ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه : طبرسی، فضل بن حسن، 468 - 548 ق.

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه تفسیر مجمع البیان/ تالیف ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی ؛ ترجمه و نگارش از احمد بهشتی ؛ تصحیح و تنظیم موسوی دامغانی.

مشخصات نشر : تهران : فراهانی ، 13 - .

مشخصات ظاهری : ج.

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی

یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد هفتم: 1352.

شناسه افزوده : بهشتی، احمد، 1314 -، مترجم

شناسه افزوده : موسوی دامغانی، محمد، مترجم

شماره کتابشناسی ملی : 1587907

ص :1

اشاره

ص :2

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدمه

اشاره

تفسیر مجمع البیان و اهمیت آن در میان تفاسیر

اشاره

1-تفسیر و ضرورت دینی آن

2-گفتاری از لجنۀ تصحیح 3-بیوگرافی مؤلف 4-گفتاری از دار التقریب،بقلم استاد بزرگوار محمد تقی قمی 5-مقدمه،بقلم استاد بزرگ،شیخ محمود شلتوت تردیدی نیست که کتاب آسمانی ما قرآن کریم،از کتب عظیم و بسیار پر باری است که همواره افکار و عقول مردم دانشمند و متفکر را بخود جلب کرده و آنها را به مطالعه و تفکر در پیرامون اسرار دقیق و مطالب عمیق آن واداشته است.

از همان روزگاری که آیات کتاب خدا تدریجا بر پیامبر عظیم الشان ما نازل می شد، توجه مسلمانان را به خود جلب می کرد و با توضیحاتی که پیامبر بزرگ اسلام در بارۀ مطالب و اسرار قرآن می داد،افرادی بعنوان نخستین مفسران قرآنی و متخصص در تفسیر،پرورش می یافتند و مسلمین در حل مشکلات قرآن،از افکار و اطلاعات آنها استمداد می جستند.

نه تنها خود قرآن کریم،با صراحت مردم را به تدبر در بارۀ آیات،دعوت می کرد و آنها را که در این راه فکر نمی کردند،مورد نکوهش قرار می داد،بلکه رهبران عظیم الشان اسلام نیز همواره در این راه مشوق مردم مسلمان بودند و آنها را به اینکار وادار می کردند،قرآن کریم می گوید: «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا»

ص :3

(سوره محمد آیۀ 24)یعنی:مگر بر دلهایشان قفل زده شده است که لحظه ای بری رو معارف قرآن گشوده نمیشود و از حقایق قرآن چیزی درک نمی کنند؟ از امام هشتم ع نقل شده است که در هر سه شبانه روزی یک بار قرآن را ختم می کرد و می فرمود:«اگر میخواستم در کمتر از مدت سه روز قرآن را ختم می کردم، لکن بهر آیه ای می رسم،در بارۀ آن و اینکه در چه مورد و در چه وقت نازل شده،فکر می کنم،از اینرو در هر سه روز یک بار قرائت می کنم» (1)همین سفارشها که نسبت به تدبر و تفکر در باره قرآن کریم شده است،مسلمانان را وادار کرد که از صدر اسلام تا امروز،همواره در زمینۀ تفسیر قلم فرسایی کنند و دانش خود را در راه فهم نکات و دقائق قرآنی بکار اندازند.اهل بیت عصمت و طهارت نیز،با توجه به اینکه وحی در خاندان آنها نازل شده و اهل خانه،به اسرار خانه آگاه تر است!کمکهای بسیار شایانی بمفسران کرده و همواره در این راه آنها را رهنمون بوده اند.

بدون تردید با گسترش علوم و معارف بشری و با توجه به اینکه قرآن همچون سر چشمه ای است که تمام معارف از آن می جوشد و همچون مادر علوم،اصل و نسب دانشها به آنجا منتهی میشود،امروز فن تفسیر نویسی راه ارتقا و کمال پیموده و مفسران معاصر،که عمر گرانمایۀ خود را در این راه وقف کرده اند،در راه تکمیل کاری که مسلمانان سلف انجام داده اند و ادای دینی که به اسلام و مسلمین دارند،کوششهای چشمگیری انجام داده اند،اما اینان هر اندازه هم در راه انجام این مسئولیت بزرگ،پیشروی کنند،همواره مدیون کوششهای پیگیر و بیدریغ مفسران سلف هستند و در حقیقت آنها بوده اند که راه را برای هر گونه ترقی و پیشرفت،در علوم قرآن صاف و هموار کرده اند.

مسلمانان امروز،در حقیقت دارای دو وظیفه هستند:یکی احیای علوم و معارف گذشتگان و طبع و نشر آثار ارزنده و پر ارزش آنان و دیگر کوشش در راه تکمیل کاری

ص :4


1- 1) -عیون أخبار الرضا(ع)باب 43

که ایشان تا سر حد امکان انجام داده و انصافاً توفیقات بزرگی هم نصیبشان شده است.

یکی از تفاسیر قدیم،تفسیر مجمع البیان است که در نه قرن پیش،دانشمند عالیقدر امامی و شیعی به تالیف آن دست زد و با موفقیت به پایان رسانید و در صف بهترین تفاسیر قرآنی قرار گرفت.

مفسر بزرگ شیعه و ایرانی مرحوم طبرسی،با استفادۀ از اطلاعات و نظریات مفسران پیش از خود،دینی که در این راه داشت،ادا کرد،و انصافاً علم تفسیر را از نردبان تکامل،چندین درجه بالا برد.هنوز تفسیر مجمع البیان بعنوان دائره المعارف بزرگ قرآن و گنج گرانبهای معارف اسلامی مورد استفاده و بهره برداری دانش پژوهان و محققان است.در دنیای امروز ارزش یک دانشمند،به این است که همواره طالب کشف حقیقت باشد و بر کنار از غوغای تعصب و جمود،راهی را که در پیش دارد،بپوید.این کار ارزش فراوان دارد و تحسین و آفرین مخالف و موافق را بخود جلب می کند.مفسر بزرگ ما این توفیق بزرگ را بدست آورده و کارش در خور تحسین و تمجید همۀ مسلمانان جهان است.

احاطۀ بر آیات قرآن،شرط لازم و عمدۀ تفسیر نویسی است،زیرا اجزای قرآن بیکدیگر پیوند دارد،و تفسیر آیات،محتاج است به اینکه نظائر و نمونه های آنها که در جاهای دیگر قرآن پراکنده است،مورد توجه قرار گیرد.این شرط،در عصر ما بوسیلۀ کشف الآیات ها و مخصوصاً«المعجم المفهرس»تا حد زیادی آسان شده است ولی در دوره های پیش که به احتمال قریب به یقین،برای قرآن کریم کشف الایاتی تهیه نشده بوده است،این کار اشکالات بسیاری داشته و تنها احاطۀ بر قرآن از راه وقوف بر یکا یک آیات و در خاطر بودن موارد مشابه،امکان پذیر بوده است.طبرسی مظهر این امتیاز بزرگ است.او هرگز در تفسیر یک آیه،از توجه به آیات مشابه،که کار تفسیر را آسانتر و در عین حال قابل اطمینان تر می سازد،غفلت نورزیده است.

هرگز منظور ما این نیست که کار گذشتگان طبرسی را تحقیر کنیم.بهر حال طبرسی هر چه باشد،پرورش یافته مکتبی است که قرنها پیشینیان او در آن مکتب شاگردی و

ص :5

استادی کرده و خدمات بزرگی انجام داده اند.طبرسی هم،از راه شاگردی در همان مکتب و استفادۀ از اطلاعات همان استادان سر انجام به پایۀ استادی رسیده و چنین اثر گرانبهایی را بیادگار گذاشته است.

در عصر حاضر،از یک سو وظیفۀ ما این است که همراه سمند تیزتک زمان و دوشادوش ترقیات علمی و فکری گام برداریم و با شاگردی در مکتب مفسران بزرگ سلف، دین خود را ادا کنیم و کسانی بپرورانیم که به تناسب عصر پر شکوه ما طبرسی و مفسر گرانقدر این عصر باشند و از سوی دیگر معارف اسلامی گذشته را که یادگار افکار درخشان طبرسی هاست احیا کنیم.

این دو وظیفه،هر دو در حال انجام شدن است و هیچیک بدست فراموشی سپرده نشده است.نمونۀ انجام وظیفۀ اول دانشمندان بزرگ معاصری است که در حوزه های علمی و در گوشه و کنار جهان اسلام مشغول انجام وظیفه اند و جوانان پر شور و دل شیفته ای است که بدون غفلت و مسامحه،در حال پرورش و پیشرفت هستند و نمونۀ انجام وظیفۀ دوم،کتابهایی است که یادگار فکری گذشتگان است و پی در پی در حال طبع و انتشار است.ما کسانی را که به انجام اینگونه وظیفه ها مشغولند و احساس مسئولیت می کنند،تقدیس می کنیم.

برای نمونه،ترجمه و انتشار ترجمۀ فارسی تفسیر مجمع البیان است که توسط مؤسسۀ انتشارات فراهانی در حال انجام شدن است.ما توفیقات روز افزون مدیر محترم مؤسسه را در ادامۀ اینگونه خدمات از خداوند بزرگ مسألت داریم.

تفسیر مجمع البیان با توجه بمزایایی که گذشت،توانسته است نظر مخالف و موافق را بخود جلب کند،متن عربی آن بارها تجدید طبع شده و در همه جا زیب و زینت کتابخانه هاست،ترجمۀ فارسی آن نیز ظاهراً همین است که برای اولین بار در دسترس علاقمندان فارسی زبان قرار می گیرد.

دار التقریب مصر سالهاست که در راه تقریب میان مذاهب اسلامی کوشش کرده و در این راه،مخصوصاً در جهت جلب علاقۀ برادران مسلمان سنی بمذهب مقدس جعفری

ص :6

موفقیتهایی هم کسب کرده است.یکی از گام های مؤثری که دار التقریب در این راه برداشته،طبع و انتشار تفسیر مجمع البیان است که چنان که گفتیم بر اثر مزایایی که دارد توجه علمای بزرگ تسنن را بخود جلب کرده و حتی بعضی از آنها خود را از مراجعۀ به این کتاب،در راه حل معضلات قرآن بی نیاز نمی دیدند.

برای اینکه خوانندگان محترم،بیش از پیش به اهمیت این تفسیر پی ببرند،توجه آنها را به چند مقدمه که در صدر تفسیر مجمع البیانی است که از طرف دار التقریب به طبع رسیده،جلب می کنیم و ضمناً کاری را که دار التقریب انجام داده است،صمیمانه می ستاییم،انعکاس ترجمۀ فارسی قسمتهای عمده ای از این چند مقدمه،دو فایده دارد:

یکی اینکه توجه خوانندگان را به این نکته جلب می کند که تفسیر حاضر،بقدری عظمت دارد که توجه چند تن از دانشمندان کم نظیر مصری و ایرانی دار التقریب را بخود جلب کرده و آنها را بطبع و مقدمه نویسی آن واداشته است.دیگر اینکه با این کار،حس قدر شناسی همۀ برادران شیعی و امامی را ابراز داشته ایم.

2-گفتاری از لجنۀ تصحیح

استاد محمد محمد مدنی رئیس بخش علوم اسلامی در دانشکدۀ دار العلوم دانشگاه الازهر و عبد العزیز محمد عیسی استاد فقه در دانشکدۀ شریعت دانشگاه مزبور و محمد محمد اسماعیل عبده که در بخش علوم اسلامی دانشکدۀ دار العلوم،مقام مهمی دارد عهده دار تصحیح و شرح شواهد و ضبط کلمات بخش اول هستند،این لجنه،که همۀ افراد آن از دانشمندان نخبۀ اسلامی هستند،تحت عنوان«کلمه اللجنه»می نویسند:

...یکی از مقاصد مهم دار التقریب،این است که برای مسلمانان مختلف جهان راه علم و معرفت را بسوی میراث پر ارزش اسلامی بگشاید و از هر راهی ممکن است برای آنها امکاناتی فراهم کند که بتوانند تبادل فکری داشته باشند و از ذخائر علمی یکدیگر استفاده کنند،زیرا نتیجۀ آن آشنایی و تفاهم و دوستی خواهد بود.

یکی از امتیازات مسلمین این است که دارای کتابی آسمانی هستند که دلهای

ص :7

ایشان با آن پیوندی معنوی و ناگسستنی دارد و با عقل خود خدمتگزار آن هستند...

تفسیر مجمع البیان،بقلم علامۀ طبرسی،دائره المعارف منظم و مرتبی است که تمام فنون قرآن را در خود گرد آورده است.علاوه بر این دارای این امتیاز است که تمام مطالبی که در تفسیر آیات قرآنی از اهل بیت و از مذاهب مختلف تسنن نقل شده،گرد آورده و از این لحاظ منحصر بفرد است.همین موضوع،شیخ الاسلام فقید،شیخ عبد المجید سلیم را وادار کرد که از دار التقریب بخواهد که دست به طبع و نشر این کتاب بزند،وی این تفسیر را زیاد مطالعه می کرد و بر نسخۀ شخصی خود نوشته بود:«این تفسیر،از بهترین تفاسیری است که من مطالعه کرده ام!» همچنین استاد بزرگوار،شیخ محمود شلتوت،رئیس دانشگاه الازهر،در مقدمۀ خود مقام و موقعیت علمی کتاب و عظمت مؤلف و اخلاص علمی وی را ستوده و در اینباره بحث جالبی کرده است.

این عوامل،دار التقریب را به طبع و نشر این کتاب،تشویق کردند.

دار التقریب نیز این کار را بما واگذار کرد.برای انجام این وظیفه،میان دو امر مردد بودیم:یکی اشتیاقی که به انجام این کار علمی و درک ثواب اخروی آن داشتیم و دیگر ترس از اینکه از عهدۀ انجام این وظیفۀ بزرگ بر نیاییم و بار مسئولیت را نتوانیم بمنزل برسانیم.برای رفع تردید استخاره کردیم و به امید اینکه خداوند ما را در این راه یاری کند و دلهای ما را برای اتمام آن نیرومند گرداند و این کار را برای ما از باقیات صالحات قرار دهد،دست به این کار زدیم.

برای تصحیح متن کتاب،مشتاقانه کوشیدیم و تمام نسخه های خطی و چاپی را که در دسترس بودند،مورد استفاده قرار دادیم.یکی از نسخه های خطی،نسخه کتابخانه بزرگ الازهر است که به توصیۀ فقید عالیقدر،شیخ عبد المجید سلیم رئیس سابق دانشگاه الازهر،در اختیار ما گذاشته شد.در این نسخه که بخط ریز نوشته شده و اکثر حروف بدون نقطه است،دقتهای فراوانی شده است.

همچنین نسخۀ چاپی صیدا که چاپ حروفچینی است و قریب 30 سال پیش،

ص :8

استاد علامه شیخ احمد عارف الزین صاحب«العرفان»بطبع رسانیده و اولین نسخه ای است که چاپ حروفچینی شده و شمارۀ آیات در آن نوشته شده است،مورد استفادۀ ما قرار گرفت و از ناشر آن سپاسگزاریم.

3-بیوگرافی مؤلف

امام سعید،ابو علی،فضل بن حسن طبرسی مؤلف کتاب است.اختلاف است که آیا وی اهل طبرستان است یا اهل طبرس که هموزن و معرّب تفرش است.طبرستان و طبرس هر دو از بلاد ایران است.

او سالها در مشهد مقدس رضوی به سر برد،بهمین جهت گاهی هم او را طبرسی مشهدی خوانده اند.در سال 523 به سبزوار رفت و این کتاب را در همانجا برشتۀ تحریر در آورد و در ذی القعدۀ سال 536 کتاب را بپایان رسانید و همانجا وفات یافت و جسدش را بمشهد منتقل کردند و در آنجا بخاک سپردند و اکنون قبر او در آنجا معروف است.

او در قرنهای پنجم و ششم هجری بیش از 90 سال عمر کرد.چهل و پنج سال در قرن پنجم و پنجاه سال در قرن ششم.وفاتش در شب عید قربان سال 548 بود.

در عصر خود یکی از نوابغ مشار بالبنان بود و در بسیاری از علوم،از جمله تفسیر، فقه،نحو،حساب،جبر و مقابله برازندگی داشت.

در بارۀ تفسیر قرآن،غیر از مجمع البیان،تألیفات دیگری هم دارد.یکی «الوسیط»در چهار جلد و دیگر«الوجیز»در یک یا دو جلد.گاهی اولی را «جوامع الجامع»و دومی را«الکاف الشاف عن الکشاف»نامیده اند.بعقیدۀ بعضی هم این دو کتاب،غیر از«الوسیط»و«الوجیز»است.

سبب تألیف کتاب اخیر این بود که او پس از نگارش مجمع البیان تفسیر کشاف زمخشری را دید و روش آن را پسندید،از اینرو کتابی مختصر نگاشت که جامع فواید هر دو کتاب باشد.

در بارۀ اصول عقاید،کتاب«العمده»و در بارۀ اخبار کتاب«حقایق الامور»

ص :9

و در بارۀ«فرایض و نوافل»کتابی بفارسی و کتاب«شواهد التنزیل لقواعد التفضیل»که در همین کتاب ذیل آیه«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...» (سوره مائده آیه 67)از آن یاد می کند و در علم نحو کتاب«المقتصد»را برشته تحریر کشیده است.

اعضای خانوادۀ او،غالباً از دانشمندان بزرگ هستند و ثروت علمی سر شاری به کتابخانه های اسلامی تقدیم داشته اند.یکی از آنها فرزند وی رضی الدین ابو نصر حسن بن فضل صاحب کتاب«مکارم الاخلاق»و دیگر سبط وی ابو الفضل علی بن حسن صاحب کتاب«مشکاه الانوار»و...است.

بسیاری از علمای بزرگ،از جمله فرزندش و ابن شهر آشوب و شیخ منتجب الدین و قطب راوندی و سید ابو احمد و مهدی بن نزار حسینی قاینی و شید شرفشاه بن محمد بن زیاده افطیسی و شیخ عبد اللّٰه بن جعفر دوریستی و شاذان بن جبریل قمی و...از وی روایت کرده اند.

صاحب کتاب لؤلؤ او را از مشایخ و اساتید برهان الدّین محمّد بن علی قزوینی همدانی، مفسر معروف،صاحب کتاب«مفتاح التفسیر و دلایل القرآن»شمرده است.بعضی از علمای فوق شاگرد وی نیز بوده اند.

4-گفتاری از دار التقریب بقلم استاد بزرگوار محمد تقی قمی

فر آورده های فکری مسلمین که در رأس آنها علوم قرآنی قرار دارد،بهمه مسلمانان متعلق است.دانشمندان بزرگ و عالیقدر اسلامی از گوشه و کنار سر زمین های اسلامی در این راه بذل مساعی کرده،میراث ارزنده ای بیادگار گذاشته اند که ما آن را فرهنگ اسلامی نام می گذاریم.فرهنگ اسلامی از بزرگترین فرهنگهایی است که تاریخ شناخته است.این فرهنگ در عصر طلایی خود از بزرگترین فرهنگهای جهان بوده است.

سرعت پیشرفت این فرهنگ بحدی است که محققان را بحیرت واداشته است.

آنها در جستجوی علل این سرعت،گفتگوهای بسیاری کرده اند.غافل از اینکه قبل از هر چیز منشأ آن قرآن کریم بوده است.

ص :10

آری اقوام و مللی به اسلام گرایش پیدا کردند و کتاب خدا را مورد تصدیق قرار دادند و بحقانیت آن معتقد شدند و آن را مبین حقایق و نور پر فروغ و ریسمان استوار خداوند و اصل نخستین تشریع و ملغی کنندۀ امتیازات شوم سفید و سیاه،شناختند.

مسلمانان یکباره دل بقرآن بستند و برای اینکه درست قرائت کنند و معانی و اسرار آن را خوب درک کنند،بکوشش پرداختند.بدین ترتیب عقلها در سطح قرآن تلاقی کردند و افکار بر محور قرآن بگردش در آمدند و دلها از تعلیمات پر ارزش و انسانی قرآن مالا مال شدند.شعله های تعصب قومی و فردی فرو نشست و از اقوام و ملل گوناگون ملتی واحد پدید آمد که تنها به جنسیت عقیده اعتقاد داشت و تنها تعصبش برای فکر توحید بود و تنها بمبانی اسلام افتخار می کرد.

اگر در دنیای اسلام،حوادثی روی نمیداد و دست زمامداران خود سرو نالایق گلوی مردم را نمی فشرد و تعصبات قومی را احیا نمی کرد،بدون تردید،وضع!امروز بهتر از این بود و فرهنگ ما هم چنان در رأس فرهنگها قرار داشت و بسوی تکامل پیش می رفت و انسانها را از غوطه ور شدن در مادیات خشک و دور شدن از معانی روحی باز می داشت.

در چنین شرایطی،چه عاملی باعث شده است که هم چنان فکر اسلامی زنده باشد و مسلمین،علی رغم تمام انحرافاتی که می نگرند و سختی هایی که متحمل می شوند و فتنه های بزرگی که روی داده و بسیاری از حقایق را مسخ کرده،باز هم با اطمینان کامل متوجه اسلام باشند؟! این عامل منحصر بفرد قرآن است که امروز سالم و دست نخورده بما رسیده و هم چنان در میدان نبرد ریشۀ یأس را از دلها می کند و ضعف و زبونی را از جانها طرد می کند و عقلها را چنان روشنی و فروغ می بخشد که از تمام فتنه ها رها می گردند.

چنان که علی(ع)نقل می کند که پیامبر گرامی اسلام فرموده:

-بزودی فتنه هایی روی خواهد داد!پرسیدم،بچه وسیله می توان از آنها رها شد؟فرمود:به وسیلۀ کتاب خدا.در این کتاب اخبار گذشتگان و آیندگان و دستورات زندگی شما آمده است.کسانی است که بطور جدی حق و باطل را فیصله می بخشد و از

ص :11

هوی و هوس مردم برکنار است و دانشمندان هرگز از سر چشمۀ معارف آن سیر نمی شوند و کهنگی و از ارزش افتادن به ساحت آن راه ندارد.کتابی است که هر جباری به آن پشت پا زند،خداوند او را سرکوفت می دهد و هر کس هدایت را از غیر آن بجوید، خداوند گمراهش می کند.این کتاب ریسمان محکم خدا و راه راست است.هر کس به آن عمل کند،مأجور و هر کس به آن حکم کند،دادگر و هر کس به آن دعوت کند، دعوت کنندۀ براه راست است.

کتابی که دارای چنین صفاتی است،شایسته است که پیروان آن،حد اکثر اهمیت را برای آن قائل شوند و برای قرائت آن حد اکثر علاقه را نشان دهند.مردم بی سواد عرب،سواد می آموختند تا بتوانند قرآن را بخوانند و بنویسند.مسلمانان غیر عرب، زبان عربی را فرا می گرفتند تا بتوانند قرآن را بخوانند و از آن استفاده کنند.بنا بر این قرآن مهم ترین عاملی بود که امّت اسلام را بسوی دانش و کمال سوق می داد.خداوند بهتر می دانست که وحی خود را کتاب و قرآن نامید،چه این دو کلمه،هر دو صفت بارز قرائت و کتابت هستند.

هنگامی که احساس کردند که به ضبط اعراب و کلمات قرآن،برای فهم معنای صحیح آن نیازمند هستند،بعلوم صرف و نحو روی آوردند و در راه فهم معانی الفاظ آن به لغت توجه کردند و بهمین منظور اشعار گذشتگان را هم مورد مطالعه قرار دادند.

در نتیجه کتابهای بسیاری بوجود آمد.

سپس بمطالعۀ فصاحت و اعجاز قرآن پرداختند و فنّ بلاغت و معانی و بیان را بوجود آوردند.جالب این است که گروهی بفرا گرفتن«عروض»پرداختند،نه برای اینکه اوزان اشعار را بسنجند،بلکه برای اینکه بفهمند که قرآن کتاب شعر نیست! در این راه سهم عمده،از مسلمانانی است که عربی زبان نبوده و در جزیره سکونت نداشته اند.مثل زمخشری و سیبویه و فیروزآبادی و ابو علی فارسی«فسایی»و جرجانی و کسانی که از سمرقند و بخارا و غرناطه و قرطبه بوده اند.چرا اینان عمر خود را با همۀ نبوغی که داشتند،صرف زبانی کردند که زبان خودشان نبود؟علت این بود که زبان

ص :12

عربی زبان قرآن بود و قرآن در زندگی مردم مسلمان حد اکثر اهمیت را داشت.اگر این کتاب بزبان دیگری هم بود،اینان عمر خود را در راه آن بیدریغ صرف می کردند.

نتیجه این شد که زبان عربی،زبان علم و علما گردید.همانطوری که زبان لاتینی قرنها برای اروپائیان همین حالت را داشت.بلکه کلمۀ عربیت با کلمۀ اسلام مرادف شد.هنوز هم خاور شناسان در تعبیرات خود عربیت را در همین معنی استعمال می کنند.

این علوم،از راه توجه مسلمین به الفاظ قرآن پیدا شدند.بهمین ترتیب از راه توجه مسلمین،بمعانی و مطالب قرآن،درهای دیگری از علوم بروی آنها گشوده شد و مسلمانان طی چند قرن،بعنوان رهبران فکری و صاحبان معارف و علوم،شناخته شدند.

مباحث روانی قرآن،منشأ و سر چشمۀ بسیاری از معارف کلامی و سیر و سلوک های روحی است.

دستوراتی که در بارۀ تفکر در مخلوقات خدا دارد،انسان را وادار می کند که در بارۀ زمین و آسمان و موجودات آنها و در بارۀ قدرت خداوند بتفکر پردازد.

دستوراتی که در بارۀ قبله و وقت نماز و هلال ماه دارد،انسان را بسوی فرا گرفتن حساب و هیأت و جغرافیا سوق می دهد.

داستانهایی که در قرآن در بارۀ گذشتگان و پیامبران آمده،مسلمانان را تشویق کرد که بفرا گرفتن تاریخ پردازند.

توجهی که در قرآن به تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی شده است.

مسلمین را وادار کرد که زبانهای بیگانه را بیاموزند و در بارۀ این کتب،به تحقیق پردازند.

اساس تمام معارف کلامی و معارف فکری معتزله و اشاعره و دیگران،فهمی است که آنها از قرآن داشته اند،بر اثر اینکه تفکرات و اندیشه ها به پیشرفتهای شایان توجهی نائل آمده بودند،اختلافات نیز بمراحل سخت و حساسی رسیدند.

ص :13

هنگامی که دائرۀ تفکر مسلمین توسعه پیدا کرد و احتیاج پیدا کردند که در بارۀ مسائل فکری جدید به استدلال و مناظره پردازند،متوجه علم منطق شدند.

این علم،در میان مسلمین سابقه ای نداشت و بمنظور حفظ عقیده خود از دیگران گرفتند.اما تنها این علم نبود که از دیگران گرفته می شد.علوم دیگری نیز به عنوان سلاح فکری بمنظور حفظ عقیده،از تمدنهای علمی و عقلی قدیم اقتباس کردند.

نمونۀ آن فلسفه است.بعضی از علما احساس کردند که فلسفه می تواند در راه تقویت ایمان مفید باشد،از اینرو فلسفۀ یونان را اقتباس کردند و آن را برنگ اندیشه های خود در آوردند و فلسفه ای که سابقاً در خدمت بت پرستی بود،در خدمت معانی قرآنی از قبیل اثبات یگانگی خدا و قدم و بقا و رسالت و معاد و...درآمد.

توجه بحدیث نیز اساسش توجه به احکام قرآنست.اسلوب قرآن طوری است که در بسیاری از احکام اجمال دارد.این موضوع سبب شد که مسلمین به بحث در بارۀ حدیث پردازند،زیرا پیامبر گرامی اسلام،عهده دار روشنگری و تفصیل اجمال- های قرآن بود.بهمین جهت مسلمین بجمع روایات پیامبر دست بردند و ثروت سرشاری از احادیث،که در هیچ آیینی سابقه ندارد،بوجود آوردند.حدیث نیز از لحاظ نقل و از لحاظ درایت مورد توجه واقع شد و مسائل علم جرح و تعدیل پی- ریزی کردید. در راه استنباط احکام از کتاب و سنت،فقهای نابغه ای ظهور کردند و توانستند از راه اجتهاد،فقه اسلامی را همدوش زمان بجلو برانند.اینها در این راه،خود رهبران فکری و صاحبان رأی و نظر پیشوایان مذاهب فقهی شدند.این مذاهب از برکت اجتهاد،هم چنان رو به تکامل گذاشتند.بدون تردید اگر قرآن نبود،امامان فقه چهار یا شش یا بیشتر،نمی شدند و مذاهب فقهی متعددی که احیاناً مورد تعصب طرفداران خود هستند،تأسیس نمی یافتند و آرای مختلفی که مورد استفادۀ جامعۀ عظیم اسلامی است ظهور نمی کردند.

طبیعی است که میان مذاهب مختلف،اختلافاتی هم پیدا شد.اساس این

ص :14

اختلافات،وقتی است که در بارۀ فهم آیه یا صحت و سقم روایت می شد.از این لحاظ میان مذاهب تسنن و مذاهب شیعه فرقی نیست زیرا همگی تابع یک کتابند و در هیچیک از آیات آن اختلافی ندارند و قرآن را زیر بنای تمام احکام میدانند و همچنین در بارۀ حجیت سنت هم با یکدیگر اختلافی ندارند،زیرا قرآن کریم می گوید:

«هر چه پیامبر بشما دستور دهد بگیرید و هر چه شما را نهی کند،ترک کنید» (سوره حشر آیه 7)پس همۀ مسلمین کوشش داشتند که دستورات قرآن را بکار بندند.

اینکه گروهی از مسلمین را اهل سنت نامیده اند،به این معنی نیست که شیعه اهل سنت نیست و سنت را کنار گذاشتند،زیرا اصل دوم احکام از نظر شیعه نیز «سنت»و حدیث است.

پس هستۀ اصلی اختلاف کجاست؟چه عاملی این دو طایفه را از هم جدا کرده و آنها را در اسلام شاگرد دو مکتب کرده است؟ هستۀ اصلی اختلاف اینجاست.مسلمین می خواهند بدانند سزاوارترین افراد برای رهبری و زمامداری دینی و دنیوی مردم کیست؟آیا پیامبر خدا جهان را بدرود گفت،بدون اینکه تکلیف مسلمین را روشن کرده باشد؟آیا پیامبر خدا مسلمین را در این مسألۀ حیاتی بلا تکلیف گذاشت؟آیا در اینباره نظر قرآن چیست و از پیامبر خدا چه نقل شده است؟ سنی و شیعه،حد اکثر اهمیت را برای قرآن و حدیث و تفسیر و موارد تنزیل قائل شدند و ثروت عظیمی از علوم قرآنی و مباحث عقلی برای ما به ارث گذاشتند.

سیاست زمامداران،آتش این اختلاف را دامن می زد و میان فرزندان اسلام عداوت و کینه بوجود می آورد و قلم هایی نیز برای انجام این نیّت،استخدام میکرد.

اما اساس اختلاف جنبۀ دینی داشت.دلیل این مدعا این است که بسیاری از رجال دینی و علما و فقها و متکلمین و مفسرین و خردوران هر دو طایفه،با اخلاص در برابر این فکر سر فرود آورده اند،هر محققی از اینکه این اختلاف را مولود سیاست یا

ص :15

عوامل دیگری از قبیل انگیزه نژادی و ملی بداند،دچار تردید می شود.آنچه مسلم است این است که سیاست از این اختلاف بهره برداری کرده است.زیرا امام طبرسی و شیخ طوسی و ابو الفتوح رازی و...از بزرگان شیعه در علم تفسیر،از همان کشوری برخاسته اند که زمخشری و فخر رازی و نیشابوری و بیضاوی و...از بزرگان سنی مذهب در علم تفسیر برخاسته اند.کشوری که حجه الاسلام غزالی را پرورش داد،شیخ- الطائفۀ طوسی را هم پرورش داد.

وانگهی دانشمندان اسلامی طوری به مسائل می نگرند که انسان به آسانی نمی تواند درک کند که صاحب این رای جزء کدام فرقه است.

اگر کسی تفسیر امام رازی یا تفسیر امام زمخشری را مطالعه کند،می بیند بسیاری از مطالب آنها مطابق نظر شیعه است.اگر چه مؤلفان کتاب از بزرگان تسنن هستند.

گروهی از دانشمندان از جمله برخی از ائمه تفسیر،بقدری در بحثهای خود معتدل هستند که هر فرقه ای آنها را از خود شمرده اند.

بدون تردید،اینها دلیلی است بر اینکه آنها تحت تاثیر قرآن بپایه ای از ادب و کمال رسیده اند که در خور مقام شایستگان است.

بهر صورت،اینها نتیجۀ ایمان مسلمانان بعظمت قرآن و نتیجۀ عنایتی است که آنها تابع هر مذهبی بوده اند،طی قرنهای مختلف،در کشورهای اسلامی بعلوم قرآن نشان داده اند.

جماعت تقریب،بمنظور ایجاد تفاهم و برادری و شناسایی میان مسلمانان و نزدیک شدن شرقی با غربی و سنی با شیعی،تفسیر مجمع البیان را انتخاب کرد،نویسندۀ بزرگ این تفسیر از افراد منصفی است که هرگز از جادۀ ادب قرآنی منحرف نشده و راه جدال نپیموده است.او مخالف و موافق را از لحاظ بیان دلیل و روایت سند بیک چشم نگریسته است.در نتیجه خواننده تفسیر را از خطای در حکم مصون داشته و کتاب خود را سر مشق جدال«بالتی هی احسن»قرار داده است.

ص :16

هدف جماعت تقریب این است که برای جهان اسلام غذای فکری سالمی فراهم آورد،زیرا دنیای اسلام،برای پایدار ماندن خود بچنین غذایی نیازمند است.

5-مقدمه بقلم استاد بزرگ شیخ محمود شلتوت

شلتوت پس از نقل پاره ای از مطالبی که طبرسی در مقدمۀ کتاب خود آورده، می گوید:

امام سعید،امین الاسلام،ابو علی،فضل بن حسن طبرسی،کتاب خود را که در میان تفاسیر جامع،بی نظیر است،با این عبارات رسا و گویا وصف کرده است.در وصف این کتاب و بیان روش آن،بهتر از این عبارات،چیزی نیافتم...

گفتم این کتاب در میان کتب تفسیر بی نظیر است،زیرا با همۀ گسترش و عمق و تنوعی که در بحثهای آن هست،از لحاظ نظم و ترتیب،دارای خاصیتی است که هیچ کتابی پیش از آن دارای چنین مقامی نبوده است.تقریباً کتابهای تفسیری که بعداً هم نوشته شده،دارای چنین امتیازی نیستند،در تفاسیری که قبل از مجمع البیان نوشته شده است،روایات و اقوالی که در مسائل مختلف وجود داشت،ضبط می شد.بطوری که گاهی فنی با فنی آمیخته می شد و خواننده به سختی می توانست،مطلبی را که میخواست:

از اینجا و آنجا استخراج کند.در پاره ای از موارد مطلب بطور خسته کننده ای تفصیل داده می شد و در پاره ای از موارد،بقدری مطلب خلاصه شده بود که مخل بمقصود بود.

در میان مفسرینی که بعداً آمده اند و مطالب را به تفصیل بررسی و تحقیق کرده اند، گروه قلیلی هستند که توانسته اند تفسیر خود را در جوّ قرآن نگه دارند،بطوری که خواننده احساس کند که در فضای کتاب خدا در حرکت است و ارتباط بحث کاملا با قرآن محفوظ است و چنین نیست که مفسر بخاطر کمترین مناسبتی بسراغ بحثهای دور و دراز رفته باشد.

لکن تفسیر مجمع البیان،یکی از کتابهای جامعی است که توانسته است با

ص :17

بحثهای فراوان و عمیقی که دارد،دارای نظمی بی نظیر باشد و مطالب را دسته بندی و منظم کند و خواص تفسیر را از دست ندهد و توجه داشته باشد که تفسیر فنی است در خدمت قرآن،نه در خدمت لغت و نه در خدمت فقها و نه برای تطبیق قرآن با نحو سیبویه یا بلاغت عبد القاهر یا فلسفه یونان و روم و نه برای تطبیق بر مذاهبی که خود موظفند تابع قرآن باشند نه متبوع آن! یکی از مزایای این روش این است که خوانندۀ کتاب بمقصدی که دارد،بهتر دست می یابد.کسانی که طالب تحقیق در بارۀ لغت یا نحو باشند بفصل مخصوص آن مراجعه می کنند و کسانی که بخواهند در بارۀ قرائتهای مختلف از لحاظ روایت و دلیل تحقیق کنند بفصل مخصوص آن مراجعه می کنند و مطلب خود را به آسانی بدست می آورند و...

بدون تردید،این روش،کار را برای کسانی که مشغول مطالعۀ قرآن هستند، آسان می کند.مخصوصاً در عصر حاضر که مهمترین عاملی که افراد را از مطالعۀ کتب تفسیر باز می دارد،همان دشواریهایی است که در این راه مشاهده می کنند و حوصله اینکه با صبر و استقامت مطلب را دنبال کنند،ندارند.

این بود مزیت این کتاب،از لحاظ نظم و ترتیب،در کنار مزایای علمی و فکری آن 2 برای تألیف،دو روش وجود دارد:

1-اینکه نظر مؤلف،این باشد که عقیدۀ خود را در برابر خوانندگان قرار دهد.چنین مؤلفی تمام کوشش خود را در این راه صرف می کند.بدون اینکه انحرافی پیدا کند،یا راه دیگری هم بخواننده ارائه دهد.

این روش در پاره ای از موارد مقبول است.از جمله اینکه مؤلف بخواهد کتاب خود را برای پیروان مذهب خاصی بنویسد.در این مورد،مؤلف،فرض می کند که

ص :18

خودش و خوانندگانش اصول مذهبی را قبول دارند و آنها را بر همین اساس مخاطب قرار می دهد.

2-اینکه مقصود مؤلف،از کتابش هم مخالف باشد و هم موافق.چنین مؤلفی دانش را از وجهه خاصی مورد توجه قرار می دهد و تمام آرا و ادله را ذکر می کند و پس از آنکه خواننده را در میان آرا و دلایل مختلف بگردش در آورد،نظر خود را هم ذکر می کند.

این روش عمومی تر و از لحاظ خدمت بحق و اخلاص علمی بهتر است.کتبی که بر این اساس نوشته شده است،از لحاظ اسلامی،فایدۀ عمومی دارد و بطائفۀ خاص یا مذهب معینی ارتباط ندارد.

مؤلفین که تابع این روش هستند،با هم مختلفند.برخی با اخلاص تابع این روش هستند و همواره با حق در حرکتند.گاهی از مذهب خود پیروی می کنند و گاهی از مذاهب دیگر.وقتی که اقوال پیروان مذاهب دیگر را نقل می کنند،کمال امانت و دقت را رعایت می کنند.تو گویی خود پیروان آن مذاهب هستند و در بارۀ عقیده و رأی خود گفتگو می کنند،برخی هم به این پایه از اخلاص نرسیده اند.اینها نیز مراتبی دارند و بدترین مراتب آن،این است که نویسنده،مذهب خصم را با تحقیر یاد کند و مخالفین را با القاب زشت نام ببرد.می بینیم برخی از سنیان هنگامی که می خواهند از شیعه یاد کند،می گویند:«قال الروافض...»و هر گاه برخی از شیعه بخواهند از اقوال سنیان چیزی بنویسند،می گویند:«قال النواصب...»و هر گاه حنفی ها بخواهند قولی از شافعیان نقل کنند،می گویند:«قال الشویفعیه...»اینها بر خلاف راه و رسمی است که قرآن در مورد بحث و مناظره بما یاد داده و گفته است:باید «بالتی هی احسن»باشد.

میخواهم بگویم صاحب مجمع البیان تا حد زیادی توانسته است،اخلاص علمی خود را در برابر عاطفه مذهبی خود حفظ کند.او اگر چه کوشش می کند که وجهۀ نظر شیعه را در مسائل خلافی روشن کند و گاهی هم در این راه،تحت تأثیر عواطف مذهبی

ص :19

خود قرار می گیرد،مع الوصف می بینیم هرگز در هماهنگی با عواطف خود و حملۀ بمخالفین مذهب خود راه افراط را نمی پیماید.حق این است که عالم،با کمال انصاف و بصیرت بگوید:«مذهب من صواب است و احتمال دارد که خطا باشد و مذهب دیگران خطاست و احتمال دارد که صواب باشد» وانگهی ما می بینیم که امام طبرسی در پاره ای از مواضع،روایاتی را که مورد تایید مذهبش هستند،نقل می کند،آن گاه نظر دیگری را ترجیح می دهد یا می پسندد.

«مثلا در تفسیر«اهدنا الصراط المستقیم»می گوید:

در معنای صراط مستقیم،وجوهی گفته شده است:

1-منظور کتاب خداست.این وجه از پیامبر(ص)و از علی(ع)و ابن مسعود روایت شده است.

2-منظور اسلام است.این وجه،از جابر و ابن عباس روایت شده است.

3-منظور دین خداست که غیر از آن از بندگان پذیرفته نمی شود.این وجه از محمد بن حنیفه است.

4-منظور پیامبر و ائمه است.چنان که در اخبار ما روایت شده است.

بهتر این است که آیه را حمل بر عموم کنیم.تا همۀ این معانی در آن داخل باشد،زیرا صراط مستقیم،همان دینی است که مشتمل بر توحید و عدل و ولایت کسانی که اطاعتشان واجب است،میباشد و خداوند سفارش آن را کرده است.» بدیهی است که روایت اخیر با مذهب شیعه،تناسب بیشتری دارد و در اخبار شیعه هم همین طور وارد شده است.لکن مؤلف،نه آن را در اول ذکر می کند و نه آن را ترجیح می دهد،بلکه در ردیف روایات دیگر قرار می دهد.آن گاه آیه را حمل بر عموم می کند.چقدر جالب است وقتی که می گوید:«ولایت کسانی که اطاعت شان واجب است!»این عبارت،هم مورد قبول سنی است و هم مورد قبول شیعه.

هر دو قبول دارند که کسانی هستند که اطاعتشان واجب است و در رأس آنها پیامبر و اولو الامر می باشند.جالب بودن این جمله،از این لحاظ است که در مسألۀ ولایت

ص :20

و امامت،به تفصیل نمی پردازد،زیرا مقام،مقتضی آن نیست.بلکه عبارتی می آورد که مورد پسند خاطر همگان باشد و هیچ فکری از آن گریزان نباشد.

طبرسی مثل همۀ مفسرین دیگر برای اسباب نزول آیات،اهمیت خاصی قائل است.بدیهی است که این کار،با عمومیت جاودانی عبارات قرآن سازگار نیست.

لکن تنها امام طبرسی گرفتار آن نیست بلکه او تحت تاثیر پیشینیان خود قرار گرفته و بعدیها نیز از این تاثیر برکنار نمانده اند.بدون شک،منظور آنها این نیست که معنای آیات را منحصر در موارد نزول گردانند.زیرا آنچه مورد ملاحظه است، عمومیت الفاظ است،نه خصوص سبب.

3 مؤلف این کتاب،از دانشمندانی است که از علوم مختلف،آگاهی دارد و ده ها تألیف و تصنیف بیادگار گذاشته است،برخی از تالیفات او در بارۀ موضوعات مذهبی شیعی است.

اما عمدۀ کوشش او در راه تفسیر صرف شده است و این بخاطر علاقه ای بوده، که از زمان جوانی به این کار داشته است.به این مطلب در مقدمۀ تفسیر خود اشاره کرده است.

مورخان،در بارۀ سیرۀ او مطلب جالبی نوشته اند و آن این است که او کتاب مجمع البیان را نوشت و مطالب کتاب تبیان شیخ طوسی را در آن گرد آورد،بدون اینکه از تفسیر کشاف زمخشری اطلاعی داشته باشد.هنگامی که از تفسیر کشاف اطلاع یافت،دست به تالیف کتاب دیگری در زمینۀ تفسیر زد،بنام«الکاف الشاف من کتاب الکشاف»از این اسم بر می آید که در این کتاب،مطالبی را که از تفسیر زمخشری بدست آورده،گنجانیده است-کتاب دیگری هم به او نسبت میدهند که بنام«الوسیط»در چهار جلد،بعد از نگارش کتاب مذکور تالیف کرد.همچنین می گویند.کتابی هم بنام«الوجیز»در یک یا دو جلد نوشت.همۀ اینها در زمینۀ تفسیر نگاشته شده اند.اینها را بدنبال اتمام بزرگترین تفسیر خود«مجمع البیان»

ص :21

تالیف کرد.بعضی از این کتاب ها بنام«جامع الجوامع»نامیده شده است،زیرا میان فرائد تبیان و زواید کشاف،جمع کرده بود.

همین صفات،انسان را در برابر این عالم شیعی به شگفت و حیرت و امیدارد، زیرا او به آنچه خود میدانست و از تبیان شیخ طوسی استفاده کرده بود،اکتفاء نکرد و همین که بکتاب تازه ای دست یافت،کوشش کرد که از مطالب آن نیز بهره مند گردد.

علت اینکه تفسیر مجمع البیان را بهمۀ مسلمین جهان تقدیم می کنم،همین مزایایی است که در این کتاب وجود دارد.تا از دانش سرشار و روش اعتدالی و خلق نیکوی آن برخوردار گردند.

در این کتاب،مطالبی هم وجود دارد که مورد قبول من یا برخی از خوانندگان نیست،اما اینها از عظمت آن نمی کاهد.

مسلمین دارای ادیان و اناجیل مختلف نیستند.آنها دارای دین و کتاب و اصول واحدی هستند.تنها اختلاف در رأی و روایت و روش است.اما همگی تابع کتاب خدا و سنت پیامبر گرامی هستند.لازم است که مسلمانان تبادل فکری و علمی داشته باشند و دست از سوء ظن و طعن و سب بردارند و حق را دنبال کنند و از هر چیزی بهتر آن را برگزینند.

این بود قسمتهایی که از مقدمات تفسیر مجمع البیان طبع مصر،انتخاب و ترجمه و در دسترس خوانندگان محترم قرار داده شد.

قم-مهر ماه 1350 احمد بهشتی

ص :22

[ادامه سوره اعراف]

اشاره

[سوره الأعراف (7): آیات 132 تا 133]

اشاره

وَ قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَهٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (132) فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلطُّوفٰانَ وَ اَلْجَرٰادَ وَ اَلْقُمَّلَ وَ اَلضَّفٰادِعَ وَ اَلدَّمَ آیٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (133)

(1)

ترجمه:

گفتند:هر معجزه ای که برای مسحور کردن ما بیاوری،بتو ایمان نمی آوریم.

ما بر آنها طوفان و ملخ و شپش و غورباغه و خون،که معجزاتی آشکار بودند،نازل کردیم.

آنها تکبر کردند و قومی مجرم بودند.

ص :23


1- 1) -سوره اعراف آیۀ 132 و 133 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 132-133

اشاره
قرائت:

القمل:در قرائت غیر مشهور بفتح قاف و سکون میم خوانده شده است.

لغت:

طوفان:سیلابی که زمین را فرا گیرد.این کلمه ماخوذ از«طوف»است و برخی آن را مصدر دانسته اند،مثل«رجحان و نقصان»اخفش گوید:مفرد آن «طوفانه»است.ابو عبیده گوید: سیلاب تند و مرگ ناگهانی را طوفان گویند:

قمل:شپش بزرگ،ابو عبیده گوید:شپش کوچک است.

اعراب:

مهما:خلیل گوید:«مه»در اصل«ما»بوده و مثل«اما و متی ما»بر آن «ما»داخل و«هاء»تبدیل به الف شده است.برخی هم«مه»را اسم فعل دانسته اند.

فرق«مهما و ما»این است که اولی فقط برای شرط است و دومی مشترک است.

تاتنا:فعل شرط و حذف یاء آن علامت جزم است.

به:این ضمیر به«مهما»بر میگردد.

بها:این ضمیر به«آیه»بر میگردد.

مفصلات:حال

مقصود:
اشاره

وَ قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَهٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ

:قوم فرعون به موسی گفتند:هر معجزه ای که بیاوری،برای اینکه ما را مسحور و شیفتۀ خود کنی تا از دین فرعون دست بکشیم،تصدیق تو نخواهیم کرد.

منظورشان این است که در راه کفر اصرار دارند و ثابت قدمند و در برابر هیچ

ص :24

معجزه ای سر تسلیم فرو نمی آورند.

اکنون بمنظور اینکه نشان دهد که کار موسی مهم و شکست ناپذیر بوده است، می فرماید:

فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ الطُّوفٰانَ

:در بارۀ طوفان،اختلاف است:

ابن عباس گوید:سیل بنیان کنی است که خانه ها را ویران کند.

مجاهد و عطا گویند:مرگ سریع و عمومی است.

وهب بن منبه گوید:به لغت اهل یمن،منظور طاعون است که شب هنگام بر آل فرعون نازل شد و از آنها نه انسانی باقی گذاشت و نه حیوانی.

ابی قلابه گوید:آبله است و قوم فرعون،اولین قومی بود که گرفتار این عذاب شد و بعداً هم برای مردم روی زمین باقی ماند.

ابو ظبیان از ابن عباس روایت کرده است که منظور امر خداست که آنها را در محاصره قرار داد.چنان که می فرماید: «فَطٰافَ عَلَیْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ» (قلم 19:در حالی که آنان در خواب بودند،طواف کننده ای از جانب خداوند آنها را در محاصره گرفت) وَ الْجَرٰادَ :معنای آن ملخ و معروف است.

وَ الْقُمَّلَ

:در این باره اختلاف است.

ابن عباس و مجاهد و سدی و قتاده و کلبی گویند:منظور ملخ های کوچکی است که پر و بال ندارند و منظور از«جراد»ملخ بالدار است.

عکرمه گوید:بچه ملخ ماده است.

برخی گویند:کیک است.

سعید بن جبیر و حسن و عطاء خراسانی گویند:حشرات سیاه رنگ و کوچک است.

به همین جهت،حسن این کلمه را بفتح قاف و سکون میم خوانده است.

از سعید بن جبیر نقل شده است که:منظور کرمی است که از گندم بیرون می آید.

ص :25

وَ الضَّفٰادِعَ وَ الدَّمَ آیٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ

:مجاهد گوید:یعنی:طوفان و ملخ و قمل و قورباغه و خون،معجزات آشکار و دلایل واضحی بودند که موسی نشان داد.

برخی گفته اند:منظور از«مفصلات»این است که این معجزات از یکدیگر جدا بودند.

فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ

:آنها از قبول حق و ایمان بخدا تکبر کردند و مردمی عاصی و کافر بودند.

داستان

ابن عباس و سعید بن جبیر و قتاده و محمد بن اسحاق بن یسار و علی بن ابراهیم- بروایت از امام باقر و امام صادق علیهما السلام-گویند:

هنگامی که ساحران ایمان آوردند و فرعون مغلوب شد و با قومش براه کفر، استوار ماندند،هامان بفرعون گفت:

بنی اسرائیل بموسی ایمان آورده اند.آنها را زندانی کن.فرعون تمام افرادی را که ایمان آورده بودند،زندانی کرد.خداوند آنها را گرفتار کرد و دچار قحطی شدند.سپس بر آنها طوفان نازل کرد و خانه های آنها را ویران ساخت و آنها در صحرا خیمه زدند.خانۀ قبطیان را آب فرا گرفت،اما خانۀ اسرائیلیان را آب فرا نگرفت.زمین های زراعتی در زیر آب مستور شد و نتوانستند زراعت کنند.به موسی گفتند:از خداوند بخواه که ما را از این باران نجات دهد تا به تو ایمان بیاوریم و بنی- اسرائیل را همراه تو بفرستیم.موسی دعا کرد.و آنها نجات یافتند،اما ایمان نیاوردند.هامان به فرعون گفت:اگر بنی اسرائیل را آزاد کنی،موسی بر تو غالب می شود و ترا مغلوب می سازد.در این سال خداوند،زمین ها را سبز و خرم کرد و قحطی و گرسنگی از میان رفت.در سال دوم و بقولی در ماه دوم،خداوند ملخ فرستاد و تمام زراعتها را خورد.آن گاه بخوردن درها و لباسها و اثاثیه ها پرداخت.ملخها در خانه های بنی اسرائیل وارد نمی شدند و فرعون و مردم،از این بلا بدست و پا و بدبختی افتادند.فرعون به موسی گفت:از خداوند بخواه ملخ ها را دفع کند،تا بنی اسرائیل

ص :26

را آزاد کنیم.موسی دعا کرد و پس از آنکه هفت روز،از شنبه تا شنبه،گرفتار بودند، ملخها رفتند.گویند:موسی بیرون آمد و با عصای خود بطرف شرق و غرب،اشاره کرد و ملخها از همانجا که آمده بودند،بازگشتند.باز هم هامان مانع شد که فرعون بنی اسرائیل را آزاد کند.سال سوم و بقولی در ماه سوم،خداوند ملخهای ریز بی بالی فرستاد.اینها بدترین ملخها بودند و در مدت کوتاهی همه چیز را خوردند و زمین را عریان کردند.

برخی گویند:موسی مامور شد که به قریۀ عین الشمس رود و عصای خود را بر تلی از رمل بزند. همین که عصای خود را بر آن زد،شپش های بسیاری تولید شدند و بجان مردم افتادند.

سعید بن جبیر گوید:کرمهایی در گندمها پیدا شدند و شروع کردند بخوردن گندمها.بطوری که اگر کسی مقداری گندم به آسیا می برد،چیزی از آن باقی نمی ماند.

این بلاء بسیار سخت بود،مو و پوست و مژگان چشمشان را میخورد و خواب را بر چشم آنها حرام میکرد.

فرعون به موسی گفت:دعا کن خداوند این بلا را از ما دور کند،تا بنی- اسرائیل را آزاد کنم.موسی دعا کرد و بعد از هفت روز،از شنبه تا شنبه بلا دفع شد.

باز هم بوعدۀ خود وفا نکردند.

سال چهارم و بقولی ماه چهارم:قورباغه بر آنها نازل شد،بطوری که لباس و خوراک و آب و خانه ها همه را فرا گرفت و غذاهای آنها را فاسد کرد و عرصۀ زندگی بر آنها تنگ شد و اگر دهان خود را باز می کردند که غذایی بخورند.قورباغه وارد آن می شد.باز هم با چشم گریان بموسی روی آوردند و گفتند اینبار توبه می کنیم و دیگر باز نمی گردیم.از خدا بخواه تا ما را نجات بخشد.هفت روز از شنبه تا شنبه، از نزول این بلا گذشته بود که موسی دعا کرد و خداوند آنها را آسوده گردانید.

باز هم عهد شکنی کردند.سال پنجم خون نازل شد و آب نیل را فرا گرفت.قبطی

ص :27

آب نیل را خون آلود می دید و سبطی صاف و زلال!فرعون داشت از تشنگی می مرد و از روی ناچاری چوب درختان مرطوب را می جوید.مدت هفت روز خوراک و نوشابۀ آنها خون بود.زید بن مسلم گوید:گرفتار خونریزی بینی شده بودند!بار دیگر نزد موسی آمدند و تقاضا کردند که دعا کند و آنها را نجات دهد،تا ایمان آورند.

لکن موسی دعا کرد و خداوند آنها را نجات داد و ایمان نیاوردند.

ص :28

[سوره الأعراف (7): آیات 134 تا 136]

اشاره

وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَیْهِمُ اَلرِّجْزُ قٰالُوا یٰا مُوسَی اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا اَلرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (134) فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ اَلرِّجْزَ إِلیٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِی اَلْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ (136)

(1)

ترجمه:

همین که گرفتار عذاب شدند،گفتند:موسی،نزد پروردگارت بعهدی که پیش تست برای ما دعا کن.اگر ما را از عذاب نجات دهی،بتو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را همراه تو می فرستیم.همین که با فرا رسیدن وقت تعیین شده،عذاب را از آنها برداشتیم،پیمان شکنی کردند.از اینرو از آنها انتقام گرفتیم و آنها را در دریا غرق کردیم،زیرا آیات ما را تکذیب کردند و از آن غفلت داشتند.

