میراث حوزه اصفهان جلد 8

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة الله العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورد اشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.

در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف، ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرضه می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(و)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی

ص:5

مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.

از این رو،مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی،شیخ بهایی،میر داماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی،صدر المتالّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه شایسته نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل»بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشند منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشد و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و الله ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص:6

هو العالم این گرامی نامه که برگی زرّین از آثار فرهنگ و تمدن اسلامی حوزه فخیم اصفهان می باشد به محضر عالم و فقیه فرزانه محمد بن عبد الفتاح مشهور به فاضل سراب اعلی الله مقامه از زعمای بلندمنزلت حوزه اصفهان و خوشه چین محفل علمی علاّمه مجلسی و آقا حسین خوانساری قدس سرّهما تقدیم می گردد.

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه مقدمه مرکز 15

رساله التعلیقات علی زبدة البیان مؤلّف:فاضل سراب تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

مقدمه تحقیق 23

خطبه کتاب

کتاب الطهارة 42

کتاب الصلاة 65

کتاب الصوم 113

کتاب الزکاة 126

کتاب الخمس 129

کتاب الحج 130

کتاب الجهاد 159

کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر 164

کتاب المکاسب 183

کتاب البیع 199

ص:9

کتاب الدین و توابعه 201

کتاب فیه جملة من العقود 206

کتاب النکاح 215

کتاب المواریث 253

کتاب الحدود 256

کتاب القضاء و الشهادات 257

فهرست منابع 261

رساله هدایة الضبط مؤلّف:ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی تحقیق و تصحیح:عماد جبّار کاظم

مقدمه محقّق:267

خطبه کتاب 297

مقدمه مؤلف:ففی تحقیق متعلّق الکتابة 299

فوائد 302

الأولی:فی کتابة الحروف مفردة أو مرکبة 302

الثانیة:فی الإبتداء و الوقف علی الحروف 305

الثالثه:فی کتابة الهمزة 314

الرابعة:وصل الکلمات و فصلها 320

الخامسة:زیادة الحروف 326

السادسة:نقص الحروف 330

السابعة:کتاب المقصور 334

مصادر التحقیق و مراجعه 353

ص:10

رساله طاهریه مؤلّف:عبد الرّحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده 367

پینوشتهای پیشگفتار پژوهنده 375

خطبه کتاب 381

رساله طاهریه 381

کتابنامه پژوهش 445

فهرست منابع و ماخذ 437

الأنوار اللاّمعة لزوار الجامعة بهاء الدین محمد حسینی نائینی(مختاری نائینی قدّس سرّه) تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی

مقدمه محقّق 467

زیارت جامعه و پژوهش های پیرامون آن 468

شیوه تحقیق و تصحیح 469

زندگی نامه و حیات علمی و آثار مختاری نائینی 470

آثار و تألیفات 470

زندگی و حیات علمی و آثار مختاری نائینی 471

وفات 473

الأنوار اللامعة لزوّار الجامعة 475

خطبه کتاب 475

ص:11

نبذة من احوال مولانا علی بن محمد الهادی 7 477

نبذة من أحوال مولانا علی بن محمد الهادی علیهما السّلام 477

لقبه الشریف و مولده علیه السّلام 477

مناقبه علیه السّلام 478

کراماته و معجزاته علیه السّلام 479

السلام علیکم یا أهل البیت النبوّة و موضع الرسالة 489-487

و مختلف الملائکة و مهبط الوحی 491-490

و معدن الرحمة و خزّان العلم 495

و أصول الکرم و قادة الأمم 496

و عترة خیرة رب العالمین 499

السلام علی أئمة الهدی و مصابیح الدّجی 504-503

و المثل الأعلی 509

و الدعوة الحسنی 518

سبعة اوجه فی احتمال معناها 518

السلام علی محالّ معرفة اللّه 522

وجوه سبعه فی معنی محالّ معرفة اللّه 525

و ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله 529

السلام علی الدعاة إلی اللّه 535

و المخلصین فی توحید اللّه 537

و عباده المکرمون 540

السلام علی الائمة الدعاة 542

و أهل الذّکر 544

وجوه عشرة فی معنی أهل الذّکر 544

ص:12

أشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له 556-550

و أشهد أنکم الائمة الهداة الراشدون المهدیّون 564

فهرست منابع 567

فهارس فنی دفتر هشتم آیات 585

روایات 593

چهارده معصوم علیهم السّلام 597

اشخاص 599

کتابها 620

مکانها 638

فرق و مذاهب 646

ص:13

ص:14

مقدمه

سپاس خداوند بی مثل و مثال را که توفیق داد وصف نامش بر قلم ها و زبان ها جاری شود و یادش در خاطره ها رقم خورد؛و درود بر پیامبر عظیم الشأن آفرینش،که هستی را به معرفتی بزرگ از هستی بخش رهنمون کرد.

همواره در جوامع بشری عده ای پاک باخته،حیات خویش را وقف معماری و مهندسی دینی و فرهنگی جامعه و خلق قامتی بدیع از کرامت انسان کرده اند.این فرزندان پاک-که آبروی زمین اند و ستارگان نورانی برای اهل آسمان-چراغ هدایت انسان ها و معلمان نهاد بشریّت بوده اند؛اینان مهتران مردمند و بیشترین حق را بر انسانها دارند و هر اندیشه نابی که در هستی زاده شود،نقش پاک مهر و مهر آن بزرگان، در آن مشهود است.

در این میان مردانی در بلندای معرفت و کمال،به سرو،و در صلابت،کالجبل الراسخ،از قبیله پیروان راستین اهل بیت علیهم السّلام و بر سنّت حقیقی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله-تشیّع- بر بیعت خویش و هم کیشان خود در غدیر ماندند و فریاد اطاعت سردادند؛و با سلاح قلم و مرکّبی از جانمایه خویش،میراثی جاودان باقی گذاشتند؛و تندیس معرفت و کمال شیعی را بر تارک هستی برافراشتند.

این«بیدارگران اقالیم قبله» (1)و بزرگان قبیله معرفت،از برگ برگ ها دفّتین معرفت

ص:15


1- (1)) -نام کتاب استاد فرزانه محمد رضا حکیمی است.

ساختند؛و از دهلیزها و سرداب ها،خلوتگه فکر و ذکر و اندیشه؛و در پرتو نور ناپایدار چراغ ها،درهای علم و دانایی و معرفت!گشودند و درها سفتند و گوهرهای ناب آسمانی به زمینیان هدیّت کردند و امروز ما بر سفره پرنعمت آنان نشسته ایم و اندیشه های نورانی آنان را می کاویم و راه امروز و آینده را به برکت«تجارب السلف» هموار می یابیم.

مرکّب قلم این اربابان معرفت،بر خون شهید فزون است (1)و برگ برگ نوشتارشان بر اساس حدیث مأثور،حجابی ضخیم و نگهدارنده در برابر آتش دوزخ. (2)

ثمره این تلاش مبارک در قرن های متمادی دوره اسلامی،کتابت هزاران رساله و اثر علمی ارزنده در علوم مختلف اسلامی،تجربی،هنری،و فنی و...است.

در این دوران،هر آن کس که شوق دانش آموزی در دل داشت به جرگه طالبان علوم اسلامی در مدارس علوم دینی می پیوست و غیر از این مدارس،لجنه علمی دیگری وجود نداشت و آنچه امروز در سبک و سیاق و شکل«آموزش و پرورش»و«آموزش عالی»در جامعه ما وجود دارد،ساخته دست دیگران است و با پیشینه ای اندک!؛ و ابتدای آن در کشور ما دار الفنون است.هرچند این نظم کنونی نیز وامدار بزرگ مردانی از مدرسه علمی اسلامی-حوزه علمیه-است که سهمی عظیم در پی ریزی و عظمت بخشی محتوایی مدارس داشته اند.در کشورهای دیگر اسلامی نیز با تفاوت زمانی اندک،اوضاع بر همین نسق بوده است.

و این چنین بر درخت تنومند علم،هر شاخ و برگی رویید و گلی شکفت از تربیت

ص:16


1- (1)) -بنگرید:امالی شیخ طوسی،ص 521،المجلس الثامن عشر،حدیث 56،«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:إذا کان یوم القیامة وزن مداد العلماء بدماء الشهداء،فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء».
2- (2)) -بنگرید:امالی شیخ صدوق،ص 91،المجلس العاشر،حدیث 4:«المؤمن إذا مات و ترک ورقة واحدة علیها علم،تکون تلک الورقة یوم القیامة سترا فیما بینه و بین النار».

یافتگان مدرسه علوم اسلامی بود و در فروع علوم مختلف از تفسیر کتاب اللّه و شرح و ترجمه کلمات خاندان رسالت علیهم السّلام گرفته تا لمعات فقه و فقاهت و اسفار فلسفه و شوارق کلام و مقابیس رجال از شاگردان این مکتب تحصیلی اند.

علاوه بر این از درایة الحدیث و علوم ادبی و بلاغی و لغت تا طب-با همه گستردگی اش-و هیئت و ریاضیات و تاریخ و جغرافی و ادیان و مکاتب-که همان ملل و نحل است-و علوم تجربی چون فیزیک و هندسه-جرّ الأثقال آن روزگار- و علم شیمی که یادآور آثار باعظمت خواجه طوسی است،همه از این آبشخور، اشراب گردیده،و در این مدرسه و به دست تربیت یافتگان آن به ظهور رسیده اند.

آری!این است آن پیشینه پرافتخاری که با انگشتانه ای از قلم،وصف آن به تمام و کمال نتوان نوشت.

دین ستیزان و از ما کمتران غریبه و خودی های خودفروخته مزدور،تلاش کردند این پیشینه را نابود و یا به سرقت برند!و وقتی تیغ تقدیر،دستشان را کوتاه کرد،سعی کردند انکار کنند و اندک شمارند.

راز پاسداشت امروز ما از این میراث کهن و احیای علمی آن-که حوزه فعالیت مجموعه سفر قیّم میراث حوزه علمیه اصفهان و آثاری از این دست است-در این نکته نهفته است که تصحیح و تحقیق و در منظر و مرآی جامعه نهادن این میراث گرانبار، روح امید و تلاش و افتخار و سربلندی را در یک ملت زنده نگه می دارد و آن را هر روز بالنده تر و باشکوه تر می کند.

شاید برخی از این آثار،امروز دیگر در شمار آثار علمی روز به حساب نیاید و متعلّق به تاریخ علم باشد،یعنی آنچه در آن نهفته است دیگر به کار امروز نیاید، هرچند در زمان خود اثری بدیع بوده است امّا تصحیح و تحقیق و ارائه همان نیز می تواند سیر تطوّر فکری و علمی و تحوّلات اعتقادی و اجتماعی یک جامعه را نمایان کند.

ص:17

این دست نوشته ها دربردارنده گستره اطلاعات آن روزگار در علوم مختلف است که ضرورت احیای آن را مبرهن می کند.از رسم الخط و اطلاعات نگارش هر عصر تا آداب و رسوم و افق فکر و اندیشه و فرهنگ و تمدن اقوام و ملل گرفته تا نهاد و آرام یا ناآرام زمانه و سیرت و سریرت و سرشت انسانهای قرون و اعصار،همه در آن تجلّی یافته است.امید که بتوانیم این مسیر را با درایت به پیش بریم.

توفیق الهی همراه شد و تاکنون هفت دفتر از مجموعه وزین میراث حوزه علمیه اصفهان به اهل ادب و معرفت تقدیم گردید و هم اکنون به خواست خداوند متعال دفتر هشتم از میراث گرانبار عالمان و فرزانگان حوزه پرافتخار اصفهان در برابر دیدگان با بصیرت اهل علم و ادب و معرفت قرار دارد.

طرح احیاء آثار گذشتگان مکتب اصفهان در سال 1383 ش در مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان مطرح گردید و پس از آن این مجموعه وزین با همت جمعی از محققین احیاء تراث و علاقمندان به میراث جاودانه عالمان اصفهان،مسیر خود را طی کرده و هشت دفتر از آن پا به عرصه وجود نهاده است.

در طی این مدت،50 رساله کوتاه و بلند در این مجموعه احیاء و منتشر شده است.

مدرسه علمی و معرفتی اصفهان بسان آسمان پرستاره ای است که سالیان دراز می توان در آن به نظاره نشست و از آن ستاره علم و معرفت و کمال چید.آثار باعظمت و متنوع این حوزه فخیم آن چنان فراوان است که به حق می توان از آن دهها دفتر از این دست فراهم آورد و پایه های فکری جامعه امروز را با آن استحکام بخشید.امید این میل باطنی به بار نشیند.آمین.

*** مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان افتخار و اقتدار امروز خویش را رهین عنایت ویژه زعیم بزرگوار حوزه علمیه اصفهان حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری- دامت معالیه-می داند که یقینا نظر صائب و پربرکت ایشان پشتیبان معنوی و ارزشمندی برای مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بوده و هست.

ص:18

در مدت فعالیت این مرکز تحقیقاتی دفتر معظم له همواره ارتقاء و کیفیت بخشی به آثار را وجهه همت خویش قرار داده و تأثیر بسزایی در رشد و تعالی این مجموعه داشته است.

همچنین از مدیریت محترم مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه،جناب حجة الاسلام حاج سید احمد سجادی که همواره دغدغه ادامه بهتر و مناسبتر دفتر احیاء تراث اصفهان را داشته و آن را پیگیری کرده اند،صمیمانه سپاس گزاری می کنم.

امیدواریم الطاف و مراحم حضرت ولی اللّه الاعظم-عجل اللّه تعالی فرجه-همواره بر این مجموعه مستدام بوده و حیات طیبه مجموعه به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

در اینجا به معرفی اجمالی رساله های این دفتر می پردازیم.

[معرفی اجمالی رساله های این دفتر]

1-تعلیقات زبدة البیان

توجه به آیات الاحکام و آیاتی که مبنای استنباط حکم شرعی می گردد،از دیرباز در میان مسلمانان متداول بوده است و به فرموده آقا بزرگ تهرانی اولین اثر در این زمینه «آیات الاحکام»یا«کتاب احکام القرآن»ابی نصر محمد بن سائب بن بشر کلبی متوفای 146 قمری از اصحاب صادقین علیهما السّلام است.

در دوره اسلامی نیز آثار متعددی در زمینه آیات الاحکام به وسیله دانشمندان اسلامی به نگارش درآمده که در الذریعه آقا بزرگ تهرانی و دیگر کتابشناسی ها به وفور موجود و مذکور است.

یکی از این آثار که در تألیف های شیعی جایگاه ویژه ای به خود اختصاص داده زبدة البیان مقدس اردبیلی است،این اثر دارای شروح و تعلیقات و ترجمه های فراوانی است (1).از جمله این آثار استوار و ماندگار پیرامونی زبدة البیان تعلیقات فاضل سراب

ص:19


1- (1)) -الذریعه،آقا بزرگ تهرانی،ج 6،ص 9.

است که:اکنون این اثر با اسلوب جدید با تحقیق حجة الاسلام مهدی باقری است که به قرآن پژوهان و فقه پژوهان تقدیم می گردد.

2-هدایة الضبط فی علم الخط

اصول خط و آرایه های نگارشی آن،با تأکید بر رسم الخط قرآن در طول حیات شکوهمند دوران اسلامی همواره مورد تأکید و اهتمام مسلمانان بوده است.و در این باب آثار جاودانه ای به قلم مبارک دانشمندان اسلامی به رشته تحریر درآمده است یکی از این رساله های بدیع و گرانبها رساله«هدایة الضبط»فقیه بزرگ آیت اللّه ملا حبیب اللّه کاشانی است.که به بررسی ابعاد مختلف این موضوع پرداخته و با قلمی روان زوایای این موضوع قرآنی و ادبی را کاویده است.

از این فقیه ژرف اندیش و محیط بر علوم گوناگون در میراث جلد ششم «نخبة التبیان»به چاپ رسیده است و در دفتر پنجم همین مجموعه کتابشناسی آثار آن بزرگ به همت دوست عزیز جناب آقای غلامی جلیسه فراهم آمده است.

این رساله توسط عماد جبار کاظم تحقیق و تصحیح گردیده است.

3-رساله طاهریه

اثری است از عبد الرحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی از عالمان سده سیزدهم در طهارت خون معصومین علیهم السّلام است.

محقق اثر،فاضل ارجمند جناب آقای جویا جهانبخش در مقدمه ای محققانه سابقه و ثمرات موضوع را کاویده و موافقان و مخالفان این نظر را به اجمال مطرح کرده و دورنما و درون نمایه ای اجمالی و مناسب از بحث ارائه کرده است.

این اثر براساس تنها دستنوشت موجود از آن که در کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان بوده-و به نظر مؤلف رسیده و تصحیح شده-،به وسیله محقق آن تصحیح و تحقیق گردیده است.

4-الانوار اللامعة لزوّار الجامعة

این اثر شرحی است گرانبها از عالم بزرگوار بهاء الدین محمد بن محمد باقر حسینی

ص:20

نائینی مشهور به مختاری نائینی بر زیارت جامعه کبیره که با کمال تأسف تا فراز «المکرّمون»رسیده و مؤلّف از ادامه آن بازمانده است.

جامعه پژوهی و تلاش برای احیاء تراث پیرامون زیارت جامعه با توجه به عمق و ژرفای بی مثال زیارت جامعه و بلندای باعظمت معارف توحیدی آن و ترسیمی دقیق و صحیح از شخصیت ملکوتی امام معصوم علیه السّلام از ضرورت های امروز است.امروز جوانان و فرخیختگان زیادی به دنبال مطالب اصیل و ناب از معارف اهل بیت علیهم السّلام هستند و این میراث عظیم و گرانبار می تواند روح تشنه معارف طلبان را سیراب کند.

این شرح که دارای دو تحریر بوده است و تحریر دوم آن به اتحاف جناب حجة الاسلام شیخ محمد برکت به دستمان رسید از شروح ارزشمند جامعه کبیره می باشد و با احاطه و تضلّعی که از مختاری نائینی سراغ داریم و در آثارش هویدا است قدر و قیمت اثر بیشتر می شود.الانوار اللامعة براساس دو نسخه که یکی تحریر اوّل و محفوظ در کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی است و تحریر دوم که در کتابخانه آستان قدس نگهداری می شود،تصحیح و تحقیق گردیده است.

در پایان این مقدمه،چند نکته ضروری شایسته ذکر است:

1-سعی دست اندرکاران دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان بر این بوده است که دفترهای پی درپی میراث حوزه اصفهان هر روز بهتر و استوارتر گردد.این مهم به مدد الهی و سبب نقد ناصحانه و تذکار مشفقانه سروران عزیز به اجابت خواهد رسید.از نقد و پیشنهاد همه عزیزان پیشاپیش سپاسگزاریم.

2-نظرات محققان آثار در مقدمه رساله ها و تصحیح ها الزاما نظر مرکز نیست و چه بسا نظری در رساله ای یا در تصحیح های محققان گرامی آمده که توافقی بر آن نداشته ایم و بر نظر محقق احترام گزارده ایم.

3-از رساله های تراثی تحقیق شده عالمان مکتب اصفهان که با ضوابط دفتر احیاء تراث هماهنگ باشد برای چاپ در میراث حوزه علمیه اصفهان استقبال می کنیم.

ص:21

4-از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر سهیم بوده اند صمیمانه سپاسگزاریم.

از محققان گرامی رساله ها و نیز سروران عزیز دفتر احیاء تراث حجة الاسلام سید محمود نریمانی،حجة الاسلام محمد بیدقی و حجة الاسلام مصطفی صادقی تشکر کرده برای همه آن عزیزان از درگاه احدیت توفیق و سربلندی و سرانجامی نیکو آرزومندیم.

همچنین از سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که زحمت حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را به عهده گرفتند تشکر و آرزوی موفقیت و عزّت دو سرای را بر ایشان خواستاریم.

آمین-و الحمد للّه رب العالمین دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان تاسوعای حسینی 1432-محمّد جواد نورمحمّدی

ص:22

التعلیقات علی زبدة البیان

[مقدمه تحقیق]

اشاره

مؤلّف:عالم متتبع و فقیه ارجمند محمد بن عبد الفتاح تنکابنی معروف به«فاضل سراب» تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

آیات الأحکام و جایگاه آن

فقیه برای استنباط احکام الهی از منابع چهارگانه ای بهره می برد که مهم ترین آنها کتاب و سنت است؛آخرین سفیر و پیام آور حضرت حق،بارها مردم را به این دو توجّه داده و فرمودند:«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی...». (1)

برخی از مسلمانان از همان آغازین روزهای تابش آفتاب حیات بخش اسلام در

ص:23


1- (1)) -حدیث ثقلین در کتاب های حدیثی عامه و خاصه،نقل شده است.نگر:مسند احمد، ج 4،ص 271؛المعجم الکبیر(الطبرانی)،ج 5،ص 154؛مستدرک حاکم،ج 3،ص 148؛ بصائر الدرجات،ص 433،ح 259؛کمال الدین،ص 234،ح 44 و ص 239،ح 58؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 68،ح 259؛ارشاد(شیخ مفید)،ج 1،ص 231؛بشارة المصطفی،ص 216،ح 43.این حدیث از احادیث متواتر بین الفریقین می باشد به عنوان نمونه نگر:المراجعات،ص 71-76(المراجعة 8)؛خلاصة عبقات الأنوار،ج 1،ص 33 و ج 9،ص 29؛حدیث الثقلین(العلامة الشیخ نجم الدین الطبسی)،ص 123 و نیز کتاب ارزشمند حدیث الثقلین از آیة اللّه سیّد علی میلانی،ص 9.

سرزمین حجاز،این سفارش آن حضرت را آویزه گوش خویش نموده و نسبت به قرآن و عترت،اهتمامی خاص داشتند که برای نمونه می توان از تألیف تفاسیر قرآن و کتاب های نگاشته شده درباره علوم قرآنی و هم چنین آفرینش مجموعه های ارزشمند حدیثی نام برد.

با توجّه به این مطلب که حدود 500 آیه از آیات قرآن مجید درباره احکام است،از مهم ترین تلاش هایی که در عرصه علوم قرآنی صورت گرفته،پرداختن به فقه القرآن و آیات الأحکام و آفرینش آثار مکتوب متعدّد در این حوزه است.

بزرگ کتاب شناس شیعه،مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی در موسوعه گرانسنگ «الذریعه»ذیل عنوان«آیات الأحکام»سی کتاب با این عنوان با نام مؤلفین آنها بر می شمارد. (1)البته برخی از محقّقین با در نظر گرفتن زمان،در بررسی اجمالی خود،سیر پیدایش کتاب هایی این چنین را مورد کاوش قرار داده و فهرستی از آن را از سال 146 قمری تا زمان حاضر به دست داده اند. (2)

در این میان کتاب هایی چون فقه القرآن قطب راوندی،کنز العرفان فاضل مقداد، مسالک الأفهام فاضل جواد و زبدة البیان مقدّس اردبیلی در بین آثار گرانسنگ عالمان شیعی،از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

شاید بتوان گفت از بین آثار پیش گفته،«زبدة البیان»از نظر فراوانی شروح،حواشی و تعلیقات،کم نظیر و یا بی نظیر است؛صاحب الذریعه از حدود 10 شرح و تعلیقه نگاشته شده بر این کتاب نام می برد. (3)

از بین این شروح و حواشی،تعلیقات مرحوم فاضل سراب از نظر فراوانی دقّت های فقهی،اصولی،رجالی و ادبی،بسیار ممتاز می باشد.

ص:24


1- (1)) -نگر:الذریعه،ج 1،ص 40-44،رقم 192-221.
2- (2)) -نگر:زبدة البیان،(مقدّمة التحقیق)،ص 6-7.
3- (3)) -نگر:الذریعه،ج 3،ص 396؛ج 6،ص 9؛ج 13،ص 303.

ما در این نوشتار به اختصار به دورنمائی از چهره درخشان فاضل سراب،نکاتی پیرامون این اثر،برخی از ویژگی های تحقیقی آن و نسخه های مورد استفاده در این تحقیق می پردازیم.

الف:درنگی کوتاه در حیات فاضل سراب

1-ولادت،تحصیلات و وفات

محمّد بن عبد الفتاح تنکابنی مازندرانی معروف به«فاضل سراب»یکی از درخشان ترین چهره های علمی شیعه در دهه پایانی نیمه اول قرن یازدهم هجری در سراب مازندران چشم به جهان گشود و پس از فراگیری مقدّمات علوم در زادگاه خود، جهت بهره مندی از محضر پرفیض عالمان و اندیشمندان آن روز حوزه کهن اصفهان به این شهر هجرت نموده (1)و به فراگیری علوم مختلف و خوشه چینی از خرمن عالمان این دیار می پردازند؛عالمان و فرزانگانی چون علاّمه محمّد باقر مجلسی-صاحب بحار الأنوار،گنجینه ارزشمند و بی نظیر حدیثی شیعه-،محقّق سبزواری-صاحب دو کتاب ارزشمند کفایة الفقه و ذخیرة المعاد-،آقا حسین خوانساری-معروف به استاد الکلّ فی الکلّ-و مدقّق شیروانی.

فاضل سراب پس از این مرحله است که خود بر کرسی تدریس تکیه زده و مشتاقان علوم و معارف اسلام ناب را از آبشخور زلال و همیشه جاری بیان خویش سیراب نموده و شاگردانی نامور از خود به یادگار می گذارد که اسامی مبارک آنان زینت بخش اوراق کتاب پرافتخار عالمان شیعی است و پیوسته نام ایشان بر تارک آسمان علم و دانش چون خورشیدی فروزان نورافشانی می کند.

این دانشور و عالم بزرگ پس از عمری پربرکت که در جهت دانش اندوزی،

ص:25


1- (1)) -برخی از محقّقین،با توجّه به بعضی از قرائن،زمان هجرت فاضل سراب،را به اصفهان، در اوایل سلطنت شاه سلیمان صفوی،یا اندکی قبل از این تاریخ دانسته اند.نگر:مقاله«فاضل سراب،جامع معقول و منقول»[مطبوع ضمن مجموعه مقالات فاضل سراب]،ص 120.

خردورزی،خودسازی و نشر معارف اهل البیت علیهم السّلام گذشت،در شب دوشنبه عید غدیر سال 1124 در شهر اصفهان چشم از جهان فروبست و در تخت فولاد و در مقبره ای که بعدها به نام وی و عنوان تکیه سراب معروف شد،در دل خاک آرام گرفت. (1)

2-آثار و تألیفات

از این فقیه و دانشمند نامور،آثار ارزشمندی نیز بر جای مانده که برخی از آنها به زیور طبع آراسته گردیده و برخی دیگر نیز چشم انتظار دست نوازش گر محقّقان جوان است که با سرپنجه تحقیق،غبار نشسته بر آن را برگیرند.

برخی این آثار را افزون بر سی کتاب و رساله دانسته و آنها را نام برده اند.بعضی از این آثار عبارتند از:

-حاشیة علی ذخیرة المعاد؛این اثر مخطوط و نسخه آن در کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام نجف اشرف موجود است.

-حاشیة علی معالم الأصول؛مخطوط

-حجیة الأخبار و الإجماع؛این اثر در زمستان 1386 شمسی،توسّط دوست فاضل و گرامی جناب آقای مهدی رضوی تحقیق و در دفتر چهارم مجموعه وزین «میراث حوزه اصفهان»به زیور طبع آراسته گردید.

-سفینة النجاة؛مهم ترین اثر کلامی فاضل سراب است که به زبان عربی نگاشته شده و از چنان اهمیتی برخوردار است که مؤلّف با این اثر شناخته می شود.این اثر ارجمند در سال 1377 شمسی با تحقیق حضرت حجّة الإسلام و المسلمین سیّد مهدی رجائی،در شهر مقدّس قم چاپ و عرضه گردید.

-ضیاء القلوب؛این اثر نیز از آثار کلامی مؤلّف است که به زبان فارسی بوده و در سال 1382 شمسی با تحقیق حجّة الإسلام سیّد صادق حسینی اشکوری و به سفارش

ص:26


1- (1)) -نگر:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 851-852 و بزرگان رامسر،ج 1، ص 132-148.

مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد اصفهان،در شهر قم به زیور طبع آراسته گردید.

-رسائل فی صلاة الجمعة؛این رسائل،چهار عنوان است که در مورد نماز جمعه می باشد و دو رساله آن،به همّت فاضل ارجمند حضرت حجّة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان تحقیق و در مجموعه«دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه»نشر شده است. (1)

-رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال؛این اثر ارزشمند با تحقیق دانشمند و محقّق گرامی حضرت حجّة الإسلام و المسلمین رضا مختاری،در ضمن مجلّد اول مجموعه«رسائل رؤیت هلال»،چاپ و عرضه گردید.

-فصول الأذان و الإقامه؛این رساله با تحقیق نگارنده در سال 1386 شمسی در ضمن مجلّد سوم مجموعه«نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد»نشر گردید.

3-مقام علمی فاضل سراب

در این قسمت تنها به ذکر سه مطلب اکتفا می کنیم:

-علاّمه جلیل القدر محمّد بن علی اردبیلی و فاضل سراب هردو از شاگردان نامور علاّمه محمّد باقر مجلسی و مجاز از وی می باشند.

مهم ترین اثر اردبیلی کتاب ارزشمند«جامع الرواة و رافع الاشتباهات»است؛این کتاب در بین کتاب های رجالی شیعه،از چنان شهرتی برخوردار است که آن را بی نیاز از معرّفی ساخته است.این کتاب در زمان حیات مؤلّف،مورد توجّه و تأیید علما،قرار گرفت و شاه سلیمان صفوی فرمان نسخه برداری از آن را صادر کرد و مؤلّف عدّه ای از بزرگان علمای اصفهان را به حجره خویش دعوت نمود و هرکدام از آنان قسمتی از مقدّمه کتاب را با خط مبارک خویش کتابت نمودند.در این بین نام مبارک فاضل

ص:27


1- (1)) -نگر:دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه،ص 225-306 و ص 451-560.

سراب،در کنار نام بزرگانی چون علاّمه مجلسی،سید علاء الدین گلستانه،آقا جمال خوانساری و برادرش آقا رضی،قرار دارد. (1)

-نکته دیگر این که مرحوم اردبیلی در همین کتاب(جامع الرواة)از فاضل سراب این چنین یاد می کند:«ذکر الفاضل الکامل مولانا محمّد الجیلانی الملقّب بالسراب مدّ ظله العالی...». (2)

صاحب جامع الرواة پس از نقل تمامی بیان فاضل سراب،نظریه رجالی وی را می پذیرد.

-در زمستان 1382 شمسی در شهر اصفهان همایش بزرگداشت فاضل سراب برگزار گردید و افزون بر مجموعه مقالات فاضل سراب،برخی از دیگر آثار این فقیه فرزانه،تحقیق،چاپ و عرضه گردید.

ب:نکاتی درباره این اثر

1-بستر آفرینش این اثر

-همان گونه که گذشت کتاب ارجمند زبدة البیان،پس از تألیف پیوسته مورد توجّه عالمان و اندیشمندان بوده و آنان در مقابل نظریات مؤلّف کتاب،دیدگاه های خود را- اعم از قبول یا رد-در حاشیه،یادداشت می نموده اند.

فاضل سراب نیز حواشی پراکنده ای بر زبدة البیان داشته که در سال های پایانی عمر به فرزند خویش ملاّ محمّد صادق تنکابنی دستور می دهد که آنها را جمع آوری و مرتّب نماید.

این یادداشت های پراکنده،پس از جمع آوری و تبویب،در زمان حیات فاضل سراب کتابت می شود.و سپس فرزند مرحوم فاضل سراب مقدمه ای مختصر نیز بر آن می نویسد.

ص:28


1- (1)) -نگر:الذریعة،ج 5،ص 54،رقم 213؛و فوائد الرضویة،ص 866،رقم 903.
2- (2)) -جامع الرواة،ج 2،ص 166.

-اگرچه در برخی از فهرست ها و مصادر شرح حال فاضل سراب،از این اثر با عنوان حاشیه زبدة البیان یاد شده ولی مرحوم علاّمه سیّد حسن صدر در«تکمله أمل الآمال»از این اثر،با عنوان«التعلیقات علی زبدة البیان»نام می برد (1)و از همین روی ما نیز این نام را انتخاب نمودیم.

2-برخی از ویژگی های این اثر

-فاضل سراب بر همه آثار خود،یا اکثر آنها،حواشی سودمندی دارد و در این اثر نیز چنین است و ما تمامی این موارد را در پاورقی و با رمز«منه»،درج نموده ایم.

-نسخه ای که از زبدة البیان در اختیار فاضل سراب بوده،دارای برخی تفاوت ها با دو نسخه ای که از کتاب چاپ شده،می باشد که این موارد در پاورقی تذکّر داده شده است.

-مؤلّف در این اثر به مناسبت متذکّر برخی مباحث رجالی نیز شده است که با استخراج مجموعه نظریات وی در این کتاب و سایر آثار این دانشمند نامور،می توان به آراء فاضل سراب در این حوزه از علوم اسلامی نیز دست یافت.

-أنوار التنزیل از کتب ارزشمند تفسیری است که به علت داشتن نکات ادبی زبان عرب،مورد توجّه عالمان شیعی قرار گرفته و بزرگانی چون شیخ بهائی،مقدّس اردبیلی،ملاّ صدرا،سلطان العلماء،مدقّق شیروانی،فاضل ایروانی،و شهید قاضی نور اللّه تستری،بر آن حاشیه زده یا در آثار خود به آن استناد نموده اند؛فاضل سراب نیز در این اثر خود،به کتاب انوار التنزیل عنایتی ویژه دارد.

ج:دو نکته درباره نسخه های این اثر:

1-نسخه های شناخته شده:

تاکنون هفت نسخه خطی از این اثر ارجمند شناخته شده است.

هفت نسخه فوق به ترتیب زمان کتابت چنین است:

ص:29


1- (1)) -نگر:تکملة أمل الآمل،ج 4،ص 534-535،الرقم 2025.

1-نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشی؛این نسخه در زمان حیات فاضل سراب کتابت شده و توضیح آن در ادامه خواهد آمد.

2-کتابخانه وزیری یزد؛تاریخ کتابت ربیع الثانی 1127 قمری.

3-همان؛تاریخ کتابت 28 ذی الحجّه 1128 قمری.

4-کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان؛تاریخ کتابت سال 1167 قمری.

5-کتابخانه جامع کبیر یزد.

6-کتابخانه دکتر علی اصغر مهدوی.

7-کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران. (1)

از بین نسخه های معرّفی شده به هنگام تحقیق تنها از دو نسخه،کاملا استفاده شد یکی نسخه کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی و دیگری نسخه کتابخانه وزیری یزد و از نسخه مدرسه صدر هم-به علت وجود اشتباهات کتابتی فراوان-فقط برای نقل عبارات نیم صفحه پایانی کتاب استفاده گردید.

2-مشخصات نسخه های مورد استفاده محقّق

نسخه اول:کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی

این نسخه که 128 برگ است و تصویری از آن،هنگام تحقیق در اختیار محقّق بوده به شماره 4932 در کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی نگهداری می شود (2)و از انجام دارای افتادگی است و به همین جهت تاریخ کتابت آن معلوم نیست ولی با توجّه به اینکه کلمات پایانی حواشی کتاب-که از فاضل سراب است-این چنین است:«منه سلّمه اللّه»و هم چنین از یادداشتی که در برگه دوم نسخه قرار دارد و در آن وفات مؤلّف گزارش شده است،می توان چنین نتیجه گرفت.

ص:30


1- (1)) -برای توضیحات تکمیلی درباره نسخه های فوق-به جز نسخه مدرسه صدر اصفهان- نگر:مجموعه مقالات فاضل سراب،ص 216.
2- (2)) -فهرست کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،ج 13،ص 127.

از این نسخه،با رمز »M« نام برده ایم.

نسخه دوّم:کتابخانه وزیری یزد

این نسخه 102 برگ دارد و با شماره 1290 در کتابخانه وزیری یزد نگهداری می شود؛حواشی نسخه با این جمله پایان می پذیرد:«منه قدّس سرّه».این نسخه نیز از انجام،افتادگی دارد و از همین روی زمان کتابت مشخّص نیست اگرچه برخی تاریخ کتابت را 28 ذی الحجّه 1128،و کاتب را فرزند فاضل سراب دانسته اند. (1)

از ویژگی های این نسخه،داشتن حواشی توضیحی است که در عین اختصار،بسیار ارزشمند می باشد. (2)

در پاورقی از این نسخه با رمز »Z« یاد کرده ایم.

نسخه سوّم:کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان

این نسخه در کتابخانه صدر المتألّهین مدرسه صدر بازار اصفهان با شماره 437 نگهداری می شود و دارای 89 برگ می باشد،این اثر در سال 1167 قمری و توسط محمّد بن تقی اصفهانی کتابت شده است. (3)این نسخه اگرچه بسیار بدخط و مغلوط است ولی مزیّت آن نسبت به دو نسخه قبل این است که نسخه تمام است و نقصان دو نسخه قبل با این نسخه جبران شده است.

رمز این نسخه را »S« نهاده ایم.

د:شیوه تحقیق:

مراحل تحقیق:

مراحلی که در این تحقیق-پس از تهیه نمودن نسخ حاشیه زبدة البیان-پیموده شده،این چنین است:

ص:31


1- (1)) -نگر:فهرست کتابخانه وزیری یزد،ج 3،ص 918.
2- (2)) -به عنوان نمونه نگر:ص 68،پاورقی شماره 1-4.
3- (3)) -فهرست کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان،ج 2،ص 337.

1-ابتدا نسخه »Z« تایپ گردید.

2-سپس عبارات زبدة البیان استخراج و به آخرین چاپ کتاب ارجاع داده شد.

3-در مرحله بعد،با نسخه خطی،تطبیق گردید.

4-پس از این مرحله،قسمت پایانی کتاب با استفاده از نسخه کتابخانه مدرسه صدر بازار،نوشته می شود و این گونه است که نسخه ای کامل از حاشیه فاضل سراب به دست می آید.

5-همزمان با این مرحله،نسخه ویراستاری می شود.

6-پس از این مراحل پنج گانه،متن آماده شده با نسخه »M« تطبیق و موارد اختلاف در پاورقی ذکر می شود.

7-در این مرحله،برای دوّمین مرتبه متن با نسخه »Z« مقابله و موارد اختلاف با متن زبدة البیان و همچنین نسخه »M« استخراج و در پاورقی یادداشت می گردد.

8-در هشتمین مرحله آیات،روایات،اقوال و تمامی مواردی که برای تحقیق نیازمند مصدریابی است استخراج و به مصادر اصلی ارجاع داده می شود.

9-در این مرحله،نسخه تصحیح نهائی شده و تمامی حواشی دو نسخه برای دومین مرتبه مورد بازبینی قرار می گیرد.

10-آخرین مرحله،اختصاص به بررسی و بازبینی نهائی،استخراج مصادر تحقیق و فهارس فنّی دارد.

-تذکّر چند نکته:

1-مواردی که عبارات نقل شده توسّط فاضل سراب با متن دو چاپ موجود زبدة البیان-مکتبه مرتضویه و نشر مؤمنین-اختلاف داشته در پاورقی ذکر شده است.

2-اشتباهات کتابتی که توسّط کاتب در نسخه راه یافته را در متن اصلاح و اصل عبارات را در پاورقی ذکر کرده ایم.

3-قسمتی از کارهای آغازین این تحقیق و تصحیح،توسّط دوست فاضل و گرامی جناب رحیم قاسمی صورت انجام گرفته و به سرانجام رساندن این تحقیق تا مرحله

ص:32

چاپ به نگارنده،پیشنهاد شد؛نگارنده پس از این،به صورت جدّی ادامه کار را پی گرفت که نتیجه آن،اثری است که هم اکنون خواننده محترم در مقابل چشمان خود می بیند.

ه:...و امّا سخن پایانی:

و در پایان ضمن تقدیر از همه عزیزانی که نگارنده را در به ثمر نشستن این تراث ارجمند قرآنی کمک و مورد لطف خویش قرار دادند؛ثواب این تحقیق را به روح بلند فاضل سراب و تمامی عالمانی که با تلاش و مجاهدت خویش میراثی ارزشمند از علوم قرآنی را برای ما به یادگار نهادند،تقدیم می دارم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین اصفهان

شوّال المکرّم 1429 قمری برابر مهرماه 1387 شمسی مهدی باقری سیانی

ص:33

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی

ص:34

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی

ص:35

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه وزیری یزد

ص:36

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه وزیری یزد از آخر افتادگی دارد

ص:37

برگه اوّل نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه مدرسه صدر بازار

ص:38

برگه آخر نسخه خطی«زبدة البیان»کتابخانه مدرسه صدر بازار

ص:39

ص:40

[خطبه کتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین الحمد للّه ربّ العالمین،و الصلاة و السلام علی سیّد المرسلین،و خاتم النبیّین،و أهل بیته الطیّبین الطاهرین،سیّما وصیّه و خلیفته من بعده علیّ بن أبی طالب،أمیر المؤمنین، و قائد الغرّ المحجّلین.

و بعد،فهذه حواشی و تعلیقات قد کتبها والدی العلاّمة المحقّق،و الفهّامة المدقّق، اسوة العلماء المحقّقین،و قدوة الفضلاء المدقّقین،فرید دهره و أوانه،و وحید عصره و زمانه،مروّج آثار الأئمّة الطاهرین،و سالک مسالک الزاهدین المتّقین،الورع الزکی، و الزاهد التقی،مولانا محمّد بن عبد الفتّاح التنکابنی تغمّده اللّه بغفرانه،و أسکنه بحبوحة جنانه فی أثناء المطالعة و المباحثة،علی هامش کتاب«آیات الأحکام»تألیف قدوة الناسکین، و اسوة الزاهدین،حلاّل عقد معضلات العبارات ببنان بیان المعانی،الفائز من مراتب الفضل و الزهد و التقی بمنتهی الأمانی،مولانا أحمد الأردبیلی أعلی اللّه فی درجات الجنان قدره،و أنار فی سماء الرضوان بدره.

ثمّ أمرنی بعد ما لحقه من الضعف و الکلال،بجمعها و تدوینها مخافة الاندراس و الاضمحلال،فجمعتها إطاعة لأمره رجاء الثواب،و دوّنتها لتکون محفوظة عن الذهاب،و أنا أفقر الخلایق إلی عفو ربّه الخالق،محمّد المدعوّ بصادق وفّقه اللّه للعمل فی یومه لغده،قبل أن یخرج الأمر من یده و هو حسبی و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر.

ص:41

قوله:«بیانه أنّ الشیخ أبا علی رحمه اللّه قال فی أوّل تفسیره (1):و التفسیر معناه کشف المراد من (2)اللّفظ المشکل...»[ص 21،س 4]؛و لیس المراد من الأخبار الّتی منع فیها التفسیر بالرأی ترک الاعتماد علی ظاهر الآیات المحکمة،کما یزعم بعض الأخباریّین (3)بما ذکر فی الکتاب،و بقول أمیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام فی عهده الذی کتبه للأشتر النخعی رحمه اللّه تعالی:«و اردد إلی اللّه و رسوله ما یظلعک من الخطوب، و یشتبه علیک من الأمور،فقد قال اللّه سبحانه لقوم أحبّ إرشادهم: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ (4)فالردّ إلی اللّه،الأخذ بمحکم کتابه،و الردّ إلی الرسول الأخذ بسنّته الجامعة غیر المفرقة» (5).

کتاب الطهارة

[نبدأ بالفاتحة تیمّنا و تبرّکا ثمّ نذکر آیاتها]

(6)

قوله:«بأنّ الظاهر أنّ المراد بها تعلیم العباد...»[ص 22،س 5]؛لا یخفی عدم ظهور کون المراد بها تعلیم العباد ابتداء فعلهم،فلعلّ الرجحان أو الوجوب مخصوص بما یدلّ القرینة علیه،و الدلیل الذی ذکره-و هو تقدیر«استعینوا»-محلّ المنع،فلعلّ المقدّر غیره،و علی تقدیر تسلیمه فلعلّ المراد:استعینوا باسم اللّه فی ابتداء أمر خاصّ یدلّ القرینة و المقام علیه،لا فی ابتداء الأمور،فلم یمکن الاستدلال بها علی وجوبها،و لا علی رجحانها فی الذبح لو لم یکن دلیل آخر.

ص:42


1- (1)) -و هو الشیخ أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی فی مجمع البیان،ج 1،ص 80،الفن الثالث.
2- (2)) -کذا فی نسخ التی بأیدینا و لکن فی طبعتی الزبدة«عن».
3- (3)) -منهم الشیخ محمّد أمین الأسترآبادی فی الفوائد المدنیّة،ص 306.
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 59.
5- (5)) -نهج البلاغة،ص 139.
6- (6)) -زبدة البیان،ص 22.

قوله:«و یؤیّده الخبر المشهور:[کلّ أمر ذی بال لم یبدأ فیه باسم اللّه فهو أبتر]» (1)[ص 22،س 11]؛أی فی الجملة،و هو فی أمر ذی بال،لا فی مطلق الامور کما ذکره أوّلا.

قوله:«مثل الاستدلال الأوّل...»[ص 23،س 5]؛لعلّ مراده قدّس سرّه بمثل ذلک الاستدلال هو أنّ الظاهر أنّ المراد تعلیم العباد ابتداء فعلهم.

و فیه أنّه لمّا لم یکن هذا المدّعی بیّنا،علّل هناک بتقدیر«استعینوا بالامور»لیکون متعلّقا للجارّ،و لا یجری التعلیل هاهنا لو أغمض عن ضعفه الذی ذکر لک هناک.

قوله:«و لیس بواضح...»[ص 24،س 1]؛لأنّه إنّما یدلّ «رَبِّ الْعٰالَمِینَ» علی عموم التربیة،علی وفق قوله: (2)أی مربّیها،أو المصلحیّة،أو المالکیّة بالنسبة إلی أفراد الممکن،و لا یدلّ علی إرادة الإیجاد و الإبقاء من الربیّة،فلعلّ المقصود منها سببیّة بعض الکمالات اللاحقة بالموجود،و علی تقدیر اندارجهما فیها فلا نسلّم شمول إرادة الإیجاد و الإبقاء المندرجین فیها حینئذ جمیع حالات الممکن،فلعلّ تعلّقها بالممکن مختلف، فبعض الحالات تعلّقها به بالإیجاد،و بعضها بتکمیله اللایق به،و بعضها دفع المنافیات و الآلام،و بعضها إطلاق ما یفسد المزاج و الأسقام.

و فی قوله (3):نعم...دلالة علی عدم إرادته رحمه اللّه بعض ما ذکرته فی وجه عدم الوضوح.

قوله:«إذ حاصله قولوا:نخصّک بالعبادة»[ص 24،س 13]؛وجه تقدیر «قولوا»غیر ظاهر،و کونه علی ألسنة العباد غیر صالح للسببیّة.

قوله:«و لا یخفی المسامحة فی التفسیر الثانی...»[ص 25،س 5]؛لعلّ وجه المسامحة أنّ طلب الهدایة إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ظاهره لا یناسب المسلم مطلقا،لحصول

ص:43


1- (1)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 7،ص 170،باب استحباب الإبتداء بالبسملة مخلصا للّه،ح 4.
2- (2)) -أی قول البیضاوی فی أنوار التنزیل،ج 1،ص 8.
3- (3)) -أی قول المحقّق الأردبیلی فی الزبدة.

العلم به صلّی اللّه علیه و آله لهم،و إلی الأئمّة علیهم السّلام لا یناسب المؤمن،للوجه المذکور،و غیر المؤمن، لعدم طلبهم الهدایة إلی الأئمة علیهم السّلام.

و یمکن أن یقال:إنّ المراد بطلب الهدایة إلیهم علیهم السّلام طلب الهدایة إلی بعض مراتبهم الخفیّة الغیر المعلومة لنا،لأنّ مراتبهم التی تحصل بمعرفتها الترقّیّات العظیمة کثیرة جدّا، أو طلب ثبات ما هو معلوم لنا،أو طلب کلا الأمرین.

و یمکن أن یکون المراد بطلب الهدایة إلیهم علیهم السّلام الهدایة إلی طریقتهم القویمة،بحذف المضاف،و لا مسامحة علی الإحتمالات المذکورة.

و أیضا إن عجز عقولنا عن الوصول إلی ما ذکروه علیهم السّلام بعنوان التفصیل نعلم غایة حسن ما ذکروه بعنوان الإجمال،فلا یناسب بعد نسبة هذا الإحتمال إلی أئمّتنا علیهم السّلام نسبة المسامحة إلیه.

قوله:«و اختیر[و لمّا توقّفت صحّة العبادة علی الإیمان أشرت إلی بعض الآیات التی تتعلّق به.منها أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)] (2)أُولٰئِکَ و کرّر...»[ص 27،س 7]؛لعلّ مراده رحمه اللّه انّه لو قیل:«هم علی هدی مّن رّبّهم»لم یظهر منه أنّ استحقاقهم الهدایة لأجل الصفات المذکورة بعد المتّقین،لعدم دلالة الضمیر علی ما یزید علی المرجع الذی هاهنا هو المتّقون،و کذلک لو قیل:«و هُمُ الْمُفْلِحُونَ» -بلا ذکر أولئک-لم یظهر منه أنّ استحقاقهم الفلاح لأجل الخصال المذکورة،کما یدلّ إسم الإشارة علیه.

و أشار إلی ما ذکرته صاحب الکشّاف بقوله:«و فی إسم الإشارة الذی هو أُولٰئِکَ إیذان بأنّ ما یرد عقیبه فالمذکورون قبله أهل لاکتسابه من أجل الخصال التی عدّدت لهم»،إنتهی. (3)

إذا عرفت هذا ظهر لک أنّ کلّ واحد من التأکید و التصریح و المبالغة جاز فی التکریر

ص:44


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 5.
2- (2)) -زبدة البیان،ص 26.
3- (3)) -الکشّاف،ج 1،ص 84.

الذی هو إشارة إلی ذکر أولئک ثانیا،بخلاف المذکور أوّلا؛لأنّه إنّما یدلّ علی استحقاقهم الهدایة لأجل الخصال المذکورة بعد المتّقین فقط،فذکر المصنّف رحمه اللّه الوجوه الجاریة فی التکریر لیعلم ما یجری منها فی اختیار أولئک بلا حاجة إلی بیان.

لکن قوله رحمه اللّه:کما أنّ الفصل یدلّ علیه-أی علی کون الفلاح للمتّقین الموصوفین بالصفات المذکورة-یدلّ علی تساوی الضمیر و إسم الإشارة فی المفادّ.

إلاّ أن یقال:مراده رحمه اللّه من قوله:«کما أنّ الفصل یدلّ علیه»أنّه یدلّ علی کون الفلاح للمتّقین الموصوفین بحسب الواقع بالصفات المذکورة،أو أنّ المرجع هو المتّقون بلا ملاحظة التقیید بقوله:«الموصوفین بالصفات المذکورة»بوجه.

و فیه:أنّه مع بعد کلّ واحد من الإحتمالین یزید بعده بذکر قوله:«مع إفادته الحصر» بعد قوله:«علیه»لأنّ ظاهر هذه العبارات اشتراک الفصل مع إسم الإشارة فی المفاد، و زیادته علیه بإفادة الحصر.

قوله:«فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل قطعیّ المتن...»[ص 30،س 5]؛لکون ما استدلّ علی کون الإیمان أمرا قلبیّا قطعیّ المتن،و لا یعارض القطعیّ غیر القطعیّ.

و فیه:أنّ القدر الثابت أنّ سبب التأویل یجب أن یکون أقوی،أمّا ضرورة کونه قطعیّ المتن عند کون ما یعارض ظاهره قطعیّ المتن فلا دلیل علیه،فلعلّ ظهور احتمال التخصیص و شهرته و قوّة المعارض سندا و دلالة و شهرة عمل القدماء علی المعارض أورثت الظنّ علی ظاهر المعارض،و علی إرادة التخصیص فی قطعیّ المتن،و عدم جواز التخصیص حینئذ لا دلیل علیه،و لیس غرضی کون ما نحن فیه کذلک،بل المقصود الإیماء إلی ضعف هذا الدلیل،لتنتفع بالعلم به فی مواضع آخر.

و بما ذکرته من وجوب کون سبب التأویل أقوی ظهر ضعف ما یذکره بقوله:«أو بالمثل».

لا یقال:یمکن أن(یکون مراده بالمثل ما هو مثله إذا قطع النظر عن الامور الخارجة عن) (1)أصل المتعارضین،فأمّا إذا لوحظت فیمکن رجحان أحد المثلین باعتبارها.

ص:45


1- (1)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .

لأنّا نقول:فحینئذ لا یصحّ الحصر فی قوله:«الخروج عن ظاهر القطعیّ لا یجوز الاّ بأقوی منه أو بالمثل»لجواز الخروج عن ظاهر القطعی بما هو أضعف منه بضمیمة أمر خارج یصیر الأضعف باعتباره أقوی.

و ما ذکرته بقولی:«و بما ذکرته من وجوب...»مبنیّ علی إرادة الحکم بخلاف ظاهر القطعیّ عن الخروج عن ظاهره،و أمّا إذا ارید عدم الحکم بظاهره حتّی یندرج التوقّف أیضا فیه فلا،لکنّ الظاهر عدم اندراج التوقّف فیما یفهم بحسب العرف من الخروج عن أمر،فلا یقال للمتوقّف فی أمر خرج عنه،و إن کان قبل التوقّف حاکما به.

قوله:«فإنّه بعض أفراد معناه اللغوی...»[ص 30،س 9]؛ظاهر عبارته یدلّ علی کون إطلاق الإیمان علی التصدیق الخاصّ حقیقة لغویّة.

و فیه:أنّ دخول الخصوص فی المعنی الشرعی یستلزم خروج المجموع عن المعنی اللغوی،فالمناسب أن یقول:و التصدیق الخاصّ و إن لم یکن معنی لغویّا للإیمان لکنّ الدلیل القوی صرفه إلیه.

قوله:«الأدلّة علی إمامته و وصایته من المعقول و المنقول غیر محصورة...» [ص 36،س 16]؛مراده رحمه اللّه من المعقول ما یدلّ علی وجوب الإمام فی کلّ عصر عند ختم النبوّة،و علی إعتبار العصمة فیه،و دلالتهما علی إمامته علیه السّلام إنّما هی بانضمام عدم عصمة غیره ممّن زعم الإمامة فی شأنه،فلا یرد أنّه لا یستقلّ العقل فی تعیین أحد بالإمامة.

فنقول فی الطهارة آیات: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ... (1)

قوله:«أی إذا صلّیتم...»[ص 37،س 11]؛لا یبعد أن یقال:إنّ معنی القیام إلی الصلاة بلفظ«إلی»هو قیام المؤمنین ذاهبین إلی الصلاة أو ما یلین إلیها،فلعلّه لذلک قیل:

إذا قمتم إلی الصلاة،و لم یقل:إذا صلّیتم،أو أقمتم الصلاة،و حینئذ لا یحتاج إلی تقدیر الإرادة.

ص:46


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.

قوله:«و لا علی وجوب التخلیل مطلقا...»[ص 39،س 11]؛فیه نظر،نعم تخصیص ظاهر الآیة بالإجماع و بالأخبار المعتبرة جیّد.

قوله:«فلا یفهم إلاّ کون غسل الوجه بلا مهلة...»[ص 40،س 7]؛فیه:أنّه ذکر «الفاء»هاهنا إمّا لتعقیب غسل الوجه عن إرادة الصلاة،ثمّ عطف علیه سائر أعضاء الوضوء،و إمّا لتعقیب المجموع بعد عطف بعض الأعضاء علی بعض.

و علی التقدیرین ظاهر الآیة الموالاة،بناء علی کون الفاء للتعقیب من غیر تراخ،لا مجرّد کون غسل الوجه بعد الإرادة بلا مهلة.

نعم،تخصیص الظاهر بقدر یقتضیه المخصّص المعتبر موجّه.

قوله:«[و حملتا علی التقیة لذلک]مع ما فیه...»[ص 41،س 6]؛قیل:فإنّ المسح بالماء الجدید لیس من مذهب مخالفینا مطلقا (1).

أقول:عدم معروفیّة وجوب المسح بالماء الجدید بین المذاهب الأربعة المتداولة بینهم لا ینافی الإحتیاج إلیها بکونه مذهب بعضهم فی زمانهما علیهما السّلام کما یظهر من کلام بعض.

قوله:«و علی غیر الإختیار...»[ص 41،س 6]؛قوله علیه السّلام:«لا»فی الروایتین بعد قول السائل فی الروایة الاولی:«أیجزی للرجل أن یمسح قدمیه بفضل رأسه؟» (2)و فی الروایة الثانیة:«أمسح بما فی یدی من الندی رأسی» (3)الدالّین علی بقاء الرطوبة،و کون السؤال فی الجواز و الکفایة آب عن الحمل علی غیر الإختیار.

ص:47


1- (1)) -التهذیب،ج 1،ص 58،ح 163؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 409،ح 5.
2- (2)) -اکتفینا فی المقام بنقل کلام العلاّمة السیّد شرف الدین العاملی فی المسائل الفقهیّة،ص 97: «...إختلف علماء الإسلام فی نوع طهارة الأرجل من أعضاء الوضوء فذهب فقهاء الجمهور و منهم الأئمة الأربعة إلی وجوب الغسل فرضا علی التعیین...و الذی علیه الإمامیّة(تبعا لأئمة العترة الطاهرة)مسحها فرضا معینا».و انظر:الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت علیهم السّلام،ج 1،ص 122.
3- (3)) -التهذیب،ج 1،ص 58،ح 163؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 409،ح 5.

قوله:«و ذهب البعض...»[ص 41،س 8]؛ابن بابویه و الشیخ فی التهذیب. (1)

قوله:«و کأنّه موافق لمذهب العامّة...»[ص 41،س 13]؛أی بعضهم:لأنّ المشهور بینهم هو أنّ الکعب هو الناشزان من جانبی القدم. (2)

قوله:«و ظاهر الآیة،فإنّ قراءة الجرّ صریحة...»[ص 41،س 15]؛فیه:أنّ التعلیل لا یناسب المعلّل؛لأنّ صراحة إحدی القراءتین کافیة فی الآیة فی المسح، لوجوب حمل القراءة الاخری علی هذه،لئلاّ یلزم تنافی المفاد بین القراءتین.

إعلم أنّه لمّا علّل الصراحة بالعطف علی الرؤوس،و سلب احتمال الغیر،نشأ توهّم أنّ قراءة الجرّ لا تستلزم العطف علی الرؤوس،لاحتمال کون جرّ الأرجل بجوار الرؤوس، لا بسبب العطف علیها،فأجاب بضعف جرّ الجوار،و أیّد الضعف بالإشتباه و حرف العطف،لکن دفع الإحتمال بهذا الوجه إنّما یناسب ظهور الآیة فی المسح-کما ذکره أوّلا -لا صراحتها فیه کما ذکره فی التعلیل.

إلاّ أن یقال:لیس ضعف جرّ الجوار جوابا مستقلاّ حتّی یکون الإشتباه و حرف العطف مؤیّدا للضعف،بل الجواب إنّما هو المجموع،و لعلّ المجموع غیر محتمل عند المصنّف، کما یحکم به الوجدان،و تتبّع کلام البلغاء و أهل اللسان،لکن لفظ«خصوصا»آب عن هذا التوجیه.

و لعلّ مراده رحمه اللّه بصراحة قراءة الجرّ إنّما هی غایة الظهور،و حینئذ یتلائم أجزاء الکلام کما یظهر بالتأمّل،و بعد هذا الإحتمال لا یمنع الموجّه خصوصا فی کلام مثل المصنّف الذی لیس من دأبه السعی فی ظهور دلالة اللفظ علی المقصود.

لکن ما یذکره بقوله:«و أمّا عطفه علی الوجه فمعلوم قبحه»إلی آخره-فی ذیل کون

ص:48


1- (1)) -انظر:الفقیه،ج 1،ص 44-45؛التهذیب،ج 1،ص 60.
2- (2)) -راجع:شرح الأزهار،ج 1،ص 89؛سبل السلام،ج 1،س 43؛و انظر:تذکرة الفقهاء، ج 1،ص 170؛ذکری الشیعة،ج 2،ص 149؛مشارق الشموس،ج 1،ص 119،أیضا مصباح المنیر،ج 2،ص 534؛لسان العرب،ج 1،ص 718.

قراءة النصب أیضا کذلک-فی غایة البعد عن التوجیه المذکور إن قلنا باحتماله فی الجملة.

قوله:«لأنّه عطف علی محلّ بِرُؤُسِکُمْ (1)...»[ص 42،س 3]؛لا یخفی ضعف ظاهر هذا التعلیل،بل الأجود أن یعلّل بما أخّره بأدنی تغییر،بأن یقول:لأنّ عطفها علی الوجه معلوم بعده،فیجب عطفها علی محلّ رؤوسکم...و لو اکتفی بالظهور فی المسح بناء علی قراءة النصب بما أشرته،و قویّ برعایة التوافق فی المقتضی مع قراءة الجرّ کان أجود من الأجود.

قوله:«بل هو دلیل...»[ص 42،س 6]؛لا یخفی ما فیه،بل المناسب أن یقال:

«بل یمکن أن یحمل علی ما ذهب إلیه أصحابنا...»لکفایته و صحّته.

قوله:«إذ قد یکون المقابلة باعتبار النیّة...»[ص 42،س 13]؛لا یخفی بعد تأثیر النیّة فی مثله.

قوله:«أو للتضرّر به...»[ص 43،س 19]؛ظاهر التضرّر لا خصوصیّة له بالمسافر،و یمکن حمل التضرّر ها هنا علی معنی یناسب المسافر کالتخلّف عن الرفقة و غیره.

قوله:«بأن تضعوا أیدیکم[علی بعضه]...»[ص 44،س 5]؛إشارة إلی أنّ التیمّم ببعض الصعید الذی هو مقتضی الآیة-علی تقدیر جعل«من»تبعیضیّة-یتحقّق بمحض وضع الأیدی علی بعض الصعید،و فعل ما یعتبر بعد الوضع،و صرّح علی ما أشار إلیه هاهنا فی التفریع.

و لا یخفی بعد إرادة هذا المعنی من التبعیض،بل ظاهر التبعیض هو اعتبار اللصوق، و یجیء ما یناسب المقام بعد أیضا.

قوله:«بل طهارة الماء و إباحته أیضا...»[ص 44،س 12]؛الإستدلال بالآیة

ص:49


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.

علی طهارة الماء و إباحته إنّما یصحّ لو کان اعتبار شیء فی البدل مستلزما لاعتباره فی الأصل،و الإستلزام ممنوع.

قوله:«و أنّ أوّل أفعال التیمّم مسح الوجه...»[ص 44،س 14]؛دلالة الآیة علیه إنّما هی بوجود«الفاء»کما ذکره فی دلالة آیة الوضوء علی الترتیب،و یرد علیها ما اورد هناک،و لعلّ ترک الإعتراض هاهنا بل الإجمال فی بیان الدلالة لکفایة ما سبق منه رحمه اللّه للناظر.

قوله:«و العطف بأو،و المناسب بالواو...»[ص 45،س 7]؛لا یبعد أن یقال:

لیس المراد من قوله تعالی: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (1)حکم المحدثین بأحد الحدثین،من المرضی و المسافرین عند فقد الماء،بل عند وجوده؛و بیان حکمهما عند فقده یظهر بالأولویّة أو بتعمیم قوله تعالی: أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ... (2)و حینئذ العطف بأو هو المناسب لا بالواو.

قوله:«فیصحّ تکلیفهم و نهیهم...»[ص 50،س 7]؛غرضه قدّس سرّه أنّ النهی فی الآیة متعلّق بالسکاری،فینبغی توجیهه حتّی لا یلزم تکلیف الغافل،فأوّله بما أوّله، و التخصیص بعید،بل الظاهر أنّ المکلّفین بعدم قرب الصلاة حال السکر هم المؤمنون المدرکون،فإن کانوا شربوا المسکر أو أکلوه و لم یسکروا بعد فمعناه ما ذکره و إن لم یشربوا،فالغرض من النهی أن لا یشربوا فی وقت یصیرون وقت الصلاة بسکاری لا یعلمون ما یقولون.

قوله:«لکن بالتیمّم...»[ص 50،س 14]؛فیه إشارة إلی الإحتیاج إلی التقیید به کما یصرّح به بقوله ناقلا عن مجمع البیان و یؤیّده عدم الإحتیاج إلی قیده بالتیمّم.

وجه الإحتیاج إلی التقیید أنّ الإستثناء یدلّ علی جواز الصلاة جنبا حین کونهم مسافرین،فاحتاج إلی التقیید المذکور حتّی یصح ما دلّ علیه الإستثناء.

و فیه:انّه یمکن أن یکون الغرض من الإستثناء رفع نهی القرب من الصلاة باعتبار

ص:50


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 43.
2- (2)) -نفس المصدر.

الجنابة بالنسبة إلی المسافر،و لا منافاة بینه و بین منعه منه باعتبار آخر یظهر فی موضع آخر.و کذلک مفهوم الغایة فی قوله[تعالی]: حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (1).

قوله:«و هو غیر لازم...»[ص 51،س 1]؛لعلّ عدم لزوم التکرار إمّا لکون التیمّم المقدّر أوّلا غیر مبیّن،و ما ذکر بعده مبیّن،و لا یعدّ مثل هذا تکرارا،أو لأنّ التیمّم المقدّر أوّلا متعلّق بالمسافر فقط،و ما ذکر بعده متعلّق بمطلق المحدث.

و یمکن أن یقال:إنّ ذکر الصلاة مع التیمّم بعده بحیث یندرج فیه المسافر یدلّ علی أنّ المذکور أوّلا لیس من أحکام الصلاة و إلاّ یلزم التکرار بالنسبة إلی المجنب المسافر،و هو خلاف الظاهر.

قوله:«و القول بتحریم دخول السکران المسجد غیر معلوم...»[ص 51،س 2]؛عدم المعلومیّة مرجّح ضعیف،بل لا یبعد القول بعدم کونه مرجّحا،و النافع هاهنا معلومیّة العدم،و هو لا یدّعیها.

قوله:«و حذف المضاف تکلّف...»[ص 51،س 3]؛قیل:لا قصور،لأنّه یکون معنی الآیة:«لا تقربوا المساجد للصلاة فی حال السکر و لا تدخلوها جنبا...»إلی آخر الآیة،فهو معنی صحیح موافق للروایة عن الصادقین علیهما السّلام. (2)

أقول:تقدیر للصلاة فی الجنب لا یوافق تقدیر المضاف علی طریقة المفسّرین و الفقهاء،و عدم تقدیره فیه خارج عن الاسلوب،علی ما ذکره من تقدیره فی السکاری.

قوله:«و عموم المساجد غیر جیّد...»[ص 51،س 3]؛لا یقال بتخصیص المسجدین حینئذ عن الحکم؛لأنّ تخصیص الحکم بغیرهما مع شدّة الحاجة إلی حکم

ص:51


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -انظر:عوالی اللئالی،ج 2،ص 9،ح 17؛تفسیر القمی،ج 1،ص 139؛التبیان فی تفسیر القرآن،ج 3،ص 207-208؛مجمع البیان،ج 3،ص 93 و وسائل الشیعة،ج 2،ص 210، ح 20.

أحدهما-لکونه فی محلّ النزول-و إلی حکم الآخر-لکثرة الورود إلیه-لا یخلو من بعد، و مع ذلک یجب التخصیص علی تقدیر صراحة الروایة الصحیحة.

قوله:«و یکون ذلک معلوما بالبیان...»[ص 51،س 9]؛و یمکن تأیید هذا الإحتمال بجواز کون قوله تعالی: حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (1)قرینة للفعل،و قوله:

عٰابِرِی سَبِیلٍ (2)قرینة للدخول،و لا بعد فیه.

قوله:«و الأوّل أبعد...»[ص 51،س 10]؛لعلّ المراد من الأوّل ما ذکر قبل هذا بقوله:«و قیل:المراد لا تقربوا مواضع الصلاة»لا ما ذکره أوّلا،کما یظهر بالتأمّل.

قوله:«فالقول بمضمونها متعیّن...»[ص 51،س 11]؛لعلّ تعیّن القول بمضمونها إنّما هو لعدم صراحة الآیة،بل عدم ظهورها فی المعنی الآخر،و إلاّ کان القول بمضمونها مشکلا خصوصا علی طریقة المصنّف،علی ما ظهرت فی تفسیر المؤمن من قوله:«فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل قطعیّ المتن و قویّ الدلالة؛إذ الخروج عن ظاهر القطعیّ لا یجوز إلاّ بأقوی منه أو بالمثل». (3)

قوله:«و فی الآیة دلالة مّا علی (4)عدم خروج المؤمن عن الإیمان[بشرب الخمر،فتأمل فیه]...»[ص 51،س 13]؛ظاهر الآیة علی ما ذکره کثیر من المفسّرین أنّ نزولها قبل تحریم الخمر،فلا یدلّ علی عدم خروج المؤمن عن الإیمان بشربها بعد تحریمها،و لعلّه أشار إلی ما ذکرته بقوله:«فتأمّل فیه».

قوله:«أو فی المساجد أو فیهما...»[ص 51،س 15]؛الجارّ متعلّق بالدخول فی «تحریم دخول»لا الدخول فی«الدخول فی الصلاة»أی فی الآیة دلالة علی تحریم دخول الشارب فیهما،یعنی کلّ واحد،علی تقدیر.

ص:52


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 43.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -زبدة البیان،ص 30.
4- (4)) -فی نسخة )Z( «دلالة علی ما»بدل«دلالة ما علی».

قوله:«و عدم حصول رفع الحدث بالتیمّم»[ص 51،س 18]؛علی ما اختاره، و أمّا علی احتمال تقدیر المضاف فلا.

قوله:«و إن لم یتمکّن منه...»[ص 51،س 20]؛ظاهر هذه العبارة حمله علی تعذّر الإستعمال بوجه مّا مع وجود الماء،و إن کان ما یقول بقوله:«و فلم تجدوا عطف علی أو جاء قیدا للمرض و السفر» (1)مشعرا بعدم إرادة هذا الظاهر.

و لا یبعد أن یقال:إنّ ظاهر قوله: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ (2)بیان حکم المجنب إذا مرض و وجد الماء،لمجیء حکم فاقد الماء مطلقا بعد.

و الظاهر أن یحمل قوله تعالی: أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (3)أیضا علی حکم المسافر عند وجود الماء،و تحقّق المانع من الاستعمال،لخوف احتیاج المحترم إلیه،أو تخلّف الرفقة بالإستعمال،و إحالة بیان حکم فاقد الماء علی ما یجیء،و تخصیص المرض و السفر عند کون المکلّف مجنبا مع وجود الماء،لشیوع تعذّر المجنب عن الغسل فی الحالین و إن وجد الماء دون الوضوء کما یعرفه المتتبّع المفتّش،فاکتفی بتعذّر استعمال الماء مع وجوده بأمرین یکثر التعذّر فیهما.

و أمّا قوله:رحمه اللّه«أو لسفر لا یکون فیه الماء بوجه»ففیه:أنّه أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ... (4)مغن عنه،کما هو مغن عن وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ علی قوله بأنّ فَلَمْ تَجِدُوا (5)قید للمرض، و علی ما ذکرته لا یحتاج أن یجعل کلمة أَوْ فی أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ (6)بمعنی الواو،مع عدم کونها سابقا و لاحقا بمعناها،و أشرت إلی بعض ما ذکرته هاهنا سابقا.

قوله:«هکذا قال فی الکشّاف و غیره...»[ص 54،س 3]؛قال صاحب الکشّاف:

ص:53


1- (1)) -زبدة البیان،ص 5.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.
6- (6)) -نفس المصدر.

«قال الزجّاج:الصعید:وجه الأرض ترابا کان أو غیره،و إن کان صخرا لا تراب علیه،لو ضرب المتیمّم یده علیه و مسح لکان ذلک طهوره،و هو مذهب أبی حنیفة.

فإن قلت:فما تصنع بقوله فی سورة المائدة: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ (1)أی بعضه،و هذا لا یتأتّی فی الصخرة التی لا تراب علیها.

قلت:قالوا:«(من)لابتداء الغایة». (2)

أقول:ها هنا محلّ الحوالة،و غرضه رحمه اللّه أنّ کون«من»لابتداء الغایة مذکور فی الکشّاف،و لا ینافی هذا ما ذکره صاحب الکشاف بقوله:

«فإن قلت:قولهم:«إنّها لإبتداء الغایة»قول متعسّف،و لا یفهم أحد من العرب من قول القائل:«مسحت رأسی من الدهن و من الماء و من التراب»إلاّ معنی التبعیض.

قلت:هو کما تقول،و الإذعان للحقّ أحق من المراء»انتهی. (3)

وجه عدم المنافاة أنّ ترجیح صاحب الکشّاف التبعیض لا ینافی کونها لابتداء الغایة فی الکشّاف کما ذکره المصنّف،فلا یرد ما أورده بعض الناظرین بقوله:العجب کلّ العجب منه قدّس سرّه کیف قال هذا،و المذکور فی الکشّاف نقیض ذلک.

أقول:ظاهر قوله:«و یجوز کونها للتبعیض مع عدم لصوق شیء»عدم دلالة«من» التبعیضیّة علی اللصوق،فعلی تقدیر تسلیم التبعیض أیضا لا یتمّ الدلالة مع قطع النظر عن المؤیّدین الآتیین.

و یؤیّد إرادة هذا المعنی ما مرّ منه فی تفسیر آیة المائدة الذی أشار إلیه هاهنا بقوله:

«لما مرّ» (4)،و ظهر لک ضعفه بما ذکرته هناک،و بما نقلته من صاحب الکشّاف ها هنا.

نعم،لو قیل بعدم اعتبار اللصوق،بإهمالها هاهنا،و بالأخبار،و یجعل الأمرین دالّین

ص:54


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 6.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 547.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أی کلام صاحب زبدة البیان التی مرّت آنفا.

علی عدم إرادة التبعیض منها (1)لکان له وجه إن لم تکن صحیحة زرارة المنقولة فی «الفقیه» (2)صالحة لمعارضتها،و الإحتیاط فی أمثال هذه الامور لا ینبغی أن یترک. (3)

قوله:«و لهذا لا یعتبر اللصوق...»[ص 54،س 5]؛وجه عدم اعتبار اللصوق فی الید لمسح الید أنّه علی تقدیر اعتبار اللصوق فی الجملة لم یعتبر إلاّ أکثر الضربتین فی التیمّم الذی هو بدل الوضوء،و لا وجه له أیضا،بل اعتبارهما فی بدل الغسل أیضا لیس مسلّما و متّفقا فیه،فعلی تقدیر اعتبار اللصوق فی الجملة إذا مسح الوجه بالیدین فربّما ارتفع عنهما ما لصق بهما،و لا یلزم بقاؤه للیدین،و نسبة المسح إلی الوجه و الیدین نسبة واحدة،کما هو ظاهر فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ (4)فإذا اعتبر لصوق التراب عند مسح الوجه لزم اعتباره عند مسح الیدین؛و انتفاء اللازم یدلّ علی انتفاء الملزوم.

و فیه:أنّ ظاهر اعتبار اللصوق اعتباره فی الیدین أیضا-کما ذکرته-لکن ما ذکر من أنّه ربما ارتفع عنهما...ضعیف،لأنّ ارتفاع کلّ (5)ما لصق بمحض مسح الوجه بعید،فلعلّه بعد العلم باللصوق یمکن الإکتفاء به،بمقتضی عدم العلم بالإرتفاع،و أصالة البقاء، و علی تقدیر حصول العلم بزوال الکلّ بغسل الیدین مثلا بعد مسح الوجه فلا یتمّ کفایة مسح الیدین حینئذ،فلعلّه حینئذ یجب ضرب آخر حتّی یتحقّق مقتضی التبعیض، و عدم ظهور القول بوجوب الضرب الثانی حینئذ لا یضرّ،لعدم توفّر السؤال و التفتیش فی أمثاله؛لأنّ العلم بزوال ما لصق کلا عند مسح الیدین إمّا منتف أو فی غایة الندرة،فلا یظهر تکثّر البحث و التفتیش فی زمان ظهور الحجج علیهم السّلام و عدم ظهور القول به بین الفقهاء حینئذ،بل ظهور عدم القول به بینهم لیس حجّة شرعیّة،کما حقّقته فی تعلیقاتی علی المعالم. (6)

ص:55


1- (1)) -وردت«هاهنا»بدل«منها»فی نسخة M .
2- (2)) -الفقیه،ج 1،ص 103،ح 212.
3- (3)) -للکلام تتمة لا تقرء فی نسخة M .
4- (4)) -سورة المائدة،الآیة 6.
5- (5)) -لم ترد کلمة«کل»فی نسخة M .
6- (6)) -انظر:الذریعة،ج 6،ص 210،الرقم 1174.

قوله:«ففی الآیة دلالة علی کون الغایط و نحوه حدثا...»[ص 54،س 8]؛ نسبة دلالة حدثیّة نحو الغایط إلی الآیة لا یخلو من ضعف.

قوله:«و عدم احتیاج الوضوء فی غسل الجنابة...»[ص 54،س 12]؛وجه الدلالة هو مفهوم الغایة،و (1)قد عرفت ضعفها بما ذکرته فی مفهوم الغایة فی حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (2).

و أمّا دلالة الآیة السابقة علیه علی تقدیر عطف وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً (3)علی إِذٰا قُمْتُمْ (4)کما ذکره هناک فغیر ظاهر؛لعدم تعلّق الإطهار بالصلاة حینئذ.نعم،علی تقدیر عطفه علی المقدّر کما هو ظاهر السیاق،و المؤیدات التی ذکرها هناک أیضا تدلّ علی عدم الإحتیاج إلی الوضوء،فلعلّ هذا عدول منه عن القول بدلالة الآیة علی وجوب الغسل بنفسه بسبب المؤیّدات المذکورة.

قوله:«و لا یبعد فهم عموم بدلیّة التیمّم[عن الوضوء و الغسل]...»[ص 55، س 3]؛لا دلالة فی الآیة علی عموم البدلیّة کما لا یخفی.

قوله:«لعدم الفرق بین العبادات...»[ص 55،س 6]؛یدلّ کلامه علی دخول الطواف أیضا فی حکم المستثنی،و هو بعید؛لعدم دخول الطواف فیما یفهم من العبور بحسب العرف،و لا یقول هو أیضا به،و القیاس منفیّ شرعا؛نعم،جواز طواف المتیمّم فی بعض الصور ثابت بدلائل غیر الآیة.

قوله:«و ظاهر هذه الآیة یشعر به...»[ص 55،س 10]؛إشعار هذه الآیة غیر ظاهر،و إن قیل بإشعار مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ (5)فی المائدة باشتراک العلّة فلا بعد فیه.

قوله:«یعنی لا یجوز دخول الجنب بغیر طهور و لو بالتیمّم...»[ص 55،

ص:56


1- (1)) -لم ترد کلمة(و)فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 6.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

س 12]؛قد ظهر لک ضعف تقدیر التیمّم فی أوایل تفسیر هذه الآیة،فیدلّ ظاهر الآیة علی عدم دخوله المسجد قبل الغسل مطلقا و إن تیمّم،علی وفق ما ذکره فخر المحقّقین (1)بمقتضی مدلول الغایة و عموم المستثنی منه کما هو الظاهر.

نعم،تخصیص الظاهر بالدلیل المعتبر جایز،و هو أمر آخر.

و یمکن أن یقال:إنّ ظاهر الآیة بقاء مانعیّة الجنابة عن الصلاة فی غیر السفر،أو عن دخول المساجد بغیر العبور،إلی حصول الغایة التی هی قوله تعالی: حَتَّیٰ تَغْتَسِلُوا (2)إن لم یکن المؤمنون صاحبی أعذار،بقرینة کون مانعیّة الجنابة بالنسبة إلیهم هی التیمّم کما تدلّ علیه تتمّة الآیة،فکما أنّ حصول الغایة الاولی رافع الجنابة عن الطایفة الاولی فلا بعد فی رفع الغایة الثانیة إیّاها عن الطایفة الثانیة،و حینئذ عموم المستثنی منه الذی یظهر من السیاق و الغایة لا ینفع فخر المحقّقین؛لعدم ظهور کون التیمّم عند الأعذار مندرجا فی الجنب،و حینئذ یتوافق ما یفهم من هذه الآیة مع ما یفهم من نفی الحرج،و الأخبار الکثیرة (3)الذین أشار إلیهما المصنّف قدّس سرّه من غیر حاجة إلی التقیید الذی ذکره بقوله:«بغیر طهور و لو بالتیمّم».

الرابعة:[ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ* فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ* لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ] (4)قوله:«صفة بعد اخری...»[ص 57،س 12]؛الصفة إنّما هی فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ باعتبار المتعلّق،و کذلک الخبر؛و أمّا مَکْنُونٍ فهو صفة کِتٰابٍ علی التقدیرین،فقوله:«أی مستور عن الخلق»هو تفسیر مکنون،و لا تعلّق له بأحد الإحتمالین بخصوصه.

و فی قوله:«فی لوحه المحفوظ»لیس متعلّقا بمستور؛لکون المستور هو لوحه المحفوظ لا ما فیه،بل«فی لوحه المحفوظ»عبارة اخری عن فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ للتوضیح.

ص:57


1- (1)) -انظر:إیضاح الفوائد،ج 1،ص 66.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 43.
3- (3)) -کلمة«الکثیرة»لم ترد فی نسخة M .
4- (4)) -سورة الواقعة،الآیة 77-79.

قوله:«و رجوع ضمیر لاٰ یَمَسُّهُ إلی القرآن...»[ص 57،س 17]؛أی یتوقّف دلالة لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ علی عدم جواز مسّ القرآن للمحدث علی رجوع ضمیر لاٰ یَمَسُّهُ إلی أحدهما،و لا یخفی أنّه إن جعل صفة لقرآن فالضمیر له،و إن جعل خبر إنّ فالضمیر للمنزل،و لیس فی هذین الإرجاعین التابعین للإحتمالین خلاف ظاهر أصلا.

و ظاهر اسلوب کلامه قدّس سرّه من جعل رجوع الضمیر فی ذیل التوقّف یدلّ علی انفکاک رجوع الضمیر إلی أحدهما عن الإحتمالین،أو اشتمال الإرجاع علی بعد،و لعلّ مراده رحمه اللّه محض بیان مرجع الضمیر بناء علی الإحتمالین،لا ما یفهم من ظاهر العبارة، و قد یوجد فی قلیل من النسخ«یرجع»بلفظ المسقبل.

قوله الخامسة:[ فِیهِ رِجٰالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (1)] [ص 58،س 5]؛فیه-أی فی مسجد قبا-رجال یحبّون أن یتطهّروا.

قوله:«و إنّ العلم لا یحتاج للعمل (2)...»[ص 58،س 9]؛لا یبعد أن یقال:إنّ أمثاله مندرجة فی عموم[ما ورد عن أبی عبد اللّه علیه السّلام]:«کلّ شیء مطلق حتّی یرد فیه نهی» (3)و ما یوافقه.

قوله:«فی مثل ذلک...»[ص 58،س 10]؛مراده رحمه اللّه بمثل ذلک ما لیس بعبادة، و التقیید بمثل ذلک لأنّ العبادة تحتاج إلی بیان الشارع.

السادسة: وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ... (4)

قوله:«و یدل علیه أیضا: فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ (5)...» [ص 60،س 15]؛لا یخفی ضعف دلالة الآیة علی جواز الجلوس فی زماننا الذی هو المقصود،بل لا یدلّ علی جواز الجلوس فی زمان نوح علیه السّلام غیر وقت امر به،فإن تمسّک

ص:58


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 108.
2- (2)) -فی المطبوع:لا یحتاج[إلیه]للعمل.
3- (3)) -الفقیه،ج 1،ص 317،ح 937.
4- (4)) -سورة الأنفال،الآیة 11.
5- (5)) -سورة المؤمنون،الآیة 28.

بعدم ورود النهی علی (1)الجلوس فلیس من دلالة هذه الآیة.نعم،تدلّ علیه الآیة السابقة و الإجماع و الأخبار.

السابعة: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً (2)...

قوله:«لیس بعام...»[ص 63،س 1]؛مدفوع بما روی عنه صلّی اللّه علیه و آله:«إنّ حکمی علی الواحد حکمی علی الجماعة» (3)و فی عدم التصریح أیضا تأمّل،فتأمّل،کذا قیل.

و أقول:لعلّ وجه عدم الصراحة أنّ قوله علیه السّلام:«شأنک بأعلاها» (4)ظاهر فی عموم الإنتفاع المتعلّق بهذا الجانب الدالّ علی عدم العموم فیما تحت الإزار،و أمّا علی عدم جوازه أصلا فلا.

قوله:«علی عدم الرجحان المطلق إلی حین الغسل...»[ص 63،س 8]؛ الأظهر رجحان الإعتزال،و عدم القرب المطلق إلی حین الغسل....

و لعلّ مقصوده أنّ تحقّق عدم الرجحان المطلق إمّا بتساوی عدم المقاربة و وجودها، أو برجحان العدم مع عدم جواز المقاربة،أو مع جوازها؛و الإحتمال الأوّل ظاهر الانتفاء، فالمتحقّق أحد الأخیرین اللذّین أشار إلیهما بقوله«التحریم...».

قوله:«أو بعد مضیّ وقت صلاة کاملة...»[ص 65،س 1]؛لیس فیما عندنا من الکشّافین. (5)

قوله الثامنة: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ... (6)

ص:59


1- (1)) -فی نسخة )Z( ترد«عن»بدل«علی».
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 222.
3- (3)) -عوالی اللئالی،ج 1،ص 456،ح 197 و ج 2،ص 98،ح 270؛الأربعون حدیثا(رسائل الشهید الأوّل)،ص 38؛بحار الأنوار،ج 2،ص 272،ح 4.
4- (4)) -روی زید بن أسلم:أنّ رجلا سأل النبی صلّی اللّه علیه و آله:ما یحلّ لی من إمرأتی و هی حائض؟قال: لتشدّ علیها إزارها ثمّ شأنک بأعلاها.الموطأ ج 1،ص 57،ح 93؛الکشّاف،ج 1،ص 293.
5- (5)) -انظر:الکشّاف،ج 1،ص 293-294.
6- (6)) -سورة التوبة،الآیة 28.

قوله:«فکأنّه علی وجه المجاز...»[ص 67،س 16]؛لا عند القاضی (1)،و هو ظاهر،بل فی إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هذا بعنوان الإلزام علی القاضی من جعل الغلبة سبب النجاسة بأنّ إطلاق النجس علی المشرکین إذا کان باعتبار الغلبة لا یلزم کونهم نجسا حقیقة حتّی یلزم تحقّق النجاسة کلمّا تحقّقت الغلبة،فلعلّها سبب إطلاق النجس علیهم مجازا و إن لم یکونوا نجسا حقیقة،و لا یجب اجتناب ما مسّوه رطبا بمحض مسّهم.

نعم،إن ظهر نجاسة الخارج فیما مسّوا شیئا به یجب الإجتناب،و هذا لا اختصاص له بالمشرکین.

قوله:«و علم أن لا دلیل لها إلاّ الغلبة...»[ص 68،س 2]؛الصواب تبدیل «العلم»ب«الإستنباط»أو«الظنّ»؛لأنّه علی تقدیر العلم بالعلّة مثل نصوص العلّة لیس الحکم بدوران الحکم مع العلّة قیاسا منفیّا،بل هو حکم بما یقتضی ظاهر اللفظ،و احتمال مدخلیّة خصوص المحلّ احتمال بعید لا ینافی ظهور العموم الذی هو مدار العمل.

و أیضا علی هذا الإحتمال لا یصحّ الحصر فی قوله:«و علم أن لا دلیل لها إلاّ الغلبة» و بعد العلم بعلّیّة الغلبة إن کانت العلّة المعلومة مطلقة فالمعلول تابع لها،و إن کانت مرتبة (2)خاصّة فالمعلول معلول لهذه المرتبة و ما فوقها.

نعم،لیس الحکم فیما نحن فیه تابعا للغلبة،و هو أمر آخر لا ینفعه رحمه اللّه.

قوله:«فلا یعذر قائله...»[ص 68،س 6]؛لما یلزم من القول بعلّیّة غلبة النجاسة للنجاسة نجاسة المسلم إذا کان کذلک و بطلان اللازم ظاهر،فلا یعذر قائله أی لیس قائل هذا القول معذورا فی هذا القول،بل هذا القول فاسد.

هذا بناء علی ما هو فی أکثر النسخ«یعذر»بالذال،و أمّا علی نسخة«یعزر»بالزاء فمعناه ظاهر.

ص:60


1- (1)) -أی القاضی ناصر الدین البیضاوی فی أنوار التنزیل،ج 1،ص 401.
2- (2)) -وردت«قرینة»بدل«مرتبة»فی نسخة )Z( .

قوله:«فتأمّل فیه...»[ص 68،س 11]؛وجه التأمّل أنّ نسبة الشرک إلی أهل الکتاب فی قوله: سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (1)لیست صریحة فی أنّها باعتبار قولهم ب«الإبن»فقط،بل من اتّخاذهم أحبارهم و رهبانهم أربابا أیضا،و عدم کون هذا شرکا مطلقا ظاهر،فإطلاق الشرک مع القرینة لا یدلّ علی إطلاقه بدونها.

و أیضا قول کلّ أهل الکتاب ب«الإبن»غیر ظاهر،و کون من قال به مندرجا فی المشرک المطلق غیر ظاهر،و العطف فی قوله تعالی: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ (2)ظاهر فی التغایر،و للتغایر مؤیّدات آخر من الآیات و الأخبار.

قوله:«و یمکن فهم تحریم دخولهم المسجد...»[ص 69،س 8]؛فیه نظر.

قوله:«و منها عدم تمکین المسلمین...»[ص 69،س 10]؛أقول:النهی فی قوله تعالی: فَلاٰ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ... (3)إمّا متعلّق بالمسلمین،بمعنی منع المسلمین المشرکین عن الدخول،و إمّا متعلّق بالمشرکین.

فعلی الأوّل کون الکفّار مکلّفین بالفروع لیس من أحکام الآیة،و علی الثانی لیس عدم تمکین المسلمین لهم من أحکامها،فعدّهما من الأحکام لا وجه له.

فإن قیل:منع المسلمین إیّاهم عن الدخول إنّما هو بمقتضی وجوب النهی عن المنکر،فلیس عدم التمکین حینئذ من الأحکام المستفادة من هذه الآیة،و القول بأنّ مراده قدّس سرّه من جعل کلّ واحد من الأمرین من أحکام الآیة إنّما هو علی تقدیر خارج عن اسلوب الکلام.

قوله:«لاختصاص الحکم بنجاسة المشرک...»[ص 69،س 17]؛اعتبار التقیید بالموضوع فی المحمول بعید خارج عن ظاهر اللفظ بلا دلیل.

فإن قیل:یکون نجاسة المشرکین متعدّیة،لعدم انفکاکهم غالبا عن العرق-لحرارة البلد-و ظهور عدم رعایتهم علی تقدیر عدم المنع وقت عدم العرق،و عدم رطوبة

ص:61


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 31.
2- (2)) -سورة البیّنة،الآیة 1.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 28.

المسجد،فلعلّ تعلیل المنع بالنجاسة لاستلزام دخولهم النجاسة المسریّة و إن لم تکن العلّة فی کلّ الأفراد و فی کلّ الأوقات؛لأنّ عموم الحکم الشرعی لا یستلزم عموم العلّة، و یؤیّد کون سبب المنع النجاسة المتعدّیة بجواز طواف المستحاضة،لیس بعیدا.

التاسعة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ... . (1)

قوله:«وجه التخصیص قد تقدّم...»[ص 70،س 4]؛فی تفسیر الآیة الاولی من الآیات المتعلّقة بالطهارة.الوجه الثانی من الوجهین المتقدّمین یجری هاهنا لا الأوّل أیضا کما لا یخفی.

قوله:«و المراد عدم عبادته...»[ص 73،س 16]؛المخاطب فی فَاهْجُرْ (2)إمّا أن یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقط-کما هو ظاهر الخطاب-أو مع المؤمنین،أو مطلق المکلّفین.

فعلی الأوّلین ینبغی صرف الهجر عن ظاهره علی وجه یناسبهما،و أشار إلی الإحتمال الأوّل و تأویل الهجر بما یناسبه بقوله:«و المراد عدم عبادته-إلی قوله- و لا یزال».

و علی الثالث إمّا أن یکون المراد من الهجر بالنسبة إلیه صلّی اللّه علیه و آله و غیره-ممّا لا یکون عند الخطاب عابد صنم-ما ذکره علی تقدیر التخصیص،و بالنسبة إلی عبدة الأصنام الترک، و هو بعید فی نفسه لا من عبارة المصنّف رحمه اللّه.

و إمّا أن یکون المراد منه القدر المشترک بین ما ذکره أوّلا و الترک،و تحقّقه بالنسبة إلی غیر عبدة الأصنام هو فی ضمن المعنی الأوّل،و بالنسبة إلیهم فی ضمن الترک؛و هو الأظهر بحسب المعنی.

و أشار إلی ما أراد من الإحتمالین بعد ما ذکره أوّلا بقوله:«و ترک من أهله»،فمعنی قوله:«فیدخل غیره صلّی اللّه علیه و آله...»أنّه یدخل فی قوله تعالی: فَاهْجُرْ أمران غیره صلّی اللّه علیه و آله فی

ص:62


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 90.
2- (2)) -سورة المدثر،الآیة 5.

المخاطب و ترک عبادة الصنم من أهل الصنم-أی عبدته-فی معنی الهجر،فقوله:«و ترک من أهله»عطف علی غیره،و لم یلتفت إلی الإحتمال الثانی إمّا لأنّه بعد جعل المخاطب أعمّ منه صلّی اللّه علیه و آله لا حاجة إلی تخصیصه ببعض المکلّفین،أو لظهور حکمه من الإحتمال الأوّل.

الحادیة عشر: وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ... (1)

قوله:«إذ لا یبعد[کون المراد بالعهد ما هو الأعمّ منها]...»[ص 77،س 19]؛ ذکر هذا فی الإستدلال علی اشتراط العدالة فی إمام الجماعة خارج عن القانون،فلعلّ مراده من الإستدلال لیس ما یفهم من هذا اللفظ بحسب العرف،بل ما یندرج فیه احتمال الإرادة،و لیس غرضی توجیه هذه العبارة فقط،بل ذکر الإحتمال فی بیان ما عنون بالإستدلال کثیر فی کلامه رحمه اللّه بحیث یبعد عن مثله الغفلة عن عدم الإنطباق فی شیء من المواضع،فلا یبعد منه إرادة المعنی العامّ من الإستدلال و إن لم یکن معروفة بینهم.

قوله:«تفویض أمر عظیم إلیه...»[ص 77،س 21]؛فیندرج إمامة الجماعة فی عهد اللّه المذکور فی قوله تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (2)و لا یخفی أنّ اندراج إمامة الجماعة فی عَهْدِی فی غایة البعد،و قوله«و لاشتراک علّیّة منع الفاسق...»ممنوع، و لا یدلّ کلام صاحب الکشّاف علی ادّعائه الإشتراک،بل کلامه استدلال بالأولویّة بعد تسلیم اشتراطه العدالة فی المذکورین کما یظهر فی کلامه،و هو ما نقله بقوله:«و کیف یصلح لها من لا یجوز...».

قوله:«من مطلق الإمامة فیه...»[ص 78،س 3]؛أی فی إمام الجماعة.

قوله:«و کذا فی القاضی...»[ص 78،س 4]؛أی و کذا یمکن الإستدلال فی القاضی...

قوله:«[و قد نفی اللّه العهد الذی]هو الإمامة مطلقا...»[ص 78،س 10]؛ و هی کون أحد مقتدی به فی أفعاله و أقواله سواء کان بنیابة نبیّ أو لا؟و سواء کان بالنسبة إلی کلّ الناس أو بعضهم؟.

ص:63


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 124.
2- (2)) -نفس المصدر.

قوله:«و هو ظاهر علی تقدیر کون المشتقّ حقیقة لمن اتّصف به وقتا مّا» [ص 78،س 10]؛هذا باطل البتة (1)إذا انتفی الوصف،و اتصف المحلّ بضدّه،فلا یقال للأسود و التائب (2)أبیض و فاسق باعتبار اتصافهما بالوصفین وقتا مّا،فحینئذ لا یندرج التائبین عن الظلم فی الظالمین.

و أیضا (3)هذه القضیّة سالبة،و الظاهر من السالبة المطلقة هی العرفیّة-کما ذکره المنطقیّون و یشهد به الوجدان-فلا یدلّ الآیة علی عدم نیل الظالم الإمامة أو النبوّة عند التوبة التی یخرج صاحبها عن صدق الظالم علیه،لحصول الملکة المنافیة للظلم.

و أیضا ظاهر الحکم علی المشتقّ یدلّ علی علّیّة مبدأ الاشتقاق الذی هو الظلم هاهنا، فبانتفائه بالتوبة ینتفی علّة عدم النیل المذکورة فی الآیة،فلا یمکن الحکم بتحقّق المعلول الذی هو عدم النیل.

أقول:للإستدلال بالآیة وجه وجیه،و هو أن یقال:لیس غرض إبراهیم علیه السّلام من قوله:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (4)السؤال عن حالة إمامة الذرّیّة،سواء حمل قوله: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی علی طلب الإمامة،أو استفهام حصولها لهم فی مقام التوقّع،لأنّ هذا السؤال إنّما یناسب بعد العلم بتحقّقها لهم حتّی یکون السؤال عن الوقت و الحالة،بل الظاهر أنّ الغرض من قوله:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی السؤال (5)بأحد الوجهین المذکورین عن تحقّقها فیهم،فقوله تعالی:

لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (6)حینئذ جواب بعدم تحقّقها فی الطائفة المذکورة صریحا دائما لا وقت الظلم بخصوصه؛لعدم مناسبة إرادة هذا المعنی السؤال المذکور،و بتحقّقها فی غیر الظالمین مفهوما بمعنی تحقّقها فیهم لا تحقّقها فی کلّ فرد من غیرهم،لعدم اقتضاء المفهوم هذا العموم،کما هو ظاهر للمتدبّر.

ص:64


1- (1)) -لم ترد کلمة«البتة»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«التائب»فی نسخة M .
3- (3)) -«هذا الوجه إشارة إلی کون الفاعل موضوعا بحسب المعنی و لزوم العکس کما أشار إلیه المصنّف سابقا بقوله إنّ صحّ ذلک أیضا لأنّه من الجانبین زبدة البیان،[ص 76]،فلا تغفل»منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 124.
5- (5)) -لم ترد کلمة«السؤال»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 124.

و نقول أیضا:حالة الظلم کما لم تکن داخلة فی السؤال-کما ذکرته-لم تکن قابلة للإفادة،لغایة ظهور عدم نیل عهد اللّه حال الظلم،فیجب الحمل علی الدوام.

و فی قوله تعالی فی جواب ابراهیم علیه السّلام: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ مع کفایة الإخبار بنیل بعضهم الإمامة،و کونه علی وفق السؤال إفادة زائدة هی الإیماء إلی علامة عدم النیل و هی الظلم و إن کان وقتا مّا.

فهذه الآیة من الأدلّة الدالّة علی اعتبار العصمة فی الإمامة التی هی الرّیاسة العامّة فی الامور الدنیویّة و الاخرویّة بالنیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله إن ثبت کونها من عهد اللّه تعالی،سواء کانت الإمامة المنسوبة إلی إبراهیم هی هذه بغیر أخذ النیابة فیها أم أمرا آخر،و کونها عهد اللّه ظاهر للمنصف المتدبّر التارک لتقلید الکبراء.

قوله:«فإنّ ذلک لیس بمراد[ها]هنا...»[ص 78،س 12]؛فیه:أنّه یمکن أن یکون المراد من الظالم من اتّصف به حین اتّصافه به و إن کان باعتبار الملکة،لأنّه یقال شارب الخمر علی من یشربها ما لم یتب منه،و إن لم یکن حین إطلاق اللفظ مشغولا به.

و أن یکون المراد بعدم نیله العهد عدم نیله دائما کما ذکرته فی حاشیة اخری،و بما ذکرته فی الحاشیتین یظهر ما فی بعض کلامه رحمه اللّه.

قوله:«فکأنّهم نظروا...»[ص 79،س 12]؛دفع للتأمّل بإثبات عدم الواسطة بین الظلم و العدل.

کتاب الصلاة

اشاره

و هی یتنوّع أنواعا:

[النوع] الأوّل فی البحث عنها بقول مطلق

،و فیه آیات:

الأولی: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً... (1)

الثانیة: حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (2)

ص:65


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 103.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 238.

قوله:«فهی تدلّ علی جواز العمل المعیّن...»[ص 82،س 5]؛جواز غایة الإهتمام فی شیء من العبادة لا یحتاج إلی الأمر بالإهتمام به بخصوصه،فتفریع قوله:

«فهی تدلّ...»محلّ نظر؛لأنّ العمل الذی یتعلّق بوقت خاصّ لا یمکن الحکم بجواز فعله فی وقت آخر.

ألا تری أنّ صلاة العید لا تجوز إلاّ فی یوم ثبت کونه عیدا شرعا،و ما یظهر من عمل أربع لیال عند اشتباه لیلة القدر لا یدلّ علی عموم الحکم عند الإشتباه،مع أنّه لا یبعد أن یکون العمل الموظّف للیلتین فی اللیلتین الشرعیّتین،و الإحیاء و العبادة اللتین لا اختصاص لهما باللیلتین الشرعیّتین فی اللیلتین الآخرتین.

قوله:«خرج ما لیس بواجبة منها إجماعا...»[ص 83،س 2]؛قید للسلب،أی خرج صلوات عدم وجوبها إجماعیّ من کونها داخلة فی کونها مأمورة بالمحافظة، و بقیت الصلاة المعلوم وجوبها و مشکوکه مندرجة فی عموم الآیة،لعدم الدلیل علی التخصیص؛فحینئذ یمکن الإستدلال بالآیة علی وجوب الصلوات المشکوک وجوبها بظهور الأمر فی الوجوب،خصوصا الأوامر القرآنیّة،و خصوصا عند ملاحظة وجوب محافظة الصلوات المعلوم وجوبها،و مشارکة الصلوات المشکوک وجوبها معها فی کونها متعلّقة للأمر بالمحافظة.

و فیه:أنّه إمّا أن یحمل الآیة علی الأمر بمحافظة الصلوات المفروضة الیومیّة،أو مطلق الفریضة،أو مطلق الصلاة الیومیّة-فریضة کانت أو نافلة-أو مطلق الصلاة المأمور بها،یومیّة کانت أو غیر یومیّة.

فعلی الإحتمالین الأوّلین لا وجه للإستدلال علی وجوب ما لم یعلم وجوبه؛لأنّ کونه مندرجا فی الأمر بالمحافظة حینئذ غیر ظاهر.

و علی الإحتمالین الأخیرین أیضا لا یصحّ الإستدلال علی وجوب الصلوات المشکوک وجوبها؛لکون المحافظة المأمور بها حینئذ مطلقة جاریة فی النوافل أیضا.

فظهر بما ذکرته أنّ ظاهر الآیة أحد الإحتمالین الأوّلین،لکون ظاهرها وجوب المحافظة بما ذکرته.

ص:66

فإن قلت:یمکن ترجیح الإحتمال الثانی بأنّ ما ذکرته إنّما یدلّ علی تخصیص الصلوات بالفرائض،و أمّا تخصیصها بالیومیّة فلا دلیل علیها،فحینئذ نقول:الصلوات المشکوک وجوبها التی ثبت وجوبها فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مثل الجمعة و العیدین یمکن إثبات وجوبها فی زماننا بما یدلّ علی عموم الحکم الأزمان و إن ادّی بخطاب المشافهة، ما لم یدلّ دلیل علی خصوصه.

قلت:یمکن الإستدلال علی العموم إن دلّ ضرورة الدین أو المذهب أو الإجماع علی صرف الخطاب عن ظاهره الذی هو الخصوص،و هو فیما نحن فیه منتف،و الکلام فی الإستدلال علی وجوب الجمعة علی تقدیر ترجیح الإحتمال الأوّل بالتبادر،و کون الجمعة من الیومیّة،و ما علیه ظاهر بما ذکرته من غیر حاجة إلی التفصیل.

قوله:«لکن وجوبه غیر معلوم[القائل]...»[ص 83،س 9]؛قیل:إن ارید إرجاع ضمیر وجوبه إلی القنوت-کما هو الظاهر-فالقائل معلوم،و هو ابن أبی عقیل (1)و ابن بابویه (2)،و إن ارید به القیام فکذلک؛لأنّ من قال بوجوب القنوت قال بوجوبه حال القیام.

أقول:هذا هو الظاهر بقرینة السیاق و قوله:«و علی تقدیره یکون مشروطا...».

قوله:«و علی تقدیره یکون مشروطا...»[ص 83،س 10]؛لا یخفی عدم دلالة مثل هذه العبارة علی الوجوب الشرطی کما ذکره قدّس سرّه إنّما کان المعنی ما ذکره إن کان القرآن هکذا:و«قوموا للّه إن کنتم قانتین»و ما یفید مفاده.

و أمّا قوله تعالی: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (3)فی غایة الظهور فی طلب القیام بهذه الصفة، لا علی تقدیر هذه الصفة.

ألا تری أنّ المولی إذا قال لعبده:«کن معی متعمّما»فترک التعمّم و کونه معه،و قال فی

ص:67


1- (1)) -حکاه عنه المحقّق الحلّی فی المعتبر،ج 2،ص 243.
2- (2)) -المقنع،ص 115؛الهدایة،ص 127؛الفقیه،ج 1،ص 316.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 238.

جواب الإعتراض بعدم امتثال أمر المولی:«إنّ أمره کان مشروطا بالتعمّم،فترکته حتّی لا یجب علیّ المشروط به»لم یحکم العقلاء بصحّة عذره.نعم،القول بعدم دلالة الآیة علی الوجوب بما ذکره سابقا باحتمال معان آخر هو الموجّه.

قوله:«و یمکن حمل الآیة علیه...»[ص 83،س 13]؛أی علی الإستحباب إمّا بحمل الأمر علی الطلب الإستحبابی،أو الطلب المطلق،و حینئذ لا یبعد حمل الأمر بالمحافظة أیضا علی طلب المحافظة المطلق،و حینئذ یحتمل تعمیم الصلوات، و تخصیصها ببعضها.

و لا یبعد تأییده بوجه بما روی بعض العامّة عن ابن عمر من أنّه هی صلاة الظهر؛لأنها فی وسط النهار،و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یصلّیها بالهاجرة،و لم یکن صلاة أشدّ علی أصحابه منها». (1)

وجه التأیید أنّ ظاهر الخبر أنّ سبب تأکید الأمر بالمحافظة هو التأکید فی رعایة فضیلتها التی هی الإتیان بالصلاة الوسطی فی وقت الهاجرة،و طلب الإتیان بها فی خصوص هذا الوقت لیس طلبا حتمیّا.

الرابعة: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2)

قوله:«و أنت تعلم أنّ الخشوع...»[ص 87،س 9]؛الظاهر أنّ الخشوع أمر وجودیّ یتبعه بعض التروک،و أنّ اللغو وجودیّ،و الإعراض عنه ترکه،و نسبة اللغویّة إلی الترک مثل ما یقال:«ترکک التجارة لغو»،إنّما یقال إذا کان لک داع إلی ترکها،فتصون نفسک عنها،فکان الإعراض و الترک متعلّقا بأمر وجودی هو صون النفس عنها،تدبّر.

قوله:«فعلا کان أو ترکا...»[ص 87،س 10]؛أیضا إشارة إلی أنّ الإعراض عن اللغو شامل للفعل،کفعل المندوب،فإنّ ترکه لا نفع فیه،و ما لا نفع فیه فهو لغو،فلا یصحّ

ص:68


1- (1)) -أنظر:التحفة الأحوذی،ج 1،ص 457.
2- (2)) -سورة المؤمنون،الآیة 1-2.

ما یظهر من کلام صاحب الکشّاف من جعل قوله تعالی: عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (1)إشارة إلی الترک. (2)

هذا خلاصة ما قیل فی شرح کلام المصنّف،و بعد تأملّک ما ذکرته فی الحاشیة یظهر لک حاله إن کان مراده ما ذکر.

قوله:«و لا یحصل الإعراض عن ذلک إلاّ بترک المباحات...»[ص 87، س 12]؛أیضا یدلّ علی اندراج المباحات فی اللغو،و ما یذکره بعد قوله:«و کذا دلّت علی الترغیب بالإعراض عن اللغو»بقوله:«بل یفهم وجوب ذلک»یدلّ علی وجوب الإجتناب عن المباحات،و هو مثل قول ضعیف منسوب إلی الکعبی فی نفی المباح،و إن تغایرا فی کون المباح عند الکعبی واجبا و عند المصنّف حراما،و لا حاجة ها هنا إلی نقل شبهة الکعبی و جوابها. (3)

و ما استدلّ به قدّس سرّه بقوله:«حیث أنّ له دخلا فی الإیمان»إنّما یدلّ علی الوجوب إن علم أنّ الإیمان ها هنا مستعمل فی المرتبة التی یجب تحصیلها علی المکلّفین،و أمّا إن ارید به المرتبة الکاملة التی تکون لبعض الخلّص فلا،و مقارنة الزکاة و ترک الزنا إنّما یدلّ علی عدم إرادة الإستحباب بخصوصه،و أمّا علی عدم إرادة الطلب المطلق المتحقّق فی ضمن الواجب و المستحب فلا یدلّ علیه.

و اندراج المستحبّات فی الآیة کما یدلّ علیه قوله رحمه اللّه:«فدلّت علی استحباب بعض الأفعال فی الصلاة» (4)و المکروهات أیضا کما یدلّ علیه قوله:«و کراهیّة البعض» (5)یدلّ علی ما ذکرته،تدبّر.

ص:69


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 3.
2- (2)) -الکشّاف،ج 3،ص 179.
3- (3)) -للعثور علی شبهة الکعبی و جوابها راجع:تسلیک النفس،ص 140-141؛معالم الأصول (بحث فی الضد)،ص 190-192؛قوانین الأصول،ج 1،ص 114؛هدایة المسترشدین،ج 2، ص 233-251،(شبهة الکعبی و جوابها).
4- (4)) -زبدة البیان،ص 87.
5- (5)) -نفس المصدر.

قوله:«فیوجب ذلک الاشتغال...»[ص 87،س 13]؛إنّما یناسب ما ذکره هاهنا القول بأنّ الفلاح المذکور فی الآیة مرتبة کاملة تحصل بمواظبة الوظائف الشرعیّة،واجبة أو مندوبة،و ترک مرجوحاتها محرّمة أو مکروهة؛فلا یمکن الإستدلال علی وجوب ما یشتمل علیه هذه الآیة بهذه الآیة،و کذلک علی حرمة ما تشتمل علیه بها فحینئذ ظاهر الآیة کون الفردوس جنّة مخصوصة لها مزیّة بالنسبة إلی بعض الجنان،حتّی یصحّ حصر إرث الفردوس فیهم.

قوله:«حتّی کاد أن یکون له دخل عظیم فی الإیمان...»[ص 87،س 14]؛ أقول:فهم مدخلیّة الخشوع و ما قارنه من الإعراض عن اللغو و غیرهما من الأوصاف المذکورة فی کمال الإیمان محلّ نظر،بل ظاهر الآیة إنّما هو مدخلیّة الصفات المذکورة فی الفلاح حتّی لو فرض بدل المؤمنین أهل المدینة فالدلالة باقیة بحالها،لا تفاوت بینهما إلاّ فی أنّه ینبغی أن یطلب لتخصیص أهل المدینة علی الفرض المذکور نکتة،لامتناع تأثیر الصفات فیهم بخصوصهم،و أمّا تخصیص المؤمنین فلاشتراط تأثیر الصفات فی الفلاح بالإیمان،و هذا الإشتراط لا یدلّ علی مدخلیّة الصفات فی کمال الإیمان،فلعلّ فلاح المؤمنین الذین لا تفاوت فی إیمانهم متوقّف علی الصفات المذکورة.

و لیس غرضی عدم تفاوت الإیمان مطلقا،بل غرضی عدم دلالة الآیة علی التفاوت، و لو سلّم دلالة الآیة علی التفاوت مماشاة معه فالجواب ما ذکرته فی حاشیة اخری بقولی:«إنّما یدلّ علی الوجوب إن علم...».

قوله:«أی فی کماله...»[ص 87،س 15]؛لیس مراده بکمال الإیمان ما ذکرته فی الحاشیة،فلا تغفل.

النوع الثانی:فی دلائل الصلوات الخمس و أوقاتها

و فیه آیات:

الأولی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ

ص:70

اَلْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً* وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً (1)

قوله:«و الظاهر ذلک...»[ص 91،س 10]؛وجه الظهور أنّ أمره صلّی اللّه علیه و آله بالفرائض الثلاث المشترکة فی الوجوب علی النبی صلّی اللّه علیه و آله و غیره،و صلاة التهجّد و ترک الفریضتین المشترکتین فی الوجوب علیهما هاهنا مع کون إحدیهما مخصوصة بزیادة التأکید فی ضمن الأمر بالصلاة الوسطی بعید.

و فی قوله:«کما یدلّ علیه اللغة»إشکال؛و یمکن أن یقال:لیس المقصود جعل اللغة دلیلا مستقلا،بل عطف الروایة علی اللغة متقدّم علی الحکم بالدلالة.

فإن قلت:ترک اللّه تعالی الأمر ببعض الفرائض فی موضع یأمره به فی موضع آخر لا بعد فیه-کما یظهر بالتأمّل فی ظاهر الآیة الثانیة-فلعلّ ترک الأمر بالظهرین هاهنا لظهوره بالکتاب فی موضع آخر،أو بالسنّة،أو بهما،و لبعض المصالح الذی لا اطّلاع لنا به، و کون إحدیهما مخصوصة بزیادة التأکید لا یستلزم ذکرها هاهنا.

قلت:لو کان حمل الآیة علی العموم ممتنعا أو بعیدا لکان ما ذکرته موجّها،لکن تخصیص دلالة الآیة ببعض الفرائض مع عدم بعد اندراج الکلّ فی ظاهرها بعید.

قوله:«و أقول:إنّه یمکن الإستدلال بالآیة...»[ص 93،س 6]؛یمکن بعد إثبات کون الدلوک هو الزوال و الغسق انتصاف اللیل أن یقال:إنّ ظاهر الآیة هو کون زمان الذی بینهما صالحا للصلوات الأربع،من غیر اختصاص بعضها ببعض إلاّ ما یدلّ علیه الدلیل،و عدم جواز الظهرین بعد المغرب و العشائین قبله یدلّ علیه القاطع،و ما یدلّ علی تخصیص أزید من هذا بحیث یصحّ تخصیص ظاهر الآیة به منتف،فدلّت الآیة علی وسعة الظهرین إلی الغروب،و العشائین إلی انتصاف اللیل بهذا التقریب.

لکن مع بعده حمل کلام المصنّف رحمه اللّه علیه لا یخلو من إشکال،و لعلّ ما یذکره من

ص:71


1- (1)) -سوره الإسراء،الآیة 78-79.

الروایات،و نقل قول السیّد و الشیخ لتقریب التوسعة و عدم تخصیص أزید ممّا ظهر و ممّا یبعد حمله علی ما ذکرته تفریع و بیان أوقاتها علی ما سبق،لأنّ إمکان استنباط التوسعة بالتوجیه و التکلّف لیس بیانا لها،و لعلّه قدّس سرّه یساهل فی التعبیر،و لا یوضح المقصود.

قوله:«خصوصا فی قوله (1):و قنوتا...»[ص 94،س 10]؛الظاهر أن لیس مراد صاحب الکشّاف من قوله:«قنوتا»القنوت الذی لا یشرع عندهم فی غیر الصلاتین کما یظهر من تفسیره قوله تعالی: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ... (2). (3)

الثالثة: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (4)

قوله:«و یحتمل أن یراد[بالأوّل المغرب]...»[ص 96،س 8]؛إطلاق العشیّ علی وقت العشاء أو العشائین غیر ظاهر،و قال صاحب الکشّاف (5):المراد بالتسبیح ظاهره الذی هو تنزیه اللّه تعالی من السوء،و الثناء علیه بالخیر فی هذه الأوقات،لما یتجدّد فیها من نعم اللّه الظاهرة،و قیل:الصلاة،و قیل لابن عباس:«هل تجد...»إلی آخر ما ذکره المصنّف من توجیه قول ابن عباس أو قوله بتغییر لا یتغیّر به المعنی،و لم یذکر شیئا من الإحتمالین اللذین ذکرهما المصنّف رحمه اللّه من عنده،فلعلّه لعدم ظهور إطلاق العشیّ علی أحد الزمانین عند صاحب الکشّاف؛و صاحب القاموس أیضا لم یذکر فی معنی العشیّ شیئا من الزمانین (6)،لعلّ تقدیم صاحب الکشّاف ما قدّمه لکونه أظهر عنده، لأنّ جعل سبحان بمعنی الأمر أو إشارة إلیه خلاف الظاهر،و السبب الذی ذکره العلماء فی صرف بعض أخبار اللّه تعالی و حججه علیهم السّلام عن ظاهره-و هو لزوم الکذب-غیر جار هاهنا؛لأنّ الکلام علی تقدیر الحمل علی الخبریّة یدلّ علی کون الأوقات،أوقات یلیق فیها التنزیه،أو علی تحقّق التنزیه فیها من المنزّهین،و السبب غیر جار علی شیء من

ص:72


1- (1)) -أی قول الزمخشری فی الکشّاف(ج 2،ص 461).
2- (2)) -نفس المصدر،ج 1،ص 316.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 238.
4- (4)) -سورة الروم،الآیة 17.
5- (5)) -انظر:الکشّاف،ج 4،ص 569.
6- (6)) -انظر:القاموس المحیط،ج 4،ص 362،مادة«عشی».

الإحتمالین و لو دلّ علی تقدیر الخبریّة علی وقوع التنزیه من کلّ المکلّفین أو من بعض علم عدم تحقّقه منه وجب صرفه عن الظاهر،و لیس الکلام ظاهرا فی أحدهما.

و خطاب تُمْسُونَ و تُصْبِحُونَ لا یدلّ علی تقدیر الخبریّة علی الإخبار بوقوعه منهم،و الترغیب المستنبط من أمثال هذا الخطاب لیس مثل صریح الأمر فی الدلالة علی الوجوب کما یعرفه العارف بأسالیب الکلام.

نعم،إن ثبت کون ما نسب إلی ابن عبّاس منه،و کونه مأخوذا من أمیر المؤمنین علیه السّلام فهو المعیّن،و إلاّ فهو غیر ظاهر.

الخامسة: وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ (1)

قوله:«و فی هذه الآیة دلالة...»[ص 99،س 17]؛أی فی آیة الطور،فإنّ فی أوّلها وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ سَبِّحْ... (2).

النوع الثالث:فی القبلة

و فیه آیات:

منها: قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمٰاءِ... (3)

قوله:«و أدعی إلی الإیمان...»[ص 102،س 14]؛فی الکشّاف (4):«و أدعی للعرب إلی الإیمان».ففی کلامه ضمیری مفخرتهم و مطافهم إلی العرب،ففی کلامه قدّس سرّه سقط لفظ«العرب»من القلم،أو اسقط اکتفاء بدلالة المقام علی مرجع الضمیر.

قوله:«فهو بعض الأخبار الصحیحة أیضا»[ص 106،س 1]؛لفظة«أیضا» إشارة إلی ما سبق منه من دلالة قلّة الأدلّة علی عدم الضیق.

قوله:«مثل قولهم علیهم السّلام بین المشرق و المغرب قبلة (5)...»[ص 106،س 1]؛فإن

ص:73


1- (1)) -سورة ق،الآیة 39.
2- (2)) -سورة الطور،الآیة 48.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 144.
4- (4)) -الکشّاف،ج 1،ص 228.
5- (5)) -أی صحیحة معاویة بن عمّار،عن الصادق علیه السّلام قال:قلت:«الرجل یقوم فی الصلاة ثمّ-

قلت:ینبغی حمل الروایة علی قبلة المضطر،کما حملها الصدوق (1)و غیره؛لأنّه یمکن أن یکون المتوجّه إلی نقطة بین المشرق و المغرب منحرفا عن شطر الحرم و الکعبة، فتجویز التوجّه إلیها حینئذ خروج عن مقتضی الآیة و کثیر من الأخبار،فلا وجه لتجویز التوجّه إلیها اختیارا،و علی تقدیر حملها علی الضرورة لا تدلّ علی عدم الضیق.

قلت:الضرورة التی تحمل الروایة علیها هی عدم إمکان تحصیل الظنّ بجهة مخصوصة،و جواز الإکتفاء بصلاة واحدة،و عدم التکلیف لصلوات یحصل العلم أو الظنّ بکون واحدة منها علی وفق جهة القبلة فی وقت توسعة الوقت لها دالّ علی عدم الضیق فی الجملة.

و لعلّ هذا هو مراده هاهنا و إن لم یکن الروایة بانفرادها کافیة فی الدلالة علی التوسعة فی جمیع الأحوال.

قوله:«فعلی تقدیر التسلیم...»[ص 106،س 4]؛الصحیح ترک قوله:«فعلی تقدیر التسلیم»و لعلّ مراده رحمه اللّه:فعلی تقدیر اشتمال علم الهیئة علی الأدلّة المفصّلة...

فاللام فی«فعلی تقدیر التسلیم»إشارة إلی ما یفهم من المقام،و فیه تکلّف،و الداعی علی هذا التکلّف إن جعل اللام إشارة إلی تفویض أمر القبلة إلی علم الهیئة لا وجه له،کما یظهر بالتأمّل. (2)

و منها: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ... (3)

ص:74


1- (1)) -أنظر:الفقیه،ج 1،ص 276،ذیل الحدیث 848.
2- (2)) -و إلیک نصّ کلام الشیخ البهائی قدّس سرّه فی هذا المقال:«أقول:دلّ الحدیث...علی أنّ المتحیّر فی القبلة یجزیه الصلاة إلی أیّ جهة شاء،و هو مذهب ابن أبی عقیل و ظاهر الصدوق،و نفی عنه البعد العلاّمة فی المختلف،[ج 1،ص 86]و هو غیر بعید».الحبل المتین،ج 2، ص 254.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 115.

قوله:«و یفهم من روایة جابر أنّه لا تجب الصلاة...»[ص 109،س 20]؛ قول جابر:«قال طائفة:قد عرفنا القبلة هی هنا،و قال بعضنا:القبلة هی هنا»یدلّ علی عدم حیرة الطائفتین؛لأنّ حیرة الطائفة إنّما تستقرّ عند عدم الظنّ بها بوجه،فإن بقی من السریة غیر من ظنّ فی نفسه بجهة القبلة،فیمکن حصول ظنّه بما عیّن غیره،فلم یظهر صحّة صلاة المتحیّر بجهة واحدة بهذه الروایة.

النوع الرابع:فی مقدمات اخر للصلاة

و فیه آیات:

الأولی: یٰا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً (1)

قوله:«ففی الأوّل إشارة[إلی وجوب ستر العورة باللباس مطلقا]...» [ص 111،س 14]؛یمکن أن یکون إنزال لباس یستر العورة امتنانا بالمواراة التی یندفع بها الإنفعال الطبیعی الذی یحصل لکثیر من الناس،لکون أکثر الإنسان مجبولا بالإنفعال عن کشف العورة و التأثر به،و الشاهد علی ذلک مع ظهوره للراجع إلی الوجدان تتبّع أحوال الطوائف التی لم یتقیّد بشرع و لم تطع ملّة،و کشف بعض الکفّار فی بعض الأحوال لا ینافی ما ذکرته،و دفع الإنفعال انتفاع مصحّح لذکر إنزال لباس یواری السوأة فی مقام الإمتنان،فلا یدلّ الأوّل علی وجوب ستر العورة.

قوله:«و فی الثانی إلی استحباب التجمّل باللباس...»[ص 112،س 2]؛کما یمکن الإمتنان بالامور الراجحة بحسب الشرع یمکن الإمتنان بالامور المباحة إذا اشتملت علی لذّة،فلعلّ ذکر الإنعام بالریش من ذلک القسم،فلا إشارة فی الثانی إلی الإستحباب.

نعم،استحباب اتّخاذ لباس التجمّل لغرض صحیح مثل إظهار نعم اللّه ثابت بالأخبار، و لا یبعد استنباط الإستحباب من ظاهر معنی التفضیل فی ذٰلِکَ خَیْرٌ (2)إن لم یقصد منه زیادة الإنتفاع،فإن قصد منه زیادة الإنتفاع کما یؤمی إلیه ما یذکره بقوله:«و یمکن کونه خیرا؛لأنّه یحصل به الستر...»فلا.

ص:75


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 26.
2- (2)) -نفس المصدر.

قوله:«و یحتمل رجوعه إلی اللباس مطلقا»[ص 112،س 12]؛مع بعده لفظا هذا صرف اسم التفضیل عن ظاهره.

قوله:«ففیه دلالة علی عدم جواز التقلید...»[ص 113،س 10]؛فی بعض الصور،و هو الصورة التی یحکم العقل بقباحته،کما یدلّ علیه ترک تعرّض الإعتذار الأوّل و قوله: قُلْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ (1)لدلالة لا یأمر بالفلان و الإکتفاء به علی ظهور القباحة.

و لیس غرضی جواز التقلید فی غیر الصورة المذکورة،بل غرضی عدم دلالة الآیة علی أزید من هذا.

فإن قلت:فعلی ما ذکرت قبح الثانی أیضا ظاهر،فلم خصّصهم اللّه تعالی بتکذیبهم فیه؟ قلت:لمّا کان ظاهر التمسّک بأمر اللّه تعالی موهما للصحّة ذکر کذبهم فیه مع التأکید بقوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ و لمّا کان بعد نسبة الکذب یندفع التوهّم بمحض النسبة بلا حاجة إلی البیان لکفایة الالتفات لإذعان صدق النسبة اکتفی بمحض النسبة.

الثانیة: یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ... (2)

قوله:«[ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ (3)المستلذّات من المأکل و المشرب]أو المباحات...»[ص 115،س 3]؛لا یخفی عدم مناسبة«أو المباحات»؛لأنّ المراد منها إمّا المباحات الواقعیّة،أو بزعمهم،و عدم احتمال الثانی ظاهر،و علی الأوّل فلعلّهم یقولون:ما حرّمنا المباحات،بل حکمنا بحرمة المحرّمات.

و أیضا لا یصحّ علی هذا قوله:«ففیها دلالة واضحة...»لأنّ فیها حینئذ إنکار حرمة المباحات بخصوصها،و هو لیس محلّ الکلام أصلا،بل الظاهر من إنکار حرمة الطیّبات کونهم عارفین بکونها طیّبات،فینبغی تفسیرها بالمستلذّات التی یعرفونها،لا بالمباحات التی لا معرفة لهم بها.

ص:76


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 28.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 31.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 32.

فالآیة تدلّ علی إباحة الأرزاق الطیّبة إلاّ ما أخرجه الدلیل،و یظهر بما ذکرته بعد حمل الطیّبات علی المباحات عند المسلمین.

قوله:«کما دلّ علیه العقل...»[ص 115،س 7]؛فی دلالة العقل إشکال؛لأنّ العقل یجوّز أن یکون خلق الأشیاء محلّلة للإمتنان،و محرّمة للإمتحان،فما لم یبیّن الحلّیّة لم یمکن الحکم بها،بل یجب الإجتناب بحسب العقل حینئذ ما لم یعلم الإباحة کوجوب اجتناب أطعمة علم دخول السمّ فی بعضها ما لم یعلم خلوّ طعام بخصوصه عنه.

إلاّ أن یقال:تکلیف الحکیم بالإجتناب و عدم البیان عند الحاجة شیء لا یجوّز العقل نسبته إلی الحکیم،فما لم یظهر بما یمکن الفهم من الکتاب و السّنة المتّبعة حرمة أمر بخصوصه و باندراجه فی وصف جعله الشارع علامة للحرمة فالظاهر فیه الحلّیّة؛و هذا هو المراد بکون الأصل فی الأشیاء الإباحة.

الثالثة: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ (1)

قوله:«الفواحش ما زاد فحشه و قبحه...»[ص 115،س 14]؛قال الفیروزآبادی:«الفاحشة:الزنا و ما یشتدّ قبحه من الذنوب» (2)و هو ظاهر معروف،و أمّا ما قال قدّس سرّه:«ما زاد فحشه»ففیه مسامحة،لعدم دلالة الفواحش علی الزیادة فی المفرد، و لعلّ ذکر قبحه بعد فحشه إشارة إلی تجریده عن الزیادة،بجعل قبحه تفسیرا له،لکن لیس لذکر فحشه دخل فی توضیح المعرّف أصلا.

قوله:«و تقدیر الأعمّ أولی...»[ص 116،س 16]؛إذا کان المتبادر من المطلق أمرا خاصّا فالحکم بإرادة الأعمّ منه لیس أولی و لا صحیحا،و ظاهر أنّ ما نحن فیه کذلک،و حینئذ لا یلزم الإجمال،و لا الترجیح بلا مرجّح؛لأنّ تبادر الخصوص قرینة له، کما أنّ قوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ... (3)إنّما یدلّ علی حرمة تزویج المذکورات و توابعه،لکونهما المتبادر من التحریم إذا نسب إلی النساء،فکما أنّ إرادة ما

ص:77


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 282.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 23.

ذکرته فی آیة النساء لیست إجمالا و لا ترجیحا بلا مرجّح فکذلک فیما نحن فیه؛ و تحریم الأعمّ من المیتة لا یستلزم إرادته من هذه الآیة،مثل تحریم الأعمّ من الخنزیر مع ذکر خصوص اللحم فی الآیة،و مع ظهور ما ذکرته ذکر الدمّ و لحم الخنزیر قرینة دالّة علیه.

لا یقال:لعلّ ذکر اللحم فی لَحْمُ الْخِنْزِیرِ (1)إشارة إلی عموم التحریم فی المیتة و إلاّ کان المناسب ذکر اللحم فیها أیضا.

لأنّا نقول:لو قیل:و اَلْخِنْزِیرِ من غیر ذکر اللحم لم یکن المتبادر هو حرمة لحمه فقط مثل المیتة و کان هو المقصود بالبیان ها هنا و إن کان غیر اللحم منه أیضا حراما، فاحتیج إلی التقیید باللحم فی الخنزیر دون المیتة.

قوله:«و لا دلالة فی الآیة علی نجاسة المیتة...»[ص 117،س 2]؛لأنّ التعمیم علی ما هو مختاره إنّما یدلّ علی حرمة انتفاعات المیتة،و أمّا وجوب اجتناب الملاقاة بالرطوبة أو مطلقا فلا یندرج فی هذا الأعمّ.

الرابعة و الخامسة: وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَکُمْ... (2)

قوله:«فتأمّل فیه...»[ص 117،س 13]؛لأنّه مع بعد إرادة الأعمّ من لفظ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعٰامِ (3)الإتّخاذ من الوبر و أخویه مذکور صریحا فی الآیة.

قوله:«أو موت الأنعام»[ص 118،س 2]؛قال صاحب الکشّاف فی تفسیر قوله تعالی: وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ (4):«و شیئا ینتفع به إلی حین أن تقضوا منه أوطارکم،أو إلی أن یبلی و یفنی،أو إلی أن تموتوا»،انتهی. (5)

و هو صریح فی کون الغایة موت المخاطبین حین جعل اللفظ إشارة إلی الموت،و هو الصواب؛لعدم انتهاء الإنتفاع بالامور المذکورة بموت الأنعام.

ص:78


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 5.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 80.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -الکشّاف،ج 2،ص 583.

السادسة: وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً... (1)

قوله:«بخلاف الحرّ...»[ص 118،س 12]؛فإنّه لیس له دافع غیر اللباس مثل دفع النار و دخول البیت البرد. (2)

و فی کلامه رحمه اللّه«أنّ الدخول فی البیت کما یدفع البرد یدفع الحرّ أیضا» (3)،فلا وجه لذکره فی وجه تخصیص الحرّ بالذکر.

قوله:«و فیها دلالة علی إباحة هذه الامور...»[ص 118،س 13]؛فی بعض الأحوال،و الإستدلال علی إباحتها فی جمیع الأحوال بهذه الآیة غیر ظاهر،و لعلّ مراده قدّس سرّه هذا القدر،و دلالتها علی إباحة نحو هذه الامور أیضا غیر ظاهر.

نعم،عند الضرورة إلیه یظهر الإباحة لکن لا بهذه الآیة.

قوله:«فتدلّ علی تحریم هذا القول...»[ص 118،س 17]؛تفریعه علی قول صاحب الکشّاف تدلّ علی تحریم هذا القول،لا مطلقا بل مقیّدا بما إذا لم یعتقد أنّها من اللّه تعالی،و حینئذ الظاهر أنّ قوله:«فلا بدّ من الاجتناب»أیضا مثله فی التقیید،و أنّ مراده رحمه اللّه من لفظ«لا بدّ»هو الوجوب،و لا یناسب قوله:«و الإحتیاط»الذی ظاهر فی عدم الوجوب.

إلاّ أن یقال:لعلّه أراد ب«لا بدّ من الاجتناب»استحبابه و تأکّده،و یکون تفریعا ممّا فهم سابقا من جواز هذا القول عند إرادة أنّه تعالی أجراها علی ید فلان،و غایة الحرمة عند عدم هذه الإرادة،بأن ذکر لفظ ذی احتمالین یکون علی أحدهما حراما قریبا من الکفر،و علی الآخر جایزا ینبغی الإجتناب عنه،حذرا من غفلة السامع عن مراد المتکلّم،و من غفلة المتکلّم،و قصد ما لا یجوز،و القرینة قوله:«و الإحتیاط».

و یمکن حمل«لا بدّ من الإجتناب»علی ظاهره،و القول بوجوب ما عبّر عنه بالإحتیاط هاهنا،و القرینة سیاق الکلام و ظاهر التفریع؛و إرادة الوجوب من لفظ الإحتیاط کثیر فی کلامهم و إن کان إرادة غیره أکثر و أظهر.

ص:79


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 81.
2- (2)) -کذا فی المخطوطتین.
3- (3)) -لم نجده فی المصدر المطبوع.

[قوله:]«و هاهنا آیات أخر تتعلّق بالمساجد،ذکرنا آیة منها: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ (1)»[ص 122،س 15]؛إعلم أنّ تعلّق الآیة بالمساجد علی تقدیر کون المسجد موضع السجود ظاهر،و أمّا علی تقدیر کونه بمعنی السجود فلعلّ تعلّقها بها باعتبار تعلّق کمال بعضه بها،و أیضا تعلّقها بها (2)باعتبار بعض الإحتمالات أیضا کاف فی عدّها متعلّقة بها فی الجملة.

قوله:«أی توجّهوا إلی عبادة اللّه مستقیمین»[ص 123،س 1]؛الظاهر أنّ هذا تفسیر لقوله تعالی: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ بالإستقامة فی العبادة،و عدم العدول إلی غیرها،و قوله:«و أقیموها نحو القبلة»تفسیر له بإقامة الوجوه نحو القبلة؛و إرادة المعنیین من اللفظ قریب من إرادة المعنیین من المشترک اللفظی،و هی بعیدة علی تقدیر الجواز.

و یمکن أن یکون الواو فی«و أقیموها»بمعنی أو،و یمکن سقوط الهمزة من القلم أیضا.

قوله:«فیحتمل استخراج صلاة التحیّة...»[ص 123،س 3]؛هذا إذا کان المراد من المسجد موضع السجود،و مع هذا لا یقال:إنّ المراد أنّه فی أیّ مسجد حضرت الصلاة الخ،کما ذکره؛لأنّ حضور الصلاة إنّما یظهر فیما ثبت بغیر هذه الآیة.

و یمکن أن یقال:إنّ الأمر المطلق بإقامة الوجوه عند کلّ موضع صلاة ظاهره العموم، فلا یخصّص إلاّ بقدر الحاجة؛فیمکن أن یقال:إذا دخل أحد المسجد ینبغی إقامة وجهه نحو القبلة،سواء کان الوقت وقت صلاة فریضة،أو نافلة،أو لا،و صلاة التحیّة ها هنا هی المعنی الأعمّ.

فإن قلت:طلب إقامة الوجه نحو القبلة لا یدلّ علی طلب الصلاة؛لعدم اختصاص طلب المواجهة إلی القبلة بالصلاة.

قلت:طلب إقامة الوجه فی موضع السجود ظاهره طلبها فی الصلاة،لکنّ«الفاء»فی

ص:80


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 29.
2- (2)) -لم ترد کلمة«بها»فی نسخة M .

«فیحتمل»ظاهرها التفریع،و لم یظهر من کلامه رحمه اللّه ما یتفرّع هذا علیه،و حملها علی التعقیب أیضا لا یخلو من شیء؛لأنّ هذا الإستنباط یحتاج إلی البیان،و الإکتفاء بالأمر بتأمّل الناظر بعید،و لعلّه لم یکن بعیدا عنده بحیث لا یناسب الإکتفاء بالأمر بالتأمّل.

فإن قلت:هل یمکن الحکم باستحباب صلاة التحیّة بما ذکر من البیان؟

قلت:لا؛لأنّ إرادة موضع الصلاة من المسجد هاهنا غیر ظاهرة،و علی تقدیر الإرادة تعمیم الأمر المطلق هاهنا بحث یشمل وقت غیر صلاة فریضة أو نافلة موقّتة غیر ظاهر،فلعلّ العموم بالنسبة إلی الصلوات المعروفة التی علم مطلوبیّتها بغیر الآیة.

قوله:«ففیه إشعار...»[ص 123،س 13]؛لا یظهر الإشعار من الآیة.

قوله:التاسعة یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً... (1)

قوله:«أی لا تتّخذوا...»[ص 123،س 17]؛ذکر فی الآیة السابقة شناعة فعل أهل الکتاب و الکفّار فی اتّخاذهم دین الإسلام هزوا و لعبا،و نهی عن اتّخاذهم أولیاء، و ذکر فی هذه الآیة شناعة فعلهم الآخر،و هو أخذ المناداة إلی الصلاة أو نفسها هزوا و لعبا.

و ما ظهر من قول المصنف بعد نقل هذه الآیة من نهی اتّخاذهم أولیاء مضمون الآیة السابقة،و ذکره تلک الآیة قبل قوله:التاسعة،و عدم ذکرها بعده،للإرتباط بهذه الآیة، و خروجها عمّا نحن فیه،و هو الإشتمال علی الأذان.

النوع الخامس:فی مقارنات الصلاة و فیه آیات:

[قوله:]الثامنة: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِکَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا... (2)

قوله:«فإنّه حینئذ لا معنی لقوله: وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا ...»[ص 128،س 8]؛لأنّ نهی الجهر بالمعنی المفهوم من الروایة یستلزم الأمر بالإخفات،لکون الصلاة مأمورا بها، و یمتنع خلوّها عنهما و إن لم یستلزم النهی المذکور الأمر بالإخفات،فلا محالة ینافی

ص:81


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 57.
2- (2)) -سورة الإسراء،الآیة 110.

النهی عن الإخفات،فجوّز غلط الروایة عنهما علیهما السّلام أو کون الإخفات المنهیّ حدیث النفس،و حینئذ یتحقّق الواسطة بین الجهر و الإخفات المنهیّین.

و أقول:ذکر وَ ابْتَغِ (1)بعد قوله: وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا ظاهر الدلالة علی عدم امتناع خلّو الصلاة عن الجهر و الإخفات المنهیّین.

و یحتمل أن یکون مقصوده قدّس سرّه أنّه لو کان سبب نزول الآیة ما ذکر،لوجب الإکتفاء فیها بنهی الجهر و نهی الإخفات،و الأمر بالإبتغاء بعد النهی عن الجهر یدلاّن علی عدم کون سبب النزول ما ذکر،و حینئذ یمکن أن یقال:إنّه إنّما یتوجّه هذا الکلام لو کان ما ذکر سبب نزول الآیة،و أمّا إن کان ما ذکر سبب نهی الجهر فقط فلا،و لعلّ لنهی الإخفات و الأمر بالإبتغاء سببا لم یذکر هاهنا و لا اطّلاع لنا علیه،لا ما ذکره بقوله:رحمه اللّه«أو الإخفات محمول علی حدیث النفس»لأنّ هذا آب عن هذا الإحتمال.

قوله:«و فی موضع آخر...»[ص 128،س 5]؛غرضه رحمه اللّه محض بیان اختلاف الموضعین،لا الإستدلال علی کون الإخفات مطلوبا فی الدعاء بالآیتین،و لعلّ محلّ الإستدلال وَ دُونَ الْجَهْرِ (2)،و فیه نظر.

قوله:«و جعل رکعتی العشاء...»[ص 129،س 6]؛لا یقال:إنّما یلزم ما ذکرت إن لم یخصّ حکم الآیة بالرکعتین الأولتین،فلعلّ الآیة مخصوصة ببیان حکمهما، و یظهر حکم غیرهما بالسنّة،لأنّا نقول:التعلیل الذی ذکره بقوله:«لیمکن المتابعة»مانع عن التخصیص.

قوله:«و یؤیّد عدمه الأصل،و الروایة الصحیحة،و ظاهر الآیة...» [ص 130،س 1]؛لا یظهر من طلب ابتغاء بین ذلک کونه مرتبة شخصیّة حتّی یتمّ دلالة ظاهر الآیة علی عدم التفصیل.نعم،لا تدلّ (3)الآیة علی التفصیل،و لا کلام فیه.

و یمکن أن یقال:الظاهر من طلب الإبتغاء بعد النهی عن الجهر و الإخفات دلالة الآیة

ص:82


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 205.
3- (3)) -«لا یدلّ»بدل«لا تدلّ»فی نسخة M .

علی المطلوب من کیفیّة القراءة بحیث یمکن الإکتفاء بما ظهر بها،و هذه الدلالة إنّما تتمّ بعدم التفصیل.

نعم،هذه الدلالة،دلالة ضعیفة یصرف عنها بأدنی صارف،و هو کلام آخر.

قوله:«فإنّ فیه خفاء...»[ص 130،س 6]؛حاصله أنّ وجوب الجهر فی بعض الصلوات و الإخفات فی بعضها مع خفاء معناهما بعید أو غیر صحیح.

أقول:مع بعد ما ادّعی قدّس سرّه من عدم امتیاز معنی الجهر و الإخفات عرفا لو تمّ ما ذکره لدلّ علی عدم طلب التفصیل مطلقا،لا وجوبا،و لا استحبابا،فلا یصحّ قوله:«فیمکن حمل الروایة...».

قوله:«لا یوافق المسألة...»[ص 130،س 15]؛لا یقال:لعلّ مراد صاحب الکشّاف أنّ الآیة نازلة فی الصلاة الجهریّة بابتغاء الوسط،فحینئذ لا یرد ما أورده رحمه اللّه.

لأنّا نقول:قول صاحب الکشّاف بعد هذا:«و قیل معناه:لا تجهر بصلاتک کلّها، و لا تخافت بها کلّها،و ابتغ بین ذلک سبیلا بأن تجهر بصلاة اللیل،و تخافت بصلاة النهار» (1)یدلّ علی أنّ القول الأوّل لیس قولا باختلاف الصلاة فی الجهر و الإخفات.

هذا ما یمکن أن یقال من قبل المصنّف قدّس سرّه لکن یمکن أن یقال من قبل صاحب الکشّاف:إنّ شهرة اختلاف الصلاة فی الجهر و الإخفات کافیة فی عدم اشتباه إرادة العموم فی الأوّل،فالمقصود من الأوّل ابتغاء الوسط فی الصلاة الجهریّة-لما ذکر من السبب- و الآخر ابتغاء الوسط فی مطلق الصلاة بحیث یصیر بعض الصلاة جهریّا و بعضها إخفاتیّا.

قوله:«لإمکان الجمع...»[ص 131،س 1]؛بأنّ طلب الخفیة فی الدعاء لا ینافی ابتغاء الوسط فی قراءة الصلاة التی یتبادر منها قراءة الحمد و السورة عند تحقّق الوسط فی ضمن الجهر.

و لعلّ المراد بطلب الخفیة فی الدعاء-علی ما هو مقتضی هذه الآیة-إنّما هو فی أکثر المواضع،لخروج الدعاء فی القنوت و غیره ممّا ظهر من السنّة طلب الجهر فیها عن العموم.

ص:83


1- (1)) -الکشّاف،ج 2،ص 655.

ذکر صاحب الکشّاف حکایة النسخ بعد قوله:«و قیل:بصلاتک،بدعائک». (1)

أقول:علی تقدیر تسلیم إرادة الدعاء من الصلاة یمکن الجمع باحتمال أن یکون المراد بابتغاء الوسط فیما لا یخرجه الدلیل ما لا یکون جهرا عرفا و لا إخفاتا بحیث لا یسمع نفسه،و هذا الوسط لا ینافی الخفیة التی هی مقابل الجهر.

التاسعة: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ... (2)

قوله:«و منه ذکر(علی)بعد قول صلّی اللّه علیه و علی آله...»[ص 134، س 14]؛الظاهر بین«قول صلّی اللّه علیه»،و بین«آله».

النوع السادس:فی المندوبات

و فیه آیات:

الأولی: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (3)

قوله:«و یمکن إرادة ذبح ما ذبح...»[ص 136،س 6]؛کما یخرج من إرادة النحر بخصوصه الذبح،یخرج من إرادة الذبح بخصوصه النحر؛فکان الظاهر أن یقول بدل «إرادة ذبح ما ذبح»:إرادة تذکیة ما ذکّی،و إن کان مراده من الذبح هو المعنی العام، بقرینة المقام،و مجیء الذبح بهذا المعنی.

قال الفیروزآبادی:«ذبح کمنع ذبحا و ذباحا:شقّ و فتق و نحر». (4)

قوله:«فلا یبعد الغسل المستحبّ له...»[ص 139،س 9]؛لعلّ المراد محض الإحتمال،و سلب الإستبعاد الذی یجری فیما لا اطّلاع لنا علیه،لا الحکم بالإستحباب الناشی من المأخذ الشرعی الذی یصیر مناط العمل،بل لیس علی جواز العبادة بأمثال هذه الإحتمالات دلیل أصلا،و احتمال البدعة فی فعل العبادة بأمثال هذه الإحتمالات ظاهر؛فمقتضی رعایة الإحتیاط و ملازمة مسلک النجاة الإجتناب عن عبادة کان مأخذها أمثال هذه الإحتمالات.

ص:84


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 56.
3- (3)) -سورة الکوثر،الآیة 2.
4- (4)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 220.

و غرضی توجیه کلامه قدّس سرّه مهما أمکن،و إلاّ حمل کلامه رحمه اللّه علی محض سلب الإستبعاد بعید،و یصیر أبعد بالأمر بالإستفهام،لیترتّب علیه الإفهام،و لعلّه ظهر له من السورة و غیرها دلالة علی المدّعی بطریق لم یبلغ ذهننا إلیه.

قوله:«و یحتمل کون الوجوب من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله»[ص 140،س 8]؛و لا یبعد تقویة هذا الإحتمال بإفراد الخطاب فی آیة الإستعاذة،مع کون الآیة السابقة صریحة فی العموم.

قوله:فلا یمکن إرادة اللّه تعالی ذلک[ص 140،س 14]؛لعلّه رحمه اللّه أراد بعدم الإمکان،البعید (1)؛و إلاّ عدم ظهور القرینة الدالّة علی ظهور معنی لنا لا ینافی إرادته تعالی،لإمکان إقامة قرینة خفیّة متّصلة أو منفصلة یفهم بها المقصود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته علیهم السّلام.

و بالجملة،إفهام من نزّل علیه کاف لإمکان الإرادة،ألا تری إلی روایات دالّة علی إمکان استنباط جمیع الأحکام من القرآن،و ما یبلغ إلیه عقول غیر حجج اللّه-عزّ و جلّ -قلیل.

قوله:«فیحمل علی الإستحباب دائما...»[ص 140،س 15]؛مع عدم نقل الإستعاذة من الأئمّة علیهم السّلام فی الصلاة فی غیر الرکعة الاولی عند قراءة الحمد فقط،الحکم باستحبابها عند قراءة السورة مطلقا و عند قراءة الحمد فی غیر الاولی بهذه الآیة مشکل؛ لعدم صراحتها فی العموم،و عدم نقل العموم من الحجج لا قولا و لا فعلا دالّ علی عدمه دلالة قویّة کما لا یخفی.

قوله:«إذ له أن یرجع بعد...»[ص 140،س 18]؛أی بعد الإرادة.

أقول:ما ذکره إنّما یدفع الوجوب البتّی لا الشرطی،و لعلّ عدم القول به،و عدم نقل ما یناسب العموم من الأئمّة علیهم السّلام-کما أشرت إلیه فی حاشیة اخری-و قرب التأویل بالإستحباب-کما أشار رحمه اللّه إلیه-یدفع الوجوب الشرطی أیضا.

ص:85


1- (1)) -ورد«البعد»بدل«البعید»فی نسخة M .

قوله:«و خلوّ الأخبار عنها فتأمّل...»[ص 141،س 3]؛کما یدلّ علی عدم الوجوب یدلّ علی عدم عموم الإستحباب.

قوله:«مع أنّها لیست بصریحة فی العموم»[ص 141،س 10]؛عدم الصراحة فی العموم غیر ضارّ مع الظهور الذی هو ظاهر السیاق،و لعلّ هذا هو وجه التأمّل،أو عدّ قراءة الرکعات قراءة واحدة،أو کلاهما.

قوله:«[الحکم المرتّب علی شرط]یتکرّر بتکرّره قیاسا»[ص 141،س 17]؛الظاهر أنّ مراده من القیاس ها هنا لیس قیاسا فقهیّا.

الثالثة:آیات متعدّدة:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً (1)

قوله:«و یبعد کون نصفه بدلا من اللیل...»[ص 142،س 14]؛أقول:فی إبدال النصف من القلیل بعد،لأنّ إرادة النصف من القلیل بعید إن جازت،و إن جعلت القلّة (2)بالنسبة إلی جمیع اللیل کما أنّها إذا کان قوم عشرة و قیل:«أکرم القوم إلاّ قلیلا» یبعد عند العقل إرادة إکرام الخمسة إن جازت إرادته مع جریان التوجیه الذی هو قلّة الخمسة بالنسبة إلی العشرة بخلاف إبداله من اللیل.و لعلّ بعد الإحتمال الأوّل علی تقدیر جوازه و قرب الثانی یدفع الإلتباس،و کیف ظهور خلافه و توسیط الإستثناء بعد الأمن عن الإلتباس بما ذکرته سهل و لغویة (3)أو انقص من النصف الذی استثنی منه قلیل قلیلا فلا،و حینئذ لا احتیاج إلی أحد العذرین المذکورین.

و لعلّ المقصود من أَوْ زِدْ (4)الزیادة المطلقة التی یندرج فیها ما إذا انضّمت أیضا یکون المجموع أقلّ من النصف و نفسه و أکثر منه لعدم تقیید الزیادة بالقلّة.و لعلّه أشار إلی ما ذکرته علی ما ینقله المصنّف رحمه اللّه و ذکر النصف فی قوله:(کالنصف بعنوان المثال لاندراجه فی الزاید). (5)

ص:86


1- (1)) -سورة المزمّل،الآیة 1-2.
2- (2)) -ورد«العلّة»بدل«القلّة»فی نسخة M .
3- (3)) -کذا فی النسختین.
4- (4)) -سورة المزمّل،الآیة 4.
5- (5)) -لم نجد ما بین المعقوفتین فی زبدة البیان بکلتی طبعتیه،القدیمة و الجدیدة.

هذا بالنظر إلی ظاهر الآیة مع قطع النظر عن الروایة،فإن کان ما نقل عن الصادق علیه السّلام فی تفسیر الآیة منه علیه السّلام فهو المقصود،و عدم إدراکنا الجهة من قصورنا.

قوله:«و لا یخفی ما فیه من لزوم لغویّة الإستثناء...»[ص 143،س 5]؛لغویّة الإستثناء إنّما تلزم إن لم یکن المقصود التکلیف بأقلّ من نصف اللیل بقدر قلیل أو أقلّ من ذلک الأقلّ بقلیل،أو أزید من الأقلّ الأوّل مطلقا کما أو مأت إلیه آنفا.و هو غیر ظاهر.

و لیس المراد الوصول إلی الربع أو النصف،بخصوصه حتّی یقال:إنّه لا یدلّ قوله:«أنقص أو زد»علی أحدهما،بل ذکرهما بعنوان المثال.

قوله:«لعدم ظهور کون اللیل للإستغراق...»[ص 143،س 10]؛لا یبعد أن یقال:إنّ عدم ظهور العهد،و عدم مناسبة الجنس ظاهر فی الإستغراق،و عدم الإحتیاج إلی الإستثناء إنّما هو إن ارید بالعذر و المرض،العذر و المرض اللذان لا یمکن معهما القیام فی اللیل،و أمّا إن ارید بهما ما یندرج فیه الحالة التی یشقّ معها القیام فی اللیل فلا.

و أمّا التکلّف فی البدل فلعلّه لکون الظاهر حین إرادة الإستغراق إرادة نصف اللیالی، عدد الذی عدم إرادته ظاهر،لا إرادة نصف کلّ واحد من اللیالی مقدارا.

و هذا سهل؛لأنّه یمکن أن یقال:إنّه بعد استثناء لیالی المرض و العذر بیّن أنّ الأمر بقیام کلّ واحد من اللیالی الباقیة إنّما هو بنصفه....

و أمّا ما سیجیء فی هذه السورة من (1)قوله: إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ (2)فلإستعمال اللیل هاهنا علی وفق قُمِ اللَّیْلَ (3)و عدم (4)إرادة الإستغراق هاهنا، فالسابق کذلک،لبعد اختلاف الإرادة مع اتّحاد اللفظ.

و یظهر دفع هذا البعد بما ذکرته فی دفع التکلّف عن البدل.و أمّا الإحتیاج إلی التکلّف فی الإستثنا فلعلّه باعتبار أنّه إذا تعلّق الإستثناء باللیل عند إرادة الإستغراق منه لم یظهر

ص:87


1- (1)) -وردت کلمة«فی»بدل«من»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة المزمل،الآیة 20.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 2.
4- (4)) -جائت کلمة«یلزم»بدل«عدم»فی نسخة M .

کون القلیل المستثنی من عموم اللیالی هو لیالی العذر و المرض؛فالحمل علی هذا الإحتمال حمل اللفظ علی ما لا یبلغ إلیه العقول من غیر ضرورة داعیة إلیه،و حمل اللفظ علی مثل هذا الإحتمال فی مثل هذه الحالة تکلّف.

أقول:إرادة هذا المعنی إنّما کانت بعیدة لو کان الخطاب إلینا،و أمّا إذا کان الخطاب إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کما هو مقتضی قُمِ اللَّیْلَ فلا بعد فیه أصلا،و مع ما ذکرته،بعض الأخبار یدلّ علی هذا الإحتمال.

قوله:«فیمکن حملها علی عدم القدرة...»[ص 144،س 2]؛حمل قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (1)الدالّ علی تعذّر ضبط الوقت،و ترتّب أمر فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ علیه علی عدم القدرة علی الصلاة فی غایة البعد لو أمکن الحمل علیه.

و حمل إطلاق المرض و السفر و المقاتلة فی قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (2)إلی قوله: فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنْهُ (3)و عدم تقیید واحد منها بما یتعذّر معه صلاة اللیل،علی عدم القدرة بعید،خصوصا حمل السفر و المقاتلة علیه لشیوع القتال بالنهار، و حصول الکلال به لا یصیر فی الأغلب سببا لعدم القدرة علی صلاة اللیل؛و السفر إن کان بالنهار فکذلک،و إن کان باللیل و استوعب اللیل یصیر سببا لعدم القدرة إن لم یجز فعل صلاة اللیل سائرا،و لیس کذلک.

قوله:«بإجماع المفسّرین...»[ص 145،س 3]؛یحتمل أن یکون مراده بکون المراد بقم اللیل،صلاة اللیل،أعمّ من أن یکون المراد بقیام اللیل هو صلاة اللیل أو یکون المراد قم اللیل للصلاة،فلا ینافی ما ذکره المصنّف رحمه اللّه بعد نقل الآیة:«أی قم اللیل أیّها المزمل بالثیاب أو بأعباء النبوّة للصلاة»هذا الإجماع،لکن قوله هناک:قال فی مجمع البیان (4):«إنّه عبارة عن الصلاة باللیل»بعد قوله:«أی قم اللیل...»و بعد قوله:«أو

ص:88


1- (1)) -سورة المزمل،الآیة 20.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -انظر:مجمع البیان،ج 10،ص 161.

أنّ القیام باللیل کنایة عن الصلاة باللیل»یدلّ علی عدم فهم المصنّف من عبارة مجمع البیان المعنی الأعمّ؛لدلالة نقل کلام مجمع البیان بعد ذکر الإحتمالین کونه مغایرا لکلّ واحد منهما عند المصنّف؛و لو کان مراد صاحب مجمع البیان المعنی العام عنده لکان الإحتمالان مندرجین فیه.فلعلّه لم یثبت للمصنّف هذا الإجماع،أو (1)لم یثبت عنده حجیّة إجماع المفسّرین.

قوله:«فیمکن الإستدلال بهذه الآیات علی وجوب صلاة اللیل...» [ص 146،س 1]؛أمّا الاستدلال علی وجوبها علی النبی صلّی اللّه علیه و آله فبقوله تعالی: قُمِ اللَّیْلَ (2)لظهور الأمر فی الوجوب؛و لا یظهر وجوبها علی الامّة بظاهر هذه الآیة،لکون الخطاب مخصوصا ظاهرا به صلّی اللّه علیه و آله و لا دلیل علی اندراجهم فی هذا الطلب؛لعدم ظهور کون الخطاب عامّا بحسب المعنی.

و قوله تعالی: وَ طٰائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ (3)لا یدلّ علی اندراجهم فی الخطاب،بل الظاهر تبرّعهم بعبادة امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بها؛فتأسّیهم به صلّی اللّه علیه و آله فی أصل الفعل،و فی قدر الوقت المقدّر له،لا فی جهته من الوجوب.

و أمّا الإستدلال علی استحبابها علی الامّة فبقوله تعالی: وَ طٰائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ لأنّه لا شکّ فی دلالته علی رجحان فعلهم،و الأعذار المذکورة بعد انضمام الطائفة بصیغ الجمع مثل لَنْ تُحْصُوهُ (4)و ما بعده تدلّ علی التخفیف بحسب الزمان لا عن الأصل؛ فمن کان الأصل بالنسبة إلیه واجبا خفّف فی الوقت مع بقاء الوجوب،و من کان بالنسبة إلیه مستحبّا (5)فکذلک.

فظهر بما ذکرته أنّه لا إشعار فی الآیة علی وجوبها علی الامّة حتّی یحتاج إلی ذکر احتمال النسخ بالنسبة إلیهم،و أنّ ظاهر سیاق الآیة هو تخفیف الإستحباب.

ص:89


1- (1)) -ورد«و»بدل«أو»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة المزمل،الآیة 2.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 20.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -وردت کلمة«استحبابا»بدل«مستحبّا»فی نسخة M .

قوله:«سواء کان فی کلّ اللیل...»[ص 146،س 3]؛لا یناسب ذکر«کلّ اللیل» هاهنا؛لبعد الانفصال إِلاّٰ قَلِیلاً عن قُمِ اللَّیْلَ فی النزول.

قوله:«فلیحمل علیه...»[ص 146،س 14]؛تفریع علی قوله:«فإنّ قراءة القرآن مستحبّة-إلی قوله-من العامّة و الخاصّة».و«إن»فی قوله:«و إن قیل قراءة القرآن...» وصلیّة.

فالحاصل أنّ الأخبار تدلّ علی الإستحباب العامّ خصوصا باللیل؛فلتحمل الآیة علی بیان هذا الإستحباب لا علی بیان الوجوب الذی هو الوجوب الکفائی.

فقوله:«قیل:لأنّ القید حینئذ یصیر لغوا»دلیل علی حمل الآیة علی الإستحباب المذکور،لا علی الوجوب الکفائی؛لأنّ للإستحباب خصوصیّة مّا باللیل علی ما هو ظاهر سیاق الآیة؛و یدلّ علی هذه الخصوصیّة أخبار الفریقین.

و أمّا الوجوب الکفائی للحفظ و المعجزة و أدلّة الاصول،فلا اختصاص له باللیل.

قوله:«قیل:لأنّ القید[حینئذ یصیر لغوا]...»[ص 146،س 14]؛باللیل حین حمل فَاقْرَؤُا علی الوجوب الکفائی یصیر لغوا،فیجب حمل فَاقْرَؤُا... علی استحباب قراءة القرآن باللیل؛لاختصاص زیادة الاستحباب و تأکیده باللیل،و هذا القدر کاف للتقیید.

قوله:«روی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام...»[ص 146،س 17]؛قال صاحب الکشّاف:«ترتیل القرآن قراءته علی ترسّل و تؤدة بتبیین الحروف و إشباع الحرکات حتّی یجیء المتلوّ منه شبها بالثغر المرتّل،و هو المفلّج (1)المبشّر بنور الأقحوان (2)،و أن لا یهذّه هذّا (3)و لا یسرده سردا 4». 5

ص:90


1- (1)) -«الفلج-محرکة-تباعد بین الأسنان،من...»(من هامش نسخة Z )؛[لمزید البیان راجع الکنز اللغوی،ص 228؛لسان العرب،ج 2،ص 346؛تاج العروس،ج 2،ص 87].
2- (2)) -«الأقحوان-بالضمّ-البابونج.من القاموس المحیط»؛[ج 4،ص 376.من هامش نسخة Z ].
3- (3)) -«الهذ:الإسراع فی القطع،صحاح اللغة»؛[ج 2،ص 572.من هامش نسخة Z ].

و فی القاموس:«الرتل:الحسن التضید،الشدید البیاض،الکثیر الماء من الثغور؛ و رتّل الکلام ترتیلا:أحسن تألیفه؛و ترتّل فیه:ترسّل». (1)

أقول:لا یبعد أن یکون آخر ما یتعلّق بمعنی الترتیل فی کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام هو قوله:الرمل،و لعلّه علیه السّلام بعد تفسیر الترتیل بما فسّره ذکر ما یلیق أن یکون القاریء علیه بحسب القلب و الإقبال و إن لم یکن معنی الترتیل مشتملا علیه بقوله:«و لکن...».

و لعلّ فی لفظ«لکن»إشارة إلی عدم کون ما بعده داخلا فی معنی الترتیل.

و ظاهر قوله رحمه اللّه:«أی إقرأ متفکّرا-إلی قوله-:فی الکشّاف»،حمل مجموع الروایة علی تفسیر الترتیل؛و یمکن أن یکون قوله:«أی إقرأ متفکّرا»تفسیر قوله علیه السّلام:«اقرع به القلوب القاسیة» (2)من غیر أن یجعله داخلا فی تفسیر الترتیل؛و ما ذکره رحمه اللّه بعده إشارة إلی معنی الترتیل الذی أشار إلیه علیه السّلام بقوله:«معناه بیّنه بیانا...».

و لعلّه قدّس سرّه لم یبیّن عدم کون مجموع الروایة تفسیرا للترتیل،للأمن من الاشتباه،و إن کان مراده ما جوّزنا إرادته کان ذکر روایة أبی عبد اللّه علیه السّلام بتقریب أنّ سؤال الجنّة و التعوّذ من النار مطلوبان کما أنّ الترتیل مطلوب؛و غرضی من حمل کلامه علی ما حملناه بعد إرادة التفکّر و السؤال و التعوّذ من الترتیل.

قوله:«و روی عن امّ سلمة أنّها قالت...»[ص 149،س 11]؛لا یظهر کونه تفسیرا للترتیل أو کونه معتبرا فیه،فإن ظهر من أمر آخر فالظاهر ذکره؛و ذکرها هاهنا بالتقریب من غیر أن یکون ما ذکر فیها معتبرا فی الترتیل بعید.و ما ذکرته فی روایة امّ سلمة جار فی روایة أنس.

ص:91


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 3،ص 381.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 82،ص 7،باب القراءة و آدابها و أحکامها.

قوله:«فدلّت علی وجوب الإستغفار و مشروعیّته...»؛یمکن أن یکون الغرض من ذکر مشروعیّته بعد ذکر وجوب الإستغفار الإشارة إلی أنّ الوجوب هاهنا هو المطلوبیّة المطلقة التی تتحقّق فی ضمن الوجوب الإصطلاحی و الإستحباب،و حینئذ تفریع قوله:«فیمکن استحباب التوبة...»،ظاهر.

قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة أیضا...»[ص 151،س 7]؛بین هذا القول و قوله بوجوب التوبة و الإستغفار فی جمیع الأحوال،و التعلیل بقوله:«فإنّ الإنسان»إلی قوله:

«و ذنب دائما»نوع منافاة؛لأنّه إذا تاب أحد عن جمیع المعاصی قبل توبته بمقتضی قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة»و لا معصیة له حینئذ؛و مقتضی قوله:«فی جمیع الأحوال»وجوب الإستغفار بعده أیضا مع عدم جریان التعلیل الذی ذکره بقوله:«فإنّ الإنسان...».

و یمکن أن یقال:مراده من قوله:«و یدلّ علی قبول التوبة»هو قبولها فی الجملة، و القبول لا یستلزم العلم به،و من قوله:«لا یخلو من تفریط...»عدم خلوّه عنها بعنوان الإحتمال،لاحتمال عدم استیفاء التوبة شرایط القبول.

النوع السابع:فی أحکام متعدّدة تتعلّق بالصلاة

و فیه آیات:الأولی: وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا... (1)

قوله:«فلو ترک یأثم و یبقی فی ذمّته...»[ص 155،س 2]؛ظاهر الکلام خروج وقته بالتأخیر،و وجوب القضاء؛و الحکم بوجوبه بمحض الآیة لا یخلو من إشکال،بل الظاهر عدم إمکان الحکم بالوجوب بهذه الآیة؛و تأیید فوریّة حقوق الناس بهذه الآیة غیر ظاهر أیضا،فلعلّ لخصوصیّة التحیّة سببیّة للفوریّة لیست لغیرها.

لیس غرضی عدم فوریّة حقوق الناس،بل عدم إمکان تأیید فوریّة الحقوق المطلقة بهذه الآیة.

إنّما قلت:«ظاهر الکلام-إلی قولی-و وجوب القضاء»لإمکان إرادة المصنّف رحمه اللّه

ص:92


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 86.

بالفوریّة هاهنا استحقاق الإثم بالتأخیر،و إن بقی الوجوب علی تقدیر عدم الإتیان بالواجب فی الفور کالحجّ.

و لعلّه یؤیّد هذا قوله:«مثل سائر الحقوق»و حینئذ یرد علیه أنّه إذا حمل الأمر علی الفور و حکم بدلالته علی استحقاق الإثم بالتأخیر بالفاء فأیّ دلیل یدلّ حینئذ علی وجوب الردّ بعد استحقاق الإثم؟

قوله:«و هو[أیضا]لیس بواضح الدلیل...»[ص 155،س 5]؛لا یبعد الإستدلال علیه بأنّ اشتغال الذمة بردّ السلام ثابت بقوله تعالی: فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا و بالأخبار (1)،و لا یحصل العلم ببراءة الذمّة بدون الإسماع،و صراحة بعض الأخبار التی ادّعاها لیست عامّة،فإن لم یمکن التأویل وجب تخصیصها بموردها،لکن یمکن أن یکون حدیث النفس کنایة عن انخفاض الصوت فی حالة الصلاة.

و لا یبعد الاستدلال بظاهر فَحَیُّوا ؛لعدم إطلاق التحیّة عرفا علی حدیث النفس و ما لا یسمع أصلا.

و یمکن تأییده فی الجملة بما رواه الکلینی بسنده عن ابن القدّاح،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا سلّم أحدکم فلیجهر بسلامه،و لا یقول:سلّمت فلم یردّوا علیّ،و لعلّه یکون قد سلّم و لم یسمعهم؛فإذا ردّ أحدکم فلیجهر بردّه،و لا یقول المسلّم:سلّمت فلم یردّوا علیّ» (2).

قوله:«لکن الظاهر إجماع الامّة علی ذلک...»[ص 155،س 10]؛و یؤیّد ظاهر الإجماع ما رواه الکلینی عن غیاث بن إبراهیم فی الموثّق به عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«إذا سلّم من القوم واحد أجزأ عنهم،و إذا ردّ واحد أجزأ عنهم». (3)

ص:93


1- (1)) -انظر:وسائل الشیعة،ج 7،ص 267-270،الباب 16 من أبواب قواطع الصلاة.
2- (2)) -الکافی،ج 2،ص 645،ح 7؛وسائل الشیعة،ج 12،ص 65،ح 1.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 647،ح 3؛نفس المصدر،ص 75،ح 2.

و عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی روایة اخری:«و إذا سلّم علی القوم و هم جماعة أجزأهم أن یردّ واحد منهم». (1)

و لا یبعد الإستدلال علی الأمر المتوفّر الدواعی بمثل تلک الأخبار و الإشتهار،إن لم یثبت الإجماع.

و أمّا قوله رحمه اللّه:«و لأنّه إنّما سلّم سلاما واحدا»فلا یخلو من ضعف.

قوله:«أو أنّه لمّا قصد السلام[علی غیر المکلّف]...»[ص 156،س 1]؛أی قصد غیر المکلّف فی ضمن الجماعة،فکأنّه سلّم غیر المکلّف فی الجملة،لعدم وجوب الردّ عند ردّ غیر المکلّف،و أمّا إذا ترک الکلّ ردّ السلام فیأثم کلّ المکلّفین؛فلعلّ الأمر بالتأمّل لدفع توهّم کون السلام علی التقدیر المذکور مثل السلام علی غیر المکلّف مطلقا.

قوله:«فلو لم یکن واجبا[لم یرد]...»[ص 156،س 17]؛الملازمة ممنوعة.

قوله:«کأنّه للعموم...»؛یمکن أن یکون منشأ القول بالاستحباب عموم الأخبار، و أمّا عموم الآیة فلا؛لأنّ الآیة إنّما تدلّ علی عموم وجوب الردّ،و أمّا علی عموم التحیّة أوّلا فلا؛و ما یذکره المصنّف رحمه اللّه بقوله:«و أنت تعلم عدم صراحة العموم»ظاهره منع عموم الآیة لا الروایات.

قوله:«فالوجوب حینئذ مقدّما[علی أفعال الصلاة ممنوع]...»[ص 157،س 11]؛أی وجوب ردّ السلام بوجه من الوجوه بین العموم ممنوع؛لإمکان تخصیص العامّ بغیر صورة المعارضة مع الموالاة،و کون ردّ السلام عند المعارضة مع الموالاة حراما، و علی تقدیر وجوبه عند المعارضة بوجه مّا فقد یکون الوجوب تخییریّا بین ردّ السلام و رعایة الموالاة.

قوله:«لوجوب الموالاة-إلی قوله:-و بین الموالاة...»[ص 157،س 16-17]؛هذا یدلّ علی منافاة رعایة الموالاة المعتبرة (2)فی القراءة لردّ السلام،و هی

ص:94


1- (1)) -نفس المصدر،ج 2،ص 64،ح 1؛نفس المصدر،ح 3.
2- (2)) -جائت کلمة«المفسّرة»بدل«المعتبرة»فی نسخة M .

ممنوعة؛لعدم ظهور انقطاع القراءة عن الموالاة بکلام خفیف،و مع ظهور هذا،الروایات الدالّة علی وجوب الردّ فی الصلاة،و فعل الأئمّة علیهم السّلام و الأمر بالصلاة علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عند ذکره صلّی اللّه علیه و آله أو سماع إسمه فی الصلاة یدلّ علی عدم المنافاة.

و القول بانتفاء الموالاة المعتبرة فی القراءة بمحض ردّ السلام،و التخییر بینهما عند المعارضة ضعیف.

قوله:«إلاّ أن یقال-إلی قوله:-فیحتاج إلی الدلیل...»[ص 158،س 2--4]؛ظاهره یدلّ علی حکمه باستمرار الوجوب مع الفوریّة مثل الحجّ،و توقّفه عند تحقّق التعارض بین رعایة ردّ السلام و الموالاة فی أنّ أیّهما هو المأمور بالمراعاة؟ (1)و مع عدم منافاة ردّ السلام للموالاة العرفیّة علی تقدیر تحقّق المنافاة تسقط رعایتها عند تعارضها لردّ السلام بظاهر الآیة و الأخبار و فعلهم علیهم السّلام.

قوله:«و إن لم یکن ذاکرا[حین سلّم علیه]...»[ص 158،س 5]؛اعتراض علی التقیید الذی فی قول البعض،و هو قوله:«إن کان وقت السلام مشغولا بذکر من أذکار الصلاة»بأنّه علی تقدیر عدم الإشتغال بالذکر حین السلام قد یبطل الصلاة بترک الردّ؛فلا وجه للتقیید المذکور.

و یمکن أن یجاب بأنّ مراد البعض بوقت السلام ما یتناول وقت الردّ أیضا،و یشیر إلیه بقوله:«فکأنّه المراد».

قوله:«و کذا لو أتی[بالأذکار المستحبّه]...»[ص 158،س 17]؛أی و کذا لو أتی بالأذکار المستحبّة حین ترک الردّ لم تبطل صلاته،فلا فرق بین الأذکار الواجبة و المستحبّة إلاّ بوجوب الإعادة-علی ما ذکره-فی الاولی و بطلان الصلاة بترک الإعادة، و عدم (2)الإحتیاج إلی الإعادة فی الثانیة و عدم البطلان بترکها.

ص:95


1- (1)) -جائت کلمة«بالرعایة»بدل«بالمراعاة»فی نسخة M .
2- (2)) -وردت کلمة«بعدم»بدل«عدم»فی نسخة M .

الثانیة: قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ... (1)

قوله:«خاصّة به...»[ص 159،س 4]؛إشارة إلی أنّ معنی لِلّٰهِ باعتبار تعلّقه بالحیاة و المماة عند إرادة نفس الحیاة و المماة مخالف له باعتبار تعلّقه ب صَلاٰتِی وَ نُسُکِی و لا یخلو من بعد مّا بالنسبة إلی عقولنا.

قوله:«و قد استفید منها[النیّة و وجوب کون العبادة للّه لا لغیره]...» [ص 159،س 5]؛اعتبار النیّة فی العبادة و وجوب کونها للّه لا لغیره ثابتان،لکن إثباتهما بهذه الآیة غیر ظاهر،لاحتمال الاختصاص،و لعلّ لقوله: وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (2)نوع تأیید لهذا الاحتمال.

و یؤیّد ما ذکرته ما یذکره بقوله:«نعم یمکن الاستدلال بها...».

و توهّم أنّ المراد باستفادة النیّة و وجوب کون العبادة للّه إنّما هما بالنسبة إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا بالنسبة إلی الامّة أو الأعمّ حتّی یکون احتمال الإختصاص منافیا للاستنباط توهّم بعید یظهر بطلانه بأدنی تأمّل فی العبارة.

قوله:«و هو مستلزم لذلک...»[ص 159،س 9]؛أی فعلها لوجوبها مستلزم لقصد حصول الثواب و عدم العقاب،لا یبعد أن یصدر عن بعض الخلّص فی بعض الحال عبادة لکون طلبها حتمیّا بحیث یستحقّ فاعلها الثواب و تارکها العقاب،و مع ذلک إذا لاحظ نفسه یجدها تفعلها بمحض استحقاقه تعالی للامتثال فیما حتّمه و أوجبه، و بمحض محبّته الداعیة إلیه حتّی لو فرض خلوّها من الفائدتین الجلیلتین لم تجد فی فعلها فتورا،و هذه المرتبة لمّا کانت عزیزة جدّا علی تقدیر تحقّقها لم یحکم بوقوعها،بل حکم بعدم وقوعها فی غیر من قال باختصاصه بهذه المرتبة الجلیلة.

و یرد علی ظاهر الإختصاص الذی ادّعاه قدّس سرّه أنّه إذا ثبت فعله علیه السّلام العبادة علی وجه یظهر من الروایة یثبت إمکان الفعل بهذا الوجه فی الجملة،فدعوی الإختصاص بمثله علیه السّلام خال عن الدلیل.

ص:96


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 162.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 163.

نعم،لو قیل:إنّ کون عبادة غیره و غیر مثله-صلوات اللّه علیهم أجمعین-دائما بل أکثریّا کذلک بعید بحسب عقولنا،و إن کان من کمّل الموفّقین لکان قریبا.

قوله:«فیکون کلّ مسلم مأمورا به...»[ص 159،س 11]؛هذا التفریع لا یناسب ما ذکره بقوله:«و قد استفید منها-إلی قوله:-لا لغیره».

الثالثة: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ... (1)

قوله:«فتدلّ علی جواز التأخیر...»[ص 161،س 16]؛دلالتها علی جواز التأخیر علی تقدیر حملها علی الزکاة الواجبة غیر ظاهرة؛لأنّه یدلّ علی جواز إعطاء الزکاة الواجبة قبل حلول وقت الوجوب بعض الروایات،فلعلّ هذا منه.

السابعة: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (2)

قوله:«ف لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ جملة حالیة عن الخالق...»[ص 164،س 8]؛قال صاحب الکشّاف: «خَلَقَکُمْ ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لا یجوز أن یحمل علی رجاء اللّه تقویهم؛ لأنّ الرجاء لا یجوز علی عالم الغیب و الشهادة،و حمله علی أن یخلقهم راجین للتقوی لیس بسدید أیضا،و لکن لعلّ واقعة فی الآیة موقع المجاز لا الحقیقة؛لأنّ اللّه عزّ و جلّ خلق عباده لیتعبّدهم بالتکلیف،و رکّب فیهم العقول و الشهوات،و أزاح العلّة فی أقدارهم و تمکینهم،و هداهم النجدین،و وضع فی أیدیهم زمام الإختیار،و أراد منهم الخیر و التقوی،فهم فی صورة المرجوّ منهم أن یتّقوا،لیترجّح أمرهم،و هم مختارون بین الطاعة و العصیان کما ترجّحت حال المرتجی بین أن یفعل و أن لا یفعل،و مصداقه قوله -عزّ و علا- (3): لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (4)(5)،انتهی.

أقول:قوله:«و حمله علی أن یخلقهم»إشارة إلی جعله حالا عن المخلوقین،

ص:97


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 55.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 21.
3- (3)) -فی المصدر المطبوع«عزّ و جلّ»بدل«عزّ و علا».
4- (4)) -سورة هود،الآیة 7.
5- (5)) -الکشّاف،ج 1،ص 123-124.

و قوله:«لیس بسدید»إشارة إلی عدم تحقّق الرجاء حین الخلق،فلا یتّحد زمان الرجاء و خلق المخلوقین،فلا یصحّ جعله حالا عنهم.

و أشار إلی جوابه بقوله:«و لکن لعلّ واقعة...»بل إلی جواب الإشکال الناشئ من جعله حالا عن الخالق،لکن یمکن منه استنباط جواب الإشکال الآخر.

قوله:«أو عن العابدین...»[ص 164،س 9]؛أی اعبدوا راجین للتقوی؛هذا هو الإحتمال الأظهر (1)بحسب أفهامنا،لعدم الإحتیاج إلی دفع إشکال عدم صحّة الرجاء بالنسبة إلی الخالق،و لا إشکال عدم اتّحاد زمان الحال و العامل،و حینئذ ینبغی القول إمّا باختلاف العبادة و التقوی و إن کان بأکملیّة التقوی کما أشار إلیه صاحب الکشّاف بقوله:

«أقصی غایات العبادة» (2)،و إمّا بأنّ المقصود من الحال هو حصول ملکة العبادة؛و لعلّ لفظ«الإستیلاء»فی کلامه إشارة إلی الملکة،و إمّا باعتبار الأمرین کما هو ظاهر کلامه.

قوله:«موافقا لقوله تعالی: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (3)...» [ص 164،س 10]؛التوافق بین الآیتین الذی أشار إلیه إمّا مبنیّ علی جعل التقوی فی و لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (4)بمعنی العبادة،أو علی مناسبتها لها فی جواز صیرورتها غایة للخلق.

قوله:«ففیه أنّه نقل فی الکشّاف و تفسیر القاضی...»[ص 164،س 11]؛ قال فی الکشّاف:«قد جاءت علی سبیل الإطماع فی مواضع من القرآن،و لکن لأنّه إطماع من کریم رحیم إذا أطمع فعل ما یطمع فیه لا محالة لجری إطماعه مجری وعده المحتوم وفاؤه[به]،قال من قال:إنّ«لعلّ»بمعنی«کی»،و«لعلّ»لا یکون بمعنی«کی»، و لکنّ الحقیقة ما القیت إلیک»،انتهی. (5)

هذا الإطماع الذی أشار إلیه بقوله:«و لکن لأنّه إطماع...»یکون عند جعل لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ حالا من الخالق کما لا یخفی.

ص:98


1- (1)) -وردت فی نسخة M العبارة هکذا:«هذا الإحتمال هو الأظهر».
2- (2)) -الکشاف،ج 1،ص 93.
3- (3)) -سورة الذاریات،الآیة 56.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 21.
5- (5)) -الکشّاف،ج 1،ص 123.

الثامنة: اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً... (1)

قوله:«و الثانیة:تبعیضیّة...»[ص 166،س 1]؛و حینئذ یکون مِنَ مفعول (أخرج)،لکونه إسما بمعنی بعض،کما یدلّ علیه جعله الرزق حینئذ حالا أو مفعولا له، و ما یذکره بقوله:«و رِزْقاً (2)مفعوله»مبنیّ علی جعل مِنَ بیانیّة.

قوله:«لعدم القدرة...»[ص 166،س 13]؛تعلیل للجهل،و قوله:«لوجود العلم»تعلیل لقطع عذرهم.

النوع الثامن:فیما عدا الیومیّة من الصلوات و أحکام تلحق الیومیّة أیضا

و فیه آیات:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ... (3)

قوله:«قد روی أنّ المستحبّ هو الرواح...»[ص 169،س 13]؛استحباب الرواح إلی الصلاة بالسکینة لا ینافی الأمر بالسعی و السرعة عند نداء الصلاة،لأنّ السکینة عند النداء قد تصیر سبب فوات سماع الخطبة کلاّ أو بعضا.

فإن قلت:عند احتمال فوات سماع الخطبة فالوجه هو العمل بظاهر الآیة کما ذکرت، و أمّا عند عدم المعارضة بین السکینة و إدراک کلّ الخطبة کقرب موضع المکلّف من موضع الصلاة،أو عند معلومیّة عدم سماع الخطبة علی تقدیر الإسراع أیضا لکون موضع یمکن سماع الخطبة فیه غاصّا بأهله،أو عند ثقل سامعة المکلّف فالعمل بظاهر أیّهما هو الظاهر؟

قلت:العمل بظاهر الآیة،لأنّ صرف الخاصّ عن الظاهر بالمطلق ضعیف عند توافقهما فی القوّة،بل الظاهر هو حمل المطلق علی ما عدا الخاصّ،فکیف یناسب صرف الآیة عن ظاهرها بالروایة المطلقة؟

و یضعّف توجیهه قدّس سرّه بوجه آخر،و هو أنّ مفهوم المخالف علی توجیهه عدم الذهاب

ص:99


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 22.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة الجمعة،الآیة 9.

عند عدم سماع الأذان،و لم یقل به أحد؛بخلاف مفهوم المخالف علی توجیهنا،لأنّ عدم طلب الإسراع المطلق عند عدم السماع لا یستلزم عدم الطلب المطلق.

نعم،لا یظهر علی توجیهنا أیضا طلب الذهاب إلی الجمعة عند عدم سماع الأذان، فنحتاج فی تعمیم الحکم إلی التمسّک بمثل عدم القول باختصاص الوجوب بالسامعین.

قوله:«لیتمّ المطلوب...»[ص 170،س 5]؛الذی هو ترک المبایعة و الإشتغال بغیر الصلاة و ما یقرّب إلیها عند النداء؛لأنّ اجتماع الحرمة مع عدم الإنعقاد أردع عن البیع من الحرمة المنفکّة عن عدم الانعقاد،و الأردع أقرب إلی المطلوب من غیره؛و هذه الأقربیّة هی المقصودة من تمام المطلوب،لا ظاهر تمام المقصود؛فلا یرد حینئذ عدم لزوم التمام لعدم (1)الانعقاد.

و فیه نظر بالنقض،لإمکان الاستدلال بمثل ما ذکره علی کون أصغر الصغائر مثل أکبر الکبائر.

و بالحلّ بأنّا لا نسلّم أنّه یلزم حمل النهی هاهنا بانضمام المقام کما یدلّ کلامه رحمه اللّه علیه علی ما هو أردع؛فلعلّ المقصود من ذَرُوا الْبَیْعَ (2)مرتبة خاصّة من الردع لا یتجاوزها إلی مرتبة فوقها،للمصلحة الباعثة علی تلک المرتبة،فیمکن أن یکون الأمر الباعث علی نهی المبایعة هو المفسدة التی تتعلّق بنفس المبایعة و لکن لا یکون بعدها مفسدة فی انعقادها،بل یمکن أن یکون فی انعقادها بعدها مصلحة خالیة عن المفسدة.

قوله:«و لأنّ ما یدلّ علی انعقاده هو إباحته»[ص 170،س 6]؛الدعوی هی عدم البعد،لکنّ الدلیل-علی تقدیر تمامه-یدلّ علی عدم الإنعقاد،لکن الحصر الذی یظهر من قوله رحمه اللّه:«هو إباحته»ممنوع،بل الدلیل علی انعقاده هو عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (3)و ما یؤیّده من الروایات؛و التأیید بالأصل بعد الدلیل علی الانعقاد ضعیف.

قوله:«و ظاهر أنّهم الذین کانوا معه صلّی اللّه علیه و آله»[ص 170،س 22]؛لا یقال فی قوله

ص:100


1- (1)) -ورد«بعدم»بدل«لعدم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة الجمعة،الآیة 9.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 1.

تعالی: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً... (1)دلالة أو إشارة إلی اختصاص هذه الصلاة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کاختصاص هذه الواقعة به صلّی اللّه علیه و آله.

لأنّا نقول:لا إشارة فی حکایة وقوع واقعة خاصّة مقارنة بفعله صلّی اللّه علیه و آله فعلا واجبا إلی اختصاص ما قارنها و هو الجمعة له صلّی اللّه علیه و آله بوجه،کما لا یخفی.

و بعض من یظهر من کلامه کمال الحرص فی إنکار وجوب الجمعة فی زمان الغیبة لم یقدر علی إنکار تفسیر مطلق المفسّرین ذکر اللّه بصلاة الجمعة أو خطبتها،و الظاهر عدم اختصاص خطاب المشافهة بالموجودین عند الخطاب بما یدلّ علیه،و شیوع إرادة التعمیم من أمثاله و دلالة ظاهر کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام فی بعض خطبه علی جریان حکم الآیة فی زمانه علیه السّلام،فعلی مدّعی الإختصاص الدلیل علیه،و کیف یقال باختصاصها به صلّی اللّه علیه و آله بوقوع هذه الواقعة فی یوم من أیّام إقامة الجمعة الذی لا ارتباط له بالمدّعی أصلا؟!

و أیضا ألم یقع واقعة مقارنة لفعله صلّی اللّه علیه و آله واجبا من الواجبات المشترکة فی وقت من الأوقات؟أم اختصّت هذه الواقعة بصفة یدلّ بها علی الإختصاص لم توجد فی غیرها؛ و لیس علی أحد الأمرین دلالة و لا إمارة.

الرابعة: وَ لاٰ تُصَلِّ عَلیٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً... (2)

قوله:«و فیها إشعار بجواز ذلک للمسلمین مطلقا»[ص 173،س 12]؛لا دلالة للتعلیل بالکفر باللّه و رسوله علی عدم صلاحیّة غیره للعلّیّة،لاحتمال أن یکون الکفر بهما علّة فیهم،و إنکار الإمام علّة فی منکره إن لم نقل باندراجه فی الکفر بالرسول.

و یؤیّد ما ذکرته أنّه إذا نهی أحد عن إکرام طائفة و علّله بکونهم سارقین لا یدلّ علی اختصاص نهی الإکرام بهم،لجواز نهی إکرام طائفة اخری لکونهم شاربین،و هکذا، خصوصا إذا لم یتحقّق عند نهی الصلاة و الإکرام عن طائفة من مظهری الإسلام مبطلة غیر المنافقین و السارقین.

ص:101


1- (1)) -سورة الجمعة،الآیة 11.
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 84.

قوله:«و فیها فوائد...»[ص 175،س 10]؛قال فی الحاشیة-علی ما نقل عنه -:«[و هی]کون القصر عزیمة و واجبا کالتمام،و کون الأمر للوجوب،و کون نفی الجناح لا ینافی الوجوب العینی،و کون التأسّی واجبا،و کون السعی واجبا،و وجوب إعادة الصلاة الباطلة بالزیادة مع العلم بعدمها أداء و قضاء،و کون الجاهل معذورا فی الإتمام،و وجوب التقصیر فی جمیع الصلوات بحذف الرکعتین إلاّ المغرب،و کونها ثلاثة فیه و فی الحضر،و کون مسیرة یوم أربعة و عشرین میلا و هی ثمانیة فراسخ،فکلّ ثلاثة میل فرسخ،و کون ذلک موجبا للتقصیر و وجوب الإفطار،و تسمیة الواجب بالسنّة، و کون ترک ذلک عصیانا،و کونهم علیهم السّلام عالمین بالغیب،و هو بإعلام اللّه و رسوله صلّی اللّه علیه و آله إیّاهم»،انتهی. (1)

أقول:کون التأسّی واجبا أی عند کون فعله صلّی اللّه علیه و آله شیئا مقرونا بذکره فی القرآن لا مطلقا.

قوله:«و علی قصد الرجوع...»[ص 176،س 9]؛لعلّ قوله هذا تفسیر لقوله:

«علی عدم نیّة الإقامة»بقرینة ما یقول بقوله:«بحیث یبعد کلّ المذکورات»و إلاّ لم یکن الروایة بعیدة عن ظاهر عدم نیّة الإقامة فی الأربعة،بل إرادة الرجوع بدون الإقامة المسقطة لحکم السفر بین الذهاب و الإیاب،و هذا ظاهر ما نسب إلی ابن أبی عقیل؛ و یمکن تأیید هذا المذهب بما ذکره بقوله:«و هو أولی،لأنّ ظاهر...».

قوله:«و لکلّ شاهد[من الروایات]»[ص 176،س 14]؛فیحتمل الجمع باشتراط جواز القصر بالخروج،و وجوبه بخفاء الأذان و الخفاء عن الجدران (2)،و بحمل المطلق علی المقیّد.

ص:102


1- (1)) -زبدة البیان(طبعة المکتبة المرتضویة)،ص 120.
2- (2)) -«هذا التعبیر و ترک ظاهر کلام المصنّف رحمه اللّه لرعایة الروایة الواردة فی هذا الباب»؛منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].

و ظاهر إطلاق الضرب فی الأرض یؤیّد الأوّل لتحقّقه ظاهرا بمجرّد الخروج،لکن یحتاج حینئذ إلی تعمیم فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ (1)بحیث یدخل (2)فیه وجوب القصر و جوازه؛و رعایة براءة الذمّة الیقینیّة و الحائطة فی الدین تقتضیان رعایة الخفاء المشهورة بین الفقهاء العظام رضی اللّه عنهم. (3)

قوله:«مثل قول عمر:صلاة السفر رکعتان تامّ غیر قصر[علی لسان نبیّکم] (4)» [ص 177،س 6]؛أی تامّ فی الثواب،غیر ناقص ببیان النبی صلّی اللّه علیه و آله و ظاهر هذا البیان منه صلّی اللّه علیه و آله لا یدلّ علی کون القصر عزیمة کما لا یخفی.

هذا إذا جعل«رکعتان»خبر مبتدأ محذوف،و أمّا إن جعلناه خبرا،و«تامّ»خبرا بعد خبر فالظاهر الدلالة علی ما ذکره.

السادسة: وَ إِذٰا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ... (5)

قوله:«یثبت عمومها...»[ص 178،س 8]؛أی فی الجملة بحیث لا یختصّ به صلّی اللّه علیه و آله لإجماع کون حکم الإمام حکمه صلّی اللّه علیه و آله فإذا ظهر عدم اختصاص الخطاب به صلّی اللّه علیه و آله فالظاهر عدم اختصاص هذه الصلاة بأحدهما علیهما السّلام فالإجماع یدلّ علی العموم بمعنی عدم الإختصاص به صلّی اللّه علیه و آله و التأسّی یدلّ علی العموم أزید من العموم الذی یدلّ علیه الإجماع؛ لکن دلیل التأسّی مع الخطاب فی کُنْتَ و أقمت و التقیید بالشرط ظاهر الضعف.

فظهر بما ذکرته عدم المنافاة بین الحکم بظهور ثبوت عموم الآیة بما أثبته،و الإشکال فی العموم فی بعض الفروض بقوله:«و أمّا بدونه-إلی قوله:-فمشکل».

ص:103


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 101.
2- (2)) -«یدلّ»بدل«یدخل»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر فی هذا المجال ما افاده فخر الشیعه العلاّمة الحلّی قدس اللّه سرّه القدوسی فی نهایة الإحکام،ج 2،ص 172-173.
4- (4)) -الکشّاف،ج 1،ص 591؛المبسوط للسرخسی،ج 1،ص 239؛بدائع الصنائع،ج 1، ص 92؛و لکن فی الأخیرین یکون«المسافر»بدل«السفر».
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 102.

السابعة: فَإِذٰا قَضَیْتُمُ الصَّلاٰةَ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً... (1)

قوله:«و لفهم صلاة الأمن من قبیله...»[ص 180،س 4]؛عدّ آیة النساء قبیل آیة البقرة بحیث یکتفی بها غیر ظاهر،و لعلّه قدّس سرّه زعم الآیتین فی سورة واحدة بترتیب، کما یظهر من هذا الکلام.

قوله:«[أن یکون علی هیئة الصلاة]کما یشعر به الآیة...»[ص 181، س 11]؛لا یدلّ«الفاء»علی أزید من التعقیب بلا تراخ،و أمّا کونه علی هیئة الصلاة عند التعقیب فلا یدلّ علیه.

قوله:«و یمکن استفادة استحباب الدوام علی الطهارة من هذه الروایة» [ص 181،س 15]؛للروایة احتمالان:

أحدهما:أن یکون غرضه علیه السّلام أنّه لا یعتبر فی المعقّب جلوسه فی موضع الصلاة عند التعقیب مطلقا،بل هو معقّب مادام متطهّرا أی له أجر التعقیب المتعارف إذا دعا و عقّب و إن لم یجلس فی موضعها فی بعض الصور،فلیس المقصود حینئذ أنّه بمحض کونه متطهّرا معقّب.

و ثانیهما:أنّه مادام متطهّرا بعد الصلاة فی بعض الصور فهو معقّب أی له أجر التعقیب فی الجملة و إن لم یعقّب.

و علی التقدیرین لا تدلّ علی استحباب الدوام علی الطهارة مطلقا.

التاسعة: وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ (2)

قوله:«فیحتمل أن یکون فیها حینئذ إشارة إلی أنّ الجماعة لا بدّ لإدراکها من الرکوع...»[ص 183،س 1-2]؛أقول:من قال بذلک قال بأنّ المأموم إذا لحق بالإمام فی الرکوع و إن کان فی أوّله لم یلحق الرکعة مع صدق المعیّة العرفیّة و اللغویّة،فلا معنی لجعل الآیة إشارة إلی هذا المذهب.

ص:104


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 103.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 43.

و أیضا من اقتدی بإمام قبل رکوعه و رکع فی تلک الرکعة أو رکعة اخری بعد ما رکع الإمام و ذکر بعض الأذکار لکن قبل أن یرفع رأسه من الرکوع لحق الرکعة،فإمّا أن یقول:

یتحقّق المعیّة المطلوبة بالآیة بمحض إدراکه راکعا،أو یشترط فی تحقّقها إدراکه فی أوّل الرکوع.

و الظاهر أنّ الثانی لا یقول به أحد،و علی الأوّل یتحقّق المعیّة إن لحق به راکعا؛لأنّ المأمور به بظاهر الآیة هو الرکوع مع الراکعین،و أمّا کون النیّة و تکبیر الإحرام قبل الرکوع فلا یظهر من الآیة.

و لا یظهر من الآیة التفاوت بین إدراک الرکوع أو إدراکه راکعا،بل إن قیل بتأیید الآیة لإدراک الرکعة بإدراکه راکعا فلا بعد فیه،کما یظهر بالتأمّل.

قوله:«مع قراءة الکتاب الدالّ علی وصفه...»[ص 184،س 2]؛إذا کان قراءة الکتاب دالّة علی وجوب الإیمان به و اتّباعه،فهی دالّة علی قبح ترکهما،فیمکن أن یقال حینئذ:عدم إدراک قبحهما هو عدم إدراک القبح الشرعی لا العقلی.

و لیس غرضی عدم ثبوت القبح العقلی بوجه،بل غرضی أنّه لا یظهر من قوله تعالی:

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (1)بعد قوله: وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتٰابَ (2)لاحتمال کونه إشارة إلی القبح الذی یظهر من تلاوة الکتاب،فلا یندفع بما ذکره رحمه اللّه ما ینقله عن التفتازانی.

هذا إذا کان مراد التفتازانی من الدفع عدم تمام الدلالة العقلیّة،و إن کان مراده إبطال الدلالة العقلیّة فالدلیل غیر تامّ،و الظاهر هو الأوّل.

قوله:«إذ العدالة لا یشترط فی الأمر بالمعروف...»[ص 184،س 9]؛عدم اشتراط العدالة مسلّم لکن عدم اشتراط الإیتمار بما یأمر،و الإنزجار عمّا ینهی غیر مسلّم،و ظاهر قوله تعالی: لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (3)إذا لم یخصّص بخلاف الوعد حرمة نفس القول عند عدم العمل.

ص:105


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 44.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة الصف،الآیة 2.

و کذلک قوله تعالی: کَبُرَ مَقْتاً... (1)؛و التمسّک بالأصل و الشهرة لا وقع له عند دلالة ظاهر الآیة علی خلاف مقتضاهما،و الدلیل علی عدم الإشتراط غیر ظاهر.

قوله:«لأنّ الأمر بالمعروف واجب و فعله واجب آخر»[ص 184،س 10]؛ کون الفعل واجبا آخر لا یدلّ علی عدم مدخلیّته فی الواجب مثل الغسل و الصلاة علی تقدیر کونه واجبا لنفسه،و بما ذکرته ظهر ضعف قوله:«و لا یستلزم ترک الثانی سقوط الأوّل».

قوله:«إن حمل علی الأعمّ لا علی خلاف الوعد فقط»[ص 184،س 17]؛ یدلّ علی کون نزولها فی خلاف الوعد ما ذکر صاحب الکشّاف:

«قیل:لمّا أخبر اللّه تعالی بثواب شهداء بدر قالوا:«لئن لقینا قتالا لنفرغنّ فیه وسعنا، ففرّوا یوم احد و لم یفوا»،و قیل:کان الرجل یقول:«قتلت»و لم یقتل،و«طعنت»و لم یطعن،و غیرهما ممّا یندرج فیه الأمر بما لم یأتمر (2)و النهی عمّا لم ینزجر». (3)فلعلّ قوله قدّس سرّه:«إن حمل علی الأعمّ»لعدم الإعتماد علی الامور المنقولة من سبب النزول.

أقول:لا یجب أن یکون تجویز الأعمّ لعدم الإعتماد علی ما نقل من سبب النزول، کیف و عدم الإعتماد علی سبب النزول لا یستلزم الاعتماد علی عدمه؟بل الحقّ أنّ خصوص سبب النزول لا یدلّ علی إرادة الخصوص من الأمر النازل،بل مدار الإستدلال علی دلالة اللفظ،و ظاهر لفظة«ما»هو العموم.

فالظاهر أنّ کلامه مبنیّ علی احتمال إرادة الخصوص علی وفق سبب النزول،و إرادة العموم علی وفق ظاهر اللفظ،و قد عرفت أنّ الظاهر هو رعایة مقتضی ظاهر اللفظ.

و لنتبع الکتاب بذکر آیات:

الأولی: فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ... (4)

قوله:«فنزلت الآیة...»[ص 194،س 11]؛ظاهر هذا السبب لنزول الآیة هو منع

ص:106


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 3.
2- (2)) -جاءت کلمة«یأمر»بدل«یأتمر»فی نسخة M .
3- (3)) -الکشّاف،ج 4،ص 522.
4- (4)) -سورة الکهف،الآیة 110.

النفس عن السرور اللاحق،و ظاهر قوله تعالی: وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (1)هو منع إرادة غیر اللّه بنفس العبادة،و اندراج السرور اللاحق فی حکم الشرک حتّی یکون منهیّا بقوله تعالی: وَ لاٰ یُشْرِکْ لا یخلو من إشکال.

و روایة ابن عبّاس تدلّ علی أنّ الشرک فی العبادة الذی نهی اللّه تعالی عنه هو إرادة حبّ الحمد عند العبادة کما یظهر من قوله:«و یحبّ أن یحمد[علیه] (2)»؛لأنّ هذا هو مقتضی الجملة الحالیّة،و الروایتین الآتیتین أیضا تدلاّن علی أنّ النهی فی: وَ لاٰ یُشْرِکْ متوجّه إلی أمر مقارن للعبادة.

و لا یبعد أن یقال:إنّ السرور اللاحق من الحمد کاشف عن عدم الخلوص السابق غالبا،فلعلّ نزول الآیة بعد حکایة الرجل إشارة إلی ضعف خلوصه،و من یخلص عبادته للّه یخاف من حمد الحامدین،و یخشی من مدح المادحین.

و لعلّه نوّر مرقده یشیر إلی ما ذکرته بقوله:«ثمّ اعلم أنّ هذه الآیة-إلی قوله:-و سرور بعمله». (3)

قوله:«و یدلّ علیه أیضا قوله تعالی: یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا الآیة...»[ص 193،س 15]؛ما فی نسخ الکتاب لا یدلّ علی مطلوبه،و فی القرآن فی أواخر سورة آل عمران هکذا: لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ . (4)

یحتمل ترتّب الوعید علی کلّ واحد من الفرح و حبّ المدح،و یحتمل ترتّبه علی المجموع؛و ظاهر اللفظ هو الأخیر،و علی تقدیر الاطّلاع بتحقّق أحد الأمرین أو کلیهما

ص:107


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -مجمع البیان،ج 6،ص 770؛منیة المرید،ص 132.
3- (3)) -زبدة البیان،ص 193.
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 188.

فی أحد لا یناسب الحکم بفسقه ما لم یظهر الإستمرار و التکرار (1)اللذان ظاهران من لفظ یَفْرَحُونَ و یُحِبُّونَ .

و لا تغتر بما ذکرته حتّی تفرح بما فعلت،أو تحبّ المدح بما لم تفعل،فتبتلی ببلیّة یتعسّر أو یتعذّر خلاص نفسک منها،أعاذنا اللّه و إیّاکم من المهالک النفسانیّة و الوساوس الشیطانیة.

و الظاهر أنّ الفرح المذموم هو العجب بما فعل،و عدّه عظیما،و أمّا الإستبشار بظاهر التوفیق و الشکر له مخلوطا بالخوف من عدم القبول فلا مذمّة علیه،و إلیه أشار بقوله:

«عجب و سرور».

و ما ذکرته من ترتّب الوعید علی کلّ واحد من الفرح و حبّ المدح أو کلیهما إنّما هو بناء علی عدم اختصاص الوعید بما نقل من سبب نزول الآیة،و الحکم بما هو مقتضی ظاهر اللفظ،کما هو الظاهر فی أمثال هذا.

قوله:«فقال:توجر أنت[و أعاقب أنا]»[ص 193،س 20]؛أی بحسب الواقع، أو بزعمک؛و علی الثانی لا یدلّ علی حصول الثواب للمعین،و علی الأوّل یحتمل التوجیه بما یذکره بقوله:«و یکون المعین جاهلا».

قوله:«و لکن هذه مع ما تقدّم...»[ص 193،س 20]؛ظاهر کلامه نوّر اللّه مرقده ظهور استحقاق المعین للثواب من کلّ واحد من الواقعتین،و الظاهر عدم دلالة حکایة المأمون علیه إلاّ بتکلّف،و هو أنّ ما یدلّ علی صحّة العبادة یدلّ علی استحقاق الشریکین للثواب و إن کان قلیلا بمقتضی الکراهة.

و یمکن أن یحمل قوله:«یدلاّن...»علی ظهور ذلک من مجموع الحکایتین لا استقلال کلّ واحد بالمجموع،لکن ظاهر قوله:«و العقاب علی المعین أیضا...»فهم سلب العقاب علی المعین،و استحقاق الثواب من حکایة المأمون.

قوله:«إلاّ أن یحمل علی الکراهة مع الطلب...»[ص 194،س 4]؛أی مع

ص:108


1- (1)) -جاءت کلمة«التکرّر»بدل«التکرار»فی نسخة M .

طلب المتوضّیء الإعانة یتحقّق الکراهة بالنسبة إلیه،و أمّا بالنسبة إلی المعین فلا،فیمکن حینئذ استحقاقه الثواب کما یدلّ شراکة (1)الغلام المستنبطة من قراءة الآیة.

و فیه:أنّ عند طلب المعین أیضا یظهر الکراهة بالنسبة إلی المتوضّیء أو استحقاق الثواب بالنسبة إلی المعین من روایة رویت عن الرضا علیه السّلام. (2)

لا یقال:فینبغی تعمیم الطلب حتّی یشمل طلب کلّ واحد منهما.

لأنّا نقول:تحقّق الکراهة عند طلب أحدهما،و عدمه عند اتّفاق المعاونة من غیر طلب،لا وجه له عند ملاحظة الآیة المنقولة فی حکایة المأمون؛فالصواب ترک قید مع الطلب.

قوله:«و لا معنی لصدق بعضه و کذب البعض...»[ص 194،س 12]؛لو کان صدق بعض الخبر دالاّ علی صدق الباقی دلالة قطعیّة بل ظنّیّة معتبرة فی الامور الشرعیّة لأمکن الإستدلال بکذب الجزء من الخبر علی کذب کلّه هکذا لو کان شیء من هذا الخبر صادقا لکان الجزء الفلانی منه صادقا،و التالی کاذب فالمقدّم مثله.

و مع عدم مثل هذا الإستدلال فی کلامهم بطلان (3)الملازمة ظاهر،و لو جعل صدق البعض إمارة ما علی (4)صدق الباقی لکان له وجه.

الثانیة: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ... (5)

قوله:«أو لا تمل إلی الدنیا...»[ص 196،س 5]؛عطف بحسب المعنی علی قوله:«أی ترید مجالسة أهل الثروة».

الثالثة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ... (6)

قوله:«فتدلّ علی أنّ من کمال العقل...»[ص 198،س 4]؛وصف أولی

ص:109


1- (1)) -جاءت کلمة«بشراکة»بدل«شراکة»فی نسخة M .
2- (2)) -انظر:الکافی،ج 3،ص 69،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 476،ح 1.
3- (3)) -جائت کلمة«بخلاف»بدل«بطلان»فی نسخة M .
4- (4)) -لم ترد کلمة«علی»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة الکهف،الآیة 28.
6- (6)) -سورة آل عمران،الآیة 190.

بالذین إمّا للإیضاح أو التقیید،و ما ذکره سابقا بقوله:«و هو إشارة إلی أنّ ذوی العقول هم الذین یذکرون اللّه دائما»إنّما یناسب الإحتمال الأوّل،و مع عدم ظهور إرادة الإحتمال الأوّل من الآیة لما بنی رحمه اللّه تفسیر المعطوف علیه علی الإحتمال الأوّل کان المناسب أن یذکر رحمه اللّه فی تفسیر المعطوف هکذا و هو إشارة إلی أنّ (1)ذوی العقول هم الذین یتفکّرون، للتناسب.

و أمّا ما ذکره نوّر مرقده هاهنا فلا یوافق شیئا من الإحتمالین.

و لا یبعد أن یقال علی التقدیر الأوّل:التوضیح بالوصف لیس للّبّ و العقل مطلقا، لظهور عدم اعتباره فیه،بل لکماله.

و علی الإحتمال الثانی ذکر الوصف و إن لم یکن للتوضیح لکن یظهر من سیاق الآیة کونه غایة عظمی،و سلب شیء بسلب غایته شایع؛یقال:لیس زید إنسانا بسلب بعض غایات الإنسانیّة عنه.

فقوله:«و هو إشارة...»،و قوله:«فیدلّ...»ینطبقان علی کلّ واحد من الإحتمالین کما یظهر للمتأمّل فیما ذکرته.

و لعلّ تعبیره رحمه اللّه بکمال العقل ثانیا بعد تعبیره بذوی العقول أوّلا للإشارة إلی إرادة الکمال فی العقول من ذوی العقول.

هذا غایة ما یمکن أن یقال فی توجیه کلامه هاهنا،لکن ما یجیء فی قوله:«حیث جعل کذکر اللّه و من لوازم العقل و شرطه علی الظاهر»یدلّ علی إرادته قدّس سرّه الاحتمال الأوّل.

قوله:«حیث جعل کذکر اللّه...»[ص 198،س 14]؛کونه مثله لا ینافی أفضلیّة التفکّر کما یظهر من ظاهر قوله علیه السّلام:«لا عبادة کالتفکّر» (2)و غیره من الأخبار و الآثار،

ص:110


1- (1)) -لم ترد کلمة«أنّ»فی نسخة M .
2- (2)) -الکافی،ج 8،ص 20؛التوحید،ص 376؛المحاسن،ج 1،ص 17؛الاختصاص،-

و تقدّم الذکر فی الآیة لا یدلّ علی المزیّة،فلعلّ تقدّم الذکر علی التفکّر فی الآیة لکونه وسیلة لقوّة التفکّر.

قوله:«فنظر إلی النجوم و إلی السماء...»[ص 198،س 18]؛هذا مشتمل علی الذکر و التفکّر.

قول عائشة:«ثمّ قال:یا عائشة...»[ص 199،س 3]؛ظاهر قولها:«ثمّ قال:یا عائشة»بعد قولها:«و دخل فی لحافی حتّی ألصق جلده بجلدی»أنّ قوله صلّی اللّه علیه و آله:«هل لک أن تأذن لی (1)...»کان قبل تحقّق المضاجعة(طول اللیلة) (2)المشتملة علی زمان یناسب الإکتفاء به فیها؛فلعلّ الإحتیاج إلی الإذن إنّما کان لإرادة إحیاء اللیلة و العبادة فیها،من غیر أن یتحقّق المضاجعة المعتبرة فی استیفاء حقّها؛فلا دلالة للروایة علی وجوب المضاجعة طول اللیلة کما سیذکره رحمه اللّه.

قوله:«و لا ینافی الخفیة...»[ص 199،س 15]؛الخفیة التی یظهر من الآیة خلاف الجهر-کما هو ظاهر الآیة-لا عدم اطّلاع أحد علیه،کیف و الإشتغال بالتعقیب فی موضع الصلاة و علی هیئة خاصّة مؤکّد،و الخضوع و غایة الإقبال فی القرآن و الدعاء مطلوبان،و هما قد ینتهیان إلی البکاء،و ترک البکاء فی مثل تلک الحال قد یکون بترک الإقبال أو الخضوع،و هما لا یناسبان إلاّ عند الإبتلاء بالریاء عند اطّلاع أحد علی البکاء، فحینئذ إصلاح النفس عن الریاء هو المهمّ اللازم،فإن عجز عن الإصلاح فترک قدر من الخضوع الذی یوجب البکاء و الریاء هو اللازم بالنسبة إلیه،لأنّ ما یفعل الریاء بالعمل لا یفعله به ترک قدر من الخضوع.

و بما ذکرته ظهر عدم ضرر بکائه فی حال من الحالات،و إن لم یدلّ هذه الروایة علی کون بکائه صلّی اللّه علیه و آله بعد حضور بلال،فلعلّه عند کونه صلّی اللّه علیه و آله باکیا أتاه بلال.

ص:111


1- (1)) -وردت کلمة«تأذنی»بدل«تأذن لی»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة Z .

قوله:«و هٰذٰا (1)إشارة إلی المخلوق المذکور...»[ص 199،س 20]؛یحتمل أن یکون«من»بیانیّة و یکون غرضه نوّر مرقده أنّ لفظة هذا إمّا إشارة إلی السماوات و الأرض بتأویل المخلوق،أو إشارة إلی الخلق بمعنی المخلوق المراد به هو السماوات و الأرض، لکن لا یظهر حینئذ لجعل هذا إشارة إلیهما وجه یرتضیه العقل.

و لو لم یکن لفظ«المذکور»بعد«المخلوق»أمکن حمل«من»علی الإبتدائیّة علی ما یظهر من الکشّاف و جعل قوله:«أو الخلق»إشارة إلی السماوات و الأرض حتّی یکون مقصوده من قوله:«أو إلیهما»جعل لفظ«هذا»إشارة إلی السماوات و الأرض و ما خلق منهما،بتأویل ما ظهر و ما ناسبه.

و یمکن أن یقال فی مقام التوجیه:إنّ مراده رحمه اللّه من لفظ«من»هو الإبتدائیّة،و من «المذکور»هو المذکور بوجه مّا حتّی یصح الإشارة بهذا،و من قوله:«أو الخلق»بمعناه أی المخلوق هو جعل«هذا»إشارة إلی السموات و الأرض بتأویل المخلوق،و حینئذ معنی«أو إلیهما»ظاهر.

و یحتمل-علی بعد-إرجاع ضمیر«أو إلیهما»إلی السماوات و الأرض،أی کلّ واحد منهما.

وجه البعد أنّه بعد تقدیر کلّ واحد بل کلّ واحدة کان الظاهر إلیها لا إلیهما کما لا یخفی.

قوله:«فیدلّ علی أنّه بغیر التوبة یجوز...»[ص 200،س 20]؛لا یظهر من هذه الآیة،لأنّ ظاهر أولی اَلْأَلْبٰابِ (2)المذکورین الممدوحین بما ذکر فی الآیة عدم إصرارهم فی المآثم،و لو فرض عدم ظهور عدم الإصرار لا یظهر اندراج المصرّین فی هذه الآیة،فلا دلالة فیها علی الجواز المذکور.

قوله فی الحاشیة:«فإنّ مجرّد ذلک لا ینفع...»[ص 201،س 22]؛إنّما النافع هو إثبات ما جوّزه البعض،و لم یثبت.

ص:112


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 191.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 190.

فإن قلت بکفایة الإحتمال فی دفع الإشکال.

قلت:یبقی الإشکال عند من لم یجوّز الزیادة.

قوله تعالی: «وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ» (1)[ص 202،س 4]؛قال صاحب الکشّاف:

«مَعَ الْأَبْرٰارِ مخصوصین بصحبتهم،مورودین (2)فی جملتهم»،انتهی. (3)

فإن قلت:اتّحاد زمان الحال و العامل مانع عن هذا التفسیر؛لأنّ الإختصاص بصحبتهم لا یقارن التوفّی.

قلت:یمکن أن یقال:کون التوفّی مقارنا لحالة یستحقّ بها صحبتهم هو(المراد) (4)من المقارنة المفهومة من الحال.

و لعلّ قول المصنّف رحمه اللّه:«و اجعلنا بعده معهم»إشارة إلی تضمین معنی الجعل،أی توفّنا جاعلا إیّانا بعده معهم.

و توجیه المقارنة ظاهر بما ذکرته فی کلام صاحب الکشّاف،لکن إرادة المعنیین الذّین أشار إلیهما بقوله:«أمتنا موتتهم و اجعلنا (5)...»من لفظ وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ بعید.

إلاّ أن یقال:لیس غرضه رحمه اللّه بیان إرادة هذین المعنیین من اللفظ،بل غرضه رحمه اللّه بیان حاصل المعنی.

و لا یبعد أن یقال:إنّ«أمتنا موتتهم»یستلزم ما یدلّ علیه قوله:«و اجعلنا بعده معهم».

کتاب الصوم

اشاره

و فیه آیات:

الأولی و الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ... (6)

ص:113


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 193.
2- (2)) -جائت کلمة«معدودین»بدل«مورودین»فی نسخة M .
3- (3)) -الکشّاف،ج 1،ص 484.
4- (4)) -ما اضفناها بین المعقوفتین من نسخة Z .
5- (5)) -جائت کلمة«لجعلنا»بدل«اجعلنا»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 183.

قوله:«مع بقاء حکم ما بعدها...»[ص 208،س 16]؛و هو ما ذکر اللّه تعالی بقوله: فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ (1).

و فیه:أنّه إذا کان أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ (2)عبارة عن عاشوراء و ثلاثة أیّام من کلّ شهر، فکما أنّ(حکم) (3)الأصل منسوخ بوجوب رمضان،فالأمر الذی فرّع علیه أیضا منسوخ به.

نعم،نظیر ما فرّع أوّلا (4)واجب علی تقدیر نسخ الأصل بما یذکر بعد قوله تعالی:

وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ (5)فالصواب عدم ذکر قوله رحمه اللّه:«سیّما- إلی قوله:-علیه».

قوله:«[بالإجماع أیضا]و الإحتیاط[و بالمناسبة العقلیّة-]...»[ص 209، س 7]؛لا دخل للاحتیاط فی أمثال هذا،و المناسبة العقلیّة فی الامور الشرعیّة غیر معتبرة عندنا خصوصا إذا خالفت ظاهر الآیة،و کون یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... (6)بعد حکم المرض و السفر،و عدم اعتبار ما فهم من قوله تعالی: یُرِیدُ اللّٰهُ... فی السفر کما سیصرّح بقوله:«و لکن ما قیّد بحصول المشقّة»یبطل الإعتماد بهذا المفهوم فی المرض.

و یمکن أن یقال:لعلّ إرادة الیسر و عدم إرادة العسر یکونان باعتبار نوع المرض و السفر لا باعتبار کلّ واحد من الجزئیّات،فالصواب،الإکتفاء بالأخبار و الإجماع.

قوله:«فیحرم لأنّه تشریع...»[ص 211،س 10]؛لأنّه لا معنی للقربة فیما هو مکروه بالمعنی الحقیقی.

قوله:«أو الکراهة بمعناه المتعارف...»[ص 211،س 11]؛حمل الکراهة علی معناها المتعارف فی الاصول إنّما یصحّ إن لم نقل باعتبار النیّة فی هذا الصوم،أو قلنا

ص:114


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 184.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -اضفنا کلمة«حکم»من نسخة Z .
4- (4)) -جائت کلمة«هو»بدل«أوّلا»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 185.
6- (6)) -نفس المصدر.

باعتبارها و لم نقل باعتبار القربة فی النیّة،و لا وجه لشیء منهما؛لأنّه (1)لا قربیّة (2)فی فعل المکروه بالمعنی المتعارف فی الاصول.

قوله:«و لا مانع فی العقل...»[ص 211،س 13]؛لعلّ المانع کون نیّة القربة فی المکروه الاصولی تشریعا.

قوله:«و یحتمل اختصاصه به أیضا...»[ص 211،س 17]؛الضمیر إمّا للشعبان،أو لأحد الأئمّة،و هما بعیدان فی غایة البعد.فالصواب ترک هذا الإحتمال، و الإکتفاء بما ذکره بقوله:«و یبعد الجمع...».

قوله:«و یسأله عن فعله أوّلا...»[ص 211،س 20]؛الظاهر أنّ مراده طاب ثراه من قوله:«أوّلا»بالتشدید أنّه لو کان سبق ذکر صوم یوم حضرا ثمّ ذکر صومه سفرا أمکن حمل منع صومه سفرا علی أنّه لیس له أجر صومه حضرا،فامکن حمل«لا تصم»و«لیس من البرّ»علی أنّه لا تصم فی السفر لتوقّع أجره فی الحضر،و لیس صومه من البر الذی کان فی الحضر.

و إذا کان«لا تصم»و«لیس من البر»أوّلا لا یحتملان المعنیین المذکورین،بل کلّ واحد من النهی و لیس من البرّ حینئذ دالّ علی عدم اشتماله علی الأجر مطلقا.

و جوّز بعض التخفیف حتّی یکون«أو»العاطفة،فمعنی الکلام:یسأله عن فعله و لا فعله-أی عدم الفعل-و أصل هذا المعنی لا بعد له فی هذا المقام،لکن تعبیره بهذا اللفظ بعید. (3)

قوله:«و إن کان الحقّ عدم حجّیّة ما لم یثبت کونه قرآنا...»[ص 212،

ص:115


1- (1)) -«تعلیل لقوله:إنّما یصحّ إن لم نقل،لا لقوله:لا وجه لشیء منهما».منه سلّمه اللّه.[من هامش النسختین].
2- (2)) -وردت کلمة«القربة»بدل«قربیّة»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر فی هذا المجال ما أفاده الوحید البهبهانی فی«رسالة فی الافادة الإجمالیّة»المطبوع ضمن الرسائل الفقهیّة،ص 158.

س 8]؛الحقّ عدم الحجّیّة إذا کان قراءة ما لم یثبت کونه قرآنا بعنوان القرآنیّة،و إن کان قراءته بعنوان(قرائة الغیر المتعلّقة ب) (1)التفسیر فینبغی ملاحظة السند کالأخبار الغیر المتعلّقة بالتفسیر،و لعلّ قوله قدّس سرّه:«و الحقّ عدم حجّیّة...»ناظر إلی الإحتمال الأوّل، و لکن قوله رحمه اللّه:«لکنّه مؤیّد»لا یصحّ علی هذا الإحتمال؛لأنّ الظاهر عدم التأیید أیضا، کما لا یصحّ شیء من إطلاق عدم الحجّیّة و إطلاق التأیید علی الإحتمال الثانی؛لأنّ الظاهر من التأیید عدم بلوغ مرتبة الحجّیّة،و یمکن بناء علی الإحتمال الثانی بلوغ مرتبة الحجّیّة بقوة السند.

و نقل عن ابیّ،هاهنا قراءة«متتابعات» (2)،و بعد حملها علی التفسیر یمکن استنباط الإستحباب،لعدم اعتبار قوّة السند فیه کما هو المشهور.

قوله:«فیخلّص بذلک عن الخلاف...»[ص 212،س 13]؛و یمکن تأییده بروایة:«علیکم بالحائطة فی دینکم» (3)لکن إنّما تجری فیمن لم یطّلع علی ضعف دلیل الموجب،و أمّا إذا ظهر ضعفه بحیث لم یندرج رعایة مذهبه فی الحائطة فلا یجری فیه الروایة.

و الظاهر عدم دلالة دلیل آخر علی استحباب الخلاص عن مثل هذا الخلاف.

قوله:«قال فی الکشّاف و تفسیر القاضی (4): وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ (5)...» [ص 215،س 2]؛لیس لفظ خَیْرٌ لَکُمْ فی الکشّاف و تفسیر القاضی هاهنا.

قوله:«بل إجماعهم...»[ص 215،س 16]؛الظاهر أنّ الضمیر للجمهور

ص:116


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
2- (2)) -أنظر:المحلّی،ج 6،ص 261؛الکشّاف،ج 1،ص 252؛بدائع الصنائع،ج 2،ص 76؛ عمدة القاری،ج 18،ص 104.
3- (3)) -ورد فی الروایة هکذا:«...و تأخذ بالحائطة لدینک».تهذیب الأحکام،ج 2،ص 259، ح 68؛الإستبصار،ج 1،ص 264،ح 952؛وسائل الشیعة،ج 4،ص 176،ح 14 و ج 27، ص 166،ح 42.
4- (4)) -لم ترد«و تفسیر القاضی»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 184.

و المخالفین کما هو المتبادر من مثل هذا الضمیر عند عدم قرب ذکر الأصحاب،و یؤیّده قید«علی الظاهر»،کما أنّ مراده بالطلبة فی قوله:«فی ألسنة الطلبة»هو طلبتهم.

فلعلّ سبب قوله قدّس سرّه بأنّ الظاهر إجماعهم علی وجوب الإفطار هو ما نقله عن مجمع البیان:«و قد ذهب إلی وجوب الإفطار فی السفر جماعة من الصحابة کعمر بن الخطّاب...»، (1)و هو لا یدلّ علی الإجماع کما لا یخفی.

قوله:«و کذلک أیضا فی کفّارة الظهار...»[ص 218،س 6]؛أی قدر الفدیة التی یعطی المظاهر کلّ مسکین فی کفّارة الظهار هو القدر الذی یعطی المریض المذکور لکلّ یوم أفطر لا أنّ کفّارته مثل کفّارته فی أنّ علیه أن یعطی لکلّ یوم أفطر من أیّام صیام الظهار مدّا مدّا.

قوله:«بل هو مطلق الترک...»[ص 218،س 11]؛سواء کان من غیر قصد و عزم علی القضاء أو مع القصد.

و الظاهر ما ذکره رحمه اللّه لما ذکره بقوله:«و لهذا ما ذکر خلافه».

و یمکن أن یقال:«إن تهاون به»إشارة إلی الإستخفاف فی الجملة کما یدلّ علیه کلام الصحاح (2)،بمعنی أنّ فی تأخیر الصیام مع الصحّة نوع استخفاف و ترک اهتمام بالقضاء، فیمکن استنباط استحباب التوالی فی القضاء بهذه الروایة،و بحسنة محمّد بن مسلم السابقة أیضا.

قوله:«و إنّما قابله بمن لم یفعل...»[ص 218،س 13]؛یحتاج إلی مثل هذا التوجیه حسنة محمّد بن مسلم السالفة (3)،و لعلّه إنّما تعرّض لتوجیه هذه الروایة فقط لاستدلال الشیخ علی التفصیل بها،و لأنّ ذکر استمرار المرض فی الحسنة فی مقابل التوانی،و التردید بقوله:إن کان کذا و إن کان کذا یجعل هذا التوجیه فیها فی غایة

ص:117


1- (1)) -مجمع البیان،ج 2،ص 493.
2- (2)) -صحاح اللغة،ج 6،ص 2218.
3- (3)) -جائت کلمة«السابقه»بدل«السالفة»فی نسخة M .

الظهور،بخلاف روایة أبی بصیر،لذکر التهاون هاهنا بعد قوله:«و إن صحّ فیما بین الرمضانین»من غیر تردید بأن یقول:فإن تهاون کذا و إن لم یتهاون کذا.

قوله:«للعلة[المفهومة من الآیة و الأخبار]...»[ص 219،س 15]؛دلیل لکلّ واحد من اختصار المسافر و ترک زیادة المریض،و قوله:«سیّما...»مختصّ بالمسافر.

ثمّ أقول:إنّما تدلّ الآیة علی أنّ إرادة الیسر و عدم إرادة العسر صارا سببین لمشروعیّة الإفطار للمریض و المسافر،و أمّا اکتفائهما فی الإفطار بما یرتفع به العسر فلا دلالة لها علیه.

ألا تری أنّ حرمة الإفطار ارتفعت بالمرض و السفر،فلو کان مفهوم: یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ دالاّ علی الإختصار(و ترک الزیادة کان الظاهر عدم ارتفاع الحرمة عند عدم الإختصار) (1)و عدم ترک الزیادة لا الکراهة.

و القول بأنّ ظاهر العلّة المفهومة من الآیة و إن کان کذلک لکن دعانا إلی صرف الکلام عن هذا الظاهر و استخراج الکراهة (2)من العلّة المفهومة من الآیة عدم القول بالحرمة بعید لا نحتاج إلی القول به مع ظهور التوجیه الذی ذکرته.

الآیة الثالثة: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ... (3)

قوله:«فإنّه خلاف الظاهر...»[ص 222،س 9]؛مع عدم ظهور کونه خلاف الظاهر یحتاج إلیه فی فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ (4)لعدم ذکر السفر هناک بعد الشهود.

إعلم أنّه قد یستعمل«شهد»بمعنی«عاین» (5)،و قد یستعمل بمعنی«علم» 6،و الظاهر

ص:118


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
2- (2)) -لم ترد کلمة«الکراهة»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة(2)،الآیة 185.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 184.
5- (5)) -لسان العرب،ج 3،ص 238-240،مادة«شهد»؛تاج العروس،ج 5،ص 47،مادة «شهد».-

أنّ استعمال«شهد»فی مقابل«سافر» (1)أقلّ من استعماله فی کلّ واحد من المعنیین،و مع ذلک قوله تعالی: فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ (2)بغیر لفظ«فی»ظاهر فی الجملة فی أحدهما و إن لم یکن تقدیر«فی»فی مثله بعیدا.

و قوله: فَلْیَصُمْهُ (3)فی أحدهما أظهر و إن احتمل الحذف و الإیصال؛لأنّ اللفظ إذا کان مشترکا فالاستعمال قرینة لما یناسبه،فترک«فی»مع اشتراک اللفظ قرینة لأحد المعنیین الأوّلین.

و قوله:«و کأنّ المراد مع القدرة...»[ص 222،س 7]؛إشارة إلی عدم الحاجة إلی التقیید فی إخراج المریض.

و فیه:أنّ هذا التوجیه لا یجری فی جمیع المریض الذی یسقط عنه الصوم بل فی بعضه،فالبعض الآخر یحتاج إلی التخصیص،و لعلّ النکتة فی عدم تصریح سقوط الصوم من المریض و المسافر فی الآیة أنّ عدم وجوبه علی بعض المریض و بعض المسافر- و هما اللّذان لا یقدران علی الصوم-لا یحتاج إلی البیان،لظهور امتناع تکلیفهما، فالمحتاج إلی البیان فیهما هو وجوب أیّام آخر.

و به یظهر عدم وجوبه علی المریض و المسافر الّذین یحتاج إلی بیان عدم وجوبه علیهما،لإطلاق المریض و المسافر فی الآیة،و وجوب الصوم علی مریض لا یتضرّر بالصوم و لم یکن مشقّة لا یتحمّل مثلها عادة،تخصیص أفراد نادرة من المریض بالسنّة.

إعلم أنّه یقال:«عاین الشهر و علمه»لمن عاین هلاله و علم به،فلا یعتبر فی أحدهما کلّ الشهر.

ص:119


1- (1)) -انظر:مصباح المنیر،ج 1،ص 324،مادة«شهد»؛تاج العروس،ج 5،ص 46،مادة «شهد».
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 185.
3- (3)) -نفس المصدر.

و أمّا«شهد فی الشهر»فی مقابل«سافر فیه»فهو ظاهر فی الإقامة فی کلّ الشهر،فلمّا حمل قدّس سرّه اللفظ علی هذا المعنی احتاج إلی قوله:«و کأنّ المراد أعمّ من الحضور فی بعضه أو کلّه»؛و لو حمل اللفظ علی أحد المعنیین الأوّلین لتحقّق المعنی علی التقدیرین من غیر حاجة إلی التعمیم الذی هو خارج عن معناه،و هذا أیضا یؤیّد حمل اللفظ علی أحد المعنیین بحسب ما یصل إلیه أفهامنا.

قوله:«بل ذلک متعیّن...»[ص 226،س 11]؛المشار إلیه بذلک هو ترک بعض ما أخبر به،و لعلّ وجه عدّ هذا الإحتمال متعیّنا أنّه علیه السّلام قال فی جواب السؤال عن الخروج إذا دخل شهر رمضان:«لا إلاّ ما أخبرک به...» (1).

و هذا الحصر یدلّ علی عدم جواز الخروج فی غیر ما أخبر علیه السّلام به،فلو کان ما أخبر به منحصرا فیما ذکر لزم حصر جواز السفر فی أفراد نادرة بالنسبة إلی الأفراد الغیر المذکورة التی یجوز السفر لها،و هذا لا یجوز؛فیجب القول بسقوط تلک الأفراد فی هذا الخبر.

و فیه:أنّ التعیّن إنّما یصحّ إذا لم یحتمل توجیها آخر،فکما یمکن أن یکون الغرض من السؤال عن الخروج إذا دخل شهر رمضان عن جواز الخروج،کذلک یمکن أن یکون السؤال عن الرجحان المطلق،فحینئذ یمکن ذکر امور یترجّح فیها الخروج سواء بلغ إلی مرتبة الوجوب أم لا بعنوان الإکتفاء و إحالة الامور الغیر المذکورة علیها.

و لعلّ المراد الرجحان المطلق فی الامور الدینیّة أو الدنیویّة التی تفوت بالتأخیر أو یتضرّر به.

و لعلّ السائل فهم من کیفیّة الجواب عدم الإختصاص بالامور المذکورة،فللشّاهد أن یفهم من مکالمة البلیغ ما لا یفهم الغائب،فلا یلزم القیاس المنفیّ عندنا.

قوله:«فیخصّص بتلک الأخبار...»[ص 226،س 12]؛أشرت إلی ضعفه.

قوله:«و یدلّ علیه ما ذکر الشیخ فی التهذیب...»[ص 226،س 17]؛إعلم أنّ هذه الروایة إنّما تدلّ علی کراهة السفر و أفضلیّة الصیام مع تأخیر الزیادة،و لا تدلّ علی

ص:120


1- (1)) -الکافی،ج 4،ص 126،باب کراهیة السفر فی شهر رمضان،ح 1.

کراهة السفر عند معارضتها مع الصیام بعدم إمکانها بعد الصیام باعتبار بعض الموانع الذی یکون بعد الفراغ من الصیام؛و السفر عند المعارضة المذکورة غیر أفراد السفر المذکورة فی روایة أبی بصیر السابقة.

و روایة أبی بصیر هذه لا تدلّ علی کراهة السفر حینئذ لکون الکلام فی هذه الروایة عند عدم التعارض کما یدلّ علیه قول الراوی:«حتّی أفطر و أزوره بعد». (1)

و لا یبعد عدم المعارضة بین الصیام و الأمر الذی یرید البراح له المذکورین فی روایة الحلبی أیضا.

فلا یصحّ جعل شیء من الروایتین دلیلا علی کراهة السفر فی غیر الأفراد المذکورة فی روایة أبی بصیر السابقة مطلقا.

و لا یبعد حمل حاجة لا بدّ له من الخروج فیها علی حاجة تفوت بالتأخیر.

قوله:«و یتحقّق علی طریق الشرط...»[ص 228،س 1]؛عطف علی «یشترط»کما یدلّ علیه ما نقل أنّه سمع من المصنّف طاب ثراه تفسیره بلا تتحقّق،فهذا القول تأکید لما ذکره بقوله:«قد لا تشترط فی اللیل»،و قوله:«و لهذا یوجبون...» لا یترتّب علی عدم اشتراط النیّة.

و لعلّ لفظة«لا»سقط من القلم عن لا یوجبون،و لعلّه حینئذ رتّب علی عدم اشتراط النیّة فی اللیل الذی له احتمالان:أحدهما:الخلوّ عن النیّة رأسا،و ثانیهما:تحققّها من غیر أن یکون فی اللیل ما رتّبه من الإحتمالین.

و أشار إلی الإحتمال الأوّل بقوله:«و یوجبون علیه الصوم لا الإمساک فقط حتّی یخرج».

و لعلّ تسمیته بالصوم لترتّب حکم الصوم علیه من حرمة الإفطار و وجوب الکفّارة علیه.

و فیه:أنّ القائل باعتبار تبییت النیّة إنّما یقول به فی الصّوم الحقیقی لا المجازی،

ص:121


1- (1)) -راجع:التهذیب،ج 4،ص 316،ح 961؛وسائل الشیعة،ج 10،ص 183،ح 7.

فلعلّه رحمه اللّه یقول:إذا جاز خلوّه عن النیّة فی المجازی فلم لا یجوز خلوّه عنها فی الحقیقی، لکن مع هذا لا یصلح السند للسندیّة؛لأنّ ما یستدلّ به علی اعتبار النیّة فی اللیل إنّما یجری فی الصوم الحقیقی لا المجازی.

و إلی الثانی بقوله:«و أیضا-إلی قوله-فیجزی صومه».

[الدعاء و آدابه]

[... وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ... ] (1)

قوله:«و هو الذی یدعوا متیقّنا[للإجابة]...»[ص 230،س 1]؛لعلّ مراده رحمه اللّه التیقّن للإجابة إلی ما دعاه،أو إلی بدله الذی فیه المصلحة،و إلاّ لا طریق إلی التیقّن بالإجابة فی مطلق ما طلب من اللّه،و إن کان عند الطلب فی غایة الخضوع و الإقبال.

[ أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ... ] (2)

قوله:«لعموم اللفظ...»[ص 235،س 14]؛إطلاق لفظ فَتٰابَ (3)بعد ذکر معصیة مخصوصة بقوله: تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ (4)لا یدلّ علی العموم بوجه.

قوله:«فدلّ علی وجوب قبول التوبة...»[ص 235،س 14]؛یدلّ علی قبول التوبة من معصیة مخصوصة،فلا یدلّ علی قبولها عن معصیة اخری،فربّما کانت لهذه المعصیة خصوصیّة تناسب العفو عنها عند التوبة لیست لغیرها.

و یمکن تأیید هذا الاحتمال بقوله تعالی: هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ (5).

و لیس الغرض عدم قبول التوبة عن المعاصی الآخر،بل الغرض عدم دلالة هذه الآیة علی القبول،و بعد تسلیم الدلالة علی عموم القبول لا دلالة لها علی وجوب قبول التوبة، لا بعنوان العموم،و لا بعنوان الخصوص کما لا یخفی.

ص:122


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 186.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 187.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

و یمکن أن یقال:أنّ مراده قدّس سرّه قبول التوبة من خصوص المعصیة،فیندفع الإعتراض الأوّل،و إن کان ظاهر اللفظ إرادة العموم.

قوله:«فإنّکم تتعبون فی التحصیل...»[ص 235،س 21]؛أی تتعبون فی التحصیل عند عدم إرادة ما کتب اللّه لکم،و لم یحصل-أی فی بعض الاوقات-بخلاف ما إذا کان مرادکم فی جمیع مطالبکم ما کتب اللّه لکم،لأنّه إذا کان مطلبکم من جمیع الامور ما کتب اللّه لکم و تحصیل مرضاته یحصل لکم ما طلبتم من المثوبات.

قوله:«[و لعلّ الأحوط ما قاله الأکثر]للأکثریّة...»[ص 236،س 9]؛أی لأکثریّة الروایات الدالّة علی ما قاله أکثر الأصحاب.

و یؤیّد إرادة هذا المعنی ظاهر قوله:«فی بعض الروایات»لأنّ التعبیر بالبعض فی مثل هذا المقام ظاهر فی الأقلّ و إن کان بحسب اللغة أعمّ.

و فیه:عدم تحقّق الأکثریّة و لا المساواة فی الروایات الدالّة علی ما قاله الأکثر.

و یمکن حمل قوله:«للأکثریّة»علی أکثریّة القائلین بهذا القول،و حمل قوله«فی بعض الروایات»علی ما لا ینافی أکثریّة بعض الروایات،و حینئذ قوله:«للأکثریّة»تعلیل و تأیید لقول الأکثر بالشهرة.

و یرد علی قوله:«و احتمال دلیل غیره التقیید به»أنّ بعض الأخبار لیس قابلا لهذا التقیید.

و یحتمل حمل دلیل غیره علی التقیّة،و یحتمل حمل دلیل الأکثر علی الفضیلة؛ و الأوّل أحوط،و الثانی أقوی،لعدم بعد حمل ما یدلّ علی اعتبار ذهاب الحمرة المشرقیّة علی الفضیلة فی نفسه،و إمکان تأیید الإحتمال بالروایة،و مع هذا لا ینبغی ترک الإحتیاط.

قوله:«[...التحریم و الکراهة]یحتاج إلی الدلیل...»[ص 237،س 12]؛ دلیل الکراهة لمن خاف أن ینجرّ مثل التقبیل إلی الجماع أو الإنزال موجود فی الروایات.

قوله:«و رجحان المباشرة المستفادة من الأمر...»[ص 237،س 14]؛الأمر

ص:123

بشیء بعد تحریمه و إن لم یکن ظاهرا فی الرجحان مثل: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (1)لکن ذکر قوله تعالی: فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ (2)بعد قوله تعالی: أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ (3)الدالّ علی الإباحة التی یبعد اندراج الکراهة فیه ظاهر فی الرجحان،و صعوبة الصبر المستفادة من قوله: هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ (4)کما یمکن کونها سببا للإباحة کذلک یمکن کونها سببا للرجحان،فینبغی الرجوع إلی دلالة اللفظ الّتی هی الرجحان بما بیّنّاه.

قوله:«أو یکون للإباحة...»[ص 237،س 17]؛حمل بَاشِرُوهُنَّ هاهنا علی الإباحة بعید بما ذکرته.

قوله:«لبقاء الأمر فی معناه الأصلیّ...»[ص 238،س 12]؛معناه الأصلی هو رجحان الفعل و المنع عن الترک،و کونه بعد النهی ظاهر فی عدم اعتبار القید الثانی بخصوصه و إن لم یکن منافیا له کما أومئ إلیه بتفسیر الإباحة برفع الحظر.

و فیه:أنّه إذا لم یناف کون الأمر بعد النهی لشیء من جزئی معناه الأصلی فلم یقول بانتفاء اعتبار القید الثانی،و إن لاحظ أنّ القید الثانی لا یفهم من الأمر الذی بعد النهی فهو کذلک لکنّ الظاهر عدم فهم القید الأوّل أیضا منه إن لم یکن قرینة دالّة علی اعتباره.

و یمکن بعد إثبات الرجحان فی المباشرة بما ذکرته سابقا إثبات رجحان الأکل و الشرب بالأمر بهما بعد الأمر بها،لبعد کون الأمر الأوّل للرجحان،و الأخیرین للمعنی العامّ.

قوله:«بضمّ أمر آخر إلیه...»[ص 238،س 16]؛بأن یقال:لمّا کان الأکل و الشرب محرّمین بعد النوم أو صلاة العشاء إلی اللیل فنسخ المنع مغیّی بطلوع الفجر و إن کان بإباحتهما بالمعنی الأخصّ،فالزمان الباقی الذی هو من طلوع الصبح إلی اللیل باق علی حرمتهما السابقة فیه،لکن مثله جار علی تقدیر حمل الأمر علی الإستحباب أیضا.

ص:124


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 2.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 187.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

إلاّ أن یقال:ذکر الغایة للمستحبّ ظاهر فی الجواز بعدها بارتفاع الرجحان فیه، بخلاف الإباحة بالمعنی الأخصّ،فظاهر الجواز المفهوم من غایة المستحبّ معارض لأصالة بقاء الحرمة،فلا یمکن الحکم بالدلالة علی أحد الأمرین.

و فیه:أنّه لا یصحّ جعل هذا المفهوم معارضا للحرمة السابقة،لکونه أضعف من أن یصحّ جعله ناسخا له،و مع هذا الفرق بین الإستحباب و الإباحة غیر ظاهر.

قوله:«و لیس ببعید إخراج جزء ما...»[ص 238،س 18]؛أی عن حکم اللیل.

قوله:«لا یدلّ علی جواز الوطئ إلی الفجر...»[ص 239،س 7]؛أقول:

لا یظهر من توجیهه أن یکون لهذا الجزء الذی یجب ترک الجماع فیه قدر یسع وقوع الغسل فیه.

فإن قیل:إنّ حَتّٰی (1)غایة للمباشرة مع التابع الذی هو الغسل بدلیل الأخبار المعتبرة المعاضدة بالشهرة،و احتمال الأخبار المنافیة لها التقیّة،فتعتبر فی الجزء من اللیل الوسعة للغسل أیضا.

قلنا:إنّ هذا وجه آخر لا یتمّ علی صاحب الکشّاف (2)و إن کان وجها صحیحا کما یظهر من ملاحظة الأخبار و التأمّل فیها.

قوله:«أو إجماع مرکّب...»[ص 239،س 16]؛لعلّه إشارة إلی ما نقل من الأعمش من«إنّ یوم الصوم من طلوع الشمس إلی غروبها» (3)بأنّ الآیة تدلّ علی انتهاء شرب الصائم إلی الصبح،و کلّ من قال بانتهائه إلیه قال بانتهاء الأکل إلیه أیضا،فالقول بانتهاء الشرب فقط إلیه قول بالفصل.

و قوله:«أو اجماع»إشارة إلی عدم اختلال الإجماع الغیر المرکّب بقول الأعمش،إمّا لظهور بطلانه أو لتحقّقه قبل الأعمش و بعده.

قوله:«بحمل ما یدلّ علی الغسل لیلا علی الإستحباب...»[ص 240،س 1]؛

ص:125


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 187.
2- (2)) -أنظر:الکشاف،ج 1،ص 312.
3- (3)) -راجع:المغنی(لابن قدامة)،ج 3،ص 3؛الشرح الکبیر،ج 3،ص 3.

یظهر من بعض الأخبار المذمّة بتأخیر الغسل بحیث لا تناسب الکراهة،و من بعضها وجوب الکفّارة بحیث یبعد حمله علی الإستحباب،و من بعضها تکریر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله تأخیر الغسل عمدا،و هو لا یناسب شیئا من الصنفین المذکورین،فتخصیص عموم (1)ظاهر الآیة المستنبط من الإطلاق لعدم ظهور کون حَتّٰی غایة للمباشرة أیضا-کما ذکره المصنّف قدّس سرّه آنفا-بمثل تلک الأخبار و الشهرة واجب.

فظهر أنّ القوّة مع الجماعة لا الإحتیاط فقط،و الروایة محمولة علی التقیّة.

کتاب الزکاة

اشاره

و فیه أبحاث:

[البحث] الأوّل فی وجوبها و محلّها

و فیه آیات:

لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ... (2)

قوله:«بل فی کماله...»[ص 246،س 13]؛لا دلالة فی الآیة علی کون الأعمال من کمال الإیمان.

الثالثة: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... (3)

قوله:«و یَوْمَ (4)یحتمل أن یکون ظرفا...»[ص 247،س 14]؛کیف یکون یوم العذاب ظرفا للبشارة به؟!

قوله:«بمعنی عدم جواز تکلیفه...»[ص 249،س 5]؛عدم الجواز قویّ مع عدم اعترافه بخلوّ عبادته عن القربة و إلاّ فالظاهر جواز تکلیفه و حسنه.

[البحث] الثانی: فی قبض الزکاة و إعطائها المستحق و فیه آیات:

(5)

ص:126


1- (1)) -لم ترد کلمة«عموم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 177.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 34.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 35.
5- (5)) -«و فی بعض النسخ البحث الثانی»منه[نسخة »Z« ].

الأولی: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً... (1)

قوله:«[قال فی الکشاف (2)...]القیاس جواز الصلاة...»[ص 250،س 4]؛ الظاهر أنّ المراد من القیاس هاهنا لیس قیاسا فقهیّا.

قوله:«و أنّ الزّکاة تطهیر للمال و تنمیة...»[ص 250،س 18]؛لم ینسب تطهیر الصدقة و تزکیتها فی الآیة إلی المال حتّی یظهرا من الآیة،بل نسب تطهیرها و تزکیتها إلی المزکّین بقوله تعالی: تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ (3)و إن جوّز إرادة تطهیر المال و تزکیته من التطهیر و التزکیة المنسوبین إلی المزکّین،فهو تأویل یصار إلیه للدلیل إن کان،فلا یناسب تعبیره بالدلالة.

قوله:«و علی قبول التوبة...»[ص 251،س 6]؛أی وجوب قبول التوبة،و کذا الزکاة،بدلالة«علی»فی«علی اللّه».

و قوله:«بل وجوب العلم بذلک»فهو معطوف علی وجوب،فلذلک ذکر لفظ «وجوب»فی المعطوف،لعدم انسحاب الوجوب علی المعطوف حینئذ.

ثمّ وجه الدلالة أنّ إنکار عدم العلم الذی یظهر من قوله تعالی: أَ لَمْ یَعْلَمُوا (4)یدلّ علی أنّ ما ذکر بعده ظاهر لهم.

و لعلّ وجه الظهور أنّ کمال جوده تعالی المعلوم لهم بألطافه العمیمة و نعمه الجسیمة یدلّ علی ما ذکر بعد قوله: أَ لَمْ یَعْلَمُوا من قبول التوبة و الصدقة.و ما لم یذکر من العبادات مشترک مع ما ذکر فی سبب ظهور القبول،فثبت وجوب العلم بمعنی العلم بتحقّقه بعد التوبة بشرائطها باستقراء أفعاله و ألطافه لا بمعنی الوجوب العقلیّ المحض،فلا یرد أنّ العقل لا یحکم بوجوب العفو بعد المعصیة و استحقاق العقاب،فکما لا ینفع التوبة و الندامة عند موافاة المعصیة الوفات مع تحقّق الندامة بعد المعصیة،فلم لا یجوز عدم الإنتفاع بها عند الندامة فی الحیاة؟.

ص:127


1- (1)) -سورة التوبة،الآیة 103.
2- (2)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 568.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 103.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 104.

و لإنکار عدم العلم هاهنا احتمال آخر،و هو ظهور قبول التوبة و الزکاة بما بلغ و شاع، لا بمحض العقل،و لا باستقراء الألطاف،و حینئذ لا یمکن الحکم بوجوب قبول سائر العبادات بهذه الآیة.

و لا یبعد تأیید هذا الإحتمال بظاهر العموم فی: أَ لَمْ یَعْلَمُوا لعدم کون استنباط القبول بما ذکرته سابقا عامّا.

قوله:«بل وجوب العلم بذلک...»[ص 251،س 6]؛یدلّ علیه المبالغة فی إنکار عدم العلم التی یظهر من الاستفهام.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ... (1)

قوله:«من بعض طیب...»[ص 252،س 3]؛لعلّ مِنْ لیست تبعیضیّة، و الأظهر عدم لفظ بعض کما فی قوله:«من طیب»الآتی.

البحث الثالث:فی امور تتبع الإخراج و فیه آیات:

الأولی وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ... (2)

قوله:«لأنّ الظاهر أنّ المراد بالنفی فی قوله: وَ مٰا تُنْفِقُونَ (3)النهی...»[ص 261،س 16]؛و یحتمل أن یکون المقصود نفی الإنفاق الخالی عن القربة بانتفاء الغایة.

الثانیة: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ... (4)

قوله:«و أحصروا أنفسهم...»[ص 262،س 8]؛ظاهره و ظاهر قوله:«منعوا أنفسهم»قراءة أُحْصِرُوا بصیغة البناء للفاعل،و المعروف هو البناء للمفعول،فلعلّ مقصوده رحمه اللّه بیان ما یستفاد من الآیة من غیر أن یقصد تفسیر الآیة علی وفق ظاهر اللفظ.

و یحتمل أن یکون مقصوده أنّ فاعل إحصار الفقراء المذکورین هاهنا لیس غیرهم، بل هم فاعل الإحصار لتهیّئ الجهاد أو الأعمّ.

قوله:«و حینئذ لا کراهة فی أخذ الزکاة...»[ص 263،س 21]؛الإستدلال

ص:128


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 267.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 272.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 273.

علی عدم کراهة أخذ الزکاة و ترک الکسب لمطلق العبادة مشکل؛لأنّه یمکن أن یکون لدوام تهیّئ الجهاد الذی یفوت بالسفر مدخل فی عدم الکراهة.

نعم،إن ثبت قدرتهم علی الکسب المقارن لدوام التهیّئ للقتال فهی کما ذکره رحمه اللّه و کذلک طلب العلم لبعض الناس إذا کان معارضا للکسب اللایق،فلا کراهة فی أخذ الزکاة و ترک الکسب.

التاسعة: وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ... (1)

قوله:«أی جاءت ثمرتها (2)...»[ص 274،س 10]؛قال الفیروزآبادی:«و آتی إلیه الشیء:ساقه (3)و فلانا شیئا:أعطاه إیّاه». (4)

فظاهر ما قاله و نصب أُکُلَهٰا (5)أن یقول بدل قوله:«جاءت»أعطت،فلعلّ أحد مفعولی (آتت)محذوف،و مقصود المصنّف طاب ثراه بیان الحاصل،من غیر تعرّض لتفسیر اللفظ علی وجه ینطبق علی الإعراب.

کتاب الخمس

و فیه آیات:

الأولی: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ... (6)

قوله:«و کذا سهم ذی القربی...»[ص 280،س 3]؛یدلّ کلامه نورّ مرقده علی کون السهام الثلاثة له صلّی اللّه علیه و آله و هو خلاف ظاهر الآیة و الروایات.

قوله:«فإنّ المتبادر من الغنیمة هنا هی ذلک...»[ص 280،س 11]؛الظاهر أنّ

ص:129


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 265.
2- (2)) -فی المطبوعة:«أی جاءت بثمرتها»بدل«أی جاءت ثمرتها».
3- (3)) -صححناه من المصدر و لکن العبارة فی کلتی النسختین هکذا«أنا آتی فلانا و فلانا...».
4- (4)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 297.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 265.
6- (6)) -سورة الأنفال،الآیة 41.

وجه تقیید التبادر بقوله:«هنا»هو کون ما قبل الآیة و ما بعدها فی الحرب،فالمناسب جعل کون الإثنین فی الحرب دلیلا علی التبادر لا جعله مؤیّدا للتبادر کما یظهر من کلامه رحمه اللّه.

کتاب الحج

اشاره

و البحث فیه علی أنواع

،

[النوع] الأوّل:فی وجوبه

،و فیه آیتان:

الأولی: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ... (1)

قوله:«فالظاهر رجوعهما إلیهما...»[ص 291،س 11]؛هذا التفریع لا یتفرع علی ما فّرعه،و مع عدم صحة التفریع إرجاع ضمیر«فیه»مثلا إلی البیت و بکّة بعید،و إن وجّه بکلّ واحد منهما.و لعلّ الإرجاع بالتوزیع،و هو مع صحّة التفریع بعید.

قوله:«[و قیل أیضا]إنّه إشارة إلی استجابة دعاء ابراهیم علیه السّلام» (2)[ص 292، س 2]؛و إذا کان کذلک فلا یرجع الضمیر إلی البیت،بل إلی بکة بالتأویل الذی ذکره أو بغیره.

هذا و إذا کان مراد إبراهیم من الدعاء بجعل البلد آمنا جعله علی نحو لا یحدّ الجانی فیه مثلا،و أمّا إذا کان المراد منه من التخریب أو الآفات کما أشار إلیه بقوله:

«و یحتمل...»فقوله تعالی: وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً (3)لیس إشارة إلی استجابة دعائه علیه السّلام بناء علی الإحتمال الأوّل.و أمّا علی احتمال الأمن من الآفات فیمکن أن یکون إشارة إلی استجابة دعائه،کما لا یخفی.

قوله:«و لکن إرادة الحرم هنا من مقام إبراهیم بعید»[ص 292،س 6]؛لأنّه عند إرادة المقام المعروف من المقام و إرجاع ضمیر«فیه»إلی بکّة یظهر ظرفیّة مرجع

ص:130


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 96.
2- (2)) -القائل هو جار اللّه الزمخشری فی الکشّاف،ج 1،ص 389.
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 97.

الضمیر بالنسبة إلی المقام،و کذلک عند إرجاعه إلی البیت إن ارید به المسجد الحرام،و إن ارید به الکعبة أیضا الظرفیّة غیر بعیدة،لمجاورته إیّاها فکأنّه فیه.

و أمّا عند إرادة الحرم من المقام فلیس لمرجع الضمیر ظرفیّة بالنسبة إلی المقام،کما لا یخفی.

قوله:و اعلم أنّ فی هذا الحکم و دلیله...»[ص 292،س 9]؛فی دلالة الحکم بمنع السوق و غیره ممّا هو مذکور فی الروایة و دلیله علی وجوب الإجتناب عن الفاسق مطلقا إشکال،بل الظاهر أنّ سبب الإجتناب هناک أن یضطرّ إلی الخروج حتّی یمکن إقامة الحدّ علیه،و هذا الدلیل لا یجری فی غیر الحرم.

الثانیة: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ... (1)

قوله:«من أنّ کراء دور مکّة الحرام»[ص 294،س 14]؛و هذا لا ینافی جواز البیع و الإجارة باعتبار الإشتمال علی الأعیان المحدثة،لاحتمال تعلّق حکمهم بحرمة کراء دور مکّة بالدور التی کانت عند الفتح.

قوله:«و یحتمل الکلّ مجازا»[ص 303،س 1]؛وجه المجازّیة:إمّا استعمال الأمر الذی ظاهره طلب الطبیعة فی الأفراد.

و إمّا استعمال ما ظاهره الوجوب فی الوجوب و الإستحباب معا،الوجوب باعتبار طواف الزیارة و النساء،و الإستحباب باعتبار طواف الوداع.

و إمّا استعمال الأمر فی الرجحان المطلق الذی یتحقّق فی ضمن الواجب و المستحبّ.

و الظاهر هو أحد الأخیرین،لعدم اختصاص الوجه الأوّل للمجازیّة بإرادة الکلّ من الأمر،فظاهر أنّ مجازیّة الأمر بناء علی أحد الإحتمالین الأخیرین إنّما هی لاشتمال الکلّ علی طواف الوداع الذی استعمال الأمر فیه مجاز،و أنّ تخصیص ذکر المجازیّة فی ذیل«و یحتمل الکلّ»لیس لتخصیص هذا الإحتمال بالمجازیّة.

ص:131


1- (1)) -سورة الحج،الآیة 25.

[النوع] الثانی:فی أنواعه و أفعاله و شیء من أحکامه

و فیه آیات: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ... (1)

قوله«قبل أن یفوت الحجّ»[ص 311،س 8]؛ذکر القبل مع کون حکم البعد أیضا ذلک لدفع توهّم لزوم انتظار فوات الحجّ لهدی التحلّل،فذکر«قبل أن یفوت الحجّ»لبیان کونه مندرجا فی زمان هدی التحلّل،و اندراج الزمان الذی بعد فوات الحجّ فی زمان هدی التحلّل یظهر بالأولویّة،و الظاهر فی إفادة هذا المعنی أن یقال:و زمانه زمان إرادة التحلّل و إن کانت قبل أن یفوت الحجّ.

قوله:«فأراد الرجوع إلی أهله»[ص 312،س 6]؛الظاهر أنّ مقصوده علیه السّلام أنّه إن أراد الرجوع إلی أهله نحر بدنة للتحلّل،لمشقّة بقائه محرما إلی أن یعتمر لطول المدّة حینئذ،و إن أقام مکانه حتّی یبرأ و یعتمر فلا احتیاج إلی نحر البدنة للتحلّل،و لعلّ هذا باعتبار الغالب لأنّ الغالب فی الراجع إلی البلد طول المدّة إلی أن یعتمر.

و یمکن أن یکون التحلّل بنحر البدنة عند مشقّة البعث،أو الصبر إلی یوم المواعدة، و الظاهر حصول التحلّل بنحر البدنة حینئذ لا کونه مستحبّا،و حصول التحلّل بحضور یوم المواعدة بعد البعث،لظاهر المقابلة بین قوله:«أو أقام مکانه»و قوله:«رجع و نحر بدنة» هاهنا،و قوله:«و حلق رأسه»بعد قوله علیه السّلام:«فدعا علی علیه السّلام ببدنة فنحرها». (2)

قوله:«فإنّ فیه أنّه فعل الحسین»[ص 313،س 4]؛فی الفقیه هکذا:روی رفاعة بن موسی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«خرج الحسین علیه السّلام معتمرا و قد ساق بدنة حتّی انتهی إلی السقیا فبرسم،فحلق شعر رأسه و نحرها مکانه،ثمّ أقبل حتّی جاء فضرب

ص:132


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -راجع:زبدة البیان،ص 312 و انظر:الکافی،ج 4،ص 369،ح 3؛وسائل الشیعة، ج 13،ص 178،ح 3.

الباب،فقال علی علیه السّلام:ابنی و ربّ الکعبة افتحوا له،و کانوا قد حملوا له الماء،فأکبّ فی شرب (1)ثمّ اعتمر بعد». (2)

نسبة النحر فی روایة معاویة إلی علی علیه السّلام و فی هذا الروایة إلی الحسین علیه السّلام لیستا متنافیتین،لإمکان النسبة إلیهما بکونهما أمرین،و یمکن نسبته إلی الحسین علیه السّلام إلی المدینة لبعض الأغراض المتعلّق بوصوله إلیها قبله.

و یؤیّد هذا الإحتمال قوله:«و قد کانوا حملوا له الماء».

قوله:«لا یدلّ علی أنّه محلّ...»[ص 313،س 15]؛ذکر«و یمسک أیضا»بعد قوله:«و لکن یبعث من قابل»یدلّ علی کونه محلاّ،و علی کون الإمساک بعد البعث لا قبله،و حمل قوله علیه السّلام:«و قد أحلّ»علی أنّه فعل أفعال المحلّ لیس بعیدا،لکن محلّ الإستدلال لیس هذا اللفظ حتّی یختلّ بهذا الإحتمال،و مفهوم إذا بعث فی الروایة الغیر الصحیحة مؤیّد لما ذکرته،و تأیید قول الراوی:«فأتی»بعد قوله:«و قد أحلّ»لما ذکره لو سلّم لا یعارض دلالة المفهوم فی کلامه علیه السّلام.

قوله:«علی أنّ هذه الزیادة...»[ص 313،س 19]؛إسقاط بعض الفقرات عمدا لدم تعلّق الغرض بخصوصه فی الباب الذی نقلوا الحدیث،و إسقاطه سهوا و إن تعلّق الغرض به غیر عزیز،و إن کان ظاهر ما نحن فیه من القسم الثانی،و ضمّ أمثال تلک الفقرات من غیر أن تکون من الروایة لا یجری فیه السهو،و نسبة التعمّد إلی العدول و الثقات لا وجه له،فظهر أنّ انفراد التهذیب بالزیادة لا یکون سببا للاتهام فی هذه الزیادة.

قوله:«لم یبعد القول...»[ص 313،س 20]؛قد ظهر لک بعد ما ذکره قدّس سرّه بمحض الخبرین.

قوله:«مع التصریح قبله بالبعث»[ص 314،س 5]؛یمکن أن یؤیّد عدم المنافاة

ص:133


1- (1)) -فی المصدر:«فأکب علیه فشرب».
2- (2)) -الفقیه،ج 2،ص 516،ح 3109؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 186،ح 2.

بین أوّل الروایة و آخرها بأنّه لیس فی الروایة ما یدلّ علی توقّف الإحلال علی البعث، بل بعد أن قال الراوی:«فبعث بالهدی»بیّن علیه السّلام حکمه من المواعدة و غیرها،و لیس الأمر بالبعث فی کلامه علیه السّلام فی هذه الروایة،فیظهر من تقریره علیه السّلام فی أوّل الروایة و قوله علیه السّلام:«رجع و نحر بدنة»و بیان فعل أمیر المؤمنین علیه السّلام فی آخرها التخییر.

و یمکن حمل نحر البدنة علی الإستحباب بعد تحقّق البعث و إن اشتمل علی تکلّف، فتأمّل.

قوله:«و تحقّقه»؛لیس فی الأصل،لکن کتب فی بعض النسخ«و تحقّقه-إلی-غیر ظاهر»فی الحاشیة، (1)و کتب:من إملائه.

قوله:«و یمکن استفادته من الآیة...»[ص 316،س 12]؛قال قوم بأنّ الأمر بشیء بعد النهی عنه إنّما یدلّ علی جوازه،مثل قوله تعالی: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (2)و الحقّ معهم،و أمّا استفادة وجوب فعل المنهیّ عنه بمحض ظنّ دلالة الغایة علیه فهی فی غایة البعد،بل حمل اللفظ علیه یحتاج إلی دلیل خارج،و لیس وجوبه ممّا یفهم من الغایة.

فظهر ضعف قوله طاب ثراه:«فیفهم من الغایة حینئذ وجوب فعل المحلّل»،و قوله:

«فیکون التقدیر فاحلقوا بعد البلوغ».

قوله:«و أیضا الظاهر أنّه طواف الزیارة»[ص 317،س 9]؛ظاهر قوله علیه السّلام:

«لا یحلّ له النساء حتّی یطّوّف بالبیت و بالصفا و المروة» (3)و إن کان حصول التحلّل بطواف الزیارة و السعی،لکن ینبغی حمل الطواف علی الطواف المعتبر فی العمرة، فیندرج فیه طواف النساء،و لعلّ الإجمال إنّما هو لکفایة اشتهار لزوم طواف النساء أیضا،

ص:134


1- (1)) -فی الطبعة القدیمة(زبدة البیان،ص 240)کتب فی ذیل هذه العبارة:«و لکنّ الإستصحاب یقتضی البقاء علی الإحرام حتّی یتحقّق المحلّل»؛«و تحقّقه بمجرّد حصول الوقت غیر ظاهر». منه رحمه اللّه.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 2.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 370،باب المحصور و المصدود و ما علیهما من الکفارة،ح 3.

أو علم الراوی به فی فهم المقصود،و إنّما حملنا الروایة علی خلاف ظاهرها لکون ظاهر قوله علیه السّلام:«فإنّ الحسین بن علی-صلوات اللّه علیهما-أخرج معتمرا»هو کون العمرة مفردة.

قوله:السادس«أنّ هذا الطواف»[ص 317،س 12]؛أی المذکور فی صحیحة معاویة هل هو شرط؟،أی علی تقدیر اشتراطه فی التحلّل من النساء فی العمرة المفردة عند تحقّق الحصر فیها.

قوله:«موجود فی صحیحة معاویة بن عمّار فی الفقیه»[ص 319،س 1]؛ هذه الصحیحة هی التی نقلها المصنّف بقوله:مثل صحیحة معاویة بن عمّار (1)و حسنته عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (2)إلی قوله:«و المحصور لا یحلّ له النساء»بلا اختلاف یختلف به المعنی، و لم ینقل فی الفقیه تتمّة ما نقله المصنف رحمه اللّه بل قال فی موضع التتمّة:«و إذا قرن الحجّ فی العمرة-إلی أن قال فی آخر ما ذکره-فإن اختلفوا فی المیعاد لم یضرّه إن شاء اللّه». (3)

و لا یبعد کون ما ذکره الصدوق رحمه اللّه فی موضع التتمّة من کلامه.

قوله:«و لکن یکتفی بالظنّ»[ص 319،س 10]؛الحکم باعتبار الظنّ بالبلوغ من الأخبار مشکل،بل الظاهر من الأخبار إنّما هو الإکتفاء بحصول یوم المواعدة،أو الیوم العاشر من ذی الحجّة.

قوله:«و هذه الحسنة تدلّ علی جواز الذبح...»[ص 320،س 4]؛قال الصدوق:روی معاویة بن عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی المحصور و لم یسق الهدی،قال:

«ینسک و یرجع»،قیل:فإن لم یجد هدیا؟قال:«یصوم». (4)

أقول:ظاهر أنّ«فی المحصور و لم یسق الهدی»من کلام بعض الحضّار،و الظاهر أنّ تخصیص السؤال باستعلام حکم غیر السابق إمّا لعلمه بحکمه فلا یحتاج إلی استعلام حکمه،و إمّا لتعلّق الغرض بعلمه بحکم غیر السابق.

ص:135


1- (1)) -الفقیه،ج 2،ص 514،ح 3106؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 187،ح 1.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 370،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 13،ص 187،ح 2.
3- (3)) -الفقیه،ج 2،ص 514،ح 3106.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 3106.

و علی التقدیرین لا دلالة فی کلامه علیه السّلام علی إجزاء هدی السیاق عن هدی التحلّل.

قوله:«مقیّد بعدم فواته»[ص 321،س 12]؛و لا یبعد أن یقیّد معه،و بعدم احتمال إدراک الحجّ عادة بلا مشقّة لا تتحمّل عادة.

قوله:«و ظاهر الآیة و أخبار الحصر عام»[ص 321،س 15]؛ظاهر أکثر الأخبار أنّ الحصر هو کون المحرم باعتبار العلل و الأمراض ممنوعا عن دخول مکّة و الإتیان بالأفعال المخصوصة،و أمّا اندراج الممنوع عن الحجّ بمنع المرض أو عذر آخر عن الأفعال المخصوصة فی وقت مخصوص مع إمکان أفعال العمرة بعده بلا مشقّة فی ظاهر الأخبار غیر ظاهر،بل اندراجه فی عموم فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ (1)أیضا غیر ظاهر،لعدم بعد إرادة الممنوعیّة من الأفعال المخصوصّة بلا مشقّة عادیة (2)من الإحصار،فأدنی صارف عن مقتضی ظاهر الإطلاق کاف فی الصرف منه.

نعم،لا یبعد تأیید ما ذکره علیه السّلام بصحیحة زرارة الآتیة بعد صفحة.

قوله:«کما فهمت من شرط تخصیص الکتاب»[ص 321،س 18]؛الشرط المذکور فی المخصّص جار هاهنا إن کانت الآیة ظاهرة فی العموم،و قد عرفت عدمه.

قوله علیه السّلام:«و أیّما قارن أو مفرد...» (3)[ص 322،س 4]؛ظاهر عموم اللفظ شامل لمن کان سبب تأخیر القدوم الحصر أو الصدّ أو غیرهما،و لکن لا یدلّ علی وجوب الإحلال بعمرة للمحصور أو المصدود الذی لم یقدم.

قوله:«و علیه الحجّ من قابل»[ص 322،س 5]؛یمکن الجمع بین هذه الروایة و صحیحة داود الآتیة باستقرار الحجّ و عدمه،و بالإستحباب.

قوله علیه السّلام:«أری أن یهریق...» (4)[ص 322،س 10]؛یدلّ الروایة علی تحقّق

ص:136


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -جائت«عادته»بدل«عادیة»فی نسخة M .
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 476،باب من فاته الحج،ح 2.
4- (4)) -الفقیه،ج 2،ص 472،باب ما جاء فیمن فاته الحج،ح 2996.

الإحلال بالذبح و الحلق،و علی وجوب الحجّ من قابل علی تقدیر الإنصراف و الإکتفاء بالإحلال بهما،و علی سقوط الحجّ إن أقاموا و اعتمروا علی وجه الذی ذکره علیه السّلام بقوله:

«و إن أقاموا...».

و ینبغی التقیید بصورة عدم الإستقرار،و حینئذ ینبغی حمل ما ذکره بقوله:«و علیهم الحجّ من قابل إن انصرفوا»أیضا علی هذه الصورة،و الظاهر أنّ التقیید بقوله:«إن انصرفوا»لیس للدلالة علی أنّهم إن أقاموا یسقط الحجّ و إن لم یعتمروا،بل یظهر من مقابلته بقوله:«و إن أقاموا حتّی یمضی...»الذی مقتضاه سقوط الحجّ بالإقامة و الإعتماد علی الوجه الذی ذکر أنّ عدم الإعتماد علی الوجه المذکور إنّما هو علی تقدیر انصرافهم إلی بلادهم،و مقتضاه وجوب الحجّ من قابل.

قوله:«فیمکن حملها علی المحصور»[ص 322،س 14]؛حملها علی المحصور فی غایة البعد،لظاهر قوله:«إنّ قوما...»إلاّ أن یحمل المحصور علی المعنی الأعمّ الشامل للمحصور بالعرض،و حینئذ أیضا محض الإمکان و الإحتمال بلا ظهور، بل یحتمل أنّ سبب کون التأخیر صدّا فی الجملة أو قلّة الماء و الکلاء، (1)أو أحدهما،أو عدمهما،أو عدم أحدهما فی الطریق الذی یمکن الوصول علی تقدیر السلوک به.

و بالجملة،الذی یظهر من الروایة کون قدومهم بعد فوت الحج،و لا یظهر منها سبب التأخیر بوجه.

قوله علیه السّلام:«فلیطف بالبیت اسبوعا...» (2)[ص 323،س 12]؛هذه الروایة تدلّ علی کون المصدود فی الصورة المذکورة مأمورا بالعمرة،و لم یذکر لها بدلا،فظاهرها التعیین،و إذا لم یکن فرق بینه و بین المحصور کما یذکره طاب ثراه بقوله:«لکنّ الظاهر عدم الفرق بینهما»فالظاهر تعیّن العمرة علی المحصور أیضا علی تقدیر وروده مکّة.

قوله:«لأنّ المراد الحصر عن الحجّ و العمرة»[ص 323،س 16]؛کما یدلّ

ص:137


1- (1)) -«الکلأ:العشب رطبه و یابسه و جمعه أکلاء»؛معجم الوسیط،ج 2،ص 793-794.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 371،باب المحصور و المصدود و ما علیهما من الکفارة،ح 8.

علیه ذکر قوله تعالی: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ (1)بعد قوله: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ هذا هو الظاهر،لکن هذا مناف لما ذکره رحمه اللّه فی البحث الثالث عشر بقوله:و ظاهر الآیة و أخبار الحصر عام.

قوله:«و ذلک یفهم من قوله:(ظالما له)بالمفهوم»[ص 323،س 19]؛هذا تمسّک بمفهوم کلام الراوی،و لا یخفی وهنه.

قوله:«لقوله قبل أن یعرّف»[ص 324،س 9]؛مع کونه من کلام الراوی یمکن عرضه من التقیید کون الواقعة کذلک لا حکمه بصحّة الحجّ علی تقدیر کون الصدّ بعد الوقوف بعرفة.

قوله:«قیاسا علی المصدود»[ص 324،س 19]؛لا یبعد أن یقال:إنّ أمر المحصور أشدّ من أمر المصدود،لتحلّل المصدود عن جمیع ما أحرم بغیر إتیانه بأفعال العمرة،بخلاف المحصور،فلا ینبغی حمل قوله:«قیاسا»علی القیاس المنفی عند أهل الحقّ،بل الظاهر أنّ مراده طاب ثراه هو القیاس بطریق أولی.

قوله:«و بهما یتحقّق الحجّ»[ص 325،س 15]؛ظاهره الحصر الذی مفاده تحقّق الحجّ بمحض الموقفین و إن فات طواف الزیارة و السعی،فإن کان دلیل الحصر ما ذکره بقوله:«إلاّ أنّ الظاهر من قوله حَتّٰی یَبْلُغَ» (2)و غیره ممّا هو مذکور هاهنا فالمناسب الإکتفاء به،و إن کان للحصر دلیل بخصوصه فالمناسب ذکره و لم یذکر.

و الکلام فی قوله رحمه اللّه:«و بفواتهما معا یبطل الحجّ»مثل الکلام فی قوله:«و بهما یتحقّق الحجّ»إن لم یقصد منهما الحصر،فلا انتفاع بهما هاهنا.

و فی قوله:«و إیجاب هدی آخر-إلی قوله-خلاف الأصل»أن التمسّک بکون شیء خلاف الأصل فی أمثال تلک الامور غیر نافع،و التمسّک بالشریعة السمحة مع تحقّق مثله لا یخلو من ضعف،و قوله:«بل هو الظاهر المتبادر»ممنوع.

قوله:«مع فوات الآخر به»[ص 325،س 20]؛الضمیر المجرور للحصر،

ص:138


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -نفس المصدر.

و حینئذ مفاد قوله:«أو عن أحدهما مع فوات الآخر به»هو الحصر عن الموقفین،فلا فرق بین المعطوف و المعطوف علیه،فالصواب عدم ذکر لفظ«به»کما یذکره زین الملّة والدین رحمه اللّه (1)،و جعل«الباء»بمعنی«عن»و إن لم یکن فی ذیل السؤال،مثل: فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (2)کما جوّزه بعضهم و قال به فی: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ (3)و إرجاع الضمیر المجرور إلی الحاجّ المفهوم من المقام بعید،لکن یمکن ذکره فی مقام توجیه مثل المصنّف طاب ثراه.

قوله:«و إن لم نقل باندراجه فیها فکذلک»[ص 326،س 9]؛هذا مناف لما ذکره فی الفائدة العاشرة من فوائد صحیحة الفضل بن یونس،و عدم العلم بالتحلّل إلاّ بالذبح لا یضرّ إذا کان التحلّل بدونه مستفادا من الروایة المعتبرة.

و لعلّ ما ذکره هاهنا هو مختاره رحمه اللّه،و ما ذکره فی الفائدة هو بیان أمر یستفاد من الروایة المذکورة؛و لعلّ ما استفید من ظاهر هذه الروایة لم یکن معتمدا عنده،لعدم صحّتها.

و العدول عن ظاهر مذهب الأصحاب و التأسّی به إنّما یصحّ إن علم بالتحلّل بغیر الذبح،و الإعتبار فی الجملة لا یکفی عنده طاب ثراه عند معارضة الروایة مثل الأمرین المذکورین.

قوله:«کما دلّ علیه صحیحة معاویة بن عمّار»[ص 326،س 12]؛لم یجز ذکر المصدود فی الروایة المذکورة إلاّ فی آخرها لم حیث قال السائل:«قلت:فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله-إلی قوله-فقال:لیسا سواء النبی صلّی اللّه علیه و آله کان مصدودا،و حسین کان محصورا» (4)و الدلالة غیر ظاهرة.

و یمکن أن یقال:إنّ الراوی بعد تحقّق الذبح و الحلق فی الحسین علیه السّلام لمّا سمع من أبی

ص:139


1- (1)) -راجع:مسالک الأفهام،ج 2،ص 391.
2- (2)) -سورة الفرقان،الآیة 59.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 25.
4- (4)) -مستدرک الوسائل،ج 9،ص 308،باب أن المصدود بالعدو تحل له النساء،ح 2.

عبد اللّه علیه السّلام عدم تحلّله من النساء سأل بقوله:«فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله»عن الفرق،و ظاهر أنّ هذا السؤال إنّما نشأ من تحلّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بمحض الذبح و الحلق و عدم الحاجة فیه إلی الطواف،فقوله علیه السّلام بعد هذا السؤال:«سواء»أی فی الحاجة إلی الطواف و عدم الحاجة إلیه.

و عدم تخطئة السائل فی منشأ السؤال الذی هو تحلّله صلّی اللّه علیه و آله بمحض الذبح و الحلق فی قوّة تصدیقه فی کونهما محلّلین له صلّی اللّه علیه و آله و لا یخلو من تکلّف،و مع هذا ما یذکره بقوله:«و أمّا وجوب الحلق أو التقصیر...»آب عن هذا التوجیه.

قوله:«و إن کان فی دلالة الأخیرة تأمّل»[ص 327،س 2]؛وجه التأمّل أنّ من ظاهر لفظ قصر و حلّ و نحر لم یظهر أکثر من فعلها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و أمّا کون فعل کلّها أو بعضها بعنوان الوجوب لم یظهر من ظاهر هذا اللفظ،کما یدلّ علیه ما یذکره بقوله:«و لا صریحة فی أنّه علی سبیل الوجوب».

قوله:«و أیضا فیها دلالة...»[ص 327،س 4]؛دلالته علی عدم الترتیب غیر ظاهرة.نعم،لا یدلّ علی الترتیب،و بین دلالته علی عدم الترتیب و عدم الدلالة علی الترتیب فرق ظاهر.

قوله:«و ظاهر الآیة...»[ص 327،س 7]؛لأنّ ظاهرها علی تقدیر اندراج المصدود فیها کفایة ما استیسر من الهدی،و قوله تعالی: وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ (1)علی تقدیر دلالته علی وجوب الحلق بعد بلوغ الهدی محلّه بوجه ما و إن کان تخییریّا-کما ذکره المصنّف سابقا-فهو مخصوص بالمحصور،بدلیل حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ .

و قوله:«و لا إستصحاب»[ص 327،س 8]؛إشارة إلی رفع ظاهر الآیة حکم أصالة بقاء الإحرام.

ص:140


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة،196.

قوله:«ما ورد فی صحیحة معاویة بن عمّار»[ص 327،س 9]؛الظاهر أنّها هی الصحیحة المذکورة،و لیس فیها ما ذکره.

قوله:«و إن کان ظاهر صحیحة معاویة»[ص 327،س 14]؛غیر ظاهر من الصحیحة،و لعلّ قوله بالظهور من واقعة الحسین باعتبار اشتراک الصدّ مع الحصر فی الأحکام و صحّة الذبح مکان النحر،و فیه عدم ظهور کون النحر بعنوان الوجوب،و علی تقدیر القول به ینبغی القول بوجوب الحلق أیضا،لاشتمال الواقعة المذکورة علیه أیضا، و لم یقل به،کما ظهر من قوله آنفا:«و أمّا وجوب الحلق...».

قوله:«کما فهم من صحیحة معاویة»[ص 327،س 16]؛فیها:«و إن کان مرض فی الطریق فأراد الرجوع إلی أهله رجع و نحر بدنة»،و الواو لا یدلّ علی الترتیب،فیدلّ علی تحقّق الأمرین من مرید الرجوع،و أمّا علی جواز الذبح بعد رجوعه إلی منزله فلا.

و الإستدلال بالإطلاق مع قوله:«یکون ظاهر صحیحة معاویة و روایة زرارة وجوبه فیه»لا وجه له.

قوله:«و لی فی هذا تأمّل»[ص 329،س 17]؛اعلم أنّه یمکن أن یترک أحد بعض الأفعال المتعلّقة بالحجّ و العمرة الذی یفوت به الحجّ و لا یحلّ عن الإحرام عمدا أو جهلا،و بعد رجوعه إلی موضع یتوب عن الخطیئة التی صدر منه علی تقدیر،و یحصل العلم بالإحلال علی تقدیر،و یرید الإحلال بالعمرة،فیمنعه قطّاع الطریق منعا لا یمکن الوصول إلی مکّة إمّا بعدم الإکتفاء بأخذ المال،أو بعدم إمکان الوصول بعد أخذه،أو عدم حصول الرفعة و عدم إمکان السیر بدونها،و إن لم یکن قطّاع الطریق مانعة بالفعل لکن کان الخوف من حصولهم أو من السباع بحیث یکون السیر مع عدم الرفقة إلقاء للأنفس إلی التهلکة أو عدم اللیل،لاستلزامه فی بعض الصور الخوف عن أحد الأمرین أو کلیهما مع مزید هو خوف انجرار السیر إلی طریق یفقد الماء و الکلاء الضروریّین،بل الزاد و الراحلة.

و القول بعدم إمکان الإنحلال فی الصور المذکورة خروج عن رعایة مقتضی نفی الحرج و الضیق،و مقتضی السمحة السهلاء.

ص:141

و إذا عرفت ما ذکرته یظهر لک ضعف الإیرادات الآتیة.

قوله:«و لو ظنّ انکشاف العدوّ تربّص ندبا»[ص 330،س 7]؛الحکم بندبیّة التربّص علی تقدیر العلم أو الظنّ بانکشاف العدوّ بعد یومین مثلا،و یمکن إدراک الحجّ بعد الإنکشاف فی غایة البعد،لعدم ظهور اندراج مثل هذه الصورة فی الآیة علی تقدیر العموم،و لا فی روایات الصدّ،فلا یزول أصالة بقاء الإحرام قبل الإتیان بالمناسک،لا بالآیة و لا بالروایات.

نعم،لا یبعد الحکم بندبیّة التربّص إلی انکشاف العدوّ،و إذا کان التربّص إلی انکشاف العدوّ و الإتیان بالمناسک مشتملا علی مشقّة لا یتحمّل عادة،و ظاهر کلامه؛ندبیّة التربّص مطلقا،و لم یظهر لی دلیل علیه.

قوله:«و إنّه علی تقدیر»[ص 330،س 14]؛قوله:«و إنّه»إشارة إلی الحاجّ الذی فعل ما یبطل حجّه،کما تقدّم (1)من کلام الشهید الثانی.و قوله:«علی تقدیر إلحاقه بالمصدود»إشارة إلی عدم إلحاقه به،کما أشار إلیه فی ذیل قوله:«و لی فی هذا تأمّل».

و قوله«إنّما یلحق بالمصدود عن العمرة»[ص 330،س 15]؛یعنی مع عدم إلحاقه بالمصدود،کما أومأ إلیه فی ذیل التأمّل،«لو فرض إلحاقه (2)به إنّما یلحق بالمصدود عن العمرة لو قلنا...»و الحال أنّ کلام الشهید الثانی لا یحتمله،لدلالته علی عدم الإنتقال إلی العمرة،ما یدلّ علیه قوله:«ما یقدر علی الذهاب إلی الحجّ للمنع عن الطریق».

و قوله:«بشرط أن یقصد»[ص 330،س 18]؛إشارة إلی ما ذکره بقوله:«و أیضا ما نجد له عزما و صدّا...».

و الحاصل:عدم اتّحاد کلام الشهیدین،و فیه أنّه لا یلزم اتّحاد الکلام مع مأخذه، و لعلّ مقصوده هذا القدر،و هذا سهل.

ص:142


1- (1)) -وردت کلمة«نقله»بدل«تقدّم»فی نسخة M .
2- (2)) -فی المطبوع و فی موضعین من الحاشیة«أنّه علی تقدیر إلحاقه»بدل«لو فرض إلحاقه».

قوله:«و علیه خبر آخر صحیح علی الظاهر»[ص 331،س 7]؛و یدلّ علیه غیر صحیحة فضل بن یونس المذکورة أخبار متعدّدة،لکن قوله علیه السّلام:«من أدرک جمعا فقد أدرک الحجّ»فی صحیحة معاویة لا یدلّ علیه،لأنّ المتبادر من إدراک الجمع هو إدراک إختیاری منه لا الأعمّ،و لو سلّم تساوی احتمال الأعمّ لاحتمال الإختیاری لا یمکن الإستدلال بالاحتمال المساوی.

قوله:«إذا کان بسبب الإحرام»[ص 332،س 4]؛أی إذا کان السبب الإحرام.

قوله:«و سببیّته للمرض»[ص 332،س 5]؛لا یبعد أن یکون هذا بعنوان المثال، الإمکان عدم سببیّة الإحرام و تابعه الذی هو عدم الحلق هاهنا للمرض،بل سببیّته للمشقّة التی لا یتحمّلها المریض عادة،لأنّ المریض قد یضعف عن تحمّل ترک بعض العادات و إن لم یشتمل علی أذی الرأس عرفا،أو سببیته لترک بعض المعالجات مثل تعسّر الحجامة أو تعذّرها،و هذا أیضا مشقّة عظیمة،و ظاهر إنّ إحدی هاتین المشقّتین کافیة لجواز الحلق و إن لم یکن عدم الحلق سببا للمرض بأحد الوجهین.

و إن لم یجعل اللام فی قوله:«هذا الضرر»للإشارة إلی المرض المذکور بل للإشارة إلی الضرر المطلق الذی یترتّب علی عدم حلق المریض،فهو موافق للتعمیم الذی ذکرته، و إن کان بعیدا بحسب اللفظ.

و یمکن أن یقال:إنّ الصورة المفروضة أوّلا داخلة عند المصنّف فی قوله تعالی:

أَذیً مِنْ رَأْسِهِ (1)لأنّه لم یظهر اعتبار المشقّة التی لا یتحمّلها الأصحّاء فی حلق أذی الرأس حتّی یخرج الصورة المفروضة عنه.

و یمکن جعل الحاجة إلی حلق الرأس المریض للحجامة داخلة فی سببیّة الإحرام لزیادة المرض کیفا أو کمّا.

و قال صاحب الکشّاف فی تفسیر الآیة:«فمن کان به مرض یحوجه إلی الحلق» (2)و هذا الإطلاق أظهر.

ص:143


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 268.

قوله:«و أیضا لیس فیها لکلّ واحد مدّ»[ص 334،س 7]؛الظاهر أنّ قدر الشبع الذی ظهر من قوله علیه السّلام:«یشبعهم»لیس أکثر من المدّ،و لم یقل أحد بالأقلّ إذا کانت الصدقة بعین الطعام لا بالإطعام،و الظاهر أنّ من قال بنصف الصاع لم یکتف بما یشبع به الستّة مطلقا.

قوله:«و أیضا فی الأوّل زیادة فائدة...»[ص 334،س 8]؛إعلم أنّ ما ذکره بعد قوله:«ثمّ إنّ الظاهر هو الأوّل»فی بیان رجحان الأوّل الذی هو إطعام ستّة مساکین، و ما یذکره بقوله:«و أیضا یمکن الجمع...»و ما یذکره بقوله:«و أیضا الأصل...»أیضا فی رجحانه،فالظاهر أنّ هذا القول أیضا فی بیان رجحانه،و لا دلالة للإشتمال علی زیادة الفائدة علی الرجحان،و حمل الکلام علی بیان بعض ما یشتمل علیه الروایة من غیر إرادة بیان رجحان القول الأوّل به فی غایة البعد عن المقام.

قوله:«بأن یقال:قدر شبع عشرة قد یکون...»[ص 334،س 15]؛و ما ورد من إطعام عشرة فهو محمول علی هذه الصورة،فالقول بالستّة هو الأصل،و العشرة محمولة علی صورة خاصّة،و فیه أنّ حمل قوله علیه السّلام:«و الصدقة علی عشرة مساکین یشبعهم من الطعام» (1)علی خصوص هذه الصورة التی فی غایة الندرة فی غایة البعد،لو لم نقل بعدم احتمال حمل هذا المطلق علی هذا الخاص،فتأمّل.

قوله:«و أیضا الأصل...»[ص 334،س 16]؛الأصل الذی هو عدم وجوب إعطاء العشرة،و الإحتیاط الذی هو إعطاء إثنی عشر مدّا،کما هو مقتضی العمل بالأوّل مع الأوّل.

و فیه-مع إمکان معارضة الأصل بمثله-أنّ الأصل لا وقع له فی أمثال هذا المقام، و کونه احتیاطا باعتبار اشتماله علی القدر الزائد أیضا غیر ظاهر،فالصواب الإکتفاء بکثرة الروایة و الصحّة.

قوله:«و أیضا التعلیل غیر مناسب...»[ص 339،س 12]؛و لعلّ المناسب أن

ص:144


1- (1)) -الإستبصار،ج 2،ص 196،باب ما یجب علی حلق رأسه من الأذی من الکفارة،ح 2.

یقال:إنّه ظهر من قوله تعالی: فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ (1)عموم وجوب الهدی لمن تمتّع،علی ما هو ظاهر ترتّب الجزاء علی الشرط،و لم یسقط عن غیر الواجد بلا بدل، بل أوجب علیه الصوم بدلا عن الهدی،و هذا یدلّ علی تأکید الوجوب،ثمّ بیّن تعالی عدم نقصان البدل حینئذ کما هو مرویّ أبی جعفر علیه السّلام و فی هذا أیضا نوع تأکید،و کذا علی ما فسّره القائل أیضا یشتمل علی التأکید.

و مع ما ظهر من التأکید فی لزوم الهدی لمن تمتّع،إخراج من تمتّع من حاضری المسجد الحرام عن لزوم الهدی مع التیسّر بجعل ذلک إشارة إلی الهدی أو الصوم إذا عجز عنه-کما هو رأی للشافعی-تخصیص بعید عن ظاهر الآیة،لأنّ ظاهر ما ذکر من التأکید لزوم هدی التمتّع مع التیسّر،و أمّا إذا جعل ذلک إشارة إلی من تمتّع فلا یکون تخصیصا لظاهر الآیة لأنّ ظاهرها لیس عموم وجوب التمتّع حتّی تکون الإشارة تخصیصا له،بل ظاهرها عموم وجوب ما استیسر من الهدی علی الواجد،و الصیام علی الفاقد،و لم یخصّص بالإشارة.

و ممّا ذکرته ظهر وجه قوله:«و تخصیصه بغیر أهل مکّه...».

و الظاهر من قوله طاب ثراه:«و تخصیصه بغیر أهل مکّة بعید من سوق کلام اللّه تعالی» أنّه إشارة إلی ما ذکره بقوله:«لأنّ الکلام-إلی قوله-إذا عجز عنه».

و فیه:أنّ کون الکلام فی المتمتّع لا یأبی عن بیان اختلاف حکم متمتّع و متمتّع، فالظاهر هو ما ذکرته.

قوله:«و الدلیل علی کون الأشهر ثلاثة،ظاهر الجمع...»[ص 341،س 4]؛ الظاهر أن یقول:و یدلّ علیه أیضا ظاهر الجمع لأنّ ظاهر ما ذکره کون هذا الکلام أوّل الإستدلال علی المدّعی،و استدلّ علیه بقوله:«فإنّه یصح الإحرام»و أن یکتفی بما ذکرته،لأنّ ما ذکره-طاب ثراه-بقوله:«و صحّة الأفعال فی الکلّ فی الجملة»ظهر من قوله:«فإنّه یصحّ الإحرام...».

ص:145


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 196.

و قوله:«فی الجملة»فی قوله:«و صحّة الأفعال فی الکلّ فی الجملة»یدلّ علی أنّ الغرض دخول ذی الحجة فی أشهر الحجّ و إن کان باعتبار بعض أجزائه،سواء کان ذلک البعض هو تسعا أو أزید منها،و یدلّ علیه الروایتان اللتان ینقلهما من«الکافی».

و قوله:«و عدم صحّة وقوع...»الذی هو الدلیل الثالث علی کون الأشهر ثلاثة یدلّ علی عدم الإکتفاء بالبعض المذکور فی ذی الحجّة.

قوله:«روایة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام...»[ص 341،س 11]؛قال: «اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ (1)شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة،لیس لأحد أن یحرم بالحجّ فی سواهنّ، و لیس لأحد أن یحرم دون الوقت الذی وقّته»،الخبر. (2)

و ظاهر أنّ هذه الروایة إنّما تدلّ علی دخول ذی الحجّة فی أشهر الحجّ باعتبار بعض أجزائه الذی یصحّ إحرام الحجّ فیه،و لا یدلّ علی غیر ذلک.

قوله:«و فیه تأمّل إذ الذی یقول...»[ص 341،س 16]؛قوله طاب ثراه سابقا بقوله:«و هما یصحّان مع الإضطرار-إلی قوله-بتحریم التأخیر»،یدلّ علی قوله بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ و إن لم یقل بجواز التأخیر.

و قوله:«إذ الذی...»،یدلّ علی أنّ من قال بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ یقول بجواز التأخیر،و ظاهر هذه العبارة دعوی الإتّفاق علیه من القائلین بکون کلّ ذی الحجّة زمان الحجّ.

و قوله:و«ذلک غیر ظاهر»بعد قوله:إلاّ أن یقال:«إنّه قد علم عدمه منه...»،أیضا مؤیّد لهذه الدعوی،و لعلّ الإجماع الذی حجّة عند الأصحاب لم یثبت عنده (3)رحمه اللّه و عدم

ص:146


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 197.
2- (2)) -الکافی،ج 4،ص 321،ح 2؛الإستبصار،ج 2،ص 161،ح 527؛التهذیب،ج 5، ص 51،ح 155.
3- (3)) -وردت کلمة«علیه»بدل«عنده»فی نسخة M .

ظهور العلم بعدم القول بجواز التأخیر منهم کما هو مقتضی قوله:«و ذلک غیر ظاهر» لا یستلزم ظهور العلم بالعدم الذی هو العلم بالإتّفاق.

قوله:«فدلّت علی رکنیّة التلبیة...»[ص 343،س 21]؛أی فدلّت الآیة بعد التفسیر،و وجه إرجاع الضمیر إلی الآیة بعض العبارات الآتیة مثل قوله:«و لا یبعد دلالتها...».و لا یبعد إرجاع الضمیر فی بعض المواقع (1)إلی الروایة،و فی بعضها إلی الآیة، و المخصّص هو القرینة.

قوله: «فَمَنْ فَرَضَ (2)أی من فرضه مطلقا...»[ص 344،س 6]؛فإن قلت:

لمّا ذکر اللّه تعالی حجّ التمتّع ثمّ قال: فَمَنْ فَرَضَ ینبغی تفسیره بمن فرض التمتّع،لا بمن فرض الحجّ مطلقا کما ذکره رحمه اللّه.

قلت:قوله تعالی: ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (3)یدلّ علی اختصاص التمتّع بالنائی،فبه و ظهور عدم اختصاص التکلیف بالحجّ المطلق بالنائی یظهر کون الحاضرین مکلّفین بحجّ آخر غیر التمتّع.

فینبغی تعمیم الحجّ فی قوله تعالی: فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فیندرج التمتّع،فیظهر حینئذ وجه تعمیم الحجّ هاهنا و قوله رحمه اللّه:«وجب علیه الإتمام-إلی قوله-بمنزلة شیء واحد».

قوله:«و یدلّ علیه ذکره بعد النهی[عن الرفث و غیره]...»[ص 346، س 16]؛أی یدلّ ذکر الفعل بعد النهی عن الامور الثلاثة علی إطلاق الفعل علی ترک القبیح أی علی جواز إطلاقه علیه بمعنی عدم اختصاصه بفعل حسن،فکلّ واحد من الفعل الحسن و ترک القبیح بمنزلة جزئیّ من جزئیّات الفعل المذکور هاهنا.

و یدلّ علی إرادة العموم بعد اندراج ترک القبیح فی الفعل لفظة مٰا بضمیمة تنکیر خَیْرٍ ،فلو کان بدل من خَیْرٍ ما یختصّ بفعل حسن لکان عموم ما بالنسبة إلیه.

ص:147


1- (1)) -وردت کلمة«المواضع»بدل«المواقع»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 197.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 196.

فقوله:«و یدلّ علیه ذکره بعد النهی»أی ذکره علی الوجه المذکور بقوله: وَ مٰا تَفْعَلُوا (1)بالکلمة الدالّة علی العموم،و قوله:«و تنکیر خَیْرٍ» عطف علی ذکره قبل الحکم بالعموم،فقوله:و«یدلّ علیه»وارد علی مجموع المعطوف علیه و المعطوف،لا علی کلّ واحد منهما.

الثالثة: لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً... (2)

قوله:«و لکن حصول القربة[المعتبرة فی النیّة مشکل هنا]...»[ص 349، س 6]؛و لعلّ المراد من قوله:«القربة المعتبرة فی النیّة»هی القربة الخالصة،و المراد بکون حصولها مشکلا لیس الإشکال الذی هو التعسّر،بل المراد سلب الیسر و إن کان تحقّقه فی ضمن التعذّر.

و المراد بقوله:«لا محذور بعد ثبوته بالنصّ»،عدم اعتبار عدم الخلط بشیء فی القربة المعتبرة هاهنا،فیتفرّع علیه ما ذکره بقوله:«فمعنی القربة...».

قوله:«فمعنی القربة یکون غیر الذی اعتبره بعض الأصحاب...»[ص 349، س 7]؛و هی أن لا یکون المقصود من الفعل غیر تحصیل مرضات اللّه أو امتثال أمره أمر آخر لا منفردا و لا منضمّا،و هاهنا الأمر الآخر الذی هو حصول المعینة عن مثل الخدمة، أو الذخیرة،أو کلاهما مقصود.

قوله:«و دلّت أیضا علی وجوب الذکر...»[ص 351،س 16]؛ذکر وجوب الذکر هاهنا مع ظهوره من قوله:«و ذکر اللّه فیه»لأنّه لم یذکر هناک بعنوان کونه من مدلولات الآیة،بل لإثبات دلالة الوقوف.

و یمکن أن یقال:ذکره هاهنا مع ظهوره هناک إنّما هو لعدم بیان الإختلاف فی الوجوب و الإستحباب هناک،و لم یکن مناسبا أیضا؛لأنّه لم یکن مقصودا بالذکر هناک.

قوله:«فإنّ فعل عبادة مع النیّة[ذکر اللّه]...»[ص 351،س 18]؛القول بأنّ

ص:148


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 198.

المراد من الذکر هو الوقوف مع النیّة فقط فی غایة البعد،و إرادة المغرب و العشاء بخصوصهما أو العشاء بخصوصها لا یخلو من بعد.

و لا یبعد إرادة مطلق الدعاء سواء کان تحقّقهما ضمن الصلاة أو لا،و یؤیّد هذا الإحتمال بعض الروایات.

قوله:«بأنّه لا یمتنع أن نقول[بوجوب الذکر بظاهر الآیة]...»[ص 352، س 14]؛لعلّ وجه سلب السیّد[المرتضی]الإمتناع عن القول بوجوب الذکر مع کون ظاهر الآیة ذلک و کون العمل بظاهر القرآن واجبا عنده أنّ شهرة عدم الوجوب بین الأصحاب معارضة لظاهر الآیة عنده،فلا یبقی الوثوق بإرادة الظاهر منها،و حینئذ ظهر أنّه لا یمکن الحکم بکون ظاهر قول السیّد هو وجوب الذکر بهذا الکلام (1).

قوله:«نعم یمکن ذلک لو قدّر بشیء...»[ص 353،س 1]؛مع تعذّر التقدیر بلا ضرورة إن قدّر ما هو فی حکم الأمر أو صریحه أیضا لا یمکن الحکم بدلالة أحدهما علی وجوب الکون بعد حمل الأمر بالذکر علی الإستحباب،و ظاهر أنّ تقدیر الفرض أو الوجوب هاهنا غیر مناسب،فالظاهر هو القول بوجوب الذکر بظاهر الآیة-کما یذکره المصنّف رحمه اللّه-و بوجوب الکون الذی یستلزمه الذکر،لا القول باستحباب الذکر، و بوجوب الکون بتقدیر شیء.

الرابعة: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ... (2)

قوله:«و لا یخفی أنّ الأمر بالإفاضة...»[ص 355،س 2]؛لعلّ ذکر الإفاضة من عرفات فی قوله تعالی: فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ (3)و إن لم یکن بظاهر الأمر لکنّ المراد هو الأمر بالإفاضة عنها،و وجوبها بعنوان العموم.

و قوله تعالی: ثُمَّ أَفِیضُوا أمر لخصوص القریش بالإفاضة من عرفات بعد أمرهم بها

ص:149


1- (1)) -انظر فی هذا المجال الانتصار،ص 221-222.
2- (2)) -سورة البقرة(2)،الآیة 199.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 198.

فی ضمن أمر غیرهم بها،و حینئذ لا یرد ما أورده قدّس سرّه بقوله:«لا یخفی أنّ الأمر-إلی قوله- لا یناسب».

و معنی ما نقل رحمه اللّه عن الکشّاف من قوله:«فإنّ تلک حرام...»أنّ الإفاضة من المشعر کما هی طریقة القریش المعلومة حرام،و الإفاضة من عرفات واجبة،فالمرتبتان اللتان اشتملتا علی التفاوت هما الإفاضة المعروفة من قریش،و المرتبة المأمور بها بقوله تعالی:

ثُمَّ أَفِیضُوا لا بین المعطوف و المعطوف علیه،فلا یرد ما أورده رحمه اللّه بقوله:«فلیس التفاوت بین المعطوف...».

قوله:«ممّا لا یناسب...»[ص 355،س 2]؛لعلّ مقصوده رحمه اللّه أنّ هذا المعنی لمّا لم یکن مناسبا بحسب ظاهر عقولنا،فینبغی تفسیر الکلام بوجه آخر،و إلیه یشیر بقوله:

«هذا هو المناسب لمعنی ثُمَّ ...»،لکن عرفت بما عرفته فی حاشیة اخری ضعف عدم المناسبة.

و مع هذا لا التفات إلی عدم إدراکنا المناسبة بعد ما ذکره فی مجمع البیان (1):«و هو المرویّ عن أهل البیت»،و ما یذکره المصنّف طاب ثراه:«و یدلّ علی الأوّل صحیحة معاویة...».

و لعلّ مقصوده رحمه اللّه لمّا لم یکن مناسبا بحسب عقولنا لا ینبغی تفسیر الکلام بهذا الوجه لو لم یدلّ علی هذا التفسیر کلام أهل البیت علیهم السّلام.

قوله:«فإنّ المعطوف لیس بحرام...»[ص 355،س 3]؛أی المعطوف الذی هو الإفاضة من عرفات التی أمر بها بقوله تعالی: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ لیس بحرام،و الحال أنّ لفظ«فإنّ تلک حرام»یدلّ علی حرمته کما هو مقتضی کون «تلک»للإشارة إلی البعید.

و فیه:أنّ لفظ«تلک»هاهنا للإشارة إلی الإفاضة من المشعر التی کانت طریقة القریش السابقة،فالإشارة بتلک للبعید بحسب الزمان،لا بحسب اللفظ فی هذه العبارة.

ص:150


1- (1)) -انظر:مجمع البیان،ج 2،ص 528.

قوله:«من تغییر الشرع...»[ص 355،س 12]؛یمکن (1)أن یکون إشارة إلی التغییر الذی هو الإفاضة من المشعر،و فعل المحرّمات یندرج فیها الإفاضة من المشعر و غیرها،و ترک الواجبات یندرج فیها الإفاضة من عرفات و غیرها.

قوله:«بالندم علی ما سلف...»[ص 355،س 13]؛یدلّ علی عدم اختصاص الندم و العزم بالامور المتعلّقة بالحجّ،و لا یبعد حینئذ حمل الأمر بالإستغفار فی خصوص هذا الوقت علی الإستحباب و إن کانت التوبة واجبة مطلقة،لکونه فی هذا الوقت من مظانّ القبول.

و یحتمل حمل الأمر علی الطلب المطلق من غیر أن یؤخذ خصوص الإستحباب و (2)الوجوب.

قوله:«و کونه بالمشعر حینئذ بعید...»[ص 355،س 19]؛لعلّ سبب حکمه رحمه اللّه بکون الإستغفار فی المشعر علی الإحتمال الثانی بعیدا مع عدم الحکم بالبعد بکونه فی عرفة علی الإحتمال الأوّل هو تأیید کونه فی عرفة بالروایة.

و فیه:أنّه علی ما هو المشهور من عدم دلالة الواو علی الترتیب (3)لا بعد فی کون الإستغفار فی المشعر فی الثانی،و فی عرفة فی الأوّل،و إن فرض عدم التأیید بالروایة، و لو فرض دلالة الواو علی الترتیب أیضا لا بعد فی کون الذکر بالمشعر علی الإحتمال الثانی،کما یحتمل کونه بعرفة علی الإحتمال الأوّل.

و قصر المسافة بین المشعر و منی بالنسبة إلی المسافة التی بین عرفة و مشعر لا یؤثّر فی بعد هذا الاحتمال هاهنا و عدم بعد الذکر فی عرفة علی الأوّل.

قوله:«أو علی الدعاء و الذکر...»[ص 355،س 21]؛هذا فی غایة البعد،لأنّ (اذکروا)مع أَفِیضُوا فی ذیل ثُمَّ و لا یجب الإفاضة قبل طلوع الشمس،و بعد طلوعها لا یجب الذکر فی المشعر،لأنّ الظاهر من قوله تعالی: فَاذْکُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ

ص:151


1- (1)) -اضفنا کلمة«یمکن»من نسخة Z .
2- (2)) -وردت کلمة«أو»بدل«و»فی نسخة M .
3- (3)) -انظر:مغنی اللبیب،ج 2،ص 356.

اَلْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ (1)هو وجوب الذکر فیه فی الزمان الذی یجب الوقوف فیه لا وجوبه فیه أیّ زمان کان.

و قوله رحمه اللّه:«أو علی وجوب التوبة مطلقا»أی من غیر اعتبار خصوصیّة المکان أیضا بعید؛لأنّ ظاهر العطف کونه فی ذیل ثمّ.

الخامسة: فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ... (2)

قوله:«إطلاق المصدر علی المفعول...»[ص 356،س 9]؛و هو ما یتعلّق به العبادة.

قوله:«بل بعضه غیر جیّد...»[ص 357،س 3]؛لأنّ الأمر بذکر اللّه ذکرا مثل ذکر أشدّ ذکرا-أی مذکوریّة-من الآباء کما هو مقتضی هذا الإحتمال یقتضی تحقّق الذکر الأشدّ و طلب مثله للّه،لا فرضه و طلب مثله للّه.

و ظاهر أنّ هاهنا لا یتحقّق الذکر (3)الأشدّ،و أنّه لا یناسب طلب مثل المفروض، و لا ینساق إلی ذهن أحد،بخلاف الإحتمال الأوّل من الإحتمالات الضعیفة،لأنّ معناه حینئذ:فاذکروا اللّه مثل ذاکرکم آباءکم أو مثل أشدّ فی الذاکریّة.

و لا بعد فی تحقّق أشدّ ذاکریّة من ذاکر المخاطبین،و کذلک الإحتمال الثانی منها، لإمکان تحقّق قوم أشدّ ذکرا من ذکر المخاطبین آباءهم.

قوله:«و أکدّ بما بعده...»[ص 357،س 4]؛یحتمل أن یکون إشارة إلی قوله تعالی: کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ (4)و إن لم یکن تأکیدا اصطلاحیّا.

قوله:«أو یکون الإشارة إلی استحباب الدعاء...»[ص 357،س 4]؛لعلّ (5)هذا أظهر،لیکون وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ تأسیسا.

ص:152


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 198.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 200.
3- (3)) -وردت کلمة«ذکر»بدل«الذکر»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة البقرة(2)،الآیة 200.
5- (5)) -وردت کلمة«أنّ»بدل«لعلّ»فی نسخة M .

السادسة: وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ (1)

قوله:«و حمل الشیخ الأوّل علی الجواز...»[ص 360،س 13]؛و لعلّ مراد الشیخ من الجواز لیس هو الإباحة بل المشروعیّة المتحقّقة فی الواجب و المستحبّ علی قول،و فی المؤکّد و غیر المؤکّد علی قول آخر،و حینئذ لیس فی هذا الحمل البعد الذی ذکره رحمه اللّه.

قوله:«فهی دلیل القول بالإستحباب...»[ص 361،س 7]؛لا بعد فی جعل هذه الروایة دلیل الإستحباب،لأنّ الأمر خصوصا الأمر القرآنی و إن کان ظاهرا فی الوجوب لکن استعماله فی الإستحباب شایع،و کثیر من الروایات یشتمل علی بیان التکبیر المأمور به من الآیة،و لا یدلّ علی کونه واجبا زایدا علی کون التکبیر مقصودا من الآیة، و فی الروایة السابقة المشتملة علی وجوب التکبیر فی النافلة أیضا تأیید ما (2)للاستحباب،و یؤیّده صحیحة محمّد بن مسلم الآتیة،فالقول بالإستحباب لا یخلو من قوّة،و لا ینبغی ترک الإحتیاط فی أمثال هذا.

قوله:«یحتمل عقیب کم صلاة شئت...»[ص 361،س 14]؛لمّا ذکر علیه السّلام قوله:

«کم شئت»فی جواب السائل الذی سأل عن التکبیر بعد«کم صلاة» (3)،یجب حمله علی المعنی الأوّل،لا علی أحد الإحتمالات الباقیة،فالروایة مؤیدّة للاستحباب کما ذکرته.

قوله علیه السّلام:«(کان أبی علیه السّلام یقول:) (4)من شاء رمی الجمار ارتفاع النهار ثمّ ینفر» (5)[ص 362،س 14]؛ظاهر هذه الروایة جواز النفر قبل الزوال،لعدم دلالة«ثمّ»علی تحدید التأخیر بالزوال،فالظاهر هاهنا أنّها للتعقیب بدون أخذ (6)التراخی للصحّة،عدمها

ص:153


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 203.
2- (2)) -لم ترد کلمة«ما»فی نسخة )M( .
3- (3)) -التهذیب،ج 5،ص 487،باب من الزیادات فی فقه الحج،ح 383.
4- (4)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
5- (5)) -التهذیب،ج 2،ص 479،ح 3018؛وسائل الشیعة،ج 14،ص 274،ح 2.
6- (6)) -لم ترد کلمة«أخذ»فی نسخة M .

صحیحة جمیل دالّة علی عدم اعتبار کون النفر الأوّل بعد الزوال مؤیّدة بالخبرین المذکورین و بظاهر الآیة،و حمل ما یدلّ علی عدم جواز النفر قبل الزوال علی الکراهة غیر بعید.

و أیضا عدم جواز النفر قبل الزوال عند بعض العامّة (1)یؤیّد حمل الأخبار الموافقة لطریقتهم علی التقیّة و إن کان النفر قبل الزوال عند بعض آخر جایزا (2)،رعایة لقرب الجمع و ظاهر الآیة هذا علی تقدیر عدم تحقّق الإجماع الذی هو حجّة و إلاّ فهو المتعیّن بالعمل،و الإحتیاط فی أمثال هذا واضح لا ینبغی ترکه.

قوله:«کما یقال:إن أعلنت الصدقة...»[ص 364،س 3]؛الترتیب المناسب لظاهر قانون العطف تقدیم الإسرار هاهنا و تقدیم الأفضل فی النفر إلاّ أن یؤیّد خلاف ظاهر القانون المشهور أمر آخر،و هو هاهنا الترتیب الوجودی،لکن یمکن رعایة ترتیب الوجود مع مخالفتها لظاهر قانون العطف إن کان الدلیل الخارج داعیا علیها،و لا یمکن الإستدلال علیها هاهنا بمحض الترتیب،لاحتمال موافقة الترتیب الوجودی لظاهر القانون،و کان الداعی علی هذا التنزیل بعض الروایات.

و لا یبعد الإستدلال علی أفضلیّة النفر الأخیر بما رواه الشیخ فی الصحیح عن جمیل بن درّاج عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لا بأس بأن ینفر الرجل فی النفر الأوّل،ثمّ یقیم بمکّة» (3)لأنّ الظاهر من سلب البأس عن الأوّل مع عدم ظهور القائل به هو رجحان الثانی.

قوله:«و فیها حینئذ إشعار...»[ص 364،س 16]؛هذا الإشعار إنّما هو علی الإحتمال الثانی الذی أشار إلیه بقوله:«أو الأحکام»،لا علی الأوّل الذی أشار إلیه بقوله «من التخییر».

ص:154


1- (1)) -انظر:المغنی الإبن قدامة،ج 3،ص 476.
2- (2)) -انظر:نیل الأوطار،ج 5،ص 161.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 521،ح 6؛التهذیب،ج 5،ص 274،ح 938؛وسائل الشیعة،ج 14، ص 274،ح 1.

الثامنة: إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ... (1)

قوله:«بقوله صلّی اللّه علیه و آله اسعوا فإنّ اللّه کتب علیکم السعی...» (2)[ص 371،س 11]؛ تعلیل الأمر بالسعی بقوله:صلّی اللّه علیه و آله:«فإنّ اللّه کتب علیکم السعی»إشارة إلی أنّ قوله تعالی:

فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا (3)لیس دلیلا علی عدم الوجوب.

قوله:«(و أنت تعلم أنّه) (4)لم یدلّ علی سوی الوجوب...»[ص 371،س 13]؛الظاهر من وجوبه کونه من الأجزاء الواجبة للحجّ لا کونه واجبا خارجا عنه کوجوب الإجتناب عن الصید،فإذا کان من الأجزاء الواجبة له بقوله صلّی اللّه علیه و آله فالظاهر منه عدم تحقّق الحجّ الذی طلبه الشارع بدونه،و هو المقصود من الدلالة علی الرکنیّة.

قوله:«(و أنت تعلم) (5)عدم دلالة التخییر علی السنّة...»[ص 372،س 8]؛ لأنّه کما یمکن تحقّق التخییر فی رجحان الفعل علی الترک الذی هو السنّة کذلک یمکن تحقّقه فی مرجوحیّة الفعل الذی هی الکراهة،و تساوی الفعل و الترک الذی هو الإباحة.

قوله:«و أنّه ما یرد علی الإحتجاج...»[ص 372،س 12]؛الظاهر عطفه علی «عدم دلالة التخییر...»یعنی و أنت تعلم أنّه لا یرد علی الإحتجاج ما أورده القاضی، و فیه بعد،لکون المعطوف علیه اعتراضا علی الإحتجاج علی کون السعی سنّة،و هذا دفع إیراد عنه،و ظاهر العطف هنا کون کلّ واحد من المعطوف و المعطوف علیه دفع إیراد عن الإحتجاج و یمکن أن یقال:دفع إیراد(و أنت تعلم...بقوله:«و لعلّ وجهه...»فکأنّه قال:) (6)و أنت تعلم (7)اندفاع الإیراد المذکور أوّلا علی الإحتجاج،و أنّه لا یرد علیه إیراد

ص:155


1- (1)) -سورة البقرة(2)،الآیة 158.
2- (2)) -مسند أحمد،ج 6،ص 421.
3- (3)) -سورة البقرة(2)،الآیة 158.
4- (4)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
5- (5)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
6- (6)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
7- (7)) -لم ترد کلمة«تعلم»فی نسخة M .

القاضی،فالمعطوف علیه بحسب المعنی ما یظهر من قوله:«و لعلّ وجهه...»و یکون کلّ واحد من المعطوف و المعطوف علیه دفع إیراد عن الإحتجاج.

قوله:«و هو ظاهر...»[ص 372،س 14]؛أی عدم ورود إیراد القاضی علی احتجاجهم ظاهر،لظهور أنّ نفی الجناح المفهوم من الآیة أخصّ من الجواز الداخل فی الوجوب،و یدفعه.

و قد فهم عدم الورود ممّا أثبت رحمه اللّه به کون السعی سنّة-یعنی عندهم-بقوله:«و لعلّ وجهه-إلی قوله-فیکون سنّة»و من الوجهین اللذین بعد هذا الوجه،و لا قصور فی کون الظهور الذی أشار إلیه بقوله:«و هو ظاهر»مندرجا فی الوجه الأوّل الذی ذکره رحمه اللّه.

النوع الثالث:فی أشیاء من أحکام الحجّ و توابعه

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ... (1)

قوله:«و یمکن إدخالها فی الآیة...»[ص 375،س 3]؛إدخال الخمسة المذکورة،و لعلّ وجه الإدخال إمّا حمل النهی عن القتل علی النهی علی قتله و ما ربّما یکون سببا له،فالإغلاق و الإشارة و الدلالة تدخل فی القتل بالمعنی العامّ أو استنباط احترام صید الحرم من النهی عن قتله،و الإحترام المستنبط یقتضی ترک الامور المذکورة عن الصید لئلاّ تنجرّ إلی القتل و الأذیّة اللذین لا یناسبان الإحترام،و مع غایة البعد فی کلّ منهما لا احتیاج إلی شیء منهما،و لا انتفاع فیهما،فالوجه ترک أمثال تلک الإحتمالات فی الآیات،و الإکتفاء بما یدلّ علی تلک الامور من الروایات و الإجماع.

قوله:«ففیه تنبیه علی عدم اعتبار[حکم الحاکم مع الشهادة]...»[ص 376، س 7]؛مراده قدّس سرّه بالتنبیه هو الإشارة التی تبلغ إلی مرتبة الظنّ و الحجیّة،بقرینة تفریع قوله:«فاعتباره...»علی ما سبق.

و فیه:أنّ الآیة إنّما تدلّ علی اعتبار حکمهما فی جزاء صید خاصّ،و استنباط اعتبار

ص:156


1- (1)) -سورة المائدة(5)،الآیة 95.

حکمهما فی غیره هو القیاس المنفیّ،فلا یصحّ قوله:«فاعتباره...»الذی مفادّه تخصیص الآیة بدلیل فی مواضع یعتبر حکم الحاکم مع الشهود.

قوله:«قد علم أنّ الصید هو صید البرّ...»[ص 379،س 4]؛إعلم أنّ المراد من الصید الذی نهی عن قتله أوّلا هو صید البرّ،و الدلیل علیه مفهوم التقیید فی قوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ (1)لأنّ مقتضی التقیید إنّما هو تحریم صید البرّ و منطوق قوله تعالی:

وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ (2)و هو ظاهر،فوجه ترک المصنّف طاب ثراه المفهوم فی قوله:

«و بینّت بقوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ» و ذکره فی قوله:رحمه اللّه«و بمفهوم قوله:صید البرّ» غیر ظاهر،فالصواب هو العکس کما ذکرته.و یمکن أن یقال:إنّ مقصوده رحمه اللّه أنّ الظاهر من ضمیر الفصل فی قوله:«هو صید البرّ»هو الحصر،أی الصید المحرّم هو صید البرّ فقط و لیس غیره،فالمقصود هو بیان ما یظهر من الحصر الذی هو عدم کون صید غیر البرّ محرّما فحینئذ یدلّ منطوق قوله: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ علی هذا المدّعا،و مفهوم قوله:

وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ لأنّ کل واحد من منطوق الأوّل و مفهوم الثانی یدلّ علی حلّیّة صید البحر.

الثانیة یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ... (3)

قوله:«و الأخیر أوضح لقوله: أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (4)...» [ص 382،س 9]؛إذا کانت الإضافة إلی الفاعل کان المعنی لا یحملنّکم کون قوم عدوّین لأنّ صدّوکم أن تقتدوا،فاللام حینئذ إمّا التعلیل کونهم عدوّین فی الواقع،و إمّا للکشف و البیان،و الأوّل غیر صحیح،بل الأمر فی العلّیّة هو العکس،و الثانی خلاف الظاهر و أیضا لا یناسب علی تقدیر الإضافة إلی الفاعل تعدیة لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ (5)إلی

ص:157


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 96.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 2.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -نفس المصدر.

المفعول الثانی الذی هو أَنْ تَعْتَدُوا (1)لأنّه لا یحمل کون قوم عدوّین إن خلا عن کون المؤمنین عدوّین إلی الإعتداء حتّی ینهوا عنه،و إن کان المسلمون عدوّین فی حمل العداوة إلی الإعتداء،فناسب النهی عنه حینئذ.

قوله:«و الآیة دلّت علی أنّ المعاون علی الشیء کالفاعل...»[ص 383، س 8]؛لعلّ مراده طاب ثراه من دلالة الآیة علی أنّ المعاون علی الشیء کفاعله هو کونه مثله فی أصل الحسن و ما یناسبه فی الخیر،و فی أصل القبح و ما یناسبه فی الشرّ،لکون الحسن و استحقاق الثواب فی الجملة مقتضی الأمر فی تَعٰاوَنُوا (2)و القبح و استحقاق المذمّة مثلا مقتضی النهی فی وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا (3)لا دلالتها علی کون المعاون علی الشیء کفاعله فی الدرجه التی له،لا حقیقة و لا مبالغة،لعدم دلالة الأمر و النهی المذکورین علی هذا،و ظاهر الخبر هو المعنی الثانی،فقوله رحمه اللّه:«کما هو المشهور فی الخبر...»ظاهر فی إراده المعنی الثانی،و حینئذ دلالة الآیة علی ما ذکره غیر ظاهرة،فلو قال بدل قوله:

«و الآیة دلّت...»و لعلّ فی الآیة إشارة إلی أنّ المعاون علی الشیء...لکان ما یفهم من ظاهر الکلام صحیحا،لأنّ عدم دلالة الآیة علی أمر لا ینافی إمکان کونها إشارة إلیه الذی یظهر من«لعلّ»علی تقدیر ذکره،و لعلّ مراده رحمه اللّه من الدلالة هی الإشارة،و التعبیر عن الإشارة بالدلالة من المصنّف رحمه اللّه غیر بعید.

الثالثة: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً... (4)

قوله:«فیجوز طلبه مطلقا...»[ص 384،س 5]؛الجواز هاهنا هو المعنی العام الذی (5)یکون تحقّقه فی الراجح،حتّی یحسن تفریعه علی قوله:«و فیه إشعار بعدم حسن التخصیص...».

ص:158


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -سورة البقرة(2)،الآیة 126.
5- (5)) -لم ترد کلمة«الذی»فی نسخة M .

و یمکن أن یقال:إنّه لمّا کان مظنّة أن یتوهّم عدم جواز طلب الرزق للکفّار أزال رحمه اللّه هذا التوهّم (1)بعد إثبات رجحان التعمیم فی طلب الرزق بإشعار الآیة بعدم حسن التخصیص بتفریع الجواز العامّ علی ما سبق،و هذا هو الظاهر لکن استنباط جواز طلب الرزق للکفّار من الآیة لا یخلو من إشکال،لاحتمال أن لا یکون قوله تعالی: وَ مَنْ کَفَرَ... (2)إشارة إلی رجحان طلب التعمیم،بل إشارة إلی تعمیمه تعالی فی الرزق، و تعمیمه تعالی إنّما یکون لمصلحة یعلمها،و لا یدلّ علی جواز طلب التعمیم کما أنّ تخلیة اللّه تعالی بین کثیر من الکفرة و ما أرادوا من ظلمهم بل قتلهم الأنبیاء و الأئمة علیهم السّلام کانت واقعة لمصلحة یعلمها،و لم یجز طلب هذه التخلیة،و کما لا یدلّ تعمیمه تعالی علی جواز طلب التعمیم کذلک اسلوب الکلام أیضا لا یدلّ علیه.

قوله:«مرغوبا عند الفراغ من العبادة...»[ص 384،س 13]؛هذه الآیة إنّما تدلّ علی اشتغالهما بالدعاء عند العمل الخاصّ لا عند الفراغ عنه،فلا یتفرّع علی هذه الدلالة ما فرّعه علیها.

کتاب الجهاد

و الآیات:المتعلّقة بها علی أنواع:

الأوّل:فی وجوبه

و فیه آیات:

الثانیة: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ... (3)

قوله:«و علی التحریص و الترغیب علی القتال»[ص 392،س 4]؛دلالة هذه الآیة علی التحریص و الترغیب غیر ظاهرة،نعم تدلّ الآیة السابقة علیهما.

الخامسة: وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ... (4)

ص:159


1- (1)) -«الوهم»بدل«التوهّم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 126.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 217.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 191.

قوله:«بل أعمّ من ذلک...»[ص 396،س 2]؛ظاهره أنّه معطوف علی وجوب إخراجهم من مکّة أی بل دلّت الآیة علی وجوب الأعمّ.

و فیه:عدم دلالة الآیة علی وجوب الأعمّ،و لعلّه طاب ثراه لمّا ذکر أنّه دلّت الآیة علی وجوب إخراجهم من مکّة و ظهر منه أنّه یجب إخراجهم منها أشار إلی وجوب الأعمّ، فقوله:«بل أعمّ»معطوف(علی ما ظهر و حینئذ لا یلزم انسحاب الدلالة علیه.

قوله:«بل السبی و غیره بعد الإسلام»[ص 397،س 2]؛لوجدان العقل أنّ السبی و غیره بالنسبة إلی التائب عن الکفر عدوان فی الآیة نفی العدوان علی غیر الظالمین.

قوله:و لکن نتمه بآیات لها فوائد کثیرة و مناسبة ما به:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَتَبَیَّنُوا... (1)

قوله:«قبل توبتکم» (2)[ص 400،س 5]؛لعلّه زعم طاب ثراه کون الآیة مشتملة علی فَتٰابَ عَلَیْکُمْ (3)فذکره و فسّره بقوله:«قبل توبتکم»و هو لیس من الآیة.و یؤیّد هذا الزعم ما یجیئ.

و قوله:«و أیضا تدلّ علی عدم اعتبار الدلیل[فی الإیمان]»[ص 400، س 18]؛لم یظهر عدم علمه بالدلیل علی ما یتعلّق بالشهادتین،و لعلّ الدلیل الذی کان دالاّ علی الأمرین کان منتشرا معلوما لأکثر من کان فی الأمکنة القریبة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لو لم نقل بظهوره لکلّهم،و عدم اسلامهم إنّما کان للدواعی الباطلة لا لعدم ظهور الآیة.

و من قال باعتبار العمل فی الإیمان لا یقول بجواز قتل مظهر الشهادتین بمحض عدم ظهور العمل،بل و لا بظهور عدم العمل،فعدم جواز القتل الذی ظهر من الآیة لا یدلّ علی

ص:160


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 94.
2- (2)) -بحار الانوار،ج 13،ص 234،ح 42؛تفسیر الإمام العسکری علیه السّلام،ص 254.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 187.

عدم اعتبار العمل فی الإیمان و إن کان قویّا بدلیل یدلّ علیه،و الإستدلال بقوله تعالی:

وَ لاٰ تَقُولُوا إلی قوله: لَسْتَ مُؤْمِناً (1)ضعیف بما ذکرته فی حاشیة اخری.

قوله:و علی أنّه یکفی لصدقه[بمجرّد الشهادتین]»[ص 401،س 1]؛لا یدلّ علی صدق الإیمان بمجرّدهما،بل علی عدم جواز القتل و الحکم بکفر مظهر الشهادتین؛ لأنّ جواز القتل موقوف علی الحکم بالکفر فإذا لم یحکم بکفر مظهرهما لا یجوز قتله،بل الظاهر عدم جواز قتل المنافقین الذین علم کفرهم باطنا بمحض إظهار الإسلام.

قوله:«بل القول بأنّه لیس بمؤمن منهی»[ص 401،س 1]؛الظاهر کون هذا القول منهیّا،لأنّ الحکم بکفر من لا یظهر کفره و القول بکونه کافرا قول بغیر علم،فکیف القول بکفر من یظهر الشهادتین؟لکنّ الإستدلال بهذه الآیة لا یخلو من ضعف،لاحتمال کون النهی مقیّدا بجملة«تبتغون...».

قوله:«و لعلّها تدلّ علی عدم المؤاخذة فی الدنیا»[ص 401،س 2]؛إن کانت الدلالة بسبب عدم اشتمالها علی المؤاخذة الدنیویّة فهی ضعیفة؛لأنّ عدم الإشتمال لا یدلّ علی العدم،و مع ظهوره یؤیّده ما نقله صاحب الکشّاف من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لاسامة:«اعتق رقبة» (2)و إن کانت بسبب أمر خفی ظهر له طاب ثراه کان بیانه واجبا.

و الظاهر أنّ سبب حکمه بالدلالة إنّما هو ما هو فی ذهنه من اشتمالها علی فَتٰابَ عَلَیْکُمْ کما أو مأت إلیه آنفا.

قوله:«و عدم امتناع المسلمین عن القتل و القتال»[ص 401،س 5]؛إمّا أن یرید قدّس سرّه الإمتناع عن قتال المصرّین علی الکفر أو مظهری الشهادتین،أو الأعمّ.شیء من الأوّل و الثالث لا یلزم،و الثانی مطلوب بحسب الشرع،کما یدلّ علیه الأمر بالتثبّت و النهی عن قول: لَسْتَ مُؤْمِناً لمن ألقی السلام المعلومین من الآیة.

