال: أَ تُراکَ إلی آخره علی صیغة المجهول، أی: لست تعذّب بنار سخطک من آمن بک حقیقة الإیمان، لمنافاة السخط للإیمان.

و قد ذکرنا فی شرح کمیل أنّ لکلّ عقیدة أثرا(1) یترتب علیها فإن کانت صحیحة یترتب علیها الفوز بمقام القرب و إن کانت فاسدة یترتب علیه الحرمان عن لذة الجذب، فالإیمان لایرتب علیه إلاّ القرب، و الکفر لایترتب علیه إلاّ البُعد الذی هو حقیقة النار، کما أنّ الأول هو حقیقه الجنّة، و هنا مباحث لطیفة تطلب من مظانها.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ بَعْدَ حُبِّی إِیّاکَ [تُبَعِّدُنِی]

أی: لیست من عادتک أن تعذّب بنار فراقک و بُعدک من شرّفته بحبّک و أکرمته بجذبک؛ کیف و حبّک حقّ الحبّ ترفع الموانع التی تکون بینی و بینک، فتظهر لی أنوار طلعتک.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ مَعَ اسْتِجارَتِی [بِعَفْوِکَ تُسْلِمُنِی]

أی: لست تترک المستجیر بعفوک و اللائذ بجنابک علی حاله أو تسلّمه إلی نقماتک؛ کیف و أنت المجیر للمستجیرین و المعین للمضطرین.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ مَعَ رَجائِی [لِرَحْمَتِکَ وَ صَفْحِکَ تَحْرِمُنِی]

أی: لست تحرم عن رحمتک من لایزال یرجوک فیها؛ کیف و قد حتمت علی نفسک أن

ص :314


1- 1_ فی المخطوطة: أثرٌ و ما أدرجناه هو الصحیح.

لاتخیب من یرجوک و لاتحرم عن الإجابة من یدعوک.

قوله[ علیه السلام ]: حاشا [لِوَجْهِکَ الْکَریمِ أَنْ تُخَیِّبَنِی]

أی: تقدّس و تنزّه ذاتک من أن تحرم عن فیض نعمتک من یرجوک و یحبک.

قوله[ علیه السلام ]: أَ لِلشَّقاءِ

أی: لیتنی کنت عالماً بأنّ ماهیتی هل فطرت بفطرة الشقاوة و البعد عن الحقّ.

وَ العَنا: التعب و المراد به الإتعاب الروحانیة المضرة بالنفس.

قوله[ علیه السلام ]: [أَ] مِنْ أَهْلِ السَّعادَةِ [جَعَلْتَنِی وَ بِقُرْبِکَ وَ جِوارِکَ خَصَصْتَنِی]

أی: حکمت علیّ بالسعادة فی الأزل و قضیت علی ماهیتی بالهدایة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بِقُرْبِکَ [وَ جِوارِکَ خَصَصْتَنِی]

أی: و بمقام معرفتک و طاعتک شرفتنی.

فَتَقِرَّ بِذلِکَ [عَیْنی]

أی: فافرح و ابتهج بما حکمت علیّ و قضیت.

وَ تَطْمَئِنَّ لَهُ [نَفْسِی]

أی: لذلک نفسی حتی لاتحزن علی ما هی علیه من الشقاوة.

قال علیه السلام : إِلهِی هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً [خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِکَ، أَوْ تُخْرِسُ أَلْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّناءِ عَلی مَجْدِکَ وَ جَلالِکَ، أَوْ تَطْبَعُ عَلی قُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلی مَحَبَّتِکَ، أَوْ تُصِمُّ أَسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماع ذِکْرِکَ فِی إِرَادَتِکَ، أَوْ تَغُلُّ أَکُفّاً رَفَعَتْهَا الاْآمالُ إِلَیْکَ رَجاءَ رَأْفَتِکَ، أَوْ تُعاقِبُ أَبْداناً عَمِلَتْ بِطاعَتِکَ حَتّی نَحِلَتْ فِی مُجاهَدَتِکَ، أَوْ تُعَذِّبُ أَرْجُلاً] سَعَتْ فِی عِبادَتِکَ

أکّد ما أسلفه من عدم تعذیبه تعالی للمؤمنین و المحبین بما هو قریب منه إلحاحاً له فی الدعاء التذاذاً بمخاطبة من هو المتفرد بالعلاء.

فقال[ علیه السلام ]: هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوهاً [خَرَّتْ ساجِدَةً لِعَظَمَتِکَ]

أی: لست تسوّد بسواد المعصیة وجوهاً سقطت ساجدة لدی حضرة عظمتک؛ کیف و بالسجود لک تبیضّ الوجوه.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تَطْبَعُ [عَلی قُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلی مَحَبَّتِکَ]

أی: تحکم بالطبع و الرین علی قلوب اشتملت علی حبّک و تنوّرت بجذبک.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تُصِمُّ

ص :315

أی: عن سماع ألحان طواویس(1) معرفتک.

قوله[ علیه السلام ]: فِی إِرادَتِکَ

أی: فی حبّهم لک و قصدهم لجنابک.

قوله[ علیه السلام ]: أَوْ تَغُلُّ [أَکُفّاً رَفَعَتْهَا الاْآمالُ إِلَیْکَ رَجآءَ رَأْفَتِکَ]

أی: أ تجعلها مغلولة علی عنق صاحبها بعد ما رفعت إلی جناب رحمتک رجاءً للفوز بنعمتک.

قوله[ علیه السلام ]: حَتّی نَحِلَتْ [فِی مُجاهَدَتِکَ]

أی: هزلت فی طریق المجاهدة التی أمرت صاحبها بها؛ و فی النسبة إشارة إلی الریاضة بغیر ما أمر اللّه و رسوله، لایرتّب علیها السعادة الأخرویة، فلیتأمل.

قال علیه السلام : إِلهِی لا تُغْلِقْ عَلی مُوَحِّدیکَ أَبْوابَ رَحْمَتِکَ، [وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ اِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ، إِلهِی نَفْسٌ اَعْزَزْتَها بِتَوْحیدِکَ کَیْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرَانِکَ وَ ضَمیرٌ انْعَقَدَ عَلی مَوَدَّتِکَ کَیْفَ تُحْرِقُهُ] بِحَرَارَةِ نِیرانِکَ

أکّد النفی فیما أسلفه من عدم معاقبة المخلصین و الموحدین بالمخاطبة الإخباریة المتضمنة للدّعاء.

فقال[ علیه السلام ]: لا تُغْلِقْ [عَلی مُوَحِّدیکَ أَبْوابَ رَحْمَتِکَ]

أی: لیس من عادتک أن تسدّ سبیل رحمتک علی من أتاک خالصاً عن غیرک، صافیاً عن سواک؛ کیف و بابک مفتوح لمن دعاک مخلصاً و منجوح لمن أتاک موحّدا.

قوله[ علیه السلام ]: وَ لاتَحْجُبْ [مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ إِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ]

أی: و قد جرت عادتک علی أن لا تحرم عن أنوار طلعة قدّوسیّتک من اشتاق إلی ملاحظتها تشوّق العاشق إلی المعشوق؛ کیف و قد وعدت طالبیک الوصول إلی لذة طلعتک، حیث قلت: «من طلبنی وجدنی و من وجدنی أحبّنی و من أحبّنی عشقنی»(2) إلی آخره و یحتمل کون الفعلین دعاء فهما مجزومان ب_«لا».

ص :316


1- 1_ جمع طاووس کنایةٌ عن جزبة المعرفة و جمالها.
2- 2_ لم نعثر علی الروایة بهذا اللفظ و لکن قریب منه فی «نفس الرحمن فی فضائل سلمان»، ص 331، و فیه: «قال اللّه تعالی: من أحبنی عرفنی، و من عرفنی عشقنی، و من عشقنی قتلته، و من قتلته فعلیّ دیته، و أنا دیته».

قوله[ علیه السلام ]: أَعْزَزْتَها بِتَوْحیدِکَ

أی: شرّفتها بمقام الإخلاص و الخلوص بحیث ما تعلقت إلاّ بحبل رحمتک و ما نظرت إلاّ إلی جمیل طلعتک ففاز بمقام قرب حضرتک.

قوله[ علیه السلام ]: بِمَهانَةِ هِجْرانِکَ

أی: بمحابّة غیرک و موادّة سواک فإنّ الاشتغال بخلقک مُلْهٍ عن الاشتغال بک؛ کیف و لایجتمع حبّک و حبّ [غیرک(1)] فی قلب واحد، کما لا یجمع الماء و النار فی إناء واحد.

قوله[ علیه السلام ]: انْعَقَدَ [عَلی مَوَدَّتِکَ]

أی: استحکم فیک مودّته بالتبصیر و التحقیق.

قوله[ علیه السلام ]: بِحَرارَةِ نیرانِکَ

أی: نیران عداوتک و الجرئة علیک.

قال علیه السلام : إِلهِی أَجِرْنِی مِنْ أَلِیمِ غَضَبِکَ [وَ عَظِیمِ سَخَطِکَ، یا حَنّانُ یا مَنّانُ، یا رَحیمُ یا رَحْمنُ، یا جَبّارُ یا قَهّارُ، یا غَفّارُ یا سَتّارُ، نَجِّنِی بِرَحْمَتِکَ مِنْ عَذابِ النّارِ، وَ فَضیحَةِ الْعارِ، إِذَا امْتازَ الاْءَخْیارُ مِنَ الاْءَشْرارِ وَ حالَتِ الاْءَحْوالُ وَ هالَتِ الاْءَهْوالُ وَ قَرُبَ الْمُحْسِنُونَ وَ بَعُدَ الْمُسیئُونَ «وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ]، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(2)

أقبل إلی الحق بوجه السّؤال و الطلب صریحاً بعد ما قدّم بذلک ضمناً.

فقال[ علیه السلام ]: أَجِرْنِی [مِنْ أَلیمٍ غَضَبِکَ وَ عَظیمِ سَخَطِکَ]

أی: أعصمنی من معصیة توجب غضبک و من خطیئة تورث سخطک.

وَ الحَنّانُ: العطّاف من حنّت علی الشیء، عطفت علیه.

وَ المَنّانُ: المِنعام.

وَ الجَبّارُ: صاحب الجبروت و السلطنة.

وَ القَهّارُ: قاهر المهیات بالوجود.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ عَذابِ النّارِ [وَ فَضیحَةِ الْعارِ]

أی: من ألم نار الهجران عن بساطک.

وَ العارِ: العیب.

ص :317


1- 1_ فی المخطوطة: «حبّک و حبّک».
2- 2_ سورة آل عمران، الآیة 25.

قوله[ علیه السلام ]: إِذَا امْتازَ [الاْءَخْیارُ مِنَ الاْءَشْرارِ]

أی: عند ظهور الکاملین و قیام أمرهم أو فی القیمة کما قال: «وَ امْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ.(1)»

قوله[ علیه السلام ]: وَ حالَتِ الأَْحْوالُ

أی: و تغیرت الحالات من دهش صاحبها فی الخوف من عقابک و قیل: أی: رجع الحالات الدنیاویة من السعادة و الشقاوة إلی حقایقها.

قوله[ علیه السلام ]: وَ هالَتِ الأَْهْوالُ

أی: افزعت المخاوف من حُشر فی ذلک الیوم.

قوله[ علیه السلام ]: وَ قَرُبَ

أی: إلی رحمتک و عفوک و إلی مشاهدة نور طلعتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ بَعُدَ

أی: عن رحمتک و عن ملاحظة طلعة صمدانیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: ما کَسَبَتْ

أی: ما عملته فی الدنیا من خیر و شرّ.

و فی قوله: «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(2)» إشارة إلی أ نّه تعالی یعامل مع کل نفس بما هو فی استعدادها من الشقاوة و السعادة، فإن کانت شقیّةً فحکمها البعد عن الرحمة، لأنّ ذلک هو جزاء الشقاوة، و إن کانت سعیدة، فحکمها القرب إلی بساط الحق لأنّ ذلک هو جزاء السعادة کما قال: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(3)» إلی آخره؛ و إلی أ نّه ما کان جعل الصفتین من فعل الجاعل بل کانتا مکمونة فی الماهیات أزلاً، فتأمّل.

ص :318


1- 1_ سورة یس، الآیة 59.
2- 2_ سورة آل عمران، الآیة 25.
3- 3_ سورة الزلزلة، الآیة 7.

المناجاة الرابعة تسمّی بمناجاة الراجین

قالَ علیه السلام : یا مَنْ إِذا سَئَلَهُ عَبْدٌ أَعْطاهُ، [وَ إِذا أَمَّلَ ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ، وَ اِذا أَقْبَلَ عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ، وَ إِذا جاهَرَهُ بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِهِ وَ غَطّاهُ وَ إِذَا تَوَکَّلَ عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ] وَ کَفاهُ

أثنی علی الحقّ بتعداد بعض خصایصه و مراحمه.

فقال[ علیه السلام ]: یا مَنْ [اِذا سَئَلَهُ عَبْدٌ اَعْطاهُ]

أی: أنت الذی حتمت علی نفسک أن تجیب کلّ من یسئلک بشرایط السؤال؛ فقلت: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ(1)» و فیه إشارة إلی وجوب الدعاء علیک و وجوب الإمضاء و الإجابة علیه، فإنّه کریم لا یخلف وعده ولکن لا یتحقق الامضاء بعد الدعاء إلاّ بعد اشتماله علی شرایطه، و یحتمل أن یکون المراد بالسؤال سؤاله بحسب استعداده و بلسان قابلیّته و بالإعطاء إعطائه کلّ ذی حق حقّه من الشقاوة و السعادة و غیرهما.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا أَمَّلَ [ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ]

أی: و إذا رجی ما عند اللّه من الرضوان بلّغه إلیه بالتوبة و الطاعة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا أَقْبَلَ [عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ]

أی: و إذا عزم العبد علی أن یقبل علی الحقّ بوجه التوحید یشرّفه بشرایف القرب و یکرمه بکرائم الجذب کما قال: «من تقرّب إلیّ شبراً، تقربت إلیه»(2) إلی آخره.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا جاهَرَهُ [بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِه وَ غَطّاهُ]

أی: و إذا اجترء علی عصیانه لقلة حیائه، غفر اللّه له، ساتراً ذنبه عن الخلق حتی لایفتضح.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِذا تَوَکَّلَ [عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ وَ کَفاهُ]

أی: و إذا فوّض جمیع أموره إلی الحق عارفاً بأ نّه کافیه، کفاه کما قال: « وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ (3)» و قال: « أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ (4)» أی: إذا عمل بشرایط العبودیة و اعترف بمقام الربوبیة.

ص :319


1- 1_ سورة غافر، الآیة 60.
2- 2_ الأمالی، للسید المرتضی، المجلس الثالث و العشرون، ج 2، ص 6.
3- 3_ سورة الطلاق، الآیة 2 _ 3.
4- 4_ سورة الزمر، الآیة 37.

و عن أبی عبداللّه علیه السلام : قال: «أوحی اللّه إلی داود علیه السلام ما اعتصم بی عبد من عبادی دون أحد من خلقی عرفت ذلک من نیّته، ثم تکیده السموات و الأرض و من فیهنّ، إلاّ جعلت له المخرج من بینهنّ؛ و ما اعتصم عبد من عبادی بأحد من خلقی عرفت ذلک من نیّته، إلاّ قطعت أسباب السموات و الأرض من یدیه و أسخت الأرض من تحته، و لم أبال بأیّ وادٍ یهالک»(1).

و عن علی بن الحسین علیه السلام قال: «خرجت حتی انتهیت إلی هذا الحائط فاتکأت علیه فإذا رجل علیه ثوبان أبیضان ینظر فی تجاه وجهی، ثم قال: یا علی بن الحسین علیه السلام ! ما لی أراک کئیباً حزینا؟ أ علی الدنیا؟ فرزق اللّه حاضر للبرّ و الفاجر، قلت: ما علی هذا أحزن و إنّه لکما تقول قال: فعلی الآخرة؟ فوعد صادق یحکم فیه ملک قاهر، قلت: ما علی هذا أحزن و إنّه لکما تقول، فقال: ممّ حزنک؟ قلت: ممّا نتخوّف من فتنة ابن الزبیر و ما فیه الناس، قال: فضحک، ثم قال: یا علی بن الحسین علیه السلام ! هل رأیت أحداً دعی اللّه فلم یجبه؟ قلت: لا، قال: فهل رأیت أحداً توکل علی اللّه فلم یکفه؟ قلت: لا، قال: فهل رأیت أحداً سأل اللّه فلم یعطه؟ قلت: لا، ثم غاب عنّی».(2)

قال علیه السلام : إِلهِی مَنِ(3) الَّذِی نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِراکَ [فَما قَرَیْتَهُ، وَ مَنِ الَّذِی أَناخَ بِبابِکَ مُرْتَجِیاً نَداکَ فَما أَوْلَیْتَهُ، أَ یَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بابِکَ بِالْخَیْبَةِ مَصْرُوفاً، وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاکَ مَوْلیً بِالاْءِحْسانِ مَوْصُوفاً، کَیْفَ أَرْجُو غَیْرَکَ وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِیَدِکَ وَ کَیْفَ أُؤَمِّلُ سِواکَ وَ الْخَلْقُ وَ الاْءَمْرُ لَکَ أَ أقْطَعُ رَجائی مِنْکَ وَ قَدْ أَوْلَیْتَنِی ما لَمْ أَسْئَلْهُ مِنْ فَضْلِکَ أَمْ تُفْقِرُنِی اِلی مِثْلِی]، وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِکَ

عاد علیه السلام أیضاً(4) فی بیان مرحمته تعالی إلی عباده و عطّافیّته إلی أهل بلاده.

فقال[ علیه السلام ]: مَنِ الَّذِی [نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِراکَ فَما قَرَیْتَهُ]

أی: قد جرت عادة رحمانیّتک علی أن تقرّب إلی بساطک و تشرّف بقربک من قصد وجهک و نور زیارتک بالصدق .

ص :320


1- 1_ الکافی، ج 2، ص 63، باب التفویض إلی اللّه و التوکل علیه، ح 1، مع اختلاف یسیر.
2- 2_ نفس المصدر، ص 63 _ 64، ح 2.
3- 3_ فی المخطوطة: «من ذا الذی».
4- 4_ لعله إشارة إلی قوله علیه السلام المتقدم فی أول المناجات: «أثنی علی الحق بتعداد بعض خصایصه و مراحمه».

و الملتمس: الطالب السائل.

و القری: الضیافة.

قوله[ علیه السلام ]: وَ مَنِ الَّذِی

أی: لیس من عادتک أن تحرم عن عطائک و تمنع عن باب هبتک من أقام لدی باب حضرتک مخلصاً لک نیّته و سریرته.

و الإناخة: الإبراک.

و الندی: المجلس.

و أولاه [أَوْلیتَهُ]: أعطاه

قوله[ علیه السلام ]: أَ یَحْسُنُ

أی: أ ترضی یا ربّ أن لا تأوینی فی مقام قربک بعد ما تقرّبت إلیک، فأرجع محروماً قانطاً عن رحمتک و أنت السید الغفور الکریم، و لست أعرف سواک من یرحم الضعیف و یحسن إلی المسیئ.

قوله[ علیه السلام ]: وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ

أی: و أمر کلّ خیر بیدک، تؤتیه إلی من تشاء و تمنعه عمن تشاء.

قوله[ علیه السلام ]: الخَلْقُ وَ الأَْمْرُ [لَکَ]

أی: أنت مالک کل شیء و أنت السلطان فی جمیع العوالم و إلیک فلیرجع العاصون و إیّاک فلیؤمّل الراجون.

و المراد بالخلق هو عالم الشهادة و بالأمر هو عالم الغیب.

و قیل: الأول هو عالم الأجسام و الثانی هو عالم الأرواح و هنا تفاصیل کثیرة مذکورة فی المطولات.

قوله[ علیه السلام ]: ما لَمْ أَسْئَلْهُ [مِنْ فَضْلِکَ]

أی: من الوجود و توابعه فکیف لا تعطینی ما أسئلک.

قوله[ علیه السلام ]: أَمْ تُفْقِرِنی إِلی مِثْلِی [وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِکَ]

أی: إلی من هو عبدک أیضاً أحدثته و أبدعته کما أحدثتنی و أبدئتنی.

قال علیه السلام : یا مَنْ سَعَدَ بِرَحْمَتِهِ الْقاصِدُونَ، [وَ لَمْ یَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ، کَیْفَ أَنْساکَ وَ لَمْ تَزَلْ ذاکِرِی، وَ کَیْفَ أَلْهُو عَنْکَ وَ أَنْتَ مُراقِبِی، إِلهِی بِذَیْلِ کَرَمِکَ أَعْلَقْتُ یَدِی وَ لِنَیْلِ

ص :321

عَطایاکَ بَسَطْتُ أَمَلِی، فَأَخْلِصْنِی بِخالِصَةِ تَوْحِیدِکَ] وَ اجْعَلْنِی مِنْ صَفْوَةِ عَبیدِکَ.

السعادة بالرحمة هی الفوز بالقرب السبحانی و الفیض الرحمانی.

و القاصد: من یقصد بساط الحق مخلصاً خالصاً.

و الشقاوة: ضد السعادة، فهی بُعد العبد عن الحق بأحد الوجوه.

و المستغفر: من یرجع إلی طاعة الحق راجیاً غفرانه.

قوله[ علیه السلام ]: کَیْفَ أَنْسیکَ [وَ لَمْ تَزَلْ ذاکِرِی]

أی: لاینبغی لی أن أنسی ذکرک و أعرض عن بساط قربک و أنت ذاکری بنعمتک المتواترة علیّ فی جمیع الأحیان.

قوله[ علیه السلام ]: کَیْفَ أَلْهُو [عَنْکَ وَ أَنْتَ مُراقِبِی]

أی: لاینبغی لی أن أشغل عنک بغیرک مع علمی بأ نّک أنت الرقیب علیّ فی جمیع الأحوال، تری أفعالی و تعلم أعمالی.

قوله[ علیه السلام ]: بِذَیْلِ [کَرَمِکَ أَعْلَقْتُ یَدی]

أی: أتیتک مفوضاً أمری إلیک و انقطعت عن غیرک کله و تعلقت بحبل کرمک و عفوک راجیاً منک أن تشرّفنی بعطایاک و تکرمنی بجوائز حنّانیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: فَأَخْلِصْنِی [بِخالِصَةِ تَوْحیدِکَ]

أی: و اجعلنی صافیاً عن شوائب الشرک و خالصاً عن التعلق بالغیر.

قوله[ علیه السلام ]: مِنْ صَفْوَةِ [عَبیدِکَ]

أی: من مختارهم و خیارهم الذین طهرت قلوبهم عن کلّ رجس و صفت أفئدتهم عن کلّ قذر.

قال علیه السلام : یا مَنْ کُلُّ هارِبٍ إِلَیْهِ یَلْتَجِئُ [وَ کُلُّ طالِبٍ إِیّاهُ یَرْتَجِی، یا خَیْرَ مَرْجُوٍّ وَ یا أَکْرَمَ مَدْعُوٍّ وَ یا مَنْ لا یُرَدُّ سائِلَهُ وَ لا یُخَیِّبُ آمِلُهُ، یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعیهِ وَ حِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجیهِ، أَسْئَلُکَ بِکَرَمِکَ أَنْ تَمُنَّ عَلَیَّ مِنْ عَطائِکَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی وَ مِنْ رَجائِکَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِی وَ مِنَ الْیَقینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَیَّ مُصیباتِ الدُّنْیا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصیرَتِی غَشَواتِ الْعَمی، بِرَحْمَتِکَ] یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

أقبل علیه بالثناء ملحّا فی الدعا.

فقال[ علیه السلام ]: یا مَنْ کُلُّ [هارِبٍ إِلَیْهِ یَلْتَجِئُ]

ص :322

أی: یا من هو الملجأ لکلّ من لا ملجأ له فإِنّه هو السیّد الذی یأوی إلیه کلّ شیء و یفرّ إلی بابه کلّ شیء.

قوله[ علیه السلام ]: یا مَنْ لا یُرَدُّ [سائِلُهُ]

أی: یعطی کلّ من یسئله بلسان الحال أو القال.

قوله[ علیه السلام ]: یا مَنْ بابُهُ [مَفْتُوحٌ لِداعِیهِ]

أی: یا من لم یسدّ علی من یدعوه خالصاً باب إجابته، بل یجیب لکلّ من دعاه.

قوله[ علیه السلام ]: وَ حِجابُهُ [مَرْفُوعٌ لِراجیهِ]

أی: لیس لمن یرجوه بخالص الرجاء حاجب عن حضرته.

قوله[ علیه السلام ]: بِما تَقَرُّ [بِهِ عَیْنی]

أی: من رأفتک و عطوفتک علیّ.

قوله[ علیه السلام ]: وَ تَجْلُو [بِهِ عَنْ بَصیرَتی غَشَواتِ الْعَمی بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ]

أی: و تکشف و ترفع عن قلبی حجب العمی عن أنوار طلعتک حتّی أدعوک صافیاً و أرجوک معافیاً.

ص :323

المناجاة الخامسة تسمّی بمناجاة الراغبین

قال علیه السلام : إِلهِی إِنْ کانَ قَلَّ زادِی فِی الْمَسیرِ إِلَیْکَ، [فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوَکُّلِ عَلَیْکَ، وَ إِنْ کانَ جُرْمِی قَدْ أَخافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ، فَإِنَّ رَجائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالاْءَمْنِ مِنْ نَقِمَتِکَ، وَ إِنْ کانَ ذَنْبِی قَدْ عَرَّضَنِی لِعِقابِکَ فَقَدْ آذَنَنِی حُسْنُ ثِقَتِی بِثَوابِکَ، وَ إِنْ أَنامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاِْسْتِعْدادِ لِلِقائِکَ، فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِکَ وَ آلائِکَ، وَ إِنْ أَوْحَشَ ما بَیْنِی وَ بَیْنِکَ فَرْطُ الْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ فَقَدْ آنَسَنِی] بُشْرَی الْغُفْرانِ وَ الرِّضْوانِ.

أقبل علی الحق بحسن ظنّه به مشیراً إلی أ نّه هو الوسیلة للعاصی الذی قلّت طاعته و کثرت معصیته.

فقال[ علیه السلام ]: إِنْ کانَ قَلَّ

أی: لقد توجهت إلیک بوجه الإلحاح متوکّلاً علیک متبتلاً إلیک معترفاً بأنّ طاعتی قلیلة و معصیتی کثیرة، و لکن قد حسن بک ظنّی أ نّک تغفر لی و تعفو عن خطیئنی، و إن کان ذنبی أکثر من رمل القفار و طاعتی أقل من جناح البعوضة، فتوسّلت إلیک بحسن الظن بعفوک.

و عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: لا یتّکل العاملون لی(1) علی أعمالهم التی یعملونها لثوابی، فإنّهم لو اجتهدوا و أتعبوا أنفسهم أعمارهم فی عبادتی، کانوا مقصرین غیر بالغین فی عبادتهم کنه عبادتی فیما یطلبون عندی من کرامتی و النعیم فی جنّاتی و رفیع الدرجات العلی فی جواری؛ و لکن برحمتی فلیثقوا و فضلی فلیرجوا، و إلی حسن الظنّ بی فلیطمئنّوا، فإنّ رحمتی عند ذلک تدرکهم و مَنّی یبلغهم رضوانی و مغفرتی تلبسهم عفوی، فإنّی أنا اللّه الرحمن الرحیم و بذلک تسمّیت.(2)

و عن أبی عبداللّه علیه السلام : «أیّما عبد أقبل قبل ما یحبّ اللّه أقبل اللّه قبل ما یحبّ و من اعتصم باللّه عصمه اللّه و من أقبل اللّه قبله و عصمه لم یبال لو سقطت السّماء علی الأرض أو کانت نازلة نزلت علی أهل الأرض فشملتهم بلیة کان فی حزب اللّه بالتقوی من کلّ بلیّة، أ لیس اللّه عزوجل یقول: « إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ (3)»».(4)

ص :324


1- 1_ فی المصدر: _ «لی».
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 71، باب حسن الظنّ باللّه، ح 1.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ کانَ جُرْمِی [قَدْ أَخافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ فَإِنَّ رَجَائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالاْءَمِنِ مِنْ نَقِمَتِکَ]

أشار علیه السلام إلی مقام المخلصین الذین تساوی رجائهم و خوفهم و لم یزد أحدهما علی الآخر مقدار خردل.

و عن الحارث بن مغیرة(1) عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قلت: له ما کان فی وصیة لقمان؟ قال: «کان فیها الأعاجیب و کان أعجب ما کان فیها أن قال لابنه: خف اللّه خیفة لو جئته ببرّ الثقلین لعذّبک و ارج اللّه رجاءً لو جئته بذنوب الثقلین لرحمک. ثم قال أبوعبداللّه علیه السلام : کان أبی یقول: إنّه لیس من عبد مؤمن إلاّ و فی قلبه نوران: نور خیفةٍ و نور رجاءٍ، لو وزن هذا، لم یزد علی هذا و لو وزن هذا، لم یزد علی هذا».(2)

قوله[ علیه السلام ]: قَدْ عَرَّضَنِی [لِعِقابِکَ]

أی: جعلنی مستحقاً لعقوبتک و عذابک.

قوله[ علیه السلام ]: آذَنَنِی [حُسْنُ ثِقَتِی بِثَوابِکَ]

أَی: أعلمنی.

و حسن الثقة: التوکل مع جمع الأسباب

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ أَنامَتْنِی [الْغَفْلَةُ]

أی: و إن أغفلنی سوء فطرتی عن التهیّأ للمسیر إلی بساط لقائک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ إِنْ أَوْحَشَ [ما بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَرْطُ الْعِصْیانِ وَ الطُّغْیانِ]

أی: و إن حجب ما بینی و بین ساحتک و جعلنی مستوحشاً من طاعتک.

و فیه إشارة إلی أنّ المعصیة حاجبة بین العبد و ربّه و مانعة عن وصوله إلی مقام القرب الصمدانی.

و الْبُشری بالضم: البشارة.

قوله[ علیه السلام ]: [أَسْأَلُکَ] بِسُبُحاتِ وَجْهِکَ

أی: بجلال ذاتک و عظمته من أن یدرک شیء و یصفه شیءٌ.

ص :325


1- 1_ سورة الدخان، الآیة 51.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 65، باب التفویض إلی اللّه و التوکل علیه، ح 4.

قوله[ علیه السلام ]: بِأَنْوارِ قُدْسِکَ [وَ أَبْتَهِلُ إِلَیْکَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِکَ وَ لَطائِفِ بِرِّکَ، أَنْ تُحَقِّقَ ظَنِّی بِما أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ إِکْرامِکَ، وَ جَمیلِ إِنْعامِکَ فِی الْقُربی مِنْکَ، وَ الزّلْفی لَدَیْکَ وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَیْکَ، وَ ها أَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوحِکَ وَ عَطْفِکَ، وَ مُنْتَجَعٌ غَیْثَ جُودِکَ وَ لُطْفِکَ].

أی بتجلّیات ذاتک فی کلّ شیء التی لم یدرک کنهها شیء و لم یصف کیفوفیّتها شیء، و یحتمل أن یکون المراد الأنبیاء و الأولیاء، فإنّ اللّه تعالی یتجّلی فیهم بصفة نورانیّته، فهم مجالی صفاته و مظاهر أسمائه و مرائی ذاته و هم آل اللّه الذین من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من عبدهم فقد عبد اللّه.

و الابتهال: التضرّع فی السؤال.

و العطف: الشفقة.

قوله[ علیه السلام ]: أَنْ تُحَقِّقَ

أی: تکرّمنی بکرائم رحمتک و تشرّفنی بمقام نعمتک حتی لا أکون من الذین ضاعت آمالهم.

و القربی و الزلفی: بمعنی واحد.

قوله[ علیه السلام ]: وَ التَّمَتُّعِ

أی: التلذّذ بمشاهدة أنوار قدسک فی کلّ شیء.

قوله[ علیه السلام ]: لِنَفَحاتِ

أی: لهبّ ریاح قربک.

و المنتجع: الطالب للمعروف.

قوله[ علیه السلام ]: فَارٌّ

أی: تائب عمّا أوجب غضبک من المعصیة و الطغیان عاملاً لعمل صالح یوجب رضاک.

قوله[ علیه السلام ]: هارِبٌ

أی: لیس لی ملجأ إلاّ أنت فإلیک ألتجأ و بک أستعین فی مسیری إلیک.

قوله[ علیه السلام ]: أَحْسَنَ مَا لَدَیْکَ

أی: بحسب استعدادی و قابلیّتی لفوزی بلذّة القرب، لاختلاف مقامات القرب باختلاف الاستعدادات، فالقرب الذی به یفوز العوام و یحسبونه أحسن من کلّ شیء غیر

ص :326

القرب الذی یفوز العلماء و هکذا.

و المعوّل: المعتمد.

قوله[ علیه السلام ]: ما بَدَأْتَ

أی: و اجعلنی فائزاً لمقام قدسک و وفّقنی للفوز بجناب قربک، فإنّک لقد عزّت خلقی لتلک الغایة و ابدعتنی لذلک الغرض، حیث قلت: «وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ(1)

قوله[ علیه السلام ]: فَلا تَسْلُبْهُ

أی: لاتخذلنی حتی أعمل بمعاصیک، فاحرم عن مقام قربک و البعد عن بساط عزّ عبودیّتک.

قوله[ علیه السلام ]: وَ ما سَتَرْتَهُ

أی: و لا تفضحنی عنه خلقک بکشف الستر عن معایبی التی أخفیتها تحنّناً علیَّ.

قوله[ علیه السلام ]: فَاغْفِرْهُ

أی: بتوبتی و إنابتی.

قوله[ علیه السلام ]: إِسْتَشْفَعْتُ

أی: أجعلک وسیلة إلی عفوک، إذ غیرک إنّما یکون مثلی ذلیلاً تحت أمرک و مقهوراً بحکمک، فلا ینبغی لی أنّ أجعله شفیعاً إلیک و أقدّمه وسیلة إلی ما لدیک.

و الرغبة: الحرص و الطمع و تستعمل فی السؤال و الطلب.

و الوبل بالفتح و السکون: جمع الوابل و هو المطر الشدید.

و الطول بالفتح: الفضل و النعمة.

و الإغمام: جمع الغمام و هو السحاب الأبیض.

و المرضاة: ما فی رضی الخالق من محاسن الأعمال.

و الجناب: الفناء.

و الوارد: ضدّ الصادر، یقال: ورد الماء إذا قصده و أتاه و صدر عنه إذا رجع.

و الشریعة: مورد الماء للاستسقاء.

و الرفد: العطاء و العون.

ص :327


1- 1_ سورة الذاریات، الآیة 56.

و الالتماس: الطلب.

و السنیّ: کالشریف وزناً و معنیً من سنی الشیء اذا أعلی و أضاء.

و الوافد: الوارد و قیل: الماشی.

قوله[ علیه السلام ]: مُریداً وَجْهَکَ:

أی: لا أقصد فی سلوکی إلیک غیرک؛ بل أنت مقصدی فی سیری هذا.

و الطارق: الآتی فی اللیل، قیل: سمّی بذلک لاحتیاجه إلی دقّ الباب.

و المستکین: المقرّ بالاستکانة و هی الذلّة.

قوله[ علیه السلام ]: ما أَنْتَ أَهْلُهُ

أی: تستحقه من العفو و الغفران.

المناجاة السادسة یسمّی بمناجاة الشاکرین

إِلهِی أَذْهَلَنِی عَنْ إِقامَةِ شُکْرِکَ تَتَابُعُ(1) طَوْلِکَ، [وَ أَعْجَزَنِی عَنْ إِحْصَاءِ ثَنائِکَ فَیْضُ فَضْلِکَ وَ شَغَلَنِی عَنْ ذِکْرِ مَحامِدِکَ تَرادُفُ عَوائِدِکَ، وَ أَعْیانِی عَنْ نَشْرِ عَوارِفِکَ، تَوالِی[ أَیادیکَ.

توجّه إلی الحق بوجه الإقرار بالتقصیر عن شکر نعمائه.

فقال[ علیه السلام ]: أَذْهَلَنِی

أی: اغفلنی عن أداء شکرک قدر ما استطیعه کثرة احسانک إلیّ بأن کرّمتنی بفضلک و نعمتک فتواترت علیّ من جنابک آلاءٌ لاتحصی و نعماء لا تعدّ فغرّتنی تلک النعم و اغفلتنی عن شکرک و طاعتک، فإنّ العبد إذا أقبل إلیه مولاه بوجه اللطف و الشّفقة قد یغرّ، فلا یبالی عصیانه لحسن ظنّه به.

قوله[ علیه السلام ]: وَ أَعْجَزَنِی

أی: کثرة فضلک علی عبدک الذلیل الذی لایقدر علی شیء لقد حملته علی الإقرار بالعجز عن أداء شکرک و احصاء ثنائک و استقصاء نعمائک؛ کیف و لایقدر علی شکر نعمة حقیرة انعمت بها عبدک الذلیل الأذلّ أحد من خلقک و لا یستطیع علی إحصاء ثناء

ص :328


1- 1_ فی المخطوطة: «ینابع»، و ما أدرجناه من المصادر.

وجهک أحد من عبادک؛ کیف کیف و هم خلق أذلاّء لایدرکون کنه رأفتک و لا یبلغون مقام رحمتک؛ کیف و قد جلّت نعمتک من أن یشکرها أحد و تعالت علواً کبیراً.

ص :329

ص :330

منابع تحقیق

1_ الاعتقادات فی دین الإمامیة، تحقیق: عصام عبدالسید، الطبعة الثانیة، نشر: دار المفید، بیروت، 1414 ق.

2_ الأمالی، السید المرتضی، تحقیق: السید محمد بدرالدین النعسانی، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1325 ق.

3_ بحارالأنوار، العلامة المجلسی، تحقیق: إبراهیم المیانجی و محمد باقر البهبودی، الطبعة الثانیة المصححة، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

4_ تاریخ الإسلام، الذهبی، تحقیق: د. عمر عبدالسلام تدمری، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العربی، بیروت، 1407 ق.

5_ الصحاح، الجوهری، تحقیق: أحمد عبدالغفور العطار، الطبعة الرابعة، نشر: دارالعلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

6_ الصحیفة السجادیة، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق: السید محمدباقر الموحد الأبطحی، الطبعة الأولی، نشر: الإمام المهدی علیه السلام و مؤسسة الأنصاریان، قم، 1411 ق.

7_ عوالی اللئالی، لإبن أبی الجمهور الأحسائی ، نشر: سیّدالشهداء علیه السلام ، قم، 1405 ق .

8_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق، تحقیق: الشیخ حسین الأعلمی، نشر: مؤسسة الأعلمی، بیروت 1404 ق.

9_ الکافی، لثقة الإسلام الکلینی ، تحقیق علی أکبر الغفّاری ، الطبعة الثامنة ، طهران ، نشر: دارالکتب الإسلامیّة ، 1375 ش .

10_ الکشّاف ، جاراللّه الزمخشری ، إعداد: عبدالرزّاق المهدی ، نشر: دار إحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی ، بیروت، 1421 ق .

11_ نفس الرحمن فی فضائل سلمان، میرزا حسین النوری الطبرسی، جواد القیومی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الآفاق، 1411 ق.

ص :331

12_ وسائل الشیعة، الشیخ حرّ العاملی ، الطبعة الثالثة ، نشر: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1416 ق .

ص :332

ص :333

ص :334

ص :335

ص :336

ص :337

ص :338

ت_اریخ فلسف_ه

اشاره

حکیم میرزا باقر امامی

متوفی (63 یا 1361 ه .ق)

تحقیق و تصحیح: سیّد محمدعلی مدرّس مطلق

«مقدمه»

رسالة تاریخ فلسفه

رساله ای که در پیش رو دارید «فلسفه غرب یا تاریخ فلسفه» نام دارد . عنوانی که خود مؤلّف آن ، برایش برگزیده و روی اولین صفحه ، تنها همین عنوان را نوشته است .

پدرم مرحوم آیت اللّه آقای حاج آقا علاءالدین مدرس (1344_1413 ق) می فرمود : در ایّامی که خدمت مرحوم علاّمه شیخ محمود مفید (1297_1382 ق) تحصیل می کردم ، یک روز شخصی به هیأت اهل کسب آمد و خود را داماد مرحوم آقا میرزا باقر امامی معرفی کرد و خدمت آقای مفید عرض کرد که : از آن مرحوم ، نوشته هایی باقی مانده و سپس همین دست نوشته ها را درآورده خواست که خدمت مرحوم مفید بگذارد ، آن بزرگوار با اشاره دست به من اشاره فرمود و گفت : بدهید خدمت آقا .

و مرحوم والد وقتی این یادداشتها را در اختیار من گذاشت فرمود : من فقط تأکیدم بر این است که اینها به نام آن مرحوم به چاپ برسد . و چون از صاحب اثر پرسیدم ، فرمود : ملاّک بود و در کوچه باغ کلم زندگی می کرد .

بعد از فوت مرحوم والد ، من در مجله حوزه ، که با عموزاده ما آقا مرحوم آیة اللّه میر

ص :339

سید حسن مدرّس هاشمی (1329_1419) مصاحبه کرده بود ، دیدم که مرحوم آیة اللّه آقا سید حسن گفته اند که : نزد میرزا باقر امامی ، اشارات شیخ الرئیس را خوانده . پس اخوی را گفتم که : نزد مرحوم آیة اللّه آقا حسن رفته از وی راجع به مرحوم میرزا باقر سؤال کند .

مرحوم آیة اللّه آقا سید حسن تنها گفته بود که : آن مرحوم سال 1361 قمری فوت شده و برای اطلاع بیشتر به مقدمه الشواهدالربوبیه مراجعه شود که آنجا از این مرحوم ذکری به میان آمده ؛ و نیز گفته بود که : میرزا باقر با مرحوم مفید به درس میرزا حسن کرمانشاهی می رفته اند . بعداً در کتاب تذکرة القبور مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی دیدم که وی ، خود را از شاگردان میرزا باقر دانسته و فوت آن مرحوم را ماه صفر 1364 ذکر کرده و اساتیدش را آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی معرفی کرده و نوشته : در یکی از اطاقهای شرقی تکیه بروجردی تخت فولاد اصفهان به خاک رفته است .

مرحوم مهدوی وی را حاج میرزا محمدباقر امامی ، فرزند سید احمد و از سادات امامی معرفی کرده . این عبارت اخیر را از این جهت اضافه کردم که در سال 1385 ه .ش که فرهنگستان هنر ، همایش مکتب اصفهان را برگزار کرد ، به نویسنده این سطور پیشنهاد کردند که مقاله ای از چند حکیم متأخر در حوزه اصفهان ترتیب دهم تا در مجموعه مقالات بخش فلسفی ، چاپ شود ؛ و من مناسب دیدم که یکی از این حکماء را هم ، ایشان قرار داده ، ضمناً به این رساله که نسخه منحصر به فرد آن نزد من است بپردازم .

در این تحقیق بر من معلوم شد که در میان شاگردان آخوند کاشی و میرزا جهانگیرخان قشقایی شخص دیگری ، با همین نام و با همین فامیل هست ، لیکن وی از سادات دهکردی بوده ، برادرزاده عالم معروف ، آقا سید ابوالقاسم دهکردی است که در سال 1300 ه .ق متولد و در سال 1367 قمری ، وفات یافته و از او علاوه بر دیوان شعر (که ابتدائاً «معصوم» و بعد «امامی» تخلص می نموده) مثنوی ای در شرح حدیث منقول از کمیل ، به نام حدیث حقیقت بجای مانده ، بنابر این وی را _ که ظاهراً مدفون در

ص :340

شهرکرد است _ نباید با مؤلّف این رساله اشتباه گرفت . (شخص اخیر فرزند سید محمّدجواد است) .

حال پس از این بحث مختصر راجع به مؤلّف اثر ، می پردازم به نسخه تألیفی آن مرحوم. پس از فوت مرحوم والد در سال 1372 ه .ش ، من چون شتاب داشتم که به سفارش آن مرحوم ، راجع به چاپ این اثر اقدام کنم ؛ نسخه را در اختیار یکی از محققین گذاشتم تا وی آن را از طریق انتشارات میراث مکتوب به چاپ برساند .

امّا این خواسته نیز محقق نشد و کار با فراز و نشیب های بسیار به انجام نرسید. اکنون به توفیق الهی مقرر گردید این رساله در میراث حوزه علمیه اصفهان به خلعت طبع آراسته گردد؛ و للّه الحمد.

این نسخه در قطع رقعی و دارای 29 ورق و 57 صفحه و یک برگه به قطع پالتویی است . خط آن شکسته نستعلیق ، با جوهر آبی بوده و گاهی اسامی یا عناوین را به خط نسخ تحریر نموده ؛ و گاه روی جملاتی یا کلماتی خط کشیده ؛ و یا کلمه ای بالای سطرها و گاه در حاشیه ، اصلاح و اضافه کرده ؛ و گاه توضیحاتی در حاشیه اضافه کرده که این اخیر را در پاورقی با امضای «منه» آوردم .

پنج صفحه ابتدایی که به فلاسفه قبل از یونان پرداخته را ، خود از 1 تا 5 شماره گذاری نموده و از قسمت فلاسفه یونان شماره گذاری را از نو آغاز کرده به طور مرتب تا صفحه 41 ؛ و بعد یک و نیم صفحه بدون شماره مختص فصل 6 است که معلوم است بلافاصله ، مربوط به بعد از ص 41 است .

اما 7 ورق یعنی 14 صفحه بدون شماره ؛ و موضوعاً از ابتدای اثر تا عقاید افلاطون است که گویا قصد داشته بر اثر قبلی شرح بنویسد ، (شاید هم به قرینه ناتمام بودن اثر اصلی بتوان گفت : ایشان ابتداءً مفصّل شروع نموده ؛ و بعد چون دیده به این تفصیل موفق به اتمام آن نخواهد شد ، به صورت مختصر از نو به نوشتن نسخه اصل مبادرت

ص :341

نموده و مع الأسف باز به اتمامش توفیق نیافته) ، که این 14 صفحه را عنوان (ن .ل) داده در متن یا پانویسها ، مطالب اضافی اش را آوردم .

و اما ورق پالتویی ، مشتمل بر 8 صفحه است _ که ورق را دوبار تازده _ 7 صفحه مربوط به فلسفه اسلامی و یک صفحه مربوط به فلسفه غرب که معلوم است چکنویس اولیه مؤلّف بوده که عیناً در آخر آوردم . تصرف من فقط در تغییر رسم الخط بوده و اضافات را بین [ ] آوردم . مابقی عین نوشته مؤلّف است .

و السّلام

سید محمّدعلی مدرّس مطلق

ص :342

برگ اول نسخه خطی تاریخ فلسفه

ص :343

برگ آخر نسخه خطی تاریخ فلسفه

ص :344

بسمه تعالی شأنه

فلسفه ، به عقیده پیشینیان از حکماء ، علم به معرفت خدا و ارواح مجرده و عالم مادیات است ، به برهان عقل یا از راه حواس .

و فیلسوف ، لغت یونانی و به معنی محبّ الحکمه (دوست دار دانش) است .

اول کسی که ملقّب به این لقب گردید ، فیثاغورث یونانی بود . زائیچه این دانشمند در سال 564 قبل از میلاد مسیح است . فیثاغورث برای «لاون» پادشاه آن عصر ، مسائلی که هریک راجع به علمی و قابل تدقیق و بحث بود ، با نهایت دقّت ، شرح و بسط داده و توضیح می نمود .

روزی لاون ملک ، از فیثاغورث سؤال کرد : کدامیک از علوم اتقن و برتر است؟

جواب داد : نمی دانم ؛ من فقط دوستدار دانش و محبّ حکمت هستم ؛ بدین جهت ملقّب به فیلسوف گردید ؛ و پس از آن به هر حکیم و دانشمند ، فیلسوف گفتندی و قبل از او به دانشمندان امور مذکوره، حکیم اطلاق می کردند . و اشیائی که ادراک آن برای انسان ممکن است را حکمت می نامیدند .

قبل از یونان

علوم و صنایع در سلسله بشر ، نسبت به ادوار مختلفه ، مصادف با تغییرات و تقلبات بوده ؛ گاهی به منتهی درجه کمال نسبت به آن دوره می رسیده ؛ و سپس به واسطه انقلابات بنیان کن ، انسان به منتهی درجه انحطاط و ضعف برمی گردید . ولی به کلّی

ص :345

سلسله علوم و فنون در بشر هیچ گاه نابود نمی گردیده و مقداری از آن باقی می مانده و مقدار باقیمانده محتاج به اصلاح و بحث و فحص و تدوین بوده و در هر عصری از اعصار ، مردانی بودند دانش پژوه که در راه دانش کوششها می نموده ، تا متدرجاً علوم و صنایع راه ارتقاء و تکامل را پیموده و هیچ زمان علم از گونه ای مردان خالی نبوده . مانند : دوره کلدانیها که در ابتداء تابش نور علم و فلسفه در آنها خیلی ضعیف و ناتوان بود ؛ و در اثر بحث و تدقیق و تدوین کتب ، روی به ترقی و اوج نهاده ، بواسطه کثرت مجاهدات و مداقات و بحث و تنقید توسعه یافت و از آنها به اهالی فنیقیه و بلاد فارس و هند و مصر و یونان و سایر شعب قرون اولی سرایت کرده ، منتشر گردید .

اوّل کسی که از علماء کلدان معروف و مشهور گردید ، چنانکه عقیده بعضی از مؤلّفین است ، زرواستره است . قدیس ابیفانیوس(1) می گوید : این فیلسوف در زمان نمرود بوده [است .]

پس از آن ، معلم بیلوس (معلم به علم فلک) که در سنه 2130 قبل از میلاد است . این فیلسوف برای کلدانیها کتابی تألیف نمود در علم فلکیات به اسلوب سهل الافاده؛ و به علت تأمل و تعمقی که در سیر کواکب و ستارگان نموده بود ، متخصص در این فن بود؛ و پس از فوتش او را در عِداد و شماره آلهه(2) و خداوندان قرار دادند و دخت او سمیرامیس(3) ، در بابل مقبره ای(4) برای او بنا نمود .

دیگر از فلاسفه معروف آن عصر بدروسوس است که در فن تاریخ مشهور و اول

ص :346


1- 1 _ امفانوس . . . خ [= مورخ] فلاسفه است که بعداً ذکر خواهد شد . منه
2- 2_ در زمان قدیم معمول و مرسوم بود که به اساتید و ماهرین در هر علم . . . اله لقب می دادند . چنانکه فعلاً هم به اساتید ، خداوند می گویند ، مثل اینکه می گویند : خداوندِ علم است . منه
3- 3_ این فیلسوف ، مقدم بر بطلمیوس فیلادلف بوده ، در سنه 283 قبل از میلاد . منه
4- 4_ از سنگ مرمر (ن .ل)

کسی [است] که علوم کلدانی(1) را به یونانی نقل نمود . و به پاس این خدمت ، اهل آتن تمثال او را که از مرمر ساخته شده بود(2) ، طلا گرفتند .

علماء مذکور در رصد کواکب و مواظبت در سیر آنها ، نهایت تدقیق را می نموده و آلات و اسبابی مانند : دوربین ها که حالیه در رصدخانه ها می باشد ، اختراع کرده که به خوبی سیر کواکب به واسطه آن آلات برای آنها معلوم و معین می شد ؛ و اخیراً در این علم ماهر و استاد شدند و فنون و صنایع نزد آنها با اهمیت و با عظمت بود .

چندی نگذشت که علوم آنها تبدیل به خرافات شد ، زیرا که متوجّه امور موهومه گردیده و چنین پنداشتند که کلیه حوادث مستقبله به واسطه حرکات و قرب و بعد کواکب است و این علم را علم نجوم نام نهادند ؛ و با معرفت و اعتقاد به خداوند متعال جلّ شأنه ، پرستش ستارگان را می نموده و مؤثر و مسبب حقیقی امور آینده را به واسطه حرکات آنها می دانستند .

و کتبی راجع به علم نجوم و تفسیر احلام(3) و سحر تألیف نمودند ؛ و مردم آن وقت عقیده داشتند بر این که پیش آمده برای هرکس _ از خوب و بد _ مربوط به ستاره او است ؛ و از روی همین اصل ، احوالات هرکس را نسبت به آتیه او معین می کردند . مانند دوره سلاطین ساسانی که مردمان آن عصر ، خاصه سلاطین به این علم معتقد بودند .(4)

رفته رفته بابل که قصبه ای بود از مملکت کلدانیها ، مرکز سحر و شعبده گردید ؛ و کاملاً شهر بابل منسوب به سحر [شد] و گفته می شد : «سحر بابلی» ؛ تا این که پس از چندی علوم مذکوره تقسیم شد بین اقوام آنها ، و رئیس هر قومی ، جدیّت بلیغ داشت در حفظ آن قسمت و آن را در خانواده خود به ارث برای اولاد خودش می گذاشت ،

ص :347


1- 1 _ به یونان برد (ن .ل)
2- 2 _ روی آن را (ن .ل)
3- 3_ تعبیر خواب . منه
4- 4_ حالیه در ایران هم بعضی به علم نجوم معتقد و منجمین ، امور آینده را پیش بینی می کنند . منه

و رؤسای اقوام ، برای داشتن این علم ، متصدی امور مملکتی [می شدند] و خودشان از تکالیف عامه و خراج معاف بودند .

از بابل در مدت قلیلی ، علوم آنها که مخلوط بود به آن خرافات ، سرایت نمود به فنیقیه و از آن بلاد نیز ، علماء معروف و مشهوری ظاهر گردیدند .

از آن جمله معلم فیرسید (معلم فیثاغورث فیلسوف یونانی) و معلّم اوکوس(1) . این فیلسوف معتقد بود بر این که عالم مرکب از ذرات است .

دیگر معلم بدری تیوس که رئیس عائله [بود] و اخیراً با عائله خود به بلاد یونان رفته و از آن قوم ، ثالیس فیلسوف معروف که اول حکماء یونان است به ظهور رسید .

اهالی فنیقیه به واسطه کثرت تجارت(2) و مستعمرات که در غالب نقاط معروفه زمین داشتند ، در دریانوردی کامل و استاد بوده و به این جهت علوم فلکیه را متقن و ستاره های شمالی(3) را _ که به مسمار نام نهاده بودند _ برای راهنمای مسافرت دریا انتخاب نمودند .(4)

تمام مردم به واسطه علوم آنها به آنها اقتداء نموده و از آنها استفاده می کردند . در آن زمان با وجود این که سیر کشتی ها در وسط دریا از جمله محالات عادیه بود ، آنها تا اطراف آفریقا مسافرت می نمودند ؛ و بیشتر چیزی که اسباب سهولت دریانوردی برای آنها کرد ؛ چوبهای جبل لبنان بود که کشتی های خود را از آنها تهیه می نمودند .

ص :348


1- 1_ بعضی «موکوس» و بعضی «موسکوس» نقل نموده اند . منه
2- 2_ توسعه تجارت آنها به بلاد معموره در آن وقت ، صادرات آنها به تمام نقاط آباد نقل می شد به توسط کشتیها . (ن .ل)
3- 3_ و ستاره هایی از طرف شمال برای راهنمایی خودشان به مسافرت دریا انتخاب نموده بودند که آن را بنات النعش صغری می گویند . (ن .ل)
4- 4_ در آن وقت فنیقیه مرکز علوم و صنایع و مرکز اصلاحات سایر ملل و مستعمرات آنها بود . (ن .ل)

اهالی فنیقیه به واسطه کثرت تجارت و مطالعات در امور صناعیه(1) و کارهای پرفایده عمل شیشه سازی و صباغی _ مخصوصاً رنگ ارغوانی که در آن زمان مطلوب سلاطین بود _ از آنها به ظهور پیوست .

دیگر از مخترعات آنها حروف هجاء است که برای هر صوت اصلی (یعنی حرف) علامتی وضع نمودند ،(2) که آن علائم منشأ از برای حروف مستعمله در کل لغات گردید ؛ و اهالی یونان حروف خود را از آنها اخذ نموده و از حروف یونانی حروف لاتینی استخراج شد .

و نیز از کلدان علوم آنها به نهج مذکور به بلاد فارس سرایت نمود ؛ و مانی و زردشت و بعض علماء دیگر که واضع اصول عبادات بودند در آن وقت به ظهور رسیده و از آن جمله معلم لستانوس بود که علوم فارسی را به یونانی نقل نمود .(3) از آداب آنها گرفتن چتر بالای سر و حرکت با تخت روان و حراست از زنها بوده است .(4)

پس از سرایت علوم کلدان به بلاد هندوستان و خلط به علوم براهمه، علماء معروفی پدیدار شدند و بنابر گفته بعضی از مؤلّفین، اهالی هندوستان در آن عصر، دارای علوم بودند ، مانند : معرفت فلک و حساب حرکات اجسام سماویه و اصابات زیجیه.