ص :29


1- 1) -سوره اعراف آیه 134 تا 136 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 134 تا 136

اشاره
لغت

رجز:در اصل دوری از حق.مثل«و الرجز فاهجر»(المدثر 5:از عبادت بت دوری کن)عذاب هم رجز است،زیرا کیفر دوری از حق است.«رجز»لرزش پای شتر،بطوری که نتواند بخوبی راه برود.نوعی از شعر را هم بمناسبت این که همراه تحرک و لرزش ادا می شود،رجز می گویند.

نکث:پیمان شکنی یم:دریا.شاعر گوید:

دویه و دجی لیل کانهما

یم تراطن فی حافاته الروم

یعنی:بیابانی وسیع و شبی ظلمانی که گویی دریایی است که رومیان در کرانه های آن بزبان عجمی سخن می گویند.

غفلت:حالتی است که غیر از آگاهی و بیداری است.

اعراب

اذا:این کلمه ظرف مفاجاه است و بجمله اضافه نمیشود.بلکه مثل«هناک» است.گاهی بدنبال آن فقط اسم می آید،مثل«خرجت فاذا زید»مقصود این است که از آنها انتظار بود که به پیمان خود وفا کنند،اما ناگهان پیمان شکنی کردند.

مقصود

اکنون خداوند از حال آنها خبر دارد،می فرماید:

وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قٰالُوا یٰا مُوسَی ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ

:حسن و قتاده و مجاهد گویند:منظور عذابی است که بوسیلۀ طوفان و...دامنگیر آنها شده بود.از امام صادق(ع)روایت شده است که برف سرخ بر آنها بارید و آنها این بلا را

ص :30

موجب هلاک و پریشانی بود،قبلا ندیده بودند. همین که گرفتار این بلاها شدند،نزد موسی رفتند و گفتند:خداوند همیشه دعای تو را مستجاب می کرد.از خدا بخواه تا ما را نجات دهد.برخی گفته اند:یعنی طبق آن عهدی که داریم و اگر ایمان بیاوریم، خداوند بلا را دفع می کند،خدا را بخوان.ابو مسلم گوید:یعنی خدا را بعهد نبوت بخوان.طبق این معنی،باء برای قسم است،یعنی بحق نبوتی که خداوند بتو داده است که اگر دعا کنی ما را نجات می دهد.

لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ

:اگر عذاب را از ما دور سازی،به رسالت تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را از خدمت و کارهای سخت آزاد می کنیم و با تو می فرستیم.

فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلیٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ

:منظور از «اجل»مدتی است که خداوند برای آنها تعیین کرده بود.یعنی همین که مدت مقدر و تعیین شده،فرا رسید و عذاب را از آنها دور ساختم،عهد شکنی کردند.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ

:بر اثر کردار و رفتار ناپسندشان از آنها انتقام گرفتیم و آنها را بدریا غرق کردیم،زیرا آیات و حجج ما را تکذیب کردند و نبوت موسی را تصدیق نکردند.عذاب هنگامی بر آنها نازل شد که غافل بودند.برخی گویند:یعنی کارهای غفلت آمیز ایشان باعث نزول عذاب شد .

ص :31

[سوره الأعراف (7): آیه 137]

اشاره

وَ أَوْرَثْنَا اَلْقَوْمَ اَلَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اَلْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنٰا مٰا کٰانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مٰا کٰانُوا یَعْرِشُونَ (137)

(1)

ترجمه:

مردمی را که ضعیف شده بودند،وارث شرق و غرب زمین که آن را برکت داده بودیم،کردیم و سخن نیکوی خداوند بر بنی اسرائیل بواسطۀ اینکه صبر کردند،تمام شد و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند و باغهای آنها را تباه کردیم.

ص :32


1- 1) -سوره اعراف آیه 137 جزء 9 سوره 7

بیان آیۀ 137

اشاره
قرائت:

یعرشون:ابن عامر و ابو بکر بضم راء و دیگران بکسر راء خوانده اند.اما کسر راء فصیح تر است.

لغت:

یعرشون:ابو عبیده گوید:یعنی بنا می کنند.«عرش مکه»یعنی بنای مکه

اعراب:

مَشٰارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا

:ممکن است مفعول«اورثنا»یا مفعول فیه باشد.

برخی گویند:مفعول فیه برای «یستضعفون»است.بنا بر این«هاءِ»در«فیها» به«التی»که صفت«ارض»محذوف است باز می گردد و محل آن نصب است به «اورثنا».

مقصود:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا

:بدنبال مطالب پیش می فرماید:قوم بنی اسرائیل را که بر اثر ظلم قبطیان ضعیف شده بودند،قدرت بخشیدیم و پس از هلاک فرعون،سراسر قلمرو کشور فرعون را در اختیار آنها گذاشتیم و بوسیلۀ زراعت و میوه و جاری کردن چشمه ها و نهرها آنجا را برکت دادیم.

حسن گوید:قلمرو کشور فرعون شام و مصر بود.قتاده گوید:شرق و غرب شام بود.جبائی گوید:مصر بود.زجاج گوید:داود و سلیمان از بنی اسرائیل بودند و بر کشور فرعون حکومت کردند.

وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا

:وعدۀ نیکویی که

ص :33

خداوند به بنی اسرائیل داده بود تحقق یافت.دشمنشان نابود شد و بر سرزمین وی دست یافتند.وفای به وعده،از لحاظ اینکه همراه ارزانی داشتن نعمت است،بمنزلۀ تمام سخن است.برخی گویند:«کلمۀ حسنی»این آیه است: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ...» (قصص 5)حسن گوید:تمام کلمات خدا نیکوست زیرا وعده است به چیزهایی که پسندیده است و مقصود وعدۀ بهشت است.بهر صورت، آنها از این لحاظ،مشمول عنایات و الطاف خداوندی شدند که در برابر آزارهای فرعونیان صبر کردند و بکارهای سخت،تن دادند.

وَ دَمَّرْنٰا مٰا کٰانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مٰا کٰانُوا یَعْرِشُونَ

:خانه ها و کاخهای فرعون و فرعونیان و درختها و باغهای آنها و بقول ابن عباس سقف های ایشان را ویران کردیم .

ص :34

[سوره الأعراف (7): آیات 138 تا 140]

اشاره

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلیٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلیٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ قٰالُوا یٰا مُوسَی اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَهٌ قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِیهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (139) قٰالَ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَبْغِیکُمْ إِلٰهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (140)

(1)

ترجمه

بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم.آن گاه بقومی گذشتند که در پیشگاه بتها سر فرو می آورند.گفتند:موسی،برای ما هم خدایی قرار ده،چنان که آنها را خدایی است.موسی گفت:شما مردمی نادان هستید.آنچه اینان به آن مشغول هستند،تباه میشود و کردار آنها باطل است.گفت:آیا جز خدای یکتا برای شما معبود دیگری بجویم، حال آنکه او شما را بر مردم جهان برتری داده است؟!

ص :35


1- 1) -سوره اعراف آیه 138 تا 140 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 138 تا 140

اشاره
قرائت

یعکفون:کوفیان-بجز عاصم-این کلمه را بکسر کاف و دیگران بضم خوانده اند و هر دو صحیح است.

لغت:

مجاوزه:خارج کردن از حد بحر:این کلمه در اصل به معنای گشایش است.شتر گوش شکافته را«بحیره» گویند،زیرا میان دو قطعۀ گوش آن فاصله افتاده است.«تبحر»در علم،یعنی وسعت معلومات.

عکوف:درنگ کردن.«اعتکاف»ماندن در مسجد است.

متبر:هلاک شد.طلا را بدو جهت«تبر»گویند:یکی اینکه معدن هلاکت است و دیگر اینکه بظرف شکسته«متبر»گویند و قراضۀ آن«تبر»است.

اعراب:

کما:«ما»در اینجا کاف را از عمل بازداشته،زیرا ما بعد آن جمله است.

بصیر گوید«ما»مصدریه است که متصل بظرف شده،چنان که متصل به مبتدا و خبر می شود.مثل«کما سیف عمر و لم تخنه مضاربه»ممکن است«ما»به معنای «الذی»و ضمیر«لهم»عائد به آن باشد و در این صورت«آلهه»بدل یا خبر مبتدای محذوف است.

مٰا هُمْ فِیهِ

:موصول وصله و در محل رفع و نائب فاعل«متبر»و همچنین «مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ» که فاعل«باطل»است.

ابغی:دارای دو مفعول است:«کم و الها»و«غیر»حال است.

ص :36

مقصود

اکنون خداوند از حال بنی اسرائیل خبر داده،می فرماید:

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلیٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلیٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ

:

دریای نیل را برای بنی اسرائیل شکافتیم و با ظاهر کردن راه هایی خشک آنها را عبور دادیم.آن گاه فرعون و قومش را در آن هلاک کردیم.پس از عبور از دریا بقومی برخوردند که سرگرم پرستش بتها بودند.

قتاده گوید:این قوم بت پرست از لخم بودند که در«رقه»سکونت گزیده بودند.

ابن جریح گوید:بت آنها به شکل گاو بود و همین،منشأ گوساله پرستی اسرائیلیان شد.

قٰالُوا یٰا مُوسَی اجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَهٌ

:گفتند:موسی،برای ما هم چیزی آماده ساز تا مثل این قوم،بعبادتش پردازیم.این سخن کفر آمیز را ممکن است جاهلان قوم گفته باشند،نه مؤمنان.علت این پیشنهاد این بود که انسان هر چه را ببیند،به آن مایل می شود و می خواهد داشته باشد.این آیه دلالت دارد بر اینکه آنها بعد از دیدن آن همه معجزات روشن هنوز هم در جهالت بودند و فکر می کردند عبادت غیر خدا هم جایز است و توجه نداشتند که بت شایستۀ پرستش نیست.ممکن است آنها تصور کرده باشند که از راه عبادت بت هم می شود بخدا تقرب یافت و الا آنها معتقد بودند که خداوند شبیه چیزی نیست و هیچ چیز نمی تواند با خداوند برابری کند.چنان که خداوند از مشرکین نقل می کند که: «مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ» (زمر 3:آنها را پرستش نمی کنیم مگر بمنظور قرب بخدا) قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ :موسی در جواب آنها گفت:شما مردمی نادان هستید و از عظمت و صفات خداوند بی خبرید.اگر خدا را درست شناخته بودید،چنین خواهشی نمی کردید.این معنی از جبائی است.ابن عباس گوید:یعنی شما از نعمت خدا بی خبرید.

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِیهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:این قوم بت پرست،از پرستش بتها خبری نمی بینند و بهلاکت می رسند و عمل آنها باطل است و برای آنها سودی ندارد و دفع ضرری نمی کند.باطل شدن چیزی به این است که منهدم و ویران گردد یا

ص :37

نادرست باشد.

قٰالَ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَبْغِیکُمْ إِلٰهاً

:موسی بعد از آنکه رفتار بت پرستان را مورد نکوهش قرار داد،بقوم خود فرمود:آیا جز خداوند یکتا،برای شما خدایی دیگر جستجو کنم که به پرستش آن بپردازید.

وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ:

حسن و جبائی گویند:یعنی خدای یکتا شما را بر مردم زمانتان برتری داد.

برخی گویند:یعنی خداوند سبحان،به شما فضائلی بخشیده،که به احدی نبخشیده است.این فضائل این است که دو مرد از خود شما در میان شما برگزیده است تا بهتر بتوانید سخنانشان را قبول کنید و شما را بطور شگفت آمیزی از آزار و اذیت فرعونیان نجات داد و سر زمین و خانه و ثروت آنها را بشما بخشید .

ص :38

[سوره الأعراف (7): آیات 141 تا 142]

اشاره

وَ إِذْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (141) وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ اَلْمُفْسِدِینَ (142)

(1)

ترجمه:

هنگامی را بیاد آورید که شما را از فرعونیان نجات دادیم.آنها شما را خوار و ذلیل و گرفتار عذاب سخت می کردند.پسرانتان را می کشتند و زنانتان را زنده می گذاشتند.در این نجات،نعمت بزرگی بود از جانب خداوندتان.با موسی سی شب مواعده کردیم و بده شب تمام کردیم و او میقات پروردگارش را در چهل شب،به پایان رسانید و به برادرش هارون گفت:در میان قوم من خلیفۀ من باش،و اصلاح کن و پیرو راه تبه کاران مباش.

ص :39


1- 1) -سوره اعراف آیه 141 و 142 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 141

اشاره
قرائت

انجیناکم:ابن عامر«انجاکم»و دیگران«انجیناکم»خوانده اند.

یقتلون:نافع به تخفیف و دیگران به تشدید خوانده اند.

مقصود:

اکنون خداوند بنی اسرائیل زمان پیامبر گرامی اسلام را مخاطب ساخته،از راه امتنان می فرماید:

وَ إِذْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ

:بیاد آورید هنگامی را که شما را از دست فرعونیان که شما را بخواری و ذلت کشانده و به شکنجه های سخت گرفتار کرده بودند،نجات دادیم.

یُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ

:پسران شما را می کشتند و دختران شما را برای کلفتی و خدمتگزاری باقی می گذاشتند.

وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ

:سر انجام نعمت خدا شامل حال شما شد و از شر آنها رهایی یافتید.و این نعمت،بزرگ بود.برخی گویند:یعنی اینکه خداوند مدتی شما را در میان قوم فرعون نگاه داشت،بلای بزرگی بود.تفسیر این آیه،در سورۀ بقره گذشته است.

ص :40

بیان آیه 142

اشاره
لغت:

میقات:فرق آن با«وقت»این است که میقات،زمان یا مکانی است که برای کاری تعیین شده و وقت،زمانی است که ممکن است تعیین شده یا نشده باشد.بهمین جهت می گویند:«مواقیت حج»یعنی جاهایی که برای احرام تعیین شده است.

مقصود:

اکنون خداوند بدنبالۀ نعمتهایی که به بنی اسرائیل ارزانی داشته،اشاره میکند و میفرماید:

وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ

:در سورۀ بقره،فرمود: «أَرْبَعِینَ لَیْلَهً» و در اینجا نفرمود:در بارۀ آن چند وجه گفته شده است:

1-مدت اقامت موسی،ماه ذی القعده و ده روز اول ذی الحجه بود.اگر می گفت «اربعین لیله»معلوم نبود که ابتدای آن اول ماه بود و همچنین معلوم نبود که ایام، پیاپی بود و نیز معلوم نبود که ماه معینی بوده است.این قول از فراءِ و مطابق نظر مجاهد و ابن عباس و ابن جریح و مسروق و بیشتر مفسران است.

2-خداوند سی شب با موسی وعده گذاشت که روزه بگیرد و از راه عبادت به خداوند تقرب یابد،بعد آن سی شب را با ده شب با تمام رسانید تا وقت مناجات موسی فرا رسید.برخی گفته اند:این همان ده روزی است که تورات در آن نازل شده است و از این جهت،جداگانه ذکر شده است.

3-موسی بقوم خود گفت سی روز از شما دور می شوم تا بر آنها آسمان باشد، آن گاه ده روز دیگر اضافه کرد و این خلف وعده نبود،زیرا هر گاه چهل روز،دور باشد سی روز هم دور بوده و بقول خود وفا کرده است.این قول از امام باقر علیه السلام است.قریب

ص :41

بهمین مضمون از حسن است که در اصل چهل شب وعده گذاشته شده بود که در اینجا برای تأکید به تفصیل و در آنجا به اجمال ذکر شده است.

فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً

:این جمله را ذکر می کند با اینکه از جملۀ پیش بر می آید که مدت اقامت موسی چهل شب بوده است.مقصود از این بیان و تفصیل،همان چیزی است که نویسندگان،آن را«فذلکه» (1) می نامند.اگر این جمله را ذکر نمیکرد، ممکن بود تصور شود که موسی سی شب را بده شب تمام کرده است.در سورۀ بقره،در بارۀ معنای«مواعده و وعد»گفتگو کرده،گفتیم که«اربعین»حال است.

وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ

:موسی هنگامی که به میقات می رفت،به برادرش هارون گفت:تو در میان قوم جانشین من باش و در راه صلاح گام بگذار.برخی گویند:یعنی در غیبت من فاسد آنها را اصلاح کن.برخی گویند:

یعنی آنها را بطاعت خداوند وادار.

وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ

:راه معصیت کاران را مپیمای و کمک ظالمان نباش.منظور اصلاح قوم است.اگر چه مخاطب را برادرش قرار داده است.علت اینکه موسی هارون را امر می کند که:در میان قوم جانشین و نائب او باشد،با اینکه خود هارون پیامبر مرسل است،اینست که ریاست بر هارون و قوم از آن موسی بود و جایز نبود که هارون هم موسی را جانشین خود سازد.از اینجا بر می آید که مقام امامت از مقام نبوت جدا می شود و داخل آن نیست.گروهی از پیامبران،علاوه بر نبوت دارای مقام امامت هم بوده اند.هارون اگر می توانست علاوه بر نبوت،دارای مقام امامت هم باشد،لازم نبود که موسی او را خلیفۀ خود کند و مقام امامت را به او واگذار سازد.

ص :42


1- 1) -یعنی:خلاصه کردن مطلب

[سوره الأعراف (7): آیه 143]

اشاره

وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ اُنْظُرْ إِلَی اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُؤْمِنِینَ (143)

(1)

ترجمه:

همین که موسی به میقات ما رسید و پروردگارش با او تکلم کرد،گفت:پروردگارا، خود را بنمایان تا ترا بنگرم.خداوند فرمود:هرگز مرا نمی بینی.لکن کوه را بنگر اگر بر جای خود استقرار یافت،مرا خواهی دید.همین که خداوند برای کوه تجلی کرد، کوه را متلاشی کرد و موسی بیهوش افتاد.هنگامی که بهوش آمد،گفت:منزهی تو.

بدرگاه تو توبه کردم و من أوّلین مؤمنانم.

ص :43


1- 1) -سوره اعراف آیه 143 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 143

اشاره
قرائت:

دکا:کوفیان-بجز عاصم-در اینجا و در سورۀ کهف به مد و دیگران در هر دو جا بقصر و تنوین خوانده اند.عاصم نیز در سورۀ کهف بمد خوانده است.

دک:به معنای کوبیده و دکاءِ تپه ای است که فروتر از کوه و برتر از زمین باشد.

لغت:

تجلی:ظهور،اعم از اینکه بدلالت باشد یا به آشکار شدن.

مقصود:

اکنون در پیرامون داستان میقات می فرماید:

وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ

:موسی به جایگاهی که برای او تعیین کرده بودیم،آمد،تا با او سخن گوییم و تورات را بر او نازل کنیم.ممکن است منظور از«میقات»زمانی باشد که خداوند تعیین کرده بود که موسی به آنجا رود،زیرا لفظ میقات هم برای زمان بکار می رود و هم برای مکان.

بهر صورت،خداوند در آنجا بدون واسطه،با موسی سخن گفت.در اینجا تعیین نکرده است که کلام خدا را از کجا شنید،لکن در جاهای دیگر گفته است که از درخت شنید.

بنا بر این درخت،محل خروج صدا بود.زیرا صدا عرض است و باید قائم به جسم باشد.برخی گفته اند:در اینجا خداوند صدا را از ابر بگوش موسی رسانید،موسی از فرصت استفاده کرد و گفت:خدایا خود را بمن بنمای تا ترا بنگرم.علما در بارۀ علت این درخواست،اختلاف کرده اند،زیرا موسی می دانست که خدا را نمی توان بوسیلۀ حواس رؤیت کرد.اقوال علما از اینقرار است:

ص :44

1-جمهور می گویند:برای خودش درخواست رؤیت نکرد.بلکه برای قومش درخواست کرد،زیرا آنها می گفتند:تا خدا را آشکارا ننگریم،بتو ایمان نمی آوریم.

از اینرو پس از آنکه خداوند آنها را هلاک کرد،گفت:ما را به سبب کردار سفیهان هلاک می کنی؟!(آیه 155 همین سوره) پرسش اگر جایز باشد که برای قوم درخواست رؤیت کند،با اینکه می داند که رؤیت خداوند محال است،جایز است که سایر خواسته های ایشان را هم که محال بود،از خداوند درخواست کند.

پاسخ تفاوت این است که هر گاه آنها شک در جواز رؤیت داشته باشند،همین که بشنوند که خداوند دیدنی نیست،شکشان بر طرف می شود،زیرا خداوند حکیم و گفتارش راست است.بنا بر این جوابی که از جانب خداوند می رسد،شک آنها را بر طرف می کند، اما شک در جواز جسم بودن خداوند،از این راه بر طرف نمی شود،زیرا کسی که جسم است،ممکن نیست بی نیاز و عالم بهمۀ معلومات باشد و جوابی که داده می شود، مفید یقین نیست و نفعی ندارد.

برخی از علما گفته اند:جایز است که موسی با علم باستحالۀ رؤیت،برای قوم خود درخواست رؤیت کند،زیرا این کار به صلاح قوم است.منتهی پیامبر باید خودش عالم باشد که آنچه درخواست می کند،از محالات است و مقصودش این است که از راه لطف،جوابی از جانب خداوند داده بشود، 2-منظور موسی این نبود که خدا را بچشم بنگرد،بلکه می خواست پاره ای از نشانه های آخرت به او نشان داده شود،تا معرفت کامل حاصل شود و شک و تردیدها زایل گردد و نیازی نداشته باشد که برای قوم بنی اسرائیل استدلال کند و آنها انکار کنند.نظیر آن سؤالی است که ابراهیم از خداوند کرد که کیفیت زنده شدن مردگان را که او از راه استدلال،پذیرفته و معتقد شده بود،به او نشان دهد تا خاطر او آسوده

ص :45

شود.خلاصه اینکه اگر چه درخواست کرده است که خدا را بچشم بنگرد،لکن منظور رؤیت حقیقی نیست،بلکه منظور تحصیل علم است.این وجه از ابو القاسم بلخی است.

3-حسن و ربیع و سدی گویند:اینکه سؤال کرد که خدا را ببیند،منظور تشبیه خداوند به موجودات جسمانی نبود.زیرا برای کسی که نسبت به مسألۀ رؤیت جاهل است،علم به توحید،ممکن است و در این صورت مانعی ندارد که از راه سمع، علم پیدا کند که خداوند،قابل رؤیت نیست.

این وجه،با توجه بمقام شامخ انبیاء و اینکه ممکن نیست آنها از چنین مسأله ای بی خبر باشند،صحیح نیست.

قٰالَ لَنْ تَرٰانِی

:این پاسخ،از جانب خداست.یعنی:هرگز مرا نمی بینی، زیرا«لن»نفی ابد می کند.

وَ لٰکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی

:لکن اگر کوه، در جای خود استقرار پیدا کرد،مرا خواهی دید.یعنی شرط رؤیت من استقرار کوه است و از آنجا که کوه،استقرار پیدا نکرد،معلوم میشود دیدن خداوند امکان ندارد.

رسم این است که هر گاه بخواهند چیزی را بعید و غیر ممکن بشمارند،آن را مشروط به چیزی می کنند که عدم امکان آن محقق است.

پرسش اگر منظور استبعاد بود،باید به چیزی مشروط کند که محال باشد،چنان که داخل شدن بهشت را بداخل شدن طناب در سوراخ سوزن مشروط دانسته است.

پاسخ خداوند جواز رؤیت را مشروط باستقرار کوه در آن حال کرده است که کوه درهم کوبیده شد.بنا بر این محال است که در آن حال جمع ضدین شود و کوه هم استقرار داشته باشد و هم نداشته باشد.

فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا

:همین که امر خداوند برای اهل کوه ظاهر شد،

ص :46

آن را با زمین یکسان کرد و بقول ابن عباس،کوه را مبدل به خاک کرد.حسن گوید:

یعنی بزمین فرو رفت.برخی گویند:کوه بچهار قسمت شد،قسمتی بسوی مشرق و قسمتی بسوی مغرب و قسمتی بدریا رفت و چهارمین قسمت،بصورت شن در آمد.برخی گویند:این کوه،شش قسمت شد.سه قسمت به مدینه رفت و«احد»و«ورقان» و«رضوی»شد و سه قسمت بمکه رفت و«ثور»و«ثبیر»و«حراء»شد.

وجه اخیر از پیامبر گرامی روایت شده است.

بهر حال،مقصود این است که خداوند،آیاتی ظاهر کرد که کسانی که نزد کوه بودند،یقین کردند که دیدن خداوند محال است.پس منظور از تجلی خداوند،تجلی آیات و نشانه های قدرت اوست.هر نشانه ای که خداوند از قدرت خود در معرض دید مردم قرار دهد،مثل این است که خودش برای مردم تجلی شده است.در آنجا نیز همین که گوشه ای از قدرت خود را بر کوه ظاهر کرد،مثل این بود که خودش در برابر آن عده،حاضر شده است.برخی گویند«تجلی»به معنای«جلی»است.یعنی:

خداوند امر خود را بر کوه ظاهر کرد.در نتیجه،کوه،متلاشی شد.مؤید آن روایتی است که می گویند:خداوند عرش خود را به اندازۀ یک انگشت،آشکار کرد و کوه را متزلزل ساخت. ابن عباس گوید:یعنی نور خدا برای کوه ظاهر شد.حسن گوید:یعنی وحی خدا بر کوه نازل شد.

وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً

:ابن عباس و حسن و ابن زید گویند:یعنی موسی بیهوش بر زمین افتاد.البته موسی از دنیا نرفت،ولی آن عدۀ هفتاد نفری که با او آمده بودند، همگی جان سپردند.در بارۀ موسی می گوید: «فَلَمّٰا أَفٰاقَ» یعنی همین که بهوش آمد.

در بارۀ آنها می گوید: «ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ» یعنی:شما را پس از مرگ زنده کردیم.از ابن عباس نقل شده است که موسی در عصر روز پنجشنبه-که روز عرفه بود-بیهوش شد و جمعه بهوش آمد.در همین وقت بود که تورات بر او نازل شد.قتاده گوید:موسی هم مرده بود.

فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ

:همین که بهوش آمد،گفت:خدایا از آنچه در خور

ص :47

شان و مقام تو نیست،منزه هستی.برخی گویند:یعنی منزهی از اینکه مرا به سؤالی که یک مشت آدم سفیه کردند،مجازات کنی.

تُبْتُ إِلَیْکَ

:من توبه می کنم که چیزی را مسألت کنم که اذن ندارم.برخی گویند:این جمله را بمنظور توجه بخداوند بر زبان آورد.چنان که در موقع دیدن امور حیرت انگیز،انسان،«سبحان اللّٰه»و«لا اله الا اللّٰه»می گوید.

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ

:ابن عباس و حسن گویند:یعنی من نخستین کسی هستم که ایمان دارم به اینکه ترا نتوان رؤیت کرد.نظیر همین معنی از امام صادق(ع)نقل شده است.جبائی گوید:یعنی من در میان قومم اولین کسی هستم که به بزرگی این سؤال ایمان دارم.مجاهد و سدی گویند:یعنی من در میان بنی اسرائیل،اولین مؤمن هستم .

ص :48

[سوره الأعراف (7): آیات 144 تا 145]

اشاره

قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنِّی اِصْطَفَیْتُکَ عَلَی اَلنّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (144) وَ کَتَبْنٰا لَهُ فِی اَلْأَلْوٰاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَهً وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهٰا بِقُوَّهٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهٰا سَأُرِیکُمْ دٰارَ اَلْفٰاسِقِینَ (145)

(1)

ترجمه:

خداوند فرمود:ای موسی،ترا برسالات و کلامم بر مردم بر گزیدم.آنچه بر تو نازل کردم برگیر و از شاکران باش.برای موسی در لوحه ها از هر چیزی-اعم از موعظه و تفصیل هر حکمی-نگاشتیم.قومت را امر کن تا نیکوتر آن را بگیرند.بزودی خانۀ فاسقان را به شما نشان می دهم.

ص :49


1- 1) -سوره اعراف آیه 144 تا 145 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 144-145

اشاره
قرائت

حجازیان و روح«برسالتی»و دیگران«برسالاتی»خوانده اند و وجه آن گذشت.

لغت:

لوح:صحیفه ای که برای نوشتن مورد استفاده قرار گیرد.

موعظه:بر حذر داشتن از کار زشت

مقصود:

اکنون خداوند،پیرامون نعمتهایی که به موسی ارزانی داشته و اینکه به او دستور سپاسگزاری داده است،می فرماید:

قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی

:خداوند متعال فرمود:

موسی،ترا برگزیدم بوسیلۀ رسالتها و سخنان خود ترا بر مردم دیگر ترجیح دادم.

این امتیاز برای موسی است،زیرا خداوند،بدون واسطه با هیچ بشری صحبت نکرده بود.برخی گویند:خداوند در طور با موسی و در سدره المنتهی با پیامبر اسلام سخن گفت.

فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

:دستورات تورات را بکار ببند و به نعمت من اعتراف کن و شکر نعمتهای مرا بجای آور.بدیهی است که نعمت هر چه بزرگتر باشد، شکر آن باید کاملتر و تمام تر باشد.علت اینکه در اینجا شرافت موسی افزون می شود، این است که خداوند با او سخن گفت و بدون هیچ واسطه ای به او حکمت آموخت، بدیهی است که هر کس علم را از بزرگترین عالم فرا بگیرد،مقام او والاتر است.

وَ کَتَبْنٰا لَهُ فِی الْأَلْوٰاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَهً وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ

:در لوحه های

ص :50

تورات،که بقولی از چوب و بقولی از زمرد،بطول ده ذراع و بقولی از زبرجد سبز و یاقوت سرخ و بقولی تعداد آنها دو تا بود،هر چه که برای دین لازم بود،اعم از موعظه و اصول و فروع دین،نگاشتیم.

فَخُذْهٰا بِقُوَّهٍ

:این الواح را با نیروی جسمی و جدیت و کوشش و بقولی با تصمیم قطعی بردار.

وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهٰا

:و قومت را امر کن که بهترین دستورات آن را که در بارۀ واجبات و مستحبات است و بهتر از مباحات می باشد،بگیرند و عمل کنند.

جبائی گوید:یعنی به ناسخ آن عمل کنند،نه منسوخ آن.این قول ضعیف است.زیرا منسوخ،حسن خود را از دست داده است.برخی گویند:منظور از«احسن»حسن و نیکوست نه نیکوتر و تمام مطالب تورات نیکو بود.مثل «وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ» (عنکبوت 45:یاد خدا بزرگ است،نه بزرگتر).

سَأُرِیکُمْ دٰارَ الْفٰاسِقِینَ

:حسن و مجاهد و جبائی گویند:یعنی بزودی جهنم را به شما نشان می دهم.مقصود این است که متوجه باشید که از فاسقین که در جهنم هستند، نباشید.در این جمله،مخالفین امر خدا را تهدید می کند.

عطیۀ عوفی گوید:منظور از دیار فاسقین،دیار فرعون و قوم او در مصر است.

قتاده گوید:یعنی شما را به شام می برم و به شما خانه های مردمی نشان می دهم که گرفتار بلا شدند تا عبرت بگیرید.

در تفسیر علی بن ابراهیم است که:یعنی قومی نزد شما می آیند که حکومت و دولت از آن آنهاست .

ص :51

[سوره الأعراف (7): آیات 146 تا 147]

اشاره

سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ اَلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ (146) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ اَلْآخِرَهِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (147)

(1)

ترجمه

بزودی مردمی که در روی زمین،بناحق تکبر می کنند،از آیات خود منع می کنم.اینان هر آیه ای که بنگرند،ایمان نمی آورند و اگر راه باطل را بنگرند، آن را انتخاب می کنند،زیرا اینها آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند.

کسانی که آیات ما و ملاقات آخرت را تکذیب کردند،اعمالشان تباه شد.آیا جز سزای کردار خود چیزی خواهند دید؟!

ص :52


1- 1) -سوره اعراف آیه 146-147 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 146-147

اشاره
قرائت

الرشد:کوفیان-بجز عاصم-بدو فتحه و دیگران بضم راء و سکون شین خوانده اند.تنها ابو عمرو میان آنها فرق گذاشته و گفته است:قرائت دوم به معنای شایستگی عقلی-و قرائت اول بمعنای شایستگی دینی است.

گاهی هم به این معنی نیامده است.مثل:

حنت الی نعم الدهنا فقلت لها

امی بلا لا علی التوفیق و الرشد

یعنی:به شتر دهناءِ اشتیاق پیدا کرد و من به او گفتم:مقصود من این است که توفیق پیدا کنم و به آنی دست یابم.

لغت:

رشد:پیمودن راه حق.ضد«غی»به معنای گمراهی.

حبوط:سقوط عمل و دچار آفت شدن آن.

مقصود:

سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ

:در معنای این جمله چند وجه گفته اند:

1-یعنی مردم متکبر را از اینکه بوسیلۀ آیات من کسب عزت و احترام کنند، محروم می سازم.این عزت و احترام،خاص مؤمنین است.چنان که خداوند بموسی قدرتی بخشید که قبطیان را می کشت و آنها از ترس اژدها جرات نداشتند از خود دفاع کنند و همچنین بنی اسرائیل را از دریا عبور داد و فرعون و قومش را غرق کرد.این قول از ابو علی جبائی است.

بنا بر این منظور از آیات،ممکن است سایر ادله باشد و ممکن است منظور

ص :53

معجزات انبیاء باشد.اینکه می فرماید:آیات ما را تکذیب کردند،بیان این است که آنها بخاطر تکذیب آیات،مستحق بودند که از آیات خدا محروم شوند.

2-یعنی آنها را از معجزات دیگری که برای انبیا ظاهر می سازم،محروم خواهم ساخت،زیرا به اندازه ای که برای آنها یقین حاصل شود،معجزاتی بآنها نشان داده ام.

معجزه هنگامی نشان داده می شود،که فایدۀ آن ایمان آوردن همه یا بعضی از افراد باشد.پس منظور از صرف این است که:جملۀ معجزات را برای آنها ظاهر نمی سازد یا اینکه آنها را از مشاهدۀ آن محروم می سازد و برای کسانی ظاهر می کند که از آن نفعی ببرند.این وجه را قاضی اختیار کرده است،زیرا جملۀ بعد مؤید آن است.

3-یعنی دروغگویان و متکبران را از آیات و معجزات خود منع می کنم و آنها را به انبیای خود اختصاص می دهم.این تعبیر نظیر این است که گفته شود:آیاتم را از دروغگویان و متکبران منع خواهم کرد.

از این آیه استفاده میشود که قول برخی که گفته اند خداوند نیل را بفرمان فرعون در آورده بود،باطل است.

4-مقصود از صرف،منع است.یعنی آنها را از اینکه آیات مرا باطل کنند و به آن زیانی برسانند،منع می کنم.زیرا من حامی و حافظ آیات خود هستم.

این تعبیر مثل این است که گفته شود،فلانی با کارهای خویش،زبان دشمنان را از بدگویی و انتقاد بسته است.

بنا بر این «ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا» متصل بما قبل خود هست،نه متصل به «سَأَصْرِفُ...» 5- یعنی متکبران را بوسیلۀ هلاک کردن یا بوسیله ای دیگر،از ابطال آیات و منع تبلیغ باز می دارم تا نتوانند ضرری به آیات و مبلغین برسانند.چنان که می فرماید:

«وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ» (مائده 67:خداوند ترا از مردم حفظ می کند)طبق این وجه،منظور از آیات قرآن و کتابهای دیگر آسمانی است.همچنین جمله «ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا...» به ما قبل خود تعلق دارد.

ص :54

مقصود از تکبر،این است که خود را از مردم بالاتر بدانند و آنها را از پیروی انبیا منع کنند.اینکه می گوید: «بِغَیْرِ الْحَقِّ» منظور تاکید است.یعنی تکبر،تنها، از راه ناحق ممکن است.

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا

:هر دلیلی که بر یگانگی خدا و نبوت انبیا به آنها نشان داده شود،ایمان نمی آورند.این جمله،بیان این است که خداوند از حال آنها آگاه است و آنها را از آیات خود منع کرده است.

وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً

:اگر راه حق را ببینند،آن را برای خود انتخاب نمی کنند.

وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً

:و اگر راه باطل را ببینند،آن را برای خود انتخاب می کنند.برخی گویند:رشد،ایمان و غی،کفر است.برخی گویند:رشد، هر کار پسندیده و غی،هر کار زشتی است.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا

:علت اینکه آنها را از آیات خود منع کرده ایم، یا علت اینکه آنها براه باطل تمایل دارند،این است که آنها آیات و معجزات ما را تکذیب کرده اند.

وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ

:و در بارۀ آنها نمی اندیشند.مقصود این نیست که واقعاً غافلند،بلکه مقصود این است که مثل آدم غافل هستند.

مثل: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» که مقصود این نیست که واقعاً کر و لال و کورند،بلکه یعنی مثل آدم کر و لال و کورند.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ الْآخِرَهِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ

:کسانی که آیات و قیامت و بعث و نشور را تکذیب کردند،اعمالی که کردند،دچار آنت زدگی شد و بحال آنها سودی نبخشید،زیرا آن طوری که از آنها خواسته شده بود انجام ندادند.

هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:این جمله بصورت استفهام است،ولی مقصود انکار و توبیخ است.یعنی،هر چه کرده اند،پاداش همان را می بینند.پاداش

ص :55

خوبی،خوب و پاداش بدی،بد است.

نظم آیات

در وجه اتصال آیه ها به سابق،چند وجه گفته اند:1-قبلا در بارۀ معجزات خود و کوششی که فرعون در راه ابطال آنها کرد،سخن گفت،در اینجا می گوید:

من از ابطال معجزات جلوگیری خواهم کرد.بنا بر این متصل است به داستان موسی و فرعون.2-از آنجا که قبلا در بارۀ معجزات موسی سخن گفت، در اینجا میخواهد بگوید:معجزات خود را بدست کسی که پیامبر نیست ظاهر نمی کند.نتیجه اینکه موسی و محمد(ص)بدلیل اینکه معجزه داشته اند،راستگو هستند.3-این آیات خطاب به موسی و از تورات است.منظور این است که موسی را دلگرم کند،تا از افرادی که او را طعن می زدند،نهر اسد.4-این دو آیه،بمنزلۀ جمله معترضه ای است که در داستان موسی واقع شده و خطاب به پیامبر ماست،مقصود این است که خداوند همانطوری که شر فرعون را از سر موسی کوتاه کرد.شر این متکبران را هم کوتاه می کند.

ص :56

[سوره الأعراف (7): آیات 148 تا 149]

اشاره

وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسیٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاٰ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاٰ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً اِتَّخَذُوهُ وَ کٰانُوا ظٰالِمِینَ (148) وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا وَ یَغْفِرْ لَنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (149)

(1)

ترجمه

قوم موسی بعد از او از زر و زیورهای خود پیکرۀ گوساله ای را که دارای صدای گوساله بود،بخدایی گرفتند!آیا ندانستند که گوساله با آنها تکلم نمیکند و آنها را براهی هدایت نمی کند؟گوساله را معبود خود دانستند و مردمی ستمکار بودند.همین که پشیمان شدند و دیدند که گمراه شده اند،گفتند:اگر خدای ما بما رحم نکند و ما را نیامرزد،از زیان کاران خواهیم بود.

ص :57


1- 1) -سوره اعراف آیه 148-149 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 148

اشاره
قرائت

حلیهم:حمزه و کسایی بکسر حاء و لام و یعقوب بفتح حاء و سکون لام و دیگران بضم حاء و کسر لام خوانده اند.

قرائت سوم بنا بر این است که جمع«حلی»که قرائت دوم است باشد و قرائت دوم از این لحاظ است که اسم جنس است و شامل قلیل و کثیر می شود و قرائت اول بنا بر این است که حرکت حاء تابع حرکت لام شده باشد مثل«قسی».

لغت

اتخاذ:برگزیدن،آنها گوساله را برای عبادت برگزیدند.

حلی:زر و زیور.

جسد:کالبد حیوان.جسم هم بکالبد حیوانات گفته میشود و هم به جمادات.

خوار:صدای گاو.وزن فعال بر آفت دلالت دارد،مثل صراخ و عطاس.

اعراب

مِنْ حُلِیِّهِمْ

:در محل نصب.

جسداً:بدل از عجلا.

مقصود

اکنون بداستان بنی اسرائیل و کاری که پس از رفتن موسی به میقات،انجام دادند،بازگشته،می فرماید:

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسیٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ

:پس از رفتن موسی،سامری و همراهانش-که اکثریت را تشکیل می دادند-از زر و زیورهایی که بمنظور آرایش خود در ایام عید از قبطیان گرفته بودند و پس از غرق فرعونیان برای

ص :58

خودشان شده بود،پیکرۀ گوساله ای که صدای گوساله میداد،ساختند و به پرستش آن پرداختند.

از علی(ع)«جوار»نیز نقل شده که با«خوار»یک معنی دارد.

در اینکه پیکرۀ گوساله چگونه صدای گوساله می داد،اختلاف است.برخی گفته اند:سامری مقداری خاک از جای پای اسب جبرئیل که برای شکافتن دریا آمده بود برداشت و در دهان گوساله ریخت و تبدیل بگوشت و خون شد و جان گرفت.ممکن است خداوند چنین کاری را انجام دهد.

بلخی و زجاج و جبائی گویند.او حیله ای بکار برده بود که هوا در دهان آن داخل می شد و تولید صدا می کرد.

سامری در میان قوم،نفوذی داشت و چون بعد از گذشتن سی روز،موسی برنگشت،فکر کرد موسی مرده است.از اینرو مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد.مردم از اطاعت هارون دست کشیدند و دنبال گوساله رفتند.

بدنبال بیان این مطلب می فرماید:

أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاٰ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاٰ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً

:آیا نمیدانستند که گوساله با آنها تکلم نمی کرد و بحال آنها سود و زیانی نداشت و راه سعادت به آنها نشان نمیداد.

بدین ترتیب خداوند بیان می کند که آنها براه فساد رفته بودند،زیرا کسی که در نیک و بدی سخن نگوید و براهی هدایت نکند،جمادی است که سود و زیانی ندارد.پس چگونه می تواند،معبود باشد؟! اِتَّخَذُوهُ وَ کٰانُوا ظٰالِمِینَ :بنی اسرائیل گوساله را خدا دانستند و آن را پرستیدند و مردمی ستمکار بودند.

ص :59

بیان آیه 149

اشاره
قرائت

لئن لم یرحمنا ربنا و یغفر:کوفیان بجز عاصم-هر دو فعل را به تاء و«ربنا»را به نصب خوانده اند و بنا بر این فعل برای مخاطب است و«ربنا»منادی است.طبق قرائت دیگران«ربنا»فاعل فعل است.

لغت:

سقط فی ایدیهم:یعنی بلا را در دست خود یافتند،این جمله را در بارۀ کسی می گویند که به اشتباه خود پی برده و پشیمان شده است.

مقصود:

اکنون خداوند خبر می دهد که آنها از پرستش گوساله نادم شدند.می فرماید:

وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا...

همین که بر اثر مراجعت موسی و راهنمایی های او پشیمان شدند و دانستند که گمراه شده و از راه حق دور شده اند، گفتند:اگر خداوند توبۀ ما را قبول نکند و گناه گوساله پرستی ما را نیامرزد، زیانکار و سزاوار عذاب خواهیم بود.

حسن گوید:جز هارون،همۀ آنها به پرستش گوساله پرداخته بودند،زیرا موسی گفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی» (خدایا خودم و برادرم را بیامرز)و اگر غیر از آن دو،مؤمن دیگری هم باقی مانده بود،موسی در حقش دعا می کرد.

دیگران گفته اند:بعضی از قوم به پرستش گوساله پرداختند .

ص :60

[سوره الأعراف (7): آیات 150 تا 151]

اشاره

وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی اَلْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ اَلْأَعْدٰاءَ وَ لاٰ تَجْعَلْنِی مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (150) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (151)

(1)

ترجمه:

همین که موسی با خشم و تاسف،بسوی قوم خود بازگشت،گفت:بعد از من کار زشتی انجام دادید!آیا در امر خدا تعجیل کردید؟لوحه ها را انداخت و سر برادرش را گرفت و کشید.هارون گفت:فرزند مادر،قوم،مرا ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند.دشمنان را از من شاد مکن و مرا با قوم ستمکار قرار مده.موسی گفت:

خدایا مرا و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خود داخل کن و تو ارحم الراحمینی.

ص :61


1- 1) -سوره اعراف آیه 150 تا 151 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 150-151

اشاره
قرائت:

ام:ابن عامر و کوفیان بنقل از عاصم،در اینجا و در سورۀ طه بکسر میم و دیگران در هر دو مورد به نصب خوانده اند.

فتحۀ آن بخاطر کثرت استعمال و کسرۀ آن بنا بر حذف یاء و بقای حرکت ما قبل است.

لغت:

اسف:خشمی که همراه تاسف باشد.

عجله:انجام کاری پیش از وقت آن.به همین جهت عجله ناپسند است.

شماتت:خوشحالی دشمن از سر انجام کار کسی

اعراب:

غضبان:حال.مذکر آن غضبی است.این کلمه بخاطر الف و نون که شبیه الف تانیث است،غیر منصرف است.

مقصود:

اکنون خداوند در بارۀ کارهایی که موسی پس از بازگشت از میقات و مشاهدۀ گوساله پرستی قوم،انجام داد،می فرماید:

وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی

:

ابن عباس گوید:وقتی که موسی بسوی قوم بازگشت،غمگین بود.ابو الدرداء گوید:

متاسف و خشمگین بود.ابو مسلم گوید:معنای«غضبان و اسف»یکی است و تکرار آنها برای تاکید است برخی گویند:از کردار قوم خشمگین و از اینکه از مناجات پروردگار محروم شده بود،اندوهگین بود.

ص :62

بهر حال،وقتی که بازگشت،بقوم خود گفت:شما بعد از من مرتکب کار زشتی شدید.

أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ

:ابن عباس گوید:یعنی آیا صبر نکردید که وعدۀ خدا فرا رسد و من از میقات باز گردم؟حسن گوید:اینها پس از گذشتن سی روز،خیال کردند موسی مرده است و صبر نکردند که مدت چهل روز،که وعدۀ خدا بود بپایان برسد.

کلبی گوید:یعنی آیا در پرستش گوساله عجله کردید و مهلت ندادید که امر خداوند فرا برسد؟ابو علی جبائی گوید:یعنی شما وعدۀ ثواب خدا را با شتابزدگی پشت سر گذاشتید و بگوساله پرستی پرداختید؟ وَ أَلْقَی الْأَلْوٰاحَ :از شدت خشم و ناراحتی در مقابل رفتار قوم،لوحه ها را بر زمین افکند.از پیامبر گرامی روایت شده است که فرمود:«خداوند برادرم موسی را رحمت کند.شنونده مثل بیننده نیست.خداوند به او خبر داده بود که قومش دچار فتنه می شوند و می دانست که خبر خداوند راست است و الواح را بهمین جهت در دست گرفته بود.همین که بسوی قوم بازگشت و آنها را بر آن حال دید،خشمگین شد و لوحه را افکند!»قبلا در بارۀ مطالب الواح سخن گفته شده است.

وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ

:در بارۀ معنای این جمله چند وجه گفته شده است:

1-موسی سر بردار را گرفت و کشید،تا قوم بدانند که کار زشتی مرتکب شده اند چنان که هر گاه انسان خشمگین می شود،همین کارها را با خودش هم انجام می دهد، لب می گزد و ریش خود را می کشد.موسی هارون را بمنزلۀ خودش قرار داد و همین کارها را با او کرد.این وجه از ابو علی جبائی است.این جور کارها تابع موازین عرفی است.ممکن است در بعضی جاها تحقیر و در بعضی جاها احترام باشد.

2-شیخ مفید می فرماید:موسی می خواست از این راه نشان دهد که از کردار آنها سخت غضبناک شده است و بدینوسیله زشتی عمل آنها را بآنها بفهماند تا بعدا چنین کارهایی نکنند.

ص :63

3-می خواست او را از قوم جدا کند و از او سؤال کند که آیا تقصیری دارد یا ندارد؟لذا وقتی معلوم شد بیگناه است،برای او و خودش دعا کرد.

4-وقتی که دید هارون هم مثل خودش ناراحت است،برای تسکین هارون سرش را چنان کشید که درد گرفت و مردم نادان فکر کردند می خواهد او را تحقیر کند.آن گاه برائت او را آشکار کرد و برای ازالۀ تهمت در حقش دعا کرد.

5-منظورش این بود که هارون را از اینکه متابعت نکرده،ملامت کند.

چنان که در سورۀ طه می فرماید: «مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ» یعنی چه چیز ترا واداشت که وقتی دیدی آنها گمراه شده اند،از من متابعت نکنی؟ قٰالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی :هارون گفت:پسر مادر، قومی که مرا در میان آنها گذاشتی،دست از حمایت من کشیدند و مرا ضعیف کردند و بخاطر اینکه با آنها مخالفت کردم،نزدیک بود مرا بکشند.حسن گوید:هارون برادر پدری و مادری موسی بود.لکن در اینجا او را فرزند مادر خطاب کرد تا عواطف او را بیشتر برانگیزد.

فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدٰاءَ

:کاری نکن که ظاهراً موجب اهانت من بشود و آنها شاد گردند.

وَ لاٰ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

،و در اظهار خشم،مرا با گوساله پرستان قرار مده.

قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی

:وقتی که هارون موسی را متوجه کرد که این عمل او باعث خواری وی میشود،و قوم به اشتباه می افتند،گفت:پروردگارا مرا و برادرم را بیامرز و بدینوسیله متوجه خداوند شد.منظور این نیست که از او و برادرش گناهی سر زده بوده و حالا طلب مغفرت می کند،زیرا طبق دلائل قطعی انبیاء علیهم السلام مرتکب کار زشت نمی شوند.

جبائی گوید:موسی با این دعا خواست ببنی اسرائیل بفهماند که این کار را که با هارون کرد،بخاطر خطای هارون نبود،بلکه درست مثل این است که شخص

ص :64

خشمگین بخودش صدمه می زند.

وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ

:و ما را در نعمت و بهشت خود داخل کن.

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

:معنای آن ظاهر است.این جمله را در آخر دعا ذکر کرد تا بیان کند که بخداوند،سخت امیدوار است-زیرا کسی که ابتدای به نعمت می کند، باید آن را تمام کند و کسی که رحمتش زیاد و وسیع است،بیشتر رحمت می کند.

پس هر گاه «أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ» بگویند برای استدعای رحمت بسیار است.چنان که «اجود الاجودین»برای استدعای جود بسیار است .

ص :65

[سوره الأعراف (7): آیات 152 تا 154]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ سَیَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّهٌ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُفْتَرِینَ (152) وَ اَلَّذِینَ عَمِلُوا اَلسَّیِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (153) وَ لَمّٰا سَکَتَ عَنْ مُوسَی اَلْغَضَبُ أَخَذَ اَلْأَلْوٰاحَ وَ فِی نُسْخَتِهٰا هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (154)

(1)

ترجمه:

آنان که گوساله را بخدایی گرفتند،بزودی خشم خداوند دامنگیرشان می شود و در زندگی این جهان دچار خواری خواهند شد و مردمی را که افترا ببندند، اینطور کیفر می دهیم.آنان که کارهای زشت مرتکب شوند،سپس بدنبال آن توبه کنند و ایمان آورند.خداوند بعد از آن آمرزگار و رحیم است.چون خشم موسی فرو نشست،لوحه ها را برداشت.در نسخۀ لوحه هدایت و رحمت بود برای کسانی که از خدای خویش بترسند.

ص :66


1- 1) -سوره اعراف آیه 152 تا 154 جزء 9 سوره 7

بیان آیۀ 152 تا 154

اشاره
لغت:

نول:فرا رسیدن.

سکوت:سکون و آرامش.سکوت خشم،معنای مجازی است.در عین حال هم متضمن معنای خاموش شدن شعلۀ غضب است و هم به معنای خموشی از تکلم.

اعراب:

لربهم:این کلمه باید بیش از فعل بیاید،زیرا هر گاه مفعول بر فعل مقدم شود،عمل فعل در آن ضعیف می شود و بمنزلۀ فعل غیر متعدی است.برخی گویند:

هر گاه لام بمعنای«من اجل»باشد،می تواند پیش از فعل آید و می تواند بعد از فعل بیاید.مثل«ردف لکم».

مقصود:

اکنون خداوند به تهدید ایشان پرداخته،می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ

:آنان که گوساله را به خدایی گرفتند و پرستش کردند،بزودی گرفتار کیفر خداوند خواهند شد.در اینجا بجای وعدۀ آتش،غضب را بکار برد،زیرا برای بازداشتن از کار زشت مؤثر تر است.

وَ ذِلَّهٌ فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا

:اینان در زندگی این جهان نیز دچار خواری و پستی خواهند شد.

زجاج گوید:خواری آنها در این جهان این است که فرمان یافتند که یکدیگر را بکشند.

برخی گویند:منظور گرفتن جزیه است.

لکن کسانی که گوساله پرستی کردند،مامور نشدند که جزیه بدهند.پس

ص :67

منظور تسلیم آنها بقتل است، وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ :آنان که دروغ بگویند و بدنبال گمان ها و اندیشه های باطل خود بروند،با تهدید و عذاب و خشم کیفر می دهیم.علت اینکه آنان را مفترین نامیده،این است که به پرستش گوساله پرداختند و گفتند:خدا همین است.

بدنبال آن می فرماید:

وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ

:آنان که تن به شرک و گناه دادند،سپس براه ایمان بازگشتند و بقولی آنان که مشرک شدند و گناه کردند.آن گاه ایمان آوردند که خداوند توبه پذیر است، بدانند که خداوند پس از توبه پس از ارتکاب گناه،آمرزگار گناهان و رحیم است.

وَ لَمّٰا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوٰاحَ

:همین که شعله خشم موسی فرو نشست،لوحه هایی که در آن تورات نگاشته شده بود،بر گرفت.برخی گفته اند:

تنها شعلۀ خشم فرو نشست،اما اصل خشم از بین نرفت،زیرا آنها توبۀ واقعی نکرده بودند.برخی هم گفته اند:از آنجا که توبۀ آنها واقعی بود،خشم موسی بکلی زایل شد.

وَ فِی نُسْخَتِهٰا هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ

:جبائی و ابو مسلم گویند:یعنی مطالبی که در لوحه ها نوشته شده بود،هدایت و رحمت برای جهانیان بود.برخی گویند:یعنی مطالبی که در لوحه ها نسخه برداری شد،مردم را به امور دینی هدایت می کرد و برای کسانی که بر اثر خوف از خدا،معصیت نمی کنند و بدستورات آن عمل می کنند،رحمت است.

دلالت آیه:

از این آیه بر می آید که می توان تورات را بواسطۀ خشم بر زمین افکند،سپس آن را برداشت.البته بشرطی که انداختن آن از روی اعراض و بی اعتنایی نباشد.

ص :68

[سوره الأعراف (7): آیه 155]

اشاره

وَ اِخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقٰاتِنٰا فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَهُ قٰالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّٰایَ أَ تُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلسُّفَهٰاءُ مِنّٰا إِنْ هِیَ إِلاّٰ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشٰاءُ أَنْتَ وَلِیُّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْغٰافِرِینَ (155)

(1)

ترجمه:

موسی هفتاد نفر برای میقات،از قوم خود برگزید.همین که دچار لرزش شدند گفت:خدایا،اگر می خواستی،آنها و مرا پیش از این هلاک می کردی!آیا ما را بواسطۀ کردار سفیهان هلاک می کنند؟!این نیست بجز آزمایش تو که هر که را خواهی بدان گمراه و هر که را خواهی هدایت می کنی،تویی ولیّ ما.ما را بیامرز و بما رحم کن که تو بهترین آمرزندگانی:

ص :69


1- 1) -سوره اعراف آیه 155 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 155

اشاره
لغت:

اختیار:برگزیدن چیز خوب.ایثار نیز بهمین معنی است.

فتنه:کشف و آزمایش.مسیب بن علس گوید:

اذ تستبیک باصلتی ناعم

قامت لتفتنه بغیر قناع

یعنی:هنگامی که ترا با آن پیشانی بلند و نرم،گرفتار خود میسازد،بپای می خیزد،تا پرده از روی آن برگیرد.