ص:161


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -راجع:الکشّاف،ج 1،ص 584-585.

قوله:«سوق الکلام یدلّ...»[ص 401،س 12]؛و هو ما نقله القاضی فی سبب النزول من قوله:«أراد قتله فقال...». (1)

وجه دلالة السوق هو قول الشهادتین عند إرادة القتل.

قوله:«و هو ظاهر»[ص 401،س 15]؛أی العلم بأنّه«لو لم یؤمن لقتل»ظاهر.

قال:طریقة المسلمین قتل الکفّار ما لم یؤمنوا لکن هذا لا یدلّ علی کون الرجل مجبورا بالإیمان،لأنّ الجبر بالإیمان لا یدلّ علی أنّ کلّ من أظهر الإیمان فهو مجبور،لإمکان الإیمان بمحض الاعتقاد،و إن کان إظهاره للمؤمنین) (2)مقارنا لزمان الجبر.

الثانیة: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ... (3)

قوله:«أی غیر قادرین علی الهجرة لعدم المؤنة...»[ص 402،س 7]؛هو فیه أنّ قوله تعالی: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً (4)لیس ظاهر الإنطباق علی هذا الإحتمال، لأنّ معذرتهم إنّما هی بعدم المؤنة علی السفر،لا بضیق الأرض،و لا بما یناسبه حتّی یجاب بعدم الضیق،فالظاهر بحسب فهمنا عند هذه المعذرة ردّ قولهم بإثبات المؤنة علی السفر لا بما ردّ،و هو ظاهر الإنطباق علی التوجیه الثانی،لأنّ معذرتهم حینئذ إنّما هو عدم قدرتهم علی إظهار الإیمان فی مکانهم،فحینئذ یناسب ردّ قولهم بأنّه لا ضیق فی الأرض حتی یصحّ العذر بما اعتذرتم به (5)،فالظاهر هو الإکتفاء بهذا التوجیه.

قوله:«جاء بلفظ عسی-إلی قوله-و عدم التکلیف...»[ص 403، س 7-11]؛القول بکون ترک المهاجرة و ما ذکر معه موجبا للعقاب مع عدم القدرة؛ و عدم التکلیف مناف لطریقة المصنّف طاب ثراه و لما یحکم به العقل و یدلّ علیه النقل، فالوجه أن یقال:لعلّ ذکر لفظ«عسی»إرشاد المستضعفین إلی عدم مناسبة الأمن لهم عن

ص:162


1- (1)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 231.
2- (2)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة Z و نقلناها من نسخة M .
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 97.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -لم ترد کلمة«به»فی نسخة M .

العقاب بمحض کونهم مستضعفین بل یجب علیهم الخوف باحتمال صدور التقصیر عنهم بحسب ما أمکن لهم من السعی و العزم علی الفعل علی تقدیر تحقّق الإستطاعة بلا تأخیر،و رجاء العفو عن (1)تقصیر جوّزوا صدوره منهم،أو أن یقال:إنّ ذکر کلمة الإطماع للدلالة علی غایة المبالغة فی الأمر بالهجرة و قباحة ترکها حتّی أنّ المناسب بحال الخارجین عن التکلیف بها أن یقولوا کلمة الإطماع،و إلی هذا أشار صاحب الکشّاف فی جواب السؤال عن ذکر کلمة الإطماع بقوله:«قلت:للدلالة علی أنّ ترک الهجرة أمر مضیّق لا توسعة فیه حتّی أنّ المضطرّ البیّن الإضطرار من حقّه أن یقول:عسی اللّه أن یعفو عنّی،فکیف بغیره». (2)

و یمکن أن یقال فی توجیه کلام المصنّف:إنّه لیس مقصوده من قوله:«حتّی أنّ ذلک...»الحکم بکونه موجبا للعقاب مع عدم التکلیف،بل هذا من تتمّة ما یذکره بعنوان المبالغة،فحاصله أنّ المبالغة فی الأمر بالهجرة وصلت إلی مرتبة یلیق المبالغة بأنّ ترکها یوجب العقاب علی غیر المأمورین بها فکیف حال المأمورین بها.فما ذکره رحمه اللّه قریب ممّا ذکره صاحب الکشّاف و أمر اللفظ سهل عند ظهور المقصود،و لو قال:«حتّی یری أنّ ذلک...»لکان اللفظ ظاهرا فی المقصود.

قوله:«و الأولی جعله[مخصصا لها]»[ص 403،س 15]؛لکون التخصیص أهون من النسخ کما بیّن فی الاصول،فیمکن تخصیص الآیة بغیر المتواتر من الأخبار، و فیه أنّ هذه الروایة لا تدلّ علی خروج بعض الأفراد فی زمان وجوب الهجرة عن هذا التکلیف حتّی یکون تخصیصا اصطلاحیّا،بل تدلّ علی تخصیص وجوب الهجرة بقبل الفتح و ارتفاعه بعده،و هذا هو النسخ بحسب اصطلاح الأصولیّین،فإن قیل بجواز النسخ بمثل هذا الخبر فهو المطلوب و إلاّ فتسمیته تخصیصا لا ینفع کیف و کلّ نسخ تخصیص کما ظهر فی الاصول.

ص:163


1- (1)) -فی نسخة M «علی»بدل«عن».
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 589.

قوله:«مع عدم اعتقاد جوازها...»[ص 404،س 10]؛الظاهر«وجوبها»بدل «جوازها»أو عبارة اخری تناسب المقام.

قوله:«و ذلک لیس إلا فیما یکون کفرا»[ص 404،س 11]؛فی الحصر نظر، لوقوع الوعید بالنار للکبائر التی لیست کفرا.

قوله:«للعقل و النقل...»[ص 405،س 7]؛الظاهر أنّ المراد من النقل هو ما نقل من طرق الخاصّة رحمهم اللّه لا من طرق العامّة،بدلیل السیاق،و ضمّ النقل إلی العقل، فالمقصود من القیاس الذی یقول رحمه اللّه بإمکان الفهم من الآیة به لیس هو القیاس الذی یتمسّک به العامّة،بل هو القیاس بالطریق الاولی الذی یستنبط من ملامة ترک الهجرة أو ترک إظهار شعائر الإسلام بأنّ الملامة إذا کانت بترک أحدهما فبترک ما ذکر هاهنا بطریق أولی،لکونه أقبح و أشنع ممّا لؤم به فی الآیة و کونه مشتملا علی ما لؤم به فی الآیة غیر مقصود علی هذا التقریر.

و یمکن أن یقال:لا یحتاج إثبات استحقاق الملامة لو آل الأمر إلی ما ذکره رحمه اللّه الی القیاس المذکور لأنّه لو آل الأمر إلی ما ذکره و لم یفرّ المسلم عن مثل هذا المکان لتحقّق کلّ واحد من ترک الهجرة و ترک إظهار شعائر الإسلام و حینئذ لم یخرج ما لؤم به فی الآیة عمّا ذکر حتّی یحتاج إثبات استحقاق الملامة بما ذکر هاهنا إلی القیاس.

و یمکن أن یکون المقصود من القیاس المقصود منه الأولویّة هو الإشارة إلی هذا بأنّه إذا کانت الملامة المذکورة فی الآیة بأحدهما فبکلیهما بطریق أولی.

و فیه:أنّه إذا کانت الملامة الظاهرة من الآیة مرتفعة،سواء کان الإرتفاع بالنسخ- کما نقله رحمه اللّه عن بعض-أو بالتخصیص-کما اختاره رحمه اللّه-لا معنی للقیاس لا بمعنی الأولویّة التی ذکرته،و لا بمعنی آخر.

کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر

و فیه آیات:منها: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ... (1)

ص:164


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 104.

قوله:«و الأمر یکون للرجحان...»[ص 411،س 8]؛أی الأمر المفهوم من قوله: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ (1)للرجحان المطلق،لا الأمر المذکور فی وَ لْتَکُنْ بقرینة ما ذکره فی ذیل قوله: وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ (2)لأنّ قوله:رحمه اللّه:«أی خلاف الطاعة»هاهنا بمنزلة قوله:«یکون للرجحان مطلقا»هناک،و قوله:«من کونه مکروها و حراما أی أعمّ منهما»هاهنا بمنزلة قوله:«أعمّ من الندب و الوجوب»فکما أنّ ما ذکره فی ذیل النهی متعلّق بالنهی المفهوم من قوله تعالی: وَ یَنْهَوْنَ کذلک ما ذکره فی ذیل الأمر متعلّق بالنهی المفهوم من قوله تعالی: وَ یَنْهَوْنَ کذلک ما ذکره فی ذیل الأمر متعلّق بالأمر الذی فی مقابل هذا النهی،و هو الأمر المفهوم من قوله: یَأْمُرُونَ و الأمر فی قوله طاب ثراه یستفاد من الأمر لما لم یکن الأمر الذی ذکره بقوله:«و الأمر یکون للرجحان مطلقا» فسرّه بقوله:«أی و لتکن،و حاصل و یکون الوجوب الخ»أنّ أمر«فلتکن»للوجوب (الذی هو ظاهر صیغة الأمر،و ظاهر حصر الفلاح) (3)الذی هو ظاهر فی حصر أصل الفلاح لا حصر المرتبة الکاملة الذی یکون لفظ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (4)ظاهرا فیه عند إرادة الرجحان المطلق من لفظ وَ لْتَکُنْ و هذا الوجوب باعتبار اشتمال المعروف علی الواجبات،و المنکر علی المحرّمات،فالمراد من قوله«باعتبار المجموع»باعتبار اشتمال المجموع،لا ما هو ظاهر اللفظ،لأنّ المجموع المؤلّف من الواجب و المستحبّ لیس واجبا،فلعلّه لذلک أردفه بقوله:«و بعض الأفراد»المراد منه بعض الأفراد الذی هو الواجب و المحرّم،و حینئذ لعلّ المقصود من الآیة أنّه یجب أن یکون منکم امّة یدعون إلی الخیر،و یأمرون بالامور التی یندرج فیها الواجبات،و ینهون عن الامور التی یندرج فیها المحرّمات،و اندراج غیر الواجبات فی المعروف و غیر المحرّمات فی المنکر

ص:165


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -ما بین المعقوفتین لم ترد فی نسخة M .
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 104.

لا ینافی وجوب أن یکون امّة یدعون إلی مطلق المعروف و مطلق المنکر،و الأمر فی قوله:«و یحتمل تخصیص الأمر»هو الأمر المفهوم من قوله تعالی: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ و القرینة ظاهرة،و حینئذ الأمر فی وَ لْتَکُنْ أیضا للوجوب.

قوله:«فیکون صریحا فی الوجوب...»[ص 411،س 13]؛أی فی وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ و منها: وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ (1).

قوله:«و المنفقین...»[ص 415،س 1]؛إشارة إلی قوله تعالی: اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ (2)و هو صفة للمتّقین،فالمناسب عدم ذکر الواو فی«و المنفقین».

قوله:«و یستفاد منها أنّ الغرض الأصلی من بناء الجنّة دخول المتّقین...» [ص 415،س 7]؛المناسب هنا توصیف المتّقین بالمنفقین،لأنّ مفاد الآیة هو هذا لا دخول المتّقین من غیر اعتبار هذا الوصف.

قوله:«أو فوق الکلّ...»[ص 420،س 5]؛معطوف علی قوله:«أو یکون أبوابها فیها»،و کون أبواب الجنّة فی السماء إنّما یکون بکونها فوقها،فکیف عطف«أو فوق الکلّ»علی«یکون أبوابها فیها»بأو،و لعلّه معطوف علی قوله:«فیها»و المراد من السماء هو السبعة،و المراد بکون الجنّة فی السماء و کون أبوابها فیها بأن یکون الأبواب فی أواخر السبعة الجنة بعدها بلا فصل،و المراد بفوق الکلّ کون أبوابها فی الفوق،و حینئذ یکون الجنّة فی السماء کما یدلّ قوله طاب ثراه کونها مع ذلک فی السماء إنّما هو بعدم تخصیص السماء بالسبعة.

و ربّما کان المراد بکون الجنّة فی السّماء حینئذ یکون طریقها فیها و إن ارید من السماء السبعة.

و لعلّ هذا أبعد؛لعدم اختصاص الطریق بالسماء،و عدم ظهور کون طریق جنّة سماء مصحّحا لنسبة الظرفیّة إلیها کما یظهر من تتبّع الطرق إلی المطالب.

ص:166


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 133.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 134.

قوله:«و یحتمل ترک الفاء...»[ص 422،س 3]؛لا یحتاج ترک الفاء،و ثمّ إلی ذکر النکتة.

قوله:«و معنی ذَکَرُوا اللّٰهَ (1)[ذکروا عقاب اللّه و وعیده]»[ص 422،س 9]؛ و یحتمل أن یکون معنی ذَکَرُوا اللّٰهَ ذکروا عظمته،و قباحة ترک مقتضی أوامره و نواهیه،و مقابلة الإحسان بالکفران.

و الإستغفار حینئذ کما یمکن أن یکون لخوف العقاب یمکن أن یکون لرفع الحالة الردیّة التی حصلت له بما فعل،و یمکن أن یکون لهما.

و بالجملة ترک ما أوجب علی المکلّف،و فعل ما حرّم علیه،بل ترک کثیر من الآداب و المستحبّات،و فعل کثیر من الامور الغیر اللائقة و المکروهات،یورث للعاقل البصیر و الیقظان الخبیر خجالة عظیمة،و ندامة شدیدة،توجبان الإستغفار عن صنیعه مع الخوف عن عدم القبول،و إن فرض إخبار الصادق عن اللّه إیّاه بحسن العاقبة،و عدم الخوف عن العقاب،یعتذر العبد الذی فرّط فی خدمة (2)مولاه،و لا یحصل له خجالة عند علمه بعدم ضربه و شتمه،فلعلّ ما ذکره طاب ثراه إشارة إلی موارد الإستغفار بالنسبة إلی عامّة المستغفرین.

قوله:«للإشعار بأنّ اللّه یغفر»[ص 422،س 15]؛إن کان تعلیلا لقوله: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ (3)أی ذکر قوله تعالی: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ للإشعار بأنّ اللّه...،فالتعلیل و إن کان مناسبا للمعلّل لکن مع عدم مناسبة الفضل بین التعلیل و المعلّل بقوله:«فاصل بین المعطوف...»یحتاج إلی تقدیر کما أومات إلیه.

و إن کان تعلیلا لقوله رحمه اللّه:«فاصل بین المعطوف...»فصحّة تعلیله به غیر ظاهرة.

ص:167


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 135.
2- (2)) -وردت کلمة«حاجة»بدل«خدمة»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 135.

و لعلّ المراد هو الثانی،فالمقصود حینئذ أنّه کون المعطوف و المعطوف علیه بحکم شیء واحد فصل أحدهما عن الآخر بما یدلّ علی حصر الغافر،و لم یؤخّره عن المعطوف لئلاّ یقع بین الدالّ علی الحصر و ما یناسبه أمر آخر و إن کان بمنزلة بعض شیء واحد، فمعنی قوله رحمه اللّه:إنّ هذا القول وقع فاصلا بین المتعاطفین للإشعار بحصر الغافر مقارنا للمعطوف علیه الذی یناسبه.

و لعلّه طاب ثراه لمّا کان همّته مصروفة إلی المعنی لا یبالی بکون کلامه محتاجا إلی التکلّف،أو کان عنده رحمه اللّه کلامه ظاهرا فزعم ظهوره علی الناظرین.

قوله:«ففیه إشارة عظیمة»[ص 426،س 1]؛الضمیر إمّا لقوله تعالی: فَبِمٰا رَحْمَةٍ إلی قوله: مِنْ حَوْلِکَ (1)أو لقوله: وَ لَوْ کُنْتَ (2)إلی مِنْ حَوْلِکَ و علی التقدیرین عظم الفائدة ظاهر،لکن مراده رحمه اللّه هو الإحتمال الثانی کما سیظهر.

و علی الإحتمال الأوّل لعلّ قوله تعالی: فَاعْفُ عَنْهُمْ (3)إشارة إلی أنّ ما ظهر من عظم منفعة ما ذکر من اللین و عدم الفظاظة یقتضی العفو عنهم و الإستغفار لهم،لکونهما من آثارهما و ممّا یدلّ علی کمالهما،و علیه فقس الإحتمال الثانی الذی هو مراد المصنّف.

و لعلّ ما ذکرته من البیان علی الإحتمال الثانی لمّا کان ظاهرا للمصنّف طاب ثراه بما ذکر من کلامه لم یفصله و عطف علی البیان المعلوم من السیاق.

قوله:«یحتمل أن یکون المراد»[ص 426،س 3]؛أی یحتمل أن یکون المراد من قوله تعالی: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا... (4)،و من ذلک اللین الذی ذکر قبله أن تعفو عنهم،إلی آخر ما ذکره،و یدلّ علی ما ذکرته من کون مراده هو الثانی عطف«و من ذلک»علی «منه»کما لا یخفی.

قوله:«و یحتمل أن یکون المراد بالتوکّل...»[ص 431،س 2]؛ذکر هذا

ص:168


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 159.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 159.

الإحتمال بعد ذکر الإحتمال الأوّل فی تفسیر الآیة صریح فی کونه غیره،و لا یحتمل التوکّل بالمعنی الثانی،لکونه محرّما کما ذکره رحمه اللّه سابقا،و اعتبار ترک العمل فی الثانی و فعله فی هذا،فهذا احتمال ثالث یکون الفرق بینه و بین الأوّل باختصاص هذا بالکمال الزائد الذی لم یعتبر فی الأوّل.

و أشار إلی مغایرته للأوّل بقوله رحمه اللّه بوجوب التوکّل بالمعنی الأوّل عند نفی کون التوکّل بالمعنی الثانی مطلوبا بقوله:«لأنّ الفعل و السعی مطلوب[و مرغوب]بل واجب فی بعض الاوقات کالتوکّل».و قوله بعدم الوجوب فی التوکّل بهذا المعنی بقوله:و لکن وجوبه-إلی قوله-غیر ظاهر.

و منها: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ... (1)

قوله:«فهی صریحة فی تحریم المجالسة معهم حین الکفر»[ص 432، س 19]؛قد ذکر رحمه اللّه للآیة احتمالین،و علی الثانی لا تدلّ علی تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزا مطلقا،بل تدلّ علی تحریمها مع الرضا بفعلهم،و لعلّه رحمه اللّه حکم بکون النهی صریحا فی التحریم بالقرینة و إن کان ظاهرا فیه عند عدمها،و لم یقیّد النهی بشیء، بل قیّد قوله تعالی: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (2)بما قیّد،للاحتیاج إلیه هاهنا.

و فیه أنّ القرینة هاهنا إنّما هی قوله تعالی: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ فإذا قیّد بالرضا فلا یمکن الحکم بصراحة النهی فی تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزاء مطلقا،بل بظهوره فیه أیضا،فلعلّ التحریم أیضا مع التقیید.

فإن قلت:إذا کانت المجالسة مع الرضا فی هذه المرتبة الشدیدة من التحریم التی عبّر عنها بالمثلیّة یفهم من الآیة أصل التحریم مطلقا،و الصراحة المذکورة إنّما هی فی أصل التحریم،لا فی هذه المرتبة،و لیست من النهی،بل من الآیة باعتبار ذکر المثلیّة،فلهذا قال رحمه اللّه:«فهی صریحة».

قلت:استنباط تحریم المجالسة حین الکفر و الإستهزاء مطلقا محلّ کلام،فلعلّ أصل

ص:169


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 140.
2- (2)) -نفس المصدر.

التحریم مترتّب علی التقیید کالمرتبة المذکورة،و علی تقدیر صحّة الإستنباط لیست الآیة صریحة فیه،فالظاهر حمل المثلیّة علی المثلیّة فی الإثم،و التقیید بقوله:«إن قدّرتم»لیس بعیدا،لظهور کون التکلیف مع القدرة عقلا و نقلا بحیث لا یفهم أحد من أرباب التمیز تحریم المجالسة مع عدم القدرة علی ترکها.

قوله:«و لا یبعد فهم تحریم...»[ص 432،س 19]؛لا طریق لنا إلی فهم تحریم مجالسة فاسق حین فسقه من تلک الآیة.

قوله:«ففیها دلالة علی وجوب إنکار المنکر»[ص 433،س 3]؛لا کلام فی وجوب إنکار المنکر مع القدرة و زوال المانع،لکن لا دلالة لهذه الآیة علی وجوبه مطلقا.

قوله:«و فیها أیضا دلالة علی تحریم مجالسة الفسّاق»[ص 433،س 4]؛قد عرفت ما فیه.

قوله:«و روی العیّاشی (1)...»[ص 433،س 6]؛هذه الروایة لا تنافی ما ذکرته من عدم دلالة الآیة علی حرمة الجلوس فی مجلس الفسق بحسب عقولنا،لأنّ فهمهم علیهم السّلام إنّما هو بإعلام اللّه تعالی إیّاهم،و بجودة أذهانهم الشریفة التی ربّما یحصل لهم العلم بدوران الحکم علی السبب فی المساوی و الأدون أیضا،و لعلّ الحکم هاهنا کذلک.

قوله:«و اعلم أنّ ظاهر الآیة جواز مجالستهم بعد ذلک»[ص 433،س 10]؛ یدلّ علی جواز المجالسة أمران:أحدهما:لفظة«حتّی»إن کانت للغایة،و الآخر مفهوم الشرط هاهنا،و کان ینبغی أن یذکره أیضا.

قوله:«إذا کان موجبا لسبّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله...»[ص 434،س 3]؛لعلّ مقصود المصنّف طاب ثراه أنّ ظاهر سیاق الآیة یدلّ علی أنّ نهی سبّ الکفّار إنّما هو لانجراره إلی فعلهم المحرّم،و هو کما یتحقّق عند انجراره إلی سبّ اللّه تعالی یتحقّق عند انجراره إلی

ص:170


1- (1)) -أنظر:تفسیر العیّاشی،ج 1،ص 281.

سبّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمّة المعصومین علیهم السّلام و المؤمنین،و فی (1)دلالة هذه الآیة علی ما ذکره بحیث تظهر لنا إشکال.

قوله:«و حَتّٰی (2)هاهنا أیضا یحتمل...»[ص 435،س 4]؛و مفهوم الشرط هاهنا یدلّ علی عدم وجوب الإعراض عند عدم الخوض فی آیات اللّه تعالی.

قوله:«یمکن کونها صفة اخری للأشیاء»[ص 436،س 2]؛ذکر طاب ثراه فی عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا (3)احتمالین،حاصلهما أنّه لا تسئلوا عن أشیاء لم تکلّفوا بها،و عن الأشیاء التی یظنّ أنّ ظهورها یسؤهم،و ظاهر أنّ السؤال المنهیّ عنه هاهنا إنّما هو السؤال الذی لا ضرورة إلیه فی العمل بما کلّفوا به و إلاّ لم ینه عنه،فمن هذه الآیة لا یظهر معذوریّة الجاهل عمّا کلّف به،و لا کون عقاب العالم أعظم کما یذکره رحمه اللّه و إن دلّ العقل و النقل علی أعظمیّة عقاب العالم.

قوله:«و یحتمل أن یکون للکراهة...»[ص 436،س 12]؛أقول:لا یصحّ جعل استنباط الإستحباب من الشرطیّتین معارضا لدلالة واحد (4)من قوله تعالی: عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا و وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (5)و قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ... (6)،فکیف یجعل معارضا للمجموع.

قوله:«و لا یسمعون المعقول»[ص 437،س 16]؛ذکره رحمه اللّه و لا یسمعون المعقول فی تفسیر قوله تعالی: وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (7)إشارة إلی أنّ هذه المذمّة لم تتعلّق بالنقص الخلقی،بل بالأمر التکلیفی،فلا تغفل.

قوله:«و فی الفروع یکفی مطلق الظنّ...»[ص 439،س 4]؛سواء دلّ الدلیل القطعی علی حجیّة هذا الظنّ مثل الظنّ الحاصل بظاهر الآیات و الأخبار المعتبرة،أم لم یدلّ الدلیل المعتبر علیها مثل الظنّ الحاصل عن القیاس.

ص:171


1- (1)) -جائت کلمة«حینئذ»بدل«فی»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 140.
3- (3)) -سورة المائدة،الآیة 101.
4- (4)) -لم ترد کلمة«واحد»فی نسخة M .
5- (5)) -سورة المائدة،الآیة 101.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 102.
7- (7)) -نفس المصدر،الآیة 103.

و مراده بالظنّ فی قوله رحمه اللّه:«ما یفید الظنّ»و قوله:«و عدم جواز الظنّ»هو هذا المعنی المطلق،و لهذا قال باشکال تمام جواز التقلید فی الفروع،و مع ظهور (1)إرادته رحمه اللّه هذا المعنی یؤیّده قوله:«و تخصیص بعض الظنون-إلی قوله-ما قلناه».

قوله:«و کلّ ما أفتی به المفتی حقّ...»[ص 439،س 7]؛لیس المراد بکون کلّ ما أفتی به المفتی حقّا ما هو ظاهره،کیف و تنافی الفتاوی أظهر من أن یخفی،بل مراده بکونه حقّا وجوب العمل به عند اجتماع الشرائط،فلهذا عطف علیه قوله:«و واجب العمل»تفسیرا له.

قوله:«و الثانیة ثابتة بالدلیل...»[ص 439،س 8]؛مثل آیة فَلَوْ لاٰ نَفَرَ... (2)

ظهور کون الناس مکلّفین بالفروع،و تعذّر الدلیل التفصیلی بالنسبه إلی أکثر الناس باعتبار عدم وفاء ذهنهم بإحاطة الدلائل التفصیلیّة بل بمقدّماتها،و منع تحصیل المعیشة الضروریّة کثیرا من القادرین باعتبار جودة الذهن عن تحصیل التفصیل و منع الأمراض و الأسقام و الشواغل الضروریّة و العادیّة بعضا آخر من تحصیل المقدّمات و المطالب، فلا یکون العالم بالتفصیل فی المسائل الفروعیّة بالقوّة القریبة من الفعل إلاّ جماعة قلیلة، فیجب الرجوع إلی العالم بالتفصیل إن استجمع شرایط جواز الرجوع إلیه.

و أمّا قوله طاب ثراه:«و بالفرض أیضا»[ص 439،س 9]؛فلا یظهر له وجه هاهنا.

قوله:«و کذا تقدیم الأفضل فی الصلاة...»[ص 440،س 14]؛ظاهر الهدایة إلی الحقّ و الإهتداء إنّما هو العلم و المعرفة،فالأحقّیّة بالمتبوعة إنّما هی فی العلم و المعرفة،فلا یدلّ علی عدم جواز تقدیم المفضول فی الصلاة،بل و لا علی مرجوحیّة تقدیمه،نعم یدلّ علی رجحان تقدیم الأعلم بعض الروایات،إلاّ أن یقال:إنّه یظهر من هذه الآیة رجحان الأعلم،و وضوحه للعقل،و العقل یحکم بأولویّة إرجاع عرض المطالب العظیمة علی جناب الأحدیّة إلی الأقرب،و الظاهر أنّه الأعلم إن لم یخرجه عن

ص:172


1- (1)) -لم ترد کلمة«ظهور»فی نسخة Z .
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 122.

هذه المرتبة الجلیلة أعماله الخسیسة،و بعد کون أحد أعلم إنّما یناسب للناس تقدیمه بعد علمهم به،و لا یناسبه المناقشة و المنازعة علی تقدیر عدم ظهور أعلمیّته علیهم.

قوله:«و کذا الروایة...»[ص 440،س 14]؛استنباط أولویّه قبول روایة الأعلم و شهادته من الآیة المذکوره ضعیف.

قوله:«و لم یکتف بالتقلید الصرف...»[ص 441،س 4]؛و المکتفی بالتقلید قد یتبع من یقلّده بمحض عادة أمثاله و إن لم یحصل له الظنّ بما یقوله،و لا بجواز تقلیده، و قد یحصل لبعض الناس الظنّ،و لبعض آخر الجزم بما یقوله:لکن الظاهر أنّ مراد البیضاوی هو القسم الأوّل کما یؤمی إلیه لفظ«الصرف»فی قوله:«بالتقلید الصرف» (1)و یحتمل أن یکون مراده من التقلید الصرف ما لا یکون منشاء قولهم به الأقیسة الباطلة، و الأقیسة الباطلة التی منشاء قولهم لیست مستقلّة فیه بل تبعیّة الآباء لها مدخل فی الإکتفاء بتلک الأقیسة،فیناسب التعبیر بالتقلید الصرف فیما لا مدخل للأقیسة الباطلة فیه.

و للموجّه أن یحمل کلامه علی ما ذکرته أوّلا و حینئذ لا یرد علیه ما ذکره بقوله:

«و لا بدّ للکلّ ظنّ».

و لعلّ اختصاص المذمّة حینئذ بمن ینتمی إلی التمیزّ إنّما هو بسبب اکتفائهم بالظنّ مع تحقّق التمیّز،و الباقون لا یستحقّون المذمّة بتبعیّة الظنّ و إن کانوا مستحقّین (2)لها بالتبعیّة بمحض العادة و تبعیّة سایر الجهّال الذین یتبعون الکبرآء بلا دلیل و برهان.

قوله:«و لا بدّ للکلّ ظنّ...»[ص 441،س 5]؛لزوم الظن للکلّ ممنوع لما أومأت إلیه من کون حالات المقلّد ثلاثا.

قوله:«فکأنّ المراد...»[ص 441،س 6]؛من ذکر جمیع الکفار المذکورین غیر النادر الذی بمنزلة العدم.

ص:173


1- (1)) -أنظر:أنوار التنزیل،ج 1،ص 435.
2- (2)) -أضفنا کلمة«مستحقّین»من نسخة Z .

قوله:«إذ الجزم بمعلوم البطلان»[ص 441،س 8]؛تعلیل الأقبحیّة بأنّ الجزم بمعلوم البطلان مثلا باطل ضعیف،لاشتراک البطلان بین تبعیّة الظنّ و الجزم بمعلوم البطلان،فلو قال رحمه اللّه:«إذ الجزم بظاهر البطلان أقبح من الظنّ به»لکان له وجه.

قوله:«إلاّ أنّه یمکن أن یراد...»[ص 441،س 8]؛لمّا کان توجیه کلام صاحب الکشّاف و البیضاوی (1)بما ذکره بقوله:«فکان المراد...»بعیدا ظاهر البعد وجّه الآیة بما ذکره بقوله:«إلاّ أنّه یمکن أن یراد...»لا کلامهما کما یظهر من التأمّل فی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«و تقدیره بالکلمة التی هِیَ أَحْسَنُ (2)...»[ص 442،س 12]؛أو بالطریقة التی هی أحسن.

قوله:«ففیها دلالة علی جواز الممارات الحسنة...»[ص 443،س 18]؛ باعتبار قوله تعالی: وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (3)و لعلّه رحمه اللّه یقول بأنّ الأمر بالشیء نهی عن ضدّه الخاصّ،فتدلّ الآیة علی نهی الممارات الباطلة و إنّ ما یظهر من الآیة لیس من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله و دلالة آیة سورة الکهف لا یحتاج إلی ضمّ أنّ الأمر بالشیء نهی عن ضدّه الخاصّ،و الخبر المنقول لا یحتاج إلی التمسّک بعدم الاختصاص أیضا.

قوله:«بل فیها دلالة علی کونهما عقلیّین»[ص 443،س 3]؛أقول:لا یدلّ الآیة علی شیء من المذهبین.

أمّا علی عدم کون الحسن و القبح عقلیّین فلأنه یمکن أن یصحّ التعذیب علی ترک بعض الأشیاء و فعل بعض آخر،بسبب حکم العقل،و وجدانه قباحة ترک الأوّل و فعل الثانی قبل بعثة الرسول،لکن لا یعذّب اللّه تعالی بأحدهما و لا بکلیهما قبل بعثة الرسول بمحض لطفه،و یکون هذه الآیة إخبار بهذا اللطف،و ما استدلّ به لا یدلّ علی دلالة الآیة علی عدم جواز العقاب قبل البعثة،بل ما ذکره إن تمّ فهو دلیل برأسه،لا دلیل علی دلالة الآیة،و مع ذلک لا یدلّ علی عدم جواز العقاب فی فعل یستقلّ العقل بقبحه قبل بعثة

ص:174


1- (1)) -أنظر:الکشاف،ج 2،ص 428؛أنوار التنزیل،ج 1،ص 435.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 125.
3- (3)) -نفس المصدر.

الرسول،بل لا یبعد القول بجواز العقاب فی فعل الامور التی تجد العقل قباحة فعلها مثل قتل النفوس و نهب الأموال و أمثالهما،و هذا و إن کان عین القول بالحسن و القبح العقلیّین لکن غیر ما یقوله رحمه اللّه.

و أمّا علی عدم دلالتها علی عدم کونهما شرعیّین فلأنّ عدم التعذیب قبل البعثة الذی هو مفاد الآیة لا یدلّ علی عدم جوازه مطلقا،فکیف فی ما یمکن القول باستقلال العقل فی الوجوب أو الحرمة.

قوله:«بأن یقول: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً (1)[ص 444،س 6]؛لعلّ هذا القول بالنسبة إلی الأفعال التی لا سبیل للعقل إلی إدراک صفتها أو بالنسبة إلی مرتبة عذاب لا یعلمون استحقاقها.

قوله:«بل لا معنی للحساب و المیزان»[ص 444،س 9]؛و فیه نظر،لأنّ بعد قوله تعالی:افعل و لا تفعل یحسن المیزان علی القولین.

قوله:«و فیه دلیل علی جواز الإجتهاد...»[ص 444،س 10]؛دلالة قولهم لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ (2)علی الإجتهاد إنّما تتمّ لو علم أنّ حکمهم بأحدهما صدر عنهم بسبب الظنّ،و هو ممنوع،فلعلّ هذا الحکم إنّما کان باعتبار عدم تجویزهم غیرهما، فلا یدلّ علی جواز الإجتهاد و القول بالظنّ.

و أیضا یمکن أن یکون المقصود من السؤال فی قول القائل فی قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ (3)هو السؤال عمّا یظنّون مدّة اللبث فحینئذ جوابهم بالظنّ لا یدلّ علی جواز الإجتهاد و الحکم بالظنّ مطلقا.

و أیضا علی تقدیر جواز الإجتهاد فی مدّة اللبث لا یدلّ علی جوازه فی الامور الشرعیّة،و الظاهر أنّ مراد صاحب الکشّاف (4)من جواز الإجتهاد جوازه فیها لعدم الفائدة فی جواز الإجتهاد فی کون زمان قلیلا أو کثیرا إذا لم یترتّب علی أحدهما حکم شرعیّ

ص:175


1- (1)) -سورة طه،الآیة 134.
2- (2)) -سورة الکهف،الآیة 19.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أنظر:الکشّاف،ج 2،ص 663.

کما هو الواقع فی حکمهم حتّی یبیّن جواز الإجتهاد فیه،و لعلّ قوله طاب ثراه«و فیه تأمّل» إشارة إلی بعض ما ذکرته.

و یمکن أیضا أن یقال:علی تقدیر دلالة الآیة علی جواز الإجتهاد فی ذلک الزمان لا یدلّ علی جوازه فی هذا الزمان،و ذکر أصحاب الکهف بعنوان التعظیم إنّما یدلّ علی جواز ما نسب إلیهم فی ذلک الزمان لا فی هذا الزمان أیضا،و یمکن أن یکون وجه التأمّل هذا.

قوله:«و أنّه لا یکون کذبا...»[ص 444،س 11]؛إمّا أن یکون مراده بالکذب هو الکذب المنهیّ أو مراده هو معنی غیر مشهور،لظهور کذب کون لبثهم یوما أو بعض یوم باعتبار المعنی المشهور.

قوله:«بالإستدعاء دون الإکراه...»[ص 444،س 19]؛هذا فی غایة البعد کما یظهر بأدنی تأمّل،و لا یبعد أن یکون المراد بالفلاح هاهنا هو الفلاح الدنیوی الذی هو الخلاص من أیدیهم لغایة الإهتمام فی محافظتهم عن الفرار بعد ما صدر منهم الفرار و کانوا متّهمین بإرادته عند القوم.

فمعنی قوله: وَ لَنْ تُفْلِحُوا... (1)أنّه إن لم یرجموکم و دخلتم فی ظاهر ملّتهم و فی ظاهر ما یظنّون موافقتکم إیّاهم لن یخلصوا من أیدیهم أبدا.

قوله:«یعنی باختیارکم...»[ص 445،س 4]؛لعلّ تقیید إن صرتم إلی ملّتهم بقوله:«باختیارکم»مع تصریح صاحب الکشّاف (2)باعتبار الإکراه فی یعیدوکم الظاهر فی اعتباره هاهنا أیضا أنّ تأثیر الإکراه إنّما هو فی الجوارح لا فی القلوب،و تأثیره فی الجوارح لا یصیر سببا لعدم الفلاح أبدا،فلا بدّ من التقیید بالإختیار حتّی یترتّب(علیه:

وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً و إن کان للإکراه مدخل فی هذا) (3)الإختیار،و لا منافاة بین

ص:176


1- (1)) -سورة الکهف،الآیة 20.
2- (2)) -أنظر:الکشّاف،ج 2،ص 664.
3- (3)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .

الإکراه المذکور سابقا و الإختیار المذکور هاهنا،و لا یخفی بعده فالظاهر هو (1)ما ذکرته من کون الفلاح هو الفلاح الدنیوی.

قوله:«و یحتمل التقیید بما دام[کنتم فی دینکم]...»[ص 445،س 5]؛ الظاهر بما دمتم فی دینهم،أو بما کنتم فی دینهم،من غیر جمع بین اللفظین،و علی تقدیر الجمع فالظاهر عدم الإختلاف بینهما فی الإفراد و الجمع.

قوله:«قال فی مجمع البیان:فی هذا القول دلالة...»[ص 447،س 1]؛دلالة هذا القول علی وجوب الرفق فی الدعاء إلی اللّه تعالی مطلقا غیر ظاهرة،و لعلّ لخصوص العظمة أو لظاهر حقّ التربیة،أو لهما مدخلا فی مناسبة القول اللیّن نعم،یدلّ التجربة علی أنّ تأثیر (2)القول اللیّن فی کثیر من المواضع أکثر.

قوله:«ففیه المبالغة...»[ص 448،س 11]؛أی فی قوله تعالی: فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً (3)و تلک المبالغة ما أشار إلیها بقوله:«یعلم من هذا الاسلوب...»،و إرجاع الضمیر إلی قوله تعالی: وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ... (4)المنقول هاهنا بتقریب (5)بعید،لأنّ طریقه رحمه اللّه ذکر ما یظهر من الآیات بعد الفراغ عن تفسیرها.

و أیضا علی الإحتمال الثانی یکون المبالغة إشارة إلی ما ذکر سابقا بعد قوله تعالی:

وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً (6)بقوله:«للمعاقب اعتراض معقول لا دفع له بأن یقول: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً (7).

و لیس هذا مبالغة یظهر من الآیة،بل هذا هو بیان مقتضی الآیة فی موضع مناسب، بخلاف ما إذا جعلت المبالغة إشارة إلی ما ذکرته أوّلا کما لا یخفی.

ص:177


1- (1)) -لم ترد کلمة«هو»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«تأثیر»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة طه،الآیة 44.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 134.
5- (5)) -جائت کلمة«بطریق»بدل«بتقریب»فی نسخة M .
6- (6)) -سورة الإسراء،الآیة 15.
7- (7)) -سورة طه،الآیة 134.

قوله:«و اعلم أیضا أنّ فی قبول-إلی قوله-:سواء تنظر أو لا تنظر» [ص 448،س 14-16]؛وجه الدلالة أنّ العقل یحکم بوجوب قبول النبیّ معارضة المعارض إذا ادّعی أنّ ما ادّعی النبیّ کونه معجزا سحر،و أنّ غیر النبیّ قادر بإتیان مثله، فقبول موسی علیه السّلام معارضة فرعون وقع علی وفق حکم العقل.

و فیه:أنّه لیس القول بکونهما شرعیّین أنّ النبیّ لا یفعل و لا یأمر مثلا بما یحکم عقل القائلین بالحسن العقلی بحسنه،کیف و هم قائلون بأنّ الشّارع أرشد الی معرفة المبدأ و المعاد،و آمر بإطاعة اللّه و رسوله،و بکثیر من الامور التی یقول القائلون بالحسن و القبح العقلیّین:إنّ عقولنا تجد حسنها.

لکن یقولون بأنّ قولکم بأنّ عقولنا تجد حسن بعض المأمورات مع قطع النظر عن أمر الشارع و حسن کلّ المأمورات بمعنی أنّ فیها جهة حسن مع قطع النظر عن أمره داعیة إلی الأمر و إن لم یصل عقولنا إلیها بخصوصها اقتراح منکم بلا ظهور و بیّنة،بل لیس الحسن إلاّ بفعله علیه السّلام أو قوله:افعل،و قس علیه ما یقول الطائفتان فی القبح،فظهر أنّ الآیة لا تدلّ علی کون الحسن و القبح عقلیّین،و إن کانا عقلیّین بما یدلّ علیه،و أنّ الآیة إنّما تدلّ علی أنّ موسی علیه السّلام لم یفحم،و لا تدلّ علی بطلان إفحام الأنبیاء و إن کان بطلانه ظاهرا، و أنّه لم (1)یجب علیه السّلام بأنّه یجب علیک النظر،و لا یلزم من عدم الجواب بهذا عدم صحّة الجواب به.

هذا،و لعلّ فی ذکر«أیضا»إشارة إلی کون«و اعلم»معطوفا علی قوله:«ففیه المبالغة بحسب المعنی»أی اعلم أنّ فی قوله تعالی:قولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً (2)المبالغه المذکورة،و فی قبول موسی المعارضة دلالة علی الحسن و القبح العقلیّین.

قوله:«فی قبول موسی...»[ص 448،س 14]؛بقوله:«موعدکم یوم الزینة...».

قوله:«و أنّ شرط التکلیف...»[ص 448،س 17]؛الظاهر أنّه لیس معطوفا

ص:178


1- (1)) -جائت کلمة«لا»بدل«لم»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة طه،الآیة 44.

علی کون الحسن و القبح عقلیّین،و لا علی عدم صحّة الجواب،لأنّ هذا لیس من الامور التی یلیق أن یقال بتفرّعه علی قبول موسی علیه السّلام معارضة فرعون،و أیضا ظاهر أنّه لم یجعل دلیله هذا القبول،بل استدلّ علیه بقوله«و إلاّ دار»فهو کلام مستأنف مناسب للمقام.

و یمکن أن یقال:إنّه معطوف علی السابق بأن یقال:قوله (1)رحمه اللّه فی قبول موسی علیه السّلام...

فی قوّة أنّ فی الآیة المشتملة علی قبول موسی علیه السّلام دلالة علی الامور (2)المذکورة،و علی أنّ شرط التکلیف هو العقل.

و لعلّ وجه الدلالة علیه أنّ کون فرعون مکلّفا ظاهر بهذه الآیة لدلالتها علی ملامته بما قال و فعل،و إنّما حصل لفرعون حینئذ العقل و إمکان المعرفة،لا العلم بما کلّف به.

و لعلّ قوله:«و إلاّ دار»حینئذ إشارة إلی دلیل آخر لم یظهر من الآیة،و هذا و إن کان بعیدا بحسب ظاهر اللفظ لکنّ الإستیناف أیضا بعید،و المصنّف طاب ثراه لا یهتمّ بأمر اللفظ.

و الأظهر أنّه عطف علی قوله:«إنّ فی قبول موسی»أی«إعلم أنّ شرط التکلیف...»، و حینئذ لا یحتاج إلی تکلّف،غیر أنّ الظاهر المناسب هاهنا هو ذکر الامور التی یظهر من الآیة،لا ذکر ما یظهر بدلیل آخر یدلّ علیه،و هو أسهل بالنسبة إلی الأوّلین.

قوله:«فصارت ظلمات بطنین»[ص 449،س 16]؛أی ظلمة بطنین،فلعلّه نقل عبارة الکشّاف (3)بحسب المعنی.

قوله:«بمجرّد ظنّ عدم التأثیر کما هو المشهور»[ص 450،س 13]؛وجه

ص:179


1- (1)) -جاءت«فی قوله»بدل«قوله»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد کلمة«الامور»فی نسخة M .
3- (3)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 132 و إلیک نصّ کلامه:«...و قیل:ظلمات بطن الحوت و البحر و اللیل.و قیل:ابتلع حوته حوت أکبر منه،فحصل فی ظلمتی بطنی الحوتین و ظلمة البحر».

الشهرة دلالة الروایات علی سقوط حینئذ و عدم سقوط أولویّة الأمر بالمعروف و أولویّة انتظار الإذن بالنسبة إلی ذی النون لا یدلّ علی کون الحکم بالنسبة إلینا کذلک فی ما یمکن فی شأننا و هو الأوّل عند غیبة الامام علیه السّلام،لاختلافنا فی الامور المتعلّقة بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر مع الأنبیاء و الأئمّة علیهم السّلام بل اختلاف بعضهم مع بعض.

و أیضا یمکن أن یکون تأدیبه علیه السّلام باعتبار الإکتفاء بالظنّ مع إمکان تحصیل العلم،فلا یدلّ علی عدم لیاقة الإکتفاء بالظنّ بالنسبة إلی من انسدّ علیه طریق تحصیل العلم.

قوله:«فإنّه یحتمل إصابة عذاب...»[ص 450،س 14]؛لعلّ مراده رحمه اللّه بالعذاب و العقاب هو التأدیب الدنیویّ فیصحّ قوله:«کما فعل بذی النون علیه السّلام»و مع ظهوره یدلّ علیه ما یذکره بقوله:«فیخلّینا و أنفسنا» (1).

قوله:«مع کون فعله ترک الاولی مع ظنّ...»[ص 450،س 17]؛لعلّه یقول رحمه اللّه إنّه کان الأولی به علیه السّلام عدم الإکتفاء بهذا الظنّ،لإمکان تحصیل العلم.

قوله:«و علی تکرار هذه الآیة»[ص 450،س 20]؛لا یظهر التکرّر من الآیة.

قوله:«و یدلّ علی تحریم الإفتراء علی اللّه...»[ص 451،س 14]؛ظاهر قوله تعالی: أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ (2)کون من کذّب بالحقّ کافرا کما أنّ من افتری علی اللّه کذبا کافرا،فلعلّه لذلک فسرّ صاحب الکشّاف (3)التکذیب بالحقّ بتکذیب الرسول و القرآن.

و یحتمل أن یکون الحقّ فی الآیة عامّا کما هو ظاهر اللفظ،و کفر من کذّب به الذی یظهر من الآیة باعتبار اشتمال التکذیب علی الکفر،و حینئذ ظاهر الآیة عموم الحرمة و إن لم یکن الکفر باعتبار جمیع (4)الأفراد،فلعلّ تعمیمه طاب ثراه الحقّ کما یظهر من قوله:

«و علی تحریم انکار الحقّ»إلی آخر ما یذکره ناظر إلی ما ذکرته.

ص:180


1- (1)) -جائت فی الخطوطتین«بأنفسنا»بدل«و أنفسنا».
2- (2)) -سورة العنکبوت،الآیة 68.
3- (3)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 469.
4- (4)) -لم ترد کلمة«جمیع»فی نسخة M .

قوله:«و قیل معناه اجتهدوا...»[ص 452،س 8]؛اندراج هذا المعنی فی المجاهدة و الجهاد بعید،و إرادته بخصوصه کما هو ظاهر القول المنقول أبعد.

قوله:«و الاحتیاط فی الأوّل»[ص 453،س 17]؛ذکر فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ (1)لبیان حقّ الامّ مثل السابق،فالظاهر کونهما شائعین کثیرین فی الرضاع،لا عدم جواز الأکثر،لأنّ الظاهر فی بیان الحقوق ذکر الأقلّ أو الشایع لیکون مشترکا بین الامّهات إلاّ من ندر منها الذی لا یضرّ خروجه من أمثال تلک العمومات،فالأخبار الدالّة علی جواز رضاع شهر أو شهرین بعدهما لیست منافیة لمقتضی ظاهر الآیة حتّی یقتضی الاحتیاط الاکتفاء بالعامین،و الضرورة لا یتقیّد بهما.

و إذا عرفت ما ذکرته ظهر لک أنّه لا یتفرّع علی قوله تعالی: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ قوله رحمه اللّه فلا یکون محرّما.نعم،ثبت کونه بعد الحولین غیر محرّم بما یدلّ علیه من الأخبار و الإجماع.

قوله:«ثمّ فی الآیة من الفروع الوجوب الرضاع»[ص 454،س 16]؛ظاهر قوله رحمه اللّه وجوب الرضاع فی عامین یدلّ علی أنّ مراده من قوله الأکثر،لا وجوب الأکثر، لکنّ الظاهر أنّ قوله:«إلاّ أن یثبت بدلیل»إشارة إلی ما نقل بقوله:«و جوّز الأصحاب رضاع شهر و شهرین...»فحینئذ معنی قوله:«لا أکثر»لا جواز رضاع أکثر،و حینئذ و إن أمکن إرادة هذا المعنی من اللفظ بقرینة:«إلاّ أن (2)یثبت...»لکن قد عرفت ممّا ذکرته فی بیان مقتضی: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ أنّه لیس مقتضاه عدم جواز الأکثر،و حمل قوله:«لا أکثر...»علی معنی لا وجوب رضاع أکثر إلاّ أن یثبت ذلک الوجوب بالضرورة الداعیة إلیه،فی غایة البعد.

قوله:«و عدم کون ما زاد...»[ص 454،س 17]؛لا یبعد استنباط هذا من قوله

ص:181


1- (1)) -سورة لقمان،الآیة 14.
2- (2)) -لم ترد کلمة«أن»فی نسخة M .

تعالی: لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ (1)لکنّ الظاهر أنّ مقصوده رحمه اللّه استنباطه من آیة لقمان، و قد عرفت حاله.

قوله:«أی المیّتین الذین لا حرکة لهم»[ص 456،س 1]؛هذا التفسیر لیس من کلام الکشّاف و الظاهر أنّ مراده من المتماوتین هو جمع المتماوت بمعنی الناسک المرائی،کما ذکر هذا المعنی صاحب القاموس (2)،و أمّا المعنی الذی ذکره رحمه اللّه فهو فی غایة البعد،کما لا یخفی. (3)

قوله:«فتدلّ علی[لزوم]کون الواعظ متّعظا»[ص 457،س 11]؛لیس المراد کونه کذلک فی نفس الأمر،و هو ظاهر،و لا وجوب کونه کذلک؛لأنّ خلاف هذا الوجوب لیس مشهورا،فلو کان مراده هذا لم یصحّ قوله رحمه اللّه:«و الظاهر خلافه»و لم یصحّ نسبة الخلاف إلی الشهرة،بل الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه أنّ کونه متّعظا واجب،بمعنی أنّ غیر المتّعظ لا یجوز له الوعظ،فشارب الخمر لا یجوز له النهی عن شربها،فلهذا قال:«و الظاهر خلافه»لأنّ الظاهر أنّ الشارب الناهی عن الشرب إنّما هو عاص لشربه،لا لنهیه غیره عنه.و ما ینقله عن بعض السلف یدلّ علی أنّ هذا البعض فهم من الآیة أشدّیّة عصیان القائل بما لم یفعل،سواء کان بانضمام القول إلی عدم الفعل،أم باعتبار کون عدم فعل القائل بما لم یفعل أقبح و أشنع.

و ظاهر الآیة کون الشناعة الباعثة إلی الإنکار و المنع مخصوصة بالقول،و لا أقلّ من کون القول داخلا فی الممنوع بهذه الآیة،فالقول بأنّ الممنوع هاهنا هو العمل فی غایة البعد،لکون الإنکار واردا علی قولهم،فکیف یجعل مخصوصا بالعمل.

قوله:«فیدلّ علی تحریم خلف الوعد...»[ص 457،س 16]؛دلالة الآیة حینئذ علی تحریم خلف الوعد غیر ظاهرة کما یظهر بأدنی تأمّل،و إن کان حرمته ظاهرة بما یدلّ علیها.

ص:182


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 233.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 158.
3- (3)) -لم ترد«کما لا یخفی»فی نسخة M .

کتاب المکاسب

اشاره

و البحث فیه علی قسمین:

الأوّل:فی البحث عن الإکتساب بقول مطلق

و فیه آیات:الأولی: وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ... (1)

قوله:فیحتمل أن یکون معطوفا علی معایش»[ص 462،س 20]؛فالمعنی:

جعلنا لکم ما تعیشون به و الأهل و الأولاد و غیرهما.

و فیه:حینئذ التأمّل الثانی الذی هو (2)دخول مَنْ لَسْتُمْ (3)فی لَکُمْ إلاّ أن یخصّص الخطاب بغیرهم،و بعده ظاهر.

و أمّا تعمیم الخطاب و جعل ذکر مَنْ لَسْتُمْ بعده إشارة إلی دفع توهّم کونهم رازقین إنّما یحسن إن کان فی المعطوف جعل المعایش لهم حتّی یدفع توهّم الخلاف،و علی هذا الإحتمال لیس کذلک،بل بعد الإمتنان بجعل المعایش لهم امتنان بجعل نعمة اخری و هی الأهل و الأولاد و غیرهما لهم،فلا یظهر حسن دفع توهّم عدم کون المخاطبین رازقین هاهنا،و لا (4)نکتة أخری فی ذکر الخاص بعد العامّ.

و لعلّ هذا هو المقصود من قوله طاب ثراه:«من غیر جریان النکتة»إلاّ أن یکون النکتة بالنسبة إلی مثل أصحاب الأولاد الذین یستعین الآباء بهم فی المعیشة،فهم یدخلون فی معایش،و ذکروا بخصوصهم فی ضمن وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ لاختصاصهم بهم، و کونهم من نعمة اللّه تعالی علیهم،مع قطع النظر من کونهم ممّن یستعان به فی المعیشة.

قوله:«و إباحة کلّ ما خلق لهم»[ص 463،س 17]؛إن کان«لهم»متعلّقا بخلق فالظاهر إباحة کلّ ما خلق لهم،لکن لا بکلّ جهة بل بجهة خلق لهم،و لا یبعد أن یکون لشیء جهتان محرّمة و محللّة،و کان خلقه للإنسان باعتبار الجهة المحللّة لا بکلّ جهة، و مع ذلک ما لم یعلم أنّ الشیء الفلانی خلق للإنسان لا یعلم إباحته لهم بهذه الآیة.

ص:183


1- (1)) -سورة الحجر،الآیة 19.
2- (2)) -لم ترد کلمة«هو»،فی نسخة M .
3- (3)) -سورة الحجر،الآیة 20.
4- (4)) -جائت کلمة«إلاّ»بدل«و لا»فی نسخة M .

فإن قیل:قال اللّه تعالی فی مقام الامتنان: وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (1)و قوله: وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ (2)و الإمتنان یدلّ علی کون خلق الامور المذکورة للإنسان.

اجیب بأنّ مقام الإمتنان یدلّ علی خلق اللّه تعالی للإنسان من النبات و المعایش ما ینتفعون به و ما ابیح لهم،و أمّا علی عدم اشتمال مخلوقه تعالی علی ما هو محرّم علیهم فلا.

و ظاهر أنّ الإمتنان واقع فی موقعه علی تقدیر اشتمال المخلوق علی المحلّل و المحرّم إذا کان للإنسان طریق إلی العلم بما یجوز الإنتفاع به،سواء کان الغالب محلّلا أو محرّما، فبهذه الآیة لا یصحّ الإستدلال بغلبة المحلّل أیضا.

و إن کان«لهم»متعلّقا بالإباحة کما هو ظاهر قوله:«نعم قد یحرم بعضه»فهذه الآیة لا تدلّ علی أنّ کلّ ما خلق مباح لهم کما ظهر ممّا ذکرته.

قوله:«کما دلّ علیه العقل»[ص 463،س 17]؛لو دلّ العقل علی إباحة کلّ ما خلق لما یصحّ تخصیص بعض بما یدلّ علیه.

و الجواب أنّ مراده طاب ثراه أنّ اللّه تعالی خلق الإنسان راغبا إلی الإنتفاع بما یشتهیه و یرغب إلیه،فالمؤاخذة علیه بفعل ما لم یدلّ عقله علی عدم جوازه،و لم یبیّن الکامل عدم جوازه له قبیح علی قانون أهل العدل،فمراده رحمه اللّه بإباحة کلّ ما خلق إباحته ما لم یظهر بأحد الأمرین المذکورین حرمته کما یدلّ کلامه:«نعم،قد یحرم بعضه لدلیل عقلی...»علیه،و هذا هو القول بکون الأصل فی الأشیاء هو الإباحة.

و احتمال کون خلق بعض الأشیاء الذی لم یبیّن الشارع حکمه أو بیّن و لم یصل إلی الطالب المفتّش،و لا یکون للعقل طریق إلیه للابتلاء و الإمتحان ممّا لا یجوّزه العقل السلیم،و هذا الدلیل مؤیّد ببعض الآیات و الأخبار.

ص:184


1- (1)) -سورة الحجر،الآیة 19.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 20.

الثانی:البحث عن أشیاء یحرم التکسّب بها

و فیه آیات:

الثالثة: وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی الْبِغٰاءِ... (1)

قوله:«علی تحریم الإکراه علی الزنا بل علی تحریمه...»[ص 468،س 4]؛ لأنّه لو لم یکن حراما لم یکن الإکراه علیه حراما،لأنّ إکراه المملوک علی الکسب الحلال لیس حراما،فهو-أی الإکراه-حرام مع إرادة التحصّن و عدمها،و هذا باعتبار عدم إرادة مفهوم المخالف من القید،و جعل سبب التقیید هو سبب النزول و الواقع،کما یؤمی إلیه بعد.

و لعلّ هذه الإحتمال عنده أظهر،فلهذا قدّمه،و سیظهر أظهریّة هذا الإحتمال عنده بما یذکره بعد نقل کلام صاحب الکشّاف بقوله:«و إن کان خلاف الظاهر؛فإنّ المتبادر نفی الإکراه مطلقا».

قوله:«فإنّ المتبادر نفی الإکراه»[ص 469،س 8]؛الظاهر هو النهی بدل النفی.

قوله:«لا ینافی المؤاخذة بالذات»[ص 469،س 12]؛یمکن أن یقال:لا یأبی العقل المؤاخذة بارتکاب الزنا و إن انجرّ الإباء عنه إلی ما یعدّ عرفا إکراها و جبرا،بل إلی القتل أیضا کالقتل الذی یستحقّ المؤاخذة و إن انجرّ الإباء عنه إلی ما انجرّ إلیه،فمن ألطافه تعالی علی عباده و إمائه تجویز الزنا عند انجرار الإجتناب إلی الأمر الذی یعدّ بحسب العرف إکراها و جبرا.

و یمکن أن یکون الغفران حینئذ (2)إشارة إلی براءتهنّ من الإثم عند الإکراه،فإن أراد هذا المعنی فلا یرد علیه ما یورد علیه طاب ثراه بقوله:«فیه أنّه...».

قوله:«بل العقل»[ص 469،س 15]؛حکم العقل بعدم الإستحقاق غیر ظاهر کما أومأت إلیه،و تسلیم عدم الإثم لا ینافی الغفران بالمعنی الذی ذکرته.

ص:185


1- (1)) -سورة النور،الآیة 33.
2- (2)) -جائت«الفقرات جلیل»بدل«الغفران حینئذ»فی نسخة M .

و ظهر ضعف قوله:«و لا یندفع بعدم المنافاة»بما أومأت إلیه.

قوله:«حیث تجاوز عن عقاب المکره»[ص 469،س 20]؛لیس مراده بالتجاوز تجاوز ما استحقّ من العقاب،بل إذن اللّه تعالی فعل ما اکره علیه،فقوله:

«و جوّز له»عطف تفسیر لقوله:«تجاوز عن عقاب المکره».

أقول:إن کان مراده طاب ثراه بالتجاوز و التجویز محض قوله تعالی: غَفُورٌ رَحِیمٌ و إن لم یصحّ العقاب بحسب العقل علی المکرهات،بل کان قوله تعالی: فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1)بیان ما یحکم به العقل من عدم استحقاق العقاب فهو فی غایة البعد فی نفسه،و بعید عن قوله رحمه اللّه:«حیث تجاوز»إلی آخر ما ذکره.

و إن کان مراده بهما التجاوز و التجویز المذکورین بعد احتمال المؤاخذة بحسب العقل،و جوازه عنده فهو و إن کان جیّدا فی نفسه و یناسب کلامه هاهنا لکن حینئذ بین کلامه هاهنا و القول بحکم العقل بعدم تجویز العقل بکون المکرهة آثمة منافرة.

الخامسة: لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ... (2)

قوله:«بالجائع و لا بالحائط»[ص 472،س 14]؛ظاهر قول«و هو جائع»و إن کان هو التقیید لکن ذکر الحائط بعنوان المثال،کما هو ظاهر من عبارته.

قوله:«ثمّ اعلم أنّه یمکن فهم جواز...»[ص 472،س 21]؛إن کان تجویز الأکل لقلّة المالیّة فی المأکول فما ظهر کونه أدنی من الأکل یمکن استنباط جوازه بالأولویّة.

و یمکن أن یکون تجویز الأکل لشیوع عدم مضایقة المذکورین فی الآیة فی الأکل، و عدم شیوع المضایقة فی الأکل لا یستلزم عدمها فی ما هو أدنی منه،بل یظهر بالتتبّع أنّ کثیرا من الناس لا یرضی بلبس لباسه ساعة و إن لم ینقص من قیمته عشر قیمة ما یرضی أکله،و یسرّ به أو لمصلحة مختصّة بالأکل لا یکون لنا اطّلاع علیها.

ص:186


1- (1)) -سورة النور،الآیة 33.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 61.

قوله:«مثل قوله ذلک فی إِنّٰا فَتَحْنٰا» (1)[ص 475،س 5]؛المشار إلیه فی ذلک هو ما ذکر من قوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ (2)و ظاهر المثلیّة التی ذکرها بقوله:«مثل قوله ذلک...»هو أنّ کون المعنی سلب الحرج المطلق ظاهر فی إِنّٰا فَتَحْنٰا و یمکن أن یکون هاهنا کذلک.

و فیه:أنّ هذا الکلام فی سورة الفتح کالصریح فی نفی الحرج عن ترک الجهاد؛ لوقوعه بعد قوله تعالی: قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرٰابِ سَتُدْعَوْنَ إِلیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقٰاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللّٰهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَمٰا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (3)و ظاهر أنّ فی هذه الآیة ملامة جماعة بسبب ترک الجهاد،و ترغیبا إلیه عند الحاجة،فمعنی لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ هاهنا إنّما هو:لیس علیهم فی ترک الجهاد حرج،و تعلّقه بالسابق علی وجه یصیر المعنی صحیحا فی غایة البعد.

قوله:«أی هذه تحیّة حیّاکم اللّه به»[ص 475،س 15]؛تفسیره رحمه اللّه یدلّ علی کون تَحِیَّةً (4)مرفوعة،و القراءة المتعارفة هی النصب و لعلّ نصبها للمصدریّة من غیر لفظ«سلّموا»أو للتعلیل.

و إلی الإحتمال الأوّل أشار صاحب الکشّاف (5)کما یجیء بعد نقل کلام ابن عبّاس، و المصنّف رحمه اللّه مع نقل کلامه لم (6)یتعرّض هاهنا لنصبها،مع أنّ صاحب الکشّاف لم یتعرّض لغیر النصب.

قوله:«و کون الجاهل معذورا»[ص 477،س 10]؛المتبادر من کون الجاهل معذورا هو عدم المؤاخذة بما صدر منه جاهلا،فلا احتیاج فیه إلی التوبة،و ما ظهر من الآیة هو غفران ما صدر من المکلّف جاهلا بعد التوبة،و لا اختصاص للغفران بعدها

ص:187


1- (1)) -سورة الفتح،الآیة 1.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 61.
3- (3)) -سورة الفتح:الآیة 16.
4- (4)) -سورة النور،الآیة 61.
5- (5)) -أنظر:الکشّاف،ج 3،ص 262-263.
6- (6)) -لم ترد کلمة«لم»فی نسخة M .

بالجاهل بالمعنی الذی مناسب لعدم المؤاخذة بسببه،بل الغفران (1)بالتوبة یکون بالنسبة إلی العالم المقابل للجاهل بالمعنی الأوّل،فالجهل المذکور فی الآیة غیر الجهل الذی یقال بکون الجاهل بذلک الجهل معذورا فی أمر و غیر معذور فی آخر.

و الظاهر أنّ بناء کلامه طاب ثراه علی المعنی الأوّل و إن لم یکن مناسبا للمقام،فحینئذ الظاهر أنّ مقصوده رحمه اللّه بقوله:«فیحتمل فی الفروع...»أنّه یحتمل أن یکون تارک الفروع جاهلا غیر مؤاخذ بترکها،و لا ینافی هذا وجوب تدارک بعض ما فعله بعد علمه،لأنّ هذا بتکلیف آخر.

و أنّه یمکن أن یکون تارک بعض الاصول أیضا غیر مؤاخذ کما یظهر من أخبار بعض الأئمّة علیهم السّلام کون إمراة خاصّة من أهل الجنّة و إن لم تعلم ما تعلمون. (2)

و فیه:أنّ الظاهر أنّه لیس هذا عفوا بل عدم مؤاخذتها بضعف عقلها،لا بکون الجاهل معذورا،بل هی خارجة عن التکلیف بهذا.

و یمکن أن یکون قوله رحمه اللّه:«إلاّ المعلوم»إشارة إلی حقّ الناس الذی یحتاج إلی التدارک.

و فیه:أنّ التدارک تکلیف آخر.

و یحتمل أن یکون إشارة إلی غیر ضعفاء العقول،و قوله:«فیقبل شهادة التائب» تفریع علی قبول التوبة،و یمکن أن یکون قوله رحمه اللّه«فتأمّل فیها»إشارة إلی بعض ما ذکرته.

قوله:«و یحتمل أن یجعل لذلّه جناحا خفیضا»[ص 479،س 2]؛الظاهر أن یقول (3)یدلّ خفیضا و أمر بخفضه.

ص:188


1- (1)) -لم ترد کلمة«الغفران»فی نسخة M .
2- (2)) -انظر:الکافی،ج 5،ص 515،ح 2،3،4.
3- (3)) -وردت کلمة«أن یقال»بدل«أن یقول»فی نسخة M .

قوله:تنبیه برّ الوالدین علی الإسلام لقوله تعالی: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حُسْناً (1)

قوله:«و فیه دلالة علی مخالفتهما فی الأمر بالمعصیة»[ص 486،س 14]؛إن أراد من المعصیة جنسها-کما هو ظاهر التشبیه-فالآیة لا تدلّ علی مخالفتهما فیه.

و إن أراد الإشارة إلی المعصیة المذکورة التی هی الشرک فهی و إن دلّت علیها لکنّ التشبیه المستفاد من قوله:«و هو کقوله علیه السّلام...»غیر صحیح.

و الظاهر أنّ تخصیص الشرک إنّما هو لخصوص سبب النزول-کما نقل-لا وجوب الإطاعة فی ما دون الشرک حتی ینافی ظاهر الروایة.

قوله:«أو منع من المستحبّ...»[ص 486،س 17]؛لعلّ العطف ب«أو»إشارة إلی أنّ النهی فی وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ (2)إمّا نهی عن المنع من النکاح بخصوصه-کما هو الظاهر من اللغة- (3)أو نهی عن المنع عنه لکونه مستحبّا،و المستحب لا یجوز منعه، فحینئذ یتفرّع علیه ما فرّعه بقوله:«فلا یجب طاعته فی ترک المستحب».

قوله:«واجب علی الآباء للأبناء»[ص 487،س 4]؛المراد بالأبناء هو الأولاد بعنوان التغلیب،فلو عبّر بها لکان أولی.

قوله:«أی لطلب (4)وجه اللّه یرجوها...»[ص 488،س 3]؛فسّر صاحب الکشّاف الشرط و الجزاء،ثمّ تعرّض لبیان تعلّق اِبْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ... (5)بالجزاء و الشرط بقوله:«إمّا أن یتعلّق بجواب الشرط»و بیّن هذا المعنی بالوجه الذی قریب ممّا ذکره المصنّف رحمه اللّه«و إمّا أن یتعلّق بالشرط»و بیّنه أیضا بما هو قریب ممّا ذکره المصنّف مع بعض الزیادات،و ما ذکره هو الظاهر. (6)

ص:189


1- (1)) -سورة العنکبوت،الآیة 8.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 19.
3- (3)) -أنظر:العین،ج 1،ص 278؛صحاح اللغة،ج 5،ص 1766-1767.
4- (4)) -فی المطبوع من زبدة البیان«لطلب»و لکن ما نقل عنه فی النسختین«اطلب».
5- (5)) -سورة الإسراء،الآیة 28.
6- (6)) -الکشّاف،ج 2،ص 620.

و ظاهر ما ذکره المصنّف رحمه اللّه أنّ هذین الإحتمالین ثان و ثالث لما ذکره أوّلا،و لیس کذلک،بل ما ذکر أوّلا هو الإحتمال الأخیر الذی هو بیان التعلّق بالشرط،و لا فرق بینهما إلاّ ببعض الألفاظ،تدبّر.

قوله:«لأنّ عودهم فی ملّتهم...»[ص 490،س 6]؛ظاهر کون إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ کلمة تأبید عدم استفادته من قوله: وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا (1).

و یمکن أن یقال:إنّ لفظ وَ مٰا یَکُونُ... لمّا لم یکن ظاهرا فی التأبید فربّما یتوهّم الکفّار احتمال عدم التأبید،لکن ظهر لهم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا یدرج جواز عوده صلّی اللّه علیه و آله فی ملّتهم بوجه فی مشیّة اللّه،فتعلیق العود إلی المشیّة تعلیق بالمحال،و هو یدلّ علی الدوام.

قوله:«علی أحد الوجوه»[ص 490،س 11]؛و فیه:أنّ الوجه الأوّل من الوجوه الثلاثة المذکورة لیس فیه مقارنة لفظ«إن شاء اللّه»بل معنی کلامه تعالی علی الإحتمال الأوّل:لا تقل لشیء:إنّی أفعله فی المستقبل إلاّ أن یأذن اللّه لک،و لا مدخل لمقارنة لفظ إن شاء اللّه حینئذ.

و کذا علی الإحتمال الثالث أیضا،لأنّه (2)حینئذ (3)یصیر المعنی:لا تقل لشیء:إنّی أفعله بعد إلاّ أن یقارنه قولک:إن شاء اللّه،و الحال أنّ المعنی الثالث أنّه:لا تقل:إنّی أفعل کذا أبدا،فأیّ معنی حینئذ لمقارنة لفظ«إن شاء اللّه»،و لعلّه رحمه اللّه أراد بأحد الوجوه الواحد المعیّن الذی هو الثانی.

قوله:«فیها دلالة علی تحریم القصد إلی المحرّم»[ص 493،س 8]؛الخاص لا المطلق و إن کان ظاهر کلامه.

قوله:«و الأوّل بعید»[ص 499،س 4]؛المراد بالأوّل هو العلوّ أی تفسیره الذی نقل عن مجمع البیان (4).

ص:190


1- (1)) -سورة الأعراف،الآیة 89.
2- (2)) -لم ترد کلمة«لأنّه»فی نسخة M .
3- (3)) -أی حین المقارنة؛«منه».
4- (4)) -مجمع البیان،ج 7،ص 464 فی تفسیر سورة القصص.

قوله:«و فی قوله زَوَّجْنٰاکَهٰا (1)الآیة دلالة علی أنّ فعله صلّی اللّه علیه و آله یدلّ...» [ص 500،س 5]؛یظهر من تعلیله تعالی قوله: زَوَّجْنٰاکَهٰا بقوله: لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوٰاجِ أَدْعِیٰائِهِمْ (2)دلالة فعله صلّی اللّه علیه و آله علی الجواز،و رفع الجرح بالنسبة إلی الامّة،فما یظهر کونه من خصایصه یخصّص عن مقتضی ظاهر هذه الآیة بما یدلّ علیه.

و أمّا نفی الحرج عنه صلّی اللّه علیه و آله فلم یظهر من هذه الآیة،کما هو ظاهر کلامه رحمه اللّه،بل ذکر فی الآیة التالیة لهذه الآیة،و مع ذلک لا یدلّ علی أنّ نفی الحرج عنه صلّی اللّه علیه و آله یستلزم نفی الحرج عن الامّة.

و قوله:«و التأسّی»إن کان معطوفا علی قوله:«نفی الحرج»فیرد علیه ما أورد علی المعطوف علیه،و إن کان معطوفا علی الجواز،فیرد علیه أنّه لا وجه لذکره هاهنا،بل موضعه بعد الجواز.

و الأظهر بحسب المعنی هذا و إن کان بعیدا بحسب اللفظ.

قوله:«جاز له مثل هذه التصرّفات بالطریق الأولی»[ص 503،س 9]؛ الأولویّة ممنوعة،فلعلّ إذن الأکل لبعض المصالح المختصّة به.

قوله:«و مع عدمه أو مطلقا»[ص 503،س 17]؛بأن لا یکون مکیلا و لا موزونا.

قوله:«فیمکن جعل هذه دلیل وجوب الوفاء بالنذر»[ص 511،س 6]؛الظاهر الوجوب لکن لا بظاهر هذه الآیة،لأنّ هذه الآیة إنّما تدلّ علی مدح جماعة بإیفاء العهد و عدم نقض المیثاق،و المدح کما یکون بفعل الواجبات کذلک یکون بفعل المستحبّات.

و اشتمال المدایح علی معلوم الوجوب أیضا لا یدلّ علی کون کلّ ما (3)مدح به واجبا و إن ضمّ إلی المدح بهما وعید فعل مقابلهما منضمّا بمقابل غیرهما بقوله تعالی: وَ الَّذِینَ

ص:191


1- (1)) -سورة الأحزاب،الآیة 37.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -لم ترد کلمة«ما»فی نسخة M .

یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1)یقوّی الدلالة،لبعد حلّیّة کلّ واحد من الامور المذکورة و تعلّق الوعید بالمجموع،أو حلّیّة بعض منها و تعلّق الوعید بالباقی أو المجموع عن ظاهر الاسلوب.

قوله:«و علی وجوب النیّة»[ص 514،س 4]؛الإستدلال علی الوجوب بالمدح و بعض المقارنات لا یخلو من إشکال کما أومأت إلیه،و تعمیمه رحمه اللّه قوله تعالی:

وَ أَنْفَقُوا (2)بقوله:«وجوبا و ندبا»یؤیّد ما ذکرته،و تخصیص الصلاة فی وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ (3)بالفرائض غیر ظاهر،و علی تقدیر احتمال التعمیم یضعف استدلاله رحمه اللّه.

و لا یبعد أن یقال:التّعمیم ألیق بسیاق المدح،و لا یبعد أن یقال القائل الذی فسّر قوله تعالی: وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ بقوله:«داموا علیها»أشار إلی مقتضی ظاهر السیاق الذی أومأت إلیه.

قوله:«و فیه إبهام»[ص 519،س 8]؛لعلّ الحکم بالإبهام (4)مع عموم:«من قرأ شیئا من القرآن»إنّما هو بسبب بعد عموم المدح الذی یظهر من قوله تعالی: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً (5)علی وجه یصدق علی کلّ من صلّی صلاة مّا-کما هو مقتضی ظاهر اللفظ حینئذ-فلعلّه جوّز التخصیص فی شیئا من القرآن أو فی صلاته.

و علی أیّ تقدیر لا یظهر المقصود،فیحصل فیه الإبهام و البعد الظاهر،و إن کان الإحتمال الأوّل أبعد.

قوله:«و یؤیّده ما فی الصحیح (6)...»[ص 521،س 13]؛تأیید الخبر إنّما یصحّ

ص:192


1- (1)) -سورة الرعد،الآیة 25.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 22.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -لم ترد کلمة«بالإبهام»فی نسختی Z و S .
5- (5)) -سورة الفرقان،الآیة 64.
6- (6)) -العبارة فی نسختی Z و S هکذا:«و یؤیّد،ما فی الخبر الصحیح»و لکن ما نقلناه موافق مع طبعتی زبدة البیان و نسخة M .

إن کان معنی الخبر:أعط الصدقة زایدا عن الحدّ اللایق،بحیث یحکم بالإسراف-بمعنی خروجه عن عرض الإعتدال-و لم تسرف واقعا،لأنّه لا إسراف فی الصدقة و الخیر مطلقا،و هو بعید،بل الظاهر أنّ المطلوب هو أمر بین الرذیلتین اللتین هما الإسراف و التقتیر،و رعایة الوسط الحقیقی متعسّر أو متعذّر،فالخروج عن الوسط حتّی یقول:

«أسرفت»مطلوب،لا الخروج و الإسراف حقیقة،بل بعنوان المجاز باعتبار القرب إلیه بحیث لم ینته إلی الإسراف،و لعلّ هذا هو المراد بقوله:«و لم تسرف».

قوله:«و قَوٰاماً (1)مستقرّا»[ص 521،س 19]؛لیس المراد بکون قواما مستقرّا کونه ظرفا مستقرّا،لانتفاء الظرفیّة عنه،و مع ظهوره فی نفسه یدلّ قوله رحمه اللّه:

و قَوٰاماً حالا بعد التعبیر عن«بین ذلک»بالظرف بقوله:«و أن یکون الظرف خبرا»علی عدم إرادة الظرف المستقرّ من قوله:«مستقرّا»فلعلّ المراد بالمستقرّ هو متعلّق الظرف، لاستقرار الضمیر فیه.

قوله:«و المعنی لیستا بمتساویتین»[ص 526،س 10]؛لم یظهر من کلامه رحمه اللّه و من الکشّاف منفعة جعل مراتب السیّئة متفاوتة هاهنا،فلعلّهما لم یتعرّضا لبیانها،لعدم ظهورها،فلا یبعد جعله مؤیّدا لاحتمال زیادة«لا».

قوله:«و عدم الفاء یؤیّده»[ص 526،س 11]؛تأییده إنّما یصحّ لو کان علی الأوّل التفریع أظهر من الإستیناف،و هو غیر ظاهر.

و لا یبعد أن یقال:علی تقدیر إرادة تفاوت مراتب الحسنة من قوله تعالی:

وَ لاٰ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ (2)کان التفریع المناسب بحسب عقولنا عند ترک الإستیناف فادفع بها أی بالحسنة التی لها مراتب السیّئة.

قوله:«و حسن الظنّ باللّه»[ص 530،س 1]؛لیس المراد بالظنّ هاهنا معناه المشهور،و هو رجحان صدور راجح الصدور عنه تعالی مع تجویز ترکه،لأنّ هذا التجویز لا معنی له أصلا،لأنّ ما علم أنّ فی صدوره عنه تعالی رجحان بحسب نفس الأمر سواء

ص:193


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 67.
2- (2)) -سورة فصّلت،الآیة 34.

کان (1)باستقلال العقل فی الرجحان أو بإعلام من علم صدقه یعلم وجوب صدوره عنه تعالی،بل معناه العلم،أی یجب العلم (2)بصدور أمر بخصوصه عن اللّه تعالی إن علم خیریّة صدوره عنه بخصوصه،و بصدور أمر ما تحقّق الخیریّة فی صدوره عنه تعالی بحسب نفس الأمر و لم یعلم مفصّلا،و قس علیه الترک.

و الظاهر من الظنّ فی الآیة معناه المتعارف،لا ما یطلق علیه الظنّ،فلیس تقیید الأمر بالإجتناب عن الظنّ بالکثیر لإخراج حسن الظنّ باللّه،لعدم اندراجه فی الظنّ المقصود من الآیة.

قوله:«و حیث یخالفه قاطع الظنّ»[ص 530،س 2]؛حیث یخالفه قاطع إمّا عن الغفلة عن أصل القاطع،أو عن کونه قاطعا،و منشأ کلّ منهما هو التقصیر من الظانّ،فلا یرد أنّ حصول الظنّ فی ما فیه قاطع متعذّر،لأنّ التعذّر إنّما هو عند العلم بأصل القاطع و بکونه قاطعا.

قوله:«و بالمؤمنین»[ص 530،س 3]؛اللام إمّا للاستغراق-کما هو ظاهر اللفظ -أو للعهد إلی المؤمنین الذین تحقّق فیهم الإمارة الدالّة علی اتّصافهم ببعض الامور الغیر اللایقة دلالة ظنیّة،لعدم مناسبة الحقیقة و العهد الذهنی.

و الأوّل فی غایة البعد،لعدم حصول سوء (3)الظنّ بالنسبة إلی جمیع المؤمنین لمؤمن حتّی یحتاج إلی الحکم بالحرمة.

فالثانی هو الظاهر و فیه إشکال،لأنّه بعد تحقّق الإمارة الظنیّة الدّالة علی أمر و الاطّلاع علیها یحصل الظنّ بما تدلّ علیه بلا اختیار،فکیف یحرم؟فلعلّ المقصود عدم الحکم بما هو مقتضی ظاهر الإمارات،و توجیه ما قابل التوجیه بعنوان الإحتمال،لا الحکم بعدم الإتّصاف،بل و لا الظنّ به.

و لا یبعد أن یکون المقصود النهی عن حمل أفعال المؤمنین علی المحامل الفاسدة و إن

ص:194


1- (1)) -لم ترد کلمة«کان»فی نسخة M .
2- (2)) -لم ترد«أی یجب العلم»فی نسخة M .
3- (3)) -لم ترد کلمة«سوء»فی نسخة M .

کان بعنوان الظنّ و الرجحان مع عدم دلالة الإمارة علیها أو دلالة الإمارة علی خلافها کما هو دأب بعض الناس.

قوله:«مع مبالغات:الإستفهام المقرّر»[ص 530،س 13]؛هذا التقریر تقریر ادّعائی بأنّ الفعل الإختیاری یدلّ علی محبّة الفاعل هذا الفعل،و محبّته مناسب لمحبّة مثله،ففعلکم الغیبة یدلّ علی محبّتکم إیّاه،و محبّته مناسب لمحبّة مثله الذی هو أکل اللحم المذکور،و تحبّون الأوّل فتحبّون الثانی.

و یحتمل أن یکون الإستفهام انکاریّا و یکون المقصود أنّ ما تنالون من عرض المغتاب بمنزلة أکل لحمه میتا و لا تحبّون أکله،فلم تفعلون ما هو مثله؟و ظاهر أنّ الإنکار واقع فی موقعه بخلاف التقریر کما عرفت؛فالإحتمال الثانی أظهر،و ما ذکره رحمه اللّه بقوله:

«و المعنی إن صحّ ذلک-إلی قوله-و لا یمکنکم إنکار کراهته»أیضا مناسب للاحتمال الذی ذکرته.

قوله:«فیه تأمّل»[ص 531،س 1]؛لعلّ وجه التأمّل أنّ الأخ فی لَحْمَ أَخِیهِ (1)أعمّ من الفاجر لأنّ المراد به هو الفرقة الإمامیّة الإثنی عشریّة،فغیبته منهیّة فی الآیة، فالحکم بجوازها بهذه الروایة خارج عن القانون،فوجّه بما وجّه.

و ظاهر الروایة جواز غیبة الفاجر إذا کان الغرض منها حذر الناس بل رجحانه حینئذ مطلقا و الحکم بجواز غیبة المستخفی بالفجور للغرض المذکور مشکل.و لا یبعد أن یحمل الفاجر علی من ظهر فجوره و اشتهر به و حینئذ الأمر بذکره لا اشکال لأنّ ذکره بالحقارة و النقص قد ینفع السامعین کما هو مقتضی یحذره الناس و قد ینتفع هو أیضا بلا مفسدة خوف کونه منهیّا.و لا یبعد حمل کلامه رحمه اللّه علی هذا و حینئذ لعلّ تقیید قوله رحمه اللّه مع الحاجة للرجحان الذی یظهر من الأمر فی قوله صلّی اللّه علیه و آله:«اذکروا»لا فی أصل الجواز.

قوله:«نعم،ینافیه مؤاخذة العاقلة فی الخطا»[ص 532،س 2]؛قد یفسّر الذر

ص:195


1- (1)) -سورة الحجرات،الآیة 12.

بالإثم و قد یفسّر بالثقل و قد فسّره رحمه اللّه بالمعنی الأوّل کما یدلّ علیه قوله:«لا یؤاخذ أحد بذنب آخر».

إذا عرفت هذا عرفت أنّه لا یصحّ قوله طاب ثراه:«نعم ینافیه...»لأنّه لیس فعل الخطا سببا للإثم أصلا لا بالنسبة إلی فاعل الخطأ و لا بالنسبة إلی عاقلته و لعلّه رحمه اللّه حکم بالمنافاة باعتبار معنی آخر للوزر (1).

و فیه:أنّه إمّا أن یکون هذا المعنی مرادا من اللفظ مع المعنی الأوّل أو بانفراده،و ینافی الثانی تفسیره،و لو قطعنا النظر عنه کون المقصود من اللفظ هو المعنی الثانی غیر ظاهر حتّی ینافی حکم العاقلة.

و الأوّل أیضا خلاف ظاهر تفسیره،و لو لم یقل بکونه خلافه لکان الإحتمال الأوّل فی غایة البعد لو جوّزنا هاهنا بلا قرینة دالّة علیه،فکیف یحمل علیه حتّی ینافی حکم العاقلة؟

و أیضا علی هذا الإحتمال ظنّ المنافاة إنّما هو باشتماله علی الثقل،و حمل العاقلة ثقل المخطیء إنّما یصحّ لو وجب علی المخطیء الثقل الذی هو وجوب الدیة،و الثقل منه إلی العاقلة،و لیس کذلک؛و کونه مترتّبا علی فعل المخطیء لا یدلّ علی کون هذا الثقل ثقل المخطیء،و هذا الإعتراض وارد علی فرض إرادة المعنی الثانی بانفراده أیضا.

قوله:«أو یقال:معناه...»[ص 532،س 16]؛هذا الإحتمال فی غایة البعد.

إعلم أنّ المزایا الکاملة و الإنتفاع التامّ إنّما یکونان بفعل نفسه،و ما یصل إلی أحد بفعل غیره و إن کان عظیما فهو فی جنب ما یکتسب المؤمن بنفسه حقیر کانّه لیس شیئا، فلا یبعد أن یکون قوله تعالی: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (2)إشارة إلی حقارة فعل الغیر بالنسبة إلی فعله حتّی لا یتساهل المؤمن فی السعی،و لا یکل ما یقدر علی غیره.

قوله:«فیکون نهیا عن الإستغزار»[ص 523،س 9]؛للاستغزار صورتان:

إحدیهما:أن یقع المواهبة بین اثنین بزیادة إحدیهما بإرادة من المتواهبین.

ص:196


1- (1)) -لم ترد کلمة«الوزر»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النجم،الآیة 39.

و ثانیتهما:أن یهب أحد أحدا شیئا لتوقّع هبة أزید ممّا وهبه،و هذا نوع طلب فعلی شایع من بعض الناس،و الجایز بلا کراهة إنّما هو القسم الأوّل،و عدم کراهة القسم الثانی بعید،کیف و هو فعل یدلّ علی دناءة الهمّة و خسّة النفس،بل لا یبعد حرمته فی بعض الصور مثل أن یعلم أحد یهب أنّ الآخر لا یرضی بهذه الهبة،لأنّ رعایة العرض مانعة له عن الرد و عن المکافاة بالمثل،بل تلجئه رعایة العرض و الخوف من الألسنة إلی إعطاء الزائد من غیر رضا به،و ما ینقله بقوله:«و لکنّه غیر معلوم الکراهة»مبنّی علی الإحتمال الأوّل،و الظاهر أنّ من حمل النهی علی النهی عن الاستغزار مراده النهی علی الاستغزار بالمعنی الثانی،فالنهی علی هذا الإحتمال یمکن أن یکون تنزیهیّا و أن یکون تحریمیّا کما أومأت إلیه.

قوله:«أو یکون حراما[و مخصوصا به صلّی اللّه علیه و آله]»[ص 533،س 11]؛علی تقدیر الحرمة لا یلزم أن یکون من خصایصه صلّی اللّه علیه و آله کما أومأت إلیه.

قوله:«فیحتمل أن یکون[الجزم]»[ص 534،س 12]؛لمّا أبطل البدلیّة بما أبطله قال رحمه اللّه فیحتمل أن یکون سبب الجزم أحد الأمرین الآتیین،و یحتمل أن یکون مراد من قال بالبدلیّة بدلیّة الفعل عن الفعل،لا الجملة التی هی الفعل مع الضمیر.

قوله:«و إن بقی بلا طعام مع أهله...»[ص 537،س 17]؛الحکم بالعموم مطلقا مشکل،کیف و الروایة تدلّ علی الإبتداء بمن یعدل،فإن لم یکن المعطی لقوته کلّ واحد منهم بعد أمیر المؤمنین علیهم السّلام کان إعطاؤه علیه السّلام الکلّ بعلمه علیه السّلام برضاهم علیهم السّلام به و رغبتهم فیه،و إلاّ لم یعط سهامهم السائل مع احتیاجهم التامّ إلیها.

و لعلّه رحمه اللّه قصد ما یوافق الفرض المذکور فی رضا الأهل.

اعلم أنّ ظاهر الروایة إطعامهم علیهم السّلام لا خصوص أمیر المؤمنین علیه السّلام و أنّ طلب السائل أیضا لم یختصّ به علیه السّلام حیث نقل«أطعمونی» (1)فی السؤال،و آثروه فی الإطعام، و کلامه رحمه اللّه هاهنا حیث قال:«و إن بقی بلا طعام مع أهله...»،و کلامه هناک حیث قال:

ص:197


1- (1)) -الأمالی للشیخ الصدوق،ص 330،سبب نزول قوله تعالی: هَلْ أَتیٰ .

«و من أعظم المرغّبات فی الإطعام ما فعله أمیر المؤمنین علیه السّلام»اختصاص الإطعام به علیه السّلام و لعلّ مراده رحمه اللّه لیس هذا الظاهر.

قوله:«محلّ التأمّل»[ص 538،س 9]؛ظاهر الآیة و ما ورد من الروایة فی تفسیرها مع صاحب«التذکرة»و ما نقل من فعل أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسنین علیهم السّلام من بذل قوت لیال لا یدلّ علی جواز أن یجعل الغنی نفسه فقیرا بفعل الخیرات و المبرّات، و کیف الرجحان و الروایة الدالّة علی عدم استجابة دعاء مثله فی طلب الرزق مؤیّدة لما ذکرته.نعم،لا یبعد استنباط حسن (1)إعطاء قوت نفسه،و تحمّل مشقّة الجوع التی یترتّب علیه،مع القدرة علی تحمّل مشقّة الجوع،و عدم حصول الإضطراب فی النفس،کما هو الواقع فی حقّه علیه السّلام و حسن جعل الغنی ببذل کلّ المال فی وجوه البرّ نفسه فقیرا لا یظهر من هذه الآیة،و الدلیل الشرعی یدلّ علی عدم حسنه.

قوله:«حیث یفهم من سوق الآیة[أنّ ترکه موجب للعقاب]»[ص 538،س 10]؛حیث قال اللّه تعالی فی ذیل قوله: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (2).

أقول:لا کلام (3)فی وجوب الإیفاء بالنذر،لکن دلالة سوق الآیة علیه غیر ظاهرة، لأنّه لم یدلّ الآیة علی أنّ إیفاء النذر للخوف المذکور،بل یدلّ علی اتّصافهم بالصفتین الشریفتین،و ظاهر أنّ الاتّصاف بهاتین الصفتین موجب للمدح و إن لم یکن الاتصاف بالأوّل،بل و لا شیء منهما واجبا.

قوله:«و یحتمل أنّ سبب الإطعام[هو الخوف]»[ص 539،س 17]؛الإطعام أیضا نوع من العبادة،فالظاهر أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام الذی قال:«ما عبدتک (4)...»لم یطعم

ص:198


1- (1)) -لم ترد کلمة«حسن»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة الإنسان،الآیة 7.
3- (3)) -جائت«الکلام»بدل«لا کلام»فی نسخة M .
4- (4)) -و تمام الحدیث:«ما عبدتک طمعا فی جنّتک و لا خوفا من نارک،بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک»؛عوالی اللئالی،ج 1،ص 404،ح 63؛الوافی،ج 4،ص 361؛بحار الانوار،-

إلاّ لوجه اللّه و امتثال أمره،لا لخوف النار،فالظاهر هو الوجه الأوّل الذی أشار إلیه بقوله:

«أی نخاف بقصد...».

و الوجه الأوّل لا یدلّ علی أنّ الإطعام للخوف،بل یدلّ علی أنّه یخاف من قصد غیر الربّ و إن کان الداعی علی الإطعام هو محض الإمتثال لا الخوف.

کتاب البیع

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ... (1)

قوله:«و أیضا لو کان الإستثناء متّصلا لزم التأویل»[ص 542،س 8]؛و یمکن التکلّف فی جعل الإستثناء متّصلا بأنّ التصرّف فی الأموال صنفان:التجارة،و غیرها، و المباح منه إنّما هو التجارة،و المراد أنّه لا تأکلوا أموالکم بوجه من الوجوه إلاّ أن تکون تجارة،فعبّر بدل وجه من الوجوه قوله: بِالْبٰاطِلِ (2)،لأنّ الباقی بعد استثناء التجارة هو الباطل،و إن کان المقصود هاهنا هو الأعمّ لیدخل التجارة أیضا فیه.و بعد هذا التکلّف البعید لو لم نقل بعدم صحّته لزم التأویل فی جعل غیر التجارة حراما بأنّ التصرّف المحلّل الشایع فی أموال الناس عند نزولها إنّما کان هو التجارة،و الصواب ترک التکلّفات الباردة، و جعل الإستثناء منقطعا.

و یحتمل أن یقال فی توجیه کون الإستثناء متصّلا:إنّه یقدّر«و غیره»بعد قوله:

بِالْبٰاطِلِ و یستثنی التجارة من المجموع،و التأویل المذکور بحاله،و هذا أیضا لیس بشیء.

قوله:«و اسمه ضمیر التجارة»[ص 542،س 10]؛التجارة لم تذکر صریحة، و لا غیرها،لأنّ النهی عن أکل الأموال بالباطل لا یدلّ علی التجارة،و إرجاع الضمیر إلی التجارة الآتیة خارج عن القانون.

ص:199


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 29.
2- (2)) -نفس المصدر.

(قوله): (1)«فالآیة تدلّ علی عدم جواز التصرّف فی مال الغیر»[ص 542، س 5]؛لوقوع الأکل بالباطل فی مقابل التجارة الظاهر فی کون غیر التجارة منهیّا و أکلا بالباطل إلاّ ما أخرجه الدلیل.

الثانیة: اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا... (2)

قوله:«أی قبل النهی...»[ص 547،س 8]؛تفسیر قوله تعالی: فَانْتَهیٰ (3)بقوله:«قبل النهی و أعتقد تحریمه»و قوله تعالی: فَانْتَهیٰ بقوله:«و إن لم یقبل»إنّما هو لإبقاء الخلود علی ظاهره.

قوله:«و یقولون إنّه[حلال]»[ص 547،س 10]؛إن کان حکایة عن الحال الماضیة أی کانوا یقولون بحلّیّة الربا قبل نزول الآیة فوعید الخلود باعتبار العود إلی الربا و أخذه بعد العلم بحرمته،و المناسب حینئذ عطف قوله: وَ مَنْ عٰادَ (4)بقوله تعالی:

فَانْتَهیٰ و حمل اللفظین علی ظاهرهما.

و إن کان المراد أنّهم یقولون بحلّیّة الربا بعد نزول الآیة و علمهم به فهو کفر و موجب لخلود النار و إن لم یعودوا فی أکل الربا.

و ظاهر قوله: وَ مَنْ عٰادَ مدخلیّة العود فی سببیّة الخلود إن لم نقل بکونه ظاهرا فی استقلاله بها،فالظاهر عطف قوله: وَ مَنْ عٰادَ علی قوله: فَانْتَهیٰ و تفسیرهما بما هما ظاهران فیه،و التأویل فی الخلود بما یذکره.

و فی قوله:«و حینئذ لا مسامحة فی الحصر»شیء،لأنّ من لم یقبل تحریمه و إن لم یأکل الربا مخلّد فی النار،و لیس داخلا فی الحصر کما هو ظاهر قوله رحمه اللّه:«المراد بالعود الرجوع إلی أکل الربا و عدم قبول تحریمه»و إخراجه عن الحصر بناء علی تفسیره فی غایة البعد.

ص:200


1- (1)) -أضفنا کلمة«قوله»من نسخة M .
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 275.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

قوله:«إذ لو کان کذلک لما ساغ الدم علیه»[ص 549،س 9]؛الظاهر من قوله تعالی: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبٰا (1).

السابعة: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْکٰافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً (2)

قوله:«لأنّه إذا انتفی السبیل[فما بقی نکاح]»[ص 558،س 9]؛أی إذا انتفی السبیل کما هو مقتضی استدلال أصحابه علی فساد شری الکافر المسلم فما بقی نکاح....

و قوله:«و لأنّه قد سلم...»دلیل ثان علی العجب من القاضی،و لیس بین الدلیلین فرق یناسب جعلهما به دلیلین،لأنّ مآل ما ذکره فی الأوّل بقوله:«إذا انتفی السبیل فما بقی نکاح»هو مآل ما ذکره فی الثانی بقوله:«قد سلّم زواله،لأنّه سبیل منفی»لأنّ وضع المقدّم فی الأوّل مقصود أی لکن انتفی السبیل عنده کما یدلّ علیه نسبته الإستدلال إلی أصحابه.

و یظهر من تتمّة الدلیل الأوّل المبالغة فی إنکار عود الزوجیّة کما هو مقتضی التعبیر بکیف،و من تتمّة الدلیل الثانی علی العجب زیادة تفصیل،و أمثال هذه المخالفة لا تکفی فی جعلهما دلیلین.

کتاب الدین و توابعه

اشاره

و فیه آیات:

الأولی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ... (3)

قوله:«علی انّه قد یمنع حصر الأوّل...»[ص 559،س 13]؛الأوّل فی هذه المادّة لازم،و الثانی فیها متعدّ،و هذا کاف له هاهنا،و یمکن حمل اللام فی التفاعل و المفاعلة علی العهد،و حینئذ یرجع إلی ما ذکرته.

قوله:«و إرجاع الضمیر إلی المصدر...»[ص 560،س 3]؛فی الکشّاف:«فإن

ص:201


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 141.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 282.

قلت:هلاّ قیل:إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمّی و أیّ حاجة إلی ذکر الدین کما قاله داینت أروی،و لم یقل بدین؟

قلت:ذکر لیرجع الضمیر إلیه فی قوله: فَاکْتُبُوهُ (1)إذ لو لم یذکر لوجب أن یقال:

فاکتبوا الدین،فلم یکن النظم بذلک الحسن،و لأنّه أبین لتنویع الدین إلی مؤجّل و حال»، انتهی. (2)

ظاهر ما ذکره صاحب الکشّاف بقوله:«إذ لو لم یذکر لوجب أن یقال:فاکتبوا الدین» آب عن هذا التوجیه،لأنّه لو لم یذکر بدین کان المستحسن الظاهر أن یقال:فاکتبوا الدین -علی ما وجّهه المصنّف رحمه اللّه-لا الواجب،علی ما فی الکشّاف.

إلاّ أن یقال فی مقام التوجیه:لعلّ مراد صاحب الکشّاف من الوجوب هو الحسن الذی یجب رعایته فی الکلام البلیغ.

و بعد هذا،فیه أنّ حسن الذکر بالنسبة إلی إرجاع الضمیر إلی المصدر غیر مسلّم إلاّ أن یکون للذکر نکتة مثل الإشارة إلی تنویع الدین هاهنا-کما ذکره صاحب الکشّاف- و حینئذ فالوجه هو النکتة،لا إرجاع الضمیر،فإیراد«کنز العرفان»فی موقعه. (3)

قوله:«و قیل لمجرد التأکید کما فی: طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ (4)[ص 560، س 8]؛لیس لمجرّد التأکید،بل یترتّب علیه التعمیم أیضا.

و أیضا ذکر بِدَیْنٍ (5)لیس لمجرّد التأکید،بل بیان التنویع الذی فی الکشّاف (6)من منافعه،فالصواب ترک لفظ«لمجرّد»،و الاکتفاء بما بعده.

قوله:«فتأمّل»[ص 560،س 15]؛لعلّ وجه التأمّل أنّ کون ظاهر الأمر هو الوجوب إنّما هو لکونه مفهوما منه فی العرف،و هذا الفهم مفقودا إذا کان کون الغرض حفظ مالهم و صلاح حالهم الذین یجوز لهم ترکهما ظاهرا بحسب المقام،فلا یجری دلیل

ص:202


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -الکشّاف،ج 1،ص 351-352.
3- (3)) -أنظر:کنز العرفان،ج 2،ص 45-46.
4- (4)) -سورة الأنعام،الآیة 38.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 282.
6- (6)) -الکشّاف،ج 1،ص 352.

الوجوب فی مثل هذا الأمر،فلیس القول بعدم دلالة هذا الأمر علی الوجوب خروجا عن الدلیل الدالّ علی الوجوب.

قوله:«و الظاهر أنّه کفائی...»[ص 562،س 4]؛لعلّ قوله رحمه اللّه هذا عدول عن عموم الوجوب الظاهر من قوله:«واجبة علی من یقدر علیها».

و الحکم علی الوجوب الکفائی علی الإحتمال الثانی ضعیف،لأنّه تعالی حینئذ نهی عن إباء الکتابة بعنوان العموم،کما هو مقتضی وقوع النکرة التی هی«کاتب»بعد النهی، و بعد النهی عن الإباء أمر بأن یکتب کما علّمه اللّه،و إذا دلّ کلام علی وجوب شیء بلا قرینة فالظاهر هو العینی،فکیف یحمل علی الکفائی مع وجود قرینة دالّة علی العینی کما عرفته.نعم،لا یمکن الإستدلال بالآیة علی الوجوب العینی،لعدم انحصار الإحتمال فی الثانی و لا ظهورها فیه.

فإن قلت:فما تقول فی ما ذکره رحمه اللّه بقوله:«و أنّ الفرض هو الکتابة من أیّ شخص کان»؟

قلت:إن ثبت هذا یجب أن لا یحمل الآیة علی الإحتمال الثانی إلاّ أن یحمل علی الوجوب الکفائی بعد حملها علیه.

الثانیة: وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ (1)

قوله:«بل ظاهر الآیة»[ص 569،س 9]؛کما فهم من تفسیرها،و کون«کان» تامّة من إملائه.

قوله:«بل کافر»[ص 570،س 10]؛إن خصّص الحکم بدین الربا کما هو ظاهر الآیة و نقله رحمه اللّه عن القائل بقوله:«و قیل الحکم مخصوص...»یجب تخصیص الکافر بأهل الذمة حتّی یمکن اندراجه فی آیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (2).

ص:203


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 280.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 278.

و إنّما قلنا بوجوب التخصیص لعدم ظهور الخلاف فی جواز أخذ الربا من الکفّار غیر أهل الذمّة.

إلاّ أن یقال:إنّه لم یثبت الإجماع علی جواز أخذ الربا منهم علی المصنّف،و ظاهر آیة الربا و الأخبار هو العموم،و عدم روایة صالحة للتخصیص،و الإطمینان بالإجماع الذی هو حجّة شرعیّة فی المسألة لا یخلو من إشکال.

و أمّا

توابع الدین فهی أنواع:

الأوّل:الرهن

و فیه آیة واحدة و هی: وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً... (1)

قوله:«فی جمیع أنواع الدین فإنّه لو وجد...»[ص 574،س 10]؛المراد بهذا التعمیم هو ردّ التخصیص بالمتتابعین الذی ظهر من مجمع البیان (2)،و إلاّ فالتخصیص بالدین المؤجّل مراد،فلا ینافی ما سبق منه بقوله:«یعنی:إن کنتم أیّها المتعاملون بالدین المؤجّل»و لا التعلیل الذی یذکره بقوله:«فإنّه لو وجد لم یحتجّ فی المؤجّل إلیه».

قوله:«و عدم صحّة الطریق إلیه»[ص 576،س 10]؛و إن لم یکن طریق الشیخ رحمه اللّه إلیه صحیحا،لکن قوله فی الفهرست:«[الحسن بن محمّد بن سماعة...]واقفیّ المذهب إلاّ أنّه جیّد التصانیف،(حسن الإنتفاء» (3)یدلّ علی ثبوت کون التصانیف) (4)المنسوبة إلیه منه علی الشیخ رحمه اللّه،و الظاهر أنّ ابن عبدون (5)من مشایخ الإجازة و لیس له کتاب،فلا یضرّ جهالته،فسند الشیخ-الذی یظهر من الفهرست-إلیه موثّق،و الدلیل فی غایة القوّة فی جواز العمل بالروایة الموثّقة،فاندفع الإیرادان.

قوله:«و إن کان الأعمّ أو الفاسد...»[ص 577،س 3]؛إرادة الفاسد من العقد غیر محتمل بوجه،فلا وجه لذکره هاهنا،و علی تقدیر إرادة الفاسد أو الأعمّ إذا أمر بإیفاء العقود یجب الوفاء بالعقد بمعنی العمل بما یدلّ علیه العقد.و أمّا حمل الوفاء

ص:204


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 283.
2- (2)) -أنظر:مجمع البیان،ج 2،ص 686.
3- (3)) -الفهرست،ص 133،الرقم 193.
4- (4)) -لم ترد ما بین المعقوفتین فی نسخة M .
5- (5)) -أنظر:رجال النجاشی،ص 87،الرقم 211؛رجال الطوسی،ص 413،الرقم 5988.

بمقتضی عقد الفاسد ترک العمل بما یدلّ علیه ظاهر العقد بمعنی عدم وجوب العمل به فهو بعید من اللفظ،فما ینقله عن القائل ضعیف.

و ظاهر الإستدلال المناسب أن یقال:وجب الوفاء بما یصدق علیه العقد کما هو ظاهر الأمر بالجمع المحلّی باللام فلا یخصّص إلاّ بدلیل یصلح تخصیص الآیة به،و هو غیر ظاهر.

و ما ذکره بقوله:«و العمدة فیه...»لا یدفع هذا الإستدلال،کما لا یخفی.

قوله:«فمسامحته أقلّ و ألصق[بما سبق]»[ص 578،س 1]؛أقول:فی المخاطبین ب لاٰ تَکْتُمُوا (1)احتمالات:إرادة الشهود فقط؛و إرادتها مع من علیه الحقّ؛ و إرادة من علیه (2)الحقّ فقط.

و الظاهر هو الإحتمال الأخیر،لأنّ الظاهر أنّ النهی متعلّق بکتمان الشهادة فی السفر عند الإیتمان الظاهر فی عدم الإشهاد و الرهن،فالشهادة هی الشهادة علی النفس، و المسامحة حینئذ إنّما هی فی التعبیر بالشهادة عن الشهادة علی النفس،و لیس فیه بعد زاید خصوصا مع قرینة السیاق.

و أمّا إرادة الإحتمال الأوّل فهی بعیدة؛لأنّ حضور من کان صالحا للشهادة فی الفرض المذکور غیر ظاهر،و علی تقدیر الحضور إشهادهم خلاف ظاهر قوله تعالی:

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً... (3).

و حمل قوله تعالی: وَ لاٰ تَکْتُمُوا علی نهی کتمان الشهادة علی تقدیر الحضور و الإشهاد بعید.

و کذا تعمیم النهی بحیث یندرج غیر السفر بعید،و ظاهر أنّ البعد الذی فی هذا الإحتمال أزید من البعد الذی فی الإحتمال الثالث،و فی الإحتمال الثانی یجمع ما فی الأوّل و الثالث مع زیادة بعد استعمال الشهادة علی معنیین-کما قال بعض-لکن فی تغییر

ص:205


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 283.
2- (2)) -لم ترد کلمة«علی»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 283.

اسلوب الغایب المذکور فی فَلْیُؤَدِّ (1)، وَ لْیَتَّقِ (2)إلی خطاب الجمع فی وَ لاٰ تَکْتُمُوا نوع (3)إیماء إلی الإحتمال الأوّل أی لا تکتموا أیّها الشهود،سواء کان علی تقدیر حضورهم فی السفر و کونهم شاهدین علی المعاملة أو الأعمّ الذی یندرج فیه الشهود المذکورون.

و لعلّ مراد المصنّف أیضا ترجیح الإحتمال الأوّل،و ضمیر«فیه»فی«ففیه مسامحة» إلی الإحتمال الثانی،و حینئذ أقلّیّة مسامحة الإحتمال الثالث بالنسبة إلیه،و کونه ألصق بما سبق منه ظاهران،و إن کان ألصق بالنسبة إلی الإحتمال الأوّل أیضا.

و قوله رحمه اللّه فی آخر کلام یتعلّق بالآیة:«و علی تحریم کتمان الشهادة»یدلّ علی ترجیحه الإحتمال الأوّل،و علی تعمیمه آیة: وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ (4).

قوله:«و یمکن استفادة أنّ مجازاة المحسن[بالأحسان حسن]»[ص 578، س 16]؛لا یصدق عرفا و لا لغة علی محض أداء الدین الخالی عن الرهن أو عن الرهن و الشهود إحسانا حتّی یستفاد من الأمر بالأداء حسن مجازاة المحسن بالإحسان.

الثالث:الصلح

و نقل فیه ست آیات:

الأولی: لاٰ خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ (5)

قوله:«و قال:و حدّثنی أبی،رفعه إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام...»[ص 580، س 7]؛هذه الروایة خالیة عن التأیید.

کتاب فیه جملة من العقود

اشاره

و فیه مقدّمة و أبحاث:

أمّا المقدمة ففیها آیة واحدة مشتملة علی أحکام کلیّة:

ص:206


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -جائت کلمة«أنواع»بدل«نوع»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 283.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 114.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (1)

قوله:«و یحتمل أن یکون المراد[إباحة أکل لحمها]»[ص 584،س 15]؛أی من قوله تعالی: أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعٰامِ (2)هو إباحة أکل لحمها.

هذا الإحتمال ظاهر،لکن لیس وجوب الأکل مع الحاجة مندرجا فی الآیة کما هو ظاهر تفسیر الإیفاء بمثله الواجب بما فسّره به[هو اعتقاد حلّ أکلها و وجوبه مع الحاجة].

و وجوبه،سواء کان مرفوعا بعطفه علی«اعتقاد»،أو مجرورا بعطفه علی«حلّ أکلها» لا یظهر وجه ذکره هاهنا،لأنّه علی التقدیر الأوّل یکون معنی کلامه هو أنّ الإیفاء بمثله الواجب(أمران،هما:اعتقاد حلّ أکلها،و وجوب أکلها علی تقدیر الحاجة.و لیس وجوب أکلها ظاهرا من هذه الآیة.

و علی التقدیر الثانی یکون معنی کلامه هو أنّ الإیفاء بمثله الواجب) (3)اعتقادان،هما:

اعتقاد حلّ أکلها،و اعتقاد وجوبه مع الحاجة.

و فیه:أنّ وجوب أکلها حینئذ لا یظهر من الآیة حتّی یکون الإیفاء بمقتضی الآیة هو وجوب أکلها حینئذ.

و یمکن أن یقال:وجوب محافظة النفس عن التلف ظاهر عقلا أیضا إلاّ ما أخرجه الدلیل،فلمّا دلّت الآیة علی حلّیّة البهیمة الأنعام ظهر وجوب أکلها عند الحاجة و إن أمکن سدّ الخلّة بالمیتة مثلا،و حینئذ یصحّ عطفه علی الأوّل و الثانی،و الأوّل أظهر، فتأمّل.

و لعلّ المقصود من قوله:«و یحتمل أن یکون المراد إباحة أکل لحمها»هو کون المراد من الآیة هذه الإباحة من دون وجوب الأکل عند الحاجة و إن کان واجبا بدلیل آخر.

ص:207


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 1.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نقلنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .

الأوّل:الإجارة

و فیه آیتان:

قوله: یٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ... (1)و قوله: إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هٰاتَیْنِ... (2)

قوله:«و دلالة الثانیة أخفی»[ص 586،س 11]؛إعلم أنّه ظهر من کلامه طاب ثراه اشتراک الآیتین فی الدلالة علی مشروعیّة الإجارة فی الجملة،و جریان الإشکال علی تقدیر إرادة التعمیم،و اختصاص الثانیة بالدلالة التی أشار إلیها بقوله:«و فی الأخیرة دلالة-إلی قوله-الآیة».

و قوله:«و فیه تأمّل فی شرعنا»[ص 586،س 11]؛إشارة إلی النظر الذی أورده علی الدلالة المشترکة،و یرد علی الدلالة المختصّة بالأخیرة أنّ الآیة لیست صریحة و لا ظاهرة فی أنّ المهر هو عمل (3)موسی علیه السّلام فی السنین المذکورة.

و لا یبعد أن یکون غرض شعیب علیه السّلام إجارة موسی علیه السّلام نفسه للعمل المعلوم بالاجرة تناسبه،و إنکاحه إحدی ابنتیه بمهر یناسبها.

و لا یبعد أن یقول أحد لأحد:«ازوّجک بنتی علی أن تبنی لی دارا کذا»و یرید به المعاملتین باجرة و مهر یناسبهما.

و حینئذ لا إشکال فی جعل المهر عملا خاصّا لأب البنتین،و لا الإبهام فی إِحْدَی ابْنَتَیَّ إن فرض جریان حکم الآیة فی شرعنا أیضا، (4)فالدلالة المختصّة بالأخیرة مختصّة بمزید إشکال.

و لعلّ قوله رحمه اللّه:«و دلالة الثانیة أخفی»إشارة إلی ما ذکرته،و حینئذ لا یرید أنّ کون الثانیة أخفی غیر صحیح لا بالنسبة إلی الدلالة علی مشروعیّة الإجارة لتساویهما فیها،

ص:208


1- (1)) -سورة القصص،الآیة 26.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 27.
3- (3)) -لم ترد کلمة«عمل»فی نسخة M .
4- (4)) -لم ترد کلمة«أیضا»فی نسخة M .

و لا بالنسبة إلی الدلالة المختصّة بالأخیرة لعدم تحقّق هذه الدلالة فی الاولی أصلا؛لأنّ لنا أن نختار الشقّ الثالث،و هو أنّ دلالة الثانیة علی مدلولها الذی هو المجموع أخفی من دلالة الاولی علی مدلولها.

الثانی عشر:الوصیّة

اشاره

و فیها ثلاث آیات:الاولی: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ . (1)

قوله:«و أنّه راجع أیضا إلی الوصیّة»[ص 595،س 15]؛و لا یخفی أنّ هذا الإحتمال هو الظاهر.

قوله:«إذا أفرط فی الوصیّة أو غیرها...»[ص 596،س 5]؛إعلم أنّ من کان مکلّفا بأداء زکاة أو دین مثلا بحلول الأجل و طلب القرض و إمکان الأداء من المقترض لا یجوز له ترک الأداء و الإکتفاء بالإیصاء،فإن تهاون فی أداء ما یجب التعجیل فیه و اکتفی بالوصیّة فهو عاص فیه و إن لم یقصر الوصیّ فیما یتعلّق به.

و الحصر المستفاد من قوله تعالی: فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ (2)إنّما یدلّ علی انحصار إثم التبدیل بالمبدّل،لا علی عدم کون الموصی آثما بفعل ما لا یجوز له فعله،و بتأخیر ما یجب علیه تعجیله.

و یمکن حمل کلام مجمع البیان (3)علی ما هو مقتضی ظاهر الآیة و أشرت إلیه إن لم نقل بظهوره فیه،فلا یرد علیه أکثر ما یورده المصنّف طاب ثراه.

قوله:«و لکنّه بعید من کلامه»[ص 597،س 6]؛لا بعد فیه أصلا.

قوله:«أنّه یسقط عنه...»[ص 597،س 7]؛أشرت إلی ما هو ظاهر کلامه آنفا.

قوله:«یدلّ علی عدم الإحتیاج...»[ص 597،س 8]؛کلامه الذی نقله رحمه اللّه لا یدلّ علیه.

ص:209


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 180.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 181.
3- (3)) -انظر:مجمع البیان،ج 1،ص 484.

قوله:«و لا عقاب علیه»[ص 597،س 20]؛عدم العقاب علیه لیس من مقتضی الآیة،و العقل یحکم باستحقاق العقاب علی تقدیر التهاون لا بالعقاب،فالروایات الدالّة علی البراءة بأداء الغیر لا تدلّ علی عدم الإستحقاق.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ... (1)

قوله:«و هو بعید بسبب النزول»[ص 601،س 2]؛إنّما یدلّ سبب النزول علی کون غیرکم بعیدا خاصّا،فلا ینافی اعتبار مطلق البعد فیه،فالصواب عدم التمسّک به.

قوله:«و فیه أنّ الظاهر...»[ص 603،س 13]؛إنّما الظاهر من الآیة کون الإشهاد علی الوجه المذکور فیها،و أمّا وجوبه فلا یظهر منها،و هذا مثل أن یقال:صلاة جعفر کذا،فهو لا یدلّ علی وجوب هذه الصلاة.نعم،یمکن أن یقال:لمّا کان ظاهر الآیة کون الإشهاد علی الوجه المذکور فیها فلا یجوز الإشهاد بغیر هذا الوجه و إن لم یظهر منها وجوب أصل الإشهاد،فقول القاضی:«إذا أراد الوصیّة ینبغی...» (2)لیس علی وفق ظاهر الآیة،لأنّ ظاهرها هو تعیّن العدلین أو آخرین،لا رجحانهما کما هو مقتضی قول البیضاوی هاهنا.

البحث عن الیتامی

و فیه آیات:الأولی: وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ... (3)

قوله:«بالدلیل العقلی و النقلی»[ص 606،س 3]؛لا یدلّ الدلیل العقلی علی عدم کفایة الرشد و الإحتیاج إلی ضمیمة البلوغ،فالصواب الإکتفاء بالدلیل النقلی.

الثانیة: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ (4)

قوله:«فلو کان الامتحان قبله»[ص 607،س 13]؛یمکن أن یقال:ظرف الإبتلاء هو من حال الیتیم إلی البلوغ کما هو ظاهر قوله تعالی: حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ (5)

ص:210


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 106.
2- (2)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 287.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 2.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 6.
5- (5)) -نفس المصدر.

و الأمر بالدفع فی ظرف آخر بشرط إیناس الرشد،فلعلّ عدم جواز الإیتاء قبل لکونه ظرف الابتلاء لا ظرف الإیتاء.

قوله:«و لا یلتفت إلی الدور الموهوم»[ص 608،س 12]؛بعدم اعتبار الدم الذی قبل التسع،فیلزم العلم بالتسع لاعتبار الدم،فلو اعتبر الدم یعلم التسع به،و هو الدور.

و وجه الدفع أنّ الدم الذی جمع صفة الحیض یحکم بکونه دم حیض إذا لم یعلم کون سنّها أقلّ من التسع،و لا یتوقّف علی العلم بکون سنّها تسعا،فلا دور.

قوله:«و لا یبعد کونه لمن بیده[مال الیتیم]»[ص 608،س 18]؛و لعلّ هذا هو الظاهر من الآیة،لبعد اختلاف المخاطبین فی فَادْفَعُوا (1)مع المخاطبین فی وَ ابْتَلُوا و فی آنَسْتُمْ (2)،و سیحکم بهذا الإحتمال بخصوصه.

قوله:«و الرشد علی من بیده المال»[ص 610،س 1]؛هذا جزم منه رحمه اللّه عمّا سلب البعد عنه سابقا.

قوله:«و کیف یدلّ الخبر المعمول[علی خلاف القرآن]»[ص 611،س 1]؛ وصف الخبر بالمعمول إشارة إلی أنّه لو دلّ علی خلافه لم یکن معمولا کما هو دأب الفقهاء فی خبر الواحد إذا کان مخالفا للقرآن.

قوله:«فلا معنی لقوله:اونس منه الرشد أولا»[ص 611،س 3]؛لعلّ مراد أبی حنیفة بقوله:«اونس منه أم لا»اونس منه بغیر دلالة الآیة أم لا.

و یمکن دفع ما أورده رحمه اللّه علیه بقوله:«و أیضا...»عنه بأنّ مراده الحکم بالرشد عند ظهوره؛و عند الإشتباه،و عند ظهور عدم الرشد مخصّص عن مقتضی ظاهر الخبر بدلیل آخر.

و مع هذا کلام أبی حنیفة أفضح من أن یقبل الإصلاح.

ص:211


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر.
و لنتبع هذا البحث بآیتین:

الاولی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ... (1)

قوله:«أو یکون النقض فی سفیه خاصّ»[ص 620،س 1]؛لا یخفی بعد الخصوص من سیاق الآیة.

قوله:الثانیة: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً... (2)

قوله:«فإنّ غایة دلالتها علی وجود مملوک لا قدرة له»[ص 621،س 14]؛ جملة لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ (3)صفة عَبْداً ،فإمّا مؤکدّة،و إمّا احترازیّة،و ظاهر أنّ الإحتمال الثانی لیس أخفی من الأوّل،و الإستدلال إنّما یمکن لو کان الإحتمال الأوّل راجحا،و لیس کذلک،بل الراجح هو الثانی،لشیوعه فی مثل هذا الترکیب،و غلبته فی موارد التوصیف.

و قوله رحمه اللّه:«و فی الإستدلال نظر-إلی(قوله-قادر علی شیء»ناظر إلی الإحتمال الثانی الذی ذکرته.و لو قال بدل) (4)قوله:«فإنّ غایة دلالتها»لاحتمال دلالتها،أو لأظهریّة دلالتها أو ما یقرب من أحدهما لکان ظاهرا فی المقصود.

قوله:«فإنّه یحتمل ذلک»[ص 621،س 17]؛أی العبد الموصوف بقوله:

لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ .

الرابع عشر:النذر و العهد و الیمین

اشاره

و فیه أبحاث:

الأوّل:النذر

و فیه آیتان،الاولی: وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ (5)

قوله:«أو یعلم المرأة و الترک...»[ص 624،س 6]؛«و الترک»معطوف علی

ص:212


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 5.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 75.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 270.

المرأة،و علم المرأة بالمقایسة إنّما هو عند إرادة الشخص من المرء کما هو ظاهر العطف ب«أو».

و ظاهر أیضا أنّ عند إرادة الشخص من المرء لا یعلم المرأة بالمقایسة،و مقتضی العطف کون علم الترک بالمقایسة أیضا عند عدم أرادة الشخص من المرء لکون المعطوف بمنزلة المعطوف علیه.

و ظاهر أنّ علم الترک بالمقایسة لا اختصاص له بعدم إرادة الشخص من المرء،و هذا من مساهلته طاب ثراه فی العبارة عند ظهور المطلوب.

و قوله(طاب ثراه:«أو المراد مثلا»قریب من قوله:«أو یعلم المرأة و الترک بالمقایسة») (1)بل لا فرق بینهما إلاّ أن یقول بتقدیر هذا اللفظ،و هو بعید.

الثانیة: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً (2)

قوله:«فتدلّ علی وجوب الوفاء بالنذر»[ص 625،س 14]؛دلالتها علی الوجوب غیر ظاهرة،و استدلاله رحمه اللّه بمثل هذه المدایح علی الوجوب،و الإعتراض علیه بعدم دلالتها علیه قد مرّ مرارا.نعم،ثبت وجوب الوفاء بالنذر بدلیل آخر لا بهذه الآیة، و یجیء منه طاب ثراه مثل الإستدلال المذکور عن قریب.

الرابع عشر:النذر و العهد و الیمین و فیه أبحاث:

[البحث]الثانی:العهد

و فیه آیات:الاولی: وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً (3)

«قوله تعالی: أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» [ص 626،س 4]؛الأمر بالإیفاء مطلق،ظاهره العموم،و أکدّ بقوله تعالی: إِنَّ الْعَهْدَ... فمع کون الأمر ظاهرا فی الوجوب،فی هذا الأمر قرینة واضحة علیه،فنحکم بعموم هذا الحکم إلاّ ما أخرجه الدلیل.

ص:213


1- (1)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة Z .
2- (2)) -سورة الإنسان،الآیة 7.
3- (3)) -سورة الإسراء،الآیة 34.

و الآیة الثانیة لا تخصّص الاولی،لأنّ الحصر المستفاد منها یحمل علی عدم الإیفاء بالعهد المعارض لعهد اللّه تعالی،و إلیه أشار رحمه اللّه بقوله:«أی لا یصار إلی غیره-إلی قوله- و یترک به».

الثانیة: وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا (1)

قوله:«علی وجوب الوفاء بالنذور،و العقود،و الشرائط،و الوعد»[ص 627، س 3]؛لعلّ الإستدلال بهذه الآیة علی وجوب وفاء الوعد مع عدم اندراج کلّ وعد فی ظاهر المیثاق باعتبار ما یدلّ علی التأکید فی الوفاء و مذمّة التارک من الأخبار،فالوعد مع الناس مندرج فی المیثاق.

الثالث:الیمین

و فیه آیات:الاولی: وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ... (2)

قوله:«و هو أنّه لا تجعلوا اللّه حاجزا و مانعا...»[ص 628،س 7]؛و یحتمل أن یکون المعنی لا تکثروا الأیمان حتّی لا تحلفوا فی ترک البرّ و التقوی،و الإصلاح بین الناس،أی لا تجعلوا اللّه عرضة لأیمانکم کراهة أن تبرّوا و تتّقوا و تصلحوا...

الثانیة: لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ... (3)

قوله:«بل لا مانع من الحالیّة أیضا»[ص 631،س 14]؛لا یصحّ نفی المانع عن الحالیّة،فلعلّه یجوز الحال عن الخبر،لکن هذا غیر معروف.

قوله:«إمّا لکونه مصدرا...»[ص 631،س 21]؛فیکون من أفعال المکلّفین، فیجوز جعله کفّارة.

قوله:«إذ لم یثبت أی لفظ«متتابعات»کتابا،و لم یرو سنّة»[ص 633، س 4]؛هذا الدلیل یدلّ علی عدم التأیید أیضا،إلاّ أن یقال:إنّ مراده أنّه و إن لم یثبت أی

ص:214


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 152.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 224.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 225.

لم یحصل القطع بکونه کتابا-علی ما هو المشهور فی القراءة المشهورة-لکن لم یحصل القطع بعدم کونه قرآنا أیضا.

و أنّه و إن لم یرو سنّة أیضا لکن لم یحصل القطع بکون المراد هو التفسیر المأخوذ من السنّة،فلیست الشواذ معلومة البطلان و لا مظنونة،فإن کانت صحیحة السند و کان قاریء تلک القراءة ثقة فهی حجّة و إلاّ فهی بمنزلة الروایة الضعیفة،و هی صالحة للتأیید، فکذا ما هو بمنزلتها.

هذا علی ما هو المشهور من الأصحاب من إسقاط کثیر من الآیات القرآنیّة و کلماتها، و أمّا من قال بانحصار القرآن فی المنقول یدّعی القطع بعدم کونه قرآنا،فعند حصول الأمارة الدّالة علی أنّها نقلت بعنوان کونها کتابا تخرج من مرتبة الحجّیّة و التأیید،و عند دلالة الأمارة علی کونها تفسیرا ینبغی ملاحظة السند و الدلالة،و الحکم بما یقتضیانه من الحجّیّة أو التأیید.

کتاب النکاح

اشاره

و البحث فیه یتنوّع أنواعا:

الأوّل:فی شرعیّته و أقسامه و غیر ذلک:

و فیه آیات: وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ... (1)

قوله:«و أمّا غیرهم فیعالجون أنفسهم...»[ص 638،س 3]؛فإن قلت:تعلیل أنّهم فی التعب لا یجری فیمن لا یعالج نفسه بغیر التزویج،فیلزم ترغیب إنکاحه مثل الصالحین علی هذا التعلیل،و هو باطل.

قلت:تعلیل أمثال تلک الامور فی الصنف،لا بالنسبة إلی کلّ شخص،کجعل علّة القصر فی السفر هو المشقّة،مع تخلّفه فی کثیر من المسافرین،و تحقّقها فی کثیر من غیرهم،و مع هذا التقریب فی هذا التعلیل بعد،بل الظاهر من التعبیر بالصالحین علّیّة هذا

ص:215


1- (1)) -سورة النور،الآیة 32.

الوصف لکون صاحب هذا الوصف أهلا للإحسان،و الترغیب إلی الصلاح أیضا لیس بعیدا.

قوله:«و علی استقلال الآباء و الأولیاء و إن کان المولّی علیها بلاّغا»[ص 640، س 2]؛مقصوده رحمه اللّه أنّ ظاهر الأمر بالإنکاح استقلال المأمورین به،و لمّا اندرج فی المأمورین الوکلاء أیضا کما أشار إلیه بقوله:«فالآیة دلیل ترغیب الأولیاء و الوکلاء-إلی قوله-و یتبعهم»،و عدم استقلالهم معلوم بالدلیل،فبقی الباقی-و هو الآباء-علی مقتضی ظاهر الآیة.

و فیه:أنّ«الأیم»مفسّر بمن لا زوج لها بکرا أو ثیّبا،و من لا إمرأة له کما ذکره رحمه اللّه.

و الأمر بإنکاح الآخر له لا یختصّ بإنکاح الصغیر و الصغیرة و البکر،بل المحتاج إلی الإنکاح غالبا إنّما هو البلغ من الرجال و النساء،بکرا کانت أو ثیّبا،و لا استقلال للآباء فی إنکاح الرجل و الثیّب،فإرادة الإستقلال من الآیة،و إخراج الوکلاء مطلقا،و الآباء بالنسبة إلی بلّغ الأبناء و الثیّب من النساء بعیدة.فلا معنی للقول بدلالة الآیة علی استقلال الآباء،فظهر أنّه یندرج فی الامور بالإنکاح المستقلّین به و غیرهم،فالقانون یقتضی أن یحمل الآیة علی الرجحان المطلق الذی یجامع الإستقلال و عدمه.

و بما ذکرته ظهر قوله:«و علی استقلال الموالی و إن کانوا مستقلّین»،و الظاهر أنّ الآباء بالنسبة إلی الأبکار أیضا کذلک،لکن بالدلیل الدالّ علیه لا بهذه الآیة.

قوله:«نعم،یمکن أن یقال:غناهم و فقرهم باعتبار موالیهم و إذنهم فی التصرّف»[ص 640،س 5]؛أو باعتبار ما یؤول إلیه و لعلّ الإنکاح فیهم یؤول إلی العتق و الغناء فی کثیر من المواضع،و هی المواضع التی یتحقّق فیها شرط الإغناء الذی هو مشیّة اللّه تعالی کما ظهر من الکشّاف آنفا. (1)

الثانیة: وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً... (2)

ص:216


1- (1)) -انظر:الکشّاف،ج 3،ص 242.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 33.

قوله:«أی استطاعة تزوّج»[ص 640،س 10]؛إعلم أنّه یحتمل أن یکون المراد بالنکاح الزوجة المناسبة أو المطلّقة و ما ینکح به من المال،و الثانی هو الظاهر.

و أشار إلی الإحتمالین بقوله: لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً أی استطاعة تزوّج-إلی قوله- من المال.

و علی التقدیرین یحتمل أن یکون حَتّٰی (1)لتعلیل الإستعفاف أی ینبغی لمن (2)لم یجد أحدهما الإستعفاف لیترتّب علیه وجدانه،و أشار إلی التعلیل علی تقدیر إرادة المال بقوله:«حتّی یعطیه اللّه تعالی من فضله ما یتمکّن معه(من) (3)ذلک».

و لیس المراد من حَتّٰی هاهنا الغایة،بقرینة اللام فی قوله:لیجد مالا کثیرا.

و الإحتمال الآتی بعده کما لا یخفی.

و أن یکون غایة له بمعنی مطلوبیّة الإستعفاف إلی وجدان أحدهما،و أشار إلیه عند إرادة الزوجة المناسبة بقوله:«و یحتمل أن یکون معنی حَتّٰی غایة للاستعفاف...».

و لعلّه رحمه اللّه لم یذکر إرادة التعلیل من«حتّی»علی تقدیر إرادة الزوجة المناسبة،و الغایة علی تقدیر إرادة المال،لکفایة المذکور لاستنباط غیر المذکور.

قوله:«و لکن له الأولی عدم ذلک»[ص 641،س 3]؛لأنّ مقتضی الاولی مطلوبیّة إنکاح الأولیاء،و عدم جعلهم الفقر مانعا له.

و الظاهر أنّه إذا کان المطلوب من الأولیاء عدم جعل الفقر مانعا له فالمطلوب بالنسبة إلی الزوج أیضا ذلک،لأنّ (4)الإستعفاف لبعد الفرق.

و فیه:أنّ هذا لا یجری علی أکثر الإحتمالات،لأنّه إن فسّر لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً بعدم استطاعة التزوّج أو عدم مال یتزوّج به فلا منافاة بین ظاهر الآیتین.

ص:217


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -کلمة«من»بدل«لمن»فی نسخة M .
3- (3)) -أضفنا کلمة«من»من المصدر المطبوع.
4- (4)) -جاءت کلمة«لا»بدل«لأنّ»فی نسخة M .

و لعلّه أشار إلیه بقوله:«و الأولی أن یکون المراد هو عدم الزوجة-أی مطلقا-و نحو ذلک»،أی لا یجد مالا یمکن النکاح به.و لعلّه قال:«و الأولی»إشارة إلی بعد اختلاف الحکم بالنسبة إلی الزوجة و أولیائه.

قوله:«ثمّ إنّه لا یخفی-إلی قوله- فَإِنْ خِفْتُمْ... (1)[ص 634،س 9-10]؛ الظاهر أنّ المحرّم هاهنا هو عدم القسط و عدم العدل،و أنّه طلب فی الآیة التحرّز عن مقدمته التی هی نکاح الیتامی و المتعدّد عند خوف انجرار أحدهما إلیه،فالظاهر أن یقال:

إنّ الآیة الکریمة تدلّ علی غایة المبالغة فی التحرّز عن المحرّمات،حیث نهی بحسب المعنی عمّا هو فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم،و أمر بشیء لا ینجرّ إلیه،لأنّ ظاهر سیاق الآیة الشریفة هو النهی عن نکاح الیتامی الذی فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم الذی هو عدم القسط بمحض الخوف عن انجراره إلیه،و الأمر بنکاح ما لا ینجرّ إلیه،و علیه فقس قوله تعالی: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا... (2).

ما ذکرته موافق للمشهور الذی هو کراهة ما هو فی عرضة الانجرار إلی المحرّم،لکن الظاهر أنّ مراده طاب ثراه من المحرّمات هاهنا لیس هو عدم القسط و عدم العدل فقط،بل ما هو فی عرضة الإنجرار إلی أحدهما أیضا محرّم عنده،و أنّ مراده من الضمیر فی قوله:

«فیها»هو المحرّمات بالأصالة.

و یدلّ علی کون ما هو فی عرضة الإنجرار إلی المحرّم محرّما عنده رحمه اللّه ما یذکره رحمه اللّه بقوله:«فیکون المعنی-إلی قوله-فلا یباح لکم ذلک»،و بقوله:«فمقصود الآیة تحریم عدم القسط و ما یؤل إلیه».

إعلم أنّ مخالفة المشهور سهل إذا لم یظهر تحقّق الإجماع المعتبر علی وفق قولهم، لکن کلامه رحمه اللّه فی نفسه ضعیف،لأنّ الأمر الصریح الذی هو قوله تعالی: فَانْکِحُوا مٰا

ص:218


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 3.
2- (2)) -نفس المصدر.

طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ... (1)لیس للوجوب،و هو رحمه اللّه أیضا قائل به،فلا یبعد أیضا أن لا یکون النهی الضمنی عن نکاح الیتامی عند خوف عدم القسط للحرمة.

قوله:«و کأنّی رأیت عن الشیخ کراهة ذلک»[ص 643،س 20]؛و سببها ظاهر،و هو خوف عدم العدل کما یؤمی إلیه قوله تعالی: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا... .

و فیه:أنّه لا یدلّ الآیة علی الکراهة عند عدم الخوف و لا إشارة فیها إلیها،و عند الخوف یدلّ علی الحرمة عنده،کما أومأت إلی دلالة کلامه رحمه اللّه علی اختیاره الحرمة بدلالة الآیة.

قوله:«استدلّ بعض الناس علی وجوب التزویج...»[ص 644،س 1]؛ظاهر التعبیر بالإستدلال هو الحکم بالوجوب بسبب دلالة الآیة علیه،لا القول بکون ظاهر الآیة هو الوجوب و إن ثبت عدم إرادة الظاهر بدلیل آخر،و حینئذ لا ریب فی ورود الإعتراض الذی اشیر إلیه بقوله:«و هو خطأ،لأنّه...».

و ظاهر قول المصنّف رحمه اللّه من قوله:«قد عرفت عدم الدلالة»أنّ دلالة الآیة إنّما تسلّم لو لم یکن لها صارف،و کون مثنی فی ذیل (2)الأمر صارف عن دلالتها علی الوجوب.

و فیه:أنّ هذا لیس صارفا عن الدلالة،بل صارف عن الحکم بإرادة ما هو ظاهر الأمر الذی فی الآیة.

و التوجیه بإرادة هذا المعنی من عدم الدلالة یدفعه ما یذکره بقوله:«و إنّ وجود الدلیل علی عدم الوجوب-إلی قوله-لا ینافی دلالته علی الوجوب ظاهرا»و أشار إلی ما هو مقتضی لفظ الإستدلال الذی أشرت إلیه بقوله:«إلاّ أن یقال:إنّه قال به لذلک»لکن بتفاوت،لأنّه ذکر ما هو مقتضی لفظ الإستدلال علی ما ذکرته بعنوان الإحتمال الذی یدلّ علی کونه تأویلا له،و کونه خلاف ظاهر اللفظ علی ما هو ظاهر لفظ،إلاّ أن یقال کما

ص:219


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -وردت کلمة«ذلیل»بدل«ذیل»فی نسخة Z .

یعرفه العارف بأسالیب الکلام و فی قوله:«فحینئذ یمکن أن لا یسلّم وجود الدلیل»إنّ هذا المنع مکابرة کما لا یخفی،و خلاف ما ذکره أیضا.

قوله:«و یفهم أیضا أنه یجب الإجتناب...»[ص 644،س 7]؛وجوب الإجتناب (1)عن جمیع المحرّمات لا یحتاج إلی بیان،لکن فهمه من الآیة غیر ظاهر، و تأیید وجوب الإجتناب عن الکلّ عدم قبول التوبة عن البعض أیضا غیر ظاهر.

قوله:«و لا یجب أنّه التعدیل بین السراری...»[ص 644،س 12]؛ما ذکره رحمه اللّه هاهنا بالنسبة إلی الإماء کلّه ثابت بالسنّة،لکنّ الإستدلال بالآیة لا یجری فی غیر عدم وجوب التعدیل بین الإماء،فما هو مندرج فیه یمکن الإستدلال بهذه الآیة علی عدم وجوبه،و ما لا یندرج فلا.

و ظاهر کلامه رحمه اللّه عدم اندراج المنام،و ما یذکره بعد فیه کما هو مقتضی لفظ«بل»فإن کان کذلک فلا تدلّ علی عدم وجوب ما ذکره بعد«بل».

قوله:«للإشارة إلی أنّه ینبغی إعطاء البعض»[ص 645،س 6]؛فالهبة متعلّقة بالباقی،و ظاهر هذه العبارة أنّ قوله تعالی: عَنْ شَیْءٍ (2)إشارة إلی ما بقی من المهر، فالهبة فی قوله رحمه اللّه:«بهبة لکم»هو الإبراء الإصطلاحی.

و ظاهر قوله تعالی: فَکُلُوهُ (3)هو الإختصاص بالعین،و تخصیصه بما فی الذمّة کما هو ظاهر قوله:«ینبغی-إلی قوله-من المهر»فی غایة البعد.نعم،إن عمّم بحیث یشمل ما فی الذمّة أیضا کما أشار رحمه اللّه إلیه بقوله:«و یحتمل-إلی قوله-مطلقا»فلیس بعید.

إعلم أنّ ظاهر قوله:«بهبة لکم»و قوله:«و الظاهر أنّ هبة الکلّ أیضا کذلک»اعتبار الهبة،و ما سیذکره بقوله:«فدلّت الآیة-إلی قوله-بطیب النفس»یدلّ علی عدم اعتبارها.و یمکن أن یقال:إنّ ذکر الهبة هاهنا بعنوان المثال لا باعتبار کونها معتبرة،بل

ص:220


1- (1)) -وردت کلمة«الإختصاص»بدل«الإجتناب»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 4.
3- (3)) -نفس المصدر.

هی فرد من أفراد ما یدلّ علی طیب النفس،و لعلّه أجمل هاهنا بما سیبیّن من عدم اعتبارها.

قوله:«و تنکیر شیء یدلّ علی عمومه»[ص 645،س 6]؛أی بالنسبة إلی الأبعاض.

قوله:«استوهب منها شیئا»[ص 645،س 15]؛ظاهره عدم اختصاصه بالمهر، و ظاهر الإستشهاد بالآیة اختصاصه به،فیحتمل أن یکون مراد أمیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر هذا الکلام،و استشهاده علیه السّلام یمکن أن یکون باعتبار استفادته علیه السّلام منها العموم و إن لم یکن ظاهرا بحسب أذهاننا،و لا ینافی استشهاده علیه السّلام للرجل عدم إدراک الرجل أیضا کیفیّة الدلالة،و لا یبعد أیضا أن یکون علیه السّلام أعلمه العموم ببعض الامور المناسبة.

و یحتمل أن یکون مراده علیه السّلام من قوله:«شیئا[طابت به نفسها]من مالها»هو شیء من المهر،و اکتفی بالإجمال بما یظهر من الإستشهاد،لکن هذا الإحتمال بعید بالنسبة إلی قوله علیه السّلام:«من مالها»فالظاهر من الروایة هو الإحتمال الأوّل.

قوله:و لا یحتاج إلی الإیجاب و القبول»[ص 646،س 3]؛لأنّ ترتّب فَکُلُوهُ علی قوله تعالی: فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً (1)یدلّ علی کفایته فی الترتّب،و لم یظهر منه أمر زاید علی ما یدلّ علی طیب النفس،و لم یظهر منه اعتبار لفظ «یدلّ»علی الإیجاب و القبول،حتّی یترتّب علیه قوله تعالی: فَکُلُوهُ .

قوله:«بل أموال الناس أیضا»[ص 646،س 4]؛لا یظهر هذا من الآیة.

قوله:«فلا یبعد سقوطها بالهبة...»[ص 646،س 5]؛قد ظهر هاهنا کفایة ما یدلّ علی طیب النفس،و أشار إلی احتمال عدم اختصاص فَکُلُوهُ بالعین سابقا، و ظاهر أنّ لفظ الهبة من الألفاظ الدالة علی طیب النفس،فصحّ حینئذ تفریع قوله:

«فلا یبعد...»علی ما سبق،فظهر بما ذکرته وجه قوله رحمه اللّه:(«و الظاهر أنّه یجوز الإبراء

ص:221


1- (1)) -نفس المصدر.

أیضا»و أنّه لا یختص هاهنا بذاته و لکن لا یظهر وجه قوله:) (1)«و لکن ینبغی القبول أیضا» سواء کان متعلّقا بالإبراء أو به و الهبة.

إلاّ أن یقال:مراده باعتباره اعتباره فی بعض الصور الذی هو تعلّق أحدهما بالعین للتملّک لا لجواز التصرّف.

و فیه تکلّف،لکن یمکن فی کلام مثله رحمه اللّه.

الرابعة: وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ... (2)

قوله:«لعدم حسن الحفظ...»[ص 646،س 12]؛فی دلالة الآیة علیه إشکال، لأنّ ظاهر سیاق الآیة هو المدح بمحافظة الفروج علی غیر الأزواج و ملک الیمین،و عدم منافاة عدم المحافظة علی الأخیرین المدح بالمحافظة،و أمّا المدح بعدم المحافظة علی الأخیرین فغیر مستفاد من الآیة،بل ظاهر قوله: فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (3)هو عدم المنافاة الذی ذکرته.نعم،یمکن استفادة ما ذکره من السنّة،و لیس کلامه رحمه اللّه هاهنا فیه بقرینة السیاق،و ما یذکره بقوله:«و یدلّ علیه غیر هذه الآیة أیضا من الآیات و الأخبار»فظهر بما ذکرته ضعف هذا القول إلی قوله:«و لا[ترک]التسرّی».نعم ما ذکره بقوله:«خصوصا باعتقاد-إلی قوله-عارا»یظهر من الآیة،لأنّ ظاهر استثناء إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ (4)عدم منافاة المستثنی المدح الظاهر من الآیة الظاهر منه عدم کونه صفة بعض (5).

السادسة: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً... (6)

قوله:«إلاّ أن یکون الخطاب للأحرار»[ص 655،س 6]؛لا یبعد أن یقال:إنّ ظاهر قوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ... هو کون من عبّر ب«من

ص:222


1- (1)) -اضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
2- (2)) -سورة المؤمنون،الآیة 5.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 6.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -وردت کلمة«نقص»بدل«بعض»فی نسخة Z .
6- (6)) -سورة النساء،الآیة 25.

مالک»المال و النکاح،و العبد لا یملک المال-إلاّ فی الصور النادرة-و لا النکاح،بل مالکه هو المولی،فتخصیص الخطاب بالأحرار هو رعایة مقتضی ظاهر الآیة لا أنّه حمل للفظ علی خلاف ظاهره.

قوله:«و لکن بمفهوم الوصف و ما ثبت حجیّته»[ص 655،س 7]؛عمدة الدلیل علی حجیّة المفهوم هی أنّ الظاهر من تقیید شیء بشرط مثلا هو انتفاء ذلک الشیء عند انتفاء الشرط إذا لم یظهر للتقیید فایدة غیره،و الظاهر من الآیة و الخبر حجّة شرعیّة.

و هذا الدلیل کما هو جار فی حجیّة مفهوم الشرط و الغایة،جار فی مفهوم الصفة، و کون التقیید بالشرط و الغایة أظهر فی الدلالة علی انتفاء حکم المذکور عن المسکوت لا یخصّص الحکم باعتبار المفهوم بهما،إلاّ إذا دلّ دلیل علی اعتبار هذه المرتبة من الظهور التی یظهر من التقیید بأحدهما و انتفائها عن التقیید بالصفة،و لم یدلّ دلیل علی اعتبار مرتبة خاصّة من الظهور فی کون الظاهر من الکتاب و الخبر حجّة،فالحق حجّیّة مفهوم الصفة أیضا.

قوله:«و فیه تأمّل لاحتمال...»[ص 655،س 12]؛المعنی الأوّل أقرب،و هو کاف للاستدلال بالظاهر.

قوله:«و هو الترغیب و التحریص علی النکاح»[ص 655،س 12]؛قد ظهر من آیة حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ (1)إلی قوله تعالی: إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ حرمة ما ذکر من المحرّمات أبدا أو جمعا،و حلّیّة ملک الأیمان الخاصّ التی اشیر إلیها بقوله تعالی:

وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (2)بل حلّیّة الإماء غیر المحصنات المذکورة أیضا بالأولویّة،فسیاق الآیات فی بیان المحرّمات و المحلّلات،فقوله تعالی:

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ (3)إلی آخر ما نقله المصنّف لا یدلّ علی التحریص علی النکاح

ص:223


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 23.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 24.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 25.

فی هذا المقام حتّی یقال:إنّ تقیید عدم الإستطاعة فی نکاح ملک الأیمان یدلّ علی انتفاء التحریص فی نکاحهنّ عند استطاعة المحصنات.

قوله:«فإنّ الظاهر أنّ المقصود هو الإرشاد»[ص 655،س 21]؛أی الإرشاد علی الجواز،و فیه أنّ الإرشاد یتحقّق بعکس الترتیب المذکور بحسب اللفظ،فالحکم باختیار أحد الترتیبین علی الآخر بلا خصوصیّة فی اختیاره لا وجه له و إن کان بعنوان الظنّ کما هو مقتضی قوله رحمه اللّه:«فإنّ الظاهر...».

و ما یذکره بقوله:«و لهذا ما حملت علی تعیین...»لا یدلّ علیه،لأنّ ما یمنع علی حمله الآیة علی تعیین نکاح الحرّة علی تقدیر،و تعیین نکاح الأمة علی تقدیر آخر لا یمنع عن حملها علی الترتیب بعنوان الأولویّة.

و بما ذکرته ظهر ضعف ما یذکره بقوله:«و أیضا لا شک-إلی قوله-فتأمّل».

و إن قال أحد بعدم رجحان نکاح الحرّة بالنسبة الی العبد فلا یجری المفهوم بعنوان الأولویّة أیضا،و سلّم له یحتمل تخصیص الآیة بالأحرار کما أومئ إلیه سابقا بقوله:«إلاّ أن یکون الخطاب للأحرار»و هذا التخصیص لیس بعیدا،فارتکابه مع رعایة المفهوم علی وجه یصحّ أولی من إبقاء«من»علی عمومه،و ترک مقتضی المفهوم،و ضعف ما یذکره بقوله:«و بالجملة...»و ما یظنّه مؤیّدا لیس بمؤیّد،کما لا یخفی.

قوله:«و یؤیّد الجواز أیضا عموم قوله: فَانْکِحُوهُنَّ (1)»[ص 656، س 12]؛الإستدلال بهذا العموم علی الجواز الذی یقول به رحمه اللّه مشکل،لاحتمال أن یکون المقصود بعد بیان مرتبة جواز نکاح الإماء التی هی عدم وجدان الطول بیان اشتراط نکاحهنّ بأمر آخر هو إذن الأهل.

قوله:«و یؤیّده أیضا وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ (2)»[ص 656،س 16]؛نسبة هذه الآیة فی نکاح الإماء إلی ظاهر آیة وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ... نسبة العامّ إلی الخاصّ، فالقانون یقتضی تخصیص العامّ بما یدلّ علیه الخاصّ،فتأیید الجواز بهذه الآیة ضعیف.

ص:224


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النور،الآیة 32.

قوله:«و قد یقال:لا زنا للکافرة للشبهة»[ص 657،س 20]؛لا یعمّ هذا التعلیل بالنسبة إلی الکافرات.

قوله:«و قیل:هذه أیضا تدلّ علی تحریم...»[ص 658،س 9]؛أی کما دلّ التقیید بعدم استطاعة نکاح المحصنات المؤمنات للأمر بنکاح ما ملکت الأیمان علی حرمة نکاح ملک الأیمان مع الإستطاعة،یدلّ تقیید جواز نکاح الإماء المعبّر عنه بلفظ ذلک بخوف العنت علی حرمته بدون هذا القید،فمقتضی لفظ«أیضا»معلومیّة اقتضاء التقیید الأوّل للحرمة،و الحکم بکون التقیید الثانی مثله فی الإقتضاء.

و مقتضی الإستدراک بقوله:«لکن زید له شرط آخر»هو عدم ظهور مقتضی التقیید الأوّل،فالمناسب إمّا ترک«أیضا»أو ترک الإستدراک.

قوله:«و قد عرفت عدم الدلالة...»[ص 658،س 12]؛و قد عرفت ما فیه.

قوله:«أی صبرکم عن نکاح الإماء...»[ص 658،س 14]؛ظاهر السیاق علی ما یبلغ إلیه عقلنا أنّ اللّه عزّ و جلّ لمّا ذکر شرط عدم الطول و خوف العنت فی نکاح الإماء ذکر أنّ الصبر علی عدم التزویج بهنّ بعد حصول الشرطین خیر لکم،لا قبل حصولهما، و لیس المراد بالصبر هو الصبر عن عدم التزویج فقط،بل الصبر عنه و عمّا هو فی عرضة الإنجرار إلیه.

و ما یذکره فی إبطال هذا المعنی بقوله:«إذ لو کان المراد بعد الشرطین...»ضعیف بما ذکرته من اندراج الصبر عن الزنا فی الصبر الذی حکم بخیریّته.

هذا إذا کان العنت هو الإثم الذی یحصل من الزنا أو الحدّ،و أمّا إذا کان المراد منه هو المشقّة و إن لم یحصل الخوف بوقوعه فی معصیة فلا إشکال.

قوله:«أو یحصل به ضرر لا یتحمّل مثله»[ص 659،س 1]؛و لعلّ العنت علی تقدیر کونه هو المشقّة لیس المراد به هذه المرتبة منها بقرینة طلب الصبر،و لعلّ استحباب التزویج لو دعت نفسه مخصّص بغیر نکاح الإماء بدلیل الآیتین و إن لم یمکن حمل کلام الفقهاء علی ذلک،فلا ینفعه إلاّ إذا أظهر منه الإجماع،و ظاهر أنّ المسألة لیست إجماعیّة.

و بما ذکرته یظهر ضعف ما یذکره فی تقویة ما اختاره.

ص:225

قوله علیه السّلام:«إذا اضطرّ إلیها فلا بأس» (1)[ص 659،س 9]؛لعلّ مقصوده من التأیید بالروایة الاولی أنّ الإضطرار کثیرا مّا یستعمل فی المشقّة و إن لم یبلغ إلی مرتبة لا یصحّ التکلیف معها،بل کثیرا مّا یطلق الإضطرار فی المشقّة المطلقة.

و فیه:أنّ صحّة استعمال المشقّة فی هذا المعنی لا یجعل الروایة مؤیّدة،بل تأییدها موقوف علی کونه ظاهر فی المرتبة الضعیفة منها بخصوصها،و لیس کذلک؛و علی فرض کونه کذلک مع معلومیّة بطلانه فلا دلالة لها و لا تأیید فی صورة عدم حصول المشقّة.

و توهّم الإجماع المرکّب فی مثل هذه المسألة توهّم ضعیف کما أوضحته فی موضعه.

و بالروایة الثانیة أنّ ظاهر لفظ«ینبغی»هو الکراهة،فیحمل علی الکراهة قبل حصول الشرطین،لعدم الکراهة بعده،بل قد یکون واجبا حینئذ کما ظهر ممّا ذکر فی تأیید قوله تعالی: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ (2)لما اختاره رحمه اللّه.

و فیه:أنّه یحتمل أن یکون الکراهة المستنبطة من ظاهر الروایة هی کراهة تزویجها بعد حصول الشرطین کما أوضحته فی بیان ضعف ما أبطل به هذا الإحتمال هناک.فظهر أنّ ضعف تأیید هذه الروایة لیس باعتبار السند فقط،بل باعتبار الدلالة أیضا.

و الظاهر تعبیره رحمه اللّه بالتأیید باعتبار السند،و عدم صراحة«لا ینبغی»فی الکراهة، لاحتمال الأعمّ الذی لا ینافی الحرمة،و کون النهی متعلّقا بقبل حصول الشرطین،و کون النکاح قبل حصولهما حراما لا مکروها.و لمّا کان هذا الإحتمال خلاف ظاهر لفظ «لا ینبغی»حکم بالتأیید،و حاصل إیرادی علیه بعد حمل اللفظ علی ظاهره ظاهر.

:

«النوع الثانی:فی المحرّمات

و فیه آیات:الاولی: وَ لاٰ تَنْکِحُوا مٰا نَکَحَ آبٰاؤُکُمْ (3)»

قوله:«أی بئس طریق من یقول به»[ص 660،س 13]؛هذا بعید،لأنّ ضمیر

ص:226


1- (1)) -التهذیب،ج 7،ص 334،باب العقود علی الإماء و ما یحل من النکاح بملک الیمین،ح 2.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 25.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 22.

إِنَّهُ و کٰانَ للنکاح المذکور کما یدلّ علیه قوله رحمه اللّه:«أی نکاحهنّ کان»،فکذا ضمیر ساء.

الثانیة: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ... (1)

قوله:«و النکاح أولی ما یمکن تقدیره»[ص 661،س 3]؛لتبادره إذا نسب الحرمة إلی النسوان فالدلیل الثانی مأخوذ فی تتمیم الثالث.

قوله:«و فی الآیة دلالة علی أنّ إطلاق البنت...»[ص 661،س 12]؛وجه الدلالة أنّ المذکورات محرّمة بالإتّفاق،و الظاهر اندراجها فی عموم الآیة،و إذا اندرجت فی عمومها فالظاهر کون الألفاظ المذکورة فی الآیة فی المذکورات حقیقة،لخلوّ الآیة عن قرینة إرادة المعانی المذکورة،و إطلاق اللفظ علی معنی بلا قرینة یدلّ علی کونه حقیقة فیه.

و فیه:احتمال ظهور حکم بالألفاظ المذکورة حقیقة فیه من الآیة،و حکم غیره من المذکورات من السنّة (2)،و إن دلّ دلیل منفصل مثل الروایة علی اندراج الکلّ فی الآیة المذکورة فلا یمکن الحکم بکونها حقیقة فیه إذا دلّ دلیل مثل تبادر الغیر علی کونها مجازا فیه مثل استعمال الآخرة فی آیة إرث الامّ فی ما هو فوق الواحد مع اشتهار کون الجمع حقیقة فی ما هو فوق الإثنین.

و یؤیّد احتمال هذا تجویزه رحمه اللّه إرادة الوطی من النکاح مجازا کما مرّ آنفا،و فقد القرینة بالنسبة إلینا لا یستلزم فقدها بالنسبة إلی من نزلت علیه.

قوله:«و یحتمل إرادتهما»[ص 661،س 16]؛مراده رحمه اللّه محض الإحتمال و إن کان بعیدا،لبعد عموم المجاز و الإشتراک،و ظاهر أنّ إرادة المذکورات من الآیة المذکورة لیست بهذا البعد و إن کانت بعنوان المجاز.

ص:227


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 23.
2- (2)) -جائت کلمة«النسبة»بدل«السنّة»فی نسخة M .

قوله:«فیمکن جواز ذلک إلی (1)محلّ الشهوة»[ص 662،س 6]؛الظاهر أنّ «إلی»لنهایة الجواز،فلا یجوز النظر إلی محلّ الشهوة و الریبة و اللذة.

قوله:«و فی بعض الروایات ما یدلّ علی أنّه یحصل بالیوم و اللیلة...» [ص 663،س 5]؛الظاهر أنّ إنبات اللحم و شدّ العظم یحصل من رضعة،بل بعضها إذا لم یختلّ مزاج المرتضع،مع أنّ بعض الأخبار یدلّ علی عدم حصولهما من العشرة،فینبغی حمل الروایات الدالّة علیها علی مرتبة خاصّة منهما یحصل ببیانهما،لا بمعنی حصول تلک المرتبة،بل ما من شأنه أن یحصل به تلک المرتبة کاف،فلا فرق بین صحیح المزاج و مختلّ المزاج فی کون الخمس عشرة رضعة مثلا محرّمة.

[قوله:«و فی]قوله تعالی: مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ (2)»[ص 665، س 1]؛ظاهر جمع الخطاب و إن کان ظاهرا فی غیر أهل البیت لکن لو لم یکن ظاهرا فیهم أیضا لما ورد ابوّته صلّی اللّه علیه و آله لهم،لأنّ الحسنین علیهما السّلام لم یکونا رجلین حینئذ و لیس ظاهر الآیة عدم صیرورته صلّی اللّه علیه و آله أبا حتّی یحتاج إلی التوجیه فی دفع توهّم الإیراد کما هو مقتضی کلامه رحمه اللّه.

قوله:«[دلالة ما]علی عدم اعتبار مفهوم القیود»[ص 665،س 7]؛لأنّ قوله تعالی: دَخَلْتُمْ بِهِنَّ (3)علی تقدیر اعتبار المفهوم یدلّ علی حرمة الربائب اللاّتی من النساء الغیر المدخولة،فلم یکن إلی قوله تعالی: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ (4)حاجة،لأنّ منطوق هذا هو ما ظهر من مفهوم السابق (5).

و فیه:أنّ ذکر الحکم بعنوان التفریع شایع فی الکلام البلیغ،و ظاهر أنّ التفریع هو ذکر الحکم الذی ظهر من السابق.

قوله:«و لأنّها لیست مرفوعة بالکلّیّة...»[ص 667،س 4]؛إنّما یشترط رفع

ص:228


1- (1)) -فی المطبوع«إلاّ»بدل«إلی».
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 40.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 23.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -جائت کلمة«السیاق»بدل«السابق»فی نسخة M .

الکلّ فی کون الآیة منسوخة فی جمیع مفادّها لا فی کونها منسوخة فی بعضه،و توضیحه أنّه إذا کان حکم قوله تعالی: وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ (1)شاملا لأهل الکتاب و جاریا فیهم أیضا إلی نزول قوله تعالی: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ (2)و ارتفع ما تعلّق بهم بهذه الآیة کان نسخا للآیة الاولی فی البعض و إن بقی حکمها فی البعض الآخر کما کان،فالصواب الاکتفاء بالتعلیل الأوّل.

قوله:«و هو خلاف الظاهر»[ص 667،س 13]؛قد بیّنت فی السادسة من النوع الأوّل ما یظهر به قوّة عدم جواز نکاح الإماء مع القدرة علی الحرائر،و حینئذ حمل الأمة و العبد علی ما حملهما علیه فی غایة البعد،لدلالة الاسلوب علی ظهور حلّیّة الأمة المؤمنة للمخاطبین،و إطلاق الأمة و العبد علی ما فی الکشاف و البیضاوی (3)لیس بعیدا، و کون المبالغة الداعیة علی حمل اللفظین علی ما حملهما رحمه اللّه علیه مطلوبه غیر ظاهرة.

فالظاهر من الآیة حینئذ أنّه تعالی نهی عن نکاح المشرکات و غیّی النهی بإیمانهنّ، و حکم بخیریّة المؤمنات تنفیرا عن الرغبة إلی المشرکات،لا بالخیریّة التی تقتضی وجود أصل الحسن فی المفضول.

فالمخاطبون بالنهی هم المؤمنون أحرارا کانوا أم عبیدا،و الأمة المؤمنة شاملة علی الحرّة و الأمة،و عموم الأمة لا یستلزم حلّیّة کلّ صنف منها لکلّ صنف من المخاطبین.

فظهر أنّه طاب ثراه حمل هذه الآیة علی ما حملها علیه رعایة لظاهر لفظ الأمة و العبد و عدم تحقّق المنافی عنده،و حملتها علی ما حملتها علیه رعایة لمقتضی ما ظهر سابقا.

النوع الثالث:فی لوازم النکاح

و فیه آیات:

الثانیة: لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (4)

ص:229


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 221.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 5.
3- (3)) -انظر:الکشّاف،ج 1،ص 238،أنوار التنزیل،ج 1،ص 119.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 236.

قوله:«کذا فی التفسیرین»[ص 672،س 17]؛لعلّ مرادهما تجویز کون أَوْ تَفْرِضُوا (1)حکایة عن الحال الماضیة،و حینئذ لا یرد علیهما ما یورده بقوله:«و فیه تأمّل-إلی قوله-و هو (2)باطل».

الثالثة: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ (3)

قوله:«هو ولیّ المطلّقة المذکورة»[ص 675،س 18]؛و حینئذ معنی اَلَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (4)هو الذی بیده عقدة النکاح علی وجه کانت بیدها علی تقدیر الاستقلال،فلا یرد نظیر ما یذکره بقوله:«مقابلة الذی بیده عقدة النکاح للمرأة لا تناسب».

قوله:«إذ مقابلة الذی بیده عقدة النکاح»[ص 676،س 9]؛لعلّ المراد بالذی بیده عقدة النکاح حینئذ هو من هی بیده إبقاء و إزالة،لا إحداثا حتّی یکون نسبتها إلی الرجل و المرأة نسبة واحدة.

قوله:«و مع استثناء العفو منه لا یصیر الواجب غیره»[ص 676،س 12]؛ المتبادر من النصف لیس هو النصف و إن کان فی ضمن الأکثر،بل المتبادر منه هو النصف فقط،و بعد استثناء العفو یصیر الواجب هو أکثر منه،و هو غیره؛و هذا فی سبق الإعطاء، و إلاّ یمکن للزوج الرجوع،و لعلّ کلام المصنّف رحمه اللّه ناظر إلی هذه الصورة.

الخامسة: وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسٰاءِ (5)

قوله:«هذه قسمتی فیما أملک،فلا تأخذنی فیما تملک و لا أملک»[ص 679، س 8]؛یحتمل النفی و النهی،و علی الثانی یوجّه بما یوجّه به قوله: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ (6)و حینئذ المراد بقوله صلّی اللّه علیه و آله:«لا أملک»هو ما لا یملکه صلّی اللّه علیه و آله من غیر مشقّة حتّی یصحّ الطلب،و علی الأوّل یحتمل أن یکون المراد بقوله:«لا أملک»هو

ص:230


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -لم ترد کلمتا«و هو»فی نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 237.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 129.
6- (6)) -سورة البقرة،الآیة 286.