گویند : اختراع ارقام حساب(5) و اختراع شطرنج از حکماء آن بلاد است ، ولی مقداری از مطالب آنها بی اصل و از خرافات است ؛ مثل این که معتقد بودند بر این که :

ص :349


1- 1_ در (ن .ل) به تأسیس علوم فلکیه نیز اشاره شده .
2- 2_ در (ن .ل) وضع علامات به مصریها منتسب شده و استعمال حروف که راه سهل تری است (به جای علائم) به فنیقیها منسوب گردیده .
3- 3_ علماء فارس در علم فصاحت و لغت متخصص بودند . منه
4- 4_ از آداب مردمان آن بلاد در آن زمان برای محافظت زنها ، گرفتن چتر و حرکت تخت روان بود ؛ و اهالی فرنگستان از آنها این صنایع را اخذ نمودند و مدعی شدند بر این که ، ما اول مخترع این صنایع هستیم . (ن .ل)
5- 5_ حساب رقومی (ن .ل)

زمین سطح بسیطی است و در وسط آن کوهی می باشد که کواکب به دور آن حرکت می کنند .

موقعی که اهالی اروپا نیمه برهنه می زیسته و لباس آنها پوست حیوانات بود ، اهالی چین متمدن [بودند] و [در بین آنها] علماء معروفی وجود داشتند ؛ و چینی فقفوری از صنایع قدیمه چین است و تاکنون که این صنعت در غالب ممالک ایجاد شده ، باز به همان اسم نامیده می شود . به علت این که پیدایش آن در ابتداء از اهالی چین بود .

اختراع چاپ ، و باروت و تکمیل صنعت شیشه سازی تا حدّ محدودی اضافه بر آنچه اهالی فنیقیه کشف نموده [بودند] از آنهاست و اکتشاف قوه مقناطیسه معروف ، به آنها نسبت داده شده و مخترعات آنها به حال نقصان باقی ماند ، زیرا در همان درجه واقف شدند ؛ و به زیبایی صورتگری معروف بودند .(1)

در آن عصر مشهورترین علماء مصر ، هرمس(2) بود که علماء وقت را به علم مساحت و فلکیات و علوم الهیه تحریص و ترغیب کرد . مؤلَّفات او نزد کَهَنِه و سحره مصر بعد از او محفوظ ماند . علوم بعد از هرمس در مصر رو به تنزل و انحطاط گذارد ، تا اخیراً دو نفر از فلاسفه آنجا(3) علوم را به قوّه و حال اول برگردانیدند . اهالی مصر علوم خود را از فنیقیه اخذ نموده و معظم آن علوم ، علم هندسه و علم مساحت بود و غیر اینها علوم خود را از آنها گرفتند .

پیدایش افزار برزگری از مصریها بوده ، چنانکه گفته شده است ؛ و مسلّم است که

ص :350


1- 1_ در (ن .ل) این پاراگراف _ که به چین مربوط است _ پس از قسمت هندوستان و قبل از بحث مربوط به مصر آمده و در نسخه شماره گذاریِ اساس حذف شده که بدین ترتیب اضافه شد .
2- 2_ انوبیس که هرمس یا مرکوریوس نیز نامیده شده . . . را از خدایان می دانستند [چه این که[ هر که مخترع امر غریب و جدیدی بود را از آلهه می شمردند . (ن . ل با تلخیص)
3- 3_ این دو نفر «سیغواس» و «مرکوربوس» بودند . منه

اولین پایه تمدن بشر ، حسن زراعت است که ادامه حیات انسان بسته به اوست . و نیز اوّل کسی که آهن را به توسط آتش درست کرد ، آنها بودند .

دیگر از مخترعات آنها ، پختن نان و عمل دریاچه ها [(؟)] و حفظ جسد مردگان را به وجه مخصوص که تاکنون آثار آن گاهی هویدا می شود . و ساختن بناهای عالی غریب مانند اهرام _ برای حفظ اجساد اموات _ و از کلیه آثار چنین آشکار می شود که مردمان مصر در آن زمان ، طبعاً مایل به کارهای پرزحمت بودند ، برای این که بتوانند با مصادفات و موانع روزگار مقاومت نموده و بر آن غالب شوند .(1)

این بود شرح احوالات فلاسفه و علوم آنها در عالم قدیم بعد از طوفان نوح تا زمان یونانی ها .(2)

و علوم و صنایع بشر قبل از طوفان از ابتداء خلقت آدم ابوالبشر به بعد [را] از کتب مقدسه سماویه می توان فهمید . با ترتیب هریک .

ذکر علوم و صنایع قبل از طوفان و ترتیب آن در کتب مقدسه سماویه :

1_ ایام هفته و یک روز برای آسایش عمومی به امر خدای متعال .

2_ دوختن جامه و لباس به امر خدای متعال .

3_ عمل انسان در زمین .

4_ چرانیدن مواشی و گله داری .

5 _ قربانی نمودن .

6_ قتل نفس .

7_ بناء شهر .

8 _ سکنی قرار دادن خیام .

ص :351


1- 1_ پاراگراف اخیر از (ن .ل) اضافه شد .
2- 2_ یعنی 2200 و کسری قبل از میلاد تا شش قرن قبل از میلاد که دوره یونانیها است . منه

9_ ایجاد آلات از مس و آهن .

10_ صنعت نجّاری و ساختن کشتی .

اول کشتی که در عالم ساخته شد ، کشتی حضرت نوح بود ، که خود آن حضرت آن را ساخت . و ظهور طوفان سنه 2348 قبل از میلاد است .(1)

فلاسفه یونان

فلسفه در زمان قدیم در شعبی که احوال آنها گذشت ، به منزله طفلی بود نوزاد ؛ چنانچه [= چنانکه] از معارف و علوم آنها معلوم می شود ؛ و در یونان روز به روز حکمت رو به ترقی بود . تا عده ای از فلاسفه ، مشهورترین فلاسفه یونان گردیدند و ملقب به تاجهای حکمت شدند :

1_ ثالیس ملطی(2) 2_ شیلون قدمونی 3_ بیتاقوس میلیتینی 4_ بیاس بریتی 5 _ اکلیبول(3) لندی 6_ بریاندرس کورنثی .

این دو نفر اخیر به واسطه سلطه و اقتدار و تعدی به عموم مردم ، تبدیل به دو نفر دیگر شدند . 1_ انخرسیس اثقونی 2_ ابیمینیدس کریتی . در این وقت حکمت تا حدّی

ص :352


1- 1_ (ن .ل) : و به طور خلاصه ، حکماء کلدانی در علم فلک و علم نجوم اشتغال داشتند و از آنها به اهالی فارس پیوست . حکماء فارس در علم فصاحت و علم لغت اشتغال داشتند و از آنجا به اهالی فنیقیه [رسید] و آنها از علوم فلکیه ، علم دریانوردی را یافتند و دیگر اختراع حروف کتابت و عقیده آنها این بود که : عالم مرکب از ذرات پراکنده در فضا است و اهالی مصر علوم خود را از آنها اخذ نموده و بالاترین علوم نزد آنها ، علم هندسه و علم مساحت بود . و غیر این ها ، علوم را از مصریها اخذ نمودند . بنابر گفته بعضی در آن زمان در بریتانیا و فرانسه و جرمانی حکماء معروفی بوده و معارف عالی داشته و لیکن اسامی آنها و علوم آنها را بیان نکرده آن ناقل . از علوم و معارف ملل قرون اولی چنین ظاهر می شود که فلسفه و حکمت در آنها خیلی محدود و ضعیف بوده ، مانند کودک نوزاد و به مرتبه کمال نرسیده مگر در یونانیین .
2- 2_ ملیطی (ن .ل)
3- 3_ اکلیوبول (ن .ل)

به منتهی درجه کمال رسیده و در واقع دوره صباوت خود را طی نموده و به مرتبه جوانی و شیبوبیّت نائل گردید . مراتب مذکوره ، شش قرن قبل از میلاد مسیح است .

این فلاسفه در این زمان ، همّشان منحصر و مصروف بود به علم قوانین(1) و شرایع مدنیه و انتظام امور عامه مردم به طریق معتدل (یعنی علم سیاست مدن) و معتاد نمودن آنها را به عاداتی که برای انسان لازم است ؛ (یعنی علم اخلاق و تدبیر منزل) و فقط از این فلاسفه ، ثالیس ملطی در علم هندسه و فلکیات کوشش بی اندازه داشت و بدین جهت علّت خسوف شمس و قمر و موقع انخساف هر یک را قبل از وقت از روی حساب نجومی کشف و معین می نمود ؛ سپس متوجه به علوم طبیعیه گردیده و از مسائل غامضه آن فحص می نمود ، چنانچه [= چنانکه] بیان خواهد شد .

یونانیها پس از ظهور و بروز این گونه مسائل علمی از ثالیس ، مایل و راغب به علوم مذکوره و کاملاً متوجه به تحصیل این علوم گردیدند و میل و محبت مفرطی که در آنها نسبت به علوم مذکوره ایجاد شده بود ، سبب شد که پس از چندی مردمان متبحر و برومند در حکمت و علوم مذکوره به ظهور رسیده و عدّه فلاسفه ، بسیار و آراء آنان در مسائل علمیه فلسفیه ، متشتت و مختلف گردید . بدین سبب به دو قسمت منقسم [شدند] ؛ یکی حزب یونانی و دیگر حزب ایطالیایی(2) که شرح احوال هریک مفصلاً ذکر خواهد شد ، انشاء اللّه تعالی . و از هریک از این دو حزب ، طوایف و احزابی به ظهور رسیدند .

ص :353


1- 1_ همشان متمحّض به جعل قوانین مدنی (ن .ل)
2- 2_ و دسته دیگر فلاسفه رومانی (ن .ل)

فصل اول : در قسمت یونانی

اشاره

(1)

فلاسفه یونانی ، یعنی پیروان و تابعین ثالیس ملیطی . این فیلسوف ارجمند در سنه 640 قبل از میلاد در شهر ملیطه که از شهرهای یونیا است ، تولد یافته و به همین جهت او را ملیطی می گویند .

علومی را که ثالیس از حکماء آسیا و فنیقیه و مصر ، اخذ کرده بود به یونانیها تعلیم می نمود . بدین جهت تعلیم او مسمی به یونانی بود . زیرا که در مملکت یونان تعلیم و به یونانیها می آموخت و پس از پنجاه و نه سال که از عمر او گذشت ، ملقّب به حکیم گردید . از یونانیها اول کسی که به علم طبیعی و هیئت پی برد حکیم مزبور بود ؛ و چنانچه [= چنانکه] سابقاً ذکر شد ، در علم هندسه و هیئت و رصد کواکب ، غایت جدّیّت و کوشش را می نمود .

عقاید ثالیس در طبیعیات

(2)

ثالیس معتقد است که زمین در وسط عالم بر مرکز خود که مرکز عالم است ، متحرک و [این چنین است] به واسطه وضع او روی آبهای دریا و همین علت حرکت اوست(3) بر مرکز خود ؛ و شمس جرم مضیئی است از خود(4) ، که مقدارش یکصد و بیست مرتبه

ص :354


1- 1_ حزب یونانی (ن .ل)
2- 2_ (ن .ل) : فلسفه ثالیس .
3- 3_ (ن .ل) تموّج و اضطراب آبها سبب حرکت آن گردیده .
4- 4_ (ن .ل) خورشید جرمی است به ذات خود تابان .

بزرگتر از جرم ماه می باشد ، و ماه جسم غلیظ(1) است که نور شمس به یک جهت از سطح او منعکس [است .]

این حکیم می گوید که : اصل اول تمام موجودات عالم آب است و زمین ، آب منجمد و هوا آب خفیف الوزن(2) و تمام اشیاء دائماً متغیر ، تا بالاخره مرجع تمامی آنها آب می باشد(3) ؛ و نیز می گوید : عالم مملو است از مخلوقاتی که به چشم دیده نمی شود، و تمامت آنها بالذات متحرک و ذی روحند، و تمام موجودات کونیه حساس و این عالم نه اول دارد و نه آخر . (تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است).

[این] فیلسوف عالی مقدار ، اول کسی است که قائل شده به ازلیّت و ابدیّت ارواح و می گوید : ارواح غیر قابل فناء و زوالند ؛ و از این روی موت و حیات برای صاحبان روح مساوی است .

از آثار حکیم مزبور است ، ترتیب قواعد فصول سال و تعیین سال را به 365 روز و تحدید هر ماه را به سی روز و زیاد نمودن پنج روز آخر دوازده ماه برای کسر سال(4) (این قاعده را از مصریین تعلیم گرفته بود) ؛ و رصد بنات النعش صغری(5) که ملاّحان مملکت صوریه (فنیقیه) از او استفاده می کردند.

ثالیس اول کسی است که طریقه مقیاس ارتفاع قلاع(6) و امثال آن را در موقع اعتدال(7) شمس از ظل جنوبی آن کشف نمود ؛ و قبل از او احدی به این مقیاس پی نبرده بود.

و قوه جاذبه را از کهربا که پس از مالش ، اجسام خفیفه را به سوی خود جذب

ص :355


1- 1_ (ن .ل) : بهم کوبیده و غلیظ .
2- 2_ (ن .ل) : منبسط و خفیف الوزن .
3- 3_ (ن .ل) : همه اشیاء دائماً در تغیر و تبدل از حالی به حال دیگر ، تا آخرالامر که برمی گردد به اصل اولی که آب است .
4- 4_ (ن.ل) : برای تمامیت سال.
5- 5 _ (ن .ل) : و تشخیص و ترصید دب اصغر ، یعنی بنات النعش صغری .
6- 6_ (ن .ل) : و اهرام .
7- 7_ اعتدالین (ن.ل)

می نماید ، او کشف نمود ؛ سپس تیمیه _ که یکی از شاگردان افلاطون است _ می گوید : کهربائیه ماده لطیفه یا شی ء روحی است که از کهربا خارج شده و اجسام را به سوی خود جذب می نماید .

معارف قدما در باب قوه جاذبه تا همین اندازه بیش نبوده . بعد از آن علماء طبیعی اروپا در این باب دقّت کامل نموده و فهمیدند که کهربائیه یکی از مواد سه گانه طبیعی است که غیر قابل وزن و دو تای دیگر ، حرارت و نور است .

حکیم سابق الذکر ، اول کسی است که کسوف شمس و قمر را از روی قواعد نجوم قبل از وقوع اطلاع و اخبار می نمود . نظم اشعار مسدسه(1) و آلات ملاعب(2) از مخترعات اوست .

میلیطو ، یکی از شاگردان مبرز ثالیس بود که پس از وفات ثالیس بر حسب گفته آن فیلسوف ، جانشین و رئیس بر مدرسه(3) او گردید . میلیطو پس از وفات حکیم مزبور ، به شرح طبیعیات(4) او مبادرت جسته و مقداری از افکار خود [را] بر آن افزود .(5)

پس از فوت حکیم مزبور انکیسامانس(6) که دیگر از تلامذه معروف ثالیس بود ، جانشین او گردید ، بر حسب وصیت آن [فیلسوف] . پس از فوت او انکسوارس(7) شاگرد او ، جانشین [وی شده] و به ریاست مدرسه(8) منصوب و برقرار گردید .

انکسوارس ، از مردمان غنی و منهمک در لذّات خارجیه(9) ولی مایل به علوم

ص :356


1- 1_ زیرا اهالی یونان ذوق شعر گویی داشتند و بعضی آنها شعر می گفتند . (پانوشت ن .ل)
2- 2_ یعنی بازیهایی که در یونان معمول گردید از قبیل دویدن و کشتی گرفتن و کارهای دیگر که همه آنها راجع به ورزش بدنی بوده (پانوشت ن .ل)
3- 3_ پیشوا و استاد بر دانشکده وقت (ن .ل)
4- 4_ کتاب طبیعیات (ن .ل)
5- 5_ و منتشر نمود . (ن .ل)
6- 6 _ انکسیمینس . (ن .ل)
7- 7_ انکسفوارس (ن .ل)
8- 8_ پیشوا و استاد بر دانشکده وقت . (ن .ل)
9- 9_ متمول و ثروتمند (ن .ل)

و فلسفه بود ؛ و بدین سبب محصولات املاک خود را بر مدرسه ای که رئیس آن بود ، وقف نمود .(1)

تولد این فیلسوف 469 قبل از میلاد بود (بیرکلیس خطیب مشهور از تلامذه او است)، این فیلسوف عالیمقدار ، از حکماء و معلّمین یونان ، اول شخصی است که فلسفه را به طور واضح و روشن در میانه مردم(2) منتشر ساخت .

عقاید انکسوارس در مسائل حکمت

(3)

حکیم مزبور می گوید : عالم به این نظم و ترتیب صنعت قدیم و بی منتهی ، و شمس ماده ای است مشتعل . به علّت این عقیده آن را تکفیر نمودند .(4) و قائل است به عدم تناهی و اصل تمام موجودات را عدم تناهی می داند .(5)

این دانشمند قائل به الوهیت عقل است ؛ و می گوید : عقل به هر ماده از مواد ، صورت لایق به آن را افاضه می کند .

به این بیان که مواد غیرمتناهیه هر موجودی در این عالم کامن و عقل که ذات مجرد و بی آلایش به مادیات ؛ و امری است وراء عالم طبیعی ، ماده هر موجودی را التیام و سپس شکل و صورت لایق به آن را افاضه می نماید .(6) که در واقع مبداء موجودات را دو امر می داند ، یکی مواد غیرمتناهیه و دیگر عقل ، و عقیده به اله[ی] غیر از عقل ندارد و از این جهت حکماء معاصرینش او را عقل می نامیدند .

ص :357


1- 1_ عایدات املاک خود را وقف بر دانشکده نمود . (ن .ل)
2- 2_ تمام یونان (ن .ل)
3- 3_ فلسفه انکسفوارس (ن .ل)
4- 4_ شمس را قطعه آهن مشتعل دانسته و به همین جهت ملت او را تکفیر کردند ؛ زیرا شمس را جرم نورانی و از آلهه می دانستند . (ن .ل)
5- 5_ در (ن .ل) ذیل این جمله شرحی دارد که پس از پایان این مبحث در متن می آورم .
6- 6_ پس از التیام مواد اجسام به یکدیگر ، عقل صورت را به مواد ملتئمه افاضه می کند و مواد در حیّز وجودند . (ن .ل)

و جوّ را فارغ و خالی نمی داند بلکه می گوید : جوّ مملو است و شاید مقصود او همان مواد موجودات باشد که در این جوّ پراکنده و شاغل آن است ؛ و نیز جسم را قابل تقسیم غیرمتناهی می داند ، اگر چه آن جسم کوچک باشد .(1)

چنانچه [= چنانکه] می گوید : هرگاه آلت تقسیم [دقیق] و قاسم ماهری یافت شود ممکن است ، پای مگسی تقسیم شود به اندازه ای که روی آسمان را بپوشاند و باز هنوز قابل تقسیم است بلانهایت .

دیگر می گوید که : جسم مرکب از اجزاء صغیره متجانسه است ؛ مثلاً خون مرکب از اجزاء صغیره خون و آب مرکب از اجزاء صغیره آب و همچنین سایر اشیاء ؛ جز این که حقیقتاً ممکن نیست جسمی همه اجزاء او متجانس باشد ؛ بلکه مخلوط است با اجزاء دیگری که از جنس آن نیست .(2) مثلاً علف ، مرکب از گوشت و خون و استخوان و عروق است ؛ زیرا که حیوان از او تغذیه می نماید و هر جزئی از اجزاء حیوان جذب می کند از علف جنس خود را و مصحح تسمیه ، نظر به معظم اجزاء است و معظم اجزاء ساتر سطح اعلای مرئی است .(3)

و گمان او درباره شمس آن است که : قطعه [ای است از] آهن سرخ و جرم او بزرگتر از جمیع شهرهایی است که بر آن مرور می کند ؛ و ماه را جسم تاریکی می داند و می گوید : ممکن است مسکون و در او کوه و صحرا ، مانند زمین ، وجود داشته باشد .

ص :358


1- 1_ و اجسام را قابل قسمت غیرمتناهی [می داند] برای این که اصل موجودات را عدم تناهی می داند چنانکه ذکر شد . (ن .ل)
2- 2_ اجسام را مرکب از اجزاء صغار متجانسه می داند در ظاهر ، ولی حقیقت او را مخلوط با اشیاء دیگر دانسته . (ن .ل)
3- 3_ و ظاهر او که علف دیده می شود ، برای آن است که بیشتر اجزاء آن علف است که روی آن را پوشانیده و در نظر چنین می آید . (ن .ل)

حکیم مزبور ذوات الاذناب(1) را عده ای از ستارگان متجر در جوّ(2) می داند که بدون تعین زمان معینی ، یکدیگر را ملاقات نموده و پس از چندی متفرق می شوند .

و در وزش اریاح می گوید : پس از آن که تابش شمس هوا را تقلیل می کند ، موجب وزیدن بادها می گردد .

رعد را از تلاطم ابرها و تصادم با یکدیگر ؛ و برق را از تماس آنها می داند و می گوید : سبب زلزله حرکت هوای مخزون در مغارات زیرزمین است .(3)

و حرکت کواکب را ناشی از هوا(4) ، و زمین را مبسوطه و سنگین تر از تمام عناصر می داند ، و می گوید : از این جهت قسمت اسفل عالم را اشغال نموده .

و نیز می گوید : آبهای جاری بر سطح زمین کم است ، به واسطه آن که حرارت آفتاب آن را بخار نموده و صعود می دهد آن را به سوی جوّ به طبیعت متوسطه هوا و باران شده برمی گردد به طرف زمین .

این فیلسوف در باب بیاضات متکثره که در شبهای صاف ، مانند قوس در آسمان ظاهر و مردم آن را کهکشان(5) می نامند ؛ معتقد است بر این که : این روشنی از انعکاس نور شمس ظاهر می شود برای ما ، برای این که فیما بین بیاضات و زمین کواکبی حاجب نیست ، و قدما آن را راه رفتن خدایان می دانستند ، نزد خدای بزرگ که مشتری است برای مشورت نمودن .

ص :359


1- 1_ ستاره دنباله دار . (ن .ل)
2- 2_ عده ای از ستارگان سیار در جو می داند که برحسب اتفاق به یکدیگر پیوسته شده .(ن .ل)
3- 3_ و زیادتی آب نیل [در تابستان] را از ذوب بلاد حبشه در اوقات سیل آبی آن رود دانسته . (ن .ل)
4- 4_ یعنی فشار هوا سبب می شود برای حرکت آنها (ن .ل)
5- 5_ و آن را راه واضح و آشکار می نامند .(ن .ل)

پیدایش حیوانات اولیه را از حرارت و غمام می داند و می گوید : پس از پیدایش ، به واسطه تناسل زیاد می شوند ؛ و نیز می گوید : زمین قار ، بعدها دریا و دریا بعدها ، زمین قار می شود .(1)

وقتی سنگی از آسمان به زمین افتاد ، این حکیم گمان برد که آسمان از سنگ ساخته شده و سرعت دوران فلک باعث بر بقاء اوست .(2) و چنانچه یک لحظه وقفه برای او حاصل شود ، هر آینه آسمان(3) خراب و فاسد می گردد .

پس از وفات انکسوارس ، ارشیلاوس طبیعی جانشین او گردید . این فیلسوف ، اول کسی است که علوم طبیعی را از یونیا به اثنیا نقل نمود . و بدین جهت اقسام فلسفه در حزب یونانی از قسمت طبیعی خالی ماند .(4)

«شرح» [بیانات انکسوارس]

(5)

_ مراد حکیم مزبور [از «این که ترتیب عالم صنعت قدیمی و بی نهایت»(6) است] آن است که : چگونگی این عالم به وضع کنونی که فعلاً موجود است ، از آب و خاک و هوا و خورشید و ماه و سایر کواکب و انواع موالید ، به همین روش و ترتیب ساختمان قدیمی و بلا اول و بی نهایت [است] ؛ یعنی کلیات انواع و سایر موجودات مذکوره فنا ناپذیر و هیچ گاه منتهی به موجود دیگری به طور کلّیه نمی گردد .

ص :360


1- 1_ اراضی قاره کنونی ، بعدها دریا می شود و دریاها که فعلاً دریاست ، زمانی می آید که از اراضی قاره می گردد . (ن .ل)
2- 2_ علت بقاء اوست که خراب نشده است .(ن .ل)
3- 3_ نظام آسمان و زمین . (ن .ل)
4- 4_ در نسخه اصل بعد از این قسمت ، بلافاصله به سقراط پرداخته .
5- 5_ (ن .ل) حاوی چند شرح و مقایسه است ، ذیل فلسفه انکسفوارس که عیناً در متن آورده می شود .
6- 6 _ جملات بین « » از متن (ن .ل) گرفته شد .

عقیده این فیلسوف با عقیده ثالیس به این که عالم نه اول دارد و نه آخر ، یکی است ، و لکن با او مخالف است در خصوص این که ثالیس مبدأ و مرجع را ، آب می داند و آن ترتیب عالم را قدیم زمانی می داند ، چنانچه [= چنانکه] شرح «عالم را قدیم بالذات» او بیاید .

_ حکیم مزبور قائل است به عدم تناهی ؛ و معتقد است بر این که اصل و مبدأ هر موجودی ، عدم تناهی است .

شرح : غیرمتناهی نسبت به شی ء ، گاه از روی مجاز است ؛ مانند این که می گویند : منافع علم بی شمار است ، یعنی : بسیار است نه غیرمتناهی .

و گاهی از روی حقیقت ، اما از جهت این که آن شی ء ، شائبه و قابلیت تناهی را ندارد ؛ بلکه نفس نهایت است ؛ مانند نقطه که بی نهایت است به واسطه عدم شائبه و لیاقت .

و گاهی شی ء قابلیت تناهی را دارد، ولی بالفعل غیرمتناهی است ، مانند دایره که خط متصل بدون نهایت است ، و قابل نهایت ، وقتی که دایره محدود شود به نقطه مفروضه که قطع کند او را .

و گاه ممکن است غیرمتناهی نسبت به شی ای از روی طبیعت و ذات آن شی ء بوده باشد ، نه به واسطه عارضی نسبت به فرد مخصوص ، مانند یک خط غیر متناهی که ذات و طبیعت خط قابل تناهی است . لکن عین این خط بخصوص به واسطه امر عرضی غیر متناهی گردیده و اختلاف فلاسفه در باب تناهی و عدم تناهی ، راجع به قسم آخر است که آیا اجسام بالطبع غیر متناهی است یا متناهی ؟

و نیز اختلاف آنها در کمّ متصل اجسام نیست . زیرا بالحس اجسام از جهت کمّ متصل ، متناهی است و اختلاف در کمّ منفصل اجسام است که قائلین به عدم تناهی می گویند : فضای غیرمتناهی این جوّ مملو است از اجسام غیر متناهی بحسب عدد و آنها ماده اجسامند و عده ای از آن مواد به یکدیگر پیوسته می گردد و صورت لایق ، یعنی شکل در خور آن به او بخشیده می شود . و هر قدر از آن اجسام گرفته شود و کاسته گردد ، باز باقی باشد ، و هیچ زمان به انتهاء نرسد .

ص :361

و حکیم مزبور به این عقیده معتقد است که می گوید : اصل همه اشیاء عدم تناهی است ، و جسم را قابل تجزیه بلانهایت می داند ، چنانچه [= چنانکه] ذکر او بیاید .

_ فلاسفه تا قبل از حکیم مزبور ، معتقد به وجود موجودی که در وجود محتاج به ماده نباشد ، نبودند و او اول کسی است از یونانیها که قائل به وجود موجود مجرّد گردیده . و نیز تا قبل از او قائل به تعدد آلهه بودند و آلهه را سیارات می دانستند .

و حکیم مزبور ، اول کسی است که قائل به یک اله مجرد و خارج از جسم و جسمانیات گردیده . و این که معتقد است بر قدم عالم ، مقصود او ، قدم ذاتی نیست ؛ زیرا قدیم ذاتی وجودش از غیر نیست و به ذات خود موجود است ؛ بلکه ترتیب عالم را که صنعت قدیمه می داند ، قدیم به زمان است ، یعنی اول زمانی و آخر زمانی ندارد . زیرا صور و اشکال را معلول و مستفیض از عقل که اله است دانسته ، ولی مواد اجسام که فضا مملو از آن مواد است [را] قدیم ذاتی دانسته که در واقع مبدأ عالم آن مواد است و عقل معطی اشکال ، پس از التیام مواد انواع به یکدیگر و این که گمان کرده حیوانات اولیه ناشی از حرارت و غمام است ، منافی با قدم ترتیب صنعت عالم است . زیرا مرتب بودن عالم ، همین ترتیب کنونی موجودات است از انواع موالید ثلاثه و عناصر و انجم ؛ بنابراین انواع ، از جهت وجود نوعی به زعم او قدیمی است و اول ندارد و تبدلات راجع به اشخاص انواع است و این منافی با کلام او در خصوص وجود حیوانات است که اول آنها از حرارت و غمام می باشد .

مقایسه فلسفه حکیم مزبور با استادش

_ ثالیس معتقد است به قدم ذاتی عالم ، زیرا قائل به مبدئی سوای اشیاء صغار که فضا مملو از آن است که به چشم دیده نمی شود ، نیست و حکیم مزبور غیر از اشیاء مذکوره که مبدأ است ، قائل به وجود موجودی است که معطی و مفیض صور است ، که به اعتقاد او عقل است .

ثالیس ، تمام موجودات را صاحب ادراک می داند ، حتی اشیائی که به چشم دیده

ص :362

نمی شوند و فضا مملو از آنها است . و حکیم مزبور قائل نیست و بعضی را صاحب ادراک می داند ، مانند انسان و حیوان ، و سایر موجودات این عالم را صاحب ادراک نمی داند .

از عقیده ثالیس ، فلاسفه اروپا پی بردند بر این که عالم مملو است از میکروبها .

ثالیس ، ارواح را ازلی و ابدی و فنا ناپذیر دانسته و حکیم مزبور قائل نیست .

ثالیس ، زمین را کروی و متحرک دانسته ، و حکیم مزبور زمین را مبسوط می داند .

ثالیس ، نظر به این که ارواح را ازلی و ابدی دانسته و موت و حیات را مساوی و ورای این عالم ، عالم دیگری را معتقد نیست ؛ لابد و ناچار ، قائل به تناسخ است که ارواح بعد از موت ، تعلق به بدن دیگر می گیرند .(1)

پس از وفات ارشیلاوس ، سقراط که تولدش در سنه 468 قبل از میلاد است . جانشین او و رئیس و معلم بر مدرسه(2) گردید .

سقراط چون که معتقد به علوم طبیعی نبود ،(3) و آن را بی فائده [شمرده] و جزء خصال حمیده فیلسوفان نمی دانست ، لذا علوم طبیعی را ساقط و آن علم یکسره از حزب یونانی کناره گیری کرد . و سقراط همّ خود را مصروف علوم آداب و اخلاق و تمییز آداب و اخلاق جیّده از ردیّه می نمود ؛ و فلسفه را از اسرار خفیه(4) طبیعت که حقیقتاً ادراک آن بر طبایع افهام مشکل است ، برهنه و خالی ساخت .

لیکن فلاسفه سابق بر سقراط که تمام همّ خود را در راه علوم طبیعی صرف می نموده ،(5) نتیجه حیات را فهمیدن علوم طبیعی می دانستند .

سقراط دائماً اشتغال داشت به علم شرایع و آداب مدنیه و آن را به وجه عجیب

ص :363


1- 1_ پایان نقل (ن .ل) و بازگشت به نسخه اصل .
2- 2_ دانشکده وقت (ن .ل)
3- 3_ سقراط از علوم طبیعیه بالکلی اعراض نمود . (ن .ل)
4- 4_ زیرا برای طبیعت اسرار خفیه و کارهای نهانی است که اجازه دانش آن را نمی دهد .(ن .ل)
5- 5_ و زندگی عمومی را بسته به علوم طبیعیه می دانستند .(ن .ل)

و غریبی تنظیم نموده ؛ به این ترتیب که روش و رفتار انسان را به چندین قسم تقسیم نموده :

یک قسمت ، قوانینی که راجع به روش انسان است از حیث انسانیت او ، مثل این که انسان باید روش او یزدان پرستی و عبادت یزدان باشد ، و باید تحصیل سعادت ابدی را برای خود بنماید ، زیرا که برای نفس انسان موت و فنائی نیست .

قسمت دیگر راجع به رفتار انسان نسبت به اولاد و خانواده خود .

و قسمت دیگر راجع به انسان از حیث اجتماعی بودن او(1) ؛ و برای هریک از اقسام مذکوره ، قوانینی را وضع و تعلیم می نمود .

و بعضی می گویند : سقراط واضع حکمت عملی است .

در یونان جماعتی در آن وقت ، موسوم به سوفسطائیه [وجود داشت] که معتقد بودند که حق با قدرت است . و انسان پس از مرگ فانی [می شود] و قائل به اله عالم نبودند . مردم را به مسلک خودشان دعوت می نموده ، تا بالاخره بر یگانه فیلسوف موحّد یزدان پرست ، غالب و او را محبوس و مسموم نمودند .(2)

پس از فوت فیلسوف یزدان پرست ، شاگردان او به سه قسمت منقسم شدند : قیروانیه ، اشراقیه [و] کلبیه .

قیروانیه ، کسانی بودند از شاگردان سقراط که تمام تعالیم او را درک کرده و بر تعالیم او ثابت بوده و با دسته های دیگر غیر از خودشان اتحاد و موافقت ننمودند .(3)

ص :364


1- 1_ مقصود او از این بیان علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن که حکمت عملی است ، می باشد ؛ و قائل به تجرد نفس انسان است . (ن .ل)
2- 2_ مدت زندگانی این فیلسوف عالی مقدار هفتاد سال بود و اهالی یونان او را در زندان مسموم نموده ، زندگانی را بدرود گفت . (ن .ل)
3- 3_ مایل به آمیزش با غیر نبودند و بدین جهت متحد با جماعت دیگر نشدند ؛ و لیکن در تعلیماتی که از استاد خود فرا گرفته بودند ، تصرف نموده و مخالفت کردند نسبت به مسائلی که ذکر آن عنقریب بیاید . (ن .ل)

اشراقیه ، کسانی بودند که تعالیم استاد خود سقراط را حفظ نموده و وظایف مقرره در مشیخه در سینه ها و قوه حافظه آنها ثابت بود .(1) از آن جمله بیرکلیس خطیب است که به آن سابقاً اشاره شد .

کلبیه ، کسانی بودند که ادراک نکردند تمام تعالیم معلّم خود سقراط را ؛ بلکه بعضی از تعالیم او را ادراک نموده ، بعضی از آنها با اشخاص دیگر که از شاگردان سقراط نبودند متّحد شده(2) و فرقه کلبیه را تشکیل دادند .

اخیراً ، بعض از فرق ثلاثه ، در ظرف مدت قلیلی منقرض [شدند] ؛ زیرا بعضی از آنها به واسطه توطن در بلاد دیگر که مساعد با زندگانی نبود ، دوره حیات را طی ننموده ، ولی کسانی که از آنها در شهر اثینا ساکن شده ، مدت طولانی زندگانی نموده و اخیراً فرقه مشائین شنیکیه از آنها به ظهور رسیدند ؛ و پس از مدت زمانی از دسته ثانی اسطوانین یا رواقیین منشعب گردیده و به ظهور پیوستند .(3)

فرقه قیروانیه

پس از فوت سقراط ، ارستیب که یکی از تلامذه سقراط بود ، رفت به وطن خود ، شیرین (قیروان)(4) و در آنجا دسته ای را تشکیل داد به نام قیروانیه ؛ زیرا که در قیروان

تشکیل شده بود و پیدایش این فرقه در اواسط قرن چهارم قبل از میلاد است . تعلیم آنها مسمی بود به ایدونی(5) ، برای این که ارستیب ، مخالف بود تعالیم استاد خود سقراط

ص :365


1- 1_ مطابق تعلیمات استاد خود نسبت به مطالب و عوائدی که کاملاً برای آنها بیان و تشریح شده بود معمول داشته و از آراء خودشان بر آن عوائد چیزی نیفزودند و شیشرون خطیب که از فلاسفه معروف است از این حزب بود .(ن .ل)
2- 2_ و به آراء خود تصرفاتی نمودند. (ن .ل)
3- 3_ این پاراگراف در (ن .ل) موجود نیست.
4- 4_ قیروان ، یکی از شهرهای آفریقا است. (ن .ل)
5- 5_ زیرا ایدونی ، یونانی و به معنی مخالفت با استاد در رأی و عقیده است ؛ و این فرقه مخالفت نمودند با سقراط در مسائلی، از آن جمله این که فرقی ما بین خیر و شر نیست ، دیگر آن که سعادت انسان ، منحصر است در لذات دنیویه فقط . (ن .ل)

را. حکیم مزبور می گفت : خوبی و بدی اصلاً با هم فرق ندارند و سعادت انسان را در لذات دنیاوی می دانست .

از حزب قیروانیه چندین حزب دیگر تشکیل شد ؛ یکی ثیودوریه که از تلامذه ثیودور بودند و ثیودور از شاگردان ارستیب . این حزب منکر وجود اله بودند .(1)

دیگر اوجة سیاسیه و آنی شیریدونیه ، پیدایش این دو فرقه به واسطه دو نفر از شاگردان مدرسه قیروان(2) بود که یکی مسمی به اوجة سیاس و دیگر مسمی به آنی شیریده [بودند .] این دو نفر زیاد کردند به تعلیم قیروانیه(3) اشیاء دیگر را ؛ و پس از مدت کمی متفرق [شده] و از بین رفتند .(4)

از این جمله شاگردان سقراط ، اقلیدس مغاروئی(5) است . این مرد بسیار مایل به جدل بود و در فلسفه بی اندازه مجادله و مخاصمه می نمود .(6) در شهر مغارو(7) جمعیتی(8) را تشکیل نمود به نام مغاریکیه .

این جماعت به واسطه مجادله و مخاصمه در مسائل علمیه و حدّت در جواب ، آنها را اریستکیه نامیدند ؛ و چون که تعلیم آنها به طریق سؤال و جواب بود ، به آنها منطقیه می گفتند .

ادبولیدوس که جانشین اقلیدوس و رئیس بر مدرسه(9) او بود ، علم جدل را اختراع

ص :366


1- 1_ دیگر از شاگردان سقراط ، ثیودور است که منکر وجود آلهه بود ؛ مقصود او انکار تعدد فقط نیست ؛ بلکه منکر الوهیت است مطلقاً . (ن .ل)
2- 2_ دانشکده ثیودوریه (ن .ل)
3- 3_ تعلیمات دانشکده (ن .ل)
4- 4_ مدتی نگذشت که هر دو حزب متلاشی شد . (ن .ل)
5- 5_ که از اهل مغارو است . (ن .ل)
6- 6_ در فلسفه بی نهایت مایل به جدل و با دانش آموزان دانشکده مشغول به مجادله و مخاصمه بود . (ن .ل)
7- 7_ پس از معاودت به مغارو . (ن .ل)
8- 8_ حزبی . (ن .ل)
9- 9_ دانشکده (ن .ل)

نمود و از این طایفه ستیلمیوتیوس است که مرد حاذق و(1) مخترع خطابات فصیحه بوده [است .]

دیگر از شاگردان سقراط که اول شاگرد او بود ، فیدوس(2) ینسوی که در ینسو(3) مدرسه باز نمود . عده شاگردان آن مدرسه موسوم به فلاسفه یانسیه اند .(4)

فیدوس ، میتیدموس ارترنیو را جانشین خود قرار داد و رئیس بر مدرسه گردیده در آن وقت عده ای شاگردان موسوم به اریتریکته گردیدند(5) ؛ لکن این دسته در زمان اسکلیبادوس که جانشین بلیطائوس و رئیس بر مدرسه بود ، منقرض گردیدند .

فرقه اشراقیه

حزب اشراقیها را آکادیمه هم می گفتند ؛ زیرا آکادیمه به معنی محل آباد پرجمعیت است ؛ و چون که در بلاد اثینا جایی بود ، آباد و پرجمعیت و یکی از علماء آن محل ، اکادیمیوس بوده که در آن جا تعلیم و تدریس می نمود ؛ بدین سبب آن جا را اکادیمنه می نامیدند(6) ؛ و به واسطه انتساب این فرقه به محل مزبور آن ها را آکادیمیه نیز می گفتند .

این فرقه مقام عالی را حائز و بر جمیع فرق تفوق و برتری پیدا نموده و مدت زیست آنها طولانی بود به واسطه طول زمان در تعالیم آنها تغییرات متکثره روی داد ، بدین جهت اکادیمیه منقسم به سه قسم شد : قدیم ، متوسط [و] جدید . جدید او نیز دو مرتبه تجدید شد .

ص :367


1- 1_ با تجربه در علم ، و در انشاء خطابیات فصیح، برتری و تفوق داشت . (ن .ل)
2- 2_ قیدوس (ن .ل)
3- 3_ الینسو، الیانسیه (ن .ل)
4- 4_ الینسو ، الیانسیه (ن .ل)
5- 5_ در آن وقت آن حزب [= حزب یانسیه] ، به نام اریتریکته نامیده شده . (ن .ل)
6- 6_ افلاطون مدرسه ای تأسیس نمود به نام اکادمی به مناسبت اکادیموس که یکی از فلاسفه بزرگ و از اساتید افلاطون بود . (ن .ل)

مؤسس اکادیمیه قدیم(1) افلاطون اثینوی(2) بود که یکی از معاریف فلاسفه [است[ و هنوز نام او در افواه به طریق ضرب المثل گفته می شود ؛ بدین جهت اکادیمیه قدیمه را افلاطونیه نیز می نامیده و شاگردان او را افلاطونیها(3) می گفتند .

تولد افلاطون در سنه 428 قبل از میلاد است . نظر به وفور علم و شدت اشتهار این فیلسوف ، شیشرون او را افلاطون الهی می نامد . درباره او گفته شده که کتب موسی علیه السلام به دست او افتاد و مطالب بسیاری از آن کتب ، بر فلسفه خود زیاد نمود .

فیلسوف مذکور به علم هندسه بسیار علاقمند بود و بدین سبب بالای در مدرسه خود نوشته بود [که] : کسانی در این مدرسه پذیرفته می شوند که در علم هندسه ماهر و استاد باشند(4) و قواعدی را در علم هندسه اختراع نموده که برای وضوح علوم حقیقیه و استقصاء در آن علوم کمک و معاون بود .

افلاطون در طبیعیّات و محسوسات تابع هیرقلیطس ؛ و در عقلیات و ماوراء طبیعت تابع فیثاغورس ؛ و در آداب و قوانین تابع سقراط بود .

عقاید افلاطون

(5)

افلاطون قائل به سه اصل است : اله ، ماده [و] ادراک . اول : شبیه عقل عقول (یعنی مجرد از ماده و مادیات) .

ص :368


1- 1_ یعنی محل و مدْرسی که یک حزب اشراقیها قسمت تعلیم قدیم را تحصیل می نمودند . منه
2- 2_ معلم و مدرس قسمت قدیم افلاطون بود . (ن .ل)
3- 3_ افلاطیون.(ن .ل)
4- 4_ افلاطون علم هندسه را مهم می دانسته و آن را مقدمه برای تحصیل فلسفه [قلمداد می کرده] ، لذا کسانی که بهره کامل از هندسه نداشتند ، در آن مدرسه پذیرفته نمی شدند. (ن .ل)
5- 5_ در اینجا (ن .ل) به پایان می رسد و مؤلّف با نوشتن این عنوان ، آن اوراق را ناتمام می گذارد.

دوم : شبیه به سبب اولای تولد و فساد (مانند احجار و اخشاب برای ساختن بیت).

و سوم : مثل جوهر روحانی که قائم به ذات اله است.

این فیلسوف می گوید : خداوند ، دنیا و عالم را خلق کرده ؛ و لیکن نه از عدم محض ، بلکه ماده قدیمه عالم را نظم و ترتیب نموده و مشکَّل به اشکال متنوعه گردانیده است . یعنی خدا ماده این عالم را از خیر عمی به خیر ظهور رسانیده و بعضی را از بعض دیگر تمییز داده ؛ مانند : معمار که خانه را می سازد به اسباب حاضره از سنگ و چوب و غیرها .

افلاطون قائل به تعدد اله [است] و می گوید : آلهه دارای سه رتبه اند : علویین ، متوسطین [و] سفلیین .

آلهه علویین در آسمان [بوده] و به هیچ وجه خلط و آمیزش با انسان ندارند . به علت علو طبیعت و مکان آنها .

آلهه متوسطین که آنها را اجنه نیز می گویند ، در هوا [بوده] و مانند وزراء و دستوران آلهه علویین که نذورات و قربانیها را برای آلهه علویین قبول می کنند و امورات عالم سفلی را به آلهه علویین می رسانند ؛ و هریک از آلهه متوسطین حکمران در یک اقلیم و رئیس در کهانت و مخبر به مغیبات و موجد خوارق عادات می باشند .

آلهه سفلیین ، جای آنها در نهرها و رسول منامات و عجائب ، و تمام عناصر و اجزاء عالم ممتلی و پر است از آلهه سفلی . حکماء امم غیر متمدنه مذاهب آنها بر این اصل متکی و تألیفات و کتب آنها روی همین اصل است .

از جمله تعالیم افلاطون تناسخ ارواح است به طریقی که از فیثاغورس تعلیم گرفته بود (مذهب فیثاغورث در تناسخ ارواح بعدها بیاید) ؛ جز این که افلاطون گمان برده بر این که روح مرکب است از دو امر : یکی جسمانی و دیگر روحانی ؛ و ارواح قبل از اجسام موجودند و آن ارواح ، از آسمان نزول کرده داخل در اجسام می شوند ؛ و اجسام مختلفه به واسطه آن ارواح زنده [شده] و پس از آن که پاک و پاکیزه می شوند به واسطه

ص :369

محال و اجسامی که در آنها هبوط نموده برمی گردند به سوی آسمان ؛ و پس از سنواتی دوباره برمی گردند در اجسام مختلفه دیگر و پلید و نجس می شوند ؛ و دوباره عود می کنند به جانب آسمان و دائماً در طهارت و نجاست ، منتقل از آسمان به زمین می باشند و مدرکات و معارف آن ارواح ، تذکار ماسبق است که محو شده بود نزدشان دوباره متذکر می شوند ، نه این که معارف آنها جدیداً برای آنها حاصل شده باشد .

پس از وفات افلاطون جانشین او در مدرسه افلاطونیه ، شاگرد او اسبوسیب حکیم ، و بعد از او اکسینوکرات مشهور که در سنه 338 قبل از میلاد است ، جانشین حکیم مزبور گردید . و بعد از او اقراطیس که از مشاهیر است ، در سنه 324 قبل از میلاد جانشین او ، و پس از او ارشیسیلاوس خلیفه و جانشین او شد .

در آن وقت که سبب این که زینون رئیس اسطوانیین _ که بعداً ذکر خواهد شد _ در تعالیم مدرسه افلاطونیه ، امور بسیاری را داخل نمود و قواعد اصلیه تعالیم مدرسه مزبوره را منحرف ساخت ؛ لذا آکادیمه قدیمه تبدیل به متوسطه گردید .

ارشیسلاوس پس از تغییر در اصول آکادیمه حس ارتجاع در او تولید و خواست تعالیم معلّم خود را به صورت اولیه برگردانده و او را محافظت نماید ؛ از این جهت شروع کرد به رد و نقض تعالیم زینون و پافشاری نمود در قواعدی که اشاعه آن را لازم می دانست در رد تعالیم زینون ؛ از آن جمله این که می گفت : ممکن نیست شناختن شی ءای از اشیاء .

پس از او کارنیاوس جانشین و رئیس بر مدرسه [شد] و شروع در تجدید شرح تعالیم معلم خود نمود . می گفت : عدم امکان ادراک اشیاء ، ناشی از طبیعت و ذات آنها نیست ؛ بلکه به واسطه عارضه واقعی صادق یا عارضه کاذب [است] که حق و باطل را ممزوج به هم می نماید . شناختن اشیاء و تمییز دادن حق از باطل بدون خطر ممکن نیست .

حکیم مزبور جانشین خود گردانید ، کلیتیماکوس را و او جانشین خود قرار داد ، فیلوس را که معلم شیشرون رومانی بود .

ص :370

پس از فیلوس ، انتیوخوس کالوتینی، رئیس بر مدرسه [شد] و شروع نمود در انتصار تعلیم به این که تمام اشیاء ، حقیقت او ، معلوم و واضح می شود . پس از بحث در آن ، حکیم مزبور _ بعد از آن که معلم اسطوانیه متوسطه شد _ برگشت به آکادیمه قدیمه ؛ و ضدیت نمود با تعلیم جدید خود بالکلیه در حالتی که به سن شیخوخیت رسیده بود .

دیگر از شاگردان افلاطون ، ارسطاطالیس بود که مدت سی سال نزد او تحصیل نمود . ارسطاطالیس رئیس بر یک دسته از شاگردان اصلی افلاطون _ که ضد و مخالف با دسته آکادیمه قدیمه بودند _ گردید . زیرا که پس از وفات افلاطون ، شاگردان اصلی او دو دسته شدند :

یک دسته شاگردان آکادیمه قدیمه [بودند] که مؤسس آن افلاطون بود _ چنانچه [=چنانکه] سابقاً ذکر شد _ .

و دسته دیگر که عده آنها بیشتر و زینت و رونق آنها بهتر بود . مخالف و ضد دسته اول .

تولد این فیلسوف در شهر استاچیر از نواحی مقدونیا در سنه 384 قبل از میلاد بوده .

پس از آن در شهر مدلی متوطن گردید . و پس از انتقال اهالی مدلی به لیکاو (جایی است که اهل اثینا برای تعلیم حرب ، بنا نمودند) ، شاگردان فیلسوف مذکور مسمی به مشائیین گردیدند . زیرا از عادت حکیم مزبور این بود که موقع راه رفتن با شاگردانش ، آنها را تعلیم و درس می داد .

این فیلسوف عالیمقدار در جمیع علوم ، خاصه در علم فلسفه و علم سیاست مدن نهایت شهرت را پیدا نمود ، و کتب بسیاری تألیف کرد که تمام اقسام فلسفه را در آن جمع و مبتکر و مبدع مطالب جدیدی در فلسفه گردید ؛ از آن جمله علم منطق که گویند : واضع و مبتکر آن علم ، اوست .

شیخ الرئیس ابوعلی در آخر منطق شفا از حکیم مزبور نقل کرده که می گوید : از سابقین ، قیاسات غیر منضبطی به دست ما بود ، ولی تفصیل و تمییز منتج از عقیم به زحمت شب بیداری ما مرتّب گردید . بنابراین ، واضع منطق ، ارسطو نبوده ، بلکه مؤلّف و مفصل علم منطق ، حکیم مزبور است .

ص :371

پدر اسکندر مقدونی _ که مقام سلطنت را حائز بود _ ، ارسطاطالیس حکیم مذکور را برای تعلیم و تأدیب اسکندر مقرر داشت . و اسکندر مأمور نمود او را به عمل و امتحان در طبیعیات ؛ و عده ای از ماهیگیرها و صیادها را مأمور نمود برای آوردن حیوانات که محتاج الیه در عمل و تجربه بود و هشتصد دینار برای مخارج آن عطا نمود .

حکیم مزبور فلسفه را به دو قسمت تقسیم نمود : حکمت عملی و حکمت نظری . تقسیم هر یک از این دو قسمت و وجه انحصار به طریقی که حکماء متأخرین بیان نموده اند ، از این قرار است :

حکمت ، علم به احوال اعیان موجودات علی ما هی علیه ، موافق درخور طاقت بشر است . اعیان موجودات یا افعال و اعمالی که در تحت قدرت و اختیار انسان است ، یا خارج از قدرت و اختیار انسان [دو شِق مقابلی است که حکیم مزبور اقسام حکمت را از آنها استخراج کرده] ، علم به احوال قسمت اول ، هرگاه مودّی به صلاح معاش و معاد انسان است [= باشد] ، حکمت عملی ؛ و قسمت دوم حکمت نظری [است] .

حکمت عملی سه قسم است : زیرا که علم به صلاح ، اگر راجع به انسان منفرداً باشد ، از حیث تحلیه به فضائل و تخلیه از رذائل ، علم اخلاق ؛ و اگر راجع به اهل منزل باشد ، خانه داری یا تدبیر منزل ؛ و اگر راجع به اهل یک مملکت باشد ، قانون مدنی یا سیاست مدن [است .]

حکمت نظری نیز اصولاً سه قسم است : اگر علم به احوال موجودی است که نه در عالم ذهن و نه در وجود خارجی محتاج به ماده نباشد ، علم الهی و فلسفه اولی ؛ و چنانچه در وجود ذهنی محتاج به مادّه نباشد ، ولی در وجود خارجی محتاج باشد ، علم اوسط و ریاضی ؛ و در صورت احتیاج به ماده در ذهن و خارج هر دو ، علم ادنی و علم طبیعی [است] ، و هریک از این اقسام سه گانه ، منقسم به اقسامی است که در محل خود بیان خواهد شد .

و اما علم منطق ، بعضی آن را از حکمت عملی و برخی از حکمت نظری دانسته[اند] .

ص :372

عقائد ارسطاطالیس در اشیاء طبیعیه

فیلسوف مزبور می گوید : اصول هر شی ءای از اشیاء طبیعیه ، سه امر است : عدم ، ماده [و] صورت.

منتظم نمودن عدم را در سلک اصول ، به این بیان است که می گوید : ماده شی ء ، مستلزم عدم صورت آن شی ء است . مثلاً ماده سریر ، قطعات اخشابی است که صورت سریر را فاقد باشد که عدم صورت ، شرط در ایجاد و احداث است ، نه این که از اجزاء ترکیبیه اشیاء باشد . پس عدم را از اجزاء ترکیبیه اشیاء نمی داند ، بلکه اصل سابق در ایجاد و احداث صور لاحقه به مواد می داند .

برای ماده دو تعریف نموده : یکی سلبی ، دیگر ایجابی. در تعریف سلبی می گوید : ماده شی ء نه آن شی ء و نه امتداد و عرض آن شی ء و نه نوع دیگر از امور وجودیه عارضه بر شی ء است.

و در تعریف ایجابی می گوید : ماده ، مبدأ ترکیب اشیاء و منتهای تغییرات اشیاء است.

بر این دو تعریف ایراد نموده اند که : از دو تعریف مذکور استفاده نمی شود که حقیقت ماده چیست که اصل اوّل اشیاء است .

صدرالمتألهین شیرازی ، در کتاب اسفار خود در قسمت جواهر و اعراض ، در باب ترکیب جسم از هیولی و صورت می گوید : مراد به ماده و هیولی نزد مشائین ، نفس استعداد و قابلیت محض است . سپس ایراد شیخ الهی را بیان می نماید که شیخ می گوید : قابلیت محض ، از امور جوهریه نیست ، بلکه باید شی ء ثابت موجودی در خارج متحقق باشد تا قابل و مستعد امر دیگر بوده و قابلیت محض و نفس استعداد ، ممکن نیست موجود بنفسه باشد تا اصل و ماده اشیاء از آن حاصل [شود].

صدرالمتألهین در جواب می گوید : در سلسله موجودات ، باید موجودات امکانیه منتهی شود به موجودی که واجب بالذات است به حکم بطلان تسلسل ؛ همین قسم در

ص :373

سلسله استعدادیات ، باید استعدادات منتهی شود به استعداد محض و نفس قابلیت ، به حکم بطلان تسلسل ، و همین قابلیت محض ، ماده اشیاء و جوهر هیولی است . این مسأله ، مشروحاً در طبیعیات ، در بیان حقیقت اجسام بیان خواهد شد .

اما صورت ، فیلسوف عالیمقدار می گوید : برای حدوث ، جسم طبیعی لازم است به خلاف ماده اصل ثانوی دیگر را که مسما است به صورت ، بعضی تأویل نموده اند که مراد ترتیب اجزاء اصلیه است .

بعض دیگر از مفسرین کلام او می گویند که : مراد به صورت ، جوهر ادعائیه است . مثلاً در فرس ، صورت او غیر از عظم و لحم و عروق و سایر اجزاء اوست ، بلکه جوهری است که آن روح فرس است و این محض ادعاء [است ، چه] روح فرس ، خارج از مواد مذکوره نیست .

متأخرین از حکماء صورت را به دو قسم منقسم نموده : یکی صورت جسمیه که آن را جوهر حالّ در محلّ هیولی می داند و ماده و صورت را متلازم یکدیگر ؛ به این بیان که هیولی ، محتاج به صورت است در وجود ، و صورت محتاج به هیولی است در تشخص .

و دیگر ، صورت نوعیه که عبارت از مبدأ آثار مخصوصه هر نوع است .

حکیم مزبور می گوید که : صوت بواسطه تموّج هوا حادث [می شود] و اجرام ارضیه را مرکب از عناصر اربعه _ که خاک و آب و هوا و آتش است _ می داند و می گوید : [از[ این چهار عنصر ، خاک و آب از عناصر ثقیله ؛ و هوا و آتش از عناصر خفیفه و قائل به عنصر خامس است که عنصر افلاک است .

می گوید : تحت کره قمر ، کره آتش است که التهابات ناریه به سوی آن کره صعود می نماید و مادّه را قابل تقسیم به غیر نهایت و عالم را مملوّ و باقی ابدی می داند ، و می گوید : شمس مستمر است در دوران بر حالت کنونی او و برای انسان و سایر انواع حیوانات ، اوّلی نیست ؛ زیرا که اگر برای انسان اوّلی باشد ، لازم می آید انسان بدون پدر و مادر موجود شود و همچنین سایر حیوانات و طیور .