اعراب

و اختار موسی قومه:تقدیر آن«من قومه»است که حرف جر،بخاطر دلالت فعل بر آن،حذف شده است.چنان که غیلان گوید:

و انت الذی اخترت المذاهب کلها

بوهبین اذ ردت علی الاباعر

یعنی:تو آن راهی هستی که من ترا از میان راه ها بسوی«وهبین»هنگامی که شترها بمن باز گردانده شد،برگزیدم

مقصود

اکنون در پیرامون کسانی که موسی آنها را بهنگام رفتن بمیقات برگزید و با خود برد،می فرماید:

وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقٰاتِنٰا

:اختلاف است که موسی چرا و کی آنها را برگزید؟ ابو علی جبائی و ابو مسلم و گروهی از مفسران گویند:موسی هنگامی آنها را اختیار کرد که برای تکلم با خداوند به میقات رفت.منظور این بود که آنها در موقع تکلم و نزول تورات حاضر باشند تا اگر بنی اسرائیل بگفتۀ موسی اعتماد نکردند،آنها

ص :70

گواه باشند.هنگامی که آنها در میقات،کلام خدا را شنیدند،درخواست رؤیت کردند و گرفتار صاعقه ای کوبنده شدند.سپس خداوند آنها را زنده کرد.در این آیات،خداوند،نخست داستان میقات را شرح داد،سپس به بیان داستان گوساله پرستی اسرائیلیان پرداخت.آن گاه بدنبالۀ داستان میقات پرداخت.این میقات نخستین میعادی است که قبلا در بارۀ آن سخن گفته شد.

این قول صحیح است و در تفسیر علی بن ابراهیم نیز روایت شده است.

2-برخی گویند:موسی آنها را برای میقات دوم و بعد از پرستش گوساله، برگزید،تا عذر خواهی کنند.

فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ

:هنگامی که آنها کلام خدا را شنیدند،گفتند:خدا را آشکارا به ما نشان ده،در نتیجه دچار لرزه و حرکت سختی شدند،بطوری که نزدیک بود اندامشان از یکدیگر جدا شود.موسی از مرگ آنها ترسناک شد و در بارۀ آنها دعا کرد.زیرا می ترسید که وقتی باز می گردد،بنی اسرائیل او را متهم کنند و تصدیقش نکنند که آنها مرده اند.این قول از سدی و حسن است.

ابن عباس گوید:آن هفتاد نفری که گفتند:هرگز ایمان نمی آوریم،تا خدا را آشکارا بنگریم و گرفتار صاعقه شدند،پیش از این هفتاد نفر که دچار لرزش سخت شدند بوده اند.خداوند بموسی امر کرد که هفتاد نفر از قوم خود اختیار کند.او هفتاد نفر اختیار کرد که با خداوند به نیایش پردازند.آنها در ضمن نیایش از خدا خواستند که به آنها چیزی بدهد که نه قبلا به کسی داده باشد و نه بعداً به کسی بدهد.خداوند این خواهش را نپسندید و آنها را گرفتار آن لرزش شدید کرد.

از علی(ع)روایت کرده اند که:آنها از این جهت گرفتار آن لرزش وحشتناک شدند که موسی را متهم کردند که برادر خود هارون را بقتل رسانده است.علت این بود که موسی و هارون و شبر و شبیر،پسران هارون،بدامنۀ کوهی رفته بودند و در آنجا هارون که بر روی تختی خفته بود،زندگی این سرای را بدرود گفته بود.موسی جسد برادر را بخاک سپرد و بسوی قوم مراجعت کرد.گفتند:هارون کجاست؟گفت:خداوند

ص :71

او را به سرای دیگر برد.گفتند:نه،تو از خوی نیکوی او دچار حسد شدی و او را از میان ما برداشتی.موسی گفت:هر که را می خواهید،اختیار کنید.آنها هفتاد نفر اختیار کردند و موسی آنها را بر سر قبر هارون برد.گفت:هارون،آیا کشته شده ای یا مرده ای؟هارون گفت:کسی مرا نکشته است.خداوند زندگی مرا خاتمه داد.

همراهان موسی گفتند:از این پس گناه نمی کنیم و دچار لرزش شدند و از هوش رفتند برخی گفته اند:آنها مردند و خداوند آنها را زنده کرد و بمقام پیامبری رسانید وهب گوید:این لرزش،مرک نبود لکن آنها هنگامی که این وضع را مشاهده کردند، بلرزه در آمدند،بطوری که نزدیک بود مفاصل آنها از هم گسسته شود.موسی که از حال آنها متأثر شده بود به آنها رحم کرد و ترسید که بمیرند و از تصور فقدان آنها ناراحت شد،زیرا آنها وزیران موسی بودند و از دستوراتش اطاعت می کردند.در این وقت، موسی برای آنها دعا کرد و گریست و از خداوند در خواست کرد که آنها را راحت کند از برکت دعای موسی آرامش یافتند و به استماع کلام خدا پرداختند.

قٰالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّٰایَ

:موسی گفت:پروردگارا، اگر می خواستی این هفتاد نفر را هلاک کنی،قبلا مرا با ایشان هلاک می کردی! اکنون جواب بنی اسرائیل را چه بگویم؟! أَ تُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ السُّفَهٰاءُ مِنّٰا :این جمله،بصورت،استفهام و در معنی نفی است.یعنی ما را بکردار سفیهان ما هلاک نکن.از تو میخواهیم که محنت را از ما دفع کنی و ما را دچار هلاکت نسازی.منظور از کردار سفیهان،پرستش گوساله است.

موسی گمان می کرد،هلاکت آنها بخاطر گوساله پرستی بنی اسرائیل کم خرد میباشد.

برخی گفته اند:منظور سؤال رؤیت است.

إِنْ هِیَ إِلاّٰ فِتْنَتُکَ

:این لرزش شدید که بر اندام اینان افتاده است،چیزی نیست جز آزمایش و سخت کردن عبادت و تکلیف به صبر بر آنچه تو بر ما نازل کرده ای.

این معنی از سعید بن جبیر و ابو العالیه و ربیع است.مثل «أَ وَ لاٰ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عٰامٍ مَرَّهً أَوْ مَرَّتَیْنِ» (توبه 126)یعنی خداوند سالی یک بار یا دو بار آنها را

ص :72

دچار بیماری می کند و بوسیلۀ آن بر بندگان سخت می گیرد،تا به عبادت خداوند تن دهند.

اینکه بیماریها و گرفتاریها فتنه نامیده شده،بخاطر اینست که قوه صبر را تقویت می کند.نظیر دیگر آن این آیه است: «أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ» (عنکبوت 2)یعنی آیا مردم گمان میکنند که اگر بگویند ایمان آورده ایم،دچار سختیهای دنیا نمیشوند؟ ابن عباس گوید:یعنی این لرزش شدید،چیزی جز عذاب تو نیست.در این آیه نیز خداوند،عذاب را فتنه نامیده است: یَوْمَ هُمْ عَلَی النّٰارِ یُفْتَنُونَ (ذاریات 13.

روزی که آنها بر شعلۀ آتش معذب هستند)گویی منظور این است که این هلاکت، چیزی جز عذاب تو نیست که بر اثر کفر و گوساله پرستی و درخواست رؤیت،دامنگیرشان شده است.

تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشٰاءُ

:این لرزش را بهر که بخواهی میرسانی و از هر که بخواهی دور می سازی.این معنی از ابن عباس است.برخی گویند:یعنی هر که را بخواهی بواسطه ترک صبر و نارضایتی از ثواب خود محروم می کنی و هر که را بخواهی،بواسطۀ صبر و رضا بسوی ثواب خود هدایت می کنی.

أَنْتَ وَلِیُّنٰا

:تو یاور ما و صاحب اختیار مایی و ما را حفظ می کنی.

فَاغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغٰافِرِینَ

:ما را بیامرز و بر ما رحم کن که تو بهترین عیب پوشان و برترین بخشندگانی .

ص :73

[سوره الأعراف (7): آیه 156]

اشاره

وَ اُکْتُبْ لَنٰا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا حَسَنَهً وَ فِی اَلْآخِرَهِ إِنّٰا هُدْنٰا إِلَیْکَ قٰالَ عَذٰابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشٰاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاهَ وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِنٰا یُؤْمِنُونَ (156)

(1)

ترجمه

در این دنیا و در آخرت برای ما نیکی مقرر بدار،زیرا ما بسوی تو بازگشته ایم.

خداوند فرمود:عذابم را بهر کس بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته و بزودی برای کسانی که تقوی دارند و زکات می دهند و به آیات ما ایمان دارند،واجب خواهم ساخت.

ص :74


1- 1) -سوره اعراف آیه 156 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 156

اشاره
مقصود

این آیه نیز دنبالۀ دعای موسی است.میفرماید:

وَ اکْتُبْ لَنٰا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَهً

:از خداوند سؤال کرد که در دنیا به ایشان نیکی یعنی نعمت،ببخشد،علت اینکه نعمت،حسنه نامیده شده،با اینکه حسنه، بمعنای طاعت خداست،این است که:

1-نعمت مورد قبول نفس است،همانطوری که طاعت مورد قبول عقل است.

2-نعمت نتیجۀ اطاعت خداست.در اینجا از خدا درخواست می کند که برای او حسنه را بنویسد،زیرا چیزی که نوشته شود،دوام بیشتری دارد.

وَ فِی الْآخِرَهِ

:مقصود این است که در آخرت نیز برای ما نیکی قرار ده.

چنان که می فرماید: «رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً» (بقره 201:

پروردگارا در دنیا و آخرت برای ما نیکی قرار ده).

برخی گفته اند:حسنه در دنیا ستایش نیکو و در آخرت،مقام عالی است.

برخی گفته اند:حسنه،در دنیا توفیق کار نیک و در آخرت،آمرزش و بهشت است.

إِنّٰا هُدْنٰا إِلَیْکَ

:زیرا ما بوسیلۀ توبه،بسوی تو بازگشته ایم.

قٰالَ عَذٰابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشٰاءُ

:خداوند در پاسخ موسی فرمود:هر یک از معصیت کاران را که بخواهم،گرفتار عذاب خواهم کرد،چه ممکنست بعضی از گنه کاران،مشمول عفو خداوند قرار گیرند.

وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ

:حسن و قتاده گویند:رحمت خداوند در این جهان شامل حال نیک و بد می شود و در روز قیامت،تنها شامل حال مردم متقی میشود.

ص :75

عطیه عوفی گوید:درست است که رحمت خداوند همه چیز را فرا گرفته است،اما تنها متقین هستند که از رحمت خداوند برخوردار می شوند،زیرا کافر در این جهان از برکت وجود مؤمن،در آسایش است،چنان که انسان از نور آتش دیگری استفاده می کند،اما در آخرت،خود مؤمن از این رحمت استفاده می کند.برخی گفته اند:

یعنی اگر همۀ مردم و موجودات،داخل رحمت بشوند،آنها را فرا می گیرد.لکن کسانی هستند که بگمراهی تن می دهند و داخل رحمت خدا نمی شوند.در حدیث است که پیامبر مشغول نماز بود،مردی اعرابی گفت:خدایا مرا و محمد را رحم کن و هیچکس را با ما مورد رحم قرار نده.همین که پیامبر سلام داد،فرمود:چیزی را که وسعت دارد،محدود ساختی!منظور حضرت رحمت خدا بود.

این روایت،در صحیح بخاری است.

فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ

:رحمتم را برای کسانی واجب میسازم که از شرک و بقولی از گناهان کبیره،اجتناب کنند.

وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاهَ

:و کسانی که زکات اموال خود را بدهند،زیرا دادن زکات، از واجبات دشوار است.ابن عباس و حسن گویند:یعنی خدا و رسولش را اطاعت کنند، منظورشان تزکیۀ نفس و تطهیر آن است.

وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِنٰا یُؤْمِنُونَ

:و کسانی که حجت ها و دلائل ما را مورد تصدیق قرار می دهند.

از ابن عباس و قتاده و ابن جریح روایت شده است که:چون این آیه نازل شد، شیطان گفت:رحمت خداوند شامل من هم می شود،از اینرو خداوند فرمود:

«فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ»

یهود و نصارا گفتند:ما هم تقوی داریم و زکات هم می دهیم و به آیات خدا ایمان داریم.خداوند با آیۀ بعد «اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ...» اختصاص به این امت داد .

ص :76

[سوره الأعراف (7): آیه 157]

اشاره

اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِیَّ اَلْأُمِّیَّ اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی اَلتَّوْرٰاهِ وَ اَلْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ اَلْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلاٰلَ اَلَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (157)

(1)

ترجمه

کسانی که از فرستادۀ خدا که پیامبری امی است و صفات او را در تورات و انجیل می یابند،اطاعت می کنند.پیامبری که آنها را به نیکی امر می کند و از بدی نهی می کند.چیزهای پاکیزه را بر آنها حلال و چیزهای پلید را بر آنها حرام و بارها و زنجیرهایی که بر آنهاست،از دوش ایشان بر می دارد.مردمی که به او ایمان آوردند و او را تعظیم و یاری کردند و تابع نوری که بر او نازل شده بود،شدند،رستگارند.

ص :77


1- 1) -سوره اعراف آیه 157 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 157

اشاره
قرائت

ابن عامر«آصارهم»و باقی«اصرهم»خوانده اند.ابو علی فارسی (فسایی) (1) می گوید:چون این کلمه اسم جنس است،هم شامل مفرد میشود و هم شامل جمع.در موارد دیگر قرآن هم بصورت مفرد بکار رفته است.علت اینکه ابن عامر جمع آورده،این است که گویا ارادۀ انواع گناهان را کرده است.بدیهی است که مصدر هر گاه جمع بسته شود،انواع مصادیق خود را معنی میدهد.بنا بر این اگر این کلمه جمع بسته شود،تا انواع گناهان را معنی دهد بهتر است.مثل: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ» (عنکبوت 13:بارهای خود را با بارهای سنگین دیگران بدوش می کشند).

لغت

عزروه:او را یاری کردند و شر دشمن را از سر او کوتاه کردند.

اعراب

یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ

:این جمله ممکن است استیناف یا بتقدیر«..عندهم

ص :78


1- 1) -ابو علی حسن بن احمد بن عبد الغفار بن سلیمان بن ابان فارسی فسوی،در علم نحو و عربیت، امام زمان خود بود و در خدمت سلاطین منزلتی داشت.مدتی در حلب،در خدمت سیف الدوله بن حمدان پادشاه حلب باحترام گذرانید.پس عود بفارس نمود و عضد الدولۀ دیلمی او را احترام تمام فرمود.روزی از او پرسید:چرا می گویید:قام القوم الا زیدا(بنصب زیدا)در جواب گفت: نصب بتقدیر«استثنی»است.عضد الدوله فرمود:زید را رفع می دادند به تقدیر«امتنع» و ابو علی در این جواب،کتابی نوشت و عضد الدوله فرمود:من غلامی از أبو علی فسوی در علم نحو می باشم...در سال 377 وفات یافت و او را چندین کتاب است.مانند کتاب تذکره و مقصور و ممدود و غیرهما.در روضات الجنات نوشته که در کتاب علما گاهی«فارسی»می گویند.رک: فارسنامۀ ناصری صفحه 229

انه یامرهم بالمعروف»باشد.ابو علی وجه دوم را قبول ندارد،زیرا دلیلی بر محذوف نداریم.از اینرو به عقیدۀ وی «یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» تفسیر است برای «مکتوب»چنان که «لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ» تفسیر است برای«وعد»(مائده 9)

مقصود

اکنون در وصف مردم متقی می فرماید:

اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ

:آنان که به نبوت رسول خدا حضرت محمد(ص)که امی هست،معتقدند و از او پیروی می کنند.در بارۀ معنای«امی» اختلاف است.

1-یعنی کسی که خواندن و نوشتن نمی داند.2-این کلمه منسوب به «امت»است.یعنی همانطوری که بشر اولی نمی توانست از هنر کتابت،استفاده کند،او نیز نمی تواند.برخی گفته اند:منظور از«امت»عرب است،زیرا عرب از نعمت سواد محروم بود.3-منسوب به«ام»به معنای مادر است.یعنی بر همان حالی است که از مادر،تولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد.4-منسوب است به «ام القری»یعنی مکه.پس«امی»یعنی«مکی»همین معنی از امام باقر(ع) نیز روایت شده است.

اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاهِ وَ الْإِنْجِیلِ

:اوصاف او را در کتاب تورات و کتاب انجیل می یابند،زیرا در سفر پنجم تورات آمده است که:

بزودی از نسل برادرانشان پیامبری مثل تو،بپای می دارم و کلام خودم را در دهانش می گذارم و هر چه به او سفارش کنم به ایشان می گوید.همچنین در همین سفر آمده است که:خدا ما را از کوه سینا آورد و از کوه ساعیر نور افشانی کرد و از کوه های فاران(حراءِ)آشکار ساخت.در کتاب انجیل،چند جا بشارت داده است که به شما فارقلیط دیگری می دهیم که جهان با او سپری خواهد شد.در همین کتاب،مسیح به حواریین گفته است:من می روم و فارقلیط،روح حق،که از جانب خود تکلم نمی کند و شما را بهمۀ حقائق،انذار می کند و امور

ص :79

وحشتناک را به شما خبر می دهد و مرا مدح می کند و گواه من است،بسوی شما خواهد آمد.نیز در همان کتاب است که:هر گاه بیاید مردم جهان او را تکذیب می کنند.

یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ

:ممکن است که این جمله نیز در تورات و انجیل نوشته شده و متصل به ما قبل خود و شرح حال و توصیف کسی باشد که رحمت ولایت و محبت،برای او تقدیر شده است و ممکن است این جمله،از خود قرآن و مدحی باشد برای پیامبر اسلام.مقصود از معروف،حق و مقصود از منکر، باطل است،زیرا عقل ها اولی را به نیکی می شناسند و دومی را به زشتی مورد انکار قرار می دهند.

برخی گفته اند:معروف،اخلاق نیکو و صلۀ رحم و منکر،بت پرستی و قطع رحم است.این معنی از ابن عباس و داخل در معنای اول است. وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ :این پیامبر،چیزهای لذتبخش و خوب را برای آنها مباح و چیزهای زشت و مورد تنفر را بر آنها حرام می- کند.برخی گویند:یعنی آنچه که از راه صحیح کسب کرده اند،بر آنها حلال و آنچه که از راه غلط کسب کرده اند،بر آنها حرام می کند.برخی گویند:یعنی آنچه که راهبان و علما و مردم جاهلیت،بر آنها حرام کرده اند،حلال و مردار و خون و گوشت خوک را بر آنها حرام می کند.

وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ

:بارهای سنگینی را از دوش آنها بر می دارد.در اینجا تکلیف های سختی که بر بنی اسرائیل لازم شده بود،تشبیه بیار سنگینی کرده است، زیرا توبۀ بنی اسرائیل این بوده که یکدیگر را بکشند و توبۀ مسلمان،به احترام پیامبر اسلام،این است که قلباً نادم شود.این معنی از حسن است.ابن عباس و ضحاک و سدی گویند:منظور عهدی است که خداوند در تورات از بنی اسرائیل گرفته بود که بدستورات آن عمل کنند.جامع هر دو معنی،قول زجاج است که«اصر»را به معنای پیمانی که بر انسان سنگینی کند،دانسته است.

وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ

:و پیمان هایی که بر عهده آنها بود و همچون

ص :80

غلهای سنگین بر گردن آنها سنگینی می کرد،از گردن آنها بر می دارد.برخی گویند:منظور از این غلها همان امتحاناتی است که برای آنها پیش آمد.مثل اینکه برای قبول شدن توبه،یکدیگر را بکشند و اگر نقطه ای از بدنشان با بول اصابت کرد،بچینند و مثل حرمت روز شنبه و حرمت رگ و پیه و قطع عضوی که خطا میکند و وجوب قصاص،نه دیه.

فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

:آنان که به این پیامبر،ایمان آورده،او را تصدیق و تعظیم و در برابر دشمن از جان او دفاع کردند و از قرآن که نور آن دلها را روشن می کند،به اطاعت پرداختند،مردمی رستگارند.اینان بمراد خود می رسند و از کیفر،ایمنی دارند.کلمۀ«مع»گاهی جانشین کلمۀ«علی»می شود.

در روایت است که پیامبر از اصحاب پرسید:ایمان چه کسانی عجیب تر است؟ گفتند:فرشتگان.فرمود:آنها نزد پروردگار هستند.چه مانعی دارند که ایمان نیاورند؟گفتند:پیامبران.فرمود:به آنها وحی میشود.چرا ایمان نیاورند؟! گفتند:ما.فرمود:من در میان شما هستم.چرا ایمان نیاورید؟!اینان مردمی هستند که بعد از شما خواهند آمد و کتاب خدا بدستشان خواهد رسید و ایمان خواهند آورد.این است معنای «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ»

ص :81

[سوره الأعراف (7): آیه 158]

اشاره

قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ کَلِمٰاتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (158)

(1)

ترجمه

بگو:ای مردم،من فرستادۀ خدا هستم بسوی همۀ شما،خدایی که پادشاهی آسمانها و زمین از اوست،جز او خدایی نیست،زنده می کند و می میراند.پس ایمان آورید به خدا و رسولش که پیامبری امی است و بخدا و کلمات او ایمان دارد و از او تبعیت کنید تا هدایت شوید.

ص :82


1- 1) -سوره اعراف آیه 158 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیۀ 158

اشاره
اعراب

جمیعاً:حال از«کم»عامل آن معنای فعلی است که از «رَسُولُ اللّٰهِ» استفاده می شود.لکن حال در اینجا نمی تواند از حرف جر مقدم شود.

مقصود

اکنون پیامبر ما را امر می کند که تمام مردم،اعم از عرب و عجم را مخاطب قرار دهد.می فرماید:

قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً

:بگو ای مردم،من از جانب خداوند بسوی همه شما فرستاده شده ام و شما را دعوت به توحید و اطاعت دستورات خود می کنم.کلمۀ«جمیع»برای تاکید است.یعنی من بسوی تمام مردم جهان مبعوث شده ام.

اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ

:خدایی که هر گونه تصرفی بخواهد در آسمانها و زمین می کند و منازعی ندارد و او را شریکی نیست مردگان را زنده می کند و زندگان را می میراند.زیرا کسی که قادر بر کاری باشد، بر ضد آن نیز قادر است.

فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ کَلِمٰاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

:او اول خودش ایمان آورد،سپس شما را دعوت به ایمان کرد.

تکلیف او از تکلیف شما دشوارتر است،زیرا باید رسالت خود را ادا کند و قوانین خدا را بمردم برساند.او بکتابهای آسمانی ایمان آورده است.شما به او ایمان بیاورید تا به پاداش و بهشت برسید .

ص :83

[سوره الأعراف (7): آیات 159 تا 160]

اشاره

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اِثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْبٰاطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ إِذِ اِسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (160)

(1)

ترجمه

و از قوم موسی امتی است که به حق هدایت می کنند و به آن عدالت دارند.

آنها را بدوازده قبیله تقسیم کردیم و به موسی هنگامی که قوم از او آب خواستند،وحی کردیم که عصایت را به سنگ بزن و از سنگ دوازده چشمه ظاهر شد و هر دسته ای محل آب خوردن خود را می دانست و ابر را برایشان سایه کردیم و عسل و بلدرچین بر آنها نازل کردیم.از روزی پاکیزۀ ما بخورید.آنها به ما ستم نکردند،بلکه بخود ستم کردند.

ص :84


1- 1) -سوره اعراف آیه 159-160 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیه 159-160

اشاره
لغت

سبط:از هری گوید:این کلمه به معنای فرقه است که مثنی و جمع و مؤنث ندارد.اما«اسباط»جمع«سبط»به معنای درخت و مفرد آن«سبطه»است.

در لغت عرب،این کلمه به معنای اولاد است.

زجاج گوید:صحیح این است که سبط در اولاد اسحاق،بمنزلۀ قبیله در اولاد اسماعیل است،زیرا از هر یک از اولاد یعقوب،یک سبط و از هر یک از اولاد اسماعیل یک قبیله بوجود آمد.اولی را اسباط و دومی را قبایل نامیدند تا میانشان فرق باشد.

در حقیقت اسحاق و اسماعیل هر کدام به منزلۀ درختی هستند که از آنها شاخه هایی.

رسته است.علمای علم نسب نیز،شجره نامه درست می کنند و پدر را بمنزلۀ درخت و اولاد را بمنزلۀ شاخه های آن قرار می دهند.

اعراب

اِثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْبٰاطاً

:تمیز عدد«فرقه»است و حذف شده،از همین جهت است که عدد را مؤنث آورده است.کلمۀ«اسباط»بدل است از عدد.کلمۀ«امم» صفت«اسباط»است.

مقصود

اکنون بازهم بداستان بنی اسرائیل پرداخته،می فرماید:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ

:جماعتی از قوم موسی هستند که مردم را بسوی حق ارشاد می کنند و در حکم خود تابع حق و عادل هستند.

در بارۀ این«امت»اقوالی است:

1-اینها مردمی هستند که در پشت کشور چین زندگی می کنند و یک بیابان

ص :85

شنزار،آنها را از چین جدا می کند.اینها احکام خدا را در معرض تغییر و تبدیل قرار نمی دهند.این قول از ابن عباس و سدی و ربیع و ضحاک و عطا و روایت از امام باقر(ع) است.گویند:تمام افراد این است،دارای ثروت هستند،شبها برای آنها باران می بارد،و روزها آفتاب می شود و بزراعت مشغولند،نه ما را به آنها دسترسی هست و نه آنها به ما و در راه حق استوارند.

ابن جریح گوید:در تاریخ آمده است که چون بنی اسرائیل پیامبران خود را کشتند و کافر شدند، از دوازده قبیلۀ آنها یک قبیله،از آنها بیزاری جستند و با عذر خواهی،از خدا خواستند که میان ایشان جدایی افکند.خداوند در زمین برای آنها راهی گشود و یک سال و نیم راه پیمودند تا که از پشت چین سر درآوردند.اینان بر دین اسلام هستند و بسوی قبلۀ ما نماز می خوانند.

گویند:جبرئیل در شب معراج،پیامبر را از آنجا عبور داد و پیامبر قرآن را بر آنها تلاوت کرد و همگی ایمان آوردند و به آنها امر کرد که در جای خود بمانند و شنبه را ترک کنند و نماز بخوانند و زکات بدهند.دیگر دستوری به آنها داده نشده است.

ابن عباس گوید:به همین جهت است که می فرماید: «وَ قُلْنٰا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ جِئْنٰا بِکُمْ لَفِیفاً» (اسراءِ 104)یعنی:

بعد از آن به بنی اسرائیل گفتیم که در زمین ساکن شوید،تا وقتی که وعدۀ مسیح فرا رسید،شما را بیاوریم.

اصحاب ما روایت کرده اند که:آنها با قائم آل محمد (1)،ظهور خواهند کرد.

در روایت است که:ذو القرنین آنها را دید و گفت:اگر دستور داشتم،دوست میداشتم که در میان شما به سر ببرم.

2-اینها قومی از بنی اسرائیل هستند که در وقت گمراهی قوم،ثابت قدم ماندند.

اینها پیش از ظهور عیسی و نسخ آئین یهود بودند.پس تقدیر آیه «کٰانُوا یَهْتَدُونَ...»

ص :86


1- 1) -عجل اللّٰه تعالی فرجه الشریف-حاج مسترحمی.

است.این قول از ابو علی جبائی است،وی منکر قول اول است.گویند:اگر آنها باقی بودند،بر اثر انکار نبوت محمد(ص)کافر بودند.اما این مطلب صحیح نیست، زیرا ممکن است آنها از آیین محمد(ص)بی خبر باشند و بنا بر این حکم بکفر آنها نمی شود و ممکن است از نبوت محمد(ص)مطلع شده و ایمان آورده باشند.

3-منظور عبد اللّٰه بن سلام و ابن صوریا و...که ایمان آورده بودند.در حدیث ابو حمزۀ ثمالی و حکم بن ظهیر است که چون موسی لوحه ها را برگرفت،گفت:خدایا در لوحه ها امتی را می نگرم،که بهترین امتی است که برای مردم خارج شده است، آنها امر بمعروف و نهی از منکر می کنند.آنها را از امت من قرار ده.خداوند فرمود:

اینان از امت احمد(ص)هستند.گفت:خدایا،در لوحه ها امتی را می نگرم،که در آخر الزمان می آیند و بیش از همه،داخل بهشت می شوند.آنها را از امت من گردان.

خطاب رسید:آنها امت احمد هستند.عرض کرد:خدایا در لوحه ها امتی را می- نگرم که کتابهای ایشان در سینۀ ایشان است و قرائت می کنند.آنها را امت من گردان.

خطاب رسید:آنها هم امت احمد هستند.عرض کرد:خدایا در لوحه ها امتی را می نگرم که به کتاب اول و به کتاب آخر ایمان می آورند و دجال را می کشند.آنها را امت من گردان.خطاب رسید:آنها امت احمد هستند.عرض کرد:در لوحه ها امتی را می نگرم که هر گاه یکی از آنها بخواهد کار نیکی انجام دهد و انجام ندهد یک حسنه برای او نوشته می شود و اگر انجام دهد،ده حسنه.و اگر بخواهد گناهی کند و نکند،گناهی برایش نوشته نمی شود و اگر انجام دهد،یک گناه برایش نوشته می شود.اینها را امت من گردان.فرمود:اینان امت احمد هستند.گفت خدایا، امتی را می نگرم که برای آنها شفاعت شده و شفاعت ایشان بدرگاه خدا قبول است،آنها را امت من گردان.فرمود:اینان امت احمد هستند.عرض کرد،خدایا مرا از امت احمد گردان.ابو حمزه می گوید:دو آیت به موسی داده شد که به امت احمد داده نشده است.

خداوند فرمود:من ترا برسالات و کلامم بر مردم برگزیدم(اعراف 144) و نیز فرمود:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ»

و موسی خوشنود شد.در

ص :87

حدیث دیگر است که پیامبر وقتی این آیه را خواند. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» (اعراف 181:از آفریدگان ما مردمی هستند که بحق هدایت می کنند و داوری آنها بر طبق آنست)فرمود:خداوند به شما هم نظیر آنچه بقوم موسی داده بود،عطا کرد.

وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْبٰاطاً أُمَماً

:بنی اسرائیل را بدوازده قبیله تقسیم کردیم،زیرا فرزندان اسرائیل،دوازده نفر بوده اند و از هر کدام قبیله ای پدید آمد.

علت اینکه خداوند آنها را تقسیم کرد،این بود که در خوردنیها و نوشیدنیها هر کدام تکلیفشان روشن باشد و به رئیس خود مراجعه کنند و کار موسی آسان شود و کینه و عداوتی میان آنها واقع نشود.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ إِذِ اسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ...

:هنگامی که آنها از موسی طلب آب کردند،به او وحی کردیم که عصای خود را به سنگ بزند.همین که عصا را به سنگ زد،دوازده چشمۀ آب،بمدارایی بجریان در آمد.

این آب هنگامی که از سنگ خارج می شد،کم بود و تدریجاً زیاد می شد.بهمین جهت،در اینجا«انبجاس»و در سورۀ بقره«انفجار»بکار رفته.فرق این دو کلمه همین است که اولی بمعنای جریان یافتن آب کم و دومی بمعنای جریان یافتن آب زیاد است.ما بقی آیه را در سورۀ بقره تفسیر کرده ایم(آیه 60)

ص :88

[سوره الأعراف (7): آیات 161 تا 162]

اشاره

وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اُسْکُنُوا هٰذِهِ اَلْقَرْیَهَ وَ کُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّهٌ وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئٰاتِکُمْ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ (161) فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَظْلِمُونَ (162)

(1)

ترجمه:

و یاد آور هنگامی که به آنها گفته شد،در این قریه ساکن شوید و از هر جای آن می خواهید بخورید و از خدا بخواهید که بار شما را سبک گرداند و در حالی که سجده میکنید،از در داخل شوید تا گناهان شما را بیامرزیم.بزودی بر پاداش نیکو کاران می افزاییم.کسانی که در میان آنها ظالم شدند،غیر از آنچه به آنها گفته شده بود، گفتند و بر آنها بواسطۀ ستمشان از آسمان عذاب فرستادیم.

ص :89


1- 1) -سوره اعراف آیه 161 و 162 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 161-162

اشاره
قرائت

اهل مدینه و ابن عامر و یعقوب و سهل«تغفر»بتاء و به صیغۀ مجهول و دیگران «نغفر»به نون و کسر فاء خوانده اند.در سورۀ بقره نیز قرائت دوم آمده است و قرائت اول بنا بر این است که نایب فاعل آن«خطیئاتکم»باشد.این قرائت،با توجه به«قیل»بهتر است.

خطیئاتکم:اهل مدینه و یعقوب و سهل بجمع سالم و بضم تاء خوانده اند.ابن عامر «خطیتکم»بمفرد و بضم تاءِ خوانده است.ابو عمرو«خطایاکم»بغیر همزه و بجمع تکسیر خوانده است.دیگران«خطیئاتکم»بجمع سالم و بکسر تاء خوانده اند .

ص :90

[سوره الأعراف (7): آیات 163 تا 164]

اشاره

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ اَلْقَرْیَهِ اَلَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَهَ اَلْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی اَلسَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اَللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً قٰالُوا مَعْذِرَهً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (164)

(1)

ترجمه:

از آنها از قریه ای بپرس که در کنار دریا بود.هنگامی که در روز شنبه که در آن روز ماهیها بر روی آب ظاهر می شدند و در روزهای دیگر ظاهر نمی شدند-تجاوز کردند.آنها را بواسطۀ گناهشان،اینطور آزمایش کردیم.و هنگامی که گروهی از آنها گفتند:چرا مردمی را موعظه می کنید که خداوند آنها را هلاک یا گرفتار عذاب سخت خواهد کرد؟گفتند:برای اینکه عذری باشد پیش خداوند و به امید اینکه آنها تقوی پیشه کنند.

ص :91


1- 1) -سوره اعراف آیه 163-164 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیه 163-164

اشاره
قرائت

معذره:حفص به نصب و دیگران به رفع خوانده اند.قرائت اول به تقدیر «نعتذر معذره»و قرائت دوم به تقدیر مبتداست.

لغت

حیتان:جمع حوت.ماهیها یعدون:تجاوز می کنند.

شرع:ظاهر شوندگان.«شرعه»و«شریعت»نیز مذهبی است که ظاهر و مستقیم باشد.

معذره:عذر خواهی.«معذر»کسی که عذرش مقبول نیست و«معتذر» کسی که عذرش مقبول باشد یا نباشد.

اعراب

إِذْ یَعْدُونَ

:به تقدیر«سلهم عن عدوهم اذ...» إِذْ تَأْتِیهِمْ :در محل نصب به«یعدون» شرعا: حال از«حیتان» کذلک:در محل نصب به«نبلوهم»که استیناف است.ممکن است «کذلک»حال از«تاتیهم»باشد لکن وجه اول بهتر است.

لِمَ تَعِظُونَ

:در اصل«لما»ست که الف حذف شده.مثل«مم»و«فیم» و«علام»و«عم»

مقصود

اکنون خداوند به بیان یکی دیگر از اخبار بنی اسرائیل پرداخته،می فرماید:

ص :92

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَهَ الْبَحْرِ

:ای محمد،بعنوان توبیخ و سرکوفت،از بنی اسرائیل در بارۀ قریه ای سؤال کن که بر کنار دریای«ایله»بود.

این قول از ابن عباس است.برخی گفته اند:مدین و زهری گوید:طبریه است.

إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ

:هنگامی که در روز شنبه،با شکار ماهی از حد خود تجاوز می کردند.

زیرا در روز شنبه ماهی ها بر روی آب ظاهر می شدند و در روزهای دیگر زیر آب می رفتند.این معنی از ابن عباس است.ضحاک گوید:در روز شنبه ماهی ها در روی آب،بدنبال هم قرار می گرفتند.حسن گوید:در آن روز ماهی ها مثل بره سفید تا در خانه های ایشان می آمدند،زیرا ایمن بودند.

در اینکه چگونه ماهی را در روز شنبه،صید می کردند،اختلاف است.

برخی گویند:روز شنبه،تور ماهیگیری را بدریا می انداختند،تا ماهی ها بدام بیفتند ولی تور را روز بعد از آب بیرون می کشیدند.بدیهی است که چنین عملی برای آنها که از شکار ماهی ممنوع شده بودند،در حکم شکار ماهی و حرام بود.عکرمه از ابن عباس روایت کرده است که حوضچه هایی درست کرده بودند و ماهی ها را در آنها گرفتار و روزهای دیگر صید می کردند.حسن گوید:در روز شنبه،ماهی را صید می کردند و می خوردند.

کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

:ما آنها را بر اثر گناهشان،اینطور آزمایش میکردیم.

وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ

:بنی اسرائیل سه فرقه شده بودند:یک فرقه،صید ماهی می کردند و یک فرقه ساکت بودند و صید نمی کردند و یک فرقه،صید نمی کردند و موعظه می کردند.آنها که ساکت بودند،گفتند:چرا مردمی را موعظه می کنید که خداوند آنها را هلاک خواهد کرد؟!این مطلب را از این جهت می گفتند،که از تأثیر موعظه،مایوس بودند،زیرا امر بمعروف،وقتی واجب است که انسان مایوس نباشد.این معنی از جبائی است.یعنی برای کسی که موعظه

ص :93

را قبول نمیکنند موعظه سودی ندارد.خداوند آنها را در این جهان هلاک خواهد کرد.

أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً

:یا اینکه آنها را در آخرت،عذاب سختی خواهد کرد.

قٰالُوا مَعْذِرَهً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

:گفتند:ما بمنظور انجام وظیفه و اینکه پیش خداوند معذور باشیم و مورد مؤاخذه قرار نگیریم و به امید اینکه آنها به موعظۀ ما گوش کنند،موعظه می کنیم .

ص :94

[سوره الأعراف (7): آیات 165 تا 168]

اشاره

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا اَلَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلسُّوءِ وَ أَخَذْنَا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (165) فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خٰاسِئِینَ (166) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (167) وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ اَلصّٰالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِکَ وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ اَلسَّیِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (168)

(1)

ترجمه:

همین که تذکرات را از یاد بردند،کسانی را از بدی نهی می کردند،نجات دادیم و ستمکاران را بواسطۀ گناهشان به عذابی سخت گرفتار کردیم و چون سرکشی کردند و نهی ما را نپذیرفتند،به آنها گفتیم:بوزینگانی مطرود باشید. و یاد آور هنگامی که خداوند اعلام کرد که تا روز قیامت،کسانی بر آنها مسلط می کند که آنها را به سختی عذاب کنند،کیفر خدایت سریع و او آمرزگار و رحیم است.

و آنها را در زمین متفرق ساختیم.گروهی شایسته ماندند و گروهی در مرتبۀ پایینتر قرار گرفتند و آنها را به نیکی ها و بدیها مبتلا کردیم.شاید بازگشت کنند.

ص :95


1- 1) -سوره اعراف آیه 165 تا 168 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 165-166

اشاره
قرائت

بئیس:اهل مدینه«بیس»به باءِ مکسور و یاء خوانده اند.ابن عامر «بئس»به باء مکسور و همزۀ ساکن خوانده است.ابو بکر«بیئس»به باءِ مفتوح و یاء ساکن و همزۀ مفتوح خوانده و دیگران طبق متن قرائت کرده اند.

ابو علی گوید:قرائت متن یا صفت و بمعنای شدید یا مصدر است قرائت ابن عامر بنا بر این است که فعل«بئس»در اینجا بجای اسم بکار رفته باشد.مثل«قیل و قال» قرائت ابو بکر بنا بر این است که صفت باشد بر وزن ضیغم و حیدر.قرائت اهل مدینه، بخاطر این ممکن است باشد که همزه قلب بیاءِ شده است.

لغت

بئیس:دشوار.

عتو:سرکشی و ارتکاب بدترین گناه ها.

خاسئ:مطرود.

مقصود
اشاره

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

:همین که مردم این قریه،موعظه ها و اندرزهای نصیحت کنندگان را فراموش کردند و هم چنان به شکار ماهی ادامه دادند.

نصیحت کنندگان را نجات دادیم و کسانی را که بخود ستم می کردند،بواسطۀ گناهشان گرفتار عذابی سخت کردیم.این عذاب پیش از آنکه بصورت میمون مسخ شوند، دامنگیرشان شد.چنان که جبائی گفته است.در اینجا بیان نکرده است که سر انجام فرقه ای که ماهی صید نمی کردند از موعظه هم خود داری می کردند،چه شد؟آیا

ص :96

نجات یافتند یا هلاک شدند؟از ابن عباس در بارۀ آنها سه قول روایت شده است:

1-دو فرقه نجات یافت و یک فرقه هلاک شد 2-دو فرقه هلاک شد و یک فرقه نجات یافت 3-حال فرقه ای که نهی نمی کرد،معلوم نیست.

عکرمه گوید:بر ابن عباس داخل شدم.قرآن در برابرش بود و گریه می کرد و این آیه را می خواند.سپس گفت:می دانم که خداوند کسانی را که ماهی صید می کردند،هلاک کرد و کسانی که آنها را نهی می کردند،نجات داد.نمیدانم با کسانی نهی نمی کردند،چه کرد؟!این است حال ما و رفتار ما!جبائی هم همین قول را اختیار کرده است.

حسن گوید:فرقۀ سوم را نجات داد،زیرا آنها متوجه نهی خدا بودند و برای امر بمعروف و نهی از منکر،هیچ چیز بهتر از این نیست که آنها می گفتند:قومی که بدست خدا هلاک خواهند شد،موعظه نکنید که گوش نمی کنند.اینها مؤمن بودند و کشتن مؤمن بدتر از خوردن ماهی است.

فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خٰاسِئِینَ

:همین که از اطاعت دستور خداوند سر پیچی کردند و با گستاخی براه معصیت رفتند و از بازگشت، امتناع کردند،آنها را بصورت بوزینگان مسخ کردیم و آنها را مطرود ساختیم.زجاج می گوید:ممکن است آنها از خداوند شنیده باشند که به آنها می گوید:بوزینگانی مطرود باشید!و این معنی برای نشان دادن عظمت بلایی که نازل شد،رساتر است.

قتاده گوید:تمام زنان و مردان بصورت بوزینگان دم دار در آمدند و مثل بوزینه ها صدا می کردند.ابن عباس گوید:سه روز زنده ماندند و مردم آنها را تماشا کردند، سپس هلاک شدند و نسلی از آنها باقی نماند.هیچیک از انسانی که مسخ شدند،بیشتر از سه روز باقی نماندند.مقاتل گوید:هفت روز زنده ماندند.حسن گوید:زاد و ولد هم کردند.اما این قول صحیح نیست،زیرا معلوم است که بوزینگان و همچنین سگان از اولاد آدم نیستند.ابن مسعود روایت کرده است که پیامبر فرمود:خداوند

ص :97

کسی را مسخ نکرد که برای او نسلی قرار بدهد.

داستان

گویند:این قصه،در زمان داود،واقع شد.ابن عباس گوید:به آنها دستور داده شد که روز آدینه را انتخاب کنند،آنها شنبه را اختیار کردند،از اینرو مأمور شدند که ماهی شکار نکنند و آن روز را احترام کنند.در آن روز ماهی های سفید و فربه،طوری بر روی آب می آمدند که سطح آب را می پوشاندند.مدتی آنها را شکار نمیکردند.تا اینکه شیطان به آنها گفت:شما در روز شنبه باید ماهی بگیرید.حوضچه ها و تورهایی درست کنید و ماهی را بدام افکنید و در روز یکشنبه بگیرید.

ابن زید گوید:یکی از آنها یک ماهی گرفت و ریسمانی بگوشش بست و روز یکشنبه او را از آب بیرون کشید و گوشتش را خورد.دیگران او را ملامت کردند و چون دیدند برایش عذاب نازل نشد،خودشان هم به همین کار مبادرت کردند.جمعیت آنها حدود دوازده هزار نفر بود و چنان که گذشت،سه فرقه شدند.

فرقه ای که موعظه می کرد،از آنها جدا شد.روز دیگر دیدند کسی بیرون نمی آید، وقتی که درها را گشودند،با یک مشت میمون رو برو شدند که همه گریه می کردند.

گفتند:آیا ما شما را نهی نکردیم؟آنها با سر اشاره می کردند که:بله!!! قتاده گوید:جوانان بوزینه و پیران خوک شدند .

ص :98

بیان آیه 167-168

اشاره

9

اعراب:

وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِکَ

:کلمۀ«دون»در محل رفع و مبتداست.لکن منصوب است.

مثل اینکه«بین»در «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ» منصوب و فاعل و«یوم»در «یَوْمَ الْقِیٰامَهِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ» مبتدا و فاعل است.ممکن است گفته شود:مبتدا محذوف و«دون» صفت آن است.

مقصود:

اکنون خداوند،پیامبر گرامی اسلام را مخاطب ساخته،می فرماید:

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَهِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ

:

ای محمد،بخاطر داشته باش که خداوند اعلام کرده است که بر قوم یهود،تا روز قیامت، کسانی را مسلط میکند که آنها را گرفتار شکنجه کنند و از آنها جزیه بگیرند.همۀ مفسران می گویند:منظور امت محمد(ص)است.از امام باقر(ع)نیز روایت شده است.

از این آیه بر می آید که یهود تا روز قیامت،دولت و عزتی نخواهند داشت.این تسلط، به این معنی است که دست آنها را-اگر چه از راه معصیت باشد-بر سر یهودیان باز گذارد.مثل: «أَنّٰا أَرْسَلْنَا الشَّیٰاطِینَ عَلَی الْکٰافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (مریم 83:ما شیاطین را بر سر کافران می فرستیم تا آنها را بفریبند) إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ :خداوند نسبت به کسانی که سزاوار باشند،زود کیفر می رساند و نسبت به نیکان آمرزگار و رحیم است.

وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً

:ابن عباس و مجاهد گویند:یعنی یهودیان را در بلاد،دسته دسته متفرق کردیم.این تفرقه بخاطر اختلاف هدف و مسلک است و مایۀ ذلت و خواری آنهاست،نمی توانند بیکدیگر کمک کنند.برخی گویند:خداوند به این جهت

ص :99

آنها را متفرق کرد که بصلاحشان بود.گروهی صالح شدند و گروهی عاصی.

مِنْهُمُ الصّٰالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِکَ

:گروهی از بنی اسرائیل از لحاظ ایمان و اعتقاد،شایستگی نشان دادند و گروهی در مرتبه ای پایینتر قرار گرفتند،زیرا هم صواب می کردند و هم گناه.

این داستان مربوط به قبل از ارتداد آنهاست.یعنی پیش از بعثت حضرت عیسی ع برخی گفته اند:یعنی گروهی به نبوت حضرت عیسی(ع)و حضرت محمد(ص)ایمان می آورند و گروهی ایمان نمی آورند.

وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّیِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

:و آنها را به خوشی و سختی و آسایش و ناراحتی مبتلا کردیم، زیرا نعمتها انسان را بیاد خدا می اندازند و بلاها انسان را وادار می کنند که از خداوند در خواست نجات و آسایش کند،در نتیجه،انسان بسوی خدا بازگشت می کند.

ممکن است گفته شود:آنها هرگز در راه دین نبوده اند که بسوی آن بازگشت کنند.پاسخ این است که چنین تعبیراتی در این موارد مانعی ندارد.چنان که به کسی که می خواهد در مهلکه بیفتد،می گویند:به راه راست باز گرد.

برخی گویند:یعنی به اصل فطرت،بازگشت کنند .

ص :100

[سوره الأعراف (7): آیات 169 تا 170]

اشاره

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتٰابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا اَلْأَدْنیٰ وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنٰا وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ اَلْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ وَ دَرَسُوا مٰا فِیهِ وَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (169) وَ اَلَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتٰابِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰهَ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُصْلِحِینَ (170)

(1)

ترجمه:

پس از آنها افرادی آمدند که وارث تورات شدند و متاع این جهان را ترجیح می دادند و می گفتند:خداوند ما را می آمرزد و اگر متاعی مثل آن بدستشان می آمد می گرفتند-آیا پیمان تورات از آنها گرفته نشده است که در بارۀ خداوند جز سخن حق نگویند؟-و مطالب تورات را می خواندند و خانۀ آخرت،برای مردم متقی،بهتر است.

آیا تعقل نمی کنید؟کسانی که به کتاب چنگ می زنند و نماز را بپای می دارند،بدانند که ما اجر مردم شایسته را ضایع نمی کنیم.

ص :101


1- 1) -سوره اعراف آیه 169-170 جزء 9 سره 7

بیان آیۀ 169-170

اشاره
قرائت:

یمسکون:ابو بکر به سکون میم و دیگران بفتح میم و تشدید سین خوانده اند و هر دو بیک معنی است.

لغت:

خلف:قرنی که بدنبال قرنی دیگر آید و چیزی که بجای چیزی دیگر نصیب انسان شود.این چیز ممکن است بد.و ممکن است خوب باشد.لبید گوید:

ذهب الذین یعاش فی اکنافهم

و بقیت فی خلف کجلد الاجرب

یعنی:آنهایی که در پناه آنها زندگی می شد،رفتند و در میان مردمی گرفتار شدم که مزاحم هستند.

هر گاه این کلمه بفتح لام استعمال شود،بیشتر معنای عوض و جانشین خوب می دهد.

عرض:چیزی که عارض شود.

درس:قرائت مکرر کتاب.درس منزل،یعنی خانه ای که زیاد در معرض باد و باران قرار گرفته و ویران شده است و اثری از او باقی نمانده.

تمسک:امساک و چنگ زدن.

اعراب

یاخذون:حال از ضمیر«ورثوا» وَرِثُوا الْکِتٰابَ :صفت برای«خلف» أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ... إِلاَّ الْحَقَّ :جمله معترضه.وقف جز بر سر«ما فیه» جایز نیست.

ص :102

إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ...

خبر اَلَّذِینَ یُمَسِّکُونَ...

مقصود

اکنون خداوند در پیرامون اخلاف بنی اسرائیل می فرماید:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتٰابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا الْأَدْنیٰ

:آنها رفتند و قومی دیگر،بجای آنها وارث تورات شدند اینها تنها بدنیا و منافع عارضی و غیر پایدار آن توجه داشتند.این معنی از ابن عباس است.زیرا متاعهای دنیوی همه عرضی و ناپایدار است.برخی گویند:رشوه خواری و حکم به ستم می کردند.

برخی گویند:حکم بحق می کردند و رشوه می گرفتند.همۀ این منافع،از عوارض پست دنیا بود.منظور از«ادنی»دنیاست که پست یا نزدیک است.

وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنٰا

:اینان هر چه بدست آوردند،خواه حلال و خواه حرام، مورد استفاده قرار می دادند و می گفتند:خداوند ما را می بخشد.

وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ

:در عین اینکه آرزوی مغفرت می کردند، از سر منافع دنیوی نمی گذشتند و با حرص و ولع،دنبال کسب ثروت بودند.

ابن عباس و سعید بن جبیر و مجاهد گویند:اگر به رشوه یا مال حرامی دست می یافتند،حلال می شمردند و بیمی بدل راه نمی دادند.حسن گوید:اینان سیر نمی شدند.

أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ

:آیا از این رشوه خواران که در آرزوی آمرزش خداوند،بودند،پیمان گرفته نشده بود که بخدا دروغ نبندند و جز آنچه در تورات بر موسی نازل شده است،بذات پاکش نسبت ندهند.بدیهی است که در تورات نیامده است که:هر کس اصرار بر معصیت داشته باشد به مغفرت خداوند می رسد.

وَ دَرَسُوا مٰا فِیهِ

:اینها کتاب تورات را مکرر می خواندند و بدستورات آن توجه داشتند.برخی گویند:این جمله،معطوف است بر «وَرِثُوا الْکِتٰابَ» یعنی الان وارث کتاب شدند و مطالب آن را خواندند و تضییع کردند.

ص :103

وَ الدّٰارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ

:آنچه خداوند در بهشت وعده کرده است، برای مردم متقی بهتر است.

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

:چرا تعقل نمی کنید تا به درستی فرمان خدا پی ببرید؟! وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتٰابِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰهَ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ :

مجاهد و ابن زید گویند:یعنی کسانی که بتورات چنگ می زنند و مطالب آن را تحریف نمی کنند و نماز را-که از هر عبادتی مهم تر است-انجام می دهند،بدانند که ما اجر مردم شایسته را ضایع نمی کنیم.عطا گوید:منظور از کتاب،قرآن و این آیه در بارۀ امت حضرت محمد(ص)است.

ص :104

[سوره الأعراف (7): آیات 171 تا 174]

اشاره

وَ إِذْ نَتَقْنَا اَلْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اُذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (171) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلْمُبْطِلُونَ (173) وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (174)

(1)

ترجمه:

و هنگامی که کوه را همچون سر سایه ای بر سر آنها قرار دادیم و پنداشتند که بر سرشان فرو می آید و گفتیم:با جدیت،آنچه بر شما نازل کرده ایم بگیرید و مطالب آن را بیاد آورید،تا اهل تقوی باشید. و یاد آور هنگامی که خداوند از پشت بنی آدم،ذریۀ ایشان را درآورد و آنها را بر خویشتن گواه گرفت و گفت:آیا من خدای شما نیستم؟گفتند:آری شهادت دادیم، تا روز قیامت نگویید:ما از این امر غافل بودیم یا اینکه نگویید:پدران ما قبل از ما مشرک بودند و ما فرزندان آنها و بدنبال آنها بودیم.آیا ما را بکردار اهل باطل، هلاک می کنی؟بدین ترتیب،آیات را تفصیل می دهیم،برای اینکه بازگشت کنند.

ص :105


1- 1) -سوره اعراف آیه 171 تا 174 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیه 171

اشاره
لغت

نتق:کندن چیزی از ریشه.برخی گویند:به معنای بلند کردن و برخی گویند:به معنای کشیدن است.

ظله:آنچه سایه میاندازد همانند:سقف و ابر و دیوار

مقصود

اکنون بازهم در بارۀ قوم موسی می فرماید:

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ

:یاد آور هنگامی را کوه را از ریشه برکندیم و بر سر لشکر موسی که مساحت یک فرسخ را فرا گرفته بود،سایه کردیم.تو گویی قطعۀ ابر یا سقفی بود.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ

:حسن گوید:یعنی یقین کردند که بر سرشان فرو می آید:

رمانی و جبائی گویند:یعنی احتمال قوی می دادند که...

خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّهٍ

:به آنها گفتیم:دستوراتی را که در تورات به شما دادیم با جدیت،بگیرید و بدون سستی بکار ببندید.

وَ اذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

:و بیاد آورید عهد و پیمانهایی که در آن از شما گرفته ایم.تا تقوی پیشه کنید و از کیفر خدا بترسید.تفسیر این آیه در سورۀ بقره گذشت .

ص :106

بیان آیه 172 تا 174

اشاره
قرائت

ذریتهم:کوفیان بصورت مفرد و دیگران بصورت جمع خوانده اند.ابو علی گوید:کلمۀ«ذریه»گاهی مفرد و گاهی جمع استعمال می شود.جمع،مثل «و کنا ذریه من بعدهم(اعراف 7)مفرد،مثل «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً» (ال عمران 3)کسانی که جمع بسته اند،«ذریه»را مفرد حساب کرده اند.

ان تقولوا،او تقولوا:ابو عمر هر دو را بیاء و دیگران هر دو را به تاء خوانده اند.قرائت ابو عمر بخاطر این است که ضمیر به«بنی آدم»بازگردد و قرائت دیگران برای این است که مانند«ا لست بربکم»باشد.

اعراب

مِنْ ظُهُورِهِمْ

:بدل از«بنی آدم».

أَنْ تَقُولُوا

:بتقدیر«کراهه ان تقولوا»یا«لئلا تقولوا».

مقصود

اکنون در پیرامون پیمانهایی که با عقول مردم بسته است گفتگو می کند.قبلا هم در بارۀ پیمانهایی که در کتب آسمانی هست گفتگو کرد،تا میان دلائل سمعی و عقلی جمع و اقامۀ حجت،کامل گردد.می فرماید، وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ :به آنها بگو که خداوند از پشت بنی آدم،ذریۀ ایشان را بیرون آورد و آنها را بر خویشتن گواه گرفت و گفت:من خدای شما نیستم؟گفتند:

بله.هستی.