المعنی المذکور،و یحتمل أن یکون المراد به ظاهره،و الأوّل هو الظاهر لأنّه یحصل به إفادة أنّه لا یحتاج إلی المجاهدة فی إزالة المیل إلی بعضها عند الإمکان.

و علی الثانی لا یشتمل علی إفادة؛لأنّ کلّ أحد یعلم أنّه لا یصحّ التکلیف بأمر لا یقدر علیه المکلّف،و تجویزه الأشعری إنّما طرء بشبهة لم تکن فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بین المؤمنین الذین لم یخرجوا عن الفطرة الأصلیّة.

قوله:«و لعلّ فیه توبیخا علی وقوع التفریط فی العدل»[ص 679،س 16]؛ و لعلّ وجه الحمل علی التوبیخ فی أن النهی عن کلّ المیل مقرونا بالفاء بقوله:

فَلاٰ تَمِیلُوا (1)بعد سلب الاستطاعة عن العدل نوع ایماء علی وقوع کلّ المیل المقدور ترکه و کونه فی غایة القباحة فی جمل الآیة[علی]أنّ العدول الغیر المقدور موضوع عنکم،فإذا کان موضوعا عنکم فلا تمیلوا کلّ المیل الذی فی وسعکم ترکه.و لعلّه قال:

وجه الأوّل هو عدم القدرة،و لا وجه للثانی.

و امّا قوله:«و ان لم یکن واجبا»فلم یظهر من هذه الآیة،بل ظاهرها الوجوب، و الروایة أیضا مؤیّدة له.

السابعة: أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ... (2)

قوله:لا تخصّص الاولی بالأدلة الدالّة...»[ص 681،س 15]؛تخصیص الرجعیّة بالأدلة الدالّة علی أنّ حکمها حکم الزوجة جیّد،و أمّا تخصیصها بالآیة السابقة و بالطریق الأولی ضعیف.

أمّا تخصیصها بالآیة فلأنّ کون النفقة تابعة ممنوعة،و یمکن أن یکون سبب إیجاب السکنی أنّ الألفة و عدم الفرقة مطلوبان بحسب الشرع،فإذا کانت ساکنة فی بیت الزوج و قریبة منه کما هو الغالب إذا کانت ساکنة فی بیته ربّما یرجع الزوج بأدنی باعث،بخلاف ما إذا کانت خارجة عن بیته،کما یعرفه المتأمّل.و کون العلّة ما ذکرته لیست بعیدة، و تبعیّة النفقة حینئذ غیر ظاهرة.

ص:231


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 129.
2- (2)) -سورة الطلاق،الآیة 6.

لا یقال:علی تقدیر وجوب السکنی ربّما کان الزوج بعیدا عن مسکنها،فلا یترتّب علیه ما جوّزت ترتّبه علیه.

لأنّا نقول:عموم العلل الشرعیّة غیر لازم،و أمّا تخصیصها بالطریق الاولی فإنّما یتمّ لو تمّ لو کان سبب وجوب الإسکان هو الحاجة،و هو غیر ظاهر،فلعلّ سبب وجوبه هو ما ذکرته،فحینئذ لا یجری الاولویّة،و لا المثلیّة.

قوله:«و لهذا لا سکنی للحامل»[ص 681،س 17]؛لعلّ عدم وجوب الإسکان بالنسبة إلی الحامل المتوفّی عنها زوجها لعدم تحقّق العلّة التی جوّزت کونها علّة لوجوب الإسکان.

قوله:«فهو یدلّ علی القبح العقلی»[ص 683،س 16]؛تکلیف اللّه تعالی بأمر یدلّ علی حسنه،و أمّا عدمه فلا یدلّ علی قبحه،لاحتمال کونه تفضّلا و لطفا،و لیس غرضی عدم القبح،بل قبحه ظاهر و إن أنکره الأشاعرة،لکن دلالة هذه الآیة علیه غیر ظاهرة.

قوله:«لا یقع من اللّه بل محال»[ص 683،س 17]؛المحالیّة لم یظهر من هذه الآیة،لکنّ العقل یحکم بمحالیّة التکلیف بما لا یطاق،و أمّا التکلیف بما یشقّ فلا یحکم العقل بمحالیّته،بل بعض التکالیف الشاقّة وقع علی هذه الامّة،و وقوع علی بعض الأمم السّابقة أشهر و أظهر.

النوع الرابع:فی أشیاء من توابع النکاح

و فیه آیات:الأولی: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ... (1)

قوله:«و فی الکشاف مِنْ للتبعیض»[ص 684،س 8]؛لعلّ مراده أنّ اختلاف البصر باختلاف المتعلّق فی حکم اختلاف البصر،فیصحّ التبعیض،فحینئذ لا یرد علیه ما أورده رحمه اللّه بقوله:«و أنت تعلم...»و لعلّ فی ذکر مِنْ أَبْصٰارِهِمْ و ترکها فی فُرُوجَهُمْ إیماء إلی عدم الزیادة،کما أومئ إلیه صاحب الکشّاف بقوله:«فی ترک «من»فی الفروج...» (2).

ص:232


1- (1)) -سورة النور،الآیة 30.
2- (2)) -انظر:الکشاف،ج 3،ص 234.

قوله:«و حظر الجماع إلاّ ما استثنی منه»[ص 684،س 17]؛لعلّ مقصوده أنّ المستثنی منه حظر الجماع لمّا کان فی غایة العلّة بالنسبة إلی المجموع،لم یذکر الدالّ علی التبعیض هاهنا،إشارة إلی تلک العلّة،و الفرق بینه و بین الأبصار،و لیس مقصوده أنّ منطوق القرآن إباحة الأوّل و تحریم الثانی...حتّی یرد علیه ما أورده،و لا یحتاج إلیه أیضا.

قوله:«و قد عرفت ما فیه»[ص 684،س 18]؛و قد عرفت اندفاعه.

قوله:«و فهم هذا المعنی لا یخلو عن بعد»[ص 685،س 2]؛لا یعبد أن یقال:لمّا لم یذکر متعلّق الحفظ فی الفروج فالظاهر هو العموم فیه إلاّ ما أخرجه الدلیل،فالحفظ عن الإبداء داخل فی عموم اللفظ،فإن لم یکن دخوله فیه ظاهر فلا یکون بعیدا.

و ما یذکره رحمه اللّه بقوله:«نعم،یمکن بعد العلم بالمسألة»إنّما یصحّ فی یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ (1)لعدم صحّة مثل العموم الذی ذکرته فی وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (2)و هذا مؤیّد، لکون«من»هنا تبعیضیّة.

قوله:«و ینبغی أن یقال المفهوم تحریم...»[ص 685،س 15]؛ذلک إنما یناسب علی تقدیر زیادة«من»کما لا یخفی و أیضا إرادة تحریم النظر مطلقا إلا ما أخرجه الدلیل فی غایة البعد لکون المحرم فی غایة القلة بالنسبة إلی المحلل،ما بیّن الشارع تحریمه.

و لعل مراده رحمه اللّه بتحریم النظر مطلقا إلا ما أخرجه الدلیل إنما هو بعد تخصیصه بالنسوان بقرینة وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ أو غیره کما یومی إلیه قوله:«و قد علم الجواز -إلی قوله-و یبقی الباقی تحته».

الثانیة: قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ (3)الآیة هی متصلة بالسابقة

قوله:«کما فسرت مواقع الزینة الخفیة»[ص 686،س 15]؛هذا العبارة تدل

ص:233


1- (1)) -سورة النور،الآیة 30.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 31.

علی أن إرادة العضو و مواقع الزینة فی الزینة الباطنة أظهر؛و لعل وجهه هو ما نذکره من دلالة سیاق الآیة فی الزینة الباطنة علی تلک الإرادة.

قوله:«[جواز نظرهم إلی سائر البدن إلاّ العورة]لغیر البعولة للأصل»؛صحّة الإستدلال بالأصل (1)بعد نزول آیة الحجاب الظاهرة فی العموم إلاّ ما أخرجه الدلیل غیر ظاهرة،و یمکن أن یقال:إنّ المذکورین مع البعولة خارجون عن آیة الحجاب،فالأصل جواز نظرهم إلاّ ما أخرجه الدلیل.

و أمّا استدلاله رحمه اللّه علی جواز النظر إلی سائر البدن بظاهر هذه الآیة فضعیف،لأنّه بعد حمل الزینة علی مواضعها یدلّ علی جواز النظر علی ما یقال له محلّ الزینة و إن کان باعتبار القرب و الجواز،و علی ما لا ینفکّ عادة النظر إلی محلّ الزینة عن النظر إلیه.

و أمّا الإستدلال بالآیة علی جواز نظرهم إلی سائر البدن غیر العورة فغیر ظاهر کما أومأت إلیه.

و ما یذکره بقوله:«و یحتمل اختصاص محلّها...»بعید عن سیاق الآیة الذی هو ذکرهم مع البعولة،فالظاهر هو العموم إلاّ ما أخرجه الدلیل و لا ینبغی ترک الإحتیاط، و لعلّ تعبیره رحمه اللّه بالظاهر بقوله:«الظاهر أنّ المراد»و بالإحتمال فیما ینافیه بقوله:

«و یحتمل»إشارة إلی ما ذکرته من ظهور السیاق فی عموم ما فی محلّ جواز النظر.

قوله:«أو بهم عنانة»[ص 689،س 13]؛لو کان العنانة سببا مّا لجواز النظر إلی مواضع الزینة لکان الخصی کذلک،إلاّ أن یقوم دلیل علی جواز نظر العنّین،و عدم جواز نظر الخصی،و لیس؛فبین قوله:«أو بهم عنانة»هاهنا،و قوله:«إنّ عبد المرأة بمنزلة الأجنبی منها خصیّا کان أو فحلا»نوع منافاة.

قوله:«و اَلَّذِینَ یکون صفتهما»[ص 690،س 7]؛هذا إنّما یصحّ إذا فسّر الظهور فی لَمْ یَظْهَرُوا (2)علی القوّة،أو غیر الإربة من الرجال علی البله،کما یدلّ علیه ما سیذکره بقوله:«و هم البله»لکنّ التخصیص بعید.

ص:234


1- (1)) -لم ترد کلمة«بالأصل»فی نسخة M .
2- (2)) -سورة النور،الآیة 31.

و الظاهر أن یکون اَلَّذِینَ صفة للطفل،و أنّ ذکر غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ (1)بعد اَلتّٰابِعِینَ مغن عن احتیاج الرجال هاهنا إلی وصف آخر،و أیضا ارتباط اَلَّذِینَ بالطفل معلوم،و لا دلیل علی ارتباط بغیره.

الثالثة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ... (2)

قوله:«لأنّ اَلَّذِینَ عامّ،و لا مخصّص له»[ص 693،س 15]؛الصلة و هی مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (3)مخصّصة له فکیف یندرج المحارم و الأجانب فی اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ ،و یمکن استنباط احتیاج الأجانب و المحارم إلی الإذن من الآیة بعنوان الأولویّة بأنّ ملک الأیمان و الأطفال الذین یتأکّد الحاجة عرفا إلی الملاقاة لا یدخلان الخلوة فکیف غیرهما؟

و لا یبعد أن یقال:إنّ أهل العرف یفهمون من منعهما عن دخول الخلوة بغیر الإذن منع المحارم أیضا بغیره.

قوله:«لا شک أنّ فیها دلالة...»[ص 694،س 13]؛مع بعد سلب الشک مناف لما ذکره بقوله:«و أمّا بالنسبة إلی الأطفال-إلی قوله-خلاف الظاهر»لأنّ ما یفهم من«لا شک عرفا»هو العلم بما سلب عنه الشک.

و یمکن أن یقال:إنّه یکفی فی الدلالة الظهور،و لا یعتبر فیها العلم بکون المدلول مرادا،فسلب الشک فی الدلالة علی أمر إنّما یدلّ علی العلم بظهور اللفظ فیه،فلا منافاة بین الکلامین.

و مع ما ذکرته بین سلب الشک هاهنا الذی یدلّ علی قوّة الدلالة البتّة و بین ما یذکره بقوله:«و فیها دلالة مّا علی أنّ ذلک أمر منه لهم»منافاة،لدلالته علی نوع ضعف فی الدلالة،و حمل التقیید (4)بلفظ«ما»فی قوله:«دلالة مّا»علی عدم القطع فی الدلالة و إن

ص:235


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 58.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -وردت کلمة«البعید»بدل«التقیید»فی نسخة M .

کان فیها قوّة فی غایة البعد بحسب اللفظ،لکن عدم اهتمامه طاب ثراه فی أمر اللفظ یسهّل الأمر فی أمثاله.

قوله:«لا أنّ الأمر إنّما للأولیاء...»[ص 694،س 14]؛إعلم أنّه إذا خوطب أحد بالنداء ثمّ امر بأمر فالظاهر کونه مأمورا به و کون هذا الأمر مشتملا علی مبالغة، و فیما نحن فیه نودی المؤمنین ب یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا (1)ثمّ امر بالإستیذان بقوله تعالی:

لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ (2)و لا یبعد هاهنا أن یکون المؤمنون مأمورین بأمر الذین ملکت أیمانهم و أطفالهم بالإستیذان،فی کون الأمر بعد النداء محمولا علی مقتضی ظاهر البعدیّة.

و یحتمل أن یکون اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مأمورین بأمر اللّه أوّلا-کما هو مقتضی ظاهر الفاعلیّة-و الذین معطوفا علیه و فی حکمه،و یکون الغرض من النداء ب یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هو الإهتمام بعلمهم بکون ملک أیمانهم و أطفالهم مأمورین بالإستیذان، حتّی إن تهاون المأمورون فی إمتثال ما امروا به یأمروهم به من باب الأمر بالمعروف، و التخصیص حینئذ للتسلط الذی للمؤمنین بالنسبة إلی مملوکیهم و أطفالهم.

قوله:«و هو یعلم فی الذکر...»[ص 694،س 19]؛أی البلوغ،لا بلوغ یمکن فیه الإحتلام بقرینة قوله رحمه اللّه:«و فی أربعة عشر و ثلاثة عشر روایات (3)»لدلالة الروایات علی أصل البلوغ.

قوله تعالی: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ (4)الآیة»[ص 695،س 5]؛إذا کان المأمورون بأمر اللّه أوّلا هم المخاطبون،فقوله تعالی: لَیْسَ عَلَیْکُمْ سلب الجناح عن عدم الأمر بالإستیذان الذی کانوا مأمورین فی الأوقات الثلاثة، وَ لاٰ عَلَیْهِمْ سلب الجناح عن عدم الإستیذان الذی کان الممالیک و الأطفال مأمورین به فیها ثانیا.

و إذا کان المأمورین بأمر اللّه أوّلا هم الممالیک و الأطفال فسلب الجناح عن

ص:236


1- (1)) -سورة النور،الآیة 58.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -فی المطبوعة«روایة»بدل«روایات».
4- (4)) -سورة النور،الآیة 58.

المخاطبین باعتبار أنّ المأمورین سابقا لیسوا بمأمورین هاهنا حتّی إن لم یأمرهم المخاطبون یتحقّق الجناح بترک الأمر بالمعروف.و سلب الجناح الذی یظهر من قوله تعالی: وَ لاٰ عَلَیْهِمْ ظاهر حینئذ.

قوله:«لأنّ الظاهر أنّ الطواف...»[ص 695،س 15]؛وجه للزیادة.

الخامسة: وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ ... نِکٰاحاً (1)

قوله:«فإنّ بعض النّاس یفعلون بأیدیهم بل...و أیّة ثقبة کانت»[ص 698، س 18]؛الظاهر أنّ عدم رجاء النکاح محمول إلی العرف الذی یفهم الناس کما ذکره بقوله:

«عادة و عرفا»و بکون بعض الناس مکتفیا بأیّ ثقب کان فی قضاء وطره فی بعض الأحوال لا یوجب وجوب تستّر امرأة لا مطمع فیها عادة عن الرجال الذین لم یظهر کون بعضهم راغبا فی مثلها.نعم،إن علمت بکون أحد کذلک فلا یبعد وجوب التستّر عنه حینئذ.

السادسة: نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ (2)

قوله:«و لهذا یجوز الإتیان فی النساء...»[ص 700،س 17]؛المتبادر من الآیتان هو الدخول،فلا یتحقّق فی غیر القبل و الدبر.

السابعة: وَ الْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ... (3)

قوله:«فیه أنّه خلاف الظاهر»[ص 702،س 3]؛حمل اللفظ علی خلاف الظاهر عند الداعی لا قصور فیه،و فیما نحن فیه لا یصحّ حمله علی الوجوب بلا تقیید،فإمّا أن یحمل علی الإستحباب،أو یحمل علی الوجوب بعد التقیید،کما یظهر من الکشّاف و لم یحکم بالإستحباب کما هو ظاهر المنقول،بل ذکره بعنوان الإحتمال،و التعبیر بما یدلّ علی المبالغة لا ینافی تجویز الإستحباب(و هو أیضا یجوز الإستحباب) (4)فی ذیل قوله تعالی: لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا (5).

ص:237


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 60.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 223.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 233.
4- (4)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 233.

قوله:«و أیضا الظاهر أن الإرضاع فی حولین واجب»[ص 702،س 4]؛ الظهور ممنوع و السند تتمّة الآیة و الروایات،کما هو الظاهر.

قوله:«کما هو الظاهر»[ص 702،س 15]؛وجه الظهور هو أنّ الظاهر من اللام الداخلة علی الجمع هو العموم،و إلیه یشیر بقوله:«لعموم اللفظ»فالظاهر هو الإکتفاء بأحدهما.

الثامنة: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ... (1)

قوله:«لظهور العموم»[ص 708،س 14]؛لا یناسب تعمیم سلب الجناح عن التعریض بالنسبة إلی مطلق النسوان،لدلالة المفهوم علی تحقّق الجناح بالنسبة إلی المسکوت،و کما لا یناسب هذا التعمیم و لا یقول به أحد لا یناسب تعمیمه بالنسبة إلی المتوفّی عنها زوجها و المطلّقة،لعدم صحّته فی الرجعیّة کما یذکره رحمه اللّه،فسلب الجناح المذکور فی الآیة إمّا بالنسبة إلی المتوفّی عنها زوجها و المطلّقة البائنة،و إمّا بالنسبة إلی الاولی فقط،و الإحتمال الأوّل لا یفهم من الآیة بوجه،بخلاف الإحتمال الثانی،لاحتمال کون الترتیب الوصفی فی هذه الآیات علی الترتیب النزولی،و کون اللام فی اَلنِّسٰاءِ للعهد إلی المتوفّی عنها زوجها.

و بالجملة،لا یصحّ الإستدلال بالآیة علی سلب الجناح عن التعریض فی غیر المتوفّی عنها زوجها.

قوله:أو یقوله سرّا...»[ص 709،س 20]؛ظاهر لفظ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ (2)و إن کان هو الإحتمال الأوّل إلاّ أنّه ظهر مع الزاید من قوله: وَ لاٰ جُنٰاحَ إلی قوله:

مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ (3)لکون التعریض هو إظهار ما فی الضمیر بلفظ مناسب،و قوله تعالی: عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ (4)أیضا بالإحتمال الثانی ألصق،فالظاهر هو الإحتمال الثانی بقرینة السابق و اللاحق.

ص:238


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 235.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 235.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -نفس المصدر.

قوله:«و لیس بواضح...»[ص 709،س 20]؛إنّما یرد هذا إذا کان سند کون العزم بمعنی القطع هو الروایة الاولی فقط،و لا یبعد أن یکون الروایة الثانیة من تتمّة السند،فکان الحاصل حینئذ أنّه عن النبی صلّی اللّه علیه و آله فی نیّة الصیام عبارتان،إحدیهما:«لا صیام لمن لا یعزم الصیام» (1)و الاخری:«لا صیام لمن لا یبتّ الصیام». (2)

و البتّ هو القطع فالظاهر أنّ العزم فی الروایة الاولی بمعنی القطع أیضا حتّی یکون مفاد الروایتین واحدا،و إذا ضمّ إلیه ما هو معروف و ظاهر هو أنّ الأصل عدم التغییر یتمّ الدلیل.

هذا إذا کان«لم یبتّ»من«البتّ»و یحتمل أن یکون من«بات»و یکون المراد هو النیّة فی اللیل.

و أمّا ما ذکره من احتمال القصد و النیّة فضعیف علی تقدیر کون العزم فی الآیة و الحدیث بمعنی واحد و مدعی الإختلاف یحتاج إلی دلیل لأنّ النیة المطلقة التی مراده رحمه اللّه هاهنا لیست منهیة و کیف یحمل العزم علی النیة المطلقة و نهیه بهذا المعنی لا یناسب قوله تعالی: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إلی قوله: قَوْلاً مَعْرُوفاً (3)فالنهی عن العزم إما نهی عن العقد فی العدة (4)بعنوان المبالغة کما ذکره رحمه اللّه آنفا و صاحب الکشاف أیضا.أو نهی عن القطع کما نقله صاحب الکشاف (5)عن قائل.

و لعل مراد المصنف طاب ثراه من احتمال القصد المطلق هو قصد النکاح فیما یندرج فیه النکاح فی العدة،و هی منهی و إن لم یکن قطعا،و لکن حینئذ أیضا الظاهر هو حمل

ص:239


1- (1)) -تفسیر الکشاف،ج 1،ص.
2- (2)) -المعتبر،ج 2،ص 646؛سنن البیهقی،ج 4،ص 213 و انظر:عوالی اللئالی،ج 3، ص 132،ح 5؛ریاض المسائل،ج 5،ص 291 و جامع أحادیث الشیعة،ج 9،ص 169، ح 436.الحدیث فی المصادر الثلاثة المتأخرة هکذا«من لم یبت الصیام من اللیل فلا صیام له».
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 235.
4- (4)) -وردت کلمة«عدد»بدل«العدة»فی نسخة M .
5- (5)) -الکشاف،ج 1،ص 312.

العزم علی القطع کما هو ظاهر ضمّ الروایتین المنقولین علی تقدیر کون«لم یبت»من البتّ.

و یؤید هذا المعنی ما ذکره الجوهری بقوله:«عزمت علی کذا عزما أی أردت فعله و قطعت علیه» (1)و قریب منه کلام الفیروزآبادی (2).

و بالجملة العزم علی إیقاع النکاح فی العدة حرام إن ترتب الحرمة علی عزم المحرم قطعا کان أم لا و العزم علی إبقاعه بعدها لیس بمحرم أیّ عزم کان.

و أیضا الظاهر من العزم فی«لا صیام...»هو القطع لأن الظاهر عدم کفایة النیة و إن لم تکن قطعیة بل ظنیة بعنوان الظن و ما دونه.

قوله:«أو یحتمل القطع و النیة»[ص 709،س 20]؛ظاهر أن مراده رحمه اللّه هو النیة و إن لم تکن قطعیة بل ظنیّة و الظاهر عدم کفایة النیة الظنّیة کما أومأت إلیه.

قوله:«حتی کأنه یعاقب بمجرد العزم»[ص 710،س 6]؛فإن قلت:قد فسّر لاٰ تَعْزِمُوا (3)نهی العقد بعنوان المبالغة فالعقاب إنما یترتب علی المنهی الذی هو العقد لا علی العزم بمعنی القصد و ما ذکره من العقاب علی العزم و عدمه إنما یناسب العزم بمعنی القصد.

قلت:و إن فسّر«العزم»بما ذکرته لکن ذکره رحمه اللّه نکتة التعبیر بالعزم و انجرّ کلامه إلی ما انجرّ.

و إن لم یکن العزم المذکور فی الآیة بمعنی یجری فیه ما ذکره من الکلام،لکن تأیید الإحتمال الأوّل الذی ذکره بقوله:«و أیضا یؤیّد الأوّل...»یدلّ علی کون العزم فی الآیة بالمعنی الذی فیه الإحتمالان.

و یمکن أن یقال:هذا الکلام علی تقدیر إرادة القصد من العزم کما نقل عن القائل

ص:240


1- (1)) -الصحاح،ج 5،ص 1985،مادة«عزم».
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 149،مادة«عزم».
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 235.

بقوله:«و قیل:معناه و لا تقطعوا»و جوّز القصد المطلق کما ذکر فی الإعتراض علی السند الذی ذکره صاحب الکشّاف.

قوله:«فإنّه یثاب الناوی بثواب...»[ص 710،س 11]؛یحتمل أن یکون ثواب الناوی مثل ثواب استحقاقی الفاعل و إن کان للفاعل مزیّة التفضّلی،و علی تقدیر التساوی المطلق أیضا لا تأیید فی الروایة الآتیة.

قوله:«و أیضا یؤیّد الأوّل قوله تعالی»[ص 710،س 13]؛وجه التأیید هو أنّ ذکر غفور حلیم بعد النهی عن العزم یدلّ علی عدم العقاب علی العزم،و الأمر بالحذر فی فَاحْذَرُوهُ (1)هو تحذیر عن الفعل الموجب للعقاب،فلعلّ فی هذه الآیة إشارة إلی عدم العقاب علی القصد.

و ما فی الأنفس عند ترک الفعل و إن تحقّق استحقاق العقاب،و مقصودهم هو هذا و إلاّ أصل قباحة القصد و استحقاق الملامة و العقاب بالقصد ممّا یحکم به العقل.

و فی کلامه رحمه اللّه:«و هو من جملة ألطافه تعالی»إشارة إلیه.

قوله:«و فی هذا السبب شیء عظیم...»[ص 712،س 15]؛الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه بهذا السبب هو الأخیر،و لم ینقل فی هذا السبب ما یدلّ علی صدور قبیح من حفصة لکن ما یجیء یدلّ علی صدور القبیح عن کلّ منهما،و هو قوله تعالی: إِنْ تَتُوبٰا... (2)،و السبب المنقول أوّلا لا یدلّ علی صدور قبیح من عایشة،و یدلّ علیه الآیة الآتیة،و اشتراکهما فی الإیذاء ظاهر بغیر الآیة الآتیة،و الإشتهار و ما روی فی صحاحهم أیضا. (3)

قوله:«و یعاقب من یستحقّ»[ص 714،س 19]؛إرادة هذا المعنی من هذا اللفظ بعید،و لو کان المراد هذا المعنی لکان الظاهر بحسب ما یبلغ إلیه عقولنا أن یذکر ما یدلّ علی کونه معاقبا أیضا و إن اکتفی بالبعض،فکان الظاهر الإکتفاء به لا بما ذکر.

ص:241


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة التحریم،الآیة 4.
3- (3)) -انظر:صحیح البخاری،ج 6،ص 71.

النّوع الخامس:فی روافع النکاح

اشاره

و هی أقسام

،

الأوّل:الطلاق

و فیه آیات:الأولی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (1)

قوله: وَ أَشْهِدُوا (2)دلیل علی وجوب الشهادة[ص 737،س 19]؛الظاهر الإشهاد،و هو مراده رحمه اللّه من الشهادة.

قوله:«و تصحّ[دون ما وعد اللّه علی الشهادة للشاهد]»[ص 740،س 8]؛ تلک الشهادة هذه الصحّة علی تقدیر عدم کون الشوب فیها کبیرة،و عدم التکرار المنتهی إلی الإصرار.

قوله:«بل یمکن العقاب»[ص 740،س 8]؛لعلّ هذا إشارة إلی تجویز کون الشوب بأغراض آخر کثیرة،فحینئذ یمکن عدم صحّة هذه الشهادة و لعلّ الأمر بالتّأمل إشارة إلیه.

قوله:«فی العبادة»[ص 740،س 9]؛لعدم الفرق بین إقامة الشهادة و غیرها من العبادات.

الثالثة: وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ (3)

قوله:«و قیل:هم الأولیاء»[ص 742،س 3]؛لعلّ مراد القائل من الأولیاء أعمّ من الشرعی و العرفی.

قوله:«بل الظاهر أنّه علی ذلک التقدیر یعلم أن لیس للولیّ منعها»[ص 742، س 15]؛فإن قلت:علی هذا الظاهر هل یمکن الإستدلال بالآیة علی استقلال الباکرة؟

قلت:لا،لأنّ الکلام فی أحکام المطلّقات و الشایع فیهنّ الثیوبة،مع قرینة هاهنا و هی بلغن أَجَلَهُنَّ فالإستدلال بهذه الآیة علی حکم الباکرة الذی لا یساق إلی الأذهان ضعیف.

ص:242


1- (1)) -سورة الطلاق،الآیة 1.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 2.
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 232.

و یؤیّد ما ذکرته ما ینقله بقوله: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ... (1).

قوله:«و علی تحریم الخطبة...»[ص 742،س 20]؛هذه الدلالة غیر ظاهرة، و الدلیل الذی یذکره ضعیف.

الرابعة: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ (2)

قوله:«و لا یبعد جعلها...»[ص 744،س 7]؛سلب البعد عن تخصیص المطلّقات بالرجعیّات،و بغیر الحاملات،و استدلّ علی الثانی بقوله:«لأنّ عدّتها...» و علی الأوّل بقوله:«و لقوله: وَ بُعُولَتُهُنَّ» . (3)

و أشار بقوله:«إذ الظاهر أنّ تخصیص الضمیر...»إلی أنّ ما سلب البعد عنه أوّلا ظاهر أیضا،لاقتضاء تخصیص الضمیر تخصیص المرجع،و لیس مثل تکرار الظاهر فی عدم بعد إرادة معنی مغایر لمعنی الظاهر الأوّل من الظاهر الثانی،فقیاس الضمیر علی الظاهر خال عن الجامع إن قیل بالقیاس،فکلام القاضی (4)فاسد بتعمیم المطلّقات بمحض ظاهر اللفظ و ترک مقتضی الضمیر غفلة منه عن خلوّ القیاس عن الجامع،و بما نقل عنه من وجه التعبیر عن الأمر بالخبر.

قوله:«و أیضا قول صاحب الکشّاف...»[ص 744،س 15]؛أی و یقول أیضا.

قوله:«من الولد و الحیض»[ص 746،س 7]؛إطلاق مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ (5)علی الحیض فی غایة البعد.

قوله:«و قیل فی هذه دلالة علی أنّ قولها مقبول فی ذلک»[ص 746،س 8]؛ و فیه:منع الدلالة،إذ یمکن أن یکون سبب تحریم الکتمان أنّه إذا قلن بحملهنّ فربّما یمکن العلم بصدقهنّ بالرجوع إلی من یعرف الحامل و یمیّز بینها و بین الحائل،و بانقضاء مدّة یظهر الحمل لغیر العارفین أیضا.فظهر بما ذکرته حسن إیجاب الإظهار،و تحریم

ص:243


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 228.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -أنوار التنزیل،ج 1،ص 121.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 228.

الکتمان و إن لم یکن قولهنّ مقبولا،و لیس فی اطّلاع غیرهنّ علی حملهنّ عسر و حرج و ضرر،فالصواب الإکتفاء بالأخبار و الإجماع.

قوله:«محلّ المناقشة»[ص 747،س 9]؛لأنّه علی تقدیر الشرطیّة إنّما هو شرط للاحقیّة لا المرجعة،فیؤول إلی ما قلناه من أنّ«إفعل»هاهنا بمعنی أصل الفعل.

الثامنة: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ (1)

قوله:«و علی الثانی معناه فبعد التطلیقتین»[ص 758،س 8]؛معناها کما ذکره رحمه اللّه هو التفریق دون الجمع،و خصوص التثنیة غیر مفهوم منها إلاّ أن یقال:أقلّ مراتب التفریق هو الإثنان و بعد کلّ تفریق إمّا إمساک أو تسریح،و مع بعده یحتاج إلی التخصیص،لخروج بعد التاسعة عن عموم الآیة بلا قرینة،فلعلّ الظاهر هو الإحتمال الأوّل،و قوله تعالی: فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ قرینة علیه.

قوله:«ثمّ یرجع،ثمّ یطلّق اخری...»[ص 759،س 10]؛دلالة الآیة علی الثانی علی لزوم تخلل الرجوع بین التطلیقتین غیر ظاهرة.

و لعلّ وجهها أنّ عدم وقوع الطلاق علی غیر الزوجة ظاهر،فیعتبر فی التطلیقة الثانیة کونها بعد الرجوع حتّی یکون متعلّقة بالزوجة.

التاسعة: فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ (2)

قوله:«کما قیل إنّه جاء بهذا المعنی»[ص 760،س 11]؛فاعل تَنْکِحَ (3)هو المطلّقة و لا تکون فاعل النکاح بهذا المعنی.

قوله:«و النکاح یسند إلی الزوجة»[ص 760،س 13]؛المعنی الثانی فقط.

قوله:«و بالجملة المفهوم لا یکون حجّة هنا»[ص 761،س 5]؛عدم الحجّیّة إنّما یصحّ لو کان المفهوم عدم صحّة النکاح،و لیس کذلک،بل المفهوم هاهنا هو تحقّق الجناح کما لا یخفی.

ص:244


1- (1)) -نفس المصدر،الآیة 229.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 230.
3- (3)) -نفس المصدر.

قوله:«أو صفة للحدود»[ص 761،س 10]؛لعلّ التنکیر مانع عنها.

قوله:«فهذا یؤیّد الإحتمال الأخیر»[ص 761،س 17]؛قد عرفت فی ذیل الثامنة بعد هذا الإحتمال و ظهور الأوّل.

قوله:«و أمّا کونه بالغا فغیر ظاهر الوجه»[ص 762،س 3]؛یمکن أن یقال:

زوال الیقین بالحرمة بیقین آخر یتوقّف علی بلوغه.

قوله:«و لهذا قیل:تدلّ علی عدم اعتبار الولیّ...»[ص 762،س 5]؛و لعلّ وجه الدلالة حمل الآیة علی الإحتمال الثانی و إلاّ فلا یدلّ علیه،لأنّ التطلیق الرجعی إنّما یکون فی المدخولة،و الظاهر الشایع منه هو الدخول فی القبل،بل ظاهر قوله تعالی:

فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ و تفسیره رحمه اللّه بقوله:«فالواجب إمساک المرأة بالرجعة»فی ذیل الإحتمال الثانی إنّما یناسبان المدخولة.

لا یقال:إنّ مراده رحمه اللّه بالرجعة ما یشمل العقد المستأنف أیضا.

لأنا نقول:یأبی هذا الإحتمال قوله فی تفسیر قوله تعالی: أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ (1)«بأن یطلّقها التطلیقة الثالثة،أو بأن لا یراجعها»،فظهر أنّ الآیة علی شیء من الإحتمالین لا یدلّ علی عدم اعتبار الولیّ فی الباکرة.

قوله:«و ظاهرها العموم»[ص 762،س 10]؛ظاهر قوله تعالی: فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ اختصاصها بالمدخولة-کما أومأت إلیه سابقا-فلم یدلّ الآیة علی استقلال الباکرة بوجه من الوجوه.

قوله:«و نیّة التحلیل...»[ص 763،س 4]؛الظاهر أنّ النیّة هاهنا هی إرادة التحلیل لا خطوره،و لا جرح (2)فی عدم نیّة التحلیل بمعنی الإرادة،فلعلّه رحمه اللّه رأی من کلامهم ما یدلّ علی إرادة الخطور بالبال من النیّة.

ص:245


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 229.
2- (2)) -وردت کلمة«خرج»بدل«جرح»فی نسخة M .

قوله:«و فیه تأمّل»[ص 763،س 11]؛و لعلّ وجه التأمّل أنّ الآیة إنّما تدلّ علی عدم وقوع المتعدّد من هذا اللفظ،و أمّا عدم وقوع الطلاق مطلقا فلا تدلّ علیه.

و لا یبعد أن یقال:إنّ الآیة تدلّ علی عدم وقوع المتعدّد بما ذکر من البیان،و الواحد غیر مقصود من اللفظ،و بعض الروایات أیضا یدلّ علی عدم وقوع الطلاق مطلقا إذا کانت الثلاث بلفظ واحد.

الثانی [و الثالث] :الخلع و المباراة

و فیه:آیة واحدة أعنی قوله تعالی: وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً (1)

قوله:«فإنّ من یتجاوزها»[ص 765،س 13]؛إشارة إلی أنّ ذکر جملة«و من یتعدّ...»فی مقام تعلیل قوله تعالی: فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا (2).

الرابع:الإیلاء

و فیه آیتان:الأولی: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ... (3)،هی قبیل السابقة

و الثانیة:فإن عَزَمُوا الطَّلاٰقَ... (4)الآیة هی متصلة بالسابقة

قوله:«فتطلّق الزوجة»[ص 772،س 2]؛أی تصیر مطلّقة حکما بلا طلاق.

قوله:[کتاب]المطاعم و المشارب

الآیات المتعلقة به علی أقسام:

الأول:ما یدل علی أصالة إباحة کل ما ینتفع به خالیا عن مفسدة و هو آیات:

الأولی: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً (5)

الثانیة: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً (6)

ص:246


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 229.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 226.
4- (4)) -نفس المصدر،الآیة 227.
5- (5)) -نفس المصدر،الآیة 29.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 168.

قوله:«هذا مظنونی مجتهدا»[ص 777،س 16]؛أی من مدرک شرعی کما یدلّ علیه ما سینقله عن القاضی بقوله:«و أمّا اتّباع المجتهد-إلی قوله-مدرک شرعی فوجوبه قطعیّ»فقوله:«و الاولی وجدانیة»إنّما یصحّ فی کونه مظنونا له،و أمّا کون ظنّه من مدرک شرعیّ فإنّما یصحّ بعد إثبات شرعیّة المدرک بما یدلّ علیها.

و قوله:«و کلّما هو کذلک فهو واجب العمل»؛إنّما یصح بالنسبة إلیه مطلقا، و بالنسبة إلی غیره بشرط ظنّ الغیر ظنّا شرعیّا بکونه مجتهدا عادلا،و بکونه أعلم بالأحکام بمعنی کونه أقوی استدلالا عند تعدّد المجتهد العادل لقوله تعالی: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ (1).

قوله:«فلا یبعد جواز استناد (2)الأحکام إلی اللّه»[ص 777،س 19]؛استناد الأحکام إلی اللّه تعالی فی غیر القطعیّة سواء کان مجتهدا أو مقلّدا لا یخلو من إشکال مّا.

و أمّا حکمه بوجوب ما قال المجتهد الذی یجب هذا المقلّد تقلیده بالنسبة إلی نفسه فواضح،و أمّا بالنسبة إلی غیره فإنّما یصحّ إن ثبت کون المجتهد بالنسبة إلیه أیضا کذلک.

قوله:«و فیه دلیل علی المنع»[ص 777،س 19]؛لعلّ المراد المنع من اتّباع الظنّ المتعلّق باللّه و بالامور الشّرعیّة رأسا،فهذا العموم لا ینافی عدم دلالة الآیة علی اتّباع الظنّ بالنسبة إلی غیره تعالی کما سیذکره المصنّف رحمه اللّه.

قوله:«و کلّ ما هو ظنّه یجب علی العمل به»[ص 778،س 14]؛لا کلام فی دلالة الدلیل المذکور علی وجوب العمل بالنسبة إلی المقلّد،و أمّا الإستدلال علی جواز حکمه بکون أمر اجتهادی واجبا أو حراما أو غیرهما فلا یخلو من إشکال.

و أمّا المجتهد فمقتضی: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ... (3)و نفی الحرج،و بعض الأخبار جواز حکمه،و شیء منها لا یجری فی المقلّد،فلا یتفرّع ما یذکره بقوله:«فلا یحرم علی المقلّد بیان المسائل...»علی ما سبق.

ص:247


1- (1)) -سورة یونس،الآیة 35.
2- (2)) -فی المطبوع«إسناد»بدل«استناد».
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 122.

قوله:«و الثانیة إجماعیّة...»[ص 778،س 15]؛و مثبته بالدلیل،و أمّا کونها فرضیّة فلا وجه له.

قوله:«مثل أن یقول هذا حرام»[ص 779،س 1]؛إذا قال المجتهد:هذا حلال مثلا یدلّ العرف و القرینة علی أنّ مراده أنّ هذا حلال یقتضی الأدلة الشرعیّة التفصیلیّة له أو (1)لمن یقلّده،فما یفهم من هذا الکلام هو الفتوی،و هو جایز للفقیه الجامع لشرایط الفتوی،و الدلیل علی جواز الفتوی للمقلّد غیر ظاهر.نعم،لا یبعد جواز أن یقول بوجوب شیء علی زید لعلمه (2)بقول مجتهد یجب علی زید تقلیده بوجوبه علیه،و دلالة القرینة علی أنّ مراده هذا.

قوله:«فتأمّل فیه»[ص 779،س 11]؛وجه التأمّل بعد الإکتفاء باتباع ظنّ المجتهد من غیر بیان اتّباع المقلّد ظنّه أو ظنّ المجتهد الحاجة إلیه.

و یمکن أن یقال:الدلیل الذی یدلّ علی اتّباع المجتهد لما أدّی إلیه ظنّه لا یختصّ بعلمه به،بل کما یدلّ علی وجوب علمه به یدلّ علی وجوب عمل المقلّد به أیضا،فذکر الدلیل فی المجتهد هو ذکر الدلیل فی الأصل علی وجه یظهر به حکم الفرع أیضا کما یظهر لمن تأمّل الدلیل حقّ التأمّل.

قوله:«فقد تکون هذه کذلک»[ص 779،س 14]؛و هذه المسألة لیست ممّا یثبت بالظنّ.

قوله:«و هو بعید جدّا»[ص 779،س 16]؛لقوله:«و أمّا اتّباع المجتهد-إلی قوله -فوجوبه قطعی»لخروج کثیر من ظنونه عن القول علی اللّه.

و فیه:أنّه یمکن أن یکون مراده بظنونه هی الظنّون المتعلّقة باللّه و بالامور الشرعیّة، فالإستدراک (3)لیس خارجا عن القول علی اللّه،لأنّ القول بوجوب أمر مثلا هو قول علی اللّه.

ص:248


1- (1)) -وردت کلمة«و»بدل«أو»فی نسخة M .
2- (2)) -وردت کلمة«لعلّه»بدل«لعلمه»فی نسخة Z .
3- (3)) -إشارة إلی قول القاضی[البیضاوی]:«و أما اتّباع المجتهد...؛منه[من هامش-

الرابعة: کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً... (1)

قوله:«و کذلک طیّبا»[ص 782،س 10]؛الظاهر أنّ طَیِّباً صفة لقوله تعالی:

حَلاٰلاً و لعلّ مراده رحمه اللّه بقوله:«و کذلک طَیِّباً» أنّه مثل حلالا فی کونه للتبیین، فلا ینافی هذا القول منه رحمه اللّه کون الأوّل حالا و الثانی صفة.

قوله:«و هو یحتمل التقیید-إلی قوله-و یحتمل کون الإضافة بیانیّة أیضا» [ص 782،س 12-10]؛فإن قلت:علی تقدیر کون الإضافة بیانیّة تدلّ آیة لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ... (2)علی کون طَیِّباً فی حَلاٰلاً طَیِّباً للتأکید،فما یدلّ علی کونه للتقیید إنّما هو الإحتمال الأوّل،و لم یظهر من کلامه رحمه اللّه رجحان الأوّل علی الثانی فما وجه قوله:«و کذلک طَیِّباً» لأنّه إن لم یحمل علی تعین کون طَیِّباً للتقیید فلا أقلّ من دلالته علی ظهوره فیه.

قلت:لعلّ وجه الظهور هو أنّ حَلاٰلاً إذا کان حالا مؤکدّة-کما اختاره-یکون معنی الآیة:کلوا ما رزقکم اللّه،و الحال أنّ الرزق حلال فی نفسه،و حینئذ ظاهر الاسلوب أن یکون المقصود من قوله تعالی: طَیِّباً أن یکون للتأکید أیضا و إن کان صفة کما یحکم به الوجدان.

قوله:«و عدم حسن الإجتناب عما أحلّ اللّه»[ص 783،س 14]؛عدم الحسن هاهنا أعمّ من الکراهة و الحرمة،فیصحّ قوله:«و یحتمل أن یکون باعتقاد التحریم أو المرجوحیّة»الذی تحقّقه فی ضمن الحرمة کما یظهر لک.

و یحتمل أن یکون مراده رحمه اللّه بعدم حسن الاجتناب سلب مشروعیّة الاجتناب الذی هو الحرمة،و حینئذ لا یخفی تناسب أجزاء الکلام.

قوله:«و یحتمل أن یکون...»[ص 783،س 15]؛أی عدم حسن الإجتناب

ص:249


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 88.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 87.

باعتقاد التحریم أو(المرجوحیّة أی) (1)المرجوحیّة الشرعیّة،فلا ینافی أی عدم حسن الإجتناب باعتقاد أحد الأمرین الترک للتزهّد أی کون الترک للتزهّد حسنا.

و الظاهر أنّ تحقّق عدم الحسن فی قوله:«و یحتمل أن یکون»أی عدم الحسن فی ضمن الحرمة،لأنّ اعتقاد التحریم أو المرجوحیّة الشرعیّة فیما أحلّ اللّه حرام.

فإن قلت:اعتقاد المرجوحیّة فیما أحلّ اللّه ربّما کان مطابقا للواقع لکون ما أحلّ اللّه مکروها،فکیف یکون الإجتناب مع هذا الإعتقاد الصادق حراما؟

قلت:لا ینبغی أن یحمل کلامه رحمه اللّه علی أنّ مراده غیر صورة الکراهة فی مقام التوجیه، و إلاّ لم یکن لعدم الحسن باعتقاد المرجوحیّة وجه.

قوله:«إلاّ أنّه لو اجتنب...»[ص 783،س 18]؛یحتمل أن یکون استثناء من عدم حسن الإجتناب عمّا أحلّ اللّه،لکن بعد قوله رحمه اللّه:«فلا ینافی-إلی قوله-و قساوة القلب»لا احتیاج إلیه.

و یحتمل أن یکون استثناء من قوله:«و لکن[ینبغی]-إلی قوله-التأسّی».

و وجه الإستثناء حینئذ أنّه ربّما یظنّ من هذا القول عدم حسن ترک الطیّبات إن لم یکن الداعی علیه التأسی،فأشار إلی أنّ الفائدة المقصودة من الترک لو کانت الفائدة الآتیة و إن لم یکن التأسی مقصودا حینئذ و لم یعتقد بالحرمة فالظاهر أنّه لا بأس به.

و الظاهر أنّ المقصود بقوله:«لا بأس به»لیس هو سلب الحرمة،بل الظاهر أنّ المقصود منه تحقّق الحسن.

قوله:«و ممّا یدلّ علی أصالة إباحة ما ینتفع به...»[ص 784،س 1]؛أی ممّا ینبت من الأرض،لعدم دلالة الآیة الآتیة علی غیره.

قوله:«آذنین لکم»[ص 784،س 9]؛لعلّ المراد ظهور هذا من الآیة لا تقدیره، و یکفی فی التقدیر:«قائلین».

ص:250


1- (1)) -أضفنا ما بین المعقوفتین من نسخة M .

الثانی:ما فیه إشارة إلی تحریم بعض الأشیاء علی التعیین و فیه آیات:الأولی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ... (1)

قوله:«و لیست فیه دلالة علی کونه مباحا...»[ص 786،س 15]؛لعلّ وجه عدم الدلالة حمل الآیة علی الأفراد الشایعة،و هی أکل السبع شیئا ممّا قتله،و هو فی غیر الکلب ظاهر،و الکلب فی زمان الجاهلیّة لم یکن معلّما بالمعنی الذی هو عدم أکل الصید،لعدم تعلّق غرضهم بالتعلیم بهذا النحو،بل و عدم شیوعه عند نزول الآیة بین المسلمین و حینئذ ما قتله السبع و لم یأکل منه مسکوت عنه،لعدم تعلّق الغرض ببیانه فی زمان نزول الآیة،و اندراجه فی عموم المیتة.

هذا غایة ما یقال فی هذا المقام،و العمدة هاهنا الروایات المعتبرة،و إجماع أهل الحق.

قوله:«و لم یلزمهم بالموت و عدم الأکل»[ص 788،س 15]؛و ربما یشکل هاهنا بأنّ الإضطرار إلی أکل المیتة مرتبتان:

إحداهما:انجرار الترک إلی الموت.

و ثانیتهما:انجراره إلی الحرج و الضیق،فعلی الأوّل یجب الأکل،و علی الثانی یحتمل الرجحان فی بعض المراتب،و لا أقلّ من الجواز بلا إثم،و الظاهر من قوله تعالی:

فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (2)حصول الإثم من أکل المضطرّ و عفوه تعالی عنه.

و یمکن أن یجاب عنه بأنّ اللّه تعالی کامل فی الرحمة و الغفران عند استحقاق العباد العقاب-کما هو مقتضی صیغتی المبالغة-و من کان کذلک لا ینهی عن أکل المیتة عند الإضطرار.کیف،و هذا التشدید لا یوافق کمال الرحمة و الغفران؟فقوله تعالی: فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لیس جزاء للشرط،بل هو تعلیل له بحسب المعنی.

و لعلّ قوله رحمه اللّه:«بأن جوّز لهم الأکل-إلی قوله-ینافی ذلک»إشارة إلی ما ذکرته من الجواب.

ص:251


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 3.
2- (2)) -نفس المصدر.

الثانیة: قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً... (1)

قوله:«فیختصّ عموم الإباحة المفهوم من الحصر بدلیل من خارج» [ص 789،س 15]؛الحصر الذی یفهم منه عموم الإباحة إمّا حقیقیّ أو إضافی.

و علی الأوّل یلزم إرادة اللّه عموم الإباحة فی غیر المحرّمات المذکورة،و لا یصحّ تخصیص ما أراد اللّه عمومه.

و علی الثانی یکون دلیل الخارج دلیل کون الحصر إضافیّا،لا دلیل تخصیص عموم التحلیل الذی لم یرد من الآیة،فلا نفع فی هذا الجواب بعد ما ذکره رحمه اللّه بقوله:«إذ قد یکون الحصر إضافیّا».

قوله:«إلاّ مع انضمام الإستصحاب و الأصل»[ص 789،س 16]؛لأنّه مع عدم انضمامه لا یدلّ الآیة إلاّ علی عدم حرمة ماعدا الامور المذکورة فی زمان النزول،و هو لا ینافی حرمة ما حرّم بعده،فلا منفعة فی هذا بعد قوله:«فلا ینافیه تحریم امور(آخر (2)) بعدها».

الثالثة: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ... (3)

قوله:«بل لیس بالنسبة إلی ذلک نفعا»[ص 791،س 3]؛فأصل الفعل فی أکبر تقدیری کما فی:«زید أفضل من حمار».

الثالث:فی أشیاء من المباحات و فیه آیات:

الرابعة: وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ... (4)

قوله:«و یمکن الإستدلال بهما علی تملّکهم»[ص 809،س 7]؛علی الإحتمال الذی نقل عن الکشّاف بقوله:«و قیل هو مثل ضربه اللّه للذین...» (5).

ص:252


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 145.
2- (2)) -أضفنا کلمة«آخر»من نسخة M .
3- (3)) -سورة البقرة،الآیة 219.
4- (4)) -سورة الأنعام،الآیة 119.
5- (5)) -الکشاف،ج 2،ص 620.

قوله تعالی: فَهُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ (1)إنکار للتسویة فلا ارتباط له بهذا الإستدلال و التساوی الذی أمر الموالی به کما یظهر من الإحتمال الأوّل.

و الذی یظهر من کون اللّه رازق الموالی و العبید-کما یظهر من الإحتمال الأخیر- لا یدلّ علی التساوی فی المالکیّة،فلعلّه فی أصل الإنتفاع لا فی التصرّفات التی لا تجوز لغیر المالک،و لو فرض الظهور فی الجملة فی الدلالة علی المالکیّة لا یحصل الظنّ بها بالآیة،لعدم بعد الإحتمال الذی نقله عن صاحب الکشّاف و عدم توهّم الدلالة علی هذا الاحتمال کما أومأت إلیه.

کتاب المواریث

و فیه آیات:

الثانیة: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ... (2)

قوله:«قوله تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ (3)»[ص 810،س 7]؛یجوز أن یکون بیانا لاولی الأرحام أی الأقرباء من هؤلاء و بعضهم أولی بأن یرث بعضا من الأجانب.و یجوز أن یکون لابتداء الغایة،أی اولوا الأرحام بحقّ القرابة أولی بالمیراث من المؤمنین بحقّ الولایة فی الدین،و من المهاجرین بحقّ الهجرة.کذا فی الکشّاف (4)و ظاهر أنّ مراد صاحب الکشّاف بکون«من»لابتداء الغایة هو کونها ما یتمّ به أفعل التفضیل،فقول المصنّف رحمه اللّه:«و الظاهر أنّها صلة أولی»اعتراض علیه بأنّ جعل مِنْ هذه ابتدائیّة غیر متعارف،بل الظاهر جعلها صلة لأفعل التفضیل،فلا اختلاف بین المصنّف و صاحب الکشّاف بحسب المعنی،بل فی التسمیّة،و لهذا قال:«و الظاهر».

الثالثة: لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ (5)

ص:253


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 71.
2- (2)) -سورة الأحزاب،الآیة 6.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -الکشاف،ج 3،ص 532.
5- (5)) -سورة النساء،الآیة 7.

قوله:«للنساء و الأطفال»[ص 811،س 13]؛التعبیر بالأطفال لیعمّ الذکور و الاناث.

و سبب النزول-علی ما یظهر من الکشّاف (1)و غیره (2)-أنّ أوس بن صامت الأنصاری مات و ترک امرأة و ثلاث بنات،فأخذ میراثه ابنا عمّه کما هو طریقة الجاهلیّة،فشکت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله امرأته،فنزلت الآیة و ظهرت منها إرث النساء و الأطفال مجملا،فبعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلیهما:«لا تفرقا من مال أوس شیئا فإنّ اللّه قد جعل لهنّ نصیبا»و لم یبیّن حین (3)یبیّن،فنزلت: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ... (4).

و هاهنا إشکال،و هو أنّ المذکور فی الآیة هو الرجال و النساء،فکیف ظهر من الآیة إرث الأطفال.

قلت:یمکن أن یقال:إنّ فهم الصغیرات یمکن من سبب النزول،فحینئذ یحمل النساء علی الإناث مطلقا لکون سبب النزول قرینة واضحة علی عموم النساء،فلا یناسب تخصیص الرجال فی الآیة بالبلّغ،فی حمل علی الذکور مطلقا.

الرابعة: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ... (5)

قوله:«[ نِسٰاءً ثنتین فَوْقَ اثْنَتَیْنِ ]خبر بعد خبر»[ص 812،س 4]؛إمّا أن یکون مراده رحمه اللّه بالخبر بعد الخبر،الخبر الثانی کما هو ظاهر اللفظ،فالخبر الأوّل نِسٰاءً لا«ثنتین»،فلعلّه بدل من النساء،فحینئذ یکون الکلام بمنزلة أن یقال:فإن کان الأولاد بنتین فوق اثنتین فکذا فحینئذ خصّص النساء الذی (6)ظاهر فی فوق اثنتین- کما هو المحقّق فی النحو-فی ثنتین.

ص:254


1- (1)) -الکشاف،ج 1،ص 507-508.
2- (2)) -راجع:أنوار التنزیل،ج 1،ص 202؛أسباب النزول،ص 95-96؛کنز الدقائق،ج 2، ص 355.
3- (3)) -وردت کلمة«حتی»بدل«حین»فی نسخة Z .
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 11.
5- (5)) -نفس المصدر.
6- (6)) -لم ترد کلمة«الذی»فی نسخة M .

و إمّا أن یکون مراده بالخبر بعد الخبر ما یکون بعده مطلقا،فحینئذ یکون«ثنتین» خبرا ثانیا،و فَوْقَ اثْنَتَیْنِ ثالثا،فحینئذ یلزم أن تکون نساء خارجة عن ثنتین فوق اثنتین کما لا یخفی،و لا معنی له أصلا،فالوجه أن یقال کما یظهر من الکشّاف (1):إنّه یظهر من قوله تعالی: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (2)کون الانثیین فی حکم الذکر المجتمع مع الواحدة،فکما أنّه یجوز الثلثین حینئذ فکذا الإبنتان تحوزان الثلثین،و بعد ما ظهر حکم الإبنتین (3)قال: فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ (4)لبیان حکمهنّ دفعا لتوهّم حیازتهنّ أکثر من ثلثین.

هذا مضمون کلام صاحب الکشّاف و سینقل المصنّف رحمه اللّه بعضه،و هو جیّد علی أصله،لکن علی طریقة أهل الحقّ یجب تقیید دفع توهّم حیازتهنّ أکثر من ثلثین بکون الحیازة مطلقة و فرضا،فلا ینافی حیازتهنّ فی بعض الصور ردّا،فظهر حینئذ عدم الحاجة إلی تقدیر«ثنتین»،و لو قدّر لفظ«ثنتین»یجب أن یجعل مع فَوْقَ اثْنَتَیْنِ تفصیلا لقوله تعالی: نِسٰاءً لا أن یجعل فَوْقَ اثْنَتَیْنِ خبرا ثانیا.

قوله:«فلا بدّ أن لا یکون...»[ص 812،س 16]؛یمکن أن یقال:علی هذا ظهر حکم البنتین من قوله: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فلا حاجة إلی تقدیر«ثنتین»بعد قوله تعالی: نِسٰاءً .

قوله:«و أیضا یمکن أن یکون...»[ص 812،س 18]؛و هذا وجه آخر لعدم اختصاص الثلثین بفوق اثنتین.

و هذا إنّما یحسن لو کان إرادة ثلاثة أیضا من قوله صلّی اللّه علیه و آله:«فوق ثلاثة»أظهر من إرادة اثنتین أیضا من قوله تعالی: فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ و هذا غیر ظاهر،بل الظاهر

ص:255


1- (1)) -الکشاف،ج 1،ص 632-633.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 11.
3- (3)) -وردت کلمة«اثنتین»بدل«ابنتین»فی نسخة M .
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 11.

خلافه،لأنّ فی الآیة قرائن لإرادة الاثنتین أیضا کما ظهر ممّا ذکره صلّی اللّه علیه و آله،و لم ینقل ما یصلح کونه قرینة لإرادة الثلاثة من الخبر،فلعلّه لذلک نسب هذا إلی القائل بقوله:«علی ما قیل»و جوّز التأویل الذی قاله بلفظ دالّ علی الشکّ بقوله:«کأنّه»و أمر بالتأمّل.

قوله:«و فیه تأمّل...»[ص 813،س 4]؛یمکن أن یقال،إنّ اللّه بعد ما أوصی فی الاولاد ذکر أقلّ مراتب الإجتماع الذی هو وحدة الذکر و الانثی بقوله: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و ظاهر أنّ هذه الصورة لم یتحقّق الإنثیین و الإنثیین التقدیر ثنتین لا یصحّان کما لا یخفی،فینبغی أن یحمل علی الانثیین اللتین لم یجتمعا مع الذکر،و یفهم حکمهما بل و غیرهما مع الإجتماع من تضاعیف نصیبه الظاهر من محافظة النسبة إلی جمیع الصور.

و لعلّ مراد الکشّاف و البیضاوی (1)هذا،و إن لم یکن مرادهما هذا فلا مضایقة،بل الغرض إبداء احتمال لا یحتاج إلی تقدیر«ثنتین».

قوله:«أو أراد التأیید بالشهرة»[ص 813،س 12]؛إرادة التأیید من قوله:«لکن الامّة»و من قوله:«یدلّ علیه»بعیدة کما لا یخفی،فکأنّه لم یبال من البعد توجیها لکلام مجمع البیان (2)بقدر الإمکان.

کتاب الحدود

اشاره

و هو أقسام،

الثانی:حدّ القذف

و فیه آیة: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ (3)

قوله:«و لکن الظاهر أنّ الشهادة أیضا...»[ص 832،س 3]؛و لعلّ کون المانع عن قبول الشهادة هو الفسق المعلوم للمسلمین،فبعد الإستثناء عن أُولٰئِکَ بعدم

ص:256


1- (1)) -انظر:الکشاف،ج 1،ص 512،أنوار التنزیل،ج 1،ص 203.
2- (2)) -انظر:مجمع البیان،ج 3،ص 24.
3- (3)) -سورة النور،الآیة 4.

فسق التائبین یظهر قبول شهادتهم بعد التوبة و إن لم یتعلّق الإستثناء بجملة وَ لاٰ تَقْبَلُوا (1)و لعلّ رجوع الإستثناء إلی الجملتین علی ما ینقله عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام هو هذا المعنی،و لعلّه یشیر إلی هذا المعنی المصنّف رحمه اللّه بقوله:«لیس معناه-إلی قوله-و المسألة».

و فیه آیتان: اَلسّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا... (2)

الثالث:حدّ السارق

قوله:«لعموم قوله: فَمَنْ تٰابَ (3)»[ص 834،س 7]؛عموم«من»مسلّم،لکن سقوط القطع خلاف سیاق الآیة الشریفة،لأنّه تعالی أمر بقطع أیدی السارق و السارقة أوّلا،فذکر أمر التوبة و العفو بقوله: فَمَنْ تٰابَ ،فلعلّه بعد ذکر عقاب الدنیا بالقطع أشار إلی سقوط عقاب الآخرة بالتوبة.

و تعمیم«من»بحیث یدخل فی عمومه العفو عن القطع مع کونه مصدّر بالفاء فی غایة البعد.

کتاب القضاء و الشهادات

و فیه آیات:

السابعة[إلی الحادیة عشر]: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (4)

قوله:«و کأنّه یرید اعتقاده (5)الحقّیّة...»[ص 864،س 7]؛الظاهر أنّ اعتقاد حقّیّة التحاکم إلی حکّام الجور یکون کفرا إذا علم أنّ مقتضی ما انزل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ما انزل من قبله هو بطلانه؛لأنّ مآل هذا هو تکذیب،و أمّا التحاکم إلیهم مع العلم

ص:257


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة المائدة،الآیة 38.
3- (3)) -نفس المصدر،الآیة 39.
4- (4)) -سورة النساء،الآیة 59.
5- (5)) -فی المطبوع«مع اعتقاد»بدل«اعتقاده».

بالحرمة فالظاهر أنّه فسق؛فلا یصحّ قوله:«و العلم بتحریمه»إلاّ أن یقال:إنّ مقصوده رحمه اللّه من قوله:«و العلم بتحریمه»مع العلم بأنّ تحریمه مقتضی ما انزل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحسب الواقع،لا بحسب اعتقاده أی مع العلم بتحریمه علی تقدیر حقیّة ما أنزل اللّه،لکن لیس حقّا عنده؛فهذا أیضا یرجع إلی إنکار ما أنزل اللّه.

و لا یخفی بعده بحسب اللفظ،لکن یمکن ذکره فی توجیه کلامه رحمه اللّه.

قوله:«سواء کان»[ص 864،س 8]؛أی الحاکم جاهلا.

قوله:«و لا یکون مخصوصا بإثبات الحکم لوجود المعنی»[ص 864،س 12]؛ المعنی الذی هو مورد الوعید هو التحاکم إلی الطاغوت،و لیس موجودا فی الصورة المذکورة،و لا یقول رحمه اللّه أیضا بوجوده فیها،کما هو مقتضی کلامه.

و الظاهر أنّ مراده رحمه اللّه من المعنی هو أخذ رجل لیس أهلا له،سواء کان بعنوان الحکم أم لا.

و فیه:أنّ کون هذا منشأ الحرمة غیر ظاهر،فالحقّ أن یثبت حرمة ما یظهر بدلیل إلی هذا الدلیل،و لم یظهر حرمة أخذ الحقّ أو غیره بمعونة الظالم القادر بهذه الآیة.

الثانیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ... (1)

قوله:«فلا یجوز أن یقال صادق و لا کاذب لفسقه»[ص 867،س 3]؛لأنّه لو جاز الحکم بالکذب بمجرّد الفسق لما احتاج إلی التبیّن،بل کان الظاهر هو الأمر بالردّ.

قوله:«إن جوّزت الواسطة...»[ص 867،س 7]؛علی تقدیر جواز الواسطة یکون ثلاث حالات للإنسان:العدل،و الفسق،و الواسطة،فالفسق مانع،و شرط القبول هو عدمه المتحقّق فی العادل و الواسطة،و فی مجهول الحال لا یجوز القبول؛لاحتمال کونه فاسقا،و تحقّق الشرط فی الأمرین اللذین هما الواسطة و العدل و الفقد فی أمر واحد هو الفسق لا ینفع هاهنا؛لأنّ شیوع الفسق علی وجه یغلب أفراد المتّصف به علی أفراد

ص:258


1- (1)) -سورة الحجرات،الآیة 6.

الباقین،فلا یحصل ظنّ تحقّق الشرط بتحقّقه فی أمرین و انتفاعه فی أمر واحد.و علی تقدیر حصول الظنّ کفایة مثل هذا الظنّ غیر ظاهرة.

و إذا دلّت الآیة علی عدم قبول خبر مجهول الحال إن جوّزت الواسطة فلدلالتها علی عدم قبول خبره علی تقدیر عدم تجویز الواسطة أولی ففرضه رحمه اللّه خصوص تقدیر تجویز بیان للأخفی و إحالة بیان مذهب من لم یجوّز الواسطة إلی الأظهریّة و الأولویّة.

قوله:«فما لم یعلم رفع المانع...»[ص 867،س 9]؛لعلّ المراد بالعلم لیس ما هو ظاهر هذا باللفظ؛لکفایة بعض مراتب الظنّ،و هو ما جعله الشارع علامة للعدالة.

قوله:«و فیه بحث فی الأصول»[ص 867،س 15]؛حاصل البحث عدم حصول العلم بکون الغرض من التقیید مخالفة المسکوت فی الحکم للمذکور.و هو ضعیف؛لعدم اعتبار العلم بکون الغرض من التقیید مخالفة المسکوت فی الحکم للمذکور فی الدلالة اللفظیّة و إلاّ لخرج کثیر من الأخبار و الآیات التی استدلّوا بمنطوقها علی حکم عن الاعتبار،بل العمدة فی الدلالة اللفظیّة هی الظهور،و هو یتحقّق فی المواضع التی یحصل الظنّ بأن لیس للتقیید منفعة غیر مخالفة المسکوت للمذکور.

قوله:«و أنّه بهذا الوجه»[ص 867،س 16]؛أیضا ضعیف،و إنّما یصح إن کان المراد بالفاسق فی الآیة الفاسق بحیث علمنا؛و هو خلاف الظاهر من الفاسق بما هو فاسق بحسب نفس الأمر،و حینئذ یجب التثبّت فی مجهول الحال حتّی یحصل الظنّ بعدم الفسق أو ینضمّ إلی الفسق إمارة الصدق،فحینئذ لم یقبل خبر الفاسق بلا تثبّت.

هذا آخر ما کتبه قدّس سرّه بخطّه الشریف علی حواشی کتابه.

و قد وقع الفراغ عن جمعها و تألیفها فی أواخر شهر جمادی الأولی سنة أربع و عشرین و مائة بعد الألف(1240 ه ق)حامدا مصلّیا،نفعنا اللّه و کافّة المحصّلین بها و غفر اللّه تعالی لنا جمیعا.

ص:259

ص:260

فهرس مصادر التحقیق

المصادر العربیّة

1-الإختصاص للشیخ المفید،تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم المقدّسة،مؤسسة النشر الإسلامی.

2-الأربعون حدیثا للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

3-الإرشاد للشیخ المفید،قم المقدّسة،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.

4-الإستبصار للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1363 ش.

5-التوحید للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1398 ق.

6-الحبل المتین للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویّة،1424 ق.

7-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،للشیخ آقا بزرک الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت، دار الأضواء،1403 ق.

8-الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن قدامة،بیروت،دار الکتاب العربی.

9-الصحاح(تاج اللغة و صحاح العربیّة)لإبن حمّاد الجوهری،تحقیق احمد بن عبد الغفور عطّار،الطبعة الرابعة،بیروت،دار العلم للملایین،1404 ق.

10-الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت علیهم السّلام لعبد الرحمن الجزیری و السیّد محمّد الغروی و الشیخ یاسر مازج،بیروت،دار الثقلین،1419 ق.

11-الفوائد المدنیّة للمحدّث الأسترآبادی،تحقیق الشیخ رحمت اللّه الرحمتی الأراکی،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1424 ق.

12-القاموس المحیط للفیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

ص:261

13-الکافی لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیّة،1375 ش.

14-الکشّاف،لجار اللّه الزمخشری،إعداد عبد الرزّاق المهدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی،1421 ق.

15-المبسوط،للسرخسی،بیروت،دار المعرفة،1406 ق.

16-المحاسن لأبی جعفر البرقی،تحقیق المحدّث الارموی،طهران،دار الکتب الإسلامیّة.

17-المحلّی لإبن حزم الآندلسی،تحقیق أحمد محمّد شاکر،بیروت،دار الفکر.

18-المراجعات للسیّد شرف الدین العاملی،تحقیق حسن الراضی،الطبعة الثانیّة بیروت، 1402 ق.

19-المراجعات للسیّد شرف الدین العاملی،قم،مرکز الأعلام الإسلامی،1426 ق.

20-المستدرک علی الصحیحین للحاکم النیشابوری،بیروت،دار المعرفة.

21-المصباح المنیر للفیّومی،قم،دار الهجرة،1405 ق.

22-المعتبر للمحقّق الحلّی،قم،مؤسّسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1364 ش.

23-المعجم الکبیر للطبرانی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1404 ق.

24-المعجم الوسیط لابراهیم مصطفی و...،طهران،مکتبة المرتضوی،1427 ق.

25-المغنی لإبن قدامة الحنبلی،بیروت،دار الکتاب العربی.

26-المقنع للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ق.

27-الهدایة[فی الاصول و الفروع]للشیخ الصدوق،قم،مؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام، 1418 ق.

28-إیضاح الفوائد،للفخر الدین الحلّی،قم،اسماعیلیان،1363 ش.

29-أسباب النزول للواحدی،قاهرة،مؤسسة الحلبی،1388 ق.

30-أنوار التنزیل للقاضی البیضاوی،بیروت،دار الکتب العلمیّة،1420 ق.

31-بحار الأنوار للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

ص:262

32-بشارة المصطفی لشیعة المرتضی لعماد الدین الطبری،تحقیق جواد القیّومی،قم المقدّسة، مؤسسة النشر الإسلامی،1420 ق.

33-بصائر الدرجات لمحمّد بن الحسن الصفّار،إعداد میرزا محسن کوچه باغی،طهران، مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

34-تاج العروس من جواهر القاموس للزبیدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی.

35-تذکرة الفقهاء للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.

36-تسلیک النفس إلی حظیرة القدس للعلاّمة الحلّی،تحقیق فاطمة الرمضانی،قم المقدّسة، مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1426 ق.

37-تفسیر العیّاشی لمحمّد بن مسعود العیّاشی،تحقیق السیّد هاشم الرسولی المحلاتی، طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1380 ق.

38-تکملة أمل الآمل،للسیّد حسن الصدر،تحقیق حسین علی محفوظ،عبد الکریم الدبّاغ و عدنان الدبّاغ،بیروت،دار المورّخ العربی،1429 ق.

39-تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1365 ش.

40-جامع الرواة لمحمّد بن علی الأردبیلی،قم،مکتبة محمّدی.

41-حدیث الثقلین للسیّد علی الحسینی المیلانی،قم،مرکز الأبحاث العقائدیّة،1421 ق.

42-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.

43-رجال الطوسی للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

44-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،الطبعة الثامنة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.

45-رسائل للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

46-زبدة البیان للمحقّق الأردبیلی،تحقیق رضا استادی،و علی اکبر زمان نژاد،الطبعة الثانیّة،قم،مؤمنین،1421 ق.

ص:263

47-زبدة البیان للمحقّق الأردبیلی،تحقیق محمّد باقر البهبودی،طهران،مکتبة المرتضویة.

48-عوالی اللئالی لإبن أبی الجمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

49-عیون أخبار الرضا علیه السّلام للشیخ الصدوق،إعداد الشیخ حسین الأعلمی،بیروت،مؤسسة الأعلمی،1404 ق.

50-قوانین الاصول للمحقّق القمی،طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1378 ق.

51-کتاب من لا یحضره الفقیه للشیخ الصدوق،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1426 ق.

52-کمال الدین و تمام النعمة للشیخ الصدوق،تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1405 ق.

53-کنز العرفان فی فقه القرآن للفاضل المقداد،تحقیق السیّد محمّد القاضی،طهران، 1419 ق.

54-کنز العمّال للمتّقی الهندی،إعداد بکری و حیاتی و صفوة السقّا،بیروت،مؤسسة الرسالة.

55-لسان العرب لإبن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.

56-مجمع البحرین لفخر الدین الطریحی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیّة،نشر الثقافة الإسلامیّة،1408 ق.

57-مجمع البیان لأمین الإسلام الطبرسی،الطبعة الرابعة،طهران،ناصر خسرو،1416 ق.

58-مختلف الشیعة للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیّة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.

59-مرآة العقول للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،طهران،دار الکتب الإسلامیّة 1363 ش.

60-مسائل فقهیّة،للسیّد شرف الدین العاملی،طهران،سپهر،1407 ق.

61-مسالک الأفهام للشهید الثانی،الطبعة الثانیّة،قم،مؤسّسة المعارف الإسلامیّة،1421 ق.

62-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1407 ق.

63-مشارق الشموس للمحقّق الخوانساری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.

ص:264

64-معالم الدین و ملاذ المجتهدین للشیخ حسن بن شهید الثانی،تحقیق المرحوم عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الرابعة،قم،مکتبة السیّد المرعشی.

65-منیة المرید للشهید الثانی،تحقیق رضا المختاری،الطبعة الرابعة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1418 ق.

66-نصوص و رسائل من تراث أصفهان العلمی الخالد،جمع من الفضلاء،المشرف مجید هادی زاده،طهران،هستی نما،1428 ق.

67-نهج البلاغة للشریف الرضی،إعداد السیّد ضیاء الدین العلاّمة الفانی،اصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام العامّة،1412 ق.

68-وسائل الشیعة للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.

69-هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الإصفهانی،قم،مؤسّسة النشر الإسلامی،1420 ق.

المصادر الفارسیّة

70-بزرگان رامسر،محمّد سمامی حائری،قم،خیّام،1361 ش.

71-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،گلدسته،1384 ش.

72-دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه،رسول جعفریان،قم،انصاریان،1381 ش.

73-رؤیت هلال(مجموعه رسائل)رضا مختاری و محسن صادقی،قم،دفتر تبلیغات اسلامی،1384 ش.

74-فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی(ج 13)،سیّد احمد حسینی، قم،کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی،1365 ش.

75-فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان،سیّد جعفر اشکوری، قم،مجمع الذخائر الاسلامی،1426 ق.

ص:265

76-فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد،محمّد شیروانی،تهران،1350 ش.

77-مجموعه مقالات فاضل سراب،اصغر منتظر القائم،اصفهان،دانشگاه اصفهان، 1382 ش.

78-مقدّمه ای بر فقه شیعه سیّد حسین مدرّسی،مترجم محمّد آصف فکرت،مشهد، مؤسسه پژوهش های آستان قدس رضوی،1410 ق.

79-میراث حوزه اصفهان،جمعی از فضلاء،إشراف محمّد جواد نورمحمّدی،دفتر 5، اصفهان،مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،1387 ش.

ص:266

هدایة الضّبط فی علم الخطّ

اشاره

تألیف:العلاّمة ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی دراسة و تحقیق:عماد جبّار کاظم

بسم اللّه الرحمن الرحیم

المقدّمة

اشاره

الحمد للّه الذی خلق الإنسان،علّمه البیان،و الصلاة و السلام علی محمد المصطفی، و آله الطاهرین،ترجمان القرآن،و الکلمات الحسان.

و بعد:

فقد قال تعالی: وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (1).

لقد قدر لهذه الإنسانیة،أن تفصح عن معانیها،و تکشف عن سرائرها،و تعرب عن مکامن قلوبها و تتحاور بین نسیج نوعها،بأسالیب و وسائل متعددة،بأصوات اتخذت مکانة فی المعنی،و بألفاظ ارتبطت بالدلالة،و استودعت بالاعتبار فی الأذهان؛للأداء و التفاهم.و من بعد حقّ لها أن تصوّرت بالوجود العینی(فی الخطّ)و تجسّمت بالهجاء العربی،کما هی عبر الأثیر فی مبادئها بالوجود السّمعی،فتنال إعجاب العلماء،و تحظی باهتمام الأدباء؛فکان علم الخطّ و تصویره بالألف باء،و رسم الإملاء.

و من هنا طاب لنا أن نخرج هذه الرسالة فی معناها(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)، فنعمل علی تحقیقها،و توثیق أصولها و فصولها فی منهج قام علی قسمین:

ص:267


1- (1)) -سورة لقمان،الآیة 27.

أحدهما:دراسة الرسالة فی فقرتین،الأولی:مقدّمة سرنا فیها مع حیاة المؤلّف فی اختصار،و الثانیة:فی الرسالة نفسها دراسة،و وصفا،و بناء،و منهجا.

أمّا القسم الآخر،فقد کان فی متن الرسالة(تحقیق النصّ)،إخراجا،و تدقیقا،و توثیقا.

آملین أن نکون قد حقّقنا و لو جزءا یسیرا؛خدمة للغة القرآن الکریم،و نفعنا به مریدی عصمة القلم من الخطأ،و ارادة التقویم،و الحمد للّه(تعالی)ربّ العالمین.

رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ (1).

القسم الأول-

الفقرة الأولی:

اشاره

ملا حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی

(ت 1340 ه)

اسمه و لقبه الشریف :

(2)

هو آیة اللّه المحقّق العلاّمة الملاّ حبیب اللّه الشریف بن الملاّ علی مدد بن رمضان الساوجی الأصل،الکاشانی (3)النشأة.

ص:268


1- (1)) -سورة بقرة،الآیة 286.
2- (2)) -ترجم المؤلّف(قدّس سرّه)لنفسه فی کتابه:لباب الألقاب،صص 148-157.و ترجم له فی:أعیان الشیعة،ج 4،ص 559،و طبقات أعلام الشیعة،القرن الرابع عشر،ج 1،صص 360-361؛مصفی المقال،120؛العقد المنیر صص 394-395؛الذریعة،ذیل آثار مؤلف؛ معجم المؤلفین،ج 3،ص 187؛مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،9-32؛الدرة الفاخرة، تحقیق:السید محمد تقی الحسینی:ص 347 و ما بعدها؛مقدمة شرح زیارة عاشورا،ص 7 و ما بعدها؛و:مقدمة جنة الحوادث فی شرح زیارة وارث؛نزار الحسن،7-16؛مقدمة مرثیة الإمام الحسن(ع)؛فارس حسون،ص 192.
3- (3)) -(کاشان):بالشین المعجمة،و آخره نون:مدینة إیرانیة قرب قم المقدسة،عرفت بالسجاد الفاخر.
مولده و نشأته:

ولد(قدس سرّه)فی کاشان فی حدود سنة 1262 ه-1846 م.علی ما هو تحقیقه، إذ ذکر أنّه لم یتبین تأریخ مولده من مکتوب من والده،و إنّما ذکرت له والدته(رحمهما اللّه تعالی):أنّ ولادته کانت قبل وفاة الغازی محمد شاه القاجار المتوفّی سنة 1264 ه، بسنتین.

کان والده(رحمه اللّه)من العلماء الأعلام،له مؤلّفات عدّة فی الفقه و أصوله،من أهل ساوة،رحل إلی قزوین،و أصفهان للدراسة،ثمّ إلی کاشان،فسکنها،و تزوّج فیها،فولد له نجله الشریف حبیب اللّه(قدّس سرّه).

و لمّا بلغ الخامسة من العمر بعث أکابر أهل ساوة فی طلب أبیه؛لمکانته العلمیّة؛فی تولّی شؤونهم الدینیة،و أمور الفتیا؛فعاد إلیها.

و بقی المؤلّف فی کاشان یتنقّل فیها علی نخبة من الشیوخ،بکفالة أمّه،و رعایة الفقیه الحاجّ السیّد محمّد حسین الکاشانی (1)الذی کان أبرّ به،و أعطف علیه من أبیه،کما قال الشریف.

و توفّی والده فی مدینة ساوة سنة(1270 ه)،و المؤلّف فی ربیع التاسعة من عمره، فی شغف التحصیل،و شوق الدرس؛بتشویق السیّد محمّد حسین.

ثم سافر إلی طهران و هو فی سنّ التاسعة عشرة من العمر؛لمواصلة الدرس،و متابعة التحصیل،و من ثم هاجر إلی العراق سنة(1281 ه)؛لزیارة العتبات المقدّسة؛و لإدراک الشیخ المرتضی للاستفادة،فما أن وصل إلی کربلاء،حتّی نعی له وفاة الشیخ الأنصاری (قدّس سرّه الشریف)،فتوقّف،ثم ذهب إلی النجف الأشرف،و لم یحضر مجلسا من مجالس الدرس؛لتعطیلها؛بموت الشیخ مرتضی الأنصاری(رحمه اللّه)،فطفق راجعا إلی کاشان،ثم هاجر إلی گلپایگان،للتزوّد من أستاذه التقی الملاّ زین العابدین،الذی

ص:269


1- (1)) -ینظر:ترجمته:لباب الألقاب المتقدم،فی الباب الثامن.

تأسّی بسیرته،و التزم بوصیّته،و سار علی طریقته فی الدرس و التهذیب و التألیف فی العلوم بأنواعها،و الفنون أشتاتها،عند ما عاد إلی کاشان (1).

حیاته العلمیة:

عکف المؤلّف منذ نعومة أظفاره علی الدرس،و السعی الحثیث لطلب العلم و المعرفة، -و قد مرّت بنا أسفاره و تنقّلاته فی اختصار-،مقبلا علی شأنه،صارفا عنان نفسه عن جمع الأموال مع فقده لها و کثرة العیال،غیر مدّخر وسعا فی البحث و التدریس،و لا صارفا عمرا فیما صرفه البطّالون،و اللاهون الغافلون (2).

أخلاقه و أوصافه:

و هو علی کلّ ذلک،کان-کما وصف نفسه(قدّس سرّه)-دائم الذکر و التلاوة،کثیر التهجد و العبادة،محبّا للاعتزال،متجنّبا عن المراء و الجدال،و عن غیر شأنه من الجواب و السؤال،إلا فی مسائل الحرام و الحلال،معرضا عن الحقد و الحسد و الطمع و طول الآمال،صابرا علی البأساء و الضراء،و شدائد الأحوال،غیر جازع من الضیق،و الفاقة، و عدم المال (3).یدلّک علی ذلک فی أبسطه کثرة مؤلّفاته،و آثاره العلمیة.

شیوخه:

تتلمذ الشیخ(قدّس سرّه)علی عدد من العلماء الکرام،فی مقدّمات الدرس، و مراحل البحث المتقدّمة فی الفقه و الأصول،منهم:

1-المیرزا أبو القاسم الکلانتری الطهرانی.

2-المولی حسین الفاضل الأردکانی.

ص:270


1- (1)) -ینظر:العقد المنیر؛المازندرانی،ص 394،و معجم المؤلفین،ج 3،ص 187.
2- (2)) -ینظر:لباب الألقاب،عن مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 14.
3- (3)) -ینظر:المصدر نفسه،ص 14.

3-المولی زین العابدین الگلپایگانی.

4-الشیخ محمد الأصفهانی،ابن أخت صاحب الفصول،(محمد حسین الأصفهانی الحائری).

5-المیرزا محمد الأندرمانی.

6-السید محمد حسین بن محمد علی بن رضا الکاشانی.الذی أجازه بالروایة،و هو فی عمر السّادسة عشرة.

7-المولی هادی المدرّس الطهرانی.

و لمّا بلغ الثامنة عشرة أجازه السیّد محمد حسین،المذکور،الإجازة التی نصّها الآتی:

« بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین،و صلّی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین.

و بعد،فإن ولدی الروحانی،العالم الربّانی،و العامل الصمدانی،النحریر الفاضل، الفقیه الکامل،الموفق المسدد،المؤید بتأیید اللّه الصمد،حبیب اللّه بن المرحوم المغفور علاّمة زمانه علی مدد(رحمه اللّه)،قد کان معی فی کثیر من أوقات البحث و الخوض فی العلوم،و قد قرأ علیّ کثیرا من علم الأصول و الفقه،و سمع منّی کثیرا من المطالب المتعلّقة بعلم الکلام و المعارف الدینیة و ما یتعلّق بها.و قد صار بحمد اللّه و منه عالما فاضلا، و فقیها کاملا،مستجمعا لشرائط الفتوی و الإجتهاد،حائزا لمراتب العلم و العمل و العدالة و النبالة و السداد،فأجزت له أن یروی عنی عن مشائخی بأسانیدی و طرقی المرقومة فی إجازاتی المتصلة بأهل العصمة علیهم آلاف الصلاة و السلام و الثناء و التحیّة،و ألتمس منه أن یلتزم الاحتیاط فی الفتوی و العمل،و أن لا ینسانی فی أوقات الإجابة من الدعاء فی حیاتی و بعد مماتی.و کان تحریر ذلک فی الثانی عشر من شهر ذی الحجّة الحرام سنة 1279.

محمد حسین بن محمد علی الحسینی» (1).

ص:271


1- (1)) -لباب الألقاب،عن مقدّمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 12.
أقوال العلماء فیه:

ترقّی المؤلّف«رحمه اللّه»مکانة علمیة رفیعة المستوی ذائعة الصیّت،بالغة الأفق،ما جعله یحظی باهتمام العلماء و الدارسین،فقال فیه السیّد محسن الأمین:«عالم،فاضل، له عدّة مؤلّفات...» (1).

و قال فیه الشیخ العلاّمة آقا بزرگ الطهرانی:«عالم فقیه،و رئیس جلیل،و مؤلّف مروج مکثر...» (2).

و قال فیه أیضا السید موسی الحسینی المازندرانی:«عالم فقیه،محقّق،مشارک فی عدّة علوم..» (3).

وفاته،و مدفنه:

و بعد عمر ناهز الثمانین فی الدرس و التدریس و التألیف،و النتاج و العطاء،رفل المؤلّف فی الذکر الخالد الحمید،و التحق(قدس سره)إلی الرفیق الأعلی فی یوم الثلاثاء (23)خلت من جمادی الآخرة سنة 1340 ه،1922 م (4).

و دفن فی المقبرة المسمّاة ب«دشت افروز»،التی تقع خارج بلدة کاشان،فی بقعة خاصة به (5).و أصبح قبره مزارا یرتاده المؤمنون حتی هذه الأیام.مخلفا وراءه تراثا علمیّا کبیرا،و ذرّیّة صالحة ینعمون فی أثواب المجد و الخیر إلی الآن.

آثاره:

وقف المؤلّف(قدّس سرّه)نفسه علی العلم و التصنیف،و الجمع و الشرح و التألیف، فبرع فی کثیر من العلوم،و وسع فیها،و تحقّقت إجادته فی جملة من الفنون،و خبرها؛

ص:272


1- (1)) -أعیان الشیعة،ج 4،ص 559.
2- (2)) -عن مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 32.
3- (3)) -العقد المنیر،ص 394.
4- (4)) -ینظر:الذریعة،ج 5،ص 287؛و العقد المنیر،ص 395؛معجم المؤلفین،ج 3، ص 187.
5- (5)) -ینظر:الذریعة،ج 10،ص 108؛و العقد المنیر،ص 395.

فبلغت مؤلّفاته(163)مؤلّفا (1)بین کتاب و رسالة،فی العلوم العربیة،و العقلیة:کالخطّ، و الصرف،و النحو،و البلاغة و الأدب،و تأریخ السیرة،و علوم القرآن،و الحدیث، و الکلام،و الفقه،و الأصول،و المنطق،و الأخلاق و العرفان،و غیرها من أفانین المعرفة.

و لقد أعدّت لذکر مؤلّفاته قوائم خاصّة بذلک،أهمّها ما أعدّه الشریف هو لنفسه(قدّس اللّه روحه)،فی الفهرس الذی ذکره فی نهایة ترجمته فی کتابه لباب الألقاب،الذی طبع مختصره فی نهایة کتابه(مغانم المجتهدین فی حکم صلاة الجمعة و العیدین) (2).

و القائمة التی شمّر لها عن ساعده الشیخ رضا الإستادی الطهرانی التی رتّب فیها مؤلّفاته علی الحروف الهجائیة،و طبعت مع ترجمة مفصّلة عن المؤلّف فی مجلّة(نور علم)الفارسیة،العدد(54)،الصادرة فی قم،سنة 1413 ه.

و الفهرسة التی قدّمها محقّقو کتابه(ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسألة الغناء)فی جامعة کاشان،التی طبعت سنة 1417 ه 1996 م،إذ صنّفت فیها المؤلّفات بحسب العلوم و الموضوعات،مع ترجمة مختصرة عن حیاة المؤلّف فی تصرّف بالاعتماد الکلّی علی ترجمته لنفسه فی لباب الألقاب،و غیرها من الفهارس العامّة التی ذکرت حیاته، و الخاصّة التی تصدّی لها من عمل علی تحقیق تراثه الخالد،و قد ذکر (3)منها (4):

1.إکمال الحجّة فی المناجاة؛

2.الأنوار السانحة فی تفسیر سورة الفاتحة؛

ص:273


1- (1)) -ینظر:مقدمة کتاب ذریعة الاستغناء،ص 31.
2- (2)) -ینظر:الدرة الفاخرة،ص 341.
3- (3)) -ینظر:القائمة التی أعدها الأستاذ فارس حسون کریم محقق مرثیته فی الأمام الحسین (علیه السلام)،التی طبعت فی مجلة تراثنا،العدد:الأول:(61)سنة:1421 ه.فقد ذکر فیها أن مؤلفاته بلغت ما یقرب(140)مؤلفا:ص 194.و للمزید:ینظر:القائمة التی أعدّتها جامعة کاشان فی مقدمة کتابه:ذریعة الاستغناء،صص 16-31.
4- (4)) -سنذکر المؤلّفات التی کانت باللغة العربیة حسب.

3.إیضاح الریاض؛

4.بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر،مطبوع؛

5.تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛

6.تسهیل الأوزان فی تعیین الموازین الشرعیة،مطبوع؛

7.جنّة الحوادث فی شرح زیارة وارث،مطبوع؛

8.جذبة الحقیقة،فی شرح دعاء کمیل؛

9.الجوهر الثمین فی أصول الدین؛

10.حاشیة علی شرح قطر الندی؛

11.حدیقة الجمل؛

12.حقائق النحو؛

13.خواصّ الأسماء؛

14.الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛

15.درة اللاهوت،منظومة فی العرفان؛

16.رجوم الشیاطین،فی ردّ البابیة؛

17.زهر الربیع فی علم البدیع،(منظومة)؛

18.شرح القصیدة الحمیریّة؛

19.شرح زیارة عاشوراء،مطبوع؛

20.شرح الصحیفة السجّادیّة؛

21.شرح علی المناجاة الخمسة عشر؛

22.صراط الرشاد فی الأخلاق؛

23.کشف السحاب فی شرح الخطبة الشقشقیة؛

24.لباب الألقاب،مطبوع؛

25.لباب الفکر فی علم المنطق؛

26.اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة.-قید التحقیق،إن شاء اللّه تعالی؛

ص:274

27.مرثیة الإمام الحسین(علیه السلام)،مطبوع؛

28.مصابیح الدجی؛

29.مصابیح الظلام؛

30.مصاعد الصلاح فی شرح دعاء الصباح؛

31.منتخب الأمثال،فی أمثلة العرب؛

32.منتخب درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ للحریری؛

33.منظومة فی النحو؛

34.منیة الأصول،نظم عربی فی الدرایة؛

35.نخبة التبیان فی علم البیان.-قد وفّقنا اللّه سبحانه لتحقیقه،و هو فی طریق النشر؛

36.نخبة المصائب؛

37.الوجیزة فی الکلمات النحویة؛

38.هدایة الضبط فی علم الخط.(الکتاب الذی بین أیدینا).

و غیرها کثیر،...

الفقرة الثانیة:

اشاره

قسم الدراسة

الوصف العام و التفصیلی للرسالة:

موضوعها-بناؤها و منهجها:

و هی عبارة عن رسالة تعلیمیة مقتضبة فی قواعد الرسم و علم الخطّ،عرض فیها حبیب اللّه الکاشانی،أهم کلیات علم الإملاء،فی تمهید،و مقدمة،و سبع فرائد،اشتملت بعضها علی فصول،ثمّ خاتمة.وضع فیهنّ أهمّ مباحث الأبواب الهجائیة.

استهل حبیب اللّه الکتاب بالحمد و الصلاة علی النبی و آله،بعبارة مناسبة لموضوع

ص:275

الرسالة-کالاعتیاد الذی سار علیه فی بعض مؤلّفاته-لا تخلو من تفنّن فی التعبیر و السجع،قوله:«الحمد للّه مبدع الصور»،و(الصور)علی الإطلاق بما فی التعریف من دلالة توحی بما فی علم الخطّ.

ثم أتبع ذلک الحدیث عن أهمّیة علم الهجاء؛بوصفه إحدی وسائل البیان و التعبیر عن المعنی،متمثّلا بالقول:«القلم أحد اللسانین»،مبیّنا دوافعه فی ذلک،مقارنا إیّاه-علم الخطّ-بغیره من العلوم الآلیة،العاصمة من الخطأ،کالنحو و الصرف،موضحا فائدته، معربا عن حدّه،و موضوعه.

و من ثمّ وضّح منهجه العام فی الرسالة بالقول:«و نحن نبیّن لک جملة ممّا یتعلّق بهذا العلم،فی هذه الرّسالة المسمّاة،ب(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)،المشتملة علی:مقدّمة، و فوائد،و خاتمة».کما یأتی:

المقدّمة:

شرع حبیب اللّه فیها بأمر علی درجة من الأهمیّة بما یتعلّق بالجانب الأصولی و الدلالی اللغوی،و تصوّر مدارک الحقیقة و المجاز بالإشارة و النفع فی الأداء اللغوی؛ دیباجة لمبحث کتابة اللفظ و کیفیته(فی تحقیق متعلّق الکتابة)،و تصویره بصورته الخاصّة بما یشتمل علیه من الحروف الهجائیة.

و ذکر فیها الأصول التی ینبغی التنبیه علیها فی ما یکون من الکتابة بإرادة الاسم أم المسمّی،قال:«إنّ من البیّن الواضح أنّ بعض الأفعال لا یمکن تعلّقه ببعض الأمور، بمعنی:أنّه لا یصلح لذلک بالذّات،أو بالعرض؛کأن یکون هناک منع وضعیّ،أو استعمالی؛فلذا لا یقال:(قرأت الرّمّان).و لا(أکلت الماء).و لا(نکحت الکتاب)، و أمثال ذلک ممّا لا یخفی،...».

ثمّ قال:«و الحاصل أنّ المسمّی لا یکون متعلّق الکتابة،إلاّ إذا کان من قبیل الألفاظ،...»،متأثّرا فی ذلک من قریب أو بعید بغیره من شرّاح الشافیة لابن الحاجب.

و من ثمّ بعد ذکر الفوائد السبع،و هی:

ص:276

الفائدة الأولی:

فی کتابة الحروف مفردة و مرکّبة.

و کیفیة التّمییز بین أسماء الحروف الهجائیة و مسمّیاتها فیما ینطق أو یکتب،و متی یکون أصل ذلک،و فی المتّصل المنفصل من الحروف.

الفائدة الثانیة:

فی الابتداء و الوقف علی الحروف.

و أنّی ذلک جوازا و عدما،فی ما تألّف منها من حرفین ک(فی،و عن)،أو أکثر؛لاستقلاله،أو ما لم یکن کذلک فی کونه علی حرف واحد؛تتمة لما بعده.

و وجوب إلحاق هاء السکت،بیانا للحرکة،و إبدال التاء الاسمیة،و غیرها من المباحث التی ذکرت فی باب الوقف،کالاسم المقصور،و(إذن)،و الخلاف الذی فیها، و(نون التوکید الخفیفة)...إلخ.

الفائدة الثالثة:

فی کتابة الهمزة إذا کانت فی أوّل الکلمة،

أو فی وسطها،أو فی آخرها،و بیان صورتیک الکتابة علی وفق قواعدها الأصولیة.

و قد جعل هذه الفائدة مشتملة علی فصل،فی کتابة الهمزة علی حروف المدّ:

(الألف،و الواو،و الیاء).

الفائدة الرابعة:

فی وصل الکلمات و فصلها،

و بدأها ب(ما)إذا کانت حرفیّة غیر مصدریة،و غیرها من الأسماء المتضمّنة لمعنی الشرط،أو الاستفهام،..و من ثمّ الأفعال:(طالما،قلّما)،..

و کذلک(لا سیّما)،...

ثمّ جعل هذه الفائدة علی فصول؛للتناسب فی الموضوع،هی:

فصل:فی وصل(أن)الناصبة للفعل بکلمة(لا)النافیة أو الزائدة.

ص:277

فصل:فی(إذ)الظرفیة الموصلة بالظروف،فی نحو قولنا:(حینئذ)،و غیرها،..

فصل:فی(أل)التعریف.

الفائدة الخامسة:

فی زیادة الحروف،

و بدأ بزیادة(الألف الفارقة،أو ألف الفصل)التی تزاد بعد(واو) الجماعة؛للفرق بینها و بین(واو)العطف.

و ألحق فیها ثلاثة فصول أیضا،کالآتی:

فصل:فی زیادة الألف،فی العدد(مائة).

فصل:فی زیادة الواو،فی(عمرو).

فصل:فی زیادة الواو،فی(أولئک)،و(أولی).

الفائدة السادسة:

فی نقص الحروف.

و قد جعلها فی مواضع متعدّدة،فی الأسماء،و الأفعال، و الحروف،بصورة متداخلة.

الفائدة السابعة:

فی کتابة المقصور ذی الألف الرابعة،أو الثالثة.

ثم اتبع ذلک بفصل،أوجده فی أمور،هی:

1-فی(قواعد التّمییز ما بین الواوی و الیائی).

2-نوّه بطائفة من الکلمات التی ثبت فیها جواز الأمرین،ب(الواو و الیاء).باختصار فی ترجیع،مع بیان الأولویة فی الکتابة؛للتیسیر،قال:«اعلم أنّ من الکلمات ما ثبت جواز الواویّة،و الیائیّة فی لامه،کما فی:(أتی)،و(أثی)،و(أسی)،و(بری)،...إذ یقال:

(أتیته)،و(أتوته)،و(أثیته)،و(أثوته)،و(أسیته)،و(أسوته)،و(بریت القلم)، و(بروته)،...و إلی غیر ذلک».

و قال:«و قد نظم هذه الکلمات بعضهم،و فصّلها آخر،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکنّ الأولی رعایة الأکثر الأشهر».

ص:278

أمّا الخاتمة:

اشاره

فقد أودعها جملة من المسائل التی یجب التنبیه علیها

،بالحفظ،و مراجعة المظان، فکانت علی مناح هی:

1-فی بیان بعض ما ینبغی التّنبیه علیه،و أوضح ذلک بالقول:«فاعلم أنّه ربّما یشتبه إملاء بعض الحروف ببعض،فی بعض الکلمات،کاشتباه الضّاد بالزّای،و الظّاء و الصّاد بالسّین،و الثّاء و الطّاء بالتّاء و الدّال؛لقرب المخرج،فیجب الرّجوع لتمییز ذلک إلی کتب اللغة،و ربّما یثبت فی کلمة جواز الأمرین».

و أشار إلی الکلمات التی تکتب بالصاد أو السین،و الضاد و الضاء،مستعینا فی ذلک بمنظوم الحریری فی الباب.مع الإحالة علی المصادر؛للاختصار الذی اتّخذه منهجا فی التألیف.

2-فی الفروق بین الکلمات التی وقع الخطأ بها،و ذکر مثالا للأصل الذی عقده،قال:

«و ممّا یجب کتابته بالطّاء:«قطّ القلم»،و ربّما یکتب بالدّال،و هو غلط؛فإنّ(القدّ)هو:

الشقّ طولا،و القطّ هو:الشقّ عرضا».

ثمّ قال:«و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه،فلیرجع إلی هذا الکتاب».

3-فی التنبیه علی أمور لیست من علم الخطّ کأنواعه،و معرفة المداد،و غیرها،قال:

«لیس من علم الخطّ المعتنی به عند أهل الأدب،بل هو صنعة من صنائع الید،و کمال من کمالات الجوارح،و کذا ما یتعلّق بذلک من رعایة النّفس،و القلم،و المسطر،و الکاغد، و ملاحظة السّطور،و نحو ذلک ممّا ذکره بعض أهل الحدیث فی کیفیّة کتابة الأخبار المرویّة عن المعصومین«اللّهمّ احشرنا معهم بحقّ محمّد و آله الطاهرین».

مسک الختام التواضع،و التماس العذر:

قال:«و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد حبیب اللّه بن علی مدد.و المسؤول ممّن ینظر فیه أن یغمض عمّا أخطأت،و یقبل عذری فیما عجّلت؛

ص:279

مع ما أنا علیه من قلّة الأسباب،و مهاجرة الأحباب،و اختلال الحال من کلّ باب، و الحمد للّه أوّلا،و آخرا،و ظاهرا و باطنا،هو اللّه».

هذه هی الملامح العامّة التی بنی علیها حبیب اللّه الکاشانی الرسالة و سلک فیها منهجها.و هو منهج اتخذه لنفسه بذوق و درایة بالموضوع فی ما یتعلّق بتقویم الید بالقلم، و اللسان باللغة،بالإضافة؛للتداخل الذی یشترکان به فی الإعراب عن المعانی بوضوح، و هو الأمر الذی یقود إلی نتیجة متوخّاة،و غایة أقصی فی الطلب،و هی العصمة فی الکتابة و البیان.

لقد حصر حبیب اللّه فی المنهج الذی اتّبعه فی التألیف-فی الأغلب الأعمّ-مبادئ علم الخطّ،علی الرغم من ملاحظة الالتماس الکامل فی الإعتذار عن الأخطاء إن وقعت، و العجالة التی سلکت،و هو تواضع رفیع،و معرفة عمیقة عالیة من عالم کثرت شؤونه، و قلّت راحته فی دنیاه.

منهجیة الکتاب بالتفصیل:

اتّخذ حبیب اللّه طریقا واضحا فی تألیف هذه الرسالة،من أوّلها إلی آخرها،و قد تجلّت عدّة ظواهر منهجیّة فی ذلک السلوک العلمی،علی الرغم من أدب الإختصار الذی اتّبعه فی التّولیف-کما سیأتی-.

و قبل البدء فی استقراء هذه الظواهر،لنبدأ فی الوقوف علی مراجع الکتاب و أصوله بعد بیان فصوله.

أصول الرسالة و مرجعیاتها:

تباینت المراجع،و تعدّدت الأصول التی اعتمدها حبیب اللّه فی إنشاء الرسالة، و استقاء مادّته العلمیة منها،فقد نقل عن علماء اللغة و النحو و الصرف و الأدب، و غیرهم،...مع الإشارة إلیهم بصریح قول،أو تلمیح،و منهم:

1-عبد الرحمن الخلیل بن أحمد الفراهیدی،ت 175 ه.

ص:280

2-أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،سیبویه،ت 180 ه.

3-أبو عثمان بکر بن محمد بن عثمان بن حبیب المازنی،ت 249 ه.

4-أبو العباس محمد بن یزید المبرّد،ت 285 ه.

5-أبو القاسم محمد بن علی الحریری،ت 516 ه.

6-ابن هشام عبد اللّه بن محمد بن یوسف الأنصاری،ت 761 ه.

و غیرهم بالإحالة و الرجوع بالتلمیح من غیر التصریح،منهم من شرّاح المقامات، کالشریشی،ت 619 ه،و من اللغویین کابن السکّیت،ت 244 ه،و ابن مالک النحوی، ت 672 ه،و السیوطی،ت 911 ه،...

طریقته فی عرض الموضوع:

کانت طریقة حبیب اللّه فی عرض المادّة العلمیة-تتراوح بین القیاس،و من ثمّ شرح أصول المسألة،فی ذلک القول،أو العرض المباشر مع ذکر الدلیل.و فی أحیان قد یخلص إلی نتیجة فی المحصول المتقدّم فی نهایة المطلب،و غالبا ما یختم الحدیث بالتنبیه، و شدّ ذهن المتعلم،أو القارئ.بعبارة:(فتأمّل!.فلیتأمّل!)،(فتدبّر!)،..

من ذلک قوله:«الکلمة إمّا أن تصلح لأن یبتدأ بها،و یوقف علیها،أو للأوّل خاصّة،أو للثّانی کذلک،و لیس لنا ما لا یصلح لشیء منهما.»،و من بعد هذه الأصول یشرع بالحکم الأوّل و الثانی و الثالث.

و قوله:«هذا کلّه إذا لم یتّصل بالهمزة ما یمنع من الوقف علیها کالضّمیر المتّصل،أو (تاء)التّأنیث،و إلاّ،فتکتب کما تکتب إذا کانت فی الوسط،..»و من هناک یأتی قوله بمزید من الإبانة،فیقول:«بمعنی:أنّه ینظر إلیها،فإن کانت ساکنة،فتکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها..».

و فی الوقف و حکمه علی الحرف الواحد،أو أکثر،قوله فی الدلیل:«و دلیل المسألتین:أن الحرف الواحد؛لخفّته،مقتض للاتّصال بغیره؛لیحصل له الاستقلال بالتّبعیّة بخلاف الأکثر،فتدبّر!».

ص:281

و قوله:«و أمّا(المئات)،جمع:(المائة)،فلا تزاد فیها الألف؛لمکان التغییر،و زوال صورة المفرد بالمرّة،فتدّبر!.».

و فی بعض الأحیان یتّخذ طریقة المحاورة فی العرض،و کأن أمامه تلمیذا،علی واقع الفرض الأسلوبی فی عرض المادة،کقوله:فی مسألة إمکان إضافة الألف بدلا من الواو فی(عمرو)،قال:«فإن قلت:إذا کان الغرض دفع اللبس،فکیف لا یزاد الألف فی آخر(عمرو)؟.قلنا:لئلا یلتبس غیر المنصوب به».

نقل الأقوال من العلماء:

تقدّم أنّ الملاّ حبیب اللّه کثرت مراجعه فی التألیف،و هنا تأتی منا ملاحظة أسلوبه فی النقل عن العلماء و الکتب،کما یأتی:

1-ذکر کنیة العلم مع کتابه فی اختصار،کما فی قوله:«قال ابن هشام فی المغنی:

«و کذا رسمت فی المصاحب».»

2-ذکر اسم العلم و کنیته و لقبه کاملا مع اسم الکتاب کاملا أیضا،و الإحالة علیه،من ذلک قوله:«و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغواص فی أوهام الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه،فلیرجع إلی هذا الکتاب».

3-ذکر کنیة العلم أو لقبه من غیر مؤلفه،و قد تقدمت طائفة من الأعلام الذین نقل عنهم،و سنذکر بعضهم تحاشیا للإطالة،من ذلک قوله:«قال ابن هشام:"المراد ب(ما) الکنایة عن الرّجل النّاقص،کنقص(ما)الموصولة،و بعمرو الکنایة عن المتزید الآخذ ما لیس له،کأخذ عمرو(الواو)فی الخطّ".انتهی».

و قوله مثلا:«و قد أشار إلی ذلک الحریری بقوله»و من ثم ینقل عن المقامات.

4-التلمیح بالاسم و الإشارة إلیه من خلال العمل،کقوله«و قد نظم هذه الکلمات بعضهم،و فصّلها آخر،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکن الأولی رعایة الأکثر الأشهر».و هو یعنی بذلک ابن مالک النحوی،و غیره من اللغویین،و قد مضی ذکرهم.

ص:282

و فی بعض الأحیان نجده دقیقا فی النقل،حریصا علیه،و فی أحیان أخری یتصرف فیه،و من ذلک قوله فی النقل عن ابن هشام الأنصاری المتقدم قوله:«قال ابن هشام فی المغنی»،و النصّ نفسه فی الکتاب.

و من تصرّفه فی قول العلم فی النقطة(3)،فالنصّ فیه بعض الاختلاف،علی أنّه فی المظانّ الأخری عینه من غیر تغییر.

و فی أحیان أخری نجده یعتمد علی ما موجود فی التراث اللغوی،عند علماء العربیة،کقوله:«کذا قیل،فتدبّر!».

و قوله:«و قد حکی أنّ الخلیل قال لأصحابه:«کیف تنطقون بالجیم من(جعفر)، فقالوا:(جیم)،فقال:إنّما نطقتم بالاسم،و لم تنطقوا بالمسؤول عنه».و هذا المنقول فی الشافیة نفسه من غیر إشارة من المؤلّف إلیه،إلا علی طریق حکایة عن(ابن الحاجب) الذی لم یکن دقیقا نفسه فی النقل عن سیبویه،فی هذا القول.و بما أن المراد هو المضمون فی المطلب،دون النصّ علیه کان-فی ظنّنا-هو الأمر الدّاعی إلی ذلک الأسلوب دون الرجوع الیه.

طریقته فی عرض الخلاف:

اعتمد حبیب اللّه علی الحکایة فی تناوله الخلاف فی المسائل-و هو کثیر فی الرسالة -،مع الإشارة إلی المراجع تارة و عدمه تارة أخری،و فی أحیان أخری یرجّح ما اشتهر منه؛تیسیرا للمطلب-إذ لا ننسی أنّ الرسالة کانت کتابا تعلیمیا فی مبادئ الإملاء کما تقدم بنا القول-،کقوله مثلا:«و حکی أنّه:لا خلاف فی أنّ الوقف علی:(اضربن)،للمفرد المذکّر المؤکّد بالنّون الخفیفة یکون بالألف،فیکتب:(اضربا)،کذلک.

و لکن یجوز:(اضربن)؛حملا علی:(اضربن)،للواحدة،و(اضربن)،للجمع المذکّر، و(هل تضربن)،کذلک،و(هل تضربن)،للواحدة،فإنّها لا تکتب إلا کذلک،و إن اقتضی القیاس عود المحذوف،کما فی الوقف.و قد ذکرت لوجه الخروج عن القیاس أمور [تفصیلها]لا یلیق بهذا المختصر،فلیتدبّر!».

ص:283

و قوله:«و فی کلمة(إذن)،خلاف،و لکنّ المشهور الوقف علیها بالألف؛تشبیها لها بالمنوّن المنصوب،..».

طریقته فی ضبط المادة:

سلک المؤلّف مسالک متعدّدة فی ضبط المادّة التی یبغی الحدیث عنها فی التوثیق و الضبط الحرفی؛فی بناء قواعد الإملاء علیها،کما یأتی:

1-بالحرکات..فی قوله:«یزاد فی آخر لفظ(عمرو)،بالفتح،..».و فی قوله:«ذلک للفرق بینه و بین(عمر)،بضمّ الأوّل،و فتح الثّانی،..».

2-أو بالتصریف الفعلی،..مثل قوله:«نحو:(قتتّ)،من:(قات یقوت)؛نظرا إلی أنّ الفاعل بمنزلة الجزء من الفعل،فهما بمنزلة کلمة واحدة،..».

3-بتثنیة الاسم أو جمعه..

4-أو جنس الکلمة الصرفیة،کما فی قوله فی النقطتین:«و کذا فی:(أولی)مقصورا؛ لئلا یلتبس ب(إلی)الجارّة،«منها:التثنیة،فإنّها ممّا یردّ الصّیغة إلی أصلها،کما فی:

(فتیان)،تثنیة:(فتی).و(عصوان)،تثنیة:(عصا).و(رحوان)،تثنیة:(رحی).و منها:

الجمع،فإنّه کذلک،کما فی:(فتیات).و منها:المصدر الدّالّ علی المرّة،کما فی:

(رمیة)،و(غزوة)،بفتح أوّلهما.و منها:المصدر الدّالّ علی النّوع،کما فی:(رمیة)، و(غزوة)،بکسر أوّلهما».

طریقته فی الاستشهاد:

لا یخفی ما للشاهد من أهمیة فی تعضید القواعد،و دعم المبادئ اللغویة.و قد کان للشاهد القرآنی و الشعری نصیب من اهتمام الرسالة،فقد بلغ القرآنی منه فی:(10)عشر آیات،عدا البسلمة.و کان مجموع الشواهد الشعریة فی تحقیق الفوائد:(5)خمسة شواهد،إلا نظم الحریری الذی بلغ:(32)اثنین و ثلاثین بیتا.

کانت طریقة حبیب اللّه فی الاستشهاد مختصرة-شأن المنهج الذی اتّخذ و السبیل

ص:284

الذی طغی علی عموم الرسالة-،إذ کان یورد فی الشاهد القرآنی ما اقتضاه الشاهد حسب،آیة کاملة لاختصارها،أو جزء آیة،و فی بعض التسمیة فقط؛للعلم بها.کقوله:

منها:الهمزة ممّا کان أوّله همزة وصل بعد همزة الاستفهام،کما فی قوله[تعالی]:

أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ (1).

و قوله:«و منها:الألف من(اسم)،فی البسملة؛لمکان کثرة الاستعمال،فلذا لم ینقص من: بِاسْمِ رَبِّکَ (2)،و منها:الألف فی:(اللّه)،و(الرّحمن)،مطلقا،و إن لم یکونا فی البسملة؛لما ذکر».

و قوله: أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ (3)،..و: وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ (4)،فإنّ(ما) فی هذه الأمثلة.

زائدة؛فهی حرف.توصل(أن)النّاصبة للفعل بکلمة(لا)النّافیة،أو الزّائدة،کما فی قوله[تعالی]: مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ (5)،و قوله: لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ (6)

و قوله:«و لا یخفی أنّ الرّسوم فی المصاحف الجدیدة[هکذا](إذن)،بالنّون،کما هو قول المازنی،و المبرّد،تشبیها ب(لن،و أن).و ربّما یفرّق بین ما إذا عملت،فبالألف،و ما إذا لم تعمل،فبالنّون؛فرقا بینها و بین(إذا)».

و هنا نجد المفارقة فی التوثیق و الاستشهاد إذ أنّ النصّ القرآنی بالألف(إذا)دون النون فی المصحف الشریف،و ما ذهب إلیه العلماء(المازنی،و المبرّد)اللذین ذکر حبیب اللّه هو ما علیه الاتّفاق فی نصّ القرآن لیس غیر ذلک.

ص:285


1- (1)) -سورة صافات،الآیة 153.
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ .سورة الواقعة،الآیة 74 و 96؛سورة الحاقة،الآیة 52 و سورة العلق؛الآیة 1، اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ .
3- (3)) -سورة نساء،الآیة 78.
4- (4)) -سورة انفال،الآیة 58.
5- (5)) -سورة اعراف،الآیة 12.
6- (6)) -سورة نساء،الآیة 165.
القراءات القرآنیة:

و نجد فی الرسالة أیضا اهتماما من المؤلّف بالقراءات القرآنیة،التی تدخل فی موضوع المسائل الإملائیة،فنلحظه یورد القراءة بالاعتماد علی مراجعها فی الأمور التی تتعلق بذلک،من نحو قوله:«و هذا إنّما یصحّ لو قلنا بالبناء حینئذ،و أمّا لو قلنا:بعدمه، لمّا قرئ[قوله تعالی]: مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ (1)بالجرّ-فلا،إلاّ أنّ المشهور البناء؛و لذا تکتب الهمزة من(إذ)حینئذ بصورة الیاء؛..».

و قوله:«و فی التّنزیل: لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّی (2)،أی:(لکن أنا اللّه ربّی)،...».قال:«و قد یقرأ،کذلک فی الوصل أیضا؛دفعا لالتباسه ب(لکنّ)المشدّدة،..».

الشاهد الشعری:

أمّا الشاهد الشعری،فقد کان یذکر البیت کاملا،و شطر بیت(صدرا أو عجزا)حسب، أو جزء شطر،مع ذکر اسم الشاعر.فی أحیان بالتصریح باسمه:کقوله:(قال ابن حزم الظاهری).و فی أخری بعدمه،کقوله:(قال الشاعر)،أو قوله:«و لذا إلتزموا فی قوله:

[من الرجز]

علّفتها تبنا،و ماء باردا. .................

» و قوله:«کما فی قوله:[من الطویل]

رأیتک لمّا أن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النّفس یا قیس عن عمرو

».

أو جزء بیت من دون ذکر أی اسم،من ذلک قوله:و یلحق ب(إلی)،(حتّی)؛لکونها بمعناها،و لکنّها إذا دخلت علی الضّمیر،فبالألف (3)،کما فی:[من الوافر]

........... ...حتّاک یا ابن أبی زیاد

»

ص:286


1- (1)) -سورة هود،الآیة 66.
2- (2)) -سورة کهف،الآیة 38.
3- (3)) -أی:تکتب بالألف.

و الملاحظ أنّ الشواهد الشعریة التی تمثل بها المؤلّف هو أن بعضها شواهد فی غیر أبوابها المعقودة فی الفوائد؛لما تحویه من أدلة قد عرضها النحویون فی الأبواب الأخری، لکن حذق المؤلّف و استیعابه لجذور العلم،و کثرة اطلاعه،یجعله قادرا علی التمثل و الاستشهاد فی غیر مسألة واحدة،فیأتی الموضوع متناسقا من غیر مأخذ؛فالشاهد بیان لموضع الرسم و الکتابة و الخطّ.

هذه أهمّ الظواهر المنهجیة و أسلوبیة التألیف التی تجلّت فی رسالة(هدایة الضبط فی عمل الخطّ).

مخطوطات الکتاب،و نسبته:

لم تشر کتب الفهارس و التراجم العامة التی ترجمت للمؤلّف إلی الرسالة:(هدایة الضبط فی علم الخط)،إلا ما ذکره المؤلّف نفسه فی ترجمة حیاته،فهرس کتبه-سیأتی -،و کذلک مرکز إحیاء التراث الإسلامی إذ ذکر أنّ الرسالة لها نسختان،إحداهما:فی مجموعة برقم:(909)،ضمّت سبع رسائل،وقعت الرسالة فیها برقم:(3)،بنسخ(حسن الشریف الکاشانی)،و هی:

1-آداب الناظر.

2-لب النظر.

3-(هدایة الضبط فی علم الخط)،و تحت-فی الفهرسة-عنوان(إملاء) (1)..مطلبنا.

و الأخری (2):فی مجموعة رقمت ب(1198)،و احتوت رسالتین،ذکرت فیها الرسالة برقم:(1)،بالعنوان نفسه...

و قد منّ اللّه-سبحانه و تعالی-علینا بالحصول علی کلتا النسختین،مصوّرتین (3).

ص:287


1- (1)) -ینظر:المخطوطات العربیة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی،ج 2،صص 54-57.
2- (2)) -ینظر:المصدر نفسه،ج 2،صص 241-242.
3- (3)) -قال تعالی: وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ البقرة:من الآیة 237.-
وصف المخطوط:
النسخة الأولی:

و هی نسخة بخمس عشرة ورقة،

کتبت بخط النسخ فی أغلب الحروف مع التلفیق بین الخطوط القریبة من النسخ کالثلث،و الإجازة(التوقیع)،إلا نصف الصفحة الأخیرة فی عشرة أسطر منها حسب،کتبت بالخطّ الفارسی(النستعلیق)،دون جانبی الصفحة التی ذیلت بخطّ الناسخ،بالنسخ أیضا.

کتبت بخطّ واضح مقروء،تقیّدت بعض کلماتها بالحرکات و الشکل،تحتوی کل صفحة منها:(18)سطرا،فی متوسط عدد کلمات(17)،إلی:(18)کلمة،و بقیاس:

(23*18 سم).مع قلّة الأخطاء النحویة،و عدم التمییز بین همزة القطع و وصلها،و بعض الرموز الکتابیة ک(ح-)،و(کک).و الخطیطات التی تشیر إلی أماکن ینبغی التأمّل فیها؛ لأنها فقرة أو بدایة سطر.

و کل صفحة منها مؤطّرة بإطار مستطیل،و فی نهایة الصفحات المقابلة فی أسفلها علی یسار القاری کلمة أو کلمتان من الصفحة التالیة لها؛للتصفح أو التعلیقة،علی الرغم من ترقیم الصفحات من قبل الناسخ فی وسط أعلی کلّ صفحة،إذ تبدأ الأولی منها بالرقم (23)،و تنتهی ب(37)،یتصدرها عنوانها،و العنوانات الأخری:(الفوائد)بخطّ عریض أغمق من الخطّ الذی سارت علیه حروف الرسم فی عموم المخطوط.

و جاء فی أولها:«هذه وجیزة فی علم الخط المسمّاة بهدایة الضّبط»،و ینتهی القول بها باسم الناسخ،هکذا:«هو اللّه قد وقع الفراغ[من کتابة هذه الرسالة]بید أقل خلق اللّه اللطیف،تراب أقدام الطّلاب حسن الشّریف الکاشانی الأصل».الذی کتب المجموعة- المرقمة برقم المرکز و ختمه-کلّها فی سنة 1309 ه،فی کاشان.

و قد رمزنا لهذه النسخة بالرمز:(ح).

ص:288

النسخة الثانیة:

و هی فی خمس عشرة ورقة أیضا،

بید أنّ ما یمیّزها من أختها(النسخة الأولی)جملة أمور تتجلّی فی وصفها،أعنی:هذه النسخة.

کتبت النسخة بخطّ اعتیادی قریب إلی النسخ،فی أغلبه مقروء و بعضه بجهد،مع بعض المزج الذی فیه،و کثرة الأخطاء،و بعض الزیادات و البیاض و السقط.

کل صفحة منها مختلفة فی السطور،إذ یحتوی کلّ منها علی ما یتراوح بین(25)،إلی (30)سطرا فی الصحیفة الواحدة،و کلّ سطر منها یشتمل علی(9)،إلی(17)کلمة، مقیّدة فی بعضها بالشکل،تنوین النصب،...و کسرة الهمزة التی رسمت علی الکرسی، حسب.مع بعض الخطوط کقلامة ظفر فی الأماکن التی یراد التنبیه علیها أو بدایة الفقرة فیها.و فی بعض صفحاتها استدراکات للسقط فی الجهة الیمنی أو الیسری من القارئ، کتبت بشکل عمودی؛بسبب انتقال النظر.

کل صفحة منها بقیاس(21*11/5 سم)،و فی نهایة کل فی الجهة السفلی الیسری من القارئ کلمة أو کلمتان؛للتعلیقة و الوصل بین الصفحات،فضلا عن الأرقام فی أعلی الصفحة.

و قد خلت النسخة من تسمیة العنوان إلا ما صرّح به حبیب اللّه فی حدیثه عن منهجه- تقدم-،من البدایة تتصدرها الاستعانة و من بعد البسلمة،و فی الجهة الیمنی العلیا منها من جهة القارئ ختم المرکز مع تملیک بصورة الختم أیضا،و عند التحقیق منه تبیّن لنا أنّه للناسخ(السید ضیاء الدین).

و فی نهایة المخطوط القول:«تمّ الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب علی ید ضیاء الدین بن نصر اللّه الموسوی الکاشانی فی(26)شهر جمادی الأولی سنة 1312 ه» (1).و قد کتب بشکل هرمی،قمته فی الأسفل،قاعدته إلی الأعلی.

و قد رمزنا لهذه النسخة بالرمز:(ض).

ص:289


1- (1)) -فی هذا الذیل بعض الأخطاء،و هی:(تمة)بدلا من(تمّ).و(ملک)بدلا من(الملک)التی أثبتناها.و قد أضفنا أیضا رمز(ه).
النسخة المعتمدة:

لقد اعتمدنا فی التحقیق علی کلتا صورة النسختین المحفوظتین فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی بالمجموعة المرقمة:(909)،و بالمجموعة المرقمة ب(1198)، و المذکورتین فی فهرس المخطوطات العربیة فی مرکز احیاء التراث الاسلامی،ج 2، صص 54-57.و ج 2،صص 241-242.کما تقدم.

و علی الرغم من قرب النسختین من عهد المؤلّف،لم نتخذ إحداهما أصلا،علی ما یمیز(ح)نسخة حسن الشریف الکاشانی،و وضوحها مع قلّة أخطائها،من(ض)نسخة ضیاء الدین بن نصر اللّه الموسوی الکاشانی.بل کان الرأی أن أحداهما مکملّة للأخری فی التوثیق و التحقیق،عند المقابلة،و المعارضة،مع الاستیناس بالمتون القدیمة و لا سیّما شرح الشافیة فی علمی الصرف و الخطّ؛للرضی،و مجموعة الشافیة أیضا.

و قد بدأ لنا أمر عند ذلک،و هو أنّهما یتفقان فی بعض الأخطاء،فصار الوصول إلی أن نسخة ضیاء الدین،کأنّها منسوخة من نسخة حسن الشریف الکاشانی،و قد یؤید ذلک القرب المکانی فکلاهما فی کاشان،مع سبق(ح)علی(ض).

و لقد استوثقنا من اسم الرسالة،و نسبتها إلی مؤلّفها؛إذ ذکرها المؤلف فی الفهرس الذی أعدّه هو بنفسه عند ترجمته فی اللباب برقم:(11) (1)،فضلا عن ذکر اسمه(المؤلّف) مرتین مرّة فی البدایة و أخری فی النهایة،فی کلتا نسختی المخطوط،مع العنوان فی النسختین،و غیر ذلک من القوائم المتقدمة التی أنجزت لإحصاء تراثه.

منهجنا فی التحقیق:

لما کانت الرغبة شدیدة فی الإفادة من هذه الرسالة،و مبادئ علم الخطّ،حاولنا قدر الوسع إخراج نصّها بصورة علمیة علی ما یرضاه المؤلّف(رحمه اللّه)؛فکان منا العمل المنهجی فی التحقیق و التوثیق علی الوجه الآتی:

ص:290


1- (1)) -ینظر:ذریعة الاستغناء،ص 16.

-تحریر النصّ علی وفق القواعد الإملائیّة المعروفة،و ضبط ما یحتاج إلی ذلک،مع الإصلاح فی الأصل،و الاشاره إلی بعضها فی الهامش،فضلا عن حلّ الرموز التی استخدمها الناسخ مثل:(ح-)،للدلالة علی کلمة(حینئذ)،و(کک)،للدلالة علی (کذلک)،فأثبتناه من غیر اشاره.و کذلک ألفاظ کتبت علی غیر اقتضاء القاعدة النحویة، و الإملائیة؛لإنّها من قبل النساخ مثل:تأنیث الفعل مع تذکیر الفاعل و کذا العکس.

و عدم التمییز بین همزتی القطع و الوصل،أو کتابتها متوسطة أو متطرفة و غیرها من الأمور الفنیة التی کانت،ککتابة الابیات الشعریة بصورة نثریة دون البیت(صدرا و عجزا)؛فأخذنا ذلک بالنظر...

-حاولنا قدر الإمکان تحریک النصّ،بنیة و ترکیبا.

-کان توثیق الآیات القرآنیة علی ما اقتضاه التحقیق وضعها بین قوسین مشجّرین هکذا:[...]فی المتن،و الإشارة إلی مکانها من السورة مع رقمها فی الهامش،و من ثمّ إثبات تمام الآیة کاملا؛ضمانا لمجریات الدقّة فی النصّ القرآنی،و عدم الالتباس فی موطن الشاهد،و لا سیّما المتشابه منها.

-تخریج الأبیات الشعریة التی تمثّل بها المؤلّف،مع بیان الشاهد فیها،و الإحالة علی المصادر التی وردت فیها کالمتون و الکتب النحویة و اللغویة...و تکمیل البیت الذی استشهد به المؤلّف صدرا أو عجزا،مع تسلسل ترقیمه،و الإشارة إلیه فی الهامش...

-الإحالة علی المصادر الرئیسة التی أفاد منها المؤلّف،فی مسائل کثیرة،منها آراء العلماء،و کذلک الخلاف..و القراءة القرآنیة..

-الترجمة لأعلام الذین أخذ عنهم المؤلّف،و التعریف بهم،مع مظانّ ذلک.

-المقارنة فی بعض المسالک التی وردت فی الکتب الإملائیة و الصرفیة و النحویة.

-التعلیق علی بعض الأمور التی تشکل.

-توضیح الکلمات و الدلالة علی معانیها،بالإعانة من المتون اللغویة،نحو:لسان العرب؛لابن منظور و غیرها-،و هو کثیر،و لا سیّما فی الشواهد الشعریة التی تحقّقت بها،و عقدت من أجلها الفوائد.

ص:291

-جعلنا عنوانات جانبیة رئیسة فی بدایة الفوائد و الفصول،لغرض الفهرسة الداخلیة للموضوعات التی تناولها المؤلف،و قد وضعناها بین قوسین أو عاضدتین هکذا:

[...].

-صیّرنا ما أضفناه علی النصّ بین قوسین معقوفتین هکذا:[...]،لما سقط أو زید فی النسختین،و کذلک ما اقتضاه السیاق،مع الإشارة إلیه فی الهامش.

-وضعنا أرقام الصفحات التی کانت فی أعلی کلّ صفحة من نسخة(ح)داخل القوسین المعقوفتین[].

و بعد،فنرجو أن نکون قد وفّقنا فی تقریب النصّ إلی القارئ الکریم بصورة علمیة عصریة جیّدة علی قدر الإمکان،خدمة للتراث للغوی،و الإسلامی،و إحیاء لذکر العلامة حبیب اللّه الشریف الکاشانی(رحمه اللّه تعالی).

رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ (1)...و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.

ص:292


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 193.

برگه اول نسخه خطی ح«هدایة الضبط»

ص:293

برگه آخر نسخه خطی ح«هدایة الضبط»

ص:294

برگه اول نسخه خطی ض«هدایة الضبط»

ص:295

برگه آخر نسخه خطی ض«هدایة الضبط»

ص:296

[خطبة الکتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین (1)

الحمد للّه مبدع الصّور،و الصّلاة (2)علی محمّد و آله خیر البشر.

و بعد،

فیقول العبد الواثق باللّه ابن علیّ مدد حبیب اللّه:فلا یخفی أنّ القلم أحد اللسانین (3)إذ

ص:297


1- (1)) -فی(ض)،(و به نستعین)مقدمة علی البسلمة.
2- (2)) -فی(ح،ض)،بالرسم القرآنی،هکذا:(الصلوة).و هو استخدام الناسخ،و سیأتی أنّ الألف فیها تحذف للتفخیم.و نحن الیوم نرسمها کما أثبتناها،و سنعمل علیه فی الآخریات،إذا ما وردت فی المخطوط کذلک من دون الإشارة فی الهامش إلیها.
3- (3)) -تناولت مصادر تراث الأدب العربی(القلم)فی أبواب شتی،فی الوصف،و المدح، و المقارنة،و غیرها،إبتداء من کتاب اللّه سبحانه و تعالی. قال الجاحظ(ت 255 ه)،و هو فی معرض بین أنواع الدلالة فی البیان،و منها الخطّ،و الحظوة الّتی له قال:«فأمّا الخطّ،فممّا ذکر اللّه عزّ و جلّ فی کتابه من فضیلة الخطّ و الإنعام بمنافع الکتاب،قوله لنبیّه(علیه السلام): اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ* اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (سورة العلق،الآیات 3-5)،و أقسم به فی کتابه المنزل،علی نبیّه المرسل،حیث قال: ن،وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ (سورة القلم،الآیة 1)،و لذلک قالوا:القلم أحد اللّسانین،کما قالوا: قلّة العیال أحد الیسارین.و قالوا:القلم أبقی أثرا،و اللسان أکثر هذرا. و قال عبد الرّحمن بن کیسان:استعمال القلم أجدر أن یحضّ الذّهن علی تصحیح الکتاب،من استعمال اللّسان علی تصحیح الکلام.و قالوا:اللسان مقصور علی القریب الحاضر،و القلم-

کلّ قاصد لمعنی من المعانی،کما یبیّن مقصوده (1)بلفظه،کذلک یمکن له أن یبیّنه بکتبه.

فکما قرّروا لتقویم الأوّل (2)،و تصحیحه أصولا و قواعد (3)،کذلک مهّدوا لکیفیّة (4)،الثّانی (5)قواعد و ضوابط،و سمّوه بالخطّ،فهو:علم بأصول تعرف بها کیفیّة تصویر اللفظ بحروف هجائه (6).

و قائدته:حفظ القلم،و هو کلّ ما یکتب به عن غلط (7)التّصویر.

ص:298


1- (1)) -فی(ض):(مقصود).
2- (2)) -أی:اللفظ،و الکلام.
3- (3)) -فی قانونی:الصرف و النحو.
4- (4)) -أی:العمل العلمی،و التصرّف الفکری التطبیقی.و ینظر:الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السید البطلیوسی ق 1،ص 54.
5- (5)) -أی:الخط و الکتابة.
6- (6)) -قال ابن الحاجب(ت 464 ه):«الخطّ:تصویر اللفظ بحروف هجائه إلا أسماء الحروف إذا قصد بها المسمّی،نحو قولک:اکتب جیم،عین،فا،را،فإنّک تکتب هذه الصّورة(جعفر)، لأنّها مسمّاها خطّا و لفظا».الشافیة لابن الحاجب؛شرح رضی الدین الاسترآبادی،ج 3، ص 214،و ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 371،ج 2،ص 264،و شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البوّاب،ص 13،و همع الهوامع،ج 3،ص 500،و المطالع السعیدة؛السیوطی،ج 2، ص 369.مع بعض الاختلاف دون المضمون.
7- (7)) -الغلط:هو وضع الشیء فی غیر موضعه و یجوز أن یکون صوابا فی نفسه،و لیس ما

و موضوعه:حروف الهجاء (1)من حیث إنّها مکتوبة (2).

و نحن نبیّن لک جملة ممّا یتعلّق بهذا العلم (3)،فی هذه الرّسالة المسمّاة،ب(هدایة الضّبط فی علم الخطّ)،المشتملة علی:مقدّمة،و فوائد (4)،و خاتمة:

أمّا المقدّمة:

ففی تحقیق متعلّق الکتابة

فنقول:إنّ من البیّن الواضح أنّ بعض الأفعال لا یمکن تعلّقه ببعض الأمور،بمعنی:أنّه

ص:299


1- (1)) -قال ابن جنی(ت 392 ه):«اعلم أن أصول حروف المعجم(أی:الحروف الهجائیة)عند الکافة تسعة و عشرون حرفا،فأوّلها الألف و آخرها الیاء علی المشهور من ترتیب حروف المعجم إلا أبا العباس فإنه کان یعدّها ثمانیة و عشرین حرفا و یجعل أولها الباء و یدع الألف من أوّلها و یقول:هی همزة لا تثبت علی صورة واحدة و لیست لها صورة مستقرّة فلا اعتدها مع الحروف التی أشکالها محفوظة معروفة...».سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 41.
2- (2)) -أی:من هذه الجهة،أعنی:(الکتابة)،لا من جهة أخری؛إذ إنّ جهات دراسة الحروف الهجائیة لها من الحیثیات ما لا یخفی.قال رضی الدین الاسترآبادی(ت 686 ه):«و البحث فی أن المراد باللفظ هو الاسم أو المسمی غیر البحث فی أن ذلک اللفظ کیف یصور فی الکتابة، و المراد بقوله،یعنی:(ابن الحاجب):"الخطّ تصویر اللفظ بحروف هجائه"هو الثانی دون الأوّل».شرح الشافیّة،ج 3،ص 215.
3- (3)) -أی:ما یتعلّق بحروف الهجاء فی واقعها الکتابی الخطّی،فی التصویر،و هو المقصود من هذه الرسالة،کما أفصح عن ذلک المؤلّف فی أوّل صدرها.
4- (4)) -فی(ض):(فی فوائد)،من غیر واو العطف.

لا یصلح لذلک بالذّات (1)،أو بالعرض؛کأن یکون هناک منع وضعیّ (2)،أو استعمالیّ (3)؛فلذا لا یقال:(قرأت الرّمّان).و لا(أکلت الماء).و لا(نکحت الکتاب)،و أمثال ذلک ممّا لا یخفی؛و لذا إلتزموا فی قوله:[من الرجز]

1-علّفتها تبنا،و ماء باردا. ................

(4)

بحذف الفعل من جنس السّقی (5).

و فی قوله:[من الکامل]

2-................. قلت:اطبخوا لی جبّة،و قمیصا

(6)

ص:300


1- (1)) -سقطت(بالذات)من ض؛بسبب انتقال النظر.و المعنی:أی:بحقیقته،و معناه الدلالی القارّ به.
2- (2)) -أی:بوضع الواضع،و ملاحظاته فی التصوّر عند الوضع بالأصل.
3- (3)) -أی:فی الوضع اللغوی،و الاستعمال العربی.و ینظر:کتاب سیبویه،ج 1،ص 25،قوله: باب الاستقامة فی الکلام و الإحالة.
4- (4)) -البیت من الشواهد النحویة المجهولة القائل،التی یستشهد بها فی أبواب:الحذف،و المفعول معه،و العطف علی المشاکلة.و عجزه: حتّی شتت همّالة عیناها. و یروی:حتی(بدت)و(غدت).بدلا من(شتت).ینظر فی:معانی القرآن؛الفرّاء،ج 1،ص 14، و الخصائص؛ابن جنی،ج 2،ص 431،و أمالی الشریف المرتضی،ج 4،ص 170، و الإنصاف؛الأنباری،ج 2،ص 613،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 453، و لسان العرب؛ابن منظور،ج 2،ص 287،و مغنی اللبیب؛ابن هشام الأنصاری،ج 2، ص 828،و أوضح المسالک،ج 2،ص 215،و شرح،ج 2،ص 275،و المقاصد النحویة (شواهد العینی)،ج 3،ص 101،و خزانة الأدب؛البغدادی،ج 1،ص 499.
5- (5)) -أی علفتها تبنا،و سقیتها ماء.و فی تقدیر المحذوف خلاف،ینظر:المصادر المتقدّمة.
6- (6)) -البیت ینسب للشاعر جحظة أبی الحسن بن جعفر البرمکی(ت 326 ه)ینظر فی:جمهرة الأمثال؛لأبی هلال العسکری،ص 227.و لباب الآداب؛لأبی منصور الثعالبی،ج 2، ص 101،و قد نسب خطأ ل(أبی الرقعمق أحمد بن محمد الانطاکی ت 399 ه)فی:معاهد-

بإرادة المشاکلة (1).

و لا یخفی أنّ من هذا القبیل فعل الکتابة بالنّسبة إلی بعض الأمور،فلا یقال:(کتبت زیدا)،مع إرادة مسمّاه،و عینه.

نعم،صحّ:(کتب زید)،علی الفاعلیّة؛لصحّة صدور الکتابة عنه،بخلاف وقوعها علیه،إلاّ إذا أرید[23]بقوله:(زیدا) (2)،هذا اللفظ،و صوّر ما اشتمل علیه من الحروف.

و حینئذ،فکتابه اللفظ:عبارة عن تصویره بصورة خاصّة (3)،و إلاّ،فاللفظ من حیث هو لفظ (4)یتلفّظ به الإنسان لا یمکن کتابته؛لخروجه حینئذ عن الوصف المذکور،و لو قلت:(کتبت القرآن)،و أردت به ما بین الدفّتین مطلقا (5)،قرئ،أم لم یقرأ.صحّ؛إذ

ص:301


1- (1)) -قال الحموی(ت 837 ه):«المشاکلة فی اللغة هی المماثلة،و الذی تحرر فی المصطلح عند علماء هذا الفن أنّ المشاکلة هی:ذکر الشّیء بغیر لفظه لوقوعه فی صحبته کقوله تعالی: وَ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ مِثْلُهٰا [سورة الشوری،الآیة 40]،فالجزاء عن السیئة فی الحقیقة غیر سیّئة، و الأصل و جزاء سیّئة عقوبة مثلها..».خزانة الأدب،ج 2،ص 253.و ینظر:المطوّل، ص 648.و مثله قول الشاعر المتقدّم.
2- (2)) -فی نحو:(کتبت زیدا).
3- (3)) -أی:تصویره المقصود برسم حروف هجائه.
4- (4)) -فی کونه أصواتا تشتمل علی الحروف الهجائیة،آلته:الصوّت نفسه.
5- (5)) -فی(ح):(مطلق)،من غیر تنوین.

الکلمات ممّا یقبل الکتابة بأعیانها (1)،و مسمیّاتها (2)،و کذلک لو أردت به کلّ ما یقرأ،إذ المراد:کتبت ما یصلح لأن یقرأ،و مثله:(الشّعر)،و کلّما یصلح لأن یتلفّظ به.

و الحاصل أنّ المسمّی لا یکون متعلّق الکتابة،إلاّ إذا کان من قبیل الألفاظ،و لا یخفی أنّ من الأمور ما یصلح لتعلّق الکتابة به من جهتیه:مسمّاه،و اللفظ الدّال علیه،مثل:

(القرآن).إذ یجوز لک أن تقول:(کتبت القرآن)،و ترید به:مسمّاه،من نحو:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ (3).و أن تقول:(کتبته)،و ترید به:هذا اللفظ،أی:(ق، ر،آ،ن).و کذلک کلّما کان مسمّاه من قبیل الألفاظ.

و أمّا الفوائد،فسبع:

اشاره

(4)

الأولی:

[فی کتابة الحروف مفردة أو مرکبة]

حروف الهجاء تکتب کما ینطق بها،فیما ترکّب منها،إلاّ إذا أرید أسماؤها (5)،أو ما سمّی بها من غیرها (6)،فإذا قیل لک:اکتب(الزّای (7))،من(زید)،فاکتب(ز)،لا(زای)؛

ص:302


1- (1)) -فی:(ح،ض):(بأعیانه)،و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -فی:(ح،ض):(و بمسمیاته)،و ما أثبتناه أنسب.
3- (3)) -سورة فاطر،الآیة 1.
4- (4)) -فی(ح):(أمّا القوائد).
5- (5)) -سقطت(النطق)من ض،و فی(ح)(المنطق)،و حملها علی الأول أنسب؛للعطف،و للمعنی السّیاقی.
6- (6)) -من الذوات البشریة و غیرها.قال رضی الدین الاسترآبادی(ت 686 ه):«حق کل لفظ أن یکتب بحروف هجائه،أی:بحروف الهجاء التی رکب ذلک اللفظ منها إن کان مرکبا،و إلا فبحرف هجائه،سواء کان باللفظ ما یصح کتابته کأسماء حروف التهجی،نحو:ألف،با،تا،جیم، و کلفظ الشعر و القرآن و نحو:ذلک،أو ما لا یصح کتابته،کزید و الرجل و الضرب و الیوم و غیرها..».شرح الشافیة،ج 3،ص 214،و ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 370،و همع الهوامع،ج 3،ص 500.
7- (7)) -فی(ح،ض):(الزاء)،عموما،لذا سنعمل علی کتابة الصحیح،مع عدم الإشارة إلیه إذا-

فإنّ(الزّای)اسم ل(ز)،من(زید)،و المقصود منک کتابته هو حرف من حروفه،لا الاسم الموضوع له (1).

و إذا قیل لک:(اکتب زیدا)،کان المطلوب کتابة حروف هذا اللفظ،فیکتب هکذا:

(زید)،لا(الزّای)،و(الیاء)،و(الدّال).

نعم،لو أرید الاسم (2)،فالواجب کتابة ما یدلّ علی الحروف المذکورة،و لیس ذلک إلاّ المرکّب،فیکتب(زای) (3)،و(یاء)،و(دال)،لا(ز)،و(ی)،و(د)؛فإنّها فی أنفسها حروف،لا أسماء (4)،کما لا یخفی.

و هذه قاعدة جاریة فی غیر حروف الهجاء أیضا من سائر الحروف (5)،فإذا قیل لک:اکتب (الباء)فی:(مررت بزید)،فاکتب(ب)،لا(الباء)؛فإنّه اسم ل(ب)؛و لذا یسند إلیه،فیقال:

(الباء)حرف،و یعود الضّمیر إلیه،فیقال:(الباء)تجرّ،و هذا نظیر قولک:(ضرب فعل)،فإنّ (ضرب)هذا،اسم ل(ضرب)الدالّ علی الزّمان،[24]و لیس فی نفسه الفعل.

و کما تتبع (6)الکتابة النّطق (7)،کذلک یتبع النطق (8)الکتابة أیضا،فإذا قیل لک:انطق ب(الزّای)من(زید)،فقل:(ز)،و لا تقل:(زای)؛فإنّ(زید) (9)لم یکن مرکّبا إلاّ من

ص:303


1- (1)) -أی:حروف من حروف(زید)،أی:و لیس اسم الحرف منه.
2- (2)) -أی:الاسم من الحرف.
3- (3)) -الکتابة فی الأصل المخطوط علی أمر التهجی،علی أن هذه الألف(الهمزة)لیست من الحروف الأصلیّة.ینظر:المنصف؛ابن جنی،صص 36،407.
4- (4)) -فی(ض):(الأسماء).و المعنی من(ح)،أی:لا أسماء الذوات المسمّی بها.
5- (5)) -کحروف المعانی:حروف الجرّ:(ب،ل،ک،..)،مثلا.
6- (6)) -فی:(ح،ض):(یتبع)،و ما أثبتناه أنسب.
7- (7)) -فی(ح):(المنطق).
8- (8)) -سقطت(النطق)من ض،و فی(ح)،(المنطق)،و حملها علی الأوّل أنسب؛للعطف، و للمعنی السیاقی.
9- (9)) -أی:لفظ(زید)،فیکون قصد لفظة.

الحروف المفردة،و قد حکی أنّ الخلیل (1)قال لأصحابه:«کیف تنطقون بالجیم من (جعفر)،فقالوا:(جیم)،فقال:إنّما نطقتم بالاسم،و لم تنطقوا بالمسؤول عنه» (2).

نعم،إذا قیل لک:انطق بالفاعل،فی:(ضربت)،فقل:(التّاء)،و لا تقل:(ت)؛فإنّه لیس باسم حتّی یکون فاعلا،فتدبّر (3)!.

و لو سمّی بحرف،فالمکتوب اسمه،کما ذکر (4).و علی هذا فلو قلنا:إنّ فواتح السّور

ص:304


1- (1)) -هو أبو عبد الرحمن الخلیل بن أحمد بن عمرو بن تمیم الفراهیدی الأزدی الیحمدی،من أئمة اللغة و الأدب،و واضع علم العروض،أخذه من الموسیقی و کان عارفا بها.و هو أستاذ سیبویه النحوی.ولد فی البصرة،و عاش فقیرا صابرا.قال النضر بن شمیل:ما رأی الراؤون مثل الخلیل،و لا رأی الخلیل مثل نفسه.توفی سنة(175 ه).له کتاب"العین"فی اللغة، و"معانی الحروف"،و"جملة آلات العرب"،و"تفسیر حروف اللغة"،و کتاب"العروض"، و"النقط و الشکل"و"النغم".ینظر:ترجمته فی أخبار النحویین البصریین؛السیرافی، ص 38،و الفهرست؛ابن الندیم،ص 48،الأنساب؛السمعانی،ج 4،ص 184،و نزهة الألباء؛الأنباری،ص 45-48،و معجم الأدباء،ج 11،صص 72-77،و أنباه الرواة،ج 1، ص 341،و وفیات الأعیان؛ابن خلکان،ج 2،ص 220،و سیر أعلام النبلاء؛الذهبی،ج 7، ص 429،و تهذیب التهذیب؛ابن حجر،ج 3،ص 141،و بغیة الوعاة؛السیوطی،صص 450 -451،و هدیة العارفین؛باشا البغدادی،ج 1،ص 350،و معجم المؤلفین،ج 4،ص 112، و الأعلام؛الزرکلی،ج 2،ص 314،و الفراهیدی عبقری من البصرة؛المخزومی،ص 30.
2- (2)) -کذا فی الشافیة؛لابن الحاجب،و شرحها؛لرضی الدین الاسترآبادی،ج 3،ص 214، مجموعة الشافیة،ج 1،ص 372،ج 2،ص 265.و فی کتاب سیبویه،ج 3،ص 320،النصّ هکذا:«قال الخلیل یوما و سأل أصحابه:کیف تقولون إذا أردتم أن تلفظوا بالحرف.و قال:أقول: که و به.فقلنا:لم ألحقت الهاء فقال:رأیتهم قالوا:عه فألحقوا هاءا حتّی صیّروها یستطاع الکلام بها لأنّه لا یلفظ بحرف.فإن وصلت قلت:ک،و ب،فاعلم یا فتی کما قالوا:عه یا فتی.فهذه طریقة کلّ حرف کان متحرّکا و قد یجوز أن یکون الألف هنا بمنزلة الهاء؛لقربها منها،و شبهها بها، فتقول:با،و کا،کما تقول:أنا».و عنه فی شرح شواهد الشافیة؛البغدادی،ج 4،ص 427.
3- (3)) -سقطت(فتدبر)من(ض).
4- (4)) -فی بدایة التعریف قوله:«حروف الهجاء تکتب کما ینطق بها،فیما ترکّب منها،إلاّ إذا-

أسماء لمسمّیات خاصّة،فالواجب کتابتها کذلک،فیکتب(طاها)،(یاسین) (1).

و أمّا لو قیل:إنّ المراد بها الإشارات و التّنبیهات (2)،فاللازم کتابتها مفردة،مثل:(یس)،و (الم)،فلیتأمّل.

الفائدة الثانیة:

اشاره

[فی الابتداء و الوقف علی الحروف]

الکلمة إمّا أن تصلح لأن یبتدأ بها،و یوقف علیها،أو للأوّل خاصّة،أو للثّانی کذلک (3)،

ص:305


1- (1)) -قال الرضی:«و کذلک بأن تکون أسماء السور کما قال بعضهم،أو أسماء أشخاص کما قیل: إن(یس،و طه)اسمان للنبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم،و(ق)اسم جبل،و(ن)اسم للدواة، و غیر ذلک أو تکون أبعاض الکلم،کما نسب إلی ابن عبّاس،(رضی اللّه عنه)،أنّه قال فی(الم): إنّ معناه:أنا اللّه أعلم،و غیر ذلک ممّا قیل فیها».شرح الشافیة،ج 3،ص 316.
2- (2)) -قال الزمخشری(ت 538 ه):«إعلم أن الألفاظ التی یتهجی بها أسماء،مسمّیاتها الحروف المبسوطة التی منها رکبت الکلم،فقولک:-ضاد-اسم سمّی به"ضه"من ضرب إذا تهجّیته،و کذلک:را،و با:اسمان لقولک:ره،و به؛و قد روعیت فی هذه التّسمیة لطیفة،و هی أنّ المسمّیات لمّا کانت ألفاظا،کأسامیها و هی حروف وحدان و الأسامی عدد حروفها مرتق إلی الثلاثة،اتّجه لهم طریق إلی أن یدلّوا فی التسمیة علی المسمّی فلم یغفلوها،و جعلوا المسمّی صدر کلّ اسم منها کما تری،إلا الألف فإنّهم استعاروا الهمزة مکان مسمّاها؛لأنّه لا یکون إلاّ ساکنا».تفسیر الکشّاف،ج 1،ص 30،و ما بعدها کذلک،فی أن هذه فواتح السور المراد بها التّنبیه علی أنّ القرآن الکریم مرکّب من هذه الحروف کألفاظکم التی تنطقون بها؛فعارضوه إن قدرتم،فهو إذن،تحد لهم.و ینظر:التفسیر الکبیر؛الرازی،ج 2،ص 3،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 216.
3- (3)) -قال رضی الدین:«أصل کل کلمة فی الکتابة أن ینظر إلیها مفردة مستقلّة عمّا قبلها و ما بعدها،فلا جرم تکتب بصورتها مبتدأ بها و موقوفا علیها،فکتب من(ابنک)بهمزة الوصل؛لأنک لو ابتدأت بها،فلا بدّ من همزة الوصل،و کتب(ره زیدا)،و(قه زیدا)بالهاء،لأنک إذا وقفت-

و لیس لنا ما لا (1)یصلح لشیء منهما.

و الحکم فی الثّانی (2):أن یکتب متّصلا بما بعده إذا کان علی حرف واحد،کما فی:

(بزید)،و(لزید)،و(کزید)،إذ یقال:(بزید مررت)،و(لزید أکرمتک)،و(کزید أنت).

و لکن لا یجوز الوقف؛إذ من أحکامه السّکون،و هو-هنا-معتذر،بخلاف ما إذا کان علی حرفین،فصاعدا؛فإنّه یکتب منفصلا،کما(فی الدّار)،و(من زید)،و(لیت عمرا (3)فی الدّار)،إذ یجوز الإبتداء بأمثال هذه الحروف،و لکن لا یوقف علیها،و دلیل المسألتین:أنّ الحرف الواحد؛لخفّته،مقتض للاتّصال بغیره؛لیحصل له الاستقلال بالتّبعیّة بخلاف الأکثر،فتدبّر!.

و الحکم فی الثّالث (4):أن یکتب متّصلا بما قبله مطلقا،کما فی الضّمائر المتّصلة؛إذ لا یصحّ الإبتداء بها أصلا،فلو لم تکتب متّصلة؛لارتفع الفرق بینها و بین المنفصلة، فتدبّر!.

و الحکم فی الأوّل:أن یکتب کما یبتدأ به،و یوقف علیه،بمعنی أنّه یراعی أوّله کما یراعی أوّل الکلمة المبتدأ بها،و آخره کما یراعی آخر الکلمة،إذا وقف علیها.

و من الأوّل قولک:(عجبت من ابنک)،فیکتب بالهمزة،فإنّها،و إن وجب إسقاطها عند الوصل،و لکن لو ابتدأ بهذه الکلمة،و لوحظ حال قطعها عمّا قبلها؛لکانت الهمزة علی حالها،کما فی قولک:(ابنی أکرمک).و کذلک حال(ابنة،و ابنم،و اسم،واست،

ص:306


1- (1)) -سقطت(لا)من(ض)؛بسبب انتقال النظر.
2- (2)) -أی:فی الوقف.
3- (3)) -فی(ح،ض):بالواو هکذا:(عمروا)علی الرغم من تنوین النصب.
4- (4)) -أی:فی الضمائر المتّصلة؛لتمییزها من المنفصلة.

و اثنان،و اثنتان،و اثنین،و اثنتین،و امرؤ،و امرأة،و ایمن (1)اللّه)،و نحو:(الإکتساب، و الإقتدار،و الإنصراف،[25]و الإستخراج).

و کذلک کلّ مصدر بعد ألف فعله أربعة أحرف،فصاعدا،و فعله مطلقا.و کذلک الأمر من الثّلاثیّ المجرّد؛إذا کان ما بعد حرف المضارعة ساکنا.

و الحاصل أنّ کلّ ما یجب وصله یکتب (2)کحال القطع،بمعنی:أنّ العبرة لیست باللفظ مطلقا،بل بالأصل.نعم،فی کثیر من المصاحف القدیمة کتابة آیة(الثّقلان) (3)بدون الألف.

و من الثّانی (4)قولک:(ره زیدا)،و(قه (5)عمرا (6))،و(مه أنت؟)،و(مجیء مه جئت؟)، و(رحمة)،فیکتب جمیع ذلک بالهاء؛لوجوب إلحاق(هاء)السکت بما یبقی علی حرف واحد،فی حال الوقف،بشرط إن لم یکن قبله شیء،أو کان،و لم یکن کالجزء ممّا قبله؛ لاستقلاله.و وجوب إبدال(تاء)التّأنیث الاسمیّة(هاء) (7)،بخلاف نحو:(حتّام،و علام و إلام،و وقت (8)،و أخت،و بنت،و بنات،و هیهات،و لم یخشه،و لم یغزه،و لم یرمه)، فیکتب بلا(هاء)؛لعدم وجوب الإلحاق فی الوقف،بل یجب ترکه فی:(وقت،و أخت، و هیهات،و بنت،و بنات،و کیت،و زیت).

ص:307


1- (1)) -أی:قسمی.ینظر:القاموس المحیط؛الفیروزآبادی،ج 4،ص 279.
2- (2)) -مکررة فی(ض).
3- (3)) -قصد لفظة،و إلاّ فالثقلین.یعنی:فی قوله تعالی: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلاٰنِ .سورة الرحمن،الآیة 31.و الشاهد فی الآیة:کتابة(الثقلان)،من دون الألف،و الیوم فی المصاحف الحدیثة الطبع تکتب بالألف.
4- (4)) -یعنی:فی حال الوقف.
5- (5)) -فی(ض):(قد)تحریف.
6- (6)) -فی(ح):(عمروا)،بالواو.
7- (7)) -ک(القائمة)فی الوقف.ینظر:شرح المقدّمة المحسبة؛ابن بابشاذ،ج 2،ص 466، و الإیضاح فی شرح المفصل؛ابن الحاجب،ج 2،ص 314.و شرح جمل الزجاجی:ابن عصفور،ج 2،ص 437،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 2،ص 390.
8- (8)) -فی(ض):(وووقت).

و قوله:(کیف البنون و البناه) (1)،شاذّ،کقول من قال:(هیهاه (2))،فی:(هیهات) (3)،و من قال:(الضارباه)،فی:(الضاربات).

و ما جاز فیه الأمران فی الوقف کذلک هنا،کالصّلاة،علی ما قیل (4)،و لا یجوز فی:

(ثمّت،و ربّت،و ضربت)،إلا(التّاء) (5).

و الحاصل أنّ کلّ ما یوقف علیه ب(الهاء)،یکتب بها أیضا،و تعیین مظانّ ذلک یطلب من البحث فی الوقف (6)(7).

ص:308


1- (1)) -جاء فی سرّ صناعة الإعراب؛لابن جنی،ج 2،ص 263:«حکی قطرب عن طییء أنّهم یقولون:کیف البنون و البناه،و کیف الأخوة و الأخواه،قال:و ذلک شاذّ،..».و ینظر: المفصل؛الزمخشری،ص 515،و شرح الشّافیة،ج 3،ص 218.
2- (2)) -فی(ض):(هنهاه).
3- (3)) -جاء فی لسان العرب:«هیهات:کلمة معناها البعد،و قیل:هیهات کلمة تبعید،..التاء مفتوحة مثل کیف،و أصلها هاء و ناس یکسرونها علی کلّ حال بمنزلة نون التثنیة...و اتفق أهل اللغة أنّ التاء من:هیهات لیست بأصلیة أصلها هاء.قال أبو عمرو بن العلاء،إذا وصلت هیهات فدع التاء علی حالها،و إذا وقفت فقل:هیهات هیهاه،قال ذلک فی قول اللّه عزّ و جلّ: هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ سورة المؤمنون،الآیة 36..».لسان العرب،ج 13،ص 553،و ینظر: أدب الکاتب،ص 252،و معانی القرآن؛الفرّاء،ج 2،ص 236،و معانی القرآن و إعرابه؛ الزجاج،ج 4،ص 11،و إعراب القرآن؛النحاس،ج 3،ص 92،و التبیان فی إعراب القرآن؛ العکبری،ج 2،ص 149،و المفصل؛الزمخشری،ص 203،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 2، ص 218.
4- (4)) -ینظر:باب الهجاء،ص 47،و شرح اللمحة البدریة،ج 2،ص 299،و أوضح المسالک؛ ابن هشام الأنصاری،ج 3،ص 311.
5- (5)) -لمشابهتها الأفعال فی العمل،ینظر:شرح المقدمة المحسبة،ج 2،ص 466.
6- (6)) -هنا قد ذکر فی(ض):(رأیت فی بعض المصاحف القدیمة کتابة آیة الثقلان بدون)،و هذه عبارة مقحمة زائدة من الناسخ،کما هو بیّن،و قد تقدّم ذکرها.
7- (7)) -ینظر:کتاب التکملة؛لأبی علی الفارسی،ص 199،و المفصل للزمخشری و شرحه؛-

و لا یخفی أنّه إذا أردت إلحاق(الهاء)ب(حتّام)،و نحوه،فالواجب إلحاقها (1)فی الکتابزة،و یجوز کتابة(حتّی)بالیاء؛لزوال الاتّصال حینئذ.

و کذلک کلّ ما یوقف علیه بالألف،فیکتب بها أیضا،کما فی الاسم المنوّن المنصوب، نحو:(رأیت زیدا،و فرسا)،بخلاف المجرور،و المرفوع،فیکتب:(جاءنی زید)، و(مررت بزید).

و کما فی:(أنا)،قال الشّاعر (2):[من الرمل]

3-أنا من أهوی و من أهوی أنا نحن روحان حللنا بدنا

و فی التّنزیل: لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّی (3)،أی:(لکن أنا اللّه ربّی)،و قد یقرأ،کذلک فی الوصل (4)أیضا؛دفعا لالتباسه ب(لکنّ (5))المشدّدة،و قد یوقف علی(أنا)بالهاء،فیقال:

(أنه)،فیکتب کذلک (6).

ص:309


1- (1)) -فی(ض):(إلحاق).
2- (2)) -و هو أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاّج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه،ینظر البیت فی الدیوان،ص 77،و فی:فیض القدیر؛المناوی،ج 2،ص 397،و روح المعانی؛الآلوسی، ج 2،ص 164.
3- (3)) -سورة الکهف،الآیة 38.
4- (4)) -فی(ض):(الفصل).فی قراءة ابن عامر،ینظر:السبعة فی القراءات؛ابن مجاهد البغدادی:188،و الحجّة فی القراءات السبع؛ابن خالویه،ص 244،و الإقناع فی القراءات السبع؛ابن خلف الأنصاری،ص 422.
5- (5)) -فی(ض)،رسمت هکذا:(لاکن).
6- (6)) -قال الرضی معلّقا علی قول ابن الحاجب،قال:«قوله:(و من ثمّ وقف)أی:من جهة زیادة الألف فی آخر(أنا)وقفا وقف علی(لکنا)بالألف؛لأنه(أنا)فی الأصل جاءت بعد(لکن)ثم نقلت حرکة همزة«أنا»إلی النون و حذفت،کما فی نحو:(قد افلح)ثم أدغمت النون فی النون، و ابن عامر یثبت الألف فی لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ سورة الکهف،الآیة 38 وصلا أیضا؛لیؤذن من أول-

و کذلک کلّ ما یوقف علیه بحذف الیاء،فیکتب بذلک،کما فی:(مررت بقاض، و جاءنی قاض)،بخلاف نحو (1):(القاضی)،و(قاضیا) (2)،فإنّ الأوّل بالیاء،و الثّانی بالألف.

و فی کلمة(إذن)،خلاف (3)،و لکنّ المشهور الوقف علیها بالألف؛تشبیها[26]لها

ص:310


1- (1)) -سقطت(نحو)من(ض).
2- (2)) -أی فی حالة الرفع و النصب،کقولنا:(جاء القاضی).و(رأیت القاضی)،(رأیت قاضیا).
3- (3)) -اختلف العلماء فی(إذن)،نوعها،و معناها،و رسمها،و لفظها عند الوقف علیها.و قد أورد ابن هشام الأنصاری هذا الخلاف،إذ قال فی المسألة الثالثة-هو ما یعنینا من الموضوع-قال: اختلف«فی لفظها عند الوقف علیها،و الصحیح أن نونها تبدل ألفا تشبیها لها بتنوین المنصوب، و قیل:یوقف بالنون؛لأنّها کنون لن و أن،روی عن المازنی و المبرّد بالنون،و عن الفرّاء إن عملت کتبت بالألف،و إلاّ کتبت بالنون؛للفرق بینها و بین(إذا)،و تبعه ابن خروف».مغنی اللبیب،ج 1،ص 31.و روی السیوطی(ت 911 ه)بسند منقول عن أبی حیّان الأندلسی(ت 745 ه)أن المبرّد کان«یقول:أشتهی أن أکوی ید من یکتب(إذن)بالألف،لأنّها مثل:أن، و لن،و لا یدخل التنوین فی الحروف».همع الهوامع،ج 3،ص 501،و ینظر:حروف المعانی؛ الرمّانی،ص 117،و سرّ صناعة الإعراب،ج 2،ص 679،و الحلل فی إصلاح الخلل؛ البطلیوسی،ص 265،و شرح جمل الزجاجی،ج 2،صص 170-172،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 218،و ارتشاف الضرب؛أبو حیّان الأندلسی،ج 1،ص 392،و ما بعدها، و الجنی الدانی؛المرادی،ص 361،و شرح قطر الندی؛ابن هشام،ص 327،و الإتقان،ج 2، ص 106،و الأشباه و النظائر؛السیوطی،ج 2،ص 165،و حاشیة الخضری،ج 2،ص 399.

بالمنوّن المنصوب،قال ابن هشام (1)فی المغنی (2):«و کذا رسمت فی المصاحف» (3).