ص :374

این فیلسوف معتقد است که افلاک قابل خراب و فساد نیست ؛ ولی موجودات در جوّ قابل فساد و خراب است بحسب صورت ، لکن اجزاء آن اشیاء باقی ، و فساد نیابد ، بلکه منتقل می شود از محال خود . و از آثار باقیه آن اشیاء ، شی ءای دیگر متکوّن می گردد و دائماً دنیا به این کیفیت تامّه است نه از او جزئی ناقص و نه بر او جزئی زیاد می شود . و چنین گمان کرده که زمین در وسط عالم و افلاک به دور آن متحرک به حرکت ارادی شاعرانه است .

و نیز می گوید : اشیائی که الان زیر آبهای دریا مستورند ، زمین یابس بوده و زمینهای یابس بعداً دریا می شود و این انقلاب سبب محو شدن اشیاء ماضیه است .

و نیز می گوید : و بسا می شود که طاعون و قحط و زلزله و حریق ، سبب فساد عظیم می گردد . و علوم و معارف بدین جهت از بین رفته و اقوام و امم هلاک [می شوند[ و قلیلی از آنها فراراً به بواری رفته و در آنجا بطور توحش زندگانی نموده و رفته رفته زیاد شده ، مخترع علوم و فنونی می گردند که بسا می شود مطابق با علوم سابق و بسا می شود مخالف است .

حکیم دانشمند معتقد است که سعادت انسان در لذّات بدنیه نیست . چنانچه [= چنانکه [ارباب شهوات گمان نموده و نیز در جمع اموال نیست ؛ چنانچه [=چنانکه[ صاحبان آز و طمع گمان برده ؛ بلکه سعادت انسان در سلوک طرق فضائل و اعمال حسن است و شریفترین کارهای عقل تأمّل اوست در کائنات و بحث از اصول موجودات و از افلاک و کواکب و سایر اشیاء طبیعیه ، خاصّه موجود اوّلی ازلی .

و نیز معتقد است بر این که انسان باید معاش و مؤونه زندگانی خود را دارا باشد ؛ زیرا که بدون رزق تحصیل سعادت ممکن نیست و انسان نمی تواند بحث از حقایق اشیاء نموده و تحصیل فضائل کند .

و کسی که مال ندارد ، قادر بر کارهای خوب نیست . و نسبت به احبّاء و دوستان که انسان در حیات خود از دوستی آنها کیف می برد ، نمی تواند کمک بنماید .

ص :375

این فیلسوف می گوید : که سعادت و خوشبختی انسان متکی به سه امر است .

اول : کمالات عقلیه ، مثل سداد رأی و حسن تدبیر و قوه ضبط (حافظه) .

دوم : کمالات بدنیه مانند : جمال و قوت و اعتدال مزاج .

سوم : کمالات دنیویه از قبیل : غنی و پاکی اصل.

در صورت وجود این سه امر ، انسان ، خوشبخت و با فقدان یک یا دو [مورد] از امور مذکوره ، بدبخت و شقی است .

و باز می گوید : محبت بر سه قسم است : شفقت و مهربانی با اقوام؛ و میل و محبت به الفت دوستان، و دوستداری احسان .

از جمله مطالب این مرد بزرگ در باب سیاست ، آنکه می گوید : مملکت به منزله بستانی است که دیوار او ، دولت . و دولت ، سلطانی است که سنت و جریان قانون به او ، قائم . و ملک به آن سنت ، برپا [است .] و ملک ، نظامی است که لشگر پشتیبان و حافظ اوست . و لشگر ، اعوانی است که کفایت آن به مال [است .] و مال ، رزقی است که جمع می کند آن را رعیت . و رعیت ، در کنف عدل ؛ و قوام عالم و مملکت به عدل است . و مملکت ، بستان ، الخ .

پس ، سیاست عبارت از این دایره مشهوره است .

ارسطاطالیس قائل است به وجود موجود اوّلی که ذات حضرت باری تعالی بوده باشد .

و می گوید که : ذات او متّصف است به صفت قضاء و قدر _ وفاقاً لأفلاطون _ مراد از اتصاف به قضاء و قدر ، علم ذات باری تعالی است نسبت به اشیاء موجوده .

و از ظاهر کلام او چنین مستفاد می شود که علم را زائد بر ذات و عرضی می داند . و افلاطون ، علم ذات واجب را به مثل افلاطونیه که موجودات منفصله از ذات است ، دانسته و شرح بیان این مسأله ، در علم واجب ، در الهیّات اخص بیان خواهد شد .

دیگر از مطالب این حکیم آن است که می گوید : اصل تمام افکار ، حواس است

ص :376

و استدلال می کند بر این که شخص اکمه ، فرق نمی گذارد فیما بین الوان و شخص اصم ، تشخیص نمی دهد اصوات را . این مطلب تا اندازه ای مسلّم و بحث او در علم منطق باید .

دیگر از مبتکرات او مقولات عشر [است] که اشیاء متعقله را منحصر به این ده مقوله دانسته و هر ماهیت از ماهیات را در تحت یکی از این مقولات مندرج می داند . یکی جوهر و نه مقوله دیگر ، مقولات عرضیه (کم ، کیف ، اضافه ، فعل ، انفعال ، أین ، متی ، وضع و ملک) .

مقوله اولی ، مقوله جوهر و آن ماهیت محصله ای است که در وجود عینی خارجی محتاج به موضوع نباشد ؛ و منقسم است به پنج قسم : عقل ، نفس ، هیولی ، صورت و جسم طبیعی ؛ و برای هر یک از این اقسام ، مباحث طویلة الذیلی است که در محل خود مذکور است .

دوم : کمّ ؛ و آن شیئی است که بالذات قابل قسمت باشد و بر دو قسم است : متصل ، منفصل .

کمّ متصل ، آن است که دارای حد مشترک است ، پس از قسمت ؛ چنانچه هرگاه جسمی را به دو قسمت تقسیم کنیم ، حدّ مشترک آن ، سطح ؛ و حدّ مشترک دو سطح ، خطّ ؛ و حدّ مشترک دو خطّ ، نقطه .

و حدّ مشترک ، آن است که هر گاه بر یکی از دو قسمت منضم کنیم ، بر او چیزی افزوده نشود و اگر از او منفصل نمائیم ، از او کم نشود . کمّ متصل یا قارّ است . مانند : خطّ و سطح و جسم تعلیمی(1) و یا غیر قار ، مانند : زمان که حدّ مشترک آن ، «آن» است . پس ، زمان کمّی است غیر قارّ و متصل بالذات .

کمّ منفصل ، مانند : عدد .

ص :377


1- 1_ که کمیت ساریه در جهات ثلاث است برای جسم طبیعی . منه

سوم : کیف ؛ و آن هیئت قاره در شیئی است که قابل قسمت و نسبت نباشد ؛ و به چهار قسم منقسم است :

اول : کیفیات استعدادیه ؛ مانند : قوّت بر کتابت و ادراک و صلابت و لینت و ممراضیت و مصحاحیت .

دوم : [کیفیات] نفسانیه مانند : علم و اراده و قدرت و حالات و ملکات .

سوم : کیفیات محسوسه مانند : طعوم و روایح و اصوات و الوان .

چهارم : کیفیات مختصه به کمیات ، مانند : استداره و کرویت ، مثلثه و مربّعیّت و فردیت و زوجیت .

چهارم : اضافه ؛ و آن نسبت فیما بین دو شی ء است ، مانند : ابوت ، بنوت ؛ و خادم ، مخدوم ؛ سلطان ، رعیت .

پنجم : فعل ؛ و آن حالتی است که حاصل می شود برای شی ء به سبب تأثیر او در غیر ، مثل : قطع و ضرب و قتل .

ششم : انفعال ؛ و آن تأثیر از غیر است . مانند : انکسار ، انحراق و تسخن .

هفتم : أین ؛ و آن حالت شی ء است نسبت به حصول آن در مکان ، مثل : کون در خانه یا در فراش .

هشتم : متی ؛ و آن حالت شی ء است نسبت به حصول در زمان ، چنانچه [=چنانکه[ گفته می شود : این امر کی واقع شد؟ در جواب می گویند : دیروز یا امروز .

نهم : وضع ؛ و آن هیئت حاصله برای شی ء است نسبت به اجزاء [اش] به یکدیگر و نسبت تمام اجراء[اش] به امور خارجیه ، مثل : قیام ، رکوع ، قعود .

دهم : ملک ؛ که آن را جده نیز گویند ؛ و آن حالتی است که برای شی ء حاصل شود بواسطه ما یحیط به ، مثل : لباس پوشیدن و زینت کردن و سلاح گرفتن .

بعضی از متأخرین ، مقولات عرضیه را سه مقوله دانسته و آن سه : کم ، کیف و اضافه است و این سه [= سومین] مقوله را شامل هفت قسم دیگر می داند .

ص :378

و بعضی دیگر ، مانند شیخ اشراق ، مقولات عرضیه را چهار مقوله می داند و آن ، سه مقوله مذکوره و حرکت است . که حرکت را مقوله مستقل می داند .

و بعضی از اهل فرنگ می گویند : دانستن این امور چندان فایده ای بر آن مترتب نیست . بلکه به دو جهت مضرّ است : اول این که انسان گمان می کند که این امور مبتنی بر حکم عقلی و محصور به حصر استدلالی است ؛ و حال آنکه اموری است اصطلاحی و جعلی ، و کسانی که حصر نموده اند اشیاء را در این اقسام ، مقصود آنها ریاست بر غیر خود بوده و ممکن است که اشیاء را به طریقی دیگر محصور نمود به حصر جدید ؛ چنانچه [= چنانکه] بعضی محصور نموده و می گویند : اشیاء منحصر است در هفت قسم ، که آن را مواد عقلیه نامند : اول : عقل یا جواهر ادراک . 2_ جسم یا جوهر ذوامتداد . 3_ مقدار یا صغر هر جزئی از اجزاء . 4_ وضع تناسب مابین اجزاء . 5_ صورت اشیاء . 6_ حرکت . 7_ سکون .

دوم : این که متعلمین اکتفاء می کنند به مجرد الفاظ وهمیه ، و گمان می کنند که برای آنها معرفتی نسبت به اشیاء حاصل شده و حال این که نه چنین است و معرفتی به شی ء واقعی که محقق در نفس الامر باشد برای آنها حاصل نشده است .

تحقیق و بیان این که : مقولات عشر مبتنی بر حکم عقلی و حصر او استدلالی است و مجرد اصطلاحی نیست و حصر جدید نیز محل ایراد [است] در مبحث جواهر و اعراض بحث خواهد شد و در اینجا خارج از قسمت تاریخ است .

پس از اقامت ارسطاطالیس در مدت هشت سال در مقدونیا برای تعلیم اسکندر ، دوباره مراجعت نمود به آتن و در لیکاو مدرسه جدیدی تأسیس نمود ؛ و جمع کثیری از شاگردان آن مدرسه که در تحت تعلیم و تربیت او بودند ، تحصیلات خود را به پایان رسانیده و به مرتبه فیلسوفیت نائل و پس از فوت حکیم مزبور هریک از آنها بطور تعاقب رئیس بر مدرسه گردیدند . از آن جمله فیلبس بود که پس از مراجعت به وطن خود (شابستن) کتب ارسطو را همراه خود برد .

ص :379

پس از فوت فیلبس ، وارث او از خوف سلطان عصر (برغامس) که مبادا کتابها را از آنها گرفته و به کتابخانه خود ببرد ، آن کتب را در سردابه ای ، زیرزمین ، پنهان نمودند ؛ و بسیاری از آن کتب به واسطه رطوبت و موریانه فاسد گردید ؛ و پس از مدت یکصد و سی سال ، کتب مرقومه را یافتند و از زیر زمین بیرون آورده ، مردی که مسمی بود به بیلیکانوس ، آنها را خریده و خواست اصلاح نماید . لذا به نوعی از روغن سفید ، روغن مالی کرده ، برای اینکه حروف آن کتب ، ظاهر و هویدا گشته ، مورد استفاده واقع گردد .

لکن به مقصود خود نائل نگردیده و فساد آنها زیادتر گردیده تا طایفه سیلا از رومانیها بعد از مراجعت از آتن به رومیه این کتب را با کتابهای دیگر همراه خود بردند به روم .

تیراینو ، معلم غراماتیک که مُصر بود به تعالیم ارسطو ، به زحمت زیاد مشغول مطالعه و تدریس کتب مرقومه گردید و آنچه را به واسطه رطوبت و موریانه فاسد شده بود ، مطابق فکر و رأی خودش می نوشت و به جای فاسد شده ها می گذارد . [و] پس از آن ، در کتب خود نقل می کرد با این حالت فاسده و فی مابین مردم به همین نحو که نقل نموده بود ، مشهور گردید .

و البته مسلم است که نقل به این حالت ، از حقایق و روحیات مطالب ارسطو دور است .

فرقه کلبیه

از جمله تلامیذ سقراط نیز انتیثینوس و معاصر با افلاطون بود . این مرد از روی واقع خوشش می آمد از قواعد و مبادی ای که به واسطه آنها انسان می آموخت ، شجاعت را و مقدِم بود بر تحمل شدائد و مصائب و رنجها . بدین جهت پس از فوت معلم خود ، از رفقایش کناره گیری کرده و تأسیس نمود ، جمعیتی را در جائی که آن را به زبان یونانی هیکل کلب ابیض می نامیدند . مخالفین این طریقه ، این طایفه را به مناسبت محل آنها به فرقه کلبیه ، مسمی نمودند .

ص :380

وجه دیگر برای این تسمیه ، چنانکه گفته شده است ، نظر به وضع معیشت و زندگانی آنها بود که بطور بسیار پست ، مانند کلاب زندگانی می نموده و این نحو معیشت را وسیله توبیخ و سرزنش عموم مردم قرار داده که شاید بدین توبیخات ، مردم دست از اعمال قبیحه کشیده و نقایص خود را تکمیل نمایند ؛ بلکه بواسطه فقر و فاقه ای که داشتند ، سزاوار و حق می دانسته اسائه ادب را نسبت به غیر خود ، و کوچک و حقیر داشتن نوع بشر را .

از اخص تعالیم این فیلسوف آن که می گفت : فضیلت به تنهایی کافی است بر قیام سعادت انسان و دیگر محتاج به سائر علوم نیست و مقصود او از فضیلت ، اخلاق و بردباری و اقدام بر تحمل شدائد است ؛ لذا از علم فصاحت ، منطق ، علم مجردات و طبیعیات ، کناره گیری کرد و توجه به هیچ علمی نداشت جز به آداب مذکوره ؛ فقط بدین جهت روش خارجی خود را مطابق با عقایدش قرار داده و از پوشیدن لباس خودداری می کرد و به قطعه ای پارچه کثیف که ساتر او بود قناعت می نموده و سپس به یک عصا و کوله بار _ که به کتف و پشت خود حمل می نمود _ اکتفاء می کرد .

از جمله شاگردان انتیثینوس ، دیوجانس کلبی مشهور است . این فیلسوف در مسلک معلم خود سرآمد [بود و بلکه] تفوق بر او پیدا نموده و برای سکنای خود اختیار کرد خم بسیار بزرگی را که در آن خم بیتوته می نمود ؛ و در تحمل شدائد و مصائب مستغرق و مقتحم بود ، نظر به دوستداری فضیلت ، که آن را در تحمل شدائد می دانست ، به موافقت استاد خود حکیم مزبور و چون که در مصارعت با شدائد ، مصابرت می نمود ، اسکندر مقدونی به حالت او رشگ برده و می گفت : اگر نبودم اسکندر هرآینه میل داشتم که دیوجانس بوده باشم.

پس از این که عده ای از شاگردان انتیثینوس بعد از وفاتش جانشین او گردیده و مسلک او را محافظت و معمول می داشتند ؛ بالأخره بواسطه مردی از مقلّدین او که مسمی بود به میندامیوس ، طریقه حکیم مزبور متلاشی [شد] و از بین رفت .

ص :381

میندامیوس ، مردی بود که لباسهای مهول می پوشید و با یک هیولای سهمگین و مخوف در کوچه ها دور می زد و می گفت : من یکی از شحنه های جهنّم هستم ؛ و آمده ام برای مراقبت مردم و دیدن افعال زشت و کارهای آنها و تجاوزاتی را که از حدود فضیلت می نمایند . پس از آن ، بر می گشت به سوی قوم خودش و می آگاهانید قوم خود را به افعال و اعمال مردم .

پیدایش رواقیین

زینون شتیکوس که در سنه 260 قبل از میلاد وفات نمود ، مدتی به دست کواتیوس که یکی از جانشینان انتیثینوس مذکور بود ، تربیت و تعلیم می یافت . لکن برای جهل قطع آور و معیشت پست کلبیه شرمسار و ناراضی بود ، بدین علت از معلم خود کناره گیری نمود و بسیاری از قواعد آنها را تغییر داد .

پس از آن که تمام قواعد را از شیلیوس میغاریکوس و تیودورس خرونوس و بولدمونوس ، آن قواعد کلبیه را اخذ نموده و برای خود ایوان و رواقی را انتخاب و در آن رواق مدرسه ای دائر و 58 سال در آن رواق برای شاگردان خود تدریس می نمود ، از این جهت اصحاب او به اسطوانیین یا رواقیین نامیده شدند .

فیلسوف مذکور در علم منطق کوشش می نمود و زیاد کرد به او اشیاء بسیاری را و درباره او گفته شده که : او واضع علم منطق بود و ارسطاطالیس تکمیل نمود آن را و افلاطون مهذّب نمود آن علم را . و همچنین در طبیعیات کوشش داشت .

از قواعد خصوصی او در علم فضایل و آداب بود که می گفت : سعادت انسان ، قائم به فضیلت است به تنهایی . و فضیلت و آداب می گرداند انسان را مطمئن القلب در مصیبت . و رنج بردن در شدائد ، عیب نیست برای انسان ؛ و حکیم کسی است که تابع هوا نباشد و دائماً محافظت حقوق مردم را نموده و بر مقتضای مروت رفتار نماید .

جمعی از مشاهیر و بزرگان حکماء در طریقه و مذهب فیلسوف مزبور تربیت یافته

ص :382

و پس از او بر تعلیمش اتکاء نموده و ثابت بودند؛ و چنانچه اختلافی بین آنها روی می داد در غیر از تعلیم استاد خود بود و اختلافی نبود که آنها را به فرق و احزابی منقسم نماید به خلاف جماعات دیگر که اختلاف رأی ، سبب تشکیل فرق و احزاب در آنها می گردید .

از جمله تلامذه حکماء مذکورین ، کلاانتس که مردی بود صاحب فضیلت در احتمال شدائد و صبر بر مصائب و شاگرد او کریسیوس حاذق و در امور عقلیه اجتهاداتی داشت غیرمألوف ، و تغییر داد بسیاری از قواعد و تعالیم سالفین را و بر تألیفات متکثره آنها مطالبی را زیاد نمود و مطیع و منقاد شدند او را جماعتی ، از آن جمله زینون [و [دیوجانس که از معظم رواقیین و امتن آنها بودند و انیتبترس صیدونی که از بزرگان مؤلّفین این فرقه است .

دیگر بوسیدونیوس که از متولدین بلاد سوریه است . اخیراً در رودس رئیس بر مدرسه و مشیخه گردیده و شیشرون رومانی نیز از او علوم را اخذ نموده و مدت متمادی طریقه رواقیین ادامه داشت ، تا این که فریسیون از یهود اخذ نمود[ند] علوم و فضائل آنها را .

ص :383

فصل دوّم : در قسمت ایطالیایی

اشاره

ظهور فلسفه در ایطالیا که مسمی است به یونان کبری ، به واسطه مهاجرت خانواده های یونانی بود به ایطالیا . معلّم این قسمت از فلاسفه ، فیثاغورث ، فیلسوف یونانی است که در سنه 564 قبل از میلاد ، در جزیره سامو تولد یافته است .

این فیلسوف پس از آن که در مسقط الرأس خود ، تحصیل علم نمود و پایه آن را استوار کرد ، از کَهَنه ممفیز و ثیبه در مصر و فنیقیها و کلدانیها اخذ علوم را نموده و سرآمد اقران خود گردید ؛ (نسبت به علوم معارف دینیه و علم فلک و علم مساحه و علم موسیقی و حساب و قواعد اسرار مشتری و شرایع مینونوس و نیکورغوس) ؛ سپس رفت به یکی از شهرهای ایطالیا و تأسیس نمود در آنجا یک مدرسه ، هنگامی که تارکونیوس می کشت رومیها را ؛ و در آن مدرسه ، بسیاری نزد او تلمّذ نمودند که ذکر آنها خواهد آمد .

حکیم مزبور برای فروتنی و تواضع ، منع نمود مردم را از این که او را حکیم یا فیلسوف نامند ؛ و [هم اوست] اوّل کسی که [این عنوان] در حقّ او گفته شده ؛ او است معلم طبیعی حقیقتاً و نیز عالم بود به هندسه و هیئت ؛ و اشتغال داشت به علم اخلاق و آداب به وجهی که برای عموم نافع بود ؛ و معتقد بود که حکمت ، سرآمد و اول تمام علوم است . و با اصحاب و شاگردانش به طریق شرکت و مساوات زندگانی می نمود . و مدت دو سال تا پنج سال شاگردان خود را امتحان می نمود . و می آموخت شاگردانش را به علم سکوت به قسمی که سؤال از سبب آن ، از آنها ممکن نبود .

عقائد فیثاغورث

فیلسوف مذکور معتقد است که تمام کارها و اشغال انسان تغییر می کند ، تا این که می گرداند انسان را در افعال خود مشابه با اله . زیرا که تمام افعال متحوّل و متمایل به سوی حقیقت است .

ص :384

و حرام است قسم یاد کردن به آلهه ؛ و عالم دارای روح و ادراک ، و روح این چرخ بزرگ عالم اثیر است ، (اثیر یعنی کره آتش که به عقیده قدماء بالای کره هوا و تحت کره قمر است) و از آن اثیر ، تمام ارواح جزئیه آدمیین و حیوانات است .

و ارواح فنا نمی شود و در هوا مطلق و رها و می روند از طرفی به طرف دیگر تا این که مصادف شود جسمی را _ هر جسمی بوده باشد _ و موقعی که روح از جسد انسان خارج می شود ، اتفاق می افتد از این که داخل جسم دیگر از حیوانات بشود . مانند : بهائم و طیور و اسماک و غیر اینها یا داخل جسد انسان گردد .

و همین قسم روح حیوان از هر قسم از حیوانات بوده باشد از جسم او خارج شده و داخل جسم انسان می شود و از این جهت ، اکیداً خوردن گوشت حیوانات را منع نموده ؛ و می گوید : کسی که بکشد مگسی را یا غیر آن را از هوام ، گناهش مانند کسی است که بکشد انسانی را ؛ و قائل است به ثواب و عقاب بعد از مردن .

و او کسی است که اقامه برهان نموده بر اینکه : مربع وتر در هر مثلث قائم الزاویه مساوی است با مجموع مربع دو ضلع دیگر آن مثلث . و گمان نموده که اصل اول برای همه اشیاء واحد است و از واحد اعداد بیرون می آید و از اعداد ، نقط و از نقط ، خطوط و از خطوط ، سطوح و از سطوح ، اجسام و از اجسام ، عناصر اربعه _ که آن آتش ، هوا ، آب و خاک است _ و از آنها عالم ترکیب پیدا نموده و این عناصر دائماً متغیر و هریک از آنها به دیگری مستحیل و از جواهر و ذوات عالم چیزی کاسته نمی شود و جمیع تبدلات ، محض تغییر است .

و قائل است به کرویّت زمین و به وجود متقاطرینی ، یعنی هرگاه رسم شود خطی از زیر قدم انسانی به طرف اسفل کره زمین ، هر آینه واقع شود بر قدم انسانی که مقابل او می باشد و این خط ، قطر کره است .

و نیز می گوید : هوای محیط به کره زمین شدیدالحرکه نیست و همین باعث بر فساد و موت حیوانات است . بعکس هوا در آسمان که رقیق و حرکت او شدید و مضطرب

ص :385

و متحرک است دائماً ؛ و از این جهت موجودات آسمانی ذوی الارواح و غیر زائل و فنا ناپذیر است ؛ بلکه آنها خدایان دائمی ابدی و همیشگی باقی می باشند . پس شمس و قمر و سایر کواکب برای این که در وسط هوا رقیقند و حرارت فعّاله که اصل حیات است می باشند ، آلهه دائمی و غیرقابل فنا و زوالند .

بعضی گفته اند : که حکیم مزبور مخترع اصول لحنها و نغمات بوده و برای او تألیفات جلیله است در ارتیماطیقی (علم عدد) و موسیقی و غیر اینها از علوم ریاضیه .

از جمله تألیفات او مجموعه ای است ، مسمی به موافقات طبیعیه که در او ذکر کرده آراء پسندیده ای را در سماع (موسیقی) و تثاقل ، یعنی قوه جاذبه متنوعه و در ابصار و رنگهای نور ؛ و از جمله مطالبی را که در باب الوان ذکر و تنصیص نموده ، آن است که می گوید : رنگهای اشیاء مرئیه به انعکاس ضوء ، متنوع به انواع مختلفه است و بسیار از اوقات ، الوان به واسطه مخلوط شدن عناصر ضوء است .

از شاگردان حکیم مزبور _ که سابقاً اشاره شد که بعد ذکر می شود _ ذالکوس و کراندس است که از مخترعین شرایع و قوانین بوده اند .

دیگر امبیدوقلیس که متولد در شهر اغریجانطه در جزیره سیسیل در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد بوده ؛ و او کسی است که مبادی اشیاء را منحصر به الفت و انتقام می داند .

دیگر ارکیانس تاری نتینوس ؛ و او کسی است که علم حرکت را به موقع عمل گذارد برای استفاده ارباب صنایع (مقصود معرفت جراثقال است .)

و تیماوس لوکروس که در شرح عالم کتابی تألیف نموده و ادکسوس جینیدیوس که اول کسی است که فهمید اسباب زلزله های سالیانه را .

فیثاغورث شاگردان خود را به دو گروه تقسیم نمود :

_ رتبه اول : شاگردان خصوصی که باکرواتیکی یا فیثاغورثیین نامیده می شدند . عدّه آنها در ابتداء ششصد نفر بوده که با هم زندگانی می نموده ، مثل این که همه آنها یک نفر می باشند ؛ همچنین در درس و در هر امری از سایر امور .

ص :386

آنها پس از آن که در روز درسهای خود را تکرار می کردند ، شب را نزد معلم می رفته و حکیم مزبور از پس پرده برای آنها درس می گفت و هیچ گاه در موقع درس جلوی معلم ظاهر نبودند ، بلکه معلم نسبت به آنها محجوب و مستور بود در عقب پرده ای .

طریقه تحصیل این دسته از شاگردان این بود که در مدت پنج سال _ که دوره تحصیل آنها بود _ ملازم با سکوت شدید ، ابتدائاً تعلیم می گرفتند ارتیماطیقی (علم عدد) ، و بعد از آن موسیقی ، و بعد از آن علم هندسه و اخیر ، فلسفه که منقسم به دو قسمت بود ، نظری و عملی .

فلسفه عملی مشتمل بود بر وصایا و شرایع کلیه نسبت به عبادت واجبه آلهه و توجه و عطوفت نسبت به گذشتگان از اموات و احترام والدین و حفظ قوانین موضوعه و ممارست به عفّت و قوت و شجاعت و سایر اخلاق حمیده ، که یکی از شاگردان به طریق نظم آنها [را] جمع نموده ، و به آب طلا نوشته است .

حسن ظنّ شاگردان مذکور نسبت به معلم خود ، فیثاغورث چنین بود که مطالب او را از روی عقیده ثابته قبول نموده که گوئیا وحی منزل است . و هیچ گاه مورد نقض و تنقید واقع نمی گردید ؛ بلکه در مرتبه اذعان و تصدیق نیز شک و تردیدی برای آنها ایجاد نمی شد ؛ و هرگاه فیما بین آنها مسأله مطروحه محل خلاف بود ، استشهاد به کلام حکیم مزبور ، حجّت قاطع و برهان ساطع گردیده و می گفتند : قال هو .

_ رتبه دوّم : اکروماتیکی (شاگردان عمومی) این رتبه [در] دسترس عموم و برای هرکس که خود را در سلک این قسمت معرفی و منتظم می کرد ، ممکن بود . این دسته در ایماء کیوس که اکلیمندوس اسکندری به معبد تفسیر نموده ، جمع ، و فیثاغورث برای آنها تعلیم مناسب با حال هریک می نمود .

پس از فوت این فیلسوف ، سه نفر از شاگردان او متعاقباً جانشین او گردیده و آخر آنها تیده کروت یونانی بود و به او منتهی شد جمعیت فیثاغورثیها .

ولی بسیار از تلامذه او در بلاد متفرق شده و مطالب علمی را منتشر نمودند ، حتی

ص :387

فیما بین یهودیها که از اسیری بابل برگشته بودند . حتی این که گفته شده : فرقه ای از یهود (اسینیین) اخذ نمودند از آنها و از کلبیین طریقه آنها را و بدین واسطه امتیاز پیدا نموده بر سایرین یهود .

شاگردان فیثاغورث که در اطراف و نواحی متفرق بودند ، به چهار فرقه منقسم شدند و هریک از آنها با فرقه دیگر مختلف بودند : هرقلیه(1) ، الیائیکیه ، پیرهونیه و ابیقوریه .

فرقه هرقلیه

(2)

این فرقه منسوب به هیرقلیطس افسسی [است] که ظهورش پانصد سال قبل از میلاد بوده و گمان می کرد که فلسفه به او منتهی گردید .

حکیم مزبور مردی بود متکبر و تمام مردم را کوچک و حقیر می شمرد و در کوهستانها زندگی می نمود . و قوت او از نباتات و روغنهای نباتی بود .

در اوقاتی که جوان بود می گفت : معرفت به هیچ شی ءای پیدا ننموده ام ؛ لکن وقتی که بدن او لاغر و نحیف شد از آن ریاضت ، و مراجعت به شهر نمود ، مدعی گردید که هیچ امری نزد من مجهول نیست .

از جمله شاگردان او ، بیسبوی فیثاغورثی است که قوانین فیثاغورث را با قوانین دیگر مزج نمود و تألیف کرد آن را به طریق مخصوصی به صورت احکام دیانتی ، برای این که آن را بغتتاً اظهار کند به عقیده این که از اسرار علیه ، مانند وحی الهی است . ولی به این مقصود نائل نشد ؛ زیرا که تابعین او قلیلی از مردمان پست بودند .

فرقه الیائیکیه

این طایفه منسوب به الیا بافیلیا ، از بلاد ایطالیا و از اخص تلامیذ این فرقه اکسینوفانوس [است] که : معتقد بود بر این که عالم ، ازلی [است] و ممکن نیست که موجود بعد العدم باشد .

ص :388


1- 1 و 2_ در نسخه: «هیرقلییه» آمده است.

و به این طریقه ممهد ساخت طریقه سبه نوسا را برای اظهار عقیده خود که گمان کرده به این که عالم تماماً جوهر واحدی است که آن جوهر ، جوهر الهی است .

از جمله کسانی که رئیس بر مدرسه آن فرقه گردید ، بعد از اکسینوفانوس ، مردی بود مسمی به زینون الیانو ، معلم قیاس و جدل ؛ و او جانشین خود گردانید لاریشبو را و او اول کسی است که طریقه کلبی قدیم را در یونان احیاء نمود (طریقه آنها نظر داشتن به هباء یعنی ذرات بود) .

جانشین فیلسوف مزبور ذیمقراطیس ابدیریتین بود . این نسبت بواسطه مهاجرت اوست به مدینه ابدیری . تولد او در سنه 658 قبل از میلاد بوده و ترقی داد علمی را که از استاد خود ، لوقسیس اخذ نموده بود که اصل اشیاء ، ذرّات است که در این فضاء فارغ پراکنده و فضاء مملوّ از این ذرّات است . و اشیاء ، تکوّن آنها از عدم نیست ؛ و هیچ موجودی ، برگشت او به عدم نمی باشد ؛ و این ذرّات ، فساد و تغییر به سوی آنها راه ندارد . پس از او بروطاعورس جانشین او گردید ، و مردم آتن او را نفی بلد نمودند برای این که در وجود اله مشکوک بود .

فرقه بیرهونیه

این فرقه منسوب به بیرهون لاله امونوس ، که در سنه 376 قبل از میلاد متولد گردیده و این فرقه را تشکیل داده است . بیرهون ، مخترع مذهب بیرهونی که آن را اسقیطقی می نامند ، یعنی : مذهب مشککه .

این طایفه ، کسانی هستند که جزم و یقین به حقیقتی از حقایق ندارند . این جماعت قبل از این اسم مذکور ، به القاب دیگر نامیده می شدند : یکی فاحصین از حق ، دیگر متوقفین در حکم ، و اخیراً به اسقیطیه .

واضع این مذهب ، بیرهون ، برای اظهار عقیده خود از هیچ چیز حذر نمی کرد و از خطر نمی ترسید ؛ حتی در عبور نمودن در راه از حیوانات مرور کننده ، اجتناب نمی کرد .

ص :389

و چنانچه تصادفاً به حمّالها برمی خورد ، کناره گیری نمی کرد و دچار صدمات و لطمات می گردید ؛ و اگر اصحاب او در راه محافظت او را نمی کردند ، هلاک می شد از خطرها ؛ و بعض اوقات که یاران و مریدان از او غفلت می نمودند ؛ و سگی حمله می کرد به او برای این که بگیرد او را ، آن سگ را از خود دفع می کرد ، بعضی از حاضرین به او ایراد می کردند که این امر منافی با مذهب شماست ، آهی می کشید ، و می گفت : چقدر مشکل است برای انسان که از اوهام خود خارج بشود .

پیرهون و اتباع او معتقد بودند بر اینکه : اشیاء بحقیقتها مجهولة الکنه [اند[ و شناختن اشیاء از راه حدود و معرف ممکن نیست ؛ و بدین جهت ، تمام براهین را ترک کرده و می گویند : حجت و برهان بر شی ء لابد باید منتهی شود به امور بدیهیه که در واقع ، امور ضروریه اساس و پایه براهین است .

امور ضروریه بدیهیه آنهایی هستند که محتاج به دلیل نباشند ، و در عالم اموری بدین صفت موجود نیست . زیرا امور بدیهیه ضروریه را که می بینیم و آنها را حدّ اشیاء ضروریه می دانیم ، لازم است که حقایق علل بداهت و ضرورت آن را دانسته و بیان کنیم و راهی به سوی شناختن آن علل نیست . بدین جهت ، اقامه حجّت و برهان ، بی اثر و غیر مثبت [است] .(1)

ص :390


1- 1_ پایان صفحه 29 و متأسفانه صفحات 30 و 31 موجود نیست .

[فصل سوم]

. . . .(1) پدرش سنه 383 قبل از میلاد ، متصدّی بود و حرکت قمر را کشف نمود و در جغرافیا کتابی تألیف کرد .

از جمله فوائد مدرسه مذکوره آن که آداب قدیمه را با مستظرفات از آن آداب محافظت و نگاهداری می نمودند . خصوصاً از فلسفه که بین مذاهب مختلفه آن را وفق داده و متفق می نمودند .

ولی نظر به استمرار حریّت و آزادی در تحصیل _ چنانکه سابقاً ذکر شد _ ، عقیده لاادریه که مذهب پرهون است ، استمرار یافت و چون که مذهب پیرهونیه ، سلطه و اقتدار داشت بر سایر مذاهب فلاسفه ، لذا ممکن نبود جبران آن را مگر به طریقه اسطوانیین که مذهب زینون بوده باشد ، زیرا که نقطه مقابل عقیده پیرهون ، طریقه زینون است ؛ چنانکه سابقاً شرح هر دو مذهب بیان شد .

تربیت شدگان در مدرسه مذکوره ، جمعی از کسانی بودند که اخیراً قبول [کردند[ و گردن گرفتند احکام انجیل را ، مانند : قدیس بوستینوس کبیر که از بلاد سوریه است و قدیس ایرنیاوس و قدیس غریغوریوس ثاولوغوس (بنابر نقل بعضی) و قدیسه کاترینای شهریته و غیر از اینها . مدرسه به واسطه این اشخاص تغییر نمود و مدرسه مسیحی گردید .

اول کسی که در مدرسه مذکوره ، تربیت و تعلیم یافت از فلاسفه اکلیتیکها ، مردی بود که می خواندند او را سیدئیا اثینی ؛ پس از آن بانتینوس متابعت نمود از او ؛ و دیگر قدیس ، اکلیمندوس اسکندری که می گفت : من نمی گویم که : فلسفه ، فلسفه اسطوانیه

ص :391


1- 1_ ابتدای صفحه 32 دست نوشته مؤلّف . (از مطالب مندرج معلوم می شود ، مؤلّف در این دو صفحه مفقوده نه تنها بخش مربوط به پیرهون را به پایان برده ، بلکه بخش مربوط به اپیکور را هم به اختصار گذرانده و بدین ترتیب ، فصل دوم را تمام و وارد فصل سوم ، در فلاسفه نو افلاطونی و فلاسفه مسیحی شده است .)

یا افلاطونیه یا ابیقوریه یا ارسطاطالیه است ؛ بلکه می گویم : هر قاعده و تعلیمی از این فلاسفه که مستقیم و موافق با عدل باشد ، آن فلسفه حقیقی است .

و از این جهت که مدرسه ، مدرسه مسیحی گردیده بود ، فلاسفه اکلیتیکها مراقب و مواظبت داشتند بر قواعد و تعالیمی که ضدیّت و مخالفت با دیانت مسیحی نداشته باشد .

پس از فلسفه اسطوانیین قواعد آداب و ذمه را اخذ و عمل نموده ؛ و از فلسفه ارسطو براهین و قیاس و جدل را اخذ ؛ و از فلسفه افلاطون آنچه را که مختص به الهی و ارواح و نفس ناطقه و سایر امور غیر مادیه بود ، اخذ نمودند و افلاطون را در رتبه و درجه اولی نسبت به سایر فلاسفه می دانستند ؛ زیرا که چنین گمان می کردند ، قواعد تعلیمه افلاطون ، توافقش با دیانت مسیح ، بیشتر از قواعد و تعالیم سایر فلاسفه است .

در زمان قدّیس اکلیمندوس اسکندری که سنه 200 پس از میلاد بوده ، مردی از شاگردان او امینوس سکاس که پدر و مادرش مسیحی بودند و در اول حمّال بود ؛ و سپس در مدرسه مذکوره تحصیل نمود ، از دیانت مسیحی برگشت به دیانت اجدادیش که بت پرستی بوده ، و کاملاً طرفدار مذهب بت پرستی گردید ؛ و تجدید کرد فلسفه متأخرین افلاطونیها را و جداً ضدیت و معارضه نمود با دیانت مسیح در مشرق ؛ و مدعی بود بر این که تعالیم مسیح و اتباع او در عالم معروف و مسلم نبوده ، یعنی موافقت با تعالیم افلاطون نداشته است .

رفته رفته تعالیم این مرد ، وسعت پیدا نموده و ضمناً خلط نمود به مطالب فلسفه ، اموری را از تعمق در عبادات و اعمالی را برای استخدام اجنه ؛ به این جهت مردم به او متمایل گردیدند و اصحاب و یاران او معارضه و ضدیتشان با دیانت مسیح زیاد شد و رؤساء و پیشوایان وثنیین به آنها معاونت نموده و علناً ضدیت می کردند ؛ حتی در شهر روم که در آن تاریخ ، احکام انجیل بین آنها حکمفرما بود .

از جمله اصحاب امینوس مذکور ، دو نفر بودند (بورفیر ، فلودیانوس) که کار ضدیت و معارضه را به تعنّت و عناد کشانیده و همین امر باعث شد برای خرابی و از بین رفتن مدارس بت پرستها ؛ زیرا قسطنطین اول امر نمود به بستن مدارس روم ، پس از آن ، مدرسه اسکندریه نیز بسته شد و این امر در سنه 324 مسیحی است .

ص :392

پس از آن که ثانیاً بت پرستان مذکور برگشته و آن مدرسه را باز نمودند ، از طرف قیصر (ثیودوسیوس اکبر) امر شد به تخریب هیاکل و معابد آنها ؛ پس خراب نمودند هیکل سربیس را در اسکندریه ، و به اغراء و راهنمایی بطریرک ثیوفیلوس اسکندری ، مدرسه را آتش زده و سوزانیدند و این واقعه در سنه 390 میلادی واقع گردید .

هباتیا ، دختر تیون فیلسوف وثنی ، برای احساسات دیانتی خواست که تعلیم و فلسفه آنها را ثانیاً اعاده و رواج دهد ؛ عده ای از نصاری که در دیانت مسیح ثابت و حساس بودند ، او را قطعه قطعه نموده در سنه 415 میلادی .

در آتن مدرسه فلاسفه بت پرستها دوام داشت تا سنه 450 میلادی ؛ و بلوتارکه بن نسطور که یکی از اصحاب کریسنت کاهن بزرگ بود ، مذهب افلاطونی را معاودت و ترویج نمود و بعد از او جانشینش سریانوس ، کتبی را تألیف و تطبیق کرد مابین مسائل و آثار دیانتی منقوله از ارفه را با فلسفه فیثاغورس و افلاطون و بدین جهت جانشینان او قواعد و اصولی را برای این مذهب جعل نموده که مبتنی بر آثار و اصول دیانت بود .

بروکلوس از شاگردان سریانوس تمام علوم مشتمله بر این مذهب را می دانست ؛ و تألیف کرد کتبی را در علوم ریاضیه و طبیعیه و اخلاق و ماوراء طبیعیات و مثولوجیا و اسرار سحر ؛ و معارف افلاطون و اصول ارسطو را اختیار و عمل به آن می نمود ؛ و آنچه از نتایج افکار خود تراوش نموده بود به آنها منضم کرد .

و چون که این مرد مایل به مذهب وثنی بود و خواست که این مذهب را با جاهلیت یونان موافق نماید و راه قانونی برای او از افکار خود ترتیب دهد که عدول از آن ممکن نباشد و نتوانست ، لهذا فلسفه خود را مشحون به اوهام و آثار کهانت و تخیلات نمود .

پس از فوت سریانوس سه نفر از اهالی بر شام به طور تعاقب رئیس بر مدرسه مذکوره گردیدند . و آن سه نفر مارنوس ، ایزیدود و دمسیوس که آخر [از] مفسرین مذهب افلاطون است ، بوده ؛ و از این جهت که مدرسه مذکوره مدرسه وثنیین بود ، در سنه 529 میلادی ، امر شد ازطرف قیصر قسطنطنیه (یوستنیانوس اول) به بستن مدرسه ؛ و باقی نماند در آتن بجز مکاتب فقه و نحو .

پس از بسته شدن آن مدرسه ، مذهب وثنیین از بین رفت و در مکاتب آتن از مذاهب فلاسفه ، فقط مذهب ارسطاطالیس باقی ماند تا وقتی که دوباره فلسفه سکولاستیکه

ص :393

(یعنی مدرسیه) رواج گرفت .

پس از وفات قدیس اکلیمندوس _ که سابقاً شرح حال آن ذکر شد _ ، جانشین او اوریجانوس بود .

این حکیم بواسطه صدماتی که در ایام قیصر رومانی داکیوس به او وارد آمده بود ، افتاد در رشته عبادت اوثان ؛ سپس او را منع و زجر نمودند و حکیم مزبور برای خود مراثی محزنه سروده ؛ داکیوس در سنه 349 سلطنت رومانی را داشت ؛ نظر به شهرت و مقام فیلسوف مذکور ، وثنیها و مسیحی ها برای تعلم از او تهاجم به طرف او نمودند .

بعد از او ، ابراکلیوس و بعد از او اسقف اناطولیوس لاذقیه ، جانشین او گردید . این مرد چون عقاید افلاطون _ که مسیحیهای اکلیتیکیون در غیر مادیات اختیار نموده [بودند] _ مطلوب و پسندیده نزد او نبود ، لهذا در اسکندریه شروع نمود به تدریس مطالب ارسطو ، و او اول کسی است که اختیار نموده عقیده ارسطو را در غیر مادیات ؛ و متابعت نمودند او را جانشینان او مانند : ارنوبیوس لاکبتانیتوس و اوسابیوس سیناسیوس و قدیس اوغستینوس .

و بدین منوال بود فلسفه ، تا زمانی که بین یونانیها و لاتینیها عدوات واقع گردید و لاون ابساوزی قیصر قسطنطنیه ، که در سنه 457 میلادی متصدی آن مملکت بود ، علما را مقهور و با اسامی علم ضدیت نمود .

فلسفه اکلیتیکه روی به ضعف نهاد ، ابتداء قرن ششم میلادی و باقی نماند از مدارس اکلیتیکه در مشرق ، مگر قلیلی از آنها ؛ و در اسکندریه مردی پیدا شد ، مسمی به فیلونوس که تدریس می کرد مطالب ارسطو و افلاطون را ممتزجاً ؛ و پس از چندی شروع نمود به تعلیم تعالیم فاسده ، و آن تعالیم را تریشتیادیا می نامید ، تا زمان فتح اسلامی که در سنه 640 واقع گردید . بالمره علم علوم از آنجا رخت بربست و بقیه کتابخانه به آن عظمت ، معدوم و نابود گردید .

ص :394

فصل چهارم : در حوادث واقعه نسبت به سائر مدارس

و مکاتب ، پس از اندراس کتابخانه اسکندریه

همان قسم که بواسطه فتوحات عرب ، کتابخانه اسکندریه مندرس و معدوم گردید ، همچنین سایر مدارس و مکاتبی که باقی بود در انطاکیه و بیروت و قیساریه ، به مجرّد رؤیت علمهای مسلمین ، آن مدارس و مکاتب خراب و مندرس گردید ؛ و اما مکاتب دمشق را یزید بن عبدالملک اموی ، در سنه 719 میلادی خراب نمود .

و این بلاء در این وقت گوئیا محیط بود به تمام مکاتب امپراطوری شرقی ، حتّی در شهرهایی که مسلمین در آنها استیلا پیدا ننمودند و تحت سلطه و اقتدار آنها واقع نشد . زیرا مکتب اوکتوغونیه که قسطنطین اول در سنه 330 میلادی احداث نموده بود ، لاون وزربانی ، مدرسه مزبوره را آتش زد .

در مدرسه مزبوره فیلسوفان آن ، بعضی طرفدار فلسفه افلاطون و بعضی دیگر طرفدار فلسفه ارسطو بودند . برای این تعارض فلاسفه متوجه و متوغل در احکام شرعیه و قوانین الرمانیه مدنیه گردیدند ، تا در سنه 394 میلادی ، قیصر ثاودوسیوس ثانی ، مدرسه مرقومه را توسعه داد و بوستینانوس در سنه 527 که تولیت بر مدرسه مزبوره پیدا نمود ، اشکالات فقه رومانی را حل نموده و معضلات آن را به نور علم برطرف کرد .

این مدرسه ، دو مرتبه دچار خطر شد : یکی در سنه 476 که مقداری از کتب آن از بین رفت و باقی مانده آن کتب در حریق لاون مذکور ، در سنه 730 تماماً معدوم گردید .

نظر به این که حوادث مذکوره ، پس از این بود که دین مسیح ، شرک و بت پرستی را برطرف نموده و آثار شرک و بت پرستی منهدم گردیده بود ، لذا فلاسفه ، آن وقت به مشاجرات واهیه غیرلازمه ، از قبیل دفع اشکالات از دیانت مسیح و تحصیل فروع ، مانند : فقه [مسیحی] و تاریخ می پرداختند .

بدین جهت از احبار مسیحیین ، کسی مشهور و معروف در فلسفه نبود ، مگر

ص :395

یوحنای دمشقی در قرن هشتم میلادی ؛ و در قرن نهم در قسطنطنیه ، قوتیوس و انتتیسیس و لاون سالوتیکی که ملقب به فیلسوف بودند .

کوشش فلاسفه مذکوره در ترقی دادن علوم و فلسفه و زنده نمودن علوم بود ؛ و لیکن دوره ، مساعدت با آنها نکرد . در آن وقت فیلوس و میخائیل افسسی از فلاسفه عصر بشمارند .

در قرن یازدهم ، میخائیل سیللوس ، ظاهر و مجموعات ارسطو را نوشت و تعالیم افلاطون را خوب تدریس می نمود ، رفته رفته مشهور و معروف به فضل گردید و قسطنطین می خواست مرتبه امارت به او بدهد ، در آن وقت عثمانیها شهر قسطنطنیه را فتح نموده و آثار امپراطوری از بین رفت . این واقعه در سنه 1453 بود .

مستور و پوشیده نماند که رومانیها از درشتی و خشونت خارج نگردیده و به تمدن نائل نشدند ، مگر موقعی که فتح بلاد یونان را نموده و بر آنها رئیس و حکمران گردیدند و ظلمت جهل از آنها برطرف نگردید ، مگر به واسطه خلط و آمیزش با اهالی یونان . از این رو زمان ملوک قدیم رومان علماء و دانشمندان و کسانی که حائز این مقام باشد ، نبود تا زمان قناسل که حکومت آنها در اثناء قرن پنجم قبل از میلاد ، شروع شد و در اواخر قرن آخر قبل [از] میلاد ، منقرض [گردید] در این مدت ، عده قلیلی از فضلاء و دانشمندان به عرصه ظهور پیوستند .

ولی در زمان قیاصره ، بسیاری از خدمه علم ، موجود گردیده که حقاً سزاوار انتساب به این رتبه بودند . ظهور این اشخاص از ابتداء سلطنت بولیوس اعسطوس قیصر بود که حکومت را به امپراطوری انتقال داد ، در سنه 51 قبل از میلاد .

از این جهت ، مملکت رومان شروع به تمدن نمود و خود قیصر نیز از جمله خطباء بزرگ و صاحب مؤلفات نفیسه است؛ و پیوسته راه ترقی و تعالی را در علوم و معارف می پیمودند تا بواسطه تهاجم بربریت و ملوک طوایفی ، امپراطوری منقرض گردید .

این اشخاص مذکوره _ که به معارف و علوم خدمت شایان نمودند _ در این مدت متّفق در رأی نبودند ، از این جهت مانند یونانیها ، فرق مختلفه تأسیس گردید . فرقه ای منتسب به فیثاغورث گردیده ، مانند : کادینوس و نیجیدیوس و قیکولوس ؛ بعضی دیگر مذهب اسطوانی را اختیار نموده ، مانند : شیبیون آفریقایی و شش نفر دیگر که

ص :396

ابیکتاتوس ایرابولی ، از این شش نفر است و او فلسفه خود را در تحت دو عنوان قرار داده بود ؛ یکی ممتنع است ، یکی محتمل است .

یعنی شروع در هر مسأله از مسائل فلسفه را که می نمود ، می گفت : محتمل است چنین باشد ، در مقام اثبات و در مقام ردّ بیان می کرد ، ممتنع است که در واقع مطالب را در این دو قضیه منحصر نموده بود .

بعضی دیگر از آنها ، طریقه مشائین را اخذ نموده [بودند] ، مانند تیرانو و انددوتیکوس در عصر این دو نفر کتب ارسطو که مدفون بود ؛ چنانکه سابقاً اشاره شد [را] پیدا و از زیر زمین بیرون آوردند و ثاوفراستو و الکسندر افرودیتی مشغول به نوشتن کتب ارسطو گردیده و الکسندر شرح نمود آن کتب را .

اول کسی که از رومیها به تعالیم مشائین عالم گردید ، بواسیو است که پنج کتاب در شرف فلسفه نوشته است .

بعضی دیگر خود را به طریقه ابیقوریه منسوب نمودند و آنها: لوکراسیوس _ که فلسفه آنها را به لاتینی نوشت _ و بلینوس و لوکیانوس و لاارسیوس است .

جمعی دیگر قواعد افلاطون را متابعت نموده ، مانند : براسیللوس و الشینوس و تواروس و ابولیوس و اینکوس و نوسینوس و مکسیموس و تیرلوس و بلوطرخس قرنتی که تعلیم نمود ، قیصرین تریانو و ادریانو را .

زمان فلاسفه مذکوره رومانی ، چندان به طول نینجامید و علّت آن جنگهای داخلی بود که در اثر آن جنگها ، مغایرت و ملوک الطوایفی بین آنها پدیدار و از این رو علوم در مخاطره بزرگی واقع گردید . در آن وقت دیانت مسیح عهده دار تمدّن و علوم بود ، تا زمان فوت کرلوس اکبر و تهاجم نورمندیها در قرن نهم بر مملکت فرانسه .

از این رو در قرن هشتم میلادی از علماء بزرگ و فلاسفه سترگ ، کسی که قابل اهمیّت و ذکر باشد ، به ظهور نرسید ، مگر معلم بیدا که ملقب به محترم است ، در قرن هشتم به ظهور پیوست .

حکیم مزبور ، کسی است که علت مدّ و جزر را از روی حدس و تخمین دریافت ، تا این که اخیراً ، اسحق نیوطون از روی برهان اثبات نمود .

در قرن هشتم حرف و صنایع بعکس علوم و فلسفه رو به ترقی بود ؛ چنانکه بعضی از

ص :397

مورّخین عثمانی ذکر نموده اند که : اختراع ساعت بندولی و طواحین هوایی و پاره ای اختراعات دیگر ، در فرانسه به ظهور پیوست .

و بعضی چنین گمان کرده که باروت از مخترعات آن دوره است . ممالک اروپا که در آن عصر نهایت انقیاد و تبعیت را از قیاصره رومانی داشتند ، بواسطه جنگهای داخلی رومیها ، چنانکه ذکر شد و فترت علوم ، آن ممالک نیز مستغرق در دریای جهل گردیده به قسمی که در قرن دهم میلادی آثار معارف ، مانند مدارس و کتابخانه ها و محافل تعلیم و تعلّم یکسره نابود ؛ [و] در آن عصر تنها جائی که مقر و مأوای فلسفه و علوم گردید ، کلیساها و دیرهای رهبانها بود .

این جهل فضیح ، رفته رفته تحریک نمود اهالی آن ممالک را به جنگهای صلیبی معروف ، برای گرفتن اراضی قدس از مسلمانها .

این جنگ ، سنه 1094 دوره فیلبس اول ، پسر هنری اول ، پادشاه فرانسه شروع گردید . پس در جنگهای صلیبی ، اهالی آن ممالک از خواب غفلت بیدار شده ، متوجه به علوم گردیدند .

ص :398

فصل پنجم : در بیان انتقال یافتن فلسفه از یونان در عرب

ابتداء قرن هفتم از تاریخ مسیحی ، دولت عرب به مملکت شرقیه حمله نمود ؛ و پس از آن که بغداد مقرّ سلطنت و دولت عرب گردید و آوازه سطوت و ابهت آن دولت در شهرهایی که از اروپا و آسیا و آفریقا فتح نموده منتشر شد ، هارون الرشید عباسی و پسرش عبداله مأمون که در سنه 813 عهده دار خلافت گردید ، در طلب فلسفه یونان همت گماشته و شروع به اقدامات لازمه نمودند .

عبداله مأمون به علوم و فلسفه بیشتر از پدرش مایل بود و بدین جهت علماء و اصحاب معارف را بسیار تعظیم و تکریم می نمود ؛ و علماء را از اطراف و انحاء به دارالسلطنه جمع نموده و در هر هفته یک روز مجمعی برای مذاکرات علمی تشکیل داده و هرکس مطالب علمی را با نکات و دقایق بیان می نمود ، او را محترمتر می داشت ؛ مخصوصاً اشخاصی که ترجمه کتب فلاسفه یونان را به لغت عربی می نمودند ، بیشتر از سایر علماء مورد توجّه و انعام خود قرار می داد .

ترجمه کنندگان که محل اعتماد و اطمینان خلیفه بودند ، حنین بن اسحاق عبادی و یعقوب بن اسحاق الکندی و ثابت بن قره حرانی و علم بن فرحان طبری می باشند که مؤلفات فیثاغورث و افلاطون و ارسطو و بقراط و جالینوس و سایر کتب فلاسفه و اطباء را به لغت عربی ترجمه نمودند .

و علّت اینکه فقط به ترجمه کتب فلاسفه و اطباء می پرداختند و مؤلفات تاریخی و شعری را ترجمه و تفسیر نمی نمودند ، برای این بود که عرب در آن وقت آماده و مهیّا برای مؤلفات تاریخی و شعری نبود .

دیگر از کسانی که در مقام ترجمه کتب فلاسفه برآمد ، عبدالرحمن ملقّب به ناصر از بلاد اندلس _ که از اسپانیا است _ بود .

عبدالرحمن مذکور از رومانس ، قیصر قسطنطنیه یک نفر را خواست که رومانس بفرستد او را برای تعلیم نمودن غلامان او ؛ و پس از آن غلامان ترجمه کنند برای عبدالرحمن ناصر ، کتب فلاسفه را .

ص :399

قیصر مذکور ، نقول که یکی از راهبان بود [را] فرستاد ؛ سپس افرس بن رشد کردونی کتاب ارسطو را ترجمه نمود . پس از ترجمه ، خواندن آن کتاب در مدارس کردونا و در آفریقا ، بین محصّلین مراکشی معمول گردید .