علمای سنی و شیعه،در بارۀ معنای این آیه و این بیرون آوردن و شهادت

ص :107

خواستن،اختلاف کرده و چند وجه گفته اند:

1-خداوند،ذریۀ آدم را بصورت ذرات(ژنها)از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود:من از ذریۀ تو پیمان می گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزی آنها با من باشد.سپس به آنها گفت:آیا من خدای شما نیستم؟ گفتند:بله،شهادت می دهیم که خدای ما هستی.به ملائکه فرمود:شما گواه باشید، گفتند:گواهیم.

برخی گفته اند:خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید،بطوری که خطاب خدا را می شنیدند و می فهمیدند.سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید.مردم همگی در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون می آورد.کسانی که بر اسلام پایدار بمانند،تابع فطرت نخستین هستند و کسانی که کافر شوند،فطرت نخستین را ترک کرده اند.این وجه،از جماعتی از مفسرین است.روایاتی هم در اینباره نقل کرده اند که از نظر فنی چندان مورد اعتماد نیستند.

محققین می گویند:ظاهر قرآن با این مطلب،سازش ندارد.زیرا خداوند می گوید:ذریۀ بنی آدم را از پشت بنی آدم گرفت نه از پشت آدم.سپس خداوند می گوید:اینکار را کردیم تا نگویند:غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانی مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگ شده اند،از اینجا بر می آید:که اینان دارای پدرانی مشرک بوده اند.پس منظور صلب آدم نیست.وانگهی ذریه ای که از صلب آدم بیرون آمد.اگر عاقل نبود که نمی توانست شناسندۀ توحید باشد و اگر عاقل بود،نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد،زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتی حجت است که انسان فراموش نکند.اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را بخاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم.چگونه ممکن است که تمام عقلای عالم چنین پیمانی را که خود بسته و امضاء کرده اند،از یاد ببرند؟!ما ملاحظه می کنیم که اهل آخرت، بسیاری از احوال دنیا را می شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم می گویند:ما وعدۀ خدا را حق یافتیم!(اعراف 44).

ص :108

در صورتی که این مطلب صحیح باشد،باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته،مکلف ساخته باشد.آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد.بدون اینکه بیاد گذشته باشند و چنین فرضی نتیجه اش درستی مذهب تناسخ است.

از علی بن عیسی نقل شده است که ابو بکر بن اخشید،می گفت:ممکن است این مطلب صحیح باشد،لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایی قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکی گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که:مردم بر فطرت،زاده اند (1)ابو الهذیل در کتاب حجت،حکایت کرده است که:حسن بصری و اصحابش می گفتند:نعمتی که در بهشت به اطفال داده میشود،پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.

2-مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را بصورت انسانی کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلائل توحید را بشناسند.تو گویی از آنها شهادت خواست و به آنها گفت:آیا خدای شما نیستم؟آنها تصدیق کردند.

بنا بر این معنای شاهد گرفتن آنها این است که:خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید،زیرا در عقول آنها دلایلی قرار داد که اثبات یکتایی خدا می کنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایی خلق کرد که برای آنها جای تردید و ابهامی باقی نگذارد.بدین ترتیب،درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلائل، آنها را به یگانگی خود گواه گرفته باشد و طوری مطلب را واضع و بدیهی کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده اند.گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافی نبوده است-نظیر این مطلب،این است که خداوند می فرماید: «فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ» (فصلت 11)یعنی:به آسمان

ص :109


1- 1) -شاعر،گوید :مردم همه بفطرت توحید زاده اند این کفر عارضی بود و عارضی نیروی

و زمین گفت:به رغبت یا کراهت،بیائید.گفتند برغبت آمدیم.اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابی نداده اند.نظیر دیگر آن این آیه است: «شٰاهِدِینَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» (توبۀ 17)یعنی کفار،بکفر خویشتن گواهی دادند،در حالی که بزبان خویش،چنین اعترافی نکرده اند.لکن عملی که از آنها ظاهر شده،طوری در اثبات کفر آنها صراحت داشته است که گویی اعتراف کرده اند.

شاعر گوید:

و قالت له العینان سمعا و طاعه

و حدر تا کالدر لما یثقب

یعنی:چشمها به او گفتند:شنیدیم و اطاعت کردیم و همچون دری که سوراخ شود،اشک ریختند.

در محاورات مردم نیز بچنین تعبیراتی بر می خوریم.مثل اینکه انسان می گوید:

اعضا و اندام من به نعمت تو گواهی می دهند یا بعضی از خطبا می گویند:از زمین بپرسید که چه کسی رودها را جاری ساخته و درختان را غرس کرده و میوه های ترا بکمال رسانیده است؟!اگر نتواند بزبان پاسخ گوید،اسبابی فراهم می کند که عبرت آموز و پاسخ اعتباری است.بررسی سخنان و اشعار و نظم عربی این مطلب را ثابت می کند.این قول از رمانی و ابو مسلم و ابن اخشید است.

3-مقصود جماعتی از ذریۀ آدم است که آنها را خلق و عقل آنها را کامل کرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند.آنها نیز اقرار کردند.خداوند آنها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند:ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آنها تقلید کردیم.بدینترتیب،خداوند می خواهد بیان کند که از روی رحمت خود،کسانی را که عذری دارند،کیفر نمی دهد.این مطلب، مربوط بقومی خاص از بنی آدم است،نه همه،و مؤمن داخل در این آیۀ نیست.چه می فرماید:اینهایی که پیمان بسته اند،پدران مشرک داشته اند.علاوه بر این فرزندان صلبی آدم از صلب بنی آدم گرفته نشده اند.این قول از جبائی و قاضی است.جملۀ «شَهِدْنٰا» از زبان ملائکه است.یعنی فرشتگان گفتند:شهادت دادیم تا روز قیامت

ص :110

نگویید....این مطلب را ازهری از بعضی نقل کرده و گوید:بوسیلۀ «قٰالُوا بَلیٰ» مطلب تمام شده است.اما این مطلب،هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آنها در جواب گفتند:ما شهادت دادیم.نه فرشتگان گفتند:ما شهادت دادیم.تنها اختلاف در این است که بنی آدم چگونه شهادت داده اند و در این آیه نامی از ملائکه برده نشده است.

أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَهِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ

:برای اینکه روز قیامت هنگامی که گرفتار کیفر می شوید،نگویید:ما از این جریان بی خبر بودیم و اطلاعی از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در بارۀ آن بیندیشیم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ

:یا اینکه نگویید:

پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند،مشرک بودند و ما اطفالی بودیم که هنوز قوۀ تفکر در ما بکمال نرسیده بود و از فکر آنها تبعیت می کردیم.بنا بر وجه سوم،یعنی:از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجای آورید و روز قیامت نگویید:ما از پیمانی که بزبان پیامبران گرفته شده بود غافل بودیم و نگویید:پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیت یافتۀ آنها هستیم و از آنها تقلید کردیم.پس جایی برای بهانه تراشی باقی نمانده است.

أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ

:و برای اینکه در روز قیامت نگویید:چرا ما را بوسیلۀ رفتار پدران مشرکمان هلاک می کنی؟یعنی هلاک شما بخاطر رفتار خود شماست،نه رفتار پدران.

وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

:همانطوری که این آیات را برای شما بیان کردیم،برای سایرین نیز بیان می کنیم و تفصیل می دهیم،تا همه بتوانند به آنها استدلال کنند و از باطل بسوی حق بازگشت کنند .

ص :111

[سوره الأعراف (7): آیات 175 تا 178]

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ اَلشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ اَلْغٰاوِینَ (175) وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذٰلِکَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (176) سٰاءَ مَثَلاً اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ أَنْفُسَهُمْ کٰانُوا یَظْلِمُونَ (177) مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (178)

(1)

ترجمه:

داستان کسی برای آنها تلاوت کن که آیات خود را به او دادیم و از آن جدا شد و شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد.اگر می خواستیم،او را بوسیلۀ آیات بالا می بردیم،ولی به زمین چسبید و از هوای خود پیروی کرد.پس مثل او مانند مثل سگ است که اگر بر او حمله کنی یا نکنی،زبان خود را بیرون می آورد.این است مثل قومی که آیات خدا را تکذیب کردند.این داستان را برای آنها نقل کن.باشد که فکر کنند.بد است مثل قومی که آیات خدا را تکذیب و بخویشتن ظلم کردند.هر که را خدا هدایت کند،هدایت یافته و کسانی را که گمراه کند،از زیانکارانند.

ص :112


1- 1) -سوره اعراف آیه 175 تا 178 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیه 175 تا 178

اشاره
لغت:

نبا:خبر از حادثه ای بزرگ.نبوت نیز از همین کلمه مشتق است.نبی کسی است که خداوند به او خبر داده است.

اخلاد:سکون دائم«اخلاد به ارض»چسبیدن بزمین.

لهث:این است که سگ زبان خود را از تشنگی بیرون آورد.«لهاث»سوزش عطش.در حدیث سعید بن جبیر است که:

«المراه اللهثی انما تفطر رمضان» زنی که عطش دارد،روزۀ رمضان را افطار می کند.برخی گفته اند:لهث یعنی نفس زدن شدید.

اعراب:

مثلا:تفسیر ضمیر«ساء»که به معنای«بئس»است.بنا بر این فعل ماضی غیر متصرف و تقدیر آن«ساء المثل مثلا»است.در این کلام یک حذف دیگر هم هست و آن این است که «اَلْقَوْمُ الَّذِینَ» به تقدیر«مثل القوم...»است.این حذفها بخاطر قرینه است.

مقصود

اکنون خداوند پیامبر خود را امر می کند که داستانی دیگر از بنی اسرائیل را نقل کند.می فرماید:

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا

:داستان کسی برای آنها نقل کن که حجت ها و دلائل خود را به او دادیم و او خود را بجهالت افکند و علم را مثل چیزی که از پوست کنده شود،از خود دور کرد.

فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ الْغٰاوِینَ

:از اینرو شیطان او را دنبال کرد تا گمراهش کند و سر انجام گرفتار گمراهی و هلاکت شد.

ص :113

برخی گفته اند:منظور از این کس بلعام بن باعور و برخی گفته اند:مردی بود تابع دین موسی و در آن شهری که موسی می خواست برود و مردم آن کافر بودند،می زیست و اسم اعظم پیش او بود و هر گاه دعا می کرد،مستجاب می شد.ابو حمزه ثمالی گوید:

او بلعم بن باعور از بنی هاب بن لوط است.و می گوید:نیز بما رسیده است که امیه بن ابی- الصلت ثقفی است.از عبد اللّٰه بن عمر و سعید بن مسیب و زید بن اسلم و ابو روق نیز روایت شده است. سرگذشت امیه این است که او کتابهای آسمانی را خواند و دانست که خداوند پیامبری می فرستد و فکر می کرد آن پیامبر خودش خواهد بود.هنگامی که خداوند حضرت محمد(ص)را مبعوث کرد،دچار حسد شد و چون بر کشتگان بدر گذشت، پرسید:اینها را که کشته است؟گفتند:محمد(ص).گفت اگر پیامبر بود،خویشان خود را نمی کشت.وقتی که زندگی را بدرود گفت،پیامبر اسلام از خواهرش خواست که پاره ای از اشعار وی را بخواند و او چند قصیده،انشاد کرد.در یکی از قصیده ها چنین آمده بود:

پروردگارا،تراست حمد و نعمت و هیچ چیز برتر و بزرگتر از تو نیست.

تو بر عرش آسمان پادشاه و صاحب قدرتی و پیشانی ها بر آستانت سجده می کنند.

در قصیدۀ دیگر چنین آمده است.

مردم،برای حساب بپا ایستاده اند.برخی بدبخت و معذب.و برخی خوشبخت هستند.

در قصیدۀ دیگر چنین آمده است:

شما بر خداوند صاحب عرش که به آشکار و نهان آگاه است،عرضه می شوید.

روزی که وعدۀ خداوند رحمان و رحیم فرا می رسد و وعدۀ او حتمی است.

خدایا،اگر عفو کنی،امید من همین است و اگر عقاب کنی،بی گناه را عقاب نمی کنی.

پیامبر فرمود:بزبان شعر ایمان آورده و قلبش کافر بود.خداوند این آیه را

ص :114

در بارۀ وی نازل فرمود.

برخی گویند:منظور ابو عامر بن نعمان بن صیفی راهب است که پیامبر او را فاسق نامید.او در جاهلیت،از راهبان بود و پوست مسوخ را می پوشید.وقتی که بمدینه آمد،از پیامبر پرسید:این چه دینی است که آورده ای؟فرمود:دین حنیف ابراهیم را آورده ام.گفت:من هم بر دین حنیفم.فرمود:تو نیستی زیرا چیزهایی بر آن افزوده ای که از آن نیست.ابو عامر گفت:خداوند دروغگو را در غربت و بیکسی بمیراند.سپس بشام رفت و منافقان را سفارش کرد که تهیۀ سلاح ببینند.بعد نزد قیصر رفت و لشکری آورد که پیامبر را از مدینه اخراج کند.سر انجام در شام،با غربت و بیکسی جان سپرد.این قول از سعید بن مسیب است.حسن و ابن کیسان گویند:منظور منافقین اهل کتاب است که پیامبر را مثل فرزندان خود می شناختند،ولی از آیات خدا اعراض می کردند.خداوند هم شیطان را بر آنها مسلط ساخت.

قتاده گوید:این آیه مثلی است در بارۀ کسانی که هدایت بر آنها عرضه شود و از آن روی بگردانند.امام باقر(ع)فرمود:اصل آیه،در بارۀ بلعم است.سپس خداوند آن را مثل قرار داده است برای مردمی که اهل قبله هستند و هوای خود را بر هدایت الهی مقدم می شمارند.در باره این آیات،اقوال دیگری هم هست.ابو مسلم گوید:منظور فرعون است که معجزات پیامبران را نادیده گرفت:حسن گوید:منظور از آیات،هدایت و دین است.مجاهد گوید:منظور از آیات،نبوت است.لکن این قول صحیح نیست، زیرا انبیا حجج خدا و منزه از چنین صفتی هستند.

وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا

:جبائی گوید:یعنی اگر می خواستیم،مقام او را که از آیات ما روی گردان شد،پیش از آنکه کافر شود،بالا می بردیم.لکن او را بر همان حال باقی گذاشتیم که ایمان خود را زیاد کند و او کافر شد. بلخی و زجاج گویند:یعنی اگر می خواستیم،میان او و معصیت فاصله ایجاد می کردیم و این دلیل بر کمال قدرت خداوند است.

وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ

:سعید بن جبیر و سدی گویند:یعنی او

ص :115

بدنیا و لذائذ آن متمایل شد و از روی هوای نفس،دنیا را بر آخرت ترجیح داد.اکنون در بارۀ او مثل زده،می فرماید:

فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ

:او مثل سگ است که اگر طردش کنی یا نکنی،در همه حال زبان خود را بیرون می آورد.یعنی:هر چه او را موعظه کنی یا موعظه نکنی،گمراه است.همۀ حیوانات در حال خستگی و ناتوانی زبانشان بیرون می آورند ولی سگ در همه حال.در جای دیگر در بارۀ آنها می فرماید:

«سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ» (اعراف 193:برای شما فرق نمی- کند که آنها را دعوت کنید یا ساکت باشید)ابو مسلم گوید:او را از این جهت به سگ تشبیه کرده است که پستی و بی ارزشی او را برساند.اینکه در بارۀ زبان بیرون آوردن سگ گفتگو می کند،از این لحاظ است که عرب چیزی را به چیزی تشبیه می کند.آن گاه بوصف«مشبه به»می پردازد،اگر چه آن وصف در«مشبه»نباشد.برخی گویند:

تشبیه کردن به سگ،از این لحاظ است که سگ وقتی که زبان خود را بیرون آورد، قصد اذیت دارد.خواه به او حمله کنی یا حمله نکنی.به کسی که با زبانش مردم را آزار می کند،می گویند:زبانش را مثل سگ از دهانش در آورده است.منظور از«لهث» در اینجا پارس کردن سگ است.مجاهد گوید:این مثل در بارۀ کسی است که قرآن می خواند و عمل نمی کند.

ذٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا

:این است صفت کسانی که آیات ما را تکذیب می کنند.ابن عباس گوید:مردم مکه آرزو می کردند که یک نفر از جانب خداوند برای هدایت آنها فرستاده شود.همین که پیامبر خدا که در بارۀ او هیچ شکی نداشتند،بسوی آنها آمد،او را تکذیب کردند و از نعمت هدایت محروم شدند.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

:داستان گذشتگان را برای آنها نقل کن باشد که عبرت گیرند و دست از رفتار زشت خود بردارند و دچار بدبختی نشوند.بعد که در باره مثلی که در بالا زد،می فرماید:

سٰاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا

:بد است صفت مردمی که در بارۀ آنها

ص :116

چنان مثلی زده شده است.زیرا مثل از روی حکمت و صواب است.آنچه که بد است، صفت آنهاست.

وَ أَنْفُسَهُمْ کٰانُوا یَظْلِمُونَ

:اینان با تکذیب آیات خدا،از قدر و مقام خود کاستند و بجای دیگر ضرر وارد نکردند،زیرا گرفتار کیفر می شوند و خداوند از کفر آنها زیانی نمی برد.چنان که از ایمان و اطاعت آنها نیز نفعی نمی گیرد.

مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی

:هر کس که خداوند او را برای رسیدن بثواب،هدایت کرده است،بسوی ایمان و خیر هدایت یافته است.چنین هدایتی مخصوص مؤمنین است.این معنی از جبائی است.

وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

:و هر که را خداوند از راه بهشت و ثواب بکیفر کفر و گناهش گمراه سازد،زیانکار است و از بهشت و نعمتهای آن محروم.

بلخی گوید:«مهتدی»کسی است که هدایت خدا را پذیرفته و اجابت کرده است و کسی که خدا او را گمراه کرده،کسی است که:گمراهی را اختیار کرده و خداوند هم او را بحال خود گذاشته و او را مجبور بترک آن نکرده است .

ص :117

[سوره الأعراف (7): آیات 179 تا 181]

اشاره

وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْغٰافِلُونَ (179) وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا وَ ذَرُوا اَلَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمٰائِهِ سَیُجْزَوْنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (181)

(1)

ترجمه:

بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریده ایم.آنان را دلهایی است که بآن درک نمی کنند و چشم هایی است که به آن نمی بینند و گوشهایی است که به آن نمی شنوند.

آنان همچون چارپایان بلکه گمراه ترند.آنان مردمی غافل هستند.خدا را نامهای نیکوست.او را به آن نامها بخوانید و مردمی را که در آن نامها تغییر می دهند،ترک کنید.بزودی کیفر کردارشان را خواهند دید.از مردمی که آفریده ایم کسانی هستند که مردم را بحق هدایت و بحق حکم می کنند.

ص :118


1- 1) -سوره اعراف آیه 179 تا 181 جزءِ 9 سوره 7

بیان آیه 179 تا 181

اشاره
قرائت

یلحدون:حمزه در همه جا بفتح یاءِ و حاء خوانده است.کسایی و خلف نیز در سورۀ نحل با او موافقت کرده اند،دیگران بضم یاء و کسر حاء خوانده اند.ابو الحسن گوید:هر دو بیک معنی است.لکن بضم یاء در کلام عرب بیشتر است.شاعر گوید:

«لیس الامام بالشحیح الملحد»یعنی:پیشوا،بخیل و ملحد نیست.در قرآن کریم است: «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ..» (حج 25)

لغت

ذرء:انشاء و خلق اسم:کلمه ای است که دلالت بر معنی کند بطور اشاره و فعل کلمه ای است که دلالت بر معنی کند بطور افاده و صفت کلمه ای است که از یک اصل گرفته شده و تابع اسم است.

الحاد:انحراف از راه راست.لحد قبر هم بهمین مناسبت است که در کنار قبر است.

اعراب

لجهنم:لام عاقبت.مثل «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» (قصص 8) یعنی او را گرفتند و سر انجام دشمنشان شد.در حالی که او را گرفته بودند که نور چشمشان باشد.چنان که زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ» (قصص 9).

شاعر گوید:

و ام سماک فلا تجزعی فللموت ما تلد الوالده

یعنی:ای ام سماک،شیون مکن که هر چه مادر بزاید،سر انجام می میرد.

ص :119

علی بن عیسی گوید:این لام برای اضافه است که گاهی مفید علت و گاهی مفید شبه علت است.

مقصود

اکنون در بارۀ سر انجام و عاقبت کفار می فرماید:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ

:بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریده ایم و بر اثر کفر و انکار و سوء اختیار،سر انجام بجهنم خواهند رفت.در جای دیگر می فرماید: «وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات 56)یعنی جن و انس را برای عبادت آفریده ایم.پس خلقت انسانها برای عبادت است نه برای جهنم.

مقصود تمام کسانی است که خداوند می داند که ایمان نمی آورند و سر انجام بجهنم می روند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا

:آنها دلهایی دارند که بر اثر عدم تدبیر،حق را درک نمی کنند و چشمهایی دارند که راه راست را نمی بینند و گوشهایی دارند که موعظه را نمی شنوند.مقصود این است که آنها از فهمیدن و دیدن و شنیدن اعراض دارند و بواسطۀ استفاده نکردن از این آلات،مثل کسی هستند که اینها را ندارند.در سورۀ بقره می فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» (کر و لال و کور هستند.آیه 18) أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ: اینها-در آیات خدا دقت نمی کنند و بوسیلۀ آنها بیکتایی خدا و صدق انبیا استدلال نمی کنند-از لحاظ فهم و درک،شبیه چارپایان هستند.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ

:بلکه از چارپایان هم گمراه ترند،زیرا چارپایان،هر گاه از کاری ممنوع شوند،ترک می کنند و هر گاه براهی هدایت شوند،پیش می روند.اما اینها بر اثر کفر و سرکشی براه خیر هدایت نمی شوند،با اینکه خداوند به آنها عقلی بخشیده است که نیک و بد را تمیز دهند.برخی گویند:اینکه آنها را گمراه تر از چارپایان می داند،بخاطر این است که چارپایان قوۀ تمیز ندارند و لذا ملامتی هم بر آنها نیست، ولی اینان قوۀ تمیز دارند و از آن استفاده.نمی کنند.و آن گهی چارپایان اگر اطاعت

ص :120

نمی کنند،معصیت هم نمی کنند.

أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ

:اینها از آیات و براهین من و از استدلال به آنها غافل هستند.ولی چار پایان،رام و فرمانبر می باشند.برخی گویند:یعنی از عذاب آخرت غافلند.

وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ

:خدا را نامهای نیکوست،زیرا معانی آنها پسندیده است.مثل جواد،رحیم،رزاق و کریم،همۀ اسمای خداوند داخل در این جمله است این اسماء بر چند قسم هستند:برخی مربوط به صفات ذات هستند.مثل:عالم،قادر، حی،اله،قدیم،سمیع و بصیر.برخی هم مربوط به صفات فعل هستند،مثل:خالق، رازق،مبدع،محیی و ممیت.برخی هم مربوط به تنزیه و نفی صفات نقص هستند.

مثل:غنی،واحد،قدوس...

برخی گویند:مقصود از«حسنی»صفاتی است که انسان را بطرف خود متمایل می کند مثل عفو و رحمت.نه خشم و انتقام.

فَادْعُوهُ بِهٰا

:خدا را بنامهای نیکو بخوانید و بگویید:یا اللّٰه،یا رحمان،یا رحیم،یا خالق السماوات و الارض تمام نامهای خداوند،صفاتی هستند که مفید معنی می باشند و بمنزلۀ اشاره بحاضر هستند.در حدیث است که:خدا را نود و نه اسم است.صد-منهای-یک.هر کس آنها را بشمارد،به بهشت می رود.خداوند طاق است و طاق را دوست می دارد.این حدیث در صحیح مسلم است.

وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمٰائِهِ

:آنان که نام های خدا را از معانی واقعی آن بر می گردانند و بر روی بتهای خود می گذارند و نامها را با کم و زیاد کردن تغییر می دهند و«لات»را از«اللّٰه»و«عزی»را از«عزیز»و«منات»را از «منان»مشتق می دانند،ترک کن.این معنی از ابن عباس و مجاهد است.

برخی گویند:یعنی کسانی که خدا را بنامهایی می خوانند که در خور مقامش نیست.این معنی از لحاظ فایده،عمومی تر است.قول جبائی که می گوید:منظور کسانی است که مسیح را پسر خدا نامیدند،نیز در این قول داخل است.از این آیه

ص :121

برمی آید که خدا را باید بنامهایی خواند که خودش خوانده است.

سَیُجْزَوْنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:بزودی جزای کردار آنها در آخرت داده می شود.

برخی گفته اند:یعنی هم در دنیا و هم در آخرت.

وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ

:در اینجا خداوند خبر می دهد که در میان انسانهایی که آفریده است،کسانی هستند که مردم را بتوحید و دین حق دعوت و ارشاد و به حق حکم می کنند.

ابن جریج از پیامبر گرامی روایت کرده است که:این آیه برای امت من است که به حق داد و ستد می کنند.نظیر این امتیاز به قوم یهود نیز داده شده است:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّهٌ یَهْدُونَ...» (اعراف 159) ربیع بن انس گوید:پیامبر خدا این آیه را خواند و فرمود:گروهی از امت من بر حق پایدار می مانند تا عیسی نازل شود.

عیاشی از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده است که:بخدا،این امت،به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند.همۀ این فرقه ها در آتش هستند،جز یکی. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّهٌ...» تنها این فرقه-که بحق هدایت و بحق حکم می کنند-اهل نجات هستند.

از امام صادق(ع)و امام باقر(ع)نقل شده است که فرمودند:مائیم آن امت

نظم آیات

در وجه اتصال این آیه به سابق،دو وجه گفته اند:

1- در آیۀ پیش،حال مردمی بیان کرد که از حق غفلت می کنند و در این آیه، حال آنهایی که دعوت بدین حق و حکم بعدل می کنند.

2-این آیه،متصل است به «ذَرَأْنٰا...» یعنی مردمی آفریده ایم که صفتشان آن است و مردمی آفریده ایم که صفتشان این

ص :122

[سوره الأعراف (7): آیات 182 تا 186]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (183) أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ (184) أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اِقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (185) مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (186)

(1)

ترجمه

کسانی که آیات ما را تکذیب کردند،بزودی از جایی که ندانند گرفتارشان می کنیم.آنها را مهلت می دهم،زیرا کیفر من دشوار است.آیا فکر نمی کنند که صاحب آنها مجنون نیست؟او فقط ترساننده ای آشکار است.آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده و اینکه شاید اجل آنها نزدیک باشد،نمی اندیشند؟بکدام حدیث، بعد از قرآن،ایمان می آورند؟هر که را خدا گمراه کند،رهنمایی ندارد و آنان را در سرگردانی رها می کند.

ص :123


1- 1) -سوره اعراف آیه 182 تا 186 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 182 تا 186

اشاره
قرائت

یذرهم:عراقیان به یاء و کوفیان به جزم و دیگران بنون و رفع خوانده اند.

جزم آن بخاطر این است که:عطف بر محل«فلا هادی له»است مثل: «فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ» (منافقین 10).

لغت

استدراج:فرا گرفتن تدریجی.

املاء:تاخیر و مهلت.

متین:قوی و سخت کید:مکر.

جنه:جنون.

ملکوت:ملک اعظم که متعلق به مالکی باشد که مملوک نباشد.

مقصود:

قبلا در بارۀ کسانی که اهل هدایت و ایمانند،سخن گفت.اینک در بارۀ کسانی که تکذیب آیات می کنند،می فرماید:

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ

:آنان که قرآن و معجزات پیامبر را تکذیب کردند،بطوری که ندانند،آنها را بتدریج گرفتار می کنیم، تا ناگهان گرفتار آیند و نتوانند نجات یابند.چنان که می فرماید: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهٰا» (انبیاء 40:ناگهان آنها را فرا می گیرد و آنها را مبهوت می کند و نمی توانند آن را رد کنند) برخی گویند:ممکن است منظور عذاب آخرت باشد.یعنی ما عذاب آخرت را

ص :124

تدریجاً به آنها نزدیک می کنیم،تا در آن گرفتار شوند.برخی گویند:یعنی طوری آنها را می گیریم که ندانند از کدام راه رفتند،زیرا همه بسوی من باز گشت می کنند.

هیچکس بر من غالب نمی شود و سبقت نمی گیرد.و از دست من فرار نمیکند.برخی گویند:یعنی آنها را هلاک می کنیم و از روی زمین بر می داریم.ضحاک گوید:یعنی آنها هر چه گناهان خود را تجدید کنند،ما هم نعمتی برای آنها تجدید می کنیم.

برخی گفته اند:یعنی آنها را بتدریج بطرف کفر و گمراهی می بریم.ولی صحیح نیست، زیرا آیه در بارۀ کفار و متضمن این است که در آینده آنها را متدرجاً گرفتار می کند و اینهم بکیفر کفر آنهاست.

وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ

:آنها را مهلت می دهم و در کیفر آنها تعجیل نمی- کنم،زیرا آنها از دست من بیرون نمی روند و کیفر من سخت و دشوار است و کسی نمی تواند از آن ممانعت کند.اینکه عذاب را«کید»نامیده،بخاطر این است که بطور ناخودآگاه،دامنگیر آنها می شود.

برخی گویند:یعنی کیفر مکر آنها سخت است.قول اول بهتر است.

أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ

:این کافران تکذیب کننده،فکر نکردند که مردی همچون محمد، دیوانه نیست،زیرا گفتار و کردار او غیر از گفتار و کردار آدم مجنون است؟حسن و قتاده گویند:پیامبر خدا ببالای کوه صفا رفت و قریش را بتوحید فرا خواند و از عذاب خدا ترسانید.مشرکین گفتند:دیوانه شده است.

خداوند این آیه را نازل فرمود.

إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ

:او فقط بمردم اعلام خطر می کند و خطرات را به آنها نشان می دهد،تا پرهیز کاری کنند و بدنبال اسباب ایمنی بروند.

أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ

:

آیا اینان در بارۀ عجایب آسمانها و زمین و موجودات گوناگونی که در آنها هستند و خداوند آنها را آفریده است،نمی اندیشند،تا بدانند که آنها را خالق و مدبری است؟! بدیهی است که تمام موجودات،دلیل وجود حق و یگانگی او هستند.

ص :125

وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ

:آیا فکر نمی کنند که شاید مرگ آنها نزدیک شده است،تا قدری بخود آیند و احتیاط کنند و آخرت را فدای فخر و شرف و عزت دنیا نکنند؟ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ :پس از قرآن که دلالت آن واضح است،بچه کتابی ایمان می آورند؟این همان کتاب معجزی است که نتوانستند یک سوره مثل آن بیاورند.اینکه می گوید:حدیث،بخاطر این است که قدیم نیست.

مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ

:معنای این جمله را گفتیم.

وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ :و آنها را در گمراهی و سرگردانی رها می کنیم.

ص :126

[سوره الأعراف (7): آیات 187 تا 188]

اشاره

یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلسّٰاعَهِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ تَأْتِیکُمْ إِلاّٰ بَغْتَهً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (187) قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ اَلْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ اَلسُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (188)

(1)

ترجمه:

از تو در بارۀ قیامت سؤال می کنند که چه وقت فرا می رسد؟بگو:علم آن پیش پروردگار من است و جز او پرده از وقت آن بر نمی دارد.قیامت در آسمانها و زمین سنگین است و بطور ناگهانی شما را فرا می گیرد.طوری از تو سؤال می کنند که گویا تو از آن خبر داری!بگو علم آن پیش خداست و بیشتر مردم نمی دانند. بگو:جز آنچه خدا بخواهد،برای خودم مالک سود و زیان نیستم و اگر غیب می دانستم،خیر بیشتری طلب می کردم و بدی بمن نمی رسید.همانا من ترساننده و بشارت دهندۀ قومی هستم که ایمان آورند.

ص :127


1- 1) -سوره اعراف آیه 187-188 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 187

اشاره
لغت:

ایان:سؤال از وقت و ظرف برای فعل.مثل ایان تقضی حاجتی ایانا اما تری لنجحها ابانا یعنی:کی حاجتم را بر می آوری؟کی؟آیا وقتی برای بر آوردن آن نمی بینی؟ ساعه:رستاخیز ارساه:اثبات حفی:کنجکاو.

اعراب:

یَسْئَلُونَکَ

:کاف مفعول اول و «عَنِ السّٰاعَهِ» در محل مفعول دوم أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا :بتقدیر«قائلین ایان...»مبتدا و خبر بغته:مصدر و در محل حال از ضمیر«تاتیکم»

شأن نزول:

گویند:این آیه در باره قومی از یهود نازل شده است که نزد پیامبر آمده،گفتند:

اگر پیامبر هستی قیامت کی فرا می رسد؟از این رو این آیه نازل شد.این قول از ابن عباس است.قتاده و حسن گویند:قریش این سؤال را کردند.

مقصود:

نظر به اینکه پیامبر آنها را از فرا رسیدن قیامت،ترسانیده بود،آنها از وقت آن سؤال کردند.می فرماید:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّٰاعَهِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا

:زجاج گوید:منظور از ساعت،وقتی است که مردم میمیرند.بیشتر مفسران گویند:منظور وقتی است که مردم زنده می شوند و به

ص :128

صحرای محشر می روند.جبائی گوید:مقصود وقت فنای خلق است.سؤال آنها این بود که:این ساعت مدهش،چه وقت فرا می رسد؟ قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی :بگو:علم آن پیش خداوند است او هیچیک از مردم از آن اطلاع ندارند.علت اینکه خداوند،از وقت آن خبر نداده،این است که مردم از آن بترسند و از معصیت،اجتناب کنند و به اطاعت روی آورند.

لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ

:هیچکس وقت آن را آشکار نمی کند،جز خداوند و هیچکس از وقت آن خبر ندارد.

مجاهد گوید:هیچکس قیامت را برپا نمی کند،جز خداوند.

ثَقُلَتْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

:در اینباره وجوهی گفته اند:

1-یعنی علم قیامت،برای اهل آسمانها و زمین دشوار است،زیرا چیزی که علم آن بر کسی پنهان است،برای او سنگین است. این وجه از سدی و دیگران است.

ابو علی گوید:چیزی که انسان بر آن احاطه دارد و از آن مطلع است،برایش آسان و سبک است و چیزی که آن را نمی داند،برایش سنگین و دشوار است.

2-حسن و ابن جریج گویند:یعنی وصف قیامت،برای اهل آسمانها و زمین، بزرگ است.زیرا در آن وقت،ستاره ها پراکنده می شوند و خورشید،تیره و تار می شود و کوه ها بحرکت در می آیند.

3-جبائی و ابو مسلم و جماعتی گویند:یعنی وقوع قیامت،بر اهل آسمانها و زمین،سنگین است و این بخاطر عظمت و شدت آن و محاسبه و کیفر است.

4-قتاده گوید:منظور خود آسمانها و زمین است.یعنی بر اثر عظمت و شدت آن،آسمانها و زمین طاقت آن را ندارند.منظور این است که اگر آسمانها و زمین، حیات داشتند نمی توانستند شکافتن و تیره شدن ستاره ها و بحرکت در آمدن کوه ها و...

را تحمل کنند.

لاٰ تَأْتِیکُمْ إِلاّٰ بَغْتَهً

:برای اینکه بزرگتر و هول انگیزتر باشد،ناگهان بر سر شما فرو می آید

ص :129

یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهٰا

:مجاهد و ضحاک گویند:یعنی طوری از تو سؤال می کنند که گویا تو زیاد در بارۀ آن کنجکاوی کرده و به آن عالم شده ای.باید توجه داشت که«بها»در اینجا محذوف است و در قرائت ابن عباس«حفی بها»آمده و«عنها» محذوف است.برخی گویند:یعنی طوری از تو سؤال می کنند که گویا تو از سؤال آنها خوشحال هستی.برخی گویند:یعنی طوری از تو سؤال می کنند که گویا تو سؤال کرده ای و دانسته ای.طبق این معنی«حفی»به معنای«سائل»است.

قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اللّٰهِ

:بگو:علم آن تنها پیش خداوند است.علت اعاده این مطلب این است که متصل به بعد شده است.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

:لکن بیشتر مردم نمیدانند.برخی گویند:منظور از «عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی» علم به وقت آن و منظور از «عِلْمُهٰا عِنْدَ اللّٰهِ» علم به کیفیت آن است.این قول از جبائی است.وی گوید:این آیه،دلالت دارد بر اینکه عقیدۀ شیعه در مورد علم امام و اینکه هر امامی امام بعدی را تعیین می کند تا روز قیامت فرا رسد باطل است.اگر این مطلب صحیح باشد.باید آخرین امام اعلام کند که بعد از او قیامت فرا می رسد و این خلاف: إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی است.

لکن این مطلب ضعیف است،زیرا چه مانعی دارد که آخرین امام،بداند که بعد از او امامی نیست و قیامت فرا می رسد و در عین حال وقت قیامت را هم نداند؟!زیرا وقت مرگ خود را هم بطور دقیق و قطعی نمی داند.

این در صورتی است که بگوییم:ساعت یعنی وقت مردن مردم.اما اگر بگوییم یعنی وقت حشر،شبهه ای باقی نمی ماند،زیرا هر گاه امام بداند که بعد از او مردم فانی می شوند،لازم نیست بداند که چه وقت محشور می شوند؟ علاوه بر این در روایت است که در وقت مرگ آخرین امام تکلیف برداشته می شود زیرا شرایط قیامت و علائم آن از قبیل:طلوع خورشید از مغرب و...ظاهر می شود.با اینهمه جایز است که امام وقت قیامت را نداند .

ص :130

بیان آیۀ 188

اشاره
شأن نزول:

گویند:اهل مکه گفتند،ای محمد،آیا خداوند بتو خبر نمی دهد که نرخها کی ترقی می کند تا جنس خریداری کنی و سود ببری؟آیا بتو نمی گوید:کدام زمینی دچار خشکسالی می شود تا به سر زمینی برویم که گیاه آن می روید و نعمت آن فراوان است؟از اینرو این آیه نازل شد.

مقصود:

قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ

:بگو جز آنچه خداوند بخواهد و در اختیار من قرار دهد،من مالک هیچ سود و زیانی برای خود نیستم.

وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ

:تنها از علوم غیبی،آنها را می دانم که خداوند بمن تعلیم کند و اگر از پیش خود چیزی می دانستم در سالهای فراوانی برای سالهای تنگی ذخیره می کردم و وقت ارزانی برای روز گرانی اجناسی می خریدم.

مجاهد و ابن جریج گویند:یعنی اگر غیب می دانستم،پیش از فرا رسیدن اجل،کارهای شایسته را فراوان انجام می دادم و آنچه افضل بود،بر می گزیدم.زجاج گوید:یعنی اگر غیب می دانستم،هر چه از من در مورد قیامت و امور دیگر سؤال می شد،جواب می دادم.

وَ مٰا مَسَّنِیَ السُّوءُ

:و گرفتار زیان و تهیدستی نمی شدم،برخی گویند:یعنی به خیال شما جنون نداشتم.برخی گویند:یعنی مواجه با تکذیب شما نمی شدم،زیرا اگر بهمه چیز عالم بودم،تمام سؤالات شما را جواب می دادم و تصدیقم می کردید.برخی گویند:یعنی از جانب دشمنان زیانی نمی دیدم،زیرا قبلا علم داشتم و خود را از آنها حفظ می کردم.

ص :131

إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

:من برای مردم مؤمن ترساننده از عذاب و بشارت دهنده به ثوابم.علت اینکه فقط مردم مؤمن را می گوید،این است که آنها فقط از بشارت و تهدید او استفاده می کنند و گرنه او برای تمام مردم،انجام وظیفه می کند.

اینکه می گوید: «إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ» دلیل است بر بطلان قول جبریان،زیرا اگر همۀ کارها مخلوق خدا بود،استثنای از آن صحیح نبود،به نظر جبریان،هیچکس مالک چیزی نیست ولی در این آیه می گوید:آنچه را بخواهد من مالک هستم.

و اینکه می گوید: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ» دلیل است بر اینکه قدرت،قبل از فعل است،زیرا اگر همراه فعل بود،نمی توانست بوقت علم غیب،طلب خیر کثیر کند.

نظم آیه:

ابو مسلم گوید:چون در آیۀ پیش بیان کرد که پیامبر خدا غیب نمی داند،در اینجا بیان کرد که علم غیب،مخصوص کسی است که مالک سود و زیان است.یعنی خدا.

برخی گویند:این آیه نیز در جواب سؤال ایشان است.یعنی:من که مالک سود و زیان خود نیستم،چگونه علم غیب دارم؟!

ص :132

[سوره الأعراف (7): آیات 189 تا 193]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اَللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَیْتَنٰا صٰالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (189) فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَکٰاءَ فِیمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَی اَللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (190) أَ یُشْرِکُونَ مٰا لاٰ یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (191) وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَتَّبِعُوکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ (193)

(1)

ترجمه:

اوست که شما را از نفس واحد آفرید و همسرش را از خودش آفرید تا با او انس گیرد.همین که او را در برگرفت،احساس حملی سبک کرد.مدتی گذشت تا اینکه سنگین شد و هر دو خدای خویش را خواندند که اگر فرزندی صالح بما بدهی،از سپاسگزاران خواهیم بود.چون به آنها فرزند صالح داد،برای او در آن فرزند شریک قرار دادند و خداوند برتر است از آنچه شریکش قرار می دهند.آیا کسی را شریک قرار می دهند که خالق نیست و مخلوق است و نمی تواند آنها را و خود را یاری کند؟! اگر بتها را بهدایت بخوانید،شما را تبعیت نمی کنند.مساوی است که آنها را بخوانید یا نخوانید.

ص :133


1- 1) -سوره اعراف آیه 189 تا 193 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 189 تا 193

اشاره
قرائت

شرکاء:اهل مدینه و ابو بکر«شرکاء»بکسر شین و سکون راءِ و دیگران به صیغۀ جمع خوانده اند.هر دو قرائت بیک معنی است.زیرا مصدر هم به معنای صفت بکار می رود.

لا یتبعوکم:نافع در اینجا و در سورۀ شعراءِ به سکون تاء و دیگران به تشدید خوانده اند.هر دو قرائت بیک معنی است.

مقصود

در آیۀ پیش،نام خداوند برده شد و در این آیات در بارۀ یگانگی او می فرماید:

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا

:این خطاب به بنی آدم است،یعنی خداوند شما را از آدم آفرید و همسرش حوا نیز از خود آدم خلق کرد،تا با او انس بگیرد.

فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً

:همین که او را در آغوش کشید و با او در آمیخت احساس حملی سبک کرد.

فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَیْتَنٰا صٰالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

:

مدتی این حمل سبک بود و می توانست نشست و برخاست و آمد و رفت کند و حمل او را مانع نمی شد.همین که حمل بزرگ شد و احساس سنگینی کرد،آدم و حوا،هر دو از خداوند درخواست کردند که اگر بما فرزندی صالح و بقولی نسلی صالح و سالم عطا کنی،در برابر این نعمت ترا شکر گزاری خواهیم کرد.این سؤال را از این جهت کردند که می خواستند با داشتن فرزندی شایسته،از وحشت و غم تنهایی نجات یابند.

هر گاه یکی از آنها بجایی می رفت،دیگری تنها می ماند و همدمی نداشت.ممکن

ص :134

است منظور از صالح،نیکو کار و غیر مفسد باشد.

فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَکٰاءَ فِیمٰا آتٰاهُمٰا

:و چون خداوند به آنها طبق درخواستشان فرزندی شایسته داد،در آنچه به آنها عطا کرده بود،برایش شریک قرار دادند.در بارۀ مرجع ضمیر«جعلا»اختلاف است و چند وجه گفته اند:

1-از آنجا که حوا از هر شکمی یک پسر و یک دختر می زایید،این ضمیر به پسر و دختر بر می گردد.یعنی اینها برای خداوند شریک قرار دادند.اینها نعمتهای خدا را از دیگری دانستند و در نتیجه مشرک شدند و به بتها گرویدند.

2-حسن و قتاده گویند:منظور زن و مردهایی است که از اولاد آدم هستند.

اصم می گوید:مقصود این است که خداوند شما انسانها را از نفس واحد آفریده و برای آن نفس نیز همسری از جنس خودش قرار داده است.پس آیه در بارۀ آدم و حوا نیست چنان که می فرماید: «وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا» (روم-21:از آیات خدا این است که از جنس خودتان برای شما جفت هایی آفریده که به آنها انس گیرید)یعنی همین که مردها همسر خود را در آغوش کشیدند و با او در آمیختند،احساس حملی سبک می کند و چون سنگین شد،زن و شوی از خداوند می خواهند که به آنها فرزندی صالح بدهد تا او را شکر کنند.هنگامی که خداوند دعای آنها را مستجاب کرد،فرزندان را بنام«عبد العزی»و«عبد اللات»و «عبد منات»می نامند و دیگری را در بخشش این نعمت با خدا شریک می سازند.

فَتَعٰالَی اللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

:در اینجا مطلب توسعه پیدا می کند و شامل حال تمام مشرکین می شود و اختصاصی به آن پدر و مادری که بجای شکر گزاری مشرک شدند، ندارد.می فرماید:خداوند برتر است از آنچه آنها شریکش قرار می دهند.

ابو مسلم گوید:در این آیه خطاب بعموم مردم است که از نفس واحد،یعنی آدم آفریده شدند و همسر او حوا نیز از خودش آفریده شد.پس از ذکر این مطلب،داستان آدم و حوا تمام شد و بوصف اولاد مشرک آدم پرداخت که از خداوند فرزند خوب خواستند و چون به آنها عطا کرد،مشرک شدند.ممکن است در ابتدا ذکر عموم شود

ص :135

آن گاه بوصف حال بعض،پرداخته شود.چنان که می فرماید: «هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰی إِذٰا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ» (یونس 22:

خداوند شما را در خشکی و دریا بحرکت در آورد.هنگامی که در کشتی هستید و بادی خوش آنها را بحرکت در می آورد و...در این آیه،نخست همه را مخاطب ساخته، سپس کشتی سواران را.در آیۀ مورد بحث نیز نخست خبر داده است که تمام مردم از آدم و حوا خلق شده اند.سپس به شرح حال کسانی پرداخته است که از خدا آن حاجت را میخواهند و همین که حاجتشان را برآورد،در عطیۀ او برایش شریک قرار می دهند.ممکن است از اول خطاب به مشرکین باشد،زیرا هر فردی از بنی آدم، مخلوق است از یک نفس و جفتش.این معنی با قول اصم،نزدیک است.طبق این معنی، منظور از«خلقکم»این است که:هر یک از شما را از نفس واحد آفریده است.

نمونۀ آن در قرآن این آیه است: «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ» (نور-4:کسانی که بزنهای پاکدامن نسبت زنا می دهند و چهار شاهد نمی آورند،بهر یک از آنها هشتاد تازیانه بزنید) 3-ضمیر در«جعلا»به آدم و حوا بر می گردد و تقدیر آن «جعل اولادهما» است.یعنی:اولاد آدم و حوا برای خدا شریک قرار دادند.پس مضاف حذف شده و مضاف الیه،جانشین آن شده است.مثل: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً» (بقره 72)این خطاب به بنی اسرائیل است.یعنی:هنگامی که اسلاف شما شخصی را کشتند،نه خود شما.

بدین ترتیب،ضمیرها از اول تا آخر آیه،به آدم و حوا بر می گردد.مؤید این قول، جملۀ «فَتَعٰالَی اللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ» است.

4-اهل تسنن روایت کرده اند که:آدم و حوا در نامگذاری فرزندشان برای خدا شریک قرار دادند.جریان از اینقرار بود که آنها مدتی صاحب فرزند نمی شدند، وقتی که به شیطان رسیدند،پیش او شکایت کردند.گفت:اگر کاری کنم که صاحب فرزند شوید،او را بنام من نامگذاری می کنید؟گفتند:نام تو چیست؟گفت:نامم

ص :136

حرث است. (1) هنگامی که صاحب فرزند شدند،نامش را«عبد الحرث» (2) گذاشتند.

این قول از ابن فضال است.

برخی گویند:وقتی که حوا باردار شد،شیطان نزد او رفت و گفت:از کجا می دانی که طفل تو حیوانی نباشد؟حوا به آدم گفت:که شخصی گفته است که طفل من حیوان است و من احساس سنگینی می کنم.هر دو در فکر بودند تا اینکه باز شیطان نزد او رفت و گفت:اگر از خدا بخواهم که طفل ترا سالم به دنیا آورد و درد زاییدن را بر تو آسان کند،او را عبد الحرث می نامی؟حوا در اول راضی نمی شد ولی تدریجاً او و آدم هر دو راضی شدند.نام شیطان پیش ملائکه حارث بود.

این معنی با عقل سازگار نیست،زیرا دلائل قطعی در دست داریم که انبیا معصوم هستند و مرتکب شرک و معصیت و طاعت شیطان نمی شوند.ما اگر معنای آیه را هم نفهمیم،مسلم می دانیم که باید دارای معنایی باشد که با آن دلائل قطعی و عقلی سازگار باشد.اگر چه وجوهی را که در معنای آیه گفتیم،-باستثنای وجه اخیر- صحیح و واضح هستند.وانگهی علما در روایت اهل تسنن خدشه کرده اند و در جای خود ذکر شده و احتیاجی بذکر آن در اینجا نیست.از طرفی آیۀ بعد دلالت دارد که آنها بتهایی که مخلوقند نه خالق،شریک خدا قرار دادند.در حالی که در روایت می گوید:آنها شیطان را شریک خدا دانستند.پس آیه با روایت عامه،هیچ سازشی ندارد.

بلخی از جماعتی از علما نقل کرده است که اگر این روایت صحیح باشد،تنها می رساند که آدم و حوا در نامگذاری فرزندشان شرک آوردند و این عمل در صورتی که همراه با پرستش شیطان نباشد،نه کفر است و نه معصیت.طبری نیز همین وجه را اختیار کرده است.عیاشی در تفسیر خود از ائمه(ع)روایت کرده است که شرک آدم و حوا شرک در عبادت نبود،بلکه شرک در طاعت بود.

أَ یُشْرِکُونَ مٰا لاٰ یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ

:منظور توبیخ و سرزنش آنهاست

ص :137


1- (1-2)) :حارث،عبد الحارث،تفسیر ابو الفتوح-مسترحمی
2-

که با خدا به پرستش جماداتی می پردازند که چیزی خلق نمی کند و کاری که سزاوار عبادت باشد انجام نمی دهد و در عین حال مخلوق هم هستند.کلمه«ما»به معنای چیزهای غیر عاقل است و از اینجا بر می آید که آنچه آنها شریک خدا قرار می دادند بتها بودند نه شیطان.علت اینکه با جملۀ «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» ضمیر ذوی العقول به آنها بر می گرداند،این است که می خواهد بگوید:بتها و بت پرستان هر دو مخلوق خداوند متعال هستند. ممکن است از این لحاظ باشد که بتها مورد تعظیم آنها بودند و بعنوان موجوداتی قادر و عاقل پرستیده می شدند،از اینرو ضمیر ذوی العقول به غیر ذوی العقول برگشته است.چنان که می فرماید: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ» (یوسف-4:ستارگان و ماه و خورشید را دیدم که برای من سجده می کنند.) وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ :چیزهایی را شریک خدا قرار می دهند و پرستش می کنند که نه از عهدۀ یاری و حمایت آنها بر می آیند و نه از عهدۀ حمایت و یاری خودشان.چنین موجودی در نهایت عجز و زبونی است و کاری از دستش ساخته نیست و نمی تواند معبود باشد.

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدیٰ لاٰ یَتَّبِعُوکُمْ

:ابو علی جبائی گوید:یعنی اگر بتها را بهدایت دعوت کنید،قبول هدایت نمی کنند.یعنی بقدری ضعیفند که نه از عهدۀ هدایت کسی بر می آیند و نه خودشان می توانند هدایت پذیر باشند.

حسن گوید:یعنی اگر مشرکین را که بر کفر اصرار دارند،بدین حق بخوانی ایمان نمی آورند.چنان که می فرماید: «سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ» (بقره-6:مساوی است که آنها را بترسانی یا نترسانی آنها ایمان نمی آورند).

سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ

:تفاوتی ندارد که آنها را بخوانید یا نخوانید.علت اینکه بجای«صامتون»فعل بکار نمی برد،این است که هم شامل ماضی شود و هم شامل حال.در اینجا تقابل میان دو جمله،دلالت بر ماضی و صورت «صامتون»دلالت بر حال دارد .

ص :138

[سوره الأعراف (7): آیات 194 تا 195]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا قُلِ اُدْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ (195)

(1)

ترجمه:

آنان را که جز خدا می خوانید،موجودات ضعیفی هستند مثل شما-آنان را بخوانید تا اگر راست می گویید،شما را اجابت کنند!آیا آنها را پایی است که با آن راه بروند یا دستی است که دفاعی کنند یا چشمی است که ببینند یا گوشی است که بشنوند؟ بگو:شرکای خود را بخوانید.سپس با من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید.

ص :139


1- 1) -سوره اعراف آیه 194-195 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 194-195

اشاره
قرائت:

یبطشون:ابو جعفر در اینجا و در قصص و دخان بضم طاء و دیگران بکسر خوانده اند و کسر افصح است.

کیدون:هشام و یعقوب یاء آخر را آورده و دیگران حذف کرده اند. در «تنظرون»نیز یعقوب به یاء خوانده است.ابو علی فارسی گوید:فواصل آیات در حکم قافیۀ شعر هستند و همانطوری که یاء در قافیه باید حذف شود،در آخر آیه هم حذف می شود.أعشی شاعر گوید:

فهل یمنعنی ارتیاد البلاء

د من حذر الموت ان یاتین

یعنی:آیا گردش در بلاد،مانع می شود که مرگ به سراغ من نیاید؟(یاء آخر «یاتین»حذف شده است)

مقصود:

اکنون بمنظور اتمام حجت،بر مشرکین می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ

:این بتها که شما آنها را خدا می خوانید و در برابر آنها کرنش می کنید،خود مخلوقاتی مثل شما و در برابر فرمان خدا رام و تسلیم هستند.اینها از این نظر،بندگان خدا شمرده می شوند و در برابر خدا ذلیل هستند.کلمۀ«عباد»یعنی خوارها و فرومایه ها.چنان که می فرماید: «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّهٰا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ» (شعراء 22:آیا بر من منت می گذاری که بنی اسرائیل را خوار کردی؟) فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ :این دعا با دعای اول فرق می کند.یعنی برای رفع مشکلات و گرفتاریها آنها را بخوانید،تا شما را اجابت کنند.لام امر در اینجا

ص :140

برای بیان عجز بتهاست.مثل: «هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ» (انبیاء 24)یعنی از آوردن برهان عاجزید.

إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

:ابن عباس گوید:یعنی اگر راست می گویید آنها را بپرستید و از آنها پاداش بگیرید.

أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا

:آیا این بتها دارای دست و پا هستند تا در راه مصالح شما حرکت کنند یا برای شما کاری انجام دهند؟آیا اینها دارای گوش و چشم هستند که بشنوند و ببینند؟!شما که دارای این قوا هستید از آنها بهترید.پس چرا در برابر موجودی پست تر از خود کرنش می کنید؟! سپس بمنظور تقبیح بیشتر اعمال آنها می فرماید:

قُلِ ادْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ

:به آنها بگو:این بتها را که گمان می کنید خدا هستند و آنها را در مال خود شریک می سازید و از چار پایان و غیر چارپایان سهمی هم به آنها می دهید و آنها را می پرستید،بخوانید.آن گاه همگی با من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید.

منظور این است که شما و بتهای شما نمی توانید بمن صدمه وارد کنید،زیرا معبود من مرا یاری می کند و شر نیرنگ بازان را از من دور می سازد،اما معبود شما قادر بر یاری شما نیست.اکنون این گوی و این میدان!

ص :141

[سوره الأعراف (7): آیات 196 تا 200]

اشاره

إِنَّ وَلِیِّیَ اَللّٰهُ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْکِتٰابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی اَلصّٰالِحِینَ (196) وَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (198) خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجٰاهِلِینَ (199) وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (200)

(1)

ترجمه:

یار و یاور من خدایی است که قرآن را نازل کرده،صالحان را حمایت می کند.