و لا یخفی أنّ الرسوم فی المصاحف الجدیدة[هکذا] (4)(إذن)،بالنّون (5)،کما هو قول المازنی (6)،و المبرّد 7،تشبیها ب(لن،و أن).و ربّما یفرّق بین ما إذا عملت 8،

ص:311


1- (1)) -هو جمال الدین أبو محمد عبد اللّه بن یوسف بن أحمد بن هشام الأنصاری الحنبلی النحوی، کان بارعا فی عدّة علوم،لا سیّما العربیّة،فإنّه کان فارسها و مالک زمامها،توفّی سنة إحدی و ستّین و سبعمائة.و دفن بمقابر الصّوفیة خارج باب النصر من القاهرة،و له من التصانیف: الشرح علی ألفیة ابن مالک فی النحو المسمّی ب«بالتوضیح»،و"البردة"و"شرح بانت سعاد" و کتاب"المغنی"و غیر ذلک.ینظر:ترجمته فی:الدرر الکامنة؛ابن حجر،ج 2،صص 310، 308؛النجوم الزاهرة:ابن تغری بردی،ج 10،ص 761،و بغیة الوعاة،صص 541-542؛ و شذرات الذهب؛ابن العماد،ج 6،صص 191-192؛و مفتاح السعادة:طاش کبری،ج 1، صص 159-160،و کشف الظنون؛حاجی خلیفة،صص 124،154،406،و معجم المؤلفین،ج 6،ص 163،و المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ص 346.
2- (2)) -فی(ض):(إلحاق).
3- (3)) -و هو أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاّج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه،ینظر البیت فی الدیوان،ص 77،و فی:فیض القدیر؛المناوی،ج 2،ص 397،و روح المعانی؛الآلوسی، ج 2،ص 164.
4- (4)) -زیادة لإیضاح السیاق.
5- (5)) -فی المصحف الشریف-الیوم-بالألف،قال تعالی: مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ .سورة المؤمنون،الآیة 91.و القول فی المتن:«کما هو قول المازنی و المبرّد»الآتی لیس الأمر فیه کما قال.فقد أوّل الدسوقی هذا القول(و هو قول ابن هشام الأنصاری)قال،أی:الدسوقی:«قوله: (یعنی:ابن هشام الأنصاری)و المازنی و البرّد.أی:علی مقتضی قولهما فی قولهما فی الوقف، و هذا غیر المصحف؛لاتفاقهم علی سمها فیه بالألف،و یوقف بالنون.و خطّان لا یقاسان خطّ العروض،و خطّ المصحف..».حاشیة الدسوقی علی مغنی اللبیب،ج 1،ص 57.
6- (6)) -هو أبو عثمان بکر بن محمد بن عثمان بن حبیب بن بقیة المازنی البصری النحوی؛کان إمام عصره فی النحو و الأدب،أخذ الأدب عن أبی عبیدة،و الأصمعی،و أبی زید الأنصاری، و غیرهم،و أخذ عنه أبو العباس المبرد و به انتفع،و له عنه روایات کثیرة،و للمازنی تصانیف-

فبالألف (1)،و ما إذا لم تعمل،فبالنّون؛فرقا بینها و بین(إذا).

[نون التّوکید الخفیفة]

و حکی أنّه:لا خلاف فی أنّ الوقف علی:(اضربن)،للمفرد المذکّر المؤکّد بالنّون الخفیفة یکون بالألف،فیکتب:(اضربا (2))،کذلک (3).

ص:312


1- (1)) -أی:فتکتب بالألف.
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: کَلاّٰ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ .سورة العلق،الآیة 15.و نحن نصوّرها الیوم بالنون:(اضربن).
3- (3)) -قال ابن هشام الأنصاری:«الکوفیون یختارون کتابته بالنون علی اللفظ،و البصریون یکتبونه بالألف لان علیه بالألف،ألا تری أنّک لو وقفت علیها لقلت:یا زید لا تضربا،و کذلک قوله عز و جلّ: لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ سورة العلق،الآیة 15،و لا خلاف بین القرّاء و العلماء، و کذلک قوله: وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّٰاغِرِینَ سورة یوسف،الآیة 32،الوقف علیه بالألف»شرح-

و لکن یجوز(اضربن)؛حملا علی(اضربن)،للواحدزة،و(اضربن)،للجمع المذکّر، و(هل تضربن)،کذلک،و(هل تضربن)،للواحدة،فإنّها لا تکتب إلا کذلک،و إن اقتضی القیاس عود المحذوف،کما فی الوقف.

و قد ذکرت (1)لوجه الخروج عن القیاس أمور (2)[تفصیلها] 3لا یلیق بهذا المختصر،فلیتدبّر!.

ص:313


1- (1)) -فی(ح،ض):(ذکر)،و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -قال رضی الدین الاسترآبادی:«و أمّا اضربن فلا کلام فی أن الوقف علیه بالألف؛فالأکثر یکتبونه بالألف،و من کتبه بالنون فلحمله علی أخویه:أی اضربن و اضربن،کما یجیء،و إنّما کان قیاس اضربن بالواو و الألف لما تقدّم فی شرح الکافیة أنک إذا وقفت علی النون الخفیفة المضموم ما قبلها أو المکسور هو رددت ما حذف لأجل النون:من الواو و الیاء فی نحو اضربوا و اضربی،و من الواو و النون فی هل تضربون،و من الیاء و النون فی هل تضربین،فکان الحقّ أن یکتب کذلک بناء للکتابة علی الوقف،لکن لم یکتب فی الحالین إلا بالنون،لعسر تبیّنه:أی لأنّه یعسر معرفة أن الموقوف علیه من اضربن و اضربن و هل تضربن و هل تضربن کذلک:أی ترجع فی الوقف الحروف المحذوفة،فانه لا یعرف ذلک إلا حاذق بعلم الإعراب،فلمّا تعسّر معرفة ذلک علی الکتاب کتبوه علی الظاهر،و أمّا معرفة أنّ الوقف علی اضربن-بفتح الباء- بالألف فلیست بمتعسرة،إذ هو فی اللفظ ک«زیدا و رجلا»قوله(یعنی:ابن الحاجب):"أو لعدم تبیّن قصدها"أی:لو کتبت بالواو و الیاء،و الواو و النون،و الیاء و النون،لم یتبین:أی یعلم هل هو ممّا لحقه نون التوکید أو ممّا لم یلحقه ذلک،و أمّا المفرد المذکر نحو اضربا،فلم یلتبس،-

الفآئدة الثالثة:

اشاره

[فی کتابة الهمزة]

إذا کانت فی کلمة همزة،فإمّا:أن تکون فی أوّلها،أو فی وسطها،أو فی آخرها.

[الهمزة الأولی]

فإن کان الأوّل،فتکتب الهمزة بالألف مطلقا،سوآء کانت مفتوحة،أو مضمومة،أو مکسورة،کما فی:(أسد)،و(أحد)،و(إبل).

و لا فرق فیها بین کونها همزة قطع،کما ذکر، (1)أو وصل،کما فی:(اکتب،و انصر)؛ و الوجه فی ذلک:أنّ الهمزة تقارب الألف فی المخرج (2)،مع أنّ الألف أخفّ حروف اللین، و أنّ قیاس حروف الهجاء (3)،أن تکون أوّل حرف من أسمائها (4)،مثلا:(ب)،أوّل الباء، و(ت)،أوّل التاء (5)،و هکذا.و إذا رأینا أنّ الهمزة أوّل الألف،علمنا اتّحادهما فی الأصل (6)،فلیتأمّل.

ص:314


1- (1)) -هنا عبارة مقحمة فی(ح،ض)،و هی:(و نحو:اکتب،و انصر)،علی الرغم من ذکرها بعد ذلک،کما هو فی المتن.
2- (2)) -ینظر:سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 46،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107.
3- (3)) -فی(ض):(للهجاء).
4- (4)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 220.
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 220.
6- (6)) -قال ابن جنی(ت 392 ه):«إعلم أن الألف التی فی أوّل حروف المعجم هی صورة الهمزة فی الحقیقة و إنما کتبت الهمزة واوا مرة و یاء أخری علی مذهب أهل الحجاز فی التخفیف،-

و لا فرق فی هذا الحکم بین ما إذا اتّصل بالهمزة شیء،و ما إذا لم یتّصل،فیکتب:(ما أجد (1))،و(کأسد).

و قد استثنی من ذلک کلمة(لئلا)،مدغم:(لأن لا)،فإنّه یکتب بالیاء (2)؛لکثرتها فی کلامهم،مع کراهة(لألا)،کما لا یخفی.

[الهمزة المتوسطة]

و إن کان الثّانی (3)،ففیه صور:

منها:أن تکون الهمزة ساکنة،و حینئذ،فتکتب بما یجانس حرکة ما قبلها من الحروف،فإن کانت الحرکة فتحة،فبالألف (4)،کما فی:(یأکل،و یأمل)،أو (5)ضمّة، فبالواو،کما فی:(یؤمن)،و(یؤثر)،أو (6)کسرة،فبالیاء،کما فی:(یئس)،فإنّ طریق تخفیف الهمزة فی هذه الموادّ أن تبدل بالألف (7)،و فی کثیر من الخطوط کتابة الهمزة فوق هذه الحروف؛و لعلّه لئلاّ یتوهّم الإبدال[27].

ص:315


1- (1)) -فی(ح،ض):(ماجد)،و قد ذکرنا ما یقتضیه التمثیل؛بدلالة أن الکتابة فی الأصل علی الرسم القرآنی فی حذف الألف.و إن کان فی بعض المظانّ:(بأحد،کأحد،و لأحد)،هکذا. ینظر:الشافیة لابن الحاجب و شرحها؛للرضی،ج 3،صص 220،219.
2- (2)) -أی:تکتب الهمزة علی کرسی الیاء.
3- (3)) -أی:کانت الهمزة حرفا ثانیا.
4- (4)) -أی:فتکتب بالألف.
5- (5)) -فی(ح،ض):(واو)،و الأنسب ما أثبتناه.
6- (6)) -فی(ح،ض):(واو)،و الأنسب ما أثبتناه.
7- (7)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة؛ابن بابشاذ،ج 2،ص 449،و باب الهجاء،ص 40.

و منها:أن تکون متحرّکة مع سکون ما قبلها،و حینئذ فتکتب بحرف مجانس لحرکتها،کما تقدّم.ففی:(یسأل)،بالألف،و فی:(یلؤم)،بالواو؛لأنّه من:(لؤم (1)،یلؤم)، ک(کرم،یکرم)،و(شرف یشرف)،و فی:(یسئم)،بالیاء،من:(السّأم)،و هو:الملالة (2).

و قیل:بحذف الهمزة فی الکتابة مطلقا،فیکتب:(یسل،و یلم،و یسم).و قیل:

تحذف إذا کانت مفتوحة مع کونها بعد الألف (3)،فتکتب فی:(سائل)علی وزن:ضارب؛ (سال).و قیل:تحذف المفتوحة مطلقا.و قیل:تحذف الهمزة إن خفّفت بإدغام،کما فی:

(خطیّة)،فی:(خطیئة (4))،أو بنقل حرکة ثمّ حذف،کما فی:(مسلة)،فی:(مسألة)حیث نقل فتح الهمزة إلی السّین،فحذفت (5).

و منها:أن تکون متحرّکة مع حرکة ما قبلها و حینئذ فالصور تسع،إذ الحرکة فی کلّ منهما إمّا فتحة،أو کسرة،أو ضمّة،و الحاصل من ضرب الثّلاث،فی الثّلاث ما ذکر، و یکتب فی غیر ما کانت همزته (6)مضمومة مع کسر ما قبلها،و ما کانت مکسورة مع ضمّ ما قبلها بما یجانس حرکة الهمزة،ففی:(مؤجّل)،و(رؤوس)،و(رؤوف (7))،و(لؤم)،

ص:316


1- (1)) -فی(ح):(لأم)،و فی(ض)،(لام)من غیر الهمزة.
2- (2)) -یقال:سئم الشیء،و منه سئمت منه،أسأم سأما،سأمة،سآما،سآمة:مل،و رجل سؤوم، و قد أسأمه هو،و السآمة:الملل و الضجر.ینظر:لسان العرب:مادة:(سأم)،ج 12،ص 280.
3- (3)) -قال الرضی:«الأکثرون علی ترک صورة الهمزة المفتوحة بعد الألف استثقالا للألفین؛ فیکتبون ساءل بألف واحدة..».شرح الشافیة،ج 3،ص 220،و ینظر:شرح جمل الزجاجی؛ ابن هشام الأنصاری،ص 354.
4- (4)) -فی(ض):(خطیّة).
5- (5)) -أی:حذفت الهمزة.ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 452،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107 و بعدها،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 221،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 374،و همع الهوامع،ج 3،ص 505.
6- (6)) -فی(ض):(همزة).
7- (7)) -فی(ح،ض):(رؤس)،(رؤف)بواو واحدة.قال ابن الدهان النحوی:«إن کان بعد الهمزة واو لیست بواو الجمع نحو واو"فعول"و"مفعول"فأنت مخیّر:إن شئت کتبت ذلک بواوین،و إن شئت بواو واحدة،..»باب الهجاء،ص 42،و ینظر:أدب الکاتب؛ابن قتیبة،ص 268.

بالواو،و فی:(فئة)،و(سئم)،و(یئس)،و(مستهزئین)،بالیاء.

و فی:(سأل)،و(مائة)،بالألف،فإنّ تخفیف هذه الکلمات یکون بالتّسهیل المشهور:

و هو أن یلفظ بین الهمزة (1)،و الحرف المجانس لحرکتها،و یسمّی:(بین بین المشهور) (2)أیضا.

و فی کتابتهما،أی:ما کانت همزته مضمومة مع کسر ما قبلها،و بالعکس،کما فی:

(سئل،و(یقرئک)،و(یستهزئون)-خلاف (3).فقیل:یکتب کما ذکر،أی:بالحرف المجانس لحرکة الهمزة،ففی:(سئل)بالیاء،و فی:(یقرئک)،و(یستهزئون)،بالواو، و قیل:تکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها،ففی:(سئل):(سؤل)،بالواو،و فی:

(یقرئک)،و(مستهزئون):(یقریک)،و(مستهزیون)؛لأنّ تسهیلهما کذلک.و هذا هو التّسهیل غیر المشهور (4)،و یسمّی:(بین بین البعید) (5)،أیضا.

و تحقیق هذه المسألة یطلب فی باب تخفیف الهمزة من علم الصّرف (6)،و القراءة (7).

ص:317


1- (1)) -فی(ض):(الهمزة مضمومة).
2- (2)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 35.
3- (3)) -ینظر:فی ذلک:التکملة؛لأبی علی الفارسی،ص 219،و شرح المقدّمة المحسبة،ج 2، ص 461،و باب الهجاء،ص 42،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 108،و شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 34،و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،ص 257.
4- (4)) -فی(ح،ض):(الغیر المشهور)،و الصحیح ما أثبتناه.
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 35.
6- (6)) -ینظر:کتاب سیبویه،ج 2،ص 163،و التکملة،ص 212،و سرّ صناعة الإعراب:148، و شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 452،و نزهة الطرف؛المیدانی،ص 39،و اللباب؛ العکبری،ج 2،ص 443،و شرح المفصل؛ابن یعیش،ج 9،ص 107،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،صص 24،32،35،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 250،ج 2،ص 172،و من الکتب الحدیثة التی درست التسهیل مثلا:الأصوات اللغویة؛إبراهیم أنیس:72،و فی البحث الصوتی عند العرب؛خلیل العطیة،ص 32.
7- (7)) -ینظر:البرهان فی علوم القرآن؛الزرکشی،ج 1،ص 320،و الإقناع فی القراءات السبع؛ ابن خلف الأنصاری،ص 246،و من الکتب الحدیثة:القراءات القرآنیة؛می فاضل،ص 65.
[الهمزة المتطرفة"الختامیة"]

و إن کان الثالث،أی:کانت الهمزة فی آخر الکلمة،فینظر إلی ما قبلها،فإن کان ساکنا،حذفت فی الکتابة،کما فی:(خبء (1))،فلیتأمّل.

و إن کان متحرّکا،فبحرکة ما قبلها،أی:بالحرف المجانس لهذه الحرکة،کما فی:

(قرأ،و(یقرئ)،و(ردؤ).و لا فرق فی ذلک بین کون الهمزة متحرّکة،کما ذکر،و کونها ساکنة،کما فی:(لم یقرأ)،و(لم یقرئ)،و(لم یردؤ).

هذا کلّه إذا لم یتّصل بالهمزة ما یمنع[28]من الوقف علیها کالضمیر المتّصل،أو(تاء) التّأنیث،و إلاّ،فتکتب کما تکتب إذا کانت فی الوسط،بمعنی:أنّه ینظر إلیها،فإن کانت ساکنة،فتکتب بالحرف المجانس لحرکة ما قبلها،کما فی:(لم یقرأک)،و(لم یقرئک (2))، من:(قرأ،و اقرأ (3))و فی:(لم یردؤک)،بالواو،و إن کانت متحرّکة مع سکون ما قبلها، فتکتب بالحرف المجانس لحرکتها،ففی:(رأیت ردأک (4))،بالألف،و فی:(عندی ردآؤک)،بالواو،و فی:(عجبت من ردائک)،بالیاء.

و إن قلنا بغیر ذلک من الأقوال المتقدّمة،فالکتابة علی مقتضاه،کما ذکر،و إن کانت متحرّکة مع حرکة ما قبلها،فعلی نحو ما ذکر من التّسهیل علی الخلاف المتقدّم.

نعم،حکی الاتّفاق علی کتابة:(مقروّة)،و(بریّة)،بحذف الهمزة؛رعایة لحال الإدغام؛فإنّ قاعدة الحرفین المدغمین،أن یکتبا بحرف واحد (5).

ص:318


1- (1)) -فی(ح):(جئب)،و فی(ض):(جئت).و الصحیح ما أثبتناه.قال تعالی: أَلاّٰ یَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ سورة النمل، الآیة 25.
2- (2)) -فی(ح)(یقرئک)،بالضمة علی الرغم من جزمه،و من(ض):(لم یقریک ساکنة).
3- (3)) -فی(ح،ض):(قرء،اقرء)مع الحرکات.
4- (4)) -فی(ح):(ردائک)،و فی(ض):(ردانک).
5- (5)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،صص 162،221.
فصل

[رسم الهمزة مع حروف المدّ]

اعلم أنّ الهمزة إذا کان بعدها حرف مدّ بصورتها،أی:(الواو،أو الیاء،أو الألف)، المتحرّک ما قبلها بما یجانسها،حذفت صورتها،أی:الحرف الّذی یکتب بدل الهمزة، مثال ذلک:(عرفت خطأ)،فإنّ المنوّن المنصوب یکتب بالألف،کما عرفت،فإذا کتبت (1)الهمزة المتحرّکة الّتی قبلها الفتحة بها أیضا،کما هو مقتضی القاعدة،لزم اجتماع المثلین، فیحذف ما یکتب بدل الهمزة،أی:الألف،فإنّ ما بعدها الألف أیضا،فهی کصورة الهمزة، و کذلک نحو:(مستهزئین)،و(مستهزؤون)،فإنّ الأوّل یکتب بالیاء الواحدة؛نظرا إلی أنّه لو صوّرت الهمزة بصورة الیاء،کما هو الضّابط فی الهمزة المتحرّکة المکسور ما قبلها، لزم اجتماع الیاءین،فحذفت الیاء الّتی هی صورة (2)الهمزة.و الثّانی،بالواو الواحدة،إذ لو کتبت صورة الهمزة،أی:الواو کما هو مقتضی القاعدة فی المضموم ما قبله،لزم اجتماع الواوین،فحذفت الواو الّتی هی صورة الهمزة الملفوظة.

قیل:و قد تکتب الیاء فی الأوّل؛لأنّ اجتماع الیاءین خطّا أهون من اجتماع الواوین، و الألفین (3).

هذا کلّه إذا لم یحصل اشتباه کلمة بأخری،و إلاّ،فالعمل علی القاعدة (4)،کما فی:

(قرأا)،تثنیة:(قرأ)،إذ لو کتب(قرأ)،بحذف الألف؛لالتبس بالمفرد،و کما فی:

(یقرأان)،تثنیة:[29](یقرأ)،فإنّه لو حذفت (5)الألف لاشتبه ب(یقرأن)،جمع المؤنّث، و خرج باعتبارنا:حرف المدّ بعد الهمزة،نحو:(مستهزئین)،تثنیة:(مستهزئ)،فإنّها

ص:319


1- (1)) -فی(ح،ض):(کتب).و ما أثبتناه أنسب.
2- (2)) -فی(ح):(الصور).
3- (3)) -ینظر:الشافیة لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،صص 222-223،و مجموعة الشافیة؛شرح الجاربردی،ج 1،ص 377.
4- (4)) -فی(ض):(قاعدة).
5- (5)) -فی(ح):(حذف).

تکتب حینئذ بالیاء أیضا،إذ الیاء الّتی بعدها لیست من حروف المدّ؛لفتح ما قبلها،و هو غیر مجانس لها.و قد یوجّه ذلک أیضا،بأنّ هذا للفرق بین التّثنیة،و الجمع؛نظرا إلی أنّ الجمع أولی بالتّخفیف؛لکونه أثقل (1).

ثمّ المعتبر اتّحادهما فی الصورة الکتبیّة،فخرج نحو:(ردائی)،و(کسائی)،ممّا أضیف إلی یاء المتکلّم،فإنّها تکتب حینئذ بمقتضی القاعدة،فإنّ الیاء الّتی هی المضاف إلیها تکتب بصورة مغایرة لصورة الیاء الّتی هی صورة الهمزة (2)،قیل:مع أنّ الأصل فی الیاء المضاف إلیها،الفتح،و سائر الوجوه من السکون و نحوه،فرع علیه،فلا یکون مندرجا تحت اعتبار المدّ.و مثل ما ذکر،نحو:(الجائیّ)ممّا زید فی اللفظ المهموز الآخر،یاء النّسبة؛لما ذکر.

و کذلک،نحو:(لم تقرئی)،للمفردة (3)المخاطبة،ک(لم تضربی)؛للمغایرة فی الصّورة، و لحصول الالتباس بالمفردة الغائبة،أو المفرد المخاطب لو حذفت الیاء الّتی هی صورة الهمزة (4).

الفائدة الرّابعة:

اشاره

[وصل الکلمات و فصلها]-[وصل"ما"]

یجب فی الکتابة وصل الحروف بکلمة(ما)،إذا کانت حرفیّة غیر مصدریّة (5)،و کذلک شبه الحروف من الأسماء المتضمّنة لمعنی الشّرط و الاستفهام،إلا فی:(متی)،مثال ذلک: إِنَّمَا اللّٰهُ (6)،و(کما)،و(ربّما)،فإنّ(ما)الکافّة حرف.و(أینما تکن أکن)،

ص:320


1- (1)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 223،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 377.
2- (2)) -فی(ض)،مکررة.
3- (3)) -فی(ض):(للمفرد)،تحریف.
4- (4)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 461،و باب الهجاء،ص 42،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 223،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 377،و همع الهوامع،ج 3،ص 507.
5- (5)) -ینظر:الجنی الدانی؛المرادی،ص 322،و:مغنی اللبیب،ج 1،ص 390.
6- (6)) -سورة النساء،الآیة 171.

و أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ (1)،و(کلّما اتیتنی أکرمتک)،و(حیثما جئتنی أعطیتک)،و(أمّا أنت برّا،فاقترب) (2)و وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ (3)،فإنّ(ما)فی هذه الأمثلة زائدة؛فهی حرف.

و کذلک یجب الوصل فی(طالما)،و(قلّما)؛فإنّ(ما)کافة للرفع.و کذلک فی (لا سیّما)،علی جمیع الأقوال (4)،فی کلمة(ما)،فلا وجه لتخصیص الذّکر بالحرف کما فی أکثر الکتب (5).

و وجّه الوصل بأنّ الحرف غیر مستقلّ،فجعل کالتّتمّة لما قبله،و للفرق بین(ما) الحرفیّة[و الاسمیّة،فیکتب:(إنّ ما عندی حسن)،و(أین ما وعدتنی؟)،و(کلّ ما وعدتنی خیر)،بالفصل،فإنّ(ما)فی ذلک موصول اسمی،بمعنی:(الذی) (6)،و إنّما قیّدنا الحرفیّة] (7)؛کونها 8غیر مصدریّة،فإنّ المصدریّة و إن کانت حرفا،و لکنّها لکونها کالجزء

ص:321


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 78.
2- (2)) -مثل،و أصله:إن کنت برا فاقترب،بحذفت کان،و انفصال الضمیر المتصل(ت الخطاب)، فصار:إن أنت،...ثمّ عوّض ب(ما)فصار:إن ما أنت،...فأدغمت النون فی المیم فصار:إمّا أنت برا فاقترب،ینظر:فی شرح ابن عقیل،ج 1،ص 296،و شرح الإشمونی،مع حاشیة الصبّان،ج 1،صص 383-384،و حاشیة الخضری،ج 1،ص 260.
3- (3)) -سورة الأنفال،الآیة 58.
4- (4)) -أی:فی إعراب(ما)التی(بعد سی)ینظر:الأصول فی النحو؛ابن السرّاج،ج 1،ص 306. و مغنی اللبیب،ج 1،ص 186،و شرح ابن عقیل،ج 1،ص 166،و همع الهوامع،ج 2، ص 285،و حاشیة الصبّان،ج 2،ص 247.و من الکتب الحدیثة:النحو الوافی؛عباس حسن،ج 1،ص 366.
5- (5)) -ینظر:المقدمة المحسبة،ج 2،ص 455،و باب الهجاء،ص 23،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 378.
6- (6)) -ینظر:المصادر المتقدمة،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 378.
7- (7)) -قوله:«و الاسمیّة،فتکتب:«إنّ ما عندی حسن)،و(أین ما وعدتنی)؟،و(کلّ ما وعدتنی خیر)،بالفصل فإنّ(ما)فی ذلک موصول اسمی،بمعنی:(الذی)،و إنّما قیّدنا الحرفیّة»،-

ممّا بعدها تکتب منفصلة،کما فی قولک:[30](إنّ ما صنعت حسن)،أی:(صنعک حسن).

و إنّما (1)استثنینا(متی)،فی قولنا:(متی ما ترکب أرکب)،و إن کان (2)مثل:(أین)، و(حیث)؛لقلّة استعمالها مع(ما)،مع أنّه لو وصلنا؛لزم قلب الیاء ألفا،فیکتب:(متام)، کما فی:(علام)،و(إلام) (3).

و لا یخفی أنّ الغالب فی الأسماء انفصال کلمة(ما)عنها فی الکتابة مطلقا،و لعلّه لذا خصّوا الحکم بالحروف،فلیتأمّل (4).

و اعلم أنّه قد توصل(ما)،ب(من)،و(عن)مطلقا،و إن کانت اسمیّة؛رعایة لحال الإدغام.

فصل

[وصل"أن"]

توصل(أن)النّاصبة للفعل بکلمة(لا)النّافیة،أو الزّائدة،کما فی قوله[تعالی] (5): مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ (6)،و قوله: لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ (7).

و أمّا(أن)المخفّفة من المثقّلة،فتفصل کما فی قولک:(علمت أن لا یقوم)،ف(أن)، مخفّفة،لا ناصبة؛لوقوعها بعد العلم؛و الوجه فی ذلک أنّ(أن)المخفّفة فی نیّة الانفصال عن الفعل،إذ اسمها ضمیر شأن مقدّر وجوبا،بخلاف النّاصبة،و قد ذکرت (8)وجوه أخر (9)أیضا.

ص:322


1- (1)) -فی(ض):(إما)
2- (2)) -سقطت(کان)من(ض).
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224.
4- (4)) -فی(ض):(فلیأمل).
5- (5)) -زیادة لأدب الإیضاح.
6- (6)) -سورة الأعراف،الآیة 12.
7- (7)) -سورة النساء،الآیة 165. (8)-فی(ح،ض):(ذکر)،ما أثبتناه أصحّ.
8- (8)) -فی(ض):(لکونها).
9- (9)) -ینظر:مجموعة الشافیة،ج 1،ص 272،و الجنی الدانی،ص 220،و مغنی اللبیب،-

و توصل(أن)الشرطیّة ب(لا)،أیضا،کما فی قوله[تعالی] (1): إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ (2)(3)، و کذلک ب(ما)کما عرفت؛و ذلک لتأثیرها الجزم فی الفعل،بخلاف المخفّفة.

و اعلم أنّ النّون من(أن)النّاصبة و الشّرطیّة تحذف فی الکتابة (4)،و یقتصر علی صورة المدغم فیه؛و ذلک لأنّ الإدغام مقتض للاتّصال،فیؤکّد بالحذف فی الخطّ أیضا.

فصل

[وصل الظروف ب"إذ"]

یوصل فی الظّروف المضافة إلی لفظة(إذ)الظّرفیّة،کما فی قولک:(یومئذ)، و(حینئذ)،و(ساعتئذ)،قیل:لأنّ الإضافة محصّلة هنا للبناء،بمعنی:أنّ المضاف اکتسب البناء من المضاف (5)إلیه،و هو دلیل شدّة اتّصال الظّرف ب(إذ) (6)حینئذ بصورة الیاء؛إذ الکلمتان حینئذ فی حکم کلمة واحدة،فتکون الهمزة فی الوسط،و قد تقدّم أنّها حینئذ تکتب بحرف مجانس لحرکتها،کما فی:(سئم)،و(یئس).

و الحاصل أنّها بمنزلة الهمزة المتوسّطة المتحرّکة الّتی کان ما قبلها متحرّکا،فلا یعتبر کونها فی الأصل فی أوّل الکلمة حتّی تکتب بالألف مطلقا.

ص:323


1- (1)) -زیادة لأدب السیاق.
2- (2)) -فی(ح)،(لکن):(کمن).و فی(ض):ساقطة.
3- (3)) -سورة الأنفال،الآیة 73.
4- (4)) -فی(ض):(الکتاب).
5- (5)) -فی(ض):(کالمظاف).
6- (6)) -قال الرضی معلّقا علی قول ابن الحاجب،قال:«قوله"فی مذهب البناء"أی:إذا بنی الظرف المقدّم علی إذ؛لانّ البناء دلیل شدة اتصال الظرف بإذ،و الأکثر کتابتهما متّصلین علی مذهب الإعراب أیضا،حملا علی البناء،لأنه أکثر من الإعراب قوله:"فمن ثمّ"أی:من جهة اتّصال الظرف بإذ و کون الهمزة متوسطة کتبت یاء کما فی سئم،و إلا فالهمزة فی الأول،فکان حقّها أن تکتب ألفا کما فی بأحد و لإبل».شرح الشافیة،ج 3،ص 224،و ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 467،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 379.
فصل

["ألف"أو(أل)التّعریف]"

(أل)التّعریف توصل بما تدخل علیه،و إن قلنا:إنّها بمجموعها حرف التّعریف،کما هو مذهب الخلیل (1)؛لکثرة الاستعمال،فیناسبها[31]الاتّصال الموجب للتّخفیف الکتبی،أو لتنزیلها منزلة العدم؛لسقوطها فی الدّرج (2)،و إن قلنا:بأنّها لیست من همزات الوصل،کما هو ظاهر هذا القول (3)،و أمّا علی قول سیبویه (4):من أنّ اللام فقط حرف

ص:324


1- (1)) -قال سیبویه(ت 180 ه):«زعم الخلیل أن الألف و اللام اللتین یعرّفون بهما حرف واحد کقد،و أن لیست واحدة منهما منفصلة من الأخری...».کتاب سیبویه،ج 3،ص 324.و قد عبّر سیبویه فی مواطن کثیرة فی أن(أل)هی التی تعرف الاسم لا اللام وحدها قال:«و(أل) تعریف الاسم فی قولک القوم و الرجل»کتاب سیبویه،ج 4،ص 6،و ینظر:نفسه،ج 1، ص 372،و ج 3،ص 405.
2- (2)) -أی:فی أثناء الکلام:من درج،یقال:درج الرجل یدرج دروجا و درجانا،أی:مشی و مضی لسبیله.ینظر:لسان العرب،ج 2،ص 266.
3- (3)) -فی کونها حرفا واحدا،و الهمزة للقطع لیس للوصل.
4- (4)) -هو أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،الملّقب ب(سیبویه)أدیب،نحوی.أخذ النحو الأدب عن الخلیل بن أحمد،و یونس بن حبیب،و أبی الخطاب الأخفش،و عیسی بن عمر،توفی فی 180 ه.و معنی سیبویه بالفارسیة رائحة التفاح،و یقال:کنیته أبو الحسن و أبو بشر أشهر.من آثاره:کتاب سیبویه فی النحو.تنظر ترجمته فی أخبار النحویین البصریین،ص 48،و نزهة الألباء،صص 71-81،و معجم الأدباء،ج 16،صص 114-127،و أنباه الرواة،ج 2، ص 346،و وفیات الأعیان،ج 1،صص 487،488،و سیر أعلام النبلاء،ج 6،صص 238، 239،و البدایة و النهایة،ج 10،ص 176،و النجوم الزاهرة،ج 2،صص 99-100،و بغیة الوعاة،صص 366-367،و کشف الظنون،ص 1426،و معجم المؤلفین،ج 8،ص 10. و الأعلام،ج 5،ص 81،و من أعلام النحو العربی،ص 19،و سیبویه حیاته و کتابه؛خدیجة الحدیثی،ص 7،و ما بعدها.و المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ص 57.

تعریف،فالوجه ظاهر،لعدم استقلالها حینئذ،فتکون کالباء،فی:(مررت بزید)، فلیتأمّل.

و لا تحذف(اللام)،و إن أدغمت کما فی:(الرّجل)،و نحوه ممّا اشتمل علی الحروف الشّمسیّة (1)؛لمکان الالتباس بالاستفهام فی کثیر من المواضع.

و أمّا(أم)التّعریف،و(أل)الاستفهام فی بعض اللغات (2)،فتفصلان،ک(هل)،و(بل)، بلا خلاف (3).

ص:325


1- (1)) -و هی:التاء،و الثاء،و الدال،و الذال،و الراء،و الزای،و السین،و الشین،و الصاد، و الضاد،و الطاء،و الظاء،و اللام،و النون.
2- (2)) -فی لغة طییء و حمیر و أهل الیمن،و هی التی تعرف عند اللغویین بالطمطمانیّة.جاء فی مغنی اللبیب،ج 1،صص 70-71:أنّ(أم)«تکون للتعریف نقلت عن طییء،و عن حمیر، و أنشدوا: ذاک خلیلی و ذو یواصلنی یرمی ورائی بامسهم و امسلمه و فی الحدیث:«لیس من امبر امصیام فی امسفر».کذا رواه النمر بن تولب رضی اللّه عنه، و قیل:إن هذه اللغة مختصة بالأسماء التی لا تدغم لام التعریف فی أولها نحو غلام و کتاب بخلاف رجل و ناس و لباس،و حکی لنا بعض طلبة الیمن أنه سمع فی بلادهم من یقول:خذ الرمح و ارکب امفرس،و لعل ذلک لغة لبعضهم،لا لجمیعهم،ألا تری إلی البیت السابق،و أنها فی الحدیث دخلت علی النوعین.و فی المغنی،ج 1،ص 78 أیضا،قوله:«من الغریب أنّ "أل"تأتی للاستفهام،و ذلک فی حکایة قطرب"أل فعلت"بمعنی:هل فعلت.و هو من إبدال الخفیف ثقیلا کما فی الآل عند سیبویه لکن ذلک سهل،لأنّه جعل وسیلة إلی الألف التی هی أخفّ الحروف».و ینظر:حروف المعانی؛الرمانی،ص 71،و سرّ صناعة الإعراب،ج 1، صص 106،335،و شرح المفصل،ج 9،ص 20،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 165، و شرح التصریح؛الأزهری،ج 1،صص 148-149،و همع الهوامع،ج 1،ص 308، و اللهجات العربیة فی التراث:ق ج 1،ص 398،و محاضرات فی فقه اللغة؛عصام نور الدین، ص 87.و الحدیث فی:مسند أحمد،ج 5،ص 434.
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224.

الفائدة الخامسة:

اشاره

[زیادة الحروف]-[زیادة"الألف"الفارقة،أو"ألف"الفصل]

یجب زیادة الألف فی الکتابة بعد(واو)الجمع فی الفعل إذا لم یتّصل به الضّمیر،کما فی قولک:(القوم نصروا).قیل:هذا للفرق بین(واو)الجمع،و(واو)العطف (1)،فی نحو:

(نصر)،إذ لو کتب:(نصر و ضرب زید)،و أرید:(أنّ القوم نصروا)،لم یتبیّن ذلک،فتدبّر!.

و إنّما قلنا:بعد(واو)الجمع؛لیخرج نحو:(یدعو زید)،و(یغزو عمرو).و خرج بقولنا:إذا لم یتّصل،ما إذا اتّصل به الضّمیر،کما فی قولک:(ضربوک)،و(ضربوه)، فلا یزاد الألف؛لعدم الالتباس ب(واو)العطف؛فإنّها تجیء بعد تمام الکلمة،و الضّمیر المتّصل بمنزلة الجزء منها.

و خرج بقید الاتّصال ما لو کان الضّمیر فیه منفصلا،فلو قلت:(ضربواهم)،و أردت بلفظة(هم)تأکید الفاعل،وجب زیادة الألف؛لأنّ الضّمیر المؤکّد لا یتّصل بالفعل بخلاف ما لو أردت به (2)المفعول،و إنّما قلنا:فی الفعل،إذ الاسم لا یجب فیه ذلک،کقولک:(هم ضاربو زید)،قیل:لقلّة اتّصال(واو)الجمع بالاسم،فلم یبال باللبس إن وقع (3).

و ربّما یلحق الألف بعد(واو)الجمع مطلقا،و ربّما یحذف کذلک؛إذ الالتباس مرتفع بالقرائن،فتأمّل!.

ص:326


1- (1)) -ینظر:أدب الکاتب،ص 236،و باب الهجاء،ص 4،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 348،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 224،و مجموعة الشافیة،ج 1، ص 379،و الأشباه و النظائر؛السیوطی،ج 1،ص 140،و همع الهوامع،ج 3،ص 515.
2- (2)) -فی(ح،ض):(بها)،تحریف.
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛الرضی،ج 3،ص 225،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 379.
فصل

[زیادة"الألف"فی العدد:(100)"مائة"]

یزاد فی لفظة(مائة (1))-و هی العدد المعروف-ألف قبل الهمزة،و کذا فی:مائتین، تثنیتها.أمّا الأوّل؛فلأنّه لو کتب(مئة)؛[لالتبست ب(منه) (2)،أی:الضّمیر] (3)المجرور ب(من) (4)،و أمّا الثّانی،فلبقاء صورة المفرد،إذ التّثنیة نفس المفرد مع زیادة فی الآخر (5).

و أمّا(المئات)،جمع:(المائة (6))،فلا تزاد فیها الألف؛لمکان التّغییر،و زوال صورة المفرد بالمرّة،فتدبّر!.

فصل

[زیادة الواو فی:"عمرو"]

یزاد فی آخر لفظ(عمرو)،بالفتح،[32]إذا کان علما،مکبّرا،مرفوعا،أو مجرورا،و لم یکن فی القافیة،و لا متّصلا به الضّمیر،و لا اللام-الواو (7)،قال ابن حزم الظّاهری (8):[من الطویل]

ص:327


1- (1)) -فی(ض):(مائهة).
2- (2)) -فی(ض):(مئه).
3- (3)) -من(ض)،و فی(ح):(لالتبست بالضّمیر)
4- (4)) -أی:فی(الهاء)فی قولنا:(منه).
5- (5)) -قال ابن الدهان(ت 569 ه):«کتبوا"مائة"بألف للفصل بینه و بین"منه"و أجروا تثنیته مجری مفرده.و قیل:إنما فعل ذلک للفصل بینه و بین"میّة"اسم امرأة»باب الهجاء،ص 6، و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،ص 380.
6- (6)) -فی(ح،ض):(الماءة)،علی من یکتبها کذلک،ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،:ج 3، ص 225.
7- (7)) -(الواو)المتأخرة هی المقصود؛نائب فاعل.
8- (8)) -هو أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری،عالم الأندلس فی عصره،..ولد بقرطبة،و کانت له و لابیه من قبله ریاسة الوزارة و تدبیر المملکة،فزهد بها و انصرف إلی العلم و التألیف،رحل إلی بادیة لیلة(من بلاد الأندلس)،فتوفی فیها سنة(456 ه).من أشهر مصنفاته:"الفصل فی الملل و الأهواء و النحل"،"المحلی"،و"جمهرة الأنساب"و"الناسخ و المنسوخ"،و"دیوان شعر"و"التقریب لحد المنطق و المدخل إلیه"و"رسائل ابن حزم"-

4-تجنّب صدیقا مثل ما و احذر الّذی یکون کعمرو بین عرب و أعجم (1)

قال ابن هشام (2):المراد ب(ما)الکنایة عن الرّجل النّاقص،کنقص(ما)الموصولة، و بعمرو الکنایة عن المتزید (3)الآخذ ما لیس له (4)،کأخذ عمرو (5)(الواو)فی الخطّ (6).انتهی.

قیل:ذلک للفرق بینه و بین(عمر)،بضمّ الأوّل،و فتح الثّانی،مع تحقّق کثرة الاستعمال فیهما (7)،و إنّما لم یعکس (8)؛لأنّ(عمر)بالضّمّ غیر منصرف (9)؛للعدلیّة،و العلمیّة؛فهو ثقیل بخلاف(عمرو)؛فإنّه منصرف؛فهو أخفّ،و الزیادة بالأخفّ أولی و أنسب،و إنّما قلنا:إذا کان(علما)؛لأنّه إذا کان مصدرا من:عمر یعمر،لم یکثر استعماله،فلا عبرة باللبس نادرا.

و:(مکبّرا)؛لیخرج:(عمیر)؛لأنّ هذا مصغّر ل(عمرو،و عمر)کلیهما،فلا تحصل تفرقة بزیادة(الواو)،کذا (10)قیل (11)،فتدبّر!.

ص:328


1- (1)) -ینظر:البیت فی مغنی اللبیب،ج 2،ص 667،و خزانة الأدب؛البغدادی،ج 2،ص 330.
2- (2)) -یقصد ابن هشام الأنصاری و قد تقدمت ترجمته.
3- (3)) -فی(ح،ض):(المتزائد).
4- (4)) -فی(ض):(ما لیس له)ساقطة.
5- (5)) -من(ض)،و فی(ح):(کأخذ العمرو).و(ض)هو أنسب و أقرب إلی النصّ المقتبس.
6- (6)) -النصّ فی مغنی اللبیب،ج 1،ص 667،هکذا:«و مراده ب(ما)الکنایة عن الرجل الناقص کنقص ما الموصولة،و بعمرو الکنایة عن الرجل المرید أخذ ما لیس له کأخذ عمرو الواو فی الخطّ»،و عنه فی خزانة الأدب،ج 2،ص 330،النصّ أعلاه-فی المتن(الأصل)-نفسه من غیر تغییر.
7- (7)) -فی(ح،ض):(فهما).
8- (8)) -أی:غیر منوّن.
9- (9)) -أی:غیر منون.
10- (10)) -فی(ض):(و کذا).
11- (11)) -(الواو)المتأخرة هی المقصود؛نائب فاعل.

و خرج بقولنا:(مرفوعا،أو مجرورا)قولک:(رأیت عمرا)،فإنّ دخول التّنوین دلیل علی الانصراف،فیمتاز بذلک عن(عمر (1))،و لکن ربّما تلحق الواو به حینئذ أیضا.

و بقولنا:(و لم یکن فی القافیة)،ما إذا کان فیها،کما فی قوله (2):[من الطویل]

5-رأیتک لمّا أن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النّفس یا قیس عن عمر (3)

إذ موقع(عمرو)،و(عمر)فی القافیة لیس علی نهج واحد،و بقولنا:(و لا متّصلا به الضّمیر):(عمری و عمرک)،إذ (4)الضّمیر المتّصل بمنزلة الجزء،فلا یفصل(الواو)،فإن قلت:إذا کان الغرض دفع اللبس،فکیف لا یزاد الألف فی آخر(عمرو)؟.قلنا:لئلا یلتبس غیر المنصوب به.

فصل

[زیادة الواو فی:"أولئک"]

یزاد فی:(أولئک)،جمع الإشارة واو بعد الهمزة؛للفرق بینه،و بین(إلیک)الضّمیر المجرور (5)ب(إلی)،و لم یعکس؛لقلّة التّصرّف فی الحروف بخلاف الأسماء،و کذلک یزاد

ص:329


1- (1)) -فی(ض):(عمرا).
2- (2)) -أی:قول الشاعر راشد بن شهاب بن عبدة بن عصم بن ربیعة الیشکری الشیبانی،من شعراء ما قبل الإسلام.ینظر:ترجمته فی المفضلیات،صص 306-310،و الأعلام،ج 3، ص 12.
3- (3)) -المظانّ تثبت(عمر)بالواو.ینظر:البیت فی المفضلیات،ص 306،و شرح التسهیل؛ابن مالک،ج 2،ص 299،و شرح ابن الناظم،ص 71،و الجنی الدانی،ص 198،و أوضح المسالک؛ابن هشام الأنصاری،ج 1،ص 163،و شرح ابن عقیل،ج 1،ص 181،و المقاصد النحویة،ج 1،ص 502،و شرح التصریح،ج 1،ص 151،و همع الهوامع،ج 1،ص 312. و الشاهد فیه:وقوع(عمر)فی القافیة،الأمر الذی لا یجب فیه إضافة الواو؛فرقا بینه و بین: (عمر).
4- (4)) -من(ض)،و فی(ح):(إذا).
5- (5)) -أی:الکاف من:إلیک.

فیه(الواو)مع تجرّده عن کاف الخطاب أیضا،کما فی قوله[تعالی] (1): أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی (2)؛لئلا یلتبس ب(ألا)الاستفتاحیّة،و نحوها.

و کذا فی:(أولی)مقصورا؛لئلا یلتبس ب(إلی)الجارّة،و کذا فی جمع(ذو)،من غیر لفظه (3)،أی:أولو.قیل:حملا علی:(أولی) (4)،فلیتأمّل (5)!.

الفائدة السادسة:

اشاره

[نقص الحروف]

ینقص الحرف من الکلمة فی مواضع:

[فی المضعّف]

منها:کلّ کلمة حصل فیها الإدغام،کما فی:(مدّ)،فیکتفی (6)بالمدغم فیه،[33]و لا فرق فی ذلک بین أن یکون الحرفان متماثلین فی الأصل،أو (7)أن یکونا متغایرین،کما فی (8):(أدّکر)،و یلحق بذلک نحو:(قتتّ) (9)،من:(قات یقوت)؛نظرا إلی أنّ الفاعل بمنزلة الجزء من الفعل،فهما بمنزلة کلمة واحدة،فإدغام(التاء)من الفعل فی:(تاء)الفاعل

ص:330


1- (1)) -زیادة للسیاق.
2- (2)) -سورة طه،الآیة 84.
3- (3)) -أی:لیس من جنس لفظه.
4- (4)) -ینظر:باب الهجاء،ص 30،و الشافیة و شرحها للرضی،ج 3،ص 225،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 381،و همع الهوامع،ج 3،ص 518.
5- (5)) -فی(ض):(فلیأمل).
6- (6)) -فی(ض):(فیکفی).
7- (7)) -فی(ح،ض):(واو)،و ما أثبتناه أنسب؛للتقسیم.
8- (8)) -سقطت(فی)من(ض).
9- (9)) -القت:نم الحدیث.تقول:فلان یقتّ الأحادیث،أی:ینمها.و فی الحدیث:"لا یدخل الجنّة قتّات".ینظر:العین،(قت)،ج 5،ص 19،و لسان العرب،مادّة(قتّ)،ج 2،ص 70، و الحدیث فی النّهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ج 4،ص 11.

کإدغام أحد المتماثلین فی الآخر فی کلمة واحدة،فخرج نحو:(وعدت)؛لعدم التّماثل، و نحو:(أجبهه (1))؛لعدم الفاعلیّة.

و الحاصل أنّ الحرف إنّما ینقص فی الإدغام إذا کان فی[کلمة واحدة] (2)،أو ما هو بمنزلتها بشرط تماثل المدغم و المدغم فیه،و لذا قیل:إنّ القیاس فی:(ممّ،و عمّ،و إمّا، و إلاّ)أن تکتب:(ممما،و عمما،و أمما،و اللا)؛لعدم الاتّحاد،و لکن نقص الحرف منها؛ لتأکید الاتّصال (3).

[الألف و اللام]

و الألف و اللام مع مدخولها کلمتان،فلا نقص فی المحلّی بها مطلقا،و إن کان المدغم مماثلا للمدغم فیه،کما فی:(الرّجل)،و(اللبن)،قیل:و ذلک لمکان الإلتباس بالإستفهام (4).

نعم،الدّاخلة علی:(الّذی)،و(الّتی)،و(الّذین)مع مدخولها بمنزلة کلمة واحدة؛ و ذلک للزوم دخولها،فلذلک ینقص الحرف منها.

نعم،لا ینقص فی:(اللذین)،تثنیة:(الّذی)،فی حالة النّصب و الجرّ؛لئلا یلتبس ب(الّذین)،جمع:(الّذی)،و لم یعکس؛لثقل الجمع،و کذلک فی:(اللتین)،تثنیة:(الّتی)،

ص:331


1- (1)) -یقال:رجل أجبه بیّن الجبه واسع الجبهة حسنها و جبهه جبها:صکّ جبهته،و جاءتنا جبهة من الناس،أی جماعة.و جبه الرجل یجبهه جبها رده عن حاجته و استقبله بما یکره و جبهت فلانا إذا استقبلته بکلام فیه غلظة،و جبهته بالمکروه إذا استقبلته به.ینظر:لسان العرب؛مادّة (جبه)،ج 13،ص 483.
2- (2)) -من(ض)ما بین القوسین،و فی(ح)ساقطة.
3- (3)) -ینظر:الشافیة،لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 225،و مجموعة الشافیة، ج 1،ص 381،ج 2،ص 275.
4- (4)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 460،الحلل فی إصلاح الخلل؛البطلیوسی، ص 301،و باب الهجاء،ص 25،و شرح التسهیل؛ابن مالک،ج 1،ص 247،شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 226،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 382.

حملا علی المذکّر،و کذلک جموع(الّتی)،فإنّ(اللآء)،لو کتب بالنّقص؛لالتبس ب(إلا)، و حمل غیره علیه.

و أمّا(الّذان)،و(الّتان)،فیکتبان بالنّقص؛لعدم الإلتباس،و لکن ربّما یکتبان بدونه، و هذا فی:(اللتان)أکثر.

و منها:الألف من(اسم)،فی البسملة (1)؛لمکان کثرة الإستعمال،فلذا لم ینقص من:

[باسم ربّک] (2)،و لا من:[باسم اللّه] (3)،فقط.

و منها:الألف فی:(اللّه)،و(الرّحمن)،مطلقا،و إن لم یکونا فی البسملة؛لما ذکر.

و منها:الألف فی(ها)التّنبیه (4)،فی اسم الإشارة،إذا لم یلحقه(کاف)الخطاب،کما فی:(هذا،و هذه،و هذان،و هؤلاء)؛لکثرة الاستعمال؛و لذا استثنی:(هاتی)،و إنّما قلنا:إذا لم یلحقه..إلخ (5)؛لیخرج نحو:(هاذاک)،و(هاذانک)،قیل:لاتّصال(الکاف)، ب(ذا)،و صیرورته کالجزء منه،فکرهوا امتزاج ثلاث کلمات (6).

ص:332


1- (1)) -أی:فی قوله تعالی: «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» .
2- (2)) -کما فی قوله تعالی: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ،سورة الواقعة،الآیة 74 و 96 و سورة الحاقّة،الآیة 52 و اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ .سورة العلق،الآیة 1.
3- (3)) -فی المصحف الشریف من غیر الألف،هکذا،قال تعالی: وَ قٰالَ ارْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ سورة هود،الآیة 41.قال أبو عمر الدانی(ت 444 ه): «اعلم أنّه لا خلاف فی رسم ألف الوصل الساقطة من اللفظ فی الدرج إلاّ فی خمسة مواضع، فإنّها حذفت منها فی کلّ المصاحف.فأوّلها:التسمیة فی فواتح السور،و فی قوله فی هود: بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا لا غیر،و ذلک لکثرة الاستعمال،فأمّا قوله: بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی ، سورة العلق،الآیة 1 و بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ،سورة الواقعة،الآیة 74 و شبهه فالألف فیه مثبتة فی الرسم بلا خلاف..».المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف أهل الأمصار،ص 29،و مشکل إعراب القرآن؛القیسی،ص 65.
4- (4)) -فی(ح):(التنبیهة)،و فی(ض):(التنبیهیة)،و ما أثبتناه هو الأصوب و الأنسب.
5- (5)) -أی:لم یلحقه(کاف)الخطاب.
6- (6)) -ینظر:الشافیة و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 228،و مجموعة الشافیة،ج 1،-

و منها:الألف من:(ذلک،و أولئک).

و منها:الألف من:(الثّلث و الثّلثین (1)).

و منها:الألف من:(لکن،و لکنّ).

و منها:الألف من:أصحاب،و عثمان (2)،و سلیمن و معویة (3).

و منها:الألف المتوسطة،إذا کانت[34]متّصلة بما قبلها کما فی:(الکافرین)، فتأمّل!.

و منها:الهمزة من:(ابن)،إذا وقع صفة بین علمین،کما فی:(هذا زید بن عمرو)، بخلاف ما لو وقع خبرا،کما فی:(زید ابن عمرو)،و ما (4)لو کان (5)بین علمین،کما فی:

(هذا زید ابن العالم)،و کذلک لا ینقص من التّثنیة،و الجمع.

و منها:همزة(أل)إذا اتّصل بها اللام،تحذف الهمزة مع الألف و اللام،کما فی (6):

(للّحم)،و(للّبن).

و منها:الهمزة ممّا کان أوّله همزة وصل بعد همزة الإستفهام،کما فی قوله[تعالی] (7):

أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ (8).

ص:333


1- (1)) -و نحن الیوم نرسمها بالألف هکذا:(ثلاث و ثلاثین)،و قد أثبتناه علی ما فی نسختی المخطوط؛لکمال التمثیل.
2- (2)) -سقطت(عثمان)من(ض).
3- (3)) -و الیوم نصورها بالألف،هکذا:(عثمان،و معاویة)،و أثبتناهما علی الأصل للتمثیل.قال الرضی:«و نقص ببعضهم الألف من عثمان و سلیمان و معاویة،و القدماء من ورّاقی الکوفة ینقصون علی الاطراد الألف المتوسّطة إذا کانت متصلة بما قبلها نحو:الکافرون و الناصرون و سلطان..»شرح الشافیة،ج 3،ص 228،و ینظر:أدب الکاتب،ص 241،و باب الهجاء، ص 17،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 351.
4- (4)) -فی(ض):(ما)،من غیر العطف بالواو.
5- (5)) -فی(ح،ض):(یکن)،و الأصحّ ما أثبتناه.
6- (6)) -سقطت(فی)من(ض).
7- (7)) -زیادة لأدب السیاق.
8- (8)) -سورة صافات،الآیة 153.

الفائدة السّابعة:

اشاره

[کتابة المقصور]

إذا کانت (1)الألف رابعة فصاعدا کتبت بالیاء مطلقا،سواء کانت فی فعل،أو اسم،إلاّ إذا کان ما قبلها یاء،فتکتب ألفا،[و] (2)إلاّ إذا کان علما،مثال ذلک کلّه:(اصطفی)، و(المصطفی)،و(أحیا)،و(المحیّا)،و(یحیی)،و(ریّی)،علمین (3).

و إذا کانت ثالثة،کتبت (4)یاء،إذا کانت مقلوبة عنها،کما فی(فتی)،و(رمی).و ألفا (5)إذا لم تکن کذلک،کما فی(دعا)،و(عصا).و قد أشار إلی ذلک الحریری (6)بقوله (7):

[من الطویل]

ص:334


1- (1)) -فی(ح،ض):(کان).
2- (2)) -زیادة یقتضیها السیاق.و إن کانت عبارة الأصل موافقة للفظ الشافیة لابن الحاجب،ج 3، ص 228:«و أمّا البدل فإنّهم کتبوا کلّ ألف رابعة فصاعدا فی اسم أو فعل یاء إلاّ فیما قبلها یاء إلاّ فی نحو:یحیی و ریّی علمین..».
3- (3)) -ینظر:شرح الشافیة؛للرضی،ج 3،ص 228،و همع الهوامع،ج 3،ص 524.
4- (4)) -فی(ض):(کتبه).
5- (5)) -أی:و کتبت ألفا.
6- (6)) -هو أبو عبد اللّه و أبو محمد القاسم بن علی محمد بن عثمان الحریری البصری.الشیخ العلامة الأدیب اللغوی النحوی،مصنف المقامات.ولد فی(المشان)أحد محال البصرة؛و توفی بالبصرة سنة(516 ه)کان أحد أئمّة عصره فی الأدب و البلاغة و الفصاحة،و له مصنفات کثیرة،منها:کتاب المقامات،و درة الغوّاص فی أوهام الخواص،و منظومة ملحة الأعراب، و شرحها.ینظر ترجمته فی الأنساب؛السمعانی،ج 2،ص 209،و نزهة الألباء؛الأنباری، ص 379،و معجم الأدباء،ج 16،ص 261،و سیرة أعلام النبلاء؛الذهبی،ج 19،ص 385، و النجوم الزاهرة،ج 5،ص 225،و بغیة الوعاة،ص 690،و شذرات الذهب،ج 4،ص 50، و معجم المؤلّفین،ج 8،ص 108،و الأعلام،ج 5،ص 177،و تهذیب المقال،ج 3،ص 393، و تاریخ آداب اللغة العربیة؛زیدان،ج 3،ص 39.
7- (7)) -ینظر:مقامات الحریری،ص 383.

إذا الفعل یوما غمّ (1)عنک هجاؤه فألحق به تاء الخطاب (2)و لا تقف

فإن کان قبل التّاء(تاء)،فکتبه بیاء،و إلاّ فهو یکتب بالألف

و لا تحسب الفعل الثلاثیّ (3)و الّذی تعدّاه (4)و المهموز (5)فی ذاک یختلف (6)

و لا فرق فیما یکتب بالیاء،بین المنوّن (7)و غیره عند المبرّد (8).و لکن حکی عن المازنی أنّه[کان] (9)یکتب المنوّن بالألف مطلقا (10)،و عن سیبویه،فی حال النّصب

ص:335


1- (1)) -أی:استعجم و أبهم.ینظر:القاموس المحیط؛مادة(غمّ)،ج 3،ص 157.
2- (2)) -کقولک فی:(غزا:غزوت).و(رمی:رمیت).
3- (3)) -أی:الذی من ثلاثة أحرف.
4- (4)) -أی:فی الرباعی و الخماسی،...و فی(ض):(العداة).
5- (5)) -أی:الذی کانت أحد أصوله همزة،نحو:أکل،أو سأل،أو قرأ.
6- (6)) -أی:تتباین.بل کلّها علی نسق واحد.
7- (7)) -فی(ض):(النون).
8- (8)) -قال ابن الحاجب(ت 646 ه):«مذهب المبرد أنها الألف(یعنی الألف المقصورة) الأصلیة فی الأحوال الثلاث،و لم یذکره..».الإیضاح فی شرح المفصّل،ج 2،ص 310، و قال الجاربردی:«قال المبرّد هی الألف الأصلیة فی الأحوال الثلاث،لأنّهم أمالوا رحی و مسمّی و معلّی فی الوقف رفعا و نصبا و جرا،و لو کان ألف التنوین لم یمل و أیضا کتبوا معلّی، و نحوه فی الأحوال الثلاث بالیاء و لو کان ألف التنوین لوجب کتبها ألفا».شرح الشافیة،ج 1، ص 173،و ینظر:المقتضب،ج 1،ص 136،ج 3،صص 44،43،و شرح الشافیة؛الرضی، ج 3،ص 229،و حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،صص 173،383.
9- (9)) -زیادة للسیاق.
10- (10)) -جاء فی المخصّص،ج 4،السفر الرابع عشر،ص 26:«قال أبو عثمان المازنی فی رحی و رجا و نحو ذلک إذا وقفت علیه فالألف فیه فی الأحوال الثلاث الرفع و النصب و الجرّ التی هی بدل من التنوین».و قال الجاربردی:«قال المازنی:هی ألف التنوین فی الأحوال الثلاث لأنّهم إنّما قلبوا التنوین فی النصب ألفا لوقوعه بعد الفتحة و تنوین مسمّی،و بابه فی جمیع الأحوال واقع بعد الفتحة فوجب قلبه ألفا».شرح الشافیة؛الجاربردی،ج 1،ص 173،و ینظر:شرح المفصّل؛ابن یعیش،ج 9،ص 77،و الإیضاح فی شرح المفصّل؛ابن الحاجب،ج 2،-

خاصّة (1)،و حکی عن بعضهم کتابة الألف مطلقا بها (2).

ص:336


1- (1)) -قال ابن یعیش(ت 643 ه):ذهب«سیبویه إلی أنه(یعنی الألف)فی حالة الرفع و الجرّ لام الکلمة و فی حالة النصب بدل من التنوین،و قد انحذف ألف الوصل و احتج لذلک بأنّ المعتلّ مقیس علی الصحیح و إنّما تبدّل من التنوین فی حال النصب دون الرفع و الجرّ و بعضهم یزعم أنّ مذهب سیبویه أنه لام الکلمة فی الأحوال کلّها قال السیرافی:و هو المفهوم من کلامه و هو قوله: و أمّا الألفات التی فی الوصل فإنّها لا تحذف فی الوقف و یؤید هذا المذهب أنها وقعت رویا فی الشعر..»شرح المفصّل،ج 9،ص 76،و ینظر:کتاب سیبویه،ج 2،ص 260،ج 4،ص 181، و الإیضاح فی شرح المفصّل؛ابن الحاجب،ج 2،ص 310،و شرح جمل الزجاجی؛ابن عصفور،ج 2،ص 430،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 2،ص 385،و شرح الجاربردی علی الشافیة،ج 1،ص 172.و قد وسم مذهب سیبویه هذا بمذهب الجمهور.ینظر:حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی،ج 1،صص 383،173،و همع الهوامع،ج 3،ص 225.
2- (2)) -قال ابن عصفور(ت 669 ه):«و قد یجوز أن تکتب کلّ ما تقدّم بالألف و ذلک قلیل جدّا. و زعم الفارسی أنّه لا یکتب کلّ ما تقدّم ذکره إلاّ بالألف أبدا».شرح جمل الزجّاجی،ج 2، صص 345،344،و شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری،ص 344،و همع الهوامع، ج 3،ص 225. یتبیّن من ذلک أنّ النحویّین اختلفوا فی الألف المقصورة هذه علی مذاهب ثلاثة،و قد أوردها غیر واحد منهم و ینظر:المصادر المتقدمة.قال أبو حیّان الأندلسی(ت 745 ه):«المقصور المنوّن یوقف علیه بالألف و فیه مذاهب؛إحداها:أن الألف بدل من التنوین و استصحب حذف الألف المنقلبة وصلا و وقفا و هو مذهب أبی الحسن و الفرّاء و المازنی و أبی علی فی التذکرة. الثانی:أنّها الألف المنقلبة لما حذف التنوین عادت مطلقا و هو مروی عن أبی عمرو الکسائی و الکوفیین و سیبویه و الخلیل فیما قال أبو جعفر ابن الباذش.الثالث:اعتباره بالصحیح فالألف فی النصب بدل التنوین.»ارتشاف الضرب،ج 1،ص 393،و شرح الشافیة؛الرضی،ج 2، ص 385،ج 3،ص 228،و عنه فی:همع الهوامع،ج 3،ص 225.

و یکتب الألف فی:(الصّلوة،و الزّکوة (1))،بالواو؛لمکان التّفخیم علی ما قیل (2).

فصل

[ضوابط التّمییز بین الواوی عن الیائی]

یتمیّز الواوی من الیائی بأمور:

منها:التّثنیة،فإنّها ممّا یردّ الصّیغة (3)إلی أصلها فی:(فتیان)،تثنیة:(فتی).

و(عصوان)،تثنیة:(عصا).و(رحوان)،تثنیة:(رحی).

و منها:الجمع،فإنّه کذلک،کما فی:(فتیات).

و منها:المصدر الدّالّ علی المرّة،کما فی:(رمیة)،و(غزوة)،بفتح أوّلهما.

و منها:المصدر الدّالّ علی النّوع،کما فی:(رمیة)،و(غزوة)،بکسر أوّلهما.

و منها:کون فاء الفعل واوا،کما فی:(وعی)،و به یعرف أنّه یآئی؛إذ لیس فی کلامهم [53]ما کان فاؤه (4)و لامه واوا إلاّ لفظة:(الواو) (5).

و منها:کون غیر الفعل واوا،کما فی:(شوی)،و به یعرف أیضا،أنّه یائی؛إذ لم یوجد ما کان عینه و لامه،(واوا)،و إذا فقدت هذه العلامات،و جهل الحال فی الکلمة، فإن أمیلت ألفها نحو الیاء،کما فی:(متی)،فالکتابة بالیاء،و إلاّ،فبالألف،إلاّ فی:

(لدی)،فإنّه مع عدم جواز الإمالة فیه یکتب بالیاء؛و ذلک لانقلاب ألفها یاء فی الإضافة إلی الضّمیر (6).و یجوز فی:(کلا)،کلا الأمرین:الکتابة بالألف،و هو الغالب،و بالیاء.[و]

ص:337


1- (1)) -فی(ح،ض)کذا،و هو شاهد التمثیل؛لذلک أثبتناهما علی الأصل،و نحن الیوم نرسمها بالألف:الصلاة،و الزکاة.
2- (2)) -ینظر:شرح المقدّمة المحسبة،ج 2،ص 467،و باب الهجاء،ص 46،و شرح الشافیة؛ الرضی،ج 3،ص 229،و شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری،ص 351،و مجموعة الشافیة،ج 1،ص 383.
3- (3)) -فی(ض):(یصیغه).
4- (4)) -فی(ح،ض):(فائه)،و هو خطأ،و الصحیح ما أثبتناه.
5- (5)) -أی:إلا(الواو)نفسها فإنّها علی وزن:فعل.
6- (6)) -و ذلک فی قولنا:(لدیک).

وجه الأوّل قلب الألف تاء فی:(کلتا)،و هو مشعر بأنّ أصله الواو،کما فی:أخت،إذ أصله:أخو.و وجه الثّانی:أنّه یجوز إمالته،و لا یمال إلاّ ما أصله الیاء (1).

و الحروف الّتی آخرها الألف (2)لا تکتب إلاّ بها (3)،إلاّ:(بلی)الإیجابیّة (4)،و(إلی، و علی)،الجارّتان.أمّا الأوّل (5)؛فلجواز الإمالة فیه.و أمّا الأخیران (6)؛فلانقلاب ألفهما یاء عند دخولهما علی الضّمیر (7).

و(علا)الفعلیّة،تکتب بالألف؛لأنّه من:(العلوّ).

و یلحق ب(إلی)،(حتّی)؛لکونها بمعناها (8)،و لکنّها إذا دخلت علی الضّمیر، فبالألف (9)،کما فی:[من الوافر]

.............. ...حتّاک یا ابن (10)أبی زیاد (11)

ص:338


1- (1)) -ینظر:الشافیة،لابن الحاجب،و شرحها؛للرضی،ج 3،ص 229.و شرح الکافیة؛ للرضی،ج 1،ص 91.
2- (2)) -کال(لو لا،لا،هلا)،و غیرها.
3- (3)) -أی:إلا بالألف.
4- (4)) -أی:التی یجاب بها عن المنفی،ینظر:الجنی الدانی،ص 420،و مغنی اللبیب،ج 1، ص 153.
5- (5)) -أی:(بلی).
6- (6)) -أی:(إلی و علی).
7- (7)) -فی قولنا:(إلیک،و علیک).
8- (8)) -بالمعنی الدلالی فی انتهاء الغایة،ینظر:الجنی الدانی؛المرادی،صص 385،542. و مغنی اللبیب،ج 1،صص 104،166.
9- (9)) -أی:تکتب بالألف.
10- (10)) -فی(ح):من غیر همزة الوصل.و فی(ض):(ما بین).و الذی أثبتناه هو الأصحّ.
11- (11)) -البیت من الشواهد المجهولة القائل التی یستشهد بها فی باب حروف الجرّ؛للشاهد الذی یأتی،و تمامه: فلا و اللّه لا یلفی أناس فتی حتّاک یا ابن أبی زیاد فلا و اللّه لا یلقاه ناس فتی حتّاک یا ابن أبی یزید و یروی أیضا هکذا: ینظر البیت فی:المقرّب،ص 213،و شرح ابن عقیل،ج 3،ص 11،و المقاصد النحویة، ج 3،ص 265،و شرح الإشمونی،ج 2،ص 311،و همع الهوامع،ج 2،ص 424،-

فتدبّر!.

و اعلم أنّ من الکلمات ما ثبت جواز الواویّة،و الیائیّة فی لامه،کما فی:(أتی)،و(أثی)، و(أسی)،و(بری)،و(غذّی)،و(حشّی)،و(دنی)،و(رقی (1))،و(صغی)،إذ یقال:(أتیته)، و(أتوته)،و(أتیته)،و(أثوته) (2)،و(أسیته)،و(أسوته)،و(بریت القلم)،و(بروته)، و(حشوت الوسادة)،و(حشیتها)،و(غذّوت الصّبیّ)،و(غذّیته)،و إلی غیر ذلک.

و قد نظم هذه الکلمات بعضهم (3)،و فصّلها آخر (4)،و التّفصیل لا یلیق بهذا المختصر.

و حینئذ فلک أن تکتبه بالیاء،أو الألف،و لکنّ الأولی رعایة الأکثر الأشهر.

و أمّا الخاتمة:

ص:339


1- (1)) -فی(ح،ض):(زقی).
2- (2)) -یقال:أثوت و أثیت به علیه،أی:وشیت به عند السلطان.ینظر:القاموس المحیط،مادّة (أثا)،ج 4،ص 298.
3- (3)) -نظمها أبو عبد اللّه جمال الدین ابن مالک النحوی الأندلسی صاحب الألفیة المعروفة باسمه (ألفیة ابن مالک)،المتوفی سنة 672 ه،نظمها فی(49)بیتا،و قد نقلها السیوطی فی المزهر؛ (فی ذکر الأفعال التی جاءت لاماتها بالواو و بالیاء)،ج 2،صص 241-244. مطلعها:[من الکامل] قل إن نسبت عزوته و عزیته و کنوت أحمد کنیة و کنیته
4- (4)) -ینظر:إصلاح المنطق؛ابن السکّیت،ص 138،و أدب الکاتب،صص 36،464، و المخصّص،ج 4،السفر الرابع عشر،ص 26،و تهذیب إصلاح المنطق؛التبریزی،ج 1، ص 357،و الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛البطلیوسی،ق ج 2،ص 156.
ففی بیان بعض ما ینبغی التّنبیه علیه

فاعلم أنّه ربّما یشتبه إملاء بعض الحروف ببعض،فی بعض الکلمات،کاشتباه الضّاد بالزّای،و الظّاء و الصّاد بالسّین،و الثّاء و الطّاء بالتّاء و الدّال؛لقرب المخرج (1)،فیجب الرّجوع لتمییز (2)ذلک إلی کتب اللغة (3)،و ربّما یثبت فی کلمة جواز الأمرین.

و قد أشار الحریری فی المقامة الحمصیّة (4)إلی بعض الکلمات الّتی تکتب بالسّین و الصّاد معا،بقوله (5):[من الطویل]

إن شئت بالسّین فاکتب ما أبیّنه و إن تشأ فهو بالصّادات یکتتب (6)

مغس (7)و فقس (8)و مسطار (9)و مملّس (10) و سالغ (11)و سراط 12الحقّ و السّقب 13

ص:340


1- (1)) -ینظر:سرّ صناعة الإعراب،ج 1،ص 47،و من الکتب الحدیثة:الأصوات اللغویة؛ إبراهیم أنیس،ص 47.
2- (2)) -فی(ح،ض):(لتمیز).
3- (3)) -ینظر:إصلاح المنطق،ص 183،و أدب الکاتب،ص 288،و ما بعدها،و المخصّص؛ابن سیده الأندلسی،ج 4،السفر الثالث عشر،ص 271،و ما بعدها،و تهذیب إصلاح المنطق، ج 1،ص 445،و لسان العرب،ج 8،ص 44،و القاموس المحیط:فی الموادّ المذکورة،مثلا، ج 3،ص 108،و المزهر فی علوم اللغة و أنواعها؛السیوطی،ج 1،ص 433،و مصادره التی أعتمد علیه فی عقد هذه الأبواب فی المزهر.
4- (4)) -ینظر:مقامات الحریری؛المقامة(46)السادسة و الأربعون"الحلبیة"،ص 375،و(حمص، و حلب)مدینتان من مدن الشام.ینظر:شرح مقامات الحریری:الشریشی،ج 3،ص 360.
5- (5)) -مقامات الحریری،ص 382.
6- (6)) -من(ض)،و فی(ح):(یکتب).
7- (7)) -بسکون الغین:الوجع المعترض فی الجوف.ینظر:لسان العرب،(غمس)،ج 6،ص 220.
8- (8)) -هو خروج ما فی البیضة،و فقس البیضة فقسا کسرها.ینظر:لسان العرب،ج 6،ص 165.
9- (9)) -هو الخمر المزة،و یقال لها:المسطارة أیضا.ینظر:لسان العرب،ج 5،ص 177.
10- (10)) -هو الخفّة و الإسراع،و یأتی وصف للمکان المنحدر،أو الذی یسقط من یدک و لا تشعر به. ینظر:لسان العرب،ج 6،ص 222.
11- (11)) -آخر أسنان ذوات الظلف و هو السن الذی بعد السدیس من البقر أو الشاة،و ذلک فی-

و السّامغان (1)و سقر (2)و السّویق (3)و مس لاق (4)و عن کلّ هذا تفصح الکتب

و أشار أیضا إلی بعض ما یتعیّن فیه السّین بقوله (5):[من البسیط]

نقس الدّواة (6)و رسغ الکفّ (7)مثبتة سیناهما إن (8)هما خطّا (9)و إن درسا (10)

ص:341


1- (1)) -جانبا الفم لکن قیل:إنّه بالصاد أشهر.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(سمغ)،ج 3، ص 108.
2- (2)) -فی(ح،ض):(صقر).و هو لغة فی(الصقر)،بالصاد.و ما أثبتناه من المقامات.و السقر. من الجوارح التی یصطاد به.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 389.
3- (3)) -هو دقیق الحنطة و الشعیر.ینظر:لسان العرب،ج 10،ص 170.
4- (4)) -هو الشدید الصوت،ینظر:القاموس المحیط؛مادّة(سلق)،ج 3،ص 246.و منه قوله تعالی: فَإِذٰا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ .سورة الأحزاب،الآیة 19.
5- (5)) -مقامات الحریری،ص 381،و ینظر:أدب الکاتب،ص 380،و شرح المقامات؛ الشریشی،ج 3،ص 387.
6- (6)) -هو مدادها.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.
7- (7)) -هو المفصل بین الکف و السّاعد.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.
8- (8)) -سقطت(إن)من ض.
9- (9)) -بضمّ الخاء و تشدید الطاء،أی:کتبا.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(درس)،ج 2، ص 215.
10- (10)) -بضمّ دال،أی:قرئا.

و هکذا السّین (1)فی قسب (2)و باسقة (3) و السّفح (4)و البخس (5)و اقسر (6)و اقتبس (7)قبسا

و فی نقسست (8)باللیل الکلام و فی مسیطر (9)و شموس (10)و اتّخذ جرسا (11)

و فی وبرد قارس (12)فخذ ال صّواب منّی و کن للعلم مقتبسا

و إلی ما یتعیّن فیه الصّاد بقوله (13):

ص:342


1- (1)) -أی:مثل السین السابق فی الخطّ،و الدرس.
2- (2)) -التمر الیابس.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(قسب)،ج 1،ص 116.
3- (3)) -النخلة العالیة.ینظر:لسان العرب،مادّة(بسق)،ج 10،ص 20.
4- (4)) -أسفل الجبل.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(سفح)،ج 1،ص 228.
5- (5)) -النقص.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(بخس)،ج 2،ص 199.
6- (6)) -من القسر،و هو:الغلبة،أی:أقهر،و أغلب.ینظر:لسان العرب،مادّة(قسر)،ج 5،ص 92.
7- (7)) -أمر من الاقتباس،و هو أخذ القبس،و هو شعلة النار أو أخذ النور،ینظر:لسان العرب، مادّة(قبس)،ج 6،ص 167.و منه قوله تعالی: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ .سورة الحدید،الآیة 13.
8- (8)) -أی:تسمعت.ینظر:لسان العرب،مادة(قسس)،ج 6،ص 174.
9- (9)) -بالسین و الصاد المسلّط علی الشیء؛ینظر:اللسان،مادة(سیطر)،ج 4،ص 364،و منه قوله تعالی: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ .سورة الغاشیة،الآیة 22.
10- (10)) -فرس یمنع ظهره أن یرکب.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387،و القاموس المحیط،مادة(شمس)،ج 2،ص 224.
11- (11)) -الجرس،الصوت نفسه.و الذی یعلق فی عنق البعیر،و الذی یضرب به أیضا،و فی الحدیث:«لا تصحب الملائکة رفقة فیها جرس».مکارم الآثار،ص 264،الفصل السابع فی حسن القیام...؛ینظر:لسان العرب،مادّة(جرس)،ج 6،ص 35،و ج 11،ص 122،و ینظر: الحیث فی:البدایة و النهایة،ج 1،ص 252.
12- (12)) -برد قارس،أی:شدید،و قرس الماء جمد،و أصبح الماء الیوم و قریسا،أی:جامدا. ینظر:لسان العرب،مادّة(قرس)،ج 6،ص 171،و تاج العروس،ج 4،ص 215.
13- (13)) -مقامات الحریری،صص 381-382،و ینظر:أدب الکاتب،ص 382،و شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 387.

بالصّاد یکتب قد قبصت (1)درهما بأناملی و أصخ (2)لتستمع (3)الخبر

و بصقت أبصق و الصّمّاخ (4)و صنجة (5) [36]و القصّ (6)و هو الصّدر و اقتصّ الأثر (7)

و بخصت مقلته (8)و هذی فرصة (9) قد (10)أرعدت منه الفریصة (11)للخور (12)

و قصرت هندا (13)أی:حبست و قد دنا فصح النّصاری و هو عید منتظر

و قرصته (14)و الخمر قارصة (15)إذا حذت اللّسان 16و کلّ هذا مستطر 17

ص:343


1- (1)) -القبص:الآخذ بأطراف الأنامل،و القبض:الآخذ بالکفّ.ینظر:لسان العرب،مادة (قبص)،ج 7،ص 68.
2- (2)) -من(ض)،و فی(ح):(وصخ).أی:استمع.و(الصخ):قرع الأذن.ینظر:لسان العرب، مادّة(صخّ)،ج 3،ص 33.
3- (3)) -فی(ح،ض):(لتسمع)،و الصحیح ما أثبتناه من المقامات،ص 381.
4- (4)) -هو ثقب الأذن.ینظر:القاموس المحیط،مادة(صمخ)،ج 1،ص 264.
5- (5)) -هو ما یوضع فی المیزان،و یوزن به،قال ابن السکّیت(ت 244 ه):«و لا تقل:سنجة» بالسین.إصلاح المنطق،ص 581.
6- (6)) -رأس الصدر و عظمه،ینظر:النهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ج 4،ص 71،و منه قولهم:«هو ألزم لک من شعرات قصّک».مجمع الأمثال؛المیدانی،ج 2،ص 384.
7- (7)) -أی:تتبعه.ینظر:تاج العروس،مادّة(اقتص)،ج 4،ص 423.
8- (8)) -أی:قلعت عینه،و أخرجتها.ینظر:لسان العرب،مادّة(بخص)،ج 7،ص 4.
9- (9)) -أی:نهزة.ینظر:لسان العرب،(نهز)،ج 7،ص 64.
10- (10)) -فی(ح،ض):(و قد).
11- (11)) -لحمة بین الکتف و الصد.ینظر:لسان العرب،مادّة(فرص)،ج 7،ص 64.
12- (12)) -أی:للضعف و الفتور.
13- (13)) -أی:صنتها،ینظر:لسان العرب،مادّة(قصر)،ج 5،ص 97،و منه قال تعالی: حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِی الْخِیٰامِ .سورة الرحمن،الآیة 72.
14- (14)) -أی:أمسکت جلده بین أطراف إصبعی.ینظر:اللسان،مادّة(قرص)،ج 7،ص 70.
15- (15)) -حامضة.ینظر:اللسان،مادّة(قرص)،ج 7،ص 70.

و إلی بعض ما یتعیّن فیه الظّاء بقوله (1):[من الخفیف]

أیّها السّائلی عن الضّاد و الظّا ء لکیلا تضلّه الألفاظ

إنّ حفظ الظّاءات (2)یغنیک فاسمع ها استماع (3)امریء له استیقاظ

هی ظمیاء (4)و المظالم (5)و الإظ لام (6)و الظّلم (7)و الظّبی (8)و اللّحاظ (9)

و العظا (10)و الظّلیم (11)و الظبی 12و الشّی ظم 13و الظّلّ و اللّظی 14و الشّواظ 15

ص:344


1- (1)) -مقامات الحریری،صص 373-385.و ینظر:الفرق بین الضاد و الظاء؛الصاحب بن عبّاد،ص 32،و زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛أبو البرکات الأنباری،ص 39 و بعدها،و ص 79،و بعدها،و المزهر،ج 2،ص 44.
2- (2)) -فی المقامات:(الظاآت).
3- (3)) -فی(ح،ض):(سماع)،و الصحیح من المقامات.
4- (4)) -فی(ح،ض):(الضمیاء).و الظمی:السمرة،و الذبول،یقال:شفه ظمیاء فیها سمرة، و ساق ظمیاء:قلیلة اللحم.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 392،و لسان العرب، مادّة(ظمأ)،ج 15،ص 25.
5- (5)) -جمع مظلمة کالظلامة.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظلم)،ج 12،ص 375.
6- (6)) -ضدّ الإنارة.
7- (7)) -بالفتح ماء الأسنان و بریقها.ینظر:شرح المقامات؛الشریشی،ج 3،ص 392،و تاج العروس،مادّة(ظلم)،ج 8،ص 385.
8- (8)) -بالضم:جمع ظبة،و هی حدّ السیف أو السنان.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظبی)،ج 15،ص 22.
9- (9)) -جانبا لعین مما یلی الصدغ.ینظر:لسان العرب،مادّة(لحظ)،ج 4،ص 12.
10- (10)) -جمع العظایة:و هی دویبة حمراء إلی الغبرة ذات قوائم أربع.ینظر:شرح المقامات،ج 3، ص 392.
11- (11)) -ذکر النعام،و بمعنی الظلمة کالظلام،بضمّ الظاء.ینظر:العین،ج 2،ص 161،و شرح المقامات،ج 3،ص 392.-

و التّظنّی (1)و اللّفظ و النّظم و التق ریظ (2)و القیظ (3)و الظّما (4)و اللّماظ (5)

و الحظا (6)و النّظیر و الظّئر (7)و الجا حظ (8)و النّاظرون و الإیقاظ (9)

و التّشظّی (10)و الظّلف (11)و العظم و الظّن بوب (12)و الظّهر و الشّظا (13)و الشّظاظ (14)

ص:345


1- (1)) -إعمال الظن.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظن)،ج 15،ص 25.
2- (2)) -المدح للحیّ.ینظر:لسان العرب،مادّة(قرظ)،ج 7،ص 455،و تاج العروس،ج 5،ص 77.
3- (3)) -شدّة الحرّ.ینظر:لسان العرب،مادّة(قیظ)،ج 8،ص 102.
4- (4)) -العطش.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظمأ)،ج 1،ص 116.
5- (5)) -بالفتح و الکسر:الذوق بطرف اللسان،و بالضم:ما یبقی فی الفم من الطعام،و الفعل: اللمظ،و التلمّظ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 392،و لسان العرب،مادة(لمظ)،ج 7، ص 461،و القاموس المحیط،ج 2،ص 299.
6- (6)) -فی(ح،ض):(الحظی).جمع حظوة.ینظر:لسان العرب،مادّة(حظا)،ج 14،ص 185.
7- (7)) -فی(ح،ض):(الظرء).و ما أثبتاه من المقامات.و هی المرضعة.ینظر:لسان العرب،مادّة (ضئر)،ج 4،ص 24.
8- (8)) -من جحظت عینه جحوظا:عظمت مقلتها.ینظر:لسان العرب،مادّة(جحظ)،ج 7،ص 437.
9- (9)) -یقال:تیقّظ فلان للأمر:تنبّه له.ینظر:تاج العروس،مادّة(یقظ)،ج 5،ص 267.
10- (10)) -التشظی:التشقق و التشعب من شظیة.ینظر:لسان العرب،مادّة(شظی)،ج 14،ص 435.
11- (11)) -هو ظفر کل مجتر کالبقر و الغنم و غیرها.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظلف)،ج 9،ص 229.
12- (12)) -مقدّم عظم الساق.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و مجمع البحرین،ج 3،ص 96.
13- (13)) -عظم لاصق بالذراع.ینظر:غریب الحدیث؛الحربی،ج 2،ص 623،و لسان العرب، مادّة(شظی)،ج 14،ص 433.
14- (14)) -هو عود یعل فی عروة الجوالق.ینظر:لسان العرب،(شظظ)،ج 7،ص 445،و مجمع البحرین،ج 2،ص 512.

و الأظافیر (1)و المظفّر (2)و المح ظور (3)و الحافظون و الإحفاظ (4)

و الحظیرات (5)و المظنّة (6)و الظّنّ ة (7)و الکاظمون (8)و المغتاظ

و الوظیفات (9)و المواظب (10)و الکظّ ة (11)و الإنتظار و الإلظاظ (12)

و وظیف (13)و ظالع (14)و عظیم و ظهیر 15و الفظّ و الإغلاظ 16

ص:346


1- (1)) -جمع أظفور کالظفر.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظفر)،ج 1،ص 363،و تاج العروس، ج 3،ص 368.
2- (2)) -المنصور علی غیره،أو المؤید.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
3- (3)) -الممنوع و المحرم،و هو ما یقابل المباح.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(حظر)،ج 4،ص 203.
4- (4)) -الإغضاب.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
5- (5)) -جمع حظیرة و هی:الزرب یعمل منه شبه الدار،و تسکنها الإبل و الغنم،و أصل الحظر: المنع،ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 4،ص 121،و القاموس المحیط،ج 2،ص 11.
6- (6)) -مظنّة الشیء موضعه الذی یظنّ وجوده فیه.یقال:فلان مظنّة خیر،أی:یظنّ فیه الخیر. ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
7- (7)) -بالکسر التهمة.ینظر:شر المقامات،ج 3،ص 393،و تاج العروس،ج 1،ص 283.
8- (8)) -أی:الحابسون المتجرعون غیظهم.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 12،صص 519-520.
9- (9)) -جمع الوظیفة،و هی ما تقدر فی کل یوم من طعام و غیره،أو ما یلزمک من المغرم.ینظر: شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(وظف)،ج 9،ص 358.
10- (10)) -الملازم.یقال:واظبت علی الشیء داومت علیه.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
11- (11)) -الشبع المفرط من الطعام.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 13، ص 53.
12- (12)) -اللزوم و الإلحاح.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و تاج العروس،ج 5،ص 262.
13- (13)) -الوظیف لکل ذی أربع:ما فوق الرسغ إلی الساق.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
14- (14)) -أعرج.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و القاموس المحیط،ج 3،ص 18.-

و نظیف و الظّرف و الظّلف (1)الظّا هر ثمّ الفظیع (2)و الوعّاظ

و عکاظ (3)و الظّعن (4)و المظّ (5)و الحن ظل (6)و القارظان (7)و الأوشاظ (8)

و ظراب (9)الظّرّان (10)و الشّظف 11البا هظ 12و الجعظری 13و الجوّاظ 14

ص:347


1- (1)) -الظّلف:المنع،و الرّد.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
2- (2)) -یقال:ماء فظیع:عذب أو الزلال.و الطعام الفظیع:الکریه المطعم.ینظر:شرح المقامات، ج 3،ص 393،اللسان،ج 8،ص 254.
3- (3)) -موضع بین مکّة و الطائف کان سوقا تجتمع فیه العرب فی السنة مرة للبیع و الشراء،یقیمون فیه شهرا،و اشتقاقه من:عکظ:إذا ازدحم.ینظر:العین،(عکظ)،ج 1،ص 195،و شرح المقامات،ج 3،ص 393،و اللسان،ج 7،ص 447.
4- (4)) -السفر و السیر،و الظعینة:الهودج.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و القاموس المحیط،مادّة(ظعن)،ج 8،ص 245.
5- (5)) -شجر الرمان الری.ینظر:لسان العرب،ج 8،ص 48،و القاموس المحیط،مادّة(مظ)، ج 2،ص 400.
6- (6)) -شجر مرّ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393.
7- (7)) -فی(ض):(القارضا).جالبا القرظ،و جانیاه،و هو شجر یدبغ به.ینظر:لسان العرب،مادّة (قرظ)،ج 7،ص 455.
8- (8)) -الأخلاط و لفائف الفأس و الدخلاء فی القوم.ینظر:القاموس المحیط،مادّة(وشظ)،ج 2، ص 400،و تاج العروس،ج 5،ص 266.
9- (9)) -الظراب:کل ما تنأ من الحجارة و حد طرفه و قیل:الروابی الصغار و جمع ظراب:و هو الجبل المنبسط أو الصغیر.ینظر:لسان العرب،مادّة(ظرب)،ج 1،ص 569.
10- (10)) -الظران الحجارة المحددة واحدها ظرر و هو حجر له کحدّ السکّین.ینظر:لسان العرب، مادّة(ظرر)،ج 4،ص 517.-

و الظّرابین (1)و الحناظب (2)و العن ظب (3)ثمّ الظّیّان (4)و الأرعاظ (5)

و الشّناظی (6)و الدّلظ (7)و الظّأب (8)و الظّب ظاب 9و العنظوان 10و الجنعاظ 11

ص:348


1- (1)) -جمع ظربان،و هو دابة منتنة الریح لا یطاق فسوها،و یجمع علی:ظرابی،بحذف النون، و علی:ظربی و هو شاذّ،و لم یجیء الجمع علی فعلی إلاّ ظربی و حجلی،جمع:حجل.ینظر: لسان العرب،مادّة(ظرب)،ج 1،ص 571،و القاموس المحیط،ج 1،ص 99.
2- (2)) -ذکور الخنافس.ینظر:لسان العرب،مادّة(حنظب)،ج 1،ص 337.
3- (3)) -ذکر الجراد.ینظر:لسان العرب،مادّة(عنظب)،ج 1،ص 611،و تاج العروس،ج 1، ص 218.
4- (4)) -الیاسمین البرّی،و قیل شیء من العسل.ینظر:العین،مادّة(ظیی)،ج 8،ص 174، و لسان العرب،(ظوا)،ج 15،ص 26.
5- (5)) -جمع رعظ و هو مدخل النصل فی السهم.ینظر:لسان العرب،مادّة(رعظ)،ج 7، ص 444،و القاموس المحیط،ج 2،ص 395.
6- (6)) -نواحی الجبل.ینظر:لسان العرب،مادّة(شنظ)،ج 7،ص 446.
7- (7)) -الدفع.ینظر:لسان العرب،مادّة(دلظ)،ج 7،ص 444.
8- (8)) -الصخب،یقال:ظأب،و ظأم.و قیل:إنّ الظأب و الظأء:اسمان لسلف الرجل.ینظر:لسان العرب،(ظأب)،ج 1،ص 568.-

و الشّناظیر (1)و التّعاظل (2)و العظ لم (3)و البظر (4)بعد و الإنعاظ (5)

و فسّر بعض (6)هذه الکلمات فی تلک المقامة،و ذکره-هنا-غیر لائق،بما هو

ص:349


1- (1)) -جمع شنظیر:و هو الرجل السیّء الخلق.ینظر:لسان العرب،مادّة(شنظر)،ج 4، ص 431.
2- (2)) -هو تلازم الجراد و الکلاب عند السفاد.ینظر:العین،مادّة(عظل)،ج 2،ص 85،و لسان العرب،ج 11،ص 456.
3- (3)) -نبت یصبغ بعصارته الثوب؛فیصیر أحمر،أو أسود.ینظر:العین،مادّة(عظلم)،ج 2، ص 342 و لسان العرب،ج 12،ص 412.
4- (4)) -فی(ح):(النظیر)تحریف،و فی(ض):(النظر)تصحیف.و ما أثبتناه من المقامات. و المعنی:هی زائدة فی فرج الأنثی کعرف الدیک تقطعها الخافضة و هو ختانهنّ.ینظر:شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،مادّة(بظر)،ج 4،ص 70.
5- (5)) -قیام الذکر،و هو مصدر:أنعظ الرجل،و المرأة:إذا انتشر ما عندهما.ینظر:العین،مادّة (نعظ)،ج 2،ص 88،و شرح المقامات،ج 3،ص 393،و لسان العرب،ج 7،ص 464.
6- (6)) -قد فسّر أبو العباس أحمد بن عبد المؤمن بن موسی القیسی الشریشی(ت 619 ه)،شارح مقامات الحریری فی ج 3،صص 392-393،بعض هذه الکلمات فی تلک المقامة.و ابن مالک النحوی(ت 672 ه)فی کتابه الاعتضاد فی معرفة الظاء و الضاد،و نقله السیوطی فی کتابه المزهر،ج 2،صص 244-249.و غیرهما کان أسبق فی ذلک.و قد تقدّمت کتب خاصة أیضا، فی هذا الباب(الفرق بین الظاء و الضاد)،نحو:الفرق بین الضاد و الظاء؛للصاحب بن عبّاد، ص 32،و زینة الفضلاء فی الضاد و الظاء؛لأبی برکات الأنباری-تناولت هذه الکلمات بالذکر و الشرح و التفسیر.

المقصود من هذه الرّسالة.

و ممّا یجب کتابته بالطّاء:(قطّ القلم) (1)،و ربّما یکتب بالدّال،و هو غلط؛فإنّ(القدّ) هو:الشّقّ طولا،و القطّ هو:الشّقّ عرضا (2).و قد تنبّه لذلک،و لأمثاله أبو محمّد القاسم بن علیّ الحریری فی:(درّة الغوّاص فی أوهام (3)الخواصّ)،فمن أراد الزیادة عمّا أشرنا إلیه، فلیرجع (4)إلی هذا الکتاب.

ثمّ لیعلم (5)أنّ تحسین الخطوط علی اختلاف أنواعها المعروفة (6)لیس من علم الخطّ المعتنی به عند أهل الأدب،بل هو صنعة من صنائع الید،و کمال من کمالات الجوارح،

ص:350


1- (1)) -جاء فی درّة الغوّاص:«و من أوهامهم أیضا فی هذا الفنّ قولهم:لا أکلّمه قط،و هو من أفحش الخطأ لتعارض معانیه و تناقض الکلام فیه،و ذاک أنّ العرب تستعمل لفظة:(قطّ)فیما مضی من الزمان،کما تستعمل کلمة:(أبدا)فیما یستقبل منه،فیقولون:ما کلّمته قطّ،و لا أکلّمه أبدا،و المعنی فی قولهم:ما کلّمته قطّ،أی:فیما انقطع من عمری؛لأنّه من قططت الشیء إذا قطعته،و منه:قط القلم،أی:قطع طرفه،و ممّا یؤثر من شجاعة علی(رضی اللّه عنه)أنّه کان اعتلی قدّ،و إذا اعترض قطّ،فالقدّ:قطع الشیء طولا،و القطّ:قطعه عرضا،و لفظة:(قطّ)هذه مشدّدة الطاء،و هی اسم مبنی علی الضمّ مثل:حیث،و منذ،و أمّا(قط)،بتخفیف الطاء،فهو اسم مبنیّ علی السکون مثل:قد،و کلاهما بمعنی:حسب..»ص 20،و لسان العرب،ج 7، ص 380،و تاج العروس؛الزبیدی،ج 5،ص 58،و کذا،ص 207.
2- (2)) -ینظر:الفروق اللغویة؛أبو هلال العسکری،ص 432،و لسان العرب،ج 7،ص 380، و تاج العروس،مادّة(قد)،ج 5،ص 207.
3- (3)) -فی(ح،ض):(أغلاط)،و الصحیح ما أثبتناه.إذ إنّ اسم الکتاب:(درّة الغوّاص فی أوهام الخواص).قال الحریری فی مقدمة کتابه،قال:«فألفت هذا الکتاب تبصرة لمن تبصر،و تذکرة لمن أراد یتذکّر،و سمّیته:"درّة الغوّاص فی أوهام الخواص"،ص 9.
4- (4)) -من:(ض)،و فی(ح):(فلیراجع).
5- (5)) -فی(ض):(لیعمل).
6- (6)) -ینظر مثلا فی أنواع الخط و أشکاله:الخط العربی،تاریخه و أنواعه؛یحیی سلوم، ص 127،و ما بعدها.

و کذا ما یتعلّق بذلک من رعایة النّفس،و القلم،و المسطر،و الکاغد (1)،و ملاحظة السّطور (2)،و نحو ذلک ممّا ذکره بعض أهل الحدیث فی کیفیّة کتابة الأخبار المرویّة عن المعصومین(اللّهمّ احشرنا معهم بحقّ محمّد و آله الطّاهرین).

و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده،و أنا العبد الواثق باللّه الصّمد حبیب اللّه بن علی مدد.

و المسؤول ممّن ینظر فیه أن یغمض عمّا أخطأت،و یقبل عذری فیما عجّلت؛مع ما أنا علیه من قلّة الأسباب،و مهاجرة الأحباب،و اختلال الحال من کلّ باب،و الحمد للّه أوّلا،و آخرا،و ظاهرا و باطنا (3).

ص:351


1- (1)) -سقطت(و الکاغد)من(ض).
2- (2)) -ینظر:رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم،ص 115،و الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السیّد البطلیوسی،ق 1،ص 137،و ما بعدها،و شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البواب(فی الخطّ)؛ابن الوحید،ص 13،و ما بعدها،و صبح الأعشی،ج 2،ص 505.
3- (3)) -فی(ض):(أو باطنا).

ص:352

مصادر التحقیق و مراجعه:

*القرآن الکریم.

1-الإتقان فی علوم القرآن،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)، تح:طه عبد الرؤوف سعد،مصر،القاهرة،المکتبة التوفیقیة،(د.ت).

2-أخبار النحویین البصریین؛السیرافی(أبو سعید الحسن بن عبد اللّه ت 368 ه)،اعتنی بنشره:فریتس کرنکو،بیروت،المطبعة الکاثولیکیة-خزانة الکتب العربیة،1936 م.

3-أدب الکاتب؛ابن قتیبة(أبو محمد عبد اللّه بن مسلم الدینوری،ت 276 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،مصر،المطبعة الرحمانیة،(د.ت).

4-أدب الکتاب؛أبو بکر الصولی(محمد بن یحیی،ت 335 ه)،بغداد،دار الحکمة، 1985 م.

5-ارتشاف الضرب من لسان العرب؛أبو حیان الأندلسی،ت 745 ه،تحقیق و تعلیق،د.

مصطفی أحمد النماس،ط 1،القاهرة،مطبعة النسر الذهبی،1404 ه،1984 م.

6-الأشباه و النظائر فی النحو؛السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،وضع حواشیه:غرید الشیخ،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1422 ه، 2001 م.

7-إصلاح المنطق؛ابن السکیت(أبو یوسف یعقوب بن إسحاق،ت 244 ه)،تح:

عبد السلام هارون،ط 4،القاهرة،دار المعارف،1949 م.

8-الأصوات اللغویة؛إبراهیم أنیس،ط 3،القاهرة،دار النهضة العربیة،1961 م.

9-الأصول فی النحو؛ابن السراج(أبو بکر محمد بن سهل النحوی،ت 316 ه)،تح:د.

عبد الحسین الفتلی،ط 4،مؤسسة الرسالة،1420 ه،1999 م.

ص:353

10-الإعجاز و الإیجاز؛أبو منصور الثعالبی،ت 429 ه،ط 2،لبنان-بیروت،دار الرائد العربی،1402 ه،1983 م.

11-إعراب القرآن؛النحاس(أبو أحمد بن محمد بن إسماعیل،ت 337 ه)،ط 1،لبنان- بیروت،دار الضیاء،دار إحیاء التراث الإسلامی،2005 م.

12-الأعلام،(تراجم)؛خیر الدین الزرکلی،بیروت،دار العلم للملایین،1984 م.

13-أعلام فی النحو العربی،تألیف:د.مهدی المخزومی،سلسلة الموسوعة الصغیرة:60، بغداد،دار الحریة،1980 م.

14-أعیان الشیعة؛السیّد محسن الأمین العاملی،تحقیق و تخریج:حسن الأمین:بیروت، دار التعارف للمطبوعات،1403 ه-1983 م.

15-الاقتضاب فی شرح أدب الکتاب؛ابن السید البطلیوسی(أبو محمد عبد اللّه بن محمد،ت 521 ه)،تح:أ.مصطفی السقا،ود.حامد عبد المجید،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة، 1990 م.

16-الإقناع فی القراءات السبع؛ابن خلف الأنصاری(أبو جعفر أحمد بن علی بن أحمد،ت 540 ه)،حققه و علق علیه:الشیخ أحمد فرید المزیدی،قدم له:د.فتحی عبد الرحمن حجازی،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1999 م.

17-أمالی الشریف المرتضی،الشریف المرتضی،ت 436 ه،تح:السید محمد بدر الدین النعسانی،ط 1،قم،مطبعة آیة اللّه المرعشی النجفی،1403 ه.

18-أنباه الرواة علی أنباه النحاة،القفطی(جمال الدین أبی الحسن علی بن یوسف،ت 646 ه)،تح:محمد ابو الفضل إبراهیم،دار الکتب بالقاهرة،1950 م.

19-الأنساب؛السمعانی(أبو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی،ت 562 ه)،تقدیم و تعلیق:عبد اللّه عمر البارودی،ط 1،بیروت،دار الجنان،1408 ه.

20-الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین و الکوفیین؛الأنباری«أبو برکات کمال الدین عبد الرحمن بن محمد بن أبی سعید،ت 577 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،دار إحیاء التراث الإسلامی،(د.ت).

ص:354

21-أوضح المسالک إلی ألفیة ابن مالک؛ابن هشام الأنصاری(جمال الدین عبد اللّه بن یوسف،ت 761 ه)،تح:محی الدین عبد الحمید،بیروت-صیدا،المکتبة العصریة،2004 م.

22-الإیضاح فی شرح المفصل؛ابن الحاجب(أبو عمرو بن عثمان بن عمر،ت 646 ه)، تح:د.موسی بنای العلیلی،بغداد،مطبعة العانی،1982 م.

23-الإیضاح فی علوم البلاغة،الخطیب القزوینی(محمّد بن عبد الرحمن(666-739 ه)، تحقیق و تعلیق:لجنة من أساتذة کلیّة اللغة العربیّة بالجاع الأزهر،القاهرة،مطبعة السنّة المحمدیّة،(د.ت).

24-باب الهجاء؛ابن الدهان النحوی(أبو محمد سعید بن المبارک،ت 569 ه)،تح:د.فائز فارس،ط 1،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ه.

25-البدایة و النهایة؛ابن کثیر(أبو الفداء إسماعیل بن کثیر الدمشقی،ت 774 ه)،تح:علی شیری،ط 1،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ه.

26-البرهان فی علوم القرآن؛الزرکشی(بدر الدین محمّد بن عبد اللّه،ت 794 ه)،تح:

مصطفی عبد القادر عطا،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیّة،1408 ه-1988 م.

27-بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن،ت 911 ه)،تح:محمّد عبد الرحیم،ط:1،لبنان-بیروت،دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع،1426 ه،2005 م.

28-البیان و التبیین؛الجاحظ(أبو عثمان عمرو بن بحر،ت 255 ه)،تح:عبد السلام هارون،ط 5،مصر،القاهره،مطبعة المدنی،مکتبة الخانجی،1985 م.

29-تاج العروس من جواهر القاموس؛محمد مرتضی الزبیدی،ت 1205 ه،بیروت، دار الحیاة.

30-تاریخ آداب اللغة العربیة؛جرجی زیدان،بیروت،دار مکتبة الحیاة،1967 م.

31-التبیان فی إعراب القرآن؛العکبری(أبو البقاء محب الدین عبد اللّه بن أبی عبد اللّه الحسین، ت 616 ه)،تح:علی محمد البجاوی،ط 1،بیروت،إحیاء الکتب العربیة،1988 م.

ص:355

32-التفسیر الکبیر؛(مفاتیح الغیب)الرازی(فخر الدین محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن،ت 604 ه)،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2000 م.

33-التکملة؛أبی علی الفارسی،(ت 337 ه)،دراسة و تحقیق:د.کاظم بحر المرجان، ساعدت جامعة الموصل علی نشره،بغداد،1981 م.

34-تهذیب إصلاح المنطق؛التبریزی(أبو زکریا یحیی بن علی الخطیب،502 ه)،تح:د.

فوزی عبد العزیز سعود،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة،1991 م.

35-تهذیب التهذیب؛ابن حجر العسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی،ت 852 ه)،ط 1، بیروت،دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع،1984 م.

36-تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال؛السید محمد علی الموحد الأبطحی،ط 1،قم، طبعة،1412 ه.

37-جمهرة الأمثال؛لأبی هلال العسکری،ت 395 ه،تح:د.محمد أبو الفضل إبراهیم، ط 2،بیروت،دار الفکر،1988 م.

38-الجنی الدانی،المرادی(الحسن بن القاسم المرادی،ت 749 ه)،تح:د.فخر الدین قباوة،أ.محمد ندیم فاضل،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1992 م.

39-جنة الحوادث فی زیارة وارث؛تألیف حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی،ت 1340 ه، تحقیق:نزار الحسن،ط 2،ایران،قم،دار جلال الدین،دار الأنصار،1424 ه.

40-حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک؛الخضری،شرحها و علق علیها،ترکی فرحان المصطفی،ط 2،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2005 م.

41-حاشیة الدسوقی علی مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب،لابن هشام الأنصاری،الشیخ مصطفی محمد عرفة الدسوقی،ت 1230 ه.ضبطه و وضع حواشیه:عبد السلام محمد أمین، ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1421 ه،2000 م.

42-حاشیة الصبان علی شرح الإشمونی علی ألفیة ابن مالک،الصبان(أبو العرفان محمّد بن علیّ،ت 1206 ه)،تح:محمّد بن الجمیل،ط:1،القاهرة،مکتبة الصفا،1423 ه، 2002 م.

ص:356

43-الحجة فی القراءات السبع؛ابن خالویه(أبو عبد اللّه الحسن بن أحمد،ت 370 ه)،تح:

عبد العال سالم مکرم،ط 4،بیروت،دار الشروق،1401 ه.

44-حروف المعانی؛الرمانی(أبو الحسن علی بن عیسی النحوی،ت 384 ه)،حققه و خرج شواهده:د.عبد الفتاح إسماعیل شلبی،مکتبة الطالب الجامعی،البطلیوسی(ابو محمد عبد اللّه بن محمد،ت 521 ه)،تح:سعید عبد الکریم سعودی،بغداد،دار الرشید،1980 م.

45-خزانة الأدب و غایة الإرب؛الحموی(تقی الدین أبی بکر علی بن عبد اللّه،ت 837 ه)، تح:عصام شعیتو،ط 1،بیروت،دار و مکتبة الهلال،1987 م.

46-خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب علی شواهد شرح الکافیة،البغدادی(الشیخ عبد القادر بن عمر،ت 1093 ه)،بغداد،مکتبة المثنی،(د.ت).

47-الخصائص؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان،ت 392 ه)،تح:محمد علی النجار،ط 1، بیروت،دار الکتب،1988 م.

48-الخطّ العربی تأریخه و أنواعه؛تألیف:یحیی سلوم العباسی،بغداد،مکتبة النهضة، 1984 م.

49-درّة الغوّاص فی أوهام الخواصّ،الحریری(أبو القاسم محمد بن علی،ت 516 ه)، تح:طارق،ط 1،لبنان-بیروت،1998.

50-الدرة الفاخرة منظومة فی علم درایة الحدیث؛نظم ملا حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی (ت 1340 ه)؛إعداد و تحقیق:السید محمد تقی الحسینی.طهران،(د.ت).

51-الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة؛ابن حجر العسقلانی(شهاب الدین أحمد بن علی ت 852 ه)،مصر،دار الکتب الحدیثة،(د.ت).

52-دیوان الحلاج؛أبو مغیث الحسین بن منصور الحلاج الزاهد المشهور المتوفی 309 ه، بیروت،دار الآفاق،1987 م.

53-ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسألة الغناء؛آیة اللّه العلامة الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی (ت 1340 ه)؛تح:جامعة کاشان،و مرکز إحیاء آثار الملاّ حبیب اللّه الشریف الکاشانی؛ إیران،قم المقدسة،1417 ه-1996 م.

ص:357

54-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،محمد محسن آغا بزرک الطهرانی(ت 1389 ه)،ط 1، بیروت،دار الأضواء،1403 ه-1983 م.

55-رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم،ضمن کتاب(ابن مقلة خطّاطا و أدیبا و إنسانا)، تصنیف و تحقیق:هلال ناجی،ط 1،بغداد،سلسلة خزانة التراث،دار الشؤون الثقافیة العامة، 1991 م.

56-روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی؛أبو الفضل محمود الآلوسی،ت 1270 ه،تح:د.محمد السید،ط 3،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1404 ه.

57-زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛أبو البرکات الأنباری،ت 577 ه،حققه و قدم له،د.رمضان عبد التواب،دار الأمانة،مؤسسة الرسالة،لبنان-بیروت،1971 م.

58-السبعة فی القراءات؛ابن مجاهد(أبو بکر أحمد بن موسی بن العباس التمیمی البغدادی، ت 324 ه)،تح:د.شوقی ضیف،ط 2،القاهرة،دار المعارف،1400 ه.

59-سرّ صناعة الإعراب؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان بن جنی،ت 392 ه)،دراسة و تحقیق:د.عبد الحسن الهنداوی،ط 1،دمشق،دار القلم،1405 ه،1985 م.

60-سیبویه حیاته و کتابه،د.خدیجة الحدیثی،منشورات وزارة الإعلام العراقیة،1975 م.

61-سیر أعلام النبلاء،الذهبی(شمس الدین محمّد بن أحمد،ت 748 ه)،تح:شعیب الأرنؤطی،و مأمون الصاغی،ط 1،لبنان-بیروت،مؤسسة الرسالة،1981 م.

62-شذا العرف فی فن الصرف،الشیخ أحمد الحملاوی،لبنان-بیروت،المکتبة الثقافیة، (د.ت).

63-شذرات الذهب فی أخبار من ذهب؛ابن عماد الحنبلی(أبی الفلاح عبد الحی،ت 1089 ه)،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،(د.ت).

64-شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک،ابن عقیل(بهاء الدین عبد اللّه بن عقیل،ت 769 ه، تح:محمد محی الدین عبد الحمید،ط 2،دمشق،دار الفکر،1985 م.

65-شرح ابن الناظم علی ألفیة ابن مالک،ابن الناظم(أبو عبد اللّه بدر الدین محمد بن محمد

ص:358

بن مالک،ت 686 ه)،تح:محمد باسل عیون السود،ط:1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2000 م.

66-شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البوّاب(فی الخطّ)،ابن الوحید،حققه و قدم له و علق علیه:هلال ناجی،ط 1،تونس،مطبعة المنار،1967 م.

67-شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک،الأشمونی(نور الدین علی بن محمد الأشمونی، ت 925 ه)،تح:محمد بن الجمیل،ط:1،القاهرة،مکتبة الصفا،1423 ه،2002 م.

68-شرح التسهیل،ابن مالک(أبو عبد اللّه محمد جمال الدین،ت 672 ه)،تح:عبد الرحمن السید،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2005 م.

69-شرح التصریح علی التوضیح؛الأزهری(خالد بن عبد اللّه،ت 905 ه)،دار إحیاء الکتب العربیة،عیسی البابی الحلبی و شرکاؤه،(د.ت).

70-شرح جمل الزجّاجی(الشرح الکبیر):ابن عصفور الإشبیلی،ت 669 ه،تح:د.

صاحب أبو جناح،العراق،جامعة الموصل،دار الکتب للطباعة و النشر،1402 ه،1982 م.

71-شرح جمل الزجّاجی؛ابن هشام الأنصاری(أبو محمّد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف، ت 761 ه)،دراسة و تحقیق:د.علی محسن عیسی مال اللّه،ط 1،بیروت،عالم الکتب، 1985 م.

72-شرح زیارة عاشوراء؛تألیف حبیب اللّه بن علی مدد الکاشانی،ت 1340 ه،تحقیق:

نزار الحسن،ط 2،ایران،قم،دار جلال الدین،دار الأنصار،1423 ه.

73-شرح الشافیة لابن الحاجب،رضی الدین(محمد بن الحسن الاسترابادی النحوی،ت 686 ه)،مع شرح شواهده؛عبد القادر البغدادی،صاحب خزانة الأدب،ت 1093 ه،حققه الأساتذة:محمد نور الحسن،و محمد الزفزاف،و محی الدین عبد الحمید،ط 1،لبنان-بیروت، دار إحیاء التراث الإسلامی،1426 ه،2005 م.

74-شرح شذور الذهب فی معرفة کلام العرب؛ابن هشام الأنصاری«أبو محمّد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تح:عبد الغنی الدقر،ط 1،دمشق،1984 م.

ص:359

75-شرح قطر الندی وبل الصدی؛ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تح:محی الدین عبد الحمید،ط 7،قم،منشورات الفیروزآبادی، 1382 ه.

76-شرح الکافیة فی النحو،لابن الحاجب(جمال الدین أبی عمرو عثمان بن عمر،ت 646 ه)،شرحه رضیّ الدین الأستراباذی(محمد بن الحسن،ت 686 ه)،تصحیح و تعلیق:یوسف حسن عمر،جامعة قاریونس،1398 ه،1978 م.

77-شرح اللمحة البدریة فی علم قواعد اللغة العربیة،ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،دراسة و تحقیق:د.هادی نهر،ساعدت الجامعة المستنصریة علی طبعه،بغداد،1397 ه،1977 م.

78-شرح المفصّل للزمخشری(ت 538 ه)،ابن یعیش(أبو البقاء موفق الدین بن علی،ت 643 ه)،بیروت،عالم الکتب،(د.ت).

79-شرح مقامات الحریری،الشریشی(أبو العباس أحمد بن عبد المؤمن بن موسی القیسی ت 619 ه)،وضع حواشیه:إبراهیم شمس الدین،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة، 1419 ه،1998 م.

80-شرح المقدمة المحسبة؛ابن بابشاذ(طاهر بن أحمد،ت 469 ه)،تح:خالد عبد الکریم،ط 1،الکویت،المطبعة العصریة،1977 م.

81-شرح الوافیة نظم الکافیة؛ابن الحاجب(أبو عمرو بن عثمان بن عمر النحوی،ت 646 ه)،دراسة و تحقیق:د.موسی بنای العلیلی،مطبعة الآداب النجف الأشرف،1980 م.

82-صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء؛القلقشندی(أحمد بن علی،ت 821 ه)،تح:د.

یوسف علی طویل،ط 1،دمشق،1987 م.

83-طبقات أعلام الشیعة؛الشیخ آغا بزرک الطهرانی،بیروت،دار الکتاب العربی،1391 ه.

84-طبقات النحویین و اللغویین،الزبیدی(أبو بکر محمد بن الحسن،ت 379 ه)،تح:

محمد أبو الفضل إبراهیم،القاهرة،1954 م.

ص:360

85-العقد الفرید،ابن عبد ربه الأندلسی(شهاب الدین أحمد)،تقدیم:أ.خلیل شرف الدین، الطبعة الأخیرة،دار مکتبة الهلال،بیروت-لبنان،1999 م.

86-العقد المنیر(تراجم)؛السیّد موسی الحسینی المازندرانی؛طهران،المطبعة الإسلامیة، مکتبة الصدوق،1382 ه.

87-العین؛(معجم)؛الخلیل بن أحمد الفراهیدی:ت 175 ه،تح:د.مهدی المخزومی، ود.إبراهیم السامرائی،ط 4،ایران،مؤسسة دار الهجرة،1409 ه.

88-عیون الأخبار،ابن قتیبة(عبد اللّه بن محمد الدینوری،ت 276 ه)،ط 1،لبنان- بیروت،دار الکتاب العلمیة للنشر و التوزیع،2002 م.

89-غریب الحدیث؛ابن قتیبة(عبد اللّه بن محمد الدینوری،ت 276 ه)،تح:عبد اللّه الجبوری،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،1408 ه.

90-الفراهیدی عبقری من البصرة؛تألیف:د.مهدی المخزومی،ط 2،بغداد،دار الشؤون الثقافیة العامة،1989 م.

91-الفرق بین الضاد و الظاء؛إملاء:الصاحب بن عبّاد(أبی القاسم إسماعیل بن عبّاد،ت 385 ه)،تح:الشیخ محمد حسن أل یاسین،ط 1،لبنان-بیروت،مؤسسة البلاغ،1410 ه، 1990 م.

92-الفروق اللغویة؛أبو هلال العسکری،مؤسسة النشر الإسلامی،ط 1،قم،جامعة المدرسین،(د.ت).

93-الفهرست؛ابن الندیم(محمد بن إسحاق،ت 385 ه)،تح:رضا تجدد،قم،(د.ت).

94-فی البحث الصوتی عند العرب؛د.خلیل إبراهیم العطیة،سلسلة الموسوعة الصغیرة:

124،بغداد،دار الحریة للطباعة،1983.

95-فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر؛محمد عبد الرؤوف المناوی،ت 1331 ه،تح:

عبد السلام هارون،ط 1،بیروت،دار الکتب العلمیة،1415 ه،1994 م.

96-القاموس المحیط؛الفیروزآبادی(مجد الدین محمد بن یعقوب الشافعی،ت 817 ه)، دار الفکر،بیروت،(د.ت).

ص:361

97-القراءات القرآنیة بین الدرس الصوتی القدیم و الحدیث؛تألیف:د.می فاضیل الجبوری،ط 1،بغداد،دار الشؤون الثقافیة،2000 م.

98-کتاب سیبویة(أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،ت 180 ه)،تح:عبد السلام محمد هارون،ط 3،القاهرة،الناشر مکتبة الخانجی،مطبعة المدنی،1408 ه-1988 م.

99-الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل فی وجوه التأویل؛الزمخشری(جار اللّه محمود بن عمر ت 538 ه)؛منشورات محمد علی بیضون،ط:1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة، 1415 ه،1995 م.

100-کشف الظنون؛حاجی خلیفة(مصطفی بن عبد اللّه ت 1017 ه)،لبنان-بیروت، دار کتب العلمیة،1992.

101-لباب الآداب؛لأبی منصور الثعالبی(عبد الملک بن محمد،ت 429 ه)،تح:د.قحطان رشید صالح،بغداد،دار الشؤون الثقافیة،1988 م.

102-لباب الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛الملاّ حبیب اللّه علی بن مدد الکاشانی(ت 1340 ه)،إیران،مطبعة المصطفوی،1378 ه.

103-اللباب فی علل البناء و الإعراب؛العکبری(أبو البقاء محب الدین،ت 616 ه)،تح:

غازی مختار طلیمات،ط 1،دمشق،دار الفکر،1995 م.

104-لسان العرب(معجم)،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدین محمد بن مکرم،ت 711 ه)، ط 1،ایران،قم،دار إحیاء التراث العربی،1405 ه.

105-اللمع فی العربیة؛ابن جنی(أبو الفتح عثمان بن جنی،ت 392 ه)،تح:د.فائز فارس، الکویت،دار الکتب الثقافیة،1972 م.

106-اللهجات العربیة فی التراث؛تألیف:د.أحمد علم الدین النجدی،تونس،لیبیا، الدار العربیة،1978 م.

107-مجمع الأمثال؛المیدانی(أبو الفضل بن محمد،ت 518 ه)،تح:محمد محی الدین عبد الحمید،ط 2،بیروت،دار المعرفة،1988 م.

ص:362

108-مجمع البحرین؛فخر الدین الطریحی،ت 1085 ه،تح:السید أحمد الحسینی،ط:2، مکتب النشر الثقافة الإسلامیة،1408 ه.

109-مجموعة الشافیة لابن الحاجب من علمی الصرف و الخط،و فیها:شرح العلامة الجاربردی علی الشافیة،و حاشیة ابن جماعة الکنانی علی شرح الجاربردی،بیروت،عالم الکتب،(د.ت).

110-محاضرات فی فقه اللغة؛الدکتور عصام نور الدین؛ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2003 م.

111-المخصّص؛ابن سیده الأندلسی(أبو الحسن علی بن إسماعیل النحوی اللغوی،ت 458 ه)،بیروت،دار الفکر،1398 ه،1978 م.

112-المخطوطات العربیّة فی مرکز إحیاء التراث الإسلامی،تألیف السید أحمد الحسینی،ط 1،سرور،1424 ه.

113-المدارس النحویة؛شوقی ضیف،ط 4،مصر،دار المعارف،1979 م.

114-مرثیة الإمام الحسین(علیه السلام)؛نظم ملا حبیب اللّه الکاشانی؛تح:فارس حسون؛ مجلة تراثنا؛مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث،العدد:الأول:(61)،السنة السادسة عشرة،محرم،1421 ه.

115-المزهر فی علوم اللغة و أنواعها؛السیوطی(جمال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،ضبّطه و صحّحه:فؤاد علی منصور،ط 1،دار الکتب العلمیة،1998 م.

116-مسند أحمد(حدیث)،أحمد بن حنبل،ت 241 ه،بیروت،دار صادر،(د.ت).

117-مشکل إعراب القرآن؛القیسی(أبو محمد مکی بن أبی طالب،ت 437 ه)،دراسة و تحقیق:حاتم صالح الضامن،بغداد،1973 م.

118-مصفی المقال؛للشیخ آغا بزرک الطهرانی،إیران،المطبعة الحکومیة،1378 ه.

119-المطالع السعیدة فی شرح الفریدة فی النحو و الصرف و الخط،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،تح:بنهان یاسین حسین،ساعدت الجامعة المستنصریة علی طبعه،بغداد،دار الرسالة للطباعة،1977 م.

ص:363

120-المطوّل،شرح تلخیص المفتاح،التفتازانی(سعد الدین مسعود بن عمر ت 792 ه)، تح:عبد الحسین الهنداوی،ط 1،لبنان-بیروت،دار الکتب العلمیة،2001 م.

121-معانی القرآن،أبو زکریا الفرّاء(یحیی بن زیاد،ت 207 ه)،تح:أحمد یوسف نجاتی، محمد علی النجّار،ط 1،القاهرة،مطبعة دار الکتب المصریّة،1374 ه،1955 م.

122-معانی القرآن و إعرابه؛الزجّاج(أبو إسحاق إبراهیم بن السری ت 311 ه)،شرح تحقیق:د.عبد الجلیل عبده شلبی،القاهرة،دار الحدیث،1424 ه،2004 م.

123-معاهد التنصیص علی شواهد التلخیص،العباسی(عبد الرحیم بن أحمد،ت 963 ه)، تح:محمد محی الدین عبد الحمید،لبنان-بیروت،عالم الکتب،1367 ه،1947 م.

124-معجم الأدباء؛یاقوت الحموی،مراجعة وزارة المعارف العمومیة،دار مأمون،(د.ت).

125-معجم البلدان؛أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی(ت 626 ه)،بیروت،دار الفکر.

126-معجم المؤلّفین؛عمر رضا کحالة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،(د،ت).

127-مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب،ابن هشام الأنصاری(أبو محمد عبد اللّه جمال الدین بن یوسف،ت 761 ه)،تحقیق و تعلیق:د.مازن المبارک،د.محمد علی حمد اللّه،ط 1،تهران، مؤسسة الصادق علیه السّلام.

128-مفتاح السعادة؛طاش کبری زادة؛تح:کامل بکری و عبد الوهاب أبو النور،مصر،مطبعة الاستقلال،1968 م.

129-المفصّل فی صنعة الاعراب،الزمخشری(جار اللّه محمود بن عمر،ت 538 ه)،تح:د.

علی أبو ملحم،ط 1،بیروت،دار مکتبة الهلال،1993 م.

130-المفضلیات؛المفضل الضبی ت 168 ه،تح:عبد السلام محمد هارون،بیروت، دار الکتب العلمیة،1964 م.

131-المقاصد النحویة فی شرح شواهد الألفیة المشهور بشرح الشواهد الکبری،محمد العینی (ت 855 ه)،بهامش خزانة الأدب،للبغدادی،بغداد،مکتبة المثنی،(د.ت).

132-مقامات الحریری،الحریری(أبو محمد القاسم بن علی بن محمد بن عثمان،ت 516

ص:364

ه)،تح:عیسی سابا،دار بیروت،بیروت للطباعة و النشر،دار صادر للطباعة و النشر،1377 ه،1958 م.

133-المقتصد فی شرح الإیضاح؛الجرجانی(عبد القاهر الجرجانی،ت 476 ه)،تح:کاظم بحر المرجان،ط 1،بغداد،دار الرشید للطباعة و النشر،1982 م.

134-المقتضب؛المبرد(محمد بن یزید المبرد،ت 285 ه)،تح:عبد الخالق عضیمة، القاهرة،مصر،1386 ه.

135-المقرّب؛ابن عصفور(علی بن مؤمن بن محمد الإشبیلی،ت 669 ه)،د.عبد الستار الجواری،و:عبد اللّه الجبوری،ط 2،بغداد،مطبعة العانی،1971 م.

136-المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف أهل الأمصار؛أبو عمر الدانی،(ت 444 ه)،دمشق، 1940 م.

137-مکارم الاخلاق،رضی الدین،حسن بن فضل طبرسی،1 جلد،قم،انتشارات شریف رضی،1412 ه.ق.

138-المنصف؛شرح أبی الفتح عثمان بن جنی(ت 392 ه)لتصریف أبی عثمان المازنی البصری(ت 248 ه)،تحقیق و تعلیق:محمد عبد القادر أحمد عطا،ط 1،لبنان-بیروت، دار الکتب العلمیة،1419 ه،1999 م.

139-النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة؛ابن تغری بردی(جمال الدین عبد اللّه أبو المحاسن یوسف الظاهری،ت 874 ه)،دار الکتب،المؤسسة المصریة للتألیف و الترجمة و الطباعة و النشر،1950 م.

140-النحو الوافی،مع ربطه بالأسالیب الرفیعة،و الحیاة اللغویة المتجددة،عباس حسن،ط 4،مصر،دار المعارف،(د.ت).

141-نزهة الألباء فی طبقات الأدباء؛الأنباری(أبو برکات کمال الدین عبد الرحمن بن محمد بن أبی سعید،ت 577 ه)،تح:محمد أبو الفضل إبراهیم،مطبعة المدنی،القاهرة،دار النهضة مصر للطباعة و النشر الفجالة،(د.ت).

ص:365

142-نزهة الطرف فی علم الصرف؛المیدانی(أحمد بن محمد)،ط 1،بیروت،دار الآفاق الجدیدة،1401 ه،1981 م.

143-النهایة فی غریب الحدیث؛ابن الأثیر،ت 606 ه،تح:طاهر أحمد الراوی،ط 4،قم، مؤسسة إسماعیلیان،1364 ه،

144-هدیة العارفین أسماء المؤلفین و آثار المصنفین؛إسماعیل باشا البغدادی،ت 1339 ه،بیروت،دار إحیاء التراث الإسلامی،(د.ت).

145-همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع،السیوطی(جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر،ت 911 ه)،تح:عبد الحمید الهنداوی،مصر،القاهرة،المکتبة التوفیقیة،(د،ت).

146-وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان،ابن خلکان(أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر،608-681 ه)،تح:د.إحسان عباس،لبنان-بیروت،دار الثقافة،1397 ه،1977 م.

ص:366

رساله طاهریّه

اشاره

مؤلّف:عبد الرّحیم بن کرم علی پاچناری اصفهانی(سده سیزدهم هجری) تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش

پیشگفتار پژوهنده

ملاّ عبد الرّحیم بن کرمعلی پاچناری(رپای چناری)ی اصفهانی از عالمان دینی سده سیزدهم هجری است که آثار قلمی متعدّدی از خود به یادگار نهاده است و این آثار بویژه به سبب تنوّع موضوعات و ابتکاراتی که در بعض نگارشهای وی دیدرس می شود به ما یاری می رساند تا جنبه های مختلفی از تاریخ فکر دینی را در زمانه او به بررسی بگیریم.اگر روزی بنا شود تاریخ فکر دینی در أقالیم شیعی در سده های دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم هجری-که واجد نوعی پیوستگی خاص نیز هست-بدرستی و از سر تحقیق و تدقیق جامه تدوین پوشد و به جای برف انبار تجلیل های توخالی و لفّاظیهای کلّی گویانه تذکره نویسانه زیر ذرّه بین تحلیل نکته سنجانه گذارده شود، اینگونه آثار متنوّع و گویا،بسیار به کار محقّقان خواهد آمد که عیارسنجی چنان زمانه ای را پیشه پژوهش تاریخی و آماج کنجکاوی فرهنگی خویش می سازند.

با عنایت به همین أهمیّت،نگارنده این سطور،تصحیح و نشر و تحشیه و تعلیق شماری از رساله های بازمانده از ملاّ عبد الرّحیم پاچناری را پیش گرفته و تاکنون به

ص:367

نشر سه رساله از او توفیق یافته است 1 .اینک خداوند متعال را سپاس می گوید که رساله ای دیگر از پاچناری را که موسوم است به طاهریّه به معرض دید و داوری خوانندگان ارجمند می نهد.

*** موضوع رساله طاهریّه،طهارت دماء معصومان خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم است که بحثی است که از دیدگاه«تشیّع اعتدالی»به خودی خود چندان واجد أهمّیّت نیست،زیرا از این منظر،خواه خون پیامبر و إمام،از حیث طهارت و نجاست،مانند خون دیگر مردمان باشد،و خواه نه،تأثیری در مقام راهبری و راهدانی و پیشوائی آن بزرگواران ندارد؛لیک از منظر أنواع دیگری از فکر شیعی که از دیرباز تاکنون هواداران پرجنب و جوشی نیز داشته است بحث پرأهمّیّتی بوده و بدان پرداخته اند و می پردازند،و لذا در تاریخ فکر و فرهنگ جایگاهی یافته است که بررسی آن را إلزام می کند.

فی الواقع،در مانند رساله طاهریّه،برای پژوهنده امروزین،آنچه بیش از مقصود رساله أهمّیّت می تواند داشت،یکی،چرائی پرداختن به موضوع مورد بحث است، و دیگر،چگونگی پرداختن به آن.

این که چرا و در کدام حال و وضع فکر و فرهنگ و اجتماع این موضوع تا بدین پایه برای نویسنده أهمّیّت یافته است،و این که برای إثبات نظر خود چگونه و با چه نگرش و طرز استنادی در مآخذ نگریسته و چه عناصر و مفاهیمی را از متون و منابع به دلالت بر آن برگرفته است،از دید تاریخ فکر و فرهنگ روزگار نویسنده،واجد أهمّیّت و ارزش است.

دانستنی است که بحث درباره طهارت دماء معصومان و مباحثی از این دست در سده های سیزدهم و چهاردهم رونقی داشته و کسانی در موافقت یا مخالفت با آن زیت فکرت سوخته و قلم فرسوده اند.

ما در این پیشگفتار مجال تحقیق فراخ دامنه در تاریخ این نگره و معرّفی موافقان

ص:368

و مخالفان آن نداریم؛لیک،تنها برای آن که سیمای تاریخی موضوع روشن تر گردد،به نمونه هائی إشارت می کنیم:

ملاّ حاج محمّد مشهدی(ف:1257 ه.ق.)،از تلامذه صاحب ریاض و شیخ جعفر و شریف العلماء،رساله ای در طهارت دم إمام علیه السّلام نوشته بوده است موسوم به شرق و برق که در مطلع الشّمس و فردوس التّواریخ مذکور است. 2

ملاّ آقای دربندی ی معروف(1285 یا 1286 ه.ق)،صاحب أسرار الشّهادة،هم در خود أسرار الشّهادة-که نام أصلی آن إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات است-،و هم در سعادات ناصریّه،در دفاع از نگره طهارت دماء معصومان علیهم السّلام قلمفرسائی کرده است. 3

ملاّ زین العابدین گلپایگانی(1218-1289 ه.ق)،از تلامذه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی(صاحب هدایة المسترشدین)و شیخ علی کاشف الغطاء و صاحب جواهر،در رساله ای که در شرح خطبه نبوی در فضائل ماه رمضان پرداخته است،به مناسبت،به همین بحث طهارت دماء معصومان پرداخته و به طهارت دم و بول و غائط ایشان قائل شده و إفراط را در این باره به جائی رسانیده است که در این مقام بازگفتنی نمی نماید. 4

حاج میرزا أبو القاسم زنجانی(1224-1292 ه.ق)کتابی داشته است موسوم به قواطع الأوهام در طهارت خون پیامبر و خاندان معصومش و طهارت دماء شهداء و طهارت بول نبی.وی کتابی مختصرتر(در دوهزار بیت)نیز به نام قاطع الأوهام در طهارت دماء معصومین علیهم السّلام تألیف کرده بود؛و این هر دو کتاب به تصریح شیخ آقا بزرگ در زنجان نزد أحفاد او موجود بوده است. 5

شیخ زین العابدین مازندرانی حائری(ف:1309 ه.ق)،از مراجع کربلای معلّی،در ذخیرة المعاد که مجموعه ای گرانبار از پرسش ها و پاسخهای فقهی اوست و حکم «رساله علمیّه»داشته،«خون و فضلات»إمامان را پاک می شمارد و البتّه شستن آن را نیز به جهت پیروی از شیوه خود ایشان تعبّدا لازم می داند. 6

ص:369

ملاّ محمّد علیّ بن أحمد قراچه داغی(ف:1310 ه.ق)در اللّمعة البیضاء بحثی گشوده تحت عنوان«درّ ثمین فی تحقیق طهارة دم المعصومین...» 7 .

ملاّ محمّد باقر کجوری مازندرانی(1255-1313 ه.ق)،واعظ نامی عصر قاجار، در ضمن خصیصه پنجاهم از الخصائص الفاطمیّة،بحثی گشوده است در باب طهارت ظاهری و باطنی از جمیع پلیدیهای ظاهر و باطن(از جمله طهارت دماء ایشان) 8 ؛که در جای خود شایان بررسی و تحلیل است.

سیّد مهدی دزفولی(ف:1322 ه.ق)کتابی موسوم به تحفة المحبّین به زبان فارسی نوشته بوده که موضوع آن طهارت إمامان معصوم علیهم السّلام از جمیع أرجاس معنوی(یعنی معاصی)و همچنین نجاسات ظاهری بوده است 9 ؛و از وصف آن برمی آید که بر بحث از طهارت دماء معصومان علیهم السّلام نیز بناگزیر اشتمال داشته است.

از آن سو،آنگونه که خود پاچناری در رساله طاهریّه تصریح کرده است،قول مشهور در میان إمامیّه همان عدم طهارت دماء معصومان بوده.

در عمل نیز در همان عصر کسانی به نقد و ردّ نگره قائلان به طهارت دست یازیدند.

نمونه را،ملاّ محسن(زنده در 1270 ه.ق)،صاحب تفسیر مجمع المطالب و منتهی المآرب که به نقد عقائد شیخیّه اهتمام داشته و شیخ آقا بزرگ تفسیر او را گواه آن دانسته است که از عالمان متبحّر کامل و فقیه و مفسّر و حکیم و متکلّم بوده،در بعض آثار خویش به ردّ قول کسانی پرداخته است که می گفته اند:خون إمام و دیگر چیزهائی که از جوف او برون آید پاک است و به عدم جنابت إمام نیز قائل بوده اند. 10

مقدّماتی که پاچناری در همین رساله طاهریّه آورده و زمینه ای که برای عرضه رأی خود تمهید کرده و دفع دخل مقدّر مبسوطی که بدان کوشیده است،خود شاهدی گویاست که مخالفان التزام به طهارت دماء معصومان در جامعه روزگار او بسیار بوده، بلکه أکثریّت و تفوّق داشته اند؛وگرنه او ناگزیر نمی بود در تمهید سخن خویش با یادآوری آراء اختصاصی یا خلاف مشهور بعض عالمان به توجیه إقدام خود دست یازد

ص:370

و به خوانندگان خاطرنشان کند که با این مقدّمات وی را از باب اعتقاد به«طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه»،«مستحق ملامت و تخطئه»ندانند و اختلاف نظر در چنین مسائل را عادی بشمارند.

باری،این بحث تا پس از مشروطیّت و در دوران-به اصطلاح-«تجدّد»هم إدامه داشت 11 و در همین روزگار ما نیز اگرچه از رونق افتاده است یکسره از میان نرفته. 12

سخت شایان توجّه است که گویا أصل این بحث و اختلاف بر سر آن از أهل تسنّن به شیعه انتقال یافته است و علی الظّاهر چون این بحث در کتابهای فقهی أهل تسنّن مجال طرح یافته بوده و هریک از دو وجه طهارت و عدم طهارت مخالفان و موافقانی داشته است 13 ،نخست در بعض کتابهای فقهی شیعه به آن پرداخته اند و سپس بحث که واجد جنبه مناقبی هم بوده است تا عرصه گفت و شنودهای دینی عوام دامن گسترده.

کثیری از أهل تسنّن بصراحت آنچه را از ما نجس شمرده می شود از رسول اللّه طاهر شمرده و این را از خصائص(/اختصاصیّات)آن حضرت قلم داده اند. 14

به هر روی،رساله طاهریّه ی پاچناری یکی از أسناد گویای این قال و مقال فرهنگی در قلمرو اندیشه و اجتماع شیعی است که در یک برهه تاریخی ویژه رونقی خاص یافته بود.

سوای تکاپوها و استدلالهای او در باب رأی مختار خویش و نحوه استنتاج و استفاده او از أدلّه،از جوانب شایان دقّت این رساله ایستار پاچناری در برابر مخالفان و منکران این رأی است.

وضعگیری تند پاچناری در باب کسانی که منکر داوری او در باب طهارت دماء معصومین علیهم السّلام شوند،در آغاز رساله،با آنچه در باب عدم غرابت اختلاف در مثل این مسأله گفته،چندان سازگار نیست.

پاچناری در آغاز رساله در کنار لعن دشمنان و غاصبان حقوق أهل بیت،همچنین به لعن کسانی دست می یازد که فضائل أهل بیت را إنکار کنند و ایشان را در«مراتب»با

ص:371

دیگران برابر شمارند.وی،سپس،بتلویح،منکران طهارت دماء معصومان را «جاهلین و نادانایان»می شمارد و مبتلا به برابر شماری أهل بیت با سایر خلق در «مراتب»و«تنزّل»دادن مقامات آن بزرگواران قلم می دهد.

از سوی دیگر،نه تنها«اختلاف در أصول عقاید»را هم«مضر»نمی شمارد و مشمول جواز اجتهاد می داند و«ملامت و تخطئه»و«قدح»بر سر چنین اختلاف نظرها را ناروا می بیند و به نوعی انفتاح روشن بینانه در فراخنای نظرورزی قائل است، بصراحت(با عبارت«المشهور بین أصحابنا...»إلخ)نظر معظم إمامیّه را همان إنکار طهارت دماء معصومان قلمداد می کند.

ملاّ عبد الرّحیم پاچناری،به گمان من،یکی از آن هزاران استعداد ممتاز و قابلیّت شاخص است که در سده های انحطاط به عرصه آمدند ولی به تناسب زمینه و زمانه حیات خویش در تکاپوهای کم سود و ای بسا زیانبار مصروف گردیده تباه شدند و از دست رفتند؛حال آنکه اگر،از باب مثال در سده چهارم یا پنجم هجری،به ظهور می رسیدند و با آن شیوه تحقیق و جهان بینی و خردورزی که در آن عصر زرّین بر مجامع دانش و أدب حاکم بود خوگر می شدند و دغدغه هائی از جنس دغدغه های پویندگان آن قرون در جانشان می نشست،بیقین کار و کارنامه ای بس دیگرگون می یافتند.

*** تنها دستنوشت رساله طاهریّه که می شناختیم و مبنای تصحیح حاضر قرار گرفته است،جزو مجموعه ای خطّی است از رسائل وی که از آن کتابخانه«مدرسه صدر بازار»اصفهان است(به شماره 646).

این نسخه اگرچه کاتب نویس است،به نظر مؤلّف رسیده و مؤلّف خود در آن

ص:372

تصحیحاتی به عمل آورده و چیزهائی در هوامش آن إلحاق کرده است که همه در تصحیح حاضر ملحوظ گردید.

از آقای سیّد موسی درخشنده،رئیس وقت کتابخانه مزبور،سپاسگزارم که دسترس مرا به تصویری از این دستنوشت میسّر فرمود. 15

و الحمد للّه أوّلا و آخرا بنده خدا:جویا جهانبخش (عفی عنه)

زمستان 1389 ه.ش

ص:373

ص:374

پینوشتهای پیشگفتار پژوهنده

(1)-یکی:رساله شرح بر بعض فقرات زیارت أربعین/چاپ شده در:مجموعه فقیه ربّانی، صص 775-812.

دوم:رساله عصمتیّه/چاپ شده در:فصلنامه آینه میراث،ش 41،صص 247-284.

سوم:رساله حیاتیّه/چاپ شده در:مزدک نامه 2،صص 439-472.

(2)-نگر:الذّریعة،184/14.

(3)-نگر:إکسیر العبادات،تحقیق:محمّد جمعه بادی و عبّاس ملاّ عطیّه الجمریّ، 380/1-282؛و:سعادات ناصریّه(چاپ سنگی)،صص 170-173؛و:مقتل دربندی (بازنویسی سعادات ناصریّه)،صص 219-222.

(4)-نگر:أنوار الولایه ی ملاّ زین العابدین گلپایگانی،ط.1409 ه.ق،ص 439 و 440.

(5)-نگر:الذّریعة،6/17 و 174.

برای آنکه آشنائی به سلیقه و حال و هوای میرزا أبو القاسم زنجانی مذکور بیشتر گردد، خوبست یاد کنیم او کتابی نیز در إثبات إمامت أئمّه أطهار علیهم السّلام به حساب زبر و بیّنه و کتابی در شرح روایت«علماء أمّتی أفضل من أنبیاء بنی إسرائیل»دارد.

نگر:الذّریعة،228/16 و 70/17.

(6)-نگر:ذخیرة العباد،چاپ سنگی لکهنو،1298 ه.ق،ص 259 و 260.

گفتار مازندرانی را در ذخیره،بعینه،در یادداشتهای ذیل رساله طاهریّه خواهیم آورد-إن شاء اللّه تعالی.

(7)-نگر:اللّمعة البیضاء،ط.میلانی،ص 84.

(8)-نگر:خصائص فاطمیّه،ط.صادق حسن زاده،صص 904-909.

ص:375

(9)-نگر:طبقات أعلام الشّیعة(نقباء البشر/المجلّد الخامس)،تحقیق:الطّباطبائیّ البهبهانیّ، ص 437؛و:الذّریعة،172/26.

(10)-نگر:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،407/16،و 44/20 و 407،و 56/21؛و:الکرام البررة،293/3.

(11)-استاد دکتر محمّد علی موحّد در بازگفت خاطرات روزگار نوجوانی خویش،به«دوران رضا شاه»و«سکوتی هولناک»که«بر فضای کشور مستولی بود»و إقبالی که مردمان علی رغم«سرگردانی دولت با مذهب»به جانب مساجد و هیئت ها داشتند،می پردازد و در پی اینها می گوید:

«...إیرادگیری از دولت ممنوع بود أمّا مردم آزاد بودند که از هم إیراد بگیرند و به همدیگر اعتراض بکنند.در حقیقت آن مقدار انرژی که می بایستی در تعاملات و گفت و شنودهای اجتماعی در یک نظام سالم بر کنترل متقابل مردم و حکومت صرف شود،در منازعات بی سرانجام تلف می شد که جز تباه کردن استعدادها و داغ نگاه داشتن تنور تعصّبات و انصراف ذهن جوانان از مشکلات روز حاصلی دیگر نداشت...به جای بحث از مسائلی چون مسؤولیت دولت و لزوم پاسخگوئی زمامداران در برابر مردم،به جای نگرانی و دلواپسی درباره عدالت اجتماعی و حقوق و آزادی های فردی،بحث بر سر آن بود که آیا إمام علیه السّلام پشت سر خود را می دید و علم غیب می دانست؟و آیا بول و غائط إمام طاهر بود یا نجس؟آیا رجعت از ضروریّات دین است یا از ضروریّات مذهب و یا هیچ کدام؟...»(جشن نامه استاد دکتر محمّد علی موحّد،ص 7 و 8).

(12)-نمونه را،در استفتائات آیة اللّه جوادی آملی آمده است:

«معنای طهارت معصومان(علیهم السّلام)

[پرسش:]آیا طبق آیه شریفه تطهیر می شود استدلال نمود که معصومین علیهم السّلام از هرگونه پلیدی و نجاست ظاهری و باطنی،حتّی نجاست خون و...،پاک می باشند؟

[پاسخ:]معصومان علیهم السّلام از هر گناهی،أعمّ از کوچک و بزرگ،طاهرند.معنای آیه تطهیر، طهارت معصومان از هر رجس است.

معنای آیه تطهیر این نیست که رجس آنان مانند خون و...پاک است.سعی کنید در معارف عمیق قرآن و عترت تدبّر شود؛نه در این گونه مسائل.»(تاریخ پاسخ:1381/4/12 ه.ش)(استفتائات،چ:2،ص 12).

ص:376

در رساله اعتقادنای آیة اللّه میرزا جواد تبریزی که مجموعه ای است از پرسش و پاسخ های اعتقادی(پرسشهائی که از آن فقیه فقید پرسیده اند و او پاسخ گفته است)هم،بدین پرسش و پاسخ بازمی خوریم:

«*هل اعتقاد المرء بطهارة المعصوم من الرّجس یشمل ضرورة الاعتقاد بطهارة دمه و مدفوعاته؟و هل دم المعصوم و مدفوعاته طاهران أم لا؟

*بسمه تعالی.الجواب عن هذه المسألة یتّضح بذکر أمرین:

أ-أنّ جسد المسلم فضلا عن المعصوم علیه السّلام لا یکون خبثا،و أمّا تنجّس بدن الإنسان بملاقاة القذر کالبول و الدّم فهو أمر اعتباری و لیس أمرا واقعیّا کما أنّ النّجاسة الثّابتة لبعض الأشیاء کالدّم و المنی أمر اعتباری أیضا لا واقعیّ،و إنّما اعتبرها الشّارع لمصلحة تقتضی ذلک أو دفع مفسدة عن العباد،لا لنقص فی مورد الاعتبار و لا لکمال فی غیره،فمثلا تنجّس بدن الإنسان عند إصابة القذر کالبول و الدّم له لا یعنی الخبث الذّاتیّ فیه و لا یدلّ علی النّقص فی شخصه،و إنّما هو حکم تعبّدیّ لملاک معیّن کما أنّ طهارة مدفوع و بول مأکول اللّحم لا یدلّ علی فضیلة له، و بالجملة فلا یحتمل أن یکون حکم الشّارع بطهارة میتة ما لیس له نفس سائلة کالسّمک و البقّ و نجاسة میتة الإنسان تفضیلا لمیتة البقّ علی الإنسان.

ب-من المسلّمات الّتی لا ریب فیها أنّ المعصومین الأربعة عشر علیهم السّلام فی أعلی درجات الکمال و أسمی مراتب العصمة غیر أنّ الأحکام الشّرعیّة و منها وجوب غسل الجنابة أو اعتبار طهارة البدن و اللّباس من الخبث فی صحّة الصّلاة شاملة للمعصوم و غیره،إذ لم یرد دلیل علی استثناء المعصوم من هذه الأحکام،و لقد کان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله یغتسل من الجنابة و یغسل بدنه ممّا أصابه من القذر و کذلک المعصومین علیهم السّلام و ما اشتهر من قول علیّ علیه السّلام:«ما أبالی أبول أصابنی أو ماء إذا لم أعلم»(التّهذیب 1:253)ظاهر فی عدم استثنائه علیه السّلام من هذه الأحکام،و بالجملة فثبوت أحکام الطّهارة و النّجاسة فی حقّهم علیهم السّلام لا ینافی طهارتهم الذّاتیّة و کمال عصمتهم بصریح النّصوص،و اللّه الهادی للصّواب؛و کیف ما کان فإنّ الاعتقاد بطهارة دم الإمام أو المعصوم علیه السّلام لیس من أصول الدّین و لا من ضروریّات المذهب،فیکون الأولی لمن تردّد فی ذلک إیکال علمه إلی الإمام علیه السّلام و اللّه العالم.»(الأنوار الإلهیّة فی المسائل العقائدیّة،ص 183 و 184).

(13)-نگر:فتح العزیز،179/1؛و:المجموع نووی،234/1؛و:عمدة القاری ی عینی، 35/3.

نیز سنج:السّیرة الحلبیّة،516/2.

ص:377

(14)-جلال الدّین سیوطی(ف:911 ه.ق)در الخصائص الکبری(440/2-442)«باب اختصاصه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بطهارة دمه و بوله و غائطه»را منعقد ساخته است.

محمّد بن یوسف صالحی شامی(ف:942 ه.ق)نیز در سبل الهدی و الرّشاد(455/10)،در گزارش«ما اختصّ به صلّی اللّه علیه[و آله]و سلّم عن أمّته من الفضائل و الکرامات»،می نویسد:

«انّ النّجس منّا طاهر منه»و به شرح آن می پردازد.

(15)-از برای تحقیق رساله طاهریّه،به دو چاپ سنگی دور از دسترس نیز حاجت بود:یکی، چاپ سنگی سعادات ناصریّه ی ملاّ آقای دربندی،و دیگری،چاپ سنگی ذخیرة المعاد شیخ زین العابدین حائری مازندرانی.

دسترس به تصویر چاپ سنگی سعادات ناصریّه از رهگذر کنش خیرخواهانه حدیث پژوه محترم و دوست نادیده ارجمند،جناب آقای بهزاد جعفری،حاصل گردید.

نسخه مطبوع هند ذخیرة المعاد را هم دوست متن پژوه بینادل نیکومنش ام،حجّة الإسلام و المسلمین علی فاضلی،با کرامتی که سرشتینه اوست،از کتابخانه خویش برگرفت و در اختیار من نهاد.

یادکرد لطف این دو فاضل گرامی،کمترین پایه سپاسی است که گزارد آن بر ذمّت این قلم است.

ص:378

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم برگه اوّل نسخه خطی«رساله طاهریّه»

ص:379

برگه آخر نسخه خطی«رساله طاهریّه»

ص:380

[خطبه کتاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة و السّلام علی خیر خلقه محمّد و اله الطّاهرین الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا (1)و لعنة اللّه علی أعدآئهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضآئلهم و دافعیهم عن مقامهم و مسوّیهم فی المراتب مع غیرهم أبد الابدین و دهر الدّاهرین.

أمّا بعد،چنین گوید مجرم درگاه ربّ الأرباب عبد الرّحیم بن کرم علی الاصفهانی- غفر اللّه له-که به مقتضای وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ (2)در مقام این برآمدم که إظهار معروف (3)نمایم و إعراض کنم از کلام جاهلین و نادانایان (4)؛و بهترین معروفها، إظهار و ذکر فضائل و مناقب«محمّد و آل محمّد»صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین است؛ و بهترین إعراضها،إعراض از کسی و از کلام کسیست که إنکار فضائل آن بزرگواران را نماید یا آنکه در مقام تنزّل ایشان برآید از مقام خودشان یا در مقام تسویه ایشان برآید با سایر خلق در مراتب.

و از جمله فضایل ایشان طاهر و پاک بودن خون شریف ایشان است.لهذا عرض می کنم که چون محلّ خلاف و گفت وگو بوده و هست در میان علما در خصوص خون

ص:381


1- (1)) -الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا/ناظر است به:سوره مبارکه احزاب، آیه 33.
2- (2)) -سوره مبارکه اعراف،آیه 199.
3- (3)) -در کتابهای تفسیر،«عرف»را در آیه شریفه پیشگفته به«معروف»تفسیر کرده و إیضاح نموده اند.
4- (4)) -نادانایان/چنین است در دستنوشت.

مطهّر أنوار مقدّسه إلهیّه سلام اللّه علیهم أجمعین،و قائل شدن به طهارت دم ایشان فضل ایشان و عدم آن نقص ایشان است،پس در مقام إثبات طهارت دم مطهّر ایشان برآمدم و امیدوارم که به برکت دم مطهّر منوّر ایشان موفّق شوم به إتمام این کتاب به نحوی که مطلوب و محبوب محبّین و مخلصین و عرفاء بوده باشد.و مسمّی نمودم او را به رساله طاهریّة؛و آن مشتمل است بر یک مقدّمه و چند دلیل:

أمّا مقدّمه:در بیان این �که اختلاف در فروع موجب قدح و ضرر نیست

و جلالت و مرتبه شخص عالم،چنانچه (1)غالب مسائل فروع محلّ خلافست؛بلکه هرگاه از عالمی خلاف إجماع صادر شود مستحق تخطئه و تفسیق نمی شود،چنانچه خلاف إجماع بسیار از بسیاری علمآء صادر شده است و هیچکس از علما قدح در جلالت ایشان ننموده اند مثل ابن إدریس (2)و ابن أبی عقیل (3)و ابن جنید (4)و شیخ طوسی (5)

ص:382


1- (1)) -نویسنده در اینجا«چنانچه»را-آنسان که در آن روزگار معهود و متعارف بوده است-به جای«چنانکه»به کار برده؛و البتّه کاربردی است-بویژه از دید فصاحت سنجان-دور از شیوه شیوای فارسی.
2- (2)) -ابن إدریس/أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس(543-598 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی،صاحب السّرائر و....
3- (3)) -ابن أبی عقیل/أبو محمّد حسین بن علیّ بن أبی عقیل عمانی،فقیه و متکلّم نامی إمامی، (در سده چهارم هجری)،صاحب المتمسّک بحبل آل الرّسول و الکرّ و الفر.
4- (4)) -ابن جنید/أبو علی محمّد بن أحمد بن جنید إسکافی،فقیه و متکلّم نامی إمامی(در سده چهارم هجری)،صاحب تهذیب الشّیعة لأحکام الشّریعة و الأحمدیّ فی الفقه المحمّدیّ.
5- (5)) -شیخ طوسی/شیخ الطّائفه أبو جعفر محمّد بن حسن طوسی(385-460 ه.ق)،فقیه و متکلّم و مفسّر و محدّث بلندپایه إمامی،صاحب النّهایه و المبسوط و الخلاف و العدّة و التّبیان و تهذیب الأحکام و استبصار و اختیار معرفة الرّجال و الفهرست و تلخیص الشّافی و تمهید الأصول و الاقتصاد و....

-رحمه اللّه-در خصوص عدالت (1)و مرحوم فیض (2)در خصوص عدم تنجّس آب قلیل به ملاقات نجاست (3)و مرحوم مقدّس أردبیلی 4می فرماید:شراب طاهر است 5،و سیّد

ص:383


1- (1)) -مراد پاچناری را از رأی خلاف إجماع در خصوص«عدالت»که ابن أبی عقیل و ابن جنید و شیخ طوسی و ابن إدریس رضوان اللّه علیهم أجمعین در آن هنبازاند،بروشنی ندانستم؛ لیک گمان می کنم نظر او همانا به نظریّه جواز اعتماد بر حسن ظاهر است و این نظریّه را به فقیهان پیشگفته نسبت می دهد. نیز سنج:ذکری الشّیعة،ط.مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام-391/4.
2- (2)) -مرحوم فیض/محمّد بن مرتضی،مدعو به«محسن»و معروف به«فیض»کاشانی، (1007-1091 ه.ق)،فقیه و محدث و فیلسوف و مفسّر و عارف إمامی،صاحب الصّافی و الوافی و الکلمات الطّریفة و علم الیقین و المحجّة البیضاء و مفاتیح الشّریعة و الأصول الأصیلة و....
3- (3)) -عدم تنجّس آب قلیل به صرف ملاقات نجاست(و لزوم تغیّر یکی از أوصاف سه گانه- رنگ،بو،مزه-ی آن آب توسّط نجاست،از برای حکم به نجاست آن)،نظریّه فقهی ریشه دار و کهنی است. قاضی شهید،نور اللّه شوشتری نوّر اللّه مضجعه-،در کتاب کثیر الفائده مجالس المؤمنین(ط. إسلامیّه،427/1 و 428)در معرّفی ابن أبی عقیل عمانی فرموده است: «از أعیان و أکابر متکلّمین إمامیّه است؛و أوّل کسی است از مجتهدان إمامیّه که با مالک موافقت نموده در آن که آب قلیل به مجرّد ملاقات نجاست نجس نمی شود،و به خاطر نمی رسد دیگری از مجتهدان این طایفه در این مسأله با او موافقت نموده باشد مگر سیّد أجلّ حسیب فاضل نقیب أمیر معزّ الدّین محمّد صدر اصفهانی که در ترویج مذهب ابن أبی عقیل رساله ای نوشته و اعتراضاتی که شیخ علاّمه جمال الدّین بن مطهّر حلّی قدّس سرّه در کتاب مختلف و غیره بر أدلّه ابن أبی عقیل متوجّه ساخته،رد نموده و أدلّه دیگر در تقویت ابن ابی عقیل إقامه نموده.این ضعیف،مؤلّف کتاب،در أیّامی که مطالعه کتاب مختلف می نموده امتحان ذهن خود را در استنباط مسایل شرعیّه می نمود،آن رساله را در نظر مطالعه داشت و رساله علی حده در ردّ آن پرداخت....». باری،این قول که مختار ابن أبی عقیل عمانی-و نیز فتوای پیشوای مالکیان-است،به-

ص:384

مرتضی (1)که می فرماید:کلب نجس است و لکن موی او طاهر است (2)،چنانچه صاحب ریاض (3)از او نقل می فرماید حیث قال:فالقول بنجاسة البحریّ کما عن الحلّی (4)تبعا للاسم ضعیف غایته،کالقول بطهارة ما لا تحلّه الحیوة منهما و من الکافر کما عن

ص:385


1- (1)) -سیّد مرتضی/علیّ بن أبی أحمد حسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن إبراهیم بن الإمام موسی بن جعفر علیهما السّلام معروف به شریف مرتضی،فقیه و متکلّم و مفسّر و أدیب بزرگ إمامی(355-436 ه.ق)،صاحب الانتصار و تنزیه الأنبیاء و جمل العلم و العمل و الذّخیرة و الذّریعة إلی أصول الشّریعة و الشّافی فی الإمامة و طیف الخیال و غرر الفرائد و درر القلائد (الأمالی)و المقنع فی الغیبة و...
2- (2)) -از برای این رأی شریف مرتضی قدّس اللّه روحه العزیز نگر:مسائل النّاصریّات،ط.رابطة الثّقافة و العلاقات الإسلامیّة،ص 100 و 101(مسأله نوزدهم).
3- (3)) -صاحب ریاض/سیّد علی طباطبائی(ف:1231 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی.
4- (4)) -مراد ابن إدریس حلّی است. نیز سنج:السّرائر،220/2.