در مراکش عده ای برای درس خواندن از آن کتاب ، قیام نموده و آن را از علوم ریاضیه شمردند . زیرا که فلسفه ، مانند علوم ریاضیه [به] فکر قوی [نیاز دارد] .

اعراب پس از ممارست و مداومت به تحصیل و تدریس کتب فلاسفه و مطالعات عمیقانه در کتب آن [ها] ، امتیاز و تخصّص نسبت به تحصیلات خود در فلسفه حاصل نموده ، و عده ای از میانه آنها ظاهر و پدیدار شد[ند [که ملقّب به فلاسفه مسلمین گردیدند .

از آن جمله ، یعقوب بن اسحاق کندی است که از جمله مترجمین بود . بعض از مورّخین در کتب خود چنین نگاشته اند که : یعقوب بن اسحاق کندی و تألیفات او زینت و افتخار دولت معتصم عباسی بود . صاحب تذکرة الحکیم می گوید : در اسلام غیر از او مشهور به فلسفه نگردید . (شاید مقصود او در عرب بوده) .

پس از یعقوب بن اسحاق ، فارابی که از بزرگان فلاسفه مسلمین است ، به ظهور پیوست . کنیه او ابوالنصر و اسمش محمّد پسر طرخان ، مولد او فاراب و از نژاد ترک بود .

فارابی ، معتقد است بر این که : انواع در رشته کائنات منقرض نخواهد شد . خصوصاً نوع انسان که نوع او ابدی و غیرقابل انقراض است .

فارابی منطق ارسطو را تلخیص و شروحی بر آن تعلیق نمود ؛ و «قانون» که آلت طرب است ، از مخترعات فارابی است . وفاتش در دمشق ، سنه 339 هجری (950 م) اتفاق افتاد .

پس از آن ، شیخ الرئیس ، ابوعلی ، حسین ابن سینا که از اهل بخارا است ، در فلسفه و طب ، نابغه عصر خود ، بلکه در تمامی اعصار گردید و تاکنون مادر دهر چنین نابغه ای بوجود نیاورده ، زیرا در آن عصر که هیچ گونه اسباب و آلاتی برای تشریح و سایر علوم نبود ، این حکیم دانشمند از روی استعداد فطری و موهبتی ، تمامت علوم را به قوه فکریه نوشته و مطالب معضله را حلّ نموده .

ص :400

مصنفات این فیلسوف ، معروف و مشهور در تمامی آفاق است . مانند : شفاء و اشارات و غیرهما که بعضی [از] آنها به زبانهای خارجه ترجمه شده است .

شیخ الرئیس ، منطق و طبیعیات و الهیات و طب را نزد حکیم عبداله ناتلی تحصیل نمود و از شاگردان او بود . و با فارابی در باب انواع مخالف بود و معتقد بود بر این که : انواع منقرض می شوند ؛ و رساله ای در ردّ فارابی مسمی به حی بن یقظان نوشته . وفات شیخ ، در سنه 428 هجری (1036 م) [واقع شد .]

از جمله حکماء نامی و بزرگ ، پس از شیخ الرئیس ، یحیی بن حبش بن امیرک ، ملقب به شهاب الدین سهروردی است که در فن شعبده و طلسمات و علوم غریبه ، ماهر و متخصّص بود و در آن علم نکات عجیب و غریبی داشته .

این حکیم معتقد است به ازلیت عالم ؛ و رساله ای در ازلیت عالم نوشته که آن ، معروف و مسمی به غربة الغربیه می باشد . و در آن رساله حدوث نفس را بیان کرده ، مانند رسالة الطیر فارابی و حی بن یقظان ابوعلی . این فیلسوف بارع ، در سنه 587 (1191 میلادی) مقتول گردید .

موقعی که دولت عرب نهایت اقتدار و توسعه را پیدا کرد ، به قسمی ممالک شرق و غرب در حیطه تصرف دولت عرب بود ، مدارس و مکاتب بسیار در شهرها ، مانند : بغداد و بلاد آسیا و اسپانیا و قیروان ، مفتوح گردید و محصلین در آن مدارس ، علوم هندسه و فلکیات و طبیعیات و کیمیا و نبات شناسی و منطق و علم ماوراء طبیعیات را ، تحصیل نموده و در علوم مذکوره فارغ التحصیل می شدند .

و پس از انقراض دولت عرب ، در ممالک شرق و غرب ، آن مدارس و مکاتب خراب گردیده و از بین رفت .

مدارس مذکوره در آن وقت ، شهرت بسزا در تمام ممالک دنیا داشت و طالبین علم از ممالک بعیده می آمدند و در آن مدارس تحصیل می کردند و علماء معروف تمام ممالک در آن عصر ، علوم خود را از عرب اخذ نموده بودند . و علماء معروف قرن 12 و 13 میلادی از آنها می باشند .

بلکه فلسفه ارسطاطالیس در قرون وسطی که آخر آن قرن 15 م [است] از کتب عرب بود . زیرا مترجمین در آن زمان ، مردمان فاضل و عالم بودند و اطلاع وافی به

ص :401

لغات یونانی داشتند ؛ بخلاف مترجمین دوره اول که کاملاً به لغت یونانی آشنا نبودند ؛ و بهترین راهنما برای حکمت ارسطاطالیس ، مؤلفات و تراجم عرب بوده از قرن 12 تا قرن 15 م .

ص :402

فصل ششم : علّت رسیدن مؤلّفات ارسطو از عرب به اروپا

و پیدایش فلسفه سکولاستیکیه (مدرسیه)

در جنگهای صلیبی ، موقعی که قشون از شهرهای اروپا برای گرفتن بیت المقدس رهسپار می شدند ، در مسیرشان به جانب اورشلیم ، مزارع و اراضی در بین راه را دیدند ، در غایت نضرت و خضرت ، به واسطه حسن زراعت نمودن کشاورزان ، که آن اراضی به مراتب از کشتزارهای آنها خوبتر و زیباتر بود ، و نیز دولی را که از آنها عبور می کردند ، آثار تمدن آن دول متمدنه را از تمدن مملکت اروپا برتر دیدند و متوجه آثار علوم و فنونی را که خلفاء عباسی تأسیس نموده بودند گردیده ، خصوصاً پس از استیلاء آنها به قسطنطنیه که آثار صنایع و آثار علوم و فنون آن شهر ، بیشتر جالب توجه آنها گردید .

در آن وقت تربیت مردمان آسیا و تجارت و انتظام سائر امور مربوطه به تمدّن ، نسبت به اهالی اروپا بهتر بود ؛ بلکه در بلاد اروپا ، هیچ یک از صنایع و فنون مذکوره وجود نداشت . بدین جهت عساکر اروپایی در اکتساب آن علوم و صنایع کوشیده و به اندازه امکان از آن علوم و فنون اخذ نمودند و پس از خاتمه جنگ و معاودت آنها به اروپا ، چندی نگذشت که امراء و ملوک اروپا ، کتبی راجع به آن علوم تدوین نموده و منتشر گردید .

پس از انتشار آن کتب ، دانشمندان آن عصر در مقام برآمده که تألیفات ارسطو و غیره را به لاتینی نقل کنند و وسیله[ای] برای انجام این مقصود ، جز مراجعه به کتب عرب که از یونانی نقل شده بود ، نداشتند . زیرا که به زبان یونانی و لغات آنها آشنا نبوده و بالمره جاهل بودند .

بدین سبب نمی توانستند آن کتب را مورد استفاده قرار دهند و انجام این مقصود برای آنها فقط از کتب عربی _ که ترجمه از یونانی به عربی شده _ ممکن بود ، بواسطه آمیزش آنها با اهل این زبان و دانستن لغت عرب ، و لکن با این وصف نتوانستند ، حقایق مقاصد

ص :403

ارسطو را به دست آورده و به آن مطالب پی ببرند ، به دو جهت ، چنانکه جمعی از مورخین اروپا گفته اند :

اوّل : به واسطه آن که چهار نفر عهده داران نقل کتب یونانی که نام هر یک سابقاً ذکر شد ، (مترجمین دوره اول) ماهر در لغت یونانی نبوده و پاره ای [از [مطالب حکیم مزبور را به سلیقه و اجتهاد خودشان ، معانی آن را نوشته و در کتب نقل می کردند . و مسلّم است با عدم علم به اصطلاحات علمیِ هر علمی ، چگونه ممکن است از روی سلیقه ، حقایق آن را به دست آورد؟

پس ترجمه های یعقوب بن اسحاق کندی و غیرها فاسد بود و در آن زمان ، لغات یونانی در بلاد ، متروک شده بود .

وجه دوّم : آن که ابوعلی سینا ، بسیاری از مطالب و مسائل را از اصل فصول کتب حذف نمود و به جای او مطالب مخترعه خود را قرار داد .(1)

«یادداشتهای مؤلّف»

در التجاء و پناهندگی فلسفه به ممالک عرب در قرون وسطی و پیدایش فلاسفه اسلامی و ظهور فلسفه در اسلام و شرح حال بزرگان آنها :

پس از آن که پیغمبر ما (محمد بن عبداللّه) ، در کوه حرا مبعوث به پیغمبری گردید ، و ابتدائاً که پیغمبر خبر داد ، این امر ، چندی مستور بود .

کم کم ، حضرت شروع به دعوت علنی نمود و بعضی او را پذیرفته ، جماعتی از مردمان مکه ، مخالفت نمودند و سبب ایذاء پیغمبر خدا گردیده ، تا آن که ناچار حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمود ، که سال اول تاریخ اسلامی محسوب و مصادف با سال 622 میلادی است .

مردمان مدینه _ که آنها را انصار می گویند _ دیانت پیغمبر که بی آلایش و خیلی ساده

ص :404


1- 1_ تا اینجا مؤلّف توفیق نوشتن را داشته و مابقی صفحه ، سفید است ؛ لیکن یک ورق به قطع پالتویی نیز هست که گویا یادداشتهای اولیه مؤلّف بوده که دوبار ، تا خورده و هشت صفحه را در پشت و روی ورق تشکیل داده که مطالب هفت صفحه ، پشت سر هم ، راجع به فلسفه اسلامی و یک صفحه ، راجع فلسفه متأخر غرب است .

بود [را] پذیرفته ، آیات قرآن در قضایای خصوصی که مردم محتاج می شدند به پیغمبر نازل می شد . و آن حکم عمومیت پیدا می کرد .

و نظر به این که قرآن کتابی است که مشتمل بر احکام و اخلاقیات و مواعظ و حکمت [است] ، آیاتی راجع به علم: « هَلْ یَسْتَوِی الاْءَعْمَی وَ الْبَصِیرُ [ (1)»و] « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (2)

و [راجع به] حکمت: « مَن یُؤْتِی الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا (3)» بر پیغمبر نازل می شد [و] حضرت به مردم می فرمود .

و نیز خود حضرت ، اخباری در فضل و لزوم علم ، [مثل]: «اطلبو العلم و لو بالصین»(4) و «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة»(5) [و] «الناس ثلاثة : عالم ربّانی و متعلم علی سبیل النجاة و الهمج الرعاع»(6) بیان می فرمودند .

و پس از پیغمبر خدا ، جانشینان آن حضرت از خلفاء راشدین و ائمه اطهار ، در فضیلت علم و دانش ، فروگذار نکردند .

پس از وفات پیغمبر که ممالک اسلامی توسعه پیدا نمود و تنها احکام قرآن وافی نبود و علاوه [بر آن] مردمانی که از نژاد عرب نبودند ، معنی قرآن را نمی فهمیدند ؛ زمامداران و دانشمندان برای رفع این محظور ، شروع نموده به ترجمه قرآن و جمع آوری اخبار و اقوالی که مردم از پیغمبر خدا شنیده بودند .

در آن وقت دو علم در اسلام ظهور پیدا کرد : یکی تفسیر و دیگر سنّت (علم حدیث) ، پس از چندی رفته رفته معاندین دیانت اسلام ، در مقام اشکال تراشی برآمده و به کلیه اصول دیانت اسلامی و پاره ای از فروع ، اشکالاتی می کردند . ناچار زمامداران در مقام جواب برآمده ، به فکر خود [متشبث شده] یا توسل به کلمات

ص :405


1- 1 _ سوره مبارکه انعام ، آیه 50 .
2- 2 _ سوره مبارکه زمر ، آیه 9 .
3- 3 _ سوره مبارکه بقره ، آیه 269 .
4- 4 _ مصباح الشریعة ، ص 13 ؛ دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 80 ، ذکر الرغائب فی العلم .
5- 5 _ مصباح الشریعة ، ص 22 ؛ الکافی ، ج 1 ، ص 30 ، باب فرض العلم و وجوب طلبه، حدیث 1؛ در کافی و اکثر منابع دیگر بدون «مسلمة» آمده است.
6- 6 _ تحف العقول ، ص 169 ، و من کلامه لکمیل بن زیاد ؛ الخصال ، ج 1 ، ص 186 . در منابع روایی ، «و همج رعاع» آمده است .

فلاسفه می کردند و این امر سبب پیدایش علم کلام گردید .

پس از این که دولت عرب به منتهی درجه اقتدار رسید ، در قرن هفتم از تاریخ مسیح که آسیا و اروپا و آفریقا و ممالک شرقیه در حیطه توانایی دولت عرب درآمد ، هارون الرشید و پسرش عبداللّه مأمون _ در سنه 814 به خلافت منصوب گردید _ .

رغبت او به علوم از پدرش زیادتر بود و بدین جهت علماء را محترم می داشت و از اطراف بلاد ، علماء و فضلاء را دعوت نمود ، تا این که بغداد دارالعلم گردیده و استادان ماهر هر فنی از فنون مانند : علم هیئت و نجوم و طب و سایر فنون ، در شهر بغداد حاضر گردیده و در مجمع اهل دانش _ که خود مأمون هم حاضر می شد _ اجتماع می نمودند . تا این که با کمال جهد و جدّیت خواست کتب فلاسفه یونان را به عربی ترجمه کند .

چهار نفر از معتمدین _ که محل اطمینان بودند _ برای ترجمه انتخاب نمود : حنین بن اسحاق العبادی ، یعقوب بن اسحاق الکندی ، ثابت بن قره حرانی ، علم بن فرحان طبری.

این چهار نفر مؤلّفات فیثاغورث و افلاطون و ارسطو و بقراط و جالینوس ؛ و بعض کتب دیگر از فلاسفه و اطباء را ترجمه نمودند ؛ و پس از آن که دانشجویان مشغول خواندن و مطالعه آن کتب گردیدند و عده ای از آنها تفوق و براعت بر سایرین پیدا نموده ، ملقّب به فلاسفه مسلمین گردیدند . یکی از آنها یعقوب بن اسحاق کندی [است[ که از مترجمین بوده .

پس از آن ، ابونصر ، محمّد بن طرخان فارابی در علم منطق بی نظیر بود . انواع کائنات را ازلی و ابدی می داند . خصوصاً نوع انسان [را] .

تألیفات او [یکی] کتاب «ثمانیه» است در منطق که شروحی بر آن نوشته شده؛ و از مخترعات او قانون [است] که سازی است که او می نواخته ؛ و در سنه 339 وفات نموده .

ابن سینا : ابوعلی ، حسین بن عبداللّه ، مشهور به ابن سینا ، شیخ الرئیس از اعاظم فلاسفه و یکی از اعجوبه های روزگار بوده . تولد این دانشمند در دهکده ای نزدیک بخارا ، در سنه 373 هجری بوده و در 428 در همدان وفات نمود .

ابوعلی ، تحصیلات خود را از منطق و طبیعیات و الهیات و طب ، نزد عبداللّه ناتلی به پایان رسانید . در سن 18 سالگی فارغ التحصیل گردیده و مشغول به تألیف و تصنیف

ص :406

گردید .

تألیفات و تصنیفات ابن سینا بسیار است . مهمترین آنها کتاب قانون ، در طب ؛ و شفا و اشارات ، در حکمت طبیعی و الهی [است] .

از آن جمله ، رساله ای است به نام «حی بن یقظان» که بر ردّ فارابی نوشته ، راجع به انقراض انواع _ که فارابی به عدم انقراض معتقد بود . _ شیخ الرئیس هفت سال به وزارت منصوب بود . اخیراً در همدان از علاءالدوله معالجه نمود . سپس علاءالدوله او را به اصفهان دعوت نمود . مدتی در اصفهان فارغ البال، مشغول تألیف و تصنیف کتب بود .

«فلسفه ابوعلی سینا» : شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، از پیروان ارسطو و شارح مطالب آن بوده و قائل به وجود باری تعالی _ که واجب الوجود است _ می باشد ؛ و سایر موجودات را ممکن الوجود دانسته و صادر اول را عقل اول که از وجود او عقل ثانی و از ماهیت او فلک الافلاک موجود گردیده ؛ و به همین قسم از عقل دوم ، عقل سوم تا عقل دهم که به لسان انبیاء جبرئیل می گویند [پدید آمده] .

ابوعلی سینا قائل است به این که : نفس انسانی ، جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا می باشد . و انسان از طفولیت دارای عقل هیولایی (یعنی بالقوه) ؛ سپس می رسد به مرتبه عقل بالملکه و آن وقتی است که انسان ادراک بدیهیات را می کند . پس در اثر تحصیلات به مرتبه عقل بالمستفاد نائل [می شود] که می تواند مطالب را از روی براهین ادراک کند ؛ و پس از آن به مقام عقل بالفعل رسیده که علوم را از مبدأ اخذ می کند بدون واسطه معلم .

ابوعلی سینا قائل به معاد روحانی [است] و در خصوص معاد جسمانی می گوید : چون پیغمبر فرموده ، تعبداً قبول می کنم .

ابوعلی سینا در هیئت و نجوم ، طریقه قدما را داشته ؛ زمین را مرکز و افلاک را به دور آن متحرک می داند . و در باب جسم ، مسلک ارسطو را اختیار نموده که جسم ، مرکب از هیولی و صورت است .

شیخ اشراق ملقب به شهاب الدین سهروردی : یحیی بن حبش بن امیرک که ملقب به شهاب الدین است ، اصل وی از سهرورد از توابع زنجان که در سنه 549 تولد یافته و در سنه 587 مقتول گردیده .

ص :407

شیخ اشراق ، از بزرگان حکما و از نوادر عصر خود است . در فلسفه ، تابع افلاطون ؛ و طریقه استدلال و برهان را معتقد نبوده ، بلکه معتقد به کشف و شهود است .

در فن طلسمات ، ماهر (طلسم ، امتزاج قوای فعاله سماویه است با قوای منفعله ارضیه به واسطه خطوط) .

شیخ اشراق پس از تحصیل مقدّمات ، به مراغه نزد شیخ مجدالدین به تحصیل فلسفه و فقه پرداخته و بالاخره به حلب رفت . در آنجا علماء ظاهر او را تکفیر نموده ، به قتل او حکم دادند ؛ و در سنه 549 [صحیح 587] شهید گردید .

«فلسفه شیخ اشراق» : شیخ اشراق تابع عقاید افلاطون و قائل به ارباب انواع و برای هر طبقه ، نامی به اسم نور تعیین نموده ، مانند : انوار اسپهبدیه و انوار قاهره ؛ و موجودات این عالم را سایه های آنها دانسته ، در فلسفه کتبی نوشته که تمامت مطالب فلسفی را به اصطلاح ، مخصوص خودش ذکر کرده از جمله کتب او : «حکمت الاشراق» و «تلویحات» است . و عالم را ازلی می داند ، مطابق عقیده فارابی .

و از جمله تألیفات او ، رساله ای است به نام «الغربة الغربیه» که در آن اشاره به حدوث نفس و متعلقات آن نموده ، مطابق «رسالة الطیرِ» فارابی و «حی بن یقظانِ» ابن سینا ؛ و در منطق مطابق روش افلاطون مشی نموده . در طبیعیات ، جسم را بسیط می داند نه مرکب .

غزالی : ابوحامد امام محمد ، یکی از فضلاء متبحر و جامع بین معقول و منقول بوده . این دانشمند در غزال که قریه ای از قراء طوس است ، در سنه 450 هجری متولّد [شده] ، مدتی در طوس به تحصیل علم نحو و صرف و ریاضیات و منطق و فلسفه ، اشتغال داشت ؛ و پس از چندی به کرمان رهسپار گردیده ، نزد ابونصر اسماعیلی ، مشغول تحصیل گردید .

پس از آن ، مراجعت به طوس و پس از سه سال به نیشابور رفته و نزد یکی از فلاسفه آنجا ، فلسفه و منطق را تکمیل نموده و در سن سی سالگی ، یکی از مشهورترین علماء و دانشمندان عصر گردید ؛ و در سنه 484 به سمت مدرّس نظامیه در بغداد ، که آن دانشگاه ، از طرف نظام الملک تأسیس شده بود ، منصوب گردید . و پس از چهار سال به دمشق و بیت المقدس ؛ و سپس به مکّه و مصر رهسپار گردید ؛ و بالاخره برگشت به

ص :408

طوس و در سنه 504 وفات کرد .

غزالی از فقهاء طریقه شافعی _ که یکی از چهار طریق اهل سنّت است _ ، بود ؛ و سپس در طریقه تصوف داخل گردید .

از تألیفات غزالی است ، «احیاءالعلوم» که از همه علوم در آن کتاب مرقوم داشته .

غزالی کاملاً مخالف طریقه ارسطو است ؛ و فلسفه آن را مخالف با ظاهر اسلام می دانست ؛ لذا کتابی در ردّ فلسفه ارسطو نگاشته .

غزالی در قِدم عالم و علم خدا به جزئیات و پاره ای دیگر از مسائل ، حکما را مورد نظر قرار داده و [بر] خطا می داند .

طریقه غزالی را در فلسفه نمی توان معلوم کرد ؛ زیرا خیلی محافظه کار بوده و با هر طریقه در تصوّف و(1) و غیرها اظهار مساعدت می کرد . و چنین می نماید ، نظر به این که فقهاء آن عصر کاملاً با حکما مخالف بوده و آنها را طرد و لعن می کردند ، بدین جهت غزالی برای حفظ مقامات خود ، مطالب آنها را تنفیذ می نموده .

ملاصدرا : صدرالمتألهین ، ملاصدرا در شیراز متولّد و پس از تحصیل مقدمات ، به اصفهان آمد . ابتداء مدتی خدمت شیخ بهاءالدین مشغول تحصیل بود . سپس به خدمت میرداماد ، دوره حکمت را به پایان رسانید . پس از آن به خواهش حکومت فارس که مدرسه ای در شیراز تأسیس نموده بود ، به شیراز عزیمت نمود [و] در آن مدرسه مشغول افاضه و تدریس بود ؛ و در سال 1050 که به عزم تشرّف به مکّه معظّمه حرکت نمود ، در بصره وفات کرد .

در حکمای اسلامی ، هیچ یک آنها به مرتبه ملاصدرا نبوده اند . این فیلسوف دانشمند را می توان از فلاسفه اشراقی شمرد ؛ زیرا مطالب او با مسلک فلسفه اشراق بیشتر موافقت دارد و مسائلی را در فلسفه مبتکر است ، مانند : حرکت جوهری ، زیرا سایر فلاسفه حرکت را در چهار مقوله می دانند و این مرد بزرگ ، حرکت در جوهر را نیز اثبات می کند .

دیگر آن که وجود را یک حقیقت واحده ذومراتب می داند که در واقع وحدت وجودی است ، ولی نه آن وحدت وجودی که پاره ای عرفا قائلند .

ص :409


1- 1_ در این موضع کلمه ای است که خوانده نمی شود .

دیگر ربط حادث به قدیم و مسائل دیگر که مخصوص به اوست ؛ از جمله اثبات معاد جسمانی .

ملاصدرا کوشش داشته که تا بشود ، مطالب فلسفه را با عقاید اسلامی ، از روی برهان اثبات نماید . مطالب عرفان را نیز با فلسفه خلط نموده و کتاب «اسفار» که از بزرگترین تألیفات اوست ، مطابق سیر و سلوک عرفا ، از روی برهان نوشته (اعلم ان للسلاک اربعة اسفار) .

تألیفات ملاصدرا غیر از اسفار بسیار است : «شواهد ربوبیه» ، «شرح هدایه» ، «مشاعر» ، «عرشیه» رسائل نسبت به چندین مسأله حکمت ، «شرح اصول کافی» ، تفسیر چند سوره از قرآن .

تصوّف

:

مأخذ اشتقاق صوفی را بعضی از صفا گرفته و بعضی از صوف ، (به معنی پشم) و بعضی معتقدند که ابتداء پیدایش آنها در اسلام ، جمعی بودند که در صفه مسجدالحرام نشسته و با هم از توحید و صفات واجب صحبت می داشتند . رفته رفته معروف شدند به اصحاب صفه ، پس از آن به آنها صوفی گفتند .

تاریخ عقاید صوفیه ، و ابتداء پیدایش این طریقه را از روی تحقیق نمی توان بدست آورد ؛ و لیکن این مسلک از قبل عیسی بوده . حکماء یونان هم این عقیدت را داشته اند ، مانند : افلاطونیین . حتی حکماء اروپا هم این عقیده را داشته و دارند ، ولی در اسلام در اواخر قرن دوم هجری ظاهر شدند ؛ و مهمترین عرفا بین قرن سوم و قرن هفتم می زیسته اند .

صوفیه معتقد ، که آنها از قیود طبیعت رسته و به عالم کشف و شهود پیوسته ، خدا را در همه جا و در همه چیز ساری و ظاهر می داند . عالم را عالم خیال و اشیاء را زاده اوهام و وصول به حق را از راه ارشاد و ارادت به مرشد می دانند .

تأثیر تصوّف و عرفان در ادبیات ایران

مهمترین عامل مؤثر در ادبیّات ایران ، کلامات عرفا بوده . و آثار بزرگ ادبی مانند :

ص :410

«حدیقه» سنایی ، «منطق الطّیرِ» شیخ عطّار ، «مثنویِ» مولوی و حافظ ، همگی مرهون روح تصوّف است . بلکه سایر شعرا ، مانند : شیخ سعدی شیرازی و سایرین از ادبا ، از فلسفه و عرفان بهرمند بوده که پس از مراجعه به دیوان آنها معلوم می شود .

. . .(1) و معتقد است که باید علم سیاست ، درست شود . یعنی مبتنی بر اساس علمی باشد از روی فلسفه تاریخ که از آن معلوم می شود ، معلومات انسان ، سه مرحله را طی می کند : مرحله ربّانی که مرحله تخیّلی است ؛ مرحله فلسفی که تعقّلی است ؛ و مرحله علمی که تحقّقی است .

مرحله ربّانی ، آن است که: امور طبیعت را ناشی از اراده فوق طبیعت بدانند . در آغاز امر مردم منشأ جریان امور را از اشیاء مخصوص می دانسته که مرجع آنها بت پرستی است . رفته رفته قوه خیال ترقی می کند ، معتقد به ارباب انواع و جن شده ، آنها را مؤثر می دانند ؛ از این مرتبه نیز بالاتر رفته ، معتقد به یک مؤثر غیبی گردیده ، قائل به توحید می گردند .

مرحله فلسفی ، آن است که : عقل انسان قادر بر انتزاع کلّیات از موارد جزئی می شود و جریان امور طبیعت را منتسب به قوائی نموده و برای آن علّت فاعلی و علّت غائی می جوید.

فرق این مرحله با مرحله سابق آن است که در این مرحله ، عقل جای خیال را گرفته ، دنبال استدلال می رود .

مرحله سوم ، مرحله علمی است که : آن دو مرحله را تابع مشاهده و تجربه قرار می دهد .

اسپنسر: هربرت اسپنسر از بزرگترین فلاسفه انگلیسی است که در مائه نوزدهم و در سال 1820 تولّد یافته و تحصیلاتش چندان مرتب نبوده و بیشتر معلوماتش را با مشاهدات و تحقیقات شخصی کسب نموده . یک رشته تصنیفات به عنوان فلسفه ترکیبی نوشته و در سنه 1913 درگذشت.

«فلسفه او» : در آغاز کتاب خود می گوید : در روزگار ما ، دین با علم و حکمت

ص :411


1- 1_ همچنان که قبلاً نوشتم این ، آن قسمت از یادداشتهای مؤلّف است که به فلاسفه متأخر غرب پرداخته و همچنان که معلوم است ، سخن او راجع به اگوست کنت است .

معارضه دارد . و هر کدام در قلمرو دیگر مداخله دارند و باید از هم جدا شوند ؛ و معرفت را سه درجه می کند : توحید نیافته ، نیمه توحید و توحید کامل ؛ و در شرح این سه قسمت ، اثبات تحوّل و تکامل را می نماید و همانطوری که لامارک و داروین بیان کرده اند ، قائل به نشو و ارتقاء است .

این بود مختصری از شرح بعضی از فلاسفه بزرگ . اینک به نیچه پرداخته و شیوه های چهارگانه فلسفه را بیان می کنیم .

پایان

ص :412

ص :413

ص :414

ص :415

فهرست منابع تحقیق

1_ تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1404 ق.

2_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

3_ دعائم الإسلام، القاضی النعمان المغربی، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، نشر: دارالمعارف، القاهرة، 1383 ق.

4_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

5_ مصباح الشریعة، المنسوب الإمام الصادق علیه السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1400 ق.

(414)

ص :416

اعجاز القرآن

اشاره

مؤلّف: سید حسن بن محمدتقی اصفهانی

تحقیق و تصحیح: محمّدجواد نورمحمدی

مقدمه تحقیق

آنچه در این گرامی نوشتار پیشکش بزرگان خرد می گردد، رساله ای کوتاه پیرامون اعجاز قرآن کریم و بیان وجوه اعجاز در کریمه: «وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی» می باشد. در ابتدا به شرح حال مؤلف بزرگوار اثر پرداخته ایم و سپس کلامی کوتاه پیرامون تحقیق اثر آورده ایم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

شرح حال مؤلّف اعجاز القرآن

سید محمدحسن مجتهد اصفهانی، فرزند عالم ورع متقی و جامع معقول و منقول سید محمد تقی مشهور به مستجاب الدعوه، عالم فاضل جلیل، و محقّق کامل بی بدیل، مجتهد اصولی و جامع معقول و منقول بوده است.

آن جناب در حدود سال 1207 متولّد شد و در اصفهان نزد پدر گرامی خود و نیز آخوند ملاّ علی نوری، و میرزا ابوطالب صاحب حاشیه سیوطی و حاجی محمد ابراهیم کلباسی، تحصیل کرد(1) آن جناب از جمعی از علما، همچون: آقا سید محمدرضا بن

ص :417


1- 1_ الکرام البررة، ص 315.

علامه سید مهدی بحرالعلوم (1189 _ 1253 ق) به تاریخ 1251 ق و آقا محمد رضی و آقا سید صدرالدین محمد بن سید صالح موسوی عاملی و ملاّ محمد مهدی بن محمد صادق قُمبُوانی(1) و میرزا محمد مهدی نایب الصدر بن سید محمد کاظم حسینی عاملی اصفهانی (متوفای 1267 ق)، اجازه روایت و اجتهاد گرفت و به مقامات عالیه در علم و اجتهاد رسید. وی حوزه درس و بحث ارزشمندی تشکیل داد و به مناسباتی به طهران مهاجرت می کرد، و دو سال نیز در تهران ساکن بوده، و به تدریس در حوزه تهران اشتغال داشت.

تألیفات

از ایشان آثار و تألیفات ارزنده زیادی برجای مانده است که بررسی آن مهم است. آثار ایشان با تأسّف کمتر مورد توجه واقع گردیده است و چیزی از آنها تصحیح و تحقیق تراثی نشده و در پیرامون آن و شخصیت ایشان نیز تحقیقی صورت نگرفته است. در این مجال به بررسی آثار ایشان می پردازیم.

1_ حواشی غیر مدوّن بر حاشیه میرزا ابوطالب بر سیوطی؛

2_ حواشی غیر مدوّن بر شرح لمعه؛

3_ حواشی غیر مدوّن بر شوارع الهدایه حاجی کلباسی؛

4_ حواشی غیر مدوّن بر شوارق الإلهام لاهیجی؛

5 _ حواشی غیر مدوّن بر قوانین میرزای قمی؛

6_ حواشی غیر مدوّن بر رساله عدم جواز تقلید میّت حاجی کلباسی؛

7_ حواشی غیر مدوّن بر رساله حجّیّت مظنّه سید محمد مجاهد؛

8 _ حواشی غیر مدوّن بر صمدیّه شیخ بهائی؛

9_ رساله جبتیّه، در تطبیق جبت و طاغوت بر اوّلی و دوّمی؛

ص :418


1- 1_ قُمْبُوان روستایی است در ناحیه سمیرم از توابع اصفهان.

10_ رساله در اختلاف معانی الفاظ شرعیّه؛

11_ رساله در حکم شیربها؛

12_ رساله در جنایت امّ ولد؛ تاریخ تألیف این اثر 1260 ق می باشد.

13_ رساله در ردّ مظالم؛

14_ رساله در حکم زنی که خود را بلامانع برای ازدواج معرّفی کند؛ این رساله ناتمام مانده است.

15_ رساله در احیای موات؛

16_ رساله در شرط ضمن عقد؛

17_ رساله در جواز تسامح در ادّله سنن؛

18_ رساله دیگری در جواز تسامح در ادلّه سنن؛ دو رساله فوق در تهران در سال 1245 ق تألیف شده است.

19_ رساله در معرفت خدا و پیغمبر و امام علیهماالسلام ؛ اتمام تألیف این اثر 1241 ق می باشد.

20_ رساله در انفراد طلاق به عوض خلع؛

21_ رساله در اعجاز قرآن، که رساله حاضر است و پیرامون آن نکاتی را خواهیم آورد.

22_ سؤال و جواب در ارث و غیر آن؛

23_ شرح مبحث شکوک کتاب منهاج استادش حاج محمد ابراهیم کلباسی؛

24_ شرح کتاب مراح الارواح، در صرف؛ مؤلف موفق به اتمام این اثر نگردیده است.

25_ شرح تهذیب منطق تفتازانی؛

26_ یک دوره کامل فقه استدلالی در 6 مجلّد؛ شروع تألیف این اثر سال 1248 و تاریخ اتمام آن ربیع الثانی، 1254 ق بوده است.

ص :419

27_ مهجة الفؤاد در شرح ارشاد علاّمه در چهارده مجلّد؛ این اثر در 29 محرم 1244 ق به پایان رسیده است.

28_ نصایح العلماء، در نصیحت خطاب به فرزندش حاج سید مهدی نحوی؛

29_ مناسک حج، ناتمام؛

30_ رساله در اصالة البرائة، ناتمام؛

31_ شرح بر شرح رضی بر شافیه؛

از آن بزرگوار دو فرزند باقی ماند؛ یکی عالم فاضل حاج سید مهدی نحوی است که در شوال سال 1254 ق به دنیا آمد و در روز دوشنبه دهم ذی الحجه سال 1307 ق رحلت کرد و کنار پدر بزرگوارش دفن گردید.

فرزند دیگر ایشان سید محمد تقی شهاب الدین است که در رجب 1262 ق به دنیا آمد و به تحصیل علوم اسلامی مشغول گشت و از علمای اصفهان گردید. وی نیز در شب چهارشنبه اول رجب سال 1340 ق رحلت کرد و در کنار پدر و برادرش در خاک آرمید.

وفات

سرانجام سید محمد حسن مجتهد اصفهانی در جمادی الاولی سال 1263 ق در حالی که از سن مبارکشان در حدود پنجاه و شش سال بیشتر نمی گذشت و در فصل ثمردهی و خدمات علمی بود در اصفهان وفات یافته، و در تخت فولاد در کنار پدر بزرگوارش مدفون گردید.

اعجاز القرآن و تحقیق آن

همان گونه که در ابتدای مقدمه آمد، مؤلّف در این اثر به بررسی اعجاز کتاب وحی شده بر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله _ قرآن کریم _ پرداخته است. علت پرداختن به این رساله، به گفته مرحوم معلم حبیب آبادی سؤال ناصرالدین شاه قاجار از اعجاز قرآن کریم در آیه

ص :420

«یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی» از جمعی از علما بوده است که ایشان در آن جمع جواب داده و مورد پسند قرار گرفته و ناصرالدین شاه قاجار درخواست تحریر آن را کرده و ایشان جواب خود را به صورت مستوفی به نگارش درآورده اند.

البته گویا استظهار مرحوم معلم حبیب آبادی از جمله «... زبدة الفضلاء المتبحرین، عمدة الحکماء الراسخین، قدوة الفقهاء و المتکلمین... ناصر الملّة و الدین...» ناصرالدین شاه قاجار بوده است و شاهد دیگری بر آن وجود ندارد. به همین دلیل با توجه به قرینه القاب مناسب با علمای علوم اسلامی _ و نه شاهان _ ممکن است این شخصیت ناصرالدین شاه قاجار نباشد و یکی از فقهای حوزه تهران در آن عصر بوده است.

گذشته از آن که ولادت ناصرالدین شاه در سال 1247 قمری بوده است و تاج گذاری وی در سال 1264 قمری و یک سال پس از فوت مؤلف رساله بوده است و در هنگام فوت ایشان ناصرالدین شاه 16 ساله بوده و ولیعهد بوده است نه شاه ایران. بنابراین به احتمال قریب به یقین این شخصیت یکی از علمای دوره قاجار بوده است نه ناصرالدین شاه قاجار.

در این رساله وجوه اعجاز قرآن را در ابتدای رساله آورده اند و در ثلث پایانی رساله، وجوه اعجاز آیه شریفه را طرح کرده اند. مؤلّف این رساله را در نیمه شب جمعه، نهم شوال 1254 قمری در حدود چهل و شش سالگی به پایان برده است.

این رساله در حدود 70 سال پیش در سال 1365 قمری به همت معلم حبیب آبادی، تصحیح و به همت سید مصلح الدین مهدوی چاپ شده بود؛ امّا از آنجا که در تعدادی محدود طبع شده و نیز در حال حاضر، نیازمند تحقیق بیشتری بود، در این مجموعه به زیور طبع آراسته شد.

امید است چاپ این رساله در این مجموعه، شروعی باشد برای چاپ آثار فراوان ایشان و پدر بزرگوارشان. از همه کسانی که در این تحقیق، حقیر را رهین لطف خویش قرار دادند صمیمانه سپاسگزارم. به خصوص از حضرت استاد، حاج شیخ هادی نجفی

ص :421

که لطف فرموده نسخه سال 1365 قمری را در اختیارمان قرار دادند، سپاس فراوان دارم.

امید است این تلاش اندک مورد رضایت خدای سبحان و حضرت ولی عصر _ روحی له الفداء _ قرار گیرد و مشمول عنایت حضرتش قرار گیریم. آمین.

والسلام

اصفهان _ مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمد جواد نورمحمدی

ص :422

برگ اول نسخه خطی اعجازالقرآن

ص :423

برگ آخر نسخه خطی اعجازالقرآن

ص :424

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به ثقتی

[المقدمة]

الحمد للّه الذی وفّقنا للوصول إلی معرفة دقایق المعانی و نکات البیان؛ و أرشدنا بالاهتداء إلی أسرار القرآن و دلائل الفرقان. و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد خیر الإنس و الجان و علی آله الطاهرین الآمرین بالعدل و الإحسان الناهین عن المنکر و البغی و الطغیان.

و بعد؛ فیقول السالک فی الطریق المستوی، محمدحسن بن محمدتقی الموسوی: أما من نعمائه اللّه الرؤف المنّان، صرف أوقاتنا و آناتنا فی ترویج الرسوم المرعیة و العلوم الشرعیة فی بلدة إصفهان _ صانها اللّه سبحانه عن نوائب الزمان _ التی هی مجتمع العلماء الأعیان.

[علة تألیف الرسالة]

ثم من الفیوضات الإلهیّة و الألطاف السبحانیّة الغیر المتناهیة، ما اتّفق لنا من المسافرة إلی بلدة طهران _ حرسها اللّه عن طوارق الحدثان _ للتشرف بالوصول إلی خدمة المولی المعظم و المخدوم المکرم، المشتهر بین العرب و العجم، زبدة الفضلاء المتبحّرین، عمدة الحکماء الراسخین، قدوة الفقهاء و المتکلمین، أسوة المتقدمین و المتأخرین، ناصر الملة و الدین، رزقه اللّه من سعادة الدارین و ریاسة النشأتین.

ثم بعد الوصول، تفضل علینا بأنواع الإکرام و خصّنا بأصناف الإعظام و الاحترام،

ص :425

فبینما جلساء یوماً عند حضرته، سألنا عن مسئلة، قال: یا علماء إصفهان! قد ذکر جماعة من العلماء الماضین و الفضلاء السابقین، وجوهاً لکون القرآن معجزة لسید المرسلین، منها: بلاغته؛ و البلاغة هی مطابقة الکلام لمقتضی الحال مع فصاحته؛ و ذکروا أنّ أفصح الآیات و أبلغها هی آیة: « یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی (1)» إلی آخره.

و نحن نؤدّی و نبیّن هذا المضمون بعینه بالعبارة العجمیّة من غیر زیادة و لا(2) نقیصة، فما السِّرّ فی کون الأول معجزاً دون الثانی؟ و ما تقولون فی وجهه؟

فأجبنا عند ذلک بما یقتضیه الحال علی سبیل الإجمال، فأمرنا بتفصیل الجواب بالکتابة، لأ نّها بدل الخطابة.

فشرعت فیه _ مستعیناً باللّه متوکلاً علی اللّه _ فإن أصبت، فحریّ بالقبول و إن أخطأت، فإصلاحه من جنابه المأمول.

فنقول: لنا فی حل الشبهة طریقان؛ إحدیهما إجمالیة و ثانیهما تفصیلیة.

أما الأولی: [الطریقة الإجمالیة]

فنقول؛ إنّ بلاغة القرآن من الوجدانیات و لایعقل مطالبة الدلیل علیها، فلو قیل لک: ما الدلیل علی حلاوة العسل و مرارة الحنظل و أشباه ذلک، فما هو جوابک عن هذا؟ فهو جوابنا عن ذلک.

فإن قیل: مثل هذا علم لا یحصل إلاّ بالذوق، فلا یدخل تحت حد و لایقوم علیه دلیل.

قلت: و هذا مثل ذاک.

فإن قیل: قد عرف البلاغة علماء المعانی و البیان، فإما لا تکون من الوجدانیات؛ و إما یمکن تحدیدها.

ص :426


1- 1_ سورة هود، الآیة 44.
2- 2_ کذا فی المخطوطة و فی نسخة حبیب آبادی «زیادة و نقیصة».

قلت: إنّ تعریفها المذکور فی کلمتهم، لیس علی حدها، بل(1) علی رسمها و آثارها و لوازمها.

و لو سلّم قلنا: إنّ بلاغة القرآن شیء و کونه فی حد الإعجاز و صیرورته معجزاً شیء آخر، فهما متغایران بالذات؛ إلاّ أنّ الأول سبب للثانی و لا ینافی امکان تحدید الأول، عدم امکان تحدید الثانی.

فإن قیل: إنّ الوجدانیات لم تکن حجة علی الخصم.

قلت: نعم، لو لم یعترف بحصولها له أیضاً و قد اعترف خصماء القرآن بکون الآیة علی حد الإعجاز، فتکون حجة علیهم.

ثم إنّ حصول العلم بإعجاز القرآن بعد ملاحظة بلاغته، إما من باب الاضطرار بمجری عادة اللّه؛ أو من باب التولید؛ أو من باب الإفاضة من المبدأ الفیّاض علی اختلاف الآراء فی حصول العلم بالنتیجة بعد ملاحظة المقدمتین عند الأشاعرة و المعتزلة و الحکماء.

و أما الطریق الثانیة أعنی التفصیلیة:

فنقول: کون القرآن من معجزات سید الإنس و الجانّ _ علیه صلوات الرحیم الرحمن _ من ضروریات الدین القویم و من بدیهیّات الشرع المستقیم و المدرک لذلک هو الذوق السلیم، لا غیر، کما حکی عن السکاکی(2)؛ و لحصول هذا الذوق أسباب:

منها: فصاحته و بلاغته.

و منها: إعجاز اللّه تعالی معارضیه و صرفه تعالی قلوبهم و سدّه أذهانهم و عدم اقدارهم بها.

ص :427


1- 1_ نسخة حبیب آبادی: _ «علی حدها بل».
2- 2_ مفتاح العلوم، ج 1، ص 181، فی الکنایة؛ قال السکاکی: و مدرک الإعجاز عندی هو الذوق لیس إلاّ و طریق اکتساب الذوق طول خدمة هذین العلمین... .

و منها: غرابة أسلوبه.(1)

و منها: عدم اختلافه، کما قال تعالی: «وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا(2)»

و منها: اشتماله علی الحِکَم السبحانیّة و المعارف الربّانیّة.

و منها: اشتماله علی الآداب الکریمة و الشرایع القویمة، مع عدم معاشرة نبیّنا صلی الله علیه و آله أحداً من علماء عصره.

و منها: اشتماله علی قصص الأنبیاء السالفة و الأمم الماضیة و القرون الخالیة، مع اختصاص علمها بأهل الکتاب.

و منها: اشتماله علی الإخبار بالمغیبات التی لا یعلمها غیر اللّه سبحانه.

و منها: خواص السور و الآیات، و أ نّه شفاء لکل مرض و الأمن من المخاوف؛ إلی غیر ذلک و لکن أقویها أولها، فحینئذٍ لایخلو.(3)

فإن کان الناظر فیه من أهل اللسان، فیکفیه معرفة مواقع الألفاظ و محالها، حقایقها و مجازاتها، منطوقها و مفهومها، عمومها و خصوصها، مطلقها و مقیدها، مجملها و مبینها، ظاهرها و تأویلها، محکمها و متشابهها، و أنّ هذا الکلام مطابق لمقتضی الحال خالٍ عن صنف التألیف و تنافر الکلمات و التعقید، و أنّ مفرداته خالیة عن تنافر الحروف و الغرابة و مخالفة القیاس و أنّ لکل مقام مقالاً و لکل مقال مقاماً.

کما یری فی الخبر أ نّه یأتی علی وجوه مختلفة و طرق متفاوتة کما یقال مرة: «زید

ص :428


1- 1_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 258؛ فیه: «و منها: نظمه العجیب و أسلوبه الغریب الذی لایشبه شیئاً من أسالیب الکلام للعرب العرباء، و لا صنفاً من صنوف ترکیبات مصاقع الخطباء، و لا فنّاً من فنون توصیفات بلغاء الأدباء، بحیث تنادی کل جزء منه من الآیات و السور ما یشبه نقد الکلام البشر».
2- 2_ سورة النساء، الآیة 82.
3- 3_ هکذا فی المخطوطة؛ و المراد «لایخلو عن صور».

قائم»،(1) و أخری: «زید یقوم»، و آونة: «زید القائم»(2)، و رابعة: «یقوم زید»، و خامسة: «القائم زید»، و سادسة: «زید هو القائم»، و سابعة: «زید هو قائم».

و کذا فی الشرط و الجزاء نحو: «إن تکرم أکرم»، و «إن أکرمت أکرمت»، و «إن تکرم فأَ نَا مکرم».

و کذا الحال نحو: «جاء زید مسرعاً أو یسرع أو و هو یسرع أو و قد أسرع»(3)، إلی غیر ذلک.

و إنّ موضع «ما» النافیة، ما کان المطلوب فیه نفی الحال و کذا «لیس» و موضع «لن»(4) ما کان نفی الاستقبال.

و إنّ «ما» الحجازیة، تدخل علی النکرة و المعرفة و «لا» مختصة بالأولی.

و إنّ موضع «إن» الشرطیة، ما کان وقوعه مشکوکاً.

و موضع «إذا»، ما کان متحقق الوقوع.

و إنّ موضع العطف ب«الواو»، غیر موضعه ب«الفاء»، و موضعه ب«ثم» و کذا «أو و إما و حتی و أم».

و إنّ موضع «الفصل» غیر موضع «الوصل» و بالعکس.

و مقام کل من التعریف و التنکیر و التقدیم و التأخیر و الذکر و الحذف و التکرار و الإظهار و الإضمار و الإیجاز و الإطناب، غیر موضع الآخر.

و إنّ حصول هذه العوارض بسبب المعانی و الأغراض التی یصاغ لها الکلام.

و إنّ لکل کلمة مع صاحبتها مقاماً، لیس لها مع مایشارک تلک الصاحبة فی أصل المعنی، مثلاً الفعل الذی قصد اقترانه بالشرط له مع کل من أدوات الشرط، مقام لیس له مع الآخر و لکل من أدوات الشرط مع الماضی مقام لیس له مع المضارع.

ص :429


1- 1_ فی المخطوطة: «قایم».
2- 2_ فی المخطوطة: «القایم».
3- 3_ فی نسخة حبیب آبادی: _ «أو و قد أسرع».
4- 4_ فی نسخة حبیب آبادی: «من».

و کذا کلمات الاستفهام و النداء و المسند إلیه، کزید مثلاً له مع المسند المفرد إسماً أو فعلاً ماضیاً أو مضارعاً مقام و مع الجملة الاسمیة أو الفعلیة أو الشرطیة أو الظرفیة، مقام آخر.

و أیضاً له مع المسند السببی مقام و مع الفعلی مقام آخر إلی غیر ذلک، فمن علم ذلک و لاحظ تألیف الکلم القرآنیة و شاهد الألفاظ الفرقانیة، المترتبة المعانی، المتناسقة(1) المبانی، المتناسبة الدلالات مع غایة الإیجاز الخالی عن الإخلال و حسن البیان فی تصویر الحال؛ و اشتماله علی الدقایق و الأسرار و الخواص الخارجة عن طوق البشر، یدرک بحسب الذوق إعجازه و لا یضر جهله بعلم البلاغة و اصطلاحات أربابه إذ هو عالم و إن کان غیر عالم بعلمه.

و إن لم یکن الناظر من أهل اللسان، فیحصل له معرفة إعجاز القرآن بالمزاولة(2) و الممارسة فی علمی المعانی و البیان.

و أما إدراک وجه الإعجاز و بیانه بحقیقته، فلا یمکن لغیر علاّم الغیوب، لامتناع الإحاطة بفهم الدقایق المعتبرة فی علم البلاغة لغیره تعالی، فلا یدخل کنه بلاغته إلاّ تحت علمه الشامل، کما صرّح به جماعة من أرباب علم البلاغة.(3)

ثم إنّه اشتهر آیة «یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ» إلی آخره، أ نّها قد بلغت أعلی درجات البلاغة و وصلت أسنی طبقات الفصاحة(4)، بحیث أذعن بالعجز عن الإتیان بمثلها

ص :430


1- 1_ نسق: یدل علی تتابع فی الشیء، و کلام نسق: جاء علی نظام واحد قد عطف بعضه علی بعض؛ معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 420، مادة: «نسق».
2- 2_ المزاولة: المعالجة، و زاولته أی عالجته، لسان العرب، ج 11، ص 315، مادة «زول».
3- 3_ أنظر: التبیان، ج 1، ص 147، تفسیر سورة البقرة؛ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 158، تفسیر سورة البقرة.
4- 4_ تلخیص البیان، ص 162؛ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 4، ص 24؛ تفسیر روح البیان، ج 4، ص 137.

الفصحاء و اعترف بعدم امکان المجیء بمعارضتها البلغاء و کفاها فضلاً شهادة الخصماء؛ و الفضل ما شهد به الأعداء.

و روی أنّ کفار قریش أرادوا أن یتعاطوا بمعارضة القرآن، فعکفوا علی لباب البر و لحوم الضأن و سلاف الخمر أربعین یوماً لتصفوا أذهانهم، فلما أخذوا فیما أرادوا، سمعوا هذه الآیة، فقال بعضهم لبعض: هذا کلام لایشبه بشیء من کلام المخلوقین و ترکوا ما أخذوا فیه و افترقوا مع أ نّهم أفصح العرب.(1)

ثم معنی کون الکلام فی حد الإعجاز هو أن یرتقی فی بلاغته إلی أن یخرج عن طوق البشر و یعجزهم عن معارضته.

[الشواهد الدالة علی أنّ القرآن فی حد الإعجاز]

ثم إنّ ثبوت کون القرآن فی حد الإعجاز مع قطع النظر عن الضرورة و الأدلّة السابقة له شواهد و دلایل أخر و إن کان بعضها راجعاً إلی بلاغته أیضاً.

[1] فمنها: أنّ ذلک راجع إلی المسایل اللغویة بمعنی أنّ هذا الکلام مصداق لمفهوم هذا اللفظ، أعنی أعلی درجات البلاغة و کونها فی حد الإعجاز.

و بعبارة أخصر، هذا المعنی مدلول هذا اللفظ، کما یقال: مثل ذلک فی الجرح و التعدیل و التوثیقات الرجالیّة فی علم الحدیث و الرجال.

و یکفی فی المسایل اللغویة، الظن و لو بإخبار واحد من أهل الخبرة و کیف بالشهرة العظیمة التی تلقاها الفحول بالقبول، فیحصل الظن القوی المتأخم للعلم _ لو لم یحصل العلم _ بصدق الخبر و کفانا؛ إذ المدار علی الظن، بل أدنی مراتبه و کیف بأعلاها.

و القول باعتبار العلم فی مثل ذلک، جزاف و اعتساف، بل و یکفی الظن و لو کان من باب الخبر، لا من باب الظنون الاجتهادیة أیضاً.

ص :431


1- 1_ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 282، تفسیر سورة هود.

و مع قطع النظر عن الأدلّة الخاصة لحجیة الخبر، إذ من لاحظ أمور أهل الأعصار فی جمیع الأمصار، فهم أنّ مبنی أمورهم فی السیاسات و الدیانات، علی العمل بالأخبار المحفوفة بالقراین المفیدة للظن، بل کان أمور أهل العالم و أساس عیش بنی آدم، من لدن خلقة آدم إلی عصرنا هذا علی ذلک، إذ لایتم أمورهم إلاّ به.

لا یقال: إنّ المسئلة موضوعیة بمعنی أ نّها راجعة إلی حصول هذا الموضوع، أعنی بلوغ هذه الآیة هذا المبلغ و المدار فی الموضوعات الصرفة، علی العلم قطعاً إلاّ ما خرج بالدلیل و لیس هذا بذاک.

لأ نّا نقول: ذلک ممنوع، إذ لیس اتصافها بذلک مسبوقاً بالعدم و لم یکن حصول الوصف مدرجاً حتی ترجع إلی ذلک، بل کان حصولها ابتداء مع هذا الوصف، فتکون راجعة إلی کون هذا المعنی، مدلول هذا اللفظ، فلم تخرج عن اللغویة.

[2] و منها: قضاء العادة لحصول التحدی و الإعجاز، إذ العادة قاضیة بأ نّه لو کان الإتیان بمثله ممکناً، لأتوا به لکثرة المعاندین لسید المرسلین و المعارضین للقرآن المبین و لو أتوا به، لنقل لتوافر الدواعی و لم ینقل و هو دلیل العدم.

[3] و منها: اشتهار عجز البلغاء الذین بلغوا فی البلاغة ما بلغوا عن الإتیان بالمعارض، مع صرف عنایتهم و شدة اهتمامهم به و حرصهم علیه.

[4] و منها: أنّ البلاغة عبارة عن مطابقة الکلام لمقتضی الحال، مع فصاحته [10[ و جعل الکلام فی أعلی درجات البلاغة، فرع الإحاطة بجمیع دقایق العلم و أسراره و رعایتها الکلام و هی متعذرة لغیر علاّم الغیوب.

[5] و منها: أنّ جعل الکلام فی هذه المرتبة، فرع الاطلاع علی کمّیّة الأحوال و کیفیتها کما هو حقها لیراعی الاعتبارات اللایقة بحسب المقامات و هو أیضاً متعذر لغیر علاّم الغیوب.

[6] و منها: أنّا لو خلّینا و طبعنا، وجدنا بحسب الذوق و السلیقة أنّ القرآن فوق کل کلام و کل لغة فی البلاغة و إن کنّا عاجزین عن وصفه کالملاحة و لنعم ما قیل:

ص :432

نکات الکتاب بعد البیان کوصف الطعوم و ظل العذاری(1)

[7] و منها: شهادة المتبحرین فی علم البلاغة بکونه فی أعلی درجات البلاغة، و من هنا انقدح عدم امکان تأتی ذلک لو أدی هذه المطالب المشتمل علیها القرآن بعبارة أخری عربیة کانت أو عجمیة.

و السّر فی ذلک: أنّ العجم ألفاظه قلیلة فله ضیق فی أداء المطالب و العرب له توسعة فی الألفاظ، حتی أنّ لکل معنی من المعانی مع اختلاف یسیر فیه لفظاً موضوعاً، بل و ألفاظاً مترادفة بحیث لو أرید أداء مطلب واحد بعبارات متعددة مختلفة فی الحسن و الوجاهة بعضها أعلی من بعض لامکنه، سواء کانت ألفاظه حقایق أو مجازات بأصنافها مرسلاً أو استعارة أو کنایة.