آنان که شما می خوانید،نمی توانند شما و خویشتن را یاری کنند.و اگر آنها را بهدایت بخوانید نمی شنوند و می بینی که به تو نگاه می کنند و نمی بینند. عفو را بگیر و به نیکی امر کن و از جاهلان اعراض کن.اگر شیطان ترا وسوسه کند،بخدا پناه ببرکه شنوا و دانا است.

ص :142


1- 1) -سوره اعراف آیه 196 تا 200 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 196 تا 198

اشاره
مقصود:

اکنون خداوند بعد از یاری پیامبر خود به او دستور می دهد که به مشرکین بگوید:

إِنَّ وَلِیِّیَ اللّٰهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتٰابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّٰالِحِینَ

:کسی که مرا یاری می کند و شر شما را از من دور می سازد،خدایی است که قرآن را بمنظور تایید من، نازل فرموده و مردمی را که اهل تقوی باشند،یاری می کند،این یاری کردن خداوند هم بوسیلۀ استدلال است و هم بوسیلۀ دفاع عملی.

وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ

:

اما بتها و معبودهای شما قادر نیستند که شما را یاری کنند یا از شما دفاع کنند.حتی از یاری خویشتن نیز عاجز هستند.این مطلب باز هم تکرار میشود:زیرا قبلا منظور سرکوبی و توبیخ بت پرستان بود و اینجا منظور فرق گذاشتن میان موجودی است که قابل پرستش است و موجودی که قابل پرستش نیست.تو گویی پیامبر اسلام می گوید:

معبود من مرا یاری می کند و معبود شما نه شما را یاری می کند و نه خود را! وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدیٰ لاٰ یَسْمَعُوا :جبائی و فراء گویند:یعنی اگر بتها را بسوی هدایت و رشد بخوانید،دعای شما را نمی شنوند،حسن گوید:یعنی اگر مشرکین را بسوی دین بخوانید،نمی شنوند.

وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ

:آنها را طوری ساخته اید که خیره خیره بشما نگاه می کنند ولی چیزی نمی بینند. البته این نگاه کردن،مجازی است،زیرا جماد نمی تواند بچیزی نگاه کند.

حسن و مجاهد و سدی گویند:منظور مشرکین عرب است که به پیامبر نگاه می کردند،اما حجت او را نمی دیدند .

ص :143

بیان آیه 199-200

اشاره
لغت:

عفو:در سورۀ بقره ذیل«قل العفو»در بارۀ آن گفتگو کرده ایم.(آیه 219) عرف:ضد نکر،هر صفت نیکو نزع:فریفتن و از جای کندن.برخی گویند:یعنی فساد.زجاج گوید:نزغ شیطان یعنی وسوسۀ او

مقصود:

قبلا پیامبر خود را امر کرد که مردم را دعوت و تبلیغ رسالت کند.در اینجا بمنظور تعلیم افعال پسندیده و مکارم اخلاق و خصال می فرماید:

خُذِ الْعَفْوَ

:زیادی اموال مردم را بگیر.یعنی هر چه از مخارج آنها زیاد آید.پیامبر،در ابتدا زیادی اموال را از مردم می گرفت.هنگامی که آیۀ زکات نازل شد، این حکم نسخ شد،زیرا این سوره،مکی است.این معنی از ابن عباس و سدی و ضحاک است.مجاهد و حسن گویند:یعنی مردم را عفو کن و نسبت به آنها سختگیر نباش و در حقوق واجب خدا و مردم و حقوق غیر واجب،گذشت داشته باش.در خبر است که:خداوند بنده ای را دوست می دارد که اهل مسامحه باشد،بخرد،بفروشد،قضاوت کند و بقضاوت دیگران تن دهد.برخی گویند:منظور قبول عذر مردم و ترک مؤاخذۀ آنها در برابر بدرفتاریهاست.در روایت است که وقتی این آیه نازل شد،پیامبر معنای آن را از جبرئیل پرسید،گفت نمی دانم،از خداوند سؤال می کنم.هنگامی که بازگشت،گفت:

خداوند ترا امر می کند که کسی بتو ظلم کند،عفو کنی و کسی که ترا محروم کرد عطا کنی و کسی که از تو گسست،به او نزدیک شوی.

وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ

:بهر چه از نظر عقل و شرع،پسندیده است و قبحی ندارد،امر

ص :144

کن،برخی گویند:یعنی بهر خصلت پسندیده.

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ

:از مردم نادان،بعد از آن که بر آنها اتمام حجت کردی و از هدایت آنها مأیوس شدی،اعراض کن تا از قدر و منزلت تو کاسته نشود،زیرا گفتگو کردن با آدم سفیه و نادان موجب حقارت انسان می شود.نمی توان گفت این آیه،با آیۀ قتال نسخ شده است،زیرا این آیه،عام است و با آیۀ قتال،کافر از آن استثنا شده است.

ابن زید گوید:وقتی که این آیه نازل شد،عرض کرد:با غضب چه باید کرد؟از اینرو آیه بعد نازل شد.

وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ

:هر گاه شیطان در دل تو وسوسه کند،از خداوند بخواه تا ترا در پناه خود حفظ کند.این معنی از ابن عباس است،برخی گویند یعنی اگر شیطان ترا از اطاعت دستور خدا منع کرد،بخدا پناه ببر.

إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

:خداوند شنوا و داناست.برخی گویند:یعنی دعای ترا می شنود و بحال تو آگاه است.برخی گویند:نزغ اولین وسوسه و مس بعد از دست یافتن است.

از اینرو خداوند میان پیامبر و دیگران فرق گذاشته است.در مورد پیامبر، «إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ» گفته و در باره دیگران می گوید: «إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّیْطٰانِ» (آیه بعد)

ص :145

[سوره الأعراف (7): آیات 201 تا 203]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی اَلغَیِّ ثُمَّ لاٰ یُقْصِرُونَ (202) وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَهٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اِجْتَبَیْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (203)

(1)

ترجمه:

آنان که تقوی پیشه کرده اند،هر گاه وسوسه ای شیطانی آنها را لمس کند، متذکر میشوند و برای رشد و صلاح بصیرت دارند.و شیطانها مشرکین را بگمراهی می کشانند و از آنها دست برنمی دارند.هر گاه آیه ای برای آنها نیاوری،گویند:چرا آیه ای اختیار نکردی و نیاوردی؟بگو:همانا پیرو آن چیزی هستم که از خدایم بمن وحی شود.این است براهین خدای شما و هدایت و رحمت برای مردم مؤمن.

ص :146


1- 1) -سوره اعراف آیه 201 تا 203 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 201 تا 203

اشاره
قرائت:

طائف:بصریان و ابن کثیر و کسایی و بعضی«طیف»بدون الف و دیگران «طائف»خوانده اند.طیف مصدر و به معنای عارض شدن خاطرات شیطانی است.

طائف،اسم فاعل است.استعمال مصدر،بیشتر است.شاعر گوید:

الا یا لقومی لطیف الخیا

ل ارق من نازح ذی دلال

یعنی:هان ای قوم من،مرا از عارض شدن خیالی که رقیقتر از کسی است که از دور ناز و غمزه کند،نجات دهید.

یمدونهم:اهل مدینه بضم یاء و کسر میم و دیگران بفتح یاء و ضم میم خوانده اند.ابو علی گوید:قرائت اول،در قرآن کریم در مورد امور پسندیده آمده است.مثل: «أَمْدَدْنٰاهُمْ بِفٰاکِهَهٍ» (طور 22:آنها را بمیوه امداد کردیم)در مورد غیر امور پسندیده قرائت دوم بکار می رود.مثل: «یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ» (بقره 15:آنها را در سر کشی مدد می کند)پس قرائت دوم بهتر است.

یقصرون:عیسی بن عمر این کلمه را بفتح یاء و ضم صاد خوانده است.هر دو قرائت بیک معنی است.

لغت:

ممسوس:کسی که جن زده شده باشد.

اجتباء:برگزیدن،جبایه:جمع آوری خراج.

بصائر:براهین.جمع بصیره این کلمه در سورۀ انعام ذیل آیۀ 104 مورد بحث واقع شده است.

ص :147

اعراب:

اذا:اولی ظرف زمان و از أدات شرط و دومی ظرف مکان و برای مناجات است.

مقصود:

اکنون در بارۀ روش متقین،بهنگام عارض شدن وسوسه های شیطانی گفتگو کرده،می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ:

آنان که از راه اجتناب معاصی تقوی پیشه کرده اند،هر گاه شیطان آنها را وسوسه کند و به معصیت وادارد،بیاد عقاب می افتند و معصیت را مرتکب نمی شوند و متوجه رشد و صلاح خود هستند.این معنی از ابن عباس و سدی است.حسن گوید:یعنی هنگامی که شیطان با وسوسه های خود آنها را طواف کند،بیاد خدا می افتند.سعید بن جبیر گوید:او مردی است که دچار خشم می شود و همین که متذکر شد،خشمش فرو می- نشیند.مجاهد نیز چنین گفته است.از وی نیز نقل شده است که مقصود مردی است که تصمیم بگناه می گیرد و با یاد خدا آن را ترک می کند.برخی گفته اند:طائف یعنی غضب و طیف یعنی جنون.

وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لاٰ یُقْصِرُونَ

:شیطانها که برادران مشرکین شمرده می شوند،گناهان را در نظر آنها می آرایند و از گمراه کردن آنها خود داری نمی کنند.این معنی از مجاهد و قتاده است.ابن عباس و سدی و جبائی گویند:یعنی شیطان ها آنها را به معصیت وادار می کنند و اینها مثل متقین دارای آن تصمیم نیرومند نیستند که از معصیت دست بکشند، وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَهٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اجْتَبَیْتَهٰا :هر گاه برای آنها آیه ای بیاوری، تکذیب می کنند و هر گاه نیاوری،می گویند:همۀ آیاتی که تو می خوانی،وحی آسمانی نیست.چرا از جانب خودت آیه ای نمی آوری؟این معنی از قتاده و مجاهد و زجاج است.ابن عباس و جبائی و ابو مسلم گویند:یعنی هر گاه آیه ای نیاوری،می- گویند:چرا از خداوند درخواست نمی کنی که آیه ای بر تو نازل کند؟!

ص :148

قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی

:به آنها بگو:من آیات را از پیش خودم نمی آوردم.خداوند هر گاه مصلحت بداند آیات خود را نازل می کند.نه هر گاه مردم بخواهند من تابع وحی هستم و از آن منحرف نمیشوم.وظیفه من نیست که از خداوند بخواهم که آیات خود را نازل کند.مگر اینکه خودش دستور دهد.

هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ

:این قرآن دلیلها و براهین آشکاری است که از جانب خدای شماست و امور دین را به انسان نشان می دهد.

وَ هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

:این قرآن مردم مؤمن را بسوی رشد و کمال دینی و دنیوی هدایت می کند.علت اینکه تنها هدایت و رحمت را بمردم مؤمن اختصاص می دهد،این است که فقط آنها از آن بهره مند می شوند.از این آیه بر می آید که کارها و گفته های پیامبر تابع وحی است نه تابع رأی و قیاس.

نظم آیات:

ابو مسلم گوید:آیۀ اخیر،متصل است به «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّٰاعَهِ» یعنی:

از تو آیاتی می خواهند و چون نیاوری،می گویند:چرا نمی آوری؟ برخی گفته اند:متصل است به آیۀ قبل: «وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ» یعنی آنها در گمراهی باقی هستند و هر گاه آیه ای نیاوری،این حرفها را می زنند.

ص :149

[سوره الأعراف (7): آیات 204 تا 206]

اشاره

وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً وَ دُونَ اَلْجَهْرِ مِنَ اَلْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ وَ لاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْغٰافِلِینَ (205) إِنَّ اَلَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (206)

(1)

ترجمه:

هنگامی که قرآن خوانده می شود،گوش کنید و ساکت باشید تا به شما رحم شود.خدا را پیش خود با تضرع و ترس و آهسته،بصبح و عصر یاد کن و از غافلان نباش.

آنان که در پیشگاه خدایت هستند،از عبادت او تکبر نمی کنند و او را تسبیح می گویند و برایش سجده می کنند.

ص :150


1- 1) -سوره اعراف آیه 204 تا 206 جزء 9 سوره 7

بیان آیه 204 تا 206

اشاره
لغت:

انصات:سکوت برای گوش دادن.

آصال:جمع«اصل»و«اصل»جمع«اصیل»میان عصر و غروب خورشید.

اعراب:

تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً

:مصدرهایی هستند که جایگزین صفت شده و حال می باشند.

دُونَ الْجَهْرِ

:عطف بر «تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً» یعنی«غیر رافعین اصواتکم»

مقصود:

اکنون دستور می دهد که مردم قرائت قرآن را استماع کنند.

وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

:هر وقت قرآن خوانده می شود،گوش کنید و ساکت شوید،تا از پندهای آن بهره مند و مورد رحم خدا واقع شوید.در بارۀ این وقت،که باید قرآن را گوش کرد و ساکت بود، اختلاف است.ابن عباس و ابن مسعود و سعید بن جبیر و سعید بن مسیب و مجاهد و زهری گویند:منظور این است که اگر مأموم در نماز جماعت،قرائت امام را می شنود، گوش دهد.از امام باقر نیز چنین نقل شده است.گویند:مسلمانها در نماز تکلم و بیکدیگر سلام می کردند و هر گاه یکی وارد می شد،می پرسید:از نماز چقدر خوانده شده است؟و مسلمین جوابش می دادند.از اینرو خداوند از اینکار نهی کرد و دستور استماع داد.عطا و عمرو بن دینار و زید بن اسلم گویند:منظور این است که مردم خطبۀ روز جمعه را استماع کنند.حسن گوید:منظور خطبه و نماز هر دو،می باشد.شیخ طوسی می فرماید:بهتر از همه:قول اول است،زیرا تنها در همان حال است که سکوت کردن برای

ص :151

استماع قرآن واجب است.اختلافی نیست که در غیر حال نماز،سکوت و استماع،واجب نیست.از امام صادق(ع)روایت شده است که:سکوت برای استماع قرآن در حال نماز و غیر حال نماز،واجب است.شیخ طوسی می گوید:استماع قرآن در غیر حال نماز، مستحبّ است. در کتاب عیاشی از امام صادق(ع)نقل شده است که ابن کوا پشت سر امیر المؤمنین در حال نماز،این آیه را خواند: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ» حضرت سکوت کرد.عبد اللّٰه بن ابی یعفور می گوید:

خدمت امام صادق(ع)عرض کردم:شخصی مشغول قرائت قرآن است.آیا بر کسی که صدای او را می شنود،استماع واجب است؟فرمود:آری،هر گاه قرآن نزد تو خوانده شود،باید سکوت و استماع کنی.

زجاج گوید:ممکن است منظور این باشد که بدستور قرآن عمل کنید و تجاوز نکنید،زیرا«سمع اللّٰه دعائک»یعنی خداوند دعای ترا اجابت کرد.چه او شنوا و داناست.جبائی گوید:این آیه،در ابتدای تبلیغ نازل شد،تا مردم دقت کنند و بفهمند.احمد حنبل گوید:باجماع امت،این آیه.در بارۀ نماز نازل شده است.

وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ

:این خطاب به پیامبر و مقصود عموم است.برخی گویند:خطاب به شنوندۀ قرآن است.یعنی:از روی تضرع و خوف با صدای آهسته،خداوند را با تسبیح و تهلیل و حمد،یاد کن.زراره نقل کرده است که:هر گاه مشغول نماز جماعت و مأموم هستی،سکوت کن و پیش خودت تسبیح بگوی.یعنی:در مواردی که امام آهسته قرائت می کند.برخی گویند:

منظور این است که بوسیلۀ تفکر،در یاد نعمتهای خداوند باش.برخی گویند:

یعنی بیاد صفات بزرگ و نامهای نیکوی خدا باش.اینکه می گوید:از روی تضرع و خوف،برای این است که:دعایی که با تضرع و ترس همراه باشد،بهتر مستجاب می شود.جبائی می گوید:ذکری که در نفس باشد،از ریا دورتر است.اینکه می- گوید:با صدای آهسته،منظور این است که:صدا معتدل باشد و از حد خود تجاوز نکند.چنان که می فرماید: «وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِکَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا» (اسراء 110:

ص :152

نماز را بلند و آهسته مخوان)ابن عباس گوید:منظور این است که امام:صدای خود را بطوری بلند کند که مأمومین صدایش را بشنوند.

بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ

:قتاده گوید:یعنی صبح و شام در یاد خدا باشید.مقصود این است که دائم الذکر باشید.برخی گویند:علت اینکه تنها صبح و شام را میگوید،این است که در این دو وقت،قلب انسان از فکر معاش آسوده است و بهتر می تواند بیاد خدا باشد.

وَ لاٰ تَکُنْ مِنَ الْغٰافِلِینَ

:و از کسانی که از دعا و ذکر غافلند،نباش.ابن زید و مجاهد و ابن جریج گویند:آیه متوجه کسی است که مامور به استماع قرآن و سکوت شده است.مسلمین هر گاه قرآن را می شنیدند،با شنیدن نام بهشت و دوزخ صدای خود را بدعا بلند می کردند.

جبائی گوید:این آیه دلالت دارد بر اینکه هر کس در موقع دعا صدای خود را بلند کند،خطا کار است.اکنون بمنظور تشویق بذکر دعا می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ

:حسن و دیگران گویند:یعنی فرشتگان که در پیشگاه خداوند هستند،با همۀ قدر و منزلتی که دارند،خدا را عبادت می کنند و از یاد او غفلت نمی ورزند.مقصود اینکه:اگر شما تکبر کنید،کسانی که برتر از شما هستند و در پیشگاه خداوند شرف و برتری دارند، از عبادتش تکبر نمیکنند.

منظور از اینکه،آنها در پیشگاه خدا هستند،تشریف و تجلیل آنهاست نه قرب مکانی.برخی گویند:یعنی آنها در مکانی مقدس و با شرافت هستند و جز خدا کسی بر آنها حکم نمی راند.بر خلاف بشر!زجاج گوید:هر کس برحمت و فضل خدا نزدیک است،در پیشگاه خداست.

وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ

:اینان خدا را از آنچه در خور مقامش نیست، تنزیه و در برابرش خضوع می کنند.برخی گویند:یعنی نماز می گزارند.

بدون خلاف:این آیه،آیۀ سجده و اولین سجده های قرآن است،در بارۀ سجدۀ آن،اختلاف است.ابو حنیفه گوید:واجب و شافعی گوید:مستحبّ مؤکد است.

عقیدۀ شیعه نیز بر استحباب است.

ص :153

بِسمِ اللّٰه الرحمن الرحیم

سورۀ انفال

اشاره

این سوره،بقول ابن عباس و قتاده،بجز هفت آیه آن که در مکه نازل شده است، مدنی است.آیات مدنی آن از آیۀ «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا...» شروع می شود.و حسن و عکرمه گویند:تمام سوره در جنگ بدر نازل شده است.

شمارۀ آیات

بنا به تعداد شامیان 77 آیه و بنا به تعداد بصریان و حجازیان 76 آیه و بنا به تعداد کوفیان 75 آیه است.(اختلافات را در جای خود ذکر می کنیم.)

فضیلت سوره

ابی بن کعب،از پیامبر نقل کرده است که:هر کس سورۀ انفال و برائت را قرائت کند،روز قیامت،من شفیع و گواه او خواهم بود.او از نفاق،بری است و بعدد هر منافقی در دنیا ده حسنه به او داده میشود و ده گناه از او برداشته می شود و ده درجه بر درجاتش افزوده میشود و عرش و حاملان آن در ایام زندگی برایش طلب رحمت می کنند.

عیاشی از امام صادق(ع)روایت کرده است که:هر کس سورۀ انفال و برائت را در هر ماه بخواند،هرگز نفاق بقلبش وارد نمی شود و حقاً از شیعۀ امیر المؤمنین است و روز قیامت از خوانهای بهشت،میخورد تا مردم از حساب تمام شوند.

محمد بن مسلم از امام باقر(ع)نقل کرده است که:در سوره انفال قطع بینی هاست (زیرا مشتمل بر آیه خمس است)

تفسیر:

در سوره اعراف،داستان انبیا و در پایان آن از پیامبر ما(ص)وصفی بمیان آمد.

ص :154

اکنون سوره انفال نیز با نام پیامبر و ماجرایی که میان آن بزرگوار و مردم روی داد،آغاز می شود.می فرماید:

[سوره الأنفال (8): آیه 1]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (1)

(1)

ترجمه:

از تو در باره انفال می پرسند.بگو:انفال برای خدا و رسول است.از خدا بترسید و میان خودتان را اصلاح کنید و خدا و رسولش را اگر ایمان دارید،اطاعت کنید.

ص :155


1- 1) -سوره انفال آیه 1 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 1

اشاره
قرائت:

ابن مسعود و سعد بن ابی وقاص و علی بن الحسین(ع)و امام باقر(ع)و زید بن علی و امام صادق(ع)و طلحه بن مصرف«یسالونک الانفال»خوانده اند.ابن جنی می گوید:از این قرائت می توان فهمید که سؤال از انفال،که مفاد قرائت مشهور است نیز بمنظور درخواست انفال بوده و غرض آنها از سؤال،این بوده است که انفال را تصاحب کنند.

لغت:

انفال:جمع«نفل»یعنی زیادی شیء.لبید گوید:

ان تقوی ربنا خیر نفل

و باذن اللّٰه ریثی و عجل

یعنی:تقوای خدایمان بهترین افزونی است.سرعت و تأخیر من باذن خداست.

برخی گفته اند:نفل یعنی بخشش.نافله نماز غیر واجبی است که انسان از روی میل بخشش می کند.نوفل یعنی مرد بخشنده.

مقصود:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفٰالِ

:جماعتی از اصحاب در باره انفال از تو سؤال می کنند.

مفسرین در باره انفال اختلاف کرده اند.گروهی گفته اند:منظور غنائم جنگ بدر است برخی گویند:غنائم سریه هاست.برخی گویند:متاع یا کنیز یا غلامی است که بدون جنگ از مشرکین بدست مسلمین بیفتد.برخی گویند:این غنائم مخصوص پیامبر است و هر گونه بخواهد،مصرف می کند.برخی گفته اند:مقصود از انفال،چیزهایی است که بعد از قسمت غنائم بر زمین مانده است.مثل زره و نیزه و اسب.از ابن عباس نیز روایت شده است که منظور لباس جنگ و اسب است که پیامبر بهر که خواست می-

ص :156

دهد.برخی گفته اند:منظور همان خمس است و باید به اهل خمس داده شود.در روایت صحیح از امام باقر و امام صادق(ع)نقل شده است که:انفال اموالی است که بدون جنگ از دار الحرب بدست آید و زمینی است که صاحبانش آن را تخلیه کنند.فقها اینها را «فیء»می نامند.همچنین میراث کسی که وارث ندارد و زمینی که در دست شاهان باشد و بیشه ها و وادی ها و اراضی موات و...فرمودند:اینها متعلق بخدا و رسول و جانشینان اوست و در هر راهی بخواهند مصرف می کنند و کسی را از آنها حقی نیست.

غنائم بدر مخصوص پیامبر بود.اصحاب درخواست کردند که به آنها بدهد و قرائت اهل بیت (یسالونک الانفال)صحیح است.

قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ

:بگو انفال از خدا و رسول است.تقاضای آنها این بود که انفال بخودشان داده شود.از اینرو عده ای ترجیح داده اند که منظور از «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفٰالِ» این است که آنها تقاضا داشتند که انفال بخودشان داده شود.

نه اینکه حکم انفال را می خواستند.پس«عن»زائده است.مؤید آن جمله زیر است که آنها را امر بتقوی و پرهیزکاری می کند.

فَاتَّقُوا اللّٰهَ...:

بازهم در مورد این آیه،اختلافات دیگری وجود دارد.برخی گفته اند:این آیه با آیۀ خمس نسخ شده است (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ...) طبق آیۀ خمس،فقط خمس غنائم متعلق بخدا و رسول و...است.

برخی گویند:این آیه،منسوخ نیست،زیرا نسخ محتاج دلیل است و این آیه با آیۀ خمس ناسازگار نیست.عده ای گویند:آنها حکم انفال را از پیامبر خواستند و پرسیدند:انفال از کیست؟از اینرو در جواب آنها گفته شد:از خدا و رسول است.دسته ای می گویند:آنها پرسیدند که حکم غنائم چیست و آیا تقسیم آن حلال است یا حرام؟از اینرو جواب داده شد که تقسیم آن حلال است.در علت این سؤال نیز اختلاف شده است.

ابن عباس گوید:در روز بدر،پیامبر فرمود:هر کس چنین و چنان کند،برای اوست چنان و هر کس اسیری بیاورد،برای اوست فلان.جوانها شتاب کردند و پیران در زیر پرچمها باقی ماندند.هنگامی که جنگ تمام شد،جوانها چیزی را که پیامبر برای آنها مقرر

ص :157

داشته بود مطالبه کردند.پیران گفتند:ما پناهگاه شما بوده ایم.اگر فرار می کردید، پیش ما می آمدید.میان ابو الیسر بن عمر و انصاری و سعد بن معاذ،بر سر این موضوع گفتگویی شد.از اینجهت خداوند،غنائم را اختصاص به پیامبر داد تا هر جور بخواهد تقسیم کند.پیامبر هم بطور مساوی تقسیم کرد.عباده بن صامت گوید:در بارۀ غنیمت اختلاف و بد خلقی کردیم.خداوند هم آن را به پیامبر خود اختصاص داد و او بطور مساوی میان ما تقسیم کرد.پس این دستور بمنظور اینکه اصحاب از مسیر تقوی و طاعت خارج نشوند و با یکدیگر آشتی کنند،صادر شده است.سعد بن ابی وقاص گوید:در روز بدر برادرم عمیر کشته شد.من سعید بن عاصم را کشتم و شمشیرش را گرفتم.این شمشیر«ذا الکتیفه» نامیده می شد.آوردم خدمت پیامبر و تقاضا کردم که به من ببخشد.فرمود:این شمشیر نه از من و نه از تست.آن را بازگردان و بینداز.من شمشیرم را انداختم و بازگشتم و می گفتم:شاید می خواهد به کسی ببخشد که سختی های مرا متحمل نشده است.طولی نکشید که فرستادۀ پیامبر بدنبال من آمد و آیۀ «یَسْئَلُونَکَ...» نازل شده بود.من ترسیدم که چیزی در بارۀ من نازل شده باشد.وقتی نزد پیامبر رفتم،فرمود:چیزی از من خواستی که از من نبود.اینک برای من شد.برو و آن را بردار که از تست.

علی بن طلحه از ابن عباس نقل کرده است که غنائم اختصاص به پیامبر داشت.

اگر کسی یک سوزن یا یک نخ بر می داشت،خیانت کرده بود.از پیامبر خواستند که چیزی هم به آنها بدهد.از اینرو این آیه نازل شد.

ابن جریج گوید:مهاجران و انصاری که در بدر بودند در بارۀ غنیمت اختلاف کردند.خداوند این آیه را نازل کرد و اختصاص به پیامبر داد تا هر گونه خداوند دستور دهد تقسیم کند.

مجاهد گوید:مقصود از انفال خمس است.زیرا مهاجرین می خواستند از دادن آن جلوگیری کنند.خداوند فرمود:این مال مخصوص خدا و رسول است و هر گونه بخواهند تقسیم می کنند و شما باید از معصیت خدا بپرهیزید و امر او را اطاعت کنید.

وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَیْنِکُمْ

:دست از جنگ و جدال بردارید و با یکدیگر آشتی

ص :158

کنید و در راه اجرای امر خدا هماهنگی داشته باشید.چنان که گفته میشود:«اللهم اصلح ذات البین»یعنی حال مسلمین را اصلاح کن تا با یکدیگر هماهنگ و همراه باشند.بدین ترتیب،خداوند متعال مردم را از اختلاف منع و نهی می کند.

وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

:امر و نهی خداوند را در مورد غنائم و در موارد دیگر اطاعت کنید. زیرا لازمۀ ایمان و تصدیق رسالت پیامبر همین است.

در تفسیر کلبی است که خمس در جنگ بدر مشروع نبود بلکه در جنگ احد مشروع شد.

در همین تفسیر است که وقتی این آیه نازل شد،مسلمانان فهمیدند که آنها را در غنیمت حقی نیست،از اینرو گفتند:یا رسول اللّٰه،ما مطیع هستیم.شما هر طور می خواهید، مصرف کنید.بعد آیۀ «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ» نازل شد.یعنی غنیمت هایی که بعد از جنگ بدر بدست می آورید،خمس آن از خدا و رسول و...

است.

در روایت است که پیامبر غنائم بدر را بطور مساوی میان جنگاوران اسلام تقسیم کرد و خمس آن را بر نداشت .

ص :159

[سوره الأنفال (8): آیات 2 تا 4]

اشاره

إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (2) اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (4)

(1)

ترجمه:

همانا مؤمنان کسانی هستند که هر گاه نام خداوند برده شود،دلشان می ترسد و هر گاه آیات خدا بر آنها خوانده شود،بر ایمانشان افزوده میشود،کسانی که نماز را بپای می دارند و از آنچه روزی آنها کرده ایم،انفاق می کنند.آنان مؤمن حقیقی هستند و برای آنهاست پیش خدایشان،درجات و آمرزش و رزقی نیکو.

ص :160


1- 1) -سوره انفال آیه 2 تا 4 جزء 9 سوره 8

بیان آیۀ 2 تا 4

اشاره
لغت:

وجل:خوف و ترس.فعل آن« وجل یوجل»بهتر است.شاعر گوید:

لعمرک ما ادری و انی لاوجل

علی اینا تغدو المنیه اول

یعنی:بجان تو سوگند،نمیدانم و می ترسم که مرگ ابتدا گلوی کدامیک از ما را بفشارد.

توکل:اعتماد بخدا در همۀ نیازمندیها.

اعراب

حقاً:منصوب است به مفاد جمله.یعنی«احق ذلک حقا»

مقصود:

آیۀ پیش را بجملۀ «إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» تمام کرد.اکنون در وصف مؤمنین می فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ

:مؤمن کسانی هستند که در برابر خداوند از روی تعظیم بترسند.یعنی هر گاه در بارۀ عدالت و کیفر و قدرت خدا گفتگو شود بترسند و هر گاه از نعمتها و احسانها و رحمت و پاداشش گفتگو شود،آرامش خاطر پیدا کنند.چنان که می فرماید: «بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد 28:با یاد خدا دلها آرام می گیرد)بنا بر این میان این دو آیه،ناسازگاری نیست.زیرا ترس مربوط بذکر کیفر خدا و آرامش مربوط بذکر عفو و احسان خداست.دیگر اینکه:مؤمن هر گاه بیاد نعمتها و آمرزش خدا بیفتد،حسن ظن پیدا می کند و آرامش می یابد و هر گاه بیاد گناهان خود بیفتد، ناراحت و پریشان می شود.و جل یعنی ترسی که همراه با اندوه است.

وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً

:هر گاه قرآن برای آنها خوانده شود، بر یقین و ایمان آنها افزوده میشود.ابن عباس گوید:یعنی بر تصدیق آنها نسبت به آیاتی که تدریجاً از جانب خداوند نازل می شود،افزوده می شود.

ص :161

وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

:اینان بخدا توکل می کنند و امور زندگی خود را به او واگذار می کنند.برخی گویند:یعنی بخدا امیدوارند که پاداش آنها را می دهد.

اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰهَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ

:تفسیر این آیه در سوره بقره ذیل آیه(3)گذشت اینکه تنها در باره نماز و زکات سخن می گوید،بخاطر اهمیت آنهاست و بخاطر اینکه مردم از آنها مواظبت بیشتری کنند.

أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا

:کسانی که دارای چنین صفاتی باشند،در حقیقت شایسته هستند که مؤمن نامیده شوند.

لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ

:عطا گوید:یعنی اینها در بهشت، دارای مقامات و درجات عالیه ای هستند و خداوند آنها را از مغفرت خویش و رزقی بزرگ و همیشگی،برخوردار می گرداند.

کسانی که معتقدند ایمان زیاد و کم میشود و کارهایی که بوسیله اعضای بدن انجام می شود،جزو ایمان است،به همین آیات،استدلال کرده اند.

اینان گویند:از این آیات استفاده میشود که تنها کسانی مؤمن هستند که دارای صفات مذکور باشند.پس اگر کسی با یاد خدا دلش ترسان نشود و با شنیدن آیات خدا بر ایمانش افزوده نشود و از توکل و نماز و انفاق بی بهره باشد،ایمان ندارد.

پاسخ این است که این صفات،مربوط به مؤمنین.برجسته و برگزیده می باشد، نه همۀ مؤمنین.گویا می خواهد بگوید:مؤمنین برگزیده و ممتاز کسانی هستند که دارای چنین اوصافی باشند.بدینترتیب مانعی نیست که افراد مؤمن از لحاظ ایمان مساوی و از لحاظ طاعات با هم متفاوت باشند.بدلیل اینکه ترس قلبی واجب نیست، بلکه مستحبّ است.نماز و انفاق هم که در ایه آمده است،اعم از واجب و مستحبّ است.

پس معلوم است که آیات نظر به مؤمنین ممتاز و برگزیده دارد،نه همۀ مؤمنین و از آیات استفاده میشود که هر کس پایین تر از آنها باشد دارای ایمان نیست.

ابن عباس گوید:از این آیه بر می آید که شخص کافر از خداوند ترسی ندارد و از چنین صفاتی محروم است .

ص :162

[سوره الأنفال (8): آیات 5 تا 8]

اشاره

کَمٰا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ لَکٰارِهُونَ (5) یُجٰادِلُونَکَ فِی اَلْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَیَّنَ کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی اَلْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اَللّٰهُ إِحْدَی اَلطّٰائِفَتَیْنِ أَنَّهٰا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذٰاتِ اَلشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ اَلْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ اَلْکٰافِرِینَ (7) لِیُحِقَّ اَلْحَقَّ وَ یُبْطِلَ اَلْبٰاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (8)

(1)

ترجمه:

چنان که خدایت ترا بوحی خویش از خانه ات بیرون آورد و گروهی از مؤمنان کراهت داشتند و بعد از آنکه حق ظاهر شده است،در بارۀ آن با تو جدال می کنند.

گویی بسوی مرگ رانده می شوند و مرگ را از نزدیک تماشا می کنند.بیاد آور هنگامی که خداوند ترا وعده داد که یکی از کاروان و سپاه دشمن از شماست و شما دوست می داشتید که آنکه دشواری ندارد برای شما باشد.خداوند اراده دارد که حق را با کلمات خود ظاهر کند و دنبالۀ کافران را قطع کند.تا حق را ظاهر کند و باطل را تباه گرداند.اگر چه مردم مجرم کراهت دارند.

ص :163


1- 1) -سوره انفال آیه 5 تا 8 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 5 تا 8

اشاره
لغت:

مجادله:نزاعی که برای اثبات مذهبی صورت می گیرد.

سوق:راندن و اصرار بر راه پیمودن.

شوکه:حدّ.اصل این کلمه از شوک بمعنای خار است.می گویند:«ما اشد شوکه فلان»یعنی:چقدر نیرو و قدرت او زیاد است!«شاک فی السلاح و شائک السلاح و شاک السلاح»یعنی کسی که در استعمال سلاح دارای قدرت و حدّت است.

شاعر گوید:

فتوهمونی اننی انا ذاکم

شاک سلاحی فی الحوادث معلم

یعنی:آنها پنداشتند که من،در حوادث جنگی از نیروی سلاح استفاده میکنم و جای خود را می شناسم.

دابر:دنباله.

حق:چیزی که بحکم عقل و برهان در جای خود استعمال شود.عکس آن باطل است.

اعراب:

کَمٰا أَخْرَجَکَ

:کاف متعلق است به مدلول «قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ» یعنی:«نزعها من ایدیهم بالحق کما...»برخی گفته اند:تقدیر آن«الانفال ثابت للّٰه و الرسول ثبوتا مثل ما...»برخی گفته اند:متعلق است به «یُجٰادِلُونَکَ» و...

أَنَّهٰا لَکُمْ

:در محل نصب و بدل از«احدی...»

مقصود:
اشاره

کَمٰا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ

:هر گاه این آیه متصل به سابق باشد،

ص :164

یعنی:بگو انفال از خداست و با اینکه کراهت دارید،به شما نمی دهد،زیرا اصلاح شما را بهتر می داند،هم چنان که با همۀ کراهتی که گروهی از مؤمنین داشتند،ترا از مدینه بوسیلۀ وحی خارج کرد و رهسپار بدر گردانید،زیرا رفتن به بدر برای شما مصلحت بیشتری داشت تا ماندن در شهر، و اگر متصل به بعد باشد،یعنی:در بارۀ حق از روی کراهتی که نسبت به آن دارند،با تو جدال می کنند،همانطوری که در بارۀ خارج شدن تو از مدینه بسوی بدر نیز با تو جدال کردند،زیرا می گفتند:چگونه خارج شویم،با اینکه عدۀ ما کم و عدۀ دشمن زیاد است؟برخی می گفتند:چگونه خارج شویم.در حالی که نمیدانیم بسوی قافله می رویم یا بسوی جنگ! در حدیث ابو حمزۀ ثمالی است که:خداوند یاور تست،چنان که ترا از خانه ات خارج گردانید.

کلمۀ«بالحق»ممکن است به معنای وحی باشد یا به این معنی که:ترا از مدینه خارج کرد و حق با تو بود.برخی گفته اند:یعنی ترا بواسطۀ اینکه جهاد بر تو واجب بود،از مدینه خارج کرد.

وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکٰارِهُونَ

:گروهی از مؤمنین بواسطۀ مشقتی که خارج شدن از مدینه،بسوی بدر،برای آنها در برداشت،از اینکار کراهت داشتند.

یُجٰادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَیَّنَ

:با اینکه می دانستند تو صحیح می گویی و از راه معجزات فهمیده بودند که تو راستگو هستی،در بارۀ آنچه می گویی،با تو جدال می کردند.مجادلۀ آنها این بود که می گفتند:چرا ما را امر بخروج کردی و گفتی که بر کاروان یا سپاه دشمن،غلبه پیدا می کنید؟با اینکه می دانستند که او جز بحق و صواب امر نمی کند.علت این مجادله این بود که:این کار برای آنها سخت بود و می خواستند اجازه بگیرند که برگردند یا حرکت آنها به وقت دیگری موکول شود.

ابن عباس گوید:یعنی در بارۀ جنگ بدر با تو جدال می کنند،با اینکه می دانند این کار پسندیده است.برخی گویند:یعنی بعد از آنکه فهمیده اند که تمام کارهای تو

ص :165

به امر خداست،با تو جدال می کنند.

کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ

:اینها که با تو جدال می کنند و می خواهند شانه را از زیر جنگ خالی کنند،گویا بسوی مرگ رانده می شوند و آن را در برابر خود آشکارا می نگرند.

وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللّٰهُ إِحْدَی الطّٰائِفَتَیْنِ أَنَّهٰا لَکُمْ

:خدا را یاد و شکر کنید که به شما وعده می دهد که کاروان یا سپاه دشمن،از آن شما خواهد بود.

وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذٰاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ

:شما دوست می دارید که کاروان که متعلق به ابو سفیان است و تصاحب آن برای شما مشقتی ندارد،از شما باشد،نه سپاه.

حسن گوید:پیامبر،سپاه را می خواست و مسلمین کاروان را.کلمۀ«شوکه»کنایۀ از جنگ است،زیرا در جنگ سختی و مشقت است.این قول از قطرب است.برخی گویند: «ذٰاتِ الشَّوْکَهِ» یعنی صاحب سلاح.

وَ یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ الْکٰافِرِینَ

:خداوند بمصالح،داناتر است.او می خواهد به لطف خود حق را ظاهر کند و اسلام را عزت بخشد و قریش را بدست شما هلاک کند.اینها را در ضمن کلمات و وعده های خود بیان کرده است چنان که می فرماید: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ» (صافات،171 تا 173:بندگان مرسل خود را وعده کرده ایم که آنها از نصرت ما برخوردارند دارند و لشکر ما غالب است).

لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْبٰاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

:اینها را خداوند به این منظور انجام می دهد که اسلام را ظاهر کند و اهل کفر را هلاک سازد.

گر چه اینها برای مردم کافر خوشایند نیست.بلخی از حسن نقل کرده است که:آیۀ «وَ إِذْ یَعِدُکُمُ...» بعد از «کَمٰا أَخْرَجَکَ...» نازل شده است.

داستان جنگ بدر

ابو سفیان با کاروانی از قریش که مشک حمل کرده بود و چهل سوار،آن را همراهی می کرد،از شام،رهسپار مکه شد.پیامبر به اصحاب دستور داد که بر سر راه

ص :166

کاروان بروند و اموال قریش را غارت کنند.عده ای با میل و رغبت و گروهی با کراهت براه افتادند.آنها اطمینان داشتند که مقصود پیامبر یک یورش ناگهانی است،نه جنگ! از اینرو به امید تصاحب اموال کاروان براه افتادند.ابو سفیان که از ماجرا مطلع شده بود،ضمضم بن عمرو غفاری را اجیر کرده و بمکه فرستاد تا بقریش اطلاع دهد که پیامبر اسلام و مسلمین قصد تعرض به کاروان دارند.ضمضم با سرعت هر چه بیشتر حرکت کرده.لکن عاتکه دختر عبد المطلب،پیش از رسیدن قاصد بمکه،در خواب دید که شتر سواری بمکه آمد و بمردم اعلام خطر کرد،سپس بر سر کوه ابو قبیس رفت و سنگی پرتاب کرد و قطعات این سنگ،تمام خانه های قریش را مورد اصابت قرار داد این رؤیا را به اطلاع عباس رسانید.عتبه که بوسیلۀ وی از خواب عاتکه مطلع شده بود:گفت:قریش مصیبتی بزرگ در پیش دارد!کم کم خواب عاتکه در مکه منتشر شد و خبر بگوش ابو جهل رسید.گفت:این زن پیامبر دومین است که در میان اولاد عبد المطلب ظهور کرده است.سه روز صبر کنید.اگر رؤیای او راست شد که بجای خود و اگر دروغ شد،بر کتیبه ای بنویسید که:در میان عرب،خانواده ای دروغگوتر از زنان و مردان بنی هاشم،وجود ندارد.سومین روز فرا رسید و ضمضم وارد مکه شد و پیام ابو سفیان را به اطلاع اهالی رسانید و گفت:اگر شتاب نکنید،محمد و مردم مدینه،کاروان شما را غارت خواهند کرد.

مردم آمادۀ حرکت شدند و گفتند:هر کس حرکت نکند،خانه اش را غارت می کنیم عباس بن عبد المطلب و نوفل بن حرث بن عبد المطلب و عقیل بن ابی طالب نیز با آنها حرکت کردند. رامشگران با آنها بحرکت در آمدند.

پیامبر اسلام با سیصد و سیزده نفر عازم بدر شدند.همین که به بدر رسیدند،کسی از طرف پیامبر مأمور شد که وضع قافله را به اطلاع برساند و او مأموریت خود را انجام داد.اما در همین موقع،جبرئیل نازل شد و حرکت مشرکین را از مکه به پیامبر گزارش داد.پیامبر با همراهان مشورت کرد که چه باید کرد؟قافله را باید غارت کرد یا به نبرد پرداخت؟

ص :167

ابو بکر بپاخاست و گفت:شما برای جنگ حرکت نکرده اید.قریش مردمی نیرومند و گردن فراز هستند!عمر نیز برخاست و سخن ابو بکر را تکرار کرد و هر دو بامر پیامبر بر زمین نشستند.سپس مقداد برخاست و عرض کرد:یا رسول اللّٰه،ما بتو ایمان آورده ایم.اگر ما را مأمور کنی که در آتش بیفتیم یا بدن خود را تسلیم خارهای سخت کنیم،اطاعت خواهیم کرد.ما مثل بنی اسرائیل نیستیم که به موسی گفتند:تو و خدایت با دشمنان جنگ کنید که ما در اینجا نشسته ایم.ما می گوییم:بدستور خداوند عمل کن که ما تابع تو هستیم.پیامبر از گفتار او دلشاد شد.سپس بمردم گفت:رای خود را برای من بگویید.البته منظورش انصار بود زیرا بیشتر همراهان از انصار بودند و آنها در بیعت عقبه با پیامبر پیمان بسته بودند که در خانۀ خود،همچون افراد خانوادۀ خود از او دفاع کنند.پیامبر بیم داشت که انصار بگویند:وظیفۀ ما نیست که در خارج مدینه از تو یاری کنیم.

سعد بن معاذ برخاست و گفت:مثل اینکه منظور شما انصار می باشد.فرمود:

آری.عرض کرد:پدرم و مادرم فدای تو،ما بتو ایمان آورده ایم.جان و مال ما در اختیار تست.اگر دستور بدهی که خود را بدریا افکنیم،اطاعت کنیم،امیدواریم خداوند بما توفیقی ببخشد که مایۀ چشم روشنی شما باشد.

پیامبر خوشحال شد و دستور حرکت داد و فرمود:خداوند بمن وعده کرده است که یا بر کاروان و یا بر سپاه غالب خواهیم شد و وعدۀ خدا حتمی است.گویا می بینم که ابو جهل و عقبه و شیبه و...در خون خود غوطه ور شده اند.

همین که بر سر چاه بدر رسیدند،غلامان قریش برای برداشتن آب بر سر چاه آمدند و از طرف مسلمین توقیف شدند.از آنها از محل کاروان سؤال کردند و آنها اظهار بی اطلاعی کردند.پیامبر مشغول نماز بود.مسلمین غلامان را می زدند که از محل کاروان اطلاع دهند.پیامبر پس از فراغ از نماز،فرمود:اگر به شما دروغ می گفتند، آنها را نمی زدید و حالا که راست می گویند،آنها را می زنید!آنها را نزد من آورید.

پیامبر خدا از آنها پرسید که چه کسانی هستند؟گفتند:ما بندگان قریش هستیم.پیامبر

ص :168

پرسید:آنها چند نفرند؟گفتند:نمیدانیم.پرسید:روزانه،چند گوسفند ذبح می کنند؟ گفتند:نه تا ده عدد.فرمود:تعداد آنها 900 تا هزار نفر است.سپس دستور داد،تا آنها را زندانی کنند.

این خبر بقریش رسید و همگی از آمدن خود نادم شدند.عقبه به ابو البختری برخورد کرد و به او گفت:آیا این صحنه را نمی بینی؟من جای پای خودم را نمی بینم! ما آمدیم از کاروان دفاع کنیم و حالا گرفتار جنگ و دشمنی شده ایم.بخدا مردم ستمکار هرگز رستگار نمی شوند!دوست می داشتم همۀ اموال کاروان غارت شده بود و ما از این راه حرکت نکرده بودیم.

ابو البختری گفت:تو یکی از بزرگان قریش هستی.در میان مردم برو و با قبول خسارت کاروان و خون بهای ابن الحضرمی که هم سوگند تست،آنها را از جنگ باز دار.

عتبه گفت:تنها ابو جهل با ما مخالف است.برو و او را از تصمیم ما مطلع گردان.

ابو البختری بخیمۀ ابو جهل رفت و او را از تصمیم عقبه مطلع ساخت:وی گفت:

عقبه از بنی عبد مناف و پسرش همراه محمد است،از اینرو تعصب او را دارد.ما دست از سر آنها بر نمیداریم،تا آنها را اسیر کنیم یا اینکه یثرب را بر سر آنها خراب کنیم و این خبر بگوش عرب برسد.

پس از آن که ابو سفیان کاروان را عبور داد،کسی بسوی قریش فرستاد که کاروان شما نجات یافت.باز گردید و محمد را بحال خود گذارید و اگر باز نگشتید رامشگران را باز گردانید.

پیامبر در جحفه بآنها رسید.عتبه می خواست مراجعت کند.ابو جهل و بنی مخزوم امتناع کردند و رامشگران باز گرداندند.

هنگامی که اصحاب پیامبر از کثرت جمعیت قریش اطلاع یافتند،بوحشت افتادند و نزد پیامبر اسلام رفتند و مشغول التماس شدند.به دنبال این ماجرا آیات بعد:

«اذ تستغیثون ربکم...»نازل گردید.

ص :169

[سوره الأنفال (8): آیات 9 تا 14]

اشاره

إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَهِ مُرْدِفِینَ (9) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (10) إِذْ یُغَشِّیکُمُ اَلنُّعٰاسَ أَمَنَهً مِنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ اَلشَّیْطٰانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ اَلْأَقْدٰامَ (11) إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی اَلْمَلاٰئِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اَلْأَعْنٰاقِ وَ اِضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنٰانٍ (12) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشٰاقِقِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (13) ذٰلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابَ اَلنّٰارِ (14)

(1)

ترجمه:

هنگامی که به درگاه خداوند استغاثه کردید و خداوند شما را اجابت کرد و گفت:شما را بهزار فرشته که هزاری دیگر به دنبال دارد،یاری می کنم.این امداد را بمنظور بشارت و آرامش دلهای شما انجام داد و فتح و پیروزی تنها از جانب

ص :170


1- 1) -سوره انفال آیه 9 تا 14 جزء 9 سوره 8

خداست که توانا و حکیم است.هنگامی که بمنظور ایمنی از دشمن بر شما خواب افکند و از آسمان بر شما باران نازل کرد تا شما را تطهیر کند و پلیدی شیطان را از شما دور کند و دلهای شما را سخت گرداند و پاهای شما را استوار دارد.هنگامی که خدایت به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم.مردم مؤمن را استوار دارید.بزودی در دلهای مردم کافر ترس و وحشت می افکنم.سرها و دست و پاهای آنها را بزنید.

این است کیفر آنها،زیرا با خدا و رسولش بجنگ برخاستند و هر کس بجنگ خدا و رسولش برخیزد،بداند که کیفر خداوند دشوار است.این عذاب را بچشید و بدانید که کافران را عذاب و دوزخ است.

بیان آیه 9 تا 14

اشاره
قرائت:

مردفین:اهل مدینه و یعقوب بفتح دال و دیگران بکسر دال خوانده اند.

ابو علی گوید:این کلمه ممکن است به این معنی باشد که فرشتگان به دنبال صف خود،یک صف هزار نفری دیگر قرار داده اند.پس تقدیر آن«مردفین مثلهم» می باشد و ممکن است به معنای این باشد که عده ای بعداً آمده اند.

چنان که شاعر می گوید:

اذا الجوزاء اردفت الثریا

ظننت بآل فاطمه الظنونا

یعنی:از آن وقتی که جوزا به دنبال ستارۀ ثریا درآمد،من به آل فاطمه گمانهایی پیدا کردم.

مثل اینکه این معنی با جملۀ«اذ تستغیثون...»سازگارتر است.یعنی فرشتگان بعد از استغاثۀ شما آمدند.کلمۀ«مردفین»صفت«الف»می باشد.

ص :171

یغشیکم:اهل مدینه،بضم یاء و سکون غین و«نعاس»را به نصب خوانده اند.

ابن کثیر و ابو عمرو«یغشاکم»و«نعاس»را به رفع خوانده اند.دیگران طبق متن قرائت کرده اند.قرائت دوم بنا بر اسناد فعل به«نعاس»و قرائت اول و سوم بنا بر اسناد فعل به خداوند متعال است.

لغت:

رعب:ترس.

بنان:انتهای دست و پا.انگشت.شاعر گوید:

الا لیتنی قطعت منه بنانه

و لاقیته فی البیت یقظان حاذرا

یعنی،کاش دست او را قطع می کردم و او را در خانه،بیدار و کسل ملاقات می کردم.

شقاق:عصیان و جدایی.

اعراب:

إِذْ تَسْتَغِیثُونَ

:عامل«اذ»فعل«یبطل الباطل»و بقولی محذوف است.

جعله:این ضمیر به امداد و بقولی به بشارتی که داده شده و بقولی به ارداف بر می گردد.

امنه:مفعول له برای«یغشی».

إِذْ یُوحِی

:منصوب به «جَعَلَهُ اللّٰهُ...» ممکن است به تقدیر«و اذکروا اذ یغشیکم النعاس و اذ یوحی»باشد.

ذٰلِکُمْ فَذُوقُوهُ

:ممکن است «ذلکم»خبر مبتدای محذوف باشد.چنان که شاعر گوید:

و قائله خولان فانکح فتاتهم

و اکرومه الحیین خلو کماهیا

(ای هذه خولان) یعنی:بسا گویندان که می گفت:این است قبیلۀ خولان،با دوشیزۀ ایشان ازدواج کن.این قبیله،دارای فضیلت است و بطور کامل،فارغ از غم و اندوه است.

ص :172

ممکن است منصوب باشد به فعلی که بوسیلۀ فعل بعد تفسیر شده است.

وَ أَنَّ لِلْکٰافِرِینَ...

:ممکن است مرفوع و عطف بر«ذلکم»باشد.

شان نزول:

ابن عباس گوید:در روز بدر،هنگامی که مردم صف کشیدند،ابو جهل گفت:

خدایا هر کدام از ما را که بیاری تو سزاوارتریم،یاری کن.مسلمانان استغاثه کردند و خداوند فرشتگان را فرستاد و فرمود: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ...» برخی گویند:هنگامی که پیامبر به کثرت جمعیت دشمن نگریست،رو بقبله ایستاد و گفت:خدایا بوعده ای که بمن داده ای،وفا کن.اگر یاران من شکست بخورند و کشته شوند،در روی زمین کسی ترا عبادت نخواهد کرد.وی چنان در حال دعا دستها را بلند کرده بود که عبا از دوشش افتاد.در این وقت خداوند،این آیات را نازل کرد.

روایتی بهمین مضمون از امام باقر(ع)نیز روایت شده است.می فرماید:همین که شب فرا رسید،خداوند بر اصحاب که در جایی فرود آمده بودند که از زیادی رمل،پاها قرار نمی گرفتند،پردۀ خواب افکند و بارانی فرستاد تا رملها چسبیدند و پاهای ایشان بر زمین قرار گرفت.لکن این باران برای قریش شدید بود و آنها را بزحمت افکند و مرعوب شدند.چنان که می فرماید: «سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ»

مقصود:
اشاره

اکنون خداوند متعال در بارۀ پیروزی که به مسلمین بخشید،می فرماید:

إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ

:بخاطر بیاورید هنگامی را که در روز بدر از شر دشمنان بخداوند پناه بردید و از او درخواست کردید که شما را یاری کند،زیرا تعداد شما کم و تعداد آنها بسیار بود.آن روز چاره ای نداشتید،جز اینکه بدرگاه خداوند استغاثه کنید و از او بخواهید که شما را کمک و از شر دشمن خلاص کند.استغاثه بمعنای طلب کمک و نجات است.برخی گفته اند:به معنای طلب یاری و پیروزی است.

فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَهِ مُرْدِفِینَ

:خداوند دعای شما را مستجاب و به شما اعلام کرد که:من شما را بهزار فرشته که هزار فرشته دیگر بدنبال

ص :173

دارد،یاری خواهم کرد،این معنی از جبائی است.ابن عباس و قتاده و سدی گویند:یعنی این فرشتگان پشت سر یکدیگر قرار گرفته اند.ابو حاتم گوید:یعنی هزار فرشته بدنبال صف مسلمین قرار گرفتند.

وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ

:خداوند شما را بوسیلۀ فرشتگان یاری کرد تا به شما بشارت پیروزی بدهد و دلهای شما آرام شود و دچار وسوسه نشوید و الا لازم نبود که هزاران فرشته در برابر دشمنان شما صف آرایی کنند.بلکه یک فرشته برای نابود کردن آنها کافی بود.چنان که جبرئیل به تنهایی قوم لوط را هلاک کرد.

اختلاف است که آیا فرشتگان در روز بدر،جنگ کردند یا اینکه فقط سیاهی لشکر مسلمین شدند و آنها را تشجیع کردند و به آنها مژدۀ پیروزی دادند.مجاهد می گوید:هزار فرشته برای جنگ آمدند.اما آنچه در سورۀ آل عمران(آیۀ 126) در بارۀ سه هزار و پنج هزار فرشته گفته شده است،آنها مامور بودند که مسلمین را مژده دهند.ابن مسعود گوید:از ابو جهل پرسیدند:از کجا بما حمله می شود؟ما کسی را نمی بینیم!گفت:فرشتگان بما حمله می کنند.ما بوسیلۀ فرشتگان مغلوب شدیم نه بوسیلۀ شما!ابن عباس گوید:فرشتگان در روز بدر،جنگ کردند.

وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ

:پیروزی شما بدست فرشتگان نبود،بلکه بدست خداوند متعال بود،زیرا فرشتگان بندگان مطیع خداوند هستند و تنها کسی را یاری می کنند که خدا بخواهد.ممکن است منظور این باشد که:پیروزی به کثرت جمعیت نیست،بلکه بدست خداست.

إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

:خداوند بکارها قادر است و بدون حکمت و مصلحت کاری را انجام نمی دهد.

إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعٰاسَ أَمَنَهً مِنْهُ

:تفسیر این آیه را ذیل آیۀ «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَهً نُعٰاساً» (آل عمران 154)آورده ایم.نعاس،ابتدای خواب است.یعنی:

بمنظور ایمنی از دشمن،بر شما خوابی سبک افکندیم.بدیهی است که انسان در حال ترس خوابش نمی برد،خداوند آنها را ایمنی بخشید و ترس از دل ایشان رخت بر بست

ص :174

و خواب به دیدگان آنها راه یافت.نتیجۀ دیگر این خواب این بود که استراحت کردند و برای جنگ با دشمن نیروی بیشتری بدست آوردند.

وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطٰانِ

:

برای شما باران فرستاد،تا شما را پاکیزه کند و وسوسۀ شیطان را از شما دور سازد.

مشرکین قبل از مسلمین بر سر آب فرود آمدند و مسلمین بر یک منطقۀ خشک و شن زار! بر اثر نداشتن آب،هم تشنه شدند و هم نتوانستند بدن خود را از حدث اکبر و اصغر و نجاسات پاک سازند.شیطان هم بوسوسه گری پرداخت و گفت:دشمن شما آب را تصرف کرده است و شما باید با جنایت و بدون وضو نماز بخوانید و پاهای شما در رمل فرو برود.از این جهت خداوند باران بر آنها نازل کرد و تمام نیازمندیها و اشکالات ایشان بر طرف شد. وَ لِیَرْبِطَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدٰامَ :باران را به این منظور فرستاد تا دلهای شما را قوی سازد و یقین پیدا کنید که پیروز می شوید و در موقع جنگ پاهای شما استوار بماند و در رمل فرو نرود.برخی گویند:یعنی بواسطۀ قوت قلب،ثابتقدم بمانید.ضمیر«به»به باران یا به قوت قلب بر می گردد.

إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاٰئِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ

:خدای تو به فرشتگانی که به یاری مسلمین فرستاده بود،وحی کرد که من با شما هستم و شما را کمک می کنم.وحی این است که مطلبی بطور پوشیده.به دل کسی القاء شود.یا اینکه علائمی مخفی به او نشان داده شود که بوسیلۀ آن مطلبی را درک کند.

فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا

:مؤمنین را مژدۀ پیروزی دهید تا ثابتقدم بمانند.مقاتل گوید:فرشته بصورت انسانی می شد و در پیشاپیش صف حرکت می کرد و می گفت:

مژده باد که خدا یار شماست و پیروزی شما حتمی است.حسن گوید:یعنی همراه آنها با مشرکین جنگ کنید.زجاج گوید:یعنی قلب آنها را قوی کنید.

سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ

:بزودی در دل مردم کافر ترس و وحشت می افکنم تا از دوستان من بترسند.

ص :175

فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنٰاقِ

:سر آنها را بزنید.بدیهی است که سر بالای گردن است.عطا گوید:یعنی بر جمجمۀ آنها بکوبید.این جمله ممکن است دستور به ملائکه یا مؤمنین باشد.ابن انباری گوید:فرشتگان نمی دانستند که کدام سمت بدن مشرکین را هدف قرار دهند خداوند به آنها یاد داد.

وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنٰانٍ

:ابن عباس و ابن جریج و سدی گویند:یعنی انتهای دست و پای ایشان را بزنید.ابن انباری گوید:یعنی انگشتان آنها را بزنید.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ

:این عذاب را اینان سزاوارند،زیرا با خدا و رسولش بجنگ برخاسته اند.سپس به تهدید مخالفان پرداخته می فرماید:

وَ مَنْ یُشٰاقِقِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

:آنان که بجنگ خدا و رسولش برخیزند،در دنیا هلاک و در آخرت دچار عذاب همیشگی می شوند.

ذٰلِکُمْ فَذُوقُوهُ

:عذاب قتل و اسیری را در این جهان برای شما مهیا کرده ام که آن را بچشید.

وَ أَنَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابَ النّٰارِ

:در آخرت نیز مردم کافر گرفتار عذاب خواهند شد.

حسن گوید:یعنی این است حکم خدا.در این جهان طعم حکم خدا را بچشید و بدانید که در عالم دیگر،شما و همۀ کافران گرفتار عذاب خواهید بود.مقصود این است که فعلا مثل کسی که غذایی را می چشد و بعداً می خورد،شما هم طعم عذاب خدا را بچشید تا بعداً گرفتار عذاب شوید.

دنبالۀ داستان

بامداد روز بدر،پیامبر اسلام لشکر خود را بسیج کرد.در این لشکر دو اسب، یکی از زبیر بن عوام و دیگری از مقداد،و هفتاد شتر بود.پیامبر و علی و مرثد بن ابو مرثد از یک شتر که به مرثد تعلق داشت،استفاده می کردند، در لشکر قریش چهار صد و بقولی دویست اسب بود.همین که چشم سپاهیان قریش به سپاه قلیل پیامبر افتاد،ابو جهل گفت:اینها مثل یک لقمه هستند.تنها غلامان ما می توانند آنها را اسیر کنند و نزد ما آورند.

ص :176

عتبه بن ربیعه گفت:آیا جمعیت آنها منحصر بهمین است و کسی برای حمایت آنها در کمینگاه نیست؟عمرو بن وهب مأموریت پیدا کرد که این موضوع را رسیدگی کند.او لشکر پیامبر را دور زد و بازگشت و گفت:اینها کسی ندارند.ملاحظه کنید که چطور زبانشان بند آمده است!و مثل مار لب می جنبانند.هیچ راه نجاتی ندارند بجز کشته شدن.همۀ آنها باید کشته شوند،حالا رأی خود را بگویید.

ابو جهل گفت:تو دروغ می گویی.ترس ترا فرا گرفته است!و خداوند این آیه را نازل کرد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا» (انفال،61:اگر برای آشتی تمایلی داشته باشند،تو هم به آشتی تمایل داشته باش)پیامبر گرامی برای آنها پیامی فرستاد به این مضمون:

-ای جماعت قریش،من خوش ندارم که در جنگ با شما پیشقدم شوم.عرب را بمن واگذارید و باز گردید.

عتبه گفت:هیچکس این پیشنهاد را رد نمی کند.سپس بر شتر سرخ موی خود سوار شد و در میان دو لشکر بحرکت درآمد و مردم را از جنگ نهی کرد،پیامبر اسلام که او را می نگریست،فرمود:اگر خیری پیش کسی باشد،پیش صاحب شتر سرخ موی است و اگر از او اطاعت کنند،بصلاح آنهاست.

عتبه در برابر قریش نطقی ایراد کرد و چنین گفت:

-ای جماعت قریش،امروز از من اطاعت کنید و یک عمر مرا نافرمان باشید.

محمد را عهدی است و پیمانی.او پسر عموی شماست.عرب را به او واگذارید.اگر او راستگوست،که شما باید از او حمایت کنید و اگر او دروغگوست،گرگهای عرب برای او کافی است.

ابو جهل خشمگین شد و گفت:تو ترسیده ای! عتبه گفت:مثل منی هرگز نمی ترسد.قریش خواهند دانست که من ترسیده ام یا تو و تو بیشتر بقوم خود زیان می رسانی یا من!سپس زره خود را پوشید و همراه برادرش شیبه و پسرش ولید پیش آمد و گفت:محمد،قرشیانی که همشأن ما هستند،بجنگ ما

ص :177

بفرست.سه تن از انصار بیرون آمدند و نسب خود را بیان داشتند.گفتند:شما بازگردید:

ما باید با قرشیان بجنگیم.پیامبر به عبیده بن حرث بن عبد المطلب که پیری هفتاد ساله بود،نگریست و فرمود:عبیده،برخیز.همچنین حمزه و علی را هم بجنگ آنها بسیج کرد.فرمود بروید و حق خود را از اینها بگیرید.قریش با کبر و نخوت خود آمده است که نور خدا را خاموش گرداند.لکن خداوند نور خود را حفظ و تقویت می کند.

سپس به عبیده دستور داد که با عتبه و بحمزه دستور داد که با شیبه و به علی دستور داد که با ولید بجنگید.فرستادگان پیامبر بطرف آن سه تن رفتند.آنها گفتند:این ها همشأنهای گرامی ما هستند.جنگ آغاز شد و جنگجویان حملات کوه شکن خود را آغاز کردند. سر انجام بروایتی حمزه عتبه را و عبیده،شیبه را و علی ولید را کشت.لکن یک پای عبیده قطع شده بود.علی و حمزه او را نزد پیامبر خدا آوردند.عرض کرد:ای رسول خدا،آیا من شهید نیستم؟فرمود:تو نخستین شهید اهل بیت من هستی.

ابو جهل به قریش گفت:مثل فرزندان ربیعه،شتابزدگی نکنید.اهل یثرب را بکشید و قریش را اسیر کنید تا آنها را بمکه بریم و به آنها بفهمانیم که گمراه شدند.

در بحبوحۀ شروع کارزار،پیامبر باصحاب خود فرمود:چشمها را ببندید و جدیت کنید.سپس عرض کرد:خدایا،اگر این جمعیت هلاک شوند،کسی ترا عبادت نخواهد کرد.در این وقت حالت غشوه عارض او شد و پس از چند لحظه،در حالی که عرق می ریخت،دیده را گشود و فرمود:اینک جبرئیل با هزار فرشته بکمک شما آمد.

برخی گفته اند:در آن روز همین که ما با شمشیر خود به مشرکی اشاره می کردیم، سر از تنش می افتاد،بدون اینکه شمشیر باو اصابت کند.

ابن عباس میگوید:مردی از بنی غفار می گفت با پسر عمویم از کوهی که مشرف بر بدر بود بالا رفتیم تا ببینیم سر انجام جنگ چه خواهد شد؟در این وقت ابری بر سر ما آمد که صدای اسبها و سپاهیان از آن بگوش می رسید.شنیدم که کسی می گفت:اینک

ص :178

اسب جبرئیل آمد.پسر عمویم از شدت ترس جان سپرد و من با وحشت زیاد جانی سالم بدر بردم.

ابو رافع،آزاد شدۀ پیامبر می گوید:من غلام عباس بودم.من و ام الفضل مسلمان شده بودیم ولی عباس از ترس قریش،اسلام خود را آشکار نمی کرد و ثروت بسیاری داشت که در دست قوم متفرق بود.

ابو لهب در جنگ بدر شرکت نکرد و بجای خود عاص بن هشام فرستاد:بطور کلی هر کس نیامده بود، دیگری را بجای خود فرستاده بود.هنگامی که شنیدیم قریش شکست خورده اند،پیش خود احساس سرفرازی و نیرومندی کردیم.

من مردی ضعیف بودم و در نزدیکی زمزم مشغول ساختن و تراشیدن تیر بودم.

ابو لهب آمد و در کنار من نشست.در این وقت مردم اطلاع دادند که ابو سفیان آمد.

ابو لهب گفت:برادر زاده،پیش من بیا که خبر صحیح پیش تست.

ابو سفیان جریان شکست قریش و مردان سفید پوشی که در میان آسمان و زمین سوار بر اسب بودند و هیچ چیز و هیچکس در برابر آنها یارای مقاومت نداشت،نقل کرد.من گفتم:اینها فرشتگان بوده اند.ابو سفیان محکم به پیشانی من زد و مرا بر زمین انداخت و مرا سخت کتک زد.ام الفضل برخاست و با عمود خیمه بر سر او کوبید و گفت:

چون آقایش در اینجا نیست،او را کتک می زنی؟! پس از هفت روز گرفتار دملی شد و جان سپرد.پسرانش دو یا سه شب او را دفن نکردند تا اینکه متعفن شد.علت این بود که قریش از دمل اجتناب می کرد و آن را مثل طاعون می دانست.

مردی از قریش به آنها گفت:حیا نمی کنید؟جسد پدرتان در خانه متعفن شده است و هنوز آن را بخاک نسپرده اید.گفتند:ما از آن جراحت وحشت داریم!گفت بیایید تا به شما کمک دهم.

سر انجام،از دور مقداری آب بر بدنش پاشیدند و او را در بالای مکه دفن کردند و بر قبرش سنگ ریختند.

ص :179

از ابن عباس نقل شده است که عباس بدست کعب بن عمر اسیر شده بود.عباس مردی نیرومند و کعب مردی خرد بود،پیامبر پرسید:چگونه او را اسیر کردی؟گفت:مردی که هرگز او را ندیده بودم و بعداً هم او را ندیده ام،بمن کمک کرد.

فرمود:فرشته ای گرامی بتو کمک کرده است.

ص :180

[سوره الأنفال (8): آیات 15 تا 17]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ اَلْأَدْبٰارَ (15) وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلیٰ فِئَهٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ قَتَلَهُمْ وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ وَ لِیُبْلِیَ اَلْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (17)

(1)

ترجمه:

ای مردم مؤمن،هر گاه بطور دسته جمعی با کفار رو برو شوید،به آنها پشت نکنید.هر کس به آنها پشت کند در صورتی که بمنظور رفتن بجای مناسبتری یا پناه بردن بگروهی نباشد،بسوی خشم خدا رفته و جایش جهنم و بد جایگاهی است.شما آنها را نکشتید.بلکه خدا کشت.هنگامی که تو سنگریزه انداختی،تو نینداختی، بلکه خدا انداخت،برای این که مؤمنین را از جانب خود آزمایشی نیکو کند.خداوند شنوا و داناست.

ص :181


1- 1) -سوره انفال آیه 15 تا 17 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 15 تا 17

اشاره
لغت:

لقاء:برخورد کردن.

زحف:نزدیک شدن تدریجی.لیث گوید:زحف جماعتی که بسوی دشمن حرکت کنند.جمع«زحوف».

تولیه:چیزی را دنبال چیزی قرار دادن.این فعل دو مفعول می گیرد.تولیت بلد،یعنی:بلد را تابع و دنبال کسی قرار دادن.

تحرف:انحراف.

تحیز:جستجوی مکان.

فئه:گروهی از مردم که از دیگران جدا هستند.ذکر کلمۀ«فئه»در اینجا خیلی بجا و مناسب است.

اعراب:

زحفا:مصدر منصوب و جانشین حال،یعنی مجتمعین.همچنین«متحرفاً» و«متحیزا»که حال هستند و ممکن است مستثنی باشند.

یومئذ:اعراب و بنای«یوم»هر دو جایز است.اعراب آن بخاطر این است که اضافه شده،به تقدیر«هذا یوم ذاک»و بنای آن بخاطر اضافه به کلمۀ مبنی و حقیقی نبودن اضافه است.

مقصود:

هنگامی که خداوند،مسلمین را بوسیلۀ فرشتگان یاری کرد و به آنها مژدۀ پیروزی داد،آنها را از فرار نهی کرد و فرمود: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ :این خطاب،بقولی به اهل بدر و بقولی بعموم

ص :182

است.می گوید:هر گاه برای جنگ،با مردم کافر نزدیک شدید،به آنها پشت،نکنید و پا بفرار نگذارید.

وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلیٰ فِئَهٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ

:هر کس از جنگ روی گردان شود و راه فرار پیش گیرد،سزاوار غضب خداست و بقولی بسوی غضب خدا بازگشته است. اما اگر کسی جای خود را ترک کند برای اینکه جای بهتری پیدا کند،تا بهتر بتواند با دشمن بزد و خورد بپردازد،یا اینکه خود را بدسته ای برساند که از آنها کمک بگیرد،عیبی ندارد.

وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ

:جایگاه کسی که از جنگ فرار کند جهنم است و جهنم بد جایگاهی است.بیشتر مفسرین گویند:این تهدید،مخصوص بدریان است.در جنگ بدر،مسلمین حق جابجا شدن نداشتند،زیرا آنها فقط یک گروه بیشتر نبودند و انتقال از این جا بجای دیگر برای پیوستن بگروه دیگر و کمک گرفتن از آنها امکان نداشت.اما در جنگهای دیگر چنین کاری امکان دارد و مسلمان بهر جا فرار کند،بسوی گروه مسلمان فرار کرده است.

ابن عمر می گوید:پیامبر ما را بجنگی فرستاد و مسلمین در موقع برخورد بدشمن فرار کردند و بمدینه بازگشتند.گفتیم:یا رسول اللّٰه،ما از جنگ فرار کرده ایم فرمود:شما با دشمن جنگیده اید و من«فئۀ»شما(که بمن پناه آورده اید) برخی گویند:این آیه،عام است و بطور کلی هر کس که از جنگ فرار کند، مشمول این تهدید است.

اکنون این مطلب را بیان می کند که در جنگ بدر،مشرکین را مسلمانان نکشته اند،بلکه خدا کشته است.می فرماید:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ قَتَلَهُمْ

:در اینجا می گوید:کارهای خداوند سبب اصلی قتل ایشان بود.مثل تشجیع مسلمین و انداختن ترس و وحشت در دلهای دشمنان و...نه کارهایی که شما کرده اید.پس این فعل از خدا سر زده است نه از شما.

وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ

:در روایت است که در روز بدر،جبرئیل

ص :183

به پیامبر گفت:کفی خاک بردار و بر روی دشمن بپاش.هنگامی که دو سپاه رو در روی یکدیگر قرار گرفتند،پیامبر به علی فرمود کفی از سنگریزه های وادی بمن ده.علی کفی سنگریزه بحضور پیامبر داد و پیامبر سنگریزه ها را بصورت قوم پاشید و وارد چشم و دهان و بینی مشرکین شد و مسلمانان بجان آنها افتادند و آنها را کشتند و اسیر کردند همین پاشیدن سنگریزه ها سبب شکست قوم شد.

قتاده و انس گویند:پیامبر خدا سه سنگریزه برداشت.یکی بجانب راست و یکی بجانب چپ و یکی در میان مشرکین انداخت و فرمود:زشت باد صورتها!متفرق شوید! روی همین اصل است که خداوند به پیامبر خود خطاب می کند که.هنگامی که سنگریزه ها را انداختی،تو نبودی که سنگریزه ها را انداختی.خدا بود!این خود یکی از معجزات عجیب است و از کارهای خدایی است.

وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً

:خداوند این کارها را کرد تا به مؤمنین نعمتی نیکو عطا کند.ضمیر«منه»به«نصر»یا به«خداوند»باز می گردد.

إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

:خداوند دعای شما را می شنود و بکردار و نیات شما داناست.

این که نعمت را بلاء می نامد،چنان که گاهی زیان را هم بلاء می نامد،بخاطر این است که:بلاء،چیزی است که شکیبایی و سپاسگزاری انسان را ظاهر می سازد.

بنا بر این خداوند بندگان خود را بوسیلۀ نعمتها و سختیها آزمایش می کند تا شکر و صبر آنها آشکار گردد.بلاء حسن،پیروزی و غنیمت و اجر و پاداش است.

نظم آیات

در وجه اتصال این آیه به ما قبل چند وجه گفته اند:

1-نظر به اینکه در آیۀ پیش،آنها را امر بجنگ کرده بود،در اینجا بیان می کند که فتح بدر و شکست مشرکین نتیجۀ یاری خداوند بود.تا نعمت خداوند را بیاد آنها آورد.این وجه از ابو مسلم است.

2-نظر به اینکه قبلا امر بجنگ شده بودند و کشتن افراد را بخود نسبت می دادند و افتخار می کردند،این آیه نازل شد،تا متنبه شوند و دچار خود خواهی نشوند.

ص :184

[سوره الأنفال (8): آیات 18 تا 21]

اشاره

ذٰلِکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُوهِنُ کَیْدِ اَلْکٰافِرِینَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَکُمُ اَلْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُؤْمِنِینَ (19) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ (21)

(1)

ترجمه:

فرمان خدا این است.خداوند نیرنگ کافران راست می گرداند.اگر طلب پیروزی کنید،پیروزی بسوی شما می آید و اگر نهی خدا را بپذیرید،بسود شماست و اگر بازگردید،باز می گردیم و گروه شما اگر چه بسیار باشد،برای شما سودی ندارد و خداوند با مؤمنان است.ای مردم مؤمن،خدا و رسولش را اطاعت کنید و در حالی که دعوت او را می شنوید،از او اعراض نکنید و همچون کسانی نباشید،که گفتند:شنیدیم و نمی شنوند.

ص :185


1- 1) -سوره انفال آیه 18 تا 21 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 18 تا 21

اشاره
قرائت:

موهن:اهل حجار و ابو عمر و یعقوب،این کلمه را به تشدید هاء و دیگران به تخفیف خوانده اند و هر دو صحیح است.

ان اللّٰه مع المؤمنین:اهل مدینه و ابن عامر و حفص«ان»را بفتح الف و دیگران بکسر خوانده اند.قرائت اول بتقدیر لام و قرائت دوم بنا بر استیناف است.

لغت:

استفتاح:طلب پیروزی.طلب حکم و داوری.

انتهاء:ترک کاری که از آن نهی شده است.

اعراب:

ذلکم:خبر مبتدای محذوف.(الامر ذلکم) أَنَّ اللّٰهَ مُوهِنُ :خبر مبتدای محذوف(الامران...)

مقصود

ذٰلِکُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکٰافِرِینَ

:در آیۀ قبل خبر داد که مؤمنین را به بلائی نیکو مبتلا می سازد.در اینجا مؤمنین را مخاطب ساخته،می فرماید:این است نعمتی که خداوند از راه فتح و ظفر به شما ارزانی داشت و از راه ایجاد ترس و اختلاف در میان کفار،نیرنگ آنها را سست گردانید و گردنفرازان آنها را کشت و اشراف آنها را اسیر گردانید.

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَکُمُ الْفَتْحُ

:برخی گفته اند:خطاب به مشرکین است،زیرا ابو جهل در روز بدر،هنگامی که دو سپاه روبرو شدند،گفت:خدایا،محمد قطع رحم کرده و چیزی آورد که ما آن را نمی شناسیم،حق را پیروز گردان.

ص :186

ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است که ابو جهل گفت:خدایا دین ما قدیم و دین محمد جدید است.هر کدام از دینها را که می پسندی امروز یاری کن.معنای آیه این است که:اگر می خواستید که خداوند هر کدام از دو سپاه را که اهل هدایت است،پیروزی بخشد،اکنون محمد(ص)و یارانش پیروز شدند.بنا بر این سپاه محمد(ص)اهل هدایت است.

عطا و ابو علی جبائی گویند:خطاب به مؤمنین است.یعنی:اگر از خدا می- خواستید که شما را بر دشمن پیروز گرداند،اکنون از برکت وجود پیامبر گرامی،شما را پیروز گردانید.

زجاج گوید:یعنی اگر از خداوند می خواستید که در میان شما حکم و داوری کند،اینک حکم خداوند نازل گردید.(این معنی بنا بر این است که«فتح»بمعنای حکم باشد) وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ :اکنون اگر دست از کفر و جنگ با پیامبر و مؤمنین بردارید،بحال شما بهتر است و اگر باز هم دست بجنگ با مسلمین بزنید،ما هم آنها را کمک و برای جنگ،بسیج می کنیم.

وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ

:در این صورت،جمعیت شما هر اندازه هم زیاد باشد،نمی تواند از شما دفاع و شما را بی نیاز گرداند،خداوند،با مردم مؤمن است و آنها را کمک و محافظت می کند و بر شما پیروز می گرداند.

ممکن است اینها نیز خطاب به مؤمنین باشد.در این صورت یعنی:اگر شما مسلمین،در مسالۀ غنیمت و اسیران با پیامبر مخالفت نکنید برای شما بهتر است و اگر مخالفت کنید،ما هم روش شما را تقبیح و از حمایت شما خودداری کنیم.در این صورت جمعیت شما هر اندازه زیاد هم باشد،بحال شما سودی ندارد،زیرا پیروزی از خداست.

اکنون دستور می دهد که خدا و رسول را اطاعت کنند که راه پیروزی همین است:

ص :187

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ

:اطاعت خدا و رسول بر همه کس لازم است،لکن در اینجا فقط بمؤمنین دستور می دهد که اطاعت خدا و رسول کنند، زیرا بدیگران اعتنایی نکرده است.ممکن است منظور عموم باشد و بخاطر تجلیل مقام مؤمنین،خطاب متوجه آنها شده است.

وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

:در حالی که دعوت او را می شنوید و نهیش بگوش شما می رسد،از او اعراض نکنید.

وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ

:مثل کسانی که می گویند:

شنیدیم و نمی شنوند،نباشید.این آیه،در نهایت بلاغت است.اینکه می گویند شنیدیم و نمی شنوند،یعنی:آنها با هوشیاری و توجه می شنوند،اما قبول نمی کنند سماع به معنای قبول هم آمده است مثل«سمع اللّٰه لمن حمده»یعنی:خداوند ستایش بنده خود را قبول کرد.منظور از این کسان،منافقین است.برخی گفته اند:منظور یهودیان و برخی گفته اند:منظور مشرکین عرب است،زیرا آنها می گفتند:شنیدیم و اگر بخواهیم مثل آن را می آوریم .

ص :188

[سوره الأنفال (8): آیات 22 تا 25]

اشاره

إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُکْمُ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اَللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اِتَّقُوا فِتْنَهً لاٰ تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (25)

(1)

ترجمه:

بدترین موجودات،آنهایی هستند که کر و لالند و تعقل نمی کنند.اگر خداوند در آنها خیری سراغ داشت،به آنها می شنوانید و اگر به آنها می شنوانید،اعراض می کردند.

ای مردمی که ایمان آورده اید،خدا و رسول را هنگامی که پیامبر شما را به آنچه شما را حیات می بخشد،فرا بخواند،اجابت کنید و بدانید که خداوند میان انسان و دلش حائل می شود و بسوی او محشور می شوید.بپرهیزید از فتنه ای که تنها دامن ستمگران شما را نمی گیرد و بدانید که کیفر خداوند سخت است.

ص :189


1- 1) -سوره انفال آیه 22 تا 25 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 22-23

اشاره
لغت:

شر:ضد خیر،اظهار بدی.برخی گویند،یعنی زیان قبیح.شاعر گوید:

اذا قیل ای الناس شر قبیله

اشارت کلیب بالاکف الاصابع

یعنی:هر گاه گفته شود:کدام یک از مردم بدترین قبیله ها هستند؟انگشتها به«کلیب»اشاره می کنند.

دواب:جمع دابه.جنبندگان.لکن در عرف به اسبها گفته می شود.

مقصود:

اکنون خداوند در مذمت کفار می فرماید:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ

:بدترین موجوداتی که بر روی زمین در جنب و جوش هستند،پیش خدا آنهایی هستند که کر و لال و بی خردند.یعنی مشرکین که حق را می شنوند و از آن نفعی نمی برند و بآن اقرار نمی کنند و اعتقاد ندارند.

بدینجهت است که گویی جانوران هستند.امام باقر(ع)فرمود:این آیه در بارۀ بنی عبد الدار- که تنها مصعب بن عمیر از آنها ایمان آورد-و هم سوگند آنها«سویبط»نازل گردید.

برخی گفته اند:در بارۀ نصر بن حارث بن کلده که از بنی عبد الدار است،نازل شد.

وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ

:حسن گوید:یعنی اگر خداوند می دانست که آنها قبول هدایت و حق می کنند،آنچه را که از شنیدن آن فرار می کنند،بگوش آنها می رسانید.

زجاج گوید:یعنی جواب سؤالات آنها را می داد.جبائی گوید:یعنی صدای قصی بن کلاب را بگوش آنها می رسانید،زیرا می گفتند:قصی را زنده کن تا به نبوتت شهادت دهد.

وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

:اگر آنها را می شنوانید،اعراض می کردند.

از این آیه بر می آید که خداوند احدی را از لطف خود محروم نمی سازد.مگر کسانی که از لطف خدا استفاده نگیرند .

ص :190

بیان آیه 24-25

اشاره
مقصود:
اشاره

اکنون خداوند دستور اطاعت پیامبر می دهد و می فرماید:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ

:

ای مردم مؤمن،دستورات خدا و رسولش را اطاعت کنید.این دستورات شما را بطرف حیات،فرا می خواند.در بارۀ این جمله،اقوالی است:

1-منظور دستور جهاد است.یعنی جهاد کنید تا به شهادت رسید،زیرا شهداء، نزد خداوند زنده هستند.

جبائی گوید:یعنی جهاد کنید تا بدانوسیله،جامعۀ شما زنده شود و دین شما عزت یابد.

2-منظور دعوت ایمان است.زیرا ایمان،حیات دل و کفر،مرگ آن است.

3-منظور،قرآن و علم دین است.زیرا نادانی،مرگ و دانش،زندگی است و قرآن،از راه علم،اسباب زندگی را فراهم می کند،و وسیلۀ نجات است.

4-منظور،دعوت به بهشت است که در انجا حیات جاودانی است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ

:بدانید که خداوند بوسیلۀ مرگ، انسان را از اینکه بتواند از قلب خود نفعی گیرد،مانع می شود و نمی تواند گذشته را جبران کند.بنا بر این پیش از فرا رسیدن مرگ،خدا را اطاعت کنید و کار امروز را بفردا میفکنید.این معنی از جبائی است.وی گوید:این آیه،مردم را تشویق می کند که پیش از فرا رسیدن مرگ،باطاعت پردازند.

برخی گویند:منظور این است که خداوند،حتی از خود انسان،بقلب انسان نزدیکتر است.مثل: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق 16:ما از سیاهرگ او

ص :191

به او نزدیکتریم)این معنی از حسن و قتاده است.گویند:در این آیه،تهدیدی شدید است.

برخی گویند:منظور این است که خداوند قادر است که دلها را منقلب و حالی بحالی گرداند.در دعا می خوانیم:«یا مقلب القلوب و الأبصار»گویا مسلمین از جنگ می ترسیدند،از اینرو به آنها اعلام کرد که:قادر است میان ایشان و اندیشه های ترسناکی که در دلشان هست،فاصله افکند و ترس آنها را تبدیل به ایمنی سازد.

یونس بن عمار از امام صادق(ع)روایت کرده است که:معنای حایل شدن خدا میان انسان و دلش،این است که:هرگز قلب یقین نمی کند که حق باطل یا باطل حق است.

هشام بن سالم از آن حضرت روایت کرده است که:یعنی خداوند مانع می شود که کسی علم پیدا کند که باطل،حق است.

هر دو روایت را عیاشی در تفسیر خود آورده است.

محمد بن اسحاق گوید:یعنی قلب نمی تواند چیزی را از خداوند مکتوم بدارد.

وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

: و بدانید که در روز قیامت،در پیشگاه خدا جمع می شوید و پاداش و کیفر اعمال نیک و بد خود را می بینید.

وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لاٰ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً

:خداوند آنها را از این فتنه می ترساند و به آنها دستور می دهد که از آن بپرهیزند.یعنی به این فتنه نزدیک نشوید که دامن شما را می گیرد.در اینجا فعل نهی،بجای امر بکار رفته است.چنان که می فرماید: «فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (بقره 132:بترسید از اینکه اسلام نیاورده مرگ گلوگیر شما شود).

منظور از این فتنه چیست؟

ابن عباس و جبائی گویند:منظور عذاب است.خداوند مؤمنین را دستور می دهد که نزدیک منکرات نشوند،زیرا در این صورت همۀ آنها را گرفتار عذاب می کند.

این خطاب،مخصوص اصحاب پیامبر است.حسن گوید:منظور،بلیه ای است که باطن انسان را ظاهر می سازد.وی معتقد است که:این آیه در بارۀ علی و عمار و طلحه و زبیر

ص :192

نازل شده است.زبیر می گوید:مدتی این آیه را می خواندیم و نمیدانستیم که آیه در بارۀ ماست.ما با این آیه مخالفت کردیم و فتنه ای که گفته شده بود،فقط دامنگیر ما شد.

برخی گفته اند:این آیه،در بارۀ اهل بدر نازل شده است.اینان در روز جمل دچار فتنه شدند و با یکدیگر جنگ کردند.

برخی گفته اند:منظور گمراهی و اختلاف کلمه است.برخی گفته اند:منظور هرج و مرجی است که افراد را بظلم می کشاند و ضرر آن دامنگیر همۀ شما می شود.

در بارۀ اصابت این فتنه نیز اختلاف کرده اند:

1-این فتنه هم بظالمه اصابت می کند،هم بمظلوم.ستمکاران عذاب می شوند و دیگران گرفتار امتحان.این قول از ابن عباس است.در روایت است که در بارۀ این فتنه،که آیا به که اصابت می کند؟سؤال کردند.پاسخ دادند:چیزی را که خداوند در پردۀ ابهام گذاشته است،شما نیز در ابهامش بگذارید.

2-این فتنه مخصوص ظالم است.یعنی از عذابی که تنها به ظلمه می رسد،اجتناب کنید.مؤید آن قرائت«لتصیبن» (1) است که همین معنی را دارد.ابو مسلم گوید:

یعنی بترسید که عذاب دامنگیر ستمکاران شما بشود.مقصود این است که ظلم نکنید، زیرا دچار عذابی می شوید که نجات از آن تنها در صورت ترک ظلم ممکن است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

:بدانید که کیفر خداوند برای کسانی که از گناه،

ص :193


1- 1) -قرائت اهل بیت(ع)«لتصیبن»است.برخی خواسته اند بگویند اصل این لام نیز«لا»بوده و برخی بعکس خواسته اند بگویند اصل«لا»لام بوده و الف از اشباع فتحه تولید شده است.اما با توجه به اینکه«لا تصیبن»فعل نهی است،از لحاظ معنی میان این دو قرائت تفاوتی وجود ندارد.زیرا طبق قرائت اول،یعنی:بترسید از فتنه ای که حتما به ستمکاران شما اصابت می کند.طبق قرائت دوم،یعنی بترسید از فتنه.بعد بدنبال این امر نهی می کند و می گوید:مبادا این فتنه به ستمکاران شما اصابت کند.کلمۀ«خاصه»حال است از ضمیر «تصیبن»که به فتنه برمی گردد یعنی فتنه خاص ستمکاران است.لکن شما همگی باید از آن فتنه،اجتناب کنید،زیرا زیان آن طوری است که خواه ناخواه دامنگیر عموم می شود نظیر فتنۀ زمامداران و افتادن حکومت بدست مردم نااهل و...

اجتناب نکنند،سخت است.ثعلبی از حذیفه نقل کرده است که می گفت:فتنه هایی همچون ظلمات شب تاریک،شما را فرا گرفته است که هر مرد شجاع و هر سوار فتنه جو و هر خطیبی را هلاک می کند.

ابو ایوب انصاری نقل کرده است که پیامبر به عمار فرمود:پس از من مردمی می آیند که بجان یکدیگر شمشیر می کشند و یکدیگر را می کشند و از یکدیگر بیزاری می جویند.هر گاه با چنین صحنه ای مواجه شدی بمردی که سمت راست من نشسته،یعنی علی بن ابی طالب،روی بیاور. اگر همۀ مردم از یک سو بروند و علی از سوی دیگر،تو از سوی علی برو و مردم را ترک کن.علی ترا از هدایت باز نمی دارد و بهلاکت نمی افکند.ای عمار،طاعت علی،طاعت من و طاعت من طاعت خداست.

روایت فوق را سید ابو طالب هروی نیز از علقمه و اسود نقل کرده است.

همچنین از ابن عباس روایت شده است که:وقتی این آیه نازل شد،پیامبر فرمود:هر کس پس از وفات من،بعلی ظلم کند،گویا نبوت من و انبیای پیشین را انکار کرده است.

ص :194

[سوره الأنفال (8): آیات 26 تا 28]

اشاره

وَ اُذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی اَلْأَرْضِ تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ اَلنّٰاسُ فَآوٰاکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (26) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَهٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (28)

(1)

ترجمه:

هنگامی را بخاطر آورید که در روی زمین ناتوان بودید و می ترسیدید که مردم شما را غافلگیر سازند و خداوند شما را مأوی داد و با یاری خود تأیید کرد و از چیزهای پاکیزه به شما روزی داد.تا شکر کنید. ای مردمی که ایمان آورده اید،خدا و رسول را خیانت نکنید و با علم و اطلاع از خیانت در امانتهای خود،خودداری کنید و بدانید که اموال و اولاد شما فتنه است و پیش خدا اجری بزرگ است.

ص :195


1- 1) -سوره انفال آیه 26 تا 28 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 26

اشاره
لغت:

ذکر:ضد سهو.حاضر بودن معنی در خاطر.

استضعاف:طلب ضعف چیزی از راه سست کردن آن.

تخطف:ناگهان گرفتار کردن

مقصود:

اکنون خداوند در باره گذشته مسلمین که افرادشان کم بود و ناتوان بود و آنها را کمک کرد تا فاتح شدند،می فرماید:

وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ

:شما مهاجرین،بخاطر بیاورید که عده شما قبل از مهاجرت بمدینه،کم بود و دشمنان،در مکه شما را خوار و ضعیف می شمردند.

تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّٰاسُ

:و بیم داشتید که اگر از مکه خارج شوید، مشرکین عرب و بقولی مشرکین قریش و بقولی ایرانیان و رومیان،شما را غافلگیر سازند.

فَآوٰاکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ

:خداوند شما را در مدینه،منزل داد و تقویت کرد.

وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ

:و شما را روزی پاکیزه و حلال داد.برخی گفته اند:

منظور از این روزی،غنائم است که خداوند برای این امت حلال کرد و برای دیگران حرام کرده بود.و برخی گفته اند:منظور تمام نعمتهاست.

لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

:تا خدا را شکر کنید.

مقصود این است که وضع امروز خود را با وضع گذشته خود مقایسه کنید تا قدر نعمتها و الطاف خدا را بدانید و او را شکر بگویید.

ص :196

بیان آیه 27-28

لغت:

خیانه:منع حقی که ادای آن واجب است.ضد امانت.

اعراب:

تخونوا:مجزوم به تقدیر«لا»برخی گفته اند:منصوب و نصب آن بنا بر معنای ظرف است.مثل:

لا تنه عن خلق و تأتی مثله

عار علیک اذا فعلت عظیم

یعنی:نهی نکن از خویی را که در آن حال خودت آن را انجام می دهی که این کار برای تو ننگ و ناپسند است.

شأن نزول:

گویند:ابو سفیان از مکه خارج شد.جبرئیل نازل شد و عرض کرد:ابو سفیان در فلان جاست.بسوی او حرکت کنید و قضیه را مکتوم بدارید.یکی از منافقین، قضیه را برای ابو سفیان نوشت و او را مطلع ساخت.باین مناسبت بود که آیۀ فوق نازل شد.

سدی گوید:چیزی را که از پیامبر می شنیدند،فاش می کردند و بگوش مشرکین می رسید.

کلبی و زهری گویند:در بارۀ ابو لبابه نازل شده است.جریان این بود که پیامبر یهود قریظه را محاصره کرد و این محاصره 21 شب بطول انجامید.سر انجام از پیامبر تقاضای صلح کردند و خواستند که آنها را نیز مانند بنی النضیر آزاد کند تا بشام بروند.پیامبر اسلام نپذیرفت و شرط کرد که بحکم سعد بن معاذ گردن نهند.

گفتند:ابو لبابه را-که خانواده و اموالش نزد ایشان بود-پیش ما بفرست تا از او

ص :197

مشورت کنیم.پیامبر خدا ابو لبابه را فرستاد و آنها از وی کسب تکلیف کردند که آیا بحکم سعد بن معاذ،تسلیم شوند،یا نه؟ابو لبابه با دست اشاره بحلق خود کرد.

کنایه از اینکه سر شما را می برند و تسلیم حکم او نشوید.جبرئیل نازل شد و پیامبر گرامی را از کار ابو لبابه آگاه کرد.ابو لبابه می گوید:من هنوز از جای خود حرکت نکرده بودم.که متوجه خیانت خودم شدم.این آیه به این مناسبت نازل شد.

پس از نزول آیه،ابو لبابه،خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت:

بخدا چیزی نمی خورم و نمی نوشم،تا بمیرم یا اینکه خداوند توبه ام را قبول کند.

هفت روز در آنجا ماند و چیزی نخورد و سر انجام بیهوش بر زمین افتاد.در این وقت خداوند توبه اش را قبول کرد.به او خبر دادند که توبه اش قبول شده است،ولی او گفت:بخدا خودم را نمی گشایم،تا وقتی که پیامبر خدا مرا از بند بگشاید.پیامبر تشریف آورد و او را آزاد کرد.گفت:کمال توبۀ من در این است که خانۀ قومم را که در آن مرتکب گناه شده ام ترک کنم و از اموالم چشم بپوشم.پیامبر خدا فرمود:

ثلث مال را صدقه بده،که کفایت می کند.این قضیه،از امام صادق(ع)و امام باقر(ع) نیز روایت شده است.

مقصود:

اکنون خداوند بترک خیانت فرمان داده،می فرماید:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ

:ای مردم مؤمن،خدا را با ترک دستوراتش و پیامبر را با ترک سنتهایش خیانت نکنید.گویند:هر کس چیزی از دین را ترک و تضییع کرد،خدا و رسولش را خیانت کرده است.

وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِکُمْ

:و همچنین در کارهایی که خداوند شما را نسبت به آنها امین سپرده و انجام آنها را به شما واگذار کرده است،خیانت نکنید و آنها را بدون کم و کاست،انجام دهید.سدی گوید:کسی که خدا و رسول را خیانت کند،به امانت خود خیانت کرده است.

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

:شما می دانید که خیانت،کاری زشت است و عذاب بدنبال

ص :198

دارد.برخی گویند:یعنی شما میدانید که اینها امانت شما هستند.

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَهٌ

:بدانید که مال و اولاد،وسیلۀ آزمایش شما هستند،زیرا ابو لبابه بخاطر اینکه مال و اولادش نزد یهودیها بود،خیانت کرد و گرفتار شد.

وَ أَنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

:پیش خداوند اجری بزرگ است برای کسانی که خدا را اطاعت و جهاد کنند و مرتکب خیانت نشوند.بدیهی است که اجر خدا بهتر از مال و اولاد است.منظور این است که خداوند انسان را بوسیلۀ مال و اولاد آزمایش می کند،تا آنهایی که به قسمت خدا راضی هستند و آنهایی که راضی نیستند،شناخته شوند.البته خداوند از حال مردم آگاه است.آزمایش برای این است که آنها کاری انجام بدهند که بوسیلۀ آن سزاوار عذاب یا ثواب گردند.علی(ع)فرمود:هیچکس نگوید:خدایا از فتنه بتو پناه می برم،زیرا تمام مردم گرفتار فتنه هستند.لکن کسی که از فتنه ها پناه می برد،از فتنه های گمراه کننده،بخدا پناه برد،زیرا خداوند می فرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ...»

ص :199

[سوره الأنفال (8): آیات 29 تا 30]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (29) وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ (30)

(1)

ترجمه:

ای مردمی که ایمان آورده اید،اگر از خدا بپرهیزید،برای شما نوری فراهم می کند که میان حق و باطل تمیز دهید و بدیهای شما را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب فضلی عظیم است. بیاد آور هنگامی را که کافران نیرنگ می کردند که ترا گرفتار کنند یا بکشند یا اخراج کنند.آنها در بارۀ صدمه زدن بتو تدابیری می اندیشیدند و خداوند در بارۀ آنها تدابیری می اندیشید و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است.

ص :200


1- 1) -سوره انفال آیه 29-30 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 29

اشاره
مقصود:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً

:ای مردم مؤمن،اگر بوسیلۀ ترک گناه و ادای فرایض،از کیفر خداوند،بپرهیزید،در دل های شما نوری قرار می دهد که بوسیلۀ آن میان حق و باطل جدا کنید.

برخی گفته اند:یعنی در دنیا و آخرت،راه خارج شدن از بدبختی را برای شما هموار می سازد،برخی فرقان را بمعنای نجات و برخی هم بمعنای فتح و پیروزی دانسته اند.چنان که می فرماید: «یَوْمَ الْفُرْقٰانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ» (انفال 41:

روز پیروزی،روزی که دو دسته بهم رسیدند) جبائی گوید:یعنی:اگر تقوی داشته باشید،خداوند در دنیا به شما عزت و در آخرت پاداش می بخشد و دشمنانتان را ذلت و کیفر می دهد.اینها چیزهایی هستند که میان شما و دشمنان جدایی می افکنند.

وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ

:زشتی هایی را که مرتکب شده اید،می پوشد.

وَ یَغْفِرْ لَکُمْ

:و گناهان شما را می آمرزد.

وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ

:خداوند نسبت به آفریدگان خود،صاحب فضلی بزرگ است.خدایی که مردم را بدون استحقاق مورد لطف قرار می دهد و به آنها بخشش می کند،یقیناً پاداش کردار آنها را هم می دهد.

برخی گویند:منظور این است که خداوند در این دنیا،بدون اینکه کسی استحقاق داشته باشد،نعمت بخشی می کند.در آخرت نیز این نعمت بخشی ادامه می یابد،خواه کسی استحقاق داشته باشد،یا نه!

ص :201

نظم آیات:

برخی گفته اند:این آیه،متصل است به اول سوره و در بارۀ جهاد است.برخی گفته اند:قبلا امر بطاعت و ترک خیانت کرد.در این آیه،پاداشی که برای اطاعت کنندگان مهیا کرده است،بیان کرد .

ص :202

بیان آیه 30

اشاره
لغت:

مکر:نیرنگ و حیله.از هری گوید:مکر مردم،خدعه و نیرنگ و مکر خداوند،جزای آن است.فرق میان غدر و مکر این است که غدر پیمان شکنی و مکر اعم است.

اثبات:حبس. این کلمه به معنای جراحت زدن نیز آمده است.

شأن نزول:

مفسران گویند:این آیه در بارۀ داستان دار الندوه نازل شده است.گروهی از قریش در خانۀ قصی بن کلاب،اجتماع کردند و در بارۀ پیامبر به مشورت پرداختند.

عروه بن هشام گفت:صبر می کنیم تا مرگش فرا برسد.ابو البختری گفت:از مکه اخراجش کنید تا از دست او راحت شوید.ابو جهل گفت:این رأی ها صحیح نیست.

او را بکشید،برای کشتن او از هر قبیله ای یک نفر انتخاب کنید،تا دسته جمعی او را بکشند و بنی هاشم ناچار شوند به گرفتن دیه...

این رأی به تصویب رسید و برای کشتن پیامبر آماده شدند.جبرئیل گزارش شورای مشرکین را به اطلاع پیامبر رسانید.پیامبر هنگام شب بغار ثور رفت و علی را در بستر خود خوابانید.بامدادان که برکنار بستر آمدند،با علی روبرو شدند و خداوند نیرنگشان را باطل کرد.پرسیدند:محمد کجاست؟گفت:نمیدانم.گروهی بجستجوی پیامبر پرداختند تا بر در غار رسیدند.بر در غار،تار عنکبوت تنیده شده بود!گفتند:

اگر در اینجا بود،بر در غار تار عنکبوت،وجود نداشت:سه روز در آنجا توقف کرد.

آن گاه رهسپار مدینه شد.

ص :203

مقصود:

وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا

:بیاد آور،هنگامی که مشرکین برای شکست دادن و هلاک توبه تدبیر و مشاوره پرداختند.عتبه و شیبه،پسران ربیعه و نضر بن حارث و ابو جهل بن هشام و ابو البختری بن هشام و زمعه بن اسود و حکیم بن حزام و امیه بن خلف و...

در این شوری شرکت داشتند.

لِیُثْبِتُوکَ

:ابن عباس و حسن و مجاهد و قتاده گویند:یعنی می خواستند ترا به بند بکشند.عطا و سدی گویند:یعنی می خواستند ترا زندانی کنند.ابان بن تغلب و جبائی و ابو حاتم گویند:یعنی می خواستند ترا مجروح کنند،شاعر گوید:

فقلت ویحک ما ذا فی صحیفتکم

قالوا الخلیفه امسی مثبتاً وجعاً

یعنی:گفتم:وای بر تو!چیست در صحیفۀ شما؟!گفتند:خلیفه که بجراحتی سخت گرفتار شده است! أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ :یا اینکه ترا بقتل برسانند یا از مکه بجایی دیگر بفرستند.برخی گویند یعنی:ترا بر شتری سوار و او را رها کنند تا بهر جا می خواهد ترا ببرد.

وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّٰهُ

:آنها در بارۀ تو تدبیر می کنند و خدا در بارۀ آنها تدبیر می کند.این معنی از ابو مسلم است.جبائی گوید:یعنی در بارۀ تو طوری که متوجه نباشی، نیرنگ می کنند و خداوند،بطوری که آنها ندانند،آنها را گرفتار عذاب می کند.برخی گویند:یعنی آنها مکر می کنند و خداوند کیفر مکر آنها را می دهد.چنان که می فرماید:

«جَزٰاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُهٰا» (شوری 40:کیفر هر بدی،مثل خود آن بد است) وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ :خداوند بهترین مکر کنندگان است،زیرا جز آنچه حق و صواب است نمی اندیشد و آن این است که:عذاب را بر کسانی که سزاوار آن هستند، نازل می کند.مردم گاهی در بارۀ ظلم و فساد،مکر می کنند و گاهی در بارۀ عدل.اما فایدۀ این قسم مکر آنها نیز به اندازۀ مکر خداوند به مردم مؤمن فایده نمی رساند.از این جهت خداوند. «خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ» است.

ص :204

برخی گفته اند:یعنی خداوند بهترین کیفر دهندگان مکر است.

نظم آیات:

ابو مسلم گوید:این آیه،متصل است به «وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ...» (آیه 26)یعنی:آن حالت را بیاد آورید و آن وقت که کفار در بارۀ شما به نیرنگ بازی پرداختند.

برخی گفته اند:این آیه،متصل است به آیۀ قبل: «إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ...» یعنی:اگر تقوی پیشه کنید،برای شما اسباب نجات مهیا می کند.همانطوری که پیامبر و اصحابش را از مکر مشرکین نجات داد.این را بیاد داشته باشید.

ص :205

[سوره الأنفال (8): آیات 31 تا 34]

اشاره

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (31) وَ إِذْ قٰالُوا اَللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَهً مِنَ اَلسَّمٰاءِ أَوِ اِئْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (32) وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (34)

(1)

ترجمه:

هنگامی که آیات ما بر آنها خوانده شود،گویند:شنیدیم.اگر بخواهیم مثل این را می گوییم.این قرآن،چیزی جز قصه های گذشتگان نیست.و بیاد آور هنگامی که گفتند:خدایا،اگر این قرآن،حق و از جانب تست،بر سر ما از آسمان سنگ ببار یا عذابی دردناک برای ما بفرست.خداوند با بودن تو در میان ایشان،آنها را عذاب نمیکند و خداوند آنها را در حال استغفار،عذاب کننده نیست.چرا خداوند آنها را عذاب نکند؟حال آنکه از مسجد الحرام جلوگیری می کنند و دوستان آن نیستند.دوستان آن تنها مردم متقی هستند.لکن بیشتر آنها نمی دانند.

ص :206


1- 1) -سوره انفال آیه 31 تا 34 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 31 تا 34

اشاره
اعراب:

هُوَ الْحَقَّ

:ضمیر فصل محلی از اعراب ندارد.«الحق»خبر«کان».

لیعذبهم:لام جحد.این لام در جملۀ مثبت نمی آید.

أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ

:در محل نصب و حرف جر آن حذف شده است.

مقصود:

اکنون خداوند در بارۀ عناد کفار می فرماید:

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا

:هر گاه قرآن برای ایشان خوانده شود، می گویند:شنیدیم.سماع،بمعنای ادراک صوت از راه گوش است.

لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا

:اگر میخواستیم،نظیر آن را می گفتیم.این ادعا را وقتی می کردند که عجز آنها از آوردن مثل قرآن ظاهر شده بود.گاهی انسان بخاطر شدت عداوت،چنین ادعاهایی می کند.

برخی گویند:آنها هنوز از اینکه بتوانند مثل قرآن را بیاورند،مأیوس نشده بودند،زیرا قرآن از همان الفاظی ترکیب شده بود که بر زبان آنها جریان داشت،از اینرو امیدوار بودند که بتوانند با قرآن رقابت کنند.اما اژدها شدن عصا کاری بود که کسی نمی توانست بانجام آن امیدوار باشد.

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

:قرآن چیزی جز داستان گذشتگان نیست که بر ما می خوانی.

گویندۀ این مطلب،نضر بن حارث بن کلده بود.او و عقبه بن ابی معیط روز بدر اسیر شدند و بفرمان پیامبر بقتل رسیدند.

پیامبر فرمود:یا علی،نضر را بیاور.علی(ع)مویش را گرفت و نزد پیامبر آورد.

ص :207

گفت:یا محمد،از تو تقاضا می کنم که با من مثل سایر قریش رفتار کنی.اگر آنها را کشتی،مرا هم بکش و اگر نکشتی و فدیه گرفتی،مرا هم نکش و از من فدیه بگیر.فرمود:

خداوند بوسیلۀ اسلام،خویشاوندی را از میان برد.سپس بعلی دستور داد که گردنش را بزند،آن گاه بعلی دستور داد که عقبه را بیاورد و بقتل برساند.

سعید بن جبیر گوید:در روز بدر پیامبر خدا سه تن از قریش را بقتل رسانید:مطعم بن عدی و نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط.

وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَهً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

:بیاد آور هنگامی را که کفار گفتند:خدایا،اگر آنچه محمد آورده،حق و از جانب تو هست،همانطوری که بر قوم لوط،سنگ باریدی،بر ما هم از آسمان سنگ ببار،یا اینکه ما را دچار عذابی سخت گردان.سعید بن جبیر و مجاهد گویند:گویندۀ این سخن نیز نضر بن حارث است.برخی روایت کرده اند که گویندۀ آن ابو جهل است.

پرسش-1 ممکن است گفته شود:چرا بخاطر چیزی که حق است،طلب عذاب کردند،در حالی که باید طلب خیر و ثواب کنند؟ پاسخ آنها معتقد بودند که آنچه پیامبر آورده،حق نیست و چون حق نیست،عذابی هم بر آنها نازل نخواهد شد.

پرسش-2 چرا می گوید:از آسمان سنگ ببار.در حالی که باریدن،جز از آسمان امکان ندارد؟ پاسخ 1-ممکن است سنگ از جای بلندی غیر از آسمان باریده شود.

2-در اینجا کلمۀ«من»برای بیان است.

ص :208

وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ

:در اینجا خداوند سبب مهلت آنها را بیان می کند.یعنی:خداوند بخاطر فضل و حرمت تو اهل مکه را گرفتار عذاب نمی کند، زیرا ترا برای رحمت فرستاده است،مگر اینکه ترا از میان خود بیرون کنند.

ابن عباس گوید:خداوند آنها را عذاب نکرده،مگر هنگامی که پیغمبر اسلام را از مکه بیرون کردند.

وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ

:مقصود این است که بعد از اخراج تو هم با بودن گروهی از مؤمنین در میان ایشان،عذابشان نخواهد کرد.بعد از آنکه پیامبر از مکه خارج شد،بقیۀ مؤمنین با داشتن عذر در مکه بودند و می خواستند، مهاجرت کنند.خداوند بخاطر احترام و بخاطر استغفار آنان،اهل مکه را عذاب نکرد.پس از آنکه اینها هم از مکه خارج شدند،دستور فتح مکه را صادر فرمود، این معنی از گروهی از مفسران است.

برخی گویند:منظور این است که آنها را در دنیا بخاطر اینکه از خدا طلب مغفرت می کنند،عذاب نمی کند بلکه عذاب آنها را در آخرت موکول می کند.

در تفسیر علی بن ابراهیم است که:پیامبر بقریش فرمود:من شاهان جهان را می کشم و سلطنت را به شما می دهم.مرا اطاعت کنید تا بر عرب و عجم سلطنت کنید.