المرتضی رحمه اللّه بناء منه علی الأصل (1).و صاحب کشف اللثّام (2)هم از او نقل می فرماید (3).و صاحب جواهر الکلام (4)فرمایشی می فرماید در خصوص عدّه غیر مدخوله که إجماع برخلاف ایشان منعقد شده است؛که هرگاه بخواهم ذکر کنم به طول می انجامد؛بلکه اگر چیزی ضروری دین نبوده باشد نزد شخصی و نزد دیگری ضروری بوده باشد و منکر شود کافر نیست و منافات ندارد که چیزی نزد شخصی ضروری دین بوده باشد و نزد دیگری نظری بوده باشد (5). 6أمّا اختلاف در أصول عقاید،آن را هم

ص:386


1- (1)) -ریاض المسائل،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،355/2 و 356(بدون«رحمه اللّه»پس از نام سیّد مرتضی).
2- (2)) -صاحب کشف اللثّام/شیخ بهاء الدّین محمّد بن حسن اصفهانی(1062-1137 ه.ق)، معروف به«فاضل هندی»،فقیه بزرگ إمامی در بیگاه فرمانروائی صفویان.
3- (3)) -نگر:کشف اللثّام،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،407/1.
4- (4)) -صاحب جواهر الکلام/شیخ محمّد حسن نجفی(ف:1266 ه.ق)،فقیه بزرگ إمامی.
5- (5)) -«ضروری دین»-و همچنین:«ضروری مذهب»-از مصطلحات پرکاربرد و پر أهمّیّتی است که تحقیق در آن و تبیین و إیضاحش،هم در فقه و هم در کلام،موجد ثمرات فراوان است. مرحوم ملاّ محمّد أمین استرآبادی(ف:1033 ه.ق)در الفوائد المدنیّة(ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ص 252)گوید: «...انّ ضروریّ الدّین-علی ما سمعناه من محقّقی مشایخنا[در مطبوع:«مشائخنا»]قدّس اللّه سرّهم هو الّذی علماء ملّتنا و علماء غیر ملّتنا یعرفون أنّه ممّا جاء به نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله کالصّلاة و الزّکاة و الصّوم و الحجّ.و علی قیاس ذلک ضروریّ المذهب هو الّذی علماء مذهبنا و علماء غیر مذهبنا یعرفون أنّه ممّا قال به صاحب مذهبنا کبطلان العول و التّعصیب.».می نویسم: علاّمه میرزا محمّد باقر خوانساری اصفهانی(1226-1313 ه.ق)،صاحب روضات الجنّات،را رسالتی است پرارج موسوم به تلویح النّوریّات من الکلام فی تنقیح الضّروریّات من الإسلام که در آن هم به تحقیق در مفهوم ضروری دین و هم به گزارش مصادیق آن اهتمام کرده و هرچند تألیف آن را بدانسان که منظور خویش می داشته است به فرجام نرسانیده همین-

می گوئیم موجب قدح و تخطئه نمی گردد،چنانچه صدوق مرحوم (1)در فقیه (2)ذکر کرده است که غلاة و مفوّضه (3)لعنهم اللّه،سهو نبی صلّی اللّه علیه و آله را إنکار می نمایند (4)و گفته است که رساله در خصوص سهو نبی صلّی اللّه علیه و آله (5)-تصنیف نمودن سبب قرب خدا است 6و حال اینکه علماء

ص:387


1- (1)) -صدوق مرحوم/أبو جعفر محمّد بن علیّ بن حسین بن بابویه قمی(ف:381 ه.ق)،مشهور به«شیخ صدوق»،محدّث و فقیه و متکلّم بزرگ إمامی،صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه و المقنع و الهدایة و الخصال و عیون أخبار الرّضا علیه السّلام و التّوحید و....
2- (2)) -یعنی کتاب من لا یحضره الفقیه که اختصارا«فقیه»خوانده می شود.
3- (3)) -مراد از«غلاة»و«مفوّضه»-به ترتیب-کسانی است که به«غلوّ»و«تفویض»قائل اند. إیضاح دو مفهوم«غلوّ»و«تفویض»،بویژه با توجّه به دگرسانیهای تاریخی دائره این دو مفهوم و إبهاماتی که علی الخصوص بعض متأخّران در این باره پدید آورده اند،خالی از صعوبتی نیست. از برای تدقیق بیشتر در این باره عجالة نگر:کلّیّات فی علم الرّجال آیة اللّه سبحانی،ص 419 به بعد.
4- (4)) -عبارت صدوق رضی اللّه عنه این است: «إنّ الغلاة و المفوّضة لعنهم اللّه ینکرون سهو النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و یقولون:...» (کتاب من لا یحضره الفقیه،ط.غفّاری،359/1).
5- (5)) -در دستنوشت:صلّی اللّه ع.-

شیعه از عهد مفید (1)رحمه اللّه تا این زمان سهو در حق نبی و أئمّه علیهم السّلام را تجویز ننموده اند (2)،

ص:388


1- (1)) -مفید/أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی ملقّب به«مفید»و معروف به «ابن معلّم»«ف:413 ه.ق)،متکلّم و فقیه و محدّث و مورّخ و مفسّر بزرگ إمامی،صاحب الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد و الجمل و تصحیح الاعتقاد و المقنعة و الإفصاح و....
2- (2)) -هرچند گفتمان کلامی غالب شیعه در این ده یازده سده أخیر بر نفی نگره«جواز سهو النّبی»ابتنا و اشتمال داشته است،گهگاه به عالمانی بازمی خوریم که از این نگره دفاع کرده یا به آن گرایشی نشان داده اند. در گفتآوردی که بزودی در همین تعالیق از تحفة العالم مرحوم سیّد جعفر آل بحر العلوم خواهیم آورد،نام تنی چند از علمای سلف به همین عنوان مذکور گردیده است. بر کسانی که صاحب تحفة العالم یاد کرده است این أفراد را نیز ما می افزائیم: ألف)شیخ محمّد هادی طهرانی نجفی(ح 1253-1321 ه.ق)که در ذیل کتاب الصّلاة خویش وجیزه ای در ردّ نظر شیخ مفید و دفاع از نظر شیخ صدوق در باب سهو النّبی پرداخته است(نگر:مرآة الشّرق خوئی،1382/2). ب)شیخ محمّد تقی شوشتری(تستری1321/-1415 ه.ق)،صاحب قاموس الرّجال،که رساله مفرده ای در باب سهو النّبی پرداخته(سنج:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،267/12) و آن رساله به خطّ خود او در پایان قاموس الرّجال به چاپ عکسی رسیده است. باید دانست که ای بسا بعض عالمان إمامی ولو آن که نگره صدوق را در باب جواز سهو نبی در صلاة نپذیرند،به مطلق عدم سهو نبی،آنگونه که از بعض تقاریر مستفاد می گردد،نیز قائل نبوده باشند. سیّد مرتضی أعلی اللّه مقامه الشّریف در تنزیه الأنبیاء می گوید: «...انّ النّبیّ لا یجوز علیه النّسیان فیما یؤدّیه عن اللّه تعالی،أو فی شرعه،أو فی أمر یقتضی التّنفیر عنه،فأمّا فیما هو خارج عمّا ذکرناه فلا مانع من النّسیان....»-

ص:389

و سیّد مرتضی رحمه اللّه در رساله خود که در عقاید تصنیف نموده و إسلام أبی طالب علیه السّلام را ذکر کرده می گوید که:خداوند عالم خدای أعراض نیست (1)با این که ضروری إسلام می داند

ص:390


1- (1)) -علاّمه مجلسی رفع اللّه درجته در بحار الأنوار،باب«انّه تعالی خالق کلّ شیء و لیس الموجد و المعدم إلاّ اللّه تعالی و أنّ ما سواه مخلوق»نخست بخشی از خبر فتح بن یزید جرجانی را از توحید صدوق نقل می کند،از این قرار: «قلت لأبی الحسن علیه السّلام:هل غیر الخالق الجلیل خالق؟قال:إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول:تبارک اَللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ [سوره مبارکه مؤمنون،آیه 14]فقد أخبر أنّ فی عباده خالقین و غیر خالقین،منهم عیسی صلّی اللّه علیه خلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذن اللّه فنفخ فیه فصار صائرا بإذن اللّه،و السّامریّ خلق لهم عجلا جسدا له خوار.»(بحار الأنوار،147/4 و 148). سپس به عنوان«بیان»این خبر نوشته است: «لا ریب فی أنّ خالق الأجسام لیس إلاّ اللّه تعالی؛و أمّا الأعراض فذهبت الأشاعرة إلی أنّها جمیعا مخلوقة للّه تعالی و ذهبت الإمامیّة و المعتزلة إلی أنّ أفعال العباد و حرکاتهم واقعة بقدرتهم و اختیارهم فهم خالقون لها. و ما فی الآیات من أنّه تعالی خالق کلّ شیء و أمثالها فإمّا مخصّص بما سوی أفعال العباد،أو مؤوّل بأنّ المعنی أنّه خالق کلّ شیء إمّا بلا واسطة أو بواسطة مخلوقاته؛و أمّا خلق عیسی علیه السّلام فذهب الأکثر إلی أنّ المراد به التّقدیر و التّصویر،و یظهر من الخبر أن تکون الهیئة العارضة-

ص:391

که خداوند عالم خدای جمیع أشیاء است،و همچنین مقدّس اردبیلی در واجب الوجود ترکیب عقلی را جایز دانسته (1)و بعضی دیگر عالم ذر را منکر شده است (2).پس اختلاف

ص:392


1- (1)) -نگر:الحاشیة علی إلهیّات الشّرح الجدید للتّجرید،المولی أحمد الأردبیلیّ،تحقیق: أحمد العابدیّ،ط:2،قم:1419 ه ق،ص 94(:«...و یمکن أن یقال:لا یضرّ احتمال الجزء الذّهنیّ الّذی لا یکون سببا للنّقص و الاحتیاج إلیه فی الخارج،و لا یجب نفیه،فإنّ حقیقة الواجب قد ادّعی محالیّة معرفته،فعلی تقدیر فرض العلم-الّذی هو محال-یکون فی الذّهن شیئان فلا یلزم محال مع أنّه محال عند الکلّ.و أیضا الجزء العقلیّ ینتزع من مشاهدة الحقیقة و معرفته فی الخارج علی ما قالوا،و ذلک غیر ممکن بالنّسبة إلیه تعالی و هو ظاهر»).
2- (2)) -مقصود از نفی و إنکار وجود عالم ذر که به بعض أعلام نسبت داده می شود،علی الظّاهر همانا تأویل و مجازی و تمثیلی دانستن گواهی و عهد ألست است(سنج:العقائد الإسلامیّه ی مرکز المصطفی،63/1)؛ورنه هیچ مسلمان باورمند نیست که گزارش قرآن کریم را در این باره تکذیب کرده باشد.ریشه عمیق و عریق بحث از عالم ذر در این آیه کریمه قرآنی است: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا... (س 7،ی 172). شیخ بزرگوار مفید در کتاب ارجدار المسائل السّرویّة در بحث از آیه کریمه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ... ،می فرماید: «انّ هذه الآیة من المجاز فی اللّغة،کنظائرها ممّا هو مجاز و استعارة؛و المعنی فیها:أنّ اللّه تبارک و تعالی-أخذ من کلّ مکلّف یخرج من ظهر آدم و ظهور ذرّیّته العهد علیه بربوبیّته من حیث أکمل عقله و دلّه بآثار الصّنعة علی حدوثه و أن له محدثا أحدثه لا یشبهه،ستحقّ العبادة منه بنعمه علیه.فذلک هو أخذ العهد منهم،و آثار الصّنعة فیهم هو إشهاده لهم علی أنفسهم بأنّ اللّه تعالی ربّهم.و قوله تعالی: قٰالُوا بَلیٰ ،یرید به أنّهم لم یمتنعوا من لزوم آثار الصّنعة فیهم و دلائل حدوثهم اللاّزمة لهم و حجّة العقل علیهم فی إثبات صانعهم؛فکأنّه سبحانه لمّا ألزمهم الحجّة بعقولهم علی حدوثهم و وجود محدثهم قال لهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ فلما یقدروا علی الامتناع من لزوم دلائل الحدوث لهم کانوا کالقائلین:بلی شهدنا...»(المسائل السّرویّة، تحقیق:صائب عبد الحمید،ص 47 و 48).-

ص:393

در أصول عقاید هم مضر نیست؛زیرا که هیچیک از علما قدح در جلالت ایشان ننموده اند،بلکه همیشه تعظیم و تکریم و تمجید ایشان را نموده اند (1).

ص:394


1- (1)) -مرحوم سیّد جعفر آل بحر العلوم در تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم(204/1-207)، پس از آنکه در شرح حال شیخ الطائفه طوسی می آورد:«و کان یقول أوّلا بالوعید ثمّ رجع» (همان،202/1)،می نویسد: «تنبیه-لا ینبغی القدح فی من اختار بعض الأقوال الّتی ذهبت إلیها جماعة العامّة أو غیرهم من أهل الآراء الفاسدة کما سمعت من العلاّمة رحمه اللّه أنّ الشّیخ رحمه اللّه کان یقول أوّلا بالوعید ثمّ رجع و القول بالوعید هو اختیار عدم جواز عفو اللّه عن الکبائر عقلا من غیر توبة کما علیه جماعة الوعیدیّة مثل أبی القاسم البلخیّ و أتباعه مع أنّه خلاف ما اجتمعت علیه الإمامیّة فإنّها متّفقة علی أنّ المؤمن الّذی عمل عملا صالحا یدخل الجنّة خالدا فیها و أمّا الّذی خلط عملا صالحا بغیر صالح فاختلفوا فیه فقالت التّفضیلیّة من أهل السّنّة و الإمامیّة أجمع:إنّه لا یجب تعذیبهم بل قد یعفو اللّه عنهم أو یشفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله فیهم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:ادّخرت شفاعتی لأهل الکبائر من أمّتی؛و قد-

ص:395

ص:396

[طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه]

اشاره

پس از آن که این مقدّمه معلوم شد عرض می کنم که اگر حقیر هم قائل شوم به طهارت خون أنوار مقدّسه إلهیّه مستحق ملامت و تخطئه نخواهم بود و خلاف إجماع هم نیست با اینکه با أدلّه و برهان قائل می باشم.نهایت اینست که دیگران مناقشه و خدشه خواهند نمود در أدلّه حقیر که این أدلّه تمام نیست و این سهل أمری است.و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

أوّلا عرض می کنم که نجاست خون إنسان مطلقا اگرچه خون آن بزرگواران بوده باشد ضروری دین نیست و بر فرض ضروری دین بودن نزد حقیر نظری است.

و ثانیا آنکه إجماعی هم نیست و بر فرض إجماعی بودن هم مخالفت إجماع مضر نیست،لکن (1)المشهور بین أصحابنا الحکم بنجاسة دمهم و بولهم و غائطهم و لغیرهم بنآء علی أنّ الحکم تابع لصدق الاسم و لأنّهم معلّمون لغیرهم فیجب مشارکتهم لهم فی الحکم لیقتدی بهم.و قیل بالطّهارة لما روی عنه:ان الحجّام لمّا حجمه شرب ما فی المحجمة من دمه الشّریف فقال صلّی اللّه علیه و آله ما معناه:أمّا جسدک فقد حرمه[للّه]علی النّار و لا تعد(الحدیث)؛

ص:397


1- (1)) -از اینجا تا پایان عبارات عربی را-چنان که در جای خود یادآور خواهیم شد-پاچناری از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی أخذ کرده است.

و لمّا بال صلّی اللّه علیه و آله فی القارورة و شربته أمّ سلمة و رأیها (1)و لم ینهها عن ذلک. (2)أقول 3:الاعتبار

ص:398


1- (1)) -رأیها/در دستنوشت:رایها.
2- (2)) -در فروع کافی در«باب کسب الحجّام»آمده است: «أبو علی الأشعریّ،عن محمّد بن عبد الجبّار،عن أحمد بن النّضر،عن عمرو بن شمر،عن جابر،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حجمه مولی لبنی بیاضة و أعطاه و لو کان حراما ما أعطاه،فلمّا فرغ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أین الدّم؟قال:شربته یا رسول اللّه!فقال:ما کان ینبغی لک أن تفعل و قد جعله اللّه عزّ و جلّ لک حجابا من النّار؛فلا تعد.»(الکافی،ط.غفّاری، 116/5). همین روایت،با تفاوت اندک،در کتاب من لا یحضره الفقیه صدوق هم(کتب المعیشه،باب المعایش و المکاسب و الفوائد و الصّناعات،ح3585/ ط.غفّاری،160/3)آمده است. شیخ طوسی نیز روایت را به نقل از کلینی در تهذیب(ط.خرسان،/355/6کتاب المکاسب، باب المکاسب،ح 131،ش پیوسته:1010)آورده است. آخوند مولانا محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل)در روضة المتّقین(ط.بنیاد کوشانپور، 415/6)،ذیل«و قد جعله اللّه لک حجابا من النّار فلا تعد»نوشته است:«یدلّ علی أنّ الجاهل معذور و مثاب فی بعض المواضع». فرزند برومندش،محدّث بلندپایه،علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی(مجلسی ثانی)در کتاب گرانقدر مرآة العقول(74/19 و 75)ضمن تصریح به ضعف سند روایت مورد گفتگو فرموده است: «قوله علیه السّلام:حجابا من النّار.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ لجهالته و کونه معذورا بها؛و لا یبعد أن یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله:من النّار بیانیّة فلا یخفی بعده.». همین بزرگوار در کتاب کرامند ملاذ الأخیار(329/10)،پس از تصریح به ضعف سند،در مقام إفادتی بشرح تر برآمده است و از جمله فرموده: «قوله صلّی اللّه علیه و آله:ما کان ینبغی.لعلّ ترتّب الثّواب و عدم الزّجر و اللّوم البلیغ،لجهالته و کونه معذورا بها،لا سیّما فی صدر الإسلام؛و لا یبعد أی یکون ذلک قبل تحریم الدّم؛و أمّا جعل من فی قوله: من النّار بیانیّا کما قیل فلا یخفی بعده.-

ص:399

ص:400

ص:401

ص:402

ص:403

ص:404

شاهد بالطّهارة لأنّ النّجاسة الخبیثة أثر المعاصی و الذّنوب و هم صلّی اللّه علیهم مطهّرون من جمیع الذّنوب الکبائر و الصّغائر قد أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا؛و بهذا قال بعض أصحابنا،و به قال الشّافعیّ؛و یمکن أن یقال:انّه لا منافاة بین القولین فإنّ الأوّلین قائلون بوجوب الغسل من فضلاتهم و وجوب الغسل لا یستلزم النّجاسة کما ورد فی اغتسال أمیر المؤمنین علیه السّلام حین غسّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو طاهر و مطهّر و إنّما فعل ذلک لتجری السّنّة بذلک فکذلک هنا و یکون الغسل تعبّدا لا لنجاسة (1)(2).

و مؤیّد قول به طهارت است جمله[ای]از أخبار.از آن جمله در سماء[و]عالم بحار فی فصل الحجامة و الحقنة:

الطّبّ:عن محمّد بن الحسین،عن فضالة بن أیّوب،عن إسماعیل،عن أبی عبد اللّه جعفر[الصّادق،عن أبی جعفر]الباقر علیهما السّلام أنّه قال:ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وجعا قطّ إلاّ کان مفزعه إلی الحجامة.

و قال أبو طیبة:حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله (3)و أعطانی دینارا و شربت دمه.فقال رسول اللّه (4):أشربت؟قلت:نعم.قال:و ما حملک علی ذلک؟قلت:أتبرّک به.قال:أخذت أمانا من الأوجاع و الأسقام و الفقر و الفاقة،و اللّه ما تمسّک النّار (5).

ص:405


1- (1)) -لنجاسة/در دستنوشت:النجاسة.
2- (2)) -چنان که پیش از این إشارت رفت-از لفظ«المشهور»تا اینجا،عبارات مأخوذ است از رساله طاهریّه ی شیخ أحمد أحسائی که نامبرده در پاسخ مسائل«آخوند ملاّ محمّد طاهر» نوشته است. از برای عبارت أحسائی که با نقل پاچناری تفاوت بسیار اندکی دارد،نگر:الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمة الإسلامیّة،عبد الرّسول زین الدّین،276/3.
3- (3)) -در بحار:«صلّی اللّه علیه و آله»(به جای«ص»).
4- (4)) -در بحار:+صلّی اللّه علیه و آله.
5- (5)) -در بحار:+أبدا.

بیان:«أبو طیبة»بفتح الطّاء و سکون یاء (1)المثنّاة التّحتانیة ثمّ الباء الموحّدة-هو من الصّحابة،و اسمه نافع،و کان حجّاما،مولی محیصة بن مسعود الأنصاریّ.ذکره فی الرّجالین من العامّة (2). (3)

اگرچه این حدیث سابقا ذکر شد به طور نقل به معنی لکن خوش داشتم عین عبارت حدیث را نقل کنم که باعث زیادتی اطمینان قلب گردد.

مؤلّف مجرم گوید که:چهار نکته در این حدیث است که از آنها استنباط می شود طهارت خون آن بزرگواران:

أوّل آنکه:استفهام فرمود که آیا شرب کردی دم را و حال آنکه آن جناب علیه السّلام می دانست که أبو طیبه شرب کرد دم را،و استفهام دلیل جهل نیست چنانچه خداوند عالم فرمود به موسی علیه السّلام: وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ (4)الایة.پس اگر دم آن جناب علیه السّلام نجس بود در حین إراده أبو طیبه باید منع فرماید او را و حال آنکه منع نفرمود.

دویم آنکه:سؤال فرمود که چه چیز تو را واداشت که شرب کنی دم را و حال آنکه سببش را هم می دانست که به جهت تبرّک (5)است.پس چیزی که آن جناب علیه السّلام بدانند که سبب تبرّک است البتّه باید طاهر باشد.

سیّم آنکه:فرمودند أخذ کردی أمان را از أوجاع و أسقام و فقر و فاقة.پس خونی که این خواص و أوصاف را داشته باشد یقینا باید طاهر باشد.

ص:406


1- (1)) -یاء/در بحار نیامده است.
2- (2)) -ذکره فی الرجالین من العامه/چنین است در دستنوشت!؛و چنان که دیده می شود معنای روشنی ندارد. صورت صحیح عبارت،همان است که در بحار آمده:«کذا ذکره بعض الرّجالیّین من العامّة» (بحار الأنوار،119/59).
3- (3)) -از برای دیدن أصل عبارات بحار الأنوار در این مقام،نگر:بحار الأنوار،119/59.
4- (4)) -قرآن کریم:س 20،ی 17.
5- (5)) -تبرّک/در دستنوشت:بترک.

چهارم آن فرمایشی که فرمودند که:و اللّه مسّ (1)نمی کند تو را آتش.پس إنصاف بدهید چیزی را که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله قسم یاد فرماید که سبب حفظ از آتش است چگونه می شود که نجس و پلید بوده بوده باشد. (2)

و دیگر آنکه:در أواخر سماء[و]عالم بحار فی باب البقول و أنواعها فی ذیل حدیث «فضل الدّبا»نقلا عن شارح الإکمال بأنّ المؤمنین کانوا یتبرّکون ببصاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و نخامته و یدلکون بذلک وجوههم و شرب بعضهم بوله صلّی اللّه علیه و آله و بعضهم دمه صلّی اللّه علیه و آله ممّا هو معروف من عظیم اعتنائهم باثاره الّتی یخالف فیها غیره. (3)

ص:407


1- (1)) -مسّ/چنین است در دستنوشت به تشدید سین.
2- (2)) -بوده بوده باشد/چنین است در دستنوشت.
3- (3)) -أصل عبارت مذکور در بحار را که اینجا با قدری تسامح و نقل به معنا آمده است،نگر در: بحار الأنوار،230/63. و أمّا کسی که پاچناری باز بتسامح«شارح الإکمال»می گوید و مجلسی بدرست از وی به «الشّارح صاحب إکمال الإکمال»تعبیر کرده و پس از نقل عبارتی از حدیثنامه مسلم سخن وی را به عنوان شرح آورده است،گویا همان محمّد بن خلفة بن عمر تونسیّ وشتانی مشهور به أبی(ف:827 ه.ق.)باشد که إکمال إکمال المعلم لفوائد کتاب مسلم اش شرحی است نامبردار بر حدیثنامه مسلم. «أبه»که این«أبی»بدان منسوب است از دیهیهای تونس بشمار است(نگر:الأعلام زرکلی، 115/6؛و:معجم المطبوعات العربیّه ی یوسف الیان سرکیس،363/1)؛و این که در بعض جایهای شرح أصول الکافی ی مازندرانی.(ط.بیروت،315/2،و 174/3 و 197 و 255، و 24/4 و 69 و 121 و 276،و 3/5 و 122 و 232،و 39/6 و 46 و 79 و 114 و 167 و 257 و 423،و 143/7 و 202 و 210 و 214 و 224 و 360،و 206/9،و 274/11 و 400،و 289/12 و 293 و 358 و 456 و 498)و بحار الأنوار(60/4،و 114/17 به جای «الأبی»،«الآبی»آمده درست نیست(لیک باید در نسخه ها فرونگریست و دید که آیا این دگرگشتگی از قلم ماتنان تراویده است،یا ناشی از سهو طابعان است؛بویژه که در مواضعی نیز در هردو کتاب«الأبی»چاپ شده است).-

و مؤیّد قول به طهارت است کلام سیّدنا و مولانا بحر العلوم (1)أعلی اللّه مقامه که در منظومه فقه در أواخر باب مکان می فرماید:

نظم و السّرّ فی فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّة من دمه مطهّرة طهّره اللّه لعبد ذکره (2)

یعنی:سرّ و جهت این که نماز در مسجد فضیلت و ثواب دارد به جهت قبر معصومی است در آن مسجد که شهید شده است و پاشیده شده است خون طاهر او در آن مسجد طاهر و پاک گردانیده است خداوند عالم آن خون را از برای هر بنده که یاد خدا نماید.

عبارت آن مرحوم صریح است در طهارت خون آن انوار مقدّسه إلهیّه و دیگر این که عبد حقیقی ایشان اند؛اگرچه از عبارت ایشان عموم فهمیده می شود لکن شمولش «محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله»را قدر متیقّن است.

و مؤیّد قول به طهارت است کلام مرحوم نراقی أعلی اللّه مقامه در طاقدیس که در باب شهادت سیّد الشّهداء سلام اللّه علیه می فرماید:

ص:408


1- (1)) -بحر العلوم/سیّد محمّد مهدی بن مرتضی بن محمّد بروجردی طباطبائی(1155-1212 ه.ق.)،ملقّب به«بحر العلوم»،فقیه بزرگ إمامی،زبانزد به کرامات و مقامات بلند معنوی.
2- (2)) -الدّرّة النّجفیّة،ط.مکتبة المفید،ص 100. این دو بیت علاّمه بحر العلوم در مشابه همین بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام در خصائص فاطمیّه ی کجوری(ص 905)و اللّمعة البیضاء قراچه داغی(ص 90)مورد استشهاد قرار گرفته است. ملاّ زین العابدین گلپایگانی هم در یکی از رساله هایش(نگر:أنوار الولایة،ص 439)پس از آوردن این بیتها به بحث طهارت دماء معصومان علیهم السّلام پرداخته است.

شعر چون که مُردند و گذشتند از حیات خونشان شد پاک تر زابِ فُرات

از شهادت می شود خونِ پلید خوشتر و صافی تر از آبِ سفید (1)

الحال شروع می شود در ذکر أدلّه طهارت:

[ادله طهارت]

أوّل،آیت تطهیر است که: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2)و ترجمه ظاهر او این است که:این است و جز این نیست که إراده می فرماید خداوند (3)عالم از برای اینکه از شماها رجس را-ای أهل بیت نبوّت!-ببرد و از برای اینکه طاهر و پاک نماید شما را پاک و طاهر کردنی.

بدان که از برای«رجس»چندین معنی آمده است:أوّل:لعنت.دویم:کفر.سیم:

عذاب.چهارم:شطرنج.پنجم:غنا.ششم:قذر.هفتم:أعمال قبیحه و ذنوب.هشتم:

وسوسه شیطان.نهم به معنی شک.لکن بعضی از فضلاء فرموده است که«رجس» اگرچه در لغت به معنی قذر است و او أعمّ از نجاست است لکن شیخ رحمه اللّه در تهذیب فرموده است اینکه رجس به معنی نجس است بدون خلاف. (4)

ص:409


1- (1)) -طاقدیس چاپ کتابفروشی فرهومند را یک دور در پی این دو بیت تصفّح کردم؛نیز مظانّ وجدان را در چاپ أمیر کبیر(به اهتمام حسن نراقی)بررسیدم؛لیک عجالة این بیتها را نیافتم؛ و اللّه أعلم بحقیقة الحال.
2- (2)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
3- (3)) -خداوند/در دستنوشت یک یاء هم بالای دال نخست آمده است(گویا رونویسگر ابتدائا «خدای»نوشته و سپس منصرف شده و آن را به«خداوند»بدل ساخته است.
4- (4)) -آن معانی و این قول را پاچناری بتلخیص و استنباط خویش،از مادّه«ر ج س»در مجمع البحرین طریحی(ط.عادل،148/2 و 149)برگرفته و البتّه به اشتباه آشکاری نیز دچار آمده است و آن این که«غنا»را طریحی،در آنجا،نه در معنای«رجس،که در تفسیر «قول الزّور»در آیه سی ام سوره حج،آورده است(نیز سنج:تفسیر غریب القرآن همو، ص 245)؛فلاحظ.

مؤلّف مجرم گوید که:رجس به هر معنی از معانی مذکوره که إطلاق شود در این آیه شریفه،منافات ندارد با مطلب حقیر؛زیرا که خداوند عالم إراده می فرماید از اینکه ظاهر ایشان را طاهر و پاک فرماید از قذر و باطن ایشان را از قذر ذنوب و أعمال قبیحه و معاصی و شک و وسوسه.بلی؛بحثی که وارد می آید-چنانچه وارد آورده اند کثیری از مردم-،این است که گفته شود که ذهاب معاصی و أعمال قبیحه و شک و أمثال آن،فروع وجود آنها است در ایشان،و آن منافی با عصمت است.جواب،این است که:علی حسب التّحقیق تفسیر آیه شریفه اینست که:نمی خواهد خدا مگر آنکه ببرد از شما در عقول و أوهام خلایق قبیح را که أحدی تعقّل و توهّم قبیح نکند نسبت به شما أهل بیت نبوّت و پاک گرداند شما را در عقول و أفهام خلایق پاک کردنی،یا نسبت دهد شما را به پاکی نسبت دادنی؛یعنی:بگوید به خلق و برساند به آنها که شما پاکید از گناهان،نه آنکه می خواهد که شما را پاک گرداند از قبایح و قبایح را از شما زایل گرداند از جهت آنکه قبیح از قبیح کننده زایل نمی گردد.و لهذا«یذهب»فرمود و«یزیل»نفرمود چون که إزاله لازم دارد که رجس بوده باشد و زایل گردد.و اگر کسی بگوید که در جای دیگر فرموده است که: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ (1)یعنی:بدرستی که کارهای نیکو کارهای بد و قبیح را می برند؛پس ظاهر می شود که بدکننده پاک می شود از بدیها،جواب اینست که:بدیها را از کتاب کرام الکاتبین محو می کنند.پس تطهیر به معنی پاک گردانیدن است در عقول و أوهام خلایق،به معنی آنکه أحدی از خلایق ایشان را گناهکار ندانند و پاک دانند از گناهان عمدا و سهوا و غلطا و غفلة از جهت آنکه گناه قبیح است و فاعل قبیح ملوّث به قبح می شود اگرچه عمدا (2)نکند و مخفی نماند که گناهکار از

ص:410


1- (1)) -سوره مبارکه هود،آیه 114.
2- (2)) -عمدا/چنین است در دستنوشت بدون إظهار نشان تنوین بر روی دال یا ألف سپسین. موافق تصریح شمس قیس رازی،واژگان منوّن خاصّی چون«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا» و«قطعا»را فارسی زبانان از دیرباز«حقّا»و«عمدا»و«مرحبا»و«قطعا»می گفته اند-

گناه پاک نمی شود از جهت آنکه شده ناشده نمی شود و کرده ناکرده نمی شود مثلا زناکننده زنا کردن از او زایل نمی گردد و همچنین سایر معاصی.پس اگر أحدی از آل عبا صلوات اللّه علیهم أجمعین گناهی کرده باشند عمدا یا سهوا یا غلطا یا غفلة،چگونه از آن گناه پاک می گردد؟!بلی،گناه آمرزیده و بخشیده می شود چنانچه از برای سایر مردم است مگر حضرت مریم چونکه او هم معصومه بود لفظ تطهیر ذکر شده است: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِینَ (1)پس بعد از آنکه معلوم شد که خداوند عالم در مقام چنین حمایتی و چنین إحسانی است از برای ایشان که راضی نباشد أحدی از خلایق توهّم رجس درباره ایشان نماید،پس چگونه راضی می شود که گفته شود درباره ایشان که خون ایشان نجس است؟!بلکه به (2)مقتضای«الإحسان بالإتمام» (3)اینست که راضی نباشد که أحدی نسبت نجاست به ایشان بدهد.

دویم:در فقره زیارت چهارم است که:«أشهد أن دمک سکن فی الخلد» (4)یعنی:

شهادت می دهم که خون تو ساکن است در خلد.پس خونی که ساکن شده است در بهشت خلد چگونه می شود که نجس باشد؟و حال آنکه از أحادیث ظاهر می شود که بهشت محلّ کثافت و خباثت نیست؛پس خونی که قبل از قیام قیامت ساکن بهشت خلد شود باید پاک ترین پاکهای (5)عالم بوده باشد و حال آنکه هرکس که مستحقّ بهشت است

ص:411


1- (1)) -سوره مبارکه آل عمران،آیه 42.
2- (2)) -به/در دستنوشت هست لیک زائد می نماید.
3- (3)) -عبارت«الإحسان بالإتمام»در بعض متون دیده شد(نگر:عجائب الاثار جبرتی، 423/3)لیک حق آنست که آنچه مشهور و زبانزد است،«الإکرام بالإتمام»است.
4- (4)) -الکافی،ط.غفّاری،576/4.
5- (5)) -پاکهای/چنین است در دستنوشت.لیک به خطّی اندکک متفاوت با خطّ متن و بدون-

الحال به بهشت آخرت نمی برند او را بلکه در بهشت برزخی می برند که وادی السّلام بوده باشد تا آنکه قیامت قیام کند،آن وقت قابلیّت بهشت آخرت را پیدا می کند و خون آن بزرگوار به مجرّد شهادت ساکن شد در بهشت خلد.

اگر بگوئی که:عالم بهشتی مقتضی تغیّر و تبدّل است که آن خون را طیّب و طاهر گرداند،در جواب می گویم که:ایشان به حسب عوالم یکسان می باشند.آنچه در عالم ذر بوده اند در عالم دنیوی و برزخی و آخرتی همان می باشند که بوده اند.دیگر چنین نیست که عوالم مغیّر و مبدّل ایشان بشود زیرا که عوالم در تحت رتبه ایشان می باشد و تصرّف آنها در وجود ایشان محال و ممتنع است؛زیرا که ایشان ولیّ مطلقند و ولیّ مطلق تصرّف در همه موجودات می کند،بدون عکس. (1)

و کسی اگر بگوید که در باقی أئمّه علیهم السّلام چه می گوئی،عرض می کنم که:در جامعه کبیره است:«و انّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة» (2)؛پس قائل به فصلی هم نیست.

سیّم:آن که در زیارت مفجعه می خوانی (3):«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه و علی الدّمآء السّآئلات»یعنی:سلام بر تو و بر خونهای جاری بونده.و نمی شود که در چنین مقامی شخص بر آن جناب سلام کند و در عقب آن بر خونهای نجس سلام کند.مثلا هرگاه شخص أوّلا به پادشاه سلام کند و در عقب آن به قاطرچی یا جاروب کش سلام نمی کند،بلکه سلام می کند به کسی که تالی مرتبه پادشاه باشد مثل وزیر و ولیعهد او.

پس از سیاق سلام که أوّل سلام می کنی به کسی که«طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر»است،باید کسی باشد که تالی مرتبه او باشد نظر به این که در زیارت ششم

ص:412


1- (1)) -یعنی:و لا عکس؛لا بالعکس.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ط.خرسان،98/6.
3- (3)) -نگر:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،80/12. سنج:بحار الأنوار،235/98.

حضرت أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه می خوانی:«أشهد انّک طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر» (1)و جناب إمام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه از صلب آن بزرگوار است.

چهارم به روایت منتخب حدیث مرغ خون آلود که پرواز نمود به باغستان مدینه بر سر درختی قرار گرفت؛در همه آن شب گریه و زاری می نمود؛از اتّفاق یهودی دختر کور و شل و زمین گیری داشت که مبتلا شده بود به جذام و از مدینه بیرون کرده بودند او را و در بستانی از بستانهای مدینه مانده بود هر شب پدر آن دختر نزد او می رفت به تسلّی او.قضاء آن شب را به سبب مانعی نرفت.آن دختر به انتظار پدر خواب نرفت تا وقت سحر صدای گریه و ناله ای می شنید خود را به زمین کشیده از پی صدا رفت تا به آن درخت که مرغ در آن بود رسید.چون ناله سوزناکی با أثری بود او نیز با مرغ هم ناله و گریه شد،ناگاه قطره[ای]از آن خون به یک چشم او بچکید فی الفور بینا شد.

قطره[ای]به چشم دیگرش چکید آن نیز بینا شد،و قطره[ای]به دستهایش چکید فی الفور شفا یافت،و قطره[ای]به پایش چکید شفا یافت،و هر قطره ای که به بدنش می رسید به أعضایش می مالید فی الفور جمیع أعضایش صحیح شد. (2)

ص:413


1- (1)) -کامل الزّیارات ابن قولویه،ط.قیّومی،ص 101.
2- (2)) -در باب نخست از مجلس ششم منتخب طریحی(ویژه روز سوم دهه محرّم)می خوانیم: «روی عن طریق أهل البیت علیهم السّلام:أنّه لمّا استشهد الحسین بقی فی کربلاء صریعا و دمه علی الأرض مسفوحا و إذا بطائر أبیض قد أتی و مسح بدمه و جاء و الدّم یقطر منه فرأی طیورا تحت الظّلال علی الغصون و الأشجار و کلّ منهم یذکر الحبّ و العلف و الماء،فقال لهم ذلک الطّیر المتلطّخ بالدّم:یا ویلکم!أتشتغلون بالملاهی و ذکر الدّنیا و المناهی و الحسین فی أرض کربلاء فی هذا الحرّ ملقی علی الرّمضاء ظام مذبوح و دمه[در مطبوع:دمعه]مسفوح،فعادت الطّیور کلّ منها قاصدة کربلاء فرأوا سیّدنا الحسین علیه السّلام ملقی فی الأرض جثّة بلا رأس و لا غسل و لا کفن،قد سفت علیه السّوافی،و بدنه مرضوض قد هشمته الخیل بحوافرها،زوّاره وحوش القفار،و ندبته جنّ السّهول و الأوعار[در مطبوع:الاوغار]،قد أضاء التّراب من أنواره و أزهر الجوّ من إزهاره،فلمّا رأته الطّیور تصایحن و أعلنّ بالبکاء و الثّبور و تواقعن علی دمه-

ص:414

ص:415

ص:416

ص:417

ص:418

ص:419

ص:420

حال إنصاف بدهید که خونی که دختر یهودیّه را شفا دهد فی الفور،چگونه می شود که نجس باشد؟!شفآء به این کیفیّت بجز معجزه بودن چیزی دیگر نیست و چیز نجس قابلیّت معجزه را ندارد.

و اگر بگوئی که:بسیار چیزهای حرام و أدویه محرّمه موجب شفای بعض أمراض می شود،جواب دو چیز است:

أوّل آنکه معصوم علیه السّلام فرموده است:«لا شفآء بالحرام».پس هرگاه ببینی که چیز حرامی در مزاج کسی نافع شد و شفا یافت اعتقاد کن بر این که تقدیر خداوند عالم شده بود که آن شخص شفا یابد لکن مقارن شد آن تقدیر با آن چیز حرام،نه آنکه آن چیز حرام شفا داده باشد؛زیرا که کلام إمام علیه السّلام،کلام خداوند عالم است،و در کلام خداوند عالم خلافی نیست.

و بعضی که گفته اند که در مقام ضرورت دیگر حرامی نیست تا آنکه«لا شفآء بالحرام» (1)در کار باشد،جواب اینست که:آن ضرورتی که موجب حلیّت حرامی

ص:421


1- (1)) -در کتاب شریف کافی آمده است: «علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن عمر بن أذینة قال:کتبت إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام أسأله عن الرّجل یبعث له الدّواء من ریح البواسیر فیشربه بقدر اسکرجة من نبیذ صلب لیس یرید به اللّذّة و إنّما یرید به الدّواء.فقال:لا و لا جرعة.ثمّ قال:إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یجعل فی شیء ممّا حرّم شفاء و لا دواء.»(الکافی،ط.غفّاری،413/6). و نیز: «محمّد بن یحیی،عن محمّد بن أحمد،عن یعقوب بن یزید،عن محمّد بن الحسن المیثمی، عن معاویة بن عمّار قال: سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن دواء عجن بالخمر نکتحل منها؟فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:ما جعل اللّه -عزّ و جلّ-فیما حرم شفاء.»(الکافی،ط.غفّاری،414/6).

می گردد،آن ضرورتی است که إمام معصوم سلام اللّه علیه بفرماید ضرورت است و تنصیص نماید که در این ضرورت باید این حرام را مرتکب شد؛مثل این که می فرماید اگر کسی بخواهد تو را بکشد از جهت نخوردن شراب،شراب را بخور به جهت حفظ نفس؛نه آن ضرورتی که خود ضرورت فهمیده باشی،زیرا که ضرورت تو معتبر نیست. (1)

دویم آنکه:شفاء به این نحو و به این کیفیّت معجزه است،و چیز نالایق و نجس معجزه را نشاید.

پنجم آنکه:در أخبار رسیده که:هرچه به ما نسبت داده شود اگر نقص ما است قبول نکنید و اگر فضل ما باشد قبول کنید.و شکی نیست که نجس بودن خون ایشان نقص ایشان و طاهر بودن آن فضل ایشان است،پس باید طاهر باشد.

ششم آنکه:مولای متّقیان صلوات اللّه (2)و سلامه علیه به سلمان و أبو ذر فرمودند:

ص:422


1- (1)) -از برای تحقیق و تأمّل بیشتر در بحث تداوی به محرّمات،از جمله نگر: شرح أصول الکافی ی مازندرانی،253/12؛و:عوالی اللّآلی،462/3 و 463-متن و هامش -؛و:الفصول المهمّه ی شیخ حرّ عاملی،146/3-157؛و:طبّ الأئمّة،شرح و تعلیق: محسن عقیل،صص 266-269.
2- (2)) -صلوات/در دستنوشت:صلوة.

یا سلمان و یا جندب!نزّلونا عن الرّبوبیّة و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّة فإنّا عنها مبعدون و قولوا فینا ما استطعتم فإنّ البحر لا ینزف و سرّ اللّه لا یعرف و کلمة اللّه لا توصف، فمن قال هنا بم و ممّ و لم فقد کفر. (1)یعنی:ای سلمان و ای أبو ذر!تنزّل دهید و فرود آورید ما را از مرتبه ربوبیّت-یعنی:ما را خدا ندانید-و بردارید از ما بهره ها و نصیبهای بشریّت را که ذنب و خطا و سهوها و نسیان و غفلت بوده باشد؛پس بدرستی که ما از آنها دور هستیم؛و بگوئید و قائل شوید در حق ما آنچه را قدرت دارید-و در بعضی نسخ (2)«ما شئتم»است،به جای«ما استطعتم»؛یعنی:آنچه را که بخواهید-؛پس

ص:423


1- (1)) -در مشارق أنوار الیقین برسی(ط.مازندرانی،ص 130)می خوانیم: «و عنهم علیهم السّلام أنّهم قالوا:نزّهونا عن الرّبوبیّة و ارفعوا عنّا حظوظ البشریّة-یعنی الحظوظ الّتی تجوز علیکم-فلا یقاس بنا أحد من النّاس،فإنّا نحن الأسرار الإلهیّة المودعة فی الهیاکل البشریّة،و الکلمة الرّبانیة النّاطقة فی الأجساد التّرابیّة،و قولوا بعد ذاک ما استطعتم،فإنّ البحر لا ینزف و عظمة اللّه لا توصف.». در خبر موسوم به«حدیث نورانیّت»که در همان کتاب آمده و خطاب«یا سلمان و یا جندب!»چندبار در آن تکرار شده است،از جمله می خوانیم: «یا سلمان!بنا شرف کلّ مبعوث،فلا تدعونا أربابا،و قولوا فینا ما شئتم،ففینا هلک من هلک و بنا نجی من نجی.»(همان ط.،ص 306). آیا آنچه پاچناری آورده است پیآمد خلطی میان این دو خبر نیست؟ هرچه هست،این خبر بدین صورت در متون معتبر حدیثی نیامده است،و ورود مشابه آن در مشارق أنوار الیقین رجب برسی نیز گرهی از کار نمی گشاید،زیرا نه مشارق متن معتبری است و نه برسی محدّثی مورد وثوق؛که اگر هم می بود باز عیب إرسال خبر و...همچنان برجای بود. نگارنده این سطور را در باب مضمون و مستند«نزّلونا عن الرّبوبیّة...»مقالتی است علی حده که خواهندگان را از برای مزید اطّلاع بدان حوالت است.
2- (2)) -نسخ/در دستنوشت،رونویسگر«نسخها»نوشته بود ولی مؤلّف خود آن را خط زده و«نسخ»نوشته است.

بدرستی که (1)دریا تمام نمی شود و سرّ خداوند عالم شناخته نمی شود و کلمه خداوند عالم وصف کرده نمی شود.پس هرکس که در این مقام بگوید:به چه جهت و از چه راه و به چه علّت این مرتبه را دارند؟،پس بتحقیق که کافر شده است!

پس هرکس که قائل شود به طهارت خون آن أنوار مقدّسه إلهیّه،نه إفراط کرده است که ایشان را خدا دانسته باشد،و نه تفریط نموده است که ایشان را با سایر خلق مساوی دانسته باشد در نجاست خون ایشان.و مقتضی عموم«ما استطعتم»همین است که گفته شد.پس این طهارت دم داخل است در تحت عموم قدرت و خواستن. (2)

هفتم در خطبه صد و هشتاد و یکم (3)نهج البلاغه است که:

«و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله أنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قطّ و لقد اسیته بنفسی فی مواطن الّتی تنکص فیها الأبطال و تأخّر فیها الأقدام نجدة أکرمنی اللّه بها.و لقد قبض رسول اللّه و إنّ راسه لعلی صدری،و لقد سالت نفسه فی کفّی،فأمررتها علی وجهی». (4)یعنی:و هر آینه عالم و آگاه هستند ضبطکنندگان

ص:424


1- (1)) -بدرستی که/در دستنوشت:بدرتیکه.
2- (2)) -قدرت و خواستن/یعنی همان«استطعتم»و«شئتم»که مأثوراند.
3- (3)) -بنابر نهج البلاغه ی طبع صبحی صالح و شیخ فارس تبریزیان:خطبه 197.
4- (4)) -نهج البلاغة،تحقیق فارس تبریزیان،ص 391،و نیز:ط.أسوه-از روی چاپ صبحی صالح-،ص 421 و 422؛با تفاوتهائی در ضبط. این فقره سیلان نفس در روایت دیگری نیز هست که به جای خود سزاوار نگرش است. قاضی نعمان در شرح الأخبار(117/1)می آورد: «...و بإسناد له آخر یرفعه إلی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام انّه قال: أوصانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عند وفاته و أنا مسنده إلی صدری،فقال لی:یا علیّ!أوصیک بالعرب خیرا؛یقولها:ثلاث مرّات؛ثمّ سالت نفسه فی یدی.». ابن أبی الحدید معتزلی در شرح فقره محلّ گفتگو از روایت نهج البلاغه نوشته است: «یقال:إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قاء دما یسیرا وقت موته،و إنّ علیّا علیه السّلام مسح بذلک الدّم وجهه.-

و حفظکنندگان أحادیث از أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله آنکه من رد نکردم بر خداوند عالم و نه

ص:425

بر رسول او ساعتی هرگز و هر آینه بتحقیق که مواسات نموم با آن جناب به نفس خود در مواطن و مقاماتی که رجوع و فرار کردند شجاعان روزگار و پاکشیدند و عقب کشیدند آنها در آن مقامات،به علّت آن شجاعتی که إکرام نموده بود خداوند عالم به من و هر آینه بتحقیق که قبض روح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و حال آنکه بدرستی که سر مبارک او هر آینه بر سینه من بود (1)؛هر آینه بتحقیق که جاری شده بود خون آن بزرگوار در کف دست من پس مرور دادم آن خون را بر صورت خودم.

مؤلّف مجرم گوید:پس خون آن بزرگوار هرگاه پاک نباشد چگونه آن جناب به صورت خود مسح می نماید؟و این واضح است که آن بزرگوار در مقام افتخار بوده است به این عمل.

و مؤیّد این مطلب آن که أبو الحنوق (2)ملعون وقتی که تیر سه شعبه را انداخت به

ص:426


1- (1)) -از عائشه نقل شده است که او به هنگام وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سر آن حضرت را در کنار داشته است. درباره مدّعای منتسب به عائشه و نقد و ردّ آن،نگر:ما روته العامّة من مناقب أهل البیت علیهم السّلام، حیدر علی شروانی،ص 222 و 223؛و:المراجعات شرف الدّین،ط.حسین الرّاضی، ص 328-332(در«مراجعه»ی 76)؛و:أحادیث أمّ المؤمنین عائشة،السّیّد مرتضی العسکریّ،202/2-205؛و:معالم المدرستین،همو،234/1-236 و 238؛و:مؤسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّة و التّاریخ،ط.دار الحدیث،301/1-309، 198/8 و 199،و 166/11.
2- (2)) -أبو الحنوق/چنین است در دستنوشت. در ضبط این نام میان منابع قدیم همداستانی نیست. فرهاد میرزا در قمقام زخّار در«باب تصحیح الأسامی»گوید: «أبو الجنوب اسمه عبد الرّحمن الجعفی أو زیاد بن عبد الرّحمن لعنه اللّه تعالی،و لمّا رأیت النّاس یرونه أبو الحتوف بالتّاء المثنّاة من فوق و بعد الواو فاء،و بعضهم أبو الحنوق بالحاء المهملة و النّون و القاف،أحببت توضیحه:کلاهما تصحیف و غلط و إنّما کنّی أبعده اللّه باسم ابنته جنوب بفتح الجیم و ضمّ النّون و بعد الواو باء موحدة و کثیرا مّا یکتنون بأسمائهنّ.»(قمقام،ط.-

پیشانی سیّد مظلومان،أبی عبد اللّه الحسین علیه السّلام،فرمود:بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله).چون تیر را کشید خون مثل ناودان جاری گردید.پس خون مبارک را می گرفت و به سوی أفلاک می فشاند قطره ای از آن خون برنمی گشت.

نظم فشاندنِ شهِ دین خون به سویِ چرخ بلاشک

بُرون (1)ز مصلحتی نیست پیشِ صاحبِ مدرک

به روزِ حشر دهد تا بها به جرمِ محبّان

به جبرئیل أمانت سپرد خونِ مبارک

پس کفی دیگر از آن خون پاک بر سر و روی خویش مالید و فرمود:ألقی اللّه تعالی و جدّی رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله)و أنا مظلوم ملطخ بدم یعنی ملاقات خواهم کرد پروردگار (2)و جدّ خود أحمد مختار را در حالتی که مظلوم و به خون خود خضاب کرده باشم.

جان به بحرِ خون سپردن مایه إرشادِ ماست

جان نثاری مایه صبرِ قوی بنیادِ ماست

زیبِ مردانست خونِ چهره،ما را ننگ نیست

سرخْ رو بودن ز خون،اِرثیّه از أجدادِ ماست (3)

ص:427


1- (1)) -برون/چنین است در دستنوشت به پیش باء. «برون»کوتاه شده«بیرون»است و در فرهنگها هم به زیر باء(/برون)-که ای بسا أجح است-و هم به پیش باء(/برون)ضبط گردیده.
2- (2)) -پروردگار/در دستنوشت:بپروردکار. (شایان یادکرد است که این بخش از رساله به خطّ خود مؤلّف است).
3- (3)) -ارثیّه از أجداد ماست/در دستنوشت:ارثی است از اجداد ما(به خطّ مؤلّف).

پس خونی را که آن مظلوم به صورت خود بمالد و بفرماید:می خواهم ملاقات کنم خدا و جدّم را (1)،و به او فخر کند،البتّه باید أطهر و أطیب أشیاء باشد. (2)

مؤلّف مجرم گوید که:مراد به«نفس» (3)خون است چنانچه روایتی دیگر وارد است که آن جناب(صلّی اللّه علیه و آله)نزد وفات خون قلیلی را قی نمودند و حضرت أسد اللّه الغالب صلوات [اللّه]علیه آن را مسح کردند به صورت خود.

چون که خون سبب بقای نفس است لهذا تعبیر به«نفس»شده است.ذکر مسبّب شده است و إراده سبب.

مؤلّف مجرم گوید:به مقتضای«و ما من عامّ إلاّ و قد خصّ» (4)،یجوز أن یخصّص دم الرّسول صلّی اللّه علیه و آله،کما روی فی حدیث الحجّام.

حقیر کتاب را به اینجا ختم نمودم و لکن همیشه در تفحّص و تجسّس بودم که یک نفر از علما را پیدا کنم که او هم در مقام إثبات طهارت دماء طاهرات آن أنوار مقدّسه إلهیّه برآمده باشد و شوری به سر داشته باشد در این خصوص و إخلاص کاملی داشته باشد به أهل بیت سلام[اللّه]علیهم أجمعین و در میان علما و مجتهدین اجتهاد و فضل او مسلّم بوده

ص:428


1- (1)) -دور نیست در این مقام،از این عبارت که به خطّ مؤلّف نیز هست،یک«به او»ساقط شده باشد.
2- (2)) -از«و مؤیّد این مطلب آن که ابو الحنوق ملعون...»تا اینجا به خطّ مؤلّف با رادّه ای در حاشیه إلحاق شده تا در همین جای رساله،جای بگیرد.پس تعجّبی ندارد اگر از اینجا به بعد سخن مؤلّف به همان بحث پیش از إلحاق،یعنی بحث در روایت نهج البلاغه ی شریف،راجع گردد.
3- (3)) -در روایت نهج البلاغه که لختی پیش گذشت.
4- (4)) -عبارت«ما من عامّ إلاّ و قد خصّ»سخنی أصولیانه است که از غایت اشتهار بر ألسنه فقیهان و أصولیان،مثل گردیده.

باشد،تا این که در این أوان که سنه هزار و دویست و هشتاد و هشت بوده باشد،دو کتاب از مرحوم مغفور جنّت و رضوان آرامگاه،فاضل دربندی (1)أعلی اللّه مقامه،به دست حقیر آمد که در هردو کتاب استدلال می نماید و ثابت می نماید طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه را.یکی از آن دو کتاب مسمّی است به سعادات النّاصریّة و فارسی است (2)، و دیگری مسمّی است به أسرار الشّهادة و عربی است (3).پس از مطالعه آن دو کتاب عقده از دلم گشوده شد و سرور کاملی در قلبم حاصل شد و در مقام ترحّم و طلب مغفرت از برای آن مرحوم برآمدم و اعتقادم چنین شد که اگر آن مرحوم گناه ثقلین را

ص:429


1- (1)) -فاضل دربندی/ملاّ آقا بن عابد بن رمضان بن زاهد شیروانی دربندی(ف:1285 یا 1286 ه.ق.)،فقیه و أصولی و متکلّم إمامی،صاحب کتاب إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات(معروف به أسرار الشّهادة)و جواهر الإیقان و خزائن الأحکام و خزائن الأصول و سعادات ناصریّه و.... فاضل دربندی علی رغم مایه ای که در علوم مرسوم داشته است،به واسطه برخی جهتگیریهای بیش از حد عاطفی اش هم در مسائل مربوط به عزاداری إمام حسین علیه السّلام و هم در آنچه درباره آن حضرت نوشته و أحیانا شرط احتیاط علمی و إتقان و تحقیق را در آن مراعات نکرده است،بارها و بارها مورد انتقاد پسینیانش واقع گردیده.
2- (2)) -این کتاب(سعادات ناصریّه)ترجمه گونه ای است از بخشهائی از إکسیر العبادات دربندی که خود او به نام ناصر الدّین شاه قاجار ساخته و پرداخته و مدحی إفراط آمیز-که نمودی از حالات إفراطی او تواند بود-از برای شاه قاجار در مقدّمه آن قلمی کرده است.
3- (3)) -این کتاب که إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات نام دارد و باختصار أسرار الشّهاده خوانده می شود و متن آن در چاپ امروزینه اش،در سه دفتر ستبر عرضه گردیده است،به واسطه پاره ای مسامحات مؤلّف و نیز بعض آراء و تحلیلهای شاذّی که در آن درج کرده است، سخت مورد انتقاد کسانی که به تحقیق در تاریخ و فرهنگ و شعائر حسینی می پردازند واقع شده. به تعبیر محترمانه محدّث قمی أعلی اللّه مقامه الشّریف«أسرار الشّهادة مشتمل است بر مطالبی که اعتماد بر آن نشاید»(فواید رضویّه،ط.بخشایشی،ص 119).

نموده بود خداوند عالم به جهت این حمایت و اعتقاد او به طهارت دم آن أنوار مقدّسه إلهیّه آمرزید گناهان او را و در أعلی درجات بهشت منزل خواهد داد او را!

و الحال حقیر عبارات او را از کتاب فارسی او نقل می نمایم و این است عبارات او:

«باب نهم:در ذکر کردن أموری که متعلّق است به خون أنور أطهر (1)جناب سیّد الشّهدا روحی له الفداء،خواه آن أمور از آن قسم باشد که در ضمن وقایعی که رو داده است در روز عاشورا (2)یا غیر روز عاشوراء (3)متحقّق شده باشد و خواه از آن قسم نباشد.پس کلام در این باب در (4)چند مجلس و در چند مقام واقع خواهد شد:

مجلس و مقام أوّل در بیان حال دماء طاهره نورانیّه خلفآء اللّه (5)یعنی محمّد و آله (6)المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین است (7).

پس می گوئیم:دماء ایشان أطهر أشیاء طاهرات و أطیب أجسام و جواهر نورانیّه (8)است و عقول کامله و ألباب نورانیّة (9)بر این مدّعا حاکم مثل شرع ساطع و آن أوّلا آیة (10)محکمه است و آن قول حق تعالی است (11)در کتاب مجیدش: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (12)و إفاده آن این مطلب را و شمولش بر مدّعای[ما] (13)نزد محقّقین علوم و مدقّقین فنون در غایت وضوح است زیرا که این

ص:430


1- (1)) -در چاپ سنگی سعادات ناصریّه:+اطیب.
2- (2)) -در چاپ سنگی:عاشوراء.
3- (3)) -در چاپ سنگی:عاشورا.
4- (4)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+ضمن.
5- (5)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+تع.
6- (6)) -چاپ پیشگفته:ال محمّد.
7- (7)) -«است»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
8- (8)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّات.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:نورانیّه.
10- (10)) -در چاپ پیشگفته:ایه.
11- (11)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
12- (12)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.
13- (13)) -«ما»در دستنوشت از قلم افتاده ولی در چاپ سنگی هست.

آیة (1)وافی هدایت و شافی دلالت چنانچه عصمة تامّة (2)کامله بلکه به نهج استکفاء (3)برای محمّد و آل محمّد المعصومین صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین إثبات می کند (4)؛ همچنین بسیار أمور دیگر را (5)إثبات می کند، (6)یعنی بسیار أصول محکمه[ی ملکوتیّه] (7)و قواعد متقنه نورانیّه را (8)إفاده می کند.سبحان اللّه (9)!چه إنصاف خوب کرده است و چه نهج خوب فهمیده است (10)بعض أکامل علماء و أکابر عرفاء أهل سنّت أمری را که به این مقام مناسب (11)بلکه در غایت التصاق (12)است و آن قول آنست که چنانچه این آیه شریفه إفاده می نماید عصمت«محمّد و آل محمّد» (13)صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم أجمعین را (14)از جمیع معاصی و ذنوب و خطاها و جرایم (15)همچنین تطهیر ایشان را از هر زشتی و پلیدی (16)،پس نسبت دادن جهل بر ایشان از حمق و جهالت ناشی می شود.این حاصل کلامش است.آفرین،صدآفرین بر این کلامش باد!اگر کسی سؤال نماید که جمعی از فقهاء این مسأله را عنوان کرده اند و ظاهر کلمات ایشان اینست که مسأله طهارت دمآء «محمّد و آله (17)»المعصومین (18)از مسائل خلافیّه است،نه از مسائل إجتماعیّة (19)،پس

ص:431


1- (1)) -«آیت»در چاپ سنگی پیشگفته نیامده است.
2- (2)) -در چاپ پیشگفته:تامّه.
3- (3)) -در چاپ پیشگفته:استکفا.
4- (4)) -در چاپ پیشگفته:+و.
5- (5)) -«دیگر را»در چاپ سنگی نیست.
6- (6)) -در چاپ سنگی:«کند».
7- (7)) -از چاپ سنگی افزوده می شود.
8- (8)) -«را»در چاپ سنگی پیشگفته نیست.
9- (9)) -در چاپ پیشگفته:+تع.
10- (10)) -«است»در چاپ پیشگفته نیامده است.
11- (11)) -در چاپ پیشگفته:مناسبت.در دستنوشت هم نخست«مناسبت»نوشته شده ولی نقطه های«ت»را قلم زده اند.
12- (12)) -در دستنوشت:التّصاق[!].
13- (13)) -در چاپ سنگی پیشگفته:+را.
14- (14)) -این«را»در چاپ سنگی نیامده است(چرا که پیشتر آمده بود).
15- (15)) -در چاپ سنگی:+و.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+جهالت.
17- (17)) -در چاپ سنگی:ال محمّد.
18- (18)) -در چاپ سنگی:+ع.
19- (19)) -در چاپ سنگی:اجماعیّه.

جواب[می دهیم] (1)از این سؤال که به محض احتمال خلاف (2)در مسأله[ای]آن مسأله از مسائل خلافیّه نخواهد شد.سلّمنا که این مسأله أوّلا مختلف فیه بود،و نظیر این در مسائل اعتقادات،مسأله بقاء أرواح در عالم برزخ بعد از مردن و این مسأله نیز در زمان علاّمه حلّی رحمه اللّه و قبل از آن از مسائل خلافیّه بود حتّی أکثر متکلّمین از عامّه و خاصّه بر آن بودند که عالم برزخ نیست زیرا که روح أمر عرضی است،به محض مردن فانی خواهد شد و أمر عذاب و عقاب و ثواب و درجات منحصر است به مابعد حشر و نشر و قیامت و همین قول را خود علاّمه اختیار کرده است و تخطئه (3)کرده است هر کسی که قائل به بقآء روح باشد در عالم برزخ و لکن مخالف در هردو مسأله منقرض شده بحمد اللّه تبارک و تعالی و بعد از آن أزمنه إجماع منعقد شده بر طبق أدلّه کثیره قاطعه ساطعه،بلکه در کثرت از حدّ و إحصآء افزون،در هردو مسأله؛یعنی إجماع منعقد شده در مسأله[ای]که ما حرف می زنیم به طهارت دماء ایشان (4)و در مسأله دویّم (5)به بقآء أرواح در عالم برزخ و بودن أرواح از قسم جواهر،نه از قسم أعراض و متنعّم (6)و ملتذ (7)شدن سعداء در عالم برزخ به أنواع نعم و آلاء و أقسام مشتهیات و معذّب شدن (8)و معاقب شدن أشقیآء (9)به أنواع و أقسام عذاب و عقوبات.به هرحال أدلّه مفیده طهارت خون«محمّد و آله» المعصومین از آن أکثر است و أزید است که به حدّ و إحصاء بیاید یا احتیاج داشته باشد به استدلال کردن به خوردن یکی از أصحاب خون حجامت رسول اللّه را و فرمودن آن حضرت که:آتش جحیم بر بدن تو حرام شد و لکن دیگر عود مکن به مثل این عمل.

ص:432


1- (1)) -از چاپ سنگی افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+رفتن.
3- (3)) -در چاپ سنگی:تخطأ.
4- (4)) -عبارت«دماء ایشان و»در چاپ سنگی نیست.
5- (5)) -در چاپ سنگی:دوّم.
6- (6)) -در چاپ سنگی:منعم.
7- (7)) -در چاپ سنگی:متلذ.
8- (8)) -«شدن»در چاپ سنگی نیامده است.
9- (9)) -در چاپ سنگی:اشقیا.

بلکه تحقیق اینست که خون جمیع معصومین از أنبیآء و أوصیآء طاهر است.و چه خوب فهمیده است تحقیق این مقام را (1)آقا سیّد مهدی طباطبائی رحمه اللّه (2)-زیرا که در منظومه فقه ش فرموده:

منظومه أکثر من الصّلوة فی المشاهد خیر البقاع أفضل المعابد

و السّرّ فی فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد

برشّة من دمه (3)مطهّرة طهّره اللّه لعبد ذکره

و جناب سیّد أجلّ،این أحکام را از یک حدیث صحیح فهمیده است،بلکه آنچه در این أبیات است مضمون آن حدیث صحیح (4)است و آن حدیث به این نهج است:

قال:قلت له-أی:للصّادق علیه السّلام-:إنّی أکره (5)أن أصلّی فی مساجدهم.فقال علیه السّلام:لا

ص:433


1- (1)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
2- (2)) -در چاپ سنگی:+تع.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بدمه(به جای«من دمه»).
4- (4)) -سند روایت مورد گفتگو،هم در کافی ی شریف(ط.غفّاری،370/3)،و هم در تهذیب شیخ طوسی أعلی اللّه مقامه الشّریف(ط.خرسان،258/3)،«...عن إبن أبی عمیر،عن بعض أصحابه،...»؛و زین روست که برخی(نگر:کشف اللّئام،ط.مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، 319/3؛و:جواهر الکلام،ط.دار الکتب الإسلامیّه،144/14؛و:مستند العروة الوثقی ی بروجردی،384/7)از آن به عنوان«مرسل»(/«مرسله»)یاد کرده اند؛و البتّه بسیاری (نگر:منتهی المطلب علاّمه حلّی،چاپ سنگی،386/1؛و:مدارک الأحکام عاملی، 407/4؛و:ذخیرة المعاد سبزواری،افست چاپ سنگی،1-قسم 2-246/؛و:مصباح الفقیه همدانی،افست چاپ سنگی،2-قسم 2-711/؛و:جامع المدارک خوانساری، 294/1)آن را«صحیح»خوانده اند.بنابر آن که بگوئیم ابن أبی عمیر جز از ثقات روایت نکرده(یا:هنگامی که به نام شیخ روایت تصریح ننموده باشد،بیشک او از ثقات بوده)،حق آن است که سند روایت را بی إشکال،و به تعبیری:«معتبر»،بدانیم؛و اللّه أعلم.
5- (5)) -در چاپ سنگی:لأکره.

و اللّه ما من مسجد (1)إلاّ (2)و قد بنی (3)علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل (4)فأصاب تلک البقعة (5)قطرة (6)من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (7)و أکثروا فیها من النّوافل (8).

مضمون این حدیث شریف اینست که:

راوی ثقه عدل می گوید:من عرض کردم به خدمت إمام (9)جعفر صادق علیه السّلام که:من مکروه دارم (10)-یعنی:خوشم نمی آید-که در مساجد آنها-یعنی:مخالفین و أهل سنّت- نماز کنم.پس آن حضرت فرمود:نه نه یعنی همچنین نیست (11)و اللّه در روی زمین هیچ مسجدی نمی باشد،خواه کوچک و خواه بزرگ،خواه او را از شیعیان ما (12)کسی بنا کرده باشد (13)یا از مخالفان و أهل سنّت،مگر آنکه آن مسجد بنا شده است در واقع و نفس الأمر بر قبر نبیّی (14)از أنبیآء یا بر قبر وصیّ نبیّ و همچنین وصیّی (15)که او را کشته باشند (16)و شهید کرده باشند (17)،پس رسیده است به آن بقعه که مسجد در آن بنا شده است قطره[ای] (18)از

ص:434


1- (1)) -در چاپ سنگی:مسجد.
2- (2)) -«إلاّ»در چاپ سنگی نیست.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:قتل.
5- (5)) -در چاپ سنگی:البقعة.
6- (6)) -در چاپ سنگی:قطرة[!!].
7- (7)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.در سنگی:الفرآئض.
8- (8)) --با تفاوتهائی در ضبط-آمده است در: الکافی،ط.غفّاری،370/3(«باب بناء المساجد و ما یؤخذ منها و...»،ح 14)؛و:تهذیب الأحکام،ط.خرسان،258/3(«باب فضل المساجد و الصّلاة فیها و فضل الجماعة و أحکامها»،ح /43پیاپی:723)؛و:همان،ط.غفّاری.
9- (9)) -در چاپ سنگی«إمام»نیامده است.
10- (10)) -در چاپ سنگی:میدارم.
11- (11)) -در چاپ سنگی:مکو(-مگو).
12- (12)) -«ما»در سنگی نیست.
13- (13)) -در سنگی:است.
14- (14)) -در سنگی:نبی.
15- (15)) -در دستنوشت و چاپ سنگی:وصیّ.
16- (16)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
17- (17)) -در چاپ سنگی:اند(به جای«باشند»).
18- (18)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.

خون آن و به سبب رسیدن قطره[ای] (1)از خون آن در سابقه عنایت أزلیّة (2)مقدّر شد که آن مسجد باشد پس حق تعالی دوست داشت به سبب رسیدن قطره[ای] (3)از خون آن وصیّ شهید به آنجا که آن موضع مسجد باشد و حق تعالی را مؤمنین و مصلّین در آنجا ذکر کنند.پس أداء (4)کنید:ای شیعیان ما!در مساجد نمازهای واجبی (5)را و بسیار کنید در مساجد نوافل را.

پس می گوئیم:مخفی نماند که این که ذکر کرده ام،ترجمه این حدیث شریف (6)به نهج تفسیر ألفاظ و بیان فقرات آن است (7)و لکن در مقام فهم مطلب و مراد از آن به این طور باید گفت که مقصود إمام علیه السّلام (8)اینست که:بنای مساجد در هر جا و (9)هر موضع از بلاد (10)بلکه در صحراها (11)و رؤوس جبال از أعمال فاضله و مندوبه مؤکّده است هرچند آن

ص:435


1- (1)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
2- (2)) -در چاپ سنگی:ازلیّه.
3- (3)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده گردید.
4- (4)) -در چاپ سنگی:ادا.
5- (5)) -«واجبی»در اینجا به معنای«واجب»به کار رفته است؛چنان که«مستحبّی»به جای «مستحب»به کار می رود و مثلا امروزه گفته می شود:«نمازهای مستحبّی». کاربرد واژه های«واجبی»و«مستحبّی»در معنای«واجب»و«مستحب»چندان مستحدث نیست.نمونه را،در ترجمه و شرحی قدیم(احتمالا از عصر صفوی)بر رساله اعتقادات شیخ بهائی،در ترجمه«و أنّ الأغسال الواجبة ستّة»(اعتقادات شیخ بهائی،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،ص 323)آمده است:«و اینکه غسلهای واجبی شش است»(همان،ص 325). (نمونه کاربرد واژه«مستحبّی»را نیز در معنای«مستحب»،نگر در:تحفة العالم شوشتری، به اهتمام صمد موحّد،ص 73).
6- (6)) -در چاپ سنگی:+بود.
7- (7)) -در سنگی«است»نیامده.
8- (8)) -در سنگی به یک«ع»اکتفا کرده اند.
9- (9)) -در چاپ سنگی:+در.
10- (10)) -در چاپ سنگی:+و قری.
11- (11)) -در دستنوشت:صحرها.در چاپ سنگی:صحراهای.

مسجد (1)در غایت صغر و کوچکی بوده باشد و لکن تحقّق و ثبوت مسجد شدن یک قطعه از زمین در سابقه عنایت أزلیّه همچنین مقضی و مقدّر شده است که بدون بودن (2)قبر نبیّی (3)از أنبیآء در آنجا یا بدون رسیدن یک قطره یا یک ذرّه از خون وصیّ معصوم مقتول به آنجا ممکن و میسّر و مقدّر (4)نباشد.پس در هرجا که (5)مسجد بنا شده است یا خواهد شد تا انقراض عالم یک قطره از خون وصیّ معصوم شهید رسیده است به آنجا یا (6)قبر نبیّی (7)از أنبیآء بوده است.پس اگر سؤال کنید (8)که در این حدیث شریف طاهر بودن (9)خون معصوم،خواه نبی باشد و خواه وصی،ذکر نشده است،پس چه طور جناب سیّد (10)أجلّ و أنبل آقا (11)سیّد مهدی طباطبائی و همچنین خودت استدلال می کنید به این حدیث شریف بر (12)طاهر و مطهّر بودن خون معصوم،پس در جواب این سؤال می گوئیم که:گویا نشنیده[ای] (13)یا نفهمیده عبارت مشهوره (14)در ألسنه را (15)که می گویند:الکنایة أبلغ من التّصریح؛زیرا که این قدر (16)جلالت و علوّ رتبت آن زمین (17)که مسجد شده است به سبب

ص:436


1- (1)) -در چاپ سنگی«مسجد»نیامده است.
2- (2)) -«بودن»در سنگی نیامده است.
3- (3)) -در چاپ سنگی:بنی[کذا].در دستنوشت:نبی.
4- (4)) -در چاپ سنگی:مقدور.
5- (5)) -«که»در سنگی نیامده است.
6- (6)) -در چاپ سنگی به جای«یا»،«و»آمده.
7- (7)) -در چاپ سنگی:بنی.در دستنوشت:نبی.
8- (8)) -در چاپ سنگی:کسی سؤال کند(به جای«سؤال کنید»).
9- (9)) -در چاپ سنگی:طاهر و مطهّر بودن(به جای«طاهر بودن»).
10- (10)) -«سیّد»در چاپ سنگی نیست.
11- (11)) -«آقا»در چاپ سنگی نیست.
12- (12)) -در چاپ سنگی:به.
13- (13)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
14- (14)) -در چاپ سنگی:+که.
15- (15)) -«را»در چاپ سنگی نیامده است.
16- (16)) -در چاپ سنگی:+و.
17- (17)) -در چاپ سنگی:«زمینی»(به جای«زمین»).

آن یک قطره خون است که به آن رسیده است و هر زمینی که خون آن (1)معصوم به آن نرسیده است مرتبه مسجد شدن و منزله (2)و شرافت معبد شدن برای آن مقدّر نشده است.

از این دلالت أبلغ و آکد (3)و أوثق و أمتن (4)کدام دلالت می شود؟!و اگر می خواهی مطلب و مقصد از این درجه نیز أوضح و أبین باشد تأمّل و تدبّر کن در فقره[ای] (5)که إمام علیه السّلام (6)فرمود:فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.پس معنی این فقره شریفه اینست که حق تعالی دوست می دارد به سبب شرافت و (7)قدر و علوّ منزلت و عظم درجه و احترام رسیدن یک قطره خون از (8)معصوم به آن موضع که آن موضع مسجد و معبد باشد که (9)مسلمین و مؤمنین در آنجا ذکر او را نمایند و أفضل[عبادات] (10)و أشرف قربات را،یعنی نماز را،در آنجا به عمل بیاورند.پس کدام دلالت دلیلی از أدلّه شرعیّه از این دلالت أبلغ و آکد (11)و أوثق بلکه أوضح و أبین و أصرح خواهد شد؟!زیرا که معلوم و واضح است در نزد هر عاقل و فرزانه، بلکه در نزد هر ذی شعوری که حق تعالی هیچ چیز را از أفراد پلیدی و زشتی و خباثت و نجاست از هر نوع و (12)هر صنف بوده باشد دوست نخواهد داشت.پس مطلب بحمد اللّه تبارک و تعالی کالشّمس فی رابعة (13)النّهار در حقّ خون جمیع أنبیآء و أوصیآء معصومین است (14)».

ص:437


1- (1)) -«آن»در چاپ سنگی نیست.
2- (2)) -در چاپ سنگی:منزلت.
3- (3)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
4- (4)) -در چاپ سنگی چیزی شبیه«امبین»کتابت گردیده است البتّه فقط با یک دندانه(شاید «أبین»؟).
5- (5)) -موافق چاپ سنگی و به اقتضای سیاق افزوده شد.
6- (6)) -در چاپ سنگی به یک«ع»اکتفا شده است.
7- (7)) -«و»در سنگی نیست.
8- (8)) -«از»در سنگی نیست.
9- (9)) -«که»در سنگی نیست.
10- (10)) -از سنگی افزوده شد.
11- (11)) -در دستنوشت:اکد.در چاپ سنگی:اکدّ.
12- (12)) -در چاپ سنگی:+از.
13- (13)) -چنین است هم در دستنوشت ما و هم در چاپ سنگی(به باء).
14- (14)) -سعادات ناصریّه(چاپ سنگی)،صص 170-173.-

تمام شد عبارت آن مرحوم از کتاب سعادات النّاصریّه.

و الحال شروع می نمایم به ذکر عبارات آن مرحوم از کتاب أسرار الشّهادة و اینست عبارت آن:

«صحح ابن عمر (1)عن رجل عن الصّادق علیه السّلام و فیه:

قلت[له]:إنّی أکره أن أصلّی فی مساجدهم.قال علیه السّلام:لا و اللّه ما من مسجد إلاّ و قد بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل فأصاب تلک البقعة قطرة من دمه،فأحبّ اللّه أن یذکر فیها،فأدّوا فیها الفرائض (2)و أکثروا فیها من النّوافل(الحدیث).

و تقریب الاستدلال بهذا الخبر ظاهر،لأنّه قد استفید منه إنّ العلّة فی فضل المساجد، أیّ مسجد کان،أی من المساجد الصّغار فی محلاّت البلاد و القری إلی المساجد العظام حتّی تنتهی إلی مسجد الحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفة هی ما أشیر إلیه فی الخبر من أنّ المساجد لا تبنی إلاّ علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ و (3)علی ما فیه قطرة من دم نبیّ أو وصیّ نبیّ؛و بعبارة أخری:إنّ التّفاوت و الاختلاف فی المساجد-أی بحسب مراتب الفضل و درجات الشّرف-إنّما انبعث من التّفاوت و الاختلاف فیما بنی علیه المساجد،بمعنی أنّ أیّ مسجد من المساجد کان مدفن جمع من الأنبیآء و الأوصیآء و ذلک کالحرمین و مسجد بیت المقدس و مسجد الکوفة کان أشرف منزلة و أعظم درجة.

و هکذا الحال فیما یلی ذلک،بمعنی أنّ کلّ مسجد من المساجد الّتی فی سائر (4)البلاد إن کان بنی علی قبر نبیّ أو وصیّ نبیّ،کان مسجدا أعظم فی ذلک البلد الّذی هو[فیه].

و هکذا یکون مسجدا أعظم فی ذلک البلد،إن کانت الدّمآء المصبوبة (5)فیه من نبیّ أو وصیّ

ص:438


1- (1)) -کذا فی المخطوطة!! در إکسیر العبادات:«صحیح ابن أبی عمیر».
2- (2)) -الفرائض/در دستنوشت:الفرایض.
3- (3)) -چنین است در دستنوشت.
4- (4)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
5- (5)) -المصبوبة/در دستنوشت:المصوبة.

نبیّ أکثر من الدّماء المصبوبة (1)فی سائر (2)مساجد ذلک البلد،فهذه القطرات من دمآء نبیّ أو وصیّ نبیّ قد توجد فی ذلک المکان بنقل الملائکة إیّاها من مقتل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله أو الوصیّ علیه السّلام إلی ذلک المکان و إن کانت المسافة بینهما بعیدة،ثمّ انّ کلّ مسجد یکون فیه الدّم قلیلا یکون مسجد محلّة أو سوق أو قریة أو نحو ذلک.

و بالجملة فإنّه لا یوجد فی وجه الأرض مسجد إلاّ أنّه قد بنی علی قبر جمع من الأنبیآء،أو علی قبر جمع من الأوصیآء،أو علی قبر نبیّ واحد أو وصیّ واحد،أو علی قطرات من دم نبیّ أو وصیّ،أو علی قطرة واحدة من نبیّ أو علی قطرة واحدة من وصیّ.

فإذا علمت أنّ اختلاف المثوبات و الدّرجات فی الصّلوة فی المساجد إنّما انبعث عن عظم قدر المسجد و کثرة شرفه،و هکذا عن صغر قدر المسجد و قلّة شرفه،و أنّ الاختلاف و التّفاوت بحسب عظم القدر و کثرة الشّرف و صغر القدر و قلّة الشّرف إنّما انبعث عن الاختلاف و التّفاوت فیما أشرنا إلیه،کنت علی یقین و قطع بما أشرنا إلیه من أنّ الصّلوة عند قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هکذا عند قبور آله المعصومین ممّا لا حدّ و لا حصر لفضله و ثوابه.

ثمّ لا یخفی علیک أنّ هذا الخبر الشّریف یفید أمورا مهمّة و أحکاما کثیرة،فنشیر هاهنا (3)إلی بعض منها،و ذلک مثل طهارة دم نبیّ أو وصیّ نبیّ قتل و هذا یستفاد من قوله علیه السّلام:فأصاب تلک البقعة قطرة من دمه فأحبّ اللّه أن یذکر فیها.

و التّقریب ظاهر،فإنّ محبّة اللّه لتلک البقعة قد فرع علی إصابة الدّم إیّاها،فاللّه تعالی لا یحبّ الرّجس مطلقا،و یمکن التّعمیم بعد ذلک بأن یشمل«دم»دماء کلّ الأنبیآء و دماء کلّ الأوصیآء بعدم القول بالفصل،و هذا المطلب بالنّسبة إلی دمآء نبیّنا و آله المعصومین صلوات اللّه علیه و علیهم أجمعین ممّا لا إشکال فیه،فیدلّ علیه-بعد ما ذکر-قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (4).فإنّ الآیة

ص:439


1- (1)) -المصبوبة/در دستنوشت:المصوبة.
2- (2)) -سائر/در دستنوشت:سایر.
3- (3)) -هاهنا/در دستنوشت:هیهنا.
4- (4)) -سوره مبارکه احزاب،آیه 33.

کما أنّها من الأدلّة القاطعة لعصمة أهل الکساء،فکذا إنّها من الأدلّة الدّالة علی مطلبنا هذا، فهذا المطلب ممّا یستفاد من جملة کثیرة من فقرات الأدعیة و الزّیارات،بل إنّ المستفاد من جملة من فقرات جملة من الزّیارات طهارة دمآء المستشهدین بین یدی سیّد الشّهداء أیضا و لکن دمآئهم الّتی سفکت فی کربلا.

فمن أراد أن یطّلع علی البسط فی شرح هذا الخبر فعلیه المراجعة إلی کتابنا شرح المنظومة فی فقه الإمامیّة (1). (2)».

تمام شد عبارات آن مرحوم.

و در سنه 1297 رساله فارسی عمدة الفقهاء،وحید العصر،مرجع الخواص و العوام، جناب آقا شیخ زین العابدین کربلائی (3)به دست حقیر آمد (4)و اینست عبارت آن:

ص:440


1- (1)) -مراد مرحوم دربندی علی الظّاهر کتاب خزائن الأحکام است که در آن به شرح منظومه فقهی سیّد بحر العلوم رحمة اللّه علیه پرداخته و در همان زمان قدیم در تبریز و تهران به چاپ نیز رسیده است. نگر:الذّریعة،152/7؛و:مقدّمه ای بر فقه شیعه،مدرّسی،ص 309.
2- (2)) -أصل این گفتآورد را-با پاره ای دگرسانیها در ضبط-نگر در:إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،تحقیق:محمّد جمعه بادی و عبّاس ملاّ عطیّه الجمریّ،380/1-382.
3- (3)) -زین العابدین کربلائی/زین العابدین بن مسلم بارفروشی مازندرانی حائری(ف:1309 ه.ق.)،فقیه نامی إمامی که نزد صاحب ضوابط(سیّد إبراهیم قزوینی)و صاحب جواهر و شیخ أعظم أنصاری و سعید العلماء مازندرانی(ملاّ محمّد سعید)شاگردی کرده و در کربلای معلّی مرجعیّت تام در تدریس و إفتاء و تقلید داشته و بسیاری از شیعیان ایران و عراق و بخارا و هند را در مسائل شرعی بدو رجوع بوده است. نگر:فوایّد رضویّه،ط.بخشایشی،ص 291(ش 378)؛و:نقباء البشر،805/2 و 806(ش 1311)؛و:تراجم الرّجال اشکوری،ط.مرعشی،227/1 و 228؛و مرآة الشّرق،760/1 و 761.
4- (4)) -گویا در اینجا،مراد،همانا کتاب مستطاب ذخیرة المعاد فی تکالیف العباد(سنج:الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،20/10)باشد که در قالب پرسش و پاسخ تدوین گردیده است.-

ص:441

«و أمّا خون و فضلات أئمّه روحی لهم الفداء،پس نجس به معنی خبیث نیست،بلکه تبرّک به آنها باید نمود و لکن باید شست از جهت پیروی ایشان و امتثال فرمایش ایشان مثل این که بدن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و إمام را باید غسل داد بعد از ممات از جهت فرمایش ایشان با اینکه (1)بدن ایشان أطهر أبدان می باشد حتّی آنکه بعد از فوت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله ندائی ظاهر شد که بدن پیغمبر را غسل ندهید که حاجت به غسل ندارد.حضرت أمیر علیه السّلام نشسته بود.بعد ازین نداء فرمود که:ای شیطان!دور شو که خود آن حضرت وصیّت فرموده که او را غسل دهم.پس لازم است شستن به جهت این که خود ایشان می شستند و أمر به شستن می نمودند و أبدا إظهار به این که حاجت به شستن نیست نکرده اند حتّی این که از أبی بصیر که بی چشم بود منقول است که روزی داخل شدم بر مولای خود إمام محمّد باقر علیه السّلام و آن بزرگوار مشغول نماز بوده؛پس عصاکش من به من گفت که در جامه حضرت خون می باشد.پس چون آن بزرگوار از نماز فارغ شد عرض کردم که عصاکش من به من گفت که جامه شما خون آلوده است.حضرت در جواب نفرمودند که خون ما أهل بیت پاک است و حاجت به شستن ندارد با این که مانعی به حسب ظاهر نبوده،بلکه عذر گفت که:من دمل زیاد دارم و نمی شویم جامه را تا این که خوب شود». (2)

پس عاقل لبیب و صاحب ذوق سلیم و دوست حقیقی ایشان بعد از مطالعه این

ص:442


1- (1)) -با اینکه/در دستنوشت:باینکه.
2- (2)) -از«و در سنه 1297 رساله فارسی...»تا اینجا به خطّ مؤلّف در هوامش إلحاق گردیده و با رادّه تفهیم کرده است که جای آن همین جاست که ما آوردیم.

کتاب شبهه از برای او باقی نخواهد ماند که دماء آن أنوار مقدّسه إلهیّه»محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم أجمعین»،أطهر و أطیب أشیاء است.

هذا اعتقادی،فمن شآء فلیؤمن و من شآء فلیکفر؛و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین،و لعنة اللّه علی أعدائهم و منکری فضائلهم إلی یوم الدّین.

تمّت الرّسالة الشّریفة الموسومة ب:[ال]رسالة الطّاهریّة علی ید أحقر المحبّین و المخلصین سیّد محمود بن محمّد مهدی غفر اللّه لهما فی سنة 1288.

[دستخط مؤلّف بر نسخه:]حقیر مؤلّف خود مقابله نمودم این نسخه را با نسخه أصل خود؛مطابق بود.

[سجع مهر مؤلّف:]«اگرچه مجرمم عبد الرّحیم»

ص:443

ص:444

کتابنامه پژوهش

(1)

*أحادیث أمّ المؤمنین عائشه،السّیّد مرتضی العسکریّ،ج 2،ط:1،بیروت:

المجمع العلمیّ الإسلامیّ،1418 ه.ق.

*إحقاق الحق(در ردّ اتّهام و رفع إبهام)،میرزا موسی حائری اسکوئی(1279 -1364 ه.ق.)،ترجمه محمّد عیدی خسروشاهی،ج 1،تهران:انتشارات روشن ضمیر،1385 ه.ش.

*استفتائات،آیة اللّه عبد اللّه جوادی آملی،چ:2،قم:مرکز نشر إسراء،تابستان 1387 ه.ش.

*أسد الغابة فی معرفة الصّحابة،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی)،5 ج،بیروت:دار الکتاب العربی.

*اعتقادات شیخ بهائی(متن عربی رسالة الاعتقادات شیخ بهاء الدّین محمّد عاملی،به همراه سه ترجمه و شرح فارسی آن)،به کوشش و پژوهش جویا جهانبخش،چ:1،تهران:انتشارات أساطیر،1387 ه.ش.

*أعیان الشّیعة،السّیّد محسن الأمین،حقّقه و أخرجه:حسن الأمین،بیروت:

دار التّعارف للمطبوعات،1403 ه.ق.

*إکسیر العبادات فی أسرار الشّهادات،الشّیخ آغا بن عابد الشّیروانیّ الحائریّ

ص:445


1- (1)) -ناگفته نماند که دسترس ما به بعض این منابع به واسطه لوحهای فشرده رایانگی بوده است.

المعروف ب:الفاضل الدّربندیّ(ف:1285 ه.ق.)،تحقیق:محمّد جمعه بادی(و)عبّاس ملاّ عطیّه الجمری،ط:1،3 ج،قم:دار ذوی القربی،1420 ه.ق.

*الآحاد و المثانی،ابن أبی عاصم(206-287 ه.ق.)،تحقیق الدّکتور باسم فیصل أحمد الجوابرة،ط:1،الرّیاض:دار الدّرایة،1411 ه.ق.

*الأربعین الحسینیّة،آیة اللّه حاج میرزا محمّد إشراقی(معروف به:أرباب/ 1273-1341 ه.ق.)،چ:2،تهران و قم:انتشارات أسوه،1379 ه.ش.

*الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،2 ج،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*الإصابة فی تمییز الصّحابة،أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)، دراسة و تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،8 ج،ط:1، بیروت:دار الکتب العلمیّة،1415 ه.ق.

*الأعلام،خیر الدّین الزّرکلی،ط:5،بیروت:دار العلم للملایین،1980 م.

*الإنصاف فیما تضمّنه الکشّاف من الاعتزال،ناصر الدّین أحمد بن محمّد بن المنیر الاسکندریّ المالکیّ؛مطبوع در ذیل الکشّاف-الکشّاف زمخشری.

*الأنوار الإلهیّة فی المسائل العقائدیّة،آیة اللّه المیرزا جواد التّبریزیّ،ط:4،قم:

دار الصّدّیقة الشّهیدة سلام اللّه علیها،1425 ه.ق.1383/ ه.ش.

*البدایة و النّهایة،أبو الفداء إسماعیل بن کثیر الدّمشقی(ف:774 ه.ق.)،حقّقه و دقّق أصوله و علّق حواشیه:علی شیری،ط:1،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ، 1408 ه.ق.

*التّبیان فی تفسیر القرآن،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385- 460 ه.ق.)،تحقیق و تصحیح:أحمد حبیب قصیر العاملیّ،10 ج،ط:1(در ایران)، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1409 ه.ق.

*التّفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکریّ علیهم السّلام،

ص:446

تحقیق و نشر:مدرسة الإمام المهدی عجّل اللّه فرجه الشّریف(برعایة:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ)،ط:1،قم:1409 ه.ق.

*التّلخیص الحبیر فی تخریج الرّافعیّ الکبیر،أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ(ف:852 ه.ق.)،12 ج،دار الفکر.

*الحاشیة علی إلهیّات الشّرح الجدید للتّجرید،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:993 ه.ق.)،تحقیق:أحمد العابدیّ،ط:2،قم:مرکز انتشارات دفتر تبلیغات إسلامی حوزه علمیّه قم،1419 ه.ق.1377/ ه.ش.

*الحبل المتین،الشّیخ بهاء الدّین محمّد بن الحسین بن عبد الصّمد الحارثیّ العاملیّ (ف:1030 ه.ق.)،قم:انتشارات بصیرتی(افست از روی چاپ سنگی).

*الحدائق النّاضرة فی أحکام العترة الطّاهرة،یوسف البحرانیّ(ف:1186 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:محمّد تقی الایروانیّ،ج 5،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ.

*الخرائج و الجرائح،قطب الدّین الرّاوندیّ(ف:573 ه.ق.)،3 ج،تحقیق و نشر:

مؤسّسة الإمام المهدی علیه السّلام،قم:1409 ه.ق.

*الخصائص الکبری-کفایة الطّالب اللّبیب...

*الخلاف،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(385-460 ه.ق.)، تحقیق:جماعة من المحقّقین،ج 1 و 4،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1407 و 1414 ه.ق.

*الدّرجات الرّفیعة فی طبقات الشّیعة،صدر الدّین السّیّد علی خان المدنی الشّیرازیّ الحسینیّ(ف:1120 ه.ق.)،قدّم له:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،ط:2،قم:

مکتبة بصیرتی،1397 ه.ق.

*الدّرّة النّجفیّة،آیة اللّه السّید مهدی بحر العلوم(ف:1212 ه.ق.)،:محمّد هادی الأمینیّ،[قم:]مکتبة المفید،1405 ه.ق.

*الدّیباج علی صحیح مسلم بن الحجّاج،جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر

ص:447

السّیوطی،حقّقه و علّق علیه:أبو إسحاق الحوینی الأثری،ج 4،ط:1،دار ابن عفّان، 1416 ه.ق.

*الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،25 ج،بیروت:

دار الأضواء.

*الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة،الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ،ج 26(مستدرکات المؤلّف)،إعداد و تنسیق و فهرسة:السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،ط:2،بیروت:

دار الأضواء،1406 ه.ق.

*السّرائر-کتاب السّرائر...

*السّنن الکبری،أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ البیهقی(ف:458 ه.ق.)،10 ج، بیروت:دار الفکر.

*السّیرة الحلبیّة،الحلبی،3 ج،بیروت:دار المعرفة.

*الشّهب الثّواقب لرجم شیاطین النّواصب،محمّد بن عبد علی آل عبد الجبّار القطیفی،تحقیق:حلمی السّنان،ط:1،قم:الهادی،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الشّیخ أحمد الأحسائیّ:مجدّد الحکمة الإسلامیّة،عبد الرّسول زین الدّین،5 ج،ط:1،النّجف:طریق المعرفة(و)بیروت:مؤسّسة التّاریخ العربیّ،1428 ه.ق.

*الصّحاح(تاج اللّغة و صحاح العربیّة)،إسماعیل بن حماد الجوهریّ،تحقیق:

أحمد عبد الغفور عطّار،ط:4،بیروت:دار العلم للملایین،1407 ه.ق.

*العقائد الإسلامیّة(عرض مقارن لأهمّ موضوعاتها من مصادر السّنّة و الشّیعة)،قام بإعداده:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّة،ط:1،قم:مرکز المصطفی للدّراسات الإسلامیّة،1419 ه.ق.

*الغدیر،علاّمه شیخ عبد الحسین أمینی نجفی،ترجمه أکبر ثبوت،ج 13،چ:4، تهران:بنیاد بعثت،1369 ه.ش.

*الغدیر فی الکتاب و السّنّة و الأدب،عبد الحسین أحمد الأمینیّ النّجفیّ،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1387 ه.ق.

ص:448

*الفصول المهمّة فی أصول الأئمّة،محمّد بن الحسن الحرّ العاملیّ،تحقیق:

محمّد بن محمّد الحسین القائینی،3 ج،ط:1،قم:مؤسّسه معارف إسلامی إمام رضا علیه السّلام،1418 ه.ق.1376/ ه.ش.

*الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة[علیه السّلام]،علیّ بن محمّد بن أحمد المالکیّ المکّی (ف:855 ه.ق.)،حقّقه و وثّق أصوله و علّق علیه:سامی الغریری،2 ج،ط:1،قم:

دار الحدیث،1379 ه.ش.1422/ ه.ق.

*الفتنة و وقعة الجمل،روایة سیف بن عمر الضبی الأسدی،جمع و تصنیف:أحمد راتب عرموش،ط:7،بیروت:دار النّفائس،1413 ه.ق.

*الفوائد المدنیّة،المولی محمّد أمین الاسترآبادی(ف:1033 ه.ق.)-و بذیله:

الشّواهد المکّیّة،السّیّد نور الدّین الموسویّ العاملیّ(ف:1062 ه.ق.)،تحقیق:رحمة اللّه الرّحمتیّ الأراکی،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1424 ه.ق.

*الکافی،أبو جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینیّ الرّازیّ(ف:329 ه.ق.)، صحّحه و قابله و علّق علیه:علی أکبر الغفّاریّ،ط:3،طهران:دار الکتب الإسلامیّة، 1367 ه.ش.

*الکامل فی التّاریخ،ابن الأثیر(عزّ الدّین أبو الحسن علیّ بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانیّ)،بیروت:دار صادر،1385 ه.ق.

*الکشّاف عن حقائق التّنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التّأویل،أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزّمخشریّ الخوارزمیّ(467-538 ه.ق.)،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1385 ه.ق.

*اللّمعة البیضاء فی شرح خطبة الزّهراء علیها السّلام،المولی محمّد علیّ بن أحمد القراچه داغی التّبریزیّ الأنصاریّ(ف:1310 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد هاشم المیلانیّ،ط:1،قم:

دفتر نشر الهادی،1418 ه.ق.

*المجموع(شرح المهذّب)،أبو زکریّا محیی الدّین بن شرف النّووی(ف:676 ه.ق.)،20 ج،دار الفکر.

ص:449

*المراجعات،عبد الحسین شرف الدّین الموسویّ،تحقیق و تعلیق:حسین الرّاضی،ط:2،بیروت،1402 ه.ق.

*المسائل السّرویّة،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العکبریّ البغدادیّ)،تحقیق:صائب عبد الحمید،ط:2،بیروت:دار المفید،1414 ه.ق.

*المستدرک علی الصّحیحین،أبو عبد اللّه الحاکم النّیسابوریّ؛و بذیله:التّلخیص، الذّهبیّ،باهتمام:یوسف عبد الرّحمن المرعشلی،4 ج،بیروت:دار المعرفة.

*المعارف،ابن قتیبة،تحقیق:ثروت عکاشة،القاهرة:دار المعارف.

*المعجم الکبیر،أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ(260-360 ه.ق.)،حقّقه و خرّج أحادیثه:حمدی عبد المجید السّلفیّ،25 ج،القاهرة:مکتبة ابن تیمیّة.

*المعجم فی معاییر أشعار العجم،شمس الدّین محمّد بن قیس الرّازی،به تصحیح محمّد بن عبد الوهّاب قزوینی،با تصحیح مجدّد سیّد محمّد تقی مدرّس رضوی،تهران و تبریز،کتابفروشی تهران،بی تا.

*المقنع،الشّیخ الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:

381 ه.ق.)،تحقیق:لجنة التّحقیق التّابعة لمؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام،قم:مؤسّسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ه.ق.

*المنتخب فی جمع المراثی و الخطب المشتهر ب:الفخری،فخر الدّین الطّریحیّ النّجفیّ(ف:1085 ه.ق.)،قم:کتابخانه ارومیّه(افست از روی چاپ قدیم)،بی تا.

*المنتخب من کتاب ذیل المذیل من تاریخ الصّحابة و التّابعین،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ للمطبوعات،1358 ه.ق.

*الموطّأ،مالک بن أنس،صحّحه و...:محمّد فؤاد عبد الباقی،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1406 ه.ق.

*النّهریّة،المیرزا محمّد باقر الخوانساریّ الاصفهانیّ(ف:1313 ه.ق.)-ویلیها رسالة الضروریّات المسمّاة تلویح النوریّات من الکلام فی تنقیح الضروریّات من

ص:450

الإسلام و...-،باهتمام المیر سیّد أحمد الرّوضاتی،اصفهان،1337 ه.ش.1377/ ه.ق.

*أمالی السّیّد المرتضی،الشّریف أبو القاسم علیّ بن الطّاهر أبی أحمد الحسین(ف:

436 ه.ق.)،صحّحه و ضبط ألفاظه و علّق حواشیه:السّیّد محمّد بدر الدّین النّعسانیّ الحلبیّ و...،4 ج،(در 2 مجلّد)،قم:منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ، 1403 ه.ق.

*أنوار الولایة،ملاّ زین العابدین الگلپایگانی(1218-1289 ه.ق.)،[قم]،بی نا، 1409 ه.ق.

*بدایة المجتهد و نهایة المقتصد،أبو الولید محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن رشد القرطبی الأندلسی الشّهیر ب:ابن رشد الحفید(ف:595 ه.ق.)،تصحیح:خالد العطّار،2 ج،بیروت:دار الفکر،1415 ه.ق.

*تاریخ الإسلام،الذّهبیّ،تحقیق:عمر عبد السّلام تدمری،ط:1،بیروت:

دار الکتاب العربیّ،1407 ه.ق.

*تاریخ الأمم و الملوک،أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ.

*تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلّها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها،الحافظ أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه الشّافعیّ المعروف ب:ابن عساکر(499-571 ه.ق.)،دراسة و تحقیق:علی شیری ط:

1،بیروت:دار الفکر،1419 ه.ق.

*تحفة الأحوذی بشرح جامع التّرمذیّ،أبو العلا محمّد عبد الرّحمن بن عبد الرّحیم المبارکفوریّ(1283-1353 ه.ق.)،ج 1،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1410 ه.ق.

*تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم،السّیّد جعفر بحر العلوم(1281-1377 ه.ق.)،2 ج(در یک مجلّد)ط:2،طهران:مکتبة الصّادق،1401 ه.ق.1360/ ه.ش.

ص:451

*تحفة العالم و ذیل التّحفة،میر عبد اللّطیف خان شوشتری(1172-1220 ه.ق.)،به اهتمام صمد موحّد،چ:1،تهران:کتابخانه طهوری،1363 ه.ش.

*تذکرة الفقهاء،العلاّمة الحلّی(الحسن بن یوسف بن المطهّر)،تحقیق و نشر:

مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 1-9،ط:1،قم:1414-1419 ه.ق.

*تراجم الرّجال(مجموعة تراجم أعلام أکثرهم مغمورون تنشر موادّها التّاریخیّة لأوّل مرّة)،السّیّد أحمد الحسینیّ[الاشکوریّ]،2 ج،قم:مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ،1414 ه.ق.

*ترجمة الإمام الحسین علیه السّلام من کتاب بغیة الطّلب فی تأریخ حلب،کمال الدّین عمر بن أحمد بن أحمد بن أبی جرادة الحلبیّ المشهور ب:ابن العدیم،تصحیح:السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،تحقیق:محمّد الطّباطبائیّ،ط:1،قم:دلیل ما،1423 ه.ق./ 1381 ه.ش.

*ترجمه الغدیر-الغدیر

*تصحیح اعتقادات الإمامیّة،الشّیخ المفید(أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان العکبریّ البغدادیّ336/-413 ه.ق.)،تحقیق:حسین درگاهی،ط:2،بیروت:

دار المفید،1414 ه.ق.

*تعطیر الأنام فی تعبیر المنام،عبد الغنی النّابلسیّ(1050-1143 ه.ق.)- و بهامشه:منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام و الإشارات فی علم العبارات-،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر،1359 ه.ق.

*تفسیر جوامع الجامع،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،تحقیق و نشر:

مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ج 1 و 2،ط:1،قم:1418-1420 ه.ق.

*تفسیر شریف لاهیجی،بهاء الدّین محمّد بن شیخعلی الشّریف اللاّهیجی،با مقدّمه و تصحیح میر جلال الدّین حسینی ارموی(محدّث)،ج 2،تهران:علی أکبر علمی،1363 ه.ش.

ص:452

*تفسیر غریب القرآن الکریم،فخر الدّین الطّریحیّ(ف:1085 ه.ق.)،عنی بتحقیقه و التّعلیق علیه و نشره:محمّد کاظم الطّریحیّ،قم:انتشارات زاهدی.

*تفسیر من وحی القرآن،السّیّد محمّد حسین فضل اللّه،ط:2،بیروت:دار الملاک، 1419 ه.ق.

*تنزیه الأنبیاء،أبو القاسم علیّ بن الحسین الموسویّ المعروف ب:الشّریف المرتضی (ف:436 ه.ق.)،ط:2،بیروت:دار الأضواء،1409 ه.ق.

*تهذیب الأحکام،شیخ الطّائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ(ف:460 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:السّیّد حسن الموسویّ الخرسان،ط:4،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1365 ه.ش.

*جامع المدارک فی شرح المختصر النّافع،السّیّد أحمد الخوانساریّ،علّق علیه:

علی أکبر الغفّاریّ،ط:2،طهران:مکتبد الصّدوق،1355 ه.ش.

*جشن نامه استاد دکتر محمّد علی موحّد،زیر نظر حسن حبیبی،چ:1،تهران:

فرهنگستان زبان و أدب فارسی،1386 ه.ش.

*چشم اندازی به تحریفات عاشورا(لؤلؤ و مرجان)،میرزا حسین نوری، تحقیق و تعلیق:مصطفی درایتی،چ:1،قم:انتشارات استاد أحمد مطهّری،1379 ه.ش.1420/ ه.ق.

*جوامع الجامع-تفسیر جوامع الجامع

*جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام،محمّد حسن النّجفیّ(ف:1266 ه.ق.)، حقّقه و علّق علیه:عبّاس القوچانیّ،ط:2،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1365 ه.ش.

*حلیة الأبرار،السّیّد هاشم البحرانیّ(ف:1107 ه.ق.)،تحقیق:غلام رضا مولانا البروجردی،ط:1،قم:مؤسّسة المعارف الإسلامیّة،1411 ه.ق.

*حوار مع فضل اللّه حول الزّهراء علیها السّلام،السّیّد هاشم الهاشمیّ،ط:2،دار الهدی للطّباعة و النّشر،1422 ه.ق.

ص:453

*خصائص فاطمیّه-فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود

*در محضر حضرت آیة اللّه العظمی بهجت،محمّد حسین رخشاد،ج 1،چ:3، قم:مؤسّسه فرهنگی سماء،1382 ه.ش.

*ذخیرة المعاد،المحقّق السّبزواریّ،قم:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث (افست چاپ سنگی).

*ذخیرة المعاد،شیخ زین العابدین حائری مازندرانی،چاپ سنگی،با نظارت:

سیّد نواب جان صاحب ذاکر عظیم آبادی،به اهتمام:سیّد عابد علی،لکهنو:مطبع اثنا عشری،1298 ه.ق.

*ذکری الشّیعة فی أحکام الشّریعة،الشّهید الأوّل(محمّد بن جمال الدّین مکّی العاملی الجزینی734/-786 ه.ق.)،ج 4،تحقیق و نشر:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ط:1،قم:1419 ه.ق.

*رجال الخاقانیّ،الشّیخ علیّ الخاقانیّ(ف:1334 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،عنی بنشره و التّقدیم له:حسین الشّیخ حسن الخاقانیّ،ط:2، قم:مکتب الإعلام الإسلامیّ،1404 ه.ق.

*رسائل الشّریف المرتضی،تقدیم و إشراف:السّیّد أحمد الحسینیّ [الاشکوریّ]،

إعداد:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1 و 2،ط:1،قم:دار القرآن الکریم،1405 ه.ق.

*روان جاوید در تفسیر قرآن مجید،آیة اللّه حاج میرزا محمّد ثقفی تهرانی،5 ج، چ:2،تهران:انتشارات برهان،بی تا.

*روایات سهو النّبیّ الأکرم صلّی اللّه علیه و آله و نظریّة الإسهاء الإلهیّ عند الشّیخ الصّدوق، قصر التّمیمیّ،ط:1،قم:المرکز العالمیّ للدّراسات الإسلامیّة،1428 ه.ق.1386/ ه.ش.

*روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،الشّهید الثّانی(زین الدّین الجبعیّ العاملیّ الشّامی)،قم:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث(افست چاپ سنگی)،بی تا.

ص:454

*روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن،حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخزاعیّ النّیسابوریّ مشهور به:أبو الفتوح رازی،به کوشش و تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقّی-و-دکتر محمّد مهدی ناصح،چ:2،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1378 ه.ش.

*روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السّادات،المیرزا محمّد باقر الموسویّ الخوانساریّ،ج 2،طهران(و)قم:مکتبة إسماعیلیان،بی تا.

*روضة الفریقین،أبو الرّجاء المؤمّل بن مسرور بن أبی سهل بن مأمون الشّاشیّ العمرکی(؟شاید:الخمرکی)ثمّ المروزیّ(ف:516 یا 517 ه.ق.)،به تصحیح و تحشیه عبد الحیّ حبیبی،چ:1،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1359 ه.ش.

[در نقد نظر طابع روضة الفریقین که آن را«أمالی»ی أبو الرّجا-و نه تصنیف او- برگرفته است،نگر:عدّة العقل و عمدة المعقول فی إیضاح مبانی الأصول-همراه با دیگر مقالات فلسفی و کلامی-،فضل بن أحمد بن خلف بخاری،به اهتمام نجیب مایل هروی،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1371 ه.ش.، ص بیست و پنج.].

*روضة المتّقین فی شرح[کتاب]من لا یحضره الفقیه،المولی محمّد تقی المجلسیّ(1003-1070 ه.ق.)،ج 6،نمّقه و علّق علیه و أشرف علی طبعه:السّیّد حسین الموسویّ الکرمانیّ و الشّیخ علی پناه الاشتهاردیّ،قم:بنیاد فرهنگ إسلامی حاج محمّد حسین کوشانپور،بی تا.

*رویدادهای تاریخ إسلام،دکتر عبد السّلام ترمانینی،ترجمه جمعی از پژوهشگران،نظارت و إشراف:سیّد علیرضا واسعی،چ:1،ج 1،قم:پژوهشگاه علوم و فرهنگ إسلامی،1385 ه.ش.

*ریاض المسائل فی بیان أحکام الشّرع بالدّلائل،السّیّد علی الطّباطبائیّ(ف:

1231 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،ج 2،ط:1،قم:1412 ه.ق.

ص:455

*زبان حال(در عرفان و أدبیّات پارسی)،نصر اللّه پورجوادی،چ:1،تهران:

انتشارات هرمس،1385 ه.ش.

*زبدة البیان فی أحکام القرآن،المقدّس الأردبیلی(أحمد بن محمّد/ف:993 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد الباقر البهبودیّ،طهران:المکتبة المرتضویّة لإحیاء الآثار الجعفریّة.

*سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد،محمّد بن یوسف الصّالحی الشّامی (ف:942 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:عادل أحمد عبد الموجود(و)علی محمّد معوض،ط:

1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1414 ه.ق.

*سعادات ناصری،آقا بن عابین[کذا]بن رمضان بن الزّاهد الشّیروانیّ الدّربندیّ، چاپ سنگی(با تاریخ اختتام کتابت 1298 ه.ق.)به اهتمام مشهدی حسن بن محمّد خوانساری در چاپخانه کربلائی محمّد حسین.

*سعادات ناصریّه-سعادات ناصری.

*سنن الدّارقطنی،علیّ بن عمر الدّارقطنی(ف:385 ه.ق.)،علّق علیه و خرّج أحادیثه:مجدی بن منصور بن سیّد الشّوری،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة، 1417 ه.ق.

*سیر أعلام النّبلاء،شمس الدّین محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبی(ف:748 ه.ق.)،أشرف علی تحقیق الکتاب و خرّج أحادیثه:شعیب الارنؤوط،تحقیق:محمّد نعیم العرقسوسی(و)مأمون صاغرجی،ج 3،ط:9،بیروت:مؤسّسة الرّسالة، 1413 ه.ق.

*سیرة النّبیّ صلّی اللّه علیه[و آله]و سلّم،ألّفها:أبو عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن یسار المطلبی(ف:151 ه.ق.)،هذّبها:أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیریّ(ف:

218 ه.ق.)،حقّق أصلها و ضبط غرائبها و علّق علیها:محمّد محیی الدّین عبد الحمید، ج 3،القاهرة:مکتبة محمّد علی صبیح و أولاده،1383 ه.ق.

ص:456

*شجرة طوبی،محمّد مهدی الحائریّ،ط:5،النّجف الأشرف،المکتبة الحیدریّة، 1385 ه.ق.

*شرح أصول الکافی،المولی محمّد صالح المازندرانیّ(ف:1081 ه.ق.)،مع تعالیق المیرزا أبو الحسن الشّعرانیّ،ضبط و تصحیح:السّیّد علی عاشور،ط:1،بیروت:

دار إحیاء التّراث العربیّ،1421 ه.ق.

*شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار[علیهم السّلام]،القاضی أبو حنیفة النّعمان بن محمّد التّمیمیّ المغربیّ(ف:363 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد محمّد الحسینیّ الجلالیّ،3 ج، ط:2،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1414 ه.ق.

*شرح نهج البلاغة،ابن أبی الحدید،بتحقیق:محمّد أبو الفضل إبراهیم،ط:2،دار إحیاء الکتب العربیّة،1387 ه.ش.

*صراط الحقّ(فی المعارف الإسلامیّة و الأصول الاعتقادیّة)،محمّد آصف المحسنیّ،3 ج،ط:1،قم:ذوی القربی،1428 ه.ق.

*طاقدیس-کتاب طاقدیس و مثنوی طاقدیس.

*طبّ الأئمّة،ابنا بسطام النیسابوریّان،شرح و تعلیق:محسن عقیل،ط:1،قم:

طلیعة النّور،1427 ه.ق.

*طبّ الأئمّة علیهم السّلام،بروایة أبی عتاب عبد اللّه بن سابور الزّیات و الحسین ابنی بسطام النّیسابوریّین،وضع المقدّمة:السّیّد محمّد مهدی السّیّد حسن الخرسان،ط:2،قم:

انتشارات الشّریف الرّضی،1411 ه.ق.1370/ ه.ش.

*طبقات أعلام الشّیعة(نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر/المجلّد الخامس)، الشّیخ آقا بزرگ الطّهرانیّ(1293-1389 ه.ق.)،رتّبه و حقّقه:الدّکتور السّیّد محمّد الطّباطبائیّ البهبهانیّ(منصور)،ط:1،طهران:مکتبة و متحف و مرکز وثائق مجلس الشّوری الإسلامیّ(و)مشهد:مجمع البحوث الإسلامیّة،1430 ه.ق.1388/ ه.ش.

*عالم ذر،محمّد علی سلیمانی،چ:1،بی جا،مؤسّسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1384 ه.ش.

ص:457

*عجائب الاثار،الجبرتی(ف:1237 ه.ق.)،بیروت:دار الجیل.

*علوم حدیث(فصلنامه علمی-پژوهشی)،س 14،ش 2(پیاپی:52)، تابستان 1388 ه.ش.

*علی نامه(منظومه ای کهن سروده به سال 482 ه.ق.)سراینده ای متخلّص به ربیع (420 ه.ق.؟)،نسخه برگردان به قطع أصل نسخه خطّی کتابخانه موزه قونیه،با مقدّمه محمّد رضا شفیعی کدکنی-و-محمود امید سالار،چ:1،تهران:مرکز پژوهشی میراث مکتوب(با همکاری:کتابخانه،موزه و مرکز أسناد مجلس شورای إسلامی،کتابخانه تخصّصی تاریخ إسلام و ایران؛مؤسّسه مطالعات إسماعیلیّه)،1388 ه.ش.

*عمدة القاری،العینی،25 ج،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ.

*عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال،الشّیخ عبد اللّه البحرانیّ الاصفهانیّ،ج 17(قسم الإمام الحسین علیه السّلام)،تحقیق و نشر:مدرسة الإمام المهدی علیه السّلام(بإشراف:السّیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحیّ الاصفهانیّ)،ط:1،قم:

1407 ه.ق.1365/ ه.ش.

*عوالی اللّآلی العزیزیّة فی الأحادیث الدّینیّة،محمّد بن علیّ بن إبراهیم الأحسائی المعروف ب:ابن أبی جمهور،تحقیق:مجتبی العراقی،4 ج،ط:1،قم:

1404 ه.ق.

*فاطمة بنت الحسین علیه السّلام،الدّکتور محمّد هادی الأمینیّ،ط:1،اصفهان:مکتبة الزّهراء علیها السّلام العامّة،1403 ه.ق.1362/ ه.ش.

*فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود(خصائص فاطمیّه)،شیخ محمّد باقر کجوری مازندرانی(1255-1313 ه.ق.)،تحقیق:صادق حسن زاده،چ:1،قم:انتشارات آل علی علیه السّلام،1384 ه.ش.

*فتح العزیز،أبو القاسم عبد الکریم بن محمّد الرّافعی،(ف:623 ه.ق.)،12 ج، دار الفکر.

ص:458

*فتوح البلدان،البلاذریّ(أحمد بن یحیی بن جابر)،نشره و وضع ملاحقه و فهارسه:الدّکتور صلاح الدّین المنجّد،القاهرة:مکتبة النّهضة المصریّة،1956 م.

*فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و الأئمّة من ذرّیّتهم علیهم السّلام،إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه بن علیّ بن محمّد الجوینیّ الخراسانیّ(644-730 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه و تصدّی لنشره:محمّد باقر المحمودیّ،2 ج،ط:1،بیروت:مؤسّسة المحمودیّ،1398-1400 ه.ق.

*فواید رضویّه،حاج شیخ عبّاس قمی،به کوشش عبد الرّحیم عقیقی بخشایشی، چ:1،قم:دفتر نشر نوید إسلام،1385 ه.ش.

*فیض القدیر(شرح الجامع الصّغیر)،محمّد عبد الرّؤوف المناوی،ضبطه و صحّحه:أحمد عبد السّلام،ج 5،ط:1،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1415 ه.ق.

*قاموس الرّجال،الشّیخ محمّد تقی التّستریّ،ج 9،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*قمقام زخّار و صمصام بتّار،فرهاد میرزا معتمد الدّوله،با تصحیح و حواشی سیّد محمود محرمی زرندی،چ:3،تهران:انتشارات کتابچی،1384 ه.ش.

*کتاب السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،أبو جعفر محمّد بن منصور بن أحمد بن إدریس الحلّیّ(ف:598 ه.ق.)،3 ج،ط:2 و 3،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1410 و 1414 ه.ق.

*کامل الزّیارات،أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی(ف:368 ه.ق.)، تحقیق:جواد القیّومی،ط:1،قم:نشر الفقاهة،1417 ه.ق.

*کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین،أبو حاتم محمّد بن حبان بن أحمد التّمیمیّ البستیّ(ف:354 ه.ق.)،تحقیق:محمود إبراهیم زاید،3 ج، مکّة المکرّمة:دار الباز.

*کتاب الوافی،محمّد محسن المشتهر بالفیض الکاشانیّ،ج 6،ط:1،تحقیق:

ص:459

ضیاء الدّین الحسینیّ العلاّمة الاصفهانیّ،اصفهان:مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علی علیه السّلام العامّة،1406 ه.ق.1365/ ه.ش.

*کتاب طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق.)،تهران:

کتابفروشی فرهومند،بی تا.

نیز-مثنوی طاقدیس.

*کتاب من لا یحضره الفقیه،الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمی/ف:381 ه.ق.)،صحّحه و علّق علیه:علی أکبر الغفّاری،ط:2،قم:

منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة.

*کفایة الطّالب اللّبیب فی خصائص الحبیب،المعروف ب:الخصائص الکبری، أبو الفضل جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی(ف:911 ه.ق.)،2 ج،ط:3:

بیروت:دار الکتب العلمیّة،1424 ه.ق.

*کشف اللّثام عن قواعد الأحکام،بهاء الدّین محمّد بن الحسن الاصفهانیّ المعروف ب:الفاضل الهندیّ(1062-1137 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، ط:1،ج 1-3،قم:1416 ه.ق.

*کلّیّات فی علم الرّجال،جعفر السّبحانیّ،ط:3،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، 1414 ه.ق.

*لسان العرب،ابن منظور(أبو الفضل جمال الدّین محمّد بن مکرم الإفریقیّ المصریّ)،قم:نشر أدب الحوزة،1405 ه.ق.1363/ ه.ش.

*لهذا کانت المواجهة،جلال الصّغیر،ط:1،بیروت:بیّنات الهدی،1421 ه.ق.

*ما روته العامّة من مناقب أهل البیت علیهم السّلام،المولی حیدر علی بن محمّد الشّروانی، تحقیق:محمّد الحسّون،بی جا،بی نا،1414 ه.ق.

*متن و ترجمه کتاب تعرّف،به کوشش دکتر محمّد جواد شریعت،چ:1،تهران:

انتشارات أساطیر،1371 ه.ش.

ص:460

*مثنوی طاقدیس،ملاّ أحمد نراقی(1185 یا 1186-1245 ه.ق)،به اهتمام حسن نراقی،چ:2،تهران:مؤسّسه انتشارات أمیر کبیر،1362 ه.ش.

نیز-کتاب طاقدیس.

*مجالس المؤمنین،علاّمه قاضی سیّد،نور اللّه شوشتری(شهادت:1019 ه.ق.)،2 ج،چ:3،تهران:کتابفروشی إسلامیّه،1365 ه.ش.

*مجمع البیان فی تفسیر القرآن،أبو علی الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،ط:1، بیروت:مؤسّسة الأعلمیّ،1415 ه.ق.

*مجمع الفائدة و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان،المولی أحمد الأردبیلیّ(ف:

993 ه.ق.)،صحّحه و نمّقه و علّق علیه:مجتبی العراقیّ و علی پناه الاشتهاردیّ و حسین الیزدیّ الاصفهانیّ،قم:جامعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة.

*مجموعه آثار استاد شهید مطهّری،ج 17،چ:10،قم و تهران:صدرا، 1386 ه.ش.

*محرق القلوب:غمهای جانسوز(در تاریخ و مصیبتهای أهل بیت -علیهم السّلام-)،ملاّ محمّد مهدی نراقی(ف:1209 ه.ق.)،به اهتمام علی نظری منفرد،چ:1،قم:انتشارات سرور،1388 ه.ش.

*محن الأبرابر(در ترجمه مقتل بحار الأنوار)،محمّد حسن هشترودی تبریزی (ف:1304 ه.ق.)،به اهتمام مرتضی جنّتیان،چ:1،اصفهان:کانون پژوهش،1382 [؟]ه.ش.

*مدارک الأحکام فی شرح شرائع الإسلام،السّیّد محمّد بن علیّ الموسویّ العاملیّ(ف:1009 ه.ق.)،تحقیق و نشر:مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث،ج 4، ط:1،قم:1410 ه.ق.

*مدینة المعاجز-مدینة معاجز الأئمّة....

*مدینة معاجز الأئمّة الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر،السّیّد هاشم

ص:461

البحرانیّ،تحقیق و نشر:مؤسّسة المعارف الإسلامیّة(بإشراف:عزّت اللّه المولائیّ)، ج 4،ط:1،قم:1414 ه.ق.

*مرآة الشّرق(موسوعة تراجم أعلام الشّیعة الإمامیّة فی القرنی الثّالث عشر و الرّابع عشر)،صدر الإسلام محمّد أمین الإمامیّ الخوئیّ(1303-1367 ه.ق.)،تصحیح و تقدیم:علی الصّدرائیّ الخوئی،2 ج،قم:مکتبة سماحة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفیّ الکبری،1427 ه.ق.1385/ ه.ش.

*مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول[علیهم السّلام]،العلاّمة محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.ق.)،ج 19،تحقیق:علی الآخوندیّ،ط:1،طهران:دار الکتب الإسلامیّة،1366 ه.ش.

*مروج الذّهب و معادن الجوهر،أبو الحسن علیّ بن الحسین بن علیّ المسعودیّ (ف:346 ه.ق.)،وضع فهارسه:یوسف أسعد داغر،4 ج،ط:2،قم:مؤسّسة دار الهجرة،1409 ه.ق.

*مزدک نامه 2(یادبود دومین سالگرد درگذشت مزدک کیانفر)،خواهان و ناشر:

جمشید کیانفر دو)پروین استخری،چ:1،تهران:1388 ه.ش.

*مسائل النّاصریّات،علم الهدی السّیّد علیّ بن الحسین بن موسی الشّریف المرتضی،تحقیق:مرکز البحوث و الدّراسات العلمیّة،طهران:رابطة الثّقافة و العلاقات الإسلامیّة،1417 ه.ق.

*مستند العروة الوثقی(محاضرات آیة اللّه السّیّد أبو القاسم الموسویّ الخوئی)، مرتضی البروجردی،ج 7،قم:لطفی،1366 ه.ش.1407/ ه.ق.

*مشارق أنوار الیقین فی حقائق أسرار أمیر المؤمنین علیه السّلام،رجب بن محمّد بن رجب البرسیّ الحلّی(ف:ح 813 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد جمال السّیّد عبد الغفّار أشرف المازندرانی،ط:1،قم:انتشارات المکتبة الحیدریّة،1384 ه.ش.1426/ ه.ق.

*مشرعة بحار الأنوار،آیة اللّه الشّیخ محمّد آصف المحسنیّ،2 ج،ط:1،قم:

مکتبة عزیزی،1381 ه.ش.1423/ ه.ق.

ص:462

*مصباح الفقیه،آقا رضا الهمدانیّ،(ف:1322 ه.ق.)،طهران:مکتبة النّجاح (افست چاپ سنگی).

*معالم المدرستین،السّیّد مرتضی العسکریّ،بیروت:مؤسّسة النّعمان، 1410 ه.ق.

*معجم الأخطاء الشّائعة(معجم یعالج الأخطاء اللّغویّة الشّائعة و یبیّن صوابها مع الشّرح و الأمثلة)،محمّد العدنانیّ،بیروت:مکتبة لبنان،1985 م.

*معجم البلدان،شهاب الدّین أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحمویّ الرّومیّ البغدادیّ،بیروت:دار إحیاء التّراث العربیّ،1399 ه.ق.

*معجم المطبوعات العربیّة و المعرّبة،یوسف الیان سرکیس،2 ج،قم:

منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشیّ النّجفی،1410 ه.ق.

*مغنی المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج،محمّد الشّربینیّ،ج 1،شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبیّ و أولاده بمصر،1377 ه.ق.

*مفاتیح الشّرائع،المولی محمّد محسن الفیض الکاشانیّ(ف:1091 ه.ق.)، تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،ج 1،قم:مجمع الذّخائر الإسلامیّة،1401 ه.ق.

*مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،السّیّد محمّد جواد الحسینیّ العاملیّ(ف:

1226 ه.ق.)،حقّقه و علّق علیه:محمّد باقر الخالصیّ،ج 2،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1419 ه.ق.

*مقتل الحسین[علیه السّلام]،الخوارزمیّ(أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد المکّی أخطب خوارزم/ف:568 ه.ق.)،تحقیق و تعلیق:الشّیخ محمّد السّماویّ،2 ج(در یک مجلّد)،قم:مکتبه المفید،بی تا(افست از روی چاپ أصل).

*مقتل دربندی(بازنویسی سعادات ناصریّه ی ملاّ آقای دربندی)،ویرایش و بازنویسی:علیرضا لک،چ:1،تهران:آرام دل(با همکاری:صیام)،1388 ه.ش.

*مقدّمه ای بر فقه شیعه(کلّیّات و کتابشناسی)،سیّد حسین مدرّسی طباطبائی،

ص:463

ترجمه محمّد آصف فکرت،چ:1،مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام،1368 ه.ش.

*ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار،العلاّمة محمّد باقر المجلسیّ(ف:1110 ه.

ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائیّ،ج 10،قم:مکتبة آیة اللّه المرعشیّ العامّة، 1407 ه.ق.

*مناقب آل أبی طالب،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،5 ج،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

*منتهی المطلب،العلاّمة الحلّی(ف:726 ه.ق.)،چاپ سنگی.

*من وحی القرآن-تفسیر من وحی القرآن.

*موسوعة الإمام السّیّد عبد الحسین شرف الدّین،إعداد و تحقیق:مرکز العلوم و الثّقافة الإسلامیّة(قسم إحیاء التّراث الإسلامیّ)،10 ج،ط:1،بیروت:دار المؤرّخ العربیّ،1427 ه.ق.

*موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی الکتاب و السّنّة و التّاریخ،محمّد الرّیشهریّ-بمساعدة:السّیّد محمّد کاظم الطّباطبائیّ و محمود الطّباطبائی نژاد،ط:2، قم:دار الحدیث،1425 ه.ق.

*نثر طوبی(یا:دائرة المعارف لغات قرآن مجید)،آیة اللّه حاج میرزا أبو الحسن شعرانی(ف:1352 ه.ش.)و محمّد قریب،2 ج(در 1 مجلّد)،چ:4،تهران:

انتشارات إسلامیّه،1380 ه.ش.

*نظرات فی أخطاء المنشئین،محمّد جعفر الشّیخ إبراهیم الکرباسیّ،ج 2، النّجف:مطبعة الآداب،1403 ه.ق.

*نفس الرّحمن فی فضائل سلمان رضی اللّه عنه،الحاج میرزا حسین النّوری(ف:1320 ه.

ق.)،تحقیق:جواد قیّومی الجزه ای الاصفهانیّ،ط:1،طهران:مؤسّسة الآفاق،1369 ه.ش.1411/ ه.ق.

ص:464

*نقباء البشر فی القرن الرّابع عشر،آقا بزرگ الطّهرانیّ،مع تعلیقات السّیّد عبد العزیز الطّباطبائیّ،3 ج،ط:2،مشهد:دار المرتضی للنّشر،1404 ه.ق.

*نور البراهین،(أو:أنیس الوحید فی شرح التّوحید)،السّیّد نعمة اللّه الموسویّ الجزائریّ(1050-1112 ه.ق.)،تحقیق:السّیّد مهدی الرّجائی،2 ج،ط:1،قم:

مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1417 ه.ق.

*نهج البلاغة،تحقیق فارس تبریزیان،ط:4،قم:مؤسّسة دار الهجرة،1427 ه.ق.

*نهج البلاغة،ضبط نصّه و ابتکر فهارسه العلمیّة:الدّکتور صبحی الصّالح،ط:3، طهران و قم:دار الأسوة للطّباعة و النّشر،1421 ه.ق.

*وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان،ابن خلّکان،تحقیق:إحسان عبّاس، بیروت:دار الثّقافة.

*ویژگیهای اجتهاد و فقه پویا(فقه پویا در مکتب سه فقیه)،دکتر علیرضا فیض،چ:1،تهران:پژوهشگاه علوم إنسانی و مطالعات فرهنگی،1382 ه.ش.

ص:465

ص:466

رساله ألانوار اللاّمعة لزوار الجامعة

اشاره

تألیف:بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نورمحمّدی بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه

اشاره

زیارت جامعه کبیره،از زیارت های بلندمضمون و عمیق و نورانی شیعه است که اوحدی از اولیای الهی و عارفان و فقیهان و پارسایان شیعه بر انس به آن اهتمام داشته اند و سکوت و فکر و تعمیق و معراج و اشک و آه سحر خویش را به ترنّم آن عطرآگین کرده اند.زیارتی که چنان در افقی بلند قرار دارد که والایی منزلت و معارف آن را دلیلی استوار بر صحت صدور آن از معصوم علیه السّلام دانسته اند (1).

این زیارت سند افتخاری است که بر تارک معارف توحیدی شیعه می درخشد و به یقین پژوهش در همه ابعاد آن سزا و بجا است و می طلبد که جامعه پژوهشی خوش ذوق و فرهیخته ما،همه شروح،ترجمه ها و پژوهش های پیرامون آن را اعم از خطّی و چاپی و سنگی را بکاود و در مجموعه ای گرانبها جمع آوری کند.

ص:467


1- (1)) -ر.ک به:ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87؛از برخی شاگردان معرفتی علامه طباطبایی رحمه اللّه شنیده ایم که می فرمودند:مرحوم علامه طباطبایی رحمه اللّه عمق معنا و بلندای مضامین زیارت جامعه را گواه بر صدور آن از معصوم علیه السّلام می دانستند.

زیارت جامعه و پژوهش های پیرامون آن

در میان اندیشمندان شیعه عده ای از بزرگان به شرح و توضیح معارف بلند این زیارت برگزیده،پرداخته اند که ما به نمونه ای از این شروح اشاره می کنیم:

1-الشموس اللامعة؛علامه محقق و عارف کامل سید حسین همدانی درودآبادی از شاگردان شیخ المراقبین مولی حسینقلی همدانی-قدس سرهما-؛مؤلّف،این شرح را در ذیقعده سال 1322 تمام کرده است.

2-الأعلام اللامعة فی شرح الجامعة؛سید محمد بروجردی طباطبایی(حدود 1160 ق).

3-الانوار اللامعة فی شرح الجامعة؛سید عبد اللّه شبّر(1242 ق)که مکرر چاپ شده است.

4-شرح الزیارة الجامعة الکبیرة؛شیخ احمد احسائی(1243 ق)که در سال 1276 ق چاپ شده است.

5-شرح زیاره جامعة کبیره؛میرزا علی نقی طباطبائی حائری(1289 ق).

6-شرح زیاره جامعة کبیره؛میرزا محمد علی چهاردهی رشتی(1334 ق).

7-الشموس الطالعة فی شرح الزیارة الجامعة؛ریحان اللّه دارابی بروجردی (1328 ق).

8-ادب فنای مقربان؛حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی در چهار جلد.

9-پرچم داران هدایت،تدبّری بر زیارت جامعه کبیره؛سید احمد سجادی،چاپ 1387.

10-مقام ولایت،در شرح زیارت جامعه کبیره؛احمد زمرّدیان،چاپ 1364.

11-فوائد نافعه شریفه در شرح زیارت جامعه کبیره؛میرزا محمد توتونچی،چاپ 1341.

12-شرح زیارت جامعه کبیره؛سید محمد تقی نقوی،چاپ 1378.

ص:468

13-حبل متین؛محمد ضیاء آبادی،چاپ 1385.

14-شرح زیارت جامعه کبیره؛علامه محمد تقی مجلسی،چاپ 1373.

15-تفسیر قرآن ناطق یا شرح زیارت جامعه کبیره؛محمد محمدی ری شهری، چاپ 1387.

16-شرح و تفسیر زیارت جامعه کبیره؛رحیم توکل،چاپ 1372.

لازم به ذکر است آنچه در اینجا آمده بخشی از شروحی است که به صورت مستقل چاپ شده،علاوه بر این در شروح تهذیب شیخ طوسی نیز شارحان به شرح این زیارت نیز پرداخته اند که در این مجال فرصت ذکر آن نیست.

بررسی سندی زیارت جامعه کبیره

در اغلب شرح های زیارت جامعه عالمان شیعه کمتر به بحث سندی زیارت جامعه پرداخته اند،شاید نظر مبارک آنها استدلال بر عدم ضرورت بحث سندی همان باشد که در کلام حکیم متألّه آیت اللّه جوادی آملی آمده باشد.ایشان چنین فرموده اند:

«یکی از مقدمات رایج برای استنباط احکام شرعی فقهی،بحث سندی روایات منقول از معصومان علیهم السّلام است و بر این اساس روایات را به دسته های صحیح،حسن، موثّق،ضعیف و...دسته بندی می کنند و برای هریک از این دسته ها جایگاه خاص و کاربرد ویژه ای قائل هستند،یعنی برخی از اینها به تنهایی می تواند مستند فتوا قرار گیرد،برخی از اینها در حد تأیید کارایی دارد،برخی از اعتبار ساقط است و اصلا کارایی ندارد و...لیکن چنان که روشن است اصل این بحث موضوعیت و ارزش ذاتی ندارد،بلکه طریقیّت دارد و ارزش آن به این است که راهی برای اطمینان به صدور حدیث از معصوم علیه السّلام است.از این رو گفته اند:از هر راهی که این اطمینان حاصل شود، کفایت می کند:خواه به عدالت راوی باشد یا به وثاقت وی،به علوّ متن روایت باشد یا به عمل کردن فقها به متن و اسناد به آن در مقام استدلال یا هر راه دیگر.لذا تصریح کرده اند که اگر متن روایت به گونه ای بود که صدور آن از غیر معصوم ممکن نبود،

ص:469

اطمینان مورد اشاره حاصل می شود و می توان به صدور آن از حجت بالغه الهی مطمئن شد.

متن زیارت جامعه کبیره به گونه ای است که هر منصفی صدور این معارف بلند را از غیر معصوم محال عادی می داند.افزون بر آن که خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم-که مرجع نهایی در بررسی روایات است-هماهنگ می بیند و این چیزی است که ما را از بحث سندی آن بی نیاز می کند» (1).

امّا با این وصف طرح اسناد زیارت جامعه در این اثر شایسته است که تتمیمی باشد بر شرح ارزنده این زیارت نورانی توسط فقیه ذوفنون مختاری نائینی.

زیارت جامعه کبیره توسط شیخ طوسی و شیخ صدوق،در سه روایت نقل شده است که در اینجا هر سه روایت را می آوریم و سند آن را بررسی می کنیم.

*روایت اوّل:در تهذیب الاحکام شیخ طوسی آمده است:

روی محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه،قال:حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب،قالا:حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفیّ عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام:علّمنی یا ابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا إذا زرت واحدا منکم فقال:إذا صرت إلی الباب فقف و اشهد الشّهادتین و أنت علی غسل فإذا دخلت فقف و قل:اللّه أکبر اللّه أکبر ثلاثین مرّة ثمّ امش قلیلا و علیک السّکینة و الوقار و قارب بین خطاک ثمّ قف و کبّر اللّه عزّ و جلّ ثلاثین مرّة ثمّ ادن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیرة تمام المائة تکبیرة ثمّ قل:السّلام علیکم یا أهل بیت النّبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة (2).

ص:470


1- (1)) -ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،ج 1،ص 87-88.
2- (2)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96-95،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد علی اصحابنا السلام،حدیث 1.

*سند حدیث:شیخ صدوق-علی بن احمد بن موسی و حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد النخعی-امام هادی علیه السّلام.

اکنون به بررسی رجال موجود در سند روایت اوّل می پردازیم:

*شیخ صدوق:

مورد وثوق می باشد و درباره اش توثقات فراوانی رسیده است؛از جمله در رجال شیخ طوسی،درباره وی آمده است:جلیل القدر،حفظة،بصیر بالفقه و الأخبار و الرجال (1).

*علی بن احمد بن موسی:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی حفص بن غیاث.

و روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی.مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی ما کان فیه من حدیث سلیمان بن داود و إلی جابر بن عبد اللّه الأنصاری،و إلی عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی و إلی محمد بن إسماعیل البرمکی.و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه. (2)

و روی عن محمد بن جعفر الأسدی الکوفی أبی الحسین.مشیخة الفقیه فی طریقه إلی محمد بن جعفر الأسدی أبی الحسین.و روی عن محمد بن جعفر الکوفی الأسدی.

مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی إسماعیل بن الفضل.و روی عن محمد بن یعقوب الکلینی:

مشیخة الفقیه:فی طریقه إلی محمد بن یعقوب الکلینی» (3).

«من مشایخ الصدوق ذکره مترضیا علیه (4). (5)

ص:471


1- (1)) -رجال طوسی،ص 439،رقم 6273.
2- (2)) -ر.ک.به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 95،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278-279.
4- (4)) -عیون اخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،باب 28،حدیث 86.
5- (5)) -معجم رجال الحدیث،ج 12،ص 278.

بنابراین درباره علی بن احمد بن موسی توثیقی نیامده است.امّا این را باید بدانیم که راه های کشف وثاقت راوی یکی این است که درباره او توثیقی از امام علیه السّلام رسیده باشد، این راه مورد اتفاق همه رجالیون است و راه دیگر این است که از یکی از اعلام متقدمین یا متأخرین درباره اش توثیق آمده باشد و نص بر وثاقت او کرده باشند (1).

علاوه بر این دو راه ذکر شده در کشف وثاقت راوی،یکی دیگر از راه هایی که بعضی برای کشف وثاقت راوی ملاک می دانند این است که بزرگان و اجلاء از او کثیرا روایت نقل کنند.

با این تعاریف می گوییم:شیخ صدوق که بزرگی و جلالت او بر کسی پوشیده نیست از علی بن احمد بن موسی 154 حدیث نقل می کند در حالی که بنایش بر نقل روایاتی است که حجت بین او و خداست و بر اساس آنها فتوی می دهد.پس امکان ندارد علی بن احمد بن موسی ضعیف باشد و شخصیت جلیل القدری مثل شیخ صدوق از او این همه روایت کند.بنابراین خود کثرت نقل شیخ صدوق،توثیق عملی شیخ صدوق بر وثاقت علی بن احمد بن موسی است.

*حسین بن ابراهیم بن احمد الکاتب:

«روی عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و روی عنه محمد بن علی بن الحسین بن بابویه (2). (3)

درباره حسین بن ابراهیم نیز توثیقی نیامده است؛امّا چنانکه گفتیم،کثرت نقل.

ص:472


1- (1)) -و مما تثبت به الوثاقة أو الحسن أو ینص علی ذلک أحد الأعلام المتأخرین.بشرط أن یکون من أخبر عن وثاقته معاصرا للمخبر أو قریب العصر منه.معجم رجال الحدیث،ج 1، ص 42.
2- (2)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد علی أصحابنا السلام، حدیث 1.
3- (3)) -معجم رجال الحدیث،ج 6،ص 190.

حدیث اجلاء و بزرگان دلیل وثاقت است،و شیخ صدوق از وی 114 حدیث نقل کرده که یکی زیارت جامعه است.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی:

و روی عنه علی بن أحمد بن موسی و علی بن حاتم. (1)

نجاشی در رجال خود می گوید:کان ثقة صحیح الحدیث إلا أنه روی عن الضعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه و کان ابوه وجها روی عنه احمد بن محمد بن عیسی. (2)

تصریح نجاشی بر وثاقت او دلیل بر اطمینان از نقل اوست و نقل روایت در اینجا مانع از این اطمینان نیست،زیرا کسی که در اینجا از او روایت نقل کرده،محمد بن اسماعیل برمکی است که به تصریح خود نجاشی مورد وثوق است،و ضعیف نیست که در ذیل می آید.قول به جبر و تشبیه نیز مانع از قبول نقل او نمی شود زیرا قول به جبر و تشبیه به فرض ثبوت،ارتباطی به وثاقت و یا عدم وثاقت او در نقل حدیث ندارد.

*محمد بن اسماعیل البرمکی:

«محمد بن اسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعة، أبو عبد اللّه،سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقة مستقیما، له کتب،منها:کتاب التوحید:أخبرنا أحمد بن علی بن نوح،قال:حدثنا الحسن بن حمزة قال:حدثنا محمد بن جعفر الأسدی عن محمد بن إسماعیل بکتابه». (3)

«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی:المعروف بصاحب الصومعة،أبو عبد اللّه،سکن بقم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.اختلف علماؤنا فی شأنه.فقال النجاشی:إنه ثقة مستقیم.و قال ابن الغضائری:إنه ضعیف.و قول النجاشی عندی أرجح». (4)

ص:473


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 15،ص 279.
2- (2)) -رجال نجاشی،ص 373.
3- (3)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
4- (4)) -الخلاصة،للحلی،ص 155-156.

«محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی المعروف بصاحب الصومعة أبو عبد اللّه لم[جش]سکن قم و لیس أصله منها؛ذکر ذلک أبو العباس بن نوح.و کان ثقة مستقیما.و ضعّفه الغضائری و الثقة ارجح». (1)

و روی عن موسی بن عبد اللّه النخعی و روی الصدوق بطریقه عنه (2).

و روی عنه محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی (3). (4)

*موسی بن عبد اللّه النخعی:

روی الزیارة الجامعة عن الهادی علیه السّلام و روی عنه محمد بن إسماعیل البرمکی (5).

و رواها الشیخ بإسناده عن الصدوق قدّس سرّه مثله (6).و رواها الصدوق قدّس سرّه فی العیون:الجزء 2، الباب 68،فی ذکر زیارة الرضا علیه السّلام بطوس،الحدیث 1.و فیه موسی بن عمران النخعی. (7)

لازم به ذکر است که تعداد روایت های نقل شده محمد بن اسماعیل البرمکی از موسی بن عبد اللّه به ده عدد می رسد و تعداد نقل او هم از امام هادی علیه السّلام به ده عدد می رسد و از امام دیگری نقل ندارد و در 223 مورد از او به موسی بن عمران النخعی نام برده شده است.

درباره موسی بن عبد اللّه النخعی توثیقی یافت نشد اما می توان ده نقل محمد بن

ص:474


1- (1)) -رجال ابن داود،ص 298.
2- (2)) -ر.ک به:من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام حدیث 3213.
3- (3)) -ر.ک به:تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 3213.
4- (4)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.
5- (5)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،باب زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام،حدیث 3213.
6- (6)) -تهذیب الأحکام،ج 6،ص 96،باب زیارة جامعة لسائر المشاهد،حدیث 1.
7- (7)) -معجم رجال الحدیث،ج 20،ص 66-67.

اسماعیل البرمکی از او را با توجه به آنچه درباره این شخصیت از نجاشی و دیگران آمده از جمله اینکه:«و کان ثقة مستقیما» (1)شاهدی بر وثاقت او دانست.

*روایت دوم:شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه سند زیارت جامعه را چنین آورده است:

روی محمّد بن إسماعیل البرمکیّ،قال:حدّثنا موسی بن عبد اللّه النّخعیّ،قال:قلت لعلیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عبد اللّه النخعی-امام هادی علیه السّلام.

با بررسی که در سند زیارت در روایت اول به عمل آمد در اینجا فقط به ذکر مشیخه شیخ صدوق در این کتاب و بررسی احوال آنها اکتفا می کنیم.در کتاب معجم رجال الحدیث اینگونه معرفی شده اند:

«و طریق الصدوق إلیه:علی بن أحمد بن موسی و محمد بن أحمد السنانی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب رضی اللّه عنهم،عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسماعیل البرمکی». (2)

*علی بن احمد بن موسی شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

ص:475


1- (1)) -رجال نجاشی،باب المیم،ص 341.
2- (2)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 100.

*محمد بن احمد السنانی من مشایخ الصدوق قدّس سرّه و قد أکثر الروایة عنه فی کتبه مترضیا علیه.و ربما یصفه (الصدوق قدّس سرّه)بالمکتب. (1)شیخ صدوق او را ثقه می داند و بسیار از او روایت کرده است.

همین کثرت روایت شخصیت جلیل القدری مانند شیخ صدوق دلیل وثاقت اوست.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب در روایت قبل شرح حال او بیان شد.

*محمد بن ابی عبد اللّه الکوفی و محمد بن اسماعیل البرمکی و موسی بن عبد اللّه النخعی.

شرح حال این سه شخصیت در روایت قبل بیان شد.

*روایت سوم:از کتاب عیون أخبار الرضا علیه السّلام حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رضی اللّه عنه و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب،قالوا:

حدثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی و أبو الحسن الأسدی،قالوا:حدثنا محمد بن إسماعیل المکی البرمکی،قال:حدثنا موسی بن عمران النخعی،قال:قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السّلام...

*سند حدیث:

شیخ صدوق-علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق و محمد بن أحمد السنانی و علی بن عبد اللّه الوراق و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب-محمد بن اسماعیل البرمکی-موسی بن عمران النخعی-امام هادی علیه السّلام

ص:476


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 16،ص 56-57.

*علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق:

در 23 مورد به عنوان علی بن احمد بن موسی از او نام برده شده است و شرح حال او گذشت.

*محمد بن أحمد السنانی:

شرح حال او در روایت قبل بررسی شد.

*علی بن عبد اللّه الوراق من مشایخ الصدوق قدّس سرّه...و روی عنه الصدوق فی سائر کتبه أیضا و وصفه بالرازی، العیون:الجزء 1،الباب 6،فی النصوص علی الرضا بالإمامة فی جملة الأئمة الاثنی عشر علیهم السّلام.ترضی علیه فی العیون:الجزء 1،الباب 10،فی السبب الذی قیل من أجله بالوقف علی موسی بن جعفر علیه السّلام،الحدیث 1. (1)

این شخص هم مورد اطمینان است زیرا طبق نقل فوق،از مشایخ صدوق و مورد اطمینان ایشان بوده است.

*الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب شرح حال او در روایت قبل بیان شد.

*محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی توصیف او بیان شد.

*أبو الحسین الأسدی درباره او تضعیف یا توثیقی پیدا نشد اما وجود افراد ثقه دیگری در طبقه او در مقام نقل این زیارت از طبقه قبل کافی است.

*محمد بن إسماعیل المکی البرمکی وصف او بیان شد.

ص:477


1- (1)) -معجم رجال الحدیث،ج 13،ص 91.

*موسی بن عمران النخعی وصف او بیان شد.

چنانچه ملاحظه می فرمایید در هر سه روایت در همه طبقات،روایت ثقات وجود دارند،حال برخی طبقات همه یا یک نفر که شواهد کافی بر وثاقت آن وجود دارد.با توجه به بررسی محتوایی هم که عده ای از اندیشه وران چون حضرت آیت اللّه جوادی آملی فرموده اند یا آنچه علامه مجلسی فرموده که:«لأنها اصح الزیارات سندا و اعمها موردا و افصحها لفظا و ابلغها معنی و اعلاها شأنا» (1)صحت سند آن نیز ثابت می شود.

بنابراین همه ادلّه رجالی بر صحت سند روایت زیارت جامعه دلالت دارد؛آگاهان و آنان نیز که خبیر به روایات اهل بیت علیهم السّلام هستند اذعان به علو مکانت این دعای عظیم الشأن دارند و بر صدور آن از معصوم صحه گذاشته اند،که یکی از این دسته نیز مختاری نائینی است که در رساله حاضر فرموده اند.

گذشته از این دو فصل علمی مؤیداتی نیز برای اتقان و استواری و استحکام متن این زیارت و صدور آن از معصوم وجود دارد که از آن جمله عنایت خاصّ حضرت ولی عصر-عجل اللّه تعالی فرجه-به آن است.و از آن جمله مکاشفه عالم عارف و وحید عصر علاّمه محمّد تقی مجلسی است که در شرح«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق در ذیل این زیارت می فرماید:

«چون به نجف مشرّف شدم،برای اینکه لیاقت تشرّف به حرم علوی را پیدا کنم، تصمیم گرفتم که چند روزی عبادت کنم.روزها در مقام مقائم و شب ها در رواق مطهّر مشغول بودم.شبی در عالم مکاشفه«حضرت بقیّة اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف»را در حرم پدر بزرگوارش دیدم.فردا به«سرّ من رأی»مشرف شدم و چون وارد حرم شدم مهدی روحی فداه آن پاره ماه آنجا بود.ایستادم و از دور به طور مدّاحی و در حالی که با انگشت،اشاره به او می کردم،زیارت جامعه را خواندم.فرمودند:بیا جلو.ابهّت

ص:478


1- (1)) -بحار الانوار،ج 99،ص 128،چاپ بیروت.

و عظمت او مانع می شد،تا بالاخره جلو رفتم.به من تلطّف کرد و فرمود:«نعم الزیارة هذه».

یعنی:خوب زیارتی است این زیارت.گفتم:از جدّتان می باشد.و اشاره به قبر مطهّر امام هادی علیه السّلام کردم.فرمودند:بلی از جدّم صادر شده است.» (1)

شرح زیارت جامعه مختاری نائینی

از این شرح بر زیارت جامعه،دو تحریر وجود دارد.تحریر اوّل آن-که ابتدا گمان می رفت تنها نسخه موجود از این شرح است-در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه قم به شماره و با عنوان ضبط شده است و در رساله هم مؤلف،نام خاصی بر آن ننهاده است.

امّا به راهنمایی دوست فاضل و محقق ارجمند،جناب آقای جویا جهانبخش به سرور عزیزم حضرت آقای محمد برکت شیرازی دلالت شدم و پس از آن تصوّر این بود که نسخه ایشان کاملتر است،امّا با مطابقتی ابتدایی و ملاحظه نسخه،متوجّه شدیم نسخه جناب حاج شیخ محمد برکت تحریر دوّمی از این رساله و خیلی کاملتر و افزودگی های فراوانی دارد.این نسخه با عنوان«الانوار اللامعة لزوّار الجامعة»در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره عمومی 3380 موجود است.لذا درخواست کردم که با توجّه به کیفیت نسخه ایشان تحقیق این اثر را حضرت ایشان به عهده بگیرند امّا با کرامت نفس که از خصلت های بزرگان است؛نسخه خویش را برای حقیر فرستادند و حقیر را با سماحت خویش رهین منت خود کردند؛و للّه درّه.

خط هردو نسخه یکی است و از همگونی و بررسی چند رساله دیگر این مجموعه در کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی رحمه اللّه به نظر می رسد خط مؤلّف بزرگوار آن باشد.مؤلف، شرح زیارت جامعه را از ابتدا آغاز کرده و در شرح جمله مبارک«المکرّمون»از نگارش آن باز ایستاده است.

ص:479


1- (1)) -تنقیح المقال،ج 1،ص 175،به نقل از:کلیات فی علم الرجال،آیت اللّه جعفر سبحانی، ص 37.

شیوه تصحیح و تحقیق

در این تصحیح برخی اضافات تحریر اول را که در تحریر دوم نیامده،ذکر و گزارشی مفید و مناسب از دو نسخه ارائه کرده ایم.در ابتدای این تصحیح شرحی بر احوالات سید الاعاظم سیّد بهاء الدین محمد حسینی نائینی مشهور به مختاری نائینی نگاشته ام که امید دارم مسئله آموز و نکته دار باشد.

در پایان از برادر فاضل و ارجمندم جناب حجة الاسلام سید محمود نریمانی که زحمت مقابله و آماده سازی های نهایی را بر خود هموار کردند صمیمانه تشکر می کنم.

و السلام محمّد جواد نورمحمّدی جمادی الثانی 1429 ق

ص:480

زندگی نامه و حیات علمی و آثار مختاری نائینی

اشاره

سیّد بهاء الدین محمّد فرزند محمّد باقر حسینی نائینی اصفهانی عالمی فاضل، محققی جامع و فقیهی متکلّم بوده است.وی در حدود سال 1080 ق متولّد شد.

متأسفانه اطلاعات مناسبی درباره ایشان و حیات علمی شان-همچون بسیاری از بزرگان علم و معرفت-موجود نیست.به گفته دکتر سید محمد باقر کتابی،«ایشان از ارکان فقها و اکابر حکما و متکلّمین» (1)و یا به نوشته مرحوم میر سید علی جناب در «الاصفهان»:«از بزرگان فقها و حکمای زمان سلطان حسین بوده است». (2)

ایشان پس از دوران کودکی به تحصیل علم مشغول گشت و نزد بزرگان علمای عصر خود شاگردی کرد از جمله استادان وی را علاّمه مجلسی و فاضل هندی و عموی خود سیّد روح الامین مختاری رحمه اللّه شمرده اند.

آثار و تألیفات

از آن بزرگوار متجاوز از 50 اثر ارزشمند در موضوعات مختلف در فهرست ها، کتاب شناسی ها و کتابهای تراجم ذکر گردیده است که بیانگر مراتب عالیه علمی و فلسفی و ادبی ایشان است و به فرموده برخی از بزرگان رجال،ایشان از فحول اعاظم و فقهای اصفهان بوده اند. (3)در اینجا به یادکرد آثار مختاری نائینی می پردازیم:

ص:481


1- (1)) -رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،ص 71.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان(الاصفهان)،میر سید علی جناب،ص 522.
3- (3)) -آیت اللّه آقای حاج سید محمد علی روضاتی.

1-الإجماع 2-أحکام ید 3-إرتشاف الصافی من سلاف الشافی،مختصر«الشافی فی الامامة»سید مرتضی 4-أفضلیة القیام فی نافلة العشاء 5-أمان الایمان من اخطار الأذهان 6-إنارة الطروس فی شرح عبارة الدّروس 7-الأنوار اللامعة لزوار الجامعة 8-التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر 9-تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان 10-تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان 11-تفریج القاصد لتوضیح المقاصد 12-تقویم المیراث فی تقسیم المیراث 13-حاشیة أنوار التنزیل 14-حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی بر شرح مطالع 15-حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة 16-حاشیه شرح مطالع 17-حاشیه مطول 18-حاشیه معالم الاصول 19-حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة 20-حدائق العارف فی طرائق المعارف 21-حسان الیواقیت فی بیان المواقیت 22-حواشی بر آیات الاحکام مقدس اردبیلی قدّس سرّه 23-رساله ای در ارث(کبیر)24-رساله ای در ارث(متوسط)25-رساله ای در ارث (صغیر)26-رساله در شرح حال خود 27-رساله در احکام الاموات 28-زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر 29-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(صغیر)30-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)31-شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی (متوسط)32-شرح صحیفه سجادیه 33-شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان 34-صفوة الصافی من رغوة الشافی 35-عروض العروض،در عروض و قافیه 36-عمدة الناظر فی عقدة الناذر 37-العین فی سقی المتبایعین 38-فرائد الفوائد 39-فرائد البهیة 40-قباله قبیله 41-قسام المواریث فی اقسام التواریث 42-القول الفصل فی المسح و الغسل 43-کشف الغموض فی شرح ألطف العروض 44-لسان المیزان 45-لطائف المیراث لطائف الورّاث 46-مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء 47-المطرز فی اللغز 48-مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود

ص:482

49-منتخب الأشباه و النظایر سیوطی 50-نحو میر 51-نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی 52-نهایة البدایة لبدایة الهدایة.

وفات

تاریخ دقیق رحلت آن جناب مشخص نیست؛اما می دانیم که در میان سالهای 1130 تا 1140 ق بوده است. (1)در کتاب رجال و مشاهیر اصفهان میر سید علی جناب آمده است:«بعضی او را از مفقودین دوره افغان شمرده اند». (2)

ص:483


1- (1)) -دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 97-896.
2- (2)) -رجال و مشاهیر اصفهان،ص 522.

برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:484

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آیت اللّه العظمی گلپایگانی

ص:485

برگه اوّل نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:486

برگه آخر نسخه خطی«انوار اللامعة»کتابخانه آستان قدس رضوی

ص:487

ص:488

هو الموفق

[خطبه الکتاب]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الذی أوجب إکرام الزایر علی المزور (1)و ندب (2)إلی زیارة الغابر لأهل القبور، و جعل روضات المقرّبین و مشاهد الأبرار،معارج الزایرین و معاهد الأنوار و مدارک الحاجات و مبارک البرکات فهی خزاین (3)الأوطار لمن أفرخ فیها أوطار و مکفّرات الأوزار لمن توطّنها أوزار.

و الصلاة علی من زایره یزور (4)فی یوم النشور و یدخله السرور من الرّب الغفور (5)سکینة المدینة و السفینة الحصینة محمد و آله الأبرار و الأئمة الأجلة الأخیار ما نثر علی مشاهدهم نور علی نور و نزلت علیها ملائکة البیت المعمور و تعانقت علی مراقدهم أیدی الضرایح و استنشق الفوز غاد و الفیض رایح.

أما بعد؛فیقول فقیر رحمة ربه بهاء الدین محمد بن محمد باقر الحسینی رزقه اللّه عین الیقین و الیقین العینی،أنّ من المعلوم الواضح و المکشوف اللایح (6)إتفاق اللاحق

ص:489


1- (1)) -فی نسخة الف:و إن کان من أهل الفسق و الزور بل العناد و الکفور،و علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخة الف:و ندبنا إلی زیارتهم و لو بزیارة القبور لطلب الخیر و دفع الشرور،و علیه شطب.
3- (3)) -فی الهامش؛میسرات.
4- (4)) -فی نسخة الف:و یدخله السرور فی یوم الحشر و النشور،و علیه شطب.
5- (5)) -فی نسخة الف:الطاهر الطهر الطهور محمد و آله ما نشر علی مشاهدهم...،و علیه شطب.
6- (6)) -فی نسخة الف:المسلّم بین المسلم و الکافر و المؤمن و الصالح و الفاجر و الأولیا[ء]-

و السالف من الموافق و المخالف علی جلالة أئمتنا الإثنی عشر و فضایلهم المنتشرة فی (1)من سمع و بصر و لا سیما فصاحتهم و بلاغتهم البالغة إلی منتهی النهایة و غایة الغایة، فإنّ شواهدها مشهودة حاضرة (2)لکل ذی أذن واعیة (3)و عین ناظرة فهذه خطبهم تسهّل الخطب علی کل یابس و رطب و فی صحایفهم تثیر إخلاص حائفهم و علم حاسدهم بالتحاق لاحقهم بسالفهم فی مناقبهم و محاسدهم و ذی رسایلهم أعدل الوسایل لکل جاهل وسایل إلی ما خصّهم اللّه به من أوصاف لا یعقلها إلاّ ذهن مصفی أوصاف و إن لم یبلغ کنهها أحد و إن بالغ و إن قل منها فبلغ ما بلغ فهو استجمع القلم لجمع فنونها سبحه و استطلع لبلع عیونها و رشحه (4)ثم قوع باب إستقصائها لمنع فتحه و إن صرف فی إستیفائها شقّ لسانه و فتحه.

و منها:[ 1/B ]الزیارة الجامعة الکبیرة،المشتملة علی فضایلهم الکثیرة المنسوبة إلی عاشرهم الشاهدة لمعاشرهم بما یرغم أنوف صنوف الجاحدین و یقصم ظهور صدور الحاسدین فإنها أفضل من أن یشهد لها فاضل أو یصف فضله بکنهه بل منها الشاهد بفضل من عرف فضله علی وجهه کما یجده الآنس بمحاسن الکلام و مزایاه الغایص فی لجج کل مقام لإستخراج خفایاه فإنّه یجد مع بلاغته حلاوة سابقة و یری علی جزالته عذوبة سایغة فلیختبرها الطبع السلیم و لیذقها الذوق القویم و إنّی و إن کنت معترفا بالقصور عن الارتقاء علی تلک القصور و عجزی عن استخراج جمیع ما فی کلامهم مغمور إلاّ أن المیسور لا یسقط بالمعسور فشرحتها بحسب المقدور و رجائی من مؤلّفها و آبائه و أبنائه علیهم السّلام موفور أن یمنحنی ربی بمیامنهم التوفیق لتحقیق الحق و حق التحقیق و سمیته ب«الأنوار اللامعة لزوار الجامعة».

ص:490


1- (1)) -فی نسخة الف:البشر،بدل:من سمع و بصر.
2- (2)) -فی نسخة الف:باقیة إن شاء اللّه إلی أن تصل الدنیا بالآخرة فهذه....
3- (3)) -مقتبس من آیة 12،سورة الحاقة.
4- (4)) -کذا فی النسخة.

[نبذة من أحوال مولانا علی بن محمد الهادی علیهما السّلام]

اشاره

و ها أنا أبتدی تیمّنا و تبرّکا بترجمة مؤلفها علیه السّلام و نبذ من أحواله أزین به غرّة وجه الکلام (1)و هو سیدنا و سندنا و مولانا و معتمدنا الامام المعصوم و الشهید المظلوم أبو الحسن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام.

لقبه الشریف؛النقی و الهادی،ولد بالمدینة فی عهد المأمون فی ثانی رجب لسنة إثنتی عشرة و مأتین من الهجرة علی ما فی مصباح الکفعمی (2)و هو المشهور و یدل علیه الدعاء المأثور عن صاحب الامر علیه السّلام:«اللّهمّ انّی أسئلک بالمولودین فی رجب محمّد بن علی الثّانی و ابنه علی بن محمد المنتجب» (3)إلی آخره.

و قال الشیخ فی التهذیب:فی منتصف ذی الحجّة من السنة المذکورة؛ (4)و قال صاحب عمدة المقال فی مناقب الآل:ولد فی رجب من سنة مأتین و أربعة عشرة سنة من الهجرة و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب کما فی التهذیب (5)و فی یوم الاثنین ثالث رجب کما فی مصباح الکفعمی (6)من سنة أربع و خمسین و مأتین علی ما فیهما.و فی العمدة:فعمره الشریف إحدی و أربعون سنة کما فی المصباح (7)و بزیادة سبعة أشهر علی ما فی التهذیب و أربعون سنة إلاّ أیاما علی ما فی العمدة و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسة أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنة و شهورا فهی مدة اقامته و علی ما فی المصباح

ص:491


1- (1)) -فی نسخة الف:و أتوسّل بذکره إلی نیل المرام و إن لم یمکن احصاء مناقبه علی التمام فأقول:و باللّه التوفیق و هو الرفیق فی الطریق مؤلفها سیدنا....
2- (2)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
3- (3)) -مصباح المتهجد،ص 805.
4- (4)) -التهذیب،ج 6،ص 92 باب نسب أبی الحسن علی بن محمد علیه السّلام.
5- (5)) -التهذیب،ج 6،ص 92.
6- (6)) -المصباح،الکفعمی،ص 512.
7- (7)) -مصباح المتهجد،ص 805.

مقامه مع أبیه عشر سنین فمدّة امامته إحدی و ثلاثون سنة.و أمه أم ولد )2-A( اسمها سمانة المغربیة.(و قد سمّه المعتز باللّه فقبض فی رجب علی ما فی التهذیب و فی یوم الاثنین ثالث رجب علی ما فی مصباح الکفعمی من سنة أربع و خمسین (1)و مأتین علی ما فی التهذیب و المصباح و عمدة المقال فعمره الشریف علی الاوّل إحدی و أربعون سنة و سبعة أشهر علی ما فی التهذیب و إحدی و أربعون علی ما فی المصباح الکفعمی و أربعون سنة غیر أیام علی ما فی العمدة و فیها کان مقامه مع أبیه ست سنین و خمسة أشهر و بقی بعد أبیه ستا و ثلاثین سنة و شهورا و فی المصباح و هی مدة إمامته و علی ما فی المصباح کان مقامه مع أبیه عشر سنین فمدة إمامته إحدی و ثلاثون سنة و قبره بسر من رأی قال صاحب العمدة فیها).

و امّا مناقبه علیه السّلام:

فکثیرة شهیرة،قال فی العمدة:فمنها ما حل فی الأذان محلا حلاها بأسنافها و اکتنفته شغفا بها اکتناف اللاّلی الیتیمة بأصدافها و شهد لأبی الحسن[علیه السّلام]إن نفسه موصوفة بنفایس أوصافها و إنها نازلة من الدوحة النبویّة فی ذری أشرافها و شرفات أعرافها و ذلک أنّ أبا الحسن[علیه السّلام]قد خرج یوما من سرّ من رأی إلی قریة لهم (2)عرض له فجاء أعرابی (3)یطلبه فقیل ذهب إلی الموضع الفلانی فقصده فلمّا وصل إلیه قال له:ما حاجتک؟قال:أنا رجل من أعراب الکوفة،المتمسّکین بجدّک علی بن أبی طالب[علیه السّلام]و قد رکبنی دین فادح أثقلنی حمله و لم أر من أقصده لقضائه سواک.

فقال له أبو الحسن[علیه السّلام]:طب نفسا و قرّ عینا ثم أنزله فلمّا أصبح ذلک الیوم؛قال له أبو الحسن[علیه السّلام]:أرید منک حاجة،اللّه اللّه أن تخالفنی فیها.فقال الأعرابی:لا أخالفک.

فکتب أبو الحسن[علیه السّلام]ورقة بخطه معترفا فیها أن علیه للأعرابی مالا عیّنه فیها یرجح

ص:492


1- (1)) -من هنا إلی:بنفایس أوصافها فی نسخة الف علیه شطب.
2- (2)) -فی نسخة الف:لمهمّ.
3- (3)) -فی نسخة الف:فجاء رجل من الأعراب.

علی دینه و قال:خذها فإذا وصلت إلی سر من رأی أحضر إلیّ و عندی جماعة فطالبنی به و أغلظ القول علیّ فی ترک إیفائک إیاه فاللّه اللّه فی مخالفتی.فقال:أفعل و أخذ الخط فلما وصل[علیه السّلام]إلی سر من رأی و حضر عنده جماعة من کبراء أصحاب الخلیفة و غیرهم حضر ذلک الرجل و أخرج الخط و طالبه و قال کما أوصاه و ألان[علیه السّلام]القول و رفق له و جعل یعتذر إلیه و وعده بوفائه و طیبة نفسه،فنقل ذلک إلی الخلیفة المتوکّل فأمر أن یحمل إلی أبی الحسن[علیه السّلام]ثلاثون ألف درهم،فلما حملت إلیه ترکها إلی أن جاء الأعرابی،فقال:خذ هذا المال إقض منه دینک و أنفق الباقی علی أهلک و عیالک و أعذرنا.

فقال الأعرابی:یابن رسول اللّه!إنّ أملی کان یقصر عن ثلث هذا و لکن اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ (1)فأخذ المال و إنصرف (2).

و هذه منقبة من سمعها حکم له بمکارم الأخلاق و قضی له بالمناقب المحکوم بشرفها بالإتفاق إنتهی ملخّصا،و کأنه علیه السّلام جعل ذمته مشغولة بالمال للرجل و لو بالوعد فصدق إعترافه من غیر کذب و لا حاجة إلی توریة و قد ثبت من حقوقه[علیه السّلام]من حیث الإمامة و غیرها فی ذمة الخلیفة أضعاف ما رقّمه فی الصحیفة فجاز له أن یستنقذها منه بأی وجه امکن (3).