و لا یخفی أنّ المطلب الواحد لو أمکن أداؤه بطرق مختلفة بعضها فوق بعض و کان قابلاً للارتقاء إلی أعلی درجات [11] البلاغة و روعی فیه جمیع النکات وصل إلی ما لایمکن الإتیان بمثله إلاّ بعین هذه العبارة، فیصیر الکلام فی أعلی درجات البلاغة و هو حد الإعجاز مع أنّ کل مجاز یمکن اعتباره فی لغة العرب لایجب امکان اعتباره فی لغة العجم إذ المجازات توفیقیة کالحقایق.

و کذا العلایق أنواعها و أصنافها، فلایمکن التخطی عمّا ثبت نوعها أو جنسها من العرب و لیس کل علاقة معتبرة عند العرب معتبرة عند العجم، بل لایمکن التخطی عند العرب أیضاً عمّا ثبت نوعها أو صنفها، کما فی النخل و الجدار و الشبکة و الصید و الأب و الابن و بالعکس مع وجود العلاقة بالمشابهة و المجاورة و السببیة و المسببیة مع أنّ کثیراًما یری اللفظ الواحد بالنسبة إلی المعنی الواحد، یحسن إیراده فی فقرة أو بیت أو مصرع؛ و لا یحسن إیراده لهذا المعنی بعینه فی فقرة أخری أو بیت أو مصرع آخر.

و قد حکی عن الشیخ عبد القاهر(2) أنّ تبیّن إنسان من إنسان، کما یکون بخصوصیة فی

ص :433


1- 1_ لم نعثر علی قائله.
2- 2_ دلائل الإعجاز، ص 368 _ 369، فصل فی اللفظ و الاستعارة و شواهد تحلیلیة للمعنی.

هذا دون ذاک، کذلک یوجد بین المعنی فی بیت و بینه فی بیت آخر فرق؛ و هذا تمثیل و قیاس لما ندرکه بعقولنا علی ما ندرکه بأبصارنا، فعبرنا عن ذلک الفرق بأن قلنا: للمعنی فی هذا صورة غیر صورته فی ذاک و لیس هذا من مبتدعاتنا بل هو مشهور [12] فی کلامهم.

و قال: إنّ فضیلة الکلام للفظه لا لمعناه، حتی أنّ المعانی مطروحة فی الطریق، یعرفه العجمی و العربی و القروی و البلدی و لا شک أن الفصاحة من صفاته الفاضلة، فتکون راجعة إلی اللفظ دون المعنی.

و لایخفی أن البلاغة فی الکلام وصف به یقع التفاضل و یثبت الإعجاز و لا کلام فی أن الموصوف بها عرفاً هو اللفظ، إذ یقال: لفظ فصیح و بلیغ؛ و لایقال: معنی فصیح و بلیغ.

و إنّما الکلام فی أن منشأ هذه الفضیلة و محلها هو اللفظ أم المعنی أو لا ذاک و لا هذا، بل هنا واسطة و تفصیل؟

فالشیخ علی الثالث، قال: الکلام الذی یلاحظ بدقیق النظر و یقع به التفاضل، هو الذی یدلّ بلفظه علی معناه اللغوی، ثم تجد لذلک المعنی دلالة ثانیة علی المعنی المقصود فهناک ألفاظ و معانی أُوَل و معانی ثوانی، فیطلق علی المعانی الأُوَل، بل علی ترتیبها فی النفس.

ثم ترتیب الألفاظ فی النطق علی حذوها اسم النظم و السور و الخواص و المزایا و الکیفیات.

و یحکم بأنّ البلاغة من الأوصاف الراجعة إلی المعانی الأول و إنّ الفضیلة التی بها یستحق الکلام أن یوصف بالبلاغة إنّما هی فیها، لا فی الألفاظ المنطوقة التی هی الأصوات و الحروف؛ و لا فی المعانی الثوانی [13] التی هی الأغراض التی یرید المتکلم إثباتها أو نفیها، إذ هذه المعانی مطروحة فی الطریق یعرفها کل أحد عربیاً أو عجمیا، قرویاً أو بلدیاً.

و لقد بالغ فی النکیر علی من زعم أن البلاغة من صفات الألفاظ المنطوقة، کل مبلغ و شدد النکیر فی ذلک علیه.

ص :434

قال: و سبب الفساد و عدم التمیز بین ما هو وصف للشیء فی نفسه و بین ما هو وصف له لأجل أمر عرضی فی معناه، فلم یعلموا أ نّا نعنی البلاغة التی تجب للفظ من أجل لطایف تدرک بالفهم بعد سلامته من اللحن فی الإعراب و الخطاء فی الألفاظ.

ثم إنّا لاننکر أن یکون سلامة الحروف و ملائمتها، لایوجب الفضیلة و یؤکّد أمر الإعجاز.

و إنّما ننکر أن یکون الإعجاز به و یکون هو الأصل و العمدة؛ و الفصاحة عبارة عن کون اللفظ علی وصف إذا کان علیه، دلّ علی تلک الفضیلة، فیمنع أن یوصف بها المعنی کما یمنع أن یوصف بأ نّه دالّ.

و محصل کلامه: أنّ البلاغة صفة للفظ لا مطلقا، بل باعتبار دلالتها علی المعانی الأُوَل التی هی طرق إلی الانتقال إلی المعانی الثوانی، فکلّما کان المعانی الأُوَل أکثر کان الألفاظ الدالة علی المقصود أزید، فإذا کان الألفاظ أزید، کان بعضها أعلی فی الفصاحة من آخر، فیرتقی حتی ینتهی إلی منتهی البلاغة التی هی علی حد الإعجاز. [14]

و لا یخفی أنّ هذا مختص بلغة العرب، لکثرة طرق الأداء فیها دون غیرها، فظهر أنّ ما توهّم من التناقض فی کلام الشیخ فی «دلائل الإعجاز»، حیث ذکر أنّ البلاغة صفة راجعة إلی المعنی فی مواضع و فی بعضها أنّ فضیلة الکلام للفظه دون معناه لیس علی ما ینبغی.

و بهذا یظهر أنّ فصاحة القرآن تختص بلغة العرب و لا تجیء فی غیرها من سائر اللغات، بل و لا یغیّر هذه الألفاظ من سائر الألفاظ العربیة أیضاً.

و لنعم ما قیل:

و لو أنّ لیلی عریت عن أدیمها فجاءت إلی المجنون أنکرها الودا(1)

فحینئذ، یکون هذا المعنی فی قالب هذا اللفظ معجزاً، فلو جرّد اللفظ عن المعنی أو المعنی من اللفظ، لم یحصل البلاغة، کما یکون حسن لیلی فی هذه الجلدة التی تکون علیها.

ص :435


1- 1_ لم نعثر علی قائله.

أما عدم تأتیها فی سایر اللغات، فلعدم صدق حد الفصاحة علیها؛ و لأنّ أداء مطالبهم لایمکن بالطرق المختلفة، بل طرقهم محصورة لقلة ألفاظهم و ندرة مجازاتهم.

ألا تری أنّ طرق القصر الستة المعهودة عند العرب، یمکن أداء مطلب واحد بهذه الطرق فی قصر القلب و الإفراد و التعیین و فی کل قصر الموصوف علی الصفة أو الصفة علی الموصوف، فمضروب الستة فی الثلاثة، ثم الحاصل فی الاثنین یصیر ستة و ثلاثین.

و ألا تری أنّ حمل الکلی علی الفرد ک«زید العالم» یمکن اعتبار التجوز فی الکلمة و الإسناد مع اختلاف یسیر فی المعنی و کذا اطلاق الکلی علی الفرد فی نحو «رأیت إنساناً أو رجلاً»، فکیف یمکن ادعاء تأتی ذلک کله فی لغة العجم؟

ثم إنّ الأصولیین(1) قالوا فی الرد علی الإسفرائنی(2) المنکر للمجاز بأ نّه یکفی فی فائدة وضع المجازات الإفادة [15] معها و لاسیما مع فوائد بها یرتقی الکلام أعلی طبقات البلاغة و أرفعها.

و أما عدم تأتیها بلغة العرب من غیر هذه الألفاظ، فلأ نّه لو أمکن لروعی و إِلاّ لزم أن لایکون القرآن فی حد الإعجاز، هذا خلف؛ مع أنّ کلام الشیخ(3) صریح فی أنّ البلاغة راجعة إلی اللفظ بملاحظة رعایة المعنی علی الکیفیة المذکورة و هو ظاهر.

و الحاصل إنّ علم البلاغة منحصر فی علمی المعانی و البیان؛ و قد عرّفوا المعانی بأ نّه: علم یعرف به أحوال اللفظ العربی التی بها یطابق اللفظ مقتضی الحال.(4)

و البیان بأ نّه علم یعرف به إیراد المعنی الواحد فی تراکیب مختلفة فی وضوح الدلالة(5)

ص :436


1- 1_ أنظر: مفاتیح الأصول، ص 2، باب مفاتیح اللغات.
2- 2_ أبو اسحاق إبراهیم بن محمد الإسفراینی الملقب برکن الدین، الفقیه الشافعی المتکلم الأصولی، وفیات الأعیان، ج 1، ص 28.
3- 3_ أنظر: التبیان، ج 10، ص 109، تفسیر سورة الحاقّة.
4- 4_ مختصر المعانی، ص 27، الفن الأول: علم المعانی.
5- 5_ نفس المصدر، ص 183، الفن الثانی: علم البیان.

بعد رعایة المطابقة لمقتضی الحال و المراد بالأحوال الأمور العارضة لللفظ من التقدیم و التأخیر و التعریف و التنکیر و ضمیر الفصل.

و بالجملة جمیع الأحوال الطاریة للمسند إلیه و المسند و متعلقات الفعل و القصر و الإنشاء و الفصل و الوصل و الإیجاز و الإطناب و إنّما خصّ الفصاحة باللفظ العربی دون غیره، لأنّ سبک لغة العرب مع رعایة الأحوال المذکورة فی المقام الطاریة للکلام، یصیر منشأ للبلاغة الکاملة.

و یؤیده ما قیل: لفظ لفظ عربیست؛ أی الکامل فی اللفظیة نحو «أنت الرجل» أی کل الرجل علی طریق الحمل الذاتی. فارسی شِکَر است، [16] ترکی هنر است.

و یؤیده أیضاً أنّ الحروف المطبقة و المستعلیة من خصایص لغة العرب التی لها مدخلیة فی الفصاحة، غایة المدخلیة.

و أیضا قیل:

هشت حرف است آنکه اندر فارسی ناید همی(1) البیت

بشهادة الوجدان السلیم و الطبع المستقیم ألا یری أنّ مفرداتها و مرکباتها، حقائقها و مجازاتها، إیجازها و إطنابها، لها عذوبة و حلاوة و سلاسة، لم توجد فی غیرها من اللغات و إنّما عرف البیان بمعرفة إیراد المعنی الواحد فی تراکیب مختلفة بعد رعایة المطابقة، لأنّ هذا أیضاً مختص بلغة العرب إذ التراکیب المختلفة التی یؤدی بها المعنی الواحد إنّما هی مختصة بلغة العرب و الکلام الذی یؤدی علی الوجه المذکور یصیر بلیغاً حق البلاغة.

ص :437


1- 1_ من أبونصر الفراهی، صاحب نصاب الصبیان تمام الشعر هکذا: هشت حرفست آنکه اندر فارسی ناید همی تا نیاموزی نباشی اندرین معنی معاف بشنو از من تا کدامست آن حروف و یاد گیر ثاء و حاء و صاد و ضاد و طاء و ظاء و عین و قاف

و لکن سلّمنا صیرورة غیر لغة العرب بلیغاً أیضاً، فالمسلّم إنّما هو صیرورته فی أدنی درجات البلاغة أو أواسطها.

و أما وصوله إلی أعلی درجات البلاغة بحیث یعجز عنه البشر، فممنوع.

إذ هو موقوف علی وجود مثل هذه التراکیب المختلفة التی أمکن إیراد المعنی الواحد فی مثل هذه التراکیب بحیث یکون بعضها أعلی مرتبة من بعض أخر، فیرتقی إلی أعلی درجاتها لیکون معجزاً، ففی لغة لم یکن إلاّ ترکیب واحد أو ترکیبین أو ثلاثة أو أربعة، مثلاً کیف یتحقق منها مثل ذلک.

ثم إنّهم عرّفوا بأنّ المراد بالدلالة المذکورة فی الحد هی الدلالة العقلیة، إذ الدلالة اللفظیة [17] لا تختلف فی الوضوح و الخفاء، لأنّ السامع إذا کان عالماً بالوضع الخاص، لم یکن بعضها أوضح من بعض عنده و إلاّ لم یکن الألفاظ دالّة علیه.

و قالوا بأنّ الإیراد المذکور یتأتی بالدلالات العقلیة، لجواز اختلاف مراتب اللزوم فی الوضوح و الخفاء مع أن مجازات العرب کثیرة، حتی أنّ أبا الفتح ابن جنّی(1) توهّم أنّ أکثر لغة العرب مجازات.

و لکن یمکن أن یکون مراده الأعم من المجاز فی الکلمة و الإسناد و بکثرة المجازات تحصل کثرة التراکیب و بکثرة التراکیب تحصل مراتب الوضوح و الخفاء المأخوذة فی تعریف علم البیان.

و مع هذا کله، لو راجع صاحب العقل السلیم و الطبع المستقیم إلی قصائد العربی، منها: القصاید السبعة المعلّقة و منها: قصیدة کعب بن زهیر بن أبی سلمی و غیرها من أبیاتهم وجد عذوبة اللفظ و حلاوة المعنی المؤدی بألفاظها بحیث لو أدّی هذه المضامین بالألفاظ العجمیة لم یوجد فیها شیء منها مثلاً، قال امرؤ القیس:

أ تقتلنی و المشرفی مضاجعی و مسنونة زرق کأنیاب أغوال(2)

ص :438


1- 1_ أنظر: قوانین الأصول، ص 29، فی أصالة الحقیقة.
2- 2_ أنظر: تنزل الآیات علی الشواهد من الأبیات، ص 483 _ 484.

لو فسّر بقوله: «آیا می کشی مرا و حال آنکه شمشیر فلانی هم خوابه من است. و هم چنین هم خوابه من است پیکان های آهنگری کرده شده، کبودهائی که مثل نیش های غول ها است».

وجد فی مثل هذا الکلام استهجاناً و رکاکة [18] و حزازة لفظاً و معنی، و یلومونه أهل العرف غایة الملامة و ینسبونه إلی السفاهة قطعاً، فحینئذ کیف یمکن أن یدعی أنّ کل لفظ تلفّظ به العرب لو فسّر بالعجمیة، أتی فیها ما روعی فی لغة العرب من النکات و الدقائق و أسرار البلاغة.

و لنعم ما قال:

و لو أنّ لیلی عریت عن أدیمها و جاءت إلی المجنون أنکرها الودا

ألا یری لو قیل بدل قول الشاعر:

ز سم ستوران در آن پهن دشت(1)

ز گرد سمندان در آن دشت پهن

یوجد حزازة المعنی بحیث لایشابه الکلام الأول علی أنّهما سیّان(2) فی أداء المطلب.

ثم أجدد المقال فی هذا المجال فی دفع الإشکال، لیظهر جلیة الحال و أقوال غیر آل(3) جهدی أنّ من المعلومات أنّ البلاغة و الفصاحة فی الحقیقة من خصائص لغة العرب؛ و أما ما یتراآی من أشعار الفصیحة فی لغة العجم، کما فی قول شاعرهم:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی بما کنند؟(4)

و قوله:

ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست منزل آن بت عاشق کش عیّار کجاست؟

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجائیم و ملامت گر بیکار کجاست؟(5)

ص :439


1- 1_ شاهنامه، ص 221، کیقباد، بخش 2، فیه: «ز گرد سواران در آن پهن دشت».
2- 2_ أی مثلان؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 435، باب السین مع الیاء.
3- 3_ اسم فاعل من: ألا یألو ألواً: قصر و أبطأ؛ لسان العرب، ج 14، ص 39.
4- 4_ دیوان حافظ، ص 132، غزل ش 196.
5- 5_ همان، ص 15، غزل ش 19.

و قوله:

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت [وندران برگ و نوا خوش ناله های زار داشت(1)]

و قول غیره:

سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چه شد پیدا عیان شد رشحه خون از شکاف جوشن دارا(2)

و قوله:

رسد لطف یزدان به فریاد من به محشر ستاند از او داد من(3)

و قوله:

کردم سراغ کوی تو، بختم نشان نداد گفتم رسم بوصل تو، مرگم امان نداد(4)

میخواستم تلافی صدساله غم کنم زآن جرعه می که ساقی نامهربان نداد(5)

و قوله: [19]

امروز ای بیدادگر ظلم تو بر ما بگذرد امّا به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد(3)

و قوله:

عندلیب یک گلستانیم از ما رخ متاب آنکه رخسار تو را گل کرد ما را خار(7) ساخت(8)

ص :440


1- 1_ دیوان حافظ، ص 54، غزل ش 77.
2- 2_ دیوان هاتف اصفهانی، ص 55، قصیده ش 1. 3_ فردوسی. 4_ عاشق اصفهانی.5_ لم نعثر علی قائله.
3- 6_ دیوان هاتف اصفهانی، ص 122، غزلیات، ش 42. و فیه: امروز ما را گر کشی بی جرم از ما بگذرد. 7_ فی المخطوطة: خوار.8_ لم نعثر علی قائله.

و غیر ذلک من غزلیاتهم و قصائدهم و رباعیاتهم و مخمساتهم و ترجیع بنداتهم و حکایاتهم.

و هذه أحسنها، فهی فی جنب أشعار العرب، کالحلو المصنوع من الدبس العنبی بالنسبة إلی الحلو المصنوع من الدبس السکری؛ و کالبیت المصنوع من اللبن و الطین بالنسبة إلی البیت المصنوع من الآجر و الجص، کما تری فی قول الشاعر:

لو لا مفارقة الأحباب ما وجدت لها المنایا إلی أرواحنا سبلا(1)

و قول امرؤ القیس: أتقتلنی(2) ... البیت.

و قوله:

و لیل کموج البحر أرخی سدوله علی بأنواع الهموم لیبتلی

فقلت له لما تمطی بصلبه و أردف أعجازا و ناء بکلکل(3)

ألا أیّها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح و ما الإصباح منک بأمثل(4)

و قوله:

و لا عیب فیهم غیر أنّ سیوفهم بهنّ فلول من قراع الکتائب(5)

إلی غیر ذلک.

أیّها الناظر المتأمّل المتدبرّ، دع عنک کلام الخالق، فانظر إلی الصحیفة السجادیة و فقراتها و مضامینها و کلماتها، تجد فی نفسک أنّ هذا کلام لایشبه کلام المخلوقین و أ نّها

ص :441


1- 1_ مغنی اللبیب، ج 1، ص 222، الثانی و الثالث: ما یبیّن فاعلیة غیر ملتبسة بمفعولیة.
2- 2_ قد سبق ذکره فی الصفحة 436.
3- 3_ إعجاز القرآن، ص 74، التشبیه الحسن، و بعض أنواع الاستعارة.
4- 4_ التبیان، ج 10، ص 115، تفسیر سورة المعارج؛ إعجاز القرآن، ص 181، التفاضل بین أبیات امری ء القیس و أبیات النابغة الذبیانی.
5- 5_ التبیان، ج 2، ص 27، تفسیر سورة البقرة، « وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ »؛ أحکام القرآن، الجصاص، ج 1، ص 111.

فی أعلی درجات البلاغة، إلاّ أ نّها تحت کلام الخالق و بلغت بحیث لم یقدر أحد الإتیان بمثلها؛ و لاسیما بعد ملاحظة مخاطبته علیه السلام مع الخالق حیث قال:

«وَ ذَلِّلْنِی [20] بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ أعِزَّنِی عِنْدَ خَلْقِکَ، وَ ضَعْنِی إذا خَلَوْتُ بِکَ، وَ ارْفَعْنِی بَیْنَ عِبادِکَ، وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی، وَ زِدْنِی إلَیْکَ فاقَةً وَ فَقْرَاً. وَ أعِذْنِی مِنْ شَمَاتَةِ الاْءَعْداءِ، وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلاءِ، وَ مِنَ الذُّلِّ وَ الْعَنَاءِ، تَغَمَّدْنِی فِیمَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنِّی بِمَا یَتَغَمَّدُ بِهِ الْقادِرُ عَلَی الْبَطْشِ لَوْلا حِلْمُهُ، وَ الاْآخِذُ عَلَی الْجَرِیْرَةِ لَولا أَناتُهُ وَ إِذا أَرَدْتَ بِقَوْمٍ فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِی مِنْها لِوَاذاً بِکَ»(1) إلی آخر الفقرات.

و کذا قوله علیه السلام : «اللَّهُمَّ إنَّهُ یَحْجُبُنِی عَنْ مَسْأَ لَتِکَ خِلاَلٌ ثَلاَثٌ، تَحْدُونِی عَلَیْها(2) خَلَّةٌ وَاحِدَةٌ...»(3) إلی آخر الدعاء.

و قوله علیه السلام : «یا إلَ_هِی لَوْ بَکَیْتُ إلَیْکَ حَتَی تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّی یَنْقَطِعَ صَوْتِی...»(4) إلی آخر الفقرات.

و قوله علیه السلام : «اللّهُمَّ [صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ(5)] اجْعَلْ لِی یَدَاً عَلَی مَنْ ظَلَمَنِی، وَ لِسَاناً عَلَی مَنْ خَاصَمَنِی، وَ ظَفَراً بِمَنْ عَانَدَنِی، وَ هَبْ لِی مَکْراً عَلَی مَنْ کایَدَنِی، وَ قُدْرَةً عَلَی مَنِ اضْطَهَدَنِی، وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِی، وَ سَلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِی، وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَةِ مَنْ سَدَّدَنِی، وَ مُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِی. [اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ(6)] وَ سَدِّدْنِی لاِءَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِی بِالنُّصْحِ، وَ أَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنِی بِالْبِرِّ، وَ أثِیْبَ مَنْ حَرَمَنِی بِالْبَذْلِ، وَ أُکَافِیَ مَنْ قَطَعَنِی

ص :442


1- 1_ الصحیفة السجادیة، ص 329 _ 330، الدعاء 47، دعاؤه علیه السلام فی یوم عرفة.
2- 2_ فی المخطوطة «یجددنی إلیها»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ الصحیفة السجادیة، ص 76، الدعاء 12، دعاؤه علیه السلام فی الاعتراف و طلب التوبة إلی اللّه تعالی.
4- 4_ نفس المصدر، ص 102؛ الدعاء 16، دعاؤه علیه السلام فی الاستقالة و التضرع فی طلب العفو.
5- 5 و 6_ ما بین المعقوفتین من المصدر.

بِالصِّلَةِ، وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِی إِلَی حُسْنِ الذِّکْرِ، وَ أنْ أَشْکُرَ الْحَسَنَةَ، وَ أُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَةِ...»(1) إلی آخر الأدعیة، بل یکون کلّها کذلک.

و لو تأمّلت فیها و خلّیت و طبعک، وفدت فی نفسک العجز عن الإتیان بمثلها؛ و العجب علی طرز [21] المخاطبة و التسلط فی المکالمة مع الخالق.

و لو قیل: نحن نقدر الإتیان بمثل هذه الفقرات.

قلنا: بعد ملاحظة أمثال هذه الفقرات، لانأبی عمّا تقول، و لکن إن کنت تقدر الإتیان بمثلها قبل الرجوع إلیها، صار نقضاً علیناً و أنّی لک بذلک.

و بالجملة، سوق الکلام شاهد أیضاً بأنّ هذا کلام الخالق(2) لا من کلام المخلوق.

ألا تری أنّ الشاه(3) منّا لو خاطب أمراؤه أو حکی لهم: أنّی أمرت بهدم بلدة کذا، و إهلاک أهلها، و سبی ذراریهم و نسوانهم، و قتل رجالهم، و نهب أموالهم، و استغنام أملاکهم بحیث لایبقی أثرٌ، و هم من المفسدین فی الأرض، و لقد أحسنّا إلیهم و هم قد أساؤا علینا بکذا و کذا و کفروا بنعمائنا علیهم، فلم أعف عنهم.

و کان الشاه فی غایة الغضب و فی نهایة القدرة و السطوة و بسط الید؛ و کان له عساکر یأتمرون أوامره و ینزجرون عن نواهیه، لایفعلون غیر ما أمروا به، و یأمر بعض الأمراء أن یکتب لأهل تلک البلدة: أ نّی قد قلت کذا و سأفعل ما قلت.

فکتب هذا الأمیر لأهل البلدة ما سمع، فأهل هذه البلدة إذا رؤا ما کتب لهم و سمعوا، علموا علماً ضروریاً أنّ هذا الکلام قد صدر من الشاه، و جزموا بأ نّه یفعل ما توعد، و مضی ما مضی و لات حین مناص، و لم یکن هذا جعلاً من هذا الأمیر.

فأهل البلدة لو کانوا عقلاء، یسافرون إلی خدمة الشاه و یقدّمون إلی بابه، کبراءهم و مشایخهم و عجزتهم؛ و یظهرون العجز و الانکسار [22] و المذلة، و یبکون عند أمراء

ص :443


1- 1_ الصحیفة السجادیة، ص 111 _ 112، الدعاء 20، دعاؤه علیه السلام فی مکارم الأخلاق و مرضی الأفعال.
2- 2_ فی نسخة حبیب آبادی: «هذا لکلام الخالق».
3- 3_ أی الأمیر.

الشاه أو یجعلونهم وسائط و یتسلّمون ما یقولون و یقولون: بئس ما فعلنا، فالآن من غضبه لایستنقذنا إلاّ عفوه و لا ینجّینا من سخطه إلاّ کرمه.

مع أن إخبار ذلک الأمیر من حیث هو، لا یفید لهم إلاّ ظناً ضعیفاً، و ما ذلک إلاّ لأنّ سیاق المخاطبة یدل علی أنّ صدور مثل هذا الکلام، لیس إلاّ من الشاه، بحیث لایتمکن غیره أن یتکلم بمثل هذه المقالات، و أن یتفوه بنحو تلک المکالمات، بحیث لایحتملوا خلافه.

فقس علیه حال کلمات اللّه تعالی سبحانه، فمن سمع قوله تعالی: «وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی(1)» الآیة، علم علماً ضروریاً بحیث لا یشوبه شک و لا یعتریه ریب، یشهد علیه الوجدان، أن هذا الکلام بطوره و طرزه لم یصدر إلاّ من الخالق القادر القهار، إذ مثل هذا الکلام لایحتمل أن یکون جعلاً.

فلو ورد مثل ذلک الکلام ممن أراد تخویف الناس جعلاً علی الشاه، علم کل من سمع هذه المقالة بأ نّه جعل و لم یصدر من الشاه، إذ ما صدر من الشاه له استقص فوق الاستقصات.(2)

و هذه هی النکتة لکون هذه الآیة أبلغ الآیات و أفصحها و حصول الجزم بکونها معجزة، إذ یقطع کل من سمعها، أنّ هذه المکالمة لیس إلاّ من اللّه _ جلّت [22] عظمته _ نظراً إلی سیاق مخاطبته و إخباره عمّا أخبر، فکما أن سوق کلام الشاه مفاد ألفاظه، یشهد جزماً بأ نّه کلام الشاه، فکذا سوق کلام اللّه سبحانه، یشهد بأ نّه صدر منه تعالی فی کیفیة أداء الکلام.

لایقال: إنّ هذه الطریقة مع أ نّها لم یقل بها أحد فی وجه کون القرآن معجزاً، خروج عمّا کنت بصدده من إثبات کونه إعجازاً من حیث بلاغته.

لأ نّا نقول:

أما الجواب عن الأول: فواضح إذ لیس هذا أول قارورة کسرت فی الإسلام و کم ترک

ص :444


1- 1_ سورة هود، الآیة 44.
2- 2_ استقصی فی المسألة و تقصی: بلغ الغایة؛ القاموس المحیط، ج 4، ص 378، مادة «قصی».

الأول للآخر و مع إقامة البرهان القطعی علی إثبات المطلب، لایضرّنا الانفراد بالدلیل، و لیس هذا من مسائل الشرعیة المجمع علی خلافها لیضرّ، بل هو من باب زیادة الدلیل علی الأمر المتفق علیه و هو شائع.

و عن الثانی: أنّ سیاق الکلام، أعنی رعایة الکلام الدال علی المعانی الأول لینتقل منه إلی المعانی الثوانی، أعنی المعانی المرادة جزء من أجزاء البلاغة، بل فی الحقیقة هی نفس البلاغة، و قد سبق منّا حکایة القول بذلک عن الشیخ عبدالقاهر(1)، فلم تخرج عن محل النزاع.

فإن قلت: فعلی هذا، یکون کلام الشاه أیضاً معجزاً.

قلنا: کلاّ، إنّ کلام الشاه سوقه دلیل علی صدوره من الشاه إلی غیر ذلک، و کذا سوق کلام اللّه یدل علی صدوره منه تعالی علی تقریرنا؛ و هذا وجه الشبه.

و ما دلّ علی صدق الرسول، فهو معجزته، فسوق [24] هذا الکلام إذا فرضنا دلالته علی صدوره من اللّه، فهو معجزة له صلی الله علیه و آله لأ نّه دلیل صدقه مع أنّ کلام الشاه من هذه الجهة یصیر بلیغاً.

و ما ذکرناه ما یدلّ علی کونه فی أعلی درجات البلاغة، کما هو کذلک فی کلام اللّه سبحانه، و مراتب البلاغة مختلفة، إذ هی ذات مراتب کما أسلفناه.

[دقائق بلاغیة فی الآیة الشریفة]

ثم نتکلم فی الآیة الشریفة ببعض ما سنح لنا من دقائق البلاغة علی قدر فهمنا، فنقول:

أورد سبحانه و تعالی الإخبار عن فعله تعالی علی البناء للمفعول بقوله: «و قیل»، تنبیهاً علی جلالته و عظمته، و ایماءً علی أ نّه متعین مستغنی عن الذکر و أ نّه متی قیل، قیل لاینصرف العقل و لایتوجه الفکر إلاّ إلیه، إذ تلک الأمور المخبر عنها، لاتصدر إلاّ بفعل قاهر قادر، بلغ غایة القدرة و الغلبة، لا یشارک فی أفعاله أحد، فلایذهب الوهم إلی

ص :445


1- 1_ أنظر: الصفحة 433.

غیره تعالی و یدلّ علی أ نّه یتقرر فی العقول، أ نّه لا حاکم فی العالم العلوی و السفلی و لا متصرف فیها إلاّ هو.

ثم صدّر القول بحرف النداء، أعنی «یا» التی ما هی موضوعة لطلب الإقبال للبعید أو له و للقریب علی سبیل الاشتراک اللفظی و علی التقدیرین هنا للبعید تقدیراً و فرضاً لبعد المرتبة منزلة بعد المکان.

ثم وجّه الخطاب إلی الأرض و السماء بما یتوجه إلی العقلاء بقوله سبحانه: «ابلعی و اقلعی» و هما صیغتا الأمر، و الکلام یتعلق بها فی مقامین:

الأول: فی هیأتها، [25] و الثانی: فی مادتها.

أما الأول: فصیغة الأمر تستعمل فی معان لیست حقیقة فی کلها اتفاقاً و إنّما اختلفوا فی بعضها.

فقیل: إنّها موضوعة للطلب الحتمی، و هو الحق، کما اخترناه فی الأصول.

و قیل: للطلب الراجح؛ و قیل: بالاشتراک بینه و بین الإباحة لفظاً.

و قیل: معنی؛ و قیل: للندب؛ و قیل: بالاشتراک بینه و بین الأول.

و قیل: بالوقف بینهما؛ و قیل: غیر ذلک.

و علی التقادیر، لایمکن إرادة حقیقة الطلب هنا، لعدم قدرة الأرض و السماء علی الاتیان بما أمرا به، فتکون مستعملة فی التسخیر مجازاً و صورة، إشعاراً بأنّ صیغة الأمر لمّا توجهت بحسب الظاهر علی هذه الجمادات الشدیدة القویّة، تقرّر فی الوهم قدر عظمته و جلالته، تقریراً کاملاً و یدل علی سرعة ایجاد ما فعله اللّه تعالی فیها.

و یمکن أن یکون المجاز فی الاسناد و المخاطب بذلک الخطاب فی الحقیقة، هو الملائکة الموکّلین بمیاه الأرض و السماء؛ و الملابسة هی الحالیة و المحلیة، إنّما أسند الخطاب إلیها تنبیهاً علی کمال قدرته و عزّته _ جلّ جلاله و عظم شأنه.

و إنّ هذه الأجرام العظیمة، منقادة لما یشاء من تکوینه فیها، غیر ممتنعة عنه مسخرات بأمره، لایعصین اللّه ما أمرهن و یفعلن ما یؤمرن علی الفور من غیر ریث، مهابة من عظمته، و مخافة من جلالته، و خشیة من غضبه، و حذراً من سخطه و ألیم عقابه. [26

ص :446

[ و أما المقام الثانی: فالبلع لغةً: إجراء الشیء فی الحلق إلی الجوف؛ و الاقلاع: اذهاب الشیء من أصله بحیث لایری له أثر؛ یقال: قلعت(1) السماء: إذا ذهب مطرها حتی لایبقی منه شیء؛ و أقلع عن الأمر: إذا ترکه رأساً.(2)

فحینئذ، یمکن أن یکون القلع مجازاً عن النشف؛ و العلاقة هی السببیة أو المسببیة؛ و أن یکون المجاز فی الاسناد لأ نّه من فعل اللّه سبحانه لا من فعل الأرض؛ و أن یکون ذکر الأرض، استعارة مکنیّة عن العاقل المخبر العارف بجلالته و عظمته، و تعلق الأمر بها، استعارة تخییلیة.

و ذکر القلع ترشیح لها و أن یکون فی الکلام استعارة تحقیقیة تبعیة بأن یشبه النشف بالبلع فی جذب الماء، ثم اشتق منه الفعل و أسند إلی الأرض، و إسناده إلیه قرینة للاستعارة، کما فی نطقت الحال و الحال ناطقة بکذا؛ و یأتی بعض هذه الوجوه فی الإقلاع أیضا، و خیر الثلاثة أوسطها، لاشتماله علی التنبیه علی أن الأرض و السماء مع کونهما من الجمادات، قد نفذا أمره و تکلیفه فی حقهما، فعند هذا یحکم الوهم بأ نّه إذا کان حکمه نافذاً فی الجمادات، فبأن یکون نافذاً علی العقلاء، کان أولی.

و إنّما لم یذکر جواب الأمر فی المقامین لظهوره، فکأ نّه قیل: «یا أرض ابلعی ماءک الذی نبعت به العیون و اشربی حتی لایبقی علی وجهک شیء، [27] فبلعت؛ و یا سماء اقلعی عن مائک أو اقلعی مائک فاقلعت».

ثم إنّ إقلاع السماء مائها، إما بمعنی إمساکها عن المطر أو بمعنی جذبها إیّاه.

فعلی الأول: بقی ماء السماء بعد ابتلاع الأرض مائها و صار بحاراً و أنهاراً، کما روی.(3)

و علی الثانی: صعد إلی السماء بعد انقلابه هواء.

ص :447


1- 1_ فی المصدر «أقلعت».
2- 2_ أنظر: تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281، تفسیر سوره هود.
3- 3_ بحارالأنوار، ج 11، ص 305، الباب الثالث، بعثة نوح؛ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281، تفسیر سورة هود.

و أما لفظ الماء، فأصله الماه بدلیل مُوَیه و میاه فی تصغیره و تکسیره(1)؛ و إنّما قلبت الهاء ألفاً لخفائها و وقوعها بعد الألف الذی هو فی غایة الخفاء، فالتقی الساکنان و القاعدة و إن اقتضت حذف أولها لکون ثانیها غیر مدغم فیه، و إن کان أولها مَدّة حذراً عن الوقوع فیما فرّوا منه، فصار ماء.

و أما إضافة الماء إلی ضمیر الأرض و السماء، فتجوز و ان کانت مجازاً، أ نّه یکفی فیها أدنی الملابسة و هی هنا المجاورة فعلاً أو سابقاً.

و الإضافة هنا لامیة، لأنها معنویة و المضاف إلیه غیر ظرف، فلاتکون بتقدیر «فی»، إذ علی هذا التقدیر، أعنی تقدیر کون الأرض و السماء فی طبقین، لاتصلحان للظرفیة مع إمکان إرادتها، فتأمّل.

و لایکون المضاف إلیه أعم من المضاف، فلاتکون بتقدیر «من» فتعین کونها لامیة، و اللام تجیء لمعان، منها الاختصاص و هو المراد هنا، کقولک: «حصیر المسجد و جُلُّ الفرس و دار زید»، إذا کانت فی إجارته أو [28] استعارته؛ و کذا بالنسبة إلی السماء، إلاّ أ نّها علی تقدیر کون الإقلاع بمعنی الإمساک.

و أما علی تقدیر کونها بمعنی الجذب، ففیها مجاز آخر، تسمیة للشیء باسم ما کان، نحو: « وَ آتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ (2)»؛ هذا علی تقدیر أن نقول باشتراط بقاء المبدء فی صدق المشتق، و إلاّ فلیس فیها مجاز من هذه الحیثیّة.

ثم إن عطف خطاب السماء علی خطاب الأرض بالواو التی هی لمطلق الجمع لا للجمع المطلق _ إذ بینهما فرق واضح، کالفرق بین الماء المطلق و مطلق الماء _ و هی قد تجیء لعطف الشیء علی مصاحبه، نحو: « فَأَنجَیْنَاهُ وَ أَصْحَابَ السَّفِینَةِ (3)»؛ و علی سابقه، نحو: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِیمَ (4)»؛ و علی لاحقه، نحو: « کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی

ص :448


1- 1_ الصحاح، ج 6، ص 2250، مادة «موه».
2- 2_ سورة النساء، الآیة 2.
3- 3_ سورة العنکبوت، الآیة 15.
4- 4_ سورة الحدید، الآیة 26؛ و فی سابقه: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَی قَوْمِهِ .»

الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ (1)» و هنا کالأول بقرینة السوق، فلایکون بین متعاطفیها تراخ، بل یکونان متقاربین.

ثم إنّه حذف مفعول « أَقْلِعِی (2)»، لظهوره بقرینة المقابلة و الاحتراز عن العبث.

قوله: « وَ غِیضَ الْمَاءُ (3)» أی ذهب به عن وجه الأرض، یقال: غاض یغیض غیضاً، إذا نقص(4)؛ و إنّما قال: « و غیض » إذ المراد بیان انتقاصه مدرجاً عادة، إذ أفعال اللّه تعالی، جاریة علی وفق العادة و إلاّ کان المناسب أن یقال: فقد(5) أو عدم الماء و نحو ذلک.

و یؤیّده ما روی أنّ نوح علیه السلام رکب فی السفینة فی عاشر رجب و نزل فی عاشر محرم(6) و إنّما أتی بالفعل المبنی للمفعول [29]، لما تقدم فی قوله: «وَ قِیلَ»، فحینئذ المراد بنقص الماء، إما نقص تمامه، کما قیل(7)، و هو مؤیّد للمعنی الثانی للإقلاع؛ أو فقد ماء الأرض و بقی ماء السماء و صار بحاراً و أنهاراً، کما قیل(8)، و هو مؤیّد للمعنی الأول.

و قوله: « وَ غِیضَ الْمَاءُ »، معطوف علی قوله: «وَ قِیلَ» یعنی أنّ بمجرد صدور هذا القول، أخذ الماء فی الانتقاص.

و الماء اسم جنس معرّف باللام، أرید به العهد الخارجی، و نفس اللام إشارة إلی شیء

ص :449


1- 1_ سورة الشوری، الآیة 3.
2- 2_ سورة هود، الآیة 44.
3- 3_ نفس المصدر.
4- 4_ لسان العرب، ج 7، ص 201، مادة «غیض».
5- 5_ فی المخطوطة: «نفقد»، و ما أدرجناه من نسخة حبیب آبادی.
6- 6_ هذه روایة فی کتب أهل السنة، منها: تفسیر ابن أبی حاتم، ج 6، ص 2032؛ و المصنف، ج 4، ص 290، باب صیام یوم عاشوراء. و لکن فی کتب الشیعة: «عن الصادق علیه السلام : إنّ نوحاً رکب فی السفینة أول یوم من رجب، و أمر من معه أن یصوموا ذلک الیوم» و لم یذکروا نزوله علیه السلام ، أنظر: المقنعة، ص 371، الباب 35، صیام رجب و الأیام منه؛ و مصباح المتهجد، ص 797، و لمزید البیان أنظر: تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 280، تفسیر سورة هود.
7- 7_ تفسیر الرازی، ج 17، ص 234.
8- 8_ تفسیر العز بن عبدالسلام، ج 2، ص 90.

یتصف بمدخولها، إما اتصافاً یستلزم الحمل الذاتی، کما فی تعریف الحقیقة و المهیّة أو الحمل المتعارفی، کما فی العهد الخارجی.

و کیف کان الماء مستعمل فی معناه الحقیقی بالنسبة إلی الحمل الضمنی، و لا ینافی ذلک، کون المعرف(1) باللام، حقیقة فی تعریف الجنس مجازاً فی العهد الخارجی، إذ الحمل غیر الإطلاق، فتأمّل.

قوله: « وَ قُضِیَ الاْءَمْرُ »، أی انجز ما وعد من إهلاک الکافرین و إنجاء المؤمنین(2)؛ و القضاء عبارة عن فصل الأمر، قولاً کان أو فعلاً، عن اللّه أو من البشر.

قیل: إنّ القضاء من اللّه أخص من القدر، لأ نّه الفصل بین التقدیر؛ و القدر هو التقدیر؛ و القضاء هو التفصیل و القطع.

و قد ذکر بعض العلماء(3) أنّ القدر بمنزلة المعد للکیل؛ و القضاء بمنزلة الکیل؛ و لهذا قیل: فرّوا من قضاء اللّه إلی قدره(4)، تنبیهاً علی أن القدر ما لم یکن قضاء لَمَرجُوٌّ أن یدفعه اللّه، فإذا قضی، فلا مدفع له.

و یشهد بذلک قوله تعالی [30]: « وَ کَانَ أَمْرًا مَّقْضِیًّا (5)»، « وَ کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا (6).» و علی هذا، فقوله، « وَ قُضِیَ الاْءَمْرُ » أی فصل، تنبیهاً علی أنه صار بحیث لایمکن تلافیه؛ و اللام فی الأمر کالعدم فی الماء و إن کان ظهورها هنا فی الجنس قویاً، کما أنّ الأول کذلک فی العهد، و هو إما عطف علی سابقه، أعنی قوله: « وَ غِیضَ الْمَآءُ » أو علی قوله: « وَ قِیلَ » بناء علی الخلاف الواقع بین النحاة فیما إذا کان المعطوف متعدداً،

ص :450


1- 1_ فی المخطوطة: العرف.
2- 2_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 236 _ 237.
3- 3_ مفردات غریب القرآن، ص 407، کتاب القاف و ما یتصل بها.
4- 4_ الإعتقادات، الشیخ الصدوق، ص 35، باب الاعتقاد فی القضاء و القدر؛ و فیه: «قال [أمیرالمؤمنین] علیه السلام : أفرّ من قضاء اللّه إلی قدر اللّه».
5- 5_ سورة مریم، الآیة 21.
6- 6_ نفس المصدر، الآیة 71.

هل یعطف کل واحد علی سابقه أو کل معطوف علی الأول؟ علی ما صرّح به المحقق التفتازانی فی مبحث الإنشاء من شرحه المختصر(1) علی التلخیص.

قوله: « وَ اسْتَوَتْ » أی استقرّت سفینة نوح علی الجودی، قیل: هو جبل بالموصل(2)، و قیل بالآمل(3)، و قیل بالشام(4)، و قیل: هو اسم لکل جبل و أرض صلبة.(5)

إلاّ أ نّه اشتهر فی الألسن کونه هو الأرض المرتفعة عند باب النجف فی طرف وادی السلام.

قوله: « وَ قِیلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (6)»، یقال بَعِدَ بَعَداً؛ و [بَعُدَ] بُعْداً: إذا أرادوا البعد البعید من حیث الهلاک و الموت و نحو ذلک، و لذلک اختص بدعاء السوء(7)، فیحتمل أن یکون القائل هو اللّه تعالی و معناه أبعد اللّه الظالمین من رحمته، لأ نّهم أوردوا أنفسهم مورد الهلاک و نصبه علی المصدریة. و فیه معنی الدعاء، کما فی سقیاً و رعیاً.(8)

و یجوز أن یکون قولاً للملائکة أو من قول نوح و المؤمنین، هذا ما خطر بالبال.

و قد ذکرناه [31] علی سبیل الإجمال لضیق المجال، لحضور جماعة من أرباب الاشتغال من الفضلاء المحصلین عندی فی کل یوم مشتغلین بالقیل و القال فی تحصیل مسائل الحرام و الحلال مع ما بی من الکلال أو تشتت الأحوال و تراکم الأهوال و تصادم أسباب الإخلال و کثرة موجبات الاختلال و وفور مقتضیات الملال، دفع اللّه عنّا الکریم المتعال بحق محمد و آله، و أصحابه خیر أصحاب و آل، صلوات اللّه علیهم أجمعین عدد الرمال و زنة الجبال.

ص :451


1- 1_ مختصر المعانی، ص 138.
2- 2_ تفسیر العیاشی، ج 2، ص 150، تفسیر سورة هود، ح 38.
3- 3_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 237؛ تفسیر أبی السعود، ج 4، ص 211.
4- 4_ تفسیر البیضاوی، ج 3، ص 237.
5- 5_ تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 281.
6- 6_ سورة هود، الآیة 44.
7- 7_ الکشاف، ج 2، ص 271؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 2، ص 171.
8- 8_ تنزیل الآیات، علی الشواهد من الأبیات، ص 392.

و بعد، ففی الآیة الشریفة وجوه عن دقایق المعانی و نکات البیان و محسنات البدیع لاتخفی علی الخبیر المتدرّب المتدبر فی صناعة البلاغة.

و قد انتهی الکلام إلی هنا فی انتصاف لیلة الجمعة التاسعة من شهر شوال المکرم من شهور سنة أربع و خمسین و مأتین بعد الألف من الهجرة المقدسة النبویة علی هاجرها آلاف سلام و تحیة.

اللهم اجعل خاتمة أمورنا خیراً و ارفع عنّا الهموم و الغموم و الأحزان بحق سید الإنس و الجانّ و آله سادات أهل الإیمان علیه و علیهم صلوات اللّه الملک المنان .

ص :452

منابع و مصادر تحقیق

1_ أحکام القرآن، الجصاص، تحقیق: عبدالسلام محمدعلی شاهین، الطبعة الأولی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415 ق.

2_ الإعتقادات فی دین الإمامیة، الشیخ الصدوق، تحقیق: عصام عبدالسید، الطبعة الثانیة، نشر: دارالمفید، بیروت، 1414 ق.

3_ إعجاز القرآن، الباقلانی، تحقیق: السید أحمد صقر، الطبعة الثالثة، نشر: دارالمعارف، مصر.

4_ بحارالأنوار، العلامة المجلسی، تحقیق: یحیی العابدی الزنجانی، عبدالرحیم الربانی الشیرازی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

5 _ التبیان، الشیخ الطوسی، تحقیق: أحمد حبیب قصیر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1409 ق.

6_ تفسیر ابن أبی حاتم، ابن أبی حاتم الرازی، تحقیق: أسعد أحمد الطیب، نشر: المکتبة العصریة.

7_ تفسیر أبی السعود، أبی السعود محمد بن محمد العمادی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

8_ تفسیر البیضاوی (أنوار التنزیل)، البیضاوی، نشر: دارالفکر، بیروت.

9_ تفسیر الرازی، فخرالدین الرازی، الطبعة الثالثة.

10_ تفسیر الصراط المستقیم، السید حسن البروجردی، تحقیق: غلامرضا مولانا البروجردی، الطبعة الأولی، مؤسسة أنصاریان، قم، 1416 ق.

11_ تفسیر العز بن عبدالسلام، العز بن عبدالسلام، تحقیق: الدکتور عبداللّه بن ابراهیم الوهبی، الطبعة الأولی، دار ابن حزم، بیروت، 1416 ق.

ص :453

12_ تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة، طهران.

13_ تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1420 ق.

14_ تفسیر روح البیان، حقی بروسوی اسماعیل، دار الفکر، بیروت.

15_ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نظام الدین حسن بن محمد النیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، الطبعة الأولی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1416 ق.

16_ تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، تحقیق: لجنة من العلماء، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 ق.

17_ تلخیص البیان، سید رضی، برنامج جامع التفاسیر للنور.

18_ تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات، محب الدّین أفندی، نشر: مکتبة مصطفی البالی الحلبی، قاهره، 1387 ق.

19_ دلائل الاعجاز، أبوبکر عبدالقاهر بن عبدالرحمن بن محمد الجرجانی، تحقیق: د. محمد التنجی، الطبعة الاولی، دارالکتب العربیة، بیروت، 1995 م.

20_ دیوان حافظ، حافظ شیرازی، به اهتمام: محمد قزوینی و قاسم غنی، نشر: کتابفروشی زوار، تهران.

21_ دیوان هاتف اصفهانی، احمد هاتف اصفهانی، تحقیق: وحید دستگردی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه انتشارات نگاه، 1385 ش.

22_ الصحاح، الجوهری، تحقیق: أحمد عبدالغفور العطار، الطبعة الرابعة، نشر: دارالعلم للملاّیین، بیروت، 1407 ق.

23_ الصحیفة السجادیة، الإمام زین العابدین علیه السلام ، تحقیق: السید محمد باقر الموحد الأبطحی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الإمام المهدی علیه السلام ، قم، 1411 ق.

24_ القاموس المحیط، الفیروزآبادی، دارالعلم للجمیع، بیروت.

25_ قوانین الأصول، المیرزا القمی، الطبعة الحجریة.

ص :454

26_ الکرام البررة، آقا بزرگ الطهرانی، مصحح: حیدر البغدادی، خلیل نایسی، الطبعة الاولی، نشر: مؤسسة الامام صادق، قم، 1385 ش.

27_ الکشاف عن حقائق التنزیل، جار اللّه الزمخشری، نشر: شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البالی الحلبی، قاهره، 1385 ق.

28_ لسان العرب، ابن منظور، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

29_ مختصر المعانی، سعدالدین التفتازانی، الطبعة الأولی، نشر: دارالفکر، قم، 1411 ق.

30_ مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411 ق.

31_ المصنف، عبدالرزاق الصنعانی، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، نشر: منشورات المجلس العلمی.

32_ معجم مقاییس اللغة، أبوالحسن أحمد بن فارس زکریا، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، نشر: مکتبة الإعلام الاسلامی، 1404 ق.

33_ مغنی اللبیب، ابن هشام الأنصاری، تحقیق: محمد محیالدین عبدالحمید، نشر منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی النجفی، قم، 1404 ق.

34_ مفاتیح الأصول، سید محمد مجاهد، نشر: مؤسسة آل البیت: .

35_ مفتاح العلوم، السکاکی، برنامج مکتبة الشاملة.

36_ مفردات غریب القرآن، الراغب الإصفهانی، الطبعة الثانیة، نشر: دفتر نشر الکتاب، 1404 ق.

37 _ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

38_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، الطبعة الرابعة، نشر: مؤسسة إسماعیلیان للطباعة والنشر، قم، 1364 ش.

39_ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ابن خلکان، تحقیق: إحسان عباسی، نشر: دارالثقافة.

ص :455

ص :456

فهرستواره نسخ خطی

اشاره

کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان

نگارش: دکتر مرتضی تیموری

تحقیق و تکمیل: سید محمود نریمانی

درآمد

دانش فهرست نویسی دروازه ورود به عرصه احیاء و تحقیق تراث و نسخه های خطی است و در زمره علوم ضروری و مقدماتی تصحیح و تحقیق متون خطی است. در چند دهه گذشته به خواست و لطف خداوند این دانش رشد چشمگیری داشته است و صدها جلد از فهرست آثار خطی اسلامی به چاپ رسیده است. بسیاری از تراث خطی کتابخانه های اسلامی در ایران و جهان، فهرست نویسی و در اختیار محققان قرار گرفته است.

بخش احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان یکی از اولویت های مهم خود را در مجموعه میراث، چاپ فهرست های نسخ خطی مراکز علمی و فرهنگی اصفهان و کتابشناسی و نسخه پژوهی آثار دانشمندان اصفهان می داند.

آنچه در این اثر ارائه می گردد، فهرستواره نسخه های خطی کتابخانه شهرداری اصفهان است. این فهرستواره از سوی دکتر مرتضی تیموری ریاست سابق کتابخانه شهرداری اصفهان به صورت اجمالی تهیه شده بود، پس از پیشنهاد دوست عزیز جناب

ص :457

آقای مجید غلامی جلیسه این فهرستواره در اختیار جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی قرار گرفت. برای شروع کار از جناب دکتر مرتضی تیموری _ که خداوند ایشان را به سلامت دارد _ اجازه گرفتیم و ایشان با لطف و بزرگواری اجازه فرمودند. پس از آن به تکمیل و تفصیل های ضروری در این فهرستواره مبادرت شد و بحمد الهی هم اکنون کار به انجام رسیده و به محضر علاقمندان به میراث علمی گذشته شیعه قدیم می گردد.

والسلام

محمدجواد نورمحمدی

ص :458

(1)

عنوان: آتشکده(تراجم _ فارسی)

مؤلّف: لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی

شکسته نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، مقوایی جدید، عطف تیماج مشکی، 18 × 29.

(2)

عنوان: التوحید (اعتقادات _ عربی)

مؤلّف: ابی عبداللّه مفضل بن عمر جعفی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی جدید، 12 × 18.

(3)

عنوان: إرشاد القلوب إلی الصواب(حدیث _ عربی)

مؤلّف: حسن بن محمد دیلمی

نسخ، محمدعلی اصفهانی، اول رجب 1072 هجری، تیماج حنایی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(4)

عنوان: اخلاق ناصری (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: خواجه نصیر الدین محمد بن محمد طوسی

ص :459

نستعلیق، قرن سیزدهم، مقوایی ضربی نارنجی، 12 × 5/17.

(5)

عنوان: ادعیه (دعا _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل _ زیارت جامعه کبیره و...

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی (فقط روی جلد)، 5/8 × 13.

(6)

عنوان: ارشاد الاذهان الی احکام الایمان(فقه _ عربی)

مؤلّف: علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر

نسخ، محمدرضا بن محمد عزالدین فندرسکی، 1066 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 12 × 24.

(7)

عنوان: اشعة اللمعات(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

نسخ و نستعلیق، 9 رمضان 1009 هجری، تیماج تریاکی مقوایی، 14 × 22.

(8)

عنوان: تحریر اصول الهندسة والحساب(هندسه _ عربی)

مؤلّف: نصیرالدین محمد بن محمد طوسی

ص :460

نسخ و نستعلیق، قرن سیزدهم، نیم سوخت ضربی مشکی مقوایی، 12 × 20.

(9)

مجموعه:

1_ اطباق الذهب(ادب _ عربی)

مؤلّف: شرف الدین عبدالمؤمن بن هبة اللّه مغربی

2_ اطواق الذهب (ادب _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

3_ نوابغ الکلم (ادب _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

نسخ خوش، محمد بن محمد کاظم مجلسی اصفهانی، شعبان 1280 در تبریز، تیماج مقوایی نارنجی، 14 × 21.

(10)

عنوان: خلاصة فی النحو (الفیه ابن مالک) (نحو _ عربی)

مؤلّف: ابن مالک، محمد بن عبداللّه طائی جیانی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی تریاکی، 12 × 16.

(11)

عنوان: خلاصة فی النحو (الفیه ابن مالک) (نحو _ عربی)

مؤلّف: ابن مالک، محمد بن عبداللّه طائی جیانی

نسخ، رجب 1250 هجری، تیماج مقوایی فرسوده، 12 × 18.

ص :461

(12)

عنوان: الأمالی(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، ذی الحجه 1079 هجری، مقوایی سرخ عطف تیماج قهوه ای، 18 × 14.

(13)

عنوان: الذخیرة فی العقبی(1) (انساب _ عربی)

مؤلّف: سید شبر بن محمد بن ثنوان

نسخ، محمد حسن بن شیخ عبداللّه رازی، 14 رمضان 1273، تیماج ضربی مقوایی سرخ، 16 × 21.

(14)

عنوان: انیس المسافر (کشکول)(کشکول _ عربی)

مؤلّف: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی

نسخ، جمادی الاول 1270 هجری، میشن نارنجی یک لا، 20 × 30.

(15)

عنوان: انیس الملوک(تاریخ، متفرقه _ عربی)

مؤلّف: ؟

ص :462


1- 1_ مرحوم آقابزرگ تهرانی در ذریعه، ج 10، ص 11 فرموده: «لم أجد فی هذه النسخة تسمیة الرسالة بالذخیرة فی العقبی و الظاهر أن هذه النسخة المسودة الأصلیة بخط المؤلف، و لعل هذه التسمیة کانت فی مبیضتها أو فی أثناء الکتاب و أنا لم أطلع علیها» و ما در صفحه 14 این نسخه نام کتاب را به این نحو پیدا کردیم: «الذخیرة فی العقبی فی المودة فی القربی».

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی عطف تیماج نارنجی فرسوده، 20 × 30.