ابو جهل از راه حسد گفت:خدایا اگر این سخن حق است...سپس گفت:خدایا ما را بیامرز،از اینرو این آیه نازل شد: «وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ...» هنگامی که تصمیم بقتل پیامبر گرفتند و او را از مکه خارج کردند،خداوند فرمود:

وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ....»

در نتیجه،در جنگ بدر آنها را به شمشیر عذاب کرد و کشت.

برخی گویند:یعنی اگر استغفار کنند،آنها را عذاب نمی کند.بدینترتیب آنها را دعوت به استغفار می کند.

مجاهد گوید:در اصلاب آنها کسانی بودند،که استغفار می کردند.عکرمه گوید:در اصلاب آنها کسانی بودند که اسلام می آوردند.از علی(ع)روایت شده

ص :209

است که:در روی زمین،دو امان برای نجات از عذاب بود(وجود گرامی پیامبر و استغفار)یکی برداشته شد و دیگری باقی است.استغفار را رها نکنید.

وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ

:چرا خداوند آنها را عذاب نکند،حال آنکه دوستان مسجد الحرام را از مسجد الحرام منع می کنند؟ کلمۀ«اولیائه»بقرینۀ بعد حذف شده است.

وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ

:اینها دوستان مسجد الحرام نیستند،اگر چه در تعمیرات آن بکوشند.

إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

:حسن گوید:یعنی دوستان مسجد الحرام کسانی هستند که تقوی دارند،لکن بیشتر آنها نمی دانند.از امام باقر(ع)نیز همین طور روایت شده است.

برخی گویند:یعنی اینان أولیای خدا نیستند.اولیای خدا کسانی هستند که از معصیت اجتناب می کنند.

پرسش در آیۀ قبل،گفت:با بودن تو در میان ایشان و با اینکه طلب مغفرت کنند، آنها را عذاب نمی کنم.در اینجا می گوید:بخاطر اینکه از مسجد الحرام منع می کنند، آنها را عذاب می کنم.یعنی چه؟ پاسخ 1-منظور از عذاب اول،نازل کردن بلاهایی است که بر امتهای پیش هم نازل می شد و منظور از عذاب دوم،کشتن و اسیر کردن است که بعد از خارج شدن مؤمنین از مکه،دامنگیر آنها شد.

2-مقصود از عذاب اول،عذاب دنیا و مقصود از عذاب دوم،عذاب آخرت است.

3-اول آنها را دعوت می کند که استغفار کنند تا گرفتار عذاب دنیا و آخرت نشوند،زیرا کسی که استغفار توبه کند،در دنیا و آخرت،از عذاب نجات می یابد.

سپس می گوید:آنها استحقاق عذاب دارند،زیرا از مسجد الحرام،منع می کنند .

ص :210

[سوره الأنفال (8): آیات 35 تا 37]

اشاره

وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَهً فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (35) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ فَسَیُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَهً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (36) لِیَمِیزَ اَللّٰهُ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ اَلْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلیٰ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (37)

(1)

ترجمه:

نماز آنها نزد خانه،جز سوت زدن و کف زدن نیست.عذاب را بکیفر کفرتان بچشید. کسانی که کافر شدند،اموال خود را برای مانع شدن از دین خدا انفاق می کنند اینان اموال خود را انفاق می کنند،آن گاه مایۀ حسرت آنها می شود،آن گاه مغلوب می شوند.آنان که کافر شدند،رهسپار جهنم خواهند شد.تا خداوند،پلید را از پاک جدا گرداند و پلیدها را روی هم قرار دهد و بر روی هم انباشته کند و در جهنم قرار دهد.آنان مردمی زیانکارند.

ص :211


1- 1) -سوره انفال آیه 35 تا 37 جزء 9 سوره 8

بیان آیه 35

اشاره
قرائت:

در قرائت غیر مشهور«صلاتهم»منصوب و«مکاء»مرفوع شده است.اشکال آن این است که اسم«کان»نکره و خبر آن معرفه می شود.مگر اینکه بگوییم در اینجا نکرۀ جنس افادۀ معرفه می کند.وانگهی در جملۀ منفی چیزهایی جایز است که در جملۀ مثبت جایز نیست.

لغت:

مکاء:سوت زدن تصدیه:کف زدن

مقصود:

اکنون در وصف نماز آنها می فرماید:

وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَهً

:ابن عباس گوید:قریش با تن عریان خانۀ خدا را طواف می کردند و سوت می کشیدند و کف می زدند.مقصود از «صلاه»دعاست.یعنی بجای دعا و تسبیح،سوت می کشیدند و کف می زدند.در حقیقت، عبادت آنها نوعی لهو و لعب بود.پس مسلمین،که در کنار این خانه،بعبادت و اطاعت می پردازند،باید مشرکین را از آن دور سازند.

در روایت است که وقتی پیامبر خدا مشغول نماز می شد،دو مرد از بنی عبد الدار، سمت راستش می ایستادند و سوت می کشیدند و دو تن در سمت چپش می ایستادند و کف می زدند و از اینکه براحتی نماز گذارد،مانع می شدند.پیامبر خدا همۀ آنها را در جنگ بدر کشت.اکنون به این عده و سایر بنی عبد الدار می فرماید:

فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

:حسن و ضحاک گویند:یعنی بکیفر کفرتان، عذاب شمشیر بدر را بچشید.برخی گویند:یعنی عذاب آخرت را بچشید .

ص :212

بیان آیه 36-37

اشاره
لغت:

حسره:اندوه.

تمیز:جدا کردن.

رکم:انباشتن.

شأن نزول:

سعید بن جبیر و مجاهد می گویند:این آیه ها در بارۀ ابو سفیان نازل شده است.وی در جنگ احد،غیر از عرب،دو هزار نفر از حبشی ها را برای جنگ با مسلمین استخدام کرده بود،کعب بن مالک در بارۀ ایشان گوید:

فجئنا الی موج من البحر وسطهم

احابیش منهم حاسر و مقنع

ثلاثه آلاف و نحن بقیه

ثلاث مئین ان کثرنا فاربع

یعنی:بموجی از دریا رسیدیم که در میان ایشان حبشی ها بودند.برخی نقاب داشتند و برخی نه.

آنها سه هزار نفر بودند و ما سیصد نفر و حد اکثر چهار صد نفر بودیم.

کلبی و ضحاک گویند:در بارۀ آن عدۀ دوازده نفری نازل شده است که به نوبت، سپاهیان جنگ بدر را با دادن ده گوسفند،اطعام می کردند.اینان عبارتند از:ابو جهل عقبه،شیبه،نبیه،منبه،ابو البختر،نضر بن حارث،حکیم بن حزام،ابی بن خلف،زمعه بن اسود،حرث بن عامر و عباس.

محمد بن اسحاق روایت کرده است که:نزول آیه ها به این مناسبت است که پس از جنگ بدر،صفوان بن امیه و عکرمه بن ابی جهل نزد ابو سفیان و کسانی که در کاروان متاعی داشتند،رفتند و پیشنهاد کردند که متاعها را به آنها بدهند،تا میان خانواده هایی

ص :213

که سرپرستشان کشته شده بود،تقسیم کنند.آنها هم متاع ها را دادند و بدین مناسبت، آیه ها نازل شد.

مقصود:

اکنون در باره اینکه مشرکین اموال خود را در راه معصیت خدا صرف می کردند، می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ فَسَیُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَهً

:کسانی که در راه جنگ با پیامبر،اموال خود را انفاق می کنند، برای اینکه مردم را از دین خداوند،منع کنند،بزودی دچار حسرت خواهند شد و خواهند فهمید،که در دنیا و در آخرت،از آن نفعی نخواهند برد،بلکه وسیلۀ بدبختی آنها خواهد شد.

اینکه می گوید:برای اینکه مردم را از دین خداوند،منع کنند،از این حیث است که آنها اگر چه دین خدا را نمی شناختند،لکن نتیجۀ عمل آنان،چیزی جز این نبود.

ثُمَّ یُغْلَبُونَ

:آن گاه در میدان جنگ نیز دچار شکست خواهند شد.از این جمله،استفاده می شود که پیامبر گرامی اسلام در ادعای نبوت،راستگو بود،زیرا از چیزی خبر می دهد که هنوز واقع نشده است.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ

:کسانی که کافر شدند،بعد از آنکه در این جهان،بر اثر شکست،دچار حسرت می شوند،در آخرت نیز گرفتار جهنم خواهند شد.

اینکه در اینجا باز هم «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» را تکرار می کند،بخاطر این است که برخی از آنهایی که اموال خود را در راه مبارزۀ با اسلام،انفاق می کردند،بعداً مسلمان شدند.بنا بر این عذاب آخرت مخصوص آن عده ای است که مردند و مسلمان نشدند.

لِیَمِیزَ اللّٰهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلیٰ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ

ص :214

جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ

:تا انفاقی که مؤمنین می کنند،از انفاقی که مشرکین می کنند،تمیز یابد و انفاق مشرکین را روی هم انباشته کند و در آخرت،یکباره و یک جا آن را در جهنم قرار دهد و آنها را بوسیلۀ آن کیفر دهد.چنان که می فرماید:

«یَوْمَ یُحْمیٰ عَلَیْهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ...» (توبه 35:روزی که طلا و نقره ها را در جهنم، حرارت دهند و پیشانی و....آنها را داغ کنند) برخی گویند:یعنی برای اینکه در این دنیا مؤمن را بوسیلۀ پیروزی و احکام مخصوص و در آخرت بوسیلۀ پاداش و بهشت از مردم کافر ممتاز گرداند.برخی گویند:

یعنی برای اینکه کافر را در جهنم و مؤمن را در بهشت قرار دهد و افراد پلید را طوری روی هم انباشته کند که عرصه بر آنها تنگ شود و مثل ابرهای متراکم باشند و با این کیفیت،داخل جهنم شوند.

أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

:اینها مردمی زیانکار هستند،زیرا بوسیلۀ انفاق مال در راه معصیت،در آخرت برای خود عذاب می خرند .

ص :215

[سوره الأنفال (8): آیات 38 تا 40]

اشاره

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اَلْأَوَّلِینَ (38) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ کُلُّهُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ (40)

(1)

ترجمه:

بمردم کافر بگو:اگر نهی را قبول کنند،گناهانشان بخشوده خواهد شد و اگر بازگشت کنند،روش خداوند،در بارۀ پیشینیان،گذشته است.با آنها جنگ کن تا فتنه ای نباشد و همۀ دین از خدا باشد.

اگر بفرمان آیند،خداوند بکردارشان بصیر است و اگر روی گردان شوند، بدانید که خداوند سرور شما و نیکو سرور و نیکو یاوری است.

ص :216


1- 1) -سوره انفال آیه 38 تا 40 جزء 9 سوره 8

بیان آیۀ 38 تا 40

اشاره
لغت:

انتهاء:سر پیچی کردن از کاری که از آن نهی شده است.

سنه:طریقه،سیره،روش.شاعر گوید:

فلا تجزعن من سنه انت سرتها

فاول راضی سنه من یسیرها

یعنی:از روشی که در پیش داشته ای،شکوه و ناله نکن،زیرا اول کسی که از روشی خشنود است،کسی است که آن را در پیش داشته است.

سلوف:سبقت گرفتن.

تولی:روی گرداندن.تولی از دین،پشت کردن به آن.

اعراب:

إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا

:شرط و جزا.در اینجا فعل امر،جواب واقع می شود،زیرا در معنی،بمنزلۀ خبر:«واجب علیکم العلم...»است.

مقصود:

اکنون خداوند،آنها را دعوت به توبه و ایمان کرده،میفرماید:

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ

:بمردم کافر بگو:اگر از شرک توبه کنند و از آن دست بردارند،گناه پیشین آنها بخشوده خواهد شد.

وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ

:و اگر باز هم بازگشت بجنگ کنند و در راه کفر اصرار داشته باشند،سنت خداوند در بارۀ گذشتگان این بوده است که همواره مؤمنین را یاری و دشمنان دین را دچار ذلت و بدبختی کرده است.اینکه می گوید: «سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ» و سنت را نسبت به اولین میدهد،بخاطر این است که سنت خداوند در بارۀ آنها اجرا می شده است.در جای دیگر می فرماید«سنه من

ص :217

ارسلنا»(اسراء 77)و سنت را به فرستادگان خود نسبت می دهد:زیرا سنت الهی بدست ایشان،اجرا می شده است.از اینرو می گوید: «وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِیلاً» (اسراء 77)و سنت را مجدداً نسبت بذات پاک خود می دهد،زیرا در حقیقت مجری واقعی سنت،خود خداوند است.

وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَهٌ

:این خطاب به پیامبر و مؤمنان است:برای اینکه با کفار جنگ کنند و فتنۀ شرک را ریشه کن سازند.منظور این است:جنگ کنید تا کافری که بدون پیمان باشد،باقی نماند.زیرا کافری که پیمانی ندارد،در میان قوم خود نفوذ دارد و آنها را بدین خود دعوت می کند و در دین خدا فتنه ایجاد می کند.

وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّٰهِ

و اهل حق و باطل،همه بر دین حق اجتماع کنند و دارای عقاید صحیح گردند.یعنی:بر اثر اجتماع مردم بر دین حق،همۀ دین از خداوند خواهد بود.زراره و دیگران از امام صادق(ع)نقل کرده اند که:هنوز تاویل این آیه،فرا نرسیده است.هنگامی که قائم ما قیام کند،کسانی که در آن زمان بر روی زمین باشند،تاویل این آیه را خواهند دید و دین محمد(ص)، جهان را فرا خواهد گرفت و مشرکی بر روی زمین باقی نخواهد ماند،چنان که خداوند می فرماید: «یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً »(نور 55:مرا می پرستند و چیزی را شریک من نمی سازند) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ :اگر از کفر،دست بردارند،خداوند بظاهر و باطن ایشان بصیر است و پاداش آنها را می دهد.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ نِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ

:و اگر از دین خدا و طاعتش روی گردان شوند،بدانید که خداوند،یاور و نگهبان و سرور شماست.او سرور و نگهبان و یاور خوبی است و مؤمنین را در راه فرمانبرداری یاری می کند و یاران خود را بخود وانمی گذارد .

ص :218

[سوره الأنفال (8): آیه 41]

اشاره

وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (41)

(1)

ترجمه:

بدانید که غنیمتی را که بدست می آورید،خمس آن برای خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و مسافران تهیدست است،در صورتی که بخدا و آنچه بر بندۀ خود در روز فرقان،روزی که دو گروه بیکدیگر برخوردند،نازل کردیم، ایمان داشته باشید و خداوند بر هر چیزی قادر است.

ص :219


1- 1) -سوره انفال آیه 41 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 41

اشاره
لغت:

غنیمه:مالی که بوسیلۀ جنگ از کفار بدست آید.این مال را خداوند به مسلمین بخشیده است.«فیء»مالی است که از ایشان بدون جنگ بدست آید.قول عطا و مذهب شافعی و سفیان همین است.از ائمۀ ما نیز همین طور روایت شده است.برخی گفته اند:غنیمت و فیء یکی است.اینان مدعی هستند که این آیه،ناسخ آیۀ:

«مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ» است(حشر 7:اموالی که خداوند از اهل قریه ها به پیامبر خود می بخشد،از خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و ابن السبیل است) یتیم:طفلی که در دورۀ خردسالی پدر را از دست بدهد.حیوانات از طرف مادر یتیم می شوند و انسان از طرف پدر.

مسکین:کسی که صدقه برایش حلال باشد.مستمند.

ابن السبیل:مسافری که پولش تمام شده باشد،او را ابن السبیل می گویند، زیرا راه سفر او را گرفتار و محتاج کرده است.

اعراب:

فَأَنَّ لِلّٰهِ

:در بارۀ فتح همزه،دو قول است:1-به تقدیر«علی ان»و حرف جر حذف شده است.2-عطف است بر«ان»اول و خبر«ان»اول بواسطۀ وجود قرینه حذف شده است.

مقصود:

اکنون خداوند متعال،بمنظور بیان حکم غنیمت می فرماید:

ص :220

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ

:

علما در بارۀ کیفیت تقسیم خمس و مستحقین آن اقوالی دارند:

1-عقیدۀ اصحاب ما (1) این است که:خمس به شش سهم تقسیم می شود:سهمی برای خدا و سهمی برای رسول و سهمی برای خویشاوندان رسول است.این سه سهم را به امام که جانشین پیامبر است داده می شود.سه سهم دیگر،یک سهم برای یتیمان آل- محمد(ص)و یک سهم برای مستمندان ایشان و یک سهم برای ابن السبیل است و دیگران با آنها شریک نیستند،زیرا خداوند بر اولاد پیامبر،صدقه را که چرک اموال مردم است،تحریم کرده است.طبری از امام زین العابدین و امام باقر(ع)و از ابو العالیه و ربیع نقل کرده است که خمس به شش سهم تقسیم می شود.جز اینکه ابو العالیه و ربیع می گویند:

سهم خداوند برای کعبه و باقی برای کسانی است که در آیۀ یاد شده اند.مقتضای ظاهر قرآن نیز همین است که خمس را باید به شش سهم تقسیم کرد.

2-خمس به پنج سهم تقسیم می شود.سهم خدا و رسول،یکی است.این سهم باید صرف تهیۀ سلاح و لشکر بشود.از ابن عباس و ابراهیم و قتاده و عطا چنین روایت شده است.

3-خمس به چهار قسم،تقسیم می شود.سهم ذوی القربی بخویشان پیامبر و سه سهم دیگر به یتیم و مستمند و ابن السبیل مسلمان داده می شود.این قول از شافعی است.

4-خمس به سه سهم،تقسیم می شود، زیرا سهم پیامبر با وفاتش ساقط شده است و از پیامبران ارث برده نمی شود.سهم ذوی القربی را هم ابو بکر و عمر ندادند و هیچکس اعتراضی نکرد.این مذهب،از ابو حنیفه و اهل عراق است.برخی از اینان گفته اند:

اگر یک سهم بفقرای ذوی القربی و سه سهم بدیگران داده شود،جایز است و اگر ذوی- القربی هم جزء فقرا شمرده شوند و سهمی بآنها داده نشود،جایز است.

در بارۀ ذوی القربی نیز اختلاف است:

ص :221


1- 1) -شیعه اثنی عشری،مسترحمی

1-ابن عباس و مجاهد گویند:منظور بنی هاشم است که از فرزندان عبد المطلب است.نظر اصحاب ما نیز همین است.

2-برخی گویند:اولاد هاشم بن عبد مناف و اولاد مطلب بن عبد مناف است، شافعی همین است.از پیامبر اسلام نیز روایت شده است.

اصحاب ما می گویند:خمس در فایده ای که از کسب و تجارت برده میشود و در گنج و معدن و غواصی و...واجب است.ممکن است دلیل این قول را خود آیه بدانیم، زیرا در لغت،بهمۀ اینها غنیمت گفته می شود.

فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ

:گویند:تقسیم خمس را با نام خداوند آغاز کرده است و این بمنظور تیمن و تبرک است و الا همه چیز بخداوند تعلق دارد.مقصود این است که عمل بمنظور تقرب بخداوند انجام گیرد.

وَ لِلرَّسُولِ

:گویند:یکی از پنج سهم خمس برای پیامبر بود تا صرف زندگی خود و ما زاد آن را صرف سلاح و لشکر و..بکند.

وَ لِذِی الْقُرْبیٰ

:برخی گفته اند:این دو سهم(سهم رسول و سهم ذوی القربی) با وفات پیامبر ساقط شده است.شافعی گوید:سهم پیامبر صرف سپاه و سلاح و سهم ذوی القربی صرف بنی هاشم و بنی المطلب می شود.این استحقاق،از راه اسم و نسب است و غنی و فقیر،در آن شرکت دارند.از حسن و قتاده نقل شده است که:

سهم خدا و سهم رسول و سهم ذوی القربی به امامی که جانشین پیامبر است،داده می شود تا بمصرف خویشتن و عائله خود و مصالح مسلمین برساند.این قول با مذهب ما مطابق است. وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ :گویند:این سه سهم مال همۀ مردم است و باید باندازه ای که احتیاج دارند،میان ایشان تقسیم شود.گفتیم:از نظر ما این سه سهم هم مخصوص یتیمان و مستمندان و ابن السبیل بنی هاشم است.

إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ الْفُرْقٰانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ:

برخی این جمله را مربوط به آیۀ پیش «فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ...» دانسته اند

ص :222

برخی هم مربوط به همین آیه دانسته اند(و همین صحیح تر است)مقصود این است که دستور خمس را اگر بخدا و قرآن ایمان دارید،بمرحلۀ اجرا در آورید.منظور از«یوم- الفرقان»روز بدر است،زیرا در آن روز،خداوند میان مسلمین و مشرکین جدا کرد.مسلمین را عزت بخشید و مشرکین را سرکوفت داد.در آن روز عدۀ مسلمین سیصد و سیزده نفر و عدۀ مشرکینی که از بزرگان قریش بودند بین نهصد و هزار بود.بیش از هفتاد تن ایشان کشته و بیش از هفتاد تن ایشان اسیر شدند و بقیه فرار کردند.جنگ بدر،در روز جمعه هفدهم ماه رمضان،هیجده ماه پس از هجرت واقع شد.برخی گفته اند:

نوزدهم ماه رمضان بود.از امام صادق(ع)نیز چنین روایت شده است.

وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

:تفسیر این قسمت در سورۀ بقره گذشت.در تفسیر ثعلبی است که:منهال بن عمرو گفت:از علی بن الحسین(ع)و عبد اللّٰه بن محمد بن علی در بارۀ خمس سؤال کردم.گفتند:خمس از ماست.خدمت امام زین العابدین(ع)عرض کردم:

خداوند می فرماید: «اَلْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ» فرمود:منظور یتیمان و مستمندان ماست.عیاشی به اسناد خود از امام صادق(ع)نقل کرده است که:نجدۀ حروری نامه ای به ابن عباس نوشت و از مصرف خمس سؤال کرد.ابن عباس نوشت:عقیدۀ ما این است که خمس مال ماست و قوم ما گمان می کنند که مال ما نیست و ما صبر می کنیم.از امام صادق(ع)نقل شده است که:چون خداوند صدقه را بر ما حرام کرده است،خمس را برای ما نازل کرد،بنا بر این صدقه بر ما حرام و خمس و کرامت برای ما حلال است .

ص :223

[سوره الأنفال (8): آیات 42 تا 44]

اشاره

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَهِ اَلدُّنْیٰا وَ هُمْ بِالْعُدْوَهِ اَلْقُصْویٰ وَ اَلرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی اَلْمِیعٰادِ وَ لٰکِنْ لِیَقْضِیَ اَللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْییٰ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (42) إِذْ یُرِیکَهُمُ اَللّٰهُ فِی مَنٰامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (43) وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ اِلْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اَللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (44)

(1)

ترجمه:

هنگامی که شما در کنارۀ نزدیکتر و آنها در کنارۀ دورتر و کاروان پائین تر از شما بود و اگر وعده می کردید،در وفای بوعدۀ خود خلاف می کردید،لکن برای اینکه خداوند امری را که شدنی بود،ظاهر گرداند و هر کس هلاک می شود،از روی دلیل و هر کس زنده می ماند،از روی دلیل باشد و خداوند شنوا و داناست.هنگامی که خداوند آنها را در خواب تو اندک نشان داد و اگر بسیار نشان می داد،سست می شدید و در بارۀ جنگ اختلاف می کردید.لکن خداوند مؤمنین را از سستی و اختلاف سالم داشت.او به اسرار دلها داناست.و هنگامی که آنها را در موقع برخورد،در چشم شما اندک نشان داد و شما را در نظر آنها اندک گردانید،تا خداوند،امری را که شدنی است، تحقق بخشد.

ص :224


1- 1) -سوره انفال آیه 42 تا 44 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 42 تا 44

اشاره
تعداد آیات:

از نظر کوفیان سه آیه و از نظر دیگران چهار آیه است.اختلاف در «کٰانَ مَفْعُولاً» است.

قرائت:

بالعدوه:ابن کثیر و ابو عمرو به کسر عین و دیگران بضم عین خوانده اند و هر دو لغت صحیح است.

حی:گروهی از قراء باظهار هر دو یاء و گروهی بادغام خوانده اند.ادغام آن نظیر کلمات دیگری است که عین الفعل و لام الفعل آنها یکی است و اظهار آن بخاطر این است که در مضارع آن«یحیی»ادغام غیر ممکن است.

لغت:

عدوه:کنار وادی.هر وادی دارای دو«عدوه»است.

دنیا:مؤنث«ادنی»،نزدیکتر.

قصوی:مؤنث«اقصی»،دورتر.قاعده این است که این و او قلب به یاء شود مثل دنیا و علیا.لکن حجازیان در مورد کلمه قصوی و او را باقی گذاشته اند.

رکب:جمع راکب.سواران.

علو:بلندی.

سفل:پایین.

نوم:خواب و منام:خوابگاه قله:کمی فشل:ضعف

ص :225

تنازع:اختلاف سلامه:نجات از آفت صدر:سینه و جایگاه قلب که صدر نشین بدن است.

التقاء:برخورد کردن.برخورد دو سپاه را«التقاء»گویند.

اعراب:

اسفل:نصب آن بنا بر این است که صفت مجرور محذوف باشد،زیرا غیر منصرف است.ممکن است ظرف باشد.

مقصود:
اشاره

اکنون خداوند در بارۀ کمکهای خود در جنگ بدر به مسلمین می فرماید:

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَهِ الدُّنْیٰا

:ابن عباس گوید:منظور این است که خداوند قادر است که شما را یاری کند،زیرا هنگامی که در کنار وادی نزدیک بمدینه بودید و ذلت و زبونی دامنگیر شما شده بود،شما را یاری کرد.

وَ هُمْ بِالْعُدْوَهِ الْقُصْویٰ

:در آن وقت،مشرکین هم در آن طرف وادی که از مدینه دورتر بود فرود آمده بودند.

وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ

:ابو سفیان و همراهانش که همراه کاروان بودند،در محلی پایینتر،در طرف ساحل دریا قرار داشتند.کلبی گوید:در سه میلی ساحل دریا بودند.

در اینجا خداوند به این مطلب اشاره می کند که دو لشکر بدون میعاد قبلی، روبروی هم قرار گرفتند و مسلمین با کمی عده گرفتار کم آبی و رملی شده بودند که پای آنها در آن فرو می رفت،اما مشرکین دارای عدۀ بسیاری بودند و آب را هم در اختیار داشتند و کاروان-که حامل اموال تجارتی ایشان بود-در پایین تر آنها قرار داشت.با اینهمه،خداوند،مسلمین را یاری کرد،تا بدانند که پیروزی از جانب خداست.

وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعٰادِ

:اگر برای گرد آمدن در محل جنگ، وعده ای گذاشته بودید و از کثرت جمعیت آنها مطلع می شدید،تاخیر می کردید و مرتکب خلف وعده می شدید.این معنی از ابن اسحاق است.برخی گویند:یعنی

ص :226

اگر وعده ای گذاشته بودید،بر اثر پیش آمدن موانع و مشکلات،از وفای به وعده،در می ماندید.کلمۀ«میعاد»در اینجا بمنظور تأکید امر خداوند نسبت به اتفاق و هماهنگی بکار رفته است و اگر لطف خدا نبود،اختلاف پیدا می شد.شاعر گوید:

جرت الریاح علی محل دیارهم

فکانهم کانوا علی میعاد

یعنی:بادها بر دیار آنها بحرکت در آمدند،گویا آنها با یکدیگر میعادی داشتند! وَ لٰکِنْ لِیَقْضِیَ اللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً :لکن خداوند مقدر ساخت که بدون داشتن میعاد،با یکدیگر روبروی شوید،تا امر خداوند در بارۀ اعزاز دین و مسلمین و اذلال شرک و مشرکین،تحقق پیدا کند.وقوع این امر از لحاظ قضایای الهی حتمی بود.

لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْییٰ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ

:این کارها را خداوند بزرگ انجام داد،تا کسانی که می میرند،بعد از اتمام حجت باشد و معجزات باهرۀ پیامبر را در جنگها و جاهای دیگر دیده باشند و همچنین برای کسانی که زنده می مانند، نیز اتمام حجت شده باشد.برخی گویند:بینه،وعده ای است که خداوند در بارۀ پیروزی مسلمانان داده است.این وعده،برای مردم،دلیل راستگویی پیامبر بود.برخی گویند:یعنی برای اینکه کسانی که پس از قیام حجت،گمراه می شوند،هلاک شوند و کسانی که پس از قیام حجت،هدایت می شوند،حیات پیدا کنند.پس بقای کافر،بعد از اتمام حجت،هلاک او و بقای مؤمن بعد از اتمام حجت،حیات اوست.

وَ إِنَّ اللّٰهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ

:خداوند گفتار آنها را شنوا و به اسرار قلبی آنها داناست و آنها را مجازات می کند.

إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّٰهُ فِی مَنٰامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ

:ای محمد»بخاطر بیاور زمانی را که خداوند در عالم خواب سپاهیان دشمن را در جنگ بدر،بتو اندک نشان داد،تا خواب خود را به مؤمنین اطلاع دهی و آنها برای جنگ جرات پیدا کنند.این معنی از اکثر مفسرین است.

خواب دیدن،تصوری است در عالم خواب،که انسان فکر می کند در بیداری

ص :227

است.این تصور،نه ادراک است و نه علم،بلکه بسیاری از خوابهای مردم،تعبیرش بعکس است.چنان که تعبیر گریه،خنده است،رمانی گوید:ممکن است خداوند در عالم خواب چیزی را طور دیگر به انسان نشان دهد،زیرا خواب،تخیلی بیش نیست و برای انسان یقین آور نیست،اگر چه گاهی هم مفید یقین است.درست مثل سراب،که انسان آن را آب خیال می کند.اما جایز نیست که خداوند چیزی را بر خلاف واقع به پیامبر خود الهام کند،زیرا تولید جهل می کند و بر خداوند روا نیست.

اقسام خواب

خواب بر چهار قسم است:یکی خوابی که از جانب خداست و تعبیر دارد.دوم، خوابی که زاییدۀ وسوسه های شیطان است.سوم خوابی که که اثر غلبۀ اخلاط بدن (از قبیل:خون،بلغم،صفرا و سودا)بوجود می آید.چهارم،خواب هایی که زاییدۀ پاره ای از افکار است.سه قسم اخیر،از خوابهای پریشان و قسم اول،الهام است.رؤیای پیامبر،همین قسم و بشارتی بود که بمؤمنین در بارۀ پیروزی داده شد.

حسن گوید: «فِی مَنٰامِکَ» یعنی:در محل خوابت.منظور این است که در چشم تو-که در محل خواب است-آنها را کم نشان داد،نه در خواب.بلخی نیز همین معنی را گفته است.لکن بر خلاف ظاهر می باشد.

وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ

:اگر جمعیت آنها را-آن چنان که بودند-بتو نشان می داد،می ترسیدید و در بارۀ جنگ با آنها به نزاع پرداخته، برخی می گفتید:باید جنگید و برخی می گفتید:باید نجنگید.

وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ سَلَّمَ

:لکن خداوند مؤمنین را از سستی و نزاع و اختلاف کلمه و اضطراب حفظ کرد و آنها را به پیروزی رسانید.

إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ

:خداوند به آنچه در دلهای شماست.داناست و میداند که اگر به کثرت دشمنان پی می بردید،از جنگ خودداری می کردید.

وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً

:خداوند عدۀ مشرکین را به پیامبر در خواب کم نشان داد و به مؤمنین در بیداری،زیرا خواب انبیاء حق است.عدۀ

ص :228

مشرکین را در نظر مؤمنین کم نشان داد،تا جرأت پیدا کنند و با آنها گلاویز شوند و عدۀ مؤمنین را در نظر مشرکین کم جلوه داد،تا از جنگ سرباز نزنند و پیروزی اهل ایمان،جامۀ عمل بپوشد.

وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ

:ابن مسعود می گوید:بمردی که در کنارم ایستاده بود، گفتم:آیا آنها هفتاد نفر هستند؟گفت:تقریباً صد نفرند!در روایت است که ابو جهل می گفت:آنها را بگیرید و نکشید.ممکن است گفته شود:خداوند چگونه آنها را در نظر ایشان کم جلوه داد؟پاسخ این است که ممکن است اسبابی از قبیل غبار و...

فراهم آید و آنها نتوانند بدقت جمعیت دشمن را ارزیابی کنند و جمعیت آنها را قلیل بشمارند-اینهم یکی از الطاف خداوند است.

لِیَقْضِیَ اللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً

:این جمله را مجدداً تکرار می کند،زیرا همان فائده ای که در آیۀ پیش مورد نظر بود،در اینجا مورد نظر است.در آیۀ قبل،مقصود این بود که شما را بدون میعاد قبلی رو در روی دشمن قرار داد،تا امر خداوند تحقق پیدا کند و در اینجا مقصود این است که:هر کدام از دو سپاه را در نظر دیگری اندک نشان داد،تا جنگ شروع شود و امر خداوند،جامۀ عمل بپوشد.برخی گویند:

در اول منظور این بود که در روز بدر شما را پیروزی بخشید و در اینجا منظور این است که این پیروزی برای مردم مؤمن همیشگی است.برخی گویند:منظور تاکید است.

اینکه در اینجا بجای مستقبل،فعل ماضی بکار می برد،برای این است که نشان دهد که مطلب،طوری حتمی الوقوع است که گویی انجام گرفته است:

وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

:بازگشت کارها بخداست.

ص :229

[سوره الأنفال (8): آیات 45 تا 47]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمْ فِئَهً فَاثْبُتُوا وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (46) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بَطَراً وَ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (47)

(1)

ترجمه:

ای مردم مؤمن،هر گاه با گروهی برخورد کنید،ثابتقدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید،تا رستگار شوید.خدا و رسولش را اطاعت کنید و نزاع نکنید که سست می شوید و شوکت و نیروی شما از بین میرود و صبر کنید که خدا با صابران است.و همچون کسانی نباشید که با سبکسری و بمنظور خودنمایی و منع از راه خدا از دیار خود خارج شدند و خداوند به کردار ایشان احاطه دارد.

ص :230


1- 1) -سوره انفال آیه 45 تا 47 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 45 تا 47

اشاره
لغت:

ریح:دولت.شاعر گوید:

کما حمیناک یوم النعف من شطب

و الفضل للقوم من ریح و من عدد

یعنی:همانطوری که ترا در روز جنگ از کوه شطب یاری کردیم و برتری قوم از دولت است و عدد.

بطر:ترک شکر گزاری نعمت.

ریاء:خودنمایی.

اعراب:

فتفشلوا:این فعل منصوب است به تقدیر«ان»و جواب نهی است،از اینرو «تذهب»عطف بر آن و منصوب شده است.

بَطَراً وَ رِئٰاءَ النّٰاسِ

:هر دو مصدر،جانشین حال شده اند.فعل«یصدون» عطف بر آنهاست.نه عطف بر«خرجوا»زیرا عطف مضارع بر ماضی صحیح نیست.

مقصود:
اشاره

اکنون خداوند آنها را امر به پایداری در میدان جنگ کرده،می فرماید:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمْ فِئَهً فَاثْبُتُوا

:ای مردم مؤمن،هر گاه با گروهی کافر برخورد می کنید،برای جنگ با آنها پایدار باشید و فرار نکنید.بدیهی است که مؤمن جز با کافر نمی جنگد.

وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

:در موقع جنگ،از خداوند یاری بخواهید،تا در دنیا پیروز شوید و در آخرت،رستگار.برخی گویند:یعنی وعده های خدا را که در بارۀ پیروزی به شما داده است،بخاطر بیاورید،تا پایداری شما زیاد شود.

وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ

:دستورات خدا و رسولش را اطاعت کنید و در موقع برخورد دشمن،با هم متفق باشید و از اختلاف،

ص :231

بپرهیزید که ترس از دشمن،دامنگیر شما می شود و در جنگ ضعیف می شوید و صولت و قوت شما از بین میرود.مجاهد گوید:یعنی پیروزی را از دست می دهید.اخفش گوید:یعنی دولت را از دست می دهید.کلمۀ«ریح»در اینجا کنایه از پیشرفت و نفوذ و رسیدن بهدف است.برخی گویند:یعنی اگر اختلاف پیدا کنید،نسیم پیروزی بر زندگی شما نخواهد وزید.این معنی از قتاده و ابن زید است-پیامبر خدا نیز فرمود:

«نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور» یعنی:من با باد صبا پیروز شدم و قوم عاد با باد مسموم جنوب هلاک شد.

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِینَ

:برای جنگ با دشمن شکیبا باشید که خدا با شکیبایان است.

وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بَطَراً وَ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

:شما مثل قریش نباشید که برای نجات کاروان خویش،اردویی شرابخوار و خیناگر براه انداختند و بقصد خود نمایی و منع دیگران از دین خدا،از مکه رهسپار بدر گردیدند.ریای آنها این بود که می خواستند نشان دهند که مسلمین را بحساب نمی گیرند و از آنها وحشتی ندارند.

وَ اللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ

:خداوند به کردار آنان آگاه است و هیچ یک از اعمال ایشان بر او پوشیده نیست و آنها را کیفر می دهد.

داستان

ابن عباس گوید،وقتی که ابو سفیان یقین کرد که کاروان را نجات داده است، برای قریش پیام فرستاد که باز گردند.ابو جهل گفت:باز نمی گردیم،تا بدر را به تصرف آوریم-بدر یکی از جاهایی بود که عرب در آنجا اجتماع می کرد و بازاری در آنجا تشکیل می داد-و سه روز در آنجا بمانیم و حیواناتی ذبح کنیم و از گوشت آنها بخوریم و شراب بنوشیم و هنرمندان ما برنامه های هنری اجرا کنند!و عرب از این مراسم و جشن،اطلاع پیدا کند و همیشه از ما بترسد.از قضا به هوس خود دست نیافتند و جشنشان بعزا مبدل شد.

ص :232

[سوره الأنفال (8): آیه 48]

اشاره

وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَکُمُ اَلْیَوْمَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ إِنِّی جٰارٌ لَکُمْ فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ اَلْفِئَتٰانِ نَکَصَ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَریٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ إِنِّی أَخٰافُ اَللّٰهَ وَ اَللّٰهُ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (48)

(1)

ترجمه:

هنگامی که شیطان کردارشان را در نظرشان آرایش داد و گفت:امروز هیچکس بر شما پیروز نمی شود و من پشتیبان شما هستم.همین که دو سپاه در مقابل هم قرار گرفتند،عقب نشینی کرد و گفت:من از شما بیزارم.من چیزهایی می نگرم که شما نمی نگرید.من از خدا می ترسم و عقاب خداوند شدید است.

ص :233


1- 1) -سوره انفال آیه 48 جزء 10 سوره 8

بیان آیۀ 48

اشاره
مقصود:

وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ

:این جمله عطف بر سابق است.یعنی هنگامی مشرکین بمنظور سبکسری و خودنمایی و منع از دین خدا،از مکه خارج شدند،که شیطان کردارشان را در نظرشان زینت داده و راه آنها را به سوی بدر هموار کرد.

وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّٰاسِ وَ إِنِّی جٰارٌ لَکُمْ

:و به آنها گفت:امروز جمعیت شما بسیار است و من پشتیبان شما هستم و هیچکس بر شما غالب نمی شود.

برخی گفته اند:یعنی من با شما عهد می کنم که پیروزی از شماست.

فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ الْفِئَتٰانِ نَکَصَ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَریٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ

:هنگامی که دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند،پا بفرار گذاشت و گفت:

من از شما بیزارم و از آنچه به شما وعده کردم،منصرف شدم،زیرا مشاهده می کنم که فرشتگان بیاری مسلمین شتافته اند و شما آنها را نمی بینید.شیطان و ملائکه یکدیگر را می دیدند و می شناختند.

إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ

:من می ترسم که بدست فرشتگان گرفتار عذاب خدا بشوم.

وَ اللّٰهُ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

:کیفر خدا دشوار است و نمی توان تحمل کرد.برخی گویند:یعنی می ترسم مهلت من به آخر رسیده باشد،زیرا ملائکه جز هنگام قیامت و دادن کیفر نازل نمی شوند.قتاده گوید:این دشمن خدا دروغ می گفت و نمی ترسید.

بلکه می دانست که کاری از دستش ساخته نیست.عادت وی همین است.همین که پیروان خود را تحریک کرد و حق و باطل را در مقابل هم قرار داد،آنها را رها می کند و از آنها بیزاری می جوید،بنا بر این منظور شیطان این است که:من چیزهایی

ص :234

میدانم که شما نمی دانید و می ترسم که خداوند مرا هم هلاک کند.

در بارۀ کیفیت ظهور شیطان اختلاف است.برخی گویند:هنگامی که قریش می خواست حرکت کند،متذکر شد که میان ایشان و بنی بکر بن عبد مناف بن کنانه، جنگ است و می خواست از حرکت منصرف شود.شیطان با لشکریان خود بصورت سراقه بن مالک بن جشعم کنانی مدلجی که از اشراف کنانه بود،نزد آنها آمد و گفت:

امروز هیچکس بر شما پیروز نمی شود.من شما را از کنانه حفظ می کنم و شما در پناه من هستید.چنان که شاعر گوید:

یا ظالمی انی تروم ظلامتی

و اللّٰه من کل الحوادث جاری

یعنی ای کسی که بمن ظلم می کنی،چرا قصد ظلم من داری؟خداوند در همۀ حوادث،پناه من است.

همین که شیطان مشاهده کرد که فرشتگان از آسمان نازل می شوند و دانست که تاب مقاومت ندارد،عقب نشینی کرد.

برخی گویند:شیطان در صف مشرکین،دست حارث بن هشام را گرفته بود و عقب نشینی کرد.حارث گفت:سراقه،کجا می روی؟گفت:من چیزهایی می نگرم که شما نمی نگرید!حارث گفت:چیزی جز وامانده های یثرب نمی نگرم.در این هنگام محکم به سینۀ حارث زد و فرار کرد و سپاهیان شکست خوردند.هنگامی که بمکه بازگشتند،گفتند:سراقه مردم را شکست داد.این خبر بگوش سراقه رسید.

گفت:من از حرکت شما مطلع نبودم،تا چه رسد به اینکه از شکست شما مطلع باشم؟!گفتند:

تو در فلان روز نزد ما آمدی،او قسم خورد که نیامده است،وقتی که مسلمان شدند.فهمیدند که شیطان بوده است.این قول از کلبی و مروی از امامان پنجم و ششم(ع)است.

برخی گویند:شیطان نمی تواند بصورت انسان در آید.این کار را خداوند انجام داد تا مشرکین تحریک شوند و ترس از کنانه را کنار گذارند و رهسپار بدر شوند

ص :235

و در آنجا شکست بخورند.این قول از جبائی و جماعتی است.

برخی گویند:شیطان بصورت انسان در نیامد،بلکه آنها را بر اینکار وسوسه کرد.وجه اول در تفاسیر،مشهور است.

شیخ مفید می فرماید:ممکن است خداوند جنیان را بوضعی قرار دهد که برای مردم قابل رؤیت باشند و بشکل حیوانات در آیند،زیرا اجسام آنها طوری رقیق است که امکان اینگونه تغییر شکلها برای آنها است.گاهی دیده ایم که انسان اینگونه تصرفات را در هوا انجام می دهد.در اخبار بسیاری وارد شده است که شیطان برای اهل دار الندوه بصورت پیری از نجد و در روز بدر بصورت سراقه در آمد و جبرئیل بصورت دحیۀ کلبی،در نظر اصحاب پیامبر ظاهر گردید.محال نیست که خداوند صور شیاطین را تغییر دهد و برای نوعی امتحان آنها را در نظر مردم ظاهر گرداند .

ص :236

[سوره الأنفال (8): آیات 49 تا 51]

اشاره

إِذْ یَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاٰءِ دِینُهُمْ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (49) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ یَتَوَفَّی اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْمَلاٰئِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (50) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (51)

(1)

ترجمه:

هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری بود،گفتند:اینان را دینشان مغرور کرده است و کسی که بخداوند توکل کند،خداوند مقتدر و حکیم است.

اگر میدیدی هنگامی که فرشتگان قبض روح کفار می کردند،چگونه بر چهره ها و پشت آنها می زدند و می گفتند:عذاب جهنم را بچشید،در شگفت می ماندی!این است کیفر کردار شما و خداوند به بندگان خود ستم نمی کند.

ص :237


1- 1) -سوره انفال آیه 49 تا 51 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 49 تا 51

اشاره
قرائت:

یتوفی:ابن عامر بدو تاء و دیگران بیاء و تاء قرائت کرده اند.این فعل اسناد بملائکه داده شده و تأنیث ملائکه غیر حقیقی است.

اعراب:

إِذْ یَقُولُ

:عامل«اذ»ممکن است مبتدای محذوف باشد.یعنی«ذلک اذ» یا«اذکر»محذوف باشد.

وَ لَوْ تَریٰ

:جواب«لو»محذوف است.حذف جواب،احتمال وجوهی می دهد و ابلغ است، بِمٰا قَدَّمَتْ :خبر برای«ذلک»یا منصوب به«جزاءکم»محذوف.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ

:تقدیر آن«بان اللّٰه»یا خبر است برای مبتدای محذوف.

مقصود:

إِذْ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ

:منافق کسی است که قلباً کافر و ظاهراً مؤمن باشد.

وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

:کسانی که در دلهایشان مرض است،آنهایی هستند که ظاهراً اظهار اسلام می کنند و باطناً در بارۀ آن تردید دارند.برخی گفته اند:

چند جوان از قریش بودند که در مکه اسلام آوردند و پدرانشان آنها را بزندان افکندند.

اینان عبارتند از قیس بن ولید بن مغیره و علی بن امیه بن خلف و عاص بن منبه و حارث بن زمعه و أبو قیس بن فاکهه بن مغیره.در جنگ بدر،همین که چشمشان بعدۀ قلیل مسلمین افتاد،گفتند:

غَرَّ هٰؤُلاٰءِ دِینُهُمْ

:اینان مغرور دین خود شده اند و بدون توجه به جمعیت انبوه مشرکین،فریب پیامبر خود خورده،بجنگ آمده اند.سپس خداوند بیان

ص :238

می کند که مغرور خود آنها هستند:می فرماید:

وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ فَإِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

:هر کس کار خود را بخدا واگذارد و به او اعتماد کند و با رفتار خود،خدا را خشنود گرداند،خداوند یاریش می کند و اسباب پیروزیش را فراهم می سازد،زیرا او مقتدر و حکیم است و کسی که به او پناه آورد،در پناه قدرت و حکمتش،مصونیت پیدا می کند.

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاٰئِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ

:

اگر میدیدی که فرشتگان چگونه هنگام قبض روح کفار،بر پیشانی و پشت آنها می زنند، در شگفت می ماندی!منظور کشتگان بدر است.مردی خدمت پیامبر گرامی اسلام عرض کرد:در پشت ابو جهل اثری دیدم که شبیه بند نعل بود!فرمود:اثر ضربت ملائکه بوده است.

مجاهد روایت کرده است که مردی به پیامبر عرض کرد:می خواستم یکی از مشرکین را بزنم،خودش افتاد.فرمود:فرشتگان پیش از تو به او حمله کرده اند.

وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ

:فرشتگان به کفار می گویند:پس از این عذاب،عذاب دیگری که سوزنده و گدازنده است،در انتظار شماست.برخی گفته اند:فرشتگان در روز بدر سلاحهای آهنینی داشتند که وقتی به مشرکین می زدند،در جراحات آنها آتش می افتاد و منظور از «ذُوقُوا عَذٰابَ...» همین است.

ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ

:این کیفر،بواسطۀ رفتاری که از شما سر زده است، گریبانگیر شما می شود.علت اینکه می گوید:کاری که دست های شما کرده اند،این است که اغلب کارها با دست انجام می گیرد.مقصود جنایت و کفر و معصیت آنهاست.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ

:خداوند به ستم،بندگان خود را عذاب نمیکند، بلکه آنها را به اندازۀ استحقاقشان کیفر می دهد.

از این آیه بخوبی بر می آید که عقیدۀ جبریان در بارۀ اینکه خداوند کفر را در دلها خلق می کند،آن گاه مردم را بواسطۀ کفرشان کیفر می دهد،باطل است.خداوند کسی را بدون گناه یا بگناه دیگری عذاب نمی کند،زیرا این کار ظلم است و بطور مبالغه آمیزی ستمگری را از خود نفی کرده است .

ص :239

[سوره الأنفال (8): آیات 52 تا 54]

اشاره

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (52) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَهٰا عَلیٰ قَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (53) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کٰانُوا ظٰالِمِینَ (54)

(1)

ترجمه:

روش اینان مانند روش آل فرعون و گذشتگان است که به آیات خدا کافر شدند و خداوند آنها را بگناهانشان گرفتار ساخت خداوند نیرومند و سخت کیفر است.

این کیفر،بخاطر این است که خداوند نعمتی را که بقومی ارزانی داشته است،تغییر نمی دهد،مگر اینکه آنها حالات نفسانی خود را تغییر دهند و خداوند شنوا و دانا است.روش اینان مثل روش آل فرعون و گذشتگان است که آیات خدا را تکذیب کردند و ما آنها را بگناهانشان هلاک و آل فرعون را غرق کردیم و همگی ستمکار بودند.

ص :240


1- 1) -سوره انفال آیه 52 تا 54 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 52 تا 54

اشاره
لغت:

دأب:عادت و روش.شاعر گوید:

و ما زال ذاک الداب حتی تخاذلت

هوازن و ارفضت سلیم و عامر

یعنی:این روش،زایل نشد تا وقتی که قبیلۀ هوازن و سلیم و عامر از پای در آمدند.

تغییر:دیگرگونی.

اعراب:

کداب:خبر مبتدای محذوف.به تقدیر«دابهم کداب..».

مقصود:

اکنون خداوند بیان می کند که حال این کفار نیز مثل حال کفار پیشین است.

می فرماید:

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

:عادت این مشرکین،از لحاظ کفر، مثل عادت قوم فرعون و دیگر کسانی است که پیامبران را تکذیب می کردند.برخی گویند:یعنی کیفر اینان،مانند کیفر اتباع فرعون و دیگران است. آل،بستگان شخص و اصحاب،هم عقیده های شخص است.می گویند:اصحاب شافعی نه آل شافعی.

کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ

:آنان نیز به آیات خدا کفر ورزیدند و خداوند آنها را گرفتار عذاب کرد.

إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

:خداوند نیرومند و کیفرش دشوار است.خدا را «شدید»نمی گویند،زیرا شدید،چیزی است که از هم گسستن آن دشوار باشد، بلکه کیفر خدا را شدید می گویند.

ص :241

در اینجا مشرکین را از لحاظ تکذیب آیات خدا،تشبیه به آل فرعون کرده است،زیرا همانطوری که آنها گرفتار عذاب استیصال شدند،اینها هم دچار هلاکت گشتند.

ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَهٰا عَلیٰ قَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ

:

آنها از این جهت،گرفتار عذاب شدند که خداوند نعمتی را که بقومی بخشیده است، از آنها بر نمی گیرد،مگر اینکه حالات پسندیدۀ خود را به حالاتی ناپسند تبدیل کنند و بجای اطاعت،به معصیت و کفران نعمت،روی آورند.گاهی هم خداوند نعمتی را از بندگان خود سلب می کند نه بمنظور کیفر،بلکه بمنظور مصالح امتحانی.

تنها نعمت خود را بمنظور انتقام و مجازات،از کسانی سلب می کند که مستحق انتقام باشند.

سدی گوید:نعمت قریش،وجود گرامی حضرت محمد(ص)بود که به او کافر شدند و تکذیبش کردند و خداوند این نعمت را به انصار بخشید و از آنها سلب کرد.

وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

:خداوند گفته ها را می شنود و اسرار دلها را می داند.

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کٰانُوا ظٰالِمِینَ

:عادت اینان در تکذیب پیامبر گرامی اسلام،مثل عادت آل فرعون و دیگر گذشتگان است که آیات خدا را تکذیب کردند و ما آنها را بگناهانشان هلاک و آل فرعون را غرق کردیم.همۀ کسانی که هلاک شده اند،بخود ستم کردند و کیفر ما از روی استحقاق بود.

جملۀ «کَدَأْبِ آلِ...» بازهم تکرار میشود،زیرا در اول منظور بیان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب آخرت و در اینجا منظور بیان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب دنیاست.

برخی گویند:در اول مشرکین از لحاظ تکذیب و در اینجا از لحاظ استیصال و

ص :242

پریشانی به گذشتگان تشبیه شده اند.

برخی گویند:در اول از لحاظ عذاب و در اینجا از لحاظ کیفیت عذاب تشبیه شده اند.

برخی گویند:آل فرعون در راه معصیت،حالات مختلفی داشتند.منظور شباهت مشرکین با ایشان در همۀ حالات است .

ص :243

[سوره الأنفال (8): آیات 55 تا 58]

اشاره

إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (55) اَلَّذِینَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّهٍ وَ هُمْ لاٰ یَتَّقُونَ (56) فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی اَلْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (57) وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْخٰائِنِینَ (58)

(1)

ترجمه:

بدترین جنبندگان،پیش خدا کسانی هستند که کافر شدند و ایمان نمی آورند.

اینها کسانی هستند که از آنها عهد گرفتی و هر دفعه عهد خود را،می شکنند و تقوی ندارند اگر در جنگ بر آنها دست یافتی،کسانی که بعد از آنها می آیند،از آنها جدا و متنفر گردان.باشد که تذکر پیدا کنند.اگر از قومی بیم خیانت داشته باشی،پیمان را ملغی کن تا در لغو پیمان با آنها برابر باشی،زیرا خداوند خیانتکاران را دوست نمی دارد.

ص :244


1- 1) -سوره انفال آیه 55 تا 58 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 55-56

اشاره
اعراب:

فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:تتمۀ صلۀ«الذین»است. عطف جملۀ اسمیه بر جملۀ فعلیه، از این جهت جایز است که معنای حال از آن استفاده می شود.زیرا سماجت آنها در کفر،به اینجا منجر می شود،که در این حال ایمان نمی آورند.

ثُمَّ یَنْقُضُونَ

:در اینجا مستقبل بماضی عطف شده است،زیرا مقصود این است که آنها همواره عهد شکنی می کنند و این فعل ترک نخواهد شد.

مقصود:

اکنون خداوند در نکوهش کفار می فرماید:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:در حکم یا در علم خدا،بدترین موجوداتی که در روی کرۀ خاکی در گشت و گزارند،کسانی هستند که بر کفر خود باقی مانده و ایمان نمی آورند.این آیه،در حقیقت اخبار از غیب می دهد و می گوید:آنها تا دم مرگ ایمان نخواهند آورد و همین طور هم شد.سپس به وصف آنها پرداخته،می فرماید:

اَلَّذِینَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ

(1)

:مشرکینی که با آنها پیمان بستی.مجاهد گوید:

مقصود یهود بنی قریظه است که با پیامبر خدا پیمان بستند که باو زیان نرسانند و با دشمن او همکاری نکنند.لکن در جنگ خندق بوسیلۀ فرستادن اسلحه،دشمنان پیامبر را یاری کردند.یک بار دیگر نیز پس از این پیمان شکنی،با پیامبر پیمان بستند و باز هم پیمان شکنی کردند و خداوند از آنها انتقام گرفت.

ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّهٍ وَ هُمْ لاٰ یَتَّقُونَ

:هر چه با اینها پیمان ببندی،پیمان شکنی می کنند و از نقض عهد یا عذاب خدا باک ندارند.

ص :245


1- 1) -مرحوم طبرسی می گوید:عائد«الذین»محذوف است و«من»برای تبعیض است.یعنی کسانی که با آنها از میان مشرکین پیمان بستی.برخی«من»را زائد و برخی هم به معنای«مع»دانسته اند

بیان آیه 57-58

اشاره
لغت:

ثقف:پیروزی و غافلگیر کردن.

تشرید:تفرقه انداختن.

خیانت:پیمان شکنی.

نبذ:خبر دادن به کسی که آگاه نیست.

سواء:عدل.شاعر گوید:

فاضرب وجوه الغرر الاعداء

حتی یجیبوک الی السواء (1)

یعنی:چنان بر پیشانی دشمنان بزن که ترا بعدل پاسخ گویند.نقطۀ وسط را هم«سواء»گویند،زیرا نسبت بهمۀ جهات معتدل است.شاعر گوید:

یا ویح انصار النبی و رهطه

بعد المغیب فی سواء الملحد (2)

یعنی:وای بر انصار و اصحاب پیامبر!بعد از آنکه پیامبر در میان لحد،پنهان گشت.