و أما کراماته و معجزاته

فکثیرة أیضا منها:ما رواه إبن طاوس فی المهج و ]2/B[ الکفعمی فی حواشی مصباحه عن زرافة حاجب المتوکل أنّه قال:إنّ المتوکل کان یکرم الفتح بن خاقان و یعظّمه کثیرا حتّی أنّه کان أعزّ علیه من أولاده فأراد إظهار قربه عنده و کرامته علیه فرکب یوما و أمر الفتح بن خاقان بالرکوب معه و الناس کلهم یمشون (4)کلّ فی مرتبته قربا

ص:493


1- (1)) -سورة الانعام،الآیة 124.
2- (2)) -کشف الغمة،ج 3،ص 167،باختلاف یسیر.
3- (3)) -فی نسخة الف:فلا یقبح الکذب لأجله.
4- (4)) -فی نسخة الف:قدامهما کل فوج منهم فی مرتبتهم قربا.

و بعدا منه و کان فیهم أبو الحسن الهادی[علیه السّلام]و أصابه من الحر و المشی أذی کثیر قال زرافة:فلما رأیته قلت له:یا سیدی!یعزّ علیّ و اللّه ما یصیبک من الأذی من هذه الطایفة الطاغیة و کان[علیه السّلام]متکئا علیّ أخذا بیدیّ،فقال:یا زرافة!و اللّه لیس قدر ناقة صالح عند اللّه تعالی اعظم من قدری و منزلتی عنده و کنت أمشی معه إلی ان نزل المتوکل و أمر الناس بالرجوع فرکبوا و رجعوا إلی منازلهم فأتیت له[علیه السّلام]ببغلة فرکبها و رجع و ودعته و رجعت إلی منزلی و کان عندی معلّم شیعیّ یعلم ولدی فحکیت له القصّة و ما سمعته منه[علیه السّلام]و کنا نأکل الطعام فأمسک المعلّم عن الطعام و رفع یده و قال:و اللّه لقد سمعت منه[علیه السّلام]ذلک فحلفت له و قلت:و اللّه هکذا قال[علیه السّلام]،فقال المعلّم:إعلم أن المتوکل لا یمکث فی ملکه و سلطانه أکثر من ثلاثة أیام و إنه سیهلک.

ثم قال:قم یا زرافة!إحفظ مالک و أهلک فإن الخلیفة سیهلک.قلت:من أین تقول هذا؟قال:إن اللّه تعالی یقول فی قوم صالح[علیه السّلام]: تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (1)و قول الإمام إشارة إلی مثله فی المتوکل و لا یجوز کذب الامام علیه السّلام.قال زرافة:فو اللّه لم تنقض ثلاثة أیام حتّی هجم علی المتوکل إبنه المنتصر مع جماعة من الأتراک فقطّع المتوکل و الفتح بن خاقان إربا إربا بحیث لم یتمیز جسد أحدهما عن الآخر الحدیث (2). (3)

و منها:ما رواه الراوندی رحمه اللّه فی الخرایج و هی کثیرة أذکر منها ثلاثة؛منها:ما رواه جماعة من أهل اصفهان منهم أحمد بن نضر (4)و محمد بن علویّة،قالوا:کان بإصبهان رجل یقال له:عبد الرحمن و کان شیعیّا،فقیل (5)له:ما السبب فی قولک بإمامة (6)علی

ص:494


1- (1)) -سورة هود،الآیة 65.
2- (2)) -مهج الدعوات،ص 265،فمن ذلک ما وجدناه....
3- (3)) -فی نسخة الف:و رواه الکفعمی أیضا فی حواشی المصباح.
4- (4)) -فی الخرائج:نصر.
5- (5)) -نفس المصدر:قیل.
6- (6)) -نفس المصدر:السبب الذی أوجب علیک به القول بإمامة....

النقی (1)[علیه السّلام]قال:شاهدت منه (2)ما اوجب ذلک علیّ و (3)هو أنّی کنت فقیرا و کان لی لسان و جرأة فأخرجنی أهل إصفهان سنة من السنین (4)فخرجت مع قوم إلی باب المتوکل متظلّمین فبینا نحن بالباب (5)إذ خرج الأمر بإحضار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام فقلت لبعض من حضر:من هذا الرجل الذی (6)أمر بإحضاره؟فقیل له:هو (7)رجل علویّ تقول الرّافضة بإمامته.

ثمّ قال: (8) ]3/A[ أنّ المتوکل یحضره للقتل.فقلت:لا أبرح من ههنا حتی أنظر إلی هذا الرجل (9)فأقبل راکبا علی فرس و قد قام الناس یمنة الطریق و یسرتها (10)صفیّن. (11)

فلما رأیته وقع حبّه فی قلبی فصرت (12)أدعو له فی نفسی بأن یدفع اللّه عنه شرّ المتوکل فأقبل یسیر بین الناس و هو ینظر إلیّ (13)و لا ینظر یمنة و لا یسرة فأنا (14)أکرّر فی نفسی الدّعاء له فلمّا صار بإزای (15)أقبل بوجهه علیّ (16)ثم قال:استجاب اللّه دعاءک و طوّل عمرک و کثّر مالک و ولدک (17)فارتعدت من هیبته و وقعت بین أصحابی فسألونی (18)ما شأنک فقلت:خیر و لم أخبر بذلک مخلوقا (19)ثم إنصرفنا (20)بعد ذلک إلی إصفهان ففتح اللّه

ص:495


1- (1)) -نفس المصدر:دون غیره من أهل الزمان.
2- (2)) -نفس المصدر:-منه.
3- (3)) -نفس المصدر:و ذلک.
4- (4)) -نفس المصدر:مع قوم آخرین.
5- (5)) -نفس المصدر:فکنّا بباب المتوکّل یوما إذ....
6- (6)) -نفس المصدر:قد أمر.
7- (7)) -نفس المصدر:فقیل هذا.
8- (8)) -نفس المصدر:قیل و یقدّر.
9- (9)) -نفس المصدر:أیّ رجل هو؟قال.
10- (10)) -نفس المصدر:سیرته.
11- (11)) -نفس المصدر:ینظرون اللّه.
12- (12)) -نفس المصدر:فجعلت.
13- (13)) -نفس المصدر:إلی عرف دابته لا ینظر.
14- (14)) -نفس المصدر:و أنا دائم الدّعاء.
15- (15)) -نفس المصدر:بإزائی.
16- (16)) -نفس المصدر:إلیّ بوجهه و قال.
17- (17)) -نفس المصدر:+قال.
18- (18)) -نفس المصدر:و هم یقولون.
19- (19)) -نفس المصدر:-مخلوقا.
20- (20)) -نفس المصدر:مخلوقا فانصرفنا.

علیّ بدعائه (1)وجوها من المال حتّی (2)الیوم اغلق بابی علی ما قیمته ألف ألف درهم سوی مالی خارج داری و رزقت عشرة أولاد و مضی (3)من عمری نیف (4)عن سبعین سنة فأنا (5)أقول بامامته إذ (6)علم ما کان فی نفسی (7)و استجاب اللّه دعاءه فی أمری (8).

و منها:أنّه قال:إنّ لهبة اللّه بن أبی منصور الموصلی بدیار ربیعة کاتبا نصرانیّا و کان من أهل کفر توثا یسمّی یوسف بن یعقوب و کان بینه و بین والدی صداقة قال:فوافانا فنزل عند والدی،فقلت له:ما شأنک قدمت فی هذا الوقت؟قال:أحضرنی المتوکل و ما أدری ما یراد منی إلاّ أنّی إشتریت نفسی من اللّه بمائة دینار لعلی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام معی.

فقال له والدی:قد وفقت فی هذا.

قال:و خرج إلی حضرة المتوکل و إنصرف إلینا بعد أیام قلایل فرحا مسرورا فقال له والدی:حدثنی حدیثک؛قال:سرت إلی سرّ من رأی و ما دخلتها قطّ،فنزلت فی دار و قلت:أحب أن اوصل المائة دینار إلی علی بن محمد علیه السّلام قبل مصیری إلی باب المتوکل و قبل أن یعرف أحد بقدومی.قال:فعرفت أنّ المتوکل قد منعه من الرکوب و أنه ملازم لداره.فقلت:کیف أصنع رجل نصرانی یسأل عن دار ولد إبن الرضا لا آمن أن یکون ذلک زیادة فیما أحاذره.

قال:ففکّرت ساعة فی ذلک فوقع فی نفسی أن أرکب حماری و أخرج من البلد و لا أمنعه من حیث یذهب لعلی أقف علی داره من غیر أن أسأل أحدا.قال:فجعلت الدنانیر فی کاغذة و جعلتها فی کمّی و رکبت و کان الحمار یتخرّق ]3/B[ الشوارع و الأسواق و یمرّ بی حیث یشاء إلی أن صرت إلی باب دار فوقف الحمار فجهدت أن یزول

ص:496


1- (1)) -نفس المصدر:-بدعائه.
2- (2)) -نفس المصدر:+حتی أنا.
3- (3)) -نفس المصدر:من الاولاد قد بلغت.
4- (4)) -نفس المصدر:نیفا.
5- (5)) -نفس المصدر:و أنا.
6- (6)) -نفس المصدر:بإمامة هذا الذی علم....
7- (7)) -نفس المصدر:قلبی.
8- (8)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 392-393،ح 1.

فلم یزل فقلت للغلام:سل لمن هذه الدار؟فقیل له:هذه دار علی بن محمد بن الرضا علیهم السّلام.فقلت:اللّه أکبر،دلالة مقنعة.قال:و إذا خادم أسود قد خرج من الدار.

فقال:أنت یوسف بن یعقوب؟قلت:نعم.قال:إنزل!فنزلت فأقعدنی فی الدهلیز و دخل فقلت فی نفسی:و هذه دلالة أخری من أین عرف هذا الغلام إسمی و إسم أبی و لیس فی هذه البلدة من یعرفنی و لا دخلته قطّ.

قال:فخرج الخادم.فقال:أین المائة دینار التی معک فی کمّک فی الکاغذة هاتها؟ فناولته إیّاها.قلت:و هذه ثالثة ثم رجع إلیّ فقال:أدخل فدخلت و هو فی مجلسه وحده.

فقال:یا یوسف!إنّ أقواما یزعمون أنّ ولایتنا لا تنفع أمثالک کذبوا و اللّه إنّها لتنفع أمثالک إمض فیما وافیت له فإنک ستری ما تحب و ستولّد لک ولد مبارک.

قال:فمضیت إلی باب المتوکل فقلت:کل ما أردت و إنصرفت.قال هبة اللّه:فلقیت إبنه بعد موت أبیه و هو مسلم حسن التشیّع فأخبرنی أنّ أباه مات علی النصرانیة و أنه أسلم بعد موت والده و کان یقول أنا بشارة مولای علیه السّلام (1).

و منها:ما روی عن خیران الأسباطی قال:قدمت المدینة علی أبی الحسن علیه السّلام فقال:

ما فعل الواثق؟قلت:هو فی عافیة،و قال:ما یفعل جعفر؟قلت:ترکته أسوء الناس حالا فی السجن،و قال:ما یفعل إبن الزیّات؟قلت:الأمر أمره و أنا منذ عشرة أیام خرجت من هناک.قال[علیه السّلام]:مات الواثق و قد أقعد المتوکل جعفر و قتل إبن الزیّات!قلت:متی؟ قال:بعد خروجک بستة أیام فکان کذلک (2).

و ذکر المسعودی الدمشقی عن العامّة فی کتابه المسمی ب«غایة التحقیق» (3)أحادیث کثیرة،منها:حدیث تلّ المخالی قال:قال یحیی بن هبیرة:أرسل المتوکل إلی علی الهادی[علیه السّلام]فأحضره ثمّ أمر عسکره بأن یتزیّنوا و یلبسوا السلاح و یأخذ کلّ منهم بمخلاة فرسه ترابا و یکوّمه کومة واحدة فصار جبلا عظیما یقال له:تلّ المخالی فأخذ بید

ص:497


1- (1)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 395،باب الحادی عشر فی معجزات الإمام علیه السّلام.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 406.
3- (3)) -لم نعثر علیه.

الإمام علی[علیه السّلام]و صعد التّل فجلس علیّ مع المتوکل،ثم قال:یا علی أنظر إلی عسکری فینظر و إذا بعسکر عظیم.فقال المتوکل:هل رأیت عسکرا أکثر من عسکری فقال:نعم فقال:و أیّ عسکر أکثر منه فقال: ]4/A[ عسکری فقال:من أین لک عسکر فقال:عندی.

قال:إذا کان ذلک فأحبّ أن ترینی إیّاه فقال الهادی[علیه السّلام]:أنظر عن یمینک،فنظر فإذا ملایکة قایمة بأیدیهم حراب من نار و المتوکل یقول:یا علی!النار النار،و الملائکة تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت جعفر إلی المتوکل و قد خفّ عقله و ذهب رأیه.فقال[علیه السّلام]:أنظر إلی الشمال فنظر فإذا عسکر أکثر من الیمین و بأیدیهم حراب من نار فلما رآهم المتوکل غاب رشده و رأی الملائکة ترید أن تطعنه بالحراب الذی فی أیدیهم و هو یقول:یا علی!النار،النار.

و الملائکة تقول:خذوا صاحب الدار و أحرقوه بالنار فالتفت المتوکل إلی علی و هو یقول:یا علی!أدرکنی.فأخذه علی.فلما صحا قال له:أتقول أنت لو تکون لکم عسکر لم قتل الحسین[علیه السّلام]فوحق ربی و جلال ملکه لقد أتی إلیه عسکر و قد طلبوا منه الإذن أن یأمرهم بالبراز فأبی و قال:إذا برزتم إلی هولاء الکفرة و قتلتموهم من یقتلنی من بعدهم فبکوا و قالوا:ما نبرح من هذه الأرض حتی نقیم المأتم علیک فی کل سنة إلی أن تقوم القیامة و ها هم بحرم جدی الحسین[علیه السّلام]إلی أن یظهر قائمنا فینصرونه فأخذ بیده المتوکل و نزل من جبل المخالی ثم أمر له بألف ألف دینار و سفط من الجوهر و قال:یا علی!أفتؤمننی أن لا تخرج علیّ و لا علی أحد من ولدی،فقال:ما هذه من شیمتی.

فقال:إنصرف بحفظ اللّه ودعته یا أبا الحسن فإنصرف و جعل الناس یهنّونه فقال:شکرتم رجلا أعطانا بعض حقّنا و فاز بالباقی،فبلغ جعفر المتوکل ذلک فلم یقل شیئا.

و قد ذکره الراوندی أیضا فی الخرائج مختصرا و لما تعذر إستقصاء الباب و لا إستیفاء اللّباب لأن المقصود فی هذا المقام نوع آخر من الکلام إقتصرنا علی ما ذکرنا.

ص:498

[الزیارة الجامعة الکبیرة]

اشاره

فنقول:إعلم (1)إنّ الزیارة الجامعة الکبیرة رواها الصدوق محمد بن علی بن بابویه فی الفقیه بسند معتبر و إن کان فیه ما فیه لأنّ (2)هذه الزیارة بما فیها من البلاغة و جزالة العبارة تشهد بصحة الإسناد و الإستناد و لا حاجة إلی تصحیح الأسناد علی وفق ما إصطلح علیه المتأخرون.قال:حدثنا علی بن أحمد بن موسی و الحسین بن إبراهیم بن أحمد الکاتب قالا:حدّثنا محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی عن محمد بن إسمعیل البرمکی قال:

حدثنا موسی بن عبد اللّه النخعی(و البرمکی ثقة و هو المشهور بصاحب الصومعة و الباقون مجاهیل)قال(یعنی النخعی):قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام ]4/B[ :علّمنی یابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا اذا زرت واحدا منکم (3).

إذا:ظرف لأقول و بلیغا:حال من الضمیر المنصوب أو نعت لقولا لأن جملة أقوله أیضا مع قیوده نعت له فلا یلزم فصل النعت عن المنعوت بالأجنبی و قد یقال:إن الأولی لا یزار بهذه الزیارة فی کلّ مرة أکثر من واحد منهم علیهم السّلام فینبغی أن یزار بها فی الکاظمین و العسکریین أحد الإمامین ثم یقول مرة ثانیة یزار بها الآخر و لا یشرّک فی الزیارة بها بین الإثنین منهم فصاعدا لقوله:«واحدا منکم»و هو من الغرابة بمکان فإن فی زیارة واحد مبهم منهم وجهان:أحدهما:أن یسلم علیه و یخاطبه بصیغة المفرد و المعانی العامة للکل و لا یأتی بما یخص بعضهم دون بعض.

و ثانیهما:أن یسلم علی الجمیع بصیغة الجمع و المعانی العامة الجامعة لهم لیندرج کل واحد منهم فی اللفظ و المعنی و إنما أجاب علیه السّلام سؤال السائل بالوجه الثانی کما هو واضح إما تبرّعا ببیان الأکمل أو لعلمه[علیه السّلام]بمقصود السائل فکیف لا یزار بهذه الجامعة اثنان فصاعدا،بل مقتضی ألفاظها و معانیها أن یحضر الزایر فی قلبه و نظره جمیع الإثنی عشر و إنه بهذه الکلمات یخاطب الجمیع لحضور أرواحهم و لا سیّما صاحب القبر الحاضر

ص:499


1- (1)) -فی نسخة الف:إذا عرفت هذا فاعلم.
2- (2)) -فی نسخة الف:إلاّ أنّ.
3- (3)) -من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 609،زیارة جامعة لجمیع الأئمة علیهم السّلام.

عنده لأن علاقة الخطاب فیه أکثر و أظهر لحضور روحه و جسده المقدّسین،إن قلنا بکونه فی القبر کما هو الأظهر و لحضور روحه و الأرض المماسة لجسده إن قلنا بعروجه إلی السماء و أیضا قوله:«واحدا منکم»أعم من أن یکون مع غیره أم لا فیعم الواحد المتحقق فی ضمن العدد و أیضا إذا جاز خطاب الواحد بصیغ الجمع فخطاب الإثنین بها أولی لجواز،لأنهما أقرب إلی الجمع بل جمع عند جمع من الأصولیین و فی عرف المنطقیین.

و أما أنا فإنما أقصد خطاب الجمع أعنی الإثنی عشر بأجمعهم فالجمیع مزورون صاحب الروضة واحدا أم إثنین من قرب و الباقون من بعد إذ الغیبة و الحضور باعتبار القبور.

فقال[علیه السّلام]:«إذا صرت إلی الباب»،ظاهره باب الروضة إن ثبت کون العمارة یومئذ و إلاّ فباب الصحن فالإتیان بالتکبیرات عند البابین الیوم أحوط.

«فقف خارج الباب و أشهد الشهادتین»یحصل الإمتثال معنی بقول:«لا إله إلاّ اللّه محمد رسول اللّه»و لو قال:«أشهد أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمدا رسول اللّه»کان أقرب إلی الإمتثال بحسب لفظ الأمر.

«و أنت علی غسل»؛للزّیارة (1)و الواو للحال ]5/A[ و هل هو صفة کمال للزیارة أو شرط لها کالطهارة للصلاة المندوبة؟وجهان:أظهرهما الأول لأصالة جواز الزیارة بلا غسل حتّی یثبت المنع بدلیل.و یؤیّده خلو بعض الزیارات المأثورة عنه.

«فإذا دخلت»الباب«فقف»عنده و لا تدن من القبر و قل:«اللّه اکبر اللّه أکبر بثلاثین مرّة»؛و قولک:«اللّه أکبر»مرة و إنما التکریر لبیان الکیفیة و الموالاة دون العدد حتی تصیر الثلاثون ستین و الأربعون ثمانین و المائة مأتین«ثم إمش»مشیا«قلیلا»إلی جانب القبر.«و علیک السکینة»؛و هی طمأنینة البدن«و الوقار»؛و هو سکون النفس.«و قارب

ص:500


1- (1)) -فی نسخة الف:و حمله علی غسل الجنابة و أنه یجب أن لا یکون جنبا بعید إلا أن اعتبار غسل الزیارة فی حقیقتها أو شرطا لها مطلقا أو هنا و إن کان ظاهر اللفظ بعید بل هو کمال لها فهو مستحب فی مستحّب.

بین خطاک»؛بالضم جمع الخطوة کذلک و هی ما بین القدمین لأن تقریب الخطی یوجب تکثیرها و فیه تکثیر الثواب الموهوب علی ذلک الحساب و لأن تقریبها أقرب إلی الأدب.

«ثم قف و کبّر اللّه عز و جل ثلاثین مرّة ثم أدن من القبر و کبّر اللّه أربعین تکبیرة تمام المائة تکبیرة»؛(مفعول لأجله أی لا تمامها أو)بدل من أربعین أو عطف بیان له،أی متمّمها و ظاهره هنا إجزاء التکبیر حال الدنو و المشی إذ لم یقل،ثم قف و کبّر کما فی الأوّلین.

[السلام علیکم یا اهل بیت النبوة]

ثم قل:«السلام علیکم»

(لما طلب السایل ما یزور واحدا منهم علیهم السّلام أی واحد کان تبرع علیه السّلام بالزیارة الجامعة للجمیع لأنه أکمل و أولی و لعله علیه السّلام علم أنّ مقصوده الجامعة لیزور بها أی واحد منهم أراد فالجواب علی وفق الطلاب من غیر تبرّع).

لا یخفی أن سکوته[علیه السّلام]عن النیة یدل علی أنه أمر قلبی لا ینفک عن شروع العاقل فی أفعاله الإختیاریة حتی لو کلّفنا بتجریدها عنه کان تکلیفا بما لا یطاق و لا ینافی کون التلفظ أحسن لیتبعه ذلک القصد القلبی لکن النیة لیست مجرد التصور و الإخطار بالقلب فالمرائی لا ینفعه تصور التقرب و لا مجرد دعواه،بل حقیقة التقرب إنطواء قلبه علی التصدیق بأنّه یفعل العبادة للتقرب إلی اللّه سبحانه و مرجعه إلی کونه فقط الباعث علی الفعل لا غیر و أین هذا من مجرد تصور المعنی و التلفّظ بما یدل علیه و کیف تحصل حقیقة الشیء بمجرد تصوّره و التلفّظ به فإن المشبع مثلا هو حقیقة الطعام لا تصوره و التلفّظ به فکذا المقرب هو خلوص النفس فی الإنبعاث بهذا الباعث عن سایر البواعث لا تصوّره و إدعاؤه.

ثم«السلام»مصدر بمعنی السلامة و إنّما سمّی به اللّه سبحانه مبالغة أو بمعنی السالم أو ذی السلامة و هو ساد مسدّ الفعل فأصله:سلمت السلام بالنصب فرفع بالإبتداء لغرض الثبات و الدوام و علیهما جاء قوله تعالی: قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ (1)فالرد بالأحسن

ص:501


1- (1)) -سورة هود،الآیة 69.

و المعنی الدعاء للمخاطب بالسلامة عن المکاره و الآفات و لذا سمّی تحیة لأن الموت من أعظم المکاره فیکون طلبا لحیاة المخاطب و اللام إمّا عوض عن المضاف الیه،أی سلامی،أی دعایی به و طلبی له أو سلام اللّه أی السلامة الحاصلة من فعله و تقدیره أو الأعم أی سلام المسلّمین.و إمّا لتعریف الإستغراق لجمیع أفراد السلامة ]5/B[ أو الجنس أو العهد الخارجی إلی المستغرق إذ لا وجه للتخصیص و لا یناسب المقام.

و الفرق بینه و بین الإستغراق إنّ إرادة جمیع الأفراد هنا من حیث العهد إلاّ أنه إتّفق تعلّقه بالکل فحصل الإستغراق و هناک من حیث الإستغراق أولا و بالذات.

و ما یتوهم من أن مقتضی المقابلة کون المعهود دون الجمیع و هم شنیع؛إذ الفرق بالعهد و عدمه و اما عدد المعهود فتابع للعهود فقد یکون أقلّ ما یصدق علیه الاسم و قد یرتقی إلی حیث یستوعب الأفراد.

و أمّا العهد الذهنی فلا یناسب المقام إذ المعهود حینئذ هو البعض المبهم و لا وقع لإبهام السلام بین أفراده و کلمة«علی»لا تفید الضرر إلاّ فیما سمع منه.

و التحقیق إنها إن استعملت مع صریح النفع و ما یرادفه أو یستلزمه لم تفد الضرر نحو:

أنعمت علیهم و یصلّون علیهم و سلام علیکم کما أن اللاّم لا تفید النفع مع صریح الضرّ و ما یرادفه أو یستلزمه نحو: لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (1)وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (2)و إن کان المتعلق المذکور أو المحذوف من المفهومات العامة.

«یا اهل بیت النبوة» بالنّداء القریب و البعید و یمکن هنا إرادة الأول نظرا إلی قرب قبورهم و أرواحهم و مساواة میّتهم لحیّهم،و الثانی نظرا إلی الموت لأنه فی حکم البعد و إلی بعد قبور البعض بل الأکثر و یمکن إرادة الأعم بتوزیع القرب و البعد و لو علی عموم المشترک أو المجاز

ص:502


1- (1)) -سورة الرّعد،الآیة 25؛سورة غافر،الآیة 52.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 7.

و أهل الرجل،عشیرته و أقاربه و أهل الامر،ولاته و أهل البیت،سکّانه و البیت بناء تبیت فیه من شعر کان أو مدر و قد یستعار للشّرف و الشریف بجامع الجمع و الحفظ و الإضافة الأولی لامیة و الثانیة یحتملها و البیانیة علی کون البیت للشریف و النبوة بمعنی النبیّ أو ذی النبوة أو علی تشبیهها بالبیت و إذا أضفته إلیه[صلّی اللّه علیه و اله]فلامیّة لا غیر.

فإن قلت:أهل بیت النبی[صلّی اللّه علیه و اله]علی و فاطمة و الحسنان[علیهم السّلام]لا غیر و قد رویت روایات کثیرة من طرق الخاصة و العامة إنّه لما نزل قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)جمعهم[صلّی اللّه علیه و اله]تحت کسائه و وضع یده علیهم و قال:«اللهم هؤلاء أهل بیتی» (2)و أرادت أم سلمة أن یدخل فیه فمنعها و قال:

«إنّک علی خیر» (3)فکیف یعم أهل البیت هنا جمیع الأئمة؟

قلت:هذا الکلام فی هذا المقام صریح فی العموم و علیه بناء عموم الآیة لعصمة الجمیع و الروایات ]6/A[ تدل علی خروج الزوجات دون باقی الأئمة لعدم الحصر فی الأربعة و إنّما إقتصر علیهم لانّ غیرهم لم یکونوا حینئذ موجودین.

نعم؛أصحاب الکساء منحصر فی الأربعة و یرشد إلی العموم ما استفاض بین الفریقین من قوله صلّی اللّه علیه و اله:«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» (4)لأن المراد نفی الإفتراق فی الدنیا فلا بدّ من إقتران الکتاب أبدا بأحد من أهل البیت الأطیاب.و روی الصدوق فی معانی الأخبار باسناده عن سلیمان الدیلمی قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]،قلت:فمن الأهل؟ فقال:الأئمة علیهم السّلام (5)و عن أبی بصیر عنه علیه السّلام قال:قلت:له من آل محمّد[صلّی اللّه علیه و اله]؟قال:

ذریته،فقلت:من أهل بیته؟قال:الأئمة الأوصیاء (6)[علیهم السّلام].

ص:503


1- (1)) -سورة الأحزاب،الآیة 33.
2- (2)) -الأمالی،للصدوق،ص 559.
3- (3)) -الأمالی،للطوسی،ص 264،المجلس العاشر،ح 20.
4- (4)) -کمال الدین،ص 239،باب اتصال الوصیة من لدن آدم علیه السّلام.
5- (5)) -معانی الأخبار،ص 94،باب معانی الآل و الأهل و...،ح 2.
6- (6)) -الأمالی،للصدوق،ص 240،لمجلس الثانی و الأربعون.

«و معدن» [الرسالة]

بکسر الدال و النصب بالعطف علی الأهل اسم مکان من عدن یعدن بالکسر بالمکان أی أقام به و منه جنة العدن أی الإقامة أی محل الرسالة(و هو بالنصب عطف علی الأهل) و کون الأئمة محل الرسالة واضح إن جعلت (1)بمعنی الأحکام المرسل بها لأنّهم محلّ علمها و مجاز إن جعلت بمعنی(کون الانسان رسولا من عند اللّه لأنهم علیهم السّلام محال لوازمها من العلوم و الکمالات)النبوة الخاصة لأنّ محلّها الحقیقی هو النبی صلّی اللّه علیه و اله دون الأیمة و وجه التجوز کونهم علیهم السّلام محال لوازمها من العصمة و العلوم و المعجزات أو محال النیابة عن الرسول أو زیاده قربهم منه و إختصاصهم به حتی کأنهم هو کما جعل أمیر المؤمنین علیه السّلام نفس الرسول صلّی اللّه علیه و اله فی آیة المباهلة (2).و یجوز جر«معدن»عطفا علی البیت أو النبوة فمعدن الرسالة هو الرسول صلّی اللّه علیه و اله و أهله و أهل بیته هم الأئمة علیهم السّلام.

«و مختلف الملائکة»

بفتح اللام علی زنة اسم المفعول اسم مکان اختلاف القوم مجیء بعضهم خلف مجیء البعض الآخر أی محل اختلاف.

الملائکة غیر صاحب الوحی للمقابلة أو مطلقا سواء کان مجیئهم لوحی أو غیره فهو أعم من مهبط الوحی أو النظر هنا إلی نزول الملایکة أنفسهم(مع قطع النظر عمّا نزلوا به) و هناک إلی ما نزل به الوحی فیتغایران و لا یتداخلان.

«و مهبط الوحی»

و مهبط بفتح الباء الموحدة اسم مکان من هبط یهبط بکسرها کمضرب أی محل هبوط الوحی قال ابن فارس (3):کل ما ألقیته إلی غیرک لتعلّمه فهو وحی و هو مصدر وحی إلیه یحی کوعد یعد و أوحی إلیه بالالف مثله ثم غلب فیما یلقی إلی الأنبیاء من عند اللّه تعالی إنتهی.

ص:504


1- (1)) -فی نسخة الف:جعلنا الرسالة.
2- (2)) -سورة آل عمران،الآیة 61.
3- (3)) -معجم مقاییس اللغة،ج 6،ص 93،مادة«وحی».

و قد یستعمل بمعنی الإلهام کقوله تعالی: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ (1)و هو هنا إما بمعنی المصدر أو اسم ]6/B[ المفعول أو الفاعل أی الکلام الموحی أو الملک النازل (و لیس حینئذ تخصیصا بعد تعمیم و إن عمّت الملائکة صاحب الوحی منهم أیضا للفرق بین اختلاف الجمیع و هبوط واحد منهم بالوحی کما عرفت)و اعراب مختلف و مهبط، کاعراب معدن،فالجرّ واضح و فی النصب تجوز لأن اختلاف الملایکة و هبوطهم للوحی إنما هو إلی الرسول صلّی اللّه علیه و اله علیه لا علی الأئمة علیهم السّلام و إلیهم فإن اطلاق المختلف و المهبط علی الرسول صلّی اللّه علیه و اله أیضا و ان کان علی التجوز لان حقیقتهما إنما هو البیت فلا بد من القول بأن الملائکة لما اختلفوا إلی مکان من البیت یقرب من مکانه صلّی اللّه علیه و اله و هبطوا علی ذلک المکان جعل صلّی اللّه علیه و اله مختلفا و مهبطا مجازا کما قالوا فی مررت بزید:إنّ المرور علی مکان یقرب من مکان زید و إنما أوقعوه علی زید مجازا لکن هذا التجوز إنما هو فیه صلّی اللّه علیه و اله ابتداء و بالذات و فی الأئمة ثانیا و بالعرض و بتوسطه[صلّی اللّه علیه و اله]مع تجوز ثان هو ان زیادة اختصاصهم به[صلّی اللّه علیه و اله]و علیهم بالوحی أوجب لهم بالتجوّز وصفه[صلّی اللّه علیه و اله].

اللهم إلا أن یفسر الوحی بالإلهام أو تحدیث الملائکة مع الأیمة بغیر الأحکام فإنهم محدّثون کما وردت به الأخبار و قال تعالی فی سورة الانبیاء: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ (2)الآیة و روی أبو حمزة قال:قال أبو جعفر[علیه السّلام]:یعنی الأئمة من ولد فاطمة[علیها السّلام]یوحی إلیهم بالروح فی صدورهم. (3)

و روی أن الملائکة تتنزّل علی الأئمة فی لیلة القدر بما یکون فی السنة و فی سورة النحل: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (4)و روی الکلینی باسناده عن الوشا[ء]عن الرضا علیه السّلام قال:بلغ بالنحل أن

ص:505


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 68.
2- (2)) -سورة الأنبیاء،الآیة 73.
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 322،سورة الأنبیاء و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 68.

یوحی إلیها بل فینا نزلت نحن النحل و نحن المقیمون للّه فی أرضه بأمره و الجبال شیعتنا و الشجر النساء المؤمنات (1)إنتهی.

شبهوا بالنحل فکما یخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فیه شفاء للناس کذلک یخرج من صدورهم علوم تشربها قلوب المؤمنین فها لها شفاء و قد جاء فی أسماء أمیر المؤمنین علیه السّلام أمیر النحل (2)فقد جاء فیه یعسوب الدین و الیعسوب أمیر النحل و ذکرها الرئیس الکبیر فالأئمة من ولده أیضا نحل إلاّ أنه أمیرهم و کبیرهم و الشیعة جبال فی رفعة و رجامهم و هم أوتاد الأرض و النساء اشجار فإنها تسقی تفرعت منه الغصون و حصلت منها الثمار و النساء یلحقن من ماء الفحول و یتفرع منهن فروع علی الأصول.

ثم إعلم إنه اختلف فی حقیقة الوحی إلی النبی صلّی اللّه علیه و اله؛و کیفیته فقالت الفلاسفة:إن نفس النّبی إذا فاض علیها معنی عقلی إرتسم فی خیاله و حسه صورة مناسبة له یبصرها و یسمع کلامها (3)و هذا بظاهره کما قیل إنکار لظاهر الشرع من وجود ملک مجسم محسوس یأتیه بکلام مسموع فی الخارج و إنکار لکلام خارجی و إنما هو تقریر و اثبات لأمور ذهنیّة (4)و صور عقلیة و إتّفق الملیّون علی أن ملک الوحی جبرئیل و هو حی مدرک

ص:506


1- (1)) -لم نعثر علیه فی الکافی فانظر:بحار الأنوار،ج 24،ص 110،باب نادر فی تأویل النحل بهم علیهم السّلام،ح 1 و 2.
2- (2)) -روی ابن شهر آشوب فی مناقب آل أبی طالب،ج 2،ص 142،فصل فی انقیاد الحیوانات له علیه السّلام:«الرضا علیه السّلام فی هذه الآیة قال النبی:علیّ أمیرها فسمی أمیر النحل و یقال:إن النبی صلّی اللّه علیه و اله وجه عسکرا إلی قلعة بنی ثعل فحاربهم أهل القلعة حتی نفذت أسلحتهم فأرسلوا إلیهم کواز النحل فعجز عسکر النبی عنها فجاء علی فذلت النحل له فلذلک سمی أمیر النحل».
3- (3)) -فی نسخة الف:کما فی المنام الاّ ذلک فی الیقظه و،و علیه شطب.
4- (4)) -فی نسخة الف:فمن شبهات الاوهام بل أوهام العوام حیث حصروا الموجود الخارجی فی الاجسام و إلاّ فالصور المتحققة فی المنام و سایر موجودات عالم المثال موجودات خارجیة و محسوسة بالحس الخارجی و لیست اجساما و لا امورا ذهنیّة فقط،و علیه شطب.

للکلّیات متحرّک بالإرادة معصوم (1)کغیره من الملائکة،و الوحی لفظ ینزل به یسمعه فی السماء أو یراها منقوشة فی اللوح فیقرأها و یأمره اللّه بأن ینزل بها علی النبی فیأتیه و یقرأه علیه کما دلّت علیه ظواهر الشرع و جمع من المتأخرین جمعوا بین الروحانی و الجسمانی،قال السید الفاضل نظام الدین أحمد:الأشبه أن نزول الوحی و الملک علی الأنبیاء علیهم السّلام إنما هو بأن تتلقی نفس النبی أوّلا ما یوحی إلیه تلقّیا روحانیا ثمّ یتمثل و یتصور ما یوحی إلیه فقط أو مع الملک الموحی فی الحس المشترک ثمّ فی القوّة العقلیة لأن الوحی لو کان ]7/A[ نزول ملک جسمانی یتکلّم معه فی الخارج فقط من غیر تلق روحانی لما عرض للنبی حین الوحی شبه غشیّ و لحواسه الظاهرة شبه دهشة علی ما هو مشهور منقول من حال النّبی حین نزول الوحی علیه،بل کان ینبغی أن یکون توجّه نفسه الکاملة علی هذا التقدیر إلی الظاهر أتم و أکمل و تکون حواسه الظاهرة أصحّ و أسلم.إلی أن قال:فالقول بأن(الوحی و)صورة الملک و الکلام المعجز من عمل المتخیّلة بأن تحدثهما فی الحس المشترک کما هو المشهور عن الفلاسفة مستبعد مستنکر جدا،(و کذا کون الکلام المعجز من عملها)،بل الحق أن محدث ذلک کله هو الواجب جل شأنه یحدثه فی حسه المشترک أولا ثم فی الخارج و لا استبعاد فی ذلک أصلا و لا یبعد أن یکون للقوّة المتخیّلة التی للنّبی مدخل ما فی هذین الإحداثین بأن تکون معدة فقط علی أن ظاهر قوله تعالی فی سورة البقرة: قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ (2)و قوله فی الشعراء: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ* عَلیٰ قَلْبِکَ (3)یدل علی ما اخترناه(من کیفیة نزول الوحی)و التأویل خلاف الظاهر فما قاله بعض المفسرین من أن أکثر الأمة علی أن القرآن نزل علی محمد[صلّی اللّه علیه و اله]لا علی قلبه؛لکن خصّ القلب بالذکر لأن السبب فی تمکنه من الأداء إثباته فی قلبه و معنی علی قلبک:حفظک إیاه و فهمک له.

و قیل:أی جعل قلبک متصفا بأخلاق القرآن و متأدّبا بآدابه کما فی حدیث عایشة:

ص:507


1- (1)) -فی نسخه الف:تابع للأوامر الهیّة.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 97.
3- (3)) -سورة الشعراء،الآیة 193 و 194.

کان خلقه القرآن (1)إنتهی.فهو صرف لظاهر الآیة و هو خلاف الظاهر و یؤیّد ما اخترناه أیضا قول القاضی فی آیة الشعرا[ء]و القلب:إن أراد به الروح فذاک و إن أراد به العضو المخصوص فتخصیصه،لأن المعانی الروحانیة إنّما تنزل أولا علی الروح ثم تنتقل منه إلی القلب لما بینهما من التعلق ثم تصعد منه إلی الدماغ فینتقش بها لوح المتخیلة إنتهی.

و اعلم إن ما اخترناه لیس مخالفا لقول الأکثر بل هو قول بما قالوه مع زیادة لم یصرّحوا بها،إنتهی کلام السید.و وافقه الفاضل صدر الدین الشیرازی فقال فی وجه مشاهدة الرسول لجبرئیل و سماع کلامه بسمعه الحسی:إنّ المعرفة العقلیة إذا قویت و اشتدّت تصوّرت بصورة مطابقة لها و ربما تعدّت من معدن الخیال إلی مظهر خارجی کالهواء الصافی فیکون الهواء کالمرآة لها فیراها النبیّ یکلّمه معاینة و مشاهدة و یسمع کلامها بجارحته السامعة إنتهی. (2)

أقول:و یحققه التجربة فربما تنبهت من النوم ]7/B[ و أنا أسمع الصوت الذی کان فی الرؤیا و کنت أسمعه فی النوم و إن جاز کونه من أغلاط الحواس فإن حضور المحسوس فی المتخیّلة و الحس المشترک یوجب غلط الحاسّة فی إحساسها به بعد غیبته لقرب عهدها به کما فی الدائرة المحسوسة من الشعلة الجوالة المتحرکة بسرعة فإن البصر یبصرها فی محلها السابق بعد انتقالها منه للسرعة و قرب العهد و فی اللاحق أیضا فیراها دایرة و لیست إلاّ نقطة بل هذا هو الحق لکن لا داعی ظاهرا إلی إنکارهم ظاهر الشرع سوی تجرد الملک الوحی عندهم و عروض الغشی للنبی[صلّی اللّه علیه و اله]عند نزوله علیه (و مقتضی قولهم تقدم التلقی الروحانی علی الجسمانی و الذی ورد به الشرع عکسه و إنّه صلّی اللّه علیه و اله کان یسمع الوحی و یفهم معناه و ربما کان یسأل الملک الموحی فیفسره له و لا داعی إلی انکار ظاهر الشرع سوی انکار تجسم الملک الموحی و لو سلّم تجرده.) و لا یخفی أنه لا یمتنع تعلّق المجرد بمثال یراه النبی و یسمع کلامه و یعرضه الغشی لعظم

ص:508


1- (1)) -شرح نهج البلاغة،ج 6،ص 340،نبذ و أقول فی حسن الخلق و مدحه.
2- (2)) -انظر:ریاض السالکین،ج 1،ص 155-159.

المرئی و غرابته و ایحاشه الرائی کما فی المغشی علیه من رؤیة الجن و غیره من الحیوانات المهیبة و الصور العجیبة فلا حاجة إلی هذه التخیلات و التمحّلات.

«و معدن الرحمة»

بالنصب أو الجر و علی الأول معدن الرحمة هم أهل البیت فالمعدن للجنس لیقبل التعدد و علی الثانی هو النبی[صلّی اللّه علیه و اله]أی یا أهل بیت معدن الرحمة أی رحمته سبحانه فمعدنها مرحوم،أو رحمة المعدن علی غیره فهو الراحم و لک حملها ما علی الأعم أی الرحمة الصادرة عنه و الواردة علیه و علی الأول فالمراد رحمة اللّه سبحانه علی معدن أو علی غیره بوساطته أو الأعم.

«و خزّان» [العلم]

بالنصب جمع خازن کطلاّب و طالب أی خزنة العلم.

«و منتهی الحلم»

إما عطف علی العلم أی و خزنة نهایة الحلم و اقصی مدارج کماله أو علی الخزّان أی الذین إلیهم ینتهی الحلم لأنه مکتسب منهم و مأخوذ عنهم علما و عملا،و الخزّان هم الأئمة علیهم السّلام فالأربعة السابقة إن فسّرت بالنبیّ کما فی جرّها فجمعه و إفرادها علی ظاهرهما واضحان و إن فسّر الجمیع بالأئمة علیهم السّلام کما فی النصب فالنکتة فی جمع الخزّان و إفراد ما قبله الإشارة إلی تعدّد صفة العلم لتعدد الصورة الذهنیة بتعدد محالها و إن إتحد المعلوم بخلاف ما اضیفت إلیه الأربعة السابقة لأن (1)فی الجمیع الرسالة أمر واحد لا یتعدد لا فی نفسه و لا بسبب اتصافهم بکونهم معدن الرسالة کما أن العلم یتعدد بسبب اتصافهم بکونهم خزّانا له و کذا الملائکة و الوحی و الرحمة إن فسّرت برحمة اللّه سبحانه.

و أما إذا فسّرت برحمتهم علیهم السّلام فإفراد معدن الرحمة إشارة إلی إتحاد سبب الرحمة و طریقتها و غایتها(و إن تعددت فی ذواتها فجعل توحید الموصوف و هو المعدن اشاره

ص:509


1- (1)) -فی الأصل:لأن معنی کونهم معدن الرسالة و مختلف الملایکة،و علیه شطب.

إلی اتّحاد الصفة و هو الرحمة حتی کان الجمع معدن واحد لرحمة واحدة لا لأنّ اتّحاد الموصوف یستلزم اتّحاد الصفة لیرد النقض بل للعکس لأن عرضا واحدا لا یقوم بمحلین فیکون الإنتقال من الملزوم إلی لازمه و الحکم ملکة نفسانیة تبعث علی ترک المسارعة إلی الغضب المذموم أو کف النفس عنه)فی الجمیع فإن رحمتهم للّه و فی اللّه لا غیر و قوله:

«منتهی الحلم»إن عطف علی العلم فإفراده واضح و أما إن ]8/A[ عطف علی الخزّان فإفراده إشارة إلی إتّحاد مرتبة الجمیع فی الحلم و تساویهم فیها علی أن الرحمة و العلم و الحلم أرید بها الجنس و هو لا یثنّی و لا یجمع.

«و اصول الکرم»

و السخاوة أو الکرامة و العزازة أو کرم الاصل و النجابة و المراد إنهم معادن الکرم و مبادیه أو أن کرم العباد مأخوذ منهم أو إنهم أسباب لکرم اللّه و إکرامه للعباد و جمع الأصول علی الأصل فی التعبیر عن الجمع و أفرد الکرم لأن المراد به الجنس و لأنه لو جمع أیضا لتوهم التوزیع.

«و قادة» [الأمم]

جمع قاید أصله قودة قلبت واوه ألفا لتحرکها و انفتاح ما قبلها أی قایدی جمیع الأمم إلی الحق أو الجنة أو أسباب دخولها و لا بدّ من تخصیصها بالأمم المنقادة لهم أو إشتراط الإنقیاد فی العموم أو تفسیر القود بالدلالة دون الإیصال کما هو ظاهره و قد روی إنتفاع الأمم الماضیة أیضا بهداهم علیهم السّلام و برکاتهم.

«و أولیاء النعم»

ولیّ النعمة مولیها المنعم بها و کل نعمة فهی منهم حقیقة أو علی مجاز التسبیب أو علی أن النعمة إنما تکون هنیئة لو لم یتعقبها الخلود فی العذاب و ذلک یکون بالإیمان و تمامه بحبّهم و الإقرار بإمامتهم علیهم السّلام.

ص:510

«و عناصر» [الأبرار]

جمع عنصر،کقنفذ بضم أوله و ثالثه أو بفتح ثالثه کما فی القاموس (1)الأصل أی أصول.

«الأبرار» إما من حیث الذات بالولادة الحقیقیة فالأبرار الأیمة و لا محذور فی مدح کل واحد منهم بکونه أصلا و والد الآخرین منهم سوی القایم علیه السّلام أو هم الذریة من فرق أولاد الأیمة فإن أکثرهم إیراد أو من حیث أنهم أبرار بالولادة المجازیة فإنّ المتعلّم من أولاد المعلّمین و من أبناء الطریقة و ظاهر أن برّ کلّ بار فهو من میامن برکات الأئمة الأطهار[علیهم السّلام]و ناش من الإقتفاء بما لهم من الآثار و فسر العنصر فی القاموس (2)بالحسب أیضا و هو محتمل هنا فالمعنی إنهم للأبرار کمال و جمال لأنهم سبب ذلک و مثله قوله.

«و دعایم الأخیار»

إذ الدعایم بفتح الدال جمع دعامة،بکسرها و هی عماد البیت من دعمه کمنعه إذا أقامه لأنه یقام وسط البیت لیبنی علیه أو الخشب المنصوب للتعرش.و الأخیار جمع خیر،الصفة المشبهة مخفّف خیّر بالتشدید دون إسم التفضیل لأنه لم یجمع أصلا؛قالوا:

لأن صورته الحالیة تجمع علی أفعال کغیر و أغیار و الأصلیة علی أفاعل کأفاضل فلما تعارض مقتضاهما رفضوهما معا و المعنی(إن قیام الأئمة علیهم السّلام سبب لقیام الأخیار من حیث إنهم اخیار لأنهم دعاتهم إلی الخیرات و معلّموهم إیاها)أنهم علیهم السّلام دعایم الأخیار أنفسهم بالولادة کما مر أو من حیث أنهم أخیار بالولادة الروحانیة و الهدایة إلی الخیرات أو المعنی إنهم دعایم بهم ]9/B[ یدعم الأخیار دینهم و دنیاهم و أمر معاشهم و معادهم و بالجملة الأبرار و الأخیار إما أولادهم علیهم السّلام أو أشیاعهم مطلقا أو الأول الأولاد و الثانی الشیعة (3).

ص:511


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 91،مادة«عنصر».
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -فی نسخة الف:یدعم الأخیار دینهم بهم کما یدعم البیت بعماده و کما یصح اضافته إلی-

«و ساسة» [العباد]

جمع سایس من ساسه،سیاسة إذا أدّبه و سایسک فی العلم مؤدّبک به أی مؤدّبی العباد بآداب الشرع تعلیما و ترغیبا و ترهیبا.

«و أرکان البلاد»

أنفسها و أهلها إذ بهم ینتظم لأهلها أمر المعاش و المعاد و للبلاد أنفسها أسباب وجودها و بقائها لأن الأرض لا تخلو عن الحجة فلولاها لساخت بأهلها کما وردت به الروایات (1).

«و أبواب الإیمان»

لأنّه یخرج من عندهم العلم به و بأحکامه إلی الناس و بالإقرار بهم و بإمامتهم مدخل الإیمان فی قلوب العارفین بهم و بجحودها یخرج الإیمان عن قلوب جاحدیهم و بالإیمان بهم یدخل الإیمان فی حیّز القبول و بجحدهم یخرج عنه فإن ولایتهم أعظم أجزاء الإیمان لإستلزامه إیّاها من غیر عکس فهم کأبواب الإیمان فی الخروج و الدخول بحسب الحصول و القبول (2).

«أمناء الرّحمان»

حیث ائتمنهم علی سرّه و دینه و عباده و بلاده و أمواله.

«و سلالة النّبیّین»

أی أولادهم فإن السلالة بالضم ما أنسل من الشیء و الولد لإنه أنسل من أبیه.

ص:512


1- (1)) -الکافی،ج 1،ص 534،باب فیما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم علیهم السّلام،ح 17؛علل الشرایع،ج 1،ص 198،باب العلة التی من أجلها لا تخلو الأرض من حجة اللّه،ح 17.
2- (2)) -فی نسخة الف:ولایتهم أعظم اجزاء الایمان فبحبهم یقبل سائر اجزائه و ببغضهم یرد فبهم دخول الایمان فی حیّز القبول و خروجه عنه.

«و صفوة المرسلین»

صفوة الشیء بالکسر أو الفتح ما صفا و خلص منه عن الکدر،و المعنی إنهم مخلوقون من صفوة الرسل أی طینتهم الصافیة أو من نطفتهم الخالصة أو مصطفون من بینهم لأنهم أفضل منهم أجمعین سوی خاتم المرسلین فالإضافة علمهما مثلها فی صفوة الماء و صفوة العسل أو إنّهم الذین اصطفاهم المرسلون من بین العباد فتوسّلوا و استشفعوا بهم إلی اللّه سبحانه فالإضافة(إلی فاعل الاصطفا)مثلها فی صفوة اللّه و لو خفضت (1)صفوة و عطفتها علی النبیین بمعنی سلالة صفوة المرسلین لکان وجها فصفوتهم محمد[صلّی اللّه علیه و آله]و سلالته الأئمة و کان ذکره بعدهم کذکر جبرئیل بعد الملائکة لکن النسخ بالنصب عطفا علی سلالة.

«و عترة خیرة رب العالمین»

ذکر الصدوق رحمه اللّه فی معانی الأخبار أخبارا کثیرة معتبرة وردت بتفسیر العترة بالأئمة علیهم السّلام (2).

روی باسناده عن الصادق عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام إنه سئل عن قول رسول اللّه:

إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،من العترة؟فقال:أنا و الحسن ]9/A[ و الحسین و التسعة من ولد الحسین تاسعهم مهدیهم و قایمهم». (3)

و عنه[علیه السّلام]:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض کهاتین و ضم بین سبابتیه،فقام الیه جابر بن عبد اللّه الأنصاری فقال:یا رسول اللّه من عترتک بعدک؟قال:علی و الحسن و الحسین و الأئمة من ولد الحسین إلی یوم القیامة (4).

و عن أبی سعید الخدری قال:قال رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم،الحدیث،فقیل

ص:513


1- (1)) -کذا فی النسخة حیث اعرب بهما آخر خفضت.
2- (2)) -معانی الأخبار،ص 92،باب معنی الثقلین و العترة.
3- (3)) -نفس المصدر،ص 90.
4- (4)) -نفس المصدر،ص 91.

لإبی سعید من عترته؟قال:أهل بیته. (1)و قد روت العامة أیضا حدیث الثقلین فی کتبهم بطرق کثیرة و فیها:و عترتی أهل بیتی.

و منها:ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده بإسناده عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه [صلّی اللّه علیه و آله]:إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی (2)و قد ذکر إبن طاوس طرفا منها فی الطرائف (3).

و حکی الصدوق فی معانی الأخبار عن أبی العباس تغلب عن إبن الأعرابی:العترة قطاع المسک الکبار فی النافجة و الریقة العذبة و شجرة تنبت علی باب و جار الضب إذا خرجت من وجارها تمرّغت علی تلک الشجرة فهی لذلک لا تثمر و لا تکبر و قول العرب أذل من عترة الضب مثل للذلیل و العترة ولد الرجل و ذریته من صلبه و لذلک سمیت ذریة محمد من علی و فاطمة عترة محمد[صلّی اللّه علیه و آله]،قال تغلب:فقلت لابن الأعرابی:فما معنی قول أبی بکر فی السقیفة:«نحن عترة رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]»؟قال:أراد بلدته و بیضته(و عترة محمد لا محالة ولد فاطمة)ثم قال:و قد قیل أن العترة الصخرة العظیمة یتخذ الضب عندها جحرا یأوی إلیه و هذا لقلة هدایته،و قیل:العترة؛أصل الشجرة المقطوعة تنبت من أصولها و عروقها و قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«لا فرع و لا عترة».

قال الأصمعی:کان الرجل فی الجاهلیة ینذر نذرا اذا بلغت غنمه مائة أن یذبح شاة فکان ربما بخل بشاته فیصید الظباء یذبحها عن غنمه عند آلهتهم لیوفی بها نذره،و قال الأصمعی:العترة أیضا الریح و الشجرة الکثیرة اللبن و یقال:العترة الذکر،عتر،یعتر،عترا إذا انعظ(و قال الریاشی:سألت الأصمعی عن العترة)و قال:العترة نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا،ثم قال الصدوق:قال مصنف هذا الکتاب:العترة علی بن أبی طالب[علیه السّلام] و ذریته من فاطمة[علیها السّلام]علی جمیع معاینها فی لغة العرب لأن الأئمة علیهم السّلام بین بنی هاشم و ولد أبی طالب کقطاع المسک الکبار ]9/B[ فی النافجة و علومهم عذبة(عند أهل

ص:514


1- (1)) -نفس المصدر،ص 90.
2- (2)) -مسند أحمد،ج 5،ص 181-182.
3- (3)) -الطرائف،ص 114،حدیث الثقلین،ح 173.

الحکمة و العقل)و هم شجرة أصلها رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و آله]و أمیر المؤمنین فرعها و الأئمة من ولده أغصانها و شیعتهم ورقها و علمهم ثمرها و هم علیهم السّلام اصول الإسلام علی معنی البلدة و البیضة و هم الهداة علی معنی الصخرة(العظمة التی یتخذ الضب حجرا عندها)و هم أصل الشجرة المقطوعة،لأنهم وتروا و ظلموا و جفوا و قطعوا و لم یوصلوا فنبتوا من أصولهم و عروقهم لا یضرّهم قطع من قطعهم و إدبار من أدبر عنهم(إذ کانوا من قبل اللّه تعالی منصوصا علیهم)و هم المظلومون المؤاخذون بما لم یجرموه و لم یذنبوه علی معنی الظباء المذبوحة عن الغنم و منافعهم کثیرة کالشجرة الکثیرة اللبن و هم ذکران غیر أناث علی تفسیر العترة بالذکر و هم جند اللّه و حزبه علی معنی الریح قال النبی[صلّی اللّه علیه و آله]:«الریح جند اللّه الأکبر و الریح عذاب علی قوم و رحمة لآخرین و هم کذلک کالقرآن المقرون إلیهم فی قوله[صلّی اللّه علیه و آله]:إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛قال اللّه تعالی: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (1)و قال: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کٰافِرُونَ (2)و هم أصحاب المشاهد المتفرقة و برکاتهم منبثة فی المشرق و المغرب علی معنی نبت مثل المرزنجوش ینبت متفرقا» (3)،إنتهی ملخصه.

و أقول:إتفق اللّغویون (4)علی أن عترة الرجل نسله و رهطه و هذا هو المراد فی إستعمال عترة النّبی فی الأئمة علیهم السّلام و جعلها فی هذا المقام بالمعانی الآخر أو مأخوذة منهما کما فعله الصدوق تمحل و تعسف مستغنی عنه لأن کل معنی له مقام و کل مقام له معنی فإذا أضیفت إلی رجل فهی نسله و أهله لا غیر إلاّ بصارف و لیس علی أن نقلها من

ص:515


1- (1)) -سورة الإسراء،الآیة 82.
2- (2)) -سورة التوبة،الآیة 123 و 124.
3- (3)) -معانی الأخبار،ص 91،باب معنی الثقلین و العترة.
4- (4)) -الصحاح،ج 2،ص 735،مادة«عتر»؛القاموس المحیط،ح 2،ص 84،مادة«عتر».

بعض المعانی الآخر أو تشبیهها به لا یتمشی إلا بنوع تحریف أو تصحیف أو تأویل رکیک سخیف و إلاّ ظهر أنّهم (1)فسّروا العتر بالکسر بالشجر الصغار من أصل و لا یبعد تشبیه ولد الرجل بشجر صغار نابتة من أصل واحد و أما بنو غیره فلا یندفع بما ارتکبه الصدوق، کیف و مجیء العترة بمعنی الجارحة المخصوصة أی الذکر أو إنعاظه لا یصحح اطلاقها علی الذکران المنسوبین إلی رجل بإضافتهم إلیه و لو صحّ لا یصفو مشربه فإنّه یقتضی تشبیههم بذکره و لا یخفی قبحه و رکاکته.

ثمّ ]01/A[ المعروف تشبیه الهداة بالعلم و الجبل العالی و نحوه مما یهتدی به الناس لا بصخرة یهتدی به ضب هی علی باب جحره بل هو مستهجن جدا و کذا تسمیتهم بإسم الریح للمشارکة فی الضر و النفع ألا تری أن جل الأشیاء بل کلها کذلک و لا یحسن اطلاق الخیر علی السلطان لأنهما یضران و ینفعان ثم الخیرة بکسر ثم فتح کعنبة إسم بمعنی المختار و قد یسکن یاؤه و المراد النبیّ حیث إختاره اللّه من بین الخلق أجمعین و لذا لقب بالمصطفی و المختار.

قیل:الخیرة بالسکون إسم من الإختیار کالفدیة من الإفتداء و بفتح الیاء بمعنی الخیار و هو الإختیار و قیل إسم من تخیّرت الشیء أی أخترته کالطیرة و هی اسم من تطیّر.

و قیل:هما بمعنی واحد و فی البارع خرت الرجل من باب باع أخیر خیرا وزان عنب و خیرا و خیرة إذا فضّلته علی صاحبه و هذه خیرتی بالسکون و هو ما یختار؛إنتهی.

و یعلم منه أن المصدر بفتح الیا و الإسم بسکونها و بالجملة خیرة اللّه بالکسر یروی بفتح الیاء و بسکونها إما إسما بمعنی المختار أو مصدرا من باب إطلاق المصدر علی المفعول إما بمعناه مجازا کالخلق بمعنی المخلوق أو مبالغة کالرضا بمعنی المرضی و إختیاره تعالی إیاه[صلّی اللّه علیه و اله]إکرامه و تخصیصه بالرسالة و سیادة الرسل.

ص:516


1- (1)) -فی نسخة الف:فإذا اضیفت العترة إلی رجل مستعملة فی ولده کانت لا محالة بالمعنی الذی یناسبهم أعنی النسل و الرهط و العشیرة لا غیر علی أن جعلها ببعض المعانی الآخر لا یتمشی إلا بنوع تحریف فی اللفظ أو المعنی لا یستقیم و لا داعی إلی ارتکابه.

و عنه[صلّی اللّه علیه و اله]:«إن اللّه اختار من خلقه بنی آدم و منهم العرب و منهم قریشا و منهم بنی هاشم و اختارنی منهم فلم أزل خیارا من خیار» (1).و فی إضافة الخیرة إلی رب العالمین تقریر و تأکید لخیریة المختار و بتحقیق للإختیار فإن خالق العالمین و مربیهم أجمعین المطلع علی خفایا المزایا و المفیض علی الطبایع و السجایا هو المانح لکل واجد و المانع کل فاقد فلا یخطأ فی إختیار المختار لإنه لا یجهل بالعلن و الأسرار و تنویه بالمختار لأنه المختار عن جمیع العالمین.

«و رحمة اللّه و برکاته»

عطفان علی السلام و البرکة الخیر و النفع و النماء و الزیادة و السعادة.

«السلام علی أئمة الهدی»

سلّم علیهم خمس تسلیمات کما بنی الإیمان علی خمسة أرکان و کما أوجب اللّه علی عباده خمس صلوات فرض فی کل منها الصلاة علی نبیه و آله و آثر الخطاب فی التسلیمة الأولی تبعا للمتعارف المعهود فی تسلیم أحد المتلاقیین علی الآخر و الغیبة فی البواقی لأن الزایر لما مدحهم علیهم السّلام فی التسلیمة الأولی بما مدحهم به و استحضر ]01/B[ فی قلبه کمالاتهم المذکورة ینبغی له التنبه عن الغفلة و أن یحضر فی قلبه أن علّو قدرهم و جلالة شأنهم بالنسبة إلی مرتبة الزایر بعید عن أن یعدّ من نسبة الحاضر إلی الحاضر تنزیلا لرفعة المراتب منزلة بعد الغایب و أن یتذکر إنه لفرط إنحطاطه عن درجاتهم الرفیعة لا یستحق حضور مجالسهم و المخاطبة معهم فی حضرتهم و إنه إذا أذن فی الدخول إلی رفضتهم ینبغی أن لا یغفل عن أن ذلک تفضّل منهم و أن لا یترک حسن الآداب بعد و له إلی الغیبة عن الخطاب إیذانا بالإعتراف بالقصور عن درجة استحقاق الحضور.

و أئمة جمع إمام کأعمدة و عماد،أصله«اءممة»بهمزتین و میمین؛قلبت الهمزة

ص:517


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 37،ص 52،الباب الخمسون:مناقب أصحاب الکساء و فضلهم،ح 27، باختلاف.

الثانیة یاء لمجانستها لکسرتها و أدغمت المیمان بعد إسکان الأولی تخفیفا و منهم من یقرؤه بالهمزة مسهّلة تخفیفا بالتسهیل و إکتفاء به عن التبدیل.

و الهدی بالضم و القصر،الهدایة و الإهتداء و منه قوله تعالی: فَاسْتَحَبُّوا الْعَمیٰ عَلَی الْهُدیٰ (1)أی أیمة الهدایة المنصوبین لأجلها القایمین بها کقولهم:أیمة الضلال فالهدی بمعنی المصدر؛و یحتمل کونه بمعنی الفاعل أی أیمة الهداة أی هداة الهداة و أیمة الأئمة فالإضافة لامیة و لک جعلها من إضافة الموصوف إلی صفته أی الأیمة الهادین.

«و مصابیح الدجی»

المصباح السراج و الدجی کالهدی جمع دجیة بالضم؛کالظلم و الظلمة وزنا و معنی أصله دجی قلبت الیاء ألفا لتحرکها و انفتاح ما قبلها (2)؛فی إضافة المصابیح إلی الدجی فواید:

الأولی:الإشعار بأن کل ظلمة تندفع بأنوارهم لأن الدجی جمع معرّف باللاّم فیفید العموم.

الثانیة:أن ضوء المصباح فی الظلمة أقوی.

الثالثة:أن نفعها و الإنتفاع بها فی الظلمة أکثر.

الرابعة:الإشارة إلی أن زمان کل إمام لولاه کان کلیلة ظلماء تحیط ظلمتها بجمیع الدنیا.

الخامسة:الإشعار بأن المصباح إنّما یتّخذ لوقت الحاجة و حاجة الأزمنة إلی الإمام کحاجة الظلام إلی المصباح فیجب نصب الإمام لدفع الظلام.

السادسة:الإیماء إلی أن الناس بلا إمام کجماعة فی ظلام لا یهتدون إلی أمر فضلا عن تعیین أولی الأمر فلا بد من أن یکون بنصب اللّه سبحانه العالم بالسرایر المشرف علی البواطن و الظواهر.

ص:518


1- (1)) -سورة فصلت،الآیة 17.
2- (2)) -فی نسخة الف:أصله دجی سقطت الضمة لنقلها ثم الیاء للساکنین صار دجی کهدی.

السابعة:أن الحاجة إلی الإمام لأجل ظلمة الجهل و العصیان فی الأنام فلا بد من کونه نورا محضا معصوما عن الخطأ و الآثام عالما بجمیع الأحکام و إلاّ لاحتاج إلی إمام آخر و هکذا.

«و أعلام التقی»

الأعلام جمع العلم بالتحریک؛و هو الجبل المرتفع،سمی به لأنه علامة یهتدی بها أهل الطرق(یهتدون به فلا یضلون)و التقی کالهدی بمعنی التقوی،مصدر وقاه بمعنی إتقاه، و الإسم منه التقوی و التاء فیهما بدلان من الواو،أصلهما وقی و وقوی أبدلت واوهما بالتاء و لزمت فی جمیع تصاریف الکلمة و معناهما لغة التحفظ و اتخاذ الوقایة،و شرعا خشیة اللّه الموجبة ]11/A[ لترک مخالفته و موجبات عقوبته و أجاز بعضهم کونه جمع تقاة قال اللّه تعالی: اِتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ (1)کرطب علی تقدیره جمعا لرطبة و علیه فجمعها فی هذه الفقرة لقصد الأنواع و مراتب التقوی و هی ثلاث:

أولها:التوقی عن العذاب المخلّد بالإسلام و علیه قوله تعالی: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ (2)و فسرت بکلمة التوحید.

الثانیة:تجنب الإثم حتی الصغایر عند قوم و المشهور إعتبار الکبایر و هو ظاهر قوله تعالی: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا (3).

الثالثة:التنزّه عن شواغل سرّه عن الحق کلّها و الإنقطاع إلیه بکلیته و هو حق التقوی و التقی الحقیقی المأمور به فی قوله: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ (4).

ثم الأعلام لها لوازم و أحکام فإنّها علامات للهدایة و أمارات لطرق السالکین و امور معروفة بما هی به موصوفة و مظاهر لما کان علیها فیمکن تفسیر الکلام نظرا إلی کل لازم بمعنی ففیه وجوه:

الأول:إنهم أیمة یقتدی بهم فی طرق التقی یهتدی بهم الأتقیاء.

ص:519


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 102.
2- (2)) -سورة الفتح،الآیة 26.
3- (3)) -سورة الأعراف،الآیة 96.
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 102.

الثانی:إنهم معالم التقی بهم یعلم ما التقی و کیف هو.

الثالث:إنهم مظاهر التقی فتقواهم کنور علی علم معلوم لأهل العالم.

الرابع:إنهم معروفون بالتقوی موصوفون به عند الوری کالعلم یراه من یری حیث ذهب و أین سری و یمکن جعله من إضافة الموصوف إلی صفته،أی الأعلام الأتقیاء علی کون المصدر بمعنی الفاعل(و قد یقال:المعنی إنهم علیهم السّلام معروفون بالتقی موصوفون به مشار إلیهم بالتقوی کالجبل المرتفع الذی یراه و یشیر إلیه کل الناس کأنه تفسیر له بمظاهر التقی لأنّ الذی علی العلم یظهر لکل أحد فتقواهم کنور علی علم أو یمکن تفسیره بمعالم التقی أو الاعم)أو اعتبار التقی سالکا مهتدیا بهم کأنه سایر إلی حیّز القبول و مسافر ینبغی الوصول إلی ما لا یهتدی إلیه إلاّ بآل الرسول لأن ولایتهم شرط القبول و یلزمه کونهم أعلاما للأتقیاء أیضا و لغیرهم من المأمورین به،و الوجه الأول مبنیّ علی کون التقی مقصدا للسایر المهتدی بهم لا نفس السایر فلا تغفل.

«و ذوی النهی»

و هو العقل لأنه ینهی عن القبیح کالنهیة بالضم فیجوز کونه جمعا لها أیضا فقد جاء مفردا و جمعا بهذا المعنی کما فی القاموس فالجمع واضح و النکتة فی الافراد التنبیه علی الإتحاد فی مرتبة الکمال و الرشاد ضرورة أن المراد العقل الکامل القدسی الأقدس دون العقل (1)المشترک بین جمیع المکلفین أو أکثر المؤمنین أعنی مجرد ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان (2).

و یمکن کون النهی جمع النهیة بالضم بمعنی النهایة کما فی القاموس (3)أیضا أی

ص:520


1- (1)) -فی نسخة الف:(ففی القاموس:النهیة بالضم:العقل کالنهی و هو یکون جمع نهیة أیضا انتهی؛کأنّه سمی به العقل لأنّه ینهی عن الفحشاء و المنکر فإن حمل علی الجمع فظاهر و إن جعل مفردا فالنکتة فیه الإشارة إلی أن عقولهم واحدة بحسب الکمال و الرتبة إذ المراد العقل الکامل إذ لا وقع لوصفهم بمطلق).
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 11،کتاب العقل و الجهل.
3- (3)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 398،مادة«نهی».

أصحاب الغایات الواصلین إلی منتهی مراتب الکمالات أو بمعنی النهی المقابل للأمر.قال فی ]11/B[ القاموس: (1)نهاه ینهاه نهیا،ضد أمر؛و النهیة بالضم،الإسم منه.فالمعنی إنهم ولاة الخلق و أصحاب الأمر و النهی.

إلا أنّه إکتفی بالنهی عن الأمر من باب الإکتفاء بإحد الضدین عن صاحبه کقوله:

سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ (2)أی و البرد علی أحد الوجهین فیه أو لأن الأمر بالشیء نهی عن ضده کما قد عکس ذلک فاکتفی بالأمر عن النهی فی قولهم:صاحب الأمر و قوله تعالی:

وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3).و هو إشارة إلی قوله تعالی فی طه: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ . (4)

و ما رواه علی بن إبراهیم عن العالم[علیه السّلام]أنّه قال:«نحن أولوا النهی أخبر اللّه نبیه بما یکون من بعده من إدعاء القوم الخلافة فأخبر رسول اللّه[صلّی اللّه علیه و اله]أمیر المؤمنین[علیه السّلام]بذلک و أنتهی إلینا (5)من أمیر المؤمنین فنحن أولوا النهی،إنتهی علم ذلک کله إلینا». (6)

و رواه العیاشی بإسناده عن عمار بن هارون (7)عن أبی عبد اللّه[علیه السّلام]باختلاف یسیر و ظاهرهما أن النهی بمعنی النهایات لانتهاء علم ما یکون إلیهم و یحتمل کونه بمعنی العقول الناهیة عن إفشاء هذه الأسرار و أمثالها بغیر إذن اللّه و یرشد إلیه قوله[علیه السّلام]فی خبر عمار:«إنتهی إلینا علم هذا کله فصبرنا لأمر اللّه فنحن قوام اللّه علی خلقه و خزّانه علی دینه نخزنه و نستره و نکتتم به عن عدونا الخبر» (8).

ص:521


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة النحل،الآیة 81.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 59.
4- (4)) -سورة طه،الآیة 128.
5- (5)) -فی المصدر:+ذلک.
6- (6)) -تأویل الآیات،ص 308،سورة طه و ما فیها من الآیات فی الأئمة الهداة.
7- (7)) -فی المصدر:مروان.
8- (8)) -تأویل الآیات،ص 308،ما فیها من الآیات فی الأئمة الهداة.

«و أولی الحجی»

بالکسر ک«إلی»و هو العقل أو الفطنة (1)و منه الأحجیّة بمعنی اللّغز و المحاجاة (2)به أی المناظرة فیه لأن المناظرین یمتحن به أحدهما عقل صاحبه أو فطنته.

«و کهف الوری»

الکهف،البیت المنقول فی الجبل أو الغار فیه إلاّ أن الکهف أوسع و المراد الحصن و الحرز و الملجأ الذی یأوی إلیه الخایف الهارب من عدو أو محذور لیأمن منه و الوری الخلایق لأنهم یهربون إلی الأیمة من الشیطان و عذاب النیران و ولاة الجور و الطغیان و سایر نوایب الأزمان.

«و ورثة الأنبیاء»

من حیث إنهم أنبیاء فمیراثهم العلم و الحکمة و الأمر و النهی أو من حیث القرابة فمیراثهم الأموال أو الأعم و المعنی إنهم ورثوا الولایة و العلوم أو عصا موسی[علیه السّلام] و خاتم سلیمان[علیه السّلام]و نحوهما من الأنبیاء بواسطة نبیّنا،ففیه ردّ علی ما ترویه العامة عن النبی[صلّی اللّه علیه و اله]:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة» (3).

«و المثل الأعلی»

أراه إشارة إلی المثل الأعلی،المذکور فی القرآن و ذلک فی موضعین أحدهما:قوله تعالی فی سورة النحل: لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (4)لما حکی اللّه سبحانه قبله إنّهم: یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ الْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا یَشْتَهُونَ (5)یعنی البنین و إنّه إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (6)ردّ علیهم بأنهم جعلوا للّه الأرد أو إختاروا الأعلی لأنفسهم و الأمر بالعکس فلهم المثل

ص:522


1- (1)) -لسان العرب،ج 14،ص 166،مادة«حجی».
2- (2)) -نفس المصدر،ص 165.
3- (3)) -نهج الحق،ص 268،منعه فاطمة ارثها.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 60.
5- (5)) -سورة النحل،الآیة 57.
6- (6)) -سورة النحل،الآیة 58.

الأخس و مثل السوء أی الحاجة إلی الولد و الإستظهار بالذکور و کراهة الإناث و أدهن و دسّهن فی التراب خشیة الإملاق و العار إلی غیر ذلک وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (1)من صفات الإلهیّة و الجلال و الجمال و الغنی عن الولد و المال و النزاهة عن صفات المخلوقین.

و فی التوحید:«عما به مثلوه و للّه المثل الأعلی الذی لا یشبهه شیء و لا یوصف و لا یتوهم فذلک المثل الأعلی» (2)فالمراد هنا بکون الأئمة المثل الأعلی إنهم المنزّهون عن الرذایل التی هی مثل السّوء و صفات أعدائهم و إنهم المتخلّقون باخلاق اللّه تعالی المتصفون بصفاته ]21/A[ الکمالیة التی سماها المثل الأعلی فجعلهم علیه السّلام هنا المثل الأعلی لإتصافهم به مجازا أو مبالغة أو تشبیها لهم بالمثل الأعلی و صفات الکمال و لأعدائهم بمثل السوء و أقبح الأمثال.

و ثانیهما:قوله تعالی فی سورة الروم: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ . (3)

و المراد بالمثل الأعلی،هنا القوة الکاملة و القدرة العامة المتعلقه بالبدایة و الإعادة، بقرینة المقام أو مطلق الکمال الشامل لما مرّ کما روی فی العیون عن الرضا علیه السّلام انّ النبی صلّی اللّه علیه و اله قال لعلی علیه السّلام:«أنت المثل الأعلی» (4)و عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قال فی آخر خطبة:«نحن کلمة التقوی و سبیل الهدی و المثل الأعلی» (5)فمراده[علیه السّلام]بالمثل الأعلی هذا اللفظ بعینه المذکور فی القرآن بمعناه المقصود هناک.

و یحتمل أن یرید به مفهومه دون لفظه یعنی أن أفراد المثل علی قسمین:مثل أعلی

ص:523


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 60.
2- (2)) -التوحید،ص 324،باب العرش و صفاته،ح 1.
3- (3)) -سورة الروم،الآیة 27.
4- (4)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 2،ص 6،باب فیما جاء من الرضا علیه السّلام.
5- (5)) -الخصال،ج 2،ص 432،باب العشرة،ح 14.

لهم علیهم السّلام و مثل سوء لأعدائهم فهم المثل الأعلی أی الممثل لهم به و أعداؤهم مثل السوء فیکون إشارة إلی ما ورد فی أخبار کثیرة أن کلّ ما فی القرآن من الحلال و الطیب و الحسن (1)فالمراد به فی بطن القرآن الأئمة من أهل البیت و کل ما فیه من اضداد ذلک من حرام و خبیث و قبیح فالمعنی به أئمة الجور من أعداء آل محمد علیهم السّلام فأعلی کل ضدین متقابلین أهل البیت و أدناهما أعداؤهم.

فقد روی الشیخ (2)بإسناده عن داود بن کثیر قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:أنتم الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و أنتم الزکاة و أنتم الحج فقال:یا داود نحن الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و نحن الزکاة و نحن الصیام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن کعبة اللّه و نحن قبلة اللّه و نحن وجه اللّه قال اللّه تعالی: فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا (3)فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (4)و نحن الآیات و نحن البینات و عدونا فی کتاب اللّه الفحشاء و المنکر و البغی و الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام و الأصنام و الأوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة و الدم و لحم الخنزیر.

«یا داود!إن اللّه خلقنا فأکرم خلقنا و فضلنا و جعلنا أمنائه و حفظته و خزّانه علی ما فی السماوات و ما فی الأرض و جعل لنا أضداد أو أعداء فسمانا فی کتابه و کنی أعدائنا عن أسمائهم و ضرب لهم الأمثال فی کتابه». (5)

و عن الفضل بن شاذان بإسناده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنه قال:«نحن أصل کلّ خیر و من فروعنا کل برّ و مزاولة التوحید و الصلاة و الصیام و کظم الغیظ و العفو عن المسیء و رحمة الفقیر و تعاهد الجار و الإقرار بالفضل لأهله و عدوّنا أصل کلّ شرّ و من فروعهم

ص:524


1- (1)) -لم نعثر علیه.
2- (2)) -فی هامش نسخة الف:نقله عنه الشیخ علم الدین بن سیف بن منصور الغروی فی تفسیره المسمی ب«تأویل الآیات الظاهرة فی فضایل العترة الطاهرة».منه.
3- (3)) -فی النسخة:زیادة«وجوهکم».
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 115.
5- (5)) -تأویل الآیات،ص 21،مقدمة المؤلف،باختلاف.

کل قبیح و فاحشة فمنهم الکذب و النمیمة و البخل و القطیعة و أکل الربا و أکل مال الیتیم بغیر حق و تعدّی الحدود و رکوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن من الزنا و السرقة و کل ما وافق ذلک من القبیح[/12 B ]و کذب من قال أنه معنا و هو متعلّق بفرع غیرنا». (1)

و روی الصدوق فی إعتقاداته عنه[علیه السّلام]فی حدیث«و ما من آیة فی القرآن أولها یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إلاّ و علی بن أبی طالب[علیه السّلام]أمیرها و قایدها و شریفها و أوّلها و ما من آیة تسوق إلی الجنة إلاّ فی النبی و الأئمة علیهم السّلام و أشیاعهم و أتباعهم و ما من آیة تسوق إلی النار إلاّ و هی فی أعدائهم و المخالفین لهم و إن کانت الآیات فی ذکر الأولین فما کان منها من خیر فهو جار فی أهل الخیر و ما کان منها من شر فهو جار فی أهل الشرّ و لیس فی الأنبیاء أفضل من النبی صلّی اللّه علیه و اله و لا فی الأوصیاء أفضل من أوصیائه علیهم السّلام و لا فی الأمم أفضل من هذه الأمة و هی شیعة أهل البیت فی الحقیقة دون غیرهم و لا فی الأشرار أشر من أعدائهم و المخالفین لهم». (2)

أقول:قد علم بهذا الخبر أن کون الآیة فی قصص الماضین و طوائف الأوّلین لا ینافی تفسیر بطنها بالأئمة أو أعدائهم إذ لیس الغرض من القصص القرآنیة مجرد القصة و الحکایة بل التعلیم و الهدایة بأن نقیس حالنا علی حالهم و نعلم أن مآلنا کمآلهم فأخیارنا کأخیارهم و أشرارنا کأشرارهم فظاهر آیات القصص الأوّلون و باطنها أمثالهم اللاّحقون إلی یوم القیامة فلا تنکر البطون و لا تستبعدها بما یستبعده المفتون بظواهرها المسوقة فی الأمم السابقة فاضبط ذلک فإنه سینفعک فی أکثر المسالک مما سیذکر فی هذا الکتاب و غیره من بطون الآیات و یستشکلها الأوهام لمنافاتها (3)لظواهر الحکایات.

و فسّر مشایخنا-رضوان اللّه علیهم-المثل الأعلی بالمثل المذکور لنوره تعالی فی سورة النور و آیة النور و إنما کان أعلی لأن الممثل له و هو نوره تعالی أعلی من کلّ شیء قال:

ص:525


1- (1)) -نفس المصدر،ص 22.
2- (2)) -الإعتقادات للشیخ الصدوق،ص 87-88،باب الإعتقاد فی مبلغ القرآن.
3- (3)) -فی المخطوطة:«لمنافوتها».

اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ الْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ الزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ* فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا (1)؛ رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ (2)الآیة و قوله: فِی بُیُوتٍ صفة لمشکاة أی کمشکاة فی بعض بیوت.

و قد وردت أخبار کثیرة فی أن المراد فی بطن الآیة بالمشکوة و الزجاجة و المصباح و الکوکب أنوار محمّد و الأئمة من عترته ]31/A[ و الدلیل علیه قوله: فِی بُیُوتٍ إلی آخره.

و قد وردت الأخبار بتفسیرها ببیوت الأنبیا[ء]و بیوت محمّد[صلّی اللّه علیه و اله]و بیوت علی و فاطمة و الأئمة من ولدهما[علیهم السّلام]کما سیأتی عند شرح قوله[علیه السّلام]:«فجعلکم فی بیوت أذن اللّه أن ترفع» (3)إلی آخره.

و یرشد إلیه أیضا أنه بعد تمثیله لهم بنوره ضرب مثلا آخر بضد النور لمن نازعهم و عاداهم فقال بعد آیة النور: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ* أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (4)،فإنّه إذا کان المراد ب مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً هو الکافر المعاند کان النور عبارة عن نور الإیمان فیکون النور فی الآیة السابقة نور المؤمنین و أولهم و رأوسهم أمیر المؤمنین و أولاده المعصومون علیهم السّلام.

و ناهیک ما رواه علی بن إبراهیم عن الصادق[علیه السّلام]قال:بدا بنور نفسه مثل نوره مثل

ص:526


1- (1)) -سورة النور،الآیة 35 و 36.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 37.
3- (3)) -الکافی،ج 4،ص 559،باب زیارة من بالبقیع.
4- (4)) -سورة النور،الآیة 39 و 40.

هداه فی قلب المؤمن کمشکاة فیها مصباح المشکاة جوف المؤمن و القندیل قلبه و المصباح النور الذی جعله اللّه فیه یوقد من شجرة مبارکة قال:الشجرة المؤمن زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یعنی النور الذی جعله اللّه فی قلبه یضیء و إن لم یتکلم نور علی نور فریضة علی فریضة و سنة علی سنة یهدی اللّه لفرایضه و سننه من یشاء و یضرب اللّه الأمثال للناس.قال:فهذا مثل ضربه اللّه المؤمنین فالمؤمن یتقلب فی خمسة من النور مدخله نور و مخرجه نور و علمه نور و کلامه نور و مصیره یوم القیامة إلی الجنة نور.قال الراوی:قلت له[علیه السّلام]:«إنهم یقولون مثل نور الرب قال:سبحان اللّه لیس للّه مثل،قال:فلا تضربوا للّه الأمثال» (1).

أقول:دل الحدیث علی أن کل مثل ضربه اللّه لنفسه ظاهرا فهو فی الباطن و فی الحقیقة مثل لأهل اللّه من الأنبیاء و الأوصیاء و أن النهی عام أی لا تضربوا للّه نفسه مثلا من الأمثال لأنه أعلی من أن یمثّل له بخلقه،المحدث المتغیر،الزایل(کیف و النور ضوء و عرض حادث و المصباح و المشکاة و الزجاجة اجسام حادثة مخلوقة لا یلیق بجنابه المتعال أن یمثل له بهذه الامثال)کما قال الباقر[علیه السّلام]:«کلّ ما خیّلتموه فی أدق معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود إلیکم» (2).یعنی لا یلیق بجنابه المتعال أن یشبه به أو یمثل له به فضلا عن أن یحکم بأنه هو بعینه(و الأمثال المضروب فی القرآن کلها کذلک إذ الضابط فی تفهیم الغامض تشبه المعقول بالمحسوس لأنّه المعهود المأنوس و هو جل و علا أعلی من أن تناله أیدی الحواس أو الشبه بالمحسوسات فالأمثال کلها راجعة فی بطن القرآن إلی انبیاء اللّه و أولیائه و حججه علیهم السّلام و ما قیل من أنه قیل عباد عبید و أدخل فی تعظیم الملک من عبادة نفسه فنزل: فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ الْأَمْثٰالَ (3)لو سلّم لا ینفی عموم لفظ النهی لأن الأمثال جمع معرف باللام و هو عام؛فالأولی أن لا یخصص المثل الأعلی بمثل النور

ص:527


1- (1)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 103،تفسیر آیة النور.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 66،ص 292،باب 37،صفات خیار العباد،باختلاف.
3- (3)) -سورة النحل،الآیة 74.

المذکور فی هذه الآیة بل یعمّ ذلک و کل مثل متعلق به سبحانه فأنّه لتعلقه به اعلی الأمثال)،و إذا کان النور فی القرآن مثلا لمحمّد و أوصیائه علیهم السّلام و سایر الأنبیاء و الأوصیاء کان ضده،أعنی الظلمة مثلا لأضدادهم من أعدائهم و جاحدی حقوقهم و غاصبیها المعلنین بعقوقهم کما روی ]31/B[ الکلینی رحمه اللّه بإسناده عن صالح بن سهل الهمدانی قال:قال الصادق[علیه السّلام]:«قوله تعالی: أَوْ کَظُلُمٰاتٍ (1)الأول و صاحبه: یَغْشٰاهُ مَوْجٌ (2)الثالث: مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ (3)قال:معاویة و فتن بنی أمیة؛ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً إماما من ولد فاطمة فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ إمام یوم القیامة یسعی بین یدیه» (4).

و عن الحکم بن حمران قال:سالت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]عن قوله: أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ قال:«فلان و فلان یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ قال:أصحاب الجمل و صفّین و النهروان مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ قال:بنو أمیة إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ یعنی أمیر المؤمنین[علیه السّلام]فی ظلماتهم لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا أی إذا نطق بالحکمة بینهم لم یقبلها منهم أحد إلاّ من أقر بولایته ثم بإمامته وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ إماما فی الدنیا فما له فی الآخرة من نور إمام یرشده إلی الجنة» (5).

قد عرفت من العمومات الواردة بأن الأمثال الحسنة و الأمور الطیبة و الخیرات المذکورة فی القرآن أمثال فی البطن للأنبیاء و الأوصیاء و إن أضدادها لأضدادهم أن الغرض الأصلی و المقصود الکلی هو تفسیر الجنس بالجنس و لا یتعلق غرض معتد به فی تعیین الخصوصیات فربّما کانت خصوصیة شیء واحد من الأمثال الحسنة مناسبة لخصوصیات جمع کثیر من أهلها و کذا الأضداد فی الأضداد بل فی تلک العمومات إذن

ص:528


1- (1)) -سورة النور،الآیة 40.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة علیهم السّلام نور اللّه عز و جلّ،ح 5.
5- (5)) -تأویل الآیات،ص 361،سورة النور و ما فیها من الآیات.

و تخییر فی تعیین الخصوصیات فی التفسیر و هذا وجه جیّد للجمع بین الأخبار المختلفة فی تفاسیر البطون؛فقد روی فی آیة النور تفسیره بالمؤمن مطلقا و یؤیده إطلاق الکافر فی مقابله و تشبیهه بالظلمة و نحوها.

و روی الطبرسی عن الرضا[علیه السّلام]:«نحن المشکاة و المصباح هو محمد[صلّی اللّه علیه و اله]». (1)

و روی الصدوق فی التوحید عن الباقر[علیه السّلام]:«المصباح نور العلم فی صدر النبی[صلّی اللّه علیه و اله]و الزجاجة صدر علی[علیه السّلام]علّم النبی[صلّی اللّه علیه و اله]علیّا علمه توقد من شجرة لا یهودیة و لا نصرانیة یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور،قال:یکاد العالم من آل محمد یتکلّم بالعلم قبل أن یسئل نور علی نور إمام فی أثر إمام من آل محمّد». (2)

و روی العیاشی بإسناده عن الصادق[علیه السّلام]عن أبیه عن جده[علیه السّلام]أنه قال:«مثلنا فی کتاب اللّه،کمثل مشکاة؛فنحن المشکاة و هی الکوة (3)فیها المصباح و المصباح فی زجاجة و الزجاجة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]کأنه کوکب دری توقد من شجرة مبارکة؛قال:

علی[علیه السّلام]زیتونة لا شرقیة و لا غربیة الحدیث». (4)

و عن بعض أصحابنا أن أبا الحسن[علیه السّلام]کتب إلی عبد اللّه بن جندب قال:قال لی علی بن الحسین[علیه السّلام]:«مثلنا فی کتاب اللّه کمثل مشکاة و المشکاة فی القندیل فنحن المشکاة و فیها مصباح و ]41/A[ المصباح محمد[صلّی اللّه علیه و اله] اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ (5)نحن الزجاجة یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ علیّ زَیْتُونَةٍ معروفة لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ لا منکرة و لا دعیّة (6).

و عن صالح بن سهل الهمدانی عن أبی عبد اللّه[علیه السّلام]فیها مصباح قال:«الحسن

ص:529


1- (1)) -مجمع البیان،ج 7،ص 251،تفسیر سورة النور.
2- (2)) -التوحید،ص 158،باب تفسیر قول اللّه عز و جل....
3- (3)) -الکوة:خرق فی الحائط.
4- (4)) -تأویل الآیات،ص 356،سورة النور و ما فیها من الآیات.
5- (5)) -سورة النور،الآیة 35.
6- (6)) -تأویل الآیات،ص 357،سورة النور و ما فیها من الآیات.

المصباح قال:الحسین اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فاطمة کوکب درّیّ بین نسا[ء] أهل الجنة توقد مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ ابراهیم زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ لا یهودیة و لا نصرانیة» (1).

و روی الکلینی فی الکافی عن الصادق[علیه السّلام] مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فاطمة فِیهٰا مِصْبٰاحٌ ،الحسن اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ ،الحسین اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فاطمة کوکب درّیّ بین نساء أهل الدنیا (2)و رواه علی بن ابراهیم أیضا فی تفسیره،إلاّ أن فیه المصباح الحسین فی زجاجة (3)الخ.

و التحقیق إن کلّ ذلک صحیح باعتبارات مختلفة مرجعها إلی کلمة واحدة.و أما اشکال بعض الفضلا[ء]فی الخبرین الأخیرین بأن المصباح الثانی فی الآیة عین الأول بناء علی أن اللاّم للعهد و إن النکرة إذا أعیدت کان الثانی عین الأول فکیف یفسّر الأول بالحسن و الثانی بالحسین؟فیمکن دفعه بأنه إشارة إلی أنهما علیهما السّلام لکونهما آخرین کانا کالمتکررین فکأنه قیل کمشکاة فیها مصباحان المصباحان فی زجاجة فإن الإمامة بعدهما لا تکون فی أخوین و أما تکریر فاطمة علیها السّلام بتفسیر المشکاة بها تارة و تفسیر الزجاجة بها أخری فلأن نورها أیضا متکرّر بتکرّرهما فإن نور الحسین من فاطمة کما أن نور الحسن أیضا منها فلعلها کرّرت إشارة إلی تکرّر الإمامة فی ولدیها المتولدین منها بلا واسطة فلا حاجة إلی ما ارتکبه المستشکل من تغایر المصباحین و إن قاعدة تکریر النکرة أغلبیة لا کلیة؛فتأمل.

قد تلخّص لک مما مر أن المراد بالمثل الأعلی علی الوجه الأول هو المعهود بالذکر فی القرآن فی قوله تعالی: وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (4)و کذا علی الوجه الثالث فاللاّم للعهد فیهما

ص:530


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة علیهم السّلام نور اللّه عز و جل.
3- (3)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 102،تفسیر آیة النور.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 60.

إلاّ أن المعهود فی الأول جنس المثل الأعلی أی هنا المرکب التوصیفی و فی الثالث مثل معین شخصی هو مثل نوره تعالی فی آیة النور أی الموصوف فقط و أما الصفة فخارجة عن المعهود وصف بها للعلم من خارج بأنه أعلی الأمثال و المراد بالمثل الأعلی علی الثانی جنس المثل الأعلی من کل مثلین متقابلین أحدهما أعلی و الآخر أدنی فاللاّم للجنس و یمکن جعل الثانی أعم من الأول و الثالث أی جنس المثل الأعلی سواء کان نفس هذا الجنس من حیث هو جنس کما فی قوله: وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ أو بعض أفراده ]51/B[ الشخصیة کالشخص المتحقق فی آیة النور لأنه أعلی الأمثال و اللّه یعلم حقیقة الحال.

«و الدعوة الحسنی»

[سبعة أوجه فی احتمال معنی«الدعوة الحسنی»]

یحتمل وجوها؛ أحدها:

أن یراد بها دعوة اللّه سبحانه إیاهم علیهم السّلام إلی طاعته أبدا و ترک معصیته رأسا کما هو مقتضی العصمة فهذه لطف من اللّه عاصم لهم علی ما سیجیء بیانه و هی دعوة اللّه للمعصومین و هی الحسنی بالنسبة إلی دعوته لغیرهم و هی مجرد الطلب التکلیفی من غیر مقارنة اللطف الخاص المسمّی بالعصمة إذا کلّما کانت اللطف أکثر کانت الدعوة أحسن فحمل الدعوة علی الذوات إما بمعنی المصدر مبالغة أو بمعنی المدعوّ أو بتقدیر مضاف أی أهلها أو ذویها و الغرض المدح بالعصمة و إختصاصهم من عند اللّه سبحانه بهذا اللطف الخاص. (1)

ص:531


1- (1)) -فی نسخة الف:مقتضی العصمة فإن تکلیف المعصومین أعلی من تکلیف غیرهم إما بتقدیر مضاف إلی أهل الدعوة الحسنی أو علی التجوز إما بجعل المصدر بمعنی المفعول أی المدعوین بتلک الدعوة أو بحمل المصدر بمعناه علی الذات مبالغة فإنهم لما لم یتوقفوا فی اجابة تلک الدعوة فأجابوها من غیر ریث کانوا کأنهم نفس الاجابة ثم الإجابة المسببة عن الدعوة لقوة-

و ثانیها:أن یراد بها دعوتهم علیهم السّلام (1)غیرهم إلی الجنة و یقابلها دعوة أعدائهم الناس إلی النار أی أهل الدعوة الحسنی أو الداعین بتلک الدعوة أو نفس الدعوة بمعناها المصدری علی المبالغة(فالمعنی أنهم أئمة الدعوة إلی الجنة کما أن اعدائهم ائمة تدعون إلی النار کما سیأتی فی قوله علیه السّلام فی التبرّی و من الأئمة الذین یدعون إلی النار فالدعوة دعوتهم علیهم السّلام).

و ثالثها:أن یراد بها دعوة اللّه عباده إلی الجنة و یقابلها دعوة إبلیس أو أئمة الضلال إیاهم إلی النار کما قال تعالی: أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ (2)و قال: إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ السَّعِیرِ (3)یعنی الشیطان فجعلوا علیهم السّلام نفس تلک الدعوة لأنهم الوسایط فیها أو بتقدیر مضاف أو مبالغة.

و رابعها:أن یراد بها دعوة اللّه سبحانه أو دعوتهم علیهم السّلام بالحکمة و الموعظة الحسنة(و تقابلها الدعوة إلیها بالخشونة المخالفة للشرع)کما قال تعالی: اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (4)(أی بالمجادلة التی هی أحسن فالتقدیر أهل الدعوة الحسنی أو المصدر بمعنی الفاعل أی الداعین بها أو علی المبالغة و علی الوجوه الاربعة فالمراد بالدعوة الدعوة إلی الجنة و دین الحق الموصل إلیها)و الحمل علی أحد الوجوه الثلاثة المذکورة فی الوجوه الثلاثة المذکورة.

و خامسها:أن یراد بها الدعاء و السؤال من اللّه تعالی فاللاّم للعهد الخارجی و الإشارة إلی دعاء إبراهیم علیه السّلام فی ذریته حیث قال: وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً (5)و قال: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (6)و قال: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ (7)و قال: وَ اجْعَلْ لِی لِسٰانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (8)فاستجاب سبحانه دعوته فی رسول اللّه و علیّ و الأئمة من

ص:532


1- (1)) -فی نسخة الف:الأنبیاء و الأوصیاء.
2- (2)) -سورة البقرة،الآیة 221.
3- (3)) -سورة فاطر،الآیة 6.
4- (4)) -سورة النحل،الآیة 125.
5- (5)) -سورة البقرة،الآیة 129.
6- (6)) -نفس المصدر،الآیة 124.
7- (7)) -سورة ابراهیم،الآیة 37.
8- (8)) -سورة الشعراء،الآیة 84.

ولده علیهم السّلام کما قال فی سورة مریم: وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (1)و قال: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا (2)فلما کانوا علیهم السّلام أثر الدعوة الإبراهیمیة جعلوا نفس تلک الدعوة تجوّزا کما روی عن النبی[صلّی اللّه علیه و اله]أنه قال:«أنا دعوة أبی إبراهیم» (3).

و سادسها:أن یراد بها دعاؤهم علیهم السّلام و سؤالهم من اللّه فی شفاعة العباد أی أهل الشفاعة الحسنی و کونها حسنی إما باعتبار کون الدعاء بالخیر لا کدعاء نوح[علیه السّلام]علی قومه بالعذاب و الهلاک أو کونه للأمور الأخرویة الأبدیة لا للدنیویة الزایلة کالشفاعات الدنیویة و علی الأول صیغة التفضیل منسلخة عن معنی ]51/A[ التفضیل أو مبنی علی حسن دعاء نوح[علیه السّلام]علی قومه نظرا إلی الواقع و إن لم یکن حسنا بالنسبة إلی قومه أو علی فرض الحسن و تقدیره فی المفضل علیه کقوله: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (4)؛(و کذلک علی بعض الوجوه السابقة).

و سابعها:أن یراد بها دعاء الملایکة و مؤمنی الإنس و الجن لهم علیهم السّلام بالصلاة علیهم فی قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (5)حیث قرنهم النبی[صلّی اللّه علیه و اله]بنفسه و قال:لا تقبل الصلاة علیه إلاّ مع الصلاة علی آله و کونها حسنی باعتبار شرف المقارنة للصلاة علی النبی[صلّی اللّه علیه و اله].

«و حجج اللّه علی أهل الدنیا و الآخرة و الأولی»

الدنیا ضد الآخرة و هی فی الأصل تأنیث الأدنی بمعنی الأقرب سمّیت بها هذه الدار الفانیة لدنوّها و قربها إلینا بالنسبة إلی الآخرة و لذا کانت هذه عاجلة و تلک آجلة لمجیئها بعد أجل و الأصل الدار الدنیا حذفت موصوفها و أجریت الصفة وحدها مجری الإسم و انسلخت عن معنی الوصفیة فصارت علما بالغلبة حتی لا تستعمل صفة إلاّ مع ذکر

ص:533


1- (1)) -سورة مریم،الآیة 50.
2- (2)) -سورة فاطر،الآیة 32.
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 83،سورة البقرة و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -سورة یوسف،الآیة 33.
5- (5)) -سورة الأحزاب،الآیة 56.

موصوفها کقوله تعالی: إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ (1)و المراد بالأولی الدنیا فهی تکریر لها ذکرت ثانیا بوصف الأولیّة المقابلة للآخریّة تحقیقا للمقابلة،لأن مقابل الآخر بحسب المفهوم الأصلی هو الأول دون الأدنی و الأقرب و لمراعاة الفواصل و لم یکتف بقوله أهل الآخرة و الأولی لمراعاة تطبیق الوجود الذکری للوجود العینی لتقدم الدنیا علی الآخرة مع ما فی توسیط الآخرة بین الدنیا.

و الأولی من نکتة لطیفة هی التنبیه علی أن لکلّ منهما بالنسبة إلی صاحبتها تقدما من وجه و تأخّرا من آخر إذ کما أن للدّنیا تقدما من حیث أنها مزرعة للآخرة و سبب لتحصیلها کذلک لها تأخّرا من الآخرة من وجه آخر لأن الآخرة هی الغرض من إیجاد الدنیا و تحصیلها و علة غائیة لها و لا یبعد تخصیص الدنیا بعالم الأبدان و تفسیر الأولی بعالم الأرواح لأنها خلقت قبل الأبدان کما نطقت به الأخبار أو بعالم الذّر علی القول به إذ أخرج بنی آدم من ظهورهم فقال لهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (2)بل لا یبعد أن یراد بالأولی نفس الآخرة فالعطف من باب عطف بعض أوصاف الشی[ء]و أسمائه علی بعض و المراد بالنشاة الآخرة ما عدا الدنیا سواء کان قبلها کعالم الأرواح أم بعدها کما بعد الموت و لذلک سمی الموت رجوعا و عودا إلی اللّه سبحانه ]51/B[ أو إلی تلک النشأة و یمکن إعتبار عطف الأولی بمعنی الدنیا علی الآخرة أوّلا.

ثم عطف المجموع علی الدنیا لیکون من باب التّرقی و التعمیم بعد التخصیص کما قیل بمثله فی العطف فی قول ابن الحاجب و أنواعه رفع و نصب و جر و لو عطفتهما علی لفظ اللّه لکان وجها أیضا فإن کونهم حجج اللّه علی أهل الدنیا أعم من أن تکون الحجیة فی الدنیا فقط کما هو الظاهر اللفظ أو فی الآخرة أیضا فلذلک بیّن ثانیا إنهم حجج الدنیا و الآخرة لکونهم هداة الدنیا و شهداء الآخرة فالأول لبیان المحجوج علیهم و الثانی لبیان محل الإحتجاج و الحجیة و إنما لم یقل أوّلا علی أهل الدنیا و الآخرة لئلا یتوهم تغایر أهل الآخرة و أهل الدنیا إذ المحجوجون بهم فی الآخرة هم المکلّفون من أهل الدنیا

ص:534


1- (1)) -سورة الصافات،الآیة 6.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 172.

لا غیر و عطفهما علی الحجج أبعد و إن أمکن تصحیحه علی الترقی من کونهم حججا علی أهل الدنیا بأنهم عین الدنیا و الآخرة إذ لیس المقصود منهما سواهم علیهم السّلام فهم الدین و الدنیا و ما لیس مع ولایتهم و محبتهم فلیس بدین و لا دنیا؛فتأمّل.

«و رحمة اللّه و برکاته»

ختم للتسلیمة الثانیة و شرع فی الثالثة بقوله:

«السلام علی محالّ معرفة اللّه»

اشاره

بذاته و صفاته الذاتیة الجلالیة و الجمالیة الثبوتیة و السلبیة،لا بکنه شیء من ذلک لإمتناع معرفته للعباد مطلقا حتی الأنبیا[ء]و الملائکة المقرّبین و لذلک قال سیّد المرسلین[صلّی اللّه علیه و اله]:«ما عرفناک حق معرفتک» (1)و روی الکلینی رحمه اللّه باسناده عن الفضیل بن یسار قال:سمعت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]یقول:«إن اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال فی کتابه: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (2)فلا یوصف بقدر إلاّ کان أعظم من ذلک». (3)

و عن عبد اللّه بن سنان عنه[علیه السّلام]:«إن اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته» (4).

و عنه[علیه السّلام]مرفوعا إنه قال:«ابن آدم لو أکل قلبک طایر لم یشبعه و بصرک لو وضع علیه خرق إبرة لغطاه،ترید أن تعرف بهما ملکوت السماوات و الأرض إن کنت صادقا فهذه الشمس خلق من خلق اللّه فإن قدّرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول» (5).

و روی المفضل بن عمر فی کتاب التوحید عنه[علیه السّلام]فی حدیث طویل قال:«إنّ العقل یعرف الخالق من جهة توجب علیه الإقرار و لا یعرفه بما یوجب له الإحاطة بصفته

ص:535


1- (1)) -بحار الأنوار،ج 68،ص 23،باب 61،الشکر.
2- (2)) -سورة الأنعام،الآیة 91.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 103،باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی،ح 11.
4- (4)) -نفس المصدر،ح 12.
5- (5)) -نفس المصدر،ص 93،باب النهی عن الکلام فی الکیفیة،ح 8.

إنّما کلّف العباد عن ذلک ما فی طاقتهم أن یبلغوه و هو أن یوقنوا به و یقفوا عند أمره و نهیه و لم یکلّفوا الإحاطة بصفته کما أن الملک لا ]61/A[ یکلّف رعیّته أن یعلموا أطویل هو أم قصیر و أبیض هو أم أسمر إنّما یکلّفهم الإذعان بسلطانه و الإنتهاء إلی أمره ألا تری أن رجلا لو أتی باب الملک فقال:أعرض علیّ نفسک حتی أتقصی معرفتک و إلاّ لم أسمع لک کان قد أهّل نفسه لعقوبته (1)فکذا القایل إنه لا یقر بالخالق سبحانه حتی یحیط بکنهه متعرض لسخطه إلی أن قال:و لیس شیء یمکن المخلوق أن یعرفه من الخالق حق معرفته غیر أنه موجود فقط فإذا قلنا:کیف و ما هو فممتنع علم کنهه و کمال المعرفة به الحدیث (2).

[نقل کلام القاضی فی المواقف]

و قال العضد القاضی فی المواقف:«المقصد الثانی:فی العلم بحقیقة اللّه و الکلام فی الوقوع و الجواز.

[المقام]الاول:الوقوع؛إن حقیقة اللّه تعالی غیر معلوم للبشر و علیه جمهور المحققین و خالف فیه کثیر من المتکلمین (3)،لنا وجهان:

الاول:المعلوم منه اعراض عامة کالوجود او سلوب ککونه واجبا لیس بجوهر و لا فی مکان أو إضافات ککونه خالقا قادرا عالما و لا شک أن العلم بهذه الصفات لا یوجب العلم بالحقیقة المخصوصة بل یدل علی أن ثمة حقیقة مخصوصة تتمیز (4)فی نفسها عن سایر الحقایق و إما غیر تلک الحقیقة الموصوفة المتمیّزة فلا کما لا یلزم من علمنا بصدور الأثر الخاص عن المقناطیس العلم بحقیقته المعینة.

ص:536


1- (1)) -فی بعض نسخ المطبوعة:«قد أحل نفسه بالعقوبة».
2- (2)) -توحید المفضل،ص 177،معرفة العقل للخالق.
3- (3)) -فی هامش النسخة:من أصحابنا و المعتزلة.
4- (4)) -فی المصدر:متمیزة.

الثانی:أن کل ما یعلم منه لا یمنع تصوّره الشرکة فیه و لذلک نحتاج فی نفیه (1)عن الغیر إلی الدلیل و ذاته المخصوصة یمنع تصوره عن الشرکة فلیس المعلوم ذاته المخصوصة و عکسه (2)هو المطلوب احتج الخصم بأنه لو لم یکن ذاته متصورا لامتنع الحکم علیها بأنها غیر متصورة و بالصفات الأخر،و الجواب ظاهر (3).

[المقام]الثانی:فی جواز العلم بحقیقة اللّه تعالی خلاف،منعه الفلاسفة و بعض اصحابنا کالغزالی و امام الحرمین و منهم من توقف کالقاضی أبی بکر و ضرار بن عمرو و کلام الصوفیة فی الأکثر مشعر بالإمتناع لأن المعقول إما بالبدیهة أو بالنظر و النظر إما فی الرسم و (4)لا یفید الحقیقة و إما فی الحد و حقیقته تعالی لیست بدیهیة و لا یمکن تحدیدها لعدم الترکیب فیها لما مرّ فلا یمکن العلم بها.

و الجواب منع الحصر لجواز خلق اللّه تعالی علما متعلقا بما لیس ضروریا فی شخص بلا نظر.و أیضا الرسم إن لم یجب أن یفید الحقیقة فلا یمتنع أن یفیدها (5)إنتهی.

و قد عرفت أن ظاهر الأخبار عدم الجواز و هو الظاهر لإمتناع الإحاطة بغیر المتناهی علی التفصیل.و لو تنزلنا فعدم الوقوع لا شک فیه فلیس المعنی هنا إنهم علیهم السّلام محال معرفة اللّه تعالی بالکنه ذاتا ]61/B[ أو صفة لامتناعها أو عدم وقوعها بل المراد المعرفة الممکنة الحاصلة بوجه مّا.

[وجوه سبعة فی کیفیة معرفتهم علیهم السّلام]

فإن قلت:کیف یصح مدحهم علیهم السّلام بما هو حاصل لکل مؤمن و مسلم؟ قلت:فیه وجوه:

ص:537


1- (1)) -فی هامش النسخة:أی نفی ما یعلم منه تعالی صفات الألوهیة عن الغیر و هو التوحید.
2- (2)) -فی هامش النسخة:أعنی قولنا:لیس ذاته المخصوصة بمعلوم.
3- (3)) -فی هامش النسخة:و هو أن التصدیق لا یتوقف علی التصور بالکنه بل بوجه ما.
4- (4)) -فی المصدر:+هو.
5- (5)) -المواقف،ج 3،ص 206-207،باختلاف یسیر.

الأول:أن المراد المعرفة الکاملة بل الأکمل حتی کأنّ معرفة المنحرفین عنهم جهل محض و أما معرفة أتباعهم و أشیاعهم فهی معرفتهم و لا تغایر و لا تخالف بینهما فی النوع، فالمدیحة من خواصهم علیهم السّلام.

الثانی:أن المراد إن معرفتهم إلهامیة موهبیة و معرفة غیرهم کسبیة حاصلة من مرشد و معلم من الناس و إن کان أصل المعرفتین متحدا غیر مختلف أصلا.

الثالث:أن الغرض إعلاء درجة المعرفة و أنها من أعظم منح اللّه سبحانه بل لا یساویها و لا یسامیها شیء أصلا حتی أنها یلیق أن یمدح بها المعصومون المقرّبون و إن انحطّ بدرها و هان عند الناس قدرها لابتذالها و شیوعها فیهم کما مدح سبحانه فی القرآن أعاظم الأنبیاء بالصلاح و الإسلام و الإیمان و هذا فی الحقیقة من مدح المدیح لا مدح الممدوح بالتمدیح.

الرابع:أن الغرض إختصاص المعرفة الصحیحة بهم و بالآخذین عنهم ففیه تعریض بحرمان مخالفیهم و أعدائهم عن أصل المعرفة أیضا حیث وصفوه بعقولهم و عرفوه بحسب أصولهم(و لم یرقبوا أقوال الأئمة الهداة و لذلک تری الحنابلة)فالحنابلة شبّهوه بل جسّموه و صوّروه و الأشاعرة نسبوه إلی أقبح ظلم زعموه حیث قالوا:أنه یعذب العاصی و هو بنفسه أجری علی یده المعاصی من غیر إختیار و تأثیر له و لقدرته فیها و الکل جسّموه من حیث لا یشعرون حیث قالوا برؤیة المؤمنین إیاه فی الآخرة بالعیون و من هنا قال علیه السّلام فیما یأتی:«و من وحّده قبل عنکم»فإنّ المراد بالتوحید،مطلق معرفة الذات و الصفات لا مجرد التصدیق بوحدانیته و نفی الشرکاء کما أنّ المعرفة هنا أیضا تعم الجمیع.هذا کله علی أن یراد بالمحال العارفون.

الخامس:أن یراد کونهم محال معرفة غیرهم لأنّ معرفة غیرهم للّه سبحانه إنما تحصّل منهم فهم مأخذها و محلها کما ورد فی الجامعة الصغیرة«من عرفهم فقد عرف اللّه»لأنّهم یعرّفونه إیاه أو لأنهم متخلّقون بأخلاق اللّه فیعرف بما به یعرفون کما قیل فی قول أمیر المؤمنین علیه السّلام:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (1)،إنه سبحانه یعرف تجرّده بتجرّدها

ص:538


1- (1)) -شرح نهج البلاغه،ج 20،ص 292،الحکم المنسوبة....

و إستواء نسبته إلی العالم و جمیع الأمکنة و عدم کونه فیها مع تصرفه فی الکل و تعلق الجمیع به بکونها کذلک إلی غیر ذلک من الصفات.

السادس:أن المعرفة هی العلة الغائیة لخلق الإنس و الجن فی قوله تعالی: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (1) ]71/A[ و قوله:«کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لأعرف» (2)و یرشد إلیه قوله تعالی لهم علیهم السّلام:«لولاکم لما خلقت الأفلاک» (3)کما قد روی.

السابع:أن یکون إضافة المعرفة إلی اللّه من إضافة المصدر إلی الفاعل أی محال معرفته تعالی للمطیع و العاصی حیث یعرفان بهم لأن من أطاعهم أطاع اللّه و من عصاهم عصی اللّه (4)؛فبولایتهم یعرف اللّه المطیع من العاصی.

«و مساکن برکة اللّه»

قد عرفت أنّ البرکة الخیر و النفع و الزیادة و السعادة فالمعنی إنّهم مبارکون أنزل اللّه علیهم برکاته الدنیویّة و الأخرویّة أو إنّهم مبادی البرکات النازلة منه تعالی علی عباده فیما مضی و یأتی و معادنها أو الأعم (5).

«و معادن حکمة اللّه»

فی القاموس:الحکمة بالکسر:العدل و العلم و الحلم و النبوة و القرآن (6)و ظاهر أنّهم علیهم السّلام مظاهر الجمیع(فعدلهم عدل اللّه و علمهم علمه و حلمهم حلمه و عندهم علوم النبی و علوم القرآن و غیره من کتب اللّه سبحانه).

ص:539


1- (1)) -سورة الذاریات،الآیة 56.
2- (2)) -بحار الأنوار،ج 84،ص 198،باب 12،کیفیة صلاة اللیل و الشفع،و فیه:«لکی أعرف».
3- (3)) -تأویل الآیات،ص 430،سورة القمان و ما فیها من الآیات.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 206،باب أن الأئمة علیهم السّلام ولاة الأمر و...،ح 5.
5- (5)) -فی نسخة الف:و السعادة و من المعلوم أن کل ذلک إنما یصل إلی الخلق بتوسط النبی و عترته الأطهار فهم مساکن برکات اللّه و مظاهرها و وسایطها و وسایلها.
6- (6)) -القاموس المحیط،ج 4،ص 98،مادة:«حکم».

«و حفظة سرّ اللّه»

أی مراده من کتابه و حقایق أحکامه لأن المعانی أسرار الألفاظ فالحفظ حفظها للناس عن التحریف و التغییر و الإندراس أو المراد ب«سرّه»ما أمرهم بکتمانه (1)کأسمه الأعظم و لیلة القدر و یوم القیامة و قیام القایم علیه السّلام فحفظها إخفاؤها و ترک إذاعتها أو السرّ أعم فکذا الحفظ أو سرّ اللّه (2)،أسرار المعرفة المتعلقة بذاته و صفاته سبحانه مما لا یحتمله عقول الناس فإنّ عند العارفین الکاملین(فی المعرفة)أسرارا لا یحتمله من دونهم من العرفاء کما روی:«إنّ فی قلب سلمان ما لو علمه أبو ذر لقتله» (3)أی لقتل أبو ذر سلمان لحمله ذلک علی کفر سلمان الموجب لقتله مع أنّه فی قلب سلمان من محض الإیمان أو بالعکس أی لقتل سلمان أبا ذر حیث لا یفهمه أبو ذر علی وجهه فیؤدی إلی کفره أو لقتل ما فی قلب سلمان أبا ذر حیث یوقعه فی الکفر.

«و حملة کتاب اللّه»

أی اللوح المحفوظ أو القرآن بلفظه و معناه ظهرا و بطنا فالکتاب هو المحمول، و یحتمل کون المحمول محذوفا (4)أی حملة العلوم و المعارف فی کتاب اللّه فهو المبیّن

ص:540


1- (1)) -فی نسخة الف:الذی استودعهم إیاه و إئتمنهم علیه و المراد بسر اللّه مراده من کتابه و حقایق أحکامه لأن المعانی أسرار الألفاظ إلا أنها أسرار قد أمروا باذاعتها للعباد و ابانتها و تفسیرها لهم أو علومه التی أمرهم بکتمانها.
2- (2)) -فی نسخة الف:القائم علیه السّلام و الحفظ علی الاول حفظه للناس عن التحریف و التغییر و الإندراس و علی الثانی اخفاء السر و حفظه عن أن یذاع و تناله الإسماع أو السر اعم و کذا الحفظ فاضافة السر من باب اضافته إلی جاعله سرا أو الآمر بأسراره و اخفائه و یحتمل جعله من باب اضافته إلی متعلقه فمعناه.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 401،باب فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب،ح 2،باختلاف یسیر.
4- (4)) -فی نسخة الف:و یحتمل کونه مبنیا لکونهم حملة کقولک:انبیاء القرآن أی المذکورین فیه فالمحمول سکوت عنه.

لکونهم حملة کقولهم:شریف مکة أو المشارک لهم فی الحمل أو المقرون معهم فی قوله[صلّی اللّه علیه و اله]:«أنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». (1)کقولهم:«سجدة لقمان»حیث یراد بالإضافة مجرد المجاورة و الإقتران و یمکن کون الکتاب بمعنی ما کتبه اللّه و فرضه علی عباده کقوله: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (2)،أی و السنن و مقابلاتهما فالإقتصار علی الفرایض من باب الإکتفاء(بأحد المتقابلات أی السنن و المکروهات و المباحات و أما المحرمات فداخلة باعتبار تروکها المفروضة)أو الکتاب من الکتب بمعنی التقدیر و التعیین أو الجمع فیشمل المجموع.

«و أوصیاء نبی اللّه»

أوصی إلیهم بأمر اللّه و استخلفه لزمانه الذی هو فیه فهم جمیعا أوصیاؤه علی الترتیب ]71/B[ و إن کان بعضهم أوصیاء بعض أیضا فلا حاجة إلی التغلیب إذ لا یعتبر إتصال زمان الوصایة بزمان الموصی و لا إلی التجوز باعتبار أنّ وصی الوصی وصی إذ الکل أوصیاؤه صلی اللّه علیه و علیهم بلا واسطة فی الإیصاء و إنما الواسطة و الفاصلة فی أزمنة التصرف؛فتأمّل.

«و ذرّیة رسول اللّه»

الذرّیة بضم الذال و تشدید الراء و الیا[ء]:النسل و الأولاد للرجال و النساء و الجمع و الآحاد و کسر الذال و فتحها لغتان و قد قرئ بالکسر أیضا فی القرآن و فی أصلها أربعة أقوال:

ص:541


1- (1)) -ذکر الروایة فی جوامع الفریقین مع اختلاف،انظر مستدرک الوسائل،ج 7،ص 254،باب جواز الصدقة فی حال الرکوع،ح 1؛کشف الیقین،ص 426،المبحث الثالث و العشرون:فی خبر المناشدة؛شرح نهج البلاغة،ج 6،ص 375،فصل فی العباد و الزهاد و العارفین.
2- (2)) -سورة النساء،الآیة 103.

[1-]فقیل (1):مهموز اللام من ذرأ بمعنی خلق و أنشأ لأنّهم مخلوقون من آبائهم و أمهاتهم فأصلها ذریئة علی فعیلة،قلبت الهمزه یا[ء]و أدغمت تخفیفا.

[2-]و قیل (2):مضاعف من الذر لصغرهم أوّلا أو لانبثاثهم فالیاءان مزیدتان و وزنها فعلیّة و هو ظاهر أو فعیلة علی أن یکون أصلها ذریرة کثرت الراءات فأبدلت الأخیرة یاء و أدغمت تخفیفا کسریة عند من أخذها من السرّ و هو النکاح أو فعوله فأصلها ذرورة أبدلت الراء الأخیرة یاء لما مرّ،صار ذروّیه،إجتمعت واو و یا[ء]أولهما ساکنة قلبت الواو یاء و أدغمت صارت ذریة.

[3-]و قیل (3):ناقص من الذرو أو الذری لأن نسل الرجل من ذروه أو ذریه،أی أعلی صلبه فهی فعیلة أو فعولة غیر أنّها علی الأول ذریوة أبدلت الواو و علی الثانی ذرییه بیائین منفکتین فأدغمتا.و اطلاق الذریة علی غیر أمیر المؤمنین[علیه السّلام]حقیقة واضحة و علیه تغلیب و تجوّز بجعله ولدا مجازا لأنّه صلّی اللّه علیه و اله رباه و علّمه و لا یبعد کل البعد تعمیم رسول اللّه للرسل الماضین أیضا علی معنی الجنس فأمیر المؤمنین من ذریة إبراهیم و نوح علیهما السّلام و باقی الأیمة من ذریة محمد[صلّی اللّه علیه و اله]أیضا.

و یؤیده أن الظاهر إنّه إشارة إلی قوله تعالی فی سورة آل عمران: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (4)فإن نبینا و عترته علیهم السّلام من آل إبراهیم.

روی العیاشی عن الباقر[علیه السّلام]إنه تلا الآیة و قال:«نحن منهم و نحن بقیة تلک العترة» (5).

ص:542


1- (1)) -لسان العرب،ج 1،ص 79،مادة«ذرأ».
2- (2)) -لسان العرب،ج 4،ص 304،مادة«ذرر».
3- (3)) -لسان العرب،ج 14،ص 282-286،مادة«ذرو-ذری».
4- (4)) -سورة آل عمران،الآیة 33-34.
5- (5)) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 168،من سورة آل عمران.

و فی المجالس عن الصادق[علیه السّلام]قال:قال محمد بن اشعث بن قیس الکندی للحسین[علیه السّلام]:یا حسین بن فاطمة!أیّة حرمة لک من رسول اللّه لیست لغیرک؛فتلا الحسین علیه السّلام هذه الآیة ثم قال:«و اللّه إن محمدا لمن آل إبراهیم و إن العترة الهادیة لمن آل محمد» (1).

و فی العیون:«فقال المأمون:هل فضّل اللّه العترة علی سایر الناس؟فقال أبو الحسن علیه السّلام:«إنّ اللّه تعالی أبان فضل العترة علی سایر الناس[/18 A ]فی محکم کتابه»،فقال له المأمون:أین ذلک من کتاب اللّه؟فقال له الرضا[علیه السّلام]فی قوله تعالی:

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ» (2)من البیّن إن ولد البنت مولود من الجد و هو والده بالواسطة حقیقة و هذا مما لا یسعه المنع و الإنکار و لا یختلف فیه النظّار.

و أما عدم إستحقاق المولود من هاشم من جانب الأم للخمس فذلک أمر آخر لا ینفی ما مرّ لأنّه مبنی علی أن مستحقه الهاشمی و هو إسم للمنتسب إلی هاشم بالأب و أن المنتسب إلیه بالأم لا یسمی هاشمیا لغة و لا عرفا بل ینسب إلی أبیه لا علی أن ولد البنت لا یکون مولودا من آبائها بواسطتها لأن اللغة و العرف و العقل متفقة علی خلافه.

و یرشد إلیه قوله تعالی فی الأنعام: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (3)سواء جعل الضمیر فی ذریته لنوح أم لإبراهیم.

قال فی مجمع البیان:«إذا جعل اللّه تعالی عیسی من ذریة إبراهیم أو نوح ففی ذلک دلالة واضحة و حجة قاطعة علی أن أولاد الحسن و الحسین علیهما السّلام ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص:543


1- (1)) -الأمالی،للصدوق،ص 157،المجلس الثلاثون،ح 1.
2- (2)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 228،باب ذکر مجلس الرضا علیه السّلام مع المأمون،ح 1.
3- (3)) -سورة الأنعام،الآیة 84.

علی الإطلاق و إنهما ابنا رسول اللّه و قد صح فی الحدیث أنّه قال لهما:ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا»، (1)إنتهی.

و روی عن بعض مشاهیر الشیعة أنه قال:بعث الحجاج لیلة إلیّ یطلبنی فخفت کثیرا و لبست کفنی و حنطت تحت ثیابی و ذهبت إلیه فقال:تزعم أن أولاد فاطمة[علیها السّلام]ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و أولاده؟فإن لم تأت علیه بدلیل من القرآن ضربت عنقک فألهمنی اللّه عز و جل هذه الآیة فحججت علیه بها و نجوت منه و قد نبّه علیه أیمتنا علیهم السّلام (2).

روی علی بن إبراهیم باسناده عن أبی جارود عن الباقر علیه السّلام قال:قال لی:«یا أبا جارود!ما تقول فی الحسن و الحسین.قلت:ینکرون علینا أنهما ابنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.

قال:فبأی شیء إحتججت علیهم» (3).

روی العیاشی عن الصادق علیه السّلام:«و اللّه لقد نسب اللّه عیسی بن مریم[علیهما السّلام]فی القرآن إلی إبراهیم علیه السّلام من قبل النسا[ء]ثم تلا هذه الآیة». (4)

و فی العیون عن الکاظم علیه السّلام فی جواب هارون عن هذه المسئلة إنما ألحق عیسی بذراری الأنبیاء من طریق مریم و کذلک ألحقنا بذراری النبی صلّی اللّه علیه و اله من قبل أمّنا فاطمة (5)علیها السّلام،و الخبر الأول،یدل علی عود الضمیر إلی إبراهیم؛و الثانی،علی دلالة الآیة علی المقصود علی التقدیرین حیث قال علیه السّلام:«بذراری الأنبیاء و لم یقل بذراری إبراهیم».

قال البیضاوی:«الضمیر لإبراهیم إذ الکلام فیه و قیل:لنوح ]81/B[ لأنه أقرب و لأن

ص:544


1- (1)) -مجمع البیان،ج 4،ص 104،تفسیر سورة الأنعام.
2- (2)) -قریب منه فی بحار الأنوار،ج 43،ص 229،الباب التاسع:أولادها و ذریتها و أحوالهم،ح 1.
3- (3)) -الکافی،ج 8،ص 317؛کتاب الروضة،ح 501؛کشف الغمة،ج 1،ص 533،ذکر إمامته و بیعته،الإرشاد،ج 2 ص 30،باب ذکر الإمام بعد الحسن بن علی علیهما السّلام.
4- (4)) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 367،تفسیر سورة الأنعام.
5- (5)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 83،باب جعل من أخبار موسی بن جعفر علیه السّلام.

یونس و لوطا لیسا من ذریة إبراهیم فلو کان الضمیر لإبراهیم إختص البیان بالمعدودین فی تلک الآیة و التی بعدها و المذکورون فی الآیة الثالثة عطف علی«نوحا»ثم قال:

و عیسی هو ابن مریم و فی ذکره دلیل علی أن الذرّیة تتناول أولاد البنت» (1)،إنتهی.

لا یقال:لا دلیل فیه لجواز أن یکون المذکورون فی الآیة الثانیة أیضا عطفا علی «نوحا»لا بیانا للذریة سواء عاد الضمیر إلی إبراهیم أو إلی نوح لأنا نقول:الظاهر فی الآیات الثلاث هو البیان أو العطف حینئذ علی الأقرب و إنما عدل عن الظاهر فی الثالثة علی تقدیر عود الضمیر إلی إبراهیم للضرورة الداعیة إلی العدول و لا ضرورة فی الثانیة فحجیة الظاهر باقیة مع أن المحدث عنه هو إبراهیم فعود العطف إلی مبینات ذریته ألیق و أولی من عوده إلی نوح.فافهم.

و روی علی بن إبراهیم فی تفسیره باسناده عن أبی الجارود عن الباقر علیه السّلام قال:قال لی:«یا أبا الجارود!ما یقولون فی الحسن و الحسین علیهما السّلام:قلت:ینکرون علینا أنهما ابنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.قال:فبأی شیء احتججت علیهم.

قلت:بقوله تعالی فی عیسی بن مریم: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إلی قوله:

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (2)فجعل عیسی من ذریة ابراهیم علیه السّلام قال:فأی شیء قالوا لکم؟قلت:قالوا:قد یکون ولد البنت من الولد و لا یکون من الصلب،قال:فبأی شیء احتججتم علیهم؟

قلت:بقوله تعالی:قل تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ (3)قال:فأی شیء قالوا؟

قلت:قالوا:قد یکون فی کلام العرب ابن رجل واحد فیقول ابناؤنا و إنما هو ابن واحد.قال:فقال أبو جعفر علیه السّلام:یا أبا الجارود!لأعطینک ابنا من کتاب اللّه مسمی بصلب رسول اللّه[علیه السّلام]و لا یردها إلا کافر.

قلت:جعلت فداک و أین؟قال:حیث قال اللّه: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ

ص:545


1- (1)) -تفسیر البیضاوی،ج 2،ص 427،تفسیر سورة الأنعام.
2- (2)) -سورة الأنعام،الآیة 84.
3- (3)) -سورة آل عمران،الآیة 61.

إلی قوله: وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ (1)فسلهم یا أبا الجارود!هل حلّ لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله نکاح حلیلتهما فإن قالوا:نعم،کذبوا و اللّه و فجروا و إن قالوا:لا؛فهما و اللّه ابناه لصلبه و ما حرمتا علیه إلاّ للصلب». (2)إنتهی.إذ لولاهما للصلب لما حرمت حلیلتهما علیه إذ القید فی الآیة للإحتراز عمن لیس للصلب.

«صلی اللّه علیه و آله»

الصلاة من اللّه الرحمة و العطوفة؛و آله بالجر عطف علی الضمیر المجرور و لا یجب اعادة الجار لقوله تعالی: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ (3)فیمن جر الأرحام وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (4)بالجر علی القراءات کلها فلا حاجة إلی تجشم النصیب و جعل الواو بمعنی«مع»أو عاطفة للمنصوب علی[/19 A ]محل الجار و المجرور إذ الضبط و النقل بالجر و لم یرو النصب و إن جاز فی شیء من الدعوات لا فی الصحیفة السجادیة و لا فی غیرها ثم لا مانع من اعادة الجار عندنا.

و ما یروی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من فصّل بینی و بین آلی بعلی لم ینل شفاعتی (5)فلیس فی کتب الشیعة و إنما هو من الأکاذیب علیهم و قد تنسب الروایة إلی الإسماعیلیة من فرق الشیعة،فتوهم إنّها من روایات الإمامیة لتبادرهم من لفظ الشیعة و لو صحت فلعل «علی»لیست بالألف لیکون إسما للحرف الجار بل یجوز کونه بالیاء المشددة بعد اللام المکسورة علما لأمیر المؤمنین علیه السّلام فالمراد بالفصل به إخراجه من الآل و عدم عدّه منهم فالباء للآلیّة و هو علیه السّلام الفاصل و آلة الفصل أو للسببیة أی بسبب عداوة علی علیه السّلام و الحسد علیه فإنه علیه السّلام أول آله و أولئهم و أقربهم و احراهم.

فإن قلت:قد وردت روایات تدل علی خروج أمیر المؤمنین عن الآل حیث روی

ص:546


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 23.
2- (2)) -تفسیر القمی،ج 1،ص 209،ولادة ابراهیم علیه السّلام،باختلاف.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 1.
4- (4)) -سورة البقرة،الآیة 217.
5- (5)) -کشف الخفاء،ج 2،ص 268،حرف المیم،ح 2554.

الصدوق فی معانی الأخبار باسناده عن عبد اللّه بن میسرة قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنا نقول:اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و أهل بیته.فیقول قوم:نحن آل محمد.

فقال[علیه السّلام]:«إنما آل محمد من حرم اللّه علی محمد نکاحه». (1)

و عن سلیمان الدیلمی قال:«قلت للصادق علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد صلّی اللّه علیه و آله قلت:فمن الأهل؟فقال:الأیمة علیهم السّلام». (2)

و عن أبی بصیر عنه علیه السّلام قال:«قلت له:من آل محمد[صلّی اللّه علیه و اله]؟قال:ذریته فقلت:من أهل بیته؟قال:الأیمة الأوصیاء فقلت:من عترته؟قال:أصحاب العباء فقلت:من امته؟ قال:المؤمنون الذین صدقوا بما جاء به المتمسکون بالثقلین کتاب اللّه و عترته أهل بیته الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا و هما الخلیفتان علی الأمة بعده علیه السّلام». (3)

قلت:قد ثبت الإجماع من أصحابنا علی أن الآل هم الأئمة الإثنا عشر علیهم السّلام و علیه أکثر العامة حتی کتب جمع کثیر من الفریقین کتب سموها بمناقب الآل و لم یذکر فیها غیرهم.

و أما الأخبار المذکوره فالسؤال فیها عن الآل الموجودین حال السؤال لا عن مطلق الآل فلا ینحصر فی الذریة الذین یحرم علیه نکاحهم و لو سلم فالحصر بالنسبة إلی الأجانب القابلین نحن آل محمد؛کبنی أمیة و بنی عباس و غیرهم نحو أهل بلدته صلّی اللّه علیه و اله أو ملته و یدلک علیه أن الأهل قد فسر فی تلک الأخبار بالأئمة الأطهار[علیهم السّلام]فیدخل فیهم أمیر المؤمنین فکیف یخرج[/19 B ]عن الآل و هو لو لم یکن أعم من أهل البیت لم یکن أخص قطعا و بالإجماع فیتساویان و الحق عمومه لأن الآل و إن کان أصله الأهل لکنه یعم الذریة لغة و إن خص بالأئمة فی أکثر مواضع الإستعمال لاجل القرینة کالإقتران بالنبی صلّی اللّه علیه و اله فی الصلاة علیه و التوسل به الإستشفاع عند اللّه تعالی.

ص:547


1- (1)) -معانی الأخبار،ص 93،باب معنی الآل و الأهل و العترة و الأمة،ح 1.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 94،ح 2.
3- (3)) -نفس المصدر،ح 3،باختلاف یسیر.

«و رحمة اللّه و برکاته»

بالرفع عطف علی السلام و لا یرتبط بالصلاة و به ختم التسلیمة الثالثة ثم بدأ بالرابعة بقوله:

«السلام علی الدعاة إلی اللّه»

دعاة،جمع الداعی؛کقضاة للقاضی.أصله دعیة بالفتحات؛کطلبة لطالب قلبت الیاء المتحرکة لانفتاح ما قبلها ألفا و ضم أوله فرقا بین جمعی الصحیح و الناقص أی الذین یدعون العباد إلی اللّه تعالی أی إلی بابه و ثوابه و معرفته و طاعته أی یهدون إلیه لأن الدعا إذا عدّی ب«إلی»کان بمعنی الهدایة و الدلالة و یحتمل التضمین أی الداعین منقطعین إلی اللّه أو جعل الظرف مستقرا و لا یخفی بعدهما و تعسفهما.

«و الأدلاّء» [علی مرضاة اللّه]

جمع دلیل(کأوصیاء و اتقیاء لا جمع دال لأن فاعلا لا یجمع علی افعلاء)و الدلالة الهدایة إلاّ أنّها تعدی ب«علی»أی الذین یدلون العباد علی مرضاة اللّه أی رضاه فمرضاة مصدر میمی أصله مرضوة کمقدرة و المراد اسباب رضاه و التضمین تعسف و کذا جعل الظرف مستقرا و الرضا بالقصر ضد السخط.

«و المستقرین» [فی أمر اللّه]

الثابتین فی أمر اللّه أی أموره من معرفته و محبته و عبودیته أو فی أمره و نهیه امتثالا بهما أو نشرا لهما أو الأعم فاقتصر علی الأمر اکتفاء به عن ضده أو تعمیما له فیعم الأمر الصریح و الضمنی لأن النهی عن شیء یستلزم الأمر بترکه کما یستلزم الأمر بالشیء النهی عن ترکه و المراد بالإستقرار الرسوخ فی الإعتقاد و الأعمال من غیر عروض تزلزل بخاطر شیطانی أو تحدیث نفسی بخلاف ما استقروا علیه (1).

ص:548


1- (1)) -فی نسخة الف:و المستقرین أی الثابتین فی أموره و شئونه و الأحوال و الأفعال المنسوبة إلیه تعالی المفعولة لأجله فالأمر بمعنی الحال و الشیء و یحتمل جعله مقابلا للنهی علی فی-

و فی بعض النسخ المستوفرین أی الآخذین منه بخط وافر کامل من استوفره إذا استوفاه و أخذه وافرا کاملا(یعنی أنهم فی شأن اللّه تعالی أو أوامره آخذون بالحظ الوافر من ذلک أو من ثوابه أو الأعم).و من الغریب ما اتفق لصاحب القاموس حیث قال:

استوفر علیه حقه:استوفاه،کوفر؛ (1)إنتهی.

و الصواب أن یقول:وفر علیه توفیرا أعطاه وافرا و استوفره استعطاه و استوفاه فإنه الموافق لقوانین اللغة و أقوال اللغویین و لأن التوفیر لا یسند إلاّ إلی الذی علیه الحق و هو معطیه و الإستیفاء إنما هو أخذ لا إعطاء و لعله (2)و هم فی قول الجوهری فی الصحاح:

وفر (3)علیه حقه توفیرا و استوفره[/20 A ]أی استوفاه (4)انتهی.فظن التفسیر لوفر و استوفر کلیهما و لیس کذلک بل التفسیر للإستیفار و لم یفسر التوفیر صریحا لأنه یعلم بالمقایسة(لأنه مطاوع للثانی فإذا کان الثانی بمعنی استوفاه کان الاول بمعنی وفاه)و مثله کثیر فی کلامهم(حیث یکتفون بتفسیر المطاوع تفسیر المتعدی أو بالعکس اختصارا و أما ما توهم صاحب القاموس،فغلط واضح لأن التوفیر إنما یستند إلی الذی علیه الحق و هو معطیه و لا یستند إلی آخذه و الإستیفاء إنّما هو أخذ لا اعطاء).

ص:549


1- (1)) -القاموس المحیط،ج 2،ص 156،مادة«وفر».
2- (2)) -فی نسخة الف:اللغویین أن یقول:وفر علیه توفیرا اعطاه و استوفره استعطاه و استوفاه و طلب منه التوفیر و هو ظاهر و کان الغلط إنما نشأ من.
3- (3)) -فی المخطوطة،«وفرا».
4- (4)) -الصحاح،ج 2،ص 847،مادة«وفر».

«و التامین فی محبة اللّه»

لهم أو محبتهم له أو الأعم(فاضافة المصدر إلی فاعله أو مفعوله و أیا ما کان)لأن المحبة من أحد الجانبین هنا یستلزمها من الجانب الآخر و لا سیما التامة أی فی محبیة اللّه و محبوبیته کما قال تعالی فی حق علی علیه السّلام: فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ (1)الآیات و مرجع محبتهم إلی الطاعة و محبته إلی الرحمة(و لا یبعد جعل الإضافة إلی أعم منهما أی التامین فی محبة المتعلقة به تعالی صدورا و وقوعا).

«و المخلصین فی توحید اللّه»

(بکسر اللام أو فتحها اسم فاعل أو مفعول)أی اخلصوا توحیدهم عن شوایب الشرک و فیه تعریض بالمخالفین القایلین بزیادة الصفات القدیمة و مغایرتها لها فإن تعدد القدیم الذاتی یستلزم تعدد الاله الواجب لذاته و لذلک قال الرازی (2):إن النصاری کفروا بقولهم بثلثة قدماء و اصحابنا الاشاعرة قالوا بتسعة قدماء و هم یدعون الاسلام.

و قال العلامة فی منتهی السئول فی علمی الکلام و الاصول:القدیم هو اللّه تعالی لا غیر و الأشاعرة اثبتوا قدماء تسعة،هی الذات مع الصفات؛ (3)إنتهی.

و ظواهر الأخبار تدلّ علی استلزام القدم للالوهیة ففی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الکلام أنه تعالی أحدثه بعد ما لم یکن کاینا و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا و لذلک قال علیه السّلام:«کمال توحیده نفی الصفات عنه» (4)یعنی الزایدة لأنها إن کانت حادثة لزم نقصه تعالی قبل حدوثها و الناقص لا یستحق الإلهیة و ان کانت قدیمة لزم تعدد القدماء و هو فی قوة تعدد

ص:550


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 54.
2- (2)) -لم نعثر علیه.
3- (3)) -الرسالة السعدیة،ص 51،المسألة الخامسة:فی أنه تعالی یستحق الصفات لذاته.
4- (4)) -نهج البلاغة،ج 1،ص 15،الخطبة 1،و فیه:«کمال توحیده الإخلاص له،و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه».

الآلهة و هو ینفی التوحید فالتوحید الخالص عن شوایب الشرک هو نفی الصفات الزایدة و القول بعینیة الصفات للذات کما هو طریقة أهل البیت علیهم السّلام و شیعتهم الإمامیة.

و اما حمل الإخلاص فی هذه الفقرة علی جعل توحیدهم خالصا عن الریاء و السمعة فلا وقع له؛نعم یمکن تعمیم التوحید لمعرفة الذات و الصفات مطلقا فإنه کثیرا ما یستعمل فی هذا المعنی فی اخبار أئمتنا علیهم السّلام.

أما الإخلاص فی الوحدانیة فعن شوایب الشرک کما عرفت و أما فی غیرها من معرفة الذات و سایر الصفات فعن شوایب النفی و التشبیه و التعطیل و الظلم و النقص مطلقا فإن القایل بالإشتراک اللفظی فی الوجود لو اکتفی باثبات الوجود الخاص المجهول بالکنه الذی هو عین ذات الواجب عز و علا و نفی عنه الوجود بالمعنی العام و لم یقل بثبوته له و[/20 B ]صدقه و حمله علیه و لو صدقا کصدق العرضی الخارج کما قد یزعم یلزمه القول بنفی الواجب تعالی شأنه إذ لا واسطة بین العدم و الوجود بهذا المعنی الأعم و إن لم یلتزمه و من عرفه قابلا للرؤیة البصریة و لو فی الآخرة فقد شبّهه بخلقه و جسّمه من حیث لا یشعر و لا یقول به.

و التشبیه فی الحقیقة یستلزم النفی لأن المشبه ینفی الإله الذی لا یشبهه شیء و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (1)و إنما یثبت غیره و کذا من عطّله عن أفعاله و سلطانه و قال بجواز الظلم علیه أو وقوعه عنه فالمعرفة الحقة و التوحید الحق طریقة ائمتنا علیهم السّلام و اتباعهم.

و فی هذه الفقرة وجه آخر هو أن یکون اخلاص التوحید عبارة عن کمال الطاعة بفعل کل مأمور و ترک کل محظور لأنّ من أیقن بوحدته تعالی و عدم شریک أو ضد یعترض علیه أو یتعرض له فیما أراد أو یمنعه عن فعل المراد یجب علیه أن یطیعه و لا یعصیه فالتوحید یوجب زیادة الخوف و کمال الطوع و لذلک فرع علیه التقوی فی قوله سبحانه:

ص:551


1- (1)) -سورة الشوری،الآیة 11.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ (1)و قال الصادق[علیه السّلام]:«من قال:لا إله إلا اللّه مخلصا وجبت له الجنة و اخلاصه أن یحجزه عما حرّم اللّه». (2)

و علی هذا،فالمخلص فی التوحید و الخالص فی التفرید من لم یعص اللّه طرفة عین أبدا و لم یعبد قط مع اللّه أحدا لا من أفنی عمره و صرف دهره فی عبادة الهوی و الشیطان و تقبیل عتبة الأوثان فإنه قد عبد من الآلهة آلافا و یرجو لتوحیده جنات ألفافا ففیه تعریض بغاصبی حقوقهم و ناصبی عقوقهم ممن حل بمکانهم و امتنع من امکانهم من أول متبوع اقتحم هنالک و آخر تابع له علی ذلک و لا یبعد التعمیم للمعنیین فالمعنی إنّهم اخلصوا التوحید عن شوایب التعدید و الشرک الظاهری و الباطن مطلقا و من کل وجه ممکن.

«و المظهرین لأمر اللّه و نهیه»

أی الآمرین بالمعروف و الإیمان و الناهین عن المنکر و الکفران أو المبینین لأمره و نهیه بإظهارهما بأنفسهما أو إظهار المقصود بهما أو للمأمور به و المنهی عنه أو الممتثلین بهما مطلقا و إن شق الإمتثال و اقتضی الخروج عن النفس و الاهل و المال لأن الإمتثال بهما إظهار لهما و الممتثل مظهر لهما لأنّه أتی بمثلهما و علی أی وجه فالأمر و النهی للجنس فیعمان إذ المقام خطابی و لا مخصص و ظاهر الإظهار هو الحقیقی أعنی إظهار حقیقة الأمر و النهی الواقعیین من غیر شوب تحریف و تخلیط و ذلک لا یتیسر لغیر المعصومین.

«و عباده المکرمین[/21 A ]الذین لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»

اقتباس من قوله تعالی فی سورة الأنبیاء فی وصف الملایکة: بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ*

ص:552


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 2.
2- (2)) -فلاح السائل،ص 118،ذکر الشهادة للّه جلّ جلاله بالوحدانیة،باختلاف یسیر.

لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (1)و کالدلیل علی الفقرة السابقة و«بل»فی الآیة اضراب عن قول من جعل الملایکة ولد اللّه کما حکاه قبیله بقوله: وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً بَلْ عِبٰادٌ (2)أی بل هم عباد أی الملایکة الذین تجعلونهم أولادا لیسوا أولادا بل عباد.

قیل:نزلت فی خزاعة ردا علی قولهم:الملایکة بنات اللّه و قال علی بن إبراهیم:أنه ما قالت النصاری:إن المسیح ابن اللّه و ما قالت الیهود:عزیز ابن اللّه و قالوا فی الأئمة ما قالوا فقال اللّه سبحانه أنفة له بل عباد (3)الخ فهذه الفقرة هنا علی القول الأخیر جاریة فی بعض مورد الآیة و علی الأول فی نظیره القریب و لا یسبقونه أی لا یسبقون اللّه سبحانه بالقول قبل قوله: وَ هُمْ بِأَمْرِهِ بعد قوله: یَعْمَلُونَ و لا یخالفونه قال القاضی البیضاوی:أصله لا یسبق قولهم قوله فنسب السبق إلیه و إلیهم و جعل القول محله و أداته (4)و أنیب اللام عن الإضافة اختصارا و تجافیا عن تکرر الضمیر؛ (5)إنتهی.

فأصله«لا یسبقونه بقولهم»کان ضمیر الجمع الغایب متکررا بواو الجمع و المضاف إلیه القول و یمکن جعل القول للجنس الدایر بین قولهم و قوله سبحانه و الباء للآلیة أو الظرفیة المجازیة أی لا یقع سبقهم علیه بهذا الجنس أو فیه سواء جعل القول بمعنی المصدر أو المقول.

قال الراوندی فی فصل معجزات أمیر المؤمنین علیه السّلام:و منها:ما رواه الأصبغ بن نباتة قال:کنا نمشی خلف أمیر المؤمنین علیه السّلام و معنا رجل من قریش فقال لأمیر المؤمنین:قد قتلت الرجال و أیتمت الأطفال و فعلت و فعلت.

ص:553


1- (1)) -سورة الأنبیاء،الآیة 26-27.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 26.
3- (3)) -تفسیر القمی،ج 2،ص 68،خروج القائم باختلاف یسیر؛انظر:التفسیر الصافی،ج 3، ص 335،تفسیر سورة الأنبیاء.
4- (4)) -فی المصدر:+«تنبیها علی استهجان السبق المعرض به للقائلین علی اللّه ما لم یقله».
5- (5)) -تفسیر البیضاوی،ج 4،ص 90.

فالتفت علیه السّلام إلیه فقال:«اخسأ.فإذا هو کلب أسود،فجعل یلوذ به و یبصبص فرآه فرحمه فحرّک شفتیه فإذا هو رجل کما کان.فقال رجل من القوم:یا أمیر المؤمنین أنت تقدر علی مثل هذا و یناویک معاویة؟فقال:نحن عباد مکرمون لا نسبقه بالقول و نحن بأمره عاملون» (1)إنتهی.و هذه هی المعجزة العاشرة من ذلک الفصل.

و الثانیة:قوله و منها:إنه اختصم رجل و امرأة إلیه فعلا صوت الرجل علی المرأة فقال علیه السّلام له اخسأ-و کان خارجیا-فإذا رأسه رأس الکلب فقال له رجل:یا أمیر المؤمنین صحت بهذا الخارجی فصار رأسه رأس الکلب فما[/21 B ]یمنعک من معاویة فقال:

ویحک لو أشاء أن آتی بمعاویة إلی ههنا بسریره لدعوت اللّه حتی فعل و لکن للّه خزان لا علی ذهب و لا فضّة و لکن علی أسراره؛هذا تأویل ما تقرأ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ الآیة؛ (2)إنتهی.

و اقتصر فی الصافی (3)علی نقل هذه من الخرایج دون الأولی فلعلّها فاتته أو لم تکن صریحة فی تأویل الآیة کالثانیة فلم یتعرض لها و إن کانت کالصریحة ثم الإقتصار علی القول لأجل أن الأمر فیه أهون و أسهل عقلا و شرعا من أمر الإعتقاد و العمل فإذا لم یسبقوه سبحانه فی الأیسر فبالأولویة لا یسبقونه فی الأعلی.فضة مبالغة بالغة تنزیههم عن المخالفة.

«و رحمة اللّه و برکاته»

و الخامسة قوله:

«السلام علی الأئمّة الدعاة»

إعلم أن الوصف بالدعاة إلی اللّه فی التسلیمة الرابعة یغنی عن اطلاق الدعاة إذا المطلق

ص:554


1- (1)) -الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 219،الباب الثانی:فی معجزات علی بن أبی طالب علیه السّلام، ح 63.
2- (2)) -نفس المصدر،ص 172،ح 3،باختلاف یسیر.
3- (3)) -التفسیر الصافی،ج 3،ص 335،تفسیر سورة الأنبیاء.

لازم للمقید لکنها مقیدة هنا للأیمة و هناک مقیدة بالظرف و ظاهر أن الداعی إلی اللّه و الإمام یتغایران فی الجملة.

و لو سلم اتحادهما بالمآل فالمقام الخطابی لا یأبی عن صریح التکرار فضلا عما یؤول إلیه بوجه من الإعتبار علی أن الحق عدم التکرار إذ الداعی أعم من الإمام بالمعنی الأخص و إن لزمه معناه العام إلا أن یقال:المراد هنا الأئمة الدعاة إلی اللّه کما أن الدعوة هناک هی الخاصة بالإمام و لو بمعونة المقام فلا تغایر إلا بحسب الظاهر فالإعتذار بالمقام أولی من تجشم تأویل فی الکلام.

فإن قیل المراد هنا الدعاة إلی الجنة أو الحق أو الإسلام أو الإیمان أو القرآن أو نحو ذلک فیتغایران.

قلنا:الظاهر أن الدعوة إلی الکل مأخوذة فی الدعوة إلی اللّه و التخصیص ینافی المقام لکن الحق أن المقام یقتضی التعمیم و الفرار عن التکریر یستدعی التغایر الحاصل بالتخصیص فیتعارضان و لکل وجه فإن رجحنا الأول ما احتجنا إلی الثانی و إن رجحناه خالفنا الأول مع الحاجة إلی موافقته لأن خلاف مقتضی المقام من منافیات بلاغة الکلام فمراعاة المقام و ترجیحه أولی.

«و القادة الهداة»

القادة جمع قاید (1)أصله قودة بفتحات قلبت الواو لتحرکها و فتح ما قبلها ألفا و القود و القیاد و الإقتیاد الجرّ من قدام و المقود بالکسر ما یقاد به کاللجام و نحوه و منه قاید الأعمی لمن یجرّ عصاه و القواد لأمراء الجیش لأنهم یقودونهم إلی حیث شاءوا و هم ینقادون و الهداة للهادی کالدعاة للداعی و کأنّ وصف[/22 A ]القادة بالهدایة للتأکید للزومها للقود عرفا و عادة و یحتمل التأسیس و الإحتراز عن القاید المضل کمن یقود إلی النار لا یقال لعل الهداة بالنصب مفعول القادة علی معنی الذین قادوا الهداة کقوله تعالی:

ص:555


1- (1)) -الصحاح،ج 2،ص 529،مادة«قود».

اَلْمُقِیمِینَ الصَّلاٰةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ (1)لأن الضبط و النقل بالجر و لأن ما قبله و ما بعده علی الوصف و مخالفة الوسط لطرفیه بعیدة جدا.

«و السادة» [الولاة]

جمع الساید من السیادة و هو السید؛و فی القاموس الساید،السید أو دونه الجمع سادة (2).و التردید للتردد و الخلاف و لا اشکال علی الأول و أما علی کونه دون السید فالأدونیة لیست إلا بالإضافة إلی سید المرسلین صلّی اللّه علیه و اله فإنهم نوّابه و خلفاؤه فیکونون دونه بهذا الإعتبار قطعا.

«الولاة» جمع الوالی و المراد ولایة الإمامة و هی الریاسة العامة فی الدین و الدنیا نیابة عن النبی و لیست جزءا من مفهوم السیادة.

«و الذادة» [الحماة]

جمع الذاید (3)من ذاده،یذود،ذودا؛إذا ساقه أو طرده و دفعه لأنهم سایقوا العباد بالهدایة و دافعوا أهل العناد و الغوایة فکما یجاهدون بالسیف و السنان للدفع عن الأبدان یجاهدون بقاطع البرهان دفعا عن الأدیان و یرابطون فی ثغور الایمان لدفع شبهات أهل الضلال و الطغیان.

«الحماة» جمع الحامی من حماه،یحمیه،حمایة؛إذا حفظه و منع عنه الأذی و الضر و هو تأکید للذادة علی المعنی الثانی للذود إلا أن یحمل أحدهما علی الدنیا و الآخر علی الآخرة.

ص:556


1- (1)) -سورة النساء،الآیة 162.
2- (2)) -القاموس المحیط،ج 1،ص 304،مادة«سود».
3- (3)) -لسان العرب،ج 3،ص 167-168،مادة«ذود».

«و أهل الذکر»

[وجوه عشرة فی معنی أهل الذکر]

فیه وجوه:أحدها:أن الذکر العلم قال تعالی فی سورتی الأنبیاء و النحل: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (1)أی إنما أرسلنا البشر دون الملایکة(فإن العلم عمدة میراثهم من الأنبیاء).

و فی الکافی عن الباقر علیه السّلام قیل له:«من عندنا یقولون:أهل الذکر هم الیهود و النصاری قال:إذن یدعونکم إلی دینهم ثم قال:بیده إلی صدره نحن أهل الذکر و نحن المسئولون». (2)

فإن قلت:ظاهر الآیة معهم أی فاسئلوا أهل الکتب الماضیة أو أهل العلم منهم عن المرسلین فی أعصارهم رجالا کانوا أم ملایکة فکیف یصح المعنی علی الروایة.

قلت:ظهر القرآن کما قالوا فی السؤال عن بشریة الرسل و ملکیّتهم و ما فی الروایة من بطونه و التفصیل أن للآیة ظهرا هو منطوقها الصریح و الأمر فیه ما قالوا و بطنا هو مفهومها الذی یستنبط من الآیة لأنها تدل علی[/22 B ]وجوب سؤال الجاهل عن العالم قال البیضاوی:فی الآیة دلیل علی وجوب المراجعة إلی العلماء فیما لا یعلم (3)إنتهی.

و علی وجوب الإفتاء علی المجتهد و الإستفتاء علی غیره و العمل بقوله؛و ما فی الروایة ناظر إلی مفهوم الآیة لدلالتها أیضا علی وجوب السؤال عن الأمام أیضا لأنه مرشد العلماء و هو المنتهی علی أن الظاهر أن المفهوم أیضا من الظهر دون البطن و إن کان المنطوق أظهر.

الثانی:أن الذکر القرآن قال تعالی: إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ (4)و قال: لَمّٰا سَمِعُوا

ص:557


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 43 و سورة الأنبیاء،الآیة 7،و فیه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ .
2- (2)) -الکافی،ج 1،ص 211،باب أن أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمة علیه السّلام، ح 7،باختلاف یسیر.
3- (3)) -تفسیر البیضاوی،ج 3،ص 399،تفسیر سورة النحل.
4- (4)) -سورة الزخرف،الآیة 44.

اَلذِّکْرَ (1)و قال: وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (2)فهم علیهم السّلام أهل القرآن و علومه و بطونه و أسراره و العاملون به و المقترنون به فی خلافة النبی فی قوله:«إنی تارک فیکم الثقلین (3)» و لذا سموا شرکاء القرآن و قرنائه ففی البصایر (4)عن الباقر علیه السّلام و فی الکافی (5)عن الصادق علیه السّلام الذکر القرآن و أهله آل محمد صلّی اللّه علیه و اله.

الثالث:الذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال تعالی: ذِکْراً* رَسُولاً (6)و فی عیون أخبار الرضا عنه علیه السّلام قال اللّه تعالی: ذِکْراً* رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ فالذکر رسول اللّه و نحن أهله (7).و قد یفسر به قوله تعالی: فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ (8)(فمعناه أهل الرسول أو أهل بیته).

الرابع:أن المراد بالذکر ذکر العباد إیاهم و بأهله أهل الشرف و المجد المستحقین لأن یذکرهم الناس و الملایکة بالخیر و المدایح.

الخامس:أنّ الذکر ذکر اللّه إیاهم لأنهم الاحقاء بأن یذکرهم اللّه فی الملأ الأعلی أو بألطافه و إکرامه و إنعامه أو بمدایحه فی کلامه.

السادس:أن الذکر الحفظ العقلی لأنهم أهل حفظ العلوم و تذکرها فلا ینسون ربهم و لا شیئا من علومهم لأنها لهم بدیهیة موهبیة لا کسبیه.

السابع:أن الذکر العظة لأنهم أهل الاتّعاظ و التذکر و أهل الوعظ و التذکیر.

الثامن:أن المعنی أنهم أهل لذکر اللّه سبحانه بألسنتهم و قلوبهم بخلاف من عداهم من

ص:558


1- (1)) -سورة القلم،الآیة 51.
2- (2)) -نفس المصدر،الآیة 52.
3- (3)) -الأمالی،للشیخ الصدوق،ص 500،المجلس الرابع و الستون،ح 15.
4- (4)) -بصائر الدرجات،ص 63،باب 19،ح 27.
5- (5)) -الکافی،ج 1،ص 295،باب الإشارة و النص علی أمیر المؤمنین علیه السّلام،ح 3،باختلاف یسیر.
6- (6)) -سورة الطلاق،الآیة 10،11.
7- (7)) -عیون أخبار الرضا علیه السّلام،ج 1،ص 239،23.باب ذکر مجلس الرضا علیه السّلام مع المأمون.
8- (8)) -سورة الجمعة،الآیة 9.

رعایاهم ممن لا یکون أهلا لهذا الخطب الجسیم مستحقا لذلک الأمر العظیم بل هو حقیق بالمنع عن ذکر اسم اللّه بلسانه و اخطاره فی جفانه لغایة بعده عنه إلا أنه بلطفه أذن له ذکره و رخّصه کما قال الشاعر:

این قبول ذکر تو از رحمتست چون نماز استحاضه رخصتست (1)

التاسع:أن المعنی أنهم المذکورون فی الملأ الأعلی و اللوح و القرآن (2).

العاشر:[/23 A ]کلی مرکب بأن تجمع المعانی المذکورة بعضها مع بعض علی ما تقبلها و یقبله الطبع القویم و العقل المستقیم فعلیک باستخراج ما إلیه إشرت بالتأمل فیما ذکرت.

«و أولی الأمر»

المعهودین بالذکر فی قوله تعالی: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3)أی اصحاب الأمر و النهی أو الأمر و الشیء(المعهود)الذی هو أمر الإمامة فقد شاع فی کلام الأئمة و أصحابهم الاشاره بهذا الأمر إلی الولایة.

«و بقیة اللّه»

من سلف حجج اللّه اشاره إلی قوله تعالی فی سورة هود: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (4)و فی الکافی عن الباقر علیه السّلام حین اشخص إلی الشام و نزل مدین فأغلق دونه باب البلد و منع أن یخرج إلیه بالأسواق فصعد جبلا یشرف علی أهل مدین و خاطبهم بأعلی صوته یا أهل المدینة الظالم أهلها أنا بقیة اللّه یقول اللّه: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (5)(قال:و کان فیهم شیخ کبیر فأتاهم فقال لهم:یا قوم هذه و اللّه دعوة شعیب

ص:559


1- (1)) -مثنوی معنوی،ص 284،وحی آمدن موسی را علیه السّلام در عذر آن شبان.
2- (2)) -فی نسخة الف:المذکورون فی القرآن فی قوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ [سورة النحل،الآیة 43]بأی معنی کان الذکر.
3- (3)) -سورة النساء،الآیة 59.
4- (4)) -سورة هود،الآیة 86.
5- (5)) -الکافی،ج 1،ص 471-472،باب مولد أبی جعفر علیه السّلام،ح 5،نقلا بالمعنی.

النبی و اللّه لئن لم تخرجوا إلی هذا الرجل بالأسواق لتؤخذن من فوقکم و من تحت أرجلکم)الحدیث.

و فی الإکمال عنه علیه السّلام:«أول ما ینطق به القایم حین خرج هذه الآیة: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ثم یقول:أنا بقیة اللّه و حجته و خلیفته علیکم فلا یسلم علیه مسلم إلا قال:السلام علیک یا بقیة اللّه فی أرضه» (1)إنتهی.

فالقایم علیه السّلام وحده بقیة من جمیع السلف حتی الأئمة علیهم السّلام و هم من حیث المجموع بقیة من غیرهم من السلف و هو المراد هنا و کل واحد من أوساطهم بین أمیر المؤمنین و القایم بقیة من غیرهم و ممن سلف منهم و لذلک قال کل واحد من الباقر و القایم:أنا بقیة اللّه یعنی فی عصره بالنسبة إلی سلفه فیختلف المعنی.

فان قلت:بقیة اللّه فی الآیة ما ابقاه اللّه من الحلال و قیل:ابقاء اللّه و برکته فی الحلال القلیل و المعنی أنها خیر لکم من الکثیر الحرام و قیل:ثواب اللّه لبقائه خیر من الدنیا لفنائها کقوله: وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ (2)فلا تصلح للحمل علی أئمتنا علیهم السّلام بشیء من هذه المعانی.

قلت:قد عرفت أن الحلال و کل طیب فی القرآن عبارة عن الأئمة و الحرام و کل خبیث عبارة عن أعدائهم و مخالفیهم و ظاهر أن البقیة بأی معنی حلال و خیر فی الظاهر و الإمام فی البطن و المناسبة ظاهرة لأنه بقیة من السلف الماضین و بقیة المال الحلال بقیة من المال الحرام الذی ذهب من یده حیث أبدله بجزئه الحلال و ترک غیره لأنه حرام و ثواب الإقرار بالإمام و طاعته باق أبدا و الدنیا المقصودة من طاعة أعدائهم فانیة.

«و خیرته»

بکسر الخاء المعجمة،و فتح الیاء المثناة،[/23 B ]من تحت أی مختاره من الخلق

ص:560


1- (1)) -اکمال الدین و اتمام النعمة،ص 330-331،الباب الثانی و الثلاثون:ما أخبر به محمد الباقر علیه السّلام من وقوع الغیبة،ح 16،باختلاف.
2- (2)) -سورة الکهف،الآیة 46؛سورة المریم،الآیة 76.

و لا یبعد أن یکون قوله:«و خیرته»کالتفسیر لبقیة اللّه علی معنی من إبقاه اللّه تعالی لنفسه و اختاره من بین جنسه لا الباقی بعد ذهاب السلف.

«و عیبة» [علمه]

بفتح العین المهملة الوعاء و الظرف أی محل علمه تعالی.

«و حجته»

عطف علی العلم أی و عیبة حجته فالحجة أدلة الحق و براهینه أو علی العیبة فالحجة هو الامام علیه السّلام.

«و صراطه»

فی تفسیر علی بن إبراهیم عن الصادق علیه السّلام:«الصراط المستقیم هو أمیر المؤمنین» (1)علیه السّلام و روی عنه علیه السّلام أیضا فی قوله تعالی: هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ الْحَمِیدِ (2)قال:«هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین» (3)علیه السّلام و معناه ما روی عنهم علیهم السّلام أن الصراط صراطان صراط فی الدنیا،و صراط فی الآخرة؛فالذی فی الدنیا أمیر المؤمنین علیه السّلام فمن اهتدی إلی ولایته فی الدنیا جاز علی الصراط فی الآخرة و من لم یهتد إلی ولایته فی الدنیا لم یجز الصراط فی الآخرة (4)و هذا(بیان لوجه التشبیه بالصراط و هو)عام لجمیع الأئمة علیهم السّلام و إنما اقتصر فی الأخبار علی أمیر المؤمنین علیه السّلام للعلم بأن ولایته لا تنفع إلا مع ولایة ولده علیهم السّلام إذ الایمان لا یتم إلا بالجمیع أو لأن المراد بولایته ولایة الجمیع لاشتراط بعضها ببعض (5).