(16)

عنوان: اوصاف الامصار (مختصر مفید)(جغرافی _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمود مفید مستوفی یزدی

نستعلیق، 1091 هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 22.

(17)

عنوان: الباقیات الصالحات (التریاق الفاروقی) (شعر _ عربی)

مؤلّف: عبدالباقی بن سلیمان العمری الفاروقی

نسخ، سید عبدالوهاب، 1271 هجری در بغداد، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج (نیم سوخت)، 13 × 20.

(18)

عنوان: بحارالانوار (حدیث _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

جلد دوازدهم (احوالات امام رضا علیه السلام )

نسخ، قرن سیزدهم هجری، مقوایی سرخ عطف تیماج قهوه ای، 17 × 24.

(19)

عنوان: بحارالانوار (حدیث _ عربی)

ص :463

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

جلد هیجدهم (کتاب طهارة و صلاة)

نسخ، محمد سعید الابهری، صفر 1108 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی ترنج و نیم ترنج طلا در وسط و حاشیه طلا در چهارگوشه، 18 × 28.

(20)

عنوان: بحرالغرائب (متفرقه _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن شیخ محمد بن ابوسعید الهروی

نسخ، قرن سیزدهم، چرمی سرمه ای، 17 × 21.

(21)

عنوان: برهان جامع اللسان (لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمدکریم بن مهدی قلی سرابی تبریزی

نسخ، 1263 هجری، چرمی قهوه ای، 14 × 20.

(22)

عنوان: بیاض (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران قدیم و جدید

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 11 × 20.

ص :464

(23)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران قدیم و جدید و حساب سیاق و...

نسخ و شکسته نستعلیق و نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن تریاکی، 10 × 20.

(24)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار فارسی و مطالبی درباره جامه پوشیدن و ناخن چیدن و سر تراشیدن

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن قهوه ای _ عطف میشن سرخ، 9 × 20.

(25)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

مطالب گوناگون در مورد تاریخ اسلام به نثر و زیارت امام حسین علیه السلام

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن چهاردهم هجری، میشن نارنجی فرسوده، 11 × 17.

(26)

عنوان: بیاض (مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه شب های ماه رمضان و اشعار

نسخ و نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی، 6 × 14.

ص :465

(27)

عنوان: بیاض (مختلف _ عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه تعقیبات نماز و سوره یس

نسخ، 1220 هجری، میشن تریاکی، 7 × 14.

(28)

عنوان: بیاض (دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه و سوره یس و دعاهای دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج حنایی فرسوده، 7 × 14.

(29)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

ادعیه و منتخب اشعار شاعران

شکسته نستعلیق و نسخ، قرن دوازدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 11 × 21.

(30)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعاری راجع به وقایع عاشورا و مطالبی به نثر در این موضوع

نستعلیق، و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 10 × 20.

ص :466

(31)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی)

مؤلّف: ؟

اشعار شاعران و مطالب گوناگون

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی فرنگی آبی و سفید، 11 × 21.

(32)

عنوان: بیاض(دعا _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

چند سوره قرآن مجید و ادعیه ماههای سال

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای فرنگی، 10 × 20.

(33)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای جوشن صغیر و ادعیه دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی اصفهانی، 6 × 15.

(34)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل بن زیاد

نسخ، 1278 هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 11 × 21.

ص :467

(35)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

دعای کمیل و دعای مجیر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 5 × 12.

(36)

عنوان: بیاض(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

دوازده بند محتشم کاشانی و اشعار شعرای متقدم و متأخر

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن قهوه ای ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی آبی و سفید، 7 × 17.

(37)

عنوان: بیاض(دعا _ عربی)

مؤلّف: ؟

زیارت عاشورا، دعای کمیل و دعای سمات و ادعیه دیگر

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای اصفهانی، 7 × 14.

(38)

عنوان: بیاض شعر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی اصفهانی، 7×14.

ص :468

(39)

عنوان: بیاض(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

مطالب پراکنده و اشعار شاعران

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی اصفهانی، 9 × 20.

(40)

عنوان: الرسالة الرفیعیة (پرگار) (هندسه _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمد رفیع

نستعلیق، سه شنبه 26 ذی حجه 1318، تیماج مقوایی ضربی نارنجی فرنگی، 20 × 25.

(41)

مجموعه 1_ حبیب السیر فی اخبار افراد البشر(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین بن همام الدین، ملقب به خواندمیر

جلد دوم، مشتمل بر مقداری از جزء اول و تمام جزء دوم و سوم می باشد.

2_ نامه شاه عباس صفوی به جلال الدین محمداکبر، شاه هندوستان(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: شاه عباس صفوی

3_ آب زلال(شعر، عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، مقوایی حنایی فرسوده اصفهانی، 18 × 30.

ص :469

(42)

عنوان: مجموعه: 1_ تعلیقه ای بر تاریخ الخلفاء سیوطی(کلام _ عربی)

مؤلف: محمّد انصاری

در رد افتراءها و فضائلی که آقای سیوطی برای خلفاء ذکر کرده است می باشد که در تاریخ 1301 تألیف شده است.

2_ تاریخ خلفاء

مؤلّف: جلال الدین عبدالرحمن بن أبی بکر سیوطی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای مقوایی فرسوده اصفهانی، 14 × 21.

(43)

عنوان: تاریخ روضة الصفا(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن خاوند شاه (میر خواند)

نستعلیق، 960 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج مشکی اصفهانی نخودی، 14 × 21.

(44)

عنوان: تاریخ عهد نادرشاه(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمد مهدی دماوندی

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج زرد ضربی مقوایی فرنگی آبی، 19 × 33.

(45)

عنوان: تحفة الابرار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

ص :470

نستعلیق، قرن دهم، مقوایی ضربی مشکی سمرقندی، 13 × 21.

(46)

عنوان: جهان نما(شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمد کاظم بن محمد رحیم بسّام قالب تراش اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، 1284 هجری، میشن ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده اصفهانی، 21 × 34.

(47)

عنوان: تذکره شوشتر(جغرافیا _ فارسی)

مؤلّف: سید عبداللّه بن نورالدین بن نعمت اللّه جزائری

نستعلیق، اسداللّه آصف، 1295 هجری، چرمی تریاکی فرنگی، 14 × 20.

(48)

عنوان: برکات المشهد المقدس (ترجمه عیون اخبار الرضا)(حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

مترجم: محمد صالح بن محمد باقر قزوینی روغنی

نستعلیق، 1130 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی، 16 × 25.

(49)

عنوان: ترجمه مناجات انجیلیه(دعا _ عربی، فارسی)

مترجم: محمد حسین بن محمد صالح حسینی

ص :471

نسخ خوش، قرن سیزدهم هجری، چرمی برون سبز درون سرخ اصفهانی، 12 × 20.

(50)

عنوان: تسهیل الدواء لتحصیل الشفاء(طب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی ضربی تریاکی یک لا فرنگی نخودی، 14 × 21.

(51)

عنوان: الشافیة (صرف _ عربی)

مؤلّف: ابن حاجب، ابوعمرو عثمان بن عمر مالکی

نسخ، 1229 هجری، تیماج مشکی اصفهانی، 12×19.

(52)

عنوان: التفسیر الصافی (تفسیر _ عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

از سوره کهف تا آخر قرآن

نسخ، رجبعلی چناری دزفولی، 25 رجب 1219 هجری، میشن مشکی یک لا فرنگی، 20 × 28.

(53)

عنوان: مواهب علیه (تفسیر _ فارسی)

مؤلّف: حسین بن علی واعظ کاشفی سبزواری

از سوره مریم تا پایان آن

نستعلیق، جمعه غره رجب 994 هجری، مقوایی مشکی فرسوده سمرقندی، 19 × 29.

ص :472

(54)

عنوان: مواهب علیه (تفسیر _ فارسی)

مؤلّف: حسین بن علی واعظ کاشفی سبزواری

نستعلیق، قرن دوازدهم هجری، تیماج مشکی مقوایی فرسوده سمرقندی، 20 × 29.

(55)

عنوان: معاهد التنصیص علی شواهد مختصر التلخیص(بلاغت _ عربی)

مؤلّف: عبدالرحیم بن عبدالرحمن بن احمد عباسی

نسخ، محمد انصاری، چهارشنبه 17 شعبان 1304 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرنگی، 12 × 30.

(56)

عنوان: التوحید(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، غیاث الدین منصور المنشی الصفوی، 23 صفر 1083 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج اصفهانی، 19 × 14.

(57)

عنوان: التوحید(اعتقادات _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ابوعبداللّه مفضل بن عمر جعفی

مترجم: ملا محمدصالح بن محمدباقر روغنی قزوینی

نسخ ریز و درشت حواشی ریز به خط فارسی، اواسط

ص :473

شهر ربیع الثانی 1083 هجری، چرمی تریاکی روشن فرنگی، 13 × 19.

(58)

عنوان: جلاء العیون(تاریخ معصومین _ فارسی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ، قرن سیزدهم هجری (تألیف در 6 محرم 1089 هجری)، تیماج قهوه ای ضربی اصفهانی، 14 × 22.

(59)

عنوان: جنات الخلود(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا بن محمد مؤمن امامی خاتون آبادی

نسخ، پنجشنبه غره محرم 1198 هجری، تیماج مقوایی سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده اصفهانی، 22×31.

(60)

عنوان: جنگ نامه اصفهان و حکایت میرزا عبدالحسین(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

شکسته نستعلیق، 1269 هجری، میشن سبز یک لا اصفهانی، 12 × 20.

(61)

رجوع شود به نسخه 66.

ص :474

(62)

عنوان: جنگ(مختلف _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

برگهایی در علم بدیع و قصاید انوری و رساله آداب المتعلمین خواجه نصیر طوسی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی، 12 × 21.

(63)

عنوان: جنگ(شعر _ فارسی)

1. دیوان حسن غزنوی

مؤلّف: سیدحسن بن محمد غزنوی

2. دیوان ابوالفرج رونی

مؤلّف: ابوالفرج بن مسعود رونی

3. دیوان عثمان مختار

مؤلّف: سراج الدین عثمان بن محمد مختاری غزنوی

4. دیوان عنصری

مؤلّف: ابوالقاسم بن حسن بن احمد عنصری بلخی

نستعلیق، سرخوش، سیزدهم جمادی الاول 1258 هجری، تیماج مشکی ضربی اصفهانی آهار مهره، 13× 21.

(64)

عنوان: جنگ(شعر _ عربی)

1. دیوان مجنون

مؤلّف: قیس بن ملوح عقیلی مجنون عامری

ص :475

2. قصائد عربی سعدی

مؤلّف: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

3. ملمعات

مؤلّف: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخ و شکسته نستعلیق ریز، 1271 هجری، مقوایی مشکی اصفهانی، 12 × 21.

(65)

مجموعه:

1_ تذکرة الاولیاء (تراجم _ فارسی)

مؤلّف: فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

2_ تحفة الوزراء (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد اصفهانی

نستعلیق ریز و درشت، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی مقوایی با ترنج و نیم ترنج اصفهانی، 11 × 18.

(66)

عنوان: مجموعه 1_ سراج المنیر (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: قاضی محمد شریف بن شمس الدین محمد کاشف شیرازی

2_ معراج نامه حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ؟

3_ ترسل گلشن(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: عباس عطارد(1)

ص :476


1- 1_ در فهرست مؤسسه آیت اللّه بروجردی، قم، ج 1، ص 62، ش 96، نام مؤلف علی بن محمد اسماعیل تبریزی آمده است.

4_ مجموعه اشعار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ؟

5 _ دیوان هلالی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: بدرالدین هلالی جغتایی استرآبادی

غزلیات است و ناقص از وسط «د» تا «ی» و ترتیب صفحات مشوش است و جابجا شده، 22 برگ.

6_ جنگ(متفرقه _ فارسی)

مؤلّف: ؟

مشتمل بر اشعار، حکایات، نامه ها، معما و غیره می باشد.

7_ دزد و قاضی(داستان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

8 _ موش و گربه(داستان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق و شکسته ریز و درشت، قرن سیزدهم و چهاردهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی با نمسه و ترنج اصفهانی و فرنگی سفید و آبی و آهار مهره فارسی، 10×17.

(67)

عنوان: جواهر الکلمات(حدیث _ فارسی، عربی)

مؤلّف: لطف اللّه بن محمد حسینی تونی

نسخ خوش، ربیع الاول 1122 هجری، چرمی تریاکی فرنگی، 8 × 21.

ص :477

(68)

مجموعه:

1_ ینبوع الحیاة(فلسفه _ فارسی)

مؤلّف: بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی

2_ صراط الحق(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: سید صدرالدین بن محمدباقر موسوی، کاشف دزفولی

3_ رسالة فی السیر والسلوک(1)(عرفان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن محمد رفیع بیدآبادی اصفهانی

4_ رسالة فی اثبات الواجب(2)(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، شکسته نستعلیق، میرزا رضا منشی، 1307 هجری، چرمی سبز یک لا اصفهانی آهار مهره، 13 × 21.

(69)

مجموعه:

1_ حاشیة حاشیة شرح المطالع (منطق _ عربی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بن اسعد دوانی

2_ المحاکمات بین الطبقات(3) (کلام _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد خفری

نستعلیق، زین الدین محمد هاشم خراسانی، ربیع الاول

ص :478


1- 1_ بنگرید: الذریعة، ج 12، ص 283، ش 1904.
2- 2_ آغاز این نسخه با نسخه معرفی شده در فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 9، ص 515، ش 1842 یکی می باشد.
3- 3_ بنگرید: الذریعة، ج 20، ص 134.

1097 هجری، در مدرسه جده، چرمی تریاکی فرسوده عطف تیماج مهره ای و اصفهانی آهار مهره، 10 × 18.

(70)

عنوان: حاشیة حاشیة الجرجانی علی شرح الشمسیة

(الشمسیة فی القواعد المنطقیة)(منطق _ عربی)

مؤلّف: قره داود ابن کمال القوجوی

نسخ، 26 ربیع الثانی 1225 هجری، تیماج مقوایی یک لا (فقط پشت جلد) فرنگی آبی، 10 × 17.

(71)

عنوان: حاشیة علی انوارالتنزیل للبیضاوی (تفسیر _ عربی)

مؤلّف: شیخ زاده محمد بن مصلح الدین مصطفی قوجوی

نسخ، قرن یازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی فرسوده سمرقندی، 18 × 25.

(72)

عنوان: حاشیة شرح العضدی مختصر ابن حاجب (اصول _ عربی)

مؤلّف: ملا میرزا جان حبیب اللّه باغنوی شیرازی

نسخ، اشرف بن معین الدین اوبی، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرسوده، 12 × 22.

(73)

عنوان: حبسیه یا قواعد و اصول علم جبر و مقابله(حساب _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین جمشید کاشانی

ص :479

شکسته نستعلیق، 1306 هجری، چرمی سبز، 14 × 20.

(74)

عنوان: جوک باسشت (فلسفه _ فارسی)

مؤلّف: نظام پانی پتی (ق 10)

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی مقوایی فرسوده، 14 × 24.

(75)

عنوان: حدیقة الشیعة(اعتقادات _ عربی)

مؤلّف: عبدالحی بن عبدالرزاق رضوی کاشانی

نسخ، محمدحسین بن محمد هادی، 1146 هجری (سال تألیف)، مقوایی ضربی مشکی لولادار، 8 × 21.

(76)

عنوان: حیاة النفس(کلام _ عربی)

مؤلّف: احمد بن زین الدین احسائی

نسخ، 1235 هجری، چرمی نارنجی، 10 × 15.

(77)

عنوان: خداوندنامه(شعر _ فارسی)

مؤلّف: فتحعلی خان صبا کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 20 × 33.

ص :480

(78)

عنوان: دره نادره(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میرزا مهدی خان بن محمد نصیر، منشی استرآبادی

نستعلیق خوش، محمد شریف بن جلال جبلی انارویی، 1216 هجری، تیماج ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 30.

(79)

عنوان: دعوات(دعا _ عربی)

مؤلّف: محمد صالح حسینی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(80)

عنوان: دعوات(دعا _ عربی)

ترجمه: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

دعای کمیل _ دعای سمات و...

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی فرسوده، 14 × 18.

(81)

عنوان: دیوان آذر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: لطفعلی بیک بن آقاخان آذر بیگدلی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، 1216 هجری، تیماج مقوایی ضربی، 14 × 20.

ص :481

(82)

عنوان: دیوان الرضی البغدادی (شعر _ عربی)

مؤلّف: ابوالحسن محمد بن حسین، شریف رضی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 20 × 30.

(83)

عنوان: دیوان صابر ترمذی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: شهاب الدین ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی

نستعلیق، جعفرقلی ملتجی، 1258 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج فرسوده، 12 × 21.

(84)

عنوان: دیوان طریقتی کرمانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: مظفر علیشاه محمدتقی بن محمد کاظم طریقتی کرمانی

نستعلیق خوش، 1285 هجری، تیماج یک لا، 13 × 19.

(85)

عنوان: دیوان ابن مقرب(1)(شعر، ادب _ عربی)

مؤلّف: علی بن محمد بن مقرب عیونی احسائی

نسخ، 14 شعبان 1272 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی فرنگی، 21 × 30.

ص :482


1- 1_ نام دیوان در نسخه: دیوان الامیرعلی معروف به ابن معرب، معرفی شده که ظاهراً اشتباه از کاتب می باشد، بنگرید: آغازنامه، ج 2، ص 593.

(86)

عنوان: دیوان ابن مقرب(شعر _ عربی)

مؤلّف: علی بن محمد بن مقرب عیونی احسائی

نسخ، قرن دوازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی، 18 × 26.

(87)

عنوان: دیوان انوری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: اوحدالدین علی بن اسحاق ابیوردی

نستعلیق، جمادی الاول 1058 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(88)

عنوان: دیوان اوحدی مراغی اصفهانی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: رکن الدین اوحدی مراغه ای

منتخب قصائد می باشد.

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج نارنجی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده 12 × 20.

(89)

مجموعه: (شعر _ فارسی)

1_ دیوان أهلی شیرازی

مؤلّف: محمد اهلی شیرازی

2_ دیوان حافظ شیرازی

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

ص :483

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 26.

(90)

عنوان: دیوان بیدل دهلوی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: بیدل، مولی عبدالقادر بن عبدالخالق دهلوی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 13 × 23.

(91)

عنوان: دیوان جامی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 12 × 21.

(92)

عنوان: دیوان عصار تبریزی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: شمس الدین محمد بن احمد عصار

نستعلیق، خسرو بن فخرالملک، جمعه 24 رجب 885 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی با دو ترنج، 11 × 17.

(93)

مجموعه:

1_ لطایف غیبی (لطیفه غیبیه) (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمد دارابی

ص :484

2_ دیوان حافظ شیرازی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

نستعلیق، 22 شوال 1259 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 29.

(94)

مجموعه:

1_ عنوان: مقدمة دیوان حافظ (ادب _ فارسی)

مؤلّف: محمد گل اندام

2_ عنوان: دیوان حافظ شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: خواجه شمس الدین محمد شیرازی

3_ عنوان: اخلاق محسنی (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن علی کاشفی بیهقی

مشتمل بر چهل باب است.

نستعلیق _ شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی یک لا با ترنج و نیم ترنج، 15 × 21.

(95)

عنوان: دیوان حیران(شعر _ عربی، فارسی)

مؤلّف: حیران

نسخ و شکسته نستعلیق، 1270 هجری، تیماج مشکی فرسوده، 13 × 20.

ص :485

(96)

عنوان: دیوان خاقانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی شروانی

مشتمل بر قصائد و ترجیع بند

نستعلیق، مهدی بن مصطفی حسینی تفرشی، رمضان 1297 هجری، تیماج مقوایی نارنجی، 17 × 27.

(97)

عنوان: شرح دیوان نابغه ذبیانی(ادب _ عربی)

مؤلّف: ؟

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 14 × 21.

(98)

عنوان: دیوان صفی علیشاه به انضمام شرح اطوار سبعه وجود(شعر _ فارسی)

مؤلّف: حسن صفی علیشاه

نستعلیق، هدایت علی الصفوی نعمت اللهی، قرن چهاردهم هجری، تیماج فرسوده، 13 × 20.

(99)

عنوان: دیوان ظهیر فاریابی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی

نستعلیق، علی محمد، 1260 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی فرسوده با ترنج و نیم ترنج، 5/12 × 21.

(100)

عنوان: دیوان ظهیر فاریابی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی

ص :486

نستعلیق، 1306 هجری، مقوایی جدید عطف ساغری نارنجی، 12 × 21.

(101)

عنوان: دیوان عرفی شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین محمد بن زین الدین حسینی شیرازی

نستعلیق، 1006 هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج فرسوده مشکی، 15 × 27.

(102)

عنوان: دیوان علوی گرکانی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالفضل علوی گرگانی

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی، 7 × 15.

(103)

مجموعه:

1_ عنوان: دیوان عنصری (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی

2_ عنوان: دیوان أبی الفرج رونی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالفرج بن مسعود رونی سیستانی

نستعلیق خوش، 1278، تیماج قهوه ای ضربی ترنج و نیم ترنج، 12 × 20.

ص :487

(104)

عنوان: دیوان غزلیات مولوی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بن محمد رومی بلخی

نسخ، خواجه بن ابوالقاسم نائینی، 27 جمادی الثانی 1284 هجری، تیماج مقوایی مشکی، 20 × 30.

(105)

عنوان: دیوان غزلیات نشاط اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن نارنجی یک لا، 12 × 20.

(106)

عنوان: دیوان فرخی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: حکیم ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن نارنجی یک لا، 18 × 30.

(107)

عنوان: دیوان کلیم کاشانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کلیم کاشانی، ابوطالب همدانی الاصل

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی زرد کوبیده، 12 × 19.

ص :488

(108)

عنوان: دیوان کمال اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین اصفهانی

نستعلیق، محمد قاسم بن حسین بن شیخ عطار قزوینی، 996 هجری، تیماج ضربی مقوایی قهوه ای روشن، 15 × 25.

(109)

عنوان: دیوان مشتری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمد ابراهیم (ضیاءالدین) ابوسعید مشتری

نستعلیق و شکسته نستعلیق، محمد صالح مداح بروجنی، 1302 هجری، تیماج مشکی مقوایی ضربی، 14 × 21.

(110)

عنوان: دیوان ملا حسین رفیق اصفهانی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: ملاحسین رفیق اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، حسین کاتب السلطان، 1301 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 10 × 16.

(111)

مجموعه:

1_ عنوان: دیوان نسیمی هروی (شعر _ فارسی)

ص :489

مؤلّف: عمادالدین نسیمی هروی

2_ عنوان: دیوان سنائی غزنوی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی

مشتمل بر بخشی از رباعیات و سیر العباد الی المعاد و عشق نامه.

3_ عنوان: قصه قضا و قدر (تاریخ انبیاء _ فارسی)

مؤلّف:؟

شکسته نستعلیق، 1063 هجری، مقوایی مشکی فرسوده، 12 × 22.

(112)

مجموعه:

1_ عنوان: [مجموعه اشعار](شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

2_ عنوان: کنزالاسرار (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

3_ عنوان: حسن و دل (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: یحیی بن سیبک، فتاحی نیشابوری

4_ عنوان: شرح حدیث هل رأیت فی الدنیا رجلا (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ملا محمدجعفر بن صفرخان همدانی

5 _ عنوان: شرح حدیث أنا اصغر من ربی بسنتین (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمدجعفر بن صفرخان همدانی

ص :490

6_ عنوان: تحقیق عرفانی(1)(عرفان _ فارسی، عربی)

مؤلّف: محمد کاظم مازندرانی

7_ عنوان: سیر و سلوک (تفسیر آیه «وَالذین جاهَدوا)»(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ملا محمدتقی بن مقصود علی مجلسی

8 _ عنوان: شرح حدیث الحقیقة (حدیث _ فارسی)

مؤلّف: مقیم کاشانی

9_ عنوان: آیة النور (اصول و فروع دین)(عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

10_ عنوان: جامع الاسرار (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: محمدعلی بن فضلعلی اصفهانی، نورعلی شاه

11_ عنوان: منشئات (نامه نگاری _ فارسی، عربی)

مؤلّف: ؟

مشتمل بر نامه نگاری، تحقیقی در «إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ(2)»، تحقیقی عرفانی در حقیقت اشیاء و حدیث توحید می باشد.

12_ عنوان: مثنوی نامه دلنواز (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا کوثر علی شاه همدانی

13_ عنوان: غزلیات کوثر (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا کوثر علی شاه همدانی

14_ عنوان: کلیات شمس تبریزی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمد بلخی، مولوی

ص :491


1- 1_ رساله ای با همین آغاز و انجام در فهرست کتابخانه ملک، ج 8 ، ص 83 _ 85 ، شماره 8/ 4779، با عنوان: «تحقیق در عالم خیال و مثال»، معرفی شده است.
2- 2_ سوره مبارکه عنکبوت، آیه 45.

15_ عنوان: [رساله ای در عرفان](عرفان _ فارسی)

مؤلّف:؟

نسخ، علی بن محمد صالح خوانساری، 1263 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 19 × 29.

(113)

مجموعه:

1_ عنوان: بساط و نشاط (عرفان _ فارسی)

مؤلّف: ؟

2_ عنوان: دیوان والیه (شعر _ فارسی)

مؤلّف: والیه، حسن جهان خانم، بنت فتحعلی شاه قاجار

نستعلیق و شکسته نستعلیق، علی، 1269 هجری، میشن تریاکی، 14 × 21.

(114)

عنوان: دیوان وحشی(شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین بافقی وحشی

نستعلیق، محمد حسین بن محمد تقی کاتب خاتون آبادی، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی مقوایی، 12 × 23.

(115)

عنوان: دیوان همای شیرازی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: محمدرضا قلی (محمدعلی) همای شیرازی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی سرمه ای روشن، 15 × 21.

ص :492

(116)

عنوان: ذخیره خوارزمشاهی(طب _ فارسی)

مؤلّف: اسماعیل بن حسین گرکانی

کتاب پنجم

نستعلیق، قرن دوازدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی فرسوده لولادار، 18 × 27.

(117)

مجموعه:

1_ الکلمات الرائقة(اعتقادات _ فارسی و عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی، فیض کاشانی

2_ لباب الکلام فی علم اللّه سبحانهفلسفه _ عربی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی، فیض کاشانی

3_ شرح الفصول النصیریة(کلام _ عربی)

مؤلّف: میر عبدالوهاب بن علی حسینی استرآبادی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی فرسوده، 12 × 16.

(118)

عنوان: رساله در باب ساختن پرگار متناسبه(حساب _ فارسی)

مؤلّف: اسداللّه انصاری

نستعلیق، میرزا غلامحسین، دهم ربیع المولود 1307 هجری، میشن زرد ضربی، 11 × 17.

ص :493

(119)

عنوان: دانشنامه جهان (طبیعیات _ فارسی)

مؤلّف: غیاث الدین علی بن علی امیران حسینی اصفهانی

نستعلیق: قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی با ترنج کوبیده لولادار فرسوده، 14 × 22.

(120)

عنوان: رساله در علم قوافی(قافیه _ فارسی)

مؤلّف: عطاءالدین محمود حسینی نیشابوری

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، مقوایی حنایی _ عطف تیماج مشکی، 14 × 22.

(121)

مجموعه: (منطق _ عربی)

1_ حاشیه ملاعبداللّه

2_ رساله کبری

3_ رساله ای در منطق

مؤلّف: مولانا نجم شهاب مدعو به عبداللّه

نسخ خوش و نسخ متوسط (رساله کبری)، شوال 1121، چهارشنبه 5 رجب 1243 هجری، تیماج تریاکی، 11 × 17.

(122)

عنوان: مجدیه (کشف الغرائب) (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میرزا محمدخان مجدالملک سینکی لواسانی

ص :494

نستعلیق، شکسته نستعلیق، 14 جمادی الاول 1308 هجری، چرمی نارنجی، 12 × 21.

(123)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، چرمی قهوه ای فرسوده، 15 × 30.

(124)

عنوان: روضة الواعظین(حدیث _ عربی)

مؤلّف: محمد بن حسن بن علی فتال نیشابوری

نسخ، محمد بن علی بن احمد فارسی، ربیع الثانی 1132 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج مشکی، 14 × 19.

(125)

عنوان: روضه کافی(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی

نستعلیق، محمد زکی بن محمد ابراهیم، جمعه 24 رجب 1058 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 12 × 20.

(126)

عنوان: ریاض الابرار فی مناقب الأئمة الاطهار(تاریخ _ عربی)

مؤلّف: سید نعمت بن عبداللّه موسوی جزائری

ص :495

نسخ، اسداللّه اصفی شوشتری، 1299 هجری، تیماج سبز ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(127)

عنوان: ریاض المسائل مشهور به شرح کبیر(فقه _ عربی)

مؤلّف: سید علی طباطبایی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی مشکی، 14 × 20.

(128)

عنوان: ترجمه زهرالربیع(چند دانشی _ فارسی)

مؤلّف: سید نعمت اللّه موسوی حسینی جزائری

مترجم: نورالدین محمد بن نعمت اللّه موسوی شوشتری

نستعلیق، 1301 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 16 × 24.

(129)

عنوان: زهرالربیع جلد دوم(چند دانشی _ عربی)

مؤلّف: سیّد نعمت اللّه موسوی حسینی جزائری

نسخ، اسداللّه اصفی، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی سرخ، 14 × 21.

(130)

عنوان: زینة المجالس(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: مجدالدین محمد حسینی (مجدی)

نسخ، نجفقلی بن کاظم، ذی حجه 1240 هجری،

ص :496

مقوایی نارنجی گل و بوته فرسوده _ عطف تیماج مشکی، 20 × 28.

(131)

مجموعه:

1_ دیوان ابن فارض (شعر _ عربی)

مؤلّف: شرف الدین عمر بن فارض

2_ شرح قصیدة لامیة العجم طغرایی(ادب _ عربی)

مؤلّف: جمال الدین محمد بن عمر یمنی شافعی، اشعری

3_ سبع الطوال المعلقات(شعر، ادب _ عربی)

مؤلّف: ؟

4_ مجموعه اشعار(شعر _ عربی)

مؤلّف: مختلف

5 _ شرح قصیده بانت سعاد (ادب _ عربی)

مؤلّف: علی بن سلطان محمد قاری

6_ قصیدة وسیلة الفوز و الامان فی مدح صاحب الزمان (عج)(شعر _ عربی)

مؤلّف: محمد بن حسین عاملی، شیخ بهایی

7_ مجموعه قصائد و اشعار(شعر _ عربی)

مؤلّف: مختلف

مشتمل بر قصائد و اشعار از شعرای مختلف از جمله آنها: فرزدق در مدح علی بن حسین علیهماالسلام ؛ حمیری، دعبل خزاعی، قیس بن ملوح، شریف رضی، لامیة العرب از ثابت بن اوس شنفری و غیره می باشد.

نسخ، نعمت الدین محمدرضا ابن حبیب اللّه، ذی الحجه

ص :497

1304 هجری، تیماج ضربی مقوایی نارنجی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(132)

عنوان: سفرنامه سیاح فرانسوی در ایران(سفرنامه _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن چهاردهم هجری، مقوایی جدید، 16 × 22.

(133)

عنوان: حبیب السیر فی اخبار افراد البشر (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: خواند میر، غیاث الدین محمد بن همام الدین هروی شیرازی

جزء سوم از جلد اول

نستعلیق، اسمعیل بن جعفر، 1075 هجری، تیماج مشکی یک لا فرسوده، 15 × 22.

(134)

عنوان: سی فصل در معرفت تقویم(تقویم _ فارسی)

مؤلّف: خواجه نصیرالدین طوسی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی فرسوده، 15 × 22.

(135)

عنوان: عیون اخبارالرضا (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه

نسخ، رجب 1171 هجری، میشن مشکی فرسوده، 18 × 28.

ص :498

(136)

عنوان: شرح تشریح قانون(طب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمد حسین بروجنی اصفهانی

نسخ، 9 ربیع الاول 1292 هجری در اصفهان، قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 15 × 21.

(137)

عنوان: شرح تجرید الکلام(کلام _ عربی)

مؤلّف: علاءالدین علی بن محمد قوشچی

المقصد الثانی: فی الجواهر و الاعراض

نسخ، قرن دوازدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی تریاکی فرسوده، 12 × 24.

(138)

عنوان: غایة المأمول فی شرح زبدة الاصول (اصول _ عربی)

مؤلّف: فاضل جواد بن سعداللّه بن جواد کاظمی

نسخ و نستعلیق، سید نصراللّه بن سید عبدالرسول حسینی اعرجی، جمعه 23 رمضان 1245 هجری در اصفهان، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج عطف تیماج قهوه ای ساده، 14 × 20.

(139)

عنوان: شرح فارسی الفیه(نحو _ فارسی)

مؤلّف: محمد سعید مازندرانی

نسخ و نستعلیق، شعبان 1212 هجری، تیماج مقوایی تریاکی، 14 × 20.

ص :499

(140)

عنوان: شرح المعلقات السبع (ادب _ عربی)

مؤلّف: ابوعبداللّه حسین بن احمد زوزنی(1)

نسخ، 1271 هجری، تیماج قهوه ای روشن، 14 × 22.

(141)

عنوان: شرح قصیده کعب بن زهیر(ادب _ عربی)

مؤلّف: حسین طباطبایی نائینی

نسخ، 1275 هجری، چرمی برون سرخ و درون مشکی، 13 × 21.

(142)

عنوان: شرح قصیده کعب بن زهیر(ادب _ عربی)

مؤلّف: کعب بن زهیر

نسخ و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، میشن سرخ یک لا، 18 × 26.

(143)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، محمد حسین نخشبی، قرن یازدهم هجری، تیماج مقوایی تریاکی فرسوده، 24 × 37.

ص :500


1- 1_ در نسخه الزورانی آمده که غلط است.

(144)

عنوان: شرح کواکب ثوابت(نجوم _ فارسی)

مؤلّف: ؟

نستعلیق، اسداللّه انصاری، 8 شعبان 1306 هجری، میشن مشکی، 12 × 18.

(145)

تکراری شماره ثبت 145 و شماره ردیف 147

(146)

عنوان: الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (فقه _ عربی)

مؤلّف: شهید ثانی، زین الدین بن علی عاملی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی درون ترنج و نیم ترنج عطف تیماج مشکی، 16 × 26.

(147)

عنوان: شرح هدایة الحکمة(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن معین الدین میبدی

نسخ، محمد طاهر خلخالی، نهم محرم 1058 هجری، مقوایی ضربی سرخ فرسوده، 10 × 19.

(148)

عنوان: شمس المعارف و لطایف العوارف(علوم غریبه _ عربی)

مؤلّف: محی الدین احمد بن علی بن یوسف قرشی بونی

نسخ، 1273 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی، 22 × 32.

ص :501

(149)

مجموعه

1_ شرح شواهد البهجة المرضیة(ادب _ فارسی)

مؤلّف: ملا نظام الدین بن احمد اردبیلی

2_ فرائد القلائد فی مختصر شرح الشواهد(ادب _ عربی)

مؤلّف: بدرالدین محمود بن احمد عینی

نسخ، محمدکاظم بن محمد رحیم، چهارشنبه 23 شعبان 1267 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(150)

عنوان: منحة الابرار (تحفة الابرار) (اعتقادات، اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: علم الهدی، محمد بن فیض کاشانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی ضربی تریاکی، 12 × 24.

(151)

عنوان: صحیفه کامله سجادیه(دعا_ عربی، فارسی)

مؤلّف: امام علی بن حسین زین العابدین علیه السلام

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی با شمسه و ترنج، 9 × 16.

(152)

عنوان: المغنی فی شرح الموجز(طب _ عربی)

مؤلّف: سعدالدین محمد بن مسعود کازرونی

ص :502

نسخ، محمد النجفی البحرانی، 29 رجب 1012 هجری، مقوایی مشکی، 18 × 30.

(153)

عنوان: روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء (تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: میر خواند، محمد بن خاوندشاه بن محمود خوارزمشاهی

نستعلیق، اسماعیل بن زین العابدین، 29 ربیع الثانی 1244 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج، 12 × 19.

(154)

عنوان: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال(حدیث _ عربی)

مؤلّف: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی

نسخ، 10 ربیع الاول 1102 هجری، مقوایی فرسوده، 10 × 15.

(155)

عنوان: عقد العلی للموقف الاعلی(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: افضل الدین احمد بن حامد کرمانی

نسخ و شکسته نستعلیق خوش، 1280 هجری، تیماج ضربی مقوایی زرد، 14 × 22.

(156)

عنوان: عین الحیاة(اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ، 1073 هجری، مقوایی ضربی مشکی، 15 × 26.

ص :503

(157)

عنوان: عیون اخبار الرضا علیه السلام (حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی

نسخ، محمدباقر حسینی، پنجشنبه 28 ربیع الاول 1071 هجری، ضربی مقوایی قهوه ای، 18 × 24.

(158)

عنوان: عیون الحساب(حساب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن مولی زین العابدین یزدی

نسخ، محمد بن محمد جعفر مجتهد خراسانی، 23 ربیع الثانی 1308 هجری، تیماج مقوایی ضربی تریاکی، 13 × 20.

(159)

عنوان: فرهنگ جهانگیری(لغت _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی

نستعلیق، 1260 هجری، تیماج مشکی مقوایی، 15 × 21.

(160)

عنوان: فرهنگ سروری(لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمد قاسم بن محمد کاشانی

نستعلیق، شنبه 4 ذی الحجه 1239 هجری، تیماج زرد ضربی مقوایی، 19 × 31.

ص :504

(161)

عنوان: قابوس نامه(اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر

نستعلیق، شوال 1292 هجری، میشن سرخ ترنج و نیم ترنج کوبیده 15 × 19.

(162)

عنوان: قرآن مجید(عربی)

نسخ، پنجشنبه دهم جمادی الاول 1342 هجری، تیماج مشکی یک لا فرسوده، 18 × 26.

(163)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

(جزو 22) [سوره نساء، ملائکه و یس]

نسخ، محمد حسین بن محمد جعفر کفاش، رجب 1249 هجری، مقوایی مشکی، 14 × 22.

(164)

عنوان: قصاید انوری(شعر _ فارسی)

مؤلّف: اوحدالدین علی بن اسحاق ابیوردی انوری

نستعلیق، شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 5/13 × 21.

(165)

عنوان: الشافیة (صرف _ عربی)

مؤلّف: ابوعمرو عثمان بن عمر، ابن حاجب

نسخ، 976 هجری، مقوایی روغنی گلدار،، 12 × 22.

ص :505

(166)

عنوان: الفاضل فی صفة الادب الکامل (معانی و بیان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد بن اسحاق وشاء

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان دزفولی، 12 صفر 1288 هجری، تیماج مقوایی مشکی عطف تیماج حنایی، 20 × 30.

(167)

عنوان: الفاضل فی صفة الادب الکامل (معانی و بیان _ عربی)

مؤلّف: محمد بن احمد بن اسحاق وشاء

جلد دوم

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان دزفولی، 1281 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی، 15 × 26.

(168)

عنوان: ترجمة المناقب (ترجمة کشف الغمة فی معرفة الأئمة)(تاریخ _ فارسی)

مؤلّف: ابوالحسن علی بن حسن زواره ای

نستعلیق و نسخ، قاضی محمد امینی، قرن سیزدهم هجری، تیماج تریاکی ضربی مقوایی، 20 × 38.

(169)

عنوان: کفایة الالباب فی شرح مشکلات عیون الحساب(حساب _ عربی)

مؤلّف: محمدباقر بن محمد حسین بن محمد باقر یزدی

نسخ، محمد علی بن میرزا احمد مستوفی اصفهانی، ربیع الثانی 1308 هجری، تیماج ضربی مقوایی قهوه ای روشن، 12 × 19.

ص :506

(170)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

جزء نهم

نسخ، 1249 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 15 × 20.

(171)

عنوان: کلام اللّه مجید (عربی)

جزء دهم

نسخ، 1249 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 15 × 20.

(172)

عنوان: قطر الغمام فی شرح «کلام الملوک ملوک الکلام»(ادب _ عربی)

مؤلّف: عبدعلی بن ناصر بن رحمه حویزی

نسخ، محمد حسن بن محمد زمان، 1298 هجری، تیماج ضربی مقوایی سبز ترنج و نیم ترنج کوبیده، 20 × 30.

(173)

عنوان: غرر الحکم و درر الکلم(حدیث _ عربی)

مؤلّف: عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی

مشتمل بر مقدار کمی از حرف لام و مقداری از حرف میم می باشد.

نستعلیق و شکسته نستعلیق، میرزا انصاری، 21 شوال 1310 هجری، تیماج سرخ ضربی مقوایی با ترنج و نیم ترنج، 5/13 × 20.

ص :507

(174)

عنوان: کلمات مکنونه (لباب معارف العارفین)(اعتقادات _ عربی، فارسی)

مؤلّف: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی

شکسته نستعلیق، سیف الملک، قرن سیزدهم هجری، مقوایی ضربی مشکی، 12 × 20.

(175)

عنوان: کلیات سعدی (ادب _ فارسی)

مؤلّف: شیخ مصلح الدین بن عبداللّه سعدی شیرازی

مشتمل بر گلستان _ بوستان _ مجالس پنجگانه می باشد.

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 16 × 24.

(176)

عنوان: کمال الدین و تمام النعمة فی اثبات الغیبة(حدیث _ عربی)

مؤلّف: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه

نسخ، قرن سیزدهم، چرمی حنایی فرسوده، 14 × 24.

(177)

عنوان: کنز اللغات(لغت _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن عبدالخالق بن معروف

نستعلیق و نسخ، تقی بن نصراللّه بن علی بن محمد القاضی، رمضان 976 هجری، چرمی مشکی فرسوده، 14 × 18.

ص :508

(178)

عنوان: گلشن راز(شعر _ فارسی)

مؤلّف: شیخ محمود بن امین الدین شبستری

نستعلیق، 1295 هجری، تیماج مشکی عطف مشین سرخ، 11 × 19.

(179)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 22.

(180)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی نارنجی یک لا فرسوده، 17 × 22.

(181)

عنوان: گنجینه نشاط(ادب _ فارسی)

مؤلّف: عبدالوهاب، نشاط اصفهانی

نستعلیق و شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، 12 × 20.

ص :509

(182)

عنوان: لگاریتم(فارسی)

مؤلّف: احتمالا مصطفی بن حسن بن محمدباقر تبریزی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، میشن تریاکی، 16 × 22.

(183)

عنوان: اللمعات العرشیة(1)(فلسفه _ عربی)

مؤلّف: ملا محمد مهدی بن ابی ذر نراقی

نسخ، 1206 هجری، تیماج مشکی مقوایی فرسوده، 20 × 30.

(184)

عنوان: دیوان وحشی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: کمال الدین بافقی وحشی

نستعلیق خوش، نظام محمد نایینی، شوال 1076 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، عطف تیماج مشکی، 12 × 22.

(185)

عنوان: مثنوی (شعر _ فارسی)

مؤلّف: جلال الدین محمدبن محمد رومی بلخی

دفتر اول و بخشی از دفتر دوم

نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی تریاکی یک لا، 17 × 22.

ص :510


1- 1_ در ذریعه، ج 18، ص 345، عنوان کتاب لمعات الشرعیة آمده است.

(186)

عنوان: مجمع البحرین(لغت _ عربی)

مؤلّف: فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی

نسخ، رجب 1079 هجری، تیماج نارنجی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 18 × 40.

(187)

مجموعه:

1_ عنوان: آیات المتشابهات فی القرآن (علوم قرآن _ عربی)

مؤلّف: محمود بن حمزه کرمانی(1)

2_ شرح خلاصة الحساب (حساب _ عربی)

مؤلّف: شمس الدین علی حسینی خلخالی

نسخ، قرن دوازدهم هجری، مشین ضربی مشکی با شمسه و ترنج، 12 × 19.

(188)

مجموعه:

عنوان: [منتخبات اشعار ابن خیاط و بهایی و سعدی و انوری](شعر _ فارسی، عربی)

مؤلّف: مختلف

نسخ و نستعلیق، محمدباقر و... ، 1281 و 1302 هجری، تیماج حنایی فرسوده، 15 × 20.

ص :511


1- 1_ نام مؤلّف به قرینه عبارت مؤلّف که گفته: «قد نثبت ذلک کله فی کتاب لباب التفسیر و عجائب التأویل» به دست آمده است.

(189)

عنوان: جنگ (شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

[اشعار شیخ ابوالقاسم کازرونی و نصیرای همدانی و نصایح و اشعار خواجه عبداللّه انصاری]

نستعلیق و شکسته نستعلیق، دوشنبه بیست و پنج شعبان 1294 هجری، تیماج مشکی ضربی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 25 × 24.

(190)

مجموعه:

1_ التدبیرات الربانیة(عرفان _ عربی)

مؤلّف: ابوعبداللّه محمد بن علی العربی الحاتمی الطائی، ابن عربی

2_ رسالة سر العالمین (اخلاق _ عربی)

مؤلّف: ابوحامد محمدبن محمد غزالی

3_ اوصاف الاشراف (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن محمد خواجه نصیر طوسی

نسخ، ذی حجه 1303 هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی ترنج و نیم ترنج کوبیده عطف تیماج حنایی، 19 × 30.

(191)

عنوان: مجموعه اشعار(شعر _ فارسی)

مؤلّف: مختلف

مشتمل بر انوار سهیلی کاشفی؛ منتخبی از شاهنامه فردوسی؛ هفت پیکر نظامی؛

ص :512

4_ یوسف و زلیخای جامی؛ بخشی از مثنوی؛ لیلی و مجنون مکتبی شیرازی؛ فرهاد و شیرین وحشی و غیره می باشد.

نستعلیق، 1232 هجری، تیماج ضربی مقوایی سبز عطف تیماج تریاکی، 5/12 × 18.

(192)

مجموعه:

1_ درر النحور (شعر _ عربی)

مؤلّف: صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن حلی

2_ دیوان صفی الدین حلی (شعر _ عربی)

مؤلّف: صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن حلی

3_ دیوان مجنون لیلی(شعر _ عربی)

مؤلّف: قیس بن ملوح العقیلی مجنون عامری

نسخ، 1270 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 24.

(193)

مجموعه: (مختلف _ عربی)

1_ دیوان مجنون لیلی

مؤلّف: قیس بن ملوح عقیلی مجنون عامری

2_ نبذ من اخبار ابی نواس و اشعاره

مؤلّف: ؟

3_ نبذ من احوال ابی دلامة و اشعاره

مؤلّف: ؟

4_ نبذ من احوالات بهلول

ص :513

مؤلّف: ؟

یک صفحه است و ادامه اش ناتمام است.

نسخ، قرن سیزدهم، تیماج تریاکی ضربی مقوایی، 12 × 19.

(194)

مجموعه: (مختلف _ فارسی)

1_ المائدة السماویة

مؤلّف: محمد رضی بن حسین خوانساری

2_ مشکاة الأنوار

مؤلّف: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

نسخ و نستعلیق شکسته، عبدالحی بن عبدالکریم، 1131 هجری، چرمی سرخ، 5/12 × 18.

(195)

عنوان: مجموعه ورام(اخلاق _ عربی)

مؤلّف: ورام بن ابی فراس

نسخ، محمدعلی بن محمد حسین، 1087 هجری، تیماج مقوایی سرخ، 18 × 24.

(196)

عنوان: محاکمات بین شرحی الاشارات (فلسفه _ عربی)

مؤلّف: قطب الدین محمد بن محمد رازی

نسخ، 1021 هجری، تیماج مشکی ترنج و نیم ترنج کوبیده فرسوده، 14 × 26.

ص :514

(197)

عنوان: وفیات الأعیان (تراجم _ عربی)

مؤلّف: احمد بن محمد بن ابراهیم، ابن خلکان

نسخ، قرن سیزدهم هجری، میشن مشکی یک لا، 20 × 28.

(198)

عنوان: مراسلات(نامه نگاری _ فارسی)

مؤلّف: ؟

شکسته نستعلیق، قرن سیزدهم هجری، چرمی مشکی، 16 × 20.

(199)

عنوان: المفصل فی صنعة الاعراب (نحو _ عربی)

مؤلّف: جاراللّه محمود بن عمر زمخشری

نسخ، محمد نصیر بن محمد سعید الطالقانی، 1110 هجری، تیماج تریاکی فرسوده (فقط پشت جلد)، 19 × 19.

(200)

عنوان: مقاتل الطالبیین (مقتل _ عربی)

مؤلّف: علی بن حسین بن محمد ابوالفرج اصفهانی

نسخ، اسداللّه الاصفی الشوشتری، 1299 هجری، تیماج ضربی مقوایی سرخ ترنج و نیم ترنج، 14 × 21.

ص :515

(201)

عنوان: الملل و النحل(اعتقادات _ فارسی)

مؤلّف: محمد بن عبدالکریم شهرستانی

نستعلیق، 1268 هجری، تیماج مقوایی ضربی حنایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 21.

(202)

عنوان: مناظر الانشاء(ادب _ فارسی)

مؤلّف: محمود بن محمد گیلانی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج ضربی مقوایی مشکی، 14 × 21.

(203)

عنوان: المدائح الأمینیة (المدائح الحسینیة)(شعر _ فارسی)

مؤلّف: سید عبدالباقی حسینی اصفهانی متخلص به باقی

شکسته نستعلیق و نستعلیق خوش، قرن سیزدهم هجری، لاکی گل و بوته روغنی ترنج و نیم ترنج، 16 × 24.

(204)

عنوان: منطق الطیر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نستعلیق خوش، 1312 هجری، تیماج قهوه ای ضربی مقوایی، 12 × 19.

ص :516

(205)

عنوان: نزهة الخاطر و سرور الناظر(علوم قرآن _ عربی)

مؤلّف: فخرالدین بن محمد علی طریحی نجفی

نسخ، علی محمد بن اسماعیل، 1236 هجری، تیماج مشکی ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 14 × 20.

(206)

عنوان: نفایس الفنون فی عرایس العیون(دائرة المعارف _ فارسی)

مؤلّف: شمس الدین محمد بن محمود آملی

نستعلیق، محمدشفیع بن محب علی حسینی، 1078 هجری، تیماج سبز ضربی مقوایی ترنج و نیم ترنج کوبیده، 32 × 36.

(207)

عنوان: شرح هدایة الحکمة (فلسفه _ عربی)

مؤلّف: کمال الدین حسین بن معین الدین میبدی

نسخ، قرن سیزدهم هجری، تیماج مقوایی مشکی، 9 × 19.

(208)

عنوان: هفت پیکر(شعر _ فارسی)

مؤلّف: جمال الدین احمد بن الیاس، نظامی گنجوی

نستعلیق، دوشنبه بیست و ششم ربیع الآخر 1274 هجری، تیماج مشکی، 17 × 21.

ص :517

(209)

عنوان: ینبوع الحیاة (اخلاق _ فارسی)

مؤلّف: بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی

نستعلیق، شعبان 1303 هجری، تیماج سبز مقوایی فرسوده، 13 × 20.

ص :518

فهارس فنی:

آیات

روایات

معصومین و پیامبران علیهم السلام

ملائکه

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق، مذاهب، طوایف

ص :519

ص :520

آیات

آمنّا برب هارون و موسی؛ 91.

أإذا کنّا عظاما نخرة؛ 136.

أدعونی أستجب لکم؛ 290، 324.

إذ یغشیکم النعاس أمنة منه و ینزّل؛ 176.

أطیعوا اللّه وأطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم؛ 100، 104.

أفمن یهدی إلی الحق أن یتبع أمن لایهدی؛ 105.

ألا إنّ أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم؛ 305.

إلاّ عباد اللّه المخلصین؛ 291.

ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؛ 58.

الحمدللّه رب العالمین؛ 45

الذین یؤمنون بالغیب؛ 132.

ألقی السمع و هو شهید؛ 50.

اللّه سمیع بصیر؛ 68.

اللّه یهدی للحق أفمن یهدی إلی الحق؛ 76.

ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا؛ 314.

ألم تر أن اللّه أنزل من السماء ماء؛ 176.

ألیس اللّه بکاف عبده؛ 325.

الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت؛ 108.

إلیه یصعد الکلم الطیب؛ 76.

أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک؛ 91.

إنّا أنزلناه قرآنا عربیا؛ 73.

إنّا عرضنا الأمانة علی السماوات والأرض والجبال؛ 107.

إنّ الإنسان لربه لکنود؛ 290.

إنّ الذین یستکبرون عن عبادتی؛ 290.

إنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه؛ 90.

إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ 491.

إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم؛ 93.

إنّ المتقین فی مقام أمین؛ 331.

أنذر عشیرتک الأقربین؛ 98.

إنّک میّت و إنّهم میّتون؛ 122.

إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله؛ 96.

إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ 66، 81.

إنّما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة؛ 106.

ص :521

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس؛ 167.

إنّه لقول رسول کریم؛ 72.

أولئک حزب اللّه ألا إن حزب اللّه هم المفلحون؛ 132.

أیحسب الإنسان أ لّن نجمع عظامه؛ 136.

بل هو قرآن مجید؛ 72.

بلی قادرین علی أن نسوی بنانه؛ 136.

تبارک الذی بیده الملک وهو علی کل شی ء قدیر؛ 54.

تبّت یدا؛ 99.

توبوا إلی اللّه توبة نصوحا؛ 309.

ثالث ثلاثة؛ 51.

ثم ارجع البصر کرّتین؛ 195.

حتی یسمع کلام اللّه؛ 73.

ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء واللّه ذو الفضل العظیم؛ 151.

رب أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی ولکن انظر إلی الجبل؛ 87.

سبحان اللّه عما یصفون؛ 291.

سبح للّه ما فی السماوات والأرض و هو العزیز الحکیم؛ 45.

شهد اللّه أ نّه لا إله إلا هو والملائکة؛ 48.

فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون؛ 136.

فأنجیناه و أصحاب السفینة؛ 448.

فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم أول مرة؛ 136.

فلعلک باخع نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا؛ 305.

فلمّا أتاها نودی من شاطئ الواد الأیمن؛ 71.

فلمّا زاغوا أزاغ اللّه قلوبهم؛ 315.

فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره؛ 323.

فی لوح محفوظ؛ 72.

قال من یحیی العظام وهی رمیم؛ 136.

قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء؛ 54.

قل إنّ الذین یفترون علی اللّه الکذب لایفلحون؛ 76.

قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ 126.

قل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم ونساءنا؛ 110.

قل لئن اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن؛ 96.

قل لا أقول لکم عندی خزائن اللّه و لا أعلم الغیب؛ 95.

قل ما یعبؤا بکم ربی لو لا دعاؤکم؛ 290.

قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین؛ 177.

ص :522

قل هو اللّه احد؛ 49، 50.

قل یحییها الذی؛ 136.

کان ظلوما جهولا؛ 114.

کذلک یوحی إلیک و إلی الذین من قبلک؛ 448.

کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا؛ 91.

لا إله إلاّ هو الحی القیوم؛ 64.

لاتدرکه الأبصار؛ 85.

لا یجزی والد عن ولده و لا مولود؛ 299.

لایعزب عنه مثقال ذرّة؛ 57.

لاینال عهدی الظالمین؛ 116.

لقد رأی من آیات ربه الکبری؛ 86.

لو کان فیهما آلهة إلاّ اللّه لفسدتا؛ 48.

لیس کمثله شی ء؛ 81، 86.

لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من؛ 146.

ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ 201، 202، 204.

ما کذب الفؤاد ما رأی؛ 86.

ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین؛ 95.

من یؤتی الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا؛ 405.

نزل به الروح الأمین؛ 107.

نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غیرها؛

136.

و آت ذا القربی حقّه؛ 117.

و آتوا الیتامی أموالهم؛ 448.

و آتیتم إحداهن قنطارا؛ 122.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها؛ 304.

و إذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب؛ 172.

و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا؛ 126.

و استشهدوا شهیدین من رجالکم؛ 270.

و استوت؛ 451.

و أشهدوا ذوی عدل منکم؛ 270.

و الذین جاهدوا؛ 491.

و الذین کذّبوا بآیاتنا یمسّهم العذاب بما کانوا یفسقون؛ 95.

و الکافرون هم الظالمون؛ 105.

و اللّه یقول الحق و هو یهدی السبیل؛ 276.

و إلهکم إله واحد لا إله إلاّ هو الرحمن الرحیم؛ 48.

و امتازوا الیوم أیها المجرمون؛ 322.

و أنزل لکم من الأنعام ثمانیة أزواج؛ 179.

و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید؛ 179.

و أنزلنا من السماء ماء بقدر فاسکناه؛ 177.

و أنزلنا من السماء ماء طهورا؛ 167، 176، 180.

ص :523

و رضوان من اللّه أکبر؛ 301.

وعد اللّه الذین آمنوا منکم؛ 131.

و عنت الوجوه؛ 303.

و غیض الماء؛ 449، 450.

و فضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین أجرا عظیما؛ 114.

و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا؛ 136.

و قضی الأمر؛ 450.

و قضی بینهم بالحق؛ 65.

و قیل بعدا للقوم الظالمین؛ 451.

و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی؛ 417، 421، 426، 430، 444.

و کان أمرا مقضیا؛ 450.

و کان علی ربک حتما مقضیا؛ 450.

و کلمته ألقاها إلی مریم؛ 75.

و لئن سألتهم من خلق السماوات والأرض لیقولن اللّه؛ 45.

و لا تکتموا الشهادة و من یکتمها؛ 271.

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان؛ 172.

و لا یحیطون به علما؛ 86.

و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه؛ 448.

و لقد أرسلنا نوحا و إبراهیم؛ 448.

و لقد رآه نزلة أخری؛ 86.

و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا

کثیرا؛ 428.

و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ 190.

و ما خلقت الجن و الانس إلاّ لیعبدون؛ 289، 333.

و ما رمیت إذ رمیت؛ 252.

و ما ظن الذین یفترون علی اللّه الکذب یوم القیامة؛ 76.

و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم؛ 107.

و من أظلم ممن کتم شهادة عنده؛ 271.

و من حیث خرجت فول؛ 441.

و من یتق اللّه یجعل له مخرجا؛ 325.

و نحن أقرب إلیه من حبل الورید؛ 290.

و وفیت کل نفس ما کسبت؛ 322.

و هذا ذکر مبارک؛ 72.

و هم لا یظلمون؛ 323.

و یذهب عنکم رجز الشیطان؛ 180.

و یوم القیامة تری الذین کذبوا؛ 124، 125.

هل یستوی الأعمی و البصیر؛ 405.

هل یستوی الذین یعلمون و الذین؛ 114، 405.

هو الذی انزل من السماء ماء لکم منه؛ 177.

یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول؛ 127.

ص :524

یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربک؛ 108.

یا أیّها الناس اتقوا ربکم و اخشوا یوما لا

یا بنی آدم قد أنزلنا علیکم لباسا؛ 179.

یجزی؛ 299.

یحول بین المرء و قلبه؛ 290.

ید اللّه فوق أیدیهم؛ 69.

یرید اللّه بکم الیسر ولا یرید بکم العسر؛ 81.

ینبت لکم به الزرع و الزیتون و النخیل؛ 177.

یوم تشقق الأرض عنهم سراعا ذلک حشر علینا یسیر؛ 136.

یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم؛ 123.

ص :525

روایات

روایات عربی

اتفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفة؛ 87 .

أثنی علی الحق بتعداد بعض خصایصه و مراحمه؛ 326.

إذا أذنب الرجل خرج فی قلبه نکتة سوداء؛ 300.

إذا أنا دعوت فآمنوا کذلک؛ 111.

إذا کان الماء قدر کرّ لم ؛ 188، 191.

إرقه؛ فاستقی الثالث فلم یخرج فیه ؛ 216.

أسألک بسبحات وجهک؛ 332.

أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ولم أزل بها؛ 130.

اطلبو العلم و لو بالصین؛ 405.

أعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن؛ 301.

اغسل یدک من النوم مرّة و من کان ؛ 208.

أفرّ من قضاء اللّه إلی قدر اللّه؛ 450.

أفضل أمتی علی بن أبی طالب؛ 113.

أقضیکم علیّ؛ 113.

الأحد الفرد المتفرد؛ 50.

الأشیاء مطلقة ما لم یرد علیک أمر ؛ 279.

إلا ما غیر لونه ؛ 191.

البول أقذر أم المنی؛ 173.

البیّعان بالخیار ما لم یتفرقا؛ 103.

البینة علی المدعی و الیمین علی من؛ 253.

الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا ؛ 182.

الحمد للّه الذی لایموت و لاتنقضی؛ 65.

الحمد للّه علی إکمال الدین و إتمام؛ 108.

الدعاء مخ العبادة؛ 290.

الدعوی لهم قال فادعت فرقة ؛ 274.

الشمس جزء من سبعین جزءاً من نور الکرسی؛ 87.

القلم مرفوع عن المجنون؛ 122.

الکر من الماء الذی لا ینجسه شی ء ؛ 220.

اللهم اجعل لی یدا علی من ظلمنی ؛ 442.

اللهم أدخل إلی أحب أهل الأرض؛ 112.

اللهم إنّه یحجبنی عن مسألتک؛ 442.

اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطایر؛ 111.

اللّه، معناه: المعبود الذی أله الخلق؛ 50.

الماء طهور لا ینجسه شی ء؛ 183.

ص :526

الماء کلّه طاهر حتّی تعلم؛ 193.

الماء یطهر و لا یطهر؛ 183، 184، 186، 187، 188.

الناس ثلاثة: عالم ربانی و متعلم علی؛ 405.

إلهی أتراک بعد الإیمان بک تعذّبنی؛ 318، 319.

إلهی أجرنی من ألیم غضبک و عظیم سخطک؛ 321، 322.

إلهی أذهلنی عن إقامة شکرک تتابع؛ 335.

الهی ألبستنی الخطایا ثوب مذلتی؛ 295، 298.

إلهی إلیک أشکو عدوّا یضلنی؛ 313، 314.

إلهی إلیک أشکو قلبا قاسیا مع؛ 315.

إلهی إلیک أشکو نفسا بالسوء أمارة؛ 312، 313.

إلهی أنت الذی فتحت لعبادک؛ 309.

إلهی إن کان قبح الذنب من عبدک؛ 310.

إلهی إن کان قلّ زادی فی المسیر إلیک؛ 330، 331، 332.

إلهی ظلل علی ذنوبی غمام رحمتک؛ 307، 308.

إلهی لا تغلق علی موحدیک أبواب رحمتک؛ 320. 321

إلهی ما أنا بأوّل من عصاک؛ 310، 311.

إلهی من الّذی نزل بک ملتمسا قراک؛ 325، 326، 327.

إلهی هل تسود وجوها خرّت ساجدة لعظمتک؛ 319، 320.

أما ترضین إنّی زوجتک خیر أمتی؛ 112.

أمات قلبی عظیم جنایتی؛ 299.

إنّ أخی و وزیری و خیر من أترکه؛ 110.

أنا کلام الباطن؛ 76.

أنا کلام اللّه الناطق؛ 76.

إنّ القرآن له ظهر و بطن، فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن؛ 126.

إنّ القول فی أن اللّه واحد علی أربعة؛ 51.

إنّ اللّه اطلع علی أهل الأرض، فاختار منهم أباک؛ 112.

إنّ اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین؛ 82.

إنّ اللّه تبارک و تعالی لمّا فتح علی نبیه؛ 117.

إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: لا یتّکل؛ 330.

إنّ اللّه جعل التراب طهورا؛ 182.

إنّ اللّه خلق محمداً وعلیاً وأحد عشر من ولده من نور عظمته؛ 130.

إنّ اللّه عزوجل أشرف علی الدنیا، فاختارنی؛

ص :527

109.

إنّ اللّه عزوجل أنزل أربع برکات ؛ 179.

إنّ الماء طاهر لا ینجسه إلاّ ما؛ 181.

إنّ الماء طاهر لا ینجسه شی ء إلاّ؛ 193.

إنّ الماء یطهر کل شی ء حتی الماء؛ 185.

أنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ 49.

أن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، استنهض الناس فی حرب؛ 59.

أنت أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی؛ 110.

أنت الخلیفة بعدی؛ 107.

أنت منی بمنزلة هارون من موسی؛ 109.

إنّ دنیاکم هذه عندی، لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها؛ 115.

إنّ دین اللّه لایصاب بالعقول الناقصة؛ 171.

ان رددتنی عن جنابک فبمن أعوذ؛ 303.

إن کان الماء قد تغیر ریحه و طعمه؛ 182.

إن کان خلط الحرام حلالا فاختلطا؛ 279.

إن کان ذلک علیها سبیل فلا سبیل؛ 122.

إنّک لحدیث السن و هذا شی ء ما سألنی عنه أحد، نعم، عهد إلینا نبیا؛ 133.

أنّ کل من سواه صلی الله علیه و آله یقول یوم القیامة: نفسی نفسی؛ 305.

إنّ لی إلیک حاجة، فمتی یخفف؛ 127.

إن نوحاً رکب فی السفینة أول یوم؛ 449.

إن وجد ماء غیره فلا یجزیه؛ 206.

إنّ هذا الأمر لایدعیه غیر صاحبه؛ 125.

إنّه رجس نجس لا یتوضؤ بفضله؛ 200.

أ نّه سأله عن رجل رأی فی ید؛ 250.

أوحی اللّه إلی داود علیه السلام ما اعتصم بی عبد من عبادی؛ 325.

أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی اسرائیل، أولهم سید الأوصیاء؛ 131.

أیّکم یبایعنی ویوازرنی یکون أخی؛ 108.

أیّما أرجس، البول أو الجنابة؛ 173.

أیّما عبد أقبل قبل ما یحبّ اللّه؛ 331.

بأنوار قدسک و أبتهل إلیک بعواطف رحمتک؛ 332.

بینا أمیرالمؤمنین علی المنبر، إذ أقبل؛ 115.

ثلاثة لایکلمهم اللّه یوم القیامة و لایزکیهم و لهم عذاب ألیم؛ 125.

جللنی التباعد منک لباس مسکنتی؛ 298.

خرجت حتی انتهیت إلی هذا ؛ 325.

خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی اثنی عشر؛ 132.

خلق اللّه الماء طهورا لا ینجسه؛ 182، 184،

ص :528

188، 191، 193، 202.

خمّرت طینة آدم بیدی؛ 289.

خیر من أترکه بعدی، علی؛ 112.

دخلت أم خالد العبدیة علی أبی عبداللّه علیه السلام و أنا عنده؛ 225.

دخلت علی أبی عبداللّه علیه السلام أسئله عن الرجل یستنجی؛ 187.

دع ما یریبک إلی ما لا یریبک؛ 258.

دعنی بصاع من الطعام و الإدام؛ 99.

ذراعان عمقه فی ذراع و شبر سعته؛ 199.

راویة من ماء فسقطت فیها فأرة؛ 173، 217.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الجرّة تسع ؛ 218.

سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل الجنب؛ 190.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن سؤر؛ 226.

سألته عن الحمامة و الدجاجة؛ 170.

سأله عن الوضوء مما ولغ الکلب؛ 183.

طلب العلم فریضة علی کل مسلم؛ 405.

علمنی رسول اللّه ألف باب من؛ 114.

علیّ خیر البشر ومن أبی فقد کفر؛ 113.

علیکم بدین العجائز؛ 45.

عن الرجل الجنب یجعل الرکوة؛ 200.

عن الرجل الجنب یسهو فلیغمس؛ 206.

عن الرجل یدخل یده فی الإناء ؛ 200.

عن الکلب یشرب من الإناء؟؛ 200.

عن حب ماء یقع فیه أوقیة بول هل؛ 218.

فأحیه بتوبة منک یا أملی و بغیتی؛ 300.

فقلت و کم یسع الشَنّ ماء؟؛ 221.

فلما أحدث الأشیاء وکان المعلوم؛ 80.

فمن المبلغ عن اللّه إلی الثقلین؛ 85.

فوا أسفی من خجلتی و افتضاحی؛ 303.

فوعزتک و جلالک ما اجد لذنوبی سواک؛ 301، 302.

فی الرجل إذا قص أظفاره بالحدید ؛ 174.

فی خنزیر یشرب من اناء؛ 200.

قال: إنّ عبداللّه الدیصانی سأل هشام بن الحکم، فقال له: ألک رب؟؛ 54.

قال رأس الجالوت للیهود: أن؛ 77.

قال: سئل رجل أباعبداللّه علیه السلام : عن غدیر أتوه؛ 186.

قال علیه السلام کرّ؛ قلت: و ما الکرّ؟؛ 199.

قد خضعت بالإنابة إلیک؛ 302.

قل أی أظهر ما أوحینا إلیک؛ 50.

کان بمصر زندیق یبلغه عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ 45.

ص :529

کان بنو اسرائیل اذا اصاب؛ 182.

کان فی المدینة بئر وسط مزبلة؛ 216.

کان فیها الأعاجیب و کان أعجب ما کان فیها؛ 331.

کل شی ء طاهر حتی تعلم أ نّه قذر؛ 175، 204.

کل شی ء مطلق حتی یرد فیه نهی؛ 278.

کل شی ء من الطیر یتوضأ بما شرب منه؛ 219.

کل شی ء هو لک حلال حتی تعرف؛ 251.

کلما غلب الماء ریح الجیفة، فتوضأ؛ 181.

کلّ ماء طاهر إلا ما علمت أ نّه قذر؛ 181.

کل ماء طاهر حتی تعلم انّه قذر؛ 181.

کل من دان اللّه بعبادة یجهد؛ 134.

کل من زعم أ نّه إمام ولیس بإمام؛ 125.

کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی حائط له، فحضرت الصلاة؛ 215.

کنت مع أبی عبداللّه علیه السلام فی طریق مکة فصرنا؛ 215.

لا أین له لأ نّه أیّن الأین؛ 82.

لاتجمع أمتی علی الخطاء؛ 136.

لا تعلموا هذا الخلق أصول دین اللّه؛ 282.

لا تغسل من البئر التی تجتمع فیها؛ 174.

لا تنظروا إلی صغیر الذنب و لکن؛ 306.

لا ضد له و لا ند؛ 83.

لا قطرة قطرت منه فی حب إلا ؛ 218.

لا واللّه و لا قطرة قطرت؛ 225.

لایخلو الأرض من قائم للّه بحجة؛ 100.

لایخلو قولک: إنّهما اثنان، من أن؛ 48.

لایزال الإسلام عزیزا إلی اثنی عشر؛ 133.

لا یعذب بالنار إلاّ رب النار؛ 120.

لا ینقض الیقین أبدا بالشک و إنّما؛ 280.

لا ینقض الیقین بالشک أبدا؛ 258.

لا ینقض الیقین بالشک و لایدخل؛ 280.

لعن اللّه هذا فانی أبغضه و لا؛ 125.

للفرس سهمان و للرجل سهم؛ 103.

لم یزل اللّه ربنا و العلم ذاته؛ 79، 80.

لو أن الغیاض أقلام و البحر مداد؛ 105.

لو کسرت لی الوسادة، ثم جلست؛ 113.

لو لم یجز هذا ما قامت للمسلمین سوق؛ 250، 251.

ما تری فی قدح من مسکر یصبّ؛ 224.

ما شاء اللّه کان؛ 81.

من ادعی الامامة و لیس من أهلها؛ 125.

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه؛ 111.

من أشرک مع إمام؛ 125.

ص :530

من قال: إنّی إمام و لیس بامام؛ 124.

من کان علی الیقین فأصابه شک؛ 280.

من کان علی الیقین فشک؛ 280.

نسبة اللّه إلی خلقه أحداً صمداً أزلیاً؛ 49.

نفذوا جیش أسامة؛ 119.

و إن کان أصابته جنابة، فأدخل؛ 206.

و إیّاک أن تغتسل من غسالة الحمام؛ 172.

و ذللنی بین یدیک، و أعزنی؛ 442.

وضع عن أمتی تسع خصال؛ 279.

و کیف صار الماء یحل المسکر؟ ؛ 225.

و لا حول و لا قوّة إلاّ بقدرتک؛ 316، 317.

ولکن کان اللّه و لا شی ء معه؛ 54.

و لم تجعل للخلق طریقا إلی؛ 290.

و هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر؛ 68.

هذا خلیفتی فیکم من بعدی، فاسمعوا له وأطیعوا؛ 108.

هذا سید العرب، قلت: بأبی أنت؛ 113.

هذا مقام جدنا و لست أهلا لجلوسه؛ 120.

هذا مما قال اللّه عزوجل: ما جعل علیکم؛ 204.

هل رأیت أحدا زعم أن اللّه أمر بالزنا؛ 126.

هم خلفائی یا جابر و أولیاء الأمر؛ 127.

هو سمیع بصیر، سمع بغیر جارحة؛ 70.

هی الأنهار و العیون و الآبار؛ 176.

یا إلهی لو بکیت إلیک حتی تسقط؛ 442.

یابن آدم، أکثر من الزاد إلی طریق؛ 289.

یا بنی أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أوصی إلیک؛ 134.

یا دنیا إلیک عنّی أبی تعرضت؛ 115.

یا علی! إنی رأیت اسمک مقرونا؛ 109.

یا کمیل! هلک خزّان الأموال و هم؛ 145.

یا معاشر المسلمین! ألست أولی بکم؛ 108.

یا من إذا سئله عبد أعطاه؛ 324.

یا من سعد برحمته القاصدون؛ 327، 328.

یا من کل هارب إلیه یلتجئ و کل؛ 328، 329.

یخرج من صلبک تسعة من الأئمة منهم مهدی هذه الأمة؛ 133.

یقرع بین نسائه إذا أراد سفرا؛ 103.

یهریقهما و یتیمم إلی غیر ذلک؛ 219.

روایات فارسی

ای کمیل! آنانکه مال اندوختند؛ 145.

خداوندا دعای به درگاهت را عبادت نامیدی؛ 290.

منظور از عبادت در اینجا دعاست؛ 290.

ص :531

چهارده معصوم علیهم السلام

خاتم الأنبیاء؛ 28، 32، 34، 41، 45، 49، 50، 54، 55، 72، 73، 85، 86، 91، 92، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 103، 104، 105، 106، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 116، 117، 118، 119، 120، 122، 123، 127، 128، 130، 132، 133، 134، 156، 176، 179، 182، 183، 185، 193، 215، 217، 253، 274، 283، 284، 305، 306، 330، 404، 419، 425، 428، 432، 445، 476.

رسول اللّه خاتم الانبیاء

محمد خاتم الانبیاء

پیامبر خاتم الانبیاء

نبی خاتم الانبیاء

احمد خاتم الانبیاء

حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ 109، 111، 112، 117، 121، 127، 128، 149.

خیرالنساء العالمین حضرت زهرا علیهاالسلام

فاطمه حضرت زهرا علیهاالسلام

حضرت علی علیه السلام ؛ 21، 28، 51، 59، 64، 65، 76، 77، 99، 100، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 127، 128، 130، 131، 132، 134، 145، 182، 183، 210، 223، 280، 296، 450.

أمیرالمؤمنین حضرت علی علیهاالسلام

ابا الحسن حضرت علی علیهاالسلام

امام حسن علیه السلام ؛ 111، 127، 128، 129، 130، 131، 134.

امام حسین علیه السلام ؛ 111، 127، 128، 130، 131، 133، 134، 187، 202، 465.

أبی عبداللّه امام حسین علیه السلام

امام سجاد علیه السلام ؛ 23، 127، 128، 130، 131، 134، 142، 167، 171، 290، 291، 295، 325، 497، 502.

زین العابدین امام سجاد علیه السلام

ص :532

امام باقر علیه السلام ؛ 49، 50، 53، 115، 127، 128، 130، 131، 133، 134، 173، 176، 217، 218، 222، 223، 290.

امام صادق علیه السلام ؛ 45، 46، 47، 48، 49، 54، 55، 69، 70، 77، 79، 80، 87، 125، 127، 128، 130، 131، 133، 172، 173، 174، 181، 182، 183، 185، 190، 193، 197، 200، 202، 203، 206، 208، 215، 216، 221، 222، 223، 250، 251، 278، 300، 325، 331، 415، 449.

امام کاظم علیه السلام ؛ 68، 111، 117، 118، 124، 127، 129، 130، 131، 133، 202، 205، 213، 223، 281، 282.

موسی علیه السلام امام کاظم علیه السلام

أبی جعفر علیه السلام امام کاظم علیه السلام

امام رضا علیه السلام ؛ 80، 85، 86، 95، 107، 127، 130، 131، 133، 200، 222، 223، 274، 463.

ابوحسن علیه السلام امام رضا علیه السلام

امام جواد علیه السلام ؛ 222.

امام هادی علیه السلام ؛ 130، 131، 133.

امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 95، 127، 130،

131، 133، 210، 211.

امام زمان علیه السلام ؛ 25، 42، 105، 118، 126، 127، 130، 131، 132، 133، 134، 174، 282، 292، 421، 497.

حجة العصر امام زمان علیه السلام

ولی اللّه الاعظم امام زمان علیه السلام

أئمّة علیهم السلام ؛ 19، 68، 71، 95، 105، 107، 153، 160، 163، 211، 217، 281، 303، 405.

اهل بیت علیهم السلام ائمّة علیهم السلام

معصومین علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

اولیاء علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

اوصیاء علیهم السلام أئمّة علیهم السلام

انبیاء علیهم السلام ؛ 76، 91، 94.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 93، 111، 351.

حضرت نوح علیه السلام ؛ 93، 111، 351، 352، 449، 451.

حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ 89، 92، 93، 111.

حضرت عیسی علیه السلام ؛ 75، 89، 91، 92، 111، 129، 133، 274، 345، 353، 411.

حضرت موسی علیه السلام ؛ 71، 72، 85، 87، 88، 89، 91، 109، 111، 129، 131، 170، 368.

ص :533

کلیم اللّه حضرت موسی علیه السلام

حضرت خضر علیه السلام ؛ 131.

جبرئیل علیه السلام ؛ 72، 109، 116، 117، 120، 407.

هارون علیه السلام ؛ 89، 109.

حضرت داود علیه السلام ؛ 325.

یوشع علیه السلام ؛ 89.

لوط علیه السلام ؛ 89.

ذکریا علیه السلام ؛ 92.

عمران علیه السلام ؛ 93.

حضرت مریم علیهاالسلام ؛ 91.

هاروت: 94، 95.

ماروت؛ 94، 95.

ص :534

اشخاص

« الف، ب، پ، ت »

آخوند خراسانی، ملا محمدکاظم؛ 161، 194، 233.

آخوند کاشی (ملا محمد کاشانی)؛ 150، 340.

آذر بیگدلی، لطفعلی بن آقاخان؛ 459، 481.

آزاد، غلام علی؛ 31، 141.

آصف الدوله؛ 148.

آصف بن برخیا؛ 91.

آصف خان؛ 31.

آصفی شوشتری، اسداللّه؛ 496، 515.

آقا محمد بیدآبادی اصفهانی، ابن محمدرفیع؛ 478.

آقا نجفی قوچانی، آیة اللّه؛ 150.

آملی، شمس الدین محمد بن محمود؛ 517.

آنی شیریده؛ 366.

آیت اللّه ابوالقاسم موسوی خوئی؛ 222، 235.

آیة اللّه شبیری زنجانی، سید موسی؛ 231.

آیة اللّه مظاهری، حسین؛ 24.

آیة اللّه حسن زاده آملی؛ 143.

آیة اللّه مدرس، سید حسن؛ 157.

آیة اللّه مکارم شیرازی، ناصر؛ 139.

آیة اللّه یوسفی غروی نجف آبادی؛ 153.

ابا الفتح، ابن جنّی؛ 438.

اباذر؛ 123.

ابراکلیوس؛ 394.

ابراهیم بن محمد؛ 223.

ابراهیم بن هاشم؛ 212.

ابراهیم مصطفی؛ 235.

ابطحی، سید محمدباقر؛ 142.

ابن أبی الحدید؛ 110، 112، 119، 121، 142.

ابن ابی عقیل عمانی؛ 152، 162، 169، 181، 193، 201.

ابن ابی یعفور؛ 125، 174.

ابن اثیر الجزری؛ 220، 235، 288، 455.

ابن ادریس حلی؛ 182، 188، 189، 209،

ص :535

214، 231.

ابن جریر طبری؛ 141.

ابن جنید؛ 254.

ابن حاتم عاملی؛ 141.

ابن حاجب ابوعمر عثمان بن عمر مالکی؛ 472.

ابن حاجب، ابوعمرو عثمان بن عمر؛ 192، 505.

ابن حجر؛ 101.

ابن حماد کوفی؛ 281.

ابن خلکان، احمد بن محمد بن ابراهیم؛ 90، 144، 455، 515.

ابن درید؛ 226، 230.

ابن زهره حلبی؛ 232.

ابن سعید حلی؛ 250.

ابن شعبه حرانی، حسن بن علی بن حسین؛ 415.

ابن شهر آشوب؛ 144.

ابن طاووس؛ 142.

ابن عبدالبر؛ 139.

ابن عربی، ابوعبداللّه محمد بن علی العربی الطائی؛ 512.

ابن فهد حلی؛ 235.

ابن قتیبه؛ 106، 140.

ابن قدامة؛ 122.

ابن قولویه قمی؛ 233.

ابن مالک محمد بن عبداللّه طائی جیانی؛ 461.

ابن مسروق؛ 133.

ابن مسعود؛ 123.

ابن مسکان؛ 183، 200.

ابن معرب؛ 482.

ابن منظور مصری؛ 233، 287، 455.

ابو اسحاق؛ 65.

ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین بن محمد؛ 515.

ابو ایوب خزاز؛ 49.

ابوبکر؛ 101، 102، 105، 107، 118، 119، 120، 121، 122، 123.

ابوسعید مشتری، محمد ابراهیم (ضیاءالدین)؛ 489.

ابوطالب علیه السلام ؛ 99.

أبو عبداللّه عبدالملک؛ 46.

ابوعلی، حی بن یقظان؛ 401، 407، 408، 409.

ابوقرة؛ 85، 86، 274.

ابولهب؛ 99.

ابولیوس؛ 397.

ابو منصور طبرسی؛ 229.

ص :536

ابونصر فراهی؛ 437.

ابهری، محمد سعید؛ 464.

ابی بصیر؛ 127، 200، 203، 204، 218، 224، 225.

ابی حمزة؛ 130.

ابی حنیفه؛ 103، 173، 282.

ابی خالد القماط؛ 182.

أبی سعید خدری؛ 113.

أبی عبداللّه حلبی؛ 93.

ابی علی؛ 254.

أبی علی الجبائی محمد بن عبدالوهاب بن سلام؛ 192.

ابیکتاتوس ایرابولی؛ 397.

ابیمینیدس کریتی؛ 352.

ابیوردی انوری، اوحدالدین علی بن اسحاق؛ 483، 505.

أبی هاشم جبائی، عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهاب؛ 90، 192.

اپیکور؛ 390.

اتاتورک؛ 153.

احسائی، ابن أبی جمهور؛ 142، 232، 286، 337.

احسائی، احمد بن زین الدین؛ 480.

احمد بن الحسین؛ 211.

احمد بن حسین بن احمد بن علی بن عبدالجبار؛ 284.

احمد بن حنبل؛ 143.

احمد بن فارس؛ 235.

احمد بن محمد بن خالد؛ 212.

أحمد فرید؛ 140.

احمد قصیر عاملی؛ 140، 229، 453.

ادبولیدوس؛ 366.

ادریانورا؛ 397.

ادکسوس جینیدیوس؛ 386.

اردبیلی، ملا نظام الدین بن احمد؛ 502.

اردبیلی نجفی، ابراهیم بن علی قلی؛ 240.

ارستیب؛ 365، 366.

ارسطو (ارسطاطالیس)؛ 371، 372، 373، 376، 379، 380، 382، 391، 393، 394، 395، 397، 399، 400، 402، 403، 404، 406، 407، 408، 409.

ارشیلاوس (ارشیسیلاوس)؛ 360، 363، 370.

ارکیانس تاری نتینوس؛ 386.

ارنوبیوس لاکبتانیتوس؛ 394.

ازد ابوحی؛ 223.

اسبوسیب؛ 370.

استادی، رضا؛ 141.

ص :537

استرآبادی، محمدجعفر؛ 140.

اسحق نیوطون؛ 398.

اسفراینی؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد؛ 436.

اسکلیبادوس؛ 367.

اسکندر؛ 372، 379، 381، 440.

اسماعیل بن جابر؛ 199.

اسماعیل بن زین العابدین؛ 503.

اسماعیلی، ابونصر؛ 409.

اسمعیل بن جعفر؛ 498.

اشعری، شیخ أبوالحسن؛ 68.

اصفهانی، جلال الدین محمد؛ 476.

اصفهانی حائری؛ شیخ محمد حسین؛ 161، 183، 186.

اصفهانی؛ راغب؛ 455.

اصفهانی، سید حسن بن محمدتقی؛ 417.

اصفهانی، شیخ محمد حسین؛ 232، 234.

اصفهانی، کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین؛ 489.

اصفهانی، محمدتقی؛ 417.

اصفهانی، محمدعلی؛ 459.

اصفهانی، محمد کاظم بن محمد رحیم بسّام قالب تراش؛ 471.

اصفهانی، میرزا محمد صالح؛ 29، 30، 34،

41.

اعظم خان؛ 30.

اعظمی؛ حبیب الرحمن؛ 455.

اعلمی، شیخ حسین؛ 142، 286، 337.

افلاطون؛ 341، 356، 367، 368، 369، 370، 371، 376، 380، 382، 392، 393، 394، 395، 396، 397، 399، 406، 408، 409.

افلاطون اثینوی؛ 368.

افندی، محب الدین؛ 454.

اقراطیس؛ 370.

اقلیدس مغاروئی؛ 366.

اکادیمیوس؛ 367.

اکبر؛ 29.

اکسینوفانوس؛ 388، 389.

اکسینوکرات؛ 370.

اکلیبول لندی؛ 352.

اکلیمندوس اسکندری؛ 387، 391، 392، 394.

اگوست کنت؛ 412.

الشینوس؛ 397.

الکسندر افرودیتی؛ 397.

الهی دوست، حمید؛ 242.

امام الحرمین، ابوالمعالی عبدالملک بن

ص :538

عبداللّه جوینی؛ 97.

امام خمینی؛ 190، 233.

امامی خاتون آبادی، محمدرضا بن محمد مؤمن؛ 474.

امامی، سید احمد؛ 340.

امامی، میرزا باقر؛ 23، 339، 340.

ام ایمن؛ 117.

امبیدوقلیس؛ 386.

ام خالد العبدیة؛ 225.

امرؤ القیس؛ 438، 441.

امفانوس قدیس ابیفانیوس

امینوس سکاس؛ 392.

امینی، قاضی محمد؛ 506.

اناطولیوس لاذقیه؛ 394.

انتتیسیس؛ 396.

انتیثینوس؛ 380، 381، 382.

انتیوخوس کالوتینی؛ 371.

انجوی شیرازی، جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن؛ 504.

انخرسیس اثقونی؛ 352.

انددوتیکوس؛ 397.

انصاری، ابن هشام؛ 455.

انصاری، ابی مریم؛ 215.

انصاری، اسداللّه؛ 493، 501.

أنصاری، جابر بن عبداللّه؛ 127، 128، 131، 134.

انصاری؛ محمد، 470، 473.

انصاری، محمدباقر؛ 143.

انصاری، محمدعلی؛ 234.

انصاری، میرزا؛ 507.

انکسفوارس انکسوارس

انکسوارس؛ 356، 357، 360.

انکسیمینس انکیسامانس

انکیسامانس؛ 356.

انوبیس؛ 350.

انیتبترس صیدونی؛ 383.

اوبی، اشرف بن معین الدین؛ 479.

اوجة سیاس؛ 366.

اوحدی مراغه ای، رکن الدین؛ 483.

اوریجانوس؛ 394.

اوسابیوس سیناسیوس؛ 394.

اوکوس؛ 348.

اهلی شیرازی، محمد؛ 483.

ایجی، قاضی عضدالدین؛ 31، 78، 144.

ایزیدود؛ 393.

اینکوس؛ 397.

بابا افضل کاشانی، محمد بن حسن مرقی؛ 478، 518.

باغنوی شیرازی، ملا میرزا جان حبیب اللّه؛ 479.

بافقی وحشی، کمال الدین؛ 492، 510.

باقری سیانی، مهدی؛ 22، 145، 164،

ص :539

232، 236.

بانتینوس؛ 391.

بجاوی، علی محمد؛ 139.

بحرالعلوم، سید محمدرضا؛ 417.

بحرالعلوم، سید مهدی؛ 418.

بحرانی، ابن میثم؛ 114، 142، 144.

بحرانی، یوسف بن احمد بن ابراهیم؛ 462.

بدرالدین محمود بن احمد عینی؛ 502.

بدروسوس؛ 346.

بدری تیوس؛ 348.

بدری، عادل عبدالرحمان؛ 230.

براسیللوس؛ 397.

برزانی اصفهانی، سید علی اصغر؛ 231.

برغامس؛ 380.

برقی، أبی جعفر؛ 234.

بروجردی اصفهانی، منیرالدین؛ 150.

بروجردی، سید حسن؛ 453.

بروجردی، غلامرضا؛ 453.

بروجنی اصفهانی، محمدباقر بن محمد حسین؛ 499.

بروطاعورس؛ 389.

بروکلوس؛ 393.

بریاندرس کورنثی؛ 352.

بزنطی، احمد بن ابی نصر؛ 200.

بطریرک ثیوفیلوس اسکندری؛ 393.

بطلمیوس فیلادلف؛ 346.

بغدادی، حیدر؛ 455.

بغدادی، خطیب؛ 140.

بقال، عبدالحسین محمد علی؛ 232، 234.

بقباق؛ 200، 201.

بقراط؛ 399، 406.

بکر بن وائل؛ 222.

بلاغی نجفی، شیخ جواد بن حسن؛ 240.

بلوتارکه بن نسطور؛ 393.

بلوطرخس قرنتی؛ 397.

بلیطائوس؛ 367.

بلینوس؛ 397.

بواسیو؛ 397.

بورفیر، 392.

بوستینانوس؛ 395.

بوسیدونیوس؛ 383.

بولدمونوس؛ 382.

بولیوس اعسطوس؛ 396.

بهادری، شیخ ابراهیم؛ 232.

بهبودی، محمدباقر؛ 139، 142، 287، 337.

بهبهانی، سید احمد بن محمدباقر؛ 22، 240.

بهبهانی، وحید؛ 196، 230.

بهمنیار؛ 62.

بیاس بریتی؛ 352.

بیتاقوس میلیتینی؛ 352.

ص :540

بیدل دهلوی، مولی عبدالقادر بن عبدالخالق؛ 484.

بیرکلیس؛ 357، 365.

بیرهون لاله امونوس؛ 389.

بیسبوی فیثاغورثی؛ 388.

بیضاوی، عبداللّه بن عمر؛ 453.

بیلیکانوس؛ 380.

بیهقی، احمد بن حسین؛ 111.

پاینده، ابوالقاسم؛ 152.

پشنگ؛ 34.

پیرهون؛ 390، 391.

پیشگاهی، ریحانه؛ 35.

پوری، الهه؛ 25.

تارکونیوس؛ 384.

تاروتی، شیخ عبدعلی بن محمد بن قضیب؛ 284.

تبریزیان، عباس؛ 285.

تبریزی، علی بن محمد اسماعیل؛ 476.

تبریزی، مصطفی بن حسن بن محمدباقر؛ 510.

تدمری، عمر عبدالسلام؛ 337.

ترابی، علی اکبر؛ 235.

ترکی، قاسم؛ 23، 289، 292.

ترمذی، شهاب الدین ادیب صابر بن اسماعیل؛ 482.

تریانو؛ 397.

تستری شوشتری

تفتازانی؛ سعدالدین؛ 142، 419، 455.

تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ 507.

تنجی؛ محمد؛ 454.

تواروس؛ 397.

توحیدی، مسیح؛ 234.

تویسرکانی، محمدصادق بن محمدرضا؛ 36.

تهرانی، آقا بزرگ؛ 31، 38، 141، 147، 159، 231، 286، 455، 462.

تهرانی اصفهانی، محمدرضا بن نجفعلی؛ 36.

تیده کروت یونانی؛ 387.

تیرانو؛ 397.

تیراینو؛ 380.

تیرلوس؛ 397.

تیماوس لوکروس؛ 386.

تیموری، مرتضی؛ 24، 457، 458.

تیودورس خرونوس؛ 382.

تیون؛ 393.

« ث، ج، چ، ح »

ثالیس ملطی؛ 348، 352، 353، 354، 355، 356، 361، 362، 363.

ثاودوسیوس ثانی؛ 395.

ثاوفراستو؛ 397.

ص :541

ثقة الاسلامی، حاج عبداللّه؛ 36.

ثیودور؛ 366.

ثیودوسیوس اکبر؛ 393.

جابر بن سمرة؛ 133.

جابر جعفی؛ 53.

جالینوس؛ 399، 406.

جامی، نورالدین عبدالرحمن بن احمد؛ 460، 470، 484.

جبلی انارویی، محمد شریف بن جلال؛ 481.

جدیدی نژاد، محمدرضا؛ 235.

جرجانی، ابوبکر عبدالقاهر بن عبدالرحمن بن محمد؛ 454.

جزائری، سید عبداللّه بن نورالدین بن نعمت اللّه؛ 471.

جزائری، سید نعمت بن عبداللّه موسوی؛ 495، 496.

جصاص؛ 441، 453.

جعفریان، رسول؛ 236، 241.

جعفری، بهراد؛ 233.

جعفی، ابوعبداللّه مفضل بن عمر؛ 459، 473.

جلالی نیا، عباس؛ 139.

جلیلی، نعمت اللّه؛ 231.

جمیل بن دراج؛ 182.

جندل؛ 131، 132.

جونفوری، شیخ محمد افضل؛ 31.

جوهری ابن حماد؛ 142، 220، 232، 337، 454.

جهانگیر خان؛ 29.

حائری، ابی علی؛ 212، 235.

حاجی آبادی، علی؛ 139.

حارث بن أعور؛ 65.

حارث همدانی؛ 223.

حافظ شیرازی، خواجه شمس الدین محمد؛ 411، 454، 483، 485.

حافظیان، ابوالفضل؛ 147، 236.

حبیب آبادی، معلم؛ 420، 421، 424، 427، 429، 443.

حجتی نجف آبادی، سید حسن؛ 158.

حرانیّ، ثابت بن قره؛ 399، 406.

حرزالدین، شیخ محمد؛ 234.

حرزالدین؛ محمدحسین؛ 234.

حر عاملی، شیخ محمد بن حسن؛ 218، 240.

حریز؛ 173، 181.

حسن بن ابی عقیل؛ 168.

حسین آبادی نجف آبادی، سید هاشم بن سید حسین؛ 147، 149.

حسین، أبوالفتح بن مخدوم؛ 139.

حسین بن مختار؛ 125.

حسینی استرآبادی، میر عبدالوهاب بن

ص :542

علی؛ 493.

حسینی اشکوری، سید صادق؛ 229.

حسینی اصفهانی، سید عبدالباقی؛ 516.

حسینی اصفهانی، غیاث الدین علی بن علی امیران؛ 494.

حسینی اعرجی، سید نصراللّه بن سید عبدالرسول؛ 499.

حسینی تفرشی، مهدی بن مصطفی؛ 486.

حسینی تونی، لطف اللّه بن محمد؛ 477.

حسینی تهرانی، سید هاشم؛ 140.

حسینی خلخالی، شمس الدین علی؛ 511.

حسینی زنجانی، سید احمد؛ 229.

حسینی، سید احمد؛ 143، 232، 233، 285.

حسینی، سید جواد؛ 285.

حسینی شیرازی، جمال الدین محمد بن زین الدین؛ 487.

حسینی شیرازی، سید محمد؛ 143.

حسینی عاملی اصفهانی، سید محمد کاظم؛ 418

حسینی عاملی اصفهانی، میرزا محمد مهدی نایب الصدر؛ 418.

حسینی عاملی، سید محمدجواد (صاحب مفتاح الکرامة)؛ 168، 169، 170، 177، 196، 234، 235.

حسینی کوه کمری، سید عبداللطیف؛ 143، 230.

حسینی، مجدالدین محمد؛ 496.

حسینی، محمدباقر؛ 504.

حسینی، محمد حسین بن محمد صالح؛ 471.

حسینی، محمد شفیع بن محب علی؛ 517.

حسینی، محمد صالح؛ 481.

حسینی مختاری نائینی، بهاءالدین محمد؛ 20، 22، 237، 238، 239، 240، 283.

حسینی نیشابوری، عطاءالدین محمود؛ 494.

حفص بن غیاث؛ 250.

حقی بروسوی، اسماعیل؛ 454.

حلی، صفی الدین عبدالعزیز بن محاسن؛ 513.

حلی؛ یحیی بن سعید؛ 250، 286.

حماد بن عمرو النصیبی؛ 49.

حمران؛ 47.

حمید بن عاصم؛ 87.

حمیری؛ 497.

حمیری، عبداللّه بن جعفر؛ 211، 233.

حمیری قمی، ابی جعفر، محمد بن عبداللّه بن جعفر بن الحسین بن جامع بن مالک؛ 209.

حویزی، عبد علی بن ناصر بن رحمه؛ 507.

حیران؛ 485.

« خ، د، ذ، ر »

ص :543

خاتون آبادی، محمد حسین بن محمد تقی کاتب؛ 492.

خالصی، شیخ محمدباقر؛ 235.

خان خانان، میرزا عبدالرحیم؛ 29.

خراسانی، زین الدین محمد هشام؛ 478.

خراسانی، محمد بن محمد جعفر مجتهد؛ 504.

خرسان، سید محمد مهدی؛ 141، 286.

خزائلی، حسنعلی؛ 150، 153، 159، 236.

خزاز قمی؛ 143.

خسرو بن فخرالملک؛ 484.

خفری، شمس الدین محمد بن احمد؛ 62، 140، 478.

خلخالی، محمد طاهر؛ 501.

خلیل، فراهیدی؛ 287.

خلیل نایسی؛ 455.

خواجه عبداللّه انصاری؛ 512.

خوارزمشاهی، میرخواند، محمد بن خاوندشاه بن محمود؛ 503.

خوارزمی، محمود؛ 67.

خوانساری، آقا جمال؛ 141.

خوانساری، علی بن محمد صالح؛ 492.

خوانساری، محمد رضی بن حسین؛ 514.

خوانساری، میرزا محمدباقر؛ 239.

دارابی، محمد بن محمد؛ 484.

داروین؛ 413.

داکیوس؛ 394.

داود بن فرقد؛ 182.

داود بن قاسم جعفری؛ 130.

دباغ، عبدالکریم؛ 230.

دباغ، عدنان؛ 230.

درایتی، مصطفی؛ 143، 287.

درچه ای، سید محمد باقر؛ 150، 231.

درگاهی، حسین؛ 143.

دزفولی، محمد حسن بن محمد زمان؛ 506، 507.

دستگردی، وحید؛ 454.

دعبل خزاعی؛ 497.

دماوندی، محمد مهدی؛ 470.

دمسیوس؛ 393.

دوانی، جلال الدین محمد بن اسعد؛ 478.

دهکردی؛ سید ابوالقاسم؛ 340.

دیصانی؛ عبداللّه؛ 54، 55.

دیلمی، حسن بن محمد؛ 459.

دیوجانس کلبی؛ 381، 383.

ذاکریان، محمدرضا؛ 285.

ذالکوس؛ 386.

ذهبی؛ 337.

ذیمقراطیس ابدیریتین؛ 389.

رادمنش، دکتر عطا محمد؛ 35.

رازی، ابن ابی حاتم؛ 453.

رازی، فخرالدین؛ 140، 230، 453.

ص :544

رازی، قطب الدین محمد بن محمد؛ 514.

رازی، محمد حسن بن شیخ عبداللّه؛ 462.

رازی نجفی اصفهانی، شیخ محمد تقی؛ 148، 229.

ربانی شیرازی؛ عبدالرحیم؛ 453.

رجائی، سید مهدی؛ 141، 234، 235.

رحمتی اراکی، شیخ رحمت اللّه؛ 142.

رسولی محلاتی، سید هاشم؛ 140، 454.

رشتی، میرزا حبیب اللّه؛ 150.

رضاخان؛ 153، 154، 163.

رضوی قمی، سید صدرالدین؛ 162.

رضوی کاشانی، عبدالحی بن عبدالرزاق؛ 480.

رضی، آقا محمد؛ 418.

رفیق اصفهانی، ملا حسین؛ 489.

روضاتی، سید محمدعلی؛ 19، 21.

روغنی قزوینی، محمد صالح بن محمد باقر؛ 471، 473.

رومانس؛ 400.

رونی سیستانی، ابوالفرج بن مسعود؛ 475، 487.

« ز، ژ، س، ش »

زارعی سبزواری، عباس علی؛ 144.

زاوی، طاهر احمد؛ 455.

زبیدی، محمد مرتضی؛ 285.

زجاج؛ 218.

زرارة؛ 173، 207، 208، 217، 219.

زرندی، سید محمود؛ 139.

زکریا، ابوالحسن احمد بن فارس؛ 455.

زمخشری، جاراللّه محمود بن عمر؛ 229، 233، 338، 455، 515.

زواره ای، ابوالحسن علی بن حسن؛ 506.

زوزنی، ابوعبداللّه حسین بن احمد؛ 500.

زینون؛ 370، 383، 391.

زینون الیانو؛ 389.

زینون شتیکوس؛ 382.

ساروی، عبدالکریم؛ 36.

سامرائی، دکتر ابراهیم؛ 287.

ساوجی، ملاّ علی مدد؛ 291.

سبیعی، أبی اسحاق؛ 64.

ستیلمیوتیوس؛ 367.

سجادی، سید احمد؛ 25، 241.

سرابی تبریزی، محمدکریم بن مهدی قلی؛ 464.

سرابی تنکابنی؛ 123، 141.

سرخسی؛ 143.

سریانوس؛ 393.

سری، دکتر ابوالقاسم؛ 35.

سعد بن وقاص؛ 124.

سعدی شیرازی، شیخ مصلح الدین بن عبداللّه سعدی؛ 411، 476، 508.

سعید الاعرج؛ 218، 219، 220، 221،

ص :545

223.

سقراط؛ 360، 363، 364، 365، 366، 367، 380.

سکاکی؛ 427، 455.

سکونی؛ 184، 185، 188.

سلام خان؛ 30.

سلمان؛ 112.

سماعة؛ 77، 206.

سماهیجی، شیخ عبداللّه؛ 163.

سمیرامیس؛ 346.

سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم؛ 411، 490.

سورة بن کلیب؛ 124.

سهیلی کاشفی؛ 512.

سیدئیا اثینی؛ 391.

سید رضی (شریف رضی)، محمد بن حسین؛ 454.

سید شبر بن محمد بن ثنوان؛ 462.

سید عبدالوهاب؛ 463.

سید علی اردلان جوان؛ 143.

سید محمد جواد؛ 341.

سید مرتضی، علم الهدی علی بن مرتضی؛ 141، 169، 234، 324، 337.

سید نورالدین عاملی؛ 142.

سیغواس؛ 350.

سیف الملک؛ 508.

سینکی لواسانی، میرزا محمدخان مجدالملک؛ 494.

سیوری، مقداد؛ 144.

سیوطی؛ جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر؛ 470.

شافعی اشعری، جمال الدین محمد بن عمر یمنی؛ 497.

شاه جهان؛ 37.

شاهزاده پرویز؛ 29.

شاهزاده شجاع؛ 37.

شبستری، شیخ محمود بن امین الدین؛ 509.

شرف الدین عمر بن فارض؛ 497.

شروانی، افضل الدین بدیل بن علی (خاقانی)؛ 486.

شریف رضی، ابوالحسن محمد بن حسین؛ 482، 497.

شریف کاشانی، ملا حبیب اللّه؛ 289، 291.

شریف مرتضی سید مرتضی.

شعرانی، میرزا أبوالحسن؛ 142.

شفتی، سید اسداللّه؛ 148، 149.

شفتی؛ محمدباقر؛ 148.

شنفری، ثابت بن اوس؛ 497.

شوشتری، سید عبداللّه؛ 163، 169.

شوشتری، شیخ محمد تقی؛ 202، 223، 232.

شوشتری، نوراللّه؛ 142.

ص :546

شهاب الدین، سید محمدتقی؛ 420.

شهاب بن عبد ربه؛ 206، 207، 208.

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ 516.

شهرستانی، میرزا محمد حسین؛ 143، 240.

شهید اول، محمد بن جمال الدین مکی عاملی؛ 168، 196، 197، 231، 286.

شهید ثانی، زین الدین علی بن احمد عاملی؛ 196، 197، 231، 254، 263، 266، 267، 272، 285، 287، 495، 500، 501.

شیبیون آفریقایی؛ 397.

شیخ اشراق شهاب الدین عمر سهروردی؛ 379، 401، 408.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا؛ 340، 371، 401، 404، 407، 408، 409.

شیخ انصاری؛ 148، 159، 160، 161، 170، 184، 185، 187، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 205، 207، 213، 214، 215، 216، 217، 219، 227، 234.

شیخ بکری حیانی؛ 143.

شیخ بهائی؛ 234، 410، 418، 497.

شیخ حر عاملی؛ 22، 144، 236، 237، 281، 286، 288، 338.

شیخ حسن بن شهید ثانی عاملی؛ 196، 234.

شیخ خلیل المیس؛ 141.

شیخ زاده قوجوی، محمد بن مصلح الدین مصطفی؛ 479.

شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه؛ 50، 51، 53، 107، 110، 113، 139، 140، 141، 142، 175، 185، 198، 208، 212، 214، 216، 222، 229، 232، 235، 278، 280، 286، 288، 337، 415، 450، 453، 462، 471، 473، 498، 503، 504، 508.

شیخ طبرسی، ابی علی فضل بن حسن؛ 139، 230، 234، 454، 285.

شیخ طوسی؛ 75، 140، 214، 222، 229، 230، 231، 232، 251، 285، 286، 287، 453، 455.

شیخ عبدالقاهر بن عبدالرحمن نحوی؛ 433، 445.

شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ 143، 185، 186، 233، 251، 280، 281، 287، 337، 415، 495.

شیخ مجدالدین؛ 408.

شیخ محمدشاه؛ 31.

شیخ مفید؛ 103، 121، 139، 210، 280، 285، 455.

شیرازی، سید صادق؛ 286.

ص :547

شیرازی، صدرالدین محمد؛ 141.

شیرازی، مجدد؛ 150.

شیشرون رومانی؛ 365، 368، 370، 383.

شیلون قدمونی؛ 352.

شیلیوس میغاریکوس؛ 382.

« ص، ض، ط ، ظ »

صادقی، مصطفی؛ 25.

صانعی، فخرالدین؛ 234.

صدر اصفهانی، میر معزالدین محمد؛ 162.

صدر، سید اسماعیل؛ 157.

صدر، سید حسن؛ 230.

صدقی جمیل عطار؛ 141.

صدری، لیلا؛ 25.

صفار؛ 223.

صفار، محمد بن الحسن؛ 229.

صفوان؛ 85.

صفوی، شاه عباس؛ 469.

صفی علیشاه، حسن؛ 486.

صقر، سید احمد؛ 453.

صنعانی، عبدالرزاق؛ 455.

طالقانی، آیة اللّه سید محمود؛ 157.

طالقانی تهرانی، سید ابوالحسن؛ 152، 157.

طالقانی، محمد نصیر بن محمد سعید؛ 515.

طباطبائی، سید عبدالعزیز؛ 232.

طباطبائی، سید محمدحسین؛ 140.

طباطبائی، سید مهدی؛ 234.

طباطبایی بروجردی، حاج آقا حسین؛ 150.

طباطبایی؛ سید علی؛ 496.

طباطبایی نائینی، حسین؛ 500.

طریحی نجفی، فخرالدین بن محمد علی؛ 143، 233، 511، 517.

طریقتی کرمانی، مظفر علیشاه محمدتقی بن محمد کاظم؛ 482.

طلحة بن زید؛ 125.

طناحی، محمود محمد؛ 288، 455.

طوسی، خواجه نصرالدین (محقق طوسی)؛ 67، 68، 69، 74، 78، 459، 460، 475، 498، 512.

طیب، اسعد احمد؛ 453.

ظهیرالدین فاریابی، ابوالفضل طاهر بن محمد؛ 486.

« ع، غ، ف، ق »

عابدی زنجانی، یحیی؛ 453.

عاشق اصفهانی؛ 440.

عاصم بن حمید؛ 87.

عبادی، حنین بن اسحاق؛ 399، 406.

عباسی، احسان؛ 144، 455.

عباسی، عبدالرحیم بن عبدالرحمن بن احمد؛ 473.

ص :548

عبدالباقی، محمد فؤاد؛ 141.

عبدالحمید، محمد محی الدین؛ 455.

عبدالحی بن عبدالکریم؛ 514.

عبدالرحمن ملقب به ناصر؛ 399، 400.

عبدالرحیم مبارک؛ 144.

عبدالرحیم محمود؛ 229.

عبدالرزاق، مهدی؛ 338.

عبدالسلام محمدعلی شاهین؛ 453.

عبدالسلام محمد هارون؛ 455.

عبدالعزیز نخعی؛ 202.

عبدالکریم، 37.

عبداللّه الاعرج السمان؛ 223.

عبداللّه بن ابراهیم وهبی؛ 453.

عبداللّه بن جعفر ابوالعباس قمی؛ 211.

عبداللّه بن سنان؛ 186.

عبداللّه بن عباس؛ 132.

عبداللّه بن عمر؛ 124.

عبداللّه بن مسعود؛ 133.

عبداللّه مأمون؛ 399، 406.

عبدالمطلب؛ 108.

عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد؛ 472.

عبداله ناتلی؛ 401، 407.

عبده، شیخ محمد؛ 144.

عثمان بن عفان؛ 107، 119، 123.

عراقی، مجتبی؛ 142، 286.

عز بن عبدالسلام؛ 453.

عصار، شمس الدین محمد بن احمد؛ 484.

عصام عبدالسید؛ 337، 453.

عطار، احمد عبدالغفور؛ 142، 232، 286، 337، 454.

عطارد، عباس؛ 476.

عطار نیشابوری، فریدالدین محمد بن ابراهیم؛ 411، 476، 516.

علامه حلی؛ 139، 143، 169، 222، 230، 234، 235، 285، 287، 460.

علامه سید ضیاءالدین حسینی؛ 144، 236.

علامه طباطبائی بروجردی (صاحب مصابیح الأحکام)؛ 196.

علامه مجلسی، محمدباقر؛ 139، 196، 209، 229، 237، 238، 278، 285، 291، 337، 453، 463، 464، 474، 481، 503، 514.

علاءالدوله؛ 407.

علم الهدی، محمد بن فیض کاشانی؛ 502.

علم بن فرحان طبری؛ 399، 406.

علوی گرگانی، ابوالفضل؛ 487.

علی بن ابراهیم قمی؛ 140، 222، 230.

علی بن أسباط؛ 117.

علی بن جعفر قمی؛ 170، 200، 205، 209، 212، 213، 218.

علی بن حدید؛ 215، 217.

علی بن سیف عن محمد بن عبید؛ 86.

ص :549

علی بن منصور؛ 45.

علی بن مهزیار؛ 222.

علی بن یونس عاملی؛ 142.

علی محمد؛ 486.

علی محمد بن اسماعیل؛ 517.

عمادی، ابی السعود محمد بن محمد؛ 453.

عمار؛ 123، 218، 226.

عمار ساباطی؛ 174.

عمر بن الخطاب؛ 104، 107، 119، 121، 122، 123.

عمر بن حنظله؛ 218، 224.

عمرو بن عثمان؛ 116.

عمیرات، شیخ زکریا؛ 454.

عمیرة، عبدالرحمن؛ 144.

عنصری بلخی، ابوالقاسم بن حسن بن احمد؛ 475، 487.

عیاشی، محمد بن مسعود؛ 140، 454.

عیص؛ 226.

عیونی احسائی، علی بن محمد بن مقرب؛ 482، 483.

غزالی، ابوحامد محمد بن محمد؛ 409، 410، 512.

غزنوی، سید حسن بن محمد؛ 475.

غفاری، علی اکبر؛ 139، 141، 143، 232، 233، 286، 287، 288، 337، 415.

غلامی جلیسه، مجید؛ 458.

غنی، قاسم؛ 454.

غیاث الدین بن همام الدین؛ 469.

غیاث الدین جمشید کاشانی؛ 479.

فارابی؛ 63، 400، 401، 407، 409.

فارسی، محمد بن علی بن احمد؛ 495.

فاروقی جونفوری، مولی محمود؛ 31.

فاروقی، عبدالباقی بن سلیمان عمری؛ 463.

فاضل جواد، بن سعداللّه بن جواد کاظمی؛ 499.

فاضل مقداد؛ 139، 230.

فاضل هندی (فاضل اصفهانی)؛ 168، 214، 233، 237، 253، 287.

فتاحی نیشابوری، یحیی بن سیبک؛ 490.

فتّال نیشابوری؛ 141.

فتال نیشابوری، محمد بن حسن بن علی؛ 495.

فتح بن یزید جرجانی؛ 68.

فتحعلی خان صبا کاشانی؛ 480.

فتونی شیخ محمد مهدی؛ 152، 169، 201.

فرخی سیستانی، ابوالحسن علی بن جولوغ؛ 488.

فردوسی؛ 440.

فرزدق؛ 497.

فریدون؛ 34.

فریدی دستجردی، مریم؛ 35.

فریسیون؛ 383.

ص :550

فضیل؛ 125.

فقیه یزدی، شیخ غلامرضا؛ 150.

فلودیانوس؛ 392.

فندرسکی، محمدرضا بن محمد عزالدین؛ 460.

فیثاغورث؛ 345، 348، 368، 369، 384، 386، 387، 388، 393، 397، 399، 406.