اعراب:

اما تثقفن وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ :نون تاکید،بفعل ملحق شده،زیرا«ما»بحرف شرط ملحق شده است و اگر«ما»نبود،آمدن نون صحیح نبود.در حقیقت«ما»مانند قسم،مفید تاکید است و به این جهت نون تاکید آورده میشود.

مقصود:

اکنون خداوند فرمان نهایی خود را در بارۀ این پیمان شکنان صادر کرده، می فرماید:

ص :246


1- 1) -شعر از راجز است،مسترحمی
2- 2) -شعر از حسان است،مسترحمی

فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ

:هر گاه در میدان جنگ،بر آنها دست یابی،طوری آنها را گوشمال بده که کسانی که بعد از آنها می آیند،از آنها تنفر پیدا کنند و از سرگذشت آنها عبرت گیرند و عهد شکنی نکنند و از ترس اینکه دچار سرنوشت شوم آنها شوند،در بلاد پراکنده گردند.این معنی از ابن عباس و حسن و قتاده و سعید بن جبیر و سدی است.

زجاج گوید:یعنی با آنها کاری بکن که بعداً کسانی که بدنبال آنها می آیند، متفرق شوند.برخی گویند:به لغت قریش،یعنی آنها را بشنوان.شاعر گوید:

اطوف فی النواطح کل یوم

مخافه ان یشرد بی حکیم

یعنی:در روزهای سختی هر روزه طواف می کنم،از ترس اینکه مبادا شعری حکمت آمیز بگوشم بخورد.

لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

:باشد که متذکر شوند و پند بیاموزند و از این کارها دست بکشند.

وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ

:اگر بیم داشته باشی که قومی که با تو پیمان بسته است،در صدد خیانت برآید،پیمان خود را بسوی ایشان بیفکن و به آنها اعلام کن که تو هم پیمان آنها را شکسته ای تا هم تو و هم ایشان،از لحاظ علم به نقض پیمان،یکسان باشید.پیش از آنکه به آنها اعلام کنی که پیمان لغو شده است،اقدام بجنگ نکن،تا نسبت خیانت و عهد شکنی بتو ندهند.این است معنای «علی سواء»برخی گویند:یعنی اگر در میان تو و ایشان عهدی بدون ضمانت مالی است،اعلام کن که عهد ملغی شده است و اگر عهدی با ضمانت مالی است،نخست مال را به آنها بپرداز،آن گاه عهد را بشکن.در این صورت«علی سواء»یعنی«علی عدل» إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْخٰائِنِینَ :خداوند خیانتکاران را دوست نمی دارد.یعنی پیش از آنکه اعلام به ملغی شدن پیمان کنی،آغاز بجنگ نکن که خیانت است.

واقدی گوید:این آیه در بارۀ یهود بنی قینقاع نازل شد.با نازل شدن این آیه، پیامبر اسلام بسوی آنها بحرکت درآمد .

ص :247

[سوره الأنفال (8): آیات 59 تا 61]

اشاره

وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاٰ یُعْجِزُونَ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اَللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (61)

(1)

ترجمه:

گمان نکن که مردم کافر سبقت می گیرند.آنها ترا عاجز نمی کنند.برای آنها هر چه بتوانید نیرو و اسب تهیه کنید تا بوسیله آن دشمن خدا و دشمن خودتان و دیگران که آنها را نمی شناسید و خدا آنها را می شناسد،بترسانید.هر چه در راه خدا انفاق کنید،بطور کامل به شما می رسد و ستم نمی شوید.اگر برای آشتی تمایل نشان دهند، تو هم تمایل نشان دهد و بخدا توکل کن که خداوند شنوا و داناست.

ص :248


1- 1) -سوره انفال آیه 59 تا 61 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 59 تا 61

اشاره
قرائت:

لا یحسبن:ابن عامر و ابو جعفر و حمزه و حفص بیاء و دیگران بتاء قرائت کرده اند.بنا بر قرائت دوم«الذین»مفعول اول و«سبقوا»مفعول دوم است.بنا بر قرائت اول،فاعل فعل یا ضمیری است که به پیامبر باز می گردد یا«الذین»است به تقدیر«ان سبقوا»در اینصورت«ان سبقوا»جانشین دو مفعول شده است و یا«الذین» است به تقدیر مفعول اول.

انهم لا یعجزون:این عامر بفتح همزه و دیگران بکسر خوانده اند.کسر بنا بر استیناف و فتح بنا بر تقدیر لام است.

ترهبون:از یعقوب به تشدید هاء نقل شده است.در این صورت از باب تفعیل خواهد بود.

السلم:ابو بکر به کسر سین و دیگران بفتح خوانده اند و هر دو بمعنای صلح است.

لغت:

سبق:پیش افتادن.

اعجاز:انجام کاری که دیگران از انجام آن عاجزند.عجز را برخی امر وجودی و برخی امر عدمی بمعنای«عدم القدر»دانسته اند.

اعداد:آماده کردن.

استطاعت:توانایی رباط:بستن ارهاب:ترسانیدن جنوح:میل

ص :249

اعراب:

آخرین:نصب آن به تقدیر«ترهبون»است یا مجرور است به تقدیر«اعدوا» و عطف«لهم».

مقصود:

قبلا ضمن وعدۀ پیروزی دستور داد که با کفار بجنگند.اکنون می فرماید:

وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا

:ای محمد،گمان نکن که دشمنان کفر پیشۀ تو،بر فرمان خدا پیشی گرفته و آن را زیر پا گذاشته و بر آن غالب گشته اند.آنها از دست تو نجات پیدا نمی کنند و خداوند،چنان که وعده کرده است،ترا پیروزی می بخشد و بر آنها غالب می سازد.

زجاج گوید:یعنی گمان نکن کسانی که از این جنگ جان سالم بدر برده اند، خود را بزندگی رسانده اند.

برخی گویند:منظور این است که قلب پیامبر را همانطوری که در مورد کشتگان شاد کرد،در بارۀ فراریان نیز شاد گرداند.

إِنَّهُمْ لاٰ یُعْجِزُونَ

:اینان بهر کجا بروند از قلمرو قدرت خداوند خارج نمی شوند و خداوند در قیامت،آنها را مبعوث خواهد کرد.جبائی گوید:یعنی ترا عاجز نمی کنند.

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ

:در اینجا خداوند بزرگ فرمان می دهد که مسلمانان،بیش از آنکه با دشمن روبرو شوند،به تهیۀ سلاح بپردازند.یعنی:

هر چه برای شما مقدور باشد،تهیۀ مرد و اسلحه ببینید.عقبه بن عامر روایت کرده است که پیامبر گرامی اسلام فرمود:«قوت،تیر اندازی است» برخی گویند:قوت به معنای اتفاق و اعتماد بخدا و کوشش در راه کسب ثواب است.عکرمه گوید:قوت بمعنای حصار است.

وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ

:اسب ها را نیز انتخاب کنید و برای جنگ ببندید و در روز جنگ مورد استفاده قرار دهید که بهترین نیروی جنگی است.از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است که:«اسبها را ببندید که پشت آنها برای شما عزت و شکم آنها

ص :250

برای شما گنج است»حسن و عکرمه گویند:قوت،اسب نر و رباط،اسب ماده است.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ

:با تهیه نیرو و سلاح و مرکب،مشرکین مکه و کفار عرب و دیگران را بوحشت می افکنید.در بارۀ این «دیگران»اختلاف است.مجاهد می گوید:یهود بنی قریظه است.سدی گوید:

ایرانیان است.حسن و ابن زید گویند:منافقین است،زیرا مسلمین بدشمنی آنها آگاه نبودند،در حالی که اینان نیز دشمن بودند.

لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ

:شما این دشمنان را نمی شناسید،زیرا نماز می خوانند و روزه می گیرند و به یگانگی خدا و رسالت محمد(ص)شهادت می دهند و با مؤمنین مختلط هستند،لکن خداوند آنها را می شناسد،زیرا دانای اسرار است.برخی گفته اند:منظور جن است.طبری همین معنی را پسندیده و گفته است:با کلمۀ های «عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ» همۀ دشمنان ظاهری نام برده شدند،بنا بر این منظور دشمنانی است که به چشم دیده نمی شوند.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ

:شما هر چه را که در راه جهاد و در راه طاعت خدا انفاق کنید،پاداش آن را در آخرت خواهید دید و چیزی از پاداش شما کاسته نمی شود.

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ

:اگر آنها به ترک جنگ و آشتی کردن،تمایلی نشان دهند،تو هم تقاضای صلح را بپذیر و به آن متمایل باش و کار خود را بخدا واگذار.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

:خداوند شنوا و داناست و هیچ چیز بر او پنهان نیست.

برخی گفته اند:این آیه،با آیۀ: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبه 5)و آیۀ: «قٰاتِلُوا الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ» (توبه 29)نسخ شده است.

برخی گفته اند:منسوخ نیست:زیرا این آیه در بارۀ اهل کتاب و آن آیات در بارۀ بت پرستان است.همین قول صحیح است،زیرا آن آیه در سال نهم در سورۀ برائت نازل گردید و پیامبر خدا بعد از آن با نصارای نجران مصالحه کرد .

ص :251

[سوره الأنفال (8): آیات 62 تا 63]

اشاره

وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اَللّٰهُ هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ (62) وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (63)

(1)

ترجمه:

اگر بخواهند با تو نیرنگ کنند،خداوند برای تو کافی است.اوست که ترا بوسیلۀ پیروزی و بوسیلۀ مؤمنان،تأیید کرد و میان دلهای آنها دوستی و الفت بوجود آورد.اگر همۀ ثروت زمین را انفاق می کردی،میان دلهای ایشان ایجاد الفت نمی کردی.لکن خداوند میان آنها ایجاد الفت کرد.او توانا و حکیم است.

ص :252


1- 1) -سوره انفال آیه 62-63 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 62-63

اشاره
تعداد آیات:

به شمارۀ بصریان یک آیه و به شمارۀ دیگران دو آیه است.

لغت:

خدع و خدیعه:نیرنگ.

تایید:کمک کردن.

تالیف:هماهنگ کردن.

مقصود:

وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّٰهُ

:اکنون به پیامبر خود می فرماید:

اگر منظور آنها از پیشنهاد صلح،این باشد که با تو خدعه کنند و جنگ را به تاخیر افکند و به تهیه سلاح پردازند،آن گاه شما را غافلگیر سازند،خداوند کفایت حال تو را می کند.

هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ

:خداوند بوسیلۀ پیروزی و بوسیلۀ افراد مؤمن ترا تایید کرد و میان دو طایفۀ اوس و خزرج دوستی و الفت بوجود آورد.آنها قبلا با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند و از برکت وجود پیامبر با یکدیگر دوست شدند.

لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ

:اگر همۀ ثروت زمین را خرج می کردی،نمی توانستی کینه های جاهلیت را از قلوب آنها براندازی.

وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ

:لکن خداوند از راه حسن تدبیر و بوسیلۀ اسلام،در میان آنها ایجاد الفت و محبت کرد.

إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

:کارهای خداوند،همه از روی حکمت و مصلحت است.زجاج

ص :253

گوید:یکی از معجزات بزرگ همین است که پیامبر خدا بسوی مردمی مبعوث شد که اگر بکسی یک سیلی زده می شد،بخاطر آن جنگ ها و خونریزی ها می شد.لکن از راه ایمان،این دشمنی ها و خود سری ها از میان رفت و میان آنها ایجاد تفاهم و دوستی شد و در راه ایمان از کشتن پدر و پسر و برادر هم امتناع نداشتند.خداوند اعلام می کند که این کار را خودش کرده است .

ص :254

[سوره الأنفال (8): آیات 64 تا 66]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ حَسْبُکَ اَللّٰهُ وَ مَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (64) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ حَرِّضِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْقِتٰالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (65) اَلْآنَ خَفَّفَ اَللّٰهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صٰابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (66)

(1)

ترجمه:

ای پیامبر،خداوند و مؤمنانی که پیرو تو هستند،ترا بس است.ای پیامبر، مؤمنین را به جنگ تشویق کن.اگر از شما بیست نفر شکیبا باشد،دویست نفر و اگر صد نفر شکیبا باشد هزار نفر از کافران را به سبب اینکه آنها قومی بی دانش هستند،مغلوب می سازد.اینک خداوند بار شما را سبک کرد و دانست که در شما ضعف است.اگر صد نفر شکیبا باشد،دویست نفر و اگر هزار نفر باشد،دو هزار نفر را،باذن خدا مغلوب خواهد کرد و خدا با صابران است.

ص :255


1- 1) -سوره انفال آیه 64 تا 66 جزء 10 سور 8

بیان آیه 64 تا 66

اشاره
قرائت:

ان یکن:کوفیان در هر دو جا به یاء و بصریان اولی را بتاء خوانده اند.مذکر به اعتبار افراد و مؤنث به اعتبار«مائه»است.

ضعفا:کوفیان-بجز کسایی-بفتح ضاد و دیگران بضم خوانده اند.هر دو لغت صحیح و بیک معنی است.

لغت:

اتباع:پیروی.

تحریض:تشویق.

صبر:شکیبایی و خودداری از شکوه و ناله،شاعر گوید:

فان تصبرا فالصبر خیر مغبه

و ان تجزعا فالامر ما تریان

یعنی:اگر شکیبایی کنید،عاقبت شکیبایی بهتر است و اگر ناله کنید،همین طور است که می بینید.

تخفیف:رفع مشقت.

ضعف:ناتوانی.

اعراب:

مَنِ اتَّبَعَکَ

:در محل رفع و عطف بر«اللّٰه».ممکن است در محل نصب و عطف بر کاف«حسبک»باشد.این کاف در معنی مفعول به و منصوب است.مثل:

«إِنّٰا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ» (عنکبوت 33)شاعر گوید:

اذا کانت الهیجاء و انشقت العصا

فحسبک و الضحاک سیف مهند

یعنی:هر گاه جنگ بر پا شود و اتفاق از میان برود،شمشیر هندی برای تو

ص :256

و ضحاک،بس است.

الان:این کلمه با الف و لام مبنی است.

مقصود:

اکنون خداوند به منظور تشویق به جنگ با کفار می فرماید:

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّٰهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

:ای پیامبر خداوند و مؤمنین برای تو کفایت می کنند.حسن گوید:یعنی خداوند برای تو و مؤمنین که از تو پیروی می کنند،بس است.کلبی گوید:این آیه،در بیداء،در جنگ بدر، پیش از شروع جنگ نازل شد.

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتٰالِ

:ای پیامبر،مؤمنین را از راه ثواب جهاد و بیان و عده های خداوند و غنیمت،تشویق به جنگ کن.

إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ

:اگر از میان شما بیست نفر،برای جنگ شکیبایی و استقامت داشته باشند،دویست نفر از دشمن را مغلوب می سازند.

وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا

:و صد نفر شکیبا،هزار نفر از کافران را مغلوب خواهد کرد.در حقیقت می خواهد امر کند که مسلمانان باید اینطور باشد که یکی در برابر ده نفر بایستد.به همین جهت است که بعد می فرماید:

«اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْکُمْ»

زیرا تخفیف در صورتی است که تکلیفی باشد.

بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ

:این پیروزی از این جهت،نصیب شما می شود که شما امر خدا را می فهمید و تصدیق می کنید و وعده های خدا را قبول دارید.اینها شما را به صبر و شکیبایی وادار می کنند.اما کفار امر خدا را نمی فهمند و وعدۀ خدا را تصدیق نمی کنند و بنا بر این شکیبایی هم ندارند.

از آنجا که مقابلۀ یکی با ده نفر،دشوار بود،مصلحت تغییر کرد و حکم عوض شد.از اینرو می فرماید:

اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً

،اکنون خداوند برای شما تخفیف

ص :257

قائل شد و دانست که بصیرت و عزم شما ضعیف است.در اینجا منظور،ضعف بدنی نیست،زیرا کسانی در ابتدا اسلام آوردند،همۀ آنها از لحاظ بدنی نیرومند نبودند.برخی ضعیف و برخی قوی بودند.آنها از لحاظ بصیرت و یقین و ایمان نیرومند بودند.همین که بر جمعیت مسلمین افزوده شد و اشخاص سست یقین و کم بصیرت،با آنها مخلوط شدند،این آیه نازل شد.

فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَهٌ صٰابِرَهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ

:اگر صد نفر از شما شکیبا باشند، دویست نفر را شکست می دهند.

وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللّٰهِ

:و اگر هزار نفر از شما شکیبا باشند،به اذن خدا دو هزار نفر را مغلوب می کنند «بِإِذْنِ اللّٰهِ »را برخی بمعنای علم خدا و برخی بمعنای امر خدا دانسته اند.پس امر خدا این است که:یکی در برابر دو نفر از دشمنان مقاومت کند.خداوند وعده می دهد که اگر مقاومت کنند، پیروزی با آنهاست.

علت اینکه میان افراد قوی ایمان و افراد سست ایمان فرق نگذاشته و نگفته است که دستۀ اول،یکی با ده نفر و دستۀ دوم یکی با دو نفر بجنگد،این است که اینان در حال جنگ،مخلوط بودند و تمیز میان آنها دشوار بود.اگر بافراد سست ایمان،صریحاً گفته می شد که ایمانشان ضعیف است و یکی با دو تن بجنگد،دل شکسته می شدند و بر ضعف ایمانشان افزوده می شد.

وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ

:کمک خداوند همواره با صابران است.

برخی گفته اند:این آیه، مدتها بعد از آیۀ قبل نازل شده است،لکن در قرآن بدنبال یکدیگر قرار گرفته اند.بدینترتیب آیۀ اخیر ناسخ آیۀ قبل است و شرط ناسخ این است که از لحاظ زمان بدنبال آیۀ منسوخ نازل شده باشد،نه اینکه از لحاظ نظم قرآنی میان آنها فاصله باشد.

حسن گوید:آیه اول بمنظور سختگیری بر اهل بدر نازل شد،آن گاه خداوند رخصت داد و تخفیف قائل شد .

ص :258

[سوره الأنفال (8): آیات 67 تا 69]

اشاره

مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْریٰ حَتّٰی یُثْخِنَ فِی اَلْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ اَلدُّنْیٰا وَ اَللّٰهُ یُرِیدُ اَلْآخِرَهَ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (67) لَوْ لاٰ کِتٰابٌ مِنَ اَللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (68) فَکُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (69)

(1)

ترجمه:

هیچ پیامبری مجاز نیست که افرادی را به اسیری بگیرد،مگر اینکه در روی زمین قدرت پیدا کند.شما مال دنیا را اراده می کنید و خداوند آخرت را.خداوند مقتدر و حکیم است.اگر حکمی از جانب خداوند صادر نشده بود،بر آنچه گرفته اید، عذابی بزرگ به شما می رسید.از آنچه غنیمت برده اید بخورید که حلال و طیب است و از خدا بپرهیزید که خدا آمرزگار و رحیم است.

ص :259


1- 1) -سوره انفال آیه 67-69 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 68-69

اشاره
قرائت:

ابو جعفر«ان تکون له اساری»و کوفیان (1)«ان تکون له اسری»و دیگران «ان یکون له اسری»خوانده اند.قرائت تاء برای خاطر این است که لفظ جمع مؤنث و قرائت یاء برای خاطر این است که افراد مذکر هستند و میان فعل و فاعل فاصله شده است.کلمۀ«اسری»جمع«اسیر»و بهتر است از«اساری»ازهری گوید«اساری» جمع«اسری»است.

لغت:

اسر:اسیر کردن و بستن.اسیر را با پوست می بستند.

اثخان:سختگیری کردن از راه کشتن بسیار و کسب قدرت.

عرض:مال دنیا.

اعراب:

فکلوا:این فاء برای جزاء است.یعنی غذا را بر شما حلال کردم،پس بخورید...

حَلاٰلاً طَیِّباً

:منصوبست بنا بر حال

مقصود:
اشاره

مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْریٰ حَتّٰی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ

:خداوند بهیچ پیامبری اجازه نداده است که افراد دشمن را به اسیری بگیرد و آنها را گروگان قرار دهد و از آنها پولی دریافت کند یا بر آنها منت گذارد و آزادشان کند،تا اینکه در قتل مشرکین مبالغه کند و آنها را نابود سازد و اسباب عبرت دیگران را فراهم گرداند و

ص :260


1- 1) -غیر از عاصم که بیاء قرائت نموده،مسترحمی

اقتدار پیدا کند.

ابو مسلم گوید:اثخان،غلبۀ بر شهرها و خوار کردن مردم آن است.پس منظور این است که پیامبر باید دشمنان را اسیر نکند،بلکه آنها را بکشد،تا در روی زمین قدرت پیدا کند.

تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیٰا

:این خطاب به مسلمین است نه به پیامبر،زیرا میل آنها این بود که از اسیران پولی دریافت کنند و آنها را آزاد سازند.علاقۀ آنها بجنگ نیز برای بدست آوردن غنیمت بود.حسن و ابن عباس گویند:منظور این است که شما در اولین جنگ-یعنی جنگ بدر-پیش از آنکه در روی زمین قدرت پیدا کنید،از اسیران فدیه گرفتید،عرض دنیا،مال دنیاست که در معرض زوال است.

وَ اللّٰهُ یُرِیدُ الْآخِرَهَ

:شما بدنبال مال دنیا هستید و خداوند می خواهد به پاداش آخرت برسید.

وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

:خداوند مقتدر و حکیم است.یاران خدا مغلوب نمی شوند و کارهای خدا از روی حکمت است،پس هر چه به شما دستور می دهد،انجام دهید،تا از یاری خداوند،برخوردار شوید.

در این آیه،خداوند میان ارادۀ بندگان و ارادۀ خود فرق گذاشته است.اگر عقیدۀ جبریان صحیح بود و ارادۀ بندگان غیر از ارادۀ خدا نبود،چنین فرقی گذاشته نمی شد.

لَوْ لاٰ کِتٰابٌ مِنَ اللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

:در بارۀ معنای این آیه،اقوالی است:

1-ابن جریج گوید:یعنی اگر حکم خدا بر این نبود که قومی را پیش از بیان حکم عذاب نکند،شما را بخاطر گرفتن پول از اسیران،عذاب می کرد.لکن چون دستور نداده بوده که پول نگیرید،شما را عذاب نمی کند.

2-ابن عباس گوید:یعنی اگر خداوند در لوح محفوظ،حکم نکرده بود که غنیمت و فدیه برای شما مباح است،در برابر این پولی که گرفتید،شما را عذاب می کرد، لکن بخاطر اینکه در لوح محفوظ،تنها برای شما مباح شمرده شده بود،گو اینکه

ص :261

هنوز به شما اعلام نکرده است،شما را عذاب نمی کند.

3-جبائی گوید:یعنی اگر قرآن نازل نشده بود و شما ایمان نیاورده و بواسطۀ ایمان سزاوار آمرزش نشده بودید،به شما عذاب می رسید.وی گوید:مقصود گناهان صغیره است.

4-مقصود از کتابی که سبقت گرفته است،آیۀ «وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» (آیه 33)است.

یعنی:اگر خداوند در قرآن یا در لوح محفوظ مقرر نداشته بود که با بودن پیامبر در میان شما،شما را عذاب نکند،شما را عذاب می کرد.

فَکُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَیِّباً

:در اینجا خداوند،غنیمتی را که مؤمنین از اموال مشرکین بکف می آورند،بر آنها حلال شمرده است.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

:از معصیت خدا بپرهیزید که خدا آمرزگار و رحیم است.

داستان:

در جنگ بدر،هفتاد نفر از مشرکین بقتل رسیدند و بیست و هفت نفر آنها را علی(ع) کشت. اسیران نیز هفتاد تن بودند،اما از اصحاب پیامبر کسی اسیر نشد،تنها نه نفر مسلمان کشته شدند و یکی از آنها سعد بن خثیمه،از نقبای طائفۀ اوس بود.اصحاب پیامبر اسیران را به بند کشیدند و آنها را بطرف شهر سوق دادند.

از محمد بن اسحاق نقل شده است که:در جنگ بدر یازده نفر مسلمان-چهار نفر از قریش و هفت نفر از انصار-بقتل رسیدند.برخی گفته اند:از مسلمانان هشت نفر و از مشرکین بیش از چهل نفر به قتل رسیدند.

ابن عباس گوید:شبی که اسیران بدر،در ریسمان بودند،پیامبر خوابش نمی برد.

گفتند:چرا خواب نمی روید؟فرمود:نالۀ عمویم عباس را در بند می شنوم.رفتند عباس را آزاد کردند و ساکت شد.پیامبر بخواب رفت.

عبیدۀ سلمانی از پیامبر خدا نقل کرده است که فرمود:اگر می خواهید اسیران را

ص :262

بکشید و اگر نمی خواهید از آنها فدیه بگیرید.لکن به تعداد آنها از شما شهید خواهند شد.گفتند:فدیه می گیریم و زندگی خود را ترمیم می کنیم و مانعی ندارد که به تعداد آنها افراد ما کشته شوند.عده آنها هفتاد نفر بود.

عبیده گوید:مسلمانان هر دو نفع را خواستند:هم پول را و هم شهادت را،از اینرو در جنگ احد هفتاد تن از ایشان کشته شدند.

در تفسیر علی بن ابراهیم است که وقتی پیامبر نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را کشت،انصار ترسیدند که بقیه را بکشد.گفتند:یا رسول اللّٰه،هفتاد تن از ایشان را که از خویشان و اقارب تو بودند کشتیم و اصل آنها قطع شد،از اسیران فدیه بگیر.

این سخن را وقتی گفتند که غنائم را جمع آوری کرده بودند بدنبال این تقاضا آیه نازل شد و به آنها اجازۀ گرفتن فدیه داده شد.حد اکثر پولی که بعنوان فدیه گرفته می شد، چهار هزار و حد اقل هزار درهم بود.قریش تدریجاً پولها را پرداختند و اسیران را آزاد کردند.زینب دختر رسول خدا نیز فدیۀ همسر خود ابو العاص بن ربیع را پرداخت و آزادش کرد.فدیۀ زینب گردن بندهایی بود که مادرش خدیجه،در موقع رفتن بخانۀ شوی،به او بخشیده بود.ابو العاص خواهر زادۀ خدیجه بود.

هنگامی که پیامبر،گردن بندها را دید،فرمود:خداوند خدیجه را رحمت کند.

این همان گردن بندهایی است که بعنوان جهیزیه به دخترش داد.پیامبر ابو العاص را آزاد کرد به این شرط که زینب را بمدینه بفرستد و او را از ملحق شدن بپدر، مانع نشود.ابو العاص به این شرط وفا کرد.

در روایت است که پیامبر خدا از گرفتن فدیه،کراهت داشت،تا آنجا که سعد بن معاذ،آثار این کراهت را در چهره اش مشاهده کرد.گفت:یا رسول اللّٰه این اولین جنگ ما با مشرکین است.اگر آنها را بکشیم،بهتر از این است که آنها را باقی بگذاریم.عمر بن الخطاب گفت:یا رسول اللّٰه،ترا تکذیب و اخراج کردند.آنها را گردن بزن و عقیل را در اختیار علی بگذار تا گردنش را بزند و فلان شخص را در اختیار من بگذار،تا گردنش را بزنم،زیرا اینها امامان کفر هستند.ابو بکر گفت:اینها

ص :263

از بستگان تو هستند.آنها را نگهدار و از آنها فدیه بگیر،تا در برابر کفار نیرومند شویم ابن زید گوید:پیامبر خدا فرمود:اگر عذابی از آسمان نازل شود،تنها عمر و سعد بن معاذ از آن نجات می یابد.

امام باقر(ع)می فرماید: در جنگ بدر،فدیۀ هر اسیری چهل اوقیه و هر اوقیه چهل مثقال بود.بجز عباس که فدیۀ او صد اوقیه بود و از او بیست اوقیه طلا گرفته شد.پیامبر فرمود:اینهم غنیمتی است.فدیۀ خود و برادر زاده گانت عقیل و نوفل را بپرداز و آزاد شوید.گفت:چیزی ندارم.فرمود:طلایی که به ام الفضل دادی،کجاست؟گفت:اگر چیزی باشد،برای تو و فضل و عبد اللّٰه و قثم است.کی اینمطلب را بتو خبر داده است؟فرمود:خداوند متعال.عباس گفت:شهادت می دهم که تو رسول خدایی،زیرا هیچکس جز خدا از آن خبر نداشت.

ص :264

[سوره الأنفال (8): آیات 70 تا 71]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ اَلْأَسْریٰ إِنْ یَعْلَمِ اَللّٰهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (70) وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیٰانَتَکَ فَقَدْ خٰانُوا اَللّٰهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (71)

(1)

ترجمه:

ای پیامبر،به اسیرانی که در دست شما هستند،بگو:اگر خداوند در دلهای شما خیری سراغ داشته باشد،بهتر از آنچه از شما گرفته شده است،به شما خواهد داد و گناهان شما را خواهد آمرزید و خداوند آمرزگار و رحیم است.اگر ارادۀ خیانت بتو داشته باشند،قبلا نیز بخدا خیانت کردند و خداوند ترا بر سر آنها تسلط داد و خداوند دانا و حکیم است.

ص :265


1- 1) -سوره انفال آیه 70-71 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 70-71

اشاره
قرائت:

ابو جعفر (1)«من الاساری»خوانده است و دیگران«من الاسری»و قبلا در اینباره گفتگو کرده ایم.

مقصود:

اکنون خداوند پیامبر خود را مخاطب ساخته،می فرماید:

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْریٰ إِنْ یَعْلَمِ اللّٰهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

:ای پیامبر،به کسانی که در دست شما اسیر و گرفتار هستند،بگو:اگر خداوند بداند که در دل شما تمایل و رغبتی نسبت به اسلام و ایمان وجود دارد،بهتر از آنچه با شما رفتار شد،با شما رفتار می کند و در دنیا و آخرت،یا در آخرت،شما را مشمول بخششی بهتر قرار می دهد و گناهان شما را می آمرزد و خداوند آمرزگار و رحیم است.از عباس بن عبد المطلب روایت شده است که این آیه در بارۀ او و اصحابش نازل شده است.عباس می گفت:مرا بیست اوقیه طلا بود.این طلا از من گرفته شد و بجای آن بیست بنده بمن داده شد که هر یک از آنها حد اقل بیست هزار درهم ارزش داشت.همچنین خداوند زمزم را بمن داد که اگر همۀ اموال مکه بمن داده می شد با آن معامله نمی کردم.از خداوند انتظار آمرزش دارم.قتاده گوید:هنگامی که هشتاد هزار...از مال بحرین نزد پیغمبر خدا آورده بودند،در حالی که برای نماز ظهر وضو گرفته بود،اموال را تقسیم کرد و به عباس دستور داد که سهم خود را بگیرد.عباس گفت:این مال بهتر است از آنچه از ما گرفته شد. از خداوند امید آمرزش دارم.

ص :266


1- 1) -و هم چنین:أبو عمرو،مسترحمی

وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیٰانَتَکَ فَقَدْ خٰانُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ

:اگر اسیرانی که با دادن فدیه، آزاد شده اند،بخواهند با شرکت در جنگی دیگر بتو خیانت کنند یا یار و همکار دشمنان تو باشند،اولین خیانت آنها نیست.آنها با شرکت در جنگ بدر نیز بخداوند،خیانت کردند و بمشرکین کمک دادند،برخی گفته اند:خیانت آنها بخدا این بوده است که برای خدا شریک قائل شده اند.

فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ

:بر اثر خیانتی که مرتکب شدند،خداوند در روز بدر،آنها را گرفتار تو کرد و مغلوب و اسیر شدند.باز هم اگر خیانت کردند،شکست می خورند و گرفتار می شوند.

وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

:خداوند بگفتار و اسرار آنها دانا و در کارهای خود حکیم است.

ص :267

[سوره الأنفال (8): آیه 72]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهٰاجِرُوا مٰا لَکُمْ مِنْ وَلاٰیَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوکُمْ فِی اَلدِّینِ فَعَلَیْکُمُ اَلنَّصْرُ إِلاّٰ عَلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (72)

(1)

ترجمه:

کسانی که ایمان آورده و مهاجرت کرده و با مال و جان در راه خدا به جهاد پرداخته اند و کسانی که مأوی داده و یاری کرده اند،اینان دوستان یکدیگر هستند و کسانی که ایمان آورده و مهاجرت نکرده اند،میان شما و ایشان دوستی و همکاری نیست و اگر در راه دین از شما کمک بخواهند،بر شماست کمک ایشان.مگر اینکه در برابر قومی باشد که میان شما و ایشان پیمانی است و خداوند بکردار شما بیناست.

ص :268


1- 1) -سوره انفال آیه 72 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 72

اشاره
قرائت:

ولایتهم:حمزه بکسر واو و دیگران بفتح خوانده اند.زجاج گوید:بفتح و او به معنای نصرت و خویشاوندی است.

اما بکسر واو به معنای امارت و زمامداری است.لکن از آنجا که مصادر دال بر حرفه،بر وزن«فعاله»بکسر فاء هستند،ممکن است معنای نصرت و دوستی، نوعی حرفه بشمار آید و به کسر اول خوانده شود.

لغت:

هجره و مهاجره:ترک وطن جهاد:تحمل مشقتهای جنگ ایواء:منزل دادن ولایت:پیمان کمک

شان نزول:

خداوند متعال این سوره را با دستور به اینکه مؤمنین باید با یکدیگر دوستی کنند و از دوستی کافران خود داری کنند،خاتمه داده.می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ

:کسانی که بخدا و رسول و دیگر واجبات دینی ایمان آورده و از مکه بمدینه مهاجرت و با مال و جان،در راه اطاعت خدا و اعزاز دین جهاد کرده اند انصار که پیامبر و مهاجرین را در منزل خود جای داده و آنها را در راه غالب شدن بر دشمن،کمک کرده اند،اگر چه با یکدیگر خویشاوند نیستند،با یکدیگر دوست و هم پیمان هستند و چنین نسبتی میان ایشان و کافرانی

ص :269

که با آنها نسبت خویشی دارند وجود ندارد.

ابن عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سدی گویند:این نسبت،در میان ایشان از لحاظ توارث.و اصم گوید:از لحاظ همکاری و کمک است.برخی گویند:این نسبت، از این لحاظ است که اگر یکی از آنها به کسی امان داد،دیگران باید امان او را محترم شمارند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهٰاجِرُوا مٰا لَکُمْ مِنْ وَلاٰیَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا

:

و کسانی که ایمان آورده و از مکه بمدینه مهاجرت نکرده اند،میان شما و ایشان توارثی وجود ندارد تا اینکه مهاجرت کنند.در این صورت،از یکدیگر ارث می برید.

در آن وقت میان مهاجران و غیر مهاجران مسلمان،توارثی وجود نداشت.از امام باقر(ع) روایت شده است که مسلمانان بوسیلۀ همان پیمان برادری نخستین،از یکدیگر ارث می بردند.

برخی گویند:یعنی میان شما و ایشان،باید کمک و همکاری نباشد و آنها را باید یاری نکنید.

وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ

:اگر مؤمنین غیر مهاجر از شما بخواهند که آنها را در راه دین،کمک کنید و با کافران بمبارزه برخیزید،بر شما لازم است که آنها را کمک کنید.اما در غیر راه دین،کمک ایشان بر شما لازم نیست.

إِلاّٰ عَلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ

:مگر اینکه از شما برای جنگ با کسانی که میان شما و ایشان پیمانی هست،کمک بخواهند.در این صورت،بهیچ عنوان نباید آنها را کمک کنید،زیرا پیمان شکنی است.

وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

:خداوند به اعمال شما داناست و هیچیک از اعمال بر او مخفی نیست .

ص :270

[سوره الأنفال (8): آیات 73 تا 75]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٌ فِی اَلْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ کَبِیرٌ (73) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (74) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولٰئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (75)

(1)

ترجمه:

آنان که کافر شده اند،با یکدیگر دوست هستند.اگر آنچه به شما دستور داده شد،انجام ندهید،در روی زمین فتنه و فسادی بزرگ خواهد شد.کسانی که ایمان آورده و مهاجرت کرده و در راه خدا جهاد کرده اند و کسانی که مأوی داده و یاری کرده اند، مؤمنان حقیقی هستند و برای آنها آمرزش و رزقی نیکوست.کسانی که بعداً ایمان آورده و مهاجرت کرده و همراه شما به جهاد پرداخته اند،از شما هستند و خویشاوندان در کتاب خدا،به ارث یکدیگر سزاوارترند.خداوند بهر چیزی داناست.

ص :271


1- 1) -سوره انفال آیه 73 تا 75 جزء 10 سوره 8

بیان آیه 73 تا 75

اشاره
لغت:

فتنه:آزمایش.این کلمه در معنای کفر و شرک استعمال می شود.مثل:

«وَ الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (بقره 217:فتنه شرک از آدمکشی بزرگتر است)و مثل:

«وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَهٌ» (بقره 193:با آنها بجنگید تا فتنۀ شرک باقی نماند)و در معنای عذاب هم استعمال می شود.مثل: «جَعَلَ فِتْنَهَ النّٰاسِ کَعَذٰابِ اللّٰهِ» (عنکبوت 1:عذاب مردم را مثل عذاب خدا قرار داد)و مثل: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» (ذاریات 14:عذاب خود را بچشید)و همچنین در معنای معذرت و قتل.مثل:

«ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ» (انعام 23:آن گاه معذرت ایشان نبود)و مثل: «إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ» (نساء 101:اگر بترسید که شما را بکشد)و نیز به معنای آشوب و گرفتاری بود از بلا.مثل: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (عنکبوت 3:آنها را که پیش از ایشان بودند،آزمایش و گرفتار کردیم)این تفصیل،اقتباس است از گفتار امام صادق(ع).

کریم:نیکوکار و بزرگوار.رزق کریم یعنی روزی بزرگ و فراوان.

مقصود:

اکنون خداوند بمنظور بیان حکم کافران می فرماید:

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ

:ابن اسحاق و قتاده گویند:یعنی مردم کافر یاران یکدیگرند.ابن عباس و ابو مالک گویند:یعنی از یکدیگر ارث می برند.

إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ کَبِیرٌ

:اگر آنچه در خصوص همکاری و کمک و تبری از کفار،به شما دستور داده شد،انجام ندهید،در روی زمین فتنه و فسادی بزرگ واقع می شود.مقصود از فتنه،در اینجا گرفتاریی است که از راه

ص :272

تمایل بگمراهی،پیدا می شود و مقصود از فساد بزرگ،ضعف ایمان است.

حسن گوید:فتنه،کفر است،زیرا هر گاه مسلمین با کفار دوستی کنند، آنها در مقابل مسلمین جرأت پیدا می کنند و آنها را بسوی کفر فرا می خوانند.بنا بر این باید از آنها بیزاری جویند و فساد کبیر،خونریزی است.

ابن عباس و ابن زید گویند:یعنی اگر توارث را مشروط به مهاجرت ندانید و با ترک مهاجرت،توارث را تعطیل نکنید،بر اثر اختلاف کلمه،در روی زمین فتنه می شود و بر اثر تقویت دشمن،فسادی بزرگ واقع می شود.

اکنون در ستایش مهاجران و انصار می فرماید:

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا

:آنان که خدا و رسولش را تصدیق کردند و از وطن خود مکه به مدینه آمدند و در راه اعلای دین خدا به جهاد پرداختند و آنان که مهاجران را پناه دادند و پیامبر را یاری کردند،ایمان خود را از راه مهاجرت و نصرت تحقق بخشیده اند.

اما کسانی که در کانون شرک،باقی ماندند و از مهاجرت،سر باز زدند،مؤمن حقیقی نیستند.

برخی گویند:یعنی خداوند از راه بشارتی که به آنها داده،ایمان آنها را تحقق بخشیده است،اما کسانی که مهاجرت نکرده و کمک نداده اند،از چنین امتیازی برخوردار نیستند.

اختلاف است در اینکه آیا در این زمان،مهاجرت جایز است یا نه؟برخی گفته اند:جایز نیست،زیرا پیامبر می فرماید:

«لا هجره بعد الفتح» یعنی:پس از فتح مکه،مهاجرتی نیست.دیگر اینکه:مهاجرت یعنی انتقال از بلد کفر به بلد اسلام،اما در این زمان،بر اثر توسعۀ قلمرو اسلام چنین انتقالی-جز در موارد نادر که قابل توجه نیست-امکان ندارد.حسن گوید:مهاجرت اعراب بادیه نشین به شهرها تا روز قیامت،واجب است.اقوی این است که حکم مهاجرت همیشه باقی

ص :273

است،زیرا کسی که در دار الحرب،اسلام آورد و منتقل بدار الاسلام شود،مهاجر شمرده می شود.حسن ازدواج مهاجرین را با دختران بادیه نشین تجویز نمی کرد.روایت شده است که عمر می گفت:با اهل مکه،ازدواج نکنید،زیرا آنها اعراب هستند.

علت اینکه:جهاد،راه خدا نامیده شده،این است که راه کسب پاداش و رسیدن به بهشت است.

لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ

:برای آنان آمرزش و رزقی نیکوست که کاملا برای آنها گوار است.

برخی «رِزْقٌ کَرِیمٌ» را غذای بهشت دانسته اند،زیرا در معده ها تبدیل به مواد تنفرآور دفع شدنی نمی شود.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولٰئِکَ مِنْکُمْ

:

کسانی که بعد از فتح مکه-بقول حسن-و بعد از ایمان شما-بقولی دیگر-ایمان آورده و بعد از مهاجرت شما مهاجرت کرده و همراه شما بجهاد پرداخته اند،مؤمنینی هستند مثل شما و در حکم شما.باید با آنها دوستی کرد و بآنها ارث داد و آنها را یاری کرد.اگر چه بعداً ایمان آورده و مهاجرت کرده اند.

وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ

:کسانی که با یکدیگر خویشی دارند، بعضی از آنها برای ارث بردن،از بعضی دیگر سزاوارترند.این معنی از ابن عباس و حسن و جماعتی از مفسران است.گویند:این جمله،حکم توارثی را که بوسیلۀ هم پیمانی و مهاجرت و امور دیگر،امضا شده بود،نسخ می کند،زیرا قبلا پیامبر خدا میان مهاجرین و انصار،پیمان برادری بسته بود و از یکدیگر ارث میبردند.

فِی کِتٰابِ اللّٰهِ

:زجاج گوید:یعنی در حکم خدا.برخی گویند:یعنی در لوح محفوظ.چنان که می فرماید:

«مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا» (حدید 22:هیچ مصیبتی در زمین و در جان شما دامنگیر شما نمی شود،مگر اینکه پیش از وقوع آن در لوح محفوظ ثبت است)برخی گویند:یعنی در قرآن.از این

ص :274

جمله بر می آید که کسانی که به میت نزدیکترند.به ارث او سزاوارترند،خواه سهمی در قرآن برای آنها تعیین شده باشد یا نه و خواه عصبه باشند یا نباشند.کسانی که در مسألۀ ارث بردن خویشاوندان با ما موافق هستند،کسانی را که سهم دارند و کسانی را که عصبه هستند،استثنا کرده و آنها را بر کسانی قرابت دارند،مقدم داشته اند و این بر خلاف ظاهر است.

إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

:خداوند بهمه چیزها داناست.بیشتر این سوره در بارۀ جنگ بدر نازل شده است.

قم-دکتر احمد بهشتی بتاریخ 1350/11/20 خدایا چگونه شکر گزار تو باشم که مرا توفیق فرمودی تا در ظرف تقریباً کمتر از یک سال ده مجلد از کتاب عظیم و تفسیر شریف مجمع البیان را که از بهترین تفاسیر شیعه میباشد بفارسی چاپ و منتشر سازم.

ای خدای بزرگ همانطوری که همیشه مرا در تمام کارها یاری فرمودی باز هم کمک و یاری فرما تا بقیه مجلدات این اثر نفیس و ارزنده را که افتخار شیعه میباشد چاپ و منتشر سازم.

خدایا بحق این کتاب شریف آنان که در راه تنویر افکار میکوشند کمک و یاری فرما خدایا آنان که نشر حقائق اسلامی را پیشه خود قرار داده اند کمک فرما.

و باو که همچون شمع میسوزد تا از روشنایی معنوی خود دیگران را روشن سازد و گمراهان را نجات بخشد و جوانی خود را صرف من نمود و در اعماق قلب خود متقابلا مرا جای داد و در کارها دل مرا قوی ساخت و در راه هدف مقدس نشر آثار و ذخائر گرانبهای اسلامی نیرومند گردانید...و برای همین جهت این اثر که یکی از نتایج خدمات دینی و اجتماعی است باو اهداء میکنم...امیدوارم از من بپذیرد و باز هم لطف خود را از من دریغ ننماید.

شمس فراهانی

ص :275

فهرست جلد دهم ترجمۀ تفسیر مجمع البیان

بقیه سورۀ أعراف از آیه:132،جزء 9 موضوع صفحه مقدمه مترجم،و أهمیت تفسیر مجمع البیان در میان تفاسیر 3 گفتاری از لجنۀ تصحیح 7 بیوگرافی مؤلف و تالیفات او 9 گفتاری از دار التقریب بقلم استاد بزرگوار محمد تقی قمی 10 مقدمه بقلم استاد بزرگ شیخ محمود شلتوت 17 آیه:20،و ترجمه آن 23 بیان،و قرائت،و لغت و اعراب،و مقصود و تفسیر آیه:20 24 آیه:134 تا 136،و ترجمه آن 29 بیان،و لغت،و اعراب،و مقصود و تفسیر آیه فوق 30 آیه:137،و ترجمه آن 32 بیان،و قرائت،و لغت،و اعراب:و مقصود و تفسیر آیه فوق 33 آیه:138 تا 140،و ترجمه آن 35 بیان،و قرائت،و لغت،و اعراب آیات فوق 36 مقصود و تفسیر آیات 37 آیه:141،و:142،و ترجمه آن 39 بیان،و قرائت،و تفسیر آیه،141 40 بیان،و لغت،و تفسیر آیه:142 41 در اینکه مقام امامت از مقام نبوت جدا است 42 آیه:143،و ترجمه آن 43 بیان،و قرائت،و لغت،و مقصود و تفسیر آیه فوق 44 در بارۀ:رؤیت خداوند و پرسش و پاسخ آن 45 آیه:144،و:145،و ترجمه آن 49 بیان آیه و قرائت و لغت و تفسیر آن،و مقام حضرت موسی علیه السلام بواسطه تکلم خدا با او 50 آیه:146،و:147،با ترجمه آن 52 بیان آیه و قرائت،و لغت،و تفسیر آن 53 نظم آیات 56 آیه:148،و:149،با ترجمه 57 بیان آیه:148،و قرائت و لغت و اعراب

ص :276

و تفسیر آن 58 در بارۀ گوسالۀ سامری 59 قرائت و لغت و تفسیر آیه:149 60 آیه:150،و:151،و ترجمه آن 61 قرائت و لغت و اعراب و تفسیر دو آیه فوق 62 علت آنکه حضرت موسی(ع)سر هارون را گرفت،و بیان شیخ مفید، و اقوال دیگر 63 آیات:152 تا 154،و ترجمه آنها 66 لغت،اعراب،و تفسیر آیات فوق 67 حضرت موسی(ع)و انداختن الواح تورات 68 آیه:155،و ترجمۀ آن 69 لغت و اعراب و تفسیر آیه 70 قصه حضرت موسی(ع)و انتخاب هفتاد نفر،و رحلت هارون(ع)71 آیه:156،با ترجمه 74 تفسیر آیه فوق،و دعای حضرت موسی علیه السلام 75 آیه:157،و ترجمه آن 77 قرائت،و لغت،و اعراب آیه فوق 78 تفسیر آیه و بشارت انجیل،و معنای امی 79 پرسش رسول خدا(ص)و فضیلت مردم آخر الزمان 81 آیۀ:158،و ترجمه آن 82 اعراب و تفسیر آیه فوق 83 آیه:159،و:160،با ترجمه 84 لغت و اعراب و تفسیر دو آیه،و معنی:

و من قوم موسی امه یهدون بالحق 85 در خواست حضرت موسی(ع)که مسلمانان را امت من گردان و جواب خدا باو 87 آیه:161،و:162،با ترجمه 89 قرائت و بیان دو آیه فوق 90 آیه:163،و:164،با ترجمه 91 قرائت و لغت و اعراب و تفسیر دو آیه فوق 92 قصه بنی اسرائیل و صید ماهی 93 آیات:165 تا 168،با ترجمه آنها 95 قرائت و لغت و تفسیر آیه:165،و:

166 96 قصه مسخ شدن بنی اسرائیل 97 داستان بنی اسرائیل و انتخاب شنبه بجای جمعه 98 بیان و اعراب و تفسیر دو آیه:167،و:

168 99 دو آیه:169،و:170،با ترجمه آن 101 قرائت و لغت و اعراب دو آیه فوق 102 تفسیر دو آیه 103 آیات:171 تا 174،با ترجمه 105 لغت و اعراب و تفسیر آیه:171 106 قرائت و اعراب و تفسیر آیه:172 تا 174 107 در باره عالم ذر و چگونگی آن 108 آیات:175 تا 178،با ترجمه 112 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 113 قصه بلعم و سرگذشت امیه 114 قصه ابو عامر راهب که پیغمبر او را فاسق

ص :277

نامید 115 در اینکه هر که آیات خدا را تکذیب کند از پستی مثل سگ است 116 آیات:179 تا 181،با ترجمه آنها 118 قرائت و لغت و اعراب آیات فوق 119 تفسیر آیات فوق و سر انجام و عاقبت کفار 120 نظم آیات 122 آیات:182 تا 186،و ترجمه آنها 123 قرائت و لغت و تفسیر آیات فوق 124 آیه 187 و 188،با ترجمه 127 لغت و اعراب و شأن نزول و تفسیر آیه:

187 128 معنی:یسألونک عن الساعه،و مراد از آن 129 شأن نزول و تفسیر آیه:188 131 بطلان قول جبریان،و نظم آیه 132 آیات:189 تا-193،و ترجمه آنها 133 قرائت و تفسیر آیات فوق 134 معنی:خلق لکم من انفسکم 135 آیه:194،و:195،و ترجمه آن 139 قرائت و تفسیر دو آیه فوق 140 آیات:196-تا 200،و ترجمه آنها 142 تفسیر آیات:196 تا 198 143 لغت و تفسیر آیه:199،و:200 و معنی و مقصود.خذ العفو 144 آیات:201 تا 203،و ترجمه آنها 146 قرائت و لغت آیات 147 اعراب و تفسیر آیات و روش متقین هنگام وسوسه های شیطانی 148 نظم آیات 149 آیات:204 تا 206،و ترجمه آنها 150 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق،و استماع آیات قرآن 151 در اینکه استماع قرآن واجبست 152 در اولین سجده های قرآن و اقوال در آن 153 سورۀ انفال شماره آیات و فضیلت آن 154 آیه:1،و ترجمه آن 155 قرائت و لغت و تفسیر آیه و مراد از:

انفال 156 معنی:فی 6 157 در غنائم جنگی 158 آیات:2 تا 4،و ترجمه آنها 160 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق،و وصف مؤمنین 161 مؤمن چه کسی است 162 آیات:5 تا 8،و ترجمه آنها 163 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 164 داستان جنگ بدر 166 آیات:9 تا 14،و ترجمه آنها 170 قرائت آیات فوق 171 لغت و اعراب آیات فوق 172 شأن نزول و تفسیر آیات فوق 173

ص :278

آیا فرشتگان در بدر جنگ کردند 174 دنبالۀ داستان جنگ بدر 176 گفتاری از أبو رافع 179 آیات:15 تا 17،و ترجمه آنها 181 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 182 نظم و اتصال آیات 184 آیات:18 تا 21،و ترجمه آنها 185 قرائت و لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 186 آیات 22 تا 25،و ترجمه آنها 189 لغت و تفسیر آیه:22 و 23،و مذمت کفار،و معنی قوله تبارک و تعالی:

ان شر الدواب عند اللّٰه الصم البکم الذین لا یعقلون 190 تفسیر آیه:24 و 25،و اطاعت از دستورات پیغمبر(ص)،بقوله:استجیبوا للّٰه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم 191 معنی قوله تبارک و تعالی:و اتقوا فتنه،و منظور از فتنه 192 سفارش پیغمبر(ص)بعمار در بارۀ علی(ع)194 آیه:26 و 27،و ترجمه آنها 195 لغت و تفسیر آیه:26 196 لغت و اعراب و شأن نزول آیۀ لا تخونوا اللّٰه و الرسول،و قصه أبو لبابه و توبه او 197 تفسیر آیه،و امر بترک خیانت 198 معنی:أموالکم و أولادکم فتنه،و مراد از فتنه 199 آیه:29 و 30،و ترجمه آن 200 تفسیر آیه:29 201 نظم آیات 202 لغت و شأن نزول آیه:30 و اذ یمکر بک- الذین کفروا...203 تفسیر آیه:30 204 نظم آیات 205 آیات:31 تا 34،و ترجمه آنها 206 اعراب و تفسیر آیات فوق،و عناد کفار 207 تفسیر:ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجاره من السماء 208 در بارۀ استغفار 209 پرسش و پاسخ آن 210 آیه:35 تا 37،و ترجمه آنها 211 قرائت و لغت و تفسیر آیه:35 212 طواف قریش و عمل بنی عبد الدار با رسول خدا(ص)212 لغت و شأن نزول آیه:36 و 37 213 تفسیر آیه های فوق 214 آیات:38 تا 40،و ترجمه آن 216 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق،و دعوت بتوبه و ایمان 217 جزء دهم،سوره هشتم آیه:41،و ترجمه آن 218 لغت و اعراب و تفسیر آیه فوق،و حکم غنائم جنگی و خمس و تقسیم آن 220 اقوالی در خمس و تقسیم آن،و مراد از ذوی القربی 221

ص :279

آیات:42 تا 44،و ترجمه آنها 224 تعداد آیات و قرائت و لغات آیات:42 تا 44 225 اعراب و تفسیر آیات فوق و کمکهای خداوند در جنگ بدر 226 اقسام خواب 228 آیه:45 تا 47،با ترجمه آن 230 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 231 داستان 232 آیه:48،با ترجمه 233 تفسیر آیه فوق 234 بیان شیخ مفید در بارۀ جنیان 236 آیات:49 تا 51،و ترجمه آنها 237 قرائت و اعراب و تفسیر آیات فوق 238 آیات:52 تا 54،با ترجمه آنها 240 لغت و اعراب و تفسیر آیات فوق 241 در اینکه وجود پیغمبر(ص)نعمت بود برای قریش 242 آیات:55 تا 58،با ترجمه 244 اعراب و تفسیر آیات:55 تا 56 و معاهده پیغمبر(ص)با یهود بنی قریظه 245 لغت و اعراب،و تفسیر آیه:57 و 58 346 آیات:59 تا 61،و ترجمه آنها 248 قرائت و لغت آیات:59 تا 61 249 اعراب و تفسیر آیات فوق 250 آیه:62 و 63،با ترجمه آن 252 تعداد آیات،و لغت و تفسیر دو آیه فوق 253 آیات:64 تا 66،و ترجمه آنها 255 قرائت و لغت و اعراب آیات فوق 256 تفسیر آیات فوق،و تشویق به جنگ با کفار 257 آیات:67 تا 69،و ترجمه آنها 259 قرائت و لغت و اعراب و تفسیر آیه فوق 260 داستان جنگ بدر و اسیران و خواب نرفتن رسول خدا(ص)262 در بارۀ فدیه گرفتن از مشرکین و گفتار سعد بن معاذ و عمر و ابو بکر 263 فدیه دادن عباس عموی پیغمبر(ص)264 آیه:70 و 71،و ترجمه آنها 265 قرائت و تفسیر آیه:70 و 71 266 آیه:72 و ترجمه آن 268 قرائت و لغت و شأن نزول و تفسیر آیه فوق 269 آیات:73 تا 75،و ترجمه آنها 271 لغت و تفسیر آیات فوق 272 در موضوع مهاجرت و اختلاف در آن 273 در ارث بردن و حکم آن 274 در اینکه بیشتر آیت سورۀ أنفال در بارۀ جنگ بدر است 275

ص :280

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109