ص:561


1- (1)) -تفسیر القمی،ج 1،ص 28،تفسیر سورة الفاتحة.
2- (2)) -سورة الحج،الآیة 24.
3- (3)) -الکافی،ج 1،ص 426،باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة،ح 71.
4- (4)) -معانی الأخبار،ص 32،باب معنی الصراط،ح 1،باختلاف.
5- (5)) -فی نسخة الف:المراد بولایته ولایته و ولایة الأئمة من ولده إذ لا تنفع و اللّه بدون ولایتهم فولایته مشروط بولایتهم کما أن الاقرار بالرسالة مشروط بالاقرار بالإمامة.و روی عن-

«و نوره»

قد عرفت فی شرح اَلْمَثَلُ الْأَعْلیٰ (1)أن نور اللّه سبحانه هو الإمام و أن المثل فی آیة النور (2)له علیه السّلام حتی روی الکلینی حدیثین فی قوله: مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً (3)إماما من ولد فاطمة فما له فی الآخرة من نور امام یسعی بین یدیه إلی الجنة (4)و ارجاع ضمیر نوره إلی الصراط محتمل لاختلاف الاعتبارات لکنه یبعّده رجوع جمیع الضمایر المتقدمة و المتأخرة إلی اللّه تعالی.

«و برهانه»

أی دلیله الدال علیه سبحانه بذاته و صفاته أو دلیله المنصوب من عنده الدال علی کل شیء و هذه الألفاظ المفردة من قوله:«بقیة اللّه»إلی قوله:«برهانه»کلها علی معنی الجنس لتعدد المعنی أو علی الأفراد إشارة إلی نوع اتحاد فی أکثر الأحکام و الخواص و إن تعددت الأشخاص.

«و رحمة اللّه و برکاته»

برفعهما کما مر(عطفا علی السلام لا بالجر عطفا علی مدخول«علی»)،إلی هنا تمت التسلیمات الخمس.

«أشهد» [أن لا إله إلا اللّه]

من الشهادة و هی القول الجازم الموافق للإعتقاد و لذلک کذّب سبحانه المنافقین قولهم: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ (5)مع تصدیق المشهود به فقال:و اللّه یعلم إنک

ص:562


1- (1)) -سورة النحل،الآیة 60.
2- (2)) -اشاره إلی آیة 35 من سورة النور، مَثَلُ نُورِهِ .
3- (3)) -سورة النور،الآیة 40.
4- (4)) -الکافی،ج 1،ص 195،باب أن الأئمة نور اللّه عز و جل،ح 5،نقلا بالمعنی.
5- (5)) -سورة المنافقون،الآیة 1.

لرسول اللّه یعلم إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (1)فإذا لم یکن المشهود به کاذبا فلا بد من رجوع التکذیب إلی دعواهم الشهادة و لیست بمجرد اللفظ لأنه وقع فلا یقبل التکذیب بل به و بالقلب متوافقین فالکذب لعدم موافقة القلب للسان قطعا.

«أن لا إله إلا اللّه» أی«بأن»لأن الشهادة تتعدی بالباء و حذف الجار هنا قیاس و«أن»مخففة عن الثقیلة [/24 A ]المشبّهة بالفعل و اسمها ضمیر شأن محذوف لما بنوا صدر الکلام علی التخفیف بحذف نون أنّ تبعه الضمیر فی الحذف و إلا فهو مأتی به لغرض و معنی فالقیاس المنع من حذفه و هل الجملة فی محل النصب بنزع الخافض کالمفعول فیه أوله بعد حذف الخافضین قوله تعالی: وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً (2)أی من قومه أو الجر علی بقائه بعد حذف الجار کقوله:

[إذا قیل أی الناس شر قبیلة] اشارت کلیب بالأکفّ الأصابع (3)

أی اشارت الأصابع مع الأکف إلی کلیب و هو قلیل و نظیره فی الإسم المضاف قراءة غیر السبعة تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیٰا وَ اللّٰهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ (4)بالجر أی عرض الآخرة و قوله:

أکل امریء تحسبین امرءا و نار توقد باللیل نارا (5)

أی و کل نار قال بکل فریق و کلاهما محتملان و الأول أکثر و الخبر جملة«لا» و معولیها و هی لنفی الجنس تعمل عمل«أنّ»قال المحقق الدوانی فی رسالته التهلیلیة:

البحث الثالث:فی أن نفی الجنس نفسه هل له معنی أم لا قد یقال:جلیل النظر یحکم بأن نفی المهیة نفسها بدون اعتبار الوجود و اتصافها به کنفی السواد نفسه لا نفی وجوده عنه

ص:563


1- (1)) -نفس المصدر.
2- (2)) -سورة الأعراف،الآیة 155.
3- (3)) -شرح الرضی علی الکافیة،ج 4،ص 137.
4- (4)) -سورة الأنفال،الآیة 67.
5- (5)) -إملاء ما من به الرحمن،ج 2،ص 10،و الشعر من أبو دؤاد الأیادی.

بعید فکما أن جعل الشیء باعتبار الوجود إذ لا معنی لجعل الشیء و تصییره نفسه فکذلک نفیه و رفعه أیضا باعتبار رفع الوجود عنه.

و لا یبعد أن یقال:إن علة حذف الخبر علی تقدیر کونه وجودا هو هنا و أما دقیق النظر فقد یحکم بخلاف ذلک لأن نفی المهیة باعتبار الوجود ینتهی بالآخرة إلی نفی مهیة مّا باعتبار نفسها و ذلک لأن اتصافها بالوجود یکون باعتبار إتصاف ذلک الإتصاف بالوجود إلی ما یتناهی فلا بد من الإنتهاء إلی اتصاف منتف بنفسه لا باعتبار اتصافه بالوجود دفعا للتسلسل؛ (1)إنتهی.

و لم یتکلم علی المنقول و هو یشعر بتلقّیه بالقبول و أنا أقول:لا ریب فی أن نفی الذات بذاتها و المهیة بنفسها مما لا معنی له بل الإثبات و النفی فی الاعیان الخارجیة و المهیات الذهنیّة کلاهما باعتبار اثبات الوجود و رفعه لکن لا حاجة إلی تقیید الجنس فی قول النحاة:«لا»لنفی الجنس باعتبار الوجود و لا إلی ارتکاب حذف المضاف و إن تقدیره نفی صفة الجنس کما قاله بعض شراح الکافیة بل«لا»إنما تنفی جنس اسمها لا مطلقا بل من حیث اتصافه بالخبر و اسناده إلیه و هو یرجع إلی نفی الخبر کما أن مفهوم السالبة ففی المحمول سواء انتفی الموضوع أیضا أم وجد منتفیا عنه المحمول.

و لذلک إشتهر بین المنطقیین أن السالبة تصدق تارة بانتفا[ء]الموضوع و أخری بانتفاء المحمول عنه و کذلک«لا»النافیة للجنس و معمولاها سالبة[/24 B ]کلیة تصدق بانتفاء الإسم مرة و انتفاء الخبر فقط أخری فالمنفی علی الثانی جنس الإسم من حیث اتصافه بالخبر و مرجعه نفی ثبوت الخبر للإسم و علی الأول جنس الإسم أعنی مهیته من حیث إنها موجودة و مرجعه نفی وجودها و الذی یبّن امتناعه إنما هو نفی المهیة المعروضة للوجود لا مهیة المجموع المرکب من العارض و المعروض کیف و النفی إنما یتوجه إلی وجود ذات المنفی و ثبوته لها و لا معنی لنفی الذات بذاتها مع قطع النظر عن

ص:564


1- (1)) -انظر:تفسیر الآلوسی،ج 26،ص 59.

ثبوتها و اثباتها و إله بالبناء علی الفتح اسم«لا»و محله النصب و هو فعال بمعنی مفعول أی لا معبود إلا اللّه قیل الإله المنفی ب«لا»إما مطلق المعبود أو المعبود بالحق.

فعلی الأول:لم یصح الإستثناء لأن المطلق غیر منحصر فیه تعالی و لو سلم لم یفد کونه معبودا بحق.

و علی الثانی:لم یصح الحکم المستثنی منه إذ المعبود بحق لا یصح نفی وجوده أو امکانه قال بعض الفضلاء هنا السؤال صعب و إلی الآن لم یظهر لی جواب ف لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً (1).

و أقول:حل الإشکال أسهل من حل العقال فإن المختار و هو الثانی لکن المنفی جنس المعبود بالحق المستثنی منه اللّه سبحانه و هو صحیح لا جنسه مطلقا و غیر مقید بالاستثناء.

فإن قلت:غیر المستثنی أن لم یکن معبودا بحق لم یکن من افراد المستثنی منه بهذا المعنی و إن کان معبودا بحق لم ینتف و لا یصح نفیه.

قلت:لا فرد للمستثنی منه سوی اللّه المستثنی و النفی إنما توجه إلی الأفراد الفریضة دون المحققة کقولک:لا شمس إلا هذه الشمس.و الشق الثانی،الذی أبطله هذا القایل هو الذی صححه الزمخشری و التفتازانی و غیرهما من المحققین ثم المشهور إن الخبر المحذوف هو موجود أو ممکن و أورد علیه أن التوحید اثباته تعالی بالفعل و نفی امکان شریکه و الأول لا یدل علی الثانی و الثانی لا یدل علی الأول.

و اجیب بأن وجوب الوجود الذاتی یستلزم الدوام و ضرورة للوجود فانتفاء الشریک بالفعل یستلزم امتناعه و امکان وجوده تعالی یستلزم وجوده و إلا لزم تخلف الوجود عن الواجب بذاته (2)و یجوز جعل المستثنی مفرغا أی لا إله شیء إلا اللّه فیدل علی اثباته تعالی

ص:565


1- (1)) -سورة الطلاق،الآیة 1.
2- (2)) -فی نسخة الف:لا إله موجود أو ممکن إلا اللّه؛و أورد علیه إن کلمة الواجب لا تنفی-

و نفی وجود غیره من الآلهة لأن الشیء یساوق الموجود فقول العلامة التفتازانی لا یجوز کونه مفرغا لأن المقصود نفی الوجود عن إله سواه«لا»نفی الأحدیة عن سواه لیس بشیء إذ لا یتعین فی المفرغ تقدیر الأحد لیکون[/25 A ]اللازم نفی الأحدیة إذ الواجب عموم المقدر فیجوز تقدیر شیء و نحوه و کان هذا مراد من جعل«إلا اللّه»خبرا إذ المفرغ یجب کونه بدلا عن المستثنی منه العام و بدل الخبر خبر فالخبر فی الحقیقة ما بعد«الا»لا هی نفسها و کذا الفاعل و المفعول لو کان بدلا عنهما فلا یجب جعلها بمعنی«غیر»بناء علی أن «إلا»الإستثنائیة حرف لا یخبر به و إلا لانسد باب البدلیة فی الإستثناء مع وجوبه فی المفرغ و رجحانه فی غیره بالإتفاق.

و قال الزمخشری:لا حاجة إلی تقدیر خبر فإن«إلا اللّه»مبتدأ و خبره«لا إله» و الأصل«اللّه إله»فلما أرید الحصر زید«لا و إلا»و معناه«اللّه إله لا غیر».

و هذا منه غریب لاتفاقه مع غیره علی أن المسند إلیه مدخول«لا»و یسمی اسمها و أصله المبتداء و إن الاسناد إلیه سلبی لا إیجابی فکیف یقول:إن المسند إلیه هو مدخول «الا»دون«لا»و إن الإسناد بعد دخول«لا»،إیجابی لا سلبی.

نعم،معنی الکلام«اللّه إله لا غیر»لکنه مدلوله الإلتزامی لا المطابقی فقوله:«إلا اللّه» معناه«اللّه إله»إذ الإستثناء من النفی اثبات(فقوله:«إلا اللّه»یفید أنه إله و أن المنفی من الجنس غیره)فیبقی النفی للغیر و هو معنی لا غیر و العجب من الشهید الثانی (1)رحمه اللّه حیث نسب قول الزمخشری إلی المحققین إیذانا بأنه التحقیق.

ص:566


1- (1)) -الروضة البهیة،ج 1،ص 231،مقدمة المصنف.

و قیل:الخبر المقدر هو مستحق للعبادة و هو أظهر إذ الغرض من وضع کلمة التوحید شرعا نفی المعبود سواه تعالی لا نفی واجب الوجود(لذاته)سواه لأنها وضعت ردا علی المشرکین و هم إنما جعلوا الاصنام شرکاء للّه فی المعبودیة لا فی وجوب الوجود الذاتی.

فإن قلت:استحقاق العبادة لا یکون إلا لواجب الوجود لذاته.

قلت:نعم،الأمر کذلک فی الواقع لکن المشرکین لم یقولوا بذلک لأن الاصنام ما کانت واجبة الوجود عندهم بل کانت تماثیل الأنبیاء و الکواکب العلویة و قالوا: مٰا نَعْبُدُهُمْ (1)إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ (2)و هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (3)فلا یرد ما أورد علی تقدیر موجود أو ممکن.

نعم،یرد أمر آخر إذ المعنی«لا إله مستحق للعبادة إلا اللّه».و المعتبر فی الوصف العنوانی هو الإتصاف بالفعل عند الشیخ الرئیس و المحققین فالمنفی هو المستحق بالفعل و لا ینفی إمکانه و لا ینفع استلزام استحقاها لوجوب الوجود لما مر أنهم لم یقولوا به.

و الجواب إن التحقیق أن الشیخ (4)لم یعتبر الفعلیة المحققة بل الأعم أی کون الإتصاف بالفعل فی نفس الأمر أو فی الفرض الذهنی نص علیه فی الإشارات فقال:نعنی به أن کل واحد یوصف ب«ج»کان موصوفا ب«ب»فی ]52/B[ الفرض الذهنی أو فی الوجود؛ إنتهی.

فالمعتبر عنده إمکان الفعلیة لا تحققها و مآل المذهبین واحد و الفرق بزیادة اعتبار فی قول الشیخ دون الفارابی فلا اشکال علیهما لأن المعنی نفی جمیع الأفراد الممکنة

ص:567


1- (1)) -فی المخطوطة«ما نعبدها».
2- (2)) -سورة الزمر،الآیة 3.
3- (3)) -سورة یونس،الآیة 18.
4- (4)) -فی نسخة الف:المعلم الثانی أبا نصر الفارابی اعتبر امکان الإتصاف بالوصف العنوانی و لا اشکال علیه و أما الشیخ فإنما یرد علیه الإشکال لو اعتبر الفعلیة الحقیقیة الواقعیة و التحقیق أنه لم یعتبرها و إنما اعتبر الفعلیة بوجه ما سواء کانت فی نفس الأمر.

الإتصاف بالالوهیة سواه تعالی و هو توحید واضح لکن الإنصاف أن الکلام فی هذا المقام مبنی علی تفاهم العرف لا علی الدقایق الفلسفیة.

و لا ریب أن المفهوم عرفا نفی جنس الاسم المتصف بالخبر بالفعل لا بالإمکان و ما یساوقه من الفعلیة الفوضیة فلو التزمنا أن هذه الکلمة رد علی من اعتقد وجود إله مستحق بالفعل للعبادة سواه تعالی کالمشرکین لا علی من قال بإمکانه فقط من دون الفعلیة المحققة لکان وجها و کفی إذ لم یوجد قایل بالإمکان کذلک لکن إذا بنی الکلام علی العرف العام دون العقل أمکن بناء التوحید بهذه الکلمة علی عرف الشرع أیضا کما قیل و ان لم تساعده القوانین الحکمیة و لفظ الجلالة بدل من اسم«لا»علی محله البعید و هو الرفع بالإبتداء و لا یمکن حمله علی لفظه أو محله القریب و هو النصب ب«لا»النافیة للجنس لأنها لا تعمل فی المعارف و عامل البدل هو عامل المبدل.

«وحده» [لا شریک له]

مصدر وحد،یحد،وحدا،وحدة و حدة؛کوعد،یعد،وعدا و وعدة و عدة منصوب علی الحال و هو من الأحوال الشاذة عن القیاس دون الإستعمال من وجهین التعریف و الجمود(لأنه محمول علی الذات الاقدس فلا یکون اسم المعنی)و المشهور تأویله بمتوحد أو نحوه و یحتمل المبالغة و تقدیر المضاف أیضا و النصب علی المصدر بعامل مقدر فالجملة حال و المصدر إما تأکید أو للنوع أی و قد وحد وحدته أی الکاملة الخالصة عن شوایب التعدد فإنه الواحد الحقیقی و غیره متعدد قطعا و لا أقل من أن کل ممکن مرکب من مهیة و وجود زاید علیها.

«لا شریک له» الجملة حال ثانیة مترادفة من صاحب الأولی بعینه أو متداخلة من ضمیره فی الحال الأولی و«له»إما خبر«لا»أو نعت لاسمه فالخبر مقدر أی موجود أو ممکن (1)و یحتمل کون

ص:568


1- (1)) -فی نسخة الف:أو ممکن یدخل فی اطلاق الشریک المشارک فی الذات و الصفات-

الثانیة تأکیدا للأولی و هو الظاهر و أن یکون«لا إله الا اللّه»اشاره إلی أولی مراتب التوحید و قوله:«وحده»إلی الثانیة و قوله:«لا شریک له»إلی الثالثة و ذلک لأن مراتبه ثلاث:

الأولی:توحید العامة و هو نفی إله آخر بالدلیل و هو المفهوم من کلمة التوحید.

الثانیة:توحید الخاصة و هو الترقی من رتبة الإستدلال إلی مشاهدة الوحدة الإلهیة و تصدیق الوحدانیة بالبداهة و هو توحید الخواص و هو نفی الشریک تصدیقا لا تصورا لأن[/26 A ]الواحد الذی تصوروه کلی قابل لشرکة کثیرین فیه من حیث هو متصور فی المرتبتین و إن کان الشرکة منفیة بالبرهان أو الشهود و العیان.

الثالثة:نفی الشریک مطلقا تصدیقا و تصورا و هو توحید الحق لنفسه و حق التوحید فإنه جل و علا یعلم ذاته الأقدس من حیث الجزئیة و التشخص المانع من قبول الإشتراک بین کثرة و الجملة الحالیة تنفی جنس الشریک فی التصدیق و التصور لعموم النکرة المنفیة لهما.

و یمکن جعل الأولی:توحید الذات و الثانیة:توحیده فی الصفات أیضا و الثالثة:

توحیده فی الأفعال أیضا أی نفی ما یشارکه فی ذاته أو فی صفاته أو فی أفعاله و أما الأفعال الإختیاریة لعباده فلیست من افعاله فقد قسم بعض الصوفیة التوحید إلی توحید الأفعال و توحید الصفات و توحید الذات متمسکا بقوله صلّی اللّه علیه و اله:«أعوذ بعفوک من عقابک و أعوذ برضاک من سخطک و أعوذ بک منک» (1).

و ربّعه الغزالی و قسّمه إلی قشر و قشر القشر و لب و لب اللب.

فالثانی:القول الخالی عن الإعتقاد و هو إیمان المنافقین و الأول التصدیق بمعنی کلمة التوحید و هو توحید عامة المسلمین.

و الثالث:أن یشاهد الوحدانیة عند کشف الحجب الجسمانیة و هو مقام المقربین بأن یری أشیاء کثیرة و أنها مع کثرتها عن الواحد القهار صادرة.

و الرابع:أن لا یری فی الوجود إلا واحدا حتی لا یری نفسه لکونه مستغرقا بالواحد

ص:569


1- (1)) -مصباح المتهجد،ص 315،صلاة أخری یوم الجمعة،باختلاف یسیر.

القهار و هو مشاهدة الصدیقین و یسمونه التناهی فی التوحید هذا کلامه فإن أراد أن الثالث یری المعلول من حیث إنه موجود مستقل.

و الرابع:یراه من حیث أنه تابع لعلته و حینئذ فالموجود هو علة العلل و مبدأ المبادی تعالی شأنه و غیره جمیعا معلولاته و هی من شئونه و صفاته و افعاله و آثاره التابعة له المعدودة معه واحدا بالتجوز فلا بأس به و لا ریب فیه و ان أراد معنی آخر فلا بد من تصویره لننظر فیه و ما ذکره أولی المراتب فلا عبرة به إذ لا یعتبر الإیمان اللفظی إذ التصدیق إنما هو قلبی فالمراتب ثلاث تنطبق علی العبارة فتفطن.

«کما شهد اللّه لنفسه»

الکاف للتشبیه ف«ما»مصدریة أی شهادة کشهادته أو موصولة أو موصوفة بتقدیر العاید فالتشبیه للمشهود به بمثله أی کالذی أو کشیء شهد اللّه به و تحتمل الکاف التعلیل قیل فی: وَ اذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ (1)و الزیادة ف«ما»مصدریة فیهما و یحتمل زیادتهما معا کما قیل فالجملة صفة لمصدر محذوف بتقدیر عاید إلیه أی شهادة[/26 B ]شهد اللّه (2)بها أو بمثلها و تشبیه الشهادة علی الأول إما فی نفسها أو وصفها أو متعلقها المشهود به و قد یکون أداة التشبیه بین جملتین لمجرد التشبیه فی التحقق کما یقال:إعطنی کما أعطیت أخی أی لیتحقق إعطائی کما تحقق إعطاء أخی و شهادته تعالی مجاز عن علمه أو حکمه بتوحیده لمشابهته لها فی الجزم و نحوه أو عن بیانه إیاه بنصب الأدلة و البراهین علیه و انطاق الرسل و الکتب به شبه بالشهادة فی الکشف و الإظهار و یحتمل مجاز المشاکلة لوقوعهما فی صحبته شهادة غیره له.

و«لام»لنفسه لمجرد الوصل و الإفضاء أی فی حق نفسه أو للتعلیل (3)أی لکمال نفسه

ص:570


1- (1)) -سورة البقرة،الآیة 198.
2- (2)) -قال فی القاموس،ج 1،ص 305-306:الشهادة:خبر قاطع؛ثم قال:شهد اللّه أنه لا إله إلا هو أی علم اللّه أو قال أو کتب و أشهد أن لا إله إلا اللّه أی أعلم و أبیّن.إنتهی.
3- (3)) -فی نسخة الف:الکاف للتعلیل نحو:و اشکروه کما هداکم أو لتشبیه الجملة بالجملة أو-

أو للإنتفاع المجازی باثبات المدعی کما تقول:شهدت لزید علی بکر و النفس هنا مطلق الذات لا الجوهر المعهود لتنزهه سبحانه عنه کما قیل فی قوله حکایة عن عیسی علیه السّلام:

تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ (1).

«و کما شهدت له الملایکة و أولوا العلم من خلقه»

الجن و الإنس و الشهادة فیهم موافقة القول للاعتقاد و لذلک کذّب سبحانه المنافقین فی قولهم: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ (2)مع صدقه و تصدیقه تعالی إیاه بقوله: وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (3)فلا بد من رجوع الکذب و التکذیب إلی دعواهم الشهادة أعنی مواطأة القلب و اللسان فالشهادة هی الأداء سمیت بها لتوقفها علی الشهود أی الحضور عند الحاکم یقال:شهده کسمعه إذا حضره أو عند المشهود علیه عند تحمل الشهادة من باب تسمیة الشیء باسم بعض مقدماته فأصلها الشهود أی الحضور إلا أنه یتعدی بنفسه و هی تتعدی بالباء.

و الملائکة جواهر مجردة أو اجسام لطیفة و هم معصومون منهم ملایکة الأرض الموکلون علی الأرض و الجبال و الأمطار و غیرها و منهم ملایکة السماء و منهم الرسول الأمین علی الوحی یأتی به إلی الأنبیاء و فی اللفظ أقوال:

أحدها:قول الأکثر أنه من الألوکة بمعنی الرسالة کالمألکة و قیل:سمیت الرسالة ألوکا لأنّها تؤلک فی الفم أی تمضغ من قولهم:الفرس تألک اللجام و تعلک أی تمضغه (4)فالمألکة

ص:571


1- (1)) -سورة المائدة،الآیة 116.
2- (2)) -سورة المنافقون،الآیة 1.
3- (3)) -نفس المصدر.
4- (4)) -انظر:لسان العرب،ج 10،ص 392،مادة«ألک».

مفعلة لکن الملایکة جمع ملأک و هو معفل مقلوب مألک أی محل الرسالة فالملائکة معافلة و بعض العرب یهمزه و الجمهور یقولون:ملک بالقاء حرکة الهمزة علی اللام و حذفها تخفیفا.

و ثانیها:قول أبی عبیدة:الأصل لاکه إذا أرسله فملأک مفعل (1)علی أصله و الملائکة مفاعلة و المیم علی القولین[/27 A ]زایدة و الصیغة اسم مکان.

و ثالثها:قول ابن کیسان:إنه من الملک و أنها فعائله و جمع ملاک و هو فعال فالمیم أصلیة و الهمزة زایدة و جعل الاسم من الرسالة مبنی علی أن الرسول إلی الأنبیاء من هنا الجنس من باب تسمیة الکلی باسم أشرف جزئیاته لا علی أن کلهم رسل اللّه لأن قوله تعالی: اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ (2)یدل علی عدم عموم الرسالة جمیع النوع ثم لما غلبت الصفة علی صنف من رسل اللّه غیر البشر صارت اسما لهم بالغلبة و أولوا العلم العلماء علی إرادة العلم المعتد به أو العقلاء من الجن و الإنس لأنهم أهل لجنس العلم مطلقا فالعلم بمعناه الجنسی أو جنس أهل العلم مطلقا فیعم الملائکة فیکون تعمیما بعد تخصیص. (3)

«لا إله إلا هو»

أی شهد اللّه و الملائکة أولوا العلم ان لا إله إلا هو بتقدیر بأن فحذف الباء قیاسا و إن لدلالة قوله:أشهد أن لا إله إلا اللّه علیها أو الجملة مستأنفة لتأکید المشهود به أوّلا و تحقیقه (4)و الضمیر مستثنی مفرغ بدل من المستثنی منه علی محله البعید.

ص:572


1- (1)) -شرح شافیة ابن الحاجب،ج 2،ص 347.
2- (2)) -سورة الحج،الآیة 75.
3- (3)) -فی نسخة الف:و الملائکة الملأکة و هو مقلوب مألکة بمعنی الرسالة کالالوکة أو اسم مکان أی محل الرسالة و أولوا العلم العلماء أو نوع الإنس و الجن فالعلم علی الأول هو المعتد به و علی الثانی الجنس مطلقا.
4- (4)) -فی نسخة الف:إما بیان للمشهود به أی بأن لا إله إلا هو أو استیناف لتأکیده و تحقق الشهادة به.

«العزیز»

الغالب.

«الحکیم»

العالم بالحکم الفاعل علی وفقها و هما بالرفع عطفا بیان أو بدلان من الضمیران جوزنا البدل الثانی أی البدل من البدل أو خبران لمقدر أی هو أو الموحّد أو المشهود له العزیز الحکیم و لیسا نعتین إذ الضمیر لا ینعت و لا ینعت به و کونهما نعتین لفاعل شهد بعید و قد أجیز فی الآیة المقتبسة و هی قوله تعالی فی آل عمران: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1)و إنما کرر«لا إله إلا اللّه»للتأکید و مزید الإهتمام به و یمکن جعل الثانیة مفعولا لمحذوف هو حال من الشهود أی قائلین«لا إله إلا هو»أو مستأنف أی قالوا:لا إله إلا هو. (2)

ثم فی ذکر التشبیه و المشبه به أیضا إلمام باشاره ثانیة إلی أقسام التوحید فإن قوله:

«کما شهد اللّه»إشارة إلی توحید الحق لنفسه«و شهدت له الملائکة»إشارة إلی توحید الصدیقین.

و قوله: وَ أُولُوا الْعِلْمِ إلی الأقسام الآخر و لا یبعد أن یرید المتکلم بالتشبیه جمع جمیع خواص الأقسام فی توحیده و إن کان بعضها خاصا به سبحانه غیر مقدور للعباد فإنه تعالی کریم یقبل الحیل و یجازی علی النیة و إن تجردت عن العمل و لذا ورد فی

ص:573


1- (1)) -سورة آل عمران،الآیة 18.
2- (2)) -فی نسخة الف:عطفا بیان أو بدلان من الضمیران جوزنا البدل الثانی أعنی البدل من البدل أو خبر لمقدر أی هو کذا و هو اقتباس من قوله تعالی: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ و اجیز فی الآیة کونهما نعتین لفاعل شهد و هو مع بعده یستلزم الفصل بالأجنبی بین الموصوف و صفته و إنما کرر التهلیل للتأکید و التسجیل و مزید الإعتناء به و یمکن جعله مفعولا لمحذوف حال من الشهود أعنی الحق سبحانه و الملائکة و أولی العلم أی قائلین:لا إله إلا هو أو یستأنف أی قالوا ذلک.

المأثور أحمدک حمدا یفوق حمد[/27 B ]الحامدین و یسبق حمد کل حامد إلی غیر ذلک مما یمتنع حصوله لجل المتکلمین أو کلهم کان المتکلم یقول:إنی أرید أن أفعل هذا الفرد الکامل طلبا لفضله و لا أقدر علیه لیعطیه اللّه فضله من فضله لما روی أن من عمل حسنة فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)فإن نواها و لم یفعل فله مثل واحد.

و من هذا الباب ما روی أن اللّه تعالی أوحی إلی نوح علیه السّلام إذا وقعت فی ورطة فهلل اللّه ألف مرة فلما اضطربت به السفینة فی الطوفان خاف أن تغرق بأهلها قبل تمام الألف فقال:

«لا إله إلا اللّه ألف مرة» (2).فان الظاهر أنه اکتفا بنیة الألف عن فعله.

فان قلت:لعله من باب الإکتفاء عن فعل الشیء تفصیلا بفعله اجمالا کأنّ من قال:

«لا إله إلا اللّه»ألفا فقد قاله ألفا إجمالا لا تفصیلا لأن قوله:«ألفا»مجمل تفصیله ترتب آحاده و خروجها من القوة إلی الفعل واحدا واحدا.

قلت:الإجمال إنما یکون فی ملاحظة العقل دون الوجود الخارجی لأن الشیء ما لم یتشخص لم یوجد فما وجد خارجا لا إبهام فیه و لا اجمال فغایة الأمر أنه علیه السّلام نوی الألف و اکتفی بنیته عن عمله تفصیلا إلا أن الألف منویا مجمل و تفصیله ما یقع فی الخارج مترتبا و أین هذا من الاکتفاء بالوجود الخارجی الإجمالی عن التفصیلی و إن أردت الإجمال فی الذهن رجعت إلی ما قلته من الاکتفاء بالنیة؛فافهم.

«و أشهد أن محمدا عبده المنتجب»

بفتح الجیم أی المنتخب بفتح الخاء المعجمة أی المختار.

«و رسوله المرتضی»

أی المختار لأن من یرتضی شیئا رضی به و اختاره علی بدله جمع بین العبودیة و الرسالة دفعا لتوهم ما توهم فی عیسی بناء علی أنه أفضل منه و ممن سلف و تقدیم العبد

ص:574


1- (1)) -سورة الأنعام،الآیة 160.
2- (2)) -مکارم الأخلاق،ص 90،الفصل الخامس:فی نقوش الخواتیم،باختلاف یسیر.

ترق من الأدنی إلی الأعلی بحسب النظر الجلیل و بادی الرأی أو تقدیم للأشرف بحسب النظر الدقیق بناء علی ما قیل إن مقام العبودیة أشرف من الرسالة إذ بها ینصرف من غیره إلیه فإن العبد الحقیقی له سبحانه من کان حرا عن جمیع أغیاره فی جمیع أوقاته و هو المعصوم عن عبودیة الهوی و الشیطان المستغرق أبدا فی طاعة الرحمان.

«أرسله»

استیناف نحوی إذ لا تعلق له بما قبله أو بیانی کأنّه قیل:بم أرسله فقال:ارسله بالهدی أی معه أو بسببه و لأجله فالظرف لغو متعلق بأرسل أو کاینا بالهدی و معه فالظرف مستقر حال عن مفعول أرسل.

«و دین الحق»

عطف علی الهدی و المعنی الدین الحق علی[/28 A ]الاضافة إلی الصفة کمسجد الجامع أو دین للحق تعالی شأنه فالإضافة لامیة و الملابسة وضعه له و أمره به و لک جعل الدین مصدرا مضافا إلی مفعوله بمعنی العبادة أو الطاعة فالحق هو اللّه سبحانه أو إلی فاعله بمعنی القهر أو الغلبة أو السلطان أو الحکم فالحق ضد الباطل.

«لیظهره»

أی لیغلب دین الحق.

«علی الدین کله»

أی جمیع الأدیان فاللام فی الدین للجنس أو الإستغراق أو لیظهر الرسول صلّی اللّه علیه و اله علی أهل کل دین بحذف مضاف أو علی نفسه بتعلیمه إیاه و اطلاعه علیه حتی لا یخفی علیه شیء منه و الغلبة بالحجة ظاهرة إذ لم یغلب أحد علی هذا الإسلام و لن یغلب باطل قط بالحجة علی الحق کذا بالنسخ و أما بالقهر فقیل فیه:إن کل ناحیة من نواحی المسلمین قد غلبوا علی ناحیة من المشرکین و لحقهم قهر المسلمین.

و قیل:یکون ذلک فی زمن عیسی بن مریم[علیه السّلام]عند نزوله من السماء لا یبقی أهل دین إلا أسلم أو أعطی الجزیة.

ص:575

و عن الباقر علیه السّلام:«إن ذلک عند خروج المهدی علیه السّلام فلا یبقی أحد إلا أقر بمحمد صلّی اللّه علیه و اله» (1)و عن المقداد بن الأسود قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:لا یبقی علی ظهر الأرض بیتة مدر و لا وبر إلا أدخله اللّه کلمة الإسلام. (2)

«و لو کره المشرکون»

(3)

ظهور الحق أو أرسال الرسول أو الکل و هو مقتبس من قوله تعالی فی سورة البراءة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ (4)إلخ و لو هذه وصلیة و لا تستدعی جوابا و الواو حالیة و ما بعد«لو»أولی بالحکم السابق أی یفعل اللّه ذلک مع کراهتهم فکیف مع عدمها فإنه أولی بذلک و قیل:الواو عاطفة علی شرط محذوف لجواب مقدر مدلول علیه بسابقه أی لو لم یکرهوا أو کرهوا یفعل ذلک ثم حذف أحد الشرطین استغناء عنه بالمذکور لأنه أولی بالحکم فترتبة علی المذکور یستلزم ترتبة علی المحذوف أیضا و یدل علیه.

«و أشهد أنکم الأئمة الهداة الراشدون المهدیون»

تعریف الخبر یفید حصره فی المبتدأ کقولهم:إن زیدا الأمیر.

«المعصومون»

من الذنوب و الآثام روی الصدوق باسناده عن موسی بن جعفر عن أبیه عن جده علی بن الحسین علیهم السّلام قال:«الإمام منّا لا یکون إلا معصوما». (5)و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون إلا منصوصا فقیل له فما معنی المعصوم؟فقال:هو المعتصم بحبل اللّه و حبل اللّه هو القرآن لا یفترقان إلی یوم القیامة و القرآن یهدی إلی الإمام و[/28 B ]ذلک قول اللّه عز و جل: إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ (6).

ص:576


1- (1)) -مجمع البیان،ج 5،ص 45،تفسیر سورة التوبة.
2- (2)) -نفس المصدر.
3- (3)) -سورة التوبة،الآیة 33.
4- (4)) -نفس المصدر.
5- (5)) -بحار الانوار،ج 25،ص 194،باب 6-عصمتهم و لزوم عصمة الإمام.
6- (6)) -سورة الاسراء،الآیة 9.

و عن حسین الأشقر قال:قلت لهشام بن الحکم:ما معنی قولکم:إن الإمام لا یکون إلا معصوما؟قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن ذلک فقال:المعصوم الممتنع باللّه من جمیع محارم اللّه. (1)

و قال اللّه تبارک و تعالی: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (2)و عن محمد بن أبی عمیر قال:ما سمعت و ما استفدت من هشام بن الحکم فی طول صحبتی له شیئا أحسن من هذا الکلام فی صفة عصمة الإمام فإنی سألته یوما عن الإمام أهو معصوم؟ فقال:نعم.فقلت:فما صفة العصمة فیه و بأی شیء تعرف؟

فقال:إن جمیع الذنوب لها أربعة أوجه و لا خامس لها:الحرص و الحسد و الغضب و الشهوة فهذه منفیة عنه لا یجوز أن یکون حریصا علی هذه الدنیا و هی تحت خاتمه لأنه خازن المسلمین فعلی ماذا یحرص و لا یجوز أن یکون حسودا لأن الإنسان إنما یحسد من فوقه و لیس فوقه أحد فکیف یحسد من هو دونه و لا یجوز أن یغضب لشیء من أمور الدنیا إلا أن یکون غضبه للّه عز و جل،فإن اللّه قد فرض علیه إقامة الحدود و أن لا تأخذه فی اللّه لومة لائم (3)و لا رأفة فی دینه حتی یقیم حدود اللّه عز و جل و لا یجوز له أن یتبع الشهوات و یؤثر الدنیا علی الآخرة لأن اللّه عز و جل حبّب إلیه الآخرة کما حبّب إلینا الدنیا فهو ینظر إلی الآخرة کما ننظر إلی الدنیا فهل رأیت أحدا ترک وجها حسنا لوجه قبیح و طعاما طیبا لطعام مرّ و ثوبا لینا لثوب خشن و نعمة باقیة دائمة (4)لدنیا زائلة فانیة؛إنتهی. (5)

و أما الدلیل العقلی علی وجوب عصمة الإمام فهو بعینه دلیل عصمة النبی صلّی اللّه علیه و اله و قد

ص:577


1- (1)) -معانی الأخبار،ص 132،باب معنی عصمة الإمام؛بحار الانوار،ج 25،ص 194،باب 6-عصمتهم و لزوم عصمة الإمام.
2- (2)) -سورة الآل عمران،الآیة 101.
3- (3)) -اشاره إلی آیة 54 من سورة المائدة.
4- (4)) -فی المصدر«دائمة باقیة».
5- (5)) -معانی الأخبار،ص 133،باب معنی عصمة الإمام،باختلاف یسیر؛علل الشرایع،ج 1، ص 204،155-باب العلة التی من أجلها یجب أن؛الخصال،ج 1،ص 215،وجوه الذنوب أربعة.

اتفقت علیها الأمة فکما یجب أن یکون المبلغ عن اللّه تعالی دینه معصوما لیکون قوله و فعله حجة فکذا حافظه بعده و المفسر له.

فإن قلت:تفریع حکم الإمام علی النبی فی العصمة إنما یتم لو قال الخصم بوجوب نصب الإمام علی اللّه تعالی و هو لا یقول به.

قلت:دلیل الحاجة إلی الإمام من أنه لطف فی التکلیف فیجب هو أیضا بعینه دلیل الحاجة إلی النبی من غیر فارق بینهما فی ذلک.

فإن قلت:الفارق إن تبلیغ الدین و الکتاب من اللّه إلی المکلفین لا یکون إلا بمبلغ فیجب و أما تفهیم المراد و البیان و الإرشاد فیحصل الغرض منه بالبحث و الإجتهاد فلا یجب لأجله نصب الإمام علیه السّلام.

قلت:لا یجب کون کل نبی مبلغا و مؤسسا لدین و کتاب بل قد یکون حافظا لشرع [/29 A ]مبلغ سابق و مبینا له کالإمام کیف لا؟و أکثر الأنبیاء السلف کانوا کذلک و إلا لوجب أن یکون الکتب و الأدیان بعدد الأنبیاء علیهم السّلام و لیس کذلک و المسلمون متفقون علی الحاجة إلی النبی مطلقا رسولا کان مختصا بدین و کتاب أم لا.

و الدلیل علی مسّ الحاجة إلیه جار بعینه فی الإمام و لو تمّ ما قلت لم یکن النّبی محتاجا إلیه مطلقا بل إذا کان مبلّغا و مؤسّسا و هو خلاف اجماعهم و من هنا اتضح لک سرّ الأمر و أن النبی و الإمام لا فرق بینهما إلا فی بعض الإعتبارات الراجع إلی أصالة النبی و نیابة الإمام و نحوه مما لا یوجب افتراقهما فی شرایطهما فی أنفسهما و تبین أن من زعم من أهل الخلاف إن ذلک من الغلو فی شأن الإمام و ما له من الأوصاف فقد ارتکب شططا أو تکلف غلطا حیث لم یقدر علی إلحاق مرتبة أئمة بمرتبة الأنبیاء فحطّ مرتبة الإمام تقریبا لها إلی مراتب المتسلطین علی هذا المقام و من مشاهیر الأمثال أن الحسود إن لم یتمکن من الإلتحاق بالمحسود فبالسعی فی العکس یتوصل إلی بعض المقصود.

«المکرّمون»

بفتح الراء المهملة المشددة.

ص:578

فهرست منابع تحقیق

1-ادب فنای مقربان،آیت اللّه جوادی آملی،تحقیق:حجة الاسلام محمد صفائی،نشر اسراء،چاپ دوم،قم،1381 ش.

2-الإرشاد،الشیخ المفید،تحقیق:مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،الطبعة الثانیة،نشر دار المفید، بیروت،1414 ق.

3-الاعتقادات،الشیخ الصدوق،تحقیق:عصام عبد السید،الطبعة الثانیة،نشر دار المفید، بیروت،1414 ق.

4-الأمالی،الشیخ الصدوق،تحقیق:مؤسسة البعثة،الطبعة الأولی،نشر مؤسسة البعثة،قم، 1417 ق.

5-الأمالی،الشیخ الطوسی،تحقیق:مؤسسة البعثة،الطبعة الأولی،نشر مؤسسة البعثة،قم، 1414 ق.

6-التفسیر الصافی،الفیض الکاشانی،الطبعة الثانیة،نشر مکتبة الصدر،تهران،1416 ق.

7-التوحید،الشیخ الصدوق،تحقیق:السید هاشم الحسینی،نشر جامعة المدرسین،قم.

8-الخرائج و الجرائح،قطب الدین الراوندی،تحقیق و نشر مؤسسة الإمام المهدی،الطبعة الاولی،1409،قم.

9-الخصال،الشیخ الصدوق،تعلیق:علی اکبر الغفاری،نشر جامعة المدرسین،قم، 1403 ق.

10-الرسالة السعدیة،العلامة الحلی،تحقیق:عبد الحسین محمد علی بقال،الطبعة الاولی، نشر مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی،قم،1410 ق.

11-الروضة البهیة،الشهید الثانی،تحقیق:السید محمد کلانتر،الطبعة الاولی-الثانیة، منشورات جامعة النجف الدینیة،1386 ق.

ص:579

12-الصحاح،الجوهری،تحقیق:احمد عبد الغفور عطار،الطبعة الرابعة،نشر دار العلم للملایین،بیروت،1407 ق.

13-الطرائف،السید بن طاوس،الطبعة الاولی،المطبعة الخیام،1399 ق.

14-القاموس المحیط،الفیروزآبادی.

15-المصباح،ابراهیم بن علی الکفعمی،دار الکتب العلمیة(اسماعیلیان)،الطبعة الثانیة، 1349 ش،قم.

16-المواقف،الإیجی،تحقیق:عبد الرحمن عمیرة،الطبعة الاولی،نشر دار الجیل،بیروت 1417 ق.

17-إملاء ما منّ به الرحمن،أبو البقاء العکبری،الطبعة الاولی،نشر دار الکتب العلمیة، بیروت،1399 ق.

18-بصائر الدرجات،محمد بن الحسن الصفار،تحقیق:میرزا محسن کوچه باغی، منشورات الأعلمی،تهران،1404 ق.

19-تأویل الآیات،سید شرف الدین الحسینی،نشر جامعة المدرسین،قم،1409 ق.

20-تفسیر الآلوسی،الآلوسی،نشر دار الفکر،بیروت،1408 ق.

21-تفسیر البیضاوی،البیضاوی،نشر دار الفکر،بیروت.

22-تفسیر العیاشی،محمد بن مسعود العیاشی،تحقیق:السید هاشم الرسولی المحلاتی، نشر المکتبة العلمیة الإسلامیة،تهران.

23-تفسیر القمی،علی بن ابراهیم القمی،تحقیق:السید طیب الموسوی الجزایری،نشر مکتبة الهدی،1387 ق.

24-تفسیر مجمع البیان،الشیخ الطبرسی،تحقیق:لجنة من العلماء،الطبعة الاولی،نشر مؤسسة الأعلمی،بیروت،1415 ق.

25-توحید المفضل،مفضل بن عمر الجعفی،تحقیق:کاظم المظفر،الطبعة الثانیة،نشر مؤسسة الوفاء،بیروت،1404 ق.

ص:580

26-تهذیب الأحکام،الشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، دار الکتب الإسلامیة،تهران،1365 ش.

27-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،رحیم قاسمی،محمد رضا نیلفروشان،گلدسته،1384،اول،اصفهان.

28-رجال اصفهان در علم و عرفان و ادب و هنر،دکتر سید محمد باقر کتابی،انتشارات گلها،اصفهان،1375.

29-رجال و مشاهیر اصفهان،میر سید علی جناب،تدوین و تصحیح،رضوان پورعصار، نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان،اول،1385.

30-ریاض السالکین،سید علی خان المدنی،تحقیق:سید محسن الحسینی،الطبعة الرابعة، مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.

31-شرح الرضی علی الکافیة،رضی الدین الأسترآبادی،تحقیق:یوسف حسن عمر،نشر مؤسسة الصادق،تهران،1395 ق.

32-شرح شافیة ابن الحاجب،رضی الدین الأسترآبادی،تحقیق:محمد نور الحسن،محمد الزفزاف،محمد محی الدین عبد الحمید،نشر دار الکتب العلمیة،بیروت،1395 ق.

33-شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،تحقیق:محمد ابو الفضل ابراهیم،نشر دار إحیاء الکتب العربیة.

34-علل الشرائع،الشیخ الصدوق،تقدیم:السید محمد صادق بحر العلوم،نشر مکتبة الحیدریة،1385 ق.

35-عیون اخبار الرضا علیه السّلام،الشیخ الصدوق،تعلیق:الشیخ حسین الأعلمی،نشر مؤسسة الأعلمی،بیروت 1404 ق.

36-فلاح السائل،السید بن طاوس،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،قم.

37-کشف الخفاء،العجلونی،الطبعة الثالثة،نشر دار الکتب العلمیة،بیروت،1408 ق.

38-کشف الغمة،ابن أبی الفتح الاردبیلی،نشر دار الأضواء،بیروت.

ص:581

39-کلیات فی علم الرجال،آیة اللّه جعفر سبحانی،چاپ چهارم؛مؤسسة نشر اسلامی.

40-کمال الدین و تمام النعمة،الشیخ الصدوق،تحقیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الاسلامی لجماعة المدرسین،قم،1405 ق.

41-لسان العرب،ابن منظور،نشر ادب الحوزة،قم،1405 ق.

42-مثنوی معنوی،مولوی،چاپ یازدهم،انتشارات امیر کبیر،1371 ش.

43-مستدرک الوسائل،المیرزا النوری،تحقیق:مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،الطبعة الثانیة،نشر مؤسسة آل البیت علیهم السّلام بیروت،1408 ق.

44-مسند احمد،الإمام احمد بن حنبل،نشر دار صادر،بیروت.

45-مصباح المتهجد،الشیخ الطوسی،الطبعة الاولی،نشر مؤسسة فقه الشیعة،بیروت، 1411 ق.

46-معانی الأخبار،الشیخ الصدوق،تعلیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الإسلامی لجماعة المدرسین،قم،1379 ق.

47-معجم رجال الحدیث،آیة اللّه خوئی،الطبعة الخامسة،1413 ق.

48-معجم مقاییس اللغة،ابو الحسین احمد بن فارس زکریا،تحقیق:عبد السلام محمد هارون،مکتبة الإعلام الإسلامی،1404 ق.

49-مکارم الأخلاق،الشیخ الطبرسی،الطبعة السادسة،منشورات الشریف الرضی، 1392 ق.

50-مناقب آل أبی طالب،ابن شهر آشوب،تصحیح:لجنة من اساتذة النجف،نشر المکتبة الحیدریة،نجف،1376 ق.

51-من لا یحضره الفقیه،الشیخ الصدوق،تحقیق:علی اکبر الغفاری،مؤسسة نشر الاسلامی لجماعة المدرسین،قم.

52-مهج الدعوات،ابن طاوس،الطبعة الاولی،نشر دار الذخائر،قم،1411 ق.

53-نهج الحق،العلامة الحلی،تعلیق:الشیخ عین اللّه الحسینی،نشر دار الهجرة،قم، 1421 ق.

ص:582

فهارس فنی:

اشاره

*آیات

*روایات

*معصومین و پیامبران علیهم السّلام

*ملائکه

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

*فرق،مذاهب،طوایف

ص:583

ص:584

آیات

أحل لکم صید البحر؛157.

أحل لکم لیلة الصیام الرفث؛122،124.

ادع الی سبیل ربک بالحکمة؛532.

اذا بشّر احدهم بالانثی ظلّ؛522.

إذ قالت الملائکة یا مریم؛411.

أسکنوهن من حیث سکنتم؛231.

اصطفی البنات علی البنین؛285.

أفلا تعقلون؛105.

أفمن یهدی إلی الحق أحق أن؛247.

اقرأ باسم ربک الذی خلق؛285،332.

اقرأ و ربک الأکرم؛297.

أقم الصلوة لدلوک الشمس إلی؛70.

إلا تفعلوه تکن؛323.

إلا علی أزواجهم أو ما ملکت؛222.

الاّ ما ملکت ایمانکم کتاب اللّه؛223.

ألا یسجدوا للّه الذی یخرج؛318.

الذی جعل لکم الأرض فراشا؛99.

الذی علم بالقلم؛297.

الذین هم فی صلاتهم خاشعون؛68.

الذین یأکلون الربا؛200،201.

الذین ینفقون فی السّرّاء؛166.

ألزمهم کلمة التقوی؛519.

ألست بربکم قالوا بلی؛534.

اللّه أعلم حیث یجعل رسالته؛493.

اللّه نور السماوات و الارض مثل نوره؛526، 529،530،562.

اللّه یصطفی من الملائکة رسلا؛572.

ألم تکن أرض اللّه واسعة؛162.

ألیس فی جهنم مثوی للکافرین؛180.

انا زینا السماء الدنیا؛534.

إنا فتحنا؛187.

ان الحسنات یذهبن السیئات؛410.

إن الذین توفاهم الملائکة؛162.

إن الذین کفروا و یصدون؛131.

إن الصفا و المروة من شعائر اللّه؛155.

إن الصلوة کانت علی المؤمنین؛65،541.

ان اللّه اصطفی ادم و نوحا؛542،543.

إن اللّه لا یغفر أن یشرک به و یغفر؛395.

إن اللّه و ملائکته یصلون علی؛84،533.

ان المنافقین لکاذبون؛563.

إنّ أول بیت وضع للناس؛130.

إن تتوبا الی اللّه؛241.

ص:585

إن ربک یعلم أنّک تقوم أدنی؛87.

إن فی خلق السماوات و الأرض؛109.

إن فی ذلک لآیات لأولی النهی؛521.

إنما اللّه إله واحد؛320.

إنما المشرکون نجس؛59،60.

إنما ولیکم اللّه و رسوله؛97.

انّما یدعوا حزبه لیکونوا من؛532.

إنما یرید اللّه لیذهب عنکم؛409،430، 439،503.

إن هذا القرآن یهدی للتی؛576.

إنه لذکر لک و لقومک؛557.

إنه لقرآن کریم؛57.

إنی أرید أن أنکحک إحدی؛208.

أو زد علیه؛86.

أوفوا بالعقود؛100،207.

او کظلمات فی بحر لجی یغشاه؛526، 528.

أولئک علی هدی من ربهم؛44.

أولئک یدعون الی النار؛532.

أولی الألباب؛112.

أینما تکونوا یدرککم الموت؛285،321.

بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛559، 560.

بل عباد مکرمون؛552،554.

تبارک اللّه أحسن الخالقین؛390.

تبد لکم عفا اللّه عنها؛171.

تریدون عرض الدنیا و اللّه یرید؛563.

تشهد أنک لرسول اللّه؛562.

تعرضن عنهم ابتغاء رحمة؛189.

تعلم ما فی نفسی و لا أعلم؛571.

تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایّام؛494.

ثم أفیضوا من حیث أفاض؛149،150.

ثم أورثنا الکتاب الذین؛533.

حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی؛ 65،67،72.

حتی تعلموا ما تقولون و لا جنبا؛51،52، 53،56،57.

الحج أشهر معلومات فمن؛146،147.

حرّمت علیکم المیتة؛77،78،251.

حرّمت علیکم أمهاتکم؛77،223،227، 545،546.

الحمد للّه فاطر السماوات؛302.

حور مقصورات فی الخیام؛343.

خذ من أموالهم صدقة؛127.

دون الجهر من القول؛82.

رب السجن أحب ألیّ مما؛533.

ربنا اغفر لنا و لإخواننا الذین؛391.

ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی؛292.

ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو؛268.

ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به؛230.

ص:586

رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع؛526.

رسولا یتلوا علیکم آیات اللّه؛558.

السارق و السارقة فاقطعوا؛257.

سبحانه عما یشرکون؛61.

سرابیل تقیکم الحر؛521.

سنفرغ لکم أیها الثقلان؛307.

شهد اللّه أنه لا إله إلا هو؛573.

شهر رمضان الذی أنزل فیه؛118،119.

ضرب اللّه مثلا عبدا مملوکا؛212.

طائر یطیر بجناحیه؛202.

الطلاق مرتان فإمساک بمعروف؛244، 245،246.

علّم الإنسان ما لم یعلم؛297.

علم أن تحصوه فتاب علیکم فاقرؤا؛88.

فاجعل افئدة من الناس تهوی؛532.

فإذا استویت أنت و من معک؛58.

فإذا ذهب الخوف سلقوکم؛341.

فإذا قضیتم الصلاة فاذکروا اللّه؛104.

فإذا قضیتم مناسککم؛152.

فأسئلوا أهل الذکر؛559.

فاستحبّوا العمی علی الهدی؛518.

فاسعوا إلی ذکر اللّه؛558.

فأنساه الشیطان ذکر ربه؛389.

فإن طبن لکم عن شیء منه نفسا؛220، 221.

فإن طلقها فلا تحل له؛244.

فإن عزموا الطلاق؛246.

فانکحوا ما طاب لکم من النساء؛218، 219.

فان لم تکونوا دخلتم؛228.

فأینما تولّوا فثم وجه اللّه؛524.

فتاب علیکم و عفا عنکم؛160.

فسئل به خبیرا؛139.

فسبحان اللّه حین تمسون و؛72.

فسبح باسم ربک العظیم؛285،332.

فسوف یأتی اللّه بقوم یحبهم؛550.

فصاله فی عامین؛181.

فصل لربک و انحر؛84.

فقولا له قولا لینا؛177،178.

فلا تحسبن اللّه مخلف وعده؛395.

فلا تضربوا للّه الامثال؛527.

فلا یقربوا المسجد؛61.

فلو لا نفر من کل فرقة؛172،247.

فله عشر امثالها؛574.

فلیس علیکم جناح؛103.

فمن بدله بعد ما سمعه فإنما؛209.

فمن تاب من بعد ظلمه؛257.

فمن کان منکم مریضا أو علی؛114،116، 118.

فمن کان یرجوا لقاء ربه؛106.

ص:587

فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره؛395.

فهم فیه سواء؛253.

فی بیوت أذن اللّه أن ترفع؛526.

فی کتاب مکنون؛57.

فیه رجال یحبون أن یتطهروا و اللّه؛58.

قال لا تؤاخذنی بما نسیت؛389.

قالوا سلاما قال سلام؛501.

قال هم أولاء علی اثری؛330.

قد أفلح المؤمنون؛68.

قد أنزل اللّه إلیکم ذکرا؛558.

قد سألها قوم؛171.

قد نری تقلب وجهک فی السماء؛73.

قل إن اللّه لا یأمر بالفحشاء؛76.

قل إن صلاتی و نسکی و محیای؛96.

قل تعالوا ندع أبناءنا و ابنائکم؛545.

قل لا أجد فیما أوحی إلی؛252.

قل للمخلفین من الأعراب؛187.

قل للمؤمنات یغضضن من؛233،234، 235.

قل من کان عدوا لجبریل؛507.

قم اللیل إلا قلیلا؛86،89.

کبر مقتا عند اللّه؛106.

کتب علیکم إذا حضر أحدکم؛209.

الکذب و أکثرهم لا یعقلون؛171.

کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة؛312.

کلوا مما رزقکم اللّه حلالا طیبا؛249.

لئلا یکون للناس علی اللّه حجة؛285، 323.

لا إله إلاّ أنا فاتقون؛552.

لا تحرموا طیبات؛249.

لا تحسبن الذین یفرحون بما؛107.

لا جناح علیکم إن طلقتم النساء؛229.

لا خیر فی کثیر من نجواهم؛206.

لا یسبقونه بالقول و هم بأمره؛553.

لا یمسه إلا المطهرون؛57،58.

لا یؤاخذکم اللّه باللغو فی؛214.

لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا؛175.

لحم أخیه میتا؛195.

لست علیهم بمصیطر؛342.

لعل اللّه یحدث بعد ذلک أمرا؛565.

لکنا هو اللّه ربی؛286،309.

لکی لا یکون علی المؤمنین؛191.

للذین لا یؤمنون بالآخرة مثل السوء؛522.

للذین یؤلون من نسائهم؛246.

للرجال نصیب مما ترک الوالدان؛253.

للفقرآء الذین أحصروا فی؛128.

لما سمعوا الذکر؛558.

لم تقولون ما لا تفعلون؛105.

لمن أراد أن یتم الرضاعة؛182.

لم یکن الذین کفروا من أهل الکتاب؛61.

ص:588

لو لا أرسلت إلینا رسولا؛175،177.

لهم اللعنة و لهم سوء الدار؛502.

لیبلوکم أیکم أحسن عملا؛97.

لیس البر أن تولوا وجوهکم؛126.

لیس علی الأعمی حرج؛186،187.

لیس علیکم جناح أن تبتغوا فضلا؛148، 149،151.

لیس کمثله شیء؛551.

ما اتخذ اللّه من ولد و ما کان معه؛311.

ما تلک بیمینک؛406.

ما کان محمد أبا أحد من؛228.

ما منعک ألا تسجد؛285،322.

ما نعبدهم إلا لیقربونا إلی اللّه؛567.

المقیمین الصلاة و الموتون؛556.

من جلود الأنعام؛78.

من حولک فاعف عنهم؛168.

من خزی یومئذ؛286.

من لم یجعل اللّه له نورا؛562.

نزل به الروح الامین؛507.

نساؤکم حرث لکم؛237.

نشهد أنک لرسول اللّه؛571.

ن و القلم و ما یسطرون؛297.

و آخرون اعترفوا بذنوبهم؛395.

و ابتلوا الیتامی حتی إذا بلغوا؛210،211.

و ابعث فیهم رسولا؛532.

و اتقوا اللّه الذی تسائلون؛546.

و أتموا الحج و العمرة للّه؛132،136، 138،140،143،145،147.

و اجعل لی لسان صدق فی؛532.

و اختار موسی قومه سبعین؛563.

و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات؛63،64، 65.

و إذا حللتم فاصطادوا؛124،134.

و إذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن؛92،93.

و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم؛ 392.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا؛101.

و إذا سألک عبادی عنی فإنی؛122.

و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن؛242.

و إذا کنت فیهم فأقمت لهم؛103.

و إذا ما انزلت سورة فمنهم من؛515.

و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا؛158،159.

و اذکروا اللّه فی أیام معدودات؛152،153.

و اذکروه کما هداکم؛570.

و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا؛73.

و اصبر نفسک؛109.

و اعلموا أنّما غنمتم من؛129.

و اقتلوهم حیث ثقفتموهم؛159.

و أقیموا الصلاة و ءاتوا الزکوة؛104.

و أقیموا وجوهکم عند کل؛80.

ص:589

و الأرض مددناها و ألقینا؛183،184.

و الأنعام خلقها لکم؛78.

و الباقیات الصالحات خیر عند؛560.

و الذین کفروا اعمالهم کسراب؛526.

و الذین هم عن اللغو معرضون؛69.

و الذین هم لفروجهم حافظون؛222.

و الذین یبیتون لربهم سجدا؛192.

و الذین یرمون المحصنات؛256.

و الذین یکنزون الذهب و الفضة؛126.

و الذین ینقضون عهد اللّه من بعد؛191، 192.

و الرجز فاهجر؛62.

و الطیبات من الرزق؛76.

و القواعد من النساء؛237.

و اللّه جعل لکم مما خلق ظلالا؛79.

و اللّه یعلم إنک لرسوله و اللّه؛571.

و المحصنات من الذین اوتوا؛229.

و المطلقات یتربصن بأنفسهن ثلاثة؛243.

و الوالدات یرضعن أولادهن؛237.

و أمّا الذین فی قلوبهم مرض؛515.

و إما تخافن من قوم؛285،321.

و أمر بالعرف و أعرض؛381.

و أنا أول المسلمین؛96.

و إن طلقتموهن من قبل أن؛230.

و أنفقوا مما رزقناهم سرا؛192.

و إن کان ذو عسرة فنظرة إلی؛203.

و أنکحوا الأیامی منکم؛215،224.

و إن کنتم علی سفر و لم تجدوا؛204،205، 206.

و أن لیس للإنسان إلا ما سعی؛196.

و أوحی ربک إلی النحل؛505.

و أوفوا بالعهد إن العهد کان؛213.

و أولوا الأرحام بعضهم أولی؛253.

و بعهد اللّه أوفوا ذلکم؛214.

و توفنا مع الأبرار؛113.

و جادلهم بالتی هی أحسن؛174.

و جزاء سیئة بمثلها؛301.

و جعلنا لکم فیها معایش؛183،184.

و جعلنا لهم لسان صدق علیا؛533.

و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا؛505.

و سارعوا إلی مغفرة من ربکم؛166.

و سبح بحمد ربک قبل طلوع؛73.

و طائفة من الذین معک؛89.

و قال ارکبوا فیها بسم اللّه؛332.

و قالوا اتخذ الرحمن ولدا؛553.

و قد نزل علیکم فی الکتاب؛169،171.

و کان بین ذلک قواما؛193.

و کفر به و المسجد الحرام؛546.

و لا تجعلوا اللّه عرضة لأیمانکم؛214.

و لا تجهر بصلاتک و لا تخافت؛81.

ص:590

و لا تستوی الحسنة؛193.

و لا تصل علی أحد منهم مات؛101.

و لا تعضلوهن؛189.

و لا تکتموا الشهادة؛206.

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء؛185، 186.

و لا تنسوا الفضل بینکم إن اللّه؛287.

و لا تنکحوا المشرکات؛229.

و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم؛226.

و لا تؤتوا السفهاء أموالکم؛212.

و لا جناح علیکم فیما عرضتم؛238،239، 240.

و لا یشرک بعبادة ربه أحدا؛107.

ولتکن منکم أمة؛164،165،166.

و للّه المثل الأعلی؛523،530،531،562.

و للّه المشرق و المغرب فأینما؛74.

و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین؛230،231.

و لن تفلحوا إذا أبدا؛176.

و لن یجعل اللّه للکفرین علی المؤمنین؛ 201.

و لو أنا أهلکناهم؛177.

و لو أن أهل القری آمنوا؛519.

و لو أنما فی الارض من شجرة؛267.

و لهم عذاب عظیم؛502.

و لیستعفف الذین لا یجدون؛216،217.

و لیکونا من الصاغرین؛312.

و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالا؛557.

و ما أنفقتم من نفقة أو نذرتم؛212.

و ما تنفقوا من خیر فلأنفسکم؛128.

و ما خلقت الجن و الإنس إلا؛98،539.

و ما قدروا اللّه حق قدره؛535.

و ما کنا معذبین حتی نبعث؛177.

و ما لکم ألا تأکلوا مما ذکر؛252.

و ما هو إلا ذکر للعالمین؛558.

و ما یکون لنا أن نعود فیها؛190.

و مثل الذین ینفقون أموالهم؛129.

و من الیل فتهجد به نافلة لک؛71.

و من دخله کان ءامنا؛130.

و من ذریته داود و سلیمان؛545.

و من ذریتی؛532.

و من کان مریضا أو علی سفر فعدة؛114، 118.

و من لم یستطع منکم طولا؛222،223، 224،226.

و من یعتصم باللّه فقد هدی؛577.

و من یغفر الذنوب؛167.

و ننزّل من القرآن ما هو شفاء؛515.

و وصینا الإنسان بوالدیه حسنا؛189.

و وهبنا له اسحاق و یعقوب؛543.

و هو الّذی یبدوا الخلق ثم؛523.

ص:591

و یسئلونک عن المحیض قل هو؛59.

و ینزل علیکم من السماء ماء؛58.

و یوم تشقق السماء بالغمام؛139.

و ءاتوا الیتامی أموالهم؛210.

هدوا إلی صراط الحمید؛561.

هو الذی أرسل رسوله بالهدی؛576.

هو الذی خلق لکم ما فی؛246.

هیهات هیهات لما توعدون؛308.

هؤلاء شفعاؤنا عند اللّه؛567.

یا أبت استأجره؛208.

یا أیها الّذین آمنوا اتقوا اللّه حق؛519.

یا أیها الذین آمنوا اتقوا اللّه و ذروا؛203.

یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم؛201،202.

یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم؛160،161.

یا أیها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلاة؛46، 49،50،54،55،56.

یا أیها الذین آمنوا إذا نودی؛99،100.

یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول؛42،257،521،559.

یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم؛258.

یا أیها الذین آمنوا أنفقوا من؛128.

یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و؛62.

یا أیها الذین آمنوا شهادة بینکم؛210.

یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم؛113.

یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین؛81.

یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا؛157.

یا أیها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید؛156.

یا أیها الذین آمنوا لیستأذنکم؛235،236.

یا أیها المزمل؛86.

یا أیها الناس اعبدوا ربکم؛97.

یا أیها الناس کلوا مما فی الأرض؛246.

یا أیها النبی إذا طلقتم النساء؛242.

یا بنی آدم خذوا زینتکم عند؛76.

یا بنی آدم قد أنزلنا علیکم لباسا؛75.

یجعلون للّه البنات سبحانه و لهم ما؛522.

یحبون أن یحمدوا؛107.

یسئلونک عن الشهر الحرام؛159.

یسألونک عن الخمر و المیسر؛252.

یغضوا من أبصارهم؛232،233.

یوصیکم اللّه فی أولادکم؛254،255،256.

یوفون بالنذر و یخافون یوما کان؛198، 213.

یوم یقول المنافقون و المنافقات؛342.

ص:592

روایات

روایات عربی

ابن آدم لو أکل قلبک طایر لم یشبعه؛535.

احتجم النبی صلّی اللّه علیه و اله فأخذت الدّم؛401.

احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حجمه مولی؛398.

احتجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و قال:و غیب عنی الدم؛402.

إذا سلم أحدکم فلیجهر بسلامه؛93.

إذا سلم من القوم واحد أجزأ عنهم؛93.

إذ اضطر إلیها فلا بأس؛226.

إذا کان یوم القیامة وزن مداد العلماء؛16.

أری أن یهریق؛136.

أسأله عن الرّجل یبعث له الدّواء؛421.

اسعوا فإن اللّه کتب علیکم السعی؛155.

اعتق رقبة؛161.

اقرع به القلوب القاسیة؛91.

الإمام منّا لا یکون إلا معصوما؛576.

اللهم هؤلاء أهل بیتی؛503.

أنّ أبا الحسن علیه السّلام قد خرج یوما من سرّ من رأی؛492.

أنّ أبا طیبة الحجّام شرب دمه علیه السّلام؛425.

أنا دعوة أبی إبراهیم؛533.

إنّ العقل یعرف الخالق من جهة؛535.

إن اللّه اختار من خلقه بنی آدم و منهم العرب؛ 517.

إنّ اللّه تعالی أبان فضل العترة علی سایر الناس؛543.

إن اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی؛535.

إن اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال؛ 535.

إنّ النبی صلّی اللّه علیه و اله قال لعلی علیه السّلام:«أنت المثل الأعلی»؛523.

أنتم الصلاة فی کتاب اللّه عزّ و جل و أنتم الزکاة؛524.

إنتهی إلینا علم هذا کله فصبرنا لأمر اللّه؛ 521.

إن حکمی علی الواحد حکمی؛59.

إن ذلک عند خروج المهدی علیه السّلام فلا یبقی؛ 576.

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قاء دما یسیرا؛424.

إنّ فی قلب سلمان ما لو علمه أبو ذر لقتله؛ 540.

ص:593

أنه قال ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله وجعا؛ 405.

أنه لما استشهد الحسین بقی فی کربلا؛413.

انهم یقولون مثل نور الرب؛527.

إنّی أکره أن أصلی فی مساجدهم؛433، 438.

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی؛ 23،503،513،541،558.

إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب الله؛514.

إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛ 513،515.

أوصانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عند وفاته و أنا؛424.

أولئک قوم مؤمنون یحدثون فی إیمانهم؛ 395.

أول ما ینطق به القایم حین خرج هذه الآیة؛ 560.

بلغ بالنحل أن یوحی إلیها بل فینا نزلت؛ 505.

بین المشرق و المغرب قبلة؛73.

حتی أفطر و أزوره بعد؛121.

الحج اشهر معلومات شوال و ذو القعدة؛ 146.

حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فلما فرغت؛401.

حجمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و أعطانی دینارا؛ 399،405.

الحسن المصباح قال:الحسین؛529.

حین اشخص إلی الشام و نزل مدین فأغلق دونه؛559.

خرج الحسین علیه السّلام معتمرا و قد ساق بدنة حتی انتهی إلی؛132.

فالذکر رسول اللّه و نحن أهله؛558.

الذکر القرآن و أهله آل محمد؛558.

الریح جند اللّه الأکبر و الریح عذاب علی قوم و رحمة لآخرین؛515.

سالت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قوله:أو کظلمات؛ 528.

سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن دواء عجن؛ 421.

شج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فی وجهه یوم أحد؛402.

الصراط المستقیم هو أمیر المؤمنین؛561.

علماء أمتی أفضل من؛375.

علمنی یا ابن رسول اللّه قولا أقوله بلیغا کاملا؛470،499.

علیّ أمیرها فسمی أمیر النحل؛506.

عما به مثلوه و للّه المثل الأعلی الذی؛523.

فإن الحسین بن علی علیه السّلام اخرج معتمرا؛ 135.

فإن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله احتجم مرّة،فدفع؛400.

فجعلکم فی بیوت أذن اللّه أن ترفع؛526.

ص:594

فدعا علی علیه السّلام ببدنة فنحرها؛132.

فقال:المعصوم الممتنع باللّه من جمیع؛577.

فلیطف بالبیت اسبوعا؛137.

فی المحصور و لم یسق الهدی،قال؛135.

قال أبو جعفر علیه السّلام:یعنی الأئمة من ولد فاطمة؛505.

قال:قلت له:من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله؟قال:ذریته؛ 503.

قال لهما:ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا؛ 544.

قال محمد بن اشعث...للحسین:ایة حرمة لک؛543.

قال:«هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین»؛561.

قام النبی صلّی اللّه علیه و اله من اللّیل إلی فخّارة؛402.

قبل توبتکم؛160.

قدمت علی أبی الحسین علیه السّلام فقال:ما فعل الواثق؛497.

قلت:فما بال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله-إلی قوله- فقال:لیسا سواء؛139.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:إنا نقول:اللّهم صلّ علی محمد؛547.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام إنی رجل من العرب؛ 422.

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:من الآل؟فقال:ذریة محمد؛503.

قلت للصادق علیه السّلام:من الآل؟فقال؛547.

قلت له:من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله؟قال:ذریته فقلت؛547.

قوله تعالی:أو کظلمات،الأول؛528.

کان النبی صلّی اللّه علیه و اله یبول فی قدح عیدان؛403.

کل أمر ذی بال لم یبدأ فیه باسم اللّه؛43.

کل شیء مطلق حتی یرد فیه نهی؛58.

کلّ ما خیّلتموه فی أدق معانیه فهو مخلوق؛ 527.

کنا نمشی خلف أمیر المؤمنین علیه السّلام و معنا رجل من قریش؛553.

کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن؛539.

لا إلا ما أخبرک به؛120.

لا بأس بأن ینفر الرجل فی النفر الأول؛ 154.

لا تفرقا من مال أوس شیئا فإن؛254.

لا شفاء بالحرام؛421.

لا صیام لمن لا یعزم الصیام؛239.

لا عبادة کالتفکر؛110.

لا یبقی علی ظهر الأرض بیتة مدر و لا؛ 576.

لا یحل له النساء حتی یطوف بالبیت؛134.

لمّا جرح النبی صلّی اللّه علیه و اله یوم أحد مص جرحه؛ 402.

لولاکم لما خلقت الأفلاک؛539.

ص:595

ما أبالی أبول أصابنی أو ماء إذا؛377.

ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله وجعا قط إلاّ؛399.

ما عبدتک طمعا فی جنتک و لا خوفا من نارک؛198.

ما عرفناک حق معرفتک؛535.

ما من آیة فی القرآن أولها یا أیها؛525.

ما یحل لی من إمرأتی و هی حائض؟قال؛ 59.

مثلنا فی کتاب اللّه،کمثل مشکاة؛529.

(مثل نوره کمشکاة)فاطمة؛530.

المصباح نور العلم؛529.

من أدرک جمعا فقد أدرک الحج؛143.

من شاء رمی الجمار ارتفاع النهار؛153.

من عرف نفسه فقد عرف ربه؛538.

من عندنا یقولون:أهل الذکر هم الیهود؛ 557.

من قال:لا إله إلا اللّه مخلصا وجبت له؛ 552.

المؤمن إذا مات و ترک ورقة واحدة؛16.

نحن أصل کلّ خیر و من فروعنا کل؛524.

نحن المشکاة و المصباح هو محمد؛529.

نحن أولوا النهی أخبر اللّه نبیه بما یکون؛ 521.

نحن کلمة التقوی و سبیل الهدی و المثل الأعلی؛523.

نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة؛522.

نحن منهم و نحن بقیة تلک؛542.

نزّهونا عن الربوبیة و ارفعوا عنّا؛423.

و إذا سلم علی القوم و هم؛94.

و اردد إلی اللّه و رسوله ما یظلعک من الخطوب؛42.

و الصدقة علی عشرة مساکین یشبعهم من الطعام؛144.

و اللّه لقد نسب اللّه عیسی بن مریم علیهما السّلام فی القرآن؛544.

و المحصور لا یحل له النساء؛135.

و إن بقی بلا طعام مع أهله؛197.

و أیما قارن أو مفرد؛136.

و لقد علم المستحفظون من اصحاب؛424.

و ما من آیة فی القرآن أولها یا أیّها الّذین؛ 525.

و مص مالک بن سنان،أبو أبی سعید؛402.

و هدوا إلی صراط الحمید قال:هدوا إلی ولایة أمیر المؤمنین علیه السّلام؛562.

هل غیر الخالق الجلیل خالق؟قال:إن اللّه؛ 390.

یا أبا جارود!ما تقول فی الحسن و الحسین؛ 544،545.

یا سلمان!بنا شرف کلّ مبعوث؛423.

یصلیها بالهاجرة،و لم یکن صلاة أشد؛68.

ص:596

معصومین و پیامبران

ائمه،اهل بیت،معصومین،حجج؛15،21، 26،41،44،55،72،85،95،118، 159،171،228،279،368،369، 370،371،372،375،376،377، 387،408،413،415،419،421، 428،433،439،441،442،469، 478،503،504،509،513،514، 532،547،551.

ابی جعفر-امام باقر علیه السّلام

ابی عبد اللّه-امام صادق علیه السّلام

امیر المؤمنین-امام علی علیه السّلام

ابا الحسن علیه السّلام-امام هادی علیه السّلام

عالم-امام صادق علیه السّلام

حضرت محمد صلّی اللّه علیه و اله؛15،43،62،65،67، 68،71،85،88،89،95،96،101، 102،103،126،139،140،160، 161،170،171،190،231،239، 254،257،258،297،368،377، 386،387،388،389،394،396، 398،403،404،405،407،408، 414،416،419،422،424،425، 426،427،428،431،432،442، 500،505،508،509،513،514، 521،522،526،529،532،535، 542،545،546،556،558،576.

امام علی علیه السّلام؛73،90،91،101،132، 133،134،197،198،206،221، 377،402،405،413،422،424، 425،441،442،492،503،513، 514،521،526،528،529،532، 538،542،546،547،550،553، 554،558.

حضرت فاطمه علیها السّلام؛198،414،418، 503،505،514،526،528،530، 543،544.

امام حسن علیه السّلام؛198،228،503،513، 530،543،545.

امام حسین علیه السّلام؛132،133،135،139، 141،198،273،408،413،414، 417،418،419،427،429،430، 498،503،513،530،543،545.

امام سجاد علیه السّلام؛416،529،576.

ص:597

امام باقر علیه السّلام؛19،51،145،146،395، 398،399،405،442،505،527، 529،544،545،557،558،559،560.

امام صادق علیه السّلام؛19،51،58،73،87،91، 93،94،132،135،154،167،399، 405،415،422،433،434،521، 528،530،535،543،544،547، 552،561،562.

امام موسی بن جعفر علیه السّلام؛385،477،544، 576.

امام رضا علیه السّلام؛109،474،505،529.

امام هادی علیه السّلام؛470،471،474،475، 476،479،491،492،493،495، 496،497،498،499.

امام مهدی علیه السّلام؛19،540.

انبیاء؛159،180،434،436،437، 439،578.

حضرت ابراهیم علیه السّلام؛64،65،130،542، 543،544،545.

حضرت موسی علیه السّلام؛178،179،208، 389،406،522.

حضرت شعیب؛208.

حضرت یونس علیه السّلام؛180،545.

حضرت یوسف علیه السّلام؛389.

حضرت صالح علیه السّلام؛494.

حضرت سلیمان علیه السّلام؛522.

حضرت نوح علیه السّلام؛542،543،454.

حضرت عیسی علیه السّلام؛543،544،545، 553،575.

حضرت لوط علیه السّلام؛545.

حضرت عزیز علیه السّلام؛553.

ذی النون-حضرت یونس علیه السّلام

رسول اللّه،نبی-حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و اله

صادقین-امام باقر و امام صادق علیهم السّلام

ص:598

اشخاص

الف،ب،پ،ت

آخوندی،علی؛462.

آصف فکرت،محمد؛266،464.

آقا بزرگ طهرانی؛19،261،272،358، 360،363،369،370،448،457،465.

آقا حسین خوانساری؛25،264.

آل بحر العلوم،سید جعفر بن سید محمد باقر؛ 388،394.

آلوسی،سید محمود؛301،309،311، 358،580.

آل یاسین،محمد حسن؛361.

آندلسی،ابن حزم؛262.

ابراهیم انیس؛317،340،353.

ابراهیم بن عمر بن سفینه؛402.

ابراهیم شمس الدین؛360.

ابراهیم مصطفی؛262.

ابراهیمی راد،محمد؛390.

ابطحی،سید محمد باقر؛401،447،458.

ابطحی،سید محمد علی؛312،356.

ابن ابی الحدید؛400،420،424،457، 581.

ابن ابی زیاد؛286،338.

ابن أبی عاصم؛401،446.

ابن ابی عقیل،حسین بن علی؛67،74، 102،382،383.

ابن ابی عمیر؛421،433،438.

ابن ابی یزید؛338،339.

ابن اثیر،علی بن أبی کرم؛330،341، 343،348،366،420،445،449.

ابن ادریس،محمد بن منصور؛382،385، 420،459.

ابن الأعرابی؛514.

ابن بابشاد،طاهر بن احمد؛307،315، 360.

ابن بابویه؛48،67.

ابن تغری بردی؛311،365.

ابن جنید،محمد بن احمد؛382،383، 396.

ابن جنی،عثمان؛299،300،303،308، 310،313،314،357،358.

ابن حاجب؛276،283،298،299،307، 309،310،313،315،319،323،

ص:599

331،334،335،336،355،360، 362،363،365،534.

ابن حبان؛402.

ابن حجر عسقلانی،احمد بن علی؛304، 311،357،401،402،404،420، 446،447.

ابن حزم ظاهری،علی بن احمد؛286، 327.

ابن خالویه،حسن بن احمد؛309،357.

ابن خروف؛310.

ابن خلف انصاری،احمد بن علی؛309، 317،354.

ابن خلکان،احمد بن محمد؛304،366، 420،465.

ابن دهان نحوی،سعد بن مبارک؛315، 316،327،355.

ابن رشد اندلسی،محمد بن احمد؛384، 451.

ابن زیّات؛497.

ابن سالم؛396.

ابن سراج،محمد بن سهل؛321،353.

ابن سکیت،یعقوب بن اسحاق؛281،339، 343،353.

ابن سید بطلیوسی،عبد اللّه بن محمد؛298، 310،331،339،351.

ابن سینا(شیخ الرئیس)؛567.

ابن شهر آشوب محمد بن علی؛401،403، 464،507،582.

ابن صبّاغ،علی بن محمد مالکی؛420، 449.

ابن طاوس؛396،493،514،580،581، 582.

ابن عامر؛309.

ابن عباس؛72،73،107،187،299، 305.

ابن عبد ربه اندلسی؛شهاب الدین احمد؛ 298،361.

ابن عبدون؛204.

ابن عدیم،عمر بن احمد؛452.

ابن عساکر،علی بن حسن؛417،451.

ابن عصفور،علی بن مؤمن؛300،307، 309،310،313،326،333،336، 359،365.

ابن عقیل،عبد اللّه؛358.

ابن عماد،عبد الحی بن احمد؛311،358.

ابن عمر؛438.

ابن عمر؛68.

ابن غضائری،احمد بن حسین؛473،474.

ابن فارس؛504.

ابن فهد حلی؛396.

ابن قتیبه،عبد اللّه بن مسلم؛298،316، 348،353،361،420،450.

ص:600

ابن قداح؛93.

ابن قولویه،جعفر بن محمد؛412،459.

ابن کثیر،اسماعیل؛312،355،420.

ابن مالک نحوی،محمد؛281،310،311، 329،331،339،349،359.

ابن مجاهد بغدادی،احمد بن موسی؛309، 358.

ابن مقله؛358.

ابن منظور،محمد بن مکرم؛291،300، 362،460،582.

ابن ناظم،محمد بن محمد؛358.

ابن ندیم،محمد بن اسحاق؛304،361.

ابن وحید؛351،359.

ابن ولید؛396.

ابن هشام عبد اللّه بن محمد انصاری؛281، 282،283،300،308،310،311، 312،316،328،329،336،337، 355،356،359،360،364.

ابن یعیش،علی؛309،314،316،317، 335،336،360،402.

ابو اسحاق،ابراهیم بن نوبخت؛396.

ابو الجنوب(عبد الرحمن جعفی یا زیاد بن عبد الرحمن)؛426.

ابو الحتوف؛426.

ابو الرجا؛455.

ابو العباس بن نوح؛473،474.

ابو بکر صولی،محمد بن یحیی؛298،353.

ابو جعفر بن باذش؛336.

ابو حمزه؛505.

ابو حنوق؛426،428.

ابو دؤاد ایادی؛563.

ابو ذر غفاری؛422،423،425،540.

ابو طیبه؛399،400،405،406،425.

ابو عمرو بن علاء؛308.

ابو نعیم؛401.

ابو هلال عسکری؛299،300،356.

ابو هند سالم بن أبی سالم؛401،402.

ابی الحسن؛336.

ابی بصیر؛118،121،442،503،547.

ابی بکر؛514.

ابی بن کعب؛116.

ابی جارود؛544،545،546.

ابی حاتم سجستانی؛312.

ابی حنیفه؛54،211.

ابی زید انصاری؛311.

ابی طالب؛390،514.

ابی عباس تغلب؛514.

ابی عبد اللّه حافظ؛416.

ابی عبیده؛311،572.

ابی علی فارسی؛308،317،336،356.

ص:601

ابی نصر محمد بن سائب بن بشر کلبی؛19.

احسائی،ابن أبی الجمهور؛264،458.

احسائی،شیخ احمد؛397،405،468.

احسان عباس؛366،465.

احمد بن حنبل؛363،514،582.

احمد بن علی بن نوح؛473.

احمد بن محمد؛422.

احمد بن محمد بن عیسی؛473.

احمد بن نضر؛398،494.

احمد عبد السلام؛459.

اخفش،ابی الخطاب؛324.

اربیلی،ابن ابی فتح؛581.

اردبیلی،محمد بن علی؛27،28،263.

ارسطاطالیس؛395.

ارنؤوط،شعیب؛358،456.

ازهری،خالد بن عبد اللّه؛325،359.

استادی،رضا؛263،273.

استخری،پروین،462.

استرآبادی،سید فضل اللّه بن سید محمد؛ 384.

استرآبادی،محمد امین؛42،261،386، 449.

اسحاق بن عبّاد؛416.

اسدی کوفی،محمد بن جعفر؛471،473، 476،477.

اسدی،محمد بن ابی عبد اللّه؛396.

اسکندر بن فیلقوس؛395.

اسکندری مالکی،احمد بن محمد؛446.

اسماعیل؛399،405.

اسماعیل بن فضل؛471.

اشتر نخعی؛42.

اشتهاردی،آیة اللّه شیخ علی پناه؛455، 461.

اشراقی،آیة اللّه حاج میرزا محمد؛418، 446.

اشعری،ابو علی؛231،398.

اشمونی،علی بن محمد؛359.

اصبغ بن نباته؛553.

اصفهانی،شیخ محمد؛271.

اصفهانی،محمد بن تقی؛31.

اصمعی؛311،514.

اعلمی،شیخ حسین؛264،581.

اعمش؛125.

امام الحرمین جوینی؛537.

امامی خوئی،صدر الاسلام محمد امین؛ 462.

أمّ ایمن؛402،403.

ام حبیبه؛403.

ام سلمه؛91،398،503.

ص:602

امید سالار،محمود؛458.

امین،حسن؛354،445.

امین،سید محسن؛272،354،445.

امینی،محمد هادی؛418،447،458.

انباری عبد الرحمن بن محمد؛300،304، 313،334،344،349،354،358،365.

اندرمانی،میرزا محمد؛271.

اندلسی؛أبی حیان؛310،313،336، 339،353.

اندلسی،علی بن اسماعیل؛340،363.

أنصاری،أوس بن صامت؛254.

انصاری،جابر بن عبد اللّه؛75،471،514.

انصاری،محیصة بن مسعود؛406.

انطاکی،أبی الرقعمق احمد بن محمد؛300.

ایجی،قاضی عضد الدین؛536،580.

ایروانی،محمد تقی؛447.

بادی،محمد جمعه؛375،440،446.

بارفروشی مازندرانی،زین العابدین بن مسلم؛440.

باقری سیانی،مهدی؛19،23،33.

بجاوی،علی محمد؛355.

بحر العلوم،سید جعفر؛451.

بحر العلوم،سید محمد صادق؛447،454، 581.

بحر المرجان،کاظم؛356.

بحرانی اصفهانی،شیخ عبد اللّه؛415،416، 458.

بحرانی،سید هاشم؛399،401،415، 453،461.

بخاری،فضل بن احمد؛455.

برقی،أبی جعفر؛262.

برکت شیرازی،محمد؛21،479.

برکة(خادمة ام حبیبة)؛403.

برمکی،ابی الحسن بن جعفر؛300.

برمکی،محمد بن اسماعیل؛470،471، 473،474،475،476،477،499.

بروجردی،شیخ مرتضی؛433،462.

بروجردی طباطبائی،سید محمد؛468.

بسطام؛399.

بغدادی،ابراهیم باشا؛304،328،366.

بغدادی،عبد القادر بن عمر؛300،310، 339،357،359،364.

بقاعی،یوسف؛464.

بقال،محمد علی؛265،579.

بکری؛264.

بلاذری،احمد بن یحیی؛416،459.

بلال؛111.

بلخی،أبی القاسم؛394.

بن جریح؛403.

بنهان یاسین حسین؛363.

ص:603

بهبودی،محمد باقر؛264،384،385، 456.

بهبهانی،وحید؛115،397.

بهجت،آیة اللّه محمد تقی؛385.

بیدقی،محمد؛22.

بیضاوی،عبد اللّه بن عمر؛43،60،155، 156،162،173،174،210،243، 247،248،262،508،544،553، 557،580.

بیهقی،احمد بن حسین؛403،448.

بیهقی،اسماعیل بن احمد؛416.

پاچناری اصفهانی،عبد الرحیم بن کرم علی؛ 20،367،368،370،371،372،373، 381،383،384،391،394،397، 405،:407،409،441،443.

پورجوادی،نصر اللّه،456.

پور عصار،رضوان؛581.

پوری،الهه؛22.

تبریزی،آیة اللّه میرزا جواد؛377،390، 446.

تبریزیان،شیخ فارس؛424،465.

تجدد،رضا؛361.

تدمری،عمر عبد السلام؛451.

ترکی فرحان مصطفی؛356.

ترمانینی،عبد السلام؛455.

تستری،قاضی نور اللّه؛29.

تفتازانی،سعد الدین مسعود بن عمر؛105، 301،364،565،566.

تمیمی بستی،محمد بن حبان؛459.

تمیمی،قیصر؛390،454.

تمیمی،نعمان بن محمد؛457.

تنکابنی،ملا محمد صادق؛28،31،41.

توتونچی،میرزا محمد؛468.

توکل،رحیم؛469.

تونسی،محمد بن خلفة بن عمر؛407.

ث،ج،چ،ح

ثبوت،اکبر؛390،448.

ثروت عکاشه؛450.

ثعالبی،ابی منصور؛298،300،354، 362.

ثقفی تهرانی،آیة اللّه میرزا محمد؛389، 454.

جابر؛398.

جاحظ،عمرو بن بحر؛297،355.

جاربردی،احمد بن حسن؛335.

جبرتی،عبد الرحمن بن حسن؛411،458.

جبوری،عبد اللّه؛361،365.

جرجانی،عبد القادر؛313،365.

جرجانی،فتح بن زید؛390.

جرجی زیدان؛334،355.

ص:604

جزائری،سید نعمة اللّه؛394،396،465.

جزایری،عبد الرحمن؛261.

جعفر؛497،498.

جعفریان،رسول؛27،265.

جعفری،بهراد؛378.

جعفی،مفضل بن عمر؛416،417.

جلال الصغیر؛385،460.

جمری،عباس ملا عطیه؛375،440،446.

جمیل بن درّاج؛154.

جناب،سید علی؛481،483،581.

جنتیان،مرتضی؛461.

جندب؛423.

جوادی آملی،آیة اللّه عبد اللّه؛445،467، 468،469،470،478،579.

جواری،عبد الستار؛365.

جوهری،اسماعیل بن حماد؛240،261، 425،448،549،580.

جوینی خراسانی،ابراهیم بن محمد؛459.

جهانبخش،جویا؛20،367،373،435، 445،479.

چهاردهی رشتی،محمد علی؛468.

حائری اسکوئی،موسی؛391،445.

حائری اصفهانی،محمد حسین؛271.

حائری مازندرانی،زین العابدین؛369، 378،457.

حائری،محمد مهدی؛457.

حاتم صالح ضامن؛363.

حاجی خلیفه،مصطفی بن عبد اللّه؛298، 311،362.

حافظ رجب برسی بن محمد؛423،462.

حاکم نیشابوری؛262،402،450.

حامد عبد المجید؛354.

حبیبی،حسن؛453.

حبیبی،عبد الحی؛455.

حجاج؛544.

حدیثی،خدیجه؛358.

حربی،ابن رستم؛345.

حریری،ابو محمد قاسم بن علی؛279، 281،282،284،334،340،350، 357،364.

حسن بن حمزه؛473.

حسن بن محمد بن سماعة؛204.

حسن زاده،صادق؛375،458.

حسنی،عبد العظیم بن عبد اللّه؛471.

حسین اشقر؛577.

حسینی اشکوری،سید احمد؛264،265، 363،440،448،452،454.

حسینی اشکوری،سید جعفر؛265.

حسینی اشکوری،سید صادق؛26.

حسینی جلالی،سید محمد؛457.

ص:605

حسینی،سید شرف الدین؛580.

حسینی،سید محسن؛581.

حسینی،سید محمد تقی؛268،357.

حسینی،سید هاشم؛579.

حسینی،شیخ عین اللّه؛582.

حسینی،ضیاء الدین،460.

حسینی عاملی،سید محمد جواد؛463.

حسینی مازندرانی،سید موسی؛270، 272،361.

حسینی،نظام الدین احمد بن ابراهیم؛507.

حفص بن غیاث؛471.

حفصه؛241.

حکم بن حمران؛528.

حکیمه بنت امیمه بنت رقیقه؛403.

حکیمی،محمد رضا؛15.

حلاّج،حسین بن منصور؛309،357.

حلبی؛121.

حلبی،سید محمد بدر الدین؛393.

حلبی،شیخ علی؛448.

حلمی سنان؛448.

حلوانی،حسن بن علی؛416.

حلی،یوسف بن مطهر(والد علامه)؛399.

حملاوی،احمد بن محمد؛309،311، 358.

حموی بغدادی،یاقوت بن عبد اللّه؛364، 463.

حموی،علی بن عبد اللّه؛301،357.

حمیری،عبد الملک بن هشام؛456.

حوینی اثری،ابو اسحاق؛448.

حیاتی؛264.

خ،د،ذ،ر

خاقانی،حسین الشیخ حسن؛454.

خاقانی،شیخ علی؛454.

خالد عبد الکریم؛360.

خالد عطار؛451.

خالصی،محمد باقر؛463.

خدری،ابی سعید؛400،402،404،513، 514.

خرسان،سید محمد مهدی؛399،457.

خسروشاهی،محمد عیدی؛392،445.

خضری؛356.

خطیب تبریزی،یحیی بن علی؛339،356.

خطیب قزوینی،محمد بن عبد الرحمن؛ 301،355.

خلیل؛336.

خلیل ابراهیم العطیة؛317،361.

خلیل بن احمد؛324.

خلیل شرف الدین؛361.

خوئی،آیة اللّه سید أبو القاسم؛388،462، 582.

ص:606

خوارزمی،موفق بن احمد؛417،463.

خوانساری،آقا جمال؛28.

خوانساری،آقا رضی؛28.

خوانساری،حسن بن محمد؛456.

خوانساری،سید احمد؛433،453.

خوانساری،محمد باقر(صاحب روضات الجنات)؛384،386،450،455.

خیران اسباطی؛497.

دارابی بروجردی،ریحان اللّه؛468.

دارقطنی،علی بن عمر؛456.

دانی،ابو عمر عثمان؛332،365.

داود بن کثیر؛524.

داود رقی(داود)؛136.

دباغ،عبد الکریم؛263.

دباغ،عدنان؛263.

درایتی،مصطفی؛453.

دربندی حائری،آقا بن عابد بن رمضان (فاضل دربندی)؛369،378،429،440، 445،446،456،463.

درگاهی،حسین؛452.

دزفولی،سید مهدی؛370.

دسوقی مصطفی محمد؛311،356.

دقاق،علی بن احمد بن عمران؛474،477.

دقر،عبد الغنی؛359.

دمشقی،اسماعیل بن کثیر؛446.

دیلمی،سلیمان؛547.

ذاکر عظیم آبادی،سید نواب جان صاحب؛ 454.

ذهبی،محمد بن احمد؛304،334،358، 402،420،451،456.

ر،ژ،س،ش

رازی،ابو الفتوح حسین بن علی؛393، 394،455،550.

رازی،شمس الدین محمد بن قیس؛450.

رازی،شمس قیس؛410.

رازی،فخر الدین محمد بن عمر؛305، 356.

رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمد تقی؛ 265،369.

راضی،حسن؛262.

راضی،حسین؛426،450.

رافعی،عبد الکریم بن محمد؛458.

راوندی،قطب الدین؛401،447،494، 498،553،579.

رجائی،سید مهدی؛26،454،463،464، 465.

رحمتی اراکی،شیخ رحمت اللّه؛261،449.

رخشاد،محمد حسین؛385،454.

رسولی محلاتی،سید هاشم؛263،580.

رضا شاه؛376.

ص:607

رضوی،مهدی؛26.

رضی الدین استرآبادی،محمد بن حسن؛ 290،299،302،304،305،307، 308،310،313،314،315،316، 317،318،319،320،322،323، 325،326،327،330،331،332، 333،334،336،337،359،360،581.

رفاعة بن موسی؛132.

رمّانی،علی بن عیسی؛310،325،356.

رمضان عبد التواب؛358.

رمضانی،فاطمه؛263.

روضاتی،سید احمد؛387،451.

روضاتی،سید محمد علی؛481.

ریاشی؛514.

زبیدی،سید محمد مرتضی؛263،350، 355.

زبیدی،محمد بن حسن؛360.

زبیر؛420.

زجاج،ابراهیم بن محمد؛54.

زجاج،ابو اسحاق ابراهیم بن سری؛308، 364.

زراره؛55،136،141،146.

زرافه؛439،494.

زرکشی،محمد بن عبد اللّه؛317،355.

زرکلی،خیر الدین؛304،312،328،354، 446.

زفزاف،محمد؛359،581.

زکریا،ابو الحسن احمد بن فارس؛582.

زمان نژاد،علی اکبر؛263.

زمخشری،جار اللّه محمود بن عمر(صاحب الکشاف)؛44،53،54،63،69،72،78، 83،84،90،97،98،106،113،125، 130،143،161،163،174،175، 176،180،185،187،189،202، 232،239،241،243،253،255، 262،305،308،362،364،393، 446،449،565،566.

زمردیان،احمد؛468.

زنجانی،میرزا ابو القاسم؛369،375.

زید بن اسلم؛59.

زید بن ثابت؛514.

زین الدین حسن بن شهید ثانی؛265.

سامرائی،ابراهیم؛361.

سامری؛390،391.

سامی غریری؛449.

سبحانی،آیة اللّه جعفر؛387،460،479.

سجادی،سید احمد؛19،468.

سرخسی،شمس الدین؛262.

سعودی،سعید عبد الکریم؛357.

سلطان العلما؛29.

ص:608

سلطان حسین؛481.

سلفی حمدی عبد المجید؛450.

سلمان فارسی؛422،423،540.

سلیمان بن داود؛471.

سلیمان دیلمی؛503.

سلیمانی،محمد علی؛394.

سمامی حائری،محمد؛265.

سمانة المغربیة؛492.

سماوی،شیخ محمد؛463.

سمعانی،عبد الکریم بن محمد؛304،334، 354.

سنانی،محمد بن احمد؛475،476،477.

سوسنجردی،محمد بن بشر؛395.

سیبویه،عمرو بن عثمان؛281،283،304، 324،325،335،336،362.

سید بحر العلوم،محمد مهدی؛408،440، 447.

سید عابد علی؛454.

سید محمد حسین فضل اللّه؛453.

سید محمود بن محمد مهدی؛443.

سیرافی،حسن بن عبد اللّه؛304،336، 353.

سیف بن عمر؛420.

سیوطی،عبد الرحمن بن ابی بکر؛281، 298،304،310،312،326،339، 340،349،353،355،363،366، 378،399،403،447،460.

شاشی،مؤمل بن مسرور(چاچی)؛400، 455.

شافعی؛145،403،405.

شاکر،احمد محمد؛262.

شامی،محمد بن یوسف؛402.

شاه سلیمان صفوی؛25،27.

شبّر،سید عبد اللّه؛468.

شبلی،عبد الفتاح اسماعیل؛357.

شبیری زنجانی،سید موسی؛263.

شتانی؛407.

شربینی،محمد بن احمد؛420،463.

شرف الدین موسوی،سید عبد الحسین؛ 393،426،450.

شروانی،حیدر علی بن محمد؛426،460.

شریشی،احمد بن عبد المؤمن؛281،341، 342،344،349،360.

شریعت،محمد جواد؛460.

شریف العلماء مازندرانی؛369.

شریف رضی(سید رضی)؛265،428.

شریف کاشانی،حسن؛287،288،290.

شعرانی،آیة اللّه میرزا ابو الحسن؛393،457، 464.

شفیعی کدکنی،محمد رضا؛458.

ص:609

شوری،مجدی بن منصور؛456.

شوشتری(تستری)،محمد تقی؛388،459.

شوشتری،سید عبد اللطیف خان؛435، 452.

شوشتری،قاضی نور اللّه؛383،461.

شوقی ضیف؛311،312،324،358، 363.

شهید اول؛263،396،454.

شهید ثانی؛139،142،261،264،265، 403،454،566،579.

شیخ انصاری،مرتضی؛269،396،440.

شیخ بهائی؛29،74،261،384،396، 435،445،447،482.

شیخ جعفر؛369.

شیخ حرّ عاملی(صاحب جواهر)؛265، 369،386،396،403،422،440،449.

شیخ صدوق؛74،135،197،261،262، 264،385،387،388،390،395، 396،398،450،460،470،471، 472،473،474،475،476،477، 478،499،503،513،514،515، 516،525،529،543،547،558، 576،579،581،582.

شیخ طوسی(الشیخ)؛48،72،117،120، 154،204،219،261،263،382، 383،394،398،399،409،420، 433،446،447،453،470،491، 503،524،579،580،582.

شیخ عباس قمی،459.

شیخ کلینی؛93،262،398،449،471، 505،528،530،535،562.

شیخ مفید؛23،261،388،389،391، 392،393،394،396،425،446، 452،579.

شیروانی،محمد؛266.

شیری،علی؛355،418،446،451.

ص،ض،ط،ظ

صائب عبد الحمید؛392،450.

صاحب ابو جناح؛359.

صاحب بن عباد،اسماعیل؛344،349، 361.

صادقی،محسن؛265.

صادقی،مصطفی؛22.

صاغرجی،مأمون؛358،456.

صالحی شامی،محمد بن یوسف؛378، 456.

صبان،محمد بن علی؛356.

صبحی صالح؛465.

صدرائی خوئی،علی؛462.

صدر اصفهانی،محمد؛383.

ص:610

صدر،سید حسن؛29،263.

صدری،لیلا؛22.

صفائی،محمد؛579.

صفار،محمد بن حسن؛263،580.

صفوة السقّا؛264.

صلاح الدین،المنجد؛416،459.

صمد موحد؛452.

ضبی اسدی،سیف بن عمر؛449.

ضبی،مفضل بن محمد؛364.

ضرار بن عمرو؛537.

ضیاءآبادی،محمد؛469.

طارق؛357.

طاش کبری،احمد بن مصطفی؛311،364.

طاهر احمد راوی؛366.

طباطبائی بهبهانی،سید محمد؛375،452، 457.

طباطبائی حائری،علی نقی؛468.

طباطبائی،سید عبد العزیز؛452،465.

طباطبائی،سید علی؛369،385،455.

طباطبائی،سید محمد کاظم؛464.

طباطبائی،سید مهدی؛433،436.

طباطبائی نژاد،محمود؛464.

طبرانی،سلیمان بن احمد؛23،262،403، 450.

طبرسی،فضل بن حسن؛42،89،264، 365،389،393،394،396،418، 452،461،529،580،582.

طبری،عماد الدین محمد بن جریر؛263، 418،450،451.

طبسی،نجم الدین؛23.

طرسوسی،ابی علی؛416.

طریحی،فخر الدین؛264،396،409، 413،415،416،450،453.

طریحی،محمد کاظم؛453.

طوسی،خواجه نصیر الدین؛17،396.

طهرانی نجفی،محمد هادی؛388.

طه عبد الرؤوف سعد؛353.

ع،غ،ف،ق

عابدی،احمد؛392،447.

عادل احمد عبد الموجود؛446،456.

عاشور،سید علی؛457.

عاصمی،علی بن احمد؛416.

عاملی،احمد حبیب قصیر؛446.

عاملی،سید شرف الدین؛47،262،264.

عاملی،سید محمد بن علی(صاحب مدارک)؛433،461.

عایشه؛111،241،422،426،507.

عباس حسن؛321،365.

عباسی،عبد الرحیم بن احمد؛364.

عباسی،یحیی سلوم؛298،350،357.

ص:611

عبد الخالق عضیمة؛365.

عبد الرحمن؛494.

عبد الرحمن السید؛359.

عبد الرحمن بن عتاب بن اسید؛419،420.

عبد الرحمن بن عمیرة؛580.

عبد الرحمن بن قدامه؛125،154،261، 262.

عبد الرحمن بن کیسان؛297،572.

عبد الرحیم عباسی؛301.

عبد الرزاق مهدی؛262.

عبد الرسول زین الدین؛405،448.

عبد السلام محمد امین؛356.

عبد السلام محمد هارون؛353،355،361، 362،364،582.

عبد العال سالم مکرم؛357.

عبد اللّه بن جندب؛529.

عبد اللّه بن زبیر؛401،404.

عبد اللّه بن سنان؛535.

عبد اللّه بن عمر بارودی؛354.

عبد اللّه بن میسرة؛547.

عبد المطلب؛417.

عبد الوهاب ابو النور؛364.

عبده شبلی،عبد الجلیل؛364.

عجلونی؛581.

عدنانی،محمد؛463.

عراقی،مجتبی؛458،461.

عرقسوسی،محمد نعیم؛456.

عرموش،احمد راتب؛449.

عسکری،ابو هلال؛350،361.

عسکری،سید مرتضی(علامه عسکری)؛ 426،445،463.

عصام شعیتو؛357.

عصام عبد السید؛579.

عصام نور الدین؛325،363.

عطار،احمد بن عبد الغفور؛261،448، 580.

عقیقی بخشایشی،عبد الرحیم؛459.

عکبری،عبد اللّه بن حسین؛308،313، 317،355،362،580.

علامه طباطبائی،سید محمد حسین؛391، 467.

علامه فضل اللّه،محمد حسین؛394.

علامه امینی،عبد الحسین؛425،448.

علامه حلی(صاحب التذکرة)؛74،103، 198،263،264،383،385،394، 420،432،433،452،464،473، 550،579،582.

علامه فانی،سید ضیاء الدین؛265.

علاء بن محمد؛422.

علم الدین نجدی؛310.

ص:612

علم الهدی،سید مرتضی(السید)؛72،149، 354،385،386،388،389،390، 391،393،394،396،451،453، 462،482.

علوی،حسین بن محمد؛416.

علوی،یحیی بن محمد؛416.

علی بن ابراهیم قمی؛421،521،526، 530،544،545،553،561،580.

علی بن احمد بن موسی؛470،471،472، 473،475،477،499.

علی بن حاتم؛473.

علی بن یعمر؛416.

علیرضا لک؛363.

علیلی،موسی بنای؛355،360.

علی محسن عیسی مال اللّه؛359.

عماد بن هارون؛521.

عماد جبار کاظم؛20،267.

عمر بن اذینه؛421.

عمر بن خطّاب؛117،416.

عمر بن شمر؛398.

عمر رضا کحاله؛364.

عیّاشی محمد بن مسعود؛170،263، 521،529،542،544،580.

عیسی بابی حلبی؛359.

عیسی بن عمر؛324.

عیسی سابا؛365.

عینی،محمد؛364.

عینی،محمود بن احمد؛377،399،400، 402،458.

غازی مختار طلیمات؛362.

غروی،سید محمد؛261.

غروی،علم الدین بن سیف بن منصور؛ 524.

غرید الشیخ؛353.

غزالی،ابو حامد؛393،537،569.

غفاری،علی اکبر؛261،262،264،385، 387،388،398،411،421،422، 433،434،449،453،460،579،582.

غلامی جلیسه؛20.

غیاث بن ابراهیم؛93.

فائز فارس؛355،362.

فارابی،ابا نصر؛567.

فارس حسون؛268،273،288،363.

فاضل اردکانی،مولی حسین؛270.

فاضل ایروانی؛29.

فاضل،جواد؛24.

فاضل سراب،محمد بن عبد الفتاح تنکابنی؛ 23،24،25،26،27،28،29،30،32، 33،41،265.

فاضل،محمد ندیم؛356.

ص:613

فاضل مقداد؛24،264.

فاضل هندی،محمد بن حسن؛386،460، 481.

فاضلی،علی؛378.

فاطمه بنت الحسین(فاطمه صغری)؛417، 418،419.

فاطمه بنت الحسین(فاطمه کبری)؛419.

فتح بن خاقان؛493،494.

فتحی عبد الرحمن حجازی؛354.

فتلی،عبد الحسین؛353.

فخر المحققین؛57،262.

فراهیدی،خلیل بن احمد؛280،304، 361.

فرّاء،یحیی بن زیاد؛308،310،336، 364.

فرعون؛178،179.

فرهاد میرزا بن عباس میرزا؛426،459.

فریتس کرنکو؛353.

فضالة بن ایوب؛399،405.

فضل اللّه،سید محمد حسین؛385.

فضل بن شاذان؛524.

فضل بن یونس؛139.

فضیل بن یسار؛535.

فوزی عبد العزیز سعود؛356.

فیروزآبادی،محمد بن یعقوب؛72،77، 84،129،182،240،261،307،361، 549،580.

فیض،علیرضا؛384،385،465.

فیض کاشانی،ملا محسن؛383،384، 396،459،463،579.

فیومی،احمد بن محمد؛262.

فؤاد علی منصور؛363.

قائینی،محمد بن محمد حسین؛449.

قاسمی،رحیم؛32،265،581.

قاضی ابی بکر؛537.

قاضی،سید محمد؛264.

قاضی نعمان؛424،425.

قباوة،فخر الدین؛356.

قحطان رشید صالح؛362.

قراچه داغی،محمد علی بن احمد؛370، 449.

قریب،محمد؛464.

قزوینی،سید ابراهیم؛440.

قزوینی،محمد بن عبد الوهاب؛450.

قطب راوندی؛24.

قطیفی،محمد بن عبد علی؛448.

قفطی،علی بن یوسف؛354.

قلقشندی،احمد بن علی؛298،360.

قوچانی،عباس؛453.

قیسی،مکی بن ابی طالب؛332،363.

ص:614

قیومی،جواد؛263،413،459،464.

(ک،گ،ل،م) کاتب(مکتب)حسین بن ابراهیم بن احمد؛ 470،471،472،475،476،477،499.

کاشانی سید محمد حسین؛269،271.

کاشانی،علی مدد؛271.

کاشانی،ملا حبیب اللّه بن علی مدد؛267، 268،269،270،271،273،275، 276،279،280،281،282،283، 284،285،289،292،297،351، 356،357،359،362،363.

کاشف الغطاء،شیخ علی؛369.

کاظم مظفر؛580.

کامل بکری؛364.

کتابی،سید محمد باقر؛481،581.

کجوری؛408.

کجوری مازندرانی،محمد باقر؛370،458.

کرباسی،محمد جعفر شیخ ابراهیم؛464.

کسائی،ابی عمرو؛336.

کعبی،ابو القاسم؛69.

کفعمی،ابراهیم بن علی؛491،493،494، 580.

کلانتر،سید محمد؛579.

کلانتری طهرانی،ابو القاسم؛270.

کندی،محمد بن اشعث بن قیس؛543.

کوچه باغی،میرزا محسن؛263،580.

کوفی،محمد بن أبی عبد اللّه؛470،471، 472،473،474،475،476،477،499.

کیانفر،جمشید؛462.

کیانفر،مزدک؛462.

گلپایگانی،ملاّ زین العابدین؛269،271، 369،375،387،408،451.

گلستان،سید علاء الدین؛28.

لاهیجی،شیخ بهاء الدین محمد بن شیخ علی؛389،452.

مازج،شیخ یاسر؛261.

مازندرانی،سعید العلماء؛440.

مازندرانی،سید جمال سید عبد الغفار؛462.

مازندرانی،ملا محمد صالح؛393،407، 408،422،457.

مازن مبارک؛364.

مازنی،بکر بن محمد؛281،285،310، 311،312،335،336،365.

مالک بن انس(امام مالک)؛450.

مالک بن سنان؛402،404.

مأمون؛108،109،491،543،558.

مبارکفوری،محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم؛451.

مبرد،محمد بن زید؛281،285،310، 311،312،313،335،365.

ص:615

متطبب،اسماعیل بن حسن؛422.

متقی هندی؛264.

متوکل؛493،495،496،497،498.

مجلسی،محمد باقر؛25،27،28،262، 264،385،391،398،407،415، 416،418،425،462،464،478،481.

مجلسی،محمد تقی؛397،398،455، 469،478.

محدث ارموی،میر جلال الدین حسینی؛ 262،452.

محدث قمی(شیخ عباس قمی)؛429.

محدث نوری،میرزا حسین؛264،420، 464.

محرمی زرندی،سید محمود؛459.

محسن عقیل؛422،457.

محسنی،آیة اللّه شیخ محمد آصف؛389، 390،457،462.

محفوظ،حسین علی؛263.

محقق بحرانی،یوسف؛385،447.

محقق حلی؛67،262.

محقق دوانی،جلال الدین محمد بن اسعد؛ 563.

محقق سبزواری،ملا محمد باقر؛25،433، 454.

محقق قمی؛264.

محمد ابو الفضل ابراهیم؛354،356،360، 365،425،457،581.

محمد السید؛358.

محمد باسل عیون السود؛359.

محمد بن أبی عمیر؛577.

محمد بن احمد؛421.

محمد بن جمیل؛356،359.

محمد بن حسین؛399،405.

محمد بن خالد؛422.

محمد بن عبد الجبار؛398.

محمد بن علویه؛494.

محمد بن مسلم؛117،153.

محمد بن یحیی؛421،422.

محمد شاه قاجار؛269.

محمد طاهر؛405.

محمد عبد الرحیم؛355.

محمد عبد القادر احمد عطا؛365.

محمد فؤاد عبد الباقی؛416،450.

محمد محی الدین عبد الحمید؛353،354، 355،358،359،360،362،364، 402،456.

محمد نور حسن؛581.

محمدی ری شهری،محمد؛469.

محمود ابراهیم زاید؛459.

محمودی،محمد باقر؛459.

ص:616

مختاری،رضا؛27،265.

مختاری،سید روح الامین؛481.

مختاری نائینی،بهاء الدین محمد بن محمد باقر؛20،21،467،469،478، 479،480،481،489.

مخزومی،مهدی؛304،312،354،361.

مدرس رضوی،سید محمد تقی؛411، 450.

مدرس طهرانی،مولی هادی؛271.

مدرسی،سید حسین؛266،384،385، 440،463.

مدقق شیروانی؛25،29.

مدنی شیرازی،سید علی خان؛401،447، 581.

مرادی،حسن بن قاسم؛310،320،356.

مرعشلی،یوسف عبد الرحمن؛450.

مزیدی،شیخ احمد فرید؛354.

مسعودی دمشقی؛497.

مسعودی،علی بن حسین؛464.

مشهدی،حاج محمد؛369.

مصری،ابن منظور؛264.

مصطفی احمد نماس؛353.

مصطفی سقا؛354.

مصطفی عبد القادر عطاء؛355.

مطلبی محمد بن اسحاق؛456.

مطهری،آیة اللّه مرتضی؛416.

مظاهری،آیة اللّه العظمی حسین؛18.

معاویه؛528،554.

معاویة بن عمار؛73،133،135،139، 141،150،421.

معوض،علی محمد؛446،456.

مفضل بن عمر جعفی؛418،535،580.

مقداد بن اسود؛576.

مقدس اردبیلی(محقق اردبیلی)؛19،24، 29،41،43،54،263،264،383،384، 392،447،456،461.

ملا صدرا؛29،508.

ملا محسن(صاحب مجمع المطالب)؛370.

مناوی،محمد عبد الرؤوف بن تاج العارفین؛ 309،311،361،403،459.

منتصر بن متوکل؛494.

منتظر القائم،اصغر؛266.

موحد،محمد علی؛376.

موسوی جزائری،سید طیب؛580.

موسوی خرسان،سید حسن؛261،263، 398،412،433،434،453،581.

موسوی،سید بلاسم؛261.

موسوی عاملی،سید نور الدین؛449.

موسوی کاشانی،سید ضیاء الدین بن نصر اللّه؛289،290.

ص:617

موسوی کرمانی،سید حسین؛455.

مولائی،عزت اللّه؛462.

مولانا بروجردی،غلام رضا؛453.

مولوی؛582.

مهدوی،سید مصلح الدین؛265،483، 581.

میثمی،محمد بن حسن؛421.

میدانی،احمد بن محمد؛343،362،366.

می فاضل؛317.

می فاضیل،جبوری؛362.

میلانی،سید علی؛23،263.

میلانی،سید هاشم؛375،449.

(ن،و،ه،ی) نابلسی،عبد الغنی؛452.

ناجی هلال؛358،359.

ناصح،محمد مهدی؛455.

ناصر الدین شاه قاجار؛429.

نجاتی،احمد یوسف؛364.

نجار،محمد علی؛357،364.

نجاشی،أبی العباس؛263،418،473، 475.

نجدی،احمد علم الدین؛362.

نجفی،محمد حسن؛453.

نحاس،احمد بن محمد؛308،354.

نخعی،موسی بن عبد اللّه؛470،471،474، 475،476،499.

نخعی،موسی بن عمران؛474،476،478.

نراقی،احمد بن مهدی؛408،460،461.

نراقی،حسن؛461.

نراقی،محمد مهدی؛418،461.

نریمانی،سید محمود؛22،480.

نزار حسن؛268،356،359.

نضر بن شمیل؛304.

نظری منفرد،علی؛461.

نعسانی،سید محمد بدر الدین؛354،451.

نقوی،سید محمد تقی؛468.

نمر بن تولب؛325.

نور الحسن،محمد؛359.

نور محمدی،محمد جواد؛22،266،467، 480.

نوری،میرزا حسین بن محمد تقی رازی؛ 453.

نووی،محیی الدین؛377،399،400، 404،449.

نیشابوری،حسین بن بسطام؛457.

نیشابوری،عبد اللّه بن سابور زیّات؛457.

نیلفروشان،محمد رضا؛265،581.

واحدی،علی بن احمد؛262.

واسعی،سید علیرضا؛455.

وراق،علی بن عبد اللّه؛476،477.

ص:618

وشاء؛505.

هادی زاده،مجید؛265.

هادی نهر؛360.

هارون؛544.

هاشم؛543.

هاشمی،سید هاشم؛385،453.

هبة اللّه بن أبی منصور موصلی؛496،497.

هروی،نجیب مایل؛455.

هشام بن حکم؛396،577.

هشترودی تبریزی،محمد حسن؛461.

همدانی،آقا رضا؛433،463.

همدانی،حسینقلی؛468.

همدانی درودآبادی،سید حسین؛468.

همدانی،صالح بن سهل؛528،529.

هنداوی،عبد الحسین؛358،364.

هنداوی،عبد الحمید؛366.

یاحقی،محمد جعفر؛455.

یحیی بن هبیرة؛497.

یزدی اصفهانی،حسین؛461.

یشکری شیبانی،راشد بن شهاب؛329.

یعقوب بن یزید؛421.

یوسف اسد داغر؛462.

یوسف الیان سرکیس؛407،463.

یوسف بن یعقوب؛496،497.

یوسف حسن عمر؛360،581.

یوسف علی طویل؛360.

یونس؛396.

یونس بن حبیب؛324.

ص:619

کتابها

الف،ب،پ،ت

آداب الناظر؛287.

آیات الاحکام؛41.

آیات الاحکام(احکام القرآن)؛19.

احادیث امّ المؤمنین عایشه؛426،445.

احتجاج؛418.

احقاق الحق؛391،392،445.

أحکام ید؛482.

اخبار النحویین البصریین؛304،353.

اختیار معرفة الرجال؛382.

ادب الکاتب؛308،333،339،340، 341،342،353.

ادب الکتاب؛298،316،353.

ادب فنای مقربان؛467،468،470،579.

اربعین الحسینیه؛418،446.

إرتشاف الصافی؛482.

ارتشاف الضرب من لسان العرب؛310، 313،336،353.

ارشاد(مفید)؛23،261،388،425،446، 544،579.

اسباب النزول؛254،262.

استفتائات آیة اللّه جوادی آملی؛377،445.

اسد الغابة؛399،401،445.

اسرار الشهادة؛429،438.

اصلاح المنطق؛339،340،343،353.

اصول الاصلیة؛383.

اعتقادات(شیخ بهایی)؛411،435،445.

اعتقادات صدوق؛525،579.

اعراب القرآن؛308،312،354.

اعلام اللامعة فی شرح الجامعة؛468.

اعلام فی النحو العربی؛312،324،354.

اعیان الشیعة؛268،372،354،384، 418،445.

أفضلیة القیام فی نافلة العشاء؛482.

اکسیر العبادات فی أسرار الشهادات؛369، 375،429،438،440،445.

اکمال الاکمال؛407،408.

اکمال الحجة؛273.

الاتقان فی علوم القرآن؛310،353.

الإجماع؛482.

الآحاد و المثانی؛401،446.

الاحکام لاصول الاحکام؛328.

ص:620

الاحمدی فی الفقه المحمدی؛382.

الاختصاص؛110،261.

الاربعون حدیثا؛59،261.

الاستبصار؛74،116،144،146،261، 382.

الاشباه و النظایر فی النحو؛310،326، 353.

الاشتقاق؛312.

الاصابة؛420،446.

الاصوات اللغویة؛317،353.

الاصول فی النحو؛321،353.

الاعجاز و الایجاز؛298،354.

الاعلام؛304،312،324،328،329، 334،354،407،446.

الافصاح؛388.

الاقتصاد؛382.

الاقتضاب فی شرح ادب الکتاب؛298، 339،351،354.

الاقناع فی القراءات السبع؛309،317، 354.

الانتصار؛149،385.

الانساب؛34،354.

الانصاف فیما تضمنه الکشاف؛446.

الانصاف فی مسائل الخلاف؛300،313، 354.

الانوار السانحة؛273.

الأنوار اللامعة فی شرح الجامعة(شبّر)؛ 468.

الأنوار اللامعة لزوار الجامعة(مختاری نائینی)؛20،467،479،482.

الایضاح فی شرح المفصل؛307،310، 335،336،355.

الایضاح فی علوم البلاغة؛301،355.

الفیه ابن مالک؛339.

أمالی(سید مرتضی)؛300،354،391، 393،451.

امالی(صدوق)؛16،197،385،503، 543،558،579.

امالی(طوسی)؛16،503،579.

أمان الایمان من اخطار الأذهان؛482.

املاء ما من به الرحمن؛563،580.

إنارة الطروس؛482.

انباه الرواة علی انباه النحاة؛304،324، 354.

انوار الالهیة؛377،390،446.

انوار التنزیل؛29،43،60،63،98،116، 173،174،210،229،243،249، 254،256،262،545،553،557،580.

انوار الولایة؛375،378،408،451.

انوار(جزایری)؛396.

ص:621

اوضح المسالک؛300،308،309،313، 329،355.

ایضاح الریاض؛274.

ایضاح الفوائد؛57،262.

باب الهجاء؛308،313،315،316،317، 320،321،326،327،330،333، 337،355.

بحار الانوار؛25،59،91،160،198، 262،385،390،399،401،405، 406،407،412،416،418،425، 478،506،517،527،535،539، 544،576،577.

بدائع الصنائع؛103،116.

بدایة التعریف؛304.

بدایة الفوائد و الفصول؛292.

بدایة المجتهد؛384،451.

البدایة و النهایة؛312،324،328،342، 355،420،446.

البردة؛311.

البرهان(بحرانی)؛401.

البرهان فی علوم القرآن(زرکشی)؛317، 355.

بزرگان رامسر؛26،265.

بشارة المصطفی؛23،263.

بصائر الدرجات؛23،263،558،580.

بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة؛ 304،311،312،324،334،355.

بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛274.

البیان و التبیین؛298،355.

بیدارگران اقالیم قبله؛15.

پرچم داران هدایت؛468.

تاج العروس؛90،118،119،263،299، 342،343،345،346،347،348، 350،355.

تاریخ آداب اللغة العربیة؛328،334،355.

تاریخ اسلام؛402،420،451.

تاریخ الامم و الملوک؛416،451.

تاریخ مدینه دمشق؛417،451.

تأویل الآیات؛521،524،528،529، 580.

تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛274.

التبیان(شیخ طوسی)؛51،119،382، 391،446.

التبیان فی اعراب القرآن(عکبری)؛308، 355.

تحفة الاحوذی؛68،399،451.

تحفة العالم(بحر العلوم)؛388،394،451.

تحفة العالم(شوشتری)؛435،452.

تحفة المحبین؛370.

ص:622

تحلیل و بررسی روایات سهو النبی صلّی اللّه علیه و اله؛ 390.

تذکرة الفقهاء؛48،263،416،420،452.

تراجم الرجال؛452.

ترجمه الغدیر؛390،391.

ترجمة الامام الحسین علیه السّلام؛417.

ترجمة فی الانساب؛334.

ترجمة فی المفضلیات؛329.

تسلیک النفس؛69،263.

التسلیم علی النبی فی التشهد الأخیر؛482.

تسهیل الاوزان؛274.

تصحیح اعتقادات الامامیة؛388،452.

تعدیل المیزان فی تعلیق علم المیزان؛482.

تعطیر الانام فی تعبیر المنام؛425،452.

تعلیقات بر شرح صمدیه سیّد علی خان؛ 482.

التعلیقات علی زبدة البیان(حواشی بر آیات الأحکام)؛23،29،482.

تفریج القاصد لتوضیح المقاصد؛482.

تفسیر الآلوسی؛564،580.

تفسیر الامام العسکری علیه السّلام؛160،400، 401،404،446.

تفسیر الصافی؛553،554،579.

تفسیر العیاشی؛170،263،395،542، 544،580.

تفسیر القمی؛51،527،530،546،553، 561،580.

تفسیر الکبیر؛305،356.

تفسیر بیضاوی(قاضی)-انوار التنزیل

تفسیر جوامع الجامع؛393،389،452.

تفسیر حروف اللغة؛304.

تفسیر روان جاوید؛389.

تفسیر روض الجنان؛393.

تفسیر شریف لاهیجی؛389،452.

تفسیر غریب القرآن؛409،453.

تفسیر مجمع المطالب و منتهی المآرب؛ 370.

تفسیر من وحی القرآن؛453.

التقریب لحد المنطق و المدخل الیه؛327.

تقویم المیراث فی تقسیم المیراث؛482.

التکملة؛308،317،356.

تکملة امل الآمال؛29،263.

تلخیص الحبیر؛400،403،404،447.

تلخیص الشّافی؛382.

تلویح النوریات؛386،450.

تمهید الاصول؛382.

تنزیه الانبیاء؛385،388،453،389.

تنقیح المقال؛479.

توحید(صدوق)؛110،261،387،390، 523،529،579.

ص:623

توحید مفضل؛536،580.

التوضیح؛311.

تهذیب اصلاح المنطق؛339،356.

تهذیب الاحکام؛47،48،74،116،121، 146،153،154،226،263،377، 382،398،409،412،433،434، 453،470،471،472،474،491، 492،581.

تهذیب التهذیب؛304،356.

تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة؛382.

تهذیب المقال؛312،334،356.

ث،ج،چ،ح

جامع احادیث الشیعة؛239.

جامع الرواة و رافع الاشتباهات؛27،28، 263.

جامع المدارک؛433،453.

جذبة الحقیقة فی شرح زیارة وارث؛274.

جشن نامه دکتر محمد علی موحّد؛376، 453.

جمل العلم و العمل؛385.

الجمل(شیخ مفید)؛388.

جملة آلات العرب؛304.

جمهرة الامثال؛300،356.

جمهرة الانساب؛327.

جنة الحوادث فی شرح زیارة وارث؛268، 274،356.

الجنی الدانی؛310،320،322،329، 338،356.

جواهر الایقان؛429.

جواهر الکلام؛384،386،403،433، 453.

الجوهر الثمین؛274.

چشم اندازی به تحریفات عاشورا(لولو و مرجان)؛453.

حاشیه بر تحریر القواعد المنطقیة؛482.

حاشیه بر حاشیه میر سید شریف جرجانی؛ 482.

حاشیه شرح مطالع؛482.

حاشیه مطول؛482.

حاشیه معالم الاصول؛482.

حاشیة ابن جماعة علی شرح الجاربردی؛ 317،327،335،336.

حاشیة الخضری؛310،321،356.

حاشیة الدسوقی؛311،356.

حاشیة الصبان؛313،321،356.

حاشیة أنوار التنزیل؛482.

الحاشیة علی الهیات الشرح الجدید التجرید؛ 384،392،447.

حاشیة علی ذخیرة المعاد؛26.

حاشیة علی شرح قطر الندی؛274.

ص:624

حاشیة علی معالم الاصول؛26.

الحبل المتین(شیخ بهایی)؛74،261،384، 447.

حبل متین(ضیاء آبادی)؛469.

حثیث الفلجة فی شرح حدیث الفرجة؛ 482.

الحجة فی القراءات السبع؛309،357.

حجیة الاخبار و الاجماع؛26.

حدائق العارف فی طرائق المعارف؛482.

الحدائق الناضرة؛385،447.

حدیث الثقلین(آیة الله میلانی)؛23،263.

حدیث الثقلین(نجم الدین طبسی)؛23.

حدیقة الجمل؛274.

حروف المعانی؛310،325،357.

حسان الیواقیت فی بیان المواقیت؛482.

حقایق النحو؛274.

الحلل فی اصلاح الخلل؛31،331.

حلیة الابرار؛399،453.

حوار مع فضل اللّه؛385،453.

الخرائج و الجرائح؛401،447،494، 496،497،554،579.

خ،د،ذ،ر

خزائن الاحکام؛429،440.

خزائن الاصول؛429.

خزانة الادب و غایة الارب؛300،301، 310،328،339،357.

خزانة الادب و لب لباب لسان العرب؛357.

الخصائص(ابن جنی)؛300،357.

خصائص الفاطمیة؛370،375،408، 454.

خصائص الکبری؛378،403،447.

خصال(صدوق)؛387،523،577،579.

الخط العربی تاریخه و انواعه؛298،350، 357.

الخلاصة؛395،473.

خلاصة عبقات الانوار؛23.

الخلاف(شیخ طوسی)؛382،399،420، 447.

خواص الاسماء؛274.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛26،265، 483،581.

الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛ 274.

الدّرجات الرفعیة؛401،447.

الدرر الکامنة؛311،357.

در محضر حضرت آیة اللّه العظمی بهجت؛ 385،454.

درة الغواص فی اوهام الخواص؛279،334، 350،357.

الدرة الفاخرة؛273،268،357.

ص:625

درة اللاهوت؛274.

الدرة النجفیة؛408،447.

دوازده رساله فقهی درباره نماز جمعه؛27، 265.

الدیباج علی صحیح مسلم؛399،447.

دیوان الحلاج؛309،311،357.

ذخیرة العباد؛25،375.

ذخیرة المعاد فی تکالیف العباد(مازندرانی)؛ 369،378،433،440،441.

ذخیرة المعاد(محقق سبزواری)،25.

الذخیرة(سید مرتضی)؛385.

الذریعة؛19،24،28،55،261،268، 272،358،375،376،384،388، 412،440،448.

ذریعة الاستغناء؛268،270،271،272، 273،290،357.

ذریعة المعاد(محقق سبزواری)؛25.

الذریعة الی اصول الشریعة؛385.

ذکری الشیعة؛48،263،383.

رجال اصفهان؛481،581.

رجال خاقانی؛397،454.

رجال طوسی؛204،263،471.

رجال نجاشی؛204،263،473،475.

رجال و مشاهیر اصفهان؛481،483، 581.

رجوم الشیاطین،فی الرد البابیة؛274.

رسائل ابن حزم؛327.

رسائل رؤیت هلال؛27،265.

رسائل(شریف مرتضی)؛291،393،454.

رسائل شهید اول؛263.

رسائل فی صلاة الجمعة؛27.

رساله اعتقادنا؛377.

رساله ای در ارث(صغیر)؛482.

رساله ای در ارث(کبیر)؛482.

رساله ای در ارث(متوسط)؛482.

رساله حیاتیه؛375.

رساله در احکام الاموات؛482.

رساله در شرح حال خود؛482.

رساله شرح بر بعض فقرات زیارت اربعین؛ 375.

رساله طاهریه؛20،367،368،370، 371،372،375،382،397،405،443.

رساله عصمتیه؛375.

رساله نهریه؛387.

رسالة ابن مقلة فی الخط و القلم؛351، 358.

رسالة السعدیة؛550،579.

رسالة فی الاخلاق؛328.

رسالة فی حکم رؤیة الهلال قبل الزوال؛27.

روان جدید؛454.

ص:626

روایات سهو النبی الاکرم صلّی اللّه علیه و اله و نظریه الاسهاء الالهیّ عند الشیخ الصدوق؛390، 454.

روح المعانی؛301،309،311،358.

روضات الجنات؛384،386،455.

روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان؛ 403،454.

روض الجنان و روح المعانی؛455.

روضه کافی؛422.

روضة البهیة؛566،579.

روضة الفریقین؛400،455.

روضة المتقین؛398،455.

رویدادهای تاریخ اسلام؛416،455.

ریاض السالکین؛581.

ریاض المسائل؛239،386،455.

ز،ژ،س،ش

زاد عقبی؛441.

زبان حال؛393،456.

زبدة البیان؛19،24،28،29،32،42، 43،44،52،53،69،102،107،132، 134،189،192،263،264،384، 385،456.

زبر و بینه؛375.

زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر؛482.

زهر الربیع فی علم البدیع؛274.

زینة الفضلاء فی الفرق بین الضاد و الظاء؛ 344،358.

السبعة فی القراءات؛309،358.

سبل السلام؛48.

سبل الهدی و الرشاد؛378،402،456.

السرائر؛385،420،448،459.

سر صناعة الاعراب؛299،308،310، 313،314،315،317،325،340،358.

سعادات ناصری؛369،375،378،429، 430،437،438،456.

سفینة النجاة؛26.

سنن الکبری؛403،448.

سنن بیهقی؛239.

سنن(دار قطنی)؛401،456.

سیبویه حیاته و کتابه؛324،358.

سیر اعلام النبلاء؛304،324،328،334، 358،401،456.

سیرة الحلبیة؛377،400،401،402، 448.

سیرة النبی؛402،456.

الشافی فی الامامة؛385.

الشافیة؛276،298،304،315،319، 330،331،332،334،338.

شجره طوبی؛417،457.

شذا العرف فی فن الصرف؛309،358.

ص:627

شذرات الذهب؛311،334،358.

شرح ابن الناظم؛309،329،358.

شرح ابن الوحید علی رائیة ابن البواب؛ 298،351،359.

شرح ابن عقیل؛313،321،329،338، 358.

شرح اصول کافی(ملا صالح مازندرانی)؛ 393،407،408،422،457.

شرح الاخبار؛424،425،457.

شرح الازهار؛48.

شرح الاشمونی؛309،321،338.

شرح التسهیل؛310،331،329،359.

شرح التصریح؛325،329،359.

شرح الجاربردی علی الشافیة؛314،321، 330،336.

شرح الرضی علی الکافیة؛563،581.

شرح الزیارة الجامعة الکبیرة(احسائی)؛ 468.

شرح الشافیة(استرآبادی)؛299،302، 304،305،306،307،308،309، 310،314،315،316،317،318، 320،321،322،323،325،326، 327،330،331،332،333،334، 335،336،337،359،572،581.

شرح الصحیفة السجادیة؛274.

شرح القصیدة الحمیریة؛274.

شرح الکافیة؛314،338،360.

الشرح الکبیر(ابن قدامة)؛125،261.

شرح اللمحة البدریة؛308،360.

شرح المفصل،ابن یعیش؛309،310، 314،316،317،325،335،336،360.

شرح المقدمة المحسبة؛307،308،315، 316،317،320،321،323،331، 337،360.

شرح المنظومة فی فقه الامامیة؛440.

شرح الوافیة؛313،360.

شرح بانت سعاد؛311.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(صغیر)؛ 482.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی(کبیر)؛ 482.

شرح بر الفوائد الصمدیة شیخ بهائی (متوسط)؛482.

شرح جمل الزجاجی؛300،307،310، 313،316،326،333،336،337،359.

شرح روایت«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»؛375.

شرح زیارت جامعه کبیره(علامه مجلسی)؛ 469.

شرح زیارت جامعه کبیره(نقوی)؛468.

ص:628

شرح زیارة جامعة کبیرة؛(چهاردهی)؛ 468.

شرح زیارة جامعة کبیرة(حائری)؛468.

شرح زیارة عاشورا؛274،359.

شرح شذور الذهب؛359.

شرح شواهد الشافیة؛304.

شرح صحیفه سجادیه(مختاری نائینی)؛ 482.

شرح علی مناجاة الخمسة عشر؛274.

شرح قطر الندی؛310،313،360.

شرح لسان المیزان لوزن أفکار الأذهان؛ 482.

شرح مقامات الحریری(شریشی)؛340، 341،342،344،345،346،347، 348،349،360.

شرح نهج البلاغة(ابن ابی الحدید)؛400، 420،457،508،538،541،581.

شرح و تفسیر زیارت جامعه کبیره؛469.

شرق و برق؛369.

الشموس الطالعة فی شرح الزیارة الجامعة؛ 468.

الشموس اللامعة(همدانی)؛468.

شهب الثواقب؛394،448.

الشیخ احمد الاحسائی مجدد الحکمة الاسلامیة؛405،448.

ص،ض،ط،ظ

الصافی؛383.

صبح الاعشی فی صناعة الانشاء؛298، 351،360.

الصحاح(جوهری)؛90،91،117،189، 240،261،425،448،515،549، 551،555،580.

صحیح بخاری؛241.

صراط الرشاد؛274.

صراة الحق؛389،390،457.

صفوة الصافی من رغوة الشافی؛482.

ضیاء القلوب؛26.

طاقدیس؛408،409،457،460،461.

طب الائمة؛399،422،457.

طبقات اعلام الشیعة؛268،360،376، 457.

طبقات النحویین و اللغویین؛312،360.

الطرائف؛514،580.

طوق الحمامة؛328.

طیف الخیال؛385.

ع،غ،ف،ق

عالم ذر؛394،457.

عجائب الآثار؛411،458.

العدة؛382.

عدة العقل و عمدة المعقول؛455.

ص:629

عروض العروض؛482.

العقائد الاسلامیة؛392،448.

العقد الفرید؛298،361.

العقد المنیر؛268،270،272،361.

علل الشرایع؛512،577،581.

علل النحو؛312.

علم الیقین؛383.

علی نامه؛458.

عمدة القاری؛(عینی)؛116،377،399، 400،458.

عمدة المقال؛491،492.

عمدة الناظر فی عقدة الناذر؛482.

عوالم العلوم؛415،417،458.

عوالی اللئالی؛51،59،198،239،264، 422،458.

العین؛189،304،330،347،348، 349،361.

العین فی سقی المتبایعین؛482.

عیون اخبار الرضا علیه السّلام؛23،264،387، 471،476،477،523،543،544، 558،581.

عیون الاخبار،ابن قتیبه؛298،361.

غایة التحقیق؛497.

الغدیر؛448.

غریب الحدیث؛345،361.

فاطمه بنت الحسین علیه السّلام؛418،458.

فاطمه زهرا علیها السّلام اینگونه بود-خصائص الفاطمیة

فتح العزیز؛377،400،458.

الفتنة و وقعة الجمل؛420،449.

فتوح البلدان؛416،459.

فرائد البهیة؛482.

فرائد الرضویة؛28.

فرائد السمطین؛417،459.

فرائد الفوائد؛482.

الفراهیدی عبقری من البصرة؛304،361.

الفرق بین الضاد و الظاء؛344،349،361.

الفروق اللغویة؛299،350،361.

الفصل فی الملل و الاهواء و النحل؛327.

فصلنامه آینه میراث؛375.

فصلنامه علمی پژوهشی علوم حدیث؛ 390،458.

فصول الاذان و الاقامة؛27.

الفصول المهمة فی معرفة الائمة؛420، 422،449.

فقه القرآن؛24.

الفقه علی مذاهب الاربعة و مذهب اهل بیت علیهم السّلام؛47،261.

فقیه ربانی؛375.

فلاح السائل؛552،581.

ص:630

فلسفه المیثاق و الولایة؛393.

الفوائد المدنیة؛42،261،386،449.

فوائد رضویه؛429،440،459.

فوائد نافعه شریفه در شرح زیارت جامعه کبیره؛468.

الفهرست(ابن ندیم)؛304،361.

الفهرست(شیخ طوسی)؛204،382.

فهرست(نجاشی)؛395.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی؛30،265.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه صدر؛31،265.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه وزیری یزد؛31،266.

فی البحث الصوتی عند العرب؛317،361.

فیض القدیر؛309،311،361،403، 459.

قاطع الاوهام؛369.

قاموس الرجال؛385،388،459.

قاموس المحیط؛72،77،84،90،91، 129،182،240،261،307،335، 340،341،342،343،345،346، 347،348،361،511،515،520، 539،549،556،570،580.

قباله قبیله؛482.

القراءات القرآنیة؛317،362.

قسام المواریث؛482.

قمقام زخّار؛426،459.

قواطع الاوهام؛369.

قوانین الاصول؛69،264.

القول الفصل فی المسح و الغسل؛482.

ک،گ،ل،م

الکافی؛93،109،110،120،132، 134،135،136،137،146،154، 188،262،395،398،411،421، 422،433،434،449،506،512، 520،526،528،530،535،539، 540،544،557،558،559،562.

کامل الزیارات؛413،459.

الکامل فی التاریخ؛420،449.

الکامل فی اللغة و الادب؛312.

کتاب التصریف؛312.

کتاب العروض؛304،312.

کتاب القوافی؛312.

کتاب المجروحین؛402،459.

کتاب النغم؛304.

الکتاب(سیبویه)؛300،304،317،324، 336،362.

کتاب ما تلحن فیه العامة؛312.

کرام البررة؛376.

ص:631

الکرّ و الفر؛382.

الکشاف؛44،54،59،69،72،73،78، 83،91،97،98،103،106،113،116، 125،127،130،143،150،161، 163،174،175،176،179،180، 182،187،189،193،202،216، 229،232،239،252،253،254، 255،256،262،305،362،393،449.

کشف الخفاء؛546،581.

کشف السحاب؛274.

کشف الظنون؛298،311،324،362.

کشف الغموض فی شرح ألطف العروض؛ 482.

کشف الغمة؛493،544،581.

کشف اللثام؛386،433،460.

کشف الیقین؛541.

کفایة الطالب اللبیب؛460.

کفایة الفقه؛25.

الکلمات الطریقة؛383.

کلیات فی علم الرجال؛387،460،479، 582.

کمال الدین و اتمام النعمة؛23،264،503، 582.

کنز الدقائق؛254.

کنز العرفان؛24،202،264.

کنز العمال؛264.

الکنز اللغوی؛90.

لباب الآداب؛300،362.

لباب الالقاب؛268،269،270،271، 273،274،362.

لباب الفکر؛274.

اللباب فی علل البناء و الاعراب؛313، 317،362.

لب النظر؛287.

لسان العرب؛48،90،118،119،264، 300،308،316،324،330،331، 340،341،342،343،344،345، 346،347،348،349،350،362، 425،460،522،542،556،571،582.

لسان المیزان؛482.

لطائف المیراث لطائف الورّاث؛482.

اللمع فی العربیة؛313،362.

اللمعة البیضاء؛370،375،408،449.

اللمعة فی تفسیر سورة الجمعة؛274.

اللهجات العربیة فی التراث؛310،325، 362.

لهذا کانت المواجهة؛385،394،460.

ما روته العامة من مناقب اهل البیت علیهم السّلام؛ 426،460.

المبسوط؛382.

ص:632

المبسوط(سرخسی)؛103،262.

المتمسک بحبل آل الرسول؛382.

متن و ترجمه کتاب تعرّف؛400،460.

مثنوی معنوی؛559،582.

المجالس؛543.

مجالس المؤمنین؛383،461.

مجله تراثنا؛263،273.

مجله نور علم؛273.

مجمع الامثال؛343،362.

مجمع البحرین؛91،264،345،363، 396،409.

مجمع البیان؛42،50،51،88،89،107، 117،119،150،177،190،204، 209،256،264،389،391،393، 395،396،461،529،543،544، 576،580.

مجمع الفائدة و البرهان؛384،461.

المجموع(نووی)؛377،399،400،404، 449.

مجموعه آثار استاد مطهری؛416،418، 461.

مجموعه مقالات فاضل سراب؛25،28، 30،266.

مجموعة الشافیة؛298،302،304،306، 309،310،314،316،317،320، 321،322،323،325،326،331، 332،337،363.

المحاسن؛110،262.

محاضرات فی فقه اللغة؛325،363.

المحجة البیضاء؛383.

محرق القلوب؛419،461.

المحلی؛116،261،327.

محن الابرار؛415،417،418،461.

المختلف؛74،264،383.

المخصص؛335،339،340،363.

المخطوطات العربیة فی مرکز احیاء التراث الاسلامی؛287،290،363.

المدارس النحویة؛311،312،324،363.

مدارک الاحکام؛433،461.

مدینة المعاجز؛415،461.

مرآة الشرق؛388،440،462.

مرآة العقول؛199،264،398،462.

المراجعات؛23،262،426،450.

مرثیة الامام الحسین علیه السّلام؛275،363.

مروج الذهب؛420،462.

مزدک نامه؛375،462.

المزهر فی علوم اللغة؛298،339،340، 344،349،363.

مسائل السرویة؛392،450.

المسائل الفقهیة؛47،264.

ص:633

مسائل الناصریات؛385،462.

مسالک الافهام؛24،139،264.

مستدرک الوسائل؛139،264،399، 403،541،582.

المستدرک علی الصحیحین؛23،262، 399،402،450.

مستند العروة الوثقی؛433،462.

مسند احمد؛23،155،325،363،514، 582.

مشارق الشموس؛48،264.

مشارق انوار الیقین؛423،462.

مشرعة بحار الانوار؛390،462.

مشکل اعراب القرآن؛332،363.

مصابیح الدجی؛275.

مصابیح الظلام؛275.

مصاعد الصلاح فی شرح دعاء الصباح؛ 275.

مصباح الفقیه؛433،463.

مصباح المتهجد؛491،569،582.

مصباح المنیر؛48،119،262.

المصباح(کفعمی)؛491،492،580.

مصفاة السفاء لإستصغاء الشفاء؛482.

مصفی المقال؛268،363.

المطالع السعیدة؛298،363.

المطرز فی اللغز؛482.

مطلع الشمس و فردوس التواریخ؛369.

المطول؛301،364.

المعارف؛420،450.

معالم الاصول؛69.

معالم الدین؛265.

معالم المدرستین؛426،463.

معانی الأخبار؛503،513،515،547، 561،577،582.

معانی الحروف؛304.

معانی القرآن؛300،308،364.

معانی القرآن و اعرابه؛308،364.

معاهد التنصیص؛301،364.

المعتبر؛67،239،262.

معجم الاخطاء الشائعة؛415،463.

معجم الادباء؛304،312،324،334، 364.

معجم البلدان؛364،416،463.

المعجم الکبیر؛23،262،403،450.

معجم المطبوعات العربیة؛407،463.

معجم المؤلفین؛268،270،304،311، 312،324،328،334،364.

معجم الوسیط؛137،262.

معجم رجال الحدیث؛471،472،473، 474،475،476،477،582.

المعجم فی معاییر اشعار العجم؛411،450.

ص:634

معجم مقاییس اللغة؛504،582.

معرفة الصحابة؛401.

مغانم المجتهدین؛273.

المغنی(ابن قدامة)؛125،154،262.

المغنی(ابن هشام)؛282،311،325.

مغنی اللبیب؛151،300،310،313، 320،321،322،325،328،338،364.

مغنی المحتاج؛420،463.

مفاتیح الشرایع؛384،463.

مفاتیح الشریعة؛383.

مفتاح السعادة؛311،364.

مفتاح الکرامة؛385،463.

المفصل فی صنعة الاعراب؛308.

المفضلیات؛364.

المقاصد النحویة؛300،329،338،364.

مقالید القصود و موالید العقود فی تفاصیل صیغ العقود؛482.

مقامات الحریری؛334،340،341،342، 343،344،364.

مقام ولایت،در شرح زیارت جامعه کبیره؛ 468.

المقتصد فی شرح الایضاح؛313،365.

المقتضب فی النحو؛312،313،335، 365.

مقتل الحسین؛417،463.

مقتل خوارزمی؛418.

مقتل دربندی؛375،438،463.

مقدمه ای بر فقه شیعه؛266،384،385، 463.

مقدمه شرح زیارت عاشورا؛268.

مقدمة مرثیة الامام الحسین علیه السّلام؛268.

المقرب؛309،313،338،365.

المقنع(صدوق)؛67،262،378،385، 450.

المقنع فی الغیبة(سید مرتضی)؛385.

المقنع فی معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار؛332،365.

المقنعة؛388.

مکارم الآثار؛342.

مکارم الاخلاق؛365،574،582.

ملاذ الاخیار؛398،464.

مناقب آل ابی طالب؛506،582.

مناقب(ابن شهر آشوب)؛401،403، 416،464.

مناقب کهن(مناقب قدیم)؛418.

منتخب الأشباه و النظایر سیوطی؛483.

منتخب الامثال؛275.

منتخب الکلام؛452.

منتخب درة الغواص؛275.

ص:635

المنتخب(طریحی)؛413،415،416، 450.

المنتخب من کتاب ذیل المذیل؛418،450.

منتهی المطلب؛433،464.

المنصف؛303،310،365.

منظومة ملحة الاعراب؛334.

من لا یحضره الفقیه؛48،55،58،67،74، 132،133،135،136،264،385، 387،388،398،460،474،475، 478،499،582.

من وحی القرآن؛394.

منیة الاصول؛275.

منیة المرید؛107،265.

المواقف؛580.

موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السّلام؛426، 464.

الموطأ؛59،416،450.

مهج الدعوات؛494،582.

میراث حوزه اصفهان؛17،18،21،26، 266.

ن،و،ه،ی

الناسخ و المنسوخ؛327.

نثر طوبی(دائرة المعارف قرآن)؛464.

النجوم الزاهرة؛311،324،334،365.

النحو الوافی؛321،365.

نحو میر؛483.

نخبة التبیان فی علم البیان؛20،275.

نخبة المصائب؛275.

نزهة الالباء؛304،312،324،334،365.

نزهة الطرف؛317،366.

نسب عدنان و قحطان؛312.

نصوص و رسائل من تراث اصفهان العلمی الخالد؛27،265.

نظام اللئالی فی الأیام و اللیالی؛483.

نظرات فی اخطاء المنشئین؛415،464.

نفس الرّحمن؛420.

نقباء البشر؛440،465.

النقط و الشکل؛304.

نور البراهین؛394،465.

النهایة؛382.

نهایة الاحکام؛103.

نهایة البدایة لبدایة الهدایة؛483.

النهایة فی غریب الحدیث؛330،341، 343،348،366.

نهج البلاغة؛42،265،424،425،428، 465،550.

نهج الحق؛522،582.

النهریة؛450.

نیل الاوطار؛154.

الوافی؛198،383،384،396،459.

ص:636

الوجیزة فی الکلمات النحویة؛275.

وسائل الشیعة؛43،47،51،74،93، 109،116،121،132،133،135، 153،154،265.

وفیات الاعیان؛304،312،324،328، 366،420،465.

ویژه گیهای اجتهاد و فقه پویا؛385،465.

هدایة الضبط فی علم الخط؛20،267، 275،276،287،299.

هدایة المسترشدین؛69،265،369.

الهدایة(شیخ صدوق)؛67،262،387.

هدیة العارفین؛304،328،366.

همع الهوامع؛298،302،310،313، 316،320،321،322،325،326، 329،330،333،334،336،338،366.

ص:637

مکان ها

الف،ب،پ،ت

آرامگاه فاضل دربندی؛429.

احیاء الکتب العربیة؛355.

اصفهان؛18،25،26،27،28،265، 266،269،327،384،387،451، 458،460،461،481،494،495،581.

الازهر؛355.

انتشارات آل علی علیه السّلام؛458.

انتشارات اساطیر؛400،411،445،460.

انتشارات استاد احمد مطهری؛453.

انتشارات اسلامیة؛464.

انتشارات اسوه؛418،446،465.

انتشارات المکتبة الحیدریة؛457،462، 581،582.

انتشارات امیر کبیر؛461،582.

انتشارات انصاریان؛265.

انتشارات بخشایشی؛440.

انتشارات برهان؛454.

انتشارات بصیرتی؛384،401،447.

انتشارات بقاعی؛401،403.

انتشارات بنیاد بعثت؛448.

انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی؛455.

انتشارات بنیاد کوشانپور؛398.

انتشارات خیام؛265.

انتشارات دانشگاه تهران؛455.

انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی؛265، 447،581.

انتشارات دلیل ما؛452.

انتشارات ذوی القربی؛457.

انتشارات روشن ضمیر؛455.

انتشارات زاهدی؛453.

انتشارات سرور؛461.

انتشارات شریف رضی؛365،399،582.

انتشارات صدرا؛461.

انتشارات طریق المعرفة؛448.

انتشارات کتابچی؛427،459.

انتشارات گلدسته؛265،581.

انتشارات گلها؛581.

انتشارات مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛266.

انتشارات مؤمنین؛263.

انتشارات ناصر خسرو؛264.

ص:638

انتشارات هرمس؛456.

انتشارات هستی ما؛265.

انتشارات یاحقّی؛393.

اندلس؛327.

ایران؛268،356،357،359،361،362، 363،446.

باب النصر؛311.

بصره؛312،420.

بغداد؛312،353،354،355،356، 357،358،360،361،363،364،365.

بیروت؛261،262،263،264،353، 354،355،356،357،358،359، 360،361،362،363،364،365، 366،445،446،448،449،450، 451،452،453،456،457،458، 459،460،461،463،464،465، 478،579،580،581،582.

پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛465.

پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی؛455.

تبریز؛440،450.

تخت فولاد؛26.

تونس؛359،362.

تهران؛261،262،263،264،357، 361،364،440،445،446،448، 449،450،451،452،453،454، 455،456،457،458،459،460، 461،462،463،464،465،579، 580،581.

ت،ج،چ،ح

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛460، 461،579.

جامعة المستنصریة؛360،363.

جامعة قاریونس؛360.

جامعة کاشان؛273،357.

جامعة موصل؛356،359.

چاپخانه سید الشهداء؛264.

چاپخانه کربلایی محمّد حسین؛456.

حجاز؛314،416.

خ،د،ذ،ر

خزانة الکتب العربیة؛353،359.

دار ابن عفّان؛448.

دار احیاء التراث الاسلامی؛359.

دار احیاء التراث العربی؛262،263،354، 355،358،362،364،366،416، 446،450،458،463.

دار احیاء الکتب العربیة؛457،581.

دار الاضواء؛261،358،448،453، 464،581.

ص:639

دار الآفاق الجدیدة؛357،366.

دار الامانة؛358.

دار التعارف للمطبوعات؛354،445.

دار الثقافة؛366،465.

دار الثقلین؛261.

دار الجنان؛354.

دار الجیل؛261،458،580.

دار الحدیث؛364،426،449،464.

دار الحریة؛354،361.

دار الحکمة؛353.

دار الحیاة؛355.

دار الدرایة؛446.

دار الرائد العربی؛354.

دار الرسالة للطباعة؛363.

دار الرشید؛357،365.

دار الشئون الثقافیة العامة؛354،356، 358،362،361.

دار الشروق؛357.

دار الصدیقة الشهیدة؛446.

دار الضیاء؛354.

دار العربیة؛362.

دار العلم للملایین؛261،354،446،448، 580.

دار الفکر؛262،355،356،358،361، 362،363،364،447،448،449، 451،458،580.

دار الفنون؛16.

دار القرآن الکریم؛454.

دار القلم؛358.

دار الکتاب العربی؛261،262،360، 445،448،451.

دار الکتب؛357.

دار الکتب الاسلامیة؛261،262،263، 264،433،449،453،462.

دار الکتب الثقافیة؛362.

دار الکتب الحدیثة؛357.

دار الکتب العلمیة؛262،353،355،356، 358،359،360،361،362،363، 364،365،446،451،456،460، 580،581.

دار الکتب المصریة؛364.

دار الکتب بالقاهرة؛354.

دار الکتب للطباعة و النشر؛359.

دار الکتب مؤسسة المصریة؛365.

دار المرتضی؛465.

دار المعارف؛353،358،363،365، 450.

دار المعرفة؛262،403،450.

دار المفید؛446،450،452،579.

دار الملاک؛453.

ص:640

دار المورخ العربی؛263،464.

دار النّفائس؛449.

دار النهضة العربیة؛353.

دار الهدی؛453.

دار جلال الدین،دار الانصار؛356.

دار ذوی القربی؛446.

دار صادر؛363،365،449،582.

دار مأمون؛364.

دار مکتبة الحیاة؛355.

دار مکتبة الهلال؛357،361،364.

دار نهضة مصر للطباعة؛365.

دانشگاه تهران؛400.

دشت افروز؛272.

دفتر نشر نوید اسلام؛459.

دمشق؛358،359،360،362،365.

ریاض؛446.

ز،ژ،س،ش

زنجان؛369.

ساوه؛269.

سر من رای(سامرا)؛478،492،493، 496،499.

سقیفه؛514.

شام؛559.

شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی؛ 449،452،463.

ص،ض،ط،ظ

صفین؛528.

طبع صیدا؛355.

ع،غ،ف،ق

عالم الکتب؛359،360،363،364.

عراق؛269،359.

غدیر خم؛15.

فرهنگستان زبان و أدب فارسی؛453.

قاهره؛262،311،353،355،356، 358،359،360،362،364،365، 366،450،456،459.

قبر رسول اللّه؛439.

قزوین؛269.

قلعه بنی ثعل؛506.

قم؛26،27،261،262،263،264، 265،268،273،354،356،357، 359،360،361،362،365،366، 390،392،445،446،447،448، 449،450،451،452،453،454، 455،457،458،459،460،461، 462،465،473،474،479،579، 580،581،582.

ک،گ،ل،م

کاشان؛268،269،270،272.

ص:641

کاظمین؛499.

کانون پژوهش؛461.

کتابخانه آستان قدس رضوی؛21،479.

کتابخانه آیة اللّه العظمی گلپایگانی؛479.

کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی؛ 265،354،440،451،452،462، 463،464،579.

کتابخانه ارومیه؛450.

کتابخانه امیر المؤمنین علیه السّلام،نجف اشرف؛26.

کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران؛ 458.

کتابخانه جامع کبیر یزد؛30.

کتابخانه دکتر علی اصغر مهدوی؛30.

کتابخانه طهوری؛452.

کتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان؛30، 31،32،265،372.

کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران؛30.

کتابخانه موزه قونیه؛458.

کتابخانه وزیری یزد؛30،31.

کتابخانه موزه و مرکز أسناد مجلس شورای اسلامی؛458.

کتابفروشی اسلامیة؛461.

کتابفروشی تهران؛450.

کتابفروشی فرهومند؛460.

کربلا؛269،369،413،414،415،417، 418،440.

کعبه؛524.

کفرتوثا؛496.

کوفه؛492.

کویت؛360،362.

گلپایگان؛269.

لبنان؛353،355،354،356،357،358، 359،361،362،363،364،365.

لکهنو هند؛441،454.

لیبی؛362.

مجمع البحوث الاسلامی؛457.

مجمع الذخائر الاسلامی؛265،463.

مجمع العلمی الاسلامی؛445.

مجموعه احیاء آثار الملا حبیب اللّه الشریف الکاشانی؛357.

مدرسة الامام المهدی(عج)؛447،458.

مدینة؛414،416،417،491،497.

مرکز احیاء التراث الاسلامی؛287،290، 363.

مرکز الابحاث العقائدیة؛263.

مرکز الاعلام الاسلامی؛262.

مرکز البحوث و الدراسات العلمیة؛462.

مرکز العالمی للدراسات الاسلامیة؛390، 454.

مرکز العلوم و الثقافة الاسلامیة؛464.

ص:642

مرکز المصطفی؛392،448.

مرکز پژوهشی میراث مکتوب؛458.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛18،19،20،22.

مرکز نشر اسراء؛445،579.

مسجد الحرمین؛438.

مسجد بیت المقدس؛438.

مسجد کوفه؛438.

مشهد(طوس)؛261،455،457،464، 465.

مصر؛353،355،357،363،364،365، 366،474.

مطبعه خیام؛580.

مطبعة آیة اللّه المرعشی النجفی-کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی

مطبعة اثنا عشری؛454.

مطبعة الآداب؛360،464.

مطبعة الاستقلال؛264.

مطبعة الاسلامیة؛361.

مطبعة الحکومیة؛363.

المطبعة الرحمانیة؛353.

مطبعة السنة المحمدیة؛355.

مطبعة العصریة؛360.

المطبعة الکاثولیکیة؛353.

مطبعة المدنی؛362،365.

مطبعة المصطفوی؛362.

مطبعة المنار؛359.

مطبعة النسر الذهبی؛353.

مقابر الصوفیة،قاهره؛311.

مکتب الاعلام الاسلامی؛261،263،264، 265،446،454،582.

مکتب الثقافیة؛358.

مکتبة ابن تیمیة؛450.

مکتبة الامام امیر المؤمنین؛265،460.

المکتبة التوفیقیة؛353،366.

مکتبة الخانجی؛355،362.

مکتبة الرضوی؛262.

مکتبة الروضة الرضویة؛261.

مکتبة الزهرا علیها السّلام؛458.

مکتبة الصادق؛451.

مکتبة الصدوق؛361،453.

مکتبة الصفا؛356،359.

مکتبة الطالب الجامعی؛357.

المکتبة العصریة؛355.

مکتبة العلمیة الاسلامیة؛263،264،580.

مکتبة المثنی؛357،364.

مکتبة المرتضویة؛264،456.

مکتبة المفید؛408،447،463.

مکتبة النجاح؛463.

مکتبة النهضة؛357.

ص:643

مکتبة النهضة المصریة؛459.

مکتبة عزیزی؛462.

مکتبة لبنان؛463.

مکتبة محمد علی صبیح؛456.

مکتبة محمدی؛263.

مکه؛136،137،145،154،160،420، 459،541.

منشورات الفیروزآبادی؛360.

منشورات جامعة النجف الدینیة؛579.

مؤسسه اسماعیلیان؛262،366،384، 455،580.

مؤسسه بعثت؛579.

مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی؛457.

مؤسسه فرهنگی سماء؛454.

مؤسسه مطالعات اسماعیلیه؛458.

مؤسسة آل البیت؛263،264،265،363، 383،399،416،446،452،454، 461،579،582.

مؤسسة الاعلمی؛263،264،389،393، 416،418،450،451،461،580،581.

مؤسسة الآفاق؛464.

مؤسسة الامام الصادق علیه السّلام؛263،581.

مؤسسة الامام المهدی(عج)؛447،579.

مؤسسة الامام الهادی؛262،448،450.

مؤسسة البلاغ؛361.

مؤسسة التاریخ العربی؛262،448.

مؤسسة الحلبی؛262.

مؤسسة الرسالة؛264،353،358،456.

مؤسسة الصادق علیه السّلام؛364.

مؤسسة المحمودی؛459.

مؤسسة المعارف الاسلامیة؛264،399، 415،449،453،462.

مؤسسة النشر الاسلامی جامعة المدرسین؛ 261،263،264،265،361،386، 389،393،433،447،449،452، 455،457،460،463،464،580، 581،582.

مؤسسة النعمان؛463.

مؤسسة الوفاء؛262،580.

مؤسسة دار الهجرة؛262،361،462، 465،582.

مؤسسة سید الشهداء؛262.

ن،و،ه،ی

نجف؛269،448،457،464،478،582.

نشر ادب حوزه؛460،582.

نشر الفقاهة؛459.

نشر الهادی؛449.

نشر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس؛ 455،464.

نشر دار الذخائر؛582.

ص:644

نشر سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛581.

نشر مکتبة الصدر؛579.

نشر مکتبة الهدی؛580.

نشر مؤسسة فقه الشیعة؛582.

نهروان؛528.

وزارة الاعلام العراقیة؛358.

وزارة المعارف العمومیة؛364.

ص:645

فرق،مذاهب،طوایف

اسماعیلیه؛546.

اشاعره؛390،538،550.

امامیه،تشیع-شیعه

تسنن-عامه

حنابله؛538.

رافضی؛495.

شیخیه؛370،391.

شیعه؛15،47،367،368،370،371، 372،388،390،391،394،395، 417،434،435،467،468،469، 494،497،506،515،525،546،551.

صوفیه؛397،400.

عامه؛164،371،394،400،406،431، 434،547.

معتزله؛390،391.

مفوضه؛387.

نصاری-نصرانی

نصرانی؛496،497،529،530،550، 553،557.

واقفی؛204.

یهود؛416،529،530،553،557.

ص:646

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109