فیدوس ینسوی؛ 367.

فیرسید؛ 348.

فیروزآبادی، مجدالدین؛ 233، 454.

فیض کاشانی؛ ملا محسن؛ 31، 32، 144، 152، 162، 169، 185، 186، 201، 230، 234، 235، 236، 287، 469، 472، 493، 508.

فیضی، آصف بن علی اصغر؛ 415.

فیلبس؛ 379، 380، 398.

فیلوس؛ 370، 371، 396.

فیلونوس؛ 394.

فیومی، احمد بن محمد؛ 234.

قائینی، محمد بن محمد حسین؛ 286.

قاری، علی بن سلطان محمد؛ 497.

قاسم خان؛ 29، 30.

قاسمی، رحیم؛ 236.

قاضی ابوبکر؛ 93.

قاضی باقلانی؛ 97، 453.

قاضی، تقی بن نصراللّه بن علی؛ 508.

قاضی نعمان؛ 183، 415.

قدیریان، نفیسه؛ 35.

قدیس ابیفانیوس؛ 346.

قدیس اوغستینوس؛ 394.

قدیس ایرنیاوس؛ 391.

قدیس بوستینوس کبیر؛ 391.

قدیس غریغوریوس ثاولوغوس؛ 391.

قدیسه کاترینای شهریته؛ 391.

قرشی بونی، محی الدین احمد بن علی؛ 501.

قرشی، وهب بن وهب؛ 49.

قره داغی تبریزی، میرزا محسن آقا؛ 22، 240.

قره داود ابن کمال القوجوی؛ 479.

قزوینی، محمد؛ 454.

قزوینی، محمد بن یزید؛ 141.

قزوینی، محمد قاسم بن حسین؛ 489.

قسطنطین؛ 392، 395، 396.

قشقایی، جهانگیرخان؛ 149، 340.

قطب راوندی؛ 232.

قُمبُوانی، محمد مهدی بن محمد صادق؛ 418.

قناسل؛ 396.

قوتیوس؛ 396.

قوشچی، علاءالدین علی بن محمد؛ 499.

قیس بن ملوح؛ 497.

ص :551

قیصریه ها، غلامحسین؛ 231.

قیکولوس؛ 397.

قیومی، جواد؛ 229، 231، 287، 338.

« ک، گ، ل، م »

کاتب السلطان، حسین؛ 489.

کاتب کمره ای، میرزا مسیح؛ 36.

کادینوس؛ 397.

کارنیاوس؛ 370.

کازرونی، سعدالدین محمد بن مسعود؛ 502.

کازرونی، شیخ ابوالقاسم؛ 512.

کاشف الغطاء، شیخ جعفر؛ 169، 214، 233.

کاشف دزفولی، سید صدرالدین بن محمدباقر موسوی؛ 478.

کاشف شیرازی، قاضی محمد شریف بن شمس الدین محمد؛ 476.

کاشفی بیهقی، کمال الدین حسین بن علی؛ 485.

کاشفی سبزواری، حسین بن علی واعظ؛ 472، 473.

کاظمی تستری، شیخ اسداللّه؛ 235.

کراندس؛ 386.

کردونی، افرس بن رشد؛ 400.

کردویه همدانی؛ 222.

کرلوس اکبر؛ 398.

کرمانی، افضل الدین احمد بن حامد؛ 503.

کرمانی، محمود بن حمزه؛ 511.

کریسنت کاهن بزرگ؛ 393.

کریسیوس؛ 383.

کشی، محمد بن عمرو بن عبدالعزیز؛ 250.

کعب بن زهیر؛ 438، 500.

کلاانتس؛ 383.

کلانتر، سید محمد؛ 231.

کلباسی، حاجی محمدابراهیم؛ 417، 418، 419.

کلباسی، میرزا ابوالمعالی؛ 149.

کلیب بن معاویة؛ 225.

کلیتیماکوس؛ 370.

کلیم کاشانی، ابوطالب؛ 488.

کمیل بن زیاد؛ 145، 295، 340، 405، 467.

کواتیوس؛ 382.

کوثر علی شاه همدانی؛ 491.

کوچه باغی، میرزا محسن؛ 229.

کیقباد؛ 439.

کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر؛ 505.

گرجی، ابوالقاسم؛ 230.

گرکانی، اسماعیل بن حسین؛ 493.

گل اندام، محمد؛ 485.

گیلانی، سید محمد؛ 143.

ص :552

گیلانی، محمود بن محمد؛ 516.

لاارسیوس؛ 397.

لاریشبو؛ 389.

لامارک؛ 413.

لاون ابساوزی؛ 394.

لاون سالوتیکی؛ 396.

لاون ملک؛ 345.

لاون وزربانی؛ 395.

لاهیجی، إلهام؛ 418.

لستانوس؛ 349.

لوقسیس؛ 389.

لوکراسیوس؛ 397.

لوکیانوس؛ 397.

ماحوزی، شیخ سلیمان؛ 163.

مارنوس؛ 393.

مازندرانی، محمد سعید؛ 499.

مازندرانی، محمد کاظم؛ 491.

مازندرانی، مولی محمدصالح؛ 142.

مالک بن انس؛ 168.

متقی هندی؛ 143، 233.

مجاهد، سید محمد بن علی؛ 418، 455.

مجتهد اصفهانی، سید محمد حسن؛ 23، 420.

مجلسی اصفهانی، محمد بن محمد کاظم؛ 461.

مجلسی، محمدتقی؛ 185، 186، 211،

231، 491.

مجنون عامری، قیس بن ملوح عقیلی؛ 475، 513.

محبیان، مریم؛ 35.

محتشم کاشانی؛ 468.

محدث ارموی، سید جلال الدین؛ 142، 234.

محدث بحرانی، شیخ یوسف؛ 177، 203، 230.

محدث نوری، حسین نوری طبرسی؛ 230، 234.

محفوظ، حسین علی؛ 230.

محقق حلی؛ 168، 169، 182، 188، 214، 232، 234.

محقق خوانساری، حسین بن جمال الدین؛ 162، 170، 234.

محقق، دکتر مهدی؛ 139.

محقق رضی، رضی الدین محمد بن حسن استرآبادی؛ 192.

محقق سبزواری، ملا محمدباقر؛ 141، 193، 231، 233، 266، 287.

محقق عضدی؛ 192.

محمد ابوالفضل ابراهیم؛ 142.

محمد بن ابی عمیر؛ 202، 220، 221، 222.

محمد بن احمد قمی؛ 105، 143.

ص :553

محمد بن اسحاق؛ 54.

محمد بن حسن بن احمد بن ولید؛ 213.

محمد بن حمران؛ 182.

محمد بن خاوند شاه (میرخواند)؛ 470.

محمد بن سلیمان کوفی؛ 144.

محمد بن عبدالخالق بن معروف؛ 508.

محمد بن عیسی؛ 223.

محمد بن مسلم؛ 49، 125، 134، 188، 197، 200.

محمد بن منصور؛ 126.

محمد بن میسّر (محمد بن میسرة)؛ 190، 202، 204، 205، 207، 208، 209، 213، 215.

محمد بن یحیی؛ 77.

محمد بن یعقوب شیخ کلینی

محمد پسر طرخان؛ 400.

محمد حسین بن محمد جعفر کفاش؛ 505.

محمد حسین بن محمد هادی؛ 480.

محمد زکی بن محمد ابراهیم؛ 495.

محمد علی بن محمد حسین؛ 514.

محمد فؤاد؛ 86.

محمد قاسم بن محمد کاشانی؛ 504.

محمد کاظم بن محمد رحیم؛ 502.

محمد محیی الدین عبدالحمید؛ 232.

محمودی، محمدباقر؛ 144.

مختاری غزنوی، سراج الدین عثمان بن

محمد؛ 475.

مخزومی، مهدی؛ 287.

مداح بروجنی، محمد صالح؛ 489.

مدرس، حاج آقا علاءالدین؛ 23، 339.

مدرس مطلق، سید محمدعلی؛ 23، 339، 342.

مدرس، میرزا محمدعلی؛ 286.

مدرس هاشمی؛ میر سید حسن؛ 340.

مرازم بن حکیم الازدی المدائنی؛ 222، 223.

مرکوربوس؛ 350.

مرکوریوس انوبیس

مستوفی اصفهانی، محمدعلی بن میرزا احمد؛ 506.

مستوفی یزدی، محمد بن محمود مفید؛ 463.

مسعدة بن صدقة؛ 216، 251.

مصباح یزدی، محمدتقی؛ 139.

مصطفی عبدالقادر عطا؛ 140.

مظاهری، جمشید؛ 35.

معاویة بن عمار؛ 197.

معتصم عباسی؛ 400.

معلم بیدا؛ 398.

معلم بیلوس؛ 346.

مغربی، شرف الدین عبدالمؤمن بن هبة اللّه؛ 461.

ص :554

مفید، شیخ محمود؛ 23، 339، 340.

مقاتل بن سلیمان؛ 140.

مقیم کاشانی، 491.

مکسیموس؛ 397.

ملا صدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی؛ 373، 410، 411.

ملا محمد رفیع؛ 469.

ملک فیصل؛ 153.

منشی استرآبادی، میرزا مهدی خان بن محمد نصیر؛ 481.

منشی صفوی، غیاث الدین منصور؛ 473.

منشی، میرزا رضا؛ 478.

منوچهر؛ 34.

موحد ابطحی، سید محمدباقر؛ 337، 454.

موسکوس؛ 348.

موسوی جزائری، سید طیب؛ 230.

موسوی خرسان، سید حسن؛ 141، 229، 230، 286.

موسوی خرسان، محمدباقر؛ 229.

موسوی درب امامی، حسین بن محمد حسن؛ 36.

موسوی درچه ای، سید تقی؛ 236.

موسوی شفتی، محمد مهدی؛ 232.

موسوی شوشتری، نورالدین محمد بن نعمت اللّه؛ 496.

موسوی عاملی، سید صدرالدین محمد بن

سید صالح؛ 418.

موسوی عاملی؛ سید محمد بن علی (صاحب مدارک)؛ 169، 234.

موسوی، محمد حسن بن محمدتقی؛ 425.

موکوس؛ 348.

مولانا نجم شهاب مدعو به عبداللّه؛ 494.

مولوی رومی، جلال الدین محمد بلخی، 411، 488، 491، 510.

مولی حبیب اللّه کاشانی؛ 23، 169، 235.

مهدوی، مصلح الدین؛ 139، 147، 152، 154، 236، 340، 421.

مهدی قلی خان؛ 27، 42.

میانجی، ابراهیم؛ 337.

میبدی، کمال الدین حسین بن معین الدین؛ 517.

میتیدموس ارترنیو؛ 367.

میخائیل افسسی؛ 396.

میخائیل سیللوس؛ 396.

میرداماد؛ 223، 231.

میرزا ابوطالب؛ 417، 418.

میرزا حسن کرمانشاهی؛ 340.

میرزا عبدالکریم خان خانان؛ 29.

میرزا غلامحسین؛ 493.

میرزای شیرازی، محمد حسن (مجدد شیرازی)؛ 157.

میرزای قمی، ابی القاسم بن حسن شفتی؛

ص :555

169، 170، 214، 232، 418، 454.

میلیطو؛ 356.

مینای اصفهانی، محمدصادق؛ 21، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 34، 37، 38، 41.

میناء، عبدالحکیم؛ 285.

میندامیوس؛ 381، 382.

« ن، و، ه_ ، ی »

ناجی نصرآبادی، محسن؛ 38، 140.

ناصرالدین شاه قاجار؛ 23، 24، 420، 421.

نایینی، نظام محمد؛ 510.

نبیل زاده (منیر)؛ 155، 158.

نجاشی، ابی العباس؛ 201، 209، 211، 221، 223، 231.

نجف آبادی حسین آبادی، سید هاشم بن سید حسین؛ 147، 149.

نجف آبادی، سید محمد؛ 158.

نجف آبادی، سید ناصرالدین حجت حسینی؛ 22، 145، 146، 147، 149، 151، 152، 153، 155، 158، 159، 161، 167.

نجفقلی بن کاظم؛ 496.

نجفی اصفهانی، شیخ محمد باقر؛ 148، 149، 232.

نجفی اصفهانی، محمدرضا؛ 229.

نجفی بحرانی، محمد؛ 503.

نجفی، سید محمد مهدی بحرالعلوم؛ 169.

نجفی، شیخ محمدحسن (صاحب جواهر)؛ 196، 224، 230.

نجفی، شیخ هادی؛ 236، 421.

نجفی، علامه بحرالعلوم؛ 234.

نجفی، ناصر؛ 160.

نحوی، سید مهدی؛ 420.

نخشبی، محمد حسین؛ 500.

نراقی، ملا محمدمهدی؛ 141، 510.

نریمانی، سید محمود؛ 22، 24، 25، 28، 237، 242، 457، 458.

نسیمی هروی، عمادالدین؛ 490.

نشاط اصفهانی، عبدالوهاب؛ 488، 509.

نصرآبادی، میرزا طاهر؛ 29، 32، 38، 140.

نصراللهی، غلامرضا؛ 236.

نصر بن الصباح؛ 211.

نصیرای همدانی؛ 512.

نظام، أبی الحسین؛ 67.

نظام الملک؛ 409.

نظام پانی پتی؛ 480.

نظامی گنجوی، جمال الدین احمد بن الیاس؛ 517.

نعسانی، سیدمحمد بدرالدین؛ 337.

نعمت الدین محمدرضا ابن حبیب اللّه؛ 497.

نعمتی، محمود؛ 232.

نمرود؛ 346.

ص :556

نور علیشاه اصفهانی، محمدعلی بن فضلعلی؛ 490، 491.

نورمحمّدی؛ محمدجواد؛ 25، 27، 38، 158، 161، 242، 417، 422، 458.

نوری، شیخ فضل اللّه؛ 240.

نوری طبرسی، میرزا حسین؛ 169، 338.

نوری، ملاّ علی؛ 417.

نوسینوس؛ 397.

نیجیدیوس؛ 397.

نیچه؛ 413.

نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد؛ 454.

نیلفروشان، محمدرضا؛ 236.

واحدی نیشابوری؛ 139.

واعظی اراکی، شیخ مرتضی؛ 233، 287.

والیه، حسن جهان خانم، بنت فتحعلی شاه قاجار؛ 492.

ورام بن ابی فراس؛ 514.

وشاء، محمد بن احمد بن اسحاق؛ 506.

ولید بن صبیح؛ 125.

ولید بن عتبة؛ 124.

هاتف اصفهانی، احمد؛ 454.

هادوی، مصطفی؛ 154، 236.

هادی زاده، مجید؛ 141، 236.

هادی یحیی بن حسین؛ 140.

هارون الرشید عباسی؛ 399، 406.

هباتیا؛ 393.

هدایت علی صفوی، نعمت اللهی؛ 486.

هربرت اسپنسر؛ 412.

هرمس انوبیس

هروی شیرازی، خواند میر، غیاث الدین محمد بن همام الدین؛ 498.

هروی، محمد بن شیخ محمد بن ابوسعید؛ 464.

هشام بن حکم؛ 45، 46، 47، 48، 54، 55.

هشام بن محمد بن سائب؛ 221.

هلالی جغتایی استرآبادی، بدرالدین؛ 477.

همای شیرازی، محمدرضا قلی (محمد علی)؛ 492.

همایی، جلال الدین؛ 150.

همدانی، ملا محمدجعفر بن صفرخان؛ 490.

هنری اول؛ 398.

هیثمی؛ 143.

هیرقلیطس افسسی؛ 368، 388.

هیکل سربیس؛ 393.

یحیی بن ابی عمران؛ 222، 223.

یحیی بن حبش بن امیرک شیخ اشراق

یزدی، محمدباقر بن محمد حسین بن

محمدباقر؛ 506.

یزدی، محمدباقر بن مولی زین العابدین؛ 504.

یزید بن عبدالملک اموی؛ 395.

یعقوب بن اسحاق کندی؛ 399، 400،

ص :557

404، 406.

یعقوبی، اسماعیل؛ 236.

یوحنای دمشقی؛ 396.

یوستنیانوس اول (قیصر قسطنطنیه)؛ 393.

یوسف بن أسباط؛ 103.

یونس بن عبدالرحمن؛ 222.

ص :558

کتابها

آب زلال؛ 469.

آتشکده؛ 459.

آثار الاصفی؛ 148.

آشنایی با مشاهیر طالقان؛ 157، 236.

آغازنامه؛ 482.

آیات المتشابهات فی القرآن؛ 511.

آیة النور (اصول و فروع دین)؛ 491.

اجازات آیة اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی؛ 153، 236.

اجازات الحدیث؛ 239، 285.

الاجماع؛ 238.

الاحتجاج؛ 173، 229، 279، 285.

احکام القرآن؛ 441، 453.

احکام المیاه؛ 229.

احکام الید؛ 22، 241، 248.

احیاء العلوم؛ 409.

الاختصاص؛ 103، 139.

اختیار معرفة الرجال؛ 211، 229.

اخلاق محسنی؛ 485.

اخلاق ناصری؛ 459.

ادعیه (دعای کمیل، زیارت جامعه)؛ 460.

ارتشاف الصافی من سلاف الشافی؛ 238.

ارشاد الاذهان؛ 249، 285، 460.

ارشاد القلوب الی الصواب؛ 459.

الارشاد، شیخ مفید؛ 121، 139، 280، 285.

اساس البلاغة؛ 219، 229.

أسباب نزول الآیات؛ 106، 139.

الاستبصار؛ 169، 170، 174، 182، 188، 197، 214، 221، 222، 229.

الاستیعاب؛ 106، 139.

اسفار؛ 373، 410، 411.

اشارات؛ 340، 401.

اشعة اللمعات؛ 460.

الاصول الاربعمائة؛ 210.

اطباق الذهب؛ 461.

اطواق الذهب؛ 461.

الاعتقادات فی دین الإمامیة؛ 303، 337، 450، 453.

اعجاز القرآن؛ 23، 420، 441، 453.

اعلام اصفهان؛ 148، 150، 236.

اعلام الفقهاء؛ 148.

اعلام الوری بأعلام الهدی؛ 108، 139.

اعیان الشیعة؛ 97.

ص :559

اقامة الحدود؛ 148.

الأمثال فی تفسیر کتاب اللّه المنزل (تفسیر نمونه)؛ 94، 139.

الامالی، سید مرتضی؛ 324، 337.

الأمالی، شیخ صدوق؛ 107، 110، 113، 139، 214، 229، 462.

الأمالی، شیخ طوسی؛ 279، 285.

انارة الطروس فی شرح عبارة الدروس؛ 238.

انجیل؛ 391.

الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة؛ 66، 139.

الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة؛ 238.

انیس المسافر؛ 462.

انیس الملوک؛ 462.

اوصاف الاشراف؛ 512.

اوصاف الامصار؛ 463.

الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب؛ 69، 139.

باسط الأیدی بالبینات فی تساقط الایدی و البینات احکام الید

الباقیات الصالحات؛ 463.

بحارالأنوار؛ 45، 50، 76، 94، 95، 96، 99، 111، 112، 119، 132، 139، 206، 209، 229، 278، 279، 285، 291، 301، 305، 309، 337، 447، 453، 463.

بحر الغرائب؛ 464.

البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة؛ 43، 67، 74، 97، 140.

برکات المشهد المقدس؛ 471.

برهان جامع اللسان؛ 464.

بساط و نشاط؛ 492.

بصائر الدرجات؛ 223، 229.

بیان المفاخر؛ 148، 236.

تاج العروس؛ 212، 247، 285.

تاریخ الإسلام؛ 304، 337.

تاریخ بغداد؛ 103، 140.

تاریخ خلفاء؛ 470.

تاریخ روضة الصفا؛ 470.

تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر؛ 148، 236.

تاریخ عهد نادرشاه؛ 470.

تاریخ فلسفه غرب؛ 23.

تأویل مختلف الحدیث؛ 106، 140.

تبصرة الفقهاء؛ 215، 229.

التبیان؛ 106، 140، 180، 229، 430، 436، 441، 453.

تثبیت الامامة؛ 118، 140.

تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر طوسی؛ 74.

تحریر اصول الهندسة و الحساب؛ 460.

تحریر الاحکام؛ 249، 285.

تحف العقول؛ 405، 415.

ص :560

تحفة الابرار؛ 470.

تحفة الشریعة؛ 148، 149.

تحفة الوزراء؛ 476.

تحقیق عرفانی؛ 491.

التدبیرات الربانیة؛ 512.

تذکره شعرای استان اصفهان؛ 147، 150، 154، 236.

تذکره شوشتر؛ 471.

تذکره نصرآبادی؛ 29، 30، 32، 38، 140.

تذکره شعرای معاصر اصفهان؛ 147، 149، 150، 153، 236.

تذکرة الاولیاء؛ 476.

تذکرة الحکیم؛ 400.

تذکرة الفقهاء؛ 168، 230.

تذکرة القبور؛ 340.

ترتیب جمهرة اللغة؛ 200، 230.

ترتیب خلاصة الاقوال؛ 222، 230.

ترجمه زهر الربیع؛ 496.

ترجمه مناجات انجیلیه؛ 471.

ترجمه و شرح لهوف؛ 238.

ترجمة المناقب؛ 506.

ترسل گلشن؛ 476.

تسهیل الدواء لتحصیل الشفاء؛ 472.

تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان؛ 238.

تعلیقات بر شرح صمدیه سید علی خان؛ 238.

تعلیقه ای بر تاریخ الخلفاء سیوطی؛ 470.

تعلیقة علی الهیات شرح التجرید؛ 75، 140.

تفسیر ابن أبی حاتم؛ 449، 453.

تفسیر أبی السعود؛ 451، 453.

التفسیر الأصفی؛ 180، 230.

تفسیر البیضاوی؛ 450، 451، 453.

التفسیر الصافی؛ 472.

تفسیر الصراط المستقیم؛ 428، 453.

تفسیر العز بن عبدالسلام؛ 449، 453.

تفسیر العیاشی؛ 106، 140، 451، 454.

تفسیر القمی؛ 106، 107، 140، 176، 222، 230.

التفسیر الکبیر (تفسیر رازی)؛ 97، 106، 113، 140، 180، 230، 449، 453.

تفسیر المیزان؛ 69، 140.

تفسیر جوامع الجامع؛ 179، 180، 230، 451.

تفسیر روح البیان؛ 430، 454.

تفسیر سوره تین؛ 159.

تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان؛ 430، 454.

تفسیر مجمع البیان؛ 233، 430، 431، 447، 449، 451، 454.

تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ 106، 140.

تکملة أمل الآمل؛ 162، 230.

تکملة طبقات اعلام الشیعه؛ 19.

ص :561

تلخیص البیان؛ 430، 454.

تلویحات؛ 409.

تمهید القواعد؛ 253، 263، 266، 267، 270، 285.

تنزل الآیات علی الشواهد من الأبیات؛ 438، 451، 454.

التنقیح الرائع؛ 168، 230.

التوحید، صدوق؛ 50، 51، 53، 54، 59، 60، 71، 113، 140، 473.

التوحید، مفضل؛ 459، 473.

تهذیب الاحکام؛ 170، 173، 176، 181، 182، 183، 197، 199، 200، 201، 202، 206، 214، 215، 216، 218، 220، 221، 222، 225، 230، 250، 251، 280، 286.

تهذیب اللغة؛ 216.

ثمانیه، فارابی؛ 407.

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ 503.

جامع الاسرار؛ 491.

جامع الأفکار و ناقد الأنظار؛ 44، 56، 67، 68، 69، 141.

جامع البیان؛ 106، 141، 180.

الجامع للشرایع؛ 250، 286.

جلاءالعیون؛ 474.

جناب الخلود؛ 474.

جُنگ؛ 475، 477، 512.

جُنگ نامه اصفهان و حکایت میرزا عبدالحسین؛ 474.

جواهر السنیة؛ 289.

جواهر الکلام؛ 196، 205، 215، 221، 222، 224، 230.

جواهر الکلمات؛ 477.

جوک باسشت؛ 480.

جهان نما؛ 471.

حاشیه انوار التنزیل بیضاوی؛ 238.

حاشیه سیوطی؛ 417.

حاشیه مطول؛ 238.

حاشیه ملا عبداللّه؛ 494.

حاشیة الخفری علی شرح التجرید؛ 43، 62، 141.

حاشیة حاشیة الجرجانی علی شرح الشمسیة؛ 479.

حاشیة حاشیة شرح المطالع؛ 478.

حاشیة شرح العضدی مختصر ابن حاجب؛ 479.

حاشیة علی انوار التنزیل للبیضاوی؛ 479.

الحاشیة علی مدارک الأحکام؛ 196، 230.

حبسیه یا قواعد و اصول علم جبر و مقابله؛ 479.

حبیب السیر فی اخبار افراد البشر؛ 469، 498.

حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة؛

ص :562

238.

الحجة البالغة؛ 151، 152، 155، 157، 158، 160.

الحدائق الناضرة؛ 177، 203، 220، 230.

حدیقه، سنائی؛ 411.

حدیقة الشیعة؛ 480.

حسان الیواقیت فی بیان المواقیت؛ 238.

حسن و دل، فتاحی نیشابوری؛ 490.

حکمت الاشراق؛ 409.

الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة؛ 63، 141.

حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی؛ 238.

حواشی غیر مدوّن بر حاشیه میرزا ابوطالب بر سیوطی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر رساله حجّیت مظنّه سید محمد مجاهد؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر رساله عدم جواز تقلید میّت حاجی کلباسی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر شرح لمعه؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر شوارع الهدایه حاجی کلباسی؛ 418

حواشی غیر مدوّن بر شوارق الإلهام لاهیجی؛ 418.

حواشی غیر مدوّن بر صمدیّه شیخ بهائی؛

418.

حواشی غیر مدوّن بر قوانین میرزای قمی؛ 418.

حیاة النفس؛ 480.

خاتمة المستدرک؛ 169، 230.

خداوندنامه؛ 480.

الخصال، شیخ صدوق؛ 108، 133، 141، 168، 280، 286، 405، 415.

خلاصة الاقوال؛ 222.

خلاصة فی النحو؛ 461.

الخلاف؛ 168، 196، 231، 249، 254، 257، 286.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛ 37، 139، 150، 152، 236.

دانشنامه جهان؛ 494.

الدر النظیم؛ 110، 141.

درر النحور؛ 513.

الدروس الشرعیة؛ 196، 231، 249، 286.

دره نادره؛ 481.

الدرة النجفیة؛ 169.

دزد و قاضی؛ 477.

دعائم الاسلام؛ 183، 405، 415.

دعوات؛ 481.

دلائل الإعجاز؛ 433، 454.

دیوان آذر؛ 481.

دیوان ابن فارض؛ 497.

دیوان ابن مقرب؛ 482، 483.

ص :563

دیوان أبی الفرج رونی؛ 475، 487.

دیوان الامیر علی؛ 482.

دیوان الرضی البغدادی؛ 482.

دیوان انوری؛ 483.

دیوان اوحدی مراغی اصفهانی؛ 483.

دیوان اهلی شیرازی؛ 483.

دیوان بیدل دهلوی؛ 484.

دیوان جامی؛ 484.

دیوان حافظ؛ 439، 440، 454، 483، 485.

دیوان حسن غزنوی؛ 475.

دیوان حیران؛ 485.

دیوان خاقانی؛ 486.

دیوان سنائی غزنوی، 490.

دیوان سید ناصر حجت نجف آبادی؛ 147.

دیوان صابر ترمذی؛ 482.

دیوان صفی الدین حلی؛ 513.

دیوان صفی علیشاه؛ 486.

دیوان طریقتی کرمانی؛ 482.

دیوان ظهیر فاریابی؛ 486.

دیوان عثمان مختار؛ 475.

دیوان عرفی شیرازی؛ 487.

دیوان عصار تبریزی؛ 484.

دیوان علی گرگانی؛ 487.

دیوان عنصری؛ 475، 487.

دیوان غزلیات مولوی؛ 488.

دیوان غزلیات نشاط اصفهانی؛ 488.

دیوان فرخی؛ 488.

دیوان قدریه (حجت نجف آبادی)؛ 147، 158.

دیوان قصائد سلطان الشعراء و المتکلمین؛ 158.

دیوان قصائد یا نفخات روح القدس (حجت نجف آبادی)؛ 159.

دیوان کلیم کاشانی؛ 488.

دیوان کمال اصفهانی؛ 489.

دیوان مجنون؛ 475.

دیوان مجنون لیلی؛ 513.

دیوان مشتری؛ 489.

دیوان ملا حسین رفیق اصفهانی؛ 489.

دیوان منشئات؛ 159.

دیوان ناصر نجفی؛ 160.

دیوان نسیمی هروی؛ 489.

دیوان والیه؛ 492.

دیوان وحشی؛ 492، 510.

دیوان هاتف اصفهانی؛ 440، 454.

دیوان هلالی؛ 477.

دیوان همای شیرازی؛ 492.

ذخیره خوارزمشاهی؛ 493.

ذخیرة المعاد؛ 168، 193، 231.

الذخیرة فی العقبی؛ 462.

الذریعه؛ 27، 31، 37، 38، 141، 147،

ص :564

150، 157، 158، 159، 160، 162، 163، 231، 237، 286، 462، 478، 510.

ذکری الشیعة؛ 168.

رجال طوسی؛ 222، 223، 231.

رجال، محمد صادق مینا؛ 37.

رجال نجاشی؛ 202، 209، 211، 212، 221، 222، 223، 231.

الرسائل التسع؛ 214.

الرسائل العشر؛ 231.

رسائل حجابیّه؛ 152، 158، 236.

رساله ای در باب ساختن پرگار متناسبه؛ 493.

رساله ای در عرفان؛ 492.

رساله ای در علم قوافی؛ 494.

رساله ای در منطق؛ 494.

رساله جبتیّه، 418.

رساله کبری؛ 494.

الرسالة الرفیعیة؛ 469.

رسالة الطیر؛ 401، 409.

رسالة المهدیة؛ 21، 27، 34، 42.

رسالة سر العالمین؛ 512.

رسالة فی اثبات الواجب؛ 478.

رسالة فی احکام المیاه؛ 168، 169.

رسالة فی السیر و السلوک؛ 478.

رسالة فی الطهارات و احکامها؛ 162.

رسالة فی الغناء؛ 150، 231.

رسالة فی الید و أنها سبب الضمان؛ 240.

رسالة فی الید و کیفیة إیجابها من الملک؛ 22، 240.

رسالة فی عدم انفعال الماء القلیل؛ 22، 145، 147، 151، 152، 158، 160، 161.

رسالة فی قاعدة الید، اردبیلی؛ 22، 240.

الرعایة و البدایة؛ 231.

الرواشح السماویة؛ 223، 231.

رساله ای در اصالة البرائة؛ 420.

روض الجنان؛ 168، 231.

روضه کافی؛ 495.

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة؛ 168، 196، 231، 495، 500، 501.

روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء؛ 503.

روضة المتقین؛ 185، 211، 231.

روضة الواعظین؛ 112، 141، 495.

ریاض الابرار فی مناقب الأئمة الاطهار؛ 495.

ریاض المسائل مشهور به شرح کبیر؛ 496.

ریحانة الأدب؛ 239، 286.

زندگانی آیت اللّه روضاتی؛ 19.

زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛ 238.

زینة المجالس؛ 496.

سبحة المرجان؛ 31، 141.

سبع الطوال المعلقات؛ 497.

ص :565

ستاره ای از شرق؛ 150، 236.

السرائر؛ 182، 214، 231.

سراج المنیر؛ 476.

سفرنامه سیاح فرانسوی در ایران؛ 498.

سفینة النجاة؛ 104، 123، 141.

سنن ابن ماجة؛ 103، 141.

سنن ابی داود؛ 183، 232.

سنن ترمذی؛ 183.

سنن کبری؛ 122، 141.

السیاسة الحسینیة؛ 157.

سیر و سلوک؛ 491.

سی فصل در معرفت تقویم؛ 498.

سیمای دانشوران؛ 149، 150، 152، 153، 159، 236.

الشافی فی الامامة؛ 123، 141.

الشافیة؛ 472، 505.

شاهد صادق؛ 30، 34، 35.

شاهنامه فردوسی؛ 439، 512.

شرائع الاسلام؛ 168، 232، 251، 255، 286.

شرح اصول کافی؛ 124، 142، 411.

شرح اطوار سبعه وجود؛ 486.

شرح بر شرح رضی بر شافیه؛ 420.

شرح تجرید الکلام؛ 499.

شرح تشریح قانون؛ 499.

شرح حدیث الحقیقة؛ 491.

شرح حدیث أنا اصغر من ربی بسنتین؛ 490.

شرح حدیث هل رأیت فی الدنیا رجلا؛ 490.

شرح خلاصة الحساب؛ 511.

شرح دیوان نابغه ذبیانی؛ 486.

شرح رسالة العلم؛ 69، 75.

شرح زیارت عاشورا؛ 148.

شرح شواهد البهجة المرضیة؛ 502.

شرح فارسی الفیه؛ 499.

شرح الفصول النصیریة؛ 493.

شرح الفوائد الغیاثیه؛ 31.

شرح قصیده کعب بن زهیر؛ 500.

شرح قصیده بانت سعاد؛ 497.

شرح قصیدة لامیة العجم طغرایی؛ 497.

شرح القواعد؛ 169.

شرح الکافیة؛ 192.

الشرح الکبیر؛ 122.

شرح کواکب ثوابت؛ 501.

شرح مائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 114، 142.

شرح مجموعه گل؛ 158.

شرح مختصر المنتهی؛ 192.

شرح المعلقات السبع؛ 500.

شرح المقاصد فی علم الکلام؛ 62، 67، 73، 92، 94، 97، 101، 142.

ص :566

شرح مناجات خمسة عشر؛ 23.

شرح نهج البلاغه؛ 110، 112، 118، 119، 121، 123، 142.

شرح هدایه، ملا صدرا؛ 411.

شرح هدایة الحکمة؛ 501، 517.

شرح هدایة المسترشدین؛ 148، 232.

شفاء؛ 401.

الشمس البازغه؛ 31.

شمس المعارف و لطایف العوارف؛ 501.

الشواهد المکیة؛ 142.

الشواهد الربوبیه؛ 340، 411.

صبح صادق؛ 30، 31، 32، 37، 38.

الصحاح؛ 136، 142، 220، 232، 247، 248، 286، 314، 337، 448، 454.

الصحیفة السجادیة؛ 83، 142، 290، 305، 337، 441، 442، 443، 454، 502.

صراط الحق؛ 478.

الصراط المستقیم؛ 111، 120، 122، 123، 142.

صراط مستقیم در رد بهائیت؛ 159.

الصوارم المهرقة؛ 101، 142.

طبقات اعلام الشیعة؛ 29، 30.

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف؛ 114، 118، 142.

طهارة و صلاة؛ 464.

عدم انفعال الماء القلیل بملاقاة النجاسة،

فتونی عاملی؛ 162.

عرشیه؛ 411.

عقد العلی للموقف الاعلی؛ 503.

علل الشرائع؛ 172، 173، 187، 232.

عوالی اللئالی؛ 127، 142، 181، 232، 253، 278، 286، 289، 301، 337.

عین الحیاة؛ 503.

عیون أخبار الرضا؛ 95، 107، 111، 133، 142، 274، 286، 300، 337، 498، 504.

عیون الحساب؛ 504.

غایة المأمول فی شرح زبدة الاصول؛ 499.

الغربة الغربیة؛ 401، 409.

غرر الحکم و درر الکلم؛ 507.

غرقاب؛ 148، 232.

غریب الحدیث، ابن سلام؛ 220.

غزلیات کوثر؛ 491.

غنائم الایام؛ 170، 214، 215، 232.

غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع؛ 214، 232.

فائدة فی حجیة الید؛ 22، 240.

الفاضل فی صفة الادب الکامل؛ 506.

فرائد الاصول؛ 202.

فرائد القلائد فی مختصر شرح الشواهد؛ 502.

فرهاد و شیرین وحشی؛ 513.

فرهنگ جهانگیری؛ 504.

ص :567

فرهنگ سروری؛ 504.

الفصول الغرویة؛ 195، 232.

الفصول المهمة فی أصول الأئمة؛ 282، 286.

فقه القرآن، راوندی؛ 180، 232.

الفهرست؛ 223، 232، 250، 287.

فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس؛ 28، 37، 143.

فهرست نسخه های خطی دانشکده حقوق دانشگاه تهران؛ 36.

فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران؛ 36، 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛ 36، 38.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه حججی؛ 147، 148، 236.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه بانکی پور؛ 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه سپهسالار؛ 36، 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس؛ 36، 478.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملک؛ 36، 491.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی؛ 37.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مؤسسه

آیت اللّه بروجردی؛ 476.

فهرستواره نسخ خطی کتابخانه شهرداری اصفهان؛ 24، 457.

فهرستواره دستنوشته های ایران (دنا)؛ 37، 143، 241، 287.

قابوس نامه؛ 505.

قاعدة الید؛ 240.

قاعدة ضمان الید؛ 240.

قاموس الرجال؛ 202، 210، 222، 223، 232.

القاموس المحیط؛ 192، 233، 247، 248، 287، 444، 454.

قانون؛ 407.

قبیله عالمان دین؛ 148، 236.

قرب الاسناد؛ 163، 170، 205، 206، 207، 208، 209، 213، 218، 226، 233.

قصائد عربی سعدی؛ 476.

قصاید انوری؛ 505.

قصه قضا و قدر؛ 490.

قصیدة وسیلة الفوز و الامان فی مدح صاحب الزمان علیه السلام ؛ 497.

قطر الغمام فی شرح «کلام الملوک ملوک الکلام»؛ 507.

القلائد؛ 38.

قواعد الأحکام؛ 249، 253، 255، 256، 261، 262، 266، 267، 287.

ص :568

قوانین الأصول؛ 438، 454.

القول السدید فی شرح التجرید؛ 56، 143.

الکافی؛ 45، 47، 48، 49، 54، 55، 59، 60، 64، 68، 70، 71، 77، 79، 81، 82، 85، 86، 87، 103، 109، 113، 115، 116، 118، 124، 125، 126، 129، 130، 131، 134، 135، 143، 174، 181، 182، 183، 186، 188، 190، 206، 207، 218، 219، 221، 222، 225، 226، 233، 250، 251، 258، 279، 281، 282، 287، 290، 298، 300، 303، 305، 308، 309، 310، 315، 325، 330، 331، 337، 405، 415.

کامل الزیارات؛ 222، 233.

کتاب الطهارة، امام خمینی؛ 190، 233.

کتاب الطهارة، شیخ انصاری؛ 160، 170، 184، 196، 197، 199، 201، 203، 205، 207، 213، 215، 216، 219، 226، 233.

کتاب العین؛ 195، 217، 252، 287.

کتاب سلیم بن قیس؛ 112، 143.

کتاب طبیعیات؛ 356.

الکرام البررة؛ 417، 455.

الکشاف؛ 180، 233، 308، 338، 451، 455.

کشف الرموز؛ 215.

کشف الغطاء؛ 169، 214، 233.

کشف الغموض فی شرح الطف العروض؛ 238.

کشف اللثام؛ 168، 214، 216، 233، 253، 266، 267، 287.

کشف المراد؛ 78، 88، 90، 93، 97، 118، 120، 121، 122، 123، 124، 143.

کشف الیقین؛ 110، 143.

کفایة الأثر؛ 99، 134، 143.

کفایة الأحکام؛ 168، 233، 254، 257، 266، 287.

کفایة الأصول؛ 195، 233.

کفایة الالباب فی شرح مشکلات عیون الحساب؛ 506.

الکلمات الرائقة؛ 493.

کلمات مکنونه؛ 508.

کلیات سعدی؛ 508.

کلیات شمس تبریزی؛ 491.

کمال الدین و تمام النعمة فی اثبات الغیبة؛ 133، 171، 508.

کنز الاسرار؛ 490.

کنز العرفان فی تفسیر القرآن؛ 148.

کنز العمال؛ 99، 119، 143، 179، 233.

کنز اللغات؛ 508.

کنز المعارف؛ 148.

الکنی والالقاب؛ 192، 233.

ص :569

کیمیای هستی؛ 157.

گلشن اهل سلوک؛ 236.

گلشن راز؛ 509.

گنجینه نشاط؛ 509.

لامیة العرب؛ 497.

لباب الکلام فی علم اللّه سبحانه؛ 493.

لسان العرب؛ 200، 217، 218، 220، 221، 223، 226، 233، 247، 248، 283، 287، 430، 439، 449، 455.

لطایف غیبی (لطیفه غیبیه)؛ 484.

لغت نامه دهخدا؛ 33، 34.

لگاریتم؛ 510.

لمعات الشرعیة؛ 510.

اللمعات العرشیة؛ 510.

اللمعات النیّرة؛ 172.

لوامع صاحبقرانی، (شرح الفقیه)؛ 185.

لیلی و مجنون مکتبی شیرازی؛ 513.

المائدة السماویة؛ 514.

مائة منقبة؛ 105، 143.

المباحث الاصولیة؛ 158.

المبسوط، سرخسی؛ 117، 143.

المبسوط، شیخ طوسی؛ 169، 254، 257، 287.

مثنوی؛ 411، 411، 510، 513.

مثنوی خسرو و شیرین؛ 159، 160.

مثنوی نامه دلنواز؛ 491.

المجالس؛ 168.

مجدیه (کشف الغرائب)؛ 494.

مجله یادگار؛ 29.

مجله حوزه؛ 339.

مجمع البحرین؛ 60، 118، 143، 179، 180، 195، 217، 220، 221، 233، 511.

مجمع الحجج؛ 148.

مجمع الزوائد؛ 122، 143.

مجمع الفوائد؛ 168.

مجموعه ورام؛ 514.

المحاسن؛ 183، 234.

المحاکمات بین الطبقات؛ 478.

محاکمات بین شرحی الاشارات؛ 514.

محاکمة الحجاب؛ 157.

مختصر المعانی؛ 436، 451، 455.

مختلف الشیعة؛ 162، 167، 168، 169، 181، 222، 234، 254، 287.

المدائح الأمینیة؛ 516.

مدارک الأحکام؛ 162، 168، 169، 234.

مرآة العقول؛ 196.

مراح الارواح؛ 419.

مراسلات؛ 515.

المسائل الناصریات؛ 169، 234.

مسائل علی بن جعفر؛ 205، 206، 209، 212، 213، 218.

مسالک الافهام؛ 254، 257، 259، 272،

ص :570

276، 287.

مستدرک الوسائل؛ 171، 175، 181، 234.

مستطرفات السرائر؛ 209.

مسند أحمد؛ 122، 143، 183.

مسند علی بن أبی طالب؛ 122.

مشارع الاحکام فی مسائل الحلال والحرام؛ 183، 186، 234.

مشارق الشموس؛ 162، 170، 234.

مشاعر؛ 411.

مشرق الشمسین؛ 179، 234.

مشکاة الأنوار؛ 514.

مصابیح الاحکام؛ 169، 192، 196، 215، 234.

مصباح الشریعة؛ 405، 415.

مصباح المتهجد؛ 167، 234، 449، 455.

المصباح المنیر؛ 177، 195، 212، 217، 218، 234.

مصفاة السفاء لاستصغاء الشفاء؛ 238.

المصنف؛ 449، 455.

مطالع الانوار؛ 148.

المطرز فی اللغز؛ 238.

معارف الرجال؛ 169، 234.

معالم الدین و ملاذ المجتهدین؛ 234.

معاهد التنصیص علی شواهد مختصر

التلخیص؛ 473.

المعتبر؛ 162، 169، 181، 182، 234.

معتصم الشیعة؛ 234.

المعجم الوسیط؛ 177، 200، 201، 218، 220، 235.

معجم رجال الحدیث؛ 222، 223، 235.

معجم مصطلحات الرجال و الدرایة؛ 210، 235.

معجم مقاییس اللغة؛ 219، 235، 430، 455.

معراج نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؛ 476.

مغنی اللبیب؛ 441، 455.

المغنی فی شرح الموجز؛ 502.

مفاتیح الأصول؛ 436، 455.

مفاتیح الشرائع؛ 162، 169، 235، 254، 259، 287.

مفاتیح الشریعة؛ 254.

مفتاح العلوم؛ 427، 455.

مفتاح الکرامة؛ 163، 168، 170، 196، 215، 235.

مفردات غریب القرآن؛ 450، 455.

المفصل فی صنعة الاعراب؛ 515.

مقابس الأنوار؛ 177، 235.

مقاتل الطالبیین؛ 515.

مقالة اثنا عشریة؛ 157.

المقتصر من شرح المختصر؛ 168، 235.

مقدمة دیوان حافظ؛ 485.

ص :571

المقنع؛ 175، 235.

المقنعة؛ 449، 455.

الملل والنحل؛ 89، 143، 516.

ملمعات؛ 476.

مناسک حج؛ 420.

مناظر الانشاء؛ 516.

مناقب آل أبی طالب؛ 98، 99، 111، 113، 119، 144.

مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 105، 108، 112، 144.

منتخبات اشعار ابن خیاط و بهایی و سعدی و انوری؛ 511.

منتقد المنافع؛ 169، 235.

منتهی الأصول و الأمل؛ 192.

منتهی المطلب؛ 169، 235.

منتهی المقال؛ 212، 235.

منحة الابرار (تحفة الابرار)؛ 502.

منشئات؛ 491.

منطق الطیر؛ 411، 516.

من لا یحضره الفقیه؛ 110، 144، 182، 183، 198، 199، 208، 212، 217، 222، 232، 278، 288.

منهاج الکرامة؛ 112، 144.

المواقف؛ 61، 62، 67، 78، 144.

مواهب علیه؛ 471، 472، 473.

الموسوعة الرجالیة المیسرة؛ 202، 221،

222: 223، 235.

موش و گربه؛ 477.

مهجة الفؤاد؛ 420.

مهذب الأسماء؛ 216.

المهذب البارع؛ 168.

میراث حوزه اصفهان؛ 158، 168، 169، 183، 186، 229، 238، 242، 291، 341.

النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر؛ 74، 144.

نامه شاه عباس صفوی به جلال الدین محمد اکبر؛ 469.

نبذ من احوال أبی دلامة و اشعاره؛ 513.

نبذ من احوالات بهلول؛ 513.

نبذ من اخبار ابی نواس و اشعاره؛ 513.

النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الامامة؛ 108، 144.

نزهة الخاطر و سرور الناظر؛ 517.

نصاب الصبیان؛ 437.

نصایح العلماء؛ 420.

نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد؛ 231، 235.

نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی؛ 238.

نظم گزیده؛ 38.

نفایس الفنون فی عرایس العیون؛ 517.

نفس الرحمن فی فضائل سلمان؛ 321، 338.

ص :572

نوابغ الکلم؛ 461.

نهایة الحکمة؛ 51، 144.

النهایة فی غریب الحدیث؛ 200، 217، 220، 235، 283، 288، 439، 455.

نهج البلاغه؛ 100، 115، 144، 145.

نهج الفصاحة؛ 152.

الوافی؛ 80، 144، 162، 185، 236.

وافیة الاصول؛ 162.

واقعات بابری؛ 29.

وسائل الشیعة؛ 106، 144، 170، 172، 173، 174، 181، 182، 183، 186، 187، 188، 190، 197، 199، 200، 201، 202، 206، 208، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 225، 226، 236، 251، 258، 279، 281، 282، 288، 290، 298، 306، 338.

وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان؛ 90،

144، 436، 455، 515.

هدایة المسترشدین؛ 148.

هدیة الملوک؛ 148.

هفت پیکر نظامی؛ 512، 517.

ینبوع الحیاة؛ 478، 518.

یوسف و زلیخای جامی؛ 513.

ص :573

مکانها

آتن؛ 379، 380، 393، 394.

آسیا؛ 354، 399، 401، 403، 406.

آفریقا؛ 348، 365، 399، 400، 406.

آکادیمه قدیمه؛ 367، 368، 370، 371.

آمل؛ 451.

اثینا؛ 365، 367، 371.

اروپا؛ 157، 350، 363، 398، 399، 403، 404، 406، 411.

اسپانیا؛ 399، 401.

استاچیر؛ 371.

اسکندریه؛ 393، 394.

اصفهان؛ 19، 23، 24، 25، 144، 145، 146، 148، 149، 150، 160، 164، 224، 232، 236، 340، 407، 410، 417، 418، 420، 422، 425، 426، 457، 499.

اغریجانطه؛ 386.

افلاطونیه آکادیمه قدیمه

اکادیمنه آکادیمه قدیمه

اکبرآباد؛ 31.

اللّه آباد؛ 29.

المطبعة الخیام؛ 142.

المطبعة السیدالشهداء؛ 142، 286، 337.

المکتبة الحیدریة؛ 144.

المکتبة العصریة؛ 453.

المکتبة العلمیة الإسلامیة؛ 140، 454.

المکتبة المرتضویة؛ 142، 235، 287.

انتشارات استقلال؛ 286.

اندلس؛ 399.

انطاکیه؛ 395.

اورشلیم؛ 403.

اهواز؛ 124.

ایران؛ 153، 154، 347، 411، 457.

ایطالیا (یونان کبری)؛ 384، 388.

ایماء کیوس؛ 387.

بابل؛ 346، 347، 348.

بخارا؛ 401، 407.

بریتانیا؛ 352.

بصره؛ 222، 410.

بغداد؛ 220، 399، 401، 406، 409، 463.

بقیع؛ 153.

بلاد فارس؛ 346، 349، 352.

بندر سورت؛ 29.

بنگاله؛ 29، 30، 33.

ص :574

بیت المقدس؛ 403، 409.

بیروت؛ 139، 140، 141، 142، 143، 144، 229، 230، 231، 233، 235، 285، 286، 337، 338، 395، 415، 453، 454، 455.

پاکستان؛ 142.

پتنه؛ 29.

تبریز؛ 224.

تخت فولاد؛ 21، 420.

ترکیه؛ 153.

تکیه صاحب روضات؛ 21.

تکیه بروجردی تخت فولاد؛ 340.

تهران؛ 36، 37، 139، 140، 141، 157، 229، 230، 231، 233، 234، 235، 236، 286، 287، 337، 415، 419، 425، 454.

ثیبه؛ 384.

جرمانی؛ 352.

جزیره سامو؛ 384.

جزیره سیسیل؛ 386.

جنفور (جونپور)؛ 29، 31.

جهانگیر نگر (داکا)؛ 29.

چین؛ 350.

حجاز؛ 153، 160.

حلب؛ 408.

حوزه اصفهان؛ 19، 24، 340.

حوزه تهران؛ 418.

حوزه علمیه قم؛ 153.

حیدرآباد دکن؛ 29.

خوزستان؛ 192.

دانشگاه آزاد نجف آباد؛ 35.

دمشق؛ 395، 409.

دهلی؛ 31.

روضه مقدسه حضرت رضا؛ 28.

روم؛ 380، 392.

زنجان؛ 408.

سلیم آباد؛ 30.

سمیرم؛ 418.

سوریه؛ 383، 391.

سهرورد؛ 408.

شابستن؛ 379.

شام؛ 47، 123، 124، 393، 451.

شهرکرد؛ 341.

شهرک نون نجف آباد

شیراز؛ 156، 410.

شیرین (قیروان)؛ 365، 401.

صحرای عرفات؛ 83.

طورسینا؛ 71.

طوس؛ 409.

عراق؛ 153، 221، 222، 225.

عرفه صحرای عرفات

غزال؛ 409.

ص :575

فارس؛ 410.

فرانسه؛ 352، 398.

فنیقیه؛ 346، 348، 349، 350، 352، 354، 355.

فواربه؛ 31.

قاهره؛ 139، 142، 415، 454، 455.

قبرستان دارالسلام نجف؛ 157.

قبرستان شش جویه نجف آباد؛ 154.

قسطنطنیه؛ 394، 396، 400، 403.

قم؛ 36، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 150، 153، 212، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 285، 286، 287، 288، 337، 338، 415، 453، 454، 455، 476.

قُمبوان؛ 418.

قیروان، 365.

قیساریه؛ 395.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛ 28، 143.

کتابخانه اسکندریه؛ 395.

کتابخانه مجلس شورای اسلامی؛ 143، 241، 287.

کتابخانه مرکزی آستان قدس کتابخانه آستان قدس رضوی

کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان؛ 24، 457.

کتابفروشی تأیید؛ 236.

کتابفروشی زوار؛ 454.

کربلا؛ 238.

کردونا؛ 400.

کرمان؛ 409.

کلدان؛ 346، 349.

کوچه باغ کلم؛ 339.

کوفه؛ 124، 211، 222.

کوه حرا؛ 404.

لبنان؛ 144، 348.

لنجان؛ 148.

لیکاو؛ 371، 379.

مدرسه نیم آورد اصفهان؛ 150.

مدرسه اسکندریه؛ 392.

مدرسه افلاطونیه؛ 370.

مدرسه صدر اصفهان؛ 149، 150.

مدرسه قیروان؛ 366.

مدرسه وثنیین؛ 393.

مدرسة الامام المهدی علیه السلام ؛ 143.

مدلی؛ 371.

مدینه؛ 45، 217، 405.

مدینه ابدیری؛ 389.

مراغه؛ 408.

مراکش؛ 400.

مسجدالحرام؛ 411.

مسجد سید اصفهان؛ 148، 236.

مسجد گوهرشاد؛ 153.

ص :576

مسجد نصیر؛ 154.

مسجد نو بازار؛ 148.

مشهد؛ 37، 139، 144، 150، 157، 158، 230، 233، 235.

مصر؛ 45، 47، 346، 350، 351، 352، 354، 384، 409، 453.

مغارو؛ 366.

مقدونیا؛ 371، 379.

مکتب الاعلام الاسلامی؛ 140، 222، 229، 230، 232، 234، 235، 453، 455.

مکتبة آیة اللّه المرعشی؛ 230، 232، 233، 234، 235، 285، 287، 337، 455.

مکتبة الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ 144، 236.

مکتبة الخیام؛ 286.

مکتبة الروضة الرضویة؛ 230، 234، 235.

مکتبة المحقق طباطبایی؛ 232.

مکتبة مصطفی البالی الحلبی؛ 454، 455.

مکه؛ 45، 120، 215، 405، 409، 410.

ملیطه؛ 354.

ممفیز؛ 384.

موصل؛ 451.

نجف؛ 144، 150، 160، 232، 285، 451.

نجف آباد؛ 146، 147، 149، 152، 154، 155، 156.

نیشابور؛ 409.

وادی السلام؛ 451.

همدان؛ 407.

هندوستان؛ 21، 27، 29، 30، 38، 346، 349، 350، 469.

یمن؛ 222، 223.

ینسو؛ 367.

ص :577

یونان؛ 341، 345، 346، 347، 348، 349، 352، 354، 356، 357، 364،

389، 393، 396، 399، 406، 411.

یونیا؛ 354.

ص :578

ادیان، فرق، مذاهب، طوایف

آنی شیریدونیه؛ 366.

ابیقوریه؛ 388، 392، 397.

ارسطاطالیه؛ 392.

اریستکیه؛ 366.

اسطوانیه (اسطوانین، اسطوانی)؛ 365، 370، 371، 382، 392، 397.

اسقیطقی؛ 389.

اسلام؛ 155، 156، 400، 406، 409، 411.

اسماعلیلیه؛ 102.

اشاعره؛ 72، 73، 74، 76، 77، 85، 87، 89، 93.

اشراقیه؛ 364، 367، 368.

افلاطونیه (افلاطونی، افلاطیون)؛ 368، 390، 392، 393، 411.

الیائیکیه؛ 388.

امامیه شیعه

انصار؛ 405.

اوکتوغونیه؛ 395.

براهمه؛ 89، 349.

بنواسرائیل؛ 182.

بهائیت؛ 151، 153، 154، 155، 156.

پیرهونیه؛ 388، 389، 391.

ثنویه؛ 71.

حنابلة؛ 71، 72.

خوارج؛ 102.

رواقیین؛ 365، 382.

زردشت؛ 349.

زینون؛ 391.

سنی؛ 168، 182، 193، 409.

سوفسطائیه؛ 364.

شافعی؛ 409.

شیعه؛ 19، 21، 71، 72، 76، 78، 85، 89، 93، 97، 100، 102، 104، 153، 168، 174، 182، 193، 210، 214، 237.

صوفی؛ 409، 411.

طایفه سیلا؛ 380.

عباسی؛ 403.

عثمانی؛ 398.

فریقین شیعه اهل سنت

فیثاغورثیین؛ 386.

قریش؛ 98، 99.

قیروانیه؛ 364، 366.

کلبیه (کلبی)؛ 380، 382، 389.

ص :579

کلدانی؛ 346، 347، 352.

مانی؛ 349.

مسیحی؛ 390، 391، 392، 394، 395، 398، 399، 406.

مشائین؛ 371، 397.

مشائین شنیکیه؛ 365.

معتزله؛ 67، 71، 72، 76، 90، 91، 93، 94، 97، 192.

مغاریکیه؛ 366.

نصاری؛ 393.

وثنیه؛ 393.

وثنیین (وثنی)؛ 393، 394.

وهابیت؛ 153.

هرقلیه؛ 388.

یانسیه ارتریکته

یهودی؛ 49، 388.

ص :580

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109